سرشناسه:شهرستانی، علی، 1337 -
عنوان قراردادی:وضوء النبی: البحث التاریخی... .فارسی
عنوان و نام پدیدآور:وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله: بحث تاریخی: تاریخ اختلاف مسلمانان در وضو، و اسباب و انگیزه های آن/ نویسنده سیدعلی شهرستانی؛ مترجم سیدهادی حسینی.
مشخصات نشر:تهران: دلیل ما، 1391.
مشخصات ظاهری:638 ص.
فروست:سلسله پژوهش هایی درباره وضو؛ 1.
شابک:190000 ریال:978-964-397-791-7
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:کتابنامه:ص.[607]-638؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع:وضو -- تاریخ
موضوع:فقه تطبیقی
شناسه افزوده:حسینی، سیدهادی، 1343 - ، مترجم
رده بندی کنگره:BP185/5/ش9و63041 1391
رده بندی دیویی:297/352
شماره کتابشناسی ملی:2723742
ص: 1
سلسله پژوهش هایی درباره وضو (1)
وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله
بحث تاریخی
تاریخ اختلاف مسلمانان در وضو ، و اسباب و انگیزه های آن
نویسنده
سید علی شهرستانی
مترجم
سید هادی حسینی
ص: 2
ص: 3
ص: 4
پیش گفتار مترجم ··· 11
مقدمه ··· 19
1 . بُعد تاریخی ··· 41
2 . بُعد روایی ··· 41
3 . بُعد قرآنی و لغوی ··· 42
4 _ بُعد فقهی و لغوی ··· 43
بحث های مقدماتی : تاریخ اختلاف مسلمانان در وضو و اسباب و انگیزه های آن ··· 47
بخش اول : وضو در عهد پیامبر و خُلفا ··· 49
درآمد ··· 51
وضو در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله ··· 54
دوران ابوبکر (11 _ 13ه) ··· 58
روزگار عُمَر بن خطاب (13 _ 23ه) ··· 60
دوره عثمان (23 _ 25 ه) ··· 64
دو حدیث بنیادین ··· 64
سخنی درباره این دو حدیث ··· 65
پیدایش اختلاف در وضو ··· 67
آغازگر اختلاف ··· 79
یک : برخورد قاطع و بازدارنده ··· 91
دو : یاری خواستن ··· 92
سه : احتجاج و مناظره ··· 92
شیوه های عثمان در اعلام وضوی جدید ··· 100
راز رویکرد وضویی عثمان ··· 114
ص: 5
بدعت در وضو چرا ؟ ··· 120
1 . وَلید بن عُقْبَه و شرابخواری ··· 129
2 . نگرش والیان عثمان در اموال مسلمانان ··· 130
3 . عثمان و اذان سوم روز جمعه ··· 131
5 . دادن فدک و خمس آفریقا به مروان بن حکم ··· 135
موضع گیری صحابه علیه سیاست عثمان و بدعت های او ··· 136
نتیجه گیری ··· 144
توجیهات تغییر سیاست عثمان در شش سال پایانی خلافت ··· 152
تأکید عثمان بر وضوی غَسْلی ··· 157
نتیجه ··· 165
مروری دوباره ··· 171
این مردمان ، کیان اند و چه منزلتی دارند ؟ ··· 183
«مردمان» در دیگر بدعت های عثمان ··· 184
1 . نماز در مِنی ··· 184
2 . عَفو عُبَید اللّه بن عُمَر ··· 189
3 . رَدّ شهود و تعطیل حدود ··· 191
4 . مقدم داشتن خطبه بر نماز عید فطر و قربان ··· 195
روایات ساختگی ··· 202
فشرده سخن ··· 207
دوران امام علی علیه السلام (35 _ 40ه) ··· 208
1 . معارضه صحابه با وضوی عثمان ··· 208
2 . موضع عملی امام علی علیه السلام نسبت به وضوی بِدْعی ··· 210
3 . موضع قولی امام علی علیه السلام نسبت به وضوی بِدْعی ··· 226
4 . تدوین وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله در دوران امام علی علیه السلام ··· 235
دو اصطلاح ··· 241
وضوی نیکو ··· 245
ص: 6
وضوی کامل ··· 246
سخن پایانی ··· 248
بخش دوم : وضو در دوران امویان و عباسیان ··· 251
اشاره ··· 253
دوره امویان (40 _ 132ه) ··· 254
رویکرد امویان به فقه عثمان ··· 255
1 . نماز در مِنی ··· 255
2 . ازدواج همزمان با دو خواهر از طریق مِلْک ··· 256
3 . واگذاشتن تکبیر مستحب در نماز ··· 257
4 . تلبیه (لَبَّیک گفتن) ··· 259
ترفندهای امویان ··· 263
حال و روز مردم در حکومت امویان ··· 275
اختلاف مردم با دولت در وضو ··· 283
1 . عبد الرَّحمن بن ابی بکر و عایشه ··· 283
2 . عبد اللّه بن عباس و رُبَیِّع بنت مُعَوِّذ ··· 286
3 . اَنس بن مالک و حجّاج بن یوسف ثَقفی ··· 288
نتیجه گیری ··· 290
رأی و نظریه سازی ··· 293
خبری باژگونه ··· 297
پرسش هایی که پاسخ می طلبد ··· 304
بازگشتی به مطالب پیشین ··· 311
چکیده و چند دیدگاه ··· 324
عبادت رافضه در فضای سیاسی حاکم ··· 330
بزرگان دو مکتب در عهد اُمَوی ··· 333
این رویکرد چرا ؟ ··· 337
اسامی بعضی از صحابیانِ وضوی مَسْحی ··· 340
ص: 7
عَبّاد بن تمیم بن عاصم مازنی ··· 340
اَوس بن اَبی اَوس ثَقَفی ··· 341
رِفاعَة بن رافع ··· 343
وضوی بعضی از تابعان و اهل بیت علیهم السلام ··· 346
عُرْوَة بن زُبیر و وضو ··· 346
حسن بَصری و وضو ··· 348
ابراهیم نَخَعی و وضو ··· 355
شَعْبی ··· 359
عِکْرِمَه ··· 364
امام باقر علیه السلام ··· 367
چکیده ··· 370
وضوی زیدیّه ··· 375
وحدت فقهی علویان ··· 375
1 . وقت نماز عصر نزد طالبیان ··· 375
2 . مسح بر پاافزار ··· 383
3 . حَیَّ عَلَی خیر العَمَل ··· 385
4 . نماز بر میت ··· 388
توجیه اختلاف ها ··· 392
وحدت مواضع دینی ··· 397
موضع امام سجاد علیه السلام در وضو ··· 402
نکته اول ··· 403
نکته دوم ··· 406
نکته سوم ··· 407
مروری دوباره ··· 408
عامل دوم ··· 409
عامل سوم ··· 414
ص: 8
تفاوت وضوی زید با وضوی زیدیّه ··· 419
چکیده ··· 422
دوران عباسی اول (132 _ 232 هجری) ··· 425
نقش حاکمان در فقه ··· 427
تغییر بعضی از مفاهیم روایی ··· 432
خط مشی سیاست عباسیان ··· 434
نفس زکیه و منصور ··· 436
مناظره ای میان امام صادق علیه السلام و ابو حنیفه ··· 441
پایبندی حکام به فقه مغایر با علویان ··· 447
دیدگاه دیگر (1) ··· 451
دیدگاه دیگر (2) ··· 474
منصور و وضو ··· 482
مهدی عباسی و وضو ··· 489
رشید و وضو ··· 493
عباسیان و پایه گذاری مذاهب چهارگانه ··· 495
مذهب ابو حنیفه ··· 495
مذهب مالک ··· 499
مذهب شافعی ··· 503
مذهب احمد بن حنبل ··· 506
وضوی ثلاثی غَسْلی در دوره عباسیان ··· 511
1 . فقه حَنَفی ··· 516
2 . فقه مالکی ··· 517
3 . فقه شافعی ··· 521
4 . فقه حَنبلی ··· 522
وضوی ثُنایی مَسْحی در دوره عباسیان ··· 527
ص: 9
روایت اول ··· 528
روایت دوم ··· 529
روایت سوم ··· 530
روایت چهارم ··· 531
روایت پنجم ··· 531
روایت ششم ··· 532
روایت هفتم ··· 532
روایت هشتم ··· 533
روایت نهم ··· 533
خلاصه ··· 536
موارد اختلافی وضو در دوران اُموی ··· 538
مسائل اختلافی وضو در دوران عباسی ··· 544
اسامی بعضی از مُؤیدان وضوی مَسْحی در عهد عباسی ··· 558
1 . سید جمال الدین اَسد آبادی ··· 564
2 . عبد المتعال صعیدی (از عالمان الأزهر) ··· 565
3 . عبد الدائم بقری اَنصاری ··· 565
4 . عزّ الدین عبد السلام ··· 566
5 . جمال الدین بن جوزی ··· 567
6 . دِهْلَوی ··· 567
سخن پایانی ··· 587
پیوست ··· 589
حسین بن عُلْوان ··· 592
عَمْرو بن خالد واسطی ··· 593
منابع و مآخذ ··· 607
ص: 10
عنوان «تشریع و ملابسات اَحکام» حوزه گسترده ای از تغییرها ، تحریف ها ، تصحیف ها ، افزودن ها و کاستن ها ، ترفندهای حاکمان (تهمت ها ، شایعات ، گنده ساختن بعضی از سخنان و اشخاص و قالب تراشی برای آنها ، دروغ پردازی ، افسانه پراکنی ، تخریب شخصیت ها ، ...) حدیث سازی و سند بافی ، معنای لغات ، وجوه مختلف قرائت ها و به طور کلی مناقشات سندی و متنی روایات و بسیاری از مسائل دیگر را در بر می گیرد با این رویکرد که می بایست متن در بسترهای سیاسی و تاریخی و تفسیری و فضای صدور و توجه به چگونگی کاربرد واژه ها ، وارسی و بازکاوی شود و نوع گزینش روایات(1) و تدوین و تنظیم آنها در گذشته ،(2) از نظر دور نماند .
تأخیری که در تدوین حدیث پس از دوران پیامبر صلی الله علیه و آله به وجود آمد و سامانِ نخستین کتاب حدیثی اهل سنت (المُوَطَّأ) بر اساس خواست حاکمان(3) (و سازگار با اندیشه ها و نیت ها و اعتقادات و فرهنگ و آداب و رسومی که نظام حاکم رواج آن را در میان مردم می پسندید) و مقاصدی که در نظر داشتند ، همراه با پیشگیری و سرکوبِ هر
ص: 11
صدای دیگری که این روند را بر نمی تافت ،(1) از بزرگ ترین آفت ها و آسیب های جبران ناپذیری است که بر پیکره تعالیم اصیل پیامبر و فرهنگ اسلام وارد آمد و از زوایای بسیاری بر آن تأثیر نهاد .
به حاشیه راندنِ فرهنگ اهل بیت علیهم السلام و دشمنی همه جانبه با این خاندان که آموزه های دین و احکام شریعت و اعتقادات حق را از زبان آبا و اجدادشان و به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله و وحی واگویه می کردند ، و قتل و کشتار و تبعید و شکنجه آنها ، به شرایط تقیه ای شدیدی انجامید که به نوبه خود _ از زاویه دیگر _ وارسی نصوص را در غربال ملابسات ، ضروری می سازد .(2)
فرمان روایی قدرت طلبان و دنیامداران و فرومایگان و لذت طلبان و شیطان صفتانی که دین را بازیچه خود ساختند و از تعالیم و احکام آن ، چیزی در چنته ذهن خود نداشتند و از حقیقت اسلام و روح شریعت ، بویی نبرده بودند و خلافت را نوعی حکومت دنیایی و سیطره بر مردمان می انگاشتند و به رأی گرایی و ... در راستای استوار سازی (فرمان روایی شان) روی آوردند و حرف و سخن خود را دین قلمداد کردند و گفته و سیره خود را به جای سنت اصیل پیامبر و فرمایشات آن حضرت نشاندند و در رواج آن کوشیدند ، در بستر تشریع و قانون گذاری اسلام ، بلای خانمان سوزی گردید که برای همیشه مسیر کج و بیراهه را در آیین ناب محمدی رقم زد .
در هیاهوی همین ملابسات و ورود آرا و افکار شخص حاکم و عالمان نمایان
ص: 12
درباری و نفوذی های بیگانگان _ به ویژه مسلمان نمایان یهودی _ به حوزه دین ، و سنتْ انگاشته شدن نظرات آنها بود که بسیاری از احکام دین باژگونه گشت و در بدیهی ترین مسائل آن ، اختلافات عمیق و گسترده ای روی داد و مسلمانان دچار پراکندگی شدند و فرقه های گوناگونی به وجود آمد .
مسئله وضو ، نیز از کشمکش های میان جریان حاکم و نصِ اصیل ، مصون نماند و از این روست که به رغم سال ها وضوی پیامبر در معرض دید صحابه ، هم اکنون چند وضوی متفاوت در جوامع اسلامی نمود دارد که شیوه هر کدام از دیگری متمایز می باشد .
استاد سید علی شهرستانی از بزرگ اندیشمندانی است که باب وارسی متن را به همراه ملابسات تشریع گشود تا انواع دخل و تصرف ها و کج روی ها و ناخالصی ها و زنگارها و رأی گرایی ها را بنمایاند و پرده هایی را که بر چهره دین و احکام شریعت سایه افکنده است ، کنار زند و واقع گرایانه آنچه را راست و درست به نظر می رسد ، در دسترس محققان و همه کسانی قرار دهد که در پی حق و حقیقت اند .
وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله اولین موسوعه از این مجموعه است که استاد آن را از نگاه تاریخی ، روایی ، قرآنی ، فقهی و لغوی وارسی می کند و در این بررسی از ملابسات بسیاری پرده بر می دارد و حقایق فراوانی را می نمایاند .
از بحث های نوآورانه و تحسین برانگیز استاد ، طرح مسئله «نسبة الخبر إلیه» (نسبت خبر به شخص) است . در این روش ، استاد اَخباری را که در عرصه ملابسات _ در بحث وضو _ مطرح اند ، در بوته نقد می گذارد و آن را در کنار دیگر اخبار می نهد و با خط مشی ها و باورهای اعتقادی صحابه یا شخصی که خبر را به وی نسبت داده اند می سنجد و با سیره عملی و رفتار و کردار او محک می زند ، و زمانی به چنین نسبتی تن می دهد و صحتِ خبر را می پذیرد که با قامتِ زندگی شخصِ مد نظر ، و نگرش و بینش
ص: 13
کلی او همخوانی و تناسب داشته باشد و گرنه ، استاد آن نسبت را به صحابه مذکور یا اهل بیت علیهم السلام بر نمی تابد ، هر چند در ظاهر ، سند آن صحیح به نظر آید .
از ابتکارات استاد ، بسنده ندانستن وارسی ها و مناقشات سندی و دلالت های متنی اَحادیث ، در مسائل اختلافی است .
استاد ، این رویکرد را بسیار مهم می شمارد و خود بدان پایبند است و همه دانشوران را فرا می خواند که در این عرصه ، تنها به بررسی سند و دلالت اکتفا نکنند ، بلکه با توجه به نقش حُکّام در تغییر و تحریف دین و انحراف در متون حدیثی و سیاست ها و برنامه و ترفندها و خواسته های قدرت طلبان ، به وارسی نصوص بپردازند و از جریانات تاریخی و آثار تفسیری و لغوی و ... و فضای وحشت و ترس و تقیه ، غافل نمانند و متن را در بستر کل فرهنگ اسلامی و حوادث تلخ و غم باری که بر دین گذشته است بجویند و با ژرف نگری از لابلای همه این ملابسات ، سخنِ حق و حدیثِ صحیح و درست را بیابند .
استاد از شخصی به نام «حُمران بن اَبان» پرده بر می دارد ، همو که بسیاری از روایاتِ وضوی غَسْلی عثمان را روایت می کند . این یهودی زاده ، کسی است که در سال سوم خلافت عثمان ، به آیین اسلام گروید و از اسیران «عین التَّمر» به شمار می آید .
حُمران تازه مسلمان ، به شدت از حامیان وضوی غَسْلی عثمان می شود و با شیوه های ماهرانه ای به تبلیغ آن می پردازد و با تقویت پایه های حکومت اُموی ، رازدار عثمان می گردد و چنان شخصیتی می یابد و به مقامی می رسد که معاویه و مروان برایش لُنگ می اندازند و مشت و مالش می دهند و عبا بر دوشش راست می کنند !
وجود حُمران در روایات وضویی و نقش برجسته او در آنها به شدت مسئله برانگیز است و استاد شهرستانی ، این شخصیت مرموز را از زوایای گوناگون می کاود و در این میان ، ناگفته های بسیاری رخ می نماید ؛ از جمله اینکه آدابی شبیه وضوی حُمران
ص: 14
(شستنِ پاها) ، در تورات (سِفر خروج ، فصل 40 ، آیه 31) یافت می شود .
افزون بر روش جدیدی که استاد در عرصه تشریع و ملابسات احکام پیش روی پژوهشگران می نهد ، بحث ها ، متون و نقل قول های قدیم و جدیدی که استاد از درون میراث فرهنگی اسلام بیرون می کشد ، بسیار ارزشمندند و با رویکردهای دیگر می توانند آموزه های سودمندی در زمینه های علوم مختلف (پدیده شناسی فقه و مذهب ، روان شناسی قدرت و خلافت ، تاریخ پژوهی و ...) به شمار آیند .
این متون ، در زمینه بحث های فقه مقارن و مقایسه نصوص نیز بسیار کار سازند . با مطالعه آنها بسا آذرخش هایی در پهنه فقه حاکم در گذشته رخ نماید که با واکاوی آن بتوان به لایه های نهفته و پوشیده بسیاری دست یافت و به پشت صحنه جریان های مرموز بعضی از رویدادها و خط مشی ها پی بُرد .
این یادکرد بجاست که این کتاب نیز _ مانند دیگر آثار علامه شهرستانی _ آکنده از نکات بدیع و تحلیل های ژرف و تیزبینانه و کارساز و روشنگر و درس آموزی است که استاد در ذیل بعضی از احادیث و متون تاریخی می آورد و در واقع ، پشت پرده بسیاری از جریانات سیاسی و عوام فریبی و صحنه سازی های حاکمان ستمگر را به خواننده می نمایاند و اهداف شوم آنها را (که دغدغه دین نداشتند و تنها تشنه قدرت و شیفته کامروایی و لذت بودند) می شناساند .
طرح مسئله وضو _ بدین شیوه _ و اینکه آغازگر اختلاف در وضو ، عثمان بود و پیش از او ، اثری از اختلاف در متون اسلامی به چشم نمی خورد و قرائنی به آن رهنمون نیست ، نخستین بار از سوی استاد شهرستانی تبیین شد و کتاب «وضوء النبی» (وضوی پیامبر) پیشتاز و سردمدار این میدان است که برای اولین بار در سال 1414 هجری به چاپ رسید و پس از انتشار آن ، آثاری از این سو و آن سو ، زینت بخش محافل علمی گشت .
ص: 15
در عظمت کار استاد و محتوای غنی و قالب گیرا و زبان علمی و تأثیرگذار و مطالب پویا و ناب کتاب و اصالت متون و معیارهای استوار و راهگشای آن ، همین بس که در کانون توجه بزرگان و رجال علم قرار گرفت . عالمانِ فرهیخته با دقت به مطالعه و وارسی آن پرداختند و از کنار و گوشه جهان (لندن ، دمشق ، صنعا) تقریظ های پیاپی سوی استاد روانه شد .(1)
مراکز علمی داخل ایران نیز کتاب را ستودند که در میان آنها تقریظ بزرگْ مردِ عرصه تحقیق و آیتِ سترگ الهی ، دانشمند تیزبین و نواندیش ، علامه سید مرتضی عسکری رحمه الله (2) درخشش ویژه دارد و عنایت و لطف ایشان را نسبت به کتاب و استاد شهرستانی گویاست ، آنجا که می نویسد :
لقد تَصَفَّحْتُ کتابَیْکَ وُضوءَ النّبی _ المَدْخل _ وَمنع تدوین الحدیث ، فَوَجَدْتُ فیهما بُحُوثاً مُتْقَنَةً رَصینَةً ، لَمْ یَسْبِقْکَ إلیها أَحَدٌ ، عَلَی کثرة ما کُتِبَ فی کلِّ واحدٍ منهما ؛
کتاب «وضوء النبی» و «منع تدوین الحدیث» شما را از نظر گذراندم ، در این دو کتاب بحث های استوار و متینی را یافتم . با وجود کثرت نوشته ها در هر کدام از آنها ، هیچ کس بر شما _ به این وارسی ها _ سبقت نگرفته است .
و تقریظ ریاستِ وقت دانشگاه امام صادق علیه السلام آیة اللّه مهدوی کنی (حفظه اللّه) که می نگارد :
کتاب وضوء النبی ، که در جای خود ، الحقّ کتاب مفید و سودمند و بر اساس تحقیق و استقراء و نظراتِ دقیق نگاشته شده است .
جای بسی افتخار است که ترجمه چاپ جدید کتاب «وضوء النبی» (وضوی
ص: 16
پیامبر صلی الله علیه و آله ) که با اضافات بسیاری همراه است و ویرایش نوینی از آن _ که در آینده نزدیک به چاپ می رسد _ با قلم این جانب به انجام رسید و بزرگواری و مهرورزی استاد _ چونان همیشه _ مددکارم گشت و دشواری ها را بر من آسان نمود .
در پایان ، لازم می دانم زحمت های آقای سیّد سعید معلّم پور را در تایپ این کتاب _ بدین صورت زیبا و چشم نواز _ ارج نهم و الطاف ایزد منان را برای ایشان خواستار باشم .
آرزومندم خدای بزرگ بر ما منت نهد و در سامانِ هرچه بیشتر سلسله بحث های تشریع و ملابسات احکام (که موسوعه «وضوء النبی» سرآغاز آن است) به استاد شهرستانی ، طول عمر و سلامت و توفیق روزافزون ارزانی دارد و این گونه بحث ها ، همه واقع گرایان و حق جویان و رهپویان صراط دانش را سودمند افتد .
مشهد مقدس ، ذی حجه 1432
سید هادی حسینی
ص: 17
ص: 18
محققانِ پیشین ، در پژوهش های تاریخی و حدیثی شان ، دو شیوه را می پیمودند :
1 . بررسی سند .
2 . نقد دلالت .
لیکن در نوشته های اندیشمندانِ معاصر و فقهای اسلام ، بیشتر روش اول را شاهدیم .
می دانیم که نقدِ متن و وارسی آن ، چیز جدید و نوپیدایی نیست که زاییده عصرهای پسین باشد ، بلکه شیوه ای است که پیشینیان آن را در پیش گرفتند و صحابه و تابعان و بسیاری از فقها ، بدان عمل کردند .
حاکم در المستدرک علی الصحیحین در کتاب عتق ، به اسناد از عُرْوَة بن زُبَیر ، روایت می کند که گفت :
به عایشه خبر رسید که ابو هُرَیره می گوید ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «اگر در راه خدا [ به سربازی ] تازیانه ای دهم و [ از ثواب این کار ] بهره مند شوم برایم دوست داشتنی تر است از اینکه زنازاده ای را آزاد سازم» ، «زنازاده ، بدترین آن سه نفر است» ، «مُرده ، به گریه بستگان ، شکنجه می شود» .
عایشه گفت : خدا ابو هُرَیره را رحمت کناد ! بد شنید و بد بیان داشت ! آن گاه که این آیه نازل شد : « فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ
ص: 19
رَقَبَةٍ »(1) (به آن گردنه دشوار درنیامد ! می دانی آن راه سخت [ که گذرنامه سرای سعادت است ] کدام است ؟! بنده ای را آزاد ساختن) گفتند : ای رسول خدا ، برده ای نداریم که آزاد سازیم جز اینکه کسانی از ما کنیزکانِ سیاهی دارند که در خدمتْ کوتاهی نمی کنند ، اگر آنان را به زنا واداریم و فرزندانی آورند ، می توانیم آنها را آزاد کنیم [ و به این رستگاری که خدا فرموده دست یابیم ] .
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : اگر تازیانه ای [ به مجاهدی ] در راه خدا دهم [ که با آن مرکبش را براند و بر دشمن بتازد ] و [ بدین وسیله از ثواب آن [ بهره مند شوم ، برایم محبوب تر است از اینکه کنیزی را به زنا وادارم ، سپس فرزندش را [ که برده است ] آزاد کنم .
اما این حدیث که : «زنازاده ، بدترین آن سه تاست» معنای دیگری دارد ؛ یکی از منافقان پیامبر را آزار می رساند ، آن حضرت فرمود : «چه کسی شر این را کم می کند ؟» گفتند : ای رسول خدا ، او زنازاده است ! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : او بدترین آن سه تن است ، خدای متعال می فرماید : « وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی » ؛(2) گناه کسی را دیگری بر دوش نمی کشد .
و نیز اینکه : «میت به گریه زندگان عذاب می شود» این معنای ظاهری ، مقصود نمی باشد . رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه یک یهودی گذشت که مرده بود و بستگانش بر وی می گریستند ، آن حضرت فرمود : در حالی بر او می گریند که او اهل عذاب است ، خدا می فرماید : « لاَ یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَهَا » ؛(3) خدا هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمی کند .(4)
ص: 20
چنان که عایشه به نقد ابو هُرَیْرَه می پرداخت ، عُمَر و عبد اللّه (فرزند عُمَر) و مُغِیْرَة بن شُعْبَه را نقد می کرد . ابو هُرَیره ، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت آورده که : «هر که مرده ای را حمل کند ، باید وضو بگیرد» عایشه گفت : آیا مردگانِ مسلمانان ، نجس اند ؟ اگر شخص چوبی را بر دوش کشد ، چه چیزی بر اوست ؟(1)
آن سه تن ، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کردند که : «مُردَه به گریه بستگانش بر او ، عذاب می شود» عایشه گفت : خدا عُمَر را رحمت کناد ! به خدا سوگند ، رسول خدا نفرمود که : «خدا مؤمن را به گریه بستگانش بر او ، عذاب می کند» لیکن فرمود : «خدا عذاب کافر را با گریه خانواده اش بر او ، افزون می سازد» همین شما را بس که قرآن می فرماید : « وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی » ؛(2) گناه کسی را دیگری بر دوش نمی کشد .
در این هنگام ابن عباس گفت : [ در قرآن می خوانیم که ] « أَضْحَکَ وَأَبْکَی » ؛(3) خدا می خنداند و می گریاند .(4)
یعنی گریاندن اشخاص به دستِ خداست ! اگر چنین است چرا میت ، به گریه بستگانش بر او ، شکنجه بیند ؟!
سپس عایشه سبب ورود حدیث مذکور را در نقدِ سخن ابن عُمَر بیان داشت ، گفت : خدا ابو عبد الرَّحمان را رحمت کناد ! چیزی را شنید و خوب به خاطر نسپرد ! رسول خدا صلی الله علیه و آله بر جنازه یک یهودی گذشت که [ خاندانش ] بر وی می گریستند ، فرمود : شما [ بر او ] می گریید ، در حالی که او عذاب می شود !(5)
ص: 21
مشاهده می کنیم که عایشه ، گاه روش نقد کنایه ای را در پیش می گیرد ، از جمله :
ابو هُرَیره و ابن عُمَر و بعضی از صحابه روایت کرده اند [ که پیامبر فرمود ] : «اگر درون یکی از شما پر از چرک و خون شود ، برایش بهتر است از اینکه آکنده از شعر گردد» .(1)
عایشه _ به کنایه _ این حدیث را به نقد می کشید و می گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله برای حَسّان در مسجد منبری می گذارْد ، حَسّان بر آن می ایستاد و به تمسخرِ کسانی می پرداخت که پیامبر را ریشخند می کردند و آن حضرت می فرمود : تا هنگامی که حَسّان از رسول خدا دفاع کند ، روح القُدُس با اوست .(2)
در حدیث دیگر ، عایشه احتمال می داد که خبر مذکور ، چنین باشد : اگر درونتان پر از چرک و خون باشد ، بهتر است از اینکه آکنده از شعری باشد که دیگران به ریشخند گرفته شوند .(3)
همچنین عایشه ، اشتباهات عُمَر را یادآور می شد . عُمَر از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرد که آن حضرت از نماز ، بعد از نماز صبح تا طلوع خورشید و بعد از نماز عصر تا هنگام غروب ، نهی کرد .(4) عایشه گفت : عُمَر ، به اشتباه افتاد [ پیامبر صلی الله علیه و آله چنین سخنی نگفت ] آن حضرت نهی کرد از اینکه انسان در انتظار طلوع و غروب خورشید ، برای انجامِ نماز باشد .(5)
ص: 22
نیز از عبد اللّه بن عُمَر روایت شده که با اشاره ، خطای پدرش را گوشزد کرد و گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : همان گونه که اصحابم نماز می گزارند ، نماز می خوانم ؛ هیچ کس را از اینکه بخواهد در ساعتی از شب و روز نماز گزارد ، باز نمی دارم جز اینکه نباید طلوع و غروب خورشید را [ برای انجام نماز ] انتظار بکشید .(1)
عایشه نیز از نقد صحابه مصون نماند ، وی به «رضاع کبیر»(2) قائل شد .(3) زنان پیامبر صلی الله علیه و آله این دیدگاه او را برنتافتند و به او گفتند : با رضاع کبیر ، کسی بر ما محرم نمی شود و ما این را رخصتی می دانیم که رسول خدا تنها در حق «سالم» اجازه داد .(4)
افزون بر اینها ، امام علی علیه السلام حکمِ عُمَر را درباره رجمِ زنی که شش ماهه فرزند زایید ، نابجا شمرد و به قرآن استدلال کرد که فرمود : « وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ »(5) (مادران دو سال کامل ، فرزندانشان را شیر دهند) و « وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْرا »(6) (مدتِ حمل و شیر دهی ، سی ماه است) پس دو سال ، زمان شیر دهی است و شش ماه ، مدت بارداری . با این بیانِ امام ، عُمَر آن زن را رها ساخت .(7)
یا زنی را می نگریم که بر حکمِ عُمَر درباره «مَهر» اعتراض می کند و می گوید : ای
ص: 23
امیرمؤمنان ، آیا مردم را بازداشتی از اینکه در مَهر زنان از چهارصد درهم فراتر روند ؟ عُمَر گفت : آری . آن زن گفت : مگر آنچه را خدا در قرآن نازل کرد ، نشنیدی ؟ عُمَر گفت : کدام آموزه ؟! آن زن گفت : اینکه فرمود : « وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارا »(1) (اگر به یکی از زنان به اندازه پوست گاوی آکنده [ از طلا ] چیزی دادید ، باز مستانید) عُمَر گفت : پروردگارا ، پوزش ! همه مردم از عُمَر فقیه ترند ...(2)
چنان که امام علی علیه السلام خوردنِ عثمان را _ که در حالِ احرام بود _ از صیدِ مُحل (کسی که از احرام درآمده است) خطا شمرد ، روایت شده است :
عثمان به همراه علی علیه السلام حج گزارد . گوشتی را که شخص مُحِل شکار کرده بود ، برایش آوردند ، عثمان از آن خورد و علی علیه السلام به آن لب نزد . عثمان گفت : به خدا سوگند ، نه ما صید کردیم و نه به آن دستور دادیم و نه اشاره داشتیم ! علی علیه السلام فرمود : خدای متعال می فرماید : « وَحُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدَ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُما » ؛(3) تا زمانی که در [ لباس ] اِحرامید [ گوشت [ شکار حیوانات خشکی بر شما حرام است .(4)
و آن گاه که عثمان درباره مردی که با زنش آمیزش کرد و انزال رخ نداد ، فتوا داد که : وضوی نماز بگیرد و آلتش را بشوید ،(5) امام علیه السلام برآشفت(6) و فرمود :
آیا [ در آمیزش جنسی ] حَد و رَجْم را واجب می دانید و صاعی از آب را دریغ می ورزید ؟! هرگاه ختنه گاه به هم رسند [ و آلت مرد به اندازه
ص: 24
ختنه گاه در مهبل زن فرو رود ] غُسل بر وی واجب می شود .(1)
ابن عباس نیز ، به نقد ابو هُرَیره می پرداخت . وی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کرد که : «اگر دست به چیزی زدید که با آتش تماس یافته ، وضو بگیرید» ابن عباس گفت : آیا بعد از لمسِ آبِ داغ باید وضو گرفت ؟!(2)
یعنی اگر وضو برای لمسِ آنچه با آتش تماس داشته ، واجب باشد ، با استعمال آبِ داغ وضو واجب است ، در حالی که هیچ کس به آن قائل نیست . معهود در شریعت این است که با خروج چیز نجس از انسان ، وضو از بین می رود ، نه با مصرف چیزهای حلال و پاک . چگونه ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله خوراک های حلال و پاک را ناقض وضو ، بداند ؟!
بعضی احتمال دادند که لَمسِ فَرْج (شرمگاه زن و آلتِ مرد) از نواقض وضوست ؛ از آنهاست عرب بیابان نشینی که در این باره از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید و آن حضرت پاسخ داد : آیا جز این است که آن ، پاره ای از گوشت او یا اندامِ جنسی [ و بخشی از بدن [ اوست ؟!(3)
* * *
[ حقایق فراوانی را در این زمینه می توان خاطر نشان ساخت ] ما بعضی از این متون را آوردیم تا روشِ سَلَف را در تعامل با احکام و روایاتِ صحابه ، بنمایانیم و یادآور شویم که آنان بعضی از احادیث را بر نمی تافتند ؛ چرا که با اصول ثابتِ شریعت ، ناسازگاری داشت و با عقل و فطرتِ آدمی جور در نمی آمد . همین چند مورد ، می تواند شاهد خوبی برای اصالت این روش در میان پیشینیان باشد .
اکنون می پرسیم : آیا می توانیم این شیوه را به نویسندگان معاصر تعمیم دهیم و
ص: 25
کاربرد آن را توصیه کنیم یا اینکه این کار _ فقط _ برای صحابه جایز بود ، و ما نباید در این میدان درآییم ؟!
استاد احمد اَمین (آنجا که به خط مشی علمای جدید می پردازد) می گوید :
عالمان ، برای جَرْح و تعدیل ، قواعدی دارند (که اینجا محل ذکر آن نیست) اما می توان گفت که آنان به نقد سند (بیشتر از نقد متن) عنایت داشته اند . کمتر می توانیم به نقد متنِ احادیثِ منسوب به پیامبر صلی الله علیه و آله دست یابیم از این نظر که با ظرف زمانی آن حضرت سازگار نمی افتد یا با حوادث تاریخی مسلم در تناقض است یا در عبارتِ حدیث نوعی تعبیر فلسفی هست که با تعبیراتی که از پیامبر در ذهن داریم ، نمی خواند یا شروط و قیود موجود در حدیث ، به یک متنِ فقهی بیشتر شبیه است و ...
در این عرصه ، به یک صدمِ آنچه در جَرْح و تعدیل رجال ، پرداخته اند ، دست نمی یابیم حتی شخصِ بخاری (با وجود گرانقدری و تیز بینی اش) در ثبتِ احادیث که رویدادهای تاریخی و مشاهدات تجربی ، نادرستی آنها را گویاست ، بر وارسی رجال _ به تنهایی _ بسنده می کند .(1)
دکتر صلاح الدین ادلبی ، سخن احمد اَمین را در ضحی الإسلام این گونه خلاصه می کند :
به کتاب احمد امین ضحی الإسلام نیک بنگرید ! مُحَدِّثان ، عنایتِ زیادی به نقد خارجی [ نقد بیرون از متن حدیث ] داشتند و این عنایت را در نقد داخلی [ نقد متنِ حدیث ] به کار نمی بردند .
محدثان ، نهایتِ تلاش را در نقد حدیث ، نسبت به جَرْح و تعدیل راویان به کار می برند و اینکه آیا راویانِ حدیث ثقه اند یا ناثقه ، و درجه ثقه بودنِ آنها چه
ص: 26
مقدار است ، آیا راوی و مروی عنه ، یکدیگر را ملاقات کرده اند یا دیداری نداشته اند ؟
و به این اعتبار ، حدیث را به صحیح و حَسَن و ضعیف ، و مُرسَل و منقطع و شاذ و غریب (و غیر آن) تقسیم می کنند .
لیکن آنان در نقد داخلی ، بحث را زیاد نمی گسترانند و به این نمی پردازند که آیا متن حدیث با واقع مطابق است یا نه ؟!
همچنین محدثان ، بیشتر وقت ها ، به انگیزه های سیاسی که گاه به جعلِ حدیث می انجامد ، نمی پردازند . از این روست که نمی بینیم آنان در بسیاری از احادیث ، بدان خاطر که دولت اموی یا عباسی یا علوی را پشتیبانی می کنند ، به شک افتند و بسترهای اجتماعی را در عهد پیامبر و خلفای راشدین و اموی ها و عباسی ها (و اختلافاتی که رخ داد) به طور کامل نمی کاوند تا دریابند آیا حدیث با این بسترها (که گفته می شود در آنها پدید آمده) همراهی دارد یا نه ؟
و در موارد بسیاری ، زمینه های شکل گیری شخصیتِ راوی (و انگیزه هایی که می توانست او را به حدیث سازی وادارد) از وارسی ها به دور می ماند .(1)
دکتر صلاح الدین بیان می دارد که اگر مُحَدِّثان ، رویکردی شایان توجه به نقد متن می داشتند و آن را (همچون وارسی های سندی) از هر نظر بررسی می کردند ، از احادیث فراوانی پرده برداشته می شد و ساختگی بودنِ آنها نمایان می گشت ؛ مانند بسیاری از احادیثِ فضائل که در ستایش اشخاص و قبیله ها و امت ها و مکان هایند و منتسبان به آنها سوی ساختِ این احادیث شتافتند و این متون حجمِ زیادی از کتاب های حدیثی را دربرگرفته است .
ص: 27
وی ، سپس سخن ابن خلدون را می آورد که می نویسد :
در جاهای بسیاری مُورِّخان و مفسران و ناقلان [ حدیث ] در حکایت ها و رخدادها به اشتباه افتادند ؛ چرا که تنها بر نقل (خواه استوار باشد یا نااستوار) اعتماد کردند و آن را بر اُصول [ و قواعد معتبر در این عرصه [عرضه نداشتند و با نظایرشان نسنجیدند و با معیار حکمت و آگاهی بر سرشتِ موجودات و نظر استوار و با بصیرت در اَخبار ، به ارزیابی آنها نپرداختند . از این رو ، گمراه شدند و در وادی پندار و اشتباه ، سرگردان ماندند .(1)
در کتاب ظهر الإسلام (اثر احمد اَمین) می خوانیم :
از اشکالات بر مُحَدِّثان این است که عنایتِ آنها به سند ، بیشتر از رویکردشان به متن است . گاه متنی را که به راستی آشفته است می پذیرند با اینکه عقل و واقع آن را بر نمی تابد ، بلکه بعضی از محدثان ، بدان جهت که در سند خدشه ای نمی یابند ، چنین حدیثی را صحیح می شمارند .
بخاری و مسلم هم ، از این آسیب ، مصون نمانده اند .
بسا اگر حدیث با اصول اسلام محک بخورد ، پذیرفته نشود ، هر چند سندِ آن صحیح باشد .(2)
خلاصه سخن ، این است :
وارسی سند حدیث _ به تنهایی _ برای اثباتِ صحت آن ، کفایت نمی کند ، بلکه باید متن حدیث را نیز بررسی کنیم تا شبهه ها و نارسایی ها و ضعف ها از بین برود . هرگاه «سند» درست و «متن» استوار بود ، حدیث صحیح است .
در این باره ، می توانیم از زندگی روزانه مان مثالی بیاوریم :
ص: 28
هرگاه شخصی از فرد دیگری برایت خبری را نقل کند ، نخستین چیزی که به ذهنت می رسد این است که با نگاه به حالِ گوینده و امانت داری و رفتارش (و دیگر ملاحظاتی که در این راستا لازم است) نسبت به راست گویی خبر دهنده ، اطمینان یابی . سپس باید به خودِ خبر بنگری و آن را با سخنان و حالاتِ گوینده بسنجی ، اگر آنها با اطلاعاتی که از او داری ، هماهنگ درآمد ، به صدقِ آن خبر و اطمینان بدان ، شک نمی کنی و گرنه باید در پذیرش آن خبر درنگ ورزی ، نه به جهت شک در گوینده (چرا که اطمینان داری که او راست گوست) بلکه برای شبهه ای که در خبر دیده ای و می تواند مرجعِ آن اشتباه یا فراموشی گوینده باشد یا به رازی در خبر برگردد که به جهتی آن را بیان نمی دارد .
به همین علت ، بر ماست که در خبرها درنگ ورزیم تا به درستی آنها اطمینان یابیم و شتاب زده آنها را دروغ ندانیم .
هرگاه این رویه [ شتابزدگی ] را در پیش گیریم ، برای کسی که به ما خبر داده است ، حرف درآورده ایم [ و بر او دروغ بسته ایم ] در حالی که او را تصدیق می کنیم و به وی اطمینان داریم .
عین این رویکرد ، برای علما در احادیث پیامبر 9 روی داده است .(1)
سید مرتضی (در پاسخ آنچه از امام صادق علیه السلام درباره قدرتِ خدا _ در کافی _ روایت شده) می گوید :
بدان که اقرار به آنچه روایات دربردارند ، واجب نمی باشد . حدیثِ روایت شده در کتاب های شیعه و کتاب های همه مخالفانِ ما ، دربردارنده انواعِ خطاها و باطل های محالی است که نباید به ذهن آید . از مواردی که
ص: 29
بطلان و فسادِ آن با دلیل به اثبات می رسد ، تشبیه ، جبر ، رؤیتِ خدا [ با چشم [ و قائل شدن به صفات قدیم است .
یاوه های بی شماری از این دست ، در اَحادیث هست ؛ به همین خاطر [ نخست ] باید حدیث را بر عقل عرضه داشت و هرگاه [ از اشکالاتِ عقلی [ مصون ماند ، آن را بر دلایل صحیح (مانند قرآن و آنچه معنای قرآن در آن هست) عرضه کرد ، پس از سلامت [ از این مرحله [می توان خبر را حق دانست و گوینده را صادق شمرد .
به هر خبری که ممکن است حق باشد و از طریقِ یک نفر رسیده ، نمی توان قطع یافت که گوینده راست گوست .(1)
به این ترتیب ، ضرورتِ وارسی متن را دریافتیم ؛ چرا که واقعیات ، خطای بعضی از متون [ حدیثی ] را می نمایاند و فضاهای سیاسی ساختگی بودن شمار دیگری از آنها را آشکار می سازد . اگر متن با ظرف زمانی و بستری که راوی در آن می زیسته ، مقایسه گردد و ملابساتِ سیاسی و اجتماعی حاکم در آن زمان و انگیزه های ناقلانِ حدیث ، بیان شود و بر اصول اسلام و فطرتِ آدمی (به دور از رسوب های طایفه ای و گرایش های اقلیمی) عرضه گردد . متون _ خود _ خویشتن را می نمایانند و خواننده در می یابد که بسیاری از آنها تحت نظارتِ حاکمان سامان یافته اند و آرای فقهی و سیاسی آنان را باز می گویند یا اینکه برخاسته از مسائل اجتماعی و اقلیمی اند و تحتِ شرایط خاصی شکل گرفته اند .
این احادیث و احکام ، تا زمان حاضر ، در کتاب های بزرگان مذاهب اسلامی ، باقی اند و پژوهشگران و ناقدان به وارسی و نقد آنها نپرداخته اند .
شایان ذکر است که نقد متن ، در صدر اسلام ، پدیده ای رایج به شمار می رفت و
ص: 30
بعضی از صحابه و تابعان ، به آن عمل کردند و در کلماتِ فقها و محدثان دوره نخست ، آن را می نگریم .
به عنوانِ نمونه ، آغاز این حدیث ابو هُرَیره که می گوید : «هرگاه یکی از شما به سجده رود ، چونان شتر زانو بر زمین نزند ، دست هایش را پیش از زانوها بر زمین نهد»(1) با پایانِ آن ناسازگاری دارد ؛ زیرا اگر نمازگزار ، دست هایش را پیش از زانوها بر زمین گذارد ، به خوابیدنِ شتر می ماند ، چرا که شتر ابتدا دو دستش را بر زمین می نهد و پاهایش ایستاده اند و آن گاه که بر می خیزد با پاهایش بلند می شود و دستانش بر زمین است .(2)
چنان که مُحَدِّثان از عایشه روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «حیض (خون روش) کیفری است برای زنان» در حالی که این خبر ، در تعارض با اَحادیثی است که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را یک روندِ طبیعی برای زنان می شناساند [ که نشانگر تکاملِ دستگاه جنسی زنان و از شگفتی های ساختار بدنی انسان به شمار می آید ] و ربطی به عقوبتِ زنان ندارد .
در مسیر حج پیامبر صلی الله علیه و آله دید که عایشه می گرید ، پرسید : تو را چه شده است آیا عادت شده ای ؟ گفت : آری . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
هذا أمرٌ کَتَبَهُ اللَّهُ عَلَی بَناتِ آدم فَاقْضی ما یَقْضَی الحاجّ ؛(3)
ص: 31
این امری است که خدا بر دختران آدم ، جاری ساخت . آنچه را حج گزار انجام می دهد ، به جای آور .
نزدیک به این سخن را برای اُمّ سَلَمَه بیان فرمود .(1)
همچنین ملاحظه می کنیم که ابو هُرَیره از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که : «خدا خاک را در روز شنبه آفرید و کوه ها را در روز یکشنبه و درختان را در روز دوشنبه ، ...» و همین گونه می شمارد تا آفرینش جهان را در هفت روز به پایان می برد .(2)
این سخن ، بر خلاف صریح تعالیم قرآنی است که در هفت آیه در هفت سوره قرآن بیان می دارد خدای سبحان ، عالَم را در شش روز آفرید .(3)
باری ، مناقشه در دلالتِ متن ، رویکردی است که سَلَف بدان عمل کردند و عقل ، انسان را به آن فرا می خواند و سیره فقها و تابعان به شمار می رود و به زمان و دوره ویژه ای اختصاص ندارد و این رخصت ، منحصر به صحابه _ فقط _ نمی باشد ؛ زیرا شریعت اسلام ، آیین فطرت و عقل است و اوامر و نواهی ، تابع مصالح و مفاسدند . خردمندانه نمی نماید که شرع مقدس ، اجتهاد در احکام را به بعضی اجازه دهد و از بعضی دیگر دریغ ورزد .
آری ، آنجا که مؤیدی از قرآن یا سنت در میان نباشد ، خدا بر نمی تابد که احادیث در برابر احکامِ عقل ، قربانی شوند . این روند را شریعت نمی پسندد ؛ چرا که احکام شرعی ، امور توقیفی و تعبُّدی اند .
صدور قرآن ، قطعی است . پس جای سخن در آن نیست . اما صدور سنت ، ظنی
ص: 32
می باشد . از این رو ، باید در سند و دلالتِ آن درنگ ورزید و فضای سیاسی حاکم در آن زمان را در نظر گرفت و بر اصول ثابتِ شریعت آن را عرضه داشت و در این مناقشات ، نمی توان جنبه ای را بر جنبه دیگر ترجیح داد ، بلکه می بایست هر دو جانب (هم سند و هم متن) را لحاظ کرد تا بتوانیم در این میان ، حجت را بپیراییم .
اما رواج بحث سندی _ طبق اصول مذهبِ خاص _ به دور از نقد متن ، به پژوهشگر علمی کمک نمی کند و نمی تواند او را به فقه اسلامی _ آن گونه که بایسته است _ برساند .
افزون بر این ، ناقدانِ متن ، بر این باورند که کارشان از افراط و تفریط به دور است و قربانی ساختن حدیث در برابر سلطان عقل ، شریعت را از تعبّد به احکام خدا خارج می سازد و همان حکومتِ هوای نفس در حدیث می باشد ، نه سنجش حدیث در ترازوی عقل .(1)
همزمان با این رویکرد ، آنان به هر حدیثی که با اصول مسلم شرعی و فطرت بشری مخالف می باشد و صحت آن در جوامع حدیث ثبت است ، تن نمی دهند ؛ چرا که اعتقاد به درستی این احادیث و قطع به صدور آنها از پیامبر صلی الله علیه و آله دستاویزی برای کسانی می شود که می خواهند شأنِ مقدس اسلام را پایین آورند .
بعضی از بزرگان ، برای تصحیح بعضی از این احادیث (احادیث مخالف عقل و فطرت) به مناقشات لفظی و تأویلاتِ بعیدی دست یازیده اند و همین توجیهات ، دستاویزی به دستِ مغرضان داده است تا اصالت فکر اسلامی را زیر سؤال ببرند و بر سنتِ پیامبر صلی الله علیه و آله بتازند .
اگر در پژوهش هامان ، هر دو جانب (سند و متن) را لحاظ کنیم ، دو کفه ترازو برابر [ و تعادل برقرار ] می شود و می توان حکم الهی را که با عقل و فطرت همسوست ،
ص: 33
دریافت . در شریعت ، چیزی که وجدانِ آدمی آن را برنتابد ، وجود ندارد و احکامِ شرعی میان مذاهب ، بر حکمِ واحد [ حکم عقل و فطرت ] اتحاد می یابند .
بعضی از شیوع این رویکرد در پژوهش های حدیثی بیمناک اند و می گویند این شیوه ، به خروج بعضی از احادیث [ از متون و شریعت ] می انجامد .
دکتر اَدلبی در منهج نقد المتن به آنان خطاب می کند و می نویسد :
نسبت به کسانی که به تنگ شدن دایره شروطِ روایتِ صحیح و عدم سخت گیری در آن تمایل دارند و بر این باورند که باید دائره آن را توسعه داد تا روایاتِ مقبول (خواه صحیح و خواه حَسَن) را دربرگیرد [ باید گفت : [ پارسایی این اَفراد ، آنان را واداشته که مبادا به ضعفِ روایتی حکم کنند و در حقیقت ، آن روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده باشد .
این اشخاص در نیافته اند که در امر حدیث ، زیاده و کم ، میزان نیست . در اینجا فحص و تیزبینی مهم است .
افزون بر این ، احادیثی که صدور آنها از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است ، ما را به هر خیری هدایت می کند و از هر شری دور می سازد و برای هدایت یابی ، نیاز به هیچ کس جز او نداریم .
اما موضوع پارسایی ، به راستی ، مهم است . اما آیا بپرهیزیم از اینکه مبادا حدیثی از پیامبر باشد و ما آن را به حساب نیاوریم ، و بیمی از این نداشته باشیم که آنچه را سخن پیامبر نیست ، به عنوان حدیثِ آن حضرت نقل کنیم ؟!
حقیقت این است که هر دو طرف این قضیه ، اهمیت دارد ، لیکن باید دید بر هر کدام از آنها چه چیزهایی مترتب است تا دریابیم خطرِ کدامشان بیشتر است ؟
به نظر می رسد وارد ساختنِ آنچه حدیث نیست در متونِ حدیثی ، زیادتی
ص: 34
در نص به شمار می رود و بسا حکمی را افزون سازد و با این کار ، بیم آن هست که انسان تحت وعید شدیدی درآید که پیامبر صلی الله علیه و آله بر کسانی که بر او دروغ بندند ، هشدار داد .
و از آن سوی ، بیرون آوردنِ آنچه حدیث هست از نصوص حدیثی ، نقصی در متون می باشد و بسا حکمی از بین برود و در این روند ، بیم آن می رود که انسان تحتِ وعید سختی درآید که پیامبر صلی الله علیه و آله بر کسانی که علمی را کتمان کنند ، نهیب زد .
لیکن در یک مجموعه کامل شامل ، نظائر و موارد مشابهی هست که می توان در جاهای بسیاری بر آنها استدلال کرد و مقصود را دریافت و نقصان ها را جبران نمود .
بنابراین ، خطر ترس از نقصان اگر از خطر ترس از زیادت کمتر نباشد ، بیشتر از آن نیست (و دانای حقیقی خداست) .(1)
باری ، ما نمی خواهیم به یکی از این دو دیدگاه گرایش یابیم و دیدگاه دیگر را باطل سازیم ، بلکه بر لزوم وارسی هر دو سوی این قضیه (سند و متن) در بحث های علمی تأکید داریم و اینکه مورِّخ یا فقیه نباید به یکی از آنها بسنده کند و دیگری را وانهد و بررسی سند روایات بی شناختِ ملابسات تاریخی و جغرافیایی و سیاسی حکم ، برای پژوهشگر علمی سودمند نمی باشد و آگاهی مجتهد _ و حتی مکلَّف _ بر تاریخ تشریع و تکاملِ حکم و ملابسات صدور آن ، رویکرد جدیدی را در اختیارش قرار می دهد و پیشاپیش او ، افق های گسترده ای را می گشاید .
ما این شیوه را بدان جهت در پژوهش هامان به کار گرفتیم که این گونه وارسی ها در مراکز علمی ما و دانشگاه های اسلامی رایج شود و سیر تکاملی یابد . آرزومندیم که
ص: 35
آنان در استوار سازی این رویکرد و تکامل آن ما را یاری رسانند و در این وارسی های فقهی _ تنها _ به پژوهش های سندی (بی شناختِ ملابسات تاریخی و سیاسی حکم) بسنده نکنند .
به نظر ما طرح مانند این پژوهش ها سطحِ بحث های فقهی و اصولی را _ در میان مذاهب اسلامی _ ارتقا می بخشد و نقطه نظراتِ مسلمانان را به هم دیگر نزدیک می سازد و روح آزاد اندیشی را بین آنها ریشه دار می کند و به گرایش های احساسی مختلف پایان می دهد و با دور ساختنِ آنها از عرصه بحث های علمی ، اجازه نمی دهد که پس مانده های فرهنگی طایفه ای و رسوب های ذهنی ، در مثل این گونه بحث های علمی نظری ، حکم براند .
اگر مانند این روش را در همه ابواب فقه ، در پیش گیریم به آسان ترین راه و سالم ترین شیوه ، به حقیقت فقه اسلامی می رسیم و بر تاریخ تشریع و ملابساتِ آن آگاه می شویم و پشت پرده بعضی از احکام بر ایمان روشن می گردد و حکم خدای یگانه را _ که همه در پی آنند _ می شناسیم .
امیدواریم که در بحث مان ، اهلِ جَدَل و در زمره کسانی نباشیم که به آن اندازه که هواداری از آرا و مذاهبشان برایشان اهمیت دارد ، شناختِ واقع بر ایشان مهم نیست .
به نظر می رسد که طرح آرام و واقع گرایانه این اندیشه ها ، همراه با ارائه انواع رویکردها در میانِ مسلمانان ، عاملی در تقریب مذاهب اسلامی به یکدیگر باشد و سطحِ بینش های علمی را بین آنها بالا برد ؛ چرا که مردم [ در عرصه های دینی و فرهنگی ] از روی جهل و ناآگاهی با هم دشمنی می ورزند ، و با روشن شدن نقاطِ قوت و ضعفِ دیدگاهشان ، بسا موجِ نارواگویی یا تکفیرِ دیگران ، فروکش کند .
پژوهش ما در چگونگی وضوی پیامبر ، برای دست یابی به این هدف است ، و در ورای آن ، جز جنبه علمی و توسعه اُفق تفاهمِ سازنده میان علمای مسلمان را
ص: 36
نمی جوییم .
این بررسی ، مناقشه علمی پیراسته ای به شمار می رود که در آن ، اندیشه ها با درنگ و واقع نگری طرح می شود و قصدِ تشکیک به فقه مذهبی یا جریحه دار کردن عقیده طایفه ای را نداریم ، بلکه تنها یک نظریه علمی است که بر اساس شواهد تاریخی و فقهی به آن دست یافته ایم و با اینکه به صحتِ آن اعتقاد داریم ، عدم خطا در آن را ادعا نمی کنیم .
از برادرمان انتظار داریم که با این طرح ، آن گونه برخورد کنند که ما در تعامل با آنیم و به همان اندازه که احتمال خطا در آن می دهند برای صحت مُدعا نیز بهره ای قرار دهند و پیش از مراجعه به منابع ، بهتان نزنند و ما را به یاوه بافی نسبت ندهند .
در نوشتار حاضر ، جنبه های فقهی و فتوا ، لحاظ نشده است و به جزئیات مسائل و فروع آنها (مانند : موجبات وضو و نواقض آن ، مستحبات وضو) نپرداخته ایم و به این گونه بحث ها به اندازه ای اشاره کرده ایم که در وارسی کیفیت وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله و شرایط و ملابساتی که این حکم شرعی را دربرگرفته اند و انگیزه های اختلاف در آن ، سودمند می افتاد . سپس به خط مشی جدیدی در پژوهش فقه (به ویژه فقه اختلافی) فراخوانده ایم .
به نظر ما ، محاکمه نص یا نقد کلام صحابی (از خلالِ متن و مناقشات مطرح در آن) به معنای تفسیق یا تکفیر او نیست ، هر چند آموزه هایی از قرآن یا سنت ، آن را تأیید کند یا متون تاریخی و رویدادهای سیاسی حاکم در زمانِ صدور نص ، مؤید آن باشد . همچنین اینکه سخن کسی را می آوریم ، بدان معنا نیست که ما به درستی همه گفته های وی اعتقاد داریم و آرا و اندیشه هایش را پذیرفته ایم .
پدیده جعلِ حدیث ، از دوران پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشت ، لیکن (چنان که می گویند) بعد از قتلِ عثمان و تقسیم مسلمانان به گروه ها و احزاب ، انتشار یافت . بجاست
ص: 37
نصوصِ این مرحله و مابعد آن ، واکاوی شود ؛ به ویژه آن گاه که احتمال دهیم هواهای سیاسی در آن دخیل اند یا امکانِ اشتباه صحابی (یا راوی) در نقل حدیث یا اشتباهِ وی در فهمِ احکام ، هست ؛(1) چرا که دریافتیم بعضی از احادیث صحابه ، بعضِ دیگر را تخطئه می کرد و بعضی از فتوا دهندگان (به جهت قوتِ دلیل ناقد و موافقت سخنِ او با قرآن و عقل) از آرایشان برمی گشتند .
آرای فراوانی در شریعت هست که لازم است در اطرافِ آن تحقیق شود و دلالتِ آنها محل تأمل قرار گیرد ؛ با اینکه بعضی از آنها [ در ظاهر ] از مسلمات بدیهی اند و امکانِ تشکیک در آنها نمی باشد ، لیکن اگر آنها را بر قرآن عرضه داریم و با حوادث تاریخی و روایاتِ دیگر مقایسه شوند ، خودشان گویایند به اینکه قابل تشکیک اند .
ما مطمئنیم که اگر این ادله و شواهد بر صاحب آن رأی یا ناقلِ حدیث ، ارائه می شد ، می توانست او را از رأیش باز گرداند (چنان که بزرگان صحابه و تابعان ، به این کار دست یازیدند) اما ترکِ مناقشه در روایات و عدم بررسی آنها ، بلکه انداختنِ هاله ای از تقدیس بر همه احادیثِ [ کتاب های ] صحاح و لزوم تعبُّد به آنها و سپس تأویل تراشی برای آنها را وجدان انسانی برنمی تابد و شرع و عقل این رویه را نمی پذیرد .
مُسلم بن حَجّاج در مقدمه کتاب صحیح خود ، از محمد بن سیرین (یکی از فضلای تابعان) نقل می کند که درباره فتنه ، بیان داشت :
افراد از اِسناد نمی پرسیدند ، چون فتنه روی داد ، گفتند : رجالتان را نام ببرید تا [ مردم ] به اهل سنت بنگرند و حدیث آنان را بگیرند ، و به اهلِ بدعت بنگرند و حدیثشان را نستانند .(2)
ص: 38
همین سخن ، برای ما ثابت می کند که وارسی شخصیت های این دوره زمانی _ به طور ویژه _ ضرورت دارد .(1)
ص: 39
بنابراین ، بحث سندی _ به تنهایی _ در پژوهش های فقهی بسنده نیست ؛ به ویژه در احادیثی که در زمانِ فتنه بزرگ (یا آنچه بدان وابسته بود و ارتباط داشت) صادر شد مگر هنگامی که این روایات با همتایانشان مقایسه شوند و ظروف سیاسی حاکم در آن زمان ، لحاظ گردند .
اگر خواننده ، بر رویکرد منفی بعضی از این روایات ، پی ببرد ، در پیمودنِ این شیوه برای شناخت احکام شرعی و محاکمه نصوص ، با ما همراه می شود .
از خوانندگانِ گرامی می خواهم که پیش از خواندنِ همه ابواب کتاب (و آگاهی بر رویکردها در آنها) درباره ما به داوری ننشینند و آرزومندیم از کسانی نباشند که با پژوهش های علمی همچون کتاب های طنز و داستان برخورد می کنند ؛ چند صفحه از اول کتاب را می خوانند و به وسط آن می پرند و گاه چنان کتاب را به کنار می نهند که گویا به عمق کتاب دست یافته اند و نظراتِ نویسنده آن را می دانند .
همچنین انتظار دارم رفیق نیمه راه نباشند و در هر چهار بُعد این پژوهش ما را همراهی کنند و رنج راه را همچون ما به جان بخرند و شتاب نورزند ، سپس به آنچه می خواهند قضاوت کنند .
از عالمانِ بزرگ و دانشوران و اندیشمندان و همه کسانی که در این سفر علمی با ما همدم اند ، خواستارم که نظراتشان را برای ما هدیه کنند و ما را بر نقاط ضعف این
ص: 40
پژوهش بیاگاهانند .
ما با آمادگی کامل ، حاضریم هر نقد سازنده ای را _ که به ما برسد _ بپذیریم به شرط آنکه حرفشان منطقی و علمی باشد (نه دشنام و ناسزا) و از واقع نگری بیرون نروند ؛ چرا که نقد سازنده ، روح دشمنی را از انسان دور می کند و گوینده را بر نقاط ضعف آگاه می سازد و خود بزرگ بینی را از او می زداید و با این رویکرد ، ادله در دسترس مردم هست ، آنان مختارند هر کدام را که خواهند برگیرند ؛ درباره دانش پژوهان این جمله ورد زبان است که : آنان فرزندانِ دلیل اند ، به هر کجا دلیل روی آورد ، گرایش می یابند .
مسئله وضو را ما از چهار بُعد وارسی کرده ایم :
جنبه تاریخی ، بحث های مقدماتی به شمار می آید که به منزله پیش درآمد این پژوهش است . در این بُعد ، با وارسی تاریخ اختلاف مسلمانان در وضو ، از عهد پیامبر تا پایانِ دوران عباسی اول (سال 232ه) زمانِ اختلاف و انگیزه های آن را مشخص ساخته ایم و به مسائل پشت پرده آن (و چیزهای نوپیدایی از سوی خلفا که با آن همراه شد) اشاره داریم .
در این راستا ، از سویی اختلاف نقل های بعضی از صحابه را آورده ایم و از دیگر سو ، تعالیم اهل بیت علیهم السلام و سخنانِ بعضی دیگر از صحابه را در ویژگی وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله خاطر نشان ساخته ایم و این کار ، بر اساسِ معیارهای رجال و درایه نزد هر دو طرف (شیعه و سنی) صورت گرفته است همراه با اشاره به بعضی اصولِ اختلاف و عواملی که در تصحیح این یا آن اثر ، پیروی شد بدونِ آنکه به نقل صحابی و اهل بیت اذعان شود مگر هنگامی که سیره عمومی و مبانی فقهی و دیگر سخنان ، با آن همسو باشد و این را ما «نسبةُ الخَبَر إلیه» (نسبتِ خبر به او) نامیده ایم .
ص: 41
این بُعد ، در دو قسمت می باشد :
قسم اول ، مناقشه روایات جمهور اهل سنت (از نظر سند و دلالت و نسبت) است و آنچه را صحابه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله بیان داشته اند . اینان عبارت اند از : عثمان بن عفّان ، عبد اللّه بن عباس ، عبد اللّه بن زید بن عاصِم مازِنی ، عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص ، رُبَیِّع بنتِ مُعَوِّذ ، علی بن اَبی طالب ، عبد اللّه بن اَنس ، عایشه .
قسم دوم ، مناقشه روایات اهل بیت علیهم السلام در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله به لحاظِ شست و شو و مسح (از نظر سند و دلالت و نسبت) است ، و بیان ظروف و اسبابی که گاه آنان را به شستنِ پاها وامی داشت .
و در پایان ، کوشیده ایم میانِ آنچه در کتاب های صحاح و سُنَن در وصف وضوی پیامبر آمده و آنچه در روایات اهل بیت است ، سازگاری ایجاد کنیم و یکسانی این دو گونه نقل از پیامبر را _ در حد توان _ بنمایانیم و چگونگی وضوی آن حضرت را پیش مردم بیان داریم و عواملی را یادآور شویم که بعضی از صحابه را واداشت تا قاطعانه حکایت کنند که رسول خدا پاهایش را می شست ، بی آنکه میانِ مقدمه و ذی المقدمه [ شستن پا برای وضو و شستن به عنوان وضو ] را تمیز دهند .
تأکید می کنیم که جلد دوم این پژوهش ، نکات مهمی را دربردارد و می توانیم آن را تلاش برجسته ای بشماریم که بر دامنه دانشِ پژوهشگران معلوماتی را می افزاید که پیش از این ، بدان آگاه نبودند .
خدا را شاکریم از اینکه ما را از نعمت و فضل خویش بهره مند ساخت و توفیقمان داد و بر ما منت نهاد تا بتوانیم وجه صحیح وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را (پس از 15 قرن از تاریخ اسلام) در کتاب های اهل سنت ، به دست آوریم .
در این جهت ، مهم ترین اسباب اختلاف فقها را بیان کرده ایم که همان اختلاف آنها
ص: 42
در قرائت های قرآنی است ؛ چرا که مشرب های فقهی در این زمینه به اختلاف قرائت ها ، مختلف می شود .
در آغاز این بحث ، راز تأکید عثمان را بر قرائتِ مصحفِ خودش (یعنی مصحف زید بن ثابت) و پرهیز از دیگر قرائت ها ، روشن ساخته ایم و اینکه چرا او می کوشید مسلمانان را بر همین یک قرائت وادارد با اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله به قرائت اُمّ عَبْد (عبد اللّه بن مسعود) تأکید می کرد و مصحف های ابوبکر و عُمَر و علی علیه السلام و اُبَیّ و ابو موسی اشعری و ... وجود داشتند .
اینکه عثمان قرآن ها را سوزاند و ابن مسعود را تبعید کرد و بعدها قاریان بر حَجّاج بن یوسف شوریدند ، نیازمند بحث و بررسی اند و ما این واکاوی ها را به منزله مقدمه برای جنبه قرآنی مسئله وضو ، آورده ایم .
سپس به قرائت های سه گانه آیه وضو (جَرّ ، نَصب ، رَفع) می پردازیم و بر استدلالی که برای شستن شده ، مناقشه داریم و مطابق زنجیره زمانی وفاتِ مفسران و علمای نحو ، دلایل و شواهدی را بیان می کنیم ، از زمان ابو اَسود دُئلی تا عصر حاضر .
این بُعد را ما در سه فصل و یک خاتمه ، ارائه کرده ایم .
آرزومندیم که احادیثِ «ویلٌ للأعقاب مِنَ النّار» (وای بر پاشنه ها از آتش) و دیگر ادله مددکار آن و دلایلی را که از آنها در شستن پاها استفاده شده (از نظر سند و دلالت) به نقد کشیم و مقدار حجیتِ این احادیث را در الزامِ مکلّف به شستن پاها ، در این بُعد از بحث ، نشان دهیم .
هر چند این جنبه از بحث تا حدی در جواب سه گانه پیشین ، وارسی شده است ، لیکن می کوشیم آن را از زاویه دیگری توضیح دهیم و فرق میان شستن و مسح را روشن سازیم و حدّ صورت و آرنج ها و قوزک پاها را بیان داریم و این راز را بگشاییم که چرا
ص: 43
خدای متعال آن گونه که به « إلی الکعبین » (تا برآمدگی روی پاها) تصریح کرد ، «إلی المرفقین» نفرمود یا چنان که « إلی المرافق » (تا آرنج ها) گفت ، «إلی الکعاب» نیاورد .
همه اینها ، همراه با ارائه اقوال و ادله فقهای مذاهب ، در بیان حکم هریک از اعضای وضو می باشد . ما به مناقشه ادله مطرح در این زمینه می پردازیم و در نقل اقوال و عرضه آراء ، موضع بی طرفانه را در پیش می گیریم و نظر خود را با شواهد و دلایل تقویت می کنیم .
بدین ترتیب ، این مسئله فقهی را از همه جوانب می کاویم و با این کار ، روش جدیدی را در پژوهش های فقه اختلافی کلامی ، پیش رو می نهیم .
آرزومندیم که این وارسی ، پژوهشگران را مقبول افتد و رضایتِ خاطر آنان را به دست آورد و هسته و کانونی برای کارهای آینده شان در فروعِ دیگر فقهی باشد .
در همین جا _ پیشاپیش _ از همگان طلب بخشش دارم و از اینکه در بحث ها گاه تکرار را شاهدند ، پوزش می خواهم . این تکرار ، به جدید و تازه بودن طرح و خط مشی ، باز می گردد و به لزوم وارسی تنگاتنگِ ملابسات احکام شرعی با ادله آنها .
باری ، به جهت اهمیتِ زیادی که وضو دارد ، بررسی آن را در اولویت قرار دادم و بدان خاطر که نخستین باب از ابواب فقه به شمار می رود ، بلکه دشوارترین مسائل اختلافی میان مسلمانان ، در آن هست ؛ چرا که همه مذاهب اسلامی بر شستن پاها متفق اند و تنها شیعه به وجوبِ مسح پا معتقد است و چنین چیزی را ما در فروع فقهی دیگر نمی یابیم ؛ زیرا در دیگر جاها ، دیدگاه فقهای امامیه ، در میان مذاهب دیگر قائل دارد ؛ گاه در مذهب حنفی و گاه در شافعی و گاه در مالکی و گاه در فقه حنبلی .
لیکن مسئله وضو ، چنین نیست . همه بر خلافِ مذهب اهل بیت علیهم السلام قائل اند و همین ما را واداشت که آن را در نوک پیکان وارسی هامان قرار دهیم . با خود می گفتم اگر در این بحث کامیاب شوم _ به خواست خدا _ در بحث های فراوان دیگر ، توفیق یارم
ص: 44
خواهد بود .
از عالمان ارجمند و همه کسانی که با فقه و حدیث و تاریخ و لغت سر و کار دارند ، می خواهم که به این دکترین اهتمام ورزند و در قبول یا رد آنچه نوشته ایم ، عجله نکنند مگر بعد از مطالعه محورهای چهارگانه ای که در آن ارائه کرده ایم ؛ چرا که این بحث ها به هم مرتبط و در هم تنیده اند ، نمی توان به قرائت یک جنبه آن _ بی شناخت رویکرد ما در جانب دیگر آن _ بسنده کرد .
اکنون ، به بحث های مقدماتی این پژوهش می پردازیم .
ص: 45
ص: 46
تاریخ اختلاف مسلمانان در وضو
و اسباب و انگیزه های آن
ص: 47
ص: 48
آیا در وضو دو تشریع روی داد ؟
هسته های نخستین اختلاف در وضو
چه زمانی این اختلاف رخ داد ؟
چگونه این اختلاف شکل گرفت ؟
چه کسی آن را آغازید ؟
اختلاف کنندگان در چه جایگاهی اند ؟
آیا سند و متن با هم متفق اند یا خیر ؟
مفردات اختلاف وضویی چیست ؟
ص: 49
ص: 50
بسیار پیش می آید که بعضی از سببِ اختلاف میان مذاهب اسلامی ، در احکام شرعی می پرسند ؛ علی رغم آنکه مصادر حکم شرعی (کتاب ، سنت ، اجماع) نزد همه ، یکی است .
آیا منشأ این کار ، به اختلاف آنها در تعریف این ادله و نحوه دلالتِ آنها برمی گردد یا برخاسته از تردید در حجیتِ قیاس ، استحسان ، مَصالحه مُرسله ، عُرف و ... است ؟
و یا برگشتِ آن به دیدگاه هایی است که درباره مقتضای اصل عملی و دلیل لفظی دارند ؟
و یا کانونِ این اختلافات ، گرایش فردی و فشارهای سیاسی و ... می باشد ؟
بی گمان ، همه اینها در پیدایی اختلاف نقش دارند و جزئی از علت (و نه تمامِ آن) را تشکیل می دهند . ما در صدد پاسخ یابی برای این سؤالات نیستیم ، آنچه برای ما مهم است و صاحب نظران را بدان فرا می خوانیم ، وارسی فقه بر اساسِ روش های جدید است و اینکه نباید در تحقیقاتشان بر مناقشه نصوص شرعی و دلالتِ آنها (به دور از وارسی ریشه های مسئله و ملابساتِ مختلفی که آن را در برگرفته) بسنده کنند ؛ چرا که پژوهش فقه همراه با ملاحظه ظروف تاریخی و سیاسی و اجتماعی [ تنها [ روشی است که بحث علمی را به خدمت می گیرد و [ فقیه را ] به معرفتِ حقیقی می رساند .
چنان که بحثِ جدّی و امانت علمی ، می طلبد که آراء مختلف و اقوال گوناگون را _
ص: 51
از هر گوشه و کنار _ بجوییم و نگرش ها را از زاویه محدود مذهبی فراتر بریم و از چارچوبی که در آن زندانی شده اند آزاد سازیم و به عالَم وسیعی درآوریم ؛ چرا که تنگ نظری و نبود آزادْاندیشی ، راه های تفاهم و شکوفایی افکار را می بندد و در نتیجه ما را از چیدن میوه های ارتباط با دیگران و گفت و گو با آنان ، محروم می سازد .
اکنون ، امر عبادی مهمی پیش روی ماست . نگاه ها را به آن معطوف می داریم تا مقدارِ عمقِ ریشه های اختلاف و ماهیتِ آن ، در یک مصداق ، برای ما روشن گردد و بسا از خلالِ آن ، نمودهای چهره اختلاف در بسیاری از احکام شرعی ، آشکار گردد .
این امر عبادی ، وارسی کیفیتِ وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله است و اینکه چگونه میان مسلمانان در این امر مهم ، اختلاف روی داد ؟!
چرا در چیزی مانند وضو ، اختلاف شد ؛ کاری که پیامبر صلی الله علیه و آله هر روز _ پیش روی مسلمانان _ به مدت بیست و سه سال ، آن را انجام می داد ؟
وضویی که پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن تأکید داشت و آن را شرط نماز قرار داد (که ستون دین است) آن حضرت فرمود : «لا صَلاةَ إلاّ بِطَهُور»(1) (نماز ، بی وضو نمی شود) ، «الوضوءُ شَطْرُ الإیمان»(2) (وضوء جزئی از ایمان است) .
بنابراین ، وضو ، یک امر عبادی است . پیامبر صلی الله علیه و آله در حضور مسلمانان ، به آن دست می یازید و آنان ، بعد از آموزش عملی و بیانِ قولی پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت را می پیرویدند . این کار ، امری پوشیده نبود و تشریع موقت به شمار نمی آمد که به فاصله زمانی ویژه ای (و نه در همه ایام) مختص باشد تا نشانه هایش از بین برود و آب و رنگش مخفی بماند و به گونه ای که به اختلاف در آن بینجامد .
ص: 52
اگر امر ، چنین است ، پس انگیزه های اختلاف در آن چیست ؟ حقیقت بیانِ پیامبر صلی الله علیه و آله در این مسئله مهم ، کدام است ؟
برای پاسخ به این دو پرسش (و دیگر سؤالات) باید بحث به شکل دقیقی ویرایش یابد تا پذیرای روشِ علمی جدید ، گردد و لازم است به هر آنچه در این زمینه وارد شده _ با دقت و پیرایش _ تن داد . این روند را ما در وارسی هامان به کار می گیریم تا از امور پیچیده ای که در این عبادت راه یافته (و آن را موضوع پذیرش و رد قرار داده است) پرده برداریم ؛ از این رو ، می گوییم :
مسلمانان به پیروی از اختلاف صحابه _ در نقل و بیان وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله _ دو دسته مختلف شدند و دو خط مشی بنیادین را در پیش گرفتند .(1) برای هریک از آن دو (بر اساسِ آنچه از سلف به ما رسیده است) پیروان و یارانی از صحابه و تابعین ، وجود دارد . سپس امامان و مذاهب از آنچه به نظرشان درست می آمد و عقیده یافتند ، دفاع کردند و برای آن ، ادله و براهینی را به پا داشتند .
لیکن بجاست پیش از فرو رفتن در فراز و نشیب بحث و مناقشه ادله و اندازه حجیت آنها ، برای آمادگی در این موضوع ، به مقدمه ای بپردازیم و در آن ، تاریخ اختلاف در وضو و اسباب و انگیزه های آن را بررسی کنیم .
در این راستا ، از وضوی مسلمانان در صدر اول اسلام ، شروع می کنیم و از رهگذرِ آن ، ریشه های این اختلاف را روشن می سازیم .
ص: 53
بی گمان مسلمانان در صدر اول اسلام ، همان گونه وضو می گرفتند که پیامبر صلی الله علیه و آله وضو می ساخت ، هیچ اختلافی میان آنها ذکر نشده است . اگر اختلافی یافت می شد ، نشانه ای که به آن اشاره کند ، به ما می رسید و کتاب های حدیث و سیره و اخبار ، آن را نقل می کردند ؛ چرا که قانون گذار میان امت به سر می بُرد و در پیِ تعلیم و ارشاد برای امتِ نوپایش بود ؛ چنان که فرمود : «صَلُّوا کما رَأَیْتُمُونی اُصَلِّی»(1) (همان گونه که می بینید من نماز می خوانم نماز گزارید) یا «خُذُوا عَنِّی مناسِککُم»(2) (مناسک [ و اعمال عبادی [خود را از من بیاموزید) .
بعید به نظر می رسد که در این امر عبادی ، میان مسلمانان اختلاف روی داده باشد ؛ همه شان برای دریافتِ دین [ و آداب و اعمال و فرامین آن ] به یک شخص مراجعه می کردند و از او حرف شنوی داشتند ؛ خدای سبحان می فرماید :
« فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّه ِ وَالرَّسُولِ » ؛(3)
اگر در چیزی اختلاف یافتید ، آن را به خدا و رسول بازگردانید .
مشاهده عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله را می توان بر این افزود ، فعلی که «سُنّت» به شمار می رود و هر پوشیدگی و ابهام را از میان برمی دارد .
از دیگر سو [ می دانیم ] که اختلاف در بسیاری از امور امت ، زاییده عصرهای پسین (و پس از عهد پیامبر صلی الله علیه و آله ) می باشد . دکتر محمد سلام مدکور ، می نویسد :
در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله میان صحابه در احکام فقهی ، اختلاف راه نیافت . آن
ص: 54
حضرت در میانشان بود و شریعت را برای آنها بیان می کرد .
اما پس از وفات پیامبر ، اسباب گوناگونی به اختلاف نظر و تباینِ گرایش ها ، انجامید و گاه سیاست در این امر ، نقش داشت .(1)
آری ، گاه گفته اند : سبب اختلاف امت در وضو ، وجودِ دو تشریع از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله به نحو تخییر است که آن حضرت ، هر دو شیوه را انجام می داد و اشاره ای به [ دلیل ] آن نکرد ؛ یعنی گاه آن گونه وضو می گرفت که عثمان ،(2) عبد اللّه بن زید بن عاصم ،(3) رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) ،(4) عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص ،(5) از پیامبر روایت می کند .
و گاه وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله همان وضویی است که علی علیه السلام ،(6) رِفاعة بن رافع ،(7) اَوس بن اَبی اَوس ،(8) عَبّاد بن تمیم بن عاصم ،(9) و ... از آن حضرت ، روایت کرده اند .
اگر این مطلب ثابت شود ، هر دو شیوه وضو صحیح است و مکلَّف می تواند هر شیوه را که خواست انجام دهد و دیگری را رها کند و در این صورت ، وضو ، به دیگر احکام تخییری می ماند .
لیکن این احتمال ، بسیار بعید است ؛ زیرا می دانیم مشروعیتِ احکام شرعی (خواه تعیینی باشند و خواه تخییری) برگرفته از کتابِ خدا و سنت است . به عنوان مثال ، بر کَفّاره قسم ، دلیلِ قرآنی هست که می فرماید : « فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ
ص: 55
أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ » ؛(1) کفّاره سوگند ، خوراک دادن به ده مسکین است (از سطحِ متوسط غذاهایی که به مصرف خانواده تان می رسانید) یا پوشاندن لباس بر آنان یا آزاد کردن یک بنده .
در پرتو این آیه ، در می یابیم که حکم کفّاره قسم ، تخییری است ؛ پذیرایی از ده مستمند یا پوشاندن لباس بر آنها یا آزاد سازی یک برده .
در کَفّاره روزه ماه رمضان ، حدیث اَعرابی(2) و روایت ابو هُرَیره ،(3) دلالت دارند و نسبت به دیگر احکام تخییری ، حکم بر همین منوال است .
اما درباره وضو ، نه دلالت قرآنی هست و نه نصی از سنت نبوی ، و نه نقلی از صحابی داریم که دلالت کند پیامبر وضو را تخییری انجام می داد و حتی یک روایت (هر چند ضعیف) از سوی شیعه و سنی در دسترس نیست که بر تخییر ، رهنمون باشد .
آنچه هست ، صدور یک گونه وضو از پیامبر صلی الله علیه و آله است . اگر آن حضرت در وضو ، دو شیوه را به کار می بست ، معقول نمی نمود که راوی حدیثِ «غَسل» (شستن پا) ندیده باشد که پیامبر بر پاها مسح می کشد و به عکس .
این حقیقت ، عدم لحاظِ تخییر را در وضو ، ثابت می کند .
آری ، در نقلِ فعل رسول خدا صلی الله علیه و آله اختلاف است . بعضی بر این باورند که آن حضرت ، پاهایش را شست و بعضی دیگر بر این عقیده اند که پیامبر بر پاها مسح کشید و هر کدام از این دو ، بر نظرِ خویش ، به قرآن و سنت ، استناد می کنند .
اگر پژوهشگر ، اقوال علمای اسلام را جست و جو کند ، در می یابد که «وضو» نزد آنان تعیینی است ، نه تخییری ؛ بیشتر پیروانِ مذاهبِ چهارگانه اهل سنت به لزوم شستنِ پاها قائل اند (نه چیز دیگر) اما شیعه امامیه ، جز مَسح را بر نمی تابد .
ص: 56
هر کدام از این دو (افزون بر ادعای استظهار ادعاشان از قرآن) آن را به فعلِ پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دهند ، که در روایاتِ صحیح آنها آمده است .
اما کسانی که به جمع (میانِ غَسْل و مَسْح)(1) یا تخییر(2) قائل اند ، بر این اساس که پیامبر صلی الله علیه و آله میان آن دو جمع کرد یا به یکی از این دو روش مخیّر ساخت یا آیه قرآن به جمع یا تخییر فرا می خواند ، گرایش ندارند ، بلکه از آن رو قائل به جمع اند که این شیوه ، مطابق با احتیاط است یا احتیاط ، طریق نجات می باشد ، زیرا نزدشان ثابت است که در قرآن «مَسْح» وارد شده و در سنت «غَسْل» (شستن) به چشم می خورد ، پس از باب احتیاط باید هر دو را پاس داشت ، نه اینکه بر این اساس باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله میان هر دو روش جمع کرد یا جمع میان آن دو ، از پیامبر روایت شده است .
نسبت به قائل به تخییر نیز ، ماجرا به همین نحو است . آموزه «مَسْح» و «غَسْل» نزد وی با هم برابرند اگر مکلّف ، به هر کدام از آن دو عمل کند ، معذور است ؛ زیرا هیچ یک از آن دو _ نزد وی _ بر دیگری رجحان ندارد تا او را ملزم به آن سازد .
بنابراین ، ادعای تخییر ، تنها رأی گروهی اندک از فقهای پیشین ماست و اجماع مرکّب میان مسلمانان را (بر اینکه وضو یا مَسْحی است و یا غَسْلی می باشد) نمی توان با نظریه این گروه ناچیز ، از بین بُرد ، بلکه ادله ای در اینجا هست که بر اساسِ آنها یکی از دو طرف را ترجیح می دهیم و در نتیجه معنایی برای «تخییر» باقی نمی ماند .
ص: 57
تاریخ ، اختلافی را در وضو _ میان مسلمانان _ در این دوران ، نقل نمی کند و این ، به جهتِ نزدیکی آن به عهد پیامبر صلی الله علیه و آله است . اگر اختلافی می بود ، آشکار می شد ، بلکه تحقیق ، نبودِ اختلاف را گویاست ؛ چرا که حکم وضو ، مانند دیگر احکام شرعی (عاریه ، شُفعه ، عتق ...) نمی باشد که امکانِ ادعای بی خبری یا نفهمی حکمِ آن رَوَد به این دلیل که این احکام ، چندان محل ابتلا نبودند و از اهمیتی که در وضو نهفته ، تهی اند .
وضو ، کاری است که مسلمان ، روزانه چند بار به آن دست می یازد و مهم ترین امور عبادی بر آن توقف دارد . اختلاف در امری این چنین ، دهشت آور و تعجب برانگیز است و شگفتی آنجا فزونی می گیرد که وقوع آن را همراه با فقدانِ دلیل یا نص شرعی (که بر آن دلالت کند) تصوّر کنیم .
در اینجا با تأکید می گوییم : وضو ، از اموری است که قاعده «لو کان لَبانَ» (اگر می بود ، آشکار می شد) بر آن منطبق می شود . عدم ورود نص [ در آن ] از عدم وجود اختلاف خبر می دهد و فقدان واکنشی از سوی صحابه (یا چیزی شبیه آن) در امر وضو ، شاخصِ استقرارِ وضع ، میان مسلمان در این زمینه و تعبُّد آنها به سیره پیامبر است .
علی رغم آنکه ما با دقت ، کتاب های تاریخ را ورق زدیم تا یک نشانه را بیابیم که ما را به اختلاف مسلمانان در یکی از احکام وضو _ در این دوره _ رهنمون باشد ، به اثر قابل ذکری دست نیافتیم .
باری ، عدم بیانی برای وصفِ وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی خلیفه اول ، دلیل دیگری بر استقرارِ امت بر وضوی نبوی است ؛ زیرا وضو ، از بدیهیاتی گشت که احتیاج به آموزش در آن احساس نمی شد ، بلکه از امور معروف ، واضح و متداولی بود که به تأکید خلیفه بر تعلیم و بیان کیفیتِ وضو و تکرارِ آن ، نیاز نداشت .
ص: 58
اگر در آن زمان اختلافی رخ می داد یا چیزی که بیان و توضیح را می طلبید ، نمود می یافت ، ابوبکر (برای قطع ریشه اختلاف) ویژگی وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را برای مردم تبیین می کرد ؛ به ویژه آن گاه که بر فعلِ فرزندانِ ابوبکر (محمد ،(1) عبد الرَّحمن ،(2) عایشه(3)) پی ببریم و اینکه وضوی آنان با وضوی مخالفانِ عثمان ، هماهنگ است .
می دانیم که ابوبکر با «اهل رَدّه» جنگید با این توجیه که آنان میان نماز و زکات جدایی انداختند ، چگونه می توانست کسی را که به تحریف وضو دست می یازید پذیرا باشد (اگر آن در عهد وی رخ می داد) ؟!
اینها قراین جدی اند که بر عدم وجود اختلاف در زمانِ وی دلالت دارند ؛ زیرا اگر اختلافی می بود ، در مصادر معتبر وارد می شد ؛ چنان که در موارد مشابه ، ثبت چنین اختلاف هایی را در منابع می بینیم .
ص: 59
با اینکه همه جا را گشتیم و تاریخ اختلاف مسلمانان را در وضو _ در این دوران _ وارسی کردیم بر نشانه ای به وجود اختلافِ جوهری میانِ مسلمانان (در این زمینه) دست نیافتیم به جز در مسئله ناچیزی که درباره جواز مسح بر پاافزار و عدمِ آن است .
در تفسیر عیّاشی ، از زُرارة بن اَعْیَن و ابوحنیفه ، از ابوبکر بن حَزْم ، آمده است که گفت :
مردی وضو گرفت و از روی کفش بر پا مسح کشید ، و به مسجد درآمد و نماز گزارْد .
علی علیه السلام آمد و بر گردنش پا نهاد و فرمود : وای بر تو ! بی وضو نماز می خوانی ؟!
آن مرد گفت : عُمَر مرا به این کار امر کرد !
امام علیه السلام دستش را گرفت و پیش عُمَر بُرد ، با صدای بلند فرمود : بنگر بر تو چه روایت می کند ؟!
عُمَر گفت : آری ، من او را دستور دادم ؛ رسول خدا [ بر کفش [مسح می کرد .
علی علیه السلام پرسید : پیش از نزولِ سوره مائده یا بعدِ آن ؟
عُمَر گفت : نمی دانم .
علی علیه السلام فرمود : چرا به چیزی که نمی دانی فتوا می دهی ؟! قرآن ، بر مسح بر پاافزار پیشی گرفت .(1)
در این حدیث ، اشاراتِ فراوانی هست . آنچه در این مقام برای ما مهم است عبارت «ما یَرْوی هذا علیک» (چه چیز بر تو روایت می کند) به جای «ما یَرْوی هذا عنک» (چه چیز از تو
ص: 60
روایت می کند) می باشد .
از سخنِ امام علی علیه السلام به دست می آید که آن حضرت ، این شخص را متهم ساخت که سخنِ خودش را به عُمَر نسبت می دهد ؛ زیرا بدیهی می نمود که متنِ سنت ، مَسح بر پاهاست ، نه بر پاافزار .(1)
از ظاهر قول امام می توان دریافت که مسح بر پا _ نزد همگان _ در نهایتِ وضوح بود و گرنه انکارِ آن حضرت درست نبود و نمی توانست ادعا کند که سخنِ آن مرد چرند است .
طَبَرانی _ به سند خود _ از ابن عباس نقل می کند که گفت :
سعد و عبد اللّه بن عُمَر ، نزد عُمَر ، درباره مسح بر پاافزار سخن می گفتند . عُمَر به عبد اللّه ، گفت : سعد از تو فقیه تر است .
عبد اللّه گفت : ای سعد ، انکار نمی کنیم که رسول خدا بر پاافزار مسح می کرد ، لیکن آیا هنگامی که مائده نازل شد ، بر پاافزار مسح می کرد ؟ این سوره ، هر چیزی را استوار ساخت و بعد از سوره برائت ، آخرین سوره قرآن است .(2)
ما درصدد سامان بحث ، در راستای جواز مسح بر پاافزار یا عدم آن نیستیم . سخنِ ما این است که : اختلاف [ در این زمینه ] مکتبِ وضوئی کاملی را پدید نیاورد ، بیشتر روایاتی که از عُمَر درباره وضو رسیده ، بر مدار یک نقطه می چرخد و حالت معینی از
ص: 61
حالات وضو را بیان می دارد و بر اختلاف دیگری میان اصحاب _ در آن زمان _ دست نیافتیم .
اختلافی که هم اکنون در وضو هست ، در آن روزگار وجود نداشت ؛ مثل اینکه آیا حکم شستن دست ها از سر انگشتان تا آرنج می باشد یا به عکس است ؟ آیا باید همه سر را مسح کشید یا مسح بعضی از سر جایز می باشد ؟ حکمِ مسحِ گردن چیست ؟ آیا از آداب وضوست یا خیر ؟ و ...
عدم نقلِ وضوی بیانی از سوی عُمَر و عدم تأکید او بر آموزش وضو برای مسلمانان ، دلیل بر این است که اختلاف میان مسلمانان [ در وضو ] اندک بود و دو مکتب و دو نوع وضو را (که امروزه شاهدیم) تشکیل نداد ؛ زیرا اگر چنین بود ، عُمَر در ارشاد مردم می کوشید و آنان را به وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله فرا می خواند .
بر اساسِ آنچه کتاب های سیره و تاریخ ، نقل کرده اند ، عُمَر بدان خاطر که ابراهیم بن عبد الرّحمان بن عوف ، لباسِ حریر پوشید ، پیراهنش را درید(1) و بر فرزندِ او عبد الرّحمان اوسط (که به ابو شَحْمَة کنیت داشت) به جهتِ شرب خمر ، برای بار دوم _ در حالی که وی مریض بود _ حَدّ جاری کرد .(2) عُمَر _ تنها _ به سبب غزلِ زن آوازه خوانی ، برخورد تندی با یک جوان کرد(3) (و دیگر موضع گیری ها) .
ص: 62
هنگامی که اهتمام عُمَر به احکام شریعت بدین پایه است ، اگر میان مسلمانان در وضو اختلاف درگرفته بود ، چرا از سوی او شاهد وضوی بیانی نیستیم ؟!
والیان به نقل اخبار میگساری (و دیگر چیزها) از شهرها به خلیفه اهتمام داشتند ، چرا نقل خبری درباره وضو را نمی بینیم ؟!
اگر وقوع اختلاف در وضو در این دوران ، درست باشد ، سکوت عُمَر در این زمینه چگونه ممکن است ؟! وضو از واجباتی است که بسیاری از عبادات (نماز ، حج و ...) بر آن متوقف اند .
بنابراین ، پیدایش گرایش وضویی مخالف با سنت پیامبر و فعل آن حضرت را _ در عهد عُمَر _ بعید می شماریم ؛ چرا که اگر می بود ، نقل می شد . عدم توجه عُمَر به این مسئله مهم و حساس ، دلیل استقرار مسلمانان بر وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله است .
عَیْنی در عُمدة القاری عُمَر را از راویان وضوی مَسْحی از پیامبر ، می شمارد ؛ زیرا می گوید : «ومنها حدیث عُمَر ...» از آنهاست حدیث عُمَر ، که ابن شاهین در کتابِ ناسخ و منسوخ آورده است .(1)
ص: 63
عُثمان بن عَفّان _ از میانِ خلفای سه گانه نخست _ تنها خلیفه ای است که ویژگی وضوی پیامبر را به طور کامل ، حکایت می کند و برای ما از پیامبر صلی الله علیه و آله وضوی بیانی را بر زبان می آورد .
بُخاری و مُسلم _ به سندشان از ابن شهاب _ روایت کرده اند که ، عَطاء بن یزید لَیْثی به او خبر داد که حُمْران (مولای عثمان) او را خبر داد که :
عثمان بن عَفّان [ آب ] وضویی خواست ، سپس وضو گرفت . دو کفِ دستش را سه بار شست ، سپس مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه سه بار صورتش را شست و پس از آن ، سه بار به شستن دست راست تا آرنج پرداخت و دست چپ را هم مثل این شست و آن گاه سرش را مسح کرد . پس از این کار ، سه بار پای راستش را تا قوزک پا شست و پای چپ را همین گونه شست .
سپس گفت : به این شیوه که من وضو گرفتم ، دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وضو گرفت و آن گاه فرمود :
هرکس به همین شیوه من وضو بگیرد ، سپس برخیزد و دو رکعت نماز گزارد ، و در این میان ، حدیثِ نفس نکند ، گناهانِ گذشته اش آمرزیده شود .
1 . مُتَّقی هندی ، از ابو مالک دمشقی نقل کرده است که گفت :
حُدِّثتُ أَنَّ عثمان بن عَفّان ، اخْتُلِفَ فی خلافته فی الوضوء ؛(1)
برایم روایت شده است که در خلافتِ عثمان ، در وضوء اختلاف پدید آمد .
2 . مسلم در صحیح خود از قُتَیْبَة بن سعید و احمد بن عَبْدَه ضَبِّی
ص: 64
آورده است که گفتند : برای ما حدیث کرد عبد العزیز (که همان دراوَرْدی است) از زید بن اَسْلَم ، از حُمران (بنده آزاد شده عثمان) که گفت : برای عثمان آب وضویی آوردم ، وی وضو گرفت ، سپس گفت :
إنَّ ناسا یَتَحَدَّثونَ عن رسول اللّه بأحادیث ، لا أَدْری ما هی ! إلاّ أَنّی رَأَیتُ رسولَ اللّه تَوَضَّأَ مثلَ وضوئی هذا ، ثُمَّ قال : مَن تَوَضَّأَ هکذا غُفِرَ له ما تَقَدَّم مِن ذَنبه ؛(1)
مردمانی احادیثی را از پیامبر روایت می کنند که نمی دانم چیستند ! جز اینکه دیدم پیامبر مانند این وضویم وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه این گونه وضو بگیرد ، گناهان گذشته اش آمرزیده شود .
این جلد از موسوعه وضو ، به بُعد تاریخی آن اختصاص دارد و پیداست که مُورِّخی که در پی استقراء و تحلیل است از هر سخنی که او را سودمند افتد ، کمک می گیرد ؛ گاه از اَخباری که تاریخ نویس باز می گوید ، بهره می برد یا از روایتِ مُحدِّث استفاده می کند یا به کلام فقیه متکلم مدد می جوید ، و گاه شاهدی از بیت شاعری را شکار می کند یا از هر چیز دیگری که به دستش آید ، سود می برد .
ما در این پژوهش ، گاه یک امر تاریخی را از متنِ روایی یا کتابی که در قرن های نخست سامان یافته ، بیرون می کشیم . از آنجا که این دو حدیث در قرن دوم و سوم هجری صادر شده اند از نظر تاریخی حایز اهمیت اند ؛ زیرا مُتَّقی هندی در سال 975 هجری و سُیُوطی در 911 هجری درگذشتند و این دو ، این خبر را از سُنَن سعید بن منصور نقل می کنند که در سال 227 هجری از دنیا رفت و او ، از ابو مالک دمشقی تابعی
ص: 65
روایت می کند که در صحابی بودنش اختلاف است .(1)
این حدیث ، به وضوح بیان می دارد که اختلافِ مسلمانان در امر وضو ، در خلافتِ عثمان ، ورد زبان شد .
نسبت به خبر مسلم بن حَجّاج قُشَیری نیز حال چنین است . او از امامان حدیث می باشد و نَصّ وی صریح است که این اختلاف در عهد عثمان روی داد ؛ زیرا وی از قُتَیبة بن سعید (م204ه) روایت می کند و قُتَیبه و احمد بن عَبْدَه ، از عبد العزیز بن محمد بن عبید دَراوَرْدِی (م187ه) حدیث می آورد و عبد العزیز از زید بن اَسْلَم (م136ه) نقل می کند و زید از حُمران ، و او از عثمان .
بدین ترتیب ، این دو خبر ، صرف نظر از ارزش حدیثی شان ، به لحاظ تاریخی ارزشمندند و نقل ما تنها به خاطر اعتبار حدیثی آن دو و عدم اعتبارشان نیست ، بلکه برای جایگاه تاریخی آنها نزد ما و هر پژوهشگری است . پس هر آنچه در این بخش خواهد آمد ، با این رویکرد است ، نه استدلال بر آنها بر اساسِ ضوابط و معیارهای رجالی و درایت حدیث .
این نکته ای است که دوست می دارم خواننده _ پیش از شروع بحث _ بدان توجه کند .
اکنون به تحلیل این دو حدیث و چگونگی استفاده از آن دو _ به لحاظ تاریخی _ می پردازیم تا تاریخ اختلاف مسلمانان را در وضو و نزاع هایی را که در اطرافِ آن هست ، بشناسیم .
ص: 66
دو متنِ پیش گفته ، ما را بر امور زیر آگاه می سازد :
یک : این دو حدیث ، از پیدایش اختلاف میانِ مسلمانان در وضو ، خبر می دهد و اینکه آنان دو خط مشی متمایز یافتند :
الف) وضوی خلیفه ، عثمان بن عفّان .
ب) وضوی گروهی از مسلمانان .
هر کدام از این دو ، با انتساب وضویشان به پیامبر ، عمل خود را مشروع می دانستند . گروهی از مردم (آن چنان که عثمان می گوید) از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کردند ، اما خلیفه ، به آنچه خود دید استدلال می کند و می پندارد که وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله همان وضوی اوست ؛ چرا که می گوید : دیدم که رسول خدا چونان من وضو گرفت .
دو : نص اول ، بیان می دارد که اختلاف در وضو ، در عهد عثمان رخ داد ؛ زیرا ابو مالک می گوید : «برایم حدیث شده است که در خلافتِ عثمان ، در وضو اختلاف پدید آمد» . این _ خود _ اشاره دارد به اینکه پیش ازین دوران ، اختلافی در وضو وجود نداشت .
در آینده درخواهیم یافت که عثمان در بخشی از خلافتِ خویش ، همچون دیگر مردم وضو می گرفت .(1) و این وضوی جدیدش ، شبیه نماز او در «مِنی» است که نماز را در آن تمام به جای آورد ، بعد از آنکه در عهد پیامبر و در روزگار ابوبکر و عُمَر و در بخشی از خلافتِ خود ، آن را شکسته می خواند .
همچنین عثمان ، اذانِ سومی را در روز جمعه ، افزود و خطبه را در نماز عید فطر و قربان [ که بعد از نماز است ] پیش از نماز خواند .
سه : این عبارتِ خلیفه که «مردمانی حدیث می کنند» مشروعیت فعل آنان را
ص: 67
می رساند که از رسول خدا مروی است ؛ زیرا عثمان ، روایتِ آنها را در وصفِ وضو ، دروغ نمی شمارد ، بلکه به این سخن که «لا أدری» (نمی دانم) بسنده می کند .
بدین ترتیب ، وضوی آن مردمان [ که عثمان نسبت به حدیث آنان خود را به نفهمی می زند ] همان وضوی پیامبر است ؛ چرا که معقول نمی نماید مسلمانان وضویی را حدیث کنند و خود بدان عامل نباشند ، به ویژه آن گاه که حدیثشان بر خلاف عمل (و وضوی) کسی باشد که بر مسلمانان حکم می راند ، اما مردم ، وضوی او را نمی پذیرند و آن را وضوی پیامبر نمی شمارند .
پوشیده نماند که اختلاف میان مردم و خلفا ، اختلافی فکری و ریشه دار بود ؛ زیرا خُلفا از تدوین حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و نقل آن باز می داشتند به عکس گروهی از صحابه که به تدوین و تحدیث می پرداختند ، هر چند شمشیر آخته بر گردنشان نهند .(1)
چهار : جمله «ناسا» (مردمانی) یا «لا أدری ما هی» (نمی دانم که آنها چیست) حاکی
ص: 68
از ناچیز انگاری این مردمان از سوی خلیفه است و اینکه آنها صحابیانی بی نام و نشان اند . آیا به راستی چنین بود ؟ یا عثمان با این شیوه می خواست با آنان درافتد و سرشتِ ستیزه جویی ، می طلبید که خلیفه ، آنان را ناچیز بداند .
چرا اختلاف در این دوران روی داد و در عهد ابوبکر و عُمَر دیده نمی شود ؟ چرا صحابه ، بدعت و دین سازی را به عثمان نسبت می دهند و این گونه نسبت ها را درباره شیخین نمی بینیم ؟
اگر قائل شویم که این وضوی جدید را عثمان پدید آورد ، سبب و انگیزه اش از چنین رویه ای چه بود ؟ با اینکه می دانست این کار ، اعتراض صحابه را در پی خواهد داشت .
آیا وضو ، از امور مالی یا سیاسی یا حکومتی است تا با آن ، بر اساسِ مصلحتِ حکومت و سرزمین ها ، برخورد شود ؟
چگونه ممکن است گروهی از مردم ، بر شعور مسلمانان بی باکانه بتازند و به وضویی دست یازند که بر خلافِ وضوی خلیفه و وضویی است که مسلمانان ، مدت ها به آن پایبند بودند ؟!
آیا معقول است که آنان دو دستگی میانِ مسلمانان را آغازیده باشند و با وجود این ، کتاب های سیره و تاریخ از آنها بی خبر بماند و اسامی شان را خاطر نشان نسازد ؟!
چرا رویارویی بزرگانِ صحابه را با آنان نمی نگریم و وضوهای بیانی از سوی آنها بروز نمی نماید تا این خط مشی بدعت آمیز جدید را درهم شکند ؟
به چه سبب ، خلیفه می گوید : «نمی دانم ...» آیا به راستی او نمی دانست ؟
چگونه وی _ با اینکه از مسلمانانِ نخست و خلیفه کنونی آنان بود _ از این وضو ، بی خبر ماند ؟
اگر عثمان ، در این باره چیزی نمی دانست ، چگونه به خود اجازه داد اَحادیثِ
ص: 69
کسانی را که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کردند ، مجهول بداند ؟ و اگر می دانست که آنان بر پیامبر دروغ می بندند و آنچه را نادرست است به او نسبت می دهند ، چرا آنان را شهره نساخت و به زندان نیفکند ؟
این سؤالات و پرسش های دیگر را در لابلای این پژوهش _ به خواست خدا _ پاسخ خواهیم گفت .
لیکن شایان توجه در این عرصه این است که خلیفه _ خود _ عهده دار مسئله وضو شد ، سببِ این کار چه بود ؟
چرا روایتِ عثمان _ در حکایت وضوی پیامبر _ بیشترین و صحیح ترین روایت مورد اعتماد (در ابواب فقه و کتاب های حدیث) به شمار می رود ؟ با اینکه می دانیم صورتِ وضو ، از بزرگان صحابه (که در رکاب پیامبر بودند و گرد آن حضرت می چرخیدند و روزگار گذراندند و به صدها تن می رسیدند) نقل نشده است .
چرا از اینان که صاحب بیشترین روایات اند ، کیفیت وضو نقل نشده است ؟ با اینکه بسیاری از آنها اهل فقه و علم و گنجه آثار بودند و به دقایقِ امور توجه داشتند ، و همین کسان اند که نظر اسلام را در عرصه های مختلف حیات ، برای ما بیان کرده اند .
آیا معقول است که مُقرَّبان و صاحبانِ احادیث فراوان ، در بیانِ چگونگی وضو ساکت بمانند (اگر در آن امر پوشیده ای باشد که بیان و توضیح بخواهد) ؟!
چرا عثمان ، ذاتا به وضو تأکید دارد (نه فروع اسلامی دیگر) ؟
آیا این تأکید ، از سوی عثمان است یا حُمران (برده آزاد شده او) اصرار دارد که آن را میانِ مسلمانان نشر دهد ؟
چرا مسئله وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله در وقتی تحریک می شود که خلیفه از مشکلات و بحران های شدید در اداره سیاسی و سیاستِ مالی و مکتب فقهی اش (بلکه در طرز تفکر و دیگر شئون خویش) درماند ؟
ص: 70
آیا حالتِ طبیعی اقتضا نداشت که نصوص بیانیِ حاکی از وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله در حالتِ استقرار اوضاع و از سوی صحابه ای چون اشخاص زیر ، صادر می شد ؛ از اَمثالِ : اَنس بن مالک ، عبد اللّه بن مسعود ، عمّار یاسر ، ابوذر غِفاری ، جابر بن عبد اللّه انصاری ، اُبَیّ بن کعب ، مُعاذ بن جَبَل ، سلمان محمدی ، ابو موسی اَشعری ، بِلال بن رَباح ، ابو رافع ، زنانِ پیامبر ، موالی آن حضرت ، و دیگر کسانی که پیوسته در رکابِ پیامبر بودند .
اعتراضِ اَنس بن مالک (خادم پیامبر) بر حجّاج در اهواز (هنگامی که حجاج در توجیه وضوی غَسْلی بیان داشت که آلودگی را بهتر می زداید) به چه معناست ؟
چرا بر وضوی بیانی از سوی عبد اللّه بن مسعود دست نمی یابیم با اینکه وی صاحب ظرف وضوی پیامبر و نعلین(1) و مسواک(2) و اَسْترِ آن حضرت است ؟
اِصرار عثمان را بر تبعید عَمّار و ابوذر (و دیگر صحابه) به چه چیز می توانیم حمل کنیم ؟
چرا حَجّاج بر دست جابر بن عبد اللّه انصاری و اَمثالِ وی (اگر آنچه را روایت می کردند خشنودشان می ساخت) مُهر می زند [ و اجازه نقل حدیث نمی دهد ] ؟
از همه مهم تر ، چرا عثمان کودکی از صحابه همچون زید بن ثابت را پیش می اندازد و ابن مسعود را (که ششمین مسلمان است) پس می زند ، در حالی که می نگریم عبد اللّه بن عَمْرو از پیامبر روایت می کند که فرمود : «قرآن را از چهار تن برگیرید : ابن
ص: 71
مسعود ، اُبَیّ بن کَعْب ، مُعاذ بن جَبَل ، سالم غلام اَبو حُذَیفه»(1) و در میان آنها زید بن ثابت را نام نبرد .
چرا وضوی غَسْلی به گروه محدودی (مانند : عثمان ، عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص ، رُبَیِّع بنت مُعَوِّذ و ...) اختصاص دارد ؟
چرا روایاتِ این وضو ، بیشتر از سوی کسانی صادر شده که به دین سازی و بدعت متهم اند ، و کسانی که به دو بارِ شتر [ یا دو لنگه خورجین ] از کتاب های یهود در جنگ «یرموک» دست یافتند ،(2) و آنان که در آن کتاب ها نظر افکندند و به آنها توجه کردند (به تعبیر ذَهَبی درباره عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص)(3) و از کسانی بودند که در برابر سخن پیامبر _ در عهد آن حضرت _ اجتهاد ورزیدند .
افزون بر این ، طبیعتِ اشیا فراوانی احادیث وضو را در روایاتِ اشخاصِ کثیر الحدیث _ که نزد پیامبر قرب و منزلت داشتند _ اقتضا می کرد (با آگاهی بر اینکه ابن مسعود ، از عثمان و عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص ، بیشتر حدیث دارد و پیشتر از آن دو اسلام آورد) اگر وضوی بیانی از رسول خدا ضرورت داشت ، چرا در کتاب های صحاح و سُنَن ، ابن مسعود آن را برای ما حکایت نمی کند ؟
به نظر می رسد در ورای این مسئله امر پوشیده ای هست ؛ به ویژه بعد از آنکه در این باب ، از شیخین وضوی بیانی را نمی نگریم ، با اینکه آن دو ، بسیاری اوقات به مصلحت استدلال می کردند و نیز در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله اجتهاد ورزیدند ؛ چنان که هر دوشان _ همچون عثمان _ کم حدیث اند ، لیکن در بیان وضوی پیامبر _ طبق رأیشان _ به
ص: 72
اجتهاد دست نیازیدند و مصلحتی بر وضوی خاصی پای نفشردند .
آیا ابوبکر و عمر ، از بزرگان قوم و از سابقان در اسلام نبودند ؟ آیا فقیه تر و فرانگرتر از عثمان به شمار نمی آمدند و در ضبطِ روایت ، دقیق تر نیستند ؟
اگر امر چنین است ، چگونه می توان پذیرفت که آن دو ، موضوع عبادیِ بدین پایه از اهمیت را واگذارند ؛ با اینکه در تعلیم احکام شرعی به مسلمانان و رساندنِ آموزه های دین به آنها ، به سخت کوشی و شدت عمل ، مشهورند .
هرگاه بپذیریم که نبردهای معروف به «جنگ های ردّه» و فتح عراق و بحرین (و دیگر جاها) ابوبکر را از اهتمام به بعضی از مسائل شرعی بازداشت ، نسبت به عُمَر ، این سخن جا ندارد ؛ چرا که مشهور است که وی تازیانه اش را بر دوش می انداخت و در بازارها و راه ها و کوچه ها می گشت تا اگر فسادی دید ، اصلاح کند و احکام و آداب و سنن لازم را به مردم بیاموزد .
چنان که گفته اند : وی به قضایای مسلمانان و احکام آنها اهتمام می ورزید و هرگاه بعضی از مسائل بر او دشوار می گشت ، بزرگانِ صحابه را گرد می آورد و از آنان نظر می خواست و در آن مسئله با آنان بحث می کرد .
[ در این جلسات مشورت ] عُمَر ، احکام جدید و رویدادها را با کسانی مانند علی علیه السلام ، عبد اللّه بن عباس ، زُبَیر ، طَلْحه ، عبد اللّه بن مسعود (و دیگر بزرگان صحابه) مطرح می ساخت .
اگر در آن زمان ، اختلاف یا اِبهامی در وضو بود ، چرا این مسئله مهم ، در مجالس این دسته از صحابه ، راه نیافت ؟!
این امر ، استقرار مسلمانان را در وضو (به همان گونه که در عهد پیامبر وجود داشت) نشان می دهد ، بلکه این مسئله به پایه ای از بداهت و شیوع بود که از اَوّلیّات رسالت محمدی و از مُسلَّمات آن (بی کمترین شک و تردید یا شبهه ای) به شمار
ص: 73
می آمد .
روشن است صحابی ای که وضو را نشناسد یا از چگونگی آن بپرسد ، شخصی بی خیال و سهل انگار در دین به شمار می رود ، بلکه این سؤال او ، از تشکیک در نماز و عباداتش خبر می دهد و چنین کسی تنها ادعای هم نشینی با پیامبر را دارد (نه چیز دیگر) زیرا چگونه ممکن است شخصی با پیامبر مصاحبت داشته باشد و در عین حال ، وضو و اصول دین و فروع آن و آداب و سنن و واجباتش را نداند ، با اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله 23 سال در میانِ آنان به سر بُرد .
اگر به ما بگویند : یکی از فقهای مسلمان در زمان حاضر ، تفاصیل وضو را نمی داند یا در این زمینه پرس و جو می کند ، ما در این حالت ، آنچه را درباره او گویند تصدیق نمی کنیم یا او را به جهل و نادانی متهم می سازیم ، به رغم آنکه وی با عصر رسالت 14 قرن ، فاصله دارد .
چگونه می توان این ناآگاهی را درباره یک صحابی تصوّر کنیم ؟! بلکه درباره صحابه ای که با پیامبر صلی الله علیه و آله زیستند و در سفر و حَضَر ، با او همدم بودند و به چشم خود می دیدند که آن حضرت عبادات و مناسکی را که خدای متعال (بر او و بر مسلمانان) واجب ساخت ، چگونه به جا می آوَرَد .
آری ، گاه یک صحابی و تابعی و فقیه ، به خاطر سالمندی ، چیزی را از یاد می بُرد ؛ چنان که برای عثمان پیش آمد ، چرا که از قَتاده نقل شده که گفت : حُمران بن اَبان با عثمان نماز می گزارد ، هرگاه عثمان خطا می کرد ، صواب را بر زبانش می انداخت .(1)
انکار نمی کنیم که وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی راوی یا پرسش او از خصوصیاتِ احکام ، گاه برای تعلیمِ دیگران بود ، لیکن می پرسیم : چرا در کنار عثمان (که از صحابه کم حدیث به شمار می رود و ملازمانی اطراف اویند که از سوی مسلمانان
ص: 74
بیشتر سؤال برانگیزند) احادیث وضو را صحابه ای که دارای روایاتِ فراوان اند (و کسانی که در تاریخ اسلام نقش مهمی دارند) از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت نمی کنند ؟
و از این رو _ و بر اساسِ آنچه آوردیم _ با اطمینان می گوییم : اختلاف میان مسلمانان در وضو ، در مرحله آغازین تاریخ اسلام ، به راه نیفتاد ، بلکه در دوران عثمان پدید آمد ، همو که چندین روایت بیانی _ در وصف وضوی پیامبر _ از او رسیده است ؛ به ویژه روایاتی که برده آزاد شده اش ، حُمران بن اَبان تمری ، از وی روایت می کند و دارای چندین طریق و سندند .
چنان که این وضو ، از رویکردهایی است که با روحیه عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص ، همنواست همان شخصی که همه روزها روزه می گرفت و شب زنده دار بود و با زنان همبستر نمی شد . پیامبر صلی الله علیه و آله از او خواست که دو روز در میان روزه بگیرد ، عبد اللّه گفتم : طاقتم بیش از این است ! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : با فضیلت تر از این ، وجود ندارد .(1)
و در حدیث دیگر آمده است که گفت : با پیامبر بگو مگو کردم و چانه زدم تا اینکه فرمود : محبوب ترین روزه ها را _ در نزد خدا _ پیشه کن ، روزه برادرم داود ! یک روز در میان روزه بگیر .(2)
گفته اند : عبد اللّه ، در آخر عُمر پشیمان شد ؛ زیرا از وی نقل شده که گفت : به پیری زودْرس و ضعف و ناتوانی گرفتار آمدم ، آرزو می کردم کاش خانواده و اموالم را غرامت می دادم و رخصت پیامبر را (که در هر ماه ، سه روز روزه ، پیشنهاد فرمود) می پذیرفتم .(3)
ص: 75
ذَهَبی _ پس از سخنی طولانی _ بر حدیث پیشین ، این گونه تعلیق می زند :
اگر شخصِ عابد ، هر روز ، یک ختم قرآن کند ، شیوه ای بر خلافِ آیین یکتاپرستی اسلام را (که دینی آسان و ساده گیر است) در پیش گرفته است و نمی تواند بیشتر آدابی را که گفتیم به جا آورد و درآنچه می خواند نیک بیندیشد و تدبر کند .
این سید عابد صاحب(1) است که در سالمندی می گوید : کاش رخصت پیامبر را می پذیرفتم ! او پیوسته با پیامبر درباره توانمندی اش در روزه گرفتن چانه می زد تا آنجا که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : یک روز در میان روزه بگیر ، که روزه برادرم داود است .
و از آن حضرت ثابت است که فرمود : برترین روزه ها ، روزه داود است و از روزه همیشگی نهی کرد و به خوابیدنِ بخشی از شب ، امر فرمود و بیان داشت که : من می خوابم و برمی خیزم و روزه می گیرم و افطار می کنم و به ازدواج با زنان (و زناشویی با آنها) دست می یازم و گوشت می خورم ؛ هر که از سنتم روی گرداند ، از من نیست .
هر که در اَوراد و شیوه بندگی ، خود را به سنت پیامبر واندارد ، پشیمان می شود و به رهبانیت [ خود ساخته و فلاکت آور ] می افتد و مزاجش به هم می ریزد [ و جسم و روحش آسیب می بیند ] و خیر فراوانی را که می توانست با پیروی سنت پیامبر مهربان و دل سوز به مؤمنان و حریص بر نفع ایشان ، به دست آورد ، از کف می دهد .
پیامبر صلی الله علیه و آله پیوسته امت را به بهترین اعمال ، رهنمون می شد و آنان را از دنیا گریزی و رهبانیت [ و زُهد خود سرانه ای ] که بدان برانگیخته نشده بود ، بر حذر می داشت .
ص: 76
روزه پی در پی (در طول ماه) روزه وِصال (وصل کردن روزه امروز به روزه فردا و عدم افطار در شب) بیشتر شب را به عبادت سپری ساختن (مگر در دهه پایانی ماه رمضان) با وجود توانمندی ، تن به ازدواج ندادن ، نخوردن گوشت (و دیگر اوامر و نواهی) از شریعت اسلام به شمار نمی آید و پیامبر صلی الله علیه و آله از آنها نهی کرد .
عابدی که ناآگاهانه به این کارها دست یازد ، بهانه ای دارد و از پاداش بی نصیب نماند .
و عابدی که آثار و اَحادیث پیامبر بداند و مرکب نفس ، فراتر از آن براند ، خود بفریبد و فضلی در میان نبیند .
محبوب ترین اعمال نزد خدای متعال آن است که پایدار باشد ، هر چند اندک به شمار آید .
خدا ما و شما را متابعتِ نیک [ از پیامبر ] عنایت کند و از هواپرستی و مخالفت باز دارد .(1)
مسلم در صحیح خود از عُبید بن عُمَیر روایت می کند که گفت :
به عایشه خبر رسید که عبد اللّه بن عَمْرو ، از زنان می خواهد که هنگام غسل ، موها را بپراکنند و در میان آنها آب جاری سازند [ تا آب غسل به همه جای سر و موها برسد ] .
عایشه گفت : شگفتا از ابن عَمْرو ! او که زنان را به چنین کاری فرا می خواند ، چرا امرشان نمی کند که سرهاشان را بتراشند ؟! من و پیامبر از یک ظرف آب برمی داشتیم و غسل می کردیم ، من سه مشت آب بیشتر بر سر نمی ریختم [ پیامبر این را می دید و دستور خاصی به من نفرمود ] .(2)
ص: 77
باری ، بعید نمی نماید که عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص (و کسانی مانند او که در عهد پیامبر اجتهاد می ورزیدند) پشت صحنه وضوی غَسْلی _ در کنار عثمان _ باشند .
این صحابی _ و اَمثالِ وی _ شیفته تقرّب به خدا بودند و عبادت هرچه بیشتر و پُر مایه تر را بهترین راه برای این کار می انگاشتند ؛ پاهاشان را _ به جای مسح _ می شستند ، چون از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدند که فرمود : «أَفْضَلُ الأَعمال ، أَحْمَزُها»(1) (برترین اعمال ، پر مشقت ترین آنهاست) و با این رویکرد ، نص صریحِ قرآن _ که به مسح پاها امر می کند _(2) و نهی پیامبر از رهبانیت در اسلام و جایز نبودن تعمُّق در دین را بر نمی تافتند .
در حالی که اسلام ، تسلیم در برابر گفته های خدا و پیامبر است ، نه اجتهاد بی در و پیکر ، در هر گزاره دینی .
همه اینها ما را وا می دارد که در روایاتِ وضوی عثمان و عبد اللّه بن عَمْرو ، جانب احتیاط را در پیش گیریم ؛ چرا که ابن کثیر از پذیرش همه احادیثِ عبد اللّه بن عَمْرو ، بر حذر می دارد (زیرا احتمال آن هست که وی آنها را از کتاب هایی که از یهود به چنگ آوَرْد ، گرفته باشد) و پس از نقل روایتی از او ، درباره بنای کعبه ، می نویسد :
این روایت ، از احادیثی است که تنها ابن لَهِیْعَه آن را نقل می کند . وی شخصی ضعیف است (دانای حقیقی خداست) بیشتر به نظر می رسد که سند این روایت بر «عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص» موقوف باشد و او آن را از دو بار شتر از کتاب های یهود نقل می کند(3) که در جنگ «یَرْموک» به آنها دست یافت
ص: 78
و از کتاب های اهل کتاب آن را بیان می دارد ؛ چرا که وی تعالیم این کتاب ها را حدیث می کرد .(1)
از این رو ، اَخبار وضو ، شبیه اَخبار بنای کعبه است ؛ به جهت وجود آنها در تورات (بر اساس آنچه در آینده روشن خواهیم ساخت) و وضوی دانشمندان یهود به آنها .
اگر پژوهشگر ، در روایات عبد اللّه بن عَمْرو و عثمان ، خردمندانه بنگرد ، در می یابد که این اَخبار ، دربردارنده اشاراتِ فراوانی است که بر پیدایش اختلاف در زمان عثمان دلالت دارد و به نقش عبد اللّه بن عَمْرو و حُمران بن اَبان ، در استوار سازی وضوی غَسْلی ، پی می برد .
افزون بر این ، عثمان (یا برده آزاد شده اش حُمران) از هر فرصتی که پیش می آمد استفاده می کردند تا وضوی پیامبر را به مردم بنمایانند !! هدف آنان را از این کار نمی توان دریافت مگر اینکه شخص آغازگر این اختلاف را شناسایی کنیم و ببینیم که آیا وضوی او ، همان وضوی پیامبر بود یا اینکه آن را از پیش خود ساخت ؟ چطور مسلمانان را در وضو ، به دو دستگی افکند ؟ چرا به این کار دست یازید ؟
به بعضی از پرسش های پیشین باز می گردیم و می گوییم :
فرض مبنایی این است که گرایش های انحرافی یا خطاهای فکری (که خطاهای رفتاری و عملی را در پی دارد) از افتادن ها و لغزش های مردمان عامی ، بر می خیزد و نقشِ حاکم در این عرصه ، قوام بخشی به آموزه های درست است و اینکه خطاها را اصلاح کند و از اندیشه های تک روانه یا از رفتارها و عملکردهای جدایی طلب ، باز دارد .
آشکارا شاهدیم که ملت ها در مراحل مختلف سیر تکاملی شان ، از کسانی که بر خویش می گمارند (یا از اشخاصی که بر مسند قدرت اند) انتظار دارند که کژی ها را
ص: 79
راست کنند و استوانه های [ فرهنگ ] جامعه را استوار سازند و راه و روش آنان را پاس دارند و مراقبت کنند و از افکار و اندیشه هاشان دفاع نمایند .
لیکن شاخص ها و نشانه ها در مسئله وضو ، ما را بر خلاف این روند ، سوق می دهد ؛ زیرا این بار ، مخالفانِ عثمان از بزرگانِ صحابه و فقهای اسلام اند(1) و در میان آنها شخصی را نمی توان یافت که از نظر فقه و علم و پافشاری بر قوام بخشی جامعه و پاس داشتِ اصول و ارکان دین اسلام (از دستِ تحریف و التقاط و مشتبه سازی) از عثمان ، کمتر باشد .
اینان ، جزو عوامِ مردم نیستند که فراوان به اشتباه می افتند و درک دینی درست و لازم را ندارند و نیز از صحابیانِ متأخِّر نمی باشند که زمان اندکی را با پیامبر صلی الله علیه و آله زیستند ، بلکه به عکس ، به اندازه ای شکوه و عظمت دارند که شأنشان فراتر از نیازمندی به کسی است که آنان را به پا دارد و بر آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله دیده اند و روایت کرده اند ، نظارت کند .(2)
از اموری که مدعای ما را بیشتر روشن می سازد (و تأکیدی است بر اینکه عثمان و عبد اللّه بن عَمْرو ، در پس پرده مسئله وضو بودند) جدولِ آماری نامِ راویانِ وضوی ثلاثی غَسْلی(3) است . با نگاهی به این جدول ، در می یابیم که این مرویات _ که سندشان نزد جمهور اهل سنت صحیح به شمار می رود _ تنها در اشخاص ذیل منحصرند :
ص: 80
1 . عثمان بن عفّان .
2 . عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص .
3 . عبد اللّه بن زید بن عاصم .
4 . رُبَیِّع بنت مُعَوِّذ .
پیداست که روایت عبد اللّه بن زید عاصم در وضوی ثلاثی غَسْلی ، با روایت دیگری تعارض دارد که ابن اَبی شَیْبَه از وی روایت می کند به اینکه : رسول خدا سرش و پاهایش را دو بار مسح کشید .(1)
روایت رُبَیِّع _ دختر مُعَوِّذ _ نیز تهی از اشکال نیست . ابن عباس در وضوی غَسْلی او مناقشه کرد و گفت : [ بعضی از ] مردم جز شستن پا را بر نمی تابند ، در حالی که در کتاب خدا جز مَسح بر پاها را نمی یابیم .(2)
این سخن ، بیانگر آن است که نقلِ رُبَیِّع ، از سوی اهل بیت پذیرفته نشد .
و این _ خود _ بدان معناست که راویان وضوی ثلاثی غَسْلی در عثمان و عبد اللّه بن عَمْرو ، منحصرند ، هر چند شایع ساختند که عبد اللّه بن زید بن عاصم مازنی ، سردمدار این وضوست ، در حالی که به زودی در خواهیم یافت که مذهب وی ، مَسح بر پاهاست نه شستن آنها .
روایاتی که نزد اهل سنت ، صحیح اند ، همین هاست . در این مسئله روایات دیگری نیز وجود دارد که از نظر سند و نسبت ، نزد آنان ، ضعیف می باشند و باید به مناقشه آنها پرداخت .
از این روایات ، حدیثی است که از علی و ابن عباس در شستن پاها روایت شده است ، که افزون بر نامعتبر بودن سند آن ، با روایاتِ صحیح و متواتری از آن دو تعارض
ص: 81
دارد که بر وضوی ثُنایی مسحی ، رهنمون اند .(1)
این دو نفر ، بر کسانی که وضوی ثلاثی غَسْلی را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دادند ، بر می آشفتند . همین ، خود تأکیدی است بر اینکه وضوی خودشان ، ثُنایی مَسْحی بود .
پیش از این ، اعتراض ابن عباس بر رُبَیِّع (بنت مُعَوِّذ) گذشت . امام علی علیه السلام با کسانی که کف پا را اَولی به مسح از روی پا می دانستند ، احتجاج کرد و نیز اَنس بن مالک با حجّاج بن یوسف ثَقَفی ، به محاجه پرداخت .
باید دانست که اصحاب رویکرد وضویی جدید ، بسیاری از دیدگاه های خود را به کسانی همچون امام علی علیه السلام ، طلحه ، زُبیر (و دیگر صحابه ای که وضوی غَسْلی را بر نمی تابند) نسبت می دهند .
تِرمِذی ، اسامی کسانی که وضوی بیانی را از پیامبر روایت کرده اند ، می شمارد و پس از نقل حدیثی از علی علیه السلام می نویسد :
در این باب ، احادیثی رسیده است از عثمان ، و عبد اللّه بن زید ، و ابن عباس ، و عبد اللّه بن عَمْرو ، و رُبَیِّع ، و عبد اللّه بن اَنیس ، و عایشه .(2)
حال پنج نفر از این اشخاص (اندکی پیش) روشن شد . از این تعداد ، تنها دو نفر باقی می ماند :
عبد اللّه اَنیس
عایشه
مبارکفوری (در شرح خویش بر سنن ترمذی) پس از اِرجاع اَحادیث این باب به منابعِ آنها در کتاب های صحاح و سنن ، می نویسد :
و اما حدیث عبد اللّه بن اَنیس [ بر ساخته کسی است که آن را نقل می کند
ص: 82
و ] همو که آن را آورده ، باید در آن بنگرد . و اما به حدیث عایشه ، من دست نیافتم .(1)
بدین ترتیب ، می توانیم یک شناختِ اجمالی بر احادیث این باب به دست آوریم و دریابیم که راویان وضوی غَسْلی ، به عثمان و عبداللّه بن عَمْرو ، منحصر می شود (چنان که در آینده ، به نقش عثمان و حُمران بن اَبان _ هوادار عثمان _ در نشر این وضو ، بیشتر پی خواهید برد) .
در بیشتر احکام دین [ از جمله در وضو ] فرض بر این است که راویانِ آن از صحابه و رُواتِ پیشین _ که به پیامبر نزدیک بودند _ باشند ، کسانی که از تعالیمِ آن حضرت بیشترین بهره ها را بُردند و روایات فراوانی از آنها در دست است ، نه اینکه اَحادیث وضو ، به عثمان و چند نفر (که به راستی اندک اند) اختصاص یابد ؛ کسانی که از تعالیمِ اهل کتاب اثر پذیرفتند ؛ هواداران عثمان ، مثل حُمران و ... رجالی از قریش مثل عبد اللّه بن عَمْروبن عاص بن هُصَیْص بن کَعْب بن لُؤَی قُرَشی سَهْمی !
آری ، اگر آغازگرِ اختلاف وضویی ، گروهی از صحابه می بودند ، روند طبیعی اقتضا داشت که راویان حدیث (بزرگان صحابه و فقهای آنها) رویاروی این گروه بایستند و آنچه را از پیامبر دیده و شنیده اند ، روایت کنند .
در حالی که در میانِ روایات این دسته از صحابه ، اَحادیثی را نمی یابیم که با روایاتِ عثمان سازگار باشد ، آنچه هست بر خلافت مرویات عثمان است و یا بر آنها مُهر تأیید نمی زند و در مجموع ، همه آنها با یک دهمِ آنچه عثمان _ به تنهایی _ در مسئله وضو بیان می دارد ، برابری نمی کند و این خود ، به واقعیت نهفته ای رهنمون است ! آن ناپیدا ،
ص: 83
چه می تواند باشد ؟
جدول ذیل ، اسامی صحابه ای می باشد که روایات فراوان دارند و شمار اَحادیث آنها در وضوی بیانی (و توصیفی را که آنان از وضوی پیامبر دارند) در آن ، نمودار است .
با نگاهی به این فهرست ، می توان به صحت آنچه ما می گوییم (و بدان قائلیم) پی بُرد .
شماره نام صحابی مجموع احادیثی که از روایات صحابی ملاحظات
^W01.png
ردیف صحابی روایت شده در وضوی بیانی
1 ابوهُرَیْرَه دَوْسی 5374 __
2 عبد اللّه بن عُمَر بن خطّاب 2630 __
3 اَنس بن مالک 2286 __
4 عایشه 1210 1 یک روایت را به عایشه نسبت داده اند،
مبارکفوری انکار می کند که این وضوی حکایت
شده از او ، وضوی بیانی باشد .
5 عبد اللّه بن عباس 1660 îابن عباس ، چندین حدیث دارد ، که بعضی از
آنها مَسْحی و بقیه آنها غَسْلی است .(1)
6 ابو سعید خُدری 1170 __
7 جابر بن عبد اللّه انصاری 1540 __
8 عبد اللّه بن مسعود 848 __
9 عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص 700 îوی چند روایت مَسْحی و غَسْلی دارد .
10 علی بن اَبی طالب 537 îامام علی علیه السلام دارای شماری از اَحادیث در
این زمینه است که بعضی از آنها ثنایی مَسْحی و بقیه آنها غَسلی اند .(2)
ص: 84
11 عُمَر بن خَطاب 527 __
12 اُمّ سَلَمة ، اُمّ المؤمنین 378 __
13 ابو موسی اَشعری 360 __
14 بَراء بن عازِب 305 __
15 ابوذر غِفاری 281 __
16 سَعْد بن اَبی وَقّاص 271 __
17 ابو اُمامَه باهلی 250 __
18 حُذَیْفَة بن یمان 200 __
19 سَهْل بن سعد 188 __
20 عُبادة بن صامت 181 __
21 عِمران بن حُصَین 180 __
22 ابو دَرداء 179 __
23 ابو قَتاده 170 __
24 بُرَیْدَه اَسْلَمی 167 __
25 اُبَیِّ بن کعب 164 __
26 معاویة بن اَبی سفیان 163 __
27 مُعاذ بن جَبَل 155 __
28 عثمان بن عفّان 146 îعثمان، نزدیک به بیست حدیث، درباره وضو دارد.
29 جابر بن سَمُرَه انصاری 146 __
30 ابوبکر 142 __
با ملاحظه این جدول آماری ،(1) به دست می آید که هیچ یک از صحابه پُر حدیث و خلفای سه گانه (ابو بکر و عُمَر و علی) و زنانِ پیامبر و موالیان آن حضرت ، در وضوی
ص: 85
بیانی ، روایتی را بیان نکرده اند مگر امام علی علیه السلام و عبد اللّه بن عباس ؛ و این خود ، مایه شگفتی است و توضیح می طلبد !
آیا بدان جهت بود که این دو پس از عثمان زیستند و وضوی او را مخالف وضوی پیامبر دیدند ؛ از این رو ، وضوی صحیح پیامبر را برای مردم روایت کردند ؟
همین ، خود تأکیدی است بر اینکه در زمان ابوبکر و عُمَر ، اختلافی در وضو ، وجود نداشت .
یا اینکه این دو ، از اهل بیت پیامبر و از صحابیان گرانقدری به شمار می آمدند که آنچه را عثمان از پیامبر نقل می کرد ، نمی پذیرفتند .
بعید به نظر نمی رسد که امام علی علیه السلام و ابن عباس ، به فتوای بعضی از اهل رأی _ که می کوشیدند وضوی غسلی را رایج سازند _ پی بُردند ؛ مانند عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص و رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) و اَمثال این دو ، از موالیان عثمان که با امویان رابطه داشتند (مانند حُمران بن اَبان و ابن دارَه) کسانی که با این و آن ، خلوت می کردند و وضوی عثمان را بر ایشان شرح می دادند .
این کارها و اَمثال آن ، علی علیه السلام و ابن عباس و ... را برانگیخت وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله را نقل کنند و بر خط مشی دیگران و اَشخاصی که این وضوی انحرافی را شایع می ساختند ، برآشوبند .
از عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص ، حکایت شده است که از دعوت کنندگان به شستن سه بار اعضای وضو بود و جایگزینی برای آن ، بر نمی تافت و از پیامبر روایتی را حکایت می کردند که با روایاتِ دیگری که از آن حضرت صادر شده است ، ناسازگاری داشت ؛ این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود : «فَمَن زادَ أو نَقَصَ ، فَقَد ظَلَمَ» ؛ هر که بیش از این ، بر وضو بیفزاید یا از آن بکاهد ، ستم کرده است .
تأکید رُبَیِّع بر شستن پاها ، سپس تشکیک وی در مقدار آب وضوی پیامبر (به مُد یا
ص: 86
یک مد و یک چهارم مُد) و این ، بعد سؤال ابن عباس از ظرفی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به آن وضو می گرفت و مقدار آبی که این ظرف می توانست دربرگیرد .
پیداست که یک مُد آب برای شستن سه بار اعضای وضو ، کفایت نمی کند ؛ به ویژه اگر شستن پاها از آن ، منظور باشد ،(1) و ده ها پرسشِ مطرح دیگر .
و امّا روایاتِ عثمان به 146 حدیث می رسد ، که نزدیک به بیست حدیث وی درباره وضوست(2) و این روایات ، به طُرُق مختلف و اسنادهای گوناگون ، در جوامع حدیثی پراکنده اند .
ابن کثیر (م774ه) در جامع المسانید والسنن احادیث عثمان را می شمارد و رقم می زند و به 213 حدیث می رساند .
هفت حدیث در دعا و رجا (امیدواری) ، یازده حدیث در باب مُحَرَّمات اِحرام ، بیست و دو حدیث در مرگ و تشییع جنازه و ولایت بر فرزندان نابالغ و آنچه در قتل عثمان حکایت شده است ، دوازده حدیث در حقوق و واجبات ، پنج حدیث در ایمان _ اسلام و تواضع _ صبر ، بیست و پنج حدیث در احکام روزه و نماز و حج و زکات و دیگر طاعات به جز وضو ، هشت حدیث در داد و ستد و معاملات ، ده حدیث در فضل قرآن و لزوم یادگیری آن ، شانزده حدیث در مساجد و لشکرکشی و بیعت ، یازده حدیث در جهاد و مرزبانی و حراست و حدود ، هفت حدیث در لباس و زینت و شهادت .
اما در وضو ، بیش از بیست حدیث از عثمان رسیده است ؛ همه این احادیث در حالی است که وضو ، جزئی از واجب به شمار می رود و مانند نماز ، حج ، زکات ، همه واجب نمی باشد تا گنجایش کثرتِ فروع و روایات را یابد ، چنان که وضو ، چونان داد و
ص: 87
ستد و معاملات و ازدواج (که فراوان در معرض پرس و جویند) نیست .
اکنون فهرستِ شمار این روایاتِ وضوئی _ نزد ابن کثیر _ را می آوریم با این پیش آگاهی که نسبت هفده درصد روایات (به عنوان احادیث وضو) نسبت ناچیزی نمی باشد . عثمان ، دوازده سال بر مسند خلافت و فتوا تکیه زد و به عنوان خلیفه ، داماد پیامبر ، صاحب دو نور (یعنی شوهر دو دختر پیامبر) لَقب یافت و از پیشتازانِ نخستین و کسانی به شمار می آمد که با پیامبر صلی الله علیه و آله هم عصر شدند و در بیشتر دوران رسالت ، با آن حضرت ، به سر بُردند .
این روایاتِ انبوه او در وضو ، چه معنایی می دهد ؟ با اینکه وضو ، از اموری است که هرگز به روایت نیاز ندارد ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «صَلُّوا کما رَأَیْتُمونی أُصَلِّی» ؛ آن گونه که می بینید من نماز می گزارم ، نماز گزارید .
روایاتی را که در این فهرست می آوریم ، بر اساسِ شماره های ابن کثیر است ، هر چند ما بر اساسِ راوی اخیر از عثمان ، آنها را مرتب کردیم .
روایاتِ حُمران از عثمان _ در ترتیب ابن کثیر _ ذیل شماره های 40 تا 43 ، 45 تا 55 ، 57 تا 59 و 63 ، آمده است .
روایتِ اَبان بن عثمان ، از عثمان ، ذیل رقم 15 .
روایت ابو النظر از عثمان ، در شماره های 30 و 199 .
روایتِ بُسر از عثمان ، در شماره های 32 و 33 .
روایتِ ابن دارَه ، در شماره 74 .
روایت شَقیق بن سَلَمَه ، در شماره های 92 و 96 و 97 .
روایت ابن اَبی مُلَیکه ، در شماره 115 .
روایت ابن بَیْلَمانی از جدش ، در شماره 122 .
روایت عطا از عثمان ، در شماره های 134 و 135 .
ص: 88
روایت شخصی از اهل مدینه ، از عثمان ، در شماره 205 .
روایت مردی از انصار ، از عثمان ، در شماره های 206 و 207 .
روایت عُمَر بن میمون ، از عثمان ، در شماره 145 .
روایت مالک بن اَبی عامر اَصبحی ، از عثمان ، در شماره 151 .
آری ، این روایاتِ وضویی با این نسبت زیاد و شگفت آور ، از عثمان صادر شده است با اینکه مجموعه روایات او نسبت به بزرگان و فقهای صحابه (کسانی که عثمان در این رویکرد وضویی با آنان مخالفت می ورزد) اندک اند .
از این روست که این دیدگاه رجحان می یابد که بگوییم : تنها عثمان (نه دیگر صحابه و فقها) است که اندیشه وضوی ثلاثی غَسْلی را دربرمی گیرد و آن را می پروراند و رواج می دهد .
از شگفتی های حیرت آور این است که روایاتِ عثمان در وضوی بیانی ، حتی از احادیث ابو هُرَیره در این زمینه ، فراتر می رود ؛ همو که معروف است به اینکه هیچ خُرد و کلا نی را وانگذاشت مگر اینکه از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرد و مجموع روایاتش به رقم بالای 5374 حدیث می رسد .(1)
و نیز روایات وضویی عثمان ، فزون تر از احادیث کسانی است که صاحب شمار بسیاری از احادیث اند ؛ مانند : ابن عُمَر (2630) حدیث ، جابر بن عبد اللّه انصاری (1540) حدیث ، عایشه (1210) حدیث ، اَنس (2286) حدیث ، ابو سعید خُدری (1170) حدیث ، عبد اللّه بن مسعود (848) حدیث ، عُمَر بن خطّاب (527) حدیث و ...
از این پدیده ، جز تأکید آنچه ما گفتیم به دست نمی آید ؛ یعنی این شیوه وضویی را
ص: 89
عثمان بنیاد نهاد و پیش از وی ، متعارف نبود و پس از تأسیس ، مکتب وضویی جداگانه ای گشت که بر خلاف سیره مسلمان در وضو (به پیروی از وضوی پیامبر) پدیدار شد ؛ به ویژه هنگامی که در می یابیم بیشتر راویان از عثمان و کثرت طُرُق شان از او ، افراد خاص اند و نام ده تن از آنها چنین است :
1 . حُمران بن اَبان .
2 . ابو سَلَمَة بن عبد الرَّحمان .
3 . ابن اَبی مُلَیکه .
4 . شَقیق بن سَلَمَة (اَبو وائل) .
5 . ابن دارَه .
6 . عبد الرَّحمان بَیْلَمانی .
7 . جَدّ عُمَر بن عبد الرَّحمان بن سعید مخزومی .
8 . بِشر بن سعید .
9 . ابو نَضْر سالم .
10 . عطاء بن اَبی رَباح .
امام علی علیه السلام در زمان خلافتش کوشید در برابر وضوی عثمانی بایستد و با هر آنچه در توان داشت (نقلِ روایت ، اقدام عملی ، نامه به کارگزارانش در شهرها)(1) وضوی صحیح را تبیین کند ، لیکن _ با همه این کارها _ روایاتِ وضویی آن حضرت ، به شمار روایاتی که ویژه عثمان است (نه کس دیگر) نمی رسد و راویان از آن حضرت ، به این مقدار نمی باشد .
به اندکی پیش باز می گردیم و می گوییم : اگر به تعبیر عثمان «مردمانی» اختلاف در وضو را می آغازیدند ، راویان پُر حدیث (با حساسیتی که داشتند و به انگیزه پاسداری
ص: 90
از دین) به بیان وضوی پیامبر می پرداختند [ و اختلاف را از میان می بردند ] چنان که پیش از آن ، با کسانی که از دادنِ زکات خودداری می کردند ، چنین رویه ای را در پیش گرفتند و با این اقدام ، تکلیف را از دوشِ خلیفه _ برای رویارویی با آنان _ برمی داشتند .
از بزرگان صحابه ، روایاتِ فراوانی در کیفر مانعان زکات و حرمت نپرداختنِ آن رسیده است ، از آنهاست : علی بن اَبی طالب ، ابو هُرَیره دَوسی ، عبد اللّه بن مسعود ، جابر بن عبد اللّه انصاری ، ابو ذر غفاری ، اَنس بن مالک (و دیگر صحابه سرشناس) .
این کار ، یک روند طبیعی در همه اَدیان و مذاهب ، در طول قرن هاست و در عرصه های مختلف دین (به ویژه در ابواب فقهی و مسائل شرعی) سیره مسلمانان بر آن جاری می باشد .
چرا جریانِ این قاعده عرفی را در اینجا نمی یابیم و خلافِ آن را شاهدیم ؟
آیا همین _ خود _ شک و تردید و نااطمینانی به روایات عثمان (و یاران او) را دامن نمی زند و حساسیت دینی و امانتداری ، ما را وانمی دارد که در پی حقیقت ماجرا برآییم ؟
می گوییم : اگر به جز عثمان ، شخص دیگری به اختلاف در وضو ، دست می یازید ، خلیفه با قدرت اجرایی که داشت می توانست به یکی از راه های سه گانه زیر ، درگیری ها را پایان بخشد :
همان شیوه ای که عُمَر با صَبیغ در پیش گرفت ؛ صَبیغ بن عِسْل حنظلی را چنان کتک زد که سرش به خون آلایید ، آن گاه او را بر پالانی چوبین نشاند و به «بصره» تبعید کرد و از حقوق بیت المال محرومش ساخت و مردم را از هم نشینی با او بازداشت و [ با این رفتار ] وی که برای خود شخصیتی داشت به پستی و زبونی افتاد . همه اینها بدان
ص: 91
سبب صورت گرفت که وی از متشابهات قرآن پرسید !(1)
این شیوه را امام علی علیه السلام برنمی تافت . آن گاه که ابن کَوَّاء از آیات متشابه همچون « الذاریات » ، « والمرسلات » ، « والنازعات » (و مانند آنها) پرسید (همان سؤال هایی که صَبیغ از عُمَر پرسید و به خاطر آنها تازیانه خورد) امام علیه السلام به وی پاسخ داد .
آری ، عثمان ، که شیوه زور را _ در کمترین چیزها _ با مخالفانش در قلمرو گسترده به کار می گرفت ، چرا در برخورد با مخالفانِ وضویی اش این روش را به کار نبرد ؟ با اینکه فضای عمومی جامعه بر این باور بود که خلیفه با مخالفان درمی افتد و خطاکاران را اَدب می کند و منحرفان را به آنچه مصلحت بداند (دینی یا دنیایی) کیفر می دهد .
عثمان می توانست از همه مسلمانان یاری بطلبد که به آنچه این دسته از مردم در دین وارد کرده اند ، پایان دهند و این را بر منبر پیامبر صلی الله علیه و آله اعلان می داشت (چنان که ابوبکر با اهل رَدّه و مدعیان نبوت ، همین کار را کرد) و این یاری خواهی را به گروه اندکی _ برای گواهی دادن به وضویش _ محدود نمی ساخت ؛ یعنی عثمان می بایست از فهم عرفی عمومی مسلمانان (برای سرکوب این بدعت) استفاده می کرد .
عثمان می توانست از این «بعضی از مردم» دلیل بخواهد تا ادعای دروغین آنها را روشن سازد ؛ زیرا بر فرض بدعت بودن وضوی آنها ، دلیلی بر ادعاشان یافت نمی شد و مردم پی می بردند که شیوه وضویی آنها پیوندی با دین ندارد و از قلمرو شریعت بیرون است(2) و بدین ترتیب اَربابان این وضو ، در برابر وضوی عمومی مسلمانان
ص: 92
درمی ماندند و دیدگاه آنها به ریشخند گرفته می شد و از میان می رفت ؛ چرا که قدرت حاکم به همراه توده صحابه ، بر ضد آنها ، پشتیبان هم بودند .
دهشت آور _ در اینجا _ این است که عثمان هیچ یک از این راه ها را به کار نمی گیرد ، و عجیب تر اینکه به عکسِ این راه چاره ها پناه می برد و رفتارش به گونه ای است که گویا متهمی انگشت نما می باشد ؛ چرا که موضع دفاعی _ به خود _ می گیرد و به هر خُرد و کلا نی چنگ می آویزد تا از بینش خود پشتیبانی کند و چنان می نمایاند که گویا وضو از عباداتِ آشکار در شریعت اسلامی نیست و پیامبر صلی الله علیه و آله در معرض دید مسلمانان وضو نگرفت و آنان برای دست یابی به قطرات آب وضوی آن حضرت ، از یکدیگر پیشی نمی جستند !
آری ، عثمان به طریقه نخست گرایش داشت ، لیکن نه آن گونه که مصلحت دین و ملت اقتضا می کرد ، بلکه می خواست دیدگاه مخصوص خودش را استحکام بخشد و در این راستا ، استفاده از قدرت ، بهترین شیوه به نظرش می آمد تا افکارش را در دل ها بنشاند و معارضانش را _ در دورانِ دوازده ساله حکومتش _ زمین گیر سازد ؛ زیرا وی قدرت را شیوه ای کامیاب تر و کارسازتر می دانست و به همین جهت ، در مسائل ساده و کم اهمیت آن را به کار می بست و در سطحی گسترده برای سرکوب معارضان فکری اش ، آن را در اختیار می گرفت ؛ با اینکه احتمال می رفت آنان به حق نزدیک تر باشند و عثمان ، صدها فرسنگ از حق به دور افتاده است .
با گشوده بودن باب گفت و گو و مناظره _ به طور کامل _ هر دو دیدگاه در یک سطح می بودند یا نظریه عثمان برتر می نمود ، به کارگیری قدرت در این سطح گسترده ، چه توجیه درستی می توانست داشته باشد ؟!
ما در این مجال اندک ، نمی خواهیم آمار همه جانبه ای را درباره سیاست اعمالِ زوری که عثمان با صحابه در پیش گرفت ، ارائه دهیم ، هر چند خواننده به بعضی از
ص: 93
آنها پی خواهد برد ، از جمله اینکه عثمان در سال 33 هجری ، گروهی از کوفیان را به شام روانه ساخت ؛ زیرا بر سیاستِ سعید بن عاص (که قریش را [ بر دیگران ] برتری داد و زمین های آباد و سرسبز عراق را بوستان قریش ساخت) اعتراض کردند .(1)
عثمان ، پیش از این ماجرا ، ابوذر را به «رَبَذَه» تبعید کرد ،(2) و ابن مسعود را از قرائت قرآن بازداشت ،(3) و عمّار یاسر را کتک زد و چنان شرمگاهش را لگدمال ساخت که به فتق دچار شد .(4)
گفته اند : چون عثمان خبر مرگ ابوذر را دریافت ، گفت : «خدا او را رحمت کناد !» عمّار بن یاسر گفت : آری ، رحمتِ خدا از سوی همه ما بر او باد !
این سخن ، بر عثمان گران آمد ، گفت : سنگ دیگران را به سینه می زنی !(5) خیال می کنی بر تبعید او پشیمان شدم ؟ دستور داد او را بیرون اندازند ، عمّار به عقب هُل
ص: 94
داده شد . عثمان گفت : به همان جای ابوذر برو ! چون عمّار آماده شد که برود ، بنی مخزوم پیش علی علیه السلام آمدند و از او خواستند که با عثمان در این باره ، سخن کند .
علی علیه السلام به وی گفت : ای عثمان ، از خدا بترس ! مسلمانی نیکوکار را تبعید کردی و او [ در غربت ] جان سپرد و اکنون می خواهی دیگری را نفی بلد کنی ؟! میان آن حضرت و عثمان سخن بالا گرفت تا آنجا که عثمان به علی گفت : تو از عمّار به تبعید سزاوارتری ! علی علیه السلام فرمود : اگر می خواهی همین کار را بکن !
مهاجران گرد آمدند و به عثمان گفتند : [ این چه رویه ای است که در پیش گرفته ای ! ] هرگاه کسی با تو حرفی می زند [ که خوشایندت نمی افتد ] او را تبعید و آواره می سازی ! این شیوه ای را که تو دنبال می کنی ، کار درستی نیست ، از عَمّار دست بردار .(1)
آری ، اگر امام علی و مهاجران با سیاستِ اعمالِ فشار و زور ، به مخالفت برنمی خاستند ، عثمان از عمّار دست برنمی داشت ؛ زیرا وی از این سیاست ، به عنوان راهی برای تحمیل نظراتش بهره می جُست .
همه این برخوردهای شدید و کوبنده ای که عثمان بر ضدّ بزرگان صحابه و فقها و عابدان و زاهدان و پارسایانِ آنها به کار می بست ، بدان خاطر بود که آنان :
در قضیه قرائتِ قرآن ، با عثمان مخالفت ورزیدند ؛ چنان که در ماجرای ابن مسعود و شکستن دنده های وی ، ملاحظه می شود .
در کیفیت توزیع اموال و ثروت های عمومی جامعه ، شیوه عثمان را برنمی تافتند ؛ چنان که در برخورد عثمان با ابوذر (و دیگران) شاهدیم .
برخی از آنها زیر بار فتوای کَعْب الأحبار نمی رفت ، فتوایی که با دیدگاه خلیفه همسو بود ؛ چنان که در پس زدن نظر کعب از سوی ابوذر ، این مسئله به چشم
ص: 95
می خورد و ابوذر به کعب برمی آشوبد و می گوید : ای یهودی زاده ، تو را با دین ما چه کار ؟!(1)
بعضی از آنها فضلی برای فرزندان ابن عاص نمی دید ؛ و در اینجا همین بس ، که کسانی نسبت به آنها عیب می گرفتند یا حدیثی بر ضد آنها روایت می کردند .
و ماجراهای فراوانی از این دست .
و این چنین ، شکی برای هیچ کس باقی نمی ماند که فشار و خشونتی که عثمان بر ضد بزرگانِ صحابه و اندیشمندان آنها به کار گرفت ، در راستای دفاع از دیدگاه هایش بود .
با توجه به ثبوت این امر ، می پرسیم :
چرا هیچ اعمال قدرتی از سوی عثمان در برابر مخالفانش در مسئله وضو ، نمی بینیم با اینکه ادعا دارد وضویش همان وضوی پیامبر است ؟!
اگر ادعای عثمان درست می بود ، می بایست وضوی مسلمانان ، همان وضوی خلیفه باشد و با وضوی آنان ، وضوی «بعضی از مردم» در هم می شکست و مسلمانان آن بعض را کفایت می کردند و هزینه درگیری با آنها به دوش عثمان نمی افتاد و ناگزیر نمی شد همواره ، وضوی خویش را بنمایاند .
این نتیجه گیری وقتی بیشتر روشن می شود که به آنچه از عثمان نقل شده توجه کنیم ؛ اینکه مراقب جزئیات اوضاع بود و ستمگران و منحرفان را کیفر می داد .(2)
یک بار ، شخصی به عباس بن عبد المطَّلب توهین کرد . عثمان او را کتک زد و این
ص: 96
اقدامِ او زیبا و بجا جلوه نمود ، عثمان گفت : مگر می شود رسول خدا عمویش را گرامی بدارد و من اجازه دهم به او اهانت کنند ! هر که به این کار دست یازد و هر کس بدان خرسند باشد ، با پیامبر مخالفت کرده است .(1)
چگونه میان غیرت دینی عثمان و پاسداری شدید او از احترام به عموی پیامبر صلی الله علیه و آله (چرا که وی به چشم خود دید که پیامبر صلی الله علیه و آله عمویش را بزرگ می داشت و ارج می نهاد و همین کار ، او را واداشت که حکم دهد توهین کننده به او و خرسند به آن ، مخالف پیامبر است) و میان عملکردی که وی در وضو در پیش گرفت ، سازگاری دهیم ؟!
با توجه به این پیشینه ، از عثمان چه انتظاری درباره کسانی می رفت که با شیوه پیامبر در طول 23 سال از عمرش (که بارها آن را تکرار کرد و بر آن تأکید نمود و سخن خدا را به مردم رساند که وضو نیمی از ایمان است و نماز بر آن توقف دارد) مخالفت کنند ؟
این مخالفت ، بسی مهم و سنگین می نمود ، اما عثمان هیچ اقدام کوبنده ای را بر ضد مخالفانِ وضویش به کار نبست ؛ با اینکه این معارضه وضویی ، ورد زبان ها بود و وضوی ضد وضوی عثمان ، علیه او بر می آشفت ؛ چرا که عثمان می گوید : «مردمانی حدیث می کنند ...» .(2)
آری ، عثمان ، موضعی را که ابوبکر در بسیج مسلمانان بر ضد مانعان زکات در پیش گرفت ، نپیمود ؛ ابوبکر ، بی آنکه از خود ملایمت نشان دهد و از صُلح و آشتی سخن به
ص: 97
میان آورد ، با این افراد جنگید ، حتی آنان را مرتد و بی دین خواند . آنها _ با رغبت یا از ترس شمشیر _ به پرداخت زکات و تسلیم آن به ابوبکر ، تن دادند و آن گاه که ابوبکر نظرش را در این زمینه با مسلمانان در میان نهاد ، بسیاری به او گرویدند ، علی رغم آنکه بعضی از آنها [ مانند مالک بن نُوَیره ] از پیامبر اجازه داشتند که زکات و صدقات را بگیرند و میان نیازمندان و مستمندان قومشان توزیع کنند .(1)
هرگاه با تیزبینی ژرفای تاریخ را بکاویم ، در می یابیم که حتی خواص عثمان و بله قربان گویان حکومتش (مانند : زید بن ثابت و مُغِیرة بن شُعبه) جرأت نکردند وضوهایی شبیه وضوی خلیفه شان را بیان دارند ، بلکه از هیچ یک از آنها واکنشی در مقابله با مکتب مردمان دیگر در وضوی پیامبر ، نرسیده است .
عثمان (با تنی چند از موالیان و یارانش) بر وضویی که از پیامبر دیده بود تأکید داشت و به زور آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می داد و بعد از آنکه توانست این گروه اندک را برای مصلحتِ خویش در سیطره اش درآورد ، درصدد برآمد بر رویکرد وضویی اش هاله ای از عنایت و اهتمام افکند .
بسا این گروه اندک ، از نظر تأثیرگذاری و واقع ، در برابر انبوه کسانی که رویاروی عثمان ایستادند (و با همه توان و احساس مسئولیت ، بر سر عثمان بانگ می زدند و از او می خواستند که به کتاب و سنت بازگردد) چیزی به شمار نیاید .(2)
ص: 98
با همه اینها ، عثمان نتوانست حتی با یک شخص از پیروان مکتب دیگر وضویی مناظره کند تا دیدگاه وضویی او را در حضور مسلمانان باطل سازد ، بلکه نتوانست یکی از آنان را به صراحت نام ببرد تا او را _ در برابر آنچه از پیامبر روایت می کرد _ در کانونِ واکنش های مسلمانان قرار دهد .
ص: 99
ابو عَلْقَمَه ، از عثمان بن عَفّان نقل می کند که وی روزی آبی برای وضو خواست ، سپس اصحاب پیامبر را فراخواند ، آن گاه با دست راست بر دست چپ آب ریخت و آن را سه بار شست ، پس از آن ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، آن گاه سه بار صورتش را شست ، سپس دو دستش را تا آرنج ، سه بار سه بار ، شست ، آن گاه سرش را مسح کشید و پس از آن ، پاهایش را شست و شو داد و آنها را تمیز ساخت ، سپس گفت :
رسول خدا را دیدم که همانند این وضویی که گرفتم و شما دیدید ، وضو گرفت و آن گاه فرمود : هرکس وضوی نیکویی بگیرد و سپس دو رکعت نماز گزارد ، مانند روزی که از مادر زاده شده ، از گناهان پاک می شود .
پس از آن عثمان [ رو به شخصی کرد و ] گفت : ای فلا نی ، آیا چنین است ؟ او پاسخ داد : آری . آن گاه [ به شخص دیگری رو کرد و ] گفت : ای فلا نی ، آیا چنین است ؟ او هم گفت : آری .
و به همین ترتیب ، تنی چند از صحابه را شاهد گرفت ، سپس گفت : سپاس خدای را که با من بر این شیوه از وضو موافقت کردید .(1)
این حدیث ما را بر بعضی از شیوه هایی که عثمان در استوار سازی رویکرد وضویی اش می پیمود ، آگاه می سازد که همان دعوت از بعضی از صحابه در فاصله های زمانی پیاپی بود تا وضویش را به آنها بنمایاند .
اکنون می پرسیم :
آیا صحابه نیازمند تماشای وضوی خلیفه بودند یا اینکه آنها را بر وضویش شاهد
ص: 100
می گرفت تا دهان مخالفان را ببندد ؟
چگونه می توانیم تصور کنیم که پس از گذشت نیم قرن از ظهور اسلام ، یک صحابی ، وضوی پیامبر را نداند ؟ اگر چنین باشد ، چطور می توانیم او را صحابی بنامیم ؟ اگر اختلاف در وضو ، در زمان عثمان پدید نیامد ، این تلاش پر شتاب از سوی او ، برای آموزش وضویش از چه روست ؟
چرا ابوبکر و عُمَر ، این کار را نکردند ؟ اگر _ به روایتی _ میان مسلمانان اختلاف روی داد و تعلیم وضو برای مسلمانان ضروری می نمود ، آیا ابوبکر و عُمَر ، برای این امر ، شایسته تر نبودند ؟ به چه سبب وضوی آموزشی ، بیشتر با وضوی غَسْلی همراه است ؟
روایت کرده اند که امام علی علیه السلام سرزده به ابن عباس ، فرمود : «آیا نمی خواهی نشانت دهم پیامبر چگونه وضو می گرفت ؟»(1) سپس وضوی غَسْلی را از آن حضرت نقل می کنند با اینکه ابن عباس _ حتی بعد از شهادتِ امام علی _ آشکارا وضوی مَسْحی می گرفت و موضع گیری هایش با رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) که وضوی غَسْلی را بیان می داشت ، مشهور می باشد . آیا می توان پذیرفت که دانشمند این امت ، کسی که با پیامبر در یک غرفه (زیر یک سقف) می خوابید ، وضو گرفتن را نداند و امام علی علیه السلام وضوی غَسْلی (و نه مَسْحی) را همین طوری و بی سؤال قبلی ، به او تعلیم دهد ؟ یا ابن عباس وضوی اشتباهی بگیرد و امام علیه السلام شیوه درست وضو را به او بیاموزاند ؟
درباره امام حسین علیه السلام نیز این ماجرا نقل شده است ؛ در بعضی اَخبار می خوانیم : امام علی علیه السلام بعدها ، وضوی غَسْلی را به امام حسین علیه السلام تعلیم داد ،(2) نه مَسْحی را !
این اخبار ما را برمی انگیزاند که از بحث و تحقیق دست برنداریم . اکنون به خبر
ص: 101
پیشین باز می گردیم تا جاهای استفاده از آن را مدّ نظر قرار دهیم که می توان فشرده آنها را در ضمن چند امر بیان داشت :
یک : نیرومندی مخالفان عثمان و سعی خلیفه در یاری خواهی از بعضی اصحاب و خواص ، برای تأیید آنچه وی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند .
دو : ضعف موضع عثمان و ناتوانی وی در برابر «گروهی از مردم» که این امر از دو نکته به دست می آید :
1 . در پیش گرفتن سیاست دفاعی (نه تهاجمی) چنان که در حدیث حُمران می نگریم ؛ این سخن عثمان که می گوید : «مردم روایاتی را بیان می دارند که من واقعیت آنها را نمی دانم جز اینکه دیدم پیامبر ، همچون من وضو گرفت» و آنچه را ابو عَلْقَمه روایت می کند که : «عثمان گروهی از اصحاب پیامبر را فراخواند» ، «به آنان گفت : سپاس خدای را که بر این کار ، مرا موافقت کردید» .
و دیگر نصوصی که بر ضعف خلیفه دلالت دارند و به زودی خواهد آمد .
افزون بر این ، عثمان موالیانش (مانند حُمران و ابن دارَه) را بسیج می کرد تا اخبار وضوی او را نقل کنند و بیان دارند که وضوی پیامبر همین است و این را میان مردم نهادینه سازند یا موالیان عثمان جداگانه به تعلیمِ وضوی پیامبر _ طبق روایت عثمان _ دست می یازیدند .
بَیْهَقی از محمّد بن عبد اللّه بن اَبی مریم روایت می کند که ابن دارَه ، صدای مضمضه او را شنید ، وی را صدا زد تا وضوی خلیفه را به او بیاموزاند و [ پس از انجام وضو به شیوه عثمان ] گفت : این است وضوی پیامبر .(1)
دار قُطنی _ به اسناد از محمد بن ابی عبد اللّه بن اَبی مریم _ از ابن دارَه روایت کرده است که گفت : بر منزل عثمان درآمدم ، صدای مضمضه ام را شنید ، گفت : ای محمد !
ص: 102
گفتم : بلی ، گفت : آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله برایت حدیث نکنم ؟ گفتم : چرا ، گفت :
رسول خدا را دیدم که در «مقاعد»(1) بود و آبی را [ جهت وضو [برایش آوردند ، آن حضرت سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورتش را سه بار شست و دستانش را تا آرنج سه بار شست و شو داد و سرش را سه بار مسح کشید و هر کدام از پاها را سه بار شست .
سپس عثمان گفت : وضوی پیامبر این چنین بود ، دوست داشتم آن را به شما بنمایانم .(2)
در حدیث دیگر ، از عُمَر بن عبد الرّحمان نقل شده که گفت : جَدّم برایم حدیث کرد که :
عثمان با گروهی از یارانش بیرون آمد تا اینکه بر «مقاعد» نشست ، آبِ وضویی خواست ، آن گاه دستش را سه بار شست ، و سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و سه بار صورت و سه بار دست ها را تا آرنج شست و سرش را یک بار مسح کشید و پاها را سه بار شست و شو داد .
سپس گفت : رسول خدا را دیدم که این چنین وضو گرفت ، من وضو داشتم ، لیکن دوست داشتم به شما نشان دهم که پیامبر چگونه وضو می گرفت .(3)
جوامع حدیثی و کتاب های صحاح ، اَحادیث دیگری را آورده اند که عثمان در «مقاعد» و «باب الدرب» می نشست تا وضوی پیامبر را به مردم تعلیم دهد .
ص: 103
2 . عثمان جرأت نکرد آن مردمان را به دروغ گویی یا بدعت گذاری یا تشریع ، متهم سازد ، بلکه به این سخن که «نمی دانم اینها چیست» بسنده کرد ؛ چرا که می دانست وضوی این دسته از مردم ، همان وضوی پیامبر است و اینکه آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کنند ، آشکارا بر مشروعیت وضوی آنان دلالت دارد و وضوی آنان ، همان وضویی است که در عهد پیامبر صورت می گرفت .
اگر عثمان یک دلیل _ هر چند ضعیف _ در اختیار می داشت در طعنه بر مخالفانش کوتاهی نمی کرد و با تندی و شدت به ردّ آنان می پرداخت و در حالی که پیوسته با مخالفان درگیر بود ، ناچار نمی شد که بگوید «نمی دانم این اَحادیث از کجاست ؟!»
آیا از شخصی که زمان زیادی با پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه زیسته است ، این سخن عجیب نیست که بگوید : «نمی دانم این اَحادیث چیست ؟»
بنابراین ، تجاهلِ عثمان را در برابر نیرومندی معارضانش ، باید دلیل ضعفِ او شمرد .
از آنچه پیش از این گذشت ، روشن شد که عثمان در برابر معارضان خویش در مسئله وضو منطق قدرت و زور را (که به طور عام در برخورد با مخالفانش به کار می بست) در پیش نگرفت و با آنان در نهایت نرمی و متانت رفتار می کرد با آنکه آنها از سرسخت ترین دشمنانش بودند و می توانستند افکار عمومی را بر ضدِّ وی برانگیزند .
در این راستا می بینیم عثمان هنگامی که یکی از صحابه او را در وضویش همراهی می کند ، از خوش حالی می خواهد به پرواز درآید و خدا را بر این همگامی سپاس می گوید .(1)
آری ، روش خلیفه در بیشتر اوقات این بود که هنگامِ توصیف وضوی پیامبر ، توضیحی را در ذیلِ آن بیاورد . همین پدیده ، پژوهشگران را به تحقیق برمی انگیزاند ،
ص: 104
زیرا این پرسش به ذهن می آید که : این همه تأکید از چه روست ؟ چرا این توضیح اضافی را در روایات بیانی نقل شده از دیگر صحابه درباره وضو ، نمی نگریم ؟ راز اختصاص این تذییل به روایاتِ عثمان (و نه دیگر صحابه) چیست ؟
عثمان از سردمداران مکتب مخالف خویش دلیل نخواست (مطالبه دلیل همان شیوه سوم برای بازداشتن و ردّ بود) و از این کار چشم پوشید ؛ زیرا می دانست که آنان از سویی _ به لحاظِ نوعی و کمی _ جریان فکری قوی و بزرگی را نمایندگی می کردند(1) و از دیگر سو ، عثمان توان احتجاج با آنها را نداشت .
بزرگان مکتب مخالف با عثمان ، از نظر مصاحبت با پیامبر و سابقه و پیشینه در اسلام و تفقه در دین ، منزلت والایی داشتند ، آنان چگونگی وضوی پیامبر را از آغاز تشریع تا زمان رحلت آن حضرت سوی آفریدگار متعال _ به چشم خویش _ دیده بودند و آن را برای مسلمانان نقل می کردند و علی رغمِ مخالفتِ خلیفه با آن ، بر وضویی که از پیامبر به یاد داشتند ، ادامه می دادند .
شگفتی بیشتر اینجاست که عثمان بر صحتِ وضو و سلامت فهم خویش ، ادله و برهان هایی را برای مسلمانان ارائه نداد ، بلکه در نقل خویش ، تنها به این بسنده کرد که دید رسول خدا صلی الله علیه و آله همچون وضوی او ، وضو می گرفت و به شاهد آوردن کسانی که در صحت نقل او را همراهی می کردند ، پناه آورد و بعید نمی نماید که خلیفه معارضانش را به زور به این شهادت واداشته باشد .
در بیشتر اوقات ، عثمان این رویه را می پیمود ؛ زیرا صحابه را بر روایات و مفاهیم ثابت شاهد می گرفت تا از رهگذر آنها به مفاهیم اختلافی نقب زند .
مقرّب داشتن پیامبر اهل بیت را _ به پیروی از قرآن _ نمی تواند دلیلی برای عثمان به
ص: 105
شمار رود تا آن را دست مایه خود قرار دهد و خویشاوندانش (آل اَبی اُمیه) را مُقَرَّب سازد ، لیکن عثمان با اجتهاد _ از پیش خود ساخته اش _ این کار را کرد و برای ردّ مخالفانش به این گونه رفتارها دست می یازید .
از سالم بن اَبی جَعْد روایت شده که گفت :
عثمان گروهی از اَصحاب پیامبر را _ که در میانشان عَمّار بن یاسر بود _ فرا خواند ، گفت : از شما چیزی را می پرسم و دوست دارم مرا تصدیق کنید ! شما را به خدا سوگند ، آیا نمی دانید که خدا قریش را بر سایر مردم برگزید و بنی هاشم را بر دیگر قریشیان برتری داد ؟!
آنان خاموش ماندند و سخنی بر زبان نیاوردند .
عثمان گفت : اگر کلیدهای بهشت به دست من بود ، آنها را به بنی اُمیه می دادم تا آخرین نفر آنها به بهشت درآید ، سپس سوی طلحه و زبیر پیک فرستاد که نزدش حاضر شوند [ آن گاه عثمان سخن را سوی جایگاه عمّار سوق داد و ] گفت : آیا برایتان از عَمّار سخن نگویم ؟! پیش رسول خدا رفتم آن حضرت دستم را گرفت و در سرزمین بَطحاء قدم می زدیم تا اینکه بر پدر و مادر عمار _ و خود او _ گذرمان افتاد که شکنجه می شدند ، پدر عمار گفت : ای رسول خدا ، روزگار ما چنین است ! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : بُردبار باش ! سپس فرمود : پروردگارا ! آل یاسر را بیامرز .(1)
همه اینها خبر از این می دهد که عثمان خود را در موضع اندیشمندی می دید که فکر جدیدی را مطرح می سازد که گروه بزرگی از صحابه با آن مخالف اند .
وی وضویش را به روایاتی که میان مسلمانان ، اتفاق نظر است مُدَلَّل می سازد و شاهد می گیرد و در این میان می کوشد ذهن آنها را از چیز معلوم و مُسَلّم ، به اثباتِ شی ء
ص: 106
مجهولی انتقال دهد .
از حُمران نقل شده که گفت :
آب وضویی برای عثمان آوردم ، وی برای نماز وضو گرفت ، سپس گفت : شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود : هرکه وضو بگیرد و آن را پاکیزه به جای آورد ، گناهان گذشته اش پوشانده می شود .
سپس رو به اصحابش کرد و گفت : ای فلا نی ، آیا آن را از رسول خدا شنیدی ؟ (تا اینکه به سه نفر از یارانش این خطاب را کرد) همه شان گفتند : آن را شنیدیم و به خاطر سپردیم .(1)
از عَمْرو بن میمون روایت شده که گفت ، شنیدم عثمان می گفت :
رسول خدا فرمود : هر که آن چنان وضو بگیرد و نماز بخواند که امر شده است ، از گناهان بیرون می آید مانند روزی که مادرش او را به دنیا آورد .
سپس گروهی از اصحاب پیامبر را شاهد گرفت که آیا پیامبر این را نفرمود ؟ آنان گفتند : آری .(2)
عثمان در «مَقاعِد» می نشست و وضو می گرفت و وضویش را به اَحادیث اِسباغ و اِحسان در وضو (وضوی کامل و نیکو گرفتن) مُذَیّل می ساخت و این کار را در «باب الدرب» تکرار می کرد و کسانی را که با او هم رأی بودند و بینش او را داشتند ، بر این کار شاهد می گرفت تا نظاره گران قانع شوند که وضوی عثمان همان «اِحسان» و «اِسباغ» است که پیامبر صلی الله علیه و آله به آن فرا خواند .
این نشانه ها رهنمون است بر اینکه عثمان این فهم جدید را اختراع کرد و بسا وی از بعضی از روشن فکرانی اثر پذیرفت که از تمدن های مجاور آمدند (از موالیان عثمان یا
ص: 107
غیر آنها) زیرا ادله شرعی ای که در ذهن عثمان جرقه زد ، او را واداشت ابعاد جدیدی را در وضو مطرح سازد که پیش از آن در ذهن مسلمان معروف نبود .
اندیشه عثمان و دیدگاه وضویی او میان توده مسلمانان رخنه کردو از سوی بعضی پذیرفته شد ؛ زیرا به نظافت اهمیت داده می شد و قداست در آن رخ می نمود و عنایت فزون تری به وضو و شست و شو و مسح می گشت .
پیداست که این وضو ، با روحیه وسواسی هایی همچون عثمان و عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص همخوانی داشت و نیز با طبیعت جغرافیایی عراق و وجود نهرهای فراوان ، نه جزیرة العرب که آب در آن کیمیاست .
نمی توان از سبب خنده عثمان و تبسّم او قبل از وضوهای ثلاثی اش (که در نهایتِ وسواس انجام می گرفت) پرده برداشت و به این نیت او نمی توان پی برد که از حاضران می خواست که از سبب خنده اش بپرسند (کسانی که هیچ توجیه دور و نزدیکی برای آن نمی دیدند) مگر پس از اینکه دریابیم عثمان از هر فرصتی استفاده می کرد تا نگاه حاضران را به وضویش جلب کند تا او را از اندازه صحتی که در این زمینه به نظرش می آمد ، بپرسند .
از اینجاست که دور پاسخ های او به میان می آید ، جواب هایی که با آنها می خواست بیشترین مؤیدان ممکن را برای مکتب وضویی اش به دست آورد .
از حُمران نقل شده که گفت :
عثمان آب وضویی خواست و وضو گرفت ، سپس خندید ! گفت : آیا نمی پرسید از چه رو خندیدم ؟
گفتند : ای امیر مؤمنان ، چه چیز تو را خنداند ؟
عثمان گفت : دیدم رسول خدا همان گونه که من وضو ساختم ، وضو گرفت ؛ مضمضه و استنشاق کرد و سه بار صورتش را شست و سه بار
ص: 108
دست ها را شست و شو داد و سر و پشت پایش را مسح کشید .(1)
و نیز از حُمران روایت شده که گفت :
نزد عثمان بودم ، آب وضویی خواست و وضو گرفت . چون از وضو فارغ شد ، گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان که من وضو ساختم ، وضو گرفت ، سپس تبسّم کرد و فرمود : آیا می دانید از چه رو خندیدم ؟
گفتند : خدا و رسولش داناتر است .
فرمود : بنده مسلمان هرگاه وضو بگیرد و وضویش را کامل به جا آورد ، سپس به نماز ایستد و نماز را کامل گزارد ، از گناهان مانند روزی که از مادر زاده شد ، بیرون می آید .(2)
از حُمران نقل شده که گفت :
عثمان را دیدم که آبی خواست ، سه بار کف دست هایش را شست ، مضمضه و استنشاق کرد و سه بار صورت و سه بار دست ها را تا آرنج شست و شو داد و سر و روی پاها را مسح کشید ، سپس خندید و گفت : نمی پرسید چه چیز مرا خنداند ؟
گفتیم : چه چیز تو را به خنده درآورد ای امیر مؤمنان ؟
گفت : این امر مرا خنداند که بنده هرگاه صورتش را بشوید ، خدا هر خطایی را که با صورت مرتکب شده ، پاک می کند و آن گاه که دست ها را تا آرنج شست و شو دهد خدا گناهانی را که با دست انجام داده ، بزداید و زمانی که سرش را مسح کشد ، خدا گناهان سر را می آمرزد و هنگامی که
ص: 109
پاهایش را تطهیر کند ، خدا گناهانی را که با پاها انجام داده ، از بین می برد .(1)
این متن (تا زمانِ صدور این اخبار از خلیفه) دلالت دارد که عثمان سر و روی پاهایش را مسح می کشید ، ما در آینده ، این ادعا را به روایات دیگری تقویت خواهیم کرد .(2)
اما موضوع تبسّم عثمان و خنده او (آن گونه که عثمان ادعا می کند و از سیاق حدیث به دست می آید) بیانگر شادی اش از پاداشی که وضو نزد خدا دارد ، نمی باشد ، بلکه سخن عثمان به امر پنهانی اشاره دارد ؛ او می خواست صحابه ای را که در آنجا حضور داشتند بیازماید که درباره شستنِ سه بار اعضای وضو چه واکنشی دارند ، دید که آنان خاموش ماندند .
اینکه عثمان از مردم می پرسد «نمی خواهید بدانید از چه رو خندیدم» تحریک برانگیز است ، چرا او به این تحریک دست یازید ؟
بسا نصوص پیشین (و و این سخن عثمان که گفت : «مردمانی اَحادیثی می آورند که نمی دانم چیستند») نقطه عطفی در تاریخ وضو به شمار آید و به منزله سرآغازی برای تغییرات کلی در آن باشد و سه بار شستن ، به عنوان سنت قلمداد شود .
زیرا به اعتقاد نگارنده ، این کار با تأثیر پذیری عثمان از مولایش حُمران صورت گرفت ، وی با صائبی ها و مجوسیان عراق معاشرت داشت ، کسانی که در طهارت ، سه بار اندام هاشان را می شستند . عثمان می خواست این را تعمیم دهد و عملکردی را که از پیامبر دیده بود ، سنتِ آن حضرت به شمار آورد ، در حالی که هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را انجام می داد ، در پی آن می فرمود : «این ، وضوی آن حضرت و وضوی پیامبران
ص: 110
پیشین است» و این سخن بدان معناست که عمومیت دادن آن بر همه مسلمانان جایز نمی باشد ؛ چرا که دین خدا ، دین آسان گیری است و نه سخت گیری .
آری ، عثمان می خواست تأثیر آنچه را حُمران حکایت می کرد و آنچه را [ ادعا می کرد خودِ ] او دیده است و از رسول خدا روایت می کرد ، در جان مسلمانان بیازماید و بر این اعتقاد بود که این وضو ، از سوی بعضی پذیرفته می شود و بعضی به مخالفت با آن بر می خیزند ؛ چرا که تعمّق و وسواس بیش از حد در وضوست .
وی می خواست بر تأثیر این وضوی جدید و میزان روی آوری صحابه به آن ، پی ببرد ، اینکه آیا با انتقاد آنان رو به رو می شود یا نه ؟ و هرگاه زمینه برایش فراهم آمد ، شستن پاها و غیر آن را ، بر آن ملحق سازد .
روایتِ مصنّف ابن اَبی شَیبه (که پیش از این ذکر شد) اثبات می کند که خنده عثمان برای پاداشی که مؤمن در این وضو دریافت می دارد ، نبود ؛ زیرا در آن سخنی از اَجر در میان نیست و از این رو نمی توانیم قطعی حکم کنیم که سبب خنده عثمان ، ریختن گناهان از وضو گیرنده است و این ، به جهت شناختی است که از ملابسات امور داریم .
نمی دانیم اگر از سبب خنده عثمان و از ربط میان خنده و وضو سؤال می شد ، او چه پاسخی می داد ؟!
چرا دیگر صحابه ای که وضوی پیامبر را بیان می دارند ، احادیثشان را با اَ لفاظ «اِسباغ» (وضوی کامل) و «اِحسان» (نیکو وضو گرفتن) نمی آرایند (چنان که عثمان این کار را می کرد) ؟
چرا هیچ یک از آنها کسی را بر وضوشان شاهد نمی گیرد ؟
چرا آنان قبل و بعد از وضو ، لبخند نمی زنند ، چه رسد به خنده ؟
چرا تنها عثمان خنده پیامبر را در اَحادیث وضو نقل می کند ، نه دیگر صحابه ؟
آیا این امر ، جای حیرت و شگفتی نیست ؟
ص: 111
احمد در مسندش ، دو روایت درباره وضوی عثمان می آورد که در آنها عثمان خنده اش را نسبت می دهد به اینکه وی دید پیامبر بعد از وضویش خندید و به اصحاب فرمود : «آیا نمی پرسید چه چیز مرا خنداند ؟» و بدین وسیله خنده اش را توجیه می کند و هر توهمی را که به ذهن شنونده آید ، می زداید .
در حالی که می دانیم نقل عبارت «بنده هرگاه آب وضویی بخواهد و با آن صورتش را بشوید ، خدا هر گناهی را که با چهره انجام داده ، پاک می سازد و هرگاه دست ها را تا آرنج بشوید ، گناهانی را که با دست انجام داده ، از بین می رود ...» خنده آور نمی باشد .
تعلیل خنده عثمان به اینکه دید پیامبر در مکانی که او در آن وضو گرفت ، خندید ، تأکید بیشتر بر شرعیت وضوی ثلاثی است و توجیهی برای خنده ها و تبسّم ها و دنباله هایی به شمار می رود که نظاره گر تیزبین را آگاه می سازد به اینکه عثمان در پی اِحداث چیزی در وضوست و می خواهد نگاه ها را به رویکرد وضویی اش جلب کند .
نکته شایان ذکر _ در اینجا _ این است که اغلب روایاتِ نقل شده از عثمان (که روایات نقل شده در صحاح نیز از آنهاست) به مولایش حُمران بن اَبان ، اختصاص دارد ، همو که در یکی از معابد یهود در «عین التَّمر» به اسارت درآمد و نزد آنان علوم شریعت یهود را می آموخت .(1)
حُمران بن اَبان ، به جز روایات وضویی عثمان ، روایات معتبر دیگری ندارد که در ابواب کتاب های صحاح و سنن آمده باشد و همین ، این نظریه را رجحان می بخشد و پشتیبانی می کند که مؤسس مکتب وضویی جدید ، عثمان است یا کسانی که در اطراف عثمان اند (مانند حُمران و ابن دارَه) از تابعان وامانده [ و بی اهمیتی ] که احادیث وضویی آنها در جوامع حدیثی به جهت جایگاه عثمان (نزد مُدوِّنان حدیث در عهد
ص: 112
عُمَر بن عبدالعزیز) راه یافته است .
این دسته از راویان گاه از کسانی اند که از اهل کتاب اثر پذیرفتند (مانند عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص) یا تحت نفوذ یهود بودند و اسلام آنها مشکوک است (مانند حُمران) اَمثال اینان ، به مکتب وضویی جدید ، متعهد شدند و تبلیغ آن را در میانِ محدثان بر دوش گرفتند و این و آن را به وضویی که از عثمان مشاهده کردند ، خبر دادند و به وصف وضوی پیامبر [ به شیوه عثمان ] پرداختند .
این روند ، بزرگان صحابه و تابعان را واداشت که از حکایت وضوی عثمان (که از سنت پیامبر به دور بود) فاصله بگیرند .
تاکنون ثابت شد که مکتب وضویی جدید به دست عثمان پدید آمد و پرورش یافت و «مردمانی» (به تعبیر عثمان) آغازگر اختلاف در وضو نبودند و تنها به خواستِ عثمان تن نمی دادند و وضویی را که مشروع می دانستند ، آشکار می ساختند . عثمان با همه توان فکری و تبلیغی خود ، دست به کار شد پایگاهی به دست آورد تا او را در آنچه از پیامبر دیده یا شنیده ، تأیید کند .
ص: 113
راز اینکه عثمان به حُمران رو می کند و می گوید : «مردمانی اَحادیثی بر زبان می آورند ...» در چیست ؟ در حالی که شاهدیم حُمران در وضوی عثمان شک ندارد یا درباره مشروعیت وضوی جدید او ، چیزی نمی پرسد یا وی وضوی مردمانی را (که در خط مخالفِ وضوی عثمان اند) مطرح نمی کند یا در صدد یاری آن بر نمی آید .
همه ماجرا این است که حُمران ، آبی را برای عثمان می آورد ، وی وضو می گیرد ، سپس می گوید : «مردمانی ، حدیث می کنند ...» پس چرا عثمان ، بی هیچ پیشینه هشدار دهنده ای ، به این خبر دست می یازد ؟!
در بحث های پیشین آوردیم که عثمان ، روی پاها را مسح می کشید ،(1) بعضی از روایاتی که بر این حقیقت دلالت داشت (و در کتاب های سنن و مسانید آمده و بیشتر آنها از حُمران است) در گذشته بیان شد .
گفتیم که عثمان با خنده اش می خواست واکنش صحابه را در [ سه بار ] شستن اعضای وضو ، بداند و دریابد که آیا آنان با وی مخالفت می کنند یا نه ؟
همچنین یادآور شدیم که عثمان ، صحابه را بر وضوی خود شاهد می گرفت و اَحادیثش را به آنچه از پیامبر شنیده یا دیده بود ، می آراست تا از بیان امر معلومی به اثبات چیز مجهولی دست یازد .
این رویکردها (مانند دیگر موضع گیری های عثمان) بعضی از صحابه را می آزرد ؛ زیرا آنان ندیده بودند که رسول خدا چنین کاری کرده باشد و نشنیده بودند که به این کار فرا خواند .
مسلمانان یا از ترس و یا به جهت حفظ وحدت اسلامی ، ناچار می شدند در این
ص: 114
رویکردها عثمان را همراهی کنند ، حتی دسته ای از مردم از امام علی علیه السلام خواستند که با عثمان درباره این بدعت های پیاپی و فراوان ، گفت و گو کند .
امام علی علیه السلام بر عثمان درآمد و فرمود :
إِنَّ النّاسَ وَرائی ، وَقد اسْتَسْفَرُونی بَیْنَکَ وَبَیْنَهم ، وَوَاللَّهِ ما أَدْرِی ما أَقُولُ لَکَ ! ما أَعْرِفُ شَیئا تَجْهَلَهُ وَلا أَدُلَّکَ عَلَی أَمْرٍ لا تَعْرِفُهُ .
إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نَعْلَمُ ؛ ما سَبَقْناکَ إلی شَیْءٍ فَنُخْبِرُکَ عَنْهُ وَلا خَلَوْنا بِشَیْءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ وَقَدْ رَأَیْتَ کَما رَأَیْنا وَسَمِعْتَ کَما سَمِعْنا وَصَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ کَما صَحِبْنا .
وَما ابنُ أَبی قُحافة وَلا ابنُ الخَطَّاب أَوْلی بِعَمَلِ الحَقِّ مِنْکَ وَأَنْتَ أَقْرَبُ إلی رَسُولِ اللَّهِ وَشِیْجَة رَحِمٍ مِنْهُما وَقَد نِلْتَ مِنْ صَهْرِهِ ما لَمْ یَنالا .
فَاللَّهَ اللَّهَ فی نَفْسِکَ فَإِنَّکَ ما تُبَصِّرُ مِن عَمیً وَلا تُعَلِّمُ مِنْ جَهْلٍ وَإِنَّ الطُّرُقَ لَواضِحَة وَإِنَّ أَعلامَ الدِّینِ لَقائِمةٌ .
فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبادَ اللَّهِ _ عِنْدَ اللَّهِ _ إمامٌ عادِلٌ هُدِیَ وَهَدَی فَأَقامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَأَماتَ بِدْعَةً مَجْهولة ، وَأَنَّ السننَ لَنَیِّرَةٌ لَها أَعْلامٌ وَأنَّ البِدَعَ لَظاهِرَةٌ لَها أَعْلامٌ .
وَإِنَّ شَرَّ النّاسِ _ عِنْدَ اللَّهِ _ إمامٌ جائرٌ ضَلَّ وَضُلَّ به ، فَأَماتَ سُنَّةَ مَأْخُوذَة وَأَحْیا بِدْعَةَ مَتْرُوکَة .
وَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّه یَقُول : یُؤْتی یَومَ القیامةِ بِالإمامِ الجائِر وَلَیْسَ مَعَهُ نَصیرٌ وَلا عاذِر ، فَیُلْقی فی نارِ جَهَنَّمَ فَیَدُورُ فیها کَما تَدُورُ الرَّحی ثُمَّ یَرْتَبِطُ فی قَعْرِها ؛(1)
ص: 115
«مردم ، پشت سر من اند و مرا میانِ تو و خودشان میانجی کرده اند . به خدا ، نمی دانم با تو چه بگویم ؟! چیزی نمی دانم که تو آن را ندانی ، تو را به چیزی راه نمی نمایم که آن را نشناسی .
تو می دانی آنچه ما می دانیم . ما بر تو در چیزی سبقت نجسته ایم تا تو را از آن آگاه کنیم . جدا از تو چیزی نشنیده ایم تا خبر آن را به تو برسانیم ؛ دیدی چنان که ما دیدیم ، شنیدی چنان که ما شنیدیم ، با رسول خدا بودی ، چنان که ما بودیم .
پسر ابو قُحافه و پسر خَطاب در کار حق از تو سزاوارتر نبودند . تو از آنان به رسول خدا نزدیک تری ، که خویشاوند پیامبری ، داماد او شدی و آنان نشدند .
خدا را خدا را ، خویشتن را بپای ! به خدا تو کور نیستی تا بینایت کنند ، نادان نیستی تا تو را تعلیم دهند . راه ها هویداست و نشانه های دین برپاست .
بدان که فاضل ترین بندگان خدا _ نزد او _ امامی است دادگر ، هدایت شده و راهبر ، که سنّتی را که شناخته است برپا دارد و بدعتی را که ناشناخته است بمیراند . سنت ها روشن است و نشانه هایش هویداست و بدعت ها آشکار است و نشانه هایش برپاست .
و بالاترین مردم نزد خدا ، امامی است ستمگر ، خود گمراه و موجب گمراهی کسی دیگر ، که سنّت پذیرفته را بمیراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند .
و من از رسول خدا شنیدم که گفت : روز رستاخیز ، امام ستمگر را بیاورند و او را نه یاری بود ، نه کسی که از سوی او پوزش خواهد ، پس او را در دوزخ افکنند و در آن چنان گردد که سنگ آسیا گردد ، سپس او را در ته دوزخ استوار ببندند» .(1)
روایاتِ دیگری است که بر این حقیقت دلالت دارد و اینکه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله برای کسب رضایتِ خدا عثمان را به قتل رساندند و به جهتِ بدعت هایی که در دین
ص: 116
پدید آورد ، او را کیفر دادند .(1)
می توانیم بیان داریم که اَخبار مَسح سر و پا ، از شش سال اول خلافت عثمان ، از وی بروز یافت ؛ به ویژه در سه سال اول که از بدعت گذاری هایش در دین ، اثری نیست ، اما در سه سال دوم ، به سه بار شستن اعضای وضو به همراه مسح روی پا ، دست یازید .
اَخبار شستن پاها ، در شش سال پایانی حکومت عثمان ، صادر شد ؛ در این هنگام بود که اصحاب او را به بدعت گذاری در دین ، متهم ساختند و ما در آینده به عوامل تغییر سیاست عثمان در این سال ها اشاره خواهیم کرد و انگیزه های طرح وضوی غَسْلی را از سوی او _ به طور ویژه _ باز خواهیم گفت .
در پرتو آنچه گذشت ، احتمال می دهیم که عثمان می خواست سؤالی را که ممکن است در ذهن «حُمران» خَلَجان کند ، برطرف سازد (اینکه : چرا خلیفه هم اکنون پاهایش را می شوید در حالی که در همین گذشته نزدیک آنها را مسح می کشید ؟!) از این رو ، عثمان به حُمران خطاب کرد و گفت :
مردمانی در وضو اَحادیثی را بر زبان می آورند که برایم روشن نیست جز اینکه دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله همچون وضوی من ، وضو می گرفت .
جمله «إلاّ أَنّی رَأَیْتُ رسولَ اللَّهِ یَتَوضَّأُ نحو وضوئی هذا» (پیامبر را دیدم که مانند همین وضوی من ، وضو می ساخت) اشاره است به اینکه عثمان برای عمل جدیدش که بر خلاف سیره صحابه (و نیز عملکرد خود او در شش سال اول خلافتش) بود ، مشروعیت می جُست .
یا وی می خواست آنچه را که حُمران برایش حکایت می کرد ، به اسلام اِسناد دهد و تقویت سازد ؛ اینکه عثمان ، به چشم خود دید پیامبر اعضای وضو را سه بار شست و
ص: 117
پاهایش را آب کشید (همان گونه که در دیگر اَدیان این کار مرسوم است) .
از مؤیدات این سخن ، اختصاص حدیث فوق به حُمران بن اَبان(1) است ؛ همو که در «عین التَّمْر» به اسارت درآمد و از کسانی است که با یهود و ستاره پرستان می زیست و دیده بود که خاخام های یهود _ در عراق _ هنگام ورود در معبد (برای عبادت) پاهاشان را می شویند .
آری ، حُمران در عهد ابوبکر و عُمَر ، بر دین یهود باقی ماند و تنها در سال سوم خلافت عثمان بود که به اسلام درآمد و این بدان معناست که حُمران دیده بود که عثمان بر پاها مسح می کشید سپس دریافت که وی پاها را می شوید (یعنی حُمران دید که عثمان در شش سال نخست خلافت بر پاها مسح می کشید و در شش سال بعد آنها را می شست) و این ، یعنی عثمان بود که وضو را تغییر داد و وضوی جدیدی را _ به دلایلی که به نظرش آمد _ بنا نهاد .
بعید نمی نماید که عثمان از حکایتِ مشاهدات حُمران درباره وضوی دیگر اَدیان موجود در عراق ، اثر پذیرفته باشد و به تدریج این مکتب وضویی به ذهنش آمده است .(2)
پس از همه اینها ، می توانیم بیان داریم که منشأ اختلاف و توجیهاتی که وضو را
ص: 118
بحرانی ساخت ، همه ، به عثمان برمی گردد که چه بسا وی تحتِ تأثیر تلقین های حُمران و عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص قرار گرفت . حُمران از موالیان عثمان بود و عبد اللّه ، از کسانی است که در جنگ «یَرْموک» به دو بار شتر [ یا یک خورجین ] از کتاب های یهود دست یافت و روایات نهفته در آنها را آورد تا از این طریق ، وضوی غَسْلی را استوار سازد .
لیکن این دیدگاه به نظر رجحان دارد که نخستین بدعت گذار در وضو ، عثمان است ؛ زیرا وی با کنایه و صراحت ، رویاروی مخالفانش ایستاد و در مناسبت های مختلف خود را به زحمت می انداخت تا دلایل صحت وضویش را بیان دارد .
این کار ، پس از آن صورت می گرفت که وی وضویش را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می داد و می گفت : «شنیدم رسول خدا می فرمود : ... وضوی کامل بگیرید ... وضو را نیکو و شایسته به جای آورید» و عباراتی مشابه اینها که بتوان در راستای پشتیبانی از دیدگاه سه بار شستن اعضای وضو ، آنها را به کار گرفت به این اعتبار که تکرار دفعاتِ شستنِ اعضا ، نهایت «اِسباغ» وضوست ؛ چنان که وی از «احسانِ وضو» فزونی نظافت اعضا را فهمید و شستن پاها را از مَسح بسنده دانست ؛ زیرا این کار هم مسح است و هم چیزی افزون بر مسح یا بدان جهت که کف پا از روی آن بیشتر می آلاید ، و این رویکرد را در تعلیل های پیروان عثمان مشاهده می کنیم .
چکیده سخن این است که در مسئله وضو ، میان عثمان و صحابه ، کشمکش افتاد و کسی که سنگ بنای این درگیری را نهاد ، شخص عثمان بود .
بعید به نظر نمی رسد که بعضی از این روایات ، بعدها از زبان عثمان افزوده شده باشد و خود وی از آنها مبراست و بسا نه این باشد و نه آن ، بلکه امر سومی است .
به هر حال ، این امر نیازمند وارسی و تحقیق است . برای آنکه واقع نگر باشیم باید رویدادها را جداگانه بررسی و تحلیل کنیم . بدین شیوه ، امید است به هدف دست یابیم .
ص: 119
اکنون به آنچه در پیش مطرح کردیم ، باز می گردیم :
چگونه عثمان از سیره پیامبر صلی الله علیه و آله روی برتافت و وضویی را آورد که با وضوی مسلمانان مغایرت داشت ؟
سببی که عثمان را بر این تصمیم برانگیخت چه بود ؟ با اینکه می دانست این روند ، معارضه صحابه را در پی خواهد داشت و بسا به اموری بینجامد که فرجامِ آن خوشایند نیست .
برای پاسخ به این سؤال ، هر چند به اجمال ، سامان مقدمه ای لازم است که در آن انگیزه های اختلاف مسلمانان در دوره عثمان و اسباب قتل او را یادآور شویم .
مُورِّخان اجماع دارند که قتل عثمان به خاطر بدعت هایی بود که او پدید آورد و این بدعت ها را به بذل و بخشش مالی به خویشاوندانش تفسیر می کنند و مناصب و اموالی که در اختیار آنها قرار داد .(1)
لیکن آیا این بدعت ها _ به تنهایی _ می تواند عامل قتلِ عثمان باشد ؟ یا اینکه در اینجا عوامل دیگری است که تاریخ نویسان آن را نیاورده اند ؟
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه درباره بدعت های عثمان می نگارد :
اینها گرچه بدعت اند ، جز اینکه به پایه ای نمی رسند که ریختن خون عثمان مباح شود . بر آنان واجب بود که عثمان را از خلافت خلع کنند ؛ چرا که برای این کار شایستگی نداشت و نباید در قتل او شتاب می کردند .(2)
هرگاه این مطلب درست باشد ، سبب قتل عثمان چیست ؟
اثر انگیزه های مالی و سیاسی در گسترش آتش اختلاف و تحریک امت بر ضدّ عثمان ، انکار شدنی نیست ، لیکن _ با وجود این _ سبب دیگری در قتل عثمان احتمال
ص: 120
می رود که در پشت صحنه نهفته است و پژوهشگران و محققان درباره آن بحث نکرده اند .
زیرا شیوه ناشایست مالی عثمان ، قتل او را واجب نمی ساخت . خبر ثابت از وی هست که اموال انبوهی را سوی همه سرشناسان سرازیر می ساخت تا آنجا که بعضی احتمال داده اند نرمی و طبع سخاوتمندانه و کریمانه اش به قتل او انجامید و بخشش های فراوان عثمان به دشمنانش کمتر از آنچه به خویشاوندانش تخصیص می داد ، نبود .
روایت شده که طلحه از عثمان پنجاه هزار [ دینار ] قرض گرفت ، روزی به عثمان گفت : مالت را فراهم ساخته ام ، کسی را بفرست آن را بستاند . عثمان ، همه آن را به طلحه بخشید .(1)
در جای دیگر آمده است :
عثمان دویست هزار [ دینار ] به طلحه صله داد ، چهار پایان و بندگان طلحه فزونی یافت و تنها درآمد غلاّت وی از عراق _ به تنهایی _ روزانه هزار دینار بود .(2)
ابن سعد در طبقات می نویسد :
زمانی که طلحه مُرد ، میراثش به سی میلیون درهم می رسید ، که دو میلیون و دویست هزار درهم و دویست هزار دینار از آنها نقد بود .(3)
بعید به نظر می رسد که طلحه (با این همه بهره مندی) از مخالفانِ سیاستِ مالی عثمان باشد ؛ از این رو این سؤال مطرح است که سبب مخالفتِ طلحه با عثمان چه
ص: 121
بود ؟ آیا طمع در حکومت او را بر این کار واداشت یا غیرت دینی اش او را در صف مخالفانِ عثمان درآورد ؟
نگارنده بر این باور است که چشم داشت به تختِ حکومت ، پشت صحنه موضع گیری طلحه بود و همین را عایشه نیز انتظار می کشید .
اما در خصوص عبد الرّحمان بن عوف ، باید گفت که عثمان با وعده حکومت می کوشید دل او را به دست آورد و وصیت نامه ای نیز در این زمینه نوشت ، لیکن نمی خواست این وصیت نشر یابد ؛ زیرا در صحیح بخاری خبری آمده که اشاره دارد عثمان قصد داشت خلافت را به زُبَیر بن عَوّام بسپارد(1) (بر خلاف آنچه که برای کاتب خود ، حُمران بن اَبان ، دیکته کرد) .
در تاریخ الاسلام و سیر أعلام النبلاء و الکاشف (که همه آنها از ذَهَبی است) می خوانیم :
عثمان خون دماغ شد [ و از این بیماری به تنگ آمد ] حُمران را خواست و گفت : بنویس که خلافت بعد از من ، برای عبد الرّحمان است .(2)
در فتح الباری و تاریخ دمشق آمده است :
عثمان از کاتب خویش _ حُمران _ خواست این مطلب را بنویسد و کتمان دارد . حُمران پیش عبد الرّحمان چاپلوسی کرد [ و آن را فاش ساخت ] . عبد الرَّحمان عثمان را بر این کار [ اینکه به حُمران اعتماد کرده و این راز را با او در این میان نهاده و مکتوب ساخته است ] سرزنش نمود . عثمان بر حُمران خشمگین شد و او را از مدینه به بصره تبعید کرد .(3)
ص: 122
امام علی علیه السلام در سخنی با ابن عوف (آن گاه که در «یوم الدار» دست بیعت به عثمان داد) به این حقیقت ، اشاره می کند و می فرماید :
حرّکَکَ الصَهْرُ وَبَعَثَکَ عَلَی ما صَنَعْتَ ، واللَّه ما أَمَّلْتَ منه إلاّ ما أَمَّلَ صاحِبُک مِن صاحبه ؛ دَقَّ اللَّه بینکما عِطْرَ مَنْشِم ؛(1)
اینکه داماد عثمان بودی تحریکت کرد و بر این کار واداشت ، به خدا سوگند [ با این بیعت ] همان آرزویی در سرت بود که عُمَر از ابوبکر [ در پی بیعت با او ] انتظار داشت ، خدا میانتان عِطر مَنْشِم بپاشد .(2)
در روایت دیگری است که امام علیه السلام به عبد الرحمان فرمود :
[ از این سخن ] بگذر ! عثمان را به خلافت برگزیدی تا بعد از وی آن را به چنگ آوری ! خدا عِطر مَنْشِم را میانتان بپراکند [ و شرارت را بگستراند ] .(3)
از سویی ، معروف است که ابن عوف ، ثروت هنگفت و اموال فراوانی داشت ؛ هزار شتر ، صد اسب ، ده هزار گوسفند و زمینی که با آبیاری بیست شتر آبکش کشت می شد . هریک از چهار زنِ او ، سهم شان را از میراثی که بر جای گذاشت ، بیرون آوردند ، هشتاد و چهار هزار شد .(4)
ص: 123
اما درباره دارایی های زبیر بن عوّام ، هرچه خواهی بگوی که اموالش فزون از شمار بود .(1)
بنابراین ، نمی توان انتقاد ابن عوف از عثمان را به حساب طمع در حکومت و مال انگاشت ، هر چند طمعِ «طلحه» و «زُبیر» در حکومت ، بعید نمی نماید .
مال به اندازه ای بخشش می شد که گروه فراوانی را راضی نگه دارد . عثمان نخستین کسی است که به اِقطاع دست یازید ؛ به عبد اللّه بن مسعود ، سعد بن اَبی وقّاص ، طلحه ، زُبیر ، خَبّاب بن اَرَتّ ، خارجه ، عَدی بن حاتِم ، سعید بن زید ، خالد بن عُرْفُطَه (و دیگران) زمین های ویژه ای را واگذارْد .(2)
از ابن سیرین نقل شده که گفت :
در زمانِ عثمان به قدری مال فراوان شد که کنیز به [ درهم های [هم وزن خودش فروخته می شد ، و اسب به صد هزار درهم ، و نخل به هزار درهم .(3)
ص: 124
اگر این نقل ها درست باشد ، انگیزه شورشگران چه بود ؟
اگر گفته شود : طمع در حکومت ، عامل قیامِ مردم بود ، تصوّر آن نسبت به بعضی معقول است امّا قیام همه مردم به طمعِ حکومت ، محال می باشد . افزون بر اینکه طمع ورزان باید برای برانگیختن افکار عمومی به اموری استناد می کردند ؛ بدعت های مالی و نزدیک ساختن پسر عموها به خود ، موجب ارتداد و قتل نیست ، پس نکته های مهمی که مخالفان علیه عثمان بر آنها استناد می جستند ، چه بود ؟
در اینجا اموری برای ما آشکار می شود که طَبَری و دیگران (از باب رعایت حال توده مردم !) از بیانِ آن ترسیده اند .
طَبَری می نویسد :
بسیاری از عواملی را که قاتلان عثمان آنها را دستاویز قتل وی ساختند ، آوردیم و از بسیاری از آنها (به [ دلیل مصالحی که به نظرمان آمد و ] جهاتی که چشم پوشی از آنها را اقتضا داشت) صرف نظر کردیم .(1)
و در جای دیگر می نگارد :
(برایم حدیث کرد یزید بن ظَبْیان همدانی که) محمد بن ابوبکر چون بر مصر ولایت یافت ، به معاویه نامه نوشت . وی [ یعنی یزید بن ظَبْیان [ مکاتباتی را که میان آن دو روی داد ، آورده است . من ذکر آنها را خوش نداشتم ؛ چرا که مطالبی در آنهاست که عامه مردم تاب شنیدنش را ندارند .(2)
ابن اثیر درباره عوامل قتل عثمان می نویسد :
بسیاری از انگیزه هایی را که مردم دستاویز قتل عثمان ساختند ، رها
ص: 125
کردیم ؛ به علت هایی که به این کار فرا می خواند .(1)
اکنون ، سؤال را تکرار می کنیم و آن گونه که طَبَری ادعا می کند ما نمی خواهیم افکار عمومی را برانگیزیم یا چیزی را بیاوریم که آنها دوست نمی دارند ، بلکه می خواهیم به دور از احساس ها و عواطف ، به حقیقت دست یابیم و واقع را بشناسیم ؛ زیرا رویدادهای تاریخی را باید همان گونه که هستند وارسی کنیم و شایسته نیست گرایش ها و عواطف در آنها نقش بیافرینند .
ما دوست نداریم همچون طَبَری و ابن اثیر و خلیفة بن خیاط (و اَمثال آنها) باشیم ، کسانی که رویداد تاریخی را به جهت سبب های پنهانی [ و مصلحت اندیشی های خودشان ] بی دنباله نقل می کنند و باکی ندارند از اینکه بخشی از آن را نیاورند ، هر چند این کار ، به تحریف واقعیت و دگرگون سازی حقیقت ، بینجامد .
طَبَری _ در تاریخ خود _ می نویسد :
در این سال (سال 30 هجری) ماجرای ابوذر و معاویه و کوچ دادن معاویه او را از شام به مدینه ، روی داد . در سبب کوچاندن ابوذر ، امور فراوانی ذکر شده است و من نمی پسندم بیشتر آنها را بیاورم .
اما کسانی که معاویه را _ در این کار _ معذور می دارند ، در این زمینه داستانی را یادآور می شوند که «سری» [ بن یحیی ] آن را برایم نوشت [ و در آن [ذکر می کند که سیف بن عُمَر از عطیّه از یزید فَقْعَسی ... برای شعیب نقل کرد ...(2)
ص: 126
ابن اثیر می نگارد :
در این باره امور فراوانی ذکر شده است (اینکه : معاویه ابوذر را دشنام داد و تهدید به قتل کرد و او را از شام به مدینه بر مرکبی بی سایبان [ یا بر شتری با پالانی چوبی ] روانه ساخت ، و تبعید ابوذر از مدینه بر وجهی زشت و نفرت آور) که نقل آنها صحیح نمی باشد و اگر این خبرها درست آید ، باید عثمان را معذور داشت ؛ چرا که امام می بایست رعیت خویش را اَدب کند (و دیگر عذرها که می توان آورد) نه اینکه این کارها را سبب طعن بر وی قرار داد .(1)
این نقل طَبَری چه معنایی می دهد که عذر تراشان معاویه و خبر سیف بن عُمَر را می آورد و از اسباب فراوان دیگر ، خودداری می کند ؟!
چرا ابن اثیر نمی پسندد که ماجرای ابوذر را نقل کند و اینکه معاویه او را دشنام داد و به قتل تهدید کرد و بر مرکبی بی سایبان [ یا بر شتری با پالانی چوبی ] راهی مدینه ساخت ، در حالی که نقل این ماجرا از سوی همه مُورّخان متواتر است .
آیا این موضع گیری ها از سوی آنها در راستای خدمت به سلطان و حکومت نبود ؟ و دور ساختن امت از حقیقت به شمار نمی آید ؟
خواننده چه نتیجه ای خواهد گرفت اگر دو متن (ماجرای قتل عثمان و ماجرای تبعید ابوذر) را در تاریخ طبری و ابن اثیر با هم مقایسه کند ؟ آیا این کار ، روی آوری به یک سمت (و نه سوی دیگر) نیست ؟ زیرا طَبَری ، دیگر انگیزه های قتل عثمان را از بیم عامه مردم نمی آورد ، اما _ در اینجا _ نمی پسندد که اندکی از عوامل تبعید ابوذر را (به همان علت پیشین) نقل کند ، لیکن طَبَری ، اَخبار عذرتراشان معاویه را با همه جزئیاتش می آورد ؛ گویا می خواهد کفه آنها را رجحان بخشد ! چرا وی به این کار دست
ص: 127
می یازد ؟
آیا بعد از آگاهی بر این گزارش ها ، می توانیم به توجیهاتی که طَبَری و دیگران ، در عدم نقل اسباب قتل عثمان آورده اند ، اطمینان کنیم ؟
آری ، ناسازگاری اهداف این متون ، ما را در کلام طَبَری و دیگران به شک می اندازد و روح حقیقت جویی و یافتن عواملی غیر از آنچه را که مورخان ذکر کرده اند ، در ما برمی انگیزد .
بدین ترتیب انقلاب مردم _ به نظر ما _ تنها به جهات مالی محض نبود (هر چند فسادهای مالی در آن نقش بزرگی ایفا کرد) بلکه انگیزه دینی را در خود نهفته داشت و حتی مسئله برگزیدنِ عثمان خویشاوندان و خاندانش را ، بدان جهت که نزدیکانِ اویند ، نبود ، بلکه به خاطر ناپیراستگی این مقربانِ خلیفه ، صحابه آزرده شدند و ترسیدند که مبادا شریعت _ در آینده ای نزدیک _ به دستِ این بردگان آزاد شده تبه کار روز فتح مکه (که با روح اسلام و اهداف آن آشنایی نداشتند) بیفتد .
آری ، نزدیک ساختن عثمان ، خویشاوندانش را به خود ، تنها بدان جهت که آنان فامیل عثمان بودند ، دغدغه آور نشد ، بلکه این آلودگی آنها و دعوتشان به چیزهایی که حجت خدایی بر آنها وجود نداشت ، نگرانی ها را برانگیخت .
ساده اندیشان ، ممکن است ما را به فزونی ادعاها و اقوال متهم سازند و این به جهت هاله ای از قداست است که برای خلفا در ذهن خویش ترسیم کرده اند ، لیکن با مطالعه متونی که اندکی بعد خواهد آمد و اقوال صحابه ، درخواهند یافت که آنچه را بر زبان می آوریم ثابت و مستند ، در مصادر معتبر هست .
اینک بعضی از اعتراضات صحابه را بر عثمان بنگرید که از آنها رایحه نفرتشان از عثمان به مشام می رسد و اینکه اختلاف آنها با عثمان ، امور مالی محض نبود . در پایان ، دیدگاه جدیدی را در قتل عثمان ارائه خواهیم داد که تاکنون مطرح نشده است .
ص: 128
اکنون با بیانِ بعضی از رویدادهایی همراه می شویم که می توان از رهگذر آنها به شمار انبوه مخالفان عثمان و انگیزه های دشمنی با او ، پی بُرد .
عثمان ، سعد بن اَبی وقّاص را از ولایت «کوفه» عزل کرد و به جای وی برادر [ مادری ] اش ولید را بر آن گمارد . ولید ، شراب آشامید و به مسجد درآمد و با مردم دو رکعت نماز گزارد ، سپس گفت : [ می خواهید چند رکعت ] بیشتر برایتان بخوانم ؟!
ابن مسعود گفت : خدا تو را خیر ندهد و کسی را که تو را سوی ما فرستاد خیر نرساند ! و مشتی ریگ برگرفت و به صورت ولید پاشید . مردم [ هم ] او را ریگ باران کردند و ولید در حالی که ریگ ها سویش سرازیر می شد و تلو تلو می خورد ، وارد قصر شد .(1)
گروهی از کوفیان برای پیگیری این ماجرا سوی عثمان رهسپار شدند و او را از آن باخبر ساختند .
ابن عوف گفت : او را چه می شود ؟ آیا جن زده شده است ؟
آنان پاسخ دادند : نه ، لیکن شراب می آشامد و هشیار نیست .
عثمان از جُنْدَب بن زُهیر پرسید : تو دیدی که برادرم شراب می آشامید ؟ وی گفت : پناه بر خدا ! لیکن گواهی می دهم که او را مست یافتم و دیدم که از دهانش شراب بیرون می آمد و من انگشترش را از دستش بیرون آوردم و او مست بود و نفهمید .
سپس عثمان ، آن کوفیان را تهدید کرد ، آنان سوی عایشه به راه افتادند و ماجرایی را که میان آنها و عثمان رخ داد ، برایش باز گفتند . عایشه ، داد زد : عثمان حدود را باطل ساخت و به تهدید شهود پرداخت !...
ص: 129
عثمان پاسخ داد : آیا سرکشان عراق و تبهکاران آنها پناهگاهی جز خانه عایشه نیافتند ؟! عایشه لنگه کفش پیامبر را برافراشت و گفت : سنت رسول خدا _ صاحب این نعل _ ترک شد !
مردم این صدا را شنیدند و به مسجد آمدند و مسجد پر از جمعیت شد ؛ بعضی می گفتند : مرحبا به عایشه ! و بعضی ابراز می کردند که زنان را به این کارها چه کار ؟! تا اینکه با ریگ ها و لنگه کفش ها به جان هم افتادند و این اولین درگیری بعد از پیامبر بود که در میانِ مسلمانان به وقوع پیوست .(1)
این یکی از موارد اعتراض امت بر عثمان به شمار می آید که در درون خود ، دغدغه های دینی بسیاری را نهفته دارد ، از جمله :
گماردنِ شخصی فاسد بر مسلمانان .
تهدید شاهدان از سوی عثمان .
اجرا نکردن حدّ بر کسی که سزاوار حدّ شرعی است .
برنتافتن عزل مسئولی که صلاحیت ولایت بر مردم را ندارد .
همه اینها حقوق اسلامی اند و مسلمانان حق دارند آنها را مطالبه کنند .
عثمان ، سعید بن عاص را به جای ولید بن عُقْبَه ، بر «کوفه» گمارد . هنگامی که سعید به کوفه آمد ، گروهی از [ سرانِ ] آنها را برگزید تا شب ها نزدش گفت و شنود کنند ، روزی [ و در یکی از آن شب ها ] سعید گفت : سواد [ زمین های آباد و سرسبز [ کوفه ، ملک قریش و بنی امیه است .
ص: 130
مالک اشتر ، بر این نگرش اشتباه او برآشفت و گفت : آیا می پنداری زمین هایی که خدا با شمشیرهای ما ملکِ مسلمانان ساخت ، بوستانِ تو و قوم توست ؟!
مسئول انتظامات سعید [ با خشم ] گفت : آیا سخن امیر را رد می کنی ؟!
نَخَعی ها در حضور سعید ، بر رئیس پلیس او حمله ور شدند [ و او را چنان زدند که بر زمین افتاد ] و پایش را کشیدند [ و به گوشه ای انداختند ] .
این کار ، بر سعید گران آمد ، درباره برخورد با آنها به عثمان نامه نوشت ، عثمان دستور داد آنها را به شام تبعید کند .(1)
در این رویداد نیز اموری بر خلاف شریعت اسلامی است که اگر پژوهنده ، نیک بیندیشد آن را درمی یابد ، و نمی ارزد که نگارنده خود را به زحمت اندازد و آنها را شرح دهد .
بَلاذُرِی در انساب الأشراف ، از سائب بن یزید نقل می کند که :
رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که برای نماز روانه می شد ، مُؤذِّن اَذان می داد و اقامه می گفت . در روزگار ابوبکر و عُمر و در نیمه نخستِ خلافت عثمان ، امر بر همین منوال بود . سپس عثمان _ در سال هفتم خلافتش _ اذانِ سومی را ندا داد ، مردم بر این کار خُرده گرفتند و آن را بدعت شمردند .(2)
ص: 131
در اعتراضات صحابه بر عثمان آمده است که وی اموری را آورد که در عهد پیامبر و شیخین ، سابقه نداشت .
ابن اَبی شَیْبَه از طریق ابن عُمَر نقل می کند که گفت :
اذان اول ، در روز جمعه بدعت است .(1)
از زُهْری روایت شده که :
نخستین کسی که اذان اول را [ در روز جمعه ] بدعت نهاد ، عثمان است ، این اذان ، برای بازاریان ندا می شد .(2)
از آنچه گذشت و از اعتراضاتِ صحابه بر عثمان ، می توان دریافت که آنان به امور شرعی اهتمام داشتند و عثمان ، چیزهایی را بدعت گذارْد که در عهد پیامبر و دو خلیفه پیشین ، متعارف نبود و همین ، ادعای ما را روشن می سازد که شورش علیه عثمان ، عِرق دینی را در خود نهفته داشت و تنها به خاطر قوم و خویش بازی عثمان ، روی نداد .
4 . عثمان و نماز در مِنی
از بدعت های عثمان ، تمام خواندن نماز در «مِنی» است . گروهی از صحابه (از جمله عبد الرَّحمان بن عوف) بر این کار اعتراض کردند .
طَبَری و ابن اثیر (و دیگران) از عبد الملک بن عَمْرو بن اَبی سفیان ثَقَفی ، از عمویش نقل کرده اند که گفت : عثمان نماز [ ظهر ] را در «مِنی» چهار رکعت گزارد ، شخصی پیش عبد الرّحمان بن عوف آمد و گفت : برادرت را دریاب ، با مردم چهار رکعت گزارد !
عبد الرَّحمان ، با اصحابش نماز [ ظهر ] را دو رکعت گزارد ، سپس سوی عثمان روانه شد ، بر او درآمد و پرسید : مگر تو در این مکان با رسول خدا دو رکعت
ص: 132
نگزاردی ؟ گفت : چرا . پرسید : مگر با عُمَر دو رکعت نخواندی ؟ گفت : آری . پرسید : مگر در دوره آغازین خلافتت دو رکعت نگزاردی ؟ پاسخ داد : چنین است .
عثمان گفت : ای ابا محمّد ، خوب گوش کن ! با خبر شدم که بعضی از حاجیانِ یمنی نیز مردمانِ سطحی نگر و درشتْ خوی ، در همین سال گذشته ، گفتند : نماز برای شخصی که در مکه اقامت دارد ، دو رکعت است ! این پیشوایتان عثمان است که نماز [ چهار رکعتی ] را دو رکعت می خواند !
من در مکه زن گرفتم ، به نظرم آمد از بیمی که بر [ دین ] مردم دارم ، این نماز را چهار رکعت بخوانم ، و [ نیز بدان جهت که ] بار دیگر در مکه زنی را به همسری اختیار کردم و در طائف مالی دارم و بسا از مالم سرکشی کنم و بعد از انجامِ مناسک در آنجا سکنا گزینم .
عبد الرّحمان گفت : هیچ یک از اینها معذورت نمی دارد ؛ اینکه می گویی : «[ از مکه ] زن گرفتم» [ اکنون ] زنت در مدینه است ، هرگاه بخواهی او را بیرون می آوری و هرگاه بخواهی او را [ به مدینه ] می بری ، او زنِ توست ، هر جا ساکن شوی سکونت می ورزد .
و اینکه می گویی : «در طایف مالی دارم» میانِ تو و طایف ، سه شب راه است و تو از اهل طایف نمی باشی .
و اما اینکه : «حاجیان یمن و دیگران ، در بازگشت می گویند : این امامتان عثمان است ، با اینکه مسافر نیست ، نماز چهار رکعتی را دو رکعت گزارد» بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وحی نازل می شد و در آن زمان اسلام در میان مردم اندکی رواج یافته بود ، زمان ابوبکر هم مثل زمان پیامبر گذشت ، سپس دوره عُمَر فرا رسید و اسلام همه جا گسترش یافت ، عُمَر تا هنگام مرگ ، در «منی» با مردم دو رکعت نماز گزارد .
ص: 133
عثمان گفت : این دیدگاه و فتوا ، رأیی است که خود پسندیدم .(1)
در انساب الأشراف آمده است : برایم حدیث کرد محمد بن سعد ، از واقدی ، از محمد بن عبد اللّه ، از زُهری ، از سالم بن عبد اللّه ، از پدرش ، که گفت :
با رسول خدا در «مِنی» [ نماز چهار رکعتی را ] دو رکعت گزاردم و نیز با ابوبکر و عُمَر و دوره آغازین خلافت عثمان ، سپس عثمان آن را چهار رکعت گزارد ، مردم در این زمینه خرده گرفتند و به عیب گویی از او پرداختند .
از عثمان خواسته شد که از این عقیده بازگردد ، لیکن وی از روش خویش دست نکشید .(2)
طَبَری _ در تاریخ خود _ از واقدی از عُمَر بن صالح بن نافع ، از صالح (از موالیان تَوْءمه) روایت می کند که گفت ، شنیدم ابن عباس می فرمود :
نخستین چیزی که مردم بر عثمان عیب گرفتند این بود که وی در زمانِ خلافتش در «مِنی» نماز [ چهار رکعتی را ] دو رکعت می گزارد تا اینکه در سال ششم خلافت آن را تمام به جا آورد ، بسیاری از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را زشت شمردند و سرزنش گران در زمینه به خرده گیری پرداختند تا آنجا که یکی از آنها پیش عثمان آمد و گفت : نه امر تازه ای رخ داده و نه عهدی کهنه شده است ! زمان پیامبر را به یاد داری که [ در «منی» نماز چهار رکعتی را ] دو رکعت گزارد ، سپس ابوبکر و آن گاه عُمَر بر همین شیوه رفتار کردند و تو نیز در دوره نخست خلافتت بر این رویه بودی ، چه شد که از آن بازگشتی ؟!
عثمان پاسخ داد : رأیی است که به اجتهاد خود آن را دریافتم .(3)
ص: 134
ابن قُتَیْبة در المعارف و مَقْدِسی در البدء و التاریخ آورده اند :
از چیزهایی که کینه توزی را علیه عثمان برانگیخت این بود که «فَدَک» را به مروان واگذارد .(1)
مسلمانان ، این بدعت را بر خلافِ عمل شیخین و ادله شرعی شمردند ؛ زیرا اگر فدک (آن گونه که ابوبکر ادعا می کرد) جزو اموالِ عمومی مسلمانان بود ، چرا عثمان آن را به مروان اختصاص داد ؟
و اگر میراثِ خاندان پیامبر بود (چنان که زهرا در خطبه اش به آن احتجاج کرد) چگونه فرزندان زهرا را از آن بازداشتند ؟!
نسبت به خمس افریقا ماجرا چنین است ،(2) از چه رو عثمان آن را به ملکیت مروان درآورد ؟!
این اعتراض ، وجهه دینی داشت ؛ زیرا می بینیم مردم به عثمان و نیز بر کارگزارانش (به جهت افکار و اصولی که بدعت گذاردند و تعالیم و مفاهیمی را که زیر پا می گذاشتند) برمی آشوبند . این بدعت ها و خودسری ها ، در شریعت پیامبر صلی الله علیه و آله ریشه نداشت و ابوبکر و عُمَر به آنها دست نیازیدند .
* * *
اینها بعضی از اموری است که آوردیم تا برای خواننده وجه دیگری روشن شود که عَلَم های مخالفتِ مسلمانان را علیه عثمان برافراشت و از این انتقام ، امور دینی استنباط می شد و اینکه عثمان بدعت هایی پدید آورد که آنان به خاطر نداشتند .
ص: 135
بسا سبب بعضی از این بدعت ها ، فتواهای جدید (و بی سابقه) عثمان بود که تحتِ تأثیر موالیانش (اَمثال حُمران بن اَبان و دیگران ، که خالد آنها را از عراق به مدینه آورد) بروز یافت ؛ چرا که اینان از روشن فکران و نویسندگانی بودند که پنهانی و نامرئی ، می کوشیدند اسلام را دینی ناقص جلوه دهند و سخنانشان را تحت پوشش شعار مصلحت مطرح می ساختند و با زبان خیرخواهانی امین ، میان مردم ظاهر می شدند .
با مطالعه مواضع و مناصب این موالیان در دولتِ نوپای اسلامی (به ویژه بعد از قتل عثمان) می توان به نقش تخریبی آنها پی برد .
خاطر نشان می سازیم که صحابه گناه اصلی را بر گردن عثمان و تصرّفات ناشایستِ او می انداختند و اینکه وی این بدعت ها و کارهای بی پیشینه را در دین ایجاد کرد ، نه اینکه گناه را به گردن این ضعفای پر نفوذ [ و تازه به دوران رسیده ها ، اَمثال حُمران و ... [ اندازند .
نیز با مطالعه اَقوال صحابه در برابر بدعت های عثمان ، انسان به این نظر قطعی می رسد که آنان کینه عثمان را به دل گرفتند و از خلافتِ وی ناخرسند بودند .
اینک بعضی از سخنانِ آنها را در این عرصه می آوریم .
1 . طَلْحَة بن عبد اللّه
بَلاذُرِی آورده است که طلحه به عثمان گفت :
تو بدعت هایی را [ در دین ] پدید آوردی که مردم آنها را به یاد نداشتند .(1)
ثَقَفی _ در تاریخش _ و ابن اَعثم در الفتوح می نگارد که طلحه به پا خاست و به عثمان گفت :
ای عثمان ، مردم ، به خاطر این بدعت ها و کارهای بی سابقه ای که به آنها
ص: 136
دست یازیدی ، تو را سفیه می دانند و خلافتِ تو را خوش ندارند ، و این بدعت ها جایی در ذهن آنها ندارد ؛ اگر به راه آیی برایت بهتر است و اگر روی برتابی ، زیان کارتر از تو _ در دنیا و آخرت _ کسی نیست .(1)
روایت شده که طلحه به مالک بن اَوس گفت :
ای مالک ، من عثمان را اندرز دادم و او نپذیرفت ! بدعت هایی پدید آورد و کارهایی کرد که چاره ای نیافت جز اینکه آنها را تغییر دهد .(2)
2 . زُبَیر بن عَوّام
در شرح نهج البلاغه آمده است که زُبیر می گفت :
عثمان را بکشید که دینتان را تغییر داد !
گفتند : پسرت در آستانه در از او حمایت می کند !
زُبَیر گفت : بدم نمی آید که عثمان به قتل رسد ، هر چند این کار را با کشتنِ فرزندم بیاغازند .(3)
3 . عبد اللّه بن مسعود
در انساب الأشراف آمده است :
چون ابن مسعود ، کلیدهای بیت المال را جلو ولید بن عُقْبَه انداخت ، گفت : هرکه [ دین خدا را ] تغییر دهد ، خدا آنچه را که در دستِ اوست تغییر می دهد ، و هرکه [ دین خدا را به چیز دیگر ] جایگزین سازد ، خدا بر وی خشم می گیرد !
ص: 137
سردمدارتان را جز بر این رویه نمی بینم که به تغییر و تبدیل دست یازید .
آیا شخصی همچون سعد بن اَبی وَقّاص را از ولایت بر کنار می سازد و ولید بن عُقْبَة را به جای آن می گمارد ؟!(1)
ابن مسعود ، پیوسته این سخن را بر زبان جاری می ساخت :
راست ترین سخن ، کتابِ خداست و بهترین هدایت ، رهنمون محمد است و بدترین چیزها ، اموری اند که [ در دین سابقه ندارند و ] نو پیدایند ، و پیدایش هر امر بی پیشینه [ در دین ] بدعت به شمار می رود و هر بدعتی گمراهی است و هر شخصِ گمراهی در دوزخ جای دارد .(2)
4 . عَمّار بن یاسر
مورّخان آورده اند که عمّار _ در جنگ صِفّین _ خطبه خواند و گفت :
ای بندگان خدا ، با من سوی گروهی برخیزید که می پندارند خون خواه کسی اند که به خویش ستم کرد ، بر بندگان خدا به چیزی که در کتابِ خدا نبود ، حکم راند ؛ او را انسان های شایسته ای به قتل رساندند که تجاوزگری را بر نمی تافتند و به نیکوکاری فرا می خواندند . اینان که اگر دنیاشان بسامان باشد باکی از فروپاشی و نابودی دین ندارند ، گویند : چرا عثمان را کشتید ؟ گوییم : به خاطر بدعت هایی که گذارد ...(3)
در کتاب صِفِّین _ در ماجرایی که میان عَمْرو بن عاص و عمّار گذشت _ آمده است :
عَمْرو پرسید : چرا عثمان را کشتید ؟
عمّار پاسخ داد : عثمان می خواست دین ما را دگرگون سازد ، از این رو او
ص: 138
را کشتیم .
عَمْرو گفت : شنیدید ! او به قتل عثمان اعتراف کرد !
عمّار گفت : پیش از تو ، فرعون این سخن را بر زبان آورد ؛ چرا که [ به اطرافیانش ] گفت : « أَلاَ تَسْتَمِعُون »(1) ؛ آیا نشنیدید [ موسی چه گفت ] ؟!(2)
5 . عَمْرو بن عاص
علی رغم اینکه ابن عاص ، پس از قتل عثمان ، برای خون خواهی او یاری می طلبید ، در دوران حیاتِ عثمان ، به انتقاد از وی می پرداخت ؛ آن گاه که عثمان ، عمّار را کتک زد ، گفت :
این ، منبر پیامبرتان است و این ، جامه اوست و این موی اوست که [ هنوز ] در میانتان هست و نپوسیده است در حالی که شما [ دین او را [ دگرگون ساختید و تغییر دادید !
عثمان ، چنان [ از این سخن ] به خشم آمد که نمی دانست چه می گوید .(3)
ص: 139
6 . سعد بن اَبی وَقّاص
ابن قُتَیبه ، پاسخی را که سعد بن اَبی وقّاص پیرامون دفاع های عثمان داده ، می آورد :
سعد گفت : ما از یاری عثمان دست کشیدیم و اگر می خواستیم از او دفاع می کردیم ، لیکن عثمان [ دین را ] تغییر داد و [ خودش نیز ] تغییر یافت ، هم به خوبی ها دست یازید و هم مرتکب بدی ها شد ؛ اگر کار خوب کردیم [ که به یاری عثمان برنخاستیم ] باکی بر ما نخواهد بود و اگر این رفتارمان ناشایست باشد ، از خدا آمرزش می طلبیم !(1)
7 . هاشم مِرْقال
هاشم مِرْقال ، به جوان شامی ، گفت :
تو را چه به ابن عفّان ؟! اصحاب محمد و فرزندانِ اَصحابش و قاریان قرآن او را به قتل رساندند ؛ چرا که [ در دین ] بدعت گذارْد و با حکمِ قرآن مخالفت ورزید .
اَصحاب محمد ، اهل دین اند و برای نظر در امور مسلمانان ، از تو و اصحابت اَولیترند . گمان نمی کنم که امر این امت و امر دین ، به اندازه یک چشم به هم زدن ، نیازمند تو باشد .(2)
8 . مالک اشتر
در نامه مالک اشتر به عثمان آمده است :
از مالک بن حارث ، به خلیفه گرفتار خطاکار ، رویگردان از سنت پیامبر ، آن
ص: 140
که حکم قرآن را انداخت پشتِ سر ، اما بعد ...(1)
و این سخن مالک که گفت : عثمان [ دین را ] تغییر داد و دگرگون ساخت .(2)
9 . عایشه
بعد از آنکه عثمان هر کاری که دلش خواست با عمّار کرد ، این سخن از عایشه مشهور است که گفت :
چه زود سنت پیامبرتان را ترک کردید ؟! این موی پیامبر و کفش اوست که هنوز نپوسیده است !(3)
پس از آنکه گروه اهل عراق (برای شکایت از عثمان) پیش عایشه آمدند ، گفت :
سنت رسول خدا _ صاحب این کفش _ وانهاده شد !(4)
ابو الفداء می نویسد :
عایشه با کسانی همراه بود که عملکردهای عثمان را برنمی تافتند . وی پیراهن پیامبر را برافراشت و می گفت : این پیراهن و موی اوست که [ هنوز [ نپوسیده است در حالی که دینش از میان رفت .(5)
یعقوبی می آورد که عایشه گفت :
این ، لباسِ رسول خداست که [ هنوز ] کهنه نشده است در حالی که عثمان سنتش را کهنه ساخت .(6)
ص: 141
عایشه ، نخستین کسی است که عثمان را «نَعْثَل»(1) نامید و به قتلش حکم کرد .(2)
10 . محمد بن اَبی بکر
ابن سعد و ابن عساکر و ابن کثیر و بلاذُرِی (و دیگران) آورده اند که محمد بن ابی بکر به عثمان گفت :
ای نَعثل ، تو بر چه دینی هستی ؟
عثمان گفت : بر دین اسلامم ، نَعثل نیستم ، امیر مؤمنانم .
گفت : [ حکم ] کتابِ خدا را تغییر دادی !
عثمان گفت : میان من و شما ، کتاب خدا [ حاکم ] باشد .
محمد بن ابی بکر ، پیش آمد و ریش عثمان را گرفت و گفت : روز قیامت از ما نمی پذیرند که بگوییم : « رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ » ؛(3) پروردگارا ، ما رئیسان و بزرگانمان را پیرویدیم ، آنان ما را به گمراهه کشاندند .
و عثمان را با دستش از خانه (به عرصه منزل) بیرون کشید .
عثمان می گفت : ای فرزند برادر ، پدرت ریش مرا نمی گرفت ...(4)
ص: 142
11 . کَعب بن عبده
هنگامی که عثمان ادعا کرد که وی کتاب خدا را بهتر از او می داند ، کعب بن عبده ، گفت :
ای عثمان ، کتاب خدا برای کسانی است که به آن دست یابند و آن را بخوانند ! ما در قرائتِ قرآن با تو شریکیم ؛ هرگاه خواننده به آنچه در قرآن است عمل نکند ، قرآن ، حجتی علیه اوست .(1)
12 . ابوذر غفاری
از ابوذر نقل شده که گفت :
به خدا سوگند ، کارهای بدعت آمیزی رخ داد که برای ما ناآشناست ! و اللّه ، آنها در کتاب خدا و سنت پیامبر وجود ندارد !
به خدا سوگند ، حقی را می بینم که می خاموشد ، و باطلی را که جان می یابد ، و راستی را که تکذیب می شود ، و گزینشی را که از سر تقوا نیست و شخص نیکوکاری را که دیگران را به جای او برگزینند .(2)
13 . عبد الرّحمان بن عوف
وی ، یکبار به عثمان گفت : «آنچه را که درباره ات دروغ می پنداشتیم ، راست درآمد ! از بیعتی که با تو کردم ، به خدا پناه می برم» .(3)
این سخن ، اشاره است به اِخبار امام علی علیه السلام در «روز شورا» که فرمود :
أما ! إنّی أَعْلَم أَنَّهم سَیُوَلُّونَ عثمانَ ، وَلَیُحْدِثَنَّ البِدَعَ وَالأَحْداثَ ، وَلَئِنْ بَقِیَ لأُذکِّرَنَّکَ وَإن قُتلَ أو ماتَ لَیَتَداوَلُنَّها بَنی أُمیّة بینهم ، وإن کنتُ حیّا لَتَجدُنی حَیْثُ تَکْرَهُون ؛(4)
ص: 143
هان ! می دانم که آنان عثمان را [ به خلافت ] خواهند گمارد ؛ او به بدعت ها و کارهای بی سابقه ای دست می یازد ، اگر باقی ماند به یادت خواهم آورد و اگر به قتل رسد یا بمیرد ، بنی امیه آن را دست به دست می کنند ؛ اگر زنده ماندم ، مرا در جایی که خوش ندارید ،(1) خواهی یافت .
و این سخن عبد الرّحمان که به امام علی علیه السلام گفت :
اگر می خواهی شمشیرت را برگیر و من نیز شمشیرم را می گیرم ! عثمان با عهدی که به من سپرد ، مخالفت ورزید .(2)
از متونی که گذشت ، به روشنی به دست آمد که صحابه از عثمان و عملکرد او (در نزدیک ساختن خویشاوندان و بخشش مناصب و اموال به آنها) ناخرسند بودند و از اینکه عثمان موالیان و اُمَوی ها را به خود نزدیک می ساخت ، ناخشنود شدند و دیدگاه آنان بر خلافِ نگرش های فکری عثمان و فتواهای دین مدارانه او بود .
از این رو ، صحابه ، عثمان را به بدعت گذاری و بر ساخته های دینی متهم ساختند و آوردنِ چیزهایی که در کتاب خدا و سنت پیامبر یا در سیره ابوبکر و عُمَر ، ریشه نداشت .
صحابه _ خود _ اهل فقاهت بودند و زبان دین را می دانستند و به اصطلاحاتِ مکتب و عباراتِ آن و نقل های شرعی اش ، از دیگران بیشتر آگاهی داشتند .
دو واژه «بدعت» و «اِحداث» بر ایجاد چیزی دلالت دارند که پیش از آن نبود و در شریعت محمدی برای مسلمانان آشنا نمی نمود . نسبت به دیگر چیزها نیز حال چنین است ؛ زیرا این تعبیرها را در سخنان صحابه می نگریم : «عثمان به اموری دست یازید
ص: 144
که در کتابِ خدا و سنت پیامبرش نیست» ، «هرگاه قاری قرآن به تعالیم آن عمل نکند ، قرآن حجتی بر اوست» یا سخن اشتر که می نویسد : «به خلیفه گرفتار خطاکار ، که از سنت بر پیامبر روی برتافت و حکم قرآن را به دور انداخت» .
فساد مالی عثمان و قوم و خویش بازی اش و خطاهایی از این دست را _ در اصطلاح _ «بدعت» و «اِحداث» نمی نامند . اینها مخالفت با شریعت و عدم پایبندی دینی یا رویگردانی از سیره پیامبرند یا الفاظ و تعبیرهایی مشابه اینها .
اگر بپذیریم که در این گونه کارها ، لفظ «بدعت» و «احداث» به کار می رود ، به اولویت _ لفظ مذکور _ فتواهای جدید عثمان و دیدگاه های فقهی بر ساخته او را شامل می شود ؛ مانند : تمام خواندنِ نماز در «مِنی» ، مقدم داشتن خطبه عید فطر و قربان بر نماز ، و دیگر آرای فقهی او که پیشتر از سوی خود او (و نیز از سوی صحابه هم زیست او) سابقه نداشت .
عباراتِ تند صحابه درباره عثمان که او را به بدعت گذاری و دین سازی متهم ساختند ، همراه با گشایش چارطاق در فتنه _ در روزگار او _ و در پایان قتل وی ، بی هیچ شک و تردیدی بر متقاعد شدن افکار عمومی بر عزل عثمان از خلافت و برنتافتن اجتهادات او ، دلالت دارد و از آنجا که عثمان به اراده امت (و کناره گرفتن از خلافت) تن نداد و گفت : «پیراهن خلافتی را که خدا بر من پوشانید در نمی آورم»(1) مردم قتلش را جایز شماردند و ریختن خونش را حلال دانستند و از خطابات شارع مقدس خود را مصون یافتند که می فرماید :
« وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ » ؛(2)
نفسی را که خدا حرام ساخت ، جز به حق ، مکشید .
ص: 145
« مَن قَتَلَ نَفْسا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعا » ؛(1)
هرکس شخصی را نه برای قصاص یا تباهی آفرینی در زمین [ بلکه بی گناه [ به قتل رساند ، چنان است که همه مردم را کشته است .
« وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتَعَمِّدا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدا فِیهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابا عَظِیما » ؛(2)
هرکه مؤمنی را به عمد بکشد ، کیفرش دوزخ است ، جاودان در آن بماند و خدا بر او خشم گیرد و او را لعن کند و برایش عذاب بزرگی آماده سازد .
امت در آن زمان ، چه کسانی بودند ؟ آیا جز این است که بیشتر آنها را صحابه تشکیل می دادند ؟!
پافشاری صحابه بر عدم دفن عثمان ؛ مانند این سخن یکی از آنها(3) که گفت : «لا وَاللّه ، لا تَدْفِنُوه فی بَقیع رَسولِ اللّه»(4) (شما را به خدا ، او را در بقیع رسول خدا دفن نکنید) با اینکه می دانستند پیامبر بر دفن مردگانِ مؤمن و غسل و کفن و نماز بر آنها تأکید داشت و حرمتِ مرده مسلمان را همچون حرمتِ زنده آنان می انگاشت .
در قبال این ماجرا ، یکی از این دو روش را می توانیم در پیش گیریم ؛ یا به انحراف همه صحابه از راه صواب و بی موا لاتی آنها قائل شویم و بگوییم آنان به تعالیم قرآن و سفارش های پیامبر صلی الله علیه و آله عمل نکردند ، یا انحراف عثمان را بپذیریم و بر این اعتقاد
ص: 146
باشیم که وی دیدگاه صحابه را برنتافت و خودسرانه اجتهاد ورزید و به نظر اصحاب اهمیت نداد .
اگر به عدالت صحابه قائل شویم و _ بنابر نظر بعضی از اهل سنت _ بپذیریم که آنان بر رأی خطا اتفاق نظر نمی یابند ، باید به قول دوم بگرویم ؛ به ویژه آن گاه که در میان مخالفان ، کسانی را می بینیم که گفته اند آنها جزو ده نفری اند که مژده بهشت به آنها داده شد ؛ مانند سعد بن اَبی وَقّاص ، طَلْحه ، زُبَیر و دیگر بزرگان صحابه که احادیثی در ارجمندی و عظمتِ منزلتشان ، وارد شده است ؛ امثال : ابن مسعود ، ابوذر ، عمّار .
امّا اگر ساحت عثمان را از گناه و انحراف پاک شماریم ، باید به فسق صحابه تن دهیم و این را هرگز اهل سنت بر نمی تابند ؛ زیرا خطای یک شخص (با جزم به اینکه معصوم نمی باشد) معقول است ، لیکن متهم ساختن بسیاری از صحابه _ برای حفظ شخصیتِ یک نفر همچون عثمان _ به دور از منطق و وجدان می نماید ؛ به ویژه آنکه در میان آن جمع ، کسی باشد که در حدیث اشاره شده وی با «حق» همراه است ،(1) و کسانی که پیامبر صلی الله علیه و آله بهشت را به آنها مژده داد ؛ چونان : عمّار ، ابوذر ، ...(2)
شگفت اینجاست که ابن حَزم بعد از اقرار به صحت اخباری که درباره عمّار رسیده
ص: 147
است (مانند این سخن که : «دریغا ! گروه سرکش عمّار را می کشد» ، «هرکه با عمّار دشمنی ورزد ، خدا او را دشمن می دارد و هرکه بر عمّار کینه توزد ، خدا بر او کینه ورزد») می گوید :
ابو الغادیة ، یَسار بن سَبُع سلمی ، عمّار را به قتل رساند . وی در «بیعت رضوان» حضور یافت و از شاهدان الهی است که خدا دانست در قلبش چه می گذرد و سکینه اش را بر او نازل کرد و از وی خشنود شد .
ابو الغادیة [ در قتل عمّار ] تأویل می شود به اینکه : وی به خطا اجتهاد کرد و بر عمّار تاخت و یک پاداش دارد و این شخص ، مانند قاتلان عثمان به شمار نمی رود ؛ چرا که جایی برای اجتهاد آنها نیست ، زیرا عثمان ، کسی را نکشت ، محارب و قاتل نبود ، به دفاع نپرداخت ، زنای محصنه نکرد و مرتد نشد تا با تأویل ، جنگ با او جایز باشد .
بلکه قاتلانِ عثمان ، فاسقانِ محاربی بودند که خون محترمی را به عمد _ بی هیچ تأویلی _ از روی ظلم و عدوان ، بر زمین ریختند ؛ آنان تبهکار و ملعون اند .(1)
از ابن حَزْم ، می پرسیم : اگر ابو الغادیه _ با تأویل _ مجتهدی است که یک پاداش دارد ، چرا قاتلان عثمان ، از مجتهدان نباشند در حالی که میانِ آنها بزرگان صحابه و قاریان امت و عایشه (همسر پیامبر) هست .
این سخن ابن حَزْم به چه معناست که می گوید : «این کار ، مانند عملکرد قاتلان عثمان نیست ؛ زیرا مجالی برای اجتهادشان در قتل عثمان نمی باشد ، چرا که او کسی را نکشت ...» آیا بدین معناست که این امور (قتل ، زنای محصنه ، ارتداد ...) در صحابی والامقام ، عمّار بن یاسر ، وجود داشت و همین ها اجتهاد در قتل او را اجازه داد ؟!
ص: 148
اگر فرض کنیم که قاتلان عثمان ، فاسقانی ملعون بودند ، از چه رو ابن حَزْم (و دیگر بزرگان اهل سنت) ادعا می کنند که همه اهل بیعتِ رضوان ، بهشتی اند ؟ با اینکه عبد الرّحمان بن عُدَیْس بَلَوی (که از بیعت کنندگانِ رضوان است) در میان قاتلان عثمان می باشد ، بلکه از سردمداران آنهاست !
روشن است که هرکس در بیعت رضوان حضور یافت ، آمرزیده نیست . در میانِ آنان کسانی (مانند ابو الغادیه) یافت می شوند که پیامبر صلی الله علیه و آله تصریح کرد دوزخی اند ؛ زیرا فرمود : قاتل عمار و کسی که جامه و سلاح او را از تنش برباید ، در دوزخ جای دارد .
و از آنها کسانی دشمنی با امام علی علیه السلام را بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله سرلوحه کار خود قرار دادند و خواه ناخواه ، جایشان جهنم است .
منافاتی میان خشنودی خدا (هنگام وجود سبب آن) و خشمِ الهی (هنگام صدور رفتاری که خشم خدا را برانگیزد) نیست ؛ چنان که میان ایمان و ارتداد از سوی یک شخص ، ناسازگاری وجود ندارد ؛ گاه خدا از شخصی به خاطر کار شایسته ای که انجام می دهد ، خشنود می گردد و گاه به جهت عمل نادرستی که از وی بروز می یابد ، بر او خشمگین می شود .
رضایت الهی مشروط بر این است که آدمیان بر عهد خدا پایدار بمانند و از راه دین تا پایان زندگی شان ، انحراف نیابند .
خدای سبحان ، با این آیات (و اَمثال آنها) به هیچ کس ، سند عفو مادام العمر نداده است .
خدا از آنان به جهت هجرت و سبقت سوی اسلام و ایمانشان به خدا و قیامت ، خشنود گشت . اما آن گاه که بعضی از سابقان نخستین ، مرتد می شدند ؛ مانند عبد اللّه بن جَحْش (که از سابقان در هجرت به حبشه است) یا عبد اللّه بن سعد بن اَبی سَرْح (که بر اساس بعضی از روایات ، کاتب وحی بود ؛ همو که عثمان پناهش داد تا دست عدالت به وی نرسد ؛ چرا که سوی مشرکانِ قریش بازگشت و خدا و پیامبر را ریشخند می کرد) یا رَجّال بن عُنْفُوة بن
ص: 149
نَهْشَل (که مرتد شد و در دشمنی با اسلام به مُسَیْلِمَه کذّاب ، پیوست) خشم الهی علیه آنها بر می افروخت .
این نمونه ها ، تأکیدی است بر اینکه رضای الهی ، مطلق نمی باشد ، بلکه در گرو پایداری افراد بر ایمان است .
بنابراین ، صحابه از عملکرد عثمان ناخرسند بودند و از برادران مؤمن خویش در شهرها یاری می طلبیدند تا آنان را از این امر برهانند .
در تاریخ طبری می خوانیم :
چون سال 34 رسید ، اصحاب پیامبر به یکدیگر نامه نوشتند که : بیایید ! اگر اراده جهاد دارید ، جای جهاد نزد ماست .(1)
و در الکامل آمده است :
مخالفان عثمان ، فراوان شدند و زشت ترین عیب ها را بر او می گرفتند ، و اَصحاب پیامبر این رفتار را می دیدند و این خُرده ها را می شنیدند و در میانِ آنها هیچ کس آنها را باز نمی داشت و از عثمان دفاع نمی کرد مگر چند نفر که از آنهاست : زید بن ثابت (همو که عثمان صحابه را به قرائتِ او فراخواند) ابو اُسَیْد ساعدی ، کَعْب بن مالک ، حَسّان بن ثابت .
مردم ، گرد آمدند و با علی بن اَبی طالب سخن گفتند ؛ علی ، بر عثمان درآمد و گفت : پشتِ سر من مردمانی اند که با من درباره تو سخن کردند ! به خدا ، نمی دانم با تو چه بگویم ! چیزی را نمی دانم که تو از آن بی خبر باشی و بر امری رهنمونت نتوانم که آن را نشناسی ؛ آنچه را ما می دانیم تو _ خود _ می دانی ...(2)
ص: 150
بنابراین ، معترضان ، همان مردم بودند که جهاد علیه عثمان را خواستار شدند و به یکدیگر _ برای این کار _ نامه نوشتند . آنان ، گروه اندکی به شمار نمی آمدند که از مصر و بصره و کوفه (چنان که بعضی از نویسندگان ادعا کرده اند) آمده باشند .
به فرض که این گونه باشد ، آیا معقول است که همه صحابه (که بیشتر آنها اصحاب بدر بودند) دم فرو بندند و از رویارویی با مخالفان دست کشند ، در حالی که خلیفه مسلمانان را در خطر می دیدند ، و هیچ یک از آنها این افراد را باز ندارد و از خلیفه دفاع نکند ؟!
آیا این سکوت آنها ، ناچیز انگاری و تحقیر صحابه به شمار نمی آید ؟ کسانی که روزهای سختی را با پیامبر سپری ساختند و از امتحانات سرافراز بیرون آمدند .
اگر عثمان در ادعایش بر حق می بود ، آیا خردمندانه می نماید که صحابه از این گروه اندک که در برابر وضوی عثمان ایستادند ، بترسند ؟ با اینکه صفحات درخشانی در تاریخ از جهاد جانانه آنان سراغ داریم .
عثمان به چه کارهایی دست یازید که صحابه را به چنین رفتاری واداشت ، تا آنجا که طلحه گفت : و اگر روی بر تابی ، کسی زیان کارتر از تو _ در دنیا و آخرت _ نیست .(1)
پشت صحنه ترک یاری عثمان ، چیز مهمی نهفته است که همان عمل نکردن وی به قرآن و سنت و سیره شیخین است و تغییر و تبدیل احکام الهی و بر ساختن احکامی که مسلمانان آنها را به یاد نداشتند .
ص: 151
هر کس بی طرفانه سیره عثمان را پیگیری کند ، می تواند به آنچه ما دست یافته ایم ، برسد ؛ اینکه عثمان _ به ویژه در شش سال آخر خلافتش _ دریافت که مردم او را دست کم می انگارند و منزلت و هاله قداستی را که برای ابوبکر و عُمَر قائل اند ، برای وی بر نمی تابند ، بلکه به او به دیده شخصی می نگرند که سیره آن دو را می پیماید و آنچه را در عهد آنها بنا نهاده شده ، اجرا می کند و دست نشانده ای بیش به شمار نمی رود .
عثمان _ خود _ در آغازِ خلافت ، از محدثان خواست جز آنچه را که ابوبکر و عُمَر بدان عمل کرده اند ، حدیث نکنند ؛(1) زیرا همین در ضمنِ پیمانی بود که ابن عوف (در روز شورا) از او ستاند .
عثمان ، با گذشتِ شش سال از خلافتش از خود می پرسید :
چرا عُمر حق داشته باشد که به تشریع دست یازد یا برای مصلحتی که به نظرش می آید ، امر و نهی کند (چنان که در نماز تراویح و صیغه زنان ، این کار را کرد) و من حق نداشته باشم که خطبه را بر نماز عید فطر و قربان مقدم دارم یا اذان سومی را در روز جمعه ندا دهم ؟!
چگونه است که مردم اجتهادات عُمَر و سیره او را می پسندند و به کارهای من تن نمی دهند ؟!
آن دو چه امتیازات و ویژگی هایی داشتند که من ندارم ؟!
چرا باید پیرو سیاست و اجتهاد ابوبکر و عُمَر باشم و همچون آنها نتوانم بعضی از اصول را ترسیم کنم ؟!
آیا سابقه آنها در اسلام و درایتشان به امور و منزلتشان نسبت به پیامبر ، از من ویژه تر و نزدیک تر بود ؟!
ص: 152
آیا آنان بیشتر از من اموالشان را در راه خدا بخشیدند و به یاری دین شتافتند ؟!
اگر ابوبکر و عُمَر از این موهبت بهره مندند و به این شرافت دست یافتند که رابطه خویشاوندی با پیامبر برقرار سازند و دخترشان را به او بدهند و هر کدام پیوند نوری با آن حضرت یابند ، من که با دو دختر پیامبر ازدواج کردم و از دو جهت به این پیوند نورانی دست یازیدم و «ذو النُّورین» (صاحب دو نور) هستم !
چرا حتماً باید پیرو دو خلیفه پیشین باشم و شخصیت مستقلی برای من نباشد ؟
عثمان بر این امر تأکید داشت و اشاره می کرد که به جهت نزدیکی با بنی امیه ، یاران بیشتری دارد و از عُمَر در این عرصه توانمندتر است .
وی ، خطاب به معترضان گفت :
به خدا سوگند ، چیزهایی را بر من عیب می گیرید که مثل آن را برای ابن خطّاب گردن نهادید ! او لگدمالتان کرد و دست رویتان بلند ساخت و با زبانش شما را کوبید ! [ و از بیم خشمِ او ] بر آنچه دوست داشتید یا خوشایندتان نبود ، تن دادید .
اما من ، نرمی نشان دادم ، و بر دوشم سوارتان کردم و دست و زبانم را از شما بازداشتم ! از این رو ، بر من جرأت یافتید [ و جسارت می کنید ] .
بدانید که به خدا ، نفراتِ من توانمندتر و بیشتر و برای یاری آماده ترند ! اگر فرایشان بخوانم ، سویم می شتابند . برای هریک از شما هماورد [ سرکوب کننده ] در نظر گرفته ام و از نیروهای احتیاطی هم غافل نمانده ام و قدرتم را به شما نشان خواهم داد .
مرا به خویی واداشتید که دوست نداشتم آن را بروز دهم و به زبانی که نمی پسندیدم آن را به کار گیرم .(1)
ص: 153
آری ، این پرسش ها را عثمان در ذهن خویش مرور می کرد ؛ زیرا می دید مردم ، به هر خواسته عُمَر تن دادند و سیره ابوبکر و عُمَر را بی چون و چرا پذیرفتند و خط مشی آن دو را گردن نهادند ، پس چرا به کارهای او و عزل و نصب هایش اعتراض دارند و آنها را بدعت و دین سازی می شمارند ؟! مگر این او نبود که مسجد الحرام(1) و مسجد النبی(2) را توسعه داد ، برای مهمانان منزل هایی ساخت(3) و دریافت های مالی مردم را افزود ،(4) و از زیادی اموال ، ماهانه سه درهم به بردگان کوفه پرداخت بی آنکه صاحبانشان از اَرزاقِ آنها بکاهند(5) (و دیگر کارهایی که به نفع مردم انجام داد) .
در تاریخ طَبَری (و دیگر جاها) آمده است که عثمان ، هنگام توسعه مسجد الحرام ، به کسانی که خانه هاشان خراب شده بود و بهای آن را نمی پذیرفتند ، گفت :
می دانید چه می کنید ؟! شکیبایی ام شما را بر من جری ساخت ! اگر این کار را عُمَر می کرد ، بر سرش فریاد نمی کشیدید .(6)
مردمی که بر سیاست عثمان اعتراض داشتند ، افزون بر دو دلی و قانع نبودن به کارهایش ، او را به تغییر سنتِ پیامبر صلی الله علیه و آله متهم می ساختند .
هنگامی که عثمان می خواست مسجد النبی را گسترش دهد (از خود عثمان رسیده که) مردم گفتند :
مسجد رسول خدا را می گستراند و سنتِ آن حضرت را تغییر می دهد .(7)
ص: 154
خلیفه (چنان که گفتیم) در حالتِ روانی بحرانی به سر می بُرد . از سویی اعتراضات مردم را علیه خود می شنید در حالی که در گذشته خود شاهد بود که مردم در برابر اجتهاداتِ عُمَر ، سکوت اختیار می کردند ، بلکه آنها را می پسندیدند و علی رغم آنکه بعضی از آنها از آنچه او تشریع کرد ، شدیدتر و جسورانه تر بود ، شیوه زندگی شان ساختند .
از سوی دیگر ، عثمان نمی توانست از سیره ابوبکر و عُمَر ، روی برتابد ؛ چرا که با ابن عوف و مسلمانان در روز شورا ، پیمان بسته بود که به روش آن دو ، رفتار کند .
اما هم اکنون ، او از نظر روانی آمادگی اجرای آن را نداشت ؛ چرا که اعتراض ها پشت سر هم ، علیه او درگرفت . عثمان (در شش سال پایانی خلافتش) کوشید سیاستش را تغییر دهد و روش معینی را در پیش گیرد .
در این راستا ، وی همراه با سیاستِ اعمال فشار پیشین [ در دوران عُمَر ] به طرح آرای جدیدی بر خلاف سیره ابوبکر و عُمَر و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله پرداخت با این اعتقاد که طرح این نوساخته ها مردم را سرگرم می سازد و از وارسی بدتدبیری ها و گماردن خویشان و نزدیکانش در مسئولیت ها و واگذاری حکومت و اموال به آنها (نه دیگر مسلمانان) باز می دارد .
عثمان امیدوار بود که مسلمانان به مناقشه در اجتهادات او می پردازند و این احکام نزد ساده لوحان ، جایگاهی به دست می آورد ؛ چرا که در آنها جانب قداست و زهد و حیرت لحاظ شده است .
آنچه بیشتر در این دین سازی ها به چشم می خورد ، لحاظِ زیادت در آنهاست . نماز در «مِنی» و اذان سوم در روز جمعه ، وضوی غَسْلی (و دیگر برساخته ها) دارای فزونی است و توده مردم سوی اعمالی می شتابند که در آنها زیادت باشد و بر این باورند که این اعمال ، قداست افزاست ؛ به ویژه آن گاه که با استحساناتی خردپسند پشتیبانی
ص: 155
شوند .
مسلمان عادی ، آن اندازه که استحسان ها برایش جذاب است ، به ریشه های مسئله و مشروعیتِ آن _ در کتاب و سنت _ نمی نگرد . اگر وضو ، پاکیزگی است ، این کار با شستن ، بهتر از مسح به دست می آید یا اینکه بعدها گفتند : «شستن هم مسح است و هم چیزی زیاده بر آن» و استحسان های دیگری مشابه این .
دریافتیم که عثمان در اعتراض به نماز چهار رکعتی اش در «مِنی» گفت : «این رأیی است که خود بر آن شدم»(1) با اینکه می دانست پیامبر و دو خلیفه پیشین ، نماز را در «مِنی» شکسته می خواندند و خود او نیز در دوره ای از خلافتش همین رویه را داشت .
عثمان می خواست بدعتی را که گذارْد ، تقویت کند . از این رو از امام علی علیه السلام خواست که چونان او نماز گزارد .
در کتاب کافی آمده است که عثمان خود را به مریضی زد تا با این کار ، بدعتش را استوار سازد به مؤذن خویش گفت :
پیش علی برو و بگو نماز عصر را با مردم گزارد .
مؤذن ، نزد امام علی علیه السلام آمد و گفت : امیر مؤمنان فرمانت داد که نماز عصر را با مردم گزاری .
امام علیه السلام فرمود : در این صورت ، جز دو رکعت نخواهم گزارد ، چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله همین گونه نماز خواند .
مؤذن ، پیش عثمان رفت و او را به آنچه علی علیه السلام فرمود ، خبر داد .
عثمان گفت : سوی او برو و بگو : تو را به این کارها چه ، برو و همان گونه که امر شدی نماز گزار .
علی علیه السلام فرمود : به خدا سوگند ، این کار را نمی کنم .
ص: 156
عثمان _ خود _ بیرون آمد و با مردم نماز را چهار رکعت گزارد .(1)
همه این متون ، اشاره دارد به اینکه عثمان می خواست در اسلام رویکردی را ایجاد کند که دارای نشانه های خاص او باشد ؛ وی در برابر نص ، اجتهاد ورزید با اینکه می دانست پیامبر ، خلافِ آن را انجام داد و در این راستا ، می خواست خاندانِ پیامبر و صحابه را برای استوار سازی بدعتِ خویش به کار گیرد .
اینها بعضی از برساخته های عثمان به شمار می روند که بر خلافِ سنت پیامبر و سیره ابوبکر و عُمَرند و او با این باور به آنها دست یازید که از اعتراضات مردم نجاتش دهد ، لیکن این کارها _ از دیدگاه امام علی علیه السلام _ مهم ترین عامل قتل او را فراهم آورد ؛ چرا که فرمود : «وأَجْهَزَ علیه عَمَلُه»(2) (عملکرد عثمان ، مردم را بر او شوراند) .
این سخن نائله کَلْبی (همسر عثمان) است که هنگامِ یورشِ مهاجمان بر عثمان ، گفت : «می خواهید بکشیدش و می خواهید از او دست بدارید ! او همه شب را به یک رکعت _ که در آن قرآن را تلاوت می کرد _ زنده می داشت» .(3)
همین ، تأکیدی است بر اینکه : هجومِ شورشیان بر عثمان ، بُعد دینی داشت ، در صلاحیت و تقوا و لیاقتِ عثمان برای اداره امت اسلامی ، به شک افتادند و «نائله» می خواست این دو دلی را از میان بردارد و تأکید کرد که عثمان قرآن را تلاوت می کرد و سراسر شب را در یک رکعت به صبح می رساند و این خود ، عمقِ ایمان و شدت تقوای او را گویاست .
سخن در این باره را با آنچه حُمران از عثمان روایت می کند می آغازیم که در ذیل آن
ص: 157
آمده است :
عثمان گفت : دیدم که رسول خدا ، چونان همین وضوی من وضو گرفت ، سپس رسول خدا فرمود : هر که مانند این وضویم وضو گیرد ، آن گاه دو رکعت نماز [ خالص برای خدا ] گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهان گذشته اش آمرزیده می شود .(1)
در سنن دارمی ، می خوانیم : «مَن تَوَضَّأَ وضوئی هذا» ؛(2) هرکه [ مانند ] همین وضوی من وضو بگیرد .
در سنن ابی داود و سنن نسائی و مسند احمد ، آمده است : «مَن تَوَضَّأَ مثلَ وضوئی
ص: 158
هذا» ؛(1) هرکس مثل همین وضوی من ، وضو بگیرد .
در صحیح مسلم ، عبارت چنین است : «إلاّ أنّی رأیتُ رسولَ اللّه تَوَضَّأَ مثلَ وضوئی هذا» (جز اینکه دیدم رسول خدا مثل وضوی من ، وضو گرفت) سپس پیامبر فرمود : هر که این چنین وضو بگیرد ، گناهان گذشته اش آمرزیده می شود و نماز و رفتنش به مسجد ، نافله (افزون بر این صواب) است .(2)
در نص دیگری در سُنن اَبی داود می خوانیم : «رَأَیْتُ رسولَ اللّه تَوَضَّأَ مثلَ ما رَأَیْتُمونی تَوَضَّأْتُ» ؛(3) رسول خدا را دیدم که وضو گرفت مثلِ وضویی که من گرفتم و شما دیدید .
در سُنن دار قُطنی می خوانیم : «رأیتُ رسولَ اللّه فَعَلَ کما فَعَلْتُ» ؛(4) رسول خدا را دیدم که همان کاری را که من کردم ، انجام داد .
ص: 159
در این احادیث ، نکاتی هست که در تأیید آنچه ادعا کردیم ، می توان از آنها استفاده کرد ؛ اینکه عثمان می خواست یک مکتب وضویی را در ضمن نقشه و برنامه کلی اش در شریعت بنیان نهد .
یک : جمله «رَأَیتُ رسولَ اللّه تَوَضَّأَ نحو وضوئی هذا» (دیدم که رسول خدا مانند همین وضویم وضو گرفت) یا این سخن عثمان «مثل وضوئی هذا» (مانند این وضوی من) که در چندین حدیث تکرار شده است ، دلالت دارد که عثمان با مردم اختلاف داشت و وضوی جدیدی را ساخت و فعل خود را معیار و قاعده در وضو قرار داد ؛ زیرا می گوید : «رَأَیتُ رسولَ اللّه تَوَضَّأَ نحو وضوئی هذا» و نمی گوید : «تَوَضَّأْتُ کما رأیتُ رسولَ اللّه تَوَضَّأَ» ؛ وضو گرفتم همان گونه که دیدم رسول خدا وضو ساخت .
اگر این موضوع ، یک مسئله عادی بود و عنایت به تشریع در آن مدّ نظر قرار نمی گرفت ، باید عبارتِ دوم (و جملاتی مشابه آن را) بر زبان می آورْد .
در طرحِ عبارتی این چنین بر زبانِ عثمان ، اشاره روانی نهفته ای به این [ واقعیت [ است که او می خواست بر وضوی [ ثلاثی غسلی اش ] تأکید ورزد ؛ از این روست که وضوی پیامبر را به وضوی خویش بر می گرداند ، نه اینکه به فعلِ پیامبر صلی الله علیه و آله اقتدا کند .
دو : سخنی را که عثمان از زبانِ پیامبر باز می گوید که فرمود : «مَن تَوَضَّأَ مثلَ وضوئی هذا» (هر که مثل همین وضویم وضو بگیرد) یا «نحو وضوئی هذا» (مانند این وضوی من) بدان معناست که پیامبر صلی الله علیه و آله بیش از یک نوع وضو داشت ؛ می پرسیم : آیا [ به راستی [ پیامبر صلی الله علیه و آله در وضو ، چند روش داشت ؟ چرا آن حضرت [ در این میان ] بر وضوی ثلاثی تأکید کرد و آن را وضویی قرار داد که گناهان به آن (نه دیگر وضوها) آمرزیده می شود ؟
در حالی که می دانیم ابن عُمَر از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود : «مَن تَوَضَّأَ مَرَّتَیْن ، أعطاهُ اللّه کِفْلَیْن» (هر که با دو بار شستن وضو بگیرد ، خدا دو بهره به او بخشد)
ص: 160
سپس به بیان وضوی ثلاثی پرداخت و فرمود : «هو وُضوئی ووُضوء الأَنبیاء مِن قبلی» (این وضو ، وضوی من است و وضوی پیامبرانِ قبل از من) .
این سخن بدان معناست که وضوی ثلاثی را نمی توان به همه مؤمنان عمومیت داد ، بلکه ویژه پیامبر صلی الله علیه و آله و انبیای پیش از آن حضرت است .
لیکن عثمان و عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص (و امثال این دو) خواستند آن را حکمی عام برای همه مسلمانان قرار دهند و این ، عین بدعت و دین سازی است در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله _ با سخن پیشین _ می خواهد به مردم بگوید : خود را به بیش از آنچه خدا شما را بدان فرا خواند ، به زحمت میندازید ؛ زیرا این کار بر شما واجب نمی باشد . هر کس با یک بار شستن وضو بگیرد ، واجب الهی را انجام داده است و هر که با دو بار شستن این کار را انجام دهد ، خدا دو بهره [ و پاداش ] ارزانی اش دارد .
بنابراین ، توقّفِ غُفران الهی ، بر وضوی ثلاثی (چنان که برای همگان روشن می باشد) محل تأمل است .
سه : این عبارت که «لا یُحَدِّث فیهما نَفْسَه بشیء» (در آن دو رکعت ، دل را به چیزی [ جز خدا ] مشغول ندارد) دربردارنده پیرایش ادعای عثمان [ از نارواها ] و صیانت از آن است . وی می خواهد مؤمن مسلمان را به وضوی پیشنهادی اش به گونه ای وادارد که بی دغدغه خاطر یا شک در مشروعیت ، آن را بپذیرد ؛ چنین تعبّدی آمرزش گناهان را در پی دارد ، نه غیر آن .
پیروانِ عثمان ، بر وضوی ثلاثی غَسْلی _ با همه ابزارها و توان _ تأکید داشتند . از آن جمله است آنچه عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص (همو که از شرایعِ پیشین اثر پذیرفت و دو بار شتر [ یا یک خورجین ] از کتاب های یهود نزدش بود) روایت می کند .
عَمْرو بن شُعَیب ، از پدرش ، از جدش ، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که آن حضرت پس از آنکه وضوی ثلاثی غَسْلی گرفت ، فرمود :
ص: 161
هر که بر این بیفزاید یا از آن بکاهد ، بد کرده و [ به خویشتن ] ستم روا می دارد (یا ستم ورزیده و به کار ناشایستی دست یازیده است) .(1)
در سنن ابن ماجَه آمده است :
به راستی که بد کرده یا پا فراتر نهاده یا ظلم نموده است .(2)
در این روایت (مانند دیگر اَحادیثِ پیشین) اشاره ای است به نقش مُحَدِّثان و اَنصار عثمان ، بر وضوی غَسْلی او .
اگر [ از اشکالات گوناگون چشم پوشیم و ] بپذیریم که زیاده بر شستنِ سوم در وضو ، تجاوز و ظلم است ، عبارتِ «یا بکاهد» به چه معناست ؟!
آیا از طریق صحابه (اَمثال : ابن عباس ،(3) عُمَر ،(4) جابر ،(5) بُرَیده ،(6) ابو رافع ،(7) ابن فاکهه(8)) نرسیده است که پیامبر صلی الله علیه و آله «مَرَّة مَرَّة» (با یک بار شستن) وضو می گرفت ؟
آیا ابو هُرَیْرَه ،(9) جابر ،(10) عبد اللّه بن زید ،(11) اُبَیّ بن کعب(12) (و دیگران) روایت نکرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله «مَرَّتَیْن مَرَّتَیْن» (با دو بار شستن) وضو می ساخت ؟
این روایت ابن عُمَر از پیامبر صلی الله علیه و آله به چه معناست که درباره وضو گیرنده ای که یک بار
ص: 162
اعضا را بشوید ، فرمود : «هذا وضوء مَن لا تُقْبَل لَه صلاةٌ إلاّ به»(1) (این وضوی کسی است که نماز جز بدان پذیرفته نیست) و درباره کسی که دو بار اندام های وضو را بشوید ، فرمود : «هذا وضوءُ مَنْ یُضاعَف له الأَجْر مَرَّتَیْن» ؛(2) این وضوی کسی است که پاداشش دو چندان گردد .
یا این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که در حدیث دیگر ، درباره وضوی ثلاثی فرمود : «وَمَن تَوَضَّأَ دونَ هذا ، کفاه» ؛(3) هر که به کمتر از این وضو بگیرد ، او را بسنده است .
بنابراین ، معنای «أو نَقَصَ فَقَد أَساءَ وظَلَمَ» (هر که از سه بار کمتر بشوید ، بدی و ستم [ بر خویش ] روا داشته است) چه می باشد ؟!
از سویی می نگریم که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره وضویی که در آن یک بار اعضا شسته شود ، می فرماید : «این وضویی است که نماز جز بدان پذیرفته نشود» و در وضو با دو بار شستن اعضا می فرماید : «پاداش این وضو دو برابر است» و در روایت دیگر است که «کِفْلَیْن»(4) (این شخص ، دو بهره دارد) و از سویی دیگر شاهدیم که عَمْرو بن شُعَیْب (از پدرش ، از جدش ، عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص) از پیامبر روایت می کند که فرمود : هر که اعضای وضو را از سه بار کمتر بشود ، بدی [ بر خود ] روا داشته یا ظلم کرده است .
چگونه می توان این روایات را با هم سازگار ساخت ؟
آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله گاه با دو بار شستن و گاه با سه بار شستن (چنان که در حدیث عبد اللّه بن زید بن عاصم هست) وضو نمی گرفت ؟ و آیا عالمان روایت نکرده اند که این کار ، اشکالی ندارد ؟
این اَحادیث ، چگونه با این سخن آن حضرت سازگاری دارد که فرمود : «هر که از
ص: 163
سه بار شستن بکاهد ...» ؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله کاری ناشایست انجام داد و ستم ورزید ؟!
چنین است که احتمال می دهیم این احادیث ، از سوی یاران عثمان (همچون عَمْرو بن شُعَیب ، از پدرش ...) ساخته شد یا عبد اللّه بن عَمْرو ، آن را بر زبان آوَرْد تا وضوی عثمان را استوار سازد و بیان دارد که پایبندی به این وضو (بی هیچ زیادی یا کمی) الزامی است ، بلکه نباید کمترین شبهه ای به دل راه داد یا در مشروعیتِ آن شک کرد .
هر که احادیث وضو را مرور کند ، از خود می پرسد : چرا روایات بیانی عثمان از ویژگی وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله با ذیلی همراه است که از آن حضرت روایت شده و این ذیل گاه «اِسباغ» (کامل گرفتن وضو) است و گاه «اِحسان» (نیکو بجا آوردنِ وضو) و گاه «آمرزش گناهان» می باشد و گاه دیگر چیزهاست ؛ مانند «هرکه از سه بار شستن اعضا بکاهد ، بدی و ظلم کرده است» و این عباراتِ اضافی را در احادیثی که دیگر صحابه درباره وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند ، نمی نگریم ؟!
چرا عبارتِ «لا تُقبل الصَّلاةُ إلاّ به» (نماز جز به این وضو پذیرفته نیست) در ذیلِ احادیث عثمان نیست ؟! عبارتی که خود او _ در زمان خلافتش _ از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره وضوی مسحی حکایت می کند .
آری ، علمای اهل سنت در توجیه این حدیث ، حیران شده اند .(1)
ابن حجر در فتح الباری می نویسد :
مُسْلِم این حدیث را در زمره روایات «مُنْکر» عَمْرو بن شُعیب می شمارد ؛ زیرا ظاهر این حدیث ، نکوهش کمتر از سه بار شستن است .(2)
وی سپس می نگارد :
ص: 164
شگفت اینجاست که شیخ ابو حامد اسفرایینی از بعضی از علما حکایت می کند که کمتر از سه بار شستن جایز نمی باشد !
گویا وی به ظاهر حدیث مذکور ، تمسک کرده است .(1)
آنچه را ما مطرح کردیم ، بعضی از شواهد بدعت گذاری عثمان و عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص در وضوست . اگر این شواهد در کنار هم قرار گیرند ، به آنچه می خواهیم اشاره کنیم ، رهنمون اند ؛ اینکه : عثمان و همراهانش ، می کوشیدند مکتب وضویی جدید ، بلکه بهتر است بگوییم مکتب فقهی تازه ای را بنیان نهند .
مهم ترین انگیزه های عثمان را در دست یازی به وضوی جدید ، می توان در امور زیر گرد آورد :
1 . عثمان خود را (مانند ابوبکر و عُمَر) شایسته تشریع می دانست ؛ زیرا شأنش را کمتر از آن دو نمی شمرد . چرا آن دو فتوا به رأی دهند و برای او این کار ، روا نباشد ؟ با اینکه همه شان پیرو مکتب اجتهاد و رأی اند و هر یک ، خلیفه ای به شمار می آیند که مقتداست .
2 . از آنجا که عثمان از پیروان مکتب اجتهاد و رأی بود ، به خود حق می داد به طرح افکارش بپردازد و آنها را برای مسلمانان تشریع کند . وی این کار را با آنچه از فعل پیامبر (بنابر آنچه خود او حکایت می کند) به نظرش آمد ، عملی ساخت و آن را سنت شمرد .
در حالی که آنچه را وی نقل می کند ، خبر از این می دهد که سه بار شستن اعضای وضو ، به پیامبر صلی الله علیه و آله اختصاص دارد ؛ چرا که فرمود : «این وضوی من و وضوی انبیای قبل از من است» به عکس یک بار شستن و دو بار شستن [ که حکم عمومی برای همگان است ] .
ص: 165
مؤید این سخن ، قول ابن عباس است که گفت :
رسول خدا ، بنده ای مأمور بود . آن حضرت ، ما را به چیزی (سوای مردم) اختصاص نداد مگر سه حکم : از ما خواست وضو را کامل به جا آوریم ، صدقه نخوریم ، خر را بر اسب نجهانیم .(1)
از اَنس رسیده که گفت :
پیامبر صلی الله علیه و آله برای هر نمازی وضو می گرفت .
پرسیدم : شما چه کار می کنید ؟
اَنس گفت : ما را یک وضو (تا زمانی که حَدَثی روی ندهد) بسنده است .(2)
از اینها می توان دریافت که چیزهایی ممکن است به پیامبر اختصاص یابد و بر مردم واجب نباشد ؛ مانند دو سوم شب را بیدار ماندن و به عبادت سپری ساختن (و اَمثال آن) که ویژه پیامبر است و بر هیچ یک از مسلمانان واجب نیست ، اما عثمان (تحتِ تأثیر حُمران _ از موالیانش _ یا به جهت وسواس در پاکیزگی) خواست این نگرش را عمومیت دهد و سنتی سازد که بر اساسِ رأی او (و استحسانی از سوی حُمران) باید آن را پیروید .
عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص ، نیز همین رویه را داشت ؛ زیرا در محضر پیامبر به اجتهاد دست یازید و در مسئله «روزه دهر» ، «ختم قرآن» ، «نزدیکی با زنان» (بر اساس آنچه در پیش گذشت) به چانه زنی پرداخت .
از این رو ، بعید نمی نماید که عبد اللّه بن عَمْرو _ مثل عثمان _ سه بار شستن اعضای وضو را پاکیزه تر و تمیز کننده تر شمارد ؛ چرا که هر دو اَخباری را در سیاق نفس خود ، روایت می کنند .
ص: 166
3 . معروف است که عثمان نسبت به ظواهر دین ، سخت گیر بود (این گونه سخت گیری ، مورد نهی است) حتی گفته اند که او هر روز یک بار غسل می کرد ،(1) و هنگام وضو ، سلام مؤمن را پاسخ نمی داد .(2) عثمان خود می گوید : از زمانی که با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کرده به آلتِ خویش دست نکشیده است .(3)
نیز گفته اند : عثمان ، مردی پاکیزه و اهل نظافت بود .(4) هنگام ساخت مسجد النبی _ در مدینه _ یک خشت را به دست می گرفت و آن را از لباسش دور نگه می داشت و آن گاه که خشت را می نهاد ، دو دستش را فوت می کرد و به جامه اش می نگریست ، اگر گرد و خاکی بر آن نشسته بود ، آن را می زدود (به عکس عمّار بن یاسر که با وجود ضعف
ص: 167
بدنی ، دو خشت را برمی داشت) و دیگر حالاتِ عثمان که خوی وسواسی او را در فزونی نظافت و تمیزی گویاست .
طبیعی است که این نظافت و پاکیزگی ، با طبیعتِ جغرافیایی سرزمین بین النهرین و وجود نهرهای دجله و فرات در آن ، هماهنگی دارد ؛ به ویژه شهر «عین التَّمر» عراق که آب ها و چشمه ها در آن فراوان اند و همچنین ادیان و مذاهبی در عراق که به شست و شو با آب اهمیت می دهند ؛ دین هایی همچون صائبی ها که فرقه ای از آنها به «مُغَسِّلَه» معروف اند یا مجوس (زردشتی ها) که پاهاشان را روزانه سه بار می شویند وضوی فرزندانِ موسی و حاخامات یهود که هنگام ورود به مَعْبَد در «بابل» قدم هاشان را شست و شوی می دهند ، و غیر اینها .(1)
آری ، وضوی غسلی با وضعیتِ جزیرة العرب و کمبود آب در آن ، سازگاری ندارد و نیز با این حقیقت که اسلام ، دین آسان سازی است (نه سخت گیری) و دیگر اموری که به عدم همخوانی اسلام با دیدگاهِ وضوی عثمان ، اشاره دارد و به امکان تحریک افکار عمومی علیه عثمان _ به جهت پافشاری بر رأی خودش _ رهنمون است ، ماجرایی که سرانجام تحقق یافت .
4 . استفاده عثمان از احادیث ثابت از پیامبر صلی الله علیه و آله مانند : «هر که وضویی نیکو سازد ، سپس نماز گزارد ، گناهان میان این وضو و نمازش ، آمرزیده می شود» ،(2) «وضو را کامل به جا آورید» ، «وای بر پاشنه ها از آتش» برای استوار ساختن اندیشه اش .
زیرا عثمان به وضو ، به عنوان طهارت و نظافت می نگریست و از این روست که در نگاه او سه بار شستن اعضا و شست و شوی جاهای مسح ، پاکیزگی و طهارت بیشتری در پی دارد .
5 . پیش از این اشاره کردیم که شورش علیه عثمان ، انگیزه دینی را در خود نهفته
ص: 168
داشت و انقلابی ها از عثمان می خواستند که به قرآن و سنت عمل کند . موضع گیری آنان بر ضد عثمان ، گویای آن است که آنان در ایمان عثمان به شک افتادند ، بلکه او را مرتد دانستند ، در حالی که عثمان بر ایمان خود تأکید داشت و پیشینه خود را در اسلام خاطر نشان می ساخت .
شگفت اینجاست که عثمان ، مخالفانش را بر این موضع گیری ها شاهد می گرفت .
در مسند احمد از عَمْرو بن جاوان نقل شده که گفت :
اَحنف می گوید : به قصد حج روانه شدیم و بر مدینه گذشتیم . در منزلگاه بودیم که شخصی آمد و گفت : مردم در مسجد برآشفته اند ! من و دوستم سوی مسجد رفتیم ، دیدیم که مردم دور چند نفر جمع شده اند . از میان آنها راه باز کردم تا به آنها رسیدم ، دریافتم که علی بن ابی طالب ، زُبَیر ، طلحه و سعد بن اَبی وقّاص است .
دیری نپایید که دیدم عثمان آمد و پرسید : آیا اینجا علی هست ؟ گفتند : آری . پرسید : آیا اینجا زُبَیر هست ؟ گفتند : آری . پرسید : آیا اینجا طلحه هست ؟ گفتند : آری . پرسید : آیا اینجا سعد هست ؟ گفتند : آری .
عثمان گفت : شما را به خدایی که جز او خدایی نیست سوگند ، آیا به یاد ندارید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : هر که فضای خالی پشتِ خانه بنی فلان را بخرد ، خدا او را می آمرزد ! من آن را خریدم و به پیامبر خبر دادم ، آن حضرت فرمود : آن را جزو مسجد قرار ده و پاداشش برای تو باشد ؟ گفتند : آری .
عثمان گفت : شما را به خدای یکتا سوگند ، آیا به یاد ندارید که پیامبر فرمود : چه کسی «بِئْر رُومَه» را می خرد ؟ من آن را به فلان مقدار خریدم و ماجرا را به اطلاع پیامبر رساندم ، فرمود : آن را برای آب آشامیدن
ص: 169
مسلمانان قرار ده و اجرش مال تو باشد ؟ گفتند : آری .
عثمان گفت : شما را به خدای یگانه سوگند ، آیا به یاد ندارید که در «جیش العُسْرَه» پیامبر به چهره ها نگریست و فرمود : هر کس اینان را تجهیز کند [ و برای جهاد آماده شان سازد ] خدا او را می آمرزد ! من برایشان ساز و برگ لازم را فراهم آوردم تا آنجا که افسار و پابند را از قلم نینداختم ؟ گفتند : آری .
عثمان گفت : خدایا شاهد باش ، پروردگارا شاهد باش ! سپس از آنجا رفت .(1)
عثمان با یادآوری این امور ، می خواست به قداست خویش اشاره کند و آتش قیام را از خود دور کند . عین این مسئله ، مبالغه وی در وضوست ، فزونی قداست را در وضو اظهار داشت تا مردم را از قتل خویش منصرف سازد ، لیکن درد را با درد معالجه کرد ، نه با دوا .
6 . عثمان قصد داشت مردم را به اختلافات فقهی و دست دوم ، سرگرم سازد تا به سیاست های ناشایست مالی و اداری او نپردازند . ابن عوف ، ابن ابی وقّاص و علی (و دیگر بزرگان صحابه) به مناقشه آرای جدید عثمان پرداختند و تلاش و وقت زیادی را در این راه صرف کردند جز اینکه این کارها فرجام نیکی برای عثمان در پی نداشت و از این رو ، امام علی علیه السلام فرمود : عملکرد عثمان ، مردم را بر او شوراند .
7 . از بزرگ ترین و عمیق ترین انگیزه ها در تغییر سیاست عثمان ، این بود که بنی امیه دورش را گرفتند و بزرگان صحابه از همکاری با او دست کشیدند . این امر ، به ایجاد
ص: 170
شکاف وسیعی [ میان صحابه و عثمان ] انجامید و نوعی خلأ فقهی و اعتقادی را پدید آورد که جز با امویان و کارگزاران آنها (مانند : مروان بن حکم ، کَعْب الأحبار ، حُمران بن اَبان) پر شدنی نبود .
8 . وجود حالت تسلیم ، نزد بسیاری از صحابه ، به عثمان جرأت داد که از طرح آنچه به نظرش می آید بیمی به دل راه ندهد ؛ زیرا نهایتِ مخالفت آنان به این سخن عثمان می انجامید که : «رأیی است که خود ابراز داشتم» یا این سخن صحابه که : «اختلاف شر برانگیز است» یا «عثمان امام است با او مخالفت نمی کنم» و این ، یعنی سرانجام ، دیگران آنچه را وی مطرح می ساخت ، می پذیرفتند .
اینها مهم ترین نکاتی بودند که خلیفه و خلافت را از محتوا و اُبُهت و قداستش ، تهی ساخت و عثمان را به آرای فقهی اشتباه و سیاست های غیر اصولی (که بعضی از آنها با تأثیر از اهل کتاب سامان یافت) کشاند و ثمره آن ، به صورت روی بر تافتن از سیره پیامبر و ترک عمل به قرآن ، نمایان شد .
دانستیم که یورش بر عثمان ، دغدغه دینی را در خود نهفته داشت و فشرده آن این است که عثمان به قرآن و سنت ، پایبند نبود و اموری را بدعت گذارد که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله سابقه نداشت و جزو عملکردهای ابوبکر و عُمَر به شمار نمی آمد .
واقدی به اسناد از صُهْبان (از موالی اَسْلَمِیِّن) در حدیثی طولانی آورده است که :
ابوذر به عثمان گفت : سنت ابوبکر و عُمَر را در پیش گیر ، هیچ کس بر تو حرفی ندارد .
عثمان به او گفت : بی مادر ، تو را چه به این دخالت ها !
ابوذر گفت : و اللّه ، جز امر به معروف و نهی از منکر ، بهانه ای برایم نیابی !
عثمان خشمگین شد و گفت : درباره این پیر دروغ گو ، نظر دهید ؛ او را بزنم یا به زندان افکنم یا بکشم (چون او میان مسلمانان تفرقه می اندازد) یا او را از سرزمین های اسلامی تبعید کنم ...
ص: 171
ابوذر به او پاسخ داد : ای عثمان ، مگر رفتار پیامبر را ندیدی و از سیره ابوبکر و عُمَر بی خبری ! آیا آنان این گونه بودند ؟... همچون جبّارانی بر من می توپی !
عثمان گفت : از سرزمین ما بیرون رو !
ابوذر گفت : چقدر در کنار تو ماندن برایم نفرت آور است ! کجا بروم ...(1)
سیاست عثمان با صحابه ، این چنین بود . کسی که به خاطر خدا می خواست او را نصیحت کند ، به تفرقه افکنی میانِ مسلمانان (در ورای این نصیحت) متهم می شد و به خشم خلیفه گرفتار می آمد و تبعید می گشت .
آیا انگیزه نصیحت ، امر به معروف و نهی از منکر نبود ؟ آیا ابوبکر به جماعت مسلمانان نگفت : «بر شما گمارده شدم و بهتر از شما نیستم ؛ اگر کار خوبی کردم ، کمکم کنید و اگر به کار ناشایست دست یازیدم ، به راه راستم وادارید» .(2)
آیا عُمَر ، همین سیره را در پیش نگرفت ؟
چرا عثمان ، خط مشی دو خلیفه پیشین را نمی پذیرد ؟ چرا در احکام شرعی با صحابه مشورت نمی کند (چنان که ابوبکر و عُمَر این کار را انجام می دادند) بلکه در احکام بدعت می گذارد و دست به تشریع می زند بی آنکه احدی جلو او بایستد .
صحابه ، همواره برای وحدت امت اسلامی ، می کوشیدند ، لیکن عثمان از این نرمش دینی آنها سوء استفاده کرد و برای استوار سازی پایه های سیاست خاصِ خود ، به دخالت در امور پرداخت .
از ابن عوف نقل شده که علی رغم مخالفت با عثمان ، در اتمام نماز در «مِنی» و اعتراض بر او ، آن گاه که از نزد عثمان بیرون آمد ، به ابن مسعود برخورد ، ابن مسعود
ص: 172
گفت : اختلاف مایه شر است ؛ با خبر شدم که عثمان در «مِنی» چهار رکعت گزارد ، من هم با اصحابم نماز را چهار رکعت گزاردم .
ابن عوف گفت : به من هم خبر رسید که وی چهار رکعت گزارد ، من با اصحابم دو رکعت گزاردم . اما اکنون به همین که تو می گویی پایبند خواهم شد ؛ یعنی نماز را با او چهار رکعت می گزاریم .(1)
به ابن مسعود گفتند : مگر حدیث نمی کنی که پیامبر در «مِنی» دو رکعت گزارد و ابوبکر دو رکعت خواند ؟ ابن مسعود گفت : چرا ، اکنون هم آن را حدیث می کنم ، لیکن عثمان امام است ، او را مخالفت نمی کنم ، اختلاف مایه شر است .(2)
به ابن مسعود گفتند : بر عثمان خُرده گرفتی که نماز را در «منی» چهار رکعت گزارد ، آن گاه خودت همین کار را کردی ؟!
ابن مسعود گفت : اختلاف ، مایه شر است .(3)
در طبقات ابن سعد می خوانیم : گروهی از اهل کوفه به ابوذر (که در «رَبَذه» به سر می برد) گفتند : این مردک [ عثمان ] هرچه خواست با تو کرد ، آیا پرچمی را می افرازی تا زیر بیرق تو با او بجنگیم ؟
ابوذر گفت : نه ، اگر عثمان از خاور مرا به باختر تبعید کند ، گوش بفرمانم و اطاعت می کنم .(4)
بر اساس آنچه کتاب های صحاح و سنن آورده اند ، رفتار صحابه با عثمان در شش
ص: 173
سال اول حکومتش ، چنین بود . اما آن گاه که دین را در خطر دیدند ، سیاست عمومی آنها تغییر کرد و در مقابل او ایستادند و فتوا به قتلش دادند .
پیش از این ، سخن عایشه گذشت که گفت : «این نَعْثَل را بکشید که کافر شده است» و سخنان دیگر اَشخاص ، که درباره عثمان بر زبان آوردند .
ثَقَفی _ در تاریخ خود _ از سعید بن مُسَیَّب ، نقل کرده است که : مقداد و عمّار ، پشت سر عثمان نماز نمی خواندند و او را امیر مؤمنان نمی نامیدند .
از این رو _ به نظر نگارنده _ انقلاب ، به جهت مسائل شخصی نبود و تنها در اختلاسِ خویشاوندانِ عثمان از بیت المال و به کار گماشتن فاسقان و شکنجه صحابه و باز گرداندنِ طرد شدگان (و دیگر بدعت هایی که ذکر شد) منحصر نمی شد ، بلکه می توان انگیزه انقلاب را عنصر دینی دانست که همان عمل نکردن عثمان به کتاب و سنت است و بدعت گذاری و تغییر و تبدیل در دین خدا و دست یازی به چیزهایی که در شریعت نبود و مقدم داشتن موالیانش و برگرفتنِ احکام از اهل کتاب .
این کارها و اَمثال آنها ، بعضی از صحابه را واداشت که با ریختن خون عثمان ، سوی خدا تقرُّب جویند ، بلکه بعضی از صحابه را می نگریم که وصیت می کند بعد از مرگ ، عثمان بر او نماز نگزارد ،(1) و دیگری که سخن دیگری را در این راستا بر زبان می آورد و به همین ترتیب چهارمی و پنجمی و ...
در تاریخ المدینه آمده است : عبد اللّه بن مسعود گفت : شادمانم نمی سازد اینکه
ص: 174
تیرم سوی عثمان به خطا رود و مانند کوه اُحُد برایم طلا باشد .(1)
در انساب الأشراف می خوانیم : آن گاه که عثمان به عیادت ابن مسعود آمد ، یکی از کسانی که نزد عبد اللّه بن مسعود حضور داشت ، گفت : خون عثمان حلال است .(2)
حَجّاج بنِ غزیه انصاری ، گفت : به خدا سوگند ، اگر از عُمر عثمان به اندازه عصر تا شب ، باقی نباشد ، به ریختن خونش سوی خدا تَقرُّب می جوییم .(3)
شعبة بن حَجّاج ، از سعد بن ابراهیم بن عبد الرّحمان بن عوف ، روایت می کند که گفت ، پرسیدم : چگونه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را از ریختنِ خون عثمان باز نداشتند ؟ وی پاسخ داد : اصحاب پیامبر _ خود _ او را به قتل رساندند .(4)
از ابو سعید خُدْری روایت شده که درباره قتل عثمان از او سؤال شد که آیا کسی از اصحاب پیامبر در آنجا حضور داشت ؟ وی پاسخ داد : آری ، 800 نفر از اَصحاب در آنجا بودند .(5)
از عبد الرَّحمان بن عوف ، روایت شده که به علی علیه السلام گفت : اگر می خواهی شمشیرت را برگیر و من هم شمشیر به دست می گیرم [ و با هم علیه عثمان برآشوبیم [ چرا که او با پیمانی که به من سپرد مخالفت ورزید .(6)
واقدی از ابن عُمَر روایت کرده است که گفت : به خدا سوگند ، در میان ما وجود
ص: 175
ندارد کسی که ذلیل ساز یا کشنده عثمان نباشد .(1)
سعد بن ابی وقّاص می گوید : ما از یاری عثمان دست کشیدیم ، اگر می خواستیم [ می توانستیم ] از او دفاع کنیم .(2)
این دو متن اخیر ، به امکان یاری رسانی اَصحاب به عثمان اشاره دارد ، لیکن آنان از این کار خودداری کردند ، چرا ؟!
در برابر این واقعیت ، یا باید سعد و ابن عُمَر را فاقد غیرت دینی بدانیم و یا به مشروع بودن جواز قتل عثمان قائل شویم ، راه سومی وجود ندارد .
از نشانه هایی که دلالت دارد بر اینکه شورش علیه عثمان ، انگیزه دینی داشت ، نامه های اصحاب پیامبر (که در مدینه به سر می بردند) به دیگر سرزمین هاست که در آنها می خوانیم :
شما برای ماندگاری دین محمد [ و گسترش آن ] به جهاد در راه خدا برخاستید ، کسی که بر شما خلیفه است (و در الکامل آمده : خلیفه شما) دین محمد را تباه ساخت و وانهاد ... [ سوی مدینه ] بشتابید و دین محمد را به پا دارید .(3)
و در نامه مهاجرانِ نخستین ، به صحابه و تابعانی که در «مصر» بودند ، آمده است :
سوی ما بیایید و خلافت الهی را پیش از آنکه به دست نااهل افتد ، دریابید . کتاب خدا دگرگون شد ، سنت پیامبر تغییر یافت و احکام ابوبکر و عُمَر [ به دیگر چیزها ] جایگزین گشت !
باقی مانده اصحاب پیامبر و تابعان نیک کردار را به خدا سوگند می دهیم که سوی ما بیایند و حق را بگیرند و به ما ارزانی دارند .
ص: 176
اگر به خدا و رستاخیز ایمان دارید ، حق را به همان شیوه روشنی که پیامبر و خلفا بر جای گذاشت به پا دارید ...(1)
به طُرُق مختلف و با سندهای فراوان ، روایت شده که عمّار می گفت : سه چیز بر کفر عثمان شهادت می دهد و من چهارمی آنهایم ، من از آن سه کوبنده ترم ؛ چرا که خدا می فرماید : « وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّه ُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ »(2) (هرکس بر اساس آنچه خدا نازل کرده ، حکم نکند ، تردیدی در کفرش باقی نمی ماند) و من شهادت می دهم که عثمان به غیر آنچه خدا نازل کرد ، حکم راند .(3)
از زید بن اَرقم _ از طُرُق مختلف _ نقل شده که به او گفتند : به کدام برهان عثمان را کافر شمردید ؟ پاسخ داد : به سه چیز ؛ مال خدا را میان ثروتمندان دست به دست گردانید ، مهاجرانِ اصحاب پیامبر را به منزله کسانی قرار داد که با خدا و رسول درافتادند ، به غیر کتاب خدا عمل کرد .(4)
واقعیت های تاریخی فراوانی اشاره دارد به اینکه عمل نکردنِ عثمان به کتاب و سنت و سیره ابوبکر و عُمَر ، نقش بزرگی در قتل او داشت . بی اعتنایی به قرآن و سنت را نمی توان به نزدیک ساختنِ خویشاوندانِ نالایق ، تخصیص داد ، هر چند عمل نکردن به سنت ، در ضمن عمل نکردن به قرآن در می آید .
تشریع احکام ، از سوی عثمان (چنان که در آیه وضو شاهدیم) بر خلافِ صراحتِ قرآن صورت گرفت ؛ همگان متفق اند که نزول وحی ، مسح سر و پاها را _ در وضو _ گویاست ، لیکن آنان (بر اساس آنچه عثمان و عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص از پیامبر روایت می کند) آیه را به تأویل بردند و گفتند که سنت ، بر شستن جاری است .
ص: 177
بر اساس تحقیق نگارنده ، این نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله درست نمی باشد و سنت آن حضرت _ به پیروی از قرآن _ مسح است ، نه شستن .
به این ترتیب ، می توان گفت که بدعت های عثمان و در آوردن او چیزهایی را در دین که جزو آن نبود [ به قتلش انجامید ، و همین ] اَوْلی است از آنچه در تفسیر «احداث» و «ابداع» و «تبدیل» گفته اند .
بسا کسی بپرسد که چگونه بر این نتیجه گیری اطمینان کنیم در حالی که امام علی علیه السلام درباره قتل عثمان می فرماید :
لو أمَرْتُ به لَکُنْتُ قاتلاً أو نَهَیْتُ عنه لکنتُ ناصراً ؛(1) اگر به یورش بر عثمان فرمان می دادم ، قاتل او بودم یا اگر مردم را از عثمان باز می داشتم ، یاورش به شمار می آمدم .
ما قَتَلْتُ عثمان ولا مالاَءْتُ علی قتله ؛(2) عثمان را من نکشتم و به قتلش چشم ندوختم .
قَتَلَه اللّه وأنا معه ؛(3) عثمان را خدا کشت و من با خدا بودم .
این سخنان ، با آنچه شما بدان دست یافتید ، همخوانی ندارد ؛ زیرا اگر عثمان در دین بدعت می گذارد و بر کناری او از خلافت واجب می شد ، امام علیه السلام خود عهده دار قتل او می گشت و این سخنان را بر زبان نمی آورد ، نیز در تاریخ مشهور نمی شد که آن حضرت وقتی عثمان را در محاصره دید ، حسن و حسین را به دفاع از او فرستاد .
این عملکرد امام علیه السلام را چگونه توجیه می کنید ؟
پاسخ این شبهه را می توان در چهار نکته بیان داشت :
اول : این سه سخن ، بر همکاری امام علیه السلام با عثمان و روا نبودن قتل او ، دلالت ندارد . جمله «ما قَتَلْتُ عثمان» (من عثمان را نکشتم) معنایی دارد که اندکی بعد به آن خواهیم پرداخت ، بلکه در جمله «أو نَهَیْتُ عنه لکنتُ ناصراً» (اگر مردم را از عثمان باز
ص: 178
می داشتم ، یاری رسانِ او شمرده می شدم) عکس این مطلب را می نماید ؛ چرا که دفاع از عثمان را یاری اش می داند که امام علیه السلام آن را بر نمی تافت .
بر این اساس ، امام علیه السلام [ مردم را ] به کشتنِ عثمان فرا نمی خواند و [ نیز ] از آن باز نمی داشت . این سخن امام علیه السلام آن گاه بر زبان آمد که دید مخالفانِ عثمان در مدینه با کسانی که از دیگر شهرها برای کشتن عثمان آمده بودند ، همدست شدند و یک جبهه را تشکیل دادند و اقدام آنان تکلیف واجب را از دوش امام برداشت ؛ زیرا برکناری حاکم فاسد ، واجب کفایی است ، اگر گروهی عهده دار آن شوند ، از دیگران ساقط می شود . اگر در اینجا کسی بر عزل عثمان پیش قدم نمی شد ، امام _ خود _ دخالت می کرد و کار خلیفه را یکسره می ساخت .
دوم : این سخن امام که فرمود : «ما قتلتُ عثمان و لا مالاَءْتُ عَلَی قَتْله» (من عثمان را نکشتم و به قتل او چشم ندوختم) خاطر نشان می سازد که جمعیتِ انبوهی برای قتل خلیفه یورش آوردند به گونه ای که بعضی از صحابه گفتند : «ما منّا إلاّ خاذلٌ أو قاتلٌ» (هیچ یک از ما نبود که خوار کننده یا قاتل عثمان نباشد) و اقدام این جمع ، تکلیف واجب را از دوش امام برداشت و لزوم اقدام علیه عثمان را منتفی ساخت و او را وانداشت که مانند چنین تصمیمی را صادر کند ، هر چند این جریان را می دید و آن را بر می تافت ؛ چرا که با اراده الهی سازگار بود .
به فرض محال ، اگر امام می خواست شورشگران را اندرز دهد ، از او نمی پذیرفتند ؛ زیرا بارها از عثمان عهد و پیمان محکم گرفته بود که از این اعمال دست بردارد ، لیکن عثمان پیاپی ، تعهداتش را می شکست و مسیر بدعت هایش را می پیمود .(1)
بنابراین ، امام علیه السلام به قتل عثمان فرمان نداد و انگیزه ای _ به این معنا _ برای آن نداشت ، هر چند در دل ، آن را اقدامی بایسته می انگاشت ؛ چون موافقت با حکم خدا
ص: 179
را دربرداشت .
سوم : در جمله «قَتَلَهُ اللّه وَأَنا مَعَه» (خدا او را کُشت و من با اویم) اشاره است به اینکه خدا _ به جهت بدعت های پیاپی عثمان _ به قتل او حکم کرد و این کار را واجب ساخت و من همان را خواهم که خدا خواهد .
پیداست که خدای متعال _ در ظاهر _ عثمان را نکشت . اضافه قتل به خدا به معنای حکم الهی و رضایتش به این کار است و امتناعی ندارد که امام علی علیه السلام خودش حکم الهی را بر زبان نیاورد و بر اجرای حکم خدا ، مدد نرساند و در آن همراهی نکند .
این معنا _ به صراحت _ در روایت ضُبَیْعی آمده است ، می گوید :
به ابن عباس گفتم : پدرم خبر داد که علی می فرمود : هان ! هر که مرا از خونِ عثمان می پرسد ، بدانید که خدا عثمان را کشت و من به همراه [ حکم [ خدایم .
ابن عباس گفت : پدرت راست گفت ! آیا معنای سخن امام را می دانی ؟... مقصود آن حضرت این است که خدا او را به قتل رساند و دل مشغولی من اجرای حکم خداست .(1)
همه اینها ، در صورتی است که صدور این سخنان از امام علی علیه السلام صحت داشته باشد .
چهارم : در اینکه امام علی علیه السلام حسن و حسین علیهماالسلام را برای دفاع از عثمان فرستاد ، مورّخان اختلاف دارند ؛ بعضی در صحت این خبر تردید کرده اند و برخی آن را نفی می کنند و به فرض صحت ، امام علیه السلام دو فرزندش را فرستاد تا آب و غذا به عثمان برساند و این ، یک منش اسلامی است که بروز آن از سوی امام علیه السلام بعید نمی نماید .
می دانیم که شخصِ سزامند مرگ یا خلع از خلافت ، نباید از آب و غذا محروم ماند .
ص: 180
امام علی علیه السلام _ در جنگ صِفّین _ اهل شام را از دسترسی به آب محروم نساخت با اینکه توانایی این کار را داشت .(1)
باری ، بعید به نظر نمی رسد که امام علی علیه السلام از کسانی به شمار آید که ریختن خون عثمان را جایز می دانستند ، گرچه آن حضرت بر این کار فرا نخواند و دستور قتل عثمان را نداد .
می توان این سخنان امام علیه السلام را به نصوص و اقوالی که _ پیش از این _ از صحابه نقل کردیم ، افزود .
اکنون این مقدمه را رها می کنیم تا پژوهش حاضر را پیگیریم . امیدواریم به آنچه آوردیم ، به کسی گزند نرسانده باشیم ، بلکه این نگرشی است که طَبَری و ابن اثیر و خلیفة بن خَیّاط (و دیگر مورخان) ما را به طرح آن واداشت و احتمال می دهیم همین ، یکی از عواملی باشد که آنان از باب مماشات با عامّه ، از نقل آن می ترسیدند .
نگارنده بر این باور است که مناقشه در متون و دست یابی به حقیقت ، یک ضرورت علمی است و باید در همه اخبار تاریخی آن را پی گرفت و طرح یک دیدگاه یا ترجیح نگرشی بر دیگری _ در این گونه پژوهش ها _ عیب نیست ؛ زیرا این ادله اند که پژوهشگر را به اَخذ نظریه ای یا طرح یا ترجیح آن وامی دارند .
اما این کار از سوی تاریخ نگاران ، به نهایت زشت به شمار می رود ؛ چنان که می بینیم طَبَری و ابن اثیر [ تنها ] خبر کسانی که معاویه را [ در آزار و دشنام به ابوذر و عثمان را ] در تبعید ابوذر معذور می دارند (با اینکه اخبار دیگری در این زمینه هست) می آورند یا ابن اثیر با وجود تواتر نقل این حادثه ، صدور آن را بعید می داند(2) یا خلیفة بن خَیّاط ، خوش ندارد
ص: 181
کسانی را نام ببرد که با حُمران بن اَبان اسیر شدند .(1)
زیرا اینان مُورّخ اند و شأن تاریخ نگار این است که در نقل بی طرف باشد و به سمت و سوی خاص گرایش نیابد یا خبر موثّق یا مسندی را که به او می رسد ، کتمان نکند .
نامه صحابیان مدینه به دیگر سرزمین ها ، و نامه مهاجران به صحابه در مصر ، و سخنان صحابه و مواضع آنان در برابر بدعت های عثمان ، و تقرُّب جستن به خدا با ریخن خون او و ... تقویت کننده یکدیگرند و نظر نگارنده را رجحان می بخشند که شورش علیه عثمان _ در درون خود _ انگیزه دینی را نهفته داشت و عثمان ، به جهت بدعت هایی که نهاد به قتل رسید ، هر چند نقش فسادهای مالی و اقتصادی را نمی توان نادیده انگاشت .
پیداست که کسی نگفته است که عُمَر یا امام علی علیه السلام به سبب بدعت هاشان به قتل رسیدند ، بلکه می بینیم مسلمانان بر آنها می گریند و جنازه شان را تشییع می کنند و بر آن دو نماز می گزارند و با حزن و اندوه ، به خاک می سپارند و قاتلانشان را دستگیر می کنند .
در حالی که نمی بینیم کسی بر عثمان بگرید ، بلکه او را به جهت کارهایی که در شش سال اخیر خلافتش کرد ، کافر شمردند و به بدعت گذاری متهم ساختند و بعد از قتل از دفن او دست کشیدند و پس از گذشت سه روز ، او را در قبرستان یهود «حُشّ کَوْکَب» دفن کردند .(2)
چرا مسلمانان این رفتار را با او در پیش گرفتند ؟ این سؤالی است که پاسخ می طلبد و ما فشرده ای از پاسخ را آوردیم و به بعضی از رشته های پنهانی اشاره کردیم که به قتل عثمان انجامید .
ص: 182
ما از دیگران نمی خواهیم که به آنچه طرح کردیم بگروند ، آنان مختارند که ایده ما را بپذیرند یا رد کنند .
در بحث پیشین ، زمان اختلاف در وضو و جنبه های آن را مشخص ساختیم . برای کامل شدنِ آن ، بجاست مقصود از «مردمان» را در حدیث وضوی عثمان دریابیم .
تعیین قطعی نام اینان ، به راستی ، دشوار است ، لیکن شواهد و قراین گویاست به اینکه آنان از فقهای درجه یک صحابه بودند که در بسیاری از دیدگاه ها و موضع گیری ها با عثمان درافتادند .
بر اساس شواهد و قراین زیر ، می توان به اسامی بعضی از آنها پی بُرد :
1 . به طور اجمالی ،(1) بعضی از اجتهاداتِ عثمان را در ماجراهای مختلف آوردیم ، سپس نام های کسانی را که در این رویدادها با عثمان مخالف بودند ، شمردیم .
2 . فهرست اسامی کسانی را که با اجتهادات عثمان مخالفت ورزیدند ، ذکر کردیم تا نام مخالفانِ مشهوری که عثمان را در رخدادهای فراوانی تخطئه کردند ، بشناسیم .
3 . به این «مردمان» نظر افکندیم که آیا آنان روایاتِ همسو با وضوی عثمان را بر زبان می آوردند یا از مخالفانِ وضوی او بودند .
ص: 183
پیش از این ، خاطر نشان ساختیم که پژوهش ما بر بیان ملابسات احکام و گردآوری لایه های پنهان رویدادها ، مبتنی است و این امر ، ما را به قضایای گوناگونی مرتبط می سازد که گاه برای کشف بعضی از این نقاط پنهان ، ناچاریم آنها را تکرار کنیم .
بارها خبر اتمام نماز عثمان را در «مِنی» و دیگر بدعت های او را آوردیم و در هر مرتبه ، رویکرد خاصی مدّ نظر قرار گرفت ، لیکن در اینجا با بازخوانی این اَخبار ، می خواهیم بر اسامی مخالفان عثمان در این جریانات پی ببریم ، سپس آن را در بحث حاضر ، تطبیق کنیم .
با این دیدگاه جدید عثمان ، عبد الرّحمان بن عوف ، به مناقشه پرداخت و در حدیثی طولانی ، پندارهای دروغین او را آشکار ساخت .(1)
همچنین ابو هُرَیره ، ابن عُمَر و حتّی عایشه ، با عثمان مناقشه کردند .
اینان نماز در سفر را دو رکعت می دانستند ، لیکن عایشه (چنان که در آینده ، در خواهیم یافت) بعد از قتل عثمان ، آن را تمام خواند و چهار رکعت گزارد .(2)
از ابن عباس روایت شده که گفت :
رسول خدا ، در کمال امنیت راهی «مِنی» شد و جز خدا از اَحدی بیم نداشت ، در آنجا دو رکعت نماز می گزارد تا اینکه [ به مکه ] باز می آمد .
سپس ابوبکر راهی «مِنی» شد و جز خدا از هیچ کس نمی ترسید ، در آنجا
ص: 184
تا زمان برگشت [ به مکه ] دو رکعت می گزارد .
پس از او ، عُمَر سوی «مِنی» بیرون آمد و از کسی جز خدا هراس نداشت ، در آنجا دو رکعت می گزارد تا اینکه باز می گشت .
عثمان نیز در دو ثلث حکومتش یا در بخشی از آن ، همین رویه را داشت ، سپس آن را چهار رکعت گزارد و پس از او ، بنی اُمَیّه ، همین رویه را در پیش گرفتند .(1)
از عُرْوَه ، از پدرش روایت شده که گفت :
رسول خدا نماز چهار رکعتی را در «مِنی» دو رکعت می گزارد ، ابوبکر آن را در «مِنی» دو رکعت می گزارد ، عُمَر آن را در «مِنی» دو رکعت می خواند ، عثمان _ در پاره ای از زمان _ آن را دو رکعت می گزارد ، سپس آن را تمام خواند .(2)
در پی اعتراض مردم به این عملکرد عثمان ، وی اعتراف کرد که این دو رکعت خواندن ، سنتِ پیامبر و سیره ابوبکر و عُمَر نمی باشد .(3)
بنابراین ، فتوای جدیدی که عثمان در نماز مسافر مطرح ساخت ، از مخالفتِ افراد زیر به دست می آید : علی بن ابی طالب ،(4) عبد الرّحمان بن عوف ،(5) عبد اللّه بن مسعود ،(6) ابو هُرَیره ، و پیش از همه اینها ، پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عُمَر و خود عثمان در دوره آغازین خلافتش .
اینان ، نماز را در «مِنی» شکسته می خواندند و می توان آنها را از مخالفان رأی جدید عثمان به شمار آورد .
ص: 185
همچنین صحابه برجسته زیر ، با عثمان در این کار مخالفت ورزیدند :
عبد اللّه بن عباس ،(1) عبد اللّه بن عُمَر ،(2) عِمران بن حُصَیْن ،(3) اَنس بن مالک ،(4) عایشه ،(5) ابو جُحَیْفَه ،(6) ابوذر .(7)
بعضی از تابعان ، مانند : عُروة بن زُبَیر ،(8) حَفص بن عُمَر(9) (و دیگران) نیز در زمره مخالفان اند .
ص: 186
از این رو ، مخالفانِ عثمان ، در دیدگاه فقهی جدیدش _ تمام خواندن نماز در مِنی _ اشخاص ذیل اند :
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله .
ابوبکر .
عُمَر .
علی بن ابی طالب علیه السلام .
عبد الرّحمان بن عوف .
عبد اللّه بن عباس .
ابو هُرَیْرَه .
عبد اللّه بن مسعود .
عبد اللّه بن عُمَر .
اَنس بن مالک .
ابو ذر .
عمران بن حُصَین .
ابو جُحَیْفَه .
عائشه (دختر ابوبکر) .
عبد اللّه بن زُبیر .
حَفْص بن عُمَر .
احادیثی که با دیدگاه نمازی عثمان ، معارض اند _ به راستی _ فراوان اند و گردآوری و شمارش همه آنها دشوار است . ما راویانِ احادیث «قصر النبی الصّلاة بِمنی» (شکسته خواندن پیامبر نماز را در مِنی) را از مخالفان نظر فقهی عثمان شمردیم و چنین است حال نسبت به فعل پیامبر و ابوبکر و عُمَر .
ص: 187
ابن حَجَر عَسْقلا نی می نگارد :
احمد و بیهقی ، حدیث عثمان را آورده اند که : وی در «مِنی» نماز را چهار رکعت گزارد ، مردم این کار را بر او برنتافتند .(1)
از ابن عباس ، شبیه این سخن روایت شده است .(2)
باری مخالفان عثمان ، مردمان بسیاری از صحابه و تابعان بودند و جریان نیرومندی را در برابر رویکرد جدید خلیفه ، تشکیل می دادند ، لیکن عثمان ، قدرت را به دست داشت و برخورد شدید با مخالفان را در پیش گرفت و این روند ، فقهای صحابه را واداشت که ساکت بمانند یا از هراسِ برخورد تند عثمان ، در بعضی از فتاوی او را همراهی کنند یا از بیم کشانده شدنِ این اختلاف _ در دراز مدت و آینده _ به نتایجی بد فرجام ، دم فرو بندند . از این روست که می بینیم آنان (با اینکه علمِ قطعی به بطلان ادعای عثمان و بی پایه بودن استناد او دارند) مانند وی ، نماز را در «مِنی» چهار رکعت می گزارند و این کار یا از بیم جان است یا برای جلوگیری از فتنه ؛ چرا که مخالفت ، شر آفرین است .(3)
اعتراضات صحابه بر عثمان ، رهنمون است به اینکه آنان برای خلیفه ، حق بدعت گذاری در دین و تشریع چیزهایی را که در شریعت اسلام جایز نبود ، قائل نبودند ، هر چند به جهت ترس یا طمع (یا هر چیز دیگری) با وی همراه می شدند .
حتی کسانی که در بدعت های پیشین با عثمان همراهی می کردند ، در آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله در وضو روایت می کند ، همگام نمی شوند ، بلکه این اخبار به گروه اندکی از افراد منحصر است که تعداد آنها از شمار انگشتان دست فراتر نمی رود و سرآمد آنان «حُمران بن اَبان» است که در سال سوم خلافت عثمان ، مسلمان شد ؛ همو که در هنگامِ
ص: 188
بیعت یهود ، به اسارت درآمد .(1)
ثابت است که قصاص از مهم ترین حدودی می باشد که شریعت در راستای اقامه عدالت و بازداشتن تجاوزگران از جنایت ، بر آن تأکید دارد .
هنگامی که عُمَر شنید فرزندش عُبَید اللّه با «هُرْمُزان» چه کرده است ، گفت :
اگر من مُردم از عُبَید اللّه بخواهید که بیّنه (دو شاهد عادل) بیاورد که هرمزان مرا کشته است ؛ اگر بَیِّنه اقامه کرد ، خون من در ازای ریختن خون اوست و اگر بَیِّنَه نیاورد ، عُبَیْد اللّه را بر قتلِ هُرْمُزان قصاص کنید .(2)
عثمان _ پیش از آنکه خلافت به چنگش افتد _ به همین فتوای فقهی عقیده داشت . از ابی وَجْزَه ، از پدرش روایت شده که گفت :
در آن روز ، عُبَیْد اللّه را دیدم که با عثمان درافتاد و عثمان می گفت : خدا تو را بکشد ! مردی را کشتی و دختر خردسالی (دختر ابولؤلؤ) را و دختر دیگری (جُفَینه) را که در ذمه پیامبر بود !
ابی وَجْزَه می گوید : در شگفتم از اینکه عثمان هنگامی که ولایت یافت ، چگونه از او دست برداشت .(3)
بعد از قبضه خلافت ، عثمان در این کار درنگ ورزید و به نظرش آمد که قتل فرزند عُمر را در پی قتل او ، روا نداند و به حسب ادعای فقهی ، خود را ولی دم می دانست ، از عُبَید اللّه گذشت و او را قصاص نکرد(4) و دیه اش را از بیت المال پرداخت .
ص: 189
عَمْرو بن عاص ، عثمان را بر این دیدگاه برانگیخت ، با این برهان که ماجرای قتل ، پیش از خلافتِ او رخ داده است .
به این ترتیب ، عثمان با نظر هریک از اشخاص زیر مخالفت کرد :
عُمَر .(1)
علی بن ابی طالب علیه السلام .(2)
مقداد بن عَمْرو .(3)
زیاد بن لَبید بَیاضی انصاری .(4)
سَعْد بن اَبی وقّاص .(5)
بزرگانی از اصحاب پیامبر .(6)
مهاجران و انصار .(7)
ص: 190
مهاجران نخستین .(1)
مردم .(2)
روایت شده که عثمان ، شهادتِ کسانی را که به شرابخواری وَلید بن عُقْبَه ، گواهی دادند ، نپذیرفت و از اجرای حدّ بر او جلوگیری کرد .
اشخاص ذیل ، در این ماجرا با او مخالفت ورزیدند :
علی بن ابی طالب علیه السلام .(3)
طَلْحَه ، زُبیر ، عایشه .(4)
صَعْب بن جَثَّامَة .(5)
جُنْدَب بن زُهَیر .(6)
ابو حَبِیْبَه غفاری .(7)
ص: 191
ابو زَیْنب بن عوف اَزْدی .(1)
گروهی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله .(2)
پاره ای از فتواهای فقهی عثمان در «وضو» و «نماز در مِنی» و «قصاص و حدود» ، شمار بزرگی از صحابه و تابعانی را می نمایاند که با عثمان مخالفت ورزیدند . در اَ لفاظ مورّخان و راویان _ در مواقع بسیاری _ از اینان به لفظ «الناس» (مردمانی) تعبیر آورده شده است تا شمار انبوهِ کسانی را که با مکتب عثمان درافتادند و آرای فقهی او را برنتافتند ، گویا باشد . این کار ، شبیه شمار معارضان عثمان در وضوست .
این مخالفان ، دلایل قاطعی را ارائه می داند و بر عثمان احتجاج می کردند که حدود الهی را اجرا نمی کند و نگرش فقهی و نظر او ، بر خلاف آموزه هایی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله سراغ دارند و با تعالیم قرآنی پشتیبانی می شود .
مانند این را در سخن ابن عباس و اَنس بن مالک و علی بن ابی طالب ، می توان دید ؛ زیرا آنان به قرآن و سنتِ مُسلَّم پیامبر ، بر خطای عثمان در شستنِ پاها ، تمسک می کردند ؛ چرا که شستن پاها با آنچه که از پیامبر صلی الله علیه و آله در وضو رسیده و ثابت و مشهور است و صریح تعلیمِ قرآنی ، مطابقت ندارد ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله با یک «مُد» آب ، وضو می گرفت و با یک «صاع» غسل می کرد .
وضویی را که عثمان بدان فرا می خواند ، به یقین ، بیش از یک مُد آب لازم داشت ؛ زیرا نیازمندِ چندین «رطل» آب ، بود و این اندازه آب ، در سرزمین خشک مکه به آسانی فراهم نمی آمد ، جایی که نبی خدا ، ابراهیم می فرماید :
« رَبَّنَا إنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ » ؛(3) پروردگارا من ذریه ام را در سرزمینی غیر قابل کشت ، ساکن ساختم .
ص: 192
همچنین وضوی عثمان با این حقیقت همخوانی ندارد که دین خدا ، دین آسان سازی است ، و نه سخت گیری .
هنگامی که عثمان بر مواضع و دیدگاه های خود اصرار می ورزید ، بعضی از اینان عملکرد عثمان را وا می نهادند و کینه اش را به دل می گرفتند و برخی دیگر با ناخشنودی ، دم فرو می بستند .
پیداست که اخبار ، شمار دقیقی از آنها را برای ما بیان نمی دارد و اسامی صحابه دیگری را که در برابر بدعت های عثمان ایستادند ، به تفصیل نمی آورد ، لیکن روایات ونقل ها با الفاظ مختلف به آنان اشاره می کند ، مانند :
النّاس (مردم)
ناسٌ مِن اَصحاب النبی (مردمانی از اصحاب پیامبر) .
رَهْط من اصحاب النبی (دسته ای از اصحاب پیامبر) .
جمع من الأنصار و المهاجرین (گروهی از انصار و مهاجران) .
و عباراتی همانند اینها .
از لابلای وارسی دقیق روایت ها ، می توان بعضی از این افراد را در این عبارات کلی تشخیص داد ؛ چنان که بر سخنان ابن عباس و اَنس بن مالک و امام علی علیه السلام دست یافتیم ، اینان کسانی بودند که بر خطای عقیدتی عثمان در شستن پاها ، به قرآن و سنت ثابت پیامبر صلی الله علیه و آله تمسک می کردند .
از این رو ، مقصود از «ناس» (گروهی از مردم) در وضو ، یک رویکرد عمومی ، شبیه رویکرد مردم در «ردّ شهود و تعطیل حدود» است ؛ زیرا از طریق زُهْری نقل شده است که :
ابن شاس جُذامی ، مردی از اَنباط شام را کشت . این خبر به عثمان رسید ، دستور داد او را بکشند . زُبَیر و مردمانی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله با عثمان سخن
ص: 193
کردند و او را از قتل ابن شاس باز داشتند .
در پی این ماجرا ، عثمان ، دیه آن مرد را هزار دینار قرار داد .(1)
در این متن ، ملاحظه می شود که از اسامی مخالفان عثمان ، جز نام زُبَیر بن عوّام برده نمی شود و دیگر کسان تحتِ عبارت «ناسٌ مِن أَصْحاب رَسُول اللّه» (مردمانی از اصحاب پیامبر) می آید ، لیکن وارسی ها ما را رهنمون می سازد به اینکه راویان این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود : «لا یُقْتَلُ مُسْلِمٌ بِکافر» (مسلمان در برابر کافر به قتل نمی رسد) یا کسانی که نزدیک به این معنا را از پیامبر صلی الله علیه و آله یا صحابه نقل کرده اند یا کسانی که در عمل ، به این آموزه ملتزم بودند ، عبارت اند از :
عُمَر بن خطّاب .(2)
علی بن ابی طالب .(3)
مالک اشتر .(4)
قَیْس بن سَعْد بن عُباده .(5)
عایشه .(6)
عبد اللّه بن عباس .(7)
ص: 194
عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص .(1)
عبد اللّه بن عُمَر بن خطّاب .(2)
عِمران بن حُصَین .(3)
گمان می رود که بعضی از اینان از کسانی بودند که با عثمان سخن گفتند و او را از قتلِ مسلمان در برابر ذِمّی باز داشتند و ثابت است که این سخنوران از راویانِ همین حدیث نبوی و از باورمندانِ آن به شمار می آمدند ؛ زیرا معنا ندارد که آنان بی حجتی از پیامبر صلی الله علیه و آله بتوانند با عثمان سخن کنند و او را از این کار باز دارند .
آرای فقهی عثمان ، بر وضوی ثلاثی غسلی ، اتمام نماز برای مسافر ، تسامح در قصاص ، فتوا به عدم اجرای حدّ ، فتوا به قتل مسلمان در برابر ذمّی ، منحصر نشد ، بلکه تا خطبه نماز عید فطر و قربان (نیز) امتداد یافت .
عثمان ، خطبه نماز عید فطر و قربان را بر دو رکعت نماز آن ، مقدم داشت . متن ماجرا ، چنین است :
ابن مُنْذِر ، از عثمان (به اسناد صحیح تا حسن بصری) روایت می کند که گفت :
نخستین کسی که پیش از نماز عید خطبه خواند ، عثمان بود ؛ وی با مردم نماز گزارد ، سپس خطبه خواند ، دید مردم به نماز نرسیدند . از این رو ، به این کار دست یازید (یعنی خطبه را قبل از نماز خواند) .(4)
ص: 195
این در حالی است که در سیره پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است که آن حضرت ، دو رکعت نماز عید می گزارد ، سپس خطبه می خواند .
از کسانی که این سیره پیامبر را دیدند ، اشخاص زیرند :
عبد اللّه بن عباس .(1)
عبد اللّه بن عُمَر .(2)
ابو سعید خُدری .(3)
جابر بن عبد اللّه انصاری .(4)
انس بن مالک .(5)
عبد اللّه بن سائب .(6)
بَراء بن عازِب .(7)
ص: 196
این اشخاص ، افزون بر خود عثمان است ؛ زیرا وی ، نخست نماز گزارد و آن گاه خطبه خواند ؛ سیره امام علی علیه السلام همین گونه بود .(1)
از آنچه گذشت به دست آمد که مخالفانِ عثمان از صحابه به شمار می آمدند ، نه از کسانی که تحت تأثیر گرایش های انحرافی و به دور از واقعیتِ اسلام ، قرار گرفتند و «سبئیّه» (سبایی) نامیده می شدند .
پس از نقلِ بعضی از دیدگاه های عثمان و اسامی مخالفانِ او که از صحابیان برجسته بودند و رونمایی از فتواهای فقهی عثمان که به عکس فقه دیگر صحابه صادر شد ، برایمان روشن گشت که مقصود از «ناس» در روایاتِ وضو _ به طور مشخص _ بعضی از صحابیان بزرگ و امثالِ آنهاست و این شخص عثمان است که مکتب وضویی تازه ای را بنیان نهاد .
بدین ترتیب ، نسبتِ بدعت گذاری به عثمان در وضو (و دیگر چیزها) دور از ذهن نمی نماید و جای شگفتی ندارد . می توانیم با اطمینان بگوییم که فقه عثمان با فقه صحابه ، همراهی نداشت ؛ زیرا تحتِ تأثیر مبانی اهل کتاب و اقوالِ امثال حُمران بن اَبان ، قرار گرفت و عثمان بر خلاف نص (قرآن و احادیث) به اجتهادات فراوانی دست یازید و بدعت هایی را گذارد و از سنتِ پیامبر و سیره ابوبکر و عمر ، روی برتافت ، بلکه رأی خود را بر اقوال آن دو ، ترجیح داد .
عثمان در فهم و استنباط و ردّ فروع بر اصول ، راهی به خطا پیمود و علل استنباطی و وجوه استحسانی اش ، مورد تأیید و پذیرش قرار نگرفت مگر از سوی گروه اندکی که انگیزه های مختلف (فقهی ، سیاسی ، اجتماعی ، عشایری و ...) آنان را بر این کار
ص: 197
برمی انگیخت و در خلال بحث های این موسوعه ، آگاهی های بیشتری را در این زمینه ، ارائه خواهیم داد .
تعجّبی ندارد که مخالفتِ بزرگان صحابه با وضوی عثمان ، او را ناگزیر ساخته باشد که وضوی خود را به روش های پیش گفته ، پشتیبانی کند ، لیکن بعضی از صحابه ای که با نظر عثمان موافق بودند (مانند عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص) و برخی از تابعان به سازگاری با نوساخته های عثمان دست یازیدند و کوشیدند آن را در میانِ توده مسلمانان بپراکنند یا با نقل امثال عبد اللّه بن عَمْرو ، این سخن پیامبر را که : «هر که بر این بیفزاید یا از آن بکاهد ، ستم کرده است» یا با نقلِ موالیان ویژه عثمان ، امثال حُمران و ابن دارَه .
با این ترفندها برای مردم ، وضوی عثمان را شرح دادند و با گذشت زمان ، طبع بعضی از مسلمانان با این وضوی جدید خو گرفت تا اینکه نوبتِ روزگار معاویه و یاران او فرا رسید (همان ها که در گسترش فقه عثمانی نقش زیادی داشتند) تا آنجا که افکار و آرای عثمان ، مکتب فقهی پُر حجمی را پدید آورد ؛ مکتبی که عثمان پایه هایش را گذارد و امویان بنای آن را برافراشتند و مبلغانی همچون «ابن شهاب زُهْری» نظریه پردازی کردند و مسلمانان بی شماری پیرو آن شدند .
بعضی احتمال داده اند که این وضو ، وضوی اُمَوی (و نه عثمانی) است ؛ بدان جهت که عَمْرو بن شُعَیب (از پدرش ، از جدش ، عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص) آن را روایت می کند .
و همچنین روایتِ حُمران بن اَبان (همو که بر اساس تعبیر سلیمان بن عبد الملک ، ربع ارباع [ یکی از چهار رکن ] بنی امیه است) که اخبار صحیح از عثمان درباره وضو ، به او اختصاص دارد و روایت وی سرفصل جوامع حدیثی اهل سنت می باشد و اگر
ص: 198
محدِّث بخواهد در این زمینه به خبر صحیح بسنده کند ، به روایتِ حُمران از عثمان ، بسنده می کند .
نگارنده ، قصد ندارد این دیدگاه را نقد کند یا ترجیح دهد ؛ چرا که بر این باور است که باید فکر و اندیشه را در فهم متونِ حدیثی به کار بُرد ، تا ذهن هامان باز شود و ما را در فهمِ امور یاری رساند .
به اصل موضوع بر می گردیم و می گوییم :
از آنچه گذشت به روشنی به دست آمد که صحابه مخالف با دیدگاه عثمان ، گاه در همه آرای عثمان با او مخالف بودند ، آنان با پشتکار و اخلاص ، می خواستند فقهی را که از رسول خدا صلی الله علیه و آله برگرفته بودند ، به همه مردم برسانند و آرای فقهی نوساخته ای را که از سوی عثمان (و رهروانش) بر می خاست ، بر نمی تافتند .
در رأس این مجموعه ، افراد زیر قرار داشتند :
علی بن ابی طالب علیه السلام .
عبد اللّه بن عبّاس .
طَلْحَة بن عُبَید اللّه .
زُبَیر بن عَوّام .
سعد بن اَبی وَقّاص .
عبد اللّه بن عُمَر .
عایشه بنت ابی بکر .
کسانی که علیه عثمان برآشفتند و به قتل او فتوا دادند و آن را جایز شماردند ، از میان همین افرادند ، بعضی از آنها پشت سر عثمان نماز نمی گزاردند و او را امیر مؤمنان
ص: 199
نمی نامیدند ؛ زیرا برخی همچون عبد الرّحمان بن عوف ،(1) ابن مسعود(2) (و دیگران) وصیت کردند که پس از مرگ ، عثمان بر آنها نماز نخواند ، و جمعیتی که بر عثمان هجوم آوردند ، از نماز بر او و دفنش در بقیع جلوگیری کردند ،(3) عثمان بعد از سه روز در مقابر یهود (حُشّ کوکب) به خاک سپرده شد ، این رفتارها به چه معناست ؟
اینها به سبب بدعت های پیاپی عثمان در دین بود و اعتمادش بر موالیان و خویشاوندانی که شایستگی این کارها را نداشتند .
ص: 200
وارسی واقع گرایانه و با تأمل و به دور از تعصّبِ سلسله رخدادها در عهد عثمان ، مارا بر آن می دارد که بعید بدانیم این صحابیان (با این پیشینه درخشان و مواضع اصولی) تنها به خاطر وخامتِ اوضاع اقتصادی یا به سبب سوء مدیریت در نظام اداری (چنان که بعضی از نویسندگان ادعا می کنند) بر عثمان شوریدند [ باید گفت که ] عامل دینی نیز در این کار نقش داشت .
این توجیه را می توان از نصوصی _ که بعضی از آنها گذشت _ و فراخوانِ صحابه به قتلِ عثمان ، استفاده کرد و همین (بر اساسِ نظر این دسته از صحابه) ارتداد و کفر عثمان را می رساند .
اکنون ، بار دیگر عبارات اصحاب را _ برای تجدید خاطره _ جهت تأکید بیشتر مطلب ، می آوریم :
هاشم مِرْقال می گوید : اصحاب محمد و قاریان قرآن ، هنگامی که دیدند عثمان به بدعت هایی دست یازید و بر خلاف قرآن ، حکم کرد ، او را به قتل رساندند ؛ آنان یاوران دین و در خیراندیشی برای مسلمانان ، سزامندترند .(1)
هنگامی که عَمْرو بن عاص از عمّار پرسید ، چرا عثمان را کشتید ؟ عمّار پاسخ داد : او می خواست دین ما را تغییر دهد ، ما هم او را کشتیم .(2)
این سخن عمّار است که گفت : عثمان را بندگان صالح به قتل رساندند ، همانان که عدوان را بر نمی تافتند و به احسان فرا می خوانند .(3)
زُبَیر می گفت : او را بکشید که دینتان را دگرگون ساخت .(4)
این سخن عایشه است که ندا می زد : این نَعْثل را بکشید که کافر شده است .(5)
ص: 201
هواداران مکتب عثمان ، احادیثی را از زبان مخالفانِ عمده خلیفه ، ساخته اند تا از این طریق بتوانند وضوی او را مدد رسانند . از آن جمله است حدیثی که ابو نَضر آن را روایت می کند ، آنجا که می گوید :
عثمان ، در حالی که طلحه و زُبیر و علی و سعد ، در نزدش بودند ، آبی برای وضو خواست و سپس در حالی که آنان نگاه می کردند ، وضو می گرفت .
سه بار صورتش را شست ، آن گاه سه بار بر دست راست و پس از آن ، سه بار بر دست چپ ، با مشت آب ریخت و سپس سرش را مسح کشید و بر پای راستش آب پاشید و آن گاه سه بار آن را شست و پس از آن بر پای چپ آب پاشید و آن گاه سه بار آن را شست .
سپس برای کسانی که در آنجا حضور داشتند ، گفت : شما را به خدا قسم ، آیا می دانید همان گونه که اکنون من وضو گرفتم ، رسول خدا وضو گرفت ؟
آنان گفتند : آری .
عثمان این کار را بدان خاطر انجام داد که درباره وضوی اشخاصی ، چیزهایی به گوشش رسیده بود .(1)
ص: 202
این روایت ، افزون بر ساقط بودن آن از نظر سند (منقطع بودن آن به «ابو نَضْر» چنان که بوصیری می گوید)(1) از نظر متن نیز بی اعتبار است و به نظر قوی می آید که این خبر ، تبلیغاتی و سیاسی باشد .
از جمله «وذلک لشیء بَلَغَه عَن وُضوء رجال» (به خاطر خبری که درباره وضوی اشخاصی به گوش عثمان رسید ، به این وضو ، دست یازید) بر می آید که مقصود از آن ، طلحه و زُبیر و علی علیه السلام و سعدند ، و این کار ، شبیه شاهد گرفتن آنها بر فضائل خویش است !
بنابراین ، نسبت این روایت ، به این صحابیان ، در راستای کاستن از اهمیت قضیه است ؛ زیرا (چنان که دریافتیم) آنها از مخالفانِ سرشناسِ فقه عثمان بودند و در زمره «ناس» (مردمانی) به شمار می آمدند که وضوی عثمان را بر نمی تافتند .
از این دست ، روایات حدیثی است که نسائی _ به اسناد از شَیْبَه _ روایت می کند که محمد بن علی [ امام باقر علیه السلام ] او را خبر داد ، گفت : به من خبر داد پدرم علی (زین العابدین) که حسین بن علی فرمود :
پدرم از من آبی برای وضو خواست ، نزدش آوردم . وی نخست (پیش از آنکه به وضو بپردازد) سه بار کف دست ها را شست ، آن گاه سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، سپس سه بار صورتش را شست و شو داد و پس از آن ، دست راستش را تا آرنج ، سه بار شست و آن گاه دست چپ را همین گونه شست و شو داد ، سپس یک بار سرش را مسح کشید و بعد پای راستش
ص: 203
را تا برآمدگی روی پا ، سه بار شست و پس از آن ، پای چپ را همین گونه شست .
سپس آن حضرت ایستاد و فرمود : ظرف آب را به من ده ! من ظرفی را که زیادت آب وضو در آن مانده بود ، به دستش دادم ، آن حضرت ، ایستاده از آن آب نوشید .
من [ از این کار ] تعجب کردم ، چون مرا شگفت زده دید ، فرمود : تعجُّب مکن ! پدرت پیامبر را دیدم که مثلِ همین کار را که از من دیدی ، انجام داد .
آن حضرت این سخن را درباره همین وضویش و آشامیدنِ زیادت آب وضویش _ در حال ایستاده _ می فرمود .(1)
نشانه های ساختگی بودن ، در این حدیث ، آشکار است و ارزش پاسخ را ندارد ؛ زیرا در صفحات آینده ، ثابت خواهیم کرد که وضوی علی بن حسین علیه السلام و محمد بن علی علیه السلام و جعفر بن محمد علیه السلام و ابن عباس (و دیگر اولاد علی) غیر آن چیزی است که در اینجا از علی بن حسین علیه السلام نقل شده است .(2)
معنای این سخن چیست که : «من در شگفت ماندم ، چون مرا حیران دید ، گفت : تعجب مکن ،...» ؟!
آیا حسین بن علی علیه السلام معتقد بود که آشامنده زیادت آب وضو _ در حال ایستاده _ بدعت گذار است (چنان که شگفتی او از این کار ، در حدیث دیده می شود) ؟!
یا اینکه وی از آنانی است که نوساخته هایی را در دین پدید آوردند و به آشامیدن زیادتِ آب وضو _ در حال ایستاده _ عقیده نداشتند ؟ کسانی که حال آنان را در دوران
ص: 204
امام علی علیه السلام خواهیم شناخت .
یا اینکه امام حسین علیه السلام از وضوی پدرش در شگفت ماند ! وضویی که برایش آشنا نمی نمود و در این خاندان مرسوم نبود !
آری ، پدیده روایت سازی و تزویر ، در دوره امویان ، شیوع یافت و رایج شد . در لابلای مطالب کتاب ، آگاهی های بیشتری در این زمینه ، ارائه خواهیم داد .
جانکاه تر از این ، خبر ساختگی دیگری است که بیان می دارد امام علی علیه السلام سوی ابن عباس رفت تا وضوی پیامبر را به او بیاموزاند !
ابو داود و بزّار (و دیگران) از ابن عباس روایت کرده اند که گفت :
علی (یعنی ابن ابی طالب) در حالی که پیشاب کرد [ و بی وضو شد [بر من درآمد . آبی برای وضو خواست و ما تشتکی آب را برایش آوردیم و دمِ دستش گذاشتیم .
فرمود : ای ابن عباس ، آیا نشانت ندهم که پیامبر چگونه وضو می گرفت ؟
گفتم : چرا . آن حضرت ظرف را بر دستش کج کرد و آن را شست ...(1)
ادامه این خبر همان نقل وضوی عثمان از پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد .
اکنون می پرسیم : آیا با موضعی که از علی علیه السلام سراغ داریم (پیشوای مکتب وضوی ثنایی مسحی و همو که کیانِ این وضو را به آن ، باز گرداند) این خبر می تواند درست باشد ؟ آیا _ به راستی _ ابن عباس (همو که دانشمند امت است) نیازمند شناختِ وضو بود ؟
چگونه این خبر را با آنچه از ابن عباس (در اعتراض بر رُبَیِّع ، بنت مُعَوِّذ) نقل شده سازگار سازیم که گفت : «مردم جز شستن [ پاها ] را بر نمی تابند و در کتاب خدا جز
ص: 205
مَسح [ پاها ] را نمی یابم» و این سخن او که گفت : «وضو ، دو شستن [ شستن صورت و دست ] است و دو مَسح [ مسح سر و پاها ] » .(1)
آیا ابن حَجَر ،(2) ابن حَزْم ،(3) ابن قُدامه ،(4) عَیْنی ،(5) ابن عباس ،(6) از صحابیانی به شمار نمی روند که به وجوب مسح پاها قائل اند ؟
باری ، به نظر قوی می آید که «ناس» (مردمانی) که در مسئله وضو ، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کردند ، همان مخالفانِ مشهور عثمان (امثال امام علی و ابن عباس) بودند . در ترجیح این دیدگاه ، به موارد ذیل استناد می کنیم :
1 . مخالفتِ این صحابیان با بیشتر اجتهادات عثمان (چنان که گذشت) .
2 . نیامدنِ اسامی آنها در فهرست کسانی که وضوی ثلاثی غسلی را روایت کرده اند ، همان وضویی که سنگ بنایش را عثمان گذارد و عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص آن را تقویت کرد و حُمران بن اَبان ، آن را انتشار داد .
3 . ورود نام های بعضی از اینان در فهرست راویان وضوی ثنائی مَسْحی .(7)
ص: 206
باری ، مجموعه ای از قراین (که بارزترین آنها ذکر شد) ما را به این نتیجه می رساند که مقصود از «ناس» (مردمانی) در حدیث وضو ، مخالفان عمده عثمان اند .
وحدت وضو در زمانِ پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عُمَر .
ظهور اختلاف در وضو ، در روزگار عثمان .
اختلاف عثمان با «ناس» (مردمانی) که از بزرگان صحابه بودند .
آغازگر بحث اختلاف در وضو ، شخصِ عثمان است .
ناخرسندی صحابه از دیدگاه وضویی عثمان .
مخالفت عثمان با سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سیره ابوبکر و عُمَر .
ص: 207
بعد از آنکه در بحث های پیشین به تعیین زمانِ اختلاف در وضو ، دست یافتیم و به جایگاه مخالفان پی بردیم ، می پرسیم :
اگر آنچه را بیان داشتیم درست باشد ، چرا علی علیه السلام در برابر این بدعت آشکار (با خطبه یا نامه یا اظهار نظری) موضع نگرفت ؟
هرگاه امر چنین باشد ، چه تفسیری می توان برای آن ارائه داد ؟
افزون بر این ، علاّمه اَمینی (که از بزرگان عالمان شیعه است) و علاّمه مجلسی و دیگر بزرگانی که مثالب عثمان را گرد آورده اند ، به این مسئله نپرداخته اند و آن را از بدعت های عثمان ، نشمارده اند !
پاسخ این پرسش ها را در ضمن چهار نکته می آوریم :
در بحث های پیشین روشن ساختیم که معارضه دینیِ نیرومندی در برابر عثمان وجود داشت که در کمین نشسته بود و با اجتهادات عثمان _ به مناسبت های گوناگون _ در می افتاد ، لیکن خلیفه به این مخالفت ها اعتنا نمی کرد و در اجرای آرایی که به نظرش می آمد ، مسیر خود را می پیمود و به بگو مگوهایی که بر ضدش گفته می شد ، اهمیت نمی داد .
مسئله وضو ، یکی از این موارد بود . عثمان (چنان که گذشت) در مقاعد و «باب الدرب» در حضور صحابه می نشست و آنان را بر وضوی غَسلی اش شاهد می گرفت سپس خدا را بر موافقت و همراهی آنان _ با این وضو _ می ستود .
نیز دانستیم که عثمان _ خود _ در دوره ای از خلافتش ، وضو می گرفت و پاهایش را مسح می کشید ،(1) و هنگام حکایتِ وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله با این شیوه ، می خندید !
ص: 208
لیکن سرانجام تلاش های عثمان ، هیچ و پوچ شد ؛ مخالفان بر او سیطره یافتند و به حیاتش پایان دادند .
کسانی که در نهایت ، عثمان را از صفحه روزگار برچیدند ، جزو گروه های ذیل به شمار می آمدند :
اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله .
قاریان قرآن .
فقهای اسلام .
ده نفری که مژده بهشت به آنها داده شد .
همسران پیامبر
اینان (آن گونه که بعضی از نویسندگان و مُورِّخان ادعا کرده اند) یک گروه سیاسی یا حزب علوی ، نبودند .
اینکه اصحاب ، قاریان ، فقیهان ، همسران پیامبر و دیگران ، پیشتاز رویارویی با بدعت های عثمان شدند ، چه پیامی را دربردارد ؟!
هنگامی که سردمدار معارضه با عثمان ، امثال این کسان بودند ، آیا لزومی داشت که امام علی علیه السلام در ردّ این بدعت ها ، سخنرانی کند یا نامه بنویسد و به شبیه این کارها دست یازد .
معارضه اینان ، امام علی علیه السلام را از رویارویی با عثمان _ در این مسئله _ بسنده می کرد . آن حضرت ، هنگامی لب به سخن می گشود که دیگران از بیانِ حق دم فرو می بستند . آن گاه که جریان ردّ بر عثمان (در وضو و دیگر چیزها) [ تا این حد ] کوبنده بود و در آن کسانی همچون عبد الرّحمان بن ابی بکر و محمّد بن ابی بکر و عبد اللّه عُمَر ، وجود داشتند ، انگیزه و ضرورتی حس نمی شد که امام علی علیه السلام بر ضدّ عثمان نصّی را صادر کند ؛ به ویژه آن گاه که دریابیم عموم مسلمانان _ در عهد عثمان _ تحت
ص: 209
تأثیر اجتهادات او واقع نشدند ، بلکه بعضی از آنها از رهگذر همین اجتهادها (و دیگر کارهای عثمان) او را کافر شمردند .
و بعید نمی نماید که نصوصی از امام علی علیه السلام در قضیه وضو صادر شد ، لیکن دستان اموی (که تدوین تاریخ و حدیث را در اختیار داشتند) آنها را به بازی گرفت و یا آنها را از اصول حدیثی و متون تاریخی برچید .
با طرح این سؤال ، مطلب را وا می کاویم : آیا مخالفتِ قولی تأثیرگذارتر است یا اقدام عملی ؟ طبیعی است که مخالفتِ عملی مؤثرتر واقع می شود ؛ زیرا در دست یابی به مطلوب ، رساتر است ؛ به ویژه در بحث حاضر که «وضو» فعل می باشد و انجام و نمود عملی آن ، کارسازتر می افتد .
اکنون می گوییم : شواهد فراوانی در لابلای کتاب های حدیث و تفسیر و تاریخ هست که دلالت دارند بر اینکه امام علی علیه السلام با بدعت های عثمان ، در عمل مقابله کرد . از آن حضرت نقل شده که در دوران خلافتش در «رَحْبَه» وضو گرفت ، وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را توصیف نمود ، سپس فرمود :
هذا وضوءُ مَن لَمْ یُحْدِث ؛(1)
این وضوی کسی است که بدعت نگذارد .
این عبارت ، به کسی که بدعت گذارْد ، رهنمون است . این بدعتْ گذار چه کسی است ؟ در کدام یک از دوران های پیشین این بدعت روی داد ؟ آیا می توان ابوبکر و عُمَر را از بدعت گذاران شمرد ؟ آیا می توانیم بگوییم که در زمانِ آنان وضوی بِدْعی پدید آمد ؟!
ص: 210
در پرتو بحث های گذشته ، ثابت کردیم که اختلاف در وضو ، در عهد عثمان روی داد ؛ چرا که ابو مالک دمشقی می گوید :
برایم حدیث شد که در روزگار خلافت عثمان ، در وضو ، اختلاف رخ داد .(1)
و مسلم از حُمران روایت می کند که عثمان وضو گرفت ، سپس گفت :
مردمانی احادیثی از پیامبر بر زبان می آورند ، که نمی دانم چیستند ! جز اینکه دیدم رسول خدا چونان همین وضویم ، وضو گرفت .(2)
پیداست که عثمان با وضوی آن مردمان ، به مخالفت برخاست با اینکه آنان همان وضوی صحیح پیامبر را ادامه می دادند و از بزرگان صحابه شمرده می شدند و دیگر شواهد و ادله ای که پیش از این گذشت .
در اینجا بجاست اشاره کنیم که قائلان وجوب غسلی (شستن پاها به جای مسح آن) مفهوم خبر پیشین را واژگون ساخته اند تا از آن وضوی مذهب خودشان را برداشت کنند .
یکی از آنها می گوید : اینکه علی فرمود : «هذا وضوءُ مَن لم یُحْدِث» یعنی این وضوی کسی است که حَدَثی که طهارت را باطل سازد ، از او سر نزده است ، از این رو ، وضویی که از شستن پا تهی است و تنها دربردارنده مسح می باشد ، حَدَث را از بین نمی برد .
بر این اساس ، وضو _ نزد آنان _ دو نوع است :
الف) وضویی که حَدَث را برطرف می سازد و شاملِ شستن پاهاست .
ب) وضوی تجدیدی ، که حَدَث را از بین نمی برد و شامل مسح پا یا پاافزار است .(3)
ص: 211
یا دیگری را می بینیم که چیز دیگری را می گوید . اگر بخت یار شد و عُمر مددکار ، ما این اقوال را در بحث فقهی و لُغوی ، خواهیم شکافت .
از سویی معروف است که امام علی علیه السلام در مسائل دین با صلابت بود و در برابر اجتهادات صحابه (که به رأی و نظر خودشان عمل می کردند و صریح قرآن و فعل پیامبر را وا می گذاشتند) می ایستاد و کوتاه نمی آمد .
از آنجا که این وضو ، بدعت در دین شمرده می شد ، امام علیه السلام نمی توانست آن را ندیده انگارد ، بلکه سخن حضرت ، بدان اشاره دارد . هنگام نقل احادیث امام علیه السلام به کلمات و افعال او آگاه خواهیم شد ؛ گفتار و عملکردی که در هم کوبنده خط مشی اجتهاد در برابر نص است و آن را باطل می سازد .
شیخ نجم الدین عسکری ، حدیثی را نقل می کند که احمد _ در مسندش _ آن را از ابو مَطَر آورده که گفت :
ما در مسجد با امیرالمؤمنین علی ، نشسته بودیم و آن حضرت در «باب الرَحْبَه» قرار داشت که شخصی آمد و گفت : وضوی رسول خدا را نشانم ده !
نزدیک ظهر بود ، امام قنبر را صدا زد و فرمود : کوزه آبی برایم بیاور ... سپس دو کف دست و صورتش را شست و ساقِ دستانش را آب کشید و یک بار سرش را و پاها را تا برآمدگی روی پا مسح کرد ، آن گاه فرمود : کجاست کسی که از وضوی پیامبر پرسید ؟ وضوی نبی خدا این چنین بود .(1)
لیکن در مسند احمد موجود و همچنین در مسند عبد بن حَمِید (پس از جملات آغازین) آمده است :
... کف دستان وصورت را سه بار شست ، سه بار مضمضه کرد ، سه بار ساق دست ها را شست ، یک بار سر را مسح کشید (و فرمود : از صورت آغاز و به
ص: 212
پشت سر ختم می شود) و پاها را تا برآمدگی روی پا ، سه بار مسح کشید .
در کنز العمال واژه «ثلاثاً» (سه بار) ضبط نشده است .(1)
از این حدیث به دست می آید که امام علی علیه السلام (در دوران خلافت و به تقاضای شخصی) وضوی آموزشی گرفت .(2)
واژه «اَرِنی» (به من بنمایان) که سائل به آن لب می گشاید ، بر وجود اختلاف در وضو _ در میان امت _ دلالت دارد و پرسنده از امام علیه السلام می خواهد که او را بر وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله آگاه سازد . این درخواست ، با بیانِ وضوی مسحی (و نه غَسْلی) از سوی امام همخوانی دارد ؛ چرا که آن حضرت ، پیشوای این مکتب است ، به عکس گروه حاکم که به وسیله راویان و عالمانشان ، می کوشیدند وضوی غَسْلی را استحکام بخشند .
نیز روشن شد که محلّ نزاع میان این دو مکتب وضویی ، این نقل راوی است که پیامبر صلی الله علیه و آله سر و پاهایش را یک بار مسح کشید یا بنابر روایت دیگر ، سه بار این کار را کرد ؟ تا بر این دلالت کند که نزاع در دو مورد زیر است :
الف) مسح [ و شستن اعضا ] یک بار است یا سه بار ؟
ب) حکم پاها ، مسح است یا شستن ؟
امام علی علیه السلام خواست برای پرسنده بیان دارد که وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله وضوی مشتمل بر مسح پاهاست (نه چیز دیگر) زیرا آن شخص در مقام یادگیری بود و امام در مقام آموزش ؛ از این رو ، معقول نمی باشد که از امام «مسح» بروز یابد و معنای وضوی
ص: 213
تجدیدی را اراده کند (همان که بعضی بدان لب جنباند) یا چیز دیگری مقصود آن حضرت باشد .
حقیقت وقتی بیشتر روشن می شود که این سخن امام را با آنچه از او در جاهای دیگر صادر شده است ، مقایسه کنیم و تأکید آن حضرت را بر لفظ «اِحداث» (بدعت گذاری) و «مُحْدِث» (بدعت گذار) در نظر آوریم .
چنان که پیش از این گفتیم ، امام علیه السلام با کسانی که در احکام الهی ، به رأی خود عمل می کردند (و عثمان از آنها به شمار می آمد)(1) با همه توان و به شدت ، مقابله می کرد ؛ زیرا در برابر نص صریح قرآن ، رأی (و نظر شخصی) حجیت ندارد .
چنان که صحابه _ از نظر بندگی خدا _ از دیگر مردم ، ممتاز نمی باشند ؛ کار خوب یا بدشان به خودشان مربوط است ، همه در برابر تکالیف شرعی که خدا بر دوششان نهاده ، مساوی اند و هیچ توجیهی برای ترجیح نظر یک شخص بر دیگری وجود ندارد مگر زمانی که یکی از آن دو با قرآن یا سنت پشتیبانی شود .
از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است که آن حضرت به «رأی» یا «قیاس» قائل نبود . معنای « وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی »(2) (پیامبر از روی هوای نفس سخن نمی گوید ، آنچه بر زبان می آورد جز وحیی که به او شده نیست) این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به چیزی لب نمی گشود مگر آنچه را که خدا در احکام و موضوعات ، به او می نمایاند ؛ چرا که خدا می فرماید « بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ » ؛(3) به آنچه خدا تو را نمایانْد .
آری ، امام علی علیه السلام به رویارویی با این اجتهادات بر می خاست و می کوشید اصحاب رأی را با اشاره و تمثیل ، تخطئه کند .
ص: 214
از آن جمله است سخنی که مُتَّقی هندی از مُصَنَّف عبد الرَّزاق و مُصَنَّف ابن اَبی شَیْبَه و سُنَن ابی داود ، می آورد که همه شان از علی علیه السلام نقل می کنند که فرمود :
لو کان الدّینُ بالرَّأی ، لَکانَ باطنُ القَدَمَین أَحَقّ بالمَسْح مِن ظاهرهما ، ولکن رَأَیْتُ رسولَ اللّه مَسَحَ ظاهِرَهُما ؛(1)
اگر دین به «رأی» (نظر شخصی) می بود ، کف پا از روی آن به مسح سزامندتر بود ، لیکن رسول خدا را دیدم که پشت پاها را مسح می کشید .
و در تأویل مختلف الحدیث می خوانیم :
من بر این عقیده نبودم که روی پا از کف آن به مسح سزاوارتر است تا اینکه دیدم رسول خدا روی پاهایش را مسح کشید .(2)
و در حدیث دیگر آمده است :
من کف پاها را از پشت آنها به مسح سزامندتر می دانستم تا اینکه دیدم رسول خدا پشت پاها را مسح کشید .(3)
و دیگر روایات ، امثال اینها .
بدین ترتیب چگونگی برخورد امام علی علیه السلام را با خط اجتهاد بی حد و مرز (و تهی از معیار و قانونمندی) دریافتیم و دانستیم که آن حضرت رأی را در قبالِ فعل پیامبر صلی الله علیه و آله بی اعتبار می انگاشت ؛ زیرا عملی مُجزی است که با دلیلی از قرآن و سنت مقرون باشد . امام علیه السلام مشروعیت مسح را از فعل رسول خدا صلی الله علیه و آله به دست آوَرْد ، هر چند با
ص: 215
نظر شخصی و ذوقی اش به عنوان یک انسان (بر اساسِ این روایات) همسو نباشد ؛ زیرا امام با قول یا فعل پیامبر مخالفت نمی ورزد ؛ یعنی امام علیه السلام می خواست مسئله را طبق آنچه مردم می فهمند ، به تصویر درآورد .(1)
اقدام عملی امام علیه السلام بر بیان مورد پیش گفته ، محدود نمی شود ، بلکه موضع گیری های فراوانی را از سوی امام با کسانی شاهدیم که در دین بدعت گذاردند و آنچه را جزو دین نیست در آن گنجاندند و اجتهادات و روایاتشان را ملاک فهم احکام قرار دادند .(2)
یکی از آنها ، مسئله وضوست که در دوران عثمان (نه دیگران) بعضی از مفاهیم در آن مطرح شد و عثمان می خواست صبغه شرعی پر رنگی به آن دهد ، از جمله :
1 . جایز نبودن آشامیدن زیادی آب وضو ، برای وضو گیرنده در حال ایستاده .
2 . عدم جواز جواب سلام ، برای وضو گیرنده در حال وضو .
امام علیه السلام برای آنکه وجهه شرعی را از این مفاهیم بزداید و آنها را بدعت هایی بنمایاند که در دین وارد شدند ، خود در حال ایستاده از فزونی آب وضویش آشامید و فرمود : «هذا وضوء مَن لم یُحْدِث» ؛ این ، وضوی تهی از بدعت است .
این جمله ، همواره با پدیده «اِحداث» (بدعت گذاری) می آید (چنان که در اینجا دیدیم و در آینده در خواهیم یافت) نه اینکه به معنای رفعِ حَدَث باشد (آن گونه که بعضی ادعا کرده اند) .
برای روشن تر شدن این ادعا _ به صورت دقیق تر _ به حدیث ذیل بنگرید :
ص: 216
از محمد بن عبد الرّحمان بَیْلَمانی ، از پدرش نقل شده که گفت :
عثمان را در «مقاعد» دیدم [ که وضو می گرفت (1)] مردی بر او گذشت و بر وی سلام کرد ، عثمان جواب سلام او را نداد ، چون از وضویش فارغ شد [ از آن مرد پوزش خواست ] گفت : جواب سلامت را بدان جهت ندادم که از پیامبر 9 شنیدم که می فرمود :
هر که در وضو ، دستانش را بشوید ، سپس سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کند و سه بار صورتش را بشوید و بر دست ها تا آرنج سه بار آب بریزد و سر را مسح بکشد و پاهایش را شست و شو دهد ،(2) سپس حرف نزند تا بگوید : «گواهی می دهم که خدایی جز اللّه نیست ، یگانه است و شریک ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست» گناهانِ میان دو وضویش آمرزیده می شود .(3)
نمی دانیم به کدام دلیل شرعی ، عثمان جواب سلام آن مرد را نداد ؟!
آیا خردمندانه می نماید که پیامبر صلی الله علیه و آله که الگوی نیکی هاست ، جواب سلام کسی را ندهد ، در حالی که قرآن به صراحت بیان می دارد که :
ص: 217
« وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا » ؛(1) هرگاه شخصی به شما تهنیت گفت ، شما با درودی نیکوتر او را پاسخ دهید یا مثل همان سلام را به او باز گردانید .
چگونه عثمان جواب سلام مسلمان را نمی دهد ، با اینکه می دانیم علمای اسلام اتفاق نظر دارند که جوابِ سلام واجب است ، هر چند انسان در حال نماز باشد .
چرا آن گاه که عثمان وضوی مسحی پیامبر و خنده آن حضرت را حکایت می کند ، این ذیل را نمی آورد ؟
این سخن عثمان به چه معناست که می گوید : «مَن تَوضَّأَ هکذا وَلَمْ یَتَکَلَّم» (هر که این چنین وضو سازد و در حین وضو حرف نزد) ؟! آیا به راستی پیامبر صلی الله علیه و آله دو نوع وضو داشت ؟ چرا آن حضرت ، سوی وضوی ثلاثی (نه غیر آن) راهنمایی می کند ؟!
اگر عدم رَدّ جواب سلام (در هنگام وضو) یک تکلیف شرعی است ، چرا عثمان از شخصی که جواب سلام او را نداد ، پوزش می خواهد ؟
این پرسش ها را وا می نهیم و آنچه را امام علی علیه السلام درباره آشامیدن زیادتِ آب وضو _ در حال ایستاده _ بر زبان آورد ، پی می گیریم و اینکه چگونه امام علیه السلام با این خط مشی ، در عمل ، رویارویِ بدعت های عثمان می ایستد و به تصحیح آنها می پردازد .
احمد _ در مسندش _ از نَزَّالِ بن سَبْرَه ، روایت کرده است که گفت :
وی دید که علی نماز ظهر را گزارد ، سپس در «رَحْبَه» برای رسیدگی به نیازهای مردم نشست . چون وقت نماز عصر فرا رسید ، تشتکی برایش آوردند . مشتی آب برگرفت و به دو دست و ساق های آنها ،(2) و صورت و سر
ص: 218
و پاهایش کشید ، سپس در حال ایستاده ، فزونی آب وضو را آشامید و فرمود :
إنَّ أُناساً یَکْرَهُون أَن یَشْرَبُوا وَهُم قیام ! وَإنَّ رسولَ اللّه صَنَعَ کما صَنَعْتُ ؛ وهذا وُضوءُ مَن لَمْ یُحْدِث ؛(1)
مردمانی آشامیدن [ زیادتِ آب وضو را ] در حال ایستاده ، مکروه می دانند ! رسول خدا همان کاری را کرد که من انجام دادم ؛ و این وضو ، وضوی کسی است که در دین بدعت نگذارد .
و در حدیث دیگر است که امام علیه السلام فرمود :
رسول خدا را دیدم که به شیوه ای وضو ساخت که شما دیدید من وضو گرفتم ، سپس با زیادتِ آب وضو مسح کشید و فرمود : این وضوی کسی است که بدعت ننهاد .(2)
در حدیث سومی ، می خوانیم :
ظرف آبی برای علی آورده شد ، ایستاده آب آشامید و فرمود : به من خبر رسید که کسانی خوش ندارند یکی از آنها ایستاده آب بنوشد ؛ رسول خدا را دیدم که به مانند همین کار دست یازید ، سپس از آن آب گرفت و [ بر صورت و دست ها و سر و پاها ] کشید ، آن گاه فرمود : این وضوی کسی است که بدعت پدید نیاورد .(3)
ص: 219
در طریق دیگر از نَزَّالِ بنِ سَبْرَه ، نقل شده که گفت :
علی را دیدم که نماز ظهر گزارد ، سپس برای رسیدگی به نیازهای مردم نشست . چون وقت نماز عصر رسید ، تشتکی آب برایش آوردند ، کفی از آن برداشت و بر صورت و دست ها و سر و پاها کشید ، سپس ایستاده ، فزونی آن را نوشید و گفت : مردمانی این کار را نمی پسندند ، در حالی که رسول خدا را دیدم که این کار را انجام داد .
و این وضوی کسی است که به بدعت [ در دین ] دست نیازید .(1)
همچنین احمد به سندش از رِبْعی بن حِراش ، آورده است که :
علی بن ابی طالب ، در «رَحْبَه» سخنرانی کرد ؛ خدا را ستود و ثنا گفت ، و آنچه را خدا خواست بر زبان آورد .
سپس کوزه آبی خواست ، از آن مضمضه کرد و بر [ اعضای وضو [کشید و زیادی آب کوزه را در حال ایستاده ، آشامید و سپس فرمود : با خبر شدم که کسانی از شما نوشیدن آب را در حال ایستاده ، بر نمی تابند ! این وضوی کسی است که بدعت نگذارد ، و رسول خدا را دیدم که چنین کرد .(2)
بنابراین ، به بعضی از مواضع امام علی علیه السلام در مواجهه با بر ساخته های بدعت گذاران ، پی بردیم و چگونگی رویارویی آن حضرت را با کسانی که در دین چیزهایی را وارد ساختند که جزو آن نبود ، دریافتیم و دانستیم که آن حضرت با این سخن که «هذا وُضوءُ مَن لَمْ یُحْدِث» خواست بفهماند که این شیوه وضوی او ، وضوی کسی است که در دین بدعت ننهاد .
اما عثمان می خواست که به وضوی ثلاثی غسلی اش قداست بیشتری ببخشد . از
ص: 220
این روست که هنگام وضو سخن نمی گوید ، برای هر نمازی یک وضو می گیرد و به یک وضو در هر روز [ و نیز به یک بار شستن اعضای وضو ] بسنده نمی کند و فزونی آب وضویش را ایستاده نمی آشامد و تأکید دارد که وضو به شیوه او ، باعث آمرزش گناهان می شود .
سزامند است در اینجا واژه «یُحْدِث» را روشن سازیم . این کلمه به معنای آوردن چیز ناشناخته ای است که معروف نمی باشد .
در مقاییس اللغة می خوانیم :
«حَدَث» هستی یافتن چیزی است که وجود نداشت ؛ گفته می شود : «حَدَثَ أَمْرٌ بعدَ أَنْ لَمْ یَکُن» ؛ اَمری _ پس از آنکه نبود _ حادث شد .(1)
و در الصحاح آمده است :
«حدوث» پیدایش چیزی است که نبود . «استَحْدَثتُ خَبَراً» ؛ یعنی خبر تازه ای را یافتم .(2)
مثل این سخن ، در تاج العروس هست .(3)
در التکملة و الذیل می خوانیم :
أَحْدَثَ الرَّجُلُ : ابتَدَعَ ؛ والمُحْدِث : المُبْتَدِع ؛ ومنه الحدیث(4) : مَن أَحْدَثَ فیها حَدَثاً وآوی مُحْدِثاً ... ؛(5)
آن مرد ، اِحداث کرد : بدعت گذارْد ؛ مُحْدِث : بدعتْ گذار ؛ و به همین معناست حدیثی که می گوید : هر که در «مدینه» بدعتی نهد یا بدعت گذاری را پناه دهد ...
ص: 221
نیز در این مأخذ آمده است :
مُحْدَثات الأُمور : چیزهایی که هوا پرستان بدعت گذاردند و سَلَف صالح ، این رویه ها را نداشتند ؛ از این ماده است حدیثی که می گوید : هر مُحْدَثی بدعت باشد و هر بدعتی ، گمراهی است .(1)
زبان شناسان به معنای «از بین برنده وضو» اشاره نکرده اند مگر صاحب تهذیب اللغة که می نگارد :
یقال : أَحْدَثَ الرَّجُلُ : إذا صَلَّعَ أو فَضَّعَ ؛ أی ضَرط أو خَصَفَ ؛(2)
هنگامی که بادی از شخص خارج شود یا مدفوع کند ، گویند : «حَدَث» از او سرزد .
«غریب الحدیث» نویسان نیز ، این واژه را به معنای بدعت و آوردنِ نو ساخته ای در دین ، به کار برده اند و به معنای «باطل سازنده وضو» نپرداخته اند .
در غریب الحدیث (اثر ابن جوزی) می خوانیم :
«فی الأمم مُحْدَثون» أی : مُلْهَمُون ، أی : یُصِیبُونَ إذا ظَنُّوا ؛
در میان امت ها کسانی «مُحْدَث»اند ؛ یعنی به آنها الهام می شود به این معنا که گمانشان درست از آب در می آید .
حسن می گوید : «حادثوا هذه القلوب» یعنی این قلب ها را جلا دهید و چرک [ و زنگار ] آنها را بشویید .
«ایّاکم و مُحْدَثاتِ الأُمور» ، مُحدَثات أمور ، چیزهایی اند که هواپرستان برای خود اختراع می کنند و سَلَف صالح بر غیر رویه آنان اند .(3)
ص: 222
در النهایة در توضیح حدیث مدینه «مَن أَحْدَثَ فیها حَدَثاً أو آوی مُحْدِثاً» (هر که در مدینه بدعتی پدید آوَرَد یا بدعت گذاری را پناه دهد) آمده است :
«حَدَث» امر حادث ناشناخته ای است که مرسوم نیست و در سنت ، معروف نمی باشد .
«مُحْدِث» هم به کسر دال (اسمِ فاعل) و هم به فتح دال (اسم مفعول) روایت شده است .
مُحْدِث ، به معنای کسی است که شخصی جنایت کار را یاری رساند یا او را پناه دهد و از دشمنش در امان دارد و نگذارد خصم او را قصاص کند .
مُحْدَث ، همان امری است که آن را بدعت نهند و معنای پناه دادن به «مُحْدَث» خرسندی و صبر در برابر آن است ؛ هرگاه شخص به بدعت تن دهد و بدعت گذار را تصدیق کند و به انکار او نپردازد ، او را پناه داده است .
و به همین معناست ، حدیث «إیّاکم وَ مُحْدَثات الأمور» (از اُمور از پیش خود ساخته بپرهیزید) «مُحدَثات» جمع «مُحْدَثَه» است به معنای چیزهای که در کتاب و سنت و اجماع ، معروف نمی باشد .(1)
بدین ترتیب دریافتیم که غلبه استعمال در لغت و غریب الحدیث ، کاربرد واژه «اِحداث» در بدعت گذاری در دین است و تجاوز از حد وضو ، یکی از مصادیق بدعت گذاری است .
صدوق در معانی الأخبار از ابراهیم بن مُعَرِّض [ مُعْرِض ] نقل کرده است که گفت : به امام باقر علیه السلام گفتم : اهل کوفه از علی علیه السلام روایت می کنند که روزی آن حضرت ادرار کرد ، سپس وضو گرفت ... آن گاه فرمود : «این وضوی کسی است که حَدَثی از او سر نزد !» امام علیه السلام فرمود : آری ، چنین بود . پرسیدم : کدام حَدَث به پای بول می رسد ؟
ص: 223
امام علیه السلام فرمود :
إنّما یعنی بذلک التَعدّی فی الوضوء أَنْ یَزیدَ عَلَی حَدِّ الوضوء ؛(1)
علی علیه السلام به این سخن ، تنها زیاده روی در وضو را در نظر داشت ؛ اینکه شخص بر حد وضو [ و دستوری که در آن معین شده است ] بیفزاید .
کُلَینی به اسناد خود تا حَمّاد بن عثمان آورده است که گفت :
نزد امام صادق نشسته بودم ، آن حضرت آبی خواست ، کفِ دستش را پر آب کرد و با آن صورتش را شست ، سپس کف دست را پر آب ساخت و دست راستش را شست و آن گاه یک مشت آب برگرفت و دست چپش را شست و سپس سر و پاهایش را مسح کشید و فرمود : «هذا وضوء مَن لَم یُحْدِث حَدَثاً» ؛ این وضوی کسی است که به حَدَثی دست نیازید .
مقصود آن حضرت از این جمله ، تعدّی در وضوست .(2)
پیداست که اهل بیت علیهم السلام جمله «هذا وُضُوءُ مَن لم یُحْدِثْ» را به معنای فراتر رفتن از حدود الهی ، به کار می بُردند و آنان به سخنان و اصطلاحاتِ خویش از دیگران آگاه ترند .
البته انکار نمی کنیم که این واژه در سخن پیامبر به معنای چیزی که وضو را باطل می سازد ، نیز به کار می رود ، لیکن بیشترین استعمالِ آن _ در اینجا _ بدعت گذاری در دین را گویاست .
شریعت اسلام ، در مسائل شرعی ، تصریح به واژه های نفرت انگیز را زشت می شمارد و برای رعایت ادب ، واژه های مشابه آنها را به کار می برد .
رسمِ عربِ اصیل هم ، همین شیوه است ؛ به عنوان نمونه ، آنان به جای لفظ «فَقْحَه»
ص: 224
(حلقه مَعْقَد) واژه «دُبُر» (پشت) را می آورند و در آمیزش جنسی [ میان زن و مرد ] واژه «مُضاجَعَه» (همبستر شدن) ، «مُواقَعَه» (با هم گلاویز شدن) و «جِماع» (با هم جمع شدن) را استعمال می کنند و لفظ «فَرْج» (شرمگاه) را برای اشاره به عضو جنسی زن و مرد ، به کار می گیرند .
بدین ترتیب ، احتمال می رود که آمدنِ «حَدَثَ» و «أَحْدَثَ» در زبانِ شریعت ، برای رعایتِ ادب باشد و خواسته اند از لفظِ «خَرِئَ» (مدفوع کرد) یا «بالَ» (شاشید) یا ... به این دو واژه ، تعبیر آورند .
باری واژه «حَدَث» (چنان که گفتیم) برای چیزی که نبود و بعداً پدید آمد ، وضع شد ، سپس آن را با توجه به ملاحظاتی ، در معنای برطرف سازنده وضو ، به کار گرفتند .
به فرض در روایتِ «... مَن لم یُحْدِث» هر دو معنا احتمال رود ، قائل به این سخن ، نمی تواند آن را _ فقط _ وظیفه کسی بداند که می خواهد تجدید وضو کند ؛ زیرا احتمال دیگری نیز مطرح است و آنجا که پای احتمالِ دیگر به میان آید ، جایی برای استدلال باقی نمی ماند .
علی رغم همه اینها ، روایتِ «... مَن لم یُحْدِث» به روشنی ، به بدعت گذاری در دین رهنمون است ، این مطلب را می توان با دو نکته زیر دریافت :
یک : ورود جمله «هذا وضوء مَن لم یُحْدث» در ماجراهایی که رخ داد ، به منزله مؤید و مفسّرِ سخن ماست ؛ چنان که در قضیّه «آشامیدنِ فزونی آب وضو در حال ایستاده» ، امام علیه السلام به این کار دست یازید تا عملکرد کسانی را تصحیح کند که این شیوه را ناصواب می دانند و آن را سنت بی دینان می شمارند .
دو : جمله «أَرِنی وضوء رسول اللّه» (وضوی پیامبر را به من بنمایان) در حدیث اول و این سخن امام علی علیه السلام که فرمود : «کجاست آن که از وضوی رسول خدا پرسید» روشن
ص: 225
می سازند که مسح پاها سنت است و رهنمون اند به اینکه امام علیه السلام در برابر اِحداث و بدعت در وضو ، بر آن شد که وضوی پیامبر را بیاموزاند و بیان کند .
این دو قرینه ، روایت را از معنای «شاشیدن» و «مدفوع کردن» منصرف می سازد و در معنای بدعت و ساختن _ از پیش خود _ چیزی را که در دین نبوده است ، متعیّن می کند .
بدین ترتیب ، قول کسی را که «حَدَث» را در روایت مذکور ، به معنای امر ناقض طهارت ، می دانست ، و می کوشید حدیث را به تأویل بَرَد ، باطل ساختیم .
صدور بعضی از روایات از زبانِ امام علی علیه السلام در مسئله وضو (و رواج آنها در میان مردم در دوران آن حضرت) دور از ذهن نمی نماید ، لیکن احتمال می دهیم که دستان اموی یا عباسی ، در نابود سازی یا تباه ساختنِ این احادیث ، نقش فعّالی را ایفا کردند ؛ زیرا آشکارا به دشمنی با علی علیه السلام برخاستند .(1)
از مؤیّدات این ادعا ، نامه امام علی علیه السلام به محمّد بن ابی بکر و اهل مصر است که در نسخه چاپی الغارات آمده است .
در این نامه ، می خوانیم که امام علی علیه السلام فرمود :
دو کف دستت را سه بار بشوی ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کن و صورتت را سه بار بشوی ، سپس دست را تا آرنج سه بار بشوی و دست چپ را تا آرنج سه بار بشوی و آن گاه سرت را مسح بکش و پس از آن ، سه بار پای راست را بشوی و سپس سه بار پای چپ را بشوی .
همانا من دیدم که پیامبر ، همین گونه وضو گرفت .(2)
ص: 226
لیکن شیخ مفید این روایت را به اسناد از صاحبِ الغارات ، به گونه ای دیگر می آورد :
... سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کن ، رویت را بشوی ، سپس دست راست و آن گاه دست چپ را بشوی و پس از آن ، سر و پاهایت را مسح بکش ؛ چرا که خود دیدم رسول خدا همین کار را می کرد .(1)
محدّث نوری _ در مستدرک الوسائل _ بعد از نقل روایت اول ، می نگارد :
می گویم : شیخ مفید در کتاب امالی اش مانند این روایت را به اسنادِ زیر از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می کند :
از ابو الحسن علی بن مُحَمَّد بن حُبَیْش کاتب ، از حسن بن علی زَعْفَرانی ، از ابو اسحاق ابراهیم بن محمّد ثَقَفی ، از عبد اللّه بن مُحمّد بن عثمان ، از علی بن محمّد بن ابی سَعید ، از فُضَیل بن جَعْد ، از ابو اسحاق هَمْدانی ، از امیر المؤمنین علیه السلام
جز اینکه در این روایت و در امالی شیخ طوسی ،(2) متن روایت (همان گونه که در نسخه اصل بوده) چنین آمده است :... سپس سر و پاهایت را مسح بکش .
پس روشن شد که در متن چاپی الغارات اهل سنت دست برده اند ، چرا که آنان این روایت را از همین متنِ چاپی ، نقل می کنند .(3)
علامه مجلسی ، پس از نقل این روایت از امالی مفید بیان می دارد :
استحباب سه بار مضمضه و استنشاق ، میان متأخران مشهور است و بعضی از آنها اعتراف کرده اند که شاهدی برای آن وجود ندارد ، در حالی که این
ص: 227
خبر ، بر استحباب آن ، دلالت می کند .(1)
مجلسی ، در چندین صفحه بعد ، می گوید :
پیش از این گذشت که این روایت می تواند برای سه بار مضمضه و استنشاق ، سند و مدرک باشد ، لیکن در کتاب الغارات دیدم که شستن دیگر اعضای وضو هم سه بار آمده است و همین ، استدلال به این روایت را ضعیف می سازد .(2)
پیداست که واژه «ثلاثاً» (سه بار) بعد از شستن صورت و دست ها ، در نقل امالی مفید و امالی شیخ طوسی از کتاب الغارات ، نیامده است . اینکه مجلسی احتجاج به این روایت را (برای استحباب سه بار مضمضه و استنشاق) ضعیف می داند به این دلیل که در روایتِ نسخه چاپی الغارات ، شستن دیگر اعضا هم سه بار ذکر شده است ، چه جهتی دارد ؟ آیا سه بار شستن اعضاء ، به احتجاج آسیب می رساند یا شستن پاها ؟ یا هر دو با هم ؟!
آیا وارسی و تحقیق ما را ملزم می سازد که همه نسخه های الغارات را صحیح بشماریم با اینکه از تعارض و ناسازگاری میان آنها با خبریم ؟
چگونه به متن برگرفته از نسخه چاپی الغارات اطمینان کنیم و متن نقل شده از نسخه ای را که نزدیک به هزار سال یا بیشتر بر آن گذشته (و شیخ مفید و شیخ طوسی ، به سندشان آن را روایت کرده اند)(3) وانهیم ؟!
صدور نص موجود در نسخه چاپی الغارات از امام علی علیه السلام به جهات زیر شک برانگیز است :
ص: 228
یک : ثَقَفی ، در نگاه اهل سنت ، یک شیعه مُتعصِّب است و بعضی وی را به آن توصیف کرده اند .
اگر وی شیعه است ، چگونه بی هیچ اشاره یا یادآوری ، خلافِ آنچه را عقیده دارد و بدان پایبند است ، روایت می کند ؟!
آیا درست است که وی به چنین نقلی دست یازد با اینکه روایاتِ مُعارض با آن را (که این حدیث را تضعیف می کند) می داند ؟
ابن نَدیم ، ثَقَفی را از علمای شیعه می شمارد(1) و شیخ طوسی در رجالش او را در باب «مَن لَمْ یَرْوِ عَنِ الأئمّة»(2) (کسانی که از امامان علیهم السلام روایت نکرده اند) می آورد و به نقل از وی در الفهرست می نویسد :
ابراهیم بن محمد بن سعید بن هِلال بن عاصم بن سَعْد بن مسعود ثَقَفی ، کوفی تبار است .
و سَعْد بن مسعود ، برادر ابو عُبَید بن مسعود (عموی مختار) می باشد . علی علیه السلام او را بر مدائن گمارد و هموست که امام حسن علیه السلام در جنگ «ساباط» به وی پناه آورد .
ابو اسحاق ابراهیم بن محمّد ، به اصفهان آمد و در آن ساکن شد . وی در آغاز زیدی مذهب بود ، سپس به امامت [ همه امامان علیهم السلام [اعتقاد یافت .(3)
بیشتر رجال شناسان شیعه (مانند : نجاشی ، علامه حلّی ، ابن داود ... و دیگران) شرح حال وی را آورده اند .(4)
ص: 229
تنی چند از عالمان رجال سُنی ، به خاطر شیعه بودن ابراهیم ، بر وی تاخته اند .
ابن حاتم رازی می گوید : از پدرم شنیدم که می گفت : ابراهیم بن محمد ، شخصی ناشناخته [ غیر قابل اعتماد ] است .(1)
ابو نُعَیْم می نگارد : ابراهیم بن محمد از شیعیان افراطی است ، از اسماعیل بن اَبان (و دیگران) روایت می کند ... به حدیث او اعتنا نکرده اند .(2)
سَمْعانی می نویسد : ابراهیم بن محمد به اصفهان آمد و در این شهر ساکن شد ، از اهل غُلُو در رَفْض است و کتاب هایی در تشیُّع دارد .(3)
ذَهَبی ، می نگارد : ابن ابی حاتم می گوید : وی شناخته شده نیست ؛ و بخاری می گوید : حدیث وی صحیح نمی باشد ؛ یعنی حدیثی که از عایشه درباره ذکر کلمه استرجاع [ « إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ » ؛(4) ما از خداییم و سوی او باز می گردیم ] هنگام مصیبت ، روایت می کند .(5)
اگر این سخنان درباره ابراهیم بن محمد ، صحیح باشد ، آیا می توان صدورِ وضوی ثلاثی غَسْلی را از او در الغارات (بی هیچ گونه یادآوری در این زمینه) راست انگاشت ؟
با توجه به اینکه امامیه (مانند شیخ مفید و شیخ طوسی و دیگران) در نامه امام علی علیه السلام به محمّد بن ابی بکر ، مسح سر و پاها را از او روایت کرده اند ، می توان گفت که خبر نسخه چاپی الغارات تحریف شده است .
دو : کتاب الغارات از کتاب هایی است که میان اهل سنت دست به دست می گردد و از آن استفاده می کنند . بعید به نظر نمی رسد که آنان از محمّد بن ابراهیم ، خبری سازگار
ص: 230
با مذهبشان روایت کرده باشند ؛ چرا که نسخه نویسان و حاکمان _ در طول تاریخ _ در تحریف حقایق ، نقش بزرگی را ایفا کردند .
پیش از این گذشت که طَبَری و ابن اثیر ، از نقل بعضی از روایات (به این دلیل که عامه تحمل شنیدن آنها را ندارند) چشم پوشیدند و بعضی از نصوص را _ برای رعایت حال عامه _ تغییر دادند ! و عثمان بعضی از احکام را با اجتهاد خود ، عوض می کرد .
به عنوان نمونه ، طَبَری (و به نقل از وی بسیاری از مؤلفان) به جای این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در حقّ امام علی علیه السلام که فرمود : «وَوَصیّی وخَلیفَتی فیکم مِنْ بَعْدی» (هرکه مرا در این امر پشتیبانی کند ، وصی من و جانشینم بعد از من در میان شماست) در تفسیر آیه اِنذار ، واژه «کذا و کذا» را می گذارد .(1)
در پی نوشت کتاب آراء علماء المسلمین اثر سید مرتضی رضوی (صاحب انتشارات «النجاح» در قاهره و ناشر کتاب های شیعه در مصر) آمده است :
حدود نیم قرن پیش ، دار الکتب مصر در قاهره (با مدیریت استاد علی فکری) دایر گردید تا به وارسی کتاب هایی بپردازد که از آنها تأیید شیعه امامیه یا اهل بیت به مشام می رسید .
کمیسیون تحقیق ، همه عباراتی که گرایش شیعی را دربرداشت ، از این کتاب ها حذف می کرد و (با کمال بی شرمی) در پایان کتاب ها عبارتِ «تحقیق : کمیته [ ارزشیابی و ] تغییر کتاب ها» را با امضای رئیس انجمن ، علی فکری ،
ص: 231
می آوَرْد .(1)
با این سخن ، ثابت می شود که اینان فرزندان همان پدران اند ، و این مردم ، عین همان مردمان می باشند و تصوّر تحریف ، بعید نمی نماید و رخ داده است ؛ زیرا نامه امام علی علیه السلام به محمّد بن اَبی بکر (پس از قتل محمد) به دست معاویه افتاد .
ثَقَفی _ خود _ به این حقیقت اشاره می کند . وی بعد از آنکه نامه امام علیه السلام را به محمّد نقل می کند که امام در آن شرایع دین را برای وی نگاشت ، می نویسد :
ابراهیم ثَقَفی می گوید : برایم حدیث کرد عبد اللّه بن محمّد بن عثمان ، از علی بن محمّد بن اَبی سیف ، از اصحابش که علی علیه السلام آن گاه که این جواب را برای محمّد بن اَبی بکر فرستاد ، محمّد در آن می نگریست و آن را می آموخت و بر پایه آن حکم می کرد .
چون عَمْرو بن عاص پیروز شد و محمّد را به قتل رساند ، عَمْرو همه نوشته هایی را که نزد محمّد بود گرفت و برای معاویه فرستاد . معاویه در این نامه می نگریست و از آموزه های آن به شگفت می آمد .
وَلید بن عُقْبَه _ که نزد معاویه بود _ چون شگفتی معاویه را دید ، گفت : دستور ده این احادیث را بسوزانند .
معاویه به وی گفت : ای ابن اَبی مُعَیْط ، دست نگه دار ! این چه سخنی است که می گویی !
ولید گفت : این چه نظری است که تو داری ؛ آیا خردمندانه است که مردم دریابند اَحادیثِ ابو تراب نزد توست ، آنها را می آموزی و به حکم او قضاوت می کنی ؟! پس چرا با او می جنگی ؟!
معاویه گفت : وای بر تو ! آیا می خواهی که علمی این چنین را بسوزانم ؟ به
ص: 232
خدا سوگند ، علمی را جامع تر و استوارتر و روشن تر از آن نشنیدم .
ولید گفت : اگر از علم و قضاوتِ علی در شگفتی ، چرا با او می جنگی ؟
معاویه پاسخ داد : اگر ابوتراب ، عثمان را نمی کشت ، و به ما فتوا می داد از او می ستاندیم . سپس لحظه ای خاموش ماند و آن گاه به کسان حاضر در مجلس اشاره کرد و گفت :
ما باور نداریم که اینها از نوشته های علی بن ابی طالب باشد ، بلکه بر این عقیده ایم که اینها نوشته های ابوبکر صدیق اند که نزد فرزندش نهاد ؛ از این رو ، بر اساسِ آنها قضاوت می کنیم و فتوا می دهیم .(1)
این نوشته ها همواره در گنجه های بنی امیه وجود داشت تا اینکه عُمَر بن عبد العزیز به حکومت رسید و او بود که روشن ساخت آنها از احادیث علی بن ابی طالب اند .
چون به امام علی علیه السلام خبر رسید که این نامه به دست معاویه افتاد ، بر آن حضرت ، بسیار گران آمد .(2)
ابو اسحاق (صاحب الغارات) می گوید : برای ما حدیث کرد بکر بن بکر ، از قَیْس بن رَبیع ، از مَیْسَرَة بن حَبیب ، از عَمْرو بن مُرَّة ، از عبد اللّه بن سَلَمه ، که گفت : علی علیه السلام با ما نماز گزارد ، چون از نماز فارغ شد ، فرمود :
لَقَد عَثَرْتُ عثرةً لا أَعْتَذِرُ سوفَ اَکِیْسُ بَعْدَها وَاسْتَمِرُّ
وَأَجْمَعُ الأمرَ الشَّتیتَ المُنْتَشِر
_ لغزشی کردم که پشیمانی از آن سودی ندارد ، از این پس ، حواسم را جمع
ص: 233
خواهم کرد و این امری را که پراکنده شد و انتشار یافت ، گرد خواهم آورد .
پرسیدیم : چه شده است ای امیر المؤمنین ؟ این چه سخنی بود که از شما شنیدیم ؟
فرمود : محمّد بن ابی بکر را بر مصر گماشتم ، به من نامه نوشت که سنت را نمی داند ، سنت را نگاشتم و در نامه ای برایش فرستادم ؛ وی کشته شد و نامه به دست نااهل افتاد .(1)
آری ، تحریف نصوص و بازی با میراثِ دینی ، همواره بوده و خواهد بود و بعید نمی نماید که در آینده نیز ، به آن نیش و چنگال زند .
سه : روایت الغارات (نسخه چاپی) بر خلافِ متنِ اصلی آن است (که در بحث های پیشین آوردیم) و با آنچه در آینده روشن خواهیم ساخت ، تعارض دارد ؛ اینکه امام علی علیه السلام پیشوای مکتب وضوی ثنایی مَسْحی است و هموست که این اصالت را به وضو باز گرداند .
امّا آنچه را شیخ مفید و شیخ طوسی از الغارات نقل می کنند ، با مکتب امام علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت همخوانی دارد و هیچ گونه تعارضی میان آنها نیست و همین سازگاری ، اصالت متنِ مفید و طوسی (نه غیر آن) را رجحان می بخشد ؛ زیرا سند این دو ، نزد ابن هلالِ ثقفی ، یکی است و آنچه را از الغارات نقل می کنند به قرن چهارم یا پنجم هجری بر می گردد ؛ زیرا شیخ مفید در سال 413 هجری و شیخ طوسی در سال 460 هجری درگذشت و نزدیک به دوران صاحب الغارات می زیستند .
نگارنده به نسخه ای از امالی که نزدیک به عهد مؤلف بود ، رجوع کردم و در آن دیدم
ص: 234
که امام علیه السلام به محمّد بن ابی بکر ، مسح پاها را نوشته بود (نه شستن آنها را) باری ، معنا ندارد که امام علیه السلام شستن پاها را نوشته باشد ؛ زیرا تضاد میان این سخن و مکتبِ علی علیه السلام را دریافتیم ، چگونه می توان پذیرفت که امام علیه السلام برای محمّد شستن پاها را بنویسد و خود و اهل بیت و خواص آن حضرت ، با اقتدا به پیامبر صلی الله علیه و آله پاها را مسح بکشند .
بعد از آنکه ثابت شد شستن پاها _ در وضو _ بدعتی بود که عثمان بنا نهاد ، نوشتن شستنِ پاها به محمّد ، چه معنایی می دهد ؟ توضیح بیشتر در آینده خواهد آمد .
حاصل آنچه گذشت این است که : نقل شیخ مفید و شیخ طوسی به صواب نزدیک تر است به خلافِ متن چاپی الغارات که بازیچه هواپرستان و متعصِّبان قرار گرفت .
علامه مجلسی رحمه الله از یاد می برد که واژه «ثلاثاً» (سه بار) جزو اصل کتاب نیست ، بازی حکّام و تحریف نسخه نویسان ، آن را به متن افزود و اگر نقل شیخ مفید و شیخ طوسی از الغارات در دست نبود ، متنِ درست از میان می رفت و امر مشتبه می شد و نسبت وضوی ثلاثی به امام علی علیه السلام بر دوش ثَقَفی می افتاد ، در حالی که ساحتِ وی از آن پاک است .
بدین ترتیب ، به ساختگی بودن نص چاپی الغارات پی بردیم و بر بعضی از ملابسات تحریف ، در خبر وضوی این کتاب ، دست یافتیم .
در کتاب های تراجم (شرح حال رجال حدیثی و تاریخی) آمده است که عُبَید اللّه و علی دو فرزند ابو رافع (از موالیان پیامبر) جزو کسانی بودند که به دستور امام علی علیه السلام سنت نبوی را تدوین کردند .
نجاشی می نویسد : علی بن اَبی رافع ، کتابی را در فنون فقه نگاشت (وضو ، نماز و
ص: 235
دیگر ابواب) سپس نجاشی سندش را به این کتاب می آورد .(1)
شرف الدین در المراجعات اسامی کسانی که سنت پیامبر را تدوین کردند ، می شمارد و می گوید :
از آنهاست علی بن اَبی رافع (کسی که در روزگار پیامبر به دنیا آمد و آن حضرت او را علی نامید) وی کتابی در فنون فقه بر اساس مذهب اهل بیت علیهم السلام دارد .
امامان علیهم السلام این کتاب را ارج می نهادند و شیعیانشان را به آن ارجاع می دادند .
موسی بن عبد اللّه بن حسن ، می گوید : مردی از پدرم درباره «تشهّد» پرسید . پدرم فرمود : کتاب ابن ابی رافع را بیاور ! [ کتاب را برایش آوردم ، آن را گرفت ] بحث تشهّد را پیدا کرد و بر ما املا نمود .(2)
این گونه نقل ها از امامان علیهم السلام به چه معناست ؟
آیا آنان نمی توانستند بی مراجعه به کتاب ابن ابی رافع ، احکام شرعی را بیان دارند ؟
این خبر که بیان می دارد ابن ابی رافع کتابی در وضو داشت ، چه دلالت و مفهومی را گویاست ؟
نزدیک ترین احتمالی که به ذهن می رسد ، در این خلاصه می شود که امامان علیهم السلام از این کار اهدافی را در نظر داشتند ، از جمله :
یک : حقیقت را به مردم بیاگاهانند و ابراز دارند که آنچه را از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کنند ، ثابت الصدور است .
ص: 236
از آنجا که تدوین حدیث به گروه معیّن و انگشت شماری ، منحصر می شد و کتاب «ابن اَبی رافع» از آن شمار اندک بود ، امامان علیهم السلام با ارجاع شیعه به این کتاب ، می خواستند به آنها بفهمانند که آنان علیهم السلام به رأی و قیاس فتوا نمی دهند ، بلکه آنچه را بر زبان می آورند حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله است که نسل اندر نسل ، آن را به ارث برده اند .
همه اینها ، بدان خاطر صورت می گرفت که شیعیانشان را از آسیب ها مصون دارند و بر ماجراهای پشت پرده ، آگاه سازند .
دو : از این نظر که «وضو» از اموری شمرده می شد که در دوره نخست اسلام تدوین یافت ، احتمال می رود که آنان قصد داشتند شیعیان را بیاگاهانند که این وضوء (مانند آن دسته از احکام شرعی ، که در دوره عثمان و دیگران ، به یاد دارند) امر از پیش خود ساخته ، نیست ، همان وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد و چنان که آنها می نگرند به خط ابن ابی رافع یا در صحیفه علی علیه السلام (یا در دیگر مدوّنات حدیثی) وجود دارد .
بر این اساس ، می توان دریافت که مسئله «وضو» در میان قُدماء ، بحث انگیز می نمود و امامان علیهم السلام شیعیان را به وارسی این کتاب ها رهنمون می شدند .
از ابو حنیفه نقل شده است که امام صادق علیه السلام را «صُحُفی» می نامید ؛ یعنی علمش را از «صُحُف» (صحیفه ها) می ستاند ! امام علیه السلام با افتخار و با صراحت بیان می داشت که وی حکمِ خدا را به جز از آنچه از پدرانش از پیامبر صلی الله علیه و آله به ارث برده ، روایت نمی کند ، می فرمود :
إنّی رَجُلٌ صُحُفِیٌّ ، فَقَد صَدَقَ ! قَرَأْتُ صُحُفَ آبائی ؛ إبراهیمَ وَ مُوسی ؛(1)
ابو حنیفه راست می گوید ، من مردی صُحُفی ام ! صُحُف پدرانم (ابراهیم و موسی) را خوانده ام .
ص: 237
این سخن امام علیه السلام اشاره است به اینکه روایت ، باید با سند معتبر و صحیح به پیامبر برسد [ و گرنه ارزشی ندارد ] .
استاد محمّد عَجّاج اشاره دارد به اینکه نزد جعفر بن محمّد ، رسائل ، احادیث و نسخه هایی وجود داشت .(1)
در سخن امام علی علیه السلام آمده است که آغاز رخداد فتنه ها ، پیروی هواها و خواهش های نفسانی است و بدعت گذاری در احکام ، تا اینکه می فرماید :
وَرَدَدْتُ الوُضوءَ والغُسلَ والصَّلاةَ إلی مواقیتِها وَشَرائِعِها وَمواضِعِها ؛(2)
و وضو و غسل و نماز را به اوقات و احکام و جای خودشان برگردانم .
بعید به نظر نمی رسد که امام علیه السلام با این سخن ، می خواهد به بدعت های عثمان (در وضو و غیر آن) اشاره کند .
تا بدین جا روشن شد که قضیه وضو ، از دوران امام علی علیه السلام تا اواخر عهد امامان از نسل آن حضرت ، مطرح می شد و بسیاری از اصحاب ائمه و عالمانِ مکتب اهل بیت علیهم السلام در این زمینه ، رساله ها و کتاب هایی نوشته اند .
از آنهاست ، رساله های اشخاص ذیل :
علی بن مَهْزِیار اَهوازی .(3)
علی بن حسن بن فَضّال .(4)
ص: 238
علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی .(1)
احمد بن حَسَن بن فَضّال .(2)
و دیگران .
و کتاب های این افراد :
علی بن بِلال .(3)
محمّد بن مسعود عَیّاشی .(4)
فَضل بن شاذان نیشابوری .(5)
و نوشته های دیگران که در اثبات مسح بر پاها یا عدم جواز مسح بر کفش است .
از این رو ، این ادعا که : «حتی یک نص که از علی علیه السلام در این باب صادر شده باشد وجود ندارد» سخنی بی معنا و تهی از حقیقت است .
اما اینکه علامه مجلسی و علامه امینی (و دیگر بزرگان) آنها را نقل نکرده اند ، موجب تضعیف آنچه ما بدان دست یافتیم ، نمی شود ؛ زیرا آنان ادعا ندارند که همه بدعت های دیگران را گردآورده و در کتاب هاشان گنجانده اند ، هر چند به مناسبت ، به بعضی از آنها اشاره کرده اند .
افزون بر این ، گوییم :
اوّلاً : بحث علامه امینی به «روز غدیر» اختصاص دارد و بحارالأنوار مجلسی به جمع آوری روایات اهل بیت می پردازد .
ثانیاً : علامه امینی در کتاب الغدیر با روش «علمی _ تحلیلی» به واکاوی قضیه وضو
ص: 239
نمی پردازد . ما با این شیوه ، همه مسائل پیرامون وضو را گردآوردیم و به تألیف و شرح و تفسیر آن پرداختیم از روایتی که مسلم از حُمران نقل می کند : «إنَّ ناساً یَتَحَدَّثون ...» (مردمانی حدیث می کنند ...) این ماجرا را آغازیدیم و به حقایقی آن را پایان می بریم که خواننده در انتهای پژوهش ، آن را در می یابد .
آری ، علامه امینی رحمه الله متن های ثابت و منقولی را در این بدعت (که در کتاب های سیره و تاریخ ذکر شده اند) می آورد و آنها را وارسی می کند و بیش از این ، ادعایی ندارد .
از این رو ، از برادران پژوهشگر می خواهیم که هنگام وارسی مسائل اختلافی میان مذاهب ، شیوه «علمی _ تحلیلی» را که با شواهد و ادله ثابت مورد اتفاق مسلمانان همراه باشد ، بپیمایند ؛ چرا که این روش به نتایج درخشانی می انجامد که هر خردمند حقیقت جو ، آن را می پذیرد .
در اینجا ، آنچه را در دوران امام علی علیه السلام مدّ نظرمان بود ، به پایان می بریم .
ص: 240
از آغاز این پژوهش تاکنون دو اصطلاح را به کار گرفتیم :
1 . وضوی ثُلاثی غَسلی = وضوی عثمان .
2 . وضوی ثُنائی مَسحی = وضوی مخالفان عثمان ، که از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کردند .
در اینجا بجاست این دو اصطلاح را تعریف کنیم و چگونگی برگرفتن این دو مفهوم را در پژوهشمان بیان داریم و با این بحث ، باب اول از جنبه تاریخی مسئله به پایان می رسد .
نزد حقوق دانان و اهل شریعت «اشهاد» (شاهد آوردن) از اصولِ اثباتِ ادعاست و غالباً در دعاوی مطرح می شود و پشتیبانِ نظرِ مُدّعی (= خواهان) بر خصمِ خویش است و یک حجت (و دلیل) قانونی به شمار می رود که برای فیصله دعوا به آن دست می یازند .
عثمان (چنان که متون حدیثی و تاریخی گویاست) بر این اصل تکیه کرد و آن را به کار گرفت و در این راستا ، صحابه را بر وضویش شاهد گرفت و ادعا کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله اعضای وضو را سه بار می شست . وی می خواست بفهماند که با مردم در مسئله وضو ، اختلاف دارد ؛ زیرا آنها این کار را سنت نمی شمارند .
تأکید عثمان و شاهد گرفتنِ صحابه بر وضوی ثلاثی ، دلالت دارد بر اینکه او می خواست ادعای خویش را به تقریر صحابه استناد دهد و آن را وضوی پیامبر قلمداد کند .
این در حالی است که امام صادق علیه السلام مشروعیت شستن بار سوم را _ در وضو _
ص: 241
نمی پذیرد و آن را سنت نمی داند ، بلکه «بدعت» می انگارد .(1)
برای توضیح بیشتر ، بعضی از این روایات را می آوریم :
احمد _ در مسندش _ آورده است : برایم حدیث کرد عبد اللّه [ گفت : ] برای ما حدیث کرد وَکیع [ گفت : ] برای ما حدیث کرد سفیان ، از اَبی النَصْر ، از اَنس که : عثمان در «مَقاعِد» (ساحت مسجد) سه بار سه بار وضو می گرفت . مردانی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نزدش بودند ، از آنان می پرسید : آیا ندیدید که رسول خدا این چنین وضو می گرفت ؟ می گفتند : آری .(2)
احمد _ در مسندش _ می گوید : برای ما حدیث کرد عبد اللّه [ گفت : ] برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد اَشْجَعی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد پدرم ، از سفیان ، از سالم اَبی النَصْر ، از بُسْرِ بن سعید ، که گفت : عثمان به «مقاعد» می آمد ، آب وضویی می خواست ؛ سه بار مضمضه و استنشاق می کرد ، سپس صورتش را سه بار می شست و دستانش را سه بار سه بار می شست ، آن گاه سر و پاهایش را سه بار سه بار مسح می کشید ، سپس می گفت : رسول خدا را دیدم که این چنین وضو می گرفت ، ای اشخاص (شماری از اصحاب پیامبر نزدش بودند) آیا چنین
ص: 242
نبود ؟ آنان می گفتند : چرا .(1)
احمد _ در مسندش _ می آورد : برای ما حدیث کرد عبد اللّه [ گفت : ] برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبد اللّه بن ولید [ گفت : ] برای ما حدیث کرد سُفیان [ گفت : ] برایم حدیث کرد سالم ابو النَصْر ، از بُسْرِ بن سعید ، از عثمان ، که گفت : وی آب وضویی خواست و در «مقاعد» وضو گرفت ... سه بار سه بار وضو ساخت ، سپس به اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : آیا دیدید که رسول خدا همین کار را کرد ؟ گفتند : آری .(2)
مُتَّقی هندی ، از ابو النَضْر ، به دو طریق نقل می کند :
الف) عثمان سه بار سه بار وضو می گرفت ، سپس می گفت : شما را به خدا سوگند ، آیا می دانید که رسول خدا چونان که من وضو گرفتم ، وضو می ساخت ؟ می گفتند : چرا .(3)
ب) به لفظِ دیگری آمده است :... عثمان به کسانی که در حضورش بودند ، می گفت : شما را به خدا سوگند ، آیا می دانید که رسول خدا چنان که من الآن وضو گرفتم ، وضو می ساخت ؟ می گفتند : آری .
عثمان این کار را بدان خاطر انجام می داد ، که اخباری از وضوی اشخاصی به
ص: 243
گوشش رسیده بود .(1)
دارقُطنی _ به سندش _ از عَلْقَمه روایت کرده است که گفت : عثمان ، تنی چند از اصحاب پیامبر را فراخواند ، مشتی آب با دست راست بر دست چپ ریخت و آن را سه بار شست ، سپس سه بار مَضْمَضَه و سه بار استنشاق کرد و آن گاه سه بار صورتش را شست ، پس از آن دستانش را تا آرنج ، سه بار سه بار شست ، سپس سرش را مسح کشید و آن گاه پاهایش را مسح کشید و آن دو را پاکیزه ساخت ، سپس گفت : رسول خدا را دیدم که وضو ساخت ، مثل همین وضویی که شما دیدید من گرفتم ، آن گاه فرمود : هرکس وضو بگیرد و وضوی نیکویی سازد ، سپس دو رکعت نماز گزارد ، مانند روزی که از مادر زاده شده از گناهان پاک می شود .
آن گاه عثمان گفت : فلا نی ، آیا چنین نیست ؟ او گفت : چرا . پرسید : آی فلا نی ، آیا چنین نبود ؟ وی گفت : آری ... تا اینکه تنی چند از اصحاب پیامبر را شاهد گرفت و سپس گفت : سپاس خدای را که مرا بر این حدیث ، همراهی کردید .(2)
از این روایات ، می توان نتیجه گرفت که «سه بار شستن» (در زمان عثمان) از موارد اختلاف میان مسلمانان بود ؛ زیرا خردمندانه نمی نماید که عثمان گروهی از صحابه را بر این کار ، شاهد بگیرد و تا این حد ذهن آنها را بر آن توجه دهد ؛ چنان که در روایتِ احمد ملاحظه می شود که وی گروهی از صحابه را در «باب المقاعد» شاهد گرفت ، یا شماری از صحابه را جدا جدا گواه خواست (که در روایت دارقُطنی هست و دیگر روایاتی که از چیز بی نام و نشانی پرده بر می دارد) بی آنکه در ورای این مسئله «اشهاد»
ص: 244
(گواه گرفتن) حقیقتی نهفته باشد .
محل اختلاف میان عثمان و دیگران ، واضح و روشن است . اگر همه مسلمانان با هم اتفاق نظر داشتند که شیوه وضوی عثمان ، سنت است ، وی نیازی نداشت تا صحابه را شاهد بگیرد .
اما مورد دوم اختلاف (که از متون و روایات نیز به دست می آید) تأکید عثمان بر شستن پاها به جای مسح است که صحابه آن را از پیامبر به خاطر داشتند (چنان که در حدیث ابی عَلْقَمه و دیگر روایات دیده می شود) .
عثمان تعبیرهای «اِسباغ» (وضوی کامل) و «اِحسان» (وضوی نیکو) را که در سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است ، به کار می گرفت و مفهوم خاصی بر آنها می افکند ، سپس از این خواستگاه ، برای نهادینه کردن دیدگاهش بهره می جست و می کوشید با این دو مفهوم ، دیگران را قانع سازد و این دو را تفسیری برای شستن پاها و سه بار شستنِ اعضا قرار دهد .
در صحیح مسلم می خوانیم : برای ما حدیث کرد زُهَیر بن حَرْب [ گفت : ] برای ما حدیث کرد یعقوب بن ابراهیم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد پدرم ، از صالح که ابن شهاب گفت :... لیکن عُرْوَه از حُمران حدیث می کند که گفت :... آن گاه که عثمان وضو گرفت ، گفت : به خدا سوگند ، حدیثی برایتان بخوانم که اگر آیه ای در قرآن نبود ، به آن لب نمی جنباندم ؛ شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود : شخصی که وضویی نیکو سازد ، سپس نماز گزارد ، گناهان میان آن و نمازی که در پی می خواند ، آمرزیده می شود .
عُرْوَه می گوید : آن آیه ، این است : « إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّه ُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ » ؛(1) کسانی که
ص: 245
نشانه های روشن و هدایتی را که پس از تبیین برای مردم ، در کتاب نازل کردیم ، کتمان سازند ، خدا آنها را لَعن کند و لعنت کنندگان هم بر آنان نفرین فرستند .
آیا روایتی مانند این ، نیازمند چنین سوگندهای شدید («واللّه لأُحَدِّثَنَّکم» ؛ به خدا سوگند حدیثی را برایتان باز گویم ، «واللّه لولا آیة» ؛ به خدا قسم ، اگر آیه ای در کتاب خدا نبود) است با اینکه مسلمانان بر صدور آن از پیامبر صلی الله علیه و آله متفق اند و صحابه آن را نقل کرده اند .
روایتِ «احسان الوضوء» (وضوی نیکو ساختن) از اَنس(1) و عُمَر (و اشخاصِ فراوان دیگر) از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است ، و از احادیثی است که هیچ کس در آن اختلاف ندارد .
از عُمَر _ به طور ویژه _ رسیده است : «... هرکه وضو بگیرد و آن را نیکو به جا آورد» ،(2) «هیچ کس نیست که وضو سازد و وضوی نیکو بگیرد ، سپس بگوید ...» ،(3) «پیامبر صلی الله علیه و آله مردی را دید که وضو ساخت و به جای ناخن های پایش آب نرساند ، آن حضرت از وی خواست که باز گردد و وضویش را نیکو انجام دهد» .(4)
پیداست که این روایات عُمَر ، پیش از تحدیث عثمان است .
اگر چنین است ، انگیزه این سوگندهای شدید از سوی عثمان برای چیست ؟ و گواهی گرفتن صحابه و نقل این احادیث ، بر چه چیز دلالت می کند ؟!
ص: 246
در این باره ، احادیثی در صحیح مسلم (و همچنین در موطأ مالک) به سه طریق روایت شده است . از ابی عبد اللّه سالم رسیده است که گفت : بر عایشه _ همسر پیامبر _ روزی که سعد بن اَبی وقّاص درگذشت ، درآمدم ، عبد الرّحمان ابن اَبی بکر آنجا آمد ، نزد عایشه وضو گرفت . عایشه گفت : ای عبد الرَّحمان ، وضو را کامل به جا آور ؛ چرا که از پیامبر شنیدم که می فرمود : «ویلٌ للأعقاب مِنَ النّار» ؛ وای بر پاشنه ها از آتش !(1)
عایشه _ در خطاب به برادرش _ می خواست از جمله «اَسْبِغِ الوضوء» (وضو را کامل به جا آور) و همچنین در نقل سخن پیامبر «ویلٌ للأعقاب» (وای بر پاشنه ها) لزوم شستن پاها را استفاده کند .
می پرسیم : چه اندازه این دو نص ، مقصود عایشه را گویاست ؟
چرا اینان در لزوم شستن پاها و سه بار شستن اندام های وضو ، بر مفاهیمی مثلِ «اَسبغوا» (وضو را کامل سازید) و «اَحْسِنوا» (وضویی نیکو بگیرید) و «ویلٌ للأعقاب» (وای از پاشنه ها) استناد می کنند و بیشتر احادیث باب «غسل الرجلین» (شستن پاها) در صحاح و مسانید و استدلالی که در آنها به آن شده ، نقل «ویلٌ للأعقاب» است و از وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله در آن خبری نیست ؟! این روند چه معنایی می دهد و بر چه چیز دلالت می کند ؟!
در کتاب های صحاح ، روایات فراوانی درباره محبوبیت «اسباغ الوضوء» (وضوی کامل ساختن) از اشخاص زیر نقل شده است :
علی بن ابی طالب .
عُمَر بن خطّاب .
ابو هُرَیْرَه .
ص: 247
اَنس بن مالک .
ابن عباس .
ابو مالک اشعری .
ابو سعید .
ثَوبان .
لَقِیْطِ بن صَبْرَه .
و دیگر اشخاص .
لیکن هیچ کدام اینها ، کسی را بر صدور این اخبار از پیامبر صلی الله علیه و آله شاهد نگرفتند و نیازمند قسم و سوگندهای شدید ، نشدند (چنان که عثمان این کار را می کند) .
در پرتو آنچه گذشت ، روشن شد که عثمان در ورای تأکید بر دو جمله «أَحْسَنَ الوضوء» (وضویی نیکو سازد) و «أَسْبَغَ الوضوء» (وضوی کامل به جا آورد) می خواست چیزی را که در ذهنش جولان داشت ، پاس دهد و آن را به دیگران برساند ؛ زیرا شاهد گرفتن صحابه بر احادیثی که میان مسلمانان مُسلّم است ، نیازمند سوگندهای غلیظ و شدید نمی باشد .
تأکید عثمان ، امری را در خود نهفته داشت ؛ وی می کوشید مفاهیم ثابت نزد مسلمانان را به کار گیرد و از این سکو ، نگرش جدیدش را استوار سازد و با این ترفند ، مردم را سوی خود بکشاند ؛ چرا که عبارت «أَحْسَنَ الوضوء» یا «أسبَغَ الوضوء» (از نگاهی) به فزونی قداست رهنمون است و مسح (مانند شستن) این قدسیت را گویا نمی باشد .
اینجاست که معنای تأکید امام علی علیه السلام را در ردّ رأی گرایی و قیاس ، می فهمیم و به بیانِ آشکار آن حضرت پی می بریم که احکام شرعی ، برگرفته از کتاب و سنت اند و باید
ص: 248
به نص تن دهند (نه رأی) .
از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود :
تَعْمَلُ هذه الأُمَّةُ بُرْهَة بکتاب اللّه ، ثُمَّ تَعْمَلُ بُرهة بسنّة رسول اللّه ، ثمّ تَعْمَلُ بالرَّأْی ؛ فإذا عَمِلُوا بالرَّأْی فَقَد ضَلُّوا وَأَضَلُّوا ؛(1)
این امت ، در برهه ای به قرآن عمل کنند و در برهه ای دیگر به سنت پیامبر ، سپس به رأی گرایش یابند ؛ آن گاه که به رأی عمل کنند ، خودشان گمراه شوند و دیگران را نیز گمراه سازند .
بدین ترتیب ، رازِ نهی پیامبر را از رأی گرایی ، دریافتیم و به منع امام علی علیه السلام و امامان از نسل آن حضرت از اخذ به رأی ، پی بردیم . به خواست خدا ، در دو دوره اموی و عباسی ، آگاهی های بیشتری را ارائه خواهیم داد .
می توانیم اختلاف میان عثمان و صحابه را که در ماجرای وضو ، با او درافتادند ، به دو مورد زیر مشخص سازیم :
1 . دفعات شستن ؛ زیرا عثمان ، به جای دو بار شستن ، بر سه بار شستن اصرار داشت و صحابه را بر این کار شاهد می گرفت .
2 . شستن پاها به جای مسحِ آن ، و شاهد گرفتن صحابه بر این عمل (چنان که در روایت ابو عَلْقَمه هست) .
شاهد گرفتن صحابه بر سه بار شستن اعضا و شست و شوی پاها ، کانون اختلاف عثمان با مردم به شمار می آید ؛ زیرا عثمان بر این دو مفهوم ، اِصرار داشت . از این رو می توانیم دو نکته زیرا را بیرون کشیم :
الف) مفهوم وضوی ثلاثی غَسْلی ، برای اشاره به وضوی عثمان .
ب) از مفهومِ مخالفِ نکته فوق ، اصطلاح وضوی ثُنائی مسحی را انتزاع کنیم تا
ص: 249
اشاره ای باشد به وضوی مردمانی که از پیامبر حدیث می کردند و مخالف وضوی عثمان بودند .
باری ، عثمان با آوردن «وضوی ثلاثی غَسْلی» به جای «وضوی ثنایی مَسْحی» ، اَبعاد مکتب وضویی جدیدی را _ در قبال سنت پیامبر صلی الله علیه و آله _ ترسیم کرد و عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص ، ادعای عثمان را با آنچه در کتاب های یهود دید ، تقویت نمود .
این وضو [ که بر شستن پاها تأکید می ورزد ] امروزه ، با آنچه در تورات (کتاب خروج ، فصل40 ، آیه 31)(1) آمده است ، سازگاری دارد .
ما در بحث لغوی ، با این نصوص و امثال آنها (مانند احادیث «اَحسنوا الوضوء» و «اَسبغوا الوضوء») درنگی خواهیم داشت و انگیزه این خط مشی عثمان و حکومت اموی را شرح می دهیم و میزان استفاده آنها را از این دو اصطلاح (و دیگر ادله تقویت کننده) روشن می سازیم و از نقش آنها در ترویج این مفاهیم ، در راستای استوار ساختن وضوی عثمان پرده بر می داریم .
ص: 250
وضو در دوران اموی (40 _ 132ه)
وضو در دوران عباسی اول (132 _ 232ه)
ص: 251
ص: 252
پیش از پرداختن به مطالب بخش دوم ، لازم است عواملی که دوران اُمَوی و عباسی را از دوره های پیشین متمایز می سازد ، یادآور شویم . این عوامل ، امور ذیل اند :
1 . قداستِ خلافت در این دوران فرو پاشید ، و هاله ای از قدسیت که در صدر اول بر خلیفه افکنده می شد ، از میان رفت .
2 . بسیاری از صحابه ای که در دوره اُمَویان می زیستند ، از متأخران صحابه بودند ؛ و بیشتر آنها به کاروانِ خلفای سیاسی پیوستند .
3 . در صدر اسلام ، خلیفه می کوشید ظواهر اسلامی را حفظ کند ، در حالی که در این دوران «هدف» استوار سازی حکومت بود و خلافت ، تنها یک منصب سیاسی به شمار می آمد .
4 . به جهت شمار اندک صحابه ، احتمال تغییر در دین ، دور از ذهن نمی نمود .
5 . در این دوران ، اموری اصالت یافت که در شریعت اسلام ، اصالت نداشت .
این عوامل ، دست به دست هم دادند و جامعه و افکاری را شکل دادند که با دورانِ خلفای راشدین ، تفاوت جوهری داشت . به همین خاطر ، ما این دوران را جداگانه آوردیم تا بتوان به طور گسترده تر به وارسی آن پرداخت .
ص: 253
بنی امیه با این ترفند که عثمان مظلوم کشته شد _ و به بهانه خون خواهی او _ حکومت را به دست گرفتند و فضائل او را نشر دادند و در برابر مخالفانِ عثمان ایستادند و منزلتِ آنان را فرو کاستند و از این رهگذر ، پایبندی به فقه عثمان و انتشار دیدگاه های او را به میان کشیدند علی رغم آنکه بعضی از آنها با آیات گویای قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت داشت .
برای بار سوم تأکید می کنیم که ما گاه بعضی از روایات را (مانند تمام خواندنِ نماز در «مِنی» از سوی عثمان) به جهت رویکردهای ویژه ای ، تکرار می کنیم ؛ زیرا این پژوهش بر بیان ملابساتِ احکام ، مبتنی است ؛ گاه روایتِ اتمام نماز عثمان را می آوریم تا بدعت های عثمان را بنمایانیم و بیان داریم که وی به اموری دست یازید که در عهد عُمَر و ابوبکر ، سابقه نداشت ، و گاه همین خبر را می آوریم تا اَسامی مخالفان عمده عثمان را از آن بیرون کشیم ، و بار دیگر این خبر را مطرح می سازیم تا ثابت کنیم که چگونه امویان در راستای تحکیم فقه عثمان و شیوه و مکتب او ، گام بر می داشتند .
از این رو ، در هر بار تکرار این متون ، هدف و مقصدی منظور است و نتیجه خاص خودش را در پی دارد .
اکنون قصد داریم از زاویه پذیرش فقه عثمان و آرای او ، بعضی از روایات را مطرح سازیم و به آنها استشهاد کنیم .
ص: 254
احمد _ به سند خویش _ از عباد بن عبد اللّه بن زُبیر ، از پدرش نقل کرده است که گفت : چون معاویه با قصد حج به مکه آمد ، همراهش شدیم . نماز ظهر را با ما دو رکعت خواند ، سپس به «دار النَدْوَه» بازگشت .
راوی می گوید : عثمان ، هرگاه به مکه می آمد ، نماز ظهر و عصر و عشا را تمام (چهار رکعت) می گزارد و آن گاه که سوی «مِنی» و «عَرَفات» بیرون می آمد ، این نمازها را شکسته می خواند و هنگامی که از حج فارغ می شد و در «مِنی» اقامت می گزید ، نمازها را تمام می گزارد تا اینکه از مکه خارج می گشت .
چون معاویه ، نماز ظهر را دو رکعت خواند ، مروان بن حکم و عَمْرو بن عثمان ، برخاستند و گفتند : بر پسر عمویت عیبی گرفتی که کسی به این زشتی به شخصیتِ او صدمه نزد ! معاویه پرسید : کدام عیب ؟ گفتند : مگر نمی دانی که او در مکه نماز را تمام می خواند ؟ معاویه گفت : وای بر شما ! من با پیامبر و با ابوبکر و عُمَر ، همین گونه نماز خواندم که دیدید ، از پیش خود کاری نکردم ! آن دو گفتند : پسر عمویت نماز را در مکه تمام می خواند و مخالفتِ تو با نماز وی ، لکه ننگی برای اوست !
راوی می گوید : [ در پی این ماجرا ] معاویه سوی «مِنی» رهسپار شد و نماز را _ در آنجا _ با ما چهار رکعت گزارد .(1)
عبد الرزاق در المُصَنَّف از ابن عباس روایت می کند که گفت : رسول خدا و ابوبکر و عُمَر نماز[ های چهار رکعتی ] را [ در «منی» ] دو رکعت می گزاردند . عثمان نیز در دو سوّم یا در بخشی از حکومتش همین رویَّه را داشت ، سپس آنها را چهار رکعت خواند و
ص: 255
پس از وی ، بنی امیه ، سیره او را در پیش گرفتند .(1)
معاویه از نماز عثمان بی خبر نبود ، لیکن زیرکانه می خواست بداند تا چه اندازه دیدگاه عثمان در میان مردم (و به ویژه نزد خویشاوندان و نزدیکانش) نفوذ دارد .
ابن مُنذِر ، از قاسم بن محمّد روایت می کند که یکی از قبایل عرب از معاویه درباره دو خواهر پرسیدند که به ملک شخصی در می آیند ، آیا وی می تواند با هر دو همبستر شود ؟ معاویه گفت : این کار اشکالی ندارد .
این سخن را نُعمان بن بشیر شنید ، به معاویه گفت : تو به فلان مسئله ، فلان فتوا را دادی ؟! پاسخ داد : آری .
نعمان پرسید : اگر شخصی خواهر کنیزش نزدش باشد آیا می تواند [ او را به عقدش درآورد و ] با او آمیزش جنسی کند ؟
معاویه گفت : هان ! به خدا سوگند ، بسی دوست می داشتم [ پیش از این ] این حکم را در می یافتم ؛ به آنان بگو : از این کار بپرهیزند ، چرا که این کار برایشان شایسته نیست . سپس گفت : حرمت ازدواج با دو خواهر ، به خاطر خویشاوندی است ، خواه دو خواهر آزاد باشند یا کنیز .(2)
معاویه با این فتوا ، فقه عثمان را پیروید ؛ زیرا درگذشته عثمان بدان فتوا داده بود .
مالک در المُوَطَّأ از ابن شهاب ، از قُبَیْصَة بن ذُؤَیب ، روایت می کند که شخصی از عثمان درباره دو خواهر پرسید که به ملک انسان در می آیند ، آیا می تواند با آن دو همبستر شود ؟ عثمان گفت : یک آیه آن را حلال ساخت و آیه دیگر حرمتش را بیان داشت ، امّا من این کار را دوست نمی دارم .
ص: 256
آن شخص از پیش عثمان بیرون آمد ، یکی از اصحاب پیامبر را دید و مسئله را از او پرسید ، وی گفت : اگر در حکومت دست داشتم ، سپس کسی را می یافتم که به این کار دست می یازید ، کیفرش می دادم .
ابن شهاب می گوید : باورم این است که این صحابی ، علی بن ابی طالب بود .(1)
طَبَرانی ، از ابو هُرَیْرَه و ابن اَبی شَیْبَه ، از سعید بن مُسَیَّب ، روایت می کند که : نخستین کسی که تکبیر را ترک کرد ، معاویه است .(2)
در الوسائل فی مسامرة الأوائل آمده است : اول کسی که تکبیرها را کاست ، معاویه می باشد ؛ وی هنگامی که می گفت : «سَمِعَ اللّهُ لمن حَمِدَه» (خدا صدای کسانی که او را بستایند می شنود) به سجده می رفت و تکبیر نمی گفت .(3)
ابن ابی شَیْبَه از ابراهیم نقل می کند که گفت : نخستین کسی که از تکبیرها کاست ، زیاد است .(4)
ابن حَجَر عسْقَلا نی در فتح الباری میان این اقوال گرد می آورد و می گوید : این سخن ، با گفته پیشین ناسازگاری ندارد ؛ زیرا زیاد ، به جهت ترک معاویه ، آن را نیاورد و معاویه ، به خاطر ترک عثمان ، آن را ترک کرد .(5)
از مُطَرِّف بن عبد اللّه ، رسیده که گفت : پشت سر علی بن ابی طالب رضی الله عنه من و عِمران بن حُصَین ، نماز گزاردیم . وی هرگاه به سجده می رفت ، تکبیر می گفت و هرگاه
ص: 257
سر از سجده برمی داشت ، تکبیر می گفت و آن گاه که پس از دو رکعت [ تشهد می خواند و ] بر می خاست ، تکبیر می گفت .
چون نماز پایان یافت ، عُمران بن حُصَین دستم را گرفت و گفت : «این نماز ، مرا به یاد نماز محمد انداخت» یا گفت : «اکنون ، محمد با ما نماز گزارْد» .(1)
در حدیث دیگر از مُطَرِّف بن شِخِّیر از عِمران نقل شده که گفت : پشت سر علی ، نمازی خواندم که مرا به یاد نمازی انداخت که با پیامبر و ابوبکر و عُمَر گزاردم . می گوید : برخاستم و با او نماز خواندم ؛ او هرگاه به سجده می رفت و هرگاه سر از رکوع بلند می کرد ، تکبیر می گفت .
پرسیدم : ای ابو نجید ، نخستین بار چه کسی آن را ترک کرد ؟
پاسخ داد : عثمان ، هنگامی که پیر شد و صدایش ضعیف گشت ، تکبیر را وانهاد .(2)
شافعی در کتاب الأُمّ از طریق اَنس بن مالک روایت کرده است که گفت : معاویه در مدینه نماز گزارْد و قرائت را به جَهْر خواند ؛ «بسم اللّه الرحمن الرّحیم» را برای «اُمّ القرآن» (سوره حمد) آورد ، و برای سوره بعد آن نخواند تا آن سوره پایان یافت . هنگامی که خم می شد [ و به سجده می رفت ] تکبیر نمی گفت [ این کار را ادامه داد ] تا نمازش تمام شد .
چون نماز را سلام داد ، مهاجرانی که صدایش را شنیدند ، از هر سو ندا می دادند : ای معاویه ، از نماز دزدیدی یا فراموش کردی ؟!
بعد از آن ، هرگاه معاویه نماز می گزارد ، «بسم اللّه» را برای سوره بعد از فاتحه ،
ص: 258
می آورد و آن گاه که به سجده می رفت ، تکبیر می گفت .(1)
شافعی این حدیث را از طریق عُبَید بن رِفاعه نیز می آورد ؛(2) و صاحب الانتصار آن را از طریق انس بن مالک (چنان که در البحر الزخار هست) روایت می کند .
بدین ترتیب ، دریافتیم که معاویه ، فقه عثمان را پذیرا شد و در ترک تکبیر مستحب و در جمع میان دو خواهر _ به مِلْک _ و در عدم قرائت بسمله برای سوره ، به عثمان اقتدا کرد .
نسائی و بَیْهقی در سُنَن خود از سعید بن جُبَیر ، نقل کرده اند که ابن عباس در «عرفه» بود . پرسید : ای سعید ، چرا صدای لَبَّیک مردم را نمی شنوم ؟! گفتم : از معاویه می ترسند .
ابن عباس از خیمه اش بیرون آمد و فریاد زد : «لَبَّیک اللهُمَّ لَبَّیک» (خدایا آمدم ، گوش بفرمانم) هر چند بینی معاویه به خاک مالیده شود ؛ پروردگارا ، بر اینان لعنت فرست ، از سر کینه با علی ، سنت را وانهادند .(3)
سِندی در حاشیه بر سنن نسائی ، می نگارد :
«مِن بُغْض عَلیّ» ؛ یعنی به خاطر دشمنی با او ، یعنی علی به سنت ها پایبند بود ، اینان به خاطر کینه توزی با علی ، سنت ها را رها کردند .(4)
ص: 259
ابن ابی شَیْبَه ، می آورد : رسول خدا تا هنگامِ «رَمْی جمره»(1) لبَّیک می گفت ، و ابوبکر و عُمَر هم ، همین کار را می کردند .(2)
وی ، در میان پیروان این سنت ، عثمان را نام نمی برد .
از عبد الرَّحمان بن یزید ، نقل شده که گفت : عبد اللّه بن مسعود ، هنگامی که از مَشْعَر سوی «مِنی» آمد ، ندای لبیک سر داد . به او گفتند : این چه کاری است ؟ (و در عبارت مسلم آمده است ، که گفتند : این ، عرب بیابانی است ؟!) ابن مسعود گفت : آیا مردم فراموش کردند یا گمراه شدند ؟ از کسی که بر او سوره بقره نازل شد ، شنیدم که در این مکان می فرمود : «لَبَّیک اللَّهُمَّ لَبّیک» ؛ بارالها ، آمدم و دعوتت را اجابت کردم .(3)
این دو روایت اخیر ، رهنمون است بر اینکه عثمان ، تلبیه را بر نمی تافت ، و مردم را بر ترکِ آن عادت داد تا آنجا که این کار را جزو دین نمی شمردند .
چنان که از روایت نخست به دست آمد ، معاویه ، روش عثمان را در پیش گرفت .
اینها نمونه های ناچیزی از نصوص فراوان پراکنده در کتاب هایند و بر التزام معاویه به مکتب عثمان دلالت دارند و گویای آن اند که معاویه می کوشید فقه عثمان و آرای او را بر کرسی نشاند .
اکنون می پرسیم :
با توجه به پذیرش مکتب فقهی عثمان از سوی معاویه ، آیا معقول می نماید که او وضوی عثمان را در پیش نگیرد ؟
نقل این همه فضیلت برای عثمان ، برای چیست ؟ آیا مقدمه ای برای گرایش به مکتب فقهی عثمان و عمل بر اساس آن نیست ؟
چگونه ممکن است معاویه فقه عثمان را واگذارد (در حالی که او را خلیفه مظلوم
ص: 260
اموی می داند !!) و اجازه دهد که فقه مخالفان عثمان و خودش ، انتشار یابد ؟
در بحث های آینده ، درخواهیم یافت که معاویه ، رویکرد وضویی عثمان را توسعه داد و شستن پاها را به شستن سر _ نیز _ کشاند . وی برای سر ، آب جدیدی را برمی گرفت و بر آن چنان می ریخت که از دو طرف سر ، قطرات آب جاری می شد .
ما قصد پرداختن به این بحث را نداریم که : آیا عثمان در میان امویان اثر نهاد یا خود از آنها اثر پذیرفت ، آنچه مورد تأکید ماست وجود وحدت فکری و هدف یکسان و آمیختگی و نزدیکی اندیشه ها میان عثمان و قبیله اش می باشد ؛ هر دو ، خط مشی واحدی دارند و در پی یک هدف اند .
از آنجا که امام علی علیه السلام یکی از کسانی بود که از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره وضو حدیث نقل می کرد ، طبیعی می نمود که حکومت امویان ، به شدت با این مُحَدِّثان برخورد کند ؛ زیرا سیاست آنها (چنان که گفتیم) بر دو پایه تکیه داشت :
1 . پذیرش فقه عثمان و نشر فضایل او .
2 . مخالفت با مکتب امام علی علیه السلام و بینش فقهی و دیدگاه های آن حضرت .
ما در بعضی از کتاب هایمان ، به تفصیل این موضوع را آورده ایم با تأکید بر اینکه بنی اُمیه _ حتّی در صدر اسلام _ در طرف مقابل بنی هاشم قرار داشتند ؛ زیرا آنان در کنار مشرکان پایدار ماندند ، اما بنی هاشم _ در جاهلیت و اسلام _ از پیامبر صلی الله علیه و آله جدا نشدند .
در جلد دوم این پژوهش ، این موضوع را ثابت خواهیم کرد ؛ آنجا که اسامی بیشتر طرف دارانِ وضوی غَسْلی را بیاوریم که همه قُریشی نَسَب و ساکن بصره اند و بخش بزرگی از آنها از موالیانِ ابوبکر ، عُمَر ، آل اَبی لَهَب ، آل طَلْحه ، و از هوادارانِ ثقیف ، مراد ، عبس ، بنی اُمَیه ، معاویه و ... به شمار می آیند .
بیشتر روایاتِ عثمان را (که نزد اهل سنت ، صحیح است) عطاء بن یزید لَیْثی شامی (شخصی که گمنام و ناشناخته است) از محمّد بن مسلم (معروف به ابن شهاب زُهْری
ص: 261
قرشی) روایت می کند . این امر ، وجود مجموعه ای را گویاست که وظیفه نشر وضوی عثمان بر دوش آنها گذاشته شد .
از ویژگی های روشِ پژوهشی نگارنده ، اشاره به این امور ، همراه با ارائه ادله فقهی و حدیثی و قرآنی است تا خواننده ملابسات این امور را بشناسد و بر مباحث پیرامونی آنها احاطه یابد و نگاهش جامع نگرانه باشد و در چارچوبی تنگ و خاص ، محدود نماند .
در صحیح بخاری آمده است : رسول خدا _ در جنگ خیبر _ سهم «ذی القربی» (خویشاوندان پیامبر) را در بنی هاشم و عبد المُطَّلب ، قرار داد . عثمان و جُبَیر بن مُطْعِم ، بر حکم پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراض کردند ، آن حضرت فرمود :
إنّا بنو هاشم و بنو عَبْد المُطَّلب ، شیءٌ واحد ؛(1)
ما _ فرزندان هاشم و پسران عبد المُطَّلِب _ یکی هستیم .
در روایتِ نسائی است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
إنَّهم لَمْ یُفارِقُونی فی جاهلیّة ولا إسلام ، وإنّما نَحنُ وهُمْ ، شیءٌ واحد (وشَبَّکَ بینَ أصابِعه) ؛(2)
آنان در دوران جاهلیت و اسلام از ما جدا نشدند (و انگشتان را در هم فرو بُرد) [ و با اشاره به آنها فرمود : ] ما و آنها یکی هستیم .
در این متون ، گوشه زدن به بنی امیه ، و ستایش بنی هاشم و عبد المطّلب نهفته است ؛ زیرا آنان بارِ رسالت را بر دوش کشیدند و با پیامبر صلی الله علیه و آله در «شِعْب اَبی طالب» ماندند و با همه توانشان از آن حضرت دفاع کردند و مانند دیگران نبودند که با ناخرسندی به اسلام درآیند .
ص: 262
از اهداف مهم این پژوهش ، روشن ساختن نقش اهل بیت علیهم السلام و پایداری آنها بر روش صحیح وضو و دیگر مفردات سنتِ پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ، با وجود همه ستم ها و زورگویی هایی که از سوی حاکمان اموی و عباسی ، به جان پذیرفتند .
اکنون بعضی از خط مشی ها و نقشه هایی را می آوریم که امویان علیه مکتب امام علی علیه السلام در پیش گرفتند و با سیره آن حضرت درافتادند .
یک : تشکیک در احادیثی که پیامبر صلی الله علیه و آله در حق امام علیه السلام فرمود ، و جعل روایاتِ مشابه آن در حق بعضی از صحابه .
در نامه معاویه ، به کارگزارانش آمده است :
پیروان عثمان و دوستداران و ولایت مدارانش و آنان که فضایل و مناقب او را روایت می کنند (و در پیش شما به سر می برند) دریابید ، به مجالس آنان بروید و آنان را به خود نزدیک سازید و گرامی بدارید و آنچه را هریک از آنها روایت می کند (به همراه نام و نام پدر و عشیره اش) برایم بفرستید .(1)
و چون این کار رواج یافت و حدیث درباره عثمان فراوان گشت ، معاویه به کارگزارانش نوشت :
هنگامی که این نامه ام به دستتان رسید ... مردم را به روایت درباره فضایل صحابه و خلفای نخستین ، فراخوانید و هیچ خبری را که یکی از مسلمانان درباره ابوتراب روایت می کند ، وانگذارید جز اینکه خبر مناقض آن را درباره صحابه بیاورید ؛ چرا که این کار برایم دوست داشتنی تر است و چشمم را روشن تر می سازد و حجت ابوتراب و شیعه اش را بیشتر در هم می کوبد و از
ص: 263
نقل مناقب عثمان و فضل او ، بر آنان گران بارتر است .(1)
دو : تلاش برای نابود سازی هر فضیلت و امتیازی که امام علی علیه السلام بر دیگر صحابه داشت و او را چون یک مسلمان عادی قلمداد کردن .
از ابن عُمَر روایت شده که گفت :
ما در زمان پیامبر ، هیچ کس را هم سنگ ابوبکر ، سپس عُمَر و آن گاه عثمان ، نمی دانستیم ؛ پس از آنها ، به دیگر اَصحاب نمی پرداختیم و میانشان فرق نمی نهادیم .(2)
از محمّد بن حنفیّه (فرزند امام علی علیه السلام ) روایت شده که گفت :
به پدرم گفتم : بهترین مردم بعد از پیامبر کیست ؟ فرمود : ابوبکر . پرسیدم : سپس که ؟ فرمود : عُمَر . ترسیدم که بعد از عُمَر بگوید «عثمان» [ از این رو پیش دستی کردم و ] گفتم : سپس شمایید ! فرمود : اما من ، یکی از مسلمانانم .(3)
با این روایت ها ، قصد کنایه زدن به ابوبکر و عُمَر را نداریم ، بلکه آنها را بدان جهت آوردیم که بر خلاف متون ثابت و صحیح تاریخی اند . علی علیه السلام هیچ کس را سزاوارتر از خود به خلافت نمی دید ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله در «حجة الوداع» او را برگماشت و وصی (و جانشین) خویش ساخت .
نسبت به دیگر مسلمانان نخستین هم ، ماجرا به همین گونه است ؛ آنان درباره خلافت و برتری صحابه نسبت به هم ، نگرش ویژه خود را داشتند .
ص: 264
اگر این روایات صحیح می بود و همه ، آنها را می دانستند و بر ساخته گرایش های طایفه ای دانسته نمی شد ، چرا ابوبکر به ابو عُبَیده می گوید : «پیش آی [ و دستت را بده تا ] با تو بیعت کنم ؛ چرا که از پیامبر شنیدم تو امین این امتی»(1) و او را بر خود و بر عُمَر مقدم دارد . یا این سخن ابوبکر که می گوید : «بر شما ولایت یافتم و بهتر از شما نیستم» .(2)
آیا این فضیلتِ ابو عُبَیده ، برتری اش را بر ابوبکر دلالت ندارد ؟ یا خبر دوّم ، رهنمون به این حقیقت نیست که در میان امت ، بهتر از ابوبکر هست ؟
این سخن عُمَر _ قبل از شورا _ به چه معناست که می گوید : اگر ابو عُبَیْدة بن جَرّاح زنده بود ، او را جانشین خود می کردم و اگر پروردگارم از من می پرسید ، می گفتم : شنیدم پیامبرت می فرمود : «او امینِ این امت است» .
و اگر سالم (از موالیان ابو حُذَیفه) زنده بود ، او را به جانشینی ام می گماشتم و آن گاه که خدا از من بازجویی می کرد ، می گفتم : شنیدم پیامبرت می فرمود : «سالم به شدت خدا را دوست می دارد» .(3)
و سخنان دیگری که عُمَر درباره علی و دیگران ، بر زبان آورد .
آیا این روایات دلالت ندارد که «ابو عُبَیده» و «سالم» و ... از عثمان برتر بودند ؟! اگر چنین است ، معنای این سخن ابن عُمَر چیست که می گوید : ما در زمان پیامبر کسی را هم طراز ابوبکر و ... قرار نمی دادیم ؟!
ص: 265
ابن عَوْف _ در روز شورا _ به چه منظور می گوید : ای مردم ، در پنهان و آشکار ، درباره امامتان پرس و جو کردم ، این دو شخص را از دست مدهید [ که کسی همتای آن دو نیست ] یا علی و یا عثمان .(1)
سپس در آغاز ، دست بیعت سوی علی علیه السلام دراز می کند و او را بر عثمان مقدم می دارد .
این سخن عایشه به چه معناست که در پاسخ این سؤال که اگر پیامبر کسی را جانشین خود می ساخت ، چه کسی را بر می گزید ؟ از ابوبکر و عُمَر نام بُرد و عثمان را ذکر نکرد بلکه ابو عُبَیده را بر او ترجیح داد .(2)
آیا این موضع گیری ها ، امتیازاتی برای علی علیه السلام و ابو عُبَیده و سالم نمی باشند ؟ و بیان نمی دارند که آنها برتر از عثمان اند ؟
این سخن ابن عُمَر چه معنا می دهد که می گوید : «ما در زمان پیامبر کسی را هم شأن ابوبکر و ... نمی شمردیم» یا «میان دیگر اصحاب ، برتری و امتیازی قائل نبودیم» در حالی که در میان صحابه «العَشَرَة المُبَشَّرة» (ده نفری که مژده بهشت به آنها داده شد) وجود داشت ، کسانی که درباره جایگاه بلند و گران قدری شان ، نص صریح داریم ؟!
سه : جعل احادیثی درباره عدالت همه صحابه ، مانند این سخن از زبان پیامبر که «أَصحابی کَالنُّجُوم ، بِأَیِّهم اقْتَدَیْتُمْ اهْتَدَیْتُمْ»(3) (اصحابم چون ستارگان اند ، به هر کدامشان
ص: 266
اقتدا کنید ، هدایت می یابید) و ... تا ابو سفیان ، مروان بن حکم ، حَکَم بن عاص ، مُعاویه ، عبد اللّه بن اَبی سَرْح ، وَلید بن عُقْبَه (و دیگران) را در رتبه امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیهاالسلام و ابن عباس و ابوذر و سلمان ، قرار دهند .
و این ترفند ، پس از آن صورت گرفت که از نابود سازی اسلام و ایستادگی در برابر فرزندانِ اسلام و اعتقادات مردم ، درماندند . آنان با طرح این نقشه (و دیگر سیاست ها) می خواستند آنچه را درباره بنی امیه گفته شده و لعن و نفرینی را که نسبت به آنان بر زبان پیامبر جاری شده و در قرآن هست ، از بین ببرند .
و فراتر از این ، قصد داشتند ، سخنان این ناپاکان را از مصادر تشریع اسلامی قلمداد کنند تا با سخنان مقربانِ اصحاب پیامبر ، برابری و رقابت کند و همچون آنها مرجع مسلمانان برای دریافت معالم دین باشد .
از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است که بزرگان و سرانِ بنی امیه را لعن می کرد و در قنوت نمازش بر آنان نفرین می فرستاد و می فرمود :
پروردگارا ، ابو سفیان را لعنت کن ، خدایا بر حارث بن هشام لعنت فرست ، بارالها ، سُهیل بن عَمْر را لعن کن ، خداوندا ، بر صَفوان بن اُمَیه نفرین فرست .(1)
آن گاه که ابو سفیان به همراه معاویه می آمد ، از پیامبر صلی الله علیه و آله متواتر است که فرمود :
اللّهمّ العَنِ التّابِعَ وَالمتبوع ؛(2)
پروردگارا پیروی کننده و پیروی شونده را لعنت کن .
و در حدیث دیگر است که یزید بن ابو سفیان به همراه آن دو بود ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
ص: 267
اللّهمّ العَن القائدَ والسّائقَ والرّاکب ؛(1)
خدایا ، جلودار و راننده و سواره را نفرین فرست .
این سخن پیامبر درباره مروان بن حَکَم و پدرش (طرد شده رسول خدا) مشهور است که فرمود :
الوَزَغُ بنُ الوَزَغ ، المَلْعُونُ بنُ المَلْعُون ؛(2)
وَزَغ ، فرزند وَزَغ ؛ ملعون ، پسر ملعون .
امویان ، در تلاش بودند مفهوم بعضی از احادیث نبوی (از جمله احادیث لعن) را تغییر دهند تا لعن شدگان را منزلتی بخشند که جز وارستگان به آن دست نمی یابند و با این نقشه می خواستند در آنچه از پیامبر صادر شده ، تردید افکنند و لعن آن حضرت را ناشی از تعصّب قبیله ای بینگارند ؛ چنان که گویا آن حضرت به هیچ اصل ثابتی در زندگی پایبند نبوده است (به خدا پناه می بریم از این سخن) .
از عایشه روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
پروردگارا ، من بشرم ؛ هر مسلمانی را که لعن کردم یا ناسزا گفتم ، آن را زکات و پاداش [ برایش ] قرار ده .(3)
ابو هُرَیره نیز روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
همانا من یک نفر از آدمیانم ، هر مؤمنی را که آزردم یا ناسزا گفتم یا لعن کردم یا تازیانه زدم ، آن را برایش نماز و زکات و مایه قربتی قرار ده که بدان روز قیامت سویت تقرّب جوید .(4)
ص: 268
ما نمی خواهیم در این دو حدیث (و اَمثال این دو که فراوان اند) مناقشه کنیم ، بلکه برآنیم تا خواننده را بر نقش امویان آگاه سازیم که چگونه با ترسیم سیمایی برای پیامبر که ارزش ها و آداب انسانی را زیر پا می نهد و به حقوق مسلمانان می تازد سپس برایشان از خدا رحمت می طلبد ، می خواستند شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله را مسخ کنند .
چگونه ممکن است پیامبر کسی را که سزامند لَعن نیست ، نفرین فرستد ؟! یا آن گونه که در حدیث ابو هُرَیره آمده ، انسان با ایمانی را لعن کند ؟
یا چگونه می توان این حدیث ابو هُرَیْرَه را با حدیث دیگرش سازگار ساخت که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود :
إنّی لم أُبْعَثْ لَعّاناً وإنّما بُعِثْتُ رَحْمَةً ؛(1)
من برای لَعن به این و آن ، برانگیخته نشدم ! مبعوث شدم تا مایه رحمت [ برای همگان ] باشم .
آیا _ به راستی _ پیامبر صلی الله علیه و آله برای آن که لعنت می فرستاد ، رحمت می طلبید ؟ چگونه میان لعنت (که به معنای درخواست دوری از رحمتِ خداست) و اینکه این نفرین ، نماز و زکات و رحمت برای ملعون باشد ، سازگاری پدید آوریم ؟!
در این صورت ، چگونه بر عدالت همه صحابه تأکید دارند ؟ و این نگرش به چه منظور است ؟
آیا در میان صحابه ، مؤمنان و منافقان ، وجود نداشتند ؟ آیا بین آنها کسانی نبودند که دوستدار خدا و پیامبرش بودند و کسانی که خدا و پیامبر بر آنها لعنت می فرستاد ؟! چگونه همه را یکسان بینگاریم و در یک سطح قرار دهیم ؟ هدف از این کار چیست ؟ چه کسی از آن سود می برد ؟ چرا این گزاره را مطرح ساختند و بدان قائل اند ؟
ص: 269
این سخن را بر زبان آوردند [ و نهادینه ساختند ] تا مجاهدان در راه خدا را هم طراز خانه نشینان سازند و مهاجران را هم سطح با کسانی قرار دهند که در روز فتح مکه آزاد شدند [ و از بردگی رهایی یافتند ] و آنان را که در شِعْب ابی طالب ، مسلمانان را محاصره کردند با مسلمانان در محاصره ، دارای منزلتی یکسان بدانند و مشرکان را همپایه مؤمنان سازند و سخن ابن اَبی سَرْح و وَلید و مَروان را مشابه کلام علی علیه السلام و فاطمه علیه السلام (و دیگر کسانی که می توان به آنها اطمینان کرد و قولشان را ستاند) به شمار آورند .
امام علی علیه السلام این برنامه ریزی و سیاست آنها را خاطرنشان می سازد ، در نامه آن حضرت به معاویه می خوانیم :
و لکن لَیْسَ أُمَیّةُ کهاشم ، و لا حَرْبٌ کَعَبْدِ المُطَّلِب ، و لا أَبو سُفیان کَأَبی طالب ، و لا المُهاجِرُ کَالطَّلیق ، و لا الصَّریحُ کَاللَّصِیقِ ، و لا المُحِقُّ کالمُبْطل ، و لا المُؤمنُ کَالْمُدْغِل ؛(1)
لیکن اُمَیه (نیای شما) همچون هاشم (نیای ما) نیست و حَرْب (جدّ شما) همپایه عبد المُطَّلب (جدّ ما) نمی باشد و ابو سُفیان به پایه ابوطالب نمی رسد و مهاجران چون آزاد شدگان (روز فتح مکه) به شمار نمی آیند و دارنده اصل و نسب درست و پاک ، چونان کسی نیست که اصل و نسب روشن ندارد ، و احیاگر حق ، به حق کُش نمی ماند و مؤمن به دَغَل باز شباهت ندارد .
امام علی علیه السلام در نامه دیگری به معاویه ، می نگارد :
فَسُبحانَ اللّهِ ! ما أَشَدَّ لُزومَکَ للأَهْواء المُبْتَدَعَة وَالحَیْرَةَ المُتَّبَعَة ، مَعَ تَضْییعِ الحَقائق وَاطِّراحِ الوَثائِقِ الَّتی هی للّه طِلْبَةٌ وَعَلَی عباده حُجَّةٌ ؛(2)
ص: 270
شگفتا ! چقدر پایبند گرایش های بدعت آمیز و پیرو سیره های کوری ! و در این راستا به تباه ساختن حقایقی دست می یازی و به پیمان هایی پشت می کنی ، که خدا آنها را بازخواست خواهد کرد و بر بندگانش حجت است .
جاحظ ، در اشاره به کسانی که به دیدگاه های امویان معتقدند ، می نویسد :
نوخاسته عصر ما و بدعت گذار دهر ما ، آنان را پیراست و گفت : معاویه را دشنام مدهید که او صحابی پیامبر بود ، ناسزاگویی به معاویه بدعت است ،(1) و هرکس او را دشمن بدارد با سنت مخالفت ورزیده است .
وی پنداشت سنت در این است که انسان از کسانی که سنت را بر نتافتند ، برائت نجوید .(2)
ما نمی خواهیم به طور مفصل در این گونه بحث ها وارد شویم ، به همین اشاره بسنده می کنیم که این اندیشه (مانند نگرش های دیگر آنها) یک دسیسه حکومتی بود که اهداف سیاسی را در خود پنهان داشت .
چهار : دامن زدن به این مسئله که خلافت و نبوت (با هم) در بنی هاشم گرد نمی آید .
پیش از این ، در اجتماع سقیفه این سخن را بر زبان ها انداخته بودند(3) با اینکه پیداست مسلمانان و همه مردم ، در برابر حکم خدا مساوی اند و پیامبر صلی الله علیه و آله به صراحت فرمود : «خُلَفائی اثنا عَشَر کُلُّهم مِنْ قُرَیش»(4) (جانشینان من دوازده نفرند و
ص: 271
همه شان از قریش اند) و قرآن به اجتماع نبوت و خلافت گویاست ، آنجا که می فرماید : « وَوَرِثَ سُلَیْمَ_انُ دَاوُدَ » ؛(1) سلیمان از داود ارث بُرد .
اینها بعضی از برنامه ها و خط مشی های امویان اند که بر ضدّ امام علی علیه السلام و بنی هاشم ، به اجرا درآمد . در این عرصه ، آنان ترفندهای فراوانی را در پیش گرفتند که به شمار در نمی آید .
پوشیده نماند که آنان مردم را به لَعن علی علیه السلام در نمازهاشان و بر منابر فرا می خواندند ،(2) حتی گفته اند : مجالس واعظان در شام ، با ناسزا به علی علیه السلام پایان می یافت .(3)
امویان ، شهادت شیعه علی و خاندانِ آن حضرت را برای هیچ کس نمی پذیرفتند و معاویه دستور داد که اسامی آنها را از دیوان [ دفتر بیت المال ] پاک کنند .(4)
گفته اند : حُجر بن عدی _ در مسجد _ بر سر مُغِیره فریاد زد و گفت :
دستور ده حقوق ما را [ از بیت المال ] بپردازند ، آن را از ما بازداشتی و حق نداشتی که چنین کنی و کسان پیش از تو این طمع را نکردند ، رویّه ات این شده که حریصانه امیرالمؤمنین را سرزنش می کنی !
بیش از دو سوم مردم [ حاضر در مسجد ] برخاستند و می گفتند : به خدا سوگند ، حجر راست گفت و سخن نیکی بر زبان آورد .(5)
ص: 272
سیره نویسان نقل کرده اند که عُمَر به مُغِیرة بن شعبه (که فردی یک چشم بود) گفت :
هان ! بدان که بنی اُمیه ، یک چشم اسلام را در می آورند (چنان که این چشم تو درآمده است) سپس آن [ چشم دیگر را ] کور می سازند تا آنجا که شخص نمی داند به کجا می رود و از کجا می آید !(1)
دِهْلَوی در رساله الإنصاف می نویسد :
چون دوران خلفای راشدین سپری شد ، خلافت به قومی رسید که شایستگی اش را نداشتند و از استقلال در فتوا و احکام برخوردار نبودند . از این رو دست به دامان فقها شدند و به ناچار می بایست در همه حال همراه آنان باشند .
گروهی از عالمان طراز اول باقی بودند که هرگاه حاکمان آنان را می طلبیدند ، می گریختند و از این کار روی می گرداندند .
مردمان آن زمان دیدند که با وجود روی آوری امت به این عالمان ، آنان از آنها دوری می گزینند ، برای رسیدن به جاه و مقام ، در پی کسب علم (با پول) برآمدند و در نتیجه ، فقها _ که پیش از این حاکمان به دنبالشان می آمدند _ خود به دربار آنها می رفتند و پس از آنکه با روی گردانی از سلاطین ، عزیز بودند ، با روی آوری به آنها ذلیل شدند ، مگر کسی را که خدا توفیق داد .(2)
در روزگاری که سیاست حکومت در برابر علی علیه السلام و شیعیان آن حضرت ، بدین پایه [ خصمانه ] بود ، آیا می توان اجرای واقعی سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را انتظار داشت ؟!(3)
ص: 273
[ در این فضا ، می توان دریافت ] آن دسته از مردم که از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کردند ، چه حالی داشتند ؟ آیا کسی از صحابه باقی ماند که جرأت اقدام و اعتراض داشته باشد ؟!
رویکرد حکومت و موضعِ آن نسبت به وضو ، چه خواهد بود ؟ آیا به مردم اجازه می داد به وضوی منقول از پیامبر دست یازند یا با خشونت (و دیگر شیوه های گمراه ساز) با آنها برخورد می کرد ؟
روشن است که حکومتِ اُمَوی (چنان که گفتیم) فقه عثمان را می پیروید و آن را در دستور کار خود قرار داد و به کارگزاران و قاضیان دستور داد از فقه عثمان پیروی کنند و به نشر آن فرا می خواند .
باری ، خردمندانه نمی نماید که آنان از سیاست کلی شان ، در خصوص وضو ، دست بکشند ؛ به ویژه آنکه شخصیت هایی امثال علی علیه السلام در مقابل آنها قرار داشت ، همو که سرآمد کسانی به شمار می آمد که بر سنت پیامبر _ در وضو _ محافظت داشتند و امویان با او حساب ویژه ای را در پیش گرفتند .
از این رو ، برای انتشار وضوی عثمانی ، امثال حُمران بن اَبان (از موالیان عثمان) و عَمْرو بن شُعیب (نوه عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص) را به یاری طلبیدند .
افزون بر این ، معروف است که امویان (پس از قتل امام حسین علیه السلام ) آزار رسانی به شیعیان علی را شدت بخشیدند ، حتی کار بدانجا رسید که فقهای شیعه از فتوا در مسائل مستحدثه دست کشیدند ؛ زیرا دسترسی به ائمّه علیهم السلام دشوار شد و سیاست فشار و خشونت در همه جا گسترش یافت و این کار ارتباط رهبری را با مردم از میان بُرد .
از این روست که می بینیم عملکرد مردم در وضو (بعد از شهادت امام حسین علیه السلام ) در برابر مبلغان مکتب عثمان در نشر وضوی غَسْلی ، به تدریج رو به ضعف می گذارد تا
ص: 274
آنجا که وضوی مَسْحی به بعضی از تابعان و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله (و کسانی که اسامی شان را خواهیم آورد) منحصر می شود .
امیدواریم با طرحِ آنچه گذشت ، توانسته باشیم تصویری فشرده از ناله ها و ماتم هایی را که این دوره زمانی دربرداشت ، ترسیم کنیم و واقعیت اُمت و شریعت را بنمایانیم ؛ زیرا فقه اصیل و تاریخ درست ، در لابلای تصرّف و تحریف اموی ، از میان رفت و ما باید «برهانِ لِمّی» را برای کشف مجهول و رسیدن به حقیقت ، به کار گیریم و این کار ، به مدد قرائن و نشانه ها شدنی است ، نه بسنده کردن به ظواهر ادله .
یعنی برای دست یابی به علت باید از معلول استفاده کنیم ؛ چرا که بسیاری از متون از میان رفت یا مفاهیم آنها تحریف گشت .
امام سجاد علیه السلام به حال مؤمنان در مثل چنین دورانی اشاره می کند که چگونه می نگرند کتاب خدا به کناری انداخته شد و سنت پیامبر رها گردید و حکم خدا دگرگون گشت ، آن حضرت در دعایش می فرماید :
اللّهمّ إنَّ هذَا المقامَ لِخُلَفائِک وَأَصْفِیائِک ؛
خدایا ، این مقام ، جایگاه خُلفا و برگزیدگانِ توست .
تا اینکه می فرماید :
حَتّی عادَ صِفْوَتُکَ وَخُلَفاؤُکَ مَغْلُوبین مَقْهورین مُبْتَزِّین ، یَروْنَ حُکْمَکَ مُبَدَّلاً وَکتابکَ مَنْبوذاً وَفَرائضَکَ مُحَرَّفةً عَن جِهاتِ أَشْراعک وَسُنَنَ نَبِیِّکَ مَتْرُوکَة ... ؛(1)
تا اینکه [ در پی حکومت ستمگران ] برگزیدگان و جانشینانت ، سرکوب شدند و در تنگنا افتادند ، حقشان را به زور از آنها ستادند [ چاره ای نیافتند جز اینکه
ص: 275
[ دگرگونی حکم تو را بنگرند و اینکه کتابت به کناری افتاد و فریضه هایت از مسیر اصلی تحریف گشت و سنت های پیامبرت ترک گردید .
نیز آن حضرت _ در آنجا که به شرح اختلافِ امت می پردازد _ می فرماید :
وَکَیْفَ بِهم ؛ وَقَدْ خالَفُوا الآمِرین ، وَسَبَقَهُم زمانُ الهادِین ، وَوُکِّلوا إلی أَنْفُسِهِمْ ؛ یَتَنَسَّکُونَ فی الضَّلالات ، فی دَیاجیرِ الظُّلُمات ؛(1)
از ایشان چه انتظاری می توان داشت ؛ با اهل امر و نهی به مخالفت برخاستند ، هدایت گران را درک نکردند ، به خودشان وانهاده شدند ؛ در گمراهی جامه عبادت به تن کردند و در تاریکی های ظلمانی راه می پیمایند .
تا اینکه می فرماید :
وَقَد انْتَحَلَتْ طَوائفُ مِن هذه الأُمَّة بَعْدَ مُفارِقَتها أَئمَّةَ الدِّین والشَّجَرَة النَّبَویَّةَ ، إخلاصَ الدِّیانَة ، وَأَخَذُوا أَنْفُسَهُم فی مَخائِل الرَّهْبانیَّة ، وَتَغالَوا(2) فی العُلُوم ، وَوَصَفُوا الإسلامَ بِأَحْسَنِ صفاتهم(3) وَتَحَلَّوا بأَحْسَنِ السُّنَّة ، حَتّی إذا طالَ علیهم الأَمَدُ وبَعُدَت علیهم الشُّقَةُ ، وَامْتُحِنُوا بِمِحَنِ الصّادقین ؛ رَجَعُوا عَلَی أَعْقابهم ناکصین عن سبیل الهُدی ، وعَلَمِ النَّجاة ؛(4)
دسته هایی از این امت (بعد از جدایی از امامان دین و خاندان نبوت) اخلاص در دیانت را به خود بستند و خویشتن را به نشانه های رهبانیت آراستند و در [ کسب ] علوم [ دین ] زیاده روانه راه پیمودند(5) و با نیک ترین ویژگی هاشان اسلام
ص: 276
را توصیف کردند و با پسنده ترین سنت ها [ خود را ] آراسته ساختند .
[ این کار دیری نپایید ] هنگامی که زمان به طول انجامید و مسافت دراز گردید و با محنت های راست گویان آزموده شدند [ محنت هایی که در آن انسان های راستین از دغل بازان تمایز می یابند ] به همان پیشینه [ و فرهنگ ناانسانی ] شان باز گشتند و از مسیر هدایت و شاخص های نجات [ و سعادت ] روی بر گرداندند .
تا اینکه می فرماید :
وَذَهَبَ الآخرونَ إلی التَّقصیر فی أَمْرِنا ، وَاحْتَجُّوا بمتشابه القرآنِ ، فَتَأَوَّلُوه بآرائِهِمْ ، وَاتَّهمُوا مَأْثورَ الخبر ممّا اسْتَحْسَنُوا ، یَقْتَحِمُونَ فی أَغْمارِ الشُّبُهات ، وَدَیاجیرِ الظُّلُمات ، بِغَیْر قَبَس نُور مِنَ الکتاب ، وَلا أَثَرَةِ عِلْم مِن مَظانِّ العلم ، بِتَحْذیرِ مُبَثِّطینَ زَعَمُوا أَنَّهم عَلَی الرُّشد مِن غَیِّهم .
وَإلی مَنْ یَفْزَعُ خَلَفُ هذه الأُمَّة ؟! وَقَد دَرَسَتْ أعلامُ المِلّة وَدانتِ الأُمَّةُ بالفُرْقَة والإختلافِ ، یُکَفِّرُ بَعْضُهم بعضاً وَاللَّه تعالی یَقُول :
« وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِن بَعْدِمَا جَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ »(1)
فَمَنِ الموثوق به عَلَی إبلاغِ الحُجَّة وَتَأْویل الحکمة إلاّ أَهْلُ الکتاب وَأَبناءُ أئمَّةِ الهُدی وَمَصابیحُ الدُّجی ؛ الَّذینَ احْتَجَّ اللّهُ بِهِمْ عَلَی عِباده ، وَلَم یَدَعِ الخَلْقَ سُدیً مِن غَیْر حُجَّة .
هَل تَعْرِفُونَهم أو تَجِدُونَهم إلاّ مِن فُروع الشَّجَرَةِ الْمُبارکة وَبَقایا الصَّفْوَة ، الَّذین أَذْهَبَ اللّه عنهم الرِّجْسَ وَطَهَّرهُم تطهیراً ؛ وبَرَّأَهم مِنَ الآفات ، وَافْتَرَضَ مَوَدَّتَهُمْ فی الکتاب ؛(2)
و دیگرانی در امر ما قصور ورزیدند و به متشابهات قرآن احتجاج کردند ، با
ص: 277
آرای خویش آنها را به تأویل بُردند و خبر مأثور (و مستند) را به آنچه به نظرشان پسندیده آمد ، متهم ساختند .
در اعماقِ شبهه ها و در تاریکی ظلمت ها ، بی پاره نوری از کتاب و نشانه علمی از گمان گاه آن (به تحذیر بازدارندگان) فرو رفتند ، پنداشتند که آنان از گمراهی بر راه شدند .
پسینیان این امت ، به کجا پناه برند ؟! عَلَم های ملت از میان رفت و امت به جدایی و اختلاف افتاد ، بعضی شان بعض دیگر را تکفیر می کنند ، در حالی که خدای متعال می فرماید :
« وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِن بَعْدِمَا جَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ » ؛
و چونان کسانی نباشید که بعد از آمدنِ نشانه های روشن ، به تفرقه و اختلاف دچار شدند .
برای ابلاغ حجت و تأویل حکمت [ و آیات متشابه ] چه کسی قابل اعتمادتر از اهل کتاب و فرزندان ائمه هُدی و چراغ های شب های تار است ؛ کسانی که خدا بر بندگانش به آنها احتجاج ورزید و خلق را بی حجت وانگذاشت .
آیا به جز از شاخسار درختِ خجسته نبوت و بقایای برگزیدگانی که خدا از آنها پلیدی را زدود و پاک و پاکیزه ساخت و از آفت ها مصونشان داشت و مودت (و دوستی) آنها را در قرآن واجب ساخت ، کسانِ دیگری را می شناسید یا سراغ دارید ؟!
و آن حضرت به مردی که در یک مسئله فقهی با وی مشاجره کرد ، فرمود :
یا هذا ، إنّک لو صِرْتَ إلی منازِلنا ، لاَءَرَیْناکَ آثارَ جبرئیلَ فی رِحالنا أَفَیکونُ أَحَدٌ أَعْلَمُ بالسُّنَّة مِنّا ؛(1)
ص: 278
ای فلا نی ، اگر به منازلِ ما گذرت می افتاد ، آثار [ رفت و آمد ] جبرئیل را در بار و بنه مان به تو می نمایاندیم ! آیا کسی هست که به سنت از ما داناتر باشد ؟!
و نیز فرمود :
إنَّ دینَ اللّه لا یُصابُ بالعُقُول النّاقِصَة وَالآراءِ الباطِلَة والمَقاییسِ الفاسِدة وَلا یُصاب إلاّ بالتَّسْلیم .
فَمَن سَلَّم لنا سَلِمَ ، وَمَن اقْتَدَی بنا هُدِیَ ، وَمَن کانَ یَعْمَلُ بالقِیاس وَالرَّأْی هَلَکَ .(1)
وَمَن وَجَدَ فی نفسه شیناً (ممّا نَقُوله أو نَقْضی به) حَرَجاً ، کَفَرَ بالَّذی أَنْزَلَ السَّبْعَ المثانی والقرآنَ العظیم ، وهو لا یَعْلَم ؛(2)
همانا دین خدا به عقل های ناقص و آرای باطل و قیاس های فاسد ، به دست نمی آید و جز با تسلیم [ در برابر آموزه های آن ] نمی توان به آن رسید .
پس هر که تسلیم ما شد از آفات مصون ماند ، و هر که از ما پیروید هدایت یافت ؛ و هر که به قیاس و رأی عمل کرد ، هلاک گردید .
و هر که در دل خویش (از آنچه می گوییم یا حکم می کنیم) تنگنا و گرانی احساس کند [ و سختش آید ] ناخودآگاه به کسی که سبع المثانی (سوره حمد) و قرآن عظیم را فرود آورد ، کفر ورزیده است .
امام باقر علیه السلام سبب تأکید امامان علیهم السلام و راز ارجاع مسلمانان را سوی آنان روشن می سازد به اینکه آنان وظیفه دارند احکام الهی را برای مردم بیان دارند ، لیکن سیاست ظالمانه و هواهای باطل ، مانع اَخذ احکام از آنها می شود یا آنان را از بیانِ احکام باز می دارد ، آن حضرت می فرماید :
ص: 279
بَلیّةُ النّاس عَلَیْنا عَظیمةٌ ؛ إن دَعَوناهم لَم یَسْتَجیبُوا لَنا ، وإن تَرَکْناهم لم یَهْتَدُوا بغیرنا ؛(1)
محنت مردم بر ما بسی بزرگ است ؛ اگر آنها را فرا خوانیم ما را اجابت نمی کنند ، و اگر واشان گذاریم به غیر ما هدایت نمی یابند .
بدین ترتیب ، می توان دریافت که آثار و نشانه های سیاست به تدریج در شریعت راه یافت و احکام ، دنباله رو هوا و هوس حاکمان گشت و امر و نهی دین ، تحریف شد و حاکمان همان دینی را که خود می خواستند به مردم فتوا می دادند یا عالمان درباری را به کار می گرفتند تا طبق خواست آنها فتوا دهند .
پیش از این ، سخن ابن عباس گذشت که معاویه و پیروانش را لعنت می فرستاد ؛ چرا که از سر دشمنی با علی ، سنت را ترک کردند و می گفت :
اللّهُمّ الْعَنْهم فَقَد تَرَکُوا السُّنَّةَ مِن بُغْضِ عَلیّ ؛(2)
خدایا ، بر ایشان لعنت فرست ، از روی دشمنی با علی ، سنت را واگذاشتند .
یا گفت : خدا فلا نی را لعنت کند ، او از تلبیه در این روز (روز عرفه) نهی می کرد ؛ زیرا علی در این روز ، تلبیه می گفت .(3)
شیخ ابو زُهْرَه ، سیمای حکومت اموی را این گونه ترسیم می کند :
حکومت اموی ، در پنهان سازی آثار علی در قضاوت و فتوا ، نقش مؤثری داشت و باید چنین می کرد ؛ چرا که معقول نمی نماید که علی را بالای منبرها لعن کنند و علما را واگذارند احادیث او را بر زبان آورند و فتوا و سخنان علی
ص: 280
را نقل کنند ؛ به ویژه در مسائلی که به اصل حکومت اسلامی مربوط می شد .(1)
اکنون سؤال گذشته را باز می گوییم : چگونه ممکن است حکومت ، مردمانی را به حال خود واگذارد که در جامعه نقش آفرینی کنند در حالی که پیشوای مکتب آنها علی بود _ همو که لعنش می کردند _ و از مخالفان عثمان به شمار می آمدند ؟!
به این ترتیب ، دریافتیم که هر دو رویکرد (مردم و عثمان) انصار و پیروانی در وضو داشتند و از دیدگاه خویش دفاع می کردند ، و از آنجا که نظام حاکم فقه عثمان را پذیرفت و به فضائل او فرا می خواند و نظرات وی را نشر می داد ، طبیعی است که توده مردم (در پی دولت) با نیت پاک و طینت نیک ، به وضوی عثمان رو آورند ؛ زیرا آن به استحسان و رأی نزدیک تر بود ، به ویژه اگر با مشاهداتی پشتیبانی می گشت که وضوی پیامبر را حکایت می کرد ، هر چند راویان ، آن را به صورت اصلی اش باز نمی گفتند (که در آینده ، این موضوع را روشن خواهیم ساخت) .
نشانه های دیگری هست که دلالت دارد اختلاف در وضو (در این دوران) همچنان پابرجا ، باقی ماند و ما بعضی از متونِ اختلافِ مردم را با دولت خواهیم آورد تا خواننده ، بیشتر از آنچه تاکنون دریافته است ، به حقیقت ماجرا پی ببرد .
پیداست که مکتب مردم را در وضو ، باقی مانده صحابه و بعضی از تابعان رهبری می کردند .
اما عایشه ، علی رغمِ مخالفت با سیاست عثمان و فقه او و مردم نمایی ، برای استوار سازی وضوی عثمان ، جانب حکومت را در پیش گرفت و از جمله «اَسْبِغُوا الوضوء» (وضو را کامل بگیرید) و «أَحْسِنُوا الوضوء» (وضوی نیکو به جا آورید) و امثال آن _ که حکومت در راستای استوار سازی دیدگاه عثمان ، شایع می ساخت _ از روی دشمنی با علی علیه السلام استفاده می کرد و نیز بدان جهت که شستن پا با استحسان سازگارتر است و به
ص: 281
مذاق آدمی بیشتر می چسبد .
اینان ، به آموزه قرآنی که مسح پاها را گویاست ، اعتنا نکردند ؛ زیرا غالب فقها و مفسران اتفاق نظر دارند که مسح پاها ، با آیه مطابقت دارد ، لیکن می گویند : سنت ، بر شستن پا جاری شده است .
ما در این پژوهش می خواهیم ثابت کنیم که سنت ، بر شستن پا جریان ندارد ، سپس ثابت می کنیم که قرآن به مسح نازل شد و به این ترتیب «مسح پاها» حقیقتِ دومی در قرآن و سنت است .
اما به رأی و استحسان دست نمی یازیم ؛ چرا که با قرآن و سنت مخالفت دارد ، در حالی که شیوه اهل سنت بر آن استوار است .
ص: 282
مسلم در صحیح خود ، به سندش از سالم (از موالیان شدّاد) روایت می کند که گفت :
روزی که سعد بن ابی وقّاص درگذشت ، بر عایشه (همسر پیامبر صلی الله علیه و آله ) درآمدم ، عبد الرَّحمان بن ابی بکر داخل شد و نزد عایشه وضو گرفت ، عایشه گفت : ای عبد الرّحمان ، وضو را کامل و تمام به جا آور ؛ زیرا از پیامبر شنیدم که می فرمود : «ویلٌ للأعقاب مِن النّار» ؛ وای بر پاشنه ها از آتش !(1)
مالک در الموطأ می آورد که به او خبر رسیده که عبد الرّحمان بن ابی بکر ، روزی که سعد بن ابی وقّاص درگذشت ، بر عایشه (همسر پیامبر) درآمد ، آب وضویی خواست ، عایشه به او گفت :
ای عبد الرّحمان ، وضو را کامل به جا آور ، زیرا از رسول خدا شنیدم که می فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش !(2)
ابن ماجَه _ به سند خویش _ از ابو سَلَمَه روایت کرده است :
عایشه ، عبد الرّحمان را در حال وضو گرفتن دید [ به او ] گفت : وضو را کامل ساز ؛ چرا که شنیدم پیامبر می فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش !(3)
در مسند احمد ، می خوانیم :
ص: 283
عبد الرّحمان ، بد وضو گرفت . عایشه گفت : ای عبد الرّحمان ، وضو را کامل ساز ، زیرا شنیدم رسول خدا می فرمود : در روز قیامت ، وای بر پاشنه ها از آتش .(1)
این احادیث ما را به سه نکته آگاه می سازد :
یک : شناخت تاریخ صدورِ روایت و اینکه این ماجرا در اواخر دوران معاویه رخ داد ؛ زیرا سعد بن ابی وقّاص در سال 55 هجری درگذشت ، و عایشه در سال 58 هجری از دنیا رفت .
پس صدور این خبر ، در سال های پایانی دوران عایشه و معاویه است .
دو : وضوی عبد الرّحمان ، با وضوی عایشه مغایرت داشت ؛ زیرا عایشه به وی می گوید : «وضو را کامل ساز ؛ زیرا از پیامبر شنیدم که می فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش» و بدان جهت که راوی نقل می کند «عبد الرَّحمان بد وضو گرفت ، عایشه گفت :...» .
باری ، متن روایت ، به اختلاف آشکار در وضوی آن دو ، رهنمون است ؛ زیرا اگر وضوی عبد الرّحمان با وضوی عایشه هماهنگ بود ، نیاز نداشت که عایشه به او تذکر دهد و بگوید : «وای بر پاشنه ها از آتش» و انگیزه ای برای سخن عایشه پیش نمی آید که به عبد الرّحمان بگوید : وضو را کامل ساز .
سه : عدم دلالت این سخن عایشه («اَسبغِ الوضوء» ؛ وضو را کامل ساز) بر وجوب شستن پاها ؛ زیرا واژه «اِسباغ» (تمام و کامل) و «ویل للأعقاب» (وای بر پاشنه ها) دارای معنای کلی است و به این دو کلمه ، نمی توان بر مطلوب استدلال کرد .
زیرا اگر عایشه از نقلِ آن ، شستن پاها را اراده می کرد (چنان که مسلم و بخاری و
ص: 284
دیگران استفاده کرده اند) باید می گفت : «پاهایت را بشوی» زیرا من دیدم که پیامبر پاهایش را می شست . از آنجا که وی ندید که پیامبر پاها را در وضو بشوید ، بر وجوب شستن پاها به «وای بر پاشنه ها از آتش» استدلال کرد ، نه به دیدن با چشم خود .
چهار : به نظر می رسد این سخن عایشه که گفت «وضو را کامل ساز» و «وای بر پاشنه ها از آتش» پیش از ماجرای مرگ عبد الرّحمان روی داد ، همو که از سوی جاسوس های معاویه _ در راه مکه _ مسموم شد و درگذشت .
زیرا از نظر تاریخی روشن است که عبد الرّحمان ، سیاست عایشه را با امویان نمی پسندید ، بلکه با عایشه مخالفت می کرد ؛ چرا که عایشه به پشتیبانی آنها می پرداخت .
عایشه ، از سر کینه توزی با علی علیه السلام جانب امویان را می گرفت . در کتاب های تاریخی ثبت است که عبد الرّحمان آن گاه که والی مدینه او را به بیعت با یزید فراخواند ، بر وی برآشفت و گفت : می خواهید خلافت را کسروی و هرقلی سازید ، که هرگاه کسرا یا هرقلی هلاک شد ، کسرا یا هرقل دیگر جای او نشیند .(1)
در البدایة و النهایة آمده است :
پس از آنکه عبد الرّحمان و عایشه از بیعت با یزید خودداری کردند ، معاویه صد هزار درهم برای آن دو فرستاد ؛ عبد الرّحمان آنها را رد کرد و نستاند و گفت : «دینم را به دنیایم بفروشم ؟!» و سوی مکه رهسپار شد و در این سفر درگذشت ، وفاتِ وی در شش مایلی مکه رخ داد .(2)
در المستدرک آمده است که چون عبد الرّحمان سوی مکه بیرون آمد ، جاسوسان معاویه به او برخوردند و به او «سم» خوراندند (چنان که پیش از آن _ در راه مصر _ مالک
ص: 285
اشتر را مسموم ساختند) سپس زنده در همان جا دفن کردند .(1)
هنگامی که عایشه خبر مرگ برادرش را شنید ، خشمگین شد و بر معاویه اعتراض کرد .
همین _ خود _ رهنمون است به اینکه مدارای عایشه با گروه حاکم در وضو ، پیش از مسموم سازی عبد الرّحمان بود (نه بعد از آن) و آن ، در عمل حاصل شد .
ما امثال این امور را روشن خواهیم ساخت با تأکید بر نقش حکومت ها و چگونگی تحریف حقایق از سوی آنها ، و مقدار سوء استفاده آنها از اصطلاحات ثانویه (مانند : «أسبغوا الوضوء ؛ وضو را کامل سازید» و «أحسنوا الوضوء ؛ وضوی نیکو به جا آورید») در استوار سازی وضوی عثمان .
ابن ماجه _ به سندش _ از رُبَیِّع بنت مُعَوِّذ ، نقل کرده است که گفت : ابن عباس پیشم آمد و درباره این حدیث پرسید (یعنی حدیثی که رُبَیِّع در آن بیان می دارد پیامبر وضو گرفت و پاهایش را شست) ابن عباس گفت :
إنّ النّاسَ أَبَوا إلاّ الغُسْل ، وَ لا أَجِدُ فی کتاب اللّه إلاّ المَسْح ؛(2)
مردم جز شستن را بر نمی تابند ، و من در کتاب خدا جز مَسح را نمی یابم .
راجح به نظر می رسد که این حدیث ، در دوره امویان ، صادر شده باشد ؛ زیرا :
یک : بحث های پیشین ما را بدین جا رساند که اختلاف میان مسلمانان در وضو ، در عهد عثمان رخ داد و در عهد پیامبر و دوران ابوبکر و عُمَر ، یادی از آن نبود .
چنان که این دیدگاه به نظرمان پسندیده تر آمد که بدعت های عثمان در شش سال اواخر حکومتش روی داد و از وی روایت کردیم که در آغاز زمامداری اش ، بر پاها مسح
ص: 286
می کشید .
همچنین به این نکته دست یافتیم که مردم از عثمان راضی نبودند و به رأی (و دیدگاه او) تن نمی دادند . احادیث فراوانی از صحابه و مخالفت آنها را با عثمان ، یادآورشدیم .
بنابراین ، سخن ابن عباس که می گوید : «مردم جز شستن پاها را بر نمی تابند» جز با فرض صدور این خبر در عصر اُموی تناسب ندارد ؛ زیرا در این دوران ، مردم پیرو نظر دولت شدند .
دو : احتمال می دهیم که صدور این روایت در اوایل دوران اموی (میان سال های 40 تا 60 هجری) باشد ؛ به دو جهت :
الف) فضای آزاد و نرمشی که معاویه با بعضی از صحابه در پیش گرفت و این امکان فراهم آمد که ابن عباس با رُبَیِّع مناقشه کند .
ب) تحت فشار و شکنجه واقع شدن ابن عباس پس از قتل امام حسین علیه السلام و دست کشیدنش از فتوا ، حتی گفته اند آن گاه که میان ابن زبیر و عبد الملک بن مروان جنگ روی داد ، ابن عباس با محمّد بن حنفیه به مکه رهسپار شد و ابن زبیر از آن دو خواست که با وی بیعت کنند ، اما آن دو نپذیرفتند (کینه توزی ابن زبیر با بنی هاشم ، برای همه روشن است) .
نسبت به مروانی ها ، می توان گفت که ابن عباس با عبد الملک بن مروان (و غیر او) سرسازگاری نداشت . از این رو ، این آزادی در عهد مروانیان برایش فراهم نبود تا با نظر رُبَیِّع مناقشه کند .
با تأکید بر اینکه عبد الملک بن مروان (و دیگر خلفای اموی) از حُمران (از موالیان عثمان) و دیگر موالیانی که وضوی ثلاثی غسلی را انتشار دادند ، دفاع می کردند .
سه : از حدیث پیشین به دست می آید که ابن عباس برای ردّ نقل رُبَیِّع پیش او رفت
ص: 287
نه اینکه چیزی از او بیاموزد ؛ زیرا معقول نمی نماید که ابن عباس که عُمری را در بیت نبوّت سپری ساخت ، از زنی حدیث برگیرد که جزو بزرگان صحابه و ارجمندانِ آنها نمی باشد .
ابن عباس ، شخصیتی است که بیان می داشت :
نحنُ أَهْلَ البیت ، شجرةُ النُبُوَّة ، ومُخْتَلَفُ الملائکة ، وَأَهْلُ بیت الرِّسالة ، وَأَهْلُ بیتِ الرَّحْمَة ، وَمَعْدِنُ العِلم ؛(1)
ما خاندان ، درخت نبوتیم و محل رفت و آمد فرشتگان ، و اهل بیت رسالت ، و اهل بیت رحمت ، و خواستگاهِ علم .
از این سخن که ابن عباس به رُبَیِّع می گوید : «مردم جز شستن را نمی پذیرند» به دست می آید که وضوی حکومتی میان مردم حاکم بود (نه وضوی شرعی) و کیفیتِ وضویی را که رُبَیِّع روایت می کرد ، عموم مردم را خشنود می ساخت ؛ زیرا پاکیزگی ظاهری و نهایت نظافت را در برداشت ، نه وضوی مشروعی که در قرآن و سنت هست .
طَبَری _ به سندش _ از حمید ، آورده است که گفت : ما نزد انس بودیم که موسی بن انس ، بیان داشت : ای اَبا حمزه ، حجّاج در اهواز برایمان خطبه خواند ، ما همراهش بودیم و وضو را یادآور شدیم ، گفت « فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ » (صورت و دست هاتان را بشویید) « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ »(2) (سر و پاهاتان را مسح بکشید) هیچ چیز آدمی آلوده تر از پاهای او نیست ، کف پا و روی آن و پاشنه های آن را بشویید .
ص: 288
انس گفت :
خدا راست گفت و حجّاج سخن دروغ بر زبان آورد ، خدای متعال می فرماید : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛ سرها و پاهاتان را مسح بکشید .(1)
مثل این روایت را قُرطُبی در تفسیرش می آورد ، نیز یادآور می شود که : اَنس ، هرگاه پاهایش را مسح می کشید ، آنها را تَر می کرد ؛ و از انس روایت شده که : قرآن ، به مسح [ پاها ] نازل شد .(2)
ابن کثیر _ به سندش _ از عاصم اَحْوَل ، از انس آورده است که گفت : «قرآن ، به مسح [ پاها ] نازل گردید» سپس می گوید : اسناد این روایت ، صحیح است .(3)
سُیُوطی ، مانند آنچه را طَبَری و قُرطُبی و ابن کثیر آورده ، روایت می کند ، می گوید : ابن جَریر از انس روایت کرده که گفت : قرآن به مسح [ پاها ] نازل شد .(4)
صاحب تفسیر الخازن می گوید : از انس روایت شده که گفت : قرآن به مسح [ پاها [ فرود آمد .(5)
فخر رازی می نگارد :
مردم در مسح پاها و شستن آن دو ، اختلاف دارند ؛ قَفّال در تفسیرش از ابن عباس و اَنس بن مالک نقل می کند که : [ امر ] واجب در آن دو ، مسح می باشد ؛ و مذهب امامیه ، بر همین عقیده است .(6)
ص: 289
در پرتو متونِ پیشین به سه نکته پی می بریم :
اول : حجّاج در الزام مردم به شستن پاها ، رأی [ خود ] را به کار گرفت با این توجیه که پاها در تماس بیشتر با آلودگی هایند .
دیدگاه امام علی علیه السلام را نسبت به اصحاب رأی نباید از یاد بُرد که فرمود :
لو کانَ الدّینُ بالرأی ، کانَ باطنُ القَدَمَیْن أَوْلی وأحَقّ من ظاهرهما ، ولکن رأیتُ النبیَّ مَسَحَ ظاهِرَهُما ؛(1)
اگر دین به رأی [ و بر اساس سلیقه شخصی ] بود ، کف پاها از روی آن به مسح سزاوارتر بود ، لیکن من دیدم پیامبر روی پاها را مسح می کشید .
بدین ترتیب روشن می شود که در وضو ، دو رویکرد وجود داشت :
الف) رویکرد عثمان = رأی گرایی(2)
ب) رویکرد مردم = تعبُّد محض به آنچه خدا و پیامبر بیان داشت .
دوم : از جمله «إنّ الحَجّاجَ اَمَرَ النّاسَ ...» (حجّاج به مردم دستور داد ...) می فهمیم که حکومت وضوی مبتنی بر فقه عثمان را پذیرفت و با وسایل و امکانات ویژه اش به آن فرا می خواند ؛ همان حکومتی که در تحریف حقایق و تغییر مفاهیم بعضی از احادیث ، سعی خویش را به کار می بست .
ص: 290
سوم : ادامه یافتن خط مشی وضوی مردم ، حتی در زمان حجّاج ؛ زیرا موسی بن انس می گوید : «ما با او از وضو سخن گفتیم» و سردمداری این رویکرد از سوی بزرگان صحابه ؛ مانند : انس بن مالک (خادم پیامبر) ابن عباس (دانشمند امت) و ...
آرزومندیم _ اگر خدای متعال بخواهد _ به عامل شورش قاریان بر حجّاج ، در بحث قرآنی اشاره کنیم .
ایستادگی امثال اینان در برابر خط مشی دولت (علی رغم همه ملابسات و سیاست های زورگویانه و خشن) از اصالتِ رویکرد و درستی عملکردشان خبر می دهد .
دولت حاکم برای خروج از بُن بست (و دیگر مشکلات) و در راستای تصحیح اجتهادات و آرایی که بر مردم تحمیل می کرد ، اندیشه تدوین سنت پیامبر را پذیرفت تا [ از این طریق ] زمام امور را به دست گیرد و در آینده با مشکلی در نقل احادیث رو به رو نگردد و این مهم را به ابن شهاب زُهْری واگذارْد .(1)
در کنز العمال از انس نقل شده است که گفت :
رسول خدا را دیدم که سه بار سه بار وضو می گرفت و می فرمود : پروردگارم مرا به این کار فرا خواند .(2)
چگونه ممکن است خدا پیامبر را به شستن «سه بار سه بار» امر کند ، در حالی که می دانیم آن حضرت بار دوم را از باب سنت به جا آورد و برای آن پاداش دو برابر را وعده داد و کتاب های صحاح و سنن به تواتر از آن حضرت نقل کرده اند که «دو بار دو بار» وضو می گرفت ؟ آیا بعد از سنت [ امر مستحب ] فرض [ امر واجب ] تصوُّر شدنی است ؟
ص: 291
آیا احتمال نمی رود که این امر ، مختص پیامبر باشد نه مؤمنان ؟!
اگر این احادیث اَنس درست اند ، چرا اسانید آنها را در کتاب هایی که در فقه و حدیث مورد اعتمادند (مانند صحیح بخاری و مسلم و صحاح چهارگانه دیگر و شرح های آنها) نمی بینیم ؟
چرا بیشتر روایاتِ متناقض ، تنها از انس و ابن عباس و علی و جابر بن عبد اللّه انصاری (و امثال اینان) است ؟
اگر انس بن مالک در آخر عمرش پریشان حواس شد و پاسخ فتواها را با تکیه بر عقلش می داد (چنان که محمد بن حسن شیبانی از ابو حنیفه حکایت می کند)(1) ابن عباس و علی و جابر که این گونه نبودند ، چرا احکام مختلف از آنها نقل شده است ؟ آیا اینان میان احکام خلط کردند یا اینکه سیاست حاکم تناقض گویی (بلکه گاه احکام متضاد) را به آنان نسبت می داد ؟!
آری ، اختلاف نقل از یک صحابی ، دلایل فراوانی دارد ، بعضی از آنها را در جلد سوم همین پژوهش آورده ایم .(2) اسباب دیگری نیز هست که اگر خدا عُمری ارزانی دارد و سلامتی مددکارمان شود ، در بحث های آینده ، به آنها خواهیم پرداخت .
ص: 292
با ژرف نگری در اخبار ، می توان به نقش سیاست در تحریفِ بسیاری از اُمور پی بُرد .
فخر رازی در تفسیرش روایات متعارضی را که از انس در «بسمله» نقل شده می آورد و اینکه وی گاه آن را جزو سوره می شمارد و زمانی جزئیت آن را نفی می کند و گاه نیز نظری را _ در این باره _ ابراز نمی دارد .
فخر رازی ، می نگارد :
می گویم : اَنس و ابن مُغَفَّل ، عدم ذکر « بسم اللَّه الرحمن الرحیم » را به خلفای سه گانه اختصاص داده و علی را نیاورده اند ، و این دلالت می کند بر اتفاق همه بر اینکه علی « بسم اللّه » را به جهر می خواند .
وی ، سپس به سخن شیخ ابو حامد اسفرایینی می پردازد ، که می گوید :
از انس در این باب شش روایت نقل شده است ، اما حنفیّه ، سه روایت از او آورده اند :
یکی از آنها این روایت است که گفت : پشت سر پیامبر صلی الله علیه و آله و پشت سر ابوبکر و عُمَر و عثمان نماز گزاردم ، آنان نماز را به « الحمد للَّه ربِّ العالمین » شروع می کردند .
دومِ آنها این روایت است که گفت : آنها « بسم اللَّه الرحمن الرحیم » را می آوردند .
سومِ آنها این سخن است که گفت : از هیچ یک از آنها « بسم اللَّه الرحمن الرحیم » را نشنیدم .
این روایات سه گانه ، قول حنفیّه را تقویت می کند .
و سه روایت دیگر قول آنان را نقض می کند :
ص: 293
یکی از آنها حدیثی است که آوردیم ؛ اینکه اَنس روایت می کند : چون معاویه « بسم اللَّه الرحمن الرحیم » را در نماز ترک کرد ، مهاجران و انصار این کار را ناپسند دانستند و جایز نشمردند .
ما بیان کردیم که همین ، دلالت دارد که جهر به این کلمات ، مانند امر متواتری در بین آنها رواج داشت .
روایت دوم ، این است که ابو قِلابَه از اَنس نقل می کند که رسول خدا و ابوبکر و عُمَر ، « بسم اللّه الرحمن الرحیم » را به جهر می خواندند .
و روایت سوم ، این است که از اَنس درباره جهر به « بسم اللّه الرحمن الرحیم » و اخفاتِ آن سؤال شد ، گفت : این مسئله را نمی دانم .
پس ثابت شد که روایت از اَنس _ در این مسئله _ بسیار آشفته است و اضطراب دارد و تعارضِ آن از بین نمی رود ؛ از این رو ، باید به دیگر دلالت ها رجوع کرد .
و نیز تهمت دیگری در آن وجود دارد و آن اینکه : علی در جهر به «بسمله» مبالغه می کرد ، چون دولت به بنی اُمَیّه رسید ، برای اینکه آثار علی را باطل سازند ، در منع از جهر کوشیدند .
شاید اَنس از آنان بیمناک شد و به همین سبب ، سخنانش در این زمینه ، مضطرب است .
هر چند ما در بسیاری از چیزها شک می کنیم ، اما در این شک نداریم که هرگاه میان قول اَنس و ابن مُغَفَّل و قول علی بن ابی طالب (که در طول عُمر بر عقیده اش باقی ماند) تعارض واقع شود ، اخذ به قول علی [ علیه السلام [ اولی است .
ص: 294
پس این ، جواب قاطعی در مسئله است .(1)
با این مطلب ، آنچه را ما بیان داشتیم روشن می شود ؛ اینکه امویان ، اندیشه هایی را که به نظرشان می آمد به دیگران نسبت می دادند ؛ به امام علی نسبت دادند که وضوی عثمان را به ابن عباس (دانشمند امت) آموخت ! یا طلحه و زُبَیر و سعد و علی ، تأیید کردند که وضوی عثمان ، همان وضوی پیامبر است ! با اینکه آنان از مخالفان عمده عثمان به شمار می آمدند .
یا روایتِ وضوی ثلاثی غَسْلی را به حسین بن علی علیه السلام نسبت دادند .(2)
در دیگر ابواب فقه ، امر به همین منوال است ؛ چیزهایی را به این دسته از اصحاب نسبت می دهند که با اندیشه و خط مشی آنان ، ارتباطی ندارد ؛ به عنوان نمونه : روایات سکوت در برابر ظلمِ حاکم یا ایستاده ادرار کردن پیامبر را به حُذَیفة بن یمان (و غیر او) منسوب می سازند .(3)
این کار ، به چه معناست ؟ آیا بدان خاطر است که حُذَیفه اسامی منافقین را
ص: 295
می دانست ؟! و صدور این روایات از او ، به منزله مبالغه در سکوت در برابر ظلمِ حاکمان است ؟
به فرض صحت صدور چنین اخباری از حُذَیفه ، این روایات به او اختصاص دارد و به منزله وصیت رسول خدا به حُذَیفه در رسوا نساختن منافقان است در این سخن که فرمود : «إلاّ أن تری کفراً بَوّاحاً» ؛(1) مگر اینکه کفر بسیار آشکاری [ از آنها ] بنگری .
اما عمومیت بخشیدن این کار بر همه مسلمانان و استخراج اصل شرعی از آن ، تحریف سنت و باورِ اصیل اسلامی است که به لزوم رویارویی با ستمگران فرا می خواند و بزرگ ترین جهاد را در این می داند که : انسان ، کلمه حقی را نزد سلطان ستمگری بر زبان آورد .(2)
چگونه اسلام اجازه می دهد که شخصی فاسق امارت مسلمانان را عهده دار شود ، در حالی که خدا در قرآن تصریح می کند که « لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ »(3) (عهد من به ستمگران نمی رسد) این بینش به چه معناست ؟
بنابراین ، موضع اَنس بن مالک ، بر اصالت مکتب وضوی ثنائی مَسْحی رهنمون است ؛ زیرا علی رغمِ مخالفت اَنس با امام علی علیه السلام و عدم شهادت به صدور جمله «مَن کنتُ مولاه»(4) (هر که من مولای اویم) درباره آن حضرت ، با سرسختی تمام از وضوی مردم دفاع می کند .
این رفتار او به چه معناست ؟ آیا بدان جهت نیست که این وضو _ نزدش _ ثابت
ص: 296
است و خود دید که پیامبر این گونه وضو می ساخت و قرآن ، همین وضو را گویاست ؟!
امویان (از باب ملازمه) در راستای تضعیف این اخبار کوشیدند ؛ از انس روایتی آوردند که به وضوی ثلاثی فرا می خواند تا بدین وسیله ، با روایتی که در وضوی مَسْحی از او ثابت است ، درافتند .
طَبَرانی در المعجم الصغیر _ به سندش _ از عُمَر بن اَبان بن مُفَضَّل مَدَنی ، روایت کرده است که گفت :
اَنس بن مالک ، چگونگی وضو را به من نمایاند ؛ ظرف آب دسته داری را گرفت و بر سمت چپش گذاشت و بر دست راستش آب ریخت و آن را سه بار شست ؛ سپس بر دست راستش آب ریخت و سه بار سه بار وضو گرفت و سرش را سه بار مسح کشید و آب جدیدی را برای گوش هایش برگرفت و آن دو را مسح کشید .
پرسیدم : گوش هایت را مسح کشیدی !
گفت : ای جوان ، گوش ها جزو سرند ، نه صورت .
سپس گفت : ای جوان ، آیا دیدی و فهمیدی یا دوباره این کار را برایت تکرار کنم ؟
گفتم : کفایتم کرد ، فهمیدم .
گفت : رسول خدا را دیدم که این گونه وضو می گرفت .(1)
در این حدیث ، چند خدشه داریم :
اول : سند این حدیث ، آشفته است ؛ زیرا در آن آمده است : برای ما حدیث کرد جعفر بن حُمَید بن عبد الکریم بن فَرّوخ بن دیزج بن بِلال بن سَعْد انصاری دمشقی
ص: 297
[ گفت : ] برایم حدیث کرد جدّ مادری ام ، عُمَر بن اَبان بن مُفَضّل .
1 . این سند ، دلالت دارد بر اینکه حدیثی را که طَبَرانی از اَنس می آورد ، با دو طبقه فاصله است در حالی که می دانیم ، روایتِ حدیثی مثل این را طَبَرانی جز با سه یا چهار واسطه نمی تواند روایت کند .(1)
2 . با این فرض که «بن» را در سند به «عن» تبدیل شود و ضبط درست «عن بلال بن سعد» باشد ، می گوییم : با این نام ها ، هیچ کس از «بلال بن سعد» روایت نکرده است ، و او از جدّ مادری اش روایت نمی کند(2) و در کتاب های رجال ، کسی به این نام شناخته شده نیست .
3 . آری ، احتمال می رود راوی این حدیث ، از هواداران حکومت باشد و از کسانی که می خواهند آنچه را به نظرشان می رسد به فقهای درباری نسبت دهند .
ابو زُرْعَه دمشقی می گوید :
بِلال بن سعد ، یکی از علما در خلافت هشام بود و قصّه های زیبایی می گفت .(3)
باری ، چنین اخباری به دل نمی چسبد و نمی توان به آنها اطمینان یافت .
دوم : راوی خبر گذشته ، از راویان معروف به نقل حدیث و از اهتمام ورزان به آن نمی باشد و همین بس که طَبَرانی درباره اش می گوید : عُمَر بن اَبان ، به جز این حدیث ،
ص: 298
روایت دیگری را از انس نقل نکرده است .
سوم : اگر از باب جَدَل ، این روایت را صحیح فرض کنیم ، به نظر می رسد صدور آن در زمان حَجّاج و عبد الملک بن مروان باشد ؛ زیرا رویکردها و موضع گیری های او برایمان آشناست ؛ وی تنها به این جهت به آزار و اذیت صحابه می پرداخت و با آنان در می افتاد که در وضو (و دیگر احکام) از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کردند و علی رغم همه سختی ها بر سنتِ آن حضرت پایدار ماندند .
برای تأیید این گفته ، نقل خبری در این راستا تهی از فایده نیست .
ابن عساکر _ در تاریخ خود _ از ابوبکر عیّاش ، از اَعْمَش ، می آورد :
اَنس بن مالک به عبد الملک بن مروان نوشت : ای امیر مؤمنان ، من نُه سال به محمّد خدمت کردم [ در لفظ دیگر است که : من 9 سال در خدمت پیامبر بودم ] و اللّه ، اگر یهود و نصارا شخصی را درک می کردند که پیامبرانشان را خدمت کرد ، او را گرامی می داشتند ، حَجّاج ، بافندگان بصره [ و دریافت مالیات از آنها ] را به من وعده می دهد .
عبد الملک به حجّاج نامه نوشت و از او خواست که از اَنس عذرخواهی کند .
حَجّاج پیش انس آمد ، تا انس از ماجرا با خبر شد ، بیرون آمد و به راه افتاد تا نزدیک حجاج رسید ، گفت : ای ابو حمزه ، آیا از من ناراحت شدی ؟
حجّاج گفت : آیا [ دوست داری ] ناراحت نشوم ؟! از اینکه به بافندگان بصره حواله ات داده ام ، از من شکایت کردی !
انس گفت : ای ابو حمزه ، مَثَل من و تو ، این سخن است که می گوید : «به در بگو تا دیوار بشنود» می خواستم کسی جرأت عتاب بر من را نیابد .(1)
ص: 299
با این منطق ، با صحابه مقابله می کردند و می کوشیدند نظراتِ خود را به اجرا درآورند .
با توجه به این واقعیت ، آیا می توان به آن دسته از احادیث انس (و دیگران) که تحت فشار و سیطره حکام بر زبان آمد ، اطمینان کرد ؟!
چهارم : این سخن راوی که «به انس گفتم : گوش هایت را مسح کشیدی ؟...» می فهماند که راوی این کار را جایز نمی شمرد و مسح گوش ها را بر نمی تافت ، بلکه از این کار اَنس ، تکان خورد .
وتأکید انس برای راوی و اینکه گوش ها جزو سرند (نه صورت) و همچنین این سخن اَنس که «آیا دیدی و دریافتی یا برایت اعاده کنم ؟ گفتم : بسنده ام کرد ، فهمیدم» دلالت دارد بر اینکه مسح گوش جزو سیره مسلمانان نبود و اَنس آن را در حالت خشم وانفعال [ ناچاری ] بر زبان آورد .
به فرض صدور این حدیث صحیح باشد ، احتمال می رود از روایاتی باشد که برای دیدگاه مذهب مالکی به آن استدلال می شود ؛ زیرا آنان بر مسح همه سر تأکید دارند ، بدین جهت که «باء» را در « برؤوسکم » باء الصاق می دانند (نه باء تبعیض) چنان که در بحث قرآنی و فقهی و لغوی این پژوهش ، آن را روشن خواهیم ساخت .
پس این روایت (و غیر آن) برای مذهب مالکی سودمند است و با دیگر مذاهب همخوانی ندارد .
در این روایت ، حکم پاها را نمی نگریم که آیا مسح است یا شستن ؟ لیکن از آنجا که ثابت از انس مسح پاهاست (و این کار ، خوشایند حاکمان نبود) آن را رها کردند و از دلالت التزامی و وضوی ثلاثی استفاده کردند که وی پاها را می شوید و مسح نمی کشد .
همه اینها برای آن است که اخبار انس را با حجاج _ در اهواز _ و تأکید او را بر مسح پاها تضعیف کنند .
ص: 300
اکنون حدیث دیگری را بررسی می کنیم :
طَبَری در المعجم الصغیر از ابراهیم بن اَبی عَبْلَه ، روایت کرده است که گفت :
از انس بن مالک پرسیدم : چگونه وضو بگیرم ؟
گفت : نمی پرسی رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت ؟ رسول خدا را دیدم که سه سه [ شستن سه بار اعضای وضو ] وضو می ساخت و می فرمود : پروردگارِ بزرگ مرا به همین شیوه ، فرمان داد .(1)
این روایت (مانند دیگر احادیث) وجود اختلاف در وضو را در دوران اموی گویاست و اینکه یکی از محورهای اختلاف ، شستن سه بار اعضای وضو بود .
ما نمی خواهیم در این روایت یا آن روایات ، مناقشه کنیم ، بلکه خاطر نشان می سازیم که سیاستِ اموی و عباسی ، پشت صحنه طرح بعضی از مفاهیم حاکم در آن زمان (در فقه یا در حدیث) بود و این سیاست ، تفسیر قرآن و لغت و دیگر بحث ها را در برمی گرفت .
اگر این متون را با روح علمی و تُهی از تعصّب وارسی کنیم ، به حقایق تلخی دست می یابیم که عامه طاقت شنیدن آن را ندارد ؛ زیرا نقش سیاست و بازی آنها با مصادر تشریع (از طریق تدوین آنچه به نفع آنهاست و طرح آنچه خوش ندارند) برایمان ثابت می شود و اینکه حرکتِ نگارش حدیث و لغت و تاریخ (و اموری مشابه اینها) سازگار با خواسته های حکومت ها و هوا و هوس آنها ، صورت گرفت .(2)
همه اینها ما را به پیرایش و دقت نظر در ملابسات تشریع و زمانِ تدوین حدیث (و
ص: 301
بیان ملابساتی که در سنت راه یافت) وا می دارد .
توسعه دایره این بحث ها ، به معنای خروج از واقع نگری در بحث و دامن زدن به امور جانبی (که بدان ها نیازی نداریم) نیست ، بلکه تطبیق منهج جدیدی در این عرصه است که مبتنی بر وارسی همه رویدادهای مرتبط با حدیث از همه جنبه ها (تاریخی و تشریعی و سیاسی) می باشد و قوامِ این گونه بحث ها ، بر شرح ماجراهایی این گونه (و اکتفا نکردن به بررسی سندی بی شناخت ملابسات تشریع) وابسته است .
باری ، خروج و تخطی ما از خط مشیی که بدان معتقدیم ، عیب بزرگی است ؛ زیرا سیمای روشن احکام را نمی توان دریافت مگر به وسیله این قضایا و مانند آنها .
منعِ تدوین حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله در دوره ابوبکر و عُمَر ، مقرر شد تا مردم به جهل آنها پی نبرند ، سپس به جهت اسباب و انگیزه هایی ، حاکمان تدوین حدیث را در پیش گرفتند .(1)
اکنون ، می پرسیم : حاکمانی که به تدوین سنت پیامبر فرا خواندند ، چه کسانی بودند ؟ آیا اینان ، همان فرزندان ابوسفیان و حَکَم بن عاص و کسانی شبیه آنها ، به شمار نمی آمدند ؟
آیا اینان ، همان افرادی نبودند که رویاروی پیامبر ایستادند و از سر ناچاری به اسلام درآمدند ؟!
چگونه می توان بنی مروان را بر ودایع نبوت امین دانست ، در حالی که پیامبر بر جد و پدرشان لعنت فرستاد و آن دو را از مدینه بیرون راند ؟!
چگونه می توان احکام دین را از معاویه ستاند ، همو که به مُغِیره (آن گاه که از وی
ص: 302
خواست از آزار بنی هاشم دست بردارد تا نام و یادش ماندگارتر گردد) گفت :
چه آرزوی خامی ! به بقایای کدام نام و یاد دل ببندم ؟! آن برادرِ تیمی به قدرت رسید ، عدالت ورزید و آنچه را از دستش برآمد ، انجام داد ، اما پس از آنکه مُرد ، یادش از میان رفت مگر اینکه کسی یادی از «ابوبکر» کند .
سپس آن مرد عدی فرمان روا شد ، ده سال آنچه را در توان داشت به کار بست ، اما همین که هلاک گردید نامش هم از یادها رخت بربست مگر آنکه گوینده ای اسمی از عُمَر به میان آورد .
لیکن به نام ابن اَبی کَبْشَه هر روز پنج بار بانگ زده می شود : «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه» (گواهی می دهم که محمد رسول خداست) !
ای بی پدر ، کدام عمل باقی ماند و کدامین نام و یاد بعد از این شهادت ، دوام می آورد ؟!
به خدا سوگند ، از بنی هاشم دست بر نمی دارم تا همه آنها را به خاک سیاه نشانم .(1)
یا این سخن ابوسفیان که چون شنید مؤذن می گوید : «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه» (گواهی می دهم که محمّد رسول خداست) گفت :
ای فرزند عبد اللّه ، خوشا به حال پدرت ! بلند همت بودی ، برای خود جز این را نپسندیدی که نامت در پی نام پروردگار جهانیان آید .(2)
و آن گاه که معاویه به کوفه درآمد ، گفت :
به خدا سوگند ، برای این با شما نمی جنگم که نماز گزارید و روزه بگیرید و
ص: 303
حج گزارید و زکات بپردازید ، این کارها را خود انجام می دهید ؛ برای امارت بر شما می ستیزم ، خدا آن را به من داده و شما بر نمی تابید که من امیرتان باشم .(1)
از پدر معاویه ، سخنانی گستاخ تر از این ، بر زبان آمده است .(2)
یا چگونه می توان به روایات آنها [ دل سپرد و ] اطمینان یافت و چگونه آنها را بر گنجینه های نبوت امین بدانیم با اینکه از مکر و حیله و موضع گیری آنها نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله آگاهیم و می دانیم که چگونه روح نژادگرایی و تفرقه را میانِ مسلمانان پراکندند ؟
آیا ممکن است کسی به فقه حجّاج اطمینان کند ؟ همو که عبد الملک بن مروان را بر پیامبر ترجیح می داد و زیارت قبر رسول خدا را بر نمی تافت !(3)
چگونه گرفتن احکام از حاکمانی جایز است که سیمای پیامبر صلی الله علیه و آله را این گونه ترسیم کردند ؟!
با برخوردی که از بزرگان اُمَوی نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله سراغ داریم ، چگونه به سنتی که از سوی آنان تدوین گشت ، دل سپاریم ؟
چرا سلطان ، [ بعضی از ] مُحدِّثان را به تدوین سنّت مجبور ساخت ؟ این اکراه (و اجبار) به چه معناست ؟
ص: 304
چرا زُهْری شرم می کند از اینکه سنت را برای سلطان بنویسد و برای مردم آن را ننگارد ؟
آیا هدف حکومت از تدوین حدیث این بود که آنچه را می پسندد ضبط کند و آنچه را خوش ندارد محو و نابود سازد ؟!
وجدان زُهری او را بر چه چیزی ملامت می کرد ؟ اینکه بر اساس دستور حُکام بعضی از احادیث را بنویسد و بعض دیگر را وانهد ؟ یا چیز دیگری در میان بود ؟
حاکمی که زُهری را به این کار واداشت ، اُموی بود یا مروانی ؟ آیا سیاستِ این دو حکومت _ در این راستا _ با هم فرق داشت ؟
چرا هدایای پیاپی حاکمان ، سوی فقهای درباری (که به بیعت آنان درمی آمدند) سرازیر می شد ، در حالی که «حُجر» و یارانش را از حقوق بیت المال محروم می ساختند ؟
چگونه زُهری _ بعد از آنکه همکاری با هشام را دوست نداشت _ نزد هشام منزلت یافت ؟(1)
چرا ابو هُرَیره ، اول راوی اسلام [ از نظر فزونی روایات ] نامیده می شود ، نه دیگر صحابه ؟!
چرا معاویه ، برای عایشه گردنبند طلایی می فرستد که در آن گوهری بود و صد هزار درهم می ارزید ، و به دیگر زنان پیامبر صلی الله علیه و آله اهمیت نمی دهد ؟(2)
ابو نُعَیم آورده است که : معاویه به عایشه ، لباس و پول و چیزهایی را هدیه کرد که
ص: 305
در صندوقچه اش می گذاشت .(1)
ابن کثیر از عطا روایت می کند که : معاویه برای عایشه (که در مکه به سر می بُرد) گردنبندی فرستاد که قیمتش صد هزار [ درهم ] بود ، و عایشه آن را پذیرفت .(2)
از عُرْوَه روایت شده که معاویه برای عایشه صد هزار [ درهم ] فرستاد .(3)
معاویه را می نگریم که با گستاخی تمام ، بیت المال را به دوستداران عثمان اختصاص می دهد و به سائل می گوید : دین مردم را از آنها خریدم و [ عطا به ] تو را به دینت و نظرت درباره عثمان وانهادم ؟(4)
چگونه ابن عُمَر هدیه معاویه را (که صد هزار درهم بود) می پذیرد و آن گاه که معاویه ، بیعت با یزید را به او یادآور می شود ، می گوید : این را می خواهد [ و با این هدایا می خواهد دینم را بخرد ] در این صورت ، دینم خیلی ارزان است ؟(5)
چگونه ابو هُرَیره لباس خز می پوشد(6) و جامه زربفت(7) و کتانِ رنگ آمیزی شده(8) و ابریشم(9) به تن می کند ، پس از آنکه روزگاری پابرهنه بود و جز تن پوشی فرسوده به تن
ص: 306
نداشت(1) و از گرسنگی می مُرد ؟!(2)
چگونه ابو هُرَیره با «بُسْرَة» (دختر غَزوان) که زنی فرمان رواست ازدواج می کند و سرورِ او می شود ، بعد از آنکه [ روزگاری ] در ازای خوراک شکمش مزدور او بود ؟(3)
چرا برای ابو هُرَیره قصری از عقیق می سازند ،(4) و در «ذو الحَلیفه» زمین هایی به او (و نه دیگر راویان) اختصاص می یابد ؟!(5)
این سخن اَصْمَعی به چه معناست که می گوید : شخصی برایم حدیث کرد ، گفت : پیری بیابان نشین پیش [ ما ] آمد ، حُمران را دید ، پرسید : این ، کیست ؟ گفتند : حُمران بن اَبان است . گفت : این را در حالی دیدم که ردایش بر دوشش کج شده بود ، مروان بن حکم و سعد بن عاص بر یکدیگر پیشدستی می کردند که آن را راست سازند .(6)
از عبد اللّه بن عامر از پدرش روایت شده که گفت : حُمران بن اَبان پایش را دراز کرد ، معاویه و عبد اللّه بن عامر ، بر هم پیشی می جستند که پای حُمران را مالش دهند .(7)
رفتار مروان و سعد بن عاص و عبد اللّه بن عامر و معاویه ، با یکی از موالیان گمنام همچون حُمران ، چه معنایی می دهد ؟ و از چه روست ؟ ازدواج حُمران (که یکی از
ص: 307
موالیان عَجَم است) با زنی از بنی سعد ، چه معنایی را دربردارد ؟
چرا بیشتر کسانی که با معاویه همکاری می کردند ، تصریح دارند که دینشان در خطر است و کسانی که این همکاری را برنمی تافتند برای پاسداری از دین ، با معاویه همدست نمی شدند ؟!
ابن حَجَر ذکر می کند که : معاویه برای عبد الرّحمان بن اَبوبکر (وی از فقهای صحابه و از مردمانی است که بر خلافِ وضوی عثمان ، وضو می گرفتند)(1) پس از آنکه از بیعت با یزید سرباز زد ، صد هزار درهم فرستاد . عبد الرّحمان ، آنها را به خود معاویه بازگرداند و از گرفتن آنها روی برتافت و گفت : دینم را به دنیایم بفروشم ؟!(2)
این سخن عایشه به چه معناست که به عبد اللّه بن زُبیر می گوید : مرا در کنار هووهایم به خاک بسپار و در خانه با پیامبر دفنم مکن ؛ چرا که خوش ندارم خود را پاک بنمایانم .(3)
چگونه است که موضع عایشه از موضع برادرش عبد الرّحمان ، در ماجرای مُرَّة بن ابی عثمان ، متفاوت می شود ؟
مُرّة بن اَبی عثمان از عبد الرّحمان خواست که نامه ای به زیاد بنویسد و سفارش او را
ص: 308
بکند ، عبد الرّحمان نوشت : «إلی زیاد بن أبیه ، أمّا بعد ...» (به زیاد فرزند پدرش ، اما بعد) مُرّه ترسید آن نامه را برای زیاد ببرد ، پیش عایشه آمد و از او خواست نامه بنویسد ، عایشه نوشت : «از عایشه ، اُمّ المؤمنین ، به زیاد بن ابی سفیان» .
چون مُرَّه نامه را پیش زیاد بُرد [ ابن زیاد آن را خواند و ] به او گفت : فردا با نامه ات نزدم بیا .
فردا که شد ، مردم را جمع کرد و گفت : ای غلام ، آن نامه را بخوان ! وی آن را خواند : «از عایشه ، اُمّ المؤمنین ، به زیاد بن اَبی سفیان» سپس زیاد ، حاجت او را برآورد .(1)
در معجم البلدان ماده «نهر مُرّه» می خوانیم : آن گاه زیاد قطعه زمینی به مساحت صد جریب در کنار نهر «اُبُلَّه» را به او واگذارد و دستور داد نهری را برایش حفر کردند ، که به «نهر مُرّه» معروف شد .(2)
در شرح نهج البلاغه آمده است :
عایشه _ هنگام وفات فاطمه علیهاالسلام _ برای تعزیت ، پیش بنی هاشم نیامد ، بلکه برای علی علیه السلام از او سخنانی نقل شد که بر شادی اش دلالت می کرد .(3)
ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین می آورد :
آن گاه که عایشه خبر قتل علی بن ابی طالب را شنید ، سجده شکر به جا آورد .(4)
عایشه از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که گفت : هر که می خواهد به دو مرد دوزخی بنگرد ، به این دو نفر نگاه کند ! عایشه نگاه کرد ، ناگهان دید که علی و عباس [ به آن
ص: 309
سوی ] می آیند .(1)
آیا نقل این اخبار درباره عایشه صحت دارد ؟
آیا این اخبار با آنچه در فضل علی علیه السلام متواتر و مشهور است ، تناقض ندارد ؟
علی علیه السلام نخستین کسی است که اسلام آورد با مشرکان جنگید و در بستر پیامبر خوابید و تا آخرین لحظات همراه پیامبر ماند تا اینکه آن حضرت را در خاک پوشاند و به دفاع از سنت پیامبر پرداخت ؛ آیا سزامند اوست که گفته شود : وی از اهل دوزخ است ؟!
آیا پاداش کسی که در راه خدا جهاد ورزید و بر خط سنت نبوی پایدار ماند و از مکتب رسالت دفاع کرد ، این است ؟!
چرا در روایت «عایشه» ، معاویه ، مروان ، عبد اللّه بن اَبی سَرْح ، وَلید بن عُقْبَه (و دیگر کسانی که درباره شان لعن صریح وارد شده) اهل دوزخ نیستند ؟!
چرا _ در حدیث دیگر _ عایشه ، علی علیه السلام را نام نمی برد ، می گوید : پیامبر میان دو نفر [ که کتف آن حضرت را گرفته بودند ] راه می رفت ؟!(2)
آیا این سخن عایشه ، به جهت کینه و عداوت او با علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت است ؟ چنان که امام علی علیه السلام در سخنی به آن تصریح می کند و می فرماید :
و أمّا فلانةُ ، فَأَدْرَکَها رأیُ النساء وَضِغْنٌ غَلا فی صَدْرها کَمِرْجَلِ القین ؛ وَلَو دُعِیَتْ لِتَنالَ مِنْ غیری ما أَتَتْ إِلَیَّ ، لَم تَفْعَل ؛(3)
و اما فلان زن ! رأی زنانه بر او چیره شد و کینه ای که چون کوره آهنگری زبانه می کشید ؛ اگر از او خواسته می شد آنچه را در نکوهش و تخریبِ من آورد ، در حق شخصِ دیگر بیاورد ، این کار را نمی کرد .
ص: 310
به آنچه پیش از این درباره حُکّام طرح کردیم ، و نقش آنها در تدوینِ سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله باز می گردیم و اینکه چرا علی رغم وجود بزرگان تابعی و فقها و مجتهدان برجسته ، حاکمان عهده دار تدوین سنت و صدور فتوا شدند .
حواله به آنها و اخذِ احکام از آنان چه معنا می دهد ؟ آیا آنچه را ابن عُمَر ابراز می دارد سخن حق و راست است ؟ اینکه فتوا و سخن حاکمان ، همان قول خدا و رسول می باشد و خطا در آن راه ندارد ؟
چگونه نگارش سنت از روی اکراه صورت پذیرفت ؟ و مردم مجبور شدند به هر خوب و بدی که بر آنها ارائه می شود ، تن دهند .
در صحیح مسلم آمده است : بُشَیْر عَدَوِیّ ، پیش ابن عباس آمد ، حدیث می کرد و می گفت : «پیامبر فرمود :... پیامبر فرمود :...» ابن عباس نه به حدیث او گوش می داد و نه به وی توجه می کرد .
بُشَیر گفت : ای ابن عباس ، مگر من چه کرده ام ؟ می بینم به حدیثم گوش نمی دهی ! از پیامبر برایت حدیث می خوانم و تو اعتنایی نمی کنی !
ابن عباس گفت :
إِنّا کنّا مَرَّةً إذا سَمِعْنا رَجُلاً یقول : قال رسولُ اللّه ، ابْتَدَرَتْهُ أَبْصارُنا وَأَصَغَیْنا إلیه بآذاننا ؛ فَلَمّا رَکِبَ الناسُ الصَّعْبَ والذَّلُول ، لَمْ نَأْخُذْ مِنَ النّاس إلاّ ما نَعْرِفُ ؛(1)
زمانی هرگاه می شنیدیم که شخصی می گفت : «پیامبر فرمود» چشمانمان به او دوخته می شد و گوش هایمان سوی او تیز می گشت ؛ اما چون مردم با بی مبالاتی به هر خوب و بدی روی آوردند [ و هر راست و دروغی را به عنوان سخن
ص: 311
پیامبر ورد زبانشان ساختند ] جز آنچه را که [ به درستی اش ] آگاهیم ، از [ دهان [ مردم نمی ستانیم .
و گفته اند : کتابی را که قضاوت های علی علیه السلام در آن بود ، نزد ابن عباس آوردند ، وی به جز اندکی ، بقیه آن را محو ساخت .(1)
در طبقات الفقهاء از سعید بن جُبَیر نقل شده که گفت :
از عبد اللّه بن عُمَر درباره «اِیلاء» (سوگند) پرسیدم ، گفت : آیا می خواهی [ من سخنی بر زبان آورم و تو آن را وردِ زبان سازی و [بگویی : ابن عُمَر گفت : ... ابن عُمَر گفت : ...
گفتم : آری ، قول تو را می پسندم .
ابن عُمَر گفت : [ باید به سخن حاکمان دل سپاری و گوش فرا دهی و قول آنان را باز گویی و بیان داری : ] اولو الأمر ، در این زمینه گفت ؛ بلکه [ سخن آنها را همان قول خدا و پیامبر بدانی ، بگویی : ] در این باره ، خدا و رسولش گفت .(2)
چگونه هنگامِ نبودِ حکم در کتاب و سنت ، آنچه را حاکمان بر می گزینند ، نزد بعضی از مسلمان ها حجت شرعی می شود ؟ آیا به راستی این احکام حجت اند ؟
در جامع بیان العلم وفضله (اثر ابن عبد البرّ) از مُسَیَّب بن رافع نقل شده که گفت :
هنگامی که یک مسئله در قضاوت پیش می آمد و در کتاب و سنت حکمی برای آن نبود «صوافی الأُمراء» (فتواهای حکومتی) نامیده می شد و حکم آن به ایشان واگذار می گشت ؛ برای [ فتوا در آن ] اهل علم را گرد می آوردند و آن گاه که بر دیدگاهی اتفاق نظر می یافتند ، همان حق و درست ، به شمار
ص: 312
می آمد .(1)
چرا ابن عُمَر _ بعد از خود _ مردم را بر تمسک به فقه عبد الملک بن مروان رهنمون می شود ؛ زیرا به او گفته شد : بعد از شما [ مسائل دین را ] از چه کسی بپرسیم ؟ گفت : مروان فرزند فقیهی دارد ، از او بپرسید .(2)
این مروان ، کیست ؟ آیا همان رانده شده ای نیست که پیامبر او را به همراه پدرش از مدینه بیرون راند ، سپس بعد از یزید ، سر سلسله حاکمان مروانی شد ؟!
آیا آن هنگام که مروان خطبه نماز عید را پیش از نماز خواند ، ابو سعید خُدری بر وی نیاشفت و نگفت : به خدا سوگند [ شریعت محمد را ] تغییر دادید ؟!(3)
آیا می توان این سخن جَریر بن حازم را راست پنداشت که گفت ، شنیدم نافع می گفت : مدینه را در حالی دیدم که کوشاتر و فقیه تر و قرآن خوان تر از عبد الملک ، در آن نبود !(4)
با اینکه می دانیم این عبد الملک همان فرزند مروان بن حکم (رانده شده پیامبر) است که از پدر و مادر اُموی زاده شد ؛ پدرش ، مروان بن حکم بن عاص است و مادرش عایشه ، دختر معاویة بن مُغِیرة بن اَبی عاص ، همو که در روز جنگ اُحُد بینی حمزه را بُرید(5) و همان کسی است که پیامبر دستور داد گردنش را بزنند .
به کدام منطق ممکن است عبد الملک ، فقیه ترین و قرآن خوان ترین مردم به شمار آید ؟ با اینکه می دانیم مدینه _ هیچ گاه _ از فقها و عالمان تهی نبوده است . آیا به راستی
ص: 313
آن قدر میدان خالی بود که حاکمی همچون عبد الملک ، رهبریِ فقهی و قرآنی مدینه را عهده دار گردد با این ادعا که کسی فقیه تر و قاری تر از او نیست ؟!
چرا انس _ آن گاه که در دمشق به سر می بُرد _ بر شرایع اسلام می گریست ؟!
زُهَری می گوید : بر انس بن مالک _ در دمشق _ در حالی درآمدم که گریه می کرد ، پرسیدم : چه چیز تو را می گریاند ؟ گفت : از آیین اسلامی که درک کردم چیزی جز همین نماز را سراغ ندارم [ که بر جای مانده باشد ] و همین نماز هم تباه گشت .(1)
بخاری از غیلان روایت می کند که انس گفت : از آنچه در عهد پیامبر بود چیزی را سراغ ندارم [ که بر جای مانده باشد ] ! گفتند : نماز که پابرجاست ! انس گفت : مگر آنچه را در نماز بود ، ضایع نساختید !(2)
چرا عبادت در این دوران ، جسدی بدون روح و قالبی بی محتواست ؟!
بخاری از اَعْمَش روایت می کند که گفت، شنیدم سالم می گفت، شنیدم اُمّ دَرْداء می گفت: ابو دَرْداء، خشمگین بر من درآمد، پرسیدم: چه چیزی تو را به خشم آورد؟ گفت:
وَاللّه ، ما أَعْرِفُ مِن أُمّةِ مُحمَّد شیئاً إلاّ أَنَّهُمْ یُصَلُّونَ جمیعاً ؛(3)
ص: 314
به خدا سوگند ، از امت محمد چیزی را سراغ ندارم جز اینکه نماز را با هم (به جماعت) می گزارند .
پس از آنکه مواضع این دسته از حاکمان را در شریعت دریافتیم و به گمراه سازی امت توسّط آنها پی بردیم و دانستیم که چگونه طبق نیازها و خواسته های سیاست به تشریع احکام دست می یازند ، آیا می توانیم به احادیث آنان و اجتهادات حَجّاج و فتواهای عبد الملک و روایات حُمران بن ابان ، اطمینان یابیم و جانمان آرام گیرد ؟!
شگفتا از بازی روزگار ! چگونه اینان به حکومت می رسند و تا آنجا پیش می روند که بر کرسی قضاوت و فتوا می نشینند و پس از آنکه شماری از علمای درباری سوی آنها جذب می شوند [ و به خدمتشان در می آیند ] با سوار شدن بر گرده آنها ، هر چه را خواستند بر زبان می آورند .
سعید بن جُبَیْر می گوید : رَجاء بن حیوة ، از فقیه ترین فقهای شام به شمار می آمد ، لیکن هرگاه بجنبانی اش ، او را شامی می یابی ، می گوید : عبد الملک بن مروان در این قضیه ، چنین و چنان قضاوت کرد .(1)
با این سخنان ، گمان دارم درباره عبد الملک و دیدگاهش نسبت به شریعت ، شناخت لازم به دست آمد .
هرگاه حال حُکّام و روزگار شریعت ، چنین باشد ، و بعد از آنکه زورگویان حکومت را قبضه کردند و تحت پوشش اجتهاد و مصلحت ، خط مشی مخالف با پیامبر و سنتش را علنی در پیش گرفتند ، درباره وضوی آن دسته از مردم ، چه می توان گفت .
اینان ، بر چسبیدن به فقه عثمان تأکید داشتند . از عبد الملک رسیده است که گفت : به مُصْحَفی که امام مظلوم برایتان گرد آورد ، پایبند باشید ، به فرایضی بچسبید که امام
ص: 315
مظلومتان برایتان فراهم ساخت . او در این باره با زید بن ثابت مشورت می کرد (و او چه رایزنِ خوبی برای اسلام بود) این دو ، آنچه را استوار بود ، ماندگار ساختند و آنچه را شاذ می نمود ، از نظر انداختند .(1)
در چنین حال و وضعیتی ، آیا می توان به روایات این حُکام و پیروانشان درباره وضو _ که در کتاب های صحاح و سنن هست _ اطمینان کرد ؟!
اِجبار زُهْری بر تدوینِ سنت ، چه معنایی دارد ؟ چرا وی شرم می کند که احادیث را برای سلطان بنگارد و برای مردم ننویسد ؟
نامه عُمَر بن عبد العزیز به سرزمین ها ، از چه روست که می نویسد : بر شما باد به ابن شهاب زُهْری ، هیچ کس را داناتر از او به سنت گذشته نمی یابید .(2)
آیا بعد این سخن ، می توان معنا و مقصود کلام زُهری را پوشیده داشت که می گوید :
اگر علم عایشه را با علم همه زنان دیگر بسنجند ، علمِ عایشه برتر است .(3)
و عطا _ فقیه درباری _ می گوید :
عایشه فقیه ترین و داناترین مردم بود ، و نظرش در میان عامه مردم از همه نیکوتر می نمود .(4)
چگونه می توانیم به صحت وضویی اعتماد کنیم که ابو هُرَیره انجام می داد و هراسان بود از اینکه مبادا یکی از مسلمانان او را در حال وضو ببیند .
ص: 316
نسائی _ به سندش _ از ابو حازم (م 100 ه) نقل می کند که گفت : در حالی که ابو هُرَیره (م 59 ه) این گونه وضو می ساخت ، پشت سرش بودم ، به من گفت : ای بنی فَرُّوخ ،(1) شما اینجا بودید ؟! اگر می دانستم اینجایی ، این گونه وضو نمی گرفتم .(2)
احمد _ به سندش _ از نُعَیم [ بن عبد اللّه ] مُجْمِر (م حدود 120 ه) روایت می کند که گفت : با ابو هُرَیره بر پشت [ بام ] مسجد بالا رفتم ، زیر پیراهن ، تَنْ پوش هایی داشت ، آنها را درآورد ، سپس وضو ساخت و صورت و دستانش را شست و دست ها را تا بازوها و پاها را تا ساق بالا داد ، سپس گفت ، شنیدم رسول خدا می فرمود :
إنَّ أُمّتی یَأْتُونَ یومَ القیامة ، غُرّاً مُحَجّلین من آثار الوضوء ؛ فَمَنِ اسْتَطاعَ منکم أَنْ یُطیلَ غُرَّته فَلْیَفْعَل ؛(3)
روز قیامت ، امتم در حالی می آیند که از آثار وضو ، پیشانی و پاهاشان سفید [ و درخشان ] است ؛ پس هر که می تواند صورت را [ در وضو ] به گونه ای بشوید که بخش بیشتری از پیشانی شسته شود ، این کار را بکند .
آیا این روایات ، دلالت ندارد بر اینکه اجتهادِ آزاد [ و افسار گسیخته ] ابو هُرَیره را بدانجا رساند که شستنِ دست ها را تا بازوها و پاها را تا ساق ادامه دهد ، و این کار ، پیش از زمان ابو هُرَیره و نزد دیگر کسان معهود نبود و او این وضو را با هراس و ترس انجام می داد .
آیا این وضو ، امتداد وضوی عثمان و معاویه و ... نمی باشد ؟
آیا این متون ، دلالت ندارد که این وضو در عهد امویان صورت پذیرفت ؟
ص: 317
بلکه در اینجا ، ارتباطی میان وضوی ابو هُرَیره و وضوی یهود هست ! چرا کَعْب الأَحبار می گوید : جز ابو هُرَیره کسی را ندیدم که تورات نخوانده ، همه مطالب آن را بداند ؟!
آیا سرزمین «دَوْس» یک منطقه یهودی نشین بود ؟ از این نظر که عُمَر آن گاه که دید ابو هُرَیره از پیامبر صلی الله علیه و آله فراوان حدیث بر زبان می آورد ، وی را به تبعید در آنجا تهدید کرد و گفت : از پر گویی در حدیث از پیامبر دست بردار ؛ و گرنه ، تو را به سرزمین «دَوْس» ملحق می کنم .
آیا می توان این روایت ابو هُرَیره را پذیرفت که از پیامبر نقل می کند که فرمود : از بنی اسرائیل حدیث کنید ، باکی بر شما نیست .
آیا این مواضع ، در راستای تأیید حُکّام و استوار سازی اهداف آنها ، صورت گرفت ؟
آیا این سخن ابن عُمَر صحیح است که گفت : در فتنه نمی جنگم و [ لیکن ] پشت سر هر کس که چیره شد ، نماز می گزارم .(1)
پس ، معنای این سخن خدای متعال چیست که فرمود : « فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللَّهِ » ؛(2) با کسی که تجاوز کرده بجنگید تا به امر خدا گردن نهد .
آیا مشروع بودن حکومتِ هر کسی که قوی تر است ، در ضمن مفاهیم شریعت الهی است تا نگرش خود را از قانون جنگل برگیرند ؟
چرا امثال این نگرش از سوی ابن عُمَر و ابو هُرَیره (و همتایان آنها) بروز یافت ؟
چگونه بعضی جرأت می کنند به ابن عُمَر کم حدیثی را نسبت دهند در حالی که وی بیش از دو هزار حدیث روایت می کند ؟
ص: 318
آیا ابن عُمَر کم حدیث است یا اُمّ سَلَمه (همسر پیامبر) و ابوذر و عمّار و دیگر کسانی که از مخالفانِ حُکام بودند و بر سنت پاک پیامبر و راه استوار ، محافظت داشتند ؟
آیا واقعیت را باور کنیم یا آنچه را شَعْبی می گوید راست بدانیم که گفت : یک سال با ابن عُمَر هم نشین شدم ، نشنیدم که از رسول خدا حدیث کند ؟(1)
چگونه آنچه را ابن سعد و ذَهَبی از امام باقر علیه السلام نقل می کنند ، تصدیق کنیم که آن حضرت درباره ابن عُمَر فرمود : «وی با احتیاط ترین اصحاب پیامبر از این نظر بود که هرگاه چیزی را از آن حضرت می شنود ، زیاده و کم نمی کرد»(2) در حالی که گفته های عایشه و متون دیگر ، این خبر را تکذیب می کند ؟
چگونه ابو هُرَیره از ابزارهای فعال در سیاست اُموی شد تا آنجا که می دانست مأمورانِ مالیاتی شام کی می آیند و مردم را به فرمان بری از آنها و ناسزا نگفتن به عاملان حکومت ، فرا می خواند ؟!
عَجّاج راجز می گوید :
ابو هُرَیره ، از من پرسید : از کدام سرزمینی ؟
گفتم : از اهل عراق .
گفت : به زودی کارگزاران زکات و مأموران می آیند که زکات اموالت را بستانند ، هرگاه آنان آمدند ، اموالت را به پیشباز آنها ببر و آن گاه که در میان اموالت درآمدند ، در دورترین مکان باش و آنان را با اموالت تنها گذار [ تا به دل خواه آنچه را می خواهند برگیرند ] .
ص: 319
مبادا آنها را دشنام دهی ، چرا که در این صورت ، اَجرت از بین می رود ، و آنان [ خواه ناخواه ] زکات مالت را می ستانند .
و اگر [ بر این گرفتن ] بُردبار بمانی ، این اموال ، ترازوی اعمالت را در قیامت سنگین می سازد .(1)
در کتاب الأموال (اثر ابی عُبید) آمده است :
مردی پیش ابو هُرَیره آمد و گفت : آیا اموال ارزشمندم را از مأموران پنهان سازم ؟ ابو هُرَیره گفت : نه ، هرگاه آنان نزدتان آمدند ، نافرمانی نکنید ؛ و هرگاه پشت کردند و رفتند ، ناسزاشان مگویید که در این صورت ، عصیانگرید و گناه ظالم را کم کرده اید ، لیکن بگو : این مال من است و این حق دولت ، حق را بستان و باطل را رها کن ! اگر مأمور به حرفت گوش داد که حق را می گیرد و اگر از حق تجاوز کرد ، همه آن اموال در روز قیامت ، بر ترازوی اعمالت گرد می آید .(2)
آری ، حاکمان این دیدگاه را [ در میان مردم ] مطرح می کردند تا کسی در برابر تصرّفات (و کارهای بی قید و بند) آنها نایستد و مردم ، کار خدا را به خدا و کار قیصر را به قیصر واگذارند و امت را خواب کنند و رام و اهلی شان سازند تا از دخالت در امور حکومت و حاکم دوری گزینند و [ تنها ] روزهای جمعه برای نماز بیرون آیند .
همه اینها برای این صورت می گرفت که روحِ خیرخواهی را از مردم بگیرند و مردمان بی مسئولیتی پدید آورند تا هیچ یک از آنها در برابر غارت بیت المال مسلمانان به وسیله صاحبان قدرت ، برنخیزند و حاکمان اطمینان خاطر یابند و فضای مناسب برای تاخت و تازهای آنها در حدود الهی فراهم آید و آنان در لهو و لعب فرو روند و در
ص: 320
شب های مهتابی میان زیبارویان و کنیزکان در قصرهای باشکوهشان ، به عیش و نوش بپردازند و خوشگذرانی کنند .
دردناک تر از همه اینکه : این نگرش در میان مردم پدید آید که هرکس در حالی بمیرد که به این حاکمان وفادار نباشد _ به حساب دین آنان _ به مرگِ جاهلیت [ یعنی کافر و بی دین ] مرده است .
در هر حال ، این موضوع شعبه های گوناگون دارد و بس دراز دامن است . روند بحث ناچارمان ساخت که به گوشه هایی از آن _ در این سیاق _ اشاره کنیم تا فریب کاری های این حکومت ها روشن گردد و خواننده به چهره زشت امویان پی ببرد که چگونه با احکام الهی بازی کردند و فریضه ها را از جهات اصلی شان منحرف ساختند تا شریعت تابع هوا و هوس آنان گردد .
آنان از سر کینه توزی با علی ، سنت را وانهادند و دشمنان علی را مقرّب ساختند و مرجع برای حدیث و فتوا قرار دادند ، سپس جمود بر آرای آنها _ و عدم تخطی از آنها به نظریه دیگری _ را لازم شمردند .
از این روست که می بینیم معاویه ، چهارصد هزار درهم به سَمُرَة بن جُنْدَب در برابر نقل روایتی توسط او می دهد که مضمونش این است که آیه « وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ »(1) (و از مردم کسانی اند که جان خود را برای کسب رضای خدا می فروشند) در شأن ابن مُلْجَم _ قاتل علی علیه السلام _ نازل شد .(2)
مدائنی درباره دوران معاویه ، می نویسد :
احادیث ساختگی فراوانی و بهتان ها [ همه جا ] انتشار یافت و فقیهان و قاضیان و والیان بر اساس آنها رفتار کردند [ در این شرایط ] بلای بزرگ ،
ص: 321
قاریانِ ریاکار و دین نمایانی(1) بودند که اظهار خشوع و عبادت می کردند و احادیثی را [ در مدح حاکمان و توجیه کارهای آنان ] می ساختند تا نزد آنها به نان و نوایی برسند و به مجالسشان راه یابند و به اموال و زمین و خانه دست یابند .
[ با گذشت زمان ] این اخبار و احادیث به دست دیندارانی رسید که کذب و بهتان را حلال نمی شمردند [ لیکن از واقعیت ماجرا و پیشینه این روایات بی خبر بودند و ] این احادیث را پذیرفتند و روایت کردند و آنها را حق پنداشتند .
اگر آنان می دانستند که این احادیث ، سخنان یاوه و باطل است ، آنها را روایت نمی کردند و به آنها معتقد نمی شدند .(2)
اکنون آنچه را اَرجانی _ به طور مرفوع _ از امام صادق علیه السلام روایت می کند ، با روشنی و دقت تمام ، برایمان آشکار می گردد . امام علیه السلام پرسید : آیا می دانی چرا امر شدید که خلافِ قول عامه را برگیرید ؟ [ راوی می گوید ] گفتم : نمی دانم ! فرمود :
إنَّ عَلیّاً لم یکن یُدینُ اللّه بِدین إلاّ خالَفَ علیه الأُمَّةُ إلی غَیْره ، ارادةً لإبطالِ أَمْرِه ؛ وَکانوا یَسْأَلُون أمیرالمؤمنین عَنِ الشَّیْء لا یَعْلَمونَه ، فإذا أَفْتاهُم ، جَعَلُوا لَه ضِدّاً مِنْ عِنْدهم لِیَلْبِسُوا عَلَی النّاس ؛(3)
همانا ، علی علیه السلام خدا را به دینی نمی پرستید مگر اینکه اُمت ، از روی مخالفت
ص: 322
با آن حضرت ، به غیر آن رو می آوردند تا امر (ولایت و امامت) او را باطل سازند .
پیش امیر المؤمنین علیه السلام می آمدند و آنچه را نمی دانستند از او می پرسیدند ، چون آن حضرت ، ایشان را فتوا می داد ، از نزد خود ضد سخن آن حضرت را می ساختند تا مسائل دین را بر مردم مشتبه سازند .
ص: 323
آنچه را بیان داشتیم ، می توان در سه نکته زیر خلاصه کرد :
1 . حکومتِ اموی ، عهده دار تدوین سنت پیامبر شد . روشن گردید [ که امویان به این بهانه ] چگونه به تحریفِ مفاهیم دست می یازیدند و ارزشی [ ساختگی و دروغین [ را جایگزین ارزش دیگر [ و واقعیتِ اصیل ] می ساختند .
در دوران مروانیان این کار شدت یافت و ضربه سنگینی بر پیکره شریعت وارد آمد . پیش از آن ، احکام فقهی از کسانی چون ابن عُمَر ، عایشه و ابو هُرَیره دریافت می شد ، ابن عُمَر _ بعد از خود _ مسلمانان را به فقه عبد الملک بن مروان رهنمون ساخت .
2 . تدوین سنت با اجبار از سوی سلطان انجام گرفت و همین برهانی است بر اینکه حکومت در این کار ، خواسته ها و اهداف سیاسی را می جُست .
ما در کتاب منع تدوین حدیث بعضی از این اَغراض را آورده ایم . در آغاز ، تدوین آنچه را حکومت می پسندید و حذف آنچه را ناخوشایند می دانست ، دنبال می شد و در پایان به پی ریزی اصولی انجامید که از شریعت و واقعیت تشریع ، فاصله داشت .
دریافتیم که فقه علی علیه السلام را حُکام بر نمی تافتند و با دیدگاه های آن حضرت ، همسو و هماهنگ نمی شدند .
3 . اندیشه تدوین حدیث از سوی حُکام ، بعد از شورش عمومی بر ضد امویان ، به خون خواهی امام حسین علیه السلام شکل گرفت ؛ زیرا در پی این واقعه ، مسلمانان به اهل بیت روی می آوردند و بر ضرورت عمل به سنت پای می فشردند .
افزون بر این ، بعضی از صحابه و تابعان ، با التزام به سیره عملی پیامبر صلی الله علیه و آله رویاروی حُکام ایستادند .
مجموع این رخدادها ، سردمدارانِ حکومت را واداشت که به طور جدّی در پی تدوین سنت بر اساس خط مشی خودشان برآیند تا بتوانند مشکلاتی را که بسا در
ص: 324
آینده ، مقابل آنها پدید آید ، مهار کنند .
پیش از این گفتیم که رویکرد مردم ، نقل حدیث از پیامبر بود . عثمان ، اعتراف کرد که مخالفانِ وضویش «مردمانی اند که از پیامبر حدیث می کنند» اما مکتب خلیفه و حکومت ، به رأی [ و اجتهاد خود ] پایبند بود و با کسانی که بر اساس نوشته ها ، حدیث می کردند ، درافتاد و مُصحف ها و نوشته هاشان را سوزاند .
این دو خط مشی در تضاد با هم بودند ؛ حُکام به اینان اجازه نمی دادند که کلام پیامبر را نقل کنند و به تدوین حدیث آن حضرت بپردازند ؛ زیرا در پی آن مردم آگاه و بیدار می شدند و بر اجتهادات نادرست و خطای خلفا پی می بردند .
اما این دسته از صحابه (علی رغم همه فشارها و ملابسات) احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله را برای مردم باز می گفتند .
در سنن دارِمی آمده است که مردی پیش ابوذر آمد و به او گفت : مگر از فتوا نهی نشدی ؟! ابوذر سرش را بالا آورد و گفت : مگر تو گماشته بر منی ؟!...
لو وَضَعْتُم الصَمْصامَة عَلَی هذه _ وأَشارَ إلی قَفاه _ ثمّ ظَنَنْتُ أَنّی أُنْفِذُ کلمةً سَمِعْتُها مِن رسولِ اللّه قَبْلَ أَن تُجیزوها عَلَیَّ ، فَأَنْفَذْتُها ؛(1)
اگر شمشیر آخته بر گردنم نهید و من احساس کنم که می توانم پیش از آنکه گردنم را بزنند ، سخنی را که از رسول خدا شنیده ام ، بر زبان آورم [ و به گوش دیگران برسانم ] این کار را خواهم کرد .
معاویه ، گفت : چه شده است ؟! اشخاصی احادیثی را از پیامبر بر زبان می آورند که ما که در کنارش حضور داشتیم و همدمش بودیم ، از او نشنیدیم ... عُبادة بن صامِت برخاست و گفت :
ص: 325
ما آنچه را از رسول خدا شنیده ایم حدیث می کنیم ، هر چند معاویه آن را برنتابد .(1)
معاویه ، می خواست به حجیت احادیث این افراد ، تشکیک کند (تا این تردید ، نسل اندر نسل ، ماندگار شود) اما موضع گیری عُبادة بن صامِت و معارضه وی با معاویه ، تلاش های او را هیچ و پوچ کرد و روشن ساخت که معاویه ، در پی تحریف شریعت است .
بر اساس آنچه گفتیم ، روشن شد که حُکام چون دیدند رقیبانشان به سلاح حدیث ، مُسَلَّح است ، از این زاویه و از همین کانال ، وارد شدند تا با آنها مانور دهند ، و این امر بدانجا رسید که زُهْری (همو که به حسب بعضی از متون ، بر تدوین حدیث مجبور شد) بگوید : «حضور در مجلسی ، بی نسخه ای [ از حدیث ] ذلت است» و به نشر کتاب ها فرا می خواند .(2)
آری ، حاکمان سیاسی با همه توان می کوشیدند آنچه را ترسیم کرده اند ، به اجرا درآورند و در این راستا به موفقیت فراوانی دست یافتند ؛ بر ساخته های فراوانی را در شمار احادیث درآورند و قصه گویان را به خود نزدیک ساختند تا آنچه را که خوشایندشان است ، روایت کنند .
موضوع وضوی پیامبر از این کلیت بیرون نیست ؛ زیرا موضعِ حُمران یهودی و عَمْرو بن شُعَیْب ناصبی را آشکارا و روشن ، در آن می بینیم ؛ چنان که مواضع دیگری برای یهود و دشمنان اهل بیت _ در اینجا _ هست .
طَبَرانی ، آورده است :
معاویه ، کَعْب الأحبار را واداشت تا در «شام» داستان سرایی کند .(3)
ص: 326
شیخ ابو جعفر اسکافی می گوید :
معاویه ، گروهی از صحابه و شماری از تابعان را گماشت تا اخبار زشتی درباره علی بر زبان آورند که طعن او را اقتضا کند و نفرت از آن حضرت را برانگیزاند .
برای این کار ، دستمزد بالایی قرار داد که هر کسی را بدان بر می انگیخت ؛ کسانی چون ابو هُرَیره و عَمْرو بن عاص و مُغیرة بن شُعبه (و از تابعان ، عُرْوَة بن زبیر) روایاتی ساختند که معاویه را خرسند ساخت .(1)
ابن عَرَفَه (معروف به نَفْطَوَیْه) می گوید :
بیشتر احادیث ساختگی در فضایل صحابه ، در روزگار بنی امیه ساخته شد ؛ این کار ، برای تقرّب به آنها صورت می گرفت . بنی امیه گمان می کردند با این ترفند بینی بنی هاشم را به خاک می مالند .(2)
محمّد عَبْدَه می نویسد :
فراگیر شدن بلوای دروغ پراکنی میان مردم ، در دولت بنی امیه ، راست است . در این دوران ، ناقلان فراوان شدند و راست گویان کاستی یافتند و بسیاری از بزرگان صحابه از نقل حدیث دست کشیدند مگر برای کسانی که به حفظ او اعتماد داشتند .(3)
استاد احمد امین می نگارد :
شگفت این است که اگر یک شکل هندسی برای حدیث رسم کنیم ، به هِرَمی می ماند که رأس آن ، عهد پیامبر است ، سپس به مرور زمان توسعه
ص: 327
می یابد تا به قاعده هرم می رسیم (که دورترین دوران از عهد پیامبر است) .
در حالی که عکس این حالت (قاعده هرم ، عهد پیامبر و رأس آن به طرف دیگر) خردمندانه می نماید ؛ زیرا صحابه پیامبر ، عارف ترین مردم به حدیثِ آن حضرت بودند ، سپس با مرگ بعضی از آنها و فقدان راوی از وی ، می بایست حدیث کاستی یابد و این روند ادامه پیدا کند .
لیکن می بینیم : احادیث دوران اموی ، بیش از روایات عهد خلفای راشدین است و احادیث عصر عباسی بر روایات دوره امویان فزونی می یابد .(1)
احمد امین ، سپس دلیل این امر را پویایی حرکت هجرت در طلب حدیث ، عنوان می کند و تکاپوی یهود و نصارا برای مسخ شریعت اسلام ، بر آن می افزاید و نقش نظام سلطه و اَهدافش را از یاد می برد که قصد داشتند اسلام را از محتوا تهی سازند و آن را از مجرای اصلی اش منحرف سازند .
جای بسی تأسف است که می بینیم نویسندگانی به حقیقت می رسند ، لیکن [ دست یازی به ] اسرائیلیات را نیرنگ یهود می دانند و تنها ، نقش آنان را در تحریف اسلام خاطر نشان می سازند و از دستانِ اموی که در ورای آن قرار داشت و آنان را بر این کار ترغیب می کرد ، ذکری به میان نمی آورند .
در اینجا می پرسیم : آیا یهودی که با ذلت جزیه می دادند ، بدون پشتیبانی از سوی نظام حاکم می توانستند نقش تخریبی شان را به کار گیرند ؟
ما با استاد امین _ در سخن فوق _ مخالف نیستیم ، لیکن بر ضرورت بیانِ شیوه های پشتیبانی خلفا از یهودیان تأکید داریم تا چهره کریه امویان بیشتر نمایان شود و همه بدانند که در ورای پابرجا سازی هر تحریفی ، امویان دست داشتند .
ما در این پژوهش ، نقش یهود را (که خلفای اموی و عباسی در پشت صحنه آنان را
ص: 328
کارگردانی می کردند) در نهادینه ساختنِ وضوی عثمانی ، روشن خواهیم ساخت و اینکه روایات حُمران بن اَبان _ همو که عثمان او را از خود راند و اهل بصره حدیثش را ترک کردند _ در عصرهای متأخر (بیش از آنچه در عهد عثمان و امویان بر زبان می آمد) انتشار یافت ، هیچ معجم حدیثی را نمی توان دید که حدیث حُمران بن اَبان درباره وضوی عثمان ، در صدر بابِ آن نباشد و این اثبات می کند که خط مشیی او را پشتیبانی می کرد .
با توجه به همه اینها ، آیا درست است که جعل حدیث ، به خوارج و شیعیان و دیگر بدعت گذاران _ آن گونه که اهل سنت قائل اند _ منحصر شود ؟!
ابن حَجَر در مقدمه فتح الباری می گوید :
سپس در اَواخرِ تابعان ، تدوین آثار [ و اَحادیث ] و باب بندی اَخبار پدید آمد ؛ زیرا علما در شهرها پراکنده شدند و از سوی خوارج و رافضی ها ، بدعت گذاری فراوان شد .(1)
ابن حَجَر به این سخن لب می گشاید و نقش یهود و مسیحیان و بی دینانی را که در صفوف اسلامی رخنه کرده بودند ، یاد نمی کند .
آیا برای رافضی ها _ در زمانی که به شدت از سوی حُکام تحت فشار و تبعید و قتل قرار داشتند _ این امکان فراهم بود که احادیث را جعل کنند و آنها را میان مسلمانان انتشار دهند ؟!
آیا به راستی سرآغازِ وضع حدیث به دستِ اینان صورت گرفت یا از سوی دیگران روی داد ؟
چگونه ابن حجر بر چند طایفه از مسلمانان حمله می کند و درباره اثر گذاری اهل کتاب و حکام دوستدار آنها در احکام شرعی و گرایش لجام گسیخته آنها در وضع
ص: 329
حدیث (به ویژه در عهد عباسی) حرفی بر زبان نمی آورد ؟!
چگونه ابن حجر وضع حدیث را به خوارج و رافضی ها نسبت می دهد (با اینکه می دانیم آنان پیوسته از مخالفانِ حُکام بودند) و به بنی امیه که از بیم برقِ شمشیرها اسلام آوردند و از ستیز با اسلام تا آخرین لحظه (پیش از آنکه از روی ناچاری مسلمان شوند) دست نکشیدند ، حدیث سازی را نسبت نمی دهد یا وی جعل حدیث را به یهود منتسب نمی سازد ، همان ها که دشمنی شان با مؤمنان از همه شدیدتر است .
آیا رافضی ها که از سوی جاسوسان حکومت جباری که با نیروی اسلحه بر مردم سیطره یافته بودند (و در عصر تدوین حکومتی حدیث ، تحت فشار و تعقیب بودند) می توانستند حدیث جعل کنند و به این گستردگی و شمول ، وحدتِ امت اسلام را از هم بپاشانند ؟!
در فضایی که اگر رافضی ها فقه حاکم را برنمی تافتند ، نهیب می زد که : «اگر کسی به سرش چنان [ فکری [است ، به او می گوییم در شمشیر ما فلان [ بُرندگی ] است» ،(1) آیا معقول می نماید که این حکومت به آنها اجازه دهد فقه و حدیث رافضی شان را انتشار دهند ؟
آری ، رافضی ها توان آن را نداشتند که آشکارا با جریانِ نیرومند حکومت ، درافتند و عباداتشان را بر اساس سنت پیامبر صلی الله علیه و آله جز پنهانی نمی توانستند به جا آورند .
اکنون خبری را می آوریم تا بیشتر روشن گردد که آنچه را رافضه بدان عمل می کرد ، عمل جمع زیادی از صحابه و تابعان بود و غالب اینها هراس داشتند از اینکه عملی را به جا آورند که نظام سلطه نمی پسندید .
ص: 330
احمد _ به سندش _ از ابو مالک اَشعری روایت می کند که به قوم خویش گفت :
گرد آیید که با شما نمازی بگزارم که رسول خدا می خواند . چون جمع شدند ، پرسید : آیا در میانتان بیگانه ای هست ؟ گفتند : نه ، مگر یکی از خواهرزاده هامان . گفت : خواهر زاده قوم ، از خود آنهاست .
ظرفی که در آن آبی بود ، خواست و به وضو دست یازید ؛ مضمضه و استنشاق کرد و سه بار صورت و دستانش را شست ،(1) و سر و پشت پاها را مسح کشید .
سپس با آنها نماز گزارد [ و در آن نماز ] بیست و دو تکبیر گفت .(2)
ابو مالک اَشعری می خواست نماز پیامبر را با وضوی آن حضرت ، به قومش تعلیم دهد ، لیکن از حُکام و قدرتِ آنها می ترسید ؛ از این رو پرسید : «آیا در میانتان بیگانه ای هست» تا از نبود نیروهای حکومت مطمئن شود .
این ماجرا ، دلیل بر این است که مسلمانان در پرداختن به عباداتشان آزاد نبودند ، بلکه ناگزیر باید آنچه را حُکام می خواست بیاورند و هر که احکام را از آنان نمی ستاند
ص: 331
(در فرهنگ اینان) «رافضی» (بیرون از دین) به شمار می آمد که فقه را از حُکام بر نمی گیرد و اسلام را بر نمی تابد !!
این روند به روزگاری که در پی آمد اختصاص ندارد ، بلکه در دوره های پیش از آن ، نیز وجود داشت ؛ چنان که مختص به وضو نیست ، تحریف در دست بسته و دست باز نماز خواندن ، «آمین» گفتن [ بعد از قرائت سوره حمد ] و امثال این دو هم ، گاه روی داده است .
از حُذَیْفَة بن یمان رسیده که گفت : ما گرفتار شدیم تا آنجا که شخص جز مخفیانه نمی توانست نماز گزارد .(1)
از سَهْل بن سَعْد ساعدی (همو که حجّاج در گردنش مُهر نهاد ، چون به نقل اَحادیث می پرداخت)(2) روایت شده که گفت :
کانَ النّاسُ یُؤْمَرُونَ أنْ یَضَعَ الرَّجُلُ الیَدَ الیُمْنی عَلَی ذِراعِهِ الیُسْری فی الصَّلاة ؛(3)
کارگزارانِ حکومت ، امر می کردند که شخصِ نماز گزار دست راستش را بر ساق دست چپش بگذارد .
سخن اَنس گذشت که گفت : هر چیزی _ حتی نماز را _ تباه ساختید .(4)
و کلام ابن مسعود که گفت : نماز را در وقتش به جا آورید ، و نمازتان را با اُمَراء نافله قرار دهید .(5)
ص: 332
و گفته عمران بن حُصَین _ هنگامی که پشت سر امام علی علیه السلام نماز گزارد _ به مُطَرِّف ، که بیان داشت : (این نماز) نماز محمد را به یادم آورد .(1)
و از امام صادق علیه السلام رسیده است که فرمود :
لا واللَّه ، ما هُم عَلَی شیء ممّا جاءَ به رَسُولُ اللّه إلاّ اسْتِقْبالَ الکَعْبَة فَقَط ؛(2)
به خدا سوگند ، اینان بر چیزی از آنچه رسول خدا آورد ، نیستند مگر تنها رو به قبله ایستادن [ و نماز گزاردن ] .
خاطر نشان می سازیم که وقوع اختلاف میان ابن مسعود و عثمان درباره مُصْحَف ها ، و ترک قرائت ابن مسعود و دیگر صحابه از سوی عثمان ، به دلایلی صورت گرفت که در بحث قرآنی به آنها خواهیم پرداخت .
در بحث پیشین بدین جا رسیدیم که اشخاصی [ سرشناس ] همان خط مشی وضوی مردم را (همان کسانی که از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می آوردند) در دوره امویان ، نمایندگی می کردند و عبارتند از :
عبد الرّحمان بن ابی بکر بن اَبی قُحافه .
عبد اللّه بن عباس (دانشمند امت) .
اَنس بن مالک (خادم پیامبر) .
و آنان که امتداد مکتب وضویی عثمان را نمایندگی می کردند و یاورانِ شیوه وضوی حکومتی بودند ، عبارتند از :
عایشه ، دختر ابوبکر .
ص: 333
رُبَیِّع ، دختر مُعَوِّذ بن عَفْراء .
حجّاج بن یوسف ثقفی .
با آگاهی بر اینکه : عایشه ، در این دوران (علی رغم مخالفت با عثمان در ماجراها و احکام دیگر) به لزومِ شستن پاها فرا می خواند ، نه بدان خاطر که چنین کاری را از پیامبر صلی الله علیه و آله دید ، بلکه به جهت این سخن پیامبر که فرمود : «وَیْلٌ للأعقاب مِنَ النّار» ؛ وای بر پاشنه ها از آتش .
اگر عایشه می خواست برادرش عبد الرّحمان را به شستن پاها فرا خواند ، می بایست به فعل پیامبر صلی الله علیه و آله استدلال کند ، نه بر قولِ آن حضرت ؛ زیرا استدلال بر مطلوب با این جمله ، دشوار است .
آرزومندیم در بحثِ لغوی و قرآنی ، درنگ ژرفی با احادیث «اَسْبِغُوا الوضوء» (وضو را کامل به جا آورید) و «أَحْسِنُوا الوضوء» (وضوی نیکو بگیرید) و «ویلٌ للأَعْقاب مِنَ النّار» (وای بر پاشنه ها از آتش) داشته باشیم و مقدار دلالتِ این جمله ها را بر شستن پاها و سه بار شستن اعضا وارسی کنیم و در آن ، ارزش روایاتِ «اَحسنوا» را (که از اقسام مصالح [ مرسله ] به شمار می آیند) بسنجیم و چگونگی سوء استفاده حُکام را از این مفاهیم برای استوار سازی وضوی عثمانی ، بنمایانیم .
جای بسی تأسف است که می بینیم فقها احادیث پیشین را _ بعد از کتاب و سنت _ دلیل سومی بر لزومِ شستن پاها ، می شمارند . همین این نظر را تقویت می کند که رأی و قیاس و استحسان ، بر مکتب وضوی عثمانی سیطره یافت تا آنجا که این مکتب قالب فقهی به خود گرفت و علما آن را با دلیل پشتیبانی کردند و ضعف های آن را با تأویل زدودند تا این مکتب را بگسترانند و مردم را بر آن عادت دهند .
تاکنون روشن شد که مقصود عثمان از مردمان (در این سخن که گفت : «مردمانی احادیثی را می آورند که نمی دانم چیستند») افراد ذیل اند [ که با وضوی عثمان مخالف
ص: 334
بودند ] :
علی بن ابی طالب علیه السلام .
عبد اللّه بن عباس .
طَلْحَة بن عُبَید اللّه .
زُبَیر بن عَوّام .
سعد بن اَبی وقّاص .
عبد اللّه بن عُمَر (پیش از قتل عثمان) .
عایشه ، دختر ابوبکر (پیش از قتل عثمان) .
محمّد بن ابی بکر (چنان که در نامه علی علیه السلام به او ، هنگامی که وی را بر مصر گماشت _ به حسب روایت شیخ مفید و شیخ طوسی _ وجود دارد) .
عبد الرّحمان بن ابی بکر .
اَنس بن مالک .
با این آگاهی که از ابن عُمَر ، وضوی مَسْحی روایت شده است .
طَحاوی _ به سندش _ از نافع ، در این باره می آورد :
ابن عُمَر هرگاه با کفش وضو می گرفت ، پشت پاها را مسح می کشید و می گفت : رسول خدا این چنین وضو می ساخت .(1)
جز اینکه ابن عُمَر ، در دوره امویان ، خط مشی خود را تغییر داد و اَحادیثی در وضوی غَسْلی ثلاثی اعضا از وی روایت شده است و این احتمال که بسا این اقوال منسوب به وی از سوی اُمویان جعل گردید و ابن عُمَر هرگز به آنها لب نگشود ، منتفی نمی باشد ، هر چند همکاری وی را با دولت بنی اُمَیَّه می پذیریم و امکان این اقوال از زبان خود او ، هست .
ص: 335
بنابراین ، وضوی مردم در عهد امویان ، در برابر وضوی هواداران خلیفه و حکومت ، در موضعِ ضعف نبود ، لیکن به تدریج رو به ضعف نهاد تا اینکه به بعضی از تابعان و اهل بیتِ پیامبر صلی الله علیه و آله منحصر شد ؛ زیرا دستگاه تبلیغاتی و اجرایی حکومت ، فقه عثمان را استوار می ساخت و جبهه مقابل آن را تضعیف می کرد .
پیش از این گذشت که وضوی عبد الرّحمان بن اَبی بکر و برادرش محمّد و همچنین وضوی ابن عُمَر ، مَسْحی بود . همین دلیل و تأکید بر این است که سیره مسلمانان از عهد پیامبر صلی الله علیه و آله تا زمان ابوبکر و عُمَر ، وضوی مسحی بود ؛(1) به ویژه با این پشتوانه که در دوره ابوبکر و عُمَر ، اختلاف در وضو وجود نداشت و اکنون فرزندانِ آن دو ، وضوی مسحی می گرفتند .
کلام عَیْنی در عمدة القاری گذشت که احادیث کسانی را که بر پاها مسح می کشیدند ، می آورد تا رد کند ، از آن جمله ، حدیث عُمَر را ذکر می کند که ابن شاهین در کتاب الناسخ و المنسوخ آورده است .(2)
از این رو ، مواضع صحابه و فرزندانِ آنها ، اَمثالِ انس بن مالک و عبد اللّه بن عباس و عبد الرّحمان اَبی بکر ، توجیه پذیر است و علی رغم مخالفت حکام ، به ادامه خط سیر سنت نبوی _ در این دوران _ اشاره دارد .
به این ترتیب ، بحث را به بعضی از «عشرة مُبَشَّرَه» (ده نفری که مژده بهشت به آنها داده شد) و همسران پیامبر و خادمان آن حضرت و بعضی از بزرگان صحابه (امثالِ ابن عباس و علی علیه السلام و دیگران) رساندیم که وضوی ثُنایی مَسْحی را برای ما نقل کردند و آن را سنت واجب العمل پیامبر شمردند .
نیز جهل کسانی روشن شد که این وضو را _ تنها _ وضوی رافضه یا شیعه می انگارند .
ص: 336
به بعضی از ماجراهای پشت پرده این مسئله پی بردیم و دریافتیم که وضوی پیامبر و وضوی بزرگان صحابه ، وضوی مسحی بود ، نه اینکه این وضو ، وضوی شمار اندکی از صحابه باشد که به سخن آنها اعتنا نمی شود .
اهل سنت ، از سویی بر لزوم اَخذ [ احکام ] از صحابه ، تمرکز دارند و از دیگر سو ، آنچه را که خوششان نمی آید رها می کنند ، هر چند از جانب سرآمدِ صحابیان باشد .
اکنون می پرسیم : چرا علی رغم مشروعیتِ وضوی مَسْحی در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و در دوره ابوبکر و عُمَر تا زمانِ ما (و با وجود آنکه فقها و محدثان ، اَسامی و اقوال مسح کنندگان را در کتاب هاشان نقل کرده اند) امروزه در میان مذاهب چهارگانه اهل سنت ، کسی را نمی بینیم که به وضوی مَسْحی قائل باشد ؟
چرا پیروان اهل سنت ، وضوی مَسْحی را بر نمی تابند و به آن ، به دیده شک و ناباوری می نگرند ؟!
چرا قائل به وضوی مَسْحی ، به زندیق و بدعت گذار و خارج از دین متهم می شود با آنکه ثابت است که بزرگان صحابه بدان ملتزم بودند و وضوی مسحی می گرفتند و با دیگر صحابه _ در این راستا _ مخالفت می ورزیدند ؟! و این اتهام ، به کسی که به راستی در وضو بدعت گذارْد و شیوه بر ساخته ای را رواج داد ، زده نمی شود ؟
چگونه ابن کثیر می گوید : «و کسانی از شیعه که مسح پاها را واجب می شمارند (چنان که پاافزار مسح می شود) گمراه اند و دیگران را گمراه می سازند»(1) در حالی که چند سطر پیش از این سخن ، گروهی از صحابه را _ که بیش از ده نفرند _ می آورد که از قائلان به وضوی مَسْحی اند ؟
نسبت به شهاب خَفاجی هم همین سخن جاری است که می گوید : بعضی از بدعت
ص: 337
گذاران ، مسح بر پاها را بدون کفش ، جایز می شمارند و به ظاهر آیه استدلال می کنند .(1)
آلوسی می نویسد : پوشیده نماند که در بحث شستن یا مسح پاها ، بگو مگو فراوان است و قدم های بسیاری لغزیده اند .
تا اینکه می نگارد :
ما برای خاک مالی بینی شیعه (همان ها که از همه راه ها ، راه سراسر سیاهی را می پیمایند) در تحقیق این مسئله ، کلام را می گسترانیم .(2)
چگونه اینان بر شیعه ستم روا می دارند ، در حالی که صحاح معروف ، آکنده از مطالبی است که دلالت بر مشروعیت مسح از سوی صحابه و تابعان می کند ؛ و آن گونه که اینان بیان می دارند ، قول شاذ و نادری نیست .
آیا پیروی از یک دیدگاه فقهی که دیگران آن را نمی پسندند ، در قاموس ابن کثیر و خَفاجی (و امثال این دو) ضلالت است ؟
آیا معنای «ضلالت» دوری از راه نمی باشد ؟ آیا _ به راستی _ شیعه امامیه از وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله دور افتاده اند یا اینکه به رغم سیاستِ اعمال فشار حُکّام ، بر آن پایدار مانده اند ؟
آیا مسح بر پاها ، وضوی بدعت گذاران است یا سنت پیامبر به شمار می آید و نص آیه قرآن می باشد ؟
آیا این دسته از صحابه (که وضوی مسحی را روایت می کنند) بر پیامبر دروغ بستند یا آن حضرت _ پناه بر خدا _ مردم را در اشتباه انداخت ؟ یا اینکه سیاست وقت با ابزارهای تبلیغاتی اش (و این سخن که «کف پا به آلودگی اَولی است» و مانند آن) در راستای انگیزه هایی که در سر داشت _ در گذر زمان _ این سنت را دگرگون ساخت ؟!
ص: 338
آیا درگیری آنان با عثمان ، به خاطر ثبات بر سنت پیامبر و تخطئه اجتهاداتِ عثمان نبود ؟
چگونه شیعه را به دوری از مسیرِ سنت متهم می سازند ، در حالی که آنان علی رغم نیرنگ و قساوتِ حکمرانی که به رأی خود عمل می کرد و با اجتهاد از پیش خود به سنت پشت پا می زد ، بر صراط سنت استوار ماندند ؟!
برای یک مجتهد شیعه چه پاسخی دارند اگر [ در فتوا و توجیه عمل و رفتارش [ بگوید : من اجتهاد ورزیدم و پیامبر در احادیث شما (مانند این سخن که : برای مجتهد اگر فتوایش مطابق واقع باشد ، دو پاداش است و اگر به خطا رود ، یک پاداش) عمل مجتهدان را قیمت گذارْد ؟
چگونه مجتهد مأجور (بر اساسِ سخن پیامبر) به گمراهی و گمراه سازی متهم می شود ؟
آیا گرویدن به یک حکم فقهی که دیگران آن را جایز نمی شمارند ، نزد اهل منطق و حق ، گمراهی به حساب می آید ؟!
نقل بگو مگوها و مشاهداتِ عینی اختلاف مردم با حکومت ، برای رسمِ شاخص های اختلاف میانِ امت ، کافی است و اینکه آنان _ تا دوران امویان _ وضوی یکسانی نداشتند ، بلکه برای هر دو مکتب وضویی یاران و پیروانی بود که از آنچه روایت می کردند و به نظرشان می رسید ، دفاع می کردند .
ص: 339
برای روشن تر شدن بهتر این مسئله ، متونِ دیگری را از صحابیانی می آوریم که تاکنون اسم نبرده ایم ، تا به ضعف و ناچیزی نسبت دروغی پی ببریم که به مکتب مسح داده می شود و بدان جهت که اثبات کنیم «وضوی مسحی» فعل پیامبر و بزرگان صحابه بود و با وحیی که خدا در قرآن نازل کرده ، مخالفت و تضاد ندارد .
طَحاوی _ به سندش _ از عَبّاد بن تمیم ،(1) از عمویش عبد اللّه مازِنی ، آورده است که : پیامبر وضو می گرفت و بر پاها مسح می کشید ، و عُرْوَه ،(2) همین کار را می کرد .(3)
ابن اثیر _ به سندش _ از عَبّاد بن تمیم ، از پدرش ، آورده است که گفت : رسول خدا را دیدم که وضو گرفت و آب را بر پایش مسح کشید .(4)
در الإصابة از عَبّاد بن تمیم مازِنی ، از پدرش ، روایت شده که گفت : رسول خدا را دیدم که وضو گرفت و آب را بر پاهایش مسح کشید .
صاحب الإصابة می گوید : بخاری _ در تاریخ خود _ و احمد (در مسندش) و ابن اَبی شَیْبَه و ابن ابی عُمَر و بَغَوی و باوردی (و دیگران) همه شان از طریق ابو الأسود ، این روایت را آورده اند ، و رجال سند این حدیث ، ثقه اند .(5)
شوکانی می نویسد : طَبَرانی از عبادة [ عَبّاد ] بن تمیم ، از پدرش روایت کرده که گفت : رسول خدا را دیدم که وضو می گرفت و بر پاهایش مسح می کشید .(6)
ص: 340
در کنز العُمّال از عبادة [ عَبّاد ] بن تمیم ، از پدرش روایت شده که گفت : رسول خدا را دیدم که وضو می ساخت و آب را بر ریش و پاهایش می مالید (ابن اَبی شیبه ، احمد در مسندش ، بخاری در تاریخش و عدنی و بَغَوی و باوردی و طَبَرانی در المعجم الکبیر و ابو نُعَیم ؛ ابن حجر در الإصابة می گوید : رجال این حدیث ثقه اند) .(1)
و این چنین می بینیم که «عَبّاد» وضوی مسحی را به دو طریق از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند :
الف) از پدرش ، تمیم بن زید مازنی ، که اسانید آن در بیشتر مصادر آمده است .
ب) از عمویش عبد اللّه بن زید بن عاصم ، که طَحاوی آن را در شرح معانی الآثار می آورد .
از عموی عَبّاد ، روایتی در وضوی ثلاثی غَسْلی وارد نشده است و همین ، تقویت و ترجیحی است بر اینکه وضوی ثنایی مَسْحی روایت شده از عبد اللّه بن زید بن عاصم مازنی (عموی عَبّاد) روایت صحیح است و وضوی ثلاثی غَسْلی منسوب به او ، تضعیف می گردد و ما این مطلب را در جلد سوم این کتاب (در بحث مناقشه در مرویات عبد اللّه بن زید بن عاصم) وارسی خواهیم کرد .
طَبَری ، به سندش از اَوس ، آورده است که گفت : رسول خدا را دیدم که به محل ریختنِ خاکروبه های قومی آمد ، وضو گرفت و بر پاهایش مسح کشید .(1)
شوکانی می گوید : ابو داود ، از حدیث اَوس بن اَبی اَوس ثقفی روایت می کند که گفت : وی دید پیامبر سر قنات قومی (در طائف) آمد ، وضو ساخت و بر کفش و پاهایش مسح کشید .(2)
ابن اثیر در اُسد الغابة و احمد _ در مسندش _ و مُتَّقی در کنز العمال و دیگران به سندشان از اَوس بن اَبی اوس ، روایت کرده اند که گفت : رسول خدا را دیدم که وضو گرفت و بر پاافزارش مسح کشید ، سپس سوی نماز برخاست .(3)
اختلاف روایات از اَوس ،(4) ما را به یکی از امور سه گانه رهنمون است :
اول : عدم عنایت راویان ، در ضبط حدیث از اَوس ، و احتمال می رود که نقلشان از اَوس این باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله بر کفش مسح کشید و با تسامح مسح بر پاها را آورده اند با این اعتقاد که هر دو لفظ بر حقیقت واحد دلالت دارند ، در حالی که مسح بر پاافزار ، غیر از مَسح بر پاهاست .
دوم : تأکید در مسح بر کفش ، از بر ساخته های حُکام باشد ؛ چرا که آنان پس از نزدیک به یک قرن ، به تدوین سنت پرداختند ، بعید نمی نماید که در این حدیث ، دست برده باشند و اَمثالِ آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله ساخته اند .
سوم : به آنچه احمد بن محمّد مغربی در کتاب فتح المتعال فی اَوصاف النعال و شیخ طوسی در تهذیب الأحکام گرویده اند ، قائل شویم که : وضو در نعال (پاافزارهای)
ص: 342
عربی وضو گیرنده را از مسح بر پاها _ هنگامی که آن را به پا دارد _ باز نمی دارد .(1)
بنابراین ، صدور وضوی مسحی از پیامبر صلی الله علیه و آله (چنان که در گذشته روشن ساختیم) ثابت است ، اما قول به زیادت واژه «نَعْلیه» (بر دو پاافزارش) در این روایت (چنان که ابو داود و شوکانی حکایت کرده اند) یا تبدیل لفظ «قَدَمَیه» (دو پایش) به واژه «نَعْلَیه» (دو پاافزارش) آن گونه که در خبر ابن اثیر آمده است ، از اثباتِ مطلوب باز نمی دارد و در حجیت خبر خدشه ای وارد نمی سازد .
نزد ابن عَبْدَرَبّه در الإستیعاب سخنی را یافتیم که قول ما را تأیید می کند ؛ زیرا می گوید : برای اَوس بن حُذَیفه (که همان اسمِ ابی اَوس است) احادیثی هست ؛ از جمله مسح بر پاها .(2)
وی به این حدیث اعتراف می کند ، هر چند می گوید : در اسناد این حدیث ، ضعفی وجود دارد .
دارِمی ، به سندش از رِفاعة بن رافع آورده است که وی نزد پیامبر نشسته بود ، آن حضرت فرمود :
نماز برای احدی تمام نمی شود مگر اینکه وضو را (همان گونه که خدای متعال خواسته) کامل به جا آورد ، صورت و دستانش را تا آرنج بشوید و سر و پاهایش را تا قوزک پشت پا مسح کشد .(3)
همچنین طحاوی در شرح معانی الآثار خبر رِفاعه را به طور مسند می آورد .(4)
ص: 343
سُیوطی می نویسد : بَیْهَقی _ در سنن خویش _ از رِفاعة بن رافع روایت کرده است که پیامبر به کسی که بد نماز می گزارد ، فرمود :
نماز هیچ یک از شما تمام نیست مگر اینکه وضو را (آن گونه که خدا امر کرده) کامل به جا آورد ، صورت و دستانش را تا آرنج بشوید و سر و پاهایش را تا برآمدگی پشت پا مسح بکشد .(1)
ابو داود _ در سنن خویش _(2) و نسائی(3) و حاکم(4) این حدیث را آورده اند .
حاکم می گوید : این حدیث ، بر اساس شرط بخاری و مسلم ، صحیح است و ذَهَبی در تلخیص خود ، با حاکم همراه می شود .
عَیْنی می نگارد : این روایت را ابو علی طوسی ، ابو عیسی تِرمذی ، ابوبکر بَزّار ، حدیث «حَسَن» دانسته اند و ابن حِبّان و ابن حَزْم ، آن را حدیث صحیح شمرده اند .(5)
در همه این احادیث جمله «حتّی یُسْبِغَ الوضوءَ کما أَمَرَه اللّهُ» (تا وضو را _ آن گونه که خدا خواسته _ کامل به جا آورد) را می بینیم که به مکتب رأی اشاره دارد و اینکه آنان در معنای «اسباغ» (کامل آوردن وضو) به تأویل و اجتهاد دست می یازند .
در بخش «فقهی _ لغوی» این پژوهش (به خواست خدا) آگاهی های بیشتری به دست خواهیم داد . پیش از این ، سخن حجاج و توجیه وی را دریافتیم که می گفت : «کف پا به آلودگی نزدیک تر است» یا سخن عایشه به عبد الرّحمان ، که گفت : «رسول خدا فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش» یا این سخن عایشه که : «رسول خدا فرمود : وضو را کامل به جا آورید» .
ص: 344
عایشه و ابن عُمَر و ابو هُرَیره و عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص ، این دو جمله («اَسْبِغُو الوضوء» و «ویلٌ للأعقاب مِن النّار») را با هم در روایات وضو درآوردند تا بر شستن پاها دلالت کند .
علمای حدیث ، برای «اِدراج» همین حدیث را مثال می زنند .
احتمال می رود پیامبر صلی الله علیه و آله با جمله «اَن یُسْبِغَ کما أَمَرَهُ اللّهُ به» (تا وضو را _ آن گونه که خدا امر کرده _ کامل به جا آورد) اشاره کرده باشد به اینکه «اِسباغ» (وضوی کامل) با دو بار شستن به دست می آید ، نه بیشتر از آن ؛ زیرا که از پیامبر صلی الله علیه و آله متواتر روایت شده و نزد شیعه و سنی ثابت است که «اِسباغ» با دو بار ، تحقق می یابد ، اما تحققِ اسباغ را با سه مرتبه شستن ، پیامبر نمی پذیرد ؛ چنان که مکتب وضوی مَسْحی و پیروان اهل بیت ، به پیروی از پیامبر و قرآن ، آن را بر نمی تابند .
بجاست _ در اینجا _ سخن یکی از حاشیه نویسان سنن ابن ماجَه را بیاوریم ، آنجا که می نویسد :
این سخن پیامبر که فرمود : «یَمْسَح برأسه وَرِجْلَیه» (سر و پاهایش را مسح کشد) بر اساس ادله خارجی ، باید بر شستن حمل شود ؛ چنان که [ « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ »(1) در ] قرآن بر شستن پاها حمل شده است !
اینها نمونه های دیگری برای وضوهای دیگر صحابه اند که پاها را مسح می کشیدند و تأکید داشتند که وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله مَسْحی بود . آنها را آوردیم تا اتهامات مغرضان را (که سوی سیاه چال ها راه می پیمایند) در هم کوبیم .
ص: 345
نمونه هایی از وضوی بعضی از تابعان و برخی از اهل بیت را می آوریم تا استمرار خط مشی وضوی مسحی ، روشن گردد و ثابت کنیم که مَسح پاها (آن گونه که غرض ورزان بیان می دارند) از بدعت های رافضی و شیعه ، نمی باشد .
خبر عَبّادِ بن تَمیم ، از عمویش زید بن عاصم مازنی (صاحب حدیث وضو) پیش از این ، گذشت که وی روایت کرد به اینکه رسول خدا وضو می گرفت و بر پاهایش مسح می کشید .
در خبر دیگر نیز آمده است که عُروَة بن زبیر همین کار را می کرد ، متن خبر را به جهت ذیلی که دارد ، بار دیگر می آوریم .
طَحاوی _ به سندش _ از عَبّاد بن تمیم ، از عمویش روایت می کند که :
إنّ النبیّ توضّأَ ومَسَحَ عَلَی القَدَمین ، وَإنّ عُروة کانَ یَفْعَل ذلک ؛(1)
پیامبر وضو می ساخت و بر پاها مسح می کشید ؛ و عُروَه ، همین کار را می کرد .
در این روایت ، عُروة بن زبیر را می بینیم که بر پاها مسح می کشد .
در مُصَنّف عبد الرَزّاق ، از مَعْمَر ، از هِشام بن عُروة ، نقل شده است که پدرش گفت : در آیه « وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْن » (پاهاتان را تا قوزک آن) مسح بر پاها ، به شستن آنها انجامید .(2)
علمای رجال در مدح و ذمّ هشام و در آنچه وی به پدرش نسبت می دهد ، مختلف اند .(3)
ص: 346
یعقوب بن شَیْبَه می گوید : هشام ، شخصی معتبر و ثقه است . بر او چیزی انکار نمی شد مگر بعد از آنکه به عراق رفت ؛ زیرا در آنجا ، به طور گسترده به روایت از پدرش دامن زد ، اهل بلدش آنها را نپذیرفتند .
به نظر می رسد هِشام اهل عراق را خام ساخت که وی جز آنچه را از پدرش شنیده ، روایت نمی کند و این امکان برایش فراهم آمد که احادیثی را که از دیگر اشخاص شنیده بود _ به ارسال و حذفِ واسطه _ از پدرش روایت کند .
عبد الرّحمان بن یوسف بن خِراش ، می گوید : مالک ، احادیث هِشام را بر نمی تافت . هشام ، شخصی راست گوست ، اخبارش صحیح اند ، به من خبر رسیده که مالک بر احادیثی که هشام برای اهل عراق بیان داشت ، خرده گرفت .
علی بن محمد باهلی ، از شیخی از قریش نقل می کند که : هشام بن عُروه ، خم شد تا دست ابو جعفر منصور را ببوسد ، ابو جعفر او را از این کار باز داشت و گفت : ای فرزند عُروه ، تو را با نبوسیدن دستمان گرامی می داریم و دستمان را از نبوسیدن دیگران .
شُعْبَه می گوید : هشام حدیث پدرش را در لَمس آلت [ از او ] نشنید ؛ یحیی می گوید : از هشام [ آن را ] پرسیدم ، گفت : پدرم به من خبر داد .
هشام بن عُروه و یکی از موالیان منصور ، در یک روز مردند . منصور برای نماز بر آنها آمد ؛ نخست به عُروَه نماز گزارد و به مذهب قریشی بر او چهار تکبیر گفت [ سپس بر دیگری نماز خواند ] و به مذهب هاشمی بر وی پنج تکبیر گفت .
و در روایتی است که منصور گفت : بر هر کدام بر اساس دیدگاه [ و مذهب خودش [ نماز گزاردیم .
اما عُروة بن زبیر (ابو هشام) برادر عبد اللّه است . میان او برادرش _ عبد اللّه بن زبیر _
ص: 347
بیست سال فاصله سنی وجود داشت .(1)
در پرتو آنچه گذشت ، بعید می دانیم که عُروة بن زبیر از نظرش در مسح بر پاها ، برگردد و به شستن آنها بگرود . آنچه را فرزندش هشام برگرفته [ و از پدرش آن را نقل می کند ] ضعیف می باشد ؛ زیرا حال وی و دلیل و توجیه وی را _ که همان قرائت قرآنی است _ دریافتیم و آیه وضو (چنان که در بحث قرآنی روشن خواهیم ساخت) او را سودمند نمی افتد .
حسن بَصری از بزرگانِ تابعان به شمار می رود ، چهارده ساله بود که در «یوم الدار» حضور یافت(2) و در زمانِ عُمَر بن عبد العزیز ، قضاوت را بر عهده گرفت .(3) گفته اند : پدرش «یَسار» از اُسرای «عین التَّمر» بود .
ابو هلال راسبی ، از خالد بن رَباح هُذَلی نقل می کند که :
از اَنس بن مالک درباره مسئله ای سؤال شد ، گفت : از مولایمان حسن بپرسید . گفتند : ای ابو حمزه ، ما از تو می پرسیم ، تو می گویی : از مولایمان حسن بپرسید ؟! گفت : از مولایمان حسن سؤال کنید ؛ چرا که او شنید ما هم شنیدیم ، او حفظ کرد و ما از یاد بردیم .(4)
ذَهَبی در سیر اَعلام النبلاء می نویسد : شخصی گفته است :
اهل روایات صحیح [ کسانی که جز روایات صحیح را نمی پذیرند ] از روایاتِ فراوانی که در آنها حسن می گوید «از فلا نی» ، روی گردانده اند ، هر چند ملاقات وی با فلان شخص معین ثابت شده باشد ؛ زیرا حَسَن به «تدلیس» معروف است و از ضعفا
ص: 348
تدلیس می کند و روایاتش به دل نمی چسبد .
ما گرچه ثابت کردیم حسن از سَمُرَه حدیث شنید ، اما این احتمال هست که بیشتر روایاتی را که از سَمُرَه می آورد ، از او نشنیده باشد (و دانای حقیقی خداست) .(1)
اینها بعضی از خرده گیری ها بر حسن بصری است ، در ستایش او مطلب بیش از این است . پیش از این ، سخن اَنس بن مالک ، خادم پیامبر (اگر نقل مذکور صحیح باشد) درباره حسن بصری گذشت که به مردم سفارش می کرد به حسن رجوع کنند و می گفت : از مولایمان حسن بپرسید .
زُهْری می نگارد : عُلما چهار نفرند : ابن مُسَیَّب (در مدینه) ، شَعْبی (در کوفه) ، حسن بصری (در بصره) ، مکحول (در شام) .(2)
حسن بصری با حکام ، پیوندی استوار داشت . پدرش _ به حسب آنچه در بعضی از نصوص آمده است _ (3) از اسیران «عین التَّمر» بود . گفته اند که سیاست امویان و مروانیان بر دو ستون بر پا بود : زبانِ حسن و شمشیر حجّاج و اگر این دو نبودند ، دولت مروانی زنده به گور می شد .
اکنون به سؤال درباره موضع حسن بصری در وضو می پردازیم و اینکه آیا وی به مسح پاها فرا می خواند یا به شستن آنها ؟ متونی که از وی نقل شده ، هر دو وجه را در بردارند ، هر چند گرایش وی به شستن نزدیک تر است ، لیکن _ با تقریب ذیل _ می توان وضوی حسن را در ضمن وضوی کسانی شمرد که به مسح قائل اند .
در احتجاج طبرسی ، از ابن عباس نقل شده که گفت : چون علی علیه السلام از جنگ با اهل بصره فارغ شد ، پالان های شتر را روی هم گذارد ، بر آن بالا رفت و خطبه خواند ، خدا را ستود و بر او ثنا فرستاد ، سپس فرمود :
ص: 349
ای اهل بصره ، ای دروغ بافان ، ای دردهای درمان ناپذیر ، ای پیروان چهار پایان ، ای لشکریان زن (عایشه) تا شترش جان داشت ، او را پاسخ گفتید و چون شتر پی شد گریختید ؛ آبتان تلخ و شور است و دینتان دورویی و اخلاقتان فرو مایگی ...
آن حضرت پس از ایراد خطبه به راه افتاد و ما همراه او حرکت کردیم ، به حسن بصری گذشت ، وی در حال وضو گرفتن بود ، فرمود : ای حسن ، وضو را کامل ساز .
حسن گفت : ای امیر مؤمنان ، دیروز مردمانی را کشتی که به یگانگی خدا و بندگی و رسالت محمد گواهی می دادند ، نمازهای پنجگانه را می گزاردند و وضو را کامل و تام می گرفتند !
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : آنچه دیدی رخ داد ، چرا یاریگر دشمن علیه ما نشدی ؟
حسن گفت : ای امیر مؤمنان ، به خدا سوگند ، راستش را با تو می گویم . در روز نخست ، بیرون آمدم ، غسل کردم و حنوط مالیدم و رزمْ جامه پوشیدم و شک نداشتم که تخلّف از اُمّ المؤمنین _ عایشه _ کفر است ، اما چون به «خُرَیْبَه»(1) رسیدم ، صدایی مرا ندا داد : ای حسن ، کجا می روی ؟! برگرد که قاتل و مقتول [ هر دو ] در دوزخ اند ! من هم هراسان برگشتم و در خانه ام نشستم .
چون روز دوم شد ، تردید نداشتم که همراهی نکردن با اُمّ المؤمنین _ عایشه _ کفر است . از این رو ، حنوط کردم ... و به قصد جنگ بیرون آمدم تا به «خُرَیْبَه» رسیدم ، از پشت سر پیاپی صدایی مرا ندا می داد : ای حسن ، کجا می روی ، کشنده و کشته هر دو در آتش اند !
علی علیه السلام از حسن پرسید : دانستی آن منادی که بود ؟ گفت : نه . فرمود : آن صدای برادرت شیطان بود و سخن راست بر زبان آورد که قاتل و مقتول آنها [ هر دو ] در دوزخ جای دارند .
ص: 350
حسن بصری گفت : ای امیر مؤمنان ، اکنون دریافتم که آن قوم در هلاکت اند .(1)
در امالی مفید از حسن بصری روایت شده که گفت :
چون امیرالمؤمنین _ علی بن ابی طالب _ به بصره آمد ، در حالی که وضو می گرفتم بر من گذشت ، گفت : «ای جوان ، نیکو وضو ساز ، تا خدا به تو نیکی کند» و رد شد . پشت سرش به راه افتادم ، نگاهی به من انداخت و سویم نگریست و گفت : ای جوان ، حاجتی داری ؟ گفتم : آری ، سخنی مرا بیاموز که سودمندم افتد .
آن حضرت فرمود :
ای جوان ، هر که با خدا راست باشد ، نجات می یابد و هر که بر دینش بترسد ، از هلاکت و سقوط می رهد و هرکس در دنیا پارسایی پیشه کند ، چشمش به ثواب های الهی روشن می گردد ...(2)
بر اساس خبر احتجاج و این نقل که حسن بصری در «یوم الدّار» حضور داشت و نیز رفتار نرم وی با امویان ، احتمال می رود که حسن بصری از منادیانِ شستن پاها باشد و از کسانی که اصطلاح «اَسبغ الوضوء» (وضو را کامل ساز) را برای آن دلیل می آوردند و امام علی علیه السلام با این سخن که «ای حسن ، وضو را کامل به جا آور» (چنان که در روایت مفید هست) می خواست شیوه وضویی او را تحقیر کند و ناچیز انگارد .
لیکن این احتمال ، به نهایت بعید به نظر می رسد ؛ زیرا با اخلاق امام و خطابی این چنین با جوانی پانزده ساله ، سازگار نمی افتد ، بلکه در پرتو متونی که بعد از این خواهد آمد ، عکس این ادعا احتمال می رود ؛ زیرا حسن از کسانی به شمار می رود که آب اندکی را برای وضو به کار می بُرد . امام علی علیه السلام می خواست لزوم اِسباغ و اِحسان در وضو را به او گوشزد کند و اینکه حق هریک از اعضای وضو را _ خواه شستن باشد یا
ص: 351
مسح _ به جا آورد . این بیان و توضیح ، وظیفه امام می نمود ، چه حسن بصری از یارانِ عثمان باشد یا از مخالفانِ وضوی او .
در مُصَنَّف ابن اَبی شَیْبَه و عبد الرَّزاق ، سخنی است که اشاره دارد به اینکه حسن بصری قایل به مسح بر پاها بود .
از ابن عُلَیّه ، از یونس ، از حسن ، روایت شده که می گفت : «مقصود از آیه وضو ، مسح بر پاهاست» و می گفت : روی پا و کفِ آن را باید مسح کشید .(1)
از مَعْمَر ، از قَتاده ، از عِکرِمَه و حسن نقل شده که درباره این آیه : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ »(2) (ای کسانی که ایمان آوردید ، هرگاه سوی نماز برخاستید ، صورت و دست ها را تا آرنج بشویید و سرها و پاهایتان را تا برآمدگی روی پا ، مسح بکشید) گفتند : پاها مسح کشیده می شود .(3)
جَصّاص می گوید : حسن [ « وَأَرْجُلَکُمْ » را در آیه وضو ] «وأَرْجُلِکُمْ» قرائت می کرد و آن را بر مسح پاها تأویل کرده اند .(4)
اینکه گفتیم حسن بصری رابطه محکمی با حُکام داشت یا در زمان عُمر بن عبدالعزیز ، منصب قضاوت را بر عهده گرفت یا پدرش از اسیران «عین التَّمر» است (و دیگر چیزها) بدین معنا نیست که همه نظراتش برگرفته از حکومت است [ بلکه می توان گفت ] وی گاه از سخنان سلطان تأثیر می پذیرفت و گاه از بیم سلطان ، حکمی می کرد و سخنی را بر زبان می آورد و گاه دیدگاه ویژه خود را ابراز می داشت تا رهنمون باشد بر اینکه نقش وی در فقه ، چونان نقش سُفیان ثَوری و ابوحنیفه و امثال آنهاست
ص: 352
که شخصیت علمی مستقل داشتند .
رابطه گرم این عالمان با دولت ، گاه به جهت ترس آنها از صدمه و آسیب رسانی حاکمان بود و گاه برای نزدیک شدن دیدگاه های آنها به دیدگاه دولت ، صورت می گرفت .
با نقل روایت ذیل از حسن بصری ، می توان آگاهی فزون تری از این حقیقت به دست آورد و به فضای آکنده از ستمی (از سوی حکام) پی برد که عالمان با آن رو به رو می شدند .
محمد بن موسی حَرَشی می گوید : برای ما حدیث کرد ثُمامَة بن عُبَیْدَه ، گفت : برای ما حدیث کرد عَطیّة بن مُحارِب ، از یونس بن عُبَید ، گفت : از حسن پرسیدم : ای ابو سعید ، تو می گویی : «پیامبر فرمود» در حالی که او را درک نکردی !
حسن گفت : ای فرزند برادر ، از چیزی سؤال کردی که هیچ کس قبل از تو این پرسش را از من نکرد و اگر نزدم عزیز نبودی ، با خبرت نمی ساختم . من در روزگاری به سر می برم که خود می بینی (وی در خدمت کارهای حجاج بود) :
کُلُّ شیءٍ سَمِعْتَنی أَقُول : قالَ رسولُ اللّه ، فهو علیُّ بن أبی طالب ، غَیرَ أَنّی فی زمانٍ لا أَسْتَطیعُ أن أَذْکُرَ علیّاً ؛(1)
هر چیزی را از من می شنوی که می گویم : رسول خدا فرمود ، مقصودم این است که علی فرمود ، جز اینکه در زمانی هستم که نمی توانم نام علی را بر زبان آورم .
مشهور است که هرگاه کسی می خواست از علی علیه السلام حدیث کند ، می گفت : «ابو زینب می گوید»(2) [ و شخص جرأت نمی کرد ، نام آن حضرت را بیاورد و گرنه گرفتار
ص: 353
می شد و تحت تعقیب و شکنجه قرار می گرفت ] .
پس از نقل این حدیث ، سزامند است اخبار حسن بصری را (مانند دیگر اخبار تابعان) وارسی کنیم تا شرایط صدور آنها برایمان روشن گردد ؛ زیرا می دانیم که وی در زمان های بسیاری از قدرت حاکم بیم داشت و از علی علیه السلام جز به کنایه حدیث نمی کرد .
از این رو ، بعید نمی نماید که بعضی از روایات حسن بصری در شرایط سیاسی خاصی صادر شده باشد که خود به آنها ایمان ندارد و از نسبت این اخبار به خود ، می ترسد . اینکه به فرزندش دستور داد کتاب هایش را بسوزاند ، دلیلی بر این مطلب است .
ذَهَبی در سیر أعلام النبلاء می نگارد : [ روایت شده ] از موسی بن اسماعیل [ گفت : [برای ما حدیث کرد سَهْل بن حُصَین باهلی ، گفت : سوی عبد اللّه بن حسن بصری پیک فرستادم که کتاب های پدرت را برایم بفرست . وی به من پیغام داد که : چون بیماری پدرم شدت یافت ، به من گفت : «کتاب ها و نوشته هایم را گرد آور» آنها را برایش جمع آوری کردم و نزدش آوردم و نمی دانستم با آنها می خواهد چه کند !
پدرم به خادم گفت : تنور را برافروز ، سپس دستور داد همه آنها را در تنور اندازند ؛ همه آن نوشته ها سوزانده شد به جز یک صحیفه .
فرزند حسن بصری ، تنها کتاب باقی مانده را برایم فرستاد و به من خبر داد که پدرش می گفت : «آنچه را در این صحیفه هست روایت کن» .
بعدها که فرزند حسن را ملاقات کردم ، مثل آنچه را فرستاده ام از او به من رساند ، خودش زبانی برایم باز می گفت .(1)
از عُروة بن زبیر رسیده که وی کتاب های فقهی اش را آتش زد ، سپس از این کار
ص: 354
پشیمان شد .(1)
از آنچه گذشت به دست می آید که : حسن بصری از بزرگانِ تابعان بود و از کسانی که می توان او را جزو قائلان وضوی مَسْحی به شمار آورد (چنان که می توان وی را از قائلان به شستن پاها شمرد) همچنین از سخنانِ حسن ، می توان دریافت که وی به دو بار شستن اعضا معتقد بود (نه سه بار شستن) و همین ، مسحِ پاها را رجحان می بخشد .
جَصّاص _ بعد از سخن پیشین _ می نگارد :
آنچه از حسن بصری در خاطره ها به یاد مانده است ، مَسح سراسر پاست . جز از حسن (از دیگر سَلَف که مسح پاها را جایز دانسته اند) به یاد ندارم که مسح همه پا یا بعض آن را معتقد باشند .(2)
در طبقات ابن سعد در ترجمه ابراهیم ، آمده است :
به ما خبر داد احمد بن عبد اللّه بن یونس ، گفت : برای ما حدیث کرد فُضَیل بن عیاض ، از مُغِیره ، از ابراهیم که گفت : «مَن رَغِبَ عن المَسْح ، فَقَد رَغِبَ عن السُّنّة ، ولا أَعْلَمُ ذلک إلاّ مِنَ الشَّیطان» ؛ هر که از مسح [ سر و پا ] روی گرداند ، از سنت پیامبر روی بر تافته است ؛ و این کار را جز ترفند شیطان نمی دانم .
ص: 355
فُضَیل می گوید : مقصود از «این کار» یعنی ترک مسح .(1)
به ما خبر داد احمد بن عبد اللّه بن یونس ، گفت : برایم حدیث کرد جعفر اَحمر ، از مُغِیره ، از ابراهیم که گفت : «مَن رَغِبَ عن المَسْح ، فقد رَغِبَ عن سُنّة النَّبی» ؛ هر که از مسح [ سر و پا ] روی برتابد ، از سنت پیامبر روی گردانده است .(2)
معروف است که ابراهیم نَخَعی ، از موالیان اهل بیت علیهم السلام بود .(3)
این سخن بدان معنا نیست که همه اَقوال منسوب به ابراهیم ، از امام علی علیه السلام برگرفته شده است ، بلکه بسا در میان آنها گفته هایی باشد که به وی نسبت داده اند و روح او از آنها بی خبر است و گاه در میان آنها سخنانی است که خطا در استنباط او را گویاست .
آنچه در این میان مهم است اشاره به نقش وی در مخالفت با حجّاج ثقفی است که به وضوی غَسْلی فرا می خواند و ابراهیم به شورش اَشعث بر ضدّ حجاج پیوست و به جواز لعن حجاج فتوا داد .(4)
اینکه امام مالک در الموطأ حتی یک حدیث را از ابراهیم نخعی روایت نمی کند(5) و نبود نام ابراهیم در میان رجال الموطأ در کتاب اسعاف المبطأ برجال المُوَطّأ (اثر سُیُوطی) علی رغم گرانقدری ابراهیم و کارآموزدگی وی در حدیث نزد آنها ،(6) به نقش تعصّب ورزی در حدیث و فقه ، رهنمون است .
نسبت به موضع گیری ابراهیم پیرامون ابو هُرَیره ، همین حال جاری است ؛ زیرا ذَهَبی می نویسد : بر شخصیتِ ابراهیم خُرده گرفته اند ، به جهتِ این سخنش که گفت :
ص: 356
ابو هُرَیره ، فقیه نمی باشد .(1)
ابراهیم می گفت : اصحاب ما ، احادیث ابو هُرَیره را وا می گذارند و هر حدیثی را از او نمی ستانند مگر آنچه را که در بردارنده صفت بهشت یا دوزخ باشد یا بر عملی تشویق کند یا از شرّی که در قرآن آمده ، باز دارد .(2)
در این رویکرد نسبت به ابو هُرَیره ، ابراهیم تنها نیست ، بلکه دسته دیگری از کوفیان، این گونه انتقادها را بر وی دارند .(3)
ثابت شده که خط مشی «عَلْقَمَه» و «ابن مسعود» و «ابراهیم» یکی است ،(4) اگر این نکته را در مقایسه آنها میزان قرار دهیم ، به این حقیقت دست می یابیم که ابراهیم به وضوی مَسْحی قائل بود ؛ زیرا عبد الرزَّاق در مُصَنَّف خود از مَعْمَر از قتاده نقل کرده است که ابن مسعود ، در آیه « وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ »(5) (و پاهاتان را تا قوزک) [ از مسح دست کشید ] و به شستن پاها بازگشت .(6)
در نقل این معنا از ابن مسعود ، عنایتی هست . یا مراد این است که « أرجلکم » به « فاغسلوا » بر می گردد و بر « وجوهکم وأیدیکم » معطوف است ، نه بر « برؤوسکم »(7)
ص: 357
و معنای آن عدم امکان استدلال بر مسح به وسیله آیه وضوست .
در این زمینه ، میان بزرگان بحث گسترده ای وجود دارد که در بخش قرآنی این پژوهش ، بدان خواهیم پرداخت ، لیکن در نگاه نخست ، از جمله فوق ، این معنا به ذهن نمی رسد .
یا اینکه ابن مسعود ، پس از آنکه به مسح قائل بود ، به شستن رجوع کرد . اگر این سخن درست باشد ، اذعان به جواز مسح پاها از سوی ابن مسعود ، کجاست تا بگوییم وی از این نظریه برگشت !
مثل این سخن را درباره ابن عباس گفته اند و اینکه وی « وأرجلکم » را به نصب خواند و تأویل کرده اند به اینکه وی [ از مسح ] به شستن بازگشت .
اینها اقوال و برداشت های راویان است . اگر رجوع ابن عباس از مَسْح به غَسْل ثابت می بود ، گوش های محدثان سویش تیز می شد و از وی آن را باز می گفتند و شاگردان ابن عباس آن را حدیث می کردند و در سنن شریعت بدان تصریح می شد .
این در حالی است که محفوظ و ثابت از ابن عباس و از اهل بیت پیامبر ، بر خلافِ این دیدگاه است .
آری ، اینها اقوال پراکنده ای هستند که اگر بعضی از آنها در کنار بعض دیگر قرار گیرد ، به نتیجه می رسیم .
از ابراهیم نخعی روایت شده که اسراف در وضو را خوش نداشت و آب دواندن لای موهای ریش را لازم نمی دید و می گفت : سخت گیری در وضو ، وسوسه شیطان است ، اگر در این کار فضیلتی بود ، اصحاب محمد صلی الله علیه و آله بدان گزینش می شدند .(1)
این سخن ابراهیم است که گفت :
ص: 358
اصحاب پیامبر صورتشان را با آب سیلی نمی زدند و بیشتر از شما در وضو ، آب را نگه می داشتند [ و به یکباره همه آب ظرف را مصرف نمی کردند ] و بر این باور بودند که یک چهارم مُد ، برای وضو کفایت می کند و آنان در پارسایی ، راست تر و در نفس ، بخشنده تر و در هنگام جنگ و سختی ، دل صاف تر [ از شما ] بودند .(1)
در این سخن ابراهیم ، گوشه ای است به کسانی که در وضو [ بر مصرف آب و اعضا [ می افزایند و فضیلت را در شستن پاها می جویند . ابراهیم درباره آنها می گوید : هر که از مسح روی گرداند ، از سنت روی برتافته است و من این کار را جز وسوسه شیطان نمی دانم .
بدین ترتیب ، ابراهیم می خواست مُدَلَّل سازد که فعل او تابع فعل صحابه است و وی از هواداران مکتب تعبّد محض می باشد (نه مکتب اجتهاد و رأی) و او اگر می دید که صحابه _ فقط _ بر ناخن مسح می کشند ، مسح را به همه پاها نمی کشاند یا از آن به شستن روی نمی آورد .
ابو حمزه ، از ابراهیم روایت می کند که گفت :
اگر اصحاب محمد جز بر ناخن مسح نمی کشیدند ، برای کسب فضیلت ، آن را نمی شستم ؛ و برای ناچیز انگاری و تحقیر قومی همین بس که فقه آنان را بجوییم و امرشان را مخالفت ورزیم .(2)
سُیوطی می نویسد : عبد الرزّاق بن همّام و ابن اَبی شَیْبَه (در سننشان) و عبد بن حمید ، و ابن جَریر _ در تفسیرش _ از شَعْبی روایت کرده است که گفت :
ص: 359
جبرئیل به مسح بر پاها نازل شد . آیا نمی بینی که در «تیمُّم» اعضایی که شسته می شد ، مسح می گردد و آنها که مسح می گشت ، رها می شود .(1)
طَبَری _ به سندش _ از ابو خالد می آورد که : شَعْبی « وأرجلَکم » را «وَأَرجُلِکم» می خواند [ و عطف بر « وامسحوا برُؤوسکم »(2) می گرفت ] .
پیش از این سخن ، می نگارد : گروهی از قاریانِ حجاز و عراق « وأرجلَکم » را در آیه «وَأَرْجُلِکم» قرائت می کنند و آن را به تأویل می برند [ و می گویند ] خدا بندگانش را به مسح پاها در وضو (نه شستن آنها) امر کرد .
وی سپس اسامی آنان را می آورد و «عامر شَعْبی» را در زمره آنها ذکر می کند .(3)
عبد الرزّاق _ به سندش _ از شَعْبی روایت می کند که وی گفت :
أمّا جبرئیل ، فقد نَزَل بالمَسْح عَلَی القَدَمین ؛(4)
اما جبرئیل ، به مسح بر پاها نازل شد .
نیشابوری می گوید : مردم در مسح پاها و شستن آنها ، اختلاف دارند . قَفّال _ در تفسیرش _ از ابن عباس و اَنس بن مالک و عِکْرِمَه و شَعْبی و ابو جعفر ، محمد بن علی باقر رضی الله عنه نقل کرده است که : تکلیف واجب در پاها مسح است ؛ و همین ، مذهب امامیه می باشد .
سپس می گوید : دلیل کسی که مَسح را واجب می داند ، قرائت «أَرْجُلِکم» در آیه وضو ، از باب عطف بر «رُؤوسکم» می باشد .
در اینجا نمی توان گفت که «أَرجُلِکم» از بابِ مجاورت ، مکسور خوانده می شود .
ص: 360
چنان که در «جُحْرُ ضَبٍّ خَربٍ» (لانه سوسمار ویران است) این قاعده جاری است [ واژه «خربٍ» که خبر «جُحْر» می باشد _ در اصل _ مرفوع است ، به جهت مجاورت با «ضَبٍّ» مکسورش خوانند ] .
زیرا در کلام فُصَحای عرب و در حالت عادی ، چنین استعمالی کاربرد ندارد ؛ و نیز این استعمال در جایی بجاست که اشتباه و عطفی در کار نباشد ، به خلاف آیه [ که این استعمال در آن غلط انداز است و نیز «ارجلکم» بر «رُؤوسکم» معطوف است ] .(1)
باری ، شَعْبی (چنان که خواندیم) علی رغم همه فشارهای سیاسی و اجتماعی آن روزگار ، به مسح پاها قائل بود .
ابو نُعَیم _ به سندش _ از شَعْبی روایت کرده است که گفت :
مرا دست بسته پیش حجّاج بردند . چون به دروازه قصر رسیدم ، یزید بن اَبی مسلم ، مرا دیدار کرد ، گفت : دریغا ای شعبی ! سینه ات آکنده از علم است و امروز جایی برای شفاعت نیست ، نزد امیر ، علیه خود به شرک و نفاق خبر ده ، تو سزامند آنی که نجات یابی .
سپس محمد بن حجّاج مرا دیدار کرد و مانند سخن یزید را به من گفت .
چون بر امیر درآمدم ، گفت : و تو ای شعبی ، از کسانی هستی که بر ما خروج کرد و به نکوهش ما پرداخت !
گفتم : خدا امیر را شایسته بدارد ، منزل ما ماتم سراست ...
آن گاه حجّاج از سهم الإرث خواهر و مادر و جد(2) [ آن گاه که تنها وارثان میت باشند ] پرسید و شعبی اختلاف پنج تن از اصحاب پیامبر (عثمان ، زید ، ابن مسعود ،
ص: 361
علی ، ابن عباس) را در این زمینه بیان داشت ، سپس شروع به شرح کلام ابن عباس کرد .
حجاج از وی پرسید : امیرالمؤمنین _ یعنی عثمان _ در این باره چه گفت ؟ شَعْبی فتوای او را بیان کرد .
حجاج گفت : به قاضی دستور دهید این مسئله [ ارث خواهر و مادر و جد ] را بر اساسِ نظری که امیرالمؤمنین ، عثمان ، بر آن رفتار کرده است ، به اجرا درآورد .(1)
سیاست حکومت _ آشکارا و صریح _ در این دوران ، چنین است . قاضی در مرافعات باید از رأی عثمان (و نه کس دیگر) پیروی کند و بر اساسِ آن فتوا دهد .
این سخن حجاج که می گوید : «و تو ای شعبی ، از کسانی هستی که علیه ما برخاست و از ما بد گویی کرد»(2) اشاره است به اینکه شعبی از طاعت سلطان بیرون آمد و برای مردم _ در کنار رأی عثمان _ دیدگاه دیگران را نقل می کرد و فتوا می داد .
همچنین دریافتیم که شعبی رأی گرایی را دوست نمی داشت ، بلکه بر لزوم پیروی از مأثور ، تأکید می کرد اگر جایی به رأی نظر داد [ این کار ] تحت شرایط خاصی صورت گرفت . در پایان همین جلد ، بیش از این بر سیاست حکام ، پی می بریم و اینکه آنان نقل حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست نمی داشتند ، بلکه نقل اجتهادات ابوبکر و عُمَر را ترجیح می دادند ؛ زیرا عثمان ، سنت را در چارچوب «سنتی که ابوبکر و عُمَر بدان عمل کردند» محدود ساخت ، و نیز بدان جهت که سیاستِ حکام با تقویت جایگاه صحابه (و همه آنها را عادلانی به شمار آوردن که باید قولشان را برگرفت) ثبات می یافت و نقل حدیث مخالف با اجتهاداتِ صحابه ، سلطان را خشمگین می ساخت .
ص: 362
کلام یزید بن مسلم ، آن گاه که شَعْبی را در دروازه قصر دیدار کرد و گفت : «دریغا ای شعبی ، در سینه ات علم فراوانی نهفته است» و سخن شعبی که گفت : «تنها بدین سبب در هلاکت افتادید که آثار و احادیث را واگذاشتید و مقیاس ها را برگرفتید»(1) به این حقیقت اشاره دارد .
اگر شَعْبی میان آثار و روایاتِ موجود _ در نزد خود _ صحتِ وضویی را که عثمان از پیامبر صلی الله علیه و آله وصف می کرد ، می دید ، نمی گفت : «جبرئیل به مسح بر پاها نازل شد» و حقی را که عبد الملک بن مروان بر او داشت ادا می کرد ؛ چرا که در تاریخ ثبت شده که وی نزد عبد الملک از برخورداران بود [ و امکانات فراوانی به دستش افتاد ] .
بنابراین ، پافشاری شَعْبی بر مسح ، دلیل بر اَصالتِ آن است و اینکه وضوی مسحی ، وضوی پیامبر و بزرگان صحابه به شمار می رود ، نه اینکه آن گونه که اینان ادعا می کنند ، تنها وضوی امام علی علیه السلام و رافضی ها باشد .
با توجه به این سخنان ، چگونه شَعْبی _ که در سلک دولتی ها درآمده است _ به وضوی امام علی علیه السلام دست می یازد ؛ همو که قسم یاد کرد که علی در حفره گور رفت در حالی که قرآن را [ به یاد نداشت و ] حفظ نکرد .(2)
بلکه شَعْبی هر که را که محبت علی را فریاد می زد و به مناقب و فضائل آن حضرت اشاره می کرد ، دروغ گو می خواند ؛ چنان که با حارث همدانی (و دیگران) به همین کار ، دامن زد .
و این تأکیدی است بر اینکه مسئله وضو ، مسئله علی علیه السلام و عثمان نیست ، بلکه مسئله عثمان و پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ، و فراتر از این ، مسئله عثمان و کلام خداست که بر اساس قولِ غالب مفسران ، [ قرآن ] به مَسْح صراحت دارد .
ص: 363
طَبَری _ به سندش _ از یونس روایت می کند که گفت : برای من حدیث کرد کسی که با عِکرمه در «واسط» مصاحبت داشت ، گفت : ندیدم که عِکرمه پاهایش را بشوید ، تا هنگام خروج از «واسط» بر پاها مسح می کشید .(1)
و به سندش از عبد اللّه عَتَکی از عِکرمه آمده است که گفت : بر پاها ، شستن [ تکلیف ] نیست ؛ در آن دو ، مسح نازل شده است .(2)
قُرطُبی _ پس از سخنی طولانی _ می گوید : عِکْرِمَه پاهایش را مسح می کشید و می گفت : حکم پاها ، شستن نیست ، درباره آن دو ، مسح نازل شده است .(3)
فخر رازی در تفسیرش سخنی دارد به این مضمون : عِکْرِمَه به وجوب مسح بر پاها (نه شستنِ آنها) عقیده داشت .(4)
در تفسیر نیشابوری می خوانیم : مردم در مسح پاها اختلاف دارند ، از عِکرمه منقول است که : تکلیف واجب در پاها ، مسح است .(5)
عبد الرزّاق ، از مَعْمَر ، از قَتاده ، از عِکْرِمَه و حَسَن ، روایت کرده است که آن دو درباره این آیه « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ »(6) (ای کسانی که ایمان آوردید ، هرگاه سوی نماز برخاستید ، صورت و دست ها را تا آرنج بشویید و سرها و پاها را تا برآمدگی روی پا ، مسح بکشید) گفتند : پاها مسح کشیده می شود .(7)
ص: 364
از عِکْرِمَه ، از ابن عباس نقل شده که گفت : دو شستن و دو مسح واجب شد ، آیا نمی بینید که خدا تیمم را ذکر کرد و آن را [ در موارد و شرایطی واجب ساخت و ] به جای دو عضو غَسْلی قرار داد و دو اندام مَسْحی را واگذاشت .
و شخصی از مَطَر وَرّاق پرسید : چه کسانی به مسح بر پاها قائل اند ؟ وی پاسخ داد : فقهای بسیاری .(1)
جَصّاص در احکام القرآن می نویسد : ابن عباس و حسن و عِکْرِمَه و حمزه و ابن کثیر ، « وأرجلکم » (و پاهاتان را) مکسور قرائت کرده اند و آن را بر مسح ، تأویل برده اند .(2)
خطیب در الفقیه و المتفقه نقل می کند که عِکْرِمَه ، مسح بر پاافزار را بر نمی تافت ، به او گفتم : از ابن عباس به من خبر رسیده که بر پاافزار مسح می کشید ! عِکْرِمَه ، گفت : ابن عباس هم هرگاه بر خلاف قرآن سخن بگوید ، نباید حرفش را پذیرفت .(3)
از این سخن ، به اصالت مسح _ نزد عِکْرِمَه _ پی می بریم و وجود ارتباط میان قول به مسح بر پاها و انکار مسح بر پاافزار را در می یابیم .
در پرتو آنچه گذشت ، روشن شد که موضع عِکْرِمه نسبت به وضو ، دلیل آشکاری است بر اینکه وضوی امام علی علیه السلام همان وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله است ؛ زیرا اگر وضوی مَسْحی ، وضوی امام علی علیه السلام به تنهایی بود ، دشمنان آن حضرت (امثال شَعْبی و عِکْرِمَه) هرگز از او پیروی نمی کردند ؛ زیرا معروف است که عِکْرِمه ، نخستین کسی است که دیدگاه خوارج را در مغرب انتشار داد و همو _ بر خلافِ همه مفسران _ قائل است که خدای متعال آیه « إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ
ص: 365
وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ »(1) (همانا ولی و سرپرست شما خدا و پیامبر و آن ایمان آورندگانی اند که نماز را به پای می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند) را درباره ابوبکر نازل کرد .(2)
نیز عِکْرِمه ، قائل است به اینکه آیه تطهیر درباره زنان پیامبر نازل شد و مشهور است که وی در بازارها فریاد می زد : عقیده ای که شما [ در شأن نزول این آیه ] بدان گرویده اید ، درست نیست ، این آیه ، فقط درباره زنان پیامبر نازل شد .
همچنین عِکْرِمه (از سر کینه توزی با علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت) مردم را به مباهله در آیه تطهیر فرا می خواند .(3)
در این زمینه ، جز مُقاتل بن سلیمان و یک نفر دیگر ، با عِکْرِمَه همراهی نکرده است .
عِکْرِمَه ، احادیث دیگری دارد که همه آنها بر دشمنی با امام علی علیه السلام و تحقیر آن حضرت از سوی وی ، دلالت دارند ، لیکن همه اینها او را وا نمی دارد که در مسئله مسح بر پاها ، با علی علیه السلام مخالفت ورزد .
باری ، آمدنِ اسامی مردمانی همچون انس بن مالک ، شَعْبی ، عِکْرِمَه ، عُرْوَة بن زُبَیر (و دیگرانی که از دشمنانِ امام علی علیه السلام اند) در فهرست وضوی ثُنائی مَسْحی ، دلیلی بر اصالت این خط مشی به شمار می رود و اینکه این وضو ، به راستی همان وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله است ، نه اینکه وضوی خاص امام علی و رافضی ها _ آن چنان که آنها می گویند _ باشد .
ص: 366
کلینی _ به سندش _ از زُراره ، نقل کرده است که امام باقر علیه السلام فرمود : آیا نمی خواهید وضوی پیامبر را برایتان حکایت کنم ؟ گفتیم : چرا .
امام علیه السلام طشتی خواست که در آن مقداری آب بود . آن را پیش روی خود گذاشت ، سپس آستین هایش را بالا زد ، آن گاه کف دست راست را در آب فرو بُرد و فرمود : «هرگاه دست پاک باشد ، چنین است» دست را پر آب کرد و بر پیشانی نهاد و فرمود : «بسم اللّه» (به نام خدا) و آب را بر اَطراف چانه و ریشش جریان داد . پس از آن ، دستش را _ یک بار _ بر صورت و روی پیشانی کشید !
آن گاه دست چپ را در آب فرو بُرد و پر آب ساخت و بر آرنج دستِ راست نهاد و کف دست چپ را بر ساق دست راست کشید تا آب بر اطراف انگشتان جاری شود .
پس از آن ، دست راست را پر آب کرد و بر آرنج دست چپ نهاد و کف دست راست را بر ساق دست چپ کشید تا آب بر اطراف انگشتان جریان یابد .
و پیش سر و پشت پاها را با تَری آب دست چپ و باقی مانده آب و تَری دست راست ، مسح کشید .(1)
در کافی از عُمَر بن اُذَینه ، از زُراره و بُکَیر روایت شده که آن دو از امام باقر علیه السلام درباره وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند . امام علیه السلام طشت یا ظرف کوچک آبی خواست ، دست راستش را در آن فرو بُرد و مشتی آب برگرفت و بر صورتش ریخت و با آن ، صورت را شست .
سپس کف دست چپ را در آب فرو بُرد و مشتی آب برگرفت و بر ساق دست راست ریخت و با آن دست راست را از آرنج تا کف دست شست و دست را به طرف آرنج برنگرداند .
ص: 367
آن گاه کف دست راست را در آب فرو بُرد و آب آن را بر ساق دست چپ از آرنج ریخت و مانند دست راست آن را شست .
پس از آن ، با تری آب کف دست (بی آنکه آب تازه ای بردارد) سر و پاهایش را مسح کشید ... امام علیه السلام انگشتانش را زیر بندهای کفش نمی برد .
آن گاه امام علیه السلام فرمود : خدای متعال می فرماید : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ » (ای کسانی که ایمان آوردید ، هرگاه سوی نماز پا شدید ، صورت و دست ها را بشویید) نباید انسان ، جایی از صورت را نشسته بگذارد . خدا به شستن دست ها تا آرنج فرا خواند ، نباید انسان ، جایی از دست ها را تا آرنج نشسته باقی نهد ؛ زیرا خدا می فرماید : « فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ » ؛ صورت و دست هاتان را تا آرنج بشویید .
سپس فرمود : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ » ؛(1) سر و پاهاتان را تا قوزک روی پا ، مسح بکشید .
هرگاه انسان ، جایی از سر و مقداری از پا (میان کعب تا انگشتان) را مسح بکشد ، کفایت می کند .
پرسیدیم : «کعب» کجاست ؟ فرمود : اینجا (یعنی مفصل پایین تر از استخوان ساق) . پرسیدیم : این برآمدگی ، چیست ؟ فرمود : این ، جزو استخوان ساق است ، کعب (برآمدگی) پایین تر از این است ...(2)
شیخ طوسی _ به سندش _ از مُیَسِّر از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود :
آیا وضوی پیامبر را برایتان حکایت نکنم ؟!... سپس امام کفی از آب برداشت و بر
ص: 368
صورت ریخت ، آن گاه کفی از آب را بر ساق دست ریخت ، پس از آن کف دیگری از آب را بر دستِ دیگر ریخت .
سپس سر و پاهایش را مسح کشید و دستش را پشت پا گذاشت و فرمود : کَعب (قوزک پا) اینجاست ... و به دستش به پایین «عُرقوب» (پی پشتِ پا) اشاره کرد و فرمود : این ، همان «ظُنْبُوب» (پی روی پا) است .(1)
کُلَینی _ به سندش _ از محمد بن مسلم ، از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود :
آیا وضوی پیامبر را برایتان حکایت نکنم ؟ گفتم : چرا . امام علیه السلام دستش را در ظرف بُرد و آن را نشست ، کفی از آب برداشت و بر صورت ریخت ، سپس دو طرف صورت را دست کشید تا آب به همه آن برسد .
آن گاه با دست راست کفی آب برگرفت و آن را بر دست چپ ریخت ، سپس ساق دست راست را شست .
پس از آن ، با آبی که در دستش باقی بود ، سر و پاها را مسح کشید .(2)
کُلَینی _ به سندش _ از زُراره ، روایت می کند که گفت :
امام باقر علیه السلام وضوی پیامبر را برای ما حکایت کرد . قَدَحی آب خواست ، مشتی از آن برداشت و بر صورت ریخت و همه دو طرف صورت را دست کشید ، سپس دست چپ را در ظرف آب فرو بُرد و آن را بر دست راست ریخت و اَطراف آن را دست کشید ، آن گاه با دست راست ، همین کار را با دست چپ کرد .
پس از آن ، با آبی که در دستش بود (بی آنکه آنها را در ظرف آب فرو برد) سر و پاهایش را مسح کشید .(3)
ص: 369
از احادیث پیشین به دو مطلب پی می بریم :
1 . استمرار اختلاف در وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله تا عهد امام باقر علیه السلام (که در سال 114 هجری درگذشت) ؛ زیرا زُراره و بُکَیر ، وضوی پیامبر را از آن حضرت جویا می شدند یا خود امام علیه السلام این وضو را برایشان بیان می داشت ، به جهت این سخن زراره که : «ابوجعفر ، وضوی پیامبر را برای ما حکایت کرد» یا سخن امام باقر علیه السلام که فرمود : «آیا وضوی پیامبر را برایتان حکایت نکنم» (چنان که در روایت زُراره و محمّد بن مسلم و مُیَسِّر ، هست) .
این دو جمله ، بر اهمیت طرح وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی ائمه علیهم السلام (در روزگاری که تعالیم آسمانی در آن تباه شد) رهنمون است . انس و دیگر صحابه ، به خاطرِ تحریفاتی که در شریعت روی داد ، بر حال دین می گریستند ؛ زیرا مردم _ به مرور زمان _ به تدریج ، از روی میل یا ترس ، به سیره حکام خو می گرفتند ، چرا که میان صحابه یا تابعان باقی مانده ، کسی که بتواند در برابر اجتهاد حاکمان بایستد ، وجود نداشت .
امام باقر علیه السلام خواست وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را برای بعضی از اصحابش حکایت کند تا به عنوان یک سند تاریخی و قانونی ، باقی بماند و با آگاهی مردم بر حقیقتِ ویژگی وضوی پیامبر (از سوی اهل بیت آن حضرت و سیره عملی شان در این زمینه) اشتباه و به هم آمیختگی را از میانِ مردم بزداید .
2 . در پرتو آنچه گذشت ، دریافتیم که وضوی ثُنایی مَسْحی اصالت دارد ؛ زیرا انس بن مالک و شَعْبی و عِکْرِمَه و عُروَه (علی رغم مخالفتشان با علی علیه السلام ) این وضو را از پیامبر روایت می کردند و بر این باور بودند که وضوی نازل شده از آسمان ، همین وضوست (نه غیر آن) .
حُکام ، علی رغم آنکه با سیاستِ خشونت علیه صحابه و تابعان تحت شعارِ «من
ص: 370
قال برأسه کذا ، قلنا بسیفنا کذا» (اگر کسی با سرش چنین بگوید ، با شمشیرمان چنان گوییم) می خواستند شریعت دل خواه خود را در میان مردم رسوخ دهند ، نتوانستند با وضوی مَسْحی مقابله کنند .
بعد از قتل امام حسین علیه السلام و حتی در اواخر عهد امویان ، ائمه علیهم السلام در وضو ، تقیه نمی کردند . با مراجعه به روایات امام باقر علیه السلام در کتاب های چهارگانه حدیثی ، می توان دریافت که امام علیه السلام بی آنکه به سخن این و آن ، اهمیت دهد ، وضوی پیامبر را توصیف می نمود .
اُمویان با وضوی صحابه و تابعان (مانند انس بن مالک ، امام باقر علیه السلام ، عبد اللّه بن عباس) راه می آمدند و آن گونه که با دیگران خشونت داشتند ، با اینان برخورد زورگویانه را به کار نمی بستند .
حدیث ابومالک اشعری را بیان کردیم که چگونه از بیان وضوی پیامبر یا نماز آن حضرت برای قومش هراسناک بود .
تا نوبت به آنجا رسید که مردم در وضو ، بر فقهای درباری برآشفتند ؛ زیرا آنان را از مسح بر پاها باز می داشتند . مردم ، اعتقاد غالب به مشروعیتِ این وضو را ، به عنوان شیوه ای برای رویارویی با آنها برگرفتند .
عبد الرزّاق از ابن جَرِیح روایت می کند که گفت ، از عَطا پرسیدم : چرا همچنان که سر را مسح می کشم ، پاها را مسح نکنم ، خدا هر دو را در قرآن [ به مسح ] گفته است ؟
عَطا گفت : جز به مسح سر و شستن پاها عقیده ندارم ، شنیدم ابوهُرَیره می گفت : وای بر پاشنه ها از آتش ... مردمانی به مسح پاها قائل اند ، اما من آنها را می شویم .(1)
طَحاوی از عبدالملک روایت می کند که گفت ، به عطا گفتم : آیا از هیچ کدام از
ص: 371
اصحاب پیامبر مسح پاها به تو رسیده است ؟ پاسخ داد : نه .(1)
می بینیم که عطا ، جزم دارد به اینکه « الکَعْبَیْن » (قوزک پاها) در شستن داخل است با اینکه می داند این کار بر خلاف دیدگاه گروه بزرگی از صحابه می باشد ؛ زیرا از عطا پرسیدند : «چرا چونان که سر را مسح می کشم ، پاها را مسح نکنم ، مسح هر دو _ با هم _ در قرآن هست ؟»
ابن جَریح از عَطا درباره « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ »(2) (و پاهایتان را تا برآمدگی پشت پاها مسح بکشید) پرسید : آیا قوزک پاها در ضمن جایی از پا داخل است که باید شسته شود ؟ عطا پاسخ داد : آری ، شکی در این نیست .(3)
عبد الرزاق از محمد بن مسلم ، از ابراهیم بن مَیْسَرَه ، از عثمان بن اَبی سُوَید روایت می کند که وی برای عُمَر بن عبد العزیز مسح بر پاها را یادآور شد ، گفت : از سه تن از اصحاب محمد به من خبر رسیده (که کمترین آنها پسر عمویت ، مُغِیرة بن شُعبه است) که پیامبر پاها را می شست .(4)
در اینجا احادیث فراوانی از این نمونه است که همه بر وجود خط مشی ها و نشانه هایی بر هر دو روش ، دلالت می کنند و اینکه خلفا (و کسانی که در خط آنان بودند) بر شستنِ پاها تأکید داشتند و آن را جزو سنت می شمردند .
اما مردم ، بر عطا (که فقیه درباری بود) اعتراض می کردند و مشروعیت مسح بر پاها را نزد عُمَر بن عبد العزیز (خلیفه مسلمانان در آن زمان) یادآور می شدند .
مدارا با صحابه یا تابعان در وضو ، دیری نپایید و سیاست حکّام در دوره عباسیان تغییر یافت ؛ زیرا بعد از آنکه در روایات امام باقر علیه السلام تقیه را نمی نگریم ، در بعضی از
ص: 372
روایات امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام پدیده تقیه رخ نمود و این ، خبر می دهد به اینکه حُکام در عهد عباسی سیاست جدیدی را در پیش گرفتند که در بحث آینده ، به اصولِ آن پی خواهیم برد .
بدین ترتیب ، مشروعیتِ مسح بر پاها را دریافتیم و اینکه گروه بزرگی از صحابه و تابعان ، بر پاهاشان مسح می کشیدند و این کار را به پیامبر صلی الله علیه و آله منسوب می ساختند (و نه به امام علی علیه السلام ) تا گفته شود به اینکه وضوی مَسْحی ، فقه طائفه ای شیعی است ، بلکه این وضو ، فقه نبوی و قرآنی می باشد .
پیش از این ، اسامی ده نفر از قائلان به وضوی مسحی را آوردیم و در اینجا اشخاص دیگری بر آنها می افزاییم :
ابو مالک اشعری .
عَبّادِ بن تمیم مازنی .
تمیم بن زید مازنی .
عبد اللّه بن زید مازنی .(1)
عُرْوَة بن زبیر .
حَسَن بَصْری .(2)
ابراهیم نَخَعی .
عَلْقَمَة بن قیس .
ص: 373
عبد اللّه بن مسعود .
اَوس بن اَبی اَوس ثقفی .
رِفاعة بن رافع .
شَعْبی .
عِکْرِمَه .
محمّد بن علی باقر علیه السلام .
اکنون سؤال را تکرار می کنیم و می پرسیم : اگر نسبت وضوی مَسْحی به پیامبر صلی الله علیه و آله صحیح می باشد و بزرگان صحابه و تابعان ، به آن دست یازیده اند ، چرا قائلان به وضوی مسحی ، به بی دینی و کفر متهم می شوند ؟
این هجوم [ ناجوانمردانه ] بر رافضه یا شیعه از چه روست ؟ آیا آنان ، با پیروی از سنت پیامبر ، در این کار معذور نمی باشند ؟!
چرا آنان را به گمراهی و بدعت ، متهم می سازند ؟ آیا بدان خاطر است که بر سنتِ پیامبر پایدارند یا این کار در راستای تعصّب گرایی و پیروی از قدرت حاکم ، صورت می گیرد ؟!
ص: 374
بسا کسی بپرسد : چگونه می توان به نتیجه گیری شما اطمینان یافت ، در حالی که زیدیه را می نگریم که بر اساس آنچه امام زید بن علی بن حسین ، از پدرش ، از جدش ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کنند ، وضو می گیرند ، و اینکه رسول خدا طبق آنچه عثمان از آن حضرت حکایت می کرد ، وضو می گرفت .
اگر تحلیل شما درست باشد که وضوی عثمان ، یک تشریع سیاسی است ، چگونه امام زید ، به وضوی آنان وضو می گیرد و وضوی جد و آبای خود را وا می گذارد ؟!
پیش از پاسخ به این سؤال ، باید وحدت روایات را نزد طالبیان بیان داریم و اینکه آنان در کلیات با هم متفق اند . از لابلای آن _ اگر خدا بخواهد _ به حقیقت وضوی طالبیان دست خواهیم یافت .
از مسائل مسلم تاریخی این است که فرزندان علی بن ابی طالب (خواه حَسَنی باشند و خواه حسینی) دارای فقه یکسانی هستند و در احکام اساسی با هم اختلاف ندارند و فقه آنها از فقه حُکام جداست .
اکنون بعضی از متون را در این زمینه می آوریم :
در مقاتل الطالبیّین آمده است که شخصی بر رشید درآمد و گفت : ای امیر مؤمنان ، نصیحتی دارم .
رشید ، به هَرْثَمه گفت : گوش فرا ده چه می گوید . آن مرد گفت : ای امیر مؤمنان ، درباره اَسرار خلافت است ! رشید به او دستور داد زبان نگشاید ، سپس با او خلوت کرد و به خبرش گوش فرا داد ...
آن شخص گفت : در یکی از کاروان سراهای «حُلْوان» بودم ، ناگهان یحیی بن عبد
ص: 375
اللّه بن حسن بن علی را دیدم که جامه پشمی ستبری بر تن داشت و عبای پشمی قرمز رنگی به دوش انداخته بود . دسته ای از مردان با او همراه بودند که هرگاه فرود می آمد ، فرود می آمدند و هرگاه به راه می افتاد بر می خاستند ، و از وی فاصله می گرفتند و به کسانی که آنها را می دیدند وانمود می کردند که او را نمی شناسند ؛ آنان ، یارانش بودند . با هر یک از آنها منشور سفیدی بود که اگر به وی عرضه می شد ، تصدیق می کرد [ که از افراد خودی است ] .
رشید گفت : آیا یحیی را می شناسی ؟ آن مرد گفت : در قدیم او را دیده بودم ، و همان نشانه ها باعث شد که دیروز بتوانم او را بشناسم .
رشید گفت : اوصافش را برایم باز گوی . آن شخص گفت : مردی است چهار شانه ، گندم گون و دل نشین ، طاس ، زیبا چشم و شکم گنده .
رشید گفت : خودش است ، چه می گفت ؟ آن مرد گفت : چیزی نشنیدم بگوید ، جز اینکه او را دیدم هنگامی که وقت نماز فرا رسید ، غلامش _ که او را می شناسم _ جامه ای شسته برایش آورد . وی آن را در گردنش انداخت و جبه پشمی را از تنش درآورد تا آن را بشوید . چون بعد از ظهر شد ، نمازی گزارد که به گمانم نماز عصر بود ؛ دو رکعت اول را طول داد و دو رکعت آخر را کوتاه خواند .
رشید گفت : مرحبا ! خوب حرکات او را به یاد سپرده ای ! آن ، نماز عصر است و وقتِ آن نزد این قوم ، بعد از نماز ظهر می باشد . خدا پاداش نیکت دهد و سعیت مشکور باد ! که هستی ؟ و از کدام دیاری ؟
آن شخص گفت : مردی از فرزندان این دولتم و اصل و تبارم از «مَرو» است و در شهر دار السلام [ بغداد ] منزل دارم .
رشید لحظه ای درنگ کرد ، سپس گفت ...(1)
ص: 376
از این روایت تاریخی ، می توان فهمید که اختلاف فقهی میان خلیفه و فرزندان حسن (به ویژه در شرایط سیاسی و وقایع اجتماعی) معیار و شاخص شناختِ علویان ، به شمار می آمد . در دوران عباسیان ، در خواهیم یافت که چگونه حکام ، مذهب را به عنوان ابزاری به کار گرفتند تا به وسیله آن ، علویان را از مسلمانان کنار زنند ، بلکه آنها را بیرون از اسلام بشمارند در حالی که اصول حدیثی ثابت می کند که آنان چیزی را که نسل اندر نسل به ارث برده اند بر زبان می آورند و بیشتر احادیثشان از پیامبر صلی الله علیه و آله منقول است .
حاکمان با گرایش ها و اهداف سیاسی ، به اختلافات مذهبی میان توده های مردم دامن می زدند تا شیعه را از دیگران جدا سازند . این سخن رشید که می گوید : «مرحبا ! چقدر خوب به خاطر سپردی ! آن ، نماز عصر است و وقت آن ، نزد شیعه همان زمان می باشد» بیانگر همین حقیقت است .
باری ، امکان ندارد فرزندان امام علی علیه السلام در یک حکم ضروری که مسلمان در روز پنج بار به آن دست می یازد ، اختلاف کنند . اگر رأی امام زید را در زمینه وقت نماز عصر وارسی کنیم در می یابیم که همان دیدگاه امام صادق علیه السلام و عبد اللّه بن عباس و دیگر اهل بیت علیهم السلام است .
در مسند الإمام زید در باب اوقات نماز ، آمده است : برایم حدیث کرد زید بن علی ، از پدرش ، از جدّش _ خدا از همه شان خشنود باد _ از علی بن ابی طالب (کرّم اللّه وجهه) که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
امامانی بعد از من بر مردم خواهند آمد که نماز را می میرانند (مانند مردن بدن ها) هرگاه دورانِ آنان را درک کردید ، نماز را در وقتش بگزارید ، و باید نماز شما با آن قوم نافله [ نماز مستحب ] باشد ؛ چرا که ترک نماز از
ص: 377
وقت آن کفر است .(1)
همچنین در این کتاب می خوانیم : شنیدم امام شهید _ ابو حسین _ زید بن علی رضی الله عنه از این سخن خدای متعال سؤال شد : « أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ » (نماز را از هنگام فرا رسیدن ظهر تا درآمدنِ شب به پای دار) زید رضی الله عنه گفت : «دلوک شمس» هنگام ظهر است و « غَسَقِ اللَّیْلِ » یک سوم شب تا اینکه سفیدی از پایین آسمان برود « وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودا »(2) (و نماز صبح در معرض دید فرشتگان شب و روز است) ملائکه شب و فرشتگان روز ، آن را مشاهده می کنند .
زید بن علی رضی الله عنه می گفت : برترین اوقات ، اول آنهاست و اگر آن را به تأخیر اندازی ، اشکالی ندارد .(3)
امام زید ، می خواهد به اوقات سه گانه نماز اشاره کند (چنان که خدای سبحان در قرآن فرمود و شیعه علی علیه السلام امروزه بدان عمل می کند) و اینکه وقت فضیلتِ نماز عصر ، پس از پایان نماز ظهر است ، همان که امام باقر و صادق علیهماالسلام ابراز داشته اند .
نیز این احتمال هست که سخن امام زید در خبر اول «فإنّ ترکَ الصَّلاة عَن وقتها کُفر» (نماز را در وقت آن به جا نیاوردن ، کفر است) اشاره به عملکرد امویان و نقش آنها در تغییر اوقات نماز باشد ، و اینکه ایستادگی در برابر این هجوم لازم است و باید مؤمنان را
ص: 378
فراخواند که هر نمازی را در وقت خودش به جا آورند و بر این سنت پایبند باشند .(1)
چرا که روایاتی در فضیلت گزاردن نماز در وقتش وارد شده است و باید عمل کسانی را که در شریعت بدعت می نهند باطل ساخت و این فراخوانِ پیامبر را اجابت کرد که فرمود :
به زودی کسانی بر شما امیر می شوند که کارهایی آنها را از ادای نماز در وقتش باز می دارد و آن را به تأخیر می اندازند ؛ شما آن را در وقت خودش بخوانید .(2)
در أنساب الأشراف (اثر بَلاذُرِی) آمده است : اهل مصر ، بدان سبب که «ابن اَبی سَرْح» اوقات نماز را به بازی می گرفت ، نمایندگانی را سوی عثمان فرستادند .(3)
در تاریخ المدینة (اثر ابن شِبَّه) می خوانیم : هفتصد نفر از مصریان سوی مدینه روانه شدند ، به مسجد پیامبر درآمدند و پیش اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله درباره شیوه ای که ابن اَبی سَرْح با اوقات نماز در پیش گرفته بود ، شکوه کردند .(4)
ص: 379
در تاریخ ثبت شده که : سلیمان بن عبد الملک ، نمازها را به اوقات خودشان باز گرداند .(1)
در نقل این خبر از خلیفه ، اشاره است به اینکه مسلمانان در مسئله اوقات نماز ، بر حُکام اعتراض داشتند . این اعتراض ، همگانی بود و خلیفه مصلحت دید که درخواستِ آنها را اجابت کند .
بخاری در صحیح خود _ در باب تضییع نماز از وقتِ آن _ دو حدیث از انس می آورد ؛ یکی از غَیْلان از انس است که گفت : از آنچه در عهد محمد بود چیزی را سراغ ندارم [ که پابرجا باشد ] گفتند : نماز [ که هست ] گفت : آیا آنچه را در نماز بود ، ضایع نساختید .
خبر دیگر ، از عثمان بن اَبی رَوّاد است که گفت ، شنیدم زُهْری می گفت : بر اَنس بن مالک در حالی که می گریست ، در «دمشق» وارد شدم ، پرسیدم : چرا گریه می کنی ؟ گفت : از آنچه درک کردم چیزی جز همین نماز را سراغ نداشتم ، همین هم ضایع شد .(2)
از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :
برای هر نمازی دو وقت است ، وقتِ اول ، فضیلتِ فزون تر دارد ؛ وقتِ نماز صبح ، از سپیده دم هست تا زمانی که آسمان روشن شود ، تأخیر آن از این وقت ، عمداً سزاوار نیست .
لیکن [ وقت دوم نماز صبح ، پس از روشن شدن هوا ] وقتِ کسی است که گرفتار شده یا فراموش کرده یا به اشتباه افتاده یا خوابیده است .
وقت نماز مغرب ، از هنگامی است که خورشید پنهان می شود تا زمانی که ستاره ها در آسمان پدیدار می شوند .
ص: 380
نباید کسی ، آخرِ وقت را وقت نماز قرار دهد مگر از روی عذر یا علتی .(1)
عُبَید بن زُراره ، از امام صادق علیه السلام درباره وقت نماز ظهر و عصر ، پرسید ، امام علیه السلام فرمود :
هنگامی که خورشید به نیمه روز رسد [ و سایه شاخص ، روند بلند شدن را بیاغازد ] وقت نماز ظهر و عصر (هر دو) فرا می رسد جز اینکه نماز ظهر قبل از نماز عصر است ، سپس تا غروب خورشید ، وقت نماز ظهر و عصر ، ادامه دارد .(2)
بعضی از صحابه (از جمله ابن عباس(3) و عایشه) دیدگاه اهل بیت علیهم السلام را تأیید کرده اند .
عایشه می گوید : رسول خدا نماز عصر را می گزارد ، در حالی که خورشید از حجره اش بیرون نرفته بود [ و هنوز آفتاب بر خانه اش می تابید ] .
در خبر دیگر ، عایشه می گوید : پیامبر در حالی نماز عصر را گزارد که خورشید [ آفتاب ] در خانه اش می تابید ، سایه در خانه اش بر آفتاب غلبه نداشت .
و نیز از عایشه نقل شده که گفت : پیامبر نماز عصر را در حالی گزارد که خورشید در حجره ام می درخشید و بعد از آن ، سایه نمایان شد و گسترش یافت .(4)
ص: 381
بخاری _ در باب وقت نماز عصر _ از ابوبکر بن عثمان روایت می کند که گفت : شنیدم اَبو اُمامَه می گفت : با عُمَر بن عبدالعزیز نماز ظهر را گزاردیم ، سپس بیرون شدیم تا اینکه بر اَنس درآمدیم ، او را در حالی یافتیم که نماز عصر را می گزارد . پرسیدم : ای عمو ، این چه نمازی بود که خواندی ؟ گفت : نماز عصر ! این نماز رسول خداست [ که در همین وقت می خواند ] و با او [ در همین زمان ] نماز عصر را می گزاردیم .(1)
و دیگر روایات فراوان ، که در این زمینه هست .
در مقاتل الطالبیین از حسن بن حسین نقل شده است که گفت : من و قاسم بن عبد اللّه (عبد اللّه بن حسین بن علی بن حسین) در حالی که نماز ظهر را خوانده بودیم ، برای غسلِ ابو الفوارس (عبد اللّه بن ابراهیم بن حسین) [ به خانه اش ] درآمدیم . قاسم به من گفت : آیا نماز عصر را بخوانیم ؟ از این بیم داشتیم که مبادا در غسل آن مرد کندی کرده باشیم . من با او نماز عصر را خواندم [ سپس ابو الفوارس را غسل دادیم ] چون از غسل وی فارغ شدیم ، بیرون آمدم و روز را سنجیدم ، آغاز وقت نماز عصر بود ، نماز را اعاده کردم .
[ آن گاه خوابیدم ] کسی در خوابم آمد و گفت : نماز [ عصر ] را دوباره خواندی در حالی که پشت سر قاسم نماز گزاردی ؟! گفتم : در غیر وقتش آن را خوانده بودم ! گفت : قلب قاسم ، هدایت یافته تر از دلِ توست .(2)
از آنچه گذشت ، روشن شد که موضع طالبیان (خواه حَسنی آنها یا حسینی شان) و همچنین دیدگاه بعضی از صحابه ، مانند عبد اللّه بن عباس (دانشمند امت) و انس بن مالک (خادم پیامبر) و عایشه (همسر پیامبر) و دیگران ، جمع میان نماز ظهر و عصر بود یا جمع میان آن دو را تأیید می کردند ، لیکن این ، ابن اَبی سَرْح (والی عثمان بر مصر) بود که وقت نمازها را تغییر داد .
ص: 382
ابو الفرج اصفهانی ، اخبار کسانی را می آورد که در صفوف یحیی بن عبد اللّه بن حسن ، رخنه کردند ، می گوید : گروهی از اهل کوفه ، با او همراه شدند . در میانشان ابن الحسن بن صالح بن حی وجود داشت . وی در برتری ابوبکر و عُمَر و عثمان (در شش سال امارتش) به مذهب «زیدیّه بُتْرِیَّه» معتقد بود و در بقیه عُمر عثمان ، او را کافر می شمرد .
ابن الحسن [ شراب ] نبیذ می آشامید و بر پاافزار مسح می کشید و با کارهای یحیی مخالفت می ورزید و یارانِ او را به تباهی می کشاند .
یحیی بن عبد اللّه می گوید : روزی مُؤذّن اذان داد ، در حالی که من مشغول وضو بودم ، نماز برگزار شد . ابن الحسن منتظرم نماند و با اصحابم نماز گزارد . من سوی آنها آمدم و چون دیدم او نماز می خواند ، در ناحیه ای نماز گزاردم و در نماز او شرکت نجستم چون می دانستم که بر پاافزار مسح می کشد .
چون ابن الحسن نماز گزارد ، به یارانش گفت : چرا جانمان را در همراهی با شخصی به کشتن اندازیم که به نماز با ما عقیده ندارد و ما نزد او از کسانی به شمار می آییم که مذهب آنها را نمی پسندد .(1)
زید بن علی ، از پدرش ، از جدش حسین بن علی (رضی اللّه عنهما) روایت کرده است که گفت : ما فرزندان فاطمه (رضی اللّه عنها) بر پاافزار و عمامه و کلاه و روسری و بدن پوش ، مسح نمی کشیم .(2) و سخن جدش علی بن ابی طالب را روایت می کند که «سَبَقَ الکتاب الخُفّین» ؛(3) کتاب خدا بر مسح بر پاافزار پیشی جست .(4)
ص: 383
ابن مَصْقَلَه روایت می کند که از امام باقر علیه السلام درباره مَسح بر پاافزار پرسید ، آن حضرت فرمود : عُمَر ، سه روز آن را برای مسافر و یک شبانه روز برای مُقیم (کسی که در وطن است) جایز می دانست ؛ و پدرم ، در سَفَر و حَضَر ، آن را جایز نمی شمرد .
چون از نزد آن حضرت بیرون آمدم و بر آستانه در ایستادم ، فرمود : پیش آی ! به آن حضرت رو آوردم ، فرمود :
إنَّ القومَ کانُوا یَقولُونَ بِرأیهم ، فَیُخَطَئُون ویُصیبُون ؛ وکانَ أبی لا یَقولُ بِرأیه ؛(1)
آنان ، بر اساس رأی خود فتوا می دادند ، گاه به خطا می رفتند و گاه حرفِ صواب بر زبان می آوردند ؛ پدرم به رأی خود سخن نمی گفت [ بلکه بر اساس کتاب و سنت ، نظر می داد ] .
دیدگاه اهل بیت علیهم السلام از سوی ابن عباس و عایشه تأیید شده است ؛ زیرا نقل شده که هر یک از آن دو می گفتند : «اگر پاهایم قطع شود برایم محبوب تر است از اینکه بر پاافزار مسح کشم» و «مَسح بر پوست خر از مسح بر کفش ، نزد من پسندیده تر است»(2) و ...
اما در خصوص ابن عُمَر ، عطا می گوید : ابن عُمَر در مسح بر پاافزار ، با مردم مخالفت می ورزید ، لیکن نمرد تا اینکه با آنان همسو شد .(3)
بدین ترتیب روشن شد که فقه فرزندان حسن و امام زید و امام باقر علیه السلام و حتی فقه عبد اللّه بن عباس ، در مسح بر پاافزار ، یکسان بود و میانشان کمترین اختلافی یافت نمی شد ، لیکن فقیه نمایان درباری ، مسح بر پاافزار را به امام علی علیه السلام و فرزندانش نسبت دادند و پا را از این فراتر نهادند و جزئیات مسئله را به آنها منسوب ساختند .
پیداست که این نسبت ها باطل و پوچ است و با اصول مکتب اهل بیت علیهم السلام سازگاری و هماهنگی ندارد .
ص: 384
ابو الفرج اصفهانی روایت می کند : اسحاق بن عیسی بن علی _ در دوران موسی الهادی _ والی مدینه شد . شخصی از تبار عُمَر بن خطاب را (که به عبد العزیز بن عبد اللّه معروف بود) به جای خود گمارد . عبد العزیز بر طالبیان ستم روا می داشت و بد رفتاری می کرد و در این زورگویی ، کار را بدانجا رساند که هر روز باید پیش او می آمدند و خویشتن را می شناساندند و این کار در «مقصوره» (سرای قصر) صورت می گرفت .
برای هر کدام از آنها ضامنی از نزدیکان و خویشاوندانش گرفت ؛ حسن بن محمد بن عبد اللّه بن حسن را ، حسین بن علی و یحیی بن عبد اللّه بن حسن ، ضمانت کرد ...
سپس روز جمعه آنان را فراخواند ... نام حسن بن محمد را برد ، حاضر نبود ، به یحیی و حسین بن علی [ عتاب آمیز ] گفت : او را باید پیش من بیاورید و گرنه شما را زندانی می سازم ، سه روز است که خود را معرفی نکرده است ! یا از شهر بیرون رفته یا خود را پنهان ساخته است .
حسین به او گفت : ما به او دسترسی نداریم ، او مانند دیگر مردم در پی کاری رفته است [ غیبت چند نفر امر طبیعی است ، اگر راست می گویی ] در پی آل عُمَر بن خطّاب بفرست و آن گونه که ما را گرد آورده ای آنان را نیز گردآور ، سپس یکایک آنها را از نظر بگذران ، اگر در میان آنان بیش از غیبت حسن نیافتی ، رفتار تو نسبت به ما از روی انصاف است .
عُمَری سوگند یاد کرد که زنش سه طلاقه و بردگانش آزاد باشد [ اگر حسین را رها کند مگر اینکه تا فردا حسن را نزد او آورد ، و گرنه با سوارانش ] به بازار او بتازد و آنجا را ویران کند و به آتش کشد ، و حسین را هزار تازیانه بزند ...
یحیی برآشفت و سوگند یاد کرد که حسن را نزد او خواهد آورد . سوی حسن بن محمد پیغام فرستاد که بیاید .
ص: 385
یحیی و سلیمان و ادریس (فرزندانِ عبد اللّه بن حسن) و عبد اللّه بن حسن اَفطس ، ابراهیم بن اسماعیل طباطبا ، عُمَر بن حسن بن علی بن حسن بن حسین بن حسن ، عبد اللّه بن اسحاق بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن علی ، عبد اللّه بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب آمدند .
در پی جوانان و موالیانشان فرستادند [ آنها هم آمدند ] از این رو ، 26 نفر از فرزندان علی ، ده نفر از حاجیان و گروهی از موالی گرد آمدند .
چون مؤذن برای اذان صبح بانگ زد ، به مسجد درآمدند ، آن گاه ندا دادند «أحد ، أحد» عبد اللّه بن اَفْطَس بر مناره بالا سری پیامبر _ جایگاه جنایز _ بالا رفت و از مُؤذّن خواست به «حَیَّ عَلَی خیر العَمَل» اذان دهد ، مؤذن چون چشمش به شمشیر [ آخته [ در دست او افتاد ، به آن اذان داد .
عُمَری صدای اذان را شنید ، احساس شورش کرد ، به هراس افتاد و ترسان گریخت .
حسین نماز صبح را با مردم گزارد و شاهدان عادلی را که عُمَری بر آوردنِ حسن گرفته بود و نیز حسن را فرا خواند و به شهود گفت : این شخص ، حسن است . او را آوردم ، شما نیز عُمَری را بیاورید و گرنه به خدا ، من سوگند خویش گزاردم و آنچه بر عهده گرفتم به جا آوردم .
هیچ یک از طالبیان از دستور او روی برنتافتند مگر حسن بن جعفر بن حسن بن حسن (که وی پوزش خواست و حسین او را مجبور نکرد) و موسی بن جعفر بن محمد ، که حسین به او گفت : تو راحت باش .(1)
در مسند الإمام زید آمده است : برایم حدیث کرد زید بن علی رضی الله عنه از پدرش علی بن
ص: 386
حسین رضی الله عنه که وی در اذانش می گفت : «حَیَّ عَلی خیر العمل ، حَیَّ عَلی خیر العَمَل» ؛(1) بشتابید سوی بهترین عمل .
از حسین بن علی (شهید فَخّ) روایت شده است که به «حَیَّ علی خیر العمل» اَذان می داد .(2)
قُوشْچی (در شرح تجرید ، بحث امامت) می گوید : عُمَر _ در حالی که بر منبر [ پیامبر ] تکیه زده بود ، گفت : ای مردم ، سه چیز در عهد پیامبر بود و من از آنها نهی می کنم و حرامشان می سازم و بر آنها کیفر می دهم ؛ صیغه زنان ، متعه حج ، و «حَیَّ علی خیر العَمَل» .
سپس قُوشْچی از سوی خلیفه پوزش می طلبد و می نویسد : این کار ، خدشه ای را در خلیفه بر نمی انگیزاند ؛ چرا که مخالفت مجتهد با غیر خودش در مسائل اجتهادی بدعت نمی باشد .(3)
عذری که وی برای عُمَر می تراشد ، بی معناست ؛ زیرا اگر عُمَر معذور بود ، چرا خود را مُلزم ساخت دیگران را کیفر دهد و گفت : هر که به این کار دست یازد ، مجازاتش می کنم .
و اگر بانگ حیعله سوم (در اذان) جایز نبود ، چرا ابن عُمَر و اُمامة بن سَهْل (و دیگران) در اذان خود «حَیَّ علی خیر العمل» را می آوردند (چنان که ابن حَزْم در المُحَلّی آن را حکایت می کند)(4) ؟!
به این ترتیب ، دریافتیم که طالبیان _ همگی _ در پی فرصت مناسب بودند تا به سنت پیامبر صلی الله علیه و آله فراخوانند و مردم را سوی آن باز گردانند .
ص: 387
ابن نَبّاح در اذانش بانگ می زد : «حَیَّ علی خیر العمل ، حَیَّ علی خیر العمل» علی علیه السلام هنگامی که او را [ در حالِ این بانگ ] می دید ، می فرمود :
مَرحباً بالقائلین عدلاً ، وبالصلاة مرحباً وأهلاً ؛(1)
مرحبا به عدل گویان ، مرحبا و خوشامدا به نماز .
این حدیث (و دیگر متون) دلالت دارد بر اینکه پیروان سنت پیامبر صلی الله علیه و آله در دوران امام علی علیه السلام اندک بودند ؛ زیرا بیشتر آنان (به جز اهل بیت و بعضی از صحابه) گوش به سخن عُمَر داشتند و سیره او را می پیمودند و بر آن خو گرفته بودند .
در این زمینه ، نگارنده بحث عمیق و مفصلی دارد که تحت عنوان «حَیّ علی خیر العمل ، الشرعیة والشعاریة»(2) به چاپ رسیده است .
علویان ، در شمار تکبیرات [ در نماز ] بر میت با دیگران اختلاف داشتند و تأکید می کردند که این نماز ، پنج تکبیر دارد ؛ اما عُمَر _ به جهت اختلافی که مردم داشتند _ آنان را بر چهار تکبیر گرد آورد .
در مقاتل الطالبیین آمده است : برایم حدیث کرد یحیی بن علی (و دیگران) گفتند : برای ما حدیث کرد عُمر بن شِبّه ، گفت : برای ما حدیث کرد ابراهیم بن محمّد بن عبد اللّه بن اَبی الکرام جعفری ، گفت : ابراهیم بن عبد اللّه بن حسن بر جنازه ای _ در بصره _ نماز گزارد ، بر آن چهار تکبیر فرستاد . عیسی بن زید ، به او گفت : تکبیر خاندانت را می دانستی ، چرا یکی از آن کاستی ؟
ابراهیم گفت : این کار ، مردم را گرد می آورد ، ما به اجتماع [ و گردآوری ] آنها [ به
ص: 388
سوی خود ] نیازمندیم و در ترک یک تکبیر _ ان شاء اللّه _ ضرری نیست !
عیسی از ابراهیم جدا شد و کناره گرفت [ این ماجرا ] به گوش ابو جعفر منصور رسید ، پیکی را سوی عیسی فرستاد و از او خواست زیدیه را وادارد که ابراهیم را یاری نکنند . عیسی این کار را نکرد و ماجرا پایان نیافت تا اینکه ابراهیم به قتل رسید و عیسی بن زید ، خود را پنهان ساخت .
به منصور گفتند : آیا در پی عیسی بر نمی آیی ؟ گفت : به خدا سوگند ، بعد از محمد و ابراهیم ، در پی مردی از آنها برنخواهم آمد ! آیا به دست خود ، کاری کنم که آنان پرآوازه شوند ؟!(1) [ و به زیانم بینجامد ] .(2)
در متن مذکور ، اموری شایان ژرف نگری است :
الف) اعتراضِ عیسی به ابراهیم : تکبیر خاندانت را می دانستی ، چرا یکی از آن کم کردی ؟
ب) پاسخ ابراهیم به عیسی : این کار ، مردم را گرد می آورد ، ما به اجتماع آنها محتاجیم .
ج) اینکه ابراهیم گفت : در ترک یک تکبیر _ ان شاء اللّه _ ضرری نیست ، و عیسی از ابراهیم جدا شد و کناره گرفت .
د) ماجرا به گوش منصور رسید . وی سوی عیسی پیک فرستاد [ و گفت حاضر است خواسته های عیسی را برآورد ، به شرط اینکه ] وی زیدیه را از پیرامون ابراهیم بپراکند .
دیدگاه فقهی عیسی را روایات زیر ، تأیید می کند :
مرا حدیث کرد زید بن علی ، از پدرش ، از جدش علی _ درباره نماز میت _ که
ص: 389
فرمود : در تکبیر اول ، حمد و ثنای الهی را به جای می آوری ؛ در تکبیر دوم ، بر پیامبر صلوات می فرستی ؛ در تکبیر سوم ، برای خود و مردان و زنان با ایمان ، دعا می فرستی ؛ در تکبیر چهارم ، برای میت دعا می کنی و آمرزش می خواهی ؛ در تکبیر پنجم ، تکبیر می گویی و سلام می دهی .(1)
احمد _ در مسندش _ از عبد الأعلی ، روایت می کند که گفت : پشت سر زید بن اَرقم ، بر جنازه ای نماز گزاردم ، وی پنج تکبیر گفت . ابو عیسی (عبد الرَّحمان بن اَبی لیلا) برخاست ، دست او را گرفت و پرسید : فراموش کردی [ که باید چهار تکبیر گفت ] ؟! زید بن ارقم پاسخ داد : نه ، من پشت سر خلیلم ابوالقاسم نماز گزاردم ، او پنج تکبیر گفت ، و من آن را هرگز ترک نخواهم کرد .(2)
بَغَوی از طریق ایّوب بن نُعمان ، از زید بن اَرقم ، مثل این روایت را نقل کرده است .(3)
طَحاوی _ به سندش _ از یحیی بن عبد اللّه تمیمی آورده است که گفت : با عیسی (از موالیان حُذَیفة بن یمان) بر جنازه ای نماز گزاردم ، وی بر آن پنج تکبیر گفت ، سپس رو به ما کرد و گفت : خطا نکردم و از یاد نبردم ، لیکن تکبیر گفتم همان گونه که مولا و ولی نعمتم (حُذَیفة بن یمان) بر جنازه ای نماز گزارد و بر آن ، پنج تکبیر گفت ، سپس رو به ما کرد و بیان داشت : به اشتباه نیفتادم و فراموشم نشد ، لیکن آن گونه که رسول خدا
ص: 390
تکبیر گفت ، تکبیر گفتم .(1)
بعد از این روایات ، به بعضی اخباری که درباره فرزندان علی علیه السلام وارد شده ، دست یافتم و اینکه آنان بر میت ، پنج تکبیر می گفتند .
در مقاتل الطالبیین آمده است : حسن بن علی ، بر امام علی نماز گزارد ، و پنج تکبیر گفت .(2)
پوشیده نماند که دستبرد در اَخبار و جعل احادیث معارضِ ساختگی ، یکی از ترفندهای امویان بود تا بتوانند روایات صحیح سنت [ پیامبر ] را پیش بخش بزرگی از امت فرهیخته پیامبر صلی الله علیه و آله تضعیف کنند .
مواضع اهل بیت علیهم السلام بر صفحات تاریخ ثبت شدند تا با روشنی تمام رهنمون باشند بر اینکه اصول و خط مشی آنها یکی است و یک روز هم ، از مکتب علی علیه السلام منحرف نشدند ، همان مکتبی که تجسّم راستینِ آرمان هایی است که پیامبر می خواست و آنها را با فعل و قول و تقریرش بیان داشت .
آنچه را آوردیم ، نمونه های تطبیقی این اندیشه است و محققان می توانند مسائل دیگری را به آن بیفزایند ؛ مانند : دستْ باز نماز خواندن ، آمین نگفتن در نماز و امثال اینها .
پدیده تشکیک در فقه علویان و نقل روایات متناقض از آنها ، یک ترفند حکومتی بود که سنگ بنای آن را امویان نهادند و عباسیان بر اساس آن مشی کردند (افق های این ساز و کار را در آینده ، روشن خواهیم ساخت) .
از همه اینها به دست می آید که فقه امام زید از فقه عبد اللّه بن حسن و امام باقر و امام صادق علیهماالسلام جدا نیست ، بلکه همه شان سلاله خاندان نبوت و فرزندان علی و
ص: 391
زهرایند و ارتباط و همبستگی دینی میانشان لحاظ شده است (بعضی از روایات را در این زمینه آوردیم) .
اگر مذهب زید ، غیر از مذهب امام باقر و صادق علیهماالسلام بود ، برای او از خدا طلب رحمت نمی کردند و در کتاب های رجال شیعه ، بدین پایه از شکوه و بزرگی یاد نمی شد و درباره اش نمی گفتند که «زید ، ناسخ قرآن را از منسوخ آن باز می شناخت و سرور خاندان خویش بود» و با عباراتی این چنین _ که در متونِ دینی و تاریخی فراوان به چشم می خورد _ او را نمی ستودند .
نسبت به فرزندان و ذریّه امام حسن علیه السلام نیز چنین است . هنگامی که امام صادق علیه السلام دید ابراهیم و خاندان او را در کجاوه ها می رانند ، برایشان دعا کرد و دیدگانش پر از اشک شد .(1)
با ملاحظه سند صحیفه سجادیه می توان این حقیقت را با روشن ترین شاخص ها دریافت ؛ زیرا صحیفه ای که از عبد اللّه بن حسن به جا ماند ، همانند صحیفه ای بود که نزد امام صادق علیه السلام وجود داشت ؛ زیرا راوی می گوید : در آن نگاه کردم [ با شگفتی دیدم که ] آن دو [ کتاب ] یکی هستند و یک حرف از آن دو را نیافتم که بر خلاف حرفی باشد که در صحیفه دیگر هست .
خط مشیی وجود داشت که اقوال مخالف با فقه امام باقر و صادق علیهماالسلام را به امام زید و یحیی (و دیگران) منسوب می ساخت ؛ زیدی ها تحت تأثیر این اقوال قرار گرفتند و به انگیزه های فراوانی به این روایات عمل کردند که در بحث ذیل ، مهم ترین توجیهات این اختلاف را (که میان این دو گروه پدید آمد) وارسی می کنیم .
1 . سیطره روح انقلابی بر فرزندان حسن و زیدی ها .
ص: 392
2 . تلاش حُکام برای ایجاد شکاف در صفوف علویان و گسترش آن .
3 . کامیابی فقهای اهل سنت در جذب زیدی ها .
نخستین عامل ، سیطره روح انقلابی بر دودمانِ امام حسن علیه السلام و خاندانِ زید و سوء استفاده حاکمان و دسیسه گران از این روحیه ، برای تشکیک در سخنان امام صادق علیه السلام می باشد . آنان کلمات امام باقر و امام صادق علیهماالسلام را برای بنی حسن ، ناشی از حسادت و رقابت با آنها یا ترس از جنگ و کشته شدن (و مشابه آن) می نمایاندند و تفسیر مُغرضانه و نادرست از این سخنان ، ارائه می دادند .
لیکن هر کس در اقوال امام باقر و صادق علیهماالسلام نیک بنگرد ، رنگ و بویی از انگیزه های پست و ذلت بار را احساس نمی کند . سخنان آنها در تخطئه قیام محمد (نفس زکیه) یا نهضت زید بن علی یا ... در حد روشنگری و کشف و اخبار از ناکامی و بی ثمر بودنِ تلاش های آنهاست ؛ زیرا شرایط حاکم در آن زمان ، انقلاب و قیام را بر نمی تافت و این حقیقت را امامان علیهم السلام با تیزبینی شان و معارفی که نسل اندر نسل از پدرانشان _ نسبت به وقایع و رخدادها _ به ارث برده بودند ، می دانستند .
در مقاتل الطالبیین از ابن داحَه ، نقل شده که گفت :
جعفر بن محمّد [ امام صادق علیه السلام ] به عبد اللّه بن حسن گفت : به خدا سوگند ، حکومت به تو و فرزندانت نمی رسد . این امارت برای این شخص (سفاح) است ، سپس برای این شخص (منصور) و آن گاه برای فرزندانش که از پی اویند . این حکومت در میان اینان _ پیوسته _ هست تا کودکانشان حکم برانند و با زنان [ در کارها ] مشورت کنند .
عبد اللّه گفت : ای جعفر ، به خدا سوگند ، خدا تو را بر [ علم ] غیبِ خویش آگاه نساخت ، تو این سخن را از روی حسادت بر فرزندم ، بر زبان آوردی !
آن حضرت فرمود : نه به خدا ! به فرزندت حسادت نورزیدم ، این شخص (یعنی ابو
ص: 393
جعفر منصور) او را بر «احجار الزَّیت» (نام محلی در مدینه) به قتل می رساند ، سپس _ بعد از او _ برادرش را در «طفوف» (نام محلی) در حالی که پاهای اسبش داخل آب است ، می کُشد !
پس از این سخن ، امام علیه السلام خشمگین _ در حالی که عبایش را [ بر دوش ] می کشید _ برخاست . ابوجعفر منصور ، در پی آن حضرت روان شد و گفت : ای ابو عبد اللّه ، دانستی چه چیزی را بر زبان آوردی ؟!
امام علیه السلام فرمود : آری ، به خدا سوگند ، می دانستم چه می گویم و این کار ، رخ خواهد داد .(1)
راوی ، می گوید : چون ابو جعفر به خلافت رسید ، جعفر را «صادق» نامید و هرگاه او را نام می برد ، می گفت : صادق (کسی که جز راستی بر زبان نیاورد) جعفر بن محمّد ، چنین و چنان گفت و این لَقب ، بر آن حضرت باقی ماند .(2)
در کتاب الاقبال سید بن طاووس ، نامه ای که امام صادق علیه السلام برای عرض تسلیت به عبد اللّه بن حسن (به خاطر آنچه برایش پیش آمد) نوشت ، آمده است . در این نامه ، می خوانیم :
إلی الخَلَف الصالح والذُرّیة الطَیّبَة من وُلد أَخیه وابن عمّه ، أما بعد ؛(3)
ص: 394
به خلف و ذریه پاک از نسل برادرش و پسر عمویش ، اما بعد ...
با توجه به این سخن ، می توان دریافت که اختلاف میان عبد اللّه بن حسن ، و جعفر بن محمّد ، اختلافِ مذهبی نبود ، بلکه از بد فهمی بنی الحسن و زیدیه ، نسبت به دیدگاه های امام صادق علیه السلام بر می خاست ؛ زیرا این سخن امام صادق علیه السلام که می فرماید : «إلی الخَلَف الصالح» (به جانشین نیک) اشاره دارد به اینکه وی از راه مستقیم ، انحراف نیافت .
نسبت به امام زید (فرزند امام سجاد علیه السلام ) نیز ماجرا به همین گونه است .
در تاریخ دمشق از عَمْرو بن قاسم ، نقل شده که : جعفر بن محمد ، عمویش زید را یاد می کرد و برای او از خدا رحمت می طلبید و می فرمود : و اللّه ، او سالار [ بزرگ ما [ بود ، به خدا سوگند ، برای دنیا و آخرتمان ، مثل او در میان ما نماند .(1)
در الخطط المقریزیّة از جعفر بن محمد ، رسیده که برای گروهی که از بیعت زید بن علی ، بیزاری می جستند ، فرمود : «بَرِئَ اللّه مِمَّن یَبْرَأُ منه» ؛(2) خدا نفرت دارد از هر کسی که از عمویم زید ، بیزاری جوید .
ابن حَجَر ، در ترجمه حکیم بن عیّاش ، در الإصابة می آورد :
مردی پیش جعفر بن محمّد صادق آمد ، به او گفت : شنیده ای که حکیم بن عیّاش _ در کوفه _ شما را ریشخند می کند ؟ آن حضرت پرسید : آیا چیزی از حرف های او ، آویزه گوشت هست ؟ گفت : شنیدم می سرود :
صَلَبنا لکم زیداً عَلَی جِذْع نَخْلَة *** ولم نَرَ مهدیّاً عَلَی الجِذع یُصْلَبُ
وَقِسْتُم بعثمان علیّاً سفاهَةً *** وعثمان خیرٌ مِن عَلیّ وَأَطْیَبُ
_ زیدتان را بر تنه درخت خرما به دار آویختیم ، مهدی ای را ندیدیم که بر تنه درخت بر دار
ص: 395
آویزند .
_ از روی نابخردی ، عثمان را با علی مقایسه کردند ، عثمان بسی بهتر از علی و پاکیزه تر از اوست .
امام ، دستانش را که می لرزید ، بالا برد و فرمود : «خدایا اگر این بنده ات دروغ می بافد ، سگت را بر او مسلط ساز» .
بنو امیه او را به کوفه فرستادند ، شامگاهی که حکیم از کوفه بیرون آمد ، شیر او را درید . خبر این ماجرا به گوش جعفر رسید ، به سجده افتاد و فرمود : «سپاس خدای را که آنچه را به ما وعده داد ، به انجام رساند» .(1)
از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :
خدا کشنده زید را لعنت کند و خوار سازد و به ذلت افکند . از آنچه بر ما اهل بیت ، بعد از درگذشت پیامبر فرود آمد ، سوی خدا شکوه می کنیم و علیه دشمنانمان از او یاری می خواهیم که او بهترین یاری رسان است .(2)
در عیون اخبار الرضا علیه السلام آمده است :
آن گاه که زید بن موسی بن جعفر ، علیه مأمون قیام کرد و مأمون بر او ظفر یافت ، به جهت مکانتِ امام رضا علیه السلام مأمون او را بخشید و به آن حضرت عرض کرد : ای ابو الحسن ، اگر برادرت شورید و آنچه را از دستش بر می آمد ، انجام داد ، پیش از او «زید بن علی» به پا خاست و به قتل رسید . اگر به خاطر تو نبود ، او را می کشتم ، جرمی را که او مرتکب شد ، کار کوچکی نیست !
امام رضا علیه السلام فرمود : ای امیر مؤمنان ، برادرم زید را با «زید بن علی» مقایسه نکن ! او
ص: 396
از علمای آل محمّد بود ، به خاطر خدا به خشم آمد و با دشمنان خدا جهاد کرد تا کشته شد . پدرم حدیث کرد که از پدرش جعفر شنید که می فرمود : خدا عمویم زید را رحمت کند او به خشنود سازی آل محمد فرا می خواند و اگر پیروز می شد به این دعوت وفادار می ماند ، برای قیام با من مشورت کرد ، گفتم : ای عمو ، اگر می پسندی که در کُناسَه به دارت آویزند ، کاری را که می خواهی بکن .(1)
در این سخن امام صادق علیه السلام اشاره به خبر پیامبر و امام علی و امام حسین (و غیر آنها) است که : مردی از فرزندانش در کُناسَه به دار آویخته می شود .(2)
از آنچه گذشت روشن شد که مذهب امام زید ، با مذهب امام باقر و صادق علیهماالسلام مخالفت ندارد و ماجرا نسبت به فرزندان امام حسن علیه السلام نیز چنین است (گرچه در بعضی از موضع گیری های سیاسی با هم اختلاف داشتند) زیرا امکان ندارد زید با برادر بزرگ تر خود ، امام محمّد باقر علیه السلام مخالفت کند ، هر دوی آنها فرزند امام علی بن حسین بن علی علیه السلام اند و همه به فضل و والا قدری و جایگاه بلند آن دو در فقه و شریعت ، شهادت می دهند .
از امام زید ، روایت شده که گفت : هر که جهاد می خواهد ، سوی من آید ؛ هر که علم می خواهد ، سوی فرزند برادرم بشتابد .(3)
از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود : آن که قیام کرد ، امام شمشیر است ؛ و آن که [ به قیام دست نیازید و ] در خانه نشست ، امامِ علم می باشد .(4)
ص: 397
در کتاب های زیدیه می خوانیم : امام جعفر صادق علیه السلام آن گاه که عمویش زید می خواست از مدینه سوی کوفه رهسپار شود ، به او گفت : ای عمو ، من با شمایم [ و همراهتان می آیم ] . زید گفت : مگر نمی دانی که قائم ما برای قاعد ماست [ و به پشت گرمی او به پا می خیزد ]و قاعدمان برای قائم ما [ در خانه می نشیند تا نهضت پایدار بماند ] ! اگر من و تو [ هر دومان با هم ] بیرون آییم ، چه کسی جانشین ما میانِ خانواده مان باشد ؟! از این رو ، جعفر به دستور عمویش _ زید _ در مدینه ماند .(1)
این رهنمود ، روشن می سازد که اهل بیت علیهم السلام در دو زمینه علمی و سیاسی ، با حُکّام رو به رو می شدند و پیداست که اختلاف در روش و اسلوب ، به معنای اختلاف در عقیده و اصول تشریع نیست و اهل بیت علیهم السلام بر این باور بودند که در عرصه تبیین احکام و سیاست ، حفظ هر دو شیوه و به کارگیری آنها لازم است تا این رویارویی با گذشت ایام ، استمرار یابد .
درست است که قیام و قعود ، دو خط متوازی اند ، لیکن هدف مشترکی را نشانه می روند که همان دوام راه سنت پیامبر است . به همین سبب ، در سراسر تاریخ شیعه همواره دو جریان ، حاکم است . جریان انقلابی و برانداز ، و جریان منتظر و محافظ ؛ و از این دو جریان مثبت و منفی است (چنان که دانشمندان فیزیک می گویند) نور پدید می آید . نسبت به «حرکت» نیز امر چنین است ؛ حرکت تحقق نمی یابد مگر اینکه یک پا به جلو برداشته شود و پای دیگر عقب بماند ، هر دوی این کار ، برای حرکت و پیشرفت ضروری است .
صدور بعضی از روایات از امام صادق علیه السلام درباره زید یا دیگر اشخاص ، به معنای تشکیک در قیام آنها نیست ، بلکه از یک موضع تاکتیکی حکایت دارد که شرایط خاص
ص: 398
سیاسی آن زمان اقتضا داشت . به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه و آله موضع امام حسن و امام حسین علیهماالسلام هر دو را صحیح انگاشت و فرمود : آن دو امام اند ، چه قیام کنند و چه در خانه نشینند .
بنابراین ، وحدت فکری و مذهبی و خط سیاسی میان دودمانِ امام حسن علیه السلام و زیدیه و جعفریه ، انفکاک ناپذیر است . اگر این گونه نبود ، یحیی بن عبد اللّه بن حسن ، جعفر بن محمّد صادق را به «حبیبی» (محبوب من) خطاب نمی کرد .
در مقاتل الطالبیین می خوانیم : یحیی ، صادق را «حبیبی» (محبوبم) می نامید ، و هرگاه از او حدیث می کرد ، می گفت : برای من حدیث کرد حبیبم ، جعفر بن محمد .(1)
و صادق ، همان گونه به فرزندش موسی و اُمّ ولدی که نزد او بود ، به اموری وصیت کرد ، به یحیی هم وصیت کرد .(2)
آیا این کلمات ، بر وحدت هدف ، و نزدیکی اندیشه و استدلال ، دلالت ندارد ؟
اگر آن دو با هم متحد نبودند ، چگونه «ابو السرایا» ولایت یمن را به ابراهیم (فرزند موسی بن جعفر) سپرد و زید (فرزند دیگر آن حضرت را) بر ولایتِ اهواز گمارد ؟(3)
از چه رو ، علی بن جعفر (فرزند امام صادق علیه السلام ) در زمان منصور ، در برابر جعفری (والی بصره) می ایستد ؟(4)
اگر این دو با هم هم عقیده نبودند ، خبر ذیل را چگونه تفسیر کنیم که در آن آمده است :
برای ما حدیث کرد ابراهیم بن اسحاق قَطّان ، گفت شنیدم حسین بن علی (شهید
ص: 399
فَخّ) و یحیی بن عبد اللّه ، می گفتند : ما به پانخاستیم مگر اینکه با خاندانمان مشورت کردیم و به مشاوره با موسی بن جعفر پرداختیم ، او ما را به قیام فراخواند .(1)
و آن گاه که سپاهیان ، سرهای شهدای فَخّ را پیش موسی و عباس آوردند و نزدشان گروهی از فرزندان حسن و حسین حضور داشتند ، هیچ یک از آنها جز موسی بن جعفر لب به سخن نگشود .
به امام علیه السلام گفتند : این ، سر حسین است !
آن حضرت فرمود : آری « إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ »(2) (ما از خداییم و سوی او باز می گردیم) به خدا سوگند ، او مسلمان زیست ، نیکوکار ، روزه دار ، شب زنده دار ، اهل امر به معروف و نهی از منکر ، بود . در میان خاندانش ، نظیر نداشت .
آنان ، پاسخی برای گفتن نیافتند .(3)
اگر اینان (تا آن تاریخ) با هم اختلاف فقهی می داشتند ، آیا ممکن بود مثل چنین سخنی از سوی امام کاظم علیه السلام درباره اش صادر شود ؟ و آیا امکان داشت که یحیی بن عبد اللّه بن حسن ، امام صادق علیه السلام را «حبیبم» خطاب کند ؟
و همچنین نسبت به حسین بن علی (شهید فَخّ) و یحیی که گفتند : ما با مشورت با خاندانمان و رایزنی با موسی بن جعفر ، دست به قیام زدیم ، او ما را به این کار فرمان داد .
در پرتو این سخنان ، آیا می توان میان وضوی بنی الحسن و زیدیّه ، جدایی انداخت ؟
آیا آن دو ، دو خط متضاد را می پیمودند یا در وضو با هم اتفاق نظر داشتند ؟
آیا وضوی علی بن حسین و زید بن علی و عبد اللّه بن حسن ، با وضوی عثمان و
ص: 400
عبد اللّه بن عَمْرو بن عاص و رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) همسو بود یا آنان به شیوه مردمِ [ مخالف با عثمان ] وضو می گرفتند و به آنچه امام علی علیه السلام و اَوس بن اَبی اوس و عبد اللّه بن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله حکایت می کردند ، عقیده داشتند ؟
هر کس در کتاب های حدیث و رجال ، موضوع وضو را جست و جو کند ، بر حقیقت آشکاری دست می یابد که فشرده آن چنین است :
بنی هاشم بر پاافزار مسح نمی کشیدند و در وضو ، پاها را نمی شستند ، بلکه مردم را به مسح پا فرا می خواندند و در برابر کسانی که شستن پاها را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دادند ، مواضع اعتراضی داشتند ، از جمله :
الف) اعتراض ابن عباس بر رُبَیِّع بنت مُعَوِّذ .
ب) کلامِ امام علی علیه السلام در «رَحْبَه» که فزونی آب وضو را در حال ایستاده نوشید ، سپس فرمود : «این وضوی کسی است که بدعت نگذارد» و روی سخنش با اصحاب رأی بود .
ج) اعتراض امام علی علیه السلام به رأی گرایان با این سخن که : اگر [ احکام ] دین بر اساس رأی [ و سلیقه شخصی ] بود ، کف پا از روی آن ، اَوْلی به مسح بود جز اینکه دیدم پیامبر این چنین وضو گرفت .
د) فرستادن امام سجاد علیه السلام عبد اللّه بن محمّد بن عقیل را پیش رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) تا او را از وضویی که از پیامبر حکایت می کند ، بپرسد ، رُبَیِّع گفت : پسر عمویت (مقصودش ابن عباس است) نزدم آمد و از وضوی پیامبر پرسید ... (اندکی بعد این روایت خواهد آمد) .
ه) روایاتی از امامان علیهم السلام را که در دوره عباسیان (بخش پایانی این پژوهش) خواهیم آورد و اینکه آنان شستن سه باره اعضای وضو و شستن پاها را بدعت می شمردند و فعل پیامبر نمی دانستند و بر کسانی که به رأی خود این مکتب را رواج دادند ، اعتراض داشتند .
ص: 401
باری ، پدیده شستن پاها (چنان که دریافتیم) یک دیدگاه حکومتی بود و شرعیتِ خود را از قرآن به دست نیاورد ؛(1) زیرا ابن عباس بر رُبَیِّع برآشفت و گفت : «مردم جز شستن پاها را بر نمی تابند و من در کتاب خدا جز مسح پاها را نمی یابم» و قول انس بن مالک و شَعْبی و عِکْرِمَه (و دیگران) که : «قرآن ، به مسح نازل شد» و دیگر نصوصی که پیش از این گذشت .
از حدیث زیر ، می توانیم موضع امام سجاد علیه السلام را در وضو ، حدس بزنیم و دریابیم : بیهقی در السنن الکبری از سفیان بن عُیَیْنَه روایت کرده است که گفت :
برای ما حدیث کرد عبد اللّه بن محمد بن عقیل که [ گفت : ] علی بن حسین او را سوی رُبَیِّع (بنت مُعَوِّذ) فرستاد تا از وضوی پیامبر بپرسد .
رُبَیِّع ، حدیثی را در وصف وضوی پیامبر بیان کرد و در آن گفت : سپس پیامبر پاهایش را شست ...
در پایان ، رُبَیِّع گفت :
وقد أَتانی ابنُ عمّ لک _ تعنی ابن عبّاس _ فَأَخْبَرْتُه ، فقال : ما أجِدُ فی کتاب اللّه إلاّ غَسْلَتَیْن وَمَسْحَتَین ؛(2)
پسر عمویت (مقصودش ابن عباس است) نزدم آمد ، او را به این وضو خبر دادم ، گفت : در کتاب خدا جز دو شستن [ شستن صورت و دست ها ] و دو مسح [ مسح سر و پاها ] را نمی یابم .
در این حدیث ، اشارات عدیده ای هست ، نکات زیر (که به کار ما می آید) از آن جمله اند :
ص: 402
این نص در دوره امویان ، صادر شده است ؛ زیرا عبد اللّه بن محمّد بن عقیل در سال 145(1) و امام سجاد علیه السلام در سال 92 هجری درگذشت .(2) با توجه به این دو تاریخ ، می توان دریافت که عبد اللّه بن محمد در عهد اموی به دنیا آمد .
عبد اللّه بن محمد _ از نظر سِن _ از امام سجاد علیه السلام کوچک تر بود و موقعیتِ اجتماعی کمتری را نسبت به او داشت . با توجه به تفاوت سال وفات ، طبقه نویسان ، ابن عقیل را در طبقه چهارم تابعان و علی بن حسین [ امام سجاد علیه السلام ] را در طبقه دوم ثبت کرده اند .(3)
امام سجاد علیه السلام پسر عمویش عبد اللّه بن محمد را پیش رُبَیِّع نفرستاد تا به حکم وضو پی ببرد ؛ زیرا معقول نمی باشد که آن حضرت یا عبد اللّه (که فرزندان پیامبرند و در خاندانِ نبوت زیستند) حکم یک امر عبادی را که مسلمان در روز بارها انجام می دهد ، ندانند . چگونه معقول است که امام سجاد علیه السلام در این سن از عُمر ، وضو را نداند در حالی که پدرش امام حسین علیه السلام است و عمویی همچون امام حسن علیه السلام و محمد بن حنفیه دارد .
افزون بر این ، امام سجاد علیه السلام یکی از ائمه مسلمانان و از فقهای مدینه و بزرگ اهل بیت بود .
آیا می توان پذیرفت که این ماجرا برای فرا گرفتن وضو بود در حالی که راوی این خبر ، ابن شهاب زُهْری ، درباره آن حضرت می گوید :
ص: 403
ما کان أکثر مجالستی مع علی بن حسین ، وما رأیتُ أحداً أفقه منه ؛(1)
هم نشینی من با علی بن حسین زیاد بود ، هیچ کس را فقیه تر از او ندیدم .
عبد اللّه محمد قُرَشی ، می گوید : علی بن حسین ، هنگامی که وضو می گرفت ، رنگ از رخسارش می پرید ، خانواده اش به او می گفت : این چه حالتی است که به تو دست می دهد ؟ وی می فرمود :
أَتَدْری بَیْنَ یَدَیّ مَن أُرید أن أَقومَ ؛(2)
آیا می دانی در پیشگاه چه کسی می خواهم بایستم ؟!
کسی که چنین حالتی دارد ، آیا می توان پذیرفت که حکم وضو را نداند ؛ عبد اللّه بن محمد را پیش رُبَیِّع بفرستد تا وضوی پیامبر را از او بپرسد تا آن را برگیرد ؟!
عبد اللّه بن محمد بن عقیل کیست ؟ آیا فرزند زینب صغری (دختر امام علی علیه السلام ) نمی باشد و دایی اش محمد بن حنفیه نیست و ... آیا می توان پذیرفت که مثل چنین شخصیتی حکم وضو را نداند ؟
اگر این روایت صحیح باشد ، هدف از این فرستادن و پرسش ، چیست ؟
روشن است که فرستادن امام سجاد علیه السلام پسر عمویش عبد اللّه بن محمد را سوی رُبَیِّع و سؤال درباره وضو از او ، پرسش آموزشی (چنان که بعضی تصور کرده اند) نمی باشد ، بلکه استفهام انکاری از سوی آنهاست بر آنچه که رُبَیِّع ادعا می کرد ، بدین معنا که : چگونه ممکن است ما _ که اهل بیت نبوتیم _ آنچه را که رُبَیّع از پیامبر روایت می کند ، ندانیم ؟!
این ادعا با سخن رُبَیّع تأکید می شود که گفت : «پیش از این ، یکی از عموزادگانت
ص: 404
نزدم آمد» و رُبیِّع ، وصف وضوی پیامبر را بیان نداشت ؛ زیرا موضع ابن عباس اعتراضی بود و چنین است موضع عبد اللّه بن محمّد بن عقیل .
اینکه امام سجاد علیه السلام خود پیش رُبَیّع نیامد از این خبر می دهد که آن حضرت نمی خواست با این آمدن ، به وضوی او مشروعیت بخشد . همین که آن حضرت ، عبد اللّه را (که در آن زمان سن کمی داشت) فرستاد ، برای اینکه اعتراض بر این امر را بنمایاند ، کفایت می کرد .
بعضی با نقل روایت از عبد اللّه بن محمّد بن عقیل از رُبَیِّع که پیامبر صلی الله علیه و آله «سرش را _ پیش سر و پشت آن و بناگوش ها و گوش ها را _ یک بار مسح کشید»(1) خواسته اند اثبات کنند که عبد اللّه از قائلان به مسح همه سر است ؛ چنان که امام مالک بدان قائل است .
این سخن رُبَیّع که «یکی از پسر عموهایت نزدم آمد» به روشنی تمام ، اشاره دارد به اینکه رُبیِّع جوهره سؤال ابن عقیل را می دانست و بدان توجه داشت که این سؤال ، پرسش انکاری است ، نه حقیقی .
رُبیِّع با بازگویی این مطلب می خواست بفهماند که این وضو بر اساس دیدگاه او ثابت است ، هر چند علویان آنچه را او می گوید ، جایز نشمارند .
در سند این روایت ، بعضی از رجال اموی قرار گرفته است که شایانِ اعتماد نیستند ؛ مانند محمد بن عَجْلان قُرَشی (از موالیان فاطمه ، دختر ولید بن عُتْبَه) همو که علمای رجال در مدح وی ، اغراق کرده اند ، حتی از فرزندش عبد اللّه نقل شده که گفت : مادرم ، سه سال ، پدرم را باردار بود !(2)
ص: 405
آنچه در حدیث عبد اللّه بن محمد بن عقیل از رُبَیِّع _ در حکم مسح سر _ نقل شده ، در دیگر وضوهای بیانی حکایت شده از عثمان (و غیر او) نیامده است مگر در یکی از دو حدیث عبد اللّه بن زید بن عاصم مازنی و آنچه از معاویه اجتهاداً روایت شده است .
بنابراین ، نمی توان گفت این کار سنت قابل پیروی است که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را به نحو تشریع انجام داد .
افزون بر این ، آنچه جابر _ از طریق عبد اللّه بن محمّد بن عقیل _ از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند این است که گفت : «پیامبر هنگامی که وضو می گرفت ، آب بر آرنج خویش می گرداند»(1) یا «رسول خدا را دیدم که آب را بر آرنج هایش می چرخاند» .
این عبارت ها ، حقیقت دیگری را بیان می دارد که بر خلاف روایاتی است که در جوامع حدیثی به آن حضرت نسبت داده اند که از سر انگشتان تا آرنج وضو می گرفت ؛ زیرا کسی که آب را بر آرنج هایش می چرخاند ، می خواهد آغاز شست و شو از آنجا باشد ، نه اینکه بخواهد فقط سر انگشتان را با آرنج ها بشوید و از این روست که راوی فعل پیامبر را مشخص می سازد که آن حضرت هنگامی که وضو می ساخت آب را بر آرنج هایش می چرخاند .
به خاطر این مواضع ابن عقیل است که می بینیم ابن سعد ، عبد اللّه بن محمّد بن عقیل را در طبقه چهارم ذکر می کند و درباره اش می نویسد : وی احادیث ناشناخته ای دارد ، به حدیث او احتجاج نمی شود ، دارای علم فراوانی است .(2)
ص: 406
حسن بن علی حُلْوانی ، از علی بن مَدائنی ، از بِشر بن عُمَر زَهْرانی نقل می کند که گفت : مالک ، از عبد اللّه بن محمد ، روایت نمی کرد .(1)
یعقوب بن شَیْبَه ، از علی بن مَدائنی حدیث می کند که گفت : مالک در کتاب هایش ابن عقیل و ابن ابی فَرْوَه را در نیاورد .(2)
چرا مالک روایات ابن عقیل را نمی آورد ؟ آیا به خاطر عدم صداقت اوست یا به جهت مواضعی است که امام مالک نسبت به عباسیان دارد و آنان از طالبیان ناخرسندند یا به دلایل دیگری است ؟
چرا ابن سعد ، حدیث ابن عقیل را وا می نهد با اینکه به فراوانی علمِ او شهادت می دهد ؟! و چگونه ابن عقیل را با ابن اَبی فروه زندیق (بی دین) مقایسه می کند ؟(3)
آیا اینکه مالک حدیثی را از ابن عقیل روایت نمی کند _ به راستی _ دلیل بر ضعف اوست ؟ اگر چنین باشد ، امام علی علیه السلام در منطق مدائنی و مالک (و کسانی که بر این باورند) ضعیف ترین اشخاص است ؛ زیرا مالک در الموطأ از علی علیه السلام یک حدیث هم نقل نمی کند و این کار را توجیه می کند به اینکه وی [ علی علیه السلام ] در مدینه نبود .(4)
چگونه است که می بینیم امام مالک درخواست منصور را برای نگارش المُوَطّأ می پذیرد با اینکه می داند اَعلم از او هست ؟(5)
این سخن منصور به او به چه معناست که می پرسد : آیا احادیث ابن عُمَر را گنجاندی ؟ مالک می گوید : آری . منصور می گوید : قول ابن عُمَر را برگیر ، هر چند بر
ص: 407
خلافِ نظر علی و ابن عباس باشد .(1)
آیا دو مکتب در نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشت ؛ یکی ابن عُمَر و هواداران حُکام و دیگری علی و ابن عباس ؟ این گونه روایات ، بر چه چیزی رهنمون است ؟ آیا به راستی ابن عقیل را تضعیف می کند ؟
اگر ابن عقیل نزد امام مالک ضعیف و دروغ گوست ، چرا مذهب مالکیه حدیث او را در خصوص مسح همه سر ، می پذیرند و دیگر اَحادیث او را وا می نهند ؟ این ، یک پرسش [ مهم ] است [ که پاسخ می طلبد ] .
به اصل موضوع باز می گردیم تا بر وحدت فکری و فقهی و سیاسی طالبیان تأکید کنیم .
خط مشی امام سجاد علیه السلام و ابن عقیل و ابن عباس و امام علی علیه السلام را در وضو دانستیم و از لابلای آن توانستیم به وضوی امام زید (فرزند امام سجاد علیه السلام ) پی ببریم و اینکه او با رُبَیِّع همسو نبود .
مواضع دیگر بنی هاشم (مانند ابن عباس) را نقل کردیم که وضویشان را از پدرانشان فرا گرفتند .
شیخ ابو زُهْرَه در کتاب تاریخ المذاهب الإسلامیه پیرامون امام زید ، می نویسد :
پدرش در سال 94 هجری (یعنی هنگامی که زید در چهاردهمین بهار عمر خویش بود) درگذشت . زید از برادرش محمد باقر روایت دریافت کرد ؛ همو که از نظر سن به اندازه ای از او بزرگ تر بود که بتواند برایش پدری کند ؛ زیرا امام جعفر بن محمد باقر در سن امام زید به سر می بُرد (خدای از همه شان خشنود باد) .
ص: 408
معقول نمی باشد که امام زید در 14 سالگی همه علم اهل بیت را [ در خود ] گرد آورده باشد ، ناگزیر باید بخشی از آن را از برادرش فرا می گرفت که علم پدرش را به طور کامل دریافته بود .
امام باقر ، در فضل و علم ، امام بود . علمای بسیاری از او دانش آموختند و از وی حدیث کردند ؛ از آنان است ابو حنیفه (شیخ فقهای عراق) .
حضرت باقر به اوج امامتِ علمی دست یافت تا آنجا که علما را بر اساس اقوالشان و خطا و صوابی که در آن بود ، ارزیابی می کرد .(1)
اکنون می پرسیم : نقل وضوی موافق با عثمان ، از امام زید بر چه اساسی است ؟ آیا به راستی امام زید آن را از پدرش ، از جدّش برای اصحابش روایت کرد ؟ یا اینکه این اخبار فراوان از زید ، بدون شناخت ملابسات حکم شرعی ، سامان یافته است ؟
با طرح عامل دوم و سوم ، از اسباب اختلاف طالبیان ، پاسخِ این سؤال و دیگر پرسش ها را _ به خواست خدا _ روشن خواهیم ساخت .
عامل دوم ، دامن زدن حکام به آتش اختلاف است که [ با تزِ تفرقه بینداز و حکومت کن ] می کوشیدند اختلاف میان طالبیان را بگسترانند و میانشان جدایی اندازند تا با تضعیف آنها بتوانند از نظر فکری و سیاسی آنان را در خود هضم کنند و بر ایشان سلطه یابند .
پیش از این ، خبر ابن الحسن بن صالح بن حیّ با یحیی بن عبد اللّه بن حسن درباره «مسح بر کفش» گذشت که چگونه یحیی در امر او مخالفت ورزید و یارانش را به تباهی کشاند ؛ چنان که در این خبر ، اشاره است به اینکه یحیی بن عبد اللّه (و دیگر اهل بیت)
ص: 409
نماز پشت سر کسی را که بر پاافزار مسح می کشید ، مشروع نمی دانستند و همچنین به بسنده کردن چهار تکبیر در نماز میت ، عقیده نداشتند .
[ بنابراین ] هرگاه از آنان سخن و رفتاری بروز می یافت که بر خلاف مذهبشان می نمود ، از باب امتثال امر پیامبر صلی الله علیه و آله صورت می گرفت که لازم است وحدت صفوف اسلامی را پاس داشت و به جزئیات شریعت خود را سرگرم نساخت و مواضع این گونه آنان ، دلالت ندارد که فعل مذکور ، سنت پیامبر می باشد .
آری ، ابن الحسن بن صالح بن حَیّ ، می خواست در صفوف اصحاب یحیی ، بذر تفرقه را بپاشاند و احساسات آنها را برانگیزاند ، با این سخن که : «چرا خود را با همراهی کسی به کشتن دهیم که به نماز با ما عقیده ندارد و ما نزد او از کسانی به شمار می رویم که مذهبشان را نمی پسندد» .
امام یحیی ، نماز پشت سر ابن الحسن را بر نمی تافت ؛ زیرا وی حقوق امارت و اخوت را رعایت نمی کرد و می کوشید میان مجاهدان ، تفرقه بپراکند .
ابن الحسن بن صالح ، از اختلافات مذهبی برای برانگیختن شکاف میان انقلابیون ، استفاده کرد ؛ همان چیزی که در کانون اهداف حاکمان و تلاش های آنان قرار داشت و برای ایجاد آن ، اموال هنگفتی را هزینه می کردند .
یحیی بن عبد اللّه ، متن دیگری را از نقش تخریبی ابن حیّ ، در صفوف انقلابیون ، حکایت می کند _ چنان که در مقاتل الطالبیین آمده است _ می گوید :
در یکی از روزها ، عسلی به من هدیه شد . گروهی از یارانم آنجا بودند ، آنها را به خوردنِ آن دعوت کردم . در پی این ماجرا «ابن حَیّ» درآمد ، گفت : این کار ، خود گزینشی است ! آیا تو و بعضی از یارانت عسل بخورند و بعضی دیگر محروم باشند ؟!
ص: 410
به او گفتم : این ، هدیه ای است که برایم فرستاده شده است ، از فَیْ ء (اموال عمومی) نیست که این کار در آن جایز نباشد .
ابن حیّ ، گفت : چنین نیست ! اگر تو حکومت را به چنگ آوری ، خودگزینی می کنی و عدالت نمی ورزی .(1)
و کارهای تخریبی دیگری _ شبیه این اعتراض _ از «ابن حَی» بروز یافت .
در مقاتل الطالبیین می خوانیم :
ادریس بن عبد اللّه از واقعه فَخّ رهید . رشید ، در پی او بود تا خبری از وی به دست آورد . چون دریافت که ادریس سوی آفریقا رهسپار شده و به مصر درآمده است ، بسیار اندوهگین گشت ؛ چرا که امکان دست گیری اش وجود نداشت .
رشید ، از این موضوع به یحیی بن خالد شکوه کرد ، وی گفت : من از پس او بر می آیم و سلیمان بن جَریر جَزَری را (که از متکلّمان زیدیّه بُتْرِیَّه بود و از سردمداران آنها به شمار می آمد) فرا خواند . او را برانگیخت و به هر آنچه دوست می داشت از سوی خلیفه وعده داد به شرط اینکه نیرنگی برای ادریس به کار بندد تا او را بکشد و عطر مسمومی را به او داد و شخصی را همراهش ساخت . وی آن عطر را گرفت و از نزد او باز آمد .
سلیمان ، شهر به شهر راه پیمود تا اینکه به ادریس بن عبد اللّه رسید و مذهبش را به او پیوند داد و گفت : چون سلطان مذهبم را دریافت ، در جست و جویم برآمد ، من هم نزد تو آمدم !
[ با این ترفند وی توانست دل ادریس را به دست آورد ] ادریس با وی انس یافت و او را [ برای تبلیغ آیین خود ] برگزید .
ص: 411
سلیمان ، مردی شیرین سخن و خوش سیما بود ، در مجلس بربرها می نشست و به مذهب زیدیه احتجاج می ورزید و سوی اهل بیت مردم را فرا می خواند (چنان که [ در گذشته ] همین کار را انجام می داد)(1) از این رو نزد ادریس ، موقعیتی یافت تا اینکه فرصت مناسب را به دست آورد .
سلیمان ، به ادریس گفت : فدایت شوم ! این شیشه ، عطر خوش بویی است که برایت از عراق با خود آورده ام ، در این سرزمین ، آن را نمی توان یافت . ادریس آن را پذیرفت ، خود را به آن خوشبو ساخت و آن را بویید .
سلیمان ، سوی رفیق همراهش باز آمد ، از قبل دو اسب را آماده ساخته بودند ، بر آنها سوار شدند و به تاخت از آنجا بیرون رفتند .
ادریس از شدت اثر سم بی هوش افتاد و نزدیکانش از ماجرای او بی خبر بودند سوی راشد (از موالیانش) فرستادند ، وی ساعتی به معالجه ادریس پرداخت و در ماجرای او به فکر فرو رفت .
ادریس از حالت غش به درآمد ، آن روز را به سر آورد و شامگاه درگذشت و راشد دریافت که سلیمان این کار را کرده است . از این رو ، با گروهی در پی او برآمد ...(2)
این شیوه ، یکی از راه های تصفیه حساب خونین ، نزد حکام بود . پیش از این ، روش آنان را دریافتیم که چگونه از مذهب به عنوان سلاحی بر ضد طالبیان سوء استفاده می کردند .
سلیمان بن جَریر ، با اینکه از متکلمان زیدیه بُتْرِیَّه و از صاحب منصبان در میان آنها بود ، در ضمنِ برنامه حاکمان درآمد [ و برای دسیسه های آنان نقش ایفا نمود ] .
این جمله سلیمان که به ادریس گفت : «سلطان چون مذهبم را دانست ، در جست و
ص: 412
جویم برآمد» اشاره دارد به اینکه فقه طالبیان ، غیر از فقه سلطان بود و حُکام ، شریعت را برای مصالح سیاسی به کار می گرفتند تا طالبیان را از روی عباداتشان شناسایی کنند .
از لابلای موضع سلیمان ، به این نکته می رسیم که وی از نفوذیان فکری در میان صفوف زیدیه بود . به همین خاطر ، سلطان او را برای نیرنگ و خیانت به طالبیان ، به خدمت گرفت .
با توجه به این ماجرا ، روشن می شود که حاکمان راه هایی را برای تسلّط بر زیدیّه ، در پیش می گرفتند ، از جمله :
1 . گنجاندن عالم نماها در میان صفوف آنان ، که کار اصلی شان ، تلاش در راستای دور ساختن فاصله انقلاب زید از فقه امام علی علیه السلام بود .
2 . پراکندن نعره های طایفه ای بین صفوف زیدیّه [ و شاخه شاخه کردن آنها ] .
3 . دست یازی به ایجاد شکاف اختلاف میان طالبیان و دیگران .
و ترفندهای فراوان دیگر .
اما علویان ، در حدّ توان ، می کوشیدند بر وحدت سیاسی و فکری شان محافظت کنند . از اموری که منصور را به عتاب زیدیه واداشت ، همکاری آنها با بنی حسن بود ، این سخن اوست که گفت :
مرا با بنی زید چکار ! از ما چه می خواهند ؟ آیا قاتلان پدر آنها را نکشتیم و به خون خواهی اش بر نیامدیم و سینه آنها را نسبت به دشمنانشان ، شفا نبخشیدیم .(1)
چگونه علویان بر عباسیان خرده نگیرند در حالی که به چشم خود نقش تخریبی آنها را که ضد مسلمانان به کار می گرفتند ، می دیدند ؛ ساز و کارهای پست و کینه توزانه ای که به مراتب فراتر از نقش ویرانگر امویان و کارهای آنان ، به شمار می آمد .
ص: 413
عامل سوم ، پیوستن بعضی از فقها به قیام زید بود . در کتاب های تاریخ مشهور است که نُعمان بن ثابت (ابو حنیفه) از مؤیدان قیام های علویان (مانند قیام زید بن علی در کوفه ، محمد _ نفس زکیه _ در مدینه ، برادر وی ابراهیم در بصره) و از کسانی دانسته می شد که مردم را به خروج علیه سلطان فاسد ، فرا می خواند .
طبیعی است که این موضع گیری ها بر نفوس مجاهدان (که نسبت به ابو حنیفه ، حالت مهربانانه و محبت آمیزی داشتند) اثر می نهاد .
افزون بر این ، اصول فقه ابو حنیفه ، با رأی همنواست و آن را قیاس استوار می دارد . وی با مخالفانِ فقهی اش [ با همین رویکرد ] مجادله می کرد و رگه هایی از رأی را بیان می داشت که اعجاب بسیاری از مردم را بر می انگیخت .
نیز ، ابو حنیفه در کوفه می زیست و می دید که بیشتر کوفیان _ به لحاظ فکری _ علوی اند . از این رو ، بر خود لازم می دید که در کنار رأی و استدلال به قیاس ، باید به سلاح حدیث و مأثور نیز خود را مجهز سازد .
ابو حنیفه ، می دانست که از سوی حُکام بر سر حدیث چه آمد و در عین حال ، خود را نیازمند حدیث صحیح یافت . از این رو ، به مدینه رفت تا بر گستره احادیث صحیح خود (حدیث امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ) بیفزاید تا جایگاه اجتماعی اش را در کوفه _ بیش از گذشته _ تقویت کند .
رونلدسن (خاور شناس) می نویسد :
شیعه به جهت روابط دوستانه ای که ابو حنیفه با امام صادق داشت ، او را احترام می کردند و بزرگ می شماردند . این خرسندی آنها زمانی فزونی یافت که ابو حنیفه ، درباره عباسیان گفت : اگر آنان بخواهند مسجدی بسازند و از او بخواهند که آجرهای آن را بشمارد ، این کار را نخواهد کرد ؛ چرا که
ص: 414
آنان فاسق اند و شخص فاسق برای عهده دار شدن منصب امامت ، لیاقت ندارد .(1)
لیکن امام باقر و صادق علیهماالسلام بر شیعیانِ خود از ابو حنیفه بیم داشتند و به آنان اشاره می کردند که نسبت به آرای ابو حنیفه جانب احتیاط و بیم را در پیش گیرند ؛ زیرا این دیدگاه ها با اصول مکتب آنان (مکتب سنت و تعبّد) سازگاری ندارد ، بلکه با اجتهاد ابو حنیفه بر پایه رأی و قیاس ، همسوست . در حالی که در باور اهل بیت علیهم السلام دین خدا (یعنی تشریع احکام) با قیاس (برگرفته از محاسبات عقلی) به دست نمی آید .(2)
[ شایان ذکر است که ] قول به رأی ، به طور قطع ، دلالت ندارد که قائل آن [ از هوادارانِ حکومت است و ] تحت تأثیر حکومت ، آن را ابراز می دارد یا گوینده آن ، از پیروان سیاست اموی است ، بلکه فقیه گاه با نظر سلطان موافق است و گاه با آن هم عقیده نمی باشد . آنچه را در مسئله وضوی عثمان گفتیم ، از این نمونه است ؛ گرایش ابو حنیفه به وضوی عثمان ، بدان معنا نیست که وی آن را از روی سیاست بر زبان آوَرْد ، بلکه وی این رویکرد را بدان جهت پذیرفت که با اصولی که برای خویش ترسیم کرد و فقه خود را بر آن بنیان نهاد ، سازگار است .
بنابراین ، هماهنگی دیدگاه ها میان ابو حنیفه و حکومت ، بدان معنا نیست که وی آنها را برای جلب رضایت امویان یا عباسیان ، بر زبان آوَرْد . بسا وی از باب محبت به عثمان و اعتقاد به صحت صدور این اَخبار از پیامبر ، آنها را گفته باشد . معروف است که ابو حنیفه ، تنها کسی در کوفه بود که برای عثمان رحمت می طلبید .(3)
ص: 415
توضیح آنچه بیان شد ، با تقریر دیگر چنین است :
بر وضوی عثمان تا روزگار قیام زید ، بیش از یک قرن می گذشت . معقول نمی باشد که این وضو ، آثار و نشانه هایش را بر حدیث و مواضعِ تابعان و فقها بر جای نگذاشته باشد ؛ به ویژه آنکه حکومت سعی داشت فقه عثمان را تبیین کند و آرای او را نشر دهد .
افزون بر این ، مکتب وضویی عثمان ، بر اساسِ رأی و استحسان بنا شد و این نگرش در بعضی از اصول با بینش ابو حنیفه یکسان بود .
گرایش ابو حنیفه به وضوی ثلاثی غَسْلی ، از روی اعتقاد وی به صحت این احادیث نقل شده و سازگاری آنها با اصول مذهبش بود ، نه به خاطر اثر پذیری از رویکرد دولتی حاکم در آن زمان ؛ زیرا ابو حنیفه ، نزد عَطاء بن رَباح (در مکه) و نافع _ از موالیان ابن عُمَر در مدینه _ حضور یافت و از عاصم بن اَبی نَجُود ، عَطیه عوفی ، عبد الرّحمان بن هُرمُز (از موالیان ربیعة بن حارث) ، زیاد بن عِلاقَه ، هِشام بن عُروه (و دیگران) حدیث آموخت و بیشتر اینان نگرش و بینش یکسانی دارند . ابو حنیفه از این اشخاص و اخباری را که در وضوی غَسْلی (و امثال آن) روایت می کردند ، اثر پذیرفت .
بر این اساس ، زیدیه ، به جهت روابط و مواضعی که ابو حنیفه برایشان آشکار ساخت از فقه حنفی متأثر شدند و به آن چنگ آویختند و آنچه را امام زید از فقه پدرانش از پیامبر برایشان ترسیم کرد ، وانهادند .
این کار ، به دو دلیل صورت گرفت :
الف) پس از شهادت امام زید ، کوفه از علمای زیدیه ، تهی شد و طالبیان به درگیری و نبرد با ظالمان سرگرم شدند و زمینه مناسبی برای ابو حنیفه فراهم آمد تا از نظر فقهی آنان را دربرگیرد ؛ چرا که به لحاظ موقعیت و مسائل سیاسی به آنان نزدیک بود .
ب) دور بودن زیدیه از فقهای علوی موجود در مدینه (مانند : عبد اللّه بن حسن و
ص: 416
امام صادق علیه السلام ) و تلاش نفوذی ها برای رخنه در صفوف انقلابیون تا روح تفرقه را میان آنها بپراکند و دست زدن به این شایعه که «عبد اللّه بن حسن» فقیه نمی باشد و رجوع به او جایز نیست ، و از جعفر بن محمد نمی توان مسائل دین را آموخت ؛ زیرا از جهاد به همراه زید دست کشید و شبهاتی مشابه این ، که رجوع فقهی را به ابو حنیفه منحصر می ساخت .
در جامعه شناسی ثابت شده که اختلاف میان خویشاوندان و نزدیکان (خواه در مسائل اعتقادی باشد و خواه فامیلی) از اختلاف میان بیگانگان ، بیشتر به نظر می آید . اگر _ به عنوان نمونه _ اختلاف میان شیعه و سنی را (در عقاید و غیر آن) ملاحظه کنیم ، در می یابیم که وقت زیادی از مسلمانان گرفته است با اینکه نظرات آنها به هم نزدیک است و از اصول یکسانی برگرفته می شود و در بسیاری از عرصه ها و اصول با هم متحدند ، در حالی که مانند این رویارویی را میان مسلمان و یهودی یا مسلمان و مسیحی (با وجود اختلافشان در بسیاری از مسائل) نمی بینیم .
در مقایسه با اختلاف میان بیگانگان ، نیز امر چنین است .
از آنجا که فقه زیدی از فقه عترت ، سرچشمه می گرفت و امام صادق علیه السلام پسر عموی زید بود ، نفوذی هایی که در صفوف زیدیه رخنه کردند ، می کوشیدند از طریق بالا بردن سطح توقّعات و طرح بعضی از شبهات ، رابطه میانِ زیدیه و جعفریه را تیره سازند تا بزرگان طالبیان را در مدینه از چشم زیدیه بیندازند و بدین ترتیب ، گرد آمدن پیرامون آنها آسان شود و بتوانند از نظر فکری آنان را پوشش دهند .
باری ، پیوسته چنین است که خویشاوند از خویش خود (بیشتر از بیگانه یا کسی که با او هم عقیده نیست) انتظار دارد که او را همراهی کند و یاری رساند و در کنارش باشد و آن گاه که این همکاری را (علی رغم عذرها و دلایلی که او دارد) لمس نکند ، اندک اندک از وی فاصله می گیرد و بسا امر بدانجا رسد که او را در ضمن دشمنان و کینه
ص: 417
توزانش قرار دهد ؛ به ویژه آن گاه که دوری مسافت میان کوفه و مدینه را در نظر آوریم و وجود بزرگانی همچون ابو حنیفه در کوفه ، که وجدان شیعه را آن گونه که می خواستند تحریک می کردند .
به خاطر همه اینهاست که نشانه های فقه حنفی را آشکارا بر فقه زیدی می نگریم و می توانیم ادعا کنیم که بیش از دو سوم آن از ابو حنیفه برگرفته شده است .
شیخ محمد بخیت (مفتی سرزمین مصر در زمان خود) در تقریظ بر مسند الإمام زید بن علی این حقیقت را بیان می دارد ، می گوید :
اما بعد ، من بر مجموعه فقهی که امام عبد العزیز بن اسحاق گرد آورده است ، نگریستم . مجموعه ای که با سند صحیح ، منسوب است به امام شهید ، زید بن علی _ زین العابدین _ بن حسین بن علی بن ابی طالب (داماد پیامبر و همسر بتول ، پاره تن رسول) و آن را بر راوی اش حضرت استاد شیخ عبد الواسع خواندم و مجموعه ای یافتم که مسائل فقهی و احکام شرعی در آن گرد آمده اند و به آیات قرآنی و احادیث نبوی مستند است . بیشتر احکامِ آن با مذهب امام اعظم ابو حنیفه ، همخوانی دارد .
از آنجا که مذهب زیدیه در علوم شرعی ، در دیار مصر مشهور نیست ...(1)
باری ، احتمال می رود که آمدن ابو حنیفه به مدینه (افزون بر تقویت جایگاهی اجتماعی اش در کوفه) برای ایجاد شکاف در میان شیعیان و تفکر آنها باشد .
امام صادق علیه السلام شیعیان را به تمرکز به روایات مأثور فرا خواند و از رأی و قیاس بر حذر داشت و حلقه های درسی را سامان بخشید و اشخاصی را برای پاسخ گویی به مسائل عقیدتی و تفسیر و فقه و مناظره ، آماده ساخت و فرمود : «لَیْتَ السِّیاط عَلَی
ص: 418
رؤوس أَصحابی حتّی یَتَفَقَّهُوا» ؛(1) جای آن هست که بر سر اصحابم تازیانه برافرازم تا [ در مسائل دین ] عقل و بینش خود را به کار اندازند .
آن حضرت ، به طور ویژه ، بر فقه (آموختن احکام دین) تأکید داشت .
و این ساز و کارها ، اقدام ابو حنیفه را در تلاش برای رخنه در فقه شیعه ، ناکام ساخت . بر خلاف زیدیه که به جنگ و نبرد مسلحانه مشغول شدند و امامانی از اهل بیت در میانشان نبود و اینها به ایجاد شکاف و خلأ فقهی آنها انجامید و ناگزیر به فقه ابو حنیفه پناه آوردند .
آنچه امروزه میانِ زیدیّه متداول است ، وضوی امام زید نمی باشد ؛ زیرا این وضو ، وضوی برادرش و وضوی پدرش (امام سجاد علیه السلام ) و وضوی جدش (امام علی علیه السلام ) و وضوی برادرش (امام باقر علیه السلام ) و وضوی فرزند برادرش (امام صادق علیه السلام ) و وضوی عمو زاده اش (عبد اللّه بن محمّد بن عقیل) و وضوی عبد اللّه بن عباس و دیگر طالبیان ، نیست (اشخاص بسیاری در نسبت مسند الإمام زید به زید رحمه الله شک کرده اند) بلکه این وضو _ طبق مبانی و اصولی که نزد ابو حنیفه ثابت است _ وضوی ابو حنیفه به شمار می رود .
مانند این حکم شرعی ، در فقه زیدیه ، فراوان به چشم می خورد . محقق مسند الإمام زید همه اینها را به ظلم امویان نسبت می دهد .
وی ، علی رغم افت و خیزها در اسلوب ، می نویسد :
از چیزهایی که در میان مردم عادت شد و سبب آن را در نیافتند ، عدم نگارشِ واژه «آل» (آل محمّد) در کتاب هاشان هنگامِ صلوات بر آن حضرت است ، سبب عدم ذکر آن این است که امویان در ذکر آن سخت می گرفتند
ص: 419
(چنان که مشهور است آنان شیعیان را می کشتند و به سرزمین های دور آواره می ساختند) حتی حجاج از نقل حدیث از علی (کرّم اللّه وجهه) منع کرد . حسن بصری و گروهی از تابعان آن گاه که حدیثی را در جمع مردم روایت می کردند از ترس شمشیر حجّاج نمی توانستند نام علی را بر زبان آورند ، می گفتند : ابو زینب از پیامبر روایت کرد .
این عدم ذکر آل ، میان مردم به صورت عادت درآمد .
اکنون _ شکر خدا _ مانع از میان رفته است و آن زمان ترسناک رخت بربست . کتاب های چاپ هند و بعضی از کتاب های مصری چاپ جدید (و امثال این کتاب ها که اهل آن فهمیده و روشن اندیش اند) در صلوات ، بعد از ذکر پیامبر «آل» را می آورند و آن را جزو صلوات قرار می دهند .
صلواتی که در آن آل پیامبر نیاید ، صلوات بی دنباله و ناقص نامیده می شود ؛ چنان که در حدیث آمده است که پیامبر فرمود : صلوات «بَتْراء» (ناکامل) بر من نفرستید ! گفتند : ای رسول خدا ، صلوات «بَتْراء) (دُم بریده) چیست ؟ فرمود : اینکه بر من صلوات فرستید و بر آلِ من صلوات نفرستید .
دارقُطْنی و بَیْهقی در حدیثی آورده اند که پیامبر فرمود : هر که بر من صلوات فرستد و بر اهل بیتم صلوات نفرستد ، از او پذیرفته نمی شود .
مسلم و غیر او ، روایت کرده است ...(1)
عبد الحلیم جندی در کتاب الإمام الصادق می نگارد :
مذهب ابو حنیفه ، به مذهب زیدی نزدیک تر است تا مذهب حنفی و دیگر مذاهب اهل سنت (چنان که گفته اند) .(2)
ص: 420
به فرض از باب جدل ، بپذیریم که امام زید در وضو پاهایش را می شست (با اینکه ما عدمِ وقوع آن را روشن ساختیم) این کار ، بر مشروعیت آن و اینکه سنت پیامبر باشد ، دلالت ندارد ؛ زیرا موقعیت امام زید ، موضع امام عادلی است که باید خود را به همه فضائل یک رهبر کار آزموده و مجاهد (که ضد حاکمان ستمگر به پاخاسته) بیاراید و از سرگرم ساختن اصحابش به جزئیات و فروع فقهی _ از بیم اینکه مبادا میانشان اختلاف افتد و دشمنان از آن سوء استفاده کنند و بر آنان عیب گیرند _ به شدت بپرهیزد ، بلکه امام می بایست کاری کند که پیروانش با هم اتحاد یابند و در امام زید ، چنین امری رخ داد ، بیشتر فرقه های اسلامی (حتی مُرْجِئَه و خوارج) پیرامونش گرد آمدند .
احتمال دارد که امام زید ، برای رعایتِ حالِ بیشتر لشکریان و برای حفظ وحدت در میان آنها _ و از باب تقدیم مهم بر اَهم _ به وضوی غَسْلی دست یازید ، هر چند به مشروعیتِ آن اعتقاد نداشت .
مانند این گونه موضع گیری ، در سخن ابراهیم بن عبد اللّه بن حسن _ در نماز بر میت _ لحاظ شد ، آنجا که گفت : چهار تکبیر بر میت ، بهتر اینان را گرد می آورد و ما به اجتماع آنان نیازمندیم و در ترک یک تکبیر _ اگر خدا بخواهد _ ضرری نیست .(1)
و مثل آن ، در کلام ابن مسعود و ابن عوف و دیگر صحابه ای که بر خلاف اعتقادشان با عثمان نماز گزاردند ، آمده است .
چنان که از امام صادق علیه السلام در لزوم خواندنِ نماز جماعت با اهل سنت (از باب حفظ وحدت در صفوف مسلمانان) روایات فراوانی رسیده است ؛ مانند : «وَمَن صَلّی مَعَهم فی الصَّفّ الأوّل ، کَمَن صَلّی خَلْفَ رَسول اللّه فی الصَّفّ الأوّل» ؛(2) هر که در صف اول با آنان
ص: 421
نماز گزارد ، مانند کسی است که در صف اول ، پشت سر رسول خدا نماز گزارد .
و اینکه فرمود : ای اسحاق ، آیا با آنان در مسجد نماز می گزاری ؟ گفتم : آری ، فرمود : «صَلِّ مَعَهم ، فإنَّ المُصَلِّی معهم فی الصَّفِّ الأَوّل کالشّاهر سَیْفَه فی سبیل اللّه» ؛(1) با آنان نماز بخوان ؛ زیرا کسی که با آنان در صف اول نماز گزارد ، مانند کسی است که شمشیرش را در راه خدا بر می افرازد .
و این سخن که : «إذا صَلَّیْتَ معهم ، غُفِرَ لک بعَدَدِ مَن خالَفَکَ» ؛(2) هرگاه با آنان نماز گزاری ، به شمار [ همه ] مخالفانت [ که مذهب و عقیده تو را ندارند ] گناهانت آمرزیده می شود .
موضع امام زید _ در وضو _ نمی تواند بر خلاف موضعِ امام صادق علیه السلام و بنی حسن باشد ، بلکه فقه همه آنها یکی است و چنان که دیدیم دعوت و تأکیدشان بر وحدت میان مسلمانان در امور گوناگون و مختلف است و اگر اختلافی میان آنها رخ داد ، تحتِ تأثیراتِ خاص در عصرهای پسین پدید آمد و می توان فشرده آن را در نکات زیر دانست :
1 . سیطره روح انقلابی بر بنی حسن و زیدیه و اثر پذیرفتن از اقوال کسانی که میانِ آنان رخنه کردند و باور آنها به این شبهه ها ؛ مانند این شبهه که : جعفر بن محمد از جهاد به همراه زید و نفس زکیه و ... دست کشید و در خانه نشست ، سخن او را نباید پذیرفت .
2 . نقش حکام در گسترش شکاف میان زیدیه و امام صادق علیه السلام بلکه بستر سازی _ به صورت غیر مستقیم _ برای روی آوری به فقه ابو حنیفه .
3 . پیدایش خلأ فقهی میان زیدیه ، پس از قتل امام زید (در سال 120ه) و نبود
ص: 422
امامی برای آنها به مدت سی سال (یعنی تا سال 150ه) .
در این فاصله زمانی ، اندیشه حنفی توانست در میان صفوفِ فقه زیدی رسوخ کند .
گفتیم که زیدیه ، به دو جهت به فقه ابو حنیفه تن داد :
الف) نزدیکی مکانی و سیاسی ابو حنیفه و رفتار نرم او با مجاهدان از زمان امام زید و حتی قیام محمد (نفس زکیه) در مدینه و برادرش در بصره .
ب) نبود فقیهی از اهل بیت در کوفه ، و اگر هم یحیی بن زید را فقیهی از اهل بیت پنداریم ، وی تنها پنج سال بعد از پدرش زیست و زیدیه او را واگذاشتند .
و اگر احمد بن عیسی بن زید را از فقهای زیدیه در آن عصر بشماریم ، بیشتر فقه وی برگرفته از شاگردان ابو حنیفه ، است .
نسبت به قاسم بن ابراهیم رَسِّی حسنی و یحیی بن حسن بن قاسم (و دیگر بزرگان علویان) ماجرا همین گونه است .
آنچه حقیقت پیش گفته را تأکید می کند (اینکه فقه زیدی دگرگون شد و از آراء امام زید به دور افتاد) آشفتگی مبانی فقه زیدی ، در زمان کنونی است . مشاهده می شود که این فقه تلفیق و آمیخته ای از مبانی چند مذهب است و فقیه و [ دانش آموخته ] اصولی با نگاه در کتاب های مورد اعتماد آنها ، نمی تواند به فقه زیدی پی ببرد .
در اینجا سخن پیرامون وضو در دوره امویان را به پایان می بریم و به وارسی تاریخ وضو و ملابسات آنها تا پایان عصر عباسی اول می پردازیم .
ص: 423
ص: 424
ص: 425
ص: 426
عهد عباسیان ، بیش از پنج قرن ادامه یافت و آکنده از رویدادهای سیاسی و جریان های فکری و حرکت های علمی و مظاهر تمدنی است . در این فرصت اندک ضرورتی نمی بینیم که به تفصیل سیمایی از آن را به دست دهیم و دیدگاهی همه جانبه نگری را در این زمینه بیان داریم ، بلکه به سخن در دوره نخست عباسی (132 تا 232ه) بسنده می کنیم ؛ زیرا بیشتر مذاهب فقهی چهارگانه اهل سنت در این دوران پایه گذاری شد .
با توجه به عنایت حکام به جنبه های فرهنگی و تلاش آنها در تدوین علوم ، دوست داریم به یکی از این موضوع های فراوان پُر دامنه ، دست یازیم . این کار به جهت ارتباط این موضوع با بحث ما _ در اینجا _ و دیگر پژوهش هایی است که در فقه کلامی مقارن ، پی خواهیم گرفت .
معروف است که حرکت عباسیان _ در آغاز امر _ یک حرکت دینی بود که به «الرضا من آل محمد» (خشنود سازی خاندان پیامبر) فرا می خواند . این شعار _ در عمل _ همه دسته های معارض اسلامی بر ضد امویان را در برگرفت ؛ زیرا یک شعار مردمی بود که از دلِ امت بر می خاست و مردم از زمان قتل امام حسین علیه السلام در کربلا و اسارت خاندانِ آن حضرت به شام تا سقوط دولت امویان ، این شعار را دریافتند و با آن عجین شدند .
عباسیان خود را پشتِ شعار «الرضا من آل محمد» (رضایت خاندان پیامبر را به دست آوردن) پنهان ساختند تا مسیر قیام را منحرف سازند و با دو رویی و شیطنت ،
ص: 427
خود را برآورنده آرزوهای گروه های مردم مؤمنی نمایاندند که این خواسته را داشتند .
بی گمان دعوت تحتِ این شعار ، با این هدف صورت می گرفت که حکومت از آنِ خاندان پیامبر است که امام علی و فرزندان مبارک آن حضرت اند که در گذشته به ستم گرفتار آمدند و انواع آزارها و مصیبت ها و محنت ها را به جان خریدند ؛ به امام حسن زهر خوراندند ، امام حسین را کشتند و به امام علی ناسزا گفتند و ...
بانگِ این شعار ، یعنی مردم جایگاه اهل بیت را می شناسند و می کوشند تا حق به حق دار برسد .
جز اینکه عمو زادگانِ اهل بیت _ هنگامی که به حکومت رسیدند _ برای علویان ، سپر را وارونه گرفتند و به تحریف معنای آل دست یازیدند و بیان داشتند که این لقب و شعار ، برای آنهاست (نه علویان) چرا که مقصود از «آل محمد» آنهایند . سپس درصدد تقویت مدعاشان به شاهدی در پی شاهد دیگر ، برآمدند و حاکمانی که بر مسند قدرت تکیه زدند ، شاعران را به سرودن شعر در این زمینه ، برانگیختند و قصیده ها یکی پس از دیگری سروده شد .(1)
پوشیده نماند که بر اساس نوشته های تاریخی ، عباس بن عبد المُطَّلِب (جدّ عباسیان اول) و فرزندش عبد اللّه ، از حامیان و مدافعان امام علی علیه السلام بودند ، بلکه به وصایت پیامبر برای امام علی علیه السلام تصریح می کردند .
در متون تاریخی آمده است که عباس بن عبدالمُطَّلب از بیعت ابوبکر تخلّف ورزید ،(2) و در اجتماع سقیفه شرکت نجست ، بلکه برای پشتیبانی امام علی علیه السلام در کنار
ص: 428
آن حضرت باقی ماند و به تجهیز پیامبر پرداخت تا اینکه او را به خاک سپردند ،(1) موضع گیری او در «شورا» نیز همین رویکرد را داشت .(2)
نگارنده ، ضرورتی نمی بیند که این امور را شرح و بسط دهد ، و در این زمینه _ تنها _ به ماجرایی که میان مهدی عباسی و شریک قاضی روی داد ، بسنده می کنیم .
مهدی ، از شریک قاضی پرسید : درباره علی چه می گویی ؟ گفت : آنچه را جدت عباس و عبد اللّه ، درباره او گفتند ! پرسید : چه گفتند ؟ گفت : عباس در حالی درگذشت که علی نزد او برترینِ صحابه به شمار می رفت و بر این باور بود که بزرگان مهاجران ، از آن حضرت درباره شأن نزول آیه ها سؤال می کردند و آن حضرت ، به هیچ کس نیاز نیافت تا اینکه به خدا پیوست .
و امّا عبد اللّه ، پیشاپیش آن حضرت ، با دو دست شمشیر می زد و در جنگ ها سرداری نفوذناپذیر و سالاری فرمان بردار بود . اگر او به ستم امامت می کرد ، پدرت ، پیش از همه ، از یاری او دست می کشید ؛ زیرا دین خدا را می دانست و به احکام الهی آگاهی داشت .
در پی این سخن ، مهدی خاموش ماند و در فکر فرو رفت و پس از این مجلس ، دیری نپایید که شریک را از قضاوت برکنار ساخت .(3)
ص: 429
این واقعیت ما را وا می دارد که حال وضو را در این دوران وارسی کنیم و اینکه آیا وضو از سیاست اثر پذیرفت یا از تأثیرات حکومتی به دور ماند ؟ این کار را بعد از مقدمه ای پی خواهیم گرفت که در آن به واکاوی تاریخی عهد عباسی اول بپردازیم و نقش حکام را در پیدایش مذاهب فقهی و پشتیبانی از آنها بنمایانیم و ظلمی را که بر علویان رفت و چند برابر ستمی بود که آنان در عهد امویان کشیدند ، دریابیم ، تا آنجا که شاعر می سراید :
یا لیتَ جورَ بنی مروان عادَ لَنا ولیتَ عدلَ بنی العبّاس فی النار(1)
_ ای کاش ستم مروانیان باز می گشت ، و ای کاش عدل عباسیان [ پایان می یافت و [در دوزخ سرنگون می شد .
و نیز این بیت که :
تاللّه ما فَعَلَت علوج أُمیّة مِعشارَ ما فَعَلَت بنو العبّاس(2)
_ به خدا سوگند ، ستمی را که [ دیوصفتان ] بنی امیه کردند به یک صدم ظلمِ بنی عباس نمی رسد .
شاید آنچه را آوردیم در شناخت واقعیت اجتماعی و سیاسی امت ، کمک کند و ما را بر ملابسات و اختلاف مسلمانان در احکام شرعی آگاه سازد .
از دستاوردهای واکاوی این گونه بحث ها این است که نگرش دقیقی پیش روی فقیه و محقق پژوهشگر (و کسانی که به مسائل اختلافی میان مسلمانان توجه دارند ، و دیگران) قرار می دهد و از اموری پرده بر می دارد که پیش از آن در عرصه فقه و شریعت وارسی نشده اند با اینکه سزامند بود این گونه بحث ها در گذشته (به ویژه در فروع فقهی اختلافی) بررسی می شدند .
ص: 430
جستار حاضر ، نخستین گام در این باب است . آرزومندیم که پژوهش های دیگری از سوی بزرگان ، در پی این تحقیق ، به انجام رسد [ و زینت بخش محافل علمی گردد ] .
این جستار را که درباره وضو ارائه کرده ایم ، پژوهشی جدید به شمار می آید و تاکنون نمونه ای کاربردی ، بر آن پیشی نگرفته است .
تحقیق گسترده در بعضی از زمینه ها (به ویژه در تاریخ پیدایش مذاهب گوناگون و بیان اسباب اختلاف میان مسلمانان) به نهایت ضروری است ؛ زیرا خردمندانه نمی نماید که مسلمانان تا این حد در بیان حکم خدا (که یکی است) و قرآن (که همه بر آن اتفاق نظر دارند) و آنچه از سوی پیامبر تبیین شده (که نزد همگان معروف می باشد) با هم اختلاف یابند ، سپس امکان صحت همه این نقل ها از پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح شود با این سخن که : «صحابه _ همه _ عادل اند» یا عمل به قول هریک از صحابه ، عذر آور است ؛ چرا که فرمود : «أصحابی کالنُّجُوم ، بأَیِّهم اقْتَدَیْتُم اهْتَدَیتم» ؛ اصحابم همچون ستارگان اند ، به هریک از آنها اقتدا کنید ، هدایت می یابید .
چگونه می توان این پایه از اختلاف را در میانِ امتی صحیح و بجا دانست که بهترین اُمت هایند ؛ زیرا خدای متعال فرمود : « کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ »(1) (شما بهترین امتی هستید که برای مردم بیرون آمد [ و پا به عرصه این عالم گذاشت ]) و رسول خدا صلی الله علیه و آله احکام را برای آنها بیان داشت .
آیا این گونه اجتهاد [ تفرقه انگیز ] اجتهاد مطلوب است یا مذموم ؟ آیا به راستی همه رأی ها و نظرها حجت می باشد ؟ آیا همه قواعدی که در فقه ترسیم شده اند ، قواعد صحیح و استوارند و خطا و اشتباه در آنها راه ندارد ؟
یا اینکه در این میان ، بعضی از مفاهیم و دیدگاه ها ، خاستگاه حکومتی دارند و می بایست در آنها درنگ ورزید و بار دیگر در ادله آنها نگریست ؟
ص: 431
این رویکرد ، همان چیزی است که می خواهیم در حدّ توان آن را توضیح دهیم و بشکافیم .
آیا آنچه را درباره اختلاف امت گفته اند ، سخن درستی است ؛ اینکه این اختلاف ، مایه رحمت برای مؤمنان است ؛ چرا که مختارند هر مذهبی را که خواستند برگیرند ؟!
چگونه این مفهوم با آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده ، سازگار می افتد که فرمود : «سَتَفْرَقُ أُمَّتی إلی نَیِّفٍ وَسَبْعین فِرقةً ، فرقةٌ ناجیةٌ ، والباقی فی النّار» ؛(1) به زودی امتم به هفتاد و اندی فرقه تقسیم می شود ، یک فرقه نجات می یابند و بقیه دوزخی اند .
این فرقه نجات یافته ، کدام فرقه است ؟
چگونه از میانِ همه فرقه ها ، تنها یکی اهل نجات است و در عین حال ، عمل همه آنها صحیح می باشد ؟! چرا _ به عنوان نمونه _ پیامبر نفرمود : همه فرقه ها نجات می یابند و تنها یکی از آنها دوزخی است ؟!
اگر نگوییم میان این دو دسته از روایات تناقض هست ، آیا بینِ آنها درگیری و تضاد وجود ندارد ؟
حکمِ خدای یگانه و آنچه در قرآن نازل شد ، چیست ؟
آیا مفهوم «إختلافُ أُمَّتی رَحْمَة» (اختلاف امتم مایه رحمت است) به راستی همان چیزی است که فقهای اهل سنت می گویند ؟ یا آنچه را امام صادق علیه السلام در پاسخ به اعتراضِ شخصی در این زمینه ، بیان داشت ، می تواند معنای این جمله باشد ؟
آن شخص گفت : اگر اختلاف امت رحمت باشد ، پس اجتماعشان مایه عذاب است ؟!
امام صادق علیه السلام در تفسیر این حدیث فرمود : آن گونه که تو فکر می کنی و گروهی
ص: 432
می پندارند ، نیست . مقصود پیامبر ، آمد و شد میان مردم است ؛ یعنی بعضی با هدف علم آموزی ، سوی بعضِ دیگر می رود و افکار و اندیشه های او را به نظاره می نشیند .
امام علیه السلام به آیه نفر استدلال کرد که می فرماید : « فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ » ؛(1) چرا از هر فرقه ای ، گروهی رهسپار نمی شوند تا مسائل دین را بیاموزند و درک و بینش لازم را به دست آورند و هرگاه سوی آنها بازگشتند ، آنان را بیم دهند بدان امید که پروای دین کنند .
سپس امام علیه السلام فرمود :
پیامبر ، مسافرت به شهرها را در نظر داشت ، نه اختلاف در دین خدا را ؛ دین خدا یکی است ، دین خدا یکی است .(2)
در پرتو این تفسیر ، در می یابیم که خدای متعال پیامبر را فرستاد تا میان مردم وحدت اعتقادی پدید آورد ، نه اینکه با اختلاف پراکنی آنها را به جان هم اندازد (آن گونه که خواستِ حُکام است) .
قرآن ، از همه می خواهد که به ریسمان الهی چنگ آویزند و هر تفرقه ای را (خواه در فقه باشد یا در عقیده) به دور اندازند و آشکارا بیان می دارد که صراطِ الهی ، راه راست [ و روشن ] است ، هیچ گونه پوشیدگی و پیچیدگی در آن نیست ؛ چرا که فرمود : « وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیما فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ » ؛(3) این راه من ، راه مستقیمی است آن را بپیمایید و راه های [ گوناگون و انحرافی [ را مپیروید که از راه خدا پراکنده می شوید ؛ خدا این را به شما سفارش می کند ، شاید بپرهیزید .
ص: 433
خلفای عباسی _ به ویژه در دوره نخست _ دور ساختن فرزندان علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و جدا ساختن همیشگی آنها را از توده های مسلمان ، به عنوان خط مشی کلی سیاست آینده خود ، برگزیدند . نشانه های این نقشه و برنامه آنان ، فراوان است ، به اجمال ، بعضی از آنها را تقدیم می داریم :
1 . تأکید بر اینکه خلافت بنی عباس ، شرعیت دارد و مقصود از «آل» در احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله آنهایند .
عباسیان ، از این احادیث ، برای خود شرافت می جستند و برای مشروع نمایاندن کارها و درستی ادعاهای دینی شان ، از آن استفاده می کردند . آنان مُدعی بودند که می خواهند خواسته های پیامبر را به اجرا درآورند و سنت و دین او را زنده سازند ؛ از این رو ، به القابی که این معنا را گویا باشد ، خود را مُلَقَّب ساختند .
لقب های «الهادی» (هدایتگر) ، «المهدی» (هدایت شده» ، «الرشید» (رشد یافته) ، «المنصور» (یاری شده) ، «الناصر لدین اللّه» (یاریگر دین خدا) ، «المُعزّ لدین اللّه» (عزیز کننده دین خدا) ، «المتوکِّل عَلَی اللّه» (توکل کننده بر خدا) بر خود نهادند تا خویشتن را زیر سپر این القاب مصون دارند و نگذارند مردم به آنها القاب زشت دهند .(1)
همه این ماجراها دلالت دارند بر اینکه آنان خدا و دین را در خدمت اهداف سیاسی شان درآوردند تا آنجا که ادعا کردند با وجود «عمو» دختر ارث نمی برد تا از این طریق ، فرزندان فاطمه علیهاالسلام را از هر چیزی محروم سازند و عباس بن عبد المُطَّلب (عموی پیامبر) وارث شرعی آن حضرت به شمار آید و پس از او ، این ارث به فرزندان عباس رسد .
ص: 434
2 . توسعه دایره نقد و مناقشه علمی میان فقها و فرزندان علی علیه السلام و تنظیم حلقه های علمی میان مذاهب کلامی ، در راستای دامن زدن به شبهه ها و تشکیک در اسلام تا چهره عالمان اهل بیت و فقهای بنی فاطمه را مخدوش سازند و سپس از نظر اجتماعی و علمی و سیاسی آنان را از اعتبار بیندازند .
3 . فراخوان به ترجمه کتاب های یونانی و هندی و فارسی و وارد کردنِ بعضی از علوم آنها (مانند فلسفه با شبهات برهانی و عقلی ای که داشت) در ضمن علوم اسلامی ، به همان انگیزه پیشین و سرگرم ساختن پیشوایان مسلمان به پاسخ گویی به این مسائل و دور کردنِ آنها از میدان مبارزه سیاسی و نبرد مسلحانه ضد قدرت حاکم ، تا همواره تحت نظارت و سیطره حکومت قرار گیرند و بتوانند مراقب آنها باشند .
4 . چسباندن تهمت بی دینی به مخالفان
در تاریخ آمده است : شریک بن عبد اللّه قاضی به نماز پشت سر مهدی اعتقاد نداشت . مهدی او را به حضور فرا خواند و با وی سخن کرد و در میان حرف ها ، به او گفت : ای زنازاده ! شریک گفت : ای امیر مؤمنان ، تندروی مکن ! مادرم ، روزه دار و شب زنده دار بود ! مهدی به او خطاب کرد : ای زندیق ، تو را خواهم کشت ! شریک خندید و گفت : ای امیر مؤمنان زندیق ها نشانه هایی دارند که به آنها شناخته می شوند ؛ شراب می آشامند و با آوازه خوانان دمسازند ! مهدی سر به دامن فرو بُرد و چیزی بر زبان نیاورد .(1)
5 . تلاش برای تقویت توانمندی علمی اولاد خلفا و اختصاصِ مربیانی برای آنها که هر چیزی را یادشان دهند تا بتوانند با ابتکار راه ها و ترفندهای سیاسی جدید مناسب با زمانشان ، از نظام فرمان روایی شان پاسداری کنند .
بدین ترتیب دریافتیم که حرکت علمی در دورانِ عباسیان ، خالصانه در خدمت نشر
ص: 435
علم و دین نبود ، بلکه در دورن خود انگیزه های سیاسی را نهفته داشت و در پروژه تلاش خلفا برای جذب فقها و محدثان و قاریان و شاعران ، مسائل سیاسی و اجرای اهدافی که حکومت در سر می پروراند (و قصد داشت در شریعت وارد کند) لحاظ می گردید و نقش داشت .
سوء استفاده حکام از شریعت در راستای مصلحت حکومت و نظام ، یکباره رخ نداد ، بلکه بذر آن در اواخر عهد ابوبکر و عُمَر پاشیده شد و برنامه ای است که در آن دوران ترسیم گشت و در زمان امویان به بار نشست و در عصر عباسیان میوه داد .
با نگاهی به نامه محمد (نفس زکیه) به منصور ، می توان دریافت که درگیری میان آنان در مفاهیم دینی بود و محمد خود را به حکومت ، شایسته تر می دید ؛ زیرا محمد از خاندان پیامبر به شمار می آمد .
منصور به محمد (نفس زکیه) امان داد ، محمد در نامه ای به او نوشت :
این حق ، از آن ماست . شما آن را با آبروی ما ادعا کردید و به وسیله شیعیان ما آن را به چنگ آوردید و به فضل ما [ از آن ] بهره مند شدید . پدر ما _ علی _ وصی پیامبر و امام بود ، چگونه شما ولایت او را به ارث بردید در حالی که فرزندانش زنده اند ؟!(1)
سپس محمد (نفس زکیه) به انتساب خویش به فاطمه (دختر پیامبر) و به خدیجه (مادر مؤمنان) و به حسن و حسین (نوه های پیامبر) بر منصور ، می بالد و امان نامه ای را که منصور به وی عرضه داشت ، به سُخره می گیرد ؛ زیرا می داند که منصور به عهد و پیمایش وفادار نمی ماند ؛ چرا که پیش از آن ، دو بار با محمد بن عبد اللّه بیعت کرد ، سپس آن را شکست ؛ یک بار در مکه و در مسجد الحرام و بار دیگر هنگامی که از
ص: 436
خانه اش بیرون می آمد و منصور اَفسار اسب محمد را گرفته بود و می گفت : این شخص ، مهدی ما خاندان است .(1)
محمد ، می خواست منصور و عهد و پیمان هایش را به ریشخند گیرد ، گفت :
من به حکومت از تو سزامندترم و به عهد و پیمان وفادارتر ؛ زیرا به کسانِ قبل از من عهد سپردی و امان دادی ؛ کدام امان را به من می دهی ، امانِ ابن هُبَیره ؟ یا امانِ عمویت عبد اللّه بن علی ؟ یا امانِ ابو مسلم ؟!(2)
و آن گاه که نامه محمد به منصور رسید ، به شدت خشمناک شد و به فکر افتاد که همه تکیه گاه های محمد را از او باز گیرد و مفاهیمی را که طالبیان بر آن استناد می کنند تغییر دهد ؛ از جمله اینکه آنان اولاد فاطمه اند ، و باید خلافت در میان آنها باشد ، یا پیامبر صلی الله علیه و آله پس از خود ، به علی وصیت کرده [ و او را جانشین خود ساخته ] است و ...
به ویژه بعد از آنکه منصور یقین یافت مردم به بنی عباس ، به عنوان رعیت (افرادی عادی و معمولی) می نگرند . در نامه منصور به عمویش «عبدالصمد بن علی» آمده است :
ما میان قومی زندگی کردیم که دیروز ما را رعایا می دیدند و امروز خلفا .(3)
منصور ، هنگامی که در پاسخ نامه محمد (نفس زکیه) بر قضایای زیر تمرکز کرد ، می خواست این اصول را تغییر دهد :
یک : نفی اینکه نفس زکیه ، فرزند رسول خدا باشد ؛ چرا که خدای متعال فرمود :
ص: 437
« مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِکُمْ »(1) (محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست) بلکه نفس زکیه ، فرزند دختر رسول خداست و این نسبت ، مجوّزی برای میراث مالی و وراثت در خلافت نمی باشد ، بلکه جوازی برای امامت ، به دست نمی دهد .
دو : منصور در جوابش به محمد ، یادآور می شود که : مسلمانان ، ابوبکر و عُمَر و عثمان را به عنوان خلیفه برگزیدند ، نه علی را تا با این سخن بینی محمد و دیگر طالبیان را به خاک بمالد .
این سخن منصور ، به نقش حکومت عباسیان در دور ساختن امام علی و مکتب آن حضرت از میان مردم اشاره دارد . آنان امام علی علیه السلام را خلیفه چهارم بعد از پیامبر نمی شمردند تا اینکه بعدها در دوران احمد بن حنبل ، آن حضرت ، خلیفه چهارم به شمار آمد .
در مقابل این خط مشی ، رویکرد آنان را به منزلتْ بخشی به ابوبکر و عُمَر و عثمان (بلکه به هریک از صحابه ، به جز علی علیه السلام ) می بینیم و محبوبیتِ پیمودنِ روش آنان .
امویان ، بدان جهت که عثمان از خودشان بود ، او را بر دیگر خلفای راشدین رجحان بخشیدند و شیوه او را گرامی داشتند و از سر کینه توزی با امام علی علیه السلام او را از چشم آنها انداختند و در نتیجه فقه علی و خط اصیل سنت در آن روزگار ، کنار زده شد .
و آن گاه که عباسیان زمام قدرت را به دست گرفتند ، مکتب ابوبکر و عُمَر را پروراندند و از روی دشمنی با امویان ، عثمان را از نظر انداختند و نیز به خاطر دشمنی با علویان ، با مکتب علی علیه السلام در افتادند .
بدین ترتیب ، سنت پیامبر (که همان مکتب علی است) در طول حکومت امویان و عباسیان ، تحت فشار و ستم قرار گرفت . از این روست که پیروان مکتب آل البیت در طول قرن ها ، کمتر از دیگران اند و این ، به خاطر شرایط سیاسی سختی است که بر آنها
ص: 438
گذشت .
سه : از نامه منصور و اصول سیاست او به دست می آید که وی ، یاری از فقها و نزدیک ساختن آنها را به خود ، ضروری یافت تا از این رهگذر ، مشروعیت کسب کند و در تنگناها بتواند به راه حل های مناسب و توجیهات لازم دست یازد ؛ زیرا با منزلت بخشی به فقها و علما ، همزمان هم قدرت شرعی و هم قدرتِ اجرایی را به چنگ می آورد .
این روش منصور (که شخصی زیرک بود) در چگونگی سوء استفاده از شریعت ، شگفتی ندارد ، سیره حکام قبل از وی نیز همین بود . آنان با اهرم شریعت ، مخالفان و دشمنانشان را شناسایی می کردند .
پیش از این گذشت که چگونه ابن اَبی سَرْح (والی عثمان بر مصر) با همین راهکار ، محمد بن ابی حُذَیفه را که از مخالفان عثمان بود ، تشخیص داد ؛ چرا که وی را به احکامی پایبند یافت (مانند تکبیرة الاحرام ، جهر قرائت و بسمله) که عثمان ، به آنها دست نمی یازید .(1)
نیز دریافتیم که صحابه بر سیاست ابن اَبی سَرْح و سوء استفاده وی از اوقات نماز ، اعتراض کردند و بدان سبب که ابن ابی سَرْح اوقات نماز را تغییر داد ، نمایندگانی را پیش عثمان فرستادند ،(2) و ابن اَبی سَرْح ، این کار را نیز به عنوان شیوه ای برای شناسایی مخالفان در پیش گرفت .
باری ، حکام می خواستند مخالفان اعتقادی و فقهی شان را شناسایی کنند و این کار را با استفاده از بعضی از مسائل عبادی که در میان صحابه مورد اختلاف بود ، انجام می دادند ؛ زیرا کسی که به سنت اصیل پیامبر پایبند بود ، نمی توانست از اعتقادش
ص: 439
دست بکشد مگر اینکه در حالت خاصی قرار می گرفت که باید برای نجات جان ، مرامش را پوشیده می داشت .
بنابراین ، فراخوان به التزام به احکام حکومتی و پیروی از حاکم (هر چند به پشتت تازیانه زند و مالت را بستاند) یک دعوت سلطه جویانه بود که هسته آن در اواخر عهد ابوبکر و عُمَر و دوران عثمان ، کاشته شد ، سپس در عصر امویان رشد کرد و در زمان عباسیان به بار نشست .
این معنا را ماجراهای بسیاری ، تأکید می کند ، از جمله :
دعوت عبد اللّه بن عُمَر ، مردم را به روی آوری به فقه عبد الملک بن مروان .(1)
سخن سعید بن جُبَیر درباره رجاء بن حیوة (یکی از فقهای هفت گانه در دوره امویان) که گفت : هیچ شخص شامی را فقیه تر از او نیافتم جز اینکه وقتی از او پرس و جو کردم او را شامی ای یافتم که می گفت : عبد الملک بن مروان ، چنین و چنان ، حکم داد .(2)
منادی دولت اموی ، فریاد می زد : هیچ کس جز عطاء بن رَباح ، نباید فتوا دهد .(3)
منادی عباسیان ، ندا می داد : هان ! برای مردم هیچ کس فتوا ندهد مگر مالک بن
ص: 440
انس و ابن ابی ذئب .(1)
فرستادن نافع دَیْلَمی (از موالیان ابن عمر) به مصر تا سُنَن را به آنها بیاموزاند .(2)
انتصاب سلیمان بن اَبی موسی و مکحول ، برای صدور فتوا ، در دمشق .(3)
به همه اینها می توانیم قول ذَهَبی را بیفزاییم که درباره عبد اللّه بن ذَکْوان ، بیان می دارد که وی بعضی از امور بنی امیه را عهده دار شد .(4)
با توجه به این مطالب ، روشن شد که حُکام در راستای مصالح سیاسی و کشف مخالفان ، از شریعت سوء استفاده می کردند و عباسیان _ در تعاملشان با این مسئله _ از امویان زیرک تر بودند ؛ زیرا آرای خود را زیر پوشش بحث های علمی و مناظره های آزاد ، در می آوردند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند (به عکس امویان که با امور به قوت و شدت ، برخورد می کردند) .
ابو حنیفه ، داستان گفت و گویش با امام صادق علیه السلام را نقل می کند ، می گوید :
ابو جعفر منصور ، به من گفت : «ای ابو حنیفه ، مردم به جعفر بن محمد فریفته شده اند ، مسائل سختی را برای او آماده کن !» من چهل مسئله را آماده ساختم و با هم در «حِیْرَه»(5) دیدار کردیم .
سپس می گوید : بر ابو جعفر منصور درآمدم در حالی که جعفر بن محمد در سمت
ص: 441
راست او بود . چون به آن دو نگاه کردم ، هیبتی از جعفر در دلم افتاد که از منصور ، چنین هیبتی مرا فرا نگرفت . سلام کردم و اجازه خواستم و نشستم .
منصور به جعفر رو کرد و گفت : ای ابو عبد اللّه ، این شخص ابو حنیفه است ! آن حضرت گفت : آری . سپس منصور رو به من کرد و گفت : ای ابو حنیفه ، مسائل خود را از ابو عبد اللّه بپرس .
من سؤال هایم را مطرح ساختم و او پاسخ می گفت ، می فرمود : «شما [ در این مسئله ] چنین می گویید ، و اهل مدینه چنان می گویند و ما فلان دیدگاه را داریم» وی گاه طبق نظر ما پاسخ می داد و گاه بر اساسِ نگرش اهل مدینه ، سخنی بیان می کرد و گاه با همه مان مخالفت می ورزید .
به همین ترتیب ، هر چهل مسئله را پرسیدم و او در یکی از آنها هم در نماند .
سپس ابو حنیفه می گوید :
داناترین مردم کسی است که به مسائل اختلافی مردم ، آگاه تر باشد .(1)
این حدیث ، ما را به امور زیر آگاه می سازد :
1 . سوء استفاده منصور از ابو حنیفه ، علی رغم آنکه وی _ در ظاهر _ از مخالفان حُکام به شمار می آمد و شغل قضاوت را در دوره امویان و عباسیان نپذیرفت ، اما هنگامی که به وی تحتِ چهار چوب مناقشه علمی میان پیشوایان و بیان اقتدار فقهی ، این پیشنهاد داده شد ، ابو حنیفه در مناظره شرکت جُست با اینکه می دانست امام صادق علیه السلام از فقهای اهل بیت و از فرزندان امام علی علیه السلام است و از شخصیت هایی که مشهور بود خود منصور _ در نهان _ به آنها احترام می نهد و به فضل و علم آنها اعتراف دارد .
ص: 442
این سخن ابو حنیفه که «هیبتی از جعفر مرا گرفت که از منصور چنین هیبتی در دلم نیفتاد» همین حقیقت را می نمایاند و دلالت می کند که فراهم آوردن چهل مسئله ، به درخواست حکومت و به بهانه نشر علم و انتشار معارف ، صورت گرفت .
آنچه را از ابو حنیفه در کتاب های ما روایت شده ، از یاد نمی بریم و اعتماد وی به رأی خودش که می گفت : «علی می گوید و من می گویم ، صحابه می گوید و من می گویم»(1) وی خود را به منزله صحابه و اهل بیت علیهم السلام یا بالاتر از آنها می دید .
2 . این ملاقات ، از سوی منصور برای ابو حنیفه آماده شد ؛ زیرا می گوید : «ابو جعفر به من گفت : ای ابو حنیفه ، مردم شیفته جعفر بن محمد شده اند ، مسائل سختی را برای او آماده کن» و سخن منصور که به ابو حنیفه گفت : «پرسش هایت را برای ابو عبد اللّه مطرح ساز» و ابو حنیفه گفت : «آنها را عرضه می داشتم و او مرا پاسخ می فرمود» .
از این سخن ، می توان دریافت که سؤال ها به دست ابو حنیفه بود و به آنها مبادرت می ورزید و امام صادق علیه السلام هیچ آگاهی پیشینه ای نسبت به مسائلی که ابو حنیفه مطرح می ساخت ، نداشت تا _ بر اساس عرف مرسوم _ در آنها بنگرد و جواب لازم را آماده سازد .
این سخن ابو حنیفه که گفت : «آن حضرت ، در هیچ مسئله ای در نماند» و این سخنش که : «داناترین مردم ، کسی است که به مسائل اختلافی مردم داناتر باشد» تأکید دارد بر اینکه امام صادق علیه السلام اَعلَم اهل زمانِ خویش بود .
3 . این جمله که : «مرا پاسخ می گفت و می فرمود : شما چنین می گویید و اهل مدینه چنان می گویند و نظر ما این است» از وجود سه خط مشی فکری _ در شریعت _ خبر می دهد :
قول اهل عراق .
ص: 443
دیدگاه اهل مدینه .
بینش اهل بیت علیهم السلام .
دو مکتب عراق و مدینه (چنان که درخواهیم یافت) در برابر مکتب اهل بیت علیهم السلام قرار داشتند ؛ زیرا اهل بیت پیرو آثار و احادیث بودند و دیگران بر اساس رأی خود فتوا می دادند . اینان با نظام سلطه اختلاف نداشتند ، بلکه همواره پذیرای نظرات حکومت بودند و به همراهی آنان فرا می خواندند و فرمان بری از سلطان را _ خواه نیکوکار باشد یا بدکار _ واجب می دانستند و نماز را _ که ستون دین است _ پشت سر حاکم فاسق جایز می شمردند .
سخن ابو حنیفه که گفت : «گاه آن حضرت ما را می پیروید و گاه از اهل مدینه پیروی می کرد و گاه هم با رأی ما و هم با دیدگاه آنان ، مخالفت می ورزید» تأکید دارد بر اینکه همه احادیث روایت شده از پیامبر در کتاب ها ، صحیح نمی باشند و نسبت همه آنها به پیامبر درست نیست . امام صادق علیه السلام که از اهل بیت است (و اهل خانه به آنچه در آن است از دیگران آگاه تر می باشد) گاه با اهل عراق همسو می شود ، چون روایات آنها از پیامبر در آن زمینه صحیح است ، و گاه با اهل مدینه _ به جهت درستی نقل آنها _ موافقت می کند و گاه با هر دو گروه مخالفت می ورزد و دیدگاه اهل بیت رسالت را در آن زمینه ابراز می دارد .
بنابراین ، موافقت امام علیه السلام با یکی از این دو مکتب بر وجود ریشه هایی از مکتب اهل بیت در نزد آنها دلالت دارد و اینکه آنان (چنان که بعضی ادعا می کنند) گروهی ناچیز و جدا از مسلمانان نبودند .
با این سخن ، کلام دکتر محمد کامل حسین ، رد می شود که در مقدمه اش بر موطأ مالک می نویسد : شیعه از طریق حضرت صادق علیه السلام احادیثی را روایت می کنند که آنها
ص: 444
را جز در کتاب های شیعه نمی یابیم .(1)
چنان که سخن ابن سعد در الطبقات ناپذیرفتنی است که پیرامون امام باقر علیه السلام می نگارد : وی شخصی ثقه (راستگو و شایان اعتماد) به شمار می آمد ، دارای علم و احادیث فراوانی بود . کسی که بتوان بر سخن او احتجاج کرد ، از وی روایت نمی کند .(2)
سخن ابو حنیفه ، این دو دیدگاه را باطل و پوچ می سازد و واقعیت فقهی مسلمانان آن را بر نمی تابد و رهنمون است بر اینکه این دو سخن ، مایه ای از حقیقت را در برندارد و تنها تعصّب محض و تهمتی ناروا بر فقه مسلمانان می باشد .
بدین ترتیب ، روشن شد که فقه امام صادق علیه السلام از فقه صحابه ، بیگانه نیست [ و کمتر از آن نمی باشد ] چرا که بخشی از آن را نزد انس می یابیم و بخشی از آن را نزد عایشه و بخش دیگر را نزد حُذَیفه ، و فقه آنان و آنچه را قائل اند ، نزد این و آن ، می توان یافت .
با توجه به این حقیقت ، می توانیم ابراز داریم که فقه امام صادق علیه السلام همان فقه رسول خداست ؛ زیرا گاه آن را نزد ابو حنیفه می یابیم و گاه نزد مالک و گاه نزد شخص دیگر .(3)
اما آن گاه که بنگریم دیدگاه آن حضرت ، از دیگران جداست و سخن دیگری را ابراز می دارد ، باید پیرامون آن به بحث و بررسی بپردازیم (چنان که مسئله وضو ، چنین است) تا ملابساتی را که در این میان است (رسوب های حکومتی ، گرایش های اقلیمی ، شرایط اجتماعی و ...) روشن سازیم .
ص: 445
استاد ابو زُهْره ، پس از نقل ماجرای ابو حنیفه با امام صادق علیه السلام بر آن تعلیق می زند و می گوید :
ابو حنیفه سخن راستی را بر زبان آورد ؛ چرا که آگاهی به اختلاف فقها و دلایل آرای آنها و شیوه های استنباطشان ، به دست یابی به محکم ترین رأی ها می انجامد ، خواه از میان این دیدگاه ها باشد یا غیر آنها .
بعد از این کار ، میزان صحیحی به دست می آید که رأی ها با آن سنجیده می شوند و فقهی رخ می نماید که نه فقه عراق است و نه فقه مدینه ، بلکه شکل دیگری غیر این دو است ، هر چند همه اینها در پرتو کتاب خدا و سنت پیامبر می باشد .(1)
عباسیان در اجرای نقشه شان که می خواستند امام صادق علیه السلام را تحقیر کنند و بر آن حضرت چیرگی علمی به دست آورند ، ناکام ماندند و به اهداف خویش (آن گونه که در نظر داشتند) دست نیافتند ؛ زیرا منزلت علمی و معنوی امام علیه السلام به مراتب از دیگران بالاتر بود ، که گوشه ای از آن ، در سخن ابو حنیفه گذشت .
بلکه این مناقشات ، منزلت علمی و اجتماعی امام صادق علیه السلام را اوج داد و روز به روز روی آوری به آن حضرت ، فزونی یافت . قبایل بنی اسد ، مُخارق ، طَیّ ، سلیم ، غَطْفان ، غِفار ، اَزْد ، خُزاعه ، خَثْعَم ، مخزوم ، بنی ضَبَّه ، بنی حارث ، بنی عبد المطَّلب ، جگر گوشه هاشان را برای علم آموزی ، سوی امام می فرستادند ،(2) بلکه بزرگان علما و محدثان ، مانند یحیی بن سعید انصاری ، ابن جَرِیْح ، مالک بن اَنس ، ابو حنیفه ، ثوری ، ابن عُیَیْنَه ، شُعبه ، ایّوب سَجِستانی ، فُضَیل بن عیاض یَرْبُوعی (و دیگران) نزد امام صادق علیه السلام می آمدند تا بر گستره علم خویش بیفزایند .(3)
ص: 446
هیچ کس را در این میان نمی توان یافت که به علم امام صادق علیه السلام اعتراض کند و بر جایگاه آن حضرت خدشه وارد سازد . همه اعتراف دارند که مدرسه آن حضرت ، بهترین عالمان و گزیده ترین مجتهدان و شخصیت های زبده علمی و دینی را بیرون داد و تمدن اسلامی و به ویژه تفکر عربی ، وامدار این اَبر مرد است .
منصور ، برای تضعیف مکانتِ علمی و اجتماعی امام صادق علیه السلام تلاش های خود را به کار بُرد جز اینکه کوشش هایش بی ثمر ماند ، لیکن بعد از این ناکامی ، پاپیچ شیعیان امام علی علیه السلام و امام صادق علیه السلام شد تا آنان را از چشم ها بیندازد .
نقل شده است که پیش از تأسیس بغداد ، منصور به همراه پانصد تن از لشکریانش به کوفه آمد . وی می پنداشت که کوفیان از پیروان محمد بن عبد اللّه (نفس زکیه)اند . دستور داد مردم لباس هاشان را به رنگ سیاه درآورند . گفته اند رنگرزان نمی توانستند از عهده این کار برآیند و بقّال ها جامه های خود را با مُرکَّب سیاه می کردند و سیاه می پوشیدند .(1)
نیز نقل شده که وی _ در آغاز خلافتش _ از درگیری فکری پدید آمده میان اهل عراق و مدینه ، سوء استفاده نمود . به تقویت عراقیان پرداخت و از ابو حنیفه و یارانش پشتیبانی کرد و موالیان را به کار گرفت تا از این طریق ، بینی عرب ، به ویژه مَدَنی ها را (که به مشروع نبودن خلافت بنی عباس زبان درازی کردند) به خاک بمالد .
پژوهشگران می دانند که تقویت مکتب اهل رأی _ در برابر مکتب تعبد و پیروان احادیث مأثور _ بُعد سیاسی داشت و یک برنامه موقت به شمار می آمد و از سیاست کلی و دائمی حاکمان نبود . منصور (چنان که در مناظره ابو حنیفه با امام صادق علیه السلام دیدیم) این شیوه را به کار بُرد و با نزدیک سازی ابو حنیفه به خود ، هدفی را که در سر
ص: 447
داشت به انجام رساند .
لیکن منصور ، بعد از مدتی سیاستش را با فقها تغییر داد و کوشید آنان را به هم نزدیک سازد . از مالک بن انس خواست که کتاب موطأ را بنویسد و به او گفت : ای ابو عبد اللّه ، علم [ آثار و احادیث ] را یکسان ساز .
مالک گفت : اصحاب پیامبر در سرزمین ها پراکنده شدند ، هرکس در شهر خود بر اساسِ نظر خودش فتوا می دهد ؛ اهل مکه دیدگاهی برای خود دارد ، و اهل مدینه را قولی هست و اهل عراق دارای نظری می باشند که با اینها فرق می کند .
منصور گفت : از اهل عراق هیچ خوب و بدی را نپذیرم ، علم اصیل نزد اهل مدینه است آن را برای مردمان ماندگار ساز .(1)
این جمله منصور که : «أمّا أهلُ العراق ، فلا أَقْبَلُ مِنْهم صَرْفاً ولا عَدْلاً» (اما اهل عراق ، هیچ امر واجب یا مستحب _ یا هیچ ریز و درشتی _ را از آنان نمی پذیرم) اشاره به ناامیدی منصور از آنهاست ؛ زیرا آنان عقیده علوی داشتند و نیز بدان جهت که ابوحنیفه در میانشان می زیست که با حکام سرسازگاری نداشت .
لیکن این امر مانع از آن نبود که میان عراقیان کسانی یافت شوند که بر بعضی از امامان اهل بیت علیهم السلام دروغ بندند یا غلو کنند .
از یونس بن عبد الرَّحمان (از اصحاب امام رضا علیه السلام ) نقل شده که گفت :
به عراق آمدم و در آن دسته ای از اصحاب ابو جعفر (امام باقر علیه السلام ) را یافتم . اصحاب ابو عبد اللّه فراوان بودند ، از تک تک آنها حدیث شنیدم و کتاب هاشان را فرا گرفتم و بعد از آن ، به امام رضا علیه السلام عرضه داشتم ، آن حضرت احادیثی از آنها را انکار کرد .(2)
از جعفر بن طَیّار نقل شده که بعضی از خطبه های پدرش را بر امام صادق علیه السلام عرضه
ص: 448
می داشت . هنگامی که به جایی از آن رسید ، امام علیه السلام فرمود : دست نگه دار و خاموش باش ! سپس فرمود :
در چیزهایی که بدان دست می یابید و نمی دانید چیستند ، جز دست نگه داشتن و درنگ و ردّ آنها به ائمه هُدی ، وظیفه ندارید تا امامان ، معنای مد نظر را به شما بنمایانند و پرده دیدِ تار شما را بزدایند ، خدای متعال می فرماید : « فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ » ؛(1) اگر نمی دانید از اهل ذکر (آنان که علم راستین را در خاطر دارند) بپرسید .(2)
امامان علیهم السلام از سویی پیروانشان را ملزم می ساختند که صحیفه ها را بر آنان عرضه دارند و از دیگر سو ، آنها را به امثال اَبان بن تَغْلِب و مؤمن طاق و محمد بن مسلم و ... رهنمون می شدند .
برای رویارویی با فقه اهل عراق ، می بینیم که منصور ، عنایت ویژه ای به مالک می ورزد و از او می خواهد که کتاب الموطأ را بنویسد .
در خبر دیگری آمده است که منصور به مالک گفت :
اگر خدا بخواهد ، مردم را به علم و کتاب های تو واداریم و آنها را در شهرها بپراکنیم و مردم را موظف سازیم که با این آموزه ها مخالفت نورزند و به غیر آن حکم ندهند .(3)
صاحب کتاب موقف الخلفاء العباسیّین من أئمة المذاهب الأربعة می نگارد :
هرگاه در آن دسته از نظرات مالک که به ماجرای رتبه بندی میان خلفای راشدین مربوط می شود ، نیک بنگریم ، در می یابیم که امام مالک در این
ص: 449
زمینه رأی منحصر به فردی دارد . وی بر این باور است که خلفای راشدین سه نفرند (نه چهار نفر) ابوبکر و عُمَر و عثمان ، و مردم در مرتبه پایین تر از آنهایند .
اما علی [ علیه السلام ] به نظر مالک ، یکی از صحابه است و بر آنها هیچ نوع فزونی (و برتری) ندارد .(1)
بعضی از نویسندگان ، سبب چرخش سیاست منصور را سوی مُحَدِّثان و نزدیک ساختن مالک را به خود و درخواست نگارش الموطأ را از او (اینکه به مالک گفت : احادیث را بنویس و سامان بخش ، هیچ کس داناتر از تو نیست)(2) به این نسبت داده اند که وی از فزونی نفوذ سیاسی و علمی امام صادق علیه السلام هراس داشت ؛ زیرا گرد آمدن چهار هزار راوی نزد آن حضرت _ در هر روز _ که از آن حضرت علم می آموختند ، بر خلیفه آسان تمام نمی شد . تقویت این حلقه درسی ، به معنای تضعیف برنامه های حکومتی و سیاست کلی حکومت در شهرها به شمار می آمد .(3)
لیکن افزون بر آنچه گفته اند ، به نظر می رسد این درخواست از عامل سیاسی دیگری نیز مایه می گرفت که شرایط سیاسی حاکم در آن زمان بر ایشان دیکته کرد (به ویژه بعد از قیام نفس زکیّه در مدینه و برادرش ابراهیم در بصره) منصور بعد از پیروزی به محمد و برادرش ابراهیم ، سیاست ضد علوی اش را شدت بخشید . در آینده
ص: 450
نمونه هایی از این سیاست را _ که بر ایجاد فضای ترس و وحشت مبتنی بود _ خواهیم آورد و نشان می دهیم که چگونه حاکمان از روی عبادات و فقه اشخاص ، مخالفان و دشمنانشان را شناسایی می کردند .
از این رو ، احتمال می رود که درخواست تدوین سنت از سوی منصور ، در راستای پایه گذاری فقه و حدیث و یکسان سازی آثار ، صورت گرفت تا فقه طالبیان را از بطن جامعه و رخدادهای جاری دور سازد و نظرات آنها را _ در میان دیگر آراء _ دیدگاه های شاذ و ناچیز به شمار آورد .
معروف است که مالک به نگارش و سامان الموطأ مشغول شد و هنوز آن را به پایان نرسانده بود که منصور مُرد ؛(1) یعنی وی در اواخر دوران منصور آن را نگاشت .
بجاست برای تصویر محنت هایی که بر اهل بیت علیهم السلام گذشت و بیان ملابسات صدور اخبار از آنها (در وضو و دیگر احکام) فضای سیاسی آن روزگار را بیشتر روشن سازیم .
در بیشتر کتاب های تاریخی آمده است که سُفیان ثَوری ، در سال 140 هجری (یا 144ه) در «مِنی» منصور را دیدار کرد و بر اسراف و تبذیر او ، اعتراض نمود . منصور به او گفت : می خواهی مثل تو باشم ؟ ثَوری گفت : مثلِ من مباش ، لیکن کمتر از آنی باش که هستی و بالاتر از آنی که من هستم .
منصور گفت : بیرون شو ! ثَوری از نزد منصور بیرون شد و به کوفه آمد . جور و ستمی را که منصور بر مسلمانان روا می داشت ، باز می گفت . منصور مدتی حرف های گزنده او را تحمل کرد ، سپس دستور داد او را دستگیر کنند .
سُفیان ، مخفی شد و آن گاه که در سال 158 هجری منصور درگذشت ، سفیان گمان
ص: 451
کرد که اختلاف میان او و حکومت با منصور دفن گردید . در دورانِ زندگی مخفیانه در مکه ، در سختی و تنگنا می زیست ، پیش مهدی آمد و همچون توده مردم بر او سلام کرد .
مهدی به وی گفت : ای سفیان ، از این سوراخ به آن سوراخ می خزی ، خیال می کنی که اگر ما بخواهیم گزندت برسانیم ، نمی توانیم ! اکنون در چنگِ مایی ، آیا نمی ترسی که به خواست دلمان درباره ات حکمی دهیم ؟!
سفیان گفت : اگر حکم [ ظالمانه ای ] در حق من صادر کنی ، خدای قادر متعال (که میان حق و باطل ، فرق می گذارد) درباره ات حکم کند !
ربیع _ که بالای سر سفیان ایستاده بود _ به مهدی گفت : آیا به نادانی مثل این شخص رو می دهی که با کسی همچون شما ، بگو و مگو کند ؟! اجازه ام ده ، گردنش را بزنم .
مهدی گفت : خاموش باش ، وای بر تو ! آیا این و اَمثالِ او جز این را می خواهند که آنان را بکشیم و در ازای سعادت آنها به شقاوت افتیم . قضاوت کوفه را برایش بنویس با این شرط که در حکمی بر او اعتراض نکند .(1)
حاکمان با سپردن منصب قضاوت به فقها می خواستند شخصیت آنها را پایمال سازند . آنچه را نقل کردیم ، بهترین شاهد در این زمینه است .
چنان که آنان اصول سنت حکومتی را برای پیروانشان ترسیم می کردند . ذَهَبی در تذکرة الحفّاظ از شُعیب بن حَرْب نقل می کند که وی از سفیان ثَوری خواست که حدیث سنت را برایش باز گوید ، سفیان گفت ، بنویس : بسم اللّه الرحمن الرحیم ، قرآن ، کلامی است غیر مخلوق ...
تا اینکه گفت : ای شُعیب ، آنچه را نوشتی سودت نمی بخشد مگر اینکه به مسح بر
ص: 452
پاافزار اعتقاد یابی ، و باور کنی که آهسته خواندنِ «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از آشکار ساختن آن ، فضیلتِ بیشتر دارد و حتی به «قَدَر» ایمان آوری و نماز پشتِ سر هر نیکوکار و بدکار را جایز شماری و بدانی که دوران جهاد تا روز قیامت ، سپری شد و به کارهای سلطان باید تن داد و صبور ماند ، خواه ستم کند و خواه عدالت ورزد .
پرسیدم : ای ابو عبد اللّه ، حکمِ همه نمازها چنین است ؟ گفت : نه ، نماز جمعه و نماز عید فطر و قربان را پشت سر هرکس که رسیدی بخوان ، اما در دیگر نمازها اختیار با توست ، می توانی نماز نگزاری مگر پشتِ سر کسی که به او اعتماد داری و می دانی که از اهل سنت است .(1)
این متن ، خواننده را آگاه می سازد بر اینکه اصول سیاست حاکمان بر مخالفت با روش و فقه امام علی علیه السلام مبتنی بود و در این سخن سفیان که گفت : «ای شُعیب ، آنچه را نوشتی سودت نمی بخشد مگر اینکه به مسح بر پاافزار اعتقاد یابی» اشاره است به اینکه سنت حکومتی ، مسح بر کفش ها و اخفات «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» بود .
همه این احکام ، مخالفت با فقه علی علیه السلام و مکتب اوست ، بلکه تأکید دارد بر اینکه باید از سلطان فرمان بُرد ، خواه نیکوکار باشد و خواه تبهکار .
از محمد بن مسلم روایت شده که گفت ، شنیدم امام باقر علیه السلام می فرمود :
لَیْس عند أَحَدٍ مِنَ النّاس حقٌّ وصوابٌ ولا أَحَد مِنَ النّاس یَقْضی بِقَضاء حَقّ ، إلاّ ما خَرَجَ مِن عندنا أهل البیت ؛ وَإذا تَشَعَّبَت بهم الأُمور ، کانَ الخَطأ منهم والصَّوابُ مِن علی ؛(2)
نزد هیچ کس حق و صوابی نیست و هیچ یک از مردم به قضاوتِ حق حکم نمی کند مگر اینکه از ناحیه ما بیرون آمده است و آن گاه که در امور پراکندگی پیش
ص: 453
آید ، خطا از سوی مردم است و صواب از [ تعالیم ] علی .
سیاستِ حاکمان پیش از منصور و بعد از او ، در برابر اهل بیت علیهم السلام بر ارعاب و ترغیب استوار بود . با مطالعه این نقل ، می توان به زیرکی منصور پی بُرد که چگونه با هرشخصی بر اساس روحیاتش رفتار می کرد .
اکنون متن دیگری را می آوریم که در آن شیوه دشمن آزمایی و چگونگی جاسوسی در میان آنها را روشن می سازد . نقل این گزارش ها تصوری را به خواننده می دهد که بسا نزدیک به واقع باشد .
روزی منصور ، عُقْبَة بن مسلم بن نافع را _ که از مردمان «اَزْد» بود _ برای طرح موضوعی به حضور خواست و به او گفت : تو را بلند همت و با عرضه می بینم ! امری هست که سخت مرا می آزارد ، همواره در پی شخصی برای انجام آن بودم و تو را خواستم و در این مأموریت امیدم به توست . اگر از عهده آن برآیی ، نزد من منزلت خواهی یافت و بلند پایه ات گردانم .
عُقْبَه گفت : امیدوارم در عمل ثابت کنم که لیاقت این خوش گمانی امیر مؤمنان را دارم .
منصور گفت : خود را مخفی ساز و امرت را پوشیده دار و در فلان روز پیشم بیا . عُقبه در همان زمان معین ، پیش وی رفت ، منصور گفت : این عموزادگان ما ، کاری ندارند جز اینکه برای فرمان روایی نقشه بکشند تا آن را از چنگ ما بربایند ، شیعیانی در خراسان به فلان قریه دارند که با ایشان مکاتبه می کنند و صدقات اموال و هدایایی از تولیدات بلادشان را برای آنها می فرستند . جامه ها و هدایا و مقداری طلا بردار و به همراه نامه ای از اهل آن آبادی ، به طور ناشناس ، سوی ایشان رهسپار شو ؛ اگر دیدی که از نظرشان دست کشیده اند ، به خدا سوگند ، چه کسی از آنان محبوب تر و نزدیک تر ! و اگر دریافتی که بر همان دیدگاه براندازی حکومتِ مایند ، رفتار
ص: 454
محتاطانه ای را در پیش گیر و در لباس زاهدان و اهل عبادت و خشوع درآی و به آنان نزدیک شو تا عبد اللّه بن حسن را ملاقات کنی ؛ اگر او تو را پس زد _ که این کار را خواهد کرد _ بُردبار بمان و بار دیگر به ملاقاتِ او برو و این کار را آن قدر ادامه بده تا به تو انس گیرد و دلش را به دست آوری ، پس آن گاه که حرف دلش را با تو در میان نهاد ، سوی من بشتاب .
عُقْبَه برای این مأموریت رهسپار شد تا بر عبد اللّه درآمد و نامه را به وی داد . عبد اللّه آن را انکار نمود و اموال و هدایا را رد کرد و گفت : این افراد را نمی شناسم ! عقبه ، آن قدر رفت و آمد تا سرانجام عبد اللّه نامه و هدایا را پذیرفت و با عقبه همدم شد .
عُقْبَه از عبد اللّه ، جواب نامه را خواست ، وی گفت : من برای کسی نامه نمی نویسم ، لیکن تو نامه ام سوی آنها باش ، به آنان سلام برسان و بگو که دو فرزندم در فلان وقت ، قیام خواهند کرد .
عُقْبَه ، به راه افتاد تا نزد منصور درآمد و او را از ماجرا با خبر ساخت .(1)
باری ، منصور ، عبد اللّه بن حسن و دو فرزندش _ محمد و ابراهیم _ و دیگر طالبیان را در چندین ماجرا آزمود و می خواست به نظر آنها درباره اموال و سیاست پی ببرد . عبد اللّه بن حسن و دو پسرش و دیگران با ترفندهای عباسیان گول خوردند . از خاندان علوی ، امام صادق علیه السلام تنها کسی بود که در دام نیرنگ آنها نیفتاد و راهکارهای آنها نتوانست آن حضرت را بفریبد .(2)
مورخان نقل کرده اند که منصور سعی می کرد دل امام صادق علیه السلام را به دست آورد و او را به نظام جذب کند ، یک بار به آن حضرت نوشت : چرا مانند دیگر مردم ، پیش ما نمی آیی ؟!
ص: 455
امام صادق علیه السلام پاسخ داد :
چیزی نداریم که به خاطر آن از تو بترسیم و از امر آخرت چیزی نزدت نیست تا به تو امید بندیم ، در نعمتی نیستی که آن را شادباش گوییم و حکومت را بلا و مصیبتی نمی دانی تا تو را تسلیت دهیم ، نزد تو چه کنیم ؟!
منصور نوشت : با ما مصاحبت کنی و اندرزمان دهی !
امام صادق علیه السلام پاسخ داد :
هرکه دنیا را بخواهد ، تو را نصیحت نمی کند و هر که خواهان آخرت باشد با تو همدم نمی شود .(1)
این شیوه ها ، سودی نبخشید و نتیجه نداد ؛ زیرا امام صادق علیه السلام منصور را شخصی می دانست که با احکام بازی می کند و شریعت را پلی قرار داده تا (همانند امویان) از طریق آن به مقاصدش دست یابد .
چگونه امام صادق علیه السلام با شخصی این چنین همکاری کند ، در حالی که پیوسته با تجربه پخته خود در برابر استتار و کمین و تحریف عباسیان ایستاد و این کار را با استفاده از فقه حاکم و اشخاصی که داشت ، به بار نشاند و تأکید می کرد که باید در مقابل ستمگران پایدار ماند .
در کتاب های فقهی و حدیثی امامیه ، ابوابی هست که به کراهیت نشستن پیش قاضیان ستمگر اشاره دارد(2) و از اظهار نظر در قرآن به رأی بیم می دهد(3) و شیعه را ترغیب می کند که فقه شان را همراه فقه دیگران نقل کنند .
از امام صادق علیه السلام رسیده که به مُعاذ بن مسلم نحوی ، گفت : به من خبر رسیده که در
ص: 456
مسجد جامع می نشینی و برای مردم فتوا می دهی ؟
مُعاذ ، گفت : آری ، می خواستم پیش از آنکه بیرون روم ، این مسئله را بپرسم . من ، در مسجد می نشینم ، شخصی می آید درباره چیزی سؤال می کند ، او را می شناسم که از مخالفانِ شماست ، طبق آنچه آنها انجام می دهند ، پاسخ وی را می دهم ؛ شخص دیگری می آید که می دانم از محبان یا از اهل مودت شماست ، او را به آنچه از شما رسیده جواب می گویم ؛ و شخصی می آید که او را نمی شناسم و نمی دانم کیست و چه عقیده ای دارد ، در پاسخ او می گویم : از فلا نی چنین رسیده و از فلان شخص چنان و از فلان کس دیگر ، چنین و چنان ، و در این میان ، قول شما را در میان اقوال می آورم .
امام علیه السلام به من فرمود : همین کار را بکن ، من هم همین شیوه را دارم .(1)
در الکافی از اسماعیل بن فَضْل هاشمی رسیده است که گفت : از امام صادق علیه السلام درباره «مُتْعَه» (صیغه) پرسیدم ، فرمود : با عبد الملک بن جَرِیح دیدار کن و از او بپرس که در نزدش علم فراوانی هست .
او را ملاقات کردم ، احادیث بسیاری را درباره حلال بودن متعه برایم املا کرد . در میان آنچه ابن جَریح روایت نمود ، این نکته بود که در «مُتْعَه» وقت و عدد ، شرط نیست [ در هر زمان و به هر تعداد _ که شخص بخواهد _ می تواند زن صیغه کند ] .
تا اینکه می گوید : آن نوشته را پیش امام صادق علیه السلام آوردم ، فرمود : راست گفت و آن را امضا نمود .(2)
ص: 457
آری ، چون منصور دریافت که نمی تواند با امام صادق علیه السلام به توافق برسد و از جذب فکری و سیاسی علویان (به ویژه بعد از قتل نفس زکیه) درماند ، سیاست خویش را نسبت به ایشان تغییر داد و راهکارِ گمراه سازی و خشونت را به عنوان اصولِ سیاستِ خویش برگرفت .
سیاستِ شکنجه و سخت گیری نسبت به علویان ، پس از سرکوبی قیام نفس زکیه در «مدینه» و ابراهیم در «بصره» شدت یافت و منصور فرزندان عبد اللّه بن حسن و برادرانش و اهل بیتش را در «رَبَذَه» گرد آورد و بر آنها غل و زنجیر انداخت و چنان به تازیانه شان گرفت که پوست و گوشتشان به هم آمیخت و غرق در خون شدند .
سپس آنها را بر خشن ترین مرکب ها نشاند و سوی عراق و کوفه رهسپار ساخت و در آن زندانِ تنگ و تاریک افکند که روز و شب را از هم باز نمی شناختند و اوقات نماز را نمی دانستند مگر به وسیله جزءهای قرآنی که علی بن حسن بن حسن بن حسن ، تلاوت می کرد .(1)
و نگهبانانی سنگ دل (که از اخلاق انسانی به دور بودند) بر آنان گمارْد که به دستور وی آنها را شکنجه می دادند ؛ چنان که امر کرد اَجساد مردگان در زندان رها شوند ، بوی گند مردگان [ و عفونت برخاسته از تجزیه جسد آنها ] زندانیان را از پا در می آورد و آنان یکی پس از دیگری در کنار برادر مرده شان به خاک می افتادند .
مسعودی ، می نگارد :
چون ابراهیم بن عبد اللّه ، کشته شد . منصور ، سر ابراهیم را به همراه ربیع [ و به وسیله او ] برای پدرش _ که در زندان بود _ فرستاد . پدر ابراهیم نماز می خواند ، ادریس (برادر ابراهیم) گفت : ای ابو محمد ، در نمازت شتاب کن ! [ وی نمازش را خواند [ سوی او رو کرد و سر فرزندش را گرفت و گفت : ای ابو القاسم ، خوشامدی ! به خدا
ص: 458
سوگند ، تو از کسانی هستی که خدا درباره شان فرمود : « الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلاَ یَنقُضُونَ الْمِیثَاقَ * وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ » ؛(1) کسانی که به عهد خدا وفا می کنند و پیمان نمی شکنند ، آنان که پیوندهایی را استوار می دارند که خدا خواسته است .
ربیع ، پرسید : ابو القاسم ، در نظر او چگونه شخصی است ؟ عبد اللّه ، پاسخ داد : آن گونه که شاعر گفت :
فتیً کان یَحْمیه مِنَ الذُلّ سَیْفُه وَیَکْفیه أَن یَأْتی الذُّنُوب اجتنابُها
_ جوانمردی که شمشیرش او را سرافراز می داشت و نمی گذاشت تن به ذلت سپارد ؛ و او را همین بس که پرهیز از گناهان دغدغه اش بود .
سپس رو به ربیع کرد و گفت : به اَربابت بگو ، دوران گرفتاری ما و روزگار نعمت و رفاه تو [ هر دو ] سپری خواهد شد ، وعده ما به قیامت .
آنان در آن زندان [ همچنان در بند ] ماندند و به اوقات نماز ، جز با تلاوت اَجزاء قرآن پی نمی بردند .(2)
فرجامِ کارشان این شد که منصور فرمان داد زندان را بر سر آنان خراب کنند تا مزه مرگ را در حالی بچشند که به غل و زنجیر بسته شده اند و دست بعضی از آنها با میخ به دیوار کوبیده شده است و خاک و سنگ سقف و دیوارها روی سرشان آوار می شود .
مورخان (از جمله طَبَری) آورده اند که :
چون منصور آهنگ حج کرد (مهدی در «ری» به سر می برد) «رَیْطَه» دختر ابو عباس ، زن مهدی را فرا خواند و آنچه را خواست ، وصیت کرد و با رَیْطَه عهد نمود و کلیدهای خزائن خود را به او سپرد که به مهدی دهد .
چون مهدی از «ری» به «مدینة السلام» (بغداد) آمد ، رَیْطَه کلیدها را به او داد و به او
ص: 459
گفت که منصور از وی پیمان ستانده که [ یکی از درها را ] هیچ کس نگشاید مگر اینکه صحت خبر مرگ او را دریابد .
آن گاه که ، خبر مرگ منصور رسید و مهدی خلافت را بر عهده گرفت ، به همراه «رَیْطَه» آن در را گشود ، ناگهان سوله بزرگی نمایان گشت که گروهی از کشته های طالبیان در آن قرار داشتند و در گوش هاشان رقعه هایی دیده می شد که نَسب آنها در آن نوشته شده بود ؛ کودکان و مردان جوان و پیر بسیاری در آنجا به چشم می خوردند ، چون مهدی آن صحنه را دید وحشت کرد و دستور داد گودالی کندند و آنها را در آن دفن کردند و بر روی آن تخت گاهی ساختند .(1)
عباسیان ، با این شیوه ها می خواستند بر علویان سیطره فکری و سیاسی بیابند .
می دانیم که شیعیان ارزشی برای سلطان ستمگر قائل نبودند ؛ زیرا چنین حاکمی به حکم شریعت چنگ نمی آویزد و از ظلم دست نمی کشد و از حرام های الهی نمی پرهیزد .
از سویی شیعیان ، خلافت را حق اهل بیت علیهم السلام می دانستند و اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنان وصیت کرد [ و جانشین خود ساخت ] چرا که آنان به امر او فرا می خوانند و در راه خدا [ و عمل به احکام الهی و انجام وظایف دینی ] از سرزنش هیچ ملامتگری ، باکی ندارند .
این معنا و مفهوم را خلفای عباسی بر نمی تافتند ؛ زیرا به آنان به چشم دشمنانی می نگریستند که تسلیم ناپذیرند و ارعاب در آنها کارگر نمی افتد و شیعیان را رافضی هایی می شماردند که باید شکنجه شوند ؛ زیرا رویگردانی از خواسته های حکومت ، یعنی «رفض» (و ردّ آنها) و رفض (بر نتافتن اوامر حکومت) در بیشتر موارد مترادف بود یا کیفر و مایه عبرت شدن ، طرف داری از دشمنان خلیفه و حزب گرایی ،
ص: 460
بستن تهمت ها به شخص و اتهامِ خروج از دین به او .
حکومت عباسی ، به سیاستِ مقدم داشتن ابوبکر و عُمَر و بیرون دانستن علی از میان خلفای چهارگانه ، بسنده نکرد . پس از آنکه از جذب امام به خود نومید شد و نتوانست در عقیده و افکار امام صادق علیه السلام خدشه وارد سازد ، به آن حضرت بهتان زد و ادعا کرد که وی به «خدایی» قایل است و خود را پیامبر می داند یا می گوید که وحی بر من نازل می شود (و چیزهایی شبیه اینها) .
تهمتِ نزول وحی بر آن حضرت و اینکه او خداست (و غیر آن) از سخت ترین مشکلاتی است که امام صادق علیه السلام با آن رو به رو شد ؛ زیرا بعضی از مردمان ساده اندیش و سطحی نگر ، این شایعات حکومتی را باور می کردند و بر سر زبان هاشان می افتاد ؛ چرا که ملکات باهره ، اندیشه های بلند فقهی و کرامات قدسی را نزد آن حضرت (که دوستش می داشتند) می یافتند .
صائد هندی ، محمد بن مِقْلاس [ مِقْلاص ] ، وَهْب بن وَهْب قاضی ، مُغیرة بن سعید ، سالم بن اَبی حَفْصه عِجْلی (و دیگران) از کسانی اند که احادیث غلوآمیزی را پیرامون ائمه علیهم السلام انتشار می دادند .(1)
امام صادق علیه السلام به تکذیب آنها پرداخت و یک قاعده کلی را در راستای شناخت معارف ائمه برای اصحابش مطرح ساخت و فرمود :
لا تَقْبَلُوا عَلَینا حَدیثاً إلاّ وافَقَ القرآنَ والسُنَّةَ ، أَو تَجِدُون معه شاهداً مِن
ص: 461
أَحادیثنا المُتَقَدِّمة ؛ فإنَّ المُغیرة بن سعید _ لَعَنَه اللّه _ دَسَّ فی کُتُب أصحابِ أبی ، أحادیثَ لم یُحَدِّث بها أَبی ، فَاتَّقُوا اللّه ولا تَقْبَلُوا عَلَینا ما خالَفَ قولَ رَبِّنا وَسُنَّةَ نَبِیِّنا ؛(1)
هیچ حدیثی را از ما نپذیرید مگر اینکه با قرآن و سنت سازگار باشد یا شاهدی از احادیث پیشین ما برای آن بیابید ؛ چرا که مُغیرة بن سعید (لعنت خدا بر او باد) در کتاب های اصحاب پدرم ، احادیثی را گنجاند که پدرم آنها را حدیث نکرد .
از خدا بترسید و آنچه را که بر خلاف سخن پروردگار و سنت پیامبرمان است [ و دشمنان ، آنها را بر ما بسته اند و به عنوان گفته های ما بر شما عرضه می دارند [ نپذیرید .
با این گونه احادیث ، ائمه علیهم السلام می کوشیدند تهمت ها و بهتان هایی را که دشمنان به آنها می زدند ، دفع کنند و ساده اندیشان و غافلان را آگاه سازند تا در برابر شایعات مزدورانِ حکومت و غرض ورزان ، پایدار بمانند .
اکنون به بحث پیرامون حرکت علمی در عهد عباسیان و سعی آنها برای جذب سیاسی و فکری فقها ، باز می گردیم .
علی رغم تلاش های پیوسته خلفا ، آنان در جذب امام صادق علیه السلام و ابو حنیفه به بدنه حکومت ، ناکام ماندند . اما امام مالک به همکاری با نظام سلطه پرداخت و پس از در هم کوبی قیام نفس زکیه و برادرش ابراهیم ، در سلک آنان درآمد و کتاب الموطَّأ را برای آنها تدوین کرد .
می دانیم که مالک (پیش از آنکه حکومت به او توجه کند و بها دهد) این مکانت و منزلت را نداشت . پدرش _ انس بن مالک بن ابی عامر _ نزد علما معروف نبود و تاریخ از زندگی او و زمان وفاتش چیزی را آشکار نمی سازد ، همه آنچه را درباره اش گفته اند ،
ص: 462
این است که وی برادر «نضر» بود . این هم به خاطر شهرت «نَضْر بن اَنس» (برادر مالک) است ، همو که از ابن عباس روایت می کند .
بکر بن عبد اللّه بن شَرود [ شروس ] صنعانی ، نقل می کند :
نزد مالک بن انس آمدیم ، او از رَبیعة الرَّأی (استاد و معلم مالک) برایمان حدیث می کرد و ما احادیث بیشتری را خواستار می شدیم .
روزی به ما گفت : [ از من که شاگرد ربیعه ام ، این گونه خواهان زیادتید ] با خود ربیعه چه خواهید کرد ؟ او هم اکنون در رواق خوابیده است .
ما نزد ربیعه رفتیم ، او را از خواب بیدار ساختیم ...
به او گفتیم : چگونه است که مالک به تو [ و علمت ] احاطه دارد و خودت به خویشتن احاطه نداری ؟
ربیعه گفت : آیا نمی دانید که مثقالی از دولت ، از باری از علم ، بهتر است .(1)
در این متن ، اشاره ای است به نقش سیاست و حکومت در استوار سازی مذاهب و مقدم داشتنِ مفضول با وجود فاضل .(2)
در تاریخ بغداد آمده است که ابو العباس دستور داد به «رَبیعة الرَّأی» جایزه ای بدهند ، وی آن را رد کرد و نپذیرفت ؛ به وی پنج هزار درهم داد تا با آن پول کنیزی [ برای خود ] بخرد ، ربیعه از قبول آن خودداری ورزید .(3)
منصور نتوانست امام صادق و ابو حنیفه را از خط مشیی که برای خود ترسیم کردند (که همان قطع رابطه با حکومت بود) باز دارد ، لیکن پس از درگذشت ابو حنیفه و به مرور زمان ، توانست مکتب حنفی را جذب حکومت کند .
ص: 463
این کار ، با نزدیک ساختن [ شاگردان ابوحنیفه ] ابو یوسف و محمد بن حسن شیبانی و حسن بن زیاد لُؤلُوی ، و واگذاری مقام قضاوت و فتوا به آنان عملی شد .
لیکن علی رغم این چاره اندیشی ها ، نتوانستند صفوف شیعه را بشکافند ؛ زیرا امامان اهل بیت علیهم السلام رهبری آن را بر عهده داشتند و هر بدعتی را از اندیشه شیعی می زدودند و سیاست عصیان اجتماعی را برای آنها ترسیم کردند و شیعیان را رهنمون شدند به اینکه به پیروی از سلطان فاسق تن ندهند و تأکید داشتند که مرافعه سوی حکام و اعتماد بر آنها جایز نمی باشد و می فرمودند : «الفقهاءُ أُمناء الرُّسُل ، فإذا رَأَیْتُم الفقهاء قد رَکِبُوا إلی السَّلاطین فَاتَّهِمُوهم»(1) (فقها امینان پیامبران اند ، هرگاه دیدید که در دامن سلاطین افتاده اند ، آنان را [ به سازش ] متهم سازید) و علی رغم آنکه به شدت زیر نظر بودند ، به امر به معروف و نهی از منکر فرا می خواندند .
اینها _ همه _ راهکارهای هدفمندی برای بیداری امت و آگاهی آنها به حقیقت است ؛ زیرا عدم همکاری ، یعنی دست رد به سینه حکام و ناشایستی آنها برای عهده دار شدن حکومت و رسیدن به این باور که آنان حاکمان ستمگرند و باید علیه آنان به پاخاست .
از رهنمودهای امام صادق علیه السلام است که می فرمود :
أیّما مُؤْمِنٍ قَدَّمَ مُؤمناً فی خُصُومةٍ إلی قاضٍ أَو سُلطانٍ جائرٍ ، فَقَضَی عَلَیه بغیر حُکمِ اللَّهِ ، فَقَد شَرَکَه فی الإثم ؛(2)
هرگاه مؤمنی در درگیری با مؤمنی او را پیش قاضی یا سلطان ستمگر بکشاند و آن قاضی یا سلطان ، به غیر فرمان الهی حکم براند ، آن مؤمن در گناه آن قاضی شریک است .
ما أُحِبُّ أَنِّی عَقَدْتُ لهم عُقْدَةً أو وَکَیْتُ لَهُم وِکاءً ... وَلا مَدَّةً بِقَلَمٍ ! إِنَّ أَعوانَ الظَّلَمَةَ _
ص: 464
یومَ القیامة _ فی سُرادِقٍ مِن نارٍ ، حَتّی یَحْکُمَ اللّه بینَ العباد ؛(1)
دوست ندارم گرهی برای ستمگران بزنم و دهانه مشکی را برایشان ببندم و نوک قلمی در جوهر فرو برم ! همانا یاوران ستمگران _ در روز قیامت _ در پرده های آتشین اند [ و حسابرسی از آنها ] تا زمانی که خدا میان بندگان حکم کند [ به تأخیر می افتد ] .
مَن حَکَمَ فی دِرْهَمَیْن بِغَیْرِ ما أَنزَلَ اللّهُ فَقَد کَفَرَ ؛ هرکه در دو درهم به غیر آنچه خدا نازل کرده حکم کند ، کفر ورزیده است .
راوی می گوید : پرسیدم : به آنچه خدا نازل کرد ، کافر شده یا به آنچه بر محمد نازل شد ؟
امام علیه السلام فرمود : وَیْلَک إذا کَفَرَ بما أُنْزِلَ عَلَی مُحَمَّدٍ ، فقد کَفَرَ بما أَنْزَلَ اللَّهُ ؛(2)
وای بر تو ! هرگاه به آنچه بر محمد نازل شد کفر ورزد ، به آنچه خدا فرود آورد ، کفر ورزیده است .
أَیُّما رَجُلٍ کانَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ أَخٍ له مُماراةٌ فی حَقٍّ ، فَدَعاهُ إلی رَجُلٍ مِن إخوانکم لِیَحْکُمَ بَیْنَهُ وَبَینَه ، فَأَبی إلاّ أن یُرافِعَه إلی هؤلاء ، کانَ بِمَنْزِلَةِ الّذینَ قال اللّه _ عزّ وجلّ _ فیهم : « أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ »(3) ؛(4)
هرگاه میان شخصی و برادر دینی اش در حقی مشاجره ای رخ دهد و آن شخص او را به مردی از برادران دینی تان دعوت کند که میان آن دو حکم کند ، اما او جز به مرافعه پیش حاکمان ستمگر
ص: 465
تن ندهد ، به منزله کسانی است که خدای بزرگ درباره شان فرمود : «آیا نمی نگری به کسانی که می پندارند به آنچه سوی تو و پیامبرانِ پیش از تو نازل شده ، ایمان آوردند [ در عین حال [ محاکمه سوی طاغوت را خواستارند ، با اینکه امر شدند که به آن کفر ورزند» .
از امام صادق علیه السلام درباره یک قاضی سؤال شد که میان دو آبادی داوری می کند و از سلطان برای قضاوت ، مواجب می ستاند ، آن حضرت پاسخ داد :
إنَّ ذلک سُحْتٌ وَأَنَّ العاملَ بالظُّلم والمُعین له والرّاضی به شرکاء ثلاثَتُهم ؛(1)
این کار ، حرام است . کارگزار ستمگران و یاری رسانان آنها و کسانی که به این روند خرسندند _ هر سه گروه _ در گناه شریک اند .
همه این احادیث ، به دوری جستن از حاکم ستمگر فرا می خواند .
باری ، شیعه «رافضه» نامیده شدند بدان جهت که همکاری با حاکمان را بر نمی تافتند [ و به جرگه آنان در نمی آمدند ] نه آن سان که مددکاران ظالمان بوق و کرنا می کنند و دلیل این نامگذاری را رفضِ اسلام (پس زدن اسلام) از سوی شیعه می انگارند .
شیخ محمد جواد مُغْنِیه می نویسد :
با این بیان ، سر اول و تفسیر درستی برای سخن احمد امین و دیگر اهل سنت می یابیم . اینکه [ می گویند : ] «تشیُّع پناهگاه همه کسانی بود که می خواستند اسلام را ویران سازند» .
زیرا اسلام ، در منطق احمد امین و اسلافش ، در شخص حاکم (خواه ستمگر باشد و خواه عادل) تجسُّم می یابد . هر که با حکومت در افتد و بر حاکم بشورد ، از دایره اسلام بیرون می آید .
ص: 466
در منطق شیعه ، سلطان ستمگر ، از اسلام و شریعت ، خارج است . هر که علیه چنین حاکمی قیام کند ، دیندار است و در عمل به قرآن و سنت پایدار .(1)
این متون ، بر تضاد نگرش و اهداف ، میان نظام سلطه و اهل بیت علیهم السلام دلالت دارند و صدور این گونه روایات از امامان علیهم السلام در آن دوران ، به معنای نامشروع بودن آن حکومت ها به شمار می آمد .
طبیعی است که این رویکرد ، حکام را به ستوه می آورد ؛ زیرا قدرت قانونگذاری و اجرایی را در دست خود می دیدند و با نظراتی که ابراز می داشتند ، می کوشیدند اعتماد مردم را به دست آورند ، حال چگونه به اینان اجازه دهند کسانی را در برگیرند [ و پیرامون خویش گردآورند ] که ارزشی برای سلطان قائل نیستند ؟!
بنابراین ، مخالفت شیعه با کسانی که بعد از پیامبر _ در ظاهر _ جانشین او شدند ، تنها به خاطر غصب خلافت و نامشروع بودن آنها نبود ، بلکه جهل و ناآگاهی آنان به قرآن و سنت ، نیز مزید علت شد .
اکنون ، بعضی از روایاتی را می آوریم که این معنا را تأکید می کند .
از اسحاق بن عَمّار ، از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود :
اینان ، می پندارند فقیه و عالم اند ، و همه آنچه را امت نیاز دارد ، فرا گرفته اند ، در حالی که همه علم پیامبر را نیاموختند و همه علم پیامبر به آنها نرسید و آن را در نیافتند ، و به همین دلیل ، وقتی حلال و حرام و احکامی را از آنها می پرسند ، اثر (و حدیثی) از پیامبر را در خاطر ندارند تا به آن پاسخ دهند و شرم دارند که مردم به آنان نسبت جهل و ناآگاهی دهند و خوش ندارند پرسش شوند و در جواب درمانند و در نتیجه مردم علم را در معدن و خاستگاه آن [ که همان عالمان و امامان اهل بیت اند ] بجویند . از این روست که رأی و قیاس را در دین خدا به کار می برند و آثار و احادیث را وا می گذارند و به بدعت ها روی می آورند ، در حالی که پیامبر فرمود «کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلالة» ؛ هر بدعتی گمراهی
ص: 467
است .
اگر اینان ، هر گاه از دین خدا پرسش می شدند و اثری از پیامبر را نزد خود نمی یافتند [ تا بر اساس آن پاسخ دهند ] آن مسئله را به خدا و پیامبر و اولو الأمر باز می گرداندند ، کسانی از آل محمّد (که آن را استنباط می کردند) می دانستند .(1)
از امام باقر علیه السلام روایت شده که _ در حدیثی طولانی _ فرمود :
خدا علم را [ دست مایه ] جهل قرار نداد و امر آن را به هیچ کس از خلقش واننهاد ... لیکن از فرشتگانش رسولانی فرستاد و به او گفت : چنین و چنان بگو ؛ آنان را به آنچه دوست می داشت امر کرد و از آنچه نمی پسندید ، بازداشت ...
هرکس والیان امر خدا و دریابندگانِ علم او را در غیر برگزیدگان (که از خاندانِ انبیایند) گذارْد ، امر خدا را سرپیچید و نادانان و هدایت نایافتگانی را _ که می پندارند اهل استنباط علم الهی اند _ بر سرکار نشاند .
این جاهلانِ کج اندیش ، به خدا و پیامبر دروغ بستند ، و از وصیت و طاعت او روی برگرداندند و شایستگان خدا را آنجا که او نشاند ، نگذاردند . خودْ گمراهند و پیروانشان را گمراه ساختند و روز قیامت ، حجتی ندارند .
از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده که فرمود :
از نفرت انگیزترین مردمان _ در نزد خدا _ شخصی است که در میان نادانان ، تفاله های جهل را دست مایه خویش قرار داد ، اسیر فضای تاریک روشن فتنه گشت [ و این فضا او را فریفت ] انسان نماها او را «عالِم» نامند ، در حالی که یک روز را هم به سلامت از جهل در وادی علم سپری نساخت .
سپیده دم بر می خیزد و با تلاش فراوان ، چیزهایی را _ انبوه _ گرد می آورد که اندکش بهتر از زیادت آنهاست . چون از آن آب های گندیده سیراب شد و مطالب بی فایده را [ در ذهنش ] انباشت ، به عنوان قاضی بر کرسی قضاوت _ میان مردم _ می نشیند و تعهد
ص: 468
می سپارد که دعواهایی را فیصله دهد که بر دیگران مشتبه می گشت و راه خلاصی نمی یافتند .
اگر با قاضی پیشین مخالفت می ورزد ، ایمن نیست که قاضی بعدی حکم او را نقض نکند (چنان که او حکم قاضی گذشته را برنتافت) .
و اگر با مسائل دشوار و پیچیده ای رو به رو شود ، به رأی خود ، چیزهایی را می بافد ، سپس به آنها قطع می یابد . عملکرد او در میان شبهه ها ، همچون [ تقلاّی مگس در ] دام عنکبوت است ، نمی داند حرکتش درست است یا به خطا می رود .
گمان ندارد در چیزهایی که نمی داند [ و در عرصه هایی که نمی شناسد ] علمی باشد و در ورای آنچه او بدان رسیده ، بتوان مذهبی را یافت . اگر با قیاسی حکم را صادر کند [ و به خطای خویش پی ببرد ] نظرش را تکذیب نمی کند و اگر امری بر او پوشیده ماند ، جهل خود را کتمان می دارد تا به او نسبت نادانی ندهند و آن گاه با گستاخی [ به دل خواه خویش ، بی استناد درست و پشتوانه علمی ] حکم صادر می کند .
باری ، او کلید تاریکی ها [ و سردرگمی ها ] و موجْ سوارِ شبهه ها و رهروِ افتان و خیزان جهالت هاست ؛ از ندانسته هایش پوزش نمی خواهد تا سلامت بماند و به علمِ قطعی چنگ نمی زند تا سودمندش افتد ؛ روایات را چنان می پاشد که باد گیاهان خشکیده را [ به این سو و آن سو می زند ] .
صاحبان میراث ها [ که به حکم ناعادلانه او از دست رفت ] از او می گریند و صاحبان خون های [ به ناحق ریخته شده ] از او شیون دارند . ناموس های حرام به قضاوت او حلال می شود و زناشویی های حلال به حکم او حرام می گردد .
سینه اش از علم راستین آکنده نیست تا بتواند پاسخ گوی مسائلی باشد که بر او وارد می آید ، و اهلیتِ کاری را که به واسطه دست یابی به علم حق ادعا می کند ، ندارد .(1)
ص: 469
سلطه این خلفا بر حکومت و فتوا به رأی آنان ، امامان اهل بیت علیهم السلام را (از امام علی علیه السلام تا امام عسکری علیه السلام ) می آزرْد .
امام عسکری علیه السلام در حدیثی طولانی می فرماید :
... هرکه در قرآن به رأی خویش نظر دهد و تصادفی سخنش درست از کار درآید ، در اینکه از غیر اهلش آن را ستانده ، نادانی را در پیش گرفته است و اگر سخنش به خطا رود ، باید جایگاهش را در دوزخ آماده سازد .(1)
از ابو بصیر روایت شده که گفت ، به امام صادق علیه السلام گفتم :
مسائلی بر ما وارد می شود ، که از کتاب و سنت چیزی در آن باره سراغ نداریم ، آیا از خودمان نظر دهیم ؟ امام علیه السلام فرمود : نه ، بدان که (در این صورت) اگر نظرت صواب باشد پاداش نداری و اگر به خطا رود ، بر خدا دروغ بسته ای .(2)
آری ، نظام حاکم این سخنان امامان علیهم السلام را خروج از طاعت می شمرد و از اینجا بود که اتهامات سوی ائمه و شیعیان آنها سرازیر شد و عقاید ناسالم و خروج از اسلام را به آنها تهمت زدند ، سپس از واعظان درباری خواستند که بر آنان بتازند و منزلت آنها را پایین آورند و این کار را به عنوان یک ضرورت سیاسی برآمده از واقعیات اجتماعی قلمداد کردند .
تهمت غلو در امامان و پیامدهایی که به همراه آن بود ، از راهکارهای سیاسی نظام حاکم بود و در پس پرده ، خود آنان قرار داشتند . آنان به شایعاتی که درباره امام صادق علیه السلام پراکندند ، بسنده نکردند ، بلکه به دیگر مخالفان سیاسی شان (مانند سفیان ثَوری و ابو حنیفه) نیز تهمت هایی زدند .
زیرا ابو حنیفه _ چنان که گفته اند _ از قیام های علویان (مانند قیام زید بن علی ، محمد نفس زکیه ، ابراهیم) حمایت می کرد و گفته شده که در بعضی از مسائل ، به
ص: 470
دیدگاه امام علی علیه السلام فتوا می داد و می گفت که خلافت ، حق فرزندان علی و فاطمه است ، و علی در جنگ با اهل جمل ، بر حق بود ؛(1) علی ، به عدل راه پیمود و در پیکار با تجاوزگران ، از همه مسلمانان داناتر بود ، آن حضرت با کسی جز به حق نجنگید ، تنها زمانی به پیکار با طلحه و زبیر دست یازید که بیعت خود را شکستند .(2)
ابو حنیفه ، با نقل این سخنان ، می خواست به سیاست حکام در حدیث اشاره کند و اینکه وی ، به بسیاری از این احادیث حکومتی اهمیتی نمی دهد ؛ زیرا به جعل حدیث از زبان پیامبر و صحابه ، از سوی حاکمان ، آگاهی دارد .
با این شناخت ، ابو حنیفه بسیاری از احادیث را نادیده می انگاشت ، نه آن گونه که مُنذری در مقدمه بر کتاب الترغیب و الترهیب بیان می دارد که ابو حنیفه ، بدان جهت احادیث را وانهاد که زندیقان روزگار او حدیث جعل می کردند و مُحَدِّثان غافل آنها را روایت می کردند .(3)
آری ، از علی بن حسین بن زیاد از حَریز (که از اصحاب امام صادق علیه السلام به شمار می آید) نقل شده که ابو حنیفه از او پرسید : آیا تو چیزی را جز با [ استناد ] به روایت بر زبان نمی آوری ؟ علی بن حسین بن زیاد پاسخ داد : آری [ چنین است ] .(4)
این سخن ما پیرامون ابو حنیفه ، بدان معنا نیست که وی یکی از شیعیان است یا امام صادق از او خشنود بود یا در حقش دعا می کرد یا نگرش های اعتقادی و فقهی او را صحیح می انگاشت یا از او حدیث می ستاند ، بلکه می خواهیم بیان داریم که بسیاری از طعن ها به ابو حنیفه ، به سبب مواضع ضد حکومتی و تأیید علویان از سوی وی (و
ص: 471
نیز تأیید دیگر دشمنانی که در مقابل خط اعتقادی و فقهی حکومت قرار داشتند) به او زده شد ، و گرنه اهل بیت علیهم السلام قیاس را بر نمی تافتند و احکام مبتنی بر آن را مردود می شمردند .
استاد عبد الحلیم جندی می گوید :
اگر حکومت در می یافت که ابو حنیفه ، مذهب تشیّع را پذیرفته است ، او را وا نمی گذاشت که چندین سال در کوفه (مرکز علمی اهل سنت) تدریس کند .(1)
گفت و گوهای فراوانی میان امام صادق علیه السلام و ابو حنیفه روی داد که رد آرای قیاسی او را تأکید می کند ؛(2) چنان که علمای شیعه و اصحاب ائمه علیهم السلام در ردّ قیاس ، کتاب های بسیاری را نوشتند .
ص: 472
آنچه در اینجا شایان تأکید است ، نقش سیاست در جذب فکری و سیاسی فقهاست و پراکندنِ تبلیغات و تهمت های زشت بر ضد کسانی که امکان جذبشان وجود نداشت .
آنان ، نیروها و علمای دیگر را به کار می گرفتند تا به آنها چیزهایی را که نگفته اند ، نسبت دهند یا حرف های آنها را تحریف سازند یا با گنده کردن و مبالغه ، آن سخنان را در قالب و رنگی بریزند که گوینده از آن ، به دور است .
حاکمان ، می خواستند بیان دارند که ابو هُرَیْرَه ، راویِ روایات اسلام است و ابن عُمر ، فقیه اسلام می باشد (امثال این دو بودند که خط مشی حاکمان را تغذیه می کردند) سخن ابن عُمَر و ارجاع مردم به فقه عبد الملک بن مروان ، از سوی او ، پیش از این گذشت و نیز سؤال منصور از مالک بن انس که چرا از میان اقوال به قول ابن عُمَر دست می یازد و این سفارش منصور به مالک که گفت : به سخن ابن عُمَر بچسب ، هر چند بر خلاف دیدگاه علی و ابن عباس باشد .(1) و در متنِ دیگری است که گفت : از علی و ابن عباس ، تقلید مکن .(2)
نیز دریافتیم که در دوران عباسی ، قبل از مالک و ابو یوسف ، فقهای حکومت ، ابن شُبْرُمَه و ابن اَبی لیلا بودند و این دو ، تا دوران متأخر باقی ماندند . حکام توانستند ابو یوسف را به خود نزدیک سازند و دلش را به دست آورند تا از این رهگذر بر پیروان حنفیّه تأثیر گذارند . ابو یوسف ، نخستین کسی در اسلام است که به منصب «قاضی القضات» گماشته شد .(3)
بیشتر مُورّخان تصریح کرده اند که ابو یوسف ، به جهت فقر مالی ، با دیدگاه استادش
ص: 473
در عهده دار شدن مناصب حکومتی _ در دولت عباسیان _ مخالفت ورزید .(1)
ابن شُبْرُمَه و ابن ابی لیلا(2) و همتایان آنها ، از اواخر دوره امویان تا زمان ابو العباس سفّاح و بخشی از خلافتِ منصور ، از فقهای حکومت بودند . منصور ، با نزدیک ساختن مالک به خود و دادن جایگاه برتر به او (و یکسان سازی حدیث و فقه به دست مالک) از نفوذ دیگران کاست .
از اواخر عهد منصور تا اواخر دوران هارون ، حکومت توانست بر مکتب رأی و مکتب حدیث ، سیطره یابد . این کار با نزدیک ساختن ابو یوسف و محمد بن حسن شیبانی در بغداد (و واگذاری منصب قضاوت به آنها) وجود مالک در رکاب آنان در مدینه _ پیش از آن _ صورت گرفت .
پس از این گذر سریع (که در آن بعضی از دیدگاه ها را بیان کردیم) به طرح نگرش دیگری دست می یازیم که می تواند سبب نامگذاری مذهب شیعه دوازده امامی به مذهب جعفری باشد .
اینکه گفته اند امام علیه السلام در فاصله زمانی پایان حکومت امویان و آغاز خلافت عباسیان می زیست و این دوران ، زمان مناسبی برای نشر مذاهب به شمار می آمد ، یگانه دلیل در این زمینه نیست ، بلکه امور دیگری _ در اینجا _ به چشم می خورد ، که نقشِ حکام در احکام شرعی و جذب فقها و محدثان و قاریان (و غیر آنها) از سوی آنان ، یکی از عوامل مهم در این راستاست .
ص: 474
امام صادق علیه السلام آن گاه که دید حاکمان طبق ضوابط خاص خودشان به تدوین حدیث پرداختند ، سپس مذاهب [ چهارگانه اهل سنت ] را پایه گذاری کردند و محدثان و قاریان و شاعران را به حکومت نزدیک ساختند و به حرکت علمی اهتمام ورزیدند ، برایش روشن شد که این اقدام حکومت ، یک انقلاب فرهنگی بر ضد اصول اعتقادی و فقهی و تاریخی مسلمانان است .
ابو حنیفه ، افکارش را در کوفه (مرکز علویان) منتشر می ساخت و میان اندیشه های او و نگرش هایی که مطرح می ساخت ، آموزه هایی دیده می شد که با صریح سخن پیامبر مخالفت داشت .
مالک ، بر پایگاه اسلام سیطره یافت و در مدینه ، برای مردم فتوا می داد .(1)
لیث بن سعد ، در «مصر» فتوا می داد . گفته اند اهل مصر ، از عثمان بد گویی می کردند ، در میانشان لیث پرورش یافت و به فضائل عثمان لب گشود .(2)
اَوزاعی در «شام» برای مردم فتوا می داد ، همو که به انحراف از اهل بیت علیهم السلام شناخته می شد .(3)
در هر شهر و سرزمینی ، فقه خاص و اعتقاد ویژه ای شکل گرفت که در موارد بسیاری ، کم و بیش از اصول نبوی و آرای فقهی صحیح ، به دور می نمود .
چون امام صادق علیه السلام پشتیبانی حکومت را _ به اشاره و تصریح _ از این فقها دید ، خطر را احساس کرد و ضرورت برخورد با جنگ فکری و انقلاب فرهنگی ای را (که شبیخون حکومت عباسی بر ضد مکتب علوی ، به شمار می آمد) دریافت .
امام علیه السلام با تمام جدیت ، رویارویی با این یورش را آغازید . اصحابش را به
ص: 475
روی آوری به فقه و یادگیری احکام فراخواند و از آنجا که بیم داشت شیعیان از خطوط فکری فعال در آن زمان تأثیر پذیرند ، آنچه را از کلام پیامبر صلی الله علیه و آله به آن حضرت رسیده بود ، روشن می ساخت و اسناد آنها را با «عَنْعَنَه» به پیامبر می رساند تا دستاویزِ مغرضان برای خدشه در سخن آن حضرت ، نشود .
با این مطلب ، دلیل عدم مشارکت امام صادق علیه السلام در قیام های علویان ، تلویحاً روشن گشت ؛ زیرا امام علیه السلام عهده دار مسئولیتی شد که به مراتب از آنچه جنگ جویان بر دوش داشتند مهم تر بود ؛ چرا که آنان مرزهای زمینی را پاس می داشتند و امام علیه السلام به دفاع و مراقبت از مرزهای عقیدتی و فکری ، برخاست .
در تاریخ ثبت است که امام صادق علیه السلام بحث های علمی و فعالیت های معارفی مورد نیاز را میان اصحابش تقسیم کرد :
به اَبان بن تَغْلِب دستور داد که در مسجد بنشیند و برای مردم فتوا دهد .
پاسخ گویی به مسائل قرآنی و علوم قرآن را به حُمْران بن اَعْیَن واگذارْد .
زُراره را برای مناظره های فقهی ، معین ساخت .
مُؤمن طاق را برای گفت و گو پیرامون مسائل کلامی انتخاب کرد .
طَیّار را برای مناظره در امامت (و غیر آن) برگزید .
هِشام بن حکم را به مناظره در امامت و عقاید ، رهنمون شد .
درون کتاب ها آکنده از گفت و شنود و مناظرات آنهاست . فهرست نویسان به اسامی کسانی اشاره کرده اند که در هریک از این میدان ها ، کتاب نوشته اند . شمار نگاشته های آنها در عرصه حدیث _ به تنهایی _ به چهار صد اثر می رسد ، همان ها که به اصول چهار صدگانه معروف اند و فقهی شیعی بر پایه آنها می چرخد .(1)
ص: 476
بی گمان ، نظام حاکم پشتِ طرح بعضی از آرای فقهی ای بود که طالبیان نمی پذیرفتند ؛ زیرا در طرح این نگرش ها ، اصالت بخشی به خط مشی و فقه حکومت و شناسایی مخالفان ، رخ می نمود و احکام فقهی بهترین عرصه برای پی بردن به رافضی ها و کسانی به شمار می آمد که دیدگاه های حکومت را بر نمی تافتند .
پیش از این گذشت ماجرای آن شخصی که پیش رشید آمد و از مخفی گاهِ یحیی بن عبد اللّه بن حسن خبر داد و در پی جمع میان نماز ظهر و عصر ، او را شناسایی کرد و رشید به او گفت : «مرحبا ، خوب به خاطر سپردی ، آن نماز عصر است و وقتِ آن در نگاه این قوم ، همان زمان می باشد» .
و سخن سلیمان بن جَریر که به ادریس بن عبد اللّه بن حسن گفت : سلطان به خاطر خبری که از مذهبم به او داده اند ، مرا خواست ، من هم نزد تو آمدم ...
چنان که _ پیش از آن _ حدیث ابو مالک اشعری را آوردیم و اینکه چگونه از آوردن نماز رسول اللّه بیم داشت ، پرسید آیا در میان شما بیگانه ای هست ؟ گفتند ، نه جز یک خواهر زاده . ابو مالک گفت : خواهر زاده قوم ، از خود آنهاست ...
و موارد فراوان دیگر ، که همه آنها تأکید دارند بر اینکه فقه اسلامی از دو طریق تغذیه می شد :
1 . سلطان ستمکار تحریفگر شریعت و همکارانش
2 . طالبیان ، که این خط به امام صادق علیه السلام و خاندانِ آن حضرت ، منحصر می شد .
فقها و محدثان و قاریان ، بیشتر بر مدار سلطان دور می زدند ، قواعد را ترسیم می کردند و خلیفه را بر برون رفت ها آگاه می ساختند . خلیفه عالمانی را که در خدمت اهدافش در می آمدند ، به خود نزدیک می ساخت و کسانی که همکاری با او را بر نمی تافتند ، از خود می راند و طرد می کرد .
مورخان نقل کرده اند که رشید به یحیی بن عبد اللّه بن حسن ، امان داد ، سپس بر
ص: 477
وی ظفر یافت و درصدد برآمد امانش را نقض کند . از این رو ، برای جایز شمردن این پیمان شکنی ، از فقها کمک ساخت . جزئیات این ماجرا را ابو الفرج اصفهانی ، چنین تعریف می کند :
سپس رشید ، فقها را گرد آورد . در میان آنها محمد بن حسن (صاحب ابو یوسف قاضی) حسن بن زیاد لُؤلؤی ، ابو البَخْتَری وَهْب بن وَهْب ، وجود داشتند . همه شان در یک مجلس جمع شدند . مسرور کبیر ، امان نامه را پیش آنها آورد . نخست محمد بن حسن در آن نگریست ، گفت : این امانی است مؤکد ، حیله ای در آن نتوان یافت .
یحیی آن امان نامه را _ در مدینه _ بر مالک و ابن دراوَرْدی (و دیگران) نشان داده بود ، آنها آن را امان نامه مؤکدی یافته بودند که هیچ نقصی ندارد .
مسرور ، بر سر محمد بن حسن بانگ زد و گفت : آن را به من ده ! امان نامه را گرفت و به حسن بن زیاد لؤلؤی داد ، او با صدای ضعیف گفت : این ، امان است . ابو البختری (وَهْب بن وهب) آن را از دست حسن چنگ زد و گفت : این امان نامه ، باطل است و نقض شده است ! یحیی بن عبد اللّه به شورش دست یازید و از فرمانبری سرپیچید و خون ها بر زمین ریخت ، او را بکش ، خونش به گردنِ من !
مسرور بر رشید درآمد و او را به ماجرا خبر داد . رشید گفت : برو و به او بگو : اگر این امان نامه باطل است ، او را به دست خود پاره کن . مسرور آمد و پیام را رساند . ابو البَخْتَری به مسرور گفت : ای ابو هاشم ، تو آن را پاره کن . مسرور گفت : اگر بر این باوری که این امان نامه ، شکسته شده ، خودت آن را پاره کن .
در این هنگام ابو البَخْتَری ، چاقویی گرفت و در حالی که دستانش می لرزید ، آن نامه را از هم درید و پاره پاره کرد .
مسرور ، او را پیش رشید آورد . رشید از جا جهید و با خوش حالی آن را از دستش گرفت ، در حالی که به او می گفت : ای مبارک ، ای خجسته !
ص: 478
و به ابو البَخْتَری ، یک میلیون و ششصد هزار [ درهم ] بخشید و او را بر منصب قضاوت گمارد و دیگران را مرخص کرد و محمد بن حسن را زمان درازی از فتوا بازداشت و بر اجرای آنچه می خواست در حق یحیی بن عبد اللّه ، انجام دهد ، موافقت همه را به دست آورد(1) .(2)
حاکمان ، با این شیوه ها ، فقها را برای تغییر احکام شرعی به کار می گرفتند .
آری ، سیاست عباسیان (همچون دیگر سیاست ها) بر ارعاب و تشویق ، مبتنی بود و طالبیان _ فرزندان علی علیه السلام _ بیش از همه به ستم آنان گرفتار آمدند .
ماجرایی را که از زبان یحیی بن حسین بن زید بن علی بن حسین (که می خواست عمویش عیسی بن زید را ببیند) نقل می کنیم ، تأکیدی است بر این ادعا .
یحیی بن حسین بن زید می گوید : به پدرم گفتم : پدر جان ، میل دارم عمویم ، عیسی بن زید را ببینم ؛ زیرا برای چون منی زشت است که بزرگی از خاندانش چون او را دیدار نکند . پدرم مدتی از این کار طفره می رفت و می گفت : این امر برای او سنگین تمام می شود ، می ترسم با این دیدار ، خانه اش را به جای دیگر انتقال دهد و به زحمت افتد ؛ چرا که نمی پسندد بار دیگر به دیدارش روی .
من پیوسته با پدرم نرمی و چرب زبانی می کردم و مهر می ورزیدم تا اینکه راضی شد به این کار تن دهد . مرا سوی کوفه رهسپار ساخت و گفت : هنگامی که آنجا رسیدی از خانه های «بنی حی» بپرس ، چون بدان سو رهنمون شدی ، راهی فلان کوچه شو ، در وسط آن کوچه ، دری است چنین و چنان ، آن را به یاد بسپار و دور از آن ، در سرِ کوچه بنشین ، نزدیک غروب ، پیری بلند قامت با صورت و بینی کشیده ، سویت خواهد آمد
ص: 479
که اثر سجده بر پیشانی دارد و جامه ای پشمین پوشیده است و با شتر سقایی می کند [ از کار برگشته و شتر را می راند ] قدمی از قدم بر نمی دارد مگر اینکه ذکر خدای بزرگ را بر زبان می آورد و اشک هایش سرازیر می گردد .
برخیز و بر او سلام کن و او را در آغوش گیر ، او از تو می هراسد (چنان که وحش از انسان می رمد) خود را به وی بشناسان و انتسابت را بازگوی ، آرام می گیرد و طولانی با تو سخن کند و از همه ما بپرسد و از حال و روزگارش تو را خبر دهد و از همنشینی با تو آزرده خاطر نشود .
نزد او زیاد نمان و به خدایش بسپار ، او از اینکه دوباره نزدش بازگردی ، پوزش می خواهد . خواهش او را در این زمینه بپذیر ؛ چرا که اگر سویش باز گردی ، خود را از تو پنهان سازد ، و از تو برمد و از آنجا نقل مکان کند و در این کار به مشقت افتد .
گفتم : همان گونه که خواستی ، عمل خواهم کرد .
سپس مرا به کوفه فرستاد ، خداحافظی کردم و بیرون آمدم . چون به کوفه رسیدم ، بعد از عصر ، به کوچه «بنی حی» روانه شدم ، پس از شناسایی دری که پدرم برایم توصیف کرد ، بیرون از آن نشستم . چون خورشید غروب کرد ، ناگهان او را دیدم که می آمد و شتر را می راند و همان گونه بود که پدرم برایم وصف نمود ؛ قدمی را بر نمی داشت و نمی نهاد مگر اینکه لبانش به ذکر خدا می جنبید و اشک هایش در چشم هایش حلقه می زد و گاه سرازیر می شد .
برخاستم ، او را در آغوش گرفتم ، از من ترسید (چنان که وحش از انسان می رمد) گفتم : ای عمو ، من یحیی بن حسین بن زید ، پسر برادرت هستم ! مرا در بغل گرفت و چنان گریست که [ با خود ] گفتم جانش [ از قفس تن ] درآمد !
سپس شترش را خواباند و کنار من نشست و از یکایک مردان و زنان و کودکان خانواده می پرسید و من اخبار آنان را برایش شرح می دادم و او می گریست .
ص: 480
آن گاه ، گفت : فرزندم ، من با این شتر آب می کشم و بخشی از اُجرت این کار را _ که به دست می آورم _ به صاحب شتر می پردازم و به باقی مانده آن روزگار می گذرانم . بسا مانعی مرا از آب کشی باز می دارد ، به صحرا (یعنی پشت کوفه) می روم ، و سبزی هایی را که مردم دور انداخته اند ، می چینم و قوت خود می کنم .
با دختر این مرد ازدواج کردم و او تا هم اکنون نمی داند که من کیستم . زنم دختری به دنیا آورد ، وی رشد یافت و به سن بلوغ رسید و او نیز مرا نشناخت و ندانست که من کیم !
مادرش به من گفت : دخترت را به پسر فلان سقا (یکی از همسایگانمان که سقایی می کند) بده ، او داراتر از ماست ، دخترت را خواستگاری کرده و بر این کار اصرار دارد . من نتوانستم به او بگویم که این کار جایز نمی باشد و آن مرد ، همتای این دختر نیست ؛ زیرا در این صورت رازم فاش می شد [ و مرا می شناختند ] .
زنم بر این کار اصرار داشت و من پیوسته کفایت امرم را از خدا می خواستم تا اینکه بعد از اَیّامی آن دختر مُرد . بر هیچ چیزی در دنیا آن گونه که برای آن دختر افسوس خوردم ، دچار تأسف نشدم ؛ چرا که درگذشت و ندانست که چه نسبتی با رسول خدا دارد .
سپس سوگندم داد که برگردم و دیگر بار سوی او باز نروم ، و با من خداحافظی کرد .
بعد از آن ، چون به همان جایی که انتظار او را کشیدم باز آمدم تا او را ببینم [ دیگر [ او را ندیدم و آن ملاقات ، آخرین دیدار من با او بود .(1)
آری ، روزگار طالبیان این چنین ، بلکه بدتر از اینها بود . به همین نگاه تاریخی مختصر بسنده می کنیم و به سخن درباره وضو باز می گردیم و به نقش طالبیان در استوار سازی آنچه از وضوی پیامبر از پدرانشان شنیدند (علی رغم تحریفات حاکمان و آنچه را آنان می خواستند با ترغیب و ترهیب جا بیندازند) می پردازیم .
ص: 481
در کتاب رجال کشی از حمدویه و ابراهیم (دو فرزند نصیر) نقل شده که گفتند : برای ما حدیث کرد محمد بن اسماعیل رازی ، گفت : برای ما حدیث کرد احمد بن سلیمان ، گفت : برایم حدیث کرد داود رَقّی ، گفت : بر ابو عبد اللّه (امام صادق علیه السلام ) درآمدم ، به او گفتم : فدایت شوم ! اعضای وضو را چند بار باید شست ؟
فرمود : خدا یک بار را واجب ساخت ، پیامبر _ به جهت ضعفِ [ باور ] مردم _ یک بار دیگر بر آن افزود ، هر که آنها را سه بار سه بار بشوید نمازی برای او نمی باشد .
در این میان ، داود بن زُرْبی آمد و همین سؤال را از امام پرسید ، امام علیه السلام فرمود : باید هر یک از اعضا را سه بار سه بار بشوید و به کمتر از آن ، نمازی از وی پذیرفته نیست .
داود می گوید : بدنم به لرزه افتاد و می خواست افکار شیطانی به ذهنم آید که امام علیه السلام تغییر رنگ چهره و حالت مرا دریافت و فرمود : ای داود ، آرام باش ! این ، همان پوشاندن عقیده [ تقیه ] است و در غیر این صورت ، سر را به باد دادن !
از نزد آن حضرت بیرون آمدیم . منزل ابن زُربی کنار باغ منصور بود . به وی خبر داده بودند که او «رافضی» (شیعه) است و با جعفر بن محمد آمد و شد دارد .
منصور گفت : من به وضوی جعفر بن محمد آگاهم ، اگر چون او وضو بگیرد ، این سخن برایم ثابت می شود و او را خواهم کشت .
از این رو ، هنگام آماده شدن داود برای نماز _ به گونه ای که متوجه نشود _ او را زیر نظر گرفت . داود بن زُرْبی (همان گونه که امام به او امر کرد) اعضای وضو را _ به طور کامل _ سه بار سه بار می شست . هنوز وضو را به پایان نرسانده بود که منصور پیکی سویش فرستاد و او را فرا خواند .
داود بن زُربی می گوید : چون بر منصور درآمدم ، به من مرحبا گفت و بیان داشت
ص: 482
که ای داود ، گزارش باطلی از تو به من رسید ، تو آن گونه نیستی ! وضویت را نگریستم ، چون وضوی رافضه نبود ، مرا حلال کن و دستور داد صد هزار در هم به او بدهند .
داود رَقِّی می گوید : به همراه داود بن زُرْبی به دیدار امام علیه السلام رفتیم ، وی به امام گفت : فدایت شوم ! خون ما را در دنیا حفظ کردی ، امید داریم به یُمنِ برکتِ شما وارد بهشت شویم .
امام علیه السلام فرمود : خدای تو و همه برادرانِ با ایمانت را بهشتی گرداند ، و به وی فرمود : آنچه بر تو گذشت برای داود رقّی بازگوی تا ذهنش آرام گیرد .
داود ، همه آن ماجرا را بیان کرد .
امام علیه السلام فرمود : بدین علت ، آن فتوا را دادم ؛ چرا که وی در آستانه قتل قرار گرفته بود !
سپس فرمود : ای داود بن زُرْبی ، اکنون اعضای وضو را دو بار دو بار بشوی و بر آن میفزا و گرنه ، نمازت پذیرفته نیست .(1)
حکومت و حاکمان ، با دامن زدن به اختلافات فقهی گذشته میان صحابه ، و پذیرش آرای مخالفان علی علیه السلام و فرزندانِ آن حضرت ، می کوشیدند افکار عمومی را ضد پیروان علی علیه السلام و آنان که به فقه امام صادق علیه السلام پایبندی داشتند ، برانگیزانند با این برهان که آنان به خواست همگانی تن نمی دهند و به آنچه مردم اُنسی با آن ندارند ، دست می یازند و خروج از جماعت ، فسق است .
امام صادق علیه السلام نمی خواست بهانه ای به دستِ حاکمان دهد تا شیعیان و موالیانش را به باد انتقاد گیرند و آن حضرت ، با در پیش گرفتن تقیه ، می خواست شیعیانش از
ص: 483
آسیب قدرت حاکم مصون مانند .(1)
اینکه از امام صادق علیه السلام نقل شده است که گوش ها(2) و گردنش را(3) مسح می کشید و برای مسح سر ، آب تازه ای را بر می گرفت ،(4) بلکه همه سرش را مسح می کرد(5) و پاهایش را می شست ،(6) همگی بر تقیه حمل می شود ؛ زیرا مکتب وضویی او برای ما معلوم است و ثابت شده که آن حضرت ، این اعمال را در وضو بر نمی تافت .
سبب صدور این گونه روایات را ، در حدیثی که نَصْر خَثْعَمی از آن حضرت روایت می کند ، می توان یافت . می گوید : شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود :
مَن عَرَفَ إنّا لا نَقُول إلاّ حقّاً ، فَلْیَکْتَفِ بما یَعْلَمُ مِنّا ، فإن سَمِعَ منّا خلافَ ما یَعْلَم ، فَلْیَعْلَم أَنَّ ذلک [ جاء ] دِفاعٌ منّا عنه ؛(7)
کسی که می داند ما جز سخن حق نمی گوییم ، به آنچه از ما می داند بسنده کند . اگر خلاف آنچه را که از ما می داند ، شنید ، بداند که آن سخن را برای دفاع از او بر زبان رانده ایم .
ص: 484
فشار دستگاه حاکم بر امام صادق علیه السلام (و دیگر امامان اهل بیت علیهم السلام ) بر وضو منحصر نمی شد ، بلکه از مردم می خواستند که به فقه مالک بن انس چنگ بزنند ؛ چرا که منصور به مالک گفت : «تا مردم را به علمِ تو [ و احادیثی که گرد می آوری ] واداریم» یا اینکه گفت : «تا علم [ و احادیث ] را یک دست سازیم» .
نظام سلطه ، فتوا را _ در ایام حج _ به مالک منحصر ساخت و منادی صدا می زد که : جز مالک ، کسی مردم را فتوا ندهد !
مالک بر کسانی که با رأی او و اجماع اهل مدینه مخالف بودند ، اعتراض کرد ؛ زیرا به لَیْث بن سعد ، نوشت : خدای تو را رحمت کناد ! بدان که از تو به ما خبر رسیده که به چیزهای مختلفی برای مردم فتوا می دهی ، و فتواهایت بر خلاف فتوای مردمانی است که نزد ما و در شهر مایند ...(1)
این سیاستِ همراه با تهدید و فشار ، امام صادق علیه السلام را وا می داشت که «بوسه» ، «لمس داخل مقعد» ، «لَمس آلت» را ناقضِ وضو شمارد .(2) فقهای شیعه این اخبار را بر تقیه حمل کرده اند و بر این اخبار (مانند دیگر اخبار تقیه) برهان آورده اند که به خودی خود ، دلالت دارند که تقیه ای صادر شده اند ؛ چرا که بر خلافِ آیات قرآن و احادیث صحیح و ثابت دیگری می باشد که از امامان علیهم السلام روایت شده است .
در تهذیب و استبصار از سَماعه رسیده که : از امام صادق علیه السلام درباره مردی سؤال شد که آلت یا فرج یا پایین تر از آن را در حال نماز ، لَمس می کند ، آیا باید دوباره وضو بگیرد ؟ امام علیه السلام فرمود : این کار ، اشکالی ندارد . اینها اعضای جسد اویند .(3)
در تفسیر عیاشی از قَیْس بن رُمّانَه روایت شده که به امام صادق علیه السلام گفت : وضو می گیرم ، سپس کنیزم را فرا می خوانم ، دستم را می گیرد ، بلند می شوم ، نماز می گزارم ؛
ص: 485
آیا باید [ دوباره ] وضو بگیرم ؟ امام علیه السلام فرمود : نه . گفت : اینان می پندارند که این کار «لَمس» است ! فرمود : نه ، به خدا [ مقصود از ] لمس [ در آیه قرآن ] آمیزش جنسی است .
سپس فرمود : ابو جعفر (امام باقر علیه السلام ) در سالمندی وضو می گرفت ، سپس جاریه [ کنیزش ] را صدا می زد ، وی دستِ آن حضرت را می گرفت ، او بر می خاست و نماز می گزارد .(1)
آری ، صدور مانند این روایات از امام صادق علیه السلام دلالت دارد بر اینکه وضع دینی [ در آن روزگار ] در حالت عادی نبود . به فرض صدور روایاتی از آن حضرت ، به نظر می رسد این روایات ، در سه سال پایانی عُمر شریف امام علیه السلام بروز یافت ؛ یعنی بعد از سرنگونی قیام نفس زکیه (در مدینه) و برادرش ابراهیم _ در بصره _ زیرا نشانه های براندازی این دو قیام ، امام را بر می انگیخت که در مرحله بالایی از تقیه به سر برد .
آگاهان به رویدادهای جاری در عهد عباسی (به ویژه در نیمه دوم ، از دوران منصور تا اواخر دوران هارون) می دانند ما چه می گوییم ؛ چنان که آشنایان به شیوه های حکام و ارعاب آنها ضد اولاد علی علیه السلام و شیعه آن حضرت ، میزان ظلمی را که در آن زمان بر اهل بیت فرود آمد ، درک می کنند .
پیش از این ، خبر «رَیْطَه» و جسدهای هاشمیان در آن خزانه و تسلیم آن به مهدی عباسی ، گذشت و نیز خبر یحیی بن عبد اللّه بن حسن و اینکه عمویش عیسی نمی توانست آشکار سازد که دخترش از ذریه پیامبر است و او نمی تواند او را به همسری آن سقّا درآورد .
چنان که قبل از آن خواندیم که منصور برای ذلیل ساختن بنی حسن ، چه رفتاری را با آنان در پیش گرفت . آنها را در درون زندانی تاریک افکند که اوقات نماز را جز با
ص: 486
تلاوتِ جُزْءهای قرآنِ علی بن حسن بن حسن بن حسن ، نمی شناختند .
کسی که بر این امور پی ببرد ، درک می کند که «تقیه» یگانه راه بقای فقه علویان و مکتب آنها به شمار می آمد .
شایان ذکر است که «تقیه» (آن گونه که بعضی مطرح کرده اند) «نفاق» (دو رویی) نمی باشد ؛ زیرا نفاق ، اظهار ایمان به همراه کتمان کفر است . اما تقیه ، اظهار همراهی و موافقت (برای حفظ خون و آبرو و چیزهایی مشابه آن) و عمل بر خلاف واقع به همراه کتمان ایمان ، در راستای تضمین استمرار خط مشی اصیل اسلامی است .
به عبارت دیگر ، منافقان ، کسانی اند که چیزی را که در قلب بدان اعتقاد ندارند ، بر زبان می آورند ؛ مانند : « وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَی شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ » ؛(1) هنگامی که با مؤمنان رو به رو شوند ، گویند ایمان آوردیم و آن گاه که با شیطان هاشان خلوت کنند ، گویند : ما با شماییم ، آنها را ریشخند می کنیم .
این کار ، ایمان ظاهری + کفر باطنی = نفاق .
اما مَثَل اهل تقیه ، مَثَل مؤمن آل فرعون است ؛ به دلیل این سخن خدای متعال : « وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ » ؛(2) مردی از آل فرعون که ایمانش را کتمان می داشت ، گفت ...
بیشتر علما به تقیه عمل کرده اند و آن را اجازه داده اند :
از ابو حنیفه ، ثبت است که در حال ناچاری و اجبار ، تهمت زنا به زنان پاک دامن ، ترک نماز ، افطار روزه در ماه رمضان _ تقیه ای _ مباح است .
همچنین نسبت به مالک ، نقل شده که در درگاه امویان و عباسیان تقیه می کرد و هنگام سخن درباره طلاق اجباری ، به آیه « إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً »(3) (مگر اینکه از ایشان
ص: 487
بیم خاصی داشته باشید) بر جواز تقیه ، استدلال کرد .
شافعی ، کفاره را بر انسانی که از روی ناچاری مجبور شده به خدا سوگند دروغ یاد کند ، واجب نمی دانست .
نَووی شافعی ، بر این فتوا بود که دستِ سارقی که با زور ، وادار به دزدی شده است ، نباید قطع گردد .
نسبت به مذاهب حنفی ، ظاهری ، طَبَری ، زیدی ، نیز حال چنین است [ همه آنان تقیه را جایز می شمارند ] .(1)
بنابراین ، مشروعیت تقیه در تاریخ ثابت است . پیامبر صلی الله علیه و آله در رفتار با مشرکان ، بدان عمل کرد (ماجرای عمّار مشهور است) خبر مؤمن آل فرعون ، پیش از این گذشت .
ما اطمینان داریم به اینکه : مسلمانی که [ در زبان ] به تقیه تن نمی دهد ، اگر به ظلم و تهدید گرفتار آید و در شرایطی که شیعه می زیست ، به سر برد ، به طور حتم ، در عمل آن را تجربه می کند و از این رو ، تقیه ، حقیقتی فطری است که انسان در امور مهم و سرنوشت ساز و در ناملایمات زندگی آن را به کار می بندد ، و امام صادق علیه السلام از این قاعده کلی بیرون نمی باشد .
ص: 488
مهدی عباسی (پس از آنکه عیسی بن موسی _ ولی عهد منصور _ از اینکه ولایت عهدی را به محمد مهدی ، فرزند منصور ، بسپارد ، خودداری می ورزید) در سال 158 هجری خلافت را به دست گرفت . وی سیاستش را با نگاه به ستم ها [ و حق و حقوق هایی که پایمال شده بود ] آغازید ، از قتل و کشتار دست کشید ، زندانیان سیاسی را آزاد ساخت ، حتی می بینیم که حسن بن زید ، با سینه ای گشاده و خاطری آسوده با مهدی بیعت می کند .
مهدی دید که حجاز (به ویژه بعد از قتل محمد ، نفس زکیّه) یکی از مراکز اساسی حرکت شیعه گشته است . در سال 160 هجری به آنجا سفر کرد تا دل مردم آنجا را به دست آورد و آنان در فعالیت های علویان شرکت نکنند . مهدی در حجاز ، سیاست جدیدی را آغازید و عفو عمومی اعلام کرد و در نزدیکی به آنان گشاده دستی های بسیاری را بروز داد (حتی گفته اند شمار جامه هایی که به اهالی مکه هدیه نمود ، به صد و پنجاه هزار لباس می رسید) اموال هنگفتی را صرف آنان ساخت و به اماکن مقدس آنجا اهتمام ورزید .
شیعیان ، نسبت به سیاست مهدی ، احتیاط را در پیش گرفتند و در تعامل با او مراقب بودند ؛ زیرا آنان می دانستند که منصور ، مهدی را چنین اندرز می داد :
فرزندم ، مال انبوهی را برایت فراهم آوردم که خلیفه ای قبل از من ، چنین مالی را گرد نیاورد ، موالیانی برایت جمع کردم که خلیفه ای پیش از من ، چنین موالیانی را جمع نکرد ، شهری را برایت ساختم که مانند آن در دوران اسلامی بنا نشد ؛ بیمی بر تو ندارم مگر از دو شخص : عیسی بن موسی (ولی عهد سابق منصور) و عیسی بن زید (برادر حسن ، همو که در آغاز خلافتِ مهدی با او بیعت کرد) .
ص: 489
اما عیسی بن موسی ، عهد و پیمان هایی به من داد که آنها را پذیرفتم ، به خدا سوگند ، اگر بیم آن نبود که ممکن است سخنی را [ درباره تو ] بر زبان آورد ، از او بر تو نمی ترسیدم [ به هر حال ] دل نگران او مباش .
و اما عیسی بن زید ، اگر این اموال را هزینه کنی و این موالی را به کشتن دهی و این شهر را ویران سازی تا او را به چنگ آوری ، تو را ملامت نمی کنم .(1)
شایان ذکر است که عیسی ، پس از آنکه همراه ابراهیم در بصره با عباسیان جنگید تا اینکه ابراهیم کشته شد ، کوفه را مرکز فعالیت های سیاسی خود قرار داد . عباسیان ، تحرکات شیعه را زیر نظر داشتند تا به مخفی گاه عیسی و دیگر مجاهدان ، پی ببرند . آنها می کوشیدند از رهگذر شیوه عباداتی که شیعه انجام می دادند ، بر آنها دست یابند .
پیش از این گذشت که چگونه آنان یحیی را شناسایی کردند و سلیمان بن جَریر ، پیش ادریس آمد و گفت : سلطان ، به مذهبم پی برده و مرا خواسته است .
برای اینکه این مطلب به خوبی استوار گردد ، خبر دیگری را از عیسی بن زید می آوریم تا آنچه را درباره ستم بر طالبیان گفتیم ، تأکید شود ، سپس به روایت وضو در این دوران ، بر می گردیم .
در مقاتل الطالبیین از مُنْذِر بن جعفر عبدی ، از پسرش ، نقل شده که گفت :
من و حسن و علی بن صالح _ دو فرزند حَیّ _ و عبد ربّه بن عَلْقَمَة و جناب بن نِسْطاس (بعد از قتل ابراهیم) به همراه عیسی بن زید ، به عنوان سفر حج از شهر بیرون آمدیم .
عیسی ، در هیئت ساربانان خود را در میان ما پوشیده می داشت . شبی در «مکه» در مسجد الحرام گرد آمدیم . عیسی بن زید و حسن بن صالح پیرامون (بخش هایی از) سیره با هم مذاکره می کردند ، وی با عیسی در مسئله ای اختلاف پیدا کرد (غالباً آنان با
ص: 490
هم اختلاف نداشتند) چون فردا شد ، عبد ربّه بن عَلْقَمَه بر مادر آمد و گفت : شفای آنچه در آن اختلاف داشتید ، رسید . این سفیان ثَوری است که آمده است !
همه برخاستند و سوی او به راه افتادند ، در حالی که در مسجد نشسته بود ، نزدش آمدند ، بر او سلام کردند ، سپس عیسی بن زید از آن مسئله پرسید ، وی گفت : پاسخ این مسئله را نمی توانم بدهم ؛ زیرا در آن چیزی است که به سلطان بر می گردد (ناگفته نماند که ثَوری از مخالفان حکومت بود و از اَنظار خود را پوشیده می داشت) .
حسن به او گفت : وی ، عیسی بن زید است ! ثَوری به «جناب بن نِسْطاس» نگاه کرد که آیا این سخن را تأیید می کند ؟! جناب به او گفت : آری ، او عیسی بن زید است .
سُفیان ، از جا پرید و پیش عیسی نشست و او را در آغوش گرفت و به شدت گریست و از اینکه خواسته اش را رد کرد ، پوزش خواست ، سپس مسئله را _ در حالی که گریه می کرد _ پاسخ داد .
و به ما رو کرد و گفت : حبّ بنی فاطمه و دل واپسی برای آنها (به جهت هراس و قتل و آوارگی شان) هر کسی را که در قلبش ذره ای ایمان باشد ، می گریاند .
آن گاه به عیسی گفت : پدرم به فدایت ، برخیز ! خود را مخفی ساز تا چیزی را که از اینان بیم داریم به تو نرسد . ما هم برخاستیم و پراکنده شدیم .(1)
بدین ترتیب برایمان وحدت کلمه طالبیان (خواه حسنی و خواه حسینی) ثابت شد و اینکه فقه آنها از فقه حکام جدا بود و حاکمان ، شریعت را برای شناسایی آنها به کار می گرفتند . ما بعضی از شواهد را آوردیم ، اکنون حدیث دیگری را در این سیاق می آوریم :
شیخ طوسی ، به اسناد از داود بن زُربی ، روایت می کند که گفت :
از امام صادق علیه السلام درباره وضو پرسیدم ، فرمود : اعضای وضو را سه بار
ص: 491
بشوی ... مگر اهل بغداد و سپاه آنان را نمی نگری ؟! گفتم : چرا .
داود می گوید : روزی در خانه مهدی وضو می گرفتم ، کسانی که از آنان بی خبر بودم ، مرا زیر نظر داشتند .
مهدی گفت : هر که می پندارد تو رافضی (شیعه) هستی _ در حالی که این گونه وضو می گیری _ دروغ گوست !
با خود گفتم : و اللّه ، امام علیه السلام به همین جهت مرا به این وضو امر کرد .(1)
مهدی عباسی ، کیست ؟ مقصود امام علیه السلام از این سخن چیست که می گوید : «ألیس تشهد بغداد وعساکرهم» ؛ آیا بغداد و سپاهیانش را نمی بینی ؟!
طَبَری ، متنی را نقل می کند که ما را در شناخت مهدی و کینه توزی او نسبت به علی علیه السلام بسنده می کند . در این متن ، آمده است :
قاسم بن مُجاشِع تمیمی ، وصیت خود را بر مهدی عرضه داشت . در آن ، بعد از شهادت به توحید و نبوت ، آمده بود : «و شهادت می دهم که علی بن ابی طالب ، وصی رسول خدا و وارث امامت ، پس از اوست» . مهدی ، چون به این جمله رسید ، وصیت را پرت کرد ، و در آن نظر نینداخت .(2)
ص: 492
در کتاب ارشاد شیخ مفید ، از محمد بن فضل ، روایت شده که گفت :
روایات اصحاب ما در مسح پاها مختلف بود که آیا از سر انگشتان تا برآمدگی روی پا است یا عکس آن ؟ [ به همین خاطر ] علی بن یَقْطین به امام کاظم علیه السلام نامه نوشت که : فدایت شوم ! اصحاب ما در مسح پاها اختلاف دارند ، اگر صلاح می دانید با خطِ خود ، حکمی را بنویسید تا بدان عمل کنم ؟
امام علیه السلام نوشت : اختلافی را که در وضو یادآور شدی ، دریافتم ؛ در این باره به تو امر می کنم که سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کنی ، صورتت را سه بار بشوی و ناخن را میان ریش بِدَوان ، و دستت را تا آرنج سه بار شست و شو ده ، و همه سرت را مسح بکش و نیز ظاهر و باطن گوش هایت ، و پاهایت را تا برآمدگی مچ سه بار بشوی ، و این شیوه وضو را مخالفت مَوَرز .
چون این نامه به دست علی بن یقطین رسید ، از وضویی که امام برایش ترسیم کرد (و اجماع شیعه بر خلافِ آن بود) در شگفت ماند . با خود گفت : مولایم به آنچه گفته داناتر است و من ، امر او را فرمانبردارم .
علی بن یقطین _ در وضو _ بر همین دستور امام علیه السلام بر خلاف اجماع شیعه ، عمل می کرد تا امر آن حضرت را امتثال کند .
از علی بن یقطین ، نزد رشید ، سخن چینی شد . گفتند : او رافضی و مخالفِ توست !
رشید به بعضی از خواصِ خود گفت : سخن درباره علی بن یقطین ، نزدِ من زیاد بر زبان می آید ؛ اتهام می زنند که او بر خلافِ ماست و به رَفْض (تشیّع) گرایش دارد ! در حالی که من در خدمتِ او [ به ما ] کوتاهی نمی بینم ، بارها او را آزمودم و اتهامی را که بر او می زنند برایم آشکار نشد ! دوست دارم به گونه ای که خودش نفهمد عقیده اش را
ص: 493
دریابم و دلم نسبت به او صاف شود .
گفتند : ای امیر مؤمنان ، رافضی ها ، در وضو ، با اهل سنت مخالف اند ؛ آن را سبک به جا می آورند و به شستنِ پا عقیده ندارند ، او را به گونه ای که خودش متوجه نشود ، به وضو گرفتن امتحان کن .
رشید گفت : آری ، این کار ، امر او را روشن می سازد .
رشید مدتی ابن یقطین را از کارهای بیرون معاف کرد و به شغلی در خانه واداشت . هنگامی که وقت نماز فرا می رسید ، وی در حجره ای خلوت برای وضو و نماز می رفت .
[ روزی ] آن گاه که وقت نماز درآمد ، رشید پشت دیوار آن حجره ، مخفیانه ایستاد .
ابن یقطین ، آبی برای وضو خواست و چونان که امام فرموده بود ، وضو ساخت و رشید او را می نگریست . چون رشید وضو گرفتن وی را دید ، نتوانست خود را کنترل کند ، بیرون پرید و صدا زد : ای ابن یقطین ، دروغ گفت آن که پنداشت تو رافضی هستی !
به این ترتیب ، منزلت ابن یقطین نزد هارون فزونی یافت .
بعد از این ماجرا ، نامه ای از امام کاظم علیه السلام به دستش رسید که در آن ، آمده بود :
ای علی بن یقطین ، اکنون آن گونه وضو بگیر که خدا امر کرد ؛ یک بار صورتت را به عنوان فریضه بشوی و بار دیگر برای کمال و تمام ، دست ها را نیز تا آرنج همین گونه شست و شو بده ، و سر و پاها را از زیادی آب وضویت مسح بکش . بیمی که بر تو می رفت ، زایل شد (والسلام) .(1)
ص: 494
پیش از این ، آوردیم که حکومت عباسی به فقه مخالف آل البیت علیهم السلام عنایت داشت و عباسیان دو خط مشی اَثَر (حدیث) و رأی را پوشش می دادند ؛ زیرا در انتشار مذهب آل البیت علیهم السلام تضعیف خط حکومتی رقم می خورد و به تقویتِ رقیبانی می انجامید که منصب خلافت را ویژه خود می دانستند .
زیر بال گرفتنِ خط مشی اثر و رأی ، حکومتِ آنان را نیرومند می ساخت و از این طریق می توانستند حکومت خود را مشروع جلوه دهند ؛ زیرا پیشوایانِ خط مشی اهل بیت علیهم السلام به شرعیتِ خلافت عباسی عقیده نداشتند ، بر خلاف رهبران خط مشی اثر و رأی که وارد تشکیلات آنها شدند و در آغوش آنان پرورش یافتند و منصب قضاوت را بر عهده گرفتند .
دولت عباسی ، از توانمندی ها و نیروهای علمی خط مشی اثر و رأی ، به سود خود بهره بُرد . از این رو بر طرد آرای خط مشی آل البیت تأکید داشت ، هر چند عبد اللّه بن عباس (جد اعلای آنها) از رهبران و داعیانِ آن بود .
بعد از همه اینها [ اکنون ] بر آنیم نگاهی سریع به مذاهب چهارگانه اهل سنت بیندازیم ، مذاهبی که در آن روزگار در برابر مکتب امام علی علیه السلام و عبد اللّه بن عباس (و به طور کلی مذهب اهل بیت علیهم السلام ) پایه گذاری شد تا از رهگذر این مرور سریع ، تصوری اجمالی از آنها به دست آوریم و اینکه چگونه این مذهب ها وضوی ثلاثی غَسْلی را (که حکومت عباسی بر آن متمرکز شد) یکی از نقاط اختلافی قرار دادند که می توان از طریق آن ، مخالفان اعتقادی و فقهی حکومت را شناسایی کرد .
نخستین مذهبی که در این دوران می نگریم (و پیشتر از همه) مذهب ابو حنیفه است . وی از اولین فقیهانی می باشد که برای بیعت با ابو العباس سفّاح ، پیش قدم شد
ص: 495
(در ضمن فقهایی که با او بیعت کردند) چرا که مردم مشتاق حکومتی بودند که به پاداری عدل و سنت را به ایشان نوید دهد و آنان را از ستم امویان رهایی بخشد .
لیکن به سرعت ، انحراف عباسیان را دریافت و دانست که آنان در پی خریدن بعضی از فقها و علمایند . به همین جهت ، از قدرت حاکم فاصله گرفت و علی رغم ترفندهایی که برای جذب او در پی گرفته شد ، پیشنهاد منصب قضاوت را از سوی منصور عباسی نپذیرفت و هر اندازه بیشتر به او اصرار کردند ، وی خود را از آنان دورتر ساخت و بر قضاوت ، دست رد زد تا آنجا که به زندان افتاد و شکنجه شد ، و گفته اند : وی به دستِ عباسیان ، با زهر از پا درآمد .(1)
در هر حال ، ابو حنیفه برای سلطان (و برای دیگر کسان) آرای فقهی اش را تدوین نکرد مگر پاره ورق هایی که به نام «الفقه الأکبر» در عقاید ، به وی منسوب است و درستی آن ، قطعی و یقینی نیست .(2)
نظام حاکم بعد از درگذشت ابو حنیفه ، توانست دو تن از بزرگ ترین شاگردانِ او را به خود جذب کند ؛ ابو یوسف قاضی و محمد بن حسن شیبانی ، دو نفری که هر رأیی را که در می یافتند به ابو حنیفه ، نسبت می دادند !
ابو یوسف ، در زمان مهدی عباسی (در سال 158 هجری) به نظام سلطه عباسی پیوست و بر این پیمان ، تا روزگار هادی و رشید ، پایدار ماند .
مُوَرِّخان ، در سبب پیوستن ابو یوسف به رشید و استواری این ارتباط آورده اند که : یکی از فرماندهان سوگند خود را شکست ، فقیهی را می جُست که در این زمینه ، از او
ص: 496
فتوا بخواهد . ابو یوسف را آوردند ، وی فتوا داد که سوگند نشکسته است . آن فرمانده ، دینارهایی را به ابو یوسف بخشید و در نزدیک خود ، خانه ای برایش گرفت و با وی در ارتباط شد .
روزی آن فرمانده ، بر رشید درآمد ، او را غمگین یافت ، از سبب اندوهش پرسید ، رشید گفت : یک مسئله دینی مرا محزون ساخته است ، فقیهی برایم بیاب تا از او بپرسم . فرمانده ، ابو یوسف را پیش رشید آورد .
ابو یوسف می گوید : چون به بارگاه هارون درآمدم ، در راه ورودی بین خانه ها ، جوان خوش چهره ای را دیدم که نشانه شاهزاده بودن بر او نمایان می نمود ،(1) وی در یکی از حجره های سالن زندانی بود با انگشتش به من اشاره کرد و کمک خواست ، مقصودش را در نیافتم .
چون پیش رشید حضور یافتم ، سلام کردم و ایستادم . رشید پرسید : نامت چیست ؟ گفتم : خداوند امیر مؤمنان را به سلامت دارد ، نامم یعقوب است . پرسید : چه می گویی درباره امامی که دیده مردی زنا می کند ؟ آیا او را حد بزند ؟ گفتم : اجرای حد [ بر او ] واجب نیست .
یعقوب می گوید : چون این را گفتم ، رشید ، سجده [ شکر ] کرد . در دلم افتاد که وی بعضی از پسرانش را در حال زنا دیده است و آن که با اشاره از من کمک می خواست ، همان پسر زناکار است .
سپس رشید سر برداشت و پرسید : از کجا این حکم را می گویی ؟ گفتم : زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «ادرؤوا الحُدودَ بالشُّبَهات» (حدود را با شبهه ها بردارید) و این شبهه ای است که حدّ با آن ساقط می شود .
رشید پرسید : با وجود دیدن ، چه جای شبهه است ؟ گفتم : دیدن ، بیش از این
ص: 497
نیست که شخص به آنچه رخ می دهد ، علم می یابد ، و حکم در حدود با علم ، به اجرا در نمی آید .
رشید پرسید : چرا ؟ گفتم : زیرا «حد» حق خدای متعال است . امام به اقامه حد مأمور است ، گویا این کار [ که حق خدا بود ] حق او [ امام ] می شود و کسی نمی تواند حقش را با استناد به اینکه علم دارم ، بستاند و به چنگ آورد . مسلمانان اجماع دارند که «حد» با اقرار و بیّنه (گواهی شاهدان عادل) به اجرا در می آید ، و بر اجرای آن به وسیله علم ، اجماع نکرده اند .
رشید ، بار دیگر به سجده افتاد ، و دستور داد مال هنگفتی به من دهند ، و من در زمره فقهایی درآیم که حقوق ماهیانه دریافت می دارند ، و در دربار هارون ، بمانم .
ابو یوسف ، می گوید : در حال بیرون آمدن بودم که هدیه آن جوان و مادرش و بستگانش به من رسید و از آنها ، سرمایه دارایی ام فراهم آمد و افزون بر حقوقی که آن فرمانده به من می داد ، حقوق خلیفه هم عایدم شد .
در دربار ماندم ؛ یکی از من فتوا می خواست و دیگری با من مشورت می کرد ، به این یکی فتوا می دادم و به آن دیگری نظر خویش را می گفتم . بدین ترتیب در میان آنها حرمت و جایگاهی یافتم و هدایای آنها به من می رسید و حالم تقویت می شد .
سپس خلیفه مرا خواست و در امور ویژه اش از من استفتا می کرد و با من انس گرفت ، حالم با او پیوسته تقویت شد تا اینکه منصب «قاضی القضات» را به من سپرد .(1)
این ، حال مشهورترین شاگردان ابو حنیفه است که فقه او را انتشار داد و به تدوین آرای او پرداخت . نقش دولت را در اخذ فتوا و عمل به رأی او دریافتیم و اینکه حکومت او را به منصب «قاضی القضات» گمارد و از او خواست که در خدمت دربار
ص: 498
باشد و برای مردم فتوا دهد .
دومین شاگرد برجسته ابو حنیفه ، محمد بن حسن شیبانی است که نزد وی درس آموخت و حضور یافت و حدیث شنید ، لیکن رأی گرایی بر او چیره شد .
شیبانی به بغداد آمد و در این شهر به تدریس پرداخت ، سپس به «رَقَّه» رهسپار شد . هارون در این شهر به سر می بُرد ، قضاوت «رَقَّه» را به او سپرد و با هارون به «ری» آمد و در این شهر درگذشت .
وی ، پا در رکاب حکومت عباسیان بود و در فقه کتاب های فراوانی نگاشت . از آن جمله است کتاب الجامع الصغیر (مطالب این کتاب به نقل از ابو یوسف ، از ابو حنیفه است) و الجامع الکبیر .
شیبانی کتاب های فقهی دیگری نیز دارد ، از جمله : المبسوط فی فروع الفقه ، الزیادات ، المخارج مِنَ الحیل ، الأصل ، الحجّة علی أهل المدینة (و دیگر کتاب ها) .(1)
وضعیت تدوین نزد اصحاب ابو حنیفه (و مسائلی که طایفه بزرگی از مسلمانان بر مذهب اویند) چنین است .
با توجه به این مطالب ، روشن می شود که چگونه نظام حاکم در نشر یک مذهب و از بین بردن مذهب دیگر ، نقش می آفرید و شغل قضاوت و روی آوردن بعضی از حاکمان به علما ، نقش بزرگی در آشنایی مردم با آن مذهب یا فقیه داشت . فزونی شمار پیروان این یا آن مذهب ، به عوامل جانبی و سیاسی بر می گشت (نه به پایه های قوام بخش یک مذهب و دلایلِ قوی آن) بستگی به این داشت که پیشوایان آن مذهب با منویات و اهدافِ حاکمان ، همراهی پهلو به پهلو داشته باشند .
پس از آنکه منصور ، از جذب ابو حنیفه ناامید شد ، به مالک روی آورد تا برای او
ص: 499
المُوَطَّأ را بنویسد ، و به او نوید داد که مردم را بر این کتاب وا می دارد و علم [ آثار و احادیث ] را یکدست می سازد .
پس از مرگ منصور ، مهدی عباسی توانست هر دو خط مشی [ رأی و اَثَر ] را جذب کند ؛ زیرا منصب قضاوت را به ابو یوسف واگذارد و او را به خود نزدیک ساخت ، در حالی که پیش از آن ، منصور ، مالک را به دست آورده بود ؛ زیرا در بحث های پیشین دریافتیم که چگونه مالک در خدمت منصور ، فانی شد .
از مالک نقل شده که به منصور گفت :
اگر خدا تو را شایسته خلافت نمی دید ، امر امت را در اختیارت نمی نهاد (بعد از پیامبر ، فرمان روایی از مردم می گرفت و به اهل بیت او می سپرد) خدا تو را بر آنچه بر عهده ات سپرده است ، یاری رساند و شکر این نعمت را ارزانی ات دارد و تو را کمک کند ...(1)
در پیش گرفتن این رویکرد از سوی مالک _ در راستای مصلحت حاکمان _ استادش ربیعة الرَّأی را واداشت که از مالک فاصله بگیرد و او را خوش ندارد ؛ چرا که ربیعه ، چاپلوسی سلطان را نمی کرد و همکاری با درباریان را بر نمی تافت . از این رو ، مردم نیز _ به پیروی از حکومت _ ربیعة الرأی را ترک گفتند و پیرامون مالک گرد آمدند .
از منصور ، رسیده که به مالک گفت :
ای ابو عبد اللّه ، این علم را سامان بخش و از آن کتابی فراهم آور و [ در آن کتاب ] از سخت گیری های ابن عُمَر و آسان گیری های ابن عباس و روایات شاذ ابن مسعود ، بپرهیز ؛ راه میانه (و آنچه را که ائمه و صحابه بر آن اتفاق نظر دارند) در پیش گیر .
اگر خدا بخواهد ، مردم را به علمِ تو واداریم و کتاب هایت را در شهرها
ص: 500
بپراکنیم و از آنان عهد ستانیم که با روایاتِ این کتاب مخالفت نورزند و به غیر آن ، قضاوت نکنند .(1)
مالک ، این خواسته منصور را پذیرفت و الموطأ را نگاشت ، با اینکه می دانست اهل عراق به آنچه بنویسد ، تن نمی دهند ، لیکن منصور ، مالک را آسوده خاطر ساخت که وی با زور و اعمال قدرت ، آنان را بر عمل به این کتاب وا می دارد .
به این ترتیب ، الموطأ قانون اساسی حکومت شد و نخستین کتاب حدیثی که در دولت عباسیان به نگارش درآمد .
قَزّاز روایت می کند که الموطأ را نزد مالک خواند تا آن را بر رشید بیاموزاند و بیان دارد .
قَزّاز ، چهل هزار مسئله از مالک فرا گرفته بود .(2)
رشید به کارگزارش _ در مدینه _ دستور داد که بدونِ نظر مالک ، به امری فیصله ندهد ، و مشهور است که رشید پیش مالک بر زمین می نشست تا حدیث او را بشنود .
ابن حَزْم ، می نگارد :
دو مذهب ، در آغاز انتشار امرشان ، به وسیله ریاست و قدرت ، انتشار یافتند ؛ یکی از آنها مذهب ابو حنیفه است ؛ زیرا هنگامی که ابو یوسف قضاوت را به دست گرفت ، تنها قاضیانی را می گماشت که از اصحاب وی و از منتسبانِ به مذهب او بودند .
مذهب دوم ، مذهب مالک است ...(3)
ملاحظه می شود که چگونه فقه پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی حکامی تدوین شد که
ص: 501
دغدغه ای جز حکومت نداشتند ! و چگونه آنان از فقها در راستای ترجیح آرای مخالف با فقه طالبیان (و پیروانِ مکتب تعبُّد محض) بهره بردند تا در عرصه جامعه ، این فقه (و نه فقه اهل بیت) حاکم باشد و شیوه زندگی مردم بر اساس آن ، شکل گیرد .
مالک به منصور اطمینان داد که فقه او در میان مردم باقی خواهد ماند و اهل بیت در آن سهمی ندارند . در سخنی به منصور گفت :
ای امیر مؤمنان ، این کار را مکن ! این سرزمین را که من بسنده ام ، در شام هم مردی است که او را می شناسی (مقصود اَوزاعی است) اهل عراق هم که اهل عراق اند [ و خود مختار ] .(1)
این جمله که : «وأمّا الشّام ، ففیه الرَّجُل الَّذی عَلِمْتَه» (و اما شام ، در آن شخصی است که نگرش او را می دانی) یعنی وجود اَوزاعی در شام ، شخصی که عداوت و کینه توزی اش را با اهل بیت می دانی و همین ، مطلوب می باشد ؛ یعنی بی مقدمه ، به نتیجه دست یافته ای .
معروف است که منصور ، اَوزاعی را بزرگ می داشت و از آنجا که انحرافش را از اهل بیت می دانست با وی نامه نگاری می کرد .
دِهْلَوی در حجة اللّه البالغة می نگارد :
هر مذهبی که اصحابش مشهور بودند و قضاوت و فتوا به آنان واگذار شد و کتاب هاشان میان مردم شهرت یافت و آشکارا بر کرسی تدریس نشستند ، در همه سرزمین ها گسترش پیدا کردند ، پیوسته _ در هر زمانی _ انتشار یافت [ و ماندند ] .
و هر مذهبی که اصحابش گمنام بودند و قضاوت و فتوا را به دست
ص: 502
نگرفتند و مردم به آنها رغبت نشان ندادند ، پس از مدتی از میان رفت .(1)
این سخن ، نسبت به مذاهب حکومتی است و گرنه ، به مذهب اهل بیت علیهم السلام اجازه داده نشد به دست مردم افتد ، بلکه از روی مناسک دینی و عبادات شرعی ، پیروان این مذهب را شناسایی می کردند . آنان از مخالفان نظام سلطه ، به شمار می آمدند .
مشهورترین کتاب های مذهب مالکی عبارت اند از : المُدَوَّنه ، الواضحة ، العتیبة ، الموازنة .
شافعی به فقه مالکی پیوست و از کودکی المُوَطَّأ را حفظ کرد . دوست داشت نزد مالک برسد . از والی مکه ، نامه ای برای والی مدینه ستاند تا او را پیش مالک ببرد . چون به مدینه رسید و آن نامه را به والی داد ، والی گفت : پای برهنه و پیاده ، از مدینه تا خود مکه راه بپیمایم ، برایم آسان تر است از اینکه در خانه مالک بروم . احساس ذلت نمی کنم مگر زمانی که در خانه او می ایستم .(2)
از این سخن به دست می آید که شافعی ، بعد از آنکه مالک سرشناس شد و نزد عباسیان منزلت یافت ، خواهان ارتباط با او شد ، حتی والی مدینه بیان داشت که در برابر مالک و ایستادن به در خانه او ، احساس خواری و کوچکی می کند .
شاگردی شافعی پیش مالک نزدیک به نُه سال ، طول کشید . پس از مرگ مالک ، شافعی به شدت در تنگدستی افتاد و به مکه بازگشت . این ایام ، با آمدن والی «یمن» به حجاز مصادف شد . بعضی از قریشیان با والی یمن گفت و گو کردند ، والی شافعی را با خود بُرد و یکی از کارهایش _ ولایت نجران _ را به او سپرد .
سپس پیش رشید به شافعی تهمت زدند که گرایش علوی دارد و دست به کار قیام
ص: 503
علیه حکومت است . او را در غل و زنجیر بستند و به بغداد فرستادند . از تهمتِ همدستی با علویان رهایی یافت و اخلاصِ وی نسبت به حکومت ثابت شد . دوستش محمد بن حسن شیبانی (همو که سه سال با شافعی نزد مالک درس می آموخت و وی را می شناخت) شهادت داد که شافعی ، شخصی مورد اعتماد و از پیروان دولت است [ با این شهادت ] شافعی از بند رهایی یافت .(1)
بعد از این ماجرا ، علاقه و ارتباط شافعی با شیبانی ، پایدار شد و نزد وی آرای ابو حنیفه را در زمینه رأی و قیاس ، فرا گرفت .
بنابراین ، شافعی از دو مکتب درس آموخت : مکتب رأی و قیاس را از محمد بن حسن شیبانی آموخت ، و مکتب اثر و حدیث را از مالک بن اَنس فرا گرفت . دستاورد این آموخته ها ، مکتب جدیدی شد که شافعی (پس از آنکه در سال 199ه با امیر عباس بن عبد اللّه بن عباس _ امیر مصر _ از بغداد به مصر بازگشت) آن را در مصر اشاعه داد .(2)
شافعی در تقویت بنای مکتب خود ، به مالک تاخت ؛ چرا که احادیث صحیح را به جهت سخن یکی از صحابه یا تابعان یا رأی خودش ، واگذاشت ؛ چنان که به ابو حنیفه و اصحابش حمله کرد ؛ زیرا در حدیث شرط می کردند که باید مشهور باشد و قیاس را بر خبر واحد _ هر چند سندش صحیح بود _ مقدم می داشتند و این کار آنان را برنتافت که بعضی اخبار را بدان جهت که مشهور نبود رها ساختند و به احادیث ناصحیح به این دلیل که مشهورند ، عمل کردند .
مالکی ها از شافعی رنجیدند و از وی دور شدند ؛ زیرا وی آرای پیشینی را که خود _ درگذشته _ به آنها قائل بود و بیشتر آنها با نظر مالک همخوانی داشت ، تغییر داد و در پرتو قیاس و رأی آمیخته با حدیث ، دیدگاه جدیدی را به جای آنها گذاشت . چون
ص: 504
مذهب جدید شافعی استقرار یافت ، بعضی از عوام اصحاب مالک بر او یورش آوردند و او را به قتل رساندند .(1)
طعن هایی بر شافعی زده اند ؛ مانند :
عدم نقل بخاری و مسلم ، حدیثی از شافعی را در صحیح خودشان .
احمد بن حنبل از شافعی نقل می کند که گفت : شما به اخبار صحیح از ما داناترید .(2)
سخن ابو حاتم رازی که گفت : شافعی فقیه بود ، نه مُحَدِّث .(3)
لیکن احتمال می رود که این طعن ها ، از روی تعصب باشد . اینکه بخاری و مسلم از شافعی حدیث نمی کنند ، دلیلی برای خدشه بر او نیست ؛ زیرا این کار ، بر مدارِ واقع نمی چرخد . حدیث صحیح آن است که نزد آن دو صحیح به شمار می آید ، هر چند بر خلاف واقع باشد . از این روست که در جاهای بسیاری از اشخاص ضعیف یا کسانی که به دروغ گویی شناخته شده اند ، روایت می کنند و این روایات به منزله روایات صحیح شمرده می شود .
خدشه بر بخاری ، تنها به این اشکال منحصر نیست ، وی از امام هادی علیه السلام نیز روایت نمی کند با اینکه آن حضرت از معاصران او _ در بغداد _ می باشد .
بعید نمی نماید که عدم روایت بخاری و مسلم از شافعی (و دیگر طعن هایی که به شافعی زده اند) به دلیل این سخن او باشد که گفت : علی بن اَبی طالب ، در عصر خویش ، امام حق بود و معاویه و اصحابش ، گروه سرکش بودند .
آری ، شافعی احکام یاغیان ، و چگونگی تعامل با آنها را از امام علی علیه السلام فرا گرفت ؛
ص: 505
چنان که _ علی رغم ایستادگی حکام بر ضد او _ محبت خود را نسبت به آل محمد ابراز می داشت و مشهور است که می سرود :
إنْ کانَ رَفْضاً حُبُّ آل مُحمّد فَلْیَشْهَد الثَّقَلان أَنِّی رافضی(1)
_ اگر حُبّ (دوست داشتن) خاندان پیامبر «رفض» است ، انس و جن (آدمی و پری) باید شهادت دهند که من رافضی ام .
این موضع گیری ها را حکام بر نمی تافتند و به نظر نگارنده ، همین رویکردها باعث شد که طعن های مذکور (و امثال آن) را به شافعی بزنند .
احمد بن حنبل در دوران مهدی عباسی در سال 164 هجری به دنیا آمد و در بغداد رشد و پرورش یافت و در پانزده سالگی به علم آموزی روی آورد و به سرزمین ها سفر کرد و از شیوخ ، حدیث نوشت و از شافعی علم آموخت و رابطه استواری را با او برقرار ساخت و در زمان سکونتِ شافعی در بغداد ، ملازم او شد .
احمد ، نخستین کسی است که از قاضی ابو یوسف (متوفای سال 182 هجری) درس فرا گرفت و خود تصریح می کند که اولین نفری می باشد که از او حدیث نگاشت جز اینکه مدتِ زیادی با او نماند و به فقه حدیثی روی آورد که [ در آن روزگار ] هشیم بن بَشیر واسطی آن را رهبری می کرد ، احمد همراه هُشَیم ماند تا اینکه وی در سال 183 هجری درگذشت .
همچنین احمد از مُحَدِّثان بسیاری حدیث دریافت کرد و با خود عهد بست که به مکتب حدیث پایبند باشد و با مکتب رأی و قیاس مخالفت ورزد . مُوَطّأ مالک را چهار بار ، پیش عبد الرحمان بن مهدی (محدِّث بصره) خواند و شیفته شافعی بود .
ص: 506
احمد در سال 198 هجری ، در مسجد خَیْف ، بر کرسی نقل حدیث تکیه زد ؛ و گفته اند : وی تا به چهل سالگی نرسید (یعنی تا سال 204 هجری) فتوا نداد و تدریس نکرد .
احمد بن حنبل ، از همان کودکی ، عباسیان را تأیید می کرد . درباره آنها دو حدیث آورده است که تنها او نقل می کند و در آنها به ظهور ابو العباس سفّاح و دولت عباسیان و پرچم های سیاه آنها ، بشارت می دهد .(1) وی می گفت : عباس ، پدر خلفاست .(2)
احمد بر وفاداری به عباسیان پایدار ماند ، علی رغم آنکه به فتنه عدم اعتقاد به خلق قرآن گرفتار آمد و تازیانه خورد . گروهی برای شورش علیه «واثق» از او فتوا خواستند ، وی آنان را از خود راند و بر خلافتِ واثق مُهر تأیید زد و گفت :
کسی که علیه او برآشوبد ، مسلمانان را به جان هم انداخته و با احادیث که از رسول خدا رسیده ، مخالفت کرده است .(3)
بعضی پرهیز او را از قبول اموال بنی عباس ، به غصبی بودن آن اموال نسبت داده اند نه خدشه در مشروعیت خلافت آنها .
احمد بن حنبل ، امام علی علیه السلام را چهارمین نفر از خلفای راشدین می دانست . در عین حال ، نمی پذیرفت که معاویه ، باغی بر امام علی علیه السلام باشد ؛ با آنکه شافعی بدان اعتقاد داشت و معاویه را طغیانگر می دانست .
ص: 507
شایان ذکر است که احمد _ مانند دیگر پیشوایان مذاهب _ شهرت نیافت . بعضی سببِ آن را در این دانسته اند که وی «مُحَدِّث» بود (نه فقیه) حتی گفته اند شهرت احمد به جهت عدم اعتقاد او به خلق قرآن است و وی برای این سخن _ در زمان معتصم _ سی و هشت تازیانه خورد . آن گاه که «واثق» ولایت یافت ، بار دیگر احمد را امتحان کرد ، لیکن آزاری به وی نرساند و تنها او را از رفت و آمد با مردم بازداشت . احمد ، همچنان از چشم ها پنهان ماند و برای نماز و دیگر کارها از خانه بیرون نمی آمد تا اینکه واثق درگذشت .
متوکل در سال 232 هجری خلافت را به دست گرفت و سخت گیری اش را بر علویان شدت بخشید . وی به کینه توزی با اهل بیت علیهم السلام معروف است .
متوکل ، معتزله را از اطرافِ خود راند و ابن اَبی داود و محمد بن عبد الملک زَیّات را آزار و شکنجه داد و اموالشان را مصادره کرد ، و اصحاب حدیث را به خود نزدیک ساخت و از محدثان خواست که برای مردم منبر بروند و حدیث کنند ، و آنان را منزلت بخشید و اموالی را ارزانی شان داشت .
ابن کثیر نقل می کند که تولیت یحیی بن اکثم با مشورت احمد بن حنبل صورت گرفت .(1)
در نص دیگری آمده است که متوکل گفت : ای احمد ، می خواهم تو را میان خودم و خدا حجت قرار دهم ، مرا بر شیوه سنت و جماعت آگاه ساز و بر آنچه از اصحابت نوشته ای (که آنان نیز از تابعان و تابعان از زبان اصحاب پیامبر نوشته اند) بیاگاهان .(2)
بعضی نزد متوکل از احمد سخن چینی کردند که وی ، پدران متوکل را دشنام می دهد و آنها را به بی دینی متهم می سازد . متوکل دستور داد که آن مرد سخن چین را
ص: 508
دویست ضربه تازیانه بزنند .(1)
آری ، متوکل به سخنان جاسوسان گوش فرا داد که گفتند احمد ، علویان فراری را پناه داده است . از این رو ، فرمان داد خانه اش را محاصره و تفتیش کنند و چون دروغ آنها ثابت شد ، متوکل درهم های فراوانی را برای احمد فرستاد .(2)
باری ، متوکل ، صله های ارزشمندی را به احمد می رساند و با وی مهربانی می کرد و برایش ماهانه ، چهار هزار درهم معین ساخت و او را به «سامراء» فرا خواند تا به دیدارش تبرک جوید و از علمش بهره ببرد . احمد ، نخست روی برتافت ، سپس این درخواست را پذیرفت .(3)
از احمد روایت شده که گفت : رافضه را بر آیین اسلام نمی بینم .(4)
احمد ، دل متوکل را به دست آورد ، حتی گفته اند که بعضی از فرماندهان متوکل به او گفتند : احمد ، غذای تو را نمی خورد ، شراب تو را نمی آشامد ، بر فرش تو نمی نشیند و آنچه را می نوشی حرام می داند ! متوکل گفت : به خدا سوگند ، اگر معتصم از گور درآید و از احمد بدگویی کند ، از او نمی پذیرم .(5)
* * *
پس از این مرور سریع بر شکل گیری مذاهب چهار گانه اهل سنت ، می توانیم _ به روشنی تمام _ دریابیم که روایات وضویی که در این کتاب ها آمده ، نسخه های تکراری وضوی عثمانی و فقه مخالف با مکتب تعبد محض و دیدگاه امام علی علیه السلام و ابن عباس است .
ص: 509
زیرا فقه و روایت _ چنان که گفتیم _ در دامان حکومت اموی و عباسی رشد و پرورش یافت . به نقش تخریبی آنان در شریعت و خریدن فقها و بعضی از تابعان به وسیله آنان پی بُردیم . همه اینها برای دور ساختن مردم از دست یازی به فقه علی علیه السلام صورت می گرفت .
آنان تصور می کردند که روی آوری به فقه علی علیه السلام مقدمه ای برای دور سازی آنها از حکومت است ، بلکه گامی برای نزدیکی مردم به اهل بیت نبوت می باشد . این کار ، حاکمان را به زحمت می انداخت و آن را بر نمی تافتند . از این روست که می بینیم بر پایبندی به سخن عُمَر تأکید دارند ، هر چند بر خلافِ دیدگاه امام علی علیه السلام و ابن عباس باشد .
به متن زیر _ که در همین سیاق است _ بنگرید :
مالک بن انس بر منصور درآمد ، منصور به او گفت :
ای مالک ، از چه روست که می بینم بر قول ابن عُمَر (نه دیگر اصحاب پیامبر) تکیه می کنی ؟!...
ای مالک ، به آنچه نزد خود حق می یابی ، پایبند باش ، علی و ابن عباس را تقلید مکن !(1)
با توجه به این مطالب ، نمی توانیم بدون تحقیق سند و دلالت و پیرایش زیادت و کمی روایات این کتاب ها و بی شناخت ملابسات تاریخی صدور احکام ، به این متون اطمینان یابیم ؛ زیرا احکام و احادیث این کتاب ها با دستِ سیاست سامان یافت و حکومت ها _ چنان که دریافتیم _ تدوین چیزهایی را می خواستند که خود می پسندیدند و آنچه ناخرسندشان می ساخت باید ترک می شد .
ص: 510
بعد از آنکه نمایی از تأسیس مذاهب چهارگانه را به دست آوردیم و به اهداف حاکمان نسبت به جذب فقها و تدوین فقه _ و انحصار آن در این چهار مذهب _ پی بردیم ، لازم است سیر تاریخی مسئله وضو را در این دوران وارسی کنیم و به نقل آرای علمای این مذهب ها (از نظر روایت و فتوا) بپردازیم ، سپس آنها را با آرای امامان مکتب تعبد محض (مذهب اهل البیت علیهم السلام ) مقابله نماییم تا بتوانیم امتداد موارد اختلافی را (که در عهد عثمان پدید آمد و جزئیات و فروعی به وضو اضافه شد) در دوران های بعد ، تشخیص دهیم .
سه بار شستن اعضای وضو و شستن پاها ، مدار اول اختلاف میان مسلمانان در عهد عثمان بود ، لیکن این امر روند تکاملی به خود گرفت . از این روست که می بینیم ابن عُمَر پاهایش را هفت بار می شوید و وضو را پاکیزگی می شمارد ،(1) و ابو هُرَیره ، دست ها را تا زیر بَغَل شست و شو می دهد ،(2) و برای وضو آستین ها را تا شانه بالا می زند و بازوها را می شوید و پاها را تا زانو بالا می زند و ساق پاها را هم شست و شو می دهد .(3)
در مُصنَّف ابن اَبی شیبه آمده است : چون ابو هریره ، دست هایش را می شست ، از آرنج ها فراتر می رفت ، و آن گاه که پاهایش را شست و شو می داد ، از مچ پا به ساق ها سرایت می داد .(4)
در روایت دیگری می خوانیم که راوی می گوید ، به ابو هُرَیره گفتم : آیا به آنچه خدا واجب ساخت ، بسنده نمی کنی ؟ گفت : آری ، لیکن شنیدم رسول خدا می فرمود :
ص: 511
ارزش وضو به میزانِ تمیز سازی اعضاست ، دوست دارم این پاک ساختن فزونی یابد .(1)
از معاویه روایت شده که پیش مردم وضو می گرفت ، چون نوبت سر می رسید ، مشتی آب بر می گرفت و آن را از جلو تا وسط سرش می انداخت ، در آن حد که قطره های آب می ریخت یا در آستانه ریختن قرار می گرفت ، سپس از پیش سر تا پشت آن و برعکس مسح می کشید .(2)
اما مکتب تعبد محض ، این تغییر را در وضو بر نمی تافت ؛ زیرا وضو را از امور توقیفی و تعبُّدی می شمرد که باید در آن به شریعت رجوع کرد . از نظر آنان ، وضو [ فقط ] پاکیزگی نبود (چنان که ابن عُمَر می گفت) یا ارزش وضو با اندازه چرک زدایی اعضا (بر اساس قول ابو هُرَیره) رقم نمی خورد ، بلکه وضو ، انجام عبادتی بود که خدا به آن دستور داد و آیه قرآن درباره اش نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن تأکید کرد .
امام علی علیه السلام به مراحل چهارگانه ای که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بر شریعت گذشت در خطبه ای _ که به خطبه شِقْشِقیه معروف است _ اشاره می کند ، می فرماید :
یَکْثُرُ العِثارُ فیها والإعْتذار منها ، فَصاحِبُها کراکب الصَّعْبَة ؛ إنْ أَشْنَقَ لَها خَرَمَ ، وَإنْ أَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ ، فَمُنِی النّاسُ لَعَمْر اللّه بِخَبْطٍ وَشِماسٍ وَتَلَوُّنٍ وَاعْتِراضٍ ،...(3)
لغزش ها در آن زمان فراوان شد و پوزش از آنها فزونی یافت ، صاحب آن ، همچون سوار بر مرکب چموشی بود که اگر افسار آن را بکشد به خویش آسیب زند و اگر آن را رها سازد ، به پرتگاه افتد .
به خدا سوگند ، مردم به اسب چموشی گرفتار آمدند که نامتعادل ، به این سو و آن سو می رود و هر دم مسیری را می پیماید و راه درست را نمی رود .
ص: 512
«خَبْط» حرکت در غیر مسیر است ؛ چرا که در دوران ابوبکر ، سیاست ، مرتدان و دیگران را به هم آمیخت و عُمَر به چیزی فتوا می داد و سپس ضد آن فتوا را بر زبان می آورد ، یا بار دیگر بر خلاف آن فتوا لب می جنباند .
امام علی علیه السلام درباره چنین اشخاصی می فرماید : نمی داند به صواب می رود یا به خطا ؛ اگر به صواب راه پیماید ، می ترسد که خطا کرده باشد و اگر به خطا رود ، امید دارد که به صواب برسد ؛ نادانی است که در جهالت گام می زند ، کوری است که در تاریکی گمشده اش را می جوید ، در صراط علم به نظر قطعی دست نیافت ، روایات را همچون باد که کاه ها را به هر سو می پراکند ، زیر و رو می کند .(1)
و اما «شِماس» (چموش) و «تَلَوُّن» (رنگارنگی) و «إعْتراض» (مخالفت) مراحل سه گانه ای است که آنها را در کتاب منع تدوین الحدیث روشن ساخته ایم . هر که دوست دارد [ در این زمینه آگاهی بیشتر به دست آورد ] به آنجا رجوع کند .(2)
از امام صادق علیه السلام در تفسیر این سخن خدای متعال که : « وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ »(3) (گمراهان از شاعران پیروی می کنند) حکایت شده که فرمود :
نَزَلَت فی الذین غَیَّرُوا دینَ اللّه وَتَرَکُوا ما أَمَرَ اللّه ، ولکن هل رَأَیْتُم شاعراً قَطّ تَبَعَه أَحَدٌ ، إنّما عَنَی بذلک ، الَّذین وَضَعُوا دیناً بآرائهم ، فَتَبَعَهُم النّاسُ عَلَی ذلک ؛(4)
این آیه ، درباره کسانی فرود آمد ، که دین خدا را تغییر دادند و امر خدا را واگذاشتند . آیا هرگز دیده اید که کسی شاعری را بپیرود ؟! مقصود این آیه ، آنان اند که دینی را با آرای خود ساختند و مردم از آنان پیروی کردند .
ص: 513
نیز از امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه که « اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابا مِن دُونِ اللَّهِ »(1) (بی آنکه به خدا اعتنا کنند ، دانشمندان و رهبانانشان را اَربابان خود گرفتند) روایت شده که فرمود :
أَما أَنَّهم لَم یَتّخُذُوهم آلهةً إلاّ أَنّهم أَحَلُّوا لَهم حَراماً وَحَرَّموا علیهم حَلالاً فَاتَّبَعُوهم ؛(2)
هان ! بدانید که آنان اَحبار و رُهبان هاشان را خدایانِ خود نساختند جز اینکه رهبان ها برایشان چیزهایی را حرام و چیزهایی را حلال کردند و آنان هم از ایشان پیروی کردند .
پیش از این ، به کلام انس بن مالک با حجّاج پی بردیم و این سخن انس که گفت : «حجاج دروغ بافت ، قرآن به مسح نازل شد» و سخن ابن عباس با رُبَیِّع که گفت : «مردم جز شستن پاها را بر نمی تابند و در قرآن جز مسح را نمی یابم» و دیگر سخنان .
همه اینها بر لزوم پیروی از سخن وحی و آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان سنت آورده است ، تأکید دارند .
اما این روایتِ ابن عُمَر از پیامبر صلی الله علیه و آله که چون آن حضرت بار سوم [ اعضای وضو را [ شست ، فرمود : «این وضوی من و وضوی پیامبران قبل از من است» دلالت ندارد که این فعل ، به نحو سنت انجام شد ، بلکه بیشتر بر عدم مشروعیتِ این فعل برای مردم رهنمون است و اختصاصِ آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله می رساند ؛ زیرا پیامبر آن را بعد از شستن مرتبه دوم (که فضیلت دارد) آورد و فرمود : «هر که دو بار بشوید ، دو پاداش دارد» یا
ص: 514
«دو بار پاداش داده می شود» که معنای دیگری است بر اینکه شستن بار دوم ، سنت است ، به خلاف تصریح آن حضرت در بار سوم به این جمله که : «این وضوی من و وضوی انبیای پیش از من است» تا دلالت کند که این فعل ، از مختصاتِ پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ؛ زیرا آن را برای خودش (نه دیگران) مُعَیَّن ساخت .
بنابراین ، این حدیث ، برای نفی سه بار شستن دلالت بیشتر دارد تا اینکه دلیل بر آن باشد .
بعید نمی نماید که این سخن امام صادق علیه السلام که : «هرکس معتقد نباشد که یک بار شستن او را کفایت می کند ، بر دو بار شستن پاداشی دریافت نمی دارد» برای نفی شستن بار سوم و [ نکوهش ] تعمّق در دین و شستن زیاد اعضای وضو ، آمده باشد .
اما این موضوع که «معاویه در هنگام مسح سر ، مشتی آب تازه برگرفت و آن را بر وسط سرش ریخت تا حدی که قطره های آب از سرش می چکید _ یا نزدیک بود فرو چکد _ سپس از پیش سر تا پشت آن و بر عکس ، مسح کشید» در وضوهای بیانی دیگر دیده نمی شود مگر در آنچه از عبد اللّه بن زید بن عاصم و رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) حکایت شده است و حتی این عمل ، در روایاتی که به طور صحیح از عثمان روایت شده ، وجود ندارد .
ما در چگونگی نسبت این خبر به عبد اللّه بن زید و سیر فقهی این مسئله (و دیگر فروعات) در مجلدات آینده این کتاب ، اشاره خواهیم کرد ؛ لیکن در اینجا لازم است اشاره کنیم که موضوع مسح سر از روزگار معاویه تغییر یافت و حکمِ آن ناپیدا شد ، حتی فقهای مذاهب چهارگانه ، شستن سر را به جای مسح آن جایز می شمارند ، هر چند بعضی از آنها به کراهتِ این کار قائل اند .
باری ، امروزه «مسح سر» به عنوان یک حکم الزامی ، در وضوی مسلمانان مذاهب
ص: 515
چهارگانه اهل سنت ، نمی باشد .(1)
این ، اشاره گذرایی به این مسئله بود ، تفصیل آن را به جلدهای دیگر این کتاب وامی نهیم .
اکنون ، به اصل بحث باز می گردیم و بیان وضوی ثلاثی غَسْلی را نزد پیشوایان مذاهب چهارگانه اهل سنت ، پی می گیریم .
حنفیه بر وضوی ثلاثی غَسْلی ، اتفاق نظر دارند . با مراجعه به کتاب های مهم آنان می توان به این حکم پی بُرد ؛ مانند : شرح معانی الآثار ، اثر طَحاوی (م321ه) ، احکام القرآن ، اثر جَصّاص (م370ه) ، المبسوط ، اثر سرخسی (م483ه) ، بدائع الصنائع ، اثر کاشانی (م587ه) ، شرح فتح القدیر ، اثر ابن هَمّام (م681ه) ، عمدة القاری ، اثر عَیْنی (م855ه) ، الفتاوی الهندیّة ، و دیگر کتاب ها .
اکنون ، متنی را که از کتاب المبسوط (اثر سرخسی) گرفته ایم ، می آوریم .
محمد بن حسن شیبانی ، فروع فقهی ابو حنیفه را نوشت و نام کتابش را المبسوط گذاشت . سپس محمد بن احمد مَرْوزی ، این کتاب را خلاصه کرد و آن را المختصر نامید . آن گاه ، شمس الدین سرخسی ، المختصر را شرح داد و آن را المبسوط نام نهاد .
ص: 516
ما آرای ابو حنیفه را از این کتاب گرفته ایم و بر نقلِ متنِ المختصر (مَرْوَزی) بسنده می کنیم ، اگر به شرح سرخسی نیاز نیابیم .
درباره وضو ، از وی نقل شده که :
سپس سه بار صورتش را شست ، آن گاه ساقِ دستانش را سه بار سه بار شست و شو داد ، پس از آن ، سر و گوش هایش را یک بار مسح کشید .
سرخسی در شرط این عبارت می نویسد :
سنت در مسح _ نزد ما _ یک بار ، با یک آب است . و در المجرّد از ابو حنیفه ، سه بار با یک آب ، نقل شده است .
در ادامه ، می خوانیم :
پس از آن ، پاهایش را تا برآمدگی روی آن ، سه بار سه بار ، شست .(1)
مالکیه ، شیوه عثمان را در وضو ، می پیماید . هر کس کتاب های مهم آنها را بخواند ، به این حقیقت پی می برد ؛ مانند : اَحکام القرآن ، اثر قُرطُبی (م340ه) ، احکام القرآن ، اثر ابن عربی (م543ه) ، بدایة المجتهد ، اثر ابن رشد (م595ه) ، المُدَوَّنة الکبری و المُوَطَّأ ، اثر مالک (م179ه) و دیگر کتاب ها .
متن زیر را از کتاب المُوَطَّأ می آوریم . حدیث نخستِ «باب العمل فی الوضوء» (از کتاب الطهارة) چنین است :
برایم حدیث کرد یحیی بن مالک ، از عَمْرو بن یحیی مازنی ، از پدرش ، که به عبد اللّه بن زید بن عاصم (جد عَمْرو بن یحیی مازنی ، وی از اصحاب پیامبر بود) گفت : آیا می توانی به من نشان دهی که رسول خدا چگونه وضو می ساخت ؟ عبد اللّه بن زید ، پاسخ داد : آری .
ص: 517
آن گاه آب وضویی خواست ، بر دستش ریخت و دو بار دو بار دستانش را شست و شو داد ، سپس سه بار مضمضه و استنشاق کرد ، پس از آن سه بار صورتش را شست ، آن گاه دستانش را دو بار دو بار تا آرنج شست و شو داد .
سپس سر را پشت و رو ، با دست مسح کشید ، از پیش سر آغازید و تا پشت سر دست کشید و به همین ترتیب ، از پشت سر به طرف جلو دست کشید تا به مکان نخست بازگشت .
پس از آن پاها را شست .(1)
مالک در المُوَطَّأ شمارِ شستن را به یک بار و دو بار و سه بار ، مشخص نمی سازد و بابی را در اِفراد و تثنیه و تثلیث (یک بار و دو بار و سه بار شستن) منعقد نمی کند ، تنها به همین روایت بسنده می کند که در آن ، جز شستن سه مرتبه صورت و شست و شوی پاها ، نیامده است .
لیکن ابن رشد قُرطبی مالکی ، می گوید :
علما اتفاق دارند بر اینکه اعضای غَسلی وضو را باید یک بار یک بار (به طور کامل) شست ، و دو بار و سه بار شستن مستحب است .(2)
مالکی ها از قول مالک و دیگر روایات ، نتیجه گرفته اند که سه بار شستن نیز مندوب می باشد و وضوی مُجزی است ، هر چند با شستن یک بار _ به طور کامل _ وضو ، تحقق می یابد .
ابن عربی در احکام القرآن تحقیق منحصر به فردی دارد ، می گوید :
این سخن راوی که پیامبر صلی الله علیه و آله دو بار و سه بار وضو می ساخت ؛ با یک بار ، آب ، همه عضو را در بر می گرفت و بار دوم و سوم را زیادی می آورد [ ادعای ] غیبی است که آدمی آن را درک نمی کند .
ص: 518
راوی ، تنها دید که پیامبر صلی الله علیه و آله برای هر عضوی ، یک بار آب بر می دارد ، از این رو ، گفت که پیامبر یک بار [ یک بار ] وضو می ساخت . این سخن ، به لحاظ صورت و معنا ، حرف درستی است ؛ زیرا قطع داریم که اگر در یک بار ، آب همه عضو را فرا نمی گرفت ، آن حضرت ، بار دیگر آب بر می داشت .
اما هنگامی که پیامبر در هر عضو ، بیش از یک مشت یا دو مشت آب بر می داشت ، نمی توانیم ثابت کنیم که در مشت اول ، آب ، همه عضو را در بر می گرفت و واجب انجام می یافت ، و مشت های بعدی ، زیادی ریخته می شد یا در بار اول و دوم ، آب ، همه عضو را فرا نمی گرفت (و به حسب آب و وضعیت نظافت اعضای وضو) بر ریختن آب می افزود و در ریختن آب کم و زیاد بر اعضا ، راه آسانی را نشان داد .
دانای حقیقی خداست ، شاید پیامبر صلی الله علیه و آله با تکرار این کار ، می خواست برای امت گشایش پدید آورد ؛ چرا که بیشتر آنها با یک بار ، نمی توانند آب را به همه اعضا برسانند . پیامبر ، به آنان لطف کرد و کمترین حالات [ و توان ] آنها را برای رهایی از تکلیف در نظر گرفت .
از این روست ، که مالک در وضو ، یک بار و دو بار و سه بار را مشخص نمی سازد مگر جاری شدن کامل آب بر اعضا .
می گوید : «احادیث ، در دفعات شستن مختلف اند» مقصود اختلافی است که روشن می سازد مراد ، فراگیری آب به همه اعضای وضو ، به طور کامل است ، نه شمار صوری دفعات .
پیامبر صلی الله علیه و آله _ چنان که گذشت _ صورتش را به سه مشت آب و دست هایش را با دو مشت آب ، شست ؛ زیرا صورت ، فرو رفتگی هایی دارد ، گرد و مُحدَّب است ، آب با یک بار _ در بیشتر وقت ها _ بر همه آن جاری نمی شود ، به خلاف ساق دست که هموار است و آب به آسانی همه آن را در بر می گیرد و جریان آب بر آن ، بیشتر از جریان آن بر صورت است .
ص: 519
اگر گفته شود : پیامبر صلی الله علیه و آله یک بار یک بار وضو می گرفت و می فرمود : «این وضویی است که خدا نماز را بی آن نمی پذیرد» و دو بار دو بار وضو می ساخت و می فرمود : «هر که دو بار وضو گیرد ، خدا دو بار پاداشش می دهد» ، سپس سه بار سه بار وضو گرفت و فرمود : «این وضوی من و وضوی انبیای قبل از من ، وضوی پدرم ابراهیم است» و اینها دلالت دارند که شمار دفعات شستن اعضا ، افزون بر «اسباغ» (رساندن آب بر همه اعضا) متفاوت می باشد که بر حسب آن پاداش دو برابر می گردد .
می گوییم : این احادیث ، صحیح نیستند . در هر زمان و در هر مجلسی شما را سفارش کردم که خود را به احادیثی که سند صحیح ندارند ، سرگرم مسازید . چگونه چنین اصلی را می توان بر اخباری بنا نهاد که اصالت ندارند .
افزون بر این ، برای این اخبار می توان تأویل درستی را ارائه داد و گفت : اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله یک بار یک بار وضو ساخت و گفت : «این وضویی است که خدا نماز را جز به آن نمی پذیرد» بر اساس ظاهر این احادیث ، کمترین تکلیف الزامی می باشد که همان جاری ساختن آب بر همه اعضاست .
سپس پیامبر ، با دو مشت آب وضو ساخت و فرمود : «هرگاه دو بار دو بار وضو گیرد ، پاداش دو برابر دارد» در زحمت هر مشت آب ، یک ثواب .
و اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله سه بار سه بار وضو گرفت و فرمود : «این وضوی من است ...» بدان معناست که این کار را از باب مدارا به امتم انجام دادم و بر ایشان سنت ساختم . از این رو ، بیش از سه بار کراهت دارد ؛ زیرا مشت اول ، عضو را برای جاری شدن آب آماده می سازد و ژولیدگی آن را برطرف می سازد ، مشت دوم ، چرک و چربی و آلودگی های عضو را می شوید ، و مشت سوم آن را پاک می سازد .
اگر کسی عقلش به اینها نرسد، بادیه نشینی خشک مغز است، باید نرم خویی را در پیش گیرد تا علم بیاموزد و شیوه وضو را دریابد و به آن اقدام کند .
ص: 520
از این روست که گفته اند : «هر که بر سه بار بیفزاید ، بدی و ظلم کرده است» (پایان سخن ابن عربی) .(1)
نیز از ابن عربی رسیده که : هرگاه وضو می گیری ، سعی کن میان مسح پاها و شستن آنها جمع کنی ، که این کار اولی است .(2)
می گویم : ما تحقیقی نزدیک به آنچه ابن عربی می آورد ، داریم که در پایان بحث روایی این پژوهش _ به خواست خدا _ خواهیم آورد ، پس با همراه باشید .
علمای شافعی در احکام ، کتاب های فراوانی نوشته اند . با مراجعه به کتاب های مهم آنان می توانیم بر وضوشان پی ببریم و اینکه وضوی آنها _ در اصول _ از وضوی مذاهب دیگر اهل سنت جدا نیست و از آنچه عثمان حکایت کرده ، اثر پذیرفته است .
مهم ترین کتاب های شافعی ، عبارت اند از :
الأُمّ ، اثر شافعی (م204ه) ، المختصر ، اثر مُزَنی (م264ه) ، اختلاف العلما ، اثر مَرْوَزی (م294ه) ، معالم السُّنَن ، اثر خَطّابی (م388ه) ، المهذّب ، اثر فیروزآبادی (م476ه) ، المجموع ، اثر نَووی (م676ه) ، فتح الباری ، اثر عَسْقلانی (م852ه) و دیگر کتاب ها .
این وضو را شافعی از ابن عباس نقل می کند که گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله وضو گرفت ، دستش را در ظرف آب فرو برد ، یک بار استنشاق و مضمضه کرد ، سپس دستش را در آب فرو برد ، یک بار آب بر صورت و یک بار بر دستانش ریخت ، و سر و گوش هایش را یک بار مسح کشید .
سپس وی روایتی را از حُمران (از موالیان عثمان) از عثمان نقل می کند که وی در
ص: 521
«مقاعد» با سه بار شستن اعضا ، وضو می ساخت .(1)
آن گاه ، شافعی می گوید : میان وضوی پیامبر و وضوی عثمان اختلافی وجود ندارد . پیامبر هنگامی که با یک بار شستن اعضا وضو می ساخت ، کمال و اختیار ، سه بار شستن بود [ و گرنه ] یک بار کفایت می کرد ، پسندیده آن است که انسان صورت و دستان و پاهایش را با سه بار شستن ، درخشان سازد ، و همه سر را مسح کشد .
اگر شخص در شستن صورت و دست ها و پاها ، بر یک بار (که آب همه اعضای وضو را فرا گیرد) بسنده کند ، همین او را کفایت است ؛ و اگر در مسح سر به همان آبی که در دستانش هست ، یک بار مسح بکشد ، او را کفایت می کند و این کمترین عملی است که باید انجام دهد .
و اگر انسان ، بعضی از اعضا را یک بار و بعضی از آنها را دو بار و بعضی را سه بار بشوید ، او را کفایت می کند ؛ زیرا هرگاه در همه آنها یک بار بسنده باشد ، در بعضی از آنها نیز یک بار بسنده است .
سپس عثمان روایت عبد اللّه بن زید بن عاصم را نقل می کند و بعد از آن می گوید : دوست نمی دارم که وضو گیرنده ، بر سه بار شستن بیفزاید ، و اگر این کار را کرد _ اِن شاء اللّه _ کراهت ندارد .(2)
وضو نزد حنبلی ها _ در اصول _ با مذاهب دیگر اهل سنت ، اختلافی ندارد . همه آنها از احادیثی که پیش از این ذکر شد ، سرچشمه می گیرد . ما عوامل دست یازی عثمان به این وضو را روشن ساختیم و بیان کردیم که چگونه حاکمان از سر کینه توزی با طالبیان ، این وضو را پذیرفتند و آن را در راستای شناسایی آنان به کار می بردند .
ص: 522
افزون بر مسند احمد ، دو کتاب هست که می توان احکام فقه حنبلی را از آنها به دست آورد ؛ یکی از آنها مسائل عبد اللّه بن احمد (فرزند احمد) می باشد و دیگر مسائل احمد که ابو داود ، سلیمان بن اَشعث سجستانی آنها را گرد آورده است .
مشهورترین کتاب های فقه حنبلی ها عبارت اند از :
المغنی ، اثر ابن قُدامه (م620ه) ، المُحَرَّر فی الفقه ، اثر ابن تَیْمیّه (م652ه) ، الإنصاف ، اثر مرداوی (م885ه) .
بدین جهت که مسند احمد از قدیمی ترین مصادر است ، ما بعضی از روایات را از این کتاب می آوریم تا به حقیقت حال ، پی ببریم .
احمد _ به سندش _ از بُسْر بن سعید ، از عثمان ، روایت می کند که : وی در «مقاعد» وضو می گرفت ، صورت را سه بار و دستانش را سه بار سه بار می شست ، سپس سر و پاهایش را سه بار سه بار ، مسح می کشید .(1)
و از بُسر بن سعید ، از عثمان ، روایت می کند که : وی ، سه بار سه بار ، وضو می ساخت .(2)
نیز روایت دیگری را از حُمران از عثمان می آورد که : وی صورت را سه بار می شست ، سپس دست ها را تا آرنج سه بار شست و شو می داد ، آن گاه سرش را مسح می کشید ... پس از آن ، پاها را تا برآمدگی روی پا ، سه بار می شست .(3)
و از حُمران از عثمان روایت می کند که وی در «مقاعد» وضو می ساخت ... اعضای وضو را سه بار سه بار ، می شست .(4)
ص: 523
با وارسی روایات عثمان در مسند احمد می توان دریافت که وی تنها روایات وضوی ثلاثی غَسْلی را از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند و حتی یک روایت از آن حضرت نمی آورد که به یک بار یا دو بار شستن ، وضو ساخت .
روایات وضوی ثلاثی غَسْلی _ در مسند احمد _ بیش از دوازده روایت است ؛ در بعضی از آنها آمده است که وی سه بار سر را مسح کشید و نیز سه بار پاها را شست مگر یک روایت که در آن آمده است : و سرش و روی پاهایش را مسح کشید .(1)
از حدیث نخست (روایت بُسْر از عثمان) که در آن می خوانیم : «سپس سر و پاهایش را سه سه ، مسح کشید» مسح بر پاها استفاده می شود .
می نگریم که احمد ، وضوی عثمانی را سازگار با نظر متوکل و حکومت بنی عباس (که امتداد خط مشی امویان و عثمان در وضوست و به امام علی علیه السلام نیز منسوب است)(2) نقل می کند . ما نمی خواهیم احمد را به دروغ گویی یا جعل حدیث متهم کنیم ؛ چرا که وی بسیاری از فضائل امام علی علیه السلام را نقل می کند ، لیکن فقهای سه گانه دیگر _ در دوران امویان و عباسیان _ نزد اشخاصی شاگردی کردند که به حکومت وابسته بودند ، از اساتید اموی و عباسی علم می آموختند .
از این رو ، بعید به نظر نمی رسد که آنچه را اینان دریافت داشتند ، از حکام اثر پذیرفته باشد ؛ زیرا حاکمان به تدوین فقه و حدیث فرمان دادند ، به همین جهت ، می بینیم که آنان دیدگاه امام علی علیه السلام و عبد اللّه بن عباس و اَوس بن اَبی اَوس و عَبّاد بن تمیم (و دیگران) را در وضو ، جز به ندرت ، نمی آورند و در بیشتر وقت ها نظرات آنان را به آنچه خود می پسندند ، تحریف می کنند .
* * *
ص: 524
از آنچه گذشت ، به دست می آید که مذاهب چهارگانه اهل سنت ، در وضوشان با هم اتحاد دارند و در نقاط زیر با هم مشترک اند :
محبوبیت شستن بار سوم ، در اعضای غَسْلی و تأکید بر اینکه این کار ، سنت پیامبر است .
لزوم شستن پاها ، چون رسول خدا آنها را شست .
شستن دست ها به همراه آرنج ها .
جایز بودن شستن سر ، هر چند بعضی آن را مکروه دانسته اند .
اما اعضای وضو و ارکان آن ، نزد همه مسلمانان (به پیروی از قرآن) یکی است که همان «شستن صورت» ، «شستن دست ها» و «مسح سر» می باشد و در پاها اختلاف دارند که آیا باید مسح کشید یا باید شسته شود ، و اینکه همه سر را باید مسح کشید یا بعضی از آن را و ...
باری ، مذاهب چهارگانه اهل سنت ، در شستن سه بار اعضای غَسْلی و نیز جواز شستن سه بار پاها ، اتفاق نظر دارند ، حتی آنان شستن سر را _ به جای مسح آن _ جایز می شمارند ، لیکن بعضی از آنها به کراهت شستن سر معتقدند .
بدین ترتیب ، می توانیم به مدرسه وضوئی در عهد عباسی اول ، مکتبِ «سه بار شستن اعضای غَسْلی و شستنِ اعضای مَسْحی» اطلاق کنیم .
چنان که روشن گشت علوم آنها تدوین شد و فروعاتشان رو به فزونی نهاد و شیوه های استدلال مختلفی یافت و پس از آنکه مذهب ها روایی بودند ، مذاهبِ فتوایی پایه گذاری شد و مسائل شرعی به شکل فتواهایی گریز ناپذیر درآمدند .
واجبات وضو ، در مذهب ابو حنیفه ، چهار چیز است : شستن صورت ، شستن دست ها به همراه آرنج ها ، مسح یک چهارم سر (یک چهارم سر را به اندازه کف دست دانسته اند و بر این باورند که اگر شخص ، سر را به همراه صورت بشوید ، از مسح کفایت می کند ، لیکن کراهت دارد) و شستن پاها به همراه قوزک پا .
ص: 525
حنفی ها می گویند : شستن همه عضو ، یک بار واجب است و شستن بار دوم و سوم _ بر اساس روایت صحیح _ سنتِ مؤکد می باشد .
واجبات وضو ، در مذهب مالکی ، هفت چیز است : نیت ، شستن صورت ، شستن دست ها به همراه آرنج ، مسح همه سر (و اگر شخص سرش را بشوید ، از مسح بسنده است جز اینکه مکروه می باشد) شستن پاها به همراه قوزک پا ، موالات ، دست کشیدن روی اعضای غَسْلی .
مالکی ها می گویند : شستن بار دوم و سوم ، در هر عضو غَسْلی _ حتی در پاها _ از فضائل به شمار می رود .
واجبات وضو ، در مذهب شافعی شش چیزند : نیت ، شستن صورت ، شستن دو دست به همراه آرنج ، مسح بعضی از سر هر چند اندک باشد (و هرگاه شخص ، به جای مسح ، سر را بشوید ، او را کفایت می کند ، لیکن خلاف این کار اولی است و مکروه نمی باشد) شستن پاها به همراه برآمدگی پشت آن ، ترتیب بین اعضای وضویی که در قرآن ذکر شده است .
شافعی ها می گویند : شستن بار دوم و سوم ، سنتِ مستحب و مندوب است .
واجبات وضو ، در مذهب حنبلی ، شش چیز است : شستن صورت ، شستن دست ها به همراه آرنج ، مسح همه سر (و شستن سر از مسح کفایت می کند ، اما این کار مکروه است) شستن پاها به همراه قوزک پا ، ترتیب ، موالات .
حنبلی ها می گویند : شستن مرتبه دوم و سوم _ در اعضای غَسْلی _ سنت مستحب و مندوب می باشد .(1)
ص: 526
پس از آنکه سیمایی از مذاهب چهارگانه اهل سنت در ذهنمان ترسیم شد و به اهداف حکام در جذب و خریدن فقها پی بردیم و ریشه های وضوی ثلاثی (و چگونگی اثر پذیری مذاهب چهارگانه را از آن در عهد عباسی) روشن ساختیم ، بجاست سیر تاریخی مسئله وضو و چگونگی آن را نزد مکتب تعبد محض (که به اهل بیت علیهم السلام نمود می یابد) در این دوران ، بنگریم .
هرگاه معاصر بودن ابو حنیفه و مالک را با دولت امویان و شاگردی آنها را در آن ، مدّ نظر قرار دهیم ، در می یابیم که شافعی و احمد ، نسخه تکراری فقه مالک و ابو حنیفه در دوران عباسی است ، هر چند هر کدام از آن دو ، اصول ویژه خود را دارند . در اینجا باید دیدگاه امامان اهل بیت علیهم السلام را دریابیم و به چگونگی امتداد وضوی آنان در دوره عباسی ، پی ببریم .
از حدیث وضوی امام باقر علیه السلام شروع می کنیم که در دوران اموی صادر شد ، سپس وضوی امامان از نسل آن حضرت را در پی می آوریم و راز تأکید آنها را بر بیان بعضی از جزئیات وضو روشن می سازیم .
شایان ذکر اینکه _ چنان که در گذشته گفتیم _ امام باقر علیه السلام در وضو تقیه نمی کرد ؛ زیرا وضویی را که آن حضرت توصیف می نمود ، قابل خدشه از سوی تابعان و مذاهب دیگر نبود . آن حضرت بر شستن یک بار و دو بار تأکید داشت که در احادیث نبوی ، به تواتر از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است و در کتاب های صحاح و مسانید می خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله همین گونه وضو می گرفت .
اما تأکید عثمان بر شستن بار سوم ، مورد اختلاف است .
باری ، آنچه را امام باقر علیه السلام مطرح می ساخت ، میان مسلمانان ، اتّفاقی [ و خدشه ناپذیر ] است و اختلافی در آن وجود ندارد .
ص: 527
اکنون بعضی از روایات آن حضرت را می آوریم :
زُراره از امام باقر علیه السلام روایت می کند که فرمود : آیا وضوی رسول خدا را برایتان حکایت نکنم ؟ گفتیم : چرا .
امام علیه السلام کاسه بزرگی را که در آن مقداری آب باشد ، خواست . آن را پیش روی خود گذاشت ، آستین ها را بالا زد ، سپس کف دست راست را در آب فرو بُرد و فرمود : «هرگاه دست پاک باشد [ وضو ] این چنین است» آن گاه مشت را پر آب کرد و بر پیشانی نهاد و فرمود «بسم اللّه» و آب را بر اطراف ریش جاری ساخت و سپس دست را بر صورت و ظاهر پیشانی ، یک بار کشید .
پس از آن ، دست چپ را در آب فرو بُرد و آن را پر آب کرد و بر آرنجِ دست راست نهاد و کف دست را بر ساق آن گذراند تا اینکه آب بر اطراف انگشتان جاری گشت .
آن گاه مشت راست را پر آب کرد و بر آرنج چپ گذاشت و کف دست را بر ساق آن مرور داد تا آب بر اطراف انگشتان جاری شد .
و پیش سر و پشت پاها را با تری دست چپ و باقی مانده رطوبت دست راست مسح کشید .
راوی می گوید [ سپس ] امام باقر علیه السلام فرمود : خدا یکی است و یک [ مرتبه ] را دوست می دارد . سه مشت آب برای وضو ، تو را کفایت می کند : یکی برای صورت ، دو تا برای دو دست ؛ و با تری دست راست ، پیشانی ات را مسح می کشی و با باقیمانده تری آن ، روی پای راست را مسح می کنی ، و با رطوبت دست چپ ، روی پای چپ را مسح می کشی .
زُراره می گوید ، امام باقر علیه السلام فرمود : شخصی از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره وضوی
ص: 528
رسول خدا پرسید ، آن حضرت مثل این حدیث را بیان داشت .(1)
از زُراره و بُکَیر ، روایت شده که از امام باقر علیه السلام درباره وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال کردند . آن حضرت ، طشت یا ظرفی را که در آن آب باشد ، خواست . دست راست خود را در آن فرو بُرد ، مشتی آب برگرفت و آن را بر صورت ریخت و بدین وسیله صورت را شست . سپس کف دست چپ را در آب فرو بُرد ، مشتی آب برگرفت و بر ساق دست راست ریخت و به وسیله آن ، دست راست را از آرنج تا کف شست (آب را از کف به آرنج بر نمی گرداند) آن گاه کف دست راست را در آب فرو بُرد ، و با آن مشتی آب بر ساق دست چپ _ از ناحیه آرنج _ ریخت و مانند دست راست آن را شست . پس از آن ، سر و پاهایش را با تری کف دست ها _ بی آنکه آنها را به آب جدیدی بزند _ مسح کشید .
راوی می گوید : آن حضرت ، انگشتان را زیر بند کفش ها نمی بُرد .
سپس فرمود : خدای متعال می فرماید : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ » (ای کسانی که ایمان آوردید ، هرگاه سوی نماز برخاستید ، صورت و دست هاتان را بشویید) انسان نباید چیزی از صورت را نشسته وانهد ؛ و به شستن دست ها تا آرنج امر کرد ، انسان نباید جایی از دو دست را تا آرنج نشسته واگذارد ؛ زیرا خدای متعال می فرماید : « فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ » ؛ صورت و دست هاتان را تا آرنج ها بشویید .
ص: 529
سپس فرمود : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ »(1) (و سرها و پاهاتان را تا برآمدگی روی پا مسح کشید) هرگاه انسان جایی از سر یا قسمتی از پاها _ میان برآمدگی روی پا تا اطراف انگشتان _ را مسح کشد ، او را کفایت می کند .
راوی می گوید : پرسیدیم : «کعبین» کجاست ؟ فرمود : اینجا (یعنی مفصل پایین تر از استخوان ساق) پرسیدیم : این استخوان دیگر چیست ؟ فرمود : این جزو استخوان ساق است ، «کعب» پایین تر از این می باشد .(2)
در جمله «لا یَرُدُّها إلی المَرافق» (آب را از کف دست سوی آرنج بر نمی گرداند) و «ثمّ مَسَحَ رأسه وقَدَمَیْه ببُلَل کَفّه ، لم یُحْدِثْ لَهما ماءً جدیداً» (سپس با تری کف دست ها _ بی آنکه آنها را به آب تازه ای زند _ سر و پاهایش را مسح کشید) اشاره به فعل بعضی از مردم است که آب را از سر دست سوی آرنج ها سرازیر می کنند و در مسح سر ، آب جدیدی را می گیرند و آن را جزو سنت پیامبر می شمارند .
راوی می خواهد تأکید کند که در شیوه وضوی امام باقر علیه السلام اثری از این عملکرد را مشاهده نکرد .
از بُکَیر بن اَعْیَن ، از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود : آیا وضوی پیامبر را برایتان حکایت نکنم ؟ آن حضرت ، کفی از آب با کف دست راست خود برداشت و با آن صورت را شست ، سپس با دست چپ کفی از آب برداشت و با آن دست راست را شست ، آن گاه با دست راست کفی از آب برداشت و با آن دست چپ را شست ، سپس به باقی آب دستان ، سر و پاها را مسح کشید .(3)
ص: 530
از مُیَسِّر ، از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود : آیا وضوی رسول خدا را برای شما حکایت نکنم ؟ سپس کفی از آب برداشت و آن را بر صورت ریخت ، آن گاه کف [ دیگری از ] آب برداشت و بر ساق دست ریخت ، پس از آن ، کف دیگری آب برداشت و بر ساق دستِ دیگرش جاری ساخت . آن گاه ، سر و پاهایش را مسح کشید .
سپس آن حضرت ، دستش را بر روی پا نهاد ، فرمود : این ، همان «کَعْب» است .
راوی می گوید : آن حضرت ، با دستش به پاشنه پا اشاره کرد ، سپس گفت : این ، «ظُنْبُوب» (درشت نی) است .(1)
از این روایت (و آنچه در روایت دوم گذشت) در می یابیم که نشانه های اختلاف در مفهوم «کَعْب» و مناقشه ها در آن ، از دوران امام باقر علیه السلام آشکار شد .
از ابن اُذَیْنَه ، از بُکَیر و زُراره (فرزندان اَعْیَن) روایت شده که از امام باقر علیه السلام درباره وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند . آن حضرت ، طشت یا کاسه بزرگی را که در آن آب بود ، خواست . کف دو دستش را در آن شست ، سپس کف دست راست را در آب ظرف فرو برد و با آن صورتش را شست و از کف دست چپ برای شستن صورت مدد جُست .
سپس کف دست راست را در آب فرو بُرد ، مشتی آب برگرفت و با آن دست راست را از آرنج تا سر انگشتان شست (آب را به طرف آرنج بر نمی گرداند) پس از آن ، کف دست راست را در آب فرو برد و مشتی آب برگرفت و بر دست چپ (از آرنج به طرف کف دست) ریخت ، آب را سوی آرنج بر نمی گرداند (همان کاری را که با دست راست انجام داد) .
آن گاه ، با آبی که در کف دستانش بود (آب تازه ای را نگرفت) سر و پاهایش را تا
ص: 531
برآمدگی روی پا ، مسح کشید .(1)
این حدیث (و نیز روایت دوم) دلالت دارند بر اینکه بعضی از مردم ، هنگام شستن دست ها [ در وضو ] آب را سوی آرنج سرازیر می کردند و برای مسح ، آب تازه ای می گرفتند .
راوی می خواهد تأکید کند که امام باقر علیه السلام در وضو ، آب را سوی آرنج ها بر نمی گرداند ، و برای مسح ، آب جدیدی نمی گرفت .
از اَبان و جمیل بن دَرّاج ، از زُراره بن اَعْیَن ، نقل شده که گفت : امام باقر علیه السلام وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را برای ما حکایت کرد . کاسه بزرگی از آب خواست . دست راست را در آن فرو برد و کفی آب گرفت و آن را بر صورت (از بالای صورت) جاری ساخت . سپس دو طرف صورت را دست کشید .
آن گاه ، بار دیگر دست چپ را در ظرف فرو بُرد ، و آن را [ پر آب کرد و ] بر دست راست ریخت و اطراف آن را دست کشید . سپس بار دیگر دست راست را در ظرف فرو برد و آن را [ پر آب کرد و ] بر دست چپ انداخت (و همان کاری را که با دست راست کرد ، انجام داد) .
پس از آن ، با آبی که در دستانش باقی مانده بود (بی آنکه آنها را دوباره در ظرف آب فرو برد) سر و پاهایش را مسح کشید .(2)
از محمد بن مسلم ، از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود : یکی از شما مشتی روغن
ص: 532
می گیرد و با آن همه بدنش را چرب می کند ، آب راحت تر [ و سیّال تر از این [است ، آیا وضوی رسول خدا را برای شما حکایت نکنم ؟ گفتم : چرا .
امام علیه السلام دست را در ظرف آب فرو برد _ دستش را شست و شو نداد _ کفّی از آب برگرفت و آن را بر صورت ریخت ، سپس همه دو طرفِ صورت را دست کشید ، آن گاه با دست راست ، کف دیگری آب برگرفت و آن را بر دست چپ ریخت و ساق دست راست را با آن شست . آن گاه کف دیگری آب برگرفت و ساق دست چپ را شست .
سپس با باقی مانده آب دستان ، سر و پاهایش را مسح کشید .(1)
از اَبان و جَمیل ، از زُراره ، نقل شده که گفت : امام باقر علیه السلام وضوی پیامبر را برای ما حکایت کرد ، کاسه آبی خواست ، کفی از آب برگرفت و بر صورت ریخت ، سپس صورت را از دو طرف (به طور کامل) دست کشید ، سپس دست چپ را در ظرف فرو بُرد [ مشتی آب برگرفت ] و آن را بر دستِ راست ریخت و اطراف آن را دست کشید .
آن گاه ، بار دیگر دست راست را در ظرف فرو بُرد [ آبی برگرفت ] و آن را بر دست چپ ریخت ، و همان شیوه ای را که در دست راست به کار برد ، با این دست نیز انجام داد .
پس از آن ، با باقی مانده آب دست ، سر و پاهایش را مسح کشید ، و دو دست را بار دیگر [ برای مسح ] در آب فرو نبرد .(2)
از داود بن فَرْقَد ، نقل شده که گفت ، شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود :
ص: 533
إنَّ أبی کانَ یقول : إنّ للوضوء حَدّاً ، مَن تَعَدّاه لَمْ یُؤْجَرْ .
وکانَ أبی یَقول : إنّما یَتَلَدَّدُ .
فقال له رَجُلٌ : وَما حَدُّه ؟ قال : تَغْسِلُ وَجْهَکَ وَیَدَیْکَ ، وَتَمْسَحُ رَأْسَکَ وَرِجْلَیْکَ ؛(1)
پدرم می فرمود : همانا برای وضو ، حد و اندازه ای است ، هر که از آن فراتر رود ، پاداشی دریافت نمی دارد .
پدرم می فرمود : چنین کسی ، خود رأی است و لجاجت می ورزد .
شخصی پرسید : حد وضو چیست ؟ فرمود : صورت و دست هایت را بشویی و سر و پاهایت را مسح کشی .
علامه مجلسی ، واژه «تَلَدُّد» را برگرفته از «لُدَد» می داند که به معنای خصومت است ؛ یعنی کسی که از حد وضو تجاوز می کند و با خدا بگو مگو دارد و خود را در احکام او به زحمت می اندازد .(2) سپس آنچه را ابن اثیر در النهایة در معنای «تَلَدُّد» آورده است ، نقل می کند .(3)
شیخ حرّ عاملی ، بر این روایت ، تعلیق می زند و می نویسد : مقصود از «تَلَدُّد» تجاوز از حدّ وضوست . شخص [ با این کار ] خود را در حیرت و سر در گمی و زحمت می اندازد ، بی آنکه ثوابی دریافت دارد ؛ زیرا وی به بیش از مُسمای شستن و مسح ، امر نشده است .(4)
پیش از این ، در معنای «تعدّی» (فراتر رفتن) سخنی را از امام باقر و صادق علیهماالسلام آوردیم . از امام باقر علیه السلام درباره این سخن امام علی علیه السلام که فرمود : «هذا وضوءُ مَن لم
ص: 534
یُحْدِث» (این وضوی کسی است که حدث پدید نیاورد) سؤال شد و راوی پرسید که : کدام «حدث» بالاتر از «بول» (ادرار) است ؟ امام علیه السلام فرمود :
إنّما یَعْنی بذلک التَعدّی فی الوضوء ، أن یَزیدَ عَلَی حَدِّ الوضوء ؛(1)
مقصود آن حضرت ، تعدی در وضوست ؛ اینکه شخص بر حَدِّ وضو بیفزاید .
کُلَینی _ به سندش _ از حَمّاد بن عثمان ، روایت می کند که گفت : نزد امام صادق علیه السلام نشسته بودم ، آبی خواست ، کف خود را پر آب کرد و آن را به صورت فراگیر ساخت ، سپس کفِ [ دست چپ ] خود را پر آب کرد و آن را به دست راستش فراگیر ساخت ، آن گاه کف [ دست راست ] خود را پر آب کرد و آن را به دست چپ فراگیر ساخت .
پس از آن ، سر و پاهایش را مسح کشید و فرمود : «این وضوی کسی است که حدثی پدید نیاورد» آن حضرت از واژه «حدث» تعدی در وضو را در نظر داشت .(2)
و از امام باقر علیه السلام رسیده است که فرمود :
إنّما الوُضوء حَدٌّ مِن حُدود اللّه ، لِیَعْلَمَ اللّهُ مَن یُطیعُهُ وَمَن یُعْصیه وَإنَّ المُؤْمنَ لا یُنَجِّسُهُ شیءٌ ، إنّما یَکْفیه مِثْلُ الدُّهن ؛(3)
همانا «وضو» حدی از حدود الهی است [ خدا با وضو بندگان را می آزماید ] تا بداند چه کسی او را فرمان می برد و چه کسی او را عصیان می ورزد ! مؤمن را چیزی نجس نمی سازد ، او را مانند روغن مالی کردن ، کفایت می کند [ همان اندازه که آب پوست را در بر گیرد ] .
امام باقر علیه السلام در این سخن _ همانند جدش امام علی علیه السلام _ می خواهد به کسانی گوشه
ص: 535
زند که از پیش خود در دین فرو رفتند و در دین ، چیزی را در آوردند که باآن بیگانه است و شستن را جایگزین مسح ساختند و بر شمار شستن ها افزودند . همه اینها را با این اعتقاد انجام دادند که مصداق اِسباغ و اتمام (وضوی کامل و تام) است .
اینکه امام می فرماید : «یَکْفیه مِثْل الدُّهن» (چونان روغن مالی ، او را کفایت می کند) اشاره به عدم ضرورت ، چند بار شستن است و اینکه طهارت در وضو ، طهارت حقیقی نمی باشد ، بلکه طهارت حکمی است [ با فراگیری آب بر اعضا ] همچون روغن مالی کردن ، «وضو» تحقق می یابد ؛ چرا که مؤمن را چیزی نجس نمی سازد .
از آنچه گذشت ، نکات زیر به دست می آید :
1 . امام باقر علیه السلام شستن بار سوم را _ در وضو _ بر نمی تافت و یک بار شستن را باعث اسقاط تکلیف می دانست ، رسول خدا صلی الله علیه و آله این گونه وضو می ساخت .
اما شستن بار دوم ، سنت پیامبر است و پاداشی افزون دارد .
هر که یقین نیابد که یک بار شستن او را کفایت می کند ، بر دو بار شستن پاداشی دریافت نمی دارد ؛ زیرا طهارت وضو (همچون برطرف ساختن نجاست و مانند آن) طهارت حقیقی نمی باشد ، بلکه طهارت حکمی است ، می توان با یک بار ، آن را امتثال کرد و تحقق بخشید ؛ چرا که مؤمن را چیزی نجس نمی سازد ، در طهارت او مقداری آب (مانند مقداری روغن برای چرب کردن عضو) بسنده است .
2 . مسح سر و پاها ، باید با تری باقی مانده در دست صورت گیرد ، آن حضرت هنگامی که وضو ساخت ، فرمود : «این وضوی کسی است که به حَدَث دست نیازید» . مقصود امام علیه السلام از «مُحْدِث» کسی است که در وضو ، تعدّی کرد [ و از حدّ آن پا فراتر نهاد ] .
3 . شستن دست ها از آرنج به سوی سر انگشتان است . سرازیر ساختن آب از کف
ص: 536
دست سوی آرنج جایز نمی باشد .
4 . شستن سر جایز نیست ، بلکه باید جلو سر را مسح کشید ، و مسح مقداری از آن کفایت می کند .
اختلافات دیگری پیرامون محدوده صورت و دیگر چیزهاست که در عنوان بعدی آنها را شرح می دهیم .
ص: 537
افزون بر آنچه گذشت ، مسائل اختلافی جدیدی که در وضو _ در دوران امویان _ پدید آمد ، عبارت اند از :
یک : اختلاف مسلمانان در جواز باز گردانی آب ، در شستنِ ساقِ دست ها .
بعضی این کار را جایز می شمارند و بعضی به عدم جواز آن قائل اند . راوی روایتِ دوم و پنجم ، می خواهد اشاره کند که امام باقر علیه السلام پس از ریختنِ آب بر آرنج ها ، آب را از سر انگشتان سوی آرنج ها باز نمی گرداند ، و تأکید دارد که این شیوه ، عملکرد پیامبر و جزو وضوی آن حضرت بود .
دو : اختلاف در جواز گرفتن آب جدید برای مسح سر و پاها .
اینکه راوی نقل می کند : «سپس آن حضرت سر و پاهایش را با تری کف دستش _ بی آنکه آن دو را به آب جدیدی بزند _ مسح کشید» (روایت دوم) و می گوید : «آن گاه امام با زیادی آب کف دو دست _ بی آنکه آب جدیدی بر گیرد _ سر و پاهایش را مسح کشید» (روایت پنجم) می خواهد اشاره کند که امکانِ تحقق «مسح» بدون وجود آب ، هست . بر خلاف «شستن» که به آب وابسته است .
راوی می خواهد بیان دارد که : امام باقر علیه السلام با تری کف دست ، بی آنکه آب جدیدی را برگیرد [ سر و پاها را ] مسح کشید .
سه : جواز مسح بخشی از سر یا پا .
به خلاف عضو غَسْلی ، که باید آب ، همه اجزای عضو غَسْلی را در برگیرد (روایت دوم) .
چهار : اختلاف در معنا و مفهوم «کَعْب» .
امام باقر علیه السلام تأکید کرد که «کعب» برآمدگی روی پا و جای بند کفش است ، نه برآمدگی دو طرف انتهای ساق ، بلکه «کعب» پایین تر از استخوان ساق می باشد . (روایت دوم و پنجم) .
ص: 538
پنج : تأکید بر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله یک بار اعضا را می شست . شستن دو بار ، وضوی پیامبر و سنت آن حضرت است (که در اغلب روایات به چشم می خورد) و هر که از این حد فراتر رود ، سرکش و ستیزه جوست .
امام باقر علیه السلام و امام صادق علیهماالسلام معنای «تعدی» را به زیادت از حدی که خدا در قرآن واجب ساخت ، تفسیر نمود و اینکه وضوی شخص «مُتعدّی» (متجاوز از حد) وضوی فرد بدعت گذار است ؛ زیرا فرمود : «هذا وضوءُ مَن لَمْ یُحْدِث» ؛ این وضوی کسی است که در دین ، بدعت ننهاد .
از مسائلی که در دوران امام باقر علیه السلام بر سر زبان ها افتاد ، این بود که : آیا زلف ها یا بناگوش ها ، جزو صورت اند یا نه ؟
از امام باقر علیه السلام روایتی وارد شده که محدوده صورت را _ برای ما _ روشن می سازد (این را از لابلای جواب سؤالی که زراره از آن حضرت می پرسد ، می توان دریافت) . زراره از امام علیه السلام می پرسد : حَدِّ صورت را که سزامند وضوست _ وضویی که خداوند گفته است _ برایم باز گویید ؟
امام علیه السلام می فرماید : هیچ کس نباید صورتی را که خدای متعال به شستنِ آن امر کرد ، زیاده و کم کند ؛ اگر بر آن بیفزاید ، پاداش دریافت نمی دارد و اگر از آن حد بکاهد ، گناهکار است .
اندازه صورت [ برای وضو ] اندازه میان انگشت وسط و ابهام ، از پیشانی تا چانه می باشد . این قسمت را که دایره وار ، دو انگشت در بر می گیرد ، جزو صورت است و بیشتر از آن ، جزو وجه نیست .
زُراره ، می گوید ، پرسیدم : آیا بناگوش ها جزو صورت اند ؟ امام علیه السلام فرمود : نه .(1)
ص: 539
از جمله مسائل اختلافی حکمِ گوش هاست ؛ آیا گوش ها را باید شست یا مسح کرد ؟ آیا این سخن بعضی درست است که می گویند باطن گوش ها جزو صورت اند و ظاهر آنها جزو سر می باشد ؟
در کافی و تهذیب روایت شده که زراره گفت ، پرسیدم : مردمانی می گویند باطن گوش ها جزو صورت و ظاهر آنها جزو سر است ! امام باقر علیه السلام فرمود : «لَیْسَ عَلَیهما غَسْلٌ ولا مَسْح» ؛(1) گوش ها نه شسته می شود و نه مسح می گردد .
اندکی هم درباره اختلاف در مفهوم «کَعْب» سخن بگوییم ؛ زیرا این مسئله ، از مهم ترین چیزهایی است که در آن دوران مطرح گشت .
کُلَینی (چنان که در حدیثی از امام باقر علیه السلام گذشت) روایت کرده است که آن حضرت فرمود :
... « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ »(2) (و سر و پاهاتان را تا برآمدگی روی پا مسح بکشید) هرگاه شخص ، جایی از سر یا بخشی از پاهایش _ میان «دو کعب» تا اطراف انگشتان _ را مسح کشد ، او را بسنده است .
پرسیدم : کعب ، کجاست ؟
فرمود : اینجا ؛ یعنی مفصل پایین تر از استخوان ساق .(3)
در روایت دیگر است که امام علیه السلام دستش را روی [ برآمدگی ] پشت پا گذاشت و فرمود : این ، همان «کعب» است . و با دست به پایین «عُرْقُوب» (درشت نی) اشاره کرد ، سپس فرمود : این ، همان «ظُنْبُوب» است .(4)
ص: 540
در دعائم الإسلام آمده است که امام باقر علیه السلام جواز مسح بعضی از سر و پا را با استناد به کاربرد «باء» بیان کرد ، فرمود : به جهتِ جایگاه «با» در « برؤوسکم » مسح ، به بعضی از سر است [ یعنی «باء» در اینجا برای تبعیض است ] چنان که خدای بزرگ در «تیمّم» فرمود : « فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِنْهُ »(1) (از آن خاک پاک ، به صورت و دست هاتان بکشید) این ، بدان خاطر است که خدای بزرگ می دانست که غبارِ زمین ، بر همه صورت و همه قسمت های دستان ، جریان نمی یابد ، فرمود : « بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم » (به بعضی از صورت و دست هاتان) و چنین است مسح سر و پاها ، در وضو .(2)
شهید اول در الذکری می نویسد :
از بهترین سخن ها در این زمینه ، عبارتی است که ابو عَمْرو زاهد ، در کتاب فائت الجمهرة می آورد . می گوید : مردم در [ معنا و جای ] کعب ، اختلاف دارند . ابو نَصْر اَصمعی به من خبر داد که «کَعْب» دو برآمدگی پایین ساق _ از راست و چپ _ است» . سَلَمَه ، از فَرّاء ، برایم نقل کرد که «کعب» همان «مُشط الرِّجل» ([ محل اتصال ] بندهای انگشتان)(3) می باشد و با پایش [ جای آن را نشان داد ] و گفت : این چنین [ از سر انگشتان تا انتهای بندها ] .
ابو العباس ، می گوید : این قسمتی را که اَصمعی «کعب» می نامد ، نزد عرب «مَنْجَم» (نقطه تعادلی پا یا ترازِ آن) است .
و سَلَمَه ، از فرّاء ، از کسائی ، برایم نقل کرد که گفت : وی در مجلس [ درس ] محمد بن علی بن حسین ، حضور یافت ، محمد بن علی گفت : اینجا ، محل «کعب» است .
ص: 541
گفتند : این دو برآمدگی ؟ فرمود : نه آن دو برآمدگی ، لیکن این محل (و با دست به [ محل اتصال ] بندهای انگشتان پا اشاره کرد) .
گفتند : مردم می گویند : کعب ، این [ دو برجستگی ] است ! فرمود : نه قول خاصه [ شیعه ] این است که برآمدگی روی پا «کَعْب» است ، و قول عامه [ اهل سنت ] این است که دو برآمدگی انتهای ساق «کعب» می باشد .(1)
از زُراره ، روایت شده که گفت : به امام باقر علیه السلام گفتم : مرا نمی آگاهانید از اینکه از کجا دانستید مسح به بعضی از سر و بخشی از پاهاست [ نه همه آن ] ؟ امام علیه السلام خندید و فرمود : ای زُراره ، رسول خدا ، این را فرمود ، و کتاب خدای بزرگ به آن نازل شد ؛ چرا که فرمود : « فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ » (صورتتان را بشویید) از این آیه ، دریافتیم که باید همه صورت را شست ، سپس فرمود : « وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ » (دست ها را تا آرنج شست و شو دهید) و شستن دست ها را تا آرنج ، به شستن صورت ، وصل کرد . از این می فهمیم که باید دست ها را تا آرنج شست .
سپس خدا ، بین کلام [ با فعل ] فاصله انداخت و فرمود : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ » (به سرتان مسح بکشید) مسحِ بعضی از سر ، به جهت مکان «باء» است . آن گاه پاها را به «سر» وصل کرد (چنان که دست ها را به صورت وصل نمود) و گفت : « وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ »(2) (و پاهاتان را تا برآمدگی روی پا) از این رو دریافتیم وقتی که این جمله [ بی هیچ فاصله ای ] وصل [ و عطف ] به «سر» است ، مسح آن هم [ مانند مسح سر ] به بخشی از پا می باشد .
پیامبر صلی الله علیه و آله این را برای مردم ، تفسیر کرد ، اما آنها آن را ضایع ساختند .(3)
ص: 542
با مراجعه به احادیث اهل بیت علیهم السلام می توان به روند بسیاری از فروعات فقهی پی بُرد . روایتی که از امام باقر علیه السلام نقل شد (و تأکید آن حضرت بر لزوم ترتیب میانِ اعضای وضو) گاه به مذهب اَمثال ابو حنیفه و مالک ، نظر دارد که ترتیب میان اعضای وضو را لازم نمی دانستند .
نسبت به دیگر فروعات فقهی نیز ، همین حالت ، هست . با مقایسه سخن امام باقر علیه السلام با آرای طرح شده از سوی پیشوایان مذاهب _ در روزگار آن حضرت _ می توان به حکم شرعی از زاویه ای نزدیک به واقع ، پی بُرد .
آنچه گذشت ، نمایی از سیر اختلاف در مسئله وضو ، در روزگار امویان بود و روایاتی که از امام باقر علیه السلام در این زمینه بروز یافت . به سخنان امامان از نسل آن حضرت _ که در دوره عباسیان زیستند _ اشاره می کنیم تا خواننده ، به حقیقتِ ماجرا بیشتر پی ببرد و ناشناخته های پوشیده ، برایش آشکار گردد .
ص: 543
امام صادق علیه السلام _ و امامان بعد از او _ همان شیوه پدرانشان را پیمودند و با کسانی که مسح بر پاافزار را جایز می شماردند ، به شدت ، مقابله کردند .(1) آنان تأکید داشتند که مسح باید بر قسمت جلو سر صورت گیرد ،(2) و باید پاها را مسح کشید و شستن آنها [ به عنوان یکی از اجزای وضو ] جایز نمی باشد .
از امام صادق علیه السلام رسیده که فرمود : شخصی چهل سال خدا را عبادت می کند ، در حالی که در وضو ، او را فرمان نمی برد ؛ چرا که اعضایی را که خدا مسح آن را خواسته ، می شوید .(3)
در روایت دیگر آمده است که : گاه شصت سال و هفتاد سال ، از عُمر انسان می گذرد و خدا نمازی را از او نمی پذیرد . راوی می گوید ، پرسیدم : چطور این امر رخ می دهد ؟ امام علیه السلام فرمود : زیرا وی عضوی را که خدا به مسحِ آن امر کرده ، می شوید .(4)
امام صادق علیه السلام با این زمزمه درافتاد که گوش ها جزو «سر» یا «صورت» باشد ،
ص: 544
فرمود : گوش ها ، نه جزو سرند و نه بخشی از صورت به شمار می آیند .(1)
از این سخن می توان دریافت که فرقه هایی از مسلمانان _ در آن زمان _ بودند که گوش ها را _ به این اعتبار که جزو صورت است _ در ضمن وضو می آوردند ، و فرقه های دیگری بودند که آنها را (به این اعتبار که جزو سرند) در وضو ، داخل می ساختند .
امام صادق علیه السلام می خواهد اشاره کند که گوش ها ، اندام های مستقل اند ، به سر و صورت ربطی ندارند . به فرض ، گوش ها جزو سر به شمار آیند ، مسح آنها واجب نمی باشد ؛ زیرا مسح سر با مسح بعضی از سر تحقق می یابد و ضرورتی ندارد که همه سر را در برگیرد .
اما اینکه به امام صادق علیه السلام نسبت داده اند که آن حضرت گوش ها را مسح می کشید یا برای مسح سر و پا ، آب تازه ای را می گرفت (به فرض درستی آن) بعید به نظر نمی رسد ؛ زیرا آن حضرت ، در بدترین حالات فشار و تهدید و ترور ، به سر می بُرد ؛ به ویژه در پایان دورانِ منصور ، که وی بر هاشمیان پیروز شد و آنها را به کوفه تبعید کرد .
امام صادق علیه السلام ادرار ، خروج باد از مقعد ، خواب ، خروج مدفوع و جنابت را باعث از بین رفتن وضو ، می دانست .(2)
این سخن امام علیه السلام اشاره است به اینکه لَمس آتش و حرارت ، لَمس آلت ، بیرون آمدن خون (و دیگر چیزهایی که اهل سنت امروزه بدان قائل اند) وضو را از بین نمی برد .
این مسائل ، از امور مطرح در روزگار امام صادق علیه السلام بود .
در من لا یحضره الفقیه از عَمْرو بن اَبی مِقْدام روایت شده که گفت : برایم حدیث کرد کسی که شنید امام صادق علیه السلام می فرمود : در شگفتم از کسی که از دوباره وضو
ص: 545
گرفتن ، روی بر می تابد ، در حالی که رسول خدا [ با اینکه وضو داشت ، برای نماز [ دوباره وضو می گرفت .(1)
از آن حضرت روایت شده که می فرمود : شستن بار اول ، واجب است ؛ و بار دوم ، پاداشی ندارد ؛ و بار سوم ، بدعت می باشد .(2)
امام علیه السلام در روایت دیگر ، این سخن را تفسیر می کند به اینکه : وضو ، دو دو [ شستن دو بار اعضا ] است . هر که بر این بیفزاید ، پاداشی دریافت نمی دارد ؛(3) یعنی هرکس یقین ندارد که یک بار [ شستن ] در وضو ، او را کفایت می کند ، برای دو بار شستن پاداشی نمی بیند (و چنین است کسی که بیش از دو بار ، اعضا را بشوید) .
با این شیوه ، امام صادق علیه السلام با کسانی که از حدود خدا در وضو فراتر می رفتند ، برخورد می کرد . احادیث فراوانی از آن حضرت رسیده که این مطلب را تأیید می کند . از جمله اینکه آن حضرت به جزئیت استنشاق (آب را در بینی کشیدن و فین کردن) و مضمضه (آب را در دهان چرخاندن) قائل نبود ، با این تعلیل که : داخل بینی و دهان ، جزو درون بدن است ، نه برون و ظاهر بدن .(4)
امام علیه السلام با این رویکرد ، می خواست در برابر اجتهادات فقهای پیرو ابن عُمَر بایستد ؛ زیرا معروف است که وی می گفت : هنگام وضو ، چشم ها را باز نگه دارید ، امید است آنها آتش دوزخ را نبینند .
امام صادق علیه السلام می فرمود : هنگام وضو ، با آب صورت را [ سیلی ] نزنید ، لیکن آرام
ص: 546
بر آن آب بپاشید .(1)
نزدیک به این سخن ، از امام کاظم علیه السلام روایت شده است . ابو جَریر رَقاشی ، می گوید ، از امام کاظم علیه السلام پرسیدم : برای نماز چگونه وضو سازم ؟ آن حضرت فرمود :
لا تَعَمَّقْ فی الوضوء ، وَلا تَلْطِمْ وَجْهَکَ بالماء لَطْماً ، ولکن اغْسِلْهُ مِن أَعْلی وَجْهک إلی أَسْفلِهِ بالماء مَسْحاً ؛ وکذلک فَامْسَح بالماء عَلَی ذِراعَیْک وَرَأْسِکَ وقَدَمَیْک ؛(2)
در وضو ، فرو مرو و حیران نمان ، صورتت را با آب سیلی مزن ، لیکن از بالای صورت به پایین آن ، آب را با دست بکش ، و همچنین آب را بر ساق دستان و سر و پاهایت بکش .
این پاسخ امام علیه السلام در درون خود به پدیده رواج تعمّق در وضو و زیاده روی در ریختن آب _ تا حد اسراف _ اشاره دارد . همین امر امام علیه السلام را برانگیخت تا مقدمه ای بیان دارد که بسا _ در نگاه نخست _ به سؤال شخص ، ربطی ندارد ؛ زیرا شخص ، بیان چگونگی وضو را از امام علیه السلام خواست . امام پاسخ را با این سخن آغازید که : «لا تَعَمَّق فی الوضوء» ؛ در وضو تعمَّق مکن .
این جواب امام ، به قضیه مهمی رهنمون است که همان شیوع پدیده فراوانی شستن ها و شستن اعضای مسحی می باشد . امام علیه السلام این مقدمه را پیشکش داشت تا برای آن شخص ، ماهیت وضو را روشن سازد و بیان کند که وضو (آن گونه که بعضی تصوّر کرده اند) کوبیدن آب به صورت نیست ، و داخل کردن آب به چشم (چنان که ابن
ص: 547
عُمَر این کار را می کرد) نمی باشد ، و شستنِ دست ها را تا بغل و پاها را تا ساق (آن گونه که ابو هُرَیره انجام می داد و ادعا می کرد این کار ، زیور مؤمن است) نیست ، و عدم جواز جواب سلامِ اشخاص هنگام وضو (چنان که عثمان معتقد بود) و شبیه اینها نمی باشد .
همه اینها ، تعمّق در وضو به شمار می آید و در دین از آن نهی شده است . اگر آن حضرت _ بعضی وقت ها _ به زدنِ آب بر صورت فرمان داد ، به جهت علتی (مانند پریدنِ چُرت ، سرمازایی) بود ، نه اینکه سنتی دایم به شمار آید و از باب تعمّق در دین به این کار دست یازد .
فقها ، مسحی را که در ذیل این روایت آمده است ، نخست بر «مجاز» _ به معنای شستن _ سپس بر «حقیقت» حمل کرده اند و همین ، عین صواب است .
امام علیه السلام در اینجا از «شستن» مجازاً به «مسح» تعبیر می آورد تا بیان دارد که مطلوب در وضو ، همان یک مرتبه ای است که شستن و طهارتِ شرعی به آن صدق کند . از این رو در بسنده بودن آن مبالغه می کند و تعبیر مسح بر ساق دستان را با مسح سر و پاها _ در کنار هم _ می آورد تا عدم جواز زیاده روی در شستن دو بار یا سه بار را ثابت کند ، بلکه لزوم بسنده کردن به یک مرتبه را (همچون روغن مالی کردن) برای کسی که «متعمّق در دین» به او اطلاق می شود ، خاطر نشان سازد .
بنابراین ، امام علیه السلام هنگامی که درباره شستن صورت ، می فرماید «به مسح آن را بشوی» از واژه «مسح» _ در اینجا _ مبالغه در کفایت شستنی است که بدان امر شده است و بسنده نبودن شستن های فراوان را گویاست و اینکه شستن اعضای مسحی _ به جای مسح _ کفایت نمی کند .
اینها برای بی اعتبار سازی و رَدّ مکتب وضویی است که پیروان مکتب رأی و اجتهاد ، آن را پذیرفتند .
امام کاظم علیه السلام برای مردم وضویی را روایت می کند که خدا به پیامبر دستور داد :
ص: 548
از عیسی بن مُسْتَفاد ، از امام کاظم علیه السلام از پدرش ، روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی و خدیجه (آن گاه که اسلام آوردند) فرمود : جبرئیل نزد من است ، شما را به بیعت اسلام فرا می خواند و برایتان می گوید که اسلام شروطی دارد ؛ اینکه بگویید : شهادت می دهیم که خدایی جز «اللّه» نیست ... و کامل به جا آوردن وضو در سختی ها ؛ [ شستن ] صورت و دست ها و ساق دست ها ، و مسح سر و مسح پاها تا برآمدگی روی آن .(1)
در روایت دیگر ، از امام کاظم علیه السلام از پدرش روایت شده که فرمود : رسول خدا به مقداد و سلمان و ابوذر ، فرمود : شرایع اسلام را می دانید ؟ گفتند : آنچه را خدا و پیامبرش به ما معرفی کرده ، می شناسیم .
پیامبر ، فرمود : شرایع اسلام ، بیش از حد شمارند ؛ مرا بر خود گواه گیرید و شهادت دهید به اینکه خدایی جز خدای یکتا نیست ... و وضوی کامل بر صورت و دست ها و ساق دست ها تا آرنج ها ، و مسح بر سر و پاها تا برآمدگی روی آن (نه مسح بر کفش و مقنعه و عمامه ...) اینها شروط اسلام اند ، و بسیاری از آنها باقی ماند .(2)
این روایت _ مانند روایت پیشین _ بر اهمیت وضو تأکید دارد و اینکه «وضو» از شرایط اسلام است . سپس امام علیه السلام حدود وضو و اعضای غَسْلی و مسحی آن را روشن می سازد .
در پرتو آنچه گذشت برایمان ثابت می شود که مکتب امام باقر و امام صادق و امام کاظم و امام رضا علیهم السلام یک مکتب است و امتداد مکتب پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ؛ امام کاظم علیه السلام سخن امام صادق علیه السلام را بر زبان می آورد و امام صادق علیه السلام از زبان پدرش می گوید و همین طور این سلسله تا پایان به پیش می رود .
ص: 549
از هَیْثَم بن عُروَه تمیمی نقل شده که گفت : از امام صادق علیه السلام درباره این آیه « فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ » (صورت و دست هاتان را تا آرنج بشویید) پرسیدم ؛ از پشت دست تا آرنج دست کشیدم و گفتم : آیا همین گونه است ؟
آن حضرت ، این کار را برنتافت ، دستش را از آرنج سوی سر انگشتان کشید .(1)
این کار ، معنای دیگری است برای آنچه از امام باقر علیه السلام نقل کردیم که آن حضرت ، آب را از انگشتان سوی آرنج ها بر نمی گرداند .
نسبت به مفهوم تعدّی در وضوء ، هم حال چنین است ؛ نزد امام باقر و صادق و کاظم (و دیگر امامانِ اهل بیت) این مفهوم ، معنای یکسانی دارد .
حَمّاد بن عثمان ، روایت می کند ، می گوید : نزد امام صادق علیه السلام نشسته بودم . آن حضرت آبی خواست ، کف دست را پر آب ساخت و آن را به همه صورتش رساند ، سپس کف دست [ چپ ] را پر آب کرد و آن را به همه دست راست فراگیر ساخت ، آن گاه کف دست [ راست ] را پر آب کرد و آن را به همه دست چپ رساند .
پس از آن ، سر و پاها را مسح کشید و فرمود : «این وضوی کسی است که حَدَث [ و بدعتی در وضو ] پدید نیاورد» آن حضرت از واژه «حَدَث» تعدّی در وضو را قصد می کند .(2)
و امام علیه السلام فرمود : «مَن تَعَدّی فی وضوئه کانَ کناقِضِه» ؛(3) هر که در وضویش زیاده روی کند ، مانند کسی است که آن را می شکند و باطل می سازد .
این سخن ، اشاره است به سخن خدای متعال که فرمود : « وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ » ؛(4) هر که از حدود الهی فراتر رود ، به خویشتن ستم کرده است .
ص: 550
این معنا از امام رضا علیه السلام رسیده است و اینکه آن حضرت به مأمون عباسی نوشت : «الوضوءُ ، مرّةٌ فریضة ، واثنتان إسباغ» ؛(1) در وضو ، شستن بار اول ، واجب است و بار دوم «اسباغ» (وضوی کامل و تام) می باشد .
نیز در نامه امام رضا علیه السلام به مأمون ، می خوانیم : وضو ، چنان است که خدا در قرآن [ بدان ] فرمان داد : شستن صورت و دست ها تا آرنج ها و مسح سر و پاها ، یک بار .(2)
در این سخن امام که فرمود : «آن چنان که خدا در کتابش امر کرد» اشاره است به اینکه حقیقت این امر (و خواست الهی) با یک بار ، تحقق می یابد و تکرار در آن واجب نمی باشد .
و به زودی در خواهیم یافت که امر واجب و «مأمور به» (آنچه بدان امر شده) در کتاب خدا ، یک بار است (نه بیشتر) فعل پیامبر صلی الله علیه و آله همین یک مرتبه شستن بود ، صحابه _ به تواتر _ آن را از پیامبر نقل کرده اند .
امام رضا علیه السلام سببِ مسح سر و پاها را (و عدم شستن آنها را) این گونه بیان می دارد :
خداوند شستنِ صورت و دست ها و مسح سر و پاها را واجب کرد ، و همه وضو را شستن قرار نداد و همه وضو را مسح نساخت ؛ این [ شستن و مسح کشیدن ، نه تنها یکی از آن دو ] به دلایل گوناگونی است :
اینکه عبادت سترگ ، همان رکوع و سجودند ، و رکوع و سجود با صورت و دست هاست ، نه با سر و پاها .
اینکه آدمیان همه وقت نمی توانند سر و پاها را بشویند . این کار ، در سرما و مسافرت و بیماری و اوقات شب و روز ، بر آنان گران می آید ؛ شستن صورت و دست ها سبک تر از شستن سر و پاهاست .
ص: 551
همانا واجبات ، به اندازه طاقتِ کمترین مردمان تندرست ، وضع گردید سپس قوی و ضعیف را در برگرفت .
اینکه سر و پاها (مانند صورت و دست ها) همه وقت ، آشکار و پیدا نیستند ، به جهتِ عمامه ، کفش ها و غیر آن ...(1)
در روایت دیگری آمده است که از آن حضرت درباره فریضه وضو ، در قرآن سؤال شد ، امام علیه السلام فرمود :
المَسْحُ والغَسْلُ فی الوضوء للتَّنْظیف ؛(2)
وضو ، مسح کشیدن است . شستن _ در وضو _ برای پاکیزه ساختن اعضاست .
از ایّوب بن نوح نقل شده که گفت : به امام رضا علیه السلام نامه نوشتم و از آن حضرت درباره مسح بر پاها پرسیدم ، امام علیه السلام فرمود :
الوضوء ، المسح ؛ ولا یَجِبُ فیه إلاّ ذاک ، وَمَن غَسَلَ فلا بَأْسَ ؛(3)
وضو ، مسح است ؛ جز همین اندازه واجب نمی باشد ، و هر که اندام های وضو را بشوید ، اشکالی ندارد .
شیخ حُرّ عاملی می گوید : شیخ طوسی «غَسْل» (شستن) را [ در اینجا ] بر پاکیزه سازی حمل کرده است ، می توان آن را بر تقیه حمل کرد ؛ چرا که بعضی از عالمان اهل سنت ، قائل به تخییرند .(4)
درباره مسح بر عمامه و کلاه و کفش ها ، امام رضا علیه السلام می فرماید : بر عمامه و کلاه و کفش ، مسح مکش .(5)
ص: 552
در دعائم الإسلام می خوانیم : امامان علیهم السلام از مَسْح بر عمامه و روسری و کلاه و دستکش و جوراب و گالش و کفش نهی کرده اند مگر کفش های بندداری که بندها ، جلو مسح بر پاها را نمی گیرد .(1)
در فقه الرضا علیه السلام از عالم [ امام رضا علیه السلام ] روایت شده که فرمود : در شرابخواری و مسح بر کفش ها ، جای تقیه نیست ؛ و از روی جوراب ، بر پاها مسح مکش مگر به خاطر عذر یا سرمایی که بیم صدمه بر پاها باشد .(2)
از همه آنچه گذشت به دست می آید که مکتب تعبُّد محض (مکتبی که خدا آن را برای پیامبرش بنیان نهاد و امام علی علیه السلام و ابن عباس و مردانی بزرگ ، آن را رهبری کردند) تا عهدِ تابعان و تابعانِ تابعان استمرار یافت ، سپس امامان اهل بیت علیهم السلام و جانشینانی عدالت محوری از آنان ، این خط مشی را در شرایط سخت و در تنگناهای شدید ، ادامه دادند .
از این روست که میان احادیث وضویی آنها و وضوهای بیانی شان (که از نظر گذراندیم) ناسازگاری نمی توان یافت ، به عکس وضوی مذاهب چهارگانه اهل سنت که اختلاف بین آنها آشکار و مشهود است ؛ بعضی بر این باورند که واجبات وضو ، هفت عمل می باشد ، برخی دیگر آن را چهار چیز می شمارند ، و دسته ای آن را شش واجب می داند ، هر چند همه شان در سه بار شستنِ اعضا و شستن اعضای مسحی ، با هم متحدند .(3)
ص: 553
این امر ، تأکید حکومتی را بر بعضی از اعمال وضو و تشدید مخالفت با مکتب تعبد محض را در این مفردات ، روشن می سازد ؛ همان که امام صادق علیه السلام را برانگیخت تا بفرماید : [ شستنِ ] بار اول _ در وضو _ واجب است و دفعه دوم ، پاداشی ندارد و بار سوم ، بدعت می باشد .
سپس آن حضرت ، در روایتِ دیگری ، سخنش را روشن ساخت و فرمود : هر که یقین نیابد که وضوی یک بار او را کفایت می کند ، بر دو بار [ شستن ] پاداشی دریافت نمی دارد .(1)
و زُرارة بن اَعْیَن ، از امام علیه السلام روایت می کند که فرمود : وضو ، دو بار دو بار است ، هر که بر آن بیفزاید ، پاداشی داده نمی شود .(2)
زمانی درباره وضو از امام علیه السلام سؤال شد ، فرمود : وضوی علی ، جز یک بار یک بار نبود .(3)
در روایتِ دیگری امام علیه السلام به خدا سوگند یاد کرد که وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله جز یک بار یک بار نبود ، فرمود : به خدا سوگند ، وضوی پیامبر جز یک بار یک بار نبود .(4)
سپس امام علی علیه السلام تأکید کرد که وسواس ، ایمان نیست و در طهارت و پاکیزگی جایگاهی ندارد ؛ هر که بیش از یک بار وضو بگیرد و بر این عقیده باشد که یک بار او را بسنده نیست ، وضویش صحیح نیست و با آنچه خدا خواسته به مخالفت برخاسته است ؛ به همین جهت امام علیه السلام می فرماید : پیامبر ، یک بار یک بار وضو می ساخت ، و
ص: 554
این وضو ، وضویی است که خدا نماز را جز به آن نمی پذیرد .(1)
از آن حضرت روایت شده که فرمود : وضو ، حدی از حدود الهی است تا خدا بداند چه کسی او را فرمان می برد و چه کسی عصیانگری می کند ؛ و مؤمن را چیزی نجس نمی سازد ، به اندازه روغن مالی کردن او را [ آب وضو ] بسنده است .(2)
و نیز رسیده است که فرمود : شرایع دین (برای کسی که بخواهد به آنها چنگ آویزد و خدا بخواهد او را هدایت کند) این است : وضوی کامل و تام ، چنان که خدا در قرآن امر فرمود : «شستن صورت و دست ها تا آرنج ، مسح سر و پاها تا برآمدگی روی پا» [ و انجامِ این کار به صورت ] یک بار یک بار ، و دو بار [ شستن اعضای غَسْلی ] جایز می باشد .(3)
این سخنان ، یا صریح اند یا اشاره دارند یا ناظرند به اینکه سه بار شستن ، بدعت است و مخالفت با فعل و قول پیامبر به شمار می رود ؛ چنان که مخالفت با فعل و قول امام علی علیه السلام نیز هست و همچنین بر خلاف اسباغ (وضوی کامل ساختن) است که خدا بدان فرمان داد ؛ زیرا خدای متعال ، برای کسی که بر شمار شستن ها _ به عنوان یک حکم دینی _ بیفزاید پاداشی نمی دهد ، بلکه بر این کار ، شخص را مجازات می کند .
از امام صادق و باقر علیهماالسلام روایت شده که فرمودند : فضیلت در یک بار شستن است ، و هر که بر دو بار بیفزاید ، پاداش داده نمی شود .(4)
در حدیث دیگر است که فرمود : دو بار شستن ، اسباغ (کامل ساختن) وضوست .(5)
ص: 555
در پرتو آنچه گذشت ، برایمان ثابت شد که مکتب امام صادق علیه السلام امتداد مکتب پدرش امام باقر علیه السلام و مکتب جدش امام سجاد علیه السلام است ؛ کسانی که علمشان را از پیامبر صلی الله علیه و آله دریافت داشتند ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله امام علی علیه السلام را به نوشتن صحیفه آن حضرت (از دهان پیامبر صلی الله علیه و آله به دست امام علی علیه السلام ) ویژه ساخت و این صحیفه ، بعد از امام علی علیه السلام نزد فرزندان آن حضرت ماند .(1) آنان _ چنان که دریافتیم _ در سر و پاها جز مَسح را اجازه نمی دادند و همچنین سه بار شستن را مجاز نمی دانستند و آن را بدعت می شمردند ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله بر نمی تافت که مسلمانان این کار را به نحو تشریع و سنت انجام دهند .
و نیز به دست آمد که آنان علیهم السلام برای مسح سر و پاها ، آب جدیدی را بر نمی گرفتند . پیش از این ، اخبار راویان گذشت که در آنها این عبارات نمود داشت :
سپس به باقی مانده آبی که در دستش بود ، سر و پاهایش را مسح کشید و دستش را در ظرف آب ، فرو نبرد .(2)
سپس به آبی که در دستانش باقی ماند ، سر و پاهایش را مسح کشید .(3)
آن گاه با زیادی تری [ دست ها ] سر و پاهایش را مسح کرد .(4)
پس از آن ، با رطوبت باقی مانده در دست ها سر و پاهایش را مسح کشید و دستانش را در ظرف آب ، باز نگرداند .(5)
سپس با زیادی آب کف دست _ بی آنکه آب تازه برگیرد _ سر و پاهایش را تا
ص: 556
برآمدگی روی پاها مسح کشید .(1)
تفسیر امامان علیهم السلام از «اِسباغ» (وضوی کامل) و معنای تعدّی در وضو و اِحداث در آن ، پیش از این گذشت . آنچه را امامان علیهم السلام در این زمینه بیان داشتند از آنچه نظام حاکم در راستای تقویت وضوی عثمانی از این مفاهیم استفاده کردند ، متمایز است . فقهای مذاهب چهارگانه اهل سنت ، در عصرهای بعد _ خواه آگاهانه و خواه به غفلت _ وضوی عثمانی [ مورد حمایت حکام ] را برگرفتند و آن را در کتاب هاشان نگاشتند و دیدگاه های وضویی شان را بر آن بنا نهادند ، سپس کسان بعد از آنها ، به این نگرش وضویی چسبیدند .
موضع مهدی عباسی و منصور و رشید ، در وضو (پیش از این) گذشت ؛ چنان که بر آزار و شکنجه هاشمیان و امامان اهل بیت علیهم السلام از سوی آنان (به ویژه بعد از پیروزی بر محمد بن عبد اللّه بن حسن «نفس زکیه») آگاهی یافتیم و همین امر ، امام صادق علیه السلام را واداشت که داود بن زُربی را _ برای حفظ دین و جانش _ به تقیه رهنمون شود .
نسبت به علی بن یقطین ، نیز همین ماجرا رخ داد . امام کاظم علیه السلام نامه ای به وی نوشت و او را بر وضویی بر خلاف آنچه نزدش ثابت بود ، رهنمون شد تا جانش نجات یابد و دینش محفوظ بماند .
گزیده روایات مکتب تعبد محض این است که وضوی مُجزی و «مأمور به» همان یک بار شستن است . شستن بار دوم [ اعضای غَسْلی ] فعل پیامبر و سنت آن حضرت می باشد و هر که از این فراتر رود ، پاداشی ندارد .
باید در نظر داشت که مقصود از سخن آنان و تأکیدشان بر یک بار ، یک بار آب ریختن _ هر چند برای شستن بسنده نباشد _ نیست ، بلکه معنای آن تحقق یک بار
ص: 557
شستن است ، اگرچه دفعات ریختن آب بر عضو ، متعدد گردد . شستن بعد از آن (برای بار دوم) سنت می باشد . امّا شستن بار سوم ، اسراف و بدعت به شمار می رود و جزو دین نیست ، هر چند بر اساس روایات امامان علیهم السلام این کار ویژه رسول خداست و نمی توان آن را به همه مسلمانان تعمیم داد .
از آنچه گذشت تکامل بنای دو مکتب وضویی در دوران عباسی روشن شد . رهبران مکتب وضوی ثلاثی غَسْلی _ در این عصر _ فقهای چهارگانه بودند و این فقها ، به وضوی عثمان (همان وضویی که عثمان با اجتهاد از پیش خود آن را به پیامبر نسبت می داد و بزرگان صحابه با وی مخالفت می ورزیدند) چسبیدند . این کار ، یا از روی اعتقاد به صحت این روایات و ثبوت طُرُق و حجیت صدور آنها نزد ایشان بود و یا تحت تأثیر قدرتِ حاکم صورت گرفت ، حکومتی که می خواست مردم را از آنچه اولاد امام علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند ، دور سازد ؛ چرا که مصلحت عباسیان در جدا ساختن مردم از علویان رقم می خورد ، به دو جهت :
اول : امکان شناسایی علویان تا آنان را از چشم ها بیندازند ؛ چرا که آنان مخالفان خلفای عباسی و طالب حکومت بودند .
دوم : توجیه تراشی برای شکنجه و کیفر علویان با این ادعا که آنان از جماعت مسلمانان خارج شدند و تخم تفرقه را میان مسلمانان می پراکنند ؛ زیرا عبادتشان با عبادتِ مسلمانان همخوانی ندارد و وضوی آنها از وضوی مذاهب چهارگانه ، جداست .
به نظر می رسد احتمال دوم رجحان دارد ؛ یعنی مذاهب چهارگانه از فقه صحابه ای که مورد پسند حکومت بود ، تأثیر پذیرفتند و این کار ، به سبب یورش تبلیغات [ گسترده ای ] صورت گرفت که نظام حاکم بر ضد فقه اهل بیت و نابودسازی آن به کار
ص: 558
بست و علما و اساتید را از لب جنباندن به چیزی که خلاف فقه حکام را بنمایاند ، باز می داشت .
با توجه به تأکید حکومتی بر وضوی غَسْلی _ تا در میان مسلمانان رواج یابد _ بجاست در اینجا وجه دیگری از وضو را بنمایانیم و به اسامی کسانی اشاره کنیم که به وضوی مسحی پایبند بودند و در دوران عباسی آن را انجام می دادند .
نمی خواهیم فهرستِ همه اسامی این افراد را بیاوریم ، بلکه شماری از اشخاص را نام می بریم که امتداد مکتب وضوی مردم [ نه وضوی حکومت ] را ثابت می کند و از ایستادگی آنها در برابر قدرت حاکم _ در این دوران _ خبر می دهد .
این را نیز می پذیریم که بیشتر مردم به شیوه وضوی غَسْلی ، وضو می ساختند ؛ زیرا ابن عباس می گفت : «مردم جز شستن [ پاها ] را بر نمی تابند و در کتاب خدا جز مسح [ بر پاها ] را نمی یابم» .
خاطر نشان می سازیم که در گذشته نام 24 تن از صحابیان و تابعان را آوردیم که به وضوی مَسْحی قائل بودند . اکنون اسامی بعضی از امامان علیهم السلام یا راویان حدیث از آنها را که به وضوی مسحی اعتقاد داشتند ، می آوریم :
امام کاظم علیه السلام .
امام رضا علیه السلام .
داود بن فَرْقَد .
علی بن یَقْطین .
بُکَیْر بن اَعْیَن .
زُرارة بن اَعْیَن .
محمد بن مسلم .
اَبان بن عثمان .
ص: 559
ابن اَبی عُمَیر .
عُمَر بن اُذَینه .
جَمیل بن دَرّاج .
علی بن رِئاب .
محمد بن قَیْس .
فَضل بن شاذان .
ابن محبوب .
ابو جَریر رَقاشی .
علی بن ابراهیم بن هاشم .
عیسی بن مُسْتَفاد .
دیگر اصحاب ائمه علیهم السلام .
اینان ، خط مشی همان مردمانی را که با وضوی عثمان مخالفت ورزیدند ، ادامه دادند .
اگر بر اینها اسامی قاریانی را بیفزاییم که آیه « وَأَرْجُلَکُمْ » را «اَرْجُلِکُم» می خواندند (چنان که فقهای بزرگ اهل سنت و برخی از اصحاب ائمه علیهم السلام چنین قرائتی داشتند) و آنها را در فهرست اشخاصی درآوریم که وضوی مَسْحی می گرفتند ، این افراد از ده ها تن فراتر می رود و به صدها نفر می رسد .
در اینجا مسئله ای شایان تأکید است و آن اینکه : مکتب مسح (چنان که گفتیم) در صدر اول اسلامی اصالت داشت ، بزرگان صحابه و تابعان بدان ملتزم بودند و از آن دفاع می کردند ، به عکس مکتب وضوی غَسْلی که نزد مسلمانان _ در گذر زمان _ متواتر نبود ، بلکه میان صحابه و تابعان در آن اختلاف پدید آمد .
به سخن ابن عباس و اختلاف او با رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) پی بُردیم و قول اَنس و
ص: 560
اختلاف وی با حَجّاج بن یوسف ثَقَفی و سخن امام علی علیه السلام و اعتراض آن حضرت با اهل رأی _ در این زمینه _ گذشت ؛ چنان که مخالفتِ اهل بیت علیهم السلام با خلفا در این مورد ، خاطر نشان شد .
بگو مگوهای فراوانی در این مسئله ، میانِ بزرگان رخ داده است و اسامی قائلان وضوی مسحی (از صحابه و تابعان) در کتاب های پیشینیان هست ، هر که بخواهد می تواند بر آنها پی ببرد .
تأکید داریم بر اینکه قول به مَسح برگرفته از قرآن است ، اگر بر شستن پاها مسلمانان اتفاق نظر داشتند و اختلافی میان آنها وجود نداشت ، انگیزه ای برای ذکر اقوال مسح کنندگان در کتاب های سَلَف نبود .
نیز احتمال می دهیم که مشروعیتِ مَسح بر پاها ، از متواترات عملِ مذاهبی بود که بدین شیوه عمل می کردند و انقراض یافتند و همچنین این احتمال هست که مشروعیتِ مسح ، خط مشی صحابه ای به شمار می آمد که از سوی عثمان و اموی ها (مانند ابن مسعود ، ابوذر ، عمار) مورد خشم قرار گرفتند .
چرا در کتاب صحاح و مسندها ، از این افراد ، خبر وضویی روایت نمی شود ؟! بعید نمی نماید که اینان احادیثی را روایت کردند ، لیکن عالمان درباری (که تدوین دین حکومتی را پذیرا شدند) این روایات را از جوامع حدیثی شان انداختند .
زیرا معقول نمی باشد که ابن مسعود ، در برابر بدعت های عثمان و امثال او ، دست بسته بایستد ؛ وی قطعاً اعتراض کرد ، لیکن امامان حدیث با رسم ضوابطی برای قبول حدیث ، وادار شدند احادیثی را که با دیدگاه خلفا ناسازگار می افتاد ، واگذارند و همین ، این سخن را روشن می سازد که مشهور است اصحاب صحاح و سُنَن ، احادیثشان را از میان 400 یا 600 هزار حدیث برچیدند و این عملکرد آنان ، حذف صدها هزار حدیث توسط بخاری و امثال او را توجیه می کند و نسبت به مذاهب
ص: 561
انقراض یافته ، همین حال جاری است .
اگر از باب مثال ، رأی ابن حَزْم اندلسی را برگیریم(1) (که تجسّم دیدگاه داود ظاهری است) و به دیدگاه ابن جَریر طَبَری رجوع کنیم(2) (که نمایانگر رأی مذهب اوست و در یک دوره زمانی بدان عمل می کرد) در می یابیم که مسح پاها [ در وضو ] در عهد آنان مشروعیت داشت ؛ چرا که عمل آنها بر همین شیوه بود .
ابن جوزی در المنتظم می نگارد :
ابن جَریر ، به جواز مسح بر پاها معتقد بود و شستن آنها را واجب نمی دانست ؛ به همین جهت ، به رَفْض (تشیّع) نسبت یافت .
در حق او ابوبکر بن ابی داود ، ماجرایی را پیش حاجب بُرد ، چیزهایی را درباره اش یادآور شد ، وی آنها را انکار کرد .(3)
آری ، اگر پژوهشگر ، احکامِ شریعت را به دور از رسوبات حکومتی وارسی کند ، سرنوشتِ کسانی را که به جواز مسح بر پاها قائل اند ، در می یابد و به اهداف فقها و محدثانی پی می برد که از سر کینه توزی با خوارج و شیعه ، اخبار مسح بر پاها را به مسح بر کفش ها تحریف کردند و این کار ، با گنجاندن آنها در باب هایی صورت گرفت که با دیدگاه هاشان تناسب داشت .
اگر در تعامل حکام با علما (و کسانی که به رویکرد حاکمان تن نمی دادند) نیک بنگریم ، در می یابیم که چگونه آنان را آواره می ساختند و خارج شده از دین می شمردند .
در تاریخ آمده است که «ابن جَریر طَبَری» شبانه دفن شد و کسی را خبردار نکردند [ با وجود این ] مردمان بی شماری گرد آمدند و چندین ماه _ شب و روز _ بر قبرش نماز
ص: 562
گزاردند .
در نقل ثابت بن سِنان آمده است : مرگِ طبری از مردم پوشیده ماند ؛ زیرا عامه جمع شدند و از دفن او در روز بازداشتند و ادعا کردند که وی «رافضی» (شیعه) است ، سپس انگ بی دینی بر او زدند .(1)
چرا این کار صورت گرفت ؟ آیا بدان جهت بود که به مسح پاها عقیده داشت و اصحاب مذاهب چهارگانه اهل سنت ، این نگرش را نمی پذیرفتند ، یا به دلیل دو جلد کتاب درباره حدیث غدیر بود که در پایان عمر آن را نگاشت(2) و حکومت این خط مشی او را بر نمی تافت ؟ یا به خاطر چیز دیگری ، این سرنوشت برایش رقم خورد ؟
در پرتو آنچه گذشت ، در می یابیم که مصالح سیاسی نظام حاکم ، در ورای تدوین آنچه می پسندید و حذف آنچه ناخوشایندش می نمود ، قرار داشت و اصالت بخشیدن به مذاهب و قائل شدن به مشروعیت دیدگاه همه شان و آرای همخوان با آنها ، یک فراخوان حکومتی بود که نشانه هایش را در فقه و حدیث بر جای گذاشت .
با مرور اجمالی بر کتاب های فقه و تاریخ و مسائل اختلافی موجود در آنها ، می توان بر این مطلب آگاهی یافت .
می دانیم که نقش سیاست بر تدوین فقه و حدیث ، منحصر نماند ، بلکه نقش آن در تدوین تاریخ و لغت عرب ، کمتر از آنچه گذشت ، نیست و پژوهشگران [ به خوبی ] این حقیقت را می دانند .
ص: 563
سخن را با کلام بعضی از بزرگان در تأسیس مذاهب اسلامی به پایان می بریم و در آن ، تأسف آنها بر سدّ باب اجتهاد _ نزد اهل سنت _ روشن می شود ؛ چرا که اگر اجتهاد به روی آنها باز می بود ، امور فراوانی در شریعت آشکار می گشت .
استاد سید جمال الدین اسد آبادی ، می گوید :
به کدام حدیث ، باب اجتهاد بسته شد ؟ یا کدام امام گفت : هیچ یک از مسلمانان _ بعد از من _ نباید به هدایت قرآن و حدیث صحیح راه جوید ؟ یا همت خویش را به کار گیرد و مفهوم اجتهاد را بگستراند و بر دانش های هر عصر و نیازهای زمان و احکام آن منطبق سازد و نتایج لازم را به دست آورد و [ در عین حال ] با جوهر نص ، مخالفت نورزد ؟!
خدا محمد را به عنوان پیامبری با زبان قومش (زبان عربی) فرستاد تا آنچه را می خواهد به آنان بفهماند ، بیاموزاند و مردم آنچه را پیامبر برایشان می گوید ، دریابند .
تردیدی نیست که اگر اَجَل به ابو حنیفه و مالک و شافعی و احمد ، مهلت می داد و آنان تا به امروز می زیستند ، با جدیت به استنباط های خود ادامه می دادند و برای هر قضیه ای حکمی را از قرآن و حدیث ، برداشت می کردند و هر اندازه ژرف بینی بیشتری را به کار می بردند ، فهم و دقت نظرشان فزونی می یافت .
آری ، این بزرگان (امامان حدیث و سران امت و پیشوایان مذاهب) اجتهاد ورزیدند و به نیکی از عهده این کار برآمدند (خدا بهترین پاداش ها را به آنها دهاد) لیکن این باور درست نمی باشد که آنان به همه اسرار قرآن احاطه یافتند و توانستند آنها را در کتاب هاشان تدوین کنند .(1)
ص: 564
استاد عبد المتعال صعیدی (یکی از علمای الأزهر) می گوید :
بعد از این ، می توانیم بیان داریم که منع از اجتهاد ، به روش های ظالمانه و با به کارگیری قدرت و زور و فریفتن با اموال ، رخ داد . بی گمان اگر این شیوه ها برای غیر مذاهب چهارگانه اهل سنت (که اکنون آنها را تقلید می کنیم) رقم می خورد ، آنها نیز تا الآن مُقَلِّدانی داشتند و نزد کسانی که منکرشان اند ، مقبول می افتاد .
ما از پایبندی به این مذاهب چهارگانه (که به این وسایل فاسد [ زر و زور و ... ] بر ما واجب ساخت) رهاییم ، و آزادانه می توانیم به اجتهاد در احکام دین مان باز گردیم ؛ زیرا منع از آن جز با خشونت و زور صورت نگرفت و اسلام جز آنچه را با خشنودی و مشورت میان مسلمانان ، به دست آید ، بر نمی تابد ؛ چنان که خدای متعال در آیه 28 سوره شوری فرمود : « وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ » ؛ و امر آنان با مشورت بین آنها سامان می یابد .(1)
دکتر عبد الدائم بقری ، می گوید :
راز عقب ماندگی مسلمانان ، منع از اجتهاد است . این همان درِ انعطاف پذیری است که با قفل شدن آن ، مسلمانان به اندازه ای که جهان پیشرفت کرد ، عقب ماندند ؛ زیرا آنچه را پیشینیان نهادند به صورتی درآمد که نمی توان در آن تغییر و تبدیل پدید آورد .
والیان و قدرتمندان ، به دلایل سیاسی ، علما را از اجتهاد بازداشتند تا فرمان روایی شان را حفظ کنند و اطمینان یابند که مخالفی هرگز با آنها در نمی افتد و هرگاه کسی با آنان بستیزد ، به حرفش گوش ندهند ؛ زیرا باب اجتهاد بسته شد و از این روست
ص: 565
که تشریع اسلامی تا زمان حاضر راکد مانده است ، در حالی که همین تشریع (قانونگذاری) روح جماعت و حیاتِ امت می باشد .
من فتنه پراکنده ای را که در دوران عثمان روی داد و رشد جامعه اسلامی را متوقف ساخت (چرا که در زمان عثمان جنگ خارجی تبدیل به جنگ داخلی شد) به این باز می گردانم که عثمان ، طرفدار حفظ وضع موجود بود و هنگام انتخابش _ به عنوان خلیفه _ با عبد الرّحمان بر لزوم اقتدا به ابوبکر و عُمَر (در همه امور ، بی اجتهاد) موافقت کرد ، این محافظه کاری را بر خود شرط نمود ، در حالی که امام علی علیه السلام _ در آن هنگام _ این شرط را برنتافت و فرمود : زمانه تغییر کرده است .
از این رو ، همان عاملی که عثمان را به خلافت رساند ، خود باعث سرنگونی او شد .(1)
استاد عزّ الدین عبد السلام ، می گوید :
شگفت تر از همه این است که هرگاه یکی از فقهای مُقَلِّد به ضعف قول امامش پی می بَرَد _ به گونه ای که برای ضعف آن هیچ دفاعی را نمی یابد _ باز هم در آن مسئله مقلد باقی می ماند و قول کسانی را که از کتاب و سنت و قیاس های صحیح برای مذهبشان شاهد می آورد ، وا می گذارد و بر تقلید امامش جمود می ورزد ، بلکه برای ظاهر کتاب و سنت چاره اندیشی می کند و به تأویلات باطل و دور از ذهن برای آنها _ در راستای دفاع از مقلدش _ دست می یازد .
مردم ، همواره _ در هر مسئله ای _ جویای اتفاق نظر علما بودند تا اینکه این مذاهب و مُقَلِّدانِ متعصّب آنها به صحنه آمدند . هریک از آنها از امامش پیروی می کند با اینکه مذهبش از ادله به دور است و در آنچه امامش گفته چنان مقلد است که گویا او پیامبر
ص: 566
مُرسَل می باشد .
این شیوه ، فاصله گرفتن از حق و دور شدن از صواب است و هیچ خردمندی به آن تن نمی دهد .(1)
وی ، می گوید :
بدان که مقلِّد _ در آنچه به تقلید آن گردن نهاده _ اطمینان و اعتماد ندارد . تقلید ، از کار انداختنِ ثمره عقل به شمار می رود ؛ زیرا انسان برای تأمل و تدبُّر آفریده شده است . بسی زشت است که کسی که به او شمعی داده اند تا در پرتو نور آن راه را بجوید ، آن را خاموش سازد و در تاریکی راه بپیماید .
و بدان که در قلب همه اصحاب مذاهب ، شخص ، بزرگ جلوه کرده است . سخن او را بی تدبر (و ژرف اندیشی) در آنچه گفته است ، می پیروند و این ، عین گمراهی است ؛ زیرا باید به متن سخن نگریست نه به گوینده آن .(2)
دِهْلَوی ، می گوید :
هر مذهبی که اصحابش مشهور بودند و بر مسند قضاوت و فتوا تکیه زدند و کتاب هاشان میان مردم شهرت یافت و آشکارا بر کرسی تدریس نشستند ، در گوشه و کنار زمین انتشار پیدا کرد و این کار _ پیوسته _ در هر زمانی ادامه یافت .
و هر مذهبی که اصحابش گمنام بودند و عهده دار قضاوت و فتوا نشدند و مردم به آنها روی نیاوردند ، بعد از مدت زمانی ، از میان رفت .(3)
* * *
ص: 567
مکتب اهل بیت علیهم السلام مانند دیگر مذهب های حکومتی نبود ، بلکه ویژگی های خاص خود را داشت و به استقلال فکری و تن ندادن به نظام سلطه شناخته می شد ، بلکه رویکرد ستیز با خلفای جور را در پیش گرفت و به پیروانش اجازه نمی داد که در کارهای کسانی درآیند که خود را «اولوا الأمر» می نامند و به توجیه افکار آنها بپردازند ، بلکه اهل بیت علیهم السلام شیعیان را به دوری از خلفای جور و امر به معروف و نهی از منکر _ در صورت امکان و فراهم بودن شرایط _ فرا می خواندند .
به اعتقاد نگارنده ، بقای مذهبی مانند مذهب اهل بیت علیهم السلام علی رغم همه ملابسات ، به قوت روحی و ملکات (و داشته های) ربّانی آن ، بر می گردد ، نه به تلاش علما و دوره هایی که حاکمان صالح فرمان روایی داشتند ؛ زیرا انتشار دیگر مذاهب ، مانند این مذهب نبود .
انتشار مذاهب اهل سنت ، به مقوماتِ جانبی آن (مانند عهده دار شدن مسند قضاوت و پشتیبانی خلیفه از آنها) بر می گشت و دائر مدار منصب قضاوت و فتوا ، این مذاهب ، شدت و ضعف می یافت .
مذهب حنفی زمانی قوی شد که ابو یوسف قاضی در دولت آبرویی به دست آورد و نزد خلفا مقبول افتاد . نسبت به دیگر مذاهب _ در عصرهای متأخر _ همین روند جاری است ، آنها به میزان پشتیبانی خلیفه ، بروز و ظهور می یافتند .
اما انتشار مذهب جعفری و بقای آن تا زمان حاضر (علی رغم مخالفت حکام با آن) به ملکات روحی و مقومات ذاتی خودش بر می گردد ، و هیچ کس این حقیقت را انکار نمی کند .
دکتر محمد سلام مدکور ، می نویسد :
شماری از مذاهب را یافتم که امور سیاسی ، در شکل گیری و اثر
ص: 568
گذاری بر خط مشی آن ، نقشی ندارد ؛ مانند مذهب شیعه و خوارج .(1)
بنابراین ، اهل بیت و شیعیان آنها با حجت و برهان هایی که در دستشان بود ، یاری می شدند و کسانی که با آنان مخالفت می ورزیدند و خوارشان می ساختند ، به آنها آسیبی نمی رساند . بسا پیامبر صلی الله علیه و آله در این سخن آنان را قصد کرده است که فرمود :
وَلَن تَزال طائفةٌ من أُمّتی عَلَی الحق منصورین ، لا یَضُرُّهُم مَن خالَفَهم ؛(2)
و دسته ای از امتم ، پیوسته بر [ به پاداری ] آیینِ حق یاری می شوند ، مخالفت از سوی دیگران به آنها ضرر نمی زند .
پیامبر صلی الله علیه و آله در این سخن ، اهل حدیث و اهل شام را مدّ نظر ندارد ؛ چنان که بخاری و احمد و دیگران ، ابراز می دارند .
حتی اگر بگوییم مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله مُحَدِّثان است ، این حدیث ، ناظر به این سخن پیامبر است که فرمود :
«اللّهمّ ارْحَم خُلَفائی ... الَّذین یَأتُونَ مِن بَعْدی ، یَرْوُون حدیثی وسُنَّتی ؛(3)
پروردگارا ، بر جانشیانِ من رحمت فرست ... کسانی که بعد از من می آیند و حدیث و سنتِ مرا روایت می کنند .
خلفای سه گانه و پیروانشان ، از تدوینِ حدیث پیامبر و نقل آن ، منع کردند ،
ص: 569
نمی توان آنها را از اهل حدیث شمرد ، به عکس اهل بیت علیهم السلام که حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را نگاشتند و برای مردم روایت می کردند .
پیامبر صلی الله علیه و آله خلفای خود را به شماره ، مشخص ساخت و فرمود : این امر [ دین ] پایان نمی یابد تا دوازده خلیفه _ که همه شان از قریش اند _ در آن ، ایامشان سپری شود .(1) اینان همان کسانی اند که پیامبر صلی الله علیه و آله در میان امت بر جای گذاشت و فرمود : من در میان شما دو چیز گران بها بر جای می گذارم ؛ کتاب خدای بزرگ ، و عترتم ، اهل بیت من .(2)
و در روایت مسلم و دارِمی و احمد و طَبَرانی ، آمده است که آن حضرت فرمود :
إنّی تارکٌ فیکم الثَّقَلیْن ؛ أَوَّلُهُما کتابُ اللّه ... وأهلُ بیتی ، اُذَکِّرُکُمُ اللّه فی أَهْلِ بیتی ؛(3)
من در میان شما دو چیز نفیس ، بر جای می نهم ؛ نخست آنها کتاب خداست ... و اهل بیتم ، خدا را به یادتان می آورم درباره اهل بیتم .
و این اشخاص ، همان هایند که پیامبر صلی الله علیه و آله در این سخن ، مدّ نظرشان قرار داد و فرمود :
لا یَزال فی هذه الأُمّة عِصابةٌ عَلَی الحَقّ ، لا یَضُرُّهُم مَن خالَفَهم ، حَتّی یَأْتیهم أمْرُ اللّه وَهُم عَلَی ذلک ؛(4)
پیوسته در این امت ، گروهی بر [ آیین ] حق اند ، کسانی که با ایشان مخالفت می ورزند ، آسیبی به [ دین ] آنها وارد نمی سازد و بر دین حق پایدارند تا اینکه امر الهی فرا رسد .
ص: 570
فشرده آنچه گذشت این است که : حاکمان سعی کردند بذر تفرقه را میان افراد امت بپاشانند و آنان را به التزام به این مذهب ، ضد آن مذهب وادارند و شیعیان را که با آنان مخالف بودند ، به انحراف عقیدتی و خروج از اسلام ، نسبت دهند .
آنان ، به واعظانِ مساجد و نویسندگان و داستان سرایان ، فرمان می دادند که پاره های این اختلاف را بگسترانند .
هیچ کس نمی تواند انکار کند که عنایت نظام حاکم به رویکردی یا فرقه ای _ به طور موقت _ بر حسب نظام سیاست (نه نظام طبیعی) به آن اعتبار و عظمت می بخشد ؛ زیرا خضوع در برابر سلطان [ و قدرت حاکم ] امری گریزناپذیر است .
اگر حکومت ها در مانند این امور دخالت نمی کردند ، برای امت پر فایده تر بود و دین و دنیاشان سامان بهتری می یافت ، لیکن حکومت ها وحدت مسلمانان و بیداری آنها را خطر بزرگی برای مصالح خود می دیدند [ چرا که آنان ] به عیب های آنان پی می بردند و از فرمان بری شان روی بر می تافتند .
از این رو ، حکومت ها بهره گیری از این مذهب را بر ضد آن مذهب ، راه آسان و مناسبی دیدند که می توان مسلمانان را به آن سرگرم ساخت و آنها را به درگیری هایی کشاند که از آن به دور بودند ؛ مشاجراتی که صفای امت را کدر می ساخت و انس و اُلفت آنها را می درید .
تاریخ ، نیت های شوم و مقاصدی را که حکومت ها در ورای این خط مشی در سر داشتند ، نمایانده است . در این راستا ، اشخاصی که از حق و انسانیت بویی نبرده بودند ، حاکمان را مدد می رساندند .
اگر خواننده به کشتارهای طایفه ای _ به ویژه آدم کشی هایی که میان مذاهب چهارگانه رخ داد _ آگاهی یابد ، به آنچه گفتیم پی می برد .
در هر حال ، اُمت ، همان گونه که سیاست می خواست (یا چنان که والیان جور
ص: 571
خواستارش بودند) دچار تفرقه گشت و حاکمان دست به کار شدند تا به این فرقه یا آن طایفه ، شرعیت بخشند ، با اینکه آنها _ در واقع _ به کلی از روح اسلام به دور بودند .
اختلاف گسترش یافت و سر در گمی و پریشانی رخ نمود و دشمنی ها روی داد و بدین ترتیب ، حاکم نجات پیدا کرد و استبداد سر بر آورد و هر آنچه را به صلاح امت یافت ، درید و مصلحان از چاره جویی برای مشکلات امت درماندند و حکومت ها مؤاخذه شیعه و افکندن هر سرزنشی بر آنها را بنا نهادند و انواع تهمت ها را بر قامت شیعه تراشیدند و به باطل بافی و دور ساختن مردم از حق و حقیقت ، پرداختند .
از حکم هایی که علیه شیعه بر زبان آوردند این بود که شیعه ، صحابه را کافر می شمارند ، در حالی که میان نقد و تکفیر فاصله زیادی هست و میان احترام صحابه (همراه با قابل مناقشه دانستنِ سخنانِ آنها و امکان وارسی احادیثشان) و بین افکندن هاله ای از قداست و عصمت بر صحابه (و بستن باب مناقشه و گفت و گوی منطقی و سالم با نصوص آنها) فاصله فراوانی وجود دارد .
حاکمان تنها به این بسنده نکردند ، بلکه بر هر کسی که سخن حق می گفت و می خواست از جمود فکری برهد ، حکم می کردند که وی «رافضی» (شیعه و بیرون از آیین اسلام) است یا می نگریم که آنان حق و سنت صحیح را وا می گذارند بدان دلیل که رافضه بدان پایبندند و شبیه شدن به آنان جایز نمی باشد .
دردناک تر از همه این است که آنان بدعت ها را جزو فرهنگ دینی امت ساختند و آنها را سنت شماردند .
در تهذیب الأحکام آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام چون به کوفه درآمد ، به امام حسن علیه السلام امر کرد که در میان مردم ندا دهد «در ماه رمضان ، نباید در مساجد نماز جماعت برپا شود» امام حسن علیه السلام این فرمان آن حضرت را _ میان مردم _ ندا داد . آنان چون این سخن را شنیدند ، فریادِ وا عُمَرا وا عُمَرایشان بلند شد .
ص: 572
چون امام حسن علیه السلام پیش امیرالمؤمنین علیه السلام باز آمد ، آن حضرت پرسید : این صدا چیست [ که به گوش می رسد ] ؟ امام حسن علیه السلام فرمود : ای امیرالمؤمنین ، مردم فریاد می زنند : واعُمَرا ! وا عُمَرا !
امام علی علیه السلام فرمود : به آنان بگو : نماز [ تراویح را ] بگزارند .(1)
این در حالی است که عُمَر خود اعتراف داشت که فراخوان وی به این نماز ، سنت پیامبر نمی باشد بلکه بدعتی از سوی اوست و نیکو بدعتی به شمار می آید .
ابن تیمیه در منهاج السُنَّة هنگام بیان تشبُّه به شیعه می نویسد :
از اینجاست که بعضی از فقها به ترک بعضی از مستحبات (آن گاه که شعار شیعه گردد و سُنّی از رافضی تمایز نیابد) روی آورده اند . مصلحت تمایز سنی از شیعه _ نزد آنها _ به جهت دوری گزینی از شیعه و مخالفت با آنها ، از مصلحت آن مستحب ، بیشتر است .(2)
مصنّف الهدایة (که از حنفی هاست) می گوید : انگشتر را در دست راست کردن ، مشروع است لیکن از آنجا که رافضه این شیوه را در پیش گرفته اند ، ما انگشتر را در دست چپ می نهیم .(3)
غزالی می گوید : هم سطح سازی قبرها مشروع می باشد ، لیکن از آنجا که رافضه آن را شعار خود ساخته اند ، ما به پشته سازی قبرها روی می آوریم .(4)
شیخ عبد الرّحمان در کتاب رحمة الأمة فی اختلاف الأئمّة (چاپ شده در حاشیه میزان الشعرانی 1 : 88) می نگارد : سنت در قبر ، هموار سازی آنهاست و این _ بنابر نظر
ص: 573
راجح _ اَولی از مذهب شافعی است .(1)
ابو حنیفه و احمد می گویند : برآمده ساختن روی قبرها اَولی است ؛ زیرا هم سطح سازی آنها با زمین ، شعار شیعه شده است .(2)
زُرقانی در المواهب اللدنیّة وصفِ عمامه بستن پیامبر را بنابر روایت علی ، می آورد که فرمود آن گاه که رسول خدا بر سر آن حضرت عمامه بست ، تحت الحنک آن را بر شانه آن حضرت انداخت . سپس قول حافظ عراقی را می آورد که می گوید : این کار ، شعار بسیاری از فقهای امامیه شده است ، بجاست از آن پرهیز شود ، به جهت ترک همانندی با آنان .(3)
پیروان اهل بیت علیهم السلام به احتیاط نسبت به فقه اهل سنت امر شده اند ؛ زیرا بر نقش سیاست در تغییر احکام ، آگاهی دارند .
آری ، تهمتِ تشیّع ، از بزرگ ترین تهمت هایی بود که به انسان روی می آوَرْد و از تهمتِ بی دینی _ در حیات او _ خطرناک تر می نمود . در پرتو همین نصوص بود که مردم امام علی علیه السلام (و کسانی را که سیره آن حضرت را می پیمودند) دشمن می داشتند .
امام سجاد علیه السلام می فرماید :
أَحِبُّونا حُبَّ الإسلام ؛ فَوَ اللّه ، ما زالَ تقولون فینا حَتّی بَغَّضْتُمونا إلی
ص: 574
النّاس ؛(1)
ما را به دوستی اسلام ، دوست بدارید ؛ به خدا سوگند ، پیوسته از ما بد گویی کردید تا اینکه ما را پیش مردم دشمن نمایاندید .
و از سخنان آن حضرت است که فرمود :
ما أَکْذَبَکم وَما أَجْرَأَکم عَلَی اللّه ، نحنُ مِن صالحی قومنا ، وبحسبنا أن نکونَ مِن صالحی قومنا ؛(2)
چقدر دروغ می بافید و بر خدا جسارت می ورزید ! ما از صالحان قومِ خویشیم و همین ما را بس ، که از نیکانِ آنهاییم .
زَمَخشری ، در چگونگی فرستادن صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله می نویسد :
اما هرگاه شخص ، غیر پیامبر (دیگر اهل بیت) را به صلوات اختصاص دهد (چنان که به پیامبر صلوات می فرستد) این کار مکروه می باشد ؛ زیرا صلوات برای نامِ پیامبر شعار گشت ، و نیز بدان جهت که این کار به تهمتِ «رفض» می انجامد ، و رسول خدا فرمود : هر که به خدا و روز آخرت ایمان دارد ، در جاهای تهمتْ خیز ، نایستد .(3)
[ ماجرا به همین جا ختم نشد ، بلکه افراد بسیاری را به بهانه های واهی به تشیّع متهم ساختند و بعضی آنها را شکنجه و آزار و اعدام کردند ، نمونه های زیر از آن جمله اند : ]
به مولا ظهیر الدین اردبیلی ، اتهام تشیّع زدند و او را به اعدام محکوم کردند ؛ زیرا وی به عدم وجوب مدح صحابه بر منبر عقیده داشت و این کار را واجب نمی دانست .
به همین خاطر او را گرفتند و به محکمه فرستادند و قاضی حکم اعدام را برایش صادر کرد .
ص: 575
این حکم در حق وی به اجرا درآمد ، سرش را بریدند و بر دروازه «زَویله» (در قاهره) آویختند .(1)
خَیْثَمَة بن سلیمان عابد را (از سوی مردم) به تشیُّع متهم ساختند ؛ چون در فضائل صحابه _ از جمله فضائل علی علیه السلام _ کتاب نگاشت .
غیث بن علی می گوید : درباره او از خطیب پرسیدم ، گفت : «ثقة ، ثقة» (بسیار مورد اعتماد است) گفتم : می گویند وی شیعه شده است ! گفت : نمی دانم [ چرا این نسبت را به او می دهند ] جز اینکه وی در فضایل صحابه ، تألیفی را سامان داد و هیچ کس را ویژه نگردانید .(2)
ذَهَبی درباره عبد الرزّاق بن هَمّام ، می نویسد : وی صاحب کتاب هایی است ، اشخاصی او را ثقه دانسته اند و حدیثش در کتاب های صحاح آمده است ، احادیثی دارد که تنها او آن را روایت می کند . بر وی خرده گرفته اند که گرایش شیعی دارد ، وی در تشیّع غلو نمی ورزد ، بلکه علی را دوست می دارد و کسانی را که با آن حضرت جنگیدند ، دشمن می دارد .(3)
درباره جعفر بن سلیمان ضُبَعی گفته اند : وی از اشخاص مورد اعتماد شیعه است . سَیّار بن حاتم و عبد الرزّاق بن هَمّام ، از او حدیث می کند ، و بدعتِ تشیّع از او رونق یافت .(4)
محمّد بن طلحة بن عثمان (ابو الحسن نَعَّال) به تشیّع و رفض (خروج از دین)
ص: 576
متهم گردید و در معرض خطر قرار گرفت ؛ زیرا ابو القاسم از وی نقل کرد که بر معاویه لعن می فرستد .(1)
محیی الدین عثمانی اموی (م 668 ه) به تشیّع متهم شد . ابن عماد ، در شرح حال وی می نویسد : وی ، شیعه است . علی را برتر از عثمان می شمارد ، با اینکه ادعا دارد نسبش به عثمان می رسد ، هموست که می سراید :
اَدینُ بما دانَ الوصیّ ولا أَری سِواه وإن کانت أُمَیّةُ مَحْتِدی
وَلو شَهِدَتْ صِفِّین خَیْلی لأعذرت وساءَ بنی حَرْب هناک مشهدی(2)
_ به همان دینی پایبندم که وصی [ و جانشین پیامبر ] داشت ، جز وصی آن حضرت را (هر چند اُمیه ، اصل و تبارم باشد) بر نمی تابم .
_ اگر در صِفِّین حضور می یافتم ، از قوم خویش عذر می خواستم و حضور من در آنجا «بنی حَرْب» را ناخوشایند می افتاد .
حاکم نیشابوری _ صاحب المستدرک _ را شیعه می شمارند به این دلیل که در کتابش حدیث «طائر مشوی» (پرنده بریان) و حدیث «مَن کنتُ مولاه ، فَعَلیٌّ مولاه»(3) (به هر که مولا منم ، علی است مولای او) را می آورد .
ذَهَبی می افزاید : حاکم درباره معاویه ، بد گویی کرد ؛ به همین جهت او را آزار رساندند [ و در تنگنا و سختی افتاد ] .(4)
شافعی را به «رفض» (شیعه و خروج از دین) متهم کرده اند ، بدان جهت که به اهل بیت علیهم السلام عشق می ورزید .
ص: 577
ابن مَعین ، شافعی را تضعیف می کند بدان سبب که بر معاویه عیب می گرفت .(1)
سلیمان بن عبد القوی (م 712ه) از علمای حنبلی را در مصر تازیانه زدند ، بدان جهت که سرود :
کَم بَیْنَ مَن شَکَّ فی خلافته وبَیْنَ مَن قالَ أَنّه اللّه(2)
_ چقدر میان این دو گروه فاصله است ! کسانی که در خلافت علی شک دارند و کسانی که به خدایی او قائل اند .
به وی نسبت داده اند که ابوبکر و عُمَر را به ریشخند می گرفت و مقام عُمَر را پایین می آورد ؛ زیرا در شرح الأربعین می نگارد :
اسباب اختلاف میان علما ، تعارض روایات و نصوص است . بعضی از مردم بر این باورند که عُمَر باعث این کار شد ؛ زیرا صحابه از او خواستند اجازه دهد تا سنت را تدوین کنند ، اما وی آنان را از این کار بازداشت با اینکه می دانست پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «اُکْتُبُوا لاِءَبی شاة» (برای ابوشات ، احادیث را بنویسید) و فرمود : «قَیِّدُوا العِلْمَ بالکِتابَة» (دانش را با نوشتن ماندگار سازید) .
اگر صحابه به حال خود واگذاشته می شدند ، هر کدام از آنها آنچه را از پیامبر شنیده بود ، می نگاشت و سنت ضبط می شد و میانِ پسین [ و آخرین فرد ] امت و پیامبر ، جز صحابی ای که روایتِ آن حضرت را نوشته بود [ واسطه ای [باقی نمی ماند ؛ زیرا این دیوان ها ، از آنان به تواتر نقل می گشت (چنان که از بخاری و مسلم به تواتر نقل می شود) .(3)
ص: 578
شگفت آور از همه اینها این است که ابن کثیر در تاریخ خود ، درباره شهاب الدین احمد ، معروف به «ابن عبد ربّه» (مؤلف العقد الفرید) اظهار می دارد که وی ، شیعه است و تشیّعِ رسوایی در او هست ؛ زیرا وی اخبار خالد قَسْری را (با سوء حالی که دارد) روایت می کند ، متن سخن ابن کثیر ، چنین است :
صاحب العقد الفرید به خالد ، چیزهایی نسبت داده است که نادرست اند ؛ زیرا صاحب العقد الفرید ، تشیُّعِ رسوایی دارد و درباره اهل بیت غلو می کند . بسا کسی تشیّعی را که در سخن اوست نفهمد . شیخ ما ذَهَبی ، فریفته اش شد و او را به حفظ (و غیر آن) ستود .(1)
حتی امر بدانجا رسید که «جابر بن حیّان» را شخصیتی افسانه ای دانستند ؛ چرا که ثابت است وی علم کیمیا را از امام جعفر صادق علیه السلام فرا گرفت .(2)
رِیاشی می گوید : شنیدم محمد بن عبد الحمید می گفت ، به ابن اَبی حَفْصَه گفتم : چه چیز تو را به دشمنی با فرزندان علی واداشت ؟ پاسخ داد : هیچ کس محبوب تر از آنها پیش من نیست ، لیکن نزد این قوم ، چیزی سودمندتر از کینه توزی و ستم بر آنها نیافتم .(3)
متوکل (و فرزندش منتصر) ابن ابی حفصه شاعر را ، به خاطر شعری که در آن بر امام علی علیه السلام تاخت [ و هر ناروایی را بر آن حضرت بار کرد ] گرامی داشت و دستور داد سه هزار دینار بر سر او بریزند ؛ همچنین متوکل از فرزندش «منتصر» و سعد ایتاخی ، خواست که آن دینارها را (در راستای ارج و احترام شعر او) از روی زمین ، برایش
ص: 579
برچینند .(1)
آری ، گاه فطرت ، انسان را سوی حق می راند ، لیکن اتهامِ رفض و خروج از دین و ناسزاگویی به صحابه (و دیگر تهمت ها) برایش رقم می خورد .
آیا خردمندانه می نماید که هر آنچه حاکمان تشریع کردند و به شرع نسبت دادند ، به راستی شرعی [ و حکم دین ] باشد ؟
آیا رسول خدا به ترک همانندی با شیعه _ هر چند دیدگاه آنها با حق سازگار باشد _ فرا خواند ؟
آیا رافضی ها همان کسانی اند که اسلام را به دور افکندند یا آنها مردمانی اند که تعامل با خلفای جور را پس زدند ؟
چرا امروزه ، تنها شیعه (و نه دیگران) به صلوات بر محمد و آل محمد ، شناخته می شوند ؟
آیا پیامبر پیروانش را به محبت نسبت به آل محمد و فرستادن صلوات بر آنها ، امر نکرد و از صلوات بی دنباله ، باز نداشت ؟
چرا کسانی را که بر رسول خدا صلوات کامل می فرستند (و صلوات بی دنباله را بر نمی تابند) متهم می سازند که مخالف سنت پیامبرند و رافضی (بیرون از آیین اسلام) می باشند ؟
چرا علی علیه السلام و فرزندان آن حضرت را به باد انتقاد می گیرند و عیب ها را به آنان می بندند ؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را سفارش کرد ؟!
معنای این سخن خدای متعال چیست که فرمود : « قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی » ؛(2) بگو از شما هیچ پاداشی [ برای رسالتم ] نمی خواهم مگر [ اظهار ] مودّت
ص: 580
(و دوستی) نسبت به خویشاوندانم .
«القربی» (خویشان و نزدیکان) کیان اند ؟ چرا پیامبر صلی الله علیه و آله اجر رسالت را ویژه آنان ساخت ؟ آیا محبت _ به تنهایی _ کافی است یا [ افزون بر آن ] باید آنان را پیروید و به آنها اقتدا کرد ؟!
* * *
پروردگارا ، ما از آنچه کنیه وران بر زبان می آورند ، بیزاری می جوییم ، و اصحاب پیامبرت را (کسانی که از آنان خشنودی و در دعوت و جهاد در راه تو ، اخلاص ورزیدند) دوست می داریم .
پروردگارا ، میانِ ما و قوممان به حق ، حکم کن !
پروردگارا ، قلب هایمان را پس از آنکه هدایت کردی ، منحرف مگردان ، و از نزد خود ، رحمتی ارزانی مان دار !
پروردگارا ، به تو ایمان آوردیم و پیامبرت را پیرویدیم و به سنتش خود را آراستیم و اهل بیت آن حضرت و اصحابش را که راه او را پیمودند و به هدایتش راه یافتند و دعوت حق را شنیدند و جانشان با همه توان و از سر راستی آن را پذیرفت و کسانی که واجبات را به پا داشتند و سنت ها را زنده ساختند ، دوست می داریم .
پروردگارا ، به پیامبرت ایمان آوردیم و از منافقانی که از سر دو رویی ، گردن کشی کردند و غائله هایی را فرا روی پیامبر به راه انداختند و ایمان قلبی و روحی نیاوردند ، بلکه ایمانشان لقلقه زبان بود (و در کتابت آنان را یادآور شدی) بیزاری می جوییم .
خدایا ، از کسانی نفرت داریم که با پیامبرت درافتادند و خیره سری کردند و کسانی که درباره شان فرمودی : « وَمَن یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرا » ؛(1) و هر که (بعد از آنکه
ص: 581
هدایت برایش روشن شد) با پیامبر مخالفت و دشمنی و لجبازی ورزد و غیر مسیر مؤمنان را در پیش گیرد ، او را به همان سمتی می گردانیم که دوست می دارد و دوزخ را به وی می چشانیم ، که بد فرجامی برای اوست .
بارالها ، همان سخنی را بر زبان می آوریم که امام سجاد علیه السلام درباره صحابه فرمود :
اَللّهمّ وأصحابُ مُحمّد خاصَّةً ، الّذین أَحْسَنُوا الصّحابة ، و الَّذین أَبْلُوا البَلاءَ الحَسَن فی نَصْرِه وَکانَفُوه وَآَسْرَعُوا إلی وَفادَته ، وَسابَقُوا إلی دَعْوَته ، وَاسْتَجابُوا لَه حَیْث أَسْمَعَهُم حُجَّةَ رِسالاته وَفارَقُوا الأَزواجَ والأولادَ فی إظهار کَلِمَتِه ، وَقاتَلُوا الآباءَ وَالأَبْناءَ فی تَثْبیتِ نُبُوَّته ، وَانْتَصَرُوا به .
وَمَن کانوا مُنْطَوینَ عَلَی مَحَبَّته یَرْجُون « تِجارَةً لَنْ تَبُور » فی مَوَدَّته وَالَّذینَ هَجَرَتْهُم العَشائر إذ تَعَلَّقُوا بِعُرْوَتِهِ ، وَانْتَفَتْ مِنْهم القَرابات إِذْ سَکَنُوا فی ظِلِّ قَرابَته .
فلا تَنْسَ اللّهمّ ما تَرَکُوا لَکَ وَفیک ، وَأَرْضِهم مِن رِضوانک وَبما حاشُوا الخَلْقَ عَلَیک ، وَکانوا مَع رَسولک دُعاةٌ إلیک ، وَاشْکُرهُم عَلَی هَجْرِهم فیک دِیار قَوْمهم وَخُروجِهم من سَعَةِ المَعاش إلی ضِیْقِه ؛(1)
پروردگارا ، به خصوص اصحاب محمد ؛ کسانی که او را به نیکی همراهی کردند و در یاری اش از آزمایش ها سرافراز بیرون آمدند ، و او را مدد رساندند و به استقبالش شتافتند و سوی دعوتش از هم سبقت جستند و آن گاه که حجتِ رسالت هایش را به آن شنواند ، سخنش را پذیرفتند ، و در راه آشکارسازی پیام او از زن و فرزند گذشتند و برای استوار سازی نبوتِ آن حضرت ، با پدران و فرزندان درافتادند ، و به واسطه [ وجود آن حضرت ] پیروز گردیدند .
و آنان که محبت پیامبر را در دل داشتند و در دوستی او به «تجارتی فناناپذیر» دل بستند .
و کسانی که با پیوستن به آن حضرت ، قوم و عشیره آنها را از خود راندند و آن گاه که در سایه
ص: 582
قرابت او آرمیدند خویشاوندان رابطه شان را با آنها بُریدند .
پروردگارا ، آنچه را برای تو و در راه تو از دست دادند ، از یاد مبر و بدان خاطر که مردم را بر دینت گرد آوردند و همراه با پیامبرت سوی تو فرا خواندند ، از رضوانِ خویش ، خشنودشان گردان ؛ و برای آنکه در راه تو ترک دیار خویش کردند و از رفاه در زندگی ، در تنگنا افتادند ، شکر گزارشان باش .
و سخن امام علی علیه السلام برای مردم درباره اهل بیت که فرمود :
فَأَیْنَ تَذْهَبُون وَأَنّی تُؤْفَکُون ؟ وَالأَعْلام قائِمةٌ ، وَالآیاتُ واضحةٌ ، والمنارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَیْنَ یُتاه بِکُم ؟ کَیْفَ تَعمَهُونَ وَبَیْنکُم عِتْرَة ؟ وَهُم أَزِمَّةُ الحَقِّ ، وَأعْلامُ الدِّین ، وَأَلْسِنَةُ الصِّدقِ ؛ فَأَنْزِلُوهم بِأَحْسَنِ مَنازلِ القرآن ، وَرِدُوهم وُرُودَ الهِیْمِ العِطاش .
أَیّها النّاسُ ، خُذُوها عن خاتمِ النَّبیین ؛ إنَّه یَمُوت مَن ماتَ مِنّا وَلَیْسَ بِمیِّتٍ وَیَبْلی مَن بَلی مِنّا وَلَیْسَ بِبالٍ ، فَلا تقولوا بما لا تَعْرِفُون فإنَّ أَکْثَرَ الحَقِّ فیما تُنْکِرون ، وَاعْذِرُوا مَن لا حُجَّةَ لکم علیه _ وأَنَا هو _ أَلَم أَعْمَل فیکم بالثَّقَلِ الأَکْبَر وَأَتْرُکْ فیکم الثَّقَل الأَصْغر ؟! قَد رَکَّزَتُ فیکم رایةَ الإیمانِ وَوَقَفْتُکُم عَلَی حدود الحَلام وَالحَرامِ ؛(1)
«به کجا می روید و کی باز می گردید ؟ که ملامت ها بر پا ، دلیل ها هویدا و نشانه ها برجاست ! گمراهی تا کجا ؟ سرگشتی تا کی و چرا ؟
خاندان پیامبرتان میانِ شماست که زمامداران حق و یقین اند ، پیشوایان دین اند و با ذکر جمیل و گفتار راست قرین اند .
پس همچون قرآن ، نیک حرمتِ آنان را در دل بدارید و چون شتران تشنه که به آبخور روند ، روی به آنان آرید .
مردم ، از خاتم پیامبران فرا گیرید : «می میرد از ما آن که می میرد و مرده نیست ، و می پوسد آن که می پوسد و پوسیده نیست» پس مگویید آنچه را نمی دانید ، که بیشتر حق در چیزی است که
ص: 583
منکر آنید و آن را که بر او حجتی ندارید _ و آن منم _ معذور شمارید .
آیا حکم قرآن را در میان شما جاری نداشتم و دو فرزند را و خاندان پیامبر را برای شما نگذاشتم ؟ رایتِ ایمان را در میان شما پابرجا کردم و مرزهای حلال و حرام را برایتان جدا» .(1)
و در سخن دیگر فرمود :
فَاسْتَجِیبُوا لِلدّاعی وَاتَّبَعُوا الرّاعی ، قَد خاضُوا بِحارَ الفِتَن وأَخَذُوا بِالبِدَعِ دُونَ السُّنَن ، وَأَرَزَ المُؤمنون ، ونَطَقَ الضّالُّون المکذِّبونَ .
نَحن الشِّعار وَالأصحابُ وَالخَزَنَةُ وَالأَبْوابُ ، وَلا تُؤْتَی البُیُوتُ إلاّ مِن أَبْوابِها ، فَمَن أَتاها مِن غَیْرِ أَبوابها سُمِّیَ سارقاً ؛(2)
«پس دعوت کننده را پاسخ دهید و فرمان روا را فرمان برید ، به دریاهای فتنه در شدند و بدعت ها را گرفتند و سنت ها را وانهادند ؛ مؤمنان به گوشه ای رفتند و گمراهان دروغ زن ، به زبان آمدند و سخن گفتند .
ما خاصگان و گنجوران نبوت و درهای رسالتیم ! به خانه ها جز از درهای آن نتوان درآمد و هر که جز از در به خانه درآمد او را دزد خوانند .
اینان ، مصداق های آیت های بلند معنای قرآن و گنجینه های خدای رحمان اند» .(3)
و در جای دیگر ، آن حضرت بیان داشت :
تَاللّه لَقَد عُلِّمتُ تَبْلیغَ الرِّسالاتِ ، وَإتْمامَ العِدات ، وَتَمامَ الکَلِمات ؛ وعندنا أَهْلَ البیت أَبْواب الحُکْم وَضِیاء الأَمْر .
أَلا وَإنَّ شرائعَ الدّین واحدةٌ ، وَسُبُلَه قاصِدة ، مَن أَخَذَ بها لَحقَ وَغَنِمَ ، وَمَن وَقَفَ عَنها ضَلَّ وَنَدِمَ ؛(4)
ص: 584
«به خدا دانستم رساندن پیام ها را و انجام دادن وعده ها را و بیان داشتنِ امر و نهی ها را . درهای حکمت الهی نزد ما اهل بیت گشوده است و چراغ دین با راهنمایی ما افروخته است .
بدانید که راه های دین یک راه است و آن راست و کوتاه است . کسی که آن را در پیش گیرد ، به منزل رسد و غنیمت بَرَد و کسی که در آن نرود ، گمراه و پشیمان شود» .(1)
و نیز امام علی علیه السلام درباره اهل بیت ، فرمود :
وَاعْلَمُوا أَنَّکُم لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتّی تَعْرِفُو الَّذی تَرَکَه ، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِمیثاقِ الکتاب حَتَّی تَعْرِفوا الَّذی نَقَضَهُ ، وَلَن تَمَسَّکُوا به حَتّی تَعْرِفُوا الَّذی نَبَذَه ، فَالْتَمِسُوا ذلک مِن عند أَهْلِه ؛ فَإنَّهم عَیْشُ العِلْم وَمَوْتُ الجَهْل ، هُم الذین یُخْبِرُکُم حُکْمُهُمْ عَن عِلْمِهم ، وَصَمْتُهم عَن مَنْطِقِهم ، وَظاهِرُهم عَن باطنهم ، لا یُخالِفُونَ الدِّین وَلا یَخْتَلِفونَ فیه ، فهو بینهم شاهِدٌ صادقٌ وَصامِت ناطِق ؛(2)
«بدانید که تا واگذارنده رستگاری را نشناسید ، رستگاری را نخواهید شناخت ، و تا شکننده پیمان قرآن را ندانید ، با قرآن ، پیمان استوار نخواهید ساخت ، و تا واگذارنده قرآن را به جای نیارید ، در قرآن چنگ نتوانید انداخت .
پس رستگاری را نزد کسانی جویید که اهل آن اند (و آنان از خاندان پیامبران اند) که دانش به آنان زنده است و نادانی به دانش آنان مرده ؛ آنان حکمشان شما را از دانش آنان خبر دهد ، و خاموشی شان از گفتار ، و نهان آنان از ظاهرشان پدیدار ، نه با این دین مخالفت دارند ، و نه در آن خلاف آرند ؛ دین میانِ آنان گواهی است راست و خاموشی گویاست» .(3)
و همچنین آن حضرت ، بیان داشت :
لا یُقاسُ بآل مُحمد مِن هذه الأُمَّة أَحَدٌ ، وَلا یُسَوِّی بهم مَن جَرَتْ نِعْمَتُهم عَلیه أَبَداً ؛ هُم أَساسُ الدِّین وَعِمادُ الیَقین ، إلیهم یَفیءُ الغالی ، وَبِهم یُلْحَقُ التّالی ، وَلَهُمْ خَصائِص
ص: 585
حَقِّ الوِلایة ، وَفیهم الوَصیَّةُ والوِراثَةُ ؛(1)
«از این امت ، کسی را با خاندانِ محمد هم پایه نتوان پنداشت و هرگز نمی توان پرورده نعمت ایشان را در رتبتِ آنان داشت که آل محمد پایه دین و ستون یقین اند . هر که از حد درگذرد ، به آنان باز گردد و هر که واماند ، بدیشان در پیوندد .
حق ولایت ، خاص ایشان است و میراث پیامبر ، مخصوص آنان» .(2)
و دیگر سخنانی که آن حضرت درباره اهل بیت دارد و به نکوهش امویان می پردازد و از نقش گمراه کننده آنها خبر می دهد که چگونه (از سر کینه توزی با علی علیه السلام و انتقام جویی از اسلام) امت را از خط مشی پیامبر صلی الله علیه و آله دور ساختند .
ص: 586
شایان تأکید است که دستاورد تاریخی ما از ویژگی «وضوی پیامبر» به معنای تشکیک در وضوی دیگران نیست ، بلکه بیان باورها و دلیل های خودمان می باشد ، دیگران می توانند آنچه را گفتیم برگیرند و واقع گرایانه آن را وارسی کنند و می توانند آن را وانهند ؛ زیرا آنچه را در این پژوهش آمد ، جز جستاری علمی نمی باشد که آن را با روشی نو و با رویکرد تازه ای ارائه کردیم و امیدواریم که در مراکز علمی مطرح شود .
این پژوهش ، به منزله یک مناقشه دانشجو با اساتید خویش به شمار می آید ؛ روندی که دیر زمانی است در مراکز علمی اسلامی مان با آن اُنس داریم .
این شیوه بحث را در پیش گرفتیم ، چون دیدیم که اساتید و نویسندگان و محققان در دانشگاه ها و مراکز آموزش اسلامی ، از وارسی تشریع به همراه ظروف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی حاکم در هنگام صدور خبر ، غفلت می ورزند و اخبار نزد آنها ، طبق اصول مذهبی ویژه هر مذهب (و از زاویه ای محدود و تقلیدی ، بدون مناقشه در متون و دلالت آنها و شناخت شرایط صدورشان) رقم می خورد ، حتی چنان به اخبار می چسبند و هاله ای [ از قداست ] در برشان گرفته که نمی توان در آنها مناقشه کرد ، چه رسد به اینکه کسی بخواهد در آنها خدشه کند .
می دانیم که کشف رویه دیگر ملابسات تشریع و شکستنِ موانع روانی موجود در میان مسلمانان و بیان دلایل دیگر و فراخوان به خبر صحیح ، بسا دشمنی مبلغانِ جمود بر اندیشه های سَلَف و کسانی را که به بستن دهان ها و گوش ها و چشم ها (بر آنچه در تاریخ اسلام و اختلاف مسلمانان جریان یافته) فرمان می دهند ، برانگیزاند .
خواننده این کتاب ، هر از گاهی که به روش گفت و گوی ما در بحث پی می برد و در می یابد که ما ماجراها را با جدیت _ بی آنکه احساسات دیگران را جریحه دار سازیم _ وامی شکافیم ادعای ما را تأیید می کند ؛ زیرا می بیند که پیوسته پرسش ها و شک هایی را بر نتایجی که به دست می آوریم ، می گذاریم و تنها به این بسنده نمی کنیم که نتایج بحث های وضویی دیگران را زیر سؤال ببریم تا آنچه را که ممکن است درباره ما و
ص: 587
نوشته هامان گفته شود ، درست از کار درآید .
اگر خواننده ما را در جلدهای دیگر کتاب همراهی کند ، این واقعیت را در می یابد .
هدف اول و اساسی از این بحث ، دعوت به در پیش گرفتن روش جدید در بحث و رسیدن به حقیقتِ فقه اسلامی از آسان ترین و سالم ترین شیوه های آن است (نه چیز دیگر) .
کارمان را با کتاب طهارت _ به ویژه وضو _ آغازیدیم ؛ زیرا وضو ، نخستین باب از ابواب فقهی است ، سپس در موسوعه دیگری از «اَذان» سخن گفتیم و سبب اختلاف مذاهب اسلامی را در صیغه های اذان و شمار فصل های آن ، روشن ساختیم ؛ چرا که شافعیه ، به چهار تکبیر در اول اذان قائل است بر خلاف مالکیه که به دو تکبیر قائل می باشد با وجود اعتقاد همه به اینکه اذان منقول از پیامبر ، نقل همه است .
اگر چنین باشد ، چرا میان مذاهب اسلامی در اذان ، اختلاف هست ؟ (و دیگر پرسش ها در این زمینه) .
پس از پایان کتاب «وضوء النبی» و «موسوعة الأذان بین الأصالة والتحریف» تدوینِ تکه هایی از بحث «صلاة» (نماز) را شروع کرده ام . این کار ، با گردآوری مسائل اختلافی نماز (دستْ بسته و دستْ باز نماز خواندن ، بعد از سوره حمد «آمین» گفتن ، بسمله را آشکارا یا آهسته خواندن ، و ده ها مسئله دیگر) صورت گرفت و همه اینها بر اساس خط مشیی است که جدید می باشد و با قلمی که به فهمِ همگان آید .
از خدای سبحان می خواهم که مرا در کامل کردن و به پایان رساندنِ این بحث ، موفق بدارد ؛ چرا که توفیق ، تنها از جانب اوست .
مدخل کتاب «وضوء النبی» (وضوی پیامبر) به فضل و منت الهی _ در اینجا _ به پایان رسید ، چهار جلد دیگر آن ، در پی خواهد آمد .
آخرین خواست ما که ورد زبان است ستایش ایزد ، خدای جهانیان است
ص: 588
ص: 589
ص: 590
هنگامی که مدخل این پژوهش را برای چاپ آماده می ساختم ، کتاب رجال الشیعة فی المیزان (اثر عبد الرّحمان عبد اللّه زُرَعی ، چاپ «دار اَرقم» در کویت) به دستم رسید .
مؤلف _ در این کتاب _ به شیعه ، به ویژه بر سید شرف الدین (از علمای بزرگ شیعه) می تازد و به او در مناقشه بر حدیث ابو حَیَّه از علی بن ابی طالب _ درباره وضو _ نسبت حُقه بازی و گمراه سازی و کتمان حقایق ، می دهد .
وی ، سپس نامه امام علی را به محمد بن ابی بکر و اهل مصر ، می آورد که مناقشه آن در بحث «دوران امام علی علیه السلام » گذشت .(1)
همچنین روایتی را ذکر می کند که شیخ طوسی در دو کتاب تهذیب الأحکام و الإستبصار _ به سندش _ از امام علی علیه السلام می آورد که آن حضرت [ هنگام وضو ] پاهایش را شست و رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود : «یا علی ، خلِّل بَیْنَ الأَصابع لا تُخَلَّلْ بالنَّار» ؛(2) ای علی ، میان انگشتان آب بدوان تا آتش بین آنها راه نیابد .
این روایت را در راستای رجحانِ دیدگاه خود و تکذیب سید شرف الدین ، خاطر نشان می سازد .
مؤلف ، پس از نقل این دو خبر می نگارد :
این طُرُق از علی است ، در سند این روایات ، ابو حَیَّه و ابو اسحاق و ابو
ص: 591
الأَحْوَص و زُهَیر بن معاویه ، وجود ندارد ، چگونه این عالمِ پرهیزگار ! و دروغ گوی تهمت زن ، این حدیث را بر روایتِ ابو حَیّه ، توهم می کند .(1)
می گویم : با مراجعه به کتاب تهذیب و الاستبصار می توان بر حقیقتِ دیگری (غیر آن چیزی که ناقد تصور می کند) دست یافت ؛ زیرا شیخ طوسی بعد از آوردن خبر سابق می گوید :
این روایت ، موافق عامّه است و ورود آن تقیه ای می باشد ؛ زیرا پیداست که مذهب ائمه علیهم السلام مسح پاها در وضوست (نه شستن آنها) و این مشهورتر از آن است که در ذهن کسی شک خلجان کند .(2)
و در کتاب الإستبصار می گوید :
این خبر با مذهب اهل سنت همسوست و تقیه ای وارد شده است ؛ زیرا بی هیچ شک و تردیدی پیداست که مذهب ائمه ما ، مسح پاهاست و این امر مشهورتر از آن است که در آن شک یا شبهه ای راه یابد .
روشن شد که راویان این خبر ، همه شان سُنی اند و رجالِ زیدیه و روایتی که به آنها اختصاص دارد (بر اساس آنچه در چندین جا بیان گشت) عمل نمی شود .(3)
[ سند این حدیث ، در نزد شیعه و سنّی ، ضعیف می باشد ؛ زیرا در آن «حسین بن عُلْوان» و عَمْرو بن خالد واسطی ، آمده که خدشه های فراوانی دارند . ]
نجاشی درباره حسین بن عُلْوان (از شخصیت های سند این حدیث) می گوید :
ص: 592
«مولاهم ، کوفی عامّیّ» ؛(1) از موالیان ایشان به شمار می رود ، شخصی کوفی و سُنّی است .
ابن حَجَر ، می گوید : حسین بن عُلْوان کَلْبی ، از اَعْمَش و هشام بن عُروه ، روایت می کند . یحیی می گوید : «وی بسیار دروغ گوست» ، علی [ بن مدائنی ] می گوید : «وی _ به راستی _ شخصی ضعیف می باشد» . ابو حاتم و نسائی و دارقُطنی ، گفته اند : «وی متروک الحدیث است» (کسی به حدیث او اعتنا نمی کند و آن را نمی آورد) ابن حِبّان می گوید : وی بر هِشام و دیگران ، به نوعی [ ماهرانه ] حدیث می بَست [ حدیث جعل می کرد و به آنها نسبت می داد ] .(2)
مِزّی (از شخصیت های اهل سنت) درباره عَمْرو بن خالد واسطی (که یکی دیگر از رجال سند حدیث گذشته است) می نویسد : از عبد اللّه بن احمد بن حنبل ، از پدرش نقل شده که : عَمْرو بن خالد واسطی ، متروک الحدیث می باشد و شخصیت او قابل اعتنا نیست .(3)
ابو بکر اَثْرَم می گوید : از احمد بن حنبل نقل شده که عَمْرو بن خالد ، دروغ گوست ، از زید بن علی از پدرانش ، احادیث جعلی را روایت می کند ، دروغ می بافد .(4)
عباس دُوری ، می گوید : از یحیی بن مَعین نقل شده که ، عَمْرو بن خالد ، شخصی ثقه (راستگو و قابل اعتماد) نیست .(5)
هاشم بن مَرْثَد طَبَرانی ، می گوید : از یحیی بن مَعین نقل شده که ، عَمْرو بن خالد ،
ص: 593
کذّاب است ، شخصیتی به شمار نمی آید .(1)
اسحاق بن راهْوَیه و ابو زُرعه ، گفته اند : عَمْرو بن خالد ، حدیث جعل می کرد .(2)
ابو حاتم می گوید : عَمْرو بن خالد ، متروک الحدیث است ، فراموش کار می باشد ، به حدیث اشتغال ندارد .(3)
ابو عُبَید آجُری می گوید : از ابو داود ، درباره عَمْرو بن خالد (همو که از ابو حَفْصِ آبار روایت می کند) پرسیدم ، گفت : وی ، کذّاب است .
در جای دیگر ، می گوید : از ابو داود درباره عَمْرو بن خالد ، سؤال کردم ، گفت : شخصی قابل اعتنا نیست .(4)
وَکیع می گوید : عَمْرو بن خالد ، همسایه ما بود . به دروغ پردازی اش پی بُردیم ، از آنجا رفت . پرسیدم : واسطی بود ؟ گفت : آری .(5)
شخصِ دیگری از وَکیع حکایت می کند که گفت : عَمْرو بن خالد ، در همسایگی ما به سر می برد ، حدیث می ساخت . چون رازش آشکار شد ، به «واسط» رفت . نسائی می گوید : وی ، شخصی ثقه نمی باشد .(6)
و این چنین در نصوصی که مِزِّی از علمای رجال نقل می کند ، حتی یک نفر هم عَمْرو بن خالد واسطی را توثیق نمی کند .
بعضی (مانند نسائی) در نسبت المجموع به امام زید شک کرده اند ؛ زیرا تنها از طریق عَمْرو بن خالد واسطی ، روایت شده است .(7)
ص: 594
شیخ طوسی ، می گوید : عَمْرو بن خالد ، بُتْری مذهب است .(1)
بنابراین ، روشن شد که سند این روایت ، نزد شیعه و سنّی _ به طور یکسان _ ضعیف است . آنچه انسان را می جزاند این است که زُرعی و امثال وی ، احادیث را ناقص و بُریده می آورند و از آنها به آنچه اَغراضشان را برآورد ، بسنده می کنند ، سپس دیگران را به کتمان حقایق و گمراه سازی و زیاده کردن در روایت ، متهم می سازند ؛ چنان که این کار را در نقلی که وی از شیخ مفید از علی بن یقطین می آورد ، می توان ملاحظه کرد .
شیخ مفید ، از علی بن یقطین نقل می کند که به امام کاظم علیه السلام نامه نوشت :
فدایت گردم ، اصحاب ما در مسح پاها اختلاف دارند ، اگر صلاح می دانید به خط خود آنچه را بایسته است بنویسید ، تا _ اِن شاء اللّه _ بدان عمل کنم .
ابو الحسن علیه السلام به وی نوشت : اختلافی را که در وضو یادآور شدی ، دریافتم . آنچه را در این زمینه به تو امر می کنم این است که سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کنی ، صورتت را سه بار بشویی و دست ، لای موهای ریش بدوانی ، و دستانت را از سر انگشتان تا آرنج بشویی ، و همه سرت را مسح بکشی و ظاهر و باطن گوش هایت را مسح کنی و پاهایت را تا قوزک پا بشویی ، و بر خلاف این دستور ، عمل نکنی .
زُرَعی _ بعد از نقل این خبر _ می گوید : لیکن یکی از راویان شیعه یا شخص مفید ، این روایت را به حال خود وا نمی گذارد ، بلکه ذیلی به آن می چسباند که امام این کار را تقیه ای انجام داد .
زُرَعی سخنش را _ در اینجا _ بدون هیچ دلیلی ، می پراند . ما همه این روایت را می آوریم تا خواننده گرامی بر ملابسات تشریعی که پیش از این تأکید کردیم ، پی ببرد ؛ زیرا در کتاب الإرشاد پس از متن پیشین ، آمده است :
ص: 595
نزد رشید از علی بن یقطین سخن چینی شد ، گفتند : وی شخصی رافضی و مخالف عقیده توست . رشید به بعضی از خواصش گفت : درباره علی بن یقطین و اتهام او به اختلاف در مذهب و گرایش به رفض ، بگو مگو زیاد است ، در حالی که در خدمت او کوتاهی نمی بینم ، بارها او را آزمودم و از تهمتی که به او می زنند ، چیزی دستگیرم نشد . دوست می دارم به گونه ای که نفهمد و از ترس من کاری را انجام ندهد ، به حقیقتِ ماجرا پی ببرم .
گفتند : ای امیر مؤمنان ، جماعت شیعه در وضو با اهل سنت مخالف اند ، آن را سبک به جا می آورند و به شستن پاها عقیده ندارند . او را ناخودآگاه زیر نظر بگیر ، با وضویش مذهب او را در خواهی یافت !
هارون گفت : آری ، همین کار ، امر او را آشکار می سازد . سپس مدتی او را از کارهای دیوانی مرخص ساخت و به اشتغالاتی در «قصر» سرگرم نمود تا اینکه وقت نماز فرا رسید .
علی بن یقطین ، در یکی از حجره های قصر برای وضو و نماز ، خلوت می کرد . چون وقت نماز شد ، رشید پشت دیوار آن حجره (به گونه ای که علی بن یقطین را ببیند ولی او متوجه نگاه هارون نشود) ایستاد .
وی ، آبی برای وضو خواست ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، و صورت را شست و آب لای موهای ریش دواند و دستانش را تا آرنج سه بار شست و شو داد ، سر و گوش ها را مسح کشید و پاهایش را شست ، و رشید او را می نگریست . چون رشید این حال را دید ، نتوانست خودداری کند ، از پشت دیوار برآمد به گونه ای که علی بن یقطین او را دید ، سپس صدا زد : ای علی بن یقطین ، دروغ می گوید آن که می پندارد تو رافضی هستی !
و بدین ترتیب ، نزد هارون منزلت یافت و روزگار به کامش شد .
ص: 596
پس از این ماجرا ، نامه ای از امام کاظم علیه السلام به دستش رسید که : ای علی بن یقطین ، از این پس ، آن گونه وضو ساز که خدا فرمان داد ؛ صورتت را یک بار به عنوان فریضه و بار دیگر به عنوان «اسباغ» (شستن کامل و تام) بشوی ، دست ها را همین گونه از آرنج بشوی ، و پیش سر و پشت پاها را با تری آب وضو [ که در دست باقی است ] مسح بکش ، بیمی که بر تو می رفت ، برطرف شد (والسلام) .(1)
با نگاهی به این روایت ، می توان به فضای تقیه ای پی بُرد که شیعه با آن رو به رو بود ؛ چنان که بعضی از ملابسات تشریع را در می یابیم و شیوه زُرعی را در نقل اَخبار می شناسیم که چگونه به عمد ، آنها را بُریده و ناقص یا تحریف شده (در راستای اغراض خود) نقل می کند و این کار او به ترفند بعضی از متعصبان می ماند که درباره مخالفانشان شایع می سازند که می گویند : «لا إله» (خدایی نیست) و ادامه سخن آنها را که «إلاّ اللّه» (به جز اللّه) است نمی آورند تا به آنان طعن زنند و نسبتِ شرک و کفر به آنها دهند .
از این رو ، در خطاب به زُرَعی می گوییم : اگر به راستی می خواهی بر مراجع شیعه تکیه کنی و بنابر تعبیر خودت «به کتاب های مورد اعتماد آنها رجوع کنی تا سلاح از دست این اَشخاص پلید بیفتد» واجب است به نزاکت و انصاف پایبند باشی و اخبار آنها را کامل (نه ناقص و بی دنباله) نقل کنی ؛ زیرا اگر به آغاز خبر اعتماد کردی باید آخر آن را بپذیری ، تبعیض صفقه و گرفتنِ بعضی از آنها (و این ادعای یاوه که ادامه خبر بر ساخته مفید و اَمثالِ اوست) درست نمی باشد .
اگر حدیث جعلی باشد ، این جعل ، همه خبر را در بر می گیرد ؛ و اگر ساختگی نباشد ، باید ذیل آن را قبول کنی ، چنان که آغاز آن را پذیرفتی .
این عملکرد زُرَعی مرا به یاد حکایتی انداخت که پدرم درباره رفتار مبلغان مسیحی
ص: 597
بر ضد اسلام در آفریقا _ در اواخر دهه 1950 _ نقل می کرد ، می گفت :
از کارهای مبلغانِ مسیحی این بود که کتابی را بر ضد قرآن چاپ کردند و در آن بیش از هزار و دویست شبهه را پراکندند که بعضی از آنها به وجوه اِعراب قرآن ، ارتباط داشت و بعضی به معانی و بلاغت مربوط می شد ؛ آنان به وجود تناقض در کلام الهی لب می جنباندند و اینکه قرآن معجزه جاودان نیست ، تا مسلمانان ساده لوح را در دینشان ، به شک اندازند .
نسخه ای از این کتاب را برای نقد ، نزد علامه مرحوم سید هبة الدین شهرستانی آوردند ، چون وی کتاب را ورق زد ، آهی از ته دل کشید و گفت : مرگ بر هواپرستی و عصبیت و دنیاگرایی ! چگونه تحریف حقایق را در نظرشان آراسته است ، وجهی را نقل کرده اند و وجه دیگر را واگذاشته اند !
شبهه های این کتاب ، پرسش ها و جواب هایی است که میانِ محمد بن ابی بکر بن عبد القادر رازی و یکی از برادران دینی اش ، ردّ و بدل می شد ، آنها را با هم مذاکره کردند و نتیجه را در کتاب أسئلة القرآن و أجوبتها (پرسش و پاسخ هایی پیرامون قرآن) گرد آوردند یا مسائل رازی از غرائب التنزیل است .
مبلغانِ مسیحیت پرسش های آن کتاب را گرفته اند و آنها را در قالب جدیدی ریخته و با چاپ و صفحه آرایی زیبا ، انتشار داده اند ، بی آنکه اشاره کنند این شبهه ها از مسلمانان گرفته شده است ، تا بدین وسیله ، مردم را گمراه سازند و از حقیقت دور سازند ، لیکن خدا نور خویش را کامل گرداند ، هر چند کافران را ناخوشایند افتد .
چقدر امشب به دیشب می ماند ! تاریخ تکرار می شود ، و شیوه های تحریف و فریب و گمراه سازی ، در موارد بسیاری ، در اصولشان با هم اختلاف ندارند و نسبت دروغ بافی و به گمراهی افکنی ، به اهل حق و باطل زده می شود و در این میان ، حق تباه می گردد .
ص: 598
اما بر شخصیت های علمی و پیروان منطق و خرد ، لایه های پنهان و فریب کاری ها پنهان نمی ماند ، آنان ، ترفندهایی را که غرض ورزان (امثال زُرعی) در پیش می گیرند ، می شناسند ، و چیزهای مشکوک و اختلافی را به اصول ثابت در شریعت و مسلم در نزد خردمندان ، عرضه می دارند و با علم و منطق آنها را محک می زنند ؛ مسائل اختلافی نزد آنها ، نخست با کتاب و سنت ثابت ارزیابی می شود و سپس واقعیت عملکرد مسلمان و ملابسات تشریع را وارسی می کنند تا حقیقتی را که ضایع شده بنمایانند .
با توجه به این مطلب ، روشن می شود که زُرَعی ، به تحریف و حیله گری و گمراه سازی دست می یازد ، نه سید شرف الدین ؛ و از قدیم گفته اند : «رَمَتْنی بِدائها وَانْسَلَّت» ؛(1) بیماری و عیب خویش را بر من افکند و گریخت .
خواننده این سطور ، آن گاه که مآخذ زُرَعی را (که در پی نوشت کتابش به آنها اشاره شده است) وارسی کند ، به ادعای ما بیشتر پی می برد ؛ به عنوان نمونه ، زُرعی احادیثی را نقل می کند که در نکوهش زُراره اند و از روایتِ مدح او سخنی به میان نمی آورد .
اگر زُرَعی _ به راستی _ واقع نگر و بی طرف بود ، همه متونی را که در آن ستایش و مذمت (هر دو) هست می آوَرْد و به مناقشه آنها می پرداخت و تنها به روایات ذَمّ (که علمای رجال آنها را برای وارسی ظرف خبر و بیان ملابسات آن آورده اند) بسنده نمی کرد .
اگر زرعی در ادعایش راست می گوید و زُراره کذّاب است و سخن او را نباید گرفت ، باید برای ما سخن یکی از علمای رجال شیعه را بیاورد که در زراره خدشه می کند و
ص: 599
احادیثش را از اعتبار می اندازد .
آیة اللّه خوئی (که زُرَعی در نقل اقوال به معجمِ وی استناد می کند) همه احادیثی را که در مذمت زُراره است (پس از نقل آنها) از نظر سند یا دلالت ، ضعیف می شمارد ، چرا زُرعی به این مطلب اشاره نمی کند ؟!
روایاتی که _ در کتاب های رجال _ در مذمت زُراره اند ، تحت شرایط خاصی صادر شده اند و عالمانِ رجال آمده اند تا ملابسات آنها را بنمایانند ، نه اینکه در زُراره (و کسانی مانند او) خدشه کنند .
زُراره ، فراتر از آن است که در وی شک راه یابد و شیعیان به طُرُق حدیثی و ضوابط رجالی و درایی شان ، به ارزش زراره و جایگاه وی نزد امام صادق علیه السلام از زرعی و همتایان وی (که در پی تحریف و گمراه سازی و دگرگون کردن حقایق اند) آگاه ترند .
اکنون ، به حدیث وضوی امام علی علیه السلام باز می گردیم . پیش از این روشن شد که آن حضرت ، وضوی ثنایی مسحی می گرفت . اشخاص ذیل ، روایات وضوی مَسحی را از امام علی علیه السلام نقل می کنند :
مُسَیَّب بن عَبْد خَیْر ، از پدرش از علی .(1)
ابو اسحاق سَبِیْعی ، از عَبْد خَیْر ، از علی .(2)
سُدِّی ، از عَبْد خَیْر ، از علی .(3)
نَزَّالِ بن سَبْرَة ، از علی .(4)
ص: 600
حَبَّةُ العُرَنی ، از علی .(1)
ابو مَطَر ، از علی .(2)
مَعْقِل جُعْفی ، از علی .(3)
حُصَین بن جُنْدَب ، از علی .(4)
ما در جلد سوم این پژوهش _ به خواست خدا _ در سند و دلالت و نسبت این روایات به امام علی علیه السلام مناقشه خواهیم کرد .
آری ، از امام باقر علیه السلام رسیده است که آن حضرت ، صورت و روی پیشانی اش را یک بار شست ، سپس دست چپ را در آب فرو برد ، مشتی آب برگرفت و آن را بر آرنج دست راست نهاد و کفِ دست را بر ساق آن گذراند تا آب بر اَطراف انگشتان جریان یابد ؛ سپس دست راست را پر آب ساخت و آن را بر آرنج دست چپ نهاد و کف دست را بر ساعد مرور داد تا آب بر سر انگشتان جاری شود .
و جلو سر و پشت پاها را با تری دست راست ، مسح کشید ، سپس فرمود : مردی از امیرالمؤمنین درباره وضوی پیامبر پرسید (آن گاه مثل این وضو را برای او حکایت کرد) .(5)
آنچه را امام باقر علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام حکایت می کند ، در کتاب های صحاح و سُنَن _ به اشارت یا صراحت _ آمده است و این متون ، روایاتِ نقل شده از اهل بیت علیهم السلام را (در کتاب های امامیه) تأیید می کند .
همه اینها ما را رهنمون است بر اینکه سید شرف الدین ، قصد حقه بازی و گمراه
ص: 601
سازی را (که زُرَعی به او تهمت می زند) ندارد ، بلکه می خواهد حقایق را توضیح دهد و از مجهولات پرده بردارد ؛ و این عملکرد او ، کسانی را که به جمود فکری فرا می خوانند و خواستارِ بستن دهان ها و گوش هایند ، خرسند نمی سازد .
انسان _ چنان که می دانیم _ در بحث های علمی ، از سه حال خارج نیست :
1 . اینکه شخص به نتیجه اشتباهی برسد ؛ یعنی مقدماتی که در بحثش پی می نهد ، مقدماتِ غلط انداز باشد ؛ چنین فردی ، گاه معذور است .
2 . اینکه شخص در راستای گمراه سازی و وارونه کردن حقایق بکوشد ؛ یعنی به دلیل های دیگران پی ببرد و آنها را درک کند ، لیکن از روی تعصّب مذهبی (و پیروی از گذشتگان و تقلید از آباء و اَجداد) دلایل دیگران را نادیده انگارد یا آنها را ناقص و یا تحریف شده نقل کند .
3 . اینکه شخص ، از روی باور و یقین ، به حقیقت دست یابد و از رویارویی با پرسش ها و اشکالات _ حتی بر خودش _ نهراسد ، و شبهه های مطرح شده را با روح علمی و با شکیبایی و بی طرفانه ، بررسی کند .
زُرَعی _ بنابر برداشت ما _ از اشخاص دسته دوم است ؛ زیرا در شیوه بحث خود ، به فحش و ناسزاگویی پناه می آورد ، صورتی از قضیه را نقل می کند و از وجه دیگر چشم می پوشد (مانند کسانی که به بعضی از کتاب خدا ایمان می آورد و به بخش دیگر کفر می ورزند) و این عملکرد زُرَعی ، ضعفِ شخصیتی و شکستِ درونی اش را می نمایاند .
بعید به نظر می رسد که شخصی مانند زُرَعی (که ادعا دارد به کتاب های شیعه در فقه و رجال مراجعه کرده است و به صفحات آنها اشاره می کند) به دلایل بی شماری که زراره را می ستایند ، دست نیافته باشد ؛ مانند :
کَشّی _ که روایات نکوهش زراره ، به نقل وی منحصر است _ می گوید : بزرگان شیعه بر تصدیق این اصحاب درجه یک امام باقر و امام صادق علیهماالسلام اتفاق نظر دارند و به
ص: 602
فقه آنها تن داده اند ، می گویند : در میان اَوَّلی ها از همه فقیه تر ، شش نفرند ؛ زُراره ...(1)
امام صادق علیه السلام به جمیل بن دَرّاج می فرماید : خدا محوران (کسانی که در برابر فرمان الهی سر فرود می آورند) را به بهشت بشارت ده ؛ بُرَیْد بن معاویه عِجْلی ، ابو بصیر _ لَیْث بن بَخْتَری مرادی _ محمد بن مسلم ، زُراره ، چهار شخص شرافتمندی که اُمنای خدا بر حلال و حرام اویند ؛ اگر اینها نبودند ، آثار (روایات) پیامبر پایدار نمی ماند و از میان می رفت .(2)
نیز امام صادق علیه السلام درباره آنان می فرماید : اینان پایدارندگانِ عدل اند و قائلان صدق و سخن راست و درست .(3)
یا این سخن که فرمود : خدا زُرارة بن اَعْیَن را رحمت کناد ! اگر او و همتایانش نبودند ، احادیث پدرم ، از دست می رفت .(4)
همچنین فرمود : اینان حافظان دین اند و امینان پدرم بر حلال و حرامِ خدا ، ایشان در دنیا سوی ما شتافتند و در آخرت ، به طرف ما سبقت گیرند .(5)
یا این سخن که فرمود : [ ای زراره ] من از تو راضی ام ، از آنچه مردم [ درباره ات [ می گویند ، باکی نداشته باش .(6)
تنها به نقل ادله ای از رجال کشی _ که زراره را می ستاید _ بسنده کردیم تا امثالِ زُرَعی را به مغالطه شان و عدم واقع نگری (و حفظ بی طرفی) در بحث ملزم سازیم . اینکه وی از ذکر وجه دیگر [ ادله مدح ] با اینکه بر آن دست می یابد ، چشم می پوشد ، به چه معناست ؟!
ص: 603
با اینکه زُرَعی کتاب های رجال را می کاود تا راویان ضعیف را شکار کند ، آیا معقول می نماید که وی بر خبری که در ذیل می آید (و امثال آن) دست نیافته باشد ؟ و اگر آنها را دیده است ، چرا با اینکه می بیند امام صادق علیه السلام سبب تکذیب و لعن زراره را بیان می دارد ، وجه دیگر را نقل نمی کند ؟!
از عبد اللّه بن زُراره نقل شده که گفت ، امام صادق علیه السلام به من فرمود :
به پدرت از طرف من سلام برسان و بگو : من برای آنکه از تو دفاع کنم بر تو عیب می گیرم ! چرا که مردم و دشمنان به هر کسی که ما او را گرامی بداریم و جایگاهش را بستاییم ، می تازند تا اشخاصی را که ما آنها را دوست می داریم و به خود نزدیک می سازیم ، آزار دهند و به خاطر محبت و منزلت و نزدیکی اش نسبت به ما ، او را تهمت زنند و آسیب رسانند و بکشند ؛ و هر کسی را که ما بر او عیب گیریم ، آنها می ستایند .
تو را سرزنش کردم ؛ زیرا شهرت یافته ای که به ما نزدیکی و سوی ما گرایش داری ، تو را به باد انتقاد گرفتم تا با این عیب و نقص ، در امر دین ، بزرگت دارند و بستایند و بدین وسیله ، شرّ آنها را از تو باز دارم .
خدای متعال می فرماید : « أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبا » ؛(1) اما کشتی برای بینوایانی بود که در دریا [ ماهی می گرفتند و ] کار می کردند ، خواستم آن را ناقص سازم [ چرا که ] در ورای آنان پادشاهی بود که هر کشتی [ سالمی ] را به زور می ستاند .
این آموزه قرآنی از نزد خداست . به خدا سوگند ، کشتی را عیبناک نساخت مگر اینکه از ستم پادشاه مصون ماند و به دست او نیفتد (کشتی سالم
ص: 604
بود ، عیبی در آن راه نداشت و سپاس خدای را) خدا تو را رحمت کناد ، این مَثَل را دریاب .
و اللّه ، تو از محبوب ترین اصحاب پدرم در زمان زندگی و پس از درگذشتِ اویی ، تو از برترین کشتی های آن دریایی ...(1)
با توجه به این مطلب ، درباره امثال زُرَعی چه بگوییم ؟! کسانی که بر وجوه تقیه _ در کتاب های شیعه _ پی می برند ، سپس به شیخ مفید نسبت می دهند که [ از پیش خود [ به روایت افزوده است و بر امامش ادعا کرده که او این کار را تقیه ای انجام داده است !!
آیا این نقل ، رازِ مذمت زراره را از سوی امام صادق علیه السلام روشن نمی سازد ؟!
اگر زُرَعی این معنا را می فهمد ، چرا به وارونه نمایی حقایق و یاوه بافی ، دست می یازد ؟ و اگر این معنا را درک نمی کند باید فاتحه اسلامِ [ او را ] خواند .
آری ، شیوه گمراهگری و کتمان حقایق ، از مهم ترین نیرنگ هایی است که رسالت اسلامی از زمان ظهورش با آن رو به رو شد . این روش ، زاییده امروزه نیست . رسول خدا صلی الله علیه و آله از عمل یهود و نصارا و اینکه به بعضی از کتاب ایمان می آوردند و بعضی دیگر را بر نمی تافتند ، می رنجید و آزرده خاطر می گشت .
باری [ با همه این کارشکنی ها ] حق از پشت این ابرهای تیره _ خواهی نخواهی _ بیرون می آید .
در پایان دوست دارم خاطر نشان سازم که احادیث غَسْلی منسوب به امام علی علیه السلام را (چه آنهایی را که ابو حَیَّه یا ابو الأَحْوَص یا ابو اسحاق روایت کرده است و چه احادیثی را که دیگران روایت می کنند) در جلد سوم این پژوهش(2) _ به خواست خدای متعال _ بررسی خواهیم کرد .
ص: 605
ص: 606
قرآن کریم .
نهج البلاغه ؛ تحقیق : شیخ محمد عَبْدَه ، دار الذخائر ، ایران 1412ه .
صحیفه سجادیه ؛ تحقیق : سید محمد باقر موحد اَبطحی ، مؤسسه امام مهدی علیه السلام ، قم 1411ه .
1 . آلوسی ، محمود (م 1270ه) روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی (= تفسیر الآلوسی) دار احیاء التراث العربی ، بیروت .
2 . ابن اَبی الحدید ، عزّ الدین هبة اللّه (م 656ه) شرح نهج البلاغة ، تحقیق : محمد ابو الفضل ابراهیم ، دار احیاء الکتب العربیه ، چاپ اول ، 1378ه .
3 . ابن اَبی جَراده ، عُمَر بن احمد (م 660ه) بُغیة الطَّلَب فی تاریخ حَلَب ، تحقیق : سهیل زکار ، دار الفکر .
4 . ابن اَبی شَیْبه ، عبد اللّه بن محمد (م 235ه) المُصَنَّف ، تحقیق : کمال یوسف الحوت ، مکتبة الرشد ، چاپ اول ، ریاض 1409ه .
5 . ابن اَبی عاصم شیبانی ، احمد بن عُمَر (م 287ه) الدِّیات ، ادارة القرآن و العلوم الإسلامیة ، کراچی 1407ه .
6 . ابن اَبی عاصم شیبانی ، احمد بن عَمْرو ، (م 287ه) الزُّهد ، تحقیق : عبد العلی عبد الحمید حامد ، دار الریان ، چاپ دوم ، قاهره 1408ه .
7 . ابن اَبی عاصم ، احمد بن عَمْرو (م 287ه) السُّنَّة ، تحقیق : محمد ناصر الدین
ص: 607
الألبانی ، المکتب الإسلامی ، چاپ اول ، بیروت 1400ه .
8 . ابن اَثیر ، علی بن اَبی الکرم (م 630ه) اُسُدُ الغابة فی معرفة الصحابة ، انتشارات اسماعیلیان ، تهران .
9 . ابن اَثیر ، علی بن اَبی الکرم (م 630ه) الکامل فی التاریخ ، تحقیق : عبد اللّه قاضی ، دار الکتب العلمیه ، چاپ دوم ، بیروت 1415ه .
10 . ابن اَثیر ، مبارک بن محمد (م 606ه) النِّهایة فی غریب الحدیث و الأثر ، تحقیق : طاهر احمد الزاوی و محمود محمد الطناحی ، المکتبة العلمیة ، بیروت 1399ه .
11 . ابن ادریس حِلّی ، محمد بن منصور (م 589ه) السَّرائر ، مؤسسه انتشارات اسلامی ، چاپ دوم ، قم 1410ه .
12 . ابن اَعْثَم ، احمد (م 314ه) کتاب الفتوح ، تحقیق : علی شیری ، دار الأضواء ، چاپ اول ، بیروت 1411ه .
13 . ابن السَّری ، هَنّاد (م 152ه) الزُّهد ، تحقیق : عبد الرحمان عبد الجبار الفریوائی ، دار الخلفا ، چاپ اول ، کویت 1406ه .
14 . ابن تَغْری بِرْدِی ، یوسف اَتابکی (م 874ه) النُّجوم الزاهرة فی ملوک مصر و قاهرة ، وزارة الثقافة و الإرشاد القومی ، مصر .
15 . ابن تَمّام ، محمد بن احمد (م 251ه) المِحَن ، تحقیق : عمر سلیمان العقیلی ، دار العلوم ، چاپ اول ، ریاض 1404ه .
16 . ابن تیمیّه حَرّانی ، احمد بن عبد الحلیم (م 728ه) منهاج السنّة النبویّه ، تحقیق محمد رشاد سالم ، مؤسسه قرطبه ، چاپ اول 1406ه .
17 . ابن تیمیه حَرّانی ، احمد بن عبد الحلیم (م 728ه) شرح العمدة فی الفقه ، تحقیق : سعود صالح العطیشان ، مکتبة العبیکان ، چاپ اول ، ریاض 1413ه .
18 . ابن تیمیَّه حَرانی ، احمد بن عبد الحلیم (م 728ه) کُتُب و رسائل و فتاوی شیخ
ص: 608
الإسلام ابن تیمیة ، تحقیق : عبد الرّحمان بن محمد النجدی ، مکتبة ابن تیمیه ، چاپ دوم .
19 . ابن جَعْد ، علی (م 845ه) مسند ابن الجعد ، تحقیق : عامر احمد حیدر ، مؤسسه نادر ، چاپ اول ، بیروت 1410ه .
20 . ابن جوزی ، عبد الرّحمان بن علی (م 597ه) تلبیس ابلیس ، تحقیق : سید جمیلی ، دار الکتب العربی ، چاپ اول ، بیروت 1405ه .
21 . ابن جوزی ، عبد الرّحمان بن علی (م 597ه) زاد المسیر فی علم التفسیر ، المکتب الإسلامی ، چاپ سوم ، بیروت 1404ه .
22 . ابن جوزی ، عبد الرحمان بن علی (م 597ه) صفة الصَّفْوَة ، تحقیق : محمود فاخوری و محمد رواس قلعجی ، دار المعرفه ، چاپ دوم ، بیروت 1399ه .
23 . ابن جوزی ، عبد الرَّحمان بن علی (م 597ه) الضعفاء و المتروکین ، تحقیق : عبد اللّه القاضی ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1406ه .
24 . ابن جوزی ، عبد الرّحمان بن علی (م 597ه) غریب الحدیث ، تحقیق : عبد المعطی امین قلعجی ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، لبنان 1405ه .
25 . ابن جوزی ، عبد الرَّحمان بن علی (م 597ه) مناقب احمد .
26 . ابن جوزی ، عبد الرَّحمان بن علی (م 597ه) المنتظم ، دار صادر ، چاپ اول ، بیروت 1358ه .
27 . ابن حِبّان ، عبد اللّه بن محمد (م 979ه) طبقات المحدثین بأصبهان و الواردین علیها ، تحقیق : عبد الغفور عبد الحق البلوچی ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوم ، بیروت 1412ه .
28 . ابن حِبّان ، محمد (م 354ه) الثِّقات ، تحقیق : سید شرف الدین احمد ، دار الفکر ، چاپ اول ، 1395ه .
ص: 609
29 . ابن حِبّان ، محمد (م 354ه) صحیح ابن حِبّان بترتیب ابن بلبان الفارسی تحقیق : شعیب الأَرنَؤُوط ، مؤسسه الرساله ، چاپ دوم ، بیروت 1414ه .
30 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852ه) الإصابة فی تمییز الصَّحابة ، تحقیق : علی محمد البجاوی ، دار الجیل ، چاپ اول ، بیروت 1412ه .
31 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852ه) تقریب التهذیب ، تحقیق : محمد عوامه ، دار الرشید ، چاپ اول ، سوریا 1406ه .
32 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852ه) تلخیص الحبیر فی أحادیث الرافعی الکبیر ، تحقیق : سید عبد اللّه هاشم الیمانی المدنی ، مدینة 1384ه .
33 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852ه) تهذیب التهذیب ، دار الفکر ، چاپ اول ، بیروت 1404ه .
34 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852ه) الدُّرَر الکامنة فی اَعیان المائة الثامنة ، اشراف : محمد عبد المعید ضان ، مجلس دائرة المعارف العثمانیة ، چاپ دوم ، حیدر آباد هند 1392ه .
35 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852ه) فتح الباری شرح صحیح البخاری ، تحقیق : محب الدین الخطیب ، دار المعرفه ، بیروت .
36 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852ه) لسان المیزان ، تحقیق : دائرة المعارف النظامیه _ هند ، مؤسسة الأعلمی ، چاپ سوم ، بیروت 1406ه .
37 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852ه) المطالب العالیه ، تحقیق : سعد بن ناصر ، دار العاصمه _ دار الغیث ، چاپ اول ، سعودی 1419ه .
38 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852ه) نزهة الألباب فی الألقاب ، تحقیق : عبد العزیز محمد سَدیری ، مکتبة الرشد ، چاپ اول ، ریاض 1409ه .
39 . ابن حَزْم ، علی بن احمد (م 456ه) الإحکام فی اُصول الأحکام ، دار الحدیث ،
ص: 610
چاپ اول ، قاهره 1404ه .
40 . ابن حَزْم ، علی بن احمد (م 456ه) اَسماء الصَّحابة الرُّواة و ما لکلِّ واحد منهم مِن العَدَد ، مکتبة القرآن ، قاهره 1991م .
41 . ابن حَزْم ، علی بن احمد (م 456ه) المحلی ، تحقیق : لجنة احیاء التراث العربی ، دار الآفاق الجدیدة ، بیروت .
42 . ابن خُزَیْمة ، محمد بن اسحاق (م 311ه) صحیح ابن خُزَیْمَه ، تحقیق : محمد مصطفی الأعظمی ، المکتب الإسلامی ، بیروت 1390ه .
43 . ابن خلدون ، عبد الرّحمان بن محمد (م 808ه) تاریخ ابن خلدون ، دار القلم ، چاپ پنجم ، بیروت 1984م .
44 . ابن خلدون ، عبد الرحمان بن محمد (م 808ه) مقدمه ابن خلدون ، دار القلم ، چاپ پنجم ، بیروت 1984م .
45 . ابن خَلِّکان ، احمد بن محمد (م 681ه) وَفَیات الأعیان و اِنباء اَبناء الزمان ، تحقیق : احسان عباس ، دار الثقافة ، لبنان .
46 . ابن دُرَید ، محمد بن حسن (م 321ه) جُمهرة اللغة ، تحقیق : رمزی منیر بَعْلَبَکی ، دار العلم للملایین ، چاپ اول ، بیروت 1987م .
47 . ابن راهْوَیه ، اسحاق بن ابراهیم (م 238ه) مسند اسحاق بن راهْوَیه ، تحقیق : عبد الغفور ، مکتبة الإیمان ، چاپ اول ، بیروت 1412ه .
48 . ابن رشد ، محمد بن احمد (م 595ه) بَدایة المجتهد و نهایة المقتصد ، دار الفکر ، بیروت .
49 . ابن سعد ، محمد (م 230ه) الطبقات الکبری (= طبقات ابن سعد) دار صادر ، بیروت .
50 . ابن سعید ، علی بن موسی (م 685ه) المُغْرِب فی حلی المَغْرب ، تحقیق : شوقی
ص: 611
ضیف ، دار المعارف ، چاپ سوم ، قاهره 1955م .
51 . ابن شَبَّه نُمَیْری ، عُمَر (م 262ه) تاریخ المدینة المورة (= أخبار المدینة المنورة) تحقیق : علی محمد دندل و یاسین سعد الدین بیان ، دار الکتب العلمیة ، بیروت 1417ه .
52 . ابن شهرآشوب ، محمد بن علی (م 588ه) مَناقب آل اَبی طالب (= مناقب ابن شهرآشوب) تحقیق : لجنة من اَساتذة النجف ، المکتبة الحیدریه ، نجف 1376ه .
53 . ابن طَلْحه ، محمد (م 652ه) مطالب السَّؤُول .
54 . ابن عبد البَرّ ، یوسف بن عبد اللّه (م 463ه) الإستذکار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار ، تحقیق : سالم محمد عطا ، محمد علی معوض ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ، بیروت 2000م .
55 . ابن عبد البَرّ ، یوسف بن عبد اللّه (م 463ه) الإستیعاب فی معرفة الأصحاب ، تحقیق : علی محمد البجاوی ، دار الجیل ، چاپ اول ، بیروت 1412ه .
56 . ابن عبد البَرّ ، یوسف بن عبد اللّه (م 463ه) الإنتقاء فی فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء ، مالک و الشافعی و أبی حنیفة ، دار الکتب العلمیة ، بیروت .
57 . ابن عبد البَرّ ، یوسف بن عبد اللّه (م 463ه) جامع بیان العلم و فضله ، دار الکتب العلمیة ، بیروت 1398ه .
58 . ابن عبد ربّه ، احمد بن محمد (م 328ه) العقد الفرید ، تحقیق : مفید محمد قمیحه و عبد المجید الترحیبی ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1404ه .
59 . ابن عَدی ، عبد اللّه (م 365ه) الکامل فی ضعفاء الرجال ، تحقیق : یحیی مختار غزاوی ، دار الفکر ، چاپ سوم ، بیروت 1409ه .
60 . ابن عربی ، محمد بن عبد اللّه (م 543ه) اَحکام القرآن ، تحقیق : محمد عبد القادر عطا ، دار الفکر ، لبنان .
ص: 612
61 . ابن عساکر ، علی بن حسن (م 571ه) تاریخ دمشق ، تحقیق : عُمَر بن غرامه ، دار الفکر ، بیروت 1995م .
62 . ابن عقیل ، محمد (م 1350ه) النَّصائح الکافیة لِمَن یَتَولّی معاویه ، چاپ و انتشارات فرهنگ ، چاپ اول ، قم 1412ه .
63 . ابن عِماد حنبلی ، عبد الحَیّ بن احمد (م 1089ه) شَذَرات الذَهَب فی اَخبار مَن ذَهَب ، تحقیق : عبد القادر الأرنائووط و محمود الأرنائوط ، دار ابن کثیر ، چاپ اول ، دمشق 1406ه .
64 . ابن عِنَبَه ، احمد بن علی (م 828ه) عمدة الطالب ، تحقیق و تصحیح : محمد حسن آل الطالقانی ، المطبعة الحیدریه ، چاپ دوم ، نجف 1380ه .
65 . ابن فارِس ، احمد (م 395ه) مُعجم مقاییس اللغة ، تحقیق : عبد السلام محمد هارون ، دار الجیل ، چاپ دوم ، لبنان 1420ه .
66 . ابن فَرحون ، ابراهیم بن علی (م 799ه) الدِّیباج المذهب فی معرفة اَعیانِ علماء المذهب ، دار الکتب العلمیه ، بیروت .
67 . ابن قُتَیْبَه دِیْنَوَری ، عبد اللّه بن مسلم (م 276ه) تأویل مختلف الحدیث ، تحقیق : محمد زهری النجار ، دار الجیل ، بیروت 1393ه .
68 . ابن قُتَیْبَه دِیْنَوَری ، عبد اللّه بن مسلم (م 276ه) المعارف تحقیق : ثروت عکاشه ، دار المعارف ، قاهره .
69 . ابن قُتَیبَة دِیْنَوری ، عبد اللّه بن مسلم (م 276ه) الشعر و الشعراء (= طبقات الشعراء) تحقیق : مفید قمیحه و محمد امین الضناوی ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1421ه .
70 . ابن قُتَیْبَة دِیْنَوَری ، عبد اللّه بن مسلم (م 276ه) الإمامة و السِّیاسة ، تحقیق : محمد الزینی ، نشر مؤسسة الحلبی و شرکاه .
ص: 613
71 . ابن قُدامه ، عبد اللّه بن احمد (م 620ه) المغنی فی فقه الإمام احمد بن حنبل الشیبانی ، دار الفکر ، چاپ اول ، بیروت 1405ه .
72 . ابن قَیِّم الجَوْزِیَّة ، محمد بن اَبی بکر (م 751ه) اِعلام الموقعین عن ربّ العالمین ، تحقیق : طه عبد الرَّئوف سعد ، دار الجیل ، بیروت 1973م .
73 . ابن قیِّم الجوزیّة ، محمد بن اَبی بکر (م 751ه) زاد المعاد فی هدی خیر العباد ، تحقیق : شُعیب اَرنائوط و عبد القادر اَرنائوط ، مؤسسه الرسالة _ مکتبة المنار الإسلامیة ، بیروت _ کویت ، چاپ چهاردهم ، 1407ه .
74 . ابن کثیر ، اسماعیل بن عُمَر (م 774ه) السِّیرة النبویّة ، تحقیق : مصطفی عبد الواحد ، دار المعرفة ، بیروت 1396ه .
75 . ابن کثیر ، اسماعیل بن عُمَر (م 774ه) البِدایة و النهایة ، مکتبة المعارف ، بیروت .
76 . ابن کثیر ، اسماعیل بن عُمَر (م 774ه) تفسیر ابن کثیر (= تفسیر القرآن العظیم) دار الفکر ، بیروت 1401ه .
77 . ابن ماجَه ، محمد بن یزید (م 275ه) سُنَن ابن ماجه ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی ، دار الفکر ، بیروت .
78 . ابن مُطَرِّف ، محمد بن احمد (م 454ه) القرطین (= مشکل القرآن و غریبه) دار المعرفه ، بیروت .
79 . ابن مَعین ، یحیی (م 233ه) تاریخ ابن مَعین (بروایة الدوری) تحقیق : احمد محمد نور یوسف ، مرکز البحث العلمی و احیاء التراث الإسلامی ، چاپ اول ، مکه 1399ه .
80 . ابن مُفلِح ، ابراهیم بن محمد (م 884ه) المقصد الأرشد فی ذکر اَصحاب الإمام احمد ، تحقیق : عبد الرحمان بن سلیمان ، مکتبة الرشد ، چاپ اول ، سعودی 1410ه .
ص: 614
81 . ابن مُلَقِّن ، عُمَر بن علی (م 804ه) خلاصة البَدْرُ المُنیر فی تخریج کتاب الشرح الکبیر للرافعی ، تحقیق : حمدی عبد المجید اسماعیل السلفی ، مکتبة الرشد ، چاپ اول ، ریاض 1410ه .
82 . ابن منظور ، محمد بن مکرم (م 711ه) لسان العرب ، دار صادر ، چاپ اول ، بیروت .
83 . ابن ندیم ، محمد بن ابی یعقوب (م 438ه) فهرست ابن الندیم ، تحقیق : رضا تجدد .
84 . ابن هِشام ، عبد الملک (م 218ه) السیرة النبویّة ، تحقیق : طه عبد الرَّئوف سعد ، دار الجیل ، چاپ اول ، بیروت 1411ه .
85 . ابن یحیی ، محمد بن زکریا (در گذشته بعد از سال 1348ه) اَوجز المسالک إلی مُوَطَّأ مالک .
86 . ابو اسحاق شیرازی ، ابراهیم بن علی (م 476ه) طبقات الفقهاء ، تحقیق : خلیل المیس ، دار القلم ، بیروت .
87 . ابو الفِداء ، اسماعیل بن علی (م 732ه) تاریخ اَبِی الفداء (المختصر فی اَخبار البشر) مکتبة المتنبی ، قاهره .
88 . ابو الفَرَج اصفهانی ، علی بن حسین (م 356ه) مقاتل الطالبیین ، تحقیق و اشراف : کاظم مظفر ؛ مکتبة الحیدریه ، چاپ دوم ، نجف 1385ه .
89 . ابو الفَرَج اصفهانی ، علی بن حسین (م 356ه) الأغانی ، تحقیق : عبد علی مهنا و سَمیر جابر ، دار الفکر ، لبنان .
90 . ابو الوفاء قرشی ، عبد القادر (م 775ه) طبقات الحنفیّة (= الجواهر المُضیئة فی طبقات الحنفیّة) نشر میر محمد کتب خانه ، کراچی .
91 . ابو داود ، سلیمان بن اَشعث (م 275ه) سنن اَبی داود ، تحقیق : محمد محیی
ص: 615
الدین عبد الحمید ، دار الفکر ، بیروت .
92 . ابو رَیَّه ، محمود (معاصر) اَضواء عَلَی السُنَّة المحمدیّة ، منشورات الأعلمی ، بیروت .
93 . ابو زُهْرَة ؛ حیاة مالک (بر گرفته از : الإمام الصادق و المذاهب الأربعة) .
94 . ابو شامَه ، عبد الرّحمان بن اسماعیل (م 665ه) مختصر المؤمل فی الردّ إلی الأمر الأول ، تحقیق : صلاح الدین مقبول احمد ، مکتبة الصحوة الإسلامیه ، کویت 1403ه .
95 . ابو شهید ، محمد بن محمد (معاصر) الإسرائیلیات و اَثرها فی کتب التفسیر .
96 . ابو عُبَیْد ، قاسم بن سلام (م 223ه) الأموال ، تحقیق : خلیل محمد هراس ، دار الفکر ، بیروت 1408ه .
97 . ابو عَوانه ، یعقوب بن اسحاق (م 316ه) مسند اَبی عوانه ، دار المعرفه ، بیروت .
98 . ابو نُعَیم اصفهانی ، احمد بن عبد اللّه (م 430ه) تاریخ اَصبهان ، تحقیق : سید کسروی حسن ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ، بیروت 1410ه .
99 . ابو نُعَیْم اصفهانی ، احمد بن عبد اللّه (م 430ه) حِلْیةُ الأولیاء و طَبَقات الأصفیاء ، دار الکتب العربی ، چاپ چهارم ، بیروت 1405ه .
100 . ابو نُعَیم اصفهانی ، احمد بن عبد اللّه (م 430ه) المسند المستخرج عَلَی صحیح الإمام مسلم ، تحقیق : محمد حسن الشافعی ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، لبنان 1417ه .
101 . ابو هِلال عسکری ، حسن بن عبد اللّه (م 395ه) الأوائل ، پی نوشت ها : عبد الرزاق غالب المهدی ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ، بیروت 1997م .
102 . ابو یَعْلی ، احمد بن علی (م 307ه) مسند اَبی یعلی ، تحقیق : حسین سلیم اَسد ، دار المأمون ، چاپ اول ، دمشق 1404ه .
ص: 616
103 . ابو یَعْلی ، محمد (م 526ه) طبقات الحنابلة ، تحقیق : محمد حامد الفقی ، دار المعرفه ، بیروت .
104 . احمد امین (م1373ه) ضحی الإسلام ، دار الکتاب العربی ، چاپ اول ، بیروت .
105 . احمد امین (م 1373ه) ظهر الإسلام ، دار الکتب العربی ، چاپ پنجم ، بیروت .
106 . احمد امین (م 1373ه) فجر الإسلام ، دار الکتاب العربی ، چاپ یازدهم ، بیروت 1975ه .
107 . احمد بن حنبل (م 266ه) سیرة الإمام احمد بن حنبل ، تحقیق : فؤاد عبد المنعم احمد ، دار الدعوة ، چاپ دوم ، اسکندریه 1404ه .
108 . احمد بن حنبل (م 241ه) مسند احمد ، مؤسسه قرطبة ، مصر .
109 . احمد زکی صفوت ؛ جُمْهَرة خُطَب العرب ، المکتبة العلمیة ، بیروت .
110 . ادلبی ، صلاح الدین احمد ؛ منهج نقد المتن ، دار الآفاق الجدیدة ، چاپ اول ، بیروت 1403ه .
111 . اِرْبِلی ، علی بن عیسی (م 693ه) کشف الغُمّة فی معرفة الأئمة ، دار الأضواء ، بیروت 1405ه .
112 . اَزْدی ، ربیع بن حبیب (از بزرگان قرن دوم هجری) مسند الربیع ، تحقیق : محمد ادریس و عاشور بن یوسف ، دار الحکمه ، مکتبة الإستقامه ، چاپ اول ، بیروت _ سلطنة عمان 1415ه .
113 . اَزْدی ، مَعْمَر بن راشد (م 153ه) الجامع ، تحقیق : حبیب الأعظمی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوم ، بیروت 1403ه (انتشار یافته به عنوان پیوست به کتاب المصنّف صنعانی ، جلد 10) .
114 . اَزهری ، حسن بن محمد (م 1250ه) حاشیة العطار علی جمع الجوامع المعطار ،
ص: 617
دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ، لبنان 1420ه .
115 . اَزْهَری ، محمد بن احمد (م 370ه) تهذیب اللغة ، تحقیق : محمد عوض مرعب ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ اول ، بیروت 2001م .
116 . اَسَد حیدر (م 1405ه) الإمام الصادق و المذاهب الأربعة ، تحقیق و نشر : انتشارات فقاهت ، چاپ اول ، قم 1427ه .
117 . البار ، محمد بن علی (؟) الإمام علی .
118 . الشکعه ، مصطفی (معاصر) إسلام بلا مذاهب ، قاهره 1977م .
119 . الشکعة ، مصطفی (معاصر) الإمام مالک .
120 . اَمینی ، عبد الحسین (م 1392ه) الغدیر فی الکتاب و السنّة و الأدب ، دار الکتات العربی ، چاپ چهارم ، بیروت 1397ه .
121 . باعُونی ، محمد بن احمد (م 871ه) جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی بن اَبی طالب علیه السلام ، تحقیق : محمد باقر محمودی ، مرکز احیای فرهنگ اسلامی ، چاپ اول ، قم 1415ه .
122 . بخاری ، محمد بن اسماعیل (م 256ه) التاریخ الکبیر ، تحقیق : سید هاشم الندوی ، دار الفکر .
123 . بخاری ، محمد بن اسماعیل (م 256ه) صحیح البخاری ، تحقیق : مصطفی دیب البغاء ، دار ابن کثیر ، چاپ سوم ، بیروت 1407ه .
124 . بَرْقی ، احمد بن محمد (م 274ه) المحاسن ، تحقیق : سید جلال الدین حسینی ، دار الکتب الإسلامیه ، تهران 1370ه .
125 . بروجردی ، حسین (م 1383ه) جامع اَحادیث الشیعة ، گردآوری : اسماعیل معزی ملایری ، چاپ خانه مهر ، ایران 1415ه .
126 . بَزّار ، احمد بن عَمْرو (م 292ه) مسند البَزّار ، تحقیق : محفوظ الرحمن زین
ص: 618
اللّه ، مؤسسه علوم القرآن _ مکتبة العلوم و الحکم ، چاپ اول ، بیروت _ مدینه 1409ه .
127 . بَلاذُری ، احمد بن یحیی (م 279ه) اَنساب الأشراف ، تحقیق : سهیل زکار و ریاض زرکلی ، دار الفکر ، چاپ اول ، بیروت 1417ه .
128 . بَیاضی عاملی ، علی بن یونس (م 877ه) الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم ، تحقیق : محمد باقر بهبودی ، انتشارات مرتضوی ، چاپ اول ، ایران 1384ه .
129 . بَیْهَقی ، احمد بن حسین (م 458ه) سُنَن الکبری ، تحقیق : محمد عبد القادر عطا ، مکتبة دار الباز ، مکه 1414ه .
130 . بَیْهَقی ، احمد بن حسین (م 458ه) شُعَب الإیمان ، تحقیق : محمد سعید بسیونی زغلول ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1410ه .
131 . بَیْهَقی ، احمد بن حسین (م 458ه) معرفة السُّنَن و الآثار عن الإمام الشافعی ، تحقیق : سید کسروی حسن ، دار الکتب العلمیه ، لبنان .
132 . تِرْمِذی ، محمد بن عیسی (م 279ه) سُنَن التِرمذی ، تحقیق : احمد محمد شاکر و دیگران ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت 1357ه .
133 . تَفْرشی ، سید مصطفی (از بزرگان قرن یازدهم هجری) نقد الرجال ، تحقیق و نشر ، مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ اول ، قم 1418ه .
134 . تَنُوخی ، محسن بن علی (م 384ه) نِشوار المحاضرة ، تحقیق : عبود الشالجی ، چاپ اول ، 1391ه .
135 . ثَعْلَبی ، احمد بن محمد (م 427ه) تفسیر الثعلبی (= الکشف و البیان فی تفسیر القرآن) تحقیق : ابو محمد بن عاشور و نظیر الساعدی ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ اول ، بیروت 1422ه .
136 . ثَقَفی ، ابراهیم بن محمد (م 283ه) الغارات ، تحقیق : سید جلال الدین محدث .
ص: 619
137 . جاحظ ، عَمْرو بن بحر (م 255ه) البَیان و التبیین ، تحقیق : فوزی عطوی ، دار صعب ، بیروت .
138 . جزائری دمشقی ، طاهر بن صالح (م 1338ه) توجیه النظر إلی اُصول الأثر ، تحقیق : عبد الفتاح اَبو غدة ، مکتبة المطبوعات الإسلامیة ، چاپ اول ، حلب 1416ه .
139 . جَزیری ، عبد الرّحمان (م 1360ه) الفقه علی المذاهب الأربعة ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ اول ، مشهد 1406ه .
140 . جَصّاص ، احمد بن علی (م 370ه) اَحکام القرآن ، تحقیق : محمد الصادق قمحاوی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت 1405ه .
141 . جوهری ، احمد بن عبد العزیز (م 323ه) السَقیفة و فَدَک ، تحقیق : محمد هادی امینی ، شرکة الکتبی ، چاپ دوم ، بیروت 1413ه .
142 . جوهری ، اسماعیل بن حَمّاد (م 393ه) الصحاح (= تاج اللُّغة و صحاح العربیّة) تحقیق : احمد عبد الغفور العطار ، دار العلم للملایین ، چاپ چهارم ، بیروت 1407ه .
143 . حازِمی ، محمد بن موسی (م 584ه) الإعتبار فی الناسخ و المنسوخ مِن الآثار ، مطبعة الأندلس ، حَمْص 1386ه .
144 . حاکم نیشابوری ، محمد بن عبد اللّه (م 405ه) المستدرک علی الصحیحین ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1411ه .
145 . حاکم نیشابوری ، محمد بن عبد اللّه (م 405ه) معرفة علوم الحدیث ، تحقیق : سید معظم حسین ، دار الکتب العلمیه ، چاپ دوم ، بیروت 1397ه .
146 . حسین الحاج حسین ؛ نقد الحدیث ، مؤسسه الوفاء ، بیروت .
147 . حَلَبی ، علی بن بُرهان الدِّین (م 1044ه) السیرة الحلبیّة فی سیرة الأمین و المأمون ، دار المعرفة ، بیروت 1400ه .
148 . حُلْوانی ، حسین بن محمد (از بزرگان قرن پنجم هجری) نزهة الناظر و تنبیه
ص: 620
الخاطر ، تحقیق و نشر : مؤسسه امام مهدی علیه السلام ، چاپ اول ، قم .
149 . حَمَوی ، یاقوت بن عبد اللّه (م 626ه) معجم الأدباء (= اِرشاد الأریب إلی معرفة الأدیب) دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1411ه .
150 . حَمَوی ، یاقوت بن عبد اللّه (م 626ه) معجم البلدان ، دار الفکر ، بیروت .
151 . حُمَیدی ، عبد اللّه بن زبیر (م 219ه) مسند الحمیدی ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی ، دار الکتب العلمیه _ مکتبة المتنبی ، بیروت _ قاهره .
152 . حُمَیدی ، محمد بن فتوح (م 1095ه) الجَمْعُ بین الصَّحیحین البخاری و مسلم ، تحقیق : علی حسین البواب ، دار ابن حزم ، چاپ دوم ، لبنان 1423ه .
153 . حِمْیَری ، عبد اللّه بن جعفر (از بزرگان قرن سوم) قرب الاسناد ، تحقیق و نشر : موسسه آل البیت ، قم 1413ه .
154 . خازن ، علی بن محمد (م 725ه) تفسیر الخازن (= لباب التأویل فی معانی التنزیل) ضبط و تصحیح : عبد السلام محمد علی شاهین ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ، لبنان 1415ه .
155 . خَزّاز قمی ، علی بن محمد (از علمای قرن چهارم) کفایة الأثر فی النص عَلَی الأئمة الإثنی عشر ، تحقیق : سید عبد اللطیف حسینی کوه کمری ، انتشارات بیدار ، قم 1401ه .
156 . خَزْرَجی ، احمد بن عبد اللّه (در گذشته بعد از سال 923ه) خلاصة تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ، تحقیق : عبد الفتاح ابو غده ، مکتب المطبوعات الإسلامیة _ دار البشائر ، چاپ پنجم ، حَلَب _ بیروت 1416ه .
157 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463ه) تاریخ بغداد ، دار الکتب العلمیة ، بیروت .
158 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463ه) تقیید العلم ، دار احیاء السنة النبویّة .
ص: 621
159 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463ه) الفقیه و المتفقه ، تحقیق : عادل بن یوسف ، دار ابن جوزی ، چاپ دوم ، سعودی 1421ه .
160 . الفلسفة السیاسیة فی الإسلام .
161 . خَفاجی ، احمد بن محمد (م 1069ه) حاشیة الشهاب علی البیضاوی (= عنایة القاضی و کفایة الراضی) المکتبة الإسلامیة ، محمد ازدمیر _ دیار بکر _ ترکیه .
162 . خَلاّل ، احمد بن محمد (م 311ه) السُّنَّة ، تحقیق : عطیة الزهرانی ، دار الرایة ، چاپ اول ، ریاض 1410ه .
163 . خوارزمی ، الموفق بن احمد (م 568ه) مناقب اَبی حنیفه .
164 . دار قطری ، علی بن احمد ؛ موقف الخلفاء العباسیین من أئمة المذاهب الأربعة ، چاپ اول ، دوحه 1405ه .
165 . دار قُطنی ، علی بن عُمَر (م 385ه) سنن الدار قطنی ، تحقیق : سید عبد اللّه هاشم یمانی المدنی ، دار المعرفة ، بیروت 1386ه .
166 . دارِمی ، عبد اللّه بن عبد الرّحمان (م 255ه) سنن الدارمی ، تحقیق : فؤاز احمد زمرلی و خالد السبع العلمی ، دار الکتاب العربی ، چاپ اول ، بیروت 1407ه .
167 . دَوْرَقی ، احمد بن ابراهیم (م 246ه) مسند سعد بن اَبی وَقاص ، تحقیق : عامر حسن صبری ، دار البشائر الإسلامیه ، چاپ اول ، بیروت 1407ه .
168 . دِهْلَوی ، احمد بن عبد الرَّحیم (م 1176ه) الإنصاف فی بیان اَسباب الإختلاف تحقیق : عبد الفتاح ابو غدة ، دار النَّفائس ، چاپ دوم ، بیروت 1404ه .
169 . دِهْلَوی ، احمد بن عبد الرَّحیم (م 1176ه) حجة اللّه البالغة ، تحقیق : سید سابق ، دار الکتب الحدیثة ، مکتبة المثنی ، قاهره _ بغداد .
170 . دیب البغا ، دکتر مصطفی (معاصر) أثر الأحکام المختلف فیها .
171 . دِیْنَوری ، احمد بن مروان (م 333ه) المجالسة و جواهر العلم ، دار ابن حزم ،
ص: 622
چاپ اول ، بیروت 1423ه .
172 . ذَهَبی ، محمد بن احمد (م 748ه) تاریخ الإسلام ، تحقیق : عُمَر عبد السلام تدمری ، دار الکتاب العربی ، چاپ اول ، بیروت 1407ه .
173 . ذَهَبی ، محمد بن احمد (م 748ه) تذکرة الحُفّاظ ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ، بیروت .
174 . ذَهَبی ، محمد بن احمد (م 748ه) الرُّواة الثِّقات المُتَکَلَّم فیهم بما لا یُوجب رَدَّهم ، تحقیق : محمد ابراهیم الموصلی ، دار البشائر الإسلامیه ، چاپ اول ، لبنان 1412ه .
175 . ذَهَبی ، محمد بن احمد (م 748ه) سیر اَعلام النُبَلاء ، تحقیق : شعیب ارنائوط و محمد نعیم العرقسوسی ، مؤسسه الرسالة ، چاپ نهم ، بیروت 1413ه .
176 . ذَهَبی ، محمد بن احمد (م 748ه) العِبَر فی خبر مَن غَبَر ، تحقیق : صلاح الدین المنجد ، مطبعه حکومة الکویت ، چاپ دوم ، کویت 1984م .
177 . ذَهَبی ، محمد بن احمد (م 748) العُلُو للعلی الغفار فی إیضاح صحیح الأخبار و سقیمها ، تحقیق : اَشرف بن عبد المقصود ، مکتبة اَضواء السَلَف ، چاپ اول ، ریاض 1416ه .
178 . ذَهَبی ، محمد بن احمد (م 748ه) الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستّة ، تحقیق : محمد عوامه ، دار القبله ، چاپ اول ، جده 1413ه .
179 . ذَهَبی ، محمد بن احمد (م 748ه) المغنی فی الضُّعَفاء ، تحقیق : نور الدین عتر .
180 . ذَهَبی ، محمد بن احمد (م 748ه) میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، تحقیق : علی محمد معوض و عادل احمد عبد الموجود ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1995م .
181 . رازی ، محمد بن اِدریس (م 237ه) الجَرْح و التعدیل ، دار احیاء التراث العربی ،
ص: 623
چاپ اول ، بیروت 1271ه .
182 . راغب اصفهانی ، حسین بن محمد (م 502ه) محاضرات الأُدباء و مُحاورات الشُّعَراء و البُلَغاء ، تحقیق : عُمَر الطباع ، دار القلم ، بیروت 1420ه .
183 . رافعی قزوینی ، عبد الکریم بن محمد (م 623ه) التدوین فی اَخبار قزوین ، تحقیق : عزیز اللّه عُطارِدی ، دار الکتب العلمیة ، بیروت 1987م .
184 . رَبعی ، محمد بن عبد اللّه (م 379ه) تاریخ مولد العلماء و وفیاتهم ، تحقیق : عبد اللّه احمد ، سلیمان الحمد ، دار العاصمة ، چاپ اول ، ریاض 1410ه .
185 . رضوی ، مرتضی (معاصر) آراء علماء المسلمین ، بیروت 1414ه .
186 . رُعَیْنی ، محمد بن عبد الرَّحمان (م 954ه) مواهب الجلیل لشرح مختصر خلیل ، دار الفکر ، چاپ دوم ، بیروت 1398ه .
187 . رُویانی ، محمد بن هارون (م 307ه) مسند الرُّویانی ، تحقیق : ایمن علی ابو یمانی ، مؤسسه قرطبه ، چاپ اول ، قاهره 1416ه .
188 . زَبیدی ، محمد بن مرتضی (م 1205ه) تاج العَروس مِن جواهر القاموس ، تحقیق : گروهی از محققان ، دار الهدایة .
189 . زُبَیْر بن بَکّار (م 256ه) الأخبار المُوَفَّقیّات ، چاپ بغداد 1972م .
190 . زُرَعی ، عبد الرَّحمان ؛ رجال الشیعة فی المیزان ، دار الأرقم ، کویت 1403ه .
191 . زُرْقانی ، محمد بن عبد الباقی (م 1122ه) شرح الزرقانی علی موطأ مالک ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1411ه .
192 . زُرْقانی ، محمد بن عبد الباقی (م 1122ه) شرح المواهب اللَدُنِّیة .
193 . زَرْکَشی ، محمد بن بهادر (م 794ه) الإجابة لإیراد ما اسْتَدْرَکَتْه عائشة عَلَی الصَّحابة ، تحقیق : سعید اَفغانی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوم ، بیروت 1390ه .
194 . زِرِکلی ، خیر الدِّین (م 1410ه) الأَعلام ، دار العلم للملایین ، چاپ پنجم ،
ص: 624
بیروت 1980م .
195 . زَمخشری ، محمود بن عُمَر (م 583ه) الفائق فی غریب الحدیث ، تحقیق : علی محمد البجاوی و محمد ابو الفضل ابراهیم ، دار المعرفه ، چاپ دوم ، لبنان .
196 . زید بن علی (م 122ه) مسند زید بن علی ، دار الحیاة ، بیروت .
197 . زَیْلَعی ، عبد اللّه بن یوسف (م 762ه) تخریجُ الأحادیث و الآثار الواقعة فی تفسیر الکشّاف للزمخشری ، تحقیق : عبد اللّه بن عبد الرَّحمان السعد ، دار ابن خُزَیمه ، چاپ اول ، ریاض 1414ه .
198 . سُبْکی ، عبد الوَهّاب بن علی (م 771ه) طبقات الشافعیة الکبری ، تحقیق : محمود محمد الطناحی و عبد الفتاح محمد الحلو ، دار هجر للطباعة و النشر و التوزیع ، چاپ دوم ، قاهره 1413ه .
199 . سَخاوی ، محمد (م 902ه) التُّحْفَةُ اللَطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ، بیروت 1414ه .
200 . سَرَخسی ، محمد بن احمد (م 483ه) المبسوط ، دار المعرفه ، بیروت .
201 . سعید خن ، مصطفی (معاصر) اَثر الإختلاف فی القواعد الأُصولیّة فی اختلاف الفقهاء ، مؤسسة الرسالة ، بیروت 1402ه .
202 . سَلاوی ، احمد بن خالد (م 1315ه) الإستقصا لاِءَخبار دُوَل المَغْرب الأقصی ، تحقیق : جعفر و محمد ناصری ، دار الکتاب و دار البیضاء ، 1418ه .
203 . سُلَیم بن قیس (م 76ه) کتاب سُلَیم بن قیس ، تحقیق : محمد باقر انصاری .
204 . سَمعانی ، عبد الکریم بن محمد (م 562ه) الأَنساب ، تحقیق : عبد اللّه عمر البارودی ، دار الفکر ، چاپ اول ، بیروت 1998م .
205 . سَمیره مختار اللیثی ، جهاد الشیعة فی العصر العبّاسی الأوّل ، دار الجیل ، چاپ دوم ، بیروت 1398ه .
ص: 625
206 . سِنْدی ، نور الدِّین عبد الهادی (م 1136ه) حاشیة السِنْدی علی النسائی ، تحقیق : عبد الفتاح اَبو غدة ، مکتب المطبوعات الإسلامیة ، چاپ دوم ، حلب 1406ه .
207 . سید ابن طاووس ، علی بن موسی (م 664ه) اِقبال الأَعمال ، تحقیق : جواد قَیّومی ، دفتر تبلیغات اسلامی ، چاپ اول ، قم 1414ه .
208 . سید اهل ؛ جعفر بن محمد .
209 . سید بن طاووس ، علی بن موسی (م 664ه) الطرف مِنَ المناقب فی الذریّة الأطائب ، المکتبة الحیدریّة ، نجف اشرف .
210 . سید ثامر عمیدی ؛ واقع التقیّة عند المذاهب و الفرق الإسلامیة ، مرکز الغدیر ، 1416ه .
211 . سید جمال الدین ؛ خاطرات سید جمال الدین (بر گرفته از : الإمام الصادق و المذاهب الأربعة) .
212 . سید شرف الدین ، عبد الحسین (م 1377ه) المراجعات ، تحقیق : حسین الراضی ، چاپ دوم ، 1402ه .
213 . سید مرتضی ، علی بن حسین (م 436ه) رسائل الشریف المرتضی ، تحقیق : سید احمد حسینی ، دار القرآن ، قم 1405ه .
214 . سیف بن عُمَر ضَبّی (م 200ه) الفتنة و وقعة الجمل ، تحقیق : احمد راتب عرموش ، دار النفائس ، چاپ اول ، بیروت 1391ه .
215 . سُیُوطی ، عبد الرّحمان (م 911ه) الخَصائص الکبری ، دار الکتب العلمیة ، بیروت 1405ه .
216 . سُیُوطی ، عبد الرَّحمان (م 911ه) الدُّر المنثور ، دار الفکر ، بیروت 1993م .
217 . سُیُوطی ، عبد الرَّحمان (م 911ه) شرح سُنَن ابن ماجَه ، نشر قدیم خانه ،
ص: 626
کراچی .
218 . سُیُوطی ، عبد الرّحمان (م 911ه) الوسائل فی مسامرة الأوائل ، دار الکتب العلمیه ، بیروت .
219 . سُیُوطی ، عبد الرَّحمان (م 911ه) تاریخ الخُلَفاء ، تحقیق : محمد محیی الدِّین عبد الحمید ، مطبعة السعادة ، مصر 1317ه .
220 . سُیُوطی ، عبد الرَّحمان (م 911ه) تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی ، تحقیق : عبد الوهاب عبد اللطیف ، مکتبة الریاض الحدیثة ، ریاض .
221 . شاشی ، هیثم بن کلیب (م 335ه) المسند الشاشی ، تحقیق : محفوظ الرحمان زین اللّه ، مکتبة العلوم و الحکم ، چاپ اول ، مدینه 1410ه .
222 . شاطبی ، ابراهیم بن موسی (م 790ه) الموافقات فی اصول الشریعة ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ، بیروت 1411ه .
223 . شافعی ، محمد بن اِدریس (م 204ه) الأُمّ ، دار المعرفة ، چاپ دوم ، بیروت 1393ه .
224 . شافعی ، محمد بن ادریس (م 204ه) مسند الشافعی ، دار الکتاب العلمیه ، بیروت .
225 . شَرْبینی ، محمد خطیب (م 977ه) مُغنی المحتاج إلی معرفة ألفاظ المنهاج ، دار الفکر ، بیروت .
226 . شرف الدین موسوی ، سید عبد الحسین (م 1377ه) ابو هُرَیره ، مؤسسه انصاریان ، قم .
227 . شوکانی ، محمد بن علی (م 1255ه) فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة و الدرایة من علم التفسیر ، دار الفکر ، بیروت .
228 . شوکانی ، محمد بن علی (م 1255ه) نَیْلُ الأوطار من اَحادیث سید الأخبار شرح
ص: 627
منتقی الأخبار ، دار الجیل ، بیروت 1973م .
229 . شهرستانی ، محمد بن عبد الکریم (م 548ه) الملل و النحل ، تحقق : محمد سید کیلا نی ، دار المعرفة ، بیروت 1404ه .
230 . شهید اول ، محمد بن جمال الدین (م 786ه) ذکری الشیعة فی احکام الشریعة ، تحقیق و نشر : مؤسسه آل البیت ، چاپ اول ، قم 1419ه .
231 . شیخ حُرّ عاملی ، محمد بن حسن (م 1104ه) وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة ، تحقیق و نشر : مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ دوم ، قم 1414ه .
232 . شیخ صدوق ، محمد بن علی (م 381ه) اِکمال الدِّین و اِتمامُ النِّعمة ، مؤسسه انتشارات اسلامی ، چاپ اول ، قم 1405ه .
233 . شیخ صدوق ، محمد بن علی (م 381ه) الأمالی ، تحقیق : بخش پژوهش های اسلامی مؤسسه بعثت ، مؤسسه بعثت ، چاپ اول ، قم 1417ه .
234 . شیخ صدوق ، محمد بن علی (م 381ه) الخصال ، تحقیق : علی اکبر غفاری ، انتشارات جامعه مدرسین ، چاپ اول ، قم 1403 ه .
235 . شیخ صدوق ، محمد بن علی (م 381ه) علل الشرایع ، تحقیق : سید محمد صادق بحرالعلوم ، المکتبة الحیدریة ، نجف 1385ه .
236 . شیخ صدوق ، محمد بن علی (م 381ه) عیون اَخبار الرضا علیه السلام ، تحقیق : شیخ حسن اَعلمی ، مؤسسه اعلمی ، بیروت 1404ه .
237 . شیخ صدوق ، محمد بن علی (م 381ه) معانی الأخبار ، تحقیق : علی اکبر غفاری ، مؤسسه انتشارات اسلامی ، قم 1379ه .
238 . شیخ صدوق ، محمد بن علی (م 381ه) من لا یحضره الفقیه ، تحقیق : علی اکبر غفاری ، مؤسسه انتشارات اسلامی ، چاپ دوم ، قم .
239 . شیخ طَبْرِسی ، فَضْل بن حسن (م 548ه) اِعلام الوَری باَعلام الهُدی ، تحقیق و
ص: 628
نشر : مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ اول ، قم 1417ه .
240 . شیخ طوسی ، محمد بن حسن (م 460ه) الإستبصار فیما اخْتُلِفَ مِنَ الأخبار ، تحقیق : سید حسن موسوی خرسان ، دار الکتب الإسلامیة ، چاپ چهارم ، تهران 1390ه .
241 . شیخ طوسی ، محمد بن حسن (م 460 ه) الأمالی ، تحقیق : بخش پژوهش های اسلامی مؤسسه بعثت ، نشر مؤسسه بعثت ، چاپ اول ، قم 1414ه .
242 . شیخ طوسی ، محمد بن حسن (م 460ه) تهذیب الأحکام ، تحقیق : حسن موسوی خرسان ، دار الکتب الإسلامی ، چاپ سوم ، تهران 1364ش .
243 . شیخ طوسی ، محمد بن حسن (م 460ه) رجال الطوسی ، تحقیق : جواد قیّومی ، انتشارات جامعه مدرسین ، چاپ اول ، ایران 1415ه .
244 . شیخ طوسی ، محمد بن حسن (م 460ه) رجال الکشی (= اختیار معرفة الرجال) با حواشی میر داماد استرآبادی ، تحقیق : سید مهدی رجائی ، مؤسسه آل البیت ، قم 1404ه .
245 . شیخ طوسی ، محمد بن حسن (م 460ه) الفهرست ، تحقیق : جواد قیّومی ، مؤسسه انتشارات فقاهت ، چاپ اول ، قم 1417ه .
246 . شیخ کُلَینی ، محمد بن یعقوب (م 329ه) الکافی ، تصحیح و تعلیق : علی اکبر غفاری ، دار الکتب الإسلامیه ، چاپ پنجم ، تهران 1363ش .
247 . شیخ مفید ، محمد بن محمد (م 413ه) الإرشاد ، تحقیق : مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، دار المفید ، چاپ دوم ، بیروت 1414ه .
248 . شیخ مفید ، محمد بن محمد (م 413ه) الأمالی ، تحقیق : حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری ، دار المفید ، چاپ دوم ، بیروت 1414ه .
249 . شیخ مفید ، محمد بن محمد (م 413ه) رسالة المسح عَلَی الرجلین ، کنگره
ص: 629
جهانی هزاره شیخ مفید ، چاپ اول ، ایران 1413ه .
250 . شیخ مفید ، محمد بن محمد (م 413ه) الفصول المختارة ، تحقیق : سید علی میر شریفی ، چاپ دوم ، دار المفید ، بیروت 1414ه .
251 . صاغانی ، حسن بن محمد (م 650ه) التکملة و الذیل و الصلة لصحاح الجوهری ، دار الکتب ، قاهره 1970م .
252 . صالحی شامی ، محمد بن یوسف (م 942ه) سُبُل الهدی و الرّشاد ، تحقیق و تعلیق : عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1414ه .
253 . صعیدی ، عبد المتعال ؛ میدان الإجتهاد .
254 . صَفَدی ، خلیل بن اَیبک (م 764ه) الوافی بالوَفَیات ، تحقیق : احمد اَرنائوط و ترکی مصطفی ، دار احیاء التراث ، بیروت 1420ه .
255 . صنعانی ، عبد الرَّزاق بن هَمّام (م 211ه) المُصَنَّف ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوم ، بیروت 1403ه .
256 . صَیْمَری ، حسین بن علی (م 436ه) اَخبار اَبی حنیفه و اَصحابه ، عالم الکتب ، چاپ دوم ، بیروت 1405ه .
257 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360ه) مسند الشامیین ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، مؤسسه الرسالة ، چاپ اول ، بیروت 1405ه .
258 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360ه) المعجم الأوسط ، تحقیق : طارق بن عوض اللّه و عبد المحسن ، دار الحرمین ، قاهره 1415ه .
259 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360ه) المعجم الصغیر ، تحقیق : محمد شکور محمود الحاج اَمریر ، المکتب الإسلامی ، دار عمار ، چاپ اول ، بیروت _ عمان 1405ه .
ص: 630
260 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360ه) المعجم الکبیر ، تحقیق : حمدی بن المجید السلفی ، مکتبة الزهراء ، چاپ دوم ، موصل 1404ه .
261 . طَبْرِسی ، احمد بن علی (از بزرگان قرن ششم هجری) الإحتجاج عَلی اَهْل اللجاج ، تحقیق : محمد باقر خرسان ، مؤسسة الأعلمی ، چاپ دوم ، لبنان 1403ه .
262 . طَبَری ، محمد بن جَریر (م 310ه) تاریخ الطبری (= تاریخ الأُمم و الملوک) دار الکتب العلمیة ، بیروت .
263 . طَبَری ، محمد بن جَریر (م 310ه) تفسیر الطَّبَری (= جامع البیان عن تأویل آی القرآن) دار الفکر ، بیروت 1405ه .
264 . طَحاوی ، احمد بن محمد (م 321ه) شرح مشکل الآثار ، تحقیق : شُعَیب الأرنؤوط ، مؤسسه الرساله ، چاپ اول ، بیروت 1408ه .
265 . طَحاوی ، احمد بن محمد (م 321ه) شرح معانی الآثار ، محمد زهری النجار ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1399ه .
266 . عاصِمی ، عبد الملک بن حسین (م 1111ه) سمط النجوم العوالی فی أَنباء الأوائل و التوالی ، تحقیق : عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض ، دار الکتب العلمیه ، بیروت 1419ه .
267 . عبد بن حَمِید (م 249ه) المنتخب من مسند عبد بن حَمید ، تحقیق : صبحی البدری السامرائی و محمود محمد خلیل الصعیدی ، مکتبة السنّة ، چاپ اول ، قاهره 1408ه .
268 . عسکری ، نجم الدین ؛ الوُضوء فی الکتاب و السُّنَّة ، مطبوعات النجاح ، قاهره .
269 . عظیم آبادی ، محمد شمس الحق (م 1329ه) عون المعبود شرح سُنَن اَبی داود ، دار الکتب العلمیه ، چاپ دوم ، بیروت 1995م .
270 . عُقَیْلی ، محمد بن عُمَر (م 322ه) ضعفاء العقیلی ، تحقیق : عبد المعطی امین
ص: 631
قلعجی ، دار المکتبة العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1404ه .
271 . علامه حِلّی ، حسن بن یوسف (م 726ه) خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال (= رجال العلاّمة) تحقیق : جواد قیّومی ، انتشارات فقاهت ، چاپ اول ، قم 1417ه .
272 . علامه مجلسی ، محمد باقر (م 1111ه) بحارالأنوار ، مؤسسه الوفاء ، چاپ دوم ، بیروت 1403ه .
273 . علامه مجلسی ، محمد باقر (م 1111ه) مرآة العقول فی شرح اخبار الرسول ، دار الکتب الاسلامیة ، چاپ اول ، تهران 1408ه .
274 . علی بن جعفر (متوفای قرن دوم هجری) مسائل علی بن جعفر ، تحقیق : مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، کنگره جهانی امام رضا علیه السلام ، چاپ اول ، مشهد 1409ه .
275 . عَیّاشی ، محمد بن مسعود (م 320ه) تفسیر العیّاشی ، تحقیق : سید هاشم محلاتی ، انتشارات علمی اسلامی ، تهران .
276 . عَیْنی ، محمود بن احمد (م 855ه) عمدة القارئ شرح صحیح بخاری ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .
277 . غَزالی ، محمد بن محمد (م 505ه) اِحیاء علوم الدین ، دار المعرفة ، بیروت .
278 . غَسّانی ، ابو الحسن (زنده در سال 460ه) اَخبار و حکایات ، تحقیق : رشدی صالح ملحس ، دار الأندلس ، بیروت 1416ه .
279 . غَسّانی ، رشید بن زبیر (م 563ه) الذخائر و التُّحَف ، تحقیق : محمد حمید اللّه ، مقدمه : صلاح الدین المنجد ، چاپ دوم ، مطبعة الکویت ، 1984م .
280 . فاکِهی ، محمد بن اسحاق (از بزرگان قرن سوم هجری) اَخبار مکه من قدیم الدَّهر و حدیثه ، تحقیق : عبد الملک عبد اللّه بن دهیش ، دار خضر ، چاپ دوم ، بیروت 1414ه .
281 . فخر رازی ، محمد بن عُمَر (م 606ه) التفسیر الکبیر (= مفاتیح الغیب) دار
ص: 632
الکتب العلمیة ، چاپ اول ، بیروت 1421ه .
282 . فَراهیدی ، خلیل بن احمد (م 175ه) کتاب العَیْن ، تحقیق : مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی ، دار و مکتبة الهلال .
283 . فَسَوی ، یعقوب بن سُفیان (م 280ه) المعرفة و التاریخ ، تحقیق : خلیل المنصور ، دار الکتب العلمیه ، بیروت 1419ه .
284 . فَضل بن شاذان (م 260ه) الإیضاح ، تحقیق : سید جلال الدین حسینی اَرْمَوی ، مؤسسه چاپ و نشر دانشگاه تهران ، چاپ اول ، ایران .
285 . قاری ، علی بن سلطان محمد (م 1014ه) مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح تحقیق : جمال عیتانی ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1422ه .
286 . قاسم بن محمد (از امامان زیدیه ، م1029ه) الإعتصام بحبل اللّه المتین ، مطابع الجمعیّة الملکیّة ، اُردن 1403ه .
287 . قاسمی ، محمد (م 1332ه) قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1399ه .
288 . قاضی عِیاض ، عِیاض بن موسی (م 544ه) تَرتیب المدارک و تقریب المسالک ، تحقیق : احمد بکیر محمود ، مکتبة الحیاة ، بیروت .
289 . قاضی نعمان مغربی ، نعمان بن محمد (م 363ه) دعائم الإسلام ، تحقیق : آصف بن علی ، دار المعرفة ، قاهره 1383ه .
290 . قُرطُبی ، محمد بن احمد (م 671ه) تفسیر القرطبی (= الجامع لأحکام القرآن) دار الشَعب ، قاهره .
291 . قلعجی ، محمد رواس ؛ موسوعة فقه ابراهیم نَخَعی ، دار النفائس ، بیروت 1406ه .
292 . قمی ، علی بن ابراهیم (از بزرگان قرن سوم و چهارم هجری) تفسیر القمی ،
ص: 633
تحقیق : سید طیب موسوی جزائری ، دار الکتاب ، چاپ سوم ، قم 1404ه .
293 . قُنْدوزی ، سلیمان بن ابراهیم (م 1294ه) ینابیع المودّة لذوی القُربی ، تحقیق : سید علی جمال اَشرف الحسینی ، دار اُسوه ، چاپ اول 1416ه .
294 . قُوشْچی ، علاء الدین (م 879ه) شرح التجرید ، منشورات رضی ، قم .
295 . قَیْسی ، محمد بن عبد اللّه (م 842ه) توضیح المشتبه فی ضبط اَسماء الرواة و اَنسابهم و اَلقابهم و کناهم ، تحقیق : محمد نعیم العرقسوسی ، مؤسسة الرسالة ، چاپ اول ، بیروت 1993م .
296 . کاشانی ، علاء الدین (م 587ه) بَدائع الصَنائع فی ترتیب الشرائع ، دار الکتاب العربی ، چاپ دوم ، بیروت 1982م .
297 . کراجکی ، محمد بن علی (م 449ه) کنز الفوائد ، انتشارات مصطفوی ، چاپ سنگی ، قم 1369ه .
298 . کَلاعی ، سلیمان بن موسی (م 634 ه) الإکتفاء بما تَضَمَّنه مِن مغازی رسول اللّه و الثلاثة الخلفاء ، تحقیق : محمد کمال الدین عزّ الدین علی ، عالم الکتب ، چاپ اول ، بیروت 1417ه .
299 . مالک بن اَنس (م 179ه) المُدَوَّنة الکبری ، دار صادر ، بیروت .
300 . مالک بن انس (م 179ه) المُوَطَّأ ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی ، دار احیاء التراث العربی ، مصر .
301 . مامقانی ، عبد اللّه (م 1351ه) تنقیح المقال (چاپ سنگی) المطبعة المرتضویة ، نجف 1350ه .
302 . مبارکفوری ، عبد الرّحمان بن الرَّحیم (م 1353ه) تُحفة الأَحوزی بشرح جامع الترمذی ، دار الکتب العلمیة ، بیروت .
303 . مُبَرَّد ، محمد بن یزید (م 285ه) الکامل فی اللغة ، دار الکتب العلمیه ، بیروت
ص: 634
1407ه .
304 . مُتَّقی هندی ، علاء الدین علی (م 975ه) کنز العمال فی سُنَن الأقوال و الأفعال ، تحقیق : محمود عُمَر الدِمیاطی ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1419ه .
305 . مَحاملی ، حسین بن اسماعیل (م 330ه) امالی المَحاملی (بروایة ابن یحیی البیع) تحقیق : ابراهیم قَیْسی ، المکتبة الإسلامیة ، دار ابن القیّم ، چاپ اول _ عمان _ اردن ، الدمام 1412ه .
306 . محمد ابو زُهْرَه (معاصر) تاریخ المذاهب الإسلامیّة فی السیاسة و العقائد ، دار الفکر العربی ، 1989م .
307 . محمد سلام مدکور ؛ مناهج الاجتهاد فی الإسلام .
308 . محمد عَجّاج الخطیب ؛ السُّنَّة ما قبل التدوین ، دار الفکر ، بیروت 1401ه .
309 . مَرْوَزی ، محمد بن مخلد (م 331ه) ما رواه الأکابر عن مالک بن اَنس ، تحقیق : عواد الخلف ، مؤسسه ریان ، چاپ اول ، بیروت 1416ه .
310 . مَرْوَزی ، نُعَیْم بن حماد (م 229ه) الفتن ، تحقیق : سَمیر اَمین الزهیری ، مکتبة التوحید ، الطبعة الأولی ، قاهره 1412ه .
311 . مِزّی ، یوسف بن زکی (م 742ه) تهذیب الکمال ، تحقیق : بشار عواد معروف ، مؤسسة الرساله ، چاپ اول ، بیروت 1400ه .
312 . مسعودی ، علی بن حسین (م 346ه) مروج الذَهَب و معادن الجوهر ، فهرست ها : یوسف اسعد داغر ، دار الهجره ، چاپ دوم ، قم .
313 . مسلم بن حَجّاج (م 261ه) صحیح مسلم ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .
314 . مُغْنِیه ، شیخ محمد جواد (م 1979 میلادی) الشیعه و الحاکمون ، منشورات سید رضی ، قم .
ص: 635
315 . مَقْدِسی ، محمد بن عبد الواحد (م 643ه) الأَحادیث المُختارة ، تحقیق : عبد الملک بن عبد اللّه بن دهیش ، مکتبة النهضة ، چاپ اول ، مکه 1410 ه .
316 . مَقْدِسی ، محمد بن مُفْلِح (م 803ه) الآداب الشرعیة و المِنَحُ المَرعیّة ، تحقیق : شُعَیب الأرْنَؤوط ، عُمَر القیام ، مؤسسة الرسالة ، چاپ دوم ، بیروت 1417ه .
317 . مَقْدِسی ، مطهر بن طاهر (م 507ه) البَدْء و التاریخ ، مکتبة الثقافة الدینیّة ، پور سعید .
318 . مَقْرِیزی ، احمد بن علی (م 845ه) الخطط المقریزیة (= المواعظ و الإعتبار فی معرفة الخطط و الآثار) ، دار العرفان _ الشیاح ، لبنان .
319 . مَقْریزی ، احمد بن علی (م 845ه) النزاع و التخاصم ، مکتبة الأهرام ، مصر .
320 . مُناوی ، محمد بن علی (م 1031ه) فَیْضُ القدیر شرح الجامع الصغیر ، المکتبة التجاریة الکبری ، چاپ اول ، مصر 1356ه .
321 . مُنذری ، عبد العظیم بن عبد القوی (م 656ه) الترغیب و الترهیب من الحدیث الشریف ، تحقیق : ابراهیم شمس الدین ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ، بیروت 1417ه .
322 . منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام (م 260 ه) تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام مدرسه امام هادی ، چاپ اول ، قم 1409ه .
323 . منسوب به امام علی بن موسی الرضا علیه السلام ؛ فقه الرضا ، کنگره جهانی امام رضا علیه السلام ، چاپ اول ، مشهد 1406ه .
324 . مِنْقَری ، نَصْر بن مزاحم (م 212ه) کتاب صِفِّین ، تحقیق : عبد السلام محمد هارون ، المؤسسة العربیة الحدیثة ، چاپ دوم ، قاهره 1382ه .
325 . نجاشی ، احمد بن علی (م 450ه) رجال النجاشی ، انتشارات اسلامی ، چاپ پنجم ، قم 1416ه .
ص: 636
326 . نسائی ، احمد بن شُعَیب (م 303ه) السُّنَن الکبری ، تحقیق : عبد الغفار سلیمان بُنْداری و سید کسروی حسن ، دار الکتب العلمیه ، چاپ اول ، بیروت 1411ه .
327 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303ه) سُنَ النسائی (= المجتبی من السنن) تحقیق : عبد الفتاح ابو غده ، مکتب المطبوعات الإسلامیه ، چاپ دوم ، حلب 1406ه .
328 . نوری طَبْرِسی ، حسین (م 1320ه) مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، تحقیق و نشر : مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ اول تحقیق شده ، قم 1408ه .
329 . نَووی ، یحیی بن شَرَف (م 676ه) شرح النَّووی عَلَی صحیح مسلم ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ دوم ، بیروت 1392ه .
330 . نَووی ، یحیی بن شرف (م 676ه) المجموع شرح المهذب ، دار الفکر ، بیروت .
331 . نیشابوری ، حسن بن محمد (م 728ه) تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان (= تفسیر النیسابوری) ضبط و تخریج آیات و احادیث : زکیرا عمیرات ، دار الکتب العلمیة ، چاپ اول ، بیروت 1416ه .
332 . واسطی ، علی بن محمد (از بزرگان امامیه در قرن ششم) عیون الحکم و المواعظ ، تحقیق : حسین حسینی بیرجندی ، دار الحدیث ، چاپ اول ، قم .
333 . هَرَوی ، قاسم بن سلام (م 223ه) غریب الحدیث ، تحقیق : محمد عبد المعید خان ، دار الکتاب العربی ، چاپ اول ، بیروت 1396ه .
334 . هَیْثَمی ، علی بن اَبی بکر (م 807ه) بُغیَةُ الباحث عن زوائد مسند الحارث ، تحقیق : حسین احمد صالح الباکری ، مرکز خدمة السنة و السیرة النبویّة ، چاپ اول ، مدینه 1413ه .
335 . هَیْثَمی ، علی بن اَبی بکر (م 807ه) مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، دار الریّان _ دار الکتاب ، قاهره _ بیروت 1407ه .
ص: 637
336 . هَیْثَمی ، علی بن اَبی بکر (م 807ه) موارد الظمآن إلی زوائد ابن حِبّان ، تحقیق : محمد عبد الرزاق حمزه ، دار الکتب العلمیه ، بیروت .
337 . یافعی ، عبد اللّه بن اَسعد (م 768ه) مرآة الجنان و عبرة الیقظان ، مؤسسة الأعلمی ، اُفست از چاپ اول دائرة المعارف النظامیه ، حیدر آباد _ دکن 1338ه .
338 . یحیی بن حسن ؛ رسائل العدل و التوحید .
339 . یحیی بن حسین بن قاسم (م 298ه) دُرَر الأحادیث النبویة بالأسانید الیحیویه ، منشورات الأعلمی ، بیروت 1402ه .
340 . یعقوبی ، احمد بن اَبی یعقوب (م 284ه) تاریخ الیعقوبی ، دار صادر ، بیروت .
ص: 638
سرشناسه:شهرستانی، علی، 1337 -
عنوان قراردادی:وضوء النبی: البحث التاریخی... .فارسی
عنوان و نام پدیدآور:وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله: بحث تاریخی: تاریخ اختلاف مسلمانان در وضو، و اسباب و انگیزه های آن/ نویسنده سیدعلی شهرستانی؛ مترجم سیدهادی حسینی.
مشخصات نشر:تهران: دلیل ما، 1391.
مشخصات ظاهری:638 ص.
فروست:سلسله پژوهش هایی درباره وضو؛ 1.
شابک:190000 ریال:978-964-397-791-7
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:کتابنامه:ص.[607]-638؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع:وضو -- تاریخ
موضوع:فقه تطبیقی
شناسه افزوده:حسینی، سیدهادی، 1343 - ، مترجم
رده بندی کنگره:BP185/5/ش9و63041 1391
رده بندی دیویی:297/352
شماره کتابشناسی ملی:2723742
ص: 1
وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله
وارسی روایات صحابه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله
مرویات عثمان بن عفان
اثر
سید علی شهرستانی
ترجمه
سید هادی حسینی
جلد دوم
ص: 2
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 3
ص: 4
تقدیم··· 9
درآمد··· 11
مقدّمه··· 15
تعبّد و مُتعبِّدان··· 23
اجتهاد و مجتهدان··· 28
مجتهدان در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله··· 35
مجتهدان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله··· 40
عثمان و اجتهاد··· 45
عثمان و وضو··· 47
مخالفانِ عثمان··· 56
چه کسی اختلاف در وضو را آغازید ؟··· 59
عثمان و بدعت در وضو··· 71
چرا وضویی نو ؟··· 78
امام علی علیه السلام و وضو··· 82
وضو در دوره امویان··· 87
وضو در دوره عبّاسیان··· 97
ص: 5
منصور و وضو··· 99
مهدی و وضو··· 102
رشید و وضو··· 105
سخن پایانی··· 111
واکاوی رویکرد روایی در وصفِ وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله··· 119
بخش اوّل : واکاوی روایات صحابه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند
و دلالت و نسبت··· 121
وارسی روایات عثمان بن عفّان از نظر سند و دلالت و نسبت··· 135
روایات وضوی غَسْلی··· 139
وارسی سندی··· 165
1 - وارسی سندی روایات حُمران از عثمان··· 167
شرح حال حُمران (راوی وضوی عثمان)··· 210
تاریخ یهود در عراق··· 215
مدارس دینی عراق قبل از اسلام··· 229
ارتباط عرب با امپراطور روم و فارس··· 235
فتح عراق و سقوط مناذره··· 243
عین التَّمر··· 245
مهم ترین ملحقات و توابع عین التمر··· 247
1 . شفاثا··· 247
2 . نقیره··· 247
3 . غزه··· 247
4 . حصن اُخیضر··· 248
ص: 6
فتح عین التمر··· 249
سقوط حصن··· 252
اسیران فتح عین التمر و شمار آنها··· 261
حُمران بن اَبان کیست ؟··· 304
نام حُمران و نام پدر او چیست ؟··· 313
حُمران عرب است یا عجم ؟··· 315
ادلّه عرب بودن حُمران و نقض آنها··· 321
یهودی بودن حُمران··· 334
نصرانی بودن حُمران··· 338
حُمران و افشای اَسرار خلافت··· 345
حُمران و افشای راز جانشینی سعد بن اَبی وقّاص بر کوفه··· 349
حُمران و ازدواج در عدّه··· 351
حُمران و عامر بن عبد قَیْس زاهد··· 352
رشوه ولید به حُمران··· 356
ضرب سکّه به نام حُمران··· 358
چکیده··· 361
2 - وارسی سندی روایات غیر حُمران از عثمان··· 372
وارسی دلالت روایات وضوی غَسلی··· 405
مناقشه دلالی··· 407
مرحله انتقالی··· 432
نسبت خبر به او··· 457
زُهری کیست ؟··· 468
ص: 7
دیگر راویان وضوی عثمانی و جاهای تمرکز آنان··· 494
مقایسه میان تبعید حُمران یهودی و تبعید دیگران··· 494
عثمانی بودن بصره··· 504
واسط··· 508
بصره و موالی··· 513
موالی و شعوبیّه··· 519
موالی و اهل بیت علیهم السلام··· 525
قریشیان··· 538
تطبیق بحث های پیشین··· 543
قریشی ها··· 559
موالیان قریشی ها··· 566
موالیان غیر قریشی و ایرانی··· 576
بعضی از شگفتی های راویان وضوی عثمانی··· 593
خدشه دار بودنِ راویانِ وضوی عثمانی··· 610
نگرش سازش : سازگار ساختن اَخباری که اهل سنّت در شستن پا و سر روایت کرده اند با اَخباری که از پیامبر در مَسح این دو عضو هست··· 620
سخن پایانی··· 680
منابع و مآخذ··· 681
ص: 8
به مردانِ علم و تحقیق و دانش پژوهانِ شریعت ؛
به همه کسانی که در هر جای این کره خاکی در پی حقیقت و شیفته علم اند ؛
به آنان که از بندهای تعصّب رهیده اند و دوست دارند تاریخ تشریع و ملابسات آن را با تحلیل و واقع نگری بکاوند ؛
به برادرانم ، علمای الأزهر ، زیتونه ، قرویّین ، قاریونس ، مکّه ، دانشگاه مدینه ، اُم دُرمان و دیگر دانشگاه های اسلامی ؛
به زنان مسلمانِ بیدار و آگاه در هر کجا که هستند ؛
به کسانی که شناخت تاریخ اسلام را دوست دارند و می خواهند سببِ اختلافِ مسلمانان (و شعبه شعبه شدن آنها به مذهب ها و فرقه ها) را دریابند ؛
این پژوهش را در راستای پیشرفتِ حرکتِ مبارک علمی ، تقدیم می دارم .
ص: 9
ص: 10
وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از موضوعات مهمّی است که باید در قالب «تشریع و ملابسات احکام در میان مسلمانان» به وارسی آن پرداخت .
به دلیلِ تناقض گویی های فراوانِ در آن و بدان خاطر که نخستین الگوی طرح ما (بررسی مقایسه ای فقه اسلامی) از اوّلین باب فقه باشد ، بحث در این زمینه را از چهار جنبه بررسی کرده ایم :
1 . رویکرد تاریخی
در این قسمت ، به اختلاف مسلمانان در وضو از عهد پیامبر صلی الله علیه و آله تا آخر دوران
عبّاسی اوّل ، پرداختیم ، زمان اختلاف را مشخص ساختیم ، به مسائل پشت پرده آن رهنمون شدیم و به امور جدیدی که در عصرهای متأخّر از سوی خلفای با آن همراه گشت ، اشاره کردیم .
این بحث ، به منزله مقدّمه ای برای پژوهش در این راستا بود ، و بارها به صورت خلاصه و کامل چاپ شد و به زبان های گوناگون ترجمه گردید .
2 . رویکرد روایی
در این عرصه ، اختلاف نقل های بعض از صحابه را با روایات اهل بیت علیهم السلام
ص: 11
و با بعض دیگر از صحابه ، در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله بر اساس معیارهای
رجالی و درایه ای شیعه و سنّی می آوریم . بعضی از مبانی اختلاف و اَسبابی را که در صحیح دانستن این نقل یا آن روایت ، دنبال کرده ایم ، روشن ساخته ایم و آنچه را از صحابه یا اهل بیت روایت شده است نپذیرفته ایم مگر اینکه با سیره عمومی و مبانی فقهی و اقوال دیگرشان سازگار باشد و اصطلاح «نسبة الخبر إلیه» (نسبت خبر به شخص) را بر آن گذارده ایم .
و این بحث جدیدی است و بجاست در فروع اختلافی به کار رود ؛ چراکه پشت پرده مسئله و ریشه های اختلاف را می نمایاند .
3 . رویکرد قرآنی و لغوی
در این ناحیه ، همه وجوهی را که اهل سنّت در قرائت جرّ « وأرجُلَکم » آورده اند ، ذکر کردیم و پاسخ گفتیم .
نیز ادّعاهای اهل سنّت را در قرائت آیه وضو بیان کرده ایم و آنچه را برای اثبات شستن پاها - در وضو - گفته شده و ممکن است به ذهن آید ، آورده ایم و پاسخ داده ایم .
در پایان به چگونگی استدلال اهل سنّت به قرائتِ شاذّ رفع « وأرجُلَکم » برای اثبات شستن پاها اشاره داریم و جواب آن را باز گفته ایم .
در فصل پایانی بحث قرآنی ، همه آنچه را اهل سنّت پیرامون قاعده «جرّ به جوار» (جرّ کلمه از باب جرّ لفظ کناری آن) گفته اند و به آن برای اثبات شستن پاها استدلال کرده اند (و اینکه « وأرجُلَکم » از باب مجاوره با « بِرُؤُوسِکُمْ » مجرور است و مفاد آن شستن پاهاست) آورده ایم و پاسخ داده ایم .
ص: 12
خوش داشتم در آغاز پژوهش در این زمینه ، به سبب جمع قرآن از سوی
عثمان اشاره کنم و اینکه آیا جمع او در اختلاف فقهی میان مسلمانان اثر گذارد یا نه ؟ نیز به دلایل تقویت کننده ای که بعدها از آن برای استوار سازی وضوی عثمان ، استفاده شد ؛ مانند این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله :
- ویلٌ لأعْقاب (أو للعراقیب) مِنَ النّار ؛ وای بر پاشنه ها از آتش .
- أَسْبِغوا الوضوء ؛ وضو را به طور کامل و تمام به جای آورید .
- أَتِمّوا الوُضوءَ ؛ وضوی کامل و تمام بگیرید .
و دیگر بحث ها که با قرآن و زبان عرب ، مرتبط اند ، لیکن گستردگی بحث اجازه نداد همه این آرزوها را تحقّق بخشیم ، به پژوهشی در مسئله جمع قرآن در کتابی جداگانه ، بسنده کردیم و دیگر بحث ها را برای وقت دیگر وا نهادیم .
4 . رویکرد تأسیسی (فقهی و اصولی)
این بخش ، واکاوی مهم ترین مسائل وضو و احکام آن (بدون پرداختن به بیان چگونگی وضوی پیامبر) از دید فقهای مذاهب اسلامی و نگرش های اصولی شان می باشد و استدلال هایی را که در اسباب و موجبات وضو و نواقض آن آورده اند .
در این زمینه ، به دلایل فقهی و اصولی آنها اشاره می کنیم و نقل اقوال را بی طرفانه می آوریم و دیدگاه خود را با ادلّه و شواهد تقویت می کنیم .
این بحث - اگر به انجام رسد - وسیع تر و شامل تر از سخنانی است که فقهای پیشین ما در کتاب های استنباطی فقه اختلافی آورده اند . امیدواریم به خواست خدای متعال بر این کار توفیق یابیم .
ص: 13
اکنون پس از چاپ رویکرد تاریخی «وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله» با خوانندگان گرامی همراه می شویم تا بحث را از جنبه دیگری پی گیریم و آن رویکرد روایی در مسئله وضوست که در یک مقدّمه و دو بخش سامان یافته است :
بخش اوّل : وارسی روایات صحابه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند و دلالت و نسبت .
بخش دوّم : وارسی روایات اهل بیت در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند
و دلالت و نسبت .
ص: 14
ص: 15
ص: 16
مقدّمه
پیش از پرداختن به رویکرد روایی مسئله وضو و وارسی روایاتی که حاکی وصف وضوی پیامبرند ، بجاست سیمایی از جامعه اسلامی را هنگام ظهور پیامبر صلی الله علیه و آله بیاوریم و مسائل پشت پرده ای را بنمایانیم که زمینه را برای اختلاف در احکام شرعی (از جمله وضوی پیامبر) آماده ساخت .
در کتاب «منع تدوین حدیث» بعضی از علل و اسباب و ملابساتی(1) را روشن ساختیم که به تقسیم مسلمانان به دو گروه فکری - بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله - انجامید و
هر کدام از آنها روش و مبنای خود را داشتند .
بعضی از صحابه به لزوم گرفتن احکام از قرآن و سنّت فرا می خواندند و رأی و اجتهاد را در قبال آن برنمی تافتند .
ص: 17
بعضی دیگر به مشروع بودن نظر اشخاص قائل بودند و قول آنان را در برابر نص (قرآن و سنّت) درست می دانستند ؛ چراکه بر این باور بودند که آنان ملاکات احکام و روح تشریع را دریافته اند .
گروه نخست ، راه طاعت و امتثال همه احکام صادر از خدا و پیامبر را در پیش گرفتند . اینان به خود و دیگران اجازه نمی دادند که در احکام شرعی ، به آرای شخصی و اجتهادات بر ناگرفته از قرآن و سنّت ، عمل کنند .
گروه دوّم - مجتهدان در برابر نص - کسانی بودند که در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله به رأی فتوا می دادند و با وجود نص ، در پی مصلحت برمی آمدند .
اینان گرچه به رسالت پیامبر اعتقاد داشتند ، لیکن آن قداست و مکانتی را که خدا به پیامبر ارزانی داشت ، نمی پذیرفتند و در مواقع بسیاری با پیامبر صلی الله علیه و آله چنان رفتار می کردند که گویا آن حضرت یک انسان ناکامل است . خطا و صواب می کند و لعن و ناسزا می گوید ، سپس برای نفرین شده ها آمرزش می خواهد .(1)
این تقسیم فکری میان صحابه ، از اسبابی است که اختلاف مسلمانان را در احکام شرعی - بعد از پیامبر - رقم زد .
این تقسیم در بر دارنده علل دیگری است که در لابلای بحث - به خواست خدا - به آن می پردازیم .
آری ، داعیانِ اجتهاد در راستای مشروع بودن این اختلاف به حدیث
ص: 18
پیامبر
صلی الله علیه و آله استدلال کرده اند که فرمود : اِخْتلافُ أُمّتی رَحْمَة ؛(1) اختلاف امّتم مایه رحمت است .
لیکن آیا به راستی «اختلاف امّت ، مایه رحمت است» به معنایی که آنان تفسیر می کنند ؟ یا این حدیث معنای دیگری دارد ؟
اگر این معنا درست باشد ، دو روایت زیر را از پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه تفسیر
کنیم ؟!
لاَ تَخْتَلفوا فَتَهْلِکُوا ؛(2) اختلاف نکنید [ وگرنه ] هلاک می شوید .
سَتَفْرُقُ أُمّتی إلی نَیِّف وَسَبعینَ فِرْقَةً ؛ فِرْقَةٌ ناجِیَةٌ والباقی فی النَّار ؛(3) أُمّتم هفتاد و اندی فرقه خواهند شد ؛ یک فرقه نجات می یابد و دیگران در دوزخ اند .
با آنکه کتاب دینی مسلمانان یکی است و یک پیامبر دارند ، چرا بدین اندازه میانشان اختلاف است ؟
یکی «دستْ باز» و دیگری «دستْ بسته» نماز می خواند ، یکی پاها را در نماز به هم می چسباند و دیگری پاها را از هم باز می کند ، یکی پاها را در وضو می شوید و دیگری مَسْح می کشد ، یکی بَسْمَلَه را به جَهْر می گوید و دیگری به اِخفات ، یکی پس از حمد «آمین» بر زبان می آورد و دیگری نه .
عجیب این است که همه اینان اقوال و افعالشان را - با وجود این ناسازگاری آشکار - به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دهند !
ص: 19
آیا همه اینها را پیامبر صلی الله علیه و آله گفت و انجام داد و هر دو نقل از آن حضرت ، درست است ؟ یا همه این نقل ها (چنان که اهل سنّت قائل اند) صحیح اند ؟!
یا در همه این حالت ها ، فعل پیامبر صلی الله علیه و آله واحد بود ؟
اگر فعل پیامبر واحد بود ، این اختلاف (که گاه دفع و انکار آن دشوار است) از کجا پدید آمد ؟
آیا در شریعت خدا وظیفه داریم بر یک رأی بمانیم یا به اختلاف امر شده ایم ؟
اختلاف نقل از یک صحابی را به چه چیزی می توان تفسیر کرد ؟(1)
چرا دو نگرش در شریعت پدید آمد ؟ یکی به تعدّد فرا می خواند و دیگری به وحدت ؟
اگر متعدّد بودن (چند دستگی) مطلوب شارع بود ، چرا پیامبر صلی الله علیه و آله فرقه ناجیه امّت را به یکی از 73 فرقه منحصر ساخت و بقیه را دوزخی شمرد ؟
آیا بر اساس تفسیر پیشین از اختلاف ، پیامبر صلی الله علیه و آله نباید همه را اهل نجات به شمار می آورد و یکی را دوزخی می دانست ؟!
بلکه مجالی برای اینکه حتّی یک فرقه در آتش باشد ، باقی نمی ماند .
و اگر یکپارچگی مطلوب شارع بود ، چرا متعدّد بودن را صحیح دانست و ملتزم شد ؟
آیا اینکه گفته اند «اختلاف امّت به همین اعتبار رحمت است» درست است ؟
در این صورت ، تأکید خدای سبحان بر وحدت کلمه ، برای چیست ؟
ص: 20
و اگر تفرقه مطلوب شارع بود ، معنای این سخن خدای متعال چیست که
می فرماید :
« وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً » ؛(1) اگر این قرآن از نزد غیر خدا بود ، در آن اختلاف فراوانی می یافتند .
و نیز اینکه :
« وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ » ؛(2) این [ تعالیم و احکام ] راه مستقیم من است آن را بپیمایید و از راه ها[ی دیگر ] پیروی نکنید که شما را از راه خدا پراکنده می سازد . خدا
شما را به اینها سفارش می کند بدان امید که پرهیزکار شوید .
قائل شدن به متعدّد بودن یا ایمان به وحدت ، به عواملی برمی گردد که منجر شد مسلمانان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله چند دسته شوند که مهم ترین آنها تقسیم مسلمانان به دو گروه اصلی است :
1 . مکتب تعبّد محض = یکپارچگی در پرتو پیروی از نص [ متن محوری ]
2 . مکتب اجتهاد و رأی = چند دستگی در پرتو پیروی از رأی [ رأی محوری ]
در کتاب «منع تدوین حدیث» و «تاریخ حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله» درباره این دو مکتب ، به تفصیل سخن گفته ایم و ریشه های اجتهاد و رأی را نزد عرب قبل از اسلام روشن ساخته ایم ؛ اینکه درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله چه تصوّری داشتند و چگونه با آن حضرت همچون یک شخص عادی برخورد می کردند که خطاب و
ص: 21
صواب می کند و در هنگام خشم چیزی را می گوید که در حالت خرسندی آن را بر زبان نمی آورد .
بالاتر از این ، بر اساس فهم بعضی از آنان ، پیامبر صلی الله علیه و آله فقط پادشاهی بود که جنگید و پیروز شد و تعالیم او ، مقرّراتی اند که از نزد خود صادر کرد و خدای سبحان چیزی را در این زمینه نازل نفرمود .
اسلام برای آنکه امّت را متحد سازد ، شهادت «أن لا إلهَ إلاّ اللّه» (خدایی جز خدای یکتا نسیت) و شهادت «وَأَنّ محمّداً رَسولُ اللّه» (و محمّد رسول خداست) را آورد .
شهادت اوّل ، به قصد اجتماع عرب (و از آنجا همه جهان) بر یک اعتقاد بود ؛ یکتایی معبود و ترک پرستش خدایان و بت های موجود نزد آنان .
شهادت دوّم ، پایان دادن به رهبران متعدّد و درگیری های قبیله ای و گرد آمدن پیرامون یک رهبر را در نظر داشت و آن [ شخص یگانه ] پیامبر انسانیّت بود .
یعنی اسلام خواست از نظر اعتقادی آنان را یکدست سازد و همه ، خدای متعال را بپرستند و تنها محمّد صلی الله علیه و آله را به عنوان رهبر روحی و سیاسی واجتماعی بپذیرند ؛ زیرا وحدت فکری و رهبری ، از اموری است که اُمّت را قوی می سازد و شأن آنان را بالا می برد (بر خلاف متعدّد بودن ، که به تفرقه و اختلاف می انجامد) .
اکنون - به طور فشرده - پیرامون تعبّد و متعبّدان و اجتهاد و مجتهدان و نقش هر کدام از این دو در وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله سخنانی را می آوریم .
ص: 22
قرآن و سنّت ، متعدّد بودن (چند دستگی) را تشریع نکردند ، بلکه آمدند تا این اعتقاد جاهلی را (که بر حُبّ ذات و طمع در ریاست مبتنی بود) بشکنند و نابود سازند .
خدای سبحان در قرآن بارها و با الفاظ مختلف بر وجوب پیروی از پیامبر اُمّی ، تأکید می ورزد :
« مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ » ؛(1) هرکه از پیامبر فرمان بَرَد ، از خدا اطاعت کرده است .
« وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللَّهَ وَیَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ » ؛(2) هرکس از خدا و پیامبرش اطاعت کند و از خدا بترسد و بیم داشته باشد [ راه درستی را می پیماید ] و اینان اند که بَرَنده اند .
« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ » ؛(3) ای کسانی که ایمان آوردید ، از خدا اطاعت کنید و پیامبر را فرمان برید ، و اعمالتان را باطل نسازید .
« إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَن یَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ » ؛(4) سخن مؤمنان هنگامی که سوی پیامبر
ص: 23
دعوت شوند تا میانشان حکم کند ، این است که : «شنیدیم و فرمان بردیم» و اینان اند که رستگارند .
« وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً » ؛(1) هیچ مرد و زن مؤمنی را نسزد که آن گاه که خدا و رسولش در امری حکم کند ، برای خویش حقّ اختیار قائل شود ؛ و هرکس خدا و رسول او را عصیان ورزد ، در گمراهی آشکار است .
و دیگر آیاتی که به پیروی و طاعت پیامبر صلی الله علیه و آله امر می کند و بیشتر آنها با طاعت خدای متعال مقرون است و این بدان معناست که امر پیامبر صلی الله علیه و آله همان امر خداست .
در عظمتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و اینکه آن حضرت جز از جانب خدا سخن نمی گوید ، همین بس که خدای متعال می فرماید :
« وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی » ؛(2) پیامبر از روی هوای نفس سخن نمی گوید ، آنچه بر زبان می رود جز وحیی که به او می شود ، نیست .
« إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ » ؛(3) همانا مؤمنان - تنها - کسانی اند که به خدا و رسولش ایمان آورند و هنگامی که برای کاری همگانی نزدش باشند ، بی اجازه او بیرون نروند [ ای پیامبر ] آنان که از تو ا جازه می گیرند ، همان کسانی اند که به خدا و رسول او ایمان [ راستین ] دارند .
ص: 24
در سنّت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز بارها به وجوب پیروی اَقوال و اَفعال پیامبر (بر وجه تعبّد و التزام مطلق) امر شده است .
در حدیث اَریکه آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
یُوشِکُ الرَّجُلُ مُتّکِئاً عَلَی أَریکَتِه ، یُحَدِّثُ بِحَدیثٍ مِنْ حَدیثی ، فَیَقُول :
بَیْنَنا وَبَیْنَکُم کتابُ اللّه ، فَما وَجَدْنا فیه مِن حلالٍ اسْتَحْلَلناه ، وما وَجَدْنا
فیه من حَرامٍ ، حَرَّمناهُ .
ألا وَإنَّ ما حَرَّمَ رسولُ اللّه ، مثلُ ما حَرَّمَ اللّه ُ ؛(1)
نزدیک است که شخصی بر تخت تکیه زند ، حدیثی از من را بر زبان آورد ، سپس گوید :
میان ما و شما کتاب خدا هست ! هر حلالی را که در آن یافتیم ، حلال می دانیم و هر حرامی را که در آن یافتیم ، حرام می شماریم .
بدانید که آنچه را رسول خدا حرام ساخت ، مانند همان حرام هایی است که خدا حرام فرمود .
و دیگر احادیثی که در سنّت هست .
افزون بر این ، احادیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است که متعبّدان به اقوال و اَفعال و تقریرهای پیامبر صلی الله علیه و آله را می ستاید ، مانند این سخن که فرمود :
یا مَعْشر قُریش ، لَتَنْتَهُنّ أو لَیَبْعَثنّ علیکم مَن یَضْرِبُ رِقابَکُم بالسَّیْف
عَلَی الدّین ، قد امْتَحَنَ اللّه ُ قَلْبَهُ للإیمان !
ص: 25
قالوا : مَنْ هُو یا رسولَ اللّه ؟
وقال أبوبکر : مَن هُو یا رسول اللّه ؟
وقال عُمَر : مَنْ هُو یا رسول اللّه ؟
قال : هو خاصِفُ النَّعل !
وکان قد أَعْطَی علیّاً نَعْلَه یَخْصِفُها ؛(1)
ای گروه قریش [ از مخالفت ها ] دست بردارید یا خدا بر شما کسی را برانگیزد که ایمان قلبی اش را آزمود ، در راه دین گردنتان را می زند !
پرسیدند : ای رسول خدا ، او کیست ؟
ابوبکر گفت : او چه کسی است ای رسول خدا ؟
عُمَر پرسید : ای رسول خدا ، او کیست ؟
پیامبر
صلی الله علیه و آله فرمود : او پینه دوز کفش است !
آن حضرت کفش خویش را به علی داده بود تا پینه کند .
و درباره عمّار یاسر فرمود :
إنّ عمّاراً ملِئَ إیماناً إلی مُشاشه ؛(2)
عمّار سراپا آکنده از ایمان است .
و نیز فرمود :
مَن عادی عَمّاراً عاداه اللّه ُ ، ومَن أَبْغَضَ عمّاراً أَبْغَضَهُ اللّه ُ ؛(3)
هرکه با عمّار دشمنی ورزد ، خدا با او درمی افتد ؛ و هرکه با عمّار کینه توزد ، خدا از او نفرت دارد .
ص: 26
و آن گاه که حَنْظَلَه ندای پیامبر را در جنگ اُحُد لبّیک گفت و در صبح دم شبِ زِفاف ، با حالت جنابت ، روانه جنگ شد و شهید گشت ، پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اش فرمود :
همرزمتان را فرشتگان غسل می دهند ، ماجرا را از همسرش بپرسید !
همسر حنظله گفت : آن گاه که آوای جنگ را شنید ، با اینکه جُنُب بود سوی آن شتافت .
پیامبر
صلی الله علیه و آله فرمود : به همین جهت است که ملائکه او را غسل می دهند .(1)
ص: 27
جریانِ تعبّد ، همان مسیر صحیحی است که خدا برای بندگانِ مؤمنش خواست که به خدا و رسولش ایمان آورند و در پی پیامبر راه بپیمایند و اَوامرِ او را گردن نهند و به امر و نهیِ پیامبر تن دهند ، و از سرِ طاعت و امتثال ، مطیع آن حضرت باشند نه اینکه آرای شخصی شان را اعمال کنند یا تحت تأثیر آرای موروثی قرار گیرند .
تاریخ از وجود صحابه ای خبر می دهد که به خود اجازه می دادند پیامبر را تخطئه کنند و در برابر اَقوال و اَفعالِ او بایستند ، واین رفتاری تازه نبود ؛ چراکه
قرآن و سنّت ، این پدیده را به عنوان یک سنّتِ تاریخی در ادیان گذشته ، مطرح می سازد .
در آیین های سابق ، مردم به پیامبران ایمان می آوردند ، در میانِ آنان همان گونه که تکذیب کنندگان بودند ، مؤمنان ویژه و مقرّب و حواریان نیز وجود داشتند ؛ و در این میان ، دسته ای یافت می شدند که با وجود ایمان به انبیا به اختلاف افتادند و آنچه را انبیا آوردند به درستی درنیافتند یا فهمیدند امّا [ آن را با خواسته های
نفسانی خود تفسیر کردند و درآمیختند و به خطا رفتند ] .
قرآن مجید ، وجود صحابه ای را می نمایاند که مسلمان شدند و به خدا و رسول [ در ظاهر ] ایمان آوردند ، لیکن تا حدّ زیادی تعبّدناپذیر باقی ماندند و قداستِ پیامبر و دائره وجوب اِطاعت او را درک نمی کردند ؛ زیرا گاه مانند کمترین مردمان با او برخورد داشتند ، با آن حضرت مخالفت می ورزیدند و بر او اعتراض می کردند و صداشان را بر سرِ آن حضرت بالا می بردند و ...
ص: 28
قرآن کریم ، بسیاری از این حالات نامسئولانه را روشن می سازد و به عِلاج آنها می پردازد ، خدای سبحان می فرماید :
« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ » ؛(1)
ای کسانی که ایمان آوردید ، صداهاتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و با او درشت گویی نکنید - آن گونه که بعضتان با بعضِ دیگر به درشتی سخن می گویید - مبادا که ناآگاهانه اعمالتان تباه شود .
این آیه ، صراحت دارد بر اینکه مخاطبان مؤمنانی بودند که شهادتین را بر زبان می آوردند و اهل زنا یا قتل یا دیگر گناهان نبودند ، بلکه با صدای بلند ، پیامبر را صدا می زدند به گونه ای که آشکار می ساخت آنان به آنچه شأن نبوّت اقتضا دارد ، پایبند نیستند و پیامبر را یک شخص عادی - مانند خودشان - می شمارند . بنابراین ، نیازی نمی دیدند که به سخنِ پیامبر متعبّد باشند . همین امر
باعث شد که خدا آنان را به اِحباط (از بین رفتن) اعمالشان تهدید کند .
مانند این سخن خدای متعال :
« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرْضِ » ؛(2)
ای کسانی که ایمان آوردید ، چرا هنگامی که به شما گویند برای جهاد در راه خدا بکوچید ، به زمین [ خانه و اموالتان ] می چسبید ؟!
ص: 29
« إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ » ؛(1)
کسانی که خدا و رسولش را می آزارند ، خدا آنها را لعن می کند .
« أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَی ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ
وَیَتَنَاجَوْنَ بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِیَةِ الرَّسُولِ » ؛(2)
آیا ندیدی کسانی را که از نجوا نهی شدند و سپس مرتکب آن شدند ؟! به گناه و عدوان و معصیتِ پیامبر ، با هم نجوا می کنند !
شیخ طبرسی درباره این آیه که : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرسُولِهِ »(3) نقل می کند که ابن جِنّی تصریح دارد معنای آن چنین است :
این گونه نباشید که خود گزیده تان را انجام دهید و آنچه را خدا و رسولش امر می کند واگذارید ، معنای قرائت مشهور همین است ؛ یعنی امری را بر امرِ خدا مقدّم ندارید .(4)
و آیاتِ دیگری که به طور تردیدناپذیر اشاره یا تصریح به وجود این گروه در جامعه صدر اسلام دارد . هرگاه این آیات و اسباب نزولِ آنها ملاحظه شود ، می توان دریافت که این گروه ، اندک نبودند و این خطّ مشی از نظر کمّی و کیفی حوزه گسترده ای از تفکّر مسلمانان را در بر می گرفت .
و این دلالت ها - تنها - به قرآن منحصر نیست ، بلکه سنّت قولی و عملی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز وجودِ این خطّ مشی را می نمایاند و با شدّت تمام ، به انتقاد از آن
ص: 30
می پردازد و آن را مردود می شمارد ؛ چراکه عمل و اجتهاد این گروه ، به سخن پیامبر محدود نماند ، بلکه بر آن شد تا آن را به قرآن بکشاند .
از این روست که پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به بعضی از اصحاب می فرماید :
مالکم تَضْرِبُون کتابَ اللّه بعضَهُ ببعض ؟ بهذا هَلَکَ مَن کان قبلکم ؛(1)
چه تان شده که بعضی از کتاب خدا را به بعضِ دیگر می زنید ؟ کسانِ پیش از شما به همین شیوه ، هلاک شدند .
و در حدیث دیگر ، می فرماید :
أَیُتَلَعَّبُ بکتاب اللّه وأنا بین أظهُرِکم ؛(2)
آیا در حالی که من میانتان هستم ، کتاب خدا بازیچه می شود ؟!
نیز آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود :
أبهذا أُمِرتم ؟ أبهذا عُنیتُم ؟ إنّما هَلَکَ الّذین مِنْ قَبْلکم بِأَشباه هذا (ضَرَبوا کتابَ اللّه بَعْضَه ببعض) أَمَرَکُم اللّه بأمرٍ فَاتَّبِعوه ، وَنَهاکم عن شیء فَانْتَهُوا ؛(3)
آیا به این امر شدید ؟ آیا این را از شما خواستند ؟ کسان پیش از شما با نظایر این چیزها از میان رفتند (بعضی از کتاب خدا را به بعض دیگر زدند) هرچه را خدا فرمان داد ، بپیروید و از هرچه نهی کرد باز ایستید .
و در روایت دیگر ، می فرماید :
أبهذا أُمِرْتم ولهذا خُلِقتم أن تَضْرِبوا کتابَ اللّه بعضاً ببعض ؟! اُنْظُرُوا
ص: 31
ما أُمِرتُم به فَاتَّبِعُوه ، وما نُهِیْتُم عنه فَانْتَهُوا ؛(1)
آیا به این امر شدید و برای این خلق شدید که بعضی از کتاب خدا را به بعض دیگر بزنید ؟! نیک بنگرید به چه امر شدید ، آن را بپیروید و از چه نهی شدید تا به آن دست نیازید .
رسول خدا صلی الله علیه و آله اصحابش را در تعامل با قرآن و حدیث ، از این مزاحمت ها و ناسازگاری های نفرت آور برحذر می داشت ؛ چراکه ایمان به خدا و رسول اقتضا می کرد آنان به آنچه خدا می گوید و پیامبر فرمان می دهد ، تسلیم باشند . عدم تسلیم در برابرِ قدسیتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و گفته ها و کارهای آن حضرت ، با ایمان مطلق به خدا و رسول ، برخورد داشت .
خدا از عواقب این نوع اندیشه ، مؤمنان را بیم می دهد و خبر می دهد که این کار ، به فتنه می انجامد .
در تفسیر این سخنِ خدای متعال که : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ »(2) (ای ایمان آورندگان ، خدا و رسول را اجابت کنید) تا آنجا که می فرماید : « وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنکُمْ خَاصَّةً »(3) (از فتنه ای بترسید که تنها به ستمگرانِ شما اصابت نمی کند) از زُبیر بن عَوّام رسیده است که گفت :
ص: 32
ما زمانی این آیه را می خواندیم وگمان نمی کردیم که روزی خودمان مصداق آن باشیم ! امّا به یک باره دیدیم که مقصود از آن ما هستیم !(1)
سُدِّی می گوید :
این آیه در خصوصِ اهل بدر فرود آمد [ ولی ] روز جنگ جَمَل
گریبان گیر آنها شد .
شایان ذکر است که اینان همان کسان اند که از نوشتنِ حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله بازداشتند و قرآن ها را سوزاندند و قائل شدند که پیامبر صلی الله علیه و آله اَحَدی را پس از خود جانشین نساخت و این امر را به مسلمانان وانهاد ، و آن حضرت قرآن را گرد نیاورد ونمی دانست که پیامبر مُرسل است تا اینکه وَرَقة بن نَوْفَل به او خبر داد و..
از آنجا که پیدایش این فکر در جامعه تازه مسلمان ، امری سازگار با تاریخ و اِخبار قرآن از سنّت های امّت های گذشته بود ، شارع مقدّس به موازنه میان دو گروه دست یازید و فرقه حق و جریان صحیح را روشن ساخت و بیان داشت که راه نجات ، و مقصود خدای متعال ، همان شیوه تعبّد محض است نه اجتهاد و رأی و تفسیر امور بر اساسِ ذوق ها و گرایش ها و باورهای موروثی .
خدای متعال می فرماید :
« إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَی أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ » ؛(2)
ص: 33
همانا مؤمنان [ راستین ] کسانی اند که به خدا و رسولش ایمان آورند و آن گاه که بر کاری همگانی با او گرد آیند ، بی اجازه پیامبر بیرون نروند [ ای پیامبر ] البته آنان که از تو اذن می طلبند ، کسانی اند که ایمان به خدا دارند .
قرآن در این آیه ، اجازه خواستن از پیامبر را مساوی ایمان به خدا می شمارد ؛ زیرا آنان که از پیامبر اجازه می خواستند دارای عقیده استوار بودند و فهم صحیح نسبت به وجوب اطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند ، و به آنچه پیامبر می گفت و انجام می داد ، پایبند بودند بر خلافِ دیگرانی که این نگرش را نداشتند و بر خلاف آن راه می پیمودند یا طبق آرا و اجتهاداتشان آن را تفسیر می کردند .
و دیگر آیاتی که در این راستا سخن می گوید ؛ مانند این آیه که خدای متعال در آن می فرماید :
« وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ
لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً » ؛(1) هیچ مرد و زن مؤمنی را نسزد که هنگام حکم خدا و رسول درباره امری ، برای خویش حقّ اختیار قائل شوند .
و هرکه خدا و رسولش را فرمان نبرد ، در گمراهی آشکار است .
ص: 34
برای کسانی که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به رأی عمل می کردند ، اثری بزرگ وجود داشت ، به گونه ای که به خود اجازه می دادند اَعمالی را که پیامبر از آنها نهی کرد یا
امر نفرمود ، انجام دهند و از حدّ خود فراتر روند و پیامبروار بر پیامبر اعتراض کنند و در برابر نصّ صریح ، اجتهاد ورزند .
ماجرای خالد بن ولید با بنی جُذَیْمَه در سال هشتم هجری از این نمونه هاست .
پیامبر ، خالد را برای دعوت بنی جُذَیْمَه به اسلام - و نه جنگ با آنها - فرستاد . خالد به آنها دستور داد سلاح بر زمین نهند ، چون آنها این کار را کردند به آنها خیانت کرد و به جهتِ خون خواهی ای که میان خالد و آنها در جاهلیّت وجود داشت ، به کشتار آنان دست یازید .
چون این خبر به پیامبر رسید ، دست ها را به آسمان بلند کرد و فرمود : «خدایا ، من از آنچه خالد انجام داد سوی تو بیزاری می جویم» سپس [ حضرت ] علی علیه السلام را با اموالی فرستاد تا از بنی جُذَیمه دل جویی کند و خون بها و [ خسارت ] اموالشان را بپردازد .(1)
نمونه دیگر قتل مِرداس بن نَهِیک به دست اُسامة بن زید است .
پس از آنکه مِرداس تکبیر گفت و شهادتین را بر زبان آورد (و حرمتِ خون مسلمان بدیهی است) اُسامه او را به قتل رساند و گوسفندانش را به تصرّف درآورد با این ادّعا که مرداس از ترس شمشیر اسلام آورد .
ص: 35
چون رسول خدا این ماجرا را دریافت ، فرمود : به قصد تصرّف گوسفندانش
او را به قتل رساندید ؟ آن گاه این آیه را قرائت کرد :
« وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الْدُّنْیَا » ؛(1)
به آن که نزد شما اسلام را اظهار می کند ، نگویید : «تو مؤمن نیستی !» تا [ بدین بهانه ] زندگی دنیا را بجویید .(2)
نمونه دیگر ، سخنِ مردی از انصار درباره تقسیمی است که پیامبر انجام داد .
وی گفت : سوگند به خدا ، این قسمتی است که رضای خدا در آن نبود ! ... این سخن بر پیامبر صلی الله علیه و آله گران آمد ، صورتش برافروخته شد و به خشم آمد ... سپس فرمود : موسی بیش از این آزار دید ! و بُردبار ماند .(3)
عجیب است که رویکردِ اشتباه حتّی در مباحات جریان یافت . پیامبر در امری اجازه داد ، مردمانی از آن دوری گزیدند . خبر آن به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید ، به خشم
آمد و فرمود :
گروهی را چه شده که از کاری که من انجام می دهم خودداری می ورزند ؟! به خدا سوگند ، من از آنان داناتر و خداترس ترم .(4)
دردناک تر از این ، ماجرایی است که بعضی از رهبرانِ این طرزِ تفکّر با
ص: 36
دست یازی به مسائل ناموسی ، پیامبر صلی الله علیه و آله را آزار می دادند تا آنجا که طلحه و عثمان گفتند :
آیا [ این درست است که ] محمّد ما را از ازدواج با دختر عموهایمان باز می دارد و خود پس از مرگ ما با زنانمان ازدواج کند ؟!
اگر حادثه ای برای پیامبر پیش آید (پس از وی) زنانش را می گیریم .(1)
طلحه خواستار عایشه و عثمان خواهانِ اُمّ سَلَمَه بود ، خدای سبحان این آیات را نازل کرد :(2)
« وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنْکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ
أَبَداً » ؛(3)
شما حق ندارید که رسول خدا را بیازارید ، و بعد از او با زنانش ازدواج کنید .(4)
نکته شایان توجّه این است که ابوبکر و عُمَر به دور از این اجتهاد نبودند ، بلکه هر کدام بهره ای از اعتراض بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و عدم امتثال اوامرش را دارند ؛(5) به ویژه عُمَر بن خطّاب که در ماجراهای فراوانی با آن حضرت مخالفت کرد ؛ مانند :
ص: 37
- عُمَر برنمی تافت که در برابر آزادی اسیران «جنگ بدر» فدیه بگیرند و بر قتلِ آنان پای می فشرد .(1)
- اعتراض بر پیامبر صلی الله علیه و آله در نمازِ آن حضرت بر منافق .(2)
- ناخشنودی عُمَر از قسمتی که پیامبر صلی الله علیه و آله انجام داد .(3)
- برخورد تُند با پیامبر صلی الله علیه و آله در صُلحِ حُدَیبیّه .(4)
- درخواست از پیامبر برای استفاده از مکتوبات یهود در شریعت .(5)
- متّهم ساختن پیامبر در واپسین لحظات عُمْر ، به یاوه گویی یا چیرگی درد بر او .(6)
- و دیگر اجتهاداتی که در آنها به مخالفت با پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست .
از یاد نبریم که مسلمانان آن گاه که پیامبر قلم و دوات خواست تا نوشته ای بنویسد که بعد از او هرگز گمراه نشوند ، به دو دسته تقسیم شدند :
الف) گروهی می گفتند : دستور پیامبر را عملی سازید .
ب) دسته ای گفتند : آنچه را عُمَر می گوید درست است .
همین امر ، خود نقاب از وجود دو اندیشه تا آخرین لحظات حیات پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 38
برمی دارد ، و اینکه نگرش اجتهاد به رأی ، نگرشی قوی و مؤثّر در تاریخ و فقه و حیاتِ مسلمانان بود ؛ و همین پدیده ، تعدّدیت و حجیّت رأی را بعد از وفات پیامبر مشروع ساخت .
پوشیده نماند که بحثی که در اینجا برای ما اهمیت دارد ، شناخت مسئله «وضوی پیامبر» از خلالِ بیان ملابسات تشریع اسلامی بر وجه عموم ، و آنچه به وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله تعلق دارد ، به وجه خاص است .
ص: 39
تاکنون به دو جریانِ مُتعبِّدان و مجتهدان در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و بقای آن دو تا آخرین لحظه حیات پیامبر صلی الله علیه و آله پی بُردیم . به خاطر شرایط مختلفی زمامِ خلافت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله به دست رؤسای اجتهاد و رأی افتاد . اینان به خاطر اموری که به نظرشان آمد ، تصمیم گرفتند با نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت ورزند .
در تذکرة الحفّاظ آمده است :
ابوبکر مردم را بعد از وفات پیامبر گرد آورد و گفت : شما احادیثی را از پیامبر بر زبان می آورید که در آنها اختلاف دارید ، مردمان بعد از شما اختلاف شدیدتری خواهند یافت . بنابراین ، از رسول خدا حدیث نقل نکنید ، هرکه از شما [ مسئله ای را ] پرسید ، بگویید : میان ما و شما کتابِ خدا هست ، حلالش را حلال بدانید و حرامش را حرام شمارید .(1)
از عُروة بن زُبیر نقل شده که گفت :
عُمَر می خواست سُنَن را بنویسد ، در این باره با اَصحاب رسول خدا مشورت کرد ، آنان نیز به کتابتِ سنّت رأی دادند .
عمر یک ماه در این زمینه از خدا طلب خیر و گشایش می کرد ، روزی چون به صبح درآمد ، خدا عزمش را جزم کرد ، گفت : می خواستم سنن را بنگارم ، قومی را به یاد آوردم که پیش از شما کتاب هایی را نگاشتند و سراسر بدان مشغول شدند و کتاب خدا را
ص: 40
وانهادند ؛ به خدا سوگند ، من هرگز کتاب خدا را به چیزی نمی پوشانم .(1)
از یحیی بن جَعْدَه روایت شده که گفت :
عُمَر می خواست سنّت را بنویسد ، سپس برایش بدا پدید آمد که آن را ننگارد . پس از آن ، به شهرها نوشت : هرکه چیزی از سنّت نزدش هست آن را محو سازد .(2)
از قاسم بن محمّد بن اَبی بکر نقل شده که گفت :
به عمر خبر رسید که در دستِ مردمان نوشته هایی است ، آن را برنتافت و ناپسند دانست و گفت : ای مردم ، به من خبر رسیده که در دستتان نوشته هایی است . محبوب ترین آنها پیش خدا موزون ترین و راست و درست ترین آنهاست . هیچ کس نزد خود نوشته ای نگذارد مگر اینکه آن را به من سپارد تا نظر خویش را در آن بیان کنم .
می گوید : مردم گمان کردند که عمر می خواهد در آنها بنگرد و آنها را بر امری که در آن اختلافی نباشد استوار سازد ، از این رو نوشته هاشان را آوردند .
عمر جملگی را در آتش سوزاند و گفت : آرزویی [ خام ] بود همچون آرزوی اهل کتاب .(3)
ص: 41
در الطبقات الکبری و مسند احمد آمده است که محمود بن لَبِید گفت ، شنیدم عثمان بر منبر می گفت :
برای اَحَدی روا نیست حدیثی را از رسول خدا روایت کند که در عهدِ ابوبکر و عُمَر شنیده نشده است .(1)
از معاویه رسیده که گفت :
ای مردم ، از رسول خدا کمتر روایت بر زبان آورید ؛ و اگر می خواهید حدیث کنید ، آنچه را در عهد عُمَر حدیث شد ، بازگویید .(2)
این مطالب ، تقسیم مسلمانان را به دو گرایش فکری می نمایاند :
1 . خطّ مشی ابوبکر و عُمَر و خلفایی که از آن دو پیروی کردند . اینان تدوین حدیث را نمی پسندیدند و صحابه را از نقل حدیث پیامبر باز می داشتند .
2 . اندیشه گروه دیگر از صحابه که راه و رسمِ تدوین حدیث را - حتّی در عهد عُمَر - در پیش گرفتند . از آنهایند : علیّ بن اَبی طالب علیه السلام ، مُعاذ بن جَبَل ، اُبَیّ بن کعب ، اَنس بن مالک ، ابو سعید خُدری ، ابوذر و دیگران .
اینان به تدوین و نقل حدیث پرداختند ، هرچند تیغ تیز بر گردنشان نهند ؛ چراکه راوی گوید :
در حالی که ابوذر در «جَمْره وسطی»(3) بود نزدش رفتم . مردمی
ص: 42
گردش حلقه زده بودند و از او استفتا می کردند . ناگهان مردی آمد و در برابر او ایستاد و گفت : مگر از فتوا نهی نَشُدی ؟ ابوذر روی سویِ او کرد و گفت : مگر تو نگهبانِ منی ! اگر شمشیر آخته بر گردنم نهید و تشخیص دهم سخنی را که از رسولِ خدا شنیده ام باید بگویم ، پیش از آنکه گردنم را بزنید ، می گویم .(1)
در مقابل ، می نگریم که خلفا و پیروانشان از حدیث و تدوین آن منع می کردند و به ضرب و شتم و تهدید محدثان می پرداختند .
و از اینجا بود که میان این دو نگرش در موضع گیری اختلاف روی داد : یکی به نقل حدیث و تدوین آن می پردازد ، و دیگری از آن منع می کند و از مردم می خواهد تدوین و نقل حدیث از پیامبر را به حدّاقل رسانند . این یکی به لزوم عرضه حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله بر قرآن قائل است (اینکه اگر حدیث موافق قرآن بود باید آن را برگرفت و اگر بر خلاف قرآن باشد باید به دور افکند) و آن دیگری ضرورتی برای این کار نمی بیند .
و این چنین - به تدریج - اصول فکری دو طرف ترسیم گردید و سامان یافت .
ص: 43
در بخش رویکرد تاریخی (جلد اوّل کتاب «وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله») به خوانندگان وعده دادیم که بحثی را پیرامون اسباب منع تدوین حدیث و چگونگی پیدایش دو مکتب فکری در شریعت ، خواهیم آورد ، لیکن از آنجا که این بحث را گسترده دیدیم ، آن را در کتاب جداگانه ای با عنوان «منع تدوین حدیث ، اسباب و نتایج آن» آوردیم و به عهد خویش وفا کردیم . هرکس خواهان آگاهی بیشتر در این زمینه است به کتاب مذکور مراجعه کند
ص: 44
در کشاکش این رویدادها و قبضه امور به وسیله جریان اجتهاد و رأی ، زمینه ای برایشان فراهم آمد تا سیره ابوبکر و عُمَر را در کنار کتاب خدا و سنّت پیامبر - به عنوان رکن سوّم شریعت - مطرح سازند . و بعد از عُمَر بر هرکس که عهده دار خلافت شود شرط کردند که به این قاعده برآمده از اجتهادشان پای بند باشد .
عثمان آن را پذیرفت و امام علی علیه السلام با شدّت تمام از قبول این شرط (عمل به سیره شَیْخَین) سرباز زد ؛ زیرا پذیرش آن به معنایِ دست کشیدن از مکتب تعبّد محض ، و درآمدن در گروه اجتهاد و رأی بود . و این را علی علیه السلام (به پیروی از
پیامبر صلی الله علیه و آله و قرآن مجید) نمی توانست بپذیرد ؛ زیرا پذیرش آن حضرت ، هاله ای از شرعیّت بر این فکر نوپیدا می افکند .
پیداست که عبدالرحمان بن عوف با این شرط ، می خواست عثمان را به عمل ، طبقِ اجتهاداتِ شیخین (ابوبکر وعُمَر) مُلزم سازد و دائره شرعیّت اجتهاد را به آن دو منحصر سازد ، لیکن واقعیّتی که پس از آن خود را نمایاند بر خلافِ خواسته ابوبکر و عُمَر و ابن عوف شد ؛ چراکه اندیشه اجتهاد - به خودی خود - این چهارچوب را (چهارچوبی که نمی تواند انسان را به این حصر قانع سازد) برنمی تافت .
تشریعِ سیره ابوبکر و عمر - طبق اجتهاد آن دو - و ارتقای آن تا حدِّ سنّت پیامبر ، برای جاانداختن آرایی بود که آن دو در عهدشان بنیان نهادند ، و بدان
ص: 45
جهت صورت می گرفت که به آرای آنها مشروعیّت بخشند و به دیگران اجازه مخالفت با آنها را ندهند .
عثمان معتقد بود که او در چیزی کمتر از ابوبکر و عمر نیست ، چرا او به سیره شیخین تمسّک جوید و سیره و اجتهاد خاصِ خود را نداشته باشد ؟!
عثمان مدّتی بر سیره شیخین وفادار ماند تا اینکه خواست استقلال رأی داشته باشد و خود را ضلع سوّم مکتب اجتهاد و رأی قرار دهد . از گوشه و کنار بر او شوریدند و فریادهای اعتراض بالا گرفت ؛ زیرا اجتهاداتِ عثمان دائره سیره شیخین را وسعت بخشید .
این اجتهادها عثمان را از عهدی که سپرد و پایبندی به آن را بر خود حتمی ساخت ، بیرون آورد ، نیز اجتهاد را از چهارچوب و حصاری که داشت درآورد . به این ترتیب ، حلقه های اجتهاد و رأی نزد ابوبکر و عمر تکمیل گردید و در زمان عثمان به اوج خود رسید تا آنجا که صحابه را واداشت او را متّهم سازند که دین را تحریف کرد و درهم شکست و ویران ساخت ، و سپس او را به نَعْثَلِ یهودی تشبیه کردند ؛(1) به ویژه آنکه بعضی از اجتهاداتش (چنان که در وضو می نگریم) با احکام یهود سازگاری داشت .
از این روست که افراد بسیاری را می یابیم که آرای عثمان را رد کردند و با فقه جدیدی که عثمان می خواست آن را در مسائل فقهی (از جمله وضو) تطبیق دهد ، به مخالفت برخاستند .
ص: 46
پیامدهای اجتهادات گوناگون در شریعت - به روشنی - در زمانِ عثمان آشکار شد تا آنجا که مسلمانان طاقتِ تحمّل آنها را نداشتند و علیه او شوریدند .
همین تحوّل در مسیر تشریع ها و حیات مسلمانان ، ابن عبّاس را برانگیخت تا عُمَر را بر آن آگاه سازد .
عمر روزی در خلوت با خویشتن سخن می گفت ، پیکی سوی ابن عبّاس فرستاد [ و آن گاه که وی آمد ] به او گفت :
.. چگونه این امّت با هم اختلاف می یابند با اینکه کتاب و پیامبر و قبله شان یکی است ؟
ابن عبّاس گفت : ای امیر مؤمنان ، قرآن بر ما نازل شد ، آن را خواندیم و علّت نزولش را دریافتیم . بعدِ ما اقوامی قرآن را می خوانند و نمی دانند در چه زمینه ای نازل شد ! برای هر گروهی رأیی است ، وقتی برای هر قومی رأیی باشد [ با هم ] اختلاف می یابند و آن گاه که اختلاف یافتند به جان هم می افتند و یکدیگر را می کشند .
عُمَر ، ابن عبّاس را سرزنش کرد و از پیش خود راند .
ابن عبّاس برگشت ، بعدها عُمَر او را فراخواند و آنچه را او گفته بود دریافت ، به او گفت : بسیار خوب ! آنچه را [ آن روز ] بر زبان آوردی ، بازگوی .(1)
ص: 47
و این چنین ، اختلاف پدیدار گشت . صحابه در دانسته و نادانسته های
خویش با هم اختلاف پیدا کردند ، اکثریّتِ کوبنده ، ضدّ عثمان شد و گروه اندکی با او ماندند و اجتهاد و رأی و حرف های سلیقه ای در ذهنیّتِ عثمان تا زمانِ قتلش ، حاکم بود . این اجتهاد بر بسیاری از فروع فقهی - اگر نگوییم همه آنها - اثر گذاشت تا آنجا که بر مسائل مهم و واضح ، بلکه بر روشن ترین مسئله - یعنی وضو - بازتاب یافت .
در بحث تاریخی (جلد اوّل کتابِ حاضر)(1) وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را بررسی کردیم تا بُعد اجتهادی و میزان تأثیر آن را در این مسئله (که نماز جز بدان پذیرفته نیست) دریابیم ؛ زیرا [ این سؤال ها به ذهن می آید که ] :
چگونه مسلمانان در وضو اختلاف یافتند با اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله در طول 23 سال
پیش چشم آنان ، وضو می گرفت ؟
این اختلاف چه زمانی رخ داد ؟
چه کسی این اختلاف را پدید آورد ؟
انگیزه های اختلاف در آن چه بود ؟
بی گمان مسلمانان در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله در کیفیّتِ وضو تابعِ پیامبر بودند ، یک وضو بیشتر وجود نداشت . چگونه مسلمانان به کسانی که اعضای وضو را دوبار می شویند و سر وپاها را مسح می کشند و کسانی که همه اعضای وضو را سه بار می شویند تقسیم شدند ؟!
ص: 48
سخن کسانی که از باب احتیاط ، به جمع میان مَسْح و غَسْل قائل اند ، یا به خاطر تساوی ادلّه نزد آنها ، به تخییر فتوا می دهند ، این اجماع مرکّب را نمی شکند ؛ چراکه اینها اقوال شاذّند .
هر کدام از آنها ادّعا می کند که آن را پیامبر انجام داد و فعلِ او به صواب می باشد و دیگران به خطا می روند !
در زمان پیامبر علیهماالسلام در وضو اختلاف نبود و اختلافی در وضو به ما نرسیده است ، چراکه پیامبر صلی الله علیه و آله همواره در میان مردم حضور داشت .
در زمان خلافت ابوبکر (با اینکه دوران کوتاهی بود) نیز اختلافی در وضو سراغ نداریم ؛ چه اگر می بود آشکار می شد واین خود بر پایداری وضو در میان مسلمانان در عهد او دلالت دارد و اینکه مسلمانان در آن دوران به وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله متعبّد بودند ؛ به ویژه آنکه روایتی در بیان وضو از ابوبکر به ما نرسیده است که خود عدم وجود اختلاف در آن زمان را بیان می دارد .
همچنین اختلاف خاصّی را در زمانِ عُمَر نمی بینیم مگر در مسئله جواز یا عدم جواز مسح بر پا افزار که امام علی علیه السلام و عُمَر در آن اختلاف داشتند .(1)
ص: 49
نیز میان سعد و عبداللّه بن عُمر - در حضور عُمَر - در مسح بر پا افزار اختلافی روی داد(1) و بیش از این ، چیزی را نمی یابیم .
پیداست که این امر ، در اصل وضو و ماهیتِ آن ، اختلافی را شکل نمی دهد .
عدم وجود وضوی بیانی(2) از سوی عمر ، نبودِ اختلاف آشکار در وضو را - در عهد او - می نمایاند ؛ به ویژه آن گاه که دریابیم فتوحات در آن زمان توسعه یافت و کسانی که تازه به اسلام درآمدند نیازمند آموزش وضو بودند .
اگر در ماهیّتِ وضو اختلافی می بود ، روند طبیعی اقتضا می کرد که از سوی عُمَر - یا در زمان او - روایاتی صادر شود . از آنجا که چیزی در این باره نمی یابیم ، می توان دریافت که وضو در زمان عُمَربه همان صورتِ زمان پیامبر بود واختلافی در آن نبود . تنها چیزی که در آن دوران به چشم می خورد ، نسبتِ مسح بر پاها ، به عُمَر است .(3)
ص: 50
اختلاف در وضو در زمان عثمان آشکار شد ، ادلّه و شواهد تاریخی بر آن گواهی می دهد .
متّقی هندی از ابو مالک دمشقی روایت می کند که گفت :
برایم روایت شده است که در زمانِ خلافتِ عثمان بن عفّان ، در وضو ، اختلاف پدید آمد .(1)
مسلم در «صحیح» خود ، از قُتَیبة بن سعید و احمد بن عَبْدَة الضَّبِّی آورده است که گفتند : برای ما حدیث کرد عبدالعزیز - که همان دراوردی است - از زید بن اَسلم ، از حُمران - غلامِ آزاد کرده عثمان - که گفت :
هنگام وضویی نزدِ عثمان آمدم . وی وضو گرفت ، سپس گفت : مردم احادیثی را از پیامبر باز می گویند که نمی دانم چیستند جز اینکه دیدم پیامبر مانند این وضوی من ، وضو می گرفت ، سپس گفت : «هرکه این گونه وضو بگیرد ، خدا گناهان گذشته اش را می آمرزد» .(2)
این دو روایت ، اختلاف در وضو را میانِ عثمان و سایر مردمانی که از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کردند ، بیان می دارد و اِستمرارِ دو خطّ مشی را در این دوران ثابت می کند : نخست ، اجتهاد و رأی که خلیفه آن را رهبری می کرد ، دوّم ، تعبّد محض که محدّثان ، سردمداران آن بودند .
ص: 51
به عبارت دیگر ، در این بُرهه ، دو وضو وجود داشت :
1 . وضوی عثمان .
2 . وضوی مُحدّثان .
عثمان خواست گروه اهل حدیث را نادان جلوه دهد ، گفت : «احادیثی نقل می کنند که نمی دانم آنها چیست» با اعتراف عثمان به اینکه آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کنند ، بی آنکه جرأت کند آنها را دروغ گو شمارد یا به حدیث سازی متّهم سازد .
هرگاه ملاحظات زیر را به این دو روایت بیفزایم ، روشن می شود که بی هیچ تردیدی در زمان عثمان اختلاف در وضو روی داد :
الف) عدم وجود وضوی بیانی از سوی ابوبکر و عُمَر ، بلکه وجود روایتی از عُمَر که دلالت دارد وی از مسح کنندگان پاها بود ؛ زیرا عینی در «عمدة القاری» اسم عُمَر را در شمار مسح کنندگان می آورد .(1)
همچنین از عبداللّه بن عُمَر، خبر مسح بر پاها رسیده است . طحاوی به سندش از نافع ، از ابن عُمَر نقل می کند که وی هنگامی که وضو می گرفت و کفش هایش به پا بود ، با دستش بر پشت پاها مسح می کشید و می گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله این چنین می کرد .(2)
از عایشه رسیده که وی با وضوی عبدالرحمان (برادرش) مخالفت ورزید و به او گفت :
ص: 52
یا عبد الرَّحمن ، أَسبغِ الوضوءَ ؛ فإنّی سمعتُ رسولَ اللّه یقول : ویلٌ للأعقاب مِنَ النّار ؛(1)
ای عبد الرحمان ، وضو را کامل به جا آور ! از رسول خدا شنیدم که می فرمود : وای بر پاشنه پاها از آتش !(2)
عایشه می خواست با استفاده از واژه «اسباغ» و جمله «ویلٌ للأعقاب» بر لزوم شستن پاها دلیل آورد ، در حالی که این دو کلمه بر مطلوب او دلالت ندارند ، بلکه در سخن عایشه اشاره به ثبوتِ مسح نزدِ او از رسول خداست ، امّا عایشه با استفاده از شمول و دلالتِ جمله «ویلٌ للأعقاب» با اجتهاد از پیش خود ، شستن پاها را مطرح می سازد .
اگر به راستی عایشه دید که رسول خدا پاهایش را می شوید ، لازم بود بگوید : «ای عبدالرحمان ، پاهایت را بشوی ؛ زیرا من دیدم پیامبر پاهایش را می شست» نه اینکه به جمله «ویلٌ للأعقاب مِنَ النّار» (وای بر پاشنه های پا از آتش)
ص: 53
استدلال کند ، و از آنجا که ندید پیامبر صلی الله علیه و آله پاهایش را بشوید ، بر وجوب شستن پا - بر اساسِ پندار خودش - به قول پیامبر صلی الله علیه و آله (و نه به فعل ایشان) استدلال کرد .
از سویی احتمال می رود این خبر و اَمثالِ آن ، از روایاتِ ساختگی ای باشد که امویان به عایشه نسبت داده اند .
به این ترتیب دریافتیم که سیره مسلمانان در وضو - از عهد پیامبر صلی الله علیه و آله تا آخر دورانِ شیخین - مَسْح بود ؛ زیرا از آنها وضوی بیانی نرسیده است ، نیز بدان خاطر که در عهد ابوبکر و عُمَر در وضو اختلافی نبود ، و فعلِ فرزندانِ آنها را در وضو ، این گونه سراغ داریم .(1)
ب) عدم صدور بیاناتی در چگونگی وضو از صحابه ای که کثیر الحدیث اند (مانند ابی هُریره و عایشه و ابن عُمَر) و نه از سوی بزرگان صحابه و اشخاصِ اصیل (مانند ابن مسعود و عمّار و ابوذر و سلمان) و نه از جانب همسران پیامبر و موالی آن حضرت ، به جز اَنس - که صاحبِ وضوی مَسْحی مخالف باوضوی حجّاج بن یوسف ثقفی است(2) - با اینکه حالت طبیعی اقتضا می کرد روایاتی از آنان صدور یابد .
ص: 54
ج) شمار روایات وضویی عثمان نسبت به دیگر احادیثِ او حجم انبوهی را تشکیل می دهد ؛ زیرا از مجموع 142 حدیث از عثمان در ابواب مختلف ، نزدیک به 20 حدیث یا بیشتر درباره وضوست .
د) وجود ظواهر و مشترکات غریبی در روایاتِ وضویی عثمان ، که تنها عثمان آنها را روایت می کند و در آنها اشاره است به اینکه وی در موضعِ اتهام می باشد و با او ، در وضو اختلاف روی داد .
ه ) وضع بعضی از احادیث که از خلالِ آنها خواسته اند سرانِ معارضانِ فقهی و سیاسی عثمان را گرد آورند و آنان را در صف مؤیّدانِ وضوی او شمارند .(1)
ص: 55
پس از روشن شدن زمان اختلاف مسلمانان در وضو ، بجاست کسانی را بشناسیم که از رسولِ خدا حدیث نقل می کردند ؛ چراکه عثمان نام آنها را بر زبان نمی آورد .
راه دست یابی به آنها شناختِ مخالفانِ همیشگی یا مقطعی عثمان در بدعت های دیگر اوست ؛ مانند : تمام خواندن نماز ظهر در مِنی ،(1) عفو عبیداللّه بن عُمَر ،(2) تعطیل حدود و ردّ شهود (چنان که در ماجرای شرابخواری ولید بن عُقْبَه رخ داد) ،(3) مقدّم داشتن خطبه در نماز عید فطر و قربان ،(4) اذانِ سوّم در روز جمعه ،(5) و دیگر بدعت ها .
از آنجا که در وارسی های مقدماتی این پژوهش (یعنی رویکرد تاریخی) [ جلد اول وضوی پیامبر ] به اسامی اینان پی بردیم ، گزیده ای از مخالفانِ مُطّرد یا شبه مُطّرد عثمان را در این بدعت ها می آوریم و آنان افراد ذیل اند :
1 . علیّ بن ابی طالب علیه السلام .
2 . عبداللّه بن عبّاس .
3 . طلحة بن عُبَیداللّه .
ص: 56
4 . زُبیر بن عَوّام .
5 . سعد بن اَبی وقّاص .
6 . عبداللّه بن عُمَر .
7 . عایشه ، دختر ابوبکر .
8 . اَنس بن مالک .
حال که دریافتیم حضرت علی علیه السلام و ابن عبّاس و اَنس - به طور قطع - وضوی مَسْحی می گرفتند و از کسانی به شمار می روند که احادیث فراوانی روایت کرده اند ، برایمان روشن می شود که مقصود از «مردمی که از پیامبر حدیث می کردند» در کلام عثمان ، سرانِ صحابه و بزرگانِ آنهاست ، نه تصویری که عثمان (از این رهگذر که آنها را نمی شناسد) خواست از آنها ترسیم کند .
بر این نام ها ، اسامی این صحابه را نیز می توان افزود که به وضوی مَسْحی معتقد بودند یا این وضو را به آنها نسبت داده اند ؛ مانند :
1 . عَبّاد بن تمیم بن عاصم مازِنی .
2 . اَوس بن اَبی اَوس ثَقَفی .
3 . رِفاعة بن رافع .
4 . اَبو مالک اَشعری .
5 . عبداللّه بن مسعود .(1)
6 . جابر بن عبداللّه انصاری .(2)
ص: 57
7 . عمر بن خطّاب ،(1)
و دیگران .
اکنون می توانیم بفهمیم که عثمان چه کسانی را در نظر داشت که مخالف وضوی او یند و دریابیم روایتی که در آن موافقت طلحه و زبیر و علی و سعد با وضویِ عثمان ادّعا شده ، ساختگی است ؛ زیرا اینان از مخالفانِ عثمان به شمار می آمدند . طلحه و زبیر از سرسخت ترین کسانی اند که علیه عثمان همدست شدند و از نخستین افرادی اند که مردم را به قتل او فرا خواندند .
از مخالفتِ بعضی از صحابه با اَغلبِ اجتهادات عثمان و ورود نام آنها در فهرست وضوی ثنایی مَسْحی(2) (و نبودنِ آنها در فهرست وضوی ثلاثی غَسْلی(3)) رهنمون می شویم به اینکه مقصود عثمان در این عبارت و دیگر عبارت هایی که در این زمینه بیان می دارد ، اَمثالِ این اشخاص از صحابه اند .
ص: 58
نمی خواهیم مطالبی را که در جلد اوّل این کتاب (رویکرد تاریخی) بیان کردیم در این جا بازگوییم یا خلاصه کنیم ، لیکن فاصله زیادی که میان چاپ آن جلد و این جلد (بحث روایی) ایجاد شد و شاید بعضی از خوانندگان آنچه را در زاویه اوّل آوردیم از یاد برده باشند ، دوست داریم صورتِ اجمالی از بحث تاریخی را در اینجا به دست دهیم تا خواننده زاویه دوّم را بر اساسِ زاویه اوّل دریابد .
این کار برای خوانندگان جلد اوّل نیز سودمند می افتد ؛ زیرا به منزله تلخیص و بازگویی کلیّاتی است که در آن خواندند و بدین ترتیب می توانند این دو بحث را به هم ربط دهند .
نشانه های زیادی دلالت دارند که عثمان اختلاف در وضو را آغازید ، و مسلمانان در زمانِ حیات وی ، قول و فعل او را برنگرفتند (زیرا دانستیم که مردم با وی اختلاف داشتند) امّا در دوره های بعد ، خلفای اُمَوی و عبّاسی - به جهت مصالحی که پسندیدند - بر وضوی عثمان تأکید ورزیدند .
دیدیم که چگونه عثمان (با توجه به کثرتِ مسح کنندگان و نقل حدیث از پیامبر و قوت استدلالشان) ، از برخورد تند و خشنِ خود دست کشید و مواضعی را در پیش گرفت که بر ضعف وی - در برابر آنها - دلالت می کند ، و اشاره است به نیرومندی خطّ مشیی که با او در تعارض بود ؛ زیرا :
اوّلاً : عثمان [ این دسته از ] مردم را به دروغ یا بدعت یا نوآوریِ چیز جدیدی
ص: 59
در دین متّهم نساخت ، بلکه آنان را نقل کنندگان حدیث دانست و درباره شان شک نمی پراکند . همین ، خود اعترافی از جانب عثمان است به اینکه آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کردند .
اگر آنان دروغ گو و بدعت گذار بودند و از مُحدّثان به شمار نمی آمدند ، عثمان آن را بر زبان می آورْد (چنان که آنها دروغ و بدعت را به عثمان نسبت دادند) نه اینکه با این سخن که «لا أدری ما هی» (نمی دانم آنها چیست) نسبت به روایات آنان خود را به نادانی بزند .
عثمان با این سخنِ خویش ، ماهیّت و منزلت این دسته از مردم را - به طور اجمال - برای ما آشکار می سازد .
ثانیاً : اگر مردم آغازگر اختلاف بودند ، عثمان با آنها با یکی از سه روش زیر برخورد می کرد :
الف) برخورد قاطع و بازدارنده
همان شیوه ای که عُمَر با ضَبِیع بن عُسل حَنْظَلی در پیش گرفت(1) و بعدها عثمان آن را به طور گسترده - حتّی در ناچیزترین امور - با صحابه به کار برد .(2)
ب) یاری خواستن از مسلمانان
یعنی همه مسلمانان را به یاری خویش بطلبد تا جلو کسانی که غیر دین را
ص: 60
وارد شریعت می سازند ، بگیرد ؛ چنان که در توضیح ابوبکر برای کشتار قبیله مالک بن نُوَیره (و دیگر قضایا) می نگریم که وی این توجیه را آورد که آنان زکات نمی پرداختند !
ج) احتجاج و مناظره
به این صورت که عثمان ، مُحدِّثان را دعوت می کرد و دلیل های قاطع برای آنها می آورد تا مسلمانان بر فقر علمی شان پی ببرند و شاید بعضی از آنها از موضعشان بازمی گشتند . همان کاری که امام علی علیه السلام با خوارج انجام داد ، ابن عبّاس را برای محاجّه سوی آنها فرستاد و گروه زیادی از آنان به سپاه امام پیوستند .
ولی عثمان هیچ یک از این روش ها را با محدّثان به کار نگرفت ، بلکه در موضعِ مُتّهمی انگشت نما که به دفاع از خود برخیزد ، ظاهر شد ؛ با اینکه در دورانِ خلافتِ خویش از به کارگیری خشونت و زور پروا نداشت ، معترضان بر سعید بن عاص را به کوفه تبعید کرد (چنان که ابوذر را به بیابان رَبَذَه فرستاد) ، ابن
مسعود را از قرائت قرآن بازداشت [ و بعضی از دنده های او را شکست ] ، عمّار را
لگدی کوفت که بادِ فَتْق گرفت ، حضرت علی علیه السلام را به جهت مشایعت ابوذر و اعتراض در برابر تبعید عمّار ، تهدید کرد .(1)
می نگریم که عثمان علی رغم برخوردهای شدید با بعضی از صحابه ، در طرح اجتهاداتش و هنگام اعتراض بعضی از مسلمانان بر وی - در این اجتهادات - موضع آرام و نرمی را در پیش می گیرد . وقتی که به اتمام نماز در مِنی بر او
ص: 61
اعتراض شد ، گفت : «رأیی بود که به نظرم آمد !»(1) هنگامی که امام علی علیه السلام در خوردن صید حَرَم با او مخالفت ورزید ، تنها دست ها را به هم زد و برخاست و گفت : «چرا دست از سَرِ ما برنمی داری ؟!» با اینکه واقعیّتِ موجود و اهمیّت شریعت اقتضا می کرد که در صورتِ برحق بودن ، از موضعِ قدرت برخورد کند .
این نرم خویی را عثمان در همه وضوها و طرح های وضویی اش آشکار می ساخت ؛ ذهن ها را به آرامی و با استفاده از تعبیر «أَحْسَنَ الوُضوءَ» (کسی که وضو را نیکو به جا آورد) آماده می ساخت ، و پیروانش را به تبلیغ آن فرا می خواند .
نیز عثمان از مسلمانان یاری نطلبید و از آنها کمک نخواست ، بلکه این مسلمانان بودند که یکدیگر را صدا زدند تا بر بدعت های عثمان پایان بخشند تا جایی که او را به قتل رساندند . اگر محدّثان آغازگر اختلاف در وضو بودند ، مسلمانان و راویانِ آنها با ایشان برخورد می کردند ، و با انگیزه قوی دینی که داشتند امر را بر مردم روشن می ساختند و نوبت به اقدام خلیفه نمی رسید ؛ چنان که در ماجرای منع زکات ، صحابه - خود - عهده دار نشر احادیثی شدند که از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره وجوب زکات و کیفر ادا نکردن آن رسیده بود .
از سویی نشانه هایی بر خلافِ این فرض هست که دلالت دارد عثمان آغازگر اختلاف در وضو بود و آنها عبارت اند از :
یک : اینکه عثمان به اسم احدی از مخالفانِ خود تصریح نمی کند ، نشانه ترسِ او از چیزی است .
دو : عثمان مخالفان را به دروغ و بدعت متّهم نساخت، بلکه تنها به این بسنده
ص: 62
کرد که معارضان خود را توصیف کند به اینکه از رسول خدا حدیث بر زبان می آورند ، سپس در شناختِ آنها وروایاتشان خود را به نادانی زد .
سه : نمی توان یافت که حتّی نزدیکان عثمان (مانند مروان ، مُغِیره ، زید بن ثابت) از وضوی عثمان دفاع کنند . آنها با اینکه هنگام هجوم مردم به خانه عثمان به دفاع از او برخاستند ، از وضوی وی حمایت نکردند .
ثالثاً : اینکه عثمان در اعلانِ وضوی جدید ، شیوه های نا مأنوسی را به کار گرفت ، تأکیدی است بر اینکه او در موضع اتهام قرار داشت ، می خواست طرح جدیدی افکند ؛ زیرا :
1 . عثمان موالی اش را (مانند حُمران و ابن دارَه) برای نقل نظریّه وضویی خود به خدمت گرفت .
حُمران از اُسَرای یهودی «عینِ التَّمْر» بود که در سال سوّم خلافت عثمان اسلام آورد .(1) همین دلیلی است که نقلِ وضوی عثمان پس از این تاریخ روی داد و تأکیدی است بر اینکه این وضو در شش سال آخر حکومت عثمان روی داد ، و مانند دیگر آرا و اجتهادات اوست که به انتقام مسلمانان از او انجامید . از این روست که امام علی علیه السلام می فرماید :
حتّی أَجْهَزَ علیه عَمَلُه ؛(2)
تا اینکه عملِ عثمان دامن گیر او شد .
2 . عثمان (با اندک مناسبتی) به صورتِ تبرُّعی (داوطلبانه) ، بدون آنکه از وی بپرسند به تعلیم وضوی خود مبادرت می ورزید . مانند شتاب وی در آموزش
ص: 63
وضوی غسلی به ابن دارَه ، به محض شنیدن مضمضه او ،(1) و نشستن بر سر محلّه ها و مطرح کردن وضوی غسلی .(2)
عبارت «أَحْبَبْتُ أن أُریکموه»(3) (دوست داشتم وضوی پیامبر را به شما بنمایانم) صریح است در تبرّع عثمان بر این کار .
معاویه نیز در وضوی غَسْلی آن را به کار بَست [ البته ] با افزودنِ مَسحِ سر به مشتی آب ، تا آنجا که قطرات آب از سرش جاری می شد . وی [ می خواست ] به مردم وضوی پیامبر را بنمایاند !(4)
عین این عبارت درباره وضوی منسوب به بَراء بن عازِب [ نیز ] آمده است .(5)
بیشتر روایاتِ وضوی مَسحی از این تبرُّع (که چیزی را در خود نهفته دارد) تهی است .
3 . عثمان می کوشید گروهی را بر صحّتِ وضوی خود شاهد بگیرد و در حدّ ممکن نظر شمار بیشتر از آنها را برای تأیید وضوی جدیدش جذب کند تا بتواند به آن مشروعیّت بخشد . از یکی می پرسید : فلانی ، آیا وضوی پیامبر این چنین نبود ؟ او پاسخ می داد : آری . از دیگری همین سؤال را می کرد تا اینکه جمعی از اصحاب پیامبر را شاهد گرفت و سپس گفت : سپاس خدای را که با من در این امر موافق بودید .(6)
ص: 64
حتّی بعضی ادّعا کرده اند که عثمان ، طلحه و زبیر و حضرت علی علیه السلام و سعد را شاهد گرفت و آنها شهادت دادند .(1)
این در حالی است که صحابه نیازمند آموزش وضو نبودند ؛ چرا که وضو برایشان روشن بود ، و نیز اشخاص ذکر شده ، از جمله معارضان فقه (و بعضی از آنها از مخالفانِ فقه و وضوی) او بودند ، چگونه آنان به نفع او شهادت دادند ؟!
باری ، این احادیث بر قدرتِ مخالفان و ضعف موضع عثمان - در وضوی جدیدش - دلالت می کند .
4 . عثمان ، وضوهای ثلاثی غَسْلی خود را - طبق رأی و استحسان - با جمله های ثابتی از پیامبر صلی الله علیه و آله همراه می ساخت تا از آنها برای تقریرِ وضوی جدیدش سود جوید ؛ یعنی از معلومی به مجهولی که می خواست آن را اثبات کند ، روی می آورد . گاه در پی وضویش می گفت : «پیامبر فرمود هرکه وضو را به نیکویی به جا آورد ، سپس دو رکعت نماز گزارَد ، مانند روزی که از مادر زاده شده از گناه پاک می شود» ،(2) و زمانی این جمله را می آورد که : «پیامبر فرمود : هرکس وضو بگیرد و طهارت را نیکو سازد ، کفّاره گناهان گذشته اوست»(3) .
و می خواست ما را مبهوت سازد هنگامی که می گفت : «به خدا سوگند ، حدیثی را برایتان باز می گویم که اگر آیه ای از قرآن نبود ، آن را نمی گفتم ! شنیدم
ص: 65
پیامبر می فرمود : شخصی که به نیکویی وضو گیرد ، سپس نماز گزارد ، گناهان میان او و نمازی که به جا می آورد ، آمرزیده می شود» .(1)
عُروه می گوید : آن آیه [ این سخن خداست که فرمود : ] « إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ » ؛(2) کسانی که بَیِّنات و هدایت هایی را که نازل کردیم - و در کتاب برای مردم روشن ساختیم - کتمان می کنند ، خدا ایشان را لعنت می کند و لعنت کنندگان بر آنها نفرین می فرستند .
آیا وضو را به خوبی انجام دادن ، این همه ترس باز ایستادن (اگر آیه ای در قرآن نبود) دارد ؟ با اینکه ده ها صحابی این مضمون (استحبابِ اِحسانِ وضو = نیکو به جای آوردن وضو) را از پیامبر روایت می کردند .
روشن خواهیم ساخت که امویان از رهگذر عایشه و ابو هُرَیره ، مفهوم «احسانِ وضو» را به خدمت گرفتند و آن را به «اِسباغ وضو» (کامل به جا آوردن وضو) و به جمله «وای بر پاشنه ها از آتش» ربط دادند ، سپس غَسل (شستن) را از آن استفاده کردند (نه چیز دیگر) ، چراکه ایشان اِسباغ را به سه بار شستن اعضا و جمله «ویل للأعقاب من النار» را به شستن پاها تفسیر نمودند .
5 . خنده و تبسّم های عثمان در اوایل اِحداث وضوی غَسْلی (یعنی در دورانی که بر شستن سه بار اعضا تأکید داشت) ، نیز شایان توجّه است . وی گاه وقتی که آب وضو برایش می آوردند می خندید و برای آنکه نگاه ها را به وضویش جلب
ص: 66
کند ، می گفت : «چرا نمی پرسید از چه روی می خندم ؟» گاه جواب می داد که پیامبر را دید که چونان او وضو می گرفت ،(1) و گاه به اینکه چنین وضویی سبب آمرزش گناهان و خطاهای وضوی گیرنده است ،(2) و زمانی به اینکه چنان وضویی و نمازِ در پیِ آن ، گناهان را می آمرزد ،(3) و گاه بیان می داشت دلیل خنده اش این بود که در نزدیک به همن مکان پیامبر را دید که آبی خواست و چون او وضو گرفت ، سپس خندید و اَصحاب از راز خنده اش پرسیدند ، و آن حضرت فرمود : هرگاه بنده آبی برای وضو بخواهد و صورتش را بشوید ، خدا گناهانی را که با صورت مرتکب شده است ، پاک می کند .. .(4)
می دانیم نقل این سخن [ از پیامبر صلی الله علیه و آله ] که : «هرگاه بنده در وضو صورتش را بشوید ، خدا خطاهای صورتش را پاک می کند ...»(5) خنده آور نیست . اینکه عثمان در توجیه خنده اش می گوید : «پیامبر را دید که در همان مکان که وی وضو گرفت ، وضو گرفت و خندید» برای مبالغه در تأکید بر شرعیّت وضوی غسلی ثلاثی است .
این عنایت ها همه حکایت از این دارند که عثمان به شیوه های گوناگون می خواست چیزی را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دهد وگرنه ، چرا دیگران در نقل وضوی مسحی شان این تبسّم ها و خنده ها را (با این فراوانی) از پیامبر نقل
ص: 67
نکردند ؟ چرا پیامبر صلی الله علیه و آله در دیگر تعالیم ، تبسّم و خنده این چنینی نداشت ؟
6 . همه وضوهای بیانی عثمان ، دارای سه بار شست و شویند ، و خبری از او درباره یک بار و دو بار شستن ، نیامده است ؛ با اینکه اَخباری از حضرت علی علیه السلام و عُمَر و عبّاس و جابر و دیگران در این زمینه هست .
در اینجا این سؤال به ذهن می آید که آیا عثمان یک بار و دو بار شستن را ، بسنده نمی دید ؟ یا اینکه سه بار شستن عثمان امر جدیدی را در بر داشت که همان تأکید بر وضوی ثلاثی جدید است (که پس از آن ، عثمان به شستن پاها سرایتش داد ، و معاویه شستن سر را به آن افزود) و مقصود از اسباغِ وضو ، فقط همین دانسته شد و به این ترتیب ، حکم مسح سر و پا - در مذاهب اربعه - از میان رفت ؛ چراکه به جای آن ، شستن را تجویز کردند .(1)
مؤیّد این سخن ، روایتِ عبداللّه بن عَمْرو بن عاص است که در آن به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است که آن حضرت پس از وضوی ثلاثی غَسْلی فرمود : «هرکه بر این افزود یا از آن کاست ، روش نادرستی را پیمود و ستمکار است» .(2)
آیا معقول است که بگوییم هرکس در وضو یک یا دو بار اعضا را بشوید ، کار ناشایستی را انجام می دهد و ستم روا می دارد ، با اینکه این گونه وضو ، از پیامبر صلی الله علیه و آلهو بزرگان صحابه ثابت است ؟!
به نظر می رسد عثمان و پیروانش ، می خواستند فقط و فقط بر وضوی غَسْلی ثُلا ثی تأکید ورزند، ومقصود از اسباغ وضو (وضوی کامل) را تنها همین بدانند .
ص: 68
7 . وضوهای عثمان - در درون خود - اشاراتی را در بر دارد که به بدعت این وضو از سوی عثمان و سرایت دادن آن به وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله رهنمون است ؛ از جمله :
اینکه عثمان می گوید : «پیامبر را دیدم که مثل این وضوی من وضو می گرفت»(1) و این سخن که «دیدم رسول خدا همین وضوی من را انجام داد»(2) و نمی گوید که : چونان رسول خدا وضو گرفتم یا مانند آن حضرت وضو ساختم .
این جمله ها - به خودی خود - دلالت دارند که عثمان وضوی خود را میزان و ملاک قرار می داد !
منحصر ساختن قبولی نماز و غفران گناهان ، به وضوی غَسْلی ثُلا ثی (به ویژه آنکه وی وضوی غَسْلی ثُنایی و آحادی را - که از شمار زیادی از صحابه و تابعان رسیده است - نقل نمی کند)(3) این ، خود اشاره است به اینکه عثمان تنها این وضو را قبول داشت .
وجود جمله «لا یُحَدِّثُ نَفْسَه فیهما بشیءٍ»(4) (میان وضو و نماز سخنی نگوید) در وضوهای عثمان که می توان گفت برای پاک نشان دادن خود و دور ساختن شبهه از خویش ، آن را بر زبان می آورد تا بر وضوی خویش بیشتر مشروعیّت بخشد .
ص: 69
صحبت نکردن عثمان در اثنای وضو (هنگامی که بدعت وضویی اش در نزد یارانش پابر جا شد) برای آن بود که هاله ای از قداست بر خویش افکند تا آنجا که وی جواب سلام را نمی داد و توجیه می کرد به اینکه پیامبر فرموده است هرکس وضو بگیرد و شهادتین را بر زبان آورد و در این میان با کسی حرف نزند ، گناهان میان دو وضویش [ وضوی پیشین و وضوی جدید ] آمرزیده است ، با اینکه جواب سلام واجب است ، و بر فرضِ صحّت این روایت عثمان ،(1) جواب سلام ، حرف زدن - به معنای عرفی - به شمار نمی رود .
همه اینها ، قراین و شواهدی اند که ما را مطمئن می سازند به اینکه آغازگر اختلاف در وضو ، شخص عثمان بود و هموست که وضوی ثُلا ثی غَسْلی جدیدی را مطرح ساخت .
ص: 70
پیش از آنکه سبب یا اسبابی را روشن سازیم که عثمان را به بدعت این وضوی ثلاثی جدید واداشت (و پاسخ آنها) بجاست نخست به علّت قتلِ وی بپردازیم ؛ چراکه در جلد اول این پژوهش ، به این نکته دست یافتیم که بزرگ ترین عاملی که قاتلانِ عثمان را واداشت بر وی هجوم آورند ، نوآوری های وی در دین بود (و نه صرفِ تصرّفات و سیاست های مالی و اداری نادرست) .
این مطلب را می توان از نکاتِ اساسی زیر دریافت :
یک : طَلحه و زُبَیر از نخستین کسانی بودند که علیه عثمان مردم را تحریک کردند و به قتلش فتوا دادند با اینکه عثمان سخاوتمندانه اموالِ فراوانی را به گونه ای شگفت آور ، در اختیار آنها قرار داد .(1) همچنین به عبدالرحمان بن عوف امکانات بسیاری بخشید(2) و افزون بر این ، به او وعده خلافت داد .(3) برای باقی صحابه نیز - جز گروهی اندک از آنها - به وفور اموالی را فرستاد .
ص: 71
از این رو ، غیر منطقی است اگر تصوّر کنیم صحابه او را فقط به جهتِ ایثار اموال به خویشاوندانش به قتل رساندند ، با اینکه خودشان بهره فراوانی از اموال را به دست آورده بودند .
بلکه انگیزه های دینی و بدعت هایِ عثمان ، باعث شد او را به قتل رسانند . بسا بعضی از آنها در مکاتباتی باشد که طبری نخواسته آنها را بیاورد ،(1) و بسا همین ها دستاویز قتل او را فراهم آورد ، اسبابی که ابن اثیر ذکر بسیاری از آنها را وا می نهد .(2)
دو : سیاست مالی طبقاتی عثمان ، عزلِ او را ایجاد می کرد (نه قتلش را)(3) و از آنجا که صحابه او را با خفّت - بنا بر تعبیر ابن عُمَر(4) - به قتل رساندند ، باید سببی را جُست که خونِ او را مباح می ساخت . شاید اختراعاتِ دینی او باعث این کار شد ، نه بدعت در تصرّفات خارجی به تنهایی .
سه : بدعت های دینی و فقهی - به یقین - از عثمان بروز یافت . هریک از صحابه ، به روش خود بر آنها احتجاج ورزید ، لیکن عثمان از آنها دست نکشید
ص: 72
(مانند نماز در مِنی ،(1) افزودنِ اذان سوّم در روز جمعه در سال هفتم خلافت - که مردم بر وی عیب گرفتند و گفتند این کار بدعت است(2) - و مقدّم داشتن خطبه را بر نماز عید فطر و قربان(3) و ...) اینها بیانگر بدعت گذاری عثمان در بعضی از مسائل فقهی است . بعید به نظر نمی رسد که عثمان این گونه بدعت ها را به مسائل فقهی دیگر (همچون وضو) سریان داده باشد .
چهار : تصرّفات و بدعت های عملی عثمان ، برساخته های علمی و دینی ای را در پی داشت که از آنها بر اسلام و احکامِ اسلامی احساسِ خطر می شد .
عدم اجرایِ حد بر وَلید بن عُقْبَه ، یعنی ابطال حدود و تهدید شهود .(4)
تأیید دیدگاه سعد بن عاص درباره زمین های سرسبز و آباد (و اینکه آنها بوستان قریش و بنی امیّه است) به معنای اِبطال قانونِ توزیع «فَیْ ء» (اموال عمومی) بود که خدا برای جهادگرانی قرار داد که با شمشیر بر آنها دست یافتند .(5)
اعطای فدک و خُمس آفریقا به مروان ،(6) یعنی پایمالی قانون ارث ؛ چراکه اگر فدک مال پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، پس از آن حضرت به ورثه او می رسید ، و اگر «فَیْ ء»
ص: 73
مسلمانان باشد ، این کار عثمان ، اِبطالِ قانونِ «فَیْ ء» به شمار می آمد .
و به همین گونه ، دیگر احداثات وی .
پنج : آنچه این مطلب را تأکید می کند ، عباراتی است که از صحابه معاصر عثمان درباره این برساخته ها و ابداعات صادر شده است و بر بدعت های دینی عثمان دلالت دارد ؛ مانند :
طلحه به عثمان گفت : چیزهایی از پیشِ خود در دین اختراع کردی که مردم به یاد ندارند .(1)
و نیز این سخن که : مردم بر تو گرد آمدند ، و از بدعت هایی که پدید آوردی ناخرسندند .(2)
زبیر گفت : او را بکشید که دینتان را دگرگون ساخت .(3)
عبداللّه بن مسعود گفت : صاحبتان را جز این نمی بینم که در دین تغییر و تبدیل آورد .
ابن مسعود همواره این سخن را بیان می داشت :
راست ترین سخن ، کتاب خداست و بهترین هدایت ، رهنمود محمّد است و بدترین امور ، مُحْدَثاتِ آنهایند ؛ هر امر مُحْدَث (و اختراعِ از پیش خود در دین) بدعت است و هر بدعتی گمراهی می باشد ، و هر گمراهی جایش دوزخ است .(4)
ص: 74
در سخن دیگر آمده است که گفت : همانا خون عثمان حلال است .(1)
عمّار در خطبه ای در صفّین گفت : اینان که اگر دنیاشان به سلامت باشد از نابودی دین باکی ندارند ، می پرسند : چرا عثمان را کشتید ؟ گوییم : برای بدعت هایی که ایجاد کرد .(2)
عمّار به عَمْرو بن عاص گفت : عثمان می خواست دینِ ما را تغییر دهد ، ما هم او را کشتیم .(3)
سعد بن اَبی وقّاص درباره قتل عثمان می گوید : ما از یاری اش دست کشیدیم ، اگر می خواستیم ، از او دفاع می کردیم ، لیکن عثمان دین را تغییر داد و خود تغییر یافت .(4)
هاشم مِرْقال گفت : عثمان برساخته هایی را پدید آورد و بر خلاف حکم خدا راه پیمود .(5)
مالک اشتر گفت : عثمان در دین تغییر و تبدیل پدید آورد .(6)
عایشه پیراهن رسول خدا را بیرون آورد و گفت : این پیراهن و موی رسول خداست که نپوسیده است در حالی که دینش از بین رفت .(7)
و در سخن دیگری گفت : این جامه رسول خداست که نفرسود ، در حالی که
ص: 75
عثمان سنّت او را تباه ساخت !(1)
و در جای دیگر عثمان را به یک شخص یهودی تشبیه کرد و گفت : بکشید این نَعْثَل را که کافر است .(2)
امام علی علیه السلام در روز شورا فرمود :
اَما إنّی أَعْلَمُ أَنّهم سَیُوَلُّونَ عثمانَ ، وَلَیُحْدِثَنَّ البِدَعَ والأَحْداث ؛(3)
هوشیار باشید ! می دانم که اینان عثمان را (به خلافت) خواهند گماشت ، و او بدعت ها و برساخته هایی را در دین پدید می آورد .
بعضی از اَصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله به بعض دیگر نوشتند که نزد ما گردآیید ! اگر جهاد می خواهید ، جهاد اینجاست .(4)
کشتنِ عثمان را جهاد شمردند ! این سخن راست درنمی آید مگر برای حفظ دین از تحریف و بازیچه شدن آن .
مسلمانان - همه - بدعت های عثمان را دانستند ، بدعت هایی که می خواست آنها را جبران کند ؛ مانند توسعه مسجد الحرام .
مردم گفتند : مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله را توسعه داد و در سنّتِ آن حضرت تغییر پدید آورد .(5)
آنان مانع دفن عثمان در مقابر مسلمانان شدند(6) تا اینکه شبانه در «حشّ
ص: 76
کوکب» (که گورستان یهود بود) با ترس و لرز ، دفن شد [ وی را بر دری حمل می کردند ] و سرش [ به آن می خورد و ] طَق طَق می کرد .(1)
این رفتارها از صحابه و مردم و مسلمانان بروز نیافت مگر پس از اینکه به انحرافات و بدعت های دینی عثمان پی بردند ، نه صرف تصرّفات بد مالی اش و ویران سازی اقتصاد و اختلال نظام اداری .
از همه اینها درمی یابیم که عثمان به تغییر و ایجاد چیزهایِ نو در دین گرایش داشت . تعجّبی ندارد که وی طرح وضوی جدیدی را پی ریزد ؛ چنان که به طرح آرای دیگری در شریعت پرداخت (مانند : اتمام نماز ظهر در منا ، مقدّم آوردن خطبه در نماز عید فطر و قربان ، اذان سوّم در روز جمعه و..) .
ص: 77
عوامل تربیتی و روانی و سیاسی و اجتماعی گوناگونی عثمان را به ابداع وضویی نو برانگیخت و به سه بار شستن اعضا گرایش یافت و سپس به شستن سر و پا - به جای مسح - حکم کرد . بعضی از آن عوامل چنین اند :
1 . عثمان خود را سزاوار قانون گذاری می دانست و شأنِ خویش را از ابوبکر و عُمَر کمتر نمی دید ، چرا برای آن دو فتوا جایز باشد و برای او نه ؟ با اینکه همه
جزو مکتب اجتهاد و رأی اند و هر کدامشان خلیفه پیامبر به شمار می آیند !
2 . وی در ظواهر دینی از افراطی ها به شمار می آید (افراطی که از آن نهی شده است) . هنگام ساخت مسجد النبی ، وی یک خشت حمل می کرد و آن را از خود دور نگه می داشت ، و آن گاه که خشت را می گذاشت ، دستانش را فُوت می کرد و به جامه اش می نگریست (که کثیف نشده باشد) اگر گردی بر آن نشسته بود ، فُوت می کرد . همه اینها بدان جهت بود که وی نسبت به نظافت وسواس داشت .(1)
در حالی که عمّار با وجودِ ضعف بدنی ، دو خشت را برمی داشت .
عثمان هر روز پنج بار غُسل می کرد ،(2) هنگام وضو پاسخ سلام مؤمن را نمی گفت(3) و خود بیان می داشت که از زمانِ بیعت با رسول خدا ، به آلتش دست نکشیده است .(4)
ص: 78
و دیگر رفتارهایی که نشان می دهد عثمان از نظر روانی برای زیاده روی و تعمّق در دین و وسواس در نظافت ، آمادگی داشت .
3 . استفاده عثمان از نظافت و طهارت بودن وضو ؛ این نگرش با فکر عثمان سازگار بود . از این رو ، به نظر وی سه بار شستن اعضا و شستن به جای مسح کشیدن ، نظافت فزون تری را داراست واین کار - از نظر وی - عیبی ندارد .
بسا این رویکرد عثمان متأثّر از نگرش حُمران باشد یا همین نگاه در حُمران بن اَبان اثر نهاد ، همان یهودی که با اسیران «عین التّمر» از سرزمین «بین النهرین»
به مدینه آمد .
4 . بعضی از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله درباره نیکو و کامل به جا آوردنِ وضو(1) این فرصت را برای عثمان فراهم آورد که برای طرح وضوی غَسْلی خویش از آنها استفاده کند ؛ زیرا پس از وضوی غسلی اش می گفت : واللّه ، برایتان حدیثی را بیان می دارم ، واللّه اگر آیه ای در کتاب خدا نبود ، این حدیث را نمی گفتم . شنیدم رسول خدا می فرمود : شخصی که وضوی نیکو گیرد [ یعنی از هر نظر آداب آن را رعایت کند ] و پس از آن نماز گزارد ، خدا گناهان میان وضو و نماز در پی آن را می آمرزد .(2)
وی سپس جمله «وضو را کامل بگیرد» و «وای بر پاشنه ها از آتش» را برای شستن [ پاها ] دلیل می آوَرْد .
5 . هنگام یورش بر وی ، می خواست هاله سنگینی از قداست را بر خود
ص: 79
بیفکند تا انقلابیّون را از قتل خویش باز دارد . از کارهای نیک خویش سخن گفت و اینکه «بِئْرِ رُوْمَه»(1) (و غیر آن) را خرید و وقف کرد(2) تا بقای خود را بر ایمان ثابت کند . وضوی جدید ، گامی در این مسیر بود . وی می خواست درد را چاره کند ، لیکن به درمانِ درد با درد پرداخت ، نه با دوا .
6 . عثمان مردم را به اختلافات فقهی و بگومگو در آنها مشغول می ساخت تا از قتل او دست بردارند و به سیاست های مالی و اداری ناشایست او نیندیشند . این کار درباره بسیاری از آرای وی رخ داد ، امّا نتیجه خوبی برای او در بر نداشت . از این رو امام علی علیه السلام فرمود که عملِ عثمان مردم را بر وی شوراند .(3)
7 . از مهم ترین انگیزه های بدعت های عثمان این بود که امویان بر گِردش حلقه زدند و به بنای فقه سیاسی جدیدی دست یازیدند . این امر ، بزرگان صحابه را (مانند ابن مسعود ، ابن عبّاس و ...) از همکاری با او دور ساخت و خلأ فقهی ای را پدید آورد که امویانِ صاحب نفوذِ دربار عثمان ، زیرکانه این خلأ را پر ساختند .
8 . وجود حالت سازش بسیاری از صحابه ، باعث شد که عثمان از طرح آنچه به نظرش می رسد ، نپرهیزد ؛ زیرا نهایت بدانجا می رسید که می گفت : «رأیی است که به نظرم آمد»(4) عبداللّه بن عُمَر گفت : «اختلاف مایه شر است»(5)
ص: 80
ابن مسعود بیان داشت : «عثمان امام است ، با او مخالفت نمی ورزم» .(1)
واین یعنی آنچه را عثمان مطرح می ساخت در نهایت ، استوار می گردید .
9 . شیوع اجتهاد و پذیرش آن از سوی بسیاری از صحابه ، زمینه را برای استقبال از آنچه عثمان (یا معاویه) مطرح می کرد به عنوان رأی پذیرفته ، هموار ساخت . این حالت در پی اجتهادات و آرای فراوانی از عُمَر (و پیش از او ابوبکر) در جامعه سرایت یافت .
از همه این امور (و امور جزئی دیگری که در بخش تاریخی آوردیم) درمی یابیم که این توجیهات ، عثمان را به اختراع وضوی ثلاثی غَسْلی جدید برانگیخت ، وضویی که صحابه مکتب تعبّد ، آن را برنتافتند .
ص: 81
امام علی علیه السلام آن گاه که خلافت را عهده دار گشت (و آن حضرت در میان خلفای چهارگانه ، تنها خلیفه ای بود که مکتب تعبّد محض را پذیرفت) بر آن شد که وضویِ پیامبر صلی الله علیه و آله را برای مسلمانان تبیین کند و به بدعت های عثمان در وضوی پیامبر بپردازد و به اختراعات او در این زمینه اشاره کند . اقداماتِ آن حضرت را در این راستا می توان در بندهای زیر درآورد :
1 . در کتاب های فقه(1) و تفسیر(2) و حدیث(3) ثابت است که وضوی امام علی علیه السلام همان وضوی ثُنائی مَسْحی بود که بسیاری از صحابه آن را می پیرویدند و در رأس آنها ابن عبّاس و طالبیّون و اَنس بن مالک قرار داشت .
2 . امام علی علیه السلام به بدعت هایی که بر سرِ وضو درآمد اشاره می کرد ؛ مانند اینکه پس از وضوی مَسْحی و آشامیدن از آب باقی مانده از وضو ، فرمود : گروهی از مردم این کار را مکروه می دانند ، در حالی که پیامبر رادیدم آن را به جا می آورد و «هذا وُضُوءُ مَن لَمْ یُحْدِث» ؛(4) این وضوی کسی است که بدعتی در آن پدید نیاورد .(5)
ص: 82
و این سخن آن حضرت ، وجود کسانی را اثبات می کند که در وضو چیزهایی تازه پدید آوردند ، و تنها عثمان بود که پیش از آن حضرت ، وضوی برساخته از پیش خود را رایج ساخت .
3 . از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود :
می دانید که والیان قبل از من ، بر خلاف پیامبر - به عمد - بر اعمالی دست یازیدند ... و سنّت آن حضرت را تغییر دادند ... چه خواهید گفت اگر مقام ابراهیم را به جایی برگردانم که رسول خدا نهاد ... و وضو و غسل و نماز را به اوقات و احکام و جای خودشان بازگردانم .(1)
این سخن تقریباً صراحت دارد که عثمان در وضوء بدعت گذارد ؛ زیرا امام علیه السلام آشکارا بیان می دارد که والیان پیش از او ، بدعت گذاردند و از آنجا که ابوبکر و عُمَر به بدعت در وضو دست نیازیدند ، می توان دریافت که مقصود امام علیه السلام عثمان است .
4 . امام علیه السلام درباره کیفیّت وضو ، نامه ای برای محمّد بن ابی بکر - والی خویش - نوشت که در آن آمده است :
سه بار مَضْمَضَه و سه بار استنشاق کن ، صورت را بشوی ، سپس دست راست و آن گاه دست چپ را بشوی ، و پس از آن سر و پاها را مسح بکش ..
ص: 83
من خود دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین می کرد .(1)
5 . امام علیه السلام در احادیثِ وضویی خود آگاه می ساخت و اشاره می کرد که خاستگاه بدعت آوری در وضو ، اجتهاد و رأی است ، در حالی که وضو - بلکه دین را - با رأی نمی توان دریافت ، می فرمود :
اگر درکِ دین به رأی بود ، کف پاها از روی آن به مسح سزاوارتر بود ، لیکن دیدم که رسول خدا روی پاها را مسح می کشید .(2)
و می فرمود :
به نظرم آمد کفِ پاها از روی آنها به مسح شایسته ترند تا اینکه دیدم رسولِ خدا روی آنها را مسح می کرد .(3)
این سخن بیان می دارد که دین - از جمله وضو - را (آن گونه که بعضی می پندارند) نمی توان با رأی دریافت وگرنه کف پا از ظاهر آن اَولی به مسح بود ، پس چگونه می توان - با اجتهاد و رأی - از مسح ، به شستن ظاهر و کف پاها عدول کرد ؟!
6 . چگونگی وضوهایِ بیانی امام علی علیه السلام (و نیز ابن عبّاس و اَنس) در لابلای
ص: 84
خود ادلّه ای از کتاب و سنّت را در بردارند ، و صرفِ یک ادّعا به خاطر رؤیتِ وضوی پیامبر نیستند ؛ چراکه سخن امام علی علیه السلام درباره رد به کارگیری رأی در دین(1) ، متضمّن دلالت قرآن بر مسح می باشد و امام علیه السلام طبق آیه وضو - که ظهور در مسح پاها دارد - آن را اصلی مسلّم می داند و بر به کارگیری رأی در اینجا مُهر بطلان می زند .
اگر رأی را در اینجا پذیریم باید کف پا از روی آن به مسح سزاوارتر باشد و در هر دو صورت (چه کف پا چه روی آن) مَسح ، مشروع است [ نه غَسْل ] .
پس از بیانِ مشروعیّتِ مسح ، امام تأکید می ورزد که پیامبر صلی الله علیه و آله را دید که روی
پاهایش را مسح می کشید .
و چنین است ابن عبّاس ، آنجا که می گوید :
در کتاب خدا نیافتم مگر دو شستن و دو بار مسح کردن را .(2)
اَنس بن مالک - خادم پیامبر - با رأی حَجّاج که به شستن پاهامعتقد بود (بدین دلیل که پاها معمولاً آلوده و کثیف اند) معارضه می کرد به اینکه :
سخن خدا راست و سخن حجّاج دروغ است ، خدای متعال می فرماید : « وَمْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛(3) سرها و پاهاتان را مسح بکشید .(4)
ص: 85
مقصود اصلی - در اینجا - این است که امام علی علیه السلام از کتاب و سنّت دلیل می آوَرْد و رأی را می کوبید ، بر خلاف وضوهای ادّعایی عثمان ، که به سبب محض رؤیت [ وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله ] بود و به چیزهایی چنگ می آویخت که ربطی به اعمالِ وضو نداشت .
امام علیه السلام می خواست به اجتهادِ عثمان در وضو اشاره کند و آن را بکوبد .
7 . افزون بر همه اینها ، در نقل وضوهای امام علی علیه السلام و دیگر کسانی که به وضوی مسحی قائل اند (ابن عبّاس ، انس و ...) اَثری از خنده و تبسّم به چشم نمی آید و شاهد گرفتن ها (که برای ترس از طرحِ فکر جدید است) و تبرُّع (اقدام داوطلبانه) در تعلیم وضو به صرف شنیدن صدای مضمضه (و دیگر ترفندها که در وضوهای عثمان آوردیم) دیده نمی شود .
در این روایت ها ، حالت طبیعی را می نگریم که با سیر امور در تعلیم وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله (وضوی صحیح) هماهنگ اند ، و وضوی جدید برآمده از رأی را باطل می سازند ؛ چراکه تعالیم آنها نفی و اثبات را - با هم - در بر دارند .
ص: 86
چون امام علی علیه السلام به شهادت رسید و معاویه با امام حسن علیه السلام صلح کرد و قدرت را به دست گرفت ، بر آن شد که ، همان مشیِ فقهی عثمان را ترسیم کند و از نظر اعتقادی آن را تقویت نماید و آرای عموزاده اش را بپذیرد .
هنگامی که معاویه نماز ظهر را در مکّه دو رکعت خواند ، مروان و عَمْرو بن عثمان سوی او برخاستند و گفتند : هیچ کس مانند تو ، پسر عمویت را رسوا نساخت !
معاویه پرسید : آن رسوایی و عیب چیست ؟
آن دو گفتند : مگر نمی دانی که عثمان نماز را در مکه تمام خواند ؟
معاویه ، گفت : وای بر شما ! آیا نماز عثمان جز این گونه بود ؟ با پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عُمَر ، این گونه نماز گزاردم .
معاویه گفت : من با پیامبر و با ابوبکر و عُمَر نماز را شکسته خواندم !
آن دو گفتند : پسر عمویت نماز را تمام گزارد ، مخالفت با او برای تو عیب است .
معاویه به سوی مِنا روانه شد و نماز عصر را چهار رکعت گزارد .(1)
در جمع میانِ دو خواهر که به ملکِ شخص در می آید ، نیز معاویه از عثمان
ص: 87
پیروی کرد .(1) و نیز تکبیر مستحب در نماز را بدان جهت که عثمان ترک کرده بود ، واگذارْد ، و زیاد بن أبیه ، به پیروی از معاویه آن را ترک کرد .(2)
همچنین از اَدای تلبیه در حج خودداری ورزید ؛(3) زیرا روایت کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عُمَر تلبیه گفتند و ذکر نکردند که عثمان تلبیه گفته باشد .(4)
و افزون بر اینها ، دیگر مفردات فقهی .
در بیان قاعده «حق با کسی است که چیره شود» معاویه همان اعتقاد عثمان را داشت .(5)
افزون بر این ، معاویه برخی مفاهیم اعتقادی (و در رأس آنها افکار عثمان) را که برای تثبیت ارکان حکومت اموی سودمند بود ، در ذهن ها جا می انداخت .
ص: 88
مهم در اینجا پذیرشِ فقه عثمان از سوی معاویه و تأثیرِ آن بر وضوست . باری ، فقه اموی خط مشی عثمان را پیمود و می خواست از عبارتِ «اسباغ در وضو» و «وای بر پاشنه ها از آتش» برای نهادینه ساختنِ وضوی عثمانی ، استفاده کند .
1 . عبدالرحمان بن ابی بکر (سال 55 هجری) روزی که سعد بن اَبی وقّاص درگذشت - به منزل خواهرش عایشه آمد نزد او وضو گرفت . عایشه به او گفت :
یا عبدالرَّحمن ، أَسْبِغ الوضوء ؛ فإنّی سَمِعْتُ رسولَ اللّه یقول : ویلٌ للأعقاب مِنَ النّار !(1)
ای عبدالرحمان ، وضو را کامل به جا آور ! چراکه شنیدم رسول خدا می فرمود : وای بر پاشنه پاها از آتش !
نیک بنگرید که چگونه عایشه از سخن پیامبر : «أَسْبِغُوا الوضوء» (با اینکه مقام استدلال به آن را اقتضا می کرد)(2) به استدلال به «ویلٌ للأعقاب من النّار» عدول کرد .
این عدول ، ورای ادّعای عایشه (و ورای امویان و قبل از ایشان عثمان) دلالتِ «وَیْلٌ للأعقاب» را بر وضوی غَسْلی ، در خود نهفته دارد و این فهم ، نزد پیروان مکتب اجتهاد و رأی ، تا به امروز جا افتاده است .
این حدیث ، اختلاف میان وضویی را که عایشه در سر داشت و وضوی برادرش را می نمایاند و از آنجا که عایشه می خواست بر غَسْل (شستن) دلیل
ص: 89
آورد ، از مفهوم مخالفِ آن درمی یابیم که عبدالرحمان به مسح پاها معتقد بود .
ابو هُرَیره نیز می خواست عین رفتار عایشه را درآوَرَد . آنجا که دید قومی با آفتابه وضو می گیرند ، گفت :
أَسْبِغُوا الوضوء ! فإنّی سمعتُ أبا القاسم یقول : ویلٌ للعَراقیب منَ النّار !(1)
وضو را کامل به جا آورید ! چراکه از ابوالقاسم شنیدم که می فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش !
بسیاری از عالمان ، حدیثِ ابو هُرَیره را برای حدیثِ «مُدْرَج» مثال می آورند ؛(2) زیرا به این صورت ، از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث شنیده نشده است . این حدیث ما را رهنمون می سازد به اینکه ابوهریره - چون عایشه - می خواست از جمله «ویلٌ للأعقاب یا للعراقیب» بر وضوی غسلی عثمانی ، دلیل آورد .
بیشتر از این ها را از روایتِ ابن جُرَیْج می توان دریافت که می گوید : از عطا پرسیدم : چرا پاها راچون سر مسح نکشم ، در حالی که امر به مسح (در آیه) درباره هر دوست ؟
ص: 90
عطا گفت : جز به مسح سر و شستن پا معتقد نیستم . شنیدم ابو هریره
می گفت : «وای بر پاشنه ها از آتش !» .
مردمانی قائل به مسح اند ، امّا من پاها را می شویم .(1)
عطا برای شستن پاها به قول ابو هُریره استدلال می کند که گفت : وای بر پاشنه ها از آتش .
این سخن ، حلقه های پی در پی را در راستای تثبیتِ وضوی غَسْلی ، برای ما می نمایاند . از عدولِ عایشه و اِدراج ابو هُرَیره و استدلال عطا ، سلسله حرکات تکاملی که برای تقریر و تقویتِ وضوی عثمانی صورت گرفت ، روشن می گردد .
2 . امویان بر استوار سازی وضوی عثمان ادامه دادند ، و مکتب تعبّد محض بر بطلانِ آن (به جهت مخالفت این وضو با کتاب و سنّت) پای می فشرد .
زیرا در آن زمان ، دو فقه شکل گرفت : فقه نبوی و فقه اُمَوی .
ابن ماجَه به اِسناد از رُبَیِّع - دختر مُعَوّذ - آورده است که گفت : ابن عبّاس نزدم آمد و از این حدیث پرسید (یعنی حدیثی که رُبَیِّع گفت : پیامبر وضو گرفت و پاها را شست) ابن عبّاس گفت :
إنّ النّاسَ أَبَوا إلاّ الغَسل ، ولا أَجِدُ فی کتاب اللّه إلاّ المَسْح ؛(2)
مردم جز شستن (پاها) را برنتافتند ، و در کتاب خدا جز مسح را نمی یابم !
حُمَیدی می گوید : برای ما حدیث کرد سُفیان ، گفت : برای ما حدیث کرد
ص: 91
عبداللّه بن محمّد بن عقیل بن اَبی طالب ، گفت : علی بن حسین [ امام سجّاد علیه السلام ] مرا سوی رُبَیِّع - دخترِ معوّذ بن عَفْراء - فرستاد تا از وضوی پیامبر بپرسم (چراکه پیامبر [ برای آموزش وضو به وی ] نزد او وضو گرفت) بر رُبَیِّع درآمدم ، ظرفِ آبی را برایم بیرون آورد ... گفت :
با این ظرف سوی پیامبر روانه شدم . آن حضرت نخست دستش را - پیش از آنکه داخل ظرف کند - سه بار شست ، آن گاه سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، و صورت را سه بار شست ، بعد ازآن ، هر کدام از دست ها را سه بار شست و شو داد ، سپس پیش رو و پشت سر را مسح کشید ، و پاها را سه بار شست .
پسر عمویت (ابن عبّاس) نزدم آمد و مرا از این وضو پرسید ، آن را باز گفتم ، گفت :
ما عَلِمْنا فی کتاب اللّه إلاّ غَسلَتَیْن ومَسْحَتَیْن ؛(1)
ما در کتاب خدا جز دو شستن و دو مَسح کشیدن ، سراغ نداریم .
در اینجا ، به برخوردِ دو وضو در عصر اموی پی می بریم :
الف) میان رُبَیِّع و ابن عبّاس .
ب) میان رُبَیِّع و امام سجّاد علیه السلام و عبداللّه بن محمّد بن عقیل .
رُبَیِّع ، وضوی غَسْلی را پذیراست و بر آن اصرار می ورزد با اینکه می داند عترت پیامبر نقل چنین وضویی را از آن حضرت نمی پذیرند ؛ زیرا ابن عبّاس
ص: 92
با استدلال به قرآن ضعف آن را می نمایاند و در اعتراض او اشاره است به اینکه نسبت غَسل به پیامبر صلی الله علیه و آله پذیرفتنی نیست و در حدیث دیگری - از باب الزام آنان به آنچه خود قبول دارند - با رأی ، استدلال به مسح می کند ؛ به اینکه در تیمّم ، دو عضو مَسْحی حذف می شود .(1)
این دو حدیث ، تأکیدی است بر اینکه امویان از رهگذر بزرگان و محدِّثان [ وابسته ] خود ، وضوی غَسْلی عثمانی را پشتیبانی می کردند .
3 . وضوی غَسْلی کارش بدانجا رسید که حجّاج (کسی که از دین هیچ آگاهی ای نداشت و با احکامِ شریعت بیگانه بود) آن را پذیرفت و بر منبر اعلان کرد .
طبری - به سندش به حُمَید - می آورد که گفت :
موسی بن اَنَس به اَنس (در حالی که ما نزدش بودیم) گفت : ای ابو حمزه ، حجّاج در اهواز برایمان خطبه خواند و ما همراه او بودیم ، از وضو سخن به میان آورد و گفت [ خداوند می فرماید ] : « فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ » ، « وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ »(2) ؛ صورت و دست ها را بشویید و سر و پاها را مسح کشید .
چیزی نزدیک تر به انسان از کثیفی پاهایش نیست ، کف پا و روی آن و پاشنه ها را بشویید .
ص: 93
اَنس گفت : سخن خدای راست است و حجّاج دروغ بافت ، خدای متعال فرمود : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛(1) سرها و پاهاتان
را مَسح بکشید .(2)
این اعلان و استدلال حَجّاج ، از سویی دلالت دارد که امویان وضوی عثمانی را پذیرفتند و از دیگر سو روشن می سازد که تحکیم اجتهاد و رأی در وضو ، در جهتِ مقابله تمام عیار با وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام می باشد .
در حالی که امام علی علیه السلام تأکید می ورزد بر اینکه اگر وضو به رأی اشخاص
باشد ، کفِ پا از روی آن به مَسح سزاوارتر است ، لیکن من دیدم که پیامبر روی پا را مسح کشید . حجّاج در معارضه با این سخن و مخالفت با قرآن ، تصریح می کند که باید همه پا (کف پا و پاشنه آن) شسته شود ؛ چراکه بیشتر در معرض آلودگی اند .
بدین سان مجالی برای شک در این مطلب باقی نمی ماند که امویان وضوی عثمانی را پذیرفتند و همان روش عثمان را پیمودند و عین استدلال های او را آوردند و افزون بر آن ، آن را با آرا و تأویلات و اجتهادها و دلالت های بعید ، پروراندند و رواج دادند و همین رویکرد ، عدم اصالت این وضو را بیان می دارد و اینکه آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله دریافت نکردند .
برای تثبیت بیشتر این وضوی ادّعایی ، آن را به بزرگانِ قائل به وضوی مَسحی (مانند امام علی علیه السلام ، ابن عبّاس و اَنس) نسبت دادند و اینکه آنان اعضای وضو را
ص: 94
سه بار می شستند یا پاها را - در وضو - می شستند یا ... تا خود را از اتهام بدعت آوری دور سازند و در این راستا به منع تدوین آنچه بر خلاف خطّ مشی حاکم باشد ، دست یازیدند .
حتّی عُمَر بن عبدالعزیز ، به تدوین این احادیث حکم کرد و برای اینکه آن را به صورت یک کتاب همگانی در دسترس همه قرار دهد ، به آنان دستور داد که از ابن شهاب زُهْری حدیث برگیرند به این دلیل که اَعلم از او را نخواهند یافت .
رجاء بن حَیْوَة را - که بزرگ ترین فقیه شام به شمار می آمد - به خدمت گرفتند تا مردم را راهنما شود و به آرای عبدالملک بن مروان آنان را فتوا دهد .(1)
و مانند آن از عبداللّه بن عُمَر رسیده است(2) و اینکه وی مردم را به اَخذِ دین از عبدالملک برمی انگیخت .
ابو هُرَیره از داعیان به سکوت در برابر ظلم امویان بود ،(3) و عایشه فقیه ترین
مردمان و نیکو رأی ترین آنها(4) و .. .
همه اینها برای تضعیفِ ارکانِ فقه تعبُّد محض و تحریف وضوی نبوی ، در
ص: 95
یک صف درآمدند . به همین جهت است که شمار مؤیّدانِ وضوی عثمان ، در عصر امویان ، فزونی می یابد (در حالی که در زمان عثمان و پیش از آن ، وضوی ثُنائی مَسْحی رجحان داشت) .
علی رغم همه تلاش های دولت اموی ، تابعان قائل به وضوی مسحی ، باقی ماندند ؛ اَمثال : عُرْوَة بن زُبیر ، حسن بصری ، ابراهیم نَخَعی ، شَعْبی ، عِکرِمَه ، عَلْقَمة بن قَیْس ، امام باقر و صادق علیهماالسلام و دیگران (که محقق و مُتَتَبِّع به اسامی آنها پی می برد) .
امویان - هرچند به وضوی غَسْلی فراخواندند - ولی نتوانستند با وضوی مَسْحی مقابله کنند . در وضوی ائمّه علیهم السلام تا اواخر عهد اموی ، تقیّه مشاهده نمی شود ؛ امام باقر علیه السلام به توصیفِ وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله می پرداخت ، بی آنکه به این قیل و قال ها اعتنا کند .
اُمویان با بعضی از صحابه و تابعان (مانند اَنس ، ابن عبّاس ، امام سجّاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام و ...) خوش رفتار بودند و بر ایشان سخت نمی گرفتند ، هرچند گاهی در بعضی شرایط با کسانی برخورد شدید و خشن داشتند .
در حدیث ابو مالک اشعری آمده است که وی ترس داشت از اینکه وضوی پیامبر یا نماز آن حضرت را برای قومش بیان کند .(1)
ص: 96
دولتِ عبّاسیان بر پایه شعار «خشنود سازی آل محمّد» شکل گرفت . مردم پیرامونشان گِرد آمدند و به اعتبار اینکه دولتِ حق مدار است ، تأییدش کردند . ابو العبّاس سَفّاح بخشی از حکومتش را به پاک سازی دشمنانِ اموی و دنباله های آنها سپری ساخت و از کشمکش های فقهی دور ماند و رویارویی با علویان را وانهاد .
چون خلافت به منصور عبّاسی رسید و ارکان دولت استوار گردید ، موازنه به هم خورد . منصور با صله ، هدایا ، مناصب حکومتی ، کرسی های قضا و ... به خریدنِ فقها پرداخت ، امّا وی و پیروانش از خریدنِ ابو حنیفه درماندند ، بر او سخت گرفتند و به آزارش دست یازیدند بی آنکه فایده ای عایدشان شود . البته در شکارِ شاگردش قاضی ابو یوسف ، کامیاب شدند .
امام صادق علیه السلام به عنوان رهبر مکتب تعبّد محض و صاحب وضوی ثُنائی مَسْحی ، مانع بزرگی در راه اهدافِ فکری منصور و عبّاسیان بود . منصور شیوه های مختلف را برای زبان ْبند ساختنِ امام به کار برد . از ابو حنیفه خواست مسائل دشواری فراهم آورد و از امام علیه السلام بپرسد تا او در پاسخ درماند ، این ترفند مؤثّر نیفتاد و ابو حنیفه اذعان داشت که امام صادق علیه السلام داناترین مردمان است .(1)
منصور ، مذهب مالک را پذیرفت و از او خواست احادیث را تدوین کند و
ص: 97
مأخذ واحدی را فرهم آورد که وی مردم را به آن وادارد .(1) سیاست مورد نظر را برای مالک ترسیم کرد و به او گفت : از علی و ابن عبّاس نپیرُوَد ، اقوال ابن عُمَر را
بیاورد ، هرچند بر خلاف علی و ابن عبّاس باشد ؛(2) چراکه می دانست او تنها کسی است که خلفای سه گانه را بر دیگر صحابه برتر می داند ، و حکومت نیز (چون مالک) حضرت علی علیه السلام را مانند یک فرد عادی می شمرد .(3)
این برنامه فقهی - اعتقادی منصور ، وضوی پیامبر را نیز در بر گرفت . منصور به وضوی عثمانی (وضوی غَسْلی ثُلا ثی) ملتزم شد و وضوی نبوی - وضوی مَسْحی ثُنائی - را وانهاد . این کار ، به خاطر دشمنی با آل البیت (که آنان را رقیبان
خود می دانست) صورت گرفت یا برای آن بود که طالبیان را شناسایی کند ؛ چراکه وضوی مَسْحی ثُنائی از جمله فروع فقهی ای بود که شیعه بدان شناخته می شد .
ص: 98
از داود رَقِّی نقل شده است که گفت :
بر امام صادق علیه السلام درآمدم ، گفتم : فدایت شوم ! اَعضای وضوی را چند بار باید شست ؟
فرمود : خدا یک بار را واجب ساخت ، پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت ضعفِ مردم ، یک بار دیگر بر آن افزود ، هرکه آنها را سه بار بشوید وضویش باطل است .
در این میان ، داود بن زُرْبی آمد و همین سؤال را از امام پرسید ، امام علیه السلام فرمود : باید هر یک از اعضا را سه بار بشوید ، و به کمتر از آن ، نمازی از وی پذیرفته نیست .
داود می گوید : بدنم به لرزه افتاد ، و می خواست افکار شیطانی به ذهنم آید که امام علیه السلام تغییر رنگ چهره و حالت مرا دریافت و فرمود : ای داود ، آرام باش ! این ، همان پوشاندن عقیده [ تقیّه ] است و در غیر این صورت سر را به باد دادن !
از نزد آن حضرت بیرون آمدیم . منزل ابن زُرْبی کنار باغ منصور بود . به وی خبر داده بودند که او رافضی است و با جعفر بن محمّد آمد و شد دارد .
منصور گفت : من به وضوی جعفر بن محمّد آگاهم ، اگر چون او وضو بگیرد ، این سخن برایم ثابت می شود و او را خواهم کشت .
ص: 99
از این رو ، هنگام آماده شدن داود برای نماز - به گونه ای که متوجّه نشود - او را زیر نظر گرفت . داود بن زُربی (همان گونه که امام علیه السلام به او امر کرد) اعضای وضو را - به طور کامل - سه بار می شست . هنوز وضو را به پایان نرسانده بود که منصور پیکی سویش فرستاد و او را فراخواند .
داود بن زُرْبی می گوید : چون بر منصور درآمدم ، به من مرحبا گفت و بیان داشت که ای داود ، گزارش باطلی از تو به من رسید ، تو آن گونه نیستی ! وضویت را نگریستم ، چون وضوی رافضه نبود ، مرا حلال کن ، و دستور داد صد هزار درهم به او بدهند .
داود رَقِّی می گوید : به همراه داود بن زُرْبی به دیدار امام علیه السلام رفتیم ، وی به امام گفت : فدایت شوم ! خونِ ما را در دنیا حفظ کردی ، امید داریم به یُمن برکت شما وارد بهشت شویم .
امام
علیه السلام فرمود : خدای تو و همه برادرانِ با ایمانت را بهشتی گرداند ، و به وی فرمود : آنچه بر تو گذشت برای داود رَقّی بازگوی تا ذهنش آرام گیرد .
داود ، همه ماجرا را بیان کرد .
امام
علیه السلام فرمود : بدین علّت ، آن فتوا را دادم ؛ چراکه وی در آستانه قتل قرار گرفته بود !
سپس فرمود : ای داود بن زُرْبی ، اکنون اعضای وضو را دو بار بشوی ، و بر آن میفزا ، وگرنه نمازت پذیرفته نیست .(1)
ص: 100
امام صادق علیه السلام به سیاست منصور - که در کمین فرصت بود و افراد را غافل گیر می ساخت - آگاه بود و می دانست که برای داود بن زُرْبی ، نسبت به وضوی ثُنائی مَسْحی ، سخن چینی کرده اند ، و منصور در کمین است . از این رو حکمی را بیان داشت که داود را از کشتن برهاند .
روشن است که منصور وضوی ثُنائی مَسْحی را ملاکی تعیین کننده می انگاشت که بر پیرویِ مکتب تعبّد محض و حدیث ، که همان مکتب امام صادق علیه السلام است دلالت می کرد ، و همین را برای قتلِ معتقدانِ بدان کافی می دانست .
ص: 101
مهدی عبّاسی همان سیاستِ منصور را در پیش گرفت . وی از رهگذر وضوی صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست نفوذیان دربارش را شناسایی کند . اینکه داود زُرْبی - در قضیّه وضو - تحت نظر بود بدان معناست که جاسوس ها در راستای شناسایی مخالفانِ حکومت و مکتب اجتهاد و رأی ، بر ملاکِ وضوی ثُنائی مسحی تأکید داشتند .
از داود بن زُرْبی روایت شده که گفت :
از امام صادق علیه السلام درباره وضو پرسیدم ، فرمود : اعضای وضو را سه بار بشوی ... مگر اهل بغداد و سپاه آنان را نمی نگری ؟!
گفتم : چرا .
داود می گوید : روزی در خانه مهدی وضو می گرفتم ، کسانی که از آنان بی خبر بودم ، مرا زیر نظر داشتند .
مهدی گفت : هرکه می پندارد تو رافضی هستی - در حالی که این گونه وضو می گیری - دروغ گوست .
با خود گفتم : واللّه ، امام علیه السلام به همین جهت مرا به این وضو امر کرد .(1)
این حدیث ثابت می کند که نزاع پیرامون وضو همچنان ادامه داشت و حُکّام بر ضرورتِ التزام به وضوی عثمانی و ترک وضوی نبوی (وضوی ثُنایی مَسْحی) تأکید داشتند .
ص: 102
پوشیده نماند که مهدی عبّاسی دیدگاه امام علی علیه السلام را در فقه و امامت ، خوش نداشت . قاسم بن مُجاشِع تمیمی ، وصیّت نامه خویش را بر مهدی عرضه کرد . در آن ، بعد از شهادت به وحدانیّتِ خدا و نبوّت محمّد ، آمده بود : «علیّ بن اَبی طالب وصیّ رسول خداست و وارثِ امامت بعد از آن حضرت» .
مهدی چون به این جای وصیّت رسید ، آن را دور انداخت و در آن ننگریست .(1)
مهدی از شَریک قاضی پرسید :
نظرت درباره علی چیست ؟
شَریک گفت : آنچه را که جدّت عبّاس و فرزند عبداللّه معتقد بود ، باور دارم .
پرسید : آنها چه نظری داشتند ؟
گفت : عبّاس در حالی درگذشت که علی نزدش اَفضل صحابه بود . بزرگان مهاجران از او درباره شأنِ نزولِ آیات می پرسیدند ، در حالی که او به پرسشْ از احدی محتاج نشد تا اینکه درگذشت .
و امّا عبداللّه ، پیشاپیش علی - با دو شمشیر - شمشیر می زد و علی برایش فرماندهی گران قدر و رهبری بی چون چرا به شمار می آمد .
اگر امامت علی به ستم بود ، نخستین بار پدرت ا ز او دست برمی داشت ؛ چراکه به دین خدا آگاه بود و احکام الهی را می دانست .
ص: 103
مهدی با این سخن ، ساکت شد . زمان اندکی از این ماجرا نگذشت که هارون به کوفه آمد و شَریک را از منصب قضا عزل کرد .(1)
اینها همه ، دشمنی آنان را با مکتب حضرت علی علیه السلام و خلافت و فقه و حدیث و سنّتِ آن حضرت - از جمله مسئله وضو - اثبات می کند .
ص: 104
دوره حکومتِ هارون الرشید ، زمانِ اوج قدرتِ عبّاسیان و عصر طلایی آنهاست . هارون همان روش اَسلاف خویش را در برنتافتن خطّ مشی فقهی و اعتقادی امام علی علیه السلام و ابن عبّاس در پیش گرفت (هرچند ابن عبّاس جَدّ او به شمار می آمد) .
از گفت و گوی سابق میان مهدی و شریک اندکی نگذشت تا اینکه هارون به کوفه آمد و شریک را از منصب قضا برکنار کرد .(1)
ستم هایی را که هارون بر علویان روا داشت فراوان است و نیازی نیست که ما در اینجا به شرح آنها بپردازیم . آنچه شایان تأکید است (افزون بر مبارزه سیاسی و نظامی) ستیز فقهی هارون با علویان است .
مردی نزد رشید آمد و او را از مکان یحیی بن عبداللّه بن حسن باخبر ساخت و قیافه و لباس و هیئت و همراهان او را توصیف کرد . رشید مطمئن نشد و پرسید :
آیا یحیی را می شناسی ؟
گفت : در گذشته او را می شناختم و از این رو ، دیروز دریافتم که خود اوست .
رشید پرسید : او را برایم توصیف کن .
گفت : مردی چهارشانه ، گندم گون ، طاس ، خوش چشم ، شکم گُنده .
ص: 105
رشید پرسید : خود اوست ! چه می گفت ؟
گفت : نشنیدم چیزی بگوید جز اینکه دیدم نماز می گزارد . چون برای نماز آماده شد ، یکی از غلامانش را - که از دیرباز او را می شناختم و بر در کاروان سرا نشسته بود - دیدم که جامه شسته ای را آورد . وی آن را بر دوش انداخت و جامه پشمین را درآورد .
بعد از [ نماز ] ظهر نمازی خواند که به گمانم نماز عصر بود . دو رکعتِ اوّل را طولانی و دو رکعتِ دوّم را سبک خواند (در همه این حالات او را زیر نظر داشتم) .
رشید گفت : آفرین ! خوب به خاطر سپرده ای ! آن نماز عصر می باشد که وقتش نزد آنها ، همان زمان است .(1)
رشید به دیگر توصیفاتِ آن شخص و حرف هایش اطمینان نیافت تا اینکه به توصیف چگونگی نماز عصر و وقتِ آن و جمع میانِ دو نماز پرداخت ، در اینجا بود که راستیِ سخنِ او را دریافت و شناختش کامل و ثابت شد .
این سخن ، نشان می دهد که چگونه حاکمان با پست فطرتی از فروع فقهی [ برای دسترسی به آمالشان ] در همه زمینه ها ، استفاده می کردند .
وضو ، یکی از شاخص هایی بود که رشید آن را برای شناختِ شیعه به کار می برد تا به آنها ضربه بزند . ماجرای او با علیّ بن یقطین ، بیانگرِ همین ترفند است .
از محمّد بن فَضْل روایت است که گفت :
ص: 106
روایات اصحابِ ما در مسح پاها مختلف بود که آیا از سر انگشتان است تا برآمدگی روی پا یا عکسِ آن ؟
علیّ بن یَقْطین به امام کاظم علیه السلام نامه نوشت که : فدایت شوم ! اصحاب ما در مسح پا اختلاف دارند ، اگر صلاح می دانید ، با خطِ خود ، حکمی را بنویسید تا - إن شاء اللّه - بدان عمل کنم .
امام
علیه السلام نوشت : اختلافی را که در وضو یادآور شدی ، دریافتم ؛ در این باره به تو امر می کنم که سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کنی ، صورتت را سه بار بشوی و ناخن ها را میان موی ریش بِدَوان ، و دستت را تا آرنج سه بار شست و شو ده ، و همه سرت را مسح بکش و نیز ظاهر و باطن گوش هایت را ، و پاهایت را تا استخوان مچ سه بار بشوی ، و این شیوه وضو را مخالفت مَوَرز .
چون این نامه به دست علیّ بن یقطین رسید ، از وضویی که امام برایش ترسیم کرده بود (و اجماع شیعه بر خلاف آن است) در شگفت ماند . با خود گفت : مولایم به آنچه گفته داناتر است و من امر او را فرمانبُردارم !
علیّ بن یقطین - در وضو - بر همین دستور امام علیه السلام بر خلاف اجماع شیعه ، عمل می کرد تا امر آن حضرت را امتثال کند .
از علیّ بن یقطین نزد رشید ، سخن چینی شد . گفتند : او رافضی و مخالفِ توست !
رشید به بعضی از خواصِ خود گفت : سخن درباره علیّ بن
ص: 107
یَقْطین ، نزدِ من زیاد بر زبان می آید ؛ اتهام می زنند که او بر خلاف ماست و به رَفض (تشیّع) گرایش دارد ! در حالی که من در خدمتِ او [ به ما ] کوتاهی نمی بینم ، بارها او را آزمودم و اتهامی را که بر او می زنند برایم آشکار نشد ! دوست دارم به گونه ای که خودش نفهمد عقیده اش را دریابم و دلم نسبت به او صاف شود .
گفتند : ای امیر مؤمنان ، رافضی ها ، در وضو ، با اهل سنّت مخالف اند ؛ آن را سبک به جا می آورند و به شستن پا عقیده ندارند ، او را به گونه ای که خودش متوجّه نشود ، به وضو گرفتن امتحان کن .
رشید گفت : آری ، این کار امر او را روشن می سازد .
رشید مدّتی ابن یقطین را از کارهای بیرون معاف کرد و به شغلی در خانه واداشت . هنگامی که وقت نماز فرا می رسید ، وی در حجره ای خلوت برای وضو و نماز می رفت .
[ روزی ] آن گاه که وقت نماز درآمد ، رشید پشت دیوار آن حجره ، مخفیانه ایستاد .
ابن یقطین ، آبی برای وضو خواست و چونان که امام فرموده بود ، وضو ساخت و رشید او را می نگریست . چون رشید وضو گرفتن وی را دید ، نتوانست خود را کنترل کند بیرون جَست و صدا زد : ای ابن یقطین ، دروغ گفت آن که پنداشت تو رافضی هستی !
به این ترتیب ، منزلت ابن یقطین نزد هارون فزونی یافت .
ص: 108
بعد از این ماجرا ، نامه ای از امام کاظم علیه السلام به دستش رسید که در آن آمده بود :
ای علیّ بن یقطین ، اکنون آن گونه نماز گزار که خدا امر کرد ؛ یک بار صورتت را به عنوان فریضه بشوی و بار دیگر برای کمال و تمام ، دست ها را نیز تا آرنج همین گونه شست و شو بده ، و جلو سر و روی پاها را از زیادی آب وضویت مسح بکش . بیمی که بر تو می رفت زایل شد ، والسلام .(1)
از این حدیث می فهمیم که نظام حاکم (و اشخاص پیرامون آنها) وضوی ثُنائی مسحی را راهی برای شناسایی شیعه در دربار هارون به کار می بردند ؛ چراکه وضو یک امر عبادی بود که هر روز پیش از نماز تکرار می شد و واضح ترین شاخص فقهی برای شناخت رافضه (به تعبیر هارون) به شمار می رفت .
در هر حال ، اختلاف در وضو ، به شدّت ادامه یافت و زبانه می کشید . مُحدّثان که از اصحاب مکتب تعبّد محض بودند ، جز به وضوی ثُنائی مسحی (وضوی نبوی) عقیده نداشتند و دولت و پیروانش (فقهایی که از حدیث گویی منع می کردند و از پیروان مکتب اجتهاد و رأی به شمار می آمدند) جز به وضوی ثلاثی غَسْلی (وضوی عثمانی) تن نمی دادند .
هنگامی که دولت عبّاسی مذاهب اسلامی را در چهار مذهب منحصر ساخت
ص: 109
(که همه آنها جزو مکتب اجتهاد و رأی بودند) و آرای فقهی شان تدوین یافت ، و در ضمن آن وضوی عثمانی را نگاشتند ، بر آن تأکید تمام کردند و در فروض و سنن و آداب و کیفیّتِ آن ، به شدّت اختلاف پیدا کردند .
این شکاف اختلاف در وضو ، بسیار گسترش یافت به طوری که به هم آوردنِ آن کاری دشوار گشت و به این ترتیب ، دو وضو ، همچون دو خطّ متوازی شد که هرگز یکدیگر را قطع نمی کنند و به هم نمی رسند .
ص: 110
از همه آنچه گذشت ، حقیقتی - در کمالِ اهمیّت و روشنی - آشکار می گردد و مفاد آن این است که مخالفانِ وضوی عثمانی ، ناگهانی سر در نیاوردند و ظهورشان در ساحت فقهی دور از انتظار نبود ، بلکه عکس آن صحیح است .
زیرا حلقه های اجتهاد در برابر کتاب و سنّت از یک سو ، و حلقه های مخالفت با تدوین و حدیث گویی از دیگر سو (و از ناحیه خلفا) تسلسل داشت .
گروه زیادی از بزرگان صحابه بر تدوین و حدیث گویی پای می فشردند ، از این رو ، مانعان به گشودن باب اجتهاد و رأی پناه آوردند و متعبّدان بر تعبّد محض خویش باقی ماندند و از عمل به اجتهاد و رأی منع کردند .(1)
نتیجه طبیعی بستنِ بابِ نگارش و نقل حدیث ، گرایش به اجتهاد و رأی و اعتقاد به مشروعیّتِ دیدگاه های گوناگون و حجیّتِ آرا شد . ابوبکر و عمر برای خود باب اجتهاد و رأی را باز کردند . این عمل آنها باعث شد که پس از آنها ، این باب برای همه صحابه گشوده شود [ و هرکس خود را شایسته اجتهاد و فتوا به
رأی بداند ] .
اینکه عُمَر زمامِ اختیار خلیفه سوّم را - در روز شورا - به دستِ عبدالرحمان بن عوف سپرد ، تأکیدی بود بر لزومِ گردن نهادن به سمت و سویی که ابن عوف در آن باشد ، مشروط و مقیّد به قید پیروی سیره شَیْخَیْن .
ص: 111
ابن عوف هنگام بیعت با عثمان همین شرط را به اجرا درآورد .(1)
امّا امام علی علیه السلام با این شرطی که به زور در شریعت چپانده شده بود (و بدون نصّی از قرآن و سنّت آن را امضا کردند) تن در نداد ، و گروه بسیاری از بزرگان صحابه آن حضرت را تأیید کردند و این شرط جدید را برنتافتند .
تعهّد عثمان به التزام به سیره شیخین ، او را در محذوراتی انداخت و به نزاع و خصومت با بزرگان صحابه (و در رأس آنها عبدالرّحمان بن عوف) کشاند ؛ زیرا عبدالرحمان معتقد بود باید بر اجتهاداتِ ابوبکر و عمر بسنده شود ، و عثمان برای خود حقّ اجتهاد را محفوظ می دید ؛ چراکه به نظرش شأن وی کمتر از آنها نبود .(2) این گونه شد که عبدالرحمان در حالتِ قهر با عثمان ، درگذشت .
صحابه - از جمله امام علی علیه السلام - طبق سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود : «آنان را به آنچه خود پذیرفته اند ، وادارید»(3) از عثمان خواستند که به تعهّد خویش در روز شورا وفا کند . امّا عثمان خود را مبسوط الید (اختیارْ دار) می دید و معتقد بود که در اجتهادات و تصرّفات فقهی و عملی اش هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد . این شیوه ، آتش اختلاف میان او و صحابه را به گسترده ترین وجه برافروخت و سرانجام به حیاتِ عثمان پایان داد .
قاعده «سیره شیخین» حتّی در دوران خلافتِ امام علی علیه السلام اثرِ خود را برجای
ص: 112
گذاشت . با اینکه آن حضرت خود را بر آن ملزم نکرد و از نظر عملی و فقهی تعهّدی بدان نسپرد ، بلکه در روز شورا قاطعانه آن را رد کرد ، و به این شرط با مردم بیعت کرد که آنان را به کتاب و سنّت فرا خواند .
آنان شرط امام علیه السلام را پذیرفتند ، سپس عهد خود را در جاهای متعدّد (مانند نماز تراویح ، مسئله فدک و ...)(1) شکستند . امام علی علیه السلام از خطّ مشی اجتهاد و رأی و پیامدهای فاسدی که به مرور زمان از آن بروز می یافت ، به شدّت آزرده خاطر شد .
به جهتِ پشتیبانی خلافت و حکومت از مکتب اجتهاد و رأی ، این جریان در ساحتِ فرهنگ اسلام تاخت و تاز کرد و فراگیر شد ، و خطّ مشی تعبّد محض در سینه های صحابه ای که تحتِ فشار قرار داشتند و یارای بازگرداندنِ مردم را به جادّه صواب (به خاطر سهمگین شدن جریان مقابل) نداشتند ، باقی ماند .
چنین بود که عُمَر به خود جرأت داد محدِّثان را کیفر دهد(2) و راه را برای
ص: 113
عثمان چنان هموار سازد که وی نسبت به احادیثِ وضویی صحیح از پیامبر صلی الله علیه و آله خود را به نادانی بزند و بگوید : «یَتَحَدَّثون بأحادیثٍ لا أدری ما هی !» ؛ اَحادیثی را روایت می کنند که نمی دانم آنها چیست !
آری ، عثمان چنان احادیث را انکار کرد که گویا هرگز پیش از آن ، آنها را نشنید و ندید که پیامبر صلی الله علیه و آله در طول عمر مبارکش آنها را بر زبان آورد و بدان گونه وضو گرفت .
عثمان نیز (چون عُمَر) به نهی از نقل حدیث و فتوا دست یازید . در زمان او ابوذر و ابن مسعود و عمّار (و اَمثال آنها) در شدیدترین تنگناها و سخت ترین فشارها قرار گرفتند ؛ چراکه به منع نقل حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله تن نمی دادند .
و آن گاه که خلافت به حجّاج رسید بر دست جابر بن عبداللّه انصاری ، و گردن سَهْل بن سعد ساعدی و اَنس بن مالک - به قصد خفّت و خوار ساختن آنها - مُهر نهاد و مردم را واداشت که از آنان دوری گزینند و حدیث نشنوند .(1)
در کتاب المحن (اَبوالعَرَب تمیمی) آمده است که : حجّاج بر دست حسن
ص: 114
بصری و ابن سیرین و انس بن مالک نیز مُهر زد .(1)
بنابراین ، جریان فکری فقهی معارض با وضوی عثمانی ، یک جریان موقّت و گذرا نبود ، بلکه امتداد طبیعی جریان نقل حدیث (که با اجتهاد و رأی تعارض داشت) به شمار می آمد .
بی گمان ، مقصود از «اُناس» (گروهی از مردم) در احادیثِ وضویی عثمان ، بزرگان صحابه یا ادامه دهندگان اندیشه آنها بودند و اینان با منع از نقل و نگارش حدیث مخالفت می کردند و احکام را توقیفی (از سوی خدا) می دانستند که نباید زیاده و کم شود و بر این باور بودند که با وجود نصّ قرآنی و سنّت نبوی و صراحت آن ، مجالی برای اجتهاد و رأی باقی نمی ماند ، لیکن گروه حاکم با تأویلاتِ خویش آیات محکم را متشابه قرار می دادند و سنّت ثابت را مشکوک می نمایاندند .
به زودی خواهیم دانست که اصحاب تدوین (نویسندگان حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله) از پیروان و یارانِ وضوی ثُنائی مَسْحی بودند یا دست کم از یاورانِ وضوی ثلاثی غَسْلی نبودند .
این مسئله از سویی ارتباط میانِ مُدَوِّنان و مکتب تعبّد را در وضو اثبات می کند و از سوی دیگر پیوندِ میان منع کنندگان از تدوین حدیث و جریان اجتهاد و رأی را تأکید می کند .
[ وضوی ثُنائی مَسْحی در سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله ریشه داشت ] تا آنجا که عبداللّه بن
ص: 115
عُمَر (که خود از کسانی بود که با اجتهاداتِ پدرش مخالفت می ورزید)(1) مسح بر کفش را برنمی تافت ؛ زیرا از پیامبر شنیده بود که مسح بر پا افزار جایز نمی باشد ، و وضو با مسح بر کفش را نمی توان «وضو» شمرد ، و آیه وضو(2) مسح بر پا را بیان می دارد (نه بر کفش) .(3)
هرچند گفته اند که ابن عُمَر از این موضعِ خود دست کشید و به مَسح بر پا افزار گرایید ، لیکن مهم - در اینجا - این است که وی در زمان حیاتِ پدرش ، مسح بر کفش را نمی پذیرفت . از این موضعِ وی در آن زمان (و دیگر جهت گیری هایی که در دفاع از احکام ثابت شریعت - بر ضدّ اجتهادات پدرش - بروز یافت) نمی توان چشم پوشید .(4)
در اینجا اصالتِ وضوی مسحی و اَحق بودنِ آن ثابت می شود . رجوع ابن عُمَر از مَسح بر پا افزار و عدم رجوع وی - بعدها - چندان مهم نمی باشد ؛ چراکه این امر به شرایطی باز می گردد که وی در آن می زیست . به نظر می رسد وی موضع سیاسی ثابتی نداشت و در اواخر عمر ، پیرو حکومتِ امویان شد .
در زمان خلافت امام علی علیه السلام مکتب تعبّد محض (که به نقل و نگارش حدیث پایبند بود) با جدیّت به فعالیّت پرداخت و از روش های مناسب استفاده کرد . نامه امام علی علیه السلام به محمّد بن اَبی بکر (والی آن حضرت بر مصر)(5) و دیگر موضع گیری های وضویی و فقهی آن حضرت در بسیاری از احکام شرعی (از
ص: 116
جمله وضوی ثُنائی مَسْحی ، نماز و دیگر احکام بدیهی شرعی) تأکید می ورزد .
امام علی علیه السلام پیشوای مکتب تعبّد بود و به فتح باب نگارش و نقل حدیث فرامی خواند . امام علیه السلام کوشید آثاری را که حکومت های پیشین با اجتهادات پیاپی برجای گذاشته اند محو سازد . آن حضرت بر ضرورت پیروی روش تعبّد محض و گام نهادن پشت سر پیامبر در همه احکام و اعمال ، تأکید داشت .
بنابراین ، وضو را نمی توان از مسئله نقل حدیث و تدوین آن و مسئله اجتهاد و تعبّد - در حالی از احوال - جدا ساخت ؛ چراکه پیشروانِ مکتب تعبّد محض همان پیشوایان وضوی ثُنائی مَسْحی اند ، و پیش گامانِ اجتهاد (در زمان عثمان و بعد از او) همان پیشوایان وضوی ثُلا ثی غَسْلی می باشند .
نباید فراموش کرد که عثمان به صراحت بر زبان آورد که معارضان او در وضو کسانی اند که از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث می کنند . این عینِ سخن اوست که گفت : «إنّ أُناساً یَتَحَدَّثُون عن رسول اللّه» ؛ مردمانی از رسول خدا حدیث می کنند !
در طولِ بحث روایی به ملابساتی در این زمینه پی خواهیم بُرد ؛ به ویژه پس از وارسی روایات صحابه و اهل بیت در توصیف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله .
نیز این بحث تاریخی و حدیثی ، از رویکردی پرده برمی دارد که انتشار وضوی عثمان را بر دوش گرفت ؛ زیرا کسانی که این وضو را پذیرفتند گروه های زیر بودند :
- قریشیان .
- موالی تبارها .
- بصری ها .
قَدَری ها و مُرجئه و هم فکرانشان .
ص: 117
شمار فراونی از اینان از موالیان ابوبکر و عُمَر بودند و آل ابولَهَب و آل طَلْحه و موالی ثَقیف و مُراد و عَبْس و بنی اُمَیّه و معاویه و .. .
نوک نیزه در انتشار وضوی غسلی عثمان ، حُمران بن اَبان (طویدا یهودی یا به نظر ابن حجر «طوریط») است . عطاء بن یزید شامی (که فردی گمنام و ناشناخته است) این وضو را از حُمران روایت کرد . سپس زُهری احادیث وضوی عثمانی را آراست و مترتّب ساخت و در قلمروی گسترده پراکند .
مراکز انتشار این وضو در قرن اوّل و دوّم ، پس از مدینه (زمان ایجاد این وضو در عهد عثمان) شام (پایگاه امویان) و بصره (که حال و هوای عثمانی داشت) و واسط (به دست حجّاج ثقفی) بود .
آنچه گذشت نگاهی گذرا به مطالبی است که در جلد اوّل آوردیم و بیان آن در اینجا لازم به نظر آمد .
بحث روایی در این پژوهش ، پس از مقدّمه ، از دو بخش تشکیل شده است .
بر علما و پژوهشگران پوشیده نیست که تعامل ما با اسانید و روایات وضو که در صحاح و سنن آمده اند با آنچه در کتاب های امامیّه هست ، فرق دارد . هر کدام از این دو را جداگانه می آوریم و بر اساس قواعد رجالی و درایه ای و اصولی و فقهی شان بررسی می کنیم . از این رو ، قواعد شیعه و نظرات علمای آنها را در وارسیِ روایات اهل سنّت ، به کار نمی بریم و نیز عکس آن .
بدین سان ، نقض و ابرام و قبول و ردّی که در لابلای بحث ها خواهد آمد ، بر اساس قواعد و اصول هر طایفه ای است ، نه اینکه گویای التزام ما بدان باشد .
ص: 118
ص: 119
این رویکرد ، در دو بخش تنظیم شده است :
بخش اوّل : وارسی روایات صحابه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند و دلالت و نسبت .
بخش دوّم : وارسی روایاتِ اهل بیت در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند
و دلالت و نسبت .
ص: 120
ص: 121
ص: 122
راویانی که چگونگی وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را در صحاح و سُنَن بیان کرده اند ، عبارتند از :
عثمان بن عفّان
عبداللّه بن عبّاس
علیّ بن اَبی طالب علیه السلام
عبداللّه بن زید مازِنی
عبداللّه بن عَمْرو بن عاص
رُبَیِّع بنت مُعَوّذ
عایشه دختر ابوبکر
عبداللّه بن اُنَیْس
پیش از وارد شدن به اصل بحث و وارسی روایات بیانی نزد هر دو طرف (مکتب تعبّد محض و مکتب اجتهاد و رأی) بجاست نگرش اجمالی از روش کار خویش را در این قسم ، ارائه دهیم .
کتاب الجامع الصحیح اثر ترمذی را به عنوان گام اوّل برای شناخت روایات
وضو ، که ترمذی آنها را در باب «ما جاء فی وضوء النبی صلی الله علیه و آله کیف کان» (روایاتی که بیان می دارند وضوی پیامبر چگونه بود) می آورد ، برگرفته ایم ؛ زیرا وی در
ص: 123
هر بابی از ابواب کتابش اسامی همه صحابه ای را ذکر می کند که در آن باب روایت دارند .
سپس روایات این صحابه را از صحاح و مُسندها و کتاب های سُنَن که در دسترس است ، درآوردیم و همه آنها را از نظر سند و دلالت و نسبت (و به تعبیر فقها از نظر اصالتِ صدور و اصالتِ ظهور و جهت صدور) بررسی کردیم .
بحث سند و دلالت ، روشن به نظر می رسد و نیازی به توضیح آن نیست . امّا اصطلاح «نسبة الخبر» نیازمند توضیح است ؛ زیرا پس از وارسی سند و دلالت ، این بحث پیش می آید که آیا انتساب این خبر به فلان صحابی که این خبر را به او نسبت داده اند ، امکان دارد یا نه ؟
آیا این خبر با دیگر روایات و سیره عملی او سازگار می افتد یا نه ؟
میزان تطابق این خبر منسوب با ثوابت حدیثی دیگری که از پیامبر صلی الله علیه و آله صدور یافت ، چه اندازه است ؟
در پایان آنچه که یکی از دو نقل را ترجیح می دهد ، می آوریم .
زیرا بسی مهم است که به همه اطراف رویداد فقهی مدّ نظر اشاره کنیم . این کار از رهگذر واکاوی همه جنبه های شخصیّتی که آن رویداد به وی منسوب است یا می توان به او نسبت داد ، بر اساس اطلاعات عمومی ای که از وی سراغ داریم ، ممکن است .
سپس می کوشیم این منسوب را با نتیجه نهایی به دست آمده ، تطبیق دهیم و مقدار سازگاری و انسجام این نسبت - یا عدم آن - را با او بسنجیم .
مطلوب این است که به امکانِ انتساب آن واقعه فقهی به فلان شخصیّت وعدم
ص: 124
آن از نظر اثبات (چنان که اصولیان قائل اند) برسیم ، با چشم پوشی از ادّعای وقوع و عدم وقوع آن در عمل خارجی .
این وارسی ، بحث تازه ای نیست . نقد متن حدیث ، نزد صحابه و تابعان (بلکه نزد همه فقها و نویسندگان و پژوهشگران) معمول و متداول بوده و هست . در مقدّمه بحث تاریخی آن را روشن ساختیم . زرکشی استدراک های عایشه را بر صحابه در کتابی گرد می آورد و آن را «الإجابة فیما استدرکته السیّدة عائشة علی الصحابة» (گردآوری آنچه عایشه بر صحابه استدراک کرد) می نامد .
حدیثی که امکانِ نقد آن می رود ، این قابلیّت را دارد که به روایت «معلول در متن» بپیوندد (اصطلاحی که علمای درایه به کار می برند) .
فقها و پژوهشگران ، اسمِ «نقد داخلی خبر» را بر این گونه احادیث اطلاق می کنند که این اطلاق به اصطلاح ما «نسبة الخبر إلیه» نزدیک است .
علما - در بحث هاشان - این روش را به صورت یک قاعده عمومی که دارای پایه ها و ثوابت و مصداق هایی باشد ، در نیاوردند و برای شناخت همه مفردات موضوع مورد بحث آن را به کار نمی برند ، گرچه هنگام وارسی روایات فقهی - از نظر سند و دلالت - به صورتی اندک و گذرا ، غالباً بدان اشاره می کنند .
نیز فقها ، برای حکم درباره روایات فلان شخص ، فقه وتاریخ و سیره و احوال او را نمی کاوند ، بلکه از لابلای پی بردن به یک یا دو روایت از وی ، موضع گیری می کنند و این کار پذیرفتنی نیست ؛ زیرا اعتماد بر یک روایت - به تنهایی - بدون مقایسه با اَشباه و نظایر آن و آگاهی به روایات معارض ، چیزی را بسنده نمی کند و نمی تواند فقه و سیره فرد را برای ما به تصویر کشد .
ص: 125
ابن خلدون ، با اشاره به این مسئله ، می نویسد :
در موارد بسیاری مورّخان و مفسّران و امامان حدیث ، در حکایت ها و رویدادها به اشتباه می افتند ؛ زیرا تنها بر نقل (خواه قوی باشد یا ضعیف) اعتماد می ورزند و آن را بر اصول عرضه نمی کنند و با اَشباه آن نمی سنجند و با معیار حکمت آن را نمی کاوند ، در پی آگاهی بر طبایع کائنات و تحکیم نظر و بصیرت در اخبار ، برنمی آیند . از این رو از حق منحرف می شوند و در بیابان وهم و اشتباه ، سرگردان می مانند .(1)
سیّد مرتضی (از عالمان شیعه) در جواب روایتی در کافی که از امام صادق علیه السلام درباره قدرتِ خدا روایت شده است ، می گوید :
بدان که اقرار بدانچه این روایت در بر دارد ، واجب نیست . این حدیث که در کتاب های شیعه و در کتاب های همه مخالفانِ ما روایت شده است ، انواع خطاها و مطالب باطل را در بر دارد ؛ محال هایی که تصوّر آن جایز نیست و باطل هایی که دلیل بر بطلان و فساد آن دلالت دارد (مانند : تشبیه ، جبر ، قائل شدن به صفات قدیم برای خدا) .
از این رو ، باید حدیث را با عرضه بر عقول نقد کرد و هرگاه از آن سالم درآمد ، بر ادلّه صحیح (مانند قرآن و آنچه در معنای قرآن است) عرضه داشت و هرگاه از آن به سلامت رست ، می تواند خبر
ص: 126
حق و گوینده ، راست گو باشد .
هر خبر واحدی را نمی توان حق شمرد و قطع یافت که شخصی که آن را خبر می دهد ، راست گو می باشد .(1)
ذَهَبی از خطیب بغدادی ، نقل می کند که یهود ادّعا کردند که رسول خدا صلی الله علیه و آله جزیه را از اهل خیبر برداشت و نوشته ای را نمایاندند که در آن شهادت بعضی از صحابه بود و مُدّعی شدند که آن نوشته به خطّ امام علی است .
این نوشته در سال 447 هجری پیش قاسم بن مَسْلَمه وزیر (القائم باللّه عبّاسی) برده شد . القائم باللّه آن را بر خطیب بغدادی نشان داد . خطیب در آن نیک نگریست و گفت : این نوشته ساختگی است ! پرسیدند : از کجا فهمیدی تقلّبی است ؟
خطیب گفت :
در این نوشته ، شهادت معاویه است . وی در روز فتح مکّه اسلام آورد ، در حالی که خیبر در سال هفتم هجری فتح شد ، و در این نوشته ، شهادت سعد بن مُعاذ هست که در جنگ بنی قُرَیظه (دو سال قبل از فتح خیبر) درگذشت .(2)
نگرش ابن خلدون ، سیّد مرتضی ، حکایتی که ذَهَبی از خطیب بغدادی می آورد (و دیگران) گرچه با ما در اصول ، سازگاری دارد ، لیکن دیدگاه ما را ترسیم نمی کند ؛ زیرا ما به آن - به تنهایی - بسنده نمی کنیم ، چراکه مدار کار ما - در
ص: 127
اینجا - بحث از تطابق این منقول از این شخص با مواضع [ دیدگاه ها ] و روایات دیگر خاصّ صادر از اوست ، نه فقط مقایسه آن با اصول دیگر و نظایر آن ، برای اینکه بدانیم آن از شریعت است یا نیست .
به عنوان نمونه ، اگر خبری وارد شود و مفاد آن این باشد که عُمَر به اجتهاد و رأی عمل نمی کرد واین خبر را روایتِ عُمَر از پیامبر صلی الله علیه و آله - که آن حضرت از عمل به رأی بازداشت - تقویت کند ، پیش ما چند گزینه هست :
- بگوییم خبری که از عُمَر وراد شده است ، دروغ می باشد ؛ زیرا با نگاهی اجمالی به سیره عُمَر درمی یابیم که وی به اجتهاد عمل می کرد و تفسیر او در برابر مواقف و احکام به رأی بود ، نه به متن آیه وروایت .
بدین سان ، آنچه را عُمَر روایت کرده است یا بر یک وجهی حمل می شود یا از اعتبار می افتد .
- و یا روایاتی را که از پیامبر صلی الله علیه و آله پیرامون نهی از اجتهاد نقل می کند ، دروغ بدانیم .
- و یا به صحّت روایاتی که از اجتهاد باز می دارند و درستی روایتی قائل شویم که بیان می دارد عُمَر به اجتهاد عمل نمی کرد و برای سیره عملی عُمَر [ که به رأی و اجتهاد فتوا می داد ] در حدّ توان راه چاره بجوییم .
ما در برابر این ابر تیره ایم ، نمی توانیم از آن بیرون آییم مگر با نتیجه ای که پیرو
هوا و هوس است ؛ زیرا جمع میان این روایت و سیره عُمَر ، کاری بس دشوار نمی نماید ؛ چراکه اشخاص ، سیره را تصحیح نمی کنند ، بلکه سیره ، مقیاس و میزان برای اشخاص و شناختِ اهداف آنهاست .
ص: 128
این جمع ، جمع میان سیره قطعی عُمَر در عمل به رأی ، و روایاتِ قطعی ثابت از پیامبر صلی الله علیه و آله در نهی از عمل به رأی و اجتهاد ، می باشد . روشن است که سیره عُمَر (و غیر او) نمی تواند با سیره قولی و عملی و تقریر پیامبر صلی الله علیه و آله معارضه کند . از این رو ، باید سیره عُمَر را دور افکند و در پی راه حل و توجیه عملی معقولی برآمد که در ورای صدور این مقوله و امثال آن ، نهفته است .
و اینکه برای بعضی تخطئه عُمر یا دیگر صحابه سخت است و برنمی تابند که وی از آنچه از پیامبر روایت می کند فراتر رود ، پذیرفتنی نیست و نمی توان آن را مقیاسی برای گذر از حقایق قرار داد ؛ زیرا عُمَر معصوم نبود ، هم خطا می کرد و هم صواب می گفت .
برای دریافت حقیقت ، لازم است سیره عمومی عُمَر (یا غیر او) را بشناسیم و اینکه آیا او از گروه اجتهاد به رأی بود یا از اصحاب مکتب تعبّد محض ؟
از آنجا که نزد مسلمانان ثابت است که عُمَر از رهبران اجتهاد و رأی به شمار می آید ، چاره ای جز ساقط کردن این روایت «که بیان می دارد عُمَر به رأی عمل نمی کرد» نمی ماند ، حتّی اگر از باب جَدَل ، فرض کنیم سند و دلالت آن درست است . زیرا با سیره قطعی عمومی ای که از عُمَر - در عمل به اجتهاد و رأی - سراغ داریم ، منافات دارد و نیز بدان خاطر که ایمان داریم در نقل این گونه ماجراها ، هواهای نفسانی و اَمیال شخصی حکم می رانند و بدان جهت که فقه و تاریخ - ناگزیر - از این اجتهادها اثر پذیرفتند .
دکتر محمّد روّاس قلعه چی در موسوعة فقه عمر بن الخطّاب می نویسد :
نزد فقها معروف است که فقه بنای متکاملی دارد ، بعضی از آن گردنِ بعض دیگر را می گیرد .
ص: 129
برای آنکه رأی فقهی صادر از مجتهد مقبول افتد ، باید با بنای فقهی اش منسجم باشد .
هرگاه فتوایی با بنای فقهی ناساز باشد یا سخن شاذّی باشد ، پذیرفته نمی شود و اگر با بنای فقهی اش هماهنگ افتد ، مقبول به شمار می آید ، هرچند سند آن ضعف باشد .
من سخنانی را که از عُمَر نقل می شود و با بنای فقهی اش پیوند دارد ، برای او ثابت می دانم ، هرچند [ از نظر سند ] ضعیف باشند .
انسجام با بنای فقهی ، به منزله شواهد برای حدیث ضعیف اند که به وسیله آنها حدیث قوی می گردد و پشتوانه ای استوار می یابد .
به عنوان نمونه : اگر از عمر نقل کنند که وی با یک کف آب ، مضمضه و استنشاق می کرد [ گوییم این روایت صحیح است ] زیرا دیدگاه عُمَر در نجاسات بر صحّت آن گواهی می دهد ، چراکه نزد عمر آب از نظر مادّی و معنوی ، نجس نمی شود . از این رو ، مضمضه و استنشاق با یک کف آب ، مانعی ندارد .(1)
امّا نگرش ما از قول دکتر قلعه چی نیز گسترده تر است ؛ زیرا به معرفت بنای فقهی اختصاص ندارد ، بلکه شناختِ سیره عمومی و موضع گیری های دیگر عُمَر و روایات او را در فقه و اقوال و خطبه هایش را (که در کتاب های تاریخ پراکنده اند) در بر می گیرد .
پرداختن به این گونه امور ، نگاهی دقیق تر درباره صحابی راوی و عقاید
ص: 130
و افکار رایج در عهد او را به دست می دهد و میزان تطابق این نقل را از وی و صحّت انتسابش را بدو ، می نمایاند .
این نکته ، شایان بحث و بررسی است ؛ زیرا بسیاری از اقوالی را که در مسائل مشکل ، به این و آن منسوب اند ، حل می کند ، نیز آرایی را که در ورای نسبت این اقوال نهفته اند ، روشن می سازد .
این نگرش را از آن طرف هم می توانیم تطبیق کنیم ؛ یعنی می توانیم هر روایتی را که با ثوابت علمی و دینی (مانند قرآن و سنّت) ناسازگار باشد از اعتبار بیندازیم ، هرچند از نظر سند و دلالت ، صحیح به شمار آید .
از ابو هُرَیره روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : خدا خاک را روز شنبه و کوه ها را روز یکشنبه و درختان را روز دوشنبه ... آفرید تا اینکه عالَم در هفت روز خلق شد .(1)
باید این روایت و امثال آن را دور افکنیم ؛ زیرا بر خلافِ صریح قرآن است که در هفت آیه - در هفت سوره - بیان می دارد که خدای سبحان عالَم را در شش روز خلق کرد .(2)
این روایت ، در بیشتر موارد با صدورش از ابو هُرَیره هماهنگ است و می توان آن را به وی نسبت داد [ امّا ] نمی توان تصدیق کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را گفته است ، هرچند صحابی آن را روایت کند .
ص: 131
دست یابی به سیره عمومی راوی و روایت ، در چنین بحث هایی مطلوب اند ؛ زیرا صورتی نزدیک به واقع را به دست می دهند و رویکرد فکری راوی و امکان تطابق این قول با او و عدم آن را به ما می شناسانند و بر ملابسات فراوانی آگاه می سازند و اینکه در ورای نسبت این اقوال به این و آن ، چه کسانی قرار دارند و انگیزه های مختلف آنان از این یا آن نسبت و نفی این یا آن نقل ، چیست .
در پایان ، تأکید می کنیم که به خاطر حساسیّت موضوع و کثرت خوانندگان آن (طلاّب علوم دینی و دانشجویان دانشگاهی) سعی ما (در حدّ توان) بسط دادن عبارت و شرح اندیشه و طرحِ آن به دو روش قدیم و جدید است تا در بحث هایی که مطرح می سازیم به هیچ کدام ستم نکنیم و بحث ها برای هر دو گروه ، تهی از فایده نباشد .
زیرا واکاوی های سندی ، بحث های تخصّصی محض اند ، دانشجویان جدید آن را نمی پسندند و گاه برای افراد غیر متخصّص سنگین اند ، در مانند بحث های جدید (مانند : «نسبة الخبر إلیه») نیز حال چنین است . گاه آکادمی اسلامی (مقصودم حوزوی و اَزهری است) فایده ای در طرح آن نمی بیند .
از خوانندگان امید داریم که صبور باشند و هر دو روش را با هم بنگرند تا فایده ای که از این پژوهش امید می رود ، به دست آید و دریابند که آنچه را نوشتیم و شیوه ای را که در پیش گرفتیم ، از موضوع بحث بیرون نیست ، بلکه این دو روش ، دو پایه برای یک گام اند .
بدین سان ، کار ما در «نسبة الخبر إلیه» در سه محور است :
1 . وارسی امکانِ صدور این خبر از فرد مشخص و عدم آن .
ص: 132
2 . عرضه خبر بر سیره علمی و عملی شخص - از نظر قولی و فعلی و تقریری - برای پی بردن به آنچه بر خلاف این سیره است .
3 . تطابق خبر منقول با اصول و ثوابت دیگر شریعت و عدم آن .
اکنون ، پس از مرور سریع اندیشه و طرح بحث ، سخن تِرْمِذی را می آوریم که در باب «ما جاء فی وضوء النبی کیف کان» (روایاتی که بیان می دارند وضوی پیامبر چگونه بود) پس از ذکر حدیثی از حضرت علی علیه السلام می نگارد :
و در این باب [ احادیثی از اشحاص زیر هست ] :
از عثمان ، عبداللّه بن زید ، ابن عبّاس ، عبداللّه بن عَمْرو ، رُبَیِّع، عبداللّه بن اُنَیس ، عایشه .(1)
اکنون روایات این دسته از صحابه را بر اساس تقسیم و باب بندی ما (نه بر حسب ترتیب تِرْمِذی) می آوریم .
ص: 133
ص: 134
وارسی سندی روایات غسلی .
وارسی دلالت آنها .
نسبت این روایات به عثمان .
ص: 135
ص: 136
وارسی های ما روشن ساخت که عثمان عهده دار طرحِ وضوی غَسْلی شد و آن را پذیرفت . از این رو ، اشاره به روایات مَسْحی وی ضرورت ندارد ، گرچه این روایات در صحاح و سنن موجودند ، لیکن اندک اند و نزد آنان پذیرفته نیست .
مهم وارسی روایاتِ غَسْلی و خدشه در سند و دلالت آنهاست ، سپس پی بردن به روایات مرحله انتقالی (انتقال عثمان از وضوی ثُنائی مَسْحی به وضوی ثُلا ثی غَسْلی) و در پایان ، واکاوی رویدادهایی که این بدعت را همراهی کرد و مقدار صحّت ادّعای ما یانفی آن .
و این کار ، از رهگذر عرضه نتایج [ این وضو ] بر روان و شخصیّت عثمان و اطرافیان وی (کسانی که به وضوی عثمان پایبند بودند و آن را میان مسلمانان پراکندند) صورت می گیرد .
این بحث با وارسی روایتِ مورد اعتماد در صحاح و سنن و رویکرد راویان در آن ارتباط می یابد و اینکه آیا این روایت تصادفی آمد یا برنامه ریزی شده ، نقل گردید .
باری ، امویان و مروانیان و واعظان آنها ، تلاش های زیادی در پیرایش و استوار سازی و تثبیت ارکانِ وضوی عثمان ، انجام دادند ، گرچه این وضو در
ص: 137
آغاز نشو و نمای خود ، معالمی آشفته و صورتی تیره و ناروشن داشت ؛ زیرا این وضو از طریق حُمران بن اَبان و عطاء بن یسار و زُهری (و امثال اینان) انتشار یافت و پابر جا گردید .
چگونه است که خبر وضوی غَسْلی را عبداللّه بن عَمْرو بن عاص روایت می کند وابن مسعود (که صاحب ظرفِ وضو و مسواک و کفش پیامبر است)(1) آن را روایت نمی کند ؟!
عبداللّه بن عَمْرو بن عاص ، کسی است که در جنگ یَرْموک به دو بار شتر از کتاب های یهود دست یافت(2) و با پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت می کرد و زیر بارِ حرف های آن حضرت نمی رفت .(3)
چرا وضوی ابن عبّاس و اَنس با وضوی رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) و حجّاج بن یوسف ثقفی ، اختلاف دارد ؟ این اختلاف ، بر چه چیزی رهنمون است ؟
ص: 138
ص: 139
ص: 140
حدیث (1)
بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد عبدالعزیز بن عبداللّه اُوَیْسی ، گفت : برایم حدیث کرد ابراهیم بن سعد ، از ابن شهاب که عطاء بن یزید به او خبر داد که حُمران - مولای عثمان - به او خبر داد که دید :
عثمان ظرف آبی خواست ، بر دو کف دستش سه بار آب ریخت و آن دو را شست . سپس دست راست را در ظرف فرو برد ، مضمضه واستنشاق کرد . آن گاه سه بار صورت را و سه بار دو دستش را تا آرنج شست . پس از آن ، سرش را مسح کرد . بعد از آن دو پایش را تا قوزک(1) سه بار شست .
آن گاه گفت، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هرکه مانند این وضویم وضو بگیرد ، سپس دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهانِ گذشته اش آمرزیده شود .(2)
حدیث (2)
بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد ابو یَمان [ گفت ] به ما خبر داد شُعَیب ، از زُهْری ، گفت : به من خبر داد عَطاء بن یزید ، از حُمران - غلامِ عثمان - که او دید :
عثمان [ آب ] وضویی خواست ، از آن ظرف بر دستانش آب ریخت و آن دو
ص: 141
را سه بار شست . سپس دست راستش را در ظرف فرو برد ، مضمضه و استنشاق و فین کرد . آن گاه صورتش را سه بار و دستانش را تا آرنج سه بار شست ، پس از آن سرش را مسح کشید و بعد هر پایش را سه بار شست ، سپس گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که مانند این وضویم وضو گرفت و فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو بگیرد ، سپس دو رکعت نماز گزارد و در آن دو رکعت ، حدیث نفس نکند ، خدا گناهان گذشته اش را می آمرزد .(1)
حدیث (3)
بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد عَبْدان [ گفت : ] به ما خبر داد عبداللّه [ گفت : ] به ما خبر داد مَعْمَر ، گفت : برایم حدیث کرد زُهْری ، از عطاء بن زید ، از حُمران ، گفت :
عثمان رضی الله عنه را دیدم که وضو گرفت ، سه بار بر دستانش آب ریخت ، سپس مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه سه بار صورت را شست ، پس از آن ، دست راستش را تا آرنج سه بار شست ، بعد دست چپش را تا آرنج سه بار شست ، آن گاه سرش را مسح کشید ، سپس پای راست را سه بار شست ، پس از آن ، سه بار پای چپ را شست .
آن گاه گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که مانند این وضویم وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، پس از آن دو رکعت نماز گزارد و در آن به چیزی حدیث نفس نکند ، گناهان پیشین او آمرزیده شود .(2)
ص: 142
حدیث (4)
مسلم می گوید : برایم حدیث کرد زُهَیر بن حَرْب [ گفت : ] برای ما حدیث کرد یعقوب بن ابراهیم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد پدرم ، از ابن شهاب ، از عطاء بن یزید لیثی ، از حُمران - غلامِ عثمان - که وی دید :
عثمان ظرف آبی خواست ، بر دو کف خویش سه بار آب ریخت و آن دو را شست ، بعد دست راستش را در ظرف فرو بُرد ، مضمضه و استنشاق کرد ، سپس صورت را سه بار و دو دستش را تا آرنج سه بار شست ، آن گاه سرش را مسح کشید ، بعد دو پایش را سه بار شست .
سپس گفت ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، آن گاه دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهان گذشته اش آمرزیده شود .(1)
حدیث (5)
مسلم می گوید : برایم حدیث کرد ابو طاهر ، احمد بن عمرو بن عبداللّه بن عَمْرو بن سَرْح وحَرْملة بن یحیی تُجیبی ، گفتند : به ما خبر داد ابن وهب ، از یونس ، از ابن شهاب که عطاء بن یزید لیثی او را خبر داد که حمران - مولای عثمان - او را خبر داد که :
عثمان رضی الله عنه آب وضویی خواست ، وضو گرفت [ به این نحو که ] سه بار دو کف دست را شست ، سپس مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه سه بار صورت را شست ، بعد دست راست را تا آرنج سه بار شست ، پس از آن ، مانند دست
ص: 143
راست ، دستِ چپ را شست ، سپس سرش را مسح کشید ، آن گاه پای راست را تا قوزک سه بار شست ، بعد پای چپ را مثل پای راست ، شست .
سپس گفت : رسول خدا را دیدم که مانند این وضویم وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، سپس برخیزد و دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهان گذشته اش آمرزیده شود .(1)
حدیث (6)
نسائی می گوید : به ما خبر داد سُوَید بن نَصْر ، گفت : به ما خبر داد عبداللّه ، از مَعْمَر ، از زُهری ، از عطاء بن یزید لَیْثی ، از حُمران بن اَبان ، گفت :
عثمان را دیدم که وضو گرفت ، بر دو دستش سه بار آب ریخت و آن دو را شست ، سپس مضمضه و استنشاق کرد ، بعد سه بار صورت را شست ، پس از آن دست راست را سه بار تا آرنج شست ، آن گاه دست چپ را مانند دست راست شست ، سپس سرش را مسح کشید ، بعد قدم راست را سه بار شست ، پس از آن قدم چپ را مانند قدم راست شست .
آن گاه گفت : رسول خدا را دیدم که مانند وضوی من وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، آن گاه دو رکعت نماز گزارد و در آ ن به چیزی حدیث نفس نکند ، گناهان گذشته اش آمرزیده شود .(2)
حدیث (7)
نسائی می گوید : به ما خبر داد احمد بن محمّد بن مُغیره ، گفت : برای ما
ص: 144
حدیث کرد عثمان (وی ابن سعید بن کثیر بن دینار حِمْصی است) از شُعَیب (وی ابن ابی حَمْزَه است) از زُهری [ گفت : ] به من خبر داد عطاء بن یزید از حُمران که دید :
عثمان آب وضو خواست . بر دستانش از آن ظرف آب ریخت و آن را سه بار شست ، سپس دست راست را در آب وضو فرو برد ، مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه سه بار صورت را شست ، سپس سه بار دستانش را تا آرنج شست ، بعد سرش را مسح کشید ، پس از آن هر پایش را سه بار شست .
سپس گفت : رسول خدا را دیدم مانند این وضویم وضو گرفت ، آن گاه فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، بعد برخیزد و دو رکعت نماز گزارد و در آن به چیزی حدیث نفس نکند ، خدا گناهان گذشته اش را می آمرزد .(1)
حدیث (8)
نسائی می گوید : به ما خبر داد احمد بن عَمْرو بن سَرْح و حارثُ بن مِسْکین - به قرائت بر او و من می شنیدم ، متن اینجا از اوست - از ابن وَهْب ، از یونس ، از
ابن شهاب که عطاء بن یزید لیثی او را خبر داد که حُمران - غلام عثمان - او را خبر داد که :
عثمان آب وضویی خواست و وضو گرفت . سه بار دو کف دستش را شست ، بعد مضمضه و استنشاق کرد ، سپس صورت را سه بار شست ، آن گاه دست راست را تا آرنج سه بار شست ، سپس از آن دست چپ را مانند دست راست شست ، پس از آن سرش را مسح کشید ، سپس پای راست را تا قوزک سه بار شست ، بعد پای چپ را مانند آن شست .
ص: 145
آن گاه گفت : رسول خدا را دیدم که مانند این وضوی من وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه مانند این وضویم وضو گیرد ، بعد برخیزد و دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهان گذشته اش آمرزیده شود .(1)
حدیث (9)
دارِمی می گوید : به ما خبر داد نَصْر بن علی جَهْضَمی [ گفت : ] برای ما حدیث
کرد عبدالأعلی ، از مَعْمَر ، از زُهْری ، از عطاء بن یزید ، از حُمران بن اَبان (وابسته
عثمان) که :
عثمان وضو گرفت ، مضمضه و استنشاق کرد و سه بار صورت و دستانش را شست و سرش را مسح کشید و پاهایش را سه بار شست .
سپس گفت : رسول خدا را دیدم که وضو گرفت (همین گونه که من وضو گرفتم) سپس فرمود : هرکه [ مانند ] این وضوی مرا بگیرد ، آن گاه دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهان پیشین او آمرزیده شود .(2)
حدیث (10)
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد حسن بن علی حُلْوانی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبدالرزّاق [ گفت : ] به ما خبر داد مَعْمَر ، از زُهری ، از عطاء بن یزید لیثی ، از حُمران بن اَبان (مولای عثمان) گفت :
دیدم عثمان وضو گرفت . بر دو دستش سه بار آب ریخت و آن دو را شست ، سپس مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه صورت را سه بار شست و دست راست
ص: 146
را تا آرنج سه بار شست . بعد دست چپ را مانند دست راست شست ، پس از آن سرش را مسح کشید ، آن گاه قدم راست را سه بار شست ، بعد قدم چپ را مانند قدم راست شست .
سپس گفت : رسول خدا را دیدم که مثل این وضوی من وضو گرفت ، آن گاه فرمود : هرکه مثل این وضوی مرا بگیرد ، بعد دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، خدا گناهان گذشته اش را می آمرزد .(1)
حدیث (11)
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد محمّد بن مثنّی [ گفت : ] برای ما حدیث
کرد ضحّاک بن مَخْلَد [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبدالرحمان بن وَرْدان [ گفت : ] برایم حدیث کرد ابو سَلَمَة بن عبدالرحمان [ گفت : ] برایم حدیث کرد حُمران ، گفت :
دیدم عثمان وضو گرفت ...
وی سپس مانند آنچه را در حدیث دهم گذشت می آورد و مضمضه و استنشاق را ذکر نمی کند ، می گوید :
سرش را سه بار مسح کشید ، سپس پاهایش را سه بار شست .
آن گاه گفت : رسول خدا را دیدم که این گونه وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه کمتر از این وضو گیرد ، او را بسنده است .
در این حدیث ، ماجرای نماز بعد از وضو را نمی آورد .(2)
ص: 147
حدیث (12)
دارقطنی روایت می کند ، می گوید : برای ما حدیث کرد حسین بن اسماعیل [ گفت : ] به ما خبر داد یوسف بن موسی [ گفت : ] به ما خبر داد ابو عاصم نَبیل ، از عبدالرّحمان بن وَرْدان [ گفت : ] به من خبر داد ابو سَلَمَه که حُمران او را خبر داد که :
عثمان رضی الله عنه آب وضویی خواست، دو دستش را سه بار شست، صورت را سه بار شست ، دو ذراع دستانش را سه بار شست ، سر را سه بار مسح کشید .
و گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم بدین گونه وضو گرفت و فرمود : هرکه کمتر از این وضو گیرد ، او را کفایت می کند .(1)
حدیث (13)
[ در مسند احمد آمده است ] برای ما حدیث کرد عبداللّه [ گفت : ] برایم حدیث کرد پدرم(2) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد یعقوب(3) [ گفت : ] برای ما حدیث
کرد پدرم ، از ابن اسحاق [ گفت : ] برایم حدیث کرد محمّد بن ابراهیم بن حَرْث تَیْمی ، از مُعاذ بن عبدالرّحمان تیمی ، از حُمران بن اَبان (مولای عثمان رضی الله عنه) گفت :
عثمان را بر درب مسجد دیدم که آب وضو خواست ، دستانش را شست ، سپس مضمضه و استنشاق و فین کرد ، بعد صورت را سه بار شست . آن گاه دست ها را تا آرنج سه بار شست ، سپس سرش را مسح کرد و دستانش را به
ص: 148
ظاهر گوش ها [ گوش خارجی ] مالید و پس از آن بر ریش کشید . بعد پاها را تا قوزک پا سه بار شست ، سپس برخاست دو رکعت نماز خواند .
آن گاه گفت : برایتان همان وضویی را گرفتم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله دیدم و نمازی را خواندم که دیدم پیامبر گزارد .
سپس گفت : پیامبر هنگامی که از این دو رکعت نماز فارغ شد ، فرمود : هرکه بدان گونه که من وضو گرفتم وضو بگیرد ، بعد دو رکعت نماز گزارد و در آن حدیث نفس نکند ، گناهان میان آن نماز و نماز دیروزش آمرزیده شود .(1)
حدیث (14)
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد محمّد بن داود اسکندرانی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد زیاد بن یونس [ گفت : ] برایم حدیث کرد سعید بن زیاد مؤذّن ، از عثمان بن عبدالرحمان تَیْمی ، گفت :
از ابن مُلَیْکه درباره وضو پرسیدند ، گفت : دیدم درباره وضو از عثمان سؤال شد ، آبی خواست ، آفتابه ای آوردند . بر دست راستش آب ریخت ، سپس دستش را در آب فرو برد و سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت را سه بار شست ، بعد دست راست را سه بار و پس از آن دست چپ را سه بار شست . آن گاه دستش را در آب فرو برد ، آبی گرفت و سر و گوش هایش را مسح کشید و داخل و بیرون گوش ها را یک بار شست . سپس پاهایش را شست .
پس از آن ، گفت : سؤال کنندگان از وضو کجایند ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم این گونه وضو گرفت .(2)
ص: 149
حدیث (15)
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد ابراهیم بن موسی [ گفت : ] به ما خبر داد
عیسی [ گفت : ] به ما خبر داد عبیداللّه (یعنی ابن اَبی زیاد) از عبداللّه بن عبید بن عُمَیر ، از ابو عَلْقَمَه که :
عثمان آبی خواست ، آن گاه [ بدین گونه ] وضو گرفت : با دست راست بر دست چپ آب ریخت ، سپس آن دو را تا مچ شست . بعد مضمضه و استنشاق کرد .
و وضوی ثلاثی را ذکر می کند ، می گوید : سرش را مسح کشید ، بعد پاهایش را شست و گفت : دیدم رسول خدا مانند همین وضو را که شما از من دیدید ، وضو گرفت .
سپس وی حدیث را مانند حدیث زُهری(1) ادامه می دهد و به پایان می برد .(2)
دارقطنی این روایت را به سندش از عبیداللّه بن اَبی زیاد قَدّاح می آورد ، می گوید : به ما خبر داد عبداللّه بن عُبَید بن عُمَیر ، از ابو عَلْقَمَه ، از عثمان بن عفّان .
می گوید : عثمان روزی آب وضو خواست ، پس از آن مردمانی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را فرا خواند . با دست راست بر دست چپ آب ریخت و آن را سه بار شست ، بعد سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، آن گاه صورت را سه بار شست ، سپس دستش را تا آرنج سه بار سه بار شست ، بعد سر و آن گاه پایش را مسح کرد و پاکیزه شان ساخت .
ص: 150
سپس گفت: رسول خدا را دیدم که مثل همین وضویی را که شما ازمن دیدید،
وضو گرفت ، آن گاه فرمود : هرکه وضو گیرد و آن را نیک به جا آورد ، سپس دو رکعت نماز گزارد ، نسبت به گناهانش مانند روزی است که از مادر زاده شد .
آن گاه عثمان پرسید : ای فلانی ، آیا همین گونه بود ؟ وی پاسخ داد : آری . [ از صحابی دیگری پرسید : ] ای فلانی ، آیا بدین گونه بود ؟ گفت : بله .
تا اینکه مردمانی از اصحاب پیامبر را شاهد گرفت ، سپس گفت : سپاس خدای را که مرا در این کار موافقت کردید .(1)
حدیث (16)
دارقطنی می گوید : به ما خبر داد محمّد بن قاسم بن زکریّا [ گفت : ] به ما خبر داد ابو کُرَیْب [ گفت : ] به ما خبر داد مُصعب بن مِقْدام ، از اسرائیل .
و برای ما حدیث کرد دَعْلَج بن احمد [ گفت : ] به ما خبر داد موسی بن هارون [ گفت : ] به ما خبر داد ابوبکر بن اَبی شَیْبَه [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبداللّه بن نمیر [ گفت : ] برای ما حدیث کرد اسرائیل ، از عامر بن شَقیق ، از ابو وائل ، گفت :
دیدم عثمان بن عفّان وضو گرفت ، دستش را سه بار و صورت را سه بار شست ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و دو ذراع (ساق دست ها) را سه بار شست ، و سر و ظاهر و باطن گوش هایش را مسح کشید ، سپس قدم هایش را سه بار شست و میانِ انگشت های آن دست دواند و سه بار میان ریش خویش - آن گاه که صورت را شست - دست دواند .
سپس گفت : رسول خدا را دیدم که مانند کاری را که من کردم ، انجام داد .
(لفظ دو رایت ، حرف به حرف ، یکی است) .
ص: 151
موسی بن هارون می گوید : جایی از این حدیث به نظر ما اشتباه است ؛ زیرا در آن شستن صورت ، پیش از مضمضه و استنشاق است .
عبدالرحمان بن مهدی از اسرائیل با همین سند آن را روایت می کند و مضمضه و استنشاق را پیش از شستن صورت می آورد .
ابو غَسّان ، مالک بن اسماعیل از اسرائیل پیروی می کند و مضمضه و استنشاق را قبل از شستن صورت می آورد (و همین شیوه ، صواب و درست است) .(1)
نیز دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد دَعْلَج بن احمد [ گفت : ] به ما خبر داد محمّد بن احمد بن نضر [ گفت : ] به ما خبر داد ابو غسّان [ گفت : ] به ما خبر داد اسرائیل .
و به ما خبر داد دَعْلَج بن احمد [ گفت : ] به ما خبر داد موسی بن هارون [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابو خَیْثَمَه [ گفت : ] به ما خبر داد عبدالرحمان بن مهدی [ گفت : ] به ما خبر داد اسرائیل ، از عامل بن شقیق ، از شقیق بن سَلَمَه ، گفت :
دیدم عثمان وضو گرفت ، دو کف خویش را سه بار شست ، سه بار مضمضه و استنشاق کرد ، صورت را سه بار شست و ساق های دستانش را سه بار شست ، سر و ظاهر و باطن گوش هایش را مسح کشید ، میان موهای ریش دست دواند و قدم هایش را شست و میان انگشتان قدم دست دواند و گفت : رسول خدا را دیدم که مثل این کار من را کرد .
دو حدیث [ از نظر الفاظ و معنا ] به هم نزدیک اند .(2)
ص: 152
نیز دارقطنی می گوید : به ما خبر داد دَعْلَج بن احمد [ گفت : ] به ما خبر داد
موسی بن هارون [ گفت : ] به ما خبر داد پدرم [ گفت : ] به ما خبر داد یحیی بن آدم [ گفت : ] به ما خبر داد اسرائیل ، از عامر بن شَقیق بن جَمْرَه ، از شقیق بن سَلَمَه ، گفت :
دیدم عثمان وضو گرفت ، سه بار مضمضه و استنشاق کرد و سه بار صورت را شست و سه بار میان ریش دست دواند و ساق دستان را سه بار سه بار شست و سر را سه بار مسح کشید و پاها را سه بار سه بار شست ، سپس گفت : رسول خدا را دیدم که این کار را کرد .(1)
حدیث (17)
دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد حسین بن اسماعیل [ گفت : ] به ما خبر داد محمّد بن اسماعیل بن یوسف سُلَمی [ گفت : ] به ما خبر داد أیّوب بن سلیمان بن بلال [ گفت : ] برایم حدیث کرد ابوبکر ، از سلیمان بن بلال ، از اسحاق بن یحیی ، از معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب ، از پدرش عبداللّه بن جعفر ،
از عثمان بن عفّان که :
عثمان وضو گرفت ، هر یک از دو دستش را سه بار شست و سه بار استنشاق و سه بار مضمضه کرد ، صورت را سه بار شست ، هریک از ساق های دست را سه بار سه بار شست ، سر را سه بار مسح کشید و هر یک از پاهایش را سه بار سه بار شست ، سپس گفت : رسول خدا را دیدم این گونه وضو می گرفت .(2)
ص: 153
حدیث (18)
طَبَرانی در المعجم الأوسط می گوید :
برای ما حدیث کرد مُعاذ ، گفت : برای ما حدیث کرد ابو مُصْعَب ، گفت : برای ما حدیث کرد عَطّاف بن خالد مخزومی ، از طلحه (مولای آل سُراقه) گفت :
معاویة بن عبداللّه بن جعفر را دیدم وضو می گرفت ، مضمضه و استنشاق کرد و صورت را سه بار شست ، و دست ها را سه بار شست ، سر را مسح کشید و پاها را سه بار شست .
سپس گفت : عبداللّه بن جعفر را دیدم بدین گونه وضو می گرفت و عبداللّه بن جعفر گفت : عثمان را دیدم این گونه وضو می گرفت و عثمان گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم این گونه وضو گرفت .(1)
طَبَرانی در المعجم الصغیر می گوید :
برای ما حدیث کرد عمر بن سنان مَنْبِجِی در «مَنْبِج»(2) [ گفت : ] به ما خبر داد
ابو مُصْعَب ، احمد بن ابی بکر زُهری [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عَطّاف بن خالد مخزومی ، از طلحه (وابسته آل سُراقه) از معاویة بن عبداللّه بن جعفر ، از پدرش ، گفت :
دیدم عثمان وضو گرفت . سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و سه بار صورت را شست ، و دست ها را سه بار سه بار شست ، یک بار سرش را مسح کشید و پاهایش را سه بار شست ، سپس گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم این گونه وضو گرفت .(3)
ص: 154
حدیث (19)
دارقطنی - به سندش - از صفوان بن عیسی ، از محمّد بن عبداللّه بن اَبی مریم ، از ابن دارَه (مولای عثمان) روایت می کند که گفت :
در منزل عثمان بر او داخل شدم ، صدای مضمضه مرا شنید ، گفت : ای محمّد ، گفتم : گوش بفرمانم . گفت : آیا از رسول خدا برایت حدیث نکنم ؟ گفتم : چرا .
گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را در جایی که بر جنازه ها نماز می گزارند ، دیدم ، آبی برایش آوردند ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت را سه بار شست و دو ساق را سه بار سه بار شست و سه بار سر را مسح کشید و قدم هایش را سه بار سه بار شست .
سپس عثمان گفت : وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله این گونه بود . دوست داشتم آن را نشانتان دهم .(1)
احمد و طَحاوی و بَیْهقی - به سندهاشان - روایت کرده اند از صفوان بن عیسی ، از محمّد بن عبداللّه بن اَبی مریم ، گفت :
بر ابن دارَه (مولای عثمان) درآمدم ، شنید مضمضه می کنم ، گفت : ای محمّد ، گفتم : جانم . گفت : آیا از وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله باخبرت نسازم ؟
گفت : عثمان را در مقاعد(2) دیدم ، آب وضویی خواست . سه بار مضمضه و
ص: 155
سه بار استنشاق کرد ، صورت را سه بار و ساق دست ها را سه بار شست ، سرش را سه بار مسح کشید و قدم هایش را شست ، سپس گفت : هرکه دوست دارد به وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله بنگرد ، این [ وضو ] وضوی رسول خداست .(1)
حدیث (20)
دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد حسن بن اسماعیل [ گفت : ] به ما خبر داد شعیب بن محمّد حَضْرَمی (در مکّه) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ربیع بن سلیمان حَضْرَمی [ گفت : ] به ما خبر داد صالح بن عبدالجبّار [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن بَیْلَمانی از پدرش از عثمان بن عفّان که :
عثمان در مقاعد (مقاعد در مدینه ، جایی نزدیکی مسجد که بر جنازه ها نماز می گزاردند) وضو گرفت، دو کف خود را سه بار سه بار شست، سه بار استنشاق
ص: 156
و سه بار مضمضه کرد ، صورتش را سه بار و دست هایش را تا آرنج سه بار شست و سر را سه بار مسح کشید و قدم هایش را سه بار شست .
در حالی که وضو می گرفت ، شخصی بر او سلام کرد . عثمان تا از وضو فارغ نشد ، جواب سلامش را نداد . چون وضو را به پایان رساند ، با او سخن گفت و پوزش خواست و گفت : مرا از جواب سلامت باز نداشت مگر این سخن که شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود :
هرکس بدین گونه وضو گیرد و [ در میان وضو ] حرف نزد ، سپس بگوید : «گواهی می دهم که خدایی جز اللّه وجود ندارد ، یگانه است و شریکی ندارد و محمّد بنده و فرستاده اوست» [ گناهان ] میان دو وضویش آمرزیده می شود .(1)
حدیث (21)
دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد حسین بن اسماعیل [ گفت : ] به ما خبر داد احمد بن محمّد بن یحیی بن سعید [ گفت : ] به ما خبر داد زید بن حُباب [ گفت : ] برایم حدیث کرد عمر بن عبدالرحمان بن سعید مخزومی [ گفت : ] برایم حدیث کرد جدّم که :
عثمان با گروهی از اصحاب بیرون آمد تا اینکه در مقاعد [ تخت های کنار
مسجد ] نشست . آب وضویی خواست ، سه بار دستانش را شست ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت را سه بار شست و دو ساقش را سه بار شست و سرش را یک بار مسح کشید و پاهایش را سه بار شست .
سپس گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که این گونه وضو گرفت . من وضو
ص: 157
داشتم ، لیکن دوست داشتم به شما نشان دهم پیامبر چگونه وضو گرفت .(1)
حدیث (22)
دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد احمد بن محمّد بن زیاد [ گفت : ] به ما خبر داد عبداللّه بن احمد بن حنبل [ گفت : ] برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] به ما خبر داد ابن اَشْجَعی [ گفت : ] به ما خبر داد پدرم از سفیان ، از سالم ابو نَضْر ، از بُسْر بن سعید ، گفت :
عثمان به مقاعد [ جای نشستن مردم ] آمد ، آب وضویی خواست . مضمضه و استنشاق کرد ، سپس صورت خود را سه بار شست . دست ها را سه بار سه بار و پاها را سه بار سه بار شست . سپس سرش را مسح کشید ، آن گاه گفت : رسول خدا را دیدم این گونه وضو گرفت . به گروهی از اصحاب پیامبر - که نزدش بودند - گفت : ای افراد ، آیا چنین نبود ؟ گفتند : آری .(2)
در مسند احمد روایت بدین گونه است :
برای ما حدیث کرد عبداللّه [ گفت : ] برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن اَشْجعی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد پدرم ، از سفیان ، از سالم ابو نضر ، از بُسْر بن سعید ، گفت :
عثمان به مقاعد [ تخت گاه ها ] آمد ، آب وضویی خواست . مضمضه و استنشاق کرد . سپس صورت را سه بار شست ، دست ها را سه بار سه بار شست . آن گاه سرش را و پاهایش را سه بار سه بار مسح کشید ، سپس گفت :
ص: 158
رسول خدا را دیدم این گونه وضو گرفت . و به گروهی از اصحاب پیامبر که نزدش بودند ، گفت : ای اصحاب ، آیا چنین نبود ؟ گفتند : چرا .(1)
حدیث (23)
حارث می گوید : برای ما حدیث کرد یونس بن محمّد [ گفت : ] برای ما حدیث کرد لیث ، از یزید بن ابی حبیب ، از ابو نضر که :
عثمان (در حالی که طلحه ، زبیر ، علی و سعد نزدش بودند) آب وضویی خواست . سپس در حالی که آنان نگاه می کردند ، وضو گرفت . صورت را سه بار شست . سپس سه بار بر دست راستش آب ریخت . پس از آن ، سه بار بر دست چپ آب ریخت . بعد سرش را مسح کشید . پس از [ مسح سر ] بر پای راست آب پاشید و آن را سه بار شست . سپس بر پای چپ آب پاشاند و آن را سه بار شست.
آن گاه به کسان حاضر در آنجا گفت : شما را به خدا ، آیا می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله همان طور که من الآن وضو ساختم ، وضو گرفت ؟ گفتند : آری .
عثمان این وضو را گرفت و این حرف را زد ، بدان خاطر که از وضوی افراد [ به گونه دیگر ] خبری به او رسید .(2)
ابو یعلی این روایت را بدین سان می آورد :
برای ما حدیث کرد غسّان ، از لیث بن سعید ، از یزید بن اَبی حبیب ، از ابو نضر که عثمان آب وضویی ساخت .. .
ص: 159
و پس از آوردن مانند عبارات پیشین ، می افزاید : سپس بر پای راست سه بار آب پاشید و آن را شست . آن گاه بر پای چپ آب پاشید و سه بار آن را شست .(1)
حدیث (24)
احمد می گوید : برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد هَمَّام [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن جُرَیج ، از عطا ، از عثمان ، از پیامبر صلی الله علیه و آله مثل این را .
مقصود از «مثل این» ، روایتی است که احمد پیش از آن می آورد و آن روایت ، چنین است :
برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد هَمَّام [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عامر (یعنی اَحول) از عطا ، از ابو هُرَیره که :
پیامبر صلی الله علیه و آله وضو گرفت . سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، صورت را سه بار شست ، دستانش را سه بار شست ، سرش را مسح کشید و قدم هایش را شست .(2)
حدیث (25)
برای ما حدیث کرد عبداللّه [ گفت : ] برایم حدیث کرد محمّد بن ابی بکر مُقَدَّمی و ابو ربیع زَهْرانی ، گفتند : برای ما حدیث کرد حمّاد بن زید ، از حجّاج ، از عطا ، از عثمان ، گفت :
رسول خدا را دیدم وضو گرفت . صورت را سه بار و دست ها را سه بار
ص: 160
شست . ساق های دست را سه بار سه بار شست . سر را مسح کشید و پاهایش را یک بار شست .(1)
برای ما حدیث کرد عبداللّه [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن ابی بکر مُقَدَّمی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد حمّاد بن زید ، از حجّاج ، از عطا ، از عثمان ، گفت :
رسول خدا را دیدم وضو گرفت . صورت را سه بار و دست ها را سه بار شست ، سرش را مسح کشید و یک بار پاها را شست .(2)
حدیث (26)
ابن ابی شَیْبَه می گوید : برای ما حدیث کرد ابو معاویه ، از حجّاج ، از عطا که :
عثمان سه بار سه بار ، وضو گرفت و یک بار سر را مسح و یک بار پاها را شست ، سپس گفت : رسول خدا را دیدم این گونه وضو ساخت .(3)
حدیث (27)
بَیْهقی در الخلافیّات می نگارد :
به ما خبر داد ابوالحسن ، علی بن احمد بن عَبْدان [ گفت : ] به ما خبر داد احمد بن عبید صَفّار [ گفت : ] برای ما حدیث کرد احمد بن ابراهیم بن مِلْحان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد یحیی بن بُکَیْر [ گفت : ] برای ما حدیث کرد لیث بن سعد ، از خالد ، از سعید بن اَبی هلال ، از عَطاء بن اَبی رَباح که :
برای عثمان آب وضویی آورده شد .
ص: 161
وی سپس حدیث را ذکر می کند و می گوید :
سپس سر را سه بار تا پشت گردن و درون و برون گوش ها را مسح کشید و پای راست را سه بار و پای چپ را سه بار شست ، آن گاه گفت : رسول خدا را دیدم این گونه وضو گرفت .(1)
حدیث (28)
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد یزید بن هارون [ گفت : ] به ما خبر داد جریری ، از عُروة بن قَبیصَه ، از مردی از انصار ، از پدرش که عثمان گفت :
آیا نشانتان ندهم وضوی رسول خدا چگونه بود ؟ گفتند : چرا .
وی آبی خواست ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت را سه بار و ساق ها را سه بار شست و سر را مسح کشید و پاها را سه بار شست ، سپس گفت : بدانید که گوش ها جزو سر است .
آن گاه گفت : خواستم وضوی رسول خدا را برایتان انجام دهم .(2)
عبداللّه می گوید : برایم حدیث کرد وَهْب بن بقیّه واسطی [ گفت : ] به ما خبر داد خالد (یعنی ابن عبداللّه) از جریری ، از عُروة بن قَبیصَه ، از مردی از انصار ، از پدرش ، گفت :
پیش عثمان ایستاده بودم . گفت : آیا به شما خبر ندهم رسول خدا چگونه وضو می ساخت ؟ گفتیم : چرا .
ص: 162
عثمان آب وضویی خواست ، سه بار مضمضه و استنشاق کرد ، سپس دست هایش را تا آرنج سه بار شست ، آن گاه سر و گوش هایش را مسح کشید و پاهایش را سه بار شست .
سپس گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله این گونه وضو می گرفت .(1)
* * *
این 28 روایت ، مشهورترین روایاتی است که از عثمان درباره وضو روایت شده است .
ده روایت اوّل ، در میان آنها عمده اند و همه آنها را زُهْری از عطاء بن یزید لیثی از حُمران از عثمان ، روایت می کند .
روایات یازدهم تا پانزدهم ، حالشان از دیگر روایات بهتر است .
روایات شانزدهم تا بیست و هشتم ، کثرت طُرُق را از عثمان و چگونگی انتشار وضوی او را روشن می سازند .
برای آسان سازی مراجعه به این روایات ، آنها را در جدول زیر می آوریم :
روایت (1) تا (10) زُهْری ، از عطاء بن یزید لَیْثی ، از حُمران ، از عثمان .
روایت (11) و (12) ابو سَلَمة بن عبدالرحمان ، از حُمران ، از عثمان .
روایت (13) مُعاذ بن عبدالرحمان تَیْمی ، از حُمران ، از عثمان .
روایت (14) ابن اَبی مُلَیْکه ، از عثمان .
روایت (15) ابو عَلْقَمَه مصری ، از عثمان .
روایت (16) شَقیق بن سَلَمَه (ابو وائل) از عثمان .
ص: 163
روایت (17) و (18) عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب ، از عثمان .
روایت (19) ابن دارَه (زید یا عبداللّه) از عثمان .
روایت (20) عبدالرحمان بَیْلَمانی ، از عثمان .
روایت (21) جدّ عمر بن عبدالرحمان بن سعید مخزومی ، از عثمان .
روایت (22) بُسْر بن سعید ، از عثمان .
روایت (23) ابو نَضْر سالم ، از عثمان .
روایت (24) تا (27) عطاء بن اَبی رَباح ، از عثمان .
روایت (28) مردی از انصار ، از پدرش ، از عثمان .
ص: 164
1 - وارسی سندی روایات حُمران از عثمان
2 - وارسی سندی روایاتِ دیگران از عثمان
ص: 165
ص: 166
شایان تأکید است که عمده سندهایی که در صحاح و مسندها و سُنَن اهل سنّت معتبرند ، سند پانزده روایتِ نخست است و از میان آنها ، بیشتر بر سیزده روایت اوّل ، تکیه می شود و از این سیزده روایت ، مدار بر ده روایت اوّل می چرخد .
پس از حذف روایت 14 و15 (به خاطر ضعفشان) ملاحظه می شود که همه سندهای سیزده روایت اوّل به حُمران بن اَبان از عثمان می رسد .
این روایات بیست و هشت گانه را برگزیدیم و سندهای آنها را بررسی می کنیم با اینکه می دانیم روایات دیگری نزد اهل سنّت هست که اعتبار آنها از این روایات کمتر است .
این نمونه ها بدان خاطر انتخاب شد که این روایات در کتاب های فقه ملاک استدلال اند . دیگر روایات نزد اهل سنّت متروک می باشند ، آنها را برای دلالت بر فراوانی طُرُق آوردیم با تأکید بر اینکه صحیح ترین روایات ، روایات حمران اند .
راستی ، حُمران بن ابان (که به نقل روایات وضوی عثمان اختصاص یافت) کیست ؟
ص: 167
وی شخصی است که در یکی از مدارس دینی در «عین التَّمر»(1) در زمان ابوبکر به همراه 39 شخص دیگر اسیر شد و در ضمن گروهِ نخست اسیرانی بود که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه آورده شدند .
افرادی که در «عین التَّمر» اسیر شدند ، چه کسانی بودند ؟ نقش آنها در اسلام چه بود ؟
خاطرنشان می سازیم که توضیح چنین امری شایسته است در کتاب ویژه ای جداگانه بیاید و در چند صفحه در اینجا یا آنجا خلاصه نشود ؛ زیرا به پژوهشگر صورتی غیر آن چیزی که از تاریخ اسلام و پژوهش حدیث می داند و با آن آشناست ، ارائه می دهد .
ما [ در اینجا ] نمی توانیم همه آنچه را که با واقعیّات این امور ارتباط دارند ، پی جوییم . به عرضه آنچه از متون و مستندات اولیّه در این راستا به دست آوردیم بسنده می کنیم و پیش روی خوانندگان گرامی می نهیم بدان امید که صاحب نظران این عرصه ، در تکامل این طرح و آراستن و استفاده از آن در قلمروهای مختلف دیگر - در تاریخ اسلام - با ما یار و مددکار باشند .
به نظر نگارنده ، واکاوی این امر ، برای دستیابی به سیاستِ در پرده خلفا (در تعاملشان با ماجراها و چگونگی چاره جویی آنها برای امور حسّاسِ شریعت و جامعه) انسان را یاری می کند ؛ زیرا تحقیق در زندگی این افراد ، ابعاد بسیاری را روشن می سازد که در تاریخ و سیره مغفول ماندند و حتّی در کتاب های جَرْح و تعدیل مورد غفلت اند .
ص: 168
این امر ، موضوع بکر و دست نخورده ای است که تاکنون بحث و بررسی
نشده است .
وارسی شخصیّت حُمران و رفقای اسیر وی ، وارسی شخصیّت های گمنامی است که نقش های خطیری در تاریخ اسلام برجای گذاشتند و از نظر دور ماندند .
آشنایی با حمران و کشف شخصیّت وی از ضروریّات این بحث می باشد . وی در کتاب های بزرگان ، شخصی گمنام یا فراموش شده است و روشی را که ما ترسیم کردیم ارکان این شخصیّت را روشن می سازد .
زیرا ما - از آغاز بحث - وعده دادیم که فقط به اقوال رجالی ها و محدّثان و فقها و مورّخان پایبند نباشیم ، بلکه برای کشف شخصیّت های فراموش شده یا به فراموشی سپرده شده در تاریخ و حدیث ، ماورای اینها و هر آنچه را با موضوع مرتبط است (تاریخی یا جغرافیایی یا لغوی یا سیاسی یا فقهی) بکاویم و همین ما را برانگیخت که به این نتیجه مهم دست یابیم (و سپاس خدای را) .
از این رو ، بحث فقط از حُمران و رفیقان او نیست ، بلکه راویانی که در طبقات دیگر از آنها روایت می کنند ، نیز وارسی می شوند .
همه روایات سیزده گانه که در کتاب های صحاح و سنن مورد اعتمادند ، به بررسی سندی (از حُمران گرفته تا اصحاب مصنّفات حدیثی که از او روایت کرده اند) نیاز دارند . اگر در رجال این سندها جَرْح و طعنی باشد ، باید آن را وارسی کنیم .
بخاری ، حُمران را ضمنِ ضُعفا می آورد .(1)
ص: 169
ابن سعد تصریح می کند که اهل بصره به روایت حُمران احتجاج نمی کنند ، می گوید :
حُمران کثیر الحدیث است ، بصری ها را ندیدم به روایت او احتجاج کنند .(1)
هیچ یک از رجالی ها جز ابن حِبّان او را توثیق نکرده است ؛ چراکه وی او را در کتاب الثقات(2) می آورد .
لیکن می دانیم که توثیقات ابن حِبّان ارزشی ندارد ؛ زیرا وی در رجال از متساهلان ( آسان گیران) است ، گاه در کتابش کسانی را می آورد که خودش هم آنها را نمی شناسد .(3)
از کسانی که از حُمران دفاع کرده اند و به توثیق وی پرداخته اند ، ذَهَبی است .(4) ما در سخن وی و چگونگی توثیق او تعلیقی داریم که خواهد آمد .
بشّار عوّاد نتیجه نهایی را درباره حمران - به طور خلاصه - بیان می دارد ، می گوید :
احدی جز ابن حِبّان و ذَهَبی را ندیدم که حُمران را توثیق کند .
ابن سعد می گوید : بصری ها را ندیدم به حدیث او احتجاج کنند . بخای او را در میان ضعفا می آورد ...
ص: 170
از مجموع آنچه در شرح حال وی آمده است به دست می آید که حُمران بدان پایه امین نیست که به توثیقِ مطلق وی بینجامد . شاید همین امر برای بخاری روشن شد [ که او را در ضعفا آورد ] هرچند بخاری و مسلم در صحیح خود به روایتِ وی احتجاج کرده اند .(1)
بنابراین ، سیزده روایت اوّل (با اینکه اعتماد اهل سنّت بر آنهاست) همه شان به حُمران بن اَبان ضعیف اند و حُمران (چنان که بشّار عوّاد گفت) بدان پایه امین نیست که به توثیق مطلقِ وی منجر شود .
نمی دانم بخاری و مسلم چگونه در صحیح خود به روایت حُمران احتجاج کرده اند با اینکه توثیق وی از رجالی ها نرسیده است و بخاری او را در ضعفا می آورد ؟!
چگونه اهل بصره به حدیث او احتجاج نمی کنند با اینکه وی وابسته عثمان و کاتب و پرده دار وی و نزد او مقرّب بود و عثمان اموال منقول و غیر منقول فراوانی را به او بخشید ؟ برای چه ؟
آیا اینکه درباره اش گفته اند وی کثیر الحدیث بود ، درست است ؟ اگر درست است ، چرا در صحاح و سنن جز چند روایت را (که از شمار انگشتان دست فراتر نمی رود) از او نمی نگریم ؟
آری ، روایات حُمران از عثمان در خصوص وضو ، فراوان است و بر خلاف گفته سخن ابن سعد (اینکه می گوید : ندیدم به روایت او احتجاج کنند) به آنها احتجاج شده است .
ص: 171
اگر اهل بصره ، که از نظر فکری و خطّ مشی ، نزدیک ترین کسان به حُمران بودند (کسانی که چند دهه زمانی با او زیستند) حدیث او را ترک کردند ، چگونه اخبار وضویی او در عصرهای متأخّر انتشار یافت ؟ هیچ معجم حدیثی را نمی بینیم که در صدر آن حدیث حُمران از عثمان درباره وضو نباشد .
کدام قول را بگیریم ؟ قول ابن سعد که می گوید : «حُمران کثیر الحدیث بود ، ندیدم به روایت او احتجاج کنند» یا قول ذهبی که : «حُمران فقیه فارسی ، قلیل الحدیث است»(1) یا قول ابن حِبّان که : «حمران به بصره آمد ، بصری ها از زبان وی حدیث نوشتند» .(2)
آیا میان این اقوال تعارض هست ؟ آیا می توان میان آنها جمع کرد ؟
اگر بخواهیم کم کم به این اندیشه نزدیک شویم تا هرچه بیشتر به حقیقت حال حُمران پی ببریم ، باید آنچه را ابن قُتَیْبَه (م 276 ه ) در المعارف می نگارد ،
بخوانیم .
وی ، می نویسد :
حُمران (غلام عثمان) وی حُمران بن اَبان بن عبد عمرو است و به «ابو زید» کنیت یافت . مُسیَّب بن نَجَبَه فَزاری در زمان ابوبکر رضی الله عنه او را در «عین التَّمر» اسیر کرد . امیر لشکر ، خالد بن ولید بود ، او را ختنه کرده یافت .
وی یهودی و نامش «طُوَیدا» بود . برای عثمان خریداری شد ،
ص: 172
سپس عثمان او را آزاد کرد و از کاتبان عثمان گشت . سپس عثمان بر او خشم گرفت و او را به بصره فرستاد . وی عامل [ جاسوس ] عثمان در بصره بود . او بود که بدی هایی از عامر بن عبدالقیس به عثمان نوشت و عثمان عامر را [ به شام ] تبعید کرد .
چون مصعب به قتل رسید ، حُمران یورش آورد و بصره را گرفت و بر این شهر سلطه داشت تا اینکه خالد بن عبداللّه [ قَسْری ] آمد و او را برکنار کرد .
چون حجّاج به بصره آمد ، حُمران را آزار رساند و از وی صد هزار درهم ستاند . حُمران به عبدالملک نامه نوشت و از حجّاج شکایت کرد .
عبدالملک به حجّاج نوشت : حُمران برادر کسانی است که درگذشتند و عموی آنهاست که باقی ماندند . با او به نیک رفتار باش و مالش را برگردان .
حُمران زنی از بنی سعد را گرفت و فرزندانش با عرب ها ازدواج کردند .(1)
ابن حَجَر در نزهة الألباب می نویسد :
حُمران بن اَبان (وابسته عثمان) «طورط» لقب داشت . وی یهوی بود ، سپس اسلام آورد .(2)
ص: 173
منابع اتفاق دارند بر اینکه حُمران از اسیران فارسی در «عین التَّمر» بود که در سال 12 هجری به مدینه آورده شد . خالد بن ولید او را در کَنیسه یهودیان ، ضمن چهل غلام ختنه شده یافت و در میان مردم تقسیم کرد . حُمران ، نصیبِ مُسیَّب بن نَجَبَه فزاری شد ، سپس او را به عثمان فروخت .(1)
نام حُمران (چنان که از ابن قُتَیبه گذشت) «طویدا» و لقبش (چنان که ابن حجر بیان داشت) «طورط» بود . پدرش «اَبّا» نامیده می شد . بنی حُمران آن را به «ابن اَبان» تغییر دادند .(2)
لقب حُمران در همه نسخه های فتوح البلدان (چاپی و خطّی) که ما دیدیم ، «تمری» آمده است .(3) سپس کتاب های دیگر آن را به «نمری» تبدیل کردند . این جایگزینی و تغییر بر چه چیزی دلالت دارد ؟
این اسیر فارسی یهودی ، چون در میان عرب درآمد ، زن عربی گرفت(4) و از این رهگذر ، فرزندانش ادّعا کردند که از نسل حُمران بن اَبان نمری اند .
باری ، «طویدا» را به «حمران» ، «اَبّا» را به «اَبان» ، «تمری» را به «نمری» تبدیل کردند و وجود قبایلی از نَمِر بن قاسط (در «عین التمر») که با خالد بن ولید جنگیدند و خالد آنها را اسیر ساخت و کشت و از بین برد ، فرزندانِ حُمران را بر
ص: 174
این کار یاری رساند و زمینه را برای درآمدن حُمران و فرزندانش در قبیله عربی «نمر بن قاسط» آماده ساخت .
سخن مُصْعَب بن زبیر به حُمران در «یوم الجُفْرَه»(1) سال 71 هجری ، این مطلب را تأکید می کند .
مصعب به حُمران گفت :
ای یهودی زاده ، تو یک کافر نَبَطی(2) بودی که در «عین التمر» اسیر شدی .(3)
سخن حَجّاج آن را بیشتر تأکید می کند که روزی - در حالی که عَبَّاد بن حُصَین حَبَطی نزدش بود - گفت :
حُمران چه می گوید ؟! اگر خود را به عرب نسبت دهد و نگوید پدرش «اُبَیّ» است ،(4) و اینکه وی غلامِ عثمان بود ، گردنش را می زنم .(5)
عامر بن عبدالقیس (شخص زاهد و عابد) پیش از مصعب و حجّاج ، حُمران را به اینکه از عرب نیست ، نکوهید .(6)
ص: 175
همه اینها بیانگر آن است که این اقوالی که حُمران را بزرگ می سازند ، در اَواخر حیات وی بر زبان آمدند ؛ آن گاه که جایش محکم و بازویش قوی شد و به مال فراوان و منزلتی بزرگ دست یافت ، توان و قدرتی که دیگران را - بر مُلکشان - می ترساند .
آری ، حُمران بن اَبان یک رَجُلِ سیاسی بود که مکارانه و زیرکانه عمل می کرد و همین ، دیگران را می ترساند .
زیرا وی یک انسان عادی نبود ، بلکه شخص بافرهنگی بود که در مدارس یهود درس آموخت و خواندن و نوشتن را یاد گرفت ، سابقه تعامل با قومیّت ها و ادیان مختلف را داشت و با خلفا و اُمَرا زیست و از آنها تجربه سیاسی به دست آورد ؛ به ویژه از مولایش مروان بن حکم تجربه کسب کرد .
مروان بن حکم همان شخصی است که هنگامی که می خواست با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کند ، امام علیه السلام درباره اش فرمود :
به بیعت مروان نیازی ندارم . دست او ، کفِ یهودی است . اگر با دست ، با من بیعت کند با تَه ، آن را می شکند .(1)
پدر و مادر حُمران یهودی بودند و خانواده اش به یهودی بودن پایبندی داشتند و در نشر تعالیم آن می کوشیدند و از این رو ، کودک خویش «طویدا» را به معبد یهود فرستادند تا تعالیم آنها را بیاموزد .(2)
مسلمانان این حقیقت را می دانستند و اینکه حُمران در میان عرب فرزند خوانده است .
ص: 176
کتاب هایی را که خواهیم آورد به افشای این حقیقت گویایند . حقیقتی که حُمران و اولادش کوشیدند آن را محو سازند ، لیکن از بین نرفت .
نکته مهمّ دیگر این است که : این شخص که اصالت یهودی داشت و از این دین برآمد و سرازیر شد ، اسلام نیاورد مگر در سال سوّم حکومت عثمان (یعنی در سال 26 هجری) و علی رغم این اسلام متأخّر ، بر مناصب مهمّی در دولت عثمان بالا رفت ؛ چراکه عثمان او را دربان و کاتب خویش ساخت ،(1) پشت سر عثمان
نماز می خواند وهرگاه عثمان خطا می کرد، عبارت درست را به وی القا می کرد و می رساند،(2) و [ همچنان ] ترقّی کرد وانگشتر [ مُهر ] عثمان به دست وی درآمد.(3)
چون در گوشه و کنار حکومت عثمان انقلاب به راه افتاد (به ویژه شورش مصری ها) امور در فضای دیگری درآمد .
از سویی عثمان آرامش را می خواست و می کوشید انقلابیّون را راضی سازد و خواسته هاشان را برآورد و از دیگر سو ، در آنجا اشخاص (مانند : مروان ، حُمران ، معاویه) یا تشکیلاتی وجود داشت که به عقب نشینی عثمان از مواضعش تن نمی دادند و از او می خواستند شدّت و قاطعیّت را در پیش گیرد و تسلیم خواسته های انقلابیون نشود .
این را امام علی علیه السلام دریافت و به عثمان گفت و عثمان آن را تصدیق کرد سپس از قرارش برگشت .
ص: 177
در شرح نهج البلاغه آمده است :
چون علی علیه السلام با عثمان سخن گفت :
عثمان بیرون آمد و خطبه ای خواند که در آن از تغییر رفتار خویش سخن راند و پیش مردم توبه کرد و بیان داشت : من اوّلین کسم که پند آموزد .. ، مروان و بستگانش را [ از خود ] دور سازم .
چون از منبر فرود آمد [ و به خانه رفت ] دریافت که مروان و سعید و تنی چند از بنی امیّه در خانه اش نشسته اند و در خطبه اش حضور نیافته اند ، لیکن خبرش به آنها رسیده است .
همین که عثمان نشست ، مروان گفت : ای امیرمؤمنان ، سخن بگویم یا ساکت باشم ؟
نائله - دختر فَرافِصَه - همسر عثمان ، به مروان گفت : سخن مگو و خاموش باش ! به خدا سوگند ، شما عثمان را خواهید کشت و کودکانش را یتیم خواهید کرد . او سخنی بر زبان آورد که نباید از آن دست بکشد .
مروان به نائله گفت : تو را چه به این دخالت ها ؟! به خدا پدرت مُرد در حالی که [ در طول عمر ] وضوی درست و حسابی نگرفت !
نائله گفت : ای مروان ، یواش ! از پدرم جز به نیکی یاد مکن . واللّه اگر پدرت عموی عثمان نبود و غم و عیبش او را در بر نمی گرفت ، چیزهایی از او برایت می گفتم که مرا تکذیب نمی کردند .
عثمان از مروان روی گرداند .
ص: 178
مروان سخن خود را تکرار کرد و گفت : ای امیر مؤمنان ، حرف بزنم یا خاموش بمانم ؟
عثمان گفت : بگو .
مروان گفت : پدر و مادرم فدایت باد ... این آسیب ها را بر خلافت خویش زدی ، اگر دست نگه می داشتی و بُردبار می ماندی ، برایت بهتر بود .
عثمان گفت : برو و با آنان حرف بزن ، من شرم دارم با آنان سخن بگویم و آنها را بازگردانم .
مروان سوی مردم - که از سر و دوش هم بالا می رفتند - آمد و گفت : چه می خواهید ؟ چنان جمع شده اید که گویا برای غارت آمدید ! رویتان زشت باد ! آیا می خواهید فرمانروایی مان را از دست ما درآورید ؟! از ما دور شوید ! به خدا سوگند اگر ما را قصد کنید ، انتقام جویانه بر شما بگذریم و چیزی را به شما فرود آوریم که خشنودتان نسازد و در پیامد کارتان ستوده نشوید .
به منزل هاتان برگردید . واللّه ، کسی نمی تواند آنچه را داریم از ما به زور بگیرد .
مردم در حالی که عثمان و مروان را ناسزا می گفتند ، بازگشتند . بعضی شان پیش علی علیه السلام رفتند وماجرا را به آن حضرت خبر دادند.
امام
علیه السلام به عبدالرحمان بن اَسود رو کرد و پرسید : آیا در خطبه عثمان حاضر بودی ؟ گفت : آری . پرسید : حرف مروان را به مردم شنیدی ؟ گفت : آری .
ص: 179
امام
علیه السلام فرمود : ای بندگان خدا ، ای مسلمانان به فریاد رسید ! اگر در خانه نشینم ، می گوید : مرا ترک کردی و خوارم ساختی ! و اگر زبان گشایم و آنچه را می خواهد به او برسانم ، مروان می آید و او را (پس از سالمندی و مصاحبت با پیامبر صلی الله علیه و آله) بازیچه خود می سازد و به هرسو که خواست می راند .
علی
علیه السلام بی درنگ خشمناک برخاست [ و سوی خانه عثمان به راه افتاد ] تا اینکه بر عثمان درآمد و گفت : آیا مروان از تو دست برنمی دارد مگر اینکه تو را از دین منحرف سازد و عقلت را بفریبد ؟! همراهی تو با او همچون شتر کوچ است [ که بر کجاوه اش
زنی نشانند و ] هرسو خواهند برانند .
واللّه ، مروان در دین و عقل ، نگرش درستی ندارد و من آن روز را می بینم که تو را در نیمه راه رها خواهد ساخت . پس از این عتاب ، من اینجا نخواهم آمد ، شرفت را تباه ساختی و بر رأی و نظرت چیره شدند .
سپس امام علیه السلام برخاست [ و رفت ] نائله (دختر فَرافِصَه) آمد وگفت: سخن علی را شنیدی ، او سویت باز نخواهد گشت و به دیدارت نمی آید . فرمان بردار مروان شدی ، هرجا که خواهد تو را می راند .
عثمان گفت : چه کنم ؟ .. .(1)
آری ، مروان و معاویه بر عثمان سیطره یافتند و عثمان ابزار دست آنان شد .
ص: 180
نیز در شرح نهج البلاغه آمده است :
چون مردم چوب به دست برای کشتن عثمان آمدند ... و عثمان این را دریافت ، پیش علی علیه السلام آمد [ و از آن حضرت خواست جلو آنها را بگیرد و برشان گرداند ] امام علیه السلام فرمود : بارها با تو سخن گفتم ، امّا تو وعده دادی و عمل نکردی و به حرف و قولت وفادار نماندی ! و این ، کار مروان و معاویه و ابن عامر و عبداللّه بن سعد بود . آنان را فرمان بُردی و حرف مرا نشنیدی .
عثمان گفت : آنان را نافرمانی کنم و تو را فرمان برم .(1)
آری ، هر یک از مروان بن حکم و حُمران بن اَبان و معاویة بن ابی سفیان ، به شیوه خاصّ خودشان بر قتل عثمان ، دسیسه چیدند . مروان و حُمران از زبان عثمان و بدون آگاهی او ، به والی مصر نامه نوشتند و با این کار ، به قتل او دست یازیدند .
از مروان نقل است که به حُمران گفت :
این شیخ [ یعنی عثمان ] سست و خرفت شده است . برخیز و به ابن اَبی سَرْح بنویس گردن کسانی را که ضدّ عثمان شورش به راه انداختند ، بزند .
آن دو ، این کار را انجام دادند .(2)
همین نامه ، سبب قتل عثمان شد (این را در کتاب دیگری که در این باره خواهیم نوشت - به خواست خدا - روشن می سازیم) .
ص: 181
آری ، حُمران برای دادن معلومات نادرست به عثمان از اشخاص رشوه
می گرفت . مُغیره بن شعبه ، آن گاه که مالی از کوفه بر عثمان درآمد ، برای حُمران (دربان عثمان) بخشی از اموال را قرار داد تا به او خبر دهد عثمان چه کسی را می خواهد به جای او بگمارد . حُمران هم این کار را کرد .(1)
آن گاه که خبر شراب خواری ولید بن عُقْبَه به عثمان رسید ، حمران را فرستاد تا در این باره تحقیق کند . ولید به او رشوه داد ، حمران پیش عثمان بازگشت و ولید را ستود و شراب خواری اش را دروغ شمرد .(2)
شیوه این اسیر یهودی (که وضو را از عثمان برای ما روایت می کند) بدین گونه بود . زبان ْبازی و چاپلوسی می کرد و بر امور غلبه می یافت . وی با وجود این گَنده کاری ها ، نزد عثمان و معاویه و مروان (بلکه نزد همه امویان) جایگاه بزرگی به دست آورد .
چرا نزد امویان به این منزلت و مقام دست یافت ؟ آیا از سوی یهود پشتیبانی می شد ؟ یا ستون پنجم یهود بود ؟ (اینها فقط پرسش اند) .
اَصْمَعی می گوید :
برایم حدیث کرد شخصی ، گفت : یک شیخ اَعرابی آمد و حمران را دید ، پرسید : این کیست ؟ گفتند : حُمران بن ابان است .
گفت : او را دیدم که عبایش از دوشش کج شد . مروان بن حکم و سعید بن عاص ، بر هم پیشی می جستند که آن را راست کنند .
ص: 182
ابو عاصم می گوید : این سخن را برای شخصی از نسل عبداللّه بن عامر ، نقل کردم ، وی گفت : پدرم برایم حدیث کرد ، گفت :
حُمران بن اَبان پایش را دراز کرد . معاویه و عبداللّه بن عامر ، برای مالیدن پایش بر هم پیش دستی می کردند .(1)
دراز کردن حُمران پایش را پیش دو سرورش معاویه و عبداللّه بن عامر و اینکه این دو برای مالش پای وی بر هم پیشی می گرفتند ، چه معنا می دهد ؟!
مروان بن حکم و سعید بن عاص ، هر دو عرب اند و روح عربیّت بر آن دو چیره بود [ و عرب را برتر از عجم می دانستند ] با وجود این ، چگونه به راست کردن ردای عجم زاده ای که غلامشان به شمار می آمد ، سبقت می جستند ؟!
چه چیز عبدالملک بن مروان را واداشت که حمران را به منزله عمو و برادر پدرش بشمارد و اینکه او یکی از ارکانِ چهارگانه بنی امیّه است و به حجّاج (هنگامی که صد هزار درهم از حمران غرامت گرفت) نوشت :
حُمران برادر کسی است که درگذشت و عموی شخصی است که باقی ماند ، وی یکی از ستون های چهارگانه بنی امیّه می باشد ، مالی را که از او ستاندی به وی برگردان .(2)
در معجم البلدان و فتوح البلدان آمده است :
ص: 183
یکی از قریه های بصره ، به حُمران منسوب است و آن «حمرانات» می باشد .(1)
در معجم البلدان و فتوح البلدان و اَنساب الأشراف درباره شهر «عبّادان» و سبب نام گذاری آن و اینکه این شهر به «عَبّاد بن حُصَین» منسوب است می خوانیم :
بَلاذُری می گوید : عبّادان ، تُیُول حُمران بن ابان (غلامِ عثمان) از سوی عبدالملک بن مروان بود (گفته اند بخشی از آن به زیاد تعلّق داشت) .
حُمران جزو اسیران «عین التَّمر» به شمار می آمد . ادّعا می شد که وی از «نمر بن قاسط» است .
روزی حجّاج (در حالی که عبّاد بن حُصَین حَبَطی نزدش بود) گفت : حُمران چه می گوید ؟ اگر خود را به عرب نسبت دهد و نگوید که غلام عثمانم ، گردنش را می زنم .
عَبّاد بی درنگ از نزد حجّاج بیرون آمد و حُمران را از سخن وی باخبر ساخت .
حُمران سمت غرب نهر را به عبّاد بخشید و سمت شرقی را [ برای خود ] نگه داشت . غرب نهر به عَبّاد بن حُصَیْن نسبت یافت .(2)
به این بخشش بزرگ حُمران به عبّاد بنگرید ! به خاطر چه چیزی حُمران
ص: 184
غرب نهر را به عَبّاد بخشید ؟ آیا فقط برای آوردن خبر حجّاج به او بود ؟ یا دلیل دیگری داشت ؟
در زندگی این مرد ، چیزهای عجیب و غریبی هست که [ در این مجال ] نمی توانیم آنها را استقرا کنیم و گرد آوریم .
با وجود خباثت و دنائت سیره حُمران و سرشت او ، بعضی همچون ابن عبدالبرّ سخنان شگفتی درباره اش آورده اند .
ابن عبدالبرّ ، می نگارد :
حمران از علمای بزرگ است ، اهل امانت داری و رأی و شرف ، به ولاء و نَسَبش .(1)
ذَهَی در سیر اعلام النُّبلاء ، او را به وصف شگرفی توصیف می کند ، می گوید :
الفارسی الفقیه ؛(2)
فقیه فارسی .
در میزان الاعتدال می نگارد :
حُمران شخصی ثقه از اسیران «عین التَّمر» است . عروه ، عطاء بن یزید لیثی ، زید بن اَسلم (و عدّه ای) از او روایت کرده اند .
ابن سعد در «الطبقات» او را می آورد و می گوید : «ندیدم به روایتِ حمران احتجاج کنند» . بخاری او را در ضُعَفا می آورد ، لیکن آنچه را ابن سعد می گوید ، هرگز بلیِّه او نبود .(3)
ص: 185
در تحفة الأحوذی می خوانیم :
ثقةٌ من الثانیة ؛(1)
حمران از تابعان مورد اطمینان است .
با تحقیق این موضوع ، درمی یابیم که حُمران گرچه عمرش طولانی شد و در سال هشتاد و اندی درگذشت(2) (و گفته اند سال 75 یا 76 یا 71)(3) جز از عثمان و معاویه روایت نمی کند با اینکه با بسیاری از صحابه (مانند : امام علی علیه السلام ، ابن عبّاس ، انس بن مالک ، عبداللّه بن عمر ، عایشه ، ... و دیگران) هم عصر است .
شایان تأکید است که بر خلاف سخن ابن سعد که می گوید : «حُمران کثیر الحدیث است و احتجاج به حدیث او را ندیدم» همه روایات حُمران از معاویه و عثمان ،(4) از شمار انگشتان دست فراتر نمی رود و روایاتش در حیات عامه جایگاهی ندارد مگر در وضوی عثمانی که کتاب های اهل سنّت از آنها آکنده اند و طُرُق فراوانی از او هست .
وهمین ، برعهده گرفتنِ جهت خاصّی را برای وضوی غسلی بیان می دارد .(5)
ص: 186
ص: 187
نیز اعتبار روایت حُمران از عثمان از پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان صحیح ترین روایات در وضو ، سخن ما را تأیید می کند .
افزون بر این ، بسیاری از کسانی که وضوی عثمانی را به واسطه حُمران روایت کردند و انتشار دادند ، از شعوبی ها و از موالیان آل ابوبکر و عُمَر و آل ابولَهَب و آل طلحه و موالیان ثقیف ، مراد ، عَبْس ، بنی امیّه و معاویه اند .
ص: 188
اینان بر اسلام کینه داشتند ، به عقده اسارت گرفتار آمدند ، پدرانشان در جنگ ها کشته شدند و فرزندان آنان بودند .
کانون تمرکز اینها شهر «بصره» بود . شهری که در نهان و گاه آشکارا (هنگامی که پس از صلح امام حسن علیه السلام و قتل مصعب بن عُمیر(1) ، حُمران و شماری از موالی به نفع عبدالملک بن مروان ، بر آن سلطه یافت)(2) در قبضه حُمران و دار ودسته خطرناک وی بود .
از این روست که شمار بسیاری از راویان وضوی عثمان از طریق حُمران ، از دودمان موالی و از شامی ها و بصری هاست و از قَدَری ها و حکومتی ها و گزافه بافان و کسانی که انواع طعن ها درباره شان بر زبان آمده است .
در شرح حال این راویان ، مانند این عبارات را می نگریم :
مولای اموی ها .
مولای ریحانه (کنیز آزاد شده ابن عبدالرحمان بن یزید فهری قرشی) .
مولای محمّد بن زبان بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم .
مولای قیس بن مَخْرَمة بن عبدالمطّلب .
مولای بنی اُمیّه .
عجمی مَرْوَزی طوسانی ، به «شاه» معروف بود . سمعانی او را به «قرشی» توصیف می کند . به نظر می رسد وی مولای قریشی ها بود .
مولای بنی تَیْم بن مُرَّه .
ص: 189
حلیف (هم پیمان) بنی تیم .
مولای آل ابوبکر صدّیق ، وی مولای عبداللّه بن عتیق بن عبدالرحمان بن ابوبکر بود .
مولای بنی زُهْره از قریش .
مولای عُمَر بن خطّاب فهری قرشی .
مولای بنی تَیْم ، وی مولای عمر بن عبداللّه بن مَعْمَر تَیْمی است .
مولای قریش ، اصل وی از اصبهان بود . خاندانش می گفتند : ما از فارس ، از اهل اصبهانیم .
مولای بنی عامر بن لُؤَی ، از قریش .
مولای آل ابوالعیص بن اُمیّه اموی .
مولای آل ابو خَیْثَم ، کارگزار عمر بن خطّاب فهری قرشی ، بر مکّه .
مولای قرشی های بنی مخزوم .
و ... .
یا عباراتی را می نگریم که بر تعاونِ مدنی شامی بصری دلالت دارد ؛ مانند :
مدنی است ، در شام سکنا گزید .
غلامی است مدنی شامی بصری .
غلامی است شامی .
حِمْصی ، مولای بنی امیّه ، او را ریحانة الشام لقب دادند .
اصل وی از بصره است .
در بصره بود و در آن رفت و آمد داشت .
قرشی ، بصری ، شامی .
ص: 190
واسطی شامی .
واسطی است ، در رصافه می نشست و حدیث می کرد .
و ...
این ، چکیده سخن درباره حُمران بود . اندکی بعد ، فصل جداگانه ای را به وی اختصاص می دهیم و در آن شخصیّت حُمران و رفقای او را که با وی در «عین التّمر» اسیر شدند ، تبیین می کنیم .
پیش از آن ، نمای کوچکی از سرزمین مابین النهرین و پیدایش اَدیان و قومیّت ها - از جمله یهود - را در آن ارائه می دهیم تا از لابلای آن بر یکی بودن وضوی ثلاثی عثمانی حُمرانی با وضوی یهود ، تأکید کنیم و مخالفتِ آن را با وضوی ثُنایی مَسْحی نبوی بیان داریم و اینکه این اختلاف فقهی ، چیز تصادفی و عارضی نبود ، بلکه ریشه های سیاسی و اجتماعی داشت .
پس از همه آنچه درباره حُمران و ضعف روایاتش بیان شد ، می گوییم : راویان دیگری نیز در سند این ده روایت وجود دارند که در آنها خدشه شده است و بجاست آنها را بیاوریم .
روایت اوّل
در اسناد روایت اوّل ، ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف زُهْری ، هست که سماع آن از زُهری ثابت نیست و در آنچه از وی روایت می کند ، ثبت [ دقیق و استوار ] نمی باشد .
صالح بن محمّد حافظ می گوید : سماع وی از زُهری ، آن گونه که آورده اند نیست ؛ زیرا وی هنگامی که از زُهری حدیث شنید خُردسال بود .(1)
ص: 191
ذَهَبی می گوید : روایت وی از زهری به آن استواری که گفته اند ، نیست .(1)
ذُهْلی می گوید : ابراهیم بن سعد زُهری از زُهری و از اصحاب زهری روایت می کند . حدیث زُهری را فراوان روایت می کند و احادیث غریبی را از او می آورد .(2)
ابن سعد می نگارد : وی شخصی ثقه و کثیر الحدیث بود و گاه در حدیث خطا می کرد .(3)
افزون بر این ، از بعضی از تصریحات یحیی بن سعید قطّان ، لیّن بودن ، بلکه تضعیف آن فهمیده می شود .
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید :
شنیدم پدرم می گفت : نزد یحیی بن سعید [ قطّان ] ، عقیل و ابراهیم
بن سعد ، یاد شد . وی جوری نام آن دو را بر زبان آورد که گویا آنها را تضعیف می کند ، می گفت : عقیل و ابراهیم بن سعد !! عقیل و ابراهیم بن سعد !!(4)
ابن عدی می نویسد :
برای ما حدیث کرد زکریّا بن یحیی ساجی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد احمد بن محمّد حمّانی ، گفت : ابراهیم بن سعد را نزد شریک
ص: 192
دیدم ، گفت : ای ابو عبداللّه ، با من احادیثی است ، آنها را حدیث می کنی ؟ خود را کسل (بی حال) می یابم . گفت : آنها را برایت بخوانم ؟ گفت : سپس چه می گویی ؟ گفت : می گویم شریک برایم حدیث کرد ! گفت : در این صورت ، تکذیب می شوی .(1)
خلاصه اِسناد روایت اوّل این است که سماع ابراهیم از زُهری ثابت نیست و اگر ثابت شود ، چندان استوار نمی باشد ؛ زیرا وی در بعضی از آنچه بدان حدیث می کرد ، خطا می نمود . قطّان او را تضعیف کرده است .
این راوی ، سوگند یاد کرد و قسم خورد که حدیثی را روایت نکند مگر اینکه پیش از آن ساز بزند و آواز بخواند .
خطیب بغدادی می نویسد :
یکی از اصحاب حدیث پیش ابراهیم آمد تا از او احادیث زُهری را بشنوند . شنید [ با نواختن موسیقی ] آواز می خواند ، گفت : حریص بودم از تو حدیث بشنوم امّا اکنون هرگز از تو حدیث فرا نمی گیرم .
ابراهیم گفت : در این صورت ، خودت ضرر می کنی . عهد کردم که در بغداد حدیثی نگویم مگر اینکه پیش از آن [ با موسیقی ] آواز بخوانم .
این ماجرا از وی در بغداد شیوع یافت و به رشید رسید . وی را فرا خواند و از حدیث مخزومیّه ای پرسید که به خاطر سرقت زیور آلات ، پیامبر صلی الله علیه و آله دستش را بُرید .
ص: 193
ابراهیم ، عودی خواست . رشید پرسید : عود بُخور می خواهی ؟ ابراهیم گفت : نه ، [ مقصودم ] تارِ موسیقی است . رشید خندید . ابراهیم بن سعد به خنده رشید پی برد و گفت : ای امیر مؤمنان ، شاید به شما هم آن سخن سفیه رسیده است که مرا آزرد و مجبورم کرد سوگند بخورم [ بی ساز و آواز حدیث نخوانم ] ؟ رشید گفت : آری .
رشید ، عود موسیقی خواست و ابراهیم این آواز را خواند :
یا اُمّ طلحة إنّ البِیْنَ قد أَفِدا
قَلَّ الثواءُ لئن کان الرَّحیل غَدا
- ای مادر طلحه ، وقت جدایی فرا رسید . اگر کوچ فردا باشد ، وقت ماندن و زیستن اندک است .
رشید پرسید : چه کسانی از فقهای شما سماع [ رقص و آواز ] را مکروه می داند ؟
ابراهیم گفت : کسانی که خدا دست و پاشان را بست .
رشید پرسید : آیا از مالک بن انس در این باره چیزی به تو رسیده است ؟
ابراهیم گفت : نه واللّه ، جز اینکه پدرم خبر داد که آنها در یک مهمانی در بنی یربوع گرد آمدند و در آن زمان جزو بزرگان بودند و مالک از نظر فقه و منزلت کمترین آنها بود .
با ایشان دف ها (دایره ها) و طنبورها (= پیانو) و دو تار بود ، می نواختند و می رقصیدند و مالک دفّ مربعی به همراه داشت [ می زد ] و می خواند :
ص: 194
سُلَیمی أَجْمَعت بَیْنا
فَ-أَ یْنَ لقاؤُها أَیْنا
وَقَد قالت لأَتْراب
لَها زُهْر تَلاقَینا
تَعالَیْنَ فقد طابَ
لَنا العَیْشُ تَعالَیْنا
- سُلَیمی ما را گرد آورد ، پس خودش کجا رفت ؟
- به همسالان گفت : گُل و غنچه ای [ به دست ] دارد [ با آن ] ما را دیدار می کند .
- بیایید که ما خوشیم ، بیایید که زندگی گوارایمان است .
رشید خندید و مال انبوهی را به او صله داد .(1)
آری ، ابراهیم حدیث شریف نبوی را با مقدّمه غنایی می آمیزد و ادّعا می کند که امام مالک دایره می زد و آواز می خواند !
نیز در این اسناد و اسناد نُه حدیثی که در پی آن می آید ، ابن شهاب زُهری هست . شرح حال او در «نسبة الخبر إلیه» (نسبت خبر به او) خواهد آمد ؛(2) زیرا ده روایت اوّل از روایات حُمران از عثمان (روایاتی که نزد اهل سنّت عمده اند) همه شان به طریق زُهری روایت شده اند . ما با وی در آنجا درنگی داریم و از خلالِ آن ، ارزش روایاتی که او روایت کرده است به دست می آید .
روایت دوّم
در این روایت افزون بر حُمران و زُهْری درباری (حکومتی) ، ابو یَمان ، حکم بن نافع بهرانی قرار دارد . سماع وی از شعیب ثابت نیست ؛ زیرا وی کتاب های
ص: 195
شعیب را گرفت و به حدیث از آنها پرداخت . احادیث وی از شعیب «منقطع» می باشد .
ابو زُرعه و محمّد بن عوف تصریح دارند به اینکه ابو یَمان از شعیب حدیث نشنید مگر یک روایت را .(1)
ابن شعیب بن اَبی حمزه می گوید :
ابو الیَمَان نزدم آمد و کتاب های شعیب را از من گرفت . پس از این ماجرا ، وی می گفت : به ما خبر داد شعیب .
گویا این کار را بدان سبب روا می دانست که شنید شعیب به قومی می گفت : [ هرچه در نوشته هایم دیدید ] آن را از من روایت کنید .(2)
ابوبکر اثرم حدیث می کند که شنید ابو عبداللّه [ احمد بن حنبل ] هنگامی که درباره ابو یَمَان ازاو پرسیدند ، گفت :
چه چیزی را بر خود نبش قبر می کنی ؟
سپس گفت : ابو یَمان می گوید : «به ما خبر داد شعیب» با این کار ، چیز عجیبی را روا می سازد .. .(3)
این تدلیس از سوی ابو یمَان ، روایت او را از شعیب ، منقطع می سازد .
روایت سوّم و چهارم
در سند این دو روایت ، حُمران بن اَبان هست که خلاصه شرح حال او دانسته شد . در فصل ویژه او ، شرح حال مفصّلِ او را می آوریم .
ص: 196
روایت پنجم
در سند این روایت ، حَرْمَلَة بن یحیی تُجیبی ، ابو حَفْص مصری ، قرار دارد .
ابو حاتم می گوید :
حدیث حَرْمَلَة بن یحیی ، نوشته می شود و بدان احتجاج نمی شود .(1)
ابن عدی می نگارد :
از عبداللّه بن محمّد بن ابراهیم فرهاذانی خواستم چیزی از حدیث حرمله را بر من املا کند .
گفت : فرزندم ، با حرمله چه کار داری ؟ حرمله ضعیف است !
سپس سه حدیث از حرمله را برایم املا کرد و بر آن نیفزود .(2)
دوری می نویسد :
شنیدم یحیی می گفت : شیخی در مصر هست که وی را «حرمله» گویند . وی داناترین افراد به «ابن وَهْب» است . یحیی چیزهای زشتی را از او ذکر کرد که خوش ندارم آنها را بیاورم .(3)
با وجود این ، ابن شاهین(4) و دیگران وی را توثیق کرده اند .
نیز در این اِسناد ، یونس بن یزید بن اَبی نجاد اَیْلی ، ابو یزید قرشی قرار داد . گرچه عِجْلی و نسائی و یحیی بن مَعین او را توثیق کرده اند ،(5) لیکن کسانی
ص: 197
اوصافی درباره اش آورده اند که او را از درجه وثاقت پایین می آورد و در اینکه احادیث زُهری را می دانست ، شک برمی انگیزد .
یعقوب بن شیبه می گوید :
وی صالح الحدیث(1) بود ، به حدیث زُهری آگاهی داشت .(2)
وَکیع می گوید :
یونس بن یزید اَیْلی را دیدار کردم . درباره احادیث زهری معروف با او گفت و گو کردم . کوشیدم حدیثی را برایم اقامه کند ، این کار را نکرد .(3)
محمّد بن سعد می نویسد :
یونس بن یزید ، حلو الحدیث (شیرین سخن) بود ، بسیاری از احادیث او دل پسند می افتاد ، حدیث وی حجّت نیست ، گاه چیز مُنکر (ناشناخته) را می آورد .(4)
ابو زُرْعه می گوید :
به وی اشکالی نیست .(5)
ابن خِراش می نویسد :
وی صدوق (راست گو) است .(6)
ص: 198
ابن حَجَر می نگارد :
وی شخصی ثقه است جز اینکه در روایت وی از زُهری اندکی اشتباه وجود دارد و در روایت از دیگران دارای خطاست .(1)
می دانیم که تعبیرهایی چون «صالح الحدیث» ، «لا بأس به» ، «صدوق» ، «لیس بحجّة» به معنای نزول وی از مرتبه وثاقت است . از این رو ، روایت او را صحیح شمردن (با وجود حُمران در سند آن) در نهایت اشکال است .
روایت ششم و هفتم و هشتم
در سند این روایات ، حُمران بن اَبان هست که خلاصه ای از شرح حال وی گذشت .
روایت نهم
در سند این روایت «عبد الأعلی بن عبدالأعلی» (سامی قرشی بصری) وجود دارد . ابن مَعین و ابو زُرْعَه وی را توثیق کردند ،(2) لیکن کسان دیگری وی را «لیّن الحدیث» دانسته اند و توصیف هایی آورده اند که او را از مرتبه وثاقت پایین می آورد .
ابو حاتم می گوید :
وی «صالح الحدیث» است .(3)
نسائی می نویسد :
در وی اشکالی نیست .(4)
ص: 199
ابن سعد می نگارد :
در حدیث ، قوی نمی باشد .(1)
ذَهَبی می گوید :
وی ، صدوق است .(2)
محمّد بن بشّار می نویسد :
واللّه ، عبدالأعلی بن عبدالأعلی ، نمی دانست که دو طرفش درازتر است یا پاهایش(3) .(4)
بالاتر از اینها ، وی «قَدَری» است .
عُقَیْلی می نویسد :
ص: 200
برای ما حدیث کرد عبداللّه بن احمد ، گفت : پدرم [ یعنی احمد بن
حنبل ] می گفت : عبدالأعلی بن عبدالأعلی ، به «قَدَر» اعتقاد داشت .(1)
ابن حِبّان می نگارد :
در حدیث «متقن» است . قَدَری می باشد [ امّا ] به آن دعوت
نمی کرد .(2)
ابو داود می گوید :
پس از هزیمت [ شکست ابراهیم ] تغییر مذهب داد .(3)
آجُرّی می نویسد :
هنگام هزیمت ، عقیده اش تغییر کرد .(4)
کسی که این حال و سرگذشت را دارد ، به صحّت روایاتش حکم نمی شود ، بلکه روایات او «حَسَن» به شمار می آید .
این حکم در صورتی درست است که به «قَدَر» فرانخواند . امّا اگر از مبلّغان به «قَدَر» باشد ، روایتش - به نظر بسیاری از رجالی ها - از درجه «حَسَن» می افتد .
با توجّه به اینکه هزیمت (هزیمت ابراهیم بن عبداللّه بن حسن) در سال 145 هجری روی داد ، روشن می شود که روایت نصر جَهْضَمی از عبدالأعلی پس از تغییر مذهب او روی داد .
ص: 201
زیرا عبدالأعلی در سال 189 از دنیا رفت و نصر بن علی بن نصر بن علی جَهْضَمی ، در سال 250 درگذشت .
اگر سماع نصر را از عبدالأعلی پیش از هزیمت [ ابراهیم ] فرض کنیم باید
عمرش به اندازه ای بیش از 105 سال باشد ، که با آن تحمّل روایت برایش ممکن شود .
مثل اینکه تولّد نصر را در سال 137 فرض کنیم . تا هنگام هزیمت [ ابراهیم ] 8 ساله باشد .
این سخن به راستی بعید است ؛ زیرا لازم می آید که عُمرِ نصر به 113 سال برسد و چنین عمر طولانی را هیچ کس برای نصر بیان نکرده است .
روایت دهم
در سند این روایت ، حسن بن علی خلال حُلْوانی هست ، کسی که نسائی ،(1) یعقوب بن اَبی شیبه ،(2) خطیب بغدادی (بر اساس سخنی که از وی حکایت شده است)(3) او را توثیق می کند .
لیکن افرادی او را نکوهیده اند و بر وی خدشه دارند .
عبداللّه بن احمد بن حنبل درباره اش می گوید : «پدرم وی را نستود»(4) نیز احمد بن حنبل درباره اش می گوید : «چیزهایی از وی به من رسید که آنها را خوش
ص: 202
ندارم» ،(1) «او را طالب حدیث نمی شناسم و ندیدم در پی حدیث باشد» ،(2)
«مرزنشینان از او ناراضی اند» .(3)
داود بن حسین می گوید :
از ابو سَلَمَة بن شبیب درباره علم حُلوانی پرسیدم ، گفت : باید آن را به مستراح انداخت .(4)
احمد بن حنبل به گونه ای وی را می نکوهد که موجب توقّف در قبول روایات اوست .
ابو سَلَمَة بن شبیب ، هرگز روایت حُلْوانی را نمی پذیرد .
بالاتر از این ، احمد بن حنبل به خدشه فردی و خاصّ خود بسنده نمی کند ، بلکه عدم رضایت مرزنشینان را (که مجموعه ای از مسلمانان اند) برای ما روایت می کند و این مذمّت جمعی (همگانی) مانند سرزنش فردی نیست .
خلاصه کلام درباره حلوانی این است که توثیق مطلق یا طرح مطلق وی مشکل است از این رو ، باید در روایات او توقّف کرد و درنگ نمود و هرگاه با روایات ثقه در تعارض افتاد از احتجاج بدان پرهیخت .
حال اِسناد ده روایت اوّل - با شتاب - ا ین است . سه روایت دیگر (11 ، 12 ، 13) باقی ماند. این سه روایات نیزبه خاطر وجود حُمران درسند آنها ضعیف اند، لیکن روایت 11 و12 را ابو سَلَمَة بن عبدالرحمان بن عوف از حمران روایت می کند و روایت 13 را مُعاذ بن عبدالرحمان تیمی از حُمران نقل می کند .
ص: 203
روایت یازدهم
در سند این روایت ، افزون بر حُمران ، محمّد بن مثنّی بن عبید عَنْزی بصری زَمِن هست . وی را به ویژگی هایی وصف کرده اند که بر عدم ضبط وی دلالت دارد و اینکه وی در حدیث «ثبت» نیست .
نسائی می گوید :
اشکالی در وی نیست ، در کتابش تغییر می داد .(1)
صالح بن محمّد حافظ می نویسد :
رُک گو بود و کم عقل به نظر می رسید .(2)
ابو حاتم می نگارد :
صالح الحدیث است ، صدوق می باشد .(3)
خطیب بغدادی می گوید :
وی صدوق ، پارسا ، فاضل و عاقل بود .(4)
می دانیم که تعبیرهایی چون : «لا بأس به» ، «صدوق» ، «صالح الحدیث» (و مشابه اینها) به نبود شرط ضبط رهنمون است . بر روایات اینان جز پس از وارسی ، اعتماد نمی شود .
این در صورتی است که راوی از دیگر خدشه ها سالم بماند . امّا اگر وی در کتابش تغییر می داد و در عقلش کاستی ای باشد ، اعتماد بر روایات او آشکارا سفاهت و نابخردی است .
ص: 204
همچنین در سند روایت یازدهم ، عبدالرحمان بن وَرْدان (ابوبکر مکّی)
هست .
یحیی بن مَعین درباره وی می گوید :
وی فردی صالح بود .(1)
ابو حاتم می نگارد :
به حدیث وی اشکالی نیست .(2)
دارقطنی می نویسد :
وی شخصی قوی نمی باشد .(3)
ابن حجر می گوید :
وی مقبول است .(4)
این گونه الفاظ ، راوی را از مرتبه وثاقت پایین می آورد و روایت وی «حَسَن» می شود ، نه «صحیح» .
این زمانی است که دیگر راویان ثقه و عادل باشند . امّا در سند این روایت (روایت 11) محمّد بن مثنّی زَمِن هست که در کتابش تغییر می داد ، و عبدالرحمان بن وردان که نزد دارقطنی «قوی» نمی باشد ، و حُمران بن اَبان طویدای یهودی .
ص: 205
روایت دوازدهم
در سند این روایت ، عبدالرّحمان بن وَرْدان و حُمران بن اَبان هست (که حال این دو را دانستیم) از این رو ، به این روایت - از نظر سند - نمی توان احتجاج کرد .
روایت سیزدهم
در سند این روایت ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف زُهْری هست که ثبت نمی باشد و در بعضی از احادیثش خطا می نمود . یحیی بن سعید قطّان او را «لیّن الحدیث» می دانست ، بلکه گاه او را تضعیف می کرد .
نیز وی حدیثی را از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت نمی کرد مگر اینکه پیش از آن موسیقی می نواخت و آواز می خواند و ادّعا کرد که امام مالک دایره ای مربّع شکل به همراه داشت و در یک مهمانی در «بنی یربوع» آواز خواند . از این رو ، هارون الرشید ، به وی جایزه داد ، مال انبوهی را به وی ارزانی داشت .
همچنین در سند این حدیث ، محمّد بن اسحاق بن یسار می باشد که جدّش «یسار» از اسیران «عین التمر» است ؛ یعنی با حُمران بن اَبان به اسارت درآمد .
درباره محمّد بن اسحاق - به راستی - خدشه های فراوانی هست .
امام مالک درباره اش می گوید :
وی دجّالی از دجّال هاست .(1)
در جای دیگر می نگارد :
شهادت می دهم که وی کذّاب است .(2)
ص: 206
جوزجانی می نویسد :
انواع بدعت ها را به وی نسبت داده اند .(1)
هِشام بن عُروه می گوید :
ابن اسحاق دروغ گوست .(2)
ابو داود طَیالسی می نگارد :
جز از سر ناچاری از وی روایت نکردم .(3)
احمد بن حنبل می گوید :
ابن اسحاق ، تدلیس می کرد .(4)
نیز می گوید :
ابن اسحاق حجّت نیست .(5)
در خبر دیگری آمده است که گفت :
ابن اسحاق ، شیفته حدیث بود . کتاب های مردم را می گرفت و در کتاب های خویش می نهاد .(6)
عبداللّه بن احمد از پدرش نقل می کند که گفت :
به احادیث ابن اسحاق در سُنَن احتجاج نمی شود .(7)
ص: 207
ابن ابی خَیْثَمَه می گوید :
ابن مَعین می گفت : ابن اسحاق بدان گونه که گفته اند نیست ، ضعیف می باشد .(1)
از ابن ابی خَیْثَمه از ابن مَعین نقل است که :
ابن اسحاق ، سقیم است ، قوی نمی باشد .(2)
میمونی می گوید :
شنیدم یحیی بن مَعین می گفت :
محمّد بن اسحاق ضعیف است .(3)
نسائی می گوید :
ابن اسحاق قوی نیست .(4)
دارقطنی می گوید :
به [ حدیث ] وی احتجاج نمی شود .(5)
نیز آورده اند :
یحیی بن سعید قطّان وی را تضعیف می کرد .(6)
بعضی از این طعن ها در اسقاط راوی و روایتش کافی است ، در حالی که همه آنها در محمّد بن اسحاق جمع است .
ص: 208
افزون بر این ، معاذ بن عبدالرّحمان بن عثمان بن عبیداللّه بن عثمان تیمی ، از آل طلحه می باشد . هیچ کس جز ابن حِبّان - از این نظر که او را در «الثقات» می آورد - و ذَهبی ، وی را توثیق نکرده است .(1)
می دانیم که با توثیق ابن حِبّان - به تنهایی - حجّت به پا نمی شود . ذهبی هم متأخّر است و توثیق او ارزشی ندارد . از این رو ، بهترین سخنی که درباره ابن اسحاق می توان گفت این است که وی «صدوق» می باشد و این وصف ، مرتبه پایین تر از وثاقت است .
بدین سان ، این اِسناد ، به حُمران و ابراهیم بن سعد و محمّد بن اسحاق و مَعاذ بن عبدالرّحمان تیمی ، مبتلاست .
ص: 209
خلاصه مناقشه سندی روایات ، به حُمران بن اَبان (= طویدای یهودی) از عثمان رسید .
روایات دیگر را (یعنی روایات 14 تا 28) مردمان دیگری از عثمان از غیر حمران آورده اند که آنها را پس از این فصل ، بررسی می کنیم .
پیش از وارسی بخش دوّم روایات عثمان (که از غیر حُمران روایت شده اند و موضوع «نسبة الخبر إلیه» ) بجاست با شخصیّت حمران بیشتر آشنا شویم و اینکه چگونه این فرد ، بدین منزلت بزرگ و مؤثّر در تغییر رویدادها در عهد اموی رسید ؟
قابلیّت هایی که وی را از این جایگاه نزد امویان برخوردار ساخت چه بود ؟
تا آنجا که می بینیم نهری در بصره به نام او شد و حُمران از اموال و املاک خویش زمین بزرگی را به عَبّاد بن حُصَین حَبَطی بخشید به گونه ای که بعدها شهر مشهور «عبّادان» [ آبادان ] گشت .
وی دارایی ها و حمام های دیگری دربصره و کوفه و شام (و دیگر جاها) داشت که اموال هنگفتی از آنها سویش سرازیر می شد .
دادنِ تیول هایی در بصره به او چه معنا می دهد با اینکه وی به این شهر تبعید بود ؟
چرا وی این درآمدها را مختصّ خود می سازد و چیزی از آنها را به مسلمانان
ص: 210
ارزانی نمی دارد تا اینکه حجّاج بن یوسف ثقفی از وی به خشم می آید و از او می خواهد که این اموال را پس دهد ؟
وارسی شخصیّت حُمران کم اهمیّت تر از وارسی شخصیّت عبداللّه بن سبا نیست (با وجود ملاحظه تفاوات فراوان میان این دو ، در شخصیّت و نقش آفرینی ها) زیرا روایات نقل شده از ابن سبا ، ادّعاهایی است که در کتاب های اهل سنّت هست و اثری از آنها را در کتاب های شیعه نمی یابیم .
و در مقابل ، آنچه در کتاب های شیعه هست اهل سنّت را سود نمی بخشد و سخنی را که در این زمینه می خواهند بیان دارند اثبات نمی کند و به همین خاطر میان این و آن خلط کردند و ادعاهایی را که در کتاب هاشان بود به شیعه نسبت دادند و به دروغ و زور ، گفتند : مذهب شیعه بر اساس [ عقاید ] فلان یهودی بنا شد .
مهم در اینجا این است که ما برای ابن سبا نقش مهمّی در کتاب های شیعه امامیّه نمی بینیم و هرگز حکم شرعی از وی حکایت نشده است . بر خلاف حُمران که نقش بزرگی در وضوی غسلی دارد و احادیث وی (از عثمان از پیامبر) از صحیح ترین احادیث وضو به شمار می رود . این امر ، چه معنا می دهد ؟
این را با صرف نظر از شخصیّت عبداللّه بن سبا (اینکه آیا وی یک شخصیّت حقیقی است یا وهمی و خیالی) می گوییم .
در هر حال ، این پرسش به ذهن می آید که این همه سر و صدا و گزاف گویی درباره شخصیّت عبداللّه بن سبا و فراموش سپاری نقش حمران بن ابان در کتاب های اهل سنّت ، برای چیست ؟ آن یهودی که - با همه توان - در ویران سازی اسلام می کوشید ، که بود ؟
ص: 211
آیا حُمران است که هفت دهه در دوران اسلام زیست و کاتب و دربان عثمان بود یا عبداللّه بن سباست که اگر شخصیّت او وهمی نباشد ، مشکوک است ؟
اهل سنّت درباره ابن سبا فراوان قلم زده اند و همه نوشته هاشان بحث های تاریخی است ، به شریعت ربط نمی یابد . نمی بینیم که به یک حدیث از او در احکام شرعی - در کتاب های شیعه امامیّه - اشاره کنند .
از آنجا که بحث ما ، یک بحث فقهی ، حدیثی ، تاریخی ، عقایدی است و راویان ، واسطه های بَشَری اند که شریعت آسمانی را به ما انتقال می دهند ، بر ماست که پیرامون راویانی که در سلسله احادیث واقع شده اند ، بحث کنیم تا امانت و صدق و وثاقت آنها را در ابلاغ این تعالیم به دست آوریم تا به آنچه به ما رساندند مطمئن باشیم .
حق داریم درباره شخصیّت حمران سخن را بگسترانیم ؛ چراکه وی در کتاب های حدیثی و تاریخی ، به شکل مطلوب بحث نشده است ، بلکه گمنام است و در پس پرده ، در کتاب های جرح وتعدیل و رجال ، ناشناخته مانده است و شرح حال مفصّلی از او را نمی بینیم . نه رجالی های افراطی(1) به وی پرداخته اند
و نه اعتدالی ها .(2) آری ، بعضی از متساهلان و معتدلان ، گذرا متعرّض وی شده اند و این اندازه ، برای وارسی این شخصیّت کفایت نمی کند .
ص: 212
سؤال این است : چرا حمران را وانهادند و درباره اش تغافل ورزیدند با اینکه وی مهم ترین مسئله عبادی را - که وضو باشد - روایت می کند ؟!
این امر باید بحث شود ؛ زیرا حجیّت خبر از رهگذر حجیّت راوی و وثاقت آن به دست می آید . اگر راوی ثقه نباشد ، خبر حجیّت ندارد .
خوش داشتیم این امر را به ائمّه جرح و تعدیل وانهیم تا درباره شخصیّت حُمران قطع یابیم ؛ زیرا تشخیص و شناخت احوال راوی ، بر عهده آنهاست . آنها از نظر زمانی - نسبت به ما - به راویان نزدیک ترند و قواعد و اصول مرسوم - نزد آنها - را بهتر می شناسند .
امّا چون دیدیم این امر را فراموشانده اند ، بر آن شدیم تا به وارسی حُمران و رفیقان او (که با وی اسیر شدند و اسامی شان در کتاب های تاریخ هست) بپردازیم تا دریابیم آیا می توان بر وی و آنان اعتماد کرد یانه ؟
زیرا بعضی از آنها - به ویژه حمران که وضو را روایت می کند - در زمان های متأخّر ، از راویان حدیث و سیره - از پیامبر صلی الله علیه و آله - شدند .
آیا آن گونه که ذهبی می گوید ، حُمران از علما و فقهای بزرگ است ؟ یا از رشوه خواران و کسانی که اسرار خلافت را فاش می ساختند ؟
شخصیّتِ حُمران و منظومه سِرّی وی و دوستانش (اسیران عین التَّمر) مسئله شایان واکاوی و بررسی است و بحث پیرامون وی ، یک بحث رجالی تاریخی است (نه فقط تاریخی) زیرا حُمران از رجال حدیث پیامبر است .
تاریخ زندگی حمران را به عنوان مقدّمه ای برای آگاهی بر شخصیّت وی (و میزان امکان اعتماد بر او) می آوریم .
ص: 213
طول و تفصیل و استقراء در بیان این امور درباره حُمران و دیگران ، برای پژوهشگر افق هایی را برای تفکّر در جوانب شخصیّت امثال این اسیران و موالی (و اهداف خلفا و حُکّام از نزدیک ساختن آنها به خود) می گشاید ؛ زیرا در وارسی این امور و باز کردن پرونده ها و پیچیدگی های آن ، فواید فراوانی وجود دارد و به نظر نگارنده بک بحث تأسیسی در عقاید و تاریخ و حدیث است و از بحث کشف حقیقت وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله فراتر می رود .
ضرورت پرداختن به این پژوهش وقتی بیشتر روشن می شود که پس از آگاهی به اختلاف وضوی عثمان از وضوی اهل بیت علیهم السلام و وضوی دیگر صحابه و بالاتر از این ، نزدیک بودن وضوی عثمان به وضوی یهود ، درمی یابیم که راوی وضوی ثلاثی غَسْلی از عثمان ، یک یهودی است که در مابین النهرین (عراق) اسیر شد و از شاگردان مدارس یهود بود .
از این رو ، برای دستیابی به حقیقت لازم است به موضوعات زیر - گذرا - اشاره کنیم :
تاریخ ورود یهود به عراق .
فراوانی مدارس دینی و آب در عراق .
علاقه یهود به حکومت های پیاپی بر عراق قبل از فتح اسلامی .
اهتمام یهود به خواندن و نوشتن ، آبیاری ، زراعت و دیگر حرفه ها .
اهتمام رجال دین و کاهنان آنها در تربیت نونهالان در عبادتْ خانه ها .(1)
وارسی این امور ، ما را در شکستِ طلسم حُمران و کشف شخصیّت مجهول وی تا اندازه ای یاری می رساند .
ص: 214
در مقابل ، وجود مدارس دینی در عراق ، تأکیدی است بر :
شیوع بی سوادی در جزیرة العرب .
کم آبی در حجاز .
مراجعه عرب - قبل از اسلام و بعد از آن - در غالب امورشان به اهل کتاب برای مشاوره و دریافت نظر آنها .
سوء استفاده یهود از این روی آوری عرب به آنها برای تحریف شریعت اسلام .
گاه در میان امّت اسلامی ، کسانی یهودیانی را بر این تحریف مدد می رساندند (یا به خاطر صدمه زدن به اسلام یا از طریق تلاش برای دستیابی به هدف دیگری یا از روی غفلت و نادانی) از این رو ، قرآن مسلمانان را از گرفتن معارف از یهود نهی می کند و بیان می دارد که برای تشخیص سخن خدا از سخن دروغی که بر خدا بسته اند ، باید آن را بر قرآن عرضه داشت .
اکنون گزیده ای از تاریخ یهود را در عراق می آوریم تا به اصل حُمران و ریشه های فکری او و مناطقی که در آن زیست ، آگاه شویم .
یهودیّت ، کیش عبرانی های سرازیر شده از نسل ابراهیم علیه السلام است ؛ کسانی که به اَسباط دوازده گانه بنی اسرائیل معروف اند . از نسل اسحاق (فرزند ابراهیم) یا از نسل نوه ابراهیم علیه السلام حضرت یعقوب (اسرائیل) آغاز شد و با زاد و ولد این اَسباط دوازده گانه ، فزونی یافت .
ص: 215
عبرانی ها به «عبرانی» منسوب اند . این اسم در «تورات» به حضرت
ابراهیم علیه السلام اطلاق شده است .(1)
و گفته اند : این اسم از عبور ابراهیم علیه السلام از نهر فرات یا صحرا گرفته شد .
یهود (= بنی اسرائیل) این وصف را برای خود و زبانشان برگزیدند . در سِفْر تکوین آمده است که خدا یعقوب را «اسرائیل» نامید ؛ زیرا یعقوب با خدا کشتی گرفت و بر وی چیره شد ؛ چراکه یعقوب بر خدا قوی بود !
آری ، مملکت سلیمان بن داود ، پس از درگذشت وی (در سال 932 قبل از میلاد) شکاف خورد و از یک مملکت متحد به دو مملکت درگیر با هم تبدیل شد :
1 . مملکت شمالی اسرائیل ، که پایتخت آن «شِکیم»(2) و «ترصه»(3) سپس «سامره (سبطیه)(4) در منطقه «اندلس» بود .
ص: 216
2 . مملکت جنوبی یهودا که پایتخت آن «اورشلیم» شد .(1)
در اصحاح هفدهم از ملوک الثانی (دوّم پادشاهان) تفاصیل این رویدادها هست .(2)
پس از ویرانی «هیکل»(3) و به اسارت درآمدن بنی اسرائیل از سرزمینشان به «بابل» آیین «تقدمات»(4) و«قرابین»(5) از بین رفت و به جای آن «صلوات»(6)
ص: 217
نهاده شد که تا به امروز باقی است .(1)
وضو و نماز یهودی (به جای «تقدمات» و «قرابین» ) از همین جا پدید آمد .(2)
دکتر ظأظأ در فصل چهارم کتاب «الفکر الدینی الیهودی ، أطواره ومذاهبه - الشعائر الیهودیّة / الصلاة» (دوره های اندیشه دینی یهودی و مذاهب آن - شعائر یهودیّت ، نماز) می نویسد :
اوّلین ادای شکر و عبادتِ این چنین ، تقدمات (پیشکش های) قابیل و هابیل بود (تکوین 4/3 - 4) .
سِفْر تکوین ، دسته ای از نمازهای پراکنده و عبادات از آباء را - از این قبیل - می آورد و اَسفار پس ا ز آن ، انواع تقدمات و قرابینی را که به طور رسمی مقرّرند و به دست کاهنان در مکان های مخصوص عبادت تقسیم می شود .
و نیز نمازهای متفرّقه را برای مردان خدا و انبیای او ذکر می کند ...
تا آن دوران ، این نماز ، معیّن و اجباری نبود ، بلکه به صورت ارتجالی بر حسب احوال و نیازهای شخصی و عمومی ، خوانده می شد .. .
ص: 218
در «میشنا» (برکات 32) آمده است :
نماز از «قرابین» بهتر است ؛ چراکه عبادات به وسیله «تقدمات» (که عبارت است از تقدیم چیزی از مال انسان ؛ یعنی ماده حسّی زمینی) بر اساس مذبح مادّی است بر خلافِ عبادت روحی به وسیله نمازها که اظهار عواطف و احساسات و تقدیمِ شکر روحی صادر از نفس انسان بر مسلخ قلب و عقل و شهوات جسدی می باشد .
خدای متعال ، اراده و رغبتش را در افضل بودن این عبادت بر تقدمات به زبان پیامبرانش آشکار کرد و برای ما روشن ساخت که توبه حقیقی و اعمال خیر و نیک و پرهیز از کارهای شر و بد ، برتر از تقدمات و ذبایح می باشد (اشعیا /11 - 12) و نماز قائم مقام آنهاست (هوشع 14/3) .. .
نماز دو نوع است : فردی (یعنی شخصی) و مشترک (یعنی عمومی) .
نماز فردی ، نمازهای ارتجالی افراد است که بر اساس شرایط و احتیاجات شخصی تلاوت می شود و به آیین های مذهبی و مواعید [ جشن ها و ایّام روزه ] و مواسم ، ربطی ندارد .
مثال های متعدّدی از این قبیل در کتاب مقدّس هست ؛ مانند نماز ابراهیم به خاطر رهایی سدوم .. .
نماز مشترک ، نمازهایی است که با شرکت دسته ای از اشخاص به
ص: 219
صورت علنی و عمومی در مکان های مخصوص و مواعید معلوم (بر حسب آیین ها و قوانینی که از سوی رؤسای دین و کاهنان مقرّر می شود) برگزار می گردد .
نمازهای مناسکی - نزد اسرائیلی ها - وضع نشد مگر پس از تأسیس مکان های عبادت ؛ مانند خیمه اجتماع ، هیکل [ ساختمان بلند ] .
اوّل نماز آیینی ، هنگام تقدیم نورسِ میوه ها و پس از ا دای اَعشار بود (تثنیه 26/5 - 10 و13 و15) و زمان هدیه ذبایح کفّاره گناهان (لاوین 16/21) .
[ نماز ] برکت هارون و اولاد سه گانه اش ، از انواع نماز عبادی است (عدد 65/22 - 27) .
وی سپس می نویسد :
وضع نماز مستعمل : این نماز) اکنون به حسب اقسام آن مختلف است .(1)
بنابراین ، یهودی و اسرائیلی ، نشانه های سیاسی و جغرافی و حتّی فکری و عقیدتی دارد که به انتساب به حکومت سیاسی مستقل در شمال و جنوب رهنمون است ، هرچند ما در نگاه ابتدایی میان آن دو فرق نمی نهیم .
دکتر احمد سوسه ، وقایع ورود یهود را به عراق شرح می دهد و به چگونگی عرب شدن بعضی از یهودیان عبرانی اشاره می کند ، می گوید :
مهم این است که - در اینجا - می نگریم کلدانی ها بر خلاف اقدام آشوری ها (که اسیران را پراکندند و به مناطق کوهستانی دور افتاده
ص: 220
تبعید کردند) اسیران یهودی شان را به مرکز دولت «بابل» آوردند و در کنار شهرها و آبادی هاشان ساکن ساختند . این کار به آنان امکان داد در حالت تبعید تجمّع یابند و سنّت ها و آیین های دینی شان را به جا آورند و جامعه خاصّ خود را به وجود آورند .
آنان زبان کلدانی ها ، سپس زبان عربی را (که جایگزین زبان آرامی شد که در اصل با آن حرف می زدند) یاد گرفتند .
از این رو ، می توان به یهودیانی که در این منطقه ماندند (بر این اساس که به مرور زمان زبان عربی را فراگرفتند) یهود مستعرب نام نهاد(1) .(2)
یهودی ها - عموماً - به زراعت و کندن جوی ها و نهرها اهتمام داشتند و در مناطقی که آب فراوان داشت ساکن می شدند ، با سد سازی آشنا بودند و سکونت آنها در مناطق این چنینی با وضوی غسلی شان هماهنگ می افتاد ، به عکس صحابه که در جزیرة العرب (در صحراهای تهی از آب) می زیستند .
خدای سبحان ، سخن ابراهیم علیه السلام را حکایت می کند که گفت : « رَبَّنَا إِنِّی
أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِندَ بَیْتِکَ الْمُ-حَرَّمِ » ؛(3) پروردگارا ، ذریّه ام را در بیابان بی آب و علف (نزد بیت الحرام تو) ساکن ساختم .
می دانیم که وضوی عثمان و وضویی که حمران از وی روایت می کند ، با وضوی یهود در بلادِ رافدین (سرزمینی که بدان فرود آمدند) هماهنگ است ، نه با وضوی مسلمانان در جزیرة العرب .
ص: 221
دکتر سوسه ، جای نهرهای چهارگانه در سرزمین رافدی ها و حدود آن و مدارس فقهی یهودی موجود در آنجا را شرح می دهد ، می گوید :
در صدر این نهر [ یعنی فرات ] دو شهر بود :
یکی از آن دو ، «سورا» نامیده می شد و به مدرسه فقهی یهودی اش شهرت داشت که یکی از بزرگ ترین مدارس یهودی در «بابل» به شمار می آمد .
شهر دیگر ، «شارمحسیه» نامیده می شد و در سمت دوّم «سورا» قرار داشت . از دو طرف این نهر ، چند شاخه منشعب می شد که زمین های زراعی را که میان دجله و فرات امتداد داشت ، سیراب می ساخت . این نهر در بخش پایانی اش در زمان عرب به اسم «نهر نیل» معروف شد .
و روایت شده است که این نهر ، در زمان حجّاج (که آن را تجدید کرد و توسعه داد و چنان وسیع شد که به «نیل مصر» شبیه شد) این نام را یافت .(1)
یهودیان چندین مدرسه دینی [ در عراق ] تأسیس کردند . در پی انتقال علمای آنها از فلسطین [ به عراق ] درس و بحث های فقهی آنان رونق یافت و جامعه یهودی را ایجاد کردند که داری امکانات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی گشت و در ارتباطات بین المللی برایش حساب باز می شد .
دکتر حسن ظأظأ ، می نگارد :
ص: 222
مراکز بحث علمی و دینی در عراق ، به سه نقطه تقسیم می شد :
«نهر دعه» در سرزمین مابین النهرین در شمال عراق تا جنوب شرقی شهر «رُها» .
شهر «سوره» نزدیک بغداد ، در سرزمین جزیره ، وسط عراق .
و سرانجام پایگاه سوّمی برای فعالیّت یهودی تلمودی در عراق در نزدیکی «سوره» در شهر «عانَه» پدید آمد که نام قدیمی آن «فومبادیثا» بود .(1)
دکتر ظأظأ در آغاز کتابش ، صورتی از عهد قدیم و مذاهب یهود و فرقه های آن را به دست می دهد و می نویسد :
عهد قدیم ، به سه قسم ، تقسیم می شود :
1 . تورات ، که از پنج کتاب تألیف یافته است و به موسی نسبت داده می شود و توصیف می شود به اینکه تورات از جانب خدا در «طور سینا» بر موسی نازل شد .
پنج کتاب تورات ، عبارت اند از : سِفر تکوین ، سِفر خروج ، سِفر لوابین ، سفر عدد ، سفر تثنیه .
2 . اَسفار انبیا (نبیئیم) که در بر دارنده رخدادهای عبری ها پس از موسی است [ یعنی ] از زمان ورود آنها به سرزمین فلسطین تا اینکه در اسارت بابلی ، از آنجا اخراج شدند .
این اسفار ، دو بخش دارد :
ص: 223
انبیای اوّل ، که از چهار سِفْر تألیف یافته است .
انبیای آخر ، که محتوی تراث رهبران روحی ای است که یهود را در شرایط سیاسی و نظامی تاریک و سخت ، نجات دادند .
3 . کُتُب (کتوبیم) که مجموعه ای از اَسفار است و بر آنها طبع ادبی شعری غلبه دارد و در ضمن آنها «مزامیر داود» و «اَمثال سلیمان» آمده است و ...
عهد قدیم از این سه جزء تألیف می یابد . این کتاب اسامی دیگری نیز دارد ؛ مانند :
«مقراء» متنی که در عباداتشان آن را می خوانند و در احکام شرعی بدان رجوع می کنند .
«مِسوده» مقصود از آن نصّ مقدّس است که با تواتر از اسلاف آنها روایت شده است .
یهود بر این باور است که کتاب مقدّس آنها در زمان درازی از مصادر مختلف به طور شفاهی روایت می شد و اگر علمای آنها نبود ، روایات آنها نابود می گشت .
از شرایعی که بر زبان ها روایت می شود و آن را بی واسطه بعد از تورات می شمارند ، «مِشْنا یا مِشنه» است و گمان می کنند که آن به پیامبر خدا ، موسی مسند است . متن مشنا را یهودا هنّاسی نوشت و از سوی علمای آنان شرح گردید .
دکتر ظأظأ سپس «تلمود» و «گمارا» را ذکر می کند و درباره تلمود می گوید که دو تلمود وجود دارد :
ص: 224
1 . تلمود غربی که تلمود اُورشلیمی نامیده می شود .
2 . تلمود شرقی که تلمود بابلی نام دارد .. .(1)
گمارا ، تفسیرها و احکامی را در بر دارد که شرح کتاب «میشنا» است .
دانشمندان یهودی ، تلمود را در فلسطین و بابل تدوین کردند . نگارش تلمود فلسطینی به نیمه قرن چهارم میلادی باز می گردد . یوحنّا بن نجه (مؤسس آکادمی طبری) آن را نوشت .
امّا نسخه بابلی تلمود ، از تولیدات آکادمی های یهودی ، هنگام اسارت بابلی یهود است و حجم آن به سه برابر حجم تلمود اوّل می رسد . مدارس «سورا» و «نهر دعه» و «بومیدیثیا» آن را تدوین کردند .
سپس ظأظأ به «میشنا» اشاره می کند و اینکه آن به شش بخش تقسیم می شود :
1 . کتاب «زراعیم» که قوانین دینی خاصّ زمین و زراعت را در بر دارد و با نمازهای واجب و ادعیه آغاز می شود .
2 . کتاب «مُوعَد» (یعنی عید) که محتوی احکام دینی و فرائض خاصّ روز شنبه و بقیه اعیاد و روزهای مقدّس است .
3 . کتاب «تاشیم» (یعنی زنان) که در آن نظم و احکام خاصّ ازدواج و طلاق هست .
4 . کتاب «نزیقین (یعنی زیان ها) که در بر دارنده قوانین مدنی جنایی (قصاص ، عقوبات ، تعویضات) می باشد .
5 . کتاب «قداشیم» که احکامِ خاصّ قربانی ها و خدمت به هیکل (معبد) را در بر دارد .
ص: 225
6 . کتاب «طهاروت» (یعنی طهارت) که به احکام پاکی ها و ناپاکی ها ، خوردنی ها و آشامیدنی های حلال و حرام می پردازد .
کتاب طهاروت ، که دوازده فصل دارد .. .(1)
دکتر ظأظأ ، فصل های آن را - یکی پس از دیگری - می شمارد .
وی در فصل ششم کتاب خویش به مذاهب و فِرَق نزد یهود اشاره می کند و چهارده فرقه از آنها را نام می برد که اوّل آن سامری ها و آخرین آنها بنی اسرائیل است .
ظأظأ درباره فرقه اوّل می نگارد :
این فرقه به شهر «سامره» قدیم منسوب است که در اطراف آن می زیستند و بر ویرانه های آن شهر «نابلس» بنا گردید .
سامره ، پایتخت مملکت اسرائیل بود که از عرش سلیمان - بعد از وفات او - جدا شد .
نابلس یا سامره ، پیش از آنکه پای عبری ها یا یهود فلسطین بدانجا برسد ، شهر «شکیم» نامیده می شد و کوه مقدّسی به نام کوه «جرزیم» بر آن اشراف داشت .
در تورات آمده است : یعقوب (جدّ اعلای عبری ها) معبد مقدّس خویش را - برای خدا - در این مکان ساخت و آن را «بیت اِل» (یعنی خانه خدا) نامید .
سامری ها می پندارند که آنها بر دین صحیح باقی اند و موسی
ص: 226
قبله اش را «بیت اِل» قرار داد ، امّا داود و سلیمان ، شکل جامعه دینی را به دل خواه خویش تغییر دادند تا آنجا که به مملکتی شبیه مملکت «فرعون» یا «بُخْت نَصَّر» تغییر یافت و این دو قبله قدیم را [ نیز ] تغییر دادند ؛ چنان که پیامبرانی که پس از موسی آمدند ، شکل دین را تغییر دادند و آن را مشوّه ساختند و تحریف کردند .. .
تا اینکه می نویسد :
متن مقدّسی عبادی شان تورات موسی است و گاه سِفْر «یوشع بن نون» به آن اضافه می شود و بدین ترتیب ، کتاب مقدّس آنها فقط از شش سِفر تشکیل می شود .
آنان از نسخه موجود نزد باقی یهود استفاده نمی کنند ، بلکه نسخه ای برای خود به روایت خاص دارند که با تورات رایج اختلاف محسوسی دارد .
همچنین لهجه شان عبری است و خطّ مختلفی دارند و می پندارند که این لهجه و خط - به طور صحیح و دقیق - از عهد موسی به آنان رسیده است .
وی در پایان می نگارد :
چنان که این طائفه خویش را «سامره» می نامد ، برای خود اسامی دیگری را برگزیده است که مشهورترین آنها «بنی اسرائیل» (پسران یعقوب) و نیز «بنی یوسف» (فرزندان یوسف) است .(1)
ص: 227
اندکی بعد ، آنچه را کُرد علی درباره وضوی سامره حکایت می کند ، خواهیم آورد و اینکه این وضو به وضویی که حُمران از عثمان روایت می کند ، نزدیک است و از هر نظر با وضویی که امام باقر علیه السلام از پیامبر نقل می کند ، فرق دارد .
از آنجا که حُمران بن اَبان ، مهم ترین مُروِّج وضوی بیانی غَسْلی از عثمان است و وضوی وی - چنان که گفتیم - با طبیعت جغرافیایی عراق و جریان آب در آن ، سازگار است و وضوی یهود و مانی ها و ستاره پرستان و مجوس (زردشتی ها) در آنجا رواج داشت ، در حالی که این وضو با صریح قرآن و طبیعت جزیرة العرب و کمیابی آب در آن ، هماهنگی ندارد و دین خدا دین آسان گیری است نه سخت گیری (چنان که با روایت ثابت از پیامبر - نزد همه فرقه های اسلامی - ناسازگار است که آن حضرت به یک مدّ آب وضو می گرفت و به یک صاع غسل می کرد) بر ماست که درباره زندگی حُمران و سیره وی و سیره رفقایش که با او اسیر شدند و مقدار تأثیر آنها بر ساحت سیاسی دینی در دوره های نخست تاریخ اسلام ، به تفصیل سخن گوییم .
نیز لازم است نگاهی سریع بر مدارس دینی یهود در آن مناطق بیندازیم تا از خلال آن به اسامی شاگردانی که در آنها درس خواندند و از این مدارس بیرون آمدند ، پی ببریم تا به گرایش های فکری آنها - و به ویژه رویکرد حمران بن ابان - آگاه شویم ؛ چراکه وی در یکی از این مدارس به اسارت درآمد .
اگر این دو جنبه را به پایان رساندیم ، پس از آن ، اندکی درباره اقوام موجود در آن سخن خواهیم گفت ؛ مانند : ارمنی ها ، نبطی ها ، کردها ، فارس ها و نیز ادیان رایج در آن زمان .
ص: 228
همه اینها برای آگاهی به روش نظافت و وضوی آنهاست .
این بحث ، بحثی پردامنه و عمیق است و جنبه ها و شاخه های بی شماری دارد که نمی توان آنها را در چند صفحه برشمرد و به طور کامل آورد . از این رو ، فقط برای دستیابی به نتیجه ای ، به بیان بعضی از امور مهم بسنده می کنیم که به بعضی از رجال این دوران و منطقه و گرایش های آنها و به امر وضو ارتباط دارد .
تفاصیل این امور را به جای دیگری وامی نهیم .
رفائیل بابو اسحاق ، در «مدارس عراق قبل از اسلام» می نویسد :
اُسقف های عراق در هر شهر و روستایی کنیسه هایی را برافراشتند و در درون آنها یا در کنارشان مکتب یا مدرسه ای را به پا کردند که فرزندان طایفه شان در آن خواندن و نوشتن و دیگر علوم معروف در آن زمان - به ویژه معارف دینی - را یاد می گرفتند .. .
اوّلین مؤسسه های علمی نزد نصارای عراق «مکتب خانه ها» بود که دارای انواع متعدّد و شیوه های متنوّع بودند . بعضی از آنها برای تعلیم اَیتام بود و بعضی برای تربیت اولاد فقیران .
این آموزش گاه ها کوچک نبودند ، گاه در آنها صدها شاگرد علم می آموخت و ساکنان آنجا اوقاف فراوانی برای این مدارس وقف می کردند .
وی ، سپس در فصل پنجم به «مدارس کنیسه های نصرانی» اشاره می کند و می نویسد :
ص: 229
مدارسِ کنیسه ها از قدیمی ترین مدارس عراق بعد از میلادند . در آغاز آنها مکتب خانه هایی برای کودکان بودند که بر روی رحل هاشان اصول دین و خواندن و نوشتن را می آموختند .
مدرسه نصرانیِ نخست ، در کنیسه ها ساخته شد . به نظر می رسد اوّلین مکتب خانه ، در «مداین» در کنیسه کوخی بزرگی که ستون های آن را رسول مارماری (درگذشته به سال 82 میلادی) برافراشت ، بنا گردید .. .
سپس سر اُسقف ها و اُسقف ها در هر دَیْر یا قریه یا شهری ، یک یا دو کنیسه یا بیشتر از آن ، ساختند . در داخل یا در کنار آنها مدرسه ای وجود داشت تا رعایای آنها در کلاس های آن ، آداب دینی و قرائت و کتابت را فراگیرند .
چون خالد بن ولید به «عین التمر» گذشت ، در کنیسه یکی از قریه های آن به نام «نقیره» کودکانی را یافت که کتابت می آموختند و میانشان حمران [ که بعدها ] غلام عثمان بن عفّان [ شد ] بود .
چون خالد سوی «عانه» (عانات) رهسپار شد ، فرمانده آن پیش خالد آمد و خواستار صُلح شد . خالد هم مصالحه کرد . وی آنچه را خالد خواست به وی داد به شرط آنکه کلیسا و کنیسه آنان را ویران نسازد .
خاورشناس فرانسوی «دو فال» در فصل نهم به مدارس یهود اشاره می کند و می گوید :
ص: 230
پس از اسارت بابل در حدود سال 577 قبل از میلاد ، یهود در عراق ساکن شدند . آنان در هر کنیسه ای مکتبی را برافراشتند تا فرزندانشان مبانی دین و خواندن و نوشتن را بیاموزند . سپس در طلب علم کوشیدند و مدارس عالی و دانشکده های دینی را به پا کردند که در آنها علمای فراوان و اَحبار بی شماری درخشیدند .
از بزرگ ترین شهرهای عراق که به آداب عبری و تلمود بابلی شهرت یافت شهر «نهردعه» (Nahardea) و «فومبدیثه» (Pumbeditha) و «سورا» (Sora) است .
به نظر این مُورِّخ ، نامِ «نهردعه» بر بقعه ای که شهرهای مذکور در آن بود و بر غیر آنها (شهرهایی که تلمود به آن اشاره کرده است) اطلاق می شد .
وی ، آن گاه به این مدارس اشاره می کند و می نگارد :
مدرسه نهردعه : محلّ وقوع «نهردعه» در جوار «عانه» بود . یهود در آنجا ساکن شدند و آن را مرکزی ساختند که در آن هدایایی را برای هیکل [ معبد ] اورشلیم و مدارس آن ، جمع می کردند تا اینکه به مرور زمان از شهرهای مهمّ تلمود شد و مدرسه دینی آن شهرت یافت و از قرن دوّم میلادی آوازه فراوانی یافت .
از رؤسای آن ، حبر سموئیل فلکی (درگذشته به سال 257 میلادی) معروف شد ، همو که مدرسه «فومبدیثه» را ساخت و کوشش شایانی را برای تحکیم و تقویتِ پایه های صداقت میان فارس و
ص: 231
یهود ، انجام داد . امّا این مدرسه ، زمان زیادی آباد نماند ؛ زیرا در ایّام خراب این شهر (در سال 259 میلادی) ویران شد .
مدرسه «نهردعه» در آن زمان بر اساس نظام دانشگاه ها حرکت می کرد . دارای نظام دمکراتی و بر پایه قوانینی بود که شاگردان و ملّت را (با هم) سود می رساند .
مدرسه - یا دانشکده - فومبدیثه : واژه «فومبدیثه» به معنای فم البداة (نام نهری در عراق) است . این شهر در نزدیکی «اَنبار» قرار داشت . در نواحی آن ، حبر سموئیل فلکی ، مدرسه اش را بنا کرد که از بزرگ ترین مدارس تلمود در عراق به شمار می آمد .
سپس این مدرسه پیشرفت کرد و با مدرسه «سورا» در تدبیر شؤون یهود مشارکت جُست .
سموئیل فلکی : افزون بر این ، در شریعت یهود ، بسیار خبره بود و نهایت توانش را در راه موفقیتِ آن به کار برد .
مدرسه - یا دانشکده - سورا : شهر «سورا» در کنار «حلّه» است و در کنار رود «نیل» [ عراق ] بنا شد و در قدیم به «نهر سورا» معروف بود . ابنِ سرابی ها آن را «صراة الأکبر» می نامیدند . حجّاج بن یوسف ثقفی بار دیگر به حفر آن پرداخت .
در سورا گروه های زیادی از یهود پرورش یافتند . در گذشته این مکان ، مَقر «رأس الجالوت» بود .. .
مدرسه سورا ، مقام بالاتری از مدرسه «فومبدیثه» داشت . رئیس آن
ص: 232
در مرتبه دینی و در انتخاب رئیس «جالیه» (اهل ذمّه) دارای حقّ اولویّت بود .. .
مدرسه «سورا» و «فومبدیثه» شئون دین یهود را اداره می کردند ؛ به ویژه در زمانی که عهد تلمود بابلی سپری شد .. .
شهرت این دو مدرسه ، در نواحی مسکونی انتشار یافت و در آداب زبان عبری ، جایگاه بلندی را به دست آورد و رؤسای آنها مدّت زیادی در تفاسیر دینی و معاملات دنیوی ، مرجع شدند ؛ به خصوص در روزگار شارحانی که به «سبورائیم» معروف بودند و فعالیّت علمی آنها در «سورا» و «فومبدیثه» نزدیک 50 سال (500 - 550 میلادی) ادامه یافت و مهم ترین کارشان تعلیق بر تلمود و تنظیم ابواب و هماهنگ ساختن فصول آن به شکل معروف امروزه بود .(1)
اینها مشهورترین مدارس یهودی و مسیحی عراق اند . آنها را آوردیم تا از رهگذر آن بر اسامی مدارسی که در اطراف «عین التمر» (از سمت انبار یا حلّه) بود پی ببریم و بانیان و مدرّسان آنها را بشناسیم ؛ زیرا حُمران بن اَبان در این منطقه اسیر شد و در مدرسه دینی یهود درس می خواند و این مدرسه - بر اساس قراینی که در دست داریم - در اطراف ناحیه «کفل» بود .
پیداست که پس از اسارت بابلی ، یهودیّت در «بابل» غلبه یافت و طبیعی است که مدارس یهودی در آن فراوان شود .
ص: 233
بسا مدرسه ای که حمران در آن درس خواند ، مشابه مدرسه یهودی «سورا» یا «فومبدیثه» بود .
همزیستی ادیان یهودی و مسیحی و مجوسی را در کنار هم انکار نمی کنیم . این ادیان ، خانه های عبادت را مکانی برای تعلیم و تربیت اولادشان ساختند و معابد و کنیسه ها(1) (و نظایر آنها) در آن زمان برای این غرض فراهم آمد .(2)
آری ، سرزمین های بین النهرین ، برای یهود و دیگر ادیان ، اهمیّت فراونی داشت ؛ زیرا گهواره تمدّن ها بود .
به یهود و دیگران ، در جنگ های میان آنها و مجوس ، آزار و اذیّت هایی رسید (به ویژه در شهر «نهردعه» و مدرسه آن) لیکن دیری نگذشت که ارتباط دوستی شان را با فارس محکم کردند ؛ زیرا آنها هم پیمانانشان بودند و به دست آنها بود که از اسارت بابلی آزاد شدند .
پیش از این سخن «دُفال» (یکی از مستشرقان) گذشت که حبر یهودی ، سموئیل فلکی ، پایه های صداقت میان فارس و یهود را محکم ساخت .
به وسیله مادر شاپور دوّم (ذو الأکتاف ، 310 - 379 میلادی) که نامش «اَفرا هرمز» بود ، به سلاله مالکه نزدیک شدند . این زن آنها را در شئونشان یاری رساند و نفوذ وی بر فرزند پادشاهش در به دست آوردن توجّه شاپور دوّم (که حدود 70 سال حکومت کرد) به یهود اثر فراوانی داشت .
ص: 234
در تواریخ مسیحی آمده است که یهود از این نفوذ بهره بردند تا کینه مجوس را بر مسیحی ها در مملکت ساسانی ، برانگیزند . مارسموئیل - رئیس مدرسه «نهردعه» - نقش مهمّی را در تحکیم بهبود روابط و ایجاد ریسمان صلح و دوستی میان فرس و یهود ، بازی کرد .(1)
استاد احمد سوسه ، به اَخمینی های فارس و چگونگی تعامل آنها با یهودیان بابلی اشاره می کند و می نویسد :
در بابل ، به شعائر دینی شان پرداختند و کاهنان آنها اعمال دینی شان را پی گرفتند .
کسانی بر این باورند که کنیس یهودی (به عنوان یک تجمّع تعبدی) از آثار تبعیدی [ یهودیان ] است .
از این تجمّع ها «کنیسه ها» مؤسّسات دینی یهود پدید آمد سپس تا پس از بازگشت اسیران بابل و ساخت هیکل از نو ، استمرار یافت ؛ زیرا دریافتند که این کنشت ها خدمتی را انجام می دهند که یهود بی نیاز از آن نیست .(2)
پیش از اسلام دو امپراتور روم بیزانسی و فارس ساسانی وجود داشت . مرکز امپراتور بیزانس شهر «قسطنطنیّه» و پایتخت دولت ساسانی شهر «مداین» (تیسفون) بود .
ص: 235
حکومت بیزانس تا غرب سرزمین شام (فلسطین و نواحی آن) ادامه می یافت
و فرمانروایی فارس سرزمین های عربی همچون عراق را در بر می گرفت . این دو امپراتوری با عرب همکاری داشتند .
مناذره لخمی [ آل منذر یا فرمانروایان حیره ] سپری برای دولت ساسانی در برابر غارات اعراب بابانی به شمار می آمدند ؛ چنان که غسّانی ها [ آل جفنه یا ملوک شام ] امپراتور روم را از حمله های دشمنان حفظ می کردند .
پایتخت مناذره ، شهر «حیره» بود . پس از درگذشت خسرو انوشیروان حکومت ساسانیان - اندک اندک - رو به ضعف نهاد ؛ چراکه پادشاهانی که پس از وی آمدند ، ظلم و ستم را در پیش گرفتند و اعرابی که با آنها همکاری می کردند از حکومت فارس فاصله گرفتند و از این رو ، اسلام آمد تا آنان را از ظلم شاهان ساسانی برهاند .
پیش از این مطلب ، بجاست نمایی اجمالی از فتوح عراق ارائه دهیم و اینکه این پیروزی ها چه زمانی آغاز شد و چگونه پایان یافت و حدود این مناطق کجاها بود .
فتح عراق باهجوم خالد بن ولید بر این سرزمین در سال 12 هجری (آوریل 633 میلادی) شروع شد و در سال 19 هجری (640 میلادی) با فتح نهاوند پایان یافت ؛ یعنی فتح عراق عرب و عراق عجم ، حدود 8 سال طول کشید .
آنچه در این میان مهم است ، بیانِ ملابسات دخول خالد به عراق و مناطقی است که وی بر آنها گذشت ؛ چراکه عراق به سه قسم تقسیم شد :
ص: 236
1 . منطقه غرب نهر فرات
این منطقه ، منطقه صحرایی وسیعی است که تا جنوب امتداد دارد و چندین شهر را شامل می شود که مهم ترین آنها «حیره» (مرکز حکومت مناذره) است که قبایل لخم ، اَزد ، نمر بن قاسط (و دیگر قبیله ها) در آن ساکن بود .
2 . منطقه عراق
این منطقه در جنوب مابین النهرین واقع است و از شمال به شمال «مدائن» (تیسفون) وصل می شود تا اینکه به «موصل» می رسد .
این منطقه به خاطر فراوانی آب ، سبز و خرّم بود و به انواع درختان و میوه ها رونق داشت و ساسانیان بر آن حکومت می راندند و عراقی های پیشین (بابلی ها ، آشوری ها ، اکدانی ها) در آن به سر می بردند و بیشتر ساکنان آن به زراعت می پرداختند .
3 . منطقه موصل و جزیره
این منطقه ، قسمت شمالی ما بین النهرین است که عراقیان پیشین ، فارس ها ، کُردها ، اَرمنی ها و قومیّت های دیگر در آن زندگی می کردند و تا نهر «شاپور» (که به دست فارس ها بود و بر دهانه آن شهر «قرقیسیا» ساخته شد) امتداد می یابد .
این منطقه نیز پُرمحصول و سرسبز بود و عرب پس از فتوح اسلامی در آن سکنا گزیدند .
سرزمین عراق از دو سو (سمت جنوبی و جنوب شرقی) فتح گردید ، امّا فتح منطقه موصل ، از جنوب آن آغاز شد ، لیکن به اتمام نرسید تا اینکه از سمت شمال - از سمتِ شام - کامل شد .
ص: 237
آری ، ساسانی ها ، شهر «مداین» را پایتخت خویش ساختند ؛ زیرا موقعیّت ممتاز داشت و دارای آب و هوای معتدل و نهرهای فراوان بود .
نهر فرات ، حدّ فاصل [ مرز ] میان امپراتور فارس و بادیه عرب را تشکیل می داد ؛ زیرا کوه ها و نهرها و بیابان ها (و مانند آن) در آن دوران ، فواصل طبیعی و
جغرافیایی میان ممالک و دولت ها به شمار می آمدند .
این امر ، مانع راهیابی ساسانی ها به جانب غربی نهر فرات نیز نمی شد و این کار از طریق مناذره (کسانی که با ساسانی ها همکاری داشتند) صورت می گرفت .
قوای فارس ، در مناطق غربی فرات ، حضور مسلّح و قوی داشت ، در پیرامون شهرهای آنجا (حیره ، عین التمر ، اَنبار و ...) به جنگ های پراکنده ای در اینجا و آنجا دست می یازید .
این نیروهای جنگی به منزله قوای پشتیبان پادشاهان حیره بودند .
شهر حیره ، در سه مایلی جنوب کوفه در جایی که به آن «نجف» گفته می شود ، قرار داشت . گمان کرده اند که [ زمانی ] دریای فارس به آن متصل بود ... و گفته اند از آن رو این شهر «حیره» نامیده شد که «تُبَّع اکبر» چون راهی خراسان شد ، سربازان ضعیف خویش را در اینجا برجای نهاد و به آنها گفت : «حیروا به» یعنی در اینجا اقامت کنید .. .(1)
و گفته اند : «حیرنا» و «حیرتوا» در تواریخ سریانی در برابر واژه «عسکر» (لشکر و سپاه) نزد مسلمانان است و این کلمه به معنای «حضر» و «حاضر»
ص: 238
و «حاضره» است . از این رو ، بعضی از مستشرقان گمان کرده اند که «حضر» (نام مکان معروف در عراق) از این اصل عربی (یعنی از «حضر») گرفته شده است .(1)
دکتر جواد علی ، می افزاید :
از وصف اهل اَخبار حیره به دست می آید که این شهر از آب دور نبود و نهری آن را به فرات وصل می کرد ، بلکه به نظر می آید این نهر در حیره شعبه شعبه می شد و دسته ای از نهرها را در آن به وجود می آورد .
امّا نواحی آن بر دریای نجف ، در کنار فُرات بنا گردید و بسا مزارع حیره و اَملاک ثروتمندانِ آن ، بر ساحل دریا و کنار رود ، قرار داشتند .
از نهرهای حیره ، نهر کافر است . بعضی از اهل اخبار ، آن را نهر حیره می دانند .
تولّد شهر کوفه در اسلام با اُفول ستاره شهر حیره رقم خورد ؛ زیرا مردم از آن شهر قدیم به شهر اسلامی جدید نقل مکان کردند و سنگ های حیره و قصرهای آن را در بنای کوفه به کار گرفتند .
این کار - بدون شک - به نابود شدن تاریخ این شهر جاهلی یاری رساند جز اینکه زمان درازی در دوران اسلامی - در هنگامِ فرسودگی - مقاومت کرد تا اینکه اجلش فرا رسید و در شمار شهرهای باستانی درآمد .(2)
ص: 239
و گفته اند : پادشاهان حیره - در واقع - کارگزاران ملوک فارس بودند و از خود جداگانه استقلال نداشتند ، بلکه شاهان فارس مراقبانی بر ایشان می گماردند تا [ مخفیانه ] کارها و تصرّفات و حتّی نَفَس ها [ زندگی خصوصی ] آنان را زیر نظر بگیرند .
بنابراین ، ارتباط پادشاهان حیره با شاهان فارس - از نظر سیاسی و اقتصادی - انکارناشدنی است .
ابن حجر ، آنجا که از «حیره» سخن به میان می آورد ، می نویسد :
حیره در دست ملوک عربی بود که زیر نظر حکومتِ آل فارس قرار داشتند . پادشاه آنان - در آن روزگار - ایاس بن قبیصه طایی بود . پس از قتل نعمان بن منذر ، حکومت این شهر را از زیر دست کسرا در اختیار گرفت .(1)
چون «جنگ های ردّه» برای مسلمانان پیش آمد ، مثنّی بن حارثة بن سَلَمَه (شیخ قبیله شیبان که از قوی ترین قبایل در اطراف حیره بود) با قوای ساسانی فارسی موجود در آنجا درگیر شد .
این کشمکش برای مسلمانان این فرصت را پیش آورد که درباره فتح عراق از سمت حیره بیندیشند . ابوبکر - هنگامی که عیاض بن غنم برای فتح «دُومة الجَنْدَل» رهسپار شد - به خالد بن ولید فرمان داد که سوی حیره برود .
خالد دریافت که فتح «دُومة الجَنْدَل» کار آسانی نیست . برای آنکه به عیاض یاری رساند به او پیوست و در 24 رجب سال 12 هجری آن را فتح کرد ، سپس
ص: 240
به مدینه بازگشت و برای جنگ عراق ، نیرو و تجهیزات آماده ساخت .
ما همه این طول و تفصیل را به خاطر ارتباط وضو به یک شخص یهودی (که رگ و ریشه فارسی داشت ، در بلاد رافدین می زیست) آوردیم .
دینوری در الأخبار الطِّوال می نگارد :
خالد بر اَنبار هجوم آورد و در «عین التّمر» فرود آمد که از پایگاه های نظامی فارسیان به شمار می آمد . یکی از آنها تیری به عَمْرو بن زیاد بن حُذَیفة بن هشام بن مُغیره زد و او را کشت و در همان جا دفن شد .
خالد اهل عین التّمر را محاصره کرد تا اینکه بی امان آنها را پایین آورد ، سپس گردن آنها را زد و زن و فرزندشان را اسیر ساخت .
از این اسیران ، ابو محمّد بن سیرین بود و حُمران ، غلام عثمان بن عفّان .(1)
در تاریخی یعقوبی (م 284 ه ) آمده است :
خالد بن ولید سوی شام حرکت کرد . چون به «عین التمر» رو نهاد ، به گروهی از سپاهیان کسرا که «عقّة بن ابی هلال ، نَمْری» فرمانده آنها بود ، برخورد . آنان به دژ پناه بُردند ، سپس به حکم خالد تن دادند . خالد گردن نَمْری را زد .
پس از آن خالد حرکت کرد تا اینکه به گروهی از بنی تغلب برخورد که هُذَیل بن عمران سرکرده شان بود ، او را پیش انداخت و گردنش
ص: 241
را زد و اسیران فراوانی از آنها گرفت و آنان را به مدینه فرستاد .
و به کنیسه یهود مأموری را فرستاد و از آنها 20 غلام [ پسر نوجوان ] گرفت و به انبار فرستاد .(1)
در الکامل (اثر ابن اثیر) می خوانیم :
آن گاه سال 12 هجری فرا رسید ... در محرّم این سال ، ابوبکر خالد بن ولید را که در «یمامه» به سر می برد ، فرمان داد که سوی عراق حرکت کند .
و گفته اند : خالد از یمامه به مدینه آمد ، سپس ابوبکر او را سوی عراق روانه کرد . خالد به راه افتاد تا اینکه به «بانقیا» و «باروسما» و «اُلِّیس» رسید و با اهل آن مصالحه کرد ... سپس حرکت کرد تا اینکه به «حیره» فرود آمد . اَشراف حیره به همراه اَیاس بن قبیصه طائی (که پس از نعمان بن مُنذر ، امیر حیره بود) پیش خالد آمدند . خالد آنها را به اسلام یا دادن جزیه یا جنگ فرا خواند . آنها جزیه را برگزیدند . خالد به [ پرداخت ] 90 هزار درهم [ در سال ] با آنان مصالحه کرد و این اوّلین جزیه ای بود که در اسلام از فرس (از حیره و قریه هایی که خالد با اهل آنها مصالحه کرد) گرفته شد .
و گفته اند : ابوبکر به خالد امر کرد که کار را از «اُبُلَّه» ... از «کاظمه» (کویت کنونی) شروع کند .. .(2)
ص: 242
در تاریخ ابن خلدون آمده است :
خالد آنچه را در قلعه بود به غنیمت گرفت و زن و فرزند آنان را اسیر ساخت و از بِیعه (که همان کنیسه است) پسرانی را که انجیل می آموختند به اسارت درآورد و میان مردم آنها را تقسیم کرد .
از آنهاست : سیرین ابو محمّد ، نصیر ابو موسی ، حمران ، غلام عثمان .
خالد ، شخصی را به همراه خُمس غنایم ، سوی ابوبکر فرستاد تا خبر این پیروزی ها را به وی برساند .(1)
بکری (م 487 ه ) در معجم ما استعجم به ارتباط میان فارس و عرب - پیش از اسلام - اشاره می کند ، می گوید :
در کنیسه عین التمر ،(2) خالد بن ولید ، پسران عربی را یافت که در دست کسرا گرو بودند . اینان در شام و عراق مُتفرّق شدند .
از آنهاست عالم نسّابه ، جدّ ابن اَبی اسحاق حضرمی نحوی و جدّ محمّد بن اسحاق (صاحب المغازی) .
و از اسیران عین التمر ، حسن بن ابی الحسن بصری و محمّد بن سیرین است ، دو غلام جمیله ، دختر ابو قطبه انصاری .(3)
آری ، خالد بن ولید ، از طریق «کاظمه» (که همان کویت امروزین است) به
ص: 243
«اُبلّه» (که اکنون در بصره واقع است) وارد عراق شد و از آنجا به «مذار» رفت که در استان عماره میان قلعه صالح و قرنه قرار دارد .
سپس خالد - برای بار دوّم - به «اُبُلّه» (= بصره) بازگشت و از آنجا به «ولجه» رفت که در استان ناصریّه (ذی قار ، در آن زمان) واقع است و بیشتر آن از اراضی مناذره بود .
خالد از ذی قار به «ألیس»(1) سپس به «امغیشیا» (که دو منطقه میان ناصریّه و سماوه اند) آن گاه به «حیره» ، پس از آن به «انبار» ، سپس به «عین التمر» ، بعد به «دُومة الجَنْدَل» رفت و از آنجا سوی شام رهسپار شد .
وی بار دیگر از «دومة الجندل» به «نجف» سپس به «حیره» و «هیت» و «حدیثه» به عراق بازگشت و به اطراف «عانه» گذشت و با لشکرش در این مناطق می گردید .
خالد سرانجام از «حمص» سوی جزیرة العرب رهسپار شد (مسیرهای خالد را در آخر کتاب ، روی نقشه شماره 1 آورده ایم) .
آزاد سازی این شهرها ، دستاورد تحرّک نظامی خالد بن ولید بود ؛ زیرا وی سوی عراق بیرون آمد ، از «مذار» گذشت . لشکریان مذار را پراکنده ساخت و از «نهر المرأة» گذشت . جابان فارسی با وی مصالحه کرد ، سوی «هرمزگرد» (ناحیه ای که در اَطراف عراق بود) رفت آنجا را فتح نمود و به حیره درآمد . عبدالمسیح بن صلوبا غسّانی ، پیش وی آمد و بر دادن جزیه با او مصالحه کرد .(2)
ص: 244
باری ، از رهگذر این تحرّک ، دژها و پایگاه های نظامی موجود در آنجا - یا به زور یا با صلح - فتح گردید .(1)
با سقوط عین التمر ، خالد بن ولید راه را برای سقوط نظامی دو دولتِ مناذره عربی و ساسانی فارسی هموار ساخت .
برای وارسی بیشتر این موضوع ، به ناحیه «عین التَّمر» (و توابع و ملحقات جغرافیایی آن) نگاهی می افکنیم چراکه در میان شهرهای مجاور اهمیّت استراتژیک و موقعیّت ممتاز داشت و نیز بدان خاطر که حُمران و رفقایش در آن به اسارت درآمدند .
عین التمر (که اکنون جزو آثار باستانی است) در فاصله 92 کیلومتری غرب استان کربلا - میان «شفاثا» و «رحالیه» قرار دارد .(2)
یاقوت حموی (م 626 ه ) در معجم البلدان می نگارد :
عین التمر ، شهری نزدیک انبار در غرب کوفه است . در جایی که به آن «شفاثا» گویند . از این دو مکان ، خرمای خشک و تمر به دیگر شهرها صادر می شود . در این شهر - به راستی - خرما فراوان است .
این شهر در کنار بیابان قرار دارد و شهری قدیمی است که مسلمانان در زمان ابوبکر ، به دست خالد بن ولید (در سال 12 هجری) فتح کردند. خالد با لشکرکشی (وبه زور) آن را فتح کرد . از این رو ، زنان آن را به اسارت درآورد و مردانش را کشت .
ص: 245
از اسیران این شهر ... حمران بن اَبان ، غلام عثمان است .. .(1)
عین التمر ، یک پایگاه استراتژیکی مهمّی به شمار می آمد که جنگ جویان فارس و روم - در طول دوران ها - به آن طمع داشتند و شهرت این شهر ، شاپور (پسر اردشیر) را برانگیخت با «نضیره» دختر «ضَیْزَن» (پادشاه حضر)(2) در آن ازدواج کند .
این کار پس از سیطره شاپور بر شهر وی صورت گرفت که با باروهای بلند و طلسم های بازدارنده ، محافظت می شد .(3)
دکتر جواد علی ، به این سخن اشاره دارد آنجا که می گوید :
انتخاب عین التمر از سوی وی ، رهنمون است بر اینکه در آن بنایی ملوکانه بود که صلاحیّت داشت مکانی برای عروسی باشد . چقدر دژ اُخیضر برای این کار سزامند بود ؛ چراکه به راستی قلعه ای شاهانه به شمار می آمد .(4)
بنابراین ، شهر عین التمر ، شهری قدیمی است و این قلعه نیز قدیمی می باشد و به ماقبل اسلام برمی گردد . شاید دژی که خالد بن ولید فتح کرد همین قلعه باشد ؛ زیرا در نزدیکی عین التمر قرار داشت .
ص: 246
عین التمر در آن زمان توابع زیادی داشت که مهم ترین آنها عبارت بودند از :
شفاثا ، در جنوب شرقی «عین التمر» واقع بود . در راهی که اکنون به «کربلا» می انجامد و 25 کیلومتر از «عین التمر» فاصله دارد و در 67 کیلومتری سمت غربی کربلا قرار دارد .(1)
نقیره ، قریه ای در نزدیکی «عین التمر» بود .
حموی در معجم البلدان درباره «نقیره» می نویسد :
در یکی از آبادی های عین التمر که «نقیره» گفته می شد ، در کنیسه ای کودکانی را یافتند که نوشتن می آموختند . در میان آنان ، حُمران - غلام عثمان - وجود داشت .(2)
غزه در سمتِ راست «عین التمر» بود . مکانی که طَبَری آن را یادآور می شود و می گوید :
ابن هبیره از «نهر سعید» سرازیر شد تا اینکه در غزه عین التمر فرود آمد .(3)
ص: 247
این دژ در فاصله 50 کیلومتری غرب کربلا و 17 کیلومتری شفاثا(1) و 42 کیلومتری سمت شرقی «عین التمر» قرار داشت .
لویس ماسینیون در کتاب بعثة إلی العراق آن را این گونه وصف کرده است :
موقعیّت اُخیضر از بهترین و عالی ترین پایگاه هاست ؛ به خاطر بنای قلعه ای در آنجا .. .
اُخَیْضر بهترین حفاظ ها [ سپرهای امنیّتی ] را در ناحیه ای واقع در مرز صحرا داشت .. .
نهرهایی که از فرات می آمد در آن جاری بود . اطراف اُخیضر را بیشه ها و نیزارهای فراوانی در بر می گرفت .(2)
دکتر مصطفی جواد ، سپس به حصن اُخیضر می پردازد که همان دژ شهر از میان رفته «عین التمر» است .(3)
به گمان زیاد ، قصر اُخیضر همان قصری است که شاپور در آن با نضیره (دختر ضیزن) عروسی کرد .
ص: 248
پوشیده نماند که بیشتر ساکنان عین التمر در آن زمان عرب بودند . دو قبیله «عنزه» و «طی» غالب آنان را تشکیل می دادند .(1)
همین امر ، عُمر بن خطّاب را برانگیخت تا آن را «قریة العرب» بنامد .(2)
نیز اقوام دیگری (از فرس و غیر آنها) در عین التمر بودند که به شکل گروه های کوچکی در نواحی اطراف آن پراکنده یافت می شدند .
امّا در قریه ها و نواحی تابعه عین التمر ، مخلوطی از «نبط» و «عرب» سکنا داشتند و شغلشان کشاورزی و دامداری بود . بیشتر ساکنان این آبادی ها را نبطی ها تشکیل می دادند . درباره نبط گفته اند : آنان از عرب بودند و گفته شده است که آنها ربطی به عرب ندارند و ریشه شان از اقوام قدیمی است که در مابین النهرین ساکن بودند .(3)
پس از آنکه خالد بن ولید از فتح انبار فارغ شد ، سوی فتح عین التمر رهسپار گردید ؛ زیرا عین التمر در بلاد رافدی ها موقعیّت استراتژیک داشت و عرب با فرس همکاری می کردند و سپاه فرس که در آن ناحیه مرزبانی می داد ، ساز و برگ لازم را برای جلوگیری از هجوم اعراب فراهم می آورد .
عقة بن اَبی عقّه - عربی که با فرس همکاری می کرد - از حصنی که در راه سپاه
ص: 249
اسلام واقع بود (و نزد مورّخان به نام «حصن عین التمر» معروف است)(1) با گروه فراوانی از قبایل نمر بن قاسط و تغلب و ایاد ، برای رویارویی با خالد بیرون آمد و به منطقه ای رسید که از حصن مذکور به اندازه نیم روز راه(2) ، فاصله داشت ، در راهی که به «کرخ بغداد» (معروف به «راه کرخ») می انجامید .(3)
در روایت سیف آمده است که :
عقّه به مهران گفت : عرب جنگ با عرب را بهتر می داند ، ما را با خالد واگذار .
مهران گفت : راست گفتی ، به جانم سوگند شما به جنگ عرب داناترین (مثل ما که سازوکار جنگ با عجم را بهتر بلدیم) بدین ترتیب وی را فریفت و سپر خود ساخت و گفت : این گوی و این میدان ، اگر به ما نیاز یافتید ، کمکتان می کنیم .(4)
ص: 250
لشکر ایران تحتِ فرمان بهرام چوبین (همو که عقّه به وی پشت گرم بود) برای جنگ با خالد بیرون نیامد ، بلکه در حالت آماده باش در درون قلعه ، به انتظار سرنوشت جنگ خالد و عقّه ، باقی ماند .
چون خبر شکست عقّه و سپاه وی به مهران رسید ، از دژ فرود آمد و گریخت و آنجا را وانهاد . بازمانده های نصارای اعراب [ که از جنگ شکست خورده جان سالم به در بردند : نمر ، تغلب ، ایاد ] به قلعه بازگشتند ، آن را باز یافتند ، در آن وارد شدند و پناه گرفتند .
خالد آمد و گرداگرد آنها حلقه زد و به شدّت آنان را محاصره کرد .
چون این حال را دیدند ، خواستار صُلح شدند . خالد صُلح را نپذیرفت مگر اینکه به حکم او تن دهند .
آنان به حکم خالد تن دادند . خالد آنها را در غل و زنجیر کرد و قلعه تسخیر شد .
سپس خالد دستور داد گردن عقّه و کسانی را که با او اسیر شدند و آنها که به حکم وی تن دادند - همه را - بزنند و این کار صورت گرفت .(1)
خالد همه آنچه را در قلعه بود به غنیمت گرفت و در کنیسه ای که در حصن بود چهل نوجوان را یافت که انجیل می آموختند و درش بسته بود . خالد در کنیسه را شکست و آن پسران را میان فرماندهان و غنیمت گیران تقسیم کرد . حُمران از خُمس غنایم به عثمان رسید .
ص: 251
و از این غلامان بود سیرین (پدر محمّد بن سیرین) که انس بن مالک او را گرفت .
و گروه دیگر از موالی گرفته تا اشخاص مشهور ، که خدا به آنها و ذریّه شان خیر را اراده کرد .(1)
در الأخبار الطِّوال می خوانیم :
خالد در عین التمر سرداری از عرب را - که هلال بن عقبه نامیده مشد - کشت و به دار آویخت . وی از نمر بن قاسط بود .
و به قبیله ای از بنی تغلب و نمر گذشت ، بر آنان شبیخون زد [ از آنها ] کشت و غنیمت گرفت تا اینکه به شام رسید .(2)
بیشتر منابع متفق اند بر اینکه معرکه حصن ، نبرد شدیدی میان مسلمانان و اصحاب عقّه بن اَبی عقّه بود و با سقوط حصن ، عین التمر سقوط کرد . از این روست که غالب اسیرانی که خالد اسیر ساخت ، از درون قلعه است .
عین التمر و مناطق اطراف آن ، پس از فتح حصن ، مقاومت نکردند یا نجنگیدند ، بلکه با صلح تسلیم شدند . حال دیگر شهرهایی که خالد بر آنها گذشت و پس از درگیری اندکی تسلیم شدند ، چنین است . از این رو ، قواعد
ص: 252
اسارت (اسارت زن و فرزند جنگ جویان یا کسانی که جنگ جویان را یاری رساندند) در آنها به اجرا درنیامد .(1)
مؤیّد این ادّعا این است که در لابلای کتاب های تاریخ به چیزی دست نمی یابیم که به وجود عملیّات اسارت دسته جمعی (در شهرهایی که سپاه مسلمانان به فرماندهی خالد فتح کرد و از کاظمه شروع شد تا اُبُلَّه ، مَذار ، وَلَجَه ، اُلَّیْس ، اَمْغِیشَیَا ، حیره ، اَنبار) رهنمون باشد مگر آنچه در حصن عین التمر رخ
داد .
زیرا بیشتر مورّخان اتفاق نظر دارند که اوّلین اسیرانی که از سمت شرق وارد مدینه گشت ، اسیران عین التمر بود (نه از ناحیه دیگر) .(2)
این امر بیان می دارد که آنان بدون جنگ تسلیم خالد شدند بر خلاف کسانی که مقاومت ورزیدند تا اینکه در حصن به اسارت درآمدند ؛ چراکه جزو فرزندان جنگ جویان بودند .
شایان تأکید است که طبیعت جنگ هایی که خالد ضدّ سپاه ایران و یاوران عربشان - هنگام ورود به عراق - راه انداخت ، به روشِ هجوم سریع ، حمله و
ص: 253
فرار و عدم استقرار در یک جا ، نزدیک است . این نوع از جنگ میان قبایل عرب متداول بود با این تفاوت که :
به سیطره بر منطقه درگیری از جانب طرف پیروز اکتفا می شد و این کار با تعیین شخصی بر آنها از رجال همان منطقه (به جای تهی ساختن شهر از ساکنان پس از پایانِ جنگ) صورت می گرفت .
این را در درگیری هایی که خالد در فتح عراق انجام داد ، می نگریم ؛ زیرا حالت های اسارت گرفتن یا اسیر ساختن را در این مناطق (که خالد فتح کرد) نمی بینیم مگر در حصن عین التمر .
این امر اثبات می کند که رویارویی ها میان اطراف درگیر در اوّلین شهرهایی که خالد به آنها گذشت ، سریع و برق آسا بود و در نهایت به صلح یا عقب نشینی طرف زیان دیده (بت پرست ها و اهل کتاب یا دیگران) برای جنگ ضدّ مسلمانان در جای دیگر ، می انجامید .
معنای این سخن آن است که اهل این شهرها پایداری نمی کردند و تا آخر به حفظ سرزمینشان نمی پرداختند ، برخلاف آنچه در جنگ عقّه و اَفرادش با خالد و لشکرش روی داد تا اینکه به تسلیم همه کسانی که در حصن عین التمر به سر می بردند ، انجامید .
این شیوه جنگی (حمله و گریز) در پنج درگیری از هشت جنگ خالد به کار گرفته شد ، هرگاه معرکه عین التمر را هشتمین آنها بشماریم .
و حتّی در سه جنگ باقی مانده از این هشت کارزار ، ثابت نشده است که خالد به اسارت گرفت یا جنگ جویان یا ذریه آنها را (یا کسانی که آنها را یاری
ص: 254
رساندند) به اسارت درآورد مگر در معرکه حصن (حصن عین التمر) که در آن افراد به اسارت درآمدند .
امّا شهر عین التمر با صُلح فتح شد .(1) این سخن ، نزد مورّخان مشهور است .
مؤیّد این مطلب ، کوتاهی فاصله زمانی جنگ های خالد است که در کمتر از یک سال به دست آمد . خالد در همه این نواحی (که در امتداد نهر فرات قرار داشتند و از «کاظمه» شروع می شد و به «فراض» سوریه امروزین ، جای تلاقی نهر خابور به فرات در بخش «دیر الزور» پایان می یافت)(2) در این مدّت کوتاه جنگید . اگر فتح آنها به صورت صُلح میان خالد و اَهالی این مناطق نبود ، امکان نداشت بتواند این اراضی را نگه دارد .
امّا ابن عساکر (م 571 ه ) در تاریخ دمشق به اسناد از ابن اسحاق ، در سبب یورش ابوبکر به عین التمر روایت می کند ، می گوید :
عمرو بن عاص ، پس از قتل خالد بن سعید بن عاص ، به ابوبکر
ص: 255
نامه نوشت و از وی یاری خواست .
ابوبکر به خالد بن ولید - که در حیره بود - نامه نوشت و به او فرمان داد که با افراد نیرومند سپاهش اهل شام را یاری رساند و سوی آنها رهسپار شود و بر افراد ضعیف سپاه ، شخصی از آنان را بگمارد .
چون نامه ابوبکر به دست خالد رسید ، گفت : این ، کار «اَعیسر بن اُمّ شمله» [ یعنی عمر بن خطّاب ] است . خوش نداشت فتح عراق به دستِ من صورت گیرد [ من را به شام فرستاد و عمرو بن عاص را میدان داد ] .
خالد بر ضعفا (افراد ضعیف سپاه) عمیر بن سعد را گماشت و بر قسمت هایی از عراق که مسلمان شدند (و بر حیره و قریاب و خراج آن) مثنّی بن حارثه شیبانی را به جای خود نشاند .
سپس به راه افتاد تا اینکه در عین التمر فرود آمد و بر اهل آن شبیخون زد و دژهای آن را (که در آن جنگ جویانِ کسرا قرار داشتند و کسرا آنها را در آنجا نهاد) محاصره کرد تا اینکه آنان را به زیر کشید و گردنشان را زد .
از عین التَّمر افراد فراوانی را به اسارت گرفت و سوی ابوبکر فرستاد ...
در کنیسه یهود ، در یکی از قریه های عین التمر (که «نقیره» نام داشت) کودکانی را یافت که کتابت می آموختند . در میان آنها حُمران بن اَبان ، غلام عثمان بود .(1)
ص: 256
احتمال قوی می رود که در این عبارت تساهل هست و قلعه در «نقیره» بود و مقصود از جنگ در «عین التمر» همین قلعه و دژ است (نه غیر آن) چراکه یاقوت حَمَوی می نگارد :
در کنیسه ای در یکی از قریه های عین التَّمر (که «نقیره» گفته می شد) کودکانی را یافتند که کتابت می آموختند . در میان آنها حمران ، غلام عثمان وجود داشت .(1)
وی جنگی و اسارتی جز این را ذکر نمی کند .
آری ، کوروش چون شهر بابل را اشغال کرد و امپراتور کلدانی را از بین بُرد ، فارسیان سکونت در نواحی مختلف عراق را آغازیدند که تا ساحلِ شرقی نهر فرات (نه غربی آن) گسترش یافت .
نیز عرب عربستان ، پس از فتح عراق ، چون زمین های آن را سرسبز و فراوانی نهرها و آب ها را در آن دیدند ، برای سکونت بدانجا آمدند و دیار ربیعه ، دیاربکر ، دیار مُضَر (و مانند آن) را بنیان نهادند .
فرس در بلاد رافدی ها نزدیک به هشت قرن حاکم بود . سرانجام با سقوط امپراتور ساسانی در سال 14 هجری ، به دست مسلمانان این حکومت پایان یافت .
در میان این قومیّت ها و ادیان ، کسانی به عنوان عبادت و نظافت پاها را می شستند و بعضی از آنها (مانند صابئی ها) نزدیک نهرها زندگی می کردند ؛ زیرا آیین های دینی شان به آب وابسته بود .
ص: 257
فرقه ای از صابئی ها «مُغَسّله» نامیده می شد .(1)
صابئی ، قبل از نماز پیش نهر می رود و می گوید : «ابرخ یرد نه ربه ادمیه هی» یعنی خجسته باد یردنه بزرگ آب ، مایه حیات .. .
و پیش از آنکه به آب نزدیک شود ، کمربندش را می بندد ، سپس دستانش را می شوید و صورت را سه بار می شوید ، آن گاه آب به دست می گیرد و انگشتان دست راستش را جمع می کند و بر پیشانی (از آغاز شقیقه راست تا انتهای شقیقه چپ) می کشد . پس از آن ، سبابه را سه بار در آب فرو می برد ، سپس گوش هایش را پاک می کند و به شستن زانوها و ساق های پا دست می یازد ، آن گاه سه بار با دست راست مضمضه می کند و آب را به سمت چپ بیرون می اندازد ، سپس سه بار زانوهایش را می شوید ، پس از آن ، ساق ها را سه بار می شوید و در حالی که دو دستش با هم درازند و کف دست ها به طرف زمین است ، انگشتانش را در نهر فرو می برد و در پایان دو بار پای راست و یک بار پای چپ را در آب فرو می برد و قبل از هر کدام از این اعمال (که گذشت) دعایی می خواند .
نیز یهود پاهاشان را می شستند .
از این خاستگاه ، بعید به نظر نمی رسد که وضویی که حُمران (= طویدا یهودی) بدان فرا می خواند ، وضوی غیر اسلامی باشد ؛ چراکه با وضوی یهود و
ص: 258
جغرافیای وادی رافدین و فراوانی آب در آنجا سازگار است ، نه با جزیرة العرب .
دکتر کُرد علی ، از یک نسخه خطّی از کاهنان طایفه سامری در «نابلس» متن زیر را حکایت می کند :
و امّا وضو :
وضو گیرنده ، نخست دستانش را می شوید و هرگاه از اصحاب کار با دست باشد [ مانند : کارگر ، کشاورز و ... ] دستانش را تا آرنج و بازوها سه بار می شوید ، سپس سه بار مضمضه و استنشاق می کند ، آن گاه صورتش را می شوید و گوش هایش را سه بار مسح می کشد و در نماز ، تورات را به زبان تلاوت می کند .. .(1)
در البدء والتاریخ اثر احمد بن سهل بلخی (م 322 ه )(2) شرایع یهود ذکر شده است ، در آن می خوانیم :
و امّا وضوی یهود و غسل آنان ، مانند طهارت مسلمانان - یکسان - است - جز اینکه در آن مسح سر وجود ندارد و نخست پای چپ را می شویند .. .(3)
در تورات ، سِفر خروج (اِصحاح 30 ، آیه 18 - 21) آمده است :
«و خداوند به موسی بدین مضمون فرمود (18) که حوض بِرِنجینی برای شست و شو و پایه هایش را نیز از بِرِنج بساز و آن را در میان
ص: 259
چادر جماعت و مذبح بگذار و بر آن آب بریز (19) و هارون و پسرانش دست ها و پای های ایشان را در آن شست و شو نمایند (20) هنگامی که به چادر جماعت درآیند با آب شست و شو نمایند مبادا که بمیرند و یا اینکه هنگام آمدنِ ایشان به مذبح ، به خصوص خدمت سوزانیدن هدیه آتشین به خداوند (21) و دست ها و پای هایشان را شویند تا آنکه نمیرند و این از برای او و ذریه اش در قرن های ایشان قانون ابدی باشد (22)» .(1)
و در سفر خروج (اِصحاح 40 ، آیه 30 - 31) می خوانیم :
«و حوض را در میان چادر جماعت و مذبح قرار داد و آب را جهت شست و شو بر آن ریخت (31) و موسی و هارون و پسرانش دست ها و پای های ایشان را در آن می شستند (32) و هنگامی که به چادر جماعت درمی آمدند و وقتی که به مذبح نزدیک می شدند ، شست و شو می نمودند به نهجی که خداوند به موسی امر فرموده بود (33)» .(2)
از آنجا که دریافتیم بی شکّ و شبهه ، حُمران یهودی بود ، وضوی حُمران نیز با روحیه وی و روحیات عثمان که به نظافت حساسیّت داشت و به یهودیّت متهم شد ، سازگار می افتاد ؛ چنان که شستنِ پاها - که عثمان بدان فرا می خواند - با وضوی ادیان سرزمین های مابین النهرین هماهنگ بود .
ص: 260
این ادّعا پس از آگاهی به نزدیک بودن حُمران با فُرس (که به نظافت اهمیّت می دادند) و زندگی با ایشان ، ثابت می شود .
اطلاع بر مکان هایی که فُرس در آنها یافت می شد و شناسایی سران آنها و پیمان هایی که میان آنان و عرب برقرار بود ، امور فراوانی را روشن می سازد که در ملابسات احکام شرعی - از جمله وضو - بر مردم پوشیده مانده است .
به اسیران «عین التمر» بازمی گردیم تا به گرایش های آنها پی ببریم و اینکه بیانِ این موضوع تا چه اندازه ما را در این بحث یاری می رساند .
از آنجایی که راوی وضوی غَسْلی از عثمان ، از اُسرای عین التَّمر است و در این شهر اقوامی می زیستند که دین های مختلف داشتند (عرب ، فارس ، یهود ، نصارا ، مجوس ، صابئی و ...) و آمیختن این ادیان و قومیّت ها با هم و آوردنِ این اسیران به حجاز ، در آینده جزیرة العرب اثر می نهاد ، باید شمار آنها را بشناسیم و به نقش آنها و فرزندان و نوه هاشان در ساختار خلافت اسلامی - بعدها - پی ببریم .
زیرا شناختِ اجمالی سیره و تاریخ اینان ، افق های سیاسی و تاریخی و اجتماعی فراوانی را به روی ما می گشاید .
همه این امور را به عنوان مقدّمه شناخت حال حُمران بن ابان (راوی وضوی عثمان) وارسی می کنیم ؛ چراکه شخصیّت حمران و اهمیّت وی ، از شخصیّتِ ساختگی عبداللّه بن سبا (یا از مبالغه ای که در وی شده است و بیش از حد بادش کرده اند) به مراتب بالاتر است .
ص: 261
حمران به همراه دسته ای از بافرهنگ های اهل کتاب اسیر شد که خواندن و نوشتن می دانست (بلکه علوم دیگر را می شناخت) پیداست که این افراد برای اسلام تازه نفس ، خطر جدّی به شمار می آمدند .
به این مطلب دست یافتیم که عملیّات اسیر سازی ، دو گونه انجام یافت :
بخشی از آن از داخل قلعه صورت گرفت .
شمار دیگری از افراد ، از کنیسه ها و معابدی اسیر شدند که در «حصن» (دژ) وجود داشت یا به آن نزدیک بود (چنان که در متن یعقوبی آمد) .(1)
این امر رهنمون است به اینکه خالد آنان را در «حصن» اسیر نکرد ، بلکه به کنیسه ای که یهود داشت لشکر فرستاد و از آنها بیست غلام گرفت .
لیکن طبری بیان می دارد که این نوجوانان که به اسارت درآمدند ، در حصن اسیر شدند و نزد فُرس گروگان بودند .
طَبَری (م 310 ه ) می نگارد :
خالد گردن همه کسانی را که در حصن بودند ، زد و کلّ کسانی که حصن آنها را در بر داشت ، اسیر ساخت و آنچه را در آن بود به غنیمت گرفت .
در کلیسای ایشان ، چهل نوجوان را یافت که انجیل می آموختند . آنان در جایی در بسته بودند . خالد در را شکست و پرسید : شما کیانید ؟ گفتند : ما گروگانیم . خالد آنان را در میان اهل بلاد تقسیم کرد .
ص: 262
از این غلامان بود :
1 . ابو زیاد ، غلام ثقیف .
2 . حُمران ، غلام عثمان .
3 . نصیر ، ابو موسی بن نصیر .
4 . سیرین ، پدر محمّد بن سیرین .
5 . ابو عُمْرَه ، جدّ عبداللّه بن عبدالأعلی (شاعر) .(1)
این عبارت که «ووجد فی بیعتهم» (در کلیسای ایشان غلامانی را یافت) اشاره است به اینکه یهود مکانی داشتند که در آن کتاب مقدّس را یاد می گرفتند .
خلیفة بن خیّاط عصفری (م 240 ه ) از ابو عُبَیده و علی بن محمّد (و دیگران) سخنی را روایت می کند که دلالت دارد شمار آنها بیش از 20 نوجوان بود .
وی می نویسد :
خالد بن ولید به «عین التّمر» آمد و ایشان را محاصره کرد تا اینکه به حکم خالد تن دادند . خالد کشت و اسیر ساخت ... در گروهی که شمارشان به 40 تن می رسید ، خوش ندارم نامشان را بیاورم .(2)
در اینجا این سؤال به ذهن می آید که : چرا خلیفة بن خیّاط ذکر اسامی اسیران را نمی پسندد ؟ آیا بدان خاطر است که آنان بعدها به مناصب مهمّی در خلافت اسلامی بالا رفتند و ذکر نامشان ، مکانت آنان را برای ایشان خدشه دار می ساخت یا موضوع چیز دیگری است ؟
ص: 263
نیز می توانیم بپرسیم : چرا خلیفة بن خیّاط کاری را که دیگر مؤرّخان (مانند طبری و ابن اثیر) انجام دادند ، در پیش می گیرد و اسبابی را که درباره قتل عثمان گفته اند ،(1) وامی نهد ؟
یا چرا مورّخان آنچه را در نامه محمّد بن ابی بکر به معاویه آمده است با تعلیل سخیفی (اینکه عموم مردم تاب شنیدن این اخبار را ندارند) ترک می کنند ؟(2)
چگونه با اینکه دوران سپری شد و میان خلیفة بن خیّاط و طبری و ابن اثیر فاصله زمانی افتاد ، این کار را انجام نمی دهند ؟
آیا این به وحدت روش مورّخانی برمی گردد که برای نظام حاکم قلم می زدند ؟ آنان آنچه را خوشایند سلطان بود می نوشتند و آنچه را بدش می آمد ، وا می نهادند .
چگونه به خاطر جریحه دار نشدن احساسات توده مردم ، از بیان حقایق تلخ موجود در تاریخ روی برمی تابند ؟
شگفت تر از همه این است که چگونه خلیفة بن خیّاط ، سیرین و یسار و نصیر و رباح و هرمز را در زمره اُسَرا می آورد و از حُمران بن اَبان نام نمی برد ؟ این کار بر چه چیز دلالت دارد ؟ آیا فراموشی یا جهل است یا با عنایت خاصّی صورت می گیرد ؟
خطیب بغدادی (م 460 ه ) در تاریخ بغداد و ابن عساکر (م 571 ه ) در تاریخ دمشق به اسنادشان از مصعب بن عبداللّه زبیری ، روایت کرده اند که گفت :
ص: 264
محمّد بن سیرین ، از عین التمّر ، از اسیران خالد بن ولید است .
خالد در این شهر چهل نوجوان را مخفی یافت ،(1) آنان را نشناخت ، گفتند : ما اهل [ همین ] مملکتیم . خالد ایشان را میان مردم تقسیم کرد . سیرین از آنهاست [ که نصیب اَنس شد ] و به وسیله مکاتبه [ مکاتبه اَنَس (مالک) با سیرین (برده) ] آزاد گردید .(2)
ابن عساکر این خبر را به طریق دیگری از مُصعب بن عبداللّه زبیری ، روایت می کند ، می نگارد :
خالد در آن مکان چهل نوجوان ختنه شده یافت . آنها را نشناخت . گفتند : ما اهل [ همین ] مملکتیم .
خالد ایشان را در میان مردم تقسیم کرد . سیرین از آنهاست . اَنس با وی مکاتبه کرد و با مکاتبه ، آزاد شد .
از آنهاست حُمران بن اَبان ، وی «ابن ابا» بود . فرزندانش «ابن اَبان» گفتند .(3)
در تهذیب الکمال از ابوبکر بن اَبی خَیْثَمه ، از مُصْعب بن عبداللّه زبیری نقل است [ که گفت ] :
محمّد بن سیرین از «عین التمر» از اُسَرای خالد بن ولید است . خالد در آن چهل غلام ختنه شده یافت . به نظرش ناشناس آمدند . گفتند : ما اهل [ همین ] مملکتیم .
ص: 265
خالد آنها را میان مردم تقسیم کرد . ابن سیرین از آنهاست [ که به دست اَنس افتاد ] اَنس با وی عقد مکاتبه بست و او با مکاتبه آزاد گردید .
عمّار بن حسن رازی ، از علوان روایت می کند که اول اسیری که از سمتِ مشرق وارد مدینه شد ، حُمران بن اَبان بود .(1)
ابن عدیم (م 660 ه ) در بغیة الطلب در شرح حال ابو العتاهیه ، سخنی را روایت می کند که دلالت دارد شمار آنها بیش از 70 غلام بود .
وی می نویسد :
کیسان جدّ پدری «ابو العتاهیه» در خُردسالی - به خاطر ذکاوت و زیرکی اش - لقب «کیسان» یافت . وی از اهل عین التّمر ، جزو هفتاد و اَندی کودکی بود که خالد - در دوران خلافت ابوبکر - آنها را اسیر ساخت .
در میان آنها از فرزندان عجمی ها جز «سیرین» (ابو محمّد بن سیرین) نبود . ابوبکر به ایشان امر کرد ... در میان عشایرشان تقسیم شدند .
ابو سُوَید(2) به دست عباد بن رفاعه عَنزی - یکی از بنی نصر - افتاد ؛ زیرا وی گفت از «عَنزه» است . از این رو ، عباد او را به فرزند خواندگی پذیرفت . وی در سپاه سعد بن اَبی وَقّاص - در زمان جنگ قادسیّه - به همراه عباد ، در کوفه بود .
ص: 266
مرزبانی از محمّد بن ابی العتاهیه روایت می کند که گفت : ... کیسان در زمان ورود خالد بن ولید در کوفه ، کودکی صغیر و یتیم (از ناحیه پدر و مادر) بود . عباد ، از باب خویشاوندی ، کفالت وی را پذیرفت .
محمّد - فرزندش - بیش از این جمله را درباره وی خبر نمی داد .(1)
ابن خلّکان (م 681 ه ) در شرح حال محمّد بن سیرین ، می نگارد :
پدرش «سیرین» از اهل «جرجرایا» بود . کنیه اش «ابو عمره» است . وی کاسه های مسی می ساخت . به عین التَّمر آمد ، در این شهر بدین شغل پرداخت . خالد بن ولید او را ... به همراه چهل غلام ختنه شده اسیر ساخت . آنان را ناشناس یافت . گفتند : ما اهل مملکتیم . خالد آنها را میان مردم تقسیم کرد .(2)
تلمسانی در نفح الطیب از کتاب خزائنی ، این گونه حکایت می کند :
ولید بن عبدالملک ، موسی بن نصیر (غلام عمویش عبدالعزیز بن مروان) را کارگزار خود ساخت . وی را «بکری» صدا می زدند ؛ زیرا اصالت پدرش «نصیر» از بردگانی بود که خالد بن ولید ، در عین التمر به آنها دست یافت و ادّعا کردند که آنها گروگان اند و از بکر بن وائل می باشند .
نصیر غلام نابالغی بود که به دست عبدالعزیز بن مروان افتاد . وی او را آزاد ساخت .(3)
ص: 267
ابن جوزی (م 597 ه ) می نویسد :
خالد آنها را محاصره کرد تا اینکه ایشان را [ از دژ ] فرود آورد و
گردن آنها و گردن «عَقَّه» را زد و اسیران فراوانی از آنها گرفت . در کنیسه آنان چهل غلام یافت که انجیل می آموختند و در مکانی در بسته قرار داشتند . خالد در را شکست و آنان را میان اهل بلاء(1) تقسیم کرد .. .(2)
در تاریخ ابن خلدون (م 808 ه ) می خوانیم :
آنچه در قلعه بود به غنیمت گرفت و زن و فرزندشان را اسیر ساخت و از «بِیعه» (که همان «کنیسه» است) غلامانی را گرفت که انجیل فرامی گرفتند ، آنان را میان مردم تقسیم کرد .
از آنهاست : سیرین (ابو محمّد) ، نصیر (ابو موسی) ، حُمران غلام عثمان .
و خبر فتح و خُمس غنایم را برای ابوبکر فرستاد .(3)
متن ابن جوزی و ابن خلدون ، به متن طبری (که اندکی پیش آمد) نزدیک است و بسا برگرفته از آن باشد .
جمله «وَوَجَدَ فی بِیْعَتهم» (در معبد آنان چهل غلام یافت) یا «وَأَخَذَ من
ص: 268
البِیْعَة» (از معبد آنها غلامانی را گرفت) «بِیعه» مکان عبادت یهود است که آن را «کُنِشْت» می نامند .
اینکه یعقوبی و ابن جوزی ، اسیران را به «السَّبْی الکثیر» (اسیران فراوان) وصف می کنند و نیز سخن طبری که می گوید : «خالد گردن همه اهل قلعه را زد» تناسب ندارد مگر با فراوانی شمار اسیرانی که در «کنیسه» یا «بیعه» یافتند .
مؤیّد آن سخن ابن عدیم است که شمار آنها را «هفتاد و اَندی»(1) می آورد و کیسان (جدّ ابو العَتاهِیه) را جزو آنها ذکر می کند و این عدد ، اندک نمی باشد .
لیکن توصیف ابن حجر(2) و ابن خلدون ،(3) با این عبارت که «غلامانی از کنیسه گرفته شدند» اندک بودن را گویاست .
باری ، در شمار این اسیران ، متون مختلف اند : گفته اند : «20 اسیر یا غلام بودند» و گفته شده است : «چهل غلام» (که همین مشهور است)(4) و گفته اند : هفتاد و اندی غلام .
نکته شایان توجّه این است که افراد معروف این اسیران (افزون بر مخفی سازی شمار دقیق و اَسامی شان) سعی داشتند گذشته قومی و دینی شان پنهان بماند . ادّعا می کردند که از عرب اند و گروگان اند و اهل مملکت .
ص: 269
بالاتر از این ، بعضی از آنها (مانند حُمران) قصد داشتند اسامی شان و نام پدران خویش و القاب آنها را تغییر دهند . بعضی شان ادّعا می کردند که فقط «سیرین» از اولاد عجمی هاست و نصیر (پدر موسی بن نصیر) ادّعا می کرد که «بَکْری» است و کیسان (جدّ ابو العتاهیه) ادّعا داشت که از «عَنَزَه» است . محمّد بن ابی العَتاهِیَه بیش از این سخنی را بر زبان نیاورد که کیسان یتیم بود و عباد از
سر خویشاوندی کفالتش را عهده دار شد و .. .
همه این ادّعا در برابر این حقیقت پایدار نمی ماند که آنها از عجم ها بودند و دیانت های مختلف داشتند ، در میانشان کسانی اند که بر یهودی بودن وی تصریح شده است و آنان عَرَب نبودند .
بدین ترتیب ، احتمالی را که ما دادیم درست از کار درآمد ؛ اینکه حُمران و نوجوانانِ همراه او را که خالد اسیرشان ساخت ، از فرزندان فرماندهان فرس (که در دژ حضور داشتند) بودند ، نه فرزندان عرب هایی که با فرس همکاری داشتند .
اشاره کردیم که فرس فرزندان عرب هایی را که با آنان همکاری داشتند می گرفتند و آنها را در ظاهر برای تعلیم و تربیت در کنار فرزندانشان قرار می دادند و در باطن آنها را گرو می گرفتند تا پدرانشان در وظایف و مسئولیّت هاشان کوتاهی نکنند و سستی نورزند .
در مقابل فرس ، عهده دارِ [ آموزش فرزندان آنها ] می شدند و به تعلیم و تربیت فرزندان آنها به همراه اولادشان اهتمام داشتند تا در آینده هم پیمانان آنها و
جانشینان خوبی برای پدرانشان باشند .
ص: 270
بنابراین ، اولاد عرب و فرزندان فرمانروایانِ فرس ، زیر نظر حکومت فرس ، آموزش می دیدند و خواندن و نوشتن و حساب و فنون فارسی را فرا می گرفتند و در پانزده سالگی علوم ادبی و طبیعی و امور دیانت را می آموختند و آن گاه که 20 ساله می شدند به حکمت آزمون می شدند .
درباره انوشیروان (کسرای اوّل) آمده است :
وی در کودکی به مدرسه رفت و انواع علوم لازم را فرا گرفت . این مدرسه در دوران ساسانیان به مدرسه «جندی شاپور» مشهور شد .(1)
همین امر ، امکان آمیختن زبان عربی را به فارسی (و عکس آن را) روشن می سازد . این نتیجه را (و آنچه را درباره فرس گفته اند) از کلام حُمران درآوردیم که هنگامی که خالد اسیرشان ساخت به وی گفت : ما گروگانیم و اهل مملکت .(2)
این سخن ادّعای حُمران است که می خواست با زیرکی اش مصون بماند . ادّعا کرد که وی عرب است و از فرزندان جنگ جویان و از فارسیان نیست .
لیکن صواب و درست (که مورّخان بر آن تصریح دارند) رأیی است که خالد بر آن پای فشرد ، اینکه : آنان از فرزندان جنگ جویان فارس و عربی اند که با سپاه خالد جنگیدند و به همین خاطر ، خالد اولادشان را اسیر ساخت .
اگر آنها فرزند جنگ جویان نمی بودند ، خالد اسیرشان نمی ساخت ، بلکه به وضع جزیه بر آنها بسنده می کرد .
مواضع دشمنانه حُمران و مروان(3) با اسلام و نیرنگ بازی با آن ، بدان خاطر بود
ص: 271
که حُمران ، یهودی و از فرزندان جنگ جویان بود و نیز دوستش مروان ریشه یهودی داشت و از فرزندان مشرکانی بود که در آغاز ظهور پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر پیامبر و رسالت آن حضرت مقاومت کردند .
یعنی یکی از آن دو (حُمران) از فرس و از یهود بود که شدیدترین دشمنی ها را با افراد با ایمان داشتند و دیگری (مروان) ، متّهم به یهودیّت و از مشرکانی بود که خدای متعال درباره شان می فرماید : « لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا » ؛(1) دشمن ترین مردمان با اهل ایمان ، یهودند و کسانی که مشرک اند .
آری ، اینان ، بعضی از رفقای حُمران اند . اگر بخواهیم پرگویی کنیم از موضوع بحث ، خارج می شویم ، لیکن می گویم : چون دیگران نیستیم که نام «عبداللّه بن سبا» را می آورند و شرح زندگانی اش را نمی آورند و به این سخن اکتفا دارند که وی یک یهودی بود که از صنعای یمن آمد و در زمان عثمان به ظاهر مسلمان شد و در صفوف مسلمانان خود را جا زد و در شهرهای آنان (شام ، کوفه ، بصره ، مصر) آمد و شد داشت و بشارت می داد که برای محمّد - مانند عیسی بن مریم - رجعتی است و جبرئیل در نزول قرآن بر محمّد خطا کرد (زیرا مأمور بود آن را بر علی نازل کند) و دیگر یاوه هایی که عین و اثری از آنها در کتاب های شیعه یافت
ص: 272
نمی شود تا «طه حسین» به ردّ آنها بپردازد ؛ چراکه می نویسد :
کسانی که ابن سبا را تا این حدّ بزرگ می کنند ، بر خود و تاریخ خیلی ولخرجی روا می دارند . نخستین نکته ای که می نگریم این است که در منابع مهمّی که مخالفت با عثمان را آورده اند ، نامی از «ابن سبا» نمی یابیم .
ابن سعد ، آن گاه که ماجراهای خلافت عثمان یا شورش مردم را علیه او می آورد ، ابن سبا را نام نمی برد .
بَلاذُری در «انساب الأشراف» (که به نظرم مهم ترین مصادر برای این داستان است و بیشتر از دیگر کتاب ها به شرح آن می پردازد) ابن سبا را نمی آورد .
ماجرا را طبری از سیف بن عُمَر ذکر می کند و به نظر می رسد مورّخان پس از وی ، داستان را از او گرفته اند .. .
تا اینکه می گوید :
همه اینها اموری اند که به عقل راست نمی آید و با نقل ثابت نشده است و سزاوار نیست امور تاریخ بر آن بنا گردد .
یک پرسش
آیا حُمران بن اَبان از آنچه درباره عبداللّه بن سبا گفته اند ، خطرناک تر و اَولی نیست ؟
اینکه گفته اند افکار ابن سبا ، اندیشه های مزدک مجوسی بود (چراکه در آن زهد و تقوا به چشم می خورد) به آنچه درباره عثمان و عبداللّه بن عَمْرو بن عاص می گویند ، نزدیک است ؛ اینکه آن دو قرآن را در یک شب ختم می کردند
ص: 273
و عبدالرحمان بن عمرو بن عاص ، روزه دهر می گرفت و با زنان نمی آمیخت (و از این دست کارها) .
اینکه گفته اند : «ابن سبا در عصر عثمان اسلام ظاهری آورد و در صفوف مسلمانان رخنه کرد و در شهرهاشان آیند و روند داشت» حُمران هم چنین بود (اگر نگوییم حُمران بیشتر از ابن سبا این سیره را داشت) زیرا به هرکه می رسید - بی آنکه از او بپرسند - حدیث وضوی عثمان را باز می گفت(1) و میان شام و بصره و کوفه ، در آمد و رفت بود و با اوامرِ خلیفه ، اموال و املاک و زمین هایی را در این
شهرها به دست آورد .
حُمران در حیات خلافت اسلامی - به راستی - نقش های خطیری ایفا کرد . وی و مروان نامه های تقلّبی را از جانب عثمان می نوشتند . عثمان وی را برای پی جویی بعضی از حقایق فرستاد ، وی رشوه می گرفت و شهادت ناحق می داد ووو .. .
باری ، بر ماست که کسانی را که در صف اسلام شکاف پدید آوردند و احکام خدا را تغییر دادند و احکام دیگری را جایگزین آنها کردند و کسانی که عثمان را در ورطه نوآوری ها و بدعت ها انداختند ، شناسایی کنیم .
اهل مدینه از نامه شان به سرزمین ها و به مسلمانانی که در مرزها پراکنده بودند ، چه در سر داشتند که نوشتند :
شما در طلب دین محمّد برای جهاد بیرون رفتید . دین محمّد را خلیفه شما تباه ساخت و وانهاد ، بیایید و دین محمّد را به پا دارید .(2)
ص: 274
در متن ابن اثیر آمده است :
دین محمّد را خلیفه تان فاسد ساخت .(1)
آیا کارهای حُمران و سازمان سرّی او ، آتش فتنه و اختلاف را میان مسلمانان شعله ور ساخت ؟ یا کارهای مخالفانِ عثمان - که از شهرها آمدند - فتنه را برافروخت ؟
لازم است این امور ، در این گونه پژوهش های علمی و عملی (که در سلوک دینی و واقعیّت عصر حاضر اثر دارد) وارسی شود نه اقوال تو خالی ای را که برای ابن سبا ادّعا می کنند .
امثال این اسیران تازه مسلمان ، بر آن شدند که با دروغ ها و جعل احادیث و یاری گروهی از مسلمان ها ضدّ دیگری (نه ضدّ غیر مسلمان ها) سمومشان را در قلب امّت اسلام بدمند .
پژوهش ما با اشخاص برجسته ای از این اسیران ارتباط دارد ؛ به ویژه آنها که در نقل حدیث از خلفا از پیامبر صلی الله علیه و آله نقش داشتند ؛ زیرا نقل امثال اینان ، روشی را - درست یا غلط - در نقل حدیث بنیان می نهد . از این رو ، باید بدانچه نقل می کنند ، اهتمام ورزید و آن را بر قرآن و سنّت صحیح عرضه داشت و جوانب تاریخی و روانی و اجتماعی اش را کاوید ، اگر درست بود ، آن را برگیریم وگرنه آن را به دیوار زنیم .
امکان دارد برای بعضی از این اسیران یا برای فرزندانشان در نگارش تاریخ - در آینده - نقشی باشد . باید در رویدادهایی که نقل می کنند (به خصوص آنها که
ص: 275
به میراث یهود و فقه آنها ارتباط می یابد) درنگ ورزید .
همچنین در حیات بعض دیگر از آنها کسانی را می یابیم که عهده دار امارت و فرماندهی سپاه و موقعیّت های حسّاس و مهم و (دیگر کارهای مشابه اینها) در خلافت اموی و عبّاسی می شوند .
تحقیق علمی و روشی که پی گرفتیم ما را به کشف اسم نزدیک به 30 غلام رساند که در «عین التمر» اسیر شدند . بعضی از آنها در معبد یهودیان و برخی در بیرون از آن به اسارت درآمدند . انکار نمی کنیم که امکان تداخل بعضی از این اسامی با یکدیگر و زیادت و نقصان آنها هست .
به عنوان نمونه : ابو عُبَید ، گاه نام «عُبَید» را می آورد . این عبید ، گاه «ابن حُنَیْن»
(غلام عُمَر بن خطّاب) است و زمانی غلام «بَلْقَین» و گاه غلام «مُعَلّی» .
بسا این اسامی ، برای سه شخص باشد و بسا نام یک شخص باشد ؛ زیرا دانستیم که آنان سعی داشتند گذشته شان را مخفی سازند ، به همین خاطر ، اسامی و نام پدران و القاب و عشایر آنها متعدّد است .
بر این اساس است که فهرست اُسَرا زیاده و کم می شود .
با اشاره به تک تک اُسرا و جمع آنها ، امیدواریم خواننده را بر شخصیّت های آنان و بر احتمالات و ظروف و ملابساتی که اسارت در آن شرایط رخ داد ، آگاه سازیم .
اکنون جدول اسامی آنان را می آوریم . نخست به آنچه بَلاذُری در فتوح البلدان نقل می کند می پردازیم ، سپس دانسته های دیگران را بر آن می افزاییم که از 6 یا 7 نفر (نزد بلاذری) به 30 تن - نزد دیگران - بالا می رود .
بَلاذُری می نگارد :
ص: 276
سپس خالد به «عین التمر» آمد و به فتح حصن آن پرداخت . در آن اَنبار بزرگ سلاح و سربازانِ اعاجم وجود داشت . اهل حصن از قلعه بیرون می آمدند و می جنگیدند ، سپس به قلعه می رفتند . خالد و مسلمانان آنان را محاصره کردند تا اینکه امان خواستند . خالد از دادن امان خودداری ورزید . قلعه را به زور فتح کرد و ساکنان آن را کشت و اسیر ساخت .
در کنیسه ای در آن دژ ، گروهی را یافت . آنان را به اسارت درآورد ، از این اسیران ، افراد ذیل اند :
1 . حُمران بن اَبان بن خالد نَمِری (= طوید بن أبِّی یا أبّا تَمری) غلام عثمان .
وی غلام مُسَیَّب بن نَجَبَه فَزاری بود . عثمان او را از وی خرید و آزاد ساخت .
2 . سیرین ، ابو محمّد بن سیرین و برادرانش .
وی از غلامان انس بن مالک انصاری بود .(1)
3 . ابو عُمْرَه ، جدّ عبداللّه بن عبدالأعلای شاعر .(2)
ص: 277
4 . یَسار ، جدّ محمّد بن اسحاق ، صاحب السیرة [ = السِّیَر والمغازی ] .(1)
وی غلامِ قَیْس بن مَخْرَمَة بن عبدالمطّلب بود .(2)
مالک بر تتبّع ابن اسحاق غزوات پیامبر را از اولاد یهودی که اسلامی آورند ، خُرده می گرفت .(3)
5 . مُرَّه ، وی همان «ابو عُبَیده بن مُرَّه» و جدّ «محمّد بن زید بن عبید بن مرّه» است .(4)
از پسران وی ، نفیس بن محمّد بن زید بن عُبَیْد بن مُرَّه است (صاحب قصر در حَرّه) کسی که درباره وی و فرزندانش می گویند : عُبَید بن مُرَّة بن معلّی انصاری زُرَقی .(5)
ص: 278
6 . نصیر ، ابو موسی بن نصیر ،(1) صاحب المغرب .
وی از موالیان بنی اُمیّه بود و گفته اند : در مرزها موالیانی از اولاد کسانی که آزاد ساخت ، داشت .(2)
وی از کسانی است که ادّعا دارند از «بَکْر بن وائل» اند و خودش را «بکری» لقب داد .
نیز بَلاذُری در «فتوح البلدان» ضمن سخنانی که درباره قصر نفیس بیان می دارد ، نام شخص هفتمی را می آورد که از اسیران عین التمر بود ، این شخص ، عُبَیده بن مُرَّه است .(3)
7 . عُبَیْد بن مُرَّه .
بدین ترتیب عُبَید و پدرش «مُرَّه» از اُسرای عین التّمرند .
ص: 279
این هفت نفر را بلاذری می آورد . اشخاصی را که دیگران آورده اند ، اینهایند :
8 . ابو زیاد ، غلام ثقیف .
نام وی در ضمن غلامانی که خالد در فتح «عین التمر» اسیر ساخت در «تاریخ طبری» ،(1) «الإکتفا بما تضمّنه من مغازی رسول اللّه» ،(2) «المنتظم»(3) و «نهایة الأرب»(4) آمده است .
9 . حرث (و گفته اند حُرَیث) .
وی غلام شخصی از بنی عبّاد بود . طبری و ابن جوزی ، وی را جزوِ اسرای مذکور نام می برند .(5)
10 . عُلا ثَه .
طبری و ابن جوزی ، وی را آورده اند .(6)
11 . عُمَیْر بن زیتون .
وی ، جدّ عبد ربّه بن سلیمان بن زیتون بود .(7)
در تاریخ دمشق - به سندش - از محمّد بن اسحاق ، می خوانیم :
در میان آنها عُمَیر بن زیتون بود که [ فرزندانش ] در بیت المقدس است و یسار ، غلام اُبی بن کعب - وی ابوالحسن بن اَبی الحسن
ص: 280
بصری است - و اَفْلَح ، غلام ابو ایّوب انصاری .(1)
در یکی از قریه های عین التّمر در کنیسه یهود کودکانی را یافتند که کتابت می آموختند .(2)
12 . ابو قَیْس ، از موالیان شام .
طبری در ماجرای عین التَّمر وی را می آورد .(3)
13 . ابن اُخت نَمِر (خواهر زاده نمر) .
طبری وابن جوزی ، وی را آورده اند .(4)
14 . ابو عبداللّه ، غلام بنی زُهْرَه .
طَبَری و ابن حِبّان و ابن عساکر ، وی را ذکر کرده اند .(5)
15 . خَیْر ، غلام ابو داود انصاری (که بعدها یکی از بنی مازن بن نجّار شد) چنان که در تاریخ طبری و تاریخ دمشق و ثقات ابن حِبّان ، می خوانیم .(6)
16 . اَفْلَح ، غلام ابو ایّوب انصاری .(7)
ص: 281
17 . رَباح ، ابو عبداللّه و عبیداللّه (دو فرزند رباح) .
خلیفة بن خیّاط (م 240 ه ) آنان را ذکر می کند .(1)
ص: 282
18 . هُرْمُز و پسرانش (که در بصره هرامزه نامیده می شدند) چنان که در تاریخ خلیفة بن خیّاط هست .(1)
19 . مَعْبَد ، غلام اَنس بن مالک انصاری .
این شخص را ، تنها قُدامة بن جعفر (م 311 - 320 ه ) در کتاب الخراج می آورد .(2)
20 . ابو فَرْوَه ، عبدالرَّحمان بن اسود .
گفته اند : نام وی «کیسان» بود . فرزندش - عبداللّه بن اَبی فَرْوه - از اسیران موالی است ، و ربیع - دربان منصور - ربیع بن یونس بن محمّد بن ابی فروه است .
گفته اند : بدان خاطر «ابو فَرْوَه» لقب یافت که در هنگام اسارت ، پوستینی به تن داشت .(3)
در انساب الأشراف می خوانیم :
ثابت است که وی از اسیران «عین التمر» بود . شخصی از بنی ضَبَّه وی را آزاد کرد .
هیثم و مدائنی گفته اند : ابو فَرْوَه از اسیران عین التَّمر بود . ناعم اسدی وی را خرید .(4)
ص: 283
در فتوح البلدان از مداینی نقل است که گفت :
ابو فَرْوَه و نصیر ، از اسیران «عین التّمر» بودند . ناعم اسدی ابو فَرْوَه را خرید ، سپس عثمان وی را از ناعم خرید و به قبرکَنی گماشت .
چون مردم بر عثمان شوریدند ، به همراه آنها علیه عثمان بود [ زبانش لکنت داشت (1)] گفت : «یا اُثمان ردّ المذالم» [ مقصودش این بود که : ای عثمان ردّ مظالم کن ] .
عثمان گفت : تو اوّل [ نفر ] آنهایی ! تو را از مال زکات خریدم تا قبر حفر کنی ، امّا این کار را وانهادی .(2)
از آن رو «ابو فَرْوَه» لقب یافت که هنگام اسارت پوستینی به تن داشت .
گفته اند : خالد با اهل حصن عین التَّمر صلح کرد . این اسیر در کنیسه ای در یکی از طسوج (ناحیه ها) یافت شد .(3)
در الطبقات الکبری و تاریخ دمشق آمده است :
ابو فَرْوَه ، عقیده خوارج را داشت . به همراه ابن زبیر جنگید و در مسجدالحرام دفن شد .(4)
21 . اَسلم حَبَشی بجاوی .
وی ابو زید بن اَسلم ، غلام عمر است ... از اسیران عین التمر .
ص: 284
این را ابن عبدالبر (م 463 ه ) در «التمهید» و ابن حجر در «تهذیب التهذیب» و ابن عماد حنبلی در «شذرات الذهب» و ذهبی در «تاریخ الاسلام» و دیگران ، آورده اند .(1)
22 . یسار بصری .
وی ابوالحسن بصری معروف است . مِزِّی در شرح حال فرزندش او را می آورد .(2)
در اینکه غلام چه کسی بود ، اختلاف است .
یسار ، از اسیران عین التمر می باشد ،(3) و گفته اند : از اسیران کنیسه ای در عین التمر ،(4) و گفته شده است : از اسیران میسان .(5)
ص: 285
23 . جَدّ ابن ابی اسحاق حَضْرَمی .
وی به همراه کسانی که در کنیسه اسیر شدند به اسارت درآمد .(1) او جدّ ابو
البحر ، عبداللّه بن ابی اسحاق حَضْرمی نحوی است .(2)
موالی آل حضرمی ، هم پیمانان بنی عبد شمس بن عبد مَناف بودند ، و ابو بحر بر عرب طعن می زد .(3)
درباره وی فرزدق می سراید :
فلو کان عبداللّه مولی هجوتُهُ
ولکنّ عبداللّه مولی موالیا(4)
- اگر عبداللّه ، عبد می بود ، ریشخندش می کردم ، لیکن وی برده برده هاست [ ارزش استهزاء را ندارد ] .
24 . کَیْسان ، جدّ ابو العَتاهِیَه شاعر .
وی ، اهل عین التمر بود و با کسانی که اسیر شدند به اسارت درآمد . کیسان به قبیله «عَنزَه» انتساب یافت ، لیکن ابو العَتاهِیه جز به خویشاوندی موالی رغبت نداشت و خود را جز در جمله و شمار آنها نمی گذاشت . غلام ابوبکر بود ، سپس ابوبکر به درخواست «عَبّاد بن رِفاعه عَنَزی» کیسان را به وی بخشید .(5)
ص: 286
در بغیة الطلب فی تاریخ حلب آمده است :
خالد در آن ناحیه درآمد . کیسان ، صغیر و یتیم بود با شماری از کودکان به دست خالد افتاد . خالد آنها را سوی ابوبکر صدّیق فرستاد .
عَبَّاد بن رِفاعه عَنَزی (یکی از بنی نَصْر بن سعد که بطنی از بنی یَقْدُم بن عَنَزة بن اَسَد بن رَبیعة بن نِزار می باشند) هنگامی که ابوبکر این کودکان را دریافت کرد [ در آنجا ] حضور داشت .
چون ابوبکر از انساب آنها پرسید ، هریک از آنها به اندازه شناختی که از نسبش داشت ، او را باخبر ساخت .
ذکر «عَنَزه» از زبان «کیسان» به گوش عَبّاد بن رِفاعه خورد . از ابوبکر خواست او را به وی ببخشد و ابوبکر این کار را کرد .
این کار پس از آن صورت گرفت که کیسان ، سهم ابوبکر و ملک خالص او شد .
لقب «کیسان» بر وی غلبه یافت ؛ زیرا فطانت و زیرکی و ذکاوت او در خُردسالی ، می درخشید .(1)
25 . عُبَید بن حُنَیْن ، غلام آل زید بن خطّاب .
وی را غلام زُرَیْق هم می گفتند .(2)
در تهذیب الکمال می خوانیم :
ص: 287
گفته اند : وی از اسرای عین التمر - در زمان خلافت ابوبکر - بود که خالد آنها را به مدینه فرستاد .(1)
26 . عُبَیْد غلام بَلْقَیْن .
در تاریخ دمشق آمده است :
خالد بن ولید حرکت کرد تا اینکه بر «عین التمر» فرود آمد [ در این شهر ] کشت و اسیر ساخت .
از اسیران این افرادند : ابو عُمره (غلام بنی شیبان) که همان ابو عبدالأعلی بن اَبی عمره است ، عُبَید (غلام بَلْقَیْن) از انصار از بنی زُرَیق .(2)
در الإصابه می خوانیم :
از کسانی که خالد اسیر ساخت ، اینان اند : سیرین ، ابو عُمْرَه ، عبد [ عبید ] (غلام بَلْقَیْن) ، حُمران بن اَبان .(3)
27 . عبدالرّحمان .
وی ، جدّ احمد بن محمّد بن حمّاد بن عبدالرّحمان ، ابو بشر دولابی است ، صاحب کتاب «الذریّة الطاهره» (م 310 ه ) .
در الإصابة در شرح حال «عبداللّه بن ابی لیلا انصاری» از احمد بن محمّد بن حمّاد ، از پدرش ، از جدّش ، از عبدالرّحمان روایت است که گفت :
ص: 288
من از اسرای عین التمر بودم . عبداللّه بن اَبی لیلا مرا خرید و آزاد ساخت و «عبدالرحمان» نامید .(1)
28 . سُمَیْر بن نهار (= شُتَیْر بن نهار) .
در «الجرح والتعدیل» و «تعجیل المنفعه» و «الإکمال» آمده است : سُمیر بن نَهار بصری ، از اسیران عین التمر است .(2)
از ابو هُرَیره روایت است که یحیی بن معین گفت : از شُتَیر بن نهار جز حدیث حَمّاد بن سَلَمَه را نشنیدم . احادیث دیگر از سَمیر بن نهار است .(3)
ابو نَضْرَه می گوید : وی از اوّلین کسانی است که در این مسجد قصّه گفت .(4)
29 . اَثیر بن عَمْرو سَکونی (= اثیر بن عمریا) .(5)
در مقاتل الطالبیّین از عمر بن تمیم و عمرو بن اَبی بکار ، روایت است که :
چون علی ضربت خورد ، اَطبّای کوفه را گرد آوردند . هیچ یک از آنها داناتر از اثیر بن عمرو بن هانی سکونی ، به جراحت و زخم آن حضرت نبود .
وی طبیبی صاحب کرسی بود . جراحات را درمان می کرد و از 40
ص: 289
غلامانی بود که خالد در «عین التمر» به آنها دست یافت و اسیرشان ساخت .(1)
در الوافی بالوفیات می خوانیم :
وی همراه کسرا بود ، برایش طبابت می کرد . صحرای «اثیر» در کوفه به وی منسوب است .(2)
30 . جدّ کَلْبی ، عالم نسب شناس (چنان که در معجم ما استعجم آمده است) .(3)
31 . صَهْبای تغلبی .
وی «اُمّ ولد» شد . امام علی از وی دارای دو فرزند گشت : عُمَر و رقیّه .
عُمَر اَطْرف - چنان که گفته اند - فرزند این زن اسیر از «عین التمر» است . قول ضعیفِ مردودی هست که «خَوْلَه حَنَفی» (مادر محمّد بن علی بن اَبی طالب) نیز از اسیران عین التمر می باشد .
لیکن این سخن را نمی پذیریم و بطلان آن را در کتاب «التسمیات» روشن ساختیم .
خلاصه آنچه گذشت این است که : میان اسیران عین التمر کسانی اند که نقش مهم و خطیری در اسلام یافتند . بعضی شان از موالیان خلفای سه گانه شدند و اولاد و نوه های آنها از افراد صاحب نفوذ در خلافت امویان و عبّاسیان بودند ؛ مانند :
ص: 290
کَیْسان ، جدّ ابو العَتاهِیَه شاعر .
گفته اند وی غلام ابوبکر و سهم خالص او درآمد ، سپس به درخواست عَبَّاد بن رِفاعه ، او را به وی بخشید .(1)
اَسْلَم - پدر زید بن اَسلم - غلام عُمَر بن خطّاب .
عمر ، در حجّ سال 11 یا 12 وی را در مکّه خرید .(2) در تاریخ دمشق آمده است که عمر «اَسْلَم» را مقدّم می داشت و ابن عمر ، او را احترام می کرد .(3)
سیرین ، پدر محمّد بن سیرین .
خالد او را پیش عمر فرستاد . اَنس با وی مکاتبه کرد و با عقد کتابت آزاد شد .(4)
حُمران بن اَبان ، غلام عثمان .
در این پژوهش ، شرح حال بیان می شود و نقش وی در تحریف شریعت و قتل عثمان روشن خواهد شد .
عبدالرحمان بن اسود .
نام وی را «کیسان» هم گفته اند ، معروف به «ابو فَرْوَه» غلام عثمان .
پوشیده نماند که جاحظ ، یونس بن ابی فَرْوَه را جزو «زنادقه» (بی دینان) شمرده است .
در لسان المیزان آمده است :
قَیس بن زبیر و یونس بن ابی فَرْوَه (کاتب عیسی بن موسی) با هم
ص: 291
دوست و هر دو از زندیقان بودند .(1)
در انساب الأشراف می خوانیم :
یونس بن محمّد بن عبداللّه بن اَبی فَرْوَه ، یتیمی در خانه جدّه اش بود . جدّه اش کنیز نفیسی داشت . روزی یونس - بی آنکه جدّه اش بداند - با آن کنیز آمیزش کرد و او را باردار ساخت . وی ربیع را به دنیا آورد ... همان ربیع که همدم منصور شد .
جدّه اش و یونس این فرزند را انکار می کردند . چون جوان شد ، جدّه اش او را فروخت . زیاد بن عبیداللّه حارثی (کارگزار ابو العبّاس در مدینه) او را خرید و به ابو العبّاس هدیه کرد ، سپس به دست منصور افتاد .
چون منصور دربانی اش را به وی سپرد ، ربیع دل فرزندان ابو فَرْوَه را به دست آورد و به آنها نیکی کرد و میلشان را [ سوی خود ] برانگیخت . آنها شهادت دادند که وی فرزند یونس است و یونس به وی اقرار کرد .(2)
در الأغانی آمده است :
ربیع بر اساس ادّعای خانواده و کسانش ، فرزند یونس بن ابی فَرْوَه است . و گفته اند : پسر او نبود و آل ابی فروه این نسبت را برنمی تافتند و می پنداشتند که وی افتاده در جایی یافت شد .
ص: 292
یونس بن اَبی فروه کفالتش را بر عهده گرفت و او را پرورش داد و بزرگ کرد. چون خادم منصور شد، ادّعا کرد که فرزند یونس است.(1)
در تاریخ بغداد می خوانیم :
ابن عیّاش مَنْتوف ، در نسب ربیع ، طعن زشتی را بر زبان آورد ، به ربیع می گفت : شباهتی از مسیح در تو هست (با این سخن وی را می فریفت) ربیع او را گرامی می داشت تا اینکه منصور بدان آگاهش ساخت و گفت : مقصود وی از این جمله این است که تو پدر نداری [ حرام زاده ای ] .
از آن به بعد ، ربیع به ابن عیّاش اعتنا نمی کرد و او را از خود می راند .. .
ربیع ، دربانِ ابو جعفر منصور و [ نیز ] غلامِ او بود ، سپس وزیرش شد . پس از منصور ، دربان مهدی [ عبّاسی ] گشت . هموست که با مهدی بیعت و عیسی بن موسی را خلع کرد .
از فرزندان اوست : فضل (دربانِ هارون و محمّد مخلوع) فرزندش عبّاس بن فضل (دربانِ محمّد امین) .
عبّاس ، حاجب بن حاجب بن حاجب است [ یعنی هم خودش دربان بود و هم پدرش و هم جدّش ربیع ] .
گفته اند : ربیع بن یونس ، برای منصور و هادی [ عبّاسی ] وزارت کرد و وزارت مهدی [ عبّاسی ] را نیافت .
ص: 293
وی در آغاز سال 170 هجری درگذشت .(1)
در البدایة والنهایه از فضل بن ربیع بن یونس نقل است که :
وی دل رشید را به دست آورد و بر او نفوذ داشت . برامکه به دست وی از میان رفتند . یک بار وزیر رشید شد . شباهت شدیدی به برامکه داشت ، آنان خود را به او شبیه می کردند . از تلاش [ برای بدگویی ] درباره آنها دست نکشید تا اینکه هلاک شدند .(2)
درباره اهمیّت و ارجمندی ابو فَرْوَه نزد عثمان روایتی که عبدالرزّاق بن همّام از نافع از ابن عُمَر می آورد ، کفایت می کند . وی در المصنّف می نگارد :
عُمَر بن خطّاب هر نمازگزاری از اسیران عرب را [ که در دار الإماره بود ] آزاد ساخت و بر آنها شرط کرد که سه سال - بعد از او - به خلیفه [ پس از او ] خدمت کنند و او مانند عُمَر با ایشان رفتار کند .
خیار ، شرط سه سال خدمتش را به عثمان با دادن غلامش «ابو فروه» از عثمان خرید . عثمان خیار را رها ساخت و او آزاد شد و ابو فروه را [ به جای او ] گرفت .(3)
عبداللّه بن اَبی فَرْوَه ، جدّ ربیع (غلام منصور عبّاسی) است . وی و عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبیر ، در دوران نوجوانی دوستان صمیمی یکدیگر بودند و از هم جدا نمی شدند . هر کدام که جامه ای می پوشید ، دیگری مثل آن را به تن می کرد .
ص: 294
عبدالملک جامه ای پوشید و ابن اَبی فَرْوَه مانند آن را به تن کرد و مصعب جامه ای [ مثل آن را ] نیافت که بپوشد . ابن ابی فَرْوَه ، ماجرا را به پدرش گفت ، پدرش ، مثل لباس آن دو را - به دست پسرش - بر تن مصعب کرد .
چون مصعب والی عراق شد ، ابن ابی فَرْوَه را کاتب خویش ساخت . روزی وی نزد مصعب بود که گردنبند جواهر نشانی را که از بلاد عجم به دست آمده بود (و جز خدا کسی نمی دانست چقدر قیمت دارد) پیش او آوردند ، مصعب آن را به دست چرخاند و از [ زیبایی ] آن در شگفت ماند ، سپس به ابن ابی فَرْوَه گفت : اگر این را به تو ببخشم ، آیا شادمانت می سازد ؟
ابن ابی فَرْوَه گفت : آری واللّه ، خدا امیر را به سلامت بدارد .
مصعب گردنبند را به او داد . آن را نگریست و به شدّت مسرور شد .
مصعب گفت : می بینم که بدان شادمان شدی .
ابن ابی فَرْوَه گفت : آری .
مصعب گفت : به خدا سوگند ، روزی که آن جامه را به من پوشاندی ، من بیشتر از سروری که اکنون تو داری ، شاد شدم .
آن گردنبند همچنان نزد ابن ابی فَرْوَه بود تا اینکه ایّام مصعب به سر آمد و پس از آن ، سببِ ثروت ابن اَبی فَرْوَه و بی نیازی نسلِ او شد .
مصعب زبیری بیان می دارد : کارگزار خراسان بر گنجی دست یافت که در آن نخل طلایی بود و به کسرا تعلّق داشت . خوشه های آن از مروارید و گوهر و یاقوت سرخ و سبز بود . آن را پیش مصعب بن زبیر آوردند ، قیمت گذاران را گرد آورد ، آن را دو میلیون دینار قیمت گذاشتند .
ص: 295
مصعب گفت : این را به که دهم ؟
گفتند : به زنان و اهل و عیالت .
مصعب گفت : نه ، به شخصی می دهم که پیش از از این منّتی بر ما نهاد و لُطف نیکویی بر ما روا داشت . عبداللّه بن اَبی فَرْوَه را صدا بزنید .
مصعب آن نخل طلایی را به عبداللّه بن اَبی فَرْوَه داد . چون مصعب کشته شد ، ابن اَبی فَرْوَه به عبدالملک بن مروان نامه نوشت و مالی را به او بخشید . از این رو
به مال خویش از ناحیه عبدالملک مصون ماند و ثروتمندترین اهل مدینه بود .(1)
عبداللّه بن اَبی فَرْوَه ، فرزندی به نام اسحاق داشت . در مجلسی که در آن زُهری حضور داشت نشسته بود و می گفت : رسول خدا فرمود ... رسول خدا فرمود ...
زُهْری گفت : ای ابن اَبی فَرْوَه ، خدا تو را بکشد ! چقدر بر خدا جسارت می ورزی ! چرا سند احادیث را نمی آوری ؟! احادیثی را بیان می داری که دهنه و افسار ندارند .. .
بخاری می گوید : وی شخصی متروک است . احمد بن حنبل از حدیثش نهی کرد و گفت : حدیث چهار نفر را نمی نویسم : ... و اسحاق بن عبداللّه بن اَبی فَرْوَه .(2)
اینان بعضی از اسیران عین التمرند . گوشه ای از زندگی آنها و زندگی فرزندان و نوه هاشان را دانستیم .
ص: 296
میان این اسیران (یا میان اولاد و نوه های آنها) کسانی یافت می شوند که در کتابت تاریخ و فتوحات نقش داشتند ؛ مانند : یَسار ، جدّ محمّد بن اسحاق ، صاحب المغازی ، همو که ابن حِبّان از مالک بن اَنس حکایت می کند که وی تتبُّعِ غزوات پیامبر را از اولاد یهودی که مسلمان شدند ، بر ابن اسحاق ، خُرده می گرفت .(1)
نمی خواهم جُرم پدران را بر گردن فرزندان بگذارم ، بلکه قصدم فقط این است که نظر خوانندگان را به این حقیقت جلب کنم که باید در منقولات امثال این افراد درنگ ورزید . اینان ، گاه مطالب صحیح و گاه باطل را نقل می کنند .
کلام مالک بن انس ، اندکی پیش گذشت که بر ابن اسحاق انتقاد داشت که چرا شرح حال جنگ های پیامبر را از زبان اولاد یهودی تازه مسلمان ، پی جسته است .(2)
همچنین میان اینان ، نصیر بن عبدالرّحمان است ، کسی که در خلافت عمر و عثمان ، شهربان معاویه بود ، سپس معاویه بر او خشم گرفت و دیگری را جایش گذاشت و بعدها دوباره وی را به کارش برگرداند .
حکایت است که عبدالعزیز بن مروان ، به عیادتِ نصیر بن عبدالرّحمان - هنگامی که بیمار شد - می رفت .(3) این نصیر ، همان ابو موسی بن نصیر ، صاحب فتوحات در بلاد مغرب است ، شخصی که ابن کثیر درباره اش می گوید : نایب بنی اُمیّه در فتوح بلاد مغرب .(4)
ص: 297
شلبی از کتاب العجائب والغرائب از بیرونی نقل می کند که گفت : برایم حدیث کرد پدرم ، از موسی بن نصیر (وی یهودی از اهل کتاب بود ، اسلام آورد و بر مغرب امارت یافت) .(1)
مؤیّد این مطلب ، سخنی است که در تاریخ دمشق آمده است :
گفته اند : موسی بن نصیر کتاب می خواند . دریافت که بنی امیّه امارت می یابند . از این رو ، هنگامی که در مدینه بود ، به مروان پیوست ، سپس رهسپار شام شد و حال و روزش ترقّی کرد .(2)
نیز میان اینان محمّد بن سیرین (که به خواب گزار معروف است) هست . ابن اَبی شیبه در المُصنَّف از وی روایت می کند که گفت :
کَعْب بن سوّار او را به کنیسه درآورد ، تورات را بر سرش گذاشت و به خدا سوگندش داد .(3)
در اخبار القضاة می خوانیم :
کَعْب بن سوّار او را در مذبح (قربان گاه) می آورد و بر سرش انجیل می نهاد و به خدا سوگندش می داد .(4)
بیهقی ، روایت سابق را از ابن سیرین - با ایهام - تغییر می دهد و آن را تحریف شده نقل می کند و می نویسد :
ص: 298
کعب بن سوّار یک یهودی را به کنیسه درآورد و بر سرش تورات نهاد .(1)
با این خبر ، شخصی که وارد کنیسه شد ، غیر ابن سیرین می شود .
پوشیده نماند که یهود در تعبیر خواب و قصّه ها ، ید طولایی دارند . چنان که می گویند آن را از یوسف پیامبر آموخته اند .
نکته شایان ذکر در اینجا این است که : کنیسه بیشتر به محلّ عبادت یهود اطلاق می شد . مسیحیّت آن را از یهود گرفته اند .
در المدوّنة الکبری آمده است :
ابو موسی اشعری ، یک یهودی را سوگند داد .
شعبی می گوید : اگر او را به کنیسه درمی آورد ، بر او سخت می گرفت و سوگند شدید می داد .(2)
شعبی در این روایت ، نام کنیسه را بر محلّ عبادت یهود اطلاق کرده است . به همین سبب ، گاه اصحاب سیره و راویان ، انجیل را نام می برند و مقصودشان کتاب مقدّس یهود نیز هست که این را باید در جای دیگر روشن ساخت .
اگر نگاهی واکاوانه به اسامی دیگر اسیران و احوال آنها و نام های فرزندانشان بیندازیم ، درمی یابیم که کسانی از آنها هرگز به خدا ایمان نیاوردند و تا پایان عُمر
زندیق و یهود باقی ماندند و همین ما را وامی دارد که در نقل روایات آنها هرچه بیشتر احتیاط کنیم .
ص: 299
در الأغانی آمده است :
سعید بن عبدالرّحمان ... بر هشام بن عبدالملک درآمد . وی زیباروی بود . با عبدالصمد بن عبدالأعلی (از اسیران عین التمر) مُربِّی ولید بن یزید بن عبدالملک ، آمد و رفت داشت . عبدالصمد (که لوطی و زندیق بود) او را به لواط با خود برانگیخت .(1)
در تاریخ دمشق می خوانیم :
عبدالصمد به بی دینی متهم بود . وی ولید بن یزید را فاسد ساخت .(2)
در لسان المیزان آمده است : وی اهل لواط بود .(3)
از هشام بن عبدالملک نقل است که به ولید بن یزید نوشت :
خبردار شدم که عبدالصمد را یار و همدم و ندیم خویش گرفته ای ، درستی این خبر برایم ثابت شد ، تو را از کار زشت مُبرّا نمی دانم . عبدالصمد را سرزنش کن و از خود دور ساز .
در پی این پیغام ، ولید او را بیرون راند .(4)
مانند این سخن درباره عبداللّه بن عبدالأعلی (مربّی ایّوب بن سلیمان بن عبدالملک) بر زبان آمده است .
مرزبانی می گوید :
ص: 300
عبداللّه متّهم به بی دینی بود . گفته اند : سلیمان بن عبدالملک فرزندش ایّوب را بدو سپرد و او ایّوب را بی دین ساخت . سلیمان با دسیسه به پسرش سمّی خوراند و به قتلش رساند .(1)
در نقط العروس (اثر ابن حزم) می خوانیم :
سلیمان فرزندش ایّوب را پنهانی کشت ؛ زیرا وی نصرانی و مرتد شد . سلیمان ایّوب را به عبداللّه بن عبدالأعلی شاعر سپرده بود . عبداللّه زندیق بود ، ایّوب را بی دین ساخت .
سلیمان سمّی به وی خوراند و او را کشت .(2)
در الکامل (اثر مبرّد) مطلبی آمده است که اشاره دارد به اینکه عُمَر بن عبدالعزیز در دین عبداللّه بن عبدالأعلی شک داشت ؛ چراکه هنگامی که او را - بدان خاطر که زبان رومی می دانست - پیش «یون» فرستاد ، شخصی را برای جاسوسی از او رهسپار ساخت .(3)
بنابراین ، میان این اسیران کسانی وجود داشتند که هم جنس باز بودند و مردم (به ویژه خلفا و فرزندان آنها) را بی دین می ساختند و نیز کسانی که عرب را خوش نداشتند و بر آنها طعن می زدند و کسانی که قصّه گو بودند ، ووو .
با درازگویی درباره اسیران عین التمر ، امیدواریم شناخت کافی نسبت به خلق و خو و دینِ هم قطاران و همتایان حُمران به دست آید ؛ زیرا انسان به وسیله همدمان و دوستانش شناخته می شود .
ص: 301
بعضی از یاران حُمران ، از موالی خلفای سه گانه و برخی از موالی خلفای اُمَوی بودند و شماری از آنان مناصبی را در این حکومت ها به دست داشتند .
وجود شخصیّت هایی مانند اینان در جریان های سیاسی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله تصادفی نبود . آنها در این رخدادها نقش منفی یا مثبت داشتند ، گرچه واقع ماجرا بیشتر بیانگر نقش منفی بسیاری از آنهاست و اینکه عقده اسارت در دلشان موج می زد و تحت تأثیر سوابق اعتقادی شان قرار داشتند .
در بحث «نسبة الخبر إلیه» درخواهیم یافت که موالی از آقایان خویش پیروی می کردند . اگر اولیای آنا افرادی صالح بودند (مانند اهل بیت علیهم السلام) آداب آنها را می یافتند و اگر موالی قریش می شدند ، از افکار و دیدگاه های آنان اثر می پذیرفتند .
با این سخن ، قصد ندارم همه موالی و برده ها یا کسانی را که پیش از اسلام شان یهودی یا مسیحی بودند ، خدشه دار سازم ؛ چراکه یهودیّت و مسیحیّت از ادیان رایج در آن زمان بود ، لیکن باقی بودن بر یهودیّت یا مسیحیّت و دعوت به این دین ها با تظاهر به اسلام ، خطری بود که جوانب بسیاری از شالوده اسلام و جامعه اسلامی را زیر و رو می ساخت .
نکته شایان تأکید این است که موالی ، قشر اجتماعی جدید به شمار می آمد که بر جامعه اسلامی عربی عارض شد . کسانی که بر تربیت آنها اشراف می یافتند آنها را خوب یا بد بار می آوردند ؛ گاه تربیت آنها صحیح و سالم و گاه فاسد و تخریبی بود .
این امر ، به قیّم و والی آنها برمی گشت . اگر سرپرست آنها افکار صحیح
ص: 302
داشت و دارای گرایش های سالم بود ، آنان را از نظر فکری و عقیدتی سالم ، تحویل جامعه می داد و اگر وایشان می نهاد و از نظر اخلاقی نسبت به آنها بی اعتنا می ماند ، آنان جزو اَشرار می شدند .
به همین مقدار پیش درآمد و بیان ملابسات مرتبط با ماجرا (قومیّت ها ، ادیان ، شناخت منطقه جغرافیایی و ...) بسنده می کنم تا وارد اصل موضوع (راوی ، مروی ، روایت) شویم و ثابت نماییم که شخصیّت حُمران بن اَبان و راویان از او - در طبقات پایین تر - بیشتر از قریشیان و پیروان حکومت یا از تبار موالی و از ساکنان بصره بودند ؛ زیرا بصره از مراکز نفوذ حمرانی عثمانی بود و همین رهنمون است به وجود پذیرش آشکارِ وضوی عثمانی از سوی قشرهای خاصّ اجتماعی و تصادفی نبودن آن .
این ادّعا ، بر اساس نقشه مفصّلی که برای راویان وضو از عثمان ، در پایان همین جلد آمده است ، روشن می شود .
در این راستا ، روایات ضدّ و نقیضی که از عثمان هست کفایت می کند ؛ گاه متن این روایات با هم مغایرت دارند و گاه با روایات دیگر صحابه ناسازگار می افتند .
از این روست که می بینیم گاه گویند : «اهل بصره به حدیث حُمران احتجاج نمی کنند» و گاه گویند : «بصریان از حُمران حدیث می کنند» .
این تخالف و اضطراب برای چیست ؟
امر به همین جا متوقّف نمی ماند ، بلکه این آشگفتی و تحریف به نص روایت دست می برد . «مَسَحَ ظهر قدمیه» (پشت پاها را مسح می کشید) به «طهَّر قَدَمیه»
ص: 303
(پاها را می شست) تغییر می یابد یا جمله «فأنقاهما» (هر دو پا را تمیز می ساخت) به «مَسَحَ ظهر قدمیه» اضافه می شود تا شنونده را به شستن پاها سوق دهد .
یا در جای دیگر می بینیم جمله «وضّأ قدمیه» (پاهایش را وضو می داد) را به معنای «حَسَّن ونَظَّف» (پاهایش را نیکو و نظیف می ساخت) تغییر می دهند بی آنکه مراد از آن را روشن سازند که آیا نیکو ادا کردن فریضه مسح است یا شستن .
باید این امور را در لابلای این کتاب بحث کنیم .
اکنون به شخصیّت حُمران باز می گردیم و می گوییم :
حُمران از اسیران «عین التّمر» است . خالد او را با افراد دیگری اسیر ساخت . حُمران و رفقایش اوّلین اسیران عجم بودند که به مدینه درآمدند .
در الوافی بالوفیات (و دیگر کتاب ها) آمده است که این اسیران ، نخستین اسیرانی بودند که از مشرق وارد مدینه شدند .(1)
کنیه حمران ، ابو زید است .(2)
اوصاف حُمران ، چنین بود : کچل و طاس ، بی ریش و کوسه ، در صورتش مویی وجود نداشت .(3)
ص: 304
ابن سعد (م 230 ه ) در الطبقات الکبری می گوید :
حُمران بن اَبان ، غلام عثمان بن عفّان ، از اسیران «عین التّمر» بود ، کسانی که خالد آنها را به مدینه فرستاد . فرزندانش او را به «نَمِر بن قاسط» نسبت دادند .
حُمران از عثمان و غیر او ، روایت می کند .
سبب آمدن حُمران به بصره این بود که وی ، بعضی از اسرار عثمان را فاش ساخت . عثمان از آن باخبر شد و گفت : در این شهر نمان .
حُمران از مدینه کوچید و در بصره فرود آمد و در این شهر اموالی به دست آورد و دارای نسل و دنباله شد .(1)
ابن قُتَیْبه (م 276 ه ) در المعارف می گوید :
مُسَیَّب بن نَجَبَه فَزاری در زمان ابوبکر ، حُمران را در «عین التّمر» اسیر کرد . امیر سپاه ، خالد بن ولید بود . او را ختنه شده یافت . وی یهودی و نامش «طویدا» بود .. .(2)
ابن عبدالبر (م 463 ه ) در التمهید می نویسد :
حمران ، غلام عثمان ...
حمران از اسیران «عین التمر»است . اوّلین اسیرانی که در خلافت ابوبکر صدّیق به مدینه درآمدند . خالد او را اسیر ساخت و دید
ص: 305
نوجوانی سرخ رو ، ختنه شده و زیرک است . او را پیش عثمان فرستاد و عثمان آزادش ساخت .
خانه حُمران - در بصره - به صحنِ مسجد جامع مُشرف بود . عثمان آن را به وی واگذارد و نیز زمینی را در چند فرسخی اُبُلَّه (بعد از رودخانه) به او سپرد .
اهل سیره و علم گفته اند : حمران از علمای بزرگ ، امانت دار و صاحب رأی و شرف - و به ولاء و نسبش - بود . وی یکی از شاهدانی است که به شرب خمر وَلید بن عُقْبَه شهادت دادند و علی به شهادت وی ، ولید را تازیانه زد .(1)
ابن عبدالبر در الإستذکار می نگارد :
حمران ، غلام عثمان بن عفّان .
وی حمران بن ابان بن نَمِر بن قاسط (عمو زاده صهیب) است . نَسَب وی را در «التمهید» در ذیل این حدیث آوردیم . وی از اسیران عین التّمر بود که اوّلین اسیرانی بودند که در زمان ابوبکر صدّیق وارد مدینه شدند . خالد بن ولید او را اسیر ساخت .
سرگذشت حمران را - به طور کامل - در «التمهید» آوردیم . وی از علمای بزرگ بود .. .(2)
پیش از آنکه بحث را ادامه دهیم ، تعلیق مفصّلی بر مقطع پایانی سخن ابن عبدالبر در «التمهید» داریم .
ص: 306
معروف است که حمران ساکن بصره نبود و در جایی نیامده است که وی در کوفه سکنا داشت تا از شهودی باشد که بر شراب خواری ولید شهادت دادند .
در متونی که خواهد آمد ، عکس این مطلب هست و اینکه عثمان او را برای پرس و جو درباره شرب خمر ولید بن عَقْبَة بن اَبی مُعَیط فرستاد ، ولید به وی رشوه داد و حُمران با گرفتن رشوه ، آنچه را از ولید پیش عثمان گفته بودند ، تکذیب کرد .
چون برای عثمان ، خبر صحّت شراب خواری ولید ثابت شد ، بر حمران خشم گرفت و او را به بصره تبعید کرد .
در تاریخ دمشق از صالح بن کسیان (متوفای دهه سوّم یا چهارم هجری)(1) نقل است که گفت :
حمران - غلام عثمان - از اسیران عین التّمر بود . خالد بن ولید او را اسیر ساخت . اَفلح - غلام ابو ایّوب - از این اسیران است .(2)
ابن قتیبه در المعارف می نویسد :
حمران بن اَبان بن عبد عمرو ، به «ابو زید» کنیت یافت . مُسیَّب بن نَجَبَه فزاری - در زمان ابوبکر - از عین التّمر او را اسیر ساخت . امیر سپاه ، خالد بن ولید بود . حُمران را ختنه شده یافت . وی یهودی و نامش «طویدا» بود . برای عثمان خریده شد ، سپس عثمان او را آزاد ساخت و از کاتبان او شد .
ص: 307
سپس عثمان بر وی خشم گرفت و او را به بصره راند . وی عامل [ جاسوس ] عثمان در بصره بود . هنگام تبعید در بصره ، ماجرای عامر بن عبدالقیس را برای عثمان نوشت .
چون مصعب کشته شد ، حُمران به پا خاست و بصره را گرفت . همچنان در بصره حکم می راند تا اینکه خالد بن عبداللّه آمد و او را بر کنار ساخت .
چون حجّاج به بصره آمد به آزار حُمران پرداخت و صد هزار درهم از او گرفت . حمران از دست او به عبدالملک شکوه کرد . عبدالملک به حجّاج نوشت که : حُمران برادر پدرم بود و عموی من است ، با او نیک رفتار باش .
[ در پی این نامه ] حجّاج ، مالِ حُمران را به او پس داد .(1)
در تاریخ خلیفة بن خیّاط می خوانیم :
چون مصعب به قتل رسید ، حُمران بر کوفه سیطره یافت و به بیعت با عبدالملک بن مروان فراخواند .(2)
این گونه نقل کرده اند و صواب این است که وی بر بصره غلبه یافت ، نه کوفه .(3)
ص: 308
مِزِّی (م 742 ه ) در تهذیب الکمال می گوید :
حُمران بن اَبان - غلام عثمان بن عفّان - از اسیران عین التّمر است . وی به دست مُسیَّب بن نَجَبَه افتاد . عثمان او را از وی خرید و آزاد ساخت .
حُمران ، دوران ابوبکر و عُمَر را درک کرد .(1)
ذَهَبی (م 748 ه ) در تاریخ الإسلام می نگارد :
حُمران بن اَبان ، از اسیران عین التّمر بود . به دست مُسیَّب بن نَجَبَه افتاد . عثمان ، حُمران را از او خرید و آزاد ساخت .
حُمران در بصره ساکن شد و از عثمان و ابن عُمَر و معاویه حدیث کرده است .(2)
در سیر اعلام النُّبلاء آمده است :
حمران بن اَبان فارسی ، شخصی فقیه ، غلام امیر مؤمنان عثمان . وی از اسیران عین التمر بود ، عثمان از مُسیَّب بن نَجَبَه او را خرید .(3)
ابن حجر (م 852 ه ) در نزهة الألباب فی الألقاب می گوید :
طورط ، لقب حمران بن اَبان - غلام عثمان - است . وی یهودی بود ، سپس اسلام آورد .
ص: 309
مُسَیَّب بن نَجَبَه از عین التمر او را اسیر ساخت . امیر سپاه خالد بود . عثمان او را خرید وکاتب عثمان شد. سپس بر وی خشم گرفت و او را به بصره بیرون راند . وی از رجال صحیح مسلم و صحیح بخاری است .(1)
در تقریب التهذیب می خوانیم :
حُمران بن اَبان ، غلام عثمان بن عفّان است . او را در زمان ابوبکر صدّیق خرید . وی فردی ثقه از راویان نسل دوّم است . در سال 75 از دنیا رفت (و غیر آن را هم گفته اند) .(2)
عَیْنی (م 855 ه ) در عمدة القاری می نگارد :
حُمران بن اَبان بن خالد بن عمرو ، از اسیران عین التّمر است . خالد بن ولید او را اسیر ساخت . دریافت نوجوانی زیرک است . او را پیش عثمان فرستاد . عثمان او را آزاد ساخت .
حمران ، کاتب و دربان عثمان بود و از سوی حجّاج به ولایت نیشابور دست یافت .
بخاری وی را در کتاب ضُعفای خود می آورد و در صحیح خود به روایت وی به احتجاج می کند ، و هم چنین مسلم و صاحبان صحاح چهارگانه .
ابن سعد می گوید : حُمران کثیر الحدیث بود ، ندیدم به حدیث او
ص: 310
احتجاج کنند . وی در سال 75 درگذشت .
حجّاج به خاطر ولایت پیشین او بر بصره ، از وی صد هزار درهم غرامت گرفت ، سپس به شفاعت عبدالملک این مبلغ را به او بازگرداند .(1)
می پرسیم : اگر آنچه را عاصم اَحول از ابن سیرین روایت می کند صحیح باشد که گفت :
مردم از اسناد نمی پرسیدند . چون فتنه رخ داد ، گفتند : رجال حدیثتان را نام ببرید . از این پس ، به نقل های اهل سنّت نگاه می شد و حدیثشان را می گرفتند ، و به نقل های اهل بدعت می نگریستند و حدیث آنها را کنار می نهادند .(2)
و آنچه را که خطیب در «الجامع لأخلاق الراوی وآداب السامع» از خَیْثَمَة بن عبدالرحمان روایت می کند که گفت :
مردم تا زمان مختار از اسناد نمی پرسیدند . در این دوران بود که افراد [ به دروغ ] متّهم شدند .(3)
و آنچه را ابن تیمیّه در «منهاج السنّه» می آورد که :
اسناد از ویژگی های این امّت و از خصایص اسلام است . سپس از خصایص اهل سنّت می باشد . رافضه کمترین عنایت را بدان دارند ؛ زیرا آنچه را که باب میلشان نیست ، راست نمی دانند . علامت کذب
ص: 311
روایت پیش آنها این است که بر خلاف میل و هوای دل آنها باشد .
از این روست که عبدالرّحمان بن مهدی می گوید : اهل علم آنچه را به سود و ضررشان است ، می نویسند و اهل هوا ، جز آنچه را به نفع آنهاست نمی نگارند .(1)
می پرسیم : اگر همه اینها صحیح باشد ، اهل سنّت که باید حدیثش را گرفت و اهل بدعت که باید حدیث او را در وضو وانهاد ، کیانند ؟ آیا حُمران بن اَبان است یا غیر او ؟
هنگامی که عراق میدان حرکت جعل حدیث بود و آن را «دار الضرب» (سرزمین جعل حدیث) می نامیدند ،(2) چرا دروغ و جعل حدیث را به مختار ثقفی نسبت می دهند و به «حُمران» و «ابن دارَه» نسبت نمی دهند که با این و آن خلوت می کرد تا وضوی عثمان را برایشان حدیث کند ؟!
آیا اسنادی که ابن تیمیّه بدان فرا می خواند و آن را از خصایص اهل سنّت می شمارد ، این است ؟
آیا وضوی غسلی (که در صحاح و مسانید اهل سنّت روایت شده است) باب میل دل رافضه است یا همسو با هوا و هوس اهل سنّت می باشد ؟
چه کسی با رأی [ نه قرآن و حدیث ] در جا انداختن وضوی غَسْلی می کوشید و می گفت : شستن از مسح تمیزتر است ، شستن هم مسح است و هم زیادت بر آن و ... ، قائل این سخن ، اهل سنّت اند یا رافضه ؟
ص: 312
آیا اهل علم (محدّثان) آنچه را به سود یا ضررشان بود ، درباره راویان وضوی غسلی - به ویژه حمران بن اَبان - نوشتند یاحال این شخص ، اکنون و پس از گذشت قرون ، آشکار شد ؟
امامانِ بزرگ رجالی و حدیثی کجایند تا عیب و نقص های اَمثال این راویان را بیان دارند و رسوایشان سازند ؟
در این عرصه پرسش های فراوانی هست ، آنها را به وقت خویش وامی نهیم و تنها به پاسخ بعضی از سؤال هایی که مطرح کردیم - با تفصیل بیشتر - بسنده می کنیم .
کتاب ها برای حُمران چندین نام آورده اند . گفته اند بعضی از آنهانام های وی در دوران یهودی بودنش بود و اسمی که سرانجام بر وی ماند ، همان «حُمران» است .
ابن قُتیبه می گوید : حُمران ... یهودی بود ، نامش «طویدا» است .
ابن حجر می نویسد : «طورط» لقب حمران بن اَبان - غلام عثمان - است . وی یهودی بود ، سپس اسلام آورد .
حجّاج درباره حُمران می گوید : اگر وی خود را به عرب نسبت دهد و نگوید که پدرش «اِبی» بود .. .
پیداست که نام «اِبی» و «آبی» و مشابه این دو ، نام های یهودی است .
اگر به «قاموس کتاب مقدّس» رجوع کنیم ، می بینیم که رئیس مدرسه یهودی «اِبا» بود .
ص: 313
با مراجعه به طبقات اَحبار یهود (امورائیم) در فلسطین و بابل در عراق و اسامی آنها درمی یابیم که میان این اَسامی نام هایی نزدیک به«ابا» هست ؛ مانند «حِیابرابا» ، «شمعون برابا» و «ابّا اریکا» مشهور به لقب «رب» در «سوره» علم بود .
ربا بن نحمان یا نحمانی (270 - 330) از فومبدیثا (عانه) ربا بن یوسف ، عَلَم در قریه «محوزه» بابّابَرْحَنّان ، در «نارس» (نزدیک سوره) مدرسه ای ساخت ، رفرام کبیر بربّابّا از «فومبدیثا» و«سمابرربّا» از فومبدیثا .(1)
شاید پدر حُمران از این اَحبار و از معلّمانِ این مدارس به شمار می آمد و یا از فرزندان فرماندهان لشکر فرس (موجود در آنجا) بود .
در قاموس کتاب مقدّس آمده است :
اَبی : به گمان بسیار ، اسم عبری در این حالت ، مختصر «اَبیة» یا «ابیا» است که به معنای «خدای پدر» یا «خدای پدری» است و آن ، مادر پادشاه حزقیا و دختر زکریّا بود .(2)
نیز آمده است :
اَبا : یهود و مسیحیان نخستین ، این نام را در نمازهاشان به کار می بردند و به خدمت کاران و بندگان ، اجازه نمی دادند در خطاب به صاحب خانه [ ارباب خویش ] واژه «اَبا» را به کار برند .(3)
ص: 314
همچنین می خوانیم :
اَبیا : نام فرقه ای از یهود که در زمان داود پیامبر به خدمت هیکل می پرداخت . زکریّا ابو یوحنّای تعمید دهنده ، از این فرقه است .(1)
و گفته اند : اوّلین شخصی که نام «ابا» یا «ابی» را به کار بُرد ، ابن صامغان ، از پادشاهان طوایفی است که در زمان اسکندر ، در عراق حکومت می کردند و از نبطی ها بودند .
شاید این «ابا» از پدران و نیاکان حمران بود و حُمران به اسم جدّش - و به خاطر سکونت وی در این منطقه - نامیده شد .
ابن ماکولا از قومی نقل می کند که آنان گفتند : نام پدر حُمران «اُبی» بود .(2)
به نظر می رسد این واژه ، تحریف شده واژه «آبی» یا «اِبی» باشد .
این پرسش در ذهن خلجان دارد و باید آن را روشن ساخت ؛ زیرا متونی ، عرب بودن حُمران را ادعا دارند و نصوص دیگری بر عجمی بودن وی پا می فشارند و متونی نیز مشترک اند ، هر دو را می توان از آنها استفاده کرد .
ما نخست اقوال و سپس شیوه استدلال به آنها را از سوی قائلان می آوریم و آنچه را در ردّ و پاسخ آنها می توان گفت بیان می کنیم .
کسانی که به عرب بودن حُمران قائل اند
نخستین کسی که حمران را عرب دانست و نَسَب او را به نَمِر بن قاسط
ص: 315
رساند ، ابو منذر ، هشام بن محمّد بن سائب بن بِشْر کَلْبی (م 204 ه ) در کتاب «نسب مَعَدّ» و «الیمن الکبیر» است .
سپس ابن خیّاط (م 240 ه ) در «طبقات» حُمران را در ضمن محدّثان طبقه اوّل می آورد .(1)
نیز ابن عبد ربّه (م 328 ه ) در العقد الفرید هنگام ذکر قبیله نَمِر بن قاسط می گوید :
و از نَمِر بن قاسط است ، حُمران بن اَبان .(2)
ابن حَزْم (م 456 ه ) و ابن حجر (م 852 ه ) به طور کامل یا ناقص ، نسب حُمران را به مَعَدّ بن عدنان می رسانند که بر عرب بودن وی دلالت دارد .
ابن حزم می گوید : حمران بن اَبان بن خالد(3) بن عبد عَمْرو(4) بن عقیل بن عامر بن جَنْدلة بن جُذَیمة بن کَعْب بن سَعْد بن اَسْلَم بن اَوْس بن اَوْس بن مَناة بن نَمِر بن قاسط(5) بن هِنْب بن أفصَی(6) بن دُعْمی بن جَدِیْلَة بن اَسد بن ربیعة بن نِزار بن مَعَدّ بن عدنان .(7)
ابن عبدالبر (م 463 ه ) در التمهید می نگارد :
ص: 316
ادّعا شده است که حُمران بن اَبان ، پسر عموی صُهَیب صحابی (معروف به «صهیب رومی») است ؛ زیرا در خالد بن عبد عمرو ، به هم می رسند .(1)
لیکن وی در نام پدر حُمران خطا می کند و آن را «اَعین» می نامد (که گمان می رود این خطا از سوی ناسخان باشد) زیرا می گوید : حمران بن اَعین بن خالد بن عبد عمرو .. .
زیرا ابن عبدالبر ، نَسب حُمران را در دو کتاب الاستیعاب و الاستذکار صحیح می آورد و می نگارد : «حمران بن اَبان ...»(2) و این دو کتاب را وی بعد از التمهید نوشته است .
همچنین ابن عساکر (م 571 ه ) ،(3) ابن حجر (م 852 ه ) ،(4) مِزِّی (م 742 ه )(5) در شرح حال حُمران ، او را عرب دانسته اند .
این کتاب ها ، قدیمی ترین منابعی اند که حُمران را عرب و از نسل نَمِر بن قاسط شمرده اند .
به نظر می رسد همه این مصادر بر کلام ابن کَلْبی وابن خیّاط تکیه کرده اند ؛ چراکه آن دو از امامان این فن اند .
نقض این سخنان
واقع ماجرا عرب بودن حُمران را برنمی تابد .
ص: 317
ابن سعد (م 230 ه ) می گوید :
حُمران بن اَبان (غلام عثمان بن عفّان) از عثمان روایت می کند . وی به بصره تغییر مکان داد و در آن سکنا گزید .
فرزندانش ادّعا کردند که آنان از قبیله نَمِر بن قاسط بن ربیعه اند .(1)
وی در جای دیگر می نویسد :
حُمران بن اَبان - غلام عثمان بن عفّان - از اسیران عین التمر بود ؛ کسانی که خالد بن ولید آنها را به مدینه فرستاد .
فرزندانش خود را به نَمِر بن قاسط نسبت دادند .(2)
بَلاذُری (م 279 ه ) می گوید :
حُمران بن اَبان از اسیران عین التمر بود . ادّعا کرد که از قبیله نَمِر بن قاسط است . روزی حجّاج گفت : اگر حمران خود را به عرب نسبت دهد و نگوید که پدرش «اِبِّی»(3) است ، گردنش را می زنم .(4)
حَمَوی (م 626 ه ) از بلاذُری نقل می کند که گفت :
روزی حجّاج (در حالی که عَبّاد بن حُصَین حَبَطی نزدش بود) گفت : حُمران چه می گوید ؟ اگر خود را به عرب نسبت دهد و نگوید که غلامِ عثمان بود ، گردنش را می زنم .(5)
ص: 318
از سیاق این عبارت اخیر و از دیگر سخنان می فهمیم که : [ مدتی ] پس از درگذشت حُمران ، فرزندانش ادّعای عرب بودن کردند . این ادّعا را دیگران - از جمله معاصران حُمران - دروغ پنداشتند ؛ زیرا هیچ یک از معاصران وی او را عرب ندانستند ، بلکه همه شان او را به عجم بودن و یهودیّت توصیف کردند .
ابن سعد - در متن پیشین - بیان می دارد که فرزندان حُمران - نه خود او - ادّعا کردند که به نَمِر بن قاسط منسوب اند ، لیکن بَلاذُری تصریح دارد که خود حُمران ادّعای عرب بودن کرد .
اعتراض حجّاج (که به قومیّت خود معروف بود ونسبت به عرب تعصّب داشت)(1) بر ادّعای حمران و اصرار وی بر اینکه باید حمران نام پدر حقیقی اش را بیاورد (که «اِبی» یا «اَبّا» بود) تصادفی بر زبان نیامد ، بلکه سببی او را بر این کار
برانگیخت و آن سبب این بود که واژه «اَبِّی» یا «اَبّا» غیر عربی است و جز کسانی اندک ،(2) عرب آن را به کار نمی برد .
در نتیجه ، اطلاق این اسم بر پدرش ، بهترین دلیل بر عرب نبودن وی و عرب نبودن پدر و جدّش می باشد و این ، نشانه ای متمایز میان عربی و عجمی است .
این نام ، نزد یهود وجود داشت . حَمَوی - به سندش - از مَعْبَد بن کَعْب بن مالک روایت می کند که گفت :
چون پیامبر صلی الله علیه و آله بر بنی قُرَیْظَه درآمد ، در [ آبگاه ] یکی از چاه های
آنان در ناحیه ای از اموالشان که آن را «چاه اَبّا» می گفتند، فرود آمد.(3)
ص: 319
بنی قُرَیظه عرب نبودند . آنان از نسل هارون - برادر موسی علیه السلام - به شمار می آمدند . در جزیرة العرب فرود آمدند و با عرب هم قسم شدند .(1)
از کسانی که بر عرب بودن حمران و نَسَب جدید وی طعن زد ، مصعب بن زُبَیر بن عوّام (م 72 ه ) است .(2) این کار هنگام مخالفت حمران با او در «یوم الجُفْرَه»(3) و طرف داری اش از عبدالملک بن مروان روی داد .
مصعب وقتی وی را دستگیر کرد ، گفت :
ای یهودی زاده ، تو یک کافر نَبَطی بودی که در عین التمر اسیر شدی ، پدرت را «اِبِّی» صدا می زدند .(4)
مُصْعَب بن عبداللّه زبیری (م 256 ه )(5) می نویسد : حُمران بن اَبان ، «ابن اَبا» بود ، فرزندانش او را «ابن ابان» گفتند .(6)
ص: 320
این سخن را ابن عساکر نیز در تاریخ خویش می آورد .(1)
مِزّی درباره اسم پدر حُمران اقوال را ذکر می کند ، می گوید : نام اَبان ، «ابی» بود و گفته اند «ابا» .(2)
افزون بر این ، غلبه سرخ و سفیدی بر پوست حُمران ، از صفات فرس بود . از این رو ، کوفه «الکوفة الحمراء» نامیده می شد ؛ زیرا موالیان فرس در آن وجود داشتند که پوستشان سرخ و سفید بود ، بر خلاف عرب که رو گندمی بودند و گندم گونی - که آن را سبزه می نامیدند - از رنگ هایی است که عرب بدان افتخار می کرد تا آنجا که فضل لَهَبی می سراید :
وَأَ نا الأَخْضر مَن یَعْرِفنی
أَخْضرُ الجَلْدَةِ مِن بَیْتِ العَرَب
- منم سبزه رو ، هرکه مرا می شناسد پوست من سبزه است از نژاد عرب .
اینها سخنانی است که بر عَجَم بودن حُمران دلالت دارد .
اکنون ادلّه ای را می آوریم که عُروبت حُمران را ادّعا دارند ، سپس هریک از آنها را نقض می کنیم .
دلیل اوّل
عین التمر ، شهر عربی بود . عمر بن خطّاب آن را «قریة العرب» می نامید . طبیعی است که هرکه در آن اسیر شود باید از اهل آن باشد ؛ یعنی بی هیچ چون و چرایی عرب باشد .
ص: 321
پاسخ
این دلیل با دو مطلب نقض می شود :
1 . اینکه شهری عربی باشد ، از زندگی بعضی از عجم ها در آن یا وجود حامیان فارسی آنها باز نمی دارد .
2 . تکذیب عرب بودن حُمران از سوی مُصْعَب بن زبیر و عامر بن قیس و حجّاج بن یوسف ثقفی (و دیگران) مجالی برای شک در فارس بودن وی باقی نمی گذارد ؛ زیرا آنان از معاصران او بودند و عهد و دوران آنها به حُمران نزدیک بود ، او و سابقه اش را می شناختند ؛ زیرا قومیّت و دین ، دو امری اند که امکان ندارد کسی به آسانی و راحتی آن دو را انکار کند .
اینکه اینان ادّعای عرب بودن حمران را انکار کردند و حُمران خاموش ماند و از ردّ آنها دست کشید و به سوراخ خود خزید ، ادّعای عُروبت وی را تکذیب می کند .
دلیل دوّم
در کتاب های نسب شناسان آمده است که حُمران از قبیله نَمِر بن قاسط بود .
ابن کَلْبی (م 204 ه ) در نسب مَعَدّ بن عدنان اسامی فرزندان نَمِر بن قاسط را می آورد : تیم اللّه ، اَوس مَنات ، عبد منات [ و قاسط ] .
سپس فرزندان اوس بن مَنات را ذکر می کند که عبارت اند از : اَسْلَم ، صَعْب ، معاویه ، اسود .
پس از آن ، اولاد اَسْلَم بن زید بن مَنات را می آورد : سعد ، عائده ، عامر .
آن گاه به ذکر فرزندان سعد بن اَسْلَم بن زید بن مَنات می پردازد ومی گوید : از
ص: 322
آنهاست : صُهَیْب بن سِنان بن مالک بن عبد عَمْرو بن عقیل بن جَنْدَلَة بن جَذیْمَة بن کعب [ بن سعد بن اَسْلَم بن اَوس مَنات بن نَمِر بن قاسط ] صحابی پیامبر .. .
و از آنهاست حُمران بن اَبان بن خالد بن عبد عمرو بن عقیل [ بن جَنْدَلة بن جَذیْمَة بن کَعْب بن سعد بن اَسْلَم بن اَوس مَنات بن نَمِر بن قاسط ] کسی که به او
غلام عثمان بن عفّان و کاتب او گفته می شد .(1)
این متن بر عرب بودن حُمران و انتساب وی بدین قبیله دلالت دارد .
پاسخ
این دلیل را با امور چهارگانه زیر می توان رد کرد :
اوّل : معاصران حمران ، در بودن حمران از نَمِر بن قاسط تشکیک کردند و از وی خواستند از این انتساب دست بکشد .
انکار معاصران حمران ، پیش از انتساب حُمران به عُروبت از سوی اثبات گران است .
دوّم : در مقابل این ادّعا ، نصّ مورّخان و نسب شناسان دیگری قرار دارد که این نسبت را برای حُمران نپذیرفتند .
اشعری یمنی ، در التعریف بالأنساب نَسَب نَمِر بن قاسط را می آورد و حُمران بن اَبان را از آنها نمی شمارد .
همچنین ابن خلدون ، حُمران را در فهرست کسانی که آنها را از رجال نَمِر بن قاسط می شمارد ، نمی آورد .(2)
ص: 323
بسیاری از نَسَب شناسان و مورّخان ، همین رویکرد را دارند .
سوّم : در کتاب های تاریخ آمده است که چون اسیران عین التمر به مدینه رسیدند ، ابوبکر از اَنساب یکایک آنها پرسید . هر کدامشان به اندازه شناختی که از نسب خویش داشت ، او را باخبر ساخت . نوبت به کیسان که رسید گفت از «عَنزَه» است . عَبّاد بن رِفاعه (یکی از بنی هَدْم بن عَنْزة بن اَسد بن ربیعة بن نِزار)
در آن روز ، نزد ابوبکر حضور داشت . کیسان به طور خالص مال ابوبکر شد . عباد از ابوبکر خواست او را به وی ببخشد . ابوبکر کیسان را به عباد بخشید و عباد او را آزاد کرد .(1)
کیسان - از سوی ابوبکر به عَبّاد بن رِفاعه عَنَزی ، بخشیده شد . اگر حُمران از بنی نمر بن قاسط به شمار می آمد (و نَسَب و عشیره اش نزد آنها معروف بود) چرا یکی از بنی نمر را نمی بینیم که از ابوبکر بخواهد او را به وی هبه کند ؟
آیا اینکه چنین درخواستی از ابوبکر نشد بدان خاطر بود که این قبیله از میان رفته بود ؟ یا از رجال آنها در مجلس ابوبکر وجود نداشت ؟
اگر ابوبکر موالی را در میان قبایل آنها تقسیم کرد ، چرا نام حُمران را در میانِ قبیله نَمِر بن قاسط نمی بینیم ؟
چهارم : خود ابن کَلْبی از موالی است ، جدش از اسیران عین التَّمر می باشد . وی سنگ خودش را به سینه می زند .(2) از این رو ، سخنش در اینجا پذیرفته نیست .
ص: 324
دلیل سوّم
بعضی از مورّخان و نویسندگان ، تصریح دارند که اسیران عین التمر از غلامان عرب بودند که کسرا اسیرشان ساخت .
بَکْری (م 487 ه ) در معجم ما استعجم بیان می دارد :
در کنیسه عین التمر ، خالد بن ولید غلامانی از عرب را یافت که در دستِ کسرا گرو بودند . آنان در شام و عراق توزیع شدند . از آنهاست جدّ کَلْبی (عالم نسب شناس) ، جدّ ابن اَبی اسحاق حَضْرَمی نحوی ، جدّ محمّد بن اسحاق (صاحب المغازی) .
از اسیران عین التمر است حسن بن ابی الحسن بصری و محمّد بن سیرین ، هر دو غلامه جمیله ، دختر ابو قطبه انصاری .(1)
پاسخ
این ادّعا را می توان در چهار نکته پاسخ داد :
1 . تنها بکری این ادّعا را دارد و عینی در عمدة القاری آن را از وی نقل می کند . اینکه آمده است «آنان در دست کسرا گروگان بودند» سخن خود بکری یا سخن مشایخ مورّخ اوست ، نه سخن حمران یا دیگر اسیران ، ؛ زیرا آنان به صراحت نگفتند که آنها غلامان عرب گروگان در دست کسرا بودند ، بلکه فقط اشاره کردند که آنها گروگان بودند و گروگان اعم از این است که از غلامان عرب باشند یا از غیر عرب .
2 . حُمران با این سخن که : «نَحْنُ رَهْنُ أهل مَمْلکة» (ما گروگان اهل
ص: 325
مملکتیم) می خواست کاری کند که او و رفیقانش در دام بردگی خالد نیفتند . این سخن به معنای راست بودن ادّعای حمران نیست .
یعنی حمران می خواست به خالد بگوید : ما بندگان جنگجویان فارس و عربی که با شما می ستیزند نیستیم تا بتوان ما را به بردگی گرفت ، بلکه آنان ما را در مقابل چیزی گرو گرفتند و اکنون میانمان فکّ رهن شد .
یعنی می خواستند بگویند : ما فرزندانِ کسانی که با شما می جنگند نیستیم تا ما را به بردگی بگیرید ، بلکه نزد فرس گروگان بودیم ، اهل مملکت ، قدرت در اختیارشان بود ، ما را برده خود ساختند ؛ یعنی ما بنده حکومتی آنها بودیم ، نه برده خالص .
میان این دو فرق آشکاری هست : عبد مملُکت یا عبد مملَکت ، این است که حکوت بر مردمی چیره شود و اشخاصی را - که در اصل آزادند - به بردگی بگیرد ، بر خلاف «عبد قِنّ» که ملک خالص و محض مولاست .
پوشیده نماند که کلام حمران ، شبیه سخن اهل نجران به عُمَر است ؛ چراکه آنان به عمر گفتند : ما بنده مملکتیم ، برده خالص نمی باشیم .(1)
این سخن را گفتند تا به بردگی درنیایند ، لیکن خالد به کلام حُمران اهمیّتی نداد و او همه اسیران همراه او را به بردگی گرفت و میان غنیمت گیرانِ عرب تقسیم کرد .
3 . بَکْری حُمران را در میان کسانی که ادّعای عرب بودن آنها شده است ، نمی آورد و اگر هم ذکر می کرد او را سودی نمی بخشید ؛ زیرا دیگر اسیران
ص: 326
عین التمر را که به عنوان عرب ذکر کرده است ، همه شان عجم بودند ، هرچند بعضی از آنها جز این را ادّعا کردند .
از آن جمله است جدّ عبداللّه بن ابی اسحاق حضرمی که فَرَزْدق ، عُروبتِ وی را تکذیب می کند ، بلکه تصریح دارد که وی از موالی است :
فلو کان عبداللّه مولی هَجَوْتُه
ولکنّ عبداللّه مولی موالیا(1)
- اگر عبداللّه مولا (برده) بود هجوش می کردم ، لیکن عبداللّه مولای موالی (برده برده ها) است .
در اینجا می نگریم که معاصرانِ اسیران عین التمر ، کسانی از آنها را که ادّعای عرب بودن داشتند ، تکذیب کردند .
بعید نمی باشد که آنچه را درباره حمران گفته اند و او را پسر عموی صُهَیب دانسته اند به خاطر شباهتی است که میان آن دو وجود داشت .
از این نظر که حمران در عرب بودن مشکوک بود و متّهم شد که عرب بودن را به خود نسبت می دهد ، شبیه صُهَیب رومی است . عُروبتِ صُهَیب هم مشکوک بود و از سوی عمر به عجم بودن متّهم شد .(2)
ص: 327
کسی که به عُرُوبت صُهَیب قائل است ، ادّعا کرده است که پدر وی ، سنان بن مالک - یا عموی صُهَیْب - کارگزار کسرا در «اُبُلَّه» (بصره) بود .
منازل آنها در سرزمین موصل در روستایی ، در کنار فرات - که بعد از جزیره و موصل قرار داشت - بود . روم بر این ناحیه شبیخون زد و صُهَیب را - که پسری خُردسال بود - اسیر کرد . صُهَیب در روم پرورش یافت(1) و از این رو ، صُهیب رومی لقب یافت .
حُمران می خواست همین را به خالد بن ولید بگوید ؛ اینکه وی فرزند یکی از رجال عرب است ، فرس آنها را گروگان گرفت تا پدرانشان در خدمت به کسرا سستی نکنند . آنها نزد فرس بنده حکومت بودند ، نه برده خالص .
لیکن می توان گفت که این سخن با تعلیم یهود به آنان جور درنمی آید ، زیرا کسرا مجوسی بود ، نه یهودی .
پاسخ این است که زرتشتی بودن کسرا بدان معنا نیست که در فارس دیانت دیگری وجود نداشت ؛ به ویژه آنکه می دانیم دوستی نزدیکی میان یهود و فرس حکم فرما بود و این فارسیان بودند که یهود را از اسارت بابلی رهانیدند .
آنچه ادّعای حمران و اولادش را در انتساب به نَمِر بن قاسط ، به ویژه اَوس مَنات (یکی از شاخه های قبیله نَمِر) آسان و راحت ساخت این بود که افراد این بطن پیش از هجوم خالد - بر آنها - از میان رفتند یا خالد بقیّه آنها را نابود ساخت ؛
زیرا سرآمد آنها ، لبید بن عُتْبَة بن عبد عَمْرو بن عُقَیل را از میان بُرد .
«عبد عمرو» جدّ لَبید ، جدّ حُمران بن اَبان و نیز - بر اساس این ادّعا - جَدّ صُهَیب بن سنان ، است !
ص: 328
بنو نَمِر - شاخه ای از ربیعه عدنانی - همان بنو نَمِر بن قاسط اند . فرزندان نَمِر ، عبارت اند از : تیم اللّه ، اَوس منات ، عبد مَنات ، قاسط .
بنو اَوس بن مَنات را ، که حُمران و صُهَیب ادّعا کردند که از آنهایند ، خالد از میان برد . عدم وجود یکی از افراد این قبیله که انتساب حُمران و صُهیب را به خود برنتابد ، آنان را واداشت که انتساب به این قبیله را ادّعا کنند .
افزون بر این باید مناسبت میان «تَمری» و «نَمری» را در نظر داشت ؛ زیرا در متون اولیّه واژه «تمری» هست که سپس به «نَمِری» تبدیل شد .
4 . کسانی که از عین التَّمر اسیر شدند - از جمله حُمران - از غیر عرب و از عُلُوج بودند .
در نفح الطیب در شرح حال موسی بن نصیر آمده است :
گویند : ولید بن عبدالملک ، موسی بن نصیر (غلام عمویش ، عبدالعزیز بن مروان) را به کار گماشت .
و گفته می شد که وی بَکْری است ؛ زیرا اصالتِ پدرش نصیر ، از
علوج بود . خالد بن ولید در عین التَّمر به آ نها دست یافت ، ادّعا کردند که گروگان اند و از قبیله بکر بن وائل می باشند .
نصیر ، برده عبدالعزیز بن مروان شد . وی او را آزاد کرد .
به همین خاطر ، در وی اختلاف هست .
و گفته اند : وی لخمی بود .(1)
در اینجا نیز سردرگمی در نَسَبِ عربی اسیرانی که در «عین التمر» اسیر شدند ،
ص: 329
ملاحظه می شود . آنان به راست و چپ می روند و خود را گاه به این قبیله و گاه به آن قبیله می چسبانند ، و این نیست مگر به خاطر عدم عُرُوبت آنها .
دلیل چهارم
در شرح حال ابو العَتاهِیه در بغیة الطلب فی اخبار حلب آمده است :
در میان اسیران «عین التمر» جز سیرین (ابو محمّد بن سیرین) از
اولاد عجم نبود . ابوبکر به توزیع آنها دستور داد ، در میان عشیره هاشان تقسیم شدند . ابو سُوَید به عباد بن رِفاعه عَنَزی (یکی از بنی نَصْر) داده شد ؛ زیرا گفت از عَنَزه است . عباد او را به فرزندی پذیرفت و با وی در کوفه بود .(1)
این سخن ، دلیل عُرُوبت آنان (جز سیرین) است .
پاسخ
1 . در نقض آنچه گفته اند ، می گوییم : اگر ادّعای شما درست باشد (این ادّعا که بیشتر اسیران از عرب بودند و از اولاد عجم جز سیرین میان آنها نبود) چرا گزارش های تاریخی ، جز «کیسان» (ابو سُوَید) را به عنوان عرب نام نمی برد . اگر عربی غیر او در میان آنها بود ، نامش برده می شد .
2 . سخن ابن عدیم در «بغیة الطلب» بر زبان دیگران نیامده است . وی به تنهایی آن را می گوید و همین گویاست به اینکه این سخن ، نظر شخصی اوست (نه روایت از مشایخ) پس بر این سخن ، به عنوان دلیلِ تاریخی عُروبت دیگر اسیران ، نمی توان تکیه کرد .
ص: 330
3 . ثابت کردیم که میان اسیران عین التمر ، عجم های دیگری غیر از «سیرین» وجود داشتند (مانند «نصیر» پدر موسی که از علوجی بود که خالد بن ولید بر آنها دست یافت) حتّی بعضی از این اسیران ، مانند عبدالرحمان بن اَسْوَد (= کیسان ، معروف به ابو فَرْوَه) نمی توانست الفاظ عربی را درست ادا کند و بگوید : «ای عثمان ، ردّ مظالم کن» .(1)
بالاتر از این ، میان آنها کسانی بودند که به عجم بودن افتخار می کردند و جز به ازدواج در میان موالی تن نمی دادند ؛ مانند ابو بحر حَضْرَمی نحوی که بر عرب طعن می زد .(2)
* * *
اینها مهم ترین دلیل هایی اند که ادّعا شده است یا گاه برای استدلال بر عُروبت حمران ادّعا می شود و حال آنها به دست آمد .
نصوص دیگری که در عجم بودن وی صراحت دارند از این ادلّه بسنده است . این متون ، بیان می دارند که وی علج غیر عربی بود و بعدها خود را به عرب نسبت داد . ذهبی تصریح می کند که حُمران ، فقیه فارسی است .
این نسبت از سوی حمران و فرزندانش ، پس از ازدواج با زنی از بنی سعد و ازدواج فرزندانش در میان عرب ، ثابت شد . مصعب بن زبیر ، پس از رویداد «یوم الجُفْره» در حدود سال 70 هجری ،(3) به خاطر این کار به حُمران گوشه زد .
ص: 331
حجّاج بن یوسف ثقفی ، سخنش را به طور رسمی درباره وی ، در دوران پایانی زندگی اش گفت .(1)
افزون بر این ، در المعرفة والتاریخ اثر فَسَوی (م 280 ه ) آنجا که حمران و عامر بن عبدالقیس ، پیش زیاد بگو مگو کردند ، آمده است که حمران به او گفت :
خدا مانند تو را زیاد نکند .
عامر گفت : خدا مثل تو را میان ما فراوان سازد تا خیّاط و دَبَّاغ و کفّاش ما باشید .(2)
در العقد الفرید اثر ابن عبدالبر (م 328 ه ) آمده است :
حُمران به عامر گفت : خدا مثل تو را در میان ما فراوان نگرداند .
عامر به حمران گفت : خدا مثل تو را در میان ما زیاد کند .
به عامر گفتند : او تو را نفرین می کند و تو دعایش می کنی ؟!
عامر گفت : آری ، راه های ما را جاروب کنند ، کفش های ما را بدوزند و لباس هایمان را ببافند .(3)
باری ، ادّعای عُروبت حمران از سوی خودش ، و فرزندانش مطرح شد و پس از درآمدن وی در میانِ رجال دولت (و بعد از آنکه به بصره آمدند) جا افتاد ؛ زیرا آنها می خواستند نزد عرب دارای شأنی باشند و این شأن برای آنها به دست نمی آمد مگر اینکه از آنان به شمار آیند ؛ چراکه نسبتِ فارسی به آنها ، از جایگاه آنها - نزد عرب - می کاست .
ص: 332
حاصل کلام این است که حُمران عرب نبود و انتساب وی (و نیز انتساب
صُهَیب) به قبیله نَمِر بن قاسط ، به خاطر یکی از سه عامل زیر است :
انقراض رجال این قبیله بر اثر جنگ های پیاپی .
نبود رئیسی که از منافع این قبیله دفاع کند .
ضعف این قبیله و امکان انتساب هر کسی به آن ؛ چراکه در غالب موارد ضعیف می خواهد جایگاه خویش را با انتساب به این و آن ، قوی سازد .
ص: 333
نقش های مهمّی که حُمران (= طویدا) عهده دار شد ، بر اهمیتِ شخصیّت و نقش های سلبی او دلالت دارد . همه این اَدوار همراه است با مماشات وی با جاسوس های یهود و موالیانی که کینه اسلام را به دل داشتند ، همان ها که امروز «ستون پنجم» نامیده می شوند .
حمران یهودی بود ، سرانجام در زمان عثمان اسلام آورد و در سایه حکومت عثمان و دولت اموی و مروانی ، از نردبان ترقّی بالا رفت .
اکنون ادلّه یهودی بودن حُمران را در پیِ هم می آوریم :
1 . قول مُصعب بن زبیر به حُمران : ای فرزند یهودی ، تو یک علج نَبَطی بودی که در «عین التمر» اسیر شدی ،(1) پدرت «امی»(2) صدا زده می شد .(3)
2 . در «تاریخ دمشق»(4) و «تهذیب الکمال»(5) و «وفیات الأعیان»(6) (و دیگر کتاب ها) آمده است که چون خالد دژ عین التمر را فتح کرد ، در آن چهل غلام ختنه شده یافت .
ص: 334
ختنه از سنّت های یهود است .(1) آنان فرزندانشان را ختنه می کنند برخلاف نصارا که به ختنه ایمان ندارند و این کار در نزد آنها واجب نیست ،(2) بلکه در انجیل «برنابا» (1/2) سخنی آمده است که ختنه را رد می کند .(3)
این مطلب دلالت دارد که همه غلامانی که در عین التمر به اسارت درآمدند ، از یهود بودند ؛ زیرا همه شان ختنه شده بودند .
ابن عبدالبر در التمهید می نگارد :
حُمران بن اَبان از اسیران عین التّمر بود . وی اوّلین اسیری است که در خلافت ابوبکر به مدینه درآمدند .
خالد او را اسیر ساخت . دید غلامی سفید پوست ، ختنه شده و باهوش است . وی را برای عثمان فرستاد و عثمان او را آزاد کرد .(4)
3 . غلامانی که در کنیسه یهود در یکی از قریه های عین التّمر به اسارت درآمدند ، نوشتن و احکام دین را در مدارسشان می آموختند .(5)
در تاریخ یعقوبی (م 284 ه ) سخنی است که این امر را بیان می دارد :
خالد اسیران بسیاری از آنها را گرد آورد و به مدینه فرستاد . به
ص: 335
کنیسه یهود گروهی را مأموریّت داد و از آنها بیست غلام [ به اسارت ] گرفت .(1)
ابن حِبّان از مالک نقل می کند که وی ، تتبّعُ (پی جویی) غزوات پیامبر را از اولاد یهود [ که ماجراها را به خاطر داشتند ] از سوی ابن اسحاق (صاحب المغازی) برنمی تافت [ و معتقد بود که راوی باید راست گو ، عادل ... باشد ] .(2)
این امر اشاره دارد که دیگر اسیران هم یهودی بودند .
شلبی از کتاب العجائب والغرائب (اثر بیرونی) از موسی بن نصیر نقل می کند که وی از اهل کتاب یهودی بود ، اسلام آورد و بر «مغرب» امارت یافت .
پیش از این ، از «مُصنّف ابن اَبی شیبه» و «اخبار القضاة» نقل کردیم که کَعْب بن سَوَّار ، محمّد بن سیرین را به کنیسه می آورد و تورات بر سرش می گذاشت .
این کار ، در یهودی بودنِ این اسیر صراحت دارد .
مانند این ، قول مرزبانی درباره عبداللّه بن عبدالأعلی است به اینکه وی در دینش متّهم بود .
اینکه آورده اند این اسیران - از جمله حُمران - انجیل می آموختند ، تسامحی است ؛ زیرا بر تورات (کتاب یهود) انجیل نیز اطلاق می شود ، چراکه هم عهد قدیم (تورات) و هم عهد جدید (انجیل) را در بر دارد .
نسبت به «کنیسه» هم همین حال جاری است . این مکان در اصل ، محلّ عبادت یهود بود ، سپس بر محلّ عبادت نصارا اطلاق شد .
ص: 336
4 . وجود مدارس علمی یهودی در اطراف شهر «عین التّمر» در منطقه ای که «نقیره» نامیده می شد و اسارت حمران در آن ، به یهودی بودن وی اشاره دارد .
5 . قول مُصعب بن زبیر ، حجّاج بن یوسف و اَقوال بزرگانی مانند ابن قُتَیبه ، ابن حجر ، ابن عبدالبر - همه - بیانگر یهودی بودن حُمران است .
ابن قُتَیبه (م 276 ه ) در المعارف می گوید :
حمران را ... ختنه شده یافت . وی یهودی و نامش «طویدا» بود .(1)
ابن حجر (م 851 ه ) در نزهة الألباب فی الألقاب می نویسد :
طورط ، لقب حُمران بن ابان - غلام عثمان - است . وی یهودی بود ، سپس اسلام آورد .(2)
6 . اختلاف نقلِ وضویی حُمران با نقلِ وضویی اهل بیت علیهم السلام (که از رسول
خدا صلی الله علیه و آله نقل می کنند) بلکه تشابه وضویی را که حُمران از عثمان نقل می کند با وضوی یهود ، به یهودیّت حمران رهنمون است و همه موارد پیشین را تأکید می کند .
ص: 337
متون دیگری هست که می توان از آنها نصرانی بودن حُمران (نه یهودی بودن او) را استفاده کرد .
گزارش هایی بیان می دارند که اسیرانی را که در آن معبد یافتند ، انجیل می آموختند .(1)
این امر ، بیانگر نصرانی بودن آنهاست ؛ زیرا یهود انجیل را نمی آموزند ، به عکس نصارا که هم عهد قدیم (تورات) وهم عهد جدید (انجیل) را یاد می گیرند.
پاسخ
این کلام ، حرف باطلی است ؛ زیرا همه نقل ها به طبری باز می گردد و طبری این سخن را از سیف بن عُمَر ضَبّی روایت می کند . وی بسیار حدیث جعل می کرد و به بی دینی متّهم است و متروک می باشد و احادیث او ، در شمار احادیث ضعیف اند .
این زیادات که «یتعلّمون الإنجیل» (در آنجا انجیل می آموختند) در دیگر متونی که دیگر مورّخان نقل کرده اند ، وجود ندارد .
متن سخنی که سیف بن عُمَر حکایت می کند ، چنین است : «خالد در بیعه آنها چهل غلام یافت که انجیل می آموختند» .
لفظ «بِیعه» (کنشت) مخصوص یهود می باشد . از این رو ، ذکر انجیل ، تحریفی از سوی سیف یا تساهُلی آسیب زاست .
ص: 338
دیانتِ غالب در میان عرب (به ویژه قبیله نَمِر بن قاسط) نصرانی بود . اگر حمران ، عرب و از نَمِر بن قاسط به شمار آید ، باید نصرانی باشد ، نه یهودی .
پاسخ
این ادّعا ثابت نشده است ، حتّی اگر به عُروبت حُمران قائل شویم و او را از قبیله نَمِر بن قاسط بدانیم ، ضرورتی ندارد که هر عربی و پیروان این یا آن قبیله عرب ، از نصارا باشد . یهودی ، نصرانی ، صابئی ، مشرک در میان اعراب و در هر یک از قبایل آنها (از جمله در قبیله نَمِر بن قاسط) وجود داشت .
در بسیاری از متون ، تنها واژه «کنیسه» هست که مُعَرَّب واژه «کنشت» می باشد ، بلکه اصل لفظ «کنیسه» برای محلّ عبادت یهود به کار می رفت ، سپس به محلّ عبادت نصارا اطلاق شد .(1)
بغدادی در خزانة الأدب در قول اَخطل می گوید :
لیت کانت کنیسة الروم إذ
ذاک علینا قطیفة وخباء
- کاش کنیسه روم می بود ؛ زیرا ما را می پوشاند و پنهان می ساخت .
کنیسه - در اینجا - عبادتگاه نصاراست . اصل آن عبادتگاه یهود بود ، معرب «کنشت» به زبان فارسی .(2)
در مصباح المنیر می خوانیم :
کنیسه محلّ عبادت یهود است و بر محلّ عبادت نصارا [ نیز ] اطلاق می شود .(3)
ص: 339
بنابراین ، متون تراثی ، از انجیل آموختنِ حُمران تهی است ، به جز آنچه را سیف بن عُمَر می آورد .
نیز یک نص را هم در مسیحیّت حمران نمی یابیم ، همه نصوص یهودی بودن او را بیان می دارند و قرائن فراوان ، مجالی برای شک در یهودیّت او باقی نمی گذارند .
بدین سان ، دریافتیم که شخصیّت حُمران و کسانی که با او اسیر شدند ، شخصیّت های خطیری اند که باید در آنها درنگ کرد و از یادشان نبرد ؛ به ویژه حُمران که ناشر وضوی عثمان بن عفّان و راوی آن تا سال 80 هجری است .
بحث درباره حمران ، بحث تاریخی ، اعتقادی و رجالی است که به علم حدیث ارتباط می یابد ؛ زیرا حمران از رجال حدیث از رسول خداست .
امامان جَرح و تعدیل ، این شخصیّت را خوب نمی کاوند و به اَدای حقّ وی نمی پردازند ، تنها به عبارات کلّی اکتفا می کنند . یکی می گوید : «فقیه فارسی است» دیگری می گوید : «از راویان ثقه تابعی است» ، دیگری او را «از علمای بزرگ و اهل رأی و شرف» می شمارد .
در حالی که این پژوهش روشن ساخت که وی نه فقیه است و نه فردی ثقه می باشد و آن گونه که گفته اند ، از علمای بزرگ به شمار نمی آید .
حُمران روایات چندی را از افراد معدودی روایت می کند که شمار آنها (از سال 12 تا سال 80 هجری) از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمی رود .
وی رشوه گرفت و اسرار خلافت را فاش کرد و نقش های مهمّی را در سیاست و حکومت ایفا نمود .
ص: 340
حُمران به طور به راستی متمرکز ، وضوی عثمانی را پذیرفت . این نکته از خلال کثرت روایتش و خلوت با این و آن به دست می آید . وی پیش از آنکه از او درباره وضوی عثمان و وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله بپرسند ، آن را روایت می کرد .
و اینها همه به دست می دهد که اقوال مدح درباره حمران ، عاطفی و برای اَغراض خاصّی است و در ورای آنها مقاصد و اهداف معلومی وجود دارد .
حتّی اینکه می گویند وی عرب بود یا در عجم بودن و یهودیّت او تشکیک می کنند ، برای دو چندان ساختن معلوماتی است که درباره او هست و این معلومات را خاکستری ساختن تا نتوان بر آنها اعتماد کرد .
به نظر نگارنده ، بهترین شخصی که حمران را از نظر رجالی معرّفی می کند ، بشّار عوّاد است ، آنجا که می نگارد :
اَحَدی جز ابن حِبّان و ذهبی را ندیدم که حُمران را توثیق کند ... از مجموع شرح حال وی به دست می آید که این شخص بدان پایه امین نبود که این امانت ، به توثیقِ مطلق وی بینجامد .. .(1)
سؤال این است که : اگر حال حُمران بدین گونه است ، چرا روایت او را در وضو ، از صحیح ترین روایات شمرده اند ؟!
اگر پژوهشگر در سیره حمران نیک بیندیشد و درنگ ورزد ، درمی یابد که وی در قتلِ عثمان نقش مهمّی داشت ؛ زیرا وی به دستور مروان به والی عثمان در مصر نوشت که شورشیان بر عثمان را هنگام بازگشت - پیش او - به قتل برساند ، سپس بی آنکه عثمان بداند ، مُهر عثمان را بر آن نامه زد .
ص: 341
این کار اینان ، بر خلاف وعده ای بود که عثمان به آنها داد که والی را برکنار سازد و خواسته هایشان را برآورد .
در البدء والتاریخ آمده است :
چون عثمان به آن قوم آنچه را می خواستند [ وعده ] داد ، مروان بن حکم (که انگشتر عثمان را به همراه داشت) به حُمران بن اَبان - کاتب عثمان - گفت :
این شیخ سست و خرفت شده است . برخیز و به ابن اَبی سَرْح بنویس که گردن کسانی را که علیه عثمان شوریدند ، بزند . آن دو این کار را انجام دادند .. .(1)
در تاریخ المدینه می خوانیم :
چون اهل مصر از نزد عثمان بازگشتند ، سواری را دیدند که هم عرض آنها راه می پیماید [ به او ] شک کردند ، او را گرفتند و تفتیش کردند ، امّا چیزی نیافتند . شخصی از آنها گفت : شاید حاجت شما در آن مَشک باشد !
آنان مشک را نگاه کردند ، دیدند نامه ای به ابن اَبی سَرْح در آن هست و در آن آمده است :
هرگاه فلا نی و فلا نی بر تو درآمد ، گردنشان را بزن .
آنان پیش عثمان بازگشتند و گفتند : این مهر تو بر این نامه است ، آیا توبه ات این بود ؟
ص: 342
عثمان گفت : من آن را ننوشتم و بدان امر نکردم و سوگند خورد که این نامه از او نیست .
گفتند : مهر تو بر آن است !
عثمان گفت : مهرم به دستِ فلا نی - مروان یا حُمْران - است .. .(1)
در اَنساب الأشراف (پس از بیان احتجاج شورشیان علیه عثمان درباره نامه ای که نوشت و انکار آن از سوی عثمان) آمده است :
انگشتر (مهر) عثمان ، نخست در دست حُمران بن اَبان بود . سپس هنگامی که حمران به بصره کوچید ، مروان آن را گرفت و همراه او بود .(2)
حُمران بن اَبان (بر اساس تحقیق نگارنده) پیش از آنکه عثمانی و اَموی باشد ، مروانی بود ؛ زیرا منافع مروان و اولادش را بر منافع عثمان و اموی ها ترجیح می داد . پس از صلح امام حسن با معاویه ، ضدّ معاویه دست به کار شد و خطّ مروانی را در مقابل خطّ اموی ، یاری رساند .
نیز وی در سال 71 هجری در «یوم الجُفْرَه» در کنار عبدالملک بن مروان علیه مُصْعب بن زبیر به پا خاست .
در الفتوح (اثر ابن اَعْثَم) ماجرای جهیدن حُمران بر [ کرسی امارت ] بصره ، در سال 41 هجری و یاری مروانی ها از سوی او ، آمده است . در آن می خوانیم :
بیعت حسن با معاویه به اهل بصره رسید . بلوا کردند و گفتند : تن نمی دهیم که حکومت به دست معاویه افتد . شخصی از آنها که
ص: 343
حُمران بن اَبان نامیده می شد ، به پا خاست و حکومت بصره را به دست گرفت و سوی حسین بن علی فراخواند .
این خبر به معاویه رسید ، عمرو بن اَبی اَرطات (برادر بُسر) را فراخواند ، لشکری به دستش داد و به بصره فرستاد .
عمرو با لشکرش پیش می آمد ، آشوبگران پراکنده شدند و از منزل هاشان بیرون نیامدند .. .(1)
این خبر اگر راست باشد ، موضع تخریبی از سوی حُمران است ؛ چراکه وی امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام را دوست نداشت ، بدون آگاهی امام حسین علیه السلام سوی او دعوت کرد تا در صفِ اسلام شکاف ایجاد کند .
افزون بر این ، تنها ابن اعثم این خبر را نقل می کند . دیگران روایت کرده اند که وی پس از صلح امام حسن (در سال 41 هجری) بر بصره تسلّط یافت ، سپس آن را به بُسر بن ارطات (که معاویه به بصره فرستاد) سپرد .
حمران ، بار دیگر پس از قتل مصعب بن زبیر - در سال 72 هجری - بر بصره سیطره یافت . وی و عبیداللّه بن اَبی بَکْرَه ، بر سر ولایت بصره کشمکش کردند . حمران از عبداللّه بن اَهْتَم یاری خواست و ولایت بر بصره را به دست آورد .
حمران نزد بنی اُمیّة منزلتی داشت ، از این رو ، بصره را به خالد بن عبداللّه تسلیم کرد(2) .
ص: 344
در هر حال ، مروان و حمران ، پشت فتنه هایی بودند که از فتنه قتل عثمان آغاز شد و به تقسیم مسلمانان در وضو ، ختم شد .
به نظر نگارنده ، وارسی نقش حمران و مروان در قتل عثمان - به راستی - مهم است و آرزومندیم بتوانیم آن را در بحثی جداگانه - ان شاء اللّه - بیاوریم .
باری ، حمران بن اَبان با اینکه دربان و کاتب عثمان و مورد اعتماد وی بود ، چندین بار به مولایش خیانت کرد ، از مهم ترین آنها افشای اَسرار خلافت بود .
در تاریخ یعقوبی آمده است :
روایت است که عثمان مریض شد و بیماری اش شدّت یافت . حُمران بن ابان را خواست و عهدنامه ای را برای شخص بعد از خود نوشت و جای اسم را خالی گذاشت .
سپس عثمان به دست خود [ در آن جای خالی ] نوشت : «عبدالرحمان بن عوف» و آن نامه را پیچید و بست و سوی اُمّ حبیبه (دختر ابو سفیان) فرستاد .
حُمران در راه نامه را خواند [ و به آن نام پی برد ] نزد عبدالرَحمان
آمد و او را از ماجرا باخبر ساخت .
عبدالرَّحمان به شدّت خشمناک شد و گفت : من او را آشکارا به کار گماشتم و او مرا مخفیانه ولایت می دهد .
این خبر پر و بال یافت و در مدینه انتشار پیدا کرد . بنی امیّه به خشم آمدند . عثمان ، حُمران را (که غلام آزاد شده او بود) فرا خواند و او
ص: 345
را صد ضربه تازیانه زد و به بصره فرستاد .
همین امر ، سبب دشمنی میان او و عبدالرَّحمان بن عوف شد .(1)
در تاریخ دمشق (و دیگر کتاب ها) از لَیْث بن سعد روایت است که :
عثمان بن عفّان از بیماری ای رنج می برد ، ترسید که بمیرد . از این رو وصیّت کرد و عبدالرّحمان بن عوف را جانشین خود ساخت .
عبدالرّحمان در حج به سر می برد . کسی که کتابت این وصیّت را عهده دار شد ، حُمران - غلام آزاد شده عثمان - بود . عثمان به حُمران گفت که اَحَدی را از این وصیّت باخبر نسازد .
عثمان از آن بیماری بهبود یافت و عبدالرّحمان از حج باز آمد ، حمران را دید و از او حال عثمان را جویا شد . حمران او را از مرضی که عثمان گرفت خبر داد و پنهانی به وی گفت که عثمان او را جانشین خود ساخت .
عبدالرّحمان به حُمران گفت : این چه کاری بود که کردی ؟! باید به او خبر دهم [ که تو این راز را به من گفتی ] .
حُمران گفت : در این صورت ، واللّه ، مرا هلاک می سازی .
عبدالرّحمان گفت : نمی توانم این کار را وانهم [ باید به او
بگویم ] تا چون تویی را در چنین امری امین خویش نسازد ، لیکن تا برایت امان نگیرم این کار را نخواهم کرد .
عبدالرّحمان به عثمان گفت : یکی از کسانت گناهی کرده است که
ص: 346
وبالی بر تو در عفو از او نیست ، گناهش را به تو نگویم مگر اینکه او را امان دهی .
عثمان گفت : این کار را کردم [ و امانش دادم ] .
عبدالرّحمان رازی را که حمران به او گفت به عثمان خبر داد . عثمان حُمران را صدا زد و گفت : یا باید تو را صد تازیانه بزنم یا از پیشم [ از این شهر ] بیرون شو .
حُمران خروج [ از مدینه ] را برگزید و سوی کوفه بیرون آمد .(1)
جمله «خرج إلی الکوفه» (سوی کوفه رهسپار شد) در«تاریخ دمشق» و«تاریخ الإسلام» (اثر ذَهَبی) آمده است ، لیکن با متون دیگر سازگار نمی افتد که در آنها آمده است عثمان حمران را به بصره تبعید کرد .
در روایت ابن شَبَّه (که پیشتر از متن ابن عساکر و ذَهَبی است) آمده است : «فاختار الخروج إلی العراق» ؛ خروج سوی عراق را برگزید .
با وارسی درمی یابیم که اولاد حُمران و اراضی و اَنهار و حمّام وی (همه شان) در بصره در دو سوی نهرند ، نه در کوفه .
صاحب تاریخ المدینه ماجرای افشای راز عثمان را به وسیله حُمران می آورد ، سپس می نویسد :
حمران خروج سوی عراق را انتخاب کرد و در آنجا - به خاطر مکانتی که پیش عثمان داشت - مال و فرزندانی به دست آورد . آنان
ص: 347
در عراق ، دارای عدد [ و افراد ] و شَرَف و اموال شدند .(1)
همچنین خبر را به سند دیگری می آورد و در آن آمده است :
عثمان بن عفّان به خون ْ دماغی مبتلا شد . حمران را صدا زد و گفت : خلافت را پس از من برای عبدالرّحمان بنویس . وی این کار را کرد ، سپس نزد عبدالرّحمان رفت و گفت : مژده ای [ برایت ] دارم ! عبدالرّحمان پرسید : آن مژده چیست ؟ حمران گفت : عثمان خلافت را پس از خود برای تو نوشت .
عبدالرّحمان پیش عثمان آمد و گفت : آیا سزامند توست که عهد خلافت را - پس از خود - برای من بنویسی ؟! خدا می داند که می ترسم بدان خاطر که در میان خانواده ام عدالت نورزیده باشم ، مرا حسابرسی کند ، چه رسد به امّت محمّد !
عثمان گفت : این تصمیم را برایت گرفتم ، آیا حُمران خبرت داد ؟
عبدالرحمان گفت : آری .
عثمان [ حمران را فراخواند و به او ] گفت،: ای حُمران با خدا عهد بستم که تا ابد در جایی که من ساکنم تو نباشی ، سپس او را از مدینه تبعید کرد .. .(2)
ابن سعد در الطبقات الکبری می نگارد :
سبب نزول حُمران به بصره این شد که وی بعضی از اَسرار عثمان
ص: 348
را فاش ساخت . خبر آن به عثمان رسید . عثمان گفت : در این شهر سکونت مکن .
حمران از مدینه کوچید و در بصره فرود آمد و در آنجا اموالی به دست آورد و دارای نسلی شد .(1)
ابن شَبَّه ، برای تازیانه زدنِ عثمان غلامش «بحران» را سبب دیگری می آورد .
پیداست که در این سخن «بحران» تصحیف «حُمران» است ؛ زیرا عثمان غلام و دربانی به نام «بحران» نداشت .
وی ، می گوید :
برای ما حدیث کرد علی بن محمّد ، از عیسی بن یزید ، از شیخی از اهل مکّه ، از عبدالملک بن حُذَیفه ، گفت :
مُغیرة بن شعبه با مالی از کوفه بر عثمان درآمد . اصحابش به او گفتند : با مالی که به امیر مؤمنان پیشکش کردی ، شادی اش را چگونه دیدی ؟
گفت : صورتی را دیدم که مرا هرگز به کوفه باز نخواهد گرداند .
پرسید : از کجا این را دانستی ؟
گفت : آن را به شما نخواهم گفت .
مُغیره برای «بحران» (دربان عثمان) جعاله قرار داد که هرگاه عثمان کسی را بر کوفه گماشت ، خبرش را به او بدهد .
ص: 349
[ پس از آنکه عثمان این کار را کرد ] دربان عثمان پیش مُغیره آمد و گفت : عثمان سعد بن اَبی وقّاص را بر کوفه گماشت .
مُغیره نزد عثمان آمد و گفت : ای امیر مؤمنان ، آیا کسی از من به تو شکایت کرد ؟ آیا از من خبر ناخوشایندی به تو رسید ؟
عثمان پرسید : ماجرا چیست ؟ [ چرا این پرسش ها را می کنی ؟ ]
مُغیره گفت : چرا مرا برکنار کردی و سعد را به کار گرفتی ؟
عثمان پرسید : این کار شده است ؟
مُغیره گفت : آری .
عثمان پرسید : چه کسی آن را به تو خبر داد ؟
مُغیره گفت : امر شایع تر از این است [ که یک نفر خبر دهد ] .
عثمان سوی سعد پیک فرستاد . وی آمد . پرسید : آیا اَحَدی را [ از این امر ] باخبر ساختی ؟ سعد گفت : نه .
عثمان سوی مُغیره مأمور فرستاد [ وی آمد ] عثمان گفت : به خدا سوگند ، یا خبر می دهی که چه کسی این را به تو خبر داد یا خونت را می ریزم .
مُغیره گفت : قصه را برایت می گویم و او را از ماجرا خبر داد .
عثمان بحران را فراخواند و او را شصت تازیانه زد و سرش را تراشید و دستور داد در بازار بگردانند .
هُوذه سُلَمی ، سرود :
لاَ بَعْدَ بحران یُفْشِی سِرَّنا ملکٌ
سِتُّون سوطاً وَرَأْس بعد مَحْلُوق
ص: 350
وَطیف فی السُّوق أَعلاها وأَسفلِها
لم یَلْقَه قبله فی النّاس مَخلوق
- پس از بحران راز ما را غلامی فاش نمی سازد [ بحران که فاش ساخت ] 60 تازیانه خورد و سرش تراشیده شد .
- در بالا و پایین بازار او را گرداندند . پیش از آن ، در میان مردم مخلوقی او را (بدین حالت) ندید .
مردمانی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را بر عثمان عیب گرفتند . از این رو عثمان او را آزاد ساخت .(1)
حُمران که ذهبی او را فقیه می شمارد ، با زنی در حال عدّه ازدواج کرد .
طبری دو روایت از سیف بن عُمَر (سیف این دو روایت را برای سرپوش گذاشتن بر رسوایی عثمان و نقشه اش با عبدالرّحمان بن عوف ، جعل می کند) می آورد و آن دو ، بدین گونه اند :
حُمران با زنی در عدّه ازدواج کرد . عثمان میان آن دو جدایی
انداخت . حمران را تازیانه زد و به بصره تبعید کرد .
چون آنچه را خدا خواست انجام یافت و خبرهای خوشی از حمران به عثمان رسید . به او اجازه داد [ به مدینه بیاید ] وی در مدینه ، برعثمان درآمد .(2)
ص: 351
در تاریخ طبری از سیف بن عُمَر نقل است که گفت :
حُمران بن اَبان زنی را در عدّه به عقد خود درآورد . عثمان وی را تنبیه کرد و میانشان جدایی انداخت و حُمران را به بصره تبعید کرد .
حُمران در بصره با عبداللّه بن عامر بن کُرَیز [ حاکم بصره ] همدم شد . روزی برای رفتن پیش عامر بن عبدالقیس مذاکره کردند .
عامر بن عبدالقیس از مردم کناره گرفته بود . حمران گفت : آیا
نمی پسندید که من بر شما سبقت گیرم و به او خبر دهم .
حمران رهسپار شد و بر عامر بن عبدالقیس - در حالی که از روی
مصحف قرآن می خواند - در آمد و گفت : امیر [ عبداللّه بن عامر ] می خواهد پیش شما بیاید ، دوست داشتم باخبرت سازم .
عامر بن عبدالقیس ، قرائتش را قطع نکرد و به وی رو ننمود .
حُمران از نزد وی برخاست و بیرون آمد ، چون به در خانه رسید ، ابن عامر او را دیدار کرد . حمران به او گفت : از نزد کسی می آیم که برای آل ابراهیم فضلی بر خود نمی بیند .
ابن عامر از عامر بن عبدالقیس اجازه گرفت ، بر او درآمد و کنارش
نشست . عامر مصحف را بست و ساعتی با وی سخن گفت .
ابن عامر به وی گفت : آیا سایه ات را بر سر ما نمی اندازی ؟ عامر گفت : سعد بن اَبی العرجاء ، شرف [ بزرگی و ریاست ] را دوست دارد .
ص: 352
ابن عامر گفت : آیا تو را کارگزار نسازیم ؟ عامر گفت : حُصَین بن ابی الحُر کارگزاری را دوست دارد .
ابن عامر گفت : آیا به تو زن ندهیم ؟ عامر گفت : ربیعة بن عسل
شیفته زنان است .
ابن عامر گفت : حُمران می پندارد که تو برای آل ابراهیم بر خود
فضلی نمی بینی ! عامر مصحف را گشود ، در آغاز صفحه این آیه بود و وی از همان جا شروع به خواندن کرد : « إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِین » ؛(1) خدا آدم و نوح وآل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید .
چون به حُمران بی اعتنایی شد [ وی آن را به دل گرفت و ] به تفتیش عقاید عامر پرداخت و از وی سعایت نمود . اقوامی برایش شهادت دادند و عثمان او را به شام تبعید کرد .
آن گاه که به علمِ وی پی بردند ، به وی اجازه بازگشت دادند . امّا عامر سرباز زد و در شام ماند .(2)
در تاریخ ابن خلدون آمده است :
حُمران بن ابان نیز (بدان خاطر که عثمان او را برای ازدواج با زنی در عدّه ، تازیانه زد و به بصره تبعید کرد) کینه عثمان را به دل گرفت و در بصره ، ملازم ابن عامر شد .
ص: 353
در بصره ، عامر بن عبدالقیس می زیست که زاهدی تارک دنیا و ریاضت کش بود .
حمران ، ابن عامر را علیه او تحریک کرد ، امّا سعایت وی در او
نگرفت .
سپس عثمان به حمران اجازه داد [ که از تبعید درآید ] وی به همراه قومی به مدینه آمد ، آنان از عامر بن عبدالقیس بدگویی کردند که : ازدواج نمی کند ، گوشت نمی خورد و به نماز جمعه حضور نمی یابد .
عثمان ، عامر را پیش معاویه فرستاد و در آنجا ماند تا بی گناهی اش
روشن گردید و معاویه فضل و حقّ او را شناخت و گفت : پیش صاحبت [ حاکم عراق ] برگرد .
عامر گفت : به شهری که اهل آن نسبت به من نارواها بستند ، باز
نمی گردم .
عامر در شام ماند . فراوان عبادت می کرد و تا زمان مرگ تنها در سواحل زیست .(1)
در العقد الفرید می خوانیم :
روایت است که حمران (غلام عثمان) نزد عبداللّه بن عامر (حاکم
عراق) پیرامونِ بدگویی عامر بن عبدالقیس از عثمان و طعن بر او ، سخن چینی کرد ، امّا عامر ، آن را انکار کرد .
حمران به وی گفت : خدا مثل تو را در میان ما زیاد نگرداند !
ص: 354
عامر در پاسخ گفت : خدا مثل تو را میان ما فراوان سازد !
به عامر گفتند : او تو را نفرین می فرستد و تو او را دعا می کنی !
عامر گفت : آری ، راه های ما را بروبند ، کفش هایمان را بدوزند ، لباس هایمان را ببافند .. .(1)
از لوط بن یحیی و ابن عَوانه روایت است که :
عامر بن عبد قَیْس بر امارت عثمان و سیره او خُرده می گرفت .
حمران بن ابان (غلام عثمان) خبر وی را به عثمان نوشت . عثمان به عبداللّه بن عامر بن کُرَیْز نوشت ، عامر را سوی وی رهسپار سازد (ابن عامر این کار را کرد) .
چون عامر بر عثمان درآمد ، عثمان دید مردم به خاطر عبادت و زهد عامر ، آوارگی و پریشان سازی او را کاری نادرست می دانند ، با عامر مهربانی کرد و او را گرامی داشت و به بصره بازگرداند .
دیگران گویند : عثمان ، عامر را به شام تبعید کرد ، سپس به بصره
بازگرداند .(2)
سبب حقیقی در تبعید عامر بن عبدالقیس ، انتقاد وی از عثمان بود . حُمران جاسوس عثمان به شمار می آمد .
آنچه را سَیْف جعل کرده است و طبری و دیگران از وی نقل می کنند در برابر حقیقت پایدار نمی ماند .
ص: 355
در فتوح البلدان آمده است :
حمران بن اَبان (که در عین التّمر به اسارت درآمد) به مُسَیَّب بن نَجَبَه فزاری تعلّق گرفت . عثمان بن عفّان او را خرید ، به وی کتابت آموخت و او را کاتب خویش ساخت .
سپس عثمان بر حمران خشم گرفت ؛ زیرا عثمان ، وی را برای وارسی ماجرای ولید بن عُقْبَة بن اَبی مُعَیط - که برایش خبر آوردند - فرستاد . حمران از ولید رشوه گرفت و آنچه را درباره اش گفته بودند ، تکذیب کرد .
پس از آن ، عثمان به صحّت ماجرای ولید[ شراب خواری و ... ] یقین یافت و بر حمران خشم گرفت و گفت : «هرگز در اینجا ننشین
و نمان» و او را به شهری غیر از مدینه مخیّر ساخت .
حمران بصره را انتخاب کرد و از عثمان خواست خانه بزرگی به وی - در بصره - واگذارد .
عثمان این درخواست را زیاده خواهی دانست و به ابن عامر گفت :
خانه ای مانند منزل خویش را به او ارزانی دار .
ابن عامر خانه ای را که در بصره داشت به او داد .(1)
در مختصر تاریخ دمشق می خوانیم :
عثمان حُمران را به کوفه فرستاد تا درباره کارگزار آن پرس و جو
ص: 356
کند . وی به عثمان دروغ گفت ، عثمان هم او را از جوار خویش بیرون راند . از این رو ، وی در بصره سکنا گزید .(1)
در معجم البلدان آمده است :
عثمان بر حُمران خشمناک شد ؛ زیرا خبرهایی از ولید بن عُقْبَه بن اَبی مُعَیط به عثمان رسید ، وی حُمران را برای وارسی ماجرا فرستاد ، حُمران از ولید رشوه گرفت و آنچه را درباره اش گفته بودند ، تکذیب کرد .
سپس صحت آن خبرها برای عثمان ثابت شد ، بر حُمران خشم گرفت و گفت : «هرگز نزدم سکونت مورز» و او را مخیر ساخت که شهری غیر از مدینه را برگزیند .
حمران بصره را انتخاب کرد و از عثمان خواست خانه ای بسیار بزرگ در بصره به او واگذارد .
عثمان آن را زیاده خواهی دانست و به ابن عامر گفت : خانه ای مثل یکی از خانه هایت را به او بده .
ابن عامر ، دار حمران را - که صاحب آن عُتْبَة بن عبداللّه بود - به او وا نهاد (این خانه در بصره در کوچه بنی سَمُرَه قرار داشت) .(2)
ص: 357
ضرب سکّه ، در میان اعراب ، در زمان عثمان رواج یافت و این کار با اندکی تغییر در سکه های دوران ساسانی صورت گرفت .
بر روی سکه ، بیشتر تصویر نیم رخ «خسرو پرویز» (به علت فراوانی و دسترسی به قالب های آن) دیده می شود که درون یک دایره و نیم دایره محصور است . در مقابل پادشاه ساسانی ، نام خلیفه یا حاکم اموی ، به خط پهلوی و گاه به خط کوفی ، نقش بسته است .
در حاشیه خارجی دایره ، تصاویر ماه و ستاره ، حک شده اند و در فاصله های میان آنها ، شعارهای اسلامی (مانند : بسم اللّه ، بسم اللّه ربّی ، ربّی اللّه ... ) به خط کوفی نوشته شده اند .
ویژگی ها و نشانه هایی دیگری نیز در پشت و روی این سکه های درهم و دینار و ... به چشم می خورد که ذکر آنها در اینجا سودمند به نظر نمی رسد .
مهم این است که خلفای اموی (معاویه ، عبدالملک بن مروان و ... ) به ضرب سکه دست یازیدند و حاکمان و والیانی که از طرف آنها منصوب می شدند ، به نام خود سکه ضرب کردند .
معاویه ، عبدالملک بن مروان ، عبداللّه بن زبیر ، مصعب بن زبیر ، سَمُرَة بن جُنْدَب ، حَکَم بن عاص ، حَجّاج بن یوسف ، مُصَلَّب بن ابی صفره ، و ... از کسانی اند که به نام آنها سکه - به سبک سکه های ساسانی - ضرب شد .
این سکه ها ، حدود سال 41 تا 94 هجری را در بر می گیرد و شمار کسانی که
ص: 358
به نام آنها سکه ضرب شده است ، به حدود 42 نفر می رسد .(1)
در این میان ، حُمران بن اَبان ، از کسانی است که در سال 72 هجری به نام خود سکه ضرب کرد و سندی انکار ناپذیر از جاه طلبی خویش را در تاریخ به یادگار گذاشت که به نوبه خود ، برگ مهمی از تاریخ زندگی او را ورق می زند و گویای شخصیت مرموز و چند لایه و موزیانه و فرصت طلب اوست که به تحقیقات باستان شناسنانه و اطلاعاتی نیازمند است که متخصصان این رشته با مطالعه شرح حال حُمران ، می توانند تفسیرهای واقع بینانه تری را ارائه دهند .
شایان توجه است که در بیشتر این سکه ها و نیز در سکه حُمران بن اَبان ، نمادهای آیین زرتشت ، نمایان است که نشان از ارتباط او با فارسیان می باشد .
تصاویر ماه و ستاره ، سمبل های مذهب زرتشت اند . معنا و مفهوم بعضی از نقش ها و کلمه های حک شده بر روی این سکه ها ، هنوز به درستی روشن نشده است .
در اینجا عکس روی و پشتِ سکه حُمران بن اَبان را می آوریم :(2)
ص: 359
ص: 360
آنچه را بیان شد ، می توان در نکات زیر خلاصه کرد :
1 . وارسی شخصیّت حمران ، ده ها بلکه صدها برابر مهم تر از بررسی عبداللّه بن سبا می باشد . وی را از یاد برده اند و ابن سبا را ساخته اند یا بیش از حد باد و
بزرگش کرده اند .
2 . حُمران فارسی یهودی ، در سال 12 هجری ، در عین التمر به اسارت درآمد . وی از فرزندان جنگ جویان بود ، نه از گروگان ها .
3 . اینکه حمران کشف عورت شد تا معلوم شود در ناحیه شرمگاهی مو درآورده است یا نه ، اشاره دارد به اینکه وی نوجوان بود و نه مرد بالغ .
4 . حُمران ، حصّه مسیَّب بن نَجَبَه گردید . سپس برای عثمان خریداری گردید و دربان و کاتب او شد و کسی که اشتباهات عثمان را در نماز می گرفت و واژه و عبارت درست را (از پشت سر عثمان) به وی القا می کرد و می رساند .
حُمران در مدینه می زیست ، سپس در بصره و پس از آن در دمشق ساکن شد . برای مأموریّتی به کوفه رفت ، امّا رشوه گرفت و خیانت کرد و بازگشت .
5 . حمران و 39 غلام دیگر در کنیسه یهود به اسارت درآمدند . وی [ در آنجا ]
تورات را یاد می گرفت .
6 . پدرانش تا آخرین نفس با خالد جنگیدند و حمران با رفیقانش در حصن (و پایگاه نظامی عجمان) به اسارت درآمدند . آنان اوّل اسیرانی بودند که بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله از سمتِ عراق ، به مدینه درآمدند .
7 . این پندار که حُمران ، عمو زاده صُهیب بن سنان رومی و از اولاد اَوس بن مَنات (یکی از فرزندان نَمِر بن قاسط) است، پنداری پوچ و باطل است .
ص: 361
8 . حُمران از سوی عثمان دو بار به بصره تبعید شد : یک بار برای افشای راز و بار دیگر برای رشوه گیری .
ادّعا شده است که بار سوّمی نیز به خاطر ازدواج با زنی در عدّه ، نفی بلد شد ، امّا این ادّعا ، ادعای پوچ و دروغ است .
مهم این است که در هر بار ، عثمان ، ملکی هایی را به وی واگذارْد و این بدان معناست که تبعید وی ، تبعید سیاسی بود ، نه مانند تبعید ابوذر به رَبَذَه و در تنهایی زیستن و مُردن .
9 . در التمهید اثر ابن عبدالبر ، آمده است : خانه حمران در بصره به صحن مسجد جامع مشرف بود . عثمان آن را به وی واگذارْد و نیز زمینی را در آن سوی رود ، در چند فرسخی «اُبُلَّه» در اختیارش گذاشت .
10 . حمران در بصره ماند و تیول ها و املاک خویش را اداره می کرد و در جایی نیامده است که در «یوم الدار» به دفاع از عثمان بپردازد .
نیز وی هم چنان تیره و تار ماند و در جنگ جَمَل و صفّین و نهروان مورد توجه نیست [ نام و نشانی از او به چشم نمی خورد ] .
11 . هنگام صلح امام حسن با معاویه ، در سال 41 هجری ، حمران به بصره هجوم آورد و زمام این شهر را گرفت و بر آن چیره شد .(1)
12 . حمران در دوران اموی و مروانی محترم بود . در گزارش های تاریخی آمده است که وی پایش را دراز می کرد و معاویه (م 60 ه ) و عبداللّه بن عامر (م 58 ه ) برای مالش پای او پیشی می جستند .
ص: 362
13 . اَصمعی از شیخی که حمران را دید حکایت می کند که گفت : این شخص را دیدم که عبا از دوشش کج شد . مروان بن حکم (م 65 ه ) و سعید بن عاص (م 58 ه ) برای راست کردن آن از هم سبقت می گرفتند .
این [ اندازه ] تکریم و احترام برای بنده آزاد شده ای که سرّ خلافت را فاش می ساخت ، رشوه می ستاند ، برای چیست ؟
14 . در فتوح البلدان آمده است : روزی که یزید بن معاویه مُرد (سال 64 هجری) عبیداللّه بن زیاد بر نهر «اُمّ عبداللّه» گذشت . نخلستانی را دید ، دستور داد
آنها را قطع کنند ، و این کار انجام شد و حمّام حمران بن اَبان را خراب کرد .(1)
این نقل به مخالفت حُمران با خطّ اُموی در دوره های پسین و سپس گرایش به خطّ مروانی ، رهنمون است و به وجود حمّامی اشاره دارد که درآمد فراوانی داشت به گونه ای که از نظر مالی خطری برای اُمویان به شمار می آمد و به همین خاطر ، عبیداللّه بن زیاد دستور داد آن را ویران سازند .
15 . در تاریخ الاسلام (اثر ذهبی) و عمدة القاری (اثر عینی) آمده است که حُمران در عهد حجّاج بن یوسف ، والی نیشابور(2) شد .(3)
ص: 363
16 . حجّاج (م 95 ه ) از حُمران صد هزار درهم غرامت ستانْد . این خبر به عبدالملک بن مروان (م 86 ه ) رسید . به حجّاج نوشت : حمران برادر کسی است که درگذشت [ یعنی مروان یا عثمان ] و عموی شخصی است که باقی ماند [ یعنی خودش ] و او یکی از چهار ستون بنی اُمیّه است .
17 . حُمران از سوی خالد بن اَسید ، امارت «شاپور»(1) را یافت و این کار برای قدردانی از وی بود .
در انساب الأشراف آمده است : به همین خاطر حجّاج او را زندانی ساخت . حمران شعری نوشت و سوی عبدالملک فرستاد . در پی آن ، عبدالملک سخنی را که در رقم پیشین آمد ، برای حجّاج نوشت .(2)
18 . حُمران به خاطر خبری که عَبّاد بن حُصَین از حجّاج برای او آورد ، سمت غربی فرات (شهر آبادان کنونی) را به عَبّاد واگذارد .
این امر ، به وسعت اراضی و املاک وی در بصره و پیرامون آن ، رهنمون است .
19 . حمران در «یوم الجُفْرَه» با عبدالملک بن مروان ، ضدّ مصعب همکاری کرد . چون مصعب در سال 71 به بصره درآمد ، به عبیداللّه بن اَبی بَکْرَه روی کرد
ص: 364
و گفت : ای پسر مسروح ، تو سگ توله ای هستی که با مادرش سگان به نوبت جفت می شدند و انواع توله سگ های سرخ و سیاه و زرد (از هر نر سگ ، سگی شبیه خود آن) را می زایید .. .
سپس حمران را صدا زد و به او گفت : ای یهودی زاده ... (تا آخر سخن وی که اندکی پیش آمد) .
آن گاه به حَکَم بن مُنذر بن جارود گفت : ای فرزند خبیث .. .
و آنان را واداشت زنانشان را طلاق دهند و اولادشان را در لشکرگاه گرد آورْد و آنان را در نواحی بصره گرداند .. .(1)
* * *
بدین سان روشن شد که درازگویی در شخصیّت حمران ، بجا و مناسب بود ؛ زیرا وی یک شخص عادی نمی باشد . سیره و زندگی وی آکنده از ماجراهای سیاسی مهم اند که در رأس آنها پذیرش و نشر وضوی عثمان قرار دارد .
وی پیش این و آن می نشست و وضوی عثمانی را باز می گفت ، وضویی که بسیاری از صحابه در آن شک داشتند ؛ مانند :
داماد و پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله علی بن اَبی طالب
علیه السلام .(2)
خادم رسول خدا صلی الله علیه و آله انس بن مالک .(3)
دانشمند امّت و عمو زاده محمّد صلی الله علیه و آله ابن عبّاس .(4)
ص: 365
اَوس بن ابی اَوس ثقفی .(1)
عَبّاد بن تمیم بن عاصم مازنی .(2)
رِفاعة بن رافع .(3)
اگر شستن پاها امری ثابت و نزد همه صحابه مورد اتفاق بود ، سخن در آن جا نداشت .
لیکن اختلاف صحابه و تابعان را در آن می نگریم :(4)
ص: 366
یکی به مسح پاها عقیده دارد و دیگری به شستن آنها .
یکی به وضوی دیگری اعتراض می کند .
ابن عبّاس ، رُبَیِّع (دختر معوِّذ) را با ظرفی که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن وضو می گرفت ، محاکمه کرد .
ورای شستن پاها کسانی چون اینان قرار دارند : حُمران (= طویدای یهودی) و عثمان (که عایشه او را به «نعثل یهودی» شبیه کرد) و عبداللّه بن عمرو بن عاص (که به دو لنگه بار از کتاب های یهود دست یافت) و مروان (که علی علیه السلام دست او را کف یهودی دانست) و معاویه که ارتباطات مهمّی با اهل کتاب داشت .(1)
با توجّه به دیدگاه و نظر این افراد ، باید وضوی غسلی ثلاثی را (که در ورای آن عقاید یهود نهفته است) دور افکنیم .
بِدعی بودن این وضو ، هنگامی بیشتر ثابت می شود که دریابیم بدعت های
ص: 367
عثمان (که یکی از آنها همین وضوی غسلی است) در شش سال پایانی خلافت عثمان روی داد و در این سال ها ، عملکرد عثمان نزد صحابه مقبول نبود .
زیرا طلحه و زبیر ،(1) ابن مسعود ،(2) عمرو بن عاص ،(3) مالک اشتر ،(4) ابوذر ،(5) عبدالرّحمان بن عوف ،(6) بر عثمان اعتراض کردند .
زبیر می گفت : عثمان را بکشید ، وی دینتان را عوض کرد .(7)
از عایشه رسیده است که گفت : نعثل را به قتل رسانید ، خدا نعثل را بکشد .(8)
از جبلة بن عمرو ساعدی روایت است که گفت : ای نعثل ، واللّه تو را می کشم و بر شتری دراز پا و گر سوارت می کنم و سوی ریگزاری داغ می فرستم .
محمّد بن ابی بکر ، ریش عثمان را گرفت و گفت : ای نعثل ، خدا تو را خوار و ذلیل سازد .
جَهْجهاه غفاری گفت : ای نعثل ، از این منبر فرود آی .
در نامه اصحاب پیامبر (که در مدینه بودند) به شهرها آمده است : دین محمّد را خلیفه تان تباه ساخت [ بیایید و ] آن را به پا دارید .(9)
ص: 368
دفن عثمان در «حَشّ کوکب» (قبرستان یهود)(1) در بیرون بقیع .
با اینکه این وضو ، در شش سال آخر خلافت عثمان پدید آمد و عثمان (در این دوران) نزد صحابه مقبول نبود و حال راوی وضوی عثمان ، حُمران را دانستیم ، چگونه حدیث وی صحیح ترین احادیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله در وضو به شمار می آید ؟!
افزون بر همه اینها ، این وضو بر خلاف صریح قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله است . صحیح دانستن آن ، از عجایب روزگار می باشد .
بدین سان ، دانستیم که اصل وضوی غسلی ، به سرزمین رافدی ها و وجود آب فراوان و به یهود و دیگر ادیان که پاها را در وضو می شویند ، ارتباط می یابد ؛ زیرا راوی آن ، یک یهودی و از ساکنان آن منطقه است .
این وضو با اوضاع عربستان و جغرافیای آن ساز نمی افتد .
نیز این وضو از صریح قرآن و روایاتی که شیعه و سنّی از پیامبر نقل کرده اند ، فاصله دارد مگر آنچه را حمران از عثمان از پیامبر روایت می کند .
آری ، قرآن چند وجه در بر دارد . می توان زبان قرآن را در معارف دینی بر وجوه متعدّد حمل کرد ، لیکن این امر را در آیات احکام و وظایف متکلّمان نمی توان تصوّر کرد .
معقول نیست که آیات احکام پیچیده باشد یا بیرون از سیاق و ظهور لغوی فرض شود .
آیه وضو « وَامْسَحُوا » درمسح ظهور دارد. واژه « وَأَرْجُلَکُمْ » بر « بِرُؤُوسِکُمْ » معطوف می باشد .
ص: 369
این را هر انسانی که فطرتش سالم و زبانش راست و درست باشد (و در پیچ و خم املاهای نحویان نیفتد) می فهمد . نمی توان آن را بر احتمال دور حمل کرد و مانند « وُجُوهَکُمْ » شستن را از آن اراده نمود یا قائل شد به اینکه «مسح» به معنای شستن سبک است .(1)
و دیگر ترفندها و بهانه های مشابه این ، که بر خلاف ظواهر الفاظ است و برای فرار از دیدگاه مکتب اهل بیت علیهم السلام بر زبان می آید .
در کتاب خدا و در سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله وضو عبارت است از دو شستن و دو مسح ؛ شستن صورت و دست ها ، مسح سر و پاها .
خدای متعال می فرماید : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ » ؛(2) ای کسانی که ایمان آوردید، هنگامی که سوی نماز برخاستید ، صورت ودست هاتان را تا آرنج بشویید و سر و پاها را تا قوزک (برآمدگی روی پا) مسح کشید .
این آیه ، ظاهر و محکم و صریح در مسح سر و پاهاست ، لیکن اهل سنّت آن را تأویل کردند و با تأویلات دور و وجوه ضعیف (که از سوی علمای ادب بیان شده است) از آیات متشابه ساختند .
به خاطر همین بهانه تراشی ها و مانند آن ، امام صادق علیه السلام فرمود :
أصحابُ العَربیّة یُحَرِّفُون الکَلِمَ عن مَواضِعِه ؛(3)
عربی دان ها ، کلمه ها را از جای خودش تحریف می کنند .
ص: 370
روایات صحیح شیعه و سنّی در شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها تواتر دارد ، لیکن مکتب حمرانی عثمانی ، به شستن سر و پاها اعتقاد یافت و سه بار شستن را بر آن افزود و با قرآن و سنّت ثابت پیامبر مخالفت ورزید .
«ولا حولَ ولا قوّة إلاَّ باللَّهِ العلیّ العظیم» ؛ و هیچ حرکت و نیرویی جز به مدد خدای بلند مرتبه و بزرگ نیست .
ص: 371
پس از آنکه بررسی روایات سیزده گانه ای را که در سند آنها حُمران بود به پایان رساندیم ، اکنون روایات پانزده گانه باقی مانده را که از غیر حمران اند ، می آوریم .
این روایات بدان خاطر روایت شده اند که بر فراوانی طُرُق از عثمان دلالت کنند و اینکه روایتِ وضوی غسلی از عثمان به حُمران اختصاص ندارد .
نیز این روایات ، گرچه نزد آنها مورد اعتماد نیستند ، لیکن آنها را آورده اند تا بر انتشار آن از عثمان رهنمون باشد و بدین معناست که در اینجا اشخاص دیگری هست که وضوی غسلی را از عثمان روایت کرده اند و آنها عبارتند از :
1 . ابن اَبی مُلَیْکه .
2 . ابو عَلْقَمه مصری .
3 . شقیق بن سَلَمَه (ابو وائل) .
4 . عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب .
5 . ابن دارَه (زید یا عبداللّه) .
6 . عبدالرّحمان بَیْلمانی .
7 . جدّ عُمَر بن عبدالرّحمان بن سعید مخزومی .
8 . بُسْر بن سعید .
9 . عَطاء بن اَبی رَباح .
10 . مردی از انصار ، از پدرش ، از عثمان .
ص: 372
اکنون - به اجمال و سریع - بر اساس ارقامی که در اوّل کتاب آوردیم ، به بررسی اسانید این روایات می پردازیم .
1 . ابن ابی مُلَیْکَه (سند روایت چهاردهم)
در سند این حدیث ، سعید بن زیاد مُؤَذِّن (غلام جُهَیْنَة بن زُهره) هست . جز ابن حِبّان وی را توثیق نمی کند .
بارها بیان شد ، که توثیق ابن حِبّان - به تنهایی - ارزشی ندارد . از این رو ، این شخص ، مجهول الحال است .
عثمان بن سعید می گوید : از یحیی بن مَعین درباره سعید مُؤذِّن پرسیدم ، گفت : او را نمی شناسم .(1)
نیز این روایت «مُرسل» است ؛ زیرا عبداللّه بن عبیداللّه بن اَبی مُلَیکه تیمی اَحول ، از عثمان حدیث نشنید .
ابو زُرعه می گوید : روایتِ عبداللّه بن اَبی مُلَیکه از عُمر و از عثمان ، مُرسل است .(2)
2 . ابو عَلْقَمه مصری (سند روایتِ پانزدهم)
در سند این روایت ، عبیداللّه بن اَبی زیاد قَدَّاح هست . مجموع اقوالی که درباره وی وارد شده است ، دلالت دارد بر اینکه وی ضعیف می باشد .
عُقَیْلی می گوید : وی روایاتِ مُرسل را می آورد و [ سند ] حدیث را استوار
نمی سازد .(3)
ص: 373
ابن مَعین (بر اساس روایت معاویة بن صالح و دوری و جعفر بن اَبان از وی) می گوید : وی ، ضعیف است .(1)
ابو داود می گوید : احادیث وی «منکر» اند .(2)
نسائی می گوید : در وی اشکالی نیست ،(3) ، نیز می گوید : وی ، قوی نمی باشد ،(4) و در قولی دیگر بیان می دارد : وی ، ثقه نیست .(5)
یحیی بن سعید قطّان می گوید : وی «وسط» است [ نه قوی و نه ضعیف ] بدان پایه نیست [ یعنی در حدّ کمال ثقه نمی باشد (6)] .
بخاری وی را در شمار ضعفا می آورد .(7)
از این اقوال - روی هم رفته - به دست می آید که این شخص ضعیف است ؛ به ویژه با این ملاحظه که ذهبی وی را در کتاب های سه گانه اش (میزان الإعتدال ،(8) دیوان الضعفاء ،(9) المغنی فی الضعفاء(10)) می آورد و از وی دفاع نمی کند ، در حالی که به دفاع از رُوات مقدوح می پردازد و می کوشد آنها را توثیق نماید .
ص: 374
از آنجا که ذهبی وی را می آورد و در برابر قدح او خاموش می ماند و در صدد دفاع از وی برنمی آید ، می فهمیم که وی به اَقوال کسانی گرایش دارد که او را تضعیف کرده اند .
حال این روایات پانزده گانه ، از دیگر احادیث بهتر است و به آنها بر وضوی عثمانی ثلاثی غسلی استدلال شده است .
چنان که پیداست همه این روایات نقص هایی دارند که نمی توانند حجّت به پا دارند ؛ به ویژه با این آگاهی که سَرْ نیزه سیزه روایت اوّل ، حُمران بن اَبان یهودی
تمری (= طویدا بن اَبّا) است .
امّا دیگر روایات ، تنها برای فراوان نمایی روایات وضویی عثمان اند .
به راستی این فراوان نمایی از عثمان برای چیست ؟ قیمتِ این روایات وضویی عثمان (که در قرون نخست انتشار یافتند و همواره صفحات و اوراق را پر ساختند با اینکه باید به حالشان گریست) چقدر است ؟
با آگاهی بر اسانید این روایات فراوان نما (افزون بر محتوای خدشه دار آنها) درمی یابیم که در انتشار آنها رازی نهفته بود که انگیزه هایی را در خود پنهان داشت .
3 . شقیق بن سَلَمَه (ابو وائل) (سند روایت شانزدهم)
این سند ، از دو جهت تضعیف می شود :
یک : در سند آن عامر بن شقیق بن جَمْرَه اسدی قرار دارد .
یحیی بن معین می گوید : وی ضعیف الحدیث است .(1)
ص: 375
ابو حاتم می گوید : وی قوی نمی باشد . راهی برای توثیق او نیست .(1)
ابن حجر می گوید : وی لیّن الحدیث است .(2)
احمد درباره وی چیزی گفت .(3)
ابن حَزْم اَندلسی (آنجا که درباره آب دواندن میان موهای ریش سخن می گوید) می نویسد :
این حدیث صحیح نمی باشد ؛ زیرا عامر به قوّت نقل مشهور نیست .(4)
از اموری که احتجاج به این روایت را ناممکن می سازد ، متن معلولِ آن است . امکان صدور چنین متن آشفته ای از یک شخص وجود ندارد (در وارسی متن این روایت ، بیان آن خواهد آمد) .
دو : جهت دوّمی که سند این روایت بدان تضعیف می شود این است که «ابو وائل» (شقیق بن سلمه اسدی) افزون بر اینکه ناپیدا تدلیس می کرد(5) یا مخفیانه به
ارسال می پرداخت ،(6) از اصحاب قدرت وحکومت و از واعظانِ سلاطین به شمار می رفت و طبق نظر حکومت فتوا می داد .
شقیق بن سَلَمَه ، نخست علی علیه السلام را بر عثمان ترجیح می داد (که مذهب حق همین است) سپس تغییر موضع داد و عثمان را از علی علیه السلام برتر می دانست .
ص: 376
حمّاد بن زید می گوید :
عاصم بن بَهْدَلَه گفت : از ابو وائل پرسیدند : علی پیش تو محبوب تر است یا عثمان ؟ پاسخ داد : علی برایم محبوب تر بود ، سپس عثمان برایم از علی محبوب تر شد .(1)
همچنین این شخص از حجّاج ثقفی (که یاریگر وضوی غسلی است) دفاع می کرد .
ابو نُعَیم - به سندش - از زِبْرِقان روایت می کند که گفت :
نزد ابو وائل (شقیق بن سَلَمه) بودم . حجّاج را ناسزا گفتم و کارهای زشت او را یادآور شدم .
ابو وائل گفت : او را ناسزا نگو ! تو چه می دانی ؟ شاید گفته است : «خدایا مرا بیامرز» و خدا او را آمرزیده باشد .(2)
ابو وائل به ارسال دست می یازید . ابو زرعه می گوید : روایت ابو وائل از ابوبکر صدّیق ، مُرسل است .(3)
ابن ابی حاتم می گوید : از پدرم پرسیدم : آیا ابو وائل از ابو درداء حدیث شنید ؟ وی پاسخ داد : او را درک کرد و سماع چیزی را حکایت نکرد . ابو درداء در شام بود و ابو وائل در کوفه .
پرسیدم : ابو وائل تدلیس می کرد ؟ وی پاسخ داد : نه . وی چنان است که احمد بن حنبل می گفت ؛ یعنی روایت را مُرسل می آورد ولی تدلیس نمی کرد .(4)
ص: 377
احمد بن محمّد اَثْرَم ، می گوید : به ابو عبداللّه گفتم : آیا ابو وائل از عایشه حدیث شنید ؟ وی گفت : من ندیدم ! بسا میان ابو وائل و عایشه ، مسروق در سند چند روایت گنجانده شد .(1)
با وجود همه اینها ، بعید نمی نماید که ابو وائل حدیث وضو را از عثمان تدلیس یا ارسالی خفی و نهفته کرده باشد ؛ زیرا همین را درباره اش گفته اند .
اینکه ابو حاتم می گوید : «ابو وائل ارسال می کرد ، نه تدلیس» سخن عجیبی است ؛ زیرا اینکه ابو وائل به شکلی که بر شنونده مخفی بماند از صحابی حدیث می کرد ، عین تدلیس می باشد .
معنای تدلیس این است که راوی از شخص معاصر خود روایتی را حدیث کند که از او نشنیده است .
آنچه این احتمال را به ذهن نزدیک تر می کند این است که ابو وائل ، کوفی است و عثمان در «مدینه» می زیست ، کی وضوی عثمان را دید و آن را از او روایت کرد ؟!
نیز همان گونه که روایت ابو وائل از ابو درداء (که در شام می زیست) صحیح نمی باشد ، روایت وی از عثمان (که در مدینه به سر می برد) درست نیست .
4 . عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب (سند روایت هفدهم)
در سند این روایت عبدالحمید بن عبداللّه بن عبداللّه بن اُوَیس ، ابوبکر بن اَبی اُوَیس اَعشی قرار دارد .
ص: 378
نسائی وی را تضعیف می کند .(1)
اَزْدی می گوید : وی حدیث جعل می کرد .(2)
ابن مَعین گاه او را ثقه می داند و گاه می گوید : در وی اشکالی نیست .(3)
ابن حزم می نویسد : درباره ابوبکر حرف و حدیث هایی هست ،(4) نیز می گوید : به شدّت به او گوشه و کنایه زده اند ،(5) و در جایی می نگارد : در روایت وی ، امر عظیمی هست .(6)
نیز در سند این روایت ، اسحاق بن یحیی بن طلحة بن عبیداللّه تیمی هست که به راستی شخصی ضعیف می باشد ، نه در اصول می توان به وی احتجاج کرد و نه در امور اعتباری .
علی بن مَدینی می گوید : از یحیی بن سعید قطّان درباره اسحاق بن یحیی پرسیدم ، گفت : وی ، شبیه «لا شی ء» است(7) [ بود و نبودش یکی است ، هیچ ارزشی ندارد ] .
ص: 379
نیز می گوید : از او چیزی را روایت نمی کنیم .(1)
احمد بن حنبل می گوید : وی مُنکر الحدیث است ، قابل اعتنا نیست .(2)
نیز می گوید : وی متروک الحدیث می باشد .(3)
یحیی بن مَعین می گوید : وی شخصی ضعیف است . گاه می گوید : وی ضعیف است ، قابل اعتنا نیست ، حدیثش نوشته نمی شود .(4)
عمرو بن علی می گوید : وی ، متروک الحدیث ، منکر الحدیث است .(5)
نسائی می نویسد : وی ثقه نمی باشد ،(6) نیز می گوید : وی متروک الحدیث است .(7)
ابو زُرعه می گوید : وی واهی الحدیث است .(8)
ابو حاتم می گوید : وی ضعیف الحدیث است ، قوی نیست ، نمی توانیم حدیث او را معتبر بدانیم .(9)
دارقطنی می گوید : اسحاق بن یحیی شخصی ضعیف است .(10)
ص: 380
بشّار عوّاد نیز تصریح می کند که وی شخصی ضعیف است .(1)
نیز در سند این حدیث ایّوب بن سلیمان بن بلال تیمی (وابسته عبداللّه بن محمّد بن عبدالرّحمان بن ابی بکر) است . وی نیز مخدوش می باشد .
ساجی و ابوالفتح گویند : اَحادیثی را حدیث می کرد که متابعی برای آنها نبود سپس اَزْدی احادیث غریب صحیحی را برای او نقل کرد .(2)
ابن عبدالبر در التمهید می گوید : ایّوب بن سلیمان بن بلال ، شخصی ضعیف است .(3)
دارقطنی وی را با این سخن تلیین (تضعیف) می کند که در وی اشکالی نیست .(4)
نیز باجی با این سخن به تلیین (تضعیف) وی می پردازد که : وی شخص صالحی است ، در او اشکالی وجود ندارد .(5)
با توثیق وی از سوی ابن حِبّان(6) و ابو داود (بر اساس روایت آجری از وی)(7) بهترین سخنی که درباره وی می توان گفت این است که روایتی که ایّوب بن سلیمان در سندش باشد ، برای شواهد و متابعات صلاحیّت دارد ، احتجاج به آن امکان ندارد .
ص: 381
هرگاه به اَیّوب (که مُلَیَّن است) اسحاق بن یحیی را (که تضعیف شده است) و عبدالحمید بن عبداللّه را (که گفته اند حدیث جعل می کرد) ضمیمه کنیم ، درمی یابیم که قیمتِ سند این حدیث از بین می رود .
سند روایت هیجدهم
در سند این حدیث ، طلحه ، وابسته آل سراقه قرار دارد که مجهول الشخص و مجهول الحال است .(1)
احتمال داده اند وی با طلحة بن سَمُرَه وطلحة بن اَبی شهده (که هر دو مجهول اند) یکی است .(2)
نیز در سند این روایت ، عطّاف بن خالد بن عبداللّه بن عاص مخزومی قرار دارد ، شخصی که امام مالک بن انس ، او را نمی پسندید .
مُطَرِّف می گوید ، مالک از من پرسید : آیا عطّاف حدیث می کند ؟ گفتم : آری . مالک آن را گران دانست .(3)
مالک پرسید : عطّاف حدیث می کند ؟ گفتند : آری . مالک گفت : « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ »(4) (ما از خداییم و سوی او باز می گردیم) [ وا مصیبتا ] .(5)
احمد بن حنبل می گوید : ابن مهدی او را نمی پسندید .(6)
ص: 382
عُقَیلی و بَیْهقی او را تضعیف کردند(1) و ابن جوزی او را در شمار ضعفا می آورد .(2)
یحیی بن مَعین ، بَزّار ، ابو زُرعه رازی ، ابو حاتم رازی ، ابن عدی ، ابن داود و نسائی ، او را لَیِّنُ الحدیث دانسته اند .
ابن حَزْم اَندلسی می گوید : عَطّاف بن خالد ، از اعتبار ساقط است ، روایت از وی روا نیست مگر با این بیان که وی شخصی ضعیف می باشد .(3)
با وجود ضعف طلحه و عَطّاف ، می بینیم که عَطّاف (که شخصی ضعیف است) به تنهایی این روایت را از طلحه (وابسته آل سراقه) که شخصی ناشناخته است ، روایت می کند . حدیثی را که شخص غیر ثقه روایت کند و منفرد هم باشد ، روایت ضعیف است .
طَبَرانی پس از آنکه این حدیث را در المعجم الأوسط می آورد ، می گوید : این حدیث را از معاویة بن عبداللّه بن جعفر روایت نکرده است مگر طلحه (وابسته آل سراقه) عطّاف - به تنهایی - این حدیث را روایت می کند .(4)
وی پس از آنکه این حدیث را در العجم الصغیر می آورد ، می گوید : از عبداللّه [ بن جعفر ] روایت نکرده است مگر فرزندش [ معاویه ] و از معاویه روایت نکرده است مگر طلحه . این حدیث را فقط عطّاف روایت می کند .(5)
ص: 383
بدین سان این حدیث ، به عطّاف (که شخصی ضعیف است) و به طلحه (که فردی مجهول است) و به تفرُّد مبتلاست و از اعتبار می افتد .
5 . ابن دارَه (زید یا عبداللّه) (سند روایت نوزدهم)
در سند این روایت ، ابن دارَه (وابسته عثمان) قرار دارد که مجهول الشخص و مجهول الحال است . از وی اطلاعی در دست نیست جز اینکه وی از موالیان عثمان (مخترع وضوی سه گانه غَسْلی) بود و کسی که در اینجا و آنجا با افراد خلوت می کرد و حدیث وضویی عثمان را برایشان می گفت .
ابن حَجَر می گوید : ابن دارَه ، مجهول الحال است .(1)
شوکانی می گوید : ابن دارَه ، مجهول الحال است .(2)
اهل سنّت کوشیده اند وی را در شمار صحابه درآورند تا بتوانند بگویند که وی صحابی ثقه است ، لیکن پوشیده بودن حال این شخص بر آنها (بلکه خفای اسم وی) فریبشان داد .
ابن حَجَر می گوید : در نام وی اختلاف است . ابن مَنْدَه ، وی را جزو صحابه می آورد و «عبداللّه» می نامد و دلیلی بر صحابی بودنش نمی آورد ... بخاری او را «زید» می نامد .(3)
ابن اثیر می گوید : در اسم وی اختلاف شده است . گفته اند «عبداللّه» و گفته اند «زید بن داره» .(4)
ص: 384
نیز از نظر متن ، روایت مضطرب است ؛ زیرا گاه ابن دارَه بر عثمان وارد می شود و می شنود که عثمان مضمضه می کند و او را برای تعلیم وضو فرا می خواند ، و گاه محمّد بن عبداللّه بن اَبی مریم بر ابن دارَه داخل می شود و می شنود که ابن داره مضمضه می کند و او را برای تعلیم وضو فرا می خواند .
6 . عبدالرحمان بَیْلَمانی (سند روایت بیستم)
در سند این روایت ، صالح بن عبدالجبّار حَضْرمی هست .
ابن قطّان درباره اش می گوید : نام صالح بن عبدالجبّار را جز در این حدیث [ در جای دیگر ] سراغ ندارم . وی مجهول الحال است .(1)
ابن حجر می نگارد : عُقَیلی در شرح حال ابن بَیْلَمانی می گوید : صالح بن عبدالجبّار ، احادیث منکری را از او روایت می کند .(2)
بعضی از این احادیث منکر را ذهبی در میزان الاعتدال و ابن عدی در الکامل فی الضعفاء می آورد .(3)
ابن حجر این سخن عُقَیلی را می آورد که گفت : صالح بن عبدالجبّار از ابن بَیْلَمانی نسخه ای را حدیث می کند که در آن احادیث منکری هست .(4)
نیز در سند این حدیث ، محمّد بن عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی وجود دارد . وی شخصی ضعیف و منکر الحدیث است . به حدیث وی ، هیچ کس احتجاج نمی کند .
ص: 385
ابن حِبّان در المجروحین می گوید : محمّد از پدرش (عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی) نسخه ای شبیه به دویست حدیث را روایت می کند که همه شان جعلی اند . احتجاج به آنها و آوردن آنها در کتاب ها جایز نیست مگر برای تعجُّب .(1)
ابن عدی می نویسد : آنچه از ابن بَیْلَمانی روایت شده است ، بلا در آن از سوی ابن بیلمانی است .(2)
ابن مَعین می گوید : ابن بَیْلَمانی ، در زمره هیچ است .(3)
ابو حاتم و بخاری و نسائی گویند : وی منکر الحدیث می باشد .(4)
بخاری می افزاید : حمیدی در وی بگومگو داشت ، او را تضعیف می کرد .(5)
ابو نُعَیم وی را در الضعفاء می آورد و می گوید : وی ، منکر الحدیث است .(6)
ابو زُرعه رازی ، ابن بَیْلَمانی را در «اَسامی الضّعفاء» ذکر می کند .(7)
هَیْثمی در مجمع الزوائد پس از نقل این حدیث ، می نویسد :
در سند این حدیث ، محمّد بن عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی قرار دارد که بر ضعف وی اجماع هست .(8)
ص: 386
ابن حَجَر در تقریب التهذیب می نویسد : ابن بَیْلَمانی ضعیف است .
بشّار عوّاد (در پی سخن ابن حجر) می آورد : بلکه ابن بیلمانی متروک می باشد . ابو حاتم و بخاری و نسائی و ابو نُعَیم گفته اند : وی منکر الحدیث است . ابن حِبّان می گوید : از پدرش نسخه ای را روایت می کند که ... و دیگران هم او را - به راستی - تضعیف کرده اند . در مثل این شخص نمی توان گفت : ضعیف است .(1)
نیز عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی ضعیف است ؛ به ویژه در روایاتی که فرزندش محمّد از او روایت می کند .(2)
بَزَّار می گوید : دارای احادیث منکری هست . وی نزد اهل علم ضعیف است .(3)
دارقطنی می گوید : وی ضعیف است ، حجّت به روایت او به پا نمی شود .(4)
ابن حجر در تقریب التهذیب او را ضعیف می داند .(5)
نیز ابن حجر در تلخیص الحبیر می گوید : محمّد بن بَیْلَمانی - به راستی - ضعیف است و نیز پدرش ضعیف می باشد .(6)
ص: 387
زَیْلَعی می گوید : ابن قَطّان گفت : بدان که محمّد بن حارث ، به راستی ضعیف است و بدحال تر از ابن بَیْلَمانی و پدرش می باشد .(1)
صالح جَزَرَه می گوید : حدیث وی مُنکر است ، به دست نیامد که وی از یکی از صحابه حدیث شنیده باشد مگر از سُرَّق .
ابن حجر می گوید ، می گویم : بر اساس اطلاق این سخن ، حدیث ابن بَیْلَمانی از صحابه ای که اولاً نام برده شده اند [ ابن عبّاس ، ابن عُمَر ، ابن عَمْرو ، معاویه ، عَمْرو بن اَوس ، عَمْرو بن عَنْبَسَه ، عثمان بن عفّان ، سعید بن زید ] نزد صالح ،
مُرسل است .(2)
باری ، این راوی ضعیف است . روایت وی از هیچ یک از صحابه جز «سُرَّق» صحیح نمی باشد .
پس ، این حدیث مُرسل است و از جهت محمّد بن بَیْلَمانی و پدرش عبدالرّحمان و صالح بن عبدالجبّار حَضْرَمی [ در سند آن ] ، ضعیف می باشد .
7 . جدّ عُمر بن عبدالرّحمان بن سعید مخزومی (سند روایت بیست و یکم)
در سند این حدیث ، عمر بن عبدالرّحمان بن سعید مخزومی قرار دارد . وی شخصی مجهول الحال است ؛ زیرا درباره وی جز قول ابو حاتم رازی بیان نشده است که می گوید : عمر بن عبدالرّحمان بن سعید صِرْم مخزومی ، از جدّش روایت می کند و زید بن حُباب ، از وی روایت آورده است .(3)
ابن حجر در تقریب التهذیب می کوشد ، حال وی را بالا بیاورد و می گوید : وی مقبول است ، امّا بشّار عوّاد این سخن را در پی آن می آورد : بلکه وی مجهول
ص: 388
الحال است . تنها دو نفر از او روایت کرده اند : یکی از آن دو ، واقدی است و ابن حِبّان - به تنهایی - وی را در شمار افراد ثقه می آورد(1) .(2)
افزون بر این ، سعید بن یَرْبوع مخزومی در خلافت عُمَر نابینا شد ،(3) امکان نداشت وی وضوی عثمانی را ببیند ، سپس روایت کند .(4)
8 . ابو النَّضْر ، سالم از بُسْر بن سعید (سند روایت بیست و دوّم)
در سند این روایت ، احمد بن محمّد بن زیاد بصری صوفی (شیخ دارقطنی) هست . گرچه وی را خلیلی و سلمی توثیق می کند ،(5) لیکن بر وی عیب گرفته اند که برای نقل حدیث اُجرت می گرفت .
مَسْلَمَه می گوید : وی شخصی ثقه بود و حدیث را نیک ادا می کرد .. . بر نقل حدیث اُجرت می ستاند .(6)
ابن قطّان می گوید : به حدیث وی اعتنا نمی شود مگر از باب رشوه گرفتن بر سماع .(7)
ص: 389
ابن حَجَر تصریح می کند که وی دارای اَوهامی است .(1)
دارقطنی از وی حدیثی را - به سندش - از سمی از اَنس روایت می کند ، سپس می گوید : این اشتباهی قبیح است . از سمی از اَنس چیزی صحیح نمی باشد . توهّم در اینجا از شیخ ماست .(2)
نیز در سند این روایت «ابن اَشجعی» هست که میان دو شخص زیر مُردّد است :
ابو عُبیدة بن عبیداللّه بن عبیدالرّحمان اشجعی .
عبّاد بن عبیداللّه بن عبیدالرحمان اشجعی .
دانسته نشده است که این دو اسم یک شخص اند یا دو شخص ؟!
مِزّی در تهذیب الکمال تصریح می کند که دانسته نمی شود این دو ، دو نفرند یا یک نفر .(3)
ذَهَبی در شرح حال اَشجعی تصریح می کند که این دو ، دو نفرند ؛ زیرا در شمار کسانی که از اَشجعی روایت می کنند ، می نویسد : و دو فرزندش : ابو عُبَیده و عباد .(4)
ابن حَجَر این دیدگاه را تقویت می کند که این دو ، یک شخص اند ، سپس می کوشد وی را بالا ببرد با این سخن که وی مقبول است .(5)
ص: 390
لیکن حق این است که وی مجهول است . به همین خاطر ، هیثمی در مجمع الزوائد (پس از آنکه حدیثی را از بُرَیده از پیامبر صلی الله علیه و آله می آورد) می گوید : در سند این روایت ، ابو عُبَیدة بن اشجعی هست . کسی را که از او نام ببرد و [ نیز ] شرح حالش را نیافتم .(1)
با ملاحظه روایت احمد که در آن آمده است «سپس سر و پاهایش را سه بار سه بار مسح کرد» و روایت دارقطنی که در آن می خوانیم «سپس صورت را سه بار و دست ها را سه بار سه بار و پاها را سه بار سه بار ، شست . آن گاه سرش را مسح کشید» ، می توان دریافت که بازیگر در نقل این وضو کیست ؟
این مطلب ، هنگام وارسی متن روایات روشن خواهد شد .
سند روایت بیست و سوّم
در سند این روایت ، ابو نَضْر ، سالم بن اَبی اُمیّه تیمی (وابسته عُمَر بن عبیداللّه
بن مَعْمَر تیمی) هست که از عثمان حدیث نشنید ، بلکه به طور مُرسل از عثمان روایت می کند . از این رو ، روایت وی از عثمان «مُنقطع» است .
هَیْثَمی می گوید : ابو نَضْر ، از ده نفری که بهشت به آنها بشارت داده شد ، حدیث نشنید .(2)
دارقطنی در خصوص این حدیث ، می نگارد : این روایت را یزید بن اَبی حبیب از ابو نَضْر - به طور مرسل - از عثمان روایت می کند و حجّتی را نمی آورد .(3)
ص: 391
چنان که ابو نَضْر از ده نفری که به آنها بهشت بشارت داده شد ، به طور مُرسل روایت می کند ، از عثمان بن اَبی العاص و از عوف بن مالک ، به طور مُرسل روایت می کند .(1)
نیز در سند این حدیث ، غَسّان بن ربیع هست ، کسی که دارقطنی گاهی او را ضعیف می داند و گاه می گوید «لیّن الحدیث» است و گاه می گوید : «صالح الحدیث» می باشد .(2)
ابن حَجَر و ذَهَبی می گویند : وی در حدیث حجّت نیست .(3)
ذهبی و ابن جوزی ، وی را در شمار ضعفا آورده اند .(4)
افزون بر همه اینها ، طُرُقی که نزد ایشان مورد اعتماد است (« از ابو نَضْر از بُسْر بن سعید» و «از وکیع بن جرّاح») تنها «سه بار سه بار وضو گرفتن» هست ، نه وضوی بیانی که ابن اشجعی آن را می افزاید و نه وضوی بیانی و نام بردن کسانی که دیدند عثمان آن گونه وضو گرفت، که ابونَضْر به طور مرسل از عثمان می آورد.
به زودی درخواهیم یافت ، بازیگری که این اضافات را در نقل وضوی عثمان می آورد ، کیست .
9 . عطاء بن اَبی رَباح (سند روایت بیست و چهارم)
در سند این روایت ، عطاء بن اَبی رَباح هست که در «جَنَد» [ از شهرهای
ص: 392
مرکزی یمن ] در دوران خلافت عثمان به دنیا آمد و در «مکّه» پرورش یافت و بزرگ شد . وقتی وی متولّد شد ، دو سال (یا بیشتر از آن) از خلافت عثمان می گذشت . وی از عثمان روایت نشنید . از این رو ، روایت وی از عثمان «مُرسَل» است (چنان که روایتش از بسیاری از صحابه مرسل است) چه رسد به ارسال وی از پیامبر صلی الله علیه و آله .
ابن حجر می گوید : عطا - به طور مرسل - از عثمان روایت می کند .(1)
ذَهَبی می نگارد : عطا از پیامبر صلی الله علیه و آله از ابوبکر ، از عَتَّاب بن اَسید ، از عثمان بن عفّان ، به طور مُرسل روایت می کند .(2)
احمد می گوید : در میان روایات مُرسل ، ضعیف تر از مُرسل حسن بصری و عطاء بن ابی رَباح ، وجود ندارد ، چراکه این دو از هر کسی روایت دریافت می کردند .(3)
علی بن مَدینی می گوید : عطا از هر نوع آدمی حدیث می ستاند .(4)
همچنین در این روایت ، همّام بن یحیی بصری هست ، کسی که بیان داشته اند وی ضعیف الحافظه و بد حافظه بود . هرگاه از روی کتاب حدیث می کرد ، صالح الحدیث بود ، لیکن نزدش دفتری از عطاء بن اَبی رباح بود ، از دستش افتاد و گم شد .
حدیث وی در وضو - در اینجا - از حافظه وی است از این رو ضعیف
ص: 393
می باشد . بلکه یحیی بن سعید قطّان ، او را هم از نظر حفظ و هم از نظر کتابت ، ضعیف الحدیث می داند . بَرْدِیْجی و ابو زُرْعه و ساجی او را لیّن الحدیث دانسته اند .
همه اینها - چنان که پیداست - به خاطر سوء حفظ وی است .
عبدالرّحمان بن مهدی می گفت : هرگاه همّام از کتابش حدیث کند ، حدیث وی صحیح است [ امّا ] یحیی [ بن سعید ] نه حدیثش را از کتاب می پسندید و نه از حفظش .(1)
یحیی بن سعید به هَمّام اعتنا نداشت و از او حدیث نمی کرد(2) و می گفت : از همّام بن یحیی روایت نمی کنم .(3)
عمرو بن علی ، می گوید : شنیدم ابراهیم بن عَرْعَرَه به یحیی گفت : «برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد همّام» ابراهیم گفت : خاموش باش ، وای بر تو !(4)
یزید بن زُرَیْع می گوید : حفظ همّام ، بد بود و کتابش خوب .(5)
در سخن ذهبی آمده است : آنچه را از روی کتاب می خواند ، خوب بود امّا از حفظ ، احادیث را راست و درست ادا نمی کرد .(6)
ساجی می گوید : وی صدوق و بد حافظه است . آنچه را از روی کتابش
ص: 394
حدیث کرده است ، نیک است و آنچه را از حفظ می گوید : ارزشی ندارد .
ابوبکر بَرْدِیْجی می گوید : هَمَّام صدوق است . حدیث وی را باید نوشت امّا نباید بدان احتجاج کرد .(1)
از ابو زُرْعَه درباره وی سؤال شد ، گفت : اشکالی در وی نیست .(2)
همه این افراد ، بر بد حافظه بودن همّام اتفاق نظر دارند و اینکه وی هرگاه از روی کتابش حدیث کند «صالح الحدیث» است(3) مگر یحیی بن سعید قَطَّان که نه احادیث وی را از روی کتابش می پسندید و نه از حفظش .
لیکن هَمَّام روایاتی را که از عطاء بن اَبی رَباح (کسی که روایات را مُرسل می آورد) نوشت ، گم کرد و از دست داد .
احمد بن حنبل می گوید : برای ما حدیث کرد عفّان که هَمَّام می گفت : از عطا دفتری را نوشتم از دستم افتاد [ از دست دادم ، گم شد ] .(4)
وی پس از زمان درازی اعتراف کرد که به سبب عدم مراجعه به کتاب هایش ، خطا می کرد .
حسن بن عَلی حُلْوانی می گوید ، شنیدم عفّان می گفت : همّام به کتابش رجوع نمی کرد و در آن نمی نگریست . حدیث هایی بر زبان می آرود که بر خلاف واقع بود ، امّا به کتابش مراجعه نمی کرد ، بعدها به کتاب هایش نگاه کرد و گفت :
ص: 395
ای عفّان ، ما فراوان نادرست حدیث گفتیم ، از خدای متعال آمرزش می طلبیم .(1)
نیز در سند این حدیث عبدالملک بن عبدالعزیز بن جُرَیْج اموی هست ، شخصی که بنده امّ حبیب یا غلام اُمیّة بن خالد بود . وی به تدلیس و ارسال مشهور است . امامان رجالی اجماع دارند که به حدیث وی نباید احتجاج شود مگر زمانی که به سماع تصریح کند (هرگاه به سماع تصریح نکند ، نباید به حدیث وی احتجاج کرد) .
در اینجا وی به سماع تصریح ندارد و به «عَنْعَنَه» بسنده می کند ؛ یعنی می گوید : «از عطا» و نمی گوید «برایم حدیث کرد عطا» یا «از عطا شنیدم» از این رو ، روایت وی در اینجا در حکم روایتِ منقطع است .
ابوبکر اَثْرَم می گوید ، احمد بن حنبل می گفت : هرگاه ابن جُرَیْج بگوید : «فلانی گفت» و «خبر داده شدم» روایات منکری را می آورد و هرگاه بگوید «به من خبر داد» و «شنیدم» سخن وی تو را کفایت می کند .(2)
ابوالحسن میمونی ، از احمد بن حنبل نقل می کند که : هرگاه ابن جُرَیج «قال» (گفت) بگوید ، از حدیث وی بپرهیزید و هرگاه بگوید «شنیدم» یا «پرسیدم» چیزی را می آورد که در نفس نسبت به آن جای نگرانی نیست .(3)
یحیی بن سعید می گوید : هرگاه ابن جُرَیْج بگوید «برایم حدیث کرد» حدیث را شنیده است و اگر بگوید : «به من خبر داد» قرائت می باشد و هرگاه «قال» (گفت) بگوید ، حدیث وی شبیه باد است .(4)
ص: 396
دارقطنی می گوید : از تدلیس ابن جُرَیْج بپرهیزید ؛ چراکه وی قبیح التدلیس است ، تدلیس نمی کند مگر در آنچه که آن را از مجروح شنید .(1)
پوشیده نماند که «عَنْعَنَه» در ایجا به معنای عدم تصریح به سماع است و در نتیجه ، روایت وی به منزله روایت منقطع می باشد .
اینها همه با چشم پوشی از قول یزید بن زُرَیْع درباره وی است که می گفت : ابن جُرَیْج صاحب غثاء (کف ، تفاله) است .(2)
از مالک بن انس روایت است که : ابن جُرَیْج ، حاطب لیل است (در سیاهی شب هیزم گرد می آورد) [ یعنی هرچه به دستش آمد حدیث می کند ] .(3)
سند روایت بیست و پنجم
در سند این روایت عطاء بن اَبی رَباحِ مُرسِل است که از عثمان حدیث نشنید (و اندکی پیش درباره اش سخن گفتیم) .
نیز در سند این حدیث ، حَجَّاج بن اَرطاة بن ثور است ، کسی که خطا و تدلیس فراوان می کرد .(4)
یحیی بن مَعین می گوید : حدیث وی قوی نیست ، تدلیس می کرد(5) ... در جای
دیگر می گوید : وی شخصی ضعیف است .(6)
ص: 397
عِجْلی می گوید : وی صاحب ارسال است ... مردم به خاطر تدلیس حدیث ، بر وی عیب گرفته اند .(1)
ابو زُرْعَه می گوید : وی صدوق [ و ] مدلّس است .(2)
نسائی می گوید : وی قوی نیست .(3)
ابن سعد می گوید : در حدیث ضعیف است .(4)
دارقطنی می گوید : به [ حدیث ] وی احتجاج نمی شود .(5)
یحیی بن سعید قطّان می گوید : حجّاج را عمداً وانهادم ، و هرگز از وی حدیث ننوشتم .(6)
عبداللّه بن مبارک می گوید : حجّاج تدلیس می کرد . از عَمْرو بن شعیب برای ما حدیث می گفت ، احادیثی را که عَرْزَمی او را حدیث کرد و عَرْزَمی شخصی متروک است ، به وی اقرار نمی کنیم .(7)
یعقوب بن اَبی شَیْبَه می گوید : وی «واهی الحدیث» است . در حدیث وی اضطراب فراوانی هست .(8)
احمد می گوید : وی از حافظان بود . از احمد پرسیدند : چرا وی نزد مردم بدان پایه نیست [ که از او حدیث بشنوند ] ؟ احمد گفت : زیرا در حدیث وی
ص: 398
زیادتی بر حدیث مردم هست . کمتر حدیثی است که وی بیاورد و در آن زیادت نباشد .(1)
احمد می گوید : حجّاج تدلیس می کرد . وقتی از او می پرسیدند : چه کسی تو را حدیث کرد ، می گفت : این را نگویید ، بگویید : چه کسی را ذکر کردی !!(2)
ابو حاتم رازی می گوید : وی صدوق است ، از ضعفا تدلیس می کرد .(3)
این راوی ضعیف است . بهترین فرض این است که وی «صالح الحدیث» بود (و نه قوی) و در همه این موارد ، وی مُدَلِّس است و آن گاه که به سماع تصریح نکند (چنان که در همین روایت ، به صورت «عنعنه» حدیث می کند و به سماع تصریح ندارد) روایتش به منزله روایت منقطع می باشد .
سند روایت بیست و ششم
در سند این روایت عطاء بن اَبی رَباح مُرسِل است که از عثمان حدیث نشنید (و پیش از ا ین درباره اش سخن گفتیم) .
نیز در سند این روایت ، حَجَّاج بن اَرطاة بن ثور می باشد که شخصی ضعیف یا «صالح الحدیث» است و قوی نیست و اجماع وجود دارد که وی مُدَلّس است و در اینجا نیز به سماع تصریح نمی کند .
همچنین در سند این حدیث ابو معاویه ضَریر است . کسی که در غیر اَعْمَش مضطرب الحدیث می باشد ، تدلیس و خطا می کند و دانستیم که مدلّس هرگاه به سماع تصریح نکند ، حدیث وی مانند حدیث منقطع است .
ص: 399
احمد بن حنبل می گوید : حدیث ابو معاویه ضَریر (در غیر حدیث از اَعْمَش) مضطرب است ، آن را خوب حفظ ندارد .(1)
ابن خِراش می گوید : وی صدوق است و در حدیث از اَعْمَش ، ثقه می باشد و در غیر حدیث از اَعْمَش ، حدیث وی مضطرب است .(2)
ابن نُمَیْر می گوید : در غیر اَعْمَش ، حدیث وی اضطراب شدیدی دارد .(3)
ابو داود می گوید : ابو معاویه هرگاه از حدیث از اعمش فراتر رود ، خطایش فراوان می شود . احادیث هشام بن عروه و ابن اسماعیل و عبداللّه بن عمر را نادرست روایت می کرد .(4)
یحیی می گوید : ابو معاویه از عبیداللّه بن عمر اَحادیث منکری را می آورد .(5)
ابو داود می گوید ، از احمد پرسیدم : حدیث ابو معاویه از هشام بن عروه چگونه است ؟ گفت : در آنها احادیث مضطرب است ، از آنها احادیثی را به پیامبر صلی الله علیه و آله رفع می دهد .(6)
دارقطنی وی را به تدلیس توصیف می کند .(7)
ابن سعید می گوید : وی کثیر الحدیث است ، تدلیس می کرد .(8)
ص: 400
یعقوب بن شیبه می گوید : گاه تدلیس می نمود .(1)
بنابراین ، ابو معاویه در حدیث از اَعْمَش ثقه است و در غیر اعمش ، حدیث وی مضطرب می باشد ، وی تدلیس می کرد و در حدیث به اشتباه می افتاد .
سند روایت بیست و هفتم
در سند این روایت ، عطاء بن اَبی رَباح مُرسِل است که از عثمان حدیث نشنید .
وضوح بیشتر در اینجا این است که بَیْهَقی پس از اینکه این روایت را می آورد ، می گوید : این روایت «مُرْسَل» است .(2)
و قول زَیْلَعی که می گوید : این روایت میان عطاء بن اَبی رَباح و عثمان «منقطع» می باشد .(3)
و سخن ابن حجر که می نگارد : بَیْهَقی این روایت را از عطاء بن ابی رَباح از عثمان روایت می کند و در آن انقطاع هست .(4)
نیز در سند این روایت یحیی بن عبداللّه بن بُکَیر(5) می باشد (وابسته بنی مخزوم ، ابو زکریّا مصری) نسائی می گوید : وی شخصی ضعیف است .(6)
در جای دیگر می نویسد : وی ثقه نیست .(7)
ص: 401
ابو حاتم می گوید : حدیثش را می نویسند و بدان احتجاج نمی شود .(1)
یحیی بن مَعین می گوید : اهل مصر درباره اش از من پرسیدند ، گفتم : [ شخصی ] شایان اعتنا نیست .(2)
از نظر ساجی وی «لیّن الحدیث» است ، چراکه می گوید : وی صدوق است ، از لیث روایت می کند و بیش از اندازه حدیث می آورد .(3)
یحیی بن مَعین می گوید : یحیی بن بُکیر ، المُوَطَّأ را به وسیله عرضه حبیب (کاتب لیث) سماع کرد و بد عَرضه ای بود . بر مالک خطوط مردم را می خواند ، دو ورق را سه ورق می کرد .(4)
مَسْلَمة بن قاسم می گوید : درباره وی اختلاف نظر است ؛ زیرا سماع وی از مالک با عرضه حبیب صورت گرفت .(5)
با وجود این ، گروهی وی را توثیق کرده اند . از آنهاست یعقوب بن سفیان ، ابن قانع ، خلیلی و ذهبی .(6) ابن حِبّان وی را در الثقات می آورد .(7)
بهترین سخن درباره وی این است که : روایات وی معتبر است . از آنها آنچه را با راویان ثقات سازگار باشد ، می توان گرفت .
ص: 402
شاید ابن حجر در هدی الساری به همین نکته اشاره دارد ، چراکه می گوید : بخاری از حدیث وی آنچه را ثقات بر آن موافقت داشتند ، می چید .(1)
و ما دریافتیم که راویان وضوی عثمان ثقه نیستند ، بدین معنا که تاکنون هیچ یک از اسانید وضو به عثمان ، صحیح نمی باشد .
نیز در سند این روایت ، سعید بن ابی هلال لیثی (ابو العلاء مصری ، وابسته عروة بن شُیَیْم لیثی) هست .
احمد بن حنبل درباره وی می گوید : نمی دانم چه چیزی است [ چه مرض و انگیزه ای دارد ] ؟! در اَحادیث خلط می کند .(2)
ابو حاتم او را «لیّن الحدیث» می داند با این سخن که : در وی اشکالی نیست .(3)
ابن حَزْم می گوید : وی قوی نمی باشد .(4)
ساجی می نویسد : وی صدوق است .(5)
با توثیقات کسانی که وی را توثیق کرده اند ، حال وی چنان که ابن حجر می نگارد ، صدوق است جز اینکه ساجی از احمد حکایت می کند که وی خلط می کرد(6) و در نتیجه روایت وی صحیح نیست .
این زمانی است که در سند روایت تنها او باشد ، چه رسد به وقتی که یحیی بن عبداللّه بن بُکَیر هم باشد و نیز عطا که اهل سنّت اتفاق دارند وی از عثمان حدیث نشنید .
10 . مردی از انصار از پدرش (روایت بیست و هشتم)
ناشناختگی شخصی از انصار و ناشناس بودن پدرش [ در عدم اعتبار این روایت ] کفایت می کند .
به نظر می رسد اهل سنّت می خواهند وضوی عثمان را به هر حیله و وسیله ای نشر دهند .
ص: 403
و همچنین عروة بن قَبیصَه (در سند این روایت) شخصی مجهول الحال و
مجهول الهویه است و اینکه ابن حِبّان به تنهایی وی را در الثقات می آورد ،(1) ارزشی ندارد .
افزون بر این ، یزید بن هارون و خالد بن عبداللّه ، از سعید بن ایاس جَریری بصری پس از آشفتگی فکری اش ، حدیث شنیدند . وی در اَیّام طاعون ، دچار اختلاط [ حواس ] شد .(2)
این مطالب ، خلاصه ای در مناقشه سندی روایات عثمان بود . اگر ترس از طولانی شدن سخن نداشتیم ، در نقد رجال سند این روایات ، بیش از این سخن می گفتیم .
ص: 404
ص: 405
ص: 406
از خلالِ بررسی سریع و مناقشه اسانید وضوی عثمانی روشن شد که همه روایات حُمران از عثمان (به خاطر وجود حمران و بعضی از افراد دیگر) ضعیف اند و نیز روایات غیر حُمران از عثمان ضعیف می باشند ؛ به خاطر ضعف بعضی از راویان آنها یا بدان سبب که مُرسَل اند یا در آنها تدلیس بعضی از مُدَلِّسان هست یا از بعضی از آنها رایحه جعل به مشام می رسد .
وقتی روایات حُمران از عثمان (که نزد اهل سنّت صحیح ترین روایات در وضویند) راوی اش حمران (= طویدا)(1) باشد ، دیگر روایات - به خاطر ضعفی که دارند - به فزونی بیان نیاز ندارد .
اگر از مرحله مناقشه سندی بگذریم و به مرحله مناقشه متن و دلالت روایات برسیم ، می بینیم که روایات عثمان با روایات وضویی دیگر صحابه (خواه از مؤیّدان وضوی عثمان باشند و خواه از مخالفان وی) از چند جنبه برخورد دارد و همین امر به ضعف آنها (و بالاتر از آن ، به صحیح نبودن آنها) رهنمون است .
وضوی علیّ بن اَبی طالب علیه السلام و عبداللّه بن عبّاس و اَنس بن مالک ، بیان می دارد که شستن صورت و دست ها یکبار واجب است و دو بار آن ، سُنّت مستحب می باشد و سه بار شستن بدعت است و وضو را باطل می سازد .
ص: 407
نیز بیان می دارد که واجب در سر و پاها ، مسح است نه شستن .
بعضی از این وضو را در وضوی مؤیّدان عثمان می بینیم و بعض دیگر آن را نزد آنها نمی نگریم .
وضویی که به عبداللّه بن زید بن عاصم انصاری نسبت داده اند ،(1) بیان می دارد
که پیامبر صلی الله علیه و آله دست ها را تا آرنج دو بار دو بار می شست ، لیکن همه روایات عثمان ، جز سه بار سه بار را نقل نمی کند .
در حالی که بیشتر روایات عثمان چگونگی مسح سر یا بعض آن را مُهمل می گذارد و بعضی از آنها مسح سر را با حکم گوش ها روشن می سازد (و بیش از این تفصیل نمی دهد) . در اینجا روایاتی را می بینیم که اهل سنّت آنها را از عبداللّه
بن زید بن عاصم انصاری و رُبَیِّع (بنت مُعَوِّذ) نقل می کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله با دو دست ، جلو و پشت سر را مسح کشید یا از جلو سر شروع کرد و به پشت سر رساند ، سپس دست ها را به مکانی که از آنجا آغازید برگرداند .
از دیگر راویان وضوی ثلاثی غَسلی در آب دواندن لای موهای ریش ، روایتِ صحیحی نزد اهل سنّت وجود ندارد مگر آنچه در «تخلیل اللحیه» از عثمان رسیده است .
اگر از اختلافات وضوی عثمان با وضوی دیگر صحابه بگذریم ، اضطراب آشکاری را در روایات خود عثمان می نگریم و پس از آن ، دلایل و نشانه ها و آثارِ پیشرفتِ تدریجی در چگونگی بنای هرم وضوی عثمانی را مشاهده می کنیم که
ص: 408
از عثمان شروع می شود و با حُمران و حجّاج وابن شهاب (و دیگران) ادامه می یابد و به سیاست خلفای اموی و عبّاسی برای شناسایی طالبیان از رهگذر وضو (و دیگر احکام فقهی اختلافی) منتهی می شود .
از آنجا که معالم این وضوی جدید حتّی نزد خود عثمان (چه رسد به پیروان او و کسانی که وضویش را پذیرفتند) به شکل دقیق و مشخص ، واضح نبود ، روایات وضو از عثمان و اَتباع وی مشوّش و آشفته است ، دوره ای پس از دورای غربال می شد تا اینکه در عصر زُهری ، دائره اختلاف آن به حداقلّ ممکن چیده شد و به صورت وضوی عثمانی که امروزه معمول است (با اختلافاتی که در آن باقی است) درآمد .
برای روشن تر شدن این ادّعا ، تنها ده نمونه از اضطرابات در وضوی عثمانی را می آوریم ،(1) و اینکه چگونه پیروان عثمان برای پراکندن وضوی او و خفه کردن نفس های وضوی ثنایی مسحی اصیل ، کوشیدند و همه توانشان را به کار بستند .
یک
در روایتِ شماره (15) که ابو داود - به سندش از ابو عَلْقَمَه - می آورد ، آمده است : «وضوی ثلاثی را ذکر کرد ، گفت : سرش را مسح کشید ، سپس پاهایش را شست ...» آن گاه مانند حدیث زهری ، روایت را ادامه می دهد و به پایان می برد .
حدیث زُهری ، روایتِ شماره (10) است که در آن می خوانیم : «سپس سرش را مسح کشید ، آن گاه پای راستش را سه بار شست ، پس از آن ، پای چپ را مثل پای راست ، شست و شو داد» .
لیکن در متنِ روایت دارقطنی (روایت شماره 15) که طریق آن ، همان طریقی
ص: 409
است که ابو داود از عبیداللّه بن اَبی زیاد از قدّاح روایت می کند ، آمده است : «سپس سرش را مسح کشید ، آنگاه پاهایش را تمیز و پاکیزه ساخت» .
روایت دارقطنی از ابو عَلْقَمه ، در مسح سر و پاها ظهور دارد ؛ زیرا واژه «اِنقاء» اعم از مسح و شستن است و گاه در مسح صراحت بیشتر دارد ؛ زیرا می گوید «سپس سرش را مسح کشید ، آن گاه پاهایش را» .
لیکن در روایت ابو داود از ابو عَلْقَمه «شستن پاها» آمده است !!
[ با توجه به این دو متن می توان گفت : ] متأخّران (یا بعضی از آنها) باروایت بازی کردند و فهم خویش را بر آن تحمیل نمودند یا ابو عَلْقَمَه ، هر روزی آن را به شکلی حدیث می کرد که با آنچه پیش از آن آورد ، هماهنگ نبود .
شاهدی که بیان می دارد اهل سنّت روایت را بازیچه خویش ساختند و اَفهام خویش را بر روایت تحمیل کردند ،(1) متقی هندی متوفّای 975 هجری است . وی در کتابش کنز العمّال روایت دارقطنی را نقل می کند و «غسل» (شستن) و «انقاء» (تمیز ساختن) را با هم گرد می آورد و می گوید : «سپس سرش را شست ، آن گاه پاهایش را شست و پاکیزه شان ساخت» .(2)
دو
متن روایت (16) از عامر بن شقیق ، از ابو وائل ، به اشکال مختلف روایت شده است . عامر بن شقیق ، سببِ اضطراب در این روایت است ؛ چراکه وی (چنان که ابن حزم می گوید) به قوّت نقل ، مشهور نمی باشد .(3)
ص: 410
الف) موسی بن هارون می گوید : در این حدیث ، جایی هست که در آن - به نظر ما - اشتباه است ؛ زیرا ابتدا به شستنِ صورت پیش از مضمضه و استنشاق ، می باشد .(1)
ب) موسی بن هارون به تصحیح این اضطراب دست می یازد ، می گوید : این روایت را عبدالرّحمان بن مهدی از اسرائیل با همین اسناد می آورد و در آن ، مضمضه و استنشاق ، قبل از شستن صورت هست .. .(2)
لیکن روایت ابن مهدی که اشکال تأخیر مضمضه و استنشاق را برطرف می سازد ، در اشکال دیگری می افتد و آن این است که وضو را می آورد و در آن شستنِ ذراعین (ساق دست ها) نیامده است .
ابن جارود (م 307 ه ) می گوید :
برای ما حدیث کرد اسحاق بن منصور [ گفت : ] به ما خبر داد
عبدالرّحمان - یعنی ابن مهدی - گفت : برای ما حدیث کرد اسرائیل ، از عامر بن شقیق ، از شقیق بن سَلَمَه ، گفت :
دیدم عثمان وضو گرفت . کف دستانش را سه بار شست ، مضمضه و استنشاق کرد ، صورت را سه بار شست و سر و برون و درون گوش هایش را مسح کشید و پاهایش را شست .
از اسحاق پرسیدند : در این حدیث ، شستنِ ذراعین نیست !
وی پاسخ داد : آنچه نزدم بود ، به تو دادم .(3)
ص: 411
در این جا احتمال نمی رود که اسحاق سهو و اشتباه کرده باشد ؛ زیرا تصریح می کند که آنچه را نزدش بود ارزانی داشت ؛ یعنی آنان را به آنچه شنید - به همان گونه که شنفت - خبر داد و در آن ، شستن ذراعین نبود .
آنچه این مطلب را تأکید می کند این است که عبدالرزّاق از اسرائیل ، از عامر بن شقیق از ابو وائل (شقیق بن سَلَمَه) این وضو را روایت می کند ، می گوید :
دو کف دست را سه بار سه بار شست ، مضمضه و استنشاق و فین کرد ، صورت را سه بار سه بار شست .
می گوید : و گمان می کنم گفت : و ذراعین را سه بار سه بار شست .. .(1)
وی چون این وضو را بدون ذکر شستن ذراعین می شنود و می بیند وضوی ناقصی هست ، می کوشد این شکاف را با «حسبتُهُ قال» (گمان می کنم گفت) پر سازد .
ابن خُزَیمه این روایت را - به سندش - از اسحاق بن منصور ، از عبدالرّحمان بن مهدی ، از اسرائیل ، از عامر بن شقیق ، از شقیق بن سَلَمَه ، می آورد و در آن ذکر «الیدین» (دست ها) نیست .
سپس عبدالرّحمان بن مهدی ، می گوید :
و شستن دو دست را تا آرنج آورده است . نمی دانم چگونه آن را [ با اینکه در اصل روایت نیست ] می آورد ؟!(2)
ص: 412
ج) در همه روایات ابو وائل آمده است «و سرش را سه بار مسح کشید» ، «سر و ظاهر و باطن گوش ها را مسح کشید» .
با اینکه سه بار مسح سر ، بر خلافِ سخن حافظانِ ثقه است .
بَیْهقی می گوید :
از وجه های غریب (و شگفتی) که از عثمان روایت شده است مسح سه بار سر است جز اینکه این کار بر خلاف [ عقیده ] حافظان ثقه
می باشد ، نزد اهل معرفت حجّت نیست .(1)
ابو داود می گوید : همه احادیث صحیح عثمان ، دلالت دارند که مسح سر یک بار است .. .(2)
د) بخاری و مسلم و ترمذی وابو داود و نسائی و ابن ماجَه و دارِمی و مالک و احمد (هیچ یک از اینها) وضوی بیانی مفصّل را از ابو وائل روایت نکرده اند ؛ زیرا آنان از عامر بن شقیق ، از ابو وائل ، بعضی از جزئیّات وضو را آورده اند و بیشترشان به این قول ابو وائل از عثمان بسنده کرده اند که : «رسول خدا وضو گرفت و میان ریش خویش آب دواند» یا «سه بار سه بار وضو گرفت» .
اینان ، این وضوی مفصّل مضطرب را نیاورده اند .
هرگاه همه روایاتی راکه به عامر بن شقیق از ابو وائل از عثمان منتهی می شود بنگریم و اضطراب های آنها را ملاحظه کنیم (با اینکه طرق همه آنها به عامر بن شقیق صحیح است) در می یابیم که بازی کننده در نقل این وضو ، عامر یا ابو وائل یا عثمان است .
ص: 413
سه
روایت (17) و (18) از عبداللّه بن جعفر ، از عثمان است .
در روایت (18) به روایت طبرانی در المعجم الأوسط آمده است : «ومسح برأسه» (و سرش را مسح کشید) بی آنکه عدد مسح را بیان دارد ، لیکن همین روایت را طبرانی در المعجم الصغیر می آورد و در آن آمده است : «ومسح برأسه واحدة» (سرش را یک بار مسح کشید) و قید وحدت (یک بار) را اضافه می کند .
در روایت (17) آمده است : «و سرش را سه بار مسح کشید» و قید سه بار را در مسح سر می افزاید .
چه کسی با روایات وضو بازی می کند ؟
این کار از دو شخص بیرون نیست : اسحاق بن یحیی بن طلحة بن عبیداللّه تیمی (که فردی ضعیف است) یا طلحة ، وابسته آل سُراقه (که فردی مجهول می باشد) .
چهار
روایت (19) مضطرب است ؛ زیرا متن آن - بر اساس روایت دارقطنی - تصریح دارد بر اینکه ابن داره ، وابسته عثمان (که شخصی مجهول است) بر عثمان درآمد . شنید عثمان مضمضه می کند . عثمان وی را برای تعلیم وضو فراخواند .
امّا متن آن - طبق روایت احمد و طَحاوی و بَیْهقی - تصریح دارد بر اینکه محمّد بن عبداللّه بن اَبی مریم ، بر ابن دارَه داخل شد . شنید ابن دارَه مضمضه می کند . ابن دارَه وی را برای تعلیم وضو صدا زد .
ص: 414
افزون بر این ، ادّعای تثلیث در مسح سر (چنان که دانستیم) بر خلاف نظر حافظان ثقه است .
پنج
در روایت (20) که دارقُطنی (م 385 ه ) به سندش از محمّد بن عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی ، از پدرش ، از عثمان روایت می کند ، آمده است : سرش را سه بار مسح کشید و پاهایش را سه بار شست .
همین روایت را ابو یعلی موصلی (م 307 ه ) به سندش از محمّد بن عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی ، از پدرش ، از عثمان روایت می کند و در آن آمده است : و سرش را مسح کشید ، سپس پاهایش را شست .(1)
در روایت ابو یعلی ، تثلیث مسح سر و سه بار شستن پاها نیست ، لیکن پس از گذشتِ مدّتی ، نزد دارقطنی ، تثلیث در مسح سر و شستن پاها به آن اضافه می شود .
به نظر می رسد بازی کننده در اینجا صالح بن عبدالجبّار حَضْرَمی است که
ص: 415
شخصی مجهول الحال می باشد و در [ سند ] روایت دارقطنی قرار دارد یا محمّد بن عبدالرّحمان بن بَیْلَمانی است که هر روز به شکلی حدیث می کرد .
در اصل روایت ، فقط شستن پاها آمده است ، امّا چون در همه روایات عثمان - که نزد اهل سنّت مورد اعتماد است - سه بار شستن پاها هست ، این روایت را در قالب وضوی عثمانی ریختند و قید تثلیث را در شستن پاها بر آن افزودند و آن را به تثلیثِ مسح سر نیز تعمیم دادند .
تثلیث مسح سر ، گرچه به نظر آنان از عثمان محفوظ نمی باشد ، لیکن کسانی وجود دارند که به آن عمل کردند و به صدور آن از عثمان قائل شدند ؛ چراکه بیهقی می نویسد :
روایاتی که به مسح سه بار سر قائل اند ، بر خلاف دیدگاه حافظان ثقه اند و نزد اهل معرفت حجّت نمی باشند ، گرچه بعضی از اصحاب ما بدان احتجاج کرده است .(1)
نیز هنگام ذکر روایت هِشام بن عُرْوَه از پدرش از حُمران می گوید : «عثمان در مقاعد ، سه بار سه بار وضو ساخت ...» شافعی در تکرار مسح ، بر این روایت اعتماد کرده است .(2)
به نظر می رسد صالح حَضْرَمی به تثلیث مسح سر عقیده یافت ، سپس این روایت را در راستای منافع خود به کار گرفت یا امر وضو ، نزد محمّد بن
ص: 416
عبدالرَّحمان بن بَیْلَمانی ، به طور کامل استقرار نداشت . از این رو ، در نقلش به پریشانی و اضطراب افتاد .
شش
در روایت (22) که احمد (م 241 ه ) به سندش آن را از سالم ، ابو نَضْر ، از بُسْر بن سعید ، از عثمان روایت می کند ، آمده است : سپس سر و پاهایش را سه بار سه بار مسح کشید .
همین روایت را دارقطنی ، از استادش ، احمد بن محمّد بن زیاد (م 340 ه ) با تحریفِ اصل آن ، روایت می کند ؛ زیرا روایت به این صورت در می آید :
سپس صورت را سه بار و دستانش را سه بار سه بار ، و پاهایش را سه بار سه بار شست ، آن گاه سرش را مسح کشید .
روایتِ اوّل در مسح سر و پاها (سه بار سه بار) ظهور دارد ، لیکن به نظر می رسد احمد بن محمّد بن زیاد (استاد دارقطنی) از این منقول خوشش نمی آید و از فهم خود به آن می افزاید ، پاها را بر شستن صورت و دست ها معطوف می سازد و عبارت به «شستن سه بار سه بار پاها» تغییر می یابد . سپس ناچار می شود مسح سر را در آخر بیاورد و بگوید : «سپس سرش را مسح کشید» .
و بدین سان وضویی را آورد که هیچ مسلمانی بدان قائل نیست ؛ زیرا چگونه [ می توان پذیرفت که ] مسح سر از مسح یا شستن پاها به تأخیر افتد ؟!
نیک بنگرید که چگونه روایتی که به مسح سر و پاها قائل است در خلال صد سال ، به روایتی دگرگون می شود که به شستنِ سه بار سه بار پاها - پیش از مسح سر - قائل است .
ص: 417
چون در وضوی ثابت از عثمان - نزد اهل سنّت - یک بار مسح سر هست و روایت احمد در مسح سه بار سر ظهور دارد ، احمد بن محمّد بن زیاد (شیخ دارقطنی) درصدد برمی آید که روایت را در این مَصب بریزد ، می گوید : «سپس سرش را مسح کشید» .
بدین ترتیب ، در این روایت در دو عرصه بازی می کند :
الف) در اصل روایت - نزد احمد - تثلیث مسح سر و پاها هست . احمد بن محمّد بن زیاد ، آن را به یک بار مسح سر تغییر می دهد .
ب) نیز تثلیث مسح پاها را به سه بار شستن آن دو ، دگرگون می سازد . وی در اثنای این تبدیل ، مسح سر را پس از شستنِ پاها می آورد و از این رو ، دارقطنی می گوید :
این روایت صحیح است مگر در تأخیر مسح سر که غیر محفوظ است . ابن اَشجعی - به تنهایی - آن را از پدرش روایت می کند .(1)
افزون بر این ، در روایاتی - به طُرُق فراوان - از سالم (ابو نضر) جز این نیامده است که «عثمان سه بار سه بار وضو می گرفت» و وضوی بیانی مفصّل در آنها نیست . از این رو ، دارقطنی می گوید :
این روایت را به همین اسناد ، دو تن از عَدَنی ها (عبداللّه بن ولید و یزید بن حکیم) و فِرْیابی و ابو احمد و ابو حُذَیفه ، از سفیان ثَوْری روایت کرده اند و همه شان می گویند : عثمان سه بار سه بار وضو ساخت و گفت : رسول خدا را دیدم این چنین وضو گرفت .
و بر این ، نیفزودند .
ص: 418
وَکیع بر خلاف اینان روایت می کند از ثوری ، از ابو نضر ، از ابو اَنس [ مالک بن اَبی عامر ] از عثمان که : پیامبر صلی الله علیه و آله سه بار سه بار وضو می گرفت .(1)
وضویی که ابو نضر آن را روایت می کند ، وضوی مُجملی است . در آن تفصیل چگونگی شستن و مسح وجود ندارد .
لیکن روایت (22) که ابن اَشجعی (که شخصی مجهول است) آن را روایت می کند ، ادّعای تفصیل و اشهاد بعضی از صحابه را دارد .
دارقُطنی به دست بردن ابن اَشجعی اشاره دارد . ما افزون بر آن ، ساحتِ [ شخصی به نام ] سالم ابو نَضْر را از این بازی ، بَری نمی دانیم .
هفت
در روایت (23) که حارث بن اَبی اُسامه (م 282 ه ) آن را به سندش از سالم ابو نضر ، از عثمان روایت می کند ، آمده است :
سپس بر پای راستش آب پاشید ، آن گاه آن را سه بار شست . پس از آن بر پای چپش آب پاشاند ، بعد آن را سه بار شست .
همین روایت را ابو یَعْلی (م 307 ه ) می آورد و در آن آمده است :
سپس سه بار بر پای راست آب پاشاند ، بعد آن را شست . آن گاه بر پای چپ آب افشاند ، بعد آن را سه بار شست .
هیثمی همین روایت ابو نَضْر را نقل می کند و در آن مانند روایتِ ابو یَعْلی را می آورد .
ص: 419
در روایت حارث ، اوّل آب پاشیدن است ، سپس سه بار شستن ، در حالی که روایت ابو یَعْلی در سه بار آب افشاندن و یک بار شستن ظهور دارد .
در روایت (22) اسامی کسانی که برای عثمان شهادت دادند که وضوی وی مانند وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله است وجود ندارد و به عبارت «لِنَفَر مِن أصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله عنده» (برای گروهی از اصحاب رسول خدا که نزدش بودند) بسنده می کند .
همچنین روایت رقم (15) به روایتِ دارقطنی - به سندش - از ابو عَلْقَمه ، از عثمان به این سخن بسنده دارد که «حتّی استشهد ناساً من أصحاب النبی» ؛ تا اینکه مردمانی از اصحاب پیامبر را شاهد گرفت .
روایت (23) بدان خاطر آمده است که ادّعا کند کسانی که برای عثمان شهادت دادند ، عبارت اند از : علی ، طلحه ، زُبیر ، سعد بن اَبی وقّاص .
لیکن در روایت (15) که ابو داود آن را در سنن خویش می آورد ، نامی از صحابه ای که برای عثمان شهادت دادند ، نیست .
به نظر می رسد روایت (22) از روایت (21) تحریف شده است ؛ چراکه در آن آمده است : «إنّ عثمان خرج فی نفر من أصحابه ...» ؛ عثمان به همراه چند تن از اصحابش بیرون آمد .. .
ابو نَضْر سالم و ابو عَلْقَمه ، واژه «اصحابه» (اصحاب عثمان) را به «اَصحاب النبی» تحریف کردند و ابو نَضْر در روایت (23) اسامی چهار تن از صحابه را می آورد که همه آنها دشمنان سیاسی و فقهی عثمان بن عفّان اند .
نکته ای که این امر را روشن می سازد این است که هیچ یک از این چهار تن ،
ص: 420
وضوی ثلاثی غسلی (همچون وضوی عثمان) را روایت نکرده اند ، بلکه امام علی علیه السلام (که بر اساس این روایت یکی از چهار نفری است که عثمان بر وضویش شاهد گرفت) با وضوی عثمان مخالفت می ورزید و به وضوی نبوی ، ثُنایی مسحی پایبند بود .(1)
افزون بر این ، مسلم نیشابوری تصریح دارد به اینکه عبارت «وَعِنْدَه رجالٌ مِن أَصْحاب رسول اللّه» (و نزد عثمان رجالی از اصحاب رسول خدا بود) را روایت نکرده است مگر قُتَیبه از وکیع ، از سفیان ، از ابو نَضْر ، از ابو انس ، از عثمان .
و امّا ابوبکر بن اَبی شَیْبَه و زُهَیر بن حَرْب ، جز این را روایت نکرده اند که : «إنّ عثمان توضّأ بالمقاعد ، فقال : ألا أُریکم وضوء رسول اللّه ؟ ثمّ توضّأ ثلاثاً ثلاثاً» ؛(2) عثمان در مقاعد وضو می گرفت ، گفت : آیا وضوی رسول خدا را به شما ننمایم ؟ سپس سه بار سه بار وضو ساخت .
نیز روایتی را که احمد و بزّار در مسندشان و ابن اَبی شَیْبَه در المُصنّف می آورد ، به نقل از حُمران بن اَبان از عثمان ، بیان می دارد که :
عثمان آبی خواست ، سپس وضو گرفت ، مضمضه و استنشاق کرد و صورت را سه بار و ذراع دو دست را سه بار شست و سر و پشت پاها را مسح کشید ، آن گاه خندید .
به اصحابش گفت : آیا نمی پرسید که چرا خندیدم ؟
آنان پرسیدند : ای امیر مؤمنان ، از چه چیزی خندیدی ؟
ص: 421
عثمان گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که نزدیک به همین مکان ، آبی خواست ، همان گونه که من وضو گرفتم وضو ساخت ، سپس خندید .
به اصحابش فرمود : آیا نمی پرسید چه چیزی مرا خنداند ؟
آنان پرسیدند : ای رسول خدا ، چه چیز شما را خنداند .. .(1)
در اینجا ، عثمان به اصحاب خودش (نه اصحاب پیامبر) وضو را نشان می دهد سپس ادّعا می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را برای اصحاب خویش نمایاند . گویا اهل سنّت از این ادّعای عثمان سوء استفاده کردند و به چهار نفر از اصحاب پیامبر (که نامشان آمد) نسبت دادند که به وضوی جدید عثمان شهادت دادند .
هشت
در روایت (25) (از طریق مُقَدَّمی و ابو رَبیع زَهْرانی ، نزد احمد) از عطاء از عثمان آمده است که گفت :
رأیت رسولَ اللّه توضّأ ، فَغَسل وجهه ثلاثاً ویدیه ثلاثاً وغسل ذراعیه ثلاثاً ثلاثاً ، ومسح برأسه وغسل رجلیه غسلاً ؛(2)
رسول خدا را دیدم که وضو گرفت ، صورتش را سه بار و دستانش را سه بار و دو ذراعش را سه بار سه بار شست .
سرش را مسح کشید و پاهایش را یک بار شست .
اگر وی از «سه بار شستن دست ها پیش از سه بار شستن ذراع» امر استحبابی
ص: 422
را در نظر دارد ، آنچه همه مسلمانان بر آن هم عقیده اند ، استحباب شستن دو دست (یعنی کف دست ها) پیش از وضوی صورت است ، نه بعد آن .
و اگر چیز دیگری را قصد می کند ، آن چیست ؟
امّا روایت دوّمی که احمد آن را از مُقَدَّمی روایت می کند که [ گفت : ] برای ما حدیث کرد حمّاد ، از حجّاج ، از عطا ، از عثمان [ که گفت ] :
رسول خدا را دیدم که وضو گرفت . صورت را سه بار و دست ها را سه بار شست ، سرش را مسح کشید و پاهایش را یک بار شست .
اگر مقصود از دست ها ، کف دست هاست (چنان که در روایت پیش آمد) در این روایت ذکری از شستن ذراعین نیست .
و اگر مقصود از شستنِ دو دست ، دو ذراع باشد [ در این صورت ] مقصود وی از «دو دست» و «دو ذراع» در روایتِ پیشین چیست ؟
می نگریم که روایاتِ «24» تا «27» را عطاء بن اَبی رباح از عثمان روایت می کند .
با چشم پوشی از اینکه عطا از عثمان روایت نشنید و او را ندید ، در اینجا اضطراب ها و اختلافاتی را در روایاتی می نگریم که در مراحل وضوی اختراعی عثمان پدید آمد .
در روایت (24) و (25) که آن دو را احمد (م 241 ه ) روایت می کند آمده است : «ومسح برأسه» (و سرش را مسح کشید) و هرگز از عدد ذکری به میان نمی آید .
در روایت (26) که ابن اَبی شَیْبَه (معاصر احمد) آن را می آورد ، می خوانیم «ومسح برأسه مسحة» (سرش را یک بار مسح کشید) .
ص: 423
در این روایت ، مسح سر به قید «یک بار» مقیّد می شود .
روایت (27) که بَیْهقی (م 458 ه ) آن را می آورد ، بر آن است تا بگوید : «ثمّ مسح برأسه ثلاثاً حتّی قفاه وأُذُنیه ظاهرهما وباطنهما» ؛ سپس سرش را سه بار تا پشت سر و ظاهر و باطن گوش ها را مسح کشید .
این روایت (افزون بر زیادتِ مسح سر تا پشت آن و مسح ظاهر و باطن گوش ها) تثلیث را در مسح سر می افزاید .
با اینکه همه این روایات از عطاء بن اَبی رباح است ، این دگرگونی و تکامل در فاصله دو قرن برای چیست ؟ چه کسی با این روایات بازی می کند ؟
به نظر می رسد بعضی از راویان آنچه را خوش داشتند و در وضو به نظرشان درست می آمد ، حدیث می کردند یا عطا هر بار به شکلی حدیث می کرد که برخلاف بار دیگر بود .
مثل این اختلاف را در حکم «قَدَمین» می بینیم .
روایت (24) می گوید : «وَوَضَّأَ قَدَمَیْه» (پاهایش را وضو داد) بی آنکه بیان دارد
مراد از وضو دادن پاها ، مسح است یا شستن .
روایت (25) و (26) می گوید : «وَغَسَلَ رِجْلَیه غَسْلاً» ؛ پاهایش را یک بار شست .
و در نتیجه ، وضو دادن به معنای شستن یک بار تغییر می یابد و شستن با «غسلاً» تأکید می شود .
در روایت (27) که بیهقی آن را پس از دو قرن می آورد ، می خوانیم : «وَغَسَلَ
ص: 424
رِجْلَیه الیمنی ثلاثاً ، ثُمَّ غَسَلَ الیُسری ثلاثاً» ؛(1) پای راست را سه بار شست ، آن گاه پای چپ را سه بار شست و شو داد .
به این پیشرفت قدم به قدم در پی ریزی وضوی غَسْلی ثلاثی (که بر خلاف وضوی اصیل ثنائی مَسْحی است) نیک بنگرید .
نُه
روایت (28) در دو جا بازیچه شده است :
1 . در این روایت (که از طریق یزید بن هارون از جَریری است) پس از چشم پوشی از ضعف سند ، این اِدراج دیده می شود : «وَاعْلَموا أَنَّ الأُذنین مِنَ الرأس» ؛ بدانید که گوش ها جزو سرند .
زیرا این جمله از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت نیست ، امّا عثمان یا یکی از راویان آن را در حدیث وضو ، درآورده اند .
ابن حجر درباره حدیث «الأُذنان من الرأس»(2) (گوش ها جزو سرند) خاطرنشان می سازد که این حدیث از هشت نفر از صحابه روایت است که عبارت اند از : ابو اُمامَه ، عبداللّه بن زید ، ابن عبّاس ، ابو هُرَیره ، ابو موسی ، عبداللّه بن عمر ، عایشه ، اَنس بن مالک .
وی هرگز با ایشان ، این حدیث عثمان را ذکر نمی کند و تصریح دارد به اینکه در حدیث ابو اُمامَه و عبداللّه بن زید «مُدَرّج» هست و دیگر اسانید صحیح
ص: 425
نمی باشد ؛ چراکه میان ضعیف و مُرسل و منقطع و مُعَلَّل در نوسان اند .
حدیث عثمان - در اینجا - از نظر سند ضعیف است و اگر از این ضعف چشم پوشیم در آن ادراج وجود دارد .
به نظر می رسد یزید بن هارون ، به این تلاعُب دست یازید ؛ زیرا در روایت دیگر از طریق خالد بن عبداللّه ، این تصرّف وجود ندارد .
2 . در روایت از طریق خالد بن عبداللّه از جَریری ، مقدّم داشتن شست صورت بر مضمضه و استنشاق هست و این کار ، بر خلاف سیره و عمل همه مسلمانان است .
این روایت می گوید : صورت را سه بار شست ، و سه بار مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه دست ها را شست .
ده
روایات عثمان - افزون بر برخورد با دیگر روایات - میان خودشان نیز ناسازند :
در بعضی از روایات عثمان آمده است که وی سرش را مسح کشید ، بی آنکه سخن از یک بار یا سه بار بر زبان آورد .
بعضی از آنها بیان می دارد که عثمان ، فقط یک بار سرش را مسح کشید .
در بعضی آمده است که وی سر را سه بار مسح کشید .
بعضی از آنها بیان می دارد که عثمان سر و ظاهر و باطن گوش ها را مسح کشید .
در بعضی می خوانیم وی دست ها را بر ظاهر گوش ها کشید ، نه باطن آن .
بعضی این عمل را از عثمان نمی آورد .
ص: 426
در روایتی آمده است که عثمان گفت : بدانید که گوش ها جزو سرند ، لیکن باقی روایات این سخن را از وی ذکر نمی کنند .
در بعضی از روایات عثمان می خوانیم که وی پاهایش را تطهیر کرد و سخن از مَسْح و غَسْل در میان نیست .
در بعضی از روایات می خوانیم که وی گاه پاهایش را مسح می کشید (توضیح این روایت خواهد آمد) .
در بعضی از روایات آمده است که وی پاهایش را مسح کشید و تمیز کرد .
در بعضی روایات هست که عثمان پاهایش را شست .
در بعضی از آنها می خوانیم وی پاهایش را سه بار شست .
بعضی روایات بیان می دارد که وی بر پایش آب افشاند ، سپس آنها را سه بار شست .
در بعضی از آنها آمده است که سه بار آب پاشید ، سپس آنها را شست .
بعضی از روایات عثمان ذکر می کند که وی هنگامی که پاهایش را شست ، میان انگشتان پا آب دواند .
در بعضی از آنها تخلیل مذکور نیست .
در بعضی از روایات آمده است که وی سه بار میان موهای ریش خویش آب دواند .
در بعضی از آنها تخلیل لحیه نیامده است .
در بعضی از آنها می خوانیم که وی تخلیل لحیه نکرد ، لیکن دو دست را بر ریش خود کشید .
ص: 427
روایات نزد همه مسلمانان بیان می دارد که وضو یک بار کفایت می کند و دو بار نیز مستحب و سنّت است و در جواز تثلیث و عدم آن اختلاف دارند .
شگفت اینجاست که همه روایات عثمان جز تثلیث را ذکر نمی کند ! اینکه «سه بار صورت را شست» و «سه بار دست ها را شست» .
بیشتر آنها بیان می دارد که «پاها را سه بار شست» .
در میان این روایات حتّی یک روایت ، در یک یا دو بار شستن صورت و دست ها وجود ندارد .
بالاتر از این ، می بینیم بعضی روایات تثلیث را حتّی در مسح سر بیان می دارد !
راز این پافشاری بر تثلیث (نه توحید و تثنیه) چیست ؟
بیشتر از این ، می بینیم معاویه سرش را مسح نمی کشد ، بلکه می شوید .
در سنن ابو داود آمده است :
معاویه برای مردم وضو گرفت . چون به سرش رسید ، مشتی آب گرفت و با دست چپ آن را بر وسط سرش ریخت تا حدّی که آب از سرش می چکید یا نزدیک بود بچکد .
سپس از جلو سر تا پس آن و از انتها تا جلو سرش مسح کشید .(1)
از خلال همین کار (و آنچه را عبداللّه بن زید بن عاصم و رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) نقل می کند) تثلیث مسح سر (یا بگو شستن آن) را استفاده کردند .
زیرا فعل معاویه با حقیقت مسح اختلاف دارد . حقیقت مسح در ایّام معاویه حکمش را از دست داد تا اینکه فقهای مذاهب چهارگانه ، شستن سر را به جای مسح آن اجازه دادند .
ص: 428
یا می توانیم بگوییم : ما حکم الزامی به مسح را در وضوی مسلمانان
نمی بینیم ؛ زیرا جَزَری در الفقه علی المذاهب الأربعه هنگام نقل وضوی حنفیّه می گوید : هرگاه شخص سرش را با صورت بشوید ، از مسح کفایت می کند .
و درباره وضوی مالکیّه می نگارد : فرض چهارم : مسح همه سر از رستنگاه موی سر تا گودی پشت سر .
با اینکه می دانیم آنان آب جدیدی را برای سر شرط می دانند و با کشیدن مکلّف دستش را از رستنگاه موی جلو سر تا گودی پشت آن ، شستن حاصل می شود .(1)
درباره وضوی شافعی می نویسد : هرگاه به جای مسح سرش را بشوید ، کفایت می کند ، لیکن خلاف اَولی است .(2)
و درباره وضوی حنابله می گوید : شستن سر از مسح آن کفایت می کند (چنان که دیگران گفته اند) به شرط کشیدن دست بر سر ، و این کار - همان گونه که دانستی - مکروه است .(3)
آری ، این وضو ، روند تکاملی را پیمود . از تثلیث شستن اعضا و شستن پاها شروع شد تا بدان جا رسید که ابن عُمَر هفت بار پاهایش را می شست و وضو را همان تمیز ساختن می شمرد .(4)
ص: 429
و ابو هُرَیره ، دست ها را تا زیر بغلش می شست .(1)
همه اینها از یک سوست و از سوی دیگر می بینیم که روایات عثمان ثواب را فلّه ای برای وضوی سه گانه غَسْلی کیل می کند و در مشخص کردن مدّت فاعلیّت ( اثرگذاری ) این ثواب ، مختلف است :
گاه عثمان می گوید ، هرکه مانند این وضویم وضو بگیرد ، سپس دو رکعت نماز گزارد و در آن دو رکعت ، هیچ حدیث نفس نکند ،(2) گناهان گذشته اش را بیامرزند .
و گاه بیان می دارد : هرکه کمتر از این وضوی مرا بگیرد ، او را کفایت می کند (و از نماز بعد از آن ، سخنی به میان نمی آورد) .
و گاه می گوید : گناهان میان این نماز و نماز دیگرش آمرزیده شود .
و گاه بیان می دارد : از گناهانش بیرون می آید ، مانند روزی که مادرش او را
ص: 430
زایید .
پدیده کیل ثواب بی حساب ، از نشانه های جعل حدیث است .
ابو یَقْظان ، عطیّه جُبُوری می گوید : از نشانه های وضع در حدیث ، فراون آوردن پاداش بی حساب است .(1)
دکتر سباعی ، ضمن بیان علامت وضع در متن حدیث می گوید :
اشتمال حدیث بر افراط در ثواب عظیم بر فعلِ صغیر .. .
مثل : هرکه نماز ضحی را فلان و فلان رکعت بگزارد ، ثواب هفتاد پیامبر به او داده شود .
و مثل : هرکه «لا إله إلاّ اللّه» بگوید ، خدای متعال برایش پرنده ای خلق می کند که هفتاد هزار زبان دارد ، برای هر زبانی هفتاد هزار لغت هست که برای او آمرزش می طلبند .(2)
ناسازگاری ها و اضطرابات دیگری در اینجا هست که خواننده هشیار ، به محضِ دقّت در روایات عثمانی (که در این کتاب آوردیم) می تواند به آنها پی ببرد .
افزون بر این ، اگر دیگر روایاتی را که از عثمان نیاوردیم ، ملاحظه کنیم ، انبوهی از اختلالاتی را می بینیم که بی هیچ شک و شبهه ای دلالت دارند وضویی را که عثمان نقل می کند ، وضوی اصیل پیامبر صلی الله علیه و آله نیست ، بلکه وضوی خاص عثمان می باشد که به نظرش رسید و ایادی اُموی و مروانی و دست های موالیان آنها (و دست پرورده های اُموی ها و مروانی ها) آن را به خدمت گرفتند ، سپس آن را میان مسلمانان پراکندند . از این رو ، انتشار یافت و شایع شد .
ص: 431
پس از آنکه از مناقشات سندی روایات عثمان فارغ شدیم و دیدیم که هیچ کدام از آنها حجّت به پا نمی دارند و جاهای ضعف و خدشه در آنها را دانستیم و به نشانه های وضع و جعل و پذیرش وضوی جدیدی که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و در زمانِ ابوبکر و عُمَر وجود نداشت ، پی بردیم .
پس از همه اینها می گوییم :
از اموری که میان مسلمانان در آن اختلافی نیست این است که عثمان در شش سال آخر حکومت (نه شش سال اوّل) به بدعت های دینی و سیاسی دست یازید .
وی در سال 23 هجری حکومت را به دست گرفت و در سال 35 هجری به قتل رسید . بدعت هایش از سال 29 هجری آغاز شد .
طبری درباره رویدادهای سال 29 هجری می نگارد :
واقدی روایت می کند از عمر بن صالح بن نافع ، از صالح (وابسته تُؤمَه) که گفت : شنیدم ابن عبّاس می گفت :
اوّل بار که مردم - به صورت آشکار - درباره عثمان بگومگو کردند این بود که وی در زمان حکومتش نماز را در منا دو رکعت می گزارد تا اینکه در سال ششم حکومتش آن را تمام خواند .
شماری از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را بر وی خُرده گرفتند ... حتّی علی - در میان کسانی که پیش او آمدند - نزدش رفت و گفت :
ص: 432
به خدا سوگند ، امری حادث نشد و عهدی قدیم نگشت . به یاد داری که پیامبر صلی الله علیه و آله نماز را در منا دو رکعت می گزارد ، سپس ابوبکر و پس از او عُمَر آن را انجام می دادند و تو در آغاز حکومت ، همین کار را می کردی ، نمی دانم [ چرا از آن دست کشیدی ] سوی چه روی آوردی ؟!
عثمان گفت : رأیی است که به نظرم رسید .(1)
ابن سعد ، می نویسد :
به ما خبر داد محمّد بن عمر [ گفت : ] برایم حدیث کرد محمّد بن عبداللّه ، از زُهری ، گفت :
چون عثمان عهده دار حکومت شد ، دوازده سال امارت کرد . در عملکرد شش سال اوّل امارت وی ، مردم چیزی را بر وی خرده نگرفتند .. .
سپس در امر مردم توانی کرد و در شش سال آخر ، خویشاوندان و خاندانش را به کار گماشت .. .(2)
مؤرّخان و سیره نویسان - همه - بر این حقیقت متفق اند . یک نمونه از بدعت های فقهی عثمان (تمام خواندن نماز در منا) و یک مورد از بدعت های سیاسی اش (به کارگیری خویشان و وابستگان) را آوردیم .
هر دو مورد در سال 29 هجری شروع شد ؛ یعنی در شش سال آخر حکومت عثمان .
ص: 433
به نظر می رسد عثمان در سال های آغازین حکومتش وضوی ثُنائی مَسْحی
می گرفت . سپس - اندک اندک - سوی وضوی ثلاثی غَسْلی بالا آمد و پلّکان آن را پیمود .
معالم [ شرایط و طرز ] این وضو نزد خود عثمان هم مشوّش و درهم برهم است ؛ زیرا نمی داند آیا می تواند مشاهدات خویش را از فعل پیامبر صلی الله علیه و آله (یک بار یا دو بار شستن اعضای وضو) که سنّت آن حضرت شمرده می شد ، از نظر بیندازد یا نه ؟
وی گاه می توانست این امر را با رفقا و موالیانش (امثال حُمران و ابن دارَه) بررسی کند و سخن ایشان که فعل رسول خدا با وضوی ادیان دیگر نزدیک بود .
این امر به وی جرأت داد که رأی خود را (به اعتبار اینکه آن را از رسول خدا مشاهده کرد) سنّت دائمی پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دهد ؛ به ویژه پس از این ادّعا که شنید پیامبر می گفت : این ، وضوی من و وضوی انبیای قبل از من است .
به نشر این وضو ، گروهی از پیروان عثمان و در رأس آنها حمران بن اَبان (طویدای یهودی) ملتزم شدند . این وضوی جدید را نشر دادند یا بگو به آن وجه شرعی و آسمانی دادند .
[ با اینکه کمّ و کیف ] معالمِ این وضو پریشان و سردرگم بود و در جزئیّات و تفاصیل اختلاف داشت .
اوّل کسی که دایره تشویش و اضطراب را در این وضوی جدید تنگ کرد ، حُمران بن اَبان بود ، لیکن این کار مطلوب را بسنده نمی نمود و معالم [ شرایط و کیفیّت ] این وضو تا حدّ زیادی مه آلود (ناروشن) ماند ، امّا با درجه کمتر .
ص: 434
سپس ابن شهاب زُهْری (دستمال اُمَرای اموی) آمد و دائره تناقض های
موجود در متون را به حدّاقل ممکن رساند و وضوی عثمان را از تناقض پیراست .
به همین خاطر روایت زُهری از عطاء بن یزید لیثی شامی ، از حُمران بن اَبان (طویدای یهودی) از عثمان ، از بهترین روایات وضویی [ نزد اهل سنّت ] اند .
این روایات ، همان ده روایت اوّل است که همواره اعتماد اهل سنّت بر آنهاست .
عثمان و انتقال وی از مَسح به غَسْل
برای روشن ساختن این حقیقت ، اکنون بعضی از روایات عثمان را که به مسح گرایش دارند ، می آوریم . روایاتی که به نظر ما در نیمه دوّم از شش سال اوّل حکومت عثمان صادر شدند .
این روایات مَسْحی که در آنها تثلیث مغسولات هست ، مرحله انتقالی را نزد عثمان شکل می دهند و منظومه وی از وضوی مَسْحی به وضوی غَسْلی است ؛ یعنی بدعت ها را با تثلیث آغازید ، سپس شستن پاها را در پی آن آورد .
روایت اوّل
عبداللّه می گوید : برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن جعفر [ گفت : ] برای ما حدیث کرد سعید ، از قَتاده ، از مُسلم بن یسار ، از حُمران بن اَبان ، از عثمان بن عفّان که :
عثمان آب وضویی خواست ، مضمضه و استنشاق کرد ، سپس صورت را سه بار و دو ذراع دستش را سه بار شست و سر و پشت پا را مسح کشید .
ص: 435
سپس خندید و به اصحابش گفت : آیا از آنچه مرا خنداند نمی پرسید ؟
اصحاب گفتند : ای امیر مؤمنان ، از چه چیزی خندیدی ؟
عثمان گفت : دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله در جایی نزدیک به همین مکان ، آبی خواست ، همان گونه که من وضو گرفتم وضو گرفت ، سپس خندید و به اصحاب گفت : آیا نمی پرسید که چه چیزی مرا خنداند ؟
اصحاب پرسیدند : ای رسول خدا ، چه چیز تو را خنداند ؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : بنده هرگاه آب وضویی بخواهد ، وقتی صورت را بشوید ، خدا هر خطایی را که با آن مرتکب شده است ، پاک می سازد ، و آن گاه که دو ذراع خویش را بشوید ، چنین است [ خدا گناهانی را که او با دست انجام داده است ، می زداید ] و اگر سرش را مسح کشد ، چنین است و هنگامی که پاهایش را تطهیر کند ، چنین است .(1)
روایت دوّم
دارقطنی می گوید : برای ما حدیث کرد قاضی حسین بن اسماعیل [ گفت : ] برای ما حدیث کرد احمد بن مِقْدام [ گفت : ] به ما خبر داد محمّد بن بکر [ گفت : ] به ما خبر داد عُبَیداللّه بن اَبی زیاد قَدّاح [ گفت : ] به ما خبر داد عبداللّه بن عُبَید بن عُمیر ، از ابو عَلْقَمه ، از عثمان بن عفّان ، گفت :
روزی عثمان آب وضویی خواست ، سپس تنی چند از اصحاب پیامبر را فراخواند [ که به وضویش بنگرند ] با دست راست بر دست چپ آب ریخت
ص: 436
و آن را سه بار شست ، سپس سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت را سه بار شست ، آن گاه دستش را تا آرنج سه بار سه بار شست .
پس از آن ، سر را مسح کشید ، سپس پاهایش را تمیز کرد .
آن گاه گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که مانند این وضو (که شما از من دیدید) وضو گرفت ، سپس فرمود : هرکه وضوی بگیرد و این کار را خوب انجام دهد ، سپس دو رکعت نماز گزارد ، مانند روزی که مادرش او را زایید ، از گناهان پاک می شود .
پس از آن ، عثمان گفت : ای فلا نی ، آیا چنین نبود ؟ وی گفت : آری [ به شخص دیگر رو کرد و پرسید ] ای فلا نی ، آیا این گونه نبود ؟ وی پاسخ داد : چرا [ این کار را ادامه داد ] تا اینکه گروهی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را شاهد گرفت .
آن گاه گفت : سپاس خدای را که بر این کار با من موافقت کردید(1) .(2)
روایت سوّم
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن اَشجعی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد پدرم ، از سفیان ، از سالم ، (ابو نَضْر) از بُسْر بن سعید ، گفت :
عثمان به مقاعد آمد . آب وضویی خواست ، مضمضمه و استنشاق کرد ، سپس صورت را سه بار و دستانش را سه بار شست ، سپس سرش را مسح کشید و پاهایش را سه بار سه بار شست .
ص: 437
آن گاه گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم این گونه وضو ساخت . به شماری از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله که نزدش بودند رو کرد و پرسید : آیا این چنین نبود ؟ آنان پاسخ دادند : آری .(1)
روایت چهارم
احمد می گوید : برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد هَمَّام [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن جُرَیْج ، از عطاء ، از عثمان ، از پیامبر صلی الله علیه و آله مثل آن را .
مقصود از «مثل این حدیث» حدیثی است که در قبل می آورد و آن چنین است : برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برای ما حدیث کرد هَمّام [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عامر - یعنی احول - از عطاء ، از ابو هُرَیره که گفت :
پیامبر صلی الله علیه و آله وضو گرفت . سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، صورت را سه بار و دست ها را سه بار شست ، سر را مسح کشید و پاها را وضو داد .(2)
مناقشه در سه روایت ازاین چهار روایت (یعنی روایت دوّم و سوّم و چهارم) گذشت و مناقشه در روایت اوّل خواهد آمد .
روایت دوّم - در اینجا - همان روایتی است که در شماره (15) گذشت و در آن عُبَیداللّه بن اَبی زیاد قَدَّاح هست که شخص ضعیفی می باشد .
روایت سوّم - در اینجا - روایتی است که در شماره (22) آمد .
در این روایت «ابن اَشْجَعی» وجود دارد که میان «ابو عُبَیدة بن عُبَیدالرّحمان اَشْجَعی» و «عَبَّاد بن عُبَیداللّه بن عبیدالرّحمان اَشْجَعی» مُرَدّد است ، نمی توان
ص: 438
دانست که این دو ، یک شخص اند یا دو تا ، و بر فرض که یک شخص باشند ، وی مجهول الحال است .
و امّا روایت چهارم در اینجا ، همان روایتی است که در شماره (24) گذشت .
در این روایت ، عَطاء بن اَبی رَباح هست که از عثمان حدیث نشنید و به طور مُرسل از وی روایت می کرد .
نیز در این روایت ، هَمَّام بن یحیی بصری وجود دارد که شخصی ضعیف الحافظه و کثیر الخطاست ، وی دفتری را که از عطا در آن روایت نوشت ، گم کرد .
همچنین در این روایت ، ابن جُرَیْج قرار دارد که هر خس و خاشاکی را جمع می کرد . در اینجا روایت را به طور مُعَنْعَن از عطا می آورد و به سماع از وی تصریح نمی کند و در نتیجه ، روایتش از عطا ، مانند روایتِ منقطع است .
و امّا حال روایت اوّل ، چنین است :
در این روایت ، محمّد بن جعفر هُذَلی بصری - معروف به غُنْدُر - هست که شخصی فراموش کار و کودن بود .
احمد بیان می دارد وی ، سفیه (احمق) بود .(1)
علی بن عَثَّام می گوید : وی ساده لوح (ابله) بود .(2)
هرگاه بخواهیم به ارزش این شخص و میزان حماقت و نادانی اش پی ببریم ، کافی است به سخن یحیی بن مَعین در این باره بنگریم .
ابن مَعین می گوید :
غُنْدُر یک ماهی خرید و به خانواده اش گفت آن را آماده سازید و
ص: 439
خود خوابید . عیالش ماهی را [ پختند و ] خوردند و دست غندر را به ماهی آغشتند . وقتی غندر از خواب برخاست ، گفت : ماهی را بیاورید .
گفتند : ماهی را خوردی ! گفت : نخوردم . گفتند : دستت را بو کن . وی این کار را کرد و گفت : راست گفتید ، لیکن سیر نشدم .(1)
صاحب بصری می گوید :
به غُندر گفتم : مردم بر سلامتِ [ عقل ] تو(2) طعنه می زنند !
گفت : بر من دروغ می بندند .
گفتم : چیزی از درستی سلامتت را برایم حدیث کن .
گفت : روزی روزه گرفتم و در آن از روی فراموشی ، سه بار چیزی خوردم ، سپس روزه ام را به پایان رساندم .(3)
یحیی بن مَعین می نگارد :
بر غندر درآمدیم . گفت : حدیثی را برایتان نگویم مگر اینکه با من به بازار بیایید و راه بروید تامردم شما را ببینند و مرا گرامی بدارند .
می گوید : پشتِ سر وی سوی بازار حرکت کردیم . مردم از وی می پرسیدند : ای ابو عبداللّه [ کنیه غندر ، ابو عبداللّه بود ] اینان کیانند ؟ وی پاسخ داد : اینها اصحاب حدیث اند . از بغداد نزدم آمده اند تا از من حدیث بنویسند .(4)
ص: 440
نیز در سند این روایت ، قَتاده هست . یحیی بن سعید آشکارا بیان می دارد که وی از مُسلم بن یَسار حدیث نشنید .(1)
و قبل از همه اینها ، در سند این روایت ، حُمران بن اَبان (طویدای یهودی) قرار دارد که حالش را دانستیم و بر بعضی از اَدوارِ وی آگاه شدیم .
از همه آنچه آوردیم این نتیجه به دست می آید که : همه روایاتی که از عثمان روایت شده اند ، ناصحیح اند و (بر اساس قواعد علمیِ حدیثی و رجالی که اهل سنّت بیان می دارند) نمی توان بر آنها اعتماد کرد .
ما افزون بر این دو علم (درایة و رجال) ماجرا را از زاویه های دیگری نیز وارسی کردیم و گفتیم به اینکه مجموع این روایات (در هر حال) صدور مانندی از عثمان را گویایند ، هرچند عثمان موضوع را اشتباهی فهمید و مردم را بر رأی خویش واداشت .
نیز شیوه تاریخی ، ابایی ندارد که مجموع این روایات را به عنوان اخبار تاریخی بگیریم که (با صرف نظر از ارزش حدیثی و تشریعی آنها) در عصرهای پیشین صدور یافتند .
ما این اخبار را برمی گیریم و آنها را وارسی و تحلیل می کنیم تا صورتی واضح از حرکت و سیر وضویی را از آنها درآوریم و اینکه چگونه بدعت گذاران و پذیرندگان آن ، حرکت پلّکانی را در پیش گرفتند و آن را به جایی که اکنون طایفه ای از مسلمانان آن گونه وضو می گیرند ، رساندند .
مبانی حدیثی ورجالی ، گاه می گوید : «فلان روایت به خاطر وجود فلان
ص: 441
شخص ضعیف است و از اعتبار می افتد» و به همین بسنده می کند ، لیکن بر اساس روش تحلیلی تاریخی ما ، باید دید ناشر این روایت کیست ؟ چه انگیزه هایی داشت ؟ بار معنایی این روایت در قرن اوّل و دوّم چه بود ؟ بر مسلمانان آن زمان تا چه اندازه تأثیر نهاد ؟
شیوع این روایت در این حد از فراوانی و نشر آن از رهگذر شبکه های بَصْری و شامی (همراه با اختصاص راویان آن در چهار محور قریش ، موالی قریش ، موالی غیر قریش ، فرس که مجهول اند) از خلأ نیامده است .
از این روست که می بینیم امروزه طایفه بزرگی از مسلمانان به این روایات عمل می کنند و برای درست انگاری آنها به هر حیله ای (تفسیر یا تأویل یا مشابه آن) دست می یازند و همین ، دلالت دارد بر اینکه وضوی غَسْلی ، ریشه ها و امتدادها و پذیرش خاصّی از جهات ویژه ای دارد که تفاصیل آن از دستشان رفت ، آنها را تدوین کردند و کتاب هاشان به آنها آکنده شد .
بنابراین ، این روایات چهارگانه ، به مرحله انتقالی رهنمون است و حلقه ای از زنجیره تکامل وضو را نزد عثمان ، حُمران ، زُهْری می نمایاند و شبکه آن را از وضوی ثُنائی مَسْحی به وضوی ثلاثی غَسْلی ، مجسّم می سازد .
روایت اوّل ، بیان می دارد که عثمان صورت را سه بار و دو ذراعش را سه بار شست و سر و پشت پاها را مسح کشید .
این روایت ، وضوی اصیل را می آورد و در آن ، جز سه بار شستن اضافه نشده است .
زیرا وقتی عثمان این وضو را گرفت ، روایت کرد که وی در آن وضوی
ص: 442
رسول خدا را دنبال می کند ، لیکن هنگامی که خواست مشاهدات خویش را از وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کند ، آن را بدون «تثلیث» بیان داشت .(1)
و مسح پشت پاها را ، «پاکیزه ساختن پاها» نامید .
شستنِ یک بار و دو بارِ دست و صورت و مسح پاها ، با سنّتِ رسولِ خدا هماهنگ است .
امّا کاری را که عثمان انجام داد ، از فعلی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله دید و از سنّتِ
آن حضرت ، بیرون بود .
عثمان تعارض فعل خویش را با فعل پیامبر ، در حضور گروهی نامشخص از کسانی که وضویش را دیدند ، ادّعا کرد .
روایت دوّم ، وضوی جدید عثمان را یک گام جلوتر می آورد و بیان می دارد که عثمان «مسح برأسه ، ثمّ رجلیه» ؛ سر و پس از آن ، پاهایش را مسح کشید .
در این روایت از «ظَهْر القدمین» (پشت پاها) به لفظ «الرِّجْلَیْن» عدول می کند تا این نکته را به ذهن ها اندازد که ممسوح خصوص پشت پاها نیست ، بلکه همه پاهاست . سپس «فَأَنْقاهما» (پاها را تمیز کرد) را بر آن می افزاید تا مبالغه در مسح
را بیان دارد .
در این روایت نیز شاهد گرفتن تنی چند از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله هست .
در روایت سوّم ، اصل مسح سر و پاها حفظ می شود ، لیکن (افزون بر تثلیث در شستن صورت و دست ها) تثلیث را در مسح سر و پا ، می افزاید .
ص: 443
این روایت ، بیان می دارد که عثمان شماری از اصحاب رسول خدا را شاهد گرفت ، امّا اسامی آنها را بیان نمی دارد .(1)
در حالی که دانستیم تثلیث در مسح سر ، در روایات صحیح از پیامبر ثابت نیست ، بلکه در روایات عبداللّه بن زید بن عاصم و رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) آمده است
و این کار را معاویة بن اَبی سفیان انجام می داد .
سپس روایت چهارم می آید تا تثلیث را در شستن صورت و دست ها از امور مسلّم بینگارد و مسح سر را بی هیچ توضیحی بیاورد و حکم پاها را مبهم وانهد .
در این روایت آمده است که عثمان «وَضَّأَ قَدَمَیْه» (پاهایش را وضو داد) .
«وَضَّأ» (چنان که لغت دانان آورده اند) به معنای «حَسَّنَ» (آراست) و «نَظَّفَ» (پاکیزه ساخت) است .
روشن نیست که آیا مرادش از توضئه ، مسح است یا شستن .
پس از این مراحل است که وضوی عثمانی کامل می شود . [ وضو گیرنده ] پاها را سه بار سه بار می شوید و تا آنجا پیشرفت می کند که سر را سه بار می شوید و حتّی - در عهد معاویه و بعد از آن - ظاهر و باطن گوش ها را مسح می کشد .
این وضو [ همچنان ] پیشرفت می کند تا اینکه ابو هُرَیره دست ها را تا زیر بغل ها می شوید و از اینکه مردم او را [ در حال این کار ] ببینند می ترسد و پاهایش را می شوید تا اینکه شستن را تا ساق پاها بالا می برد .
نسائی در سنن خویش - به سندش - از ابو حازم روایت می کند که گفت :
در حالی که ابو هُرَیره برای نماز وضو می گرفت ، پشت سرش
ص: 444
بودم . وی دستانش را شست تا اینکه به زیر بغل ها رساند .
پرسیدم : ای ابو هُریره ، این چه وضویی است ؟
ابو هُرَیره گفت : ای بنی فرّوخ(1) شما اینجا بودید ؟! اگر می دانستم شما اینجایی ، این وضو را نمی گرفتم .(2)
احمد - به سندش - از نُعیم مُجْمِر روایت کرده است که گفت :
با ابو هُرَیره بر بام مسجد بالا رفتم . زیرِ پیراهن جامه هایی به تن داشت، آنها را در آورد، سپس وضو گرفت وصورت ودست هایش را شست و آب وضو را تا بازوهایش بالا بُرد و پاها را تا ساق ها شست .
سپس گفت : شنیدم رسول خدا می فرمود : امّتم در روز قیامت ، از آثار وضو ، پیشانی و دست و پا سفید [ و نورانی ] می آیند . هر کدام از شما می تواند شستن را به بخشی از جلو سر و ساق پاها گسترش دهد ، این کار را بکند(3) .(4)
ابوهُرَیره در سال 59 هجری درگذشت و ابو حازم (سلمان اَشْجَعی) در
ص: 445
رأس سال 100 هجری از دنیا رفت (1) و نُعیم مُجْمِر ، نزدیک سال 120 هجری درگذشت .(2)
این دو ، وضوی ابو هُرَیره را در عصر اموی و پس از آنکه وضوی عثمانی (وضویی که موالی و امویان و دشمنان علی علیه السلام بدان پایبند بودند) گام های وسیعی برداشت ، دیدند .
روایتی را که ابن اَبی شَیْبَه - به سندش - از ابو زُرْعَه می آورد ، بیان می دارد که
ابو هُرَیره در عهد اُموی به این وضو عقیده داشت .
ابو زُرعه می گوید : با ابو هُرَیره به خانه مروان بن حکم درآمدم . آب وضویی خواست و وضو ساخت . چون ساق دست ها را شست به فراتر از آرنج کشاند و چون پاها را شست ، از مچ پا به ساق ها سرایت داد .
پرسیدم : این چه وضویی است ؟
گفت : این وضو ، مبلغ حلیه (اندازه تحجیل) است .(3)
به ارتباط اموی و مروانی در وضو ، نیک بنگرید . ابو هُرَیره (که گرایش اُمَوی دارد) از حدود وضو فراتر می رود و در خانه مروان بن حکم در دین تعمّق می کند . مروان همان شخصی است که حمران بن اَبان یهودی (ناشر وضوی عثمان) به دست وی پرورش یافت .
ص: 446
نیز ابن اَبی شَیْبَه - به سندش - از ابو زُرْعَه ، روایت دیگری را می آورد که گفت :
بر ابو هُرَیره درآمدم . تا شانه ها و زانوهایش وضو گرفت . گفتم : آیا به آنچه خدا بر تو واجب ساخت ، بسنده نمی کنی ؟
گفت : آری ، لیکن شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود : مَبْلَغ حلیه [ اندازه تحجیل ] مَبْلَغِ وضوست .
دوست داشتم زیورهایم را بیفزایند .(1)
ابو زُرْعه ، همان ابن عَمْرو بن جَریر بَجَلی است ،(2) که به همراه جدّش جریر بر
ص: 447
معاویه درآمد ،(1) و سراپا به ابو هُرَیره پیوست .(2)
این راوی تصریح می کند که ابو هُرَیره این وضو را در زمان مروان بن حکم گرفت ؛ یعنی پس از آنکه وضوی عثمانی دوره هایی را پیمود و اُمویان و دنباله های آنها تثلیثِ مسح سر را پذیرفتند .
این راویان سه گانه (ابو حازم ، نُعَیم مُجْمِر ، ابو زُرْعَه) که از ملازمان ابو هُرَیره بودند ، تصریح دارند که ابو هریره ادّعا نکرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله این وضوی اختراعی را گرفت ، بلکه گاه به توسعه در «غُرّه» (پیشانی) استدلال می کند و گاه به حدیث «مبلغ الحلیه»(3) و گاه وضویی را که در آن شستن را به
ص: 448
زیر بغل می رساند ، پنهان می سازد .
در همه اینها وی - در پناه امویان - به وضوی عثمان پایبند است .
بعضی از اهل سنّت ، ابو هُریره را در این وضو پیروی کرده اند (با اینکه قاضی عیاض تصریح می کند به اینکه مردم بر خلاف آن اجماع دارند) اینان در حکم مسئله اختلاف دارند .
نَووی می گوید :
اصحاب ما بر استحباب شستنِ بالای آرنج ها و مچ پا متفق اند . سپس گروهی از آنها استحباب این کار را به طور مطلق آورده اند و غایت استحباب را به حدّی مشخص نکرده اند .. .
دسته ای می گوید : تا نصف ساق و بازو مستحب است .
قاضی حسین و دیگران گفته اند : استحباب به زیر بغل و زانو می رسد .
بَغَوی می گوید : شستنِ نصف بازو و بالاتر از آن و نیمی از ساق و مافوق آن مستحب است .(1)
ص: 449
بنگرید وضوی عثمان به کجا رسید ؟!
مانند کار ابو هُرَیره را عبداللّه بن عمر بن خطّاب انجام می دهد .
ابن اَبی شیبه ، به سندش ، از نافع (غلام ابن عُمَر) روایت می کند که : عبداللّه بن
عمر گاه - در تابستان - وضو را به زیر بغل می رساند .(1)
و این وضو در زمان اموی ها نیز وجود داشت ؛ زیرا نافع (غلام ابن عمر) از اسیران کابل است که در سال 44 هجری فتح شد(2) و از آنجا او را آوردند ، سپس به مِلک عبداللّه بن عمر درآمد .
روایت وی از ابن عُمَر ، پس از این تاریخ می باشد . این روایت - به ناچار - در زمان بنی امیّه یا بنی مروان است .
پیشرفت و تکامل وضو ، چهره وجیه تری یافت ، آن گاه که عَمْرو بن شعیب ، متوفّای سال 118 هجری (نبیره عمرو بن عاص ، همو که از عمر بن عبدالعزیز خواست لعن امام علی علیه السلام را بر منبرها ادامه دهد)(3) به روایت از پدرش از جدّش روایت کرد که :
ص: 450
مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و پرسید : ای رسول خدا ، وضو چگونه است ؟
پیامبر
صلی الله علیه و آله ظرف آب خواست . کف دو دست را سه بار سه بار شست ، سپس صورت را سه بار و پس از آن ذراع دو دست را سه بار شست . آن گاه سرش را مسح کشید . دو انگشت سبّاحه (اشاره) را در گوش ها فرو برد و با دو انگشت ابهام (شصت) ظاهر گوش ها و با دو انگشت سبّاحه باطن گوش ها را مسح کشید .
پس از آن ، پاهایش را سه بار سه بار شست .
سپس گفت : وضوی رسول خدا چنین است . هرکه بر این افزود یا از این کاست [ وضو را ] بد انجام داد و ظلم کرد یا [ بر وضو ] ظلم روا داشت و بد وضو گرفت .(1)
عَمْرو بن شعیب به این ادّعا دست یازید که هرکس یک یا دو بار وضو گیرد ، به وضو آسیب می رساند و ظلم می کند و جز وضوی ثلاثی عثمانی صحیح نمی باشد .
از این رو ، علمای اهل سنّت در توجیه این حدیث حیران مانده اند .(2)
ابن حجر می گوید :
ص: 451
مسلم این روایت را جزو روایات منکر عَمْرو بن شعیب می شمارد ؛ زیرا طاهر آن مذمّت کمتر از سه بار شستن است .(1)
وی سپس در پی توجیه حدیث برمی آید .
این عالمان از یاد بُرده اند که این کار از پیامدهای پذیرش وضوی عثمان از سوی اموی ها و مروانی هاست و از برساخته های عَمْرو بن شعیب می باشد و حدیث ثابت از پیامبر نیست تا چاره اندیشی و توجیه شود .
با اینکه باید بر عَمْرو بن شعیب گریست(2) و وی مخترع حدیث «فمن زاد أو
ص: 452
نقص فقد اَساء وظلم» (هرکه بر این وضو افزود یا کاست ، به آن آسیب رساند و ظلم روا داشت) می باشد که بطلان آن روشن است ، در اینجا کسانی از پیروان مکتب وضویی عثمان را ببینیم که طبق آنچه عَمْرو بن شُعَیب می گوید ، فتوا داده اند .
ابن حجر ، می نگارد :
از امور شگفت سخنی است که شیخ ابو حامد اسفرایینی از بعضی از علما حکایت می کند که : کاستن از سه بار جایز نیست .
گویا وی به ظاهر حدیث مذکور تمسّک جسته است .(1)
دانستیم که این فتوا جای تعجّب ندارد ؛ زیرا به چگونگی سیر پلکانی این وضو از عثمان به حمران به زُهری پی بردیم و اینکه چگونه این وضو با پشتیبانی
ص: 453
اموی ها (از طریق موالیان و دشمنان امام علی علیه السلام و ابو هُرَیره و عبداللّه بن عُمَر) میان مسلمانان انتشار یافت . سپس عمرو بن شعیب (و امثال وی) آمدند تا آنچه را برای آنها شیرین و خوشایند است ، بر زبان آورند .
نیز دریافتیم که این وضوی غَسْلی ، وضوی سیاسی شد که امویان و مروانیان از رهگذر آن ، رقیبان خویش را شناسایی می کردند .
اختلاف میانِ محدّثان و اصحاب رأی و میانِ حکومت و مخالفان آن - در این مسئله - روشن است .
در این سیاق ، حرص مکتب پیروان عثمان را بر قالب ریزی این روایات چهارگانه در قالب وضوی سه گانه غَسلی عثمانی ، می نگریم .
روایت اوّل که می گوید «ومسح برأسه وظهر قدمیه» (و سر و پشت پاها را مسح کشید) به عمد یا اشتباه - در مجمع الزوائد - منقلب می شود به «ومسح برأسه وطهّر قدمیه» ؛(1) و سر را مسح کشید و پاها را پاکیزه ساخت .
روایت دوّم که بیان می دارد «ثمّ مسح برأسه ، ثمّ رجلیه ، فأنقاهما» (سپس سر و آن گاه پاها را مسح کشید و آن دو را تمیز ساخت) عمداً منقلب می شود به روایتی که می گوید : «ومسح برأسه ثمّ غسل رجلیه» ؛ سپس سر را مسح کشید و پاها را شست .
روایت سوّم به شکل رسوایی تحریف می شود . در حالی که نصّ روایت چنین است : «ثمّ غسل وجهه ثلا ثاً ویدیه ثلا ثاً ، ثمّ مسح برأسه ورجلیه ثلا ثاً ثلا ثاً» ؛ سپس صورت را سه بار و دستانش را سه بار شست ، آن گاه سرش و پاها را سه بار سه بار مسح کشید .
ص: 454
این نصّ ، به وضویی دگرگون می شود که هیچ یک از مسلمانان بدان قائل
نیست ؛ زیرا شخصی که آن را تحریف می کند می خواهد این روایت را با وضوی عثمانی (که نزدش پذیرفته است) سازگار سازد و مطابقت دهد . از این رو شستن سر را از سه بار به یک بار تغییر می دهد و مسح سر را پس از شستن پاها می آورد و در نتیجه ، روایت را بدین شکل درمی آورد : «ثمّ غسل وجهه ثلا ثاً ویدیه ثلا ثاً ثلا ثاً ورجلیه ثلا ثاً ثلا ثاً ثمّ مسح برأسه» ؛ سپس صورت را سه بار و دست ها را سه بار سه بار و پاها را سه بار سه بار شست ، آن گاه سرش را مسح کشید .
در حالی که دیگر روایات بیان می دارند عثمان گروهی از اصحابش را بر وضوی خویش شاهد گرفت ، این روایت بر آن است که ادّعا کند عثمان شماری از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را شاهد گرفت و آنان برایش شهادت دادند .
تحریف گران هنگامی که از تحریف متن حدیث درماندند ، به تحریف مفاد آن روی آوردند و گفتند مقصود از مسح ، شستن است ؛ زیرا شستن ، مسح است و زیادت بر آن یا مسح بیشتر یا .. .
و آن گاه که نصّ قرآن که می فرماید : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛(1) (سر و پاها را مسح بکشید) آنان را درمانده ساخت ، انواع قرائت ها را جعل کردند و اختلاف در وضو را به آنها نسبت دادند .
نیز به وجوه اعرابی دوری روی آوردند تا آیه را از ظهور آن برگردانند .(2)
و چون دیدند این کار آنها را سودی نمی بخشد ، گفتند که نزول قرآنی مسح است ، لیکن سنّت به شستن می باشد و .. .
ص: 455
آنچه آنان را به این کار واداشت ، وضوی عثمان بود (نه وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله) به بعضی از مراحل تکامل این وضو و بازی هایی که در آن شکل گرفت ، پی بردیم و به بعضی از اَسامی اشخاصی که این وضو را پذیرفتند و در معرض اتهام اند (و در رأس آنها حمران بن اَبان طویدای یهودی) آگاه شدیم .
هرگاه نتایجی را که به دست آوردیم بر ملابسات رویدادها و جزئیّاتِ ماجراها عرضه کنیم ، بر ماهیّات کسانی که وضوی عثمانی را پذیرفتند و گرایش های سیاسی وفقهی وعشائری آنها ووابستگی های اعتقادی ومذهبی شان و مراکز سکونت و کانون انتشار آنان ، پی می بریم .
هرگاه نتایجی را که بدان دست یافتیم از طریقِ «نسبة الخبر إلیه» بر همه اینها عرضه بداریم ، به نتیجه درست می رسیم و حقیقت ، به روشنی برایمان آشکار می شود .
زیرا نسبت خبر به شخص ، هرگاه به موارد ذیل ضمیمه شود ، نتیجه روشنی پیرامون فرق میان وضوی نبوی ثُنائی مَسْحی و وضوی عثمانی ثلاثی غَسلی ، آشکار می گردد :
به عدم صحّت اسانید (چنان که دریافتیم) .
به اضطراب متون روایات عثمانی .
به تحریفاتی که در بعضی متون صورت گرفت .
به روند پلکانی این وضو در عهد معاویه ، مروان ، عبدالملک بن مروان ، و رسیدن وضو به زیر بغل ها و زانوها نزد ابو هُرَیره .
به نزدیک بودن وضوی غسلی به وضوی یهود .
ص: 456
ص: 457
ص: 458
سیاست اموی بر ظلم بدنی و روحی و تحریف فکری و اعتقادی پا گرفت و در این راستا بر زینِ سیاستِ ترهیب و ترغیب (بیم و امید) سوار شد .
معاویه در همان آغاز به دست گیری امور ، این سیاست را اعلان داشت ؛ چراکه بعد از صلح امام حسن علیه السلام و شروطی که هر دو طرف بر آن موافقت کردند و آن را امضا نمودند ، گفت :
بدانید هر عهدی را که به حسن بن علی سپردم ، زیر این دو پایم می نهم و به آن وفا نمی کنم .(1)
در رز جمعه ، در نُخَیله ،(2) آشکارا هدفش را از حکومت بیان داشت و گفت :
با شما نجنگیدم که روزه بگیرید و نماز گزارید و حج بروید و زکات بدهید . می دانم که این کارها را انجام می دهید .
با شما مبارزه کردم تا امیرتان شوم . امارت را خدا به من داد و شما آن را خوش ندارید .(3)
معاویه این سیاست را به همین منوال تا اواخر اَیّام سلطنتش دنبال کرد . هنگامی که برای فرزندش یزید بیعت اجباری ستاند ، به یکی از پیروانش دستور داد سخنرانی کند . وی برخاست و مردم را به بیعت یزید فراخواند و گفت :
ص: 459
امیر مؤمنان این شخص است (با دست به معاویه اشاره کرد) اگر وی درگذشت ، این فرد امیر مؤمنان است (با دست اشاره به یزید کرد) هرکه از آن رو برتابد ، سروکارش با این است (با دست به شمشیرش اشاره کرد) .
معاویه گفت : تو سرامدِ خُطبایی .(1)
مروان با همان نعره قبیله ای (که شیفته حکومت بود) برجای پای عثمان و معاویه گام برمی داشت و مردم را به بیعتِ یزید فرا می خواند و این کار را مانند بیعت ابوبکر و عُمَر و سنّت آن دو ، توصیف می کرد .
نسائی - به سندش - از محمّد بن زیاد روایت می کند که گفت :
چون معاویه برای پسرش یزید بیعت گرفت ، مروان گفت : این کار [ تعیین خلیفه پس از خود ] سنّت ابوبکر و عُمَر است .
عبدالرّحمان بن ابوبکر گفت : سنّت هرقل و قیصر می باشد .. .(2)
عین همین شیوه را عبدالملک بن مروان در پیش گرفت . وی سیاستِ رُعب و وحشت را شدّت بخشید و در راستای پابرجا کردن افکارش و دست یابی به حکومت و حفظ آن ، شمشیر را به عنوان حرف اوّل و آخر ، حاکم ساخت ؛ چراکه عبدالملک دو سال پس از قتل ابن زبیر ، حج گزارد و خطبه خواند و در سخنرانی اش گفت :
امّا بعد ، خلفای پیش از من از بیت المال می خوردند و خودشان
ص: 460
خورده می شدند . به خدا سوگند ، من دردهای این امّت را جز با شمشیر مداوا نمی کنم .
من خلیفه مستضعف (یعنی عثمان) و خلیفه چرب زبان (یعنی معاویه) و خلیفه اُبنه ای (یعنی یزید بن معاویه) نیستم .
ای مردم ، ما هر غرامتی را از شما تحمّل می کنیم تا وقتی که پرچم برافرازی یا جهیدن بر منبر [ قیام علیه حکومت و چشم داشت به آن ] نباشد .
این شخص عَمْرو بن سعید بود ، حق و قرابتش را می دانید . با سرش چنین گفت ، با شمشیرمان چنان کردیم .. .(1)
یک بار ، عبدالملک بن مروان - در دوران حکومتش - در حلقه درس اُمّ درداء نشسته بود . اُمّ درداء از او پرسید : ای امیر مؤمنان ، خبردار شدم که پس از عبادت و انجام مراسم مذهبی ، طلا (شیره انگور) می نوشی ؟!
عبدالملک گفت : آری به خدا ، ای اُمّ درداء ، گاه خون [ نیز ] آشامیدم .(2)
عبدالملک دست حجّاج را بازگذاشت تا هرچه می خواهد تباهی پدید آورد و او را از مقرّبان ویژه خود ساخت .
حجّاج صالحان را کشت و آواره ساخت و به هر کار زشتی دست یازید تا آنجا که وقتی از حسن بصری درباره عبدالملک پرسیدند ، گفت : چه بگویم درباره شخصی که یکی از کارهای بدش حجّاج است .(3)
ص: 461
این چهار حاکم (معاویه ، مروان ، عبدالملک ، حجّاج) جز زبان شمشیر و تهدید نمی شناختند و دغدغه ای جز حفظ قدرت و حکومت در سر نداشتند ، عین همان اندیشه ای که عثمان به خاطر آن کشته شد ؛ زیرا از تختِ حکومت دست نکشید [ تا اینکه به قتل رسید ] .
لیکن اینان ، همزمان کوشیدند کاخ فقهی و عقایدی و فکری اموی را بنا کنند تا با بنای بلند مکتب تعبّد محض درافتد ؛ مکتبی که علی علیه السلام و حسن و حسین و امامان بعد از آنها و حامیان پیرامون آنها (صحابه شان و صحابیان بزرگ پیامبر) پس از پیامبر صلی الله علیه و آله در پیش گرفتند .
اینان ، با فقه امام علی علیه السلام و صحابیان متعبّد (که از پیامبر حدیث می کردند و به سنّت مبارک آن حضرت تمسّک می جستند) دشمنی می ورزیدند .
از این روست که می بینیم عثمان حُمران بن اَبان (= طویدای یهودی) را محرم راز و مبلّغ وضوی جدیدش می سازد و مروان پشت پرده ، امور را با حُمران هماهنگ می نماید و عبا بر دوش حمران راست و ریست می کند .(1)
و ابو هُریره این وضوی جعلی را در خانه مروان بن حکم به گونه ای انجام می دهد که شستن دست ها از آرنج فراتر می رود و شستنِ پاها به ساق ها می رسد .
حُمران علی رغم اینکه تا سال 80 هجری زیست و صحابیان بسیاری در مدینه و در دیگر شهرها وجود داشت ، فقط از عثمان و معاویه روایت می کند .(2)
عبدالملک بن مروان ، حُمران و حجّاج و زُهری را برای هدفی خاص ، به گونه ای ویژه می پروراند .
ص: 462
آنچه در نهایت شگفتی است این است که عبدالملک بن مروان ، دست پرورده اش زُهْری را به نقل حدیث و نگارش آن و نشر علم فرا می خواند در وقتی که کارگزارش حجّاج ، بر دست و گردن بزرگانِ صحابه ، با سُرب مهر می زد و آنان را از نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله باز می داشت .(1)
حجّاج بر گردن انس بن مالک انصاری (خادم رسول خدا)(2) و بر گردن سهل
بن سعد ساعدی انصاری ،(3) و بر دست جابر بن عبداللّه انصاری ، مُهر زد . با این کار می خواست آنها را زبون سازد و مردم از آنها بپرهیزند و از آنان حدیث نشنوند .(4)
فرق میان این دو امر در چیست ؟ هدف از حدیث گفتن زُهری و منع این اَفراد از حدیث ، چه می باشد ؟
در همان زمان که کارهای زشت عبدالملک سر به آسمان می کشید ، می بینیم عبداللّه بن عُمَر از نخستین کسانی است که با وی بیعت می کند .(5)
افزون بر این ، هنگامی که حکومت به عبدالملک رسید ، در حجره اش قرآن می خواند ، آن را بست و گفت : این آخرین عهدم با تو بود .(6)
بالاتر از این ، ابن عُمَر مردم را به اخذ دین از عبدالملک فرامی خواند و او را فقیه توصیف می کرد . از عُبادة بن نُسَیّ نقل است که گفت :
ص: 463
به ابن عمر گفتند : شما بزرگان قریش نزدیک است منقرض شوید . بعد از شما [ مسائل دین را ] از که بپرسیم ؟
ابن عمر گفت : مروان فرزند فقیهی دارد ، از او بپرسید .(1)
به نظر می رسد ، ابو هُریره و عبداللّه بن عُمَر و نافع غلام ابن عمر (و هم مشربان آنان) مبلّغان عبدالملک بن مروان بودند . به ذهن مردم می انداختند که حکومت وی ، یک حکومت الهی است که از پیش به آن بشارت داده اند .
روایت کرده اند که ابو هُرَیره به عبدالملک - که نوجوانی بود - نگریست و گفت : این غلام ، فرمانروایی یابد .(2)
عبدالملک بن مروان به عبداللّه بن عُمَر - که در مسجد بود و از اختلاف مردم سخن می گفت - گذشت . ابن عمر [ با اشاره به عبدالملک ] گفت : اگر این غلام حاکم شود ، مردم بر او گرد می آیند .
عبدالملک این کارهای ابن عُمَر را (یعنی بشارت به حکومت وی ، بیعت با او ، دعوت مردم برای اخذ دین از وی و ...) از یاد نبرد . به حجّاج نوشت که در حج به عبداللّه بن عُمر اقتدا شود ،(3) نیز به وی نوشت و دستور داد که در امر حج با ابن عُمَر مخالفت نورزد .(4)
نافع (غلام ابن عُمَر) نیز همین تار را می نواخت ، می گفت : در مدینه جوانی را کوشاتر و فقیه تر و قرآن خوان تر از عبدالملک بن مروان ندیدم .(5)
ص: 464
و می گفت : در مدینه ، جوانی زاهدتر و با همت تر و نمازخوان تر و علم جویاتر از عبدالملک ندیدم .(1)
در روایتی آمده است که گفت : نماز خوان تر و علم جویاتر از عبدالملک ندیدم .(2)
ابو الزِّناد ، عبداللّه بن ذَکْوان (وابسته آل عثمان)(3) می گفت :
فقهای مدینه چهار نفرند : سعید بن مُسیَّب ، عروة بن زبیر ، قَبیصَة بن ذُؤَیب ، عبدالملک بن مروان .(4)
سیاست عبدالملک و حَجّاج (و اَمثال این دو) دعوت به فقه عثمان و پذیرفتن رأی وی بود .(5)
عبدالملک می گفت :
ص: 465
به آنچه در مصحف شماست (مصحفی که امام مظلوم - عثمان - شما را بر آن واداشت) بچسبید و بر شما باد فرائض [ و احکام میراثی ] که امام مظلومتان رحمه الله شما را بر آن گرد آورد .(1)
از شَعْبی روایت است که گفت : حجّاج از وی درباره ارث خواهر و مادر و جدّ پرسید [ یعنی آن گاه که وارث ، خواهر و مادر و جد باشد ] ، شعبی به اختلاف پنج تن از اصحاب پیامبر (عثمان ، زید ، ابن مسعود ، علی ، ابن عبّاس) در این باره ، او را پاسخ داد ... سپس سخن ابن عبّاس را شرح داد .
حجّاج پرسید : امیر مؤمنان - یعنی عثمان - در این زمینه چه می گوید ؟
شعبی ، نظر عثمان را بیان داشت . حجّاج گفت : به قاضی امر کن ، آنچه را عثمان انجام داد ، در پیش گیرد .(2)
در ضمن این فضای فقهی ساختگی ، می بینیم کسانی عهده دار امور مهمّ دینی شدند که جزو گمنام ها و طُلَقا بودند .
عثمان و معاویه و مروان و عبدالملک (همه شان) حُمران (= طویدا) را در راستای نشر افکارشان به خدمت گرفتند و حُمران از آنها برای تحقّق اهداف یهودی و شعوبی اش(3) استفاده می کرد .
حجّاج بن یوسف ثقفی نیز از جمله نقشه و برنامه ای بود که به فقه و فکر اموی فرا می خواند .
ص: 466
عبدالملک ، زُهری را (که دستمال اُمرا نام یافت) به شکل رسوایی برای خدمت به فقه و سیاستِ امویان به کار گرفت .
راز این کار چیست ؟ به پیروی از اینان ، ابو هُریره و ابن عُمَر (و امثال این دو) وضوی غسلی را روایت می کردند .
در راویان وضو از عثمان (در مسیر عمومی شان) ملاحظه می شود که [ همه ] از قریشی ها و موالی و بصریان و شامیان و یاران گروه حاکم و مبلّغان رأی و افراد خدشه دار و دشمنان فقه تعبّد محض (به رهبری امام علی علیه السلام) بودند و در رأس آنها ، طویدا بن اَبّا یهودی تمری (که حُمران بن اَبان نمری نام یافت) قرار داشت .
از کلّ این فضای مه آلود - در نگرش وضویی که نزد عثمان بود - حُمران انتخاب شد تا نقش نشر و تبلیغ این وضو را اَدا کند ، سپس عبدالملک ، زُهری را برگزید تا پس از حمران روایاتی را نقل کند و بنویسد که در خدمت نگرش اموی باشد . وی در این راستا نقش بزرگی داشت و به شکل مطلوب از عهده این کار برآمد و روایات وضوی عثمانی حمرانی را پیراست و اختلافات میان آنها را بی اعتبار ساخت و اضطراباتی را که در وضوی عثمان وجود داشت به کمترین حدّ رساند و در این راستا تا حدودی موفّق شد .
پیچ و خم ها در وضوی ثلاثی غسلی ، در سه نفر نهفته است :
1 . عثمان بن عفّان (که در بحث تاریخی درباره اش سخن گفتیم) .
2 . حُمران بن اَبان (درباره وی سخنانی گذشت) .
3 . محمّد بن شهاب زُهری (همو که دستمال اُمرا نامیده می شد) .
ص: 467
از آنجا که درباره زُهری ، سخنی نگفتیم ، اکنون به شرح حال وی می پردازیم .
این پرسش به ذهن می آید که زُهری کیست ؟ چرا نقل وضوی عثمان (از حمران ، از عطاء) تنها به وی اختصاص یافت ؟
با اینکه زُهری با شماری از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله هم دوره بود ؛ مانند جابر بن عبداللّه انصاری ، سهل بن سعد ساعدی ، ابن عُمَر ، عبداللّه بن عبّاس ، اَنس بن مالک .
چرا زُهری از اصحاب پیامبر - کسانی که آنها را دید و با آنها زیست - این وضو را روایت نمی کند ؟(1)
چرا حال زُهری همچون حال حُمران است که جز از عثمان و معاویه(2) (و در نقلی از ابن عُمَر)(3) روایت نمی کند با اینکه حُمران با بزرگان صحابه زیست و عمرش طولانی شد تا اینکه پس از سال 75 هجری درگذشت .
بالاتر از این ، زُهری این وضو را از اشخاص گمنام (و کسانی که در آنها جای خدشه و بگو مگو است) مانند عطاء بن یزید لیثی (که برده آزاد شده است) از حمران بن اَبان (= طویدا) از عثمان اُمَوی روایت می کند و با اینکه معاصر حُمران است ، بی واسطه از او روایت نمی کند ؟ این کار چه معنا دارد ؟
افزون بر این ، چرا [ حتی ] یک روایت (باواسطه یا بی واسطه) از یکی از
ص: 468
صحابه (مانند : علی علیه السلام ، ابن عبّاس ، انس بن مالک ، جابر بن عبداللّه انصاری و دیگران) در وضوی مسحی روایت نمی کند ؟ این کار بر چه چیزی دلالت دارد ؟
بجاست اندکی در کنار زُهری به سر بریم و شخصیّت و موضع گیری ها و نقش وی را در استوار سازی فقه حاکمان بکاویم .
نام وی ، محمّد بن مسلم بن عبیداللّه بن عبداللّه بن شهاب زُهری (منسوب به زُهْرَة بن کلاب) است . بین سال های 51 و58 در مدینه به دنیا آمد . مشهور این است که وی در سال 51 یا 52 هجری متولّد شد و در سال 124 هجری در سنّ 72 یا 73 سالگی در شام مُرد و در همانجا دفن شد .
روایت است که از زُهری پرسیدند : آیا جدّت در جنگ بدر حضور یافت ؟ پاسخ داد : آری ، لیکن ازآن طرف (یعنی در صف مشرکان بود) پدرش مسلم ، به همراه مُصْعَب بن زبیر بود .(1)
زُهْری ، در شرح حال خویش و چگونگی ارتباطش با عبدالملک بن مروان ، می گوید :
در حالی بزرگ شدم و سر درآوردم که نوجوانی بودم و سهمی از دیوان نداشتم . نَسَب قومم را از عبداللّه بن ثَعْلَبة بن صُعَیْر عَدَوی (که نسب قومم را می دانست) می آموختم .
شخصی آمد و مسئله ای را درباره طلاق از وی پرسید . عبداللّه از پاسخ وی درماند و او را سوی سعید بن مُسیَّب رهنمون شد .
با خود گفتم : چرا وقت خود را با این مرد مُسن تلف کنم ، بیان
ص: 469
می دارد که رسول خدا بر سرش دست کشید ، در حالی که نمی داند پاسخ این مسئله چیست !
به همراه آن شخص ، پیش سعید بن مُسَیَّب رهسپار شدم . وی مسئله را پرسید و سعید جوابش را داد .
به سعید پیوستم و عبداللّه بن ثعلبه را رها کردم و از عُروة بن زبیر و عُبَیداللّه بن عبداللّه بن عُتْبَه و ابوبکر بن عبدالرحمان بن حارث ، علم آموختم تا اینکه [ مسائل فراوانی را ] فهمیدم [ و فقیه شدم ] .
به شام رفتم و به مسجد دمشق درآمدم . رو به روی مقصوره مسجد ، حلقه ای از افراد بود ، در جمع آنها نشستم ، از نَسَبم پرسیدند ، گفتم : مردی از قریش از ساکنان مدینه ام .
پرسیدند : آیا حکم اُمّ ولدها [ کنیزهای فرزند دار ] را می دانی ؟ قول عُمر بن خطّاب را درباره اُمّ ولدها برایشان گفتم .
آنان به من گفتند : اینجا مجلس قَبیصه بن ذُؤَیْب است ، او اینجا می آید . عبدالملک درباره این مسئله از او پرسید ، روایتی نزد او نیافت .
قَبیصه آمد ، آنان ماجرا را برایش گفتند . از نسبم پرسید ، به وی خبر دادم . درباره سعید بن مسیَّب و همقطارانش پرسید ، باخبرش ساختم .
قَبیصه گفت : تو را پیش امیر مؤمنان می برم .
نماز صبح را خواند و به راه افتاد ، او را دنبال کردم . بر عبدالملک
ص: 470
بن مروان درآمد ومن ساعتی دم در نشستم تا اینکه آفتاب بالا آمد ، سپس آذِن (دربان) بیرون آمد و پرسید : این مَدنی قریشی کجاست ؟
گفتم : منم . برخاستم و به همراه او بر امیر مؤمنان وارد شدم . پیش او مصحفی قرار داشت که آن را بسته بود ، دستور داد آن را برداشتند . جز قبیصه کسی نزدش نبود ، گفتم : سلام بر تو ای خلیفه مسلمانان .
پرسید : که هستی ؟
گفتم : محمّد بن مسلم بن عُبَیداللّه بن عبداللّه بن شهاب .
گفت : آه از مردمی که در فتنه ها جنجال می کنند !(1) (مسلم بن عبیداللّه
[ پدر زهری ] از همراهان ابن زبیر بود) .
سپس پرسید : درباره امّ ولدها چه داری ؟ به او خبر دادم و گفتم : سعید بن مُسیَّب برایم حدیث کرد .
پرسید : سعید بن مسیَّب چگونه است ؟ حالش چطور است ؟(2)
ص: 471
ص: 472
سپس گفتم : و برایم حدیث کرد ابوبکر بن عبدالرحمان بن حارث ، و برایم حدیث کرد عروة بن زُبیر ، و برایم حدیث کرد عبیداللّه بن عبداللّه .
آن گاه درباره اُمّ ولدها از عُمر بن خطّاب ، حدیث را برایش بیان کردم .
وی رو به قَبیصة بن ذُؤَیب کرد و گفت : این را باید به آفاق [ سرزمین ها ] نوشت .(1)
زهری می گوید : با خود گفتم هیچ گاه عبدالملک را در خلوت مانند این
ص: 473
ساعت نخواهم یافت و شاید از این پس پیش او نیایم ، بدین سبب گفتم : اگر امیر مؤمنان مصلحت بداند پیوند خویشاوندی مرا رعایت و مقرّری اهل بیت مرا درباره ام برقرار فرماید که من مردی بریده از دیوانم - نامم در دیوان ثبت نیست - .
عبدالملک گفت : اینک هنگام این سخن نیست برو پی کار خود باش .
واللّه ، در حالی که از همه چیز نومید بودم بیرون آمدم و به خدا سوگند ، سخت بینوا و نیازمند بودم . همان جا نشستم تا قَبیصه بیرون آمد ، او به من نگریست و مرا سرزنش کرد و گفت : چه چیزی تو را بر این کار واداشت که بدون اجازه من این کار را انجام دهی ؟ مگر نمی توانستی با من رایزنی کنی ؟
گفتم : به خدا سوگند ، گمانم این بود که ممکن است پس از این دیگر پیش او برنگردم .
قَبیصه گفت : چرا چنین گمانی بردی ؟ پیش او برخواهی گشت . اینک با خودم باش ، یا گفت به خانه ام بیا .
من پیاده از پی مرکوب او می رفتم . مردم هم با او سخن می گفتند تا هنگامی که وارد خانه اش شد . اندکی گذشت ، خادمی با نامه کوچکی پیش من آمد . در آن نوشته بود این حواله صد دینار است که برای تو دستور پرداخت آن را داده ام و استری که بر آن سوار شوی و خدمتکاری که همراه تو باشد و تو را خدمت کند و ده دست جامه .
گوید : به فرستاده قَبیصه گفتم : اینها را از چه کسی باید بگیرم ؟
گفت : مگر نام کسی را که باید پیش او بروی و در این رقعه نوشته است نمی بینی ؟ بر رقعه نگریستم و دیدم بر پشت آن نوشته است پیش فلان کس برو
ص: 474
و از او بگیر . از جای آن مرد پرسیدم ، گفتند کارگزار قبیصه است . حواله را پیش او بردم ، گفت : آری ، و همان دم آنها را فراهم آورد و مرا خوش حال ساخت و کارم را رو به راه و جبران کرد .
فردای آن روز در حالی که سوار بر استری که از قبیصه بود شدم و پیش او رفتم . بر آن استر زین نهاد و کنار قبیصه حرکت کردم . گفت : فلان ساعت کنار درِ کاخ امیر مؤمنان حاضر باش تا تو را پیش او ببرم . در ساعتی که گفته بود حاضر شدم . قبیصه به من گفت : برحذر باش که هیچ سخنی نگویی تا او آغاز به سخن کند و از تو بپرسد و من تو را از امر او کفایت خواهم کرد .
گوید : چون پیش عبدالملک رفتم به خلافت بر او سلام دادم ، اشاره کرد بنشینم و چون نشستم عبدالملک آغاز به سخن کرد و درباره نسب قریش از من پرسید و او خود در آن مسئله از من آگاه تر بود .
زُهْری می گوید : آرزو می کردم که این گفت و گو قطع شود که او در علم و نسب بر من پیشی داشت .
سپس به من گفت : همه مقرّری های اهل بیت تو را مقرّر داشتم .
عبدالملک به قبیصه نگریست و فرمان داد که این موضوع را در دیوان ثبت کند .. .
زُهْری گوید : پس از آن ، روزی قبیصه بیرون آمد و گفت : امیر مؤمنان فرمان داده است که نام تو در زمره خواصّ یارانش ثبت شود و حقوق آنان برای تو منظور گردد و مقرری تو بالاتر از آنها باشد . همواره بر درگاه امیر المؤمنین باش .
گوید : کسی که یاران و همنشینان خلیفه را بررسی می کرد مردی تندخو و
ص: 475
سخت گیر بود و به سختی رسیدگی می کرد . یک یا دو روز از موعد مقرّر تخلّف کردم . سخت بر من روی ترش کرد و دیگر آن کار را انجام ندادم .. .
ملازم لشکر عبدالملک شدم و بسیار به حضورش می رفتم .
گوید : عبدالملک از جمله پرسش هایی که از من می کرد این بود که چه کسی را ملاقات کرده ای ؟ من نام می بردم و فقط اشخاص قریش - مهاجران - را نام می بردم .(1)
عبدالملک گفت : چرا از دیدار با انصار غافلی ؟ تو پیش آنان دانش فراوانی خواهی یافت . چرا از دیدار با فرزند سالار انصار «خارجة بن زید بن ثابت» غفلت کرده ای ؟ چرا از «عبدالرحمان بن یزید بن جاریه» غافل مانده ای ؟ و تنی چند از مردان نامور انصار را نام برد . من به مدینه رفتم و از ایشان چیزها پرسیدم و حدیث شنیدم .(2)
و امّا درباره موضع عبدالملک بن مروان نسبت به علی بن اَبی طالب ، ابن شهاب می گوید :
به دمشق آمدم ، قصد جهاد داشتم . پیش عبدالملک رفتم تا بر او سلام دهم . او را در زیر قبّه ای بر تختی که در سطح قامت افراد بلند بود ، یافتم و مردم در پایین پای او در دو صف قرار داشتند .
بر وی سلام کردم و نشستم ، پرسید : ای ابن شهاب ، آیا می دانی در صبح روز قتل فرزند ابوطالب ، در بیت المقدس چه شد ؟
ص: 476
گفتم : آری .
گفت : پیش من بیا .
از پشت سر مردم به راه افتادم تا اینکه به پشت قبّه رسیدم .(1) عبدالملک صورتش را برگرداند و به من محبت کرد و پرسید : چه روی داد ؟
گفتم : سنگی در بیت المقدس برداشته نشد مگر اینکه زیر آن خون یافت شد .
عبدالملک گفت : احدی جز من و تو این قضیّه را نمی داند ، نباید کسی این را از تو بشنود .
زُهری می گوید : تا عبدالملک زنده بود ، آن را حدیث نکردم .(2)
آری ، ابن شهاب زُهْری در خطّ مشی امویان درآمد . آنچه را خوشایند آنها بود روایت می کرد و از آنچه خوش نداشتند دست کشید .
پیداست که سیاست اموی و مروانی بر مسخ هویّت اسلامی و تحکیم روح قبیله ای استوار بود .
ص: 477
حاکمان با احکام و دین خدا آن گونه که می خواستند بازی می کردند و مردم را به خواست خویش وامی داشتند .
زُهْری جوانی از اهل مدینه بود که آلتِ دست خلفا شد تا به کارهای آنها شرعیّت ببخشد . بعید نیست وضو از این احکام باشد ؛ زیرا زُهْری از یک سو و حُمران بن اَبان از سوی دیگر ، تحت امارت عبدالملک بن مروان بود و عبدالملک می خواست امّت را بر فقه عثمان گرد آورد .
حدیث و فقه زُهری غالباً سیاسی است .
در تاریخ یعقوبی آمده است :
وقتی عبدالملک بن مروان مسلمانان را از رفتن به مکّه بازداشت (زیرا در حال جنگ با ابن زبیر بود) مردم آه و ناله سر دادند و گفتند : ما را از حجّ خانه خدا که بر ما واجب است منع می کنی ؟!
عبدالملک به آنها گفت : این ابن شهاب زُهْری است که برای شما حدیث می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : بار سفر مبندید مگر سوی سه مسجد : مسجد الحرام (کعبه) ومسجد من ومسجد بیت المقدس. مسجد بیت المقدس برای شما به جای مسجدالحرام است .
این صخره ای است که روایت کرده اند پیامبر چون به آسمان بالا رفت ، پا بر این صخره گذاشت برای شما قائم مقام کعبه می باشد .
از این رو بر آن صخره ، گنبدی ساخت و پرده های دیبا بر آن
ص: 478
آویخت و برایش پرده دار گماشت . مردم پیرامون آن (آن گونه که پیرامون کعبه طواف می کردند) می گردیدند .
در اَیّام بنی امیّه ، این مراسم را به پا داشت .(1)
زهری این حدیث را از ابن مُسیَّب از ابو هُرَیره (به دروغ و زور) روایت می کند ، در حالی که در مصنّف عبدالرزّاق و مصنّف ابن اَبی شیبه از عمر روایت است که رفتن به بیت المقدس را برنمی تافت .
عبدالرزّاق از مَعْمَر ، از عبدالکریم جَزَری ، از ابن مسیّب روایت می کند که گفت :
هنگامی که عُمَر در میان شترانی از اشترهای زکات بود ، دو شخص بر وی گذشتند . پرسید : از کجا می آیید ؟
گفتند : از بیت المقدس .
عمر تازیانه را بر آنها کشید و گفت : حجّی مانند حجّ خانه خدا ؟!
آن دو گفتند : ای امیر مؤمنان ، ما از فلان سرزمین آمدیم ، به بیت المقدس گذشتیم ، در آن نماز گزاردیم .
عمر گفت : پس ماجرا چنین بود ، و آن دو را رها کرد .(2)
از عبدالرزّاق ، از مَعْمَر ، از ابن عُیَینه ، از عبدالکریم جَزَری ، از ابن مُسیَّب روایت است که گفت :
شخصی نزد عمر آمد و از او برای رفتن به بیت المقدس اجازه خواست .
ص: 479
عمر گفت : آماده شو ، هرگاه فارغ شدی مرا خبر کن .
چون فارغ شد پیش عمر آمد ، عمر گفت : آن را عُمْرَه قرار ده [ یعنی به جای بیت المقدس به مکّه و عُمْرَه برو ] .(1)
نیز مساجد فراوانی هست که بار سفر بستن سوی آنها مستحب است ؛ مانند نماز در مسجد قبا که با یک عمره برابری می کند .
همچنین بار سفر بستن برای تجارت یا طلب علم (یا مشابه آن) جایز است .
آنچه را زهری روایت می کند ، درست نیست و هزاران اشکال بر آن وارد است .
زُهری با ده تن از خلفای اموی معاصر بود که از معاویة بن اَبی سفیان آغاز می شود (زیرا در روزگار وی به دنیا آمد) و دورانِ یزید بن معاون ، معاویة بن یزید ، مروان بن حکم ، عبدالملک بن مروان ، ولید بن عبدالملک ، سلیمان بن عبدالملک ، عمر بن عبدالعزیز ، یزید بن عبدالملک ، هشام بن عبدالملک را سپری می سازد تا اینکه یک یادو سال مانده به آخر دورانِ هشام ، می میرد .
دکتر ضاری می نویسد :
امام زُهری در سال 82 به امویان پیوست .(2) اوّلین نفر آنها عبدالملک بود در نخستین سفر زُهری به دمشق ؛ چراکه اَیّامی در دمشق ماند ، سپس به مدینه برگشت تا طلب علم را دنبال کند و آنچه را نزد انصار هست فراگیرد .
ص: 480
این کار بر اساس نصیحت عبدالملک صورت گرفت ؛ زیرا پس از آنکه عبدالملک به استعداد ونبوغ و ذکاوت زُهری پی برد ، او را به اخذ علم از انصار سفارش کرد .
چون زهری علم علمای انصار را فرا گرفت ، بار دیگر به دمشق بازگشت ، سپس هرازگاهی به دمشق در رفت و آمد بود تااینکه در این شهر سکنا گزید و این کار به نظر ما در سال 100 هجری بود .(1)
اگر در متون گذشته درنگ ورزیم درمی یابیم که زهری ، جوانی بود که به همراه پدر و خانواده اش در مدینه سکنا داشتند . عبدالملک نام وی و خانواده اش را از دیوان زدود ؛ زیرا عبدالملک خطاب به او می گوید : شهر تو شهری است که از زمان به دست گرفتن حکومت ، برای اَحَدی در آن مُقَرّری تعیین نکرده ام (مقصودش مدینه است)(2) .
پدر زُهری ، مسلم ، به همراه ابن زبیر بود . وی درگذشت و عیالات وی بر عهده ابن شهاب افتاد . زهری در آغاز فقیر و یتیم بود ، نمی دانست برای زندگی خود ومادر وخواهرانش چه کند . چنان که خودش می گوید ، برای جهاد رهسپار شام شد .(3)
در شام به قَبیصَة بن ذُؤَیْب بن حَلْحَلَه خُزاعی مدنی برخورد .(4) وی از کاتبان
ص: 481
عبدالملک بن مروان بود(1) و مسئولیّت پست (فرستادن و دریافت نامه های) عبدالملک را بر عهده داشت .(2) نامه هایی را که از شهرها به خلیفه وارد می شد ، می خواند ، سپس پیش عبدالملک می رفت و او را به محتوای نامه ها خبر می داد .(3)
قَبِیْصَه دست زُهْری را گرفت و پیش عبدالملک برد . زهری از زندگی خسته شده بود و در پریشانی و اضطراب به سر می برد ، از اینجا به آنجا می پرید ، نمی دانست چه کند ، از زندگی ناامید بود ، پناهگاهی می جست تا بدان پناه آورد .
عبدالملک برای این جوان بی تجربه پناهگاه خوبی بود . نخست آنچه را عبدالملک می خواست (حکم عُمَر درباره کنیزان اُمّ ولد) برایش حدیث کرد ، سپس حدیث «شَدِّ رحال» (بار سفر بستن) و دیگر احادیث را بیان داشت .
عبدالملک از زُهْری خواست که به مدینه برگردد و روایات انصار را بیاموزد ؛ زیرا اکتفا به فقه قریشیان خلیفه را راضی نمی ساخت . وی برای زهری مشخص کرد که از چه کسانی علم فرا گیرد (خارجه و ...) .
در اینجا می بینیم که عبدالملک زهری را به فراگیری علم (حدیث) از جابر بن عبداللّه انصاری واَنَس بن مالک انصاری و سَهْل بن سعد انصاری (و دیگر انصاری که در آن تاریخ می زیستند) رهنمون نمی شود .
بلکه از کارگزار عبدالملک بر عراق (حجّاج بن یوسف ثقفی) رفتار معکوسی
ص: 482
را می نگریم ؛ زیرا وی بر گردن یا بر دست جابر بن عبداللّه انصاری و انس بن مالک انصاری و سهل بن سعد انصاری مُهر زد . با این کار می خواست آنها را خوار و خفیف سازد و مردم از آنها دوری گزینند .
زُهْری ملازم سرای عبدالملک شد و پس از عبدالملک در درگاه خلفا آیند و روند داشت .
خودش می گوید : پا در رکاب لشکر عبدالملک شدم .(1) فراوان بر او در می آمدم ... از چیزهایی که عبدالملک از من می پرسید .. .(2)
دردناک تر از این ، آن است که زهری رئیس شرطه های بنی مروان شد .
در مختصر تاریخ دمشق آمده است :
خارجة بن مصعب می گوید : بر زهری که مسئول شرطه های یکی از بنی مروان بود ، درآمدم . دیدم سوار است و در دستش دشنه ای می باشد و پیشاپیش وی افرادی چماق به دست اند .
گفتم : خدا این کار را از عالم زشت می دارد !
می گوید : از زهری روی گرداندم و از او حدیث سماع نمی کردم . سپس پشیمان شدم ، پیش یونس رفتم و از او به نقل از زهری حدیث شنیدم .(3)
عُمَر بن رُدَیح می گوید :
با ابن شهاب زهری حرکت می کردم . عَمْرو بن عُبَید مرا دید . سپس
ص: 483
[ بعد از آن روز ] مرا دیدار کرد و گفت : تو را چه به دستمال اُمَرا ( یعنی ابن شهاب ) .(1)
کار زهری بدانجا رسید که بر نگهبانان چوبه داری گماشته شد که امام زید (فرزند امام زین العابدین) را بدان آویختند .(2)
این چنین ابن شهاب در رشته دولت اموی درآمد تا اینکه ماجرا بدانجا رسید که صحابه و تابعان تا ابن شهاب روایتی را حدیث نمی کردند ، آن را باز نمی گفتند ؛ زیرا مردم از ایشان حدیث نمی آموختند و از ابن شهاب حدیث دریافت می داشتند .
مالک بن انس می گوید :
مشایخی را در مدینه درک کردم که سنّ آنها به 87 سال می رسید . از آنها حدیث دریافت نمی شد ، ابن شهاب (که سنّ کمتر از آنها را داشت) مقدّم بود ، انبوهی از مردم نزد وی گرد می آمدند .(3)
نیز می گوید :
زُهری هنگامی که به مدینه درمی آمد ، احدی از علما در مدینه حدیث نمی کرد تا اینکه زهری از آن بیرون می رفت .(4)
ص: 484
از این سخن آشکار می شود که سلطه اُمَوی ، شأن زهری را به جایی که سزامندش نبود بالا بُرد ؛ زیرا وی ابزاری فرمان بردار [ آچار فرانسه ] برای آنها شد ، آنچه را می خواستند ، روایت می کرد و آنچه را می پذیرفتند ، می پذیرفت .
از این روست که ابن مَعین - آن گاه که از وی سؤال شد آیا اَعْمَش مثل زهری است - گفت :
برائت می جویم از اینکه اَعْمَش مثل زهری باشد .
زُهری به عرض و اجازه اعتقاد داشت و برای بنی امیّه کار می کرد ، در حالی که اعمش ، فقیر و بردبار ماند ، از سلطان کناره می گرفت ، پارسا و عالم به قرآن بود .(1)
دانستیم که زُهری فضائل علی علیه السلام را کتمان می کرد ، بالاتر از این ، بر آن حضرت خُرده می گرفت و خدشه می زد .
ثقفی - به سندش - از محمّد بن شَیْبَه روایت می کند که گفت :
در مسجد مدینه حضور یافتم ، زُهْری و عُرْوَة بن زُبَیر را دیدم که نشسته اند ، از علی نام می برند و بر آن حضرت خرده می گیرند و آسیب می زنند .(2)
ص: 485
به نظر می رسد شکوه مالک بن انس ، در همان مجرای قول انس بن مالک می ریزد که گفت :
چیزی از آنچه را درک کردم جز همین نماز سراغ ندارم و این نماز هم ضایع شد و از دست رفت .(1)
نیز وی راز قول اَنس را حکایت می کند . هنگامی که به انس خبر رسید که حجّاج مردم را به شستن پاها در وضو فرا می خواند ، گفت :
خدا راست گفت و حجّاج دروغ بافت . خدای متعال می فرماید : سر و پاهاتان را مسح بکشید .(2)
شما را به خدا ، چگونه می توان تصوّر کرد که زهری - پس از احسان عبدالملک به او - بنده او نباشد ؟! وی در سنین جوانی به سر می برد و به گرفتاری و تنگنا در زندگی مبتلا شد ، آن احسان را از عبدالملک بن مروان (فرمانروای مقتدر) دید و عبدالملک به او وعده داد که مال و وجاهت بیشتری به او می دهد .
در مختصر تاریخ دمشق آمده است :
عبدالملک از من پرسید : دَیْن پدرت چقدر است ؟ گفتم : فلان و فلان مبلغ . گفت : خدا دین پدرت را ادا کرد .
و دستور داد جایزه ای به من دهند و حقوق دایمی برایم منظور دارند و خانه ای قطیعه در مدینه برایم بخرند .
و گفت : برو و در طلب علم باش و چیزی تو را از آن باز ندارد ؛ چراکه در تو چشمی حافظ وقلبی با ذکاوت می بینم .(3)
ص: 486
آری ، زهری ، املاک و مستغلاّتی را در مدینه و شام دارا شد (چنان که - پیش از وی - برای حُمران در بصره و دیگر جاها اموالی فراهم آمد) دربانی داشت که نمی گذاشت مردم [ بی اجازه وی ] به دیدارش روند .
از سفیان نقل است که گفت :
زُهری را دیدم که محمّد بن اسحاق نزدش آمده بود . زُهری گفت : ای محمّد کجایی ؟ تو را نمی بینم ؟!
ابن اسحاق گفت : با این دربانی که تو داری ، نمی توانم به دیدارت بیایم .
زهری دربانش را صدازد و گفت : هرگاه این شخص آمد ، او را باز ندار .(1)
آورده اند که :
به زهری گفتند : مردم بر تو عیب نمی گیرند مگر به کثرت دَیْن .
زُهری گفت : دَیْنم چقدر است ؟ تنها بیست هزار دینار می باشد . من در زندگی و مرگ ثروتمندم . پنج آبادی دارم که بهای هر کدام از آنها چهل هزار دینار است و جز این نوه ام از من ارث نمی برد و باکی ندارم که او چیزی را از من ارث نبرد .
ولید می گوید : نوه اش فاسق بود .(2)
با پی گیری سفرهای زُهری به شام ، درمی یابیم که این سفرها بارها انجام شد .
ص: 487
وی هرازگاهی (در دوران عبدالملک بن مروان و ولید بن عبدالملک و سلیمان بن عبدالملک) به شام می رفت تا اینکه در سال 100 هجری در ایّام عمر بن عبدالعزیز در شام سکنا گزید ؛ چراکه سنّت را برای او نوشت و ستاره اش در این زمان چنان درخشید که از فقها شمرده شد .
اگر - به عنوان نمونه - به تاریخ یعقوبی رجوع کنیم ، می بینیم زهری را در عهد عبدالملک بن مروان(1) و در زمان ولید بن عبدالملک(2) و در دوران سلیمان بن عبدالملک ،(3) در زمره فقها ذکر نمی کند ، بلکه در ایّام عمر بن عبدالعزیز(4) و یزید بن عبدالملک(5) و هشام بن عبدالملک(6) (همو که زُهْری در زمان وی درگذشت) او را در شمار فقها می آورد .
عمر بن عبدالعزیز (شخصی که سنّت در عهد وی تدوین یافت) فراوان به زهری اهتمام ورزید و از او و از مردم خواست که طبق سیاست عمومی اُمویان حدیث کنند .
در تاریخ الخلفا از حاجبِ بن خلیفه بُرْجُمی روایت است که گفت :
شاهد بودم که عمر بن عبدالعزیز - در دوران خلافت - خطبه می خواند و در آن می گفت : بدانید آنچه را رسول خدا و دو یارش [ ابوبکر و عُمَر ] سنّت نهادند ، دینی است که آن را برمی گیریم و به
ص: 488
آن بسنده می کنیم و آنچه را دیگران بنا نهادند به تأخیر می افکنیم .(1)
عُمَر بن عبدالعزیز در سخن دیگری می گوید :
رسول خدا و والیان امر پس از او سنّت هایی را بنیان نهادند که گرفتن [ و عمل به ] آنها تصدیق کتاب خدا و کمال طاعت او و پشتوانه دین خداست .
اَحَدی حق ندارد آنها را تغییر دهد و دگرگون سازد و به آموزه هایی که بر خلاف آنهایند روی آورد .
هرکه به این سنّت ها اقتدا کند ، هدایت می یابد و هرکه به آنها یاری جوید ، یاری می شود و هرکه با آنها مخالفت ورزد و راه غیر مؤمنان را بپیرود ، خدا او را به همان راهی که در پیش گرفته است وامی نهد و دوزخ را به او می چشاند که بد سرنوشتی است .(2)
عبدالرزّاق می گوید :
شنیدم عبیداللّه بن عمر [ بن حَفْص بن عاصم بن عُمَر بن خطّاب ] می گفت : چون بزرگ شدم و در طلب علم برآمدم . پیش فرد فرد بزرگان آل عُمَر می آمدم و می پرسیدم : از سالم چه شنیدی ؟
هرگاه پیش یکی از آنها می رفتم ، می گفت : بر تو باد به ابن شهاب ! ابن شهاب با وی [ سالم ] ملازم بود .
ص: 489
می گوید : در آن زمان ، ابن شهاب در شام به سر می برد .(1)
از عبدالرزّاق از مَعْمَر نقل است که گفت :
عمر بن عبدالعزیز از همدمانش پرسید : آیا نزد ابن شهاب می روید ؟
گفتند : این کار را می کنیم .
وی گفت : پیش او بروید ، احدی داناتر از او به سنّت گذشته باقی نماند .
مَعْمَر می گوید : حسن [ بصری ] و همقطارانش در آن زمان زنده بودند .(2)
آری ، گروه حاکم با مکتب امام علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت می ستیزیدند
و با همه توان می کوشیدند اُمّت را به فقه عُمَر بن خطّاب و خلفای پیروی او بازگردانند .
به فرمان عبدالملک - اندکی پیش - پی بردیم که به قَبیصه دستور داد حدیث عُمَر را درباره کنیزان فرزند دار ، به سرزمین ها بنویسد .(3)
تلاش ابن شهاب زهری در این راستا بود . علمای بعد از وی مأموریت یافتند تا سیره حاکمان و آنچه را که مردم را بدان ملزم ساختند ، سنّتی سازند که هرکه آن را وانهد به دوزخ درمی آید و مخالفت را در چیزهایی نهادند که بر خلاف سیره حاکمان باشد .
ص: 490
ابو عبید آجرّی از ابو داود حکایت می کند که پس از نقل روایات زهری
گفت :
اختلاف با زهری ، به پنجاه حدیث نمی رسد .
اختلاف - در نزد ما - این است که قومی (به تنهایی) چیزی را بیاورند و قوم دیگر (به تنهایی) چیز دیگری را بیان دارند .(1)
پوشیده نماند که بعضی از تابعان (مانند نافع بن مالک ،(2) عموی مالک بن انس) و امام سجّاد علیه السلام(3) زُهری را اندرز می دادند که از سلطان دست کشد ؛ زیرا آنان وی را محوری قرار می دهند تا ستم هاشان را دور آن بگردانند ، پلِ عبور از
ص: 491
بلاها و گرفتاری هاشان می سازند و نردبانی برای رسیدن به خواسته هاشان قرار می دهند .
لیکن این نصایح او را سودی نمی بخشید ؛ زیرا وی دست ساخته خلفا و وصل به آنها و سربازشان بود (این از چکیده زندگی وی به دست می آید) .
این شخصیّت ضعیف زهری (زهری ای که در دار و دسته امویان درآمد) اختصاص روایتِ وضویی او را فقط و فقط از «عطاء بن یزید لیثی - غلام شامی - از حمران شعوبی (که در گذشته یهودی بود) از عثمان اموی» تفسیر می کند .
عطا ، ناشناخته می نماید . اَدوارِ شاخص و شخصیّتِ روشنی ندارد
حال حُمران و یهودی بودن او را - پیش از این - دریافتیم و اینکه وی در کتاب های نه گانه اهل سنّت ، جز از عثمان روایت نمی کند .
عثمان مخترع وضوی غسلی است .
پرسش این است که روایت از بی نام و نشان ها برای چیست ؟
زهری در روایت ، به نقل عطا از حمران از عثمان بسنده می کند با اینکه در سال های 50 تا 58 هجری زاده شد و بسیاری از صحابیان دراز عُمر تا سال 100 یا 110 هجری حیات داشتند ، گروهی از آنها در مکّه ، مدینه ، شام ، عراق (و دیگر شهرها و سرزمین ها) بودند . با وجود این ، زُهری از یکی از آنها وضوی پیامبر را روایت نمی کند .
این امر به همراه عملکرد امویان ، بدون شک دلالت دارد بر اینکه اَفرادی وجود داشتند که عهده دارِ نهادینه سازی وضوی عثمانی از سوی اموی ها و مروانی ها (از طریقِ رجالی از یهود و موالی و طعن زده شده ها و دیگر دشمنان سنّت اصیل پیامبر) شدند .
ص: 492
و به همین خاطر ، این امر ، تلاش هایی را در برداشت که مسخ وضوی ثُنائی مسحی را (که از طریق صحابیان متعبّد از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می شد) عهده دار بود .
همه اینها برای شناسایی طالبیان صورت می گرفت (کسانی که به وضوی عثمان تن نمی دادند) و مخالفت با وضویی که علی علیه السلام و بستگانش بر آن وضو پایبند بودند .
ص: 493
برای آگاهی فزون تر و بیشتر بر تار و پود حقیقت ، می توانیم مرکز انتشار وضوی عثمانی را بنگریم . این وضو ، پس از آنکه به وسیله عثمان در مدینه به دنیا آمد (کسی که وسواس نظافت داشت و مادرِ این وضو به شمار می آید) به شکل شایان ملاحظه - از طریق قریشیان و موالی آنها - در آغوش بصره و شام ، شیوع و انتشار یافت .
ملاحظه می کنیم که انتشار وضوی عثمانی از طریق حُمران بن اَبان صورت گرفت ؛ همو که رازِ موافقت عثمان را با جانشینی عبدالرّحمان بن عوف برای خلافت بعد از خودش ، فاش ساخت و عثمان او را به بصره تبعید کرد .(1)
نیز وی زنی را در حال عدّه ، به عقد خویش درآورد و ...
لیکن شگفت اینجاست که این کار ، یک تبعید حقیقی نبود ؛ چراکه با بخشش های فراوان به حُمران و ارتقای منزلت اجتماعی او همراه است و این ، یعنی تبعید حمران به بصره ، اَبعاد دیگری دارد و تبعید حقیقی که از آن کیفر و تعزیر و تأدیب مدّ نظر است ، نمی باشد .
معروف است که عثمان ، دشمنانش را به مکان های دور و ترسناک تبعید می کرد . درآمد آنها را از بیت المال می بُرید یا دیوان آنها را به همان جاهای دور انتقال می داد .
پس از آنکه سهم ابوذر را از بیت المال قطع ساخت ، او را به «رَبَذَه» تبعید کرد
ص: 494
و مردم را از مشایعت او تا پیرامون مدینه بازداشت . اَحَدی جرأت نکرد او را مشایعت کند مگر افراد انگشت شماری ؛ مانند : علی ، حسن ، حسین علیهم السلام ، عقیل ، عبداللّه بن جعفر ، عمّار .
مروان به این کار اعتراض کرد و میان او و علی علیه السلام بگومگویی رخ داد .
رَبَذَه ، زمینی بی آب و علف و خشک است و تا مدینه سه روز راه فاصله دارد . هرگاه شخص از «فید» بخواهد به «مکّه» رود ، بر راه حجاز واقع است .(1)
واقدی می گوید :
عثمان منع کرد از اینکه مردم با ابوذر نشینند و با او حرف زنند . چند روزی بدین گونه گذشت ، سپس دستور داد او را بیاورند .
ابوذر پیش عثمان ایستاد و گفت : وای بر تو ای عثمان ، ... همچون پادشاهی زورگو ، بر من قدرت نمایی می کنی !
عثمان گفت : از سرزمین ما بیرون رو .
ابوذر گفت: چقدر در کنار تو بودن برایم نفرت آوراست! کجا بروم؟
عثمان گفت : هرجا که خواستی .
ابوذر گفت : سوی شام - سرزمین جهاد - می روم .
عثمان گفت : ازشام تو را جلب کردم [ عثمان بار اوّل ابوذر را به شام تبعید کرد(2) ] چرا که شام را فاسد کردی ، دوباره تو را به آنجا
ص: 495
برگردانم ؟!
ابوذر گفت : سوی عراق می روم .
عثمان گفت : نه .
ابوذر پرسید : چرا ؟
ص: 496
عثمان گفت : پیش قومی بروی که اهل شبهه اند و بر ائمّه طعن می زنند !(1)
ابوذر گفت : به مصر می روم .
عثمان گفت : نه .
ابوذر پرسید : پس کجا بروم ؟
عثمان گفت : هرجا خواستی .
ابوذر گفت : در این صورت ، پس از هجرت ، باید بادیه نشین شوم ! آیا به صحرای نجد بروم ؟
عثمان گفت : هرچه دورتر بهتر ، دور و دورتر . رویارویت را در پیش گیر و از رَبَذَه فراتر مرو .
از این رو ، ابوذر ، به رَبَذَه رفت .(2)
عثمان ، کَعْب بن عَبْدَه نَهْدی شیعی را [ از مدینه ] بیرون راند و تبعید کرد و به سعید بن عاص نوشت که او را بیست تازیانه بزند و دیوانش را به «ری» منتقل سازد . سعید این کار را انجام داد .
و گفته اند : عثمان امر کرد [ او را ادب کنند ] او را لُخت کردند و 20 تازیانه زدند و به «دماوند»(3) و به «کوه دود»(4) فرستادند .
ص: 497
زیرا کَعْب بن عَبْدَه ، نامه ای به عثمان نوشت و کارهایی را که سعید بن عاص با پارسایان و اهلِ فضل و عفاف انجام می داد ، نوشت .(1)
عثمان ، عامر بن عبد قَیْس تَمیمی عَنْبَری (یکی از زاهدان هشت گانه) را از بصره ، طرد و تبعید کرد و او را سوی شام حرکت داد . وی در شام از دنیا رفت .
این کار بدان خاطر صورت گرفت که وی به عنوان فرستاده گروهی از مسلمانان پیش عثمان آمد تا به وی ابلاغ کند آنان در کارهای عثمان نگریستند و دریافتند که وی به امور [ ناشایست ] بزرگی دست یازید و از او می خواهند که روشِ خود را درست کند و توبه نماید .(2)
عثمان ، عَمْرو بن زُرارة بن قَیْس نَخَعی را از کوفه به شام تبعید کرد ؛ زیرا وی نخستین فردی بود که به خلع (برکنار سازی) عثمان [ از خلافت ] و بیعت با علی علیه السلام فرا خواند ، میان مردم ایستاد و گفت :
ای مردم ، عثمان آگاهانه حق را وانهاد و صالحان را فریفت ، افراد شرور را بر شما گمارد .
عثمان وی را از کوفه تبعید کرد . گروهی از صالحان وی را مشایعت کردند .(3)
عثمان ، عبدالرحمان بن حنبل (صحابی رسول خدا را) به قلعه قَمُوص خیبر ، تبعید کرد و پیش از تبعید ، او را صد تازیانه زد و بر شتر نری نشاند و در مدینه
ص: 498
گرداند ؛ زیرا وی بدعت های عثمان را برنمی تافت و عیب های عثمان را در قالب شعر ، آشکارا بیان می داشت .(1)
عثمان صُلَحای کوفه را به دمشق (سپس حمص) انتقال داد و تبعید کرد ؛ زیرا بر سیاستِ عثمان و سیاست گذاران مالی و دینی او (که خودگزینی و طمع قریشی و ظلم را در پیش می گرفتند) اعتراض کردند .(2)
عثمان می خواست عمّار را تبعید کند ، به او گفت : «ای کسی که آلت تناسلی پدرت را می جَوِی» و پیش از این کار ، او را زد و با لگد بر شکم عمّار کوفت تا اینکه باد فتق گرفت .
بنو مخزوم بر عثمان اعتراض کردند و علی علیه السلام بر او برآشفت . عثمان ، علی علیه السلام را به تبعید تهدید کرد تا آنجا که مهاجران گفتند : این درست نیست که هرکه با تو بگومگو کند ، او را تبعید کنی و آواره سازی ! از این رو ، عثمان [ از تبعید علی علیه السلام ] دست کشید .(3)
همه این تبعیدها ، دلالت دارد بر اینکه عثمان با مخالفانش برخورد شدید داشت . آنها را به دورترین جاها و ترسناک ترین مناطق می فرستاد . پایگاه های تبعید وی ، شام ، رَبَذَه ، کوه دماوند ، قلعه قَمُوص ، بود . آن گاه که فردی را می کوچاند ، بنا به گفته ابوذر (که به تصدیق پیامبر صلی الله علیه و آله راست گوترین کسان بود) قدرت نمایی می کرد و زورگویانه خشونت می ورزید .
لیکن می بینیم که برخورد وی با حُمران فرق می کند . او را به شهری سرسبز و
ص: 499
آباد تبعید می سازد که در آن همشهری هایش (موالی عجم) وجود دارند ، خانه ای را - در آن شهر - به وی واگذار می کند .
این عنایت به حُمران از چه روست ؟ آیا این تبعید را می توان تبعید حقیقی شمرد ؟ یا اینکه این کار ، ترفیع درجه است ؟
حقایق [ تاریخی ] بیان می دارند که این تبعید واقعی نبود ، بلکه عثمان دو هدف اساسی از این کار در سر داشت :
یکم : دور ساختن حُمران (که راز عثمان و ابن عوف را فاش ساخت) از مدینه ؛ زیرا امویان از اینکه خلافت از میان آنها بیرون آید و به دست بنی زُهْرَه افتد ، آزرده خاطر می شدند و بر عثمان برمی آشفتند .
از سویی عثمان - به سبب وعده ای که به ابن عوف در شورا [ شورای شش نفره عُمَر ] داد - ملزم بود ؛ چراکه با هم توافق کردند که عبدالرحمان با این شرط ولایتِ اُمور مسلمانان را بعد از عُمر به عثمان وانهد که عثمان پس از خود آن را به عبدالرحمان بسپارد .
امیرالمؤمنین علیه السلام در سخنش به ابن عوف ، آن را آشکارا بیان می دارد :
إنّک رجوتَ منه ما رجا صاحِبُکُما من صاحبِهِ ، دَقَّ اللّه ُ بینکما عطر منشم ؛(1)
آنچه را عُمَر از ابوبکر در سر می پروراند تو از عثمان امید داشتی ! خدا میانتان جدایی بیندازد .
ص: 500
یا در جای دیگر فرمود :
إنّما آثَرْتَهُ بها لتنالها بعده ؛(1)
عثمان را برگزیدی تا خودت پس از او به خلافت برسی .
در اینجا عثمان میان امویان و ابن عوف زُهری در تنگنا قرار گرفت و با تبعید حُمران به بصره ، در ظاهر از این تنگنا درآمد ، در حالی که حمران را در بصره به عنوان چشمِ خود گماشت (و نقش های دیگری به او داد) کشمکش عبدالرحمان با عثمان ادامه یافت و در همین حال از دنیا رفتند .
دوّم : حمران - و سازمانی که او در بصره تشکیل داد - دست سیاسی و فقهی برای عثمان به شمار می آمد و حُمران ، به عنوان چشمِ عثمان در بصره بود ، بلکه می توان او را ستون پنجمی نامید که منافع اُموی و مروانی را تأمین می کرد و از این رو ، امکانات اولیّه این کار ، برایش فراهم آمد .
به همین خاطر ، ابن قُتَیبه بیان می دارد : «فَأَخْرَجه إلی البَصْرة فَکان عامِلُه
بها» ؛(2) حمران را به بصره راند ، وی کارگزار عثمان در بصره بود .
و بَلاذُری می گوید : عثمان بر حمران بن اَبان خشم گرفت ، او را به بصره تبعید کرد ... و خانه ای را به وی واگذارد .(3)
حمران نقشش را به خوبی بازی کرد . از آنجا که نزدیکی اش به عثمان معروف بود ، جاپای خویش را در بصره محکم ساخت .
سوّم : عثمان در ظاهر وانمود ساخت که نزدیک ترین کسان به خود را تبعید کرد تا بر وی نیاشوبند .
ص: 501
اگر اخبار حمران را در تاریخ پی جوییم ، می بینیم که وی پس از مدّتی خانه دیگری را در دمشق شام مالک شد(1) و در بعضی متون آمده است که وی در کوفه املاک هنگفتی را - سوای آنچه در بصره داشت - در اختیار گرفت . البته میزان صحّت این سخن را نمی دانیم .
ابن شَبَّه می گوید :
فَأَصابَ هُنالک لِمَکانَتِه مِنْ عُثمان مالاً و ولداً ، فَلَهُم بالعراقِ عَدَدٌ وَشَرَفٌ وَاَموالٌ ؛(2)
حمران در بصره - به خاطر جایگاهی که نزد عثمان داشت - به مال و فرزندانی رسید . برای آنان در عراق ، عدد [ جمعیّت ] و شرف [ منزلت و آبرو ] و اَموالی است .
ابراهیم سامرّایی ، می گوید :
بصره ، جامعه ای بود که توده هایی از اُمّت های مختلف در آن گرد آمدند . نژاد فارسی در آن آشکار شد .. .
در کتاب «فتوح البلدان» (اثر بلاذری) در باب خاصّ تقسیم بصره ، نام دسته ای از مکان هایی آمده است که به صاحبان آنها منسوب اند .
اهل بصره به اسم کسی که قریه بدو منسوب بود ، الف و نون می افزودند . این کار - بدون شک - نسبت عربی نبود ، بلکه فارسی محض است .
ص: 502
از آن جمله است قول بصری ها که گویند : ... «حمرانان» برای حمران بن اَبان (غلام عثمان بن عفّان) .
شاید نهری که الآن به این اسم ، میان «قرنه» و «کرمه» معروف است ، بر اساس همان نام تاریخی باشد که مورّخان بدان اشاره کرده اند .(1)
یاقوت حَمَوی می نویسد :
بر نهر «اَزّی» (در بصره) زمین حمران قرار دارد ، همان زمینی که عثمان به حمران واگذارد .(2)
غرض بیانِ همه نقش های حُمران - و تکرار آنچه گذشت - نیست، لیکن می خواهیم بیان داریم که عثمان حمران را به بصره فرستاد و در راستای منافع سیاسی ای که در نظر داشت لیاقت ها و صلاحیّت های بزرگی ارزانی اش داشت و او را بر اَدای نقشش یاری رساند ؛ زیرا بصره از پایگاه های عثمانی و کانون تمرکز موالی و عجم ها بود (که حُمران به آنها انتساب داشت) بیشتر آنان بر اسلام محمّدی علوی ، کینه داشتند و چون نمی توانستند رویاروی اسلام بایستند و آن را ویران سازند ، در صفوف عثمانی ها و اُموی ها رخنه کردند تا از اسلام انتقام بگیرند .
ص: 503
بصری ها به عثمان گرایش داشتند (و حال و هوای بصره عثمانی بود) بیش از یک نفر به این امر تصریح دارند .(1) از این رو ، طلحه و زُبیر و عایشه - پس از مدینه - بصره را انتخاب کردند ؛ زیرا بهترین مکان برای جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار می آمد (بر عکس کوفه که گرایش علوی داشت) .
از این رو ، اندکی بعد خواهیم دید که شمار فراوانی از راویان وضوی عثمانی ، بصری اند ؛ زیرا آنان - مانند اهل شام - با اهل بیت پیامبر ، دشمنی داشتند .
دکتر صالح احمد العلی می نگارد :
بصره از چند ناحیه با کوفه فرق می کرد :
کوفه را لشکریان اسلام که در جنگ قادسیّه و فتح مداین شرکت جستند ایجاد کردند . بیشتر ساکنان آن از اهل یمن و شمال جزیرة العرب بودند .
نیز کوفه ، شمار فراوانی از بیوت عربی قدیم را در بر داشت که جایگاه برجسته ای در عصر جاهلی داشتند .
کوفه در فتنه بر ضدّ عثمان نقش بزرگی ایفا کرد و از مهم ترین مراکز مخالفت با حکومت اموی گشت و مرکز تشیّع در عالم اسلام شد .. .
امّا ساکنان بصره ، بیشتر از قبایل عربی بودند که در شرق
ص: 504
جزیرة العرب (به ویژه در منطقه خلیج فارس) سکنا داشتند و در آغاز شمارآنها اندک بود واز هشت صد جنگ جو فراتر نمی رفت .. .
امّا عدد آنها با نهایت سرعت و به نسبت بالایی ، فزونی یافت و آنان را به فتح نواحی و بخش های ثروتمند وسیعی توانمند ساخت که واردات زیادی بر آنان سرازیر کرد .
سپس بصره در گذرگاه چندین راه تجاری مهم واقع شد . از این رو ، با شتاب ، به مرکزی برای جنب و جوش فعالیّت های اقتصادی گسترده تبدیل گشت .. .
شاید منابع دایمی ثروت ، از مهم ترین عواملی بودند که بصره را در سیاست ، مؤیّد عثمان و اُمویان ساخت .. .(1)
ابن ابی الحدید می گوید :
بیشتر دشمنان علی علیه السلام اهل بصره و عثمانی بودند .(2)
کَفَوی حکایت می کند که یک بار از سُفیان ثَوْری درباره عثمان و علی سؤال شد ، گفت : اهل بصره به برتری عثمان و اهل کوفه به برتری علی قائل اند . پرسیدند : تو چه ؟ گفت : من مرد کوفی ام .(3)
طَبَری آورده است که سفیان در آغاز ، شیعی مذهب بود . چون برای طلب حدیث به بصره رفت و با ابن عون و اَیّوب دیدار کرد ، تشیّع را رها ساخت و مسلک اهل سنّت را پیش گرفت .(4)
ص: 505
چون حَمّاد بن اَبی سلیمان از بصره به کوفه آمد ، از او پرسیدند : اهل بصره را چگونه یافتی ؟ وی پاسخ داد : پاره ای از اهل شام اند که میان ما ساکن شدند .(1)
ذَهَبی می گوید : علی بن مَدینی ... هرگاه وارد بصره می شد ، اظهار تشیّع می کرد ... این کار را بدان خاطر انجام می داد که آنان را بر حُبّ علی عادت دهد ؛ چراکه آنها عثمانی بودند .(2)
ابن حَجَر می گوید : ناصبی بودن ، در میان بسیاری از بصریان معروف بود .(3)
نیز می گوید : اهل بصره نسبت به شیعیانی که میان آنها بودند ، تفریط [ حق کشی ] می کردند ؛ زیرا آنها عثمانی بودند .(4)
بنو قُشَیر - که عثمانی بودند - در بصره ابوالأسود دُئَلی را آزار می رساندند ؛ زیرا وی علوی بود .(5)
بَلاذُری می گوید : گروهی از عثمانی ها به معاویه نامه نوشتند و فتح مصر و قتل محمّد بن ابی بکر را به او تبریک گفتند و از وی خواستند شخصی را به بصره بفرستد که خون خواه عثمان باشد تا حرفش را بشنوند و از او فرمان برند .
گفته اند: همین نامه، معاویه را واداشت که ابن حَضْرَمی را به بصره بفرستد.. .(6)
ص: 506
چون معاویه ، عبداللّه بن عامر حَضْرَمی را به بصره رهسپار ساخت ، به وی گفت : همه اهل بصره با ما درباره عثمان هم عقیده اند .. .(1)
عَمْرو بن مِحْصَن - که با ابن حَضْرَمی همراه بود - می گوید : اهل بصره چون از آمدن ما باخبر شدند ، هرکه عثمانی بود ، پیش ما آمد .(2)
این حالت ، روزگاری دراز در میان بصری ها باقی ماند ، حتّی محمّد بن علی بن عبداللّه عبّاسی (پدر ابراهیم امام) در زمان دعوت برای سرنگون سازی دولت اُموی ، به مبلّغان خویش گفت :
کوفه و آبادی های آن شیعه علی و فرزندانِ علی اند ، بصره و آبادی هایش، عثمانی اند و حزب باد ... شامیان جز آل ابو سفیان و طاعت بنی مروان ، نمی شناسند ، دشمنی شان پابرجاست و در جهل مرکّب اند .. .(3)
باری ، بصره عثمانی مذهب بود و در عثمانی بودن و دشمنی با علی علیه السلام و اولادش قطعه ای از شام به شمار می آمد و از این رو ، حمران آن را مرکزی برای خویش برگزید ، عثمان این کارش را امضا کرد و دستش را در بصره بازگذاشت .
به ویژه آنکه در بصره موالیانی می زیستند که حُمران از نظر فکری و عقیدتی و نژادی به آنان منسوب بود ، و عثمان می خواست بصره - پس از مدینه - پایتخت دوّمی برای پیروان و دوستدارانش باشد .
ص: 507
مانند «بصره» شهر «واسط» بود ، مرکزی که حجّاج برای قلع و قمع دشمنانش ساخت . این شهر از اساس ، اُموی بنا گردید ، هرچند سکونت بعضی از شیعیان را در زمان هایی - در آن - انکار نمی کنیم .
مانند : هشام بن حکم ، ابراهیم بن حیّان اَسدی ، عبداللّه بن اَبی زید احمد اَنباری ، علی بن بِلالِ بغدادی ، سعید بن جُبَیر .
حجّاج خون آشام در این شهر بود ، همو که به وضوی ثلاثی غَسْلی فرا می خواند با این توجیه که این وضو ، آلودگی را بهتر از بین می برد ، و [ مردم را ] به استوارسازی فقه عثمانی اموی برمی انگیخت .
کُلَینی - به اسنادش - از حسن بن شاذان واسطی نقل می کند که گفت :
کَتَبتُ إِلَی أَبِی الحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام أَشکُو جَفَاءَ أَهلِ وَاسِطٍ وَحَمْلَهُم عَلَیَّ وَکَانَت عِصَابَةٌ مِنَ العُثَْمانِیَّةِ تُؤذِینِی . فَوَقَّعَ بِخَطِّهِ : إِنَّ اللَّهَ - تَبَارَکَ وَتَعَالَی - أَخَذَ مِیثَاقَ أَولِیَائِنَا عَلَی الصَّبرِ فِی دَولَةِ البَاطِلِ « فَاصبِر لِحُکمِ رَبِّکَ »(1) ؛(2)
به امام رضا علیه السلام نامه نوشتم و از جفای اهل واسط و زورگویی آنها شکوه کردم (گروهی از عثمانی ها مرا آزار می رساندند) .
امام
علیه السلام با خط خویش نوشت : خدای متعال از اولیای ما پیمان گرفت در دولت باطل صبور باشند ، «در برابر حکم پروردگارت صبر پیشه کن» .
ص: 508
واسط را حجّاج در سال 75 هجری (پس از آنکه چندین قیام علیه او به پا شد و اهل کوفه و بصره به آن قیام ها پیوستند و حجّاج ناچار شد از لشکر شام برای سرکوب این قیام ها یاری بجوید) ساخت .
از آنجا که حجّاج ، به خاطر نیاز موضعِ لشکری ، میان کوفه و بصره در آمد و رفت بود ، به نظرش آمد شهری میان کوفه و بصره و مداین و اهواز بسازد [ این شهر را ساخت و ] آن را «واسط» نامید .(1)
استاد عبدالقادر معاضیدی بر این باور است که حجّاج با این کار می خواست لشکریان شام را از عراقی ها جدا سازد تا آنان تحت تأثیر عقاید عراقی ها قرار نگیرد .(2)
به نظر می رسد ، همین دیدگاه ، درست باشد .
بیشتر ساکنان این شهر ، شامیان بودند . سپس حجّاج گروهی از قبایل سرشناس عرب را که در کوفه و بصره (و حتّی حجاز)(3) بودند در آن ساکن ساخت .
در کنار آنها ، بعضی از فُرس ،(4) نَبَط ،(5) یهود ،(6) نصارا(7) و مجوس(8) نیز
ص: 509
در این شهر ساکن شدند .
همچنین شماری از موالیان در آن سکنا گزیدند .(1)
بَلاذُری روایت می کند که عبیداللّه بن زیاد ، شماری از اهل بخارا را اسیر گرفت ... آنها را در بصره ساکن ساخت . چون حجّاج شهر واسط را بنا کرد ، بسیاری از آنها را به واسط انتقال داد .(2)
اصفهانی بیان می دارد که حجّاج کوچه و محلّه ای را در واسط به آنها واگذارد و به نام آنها نامید .(3)
استاد عبدالقادر معاضیدی می نگارد :
باید اینان برای خود وحدت نژادی متمایزی را پدید می آوردند جز اینکه اطلاعاتی از سازمان های داخلی آنها در دست نیست . به نظر می رسد ، گاه گارد امیر را به اینان اسناد داده اند .
طبری آورده است که پس از آنکه میان ابو جعفر منصور و یزید بن هُبَیْره فزاری ، صُلح صورت گرفت ، یزید در میان هزار و سیصد بخارایی ، سوی ابو جعفر به راه افتاد .(4)
بَشَّار بن بُرْد ، با اَبیات زیر ، عیب های واسط و اهل آن را می شمارد :
عَلَی واسط مِن ربّها أَلْفُ لعنة
وَتِسْعَةُ آلاف عَلَی أهل واسطِ
أَیُلْتَمَسُ المَعروف مِن أهل واسط
وَواسطُ مأوی کُلُّ عِلْج وساقط
فنبطٌ وأعلاجٌ وخُوزٌ تَجَمَّعُوا
شرارُ عبادِ اللّه مِن کلِّ غائطِ
وإنّی لأرجو أن أَنال بِشَتْمهم
مِنَ اللّه أجراً مِثْلَ أَجْرَ المُرابط(5)
- هزاران لعنت از سوی پروردگار بر واسط و اهل واسط باد .
- آیا از اهل واسط انتظار کار نیک می رود ؟! واسط مأوای هر بدقواره وپست است .
- نَبَطی ها و کافران (قُلدران) و نوکران (بدترین بندگان خدا) از هر نجاستی در واسط گرد آمده اند .
- از خدا امید دارم که به خاطر بدگویی از آنها پاداشی مانند اَجر مرزبانان را بیابم .
بنابراین ، مراکز شبکه نشر وضوی عثمانی بعد از مدینه (شهری که عثمان وضوی غَسْلی را در آن بدعت گذارد) بصره ، شام و واسط بود . همه این شهرها
ص: 510
از عثمانی ها و اموی ها و دشمنانِ خطّ مشی تعبّد محض (علویان و دیگران) و موالیان شعوبی (که بر اسلام کینه داشتند) و راویانی که طعن های مختلف به آنها زده اند (چنان که خواهد آمد) آکنده بود .
مانند این وضو که با رأی و اجتهاد عثمانی اموی پدید آمد و با ذوق و سلیقه حُمران یهودی پرورانده شد و در راستای اهداف سیاسی در شام و بصره و واسط انتشار یافت و فقه و حدیث زُهری (که بر اساس تعبیر یکی از اهل سنّت دستمال اُمَرا بود) آن را پیراست و اصلاح کرد ، نمی تواند وضوی اصیل باشد .
ص: 511
این وضو ، وضوی غیر اصیلی است که بر خلاف وضوی ثُنائی مسحی می باشد ؛ وضویی که اَمثال علیّ بن اَبی طالب (داماد پیامبر) ، عبداللّه بن عبّاس (پسر عموی پیامبر) ، اَنس بن مالک (خادم پیامبر) آن را روایت کرده اند ، وضویی که به شکل طبیعی در سینه ها و در مدوّنات صحابیان و تابعان متعبّد و پیروان تابعان و راویانی که نزد آنها موثّق بودند ،(1) وجود داشت .
ص: 512
موقعیّت جغرافیایی بصره و در مقابل دیگر امّت ها بودن این شهر و اشرافِ آن بر خلیج فارس ،(1) آن را چراگاه سرسبزی برای اجتماع انواع قومیّت ها ساخت و میدان بزرگی برای مذاهب و اعتقادات مختلف قرار داد .
از این روست که در آغوشِ آن شمار بزرگی از موالی شعوبی [ ایرانی ]
پرورش یافت .
آنچه بر نشو و نمای واکنش سلبی از سوی آنها ، مددکار شد ، رفتار ناشایست و تبعیض طبقاتی کینه توزانه ای بود که در آن حکومت ها و خلفای صاحب نفوذ ، نقش بس ویرانگری ایفا کردند تا آنجا که بسیاری از این قشرها (که اسلام برای اصلاح آنها و پیوستن آنان به وحدت بزرگ اسلامی ، روش دقیقی ترسیم کرد) به سبب بقای پس مانده های فرهنگی و دینی گذشته (در کنار ظلم و زورگویی و تحقیری که حاکمان و نوچه های آنها بر ایشان روا می داشتند) به دشمنان سرسخت اسلام تبدیل شدند .
دکتر ابراهیم سامرّایی می گوید :
بصره ، مرکز اجتماع توده هایی از امّت های مختلف شد که در آن
نژاد فارسی بارز بود .(2)
ص: 513
وی در عربی بودن نام بصره ، تشکیک می کند و پس از بحثی در این باره ، می گوید :
مگر نگفته اند که «بصره» واژه عجمی است که مُعرّب شده است ؟!
حمزة بن حسن اصفهانی می گوید : شنیدم موبذ بن اسوهشت می گفت : بَصره معرّب «بَس راه» است ؛ زیرا راه های فراوانی داشت که از آن به جاهای مختلف منشعب می شد .(1)
عُتْبَة بن غَزْوان ، شهر بصره را در سال 14 هجری ایجاد کرد . همراه او 300 تا 800 جنگجو(2) - فقط - از عرب بودند . در امارت ابو موسی اشعری (از سال 17 تا 25 هجری) سیطره بر منطقه دجله کامل شد و اصفهان و قم و کاشان فتح گردید .
دکتر صالح احمد علی ، می گوید :
نیز در عهد ابو موسی ، عجم ها به ساکن شدن در بصره می پرداختند
و دین اسلام را برمی گزیدند و زبان عربی را می آموختند .
سکنا گزینی آنان ، شماری از مشکلات اداری و فرهنگی را پدید آورد .(3)
در امارت عبداللّه بن عامر (از سال 25 تا 36 هجری) جبهه نبردی
که بصری ها عهده دارش شدند گسترش یافت و نیروهای آنها مسئول فتح همه بخش های واقع در شرق خلیج فارس گشت .. .
ص: 514
بصریان - بعد از فزونی شمار افرادشان - توانستند باقیمانده سرزمین فارس و سیستان و کرمان را فتح کنند ، سپس به فتوحات اسلامی در خراسان دست یازیدند .(1)
این درگیری های متعدّد ، شمار فراوانی از اسیران را عاید بصری ها ساخت . مدافعان شهرهایی که به شدّت مقاومت کردند یا پس از تسلیم به شورش دست یازیدند (مانند سیستان ، شوشتر ، مناذر [ در اهواز ] شوش ، ناشروذ [ ناحیه ای در سیستان ] جوین) به اسارت درآمدند و بعضی از مدافعان سیستان (که گفته اند عرب از آن چهل هزار برده به غنیمت گرفت)(2) اسیر شدند .
اینها همه ، غیر بردگانی بودند که سیستان سالانه برای عرب می فرستاد(3) و غیر بردگانی است که مولاهاشان کشته شدند و گریختند و آنها را وانهادند ، از این رو به جامعه بصره پناه آوردند .
در کنار همه اینها ، عجم هایی (عجم های آزاد ، نه برده) بودند که به اختیار خویش در بصره ساکن شدند و خود را تحت حمایت افراد یا عشایر قرار دادند (کسانی که از منافعی که این ولاء به سیّد و عشیره و حمایتش تقدیم می کرد ، بهره مند می شدند) جز اینکه چون سلطه امیر (نه عشیره و فرد) فزونی یافت و زندگی تمدّنی پدید آمد ، به حمایت عشیره بازنگشتند و در نتیجه ، شمارشان به تدریج کم شد .(4)
ص: 515
در کنار موالی ، شماری از نیروهای ساسانی (پس از آنکه سیطره سپاه عرب را پذیرفتند و حاضر شدند در کنار آنها بجنگند یا بعضی از وظایف پلیسی و اداری را در بصره برعهده گیرند ...) در بصره ساکن شدند ، شمار آنها با پیوستنِ سربازانِ ساسانی فراری و اصفهانی ها و دیالمه کوفه به آنان ، فزونی گرفت ، سپس زیاد بن ابیه شماری از آنها را به سرزمین های شام انتقال داد .. .
زُطّی ها(1) گروه دیگری از عجم ها بودند که از زمان ابو موسی به عرب پیوستند ... پس از آنکه سپاه عرب «سند» را فتح کرد و شماری از آنها را - در آن - اسیر ساخت و به بصره انتقال داد ، جمعیّتِ آنها فزونی گرفت ، نیز بعضی از آنها به «انطاکیّه» (در شام) انتقال یافت .
عبیداللّه بن زیاد دو هزار از تُرکان را که در حملاتش در آسیای میانه اسیر کرد ، با خود آورد و در بصره ساکن ساخت ... و آنها را برای سرکوب بعضی از عرب های یاغی در «یَمامه» به کار گرفت ... سپس حجّاج آنها را به واسط انتقال داد .
در کنار همه اینها ، شماری از حَبَشی ها در «بصره» بودند که محلّه ای نزدیک هُذَیل داشتند و گفته اند آنان از دوران عُمَر بن خطّاب در بصره ساکن شدند .(2)
بیشتر این عجم ها به نظافت و پاکیزگی اهمیّت می دادند و وضوی غَسْلی به روح و روانِ آنها نزدیک بود ؛ به ویژه آنکه حمران (که خود یکی از آنها به شمار می آمد) بدان فرا می خواند .
ص: 516
در اینجا دو نظریّه است :
1 . ابن سعد قائل است که اهل بصره به حدیث حمران احتجاج نمی ورزند .
2 . ابن حبّان قائل است که حُمران به بصره آمد و بصری ها از وی حدیث نوشتند .
جمع میان این دو قول این است که بگوییم که بصری ها تنها احادیث حُمران را در زمینه وضو از وی آموختند و در غیر وضو ، احادیث وی را وانهادند و به آن احتجاج نمی کردند .
بدین سان ، عرب ، فارس ، رومی ، حبشی ها ، زُطّی ها [ هندویان ] و دیگر امّت ها در جامعه بصره به هم آمیختند و بسیاری از آنها - بلکه همه شان - از اسیرانِ جنگی بودند .
از این اختلاط که حاکمان آن را به صورت درست سامان دهی نکردند ، نزد بعضی از آنها امور ناشایستی مانند عقده انتقام از مسلمانان به خاطر دین سابقشان یا نژادشان که مغلوب [ و در تحت سیطره ] بود ، بروز یافت .
چنان که ماجرای حُمران بن اَبان همین گونه است . وی یهودی فارسی بود که اسیر شد ، سپس به بردگی درآمد و پس از آن ، آزاد گردید و به دست عثمان اُمَوی پرورش یافت و از شرایطِ ضعف در حکومت اموی بهره برد و در صفوف مسلمانان رخنه کرد و میان آنها به آمد و رفت پرداخت و نقش های مهمّ فقهی و سیاسی را بازی کرد .
و این چنین (در پرتو آموزه های آماری این پژوهش) بسیاری از آنها از راویان وضوی عثمانی حمرانی اند (چنان که در آینده روشن خواهد شد) .
ص: 517
بنابراین ، انتشار وضوی غَسْلی از سوی آنها به انگیزه پلیدی صورت گرفت ، می خواستند میان مسلمانان اختلاف افکنند ومخالفان حکومت را شناسایی کنند.
این کار با روحیّات این موالی (که نزد قریشیان پرورش یافتند) سازگار می افتاد و همین امر ، سبب انتشار فراوان این وضوی ثلاثی غَسلی را در بصره و شام (به دست شمار بزرگی ازموالیان که گرایش عثمانی داشتند) روشن می سازد.
بصره مرکز موالیان اُموی عثمانی بود ، هرچند شماری از آنها به شام و واسط فرستاده شدند و این مراکز ، حکومت اموی را پذیرفتند ؛ زیرا خلفای اُمَوی و مروانی داعیان فقه عثمان در شام بودند و حمران در بصره ، ستون پنجم آنها به شمار می رفت و کارگزار ستمگرشان (که به وضوی غَسلی فرا می خواند) حجّاج در واسط بود .
از این رو ، راویانِ شامی ، بصری و واسطی (قریشی نسب ها و موالی نژادها) به پذیرش رویکرد ویژه عثمان [ در فقه و وضو ] رهنمون می شدند .
ص: 518
موالی و شعوبیّه(1)
ظهور موالی و شعوبیه و در دست گرفتن آنها نقش های مهمی را در سایه حکومت بنی امیّه ، دستاورد فتح هایی بود که حاکمان انجام دادند و اسیرانی آوردند و آنها را در جامعه اسلامی ، بی حساب و کتاب آمیختند تا آنجا که سرشناسان قبیله ، بیش از احکام دینی در میان آنان حکم می راندند .
به بعضی از نقش های سلبی حُمران در دسیسه ها و نوسان های سیاسی پی بردیم .
ابو لؤلؤ (غلام مُغیرة بن شُعْبَه) بدان خاطر عُمَر بن خطّاب را کشت که دیگر اُمّت ها را تحقیر می کرد و دیدگاه قومی کینه توزانه [ نسبت به آنها ] داشت .
سرجون رومی ، مشاور معاویة بن ابی سفیان (فردی که برای معاویه برنامه ریزی می کرد و او را به ترور صالحان برمی انگیخت) اینها و ده ها نفر اَمثال آنان ، شعوبیّه را نمایندگی می کردند و سرآغاز پیدایش آنها در دامانِ کسانی شکل گرفت که با زور و قدرت بر مسلمانان سیطره یافتند ، حاکمانی که نژاد عرب را از دیگر نژادها برتر می دانستند .
ص: 519
این نگرش با واکنش تندی از سوی موالیان رو به رو شد که با آن موذیانه به اسلام و مسلمانان ضربه زدند .
دکتر احمد ابراهیم شریف ، می نویسد :
طبقه آزادگان خالص و محض ، و این طبقه ، طبقه ای بود که افراد آن شالوده قبیله به شمار می آمدند ... فرد آزاد ، در زندگی و مرگ از حمایت قبیله بهره می برد ... اگر مظلوم واقع می شد باید قبیله او را یاری می رساند و اگر ظالم بود باید قبیله در کنارش می ایستاد [ و از وی طرفداری می کرد ] .
کافی بود یکی از آنها فریادرس بخواهد ، بی درنگ شمشیرها آخته
می شد و نیزه ها آماده و در این هنگام ، به اندک سببی خون ها بر زمین می ریخت .
لا یَسْأَلونَ أَخاهُم حینَ یَنْدُبُهم
للنَّائبات عَلَی ما قالَ بُرهاناً
- هرگاه برادرشان آنان را در گرفتاری و بلا ندا می داد ، بر آنچه می گفت ، از وی برهانی نمی خواستند .
طبقه بردگان : در جامعه عربی ، طبقه بزرگی از بردگان وجود داشتند .. منبع اصلی برای به بردگی درآمدن ، جنگ ها بود .. .
هرگاه ملاحظه کنیم که آنان به زور گرفته می شدند ، برایمان روشن
می شود که جنگ و مبارزه و قدرت ، سبب اوّل بردگی بود .. .
ملاک شرف - نزد عرب - این بود که در رگ های شخص خون بیگانه جریان نیابد و از پدر و مادر عرب باشد .. .(1)
ص: 520
وی در جای دیگر می گوید :
علی رغم آنکه اسلام آمد تا عصبیّت قبیله ای را پایان بخشد و
مسلمانان را با صرف نظر از قبیله هاشان ، برادر هم قرار دهد ، سلطان عصبیّت و شدّت رسوخ آن ، قوی گردید و در بسیاری از رویدادهای تاریخی اسلام وسَیْر وپیشرفت آن، اثری فعّال داشت..
با اینکه قرآن ، در راستای ایجاد جامعه اسلامی (که زیر بنایش
چهارچوبه ای اعم از برادر دینی همگانی باشد) از این کار بیم می داد و [ مسلمانان را از آن ] برحذر می داشت .(1)
دوست ما ، مرحوم دکتر احمد وائلی می گفت : عرب با مردمان سرزمین هایی که فتح می کردند، رفتاری داشتند که آکنده از خودخواهی و خودستایی بود . خود را با آنها برابر نمی دانستند و موالی را از ازدواج با عرب باز می داشتند و فرزند زاییده از چنین ازدواجی را «هَجین» (دو رگه) می نامیدند . هرگاه عربی به یکی از قبیله های آنها فرود می آمد ، ننگ بود که به وی طعام فروخته شود ، بلکه پیشکش می شد (به عکس موالی) .
ابن عبد ربّه اَندلسی در العقد الفرید می آورد :
عرب می گفتند : نماز را قطع نمی کند مگر سه چیز : اُلاغ یا سگ یا غلام .
آنان بردگان را کُنیه نمی دادند و در یک صف با آنها راه نمی رفتند و با آنان غذا نمی خوردند ، بلکه غلام بالای سر آنها می ایستاد [ تا آنان
ص: 521
غذا بخورند ] هرگاه او را در غذا شرکت می دادند ، جایی را به وی اختصاص می دادند تا شناخته شود که وی برده است .. .
و امّا آنچه در سطح حاکمان [ با بردگان انجام می گرفت ] در هیچ حالی با انسانیّت برخورد نمی شد ؛ به ویژه والیان اُمَوی مانند حجّاج که جزیه را از اهل ذمّه ای که مسلمان می شد برنمی داشت و بر دست موالیانی که به شهرها هجرت می کردند ، داغ می زد و آنها را به روستاهاشان برمی گرداند .(1)
عرب احادیث نبوی را گرفتند و در آنها آنچه را با این تحقیر دمساز بود ، جعل کردند . روایت می کردند :
زنان را جز اولیا نباید شوهر دهد و جز به همتایانشان داده نشوند .(2)
بطن های قریش ، همتای هم اند ، قبایل عرب کفو یکدیگر می باشد ، موالی کفو موالی است .(3)
دکتر جواد جعفر خلیلی می گوید :
فیروز (ابو لؤلؤ) یکی از اسیران فارس بود که اسلام آورد . با وجود این ، به عنوان بنده به مُغیرة بن شُعْبَه (یکی از والیانِ فاسقِ عُمَر) فروخته شد .
ص: 522
سنّت به مالکان امر می کرد که خوراک و پوشاک بندگان را تأمین
کنند در حالی که مغیره (افزون بر اینکه نفقه فیروز را نمی داد) وی را ملزم ساخت که ماهیانه هشتاد درهم بپردازد .(1)
در این چهارچوب است که عُمَر در ارث میان مسلمانان (عرب و غیر عرب) برخلاف کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله فرق می نهاد .(2)
در حالی که اسلام جزیه را بر اهل ذمّه (عرب و غیر عرب) یکسان واجب ساخت ، عُمَر از نصارای عرب به جای جزیه ، زکات می گرفت .(3)
پیداست که پیامبر صلی الله علیه و آله در عطا [ مقرّری از بیت المال ] میان مسلمانان فرق نمی گذاشت و هیچ یک را بر دیگری برتری نمی داد ، امّا عمر - در سال 20 هجری هنگامی که مقرّری تعیین کرد - پیش افتاد تا اصل برتری را قانون گذاری کند . وی کسانی را که در اسلام سبقت داشتند بر دیگران برتری داد ، مهاجران قریش را بر دیگر مهاجران برتری بخشید و نیز همه مهاجران را بر همه انصار و عرب را بر عجم و «صریح» (فرد آزادی که سابقه بردگی نداشت) را بر «مولا» (برده ای که آزاد شده بود) برتری داد .(4)
در این فضای ناسالم ، غیر قابل پیش بینی نیست که موالیان را گروهی بیابیم که بر اسلام و مسلمانان کینه ورند ، می کوشند خود را میان آنها جا بزنند تا به خاطر شخصیّت وکرامت وسوابق اجتماعی وسیاسی ودینی که از دست داده اند،
ص: 523
در پی انتقام برآیند و تا آنجا که توان دارند به اسلام و مسلمانان آسیب برسانند .
شایان توجّه است که اُمَوی ها (که ادّعا شده است عرب های خالص و اصیل بودند و در حکومت هاشان فارس ها را به کار نگرفتند و موالیان را به چشم حقارت می نگریستند) با حُمران بن اَبان ، عکس این رفتار را داشتند .
عثمان او را به خود نزدیک ساخت تا آنجا که دربان و صاحب مُهر و رازدار او شد .
معاویه(1) و مروان و عبداللّه بن عامر ، برای احترام و بزرگداشت و مالش دادن پای حمران(2) و صاف کردن عبا بر دوش او از هم سبقت می گرفتند .
عبدالملک درباره اش بیان داشت که : حمران برادر کسی است که درگذشت و عموی شخصی است که باقی ماند ، وی یکی از ستون های چهارگانه بنی امیّه است .(3)
این عملکرد ، بر نقشه سرّی میان اُمویان و دور و بری های آنها و موالیان یهود (ودیگر موالیان آنان) برای ضربه زدن به اسلام محمّدی علوی اصیل ، دلالت دارد .
ص: 524
در مقابل [ بر خلاف نگرش امویان ] می بینیم که پیامبر صلی الله علیه و آله(1) و اهل بیت آن حضرت (و در رأس آنها امیرالمؤمنین علیه السلام) با موالی ، رفتاری دارند که خدای بزرگ ترسیم فرمود :
« یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ » ؛(2) ای مردم ، ما شما را - به صورت زن و مرد - آفریدیم و ملّت ها و قبیله هایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید ، گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست .(3)
« وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِن مُشْرِکَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْکُمْ » ؛(4) کنیز مؤمن از کنیز مُشرک
ص: 525
بهتر است ، هرچند کنیز مشرک شما را شیفته خود سازد .
« وَالَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ » ؛(1) بردگانی که خواستار مکاتبه [ بازخرید ] اند ، قراردادشان را بنویسید .
« وَالَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ » ؛(2) کسانی که زنانشان را «ظهار» [ تحریم جنسی ] می کنند ، سپس از حرف خویش برمی گردند، باید [ پیش از آمیزش ] یک برده آزاد سازند .
« لاَ یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِیأَیْمَانِکُمْ وَلکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ » ؛(3)
خدا شما را به خاطر قسم های لغو مؤاخذه نمی کند ، لیکن کفّاره سوگندهایی که می بندید [ و سپس می شکنید ] خوراک دادن به ده مسکین است (از غذاهای متوسّطی که می خورید) یا پوشاندن ده مسکین یا آزاد ساختن یک برده .
همه این آموزه ها [ از سوی خدا ] آمد بی آنکه نژاد پرستی عربی اثری در این جریان داشته باشد . از این رو ، موالی اهل بیت و پیروان آنها ، در نهایت استقامت و تدیُّن بودند و در تاریخ اسلام و مسلمان ها ، جز آثار مثبت پسندیده ، نداشتند .
مَدائنی روایت می کند که :
دسته ای از اصحاب علی علیه السلام پیش آن حضرت رفتند و گفتند : ای امیرالمؤمنین ، این اموال را بده و این اشراف عرب و قریش را بر موالی و عجمان برتری بخش و دل کسانی را که می ترسی به مخالفت برخیزند ، به دست آر .. .
ص: 526
امام علیه السلام فرمود : أتأمرونَّنی أن اَطْلُبَ النَصْرَ بِالجَوْر ، لاَ واللَّهِ ، لاَ أَفْعَل ... وَاللَّهِ لَوْ کَانَ المالُ لی لَواسَیْتُ بَیْنَهُم ، فکیف وإنّما هی
أَمْوالُهم ؛(1)
آیا می خواهید با ستم در پیِ پیروزی باشم ، واللّه ، این کار را نمی کنم ... به خدا سوگند اگر این مال از خودم بود ، میان آنان مواسات می کردم ، چه رسد به اینکه این مال ، مال مسلمانان است .
دو زن (یک زن عرب و کنیز وی) نزد علی علیه السلام آمدند و کمک خواستند . امام علیه السلام امر کرد به هر کدام از آن دو یک کیل گندم و چهل درهم بدهند . کنیز آنچه را داده شد گرفت و رفت [ ولی ] آن زن عرب گفت : ای امیرالمؤمنین ، مثل آنچه به این کنیز دادی به من می دهی ؟! من عربم و او کنیز !
امام علیه السلام فرمود :
إِنِّی نَظَرْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ - عزّ وجلّ - فَلَم أَرَ فیه فضلاً لِوُلْدِ إسماعیل عَلَی وُلْدِ إسْحَاقَ(2) ؛(3)
ص: 527
در کتاب خدای بزرگ نگریستم ، برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق برتری ندیدم .
شیخ محمّد مهدی شمس الدین می گوید :
موالی پیوند استواری با امام علی علیه السلام داشتند که از سیاست عادلانه امام (که آنها را با دیگر مسلمانان به یک چشم می نگریست) برمی خاست . بعضی از رهبران قبایل بر این ارتباط امام علیه السلام خُرده گرفتند .
اَشعث بن قَیْس [ که از منافقان بود ] به امام علی علیه السلام گفت : ای امیرالمؤمنین ، این حَمْراء(1) (سفیدپوست ها) دور و برت را گرفته اند !(2)
برای سامان این حالتِ پراکندگی بی حساب و کتاب [ و نامنظّم ] اسیران در جامعه اسلامی ، امامان اهل بیت علیهم السلام بر ارائه نگرش درست اسلام به بردگان تمرکز داشتند . بر آزادی بردگان تأکید می کردند تا در گردونه عقده احتقار به سر نبرند و تسامح اسلام را بنگرند و اینکه اسلام - به طور موقّت - آنان را به بردگی می گیرد تا دین و مفاهیم حق را به آنها بیاموزاند تا آنان نقش داوطلبانه شان را در خدمت به دین بیاغازند .
یعنی ائمّه علیهم السلام بردگان را با تربیتِ درست پرورش می دادند و با روح اسلام تغذیه می کردند ، سپس آزادشان می ساختند تا آزادانه زندگی کنند .
ص: 528
امام علی علیه السلام از دسترنج خویش هزار بنده را آزاد ساخت .(1)
امام حسن علیه السلام 25 بار پیاده به حج رفت و شتران برای قربانی به همراه او رانده
می شدند . آن حضرت سه بار مالش را [ میان نیازمندان ] تقسیم کرد ، حتّی پاپوش و کفش را می داد و نعل را نگه می داشت .(2)
پوشیده نماند که بردگان در آن مقطع تاریخی ، از اموالِ عمده بودند .
امام حسن علیه السلام به غلام سیاهی گذشت که در دستش قرص نانی داشت ، لقمه ای خود می خورد و لقمه ای را به سگ می داد تا اینکه آن سگ را در آن قرص نان سهیم ساخت و نیمی از آن را به آن سگ داد .
امام علیه السلام پرسید : غلامِ کیستی ؟ گفت : غلامِ اَبان بن عثمان .
امام علیه السلام پرسید : این باغ از آنِ کیست ؟ گفت : از ابان بن عثمان .
امام علیه السلام غلام و باغ را خرید و فرمود : ای غلام ، تو را خریدم . غلام ایستاد و گفت : از خدا و رسول و از تو ای مولایم ، فرمان بردارم .
امام علیه السلام فرمود: باغ را خریدم وتو در راه خدا آزادی و باغ هدیه من به توست .(3)
به شیوه رفتار اَبان بن عثمان بنگرید که برده اش را گرسنگی می داد و در مقابلْ سیاست اهل بیت را ببینید که بردگان را آزاد و بی نیاز می ساختند تا نقش طبیعی شان را در جامعه ایفا کنند .
امام سجّاد علیه السلام هرگاه ماه رمضان در می آمد ، بنده و کنیزی را نمی زد . هرگاه
آنان خطایی می کردند ، پیش خود می نوشت . «فلان بنده» و «فلان کنیز» در فلان
ص: 529
روز خطا کرد و او را کیفر نمی داد و این موارد جمع می شد تا اینکه شب آخر ماه رمضان فرا می رسید و آنان را پیرامون خویش گرد می آورد و آن نوشته ها را می نمایاند و می فرمود : ای فلانی ، فلان خطا و فلان خطا را مرتکب شدی و تو را تأدیب نکردم ، آیا به یاد می آوری ؟ وی می گفت : آری ، ای فرزند رسول خدا .
این کار را تا آخرین نفر آنها انجام می داد و از همه شان اقرار می گرفت ، سپس در میان آنان می ایستاد و می فرمود : با صدای بلند بگویید :
ای علی بن حسین ، پروردگارت همه اعمالت را شمرد (چنان که تو
یکایک اعمال ما را شمردی) و نزد خدا کتابی است که حق را می گوید ، هیچ خُرد و کلا نی را فرو نمی گذارد . هر عملی را که انجام داده ای می شمارد و همه آنها را نزد خدا حاضر می یابی (چنان که ما همه اعمالمان را نزدت حاضر یافتیم) از ما درگذر و چشم پوش (چنان که از خدا امید عفو داری) و چنان که دوست می داری خدا از تو درگذرد ، تو هم ما را ببخش ، خدا را اهل عفو ، دل سوز و آمرزنده خواهی یافت و پروردگارت به کسی ستم نورزد ...
ای علی بن حسین ، خواری ات را در پیشگاه خدای حاکم عادل به یاد آور .. .
امام علیه السلام این جملات را (خطاب به خود) بر زبان می آورد و به زبان آنان می انداخت و آنها هم این جمله ها را می گفتند در حالی که امام میانشان ایستاده بود ، می گریست و شیون می کرد و می فرمود : پروردگارا ، از ما خواستی که از کسانی که به ما ظلم کردند درگذریم .. .
سپس امام علیه السلام به آنان رو می کرد و می فرمود : شما را عفو کردم ، آیا شما هم از من و از رفتار بدم با شما گذشتید ؟
ص: 530
آنان می گفتند : ای مولای ما ، تو را بخشیدیم ، رفتار بدی با ما نداشتی .
امام علیه السلام می فرمود ، بگویید : خدایا از علی بن حسین درگذر (چنان که او ما را بخشید) او را از دوزخ آزاد ساز (چنان که وی ما را از بردگی رهانید) .
آنان این دعاها را می کردند و امام علیه السلام می فرمود : خدایا ، ای پروردگار جهانیان اجابت فرما .
بروید ، از شما گذشتم و آزادتان ساختم بدان امید که خدا از من درگذرد و مرا از دوزخ برهاند .
بدین سان ، امام علیه السلام آنان را آزاد می ساخت و آن گاه که روز عید فطر می شد جایزه هایی به ایشان می داد تا آنان رامصون دارد و از آنچه در دست مردم است بی نیاز سازد .(1)
به خاطر این رفتار خوب و اخلاق بلند محمّدی ، می بینیم که موالیان اهل بیت علیهم السلام در اوج وفاداری و استقامت اند ، و در میان آنها کسی که نقش کینه ورانه (که از تحقیر موالیان برمی خاست) داشته باشد (مانند حمران ، ابو لؤلؤ ، سرجون) وجود ندارد .
قنبر (غلام امیرالمؤمنین علیه السلام) شاگردی از دست پرورده های امام علیه السلام بود . عمرش را در رکاب آن حضرت ودفاع از دین سپری ساخت تا اینکه در سالمندی تاوانِ این دوست داشتن و محبّت نسبت به امام علیه السلام را پرداخت و به دست حجّاج ثقفی به قتل رسید .
روزی حجّاج گفت : دوست دارم به یکی از اصحاب ابو تراب دست یابم و با خونِ او به خدا تقرّب جویم .
ص: 531
گفتند : هیچ کس را جز قنبر غلام ابو تراب را سراغ نداریم که بیشتر با او به سر برده باشد .
حجّاج در پی قنبر فرستاد . او را آوردند . حجّاج پرسید : تو قنبری ؟ گفت : آری . پرسید : ابو همدانی ؟ گفت : آری . پرسید : غلام علیّ بن اَبی طالب ؟ گفت : مولایم خداست و امیرالمؤمنین علی علیه السلام ولیّ نعمتم بود .
حجّاج گفت : از دین علی بیزاری بجوی .
قنبر گفت : اگر چنین کنم دینی بهتر از آن به من می نمایانی ؟
حجّاج گفت : می خواهم تو را بکشم ، خودت انتخاب کن ، کدام قتل را می پسندی ؟
قنبر گفت : این را به تو وانهادم .
حجّاج پرسید : چرا ؟
قنبر گفت : زیرا هر جور که مرا بکشی ، روز قیامت همان گونه به
قتل می رسی .
امیرالمؤمنین علیه السلام به من خبر داد که مرگِ من ظالمانه و ناحق و با ذبح خواهد بود .
حجّاج دستور داد او را سر بِبُرند .(1)
با کاروان امام حسین
علیه السلام چهره های درخشانی از موالیان وجود داشت که جانشان را در راه نهضتی که برای احیای دین به همراه امام حسین علیه السلام
برافراشتند ، فدا کردند . افراد زیر از آنهاست :
ص: 532
1 . اَسلم ترکی (غلام امام حسین علیه السلام) که قاری قرآن بود و زبان عربی را می دانست و می نوشت .(1)
2 . جابر بن حجّاج (غلام عامر بن نَهْشَل تَیْمی ، تیم اللّه بن ثَعْلَبَه) که پهلوانی دلاور بود .
صاحب الحدائق [ الوَردیّه ] می گوید : با امام حسین علیه السلام در کربلا حضور یافت و پیش روی آن حضرت به قتل رسید . امام حسین علیه السلام سوی وی رفت ، او را در آغوش گرفت و گونه شریفش را بر گونه اش گذاشت .(2)
3 . جون (غلام ابوذر غفاری) . وی پیرمردی سالمند و سیاه پوست بود . امام حسین علیه السلام به او اجازه داد برگردد و فرمود : بیعتم را از تو برداشتم . وی گفت : در خوشی ها کاسه لیس شما بودم ، در سختی ها رهایتان کنم ؟! نه به خدا .
وی با امام حسین علیه السلام به شهادت رسید . امام برایش این دعا را کرد : خدایا ، رویش را سفید ، و بدنش را خوشبو ساز ، و او را با نیکان محشور کن و میان او و آل محمّد آشنایی انداز .
جسد او را در معرکه یافتند از آن ، بوی مشک به مشام می رسید .(3)
4 . حارث بن نَبْهان (غلام حَمْزَة بن عبدالمُطَّلب) .
سیره نویسان گفته اند : نبهان (غلام حمزه) شخصی شجاع و دلاور بود . دو سال پس از شهادت حمزه درگذشت و فرزندش حارث به امیرالمؤمنین علیه السلام
و پس از او به امام حسن علیه السلام و سپس به امام حسین علیه السلام پیوست .
ص: 533
چون امام حسین علیه السلام از مدینه سوی کعبه رهسپار شد ، حارث هم به راه افتاد و ملازم آن حضرت بود تا اینکه به کربلا وارد شدند . هنگامی که آتش جنگ شعله ور شد ، پیشاپیش امام حسین علیه السلام پیکار کرد و به شهادت رسید (رضوان خدا بر او باد) .(1)
5 . رافع ، غلام مسلم اَزدی .(2)
6 . زاهر ، غلام عَمْرو بن حَمِق خُزاعی ، که به همراه امام حسین علیه السلام بود و در حمله اوّل شهید شد .(3)
7 . سالم ، غلام بنی المَدَنیّه کَلْبی .(4)
8 . سالم (غلامِ عامر بن مسلم عبدی) از عبد قیس ، وی بصری بود .(5)
9 . سعد ، غلام امام علی علیه السلام .(6)
10 . سعد بن عبداللّه ، غلام عمرو بن خالد اَسَدی صَیْداوی .(7)
11 . سلیمان (غلام امام حسین علیه السلام) که در بصره به شهادت رسید .(8)
12 . شَبیب ، غلام حارث جابری .(9)
13 . شَوْذَب ، غلام شاکر بن عبداللّه همدانی شاکری که مردی سالمند و از
ص: 534
رجال شیعه و از سران آنها بود .(1)
14 . قارب ، غلام امام حسین علیه السلام .(2)
15 . منجح ، غلام امام حسین علیه السلام .
مادر وی «اُمّ مُنْجِح» کنیز امام حسین علیه السلام بود که آن را از نَوْفَل بن حارث بن عبدالمطَّلب خرید ، سپس سهم اَبو منجح با وی ازدواج کرد و «اُمّ مُنْجِح» ، «مُنْجِح» را برای وی به دنیا آورد .(3)
16 . نصر ، غلام امام علی علیه السلام .(4)
17 . واضح ، غلام حارث سَلْمانی .(5)
چکیده سخن
چکیده سخن این است که بردگان و موالی ، قشر اجتماعی جدیدی بودند که به عرب پیوستند و اسلام برنامه دقیقی برای آنها سامان داد تا این آیین را با زبان و دل و روح و اعتقاد پذیرا شوند تا بعدها جهانی بودن اسلام و فراگیری اش در عرصه اجرا به انجام رسد .
ص: 535
اهل بیت علیهم السلام و پیروان آنها در این راستا موفقیّتِ آشکاری را به دست آوردند و کوتاهی حاکمان را (که سببِ اصلی بروز شعوبیّه و نقش مُخرّب آن بودند) در این زمینه [ تا حدّی ] جبران کردند ، لیکن حاکمان ،صاحبان زر و زور بودند و در ساحت عمل حکم آنان نفوذ داشت ، از این رو ، این حالت توزیع بی حساب و کتاب بردگان و موالی و چپاندن آنها ، حالت قوی و استواری شد که بعدها آنان را به جایی کشاند که با مقدّرات دولت اسلامی بازی کنند .
دکتر زاهیه قدوره (پس از آنکه موضع اسلام را نسبت به موالی می آورد و اینکه اسلام مخلصان آنها را به عزیزترین جایگاه ها بالا برد ؛ مانند بلال حبشی و سلمان فارسی) می گوید :
طبیعی است که این مبانی در میان عرب عجیب و غریب افتد . ساختار درونی آنان را آتشِ عصبیّت خود بزرگ بینی در بر گرفته بود ، لیکن این آتش در قلب های کسان دیگر (یعنی موالیان) خنک و سلامت شد ؛ چنان که آن گاه که بعدها بعضی از خلفا از سیاستِ اسلام انحراف یافتند (و دل تنگ بازگشت به جاهلیّت نخست و نعره آن شدند) این خنکا و سلامت برای موالیان و مسلمانان باتقوای عرب ، مایه آرامش بود .(1)
موالیان در برابر نارواهایی که از عصبیّت قبیله ای عرب به آنها رسید به جعل احادیث برای خود پرداختند و این کار به منزله واکنشی از سوی آنها بود .
ابو داود سجستانی روایت می کند ، می گوید : به ما خبر داد محمّد بن عیسی بن طباع [ گفت : ] به ما خبر داد ابن فُضَیل ، از پدرش ، از رحال بن سالم ، از عطا ،
ص: 536
که گفت : رسول خدا فرمود :
اَبدال از موالیان اند و موالیان را جز منافق دشمن نمی دارد .(1)
و امامان شعوبیّه سر درآوردند ؛ مانند ابو عُبَیده ، مَعْمَر بن مُثَنَّی که از موالی بنی تَیْم در بصره بود و اصالتِ یهودی داشت . جدّش به دست یکی از اولاد ابوبکر اسلام آورد .
وی هموست که کتاب «مثالب العرب» را از نو نوشت و بر آن افزود و از خوارج به شمار می آمد و عقیده اَباضیّه را داشت .(2)
زُهری (دستمال اُمَرای قریشی) از کسانی است که موالیان را تحقیر می کرد .
از عبدالرزّاق ، از مَعْمَر ، نقل است که به زهری گفتند : می پندارند تو از موالیان حدیث نمی کنی ! زُهری گفت : از موالیان [ در تنگناها ] حدیث می کنم ، لیکن هنگامی که فرزندان مهاجر و انصار را می یابم بر ایشان اعتماد می ورزم ، به غیر آنها چه کار دارم ؟!(3)
زُهری در غیر وضو ، از اَنس بن مالک انصاری روایت می کند ، لیکن می بینیم روایت وضو را اختصاص می دهد به نقل از عطا (غلام شامی) از حُمران بن اَبان (غلام شعوبی یهودی) .
چرا وی این کار را می کند ؟
پاسخی نمی یابیم جز اینکه بگوییم وی به آنچه هوای نفس و حکومت اموی بر وی دیکته می کرد ، ملتزم بود .
ص: 537
از سوی دیگر می بینیم که این وضو را قریشیان - به شکل واضح - پذیرفتند .
قریشی بودن گاه حال نَسَبی محض است و گاه شکل سیاسی قبیله ای به خود می گیرد ؛ مانند یک تشکّل و ائتلاف که دارای اهداف و منافع مشترک اند .
آنچه را ما در این بحث در نظر داریم ، همین مورد دوّم است ؛ زیرا هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در میان قریش مبعوث شد ، او را تکذیب کردند و آزار رساندند و با وی جنگیدند و ... تا آنجا که فرمود : «هیچ کس چون من در راه خدا اذیّت نشد» .(1)
قریش آن حضرت را ناچار ساخت از مکّه سوی مدینه هجرت کند و در آنجا مرکز شایسته ای را شکل دهد و به جلو پیش رود .
قریش جنگ «بَدر» و «اُحُد» (و جنگ های دیگر) را پدید آورد و پیامبر صلی الله علیه و آله در این جنگ ها قریش را تار و مار کرد و یلانِ آنان را به قتل رساند .
سهمِ عمده ای از این کشتار به دستِ امیرالمؤمنین علیه السلام و انصار صورت گرفت . قریش کینه پیامبر و اهل بیت آن حضرت و انصار را به دل داشت و این کینه نهفته پس از فتح مکّه فزونی یافت ؛ زیرا قریش شکست خورد و با زور و اجبار ، اسلام آورد و در خود ، عقده انتقامی را که موالیان شعوبی داشتند ، حس می کرد و آتش کینه شان بر پیامبر و آل آن حضرت و انصار شعله ور شد .
پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله قریشیان بر حکومت سیطره یافتند و امام علی علیه السلام و
ص: 538
انصار را کنار زدند . ابوبکر قریشی بر منبر پیامبر صلی الله علیه و آله بالا رفت و پس از خود آن را به عُمَر قریشی سپرد ، سپس عمر آن را در شورای شش نفره ای نهاد که همه شان از قریش بودند ، آنان را به شکلی سنجیده انتخاب کرد [ و به گونه ای سازمان داد ]
که امام علی علیه السلام از خلافت دور بماند و عثمان اموی قریشی از طریق عبدالرّحمان بن عوف زهری قریشی ، به خلافت برسد .
امام علیه السلام در احتجاج شورا فرمود :
هنگام رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدند که با ابوبکر احتجاج می کنم و می گویم : ای گروه قریش ، ما خاندان از شما در این امر سزامندترین .. .
آنان ترسیدند که اگر من بر ایشان ولایت یابم ، برای آنها - تا
باقی اند - در خلافت نصیبی نباشد . با هم همدست شدند و ولایت را به عثمان دادند و مرا از آن بیرون راندند بدان امید که خودشان به خلافت دست یابند و آن را دست به دست گردانند ؛ زیرا از اینکه از طرفِ من به خلافت دست یابند ، ناامید شدند .
سپس گفتند : بشتاب و بیعت کن وگرنه با تو می جنگیم . من با کراهت بیعت کردم و برای رضای خدا بُردبار ماندم .(1)
و نیز امام علیه السلام فرمود :
وَاللّه ما تَنْقِمُ مِنّا قُریشٌ إلاَّ أَنَّ اللّه َ اخْتارَنا عَلَیْهم ؛(2)
ص: 539
به خدا سوگند ، قریش از ما انتقام نگرفت مگر بدان خاطر که خدا ما را بر ایشان برگزید .
آری ، ریشه های خود بزرگ بینی و جفا بر امیرالمؤمنین علیه السلام در جان آنان پابرجا بود حتّی در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله آن را واننهادند .
مردمانی از قریش پیش پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند : ای محمّد ، ما همسایگان و هم پیمانانِ توایم . گروهی از بردگان ما نزد تو آمدند امّا نه برای رغبت به دین و فقه ، بلکه از اینکه کالا و اموال ما باشند ، گریختند ، آنها را به ما برگردان .
پیامبر صلی الله علیه و آله از ابوبکر پرسید : [ درباره ایشان ] چه می گویی ؟
ابوبکر گفت : راست می گویند . اینان همسایگان تواَند .
رنگ چهره پیامبر صلی الله علیه و آله از این سخن تغییر کرد ، سپس از عُمَر پرسید : تو چه می گویی ؟
عُمَر گفت : راست می گویند ، اینان همسایگان و هم پیمانانِ تواَند .
رنگ صورت پیامبر صلی الله علیه و آله دگرگون شد ، سپس فرمود : ای گروه قریش ، واللّه مردی را بر شما برانگیزم که خدا قلبش را به ایمان آزمود [ گردن ] شما یا بعضی از شما را در راه دین می زند .
ابوبکر گفت : ای رسول خدا ، آن شخص منم ؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : نه .
عُمَر گفت : ای رسول خدا ، آن شخص منم ؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : نه ، آن مرد شخصی است که کفشم را پینه می دوزد
ص: 540
(آن حضرت کفش خود را به علی علیه السلام داده بود تا پینه کند) .(1)
در الغارات از محمّد بن شیبه روایت است که گفت :
در مسجد مدینه حضور یافتم ، دیدم زُهری و عروة بن زبیر نشسته اند ، علی را نام می برند و از آن حضرت بدگویی می کنند .(2)
دو شیخ قریشی ، ابوبکر و عُمَر ، از تدوین حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله منع کردند . به موضع پیروان آن دو (عثمان ، معاویه ، حَجّاج) نسبت به سنّت نبوی پی بردیم . مخالفان عثمان از محدّثان بودند ، لیکن عثمان به خاطر رأی و اجتهادش وانمود می کرد که موضع آنان را نمی داند .
قریشی ها ، شامی ها ، بصری ها ، واسطی ها ، موالیان شعوبی ، علیه اسلام نیرنگ به کار می بستند و با خطّ مشی فقهی و سیاسی محمّدی علوی ، دشمنی می ورزیدند .
هر کدام از اینها ، خواسته ها و راه و رسم و شیوه خود را داشتند . جمع همه اینها همان خطِ قریشی بلندپرواز و آزمند بود که چهار راهِ راه هایی به شمار می آمد که به ضربه سیاسی و فقهی و اجتماعی به پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت می انجامید .
سیّد عبدالحسین شرف الدین رحمه الله می گوید :
ص: 541
هرکس تاریخ قریش و عرب را در صدر اسلام وارسی کند ، درمی یابد که آنان در برابر نبوّت هاشمی سر فرود نیاوردند مگر پس از آنکه متلاشی شدند و توانی برایشان نماند .
چگونه آنان راضی می شدند که نبوّت و خلافت در بنی هاشم گرد آید ؟!(1)
پس از همه آنچه گذشت ، اکنون فهرست راویان وضوی غَسْلی عثمانی را می آوریم تا جاهای تشکیلات و حزب گرایی قریشی موالی شعوبی شامی بصری واسطی را - از رهگذر حجّاج - بنگریم و پس از آن ، به راویانی که در آنها جای خدشه و سخن است پی ببریم و به دیگر ویژگی های شبکه ای که وضوی عثمانی را انتشار داد ، آگاه شویم .
ص: 542
با شمارش سریع روایات وضویی - که اندکی پیش آمد - و راویان آنها و با ملاحظه ماهیات و وابستگی ها و گرایش هایشان - به شکل واضح - تار و پود شبکه وضویی عثمان برای ما روشن می شود ؛ زیرا با ملاحظه سندهای ده روایت مورد اعتماد اوّل ، در می یابیم که راویان آنها و سرنخِ همه آنها به مدینه می رسد ،
جایی که این وضوی جدید نوپیدا در آن پدید آمد ، سپس در بصره و شام انتشار یافت .
پس از این ده روایت ، اسانید دیگر روایات را می نگریم که نزد اهل سنّت نامعتبرند و همچون اختاپوس دست دراز می کنند تا بغداد و مصر و کوفه و یمن و مکّه و واسط و بلاد عجم و دیگر مکان ها را (که از شهرهای بزرگ و مرکزی اسلامی به شمار می روند) در سیطره خویش درآورند .
این امر بیان می دارد که التزام اوّل (که تا به امروز پابرجاست) عثمانی ، مَدَنی ، بَصْری و شامی است . بنیان گذاران اوّل آن ، امویان قریشی و کینه وران بر امیرالمؤمنین و موالی شعوبی بودند و بسیاری از آنها افراد حکومتی اند که منویّات سیاسی و تشریعی خلفا را اجرا می کردند و هیچ یک ازآنها از جَرْح (خدشه) یا قَدْح (عیب) مصون نمی ماند .
اینان از روی دشمنی و کینه با علی علیه السلام و در راستای ساختِ کاخ فقهی و فرهنگی اموی ، وضو را تحریف کردند .
هرگاه حال راویان ده سند اوّل را (به عنوان نمونه اوّلی این نگرش و طرح) ارائه کنیم ، به آشکار بودن این امر و حقیقت آن پی می بریم .
ص: 543
این راویان به ترتیب عبارت اند از :
راویان سند روایت اوّل
1 . عبدالعزیز بن عبداللّه بن یحیی بن عَمْرو بن اُویس بن سعد بن اَبی سَرْح قُرَشی عامری مَدَنی .(1)
از عموهای وی ، عبداللّه بن سعد بن اَبی سَرْح (برادر رضاعی عثمان) است ،(2)
که مرتد شد و پیامبر صلی الله علیه و آله خونش را هدر دانست ،(3) و در روز فتح مکّه به همه مردم امان داد جز چهار نفر که یکی شان عبداللّه بن سعد بن اَبی سَرْح بود .(4)
ابن حِبّان وی را از منافقان کافر توصیف می کند ،(5) والی عُمَر بر «صعید»(6) و والی عثمان بر «مصر» بود .(7)
و گفته اند وی در جنگ صفّین با معاویه شرکت جُست .(8)
ابو داود گاه وی را تضعیف و گاه توثیق می کند .(9)
مسلم از وی روایت نمی آورد .
ص: 544
2 . ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف زُهْری قُرَشی مَدَنی .(1)
وی در بغداد متولّی بیت المال شد و پدرش قاضی مدینه بود .(2)
ابن حِبّان می گوید : وی قاضی بغداد شد(3) و هموست که به غنا فتوا داد و مسلمانان علیه او اعتراض کردند . از این رو ، وی سوگند خورد بدون موسیقی از پیامبر حدیث نکند . موسیقی نواخت ، سپس نزد هارون حدیث کرد . هارون مال هنگفتی بدو داد .(4)
از زُهری فراوان حدیث می کند و روایات عجیبی را از وی می آورد .(5)
سماع وی از زُهری بدین پایه نبود ،(6) یحیی بن سعید او را تضعیف کرده است .(7)
3 . محمّد بن مسلم بن شهاب ... زُهْری قُرَشی ، ابوبکر مدنی .
وی در شام سکنا گزید ،(8) از عموهایش سعد بن اَبی وقّاص زُهری است ، کسی که از بیعت با امام علی علیه السلام خودداری ورزید ،(9) سپس در پایان زندگی - آن گاه که پشیمانی سودی نمی بخشید - پشیمان شد .(10)
ص: 545
نقش مهمّ وی را در انتشار وضوی عثمانی و فقه حکومتی در راستای خدمت به بنی امیّه ، دانستیم .
4 . عطاء بن یزید لیثی جُنْدُعی ، ابو یزید ، مَدَنی (و گفته اند شامی) .(1)
ابن عبدالبر می گوید : گفته اند وی غلام بنی لیث بود و گفته شده است که از خود آنها بود .(2)
ما غلام بودن وی را ترجیح می دهیم ؛ زیرا اگر از خودشان می بود ، نسب وی به آنها می رسید .
از وی جز اهل مدینه و شام روایت نکرده اند . پیش از این دانستیم که وی ناشناخته بود و بال و پر نیافت مگر در حکومت بنی امیّه و در شام پایگاه حکومت آنان .
5 . حُمران بن اَبان نَمِری (= طویدا بن اَبّا تمری یهودی) .
شرح حال وی را پیش از این دانستیم .
همه این اسانید ده گانه ، به این سه نفر می رسد (زُهْرَوی ، عطائی ، حُمرانی) و از آنها به عثمان اُموی قرشی .
راویان سند روایت دوّم
6 . ابو یَمان ، حکم بن نافع بَهْرانی ، شامی حمصی .
وی غلام زنی از بهران بود ،(3) که اُمّ سلمه نام داشت و زنِ عُمَر بن رُوْبَه تغلبی
ص: 546
بود . مأمون ، قضاوت حِمْص را به وی سپرد .(1)
ابو یمان ، از شعیب ، از زُهری ، از اَنس ، از اُمّ حبیبه روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : به نظرت چگونه می آید اگر بگویم اُمّتم پس از من چه ها که نمی بینند و بعضی از آنها خون بعض دیگر را می ریزد ... قضای الهی بر این قرار گرفت ، از خدا خواستم شفاعت در میان آنها را به من واگذارد و خدا این کار را کرد .(2)
این شخص ، همان کسی است که با روایت جعلی ، خواستگاری علی علیه السلام را از دختر ابو جهل روایت می کند . حدیثِ منفردی که ابن ماجه آن را می آورد .(3)
پوشیده نماند که در مواردی که ابو یَمان می گوید «به ما خبر داد شعیب» احمد بن حنبل به نقد آن می پردازد ؛ زیرا کتاب های شعیب را از فرزندش گرفت و از آن با لفظ «أخبرنا» (به ما خبر داد) حدیث کرد ؛ چراکه این کار را روا می دانست .(4)
7 . شعیب بن اَبی حمزه ، قرشی اُموی ، مولای حِمْصی ایشان .(5)
وی با املای زُهری برای سلطان حدیث می نوشت ،(6) سماع وی از زُهری به همراه والیان بود .(7)
ص: 547
از کاتبان هشام بن عبدالملک بر دخل و خرج های او بود(1) و با املای زهری ، چیزهای زیادی را برای خلیفه نوشت .(2)
از زُهْری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .
راویان سندِ روایتِ سوّم
8 . عَبْدان .
وی عبداللّه بن عثمان بن جَبَلَة بن اَبی داود اَزْدی عَتَکی است .(3) ابو عبدالرحمان مَرْوَزی .
عبدان و برادرش از موالیان مُهَلَّب بن اَبی صُفْرَه اَزدی است .
وی در خراسان بود و از اهل مرو به شمار می آمد . ابن قَیْسَرانی می گوید : اصالت وی از بصره است .(4)
هیچ یک از قدما وی را توثیق نکرده اند .
9 . عبداللّه بن مبارک بن واضح حَنْظَلی تمیمی (از غلامان بنی تمیم) از اهل مرو به شمار می آید .(5) وی برده یکی از تاجران همدان بود(6) و در سال 181 هجری در سنّ 60 سالگی درگذشت .
ص: 548
اوّلین بار در سال 141 هجری سوی عراق رهسپار شد ، برای هاشمی ها حدیث نمی کرد .(1)
ابن مبارک ، شعری در مدح هارون الرشید سرود ، و به همین خاطر وقتی هارون خبر مرگ او را شنید ، مجلسِ تعزیه ای برایش منعقد ساخت .(2)
وی به بصره آمد و رفت داشت .(3)
10 . مَعْمَر بن راشد اَزْدی (وابسته آنان) غلام عبدالسلام بن عبدالقدّوس بود . عبدالسلام ، غلام عبدالرّحمان بن قَیْس اَزْدی به شمار می آمد که برادر مادری مُهَلَّب بن اَبی صُفْرَه است .(4)
و گفته اند : وی غلام مُهَلَّب بن اَبی صُفْرَه بود .(5)
عِجْلی می گوید : وی بصری است در یمن سکنا گزید .(6) چون مَعْمَر سوی زُهْری کوچید ، شرافت یافت . او را مَعْمَر زهری می نامیدند .
ذهبی می گوید : روایاتی دارد که بر وی انکار می شود ،(7) در احادیثی که در بصره روایت کرد ، غلط هایی هست ،(8) برای بصری ها از وی غلط هایی رخ داد .(9)
از زُهْری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .
ص: 549
راویان سند چهارم
11 . زُهَیر بن حَرْب حَرَشی نسائی ، وابسته بنی حَریش بن کعب بن عامر بن صَعْصَعَه .
اسم جدّ وی «اشتال» بود . عرب آن را به «شداد» مُعرّب ساخت .(1)
اصل وی از «نسا» است .(2) در بغداد ساکن شد و در زمان حکومت متوکّل در این شهر درگذشت .(3)
وی از مرتدّانی به شمار می آمد که به خلقِ قرآن قائل بودند .(4)
12 . یعقوب بن ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف زُهری قُرَشی ، ابو یوسف مدنی - ساکن بغداد - وی سوی حسن بن سهل که در «فم الصِّلْح»(5) بود رهسپار شد و پیوسته با او ماند تا اینکه در سال 208 هجری درگذشت .(6)
از پدرش ابراهیم بن سعد مغنّی - نزد رشید - از زُهری ، از عطا ، از حمران ، از عثمان .
راویان سند پنجم
13 . ابو طاهر مصری ، احمد بن عمرو بن عبداللّه بن عَمْرو بن سَرْح قُرشی
ص: 550
اُموی ، وابسته نَهِیک ، غلام عُتْبَة بن اَبی سفیان .(1)
وی حافظ حدیث نبود .(2)
14 . حَرْملة بن یحیی تُجِیبی ، وابسته سَلَمَة بن مَخْرَمَه تُجِیبی ، غلام بنی زُمَیْلَه .(3)
وی مصری است . به جایی سفر نکرد و نزدش از حجازیان چیزی نیست ،(4)
ضعیف الروایه می باشد .(5)
15 . عبداللّه بن وَهْب بن مُسْلم قرشی فهری ، غلام ریحانه (کنیز ابو عبدالرّحمان بن یزید بن اَنیس فهری) وی احادیث را بد فرا می گرفت ، مفتی اهل مصر بود .(6)
16 . یونس بن یزید بن اَبی نَجاد اَیْلی اُمَوی (وابسته ایشان) غلام معاویة بن اَبی سفیان .
وی از شهر «اَیْلَه» بود .(7) در اَیْلَه از زُهْری حدیث شنید .(8) زُهْری در آنجا آب و ملکی داشت .(9)
ص: 551
وی در مصر از دنیا رفت ،(1) در حفظ وی خدشه است .(2)
از زهری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .
راویان سند ششم
17 . سُوَید بن نَصْر بن سُوَید مَرْوَزی طوسانی ، کاتب قرشی .
وی به «شاه» معروف بود و در قریه طوسان - در مرو - درگذشت .(3)
از عبداللّه بن مبارک بصری (غلام کسی که برای هاشمی حدیث نمی کرد) از معمر بن راشد بصری مولا ، از زهری ، از عطا ، از حمران ، از عثمان .
راویان سند هفتم
18 . احمد بن محمّد بن مُغیرة بن سِنان اَزدی ، حِمْصی شامی ، ابو حمید عَوْهی .(4)
نسب وی را به جایی نرسانده اند . به نظر می رسد غلام باشد .
19 . عثمان بن سعید بن کثیر بن دینار ، قرشی ، ابو عَمْرو حِمْصی ، وابسته بنی اُمیّه .(5) امویان او را ریحانه شام نامیدند .(6)
ص: 552
از شعیب شامی (وابسته قریش) ، شخصی که درباری بود ، به همراه والیان از زهری حدیث شنید و کاتب هشام بن عبدالملک بود .
از زُهْری ، از عطا ، از حمران ، از عثمان .
راویان سند هشتم
احمد بن عمرو بن عبداللّه بن عَمْرو بن سَرْح مصری قرشی اُمَوی ، وابسته نَهِیک ، غلام عُتْبَة بن اَبی سفیان .
20 . حارث بن مسکین بن محمّد بن یوسف اُمَوی ،(1) قاضی اهل مصر .(2)
ابن حِبّان می گوید : وی وابسته بنی فهر بود ،(3) غلام محمّد بن زبان بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم .(4)
مأمون مسئله ای را از او پرسید ، وی جواب داد . مأمون گفت : تو تَیْسی(5) و مالک [ بن اَنس ] از تو تَیْس تر است ، از مصر بکوچ . مأمون او را به بغداد فرستاد .(6)
به خلق قرآن قائل نشد . از این رو ، مأمون او را زندانی ساخت [ در زندان بود ]
ص: 553
تا اینکه متوکّل به حکومت رسید ، وی را آزاد کرد و بر قضاوت مصر گماشت . وی از سال 237 تا سال 245 هجری قاضی مصر بود .(1)
از کارهای وی این است که اصحاب ابو حنیفه و شافعی را از مسجد بیرون راند و دستور داد حصیرها (تشک های) آنان را درآوردند و عموم مؤذّنان را از اَذان منع کرد .(2)
از عبداللّه بن وَهْب قُرَشی مولی - مفتی اهل مصر السیِّئ الأخذ - از یونس بن یزید اَیْلی اُمَوی مولی ، غلام معاویه (که در حفظ آن خدشه هست) از زُهری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .
راویان سند نهم
21 . نَصْر بن علی جَهْضَمی اَزْدی ، ابو عَمْرو بصری .(3)
وی به بغداد آمد و در این شهر حدیث کرد . حدیثی را در فضائل اهل بیت بیان داشت . متوکّل بر او هزار تازیانه زد . جعفر بن عبداللّه با متوکّل سخن گفت و
به وی خاطرنشان ساخت که نصر بن علی از اهل سنّت است . از این رو ، متوکّل رهایش کرد .(4)
ابو زُرعه دمشقی ، حدیثش را کنار می نهاد .(5)
احمد می گوید : او را نمی شناسم ، ان شاء اللّه اشکالی در وی نیست .(6)
ص: 554
22 . عبدالأعلی بن عبدالأعلی بن محمّد سامی ، قُرَشی ،(1) بَصْری(2) شامی ، وی قَدَری بود .(3)
پس از هزیمت ابراهیم بن عبداللّه بن حسن (در سال 145 هجری) وی تغییر [ عقیده ] یافت .(4)
ابن سعد می گوید : در حدیث ، قوی نمی باشد .(5) بُندار او را تضعیف می کند و در وی خدشه می زند .(6)
حدیثی از یحیی بن عبدالرّحمان بن حاطب دارد [ که گفت : ]
چون عُقْبَة بن نافع آفریقا را فتح کرد ، بر قیروان ایستاد و سه بار گفت : «ای اهل وادی . ما - ان شاء اللّه - فرود می آییم ، بکوچید» .
می گوید : سنگ و بوته ای را ندیدیم مگر اینکه از زیر آن جنبنده ای
بیرون آمد تا اینکه در دل وادی فرو رفتند .
سپس عقبه گفت : به نام خدا ، فرود آیید .(7)
از مَعْمَر بن راشد اَزْدی بَصْری (وابسته اَزْدی ها) که او را مَعْمَر زهری
ص: 555
می گفتند ، از زُهری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .
راویان سند دهم
23 . حسن بن علی ، ابو محمّد (یا گفته اند : ابو علی حُلْوانی) خَلاَّل هُذَلی ، ساکن مکّه .
اهل مرزها ، از وی ناراضی بودند و او را تکفیر می کردند ؛ زیرا کفر کسی را که به خلق قرآن قائل نبود ، بر زبان نیاورد .(1)
24 . عبدالرزّاق بن هَمَّام حِمْیَری (غلام آزاد شده حمیری ها) یمانی .(2)
بعضی در وی خدشه دارند و برخی او را توثیق کرده اند .(3)
از مَعْمَر بن راشد ، مولای بصری (شخصی که به او مَعْمَر زهری گویند) از زُهری ، از عطا ، از حُمران ، از عثمان .
این اسانید - به وضوح - حکایت می کنند که وضوی عثمانی (پس از آنکه عثمانِ اُمَوی - در مدینه - جرقّه اش را زد) در قرن اوّل و دوّم (تا وفات زُهْری) وضوی اُموی شامی است که موالی و کسانی که قابل اعتماد نیستند بدان ملتزم بودند .
ملاحظه می شود که دیگر راویان نیز قریشی یا موالی شعوبی و مورد
ص: 556
خدشه اند و بیشتر آنها از بصره و شام می باشند و آنها که اهل مدینه اند از دشمنان امام علی علیه السلاماند .
و از این روست که این وضو ، پس از زهری ، پیشروی می کند و به شکل شایان ملاحظه ای در مصر انتشار می یابد .
وقتی قرن سوّم و چهارم را می نگریم و دیگر راویان را(1) - که نزد اهل سنّت مورد اعتماد نیستند - ملاحظه می کنیم ، در می یابیم که پیشروی وضوی عثمانی ، در میان مصری ها بیشتر و بیشتر است . پس ا ز آنها بغدادی ها وسپس کوفی ها و یمنی ها و حجازی هایند (و کسانی از این دار و دسته) .
به عکس وضوی ثُنائی مسحی که از زمان تشریع آن در قرآن و دست یازی پیامبر به آن (و سپس امام علی و ابن عبّاس و اَنس بن مالک و دیگران) نقش خویش را - به شکل طبیعی - میان مسلمانان می آغازد .
راویانی از شهرهای مختلف و قبایل گوناگون ، به شکل واضح و صریح ، آن را روایت می کنند و با قرآن پشتیبانی می شود ، بی آنکه دست های یهودی اُموی شعوبی به آن ملتزم شوند یا آن را پس زنند .
لیکن بعدها این هرم معکوس می شود ؛ چراکه مکتب خلفا روایات مسحیّه اصیل را دور می افکنند و آنها را به تأویل می برند . در نتیجه ، روایات غَسْل در مدوّنات آنان در صدر جای می گیرد و وقت آن می رسد که ترفندِ وضوی غَسلی عثمانی مؤثر افتد و بسیاری از مسلمانان را بفریبد .
* * *
ص: 557
اکنون به محورهای چهارگانه ای می پردازیم که با خود عهد کردیم آنها را در اسانید وضوی غَسلی - با تفسیر بیشتر - وارسی کنیم و آنها عبارت اند از :
1 . قریش .
2 . موالی قریش .
3 . موالی غیر قریش و فُرْس .
4 . راویان مجهول .
ص: 558
در راستای تطبیق آنچه درباره موالی و قریشی ها گفتیم ، بیان می داریم که شمار بسیاری از همه راویان وضو (طیّ روایات 28گانه پیشین) قرشی ها و موالیان آنها یا غیر آنان بودند .
مجموع راویان با حذف راویان تکراری به 111 راوی می رسد .
16 عدد از این راوی ها قرشی اند :
1 . عبدالعزیز بن عبداللّه بن یحیی بن عَمْرو بن اُویس بن سعد بن اَبی سَرْح قُرَشی (نام وی ، در روایت یکم آمد) .(1)
2 . ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف قُرَشی زُهْری .
نام وی ، در روایت سه و چهار و سیزده ، هست .(2)
3 . محمّد بن مسلم بن شهاب قُرَشی زُهْری (نام وی را در روایات یک تا ده می نگریم) .(3)
4 . یعقوب بن ابراهیم بن سعد بن ابراهیم بن عبدالرّحمان بن عوف قرشی زهری .
نام وی ، در روایت چهار و سیزده ، وجود دارد .(4)
5 . عبدالأعلی بن عبدالأعلی بن محمّد سامی قرشی .
ص: 559
نام وی ، در روایت نهم ، آمد .(1)
6 . ابو سَلَمَة بن عبدالرّحمان بن عوف قُرَشی زُهْری .(2)
وی را اُمّ کلثوم (خواهر عایشه ، دختر ابوبکر) شیر داد و پیش عایشه می آمد .(3) در امارت بِشر بن مروان به بصره آمد ،(4) قضاوت مدینه را در دورانِ سعید بن عاص بر عهده گرفت .(5)
در ابو سَلَمَه ، نوعی خودخواهی وجود داشت ،(6) در موارد بسیاری با ابن عبّاس مخالفت می ورزید و مشاجره می کرد و بدین خاطر از علم فراوانی محروم ماند .
یک بار عایشه به سبب مخالفت وی با ابن عبّاس ، به او گفت : مَثَلِ تو ، مَثَلِ جوجه پیش خروس است [ بانگ خروس را می شنود ، و به تقلید از خروس از
خود صدا درمی آورد ] .(7)
نام وی ، در روایت یازدهم و دوازدهم ، هست .
7 . مُعاذ بن عبدالرّحمان بن عثمان بن عبیداللّه ... بن سعد بن تَیْم بن مُرَّه قُرَشی
تَیْمی .(8)
ص: 560
وی برادر زاده طلحة بن عبیداللّه است ،(1) که در جنگ جمل به قتل رسید ؛(2) یعنی طلحه عموی پدرش می باشد .
پدرش در روز فتح مکّه اسلام آورد و به همراه عبداللّه بن زبیر کشته شد .(3)
نام وی ، در روایت سیزده ، آمد .
8 . عثمان بن عبدالرحمان بن عثمان بن عُبیداللّه ... بن سعد بن تَیْم بن مُرّه قرشی تیمی .
وی برادر زاده طلحة بن عُبیداللّه است که در جنگ جمل به قتل رسید . پدرش روز فتح مکّه اسلام آورد و به همراه عبداللّه بن زبیر کشته شد .(4)
نام وی ، در روایت چهارده ، هست .
9 . عبداللّه بن عبیداللّه بن اَبی مُلَیْکَة بن عبداللّه بن جَدْعان ، ابوبکر قُرَشی تَیْمی اَحول .(5)
وی مؤذّن عبداللّه بن زبیر و امام حرم بود و قاضی مکّه و طایف در زمان ابن زبیر .(6) این را ابن اَبی مُلَیْکَه روایت می کند ، می گوید : طلحة بن عبیداللّه گفت ، شنیدم رسول خدا می فرمود : عمرو بن عاص از صالحان (نیکان) قریش است .
ص: 561
در حدیث دیگر آمده است : دو فرزند عاص ، مؤمن اند .(1)
[ نیز روایت کرده اند : ] نیک خاندانی اند عبداللّه و ابو عبداللّه و اُمّ عبداللّه .(2)
نام وی ، در روایت چهارده ، آمده است .
10 . اسحاق بن یحیی بن طلحة بن عبیداللّه قُرَشی تَیْمی .(3)
وی نوه طلحه است (که در جنگ جمل کشته شد) و به راستی خدشه دارد .(4) بر عُمَر بن عبدالعزیز درآمد .(5) روایتی از سعد بن اَبی وقّاص روایت می کند ، می گوید : نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله از اُمرا نام برده شد ، علی علیه السلام سخن گفت . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : امارت برای تو و برای اَحَدی از فرزندانِ تو نیست .
اهل سنّت ، به صراحت بیان کرده اند که این حدیث ، ساختگی است .(6)
نام اسحاق ، در روایت هفده ، آمد .
11 . معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب قرشی هاشمی .(7)
ص: 562
وی دوست خاصّ یزید بن معاویه بود . از این رو ، فرزندش را یزید بن معاویه نامید .(1)
هنگام وفات ابو هاشم حضور یافت و ادّعا کرد که وصیّ اوست . وی از دنیا رفت و فرزندش عبداللّه بن معاویه ادّعا کرد که وصیّ پدرش است و برای پدرش وصایت ابو هاشم را ادّعا نمود و به انکار [ خلافت ] بنی امیّه پرداخت . پیروانی داشت که مخفیانه به امامت وی قائل بودند تا اینکه به قتل رسید .(2)
نام معاویه ، در روایت هفده و هیجده ، است .
12 . عبداللّه بن جعفر بن اَبی طالب قرشی هاشمی .
مادر عبداللّه ، اَسما دختر عُمَیس است . وی سابقه صحابی بودن داشت .(3) با علی علیه السلام در صفّین شرکت کرد و یکی از اُمَرای او بود .(4)
عبداللّه به دمشق آمد .(5) حجّاج به زور دخترش را گرفت . می گفت : با وی ازدواج کردم تا آل ابوطالب را خوار و ذلیل سازم .
و گفته اند : وی به دختر عبداللّه دست نیافت . عبدالملک به وی نوشت که او را طلاق دهد و حجّاج این کار را کرد .(6)
نام عبداللّه ، در روایت هفده و هیجده ، آمده است .
ص: 563
13 . احمد بن اَبی بکر بن حارث بن زُرارة بن مُصْعَب بن عبدالرّحمان بن عوف قُرَشی زُهْری .
وی قاضی مدینه بود .(1) در موارد فراوان به رأی خود فتوا می داد .(2) ابو مُصْعَب ، سر دسته شرطه های عبیداللّه بن حسن بن عبداللّه هاشمی (کارگزار مأمون در مدینه) بود ، سپس قضاوت مدینه را عهده دار شد . می گفت : ای اهل مدینه ، تا من برایتان زنده ام ، شما بر اهل عراق پیروزید .(3)
نام وی ، در روایت هیجده ، آمد .
14 . عَطَّاف بن خالد بن عبداللّه بن عاص بن وابِصَة بن خالد قُرَشی مخزومی .(4)
مالک بن اَنس او را خدشه زده است .(5)
نام وی ، در روایت هیجده ، هست .
15 . عُمَر بن [ عثمان بن ] عبدالرّحمان بن سعید بن یَرْبوع ، مخزومی قُرَشی .(6)
جدّش سعید از کسانی است که روز فتح مکّه مسلمان شد .(7) وی مجهول می باشد .
ص: 564
نام وی ، در روایت بیست و یک ، آمد .
16 . جدّ عُمَر مذکور (که یا عبدالرّحمان است و یا سعید) .
وی قرشی مخزومی است .
نام وی ، در روایت بیست و یک ، هست .
این قریشی ها (به جز آنچه را بر عبداللّه بن جعفر و فرزندش جعل کرده اند ؛ یکی از دو واضع ، تَیْمی وَضّاع است و دیگری از موالیان یکی از بنی عدی و شخصی مجهول) از خطّ مشی هایی اند که با امام علی علیه السلام دشمنی داشتند و عبارت اند از :
بنو امیّه ، گروه عثمان بن عفّان و معاویه .
بنو تَیْم بن مُرّه ، گروه ابوبکر و طلحه و عایشه .
بنو زُهْره ، گروه عبدالرّحمان بن عوف و سعد بن اَبی وقّاص .
همه اینها ، جزو خطّ مشی حکومتی قبیله ای اند که با مسلک تعبّد محض (به رهبری امام علیّ بن اَبی طالب) دشمنی می ورزیدند .
ص: 565
هرگاه موالیان قریشیان را - که راویان وضوی عثمانی اند - بنگریم ، درمی یابیم که آنان از همین گروه و قُماش اند . همه آنها از موالیانِ اُموی ها و تَیْمی ها و مخزومی ها و زُهْری ها و اصحاب حکومت و پیروان آنهایند ، نه هاشمی ها و دیگر شاخه های قریش که جریانِ مستقل دارند .
شمار موالیان قریشی ها در این روایات بیست و هشت گانه ، به 26 نفر می رسد و عبارت اند از :
1 . حُمران بن اَبان نَمِری (طویدا یهودی) غلام آزاد شده عثمان بن عفّان قرشی اُمَوی .(1)
نام وی ، در روایات یک تا سیزده ، آمده است .
2 . شُعَیْب بن اَبی حمزه قُرَشی اُمَوی (وابسته ایشان) .(2)
نام وی ، در روایت دو و هفت ، هست .
3 . ابو طاهر مصری ، احمد بن عمرو بن عبداللّه بن عَمْرو بن سَرْح قُرَشی اُموی ، غلام نَهِیک ، غلام عُتْبَة بن اَبی سفیان .(3)
نام وی ، در روایت پنج و هشت ، آمده است .
ص: 566
4 . عبداللّه بن وَهْب بن مُسلم قُرَشی فَهْری ، غلام ریحانه ، کنیز ابو عبدالرّحمان بن یزید بن اَنیس فهری .(1)
نام وی ، در روایت پنج و هشت ، آمده است .
5 . یونس بن یزید بن اَبی نجاد اَیلی قرشی اُمَوی (وابسته ایشان) غلام آزاد شده معاویة بن ابی سفیان .(2)
نام وی ، در روایت پنج و هشت ، آمد .
6 . سُوَید بن نَصْر بن سُوَید مَرْوَزی طوسانی (معروف به «شاه») سمعانی او را قرشی توصیف می کند .(3) به نظر می آید وی از موالیان قریش بود .
نام وی ، در روایت شش ، هست .
7 . عثمان بن سعید بن کثیر بن دینار حِمْصی قُرَشی (وابسته ایشان) از موالیان بنی امیّه .(4)
وی هموست که عبدالوهَّاب بن نَجْدَه درباره اش می گوید : عثمان بن سعید نزد ما ریحانه شام است .
نام وی ، در روایت هفت ، آمده است .
ص: 567
8 . حارث بن مسکین بن محمّد بن یوسف قُرَشی اُمَوی ، غلام آزاد شده محمّد بن زبان بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم .(1)
نام وی را در روایت هشت می نگریم .
9 . محمّد بن اسحاق بن یَسار ، قُرَشی مُطَّلبی ، غلام آزاد شده قَیْس بن مَخْرَمَة
بن عبدالمطَّلِب بن مَناف(2) (و گفته اند : مولای فارسی) .(3)
جدّش یَسار از اسیران عین التَّمر بود .(4)
نام وی ، در روایت سیزده ، آمده است .
10 . محمّد بن ابراهیم بن حارث بن خالد ... بن سعد بن تَیْم بن مُرَّه قُرَشی تَیْمی .
وی بر عُمَر بن عبدالعزیز درآمد .(5) وابسته ایشان بود ، سپس به آنها انتساب یافت . ادّعا شده است که جدّش حارث بن خالد ، پسر عموی ابوبکر بود .(6)
وی از قدمای موالی بنی تَیْم به شمار می آمد ، که شمار شایان توجّهی در مدینه بودند . سپس (در زمانِ جدیدی که در پی آمد) به ایشان انتساب یافتند .(7)
نام وی ، در روایت سیزده ، هست .
ص: 568
11 . ابو عَلْقَمَه فارسی مصری ، وابسته بنی هاشم و گفته اند،: غلام آزاد شده عبداللّه بن عبّاس بود .(1)
لیکن از ابن عبّاس و از بنی هاشم روایت نکرده است ، بلکه از این افراد روایت می کند : عبداللّه بن عُمَر ،(2) عثمان بن عَفّان ،(3) ابو هُرَیره ،(4) ابو سعید
خُدْری ،(5) یسار بن نُمَیْر (غلام آزاد شده عبداللّه بن عمر) ،(6) عبداللّه بن مسعود .(7)
بخاری در التاریخ الکبیر(8) و ابن حِبَّان در الثقات(9) می نویسد : ابو عَلْقَمَه در آفریقا قاضی بود و یکی از فقهای موالی است .(10)
نام وی را در روایت پانزده می نگریم .
12 . اَیُّوب بن سلیمان بن بِلال قرشی تَیْمی (وابسته ایشان) غلام آزاد شده عبداللّه بن اَبی عتیق بن عبدالرّحمان بن ابی بکر .(11)
نام وی ، در روایت هفده ، آمده است .
13 . ابوبکر ، عبدالحمید بن عبداللّه بن اُوَیس بن مالک بن اَبی عامر اَصبحی اَعشی ، حلیف بنی تَیْم .(12)
اَزْدی می گوید : وی حدیث جعل می کرد .(13) نسائی او را ضعیف می انگارد .(14)
ص: 569
نام وی ، در روایت هفده ، هست .
14 . سلیمان بن بِلال قَرَشی تَیْمی ، اصالت وی از «بربر» است (وابسته آل ابوبکر) غلام آزاد شده عبداللّه بن اَبی عتیق ، محمّد بن عبدالرّحمان بن اَبی بکر .
و گفته اند : غلام آزاد شده قاسم بن محمّد بن ابی بکر .
وی خراج مدینه را عهده دار شد و در این شهر فتوا می داد .(1) از آنجا که وی مأمور بازار بود ، از چشم مردم افتاد(2) .(3)
نام وی را در روایت هفده می نگریم .
15 . طلحه (وابسته آل سُراقَه)(4) آل سُراقه از بنی عدی ، قبیله عُمَر بن خطّاب بود .
نام وی ، در روایت هیجده ، آمده است .
16 . صفوان بن عیسی بصری قَسَّام زُهْری قُرَشی(5) (وابسته بنی زُهْرَه) .(6)
نام وی ، در روایت نوزده ، هست .
17 . ابن دارَه (زید(7) یا عبداللّه (8) یا عبیداللّه (9) ) غلام آزاد شده عثمان بن عفّان
ص: 570
اُموی قرشی ،(1) از اَقران (همدمان) حُمران بن اَبان ،(2) مجهول الحال .(3)
نام وی ، در روایت نوزده ، آمده است .
18 . محمّد بن عبدالرحمان بن بَیْلَمانی ، غلام آزاد شده عُمَر بن خطّاب فَهْری قُرَشی .(4)
نام وی را در روایت بیست می نگریم .
19 . عبدالرّحمان بن بَیْلمانی ، غلام آزاد شده عُمَر بن خطّاب فَهْری قُرَشی .
وی در نجران منزل گزید و از سهم خمس (اَخماس عُمَر بن خطّاب) است ، از فرزندانی که در یمن بودند .
عبدالرّحمان بر ولید بن عبدالملک درآمد و ولید ، مالِ هنگفتی به وی داد .(5)
نام وی ، در روایت بیست ، آمده است .
20 . ابو نضر ، سالم بن اَبی اُمیّه قرشی تیمی ، غلام آزاد شده عُمَر بن عبیداللّه بن مَعْمَر تَیْمی .(6)
نام وی ، در روایت بیست و دو و بیست و سه ، هست .
21 . لیث بن سعید بن عبدالرّحمان فَهْمی (وابسته قریش) .
ص: 571
وی اصالتاً اصفهانی است . خاندانش می گفتند : ما از ایرانیم ، اهل اصفهان . نام وی در دیوانِ قبیله فَهم بود ، از این رو ، به آنها نسبت یافت و او را «فَهْمی»
گفتند .
و گفته اند : غلام آزاد شده عبدالرّحمان بن خالد بن مسافر فَهْمی .
و گفته شده است : غلام آزاد شده جدّ عبدالرّحمان ، ثابتِ بن ظاعن .(1)
اهل مصر بر عثمان عیب می گرفتند تا اینکه لیث در میان آنها نشو و نما یافت و فضایل عثمان را برای آنها حدیث کرد و بدین سان ، آنها از عیب گویی عثمان دست کشیدند .(2)
هارون ، تیول های فراوانی را در مصر به وی واگذارد ؛ زیرا برای ماجرایی که برایش پیش آمد ، چاره سازی کرد .(3)
لیث هرگاه از قاضی یا سلطان امری را برنمی تافت به امیر مؤمنان نامه می نوشت و در پی آن ، فرمان عزل وی می آمد .(4)
ص: 572
سه ولایت را برای صالح بن علی (عموی سفّاح) سرپرستی کرد ، عهده دار دیوان عطا (پرداخت ها) شد . در ایّام منصور ، کارگزار جزیره گردید . در روزگار مهدی عبّاسی متولّی دیوان شد .
اُمرای مصر حکمی صادر نمی کردند مگر با مشورت وی .(1)
نام وی ، در روایت بیست و سه و بیست و هفت ، آمده است .
22 . یزید بن اَبی حبیب ، ابو رجاء اَزْدی مصری ، وی حَبَشی نُوْبی بود و پدرش از اسیران «دُمْقُلَه»(2) به شمار می آمد .
یزید ، غلام آزاد شده بنی عامر بن لُؤَی قریشی است و گفته اند : غلام آزاد شده شریک بن طُفَیل اَزْدی (هم پیمان بنی مالک بن حِسْل بن عامر بن لُؤَی قرشی) .(3)
پدرش طُفَیل ، برادر مادری عایشه ، اُمّ رومان (مادر عایشه) بود ، زیرا اُمّ رومان زن پدرِ طفیل بود ، پس از وی ابوبکر او را گرفت . نَسَب شریک به قریش به سبب حلف (پیمان و سوگند) است .(4)
وی یکی از سه نفری است که عُمَر بن عبدالعزیز در مصر فتوا را به آنها واگذارد .
ص: 573
او می گفت : در مصر بزرگ شدم . آنان عَلَوی (یعنی شیعه) بودند ، عثمانی شان ساختم .(1)
نام وی ، در روایت بیست و سه ، هست .
23 . عبدالملک بن عبدالعزیز بن جُرَیج قرشی اموی ، وابسته آل ابی العِیْص بن اُمیّه ، غلام آزاد شده اُمیّة بن خالد .
و گفته اند : جُرَیْج برده اُمّ حبیب ، دختر جُبَیر ، همسر عبدالعزیز بن عبداللّه ...
بن اَبی العِیْص بود . ولاء وی را به او نسبت داده اند . وی برده ای رومی بود .
عبدالملک ، به متعه قائل بود(2) و نود زن را صیغه کرد .(3)
نام وی را در روایت بیست و چهار ، می نگریم .
24 . عطاء بن اَبی رَباح قُرَشی فَهْری (وابسته آل ابی خَیْثَم) کارگزار عُمَر بن خطّاب بر مکّه .
و گفته اند : وابسته بنی جُمَح ، و گفته شده است : غلام آزاد شده حبیبة (دختر مَیْسَرة بن اَبی خَیْثَم) .(4)
وی در مکّه بزرگ شد و به مُرجئه گروید .(5)
ص: 574
فتوای اهل مکّه در زمان امویان به وی می رسد .(1) زبان عربی را خوب تلفّظ نمی کرد .(2)
سعید بن جُبَیر او را نمی پسندید .(3) دستش آن گاه که به همراه ابن زبیر می جنگید ، قطع گردید .(4)
نام وی ، در روایات بیست و چهار تا بیست و هفت ، آمده است .
25 . یحیی بن عبداللّه بن بُکَیْر قرشی مخزومی ، وابسته بنی مخزوم قریشی .
و گفته اند : غلام آزاد شده عُمره ، دختر حُنَین ، کنیز آزاد شده بنی مخزوم .(5)
وی برده برده هاست، مورد خدشه هست،(6) شامی می باشد(7) وازشیوخ بخاری.
نام وی ، در روایت بیست و هفت ، آمده است .
26 . خالد بن یزید جُمَحی (وابسته بنی جُمَح قرشی) .
و گفته اند : غلام آزاد شده ابن اَبی صَبیغ که خود غلام آزاد شده عُمَیر بن وَهْب جُمَحی است . از این رو ، وی برده برده هاست . پدرش بربری بود .(8)
ص: 575
نام وی ، در روایت بیست و هفت ، هست .
به نقش قریشیان که با اسلام و امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی داشتند ، آگاه شدیم و عدد آنها و شمار موالیانشان را که در پی آنها پا نهادند ، دانستیم .
عدد قریشیان 16 نفر شد و شمار موالیان آنها 26 نفر که در مجموع 42 نفر می شود .
این 42 نفر از مجموع 111 نفر است . مجموعه ای که سازمان خطیری را در انتشار اندیشه نوپیدا تشکیل می دادند ؛ به ویژه هنگامی که بدانیم مؤسس این طرز فکر ، یک فرد قرشی اُمَوی است و پذیرنده آن [ حمران ] غلام آزاد شده
است که شعوبی یهودی می باشد و کسی که آن را هرس کرد و پیراست و نشر داد ، زُهْری قُرَشی درباری است .
از ورای همه اینها [ هدف ] شناسایی مخالفان سیاسی شان بود و آنان آل ابوطالب بودند که به وضوی عثمانی تن نمی دادند ؛ زیرا به اعتقاد آنها این وضو بدعت بود و با آنچه از پدرانشان از رسول خدا روایت می کردند ، موافقت نداشت .
هرگاه به همه اینها ، دیگر موالی شعوبی را - که وضوی عثمانی بِدْعی روایت می کردند - بیفزاییم ، نتیجه حیرت آور می شود و بر آنچه ما گفتیم دلالت دارد ، اینکه این وضو به روش های شک برانگیز و به دست شمنان اسلام (در سایه قُرَیشی ها و اُمَوی های طمع کار و بلندپرواز ، و شعوبی های کینه توز که خود را میان مسلمانان جا زدند) رشد و انتشار یافت .
ص: 576
تعداد موالی غیر قریشی و فارسی به 38 نفر می رسد و عبارت اند از :
1 . عطاء بن یزید لَیْثی جُنْدُعی ، ابو یزید شامی ، وابسته بنی لیث .(1)
نام وی ، در روایات یک تا ده ، آمده است .
2 . ابو الیَمان ، حکم بن نافع بَهْرانی حِمْصی شامی ، غلام آزاد شده زنی از بَهْران ،(2) مأمون او را به قضاوت حمص گمارد .(3)
نام وی ، در روایت دو ، هست .
3 . عبدان ، وی عبداللّه بن عثمان بن جَبَلَة بن اَبی داود اَزْدی عَتْکی ، ابو عبدالرّحمان مروزی است .
عَبْدان و برادرش از موالیان مُهَلَّب بن اَبی صُفْرَه اَزدی اند .
وی در خراسان بود و از اهل مرو است . ابن قَیْسَرانی می گوید : اصل وی از بصره می باشد .(4)
نام وی را در روایت سه ، می نگریم .
4 . عبداللّه بن مبارک بن واضح حَنْظلی تمیمی (وابسته ایشان) مَرْوَزی از اهل مرو .
وی برده شخصی از تاجران همدان بود و برای هاشمی حدیث نمی کرد .(5)
نام وی ، در روایت سه و شش ، آمده است .
ص: 577
5 . مَعْمَر بن راشد اَزْدی (وابسته ایشان) غلام آزاد شده عبدالسَّلام بن عبدالقدّوس .
عبدالسَّلام ، غلام آزاد شده عبدالرّحمان بن قَیْس اَزْدی بود و عبدالرّحمان برادر مادری مُهَلَّب بن اَبی صُفْرَه .
و گفته اند : عبدالرّحمان ، غلام مُهَلّب بن اَبی صُفْرَه بود . از این رو ، مَعْمَر بن راشد ، برده برده هاست .(1)
نام وی را در روایات سه و شش و نُه و ده ، می نگریم .
6 . زُهَیْر بن حَرْب حَرَشی نسائی ، وابسته بنی حَرِیش بن کعب .
نام جدّ وی اِشتال بود ، به «شدّاد» معرّب گردید . اصل وی از «نسا»(2) می باشد .(3)
اسم وی ، در روایت چهار ، آمده است .
7 . حَرْمَلَة بن یحیی تُجیبی ، غلام آزاد شده سَلَمَة بن مَخْرَمَه تُجیبی (وابسته
بنی زُمَیْله) .(4)
نام وی ، در روایت پنج ، هست .
8 . عبدالرزّاق بن هَمّام بن نافع حِمْیَری صَنْعانی (وابسته حِمْیَری ها) .(5)
ص: 578
نام وی را در روایت ده ، می نگریم .
9 . ضحّاک بن مُخَلَّد بن ضحّاک بن مسلم بن ضحّاک شیبانی ، ابو عاصم نَبِیل (وابسته بنی شیبان و گفته اند از خود آنهاست) .
و گفته شده است : وابسته بنی ذُهْل بن ثَعْلَبه می باشد و مادرش از آل زبیر است .(1)
درباره وی اختلاف نظر هست ، به ضعف نزدیک تر است .(2) وی به مجلس
هلال صاحب رأی ، می رفت و درس می آموخت .(3)
نام وی ، در روایت یازده ، هست .
10 . یوسف بن موسی بن راشد بن بِلال قَطّان ، معروف به «رازی» و از اهل ری است .
و گفته اند : اصلِ وی از اهواز است و تجارتش در «ری» بود .(4) وی عربی نمی دانست .(5)
نام وی ، در روایت دوازده ، آمده است .
11 . سعید بن زیاد مُکَتِّب مُؤَذِّن ، غلام آزاد شده جُهَیْنَة بن زُهْرَه ،(6) جز ابن حِبّان وی را توثیق نمی کند .
ص: 579
وی مجهول است .(1) ابن مَعین می گوید : او را نمی شناسم .(2)
نام وی ، در روایت چهارده ، آمده است .
12 . ابراهیم بن موسی بن یزید بن زادان تمیمی ، ابو اسحاق رازی فَرَّاء (معروف به فَرَّاء صغیر) از اهل ری .(3)
و به نظر می آید وی وابسته تمیم باشد .
نام وی را در روایت پانزده ، می نگریم .
13 . عُبَیداللّه بن اَبی زیاد قدّاح ، ابو الحُصَین (غلام آزاد شده یکی از اهل مکّه)(4) وی ضعیف می باشد .(5)
نام وی ، در روایت پانزده ، آمده است .
14 . مُصْعَب بن مِقدام خَثْعَمی (وابسته خَثْعَمی ها)(6) وی لکنت زبان داشت(7) و بر عقیده مُرجئه بود .(8) مَدِینی وی را تضعیف می کند .(9)
نام وی را در روایت شانزده ، می نگریم .
ص: 580
15 . دَعْلَج بن احمد بن دَعْلَج بن عبدالرّحمان سِجستانی(1) خراسانی .
وی فارسی است از سیستان خراسان می باشد . معتزلی بود و بر اساس مذهب ابو حنیفه فتوا می داد .(2)
نام وی ، در روایت شانزده ، آمده است .
16 . عبداللّه بن محمّد بن اَبی شَیْبَه کوفی ، ابوبکر ، غلام آزاد شده عَبَس ، واسطی الأصل .(3)
متوکّل به وی دستور داد در مجلسی بنشیند و احادیثی را که در ردّ معتزله و جَهْمِیَّه است برای مردم بازگوید و احادیث رؤیت خدا را بیان دارد .
وی در مسجد رُصافَه نشست و بدین کار پرداخت و ارزاق و جوایز ، بر وی جریان یافت .
اوّل چیز که برای تقرّب به بنی عبّاس حدیث کرد این سخن بود که گفت : پیامبر فرمود : در عبّاس مرا پاس دارید ، وی باقی مانده پدران من است . عموی انسان همتای پدر اوست .(4)
نام وی را در روایت شانزده ، می نگریم .
17 . عبداللّه بن نُمَیر بن عبداللّه بن اَبی حَیَّه ... همدانی خارِفی (وابسته ایشان) .(5)
ص: 581
نام وی ، در روایت شانزده ، هست .
18 . محمّد بن اسماعیل بن یوسف سُلَمی ، ابو اسماعیل تِرْمِذی (از تِرْمِذ)(1) وی به مذهب اهل سنّت مشهور بود .(2)
درباره وی اختلاف نظر است(3) و با وجود این ، ذهبی می گوید : توثیق و امامتش تأیید می شود .(4)
نام وی ، در روایت هفده ، آمده است .
19 . محمّد بن عبداللّه بن اَبی مریم خُزاعی ، وابسته خُزاعه ، و گفته اند : وابسته
ثَقِیف .(5)
نام وی ، در روایت نوزده ، هست .
20 . احمد بن محمّد بن یحیی بن سعید قَطّان ، ابو سعید قَطّان بصری ،(6) جدّش یحیی بن سعید بن فَرّوخ قَطّان بصری است (وابسته بنی تمیم) .(7)
نام وی را در روایت بیست و یک ، می نگریم .
21 . زید بن حُباب بن رَیَّان (و گفته اند : رومان) عُکْلی خراسانی (خراسانی الأصل) .(8)
ص: 582
و گفته اند : وی موصلی الأصل از عُکْل بود ، از عُکْلی هایی که به موصل آمدند .
درباره وی گفته اند : وی صاحب سنّت بود ،(1) مورد خدشه است .(2)
نام وی ، در روایت بیست و یک ، آمده است .
22 . عبداللّه بن احمد بن حنبل ، شیبانی مروزی .
وی از برادرش ، صالح بن احمد قاضی اَصبهانی ، کوچک تر بود .(3)
نام وی ، در روایت بیست و دو ، هست .
23 . احمد بن حنبل شیبانی مروزی (از اهل خراسان) .
مادرش وی را در «مرو» حامله شد و در «بغداد» به دنیا آورد . صاحب سنّت است .
جدّش حنبل بن هلال ، والی سرخس و از اَبنای دعوت عبّاسی بود ، به خلق قرآن قائل نشد ، به زندان افتاد و تازیانه خورد .
ابن مَعین می گوید : هرگز نشنیدم که ابن حنبل بگوید من از عربم .(4)
نام وی ، در روایت بیست و دو ، آمده است .
ص: 583
24 . ابن اَشجعی ، وی عَبَّاد (یا ابو عُبَیده) بن عبدالرّحمان اَشجعی است ،(1) از منتسبان به اشجع از نظر ولاء [ وابسته اشجع ] .(2)
نام وی را در روایت بیست و دو ، می نگریم .
25 . عبیداللّه بن عُبَیدالرّحمان اَشجعی ،(3) از منتسبان به اَشجع از نظر ولاء .
ابن حِبّان می گوید : احادیث غریب می آورد و احادیثی که تنها او نقل می کند .(4)
26 . بُسْر بن سعید مَدَنی (غلام آزاد شده ابن حَضْرَمی) وی به خانه حَضْرَمی در جَدیلة قیس فرود می آمد ، از این رو به آنان نسبت یافت .(5)
ولید بن عبدالملک از عمر بن عبدالعزیز پرسید : برتر اهل مدینه کیست ؟ وی پاسخ داد : غلام آزاد شده بنی حَضْرَمی که به وی «بُسْر» می گویند .(6)
نام وی ، در روایت بیست و دو ، آمده است .
27 . عفّان بن مسلم بن عبداللّه صفّار ، ابو عثمان بصری ، غلام آزاد شده عَزْرَه ،
و گفته اند : غلام آزاد شده عُروة بن ثابت انصاری(7) (و گفته شده است : غلام آزاد شده زید بن ثابت انصاری)(8) صاحب سنّت .(9)
ص: 584
اصل وی از بصره بود . مأمون پانصد درهم - و گفته اند هزار درهم - ماهانه برایش مقرّر کرد .(1)
از وی خواسته شد به خلق قرآن قائل شود ، اجابت نکرد .(2) شخصی کند ذهن
و بدفهم بود .(3)
نام وی ، در روایت بیست و چهار ، هست .
28 . هَمَّام بن یحیی بن دینار عَوْذی ، ابوبکر بصری (وابسته بنی عَوْذ بن سود بن حجر بن عَمْرو از اَزْد) .(4)
وی مأمور بود شهود را نزد قاضی تعدیل یا تجریح کند .(5)
بر وی خدشه کرده اند . یحیی بن سعید قطّان - به راستی - درباره وی نظر بدی داشت .(6)
یزید بن زُرَیع می گوید : بد حافظه بود .
هَمَّام ، به قدریّه گروید . به کتابش مراجعه نمی کرد و در آن نمی نگریست . سخنی بر خلاف آن بیان می داشت و پس از مراجعه به کتاب هایش و نگاه در آنها، می گفت: ای عفّان، موارد فراوانی خطا کردیم ، از خدا آمرزش می خواهیم .(7)
نام وی را در روایت بیست و چهار ، می نگریم .
ص: 585
29 . محمّد بن ابوبکر بن علی بن عطاء بن مُقَدَّم مُقَدَّمی ، ابو عبداللّه ثَقَفی بصری (وابسته ثقفی ها) .
وی از بصری ها روایت می کند و در بصره درگذشت .(1)
نام وی ، در روایت بیست و پنج ، آمده است .
30 . حمّاد بن زید بن درهم اَزْدی جَهْضَمی بصری اَزرق (وابسته آل جَریر ابن حازم) جدّ وی از اسیران سیستان بود .(2)
حمّاد ، عثمانی(3) و کور بود . به عدم جواز نماز پشت سر شخصی که به خلق قرآن عقیده داشت ، فتوا می داد .(4)
نزد وی کتابی جز جزوه یحیی بن سعید نبود و در آن خلط می کرد .(5)
نام وی ، در روایت بیست و پنج ، هست .
31 . محمّد بن خازم تمیمی سعدی ، ابو معاویه ضَریر (وابسته بنی سعد بن زید مناة بن تمیم) وی در چهار سالگی یا 8 سالگی نابینا شد .(6) به مُرجئه اعتقاد
داشت از این رو ، وَکیع بر جنازه اش حضور نیافت .(7)
ص: 586
و گفته اند : وی رئیس مُرجئه در کوفه بود و بدین عقیده دعوت می کرد .(1)
هارون الرشید وی را بزرگ و محترم می داشت .
گفته اند : وی نزد هارون چیزی خورد ، سپس دستانش را شست . هارون بر دست های او آب می ریخت و مال و طلای فراوانی به وی صله داد .(2)
یک بار رشید او را فراخواند . وی برای رشید حدیثی خواند که ادّعا کرد پیامبر صلی الله علیه و آله در آن فرمود : در آخر الزمان قومی می آیند که برای آنها لَقَبی هست ، به آنها رافضه گویند . هرکه به ایشان برخورد باید آنها را بکشد ؛ چراکه مشرک اند .(3)
دارقطنی وی را به تدلیس توصیف می کند .(4)
احادیث وی مضطرب اند . از آنها احادیثی را به پیامبر می رساند .
نام وی را در روایت بیست و شش ، می نگریم .
32 . علی بن احمد بن عَبْدان شیرازی ، سپس اهوازی . وی در نیشابور خراسان درگذشت .(5)
نام وی ، در روایت بیست و هفت ، آمده است .
33 . احمد بن ابراهیم بن مِلْحان بَلْخی (بلخی الأصل) .(6)
نام وی ، در روایت بیست و هفت ، هست .
ص: 587
34 . سعید بن اَبی هلال لیثی ، ابو العلاء مصری (غلام آزاد شده عُرْوَة بن شُیَیْم لیثی) .(1)
وی در مصر به دنیا آمد و در مدینه بزرگ شد ، سپس به مصر بازگشت .
ابن حَزْم می گوید : در وی ضعفی هست ،(2) و در جای دیگر می گوید : وی قوی نمی باشد .(3)
امام احمد وی را متّهم می سازد که در احادیث آنچه را جزو آنها نبود ، می آمیخت .(4)
دارقطنی احادیث وی را نیاورده است .(5)
نام وی را در روایت بیست و هفت ، می نگریم .
35 . یزید بن هارون سُلَمی ، ابو خالد واسطی .
وی در «واسط» به دنیا آمد و در این شهر درگذشت و دفن شد . وابسته سُلَمی هاست . اصل وی از بخاراست . جدّش زاذان غلام آزاد شده اُمّ عاصم (زن عُتبة بن فَرْقَد سُلَمی) است .(6)
عِجْلی می گوید : وی ، واسطی شامی است .(7) اوّلین بار در سال 142 هجری به بصره درآمد و در سال 206 هجری درگذشت . دوست نمی داشت قرآن را حفظ
ص: 588
کند تا در قرآن [ آیه یا کلمه ای را ] خطا بر زبان نیاورد .(1)
به خدا سوگند می خورد که هرکس قائل باشد قرآن مخلوق است ، زندیق (کافر) است .(2)
وی خودپسند بود و فضائلی را برای خود روایت می کرد ، از شامی ها هزار حدیث حفظ داشت .(3)
نام وی ، در روایت بیست و هشت ، آمده است .
36 . سعید بن اِیاس جَریری ، ابو مسعود بَصْری ، مُحدِّث اهل بصره .
حافظه اش پیش از مرگ به هم ریخت ، ایّام طاعون را انکار می کرد .(4)
وی از وابسته های قَیْس ، از بکر بن وائل است ،(5) و گفته اند : وی فرزند جَریر بن عَبَّاد بن ضَبیعَة بن قَیْس بن ثَعْلَبَه ... بن بَکْر بن وائل می باشد .(6)
نام وی را در روایت بیست و هشت ، می نگریم .
37 . وَهْب بن بقیّة بن عثمان بن شاپور واسطی ، ابو محمّد (معروف به بوهبان) .(7)
ص: 589
از اسم جدّ وی و عدم ذکر قبیله اش از عرب ، به دست می آید که وی از فارس بود ، در بغداد سکنا گزید و در واسط دفن شد .
نام وی ، در روایت بیست و هشت ، آمده است .
38 . خالد بن عبداللّه بن عبدالرّحمان بن یزید طَحّان ، ابو هَیْثَم مُزَنی واسطی ،
غلام آزاد شده نُعمان بن مُقْرن مُزنی .(1)
نام وی ، در روایت بیست و هشت ، هست .
از این فهرست اجمالی درمی یابیم که شمار قرشی ها و موالی شان و دیگر موالی ها 80 نفرند و اکثریّت غالب آنها از گرایش های غیر قابل اعتماد و دشمن با علی علیه السلام و ابن عبّاس و اَنس بن مالک و هاشمیان و انصار بودند و در سلک کسانی درمی آمدند که از نظر نَسَب یا حکومت یا ولاء یا اندیشه و فکر ، عثمانی اُموی شمرده می شدند .
در این اسانید ، وجود شایان ملاحظه ای از بزرگان اصحاب پیامبر (از خاندان نزدیک آن حضرت ، از انصار) را نمی بینیم و در میان این راویان ، هاشمی ها و انصار به چشم نمی خورند .
و شمار اندکی از آنها از سایر قبایل عرب اند .
دریافتیم که عموم آنان از بطون (قبایل) قریش اند که با پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام کینه داشتند و از موالیان قریش و دیگر موالی شعوبی ؛ خصوصاً عثمانِ اموی ، طُوَیدا یهودی شعوبی فارسی ، عطاء بن یزید (غلام شامی بی نام و نشان) زُهْری قرشی شامی ، دست مال اُمَرا و دست پرورده اموی ها .
ص: 590
افزون بر این ، می دانیم که بعضی از راویان (که فکر غلط وضویی را میان مسلمانان انتشار می دادند) میان افراد مجهول الشخص و مجهول الحال در نوسان اند . به یازده تن از این اشخاص (از مجموع صد و یازده راوی) دست یافتیم ،(1) این امر به چه معناست ؟!
اینان عبارت اند از :
1 . سعید بن زیاد ، مُکَتِّب مُؤَذِّن (مجهول الحال) .
نام وی در روایت 14 آمده است .
2 . طلحه ، وابسته آل سُراقه (مجهول الشخص والحال) .
نام وی در روایت 18 هست .
3 . ابن دارَه ، غلام آزاد شده عثمان (مجهول الحال) .
نام وی را در روایت 19 می نگریم .
4 . شُعیب بن محمّد حَضْرَمی (به شرح حال وی دست نیافتیم) .
نام وی در روایت 20 آمده است .
5 . رَبیع بن سلیمان حَضْرَمی (به شرح حال وی دست نیافتیم) .
نام وی در روایت 20 هست .
6 . صالح بن عبدالجبّار حَضْرَمی (مجهول الحال) .
نام وی را در روایت 20 می نگریم .
7 . عُمَر بن [ عثمان بن ] عبدالرّحمان بن سعید مخزومی (مجهول الحال) .
نام وی در روایت 21 آمده است .
ص: 591
8 . عَبَّاد (یا ابو عبیده) بن عبیدالرّحمان اَشْجَعی (نمی توان دریافت که وی یک نفر است یا دو نفر) .
نام وی در روایت 22 هست .
9 . عُروة بن قَبیصَه (مجهول الحال) .
نام وی را در روایت 28 می نگریم .
10 . مردی از انصار (مجهول الشخص والحال) .
نام وی در روایت 28 آمده است .
11 . به نقل از پدرش (هم شخص و هم حالِ وی مجهول است) .
نام وی در روایت 28 هست .
این مقدار انبوه از اَرقام مختلف مشکوک و غیر قابل اعتماد ، به راستی برای ما بیان می دارند که وضوی ثلاثی غَسلی ، وضوی عثمانیِ حُمرانیِ عطاییِ زُهْرَوی است ، نه وضوی نبوی .
و بیان می دارند که انتشار این وضو ، از رهگذر حلقه های بافته شده برای اشخاص تربیت شده در مناطق مشخصی ، تحت اشراف حکومت های اموی صورت گرفت .
این وضوی غَسْلی ، مانند وضوی ثُنائی مَسْحی نبود که خاستگاه نبوی داشت و صحابیان نزدیک پیامبر ناقلان آنند و راویان آن مسلمانان مورد اعتماد از قبایل مختلف می باشند و اخبار آنان در کتاب های شیعه و سنّی آمده است .
و این وضو ، با برهان قوی و پشتیبانِ قرآنی انتشار یافت (چنان که به استدلال امام علی علیه السلام و انس و ابن عبّاس پی بردیم) نه تحت تدبیر غرض ورزانه حکومتی اموی .
ص: 592
در پرتو سیاست درخشان سازی (پاک نمایی و گریم) چهره ها و افکندن هاله هایی از قدسیّت بر آنها (برای محو دنباله ها و شایبه هایی که بدان گرفتار آمدند) می بینیم اهل سنّت به آوردنِ امور خارق العاده ، خواب ها (و چیزهای شبیه آن) برای این اشخاص پناه می برند تا آنان را پر و بال دهند و مردم را بر تقدیس آنها و اَخذ تعالیم از آنها وادارند .
خود این اشخاص نیز خواب ها و امور شگفت را برای خود یا دیگران نقل می کردند .
این سیاست ، پیوسته برای فریب عوام و عقل های ضعیف به کار می رفت و در راویان وضوی عثمانی به شکل قابل ملاحظه ای آن را می نگریم و این بدان معناست که این کار از تار و پودهای پذیرشِ این وضوست .
عبداللّه بن مبارک (غلامِ دربار) ستایشگر رشید ، سرمایه داری که برای هاشمی حدیث نمی کرد .
برای وی یک کرامت خیالی روایت کرده اند و آن این است که : عبّاس بن مُصْعَب گفت : یکی از اصحاب ما برایم حدیث کرد ، گفت،: شنیدم ابو وَهْب می گفت :
ابن مبارک به شخص کوری گذشت . کور به وی گفت : خواهش دارم برایم دعا کنی که خدا بینایی ام را به من برگرداند .
ابن مبارک از خدا این کار را خواست و در پی دعای او ، بینایی آن
ص: 593
کور بازگشت و من شاهد ماجرا بودم .(1)
نُعَیم بن حَمَّاد می گوید :
ابن مبارک هرگاه کتاب رِقاق [ بردگان و کنیزان ] را می خواند ، از [ شدّت ] گریه ، مانند گاو نر یا گاو ماده نَحْر شده می گشت . احدی از ما جرأت نمی کرد چیزی را از او بپرسد مگر اینکه او را پس می زد و از خود می راند .(2)
عبداللّه بن سِنان حدیث می کند که آنجا که ابن مبارک شش تن از کافران [ تنومندِ ] روم را کشت همراهش بودم ، می گوید :
دو صف را از هم دور ساخت ، سپس پنهان شد . چیزی را حس نکردیم ، ناگهان من کنار او در جایی بودم که قرار داشت .
وی به من گفت : ای عبداللّه ، اگر تا زنده ام این را برای اَحَدی حدیث کنی (و کلمه ای را بیان داشت)(3) .(4)
ابو حاتم فِرَبْری می گوید :
ابن مبارک را دیدم که بر در بهشت ایستاده است وبه دستش کلیدی است . به او گفتم : چرا اینجا ایستاده ای ؟
گفت : این کلید بهشت است . رسول خدا به من سپرد و گفت :
ص: 594
[ همین جا باش ] تا پروردگارم را زیارت کنم . همان گونه که در زمین امینم بودی ، در آسمان امینم باش .(1)
اسماعیل بن ابراهیم بن ابی جعفر مَصیصی می گوید :
حارث بن عطیّه را در خواب دیدم ، گفتم : ای ابو عبداللّه ، خدا با تو چه کرد ؟
گفت : مرا آمرزید .
پرسیدم : ابن مبارک چه ؟
گفت : خوشا به حال ابن مبارک ! در علّیّین از کسانی است که در روز ، دو بار بر خدا در می آید .(2)
مثل این امور خارق العاده ، خارق العادات عبداللّه بن وَهْب قُرَشی (غلام آزاد شده) است .
ابن مبارک برای کور دعا کرد ، وی بینا شد ، امّا ابن وهب برای بینا دعا می کند ، وی کور می شود .
احمد - پسر برادر ابن وهب - می گوید :
عَبَّاد بن محمّد امیر ، عمویم را خواست تا قضاوت را به او بسپارد . عمویم پنهان شد و عَبّاد یکی از خانه هایمان را ویران ساخت .
صَبّاحی به عباد گفت : کی این فلان فلان شده طمع می کرد که عهده دار قضاوت شود ؟
ص: 595
این سخن به عمویم رسید ، او را نفرین کرد که کور شود . صبّاحی پس از یک هفته کور شد .(1)
ابن وَهْب را - مانند ابن مبارک - خواب دیدند که در علّیّین است .
از علی بن مَعْبَد نقل است که گفت :
ابن قاسم(2) را در خواب دیدم . پرسیدم : مسائل را چگونه یافتی ؟
گفت : آخ و آه [ از مسائل ] .
پرسیدم : بهترین چیزی که یافتی چه بود ؟
گفت : نگهبانی در مرزها .
می گوید : ابن وَهْب را از وی نیکو حال تر دیدم .(3)
ابن عبدالبَرّ - به سندش - از سُحْنُون بن سعید روایت می کند که :
سُحْنُون ، عبدالرَّحمان بن قاسم را در خواب دید ، پرسید : خدا با تو چه کرد ؟
گفت : آنچه را دوست داشتم ، نزد خدا یافتم .
پرسیدم : کدام یک از اعمالت را برتر یافتی ؟
گفت : تلاوت قرآن .
پرسیدم : مسائل چه ؟
با انگشت اشاره کرد که مسائل چیزی نیست .
درباره ابن وَهْب از او پرسیدم .
ص: 596
گفت : وی در علّیّین است .(1)
عثمان بن سعید بن کثیر بن دینار قُرَشی .
عبدالوهّاب بن نَجْدَه می گفت : گویند وی از اَبدال است(2) .(3)
نیز در خواب دیدند که حارث بن مسکین اموی ، برای یکی از مسرفان شفیع شد .
از حسن بن عبدالعزیز جَرَوی روایت است که :
شخصی بر خویش اسراف و ستم می کرد ، وی درگذشت . او را در خواب دیدند ، گفت : خدا به خاطر حضور حارث بن مسکین در جنازه ام ، مرا آمرزید . وی برایم شفاعت کرد ، شفاعتش پذیرفته شد .(4)
نَصْر بن علی جَهْضَمی چگونه دعایش به اجابت رسید ؟
عبدالملک (امیر بصره در زمان المستعین باللّه) نصر بن علی را فرا خواند تا او را برای قضاوت رهسپار سازد .
وی گفت : [ صبر کن تا ] استخاره کنم [ و از خدا خواهان خیر شوم ] .
نصر ، در نیم روز به خانه بازگشت ، دو رکعت نماز گزارد و گفت : «خدایا ، اگر نزدت برایم خیری هست ، جانم را بگیر» سپس خوابید . چون [ خواستند ] بیدارش سازند [ دیدند ] مرده است .(5)
ص: 597
محمّد بن مُثَنّی (معروف به «زَمِن») .
برای محمّد بن مثنّی (که عقل درستی نداشت) این کرامت را روایت کرده اند که وی زمین گیر بود . دعا کرد [ خوب شد و ] راه افتاد .
ابو حمد بن ناصح می گوید :
از محمّد بن حامد (ابن السَّری) حدیث می شنیدم ، از او پرسیدم : چرا وقتی محمّد بن مثنّی را نام می بری مانند شیوخ [ لَقَب ] «الزَّمِن»
را نمی گویی .
گفت : او را زمین گیر [ و افتاده برجای ] ندیدم ، می دیدم راه می رود . از او [ در این باره ] سؤال کردم .
گفت : در شبی بسیار سرد ، روی دست و پا خزیدم [ خود را به آب رساندم و ] وضو [ وضوی عثمانی ] گرفتم و دو رکعت نماز گزاردم و از خدا شفا خواستم [ در پی آن ] برخاستم و راه رفتم .
او را دیدم که راه می رفت ، ندیدم که زمین گیر باشد .(1)
ضَحّاک بن مُخلَّد شَیبانی ، ابو عاصم نَبیل .
خواسته اند مرویّات ضَحّاک را از رهگذر خواب ها تحسین کنند .
زکریّا بن یحیی بن سعید باهلی ، از برادرش ابراهیم بن یحیی نقل می کند که گفت :
ابو عاصم نَبیل را پس از مرگش خواب دیدم . پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟
گفت: مرا آمرزید. سپس پرسید: حدیثم در میان شما چگونه است؟
ص: 598
گفتم : وقتی گوییم «برای ما ابو عاصم حدیث کرد» احدی حرف ما را رد نمی کند .
وی ساکت ماند ، سپس به من رو کرد و گفت : مردم به اندازه نیّاتِ خویش [ پاداش ] داده می شوند .(1)
حسین بن اسماعیل مَحاملی .
وی از کسانی است که به وسیله او بلا از بغداد دفع می شد ، لیکن در خواب ، نه در بیداری .
محمّد بن اسکاف می گوید :
در خواب دیدم گویا گوینده ای می گفت : خدا به سبب محاملی بلا را از بغداد دفع می کند .(2)
در روایت مَنامی دیگر آمده است که گفت :
در امر مَحاملی [ و بدگویی درباره او ] از خدا آمرزش بطلبید . خدا به سبب او بلا را از بغداد دور می سازد . امر [ و مقام ] وی را ناچیز
نینگارید .(3)
عبداللّه بن عبید بن عُمَیر ، لیثی جُنْدَعی .
وی مستجاب الدَّعوه بود . گاه ابر بر وی می گذشت او را قسم می داد که ببارد ، ابر باران می باراند(4) .(5)
ص: 599
مُصْعَب بن مِقْدام خَثْعَمی (از موالیان خَثْعَم) .
وی از «مُرجئه» بود . به خاطر خوابی که دید اِرجاء را رها کرد .
علی بن حکیم اَوْدی از وی نقل می کند که :
من بر عقیده اِرجاء بودم . در خواب دیدم گویا در چشمم صلیب است . از این رو ، آن را ترک کردم .(1)
مُصعب بن مِقْدام می گفت :
پیامبر را در خواب دیدم که دست سفیان ثَوری را گرفته بود و او را پاداش نیک می داد و می فرمود : طریقت وی نیکوست .(2)
مُصعب بن مِقْدام می گوید :
پیامبر را در خواب دیدم که دست سفیان ثوری را گرفته بود و هر دو طواف می کردند .
سفیان گفت : ای رسول خدا ، مِسْعَر بن کِدام ، مُرد ؟
پیامبر
صلی الله علیه و آله فرمود : آری ، اهل آسمان به وی بشارت دادند .(3)
شقیق بن سَلَمَه ، ابو وائل .
وی کسی است که در روز «بُزاخَه»(4) مرتد بود و کسی است که برنمی تافت اَحَدی به حجّاج ناسزا گوید . علوی بود ، سپس عثمانی گشت . صدای ابر را می شنید .
ص: 600
وی می گوید :
در مزرعه ای بودم . ناگهان دیدم ابری پیش و پس می شود . صدایی را در آن شنیدم که [ می گفت ] : «به کشتزار فلا نی ببار» .
می گوید : پیش آن شخص آمدم و پرسیدم : با زراعتت چه کار می کنی ؟
گفت : 31 آن را بذر می کنم ، 31 آن را می خورم ، 31 آن را صدقه [ زکات ] می دهم .(1)
عُمَر بن سعید بن احمد مَنْبِجی شامی .
وی قصد می کند برای خویش چیزی را که کرامت می انگارد ، سیاهه کند ، لیکن این بار از رهگذر دابّه (حیوان سواری) اش ، می گوید :
در یکی از جنگ ها بیرون آمدم . می خواستم در سریّه ای بروم . پا شدم تا به نعل های دابّه ام نگاه کنم ، دیدم یکی از نعل ها افتاده است و یک پا نعل ندارد .
در بارمان در پی نعلی برآمدیم ، نیافتیم . سوی کسانی که با آنها رفاقت داشتیم پیک فرستادیم ، نزد آنها هم نعل نیافتیم .
به شدّت غمگین شدم . چون مردم حرکت کردند ، افسار و زین کردیم . پای بی نعل (یا گفت : دست) حیوان را گرفتم تا بر آن [ دعا ] بخوانم ، ناگهان دیدم نعل دارد .(2)
ص: 601
امام احمد بن حنبل .
درباره احمد بن حنبل ، هرچه دلت می خواهد بگوی . خارق عادات و امور شگفتی را که به وی نسبت داده اند فراتر از حدّ شمارش است .
یکی از آنها سخنی است که ابن اَبی داود ، از پدرش ابو داود ، آن را روایت می کند ، می گوید :
در ایّام محنت(1) مردی را دیدم که از مقصوره بیرون آمد ، در حالی که می گفت ، رسول خدا فرمود : به دو نفر بعد از من اقتدا کنید : احمد بن حنبل و فلانی (نامش را از یاد بردم) .. .(2)
از ابوبکر بن اَبی داود روایت است که گفت : برای ما حدیث کرد علی بن اسماعیل سجستانی ، گفت :
در خواب دیدم که گویا قیامت به پا شده است و مردم سوی پلی می آیند و شخصی مُهر می زند و به مردم می دهد . هرکه آن مهر را می آورد از پل می گذرد .
پرسیدم : این شخص که مهرها را به مردم می دهد ، کیست ؟
گفتند : احمد بن حنبل .(3)
بُندار (یکی از راویان وضوی عثمانی) حدیث می کند ، می گوید :
احمد بن حنبل را در خواب عصبانی دیدم . پرسیدم : چرا تو را خشمگین می بینم ؟
ص: 602
گفت : چگونه به خشم نیایم در حالی که نکیر و منکر پیشم آمدند و از من پرسیدند : پروردگارت کیست ؟
گفتم : از شخصی چون من این سؤال می شود ؟
گفتند : راست می گویی ای ابو عبداللّه ، لیکن بدین کار مأموریم .(1)
استقصای خواب ها و احلام و خارق عادات منسوب به احمد بن حنبل - به تنهایی - نیازمند یک یا چند جلد کتاب است .
سُفیان ثَوری .
وی علوی بود ، سپس عثمانی شد . او را نیز در خواب دیدند .
سیف بن هارون بُرْجُمی می گوید :
در خواب دیدم در جایی ام که گویا در دنیا نیست .
ناگهان به مردی برخوردم که زیباتر از او ندیدم . پرسیدم : تو که ای ، خدای تو را رحمت کند ؟
گفت : یوسف بن یعقوب .
گفتم : دوست داشتم مثل تو را ملاقات کنم و سؤالاتم را بپرسم .
گفت : بپرس .
پرسیدم : رافضه چیست ؟
گفت : یهودند .
پرسیدم : اَباضیه چه ؟
گفت : [ آنها هم بر آیین ] یهودند .
ص: 603
گفتم : نزد ما قومی است که با آنها مصاحبت داریم .
پرسید : کیانند ؟
گفتم : سفیان ثوری و اصحابش .
گفت : آنان بر آنچه ما گروه پیامبران مبعوث می شویم ، برانگیخته می شوند .(1)
سُعَیْر بن خِمْس می گوید :
سفیان ثوری را در خواب دیدم که از نخلی به نخل دیگر می پرد و این آیه را می خواند : « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ » ؛(2) سپاس خدا را که وعده اش را بر ما راست ساخت و زمین را به ما ارث داد ، از هر کجای بهشت که بخواهیم ، منزل می گزینیم و چه نیک است پاداش اهل عمل .(3)
بُسر بن سعید (غلام آزاد شده ابن حَضْرَمی) .
شخصی از بُسر پیش ولید بن عبدالملک سخن چینی کرد که وی بر اُمَرا طعن می زند و بر بنی مروان عیب می گیرد .
ولید - در حالی که آن شخص نزدش بود - پیش بُسر مأمور فرستاد . وی را آوردند و آن شخص علیه بُسْر بدان کار شهادت داد .
ص: 604
بُسر گفت : خدایا تو شاهدی که من این حرف را نگفتم . اگر سخنم راست است آیه (نشانه) ای به من بنمایان .
می گوید : آن مرد به رو درافتاد و دست و پا زد تا اینکه جان داد و مُرد(1) .(2)
ابو معاویه ضَریر ، محمّد بن خازم (از موالی) مرجئه ای که به ارجاء فرا می خواند .
وی برای خویش خارق عادتی جعل می کند ، می گوید :
نوجوانی بودم که با جدّ مادری ام به حج رفتم . یک اَعرابی مرا دید و از جدّم پرسید : این نوجوان چه نسبتی با تو دارد ؟
جدّم گفت : پسر من است .
گفت : پسر تو نیست .
جدّم گفت : فرزند دخترم (نوه ام) می باشد .
گفت : پسر دختر توست و برای او شأن و منزلتی هست .(3) وی با همین دو پایش بر فرش ملوک پا می نهد .
چون رشید آمد ، در پی من فرستاد . هنگامی که بر او درآمدم ، سخن
ص: 605
آن اعرابی را بیان کردم ... آن ماجرا را برایش گفتم ، خوشش آمد .. . او را حدیث کردم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : در آخر الزمان قومی اند که لَقَبی دارند ، به آنها «رافضه» گویند . هرکه به آنان برخورَد ، باید آنها را به قتل رساند ، چراکه آنها مشرک اند .(1)
یزید بن هارون سُلَمی واسطی (از موالی) .
وی از حَریز بن عثمان ناصبی (شخصی که علی را ناسزا می گفت و لعن می کرد) حدیث می کرد ، لیکن این حدیث گویی او ، وَبالی را برایش در پی نداشت ، بلکه خدا وی را آمرزید و از شفاعتگران قرار داد . سپس او را بر این کار ، عتاب خفیفی کرد و ماجرا به سلامت پایان یافت .
جاعل این ماجرا ، نوه یزید بن هارون است .
نافع (نوه یزید بن هارون) می گوید :
نزد احمد بن حنبل بودم . دو نفر آنجا بودند . یکی شان گفت : یزید بن هارون را در خواب دیدم . پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟
گفت : مرا آمرزید و شفیع ساخت و عتاب کرد و فرمود : آیا از حریز بن عثمان حدیث می کردی ؟
گفتم : پروردگارا ، جز خیر از او سراغ نداشتم .(2)
ص: 606
فرمود : وی با علی دشمنی می ورزید .
آن شخص دیگر گفت : یزید بن هارون را در خواب دیدم . از او پرسیدم : آیا نکیر و منکر نزدت آمدند ؟
گفت : آری واللّه ، و پرسیدند : پروردگارت کسیت ؟ دینت چیست ؟
گفتم : آیا از چون منی این پرسش می شود ؟! من در دنیا داناترین مردمان به خدا و دین بودم .
آن دو گفتند : راست می گویی .(1)
سفیدسازی (و پاک نمایی) چهره سیاه یزید بن هارون را (که از حَریز ناصبی
ص: 607
روایت می کرد) از رهگذر خواب و نقل خارق عادت نوه او - که نزد احمد بن حنبل گفته شد - از سوی اینان ، نیک بنگرید .
شگفت اینجاست که در خارق عادتی که پیش از این از احمد بن حنبل نقل شد ، چون احمد به نکیر و منکر اعتراض کرد ، آن دو گفتند : راست می گویی ، لیکن ما بدین کار امر شدیم ؛ امّا در اینجا نکیر و منکر ، یزید بن هارون را تصدیق می کنند ، بی آنکه بگویند ما بدین کار مأموریم !!
نکته ای در اینجا هست که باید بدان - هرچند با عجله - اشاره کرد و آن این است که این عابدان و زاهدان و اَبدال (و کسانی که به اوصاف عالی توصیف می شوند و کراماتی برای آنها ساخته می شود و حکایت می گردد و خودشان برای خویش خارق عادت ذکر می کنند) در جواز اَخذ حدیث از اَمثال خویش تشکیک دارند .
یحیی بن قَطّان می گوید : ندیدم دروغ در اَحَدی بیشتر از کسانی باشد که خیر و زهد به آنها نسبت داده می شود .(1)
ذَهَبی به ابن مَنْدَه حافظ اسناد می دهد که گفت : هرگاه در سندِ حدیث ، زاهدی را دیدی ، از آن دست بشوی .(2)
ابن صلاح می گوید :
پر ضررترین جاعلان حدیث ، قومی اند که به زهد منسوب اند . به گمان خویش برای رضای خدا حدیث وضع می کنند و مردم از باب
ص: 608
اعتماد و اطمینان به آنها ، احادیث جعلی و ساختگی آنها را می پذیرند .(1)
علاّمه ، حافظ ، احمد بن محمّد بن صدّیق غماری ، در کتاب «فتح العلی بصحّة حدیث باب مدینة العلم علی» اَسامی زاهدانِ دروغ گو را می آورد (به این کتاب رجوع کنید) .(2)
ص: 609
پس از همه آنچه گفتیم و آوردیم ، با مراجعه اَحوال این راویان می توانیم به حقیقتِ مفاد این روایات پی ببریم . اغلب نزدیک به همه این راویان ، مجروح یا مقدوح یا مُلَیِّن یا مطعون - به طعن های مختلف - اند .
به حال بعضی از آنها پی بردیم ، شرح حال بعضی از آنها را نیاوردیم ؛ چراکه با روشن شدن حال اسانید ده روایت اوّل - که عمده روایاتِ وضوی ثلا ثی غَسلی اند - نیازی به شرح حال آنها وجود ندارد .
اهل سنّت با همه توان ، می کوشند بر این راویان ، صفاتِ وثاقت و حَسَن و عدالت و ضبط و ... را بیفکنند و قَدْح و جَرْح و طعن ها را به کناری اندازند .
چنان که درباره حُمران بن اَبان یهودی دیدیم . وی نزد بخاری و ابن سعد ، ضعیف است و جز ذهبی و ابن حِبّان او را توثیق نمی کند . با وجود این ، او را به «فقیه فارسی» ، «از عالمان بزرگ» توصیف می کنند .
و مانند ابراهیم بن سعد ، آواز خوان مُطرب نزد رشید که پیش از حدیث از پیامبر ، موسیقی می نواخت و اهل سنّت او را توثیق کرده اند .(1)
این طعن ها در کتاب های اهل سنّت انتشار یافته اند ، علی رغم آنکه رجالی های اهل سنّت و ارباب جَرْح و تعدیل آنها احتیاط کرده اند و کوشیده اند
ص: 610
صحیفه های سیاه این راویان را سفید سازند و علی رغم آنکه شمار بسیاری از امامان جرح و تعدیل و محدّثان ، بصری و هوادار عثمان بوده اند ؛ مانند :
یحیی بن سعید قَطّان ،(1) عبدالرّحمان بن مهدی ،(2) علی بن مَدینی ،(3) ابو یحیی ساجی ،(4) عَمْرو بن علی فَلاّس ،(5) شُعبة بن
ص: 611
حَجّاج،(1) ابوداود طَیالسی،(2) سعید بن اَبی عَرُوبَه ،(3) حَمَّاد بن سَلَمَه ،(4) عَفّان بن مُسلم،(5)
ص: 612
حمّاد بن زید اَزدی ،(1) ابو عالیه ،(2) ابو خُزَیمه ،(3) محمّد بن سعد ،(4) خلیفة بن خیّاط ،(5) و افراد بسیار دیگر .
این امور ، بیان می دارند که فقه و حدیث (و حتّی علم رجال) حکومتی و سیاسی بود و معیارهای جَرْح و تعدیل ، طبق موازین خاصّی ترسیم شد و از معیارهای علمی و اصول قرآنی پیروی نمی کرد ؛ زیرا اختلاف و ناسازگاری آشکاری را در توفیق یا تجریح راوی واحد (یک راوی) از سوی این مذهب یا آن مذهب می یابیم ، بلکه جَرح آنها را نسبت به امامان مذهب شاهدیم :
ص: 615
ابن مَعین و احمد بن صالح ، در امام شافعی خدشه کرده اند .(1)
خطیب بغدادی ، اَسامی کسانی را می آورد که امام ابو حنیفه را رد کرده اند .(2)
رازی در رساله ترجیح مذهب شافعی ، سخنی را می آورد که از آن برمی آید که بخاری ابو حنیفه را از ضعفا شمرد ، در حالی که شافعی را در آنجا ذکر نمی کند .
سُبْکی ، در طبقات الشافعیّه می گوید : ابو علی کَرابِیْسی درباره امام احمد بدگویی می کرد .(3)
عراقی (شیخ ابن حجر) در ابن حنبل و مسند وی خدشه می کند .(4)
خطیب بغدادی ، در تاریخ بغداد اَسامی کسانی را می آورد که در امام مالک خدشه دارند .(5)
در امام بخاری و نسائی (و دیگران) خدشه کرده اند .
از همه آنچه در مناقشه سندی و متنی و نسبت خبر بیان شد ، به سرنخ ها و انگشتانی پی می بریم که در نشو و نمای وضوی عثمانی و انتشار آن میان دسته بزرگی از مسلمانان امروزه ، راه یافت و آن را راه و رسم ساخت و اینکه این وضو ، وضوی اصیل نمی باشد ، بلکه وضوی عثمانی اُموی است .
نیز روشن شد که این وضو ، مرحله پیش از تولّد را از قرن اوّل تا شروع
ص: 616
مرحله تدوین (در زمان زُهری و عمر بن عبدالعزیز) گذراند ، سپس در عصرهای بعد ، التزامِ آن ، نهایی شد و تدوین حکومتی احادیث ، با رویکرد محو وضوی مَسْحی نبوی یا تحریف آن ، به وضوی غَسْلی خدمت کرد .
بنابراین ، عثمان بن عفّان ، مخترع وضوی ثلاثی غَسلی و انتشار دهنده آن است به همراه دیگرانی که با یهود ارتباط داشتند ؛ مانند حُمران و عبداللّه بن عَمْرو بن عاص .
شاید اینان وضوی ثلاثی غسلی را از یهود گرفتند و با این اعتقاد که این وضو پاکیزه تر و تمیزتر و با نظافتِ بیشتری همراه است ، آن را در اسلام درآوردند ؛ زیرا وضوی ثلاثی غَسلی ، نزد یهود سامری وجود داشت . بعید نیست که این وضو ، بعدها میان مسلمانان درآمده باشد ؛ به ویژه بعد از آگاهی مان به روح اجتهاد نزد عثمان و هم قطارانش .
وجود ارتباط میان افکار عثمان و ابو هُرَیره را می توان به این مطلب افزود . ابو هُرَیره ، همان شخصی است که در زمان عُمَر به تبعید در سرزمین «دَوْس» تهدید شد .
این ارتباط را می توان از شورشی که علیه عثمان صورت گرفت ، دریافت تا آنجا که آنان خانه عثمان و ابو هُرَیره را با هم تاراج کردند .
در کتاب المنتظم می خوانیم :
چون عثمان به قتل رسید ، خانه اش و منزل ابو هُریره غارت شد .(1)
در این راستا می بینیم ابو هُرَیره صورت را بیش از حد تعیین شده در وضو
ص: 617
می شست و می گفت : «این مقدار ، مبلغ حلیه است» و چون دست ها را می شست از آرنج ها فراتر می رفت و آن گاه که پاها را می شست از مچ پا به ساق آن سرایت می داد .(1)
در پایان می گوییم :
چگونه گفته اند روایات حُمران از عثمان ، صحیح ترین روایات اند ؟!
آیا بگوییم : حُمران کذّاب بود و به عثمان افترا می بست و خلیفه او را از پیش خود راند و تازیانه زد و به بصره تبعید کرد (زیرا رازِ عثمان را نگه نداشت و عبدالرّحمان بن عوف را از آن باخبر ساخت یا به دلیل دیگر به تبعید او دست یازید) و بخاری و ابن سعد او را تضعیف کرده اند ؟
اگر این سخن را بگوییم ، چگونه است که ابواب وضو در صحاح و سنن با مرویّات وی آغاز می شود و از این احادیث ، دست برنمی دارند ؟!
چگونه می توانیم به اخبار وضویی حُمران (که از عثمان آنها را نقل می کند) اطمینان یابیم با اینکه به دروغ گویی و عدم امانت و وثاقتِ وی آگاهیم ؟! وثاقت مطلقی که از رهگذر آن می توان حدیث وی را گرفت و در تکلیف فقهی به آن اعتماد کرد .
اگر گزافه ببافیم و از حدود علم - مانند ذهبی - بگذریم و بگوییم وی فقیه محترم فارسی است یا بنابر تعبیر ابن عبدالبر ، از بزرگان علماست ، با پیشینه یهودی بودنِ وی و عدم وثاقتش و نقش های خطیر او در تشریع و تاریخ اسلامی چه کنیم ؟
ص: 618
بدین سان به نتیجه ای می رسیم که مفاد آن چنین است :
امکانِ ذاتی نسبت ابتداعِ وضوی ثلاثی غَسلی به عثمان و اعتقاد به ثبوت فعلی این وضو از وی و عهده دار شدن مجموعه خطیری برای این وضو ؛ زیرا مانند این وضو ، در خلفیّات (سابقه تاریخی و پیش زمینه ها) و انگیزه ها و نتایج ، با عثمان و فقه او و فقه نزدیکان و عشیره او ، همسو و مشترک است .
این نتیجه ، طبق منهج رجالی و تاریخی (که بر نصوص و حقایق تاریخی مبتنی است) به دست می آید و عمل اهل سنّت به این روایات (با وجود اشکالاتی که در آنها هست) صدور این وضو را از عثمان ثابت می کند .
لیکن با وجود همه اینها و در راستای امانت داری در عرصه عِلم و تحقیق و دفاع از متّهم و آنچه می توان از سوی وی بر زبان آورد ، نگاه سازشی را - تا حدّی - میان آنچه را عثمان بر خلاف کتاب و سنّت ، روایت می کند و بدان فرامی خواند و آنچه در کتاب و سنّت وجود دارد ، می آوریم .
ص: 619
با اَخباری که از پیامبر در مَسح این دو عضو هست
دانستیم که از نظر تاریخی ثابت است که صحابه ، بسیاری از امور را خودشان از رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی پرسیدند ، بلکه خوش داشتند شخصی نزد پیامبر بیاید و مسئله ای را بپرسد تا آنان بفهمند .
یکی از نویسندگان آیاتی را برمی شمارد که در آن واژه « یَسْأَلُونَکَ » است با این اعتقاد که آنها بر این حقیقت دلالت دارند . به نظر وی این آیات از 13 آیه فراتر نمی رود .
نیز روشن شد که بعضی از صحابه ، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله اجتهاد در احکام
شرعی را خواستار بودند و اینکه طبق رأی ، آن گونه که دوست داشتند برای مردم فتوا دهند . عمل آنها فتوا به رأی بود ، گرچه آن را اجتهاد نامیده اند ؛ زیرا رسول خاتم معصوم در میانشان وجود داشت ، باید از آن حضرت می پرسیدند و حکم مسئله را جویا می شدند ، نه اینکه از پیش خود اجتهاد ورزند .(1)
این حالت نزد صحابه ، پس از رسول خدا ادامه یافت . آنان آرای خویش را با بعضی از تعلیل های علیل (ناکارامد و ضعیف) توجیه می کردند .
از این دست است سخنی که عُمَر برای برداشتن سهم المؤلّفة قلوبهم (که
ص: 620
یکی از موارد مصرف زکات است) بیان داشت با این تعلیل که اکنون اسلام قوی است و انگیزه ای برای پرداخت این سهم به مشرکان وجود ندارد .
تشریع «نماز تراویح» نیز از همین نمونه است . ادّعا کردند که رسول خدا از بیم آنکه مبادا این نماز شکل وجوب به خود گیرد ، آن را نمی خواند .
عایشه و بعضی از صحابه ، روزه دهر را مشروع می دانستند با این تعلیل که نهی از آن برای مدارا با مسلمانان صادر شد . هرکه می تواند همه عمرش را روزه بگیرد ، باکی بر او نیست .
مانند این احکام شرعی فراوان اند .
از این خاستگاه ، در راستای تأیید این مورد و آن مورد ، از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث شیوع یافت .
بالاتر از این ، به خود قرآن دست درازی کردند و بعضی از قرآن را در راستای تأیید رأی خویش به بعض دیگر زدند .
از این روست که بعضی از صحابه می ترسیدند از پیامبر حدیث کنند تا در ورطه ای که دیگران افتادند ، نیفتند .
از عِمْران بن حُصَین روایت است که گفت :
واللّه ، در خود می بینم که دو روز پیاپی از رسول خدا حدیث کنم ، لیکن رجالی از صحابه مرا از این کار بازداشت ؛ چراکه آنچه را شنیدم ، شنیدند و آنچه را من شاهد بودم ، شاهد بودند ، امّا احادیثی را که بیان می دارند ، آن گونه که آنها می گویند ، نیست .
می ترسم [ من هم به سرنوشت آنها گرفتار آیم ] و همان گونه که
ص: 621
احادیث بر آنها مشتبه شد ، برای من هم مشتبه شود .
شما را آگاه می سازم که آنان ناخودآگاه ، حدیث را غلط نقل می کنند ، این کارشان عمدی نمی باشد .(1)
مَقریزی می گوید :
هیچ یک از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله نمی توانست برای اَخذ احکام از او ، نزد وی حضور دایمی داشته باشد ، بلکه در مدّت حیات پیامبر ، بعضی بدونِ بعض دیگر و در وقتی غیر از وقت دیگر ، نزد آن حضرت حضور می یافتند .
جواب پیامبر صلی الله علیه و آله را در هر مسئله ای که از او می شد ، بعضی از اصحاب می شنیدند و از بعض دیگر ، فوت می شد .
چون پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله اصحاب در شهرها تفرّق یافتند ، احکامی که از آن حضرت روایت می شد در شهرها پراکنده گشت . در هر شهری ، دسته ای از آنها روایت می شد و در شهر دیگر دسته دیگر از آنها بر زبان می آمد . به گونه ای که مدینه ای احکامی را در دست داشت که مصری آنها را نمی دانست و مصری احکامی را می دانست که شامی از آن بی خبر بود و شامی احکامی را در اختیار داشت که بصری آنها را نداشت و بصری احکامی را می دانست که کوفی آن را نمی دانست (به همین ترتیب دیگر شهرها) .
هریک از اصحاب نسبت به احکامی که در اختیار نداشت ، اجتهاد
ص: 622
می ورزید و از آنجا که افراد از نظر قُوا و ملکات (استعدادها) در یک سطح نبودند ، فتاوی ، طبقِ دریافت افراد از پیامبر و اجتهاد آنها ، اختلاف یافت .
پس از صحابه ، تابعان ، فتاوی صحابه را پیرویدند و غالباً از آنها فراتر نمی رفتند .(1)
دِهْلَوی ، درباره صحابه و نقش آنها بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید :
سپس آنها در شهرها پراکنده شدند و هر کدامشان مقتدای یکی از نواحی شدند .
رخدادها فراوان گشت و مسائل گسترش یافت . در آنها فتوا می خواستند . هریک از صحابه به حسب آنچه در خاطر داشت یا استنباط می کرد ، پاسخ می داد و اگر در حافظه یا استنباط چیزی را شایسته جواب نمی یافت ، به رأی خود اجتهاد می ورزید و به سراغ علّتی می رفت که پیامبر صلی الله علیه و آله در منصوصاتش بدان علّت حکم کرد ، و هرگاه درمی یافت که تلاش بی دریغ وی در موافقت با غرض پیامبر صلی الله علیه و آله به جایی نمی رسد ، فتوا نمی داد .
بدین سان ، میان آنها در آن مسئله اختلاف افتاد .(2)
ما این امور و غیر آن را در کتاب «منع تدوین حدیث» روشن ساخته ایم (برای آگاهی بیشتر به این کتاب رجوع کنید) .
ص: 623
پس از این مقدّمه ، باید بپرسیم : آیا حکم وضو از احکامی است که مصری آن را حضور داشت و شامی حاضر نبود یا مدینه ای آن را می دانست و بر بصری پوشیده ماند ؟!
یا اینکه حکم وضو را هر مسلمانی باید بداند ، خواه مصری باشد یا مدنی ، کوفی باشد یا شامی ؟
آیا وضویی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله هر روز چند بار جلوی مسلمانان عملاً انجام می داد ، نیاز به دریافت خاص داشت و قوا و ملکات صحابه در آن تفاوت می یافت ؟!
آیا برای شناخت آن کفایت نمی کرد که صحابی ، چگونگی وضوی رسول خدا را - هرچند تنها یک بار - مشاهده کند ؟!
چگونه می توان اجتهاد و اختلاف را در امر وضو تصوّر کرد در حالی که آنان می دیدند پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد ، در منزل ، در راه و هر روز چند بار وضو می گرفت ؟!
اینها پرسش هایی اند که پاسخ می طلبد .
پیش از همه اینها ، لازم است سخن امام علی علیه السلام را درباره اسباب اختلاف نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله بیاوریم تا ببینیم این نوع اختلاف ، تحت کدام قسم از اَقسامی که آن حضرت فرمود ، درمی آید .
امام علیه السلام می فرماید :
إِنَّ فِی أَیدِی النَّاسِ حَقّاً وَبَاطِلاً وَصِدقاً وَکَذِباً وَنَاسِخاً وَمَنسُوخاً وَعَامّاً وَخَاصّاً وَمُحکَماً وَمُتَشَابِهاً وَحِفظاً وَوَهَماً ، وَقَد کُذِبَ عَلی
ص: 624
رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلی عَهدِهِ حَتّی قَامَ خَطِیباً فَقَالَ : أَیُّهَا النَّاسُ ، قَد کَثُرَت عَلَیَّ الکَذَّابَةُ ؛ فَمَن کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلیَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النَّارِ .
وَإِنَّمَا أَتَاکُمُ الحَدِیثُ مِن أَربَعَةٍ لَیسَ لَهُم خَامِسٌ :
رَجُلٍ مُنَافِقٍ یُظهِرُ الإِیمَانَ مُتَصَنِّعٍ بِالإِسلاَمِ ، لاَ یَتَأَثَّمُ وَلاَ یَتَحَرَّجُ أَن یَکذِبَ عَلی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُتَعَمِّداً ، فَلَو عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَذَّابٌ لَم یَقبَلُوا مِنهُ وَلَم یُصَدِّقُوهُ وَلکِنَّهُم قَالُوا هذَا قَد صَحِبَ رَسُولَ
اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَرَآهُ وَسَمِعَ مِنهُ وَأَخَذُوا عَنهُ وَهُم لاَ یَعرِفُونَ حَالَهُ .
وَقَد أَخبَرَهُ اللَّهُ عَنِ المُنَافِقِینَ بِمَا أَخبَرَهُ(1) وَوَصَفَهُم بِمَا وَصَفَهُم ، فقال عزّ وجلّ : « وَإِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ »(2) .
ثُمَّ بَقُوا بَعدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَی أَئِمَّةِ الضَّلاَلَةِ وَالدُّعَاةِ إِلَی النَّارِ بِالزُّورِ وَالکَذِبِ وَالبُهتَانِ فَوَلَّوهُمُ الأَعمَالَ وَحَمَلُوهُم عَلی رِقَابِ النَّاسِ
وَأَکَلُوا بِهِمُ الدُّنیَا .
وَإِنَّمَا النَّاسُ مَعَ المُلُوکِ وَالدُّنیَا إِلاَّ مَن عَصَمَ اللَّهُ .
فَهذَا أَحَدُ الأَربَعَةِ .
وَرَجُلٍ سَمِعَ مِن رَسُولِ اللَّهِ شَیئاً لَم یَحمِلهُ عَلی وَجهِهِ وَوَهِمَ فِیهِ وَلَم یَتَعَمَّد کَذِباً فَهُوَ فِی یَدِهِ یَقُولُ بِهِ وَیَعمَلُ بِهِ وَیَروِیهِ فَیَقُولُ أَنَا سَمِعتُهُ مِن رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله .
فَلَو عَلِمَ المُسلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ لَم یَقبَلُوهُ وَلَو عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهِمَ لَرَفَضَهُ .
ص: 625
وَرَجُلٍ ثَالِثٍ سَمِعَ مِن رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله شَیئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَی عَنهُ وَهُوَ لاَ یَعلَمُ ، أَو سَمِعَهُ یَنهَی عَن شَیءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَهُوَ لاَ یَعلَمُ فَحَفِظَ مَنسُوخَهُ وَلَم یَحفَظِ النَّاسِخَ .
وَلَو عَلِمَ أَنَّهُ مَنسُوخٌ لَرَفَضَهُ ، وَلَو عَلِمَ المُسلِمُونَ إِذ سَمِعُوهُ مِنهُ أَنَّهُ مَنسُوخٌ لَرَفَضُوهُ» .
وَآخَرَ رَابِعٍ لَم یَکذِب عَلی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُبغِضٍ لِلکَذِبِ خَوفاً مِنَ اللَّهِ وَتَعظِیماً لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَم یَنسَهُ بَل حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلی وَجهِهِ فَجَاءَ بِهِ کَمَا سَمِعَ لَم یَزِد فِیهِ وَلَم یَنقُص مِنهُ .
وَعَلِمَ النَّاسِخَ مِنَ المَنسُوخِ فَعَمِلَ بِالنَّاسِخِ وَرَفَضَ المَنسُوخَ ؛ فَإِنَّ أَمرَ
النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِثلُ القُرآنِ نَاسِخٌ وَمَنسُوخٌ وَخَاصٌّ وَعَامٌّ وَمُحکَمٌ وَمُتَشَابِهٌ .
قَد کَانَ یَکُونُ مِن رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الکَلاَمُ لَهُ وَجهَانِ : کَلاَمٌ عَامٌّ وَکَلاَمٌ خَاصٌّ مِثلُ القُرآنِ ، وَقَالَ اللَّهُ - عَزَّ وَجَلَّ - فِی کِتَابِهِ : « مَا آتَاکُمُ
الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُم عَنهُ فَانتَهُوا » .(1)
فَیَشتَبِهُ عَلی مَن لَم یَعرِف وَلَم یَدرِ مَا عَنَی اللَّهُ بِهِ وَرَسُولُهُ صلی الله علیه و آله ، وَلَیسَ کُلُّ أَصحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ یَسأَلُهُ عَنِ الشَّیءِ فَیَفهَمُ وَکَانَ مِنهُم مَن یَسأَلُهُ وَلاَ یَستَفهِمُهُ حَتّی إِن کَانُوا لَیُحِبُّونَ أَن یَجِیءَ الأَعرَابِیُّ
وَالطَّارِئُ فَیَسأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتّی یَسمَعُوا .
وَقَد کُنتُ أَدخُلُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کُلَّ یَومٍ دَخْلَةً وَکُلَّ لَیلَةٍ دَخْلَةً فَیُخْلِینِی فِیهَا أَدُورُ مَعَهُ حَیثُ دَارَ .
ص: 626
وَقَد عَلِمَ أَصحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ لَم یَصنَع ذَلِکَ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَیرِی فَرُبَّمَا کَانَ فِی بَیتِی یَأتِینِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَکثَرُ ذلِکَ فِی بَیتِی .
وَکُنتُ إِذَا دَخَلتُ عَلَیهِ بَعضَ مَنَازِلِهِ أَخلاَنِی وَأَقَامَ عَنِّی نِسَاءَهُ فَلاَیَبقی
عِندَهُ غَیرِی ، وَإِذَا أَتَانِی لِلخَلوَةِ مَعِی فِی مَنزِلِی لَم تَقُم عَنِّی فَاطِمَةُ وَلاَ أَحَدٌ مِن بَنِیَّ .
وَکُنتُ إِذَا سَأَلتُهُ أَجَابَنِی وَإِذَا سَکَتُّ عَنهُ وَفَنِیَت مَسَائِلِی ابتَدَأَنِی .
فَمَا نَزَلَت عَلی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله آیَةٌ مِنَ القُرآنِ إِلاَّ أَقرَأَنِیهَا وَأَملاَهَا عَلَیَّ فَکَتَبتُهَا بِخَطِّی وَعَلَّمَنِی تَأوِیلَهَا وَتَفسِیرَهَا وَنَاسِخَهَا وَمَنسُوخَهَا
وَمُحکَمَهَا وَمُتَشَابِهَهَا وَخَاصَّهَا وَعَامَّهَا .
وَدَعَا اللَّهَ أَن یُعطِیَنِی فَهمَهَا وَحِفظَهَا فَمَا نَسِیتُ آیَةً مِن کِتَابِ اللَّهِ وَلاَ عِلماً أَملاَهُ عَلَیَّ وَکَتَبتُهُ مُنذُ دَعَا اللَّهَ لِی بِمَا دَعَا ، وَمَا تَرَکَ شَیئاً عَلَّمَهُ اللَّهُ مِن حَلاَلٍ وَلاَ حَرَامٍ وَلاَ أَمرٍ وَلاَ نَهیٍ کَانَ أَو یَکُونُ وَلاَ کِتَابٍ مُنزَلٍ عَلَی أَحَدٍ قَبلَهُ مِن طَاعَةٍ أَو مَعصِیَةٍ إِلاَّ عَلَّمَنِیهِ وَحَفِظتُهُ فَلَم أَنسَ حَرفاً وَاحِداً .
ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلی صَدرِی وَدَعَا اللَّهَ لِی أَن یَملَأَ قَلبِی عِلماً وَفَهماً
وَحُکماً وَنُوراً ؛(1)
«در دست مردم حق است و باطل ، راست و دروغ ، ناسخ و منسوخ ، عام و خاص ، محکم و متشابه و آنچه در خاطر سپرده شده است و آنچه
ص: 627
حدیث گو بدان گمان برده است .
و به رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمان او دروغ بستند تا آنکه برخاست و خطبه خواند و فرمود : هرکه به عمد بر من دروغ بندد ، جایی در آتش برای خودآماده سازد .
و حدیث را چهار کس نزد تو آرند که پنجمی ندارند :
مردی دو رو ، که ایمان آشکار کند و به ظاهر چون مسلمان بُوَد ، از گناه نترسد و بیمی به دل نیارد و به عَمْد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ بندد و باک ندارد ، و اگر مردم بدانند او منافق است و دروغ گو ، از او حدیث نپذیرند و گفته اش را به راست نگیرند ، لیکن گویند : یارِ رسول خدا صلی الله علیه و آله است ، او را دید و از او شنید و در ضبط آورد ، پس گفته او را قبول باید کرد .
و خدا تو را از منافقان خبر داد چنان که باید و آنان را برای تو وصف فرمود آن سان که شاید .
[ خدای بزرگ ، فرمود : هرگاه آنان را ببینی ، اَجسامشان تو را به شگفت آورد و چون سخن گویند ، حرفشان را بشنوی ] .
اینان پس از رسول خدا - که بر او و کسان او درود باد - برجای ماندند و با دروغ و تهمت ، به پیشوایانِ گمراهی و دعوت کنندگانِ به آتش (غضب الهی) نزدیکی جستند ، و آنان این منافقان را به کار گماردند و کار مردم را به دستشان سپاردند و به دستِ ایشان دنیا را خوردند .
و مردم آنجا روند که پادشاه و دنیا روی آرد جز آن که خدا نگه دارد .
و این منافق ، یکی از چهار تن است .
ص: 628
و مردی که چیزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنید و آن را چنان که باید در گوش نکشید و به خطا شنفته و به عمد دروغی نگفته ، آن حدیث نزد اوست ، آن را می گوید و بدان کار می کند و می گوید : من این را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم .
و اگر مسلمانان می دانستند وی در آن حدیث به خطا رفته از او نمی پذیرفتند و او هم اگر می دانست حدیث خطاست ، از سر گفتنِ آن برمی خاست .
و سوّمین ،مردی است که شنید رسول خدا صلی الله علیه و آله به چیزی امر فرمود ، سپس آن را نهی فرمود و او نمی داند یا شنید چیزی را نهی کرد سپس بدان امر فرمود و او از آن آگاهی ندارد . پس آن را که نسخ شده به خاطر دارد و نسخ کننده را به خاطر نمی آورد .
و اگر می دانست آنچه در خاطر دارد ، نسخ شده ، آن را ترک می گفت و اگر مسلمانان هنگامی که حدیث را از وی شنیدند می دانستند نسخ شده ، ترک آن حدیث می گفتند» .(1)
چهارمین نفر ، شخصی است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله دروغ نمی بندد و از بیم خدا و احترام به پیامبر صلی الله علیه و آله ، دروغ را دشمن می دارد . حدیث پیامبر را از یاد نَبُرد ، آنچه را شنید ، درست به خاطر سِپُرد (آن را زیاده و کم نساخت) و همان گونه نقل می کند .
ناسخ را از منسوخ باز می شناسد و به ناسخ عمل می کند و منسوخ را
ص: 629
وامی نهد ؛ چراکه امر پیامبر صلی الله علیه و آله مثل قرآن ، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام ، محکم و متشابه دارد .
گاه سخن پیامبر صلی الله علیه و آله چون قرآن ، دارای دو وجه عام و خاص است . خدای بزرگ در قرآن می فرماید : « آنچه را پیامبر برایتان آورد ، برگیرید و از آنچه نهیتان کرد باز ایستید» .
کسانی که مقصود خدا و پیامبر را درنمی یافتند ، دچار تردید می شدند و همه اصحاب پیامبر این گونه نبودند که از آن حضرت بپرسند تا مقصود را بفهمند و بعضی که از پیامبر سؤال می کردند ، در صددِ فهم برنمی آمدند و دوست داشتند یک اَعرابی و مسافر بیاید و آن مسئله را بپرسد تا آنها بشنوند .
امّا من در هر روز ، یک بار و در هر شب ، یک نوبت بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد می شدم ، او با من خلوت می کرد و (در این زمان) در هر حالی همراه او بودم .
اصحاب رسول خدا می دانند که پیامبر صلی الله علیه و آله با هیچ کس جز من ، چنین رفتاری را نداشت ، بسا می شد که من در خانه ام بودم و پیامبر نزدم می آمد و این کار بیشتر رخ می داد .
آن گاه که من پیش پیامبر می رفتم ، با من تنها می شد و زنانش را از نزد ما برمی خیزاند ، لیکن آن گاه که پیامبر به خانه ما می آمد ، فاطمه و فرزندانم در کنار ما می ماندند .
چون از پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی را می پرسیدم ، پاسخ می داد و آن گاه که ساکت می شدم ، او آغاز سخن می کرد .
ص: 630
هیچ آیه ای از قرآن بر پیامبر نازل نشد مگر اینکه آن را بر من قرائت و املا کرد ، من به خطّ خود آن را نوشتم و پیامبر تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عامّ آن را به من آموخت .. .
از آن زمان که پیامبر برایم دعا کرد که فهم و حفظ یابم ، هر علمی را که برایم املا کرد از یاد نبردم . پیامبر صلی الله علیه و آله همه حلال ها و حرام ها و امر و نهی های گذشته و آینده را که خدا به او آموزاند ، به من تعلیم فرمود و هر طاعت و معصیتی را که بر پیامبران گذشته - در قالب کتاب - نازل شده بود ، به من یاد داد و من آن را حفظ کردم و یک حرف آن را هم از دست ندادم .
آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله دستش را بر سینه ام گذاشت و دعا کرد خدا قلبم را آکنده از علم و فهم و حُکم و نور سازد .
اگر بخواهیم این تقسیم را در اینجا تطبیق دهیم تا حقیقت ماجرا را دریابیم ، باید قائل شویم که اختلاف وضویی ، در ضمن وجه سوّم آن درمی آید ؛ زیرا این وجه ، به آنچه ادّعا کردیم نزدیک تر است .
زیرا روشن ساختیم که بعضی از صحابه ، حدیث پیامبر را بر وجه خودش حمل نکردند و بر اساسِ قول عِمْران بن حُصَین : آنان اشتباه می کردند ، نه اینکه عمداً به این کار دست یازند .
اندکی بعد خواهیم دانست که عثمان بن عفّان فعل رسول خدا صلی الله علیه و آله را - در وضو - بر وجه خودش حمل نکرد (اگر نقل از وی صحیح باشد و غلطِ وی در تلقّی ، درست به شمار آید) .
ص: 631
بسا وی دید پیامبر صلی الله علیه و آله پایش را شست ، لیکن قصد آن حضرت را ندانست [ در پی این مشاهده ] شتاب ورزید و رأی خویش را ابراز داشت و در آن قطع یافت .
و این ، همان بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر اُمّت از آن بیم داشت ؛ زیرا به علی علیه السلام خبر داد که آن حضرت برای تنزیل قرآن می جنگد و علی برای تأویل آن می ستیزد .(1)
معنای این سخن آن است که برای شناختِ کُنه امور و اَقوال و اَفعالی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله اراده کرد ، صحابه باید به امیرالمؤمنین علیه السلام رجوع کنند .
از ابو بُرْدَه اَسْلمی نقل است که گفت :
دَعا رَسولُ اللّه صلی الله علیه و آله بالطَّهُور ، وعنده علیُّ بن أبی طالب ، فَأَخَذَ رسولُ اللّه بِیَد علیّ بَعْدَ ما تَطَهَّرَ ، فَأَلْزَمها بِصَدْره ، ثُمَّ قال : « إِنَّمَا أَنْتَ
مُنْذِرٌ »(2) ، ثُمّ رَدَّها إلی صَدْرِ علیّ ، ثمّ قال : « وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادُ » ؛(3)
پیامبر صلی الله علیه و آله آب وضویی خواست . علی علیه السلام نزد آن حضرت بود . پیامبر صلی الله علیه و آله پس از انجام وضو ، دست علی را گرفت و بر سینه اش نهاد ،
ص: 632
سپس فرمود : «همانا تو بیم دهنده ای» سپس دست علی را به سینه علی برگرداند و فرمود : «و برای هر قومی هدایتگری است» .
در این تشبیه (و به ویژه پس از وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله و گرفتن دست علی علیه السلام و آن را بر سینه گذاشتن) سِرّ الهی و نفحه ربّانی نهفته است ، بسا جوهره آن به آنچه ما گفتیم ناظر باشد .
از آنچه گفتیم بسا پاسخ دهند که عکسِ آن صحیح است . عثمان آن را بر وجه خودش حمل کرد ، لیکن دیگران مقصود پیامبر را درنیافتند ؛ زیرا عثمان از مسلمانان اوایل و داماد پیامبر و خلیفه مسلمانان بود .
امام علی علیه السلام شهادت داد که عثمان چیزهایی می داند که غیر او نمی داند .
وقتی معترضان بر عثمان از امام علیه السلام خواستند که با عثمان حرف بزند ، آن حضرت به عثمان فرمود :
إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نعْلَمُ ، مَا سَبَقْنَاکَ إِلی شَیْ ءٍ فَنُخْبِرَکَ عَنْهُ ، وَلاَ خَلَوْنَا بِشَیْ ءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ .
وَقَدْ رَأَیْتَ کَمَا رَأَیْنَا ، وَسَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا ، وَصَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَمَا صَحِبْنَا ...
فَاللَّهَ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ ، فَإنَّکَ - وَاللّهِ - مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمیً وَلاَ تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ ، وَإِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ ، وَإِنَّ أَعْلاَمَ الدِّینِ لَقَائِمَةٌ ؛(1)
«تو می دانی آنچه ما می دانیم ، ما بر تو در چیزی سبقت نجسته ایم تا تو
ص: 633
را از آن آگاه کنیم ، جدا از تو چیزی نشنیده ایم تا خبر آن را به تو برسانیم .
دیدی ، چنان که ما دیدیم . شنیدی ، چنان که ما شنیدیم . با رسول خدا بودی ، چنان که ما بودیم ...
خدا را خدا را ، خویشتن را بپای . به خدا ، تو کور نیستی تا بینایت کنند ، نادان نیستی تا تو را تعلیم دهند ؛ راه ها هویداست و نشانه های دین برپاست» .(1)
این سخن از سوی امام علی علیه السلام اشاره دارد به اینکه عثمان بن عفّان به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک بود و دامادش به شمار می آمد و چیزی بر او پوشیده نماند .
پس چرا عثمان در وضو با اُمّت اختلاف یافت و به چیزهایی عمل کرد که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و دوران ابوبکر و عُمَر نبود ؟!
در ادامه سخن امام علیه السلام آمده است :
وَمَا ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ وَلاَ ابْنُ الْخَطَّابِ أَوْلی بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْکَ ، وَأَنْتَ
أَقْرَبُ إِلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَشِیجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا ؛
«پسر ابو قحافه و پسر خطّاب در کار حق از تو سزاوارتر نبودند . تو از آنان به رسول خدا نزدیک تری که خویشاوند پیامبری ، داماد او شدی و آنان نشدند» .(2)
ص: 634
پاسخ
در بحث تاریخی بیان کردیم که عمل عثمان ، مردم را علیه او شوراند . معارضانِ دینی قوی وجود داشتند که با اجتهاداتِ عثمان مقابله می کردند و به بدعت های وی تن نمی دادند و آنان از صحابه ، قاریان امّت ، فقهای اسلام ، عشره مبشّره (ده نفری که [ طبق نظر اهل سنّت ] مژده بهشت به آنها داده شد) و از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله بودند .
لیکن عثمان به اقوال و اعتراضاتِ آنها اعتنا نمی کرد و اجرای آرایی را که در نظر داشت ، پی می گرفت و به حرف و حدیث های مخالفان ، اهمیّت نمی داد .
قضیّه وضو ، مانند دیگر بدعت های عثمان بود ، مثل :
تمام خواندن نماز در مِنا ، عفو (چشم پوشی از جرم) عبیداللّه بن عُمر ، ردّ شهودی که بر شرابخواری ولید بن عُقبه شهادت دادند ، تعطیل حدود ، مقدّم داشتن خطبه در نماز عید فطر و قربان (و اَمثال این موارد) .
همه این بدعت ها بر خلاف تعالیمی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله آورد . صحابه در راستای دفاع از قرآن و سنّت ، در برابر عثمان ایستادند ؛ زیرا وی می کوشید در مقابل قرآن و سنّت اجتهاد کند .
وضوی عثمانی تنها نمونه ای از این اجتهادات نابجا بود که ابوبکر و عُمَر آن را رسم انداختند و عثمان و معاویه و حجّاج (و امثال آنان) آن را در پیش گرفتند .
ابن عبّاس ، رُبَیِّع (بنت مُعَوِّذ) را با این سخن تکذیب کرد ، گفت :
ما أجِدُ فی کتابِ اللّه إلاّ مَسْحَتَیْن وغَسْلَتَیْن ؛(1)
در کتاب خدا ، جز دو مسح و دو شستن را نمی یابم .
ص: 635
اَنس بن مالک استدلال حجّاج را در شستن پاها (اینکه پا از دیگر اعضای انسان به آلودگی نزدیک تر است) با این سخن رد کرد ، گفت :
صَدَقَ اللّه ُ وکَذِبَ الحجّاجُ ، قال اللّه تعالی : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ »(1) ؛(2)
خدا راست گفت و حجّاج دروغ پراند ، خدای متعال می فرماید : «سر و پاهاتان را مسح کشید» .
یعنی کلام خدا [ قرآن در این مسئله ] نصّ است ، با رأی (که حجّاج و امثال وی - با پیروی از عثمان - بدان فرا می خواند) دین خدا به دست نمی آید .
این رویکرد اجتهادی از سوی عثمان (هنگامی که وی سنّت نبوی را در وضو نقل می کند) آشکار است ؛ زیرا اعتراف می کند که مخالفانِ وضویی وی از مُحدِّثان اند ؛ چراکه می گوید : إنَّ ناساً یَتَحَدَّثُونَ عَنْ رَسولِ اللّه بِأَحادیث ؛ مردمانی احادیثی را از رسول خدا حدیث می کنند .
معنای کلام عثمان این است که معارضان وی از متعبّدانی بودند که بر نصّ پیامبر آگاهی داشتند و آنچه را عثمان در وضو به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می داد ، نمی پذیرفتند و نقل نادرست عثمان از وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را واداشت که احادیثی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث کنند .(3)
مؤیّد مدّعای ما درباره عثمان ، ضعف وی در برابر مردمان معارض اوست ؛ زیرا وی آنها را به کذب متّهم نمی کند و بر گفته هاشان از آنها حجّت نمی خواهد ،
ص: 636
بلکه هرگاه شخصی (هرچند یک نفر) را موافق با نقل وضوی غسلی خود از پیامبر صلی الله علیه و آله می یابد ، خدا را شکر می کند .(1)
پیش از این ثابت کردیم که عثمان در آغاز خلافتش ، به وضوی مَسحی وضو می گرفت ، سپس از مَسح به غَسل (شستن پاها) روی آورد .
همه اموری را که در گذشته شرح دادیم ، تأیید می کند که عثمان وضوی غَسلی از پیامبر را از روی اجتهاد و رأی ، پذیرفت .
عثمان - از پیش خود - در احکام (در برابر کتاب و سنّت) تأویل و اجتهاد می کرد .
در تمامْ خواندن نماز در مِنا ، بالفعل اجتهاد ورزید ، خطبه را در نماز عید فطر و قربان مقدّم داشت و به بدعت های فراوان دیگر دست یازید .
از این رو ، بعید نیست که وی در اینکه مَسْح را غَسْل ساخت ، اجتهاد ورزید (بر اساس آنچه اندکی بعد روشن خواهیم ساخت) .
شاهد آوردن عثمان بر وضوی خویش وادّعای اینکه این کار «اسباغ» (وضوی کامل) است که خدا و رسولش اراده کرد و این عمل ، گناهان را می پوشاند ،(2) سپس قول یارانش به اینکه غَسْلی را که عثمان بدان فرا می خواند ، مَسْح است و زیاده بر آن (و دیگر تأویل ها) همه ادّعاهایی مبتنی بر رأی اند ، نه نص .
پوشیده نماند که آنچه را که به آن بر مشروعیّتِ سه بار شستن پاها و اعضای وضویی استدلال کرده اند ، بر خلاف این روایتِ پیامبر است که فرمود : «با
ص: 637
وضوی یک بار ، فرضِ خدا در قرآن ، ادا می شود»(1) و این روایت که : «هرکه دو بار دو بار وضو بگیرد ... این وضو ، وضویی است که خدا به گیرنده او دو پاداش می دهد» .(2)
و پیامبر صلی الله علیه و آله درباره سه بار شستن اعضا فرمود : «این کار ، وضوی من است و وضوی انبیای قبل از من» .(3)
روایتِ اخیر ، بر نهی بیشتر دلالت دارد تا استحباب ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله یک بار شستن را اختصاص می دهد به اینکه «نماز جز به آن پذیرفته نمی شود» و همین صحیح و با قرآن سازگار است و با این کار فرض خدا اَدا می شود ؛ زیرا طَلَب (امتثالِ امر) با یک بار تحقّق می یابد .
خدای متعال فرمود : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ » ؛(4) ای کسانی که ایمان آوردید ، هرگاه سوی نماز برخاستید ، صورت ها و دست هاتان را تا آرنج بشویید و سرها و پاهاتان را تا برآمدگی روی پا مسح کشید .
امتثال این امر الهی ، با یک بار [ شستن ] محقّق می گردد .
روایاتِ صحیحی وجود دارد که بیان می دارد رسول خدا صلی الله علیه و آله با یک بار شستن وضو می گرفت ،(5) صحابه نیز بر مرویّات خویش بر آن تأکید دارند .
ص: 638
امّا درباره شستن دو بار اعضا از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است که فرمود : هرکه اعضای وضو را دو بار بشوید ، پاداش وی دو تا می شود .
این کار ، سنّت است . پیامبر صلی الله علیه و آله پیوسته آن را انجام می داد و شیعه و سنّی بر آن متفق اند .
در سه بار شستن ، مسلمانان اختلاف دارند ؛ مکتب اهل بیت آن را بدعت می داند و مکتب خلفا به مشروعیّت آن معتقدند .
بسا وقتی عثمان ادّعا کرد که سه بار شستن سنّت رسول خداست ، بر وی ابهام و ایهام رخ داد ؛ زیرا وضوی ثلاثی (بر فرض صدور آن) وضویی است که رسول خدا به خویش اختصاص داد و فرمود : «این ، وضوی من است» .
معنای این سخن آن است که این وضو ، برای عموم مسلمانان نمی باشد ؛ به ویژه با تصریح فرزندزاده پیامبر صلی الله علیه و آله امام صادق علیه السلام که فرمود : «شستن بار سوّم ، بدعت است» .(1)
بنابراین ، این جمله بر مشروع بودن شستن سه بار اعضا دلالت ندارد ، بلکه عکس آن را می فهماند ؛ زیرا پیامبر آن را بعد از انجام وضو فرمود .
معنای سخن پیامبر این است که : ای مردم ، اعضای وضو را سه بار نشویید . اگر دیدید من این کار را کردم ، آن مختصّ من و انبیای قبل از من است .
بر خلاف اقوال دیگر پیامبر ، مانند : «صَلُّوا کما رَأَیْتُمُونی أُصَلّی» ؛(2) همان گونه که من نماز می گزارم ، نماز بخوانید .
ص: 639
یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله ماجرا را روشن ساخت تا بر مسلمانان - به ویژه بر دامادش که با او زندگی می کرد - امر مشتبه نشود .
لیکن عثمان با وجود صراحت قول پیامبر (و تأکیدش بر اینکه این وضو از مختصّات آن حضرت است) این حکم را بر همه مسلمانان تعمیم داد و آن را سنّت رسول خدا شمرد .
بنابراین :
یکم : بر فرضِ صدور این حدیث از پیامبر ، این حدیث بر جواز سه بار شستن (آن گونه که اهل سنّت دربحث های فقهی شان بیان می دارند) دلالت ندارد.
اگر آنان در پی استدلال به این حدیث و اَمثال آنند ، این کار تعدّی بر ساحت پیامبر و سنّت پاک آن حضرت است .
دوّم : جمله «زادَ أَوْ نَقَص» (بیش و کم کند) در اخبار مروی از عثمان ، از وجود پیشینه ای خبر می دهد که عثمان با خود حمل می کرد و می خواست نگرش وضویی مُعیّنی را بپذیرد (این کار برای خواننده آشکارا پیداست) ؛ زیرا این قول عثمان «أو نقص» یعنی کمتر از سه بار شستن ، أصلاً معنا ندارد ، چراکه همه مذاهب بر جواز یک بار شستن و دو بار شستن در وضو ، متفق اند .
در صحاح و سنن ، اخبار صحیحی هست که بر وضوی یک بار و دو بار رسول خدا صلی الله علیه و آله دلالت دارند . «زاد» در قول عثمان بر چه چیزی رهنمون است ؟ آیا بر پذیرش خطّ مشی معیّنی از سوی عثمان ، دلالت نمی کند ؟
سوّم : جمله «لا یُحَدِّثُ نَفْسَه بِشَیْء» (دل صاف دارد و چیزی را در ذهن خطور ندهد) در روایت سابق ، آنچه را گفتیم تأکید می کند .
ص: 640
عثمان می خواست سخن و اعتقادش را به مؤمن مسلمان بقبولاند ، به گونه ای که آن را برگیرد و چیزی به دل نیاورد یا در مشروعیّت آن شک نکند . این گونه تعبّد ، موجبِ غفرانِ گناهان است !!
ما گرچه در بحث تاریخی ، بدعتِ وضوی غَسلی را از سوی عثمان ثابت کردیم ، بار دیگر - در اینجا - آن را بیان می داریم ، لیکن وجه دیگری را مطرح می کنیم که روشن می سازد چگونه این بدعت در دین راه یافت ؛ زیرا پافشاری عثمان بر لزوم شستن پاها و شستن سه بار اعضای وضو (با اینکه این دو کار از رسول خدا صلی الله علیه و آله تشریعاً ثابت نبود و صدور نیافت و صحابه در ثبوت این نسبت به پیامبر شک داشتند) ما را به بدعت بودن این عمل و خروج عثمان از سنّت پیامبر به رأی ، رهنمون است .
توضیح ماجرا
مشهور این است که عثمان در نظافت وسواس داشت . در العقد الفرید از اُمّ سَلَمَه روایت است که گفت :
عثمان هنگام ساخت مسجد النبی ، خشت می آورد و آن را از لباسش دور نگه می داشت . هرگاه خشت را می گذاشت ، گرد کف دست ها را می زدود . به لباسش می نگریست ، هرگاه خاکی به آن رسیده بود ، آن را تکان می داد و گردش را می گرفت .
همه اینها بدان خاطر بود که وی مردی بانظافت بود و می خواست پاک و تمیز باشد .(1)
ص: 641
در مسند احمد آمده است :
برای ما حدیث کرد عبداللّه [ گفت : ] برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عفّان [ گفت : ] برایم ما حدیث کرد ابو عَوانه ، از عاصم ، از مُسیَّب ، از موسی بن طَلْحه ، از حُمران ، گفت :
عثمان از زمانی که مسلمان شد ، هر روز یک بار غسل می کرد . روزی آب وضویی برایش برای نماز گذاشتم . عثمان وضو گرفت و گفت : می خواستم حدیثی را که از پیامبر شنیدم برایتان حدیث کنم ، سپس به نظرم آمد آن را بازنگویم .
حَکَم بن ابی العاص گفت : ای امیر مؤمنان ، اگر خیر باشد آن را می گیریم و اگر شر باشد آن را نفی می کنیم .
عثمان گفت : آن را برایتان حدیث می کنم . رسول خدا این وضو را [ همین گونه که من انجام دادم ] گرفت ، سپس فرمود : هرکه این وضو را بگیرد و نیکو وضو سازد ، سپس برای نماز برخیزد و رکوع و سجود آن را کامل به جا آورد ، گناهان میان آن نماز و نماز دیگر - هرگاه به گناه کبیره ای دست نیازد - بخشیده می شود .(1)
در صحیح مسلم می خوانیم :
برای ما حدیث کرد ابو کُرَیْب (محمّد بن علاء) و اسحاق بن ابراهیم (هر دو) از وکیع .
ابو کُرَیْب می گوید : برای ما حدیث کرد وکیع ، از مِسْعَر ، از جامع بن شدّاد اَبی
ص: 642
صَخْرَه ، گفت : شنیدم حُمران بن اَبان می گفت :
من آب وضوی عثمان را می گذاشتم . روزی بر وی نگذشت مگر اینکه غسل در آن را از دست نداد(1) .(2)
این متون ، درستی آنچه را درباره عثمان گفته اند ، روشن می سازد ؛ اینکه وی وسواس نظافت داشت ، از وقتی که اسلام آورد ، هر روز غسل می کرد ، روزی نگذشت که در آن غسل نکند .
سخن حَکَم بن عاص اشاره دارد به اینکه بدعت وضویی عثمان در زمان خلافتش روی داد ؛ زیرا می گوید : ای امیر مؤمنان ، اگر خیر باشد آن را می گیریم و اگر شر باشد آن را نفی می کنیم .
از چیزهایی که در این امر احتمال می رود این است که عثمان وضو را به معنای نظافتِ ظاهری و پاکیزگی می دانست (پیروان وی تا به امروز بر همین امر تأکید دارند) نه تعبّد به آنچه خدا و رسول خواست .
طبیعی است که نظافت به وسیله شستن ، بیشتر از مَسْح تحقّق می یابد ؛ زیرا شستن هم مسح است و هم زیاده بر آن و در نتیجه ، بنا بر قول یکی از اهل سنّت وقتی شخص پا را بشوید ، واجب را اَداکرده و مراد را آورده است .(3)
لیکن وضو آن گونه که عثمان و پیروان اهل رأی وی تصوّر کرده اند ، نمی باشد ؛ زیرا وضو یکی از حدود الهی است که تعدّی در آن روا نیست .(4)
ص: 643
وضو (آن گونه که عثمان و یارانش تصوّر کرده اند) طهارت ظاهری و تمیزی و نظافت نمی باشد ، بلکه طهارت حُکمی است که با آن ، فرضِ خدا اَدا می شود ؛ لِأَنَّ المُسلم لا یُنَجِّسُهُ شَیْءٌ ؛(1) زیرا چیزی مسلمان را نجس نمی سازد .
بنابراین ، بسا امر وضو بر بعضی از صحابه که به غَسْل [ شستن سر و پا ] قائل اند (مانند عثمان ، معاویه ، عبداللّه بن عُمَر ، عبداللّه بن عمرو بن عاص ، ابو هُرَیره و امثال اینان) خلط شده است ، تصوّر کرده اند که شستن بر مسح (مسحی که خدا به آن امر کرد) ارجحیّت دارد ؛ زیرا در آن زیادتِ فعل می باشد و اخذ به آن اَولی است !
یا شاید از اوامر شریعت ، نظافت و پاکیزگی را استفاده کرده اند تا بدعت هاشان را [ از کانال شریعت ] جا اندازند و بر اجتهادات و ابتکارات خویش ، هاله مقبولیّت افکنند .
خلط مفاهیم
اینکه وضو ، یک فعل است ، حرف درستی است . فعلی از اَفعالِ قلبی است . احدی نمی تواند آن را دریابد و به مقصود فاعل قطع پیداکند مگر پس از سؤال از فاعل که چه را قصد کرد ؟ آیا وضو مقدّمه است یا ذی المقدّمه ؟
اگر - از باب مثال - سؤال از پیامبر سخت بود(2) و شخصی در زمان های متأخّر خواست اجتهاد کند ، باید شواهد و قراین را در فعل پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آورد تا یکی از دو نسبت را به آن حضرت ترجیح دهد .
ص: 644
از آنجا که در وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله امروزه اختلاف است و آن حضرت در میان ما نیست تا مقصودش را بپرسیم ، باید دو نقل را وارسی کنیم تا ببینیم کدام یک از آن دو اَرجح و اَقرب به اوست ؟ آیا مسح اَرجح است یا غَسْل ؟
آیا در اخبار وضویی موجود در کتاب های اهل سنّت ، وجهی برای جمع و امکانِ حمل بعضی از آنها بر بعض دیگر وجود دارد یا نه ؟
به ویژه بعد از آنکه می بینیم اهل سنّت روایات مسح بر پاها را بر شستن سبک یا مسح بر پاافزار (یا وجوه ضعیف مشابه آن) حمل می کنند .
آیا این حمل آنان صحیح است یا نه ؟
نمی خواهیم در امر واضحی مانند این ، درازگویی کنیم ؛ زیرا به تاریخ این مسئله پی بردیم و اِصرار بعضی از صحابه را بر تخطئه رُبَیِّع و حجّاج دریافتیم و دانستیم که آنان ضعفِ رویکرد کسانی که در شریعت رأی را در پیش می گیرند ، روشن ساختند ، بلکه وضوی ابو هُرَیره را سخیف می شمردند ؛ زیرا وی دستانش را تا زیر بغل می شست و می ترسید مردم او را در این حال ببینند (مگر مروان بن حکم)(1) چراکه ابو هُرَیره پاها را تا ساق ها می شست .(2)
به ابو هُرَیره گفتند : چرا به آنچه خدا بر تو واجب ساخت بسنده نمی کنی ؟ گفت : آری ، لیکن شنیدم رسول خدا می فرمود : میزان زیور [ در بهشت ] به اندازه وضوست ، دوست داردم [ خدا ] زیورهایم را بیفزاید .(3)
نافع از عبداللّه بن عُمَر نزدیک به آنچه را از ابو هُرَیره نقل است ، بیان می دارد
ص: 645
و اینکه ابن عُمَر گاه در تابستان وضو را به زیر بغل می رساند .(1)
از همه این نصوص ، می فهمیم که معنای مسح نزد اهل سنّت ، آن گونه که آنها بعدها تفسیر کرده اند نیست (اینکه مقصود ، مسح بر پاافزار است یا شستن سبک می باشد و مشابه آن) بلکه نزد مسلمانان مَسْح و غَسْل وجود دارد و اختلاف صحابه و اختلاف تابعان و تابعانِ تابعان ، در مَسْح پاها یا غَسْل آنها است .
اگر به ابواب فقه رجوع کنیم ، در می یابیم که آنان جزم دارند به اینکه مذهب ابن عبّاس و انس بن مالک و علیّ بن اَبی طالب علیه السلام و رِفاعة بن اَبی رافع و حسن بصری و عِکْرِمَه و شَعبی و دیگران ، مسح بر پاهاست .
این نقل ، ضعف این ادّعای آنان را ثابت می کند که روایات مسح ، بر مسح بر کفش یا غَسْل خفیف حمل می شود یا به این گونه عناوین (یا غیر آن) ابواب کتاب های حدیثی شان را عنوان می زنند .
پس از ثبوت عدم جواز حمل مَسْح بر غَسْل (زیرا حقیقت هر یک از آن دو با دیگری فرق می کند) و نیز عدم ثبوت تخییری بودنِ وضو (به این معنا که پیامبر گاه پاها را می شست و گاه مسح می کشید) می گوییم : اهل سنّت و شیعه امامیّه (هر دو) معتقدند که وضو واجب تعیینی است ، نه تخییری .
فقهای اهل سنّت که به لزوم شستن پاها معتقدند ، روایات مسح را بر مسح پا افزار یا غَسْل خفیف تأویل می برند و شیعه امامیّه بر مسح پاها (نه شستن آنها) اصرار دارد .
سؤال این است : پس از تعیینی بودن حکم وضو ، چگونه نزد صحابه در کیفیّت وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله خلط و التباس روی داد ؟
ص: 646
آیا فعل پیامبر در وضو مجمل بود و هر دو وجه - در آن - احتمال می رفت ؟
آیا فعل پیامبر واضح بود ، پوشیدگی نداشت ؟
اگر فعل پیامبر واضح بود ، چرا آن را مجمل کردند ؟
اگر فعل پیامبر مجمل بود ، چگونه پیامبر کاری را انجام داد که دیگران را به اشتباه اندازد ؟
تفصیل مطلب
ثابت و معلوم است که در وضو فُروض و سنّت هایی هست .
از سنّت ها در وضو این است که اعضای مغسول پیش از شروع وضو برای شستن آماده شود ؛ خصوصاً اگر انسان (مانند پیامبر صلی الله علیه و آله) دارای پوست پر مو باشد تا تحقّق اسباغ (وضوی کامل) با آن ممکن شود .
از آنجا که وضو ، فعل است ، مسلمان نمی داند پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که پاها یا اعضا را سه بار شست (بنا بر آنچه بعضی از روایات اهل سنّت حکایت کرده اند) چه چیزی را قصد کرد ؟
آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را بر وجه حقیقت و سنّت آورد (به گونه ای که تعبّد به آن و انجام این کار واجب است) یا برای نظافت این کارها را کرد یا امر دیگری را در دل داشت ؟
سه بار شستن اعضا نیز همین حال را دارد ؛ آیا پیامبر هر سه بار را به عنوان سنّت انجام داد یا شستنِ بار اوّل برای آن بود که عضو برای اسباغ (وضوی مأمور به) آماده شود و جزو وضو نبود ، بلکه مقدّمه و اِعداد (آماده سازی) برای وضو بود ، بسا شستن بار اوّل برای خنک شدن یا نظافت انجام می گرفت .
ص: 647
اختلاف صحابه در حکم پاها میان مَسْح و غَسْل و در شستن اعضا میان یک بار و دو بار و سه بار ، به اختلاف نگرش ها میان آنها اشاره دارد .
با تأکید بر اینکه بیشتر نصوص ماسحان ، اعتراضی است (اعتراض بر داعیان غَسْل) و ادلّه شان را از قرآن و سنّت به همراه دارند .
به عکس داعیان غَسْل که تنها به ادّعا و حرف بسنده می کنند .
عثمان اعتراف کرد که معارضان وی در وضو ، عقیده او را (که رأی وی بود) ندارند ، بلکه نظرشان بر پایه حدیثی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کنند ؛ چراکه عثمان می گوید : «إنّ ناساً یَتَحَدَّثُونَ عَنْ رَسُولِ اللّه» ؛ مردمانی از پیامبر حدیث می کنند .
معقول نمی باشد که اینان چیزی را حدیث کنند و خود آن را انجام ندهند یا بدان معتقد نباشند .
از این رو ، احتمال می رود که بر راویان غَسْل (از پیامبر) مقدّمه با ذی المقدّمه مشتبه شده باشد و آنان مقدّمه را عین ذی المقدّمه دانسته اند .
این خلط و التباس برای بسیاری از صحابه در مسائل شریعت روی داد ؛ زیرا آنها تفاصیل امور را در نیافتند .
و این ، همان چیزی است که امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام شمردن اَسباب اختلاف نقل از پیامبر در نظر دارد ، می فرماید :
وَرَجُلٍ سَمِعَ مِن رَسُولِ اللَّهِ شَیئاً لَم یَحمِلهُ عَلی وَجهِهِ وَوَهِمَ فِیهِ وَلَم یَتَعَمَّد کَذِباً فَهُوَ فِی یَدِهِ یَقُولُ بِهِ وَیَعمَلُ بِهِ وَیَروِیهِ فَیَقُولُ أَنَا سَمِعتُهُ مِن رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله .
ص: 648
فَلَو عَلِمَ المُسلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ لَم یَقبَلُوهُ وَلَو عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ وَهِمَ لَرَفَضَهُ ؛(1)
و شخصی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله چیزی را شنید و آن را بر وجه خودش حمل نکرد و در آن به اشتباه افتاد و عمداً دروغ نگفت . سخن پیامبر در دستِ اوست ، آن را می گوید و بدان عمل می کند و روایت می کند که از رسول خدا شنیدم .
اگر مسلمانان می دانستند که آن امر اشتباه است ، آن را نمی پذیرفتند و اگر خودش می دانست که اشتباه فهمید ، آن را دور می انداخت .
اگر بخواهیم وجهی را ارائه دهیم و عثمان را توجیه کنیم و بگوییم بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ نبست و وضوی عثمان - به حسب ادّعای وی - همان وضویی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله گرفت و این وضو ، وضوی مختصِّ پیامبر نبود ، باید میان مشاهده فعل پیامبر (توسط عثمان) و میان روایات دیگری که صحابه از پیامبر روایت کرده اند که آن حضرت «یک بار یک بار» یا «دو بار دو بار» وضو می گرفت ، وجه سازشی بیاوریم .
اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواست اعضای وضو را برای اسباغ آماده سازد ، باید صورت و دست ها را (پیش از شستن) مانند روغن مالی کردن ، می مالید ؛ زیرا آن حضرت پر مو بود .
این شستن ، شستنِ بارِ اوّلِ اعضا - که خدا در قرآن آن را اراده دارد - نبود ، بلکه شستنِ اِعدادی (آماده سازی عضو برای وضو) به شمار می آمد ، گرچه عثمان آن را یکی از شستن های سه گانه تصوّر کرد .
ص: 649
شستن اِعدادی ممکن است به صورتِ بالا و پایین صورت گیرد و لزومِ
ریختن آب از پیشانی [ به طرف پایین ] یا از بالای آرنج رو به سمت پایین ، در آن لحاظ نمی شود .
در شستنِ اعدادی ، گاه شخص دست را از آرنج تا سر انگشتان می شوید ، سپس به عکس این کار دست می یازد و از سر انگشتان تا آرنج را شست و شو می دهد یا آب را از رو و پشت بر صورت می گرداند . همه این کارها صحیح است ؛ زیرا این کارها جزو وضو نیست ، بلکه زمینه سازی برای وضوست .
نسبت به شستنِ پاها نیز همین حال وجود دارد . گاه شستن پاها برای نظافت و پاک کردن چرک از آنها بعد از مسح بود ، لیکن صحابی ای که این کار را از پیامبر دید (مثلاً عثمان) آن را به عنوان سنّت از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند و مسلمانان را بدان فرا می خواند در حالی که امر بدین گونه نبود وگرنه مسح بر پاها از آن حضرت نقل نمی شد .
بالاتر از ا ین ، چگونه شستن پاها از سوی پیامبر با قرآن جور در می آید که به مسح صراحت دارد و می فرماید « وَامْسَحُوا » ؛ سر و پاها را مسح بکشید .
بنابراین ، ادّعای عثمان و پافشاری وی بر سنّت بودن شستن پاها ، خطای فاحش می باشد ؛ زیرا وی مقصود پیامبر را از فعل او نمی دانست ، بسا این کار [ یعنی شستن پا ] پس از مسح ، برای نظافت صورت می گرفت و همین به ادلّه نزدیک تر است ؛ به ویژه اینکه پیامبر (پس از انجام این کار) تصریح کرد که این عمل ، به آن حضرت و انبیای پیش از او اختصاص دارد و جزو سنّت نیست .
پیامبر صلی الله علیه و آله این سخن را فرمود تا اگر شخصی این فعل را از پیامبر دید ، فریب
ص: 650
نخورد و به اشتباه نیفتد . از این رو ، اینکه عثمان آن را به عنوان سنّت تعمیم داد ، مردم را در خطایی بزرگ انداخت و این همان چیزی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن بر اُمّت بیم داشت .
بنابراین ، گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله در راستای آماده سازی عضو برای اسباغ ، نخست آب را بر صورت می ریخت و آن را بر صورت می چرخاند بی آنکه ریختن از بالا به پایین را رعایت کند .
پیامبر صلی الله علیه و آله این شستن را اِعدادی انجام می داد و از این کار ، جزئیّت در وضو را قصد نمی کرد .
سپس برای بار دوّم ، آب را بر پیشانی می ریخت و جریان آب از بالا به پایین را رعایت می کرد و این کار را به عنوان وضویی که خدا در قرآن به آن امر کرد ، انجام می داد .
این شستن گرچه برای بیننده ، شستن بار دوّم بود ، لیکن از نظر پیامبر و در واقع ، شستن بار اوّل به شمار می آمد .
پس از این کار ، آن حضرت برای بار سوّم ، آب بر صورت می ریخت و جریان آب از بالا به پایین را مراعات می کرد ؛ زیرا این کار (یعنی شستن برای بار دوّم) سنّت آن حضرت بود ، گرچه در نگاه کسی که به وضوی آن حضرت می نگریست ، شستن برای بار سوّم تصوّر می شد .
شستنِ دست راست و چپ نیز به همین منوال صورت می گرفت .
و امّا مسح سر ، بر اساس روایات صحیح یک بار است . سه مرتبه ، در روایات اهل سنّت وجود ندارد .
ص: 651
اگر روایات مسح جلو سر و پشت آن را - که از آنها تثلیث را فهمیده اند - برگیریم ، می توانیم بگوییم که این کار پیامبر صلی الله علیه و آله برای غبار زدایی از سر و گردن (و اَمثال آن) انجام می گرفت ، سپس آن حضرت مسح حقیقی را - که خدا در قرآن بدان امر کرد - انجام می داد .
بسا بیننده قصد پیامبر را درنمی یافت و از تیزفهمان و از ملازمانِ پیامبر صلی الله علیه و آله نبود ، بلکه از کسانی بود که به سرعت فتوا می دادند . از این رو ، آنچه را در مسح جلو و پشت سر مشاهده کردند ، سنّت شمردند ، در حالی که تثلیث در مسح سر (افزون بر عدم مشروعیّت آن نزد ما) نزد اهل سنّت مشکوک است .
امّا حکم پاها ، بسا رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از مسح پاها و اَدای فرض الهی ، آنها را برای نظافت و تمیز سازی می شست ، نیز بدان خاطر که پاشنه های پا در معرض ادرار و آلودگی اند ، نه اینکه حکم خدا غَسْل باشد .
امّا از آنجا که شستن بیشتر از مسح خودنمایی می کند ، شستن (و نه مسح) به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت داده شد .(1)
ص: 652
این صورتی را که ترسیم کردیم ، سیره عمومی رسول خدا صلی الله علیه و آله در وضو و سنّتِ آن حضرت نبود تا تعبّد به آن واجب باشد ، بلکه از باب تنزّل و سازگار ساختن اَقوال با هم و دفاع از متّهم (عثمان بن عفّان) آن را بیان داشتیم .
بر این نکته تأکید داریم که نقل عثمان از پیامبر صلی الله علیه و آله اگر صحیح باشد ، آن وضو از مختصّات پیامبر است و نمی توان آن را به همه مسلمانان تعمیم داد .
بدین سان دریافتیم که ترس پیامبر بر اُمّتش از تأویلات باطل بجا بود و به همین خاطر به امام علی علیه السلام فرمود : من برای تنزیل قرآن می جنگم و تو برای
تأویل آن .
آنچه را بدان دست یافتیم ، سخن سَهارَنْفوری در بذل المجهود تأیید می کند . وی در مقام تعلیل خود از تعلیم امام علی علیه السلام وضوی پیامبر را به عبداللّه بن عبّاس واینکه چگونه وضوی پیامبر بر او مخفی می ماند ، می گوید :
آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله گاهی وقت ها انجام می داد ، ممکن بود بر بعضی از صحابه (که در آن زمان [ در آنجا ] وجود نداشتند) پوشیده بماند .(1)
ما گرچه صدور اَمثال این روایات را در حقّ ابن عبّاس بعید می دانیم ، لیکن نقل این اخبار به ما اجازه می دهد که بگوییم : اگر فعل وضو بر شخصی مانند
ص: 653
ابن عبّاس پوشیده ماند (تا آنجا که امام علی علیه السلام به تعلیم وی دست می یازد)
برداشت نادرست از فعل وضو و خفای آن بر دیگر صحابه (امثال : عثمان ، عبداللّه بن عُمَر و ...) اَولی است و بیشتر معقول به نظر می رسد و بعید نمی باشد .
بنابراین ، آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره شستن پاها رسیده است ، برای پاکیزگی و نظافت است ، نه اینکه سنّت باشد .
نیز از ائمّه اَطهار علیهم السلام به صراحت روایت است که این کار برای نظافت بود بنابراین ، شستن پا و سر ، یک حالت عمومی برای پیامبر صلی الله علیه و آله نبود . [ یعنی شستن پاها ، همیشه از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله صورت نمی گرفت و سنّت عمومی - در وضو - به شمار نمی آمد ] .
بدین سان ، می توانیم میانِ دو نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله(1) سازگاری ایجاد کنیم ؛ خواه این نقل ها در کتاب های اهل سنّت باشند یا در کتاب های شیعه آنها را بنگریم .
همه اینها با توجّه به این مطلب است که بعضی از صحابه - در صدر اسلام - احکام خاصّ بعضی از صحابه را برای همه مردم تعمیم می دادند .(2) این حکم درباره آنان نادرست بود . آنها با این کارشان ، در فهم و رویکرد ، خطا می کردند .
در مقدّمه این پژوهش ، نمونه هایی از آن را آوردیم . زرکشی آنچه را عایشه بر صحابه استدراک کرد گرد آورد که یک جلد کتاب شد و با نام «الإجابة لما استدرکته السیّدة عایشة» به چاپ رسیده است .
اگر تاریخ و حدیث را مطالعه کنیم ، می بینیم عایشه در رضاع کبیر (شیر دادن
ص: 654
به فرد بعد از کودکی) به خطا در فهم افتاد ؛ زیرا حکم مختصّ به سَهْله (دختر سهیل) و سالم (غلام آزاد شده حُذَیفه) را در صدر اسلام ، به همه مسلمانان تعمیم داد ، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله تنها به اُمّ سالم اجازه داد که سالم (فرزند خوانده اش پیش از اسلام) را شیر دهد تا به او محرم شود .
این حکم ، یک حکم عمومی برای همه مسلمانان - در همه زمان ها - نبود ، بلکه یک حکم خاصّ بود که در مرحله ای خاص صادر شد .
و از این روست که اُمّ سَلَمه (و دیگر زنان پیامبر) رضایت نمی دادند که اَحَدی با این رِضاع بر آنها درآید .
اُمّ سَلَمَه به عایشه گفت :
فَما هُوَ بداخِلٍ عَلَیْنا أَحَدٌ بِهذه الرِّضاعَةَ ولا رائِینا ؛(1)
با این شیر دهی [ رضاع کبیر ] هیچ کس (به عنوان محرم) بر ما در نمی آید و [ اجازه نمی دهیم ] ما را [ بدون حجاب و پوشش ] ببیند .
از این رو ، تعمیم بعضی از احکام خاص برای بعضی از مؤمنان در صدر اسلام ، برای همه جایز نیست . اگر به موضعِ عُمَر با عبدالرَّحمان بن عوف و فرزندش پی ببریم ، مطلب بیش از این روشن می شود .
در کتاب های صحاح و سنن روایت است که :
پیامبر صلی الله علیه و آله به عبدالرّحمان بن عوف (به خاطر خارشی که پوست او داشت) اجازه داد لباس حریر بپوشد . روزی عبدالرّحمان پیش عُمَر آمد . همراه وی یکی از پسران نوجوانش بود که پیراهنی
ص: 655
ابریشمی در بر داشت . عُمَر به وی نگریست و پرسید : این چه کاری است ؟ سپس در گردن پیراهن دست انداخت و آن را تا پایین شکافت .
عبدالرّحمان گفت : مگر نمی دانی که رسول خدا پوشیدن حریر را به من اجازه داد ؟!
عمر گفت : آری ، به خاطر درد و رنجی که از آن شکوه کردی ، امّا فرزندانت حکم تو را ندارند .(1)
اگر آنچه را پیش از این درباره صحابه گفتیم (اینکه آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال نمی کردند ، منتظر می ماندند شخصی بیاید از آن حضرت سؤال کند و آنان مطلب را بفهمند) با اجتهاد صحابه در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آوریم ، به میزان مراقبت و احتیاطی که باید در احادیث مکتب خلافت در پیش گرفت ، پی می بریم .
افزون بر این ، می بینیم آنان در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر نص اجتهاد می کردند و احکام خاص را بر همه مسلمانان تعمیم می دادند و نصوص را طبق رأی خویش به تأویل می بردند .
اگر همه اینها را با آنچه از اختلاف صحابه در نقل وضوی مَسْحی و غَسْلی از پیامبر (و اختلاف صحابه در مشروع بودن یا بدعت بودن شستن بار سوّم اعضای وضو) سراغ داریم ، جمع کنیم ، به نتیجه ای که در وضو گفتیم می رسیم ؛ زیرا آنان به چیزهای فراوانی قائل شدند که پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را بر زبان نیاورد .
ص: 656
از ابو هُرَیره روایت است که در وضو ، دست ها را تا شانه و پاها را تا ساق ها می شست .(1)
هیچ یک از صحابه این کار را نکرد . ابو هُرَیره با این پندار که این عمل ، پیشانی و پاسفیدی اش را افزون می سازد و ثواب هنگفتی - که آن را از پیامبر نقل می کرد - به دست می آید ، آن را انجام می داد .
اگر در نصوص دیگری که از پیامبر در شریعت صادر شده اند ، درنگ ورزیم و آنها را با آنچه ابو هُرَیره (و امثال وی) گفته اند ، بسنجیم ، به چیزهایی پی می بریم که بسیار خطرناک اند .
آری ، روایاتی نزد اهل سنّت هست که اشاره دارند به اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله با توجّه به اثر وضو ، امّتش را شناسایی می کند ، لیکن در این روایات ، لزوم توسعه در شستن صورت و پیشانی (و امثال آن) نیست . آنچه را ابو هُرَیره می گوید ، تنها نقلِ خود اوست ، دیگران آن را نگفته اند .
از این روست که می بینیم که از انجام این کار در حضور مسلمانان می پرهیزد (زیرا می داند آنان با فهم وی و آنچه را از رسول خدا نقل می کند ، مخالفت می ورزند) بلکه بالای بام مسجد می رود یا درخانه مروان بن حکم وضو می گیرد.
از ابو حازم رسیده است که گفت :
در حالی که ابو هُرَیره برای نماز وضو می گرفت ، پشت سرش بودم . وی آب را به دستش کشید و تا زیر بغل رساند ، پرسیدم : ای ابو هُرَیره ، این چه وضویی است ؟
ص: 657
گفت : ای بنی فَرّوخ ، شما اینجا بودید ؟! اگر می دانستم شما اینجایید این گونه وضو نمی گرفتم . از خلیلم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود : حلیه مؤمن (سفیدی دست و پای مؤمن در قیامت) به اندازه وضوی اوست(1) .(2)
این روایت رهنمون است به اینکه اطاله غُرّه (توسعه در مساحت اعضای وضو) بدین شکل برای دستیابی به ثواب هنگفت خیالی ، با اجتهاد ابو هُرَیره صورت گرفت تا هنگام ورود بر پیامبر - در حوض - آن حضرت او را پیش از دیگر صحابه ، بشناسد .
ابن ماجه و مسلم و احمد ، از ابن عبدالرَّحمان ، از پدرش ، از ابو هُرَیره روایت زیر را آورده اند .
متن روایت در سنن ابن ماجه بدین گونه است :
برای ما حدیث کرد محمّد بن بَشَّار [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن جعفر [ گفت : ] برای ما حدیث کرد شعبه ، از علاء بن عبدالرّحمان ، از پدرش ، از ابو هُرَیره از پیامبر صلی الله علیه و آله که :
پیامبر
صلی الله علیه و آله به قبرستانی درآمد ، بر اهل آن سلام فرستاد ، فرمود : سلام بر شما ، سرای قوم مؤمنان ، ما - ان شاء اللّه - به شما می پیوندیم .
سپس فرمود : دوست داریم ، برادرمان را ببینیم .
ص: 658
گفتند : ای رسول خدا ، مگر ما برادرانت نیستیم ؟
فرمود : شما اصحابم می باشیم ، برادرانم کسانی اند که بعد از من می آیند و من بر حوض از شما پیشی می گیرم .
گفتند : ای رسول خدا ، چگونه نسل های آینده اُمّت را می شناسی ؟
فرمود : اگر شخصی اسبانی پیشانی و پا سفید در میان اسباب های سیاه و مشکی داشته باشد آیا به نظر شما ، آنها را نمی شناسد ؟
گفتیم : چرا .
فرمود : آنان روز قیامت از اثر وضو ، پیشانی و پا سفید می آیند .
فرمود : من پیش از شما بر حوض درمی آیم .
سپس فرمود : مردانی را از حوضم می رانند ، چنان که شتر بی صاحب را پس می زنند . صداشان می زنم : بشتابید ، بیایید !
گفته می شود : آنان پس از تو [ شریعت را ] تغییر دادند و پیوسته به [ آیین ] پیشینیان خویش بازگشتند .
می گویم : بروند به درک ! نابودشان باد !(1)
در صحیح مسلم می خوانیم :
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : اُمّتم در حوض بر من وارد می شوند و من مردم را از آن طرد می کنم (چنان که شخص شتر غریبه را از میان شترانش می راند) .
ص: 659
گفتند : ای نبیّ خدا ، آیا [ در میان آن همه آدم ] ما را می شناسی ؟
فرمود : آری ، شما سیمایی دارید که غیر شما ندارند . از آثار وضو ، شما پیشانی و پا سفید بر من در می آیید . دسته ای از شما را از من باز می دارند و [ به حوض ] نمی رسند .
می گویم : پروردگارم ، اینها از اصحاب من اند .
فرشته ای مرا پاسخ می دهد و می گوید : آیا می دانی بعد از تو چه کردند ؟(1)
اگر ما این اخبار نبوی را با آموزه های زیر کنار هم نهیم :
اینکه امّت - بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله - به آیین گذشته شان برمی گردند ؛ زیرا خدای متعال در قرآن می فرماید : « أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ » ؛(2) آیا اگر محمّد بمیرد یا کشته شود بر گذشته تان [ دوران جاهلیّت ] برمی گردید .
این روایت مالک بن انس که گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره شهدای اُحُد فرمود : برای اینان شهادت می دهم [ که جان فشانی کردند و در یاری ام کوشیدند ] .
ابوبکر گفت : ای رسول خدا ، مگر ما برادران آنها نیستیم ؛ مانند آنان اسلام آوردیم و همچون آنها جهاد کردیم .
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : آری ، لیکن نمی دانم بعد از من چه می کنید !
ابوبکر ، گریست ، باز هم گریه کرد و گفت : آیا بعد تو ما زنده باشیم !(3)
ص: 660
در العقد الفرید آمده است :
به عایشه گفتند : در کنار رسول خدا دفنت کنند ؟
گفت : نه ، من بعد از پیامبر حَدَثی (بدعتی) پدید آوردم ، مرا در کنار خواهرانم در بقیع به خاک بسپارید .(1)
در قرآن می خوانیم : « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ »(2) (ای کسانی که ایمان آوردید ، خدا و پیامبر را اجابت کنید) تا اینکه می فرماید : « وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنکُمْ خَاصَّةً » ؛(3) از فتنه ای بترسید که تنها به ظالمان نمی رسد [ بلکه همه را در بر می گیرد ] .
از زُبَیر بن عَوَّام در تفسیر این آیه رسیده است که گفت : این آیه را زمانی می خواندیم و خود را از اهل آن نمی دیدیم . اکنون می بینیم که مقصود از آن ماییم .
سندی می گوید : این آیه درخصوص اهل بدر نازل شد ، در جنگ جمل به آنان اصابت کرد .(4)
ص: 661
روایاتی که درباره بدعت های عثمان در وضو (و در دیگر احکام) آمده است و صحابه او را به بدعت گذاری و تغییر و تبدیل در دین متهم کردند .
و نیز با آگاهی بر اجتهادات صحابه و اینکه آنها بعضی از احکام خاص را تعمیم می دادند و برخی از احکام عام را تخصیص می زدند .
و دیگر امور .
هرگاه همه اینها را در نظر بگیریم ، جوهره سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را در روایتِ
رِفاعة بن رافع در می یابیم که فرمود : «حَتّی یُسْبِغُ الوُضوءَ کَما أَمَر اللّه» ؛(1) تا اینکه اسباغ در وضو را آن گونه که خدا خواست ، انجام دهد .
این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به وجود مسلک رأی در وضو رهنمون است ؛ چراکه اهل اسباغ ، به تأویل و اجتهاد در معنای اسباغ دست خواهند یازید .
سخن حجّاج را پیش از این دریافتیم که در لزوم شستن پاها بیان داشت : «أَقْرَب إلی الخُبْث»(2) (پاها در معرض آلودگی اند) با اینکه کتاب و سنّت ، مَسح را گویایند .
اِسباغ به دو بار شستن تحقّق می یابد (نه بیشتر از آن) چراکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله متواتر است که آن حضرت ، یک بار و دو بار ، وضو می ساخت .
امّا اینکه اسباغ باسه بار شستن محقّق می شود ، مکتب اهل بیت و پیروان وضوی مَسْحی آن را نمی پذیرد ، بلکه این نگرش به مکتب خلفا و پیروان خطّ مشی رأی و اجتهاد اختصاص دارد .
اگر این نصوص را با آنچه از امامان اهل بیت علیهم السلام در وضو رسیده است ، جمع کنیم ، به حقیقتِ دیگری در این سیاق دست می یابیم .
ص: 662
از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود :
إِنَّمَا الوُضُوءُ حَدٌّ مِن حُدُودِ اللَّهِ لِیَعلَمَ اللَّهُ مَن یُطِیعُهُ وَمَن یَعصِیهِ .
وَإِنَّ المُؤمِنَ لاَ یُنَجِّسُهُ شَیءٌ إِنَّمَا یَکفِیهِ مِثلُ الدَّهنِ ؛(1)
وضو ، یکی از حدود الهی است تا خدا مُطیع را از عاصی باز شناسد .
چیزی مؤمن را نجس نمی سازد، مانند مالیدن روغن او را کفایت می کند.
صدوق در معانی الأخبار از ابراهیم بن مُعَرِّض روایت می کند که از امام علیه السلام سؤال کرد ، تا اینکه پرسید :
فأَیّ حَدَثٍ أَحْدَثُ مِنَ البَولِ ؟
فقالَ : إنّما یَعْنِی بذلک التَعَدِّی فی الوضُوءِ أنْ یَزیدَ علی حَدّ الوُضُوءِ ؛(2)
کدام حَدَث ، از بَول حَدَث تر است [ و وضو را باطل می سازد ] ؟
امام
علیه السلام فرمود : مقصود امام علی علیه السلام [ از این سخن که پس از ادرار وضو
گرفت و فرمود این وضوی شخصی است که حَدَث از او سر نزد ] تعدّی در وضوست ؛ اینکه شخص بر حدّ وضو بیفزاید .
کُلَینی - به سندش - از حمّاد بن عثمان روایت می کند که گفت :
کُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَدَعَا بِمَاءٍ فَمَلَأَ بِهِ کَفَّهُ فَعَمَّ بِهِ وَجهَهُ ثُمَّ مَلأَ کَفَّهُ فَعَمَّ بِهِ یَدَهُ الْیُمْنی ثُمَّ مَلأَ کَفَّهُ فَعَمَّ بِهِ یَدَهُ الْیُسْرَی .
ثُمَّ مَسَحَ عَلی رَأسِهِ وَرِجلَیهِ وَقَالَ : هذَا وُضُوءُ مَن لَم یُحدِث حَدَثاً
ص: 663
یَعنِی بِهِ التَّعَدِّیَ فِی الوُضُوءِ ؛(1)
نزد امام صادق علیه السلام نشسته بودم . آن حضرت آبی خواست ، کف دستش را پر آب کرد و آن را به همه صورت رساند ، سپس کف دستش را پر آب کرد و آن را به همه دستِ راست رساند ، بار دیگر کف دست را پر آب ساخت و به همه دستِ چپ رساند .
آن گاه سر و پاهایش را مسح کشید و فرمود : این وضو ، وضوی کسی است که حَدَث [ بدعت ] نکرد (آن حضرت از «حدث» تعدّی در وضو را در نظر داشت) .
از داود بن فَرْقَد رسیده است که گفت :
سَمِعتُ أَبَا عَبدِاللَّهِ علیه السلام یَقُولُ : إِنَّ أَبِی کَانَ یَقُولُ : إِنَّ لِلوُضُوءِ حَدّاً مَن تَعَدَّاهُ لَم یُؤجَر .
وَکَانَ أَبِی یَقُولُ : إِنَّمَا یَتَلَدَّدُ ؛(2)
شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود : پدرم می گفت : همانا برای وضو حدّی است . هرکه از آن فراتر رود ، مأجور نمی باشد .
پدرم می فرمود : چنین شخصی تلَدُّد می کند .
مجلسی
رحمه الله «تلدّد» را از «لدد» می داند که به معنای خصومت است ؛ یعنی شخصی که از حدّ وضو تجاوز می کند و با خدا در احکامش دشمنی می ورزد . وی سپس آنچه را ابن اثیر در این مادّه گفته است می آورد .(3)
ص: 664
شیخ حُرّ عاملی رحمه الله بر این روایت ، این گونه تعلیق می زند :
مراد ، تعدّی از حدّ وضوست . چنین شخصی خود را در حیرت و تردید و رنج می اندازد ؛ بی آنکه ثواب به دست آورد ؛ زیرا وی به بیشتر از مسمّای غَسْل و مَسْح امر نشد .(1)
اینکه امام باقر علیه السلام فرمود : «وضو ، حدّی از حدود خداست تا بداند چه کسی او را فرمان می برد و چه کسی از امر خدا سر می پیچد» بعید نمی نماید که امام علیه السلام با این سخن اشاره دارد به اینکه طهارت وضو ، نظافتِ حقیقی نیست ، بلکه طهارت حُکمی می باشد که برای شناخت کسی که امر خدا را امتثال می کند و کسی امر خدا را عصیان می ورزد ، تشریع شده است «زیرا چیزی مؤمن را نجس نمی سازد» .
اینکه امام علیه السلام فرمود : «مانند مالیدن روغن در وضو کفایت می کند» برای اثبات تعبّد مکلّف و اطاعت وی در برابر اوامر خداست (نه چیز دیگر) .
اگر در این سخن امام صادق علیه السلام تأمّل کنیم که فرمود : «هرکه در وضویش تعدّی کند مانند کسی است که وضویش را بشکند»(2) درمی یابیم که آن حضرت به این سخن خدا اشاره دارد که فرمود : « وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ » ؛(3) هرکه از حدود خدا تجاوز کند ، به خودش ظلم کرده است .
بنابراین ، وضو ، یک امر عبادی است . خدا آن را تشریع کرد تابداند چه کسی او را فرمان می برد و چه کسی او را عصیان می ورزد .
ص: 665
با تدبّر در حدیث حوض به همین حقیقت پی می بریم . در آنجا کسانی از صحابه را از حوض می رانند ؛ زیرا بدعت پدید آوردند و به آیین نیاکانشان بازگشتند و احکام خدا را طبق آرا و استحسانات خویش تغییر دادند .
تبدیل آنها در بدیهی ترین بدیهیّات و اوّل ضروریّات (که وضوست) ما را بر آن می دارد که بدعت های آنان را در امور دیگر بعید ندانیم ؛ زیرا تعدّی و بدعت آوری در وضو (که از نظر کتاب و سنّت از اَوضح واضحات است) آنان را به اِحداث در امور خطیر دیگر سوق می داد .
این سخن پیامبر که «ویلٌ للأَعْقاب مِنَ النَّار» (وای بر اَعقاب از آتش) به مردمانی اشاره دارد که بعد از آن حضرت می آیند و اجتهاد به رأی و تأویل را مرکب خویش می سازند یا روش و دلیلی برای گرایش اعتقادی شان قرار می دهند .
پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را به خاطر در پیش گیری این خطّ مشی ، توبیخ کرد .
اکنون از آنچه آوردیم نتیجه گیری می کنیم تا چگونگی جمع میان روایات موجود در کتاب های اهل سنّت را (که به شستن پاها و شستن سه بار اعضای وضو فرا می خوانند) با قول امام صادق علیه السلام جمع کنیم که فرمود :
الثالثةُ بِدْعَةٌ ؛(1) شستن بار سوّم بدعت است .
الوُضوءُ مَثنی مَثنی ، مَن زادَ لَمْ یُؤْجَرْ عَلَیهِ ؛(2) وضو ، دو بار دو بار است . هرکه بر آن بیفزاید ، پاداش دریافت نمی دارد .
ص: 666
وَاللّه ما کانَ وُضوءُ رسولِ اللّه ِ إلاّ مَرَّةً مَرَّةً ؛(1) به خدا سوگند ، وضوی رسول خدا جز یک بار یک بار نبود .
تَوَضَّأ النبیُّ مَرّةً مَرّةً ، وَهذا وضوءٌ لا یَقْبَلُ اللّه ُ الصَّلاةَ إلاّ بِهِ ؛(2) پیامبر یک بار
یک بار وضو می گرفت ، و این وضویی است که خدا نماز را جز به آن نمی پذیرد .
آیا امکان تقارب میان این نصوص و روایات اهل سنّت هست (یا نه) ؟
اگر به مکتب خلفا خوش گمان باشیم و بگوییم عمداً بدعت پدید نیاوردند ، چگونه می توانیم فعل آنها را در وضو توجیه کنیم ؟
به نظر می رسد امکان تقارب میان این دو مکتب وجود ندارد و نمی توان فعل مکتب خلفا را توجیه کرد مگر به اینکه بگوییم شستن بار اوّل (از شستن های سه گانه) اِعدادی (برای آماده سازی) است و شستن بار دوّم همان بار اوّل است که خدا نماز را جز به آن نمی پذیرد و شستن بار سوّم (یعنی در واقع بار دوّم) سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ، شستنی که امام باقر علیه السلام آن را اسباغی شمرد که مکلّف بر آن پاداش دریافت می دارد و درباره آن فرمود : «إنَّ المَرَّتَیْن إسْباغ» ؛(3) دو بار شستن اسباغ (وضوی کامل) است .
امّا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله پاها را شست برای نظافت بود (نه چیز دیگر) زیرا رسول خدا نمازگزاران را - هنگامی که برای نماز وضو می گرفتند - امر می کرد که پاهاشان را بشویند ؛ زیرا پاهاشان در معرض بول و غایط بود .
ص: 667
از جابر(1) روایت است که گفت :
أَمَرَنا رسولُ اللّه إذا تَوَضَّأنا للصَّلاة أنْ نَغْسل أَرْجُلَنا ؛(2)
رسول خدا به ما امرکرد هرگاه برای نماز وضو می گیریم ، پاهایمان را بشوییم .
از امام رضا علیه السلام درباره وضوی واجب در قرآن سؤال شد ، امام علیه السلام فرمود :
المَسحُ ، وَالغَسلُ فِی الوُضُوءِ لِلتَّنظِیفِ ؛(3)
واجب در کتاب خدا مَسْح پاهاست ، و غَسْل (شستن) پاها در وضو برای نظافت می باشد .
از اَیّوب بن نوح روایت است که گفت : به ابوالحسن نامه نوشتم و درباره مَسْح پاها از وی پرسیدم ، امام علیه السلام فرمود :
الوُضُوء المسحُ ، ولا یَجِبُ فیه إلاّ ذاکَ ، وَمَن غَسَلَ فَلاَ بَأْسَ (یعنی التنظیف) ؛(4)
واجب در وضو مسح پاهاست ، جز این کار - در آن - واجب نمی باشد ، و هرکه پاها را بشوید (یعنی برای نظافت این کار را بکند) اشکالی ندارد .
در روایت دیگر از امام علیه السلام رسیده است که فرمود : واجب در کتاب خدای متعال در وضو، مَسْح است، وغَسْل (شستن پاها) برای تمیزی ونظافت می باشد.(5)
ص: 668
بدین سان ، بعید به نظر نمی رسد که رسول خدا پاها را برای نظافت می شست ، سپس بعضی از صحابه این فعل آن حضرت را سنّت شمردند و این کار ، امر را بر مردم مشتبه ساخت چنان که بر عایشه و عبدالرَّحمان بن عوف امر مشتبه شد آن گاه که بعضی از احکام خاص را بر همه مسلمانان تعمیم دادند .
پیش از این ، روشن ساختیم که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آنکه صورت و دست ها را برای جریان آب بر آن دو آماده می ساخت ، می شست ؛ زیرا آن حضرت از ما اسباغ در وضو را می خواست و اسباغ تحقّق نمی یابد مگر اینکه عضو برای این کار آماده شود ؛ خصوصاً اگر دارای موی فراوان باشد .
پیامبر صلی الله علیه و آله پاها را پس از آنکه مَسْح می کشید ، می شست و از آنجا که شستن - خود به خود - کاری بیش از مسح را می نمایاند ، گفتند : رسول خدا پاها را - در وضو - می شست و مسح پاها را به عنوان اَدای فریضه الهی - پیش از شستن - توسّط آن حضرت از یاد بردند و این امر را به خاطر اُموری که می پسندیدند ، اشاعه دادند .
مخالفت بعضی از صحابه ، مانند ابن عبّاس (دانشمند اُمّت) انس بن مالک (خادم پیامبر) علیّ بن ابی طالب (داماد رسول خدا) با این فهم و اصرار آنها بر اینکه سنّت رسول خدا مسح است (نه غیر آن) و استدلال آنان به قرآن و سنّت ، ما را به ضعف و نادرستی آنچه ارباب مکتب اجتهاد اشاعه دادند ، ارشاد می کند .
* * *
ص: 669
باری ، وضوی غسلی چند مرحله را پشت سر نهاد :
مرحله اوّل
اختلاف عثمان با گروهی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و اعتراف عثمان به اینکه
معارضان وی در وضو از رسول خدا صلی الله علیه و آله احادیثی را بر زبان می آورند و عثمان در حدیث گویی آنها از پیامبر صلی الله علیه و آله شک نداشت و در عین حال ، فعلی را که از پیامبر دید (شستن پاها) ترجیح می داد و آن را حجّت می شمرد .
پوشیده نماند که عثمان (به پیروی از ابوبکر و عُمَر) از مانعان نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله بود . یاران و دوستانش ، شیوه او و کسان پیش از او را در پیش گرفتند . معاویه و حجّاج بر التزام به فقه عثمان تأکید داشتند و این دو نیز از حدیث گویی منع می کردند با اینکه از داعیان به شستن پاها و مسح جلو و پشت سر (از روی رأی ، نه حدیث) بودند .
در مقابل آنان ، خطّ مشی دیگری وجود داشت که بعضی از صحابه در صدر آن قرار داشتند و قولاً و فعلاً در برابر خطّ مشی رأی ایستادند و از سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع کردند .
مثل امام علی علیه السلام که در برابر رویکرد رأی در وضو (با همه اَشکال آن) ایستاد ؛ خواه در این راستا ، به عدم جواز شرب زیادی آب وضو در حال ایستاده قائل باشند یا به شستن پاها و سه بار شستن اعضا اعتقاد یابند یا مسح سر را به شستن آن تغییر دهند ، آب را به سر بریزند تا حدّی که قطرات آب از آن بچکد یا در حدّ چکیدن برسد(1) (و مشابه آن) .
ص: 670
امام علیه السلام وضوی ثُنائی مسحی گرفت ، زیادی آب وضو را در حال ایستاده ، آشامید و فرمود : «هذا وُضُوءُ مَن لَمْ یُحْدِثْ»(1) (این وضوی کسی است که بدعت نکرد) این کار را برای محکوم نمودن اهل رأی و از میان بُردن بدعتی که پدید آوردند ، انجام داد .
از «عبد خیر» (ابن مسعود) از پدرش رسیده است که گفت :
علیّ بن اَبی طالب را دیدم که پشت پاها را مسح می کشید و می فرمود : اگر نمی دیدم که رسول خدا پشت پاها را مسح کشید ، گمان می بردم که کف پاها از پشتِ آن [ به مسح ] سزامندترند .(2)
در روایت دیگر آمده است که فرمود :
کجایند کسانی که می پندارند سزاوار نیست اَحَدی ایستاده آب بنوشد .(3)
مثل این رویکرد را از اَنس بن مالک (صحابی پیامبر) در برابر حَجّاج بن یوسف می بینیم .
ص: 671
هنگامی که حجّاج در اَهواز خطبه خواند و به شستن پاها (بدان سبب که به آلودگی نزدیک ترند) فرا خواند ، اَنس گفت :
صَدَق اللّه ُ وَکَذِبَ الحَجّاجُ ، قال اللّه تعالی : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ »(1) ؛(2)
خدا راست گفت و حجّاج دروغ بافت ؛ خدای متعال می فرماید : سر و پاهاتان را مسح بکشید .
اَنس این سخن را در ردّ ستمگر دورانِ خویش (حجّاج بن یوسف ثقفی) می گوید ، همان جبّاری که بر گردن اَنس و دیگر صحابه (به خاطر حدیث گویی از پیامبر و ایستادن در برابر فقه نظام سلطه) مُهر زد .
قول ابن عبّاس و اعتراض وی بر رُبَیِّع (بنت مُعوِّذ) بدان خاطر که رُبَیِّع وضوی غسلی را از پیامبر حکایت کرد ، پیش از این گذشت . ابن عبّاس گفت :
إنّ الناس أَبَوا إلاّ الغَسْل وَلا أجِدُ فی کتاب اللّه إلاّ المَسْح ؛(3)
مردم جز شستن را برنمی تابند و در کتاب خدا جز مسح را نمی یابم .
باری ، معارضان عثمان ، یک جریان عمومی بودند (نه گروه خاصّ یا حزب معیّن) آنان اصحاب محمّد و قاریان اُمّت و فقهای اسلام به شمار می آمدند . برخی از آنها از «عشره مبشّره» (ده نفری که [ به گمان اهل سنّت ] به آنها وعده
بهشت داده شد) و از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله شمرده می شدند .
ماجرای کسانی که در وضو با عثمان اختلاف داشتند ، به همین گونه بود ؛
ص: 672
زیرا آنها اهل استدلال به قرآن و حدیث به سنّت بودند ، کسانی که رأی را نمی پذیرفتند . امام علی علیه السلام به حدیث استدلال می کرد و انس و ابن عبّاس ، به قرآن .
در حالی که عثمان و گروه وی ، می کوشیدند به رأی خویش فتوا دهند و با اجتهادات نادرستِ خویش ، دیگران را قانع سازند .
این یادآوری نیز بجاست که عثمان خود را شایسته تشریع می دید . وی از رهگذر وضو می خواست عملاً برای صحابه ثابت کند که کمتر از ابوبکر و عُمَر نیست . وی تلاش کرد فعلی را که یک بار - به پندار خودش - از پیامبر دید ، به عنوان سنّت دائمی رسول خدا (که باید آن را پیروید) تعمیم دهد ، در حالی که - بنا بر نقل خود عثمان - پیامبر صلی الله علیه و آله با صراحت بیان داشت که این کار ویژه آن حضرت و انبیای پیش از اوست ، و سنّتی برای همه مسلمانان نمی باشد .
مرحله دوّم
اُمویان و مروانیان از اختلاف فقهی میان عثمان و بزرگان صحابه - در وضو - بهره بردند و از این رهگذر به شناسایی رقیبانشان (طالبیان) پرداختند ؛ زیرا آنان وضوی بِدعی نمی گرفتند .
می توان گفت : اُمویان از رویکرد عثمان (و سرگرم شدن اُمّت به اختلافات فقهی و ثانوی تا سیاست های بد مالی و اداری را از یاد ببرند) سوء استفاده کردند و به بدعت های دیگری در وضو دست یازیدند ؛ مانند :
شستنِ معاویه سر را به جای مسح و برگرفتن آب جدید برای این کار .
برگرداندن برعکس آب در شستن ساق های دست .
ص: 673
تفسیر معنای کعب به دو قوزک پا در دو طرف ساق (نه برآمدگی پشت پا و محلّ بستن بند کفش) .
و ده ها مسائل دیگر که امام باقر علیه السلام کوشید آنها را توضیح دهد و تصحیح سازد و در این راستا وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله را حکایت کند .
از آن حضرت رسیده است که :
ثُمَّ مَسَحَ رَأْسَهُ وَقَدَمَیْهِ بِبَلَلِ کَفِّهِ لَمْ یُحدِث لَهُمَا مَاءً جَدِیداً ؛(1)
سپس امام علیه السلام سر و پاها را با تری کف دستش (بی آنکه آب تازه ای بردارد) مسح کشید .
در روایت دیگر می خوانیم :
ثُمَّ مَسَحَ رَأْسَهُ وَقَدَمَیْهِ إِلَی الْکَعْبَیْنِ بِفَضْلِ کَفَّیْهِ وَلَمْ یُجَدِّد مَاءً ؛(2)
سپس آن حضرت با زیادی آب کف دست (بی آنکه به آب جدید دست برد) سر را و پاها را تا برآمدگی پشت پا ، مسح کشید .
زراره و بُکَیر از آن حضرت روایت کرده اند که :
فَغَرَفَ بِهَا غُرفَةً فَأَفرَغَ عَلَی ذِرَاعِهِ الْیُمْنی فَغَسَلَ بِهَا ذِرَاعَهُ مِنَ المِرفَقِ
إِلَی الکَفِّ لاَ یَرُدُّهَا إِلَی المِرفَقِ ؛(3)
یک مشت آب با دست گرفت و بر ساق دست راست ریخت و آن را از آرنج تا کف شست ، آب را به آرنج بازنگرداند .. .
در روایتِ دیگر ، آمده است :
ص: 674
فَقُلنَا أَینَ الکَعبَانِ ؟
قَالَ : هَاهُنَا یَعنِی المَفصِلَ دُونَ عَظمِ السَّاقِ .
فَقُلنَا : هذَا مَا هُوَ ؟
فَقَالَ : هذَا مِن عَظمِ السَّاقِ وَالکَعبُ أَسفَلُ مِن ذَلِکَ ؛(1)
گفتیم : کعب ها کجاست ؟
فرمود : اینجا (یعنی مفصل ، نه استخوان ساق پا) .
گفتیم : این [ برآمدگی ] چیست ؟
فرمود : این ، جزو استخوان ساق است ؛ کعب ، پایین تر از این می باشد .
از مُیَسِّر از امام باقر علیه السلام روایت است که :
ثُمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلی ظَهْرِ الْقَدَمِ ، ثُمَّ قَال : إنَّ هذاَ هُوَ الْکَعْبُ ؛(2)
امام
علیه السلام دستش را بر پشت پا نهاد ، سپس فرمود : این ، همان کعب است .
بنابراین ، تأصیل حدیثی(3) از سوی دو مکتب (مکتب اهل بیت علیهم السلام و مکتب خلفا) در این مرحله تأسیس شد . اهل بیت علیهم السلام در نقل سنّتِ صحیح - که از پدرانشان از پیامبر روایت می شد - کوشیدند و در تصحیح خطایی که نزد دیگران وجود داشت ، اهتمام داشتند ، لیکن مکتب خلفا برای رفع تناقض موجود در روایاتشان به درد سر افتادند ؛ عبارات متن را از طریق دیگر تغییر دادند و بر طُرق روایی افزودند .
ص: 675
حُمران و عطا و زُهْری ، کسانی اند که جنبه روایی را - در مکتب خلفا - عهده دار شدند .
از سویی امام سجّاد علیه السلام پسر عمویش عبداللّه بن محمّد بن عقیل را پیش رُبَیِّع (بنت مُعَوّذ) می فرستد و به روایتِ وی - که وضوی غَسْلی را از پیامبر روایت می کند - اعتراض می کند و از دیگر سو ، امام باقر علیه السلام برای اصحاب ، صفتِ وضوی پیامبر را حکایت می کند .
با این دو روش (اعتراضی و تعلیمی) ائمّه علیهم السلام در حفظ وضوی مسحی کوشیدند .
امام باقر علیه السلام با حکایت وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله خاطرنشان ساخت که اختلاف در وضو میان مسلمانان تا سال 114 هجری (سال درگذشت آن حضرت) ادامه داشت . و امام علیه السلام با حکایت وضوی آن حضرت ، سند تشریعی و تاریخی را برای ما باقی گذاشت .
نشانه های این اختلاف میان مسلمانان را می توان در آنچه طبری از موسی بن انس روایت می کند ، دید و این سخن که به اَنس گفت : ای ابو حمزه ، حجّاج در اهواز برای ما خطبه خواند و ما همراهش بودیم ، وضو را بیان داشت .. .
همه این نصوص ، تأکید دارند که خطّ مشی اُمَوی عبّاسی ، ورای وضوی غَسْلی وجود داشت .
مرحله سوّم
این مرحله ، مرحله تأسیس مذاهب چهارگانه اهل سنّت و بنیان گذاری مکاتب فقهی است ؛ زیرا در این دوران ، نزد مذاهب اربعه ، اُصول حدیثی پابرجا
ص: 676
شد و قواعد مذهبی ترسیم گشت و اصول جَرْح و تعدیل رواج یافت و بعضی روایت بعض دیگر را (که از نظر حدیثی و فقهی با رأی و مذهب وی ناساز بود) مخدوش می شمرد .
از اینجا بود که در توثیق یا تجریح یک راوی - نزد آنان - اختلاف پدید آمد ، لیکن در نهایت ، همه شان بر روایت وضوی غَسْلی از پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق نظر یافتند
با اینکه بر اشکالات مرگباری درباره راویانشان آگاه بودند .
آنان به روایاتی که در این باب بود ، تن دادند و به آنها چنگ زدند ؛ خواه از عثمان بود یا عبداللّه بن زید بن عاصم یا عبداللّه بن عَمْرو بن عاص یا دیگران .
این امر رهنمون است به اینکه آنان ، علی رغم عیوب سندی و متنی این روایات ، صدور آنها را از این راویان پذیرفتند .
بنابراین ، اختلاف در وضو ، مبنایی شد . مکتب خلفا چون وضوی غَسْلی عثمانی را پذیرفتند ، به صحّت این روایات و ثبوت آنها از این صحابه قائل شدند .
ما در این پژوهش ثابت کردیم که پایه هایی را که آنها بنا نهادند ، صحیح نبود و اشکالات فراوانی بر آنها وارد است ؛ به ویژه با وجود شخصیّتی بی نام و نشان همچون حُمران بن اَبان که در سند صحیح ترین روایات وضویی آنهاست .
خلاصه کلام در روایات عثمان این است که : آنان بر روایت حُمران بن اَبان تکیه کردند و آن را صحیح ترین روایات در باب وضو شمردند ، در حالی که حُمران - بر اساس تحقیق ما - یک نفر یهودی شعوبی مُغرضِ خائنِ رشوه گیر و دروغ گوست . کمترین چیز درباره وی سخن استاد بشّار عوّاد است که می گوید :
ص: 677
لَمْ یکُن أمیناً تلک الأمانة الَّتی تُؤَدّی إلی تَوْثیقه تَوْثیقاً مُطلقاً ؛(1)
حُمران در آن حد اَمین نمی باشد که به توثیق مطلق وی بینجامد .
به سخنی که او را از سوی علمای رجال توثیق کند (مانند : ثقةٌ حجّةٌ ، امامٌ حُجّةٌ ، امامٌ ثبتٌ ثقةٌ ، ثقةٌ ثبتٌ ، صدوقٌ لا بأس به ، و دیگر عبارات توثیق) دست
نیافتیم ، بلکه نهایی ترین سخنی که بر آن دست یافتیم قول ذهبی است که می گوید : «الفارسی الفقیه»(2) (فقیه فارسی است) یا قول ابن عبدالبر که می نگارد : «کانَ أَحَدُ الْعلَماء الجِلَّة ، أَهْلُ الوَداعَة وَالرَّأی وَالشَّرَف»(3) (یکی از عالمان بزرگ ، با وقار و اهل رأی و شرف) و این عبارات نزد ائمّه جرح و تعدیل در توثیق به کار نمی رود .
از آنجا که روند عمومی اُمویان و مروانیان ، برگرفتن فقه عثمان و اعتماد به او بود ، و معاویه و مروان و عبدالملک بن مروان و حجّاج بن یوسف و حُمران بن اَبان (به طور خاص) ورای نشر وضوی عثمانی قرار داشتند ، بسا اهل بصره (و دیگران) روایت حُمران را گرفتند و با پیروی از تبلیغ حاکمان در آن ، به این روایت - در وضو - احتجاج کردند و روایات دیگر را وانهادند .
از اینجاست که میان قول ابن سعد که می گوید : «لا یَحْتَجُّونِ بِحَدیثه» (به حدیث حُمران احتجاج نمی کنند) و قول ابن حِبّان که می گوید : «أَخَذَ عنه البَصْریّون» (بصری ها از او گرفتند) تقارب پدید می آید .
ص: 678
و بسا بنی اُمیّه اهل بصره را به نگرش وضویی حُمران قانع ساختند(1) و اینکه حُمران در ظاهر مسلمان است ، فرائض را انجام می دهد ، متجاهر به فسق نیست و کبائر را مرتکب نمی شود . پس ، اخذ از او جایز است .
بنابراین ، نسبتِ وضوی غَسلی (به نظر ما بر اساس همه فرض ها) به پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت نمی باشد ، خواه بگوییم عثمان اجتهاد ورزید و روایت رسول خدا صلی الله علیه و آله را (بر اساس تعبیر امام علی علیه السلام)(2) بر غیر وجه خودش حمل کرد و کوشید (به وسیله موالیانش حُمران و ابن دارَه و دیگران) اُمّت را قانع سازد که همین وضو ، سنّت رسول خداست .
یا بگوییم حُمران و اُموی ها بر عثمان دروغ بستند و عثمان از نسبتِ وضوی غسلی به پیامبر صلی الله علیه و آله بَری است .
مهم این است که این پژوهش برای خواننده ، نقش سیاست را در تحریف شریعت و پذیرفتن وضوی غَسلی از سوی امویان و مروانیان (برای شناسایی مخالفان طالبی) روشن ساخت .
آنچه را بیان داشتیم ، یک نظریه علمی بود که بر اساس شواهد تاریخی و فقهی و حدیثی و رجالی به آن دست یافتیم و با اینکه به درستی آن اعتقاد داریم ، عدم خطا در آن را ادّعا نمی کنیم .
این امر در صورتی اَدا می شود که خواننده تا پایان مطالب را با ما دنبال کند .
ص: 679
در پایان ، آنچه را پیش از این گفتیم تکرار می کنیم که قصد ما در این کتاب ، تشکیک در فقه مذهبی یا خدشه در عقیده طایفه ای نبود ، نیز نمی خواهیم سخنی را بی دلیل بر آنان تحمیل کنیم و به پیروی اجباری ملزمشان سازیم ، لیکن ادلّه و قرائن و شواهد ، ما را بر آنچه گفتیم واداشت .
و دعای پایانی ما این است : ستایش خدای را که پروردگار جهانیان است .
این مجلّد در اینجا پایان یافت و مجلّد سوّم در پی خواهد آمد و آغاز آن ، وارسی روایات عبداللّه بن عبّاس است .
ص: 680
قرآن کریم .
نهج البلاغه ، تحقیق : شیخ محمّد عَبْدُه ، دار الذخائر ، ایران ، 1412 ه .
صحیفه سجّادیّه ، تحقیق : سیّد محمّد باقر موحّد اَبطحی ، مؤسسه امام مهدی ،
چاپ اوّل ، قم ، 1411 ه .
1 . انجیل برنابا .
2 . انجیل توما .
3 . ابن اَبی الحدید ، عزّ الدین بن هبة اللّه (م 656 ه ) شرح نهج البلاغه ، تحقیق : محمّد ابوالفضل ابراهیم ، دار احیاء الکتب العربی ، چاپ اوّل ، 1378 ه .
4 . ابن اَبی حاتم ، عبدالرّحمان بن محمّد (م 237 ه ) المراسیل ، تحقیق : شکر اللّه نعمة اللّه قوچانی ، مؤسسة الرساله ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1397 ه .
5 . ابن اَبی شَیْبَه ، عبداللّه بن محمّد (م 235 ه ) المصنّف ، تحقیق : کمال یوسف حوت ، مکتبة الرشد ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1409 ه .
6 . ابن اَثیر ، علی بن اَبی الکرم (م 630 ه ) اُسْد الغابة فی معرفة الصحابه ، انتشارات اسماعیلیان (اُفست از دار الکتاب العربی ، لبنان) تهران .
ص: 681
7 . ابن اثیر ، علی بن محمّد (م 630 ه ) الکامل فی التاریخ ، تحقیق : عبداللّه قاضی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1415 ه .
8 . ابن اثیر ، علی بن محمّد (م 630 ه ) اللباب فی تهذیب الأنساب ، دار صادر ،
بیروت ، 1400 ه .
9 . ابن اثیر ، مبارک بن محمّد (م 606 ه ) النهایة فی غریب الحدیث والأثر ، تحقیق : طاهر احمد زاوی و محمود محمّد طناحی ، المکتبة العلمیّه ، بیروت ، 1399 ه .
10 . ابن اَعْثم کوفی ، احمد (م 314 ه ) الفتوح ، تحقیق : علی شیری ، دار الأضواء ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .
11 . ابن الفقیه ، احمد بن محمّد (م 365 ه ) کتاب البلدان ، تحقیق : یوسف الهادی ، عالم الکتب ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1416 ه .
12 . ابن المِبْرَد ، یوسف بن حسن (م 909 ه ) بحر الدم (فی من مدحه احمد أو ذمّه) .
13 . ابن اَبی جَرادَه ، عُمَر بن احمد (م 660 ه ) بغیة الطلب فی تاریخ حلب ، تحقیق : سهیل زکار ، دار الفکر .
14 . ابن تَغْری بِرْدِی ، یوسف اَتابکی (م 874 ه ) النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهره ، وزارة الثقافة والإرشاد القومی ، مصر .
15 . ابن تَمَّام ، محمّد بن احمد (م 251 ه ) المحسن ، تحقیق : عمر سلیمان عقیلی ، دار العلوم ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1404 ه .
16 . ابن تیمیّه ، احمد (م 728 ه ) درء تعارض العقل والنقل ، تحقیق : عبداللطیف
عبدالرحمان ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1997م .
17 . ابن جارود ، عبداللّه بن علی (م 307) المنتقی من السنن المسندة ، تحقیق : عبداللّه عمر بارودی ، مؤسسة الکتاب الثقافیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1408 ه .
ص: 682
18 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان بن علی (م 597 ه ) زاد المسیر فی علم التفسیر ، المکتب الإسلامی ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1404 ه .
19 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان بن علی (م 597 ه ) الموضوعات ، تحقیق : توفیق حمدان ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1415 ه .
20 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان بن علی (م 597 ه ) غریب الحدیث ، تحقیق : عبدالمعطی ، امین قلعه چی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، لبنان ، 1405 ه .
21 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان بن علی (م 597 ه ) المنتظم ، دار صادر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1358 ه (المکتبة الإسلامیّه در 12 جلد) .
22 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان (م 597 ه ) الضعفاء والمتروکین ، تحقیق : عبداللّه
القاضی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1406 ه .
23 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان (م 597 ه ) کشف المشکل من حدیث الصحیحین ، تحقیق : علی حسین بوّاب ، دار الوطن ، ریاض ، 1418 ه .
24 . ابن جوزی ، عبدالرّحمان (م 597 ه ) صفة الصفوه ، تحقیق : محمود فاخوری و محمّد رواس قلعه چی ، دار المعرفة ، چاپ دوّم ، بیروت 1399 ه .
25 . ابن حِبّان ، عبداللّه بن محمّد (م 979 ه ) طبقات المحدّثین بأصبهان ، تحقیق : عبدالغفور عبدالحق البلوشی ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1412 ه .
26 . ابن حِبّان ، محمّد بن حبّان (م 354 ه ) مشاهیر علماء الأمصار ، تحقیق : فلایشهمر ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1959م .
27 . ابن حِبّان ، محمّد (م 354) صحیح ابن حِبّان (بترتیب ابن بلبان الفارسی) ،
تحقیق : شعیب ارنؤوط ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1414 ه .
ص: 683
28 . ابن حِبّان ، محمّد (م 354 ه ) الثقات ، تحقیق : سیّد شرف الدین احمد ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، 1395 ه .
29 . ابن حِبّان ، محمّد (م 354 ه ) المجروحین من المحدّثین والضعفاء والمتروکین ،
تحقیق : محمود ابراهیم زاید ، دار الوعی ، چاپ اوّل ، حلب ، 1396 ه .
30 . ابن حبیب بغدادی ، محمّد (م 245 ه ) کتاب المحبّر ، تحقق : ایلزه لیختن شتیتر ، دار الآفاق الجدیده ، بیروت .
31 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تعجیل المنفعة بزوائد رجال الأئمّة الأربعة ، تحقیق : اکرام اللّه امداد الحق ، دار الکتاب العربی ، چاپ اوّل ، بیروت .
32 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تحریر تقریب التهذیب ، تحقیق : بشّار عوّاد و شعیب ارنؤوط ، مؤسسة الرساله ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1997م .
33 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) لسان المیزان ، تحقیق : دائرة
المعارف النظامیّه (هند) مؤسسة الأعلمی ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1406 ه .
34 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) المطالب العالیه ، تحقیق : سعد بن ناصر بن عبدالعزیز شتری ، دار العاصمه و دار الغیث ، چاپ اوّل ، سعودی ، 1419 ه .
35 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تلخیص الحبیر فی أحادیث الرافعی الکبیر ، تحقیق : سیّد عبداللّه هاشم یمانی مدنی ، مدینه ، 1384 ه .
36 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) طبقات المدلّسین ، تحقیق : عاصم بن عبداللّه القریوتی ، مکتبة المنار ، چاپ اوّل ، عمّان ، 1403 ه .
ص: 684
37 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس ، تحقیق: عاصم بن عبداللّه، مکتبة المنار، چاپ اوّل، اردن.
38 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) نزهة الألباب فی الألقاب ، تحقیق : عبدالعزیز محمّد سدیری ، مکتبة الرشد ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1409 ه .
39 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) الإصابة فی تمییز الصحابه ،
تحقیق : علی محمّد بجاوی ، دار الجیل ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1412 ه .
40 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) فتح الباری شرح صحیح البخاری ، تحقیق : محبّ الدین الخطیب ، دار المعرفة ، بیروت .
41 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تقریب التهذیب ، تحقیق : محمّد
عوامه ، دار الرشید ، چاپ اوّل ، سوریا ، 1406 ه .
42 . ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م 852 ه ) تهذیب التهذیب ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1404ه» .
43 . ابن حَزْم ، علی بن احمد (م 456 ه ) المُحَلّی ، تحقیق : لجنة احیاء التراث العربی ، دار الآفاق الجدیده ، بیروت .
44 . ابن حَزْم ، علی بن احمد (م 456 ه ) الإحکام فی اُصول الأحکام ، دار الحدیث ، چاپ اوّل ، قاهره ، 1404 ه .
45 . ابن حَزْم ، علی بن احمد (م 456 ه ) جمهرة اَنساب العرب ، تحقیق : گروهی از
علما ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1403 ه .
46 . ابن حمزه طوسی ، محمّد بن علی (م 560 ه ) الثاقب فی المناقب ، تحقیق : نبیل
رضا علوان ، مؤسسه انصاریان ، چاپ دوّم ، قم ، 1412 ه .
ص: 685
47 . ابن خُزیمه ، محمّد بن اسحاق (م 311 ه ) صحیح ابن خزیمه ، تحقیق : مصطفی الأعظمی ، المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1390 ه .
48 . ابن خلدون ، عبدالرّحمان (م 808 ه ) مقدّمة ابن خلدون ، دار القلم ، چاپ پنجم ، بیروت ، 1984م .
49 . ابن خَلِّکان ، احمد بن محمّد (م 681 ه ) وفیات الأعیان واَنباء اَبناء الزّمان ، تحقیق : احسان عبّاس ، دار الثقافه ، لبنان .
50 . ابن خَیَّاط ، خلیفة بن خیّاط عصفری (م 240 ه ) طبقات خلیفة ، تحقیق : سهیل
زکار ، دار الفکر ، بیروت ، 1993م .
51 . ابن راهْوَیْه ، اسحاق بن ابراهیم (م 238 ه ) مسند ابن راهویه ، تحقیق : عبدالغفور
بن عبدالحق بلوشی ، مکتبة الإیمان ، چاپ اوّل ، مدینه ، 1412 ه .
52 . ابن سعد ، محمّد (230 ه ) الطبقات الکبری (= طبقات ابن سعد) دار صادر ، بیروت .
53 . ابن شَبَّه ، عُمَر (م 262 ه ) تاریخ المدینة المنوّره (= اخبار المدینة المنوّره)
تحقیق : علی محمّد دندل و یاسین سعدالدین بیان ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1417 ه .
54 . ابن شُعْبَه حَرّانی ، حسن بن علی (از بزرگان قرن چهارم هجری) تحف العقول عن آل الرسول ، تحقیق : علی اکبر غفاری ، مؤسسه انتشارات اسلامی ، چاپ دوّم ، قم ، 1404 ه .
55 . ابن صَبَّاغ مالکی ، علی بن محمّد (م 855 ه ) الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة ، تحقیق : سامی غریری ، چاپ اوّل ، دار الحدیث ، قم .
ص: 686
56 . ابن طاووس ، علی بن موسی (م 664 ه ) اقبال الأعمال ، تحقیق : جواد قیّومی ، دفتر تبلیغات اسلامی ، چاپ اوّل ، قم ، 1414 ه .
57 . ابن عبدالبَرّ ، یوسف بن عبداللّه (م 463 ه ) الإستیعاب فی معرفة الأصحاب ،
تحقق : علی محمّد بجاوی ، دار الجیل ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1412 ه .
58 . ابن عبدالبَر ، یوسف بن عبداللّه (م 463 ه ) الإستذکار الجامع لمذاهب فقهاء الأمصار ، تحقیق : سالم محمّد عطا و محمّد علی معوض ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 2000م .
59 . ابن عبدالبَرّ ، یوسف بن عبداللّه (م 463 ه ) التمهید لما فی الموطّأ من المعانی
والأسا نید ، تحقیق : مصطفی بن احمد علوی ، محمّد عبدالکبیر بکری ، وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامیّه ، مغرب ، 1387 ه .
60 . ابن عبدالحکم ، عبدالرّحمان (م 257 ه ) فتوح مصر واَخبارها ، تحقیق : محمّد
حجیری ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1996م .
61 . ابن عبد رَبِّه ، احمد بن محمّد (م 328 ه ) العقد الفرید ، تحقیق : مفید محمّد قمیحه و عبدالمجید ترحیبی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1404 ه .
62 . ابن عِبْری ، غریغوریوس (م 685 ه ) تاریخ مختصر الدول ، دار المسیره ، بیروت .
63 . ابن عدی ، عبداللّه (م 365 ه ) الکامل فی ضعفاء الرجال ، تحقیق : یحیی مختار
غزاوی ، دار الفکر ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1409 ه .
64 . ابن عساکر ، علی بن حسن (م 571 ه ) تاریخ دمشق ، تحقیق : عمر بن غرامة ، دار
الفکر ، بیروت ، 1995م .
ص: 687
65 . ابن عِماد حَنْبلی ، عبدالحی بن احمد (م 1089 ه ) شذرات الذهب فی اَخبار من ذهب ، تحقیق : عبدالقادر الأرنؤوط و محمود الأرنؤوط ، دار ابن کثیر ، چاپ اوّل ، دمشق ، 1406 ه .
66 . ابن قُتَیْبه دِیْنَوری ، عبداللّه بن مسلم (م 276 ه ) تأویل مختلف الحدیث ، تحقیق : محمّد زهری نجّار ، دار الجیل ، بیروت ، 1393 ه .
67 . ابن قُتَیبَه دِیْنَوری ، عبداللّه بن مسلم (م 276 ه ) عیون الأخبار ، تحقیق : یوسف الطویل ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1424 ه .
68 . ابن قُتَیبه ، عبداللّه بن مسلم (م 276 ه ) الإمامة والسیاسة ، تحقیق : طه محمّد زینی ، مؤسسة الحلبی وشرکاه .
69 . ابن قُتَیْبَه دِیْنَوری ، عبداللّه بن مسلم (م 276 ه ) المعارف ، تحقیق : ثروت عکاشه ، دار المعارف ، قاهره .
70 . ابن کثیر ، اسماعیل بن عمر (م 774 ه ) تفسیر القرآن العظیم (= تفسیر ابن کثیر)
دار الفکر ، بیروت ، 1401 ه .
71 . ابن کثیر ، اسماعیل بن عُمَر (م 774 ه ) البدایة والنهایة ، مکتبة المعارف ، بیروت .
72 . ابن ماجَه قزوینی ، محمّد بن یزید (م 275 ه ) سنن ابن ماجه ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار الفکر ، بیروت .
73 . ابن ماکولا ، علی بن هبة اللّه (م 475 ه ) تهذیب مستمرّ الأوهام علی ذوی المعرفة وأُولی الأفهام ، تحقیق : سیّد کسروی حسن ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1410 ه .
ص: 688
74 . ابن ماکولا ، علی بن هبة اللّه (م 475 ه ) الإکمال فی رفع الإرتیاب عن المؤتلف والمختلف فی الأسماء والکنی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .
75 . ابن مَعین ، یحیی (م 233 ه ) تاریخ ابن مَعین (به روایت عثمان دارمی) تحقیق : احمد محمّد نور سیف ، دار المأمون ، دمشق ، 1400 ه .
76 . ابن مُفْلِح ، ابراهیم بن محمّد (م 884 ه ) المقصد الأرشد فی ذکر اصحاب الإمام
احمد ، تحقیق : عبدالرّحمان بن سلیمان عثیمین ، مکتبة الرشد ، چاپ اوّل ، سعودی ، 1410 ه .
77 . ابن مَنْجُویَه ، احمد بن علی (م 428 ه ) رجال صحیح مسلم ، تحقیق : عبداللّه لیثی ، دار المعرفه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1407 ه .
78 . ابن منظور ، محمّد بن مکرم (م 711 ه ) مختصر تاریخ دمشق ، تحقیق : گروه محقّقان ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، دمشق ، 1984م .
79 . ابن منظور ، محمّد بن مکرم (م 711 ه ) لسان العرب ، دار صادر ، چاپ اوّل ،
بیروت .
80 . ابن ناصر الدین دمشقی ، محمّد بن عبداللّه (م 842 ه ) توضیح المشتبه فی ضبط
اَسماء الرواة واَنسابهم واَلقابهم وکناهم ، تحقیق : محمّد نعیم عرقسوسی ، مؤسسة الرسالة ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1993م .
81 . ابو البقاء العکبری (م 538 ه ) دیوان المتنبّی ، تحقیق : مصطفی سقّا و ابراهیم
ابیاری و عبدالحفیظ شلبی ، دار المعرفه ، بیروت .
82 . ابو الفِداء ، اسماعیل بن نور الدین (م 732 ه ) تاریخ أبی الفداء (= المختصر فی اَخبار البشر) تحقیق : محمود دیوب ، دار المعرفة ، بیروت .
ص: 689
83 . ابو الفرج اصفهانی ، علی بن حسین (م 356 ه ) الأغانی ، تحقیق : عبد علی مهنّا و سمیر جابر ، دار الفکر ، لبنان .
84 . ابو الفرج اصفهانی (م 356 ه ) مقاتل الطالبیّین ، تحقیق و اشراف : کاظم المظفّر ، المکتبة الحیدریّه ، چاپ دوّم ، نجف اشرف ، 1385 ه .
85 . ابو الفرج ، قُدامة بن جعفر (م 310 یا 320 ه ) الخراج وصناعة الکتابة ، تحقیق : محمّد حسین زبیدی ، دار الرشید ، چاپ اوّل ، عراق .
86 . ابو حَیّان توحیدی ، علی بن محمّد (م 400 ه ) الإمتاع والمؤانسة ، المکتبة
العصریّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1424 ه .
87 . ابو داود سجستانی ، سلیمان بن اَشعث (م 275 ه ) سنن اَبی داود ، تحقیق : محمّد
محیی الدین عبدالحمید ، دار الفکر ، بیروت .
88 . ابو داود سجستانی ، سلیمان بن اشعث (م 275 ه ) سؤالات اَبی عبید الآجری ،
تحقیق : عبدالعلیم ، عبدالعظیم البستوی ، مکتبة دار الإستقامه ، چاپ اوّل ، سعودی ، 1418 ه .
89 . ابو زُرْعَه دمشقی ، عبدالرّحمان بن عمرو (م 281 ه ) تاریخ أبی زرعة الدمشقی ،
تحقیق : خلیل منصور ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1996م .
90 . ابو زُرْعَه ، عبیداللّه بن عبدالکریم (م 264 ه ) الضعفاء وأجوبة الرازی علی
سؤالات البرذعی ، تحقیق : سعدی هاشمی ، دار الوفاء ، چاپ دوّم ، المنصوره ، 1409 ه .
91 . ابو صَلاح حَلَبی ، تقی بن نجم (م 447 ه ) تقریب المعارف ، تحقیق : فارس تبریزیان الحسّون ، چاپ 1417 ه .
ص: 690
92 . ابو عُبَید ، قاسم بن سلام (م 223 ه ) الأموال ، تحقیق : خلیل محمّد هراس ، دار الفکر ، بیروت ، 1408 ه .
93 . ابو عُبَید ، قاسم بن سلام (م 223 ه ) غریب الحدیث ، تحقیق : محمّد عبدالمعید
خان ، دار الکتاب العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1396 ه .
94 . ابو نُعیم اصبهانی ، احمد بن عبداللّه (م 430 ه ) حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء
دار الکتاب العربی ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1405 ه .
95 . ابو نُعیم اصفهانی ، احمد بن عبداللّه (م 430 ه ) الضعفاء ، تحقیق : فاروق حمادة ، دار الثقافه ، چاپ اوّل ، دار البیضاء ، 1405 ه .
96 . ابو یَعْلی موصلی ، احمد بن علی (م 307 ه ) مسند ابی یعلی ، تحقیق : حسین
اسلم اسد ، دار المأمون ، چاپ اوّل ، دمشق ، 1404 ه .
97 . احمد بن اَبی یعقوب (م 284 ه ) تاریخ یعقوبی ، دار صادر ، بیروت .
98 . احمد بن الصدّیق المغربی (م 1380 ه ) فتح الملک العلی ، تحقیق : محمّد هادی
امینی ، کتابخانه عمومی امیرالمؤمنین علیه السلام ، چاپ سوّم ، اصفهان ، 1403 ه .
99 . احمد بن حنبل (م 241 ه ) العلل ومعرفة الرجال ، تحقیق : وصیّ اللّه بن محمّد
عبّاس ، دار الخانی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1408 ه .
100 . احمد بن حنبل (م 241 ه ) مسند احمد ، مؤسسه قرطبه ، مصر .
101 . احمد وائلی (م 1424 ه ) هویّة التشیّع ، دار الصفوه ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1994م .
102 . اِرْبِلی ، علی بن عیسی (م 693 ه ) کشف الغمّة فی معرفة الأئمّه ، دار الأضواء ، بیروت ، 1405 ه .
103 . اَسَد حیدر (م 1405 ه ) الإمام الصادق والمذاهب الأربعه ، تحقیق ونشر : انتشارات فقاهت ، چاپ اوّل ، قم ، 1427 ه .
ص: 691
104 . اسماعیل پاشا بغدادی (م 1339 ه ) هدیة العارفین ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .
105 . اَلْبانی ، محمّد ناصر (م 1420 ه ) اِرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل ، تحقیق : زهیر شاویش ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1405 ه .
106 . باجی ، سلیمان بن خلف (م 474 ه ) التعدیل والتجریح لمن خرّج له البخاری فی الجامع الصحیح ، تحقیق : ابو لبابة حسین ، دار اللواء ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1406 ه .
107 . بَحْشَل ، اَسلم بن سهل (م 292 ه ) تاریخ واسط ، تحقیق : کورکیس عوّاد ، عالم
الکتب ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1406 ه .
108 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) التاریخ الصغیر .
109 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) الضعفاء الصغیر ، تحقق : محمود ابراهیم
زاید ، دار الوعی ، چاپ اوّل ، حلب ، 1396 ه .
110 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) التاریخ الکبیر ، تحقیق : سیّد هاشم
ندوی ، دار الفکر .
111 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) التاریخ الأوسط ، تحقیق : محمود ابراهیم
زاید ، دار الوعی و دار التراث ، چاپ اوّل ، حلب و قاهره ، 1397 ه .
112 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) صحیح البخاری ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، دار ابن کثیر ، یمامه ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1407 ه .
113 . بَزَّار ، احمد بن عمرو (م 292 ه ) مسند البزّار ، تحقیق : محفوظ الرّحمان زین اللّه ، مؤسسة علوم القرآن ومکتبة العلوم والحکم، چاپ اوّل، بیروت ومدینه، 1409ه .
ص: 692
114 . بَشَّار بن بُرْد (م 167 ه ) دیوان بشّار بن برد ، تحقیق : صلاح الدین هواری ، دار الهلال ، بیروت ، 2003م .
115 . بغدادی ، عبدالقادر بن عمر (م 1039 ه ) خزانة الأدب ولبّ لباب لسان العرب ،
تحقیق : محمّد نبیل طریفی و امیل بدیع یعقوب ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1998م .
116 . بَکْری اَنْدلسی ، عبداللّه بن عبدالعزیز (م 487 ه ) معجم ما استعجم من اَسماء
البلاد والمواضع ، تحقیق : مصطفی سقّا ، عالم الکتب ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1403 ه .
117 . بَلاذُری ، احمد بن یحیی (م 279 ه ) اَنساب الأشراف ، تحقیق : احسان عبّاس ، جمعیّت مستشرقان آلمانی ، بیروت ، 1979م .
118 . بَلاذُری ، احمد بن یحیی (م 279 ه ) فتوح البلدان ، تحقیق : رضوان محمّد رضوان ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1403 ه .
119 . بَیْهَقی ، احمد بن حسین (م 458 ه ) معرفة السنن والآثار عن الإمام الشافعی ،
تحقیق : سیّد کسروی حسن ، دار الکتب العلمیّه ، لبنان .
120 . بَیْهَقی ، احمد بن حسین (م 458 ه ) المدخل إلی السنن الکبری ، تحقیق : محمّد
ضیاء الرّحمان اَعظمی ، دار الخلفاء ، کویت ، 1404 ه .
121 . بَیْهَقی ، احمد بن حسین (م 458 ه ) سنن البیهقی الکبری ، تحقیق : محمّد عبدالقادر عطا ، مکتبة دار الباز ، مکّه ، 1414 ه .
122 . تِرْمِذی ، محمّد بن عیسی بن سوره (م 279 ه ) سنن الترمذی (= الجامع الصحیح) تحقیق : احمد محمّد شاکر وآخرون ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1357 ه .
ص: 693
123 . ثَقَفی ، ابراهیم بن محمّد (م 283 ه ) الغارات ، تحقیق : سیّد جلال الدّین محدّث (چاپ اُفست در چاپ خانه بهمن) .
124 . جاحظ ، عَمْرو بن بحر (م 255 ه ) البرصان والعرجان والعمیان والحولان .
125 . جاحظ ، عَمْرو بن بحر (م 255 ه ) البیان والتبیین ، تحقیق : فوزی عطوی ، دار
صعب ، بیروت .
126 . جزایری دمشقی ، طاهر بن صالح (م 1338 ه ) توجیه النظر إلی اُصول الأثر ، تحقیق : عبدالفتّاح ابو غده ، مکتبة المطبوعات الإسلامیّه ، چاپ اوّل ، حلب ، 1416 ه » .
127 . جَزیری ، عبدالرّحمان (م 1360 ه ) الفقه علی المذاهب الأربعه ، دار احیاء
التراث العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1406 ه .
128 . جَصَّاص ، احمد بن علی رازی (م 370 ه ) اَحکام القرآن ، تحقیق : محمّد صادق
قمحاوی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1405 ه .
129 . جواد جعفر خلیلی (معاصر) محاکمات الخلفاء واَتباعهم ، چاپ و نشر ، الإرشاد ، بیروت ، 2001م .
130 . جواد علی (م 1408 ه ) المفصّل فی تاریخ العرب قبل الإسلام ، دار الساقی ،
چاپ چهارم ، 1422 ه .
131 . حاکم حَسکانی ، عبیداللّه بن عبداللّه (از بزرگان قرن پنجم هجری) شواهد التنزیل
لقواعد التفضیل ، تحقیق : محمّد باقر محمودی ، مؤسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ اسلامی ، چاپ اوّل ، تهران ، 1411 ه .
ص: 694
132 . حاکم نیشابوری ، محمّد بن عبداللّه (م 405 ه ) المستدرک علی الصحیحین ، تحقیق : مصطفی عبدالقادر عطا ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .
133 . حُرّ عاملی ، محمّد بن حسن (م 1104 ه ) وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعة ، تحقیق ونشر : مؤسسة آل البیت ، چاپ دوّم ، قم ، 1414 ه .
134 . حَطَّاب رُعَیْنی ، محمّد بن محمّد بن عبدالرّحمان (م 954 ه ) مواهب الجلیل لشرح مختصر خلیل ، دار الفکر ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1398 ه .
135 . حلّی ، حسن بن یوسف (م 726) کشف الیقین فی فضائل اَمیرالمؤمنین ، تحقیق : حسین درگاهی ، چاپ اوّل ، 1411 ه .
136 . حِلّی ، حسن بن یوسف (م 726 ه ) نهج الحق وکشف الصدق ، با مقدّمه سیّد رضا صدر ، تعلیق : عین اللّه ارموی ، دار الهجره ، قم ، 1421 ه .
137 . حِلّی ، حسن بن یوسف (م 726 ه ) منتهی المطلب فی تحقیق المذهب ، تحقیق ونشر : مرکز پژوهش های اسلامی ، چاپ اوّل ، مشهد ، 1412 ه .
138 . حَمَوی ، یاقوت بن عبداللّه (م 626 ه ) معجم البلدان ، دار الفکر ، بیروت .
139 . حَمَوی ، یاقوت بن عبداللّه (م 626 ه ) معجم الأُدباء (= ارشاد الأریب الی معرفة
الأدیب) دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .
140 . حُمَیدی ، عبداللّه بن زبیر (م 219 ه ) مسند الحمیدی ، تحقیق : حبیب الرّحمان
اعظمی ، دار الکتب العلمیّه و مکتبة المتنبّی ، بیروت و قاهره .
141 . حِمْیَری ، عبدالملک بن هشام (م 218 ه ) السیرة النبویّه (= سیرة ابن هشام) ،
تحقیق : طه عبدالرؤوف سعد ، دار الجیل ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .
ص: 695
142 . حِمْیَری ، محمّد بن عبدالمُنْعِم (م 900 ه ) الروض المعطار فی خبر الأقطار ، تحقیق : احسان عبّاس ، مؤسسه ناصر ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1980م .
143 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463 ه ) الفقیه والمتفقّه ، تحقیق : ابو عبدالرّحمان ، عادل بن یوسف غرازی ، دار ابن جوزی ، چاپ دوّم ، سعودی ، 1421 ه .
144 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 436 ه ) الکفایة فی علم الروایة ، تحقیق : ابو
عبداللّه سورقی و ابراهیم حمدی ، مکتبة العلمیّه ، مدینه .
145 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463 ه ) الجامع لأخلاق الراوی وآداب السامع ، تحقیق : محمود طحّان ، مکتبة المعارف ، ریاض ، 1403 ه .
146 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463 ه ) تقیید العلم ، دار احیاء السنّة النبویّة .
147 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463 ه ) تاریخ بغداد ، دار الکتب العلمیّه ،
بیروت .
148 . خلیفة بن خیّاط (م 240 ه ) تاریخ خلیفة بن خیّاط ، تحقیق : اکرم ضیاء العمری ، دار القلم و مؤسسة الرساله ، چاپ دوّم ، دمشق و بیروت ، 1397 ه .
149 . خوارزمی ، موفّق بن احمد (م 568 ه ) مقتل الخوارزمی ، تحقیق : محمّد سماوی ، انتشارات مفید ، قم .
150 . خویی ، سیّد ابوالقاسم (م 1411 ه ) معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرجال ، مرکز نشر فرهنگ اسلامی ، چاپ پنجم ، ایران ، 1413 ه .
151 . دارقُطنی ، علی بن عمر (م 385 ه ) سنن الدارقطنی ، تحقیق : سیّد عبداللّه هاشم یمانی ، دار المعرفه ، بیروت ، 1386 ه .
ص: 696
152 . دارقُطنی ، علی بن عمر (م 385 ه ) علل الدارقطنی ، تحقیق : محفوظ الرحمان ، زین اللّه السلفی ، دار طیبه ، ریاض ، 1405 ه .
153 . دارِمی ، عبداللّه بن عبدالرّحمان (م 255 ه ) سنن الدارمی ، تحقق : فواز احمد زمرلی و خالد السبع العلمی ، دار الکتاب العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1407 ه .
154 . دِهْلَوی ، احمد بن عبدالرّحیم (م 1176 ه ) الإنصاف فی بیان اسباب الإختلاف ،
تحقیق : عبدالفتّاح ابو غده ، دار النفائس ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1404 ه .
155 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) سیر اَعلام النُّبلاء ، تحقیق : شعیب الأرنائوط و محمّد نعیم العرقسوسی ، مؤسسة الرساله ، چاپ نهم ، بیروت ، 1413 ه .
156 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) العبر فی خبر من غبر ، تحقیق : صلاح الدین
المنجد ، چاپ خانه حکومتی کویت ، چاپ دوّم ، 1984م .
157 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) میزان الإعتدال فی نقد الرجال ، تحقیق : علی محمّد معوّض وعادل احمد عبدالموجود ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1995م .
158 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) تاریخ الإسلام ، تحقیق : عمر عبدالسلام
تدمری ، دار الکتاب العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1407 ه .
159 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) المنتقی من منهاج الإعتدال فی نقض کلام اَهل الرفض والاعتزال ، تحقیق : محبّ الدین خطیب .
160 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) ذکر اسماء من تکلّم فیه وهو موثّق ، تحقیق : محمّد شکور امریر میادینی ، مکتبة المنار ، چاپ اوّل ، زرقاء ، 1406 ه .
161 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) الکاشف فی معرفة من له روایة فی المکتب الستّة ، تحقیق : محمّد عوامه ، دار القبله ، چاپ اوّل ، جدّه ، 1413 ه .
ص: 697
162 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) المغنی فی الضعفاء ، تحقیق : نور الدین عتر .
163 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) تذکرة الحفّاظ ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت .
164 . رازی ، عبدالرّحمان بن اَبی حاتم (م 237 ه ) الجرح والتعدیل ، دار احیاء التراث
العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1271 ه .
165 . زَبیدی ، محمّد مرتضی حسینی (م 1205 ه ) تاج العروس من جواهر القاموس ، تحقیق : گروهی از محقّقان ، دار الهدایه .
166 . زَمَخشری ، محمود بن عمر (م 538 ه ) ربیع الأبرار ونصوص من الأخبار ، تحقیق : عبدالأمیر مهنّا ، مؤسسه اَعلمی ، بیروت ، 1412 ه .
167 . زَمَخشری ، محمود بن عمر (م 583 ه ) الفائق فی غریب الحدیث ، تحقیق : علی
محمّد بجاوی و محمّد ابوالفضل ابراهیم ، دار المعرفة ، چاپ دوّم ، لبنان .
168 . زُهیر بن حَرْب (م 234 ه ) کتاب العلم ، تحقق : محمّد ناصر الدین اَلبانی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1403 ه .
169 . زَیْلَعی ، عبداللّه بن یوسف (م 762 ه ) نصب الرایة لأحادیث الهدایة ، تحقیق : محمّد یوسف بنوری ، دار الحدیث ، مصر ، 1357 ه .
170 . سِبْط ابن العَجَمی ، ابراهیم بن محمّد (م 841 ه ) التبیین لأسماء المدلّسین ،
تحقیق : محمّد ابراهیم داود موصلی ، مؤسسه ریّان ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1414 ه .
171 . سُبْکی ، تاج الدّین بن علی (م 756 ه ) طبقات الشافعیّة الکبری ، تحقیق : محمود محمّد طناحی و عبدالفتّاح محمّد الحلو ، هجر للطباعة والنشر والتوزیع ، چاپ دوّم ، 1413 ه .
ص: 698
172 . سَخاوی ، محمّد شمس الدّین (م 902 ه ) التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفه ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1414 ه .
173 . سعید بن منصور خراسانی (م 227 ه ) سنن سعید بن منصور ، دار السلفیّه ، چاپ
اوّل ، هند ، 1403 ه (و چاپ دوّم ، تحقیق سعد بن عبداللّه ، دار العصیمی ، ریاض ، 1414 ه ) .
174 . سُفیان ثَوری (م 161 ه ) تفسیر الثوری ، تحقیق : گروهی از علما ، دار الکتب
العلمیّة ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1403 ه .
175 . سُلَیم بن قیس هلالی م 76 ه ) کتاب سُلَیم بن قیس ، تحقیق : محمّد باقر انصاری
زنجانی ، انتشارات دلیل ما ، چاپ اوّل ، ایران ، 1422 ه .
176 . سَماوی ، محمّد بن طاهر (م 1370 ه ) اِبصار العین فی اَنصار الحسین علیه السلام تحقیق : محمّد جعفر طبسی ، دفتر پژوهش های اسلامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، چاپ اوّل ، 1377 ه .
177 . سَمْعانی ، عبدالکریم بن محمّد (م 562 ه ) الأنساب ، تحقیق : عبداللّه عمر
بارودی ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1998م .
178 . سهارنفوری ، خلیل احمد (م 1346 ه ) بذل المجهود فی حلّ اَبی داود ، دار البیان ، چاپ اوّل ، قاهره ، 1988م .
179 . سُهَیلی ، عبدالرّحمان بن عبداللّه (م 581 ه ) الروض الأُنف فی تفسیر السیرة النبویّة لابن هشام ، تحقیق : مجدی بن منصور ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ،
بیروت ، 1418 ه .
180 . سیّد بن طاووس ، علی بن موسی (م 664 ه ) الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، مطبعة الخیّام ، چاپ اوّل ، قم ، 1399 ه .
ص: 699
181 . سیّد علی خان مدنی (م 1120 ه ) الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه ، تحقیق وتقدیم : سیّد محمّد صادق بحر العلوم ، مکتبة بصیرتی ، قم .
182 . سیّد محسن امین (م 1371 ه ) اَعیان الشیعه ، تحقیق : حسن اَمین ، دار التعارف ، بیروت .
183 . سیّد مرتضی ، علی بن حسین (م 436 ه ) رسائل الشریف المرتضی ، تحقیق : سیّد احمد حسینی ، دار القرآن ، قم ، 1405 ه .
184 . سَیْف بن عمر الضبّی الاسدی (م 200 ه ) الفتنة ووقعة الجمل ، تحقیق : احمد
راتب عرموش ، دار النفائس ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1391 ه .
185 . سُیُوطی ، عبدالرّحمان بن اَبی بکر (م 911 ه ) تاریخ الخلفاء ، تحقیق : محمّد محی الدین عبدالحمید ، مطبعة السعادة ، مصر ، 1371 ه .
186 . سُیُوطی ، عبدالرّحمان (م 911 ه ) الدرّ المنثور ، دار الفکر ، بیروت ، 1993م .
187 . سیوطی ، عبدالرّحمان (م 911 ه ) طبقات الحفّاظ ، دار الکتب العلمیّة ، چاپ
اوّل ، بیروت ، 1403 ه .
188 . سُیُوطی ، عبدالرّحمان (م 911 ه ) شرح سنن ابن ماجه ، نشر : قدیمی خانه ،
کراچی .
189 . شاطبی ، ابراهیم بن موسی (م 790 ه ) الموافقات فی اصول الشریعه ، تحقیق :
عبداللّه دراز ، دار المعرفة ، بیروت .
190 . شِبْلی ، محمّد بن عبداللّه (م 769 ه ) آکام المرجان فی اَحکام الجان ، تحقیق : ابراهیم محمّد جمل ، مکتبة القرآن ، مصر .
191 . شَرْبِینی ، محمّد بن احمد (م 977 ه ) مغنی المحتاج إلی معرفة الفاظ المنهاج ،
دار الفکر ، بیروت .
ص: 700
192 . شرف الدین ، سیّد عبدالحسین (م 1377 ه ) المراجعات ، تحقیق : حسین راضی ، چاپ دوّم ، 1402 ه .
193 . شوشتری ، محمّد تقی (م 1415 ه ) قاموس الرجال ، انتشارات اسلامی ، چاپ اوّل ، 1419 ه .
194 . شَوکانی ، محمّد بن علی (م 1250 ه ) نیل الأوطار من اَحادیث سیّد الأخیار شرح منتقی الأخبار ، دار الجیل ، بیروت ، 1973 ه .
195 . شَهْرَزُوری ، عثمان بن عبدالرّحمان (م 643 ه ) مقدّمة ابن الصلاح فی علوم الحدیث ، تحقیق : نور الدین عتر ، دار الفکر المعاصر ، بیروت ، 1397 ه .
196 . شهرستانی ، سیّد علی (مؤلّف اثر حاضر) منع تدوین الحدیث ، مؤسسة الرافد ، چاپ چهارم ، قم ، 1430 ه .
197 . شَیْبانی ، احمد بن عمرو بن ضحّاک (م 287 ه ) الآحاد والمثانی ، تحقیق : باسم
فیصل احمد الجوابره ، دار الرایه ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1411 ه .
198 . صدوق ، محمّد بن علی (م 381 ه ) من لا یحضره الفقیه ، تحقیق : علی اکبر غفاری ، انتشارات اسلامی ، چاپ دوّم ، قم .
199 . صدوق ، محمّد بن علی (م 381 ه ) معانی الأخبار ، تحقیق : علی اکبر غفاری ،
انتشارات اسلامی ، قم ، 1379 ه .
200 . صَفَدی ، خلیل بن اَیبک (م 764 ه ) الوافی بالوفیات ، تحقیق : احمد اَرنائوط و ترکی مصطفی ، دار احیاء التراث ، بیروت ، 1420 ه .
201 . صَنْعانی ، عبدالرزّاق (م 211 ه ) المصنّف ، تحقیق : حبیب الرّحمان اعظمی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1403 ه .
ص: 701
202 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360 ه ) المعجم الکبیر ، تحقیق : حمدی بن مجید سلفی ، مکتبة الزهراء ، چاپ دوّم ، موصل ، 1404 ه .
203 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360 ه ) المعجم الأوسط ، تحقیق : طارق بن عوض
اللّه بن محمّد و عبدالمحسن بن ابراهیم حسینی ، دار الحرمین ، قاهره ، 1415 ه .
204 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360 ه ) المعجم الصغیر ، تحقیق : محمّد شکور
محمود الحاج اَمریر ، المکتب الإسلامی و دار عمّار ، چاپ اوّل ، بیروت وعمّان ، 1405 ه .
205 . طَبْرِسی ، فضل بن حسن (م 548 ه ) تفسیر مجمع البیان ، تحقیق و تعلیق : گروهی
از علما و محقّقان ، مؤسسه اعلمی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1415 ه .
206 . طَبَری ، محمّد بن جَریر (م 310) تفسیر الطبری (= جامع البیان عن تأویل آی القرآن) ، تحقیق : خلیل میس ، دار الفکر ، بیروت ، 1415 ه .
207 . طَبَری ، محمّد بن جَریر (م 310 ه ) تاریخ الطبری (= تاریخ الأُمم والملوک) ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .
208 . طَحاوی ، احمد بن محمّد (م 621 ه ) شرح معانی الآثار ، تحقق : محمّد زهری
نجّار ، دار الکتب العلمیّة ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1399 ه .
209 . طرابلسی ، ابراهیم بن محمّد (م 841 ه ) الکشف الحثیث عمّن رمی بوضع الحدیث ، صبحی سامرّائی ، عالم الکتب ، چاپ اوّل ، مکتبة النهضة العربیّه ، بیروت ، 1987م .
210 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) رجال الکشّی (= اختیار معرفة الرجال) با تعلیقات میرداماد استرآبادی ، تحقیق : سیّد مهدی رجائی ، مؤسسه آل البیت ، قم ، 1404 ه .
ص: 702
211 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) رجال الطوسی ، تحقیق : جواد قیّومی اصفهانی ، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرّسین قم ، چاپ اوّل ، ایران ، 1415 ه .
212 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) تهذیب الأحکام ، تحقیق : حسن موسوی خرسان ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ سوّم ، تهران ، 1364ش .
213 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) الإستبصار فیما اختلف من الأخبار ، تحقیق : سیّد حسن موسوی خرسان ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ چهارم ، تهران ، 1390 ه .
214 . عاصمی ، عبدالملک بن حسین (م 1111 ه ) سمط النجوم العوالی فی اَنباء الأوائل والتوالی ، تحقیق : عادل احمد عبدالموجود و علی محمّد معوّض ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1419 ه .
215 . عبدالحسین ، علی بن احمد () موقف الخلفاء العبّاسیّین من ائمّة المذاهب الأربعة ، دار قطری بن الفجأة ، چاپ اوّل ، دوحه ، 1405 ه .
216 . عَبدالرزّاق بن هَمّام صنعانی (م 211 ه ) تفسیر الصنعانی ، تحقیق : مصطفی مسلم محمّد ، مکتب الرشد ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1410 ه .
217 . عبد بن حَمید (م 249 ه ) مسند عبد بن حَمید ، تحقیق : صبحی بدری سامرّائی و محمود محمّد خلیل صعیدی ، مکتبة السنّة ، چاپ اوّل ، قاهره ، 1408 ه .
218 . عِجْلی ، احمد بن عبداللّه (م 261 ه ) معرفة الثقات من رجال اهل العلم والحدیث ، تحقیق : عبدالعلیم عبدالعظیم بستوی ، مکتبة الدار ، چاپ اوّل ، سعودی 1405 ه .
ص: 703
219 . عسکری ، سیّد مرتضی (م 1428 ه ) معالم المدرستین ، مؤسسة النعمان ، لبنان ، 1410 ه .
220 . عظیم آبادی ، محمّد شمس الحق (م 1329 ه ) عون المعبود شرح سنن اَبی داود ،
دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1995م .
221 . عقیلی ، محمّد بن عمر (م 322 ه ) ضعفاء العقیلی ، تحقیق : عبدالمعطی امین
قلعه چی ، دار المکتبة العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1404 ه .
222 . علائی ، ابو سعید بن خلیل (م 761 ه ) جامع التحصیل فی اَحکام المراسیل ، تحقیق : حمدی عبدالمجید سلفی ، عالم الکتب ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1407 ه .
223 . عَیَّاشی ، محمّد بن مسعود سلمی (م 320 ه ) تفسیر العیّاشی ، تحقیق : سیّد هاشم محلاّتی ، انتشارات علمی اسلامی ، تهران .
224 . عَیْنی ، بدرالدین محمود (م 855 ه ) عمدة القارئ شرح صحیح البخاری ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .
225 . فَسَوی ، یعقوب بن سفیان (م 280 ه ) المعرفة والتاریخ ، تحقیق : خلیل منصور ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1419 ه .
226 . فیروزآبادی ، محمّد بن یعقوب (م 817 ه ) القاموس المحیط ، مؤسسة الرساله ،
بیروت .
227 . فَیُّومی ، احمد بن محمّد (درگذشته بعد از سال 770 ه ) المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی ، المکتبة العلمیّه ، بیروت .
228 . قاضی عیاض ، عیاض بن موسی (م 544 ه ) مشارق الأنوار علی صحاح الآثار ، مکتبة العتیقه ، دار التراث .
ص: 704
229 . قپانچی ، سیّد علی ( .... ) شرح رسالة حقوق امام زین العابدین علیه السلام ، مؤسسه اسماعیلیان ، چاپ دوّم ، قم ، 1406 ه .
230 . قُرْطُبی ، محمّد بن احمد (م 671 ه ) تفسیر القرطبی (= الجامع لأحکام القرآن)
دار الشعب ، قاهره .
231 . کُردْ علی ، محمّد بن عبدالرزّاق (م 1372 ه ) خطط الشام ، مکتبة النوری ، چاپ سوّم ، دمشق ، 1983م .
232 . کَلاَباذی ، احمد بن محمّد (م 398 ه ) رجال صحیح بخاری (= الهدایة والإرشاد فی معرفة اَهل الثقة والسداد) تحقیق : عبداللّه لیثی ، دار المعرفه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1407 ه .
233 . کَلاَعی ، سلیمان بن موسی (م 634 ه ) الإکتفاء بما تضمّنه من مغازی رسول اللّه
والثلاثة الخلفاء ، تحقیق : محمّد عزّ الدین علی ، عالم الکتب ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1417 ه .
234 . کُلَینی ، محمّد بن یعقوب (م 329 ه ) الکافی ، تصحیح و تعلیق : علی اکبر غفاری ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ پنجم ، تهران ، 1363ش .
235 . مالک بن انس (م 179 ه ) المُوَطَّأ ، تحقیق : فؤاد عبدالباقی ، دار احیاء التراث العربی ، مصر ، 1406 ه .
236 . مامقانی ، عبداللّه (م 1351 ه ) تنقیح المقال (چاپ سنگی) المطبعة المرتضویّه ، نجف ، 1350 ه .
237 . مُبارکفوری ، محمّد عبدالرّحمان (م 1353 ه ) تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .
ص: 705
238 . مُبَرَّد نحوی ، محمّد بن یزید (م 285 ه ) الکامل فی اللغة والأدب ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1407 ه .
239 . مُتَّقی هندی ، علاء الدین علی (م 975 ه ) کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال ، تحقیق : محمود عمر دمیاطی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1419 ه .
240 . مجلسی ، محمّد باقر (م 1111 ه ) مرآة العقول فی شرح اَخبار الرسول ، تحقیق : سیّد جعفر حسینی ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ دوّم ، تهران ، 1401 ه .
241 . محمّد بن عبدالقادر (م 721 ه ) مختار الصحاح ، تحقیق : احمد شمس الدین ، دار
الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1415 ه .
242 . محمّد مهدی شمس الدین (م 1421 ه ) اَنصار الحسین علیه السلام ، دار الإسلامیّه ، چاپ دوّم ، 1401 ه .
243 . مِزِّی ، یوسف بن زکی (م 720 ه ) تهذیب الکمال ، تحقیق : بشّار عوّاد معروف ، مؤسسة الرساله ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1400 ه .
244 . مسعودی ، علی بن حسین (م 346 ه ) التنبیه والإشراف .
245 . مسعودی ، علی بن حسین (م 346 ه ) مروج الذهب ومعادن الجوهر ، فهرست ها : یوسف اسعد داغر ، دار الهجره ، چاپ دوّم ، قم ، 1404 ه .
246 . مِسْکَوَیْه ، احمد بن محمّد (م 421 ه ) تجارب الأُمم ، تحقیق : ابوالقاسم امامی ، انتشارات سروش ، چاپ دوّم ، تهران ، 2001م .
247 . مُسلم نیشابوری (م 261 ه ) صحیح مسلم ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار
احیاء التراث العربی ، بیروت .
ص: 706
248 . مُطَرِّزی ، ناصر بن عبد السیّد (م 610 ه ) المغرب فی ترتیب المعرب ، تحقیق : محمود فاخوری و عبدالحمید مختار ، مکتبة اسامة بن زید ، چاپ اوّل ، سوریا ، 1399 ه .
249 . مفید ، محمّد بن محمّد (م 413 ه ) الإرشاد ، تحقیق : مؤسسه آل البیت ، دار
المفید ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1414 ه .
250 . مَقْدِسی ، محمّد بن عبدالواحد (م 643 ه ) الأحادیث المختاره ، تحقیق : عبدالملک بن عبداللّه بن دهیش ، مکتبة النهضة ، چاپ اوّل ، مکّه ، 1410 ه .
251 . مَقْدِسی ، مطهّر بن طاهر (م 507 ه ) البدء والتاریخ ، مکتبة الثقافة الدینیّة ، پورسعید .
252 . مَقَّری ، احمد بن محمّد (م 1041 ه ) نفح الطیب من غصن الأندلس الرطیب ، تحقیق : احسان عبّاس ، دار صادر ، بیروت ، 1388 ه .
253 . مَقْرِیزی ، احمد بن علی (م 845 ه ) الخطط المقریزیّة (= المواعظ والإعتبار فی
معرفة الخطط والآثار) دار العرفان - الشیاح ، لبنان .
254 . مِنْقَری ، نصر بن مزاحم (م 212 ه ) کتاب صفِّین ، تحقیق : عبدالسلام محمّد
هارون ، المؤسسة العربیّة الحدیثه ، چاپ دوّم ، قاهره ، 1382 ه .
255 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303 ه ) السنن الکبری ، تحقیق : عبدالغفّار سلیمان
بنداری و سیّد کسروی حسن ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411 ه .
256 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303 ه ) سنن النسائی (= المجتبی من السنن) تحقیق : عبدالفتّاح اَبو غده ، مکتب المطبوعات الإسلامیّة ، چاپ دوّم ، حلب ، 1406 ه .
ص: 707
257 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303 ه ) خصائص امیرالمؤمنین ، تحقیق : محمّد هادی امینی ، مکتبة نینوی الحدیثة ، تهران .
258 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303 ه ) الضعفاء والمتروکین ، تحقیق : محمود ابراهیم زاید ، دار الوعی ، چاپ اوّل ، حلب ، 1396 ه .
259 . کتاب مقدّس (عهد قدیم) نشر دار الکتب المقدّس ، چاپ 1980م .
260 . نَووی ، محی الدین بن شرف (م 676 ه ) تهذیب الأسماء واللغات ، تحقیق : مکتب البحوث والدراسات ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1996م .
261 . نَووی ، محیی الدین بن شرف (م 676 ه ) المجموع شرح المهذّب ، دار الفکر ،
بیروت ، 1997م .
262 . نَووی ، یحیی بن شرف (م 676 ه ) شرح النووی علی صحیح مسلم ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1392 ه .
263 . نُوَیْری ، احمد بن عبدالوهّاب (م 733 ه ) نهایة الأرب فی فنون الأدب ، تحقیق : مفید قمحیّه و گروهی از محقّقان ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1424 ه .
264 . وَکیع ، محمّد بن خلف بن حیّان (م 306 ه ) اَخبار القضاة ، عالم الکتب ، بیروت .
265 . هَیْثَمی ، علی بن اَبی بکر (م 807 ه ) مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، دار الریّان و دار الکتاب العربی ، قاهره و بیروت ، 1407 ه .
266 . یحیی بن آدم (م 203 ه ) کتاب الخراج ، المکتبة العلمیّه ، چاپ اوّل ، لاهور (پاکستان) 1974م .
ص: 708
سرشناسه:شهرستانی، علی، 1337 -
عنوان قراردادی:وضوء النبی: البحث التاریخی... .فارسی
عنوان و نام پدیدآور:وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله: بحث تاریخی: تاریخ اختلاف مسلمانان در وضو، و اسباب و انگیزه های آن/ نویسنده سیدعلی شهرستانی؛ مترجم سیدهادی حسینی.
مشخصات نشر:تهران: دلیل ما، 1391.
مشخصات ظاهری:638 ص.
فروست:سلسله پژوهش هایی درباره وضو؛ 1.
شابک:190000 ریال:978-964-397-791-7
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:کتابنامه:ص.[607]-638؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع:وضو -- تاریخ
موضوع:فقه تطبیقی
شناسه افزوده:حسینی، سیدهادی، 1343 - ، مترجم
رده بندی کنگره:BP185/5/ش9و63041 1391
رده بندی دیویی:297/352
شماره کتابشناسی ملی:2723742
ص: 1
وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله
(جلد سوّم)
وارسی روایات صحابه در وصف وضوی پیامبر
(روایات هفت تن دیگر از صحابه)
از آثار
سیّد علی شهرستانی
ترجمه فارسی
سیّد هادی حسینی
ص: 2
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 3
ص: 4
بخش اوّل :
وارسی روایات صحابه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند و دلالت و نسبت··· 19
(2) وارسی مرویّات عبداللّه بن عبّاس از نظر سند و دلالت و نسبت··· 21
وارسی سندی و دلالی روایاتِ غَسْلی عبداللّه بن عبّاس··· 23
روایاتِ غَسْلی··· 25
1 . طریق اوّل و اَسانید آن (عطاء بن یَسار از ابن عبّاس)··· 25
2 . طریق دوّم و سند آن (سعید بن جبیر ، از ابن عبّاس)··· 29
وارسی سندی روایات غَسْلی··· 30
بررسی سندی طریق اوّل··· 30
سند روایت یکم··· 30
سند روایت دوّم··· 30
سند روایت سوّم··· 31
سند روایت چهارم··· 32
وارسی سندی طریق دوّم··· 33
اشکال··· 40
پاسخ··· 40
وارسی دلالی روایات غَسْلی··· 41
وجه اوّل··· 43
ص: 5
وجه دوّم··· 44
وجه سوّم··· 44
وجه چهارم··· 45
وارسی سندی و دلالی روایات مَسْحی··· 49
روایات مَسْحی··· 50
وارسی سندی روایات مَسْحی··· 56
اِسناد روایت اوّل··· 56
اسناد روایت دوّم··· 58
اَسناد پنج روایت دیگر··· 59
تصریحات علما··· 62
وارسی دلالی روایات مَسْحی··· 66
درنگی با اخبار رجوع ابن عبّاس به وضوی غَسْلی··· 74
بحث سندی خبر رجوع ابن عبّاس به شستن پاها··· 76
بحث دلالی پیرامون روایت رجوع ابن عبّاس به غَسْل ( شستن پاها )··· 80
نسبت خبر به او··· 85
پدیده اختلاف نقل از صحابی··· 86
نمونه هایی از اختلاف دو مکتب··· 88
1 . متعه··· 88
2 . نماز تراویح··· 92
3 . نماز بین طلوع فجر و طلوع خورشید و قبل از غروب··· 96
4 . فروش اُمّ ولدها··· 101
5 . مَسْح بر پا افزار··· 102
6 . تکبیر بر میّت··· 108
ص: 6
شماری از اختلافات فقهی ابن عبّاس و عثمان··· 113
1 . نماز در مِنا··· 113
2 . مقدّم داشتن خطبه در نماز عید فطر و قربان··· 114
3 . قصاص مسلمان به ذمّی··· 115
4 . ارث··· 115
موضع فقهی و سیاسی ابن عبّاس در برابر حکومت ها··· 117
ابن عبّاس و خلافت··· 117
وحدتِ فقهی میانِ امام علی علیه السلام و ابن عبّاس··· 122
1 . بَسْمَله··· 122
2 . خمس··· 124
3 . تکبیر برای هر فراز و فرود··· 125
4 . دیه انگشتان··· 127
5 . جمع میان دو نماز··· 128
6 . عدم جواز خوش بو سازی مُحْرِم··· 129
7 . مسائلی در ارث··· 129
8 . بارداری شش ماهه··· 130
مخالفت خطّ مشی حاکم با علی علیه السلام و ابن عبّاس··· 132
نشانه های وحدت و تضاد در روایاتِ وضویی ابن عبّاس··· 151
تدوین حدیث و جلوگیری از آن··· 158
اضافه و نتیجه گیری··· 168
مدوّنان و اَخبار وضو از ابن عبّاس··· 175
راویانِ وضوی غَسْلی از ابن عبّاس··· 177
اسناد حدیث اوّل··· 177
اسناد حدیث دوّم··· 177
ص: 7
اسناد حدیث سوّم··· 177
اسناد حدیث چهارم··· 177
اسناد حدیثِ اَخیر··· 177
راویانِ وضوی مَسْحی از ابن عبّاس··· 180
اسناد حدیث اوّل··· 180
1 . عبدالملک بن جُرَیج··· 181
2 . عَمْرو بن دینار··· 181
3 . عِکْرِمَه··· 181
اسناد حدیث دوّم··· 182
اسناد حدیث سوّم··· 183
اسناد حدیث چهارم··· 184
اسناد حدیث پنجم··· 184
اسناد حدیث ششم و هفتم··· 185
(3) واکاوی روایات وضویی امام علی علیه السلام از نظر سند و دلالت و نسبت··· 189
امام علی علیه السلام و روایات وضوی غَسْلی··· 191
وارسی روایات وضوی غَسْلی امام علی علیه السلام··· 192
روایات اَبُو حَیَّه وادِعی از امام علی علیه السلام··· 193
اسناد روایت اوّل··· 193
وارسی··· 194
جهت اوّل··· 194
جهت دوّم··· 195
اسناد حدیث دوّم··· 195
وارسی··· 195
ص: 8
اسناد حدیث سوّم··· 196
وارسی··· 197
روایات عَبْد خَیْر از امام علی علیه السلام··· 199
اسناد حدیث اوّل··· 199
وارسی··· 200
اسناد حدیث دوّم··· 203
وارسی··· 204
اسناد حدیث سوّم··· 204
وارسی··· 204
اسناد حدیث چهارم··· 204
وارسی··· 205
اسناد حدیث پنجم··· 212
وارسی··· 212
اسناد حدیث ششم··· 213
وارسی··· 213
اسناد روایت هفتم··· 213
وارسی··· 214
روایت زِرّ بن حُبَیش از امام علی علیه السلام··· 215
اسناد روایت··· 215
وارسی··· 216
روایت عبدالرّحمان بن اَبی لیلا از امام علی علیه السلام··· 219
اسناد روایت··· 219
وارسی··· 220
روایت خَوَلانی از ابن عبّاس که امام علی علیه السلام وضو را به او یاد داد··· 225
ص: 9
اسناد روایت··· 225
وارسی··· 226
روایت حسین بن علی علیه السلام از امام علی علیه السلام··· 229
اسناد روایت··· 229
وارسی··· 230
امام علی علیه السلام و روایات وضوی مَسْحی··· 235
روایات وضوی مَسْحی امام علی علیه السلام··· 236
روایات وضوی مَسْحی عَبْد خَیْر··· 237
اسناد حدیث اوّل··· 237
اسناد حدیث دوّم··· 237
وارسی··· 238
اسناد حدیث سوّم··· 239
وارسی··· 240
اسناد حدیث چهارم··· 240
وارسی··· 241
اسناد روایت پنجم··· 246
وارسی··· 246
اسناد حدیث ششم··· 247
وارسی··· 248
خلاصه و نتیجه گیری··· 250
اسناد حدیث یک روایتِ باقی مانده··· 251
عَبْد خَیْر و روایات متعارض از وی··· 254
اشکال··· 256
ص: 10
پاسخ··· 256
اشکال··· 258
پاسخ··· 258
احتمال اوّل··· 258
احتمال دوّم··· 259
احتمال سوّم··· 261
روایاتی که نَزَّال بن سَبْرَه از امام علی علیه السلام نقل می کند··· 267
اسناد حدیث اوّل··· 267
وارسی··· 268
اشکال··· 270
پاسخ··· 270
اسناد حدیث دوّم··· 270
وارسی··· 271
اسناد حدیث سوّم··· 271
وارسی··· 272
اسناد حدیث چهارم··· 274
وارسی··· 275
اسناد روایت پنجم··· 277
وارسی··· 278
اسناد روایت ششم··· 280
وارسی··· 281
روایتِ حَبّه عُرَنی از امام علی علیه السلام··· 282
اسناد روایت··· 282
وارسی··· 282
ص: 11
روایتِ ابو مَطَر از امام علی علیه السلام··· 286
اسناد روایت··· 286
وارسی··· 286
روایتِ مَعْقَل جُعْفی از امام علی علیه السلام··· 289
اسناد روایت··· 289
روایتِ حُصَین از امام علی علیه السلام··· 289
اسناد روایت··· 289
وارسی··· 289
بحث دلالی··· 291
تفسیر کلام حضرت علی علیه السلام «هذا وُضوءُ مَنْ لَمْ یحدث»··· 294
درنگی با واژه «لَرَأَیْتُ» در سخن امام علی علیه السلام··· 310
نسبت خبر به امام علی علیه السلام··· 315
اِخبار پیامبر صلی الله علیه و آله به فتنه··· 317
موضع قریش با پیامبر و رسالت او··· 325
جایگاه اهل بیت در اُمّت و تشریع··· 330
حال امّت در دوران امام علی علیه السلام··· 334
اُمّت میان رأی و اجتهاد··· 342
تأسّف صحابه بر بازی حاکمان با احکام··· 356
علی علیه السلام و مرویّات وضویی··· 363
یک : روش گروه حاکم (وضوی ثلاثی غَسْلی)··· 367
دو : شیوه مردمانِ دیگر (وضوی ثنائی مَسْحی)··· 367
وحدت آراء و فقه نزد طالبیان··· 367
ابن عبّاس و وضو··· 367
ص: 12
امام سجّاد علیه السلام (م 92 ه ) و وضو··· 368
عبداللّه بن محمّد بن عقیل (م 145 ه ) و وضو··· 368
اتفاق نظر امامان اهل بیت بر نسبت مسح به امام علی علیه السلام··· 368
اهل سنّت قطع و یقین دارند که مذهب امام باقر علیه السلام مَسْح پاهاست··· 369
اهل سنّت قطع و یقین دارند که مذهب امام علی علیه السلام مَسْح پاهاست··· 369
اثر انگشتِ مکتب عثمانی در نسبتِ غَسْل به امام علی علیه السلام و ابن عبّاس··· 372
روایات وضویی و شواهدی که در بردارند··· 375
وضو و تعلیم نامعقول··· 378
روایات وضو و اَطراف نزاع··· 382
نصوص وضو و سیر طبیعی··· 384
وضوی مَسْحی و غَسْلی در فضای سیاسی باز و بسته··· 386
(4) وارسی روایات عبداللّه بن زید بن عاصم مازنی از نظر سند و دلالت و نسبت··· 391
عبداللّه بن زید و روایات وضوی غَسْلی··· 393
روایات وضوی غَسْلی عبداللّه بن زید بن عاصم··· 394
الف : روایاتی که عَمْرو بن یحیی از پدرش روایت می کند که : شخصی به عبداللّه گفت ...··· 395
اسناد حدیث اوّل··· 395
اسناد حدیث دوّم··· 396
اسناد حدیث سوّم··· 396
ب : روایاتی که عَمْرو بن یحیی از پدرش می آورد که وی شاهد بود عمرو بن اَبی حسن ، از عبداللّه بن زید درباره وضوی پیامبر پرسید··· 400
اسناد حدیث اوّل··· 400
اسناد حدیث دوّم··· 400
اسناد حدیث سوّم··· 401
ص: 13
ج : روایاتی که عَمْرو بن یحیی از پدرش از عبداللّه بن زید می آورد··· 402
اسناد حدیث اوّل··· 402
اسناد حدیث دوّم··· 403
اسناد حدیث سوّم··· 403
اسناد حدیث چهارم··· 407
اسناد حدیث پنجم··· 408
د : روایتِ عَمْرو بن یحیی از پدرش که به عبداللّه - وی جدّ عمرو بن یحیی است - گفت··· 409
اسناد حدیث اوّل··· 409
اسناد حدیث دوّم··· 410
اسناد حدیث سوّم··· 412
اسناد حدیث چهارم··· 412
ه : روایت عَمْرو بن یحیی از پدرش ، از عبداللّه بن زید (همو که اذان را در خواب دید)··· 414
اسناد حدیث··· 414
و : روایت عَمْرو بن یحیی از پدرش که گفت عمویم ...··· 414
اسناد حدیث··· 414
ز : روایت حَبّان واسع که پدرش او را حدیث کرد که شنید عبداللّه بن زید ...··· 415
اسناد حدیث··· 415
خلاصه··· 422
عبداللّه بن زید و روایات وضوی مَسْحی··· 433
الف : روایاتی که عَمْرو بن یحیی از پدرش از عبداللّه می آورد··· 434
اسناد حدیث اوّل··· 434
اسناد حدیث دوّم··· 434
ب : روایت عَبَّاد بن تمیم از عمویش [ عبداللّه ]··· 435
ص: 14
اسناد حدیث··· 435
بحث دلالی··· 439
واکاوی نسبت خبر به عبداللّه بن زید··· 445
عبداللّه بن زید انصاری و وضو··· 476
(5) وارسی روایات عبداللّه بن عَمْرو بن عاص از نظر سند و دلالت و نسبت··· 487
عبداللّه بن عَمْرو و روایات وضوی غَسْلی··· 489
روایات وضوی غَسْلی عبداللّه بن عَمْرو··· 490
طریق اوّل : روایت عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش··· 490
الف ) روایتِ عبداللّه بن عَمْرو در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله··· 490
اسناد··· 490
وارسی··· 491
ب - روایتِ وضوی سه بار سه بار عَمْرو بن شعیب··· 506
اسناد··· 506
عبداللّه بن عَمْرو و روایات وضوی مَسْحی··· 521
روایت یوسف بن ماهک از عبداللّه بن عَمْرو··· 522
خلاصه بحث های سندی··· 527
روایت وضوی مَسْحی عبداللّه بن عَمْرو··· 528
بحث دلالی··· 529
نسبت روایات غسل به عبداللّه بن عَمْرو··· 541
نسبت خبر به عبداللّه بن عَمْرو بن عاص··· 542
ص: 15
اجتهاد عبداللّه بن عَمْرو در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله··· 551
تأثیر پذیری عرب از یهود··· 558
عبداللّه بن عَمْرو و یک بار شتر از کتاب های یهود··· 560
وضوی یهود··· 566
نتیجه گیری··· 567
(6) وارسی روایات رُبَیِّع دختر مُعَوِّذ بن عفراء از نظر سند و دلالت و نسبت··· 577
روایات وضویی رُبَیِّع··· 578
روایتِ سُفیان··· 578
روایتِ مَعْمَر··· 579
روایت روح بن قاسم··· 579
وارسی··· 580
بحث دلالی··· 584
نسبت خبر به رُبَیِّع··· 589
(7) وارسی روایت عایشه (دختر ابوبکر) از نظر سند و دلالت و نسبت··· 601
وارسی روایت عایشه··· 602
اِسناد··· 602
بحث دلالی··· 606
نسبت خبر به عایشه··· 607
(8) وارسی روایت عبداللّه بن اَنیس از نظر سند و دلالت و نسبت··· 611
وارسی سندی روایت عبداللّه بن اَنیس··· 612
بحث دلالی··· 616
ص: 16
نسبت خبر به عبداللّه بن اَنیس··· 617
چکیده سخن··· 619
پیوست ها··· 623
پیوست (1)··· 624
پیوست (2)··· 631
پیوست (3)··· 636
پیوست (4)··· 639
پیوست (5)··· 648
پیوست (6)··· 650
نتیجه··· 663
منابع و مآخذ··· 667
ص: 17
ص: 18
ص: 19
ص: 20
در این بحث ، چهار موضوع زیر مدّ نظر است :
وارسی سندی و دلالی روایات غَسْلی
وارسی سندی و دلالی روایات مَسْحی
ادّعای رجوع ابن عبّاس از مَسْح به غَسْل
نسبت خبر به او
ص: 21
راویانی که چگونگی وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را در صحاح و سنن روایت کرده اند ، افراد زیرند :
عثمان بن عفّان
روایات عثمان در جلد دوّم - به طور کامل - وارسی گردید .
عبداللّه بن عبّاس
علیّ بن اَبی طالب علیه السلام
عبداللّه بن زید مازنی
عبداللّه بن عَمْرو بن عاص
رُبَیِّع ، بنت مُعَوِّذ
عایشه دختر ابوبکر
عبداللّه بن اَنیس
ص: 22
بخاری به یک سند و ابو داود و نسائی (هر کدام) به دو سند از ابن عبّاس روایت کرده اند .
این اَسانید پنج گانه به دو طریق باز می گردد :
طریق اوّل : چهار روایت از این پنج روایت ، در نقل زید بن اَسلم از عطاء بن یسار از ابن عبّاس ، متحد است .
طریق دوّم : روایت پنجم را عبّاد بن منصور از سعید بن جبیر از ابن عبّاس ، روایت می کند .
اکنون این دو طریق و اسانید آنها را وارسی می کنیم .
ص: 24
ابن عبّاس وضو گرفت ، صورتش را شست ، سپس مشتی آب برگرفت و با آن مَضْمَضَه و استنشاق کرد . سپس مشتی آب گرفت و با آن چنین کرد : آن را به دست دیگرش افزود و با هر دو دست ، صورت را شست . آن گاه مشتی آب برگرفت و با آن دست راست را شست . پس از آن مشتی آب برگرفت و با آن دست چپ را شست . سپس سرش را مسح کشید . آن گاه مشتی آب گرفت و بر پای راست پاشید تا اینکه آن را شست . پس از آن مشتی آب گرفت و با آن پای چپ را شست .
سپس گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم این گونه وضو می گرفت .(1)
دوّم : ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد عثمان بن اَبی شیبه(2) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن بشر(3) [ گفت ] برای ما حدیث کرد هشام بن سعد(4) [ گفت ] برای ما حدیث کرد زید [ بن اَسْلَم ] از عطاء بن یسار ، گفت :
ابن عبّاس برای ما گفت : دوست دارید نشانتان دهم که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه
ص: 26
وضو می ساخت ؟
سپس ظرف آبی خواست ، با دست راست مشتی آب برگرفت ، مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه مشت دیگری آب گرفت ، آب را در هر دو دست نهاد ، سپس صورت را شست .
پس از آن مشتی دیگر گرفت و دست راست را شست ، بعد مشت دیگر گرفت و دست چپ را شست .
سپس مشتی آب گرفت ، دستش را حرکت داد ، آن گاه با آن سر و گوش ها را مسح کشید .
پس از آن مشت دیگر آب گرفت و بر پای راست پاشاند (در پا نَعْل [ کفش بند دار ] بود) سپس آن را با دو دست (دستی بالای قدم و دستی زیر نعل) مسح کشید ، آن گاه مثل این کار را با پای چپ انجام داد .(1)
سوّم : نسائی می گوید : به ما خبر داد مجاهد بن موسی ،(2) گفت : برایم حدیث کرد عبداللّه بن ادریس ،(3) گفت : برای ما حدیث کرد ابن عَجْلان ،(4) از زید بن اَسلم ، از عطاء بن یسار ، از ابن عبّاس که گفت :
ص: 27
رسول خدا صلی الله علیه و آله وضو گرفت . مشتی آب برداشت ، مضمضه و استنشاق کرد ، سپس مشت دیگر آب گرفت ، صورت را شست ، آن گاه مشت دیگری گرفت و دست راست را شست ، پس از آن مشت دیگر گرفت ، دست چپ را شست .
سپس سرش را و باطن گوش ها را با دو انگشت شصت و ظاهر آنها را با دو انگشت ابهام ، مسح کشید .
آن گاه مشتی آب گرفت و پای راست را شست ، پس از آن مشتی آب گرفت و پای چپ را شست .(1)
چهارم : نسائی می گوید : به ما خبر داد هَیْثَم بن اَیّوب طالقانی ،(2) گفت : برای ما حدیث کرد عبدالعزیز بن محمّد [ دراوردی (3)] گفت : برای ما حدیث کرد زید بن اَسْلم ، از عطاء بن یسار ، از ابن عبّاس ، گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که وضو ساخت . دو دستش را شست ، سپس با یک مشت آب ، مضمضه و استنشاق کرد و صورت و دست هایش را دو بار دو بار شست و رأس و گوش ها را یک بار مسح کشید .
عبدالعزیز می گوید : کسی که از ابن عَجْلان شنید ، به من خبر داد که در این باره می گفت : و پاهایش را شست .(4)
ص: 28
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد حسن بن علی ،(1) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد یزید بن هارون ،(2) [ گفت : ] به ما خبر داد عبّاد بن منصور ،(3) از عِکْرِمَة بن خالد ،(4) از سعید بن جُبَیر ،(5) از ابن عبّاس که دید رسول خدا صلی الله علیه و آله وضو گرفت (و همه حدیث را سه بار سه بار ذکر می کند) [ امّا درباره مسح سر ] می گوید : و سر و گوش ها را یک بار مسح کشید .(6)
ص: 29
در سند این روایت ، سلیمان بن بلال قرار دارد .
ابن حَجَر وی را در شمار رجالِ مورد طعنِ صحیح بخاری می آورد ،(1) و با برهانی سست از وی دفاع می کند که مفادش اعتماد صاحبان صحاح و سنن بر روایات اوست .
حق این است که وی از کسانی نیست که بر حدیثش اعتماد شود ؛ چنان که عثمان بن اَبی شَیْبَه ،
بدان تصریح دارد .(2)
نهایتِ سخنی که درباره روایاتش می توان گفت این است که به آنها جز پس از نظر و اعتبار ،(3) نمی توان احتجاج کرد .(4)
نیز در سند این روایت ، زید بن اَسْلَم قرار دارد که در حافظه اش خدشه هست .(5)
افزون بر این ، وی در اینجا روایت را به طور مُعَنْعَن می آورد (زید بن اَسْلَم از عطا) و به سماع (شنیدن زید از عطا) تصریح نمی کند .
این زید ، از مُدَلّسان می باشد . از چهار تن از صحابه تدلیس کرده است(6) و مُدَلِّس هرگاه مُعَنْعَن روایت کند ، روایتش از حجیّت می افتد .(7)
در این سند ، زید بن اَسْلَم قرار دارد ، که خلاصه حالش گذشت .
ص: 30
نیز در آن ، هشام بن سعد است که بدون نظر و متابع ، نمی توان به روایت وی احتجاج کرد ؛ زیرا هیچ یک از رجالی ها او را توثیق نکرده اند . حدّاکثر چیزی که گفته اند این است که وی ممدوح (مرتبه پایین تر از وثاقت) می باشد .(1)
عِجْلی درباره اش می گوید : جایز الحدیث ، حسن الحدیث است .(2)
ابو زُرْعَه می گوید : شیخی است که محلّ آن صدق است .(3)
ابو حاتم می گوید : حدیث وی نوشته می شود و بدان احتجاج نمی گردد .(4)
یحیی بن مَعین می گوید : فرد صالحی می باشد ، متروک الحدیث نیست .(5)
ابن عدی می گوید : با وجود ضعف وی ، حدیثش نوشته می شود .(6)
یحیی بن مَعین در جای دیگر می نویسد : وی ، قوی نیست .(7)
نسائی گاه می گوید وی ، قوی نیست(8) و گاه وی را ضعیف می داند .(9)
در سند این روایت ، زید بن اَسْلَم قرار دارد که خلاصه حالش گذشت .
نیز در آن ، محمّد بن عَجْلان می باشد که امام مالک تصریح می کند به اینکه حدیثْ دان نبود و روایت را نمی شناخت .(10)
بخاری در صحیح خود به روایت وی احتجاج نمی ورزد ، بلکه ذَهَبی از بخاری نقل می کند که وی را در «الضعفاء» ذکر کرده است .(11)
ص: 31
ابن عَجْلان بَدْحافظه ، غیر ضابط بود .(1) از کسانی روایت می کرد که از آنها حدیث نشنید ؛ مانند : نُعمان بن اَبی عیّاش ،(2) صالح غلامِ تؤمة .(3)
وی این روایت را معنعن می آورد و به سماع از زید بن اَسْلَم (در اینجا و جاهای دیگر) تصریح نمی کند .(4)
از این رو ، روایتش از اعتبار می افتد .(5)
افزون بر این، این شخص، سه یا چهار سال درشکم مادرش ماند تا آنجا که دندان هایش رویید!!!(6)
وی در اسکندریّه با زنی ازدواج کرد و از پشت با او بیامیخت . آن زن به خانواده اش از این کار نالید و این ماجرا شیوع یافت . بر سرش فریاد کشیدند و او از اسکندریّه خارج شد .(7)
در سند این روایت نیز زید بن اَسْلَم هست که خلاصه حالش گذشت .
نیز در آن ، عبدالعزیز دَراوَرْدی قرار دارد که بدحافظه ،(8) کثیر الوهم بود .(9)
امام احمد بن حنبل تصریح می کند به اینکه وی هرگاه از کتابش حدیث کند ، آن حدیث صحیح است و هرگاه از کتاب های مردم حدیث بیان دارد ، وهم و اشتباه می باشد . وی از کتاب های آنها حدیث می خواند و خطا می کرد . گاه حدیث «عبداللّه بن عمر» را با تقلیب از «عبیداللّه بن عمر» نقل می کرد .(10)
ص: 32
ذَهَبی از احمد این سخن را حکایت می کند که : عبدالعزیز هرگاه از حافظه حدیث می خواند ، بواطیل (حرف های پوچ و بی اساسی) را بر زبان می آورد .(1)
ابو زُرعه می گوید : عبدالعزیز ، بدحافظه بود . گاه از حفظ حدیث می خواند و خطا می کرد .(2)
ساجی وی را «کثیر الوهم» توصیف می کند .(3)
ابن سعد می گوید : وی حدیث را غلط بیان می کرد .(4)
ابن حبّان وی را در «الثقات» می آورد و درباره اش می گوید : وی خطا می نمود .(5)
عبدالعزیز ، کسی است که اشتباهات زشتی [ در نقل حدیث ] می کرد .(6)
ابو حاتم رازی تصریح می کند که به حدیث وی احتجاج نمی شود .(7)
عُقَیْلی در «الضعفاء»(8) و ذهبی در دو کتاب «المغنی»(9) و «میزان الاعتدال»(10) نام وی را می آورد .
نسائی ،(1) یعقوب بن اَبی شَیْبَه ،(2) خطیب بغدادی(3) (بر اساسِ سخنی که مِزّی حکایت می کند)(4)
خلاّل را توثیق کرده اند .
لیکن درباره وی تلیین (یا سخنی که لازمه اش خدشه است) از امام احمد بن حنبل و غیر او ، وارد شده است .
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : درباره وی از پدرم پرسیدم ، گفت : او را از حدیث پژوهان نمی شناسم و او را ندیدم که حدیث بطلبد .
نیز می گوید : پدرم او را نمی ستود .(5)
نیز وی از پدرش نقل می کند که گفت : چیزهایی را که خوش ندارم از او به من خبر رسید .(6)
همچنین از پدرش نقل می کند که گفت : اهل «ثغر» از وی ناخشنودند .(7)
داود بن حسین می گوید : از ابو سَلَمَة بن شَبیب ، درباره علم [ روایت ] حُلْوانی پرسیدم ، گفت : باید آن را در مستراح افکند .
باری ، اعتماد به روایات خَلاّل ، تهی از اشکال نیست ؛ چراکه بعضی از امامانِ حدیث او را
به گونه ای نکوهیده اند که موجب تأمُّل در روایات اوست .
مسئله به مذمّتِ وی از سوی امام احمد و توصیف ابن شبیب به اینکه باید روایات او را به چاه فاضلاب انداخت ، منحصر نمی شود ، بلکه به گروهی از مردم سرایت می کند که به روایت او تن نمی دادند و به او گرایش نداشتند ، و مذمّت جمعی و گروهی ، مانند مذمّتِ فردی نیست .
زیرا مذمّت گروهی ، بعید است از غفلت و عدم آگاهی کامل بر احوال خَلاّل باشد .
بنابراین با عدم رضایت همه اهل «ثغر» از او (از این نظر که در میان آنها عقلا و متشرّعان آنها هست) نمی توان گفت که خلاّل ، ثقه و عادل است مگر اینکه آشکارا زورگویی شود .
ص: 34
همچنین قول به عدم وثاقت وی (طبق قواعد و با توجه به توثیقات کسانی که او را ثقه دانسته اند) مشکل است .
بهترین سخن درباره اش این است که بگوییم : هرگاه خَلاَّل مطلبی را روایت کند ، باید در آن توقف کرد و نیک نگریست . اگر با نقل افراد ثقه ای ناساز افتد ، به روایتش احتجاج نمی شود وگرنه با دقّت نظر و وارسی ، به آن احتجاج می شود .
و هنگام دستیابی به ظنّ معتبر به مفادات روایات خَلاّل و عدم معارضه روایات افراد ثقه با روایات او ، گاه حتّی بدون نظر و اعتبار هم می توان به روایت وی احتجاج کرد .
خواهد آمد که افراد ثقه و اصحاب مدوّنات ، از ابن عبّاس جز مَسْح [ سر و پاها ] را روایات نکرده اند .
نیز در این اِسناد ، عَبَّاد بن منصور است ، کسی که هیچ یک از ائمّه او را توثیق نکرده است ، همه آنها یا در وی خدشه دارند یا او را تضعیف می کنند .
یحیی بن مَعین می گوید : وی چیزی نیست ،(1) ضعیف می باشد ،(2) یا در حدیث ، چیزی نیست .(3)
نسائی می گوید : ضعیف می باشد و نیز گاهی تغییر می یافت .(4)
ساجی می گوید : ضعیف و مُدلِّس است .(5)
ص: 35
ابن جُنَید می گوید : متروک و قَدَری است .(1)
دَوْرَقی از ابن مَعین نقل می کند که : وی ضعیف الحدیث می باشد .(2)
ابن سعد می گوید : وی قاضی بود ، ضعیف است ، احادیث منکری دارد .(3)
ابن جُنَید از یحیی بن معین نقل می کند که : وی ، قَدَری و ضعیف الحدیث است .(4)
وَهْب بن جَریر می گوید : وی ، قَدَری ، خبیث می باشد .(5)
ابوبکر بن اَبی شَیْبَه می گوید : این شخص در حدیث قوی نیست .(6)
محمّد بن عثمان بن اَبی شَیْبَه ، از ابن مَدینی نقل می کند که : وی نزد ما ضعیف است و قَدَری بود (7)
جوزجانی می گوید : در آنچه شنید ، بدحافظه بود و در پایان عُمر تغییر کرد .(8)
مصنّفان «الضّعفاء» (مانند : ذَهَبی ،(9) عُقَیلی ،(10) ابن جوزی ،(11) و دیگران) نام وی را در کتاب هاشان [ به عنوان یکی از راویان ضعیف ] آورده اند .
آری ، احمد بن محمّد بن یحیی بن سعید قَطّان ، می گوید : جَدّم(12) می گفت : عَبّاد بن منصور ، ثقه است . به خاطر نگرشی که در آن به خطا رفت (یعنی قَدَری شد) نباید حدیث وی متروک بماند .(13)
ص: 36
گاه از این مجموعه سخنان ، توثیق وی به دست می آید ؛ به ویژه اگر با رأیی قرین شود که به جواز اخذ روایات اهل بدعت قائل است .(1)
لیکن حق این است که این سخنان ، او را سودمند نمی افتد و توثیق را افاده نمی کند ؛ زیرا نقل احمد بن محمّد از جدّش با نقل دیگری از ابن قطّان هماهنگ نمی افتد . از وی رسیده است که گفت : هنگامی که ما او را دیدیم ، حفیظ نبود .(2)
خواهد آمد که کلمه «صدوق» ، «لا بأس به» ، «محلّه الصدق» و غیر آن ، مرتبه ای از مراتب تعدیل است که نمی توان به هیچ یک از [ روایات ] اهل این مرتبه ، احتجاج کرد .(3)
زیرا این عبارت ، به فقدان شرط «ضبط حدیث» اشعار دارد .
در این بحث ما ، عبارت قطّان که می گوید «لا یحفظ» (حفیظ نبود) قرینه دیگری است که بر
عدم ضبط وی دلالت دارد .
بر خلاف بیانی که احمد بن محمّد از جدّش می آورد که آن سخن به اشعار ، دلالت بر توثیق
دارد ، نه به صراحت .
علّت این است که توثیق بر کسانی که «لا یحفظ» اند اطلاق نمی شود مگر مقصود قطّان در
اینجا این باشد که عبّاد ، فی نفسه (به خودی خود) ثقه است ، هرچند فرض شود که وی «لا یحفظ» است و حدیث را درست ضبط نمی کند .
با واژه اِشعار ، همین سخن را در نظر داریم (پس هشیار باش) .
پوشیده نماند که دلالت صریح بر دلالت اِشعاری ، به اولویّت عقلی ، تقدّم دارد . بنابراین ، عدم احتجاج به قول احمد بن محمّد از جدّش - در اینجا - اَولی است .
این سخن ، وقتی است که فرض کنیم عبّاد به قَدَر قائل بود ، امّا بدان فرانمی خوانْد [ و تبلیغ نمی کرد ] وگرنه از اساس به روایت داعیان به قَدَر ، احتجاج نمی شود ؛ چنان که ابن صلاح ،(4)
ص: 37
ابن حِبّان ،(1) ابن حَجَر ،(2) نَووی ،(3) طیّبی ،(4) سُیُوطی ،(5) و همه اصحاب شافعی ،(6) آشکارا آن را بیان داشته اند .
ابن حِبّان تصریح می کند که وی به مذهبش فرا می خواند ؛ چراکه می گوید : وی ، [ مبلّغ و ] داعی به قَدَر بود .(7)
افزون بر این ، حصرِ علّت (در سخن احمد بن محمّد بن یحیی بن سعید قطّان از جدّش) در قول به قَدَر ، خطای واضحی از قطّان است ؛ زیرا دیگر امامان جرح و تعدیل اهل سنّت ، از عبّاد تنها به خاطر قول به قَدَر ، رویگردان نشده اند ، بلکه بدان سبب از او اعراض کرده اند که مُدَلِّس نیز بود .
بخاری تصریح دارد که عبّاد گاه از عِکْرِمَه ، تدلیس می کرد .(8)
این تدلیس عبّاد ، در بعضی موارد ، بر بحثی که در آنیم انطباق دارد ؛ زیرا عبّاد - در این خبر - روایت را از عِکْرِمَه به صورت «عَنْعَنه» می آورد .
از آنجا که بخاری به تدلیس عبّاد از عِکْرِمَه در بعضی موارد ، تصریح می کند و ساجی آشکارا - با لفظ عام - می گوید وی مُدلّس است ،(9) اعتماد بر این خبر امکان ندارد و از حجیّت می افتد .
به ویژه اگر عدم ضبط و عدم اتقان و تغیّر وی و نقل روایات منکر از سوی او ، برایمان روشن شود .
ص: 38
عُقَیلی از حسین بن عبداللّه ذارع روایت می کند که گفت : شنیدم ابو داود می گفت : عبّاد بن
منصور ، پنج بار قضاوت بصره را عهده دار شد . وی بدین پایه نیست ، نزدش احادیثی بود که در آنها روایات منکر وجود داشت ، و می گویند : [ نگرش مذهبی او ] تغییر یافت .(1)
قول ابن سعد درباره وی گذشت که گفت : وی ضعیف است ، احادیثِ منکری دارد .(2)
اگر ثبوتِ این توثیقِ قطّان را بپذیریم ، در برابر خدشه های مُفَسّر درباره عبّاد تاب نمی آورد ؛ زیرا همه اهل علم بر این باورند که هنگام تعارض ، جَرح مُفسّر ، بر تعدیل مقدّم است ؛ زیرا جارح علم افزونی با خود دارد که بر معدّل پوشیده ماند .
سخن ابن صلاح ،(3) ابن کثیر(4) ، طیِّبی ،(5) بَلْقینی ،(6) عِراقی ،(7) ابن اثیر ،(8) نَووی ،(9) ابن عساکر ،(10)
فخر رازی ،(11) آمدی ،(12) سَخاوی ،(13) سُیُوطی(14) (و دیگران) بر این قول صراحت دارد ، و به مخالفی
برای آن (پس از اتفاق نظر بر آن) دست نیافتیم .
بنابراین ، حال این اسانید پنج گانه (که به دو طریق برمی گردد) و حالِ راویانِ آنها روشن شد و اینکه آنها برای افکندن وضوی غسلی بر دوش ابن عبّاس صلاحیّت ندارد و دامن ابن عبّاس از آن پاک است ؛ زیرا با اسنادهای صحیح از وی ثابت است که از وضوی ثنایی مَسْحی از پیامبر صلی الله علیه و آله (نه غیر آن) دفاع می کرد .
ص: 39
اگر بگویی : می توان آنچه را از ابن عبّاس در غَسْل روایت است با شواهد و متابعات صحیح از عثمان ، عبداللّه بن زید بن عاصم ، عبداللّه بن عمرو بن عاص و دیگران (که وضوی غسلی را از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند) تصحیح کرد.
بنابراین ، خدشه در سندهای روایات پنج گانه ای که از ابن عبّاس نقل شده است ، آسیب زا
نیست .
می گوییم : برهان خواهیم آورد که مرویّات غَسلی این دسته از صحابه ، به مثل خودشان در
مَسْح از نظر سند و دلالت ، تعارض دارند .
از ابن عبّاس ، عثمان ، عبداللّه بن زید ، عبداللّه بن عمرو بن عاص [ از همه این چهار نفر ] از رسول خدا صلی الله علیه و آله مسح سر و پاها نیز روایت شده است .
همچنین از علی علیه السلام ، اَنس بن مالک ، عبداللّه بن عُمَر ، اَوس بن اَبی اَوْس ، رِفاعة بن رافع (و دیگران) وضوی مسحی ، با اسانیدی که قوی تر از اسانید روایات غسلی عثمان و عبداللّه بن زید (و دیگران می باشد) نقل است و دلالتشان واضح تر از آنهاست .
از این رو ، ادّعای تصحیح روایات غسلی ابن عبّاس با شواهد (با وجود این معارضه که به
راستی شدید است) وجهی ندارد .
ص: 40
آنچه گذشت ، روشن ساخت که روایات غَسْلی ابن عبّاس پنج طریق دارد که به دو طریق برمی گردد :
1 . زید بن اَسلم ، از عطاء بن یَسار ، از ابن عبّاس .
2 . سعید بن جُبَیر ، از ابن عبّاس .
طرق چهارگانه ای که در آنها زید بن اَسْلَم قرار دارد ، یا خود به خود ضعیف اند یا به تابع صحیحی نیاز دارند که آنها را به درجه «حَسَن» و «صحیح» بالا آورد ، و این چنین تابعی را نمی یابیم .
در طریق سعید بن جُبَیر ، عَبّاد بن منصور قرار دارد که ضعیف است .
وقتی ضعفِ طریق سعید بن جُبَیر به ابن عبّاس ثابت شد ، بحث از طُرُق زید بن اَسْلَم به ابن عبّاس باقی می ماند .
و از آنجا که زید روایتش را از عطا به طور مُعَنعن می آورد و وی از کسانی است که تدلیس
می کرد و ثابت نشده است که وی به سماع از عطا تصریح کند ، روایتش از حجیّت می افتد .
بنابراین ، روایات غَسْلی ابن عبّاس ، به یک طریق بازمی گردد و آن هم مُنکر است .
از این رو ، این یک روایت منکر ، نمی تواند با روایات صحیحِ مَسْحی ابن عبّاس و سیره ثابت از او (که وضوی مسحی است) تعارض کند .
اگر تنزّل کنیم و به صحّت روایات زید قائل شویم ، این روایات ، نسبت به روایات مَسْحی ابن عبّاس (که محفوظ و مشهورند) روایاتِ شاذّند .
همه اهل علم ، متفق اند بر اینکه در مقابل روایت ثابت محفوظ ، نمی توان به روایت شاذ
احتجاج کرد .
افزون بر این ، با وارسی روایات غَسْلی زید بن اَسلم از عطا ، اضطراب آشکاری در آنها
مشاهده می شود ؛ زیرا در اسناد ابو داود (خبر هشام بن سعد) آمده است :
مشتی آب گرفت و بر پای راستش که در نعل بود ، پاشاند ، سپس آن را با دو دست مسح کشید
ص: 41
(دستی بالای قدم و دستی زیر نعل) سپس با پای چپ همین کار را کرد .
حاکم - به سندش به هشام بن سعد - از زید بن اَسْلَم روایت می کند که گفت : سپس یک مشت
آب دیگر گرفت و بر پای راست که در نعل بود ، پاشاند . با پای چپ هم همین کار را کرد و زیر نعل ها را مسح کشید .(1)
طَبْرانی - به سندش به روح بن قاسم - از زید بن اَسلم ، از عطا ، از ابن عبّاس روایت می کند که :
با دست آبی گرفت و بر پاهایش که در نعل بودند ، پاشید(2) .(3)
بخاری - به سندش به سلیمان بن بلال - از زید بن اَسْلَم ، از عطا ، از ابن عبّاس روایت می کند که :
بر پای راست آب پاشاند تا اینکه آن را شست ، سپس مشتی دیگری از آب را گرفت و با آن پایش (یعنی پای چپش) را شست .
نسائی - به سندش به دَراوَردی - از زید بن اَسْلَم ، از عطا ، از ابن عبّاس ، خبر وضو را می آورد و در آن ذکری از «قَدَمین» (دو پا) نیست .
طَحاوی - به سندش به دَراوَردی - از زید بن اَسْلَم ، از عطاء بن یسار ، از ابن عبّاس روایت می کند که گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله وضو گرفت . کف دست را پر از آب ساخت ، سپس بر پاها - که در نعل بودند - پاشاند .(4)
سخنی را که هشام بن سعد ، از زید بن اَسْلَم ، از عطا روایت می کند ، با آنچه بخاری از سلیمان بن بلال ، از زید بن اَسْلَم روایت می کند ، تفاوت دارد ؛ زیرا در خبر هشام آمده است : بر پای راست که در نعل بود ، آب پاشاند و آن را با دو دستش مسح کشید ؛ دستی بالای قدم و دستی زیر نعل .
ص: 42
امّا در خبر سلیمان بن بلال این جمله به چشم می خورد : سپس مشتی آب گرفت و آن را بر
پای راست پاشاند تا اینکه آن را شست .
اگر هشام مَسْح را به معنای غَسْل (شست) در نظر دارد ، سخنی در آن نیست و اگر مسح را اراده می کند (آن گونه که در مسح سر مدّ نظر است) حقیقت مسح - در زبان عرب - غیر از غَسْل
می باشد .
آری ، معاویه و دیگران معنای مسح را تغییر دادند ، آب جدید برگرفتند و بر سرشان ریختند تا حدّی که نزدیک بود آب از سر بچکد .
در این باره ، در مجلّد پیشین سخن گفتیم .
بنابراین همه روایات (به جز روایت بخاری) اگر در مسح پاها با آب جدید ظهور نداشته باشد ، در شستن پاها ظهور ندارد .
از این روست که بعضی از بزرگان می کوشند این ظهور را [ از ظاهرش ] برگردانند و آن را با وجوه بعید و احتمالات پُر زحمت بر غَسْل (شستن) حمل کنند .
خلاصه ، در ا ین حدیث - که دارای یک طریق است - چنان که روشن ساختیم ، اضطراب هست . این اضطراب ، با ملاحظه متون ناساز و متنافی آن (که امکان ترجیح بعضی از آنها بر بعض دیگر وجود ندارد) احساس می شود .
وجوه اضطراب چنین اند :
ابو داود روایت می کند که : ابن عبّاس بر پای راست که در نعل بود ، آب پاشاند سپس با دو دست آن را مسح کشید (دستی بالای قدم و دستی زیر نعل) .
این روایت را نمی توان برگرفت ؛ زیرا مسح زیر نعل پای راست ، مستلزم وضوی نَعل است ، نه پا ؛ یعنی مسح بر روی قَدَم و زیر کفش می باشد !!
نیز اگر یکی از دو دست ، زیر کفش باشد ، مجالی برای صدق شستن پا با دو دست باقی نمی ماند .
تفصیل هم با اجمال ناساز می افتد ؛ زیرا اجمال ، مسح پا را با دو دست با هم ادّعا دارد ،
ص: 43
و تفصیل ، گذاشتن یکی از دو دست بر قدم و دیگری زیر کفش است .
مگر اینکه بگوییم این سخن بر مجاز مبتنی است و مقصود از دست زیر کفش ، یعنی زیر جای
کفش که کفِ پا و باطن آن است !
اگر این سخن را بگویند ، گوییم : اصل ، حقیقت است ، و به مجاز نمی توان قائل شد مگر با دلیل یا قرینه حالی یا مقالی (لفظی) و همه اینها در مقام ، مفقودند .
قید اخیر در خبر هشام که ابو داود آن را روایت می کند «دستی بالای قدم و دستی زیر کفش» و در روایت حاکم آمده است «و زیر کفش ها را مسح کشید» حکمی می باشد که هیچ یک از فقهای
اسلام بدان قائل نیست ؛ زیرا ثابت نزد آنها ، عدم جواز مسح روی نعلین (از این نظر که نعل اند) می باشد ، چه رسد به مسح زیر کفش ها .
از این روست که ابن حجر در «فتح الباری» و صاحب «عون المعبود» و صاحب «بذل المجهود» آشکارا بیان داشته اند که اگر این روایت بر مجازگویی حمل نشود و زیر پا مقصود
نباشد ، روایت شاذ است .(1)
آنچه را ابو داود و حاکم و طَبَرانی - هر سه - از زید بن اَسلم ، از عطا روایت کرده اند که «ابن عبّاس بر پای راست آب پاشاند ، سپس مسح کشید» ، بر خلافِ روایت بخاری است که می گوید
«ابن عبّاس بر پای راست آب ریخت تا اینکه آن را شست» .
این اضطراب ، در نقل از زید بن اَسْلم ، واضح است .
راویان با استخدام این گونه عبارت ها ، سعی دارند حقیقت مَسْح را (که ابن عبّاس بدان
فرامی خواند) به غَسل و شستن (که ابن عبّاس بدان اعتقاد نداشت) مَسخ کنند .
روایت ابو داود و حاکم و طَبَرانی و طَحاوی ، بیان می دارند که : پاهای ابن عبّاس - که حکایت از وصفِ پاهای پیامبر در وضوست - در نعل بود .
امّا روایت بخاری ، از ذکر نعلین تهی است .
ص: 44
این اختلال در متن روایتی که طریق آن یکی است (زید بن اَسْلَم ، از عطا ، از ابن عبّاس) اگر نگوییم آن را از حجیّت می اندازد ، حجیّتِ آن را تضعیف می کند .
روایتی را که نسائی از دَراوَردی می آورد ، از حُکم پاها تهی است و با این روایتِ ابن عبّاس که در جایی آمده است زیر کفش ها را مسح کشید و در جای دیگر می خوانیم که پاها را شست ، و در روایت دیگری است که پاها را مسح کرد و ... ساز نمی افتد .
نیز با روایتی که طحاوی از دَراوَردی نقل می کند هماهنگی ندارد ؛ اینکه ابن عبّاس این وضو را از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرد و گفت که آن حضرت بر پاهایش که در نعل (کفش) بود ، آب پاشاند .
در این روایت ، مَسْح و غَسْل ، ذکر نشده است .
به جانم سوگند ، این ، عین اضطرابی است که علمای درایت در بحث هاشان در نظر دارند .
انصاف این است که : استدلال به آنچه زید بن اَسلم (از عطا ، از ابن عبّاس) در غَسْل (شستن پاها) روایت می کند ، از نظر سند و متن اشکال دارد و شاید همین امر ، ابن حجر و دیگر بزرگان را واداشت که در آنچه ابو داود از هشام (اسناد روایت دوّم) روایت می کند ، به تردید افتند ؛ زیرا اضطراب در متن آنان را از اظهار نظر قاطع در معنای آن ، بازداشت ، بلکه در تأویل آن کوشیدند و اینکه «وَضَعَ یَدَهُ الأُخری تَحْتَ النعل» (دست دیگرش را زیر کفش گذاشت) استعمال مجازی
است ، مقصود از آن ، کف پاها می باشد .
اگر اینان به آنچه می گویند جزم داشتند ، در سخنشان تردید نمی کردند .
بنابراین ، روایات غَسْلی از ابن عبّاس (افزون بر ضعف سندی شان) از نظر متن مضطرب اند و این اضطراب را ما از کلام ابن حجر حس می کنیم ؛ چراکه می نویسد :
و امّا واژه «تحت النعل» (زیر کفش) اگر به مجاز (کف پا) حمل نشود ، این روایت شاذ می باشد و راوی آن ، هشام بن سعد ، از کسانی است که به روایات انفرادی اش احتجاج نمی شود ، چه رسد به اینکه بر خلاف روایات افراد ثقه ، روایت نقل کند .(1)
آری ، بَیْهقی خبر هشام و روایات غسلی را از ابن عبّاس روایت می کند ، سپس می نگارد :
ص: 45
این روایات متفق اند که ابن عبّاس پاها را می شست و احتمال می رود که حدیث دَراوَردی با آنها موافق افتد به اینکه شستن پاها میان کفش باشد .
و هشام بن سعد - به راستی - حافظ نیست و آنچه را بر خلافِ افراد ثابت ثقه روایت کند ، پذیرفته نمی شود ؛ چراکه وی یک نفر است و آنها چند نفر .(1)
ابن تُرْکُمانی بر سخن بَیْهَقی تعلیق می زند و می نویسد :
می گویم : احتمال می رود که حدیث هشام هم با روایات ساز افتد به اینکه شستن پاها در کفش باشد . از این رو ، وجهی ندارد که آن را شاذ و بر خلاف روایات ثقات بدانیم .
اگر بگوید : اینکه آن را شاذ دانست از آن روست که در حدیث هشام قرینه ای است که از تأویل آن به غَسْل باز می دارد و آن قرینه ، عبارتِ «ومسح بأسفل الکعبین»(2) (پایین کعب ها را مسح کشید) می باشد .
گوییم : در باب مسح بر نَعْل (پاپوش) میان آن دو جمع کردی و هر دو حدیث را - با همین تأویل - تأویل نمودی ؛ چراکه گفتی : «آن را عبدالعزیز و هشام از زید روایت می کند . آن دو در حدیث آب پاشاندن بر پاها - که در آن نعل بود - را حکایت کردند و این احتمال هست که شستن پاها در میان نَعْل (پاپوش) باشد .
سپس گفتی :
«عدد بسیار از عدد کم و اندک ، به حفظ اَولی است» .
یکی از دو امر بر تو الزامی است . امّا جمع آن دو - با این تأویل - در کتاب المعرفه (در همین باب) بر خلاف کاری است که در اینجا کرد .(3)
این بحث از سوی بزرگان اهل سنّت - در وجه دلالت خبر هشام - اضطراب آن را بیان می دارد ، و ما وجهی برای این سخن ابن تُرْکُمانی نمی بینیم ؛ زیرا دریافتیم که ابن حجر و بیهقی (و دیگران)
ص: 46
در این خبر ، توقف کردند و آنها از ابن تُرْکُمانی - از نظر روایت - دقیق ترند و به وجوه تأویل و تفسیر ، بیشتر احاطه دارند .
حاصل این است که : پوشیده نماند که آنچه را زید بن اَسلم روایت می کند از نظر متن مضطرب
است ، و دلیل آن هم اختلاف متون روایاتی است که راویان از او روایت می کنند ، به ویژه در مورد نزاع و اختلاف (مسح یا شستن پاها) و همین اضطراب کافی است که از احتجاج به این روایات
بازایستیم .
سپس از آنجا که این روایات با روایت مسح از ابن عبّاس (که سند صحیح تر دارد(1) و دلالتش صریح تر می باشد) تعارض دارد ، چاره ای جز این نمی ماند که این روایات را از هر نظر مرجوح بدانیم .
از این روست که گفتیم : آنچه را زید بن اَسْلَم روایت می کند ، بیش از این نیست که شاذ یا منکر باشد ، به ویژه وقتی سیره قطعی ابن عبّاس را ملاحظه کنیم که بر اساس تصریح علمای اهل سنّت ، مسح می باشد ، نه غَسْل .
ص: 47
ص: 48
ص: 49
روایات وضوی ثنایی مَسْحی از ابن عبّاس متفق اند بر اینکه ، وی می گفت :
وضو ، دو شستن و دو مسح کشیدن .
مگر نمی بینید که خدا تیمّم را بیان داشت و به جای دو شستن ، دو مسح را قرار داد و دو مسح را وانهاد .
مردم جز شستن را برنمی تابند و در کتاب خدا جز مَسح را (مسح پاها را) نمی یابیم .
در کتاب خدا جز مَسْح را نمی یابیم .
در قرآن جز دو شستن و دو مسح کشیدن را سراغ نداریم .
اهل سنّت این روایات را از ابن عبّاس با اَسانید صحیح نقل کرده اند ، بلکه بعضی از آنها بر اساس شرط بخاری و مسلم است ، گرچه آن دو ، آن را نیاورده اند .
اکنون این اسانید را بیان می کنیم .
که شنید عِکْرِمه می گفت : ابن عبّاس گفت :
وضوء ، دو مسح و دو شستن است .(1)
2 . عبدالرزّاق روایت می کند از مَعْمَر ،(2) از قَتاده ،(3) از جابر بن یزید(4) یا عِکْرِمَه ، از ابن عبّاس که
گفت :
خدا دو غَسْل و دو مَسْح را واجب ساخت . آیا نمی بینید که تیمّم را بیان داشت ، به جای دو غَسْل ، دو مَسْح را قرار داد و دو مسح را وانهاد .
شخصی از مَطَر وَرّاق پرسید : چه کسی به مَسْح بر پاها قائل است ؟ وی پاسخ داد : فقهای بسیاری .(5)
3 . عبدالرزّاق روایت می کند از مَعْمَر ، از عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، از رُبَیِّع که :
رسول خدا صلی الله علیه و آله پاهایش را سه بار سه بار می شست ، سپس رُبَیِّع به ما گفت : ابن عبّاس بر من درآمد و از این روایت مرا پرسید ، او را خبر دادم . گفت : مردم جز غَسْل (شستن) را برنمی تابند و در کتاب خدا مَسْح را (یعنی مَسْح پاها را) می یابیم .(6)
ص: 51
4 . ابن اَبی شَیْبَه(1) می گوید :
برای ما حدیث کرد ابن عُلَیَّه ،(2) از روح بن قاسم ،(3) از عبداللّه بن محمّد بن عقیل ،(4) از رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ بن عَفْراء) که گفت :
ابن عبّاس نزدم آمد و مرا از این حدیث پرسید (مقصودش حدیثی است که رُبَیِّع بیان می دارد که وی دید پیامبر وضو می ساخت و پاهایش را می شست) .
ابن عبّاس گفت : مردم جز غسل (شستن) رابرنمی تابند و در کتاب خدا جز مَسْح را نمی یابم .(5)
ابن ماجه ، مانند این روایت را می آورد ، و در زوائد آمده است که : اسناد این حدیث «حَسَن» است .(6)
5 . حُمَیدی(7) می گوید :
ص: 52
برای ما حدیث کرد سُفیان ،(1) گفت : برای ما حدیث کرد عبداللّه بن محمّد بن عَقیل بن اَبی طالب ، گفت :
علیّ بن حسین ، مرا سوی رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ بن عفراء) فرستاد تا از او درباره وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله بپرسم (پیامبر نزد رُبَیّع وضو می گرفت) پیش رُبَیِّع آمدم ، ظرفی را که یک مُد یا 411 مُد (در نسخه ای آمده است مُد و یک چهارم مد) به مُدّ بنی هاشم ، آب داشت آوردم و گفت : این مقدار آب را برای وضوی رسول خدا آوردم . ابتدا سه بار دستانش را - پیش از آنکه در ظرف داخل کند - شست ، سپس سه بار سه بار ، مضمضه و استنثار کرد ، صورتش را سه بار شست ، آن گاه دستانش را سه بار سه بار شست ، سپس سرش را از جلو و پشت مسح کشید و پاهایش را سه بار سه بار شست .
رُبَیِّع گفت : پسر عمّه ات(2) نزدم آمد و از این امر پرسید ، او را خبر دادم . وی گفت : در کتاب خدا جز دو غَسْل(3) و دو مَسْح را سراغ نداریم (مقصود ابن عبّاس است) .(4)
6 . دارقُطنی می گوید : برای ما حدیث کرد ابراهیم بن حمّاد [ گفت : ] برای ما حدیث کرد
ص: 53
عبّاس بن یزید [ گفت : ] به ما خبر داد سُفیان بن عُیَینه [ گفت : ] برایم حدیث کرد عبداللّه بن محمّد
بن عقیل که [ گفت ] :
علیّ بن حسین ، او را پیش رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) فرستاد تا درباره وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله از او بپرسد .
رُبَیّع گفت : پیامبر نزد زنان می آمد و او [ یعنی رُبَیِّع ] برای آن حضرت آب وضو می آورد .
می گوید : پیش رُبَیّع رفتم ، وی ظرف آبی را آورد و گفت : در این ظرف برای رسول خدا صلی الله علیه و آله آب وضو می آوردم . آن حضرت - پیش از آنکه دستانش را در ظرف داخل کند - سه بار آنها را می شست ، سپس وضو می گرفت ؛ صورتش را سه بار می شست ، سه بار مَضْمَضَه و سه بار استنشاق می کرد ، آن گاه دستانش را می شست ، پس از آن سرش را از جلو و پشت سر مسح می کشید و بعد ، پاهایش را می شست .
رُبَیّع گفت : یکی از پسر عموهایت (مقصودش ابن عبّاس است) نزدم آمد ، او را خبر دادم ، گفت : در کتاب خدا جز دو شستن و دو مسح نمی یابم .
از رُبَیِّع پرسیدم : چقدر آب در ظرف بود ؟ گفت : به اندازه یک مُدّ هاشمی یا 411 مد .(1)
بَیْهقی ، جایی از این حدیث را که نیاز است ، می آورد ، می گوید :
به ما خبر داد فقیه ، ابوبکر ، احمد بن محمّد بن احمد بن حارث [ گفت : ] به ما خبر داد علیّ بن عُمَر حافظ [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابراهیم بن حَمّاد [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبّاس بن یزید [ گفت : ] برای ما حدیث کرد سفیان بن عُیَینه ، گفت : به ما خبر داد عبداللّه بن محمّد بن عقیل که [ گفت ] :
علیّ بن حسین ، او را پیش رُبَیّع (دختر مُعَوِّذ) فرستاد تا وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله را از او بپرسد .
ص: 54
سپس در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث را ذکر می کند و در آن آمده است :
رُبَیّع گفت : سپس پیامبر صلی الله علیه و آله پاهایش را شست .
رُبیّع گفت : یکی از عموزاده هایت (مقصود رُبَیّع ، ابن عبّاس است) نزدم آمد ، به او خبر دادم ، گفت : در قرآن جز دو غَسْل و دو مَسْح نمی یابم .(1)
7 . عبداللّه بن احمد بن حنبل ،(2) می گوید : برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد سُفیان بن عُیَینه ، گفت : برایم حدیث کرد عبداللّه بن محمّد بن عقیل بن اَبی طالب ، گفت :
علیّ بن حسین مرا پیش رُبَیّع (دختر مُعَوِّذ بن عَفْراء) فرستاد . از او درباره وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم . برای او ظرفی را آورد که یک مُد یا حدود یک مُد و چارک (سفیان می گوید : گویا مُدّ هاشمی مَدّ نظر است) آب [ در آن جا ] می گرفت .
رُبَیِّع گفت : برای پیامبر در این ظرف آب می آوردم . سه بار بر دستانش آب می ریخت (وگفت: یک بار دستانش را پیش از آنکه در ظرف داخل کند می شست) و سه بار صورتش را می شست و سه بار مضمضه و سه بار استنشاق می کرد ، و هر کدام از دست راست و دست چپ را سه بار می شست و سرش را مسح می کشید (و گفت : یک یا دو بار از جلو و پشت سر) سپس پاهایش را سه بار می شست .
[ رُبَیِّع گفت : ] عموزاده ات (ابن عبّاس) نزدم آمد و وضوی پیامبر را از من پرسید ، به او خبر دادم ، گفت : در کتاب خدا جز دو مسح و دو غسل را نمی یابم .(3)
ص: 55
در این روایاتی که بیان شد ، نقاط قوّت و صحّتی وجود دارد که به مراتبِ بسیار ، بر روایات ادّعایی وضوی غَسْلی از ابن عبّاس ، رجحان می یابد .
روایت اوّل ، بر اساس شرط بخاری ، روایت صحیح است ، گرچه بخاری آن را به خاطر علّتی
- که بر محقّق فرزانه پوشیده نیست - در صحیح خود نمی آورد ؛ زیرا در این اسناد ، خدشه ای جز حرف های چرند و باطلی که درباره عِکْرِمَه گفته اند (و ما آنها را پاسخ داده ایم)(1) وجود ندارد .
از این رو ، بخاری می گوید : هیچ یک از اصحاب ما نیست که به حدیث عِکْرِمَه احتجاج نکند .(2)
بَزّار می گوید : از عِکْرِمَه 130 نفر از اَشخاص سرشناس شهرها روایت کرده اند که همه شان [ حدیث ] وی را قبول کرده اند .(3)
در هر حال ، در اسناد حدیث اوّل لَطایفی است که آن را به مراتب بر دیگر اسانید راجح می سازد و این لطایف عبارت اند از :
یکم : راویان این طریق ، امامان ثقه ،(4) ضابط ، عادل ، حافظ حدیث ، فقهای شریعت ، آگاهان به سنّت اند و بی نام و نشان نمی باشند .
دوّم : اینان ، مقصد بخاری در صحیح بخاری اند ؛ زیرا به منزله طبقه اوّل از طبقاتی اند که از زُهری روایت می کنند .
ص: 56
سوّم : هر یک از این راویان ، ملازمه طولانی (که کمتر از چند سال نیست) با کسی دارد که از او روایت می کند وهمین امر ، این طریق را بیشتر قوّت می بخشد واز نظر حجیّت ، راجح تر می سازد.
چهارم : بعضی از راویان این طریق ، به علم [ = روایت ] ابن عبّاس از دیگران داناترند .
از ابن عُیَیْنَه رسیده است که گفت : اَحَدی را داناتر از عَمْرو بن دینار به علم ابن عبّاس سراغ ندارم . وی از ابن عبّاس و از اصحاب او حدیث شنید .
اهل علم بر احتجاج به روایات او اجماع دارند ، بر کسی دست نیافتیم که بر او خدشه کند یا به چیزی وی را تضعیف سازد .
ابو زُرْعه می گوید : وی مکّی ، ثقه است.(1)
ابو حاتم می گوید : ثقه است ، ثقه است .(2)
نسائی می گوید : ثقه است ، ثبت می باشد .(3)
ابن عُیَیْنَه می گوید : ثقه است ، ثقه است ، ثقه است .(4)
ابن حجر می گوید : ثقه است ، ثبت می باشد (از طبقه چهارم راویان است) .(5)
می دانیم که تکرار توثیق ، بالاترین مراتب توثیق است ؛ چراکه ابو حاتم می گوید : «ثقه است ، ثقه است» ، نسائی می گوید : «ثقه است ، ثبت است» ، ابن عُیَیْنه می گوید : «ثقه است ، ثقه است ، ثقه است» .
پنجم : روایت عِکْرِمَه از ابن عبّاس در این طریق ، آکنده به قراین اطمینان آور است ؛ زیرا عکرمه ملازم ابن عبّاس بود و طیّ مدّتی طولانی [ که با وی به سر می برد ] - به طور حسّی - بر وضوی وی آگاهی یافت .
اِخبار عِکْرِمَه از ابن عبّاس ، بالاتر از دیگرانی است که به محضِ سماعِ روایت [ از او ] بسنده کرده اند .
ص: 57
ششم : اصحاب صحاح و سنن و طایفه اهل علم (جز مسلم) به راویانِ این طریق احتجاج
کرده اند . و مُسلم هم از عِکْرِمَه به همراه شخص دیگر روایت می کند ، لیکن بازمی گردد و به روایت عِکرمه احتجاج می کند . از این رو ، این طریق ، نزد همه عالمان حجّت است .
هفتم : در این اسناد ، توثیق تابعی از سوی صحابی هست .
از عثمان بن حکیم ، به سند صحیح (چنان که ابن حجر بدان تصریح دارد) روایت است که گفت :
با ابو اُمامه بن سَهْل بن حُنَیف نشسته بودم که عِکْرِمَه آمد ، پرسید : ای ابو اُمامه ، تو را به خدا آیا شنیدی که ابن عبّاس می گوید : «آنچه را عِکرمه از من برایتان حدیث کند ، تصدیقش کنید ، وی بر من دروغ نمی بندد» ؟
ابو اُمامه گفت : آری .(1)
حاصل این است که طریق عبدالرزّاق بن همّام ، در این حدیث ، بر اساس شرط بخاری و دیگر اصحاب صحاح و سنن ، صحیح است ، بلکه نزد غالب ائمّه اهل علم صحیح می باشد و باید آن را گرفت و بدان اعتماد ورزید ، نه اینکه واگذاشت و ترک کرد .
رجال این روایت ، امامان ثقه اند (این مطلب از جست و جوی شرح حال آنها در کتاب های رجال به دست می آید) جز اینکه در بعضی از آنها از جهت ضبط و مقدار حفظ ، بگو مگویی وجود
دارد .
از بعضی از این تضعیف ها در پیوست های پایان کتاب پاسخ داده ایم و بعضی دیگر را در اینجا
پاسخ می گوییم .
مَعْمَر
عبدالرزّاق درباره ارتباطش با مَعْمَر می گوید : هفت یا هشت سال با مَعْمَر نشست و برخاست
داشتیم .(2)
ص: 58
ابوبکر اَثْرَم ، از احمد بن حنبل نقل می کند که گفت : حدیث عبدالرزّاق از مَعْمَر ، از حدیث این بصری ها ، نزد من محبوب تر است . مَعْمَر پیوسته به کتاب هایش مراجعه می کرد و در آنها
می نگریست .(1)
عبّاس دُوری ، از یحیی بن مَعین روایت می کند که گفت : عبدالرزّاق در حدیث از مَعْمَر ، از هشام بن یوسف ، أَثبت است .. .(2)
مَعْمَر درباره روایت از قَتاده می گوید : چهارده سالم بود که پیش قَتاده نشستم ، هر حدیثی که از او شنیدم ، در سینه ام نقش بست .(3)
ابن مَعین ، عِجْلی ، یعقوب بن شَیْبَه ، نسائی ، ابن حَزْم ، ابن حجر ، دارقُطنی در «سنن دارقطنی»(4) مَعْمَر را توثیق کرده اند جز اینکه دارقطنی در «علل دارقطنی» درباره مَعْمَر می گوید : در حدیثِ از قَتاده و اَعمش «سَیِّئ الحفظ» (بد حفظ) بود .(5)
ذَهَبی در «میزان الاعتدال» درباره مَعْمَر می نویسد : یکی از بزرگان ثقه است ، اَوهام معروفی دارد که به دلیل وسعتِ روایات مُتقن او ، آنها را از وی تحمل کرده اند .(6)
ابن حجر در «تقریب التهذیب» می نگارد : مَعْمَر ، ثقه و ثبت و فاضل است جز اینکه در روایتش از ثابت و اَعْمَش و هشام بن عُروه ، چیزی [ خلل و خدشه ای ] هست .(7)
ابن حجر این افراد را با نام مشخص می سازد و بیان نمی دارد که مَعْمَر در حدیث از قَتاده ، سوء حفظ داشت [ و آن را بد به خاطر سپرد ] .
قَتادَه
ابن مَعین ، ابن سعد ، عِجْلی ، دارقطنی و ابن حَجَر ، قَتاده را توثیق کرده اند .
ص: 59
ابوبکر اَثْرَم می گوید : شنیدم احمد بن حنبل می گفت : قَتاده حافظ ترین اهل بصره بود ، هر آنچه را می شنید ، حفظ می کرد . صحیفه جابر ، یک بار بر او خوانده شد ، آن را از بر داشت .(1)
عبدالرّحمان بن یونس ، از سُفیان بن عُیَیْنَه نقل می کند که گفت : قَتاده صحیفه جابر را نقل می کرد . آن را از [ زبان ] سلیمان یشکری نوشت .(2)
علی بن مَدینی می گوید : شنیدم یحیی بن سعید می گفت ، سلیمان تَیْمی گفت : صحیفه جابر را پیش قَتاده بردند ، آن را روایت کرد (یا گفت : آن را گرفت) .(3)
از یحیی بن مَعین نقل است که : قَتاده از ابو قِلابَه(4) و ابو الأسود دُئَلی(5) و سلیمان بن یَسار(6) و مُجاهد ،(7) حدیث نشنید .
ابن مَعین ، درباره قَتاده می گوید : وی سِنان بن سَلَمَه را درک نکرد .
از احمد بن حنبل نقل است که گفت : قتاده از رجاء بن حیاة حدیث نشنید .
از یحیی بن سعید ، نزدیک به همین مطلب ، هست .
می بینیم که این علما ، به عدم سماع قَتاده از اَفراد خاص تصریح کرده اند ، ولی در روایتِ قَتاده از جابر بن زید (یزید) یا عِکْرِمَه ، تشکیک ندارند .
از ادّعای دارقطنی بر قَتاده در «علل دارقطنی» می توانیم پاسخ دهیم به اینکه : مسلم ، ابو داود ، ترمذی ، نسائی و ابن ماجَه به روایات مَعْمَر از قَتاده در کتاب های صحیح خود احتجاج کرده اند و همین ، برای حدیث وی مُرجِّح قوی است .
اصحاب صحاح و سنن به جز مُسلم ( از جهت عِکْرِمَه ، بر اساس توضیحی که در پیوست آخر
کتاب آوردیم) به روایتِ قَتاده از جابر(8) و عِکْرِمَه(9) احتجاج کرده اند .
در هر حال (و بنا بر بدترین فرض ها) این طریق صحیح است ؛ زیرا حدیث متابع صحیحی
ص: 60
(روایت عبدالرزّاق درباره وضوی مَسْحی ابن عبّاس که در اسناد روایت اوّل بیان شد) برای آن وجود دارد .
سُیُوطی می گوید : ابن جَریر و ابن مُنذر ، از قَتاده مثل آن را (یعنی مثل حدیث عبدالرزّاق را در اینجا) روایت کرده اند .(1)
در اسناد پنج روایت باقی مانده ، چیزی جز سخن از سوء حفظ و کمی ضبط عبداللّه بن محمّد
بن عقیل (به خاطر عمر طولانی اش) به میان نیامده است . البته در وثاقت وی جای سخن نیست .(2)
احمد بن حنبل ، حُمیدی و اسحاق بن ابراهیم به حدیث وی احتجاج کرده اند .
وی از کسانی است که برای حدیثش ، حدیث متابع آورده اند ؛ زیرا به چیزی که به وثاقت و
صدق وی آسیب زند ، خدشه نزده اند .
امّا دیگر راویان این پنج روایت ، ثقه و بالاتر از آن بعضی از آنها از امامان حدیث اند .
این اَسانید قرائنی را در بر دارند که آنها را به درجه حجیّت و لزوم اخذ آنها ارتقا می دهد و آنها عبارت اند از :
یک : سه تن از اَثبات اهل علم در مکتب خلفا ، این حدیث را - بی زیادت و نقصان - از عبداللّه بن محمّد بن عقیل روایت کرده اند :
مَعْمَر بن راشد اَزْدی .
روح بن قاسم .
سُفیان بن عُیَیْنَه .
همین امر دلالت دارد که ابن عقیل ، در نقل این حدیث ، حافظ و ضابط است ؛ زیرا روایت این سه نفر از وی (با متون هماهنگ ، بی زیاده و کم) قرینه ای قوی بر صدور قول ابن عبّاس برای رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) می باشد .
دو : ظاهر کلام تِرمذی احتجاج به روایت عبداللّه بن محمّد بن عقیل (آن گاه که روایات وی با
ص: 61
مرویّات افراد ثقه متفق باشد) است ؛ زیرا باب «ما جاء فی مسرح الرأس مرّة» کتابش را با روایتی
که محمّد بن عَجْلان (که شخصی ضعیف است) از عبداللّه بن عقیل از رُبَیِّع نقل می کند ، آغاز می نماید و پس از آن می گوید :
وَالْعَمَلُ عَلی هذا عند أکثَرِ أهلِ العِلم ؛(1)
عملِ بیشتر اهل علم بر همین شیوه است .
معنای کلام تِرمِذی این است که به روایات ضعفا (آن گاه که با روایات افراد ثقه متفق باشند) می توان احتجاج کرد ؛ یعنی این روایات به وسیله دیگر روایات «حَسَن» می شود .
هرگاه روایت ابن عَجْلان از عبداللّه بن عقیل (با وجود ابن عَجْلان ضعیف در آن) به نصّ تِرمذی معتبر است ، این روایت از آن به عمل اولی می باشد ؛ زیرا خدشه در اینجا تنها در عبداللّه است .
سه : روایتی را که عبداللّه بن محمّد بن عقیل از رُبَیِّع نقل می کند با روایات مَسْحی صحیح از ابن عبّاس ، موافق است و با اقوال قطعی علما تقویت می شود که قائل اند مذهب ابن عبّاس مَسْح
پاهاست (نه چیز دیگر) .
* * *
روایات صحیح از ابن عبّاس (که پیش از این گذشت) متابع این اِسنادهاست و می توان آنها را به درجه صحیح ارتقا داد ؛ به ویژه آنکه با مذهب مشهور از ابن عبّاس مطابقت دارند و نیز به ملاحظه نصوص دیگری که در کتاب های تفسیر هست :
طَبَری می گوید : برای ما حدیث کرد ابو کُرَیْب ، گفت : برای ما حدیث کرد محمّد بن قَیْس خراسانی ، از ابن جُرَیج ، از عَمْرو بن دینار ، از عِکْرِمَه ، از ابن عبّاس که گفت :
الوضوءُ غَسْلَتان ومَسْحَتان ؛(2)
وضو ، دو شستن و دو مسح است .
سُیُوطی می گوید : عبدالرزّاق و عبد بن حُمَید از ابن عبّاس روایت کرده اند که گفت :
ص: 62
اِفترضَ اللّه ُ غَسْلَتین ومَسْحَتین ، أَلا تَری أنّه ذَکَرَ التیمُّم فَجَعَلَ مکان الغَسْلَتَین
مَسْحَتین وَتَرَک المَسْحَتَین ؛(1)
خدا [ در وضو ] دو شستن و دو مسح را واجب ساخت . آیا نمی بینید که خدا تیمّم را آورد و به جای دو شستن ، دو مسح قرار داد و دو مسح را ترک کرد .
ابن جَریر و ابن مُنذر ، از قَتاده مانند این سخن را روایت کرده اند .(2)
ابن اَبی حاتَم می گوید : برای ما حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابو مَعْمَر مَنْقُری [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبدالوهَّاب [ گفت : ] برای ما حدیث کرد علیّ بن زید ، از یوسف بن مهران ، از ابن عبّاس که گفت [ مقصود در این آیه ] « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ »(3) مسح [ سر و پاها ] است .(4)
ابن حَجَر می گوید : خلاف این [ یعنی خلاف شستن پاها ] از هیچ یک از صحابه ثابت نشده است مگر از علی و ابن عبّاس و اَنس .(5)
موفّق الدین بن قُدامه می گوید : از فقهای مسلمان کسی که به مسح پاها قائل باشد ، دانسته نشد مگر کسانی را که ذکر کردیم .(6)
علیّ بن اَبی طالب علیه السلام و ابن عبّاس از کسانی اند که وی آنها را جزو قائلان به مسح نام می برد .
ابن حَزْم می گوید : جماعتی از سَلَف به مسح [ پاها ] قائل اند ، از آنهاست : علیّ بن اَبی طالب ، عبّاس ، حسن ، عِکْرِمَه ، شَعْبی و گروهی دیگر .(7)
ابو زُرعه در حجّة القراءات می نویسد : ابن کثیر ، ابو عَمْرو ، حمزه و ابوبکر « وَأَرْجُلَکُم » را از باب عطف بر «رؤوس» ، «وَأَرْجُلِکم» قرائت کرده اند .
ص: 63
حجّت آنها روایت ابن عبّاس است که گفت : وضو ، دو شستن و دو مسح است .(1)
در سخن ابو زُرعه ، دلالت قوی بر صدور این نص از ابن عبّاس هست ؛ زیرا اگر این روایت از ابن عبّاس صحیح نباشد ، سازگار نمی افتد که دلیل و حجّت برای قرائت های قرآنی (قرائت هایی
که همه اهل اسلام به آنها متعبّدند و آنها را می خوانند) باشد .
جصّاص می گوید : ابن عبّاس و حسن « وأرجلَکم » را «وَأرْجُلِکم» خوانده اند و آن را به مسح تأویل کرده اند .(2)
قاسمی می گوید : پوشیده نماند که ظاهر آیه (چنان که ابن عبّاس و دیگران گفته اند) صراحت دارد که واجب در سر و پاها ، مسح است .(3)
قَسْطلانی می نویسد : امّا اینکه از علی و ابن عبّاس و اَنَس (رضی اللّه عنهم) مسح [ سر و پاها ] روایت شده است ، از آنان ثابت است که از این عقیده بازگشتند .(4)
خاطرنشان می سازیم که نصوص علما و تصریحات موجود آنها را به شکل کامل ، در بحث قرآنی این پژوهش روشن می سازیم ، نیز اندکی بعد ادّعای رجوع ابن عبّاس و دیگران را از مَسْح به غَسْل ، وارسی خواهیم کرد تا بطلان آن را ثابت کنیم .
این سخن قَسْطَلانی که «فقد ثَبَتَ عنهم الرُّجوع عنه» (رجوع از مسح از علی و ابن عبّاس و انس ، ثابت شده است) می فهماند که مذهب ابن عبّاس ، قطعاً مَسْح بود ، سپس به غَسْل بازگشت ؛ زیرا رجوع به غَسْل ، فرع ثبوت مَسْح بر پاهاست .
باقی می ماند ادّعای رجوع ابن عبّاس از مَسح ، از سوی قَسْطلانی (و دیگران) که محلّ بحث و نظر است .
به جز عالمانی که نام بردیم ، بسیاری از اهل علم ، مذهب مَسْح [ سر و پاها را ] از ابن عبّاس نقل کرده اند ؛ افرادی مانند :
ص: 64
سرخسی .(1)
ابن العربی .(2)
فخر رازی .(3)
شوکانی .(4)
قُرطبی .(5)
ابو حَیّان اَنْدُلُسی .(6)
ابن عَطیّه اَنْدلُسی .(7)
بَغَوی .(8)
ابن جُزی کَلْبی .(9)
و دیگران .
از همه اینها به دست می آید که مذهب ابن عبّاس - به صراحت - مَسْح [ سر و پا ] بود (نه چیز دیگر) و وضوی غَسْلی ای که از او روایت کرده اند نمی تواند با وضوی مَسْحی ای که از وی ثابت است ، معارضه کند .
بنابراین ، وضوی غَسْلی ای که از ابن عبّاس روایت کرده اند یا شاذّ می باشد و یا مُنکر است ، و روایت شاذ و مُنکر ، نمی تواند در مقابل روایت صحیح محفوظ ، مقاومت کند .
ص: 65
پس از فراغت از صحّتِ اسانید روایاتِ مَسْحی ابن عبّاس و رجحانِ آنها بر روایتِ غسلی منسوب به او ، به بحث دلالی این روایات می پردازیم .
سخن در این روایات را در چند نکته خلاصه می کنیم :
یکم : اتفاق نصوص مَسْحی در صراحت مَسْح از ابن عبّاس (بر خلاف روایت غَسْلی) ؛ زیرا همه روایات مَسْحی به این حقیقت اشاره دارند که وضو ، جز دو شستن و دو مَسْح نیست ، هرچند در بعضی از آنها این زیادت هست : «آیا نمی بینی که خدا تیمّم را ذکر کرد و به جای دو شستن ، دو مَسح قرار داد و دو مَسْح را وانهاد» .(1)
نقل این زیادت از ابن عبّاس رهنمون است به اینکه مخالفانِ وی از اصحاب رأی و استحسان بودند و به همین خاطر ، ابن عبّاس ، طبق رأیی که آن را می پذیرفتند و بدان معتقد بودند ، امر وضو را برای آنها تقریب کرد .
نسبت به استدلال ابن عبّاس به قرآن (و اینکه وی در قرآن جز دو مَسْح و دو غَسْل نیافت) و اعتراض ابن عبّاس بر رُبَیِّع (به خاطر وضوی نادرستی که به رسول خدا صلی الله علیه و آلهنسبت داد) حال به همین منوال است .
یعنی ابن عبّاس ، برای صحّت کلامش سه دلیل آورد :
1 . قرآن کریم .
زیرا در تشریع اسلامی ، اصل اوّل قرآن است همان که خلفا می خواستند استدلال را به آن
منحصر سازند .
از این رو ، ابن عبّاس به رُبَیِّع (طبق فراخوانِ استدلالی آنها) گفت : در کتاب خدا جز دو مَسْح و دو غَسْل را نمی یابم .
2 . سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله
اینکه ابن عبّاس از پذیرش نقل رُبَیِّع خودداری می ورزد ، ما را ارشاد می کند به اینکه وی
ص: 66
نسبت این منقول را به پیامبر صلی الله علیه و آله نمی پذیرفت ؛ زیرا پسر عموی آن حضرت بود و با پیامبر صلی الله علیه و آله هم عصر بود ، در خانه اش خوابید و وضویش را دید و با آن حضرت نماز گزارد و مشمول دعای
پیامبر شد و .. .
3 . الزام آنان به اعتقادشان (وجوه تأویل و تفسیر و رأی) .
تأکید می کنیم که ابن عبّاس رأی را به عنوان دلیل برنمی تافت ، بلکه به نصوص قرآنی و
حدیثی متعبّد بود .
استدلال ابن عبّاس بر آنان با جمله هایی مانند : «ألا تَری أَنَّه ذکَرَ التیمُّم فَجَعلَ مکانَ الغَسْلَتین مَسْحَتین وتَرَکَ المَسحَتَین» (آیا نمی بینی که خدا تیمّم را بیان داشت ، به جای دو غَسْل ، دو مَسْح قرار داد و دو مسح را ترک کرد) از باب الزام دیگران به معتقدات و گفته هایشان است .
دوّم : کثرت راویانی که از ابن عبّاس مَسْح را روایت کرده اند : رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) ،(1) عِکْرِمَه ،(2) یوسف بن مهران(3) و .. .
اَغلب اینان از شاگردان ابن عبّاس بودند ، و میان آنها کسانی اند که احادیث او را تدوین کردند .
به عکس راویانِ روایتِ غَسْلی از ابن عبّاس که شمار اندک اند و به ابن عبّاس اختصاص
ندارند .(4)
زیرا روایت غَسْل از ابن عبّاس به دو تابعی منحصر است :
1 . عطاء بن یسار .
2 . سعید بن جُبَیر .
سعید ، گرچه از مدوّنان حدیث ابن عبّاس است ، لیکن طریق به او را به خاطر وجود «عبّاد بن منصور» در آن (که نزد همه ضعیف می باشد) تضعیف کردیم .
با سقوط روایت سعید بن جُبَیر ، تنها طریق عطاء بن یسار باقی می ماند و عَطاء ، به ابن عبّاس
ص: 67
اختصاص ندارد و از او حدیث تدوین نکرد ، به عکس راویانِ روایات مَسْحی (بر اساس آنچه اندکی بعد درخواهی یافت) .
سوّم : تلاش اهل رأی برای تضعیف راویانِ وضوی مَسْحی .(1)
اهل رأی ، تنها بدان خاطر که این افراد وضوی مَسْحی را روایت کرده اند ، به تضعیف آنها نمی پردازند ، بلکه از آن رو آنان را تضعیف می کنند که احادیثی را می آورند که با فقه آنان سازگار نمی افتد و به نظر آنها غریب و منکر می آید و در کتاب ها و صحاح خود با آنها اُنس ندارند .
آری ، آنان روایاتی را که امامان حافظِ حدیث آورده اند ، تضعیف کردند . این افراد کسانی اند
که اصحاب صحاح و سنن ، در موارد دیگر از آنها روایت کرده اند .
آنان ، روایتِ احادیث مسحی را - از سوی امامان حافظ - جَرْح و خدشه بر آنها می شمارند ؛ زیرا برای آنان منکر و غریب است و با فقه و حدیثِ آنان - که پس از رسول خدا شکل گرفت - سازگار نمی باشد .
به عنوان نمونه ، اگر اسناد حدیث اوّل (از طرق روایات مَسْحی از ابن عبّاس) را ملاحظه کنی ، می بینی که راویان وی امامان حافظ اند ، امامان صحاح و سنن از آنها روایت کرده اند .
طریق این روایت ، بدین گونه است :
عبدالرزّاق ، از ابن جُرَیج ، گفت : به من خبر داد عَمْرو بن دینار که شنید عکرمه می گفت : ابن عبّاس گفت : ...
به روایتِ عبدالرزّاق ،(2) ابن جُرَیج ،(3) عَمْرو بن دینار ،(4) عِکْرِمَه ،(5) اصحاب صحاح و سنن احتجاج کرده اند .
از آنجا که اصحاب صحاح و سنن ، از این افراد روایت آورده اند و هر یک از این راویان با
ص: 68
کسی که از او روایت می کند دورانی دراز ملازم بود (و در میان آنها کسانی همچون «عمرو بن
دینار» هست که داناتر از دیگران به روایت ابن عبّاس بود) چرا این روایت و اَمثال آن ، در صحاح اهل سنّت روایت نشده است ؟!
مگر اینان در جاهای دیگر ، در اَسانید صحاح و سنن واقع نشده اند ؟
چرا بخاری روایت غسل را از ابن عبّاس ، از سلیمان بن بلال (که روایتش نیاز به روایت متابع دارد) می آورد و خبر ابن عبّاس را (که می گوید : «در کتاب خدا جز دو مسح و دو شستن را
نیافتم») به اسناد صحیح - که پیش از این ذکر شد - در صحیح بخاری ، نمی آورد ؟! با اینکه راویان آن امامان حافظ اند ، بخاری در جاهای دیگر از آنها حدیث می آورد و به گونه ای شک ناپذیر به آنها احتجاج می کند .
چهارم : در نصوص مَسْحی از ابن عبّاس ، پژوهشگر در می یابد که آنها نصوص استنکاری اند ، در آنها اشاره ای به موضع اعتراضی ابن عبّاس بر نقل خطّ مشی مقابل است .(1)
نسبت به خبر ابن عقیل هم ماجرا چنین است :
وقتی علیّ بن حسین علیه السلام ابن عقیل را پیش «رُبَیِّع» فرستاد(2) برای دریافتِ حکم از او نبود ،
بلکه می خواست ادّعایی را که وی از وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله داشت جویا شود وگرنه چگونه ممکن
است اهل بیت نبوّت ، آنچه را از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می شود ، ندانند .
آری ، امام سجّاد علیه السلام با این کار می خواست ثابت کند که روایت رُبَیّع بر خلاف حدیث ثابت قطعی از پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ؛ چراکه اخبار متواتر هست که آن حضرت با یک مُدّ(3) آب وضو
ص: 69
می گرفت و با یک صاع غسل می کرد و این اخبار ، با آنچه رُبَیِّع از پیامبر روایت می کند ، مطابقت
ندارد .
رُبَیِّع ، غرض استنکاری ابن عقیل را فهمید ، به وی گفت : «پسر عمویت - یعنی ابن عبّاس - نزدم آمد ...» و با این سخن با اشاره فهماند که طالبی ها نقل وی را برنمی تابند ؛ زیرا بر خلاف سیره ای است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و قرآن - در حکم وضو - سراغ دارند .
ابن عقیل اشکال و سؤالش را به صورت دیگری تأکید نمود ، گفت :
فقلتُ لها : فبأیّ شیء کان الإناء ؟
قالت : قدر مُدّ بالهاشمی أو مدّ وربع ؛(1)
از رُبَیِّع پرسیدم : ظرف چه مقدار آب داشت ؟
گفت : به اندازه یک مُدّ هاشمی یا یک مُد و یک چهارم مُد .
ابن عقیل با جمله «فبأیّ شیء کان الإناء» (با چه مقدار آبِ ظرف) می خواست دو امر را بیان دارد :
1 . ارشاد به ضعف نگرش رُبَیِّع ؛ زیرا اگر پیامبر صلی الله علیه و آله سر را از جلو به پشت و به عکس مَسْح
می کشید و پاهایش را سه بار می شست ، به بیشتر از یک مُدّ آب نیاز داشت ؛ چراکه یک مُدّ برای شستن تمام اعضای وضو کفایت نمی کرد .
همین تشکیک ابن عقیل ، رُبَیّع را واداشت که در اندازه مُدّ بیفزاید و بگوید : به اندازه مُدّ هاشمی یا 411 مُدّ .
وقتی رُبَیّع دریافت که یک مُدّ آب ، برای مَسح همه سر از جلو به پشت سر (و از پشت سر به جلو) همراه با شستن پاها و بقیّه اعضا بسنده نیست ، این زیادت را آورد تا خود را معذور دارد .
این امر به رُبَیِّع کمکی نمی کرد ؛ چراکه عقل و شرع آن را برنمی تافت .
2 . ابن عقیل می خواست ظرفی را که رُبَیِّع ادّعا می کرد که در آن برای وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله آب ریخت ، ببیند تا در پرتو آن برای رُبَیِّع روشن سازد که آنچه را می گوید با حجم آبی که در آن
ص: 70
فرض می کند ، سازگار نمی باشد ؛ زیرا با آب موجود در این ظرف کوچک ، نمی توان پاها را سه بار شست ؛ یعنی ابن عقیل می خواست (با رأیی که رُبَیِّع بدان اعتقاد داشت و احکام را در پرتو آن می فهمید) دروغ بودن سخن وی را با دقّت و تحقیق (نه با حدس و تخمین) برای وی
توضیح دهد .
آنچه گذشت خلاصه سخن در روایات مَسْحی از ابن عبّاس بود . دانستی که این روایات ، به
خاطر کثرت طُرُق و وحدت نص و عدم اضطراب (و دیگر قرائن و شواهدی که گفتیم) بر روایات
غَسْلی رجحان دارند (به عکس طرق روایات غَسْلی از ابن عبّاس) .
شایان ذکر است که گروهی از شاگردان ابن عبّاس ، احادیث وی را نوشتند ، از آنان افراد
زیرند :
ابن اَبی مُلَیْکه ،(1) ، حَکَم بن مقسم ،(2) ، سعید بن جُبَیر ،(3) علیّ بن عبداللّه بن عبّاس ،(4) عِکْرِمَه ،(5) کُرَیْب ،(6) مُجاهد ،(7) نَجْده حَروری ،(8) عَمْرو بن دینار .(9)
در میان اینها ، عطاء بن یسار (راوی روایتِ غَسْل از ابن عبّاس) را نمی بینیم .
این امر بدان معناست که راوی وضوی غسلی [ از ابن عبّاس ] از مدوّنان حدیث ابن عبّاس نبود ، و آنچه را نقل کرد ، رأی و اجتهادی از پیش خودش بود که به ابن عبّاس نسبت داد ؛ زیرا آنچه را وی نقل می کند ، در کتاب های کسانی که از ابن عبّاس حدیث نوشتند ، نمی نگریم .
ص: 71
نیز طریق سعید بن جُبَیر به ابن عبّاس را به خاطر وجود عبّاد بن منصور - در آن - صحیح
نمی باشد .
به عکس طُرُق روایات مَسْحی از ابن عبّاس .
گرایش عِکْرِمَه به مَسْح ثابت است . عَمْرو بن دینار نقل می کند که شنید عِکْرِمَه می گوید :
ابن عبّاس گفت : وضو ، دو شستن و دو مسح کشیدن است .
این دو نفر به ابن عبّاس اختصاص دارند و احادیث وی را در مدوّنات روایت کرده اند .
سفیان می گوید : عَمْرو بن دینار به من گفت : نزد ابن عبّاس ، برای کتابت حدیث از وی ، جز ایستاده حضور نیافتم .
ابن عُیَیْنَه از سفیان روایت می کند که گفت : هیچ کس را داناتر از عَمْرو بن دینار به علمِ ابن عبّاس سراغ ندارم ، وی از ابن عبّاس و از اصحابش حدیث شنید(1) .
بنابراین روشن شد که نسبت خبر مسح به ابن عبّاس رجحان دارد (به خلاف نسبت غَسْل به او) .
فهرست ما از راویان اسانید غَسْل و مَسْح از ابن عبّاس (در بحث نسبت خبر به او) این مطلب را اثبات می کند ؛ زیرا بیشتر کسانی که مسح را از ابن عبّاس روایت کرده اند (در همه طبقات) از اصحاب مُدَوّنات اند ، به عکس راویان غَسْل که در میان آنها جز سعید بن جُبَیر نمی باشد ، کسی که طریق به او ثابت نیست ؛ چراکه در خبر وی عبّاد بن منصور هست که نزد همه رجالیان ضعیف
است .
و سلیمان بن بلال و محمّد بن عَجْلان و عبداللّه بن ادریس ، گرچه از مدوّنان اند جز اینکه از مدوّنان در عصر تدوین حکومتی - یعنی بعد از عُمَر بن عبدالعزیز - می باشند و مُدوّنات آنها اهمیّتی ندارد .
به عکس راویان مَسْح که از امامان متقدّم اند ؛ مانند : علیّ بن حسین علیه السلام ، عِکْرِمَه ، عَمْرو بن دینار ، عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، جابر بن یزید (و دیگران) .
ص: 72
اینان پیش از دوران تدوین حکومتی ، به تدوین حدیث پرداختند ، به همین خاطر ، مُدوّنات
آنها ارزشمندتر است و منزلت بزرگ تر دارد .
بدین سان روشن شد که طُرُق مسحی از ابن عبّاس از نظر سند و دلالت قوی ترند و در همه
طبقات ، از مدوّنان به طرق گوناگون روایت شده اند و همین امر تأکید می کند که وضوی مسحی با تلاش صحابه ای که از رسول خدا صلی الله علیه و آلهحدیث می کردند و تابعانی که حدیث آن حضرت را روایت می کردند (و علی رغم سیاست خلفا به تدوین آن می پرداختند) استقرار یافت و ثابت گردید .
ص: 73
نصوصی وارد شده اند که در آنها - به اشاره یا تصریح - ادّعا شده است که ابن عبّاس (و دیگر صحابه) به شستن پاها بازگشتند .
این نصوص می فهماند که مذهب ابن عبّاس مَسْح بود ، سپس به غَسْل رجوع کرد یا وی آیه
وضو را به صورتی که بر مَسْح دلالت می کرد می خواند ، سپس به شکلی قرائت کرد که از آن غَسْل فهمیده می شود .
اکنون این اخبار را می آوریم و آنها را از نظر سند و دلالت بررسی می کنیم :
1 . ابن اَبی شَیْبَه(1) می گوید : برای ما حدیث کرد ابن مبارک ،(2) از خالد ،(3) از عِکْرِمَه ، از ابن عبّاس که وی «واَرْجُلِکم» را « وَأَرْجُلَکُم » خواند ؛ یعنی او به غَسْل (شستن پاها) بازگشت .(4)
2 . ابو عُبَیده(5) می گوید : برای ما حدیث کرد هُشَیْم ،(6) گفت : به ما خبر داد خالد از عکرمه از
ص: 74
ابن عبّاس که : وی «واَرْجُلِکم» را « وأرجُلَکُم » قرائت کرد وبه غَسْل (شستن پاها) بازگشت .(1)
3 . طحاوی به سندش به سعید بن منصور ،(2) روایت می کند که گفت : شنیدم هُشَیْم می گفت : به ما خبر داد خالد حَذّاء ، از عِکْرِمَه ، از ابن عبّاس که وی این گونه [ یعنی به نصب ] قرائت کرد و به غَسْل (شستن پاها) بازگشت .(3)
4 . طحاوی به سندش به عبدالوارث ،(4) از علیّ بن زید ،(5) از یوسف بن مهران ،(6) از ابن عبّاس روایت کرده است که وی « وَأَرجُلَکُمْ » را به نصب قرائت کرد .(7)
5 . طحاوی به سندش به عبدالوارث بن سعید و وُهَیْب بن خالد ،(8) از خالد حذّاء ، از عِکْرِمَه ، از ابن عبّاس روایت کرده است که وی آیه را به همین گونه [ یعنی به نصب ] خواند .(9)
تأکید می کنیم که قرائت نصب « وأرجُلَکم »(10) باید از باب عطف بر محلّ « بِرُؤُوسِکُم » باشد ؛ زیرا « برؤوسکم » لفظاً با بای زائده مجرور می باشد و از نظر معنا (بنا بر مفعول بودن
ص: 75
برای « وَامْسَحوا » ) منصوب است .
حاصل این است که : قرائت نصب در « وأرجُلکم » جز از باب عطف بر محلّ « بِرُؤُوسِکُم »
نیست و مَسْح را افاده می کند .(1)
مُستدِل به این اخبار(2) تمسّک می جوید که ابن عبّاس به غَسْل رجوع کرد .
این اخبار برای اثبات ادّعای وی کافی نمی باشد ؛ زیرا از نظر سند و دلالت نمی توان به آنها اعتماد کرد .
از نظر سند ، این طُرُق به دو طریق می رسند :
یک : خالد بن مهران از عِکْرِمَه از ابن عبّاس (چنان که در طُرق سه گانه اوّل هست) .
درباره خالد بن مهران [ عالمان این سخن را گفته اند ] :
ابن حجر می گوید : وی روایات را مرسل [ بدون سند ] می آورد .(3)
حمّاد بن زید می گوید : حفظ وی را انکار می کنیم .(4)
ابن عُلَیَّه می گوید : در سند روایات وی خالد هست ... به وی اعتنا نمی کنیم ، شخص ضعیفی است (یعنی خالد حَذّاء) .(5)
عثمان بن سعید دارمی می گوید : از یحیی بن معین پرسیدم : داود نزد تو محبوب تر است یا خالد ؟ گفت : داود (یعنی ابن اَبی هند) .(6)
ابن سعد می گوید : بر قتب و دار العشور(7) در بصره گمارده شد و در خلافت ابو جعفر منصور
ص: 76
از دنیا رفت .(1)
آری ، شعبه به وی گوشه و کنایه می زند و درباره اش سخنانی گفته است ، بلکه می ترسد به همراه او در روایتی نزد اهل بصره (که او را معتبر نمی دانند و روایاتش را برنمی گیرند) ذکر شود .
روی گردانی اهل بصره از وی ، تنها به خاطر سوء حفظ وی نیست ، بلکه به سبب امور دیگری
(از جمله نزدیک بودن وی به حکومت و ...) است ؛ زیرا سوء حفظ - به تنهایی - موجب اعراض از او نمی باشد .
اهل بصره ازشمار فراوانی از راویان (که درحفظ وضبط آنها سخنانی وجود دارد) روایت کرده اند.
همچنین اِعراض از وی ، تنها به این دلیل که وی بعضی از امور حکومتی را عهده دار شد ، اختصاص ندارد ؛ زیرا زُهری (و شمار بسیاری از محدّثان بزرگ) بعضی از کارها را از طرف
سلطان بر عهده گرفتند و با وجود این ، کتاب های صحاح از مرویّات آنها آکنده است .
معقول در اینجا این است که بگوییم : خالد با مردم بدرفتار بود ؛ یعنی وی به مال و جان
کسانی که بر آنها گمارده می شد ، ظلم می کرد یا آنها را به کارهایی که نمی خواستند مجبور
می ساخت .
جَرْحی که درباره کسانی که بعضی از کارهای حکومتی را عهده دار می شدند ، تصوّر می شود ، این است .
بنابراین ، احتجاج به [ روایت ] خالد بن مهران حذّاء ، از مُجازِفاتِ شدید(2) تهی نیست .
دوّم : وی در طریق طَحاوی به ابن عبّاس واقع است ، طریقی که ذیل روایتِ شماره (4) آمد (روایتی که عبدالوارث ، از علیّ بن زید ، از یوسف بن مهران روایت می کند) . در این سه نفر جای سخن است ؛ به ویژه علیّ بن زید که فرد ضعیفی است و گمان نمی کنم احدی به روایتی که این
شخص در آن باشد احتجاج کند .
ابن سعد می گوید : علیّ بن زید ، کور به دنیا آمد ، کثیر الحدیث است ، در آن ضعف هست و به
ص: 77
روایت وی احتجاج نمی شود .(1)
احمد بن حنبل می گوید : وی قوی نیست ؛(2) نیز می گوید : وی شایان اعتنا نمی باشد ؛(3) همچنین می گوید : وی ضعیف الحدیث است .(4)
عثمان بن سعید دارمی ، از یحیی بن مَعین نقل می کند که : علیّ بن زید ، بدان پایه قوی نیست [ که قابل اعتنا باشد ] .(5)
معاویة بن صالح از یحیی بن مَعین نقل می کند که : علیّ بن زید ضعیف است .(6)
نسائی می گوید : وی ضعیف می باشد .(7)
جوزجانی می گوید : وی ، واهی الحدیث و ضعیف است ، انحراف از میانه روی در وی وجود دارد ، به حدیثش احتجاج نمی شود .(8)
عِجْلی می گوید : حدیثش نوشته می شود و قوی نیست .(9)
نیز ابن مَعین می گوید : وی حجّت نمی باشد .(10)
ابو زُرْعَه می گوید : وی قوی نیست .(11)
ابوبکر بن خُزَیمه می گوید : به خاطر سوء حفظ وی به حرف او احتجاج نمی کنم .(12)
سلیمان بن حَرْب ، از حمّاد بن زید نقل می کند [ که گفت ] : علیّ بن زید برای ما حدیث کرد ،
ص: 78
وی احادیث را زیر و رو می ساخت .(1)
افزون بر این ، ابن کثیر در تفسیر آیه وضو ، به وجود طایفه ای از روایات - از سَلَف - اعتراف می کند و درباره آنها می گوید : این روایات توهُّم قول به مَسْح را به ذهن می آورد .
وی سپس روایت اَنَس را با حجّاج می آورد که «انس هرگاه پاهایش را مسح می کشید آنها را
تر می کرد» و می گوید : اسناد این روایت به اَنس صحیح است .
و روایت دیگری از اَنس می آورد که گفت : قرآن به مسح [ پاها ] نازل شد و سنّت به غَسْل [ شستن پاها ] .
و می گوید : اسناد این روایت نیز صحیح است .
ابن کثیر - در ادامه - روایت پیشین را از ابن اَبی حاتم به اسنادش نقل می کند [ می گوید ] : برای ما حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابو مَعْمَر مَنْقُری [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبدالوهّاب [ گفت :] برای ما حدیث کرد علیّ بن زید ، از یوسف بن مهران ، از ابن عبّاس [ که درباره آیه وضو ] « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ »(2) (سرها و پاهاتان را تا مچ پا مسح کشید) گفت : [ مقصود ] مسح است .
وی سپس بیان می دارد : از ابن عمر و عَلْقَمه و ابو جعفر (محمّد بن علی) و حسن (در یکی از روایات او) و جابر بن یزید و مجاهد (در یکی از روایاتش) مانند این روایت نقل است .(3)
این نص ، در تفسیر ابن کثیر - از ابن اَبی حاتم - خبر غَسْل را (به خاطر وجود معارض برای آن) از حجّت و اعتبار می اندازد .
در هر حال ، طریق اوّل ضعیف است (چنان که دانستی) نمی توان به آن احتجاج کرد .
حاصل این است که هرکه رجوع ابن عبّاس به غَسْل (شستن پاها) را ادّعا می کند ، جز این دو طریق را در دست ندارد ، و این دو طریق (بر اساس تفصیلی که آوردیم) از نظر سند ، مورد اعتماد نیست .
ص: 79
به بحث سندی بحث دلالی را می افزاییم و می گوییم : پس از آنکه عدم امکان احتجاج به این روایات را از نظر سند دانستیم ، ناگزیر باید بگوییم که احتجاج به متون آنها اشکالات شدیدتری دارد ؛ زیرا :
یک : روایاتی که بیان می دارند بعضی از صحابه و تابعان (مانند عبداللّه بن عبّاس و ابن مسعود و عُروة بن زبیر)(1) به غَسْل (شستن پاها) رجوع کردند ، یا اینان امر را - در آیه وضو « وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ » - به غَسْل ارجاع دادند (زیرا معنا در آن - بر حسب تأویل آنان - بر پایه تقدیم و تأخیر ، به معنای صورت و دست و پاهاتان را بشویید و سرتان را مسح کشید ، است)(2) اقوال و
دریافت های راویان اند و حتّی اگر آنها از ایشان صادر شده باشد ، مردود است .(3)
زیرا بدون اشکال ، مَسْح [ پاها ] از ابن عبّاس ثابت است . غالب فقها و محدّثان درباره وی همین عقیده را دارند . آنان وقتی اختلاف صحابه را در وضو نقل می کنند ، ابن عبّاس را از قائلان به مَسْح [ پاها ] می شمارند ، و همین ، بر ثبوت مسح از وی دلالت می کند .
امّا ادّعای غَسْل ، مشکوک است و ثابت نمی باشد .
ماجرا نسبت به ابن مسعود هم به همین گونه است . پیش از این ، پیرامون سبب عدم ورود وضوی بیانی از وی (با اینکه وی صاحب آفتابه و مسواک و نعلِ رسول خداست)(4) و اختصاص وضوی غَسْلی از رسول خدا به عثمان و عبداللّه بن عَمْرو بن عاص و عبداللّه بن زید بن عاصم ، واکاوی کردیم .
بالاتر از این ، چرا خبر رجوع ابن مسعود را به وضوی غَسْلی در منابع می نگریم با اینکه قرائت وی در عهد عثمان متروک ماند ؟ چگونه قرائت غَسْلی وی می آید و وضوی بیانی غَسْلی یا مَسْحی او نقل نمی شود ؟
ص: 80
همه اینها به وجود تحریم یا کتمان حقایق رهنمون اند .
در بحث تاریخی روایاتی را که از عُروة بن زبیر نقل می شود ، روشن ساختیم و ثابت کردیم که وی از ماسحان [ قائلان به وضوی مَسْحی ] است و این سخن را که گفته اند وی به وضوی غَسْلی بازگشت ، دروغ دانستیم .(1)
بنابراین ، اگر رجوع ابن عبّاس به وضوی غسلی ثابت و صحیح می بود ، گوش های محدّثان به آن رهنمون می شد و از وی نقل می کردند و شاگردانش آن را از وی بیان می داشتند و همان گونه که تصریح وی به مسح [ به ما ] رسیده است ، تصریح وی به غَسْل نیز در زبان متشرّعان می آمد .
پیداست که این استنتاج مشکوک نمی تواند با آنچه از ابن عبّاس در مسح (از نظر سیره و قول) ثابت و محفوظ است ، تعارض کند ؛ زیرا رجوع ابن عبّاس از وضوی مسحی ، ادّعای محض است ، دلیلی برای آن وجود ندارد .
دو : بیان داشتیم که نصوصی که از رجوع ابن عبّاس از وضوی مسحی حکایت دارند ، ادّعای راویان اند ، اکنون می پرسیم : این شخص مُدّعی کیست ؟ آیا عِکْرِمَه است ؟
نامعقول است که وی عِکْرِمَه باشد ؛ زیرا عِکْرِمَه از داعیان به مَسْح است و از کسانی که تا آخر عُمر از آن دفاع کردند .
اگر صدور وضوی غسلی از ابن عبّاس صحیح باشد ، چرا عِکْرِمَه (علی رغم نزدیکی اش به ابن
عبّاس) بدان رجوع نکرد ؟
آیا این مُدّعی ، یوسف بن مهران است ؟ همو که ابن کثیر از ابن عبّاس ، عکس خبر رجوع وی را از مسح ، از وی روایت می کند و در آن آمده است : این سخن خدای متعال « وأَرْجُلَکم » مَسْح را گویاست .
آیا این مُدّعی ، عَمْرو بن دینار است ؟ همو که خبر مَسْح را از ابن عبّاس روایت می کند (چنان که در صفحات سابق گذشت) ؟
آیا این مُدّعی ، غیر این افراد [ شخص دیگری ] است ؟
ص: 81
ثبوت نصوص مَسْحی از اینان و سیره عملی از ابن عبّاس (در وضوی مَسْحی) ما را در رجوع
وی از مَسْح به غسل یا ارجاع آیه وضو به شستن صورت و دست ها (چنان که آنان می گویند) به شک می اندازند .
سه : ابن عبّاس معروف است به اینکه از بنی هاشم و از اهل بیت و از مقرّبان پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ، حتّی ثابت است که وی در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله در یک اتاق ، شب را سپری ساخت ؛ چراکه میمونه (دختر حرث هلالی) همسر پیامبر صلی الله علیه و آلهخاله اش بود . وی (افزون بر خواندن نمازها را پشت سر پیامبر صلی الله علیه و آله) نماز شب را هم با رسول خدا صلی الله علیه و آله گزارد ؛(1) از این رو معقول نمی باشد که مانند این وضو را نداند تا اینکه در اواخر حیاتش اجتهاد ورزد و (به سبب عطف آیه و امور مشابه آن) به غسل بازگردد ؛ زیرا فرض این است که وی آیه را - پیش از آن - از پیامبر صلی الله علیه و آلهشنید و دلالت آن را دریافت .
بنابراین ، وضو یکی از مسائلی است که ابن عبّاس آن را فهمید و به خوبی آن را درک کرد به اعتبار آنکه یک امر عملی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله پیش چشم و گوش او و همه مسلمانان ، آن را انجام می داد ، و چیز مخفی و مبهمی نبود که بتوان فراوانی وجوه تفسیر و تأویل را در آن مطرح ساخت .
آری ، ابن عبّاس وضو را لمس کرد و به چشم دید و به قلب دریافت ؛ زیرا آن ، حدیث منقول یا کلامی نبود که سوء فهم یا اختلاف در دلالت در آن احتمال رود .
معنای کلام ما آن است که در سخن ابن عبّاس تصوّر اجتهاد امکان ندارد ؛ زیرا سخن وی کاشف از یقین به گفته اش می باشد و به علم مستند است (نه به ظن و تخمین) چراکه ابن عبّاس
دریافت که حکم پاها - در قرآن و سنّت نبوی - مَسْح است ، لیکن مردم جز غیر آن را برنتافتند ؛ زیرا می گوید : «مردم ابا ورزیدند مگر غسل را ...» .
روشن ساختیم که این ابا ورزیدن ، در پایان عهد معاویه و بعد از آن ، شکل تکامل یافته به خود گرفت .
آنچه - در اینجا - بدان گرایش داریم این است که : روایت [ رجوع ابن عبّاس به غَسْل ]
ص: 82
اگر صحیح باشد ، سخن خالد بن مهران حَذَّاء است که آن را به ابن عبّاس نسبت داد ؛ زیرا بیشتر اسانید روایاتِ رجوع ابن عبّاس [ به غسل ] به وی باز می گردند .
چهار : کسی که در این روایات دقّت کند ، می بیند نسبتِ رجوع ابن عبّاس به غَسْل ، یک نسبت اجتهادی استنباطی محض از سوی راویان است ؛ زیرا می بینیم آنان - در واقع - سخنی را از ابن عبّاس نقل نمی کنند و این کار بدان معناست که آنها رجوع ابن عبّاس را به غسل از قرائت ابن عبّاس « وأرجلکم » را به نصب ، دریافته اند .
آمدن واژه «یعنی» و «عاد» (بازگشت) از سوی راویان ، این معنا را تأکید می کند .
این دو واژه از کلماتی است که برای استنتاجات حدسی (که ممکن است به صواب یا خطا باشد) به کار می رود .
هرگاه امر چنین باشد ، نابخردانه است که کسی بر رجوع ابن عبّاس - به غَسْل - به این گونه نصوص یا به اجتهاد راوی (که خطا و صواب در آن محتمل است) استدلال کند .
راوی با اجتهاد خویش از قرائت نصب ابن عبّاس ، درمی یابد که وی به غَسْل رجوع کرده است ، در حالی که این قرائت ، به نظر ما (بر حسب آنچه در بحث قرآنی روشن ساختیم) بر مَسح دلالت بیشتر دارد ؛ زیرا میان قرائتِ اَرْجُل به نصب و غَسْل ، ملازمه ای وجود ندارد (همچنین میان قرائتِ اَرْجُل به جر و مَسْح ملازمه ای نیست) زیرا :
بیشتر فقها و مفسّران بزرگ یادآور شده اند که آیه وضو - به خودی خود - بر مسح دلالت
دارد ؛ خواه اَرْجُل به نصب قرائت شود یا آن را مجرور بخوانند .
این سخن محقّقان ، بر خلاف ادّعایی است که راویان در فهمِ قرائت ابراز داشته اند .
بسیاری از قائلان به غَسْل ، اعتراف دارند که مَسْح ، حکمی است که خدا در کتابش واجب
ساخت و همزمان می گویند : امّا سنّت ، غسل را گویاست .
این حرف ، ما را رهنمون است به اینکه آنان در تواتر هر دو قرائت (نصب و جر) شک ندارند و اینکه آن دو ، به حکمِ دو آیه است . معنای کلامشان ، صحّت هر دو قرائت می باشد .
این سخن ، در نفی ملازمه میانِ غَسْل یا مَسْح و میانِ دو قرائت مذکور ، صراحت دارد .
بنابراین ، جمهور اهل سنّت ، هر دو قرائت را می خوانند ، با وجود این ، پاها را می شویند .
ص: 83
موضع شیعه امامیّه هم ، مانند آن است ؛ آنان اَرْجُل را به نصب یا جر قرائت می کنند ، با وجود این ، پاها را مَسْح می کشند .
پوشیده نماند که ما هنگامی که قول اهل سنّت را نقل می کنیم که «سنّت غسل را آورد» یا اینکه قائل اند «[ حکم مسح در ] قرآن به خبر واحد نسخ شد» (و چیزهای مشابه آن) این جملات را می آوریم که قول آنان را نقض کنیم ، نه اینکه به آنها ملتزم باشیم .
از همه آنچه گذشت به دست می آید که روایاتی را که برای رجوع ابن عبّاس به غسل ادّعا
کرده اند ، از نظر سند و متن ، نمی تواند مدّعا را اثبات کند . تازه این وقتی است که فقط روایات را ملاحظه کنیم ، امّا اگر آنها را در کنار آنچه از ابن عبّاس (در کتاب های حدیث و فقه و تفسیر) ثابت و محفوظ است نهیم ، بعید بودن این ادّعا از صواب ، به دوری زمین از آسمان است .
بنابراین ، ادّعای رجوع ابن عبّاس به غسل ، فرعِ ثبوتِ مَسْح از اوست . در نتیجه ، وضوی
مسحی از ابن عبّاس ثابت و قطعی می باشد و رجوع وی به وضوی غَسْلی ، ادّعایی بی دلیل است .
ص: 84
ص: 85
پیش از بحث در مورد گزاره «نسبت خبر به او» بر خود لازم می دانیم ، خلاصه این اندیشه و نگرش را بازگوییم .
بارها بیان داشتیم که مکتب اجتهاد و رأی و یارانش ، در راستای تصحیح قول و فعلِ خلیفه ، آنچه را می خواستند به بزرگان صحابه نسبت می دادند ،(1) از خلال این قول که : علیّ بن اَبی طالب علیه السلام ، و ابن مسعود ، و ابن عبّاس ، و جابر بن عبداللّه (و دیگران) به همان رأی عُمَر گرایش یافتند .
این نگرش ، یکی از پدیده ها را که همان اختلاف نقل از یک صحابی است ، روشن می سازد ؛
به ویژه اگر آن صحابی از جناح مقابل فقه شیخین و به تعبیر شایسته تر ، مقابلِ فقه اجتهاد و رأی باشد .
این کار برای آن است که امور درهم و برهم شود و درست و نادرست به هم آمیزد تا موضع این
دسته از صحابه (حکم شرعی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله صدور یافت) از بین برود ، آن گاه در پایان ، تحکیم رأی خلیفه و پیروانِ رأی در آن ، امکان پذیر شود و به اجرا درآید .
اختلاف نقل از یک صحابی (افزون بر وجوهی که در سبب اختلاف آن گفته اند) از وجود مکتب دیگری در شریعت خبر می دهد که به نصوص صادر از خدا و پیامبر متعبّد بود و به رأی
خلیفه تن نمی داد .
این سخن ، بدان معنا نیست که همه آرای خلیفه به دور از تشریع و واقع بود ، بلکه در میان آرا و نظرات خلیفه ، رأهایی موافق شریعت و رأی هایی بر خلاف آن وجود داشت .
اگر اجتهاد خلیفه ، طبقِ قرآن باشد و با آن سازگار افتد باید گرفت وگرنه ، باید آن را به دیوار زد ؛ زیرا نه قرآن است و نه سنّت .
ص: 86
این پدیده همان پدیده ای است که ما را برانگیخت تا بارها تأکید کنیم که لازم است ملابسات(1) اخبار نزد مسلمانان ، وارسی شود تا دریابیم چه کسانی ورای احکامِ ضد و نقیض در فقه مسلمانان اند ؟ و چه کسانی از آنها سود می برند ؟
ما این را فقط به خلفا محدود نمی کنیم ، بلکه ممکن است امر به شخصیّات دیگری بازگردد ؛ مانند عایشه (اُمّ المؤمنین) ابو هُرَیره و دیگر کسانی که در تشریع (از نظر فقه و حدیث) برای آنها نقش دادند .
اگر بر پشتِ صحنه این مسائل آگاه شویم و اوّلْ مُفتی آن (یا ناقل اوّل حدیث از پیامبر
صلی الله علیه و آله) را بشناسیم ، می توانیم بر سر نخ های مخفی و پوشیده در تعدّد احکام شرعی (و به ملابسات اختلاف مسلمانان در فتاوی و آرا) پی ببریم .
برای تطبیق این کلیّت ، بعضی از نمونه های فقهی از اختلاف دو مکتب را در احکام شرعی
می آوریم تا بر ریشه های انقسام میان صحابه پی ببری و اینکه این تقسیم ، فقهی و عقایدی است و گروه حاکم پیوسته در راستای توثیق فقه ابوبکر و عُمَر و عثمان و معاویه (برای مقابله با فقه طالبیان و بعضی از صحابه که از متعبّدان بودند) می کوشیدند .
ص: 87
اگر به عنوان نمونه ، قضیّه مُتعه را برگیریم ، می بینیم امتداد دو روش در آن واضح و آشکار است :
ابن عبّاس ،(1) ابن عُمَر ،(2) سعد بن اَبی وَقّاص ،(3) علیّ بن اَبی طالب علیه السلام ،(4) ابو موسی اَشعری ،(5) (و دیگران)(6) بر مشروعیّت این فعل تأکید دارند و آن را فعلی شرعی می شمارند که خدا در قرآن آن را بیان داشت و رسول خدا آن را مباح دانست و هرگز این کار نسخ نشد .
امّا عُمَر بن خطّاب ،(7) عثمان بن عفّان ،(8) معاویة بن ابی سفیان ،(9) و امامان فقه حاکم این کار را برنمی تافتند ؛ زیرا عُمَر از آن نهی کرد با این سخن که گفت :
مُتْعَتَان کانَتَا عَلَی عَهْد رسول اللّه صلی الله علیه و آله حلالاً ، أَنَا أُحَرِّمُهُما وأُعاقِبُ عَلَیْهما ؛(10)
دو متعه در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله حلال بودند ، من آن دو را حرام می سازم و بر آن دو ، مجازات می کنم .
ص: 88
آری ، این گام اتخاذ شد تا اَحَدی بر مخالفت با فتوای عُمَر جرأت نکند ، بلکه همه رأیی را که به نظرِ عُمَر آمد و بدان اعتقاد یافت ، بپذیرند .
از ابو موسی اَشعری رسیده است که به [ جواز ] متعه فتوا می داد . شخصی به او گفت : در بعضی از فتواهایت درنگ کن ، نمی دانی امیر مؤمنان [ یعنی عُمَر ] در مناسک ، چه فتوای جدیدی داد !
تا اینکه ابو موسی - پس از این ماجرا - عُمَر را ملاقات کرد و مسئله را پرسید .
عُمَر گفت : می دانم که پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحابش این کار را انجام می دادند ، لیکن خوش ندارم افراد در «اَراک» (مکانی در عرفات یا درخت اراک) با زنانشان بیامیزند ، سپس در حالی که آب [ غسل جنابت ] از سرشان می چکد ، رهسپار حج شوند .(1)
این نص (و امثال آن) خطّ مشی خضوعِ احکام شرعی را در برابر رأی عُمَر بیان می دارد ؛ زیرا می بینی که ابو موسی اشعری (که از بزرگان صحابه است) نمی تواند به حکم متعه فتوا دهد ؛ چراکه نمی داند فتوای جدید عُمَر چیست ، بلکه باید سکوت کند تا امر خلیفه و تصمیم اخیرِ وی در این مسئله ، بیاید .
هرگاه عملکرد آنان با صحابه زنده ، بدین گونه باشد ، درباره رفتارِ آنان با صحابه مُرده و پس از قرن ها ، چه می توان گفت ؟!
بعید نمی دانیم که به خاطر تقویتِ فقه جناح حاکم ، به بزرگان صحابه قولی را در نهی یا تشریع - که با مذهب خلیفه همسو بود - نسبت می دادند . این کار را بالفعل در بسیاری از مسائل انجام دادند :
تحریم متعه را به بعضی از اَعیان صحابه (علی علیه السلام ، ابن عبّاس ، ابن مسعود ، جابر(2) و دیگران)
ص: 89
نسبت دادند ، با اینکه ثابت و قطعی از اینان - در نصوص فراوان - بیانگر قولِ آنها به حلال بودنِ متعه است .(1)
تا آنجا که امام علی علیه السلام و پسر عمویش عبداللّه بن عبّاس ، در طلیعه کسانی قرار دارند که متعه را مجاز می شمردند و قائل بودند که :
لولا نَهی عُمَر لما زَنی إلاّ شقیّ أو إلاّ شفیّ ؛(2)
اگر عُمَر از متعه باز نمی داشت ، جز بدبخت (یا جز شماری اندک) زنا نمی کرد .
ابن عبّاس ، در ادّعای تحریم متعه ، عُروة بن زبیر (برادر عبداللّه بن زبیر) را تکذیب کرد ، آن گاه
که وی را به مادرش حواله داد تا ماجرا را از او بپرسد ؛ زیرا مادرِ عُروه (اَسماء دختر ابو بکر) از زنانی بود که در صدر اسلام صیغه می شد .(3)
از ایّوب روایت است که :
عُروه به ابن عبّاس گفت : آیا از خدا نمی ترسی که به متعه اجازه می دهی ؟
ابن عبّاس گفت : ای عُرَیَّه ، از مادرت بپرس !
عُرْوَه گفت : ابوبکر و عُمَر این کار را نمی کردند !
ابن عبّاس گفت : واللّه ، شما را دست بردار نمی بینم تا اینکه خدا عذابتان کند ! از پیامبر صلی الله علیه و آله برایتان حدیث می آورم ، از ابوبکر و عُمَر دَم می زنید .(4)
و این سخن ابن عبّاس که به کسانی که به قول پیامبر و فعل او عمل نمی کنند ، گفت :
ما أراکم مُنتهین حَتَّی یُعَذّبکم اللّه - وفی آخر «حتّی یُصیبکم حَجَر من السَّماء» - نُحَدّثِکُم عن النّبیّ صلی الله علیه و آله وتحدّثوننا عن أبی بکر وعُمَر ؛(5)
ص: 90
شما را دست بردار نمی بینم تا اینکه خدا عذابتان کند (و در روایت دیگری آمده است که گفت : تا اینکه سنگی از آسمان بر شما اصابت کند) از پیامبر شما را حدیث می کنم و شما از ابوبکر و عُمَر حدیث می کنید .
امام علی علیه السلام به صراحت بیان داشت که : خلفای پیش از او اعمالی را انجام دادند که در آنها با رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت ورزیدند و سنّت آن حضرت را تغییر دادند ، و متعه حج و زنان را از آن اعمال شمرد .(1)
پس از این سخن صریح امام علی علیه السلام چگونه تحریم متعه را به آن حضرت نسبت می دهند ؟!
این امر زمانی بیشتر روشن می شود که مأمون عبّاسی ، آن گاه که از امام رضا علیه السلامخواست که برای وی شرایع اسلام را به اختصار بنویسد ، امام رضا علیه السلامپاره ای از آن را نوشت و از آنهاست این سخن امام که :
وَتَحْلیلُ الْمُتْعَتَین اللَّتین أَنْزَلَهُما اللّه تعالی فی کتابَه وسَنَّهُما رسولُ
اللّه صلی الله علیه و آله : مُتْعةُ النّساء وَمُتْعةُ الحَجّ ... ؛(2)
و حلال شمردن دو متعه ای که خداوند تعالی آنها را در کتاب خویش نازل کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله آنها را سنّت ساخت : متعه زنان و متعه حج ... .
مناظرات با پیشوایان اَدیان برای امام رضا علیه السلام منعقد شد و سؤال از متعه در رأس فهرست سؤالات مطرح در این مناظرات (که تاریخ آنها را برای ما حفظ کرده است) بود .(3)
اگر منع از متعه از امام علی علیه السلام ثابت می بود (چنان که مکتب خلفا می پندارند) اصرار از سوی آلِ آن حضرت در دفاع از حلال بودن متعه و تأکید بر اینکه این حلّیّت مذهب علی علیه السلام است ، برای چیست ؟
چرا بعدها پیروان علی علیه السلام به خاطر اعتقاد به مشروعیّت آن ، در معرض تیرهای انتقاد و محاربه قرار گرفتند ؟ چرا تا به امروز به همین خاطر با شیعه می ستیزند و نابخردش می خوانند ؟
ص: 91
آری ، صدور حلیّت متعه ، به طُرُق گوناگون - نزد شیعه و سنّی - از علی علیه السلامثابت است و امامانِ مکتب تعبّد محض بر آنها اجماع دارند و در کتاب های صحیح و اخبار ، از آن حضرت محفوظ
است ، امّا در نقل حدیث منع (که در اخبار از آن حضرت و دیگران ادّعا شده است) انصار مکتب اجتهاد و رأی ، منفردند و به خاطر منافعی که پسندیدند آن را بیان داشتند .
تلبیس در این امر وقتی بیشتر می شود که می بینیم نقل آنان از امام علی علیه السلاممختلف است ؛ گاه از آن حضرت نقل می کنند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ خیبر از متعه نهی کرد ، و گاه می گویند در جنگ حُنَیْن از این کار بازداشت و گاه بیان می دارند که در جنگ تبوک از متعه منع فرمود .(1)
نیز نسبت به کسانی که این اقوال باطل را به آنها نسبت می دهند ، ماجرا به همین گونه است .
همه اینها برای تأکید نسبت [ نهی از متعه ] به آنها به وسیله این قیود اضافی است .
مانند قضیه متعه ، مسئله نماز تراویح است .
از عُمَر ثابت است که گفت : نماز تراویح ، بدعت نیکویی است .(2)
یعقوبی در تاریخش می نگارد :
در این سال (یعنی سال 14 هجری) عُمَر قیام ماه رمضان را سنّت ساخت و این کار را به شهرها نوشت و به اُبَیّ بن کعب و تمیم داری دستور داد با مردم نماز گزارند .
به عُمَر گفتند : رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را انجام نداد ! ابوبکر این کار را نکرد !
عُمَر گفت : اگر این کار بدعت باشد ، نیکو بدعتی است .(3)
ماجرا این بود که : پیامبر صلی الله علیه و آله در ماه رمضان ، شبی برای نماز به مسجد رفت [ به نماز ایستاد و ] مردم به وی اقتدا کردند . در روز دوّم ، شمار افراد فزونی یافت و در روز سوّم باز هم بیشتر شد حتّی به خارج مسجد رسید .
ص: 92
پیامبر صلی الله علیه و آله از ترس واجب شدنِ این نماز بر آنها ، رفتن به مسجد را وانهاد .(1)
آنان این خبر و (امثال آن) را دلیلی بر مشروعیّت نماز تراویح قرار دادند ، با اینکه می بینیم رسول خدا صلی الله علیه و آله در نصّ پیشین ، آن را ترک کرد و برنتافت که این نماز در مسجد به جماعت برگزار شود .
اصحاب رأی و اجتهاد ، می خواستند این امر را تشریع کنند و بر پیامبر صلی الله علیه و آلهاصرار می کردند که برای نماز با آنها به مسجد بیاید ، به گونه ای که بعضی از آنها صدا در گلو می چرخاندند تا پیامبر سوی آنها بیرون آید .(2)
بعضی دیگر ندای «الصَّلاة ، الصَّلاة» (سوی نماز بشتابید) سر می دادند .
پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها می فرمود : می ترسم بر شما نوشته شود و اگر بر شما واجب گردد ، آن را به پا نمی دارید .(3)
یا (چنان که در خبر زید بن ثابت هست) می فرمود :
أیّها النّاسُ ، ما زالَ بکم صَنیعکم حتّی ظننتُ أن سیکتب علیکم ، فعلیکم بالصَّلاةِ فی بیوتکم ؛ فإنّ خَیْرَ صلاةِ المَرْء فی بیته إلاّ الصَّلاة المکتوبة ؛(4)
ای مردم ، این کارتان (نمازتان) بر شما مشتبه شد ، حتّی گمان بردم (و ترسیدم) بر شما نوشته (و واجب) گردد .
بر شما باد به نماز در خانه هایتان ؛ زیرا بهترین نماز انسان در خانه اوست مگر نماز واجب .
ص: 93
این خبر ، دلیل عدم مشروعیّتِ این نماز است ؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله تا پایان عمر ، برنتافت این نماز [ مستحبّی ] را با آنها به جماعت بخواند .
در دوران ابوبکر هم ، همین امر جریان داشت ؛ زیرا وجودی از این نماز در آن زمان نمی باشد
و نیز در بخشی از خلافت عُمَر ، اثری از این نماز نیست .
لیکن عُمَر ، بعدها این امر را پسندید و با نامه نگاری به شهرها در برگزاری این نماز ، کوشید آن را تشریع کند .(1)
ابن قُدامه در کتاب المغنی می نویسد :
نماز تراویح به عُمَر بن خطّاب رضی الله عنه نسبت داده شده است ؛ زیرا مردم را به برگزاری این نماز با اُبَی بن کعب گرد آورد و اُبَیّ آن را با ایشان می خواند .
عبدالرّحمان بن عبدالقاری روایت می کند ، می گوید : با عُمَر در شب ماه رمضان بیرون آمدم ، مردم در [ در هر سو ] پراکنده بودند ، شخصی برای خودش نماز می خواند ، شخص دیگری نماز می خواند و چند نفری نماز را با او می گزاردند .
عُمَر گفت : به نظرم اگر اینان را بر یک قاری [ نماز گزار ] گرد آورم ، با شکوه تر است . سپس تصمیم گرفت مردم را به نماز با اُبی بن کعب گرد آورد .
پس از آن ، در شب دیگری با عُمَر بیرون آمدم در حالی که مردم نماز را با پیش نمازشان می خواندند .
عُمَر [ با دیدن آن صحنه ] گفت : نیکو بدعتی است این بدعت .(2)
این سخن خطاست ؛ زیرا نماز تراویح بدان خاطر به عُمَر منسوب است که وی اوّلین کسی است که آن را به جماعت و در مسجد تشریع کرد (نه اینکه این نماز وجود داشت ، لیکن عُمَر مردم را بر امام واحد گرد آورد) و با این کار با صریح سخن پیامبر صلی الله علیه و آله (که فرمود : فقط نماز واجب را باید در مسجد به جماعت خواند ، نه غیر آن را) مخالفت ورزید .
زیرا خبر زید بن ثابت و دیگران ، این ادّعای ابن قدامه را تکذیب می کند و نیز قول خود عُمَر
ص: 94
آن را تکذیب می کند که گفت : «بدعتِ خوبی است این بدعت» و همچنین نامه نوشتن وی به سرزمین ها و شهرها که در این نامه ها به نشر این نماز فرمان داد .
آری ، عُمَر نمازی را تشریع کرد که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله شرعی نبود و با نامه عمومی به شهرها
خواست آنها را به اجرا درآورد .
با توجه به این امر ، بعید نمی نماید که به بزرگانِ صحابه اَقوالی نسبت داده شود که با رأی عُمَر موافقت دارد و رأی او را تقویت می کند تا آنجا که می بینیم آنان در بعضی از این نصوص ، به خصوصیّات ویژه ای منسوب به بعضی از صحابه اشاره می کنند تا نسبت به او را ثابت کنند .
از آن موارد است سخنی که عَرْفَجَه ثَقَفی روایت می کند ، می گوید :
علیّ بن اَبی طالب مردم را به قیام شهر رمضان فرا می خواند و برای مردان امامی و برای زنان امامی قرار می داد ، من امامِ زنان بودم .(1)
از ابن سائب و دیگران روایت است که : علی در رمضان [ نماز تراویح را ] با آنها به جماعت می خواند .(2)
این اخبار را آورده اند تا اخبار دیگری را که از آن حضرت در عدم مشروعیّت نماز تراویح و بدعت بودن آن ، ثابت است ، تضعیف کنند ؛ زیرا در خبری طولانی که از اهل بیت و فرزندان آن حضرت روایت است ، می خوانیم که امام علیه السلام فرمود :
وَاللّهِ لَقَدْ أَمَرْتُ النّاسَ ألاّ یَجْتَمِعوا فی شهر رمضان إلاّ فی فَریضة وَأَعْلَمْتُهم أنَّ اجتماعَهُم فی النَّوافل بِدْعَةٌ ؛(3)
به خدا سوگند ، از مردم خواستم در ماه رمضان جز برای نماز واجب اجتماع نیابند و آگاهشان ساختم که اجتماع آنها در نمازهای مستحبی بدعت است .
خبر خود عُمَر که می گوید : «این بدعت ، نیکو بدعتی است»(4) این روایت اهل بیت علیهم السلامرا - که
ص: 95
به جماعت گزاردن نمازهای مستحبّی بدعت است - تأیید می کند .
شیخ طوسی در تهذیب الأحکام - به سندش - از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود :
لَمَّا قَدِمَ أَمِیرُالمُؤِنِینَ علیه السلام الکُوفَةَ أَمَرَ الحَسَنَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام أَن یُنَادِیَ فِی النَّاسِ : لاَ صَلاَةَ فِی شَهرِ رَمَضَانَ فِی المَسَاجِدِ جَمَاعَةً .
فَنَادی فِی النَّاسِ الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام بِمَا أَمَرَهُ بِهِ أَمِیرُالمُؤمِنِینَ علیه السلام .
فَلَمَّا سَمِعَ النَّاسُ مَقَالَةَ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ ، صَاحُوا : وَا عُمَرَاه وَا عُمَرَاه .
فَلَمَّا رَجَعَ الحَسَنُ إِلی أَمِیرِالمُؤمِنِینَ علیه السلام قَالَ لَهُ : مَا هذَا الصَّوتُ ؟
فَقَالَ : یَا أَمِیرَالمُؤمِنِینَ ، النَّاسُ یَصِیحُونَ : وَا عُمَرَاه وَا عُمَرَاه .
فَقَالَ أَمِیرُالمُؤمِنِینَ : قُل لَهُم صَلُّوا ؛(1)
چون امیرالمؤمنین علیه السلام به کوفه آمد ، به امام حسن علیه السلام امر کرد که در میان مردم ندا دهد که : در ماه رمضان در مساجد ، جز نماز واجب را به جماعت نخوانند .
امام حسن علیه السلام این کار را انجام داد .
چون مردم سخن امام حسن علیه السلام را شنیدند ، فریاد «وا عمراه» سر دادند .
هنگامی که امام حسن علیه السلام سوی امیرالمؤمنین باز آمد ، امام علیه السلام پرسید : این صدا چیست ؟
امام حسن علیه السلام فرمود : یا امیرالمؤمنین ، مردم فریاد می کشند : وا عمراه ! وا عمراه ! [ وای سنّت عمر از دست رفت ] .
امیرالمؤمنین
علیه السلام فرمود : به ایشان بگو نماز بگزارند .
اگر به نماز بین الطلوعین و قبل از غروب بنگریم ، آن را مانند مورد پیشین می یابیم ؛ چراکه عُمَر از آن نهی کرد .
در مجمع الزوائد (اثر هیثمی) و دیگر معاجم حدیثی آمده است :
تمیمِ داری (بعد از نهی عُمر از نماز بعد از عصر) دو رکعت نماز گزارد . عُمَر آمد و او
ص: 96
را با تازیانه زد . تمیم - که در حال نماز بود - اشاره کرد که بنشین ، عُمَر نشست تا اینکه تمیم از نماز فارغ شد .
تمیم به عُمَر گفت : چرا مرا زدی ؟
عُمَر گفت : چون این دو رکعت را که من از آن نهی کردم ، خواندی .
تمیم گفت : این نماز را با بهتر از تو - رسول خدا صلی الله علیه و آله - خواندم .
عُمَر گفت : روی سخنم با شما نیست ، لیکن می ترسم پس از من قومی آیند ، میان عصر تا مغرب نماز گزارند تا به ساعتی در آینده که رسول خدا صلی الله علیه و آله از نماز در آن نهی حتمی فرمود ، و میان ظهر و عصر نماز گزارند(1) .(2)
از ابن طاووس ، از طاووس نقل است که :
ابو ایّوب انصاری ، پیش از خلافت عُمَر ، بعد از عصر دو رکعت نماز می خواند . چون عُمَر خلیفه شد ، آن را ترک کرد و زمانی که عُمَر مُرد [ دوباره ] آن نماز را می خواند .
پرسیدند : این چه کاری است ؟
گفت : عُمَر هرکه را این دو رکعت را می خواند ، می زد .
ابن طاووس گفت : پدرم این دو رکعت را وانمی نهاد .(3)
بعید نمی نماید که به ابن عبّاس و دیگران ، نهی از نماز بعد از عصر را نسبت دادند در حالی که آنان این کار را انجام می دادند .
اگر در روایاتی از ابن عبّاس که نماز بعد از دو وقتِ مذکور را جایز می داند ، تأمّل کنی ، مدّعای
ص: 97
ما (و ضعف نسبتِ نهی از نماز بعد از نماز عصر به ابن عبّاس) برایت روشن می شود .
از ابن عبّاس روایت کرده اند که :
اشخاصی پسندیده - که نیکوترین آنها نزدم عُمَر است - پیش من شهادت دادند که نبیّ خدا می فرمود :
بعد از نماز عصر تا غروب خورشید ، نمازی نیست و بعد از نماز صبح تا طلوع خورشید ، نمازی نیست .(1)
از امام علی علیه السلام نقل کرده اند که :
پیامبر
صلی الله علیه و آله پس از هر نماز واجب ، دو رکعت نماز می گزارد ، مگر پس از نماز عصر و صبح .(2)
از علی علیه السلام روایت کرده اند که از پیامبر
صلی الله علیه و آله نقل کرد که فرمود :
بعد از نماز عصر نماز نخوانید مگر اینکه خورشید بلند باشد .(3)
لیکن ابن حزم در المحلّی به اسنادش از شُعْبَه ، از ابو حَمْزَه ، نصر بن عمران ضَبعی از ابن عبّاس روایت می کند که گفت :
عُمَر را دیدم که بر نماز بعد از عصر ، مردم را کتک می زد .
سپس ابن عبّاس گفت :
اگر خواستی بینِ خود و بینِ غروب خورشید نماز بخوان .
ابن حزم می گوید :
ایشان درباره صاحب که حدیث را روایت می کرد ، سپس با آن مخالفت می ورزد می گویند : اگر علم به نسخ آن نداشت ، با آن مخالفت نمی ورزید .
از این رو ، اینان ملزم اند که در اینجا بگویند : اگر نزد ابن عبّاس علمی ثابت تر از فعلِ عُمَر نمی بود ، با عُمَر مخالفت نمی کرد .
ص: 98
مانند این از شعبه از ابن شعیب از طاووس روایت است که گفت : از ابن عُمَر درباره دو رکعت نماز بعد از عصر سؤال شد ، وی در آن دو رخصت داد .(1)
نصوصی که نهی علی و ابن عبّاس را از این دو رکعت ادّعا دارند ، بر خلاف روایاتی اند که از ابن عبّاس و علی علیه السلام ثابت است .
با دقّت در کتاب های فقه و حدیث و تاریخ می توان دریافت که رویکرد فقهی مکتب اجتهاد و رأی ، برای اجرای آنچه در عهد عُمَر سنّت شد ، می کوشید .
به عنوان نمونه ، موضع معاویه را در حکم نماز بعد از عصر برمی گیریم تا حقیقت برای ما
بیشتر ثابت شود ؛ زیرا احمد در مسندش از ابو تَیَّاح روایت می کند که گفت :
شنیدم حُمران بن اَبان از معاویه حدیث می کرد که وی دید مردمانی پس از نماز عصر ، نماز می گزارند .
معاویه گفت : شما نمازی را می گزارید که ما که با پیامبر صلی الله علیه و آلهمصاحب بودیم ، ندیدیم رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را بخواند ، پیامبر از این دو رکعت نماز (بعد از نماز عصر) نهی کرد .(2)
ابن حزم - به سندش - از عبداللّه بن حارث بن نَوْفَل روایت می کند که گفت :
معاویه نماز عصر را با ما خواند ، دید مردمانی [ بعد از نماز عصر ] نماز می خوانند .
پرسید : این چه نمازی است ؟
گفتند : این فتوای عبداللّه بن زبیر است .
عبداللّه بن زبیر با مردم آمدند . معاویه پرسید : این چه فتوایی است که دادی که : مردم بعد از نماز عصر نماز بخوانند ؟
ص: 99
ابن زبیر گفت : همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله برایم حدیث کرد که آن حضرت بعد از نماز عصر ، نماز می خواند .
معاویه سوی عایشه پیک فرستاد ، وی گفت : این ، حدیث میمونه دختر حارث است .
معاویه سوی میمونه دو نفر را فرستاد ، وی گفت : من - فقط - حدیث کردم که رسول خدا صلی الله علیه و آله سپاهی را تجهیز می کرد ، او را نگه داشتند تا اینکه (وقت) نماز عصر تنگ شد . پیامبر صلی الله علیه و آله نماز عصر را خواند ، سپس برگشت و نمازی را که قبل از نماز عصر می خواند گزارد .
میمونه گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگاه نمازی می خواند یا کاری را انجام می داد ، دوست داشت بر آن مداومت کند .
ابن زبیر گفت : مگر نه این است که پیامبر صلی الله علیه و آله نماز گزارد ؟! واللّه ، ما این نماز را
می خوانیم .
علی
علیه السلام فرمود : حجّت ابن زبیر آشکار شد ، اعتراض بر او جایز نیست .(1)
آری ، عایشه می گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز دو سجده بعد از نماز عصر را - نزد من - ترک نکرد .(2)
در روایت دیگری است که عایشه گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگاه بعد از عصر نزدم بود ، این دو رکعت را می خواند .(3)
این سخن گذشت که عایشه نظر عُمَر را در نماز بعد از نماز عصر با این سخن تصحیح کرد که :
ص: 100
عُمَر به اشتباه افتاد . رسول خدا صلی الله علیه و آله تنها از این نهی کرد که انسان طلوع خورشید و غروب آن را دنبال کند .(1)
فروش کنیزانِ حامله (یا دارای فرزند) یکی دیگر از این موارد است .
ابوبکر و عُمَر در دورانِ خلافت خویش آن را اجازه دادند ، لیکن دیری نپایید که عُمَر ، حرمتِ آن را دریافت ، از این رو ، فروش آنان را حرام ساخت . به همین خاطر ، نسبتِ جواز فروش اُمّ ولدها و انصراف از آن را به علی و ابن عبّاس و جابر نیز می بینیم .(2)
قاضی نُعمان در دعائم الإسلام روایت می کند که :
به امام باقر علیه السلام گفته شد که از عبیده سلمانی نقل است که علی علیه السلامفروش اُمّ ولدها را جایز می دانست .
امام باقر علیه السلام فرمود : بر عُبَیده دروغ بسته اند (یا فرمود : عبیده بر علی دروغ می بندد) .
اینان می خواستند حکم به قیاس را به علی علیه السلام نسبت دهند [ امّا ] این کار - هرگز - برای آنها ثابت نمی شود .
فرزندان علی علیه السلام ماییم . آنچه را ما از علی علیه السلام حدیث کنیم ، قول آن حضرت است و آنچه را انکار کنیم ، آن چیز ، افترا بر آن حضرت می باشد .
ما می دانیم که قیاس از دین علی نیست . تنها کسی قیاس می کند که کتاب و سنّت را نمی داند .
روایت آنها شما را گمراه نسازد ، آنها دست برنمی دارند تا اینکه گمراه سازند ، ونه ... .(3)
ص: 101
شیخ مرتضی انصاری (که از بزرگان علمای شیعه است) در المکاسب می نگارد :
بعضی اَخبار دلالت دارند که فروش اُمّ ولد - در صدر اسلام - از منکرات بود . مانند این سخن که از امیرالمؤمنین روایت شده که آن حضرت در پاسخ شخصی که از فروش کنیزی که فرزند وی را شیر می داد پرسید ، فرمود : خُذ بیدها وقُل مَن یشتری أُمّ ولدی ؟ دستش را بگیر و بگو چه کسی مادر فرزندم را می خرد ؟(1)
مسئله مسح بر کفش نیز مورد دیگری ، مشابه موارد پیشین است ؛ زیرا از عُمَر ثابت است که بر پا افزار مسح می کشید و بدان فتوا می داد(2) و امر می کرد .(3) وی به زید بن وَهْب جُهَنی (که در آذربایجان بود) نامه ای در این باره نوشت که این کار برای مسافر ، سه شب و برای مُقیم یک شب جایز است .(4)
در روایت دیگری از عُمَر آمده است :
مرد مسلمان در اینکه در وضو بر کفش ها مسح کشد ، دل به شک نشود ، هرچند پس از غایط .(5)
یک بار عُمَر شاشید ، سپس بر کفش مسح کشید .(6)
از این رو ، به بعضی از صحابه اَقوالی را نسبت داده اند که به سخنان عُمَر شباهت دارد .
از کسانی که از آنها دو قول روایت شده است ، افراد زیرند : علی علیه السلام ، ابن عبّاس ، عایشه ، ابن عُمَر .(7)
ص: 102
به علی علیه السلام نسبت داده اند که آن حضرت بر پاافزار مسح می کشید(1) و می فرمود این کار برای مسافر ، سه شب و برای مقیم ، یک شب جایز است .(2)
مانند این سخن به ابن عبّاس(3) و ابن مسعود(4) نسبت داده شده است .
عطا به ابن عبّاس و ابن عُمر جواز مَسْح بر کفش را نسبت می دهد .(5)
از عایشه درباره مَسح بر کفش سؤال شد ، وی به پرسنده گفت : این را از علی بپرس ، چراکه او با رسول خدا صلی الله علیه و آله مسافرت می کرد .
از علی آن را پرسیدیم ، فرمود : برای مسافر ، سه شب و برای مقیم ، یک شب این کار جایز
است .(6)
پژوهشگر فقه اسلامی می داند که مذهب علی علیه السلام و عبداللّه بن عبّاس و عایشه ، عدم جواز مسح بر پاافزار است ، مذهب راجح آنها همین است ؛ زیرا این سخن از علی و ابن عبّاس ثابت
است که :
سَبَقَ الکتابُ الخُفَّیْنَ ؛(7)
قرآن [ به مسح بر پاها فرمان داد و از ] مسح بر پاافزار پیشی گرفت .
از خُصَیْف نقل است که مِقْسَم [ غلام ابن عبّاس ] به وی خبر داد که ابن عبّاس گفت :
هنگامی که سعد و ابن عُمر درباره مسح بر پاافزار از عُمَر پرسیدند ، ما پیش عُمَر بودیم .
عُمَر برای سعد حکم کرد [ که این کار جایز است ] .
ص: 103
ابن عبّاس می گوید : گفتم ای سعد ، می دانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله بر پاافزار مسح کشید ، لیکن آیا قبل از نزول سوره مائده این کار را کرد یا بعد آن ؟
ابن عبّاس گفت : هیچ کس به تو خبر نمی دهد که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از نزول مائده ، بر پاافزار مسح می کشید !
عُمَر ، خاموش ماند .(1)
از عایشه روایت است که گفت :
اگر پاها یا انگشتانم را با چاقو ببرم ، برایم محبوب تر است از اینکه [ از روی کفش ] بر آنها مسح کشم .(2)
یا گفت :
اگر دو پایم قطع شود ، برایم دوست داشتنی تر است از اینکه بر پاافزار مسح کشم .
یا گفت :
اگر بر پوست اُلاغی مسح کشم برایم محبوب تر است از اینکه بر کفش ها مسح کشم .(3)
این نصوص صراحت دارند که مذهب عایشه و علی علیه السلام و ابن عبّاس ، عدم جواز مسح بر پا افزار است .
امّا روایاتی از آنها که در جواز مسح بر کفش هست ، روایاتی اند که برای تأیید مذهب عُمَر
جعل شده اند .
بنابراین ، به خاطر مخالفت اینان با فهم و نقل عُمَر ، به آسانی نمی توان به این اخبار اعتماد کرد .
ص: 104
روشن است که پیروان خطّ مشی مقابل ، این اخبار را برای تصحیح مسیر خویش آوردند و نیز بدان خاطر که در منقول از متعبّدان تشکیک کنند ، سپس مذهب عُمر را تصحیح سازند .
این امر ، حقیقتی است که بر انسان بصیر (کسی که به ملابساتِ تشریع اسلامی و ریشه های
اختلاف میان مسلمانان آگاه است) پوشیده نمی ماند .
اگر در اَهدافِ حاکمان و سیره پیروان آنها نیک بیندیشیم ، می بینیم که در راستای تعمیمِ این فتاوی به شخصیّات دیگر می کوشند ؛ مسح بر پاافزار را به امامانِ طالبیان (مانند امام باقر علیه السلام و زید بن علیّ بن حسین و ...) نسبت می دهند ، در حالی که ثابت از فقه آنها ، عکس آن چیزی است که در روایات پیروان مکتب اجتهاد مطرح می شود .
در مسند امام زید ، از پدرش ، از جدّش حسین بن علی علیه السلام آمده است که فرمود :
إنّا ولدُ فاطمة ، لا نَمْسَحُ عَلَی الخُفَّیْن ولا [ علی ] عِمامة ولا کُمَّة ولا خِمار ولا
جهاز ؛(1)
ما فرزندان فاطمه ، بر پاافزار و بر عمامه و کلاه و روسری و لباس ، مسح نمی کشیم .
عیّاشی در تفسیرش ، اعتراض امام علی علیه السلام را بر عُمر در تجویز مَسح بر کفش می آوَرَد و این سخن که امام علیه السلام به عُمَر فرمود :
لِمَ تُفْتی وَأَنْتَ لا تَدْری ؟! سَبَقَ الکتابُ الخُفّین ؛(2)
چرا چیزی را که نمی دانی فتوا می دهی ؟! قرآن [ به مَسْح پاها امر کرد و به مسح ] بر کفش سبقت جُست .
سخن ابن عبّاس به عُمَر گذشت که گفت : اَحَدی به تو خبر نمی دهد که پیامبر صلی الله علیه و آلهپس از نزول سوره مائده ، بر دو پاافزار مسح کشید ، عُمَر ساکت ماند و چیزی نگفت .
ابوالفرج اصبهانی در مقاتل الطالبیّین اَخبارِ بعضی از کسانی را که در صفوف یحیی بن عبداللّه بن حسن رخنه کردند ، می آورد ، می گوید :
جماعتی از کوفیان با وی همراه شدند . در میانِ آنها ، ابن الحسن بن صالح بن حی
ص: 105
بود . وی به مذهب زیدیّه بُتریّه (در بر تر دانستن ابوبکر و عمر و عثمان - در شش سال اوّل خلافتش - بر علی علیه السلام) اعتقاد داشت و نیز به کفر عثمان در باقی عمرش .
ابن الحسن ، نبیذ می آشامید و بر پاافزار مسح می کشید و با امر یحیی مخالفت می کرد و یاران او را فاسد می ساخت .
یحیی بن عبداللّه می گوید : روزی مُؤَذّن اذان داد و من مشغول وضو بودم و نماز اقامه شد . ابن الحسن منتظرِ من نماند و با اصحابم نماز گزارد .
بیرون آمدم ، چون دیدم وی نماز می گزارد ، در ناحیه ای به نماز ایستادم و با او نماز نخواندم ؛ زیرا می دانستم که بر پا افزار مسح می کشد .
چون نماز خواند به اصحابش گفت : چرا با شخصی جانمان را به خطر اندازیم که به نماز با ما اعتقاد ندارد و ما در نظرش بر آیینی می باشیم که وی آن را نمی پسندد(1) .(2)
ابن مَصْقَلَه می گوید : از امام باقر علیه السلام پرسیدم : درباره مَسْح بر پاافزار چه می فرمایید ؟
امام علیه السلام فرمود :
کانَ عُمَر یراه ثلاثاً للمُسافر ویوماً ولیلةً للمقیم ، وکانَ أبی لا یراه فی سَفَر وَلا
حَضَر ؛(3)
عُمَر بر این باور بود که مسح بر کفش تا سه شبانه روز برای مسافر و یک شبانه روز برای مُقیم جایز است .
پدرم در سفر و حَضَر به این کار عقیده نداشت .
ابن مَصْقَلَه می گوید : چون از نزد آن حضرت بیرون آمدم ، بر آستانه در ایستادم . امام علیه السلام فرمود : «رو به من کن» ، به آن حضرت رو کردم ، فرمود :
ص: 106
إنّ القومَ کانوا یقولونَ برأیهم ، فَیَخْطؤون وَیُصیبونَ ، وکان أَبی لایقولُ برأیه ؛(1)
این قوم به رأیِ خویش فتوا می دهند ، از این رو ، به خطا می روند و به صواب می افتند ، پدرم به رأی خود فتوا نمی دهد .
از حَبابه والِبیّه نقل است که از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت می کرد ، می گفت :
سَمِعْتُهُ یَقول : إنّا أهل بیتٍ لا نَمْسَحُ عَلَی الخُفَّین ، فَمَن کانَ من شیعتنا فَلْیَقْتَدِ بِنا وَلْیَسْتَنَّ بِسُنَّتنا ؛ فإنّها سُنّةُ رسول اللّه ؛(2)
شنیدم علی علیه السلام می فرمود : ماییم خاندانی که بر پاافزار مسح نمی کشیم . هرکه شیعه ماست ، باید به ما اقتدا کند و بر سنّت (راه و رسم) ما باشد ؛ چراکه سنّت ما ، سنّتِ
رسول خداست .
قَیْس بن ربیع می گوید : از ابو اسحاق درباره مَسْح بر کفش پرسیدم ، گفت : مردم را دیدم(3) که بر پاافزار مسح می کشند تا اینکه به مردی از بنی هاشم برخوردم که مثل او را - هرگز - ندیدم . وی محمّد بن علیّ بن حسین بود . از او درباره مسح بر پاافزار پرسیدم ، مرا از این کار نهی کرد و گفت :
لم یکن أمیرالمؤمنین یَمْسَحُ ، وکان یقول : سَبَقَ الکتابُ المَسحَ عَلَی الخُفَّینِ .
قال أبو إ سحاق : فما مَسَحْتُ منذ نهانی عنه ؛(4)
امیرالمؤمنین
علیه السلام بر پاافزار مسح نمی کشید و می فرمود : کتاب خدا بر مَسْح بر کفش ، سبقت گرفت .
ابو اسحاق گفت : از زمانی که آن حضرت مرا از این کار بازداشت ، بر کفش مسح نکشیدم .
در الأنساب (اثر سمعانی) آمده است که ابو جعفر موسایی (منسوب به موسی بن جعفر) می گفت :
ص: 107
نزد ما اهل بیت در سه چیز تقیّه نیست : کثرت نماز ، زیارت قبور مردگان ، ترک مسح بر پا افزار .(1)
از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود : «در سه چیز ، از اَحَدی تقیّه نمی کنم» و یکی از آنها را مَسْح بر پا افزار شمرد .(2)
مکتب اجتهاد و رأی ، جواز مسح بر پاافزار را به طالبیان نسبت داده اند ، در حالی که می بینیم این نسبت با روایات صحیح منقول از آنها و با سیره ثابت از آنها تا به امروز ، مطابقت ندارد .
پس از نقل این متون ، از خواننده امید می رود که خودش حکم کند که کدام یک از دو نقل به علی علیه السلام و ابن عبّاس نزدیک و کدام یک از آن دو دور است ؟!
آیا این سخن راست است که آن دو به مسح بر پاافزار ، حرمت متعه ، نماز بعد از عصر و ...
اعتقاد داشتند یا اینها از برساخته های سیاست بود ؟!
اکنون به مسئله دیگری در قانون گذاری اسلامی می پردازیم که عُمَر بن خَطّاب در آن - به رأی - فتوا داد .
این مسئله ، شمار تکبیرها بر میّت است .
از ابو وائل نقل است که گفت :
مردم در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله هفت و پنج و شش بار تکبیر می گفتند (یا گفت : 7 و 5 و 4 تکبیر) .
عُمَر اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله را گرد آورد ، هر کدام نظرشان را ابراز داشتند . عُمَر آنها را بر چهار تکبیر (همسان با بیشترین رکعات نماز) جمع کرد .(3)
از سعید بن مسَیَّب روایت است که :
ص: 108
تکبیر [ بر جنازه ها ] چهار بار و پنج بار بود . عمر مردم را به گفتن چهار تکبیر بر جنازه ، گرد آورد .(1)
ابن حَزْم در المحلّی می نویسد :
کسانی که بیش از چهار تکبیر را منع کرده اند به خبری احتجاج می کنند که از طریق وکیع (از سفیان ثوری ، از عامر بن شقیق ، از ابو وائل) روایت شدیم که گفت :
عمر مردم را جمع کرد و برای تکبیر بر جنازه از آنها نظر خواست . آنان گفتند : پیامبر صلی الله علیه و آله هفت و پنج و چهار بار ، تکبیر گفت .
عُمَر مردم را به چهار تکبیر گرد آورد .(2)
تِرْمِذی (پس از آنکه حدیثی را از ابو هُرَیره روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله بر جنازه نجاشی ، چهار بار تکبیر گفت) در باب «ما جاء فی التکبیر علی الجنازة» می گوید :
وفی الباب ، عن ابن عبّاس وابن أَبی أَوفی .. .(3)
این نصوص ، روشن می سازند که کسی که مردم را به چهار تکبیر واداشت ، عُمَر بود با اینکه صحابه او را رهنمون شدند به اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله هفت و پنج و چهار بار ، تکبیر گفت .
از این رو ، تعجّبی ندارد که پس از این ماجرا ، در راستای پشتیبانی از موضع عُمَر ، چهار تکبیر به بزرگان صحابه (مانند : ابن عبّاس ، زید بن اَرقم) نسبت داده شود .
از زید بن اَرقم و ابن عبّاس (و جز این دو) دو قول (چهار بار تکبیر و پنج بار تکبیر) نقل شده است .
از آنجا که نقل اوّل (یعنی چهار تکبیر) بر خلاف تکبیری است که از آن دو به طُرُقِ صحیح
دیگری آمده است و این نقل ، رأی عمر و پیروان او را سودمند می افتد ، ما صحّت نقل دوّم (پنج بار تکبیر) را از آن دو ، ترجیح می دهیم ؛ زیرا (مذهب زید بن اَرقم و ابن عباس) پنج تکبیر بود و این را
ص: 109
مکتب اجتهاد و رأی (که بر فقه و حدیث آن زمان و حتّی در عصور متأخّر حاکم بود) برنمی تافت .
احمد در مسندش ، از عبدالأعلی آورده است که :
پشت سر زید بن اَرقم بر جنازه نماز گزاردم ، پنج تکبیر گفت . ابو عیسی (عبدالرحمان بن اَبی لیلا) برخاست و دست زید را گرفت و گفت : فراموشت شد ؟
زید گفت : نه ، لیکن پشت سر خلیلم ، ابوالقاسم نماز گزاردم ، وی پنج تکبیر گفت ، پس هرگز آن را وانمی نهم .(1)
در سخن زید بن اَرقم اشاره ای است به عدم موافقت وی با مذهب عبدالرَّحمان بن اَبی لیلا (که بر گرفته از فقه عُمَر بود) زیرا وی بر آوردنِ پنج تکبیر پای فشرد علی رغم اینکه ابن اَبی لیلا (فقیه دولتی) دستش را گرفت و به او گفت : از یاد بُردی ؟! زید پاسخ داد : نه ، لیکن پشت سر ابوالقاسم ، خلیلم ، نماز گزاردم ، وی پنج بار تکبیر گفت و من هرگز آن را ترک نمی کنم .
در سخن زید ، چند نکته وجود دارد :
1 . زید گفت : نه [ از روی فراموشی پنج تکبیر نگفتم ] .
2 . پشت سر خلیلم ، ابوالقاسم ، نماز گزاردم .
3 . هرگز این کار (پنج تکبیر) را ترک نمی کنم .
در این سه فقره ، نیک بیندیشید .
بعد از این حدیث ، انتساب چهار تکبیر به زید بن اَرقم (با وجود نقل پنج تکبیر از او بدین گونه) صحیح نمی باشد .
مانند این ، نقل منسوب به ابن عبّاس است . معروف از طالبیان ، گفتن پنج تکبیر بر میّت
می باشد و اینکه آنان به گفتنِ چهار تکبیر تن نمی دادند .
زیرا در مقاتل الطالبیّین آمده است :
برایم حدیث کرد یحیی بن علی و دیگران ، گفتند : برای ما حدیث کرد عُمَر بن شَبَّه ، گفت : برای ما حدیث کرد ابراهیم بن محمّد بن عبداللّه بن اَبی کرام جعفری ، گفت :
ص: 110
ابراهیم بن عبداللّه بن حسن بر جنازه ای در «بصره» نماز گزارد ، بر آن چهار تکبیر گفت .
عیسی بن زید به او گفت : چرا یک تکبیر را کم کردی ، تکبیر خاندانت را که می دانی !
ابراهیم گفت : این کار مردم را بیشتر گرد می آورد و ما به اجتماع آنها نیاز داریم و در ترک یک تکبیر ، ان شاء اللّه ، ضرری نیست .
عیسی از او جدا شد و کناره گرفت .
این خبر به ابو جعفر منصور رسید ، سوی عیسی پیک فرستاد و از او خواست که زیدیّه را از ابراهیم دل سرد سازد .(1)
در مسند زید بن علی از پدرش ، از جدّش ، از علی علیه السلام درباره نماز بر میّت آمده است :
در تکبیر اوّل ، حمد و ثنا بر خدای متعال را بر زبان می آوری ؛ در تکبیر دوّم ، بر پیامبر صلی الله علیه و آله صلوات می فرستی ؛ در تکبیر سوّم ، برای خود و مؤمنین و مؤمنات دعا می کنی ؛ در تکبیر چهارم ، برای میّت دعا می کنی و آمرزش می خواهی ؛ بار پنجم تکبیر می گویی ، سپس سلام می دهی .(2)
مانند این روایت ، از اهل بیت علیهم السلام رسیده است .(3)
اتحاد موضع ابراهیم بن عبداللّه (که از نسل امام حسن علیه السلام است)(4) و عیسی بن زید ، و زید بن علی و امام باقر و صادق علیهماالسلام (که از نسل امام حسین اند) از وحدت فقهی نزد آنها خبر می دهد و اینکه مذهب علی و ابن عبّاس و دیگر طالبیان ، پنج تکبیر بر جنازه هاست ، نه غیر آن .
به این امور شش گانه ، می توان اختلاف فقه ابن عبّاس را با فقه عُمَر در مسئله طلاق افزود .
زیرا ابن عبّاس تصریح کرد که سه بار طلا ق[ در یک مجلس ] در عهد پیامبر صلی الله علیه و آلهنبود ، بلکه
ص: 111
فتوای عُمَر است ،(1) و ابن عبّاس یک کار را یک طلاق می دانست(2) [ یعنی اگر در یک مجلس ،شخصی زنش را سه بار طلاق دهد ، این سه طلاق ، یک طلاق به حساب می آید ] .
در این زمینه ده ها مسئله فقهی وجود دارد که در آنها میان مکتب اجتهاد و رأی (به رهبری
عُمَر) و میان مکتب تعبّد محض (به رهبری امام علی علیه السلام و شاگرد نیک آن حضرت ، عبداللّه بن عبّاس) اختلاف روی داد .(3)
جز اینکه از همه اینها مهم تر - در اینجا - اختلافِ اساسی میان عبداللّه بن عبّاس (که از وضوی دوگانه مسحی دفاع می کند) و میان عثمان بن عفّان (که مخترع وضوی سه گانه غَسْلی است)
می باشد .
زیرا عثمان از آن دسته از شخصیّت های مکتب اجتهاد و رأی است که با صلابت و با همه توان
در برابر عبداللّه بن عبّاس ایستاد .
اکنون بعضی از این نصوص را می آوریم تا دریابی که اختلاف فقهی میان این دو مکتب ، طبیعی
نبود و تصادفی پدید نیامد .
ص: 112
در تاریخ ثابت است که عثمان در «مِنا» بر خلاف پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عُمَر ، نماز را تمام
خواند . گروهی از صحابه بر او اعتراض کردند ، یکی از آنها عبداللّه بن عبّاس بود .
از ابن جُرَیج روایت است که گفت :
حمید ضَمْری از ابن عبّاس سؤال کرد ، گفت : من به مسافرت می روم ، نماز را در سفر شکسته بخوانم یا تمام ؟
ابن عبّاس گفت : تو نماز را شکسته نمی خوانی ، تمام می گزاری ، لیکن سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که آن حضرت ایمن بیرون می آمد ، جز خدا از کسی نمی ترسید ، نماز [ چهار رکعتی ] را دو رکعت می خواند تا اینکه برمی گشت .
سپس ابوبکر [ سوی منا ] بیرون می آمد ، جز خدا از کسی نمی هراسید ، نماز را دو رکعت می خواند تا اینکه باز می آمد .
آن گاه عمر [ سوی منا ] ایمن خارج می شد ، جز خدا از کسی بیم نداشت ، نماز را دو رکعت می خواند تا اینکه باز می گشت .
پس از وی ، عثمان در 32 امارتش (یا در نصف آن) این کار را انجام می داد ، سپس آن را چهار رکعت خواند ، پس از وی ، بنی امیّه این شیوه عثمان را در پیش گرفتند ... .(1)
کسان دیگری غیر از ابن عبّاس که با عثمان در رأیی که در منا بدعت گذارد مخالفت ورزیدند ، عبارت اند از :
ص: 113
علی علیه السلام ،(1) عبداللّه بن مسعود ،(2) عِمران بن حُصَین ،(3) عبدالرّحمان بن عوف ،(4) اَنس بن مالک ،(5) و دیگران .(6)
چون احتجاج گران عذرهای عثمان را هیچ و پوچ می ساختند ، چیزی برایش باقی نمی ماند که بر زبان آورد جز اینکه به آنها می گفت : «هذا رأیٌ رأیته» ؛(7) این رأیی بود که به نظرم آمد و بیان
داشتم .
ابن مُنْذِر ، از عثمان ، به اِسناد صحیح تا حسن بصری روایت کرده است که :
حسن بصری گفت : اوّل کسی که پیش از نماز عید خطبه خواند ، عثمان بود . عثمان با مردم نماز می گزارد ، سپس طبق عادت ، بعد از نماز برای آنها خطبه می خواند . دید مردمانی به نماز نمی رسند . از این رو ، این کار را کرد ؛ یعنی پیش از نماز خطبه
می خواند .(8)
لیکن عبّاس و گروه دیگر از صحابه ، خلاف عملکرد عثمان را از رسول خدا صلی الله علیه و آلهروایت کرده اند و اینکه آن حضرت قبل از خطبه ، نماز می خواند .
بخاری و مسلم - به سندشان - از طاووس ، از ابن عبّاس روایت کرده اند که گفت :
ص: 114
با رسول خدا و ابوبکر و عُمَر و عثمان ، در نماز عید حضور یافتم ، همه شان قبل از خطبه نماز می خواندند .(1)
بَیْهقی - به سندش - از عبدالرزّاق از مَعْمَر ، از زُهْری ، از سالم ، از ابن عُمَر روایت کرده است که گفت :
مرد مسلمانی ، مردِ ذمّی ای را عمداً کشت . به عثمان شکایت بردند . عثمان آن مسلمانِ قاتل را نکشت و دیده سنگینی مانند دیده مسلمان بر او بُرید .(2)
بَیْهقی ، سپس - به طریق دیگر - از زُهْری روایت می کند که :
ابن شاس جذامی ، مردی از نَبَطی های شام را به قتل رساند . به عثمان رضی الله عنهشکایت بردند . عثمان به قتل وی فرمان داد .
ابن زبیر رضی الله عنه و گروهی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله با عثمان سخن گفتند و او را از قتل مسلمان نهی کردند .
عثمان دیه آن نَبَطی را هزار دینار قرار داد .
گروهی از صحابه ، از جمله ابن عبّاس ، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که مؤمن در برابر کافر به قتل نمی رسد .(3)
این سخن ، به اختلاف مواضع عثمان با مواضع ابن عبّاس رهنمون است .
از شُعبه ، از ابن عبّاس ، روایت است که :
ابن عبّاس بر عثمان رضی الله عنه درآمد و گفت : وجود دو برادر ، مادر را از ارث 31 مال میّت
ص: 115
باز نمی دارد . خدای بزرگ می فرماید : « فَإِن کَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ » ؛(1)
اگر میّت دارای برادرانی باشد ، مادر 61 ارث می برد .
دو برادر در زبان قومِ تو [ زبان عربی ] ، « اخوه » (برادران) نیست .
عثمان گفت : نمی توانم حکمی را که قبل از من وجود داشت و در شهرها جریان یافت و مردم بر اساس آن ارث بردند ، رد کنم .(2)
حاکم می گوید : اسناد این حدیث صحیح است و بخاری و مسلم آن را نیاورده اند .
این چند مسئله ، بر میزان ایستادگیِ ابن عبّاس (که از متعبّدان است) در برابر عثمان (که از رأی محوران است) دلالت می کند و اندازه تمسّک ابن عبّاس را به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله(پس از قرآن) می نمایاند .
بر خلافِ عثمان که با عباراتی همچون «لا أستطیع أن أردّ ما کان قبلی» (نمی توانم آنچه را پیش از من بود رد کنم) یا «رأی رأیته» (رأیی بود که دادم) عذر می آورد با آنکه این اظهار نظرها بر خلاف قرآن و سنّت پاک پیامبر بود .
این تضاد و تخالف ، اَصالتِ وضوی مَسْحی را نزد ابن عبّاس (وضویی که با وضوی غسلی که
از سوی عثمان تأسیس شد برخورد داشت) ثابت می کند .
ص: 116
پس از این مقدّمه سریع ، بجاست به موضع ابن عبّاس در برابر رأی (به طور کلّی) و در برابر عُمَر و عثمان (به طور خاص) پی ببریم و اینکه وی به کدام گرایش منسوب است ؟ پیرو تعبّد
محض است یا اهلِ رأی و اجتهاد ؟
نیز به مقدار نزدیک بودن موضع ابن عبّاس و فقه وی با موضع علی علیه السلام و فقه آن حضرت یا تخالف موضع ابن عبّاس با موضع علی علیه السلام آگاه شویم و اینکه آیا این دو از یک مکتب اند یا با هم اختلاف دارند ؟
در کنز العمّال از ابراهیم تَیْمی نقل است که گفت :
روزی عُمَر در خلوت با خود سخن می گفت ، پیکی سوی ابن عبّاس فرستاد [ و چون وی آمد ] از او پرسید : در حالی که این اُمّت کتاب واحد دارند و پیامبر و قبله شان یکی است ، چگونه اختلاف می یابند ؟
ابن عبّاس پاسخ داد : ای امیر مؤمنان ، قرآن بر ما نازل شد ، آن را خواندیم و شأن نزولش را دانستیم ، بعد ما اقوامی اند که قرآن را می خوانند و نمی دانند درباره چه چیزی نازل شد ، برای هر یک از آنها رأیی است ، آن گاه که برای هر قومی رأیی باشد ، دچار اختلاف می شوند و چون اختلاف یافتند ، به جان هم می افتند .
عُمَر وی را نکوهید و از پیش خود راند .
ابن عبّاس بازگشت .
بعدها عُمَر سخن ابن عبّاس را دریافت ، او را خواست و گفت : بسیار خوب ، آنچه را آن روز گفتی ، بازگوی .(1)
عبّاس بن عبدالمطَّلب (جدّ عبّاسیان) و فرزندش عبداللّه ، معروف اند به اینکه از مدافعان خلافت علی علیه السلام بودند و به فضل آن حضرت اقرار داشتند ؛ زیرا عبّاس از بیعت ابوبکر روی
ص: 117
برتافت و به همراه جمع دیگری از صحابه در اجتماع سقیفه شرکت نجست ، بلکه در کنار علی علیه السلام برای تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله ماند تا آنکه آن حضرت دفن شد .
در مواضع ابن عبّاس در ماجرای شورا (بعد از قتل عُمَر) و دیگر جاها ، رویکردهایی است که این حقیقت را ثابت می کند .
ماجرا نسبت به عبداللّه (فرزند عبّاس) هم همین گونه است . وی نیز از مدافعان خلافت
علی علیه السلام بود و به فضل آن حضرت اقرار داشت و اینکه علی علیه السلامو اولاد او - پس از پیامبر صلی الله علیه و آله به خلافت سزامندترند .
اگر گفت و گویی را که میان مهدی عبّاسی و شریک قاضی روی داد بخوانی ، آنچه را می گوییم
تصدیق می کنی .
شریک بر مهدی عبّاسی وارد شد . مهدی به وی گفت : سزاوار نیست قضاوت میان مسلمان را عهده دار شوی .
شریک پرسید : چرا ؟
مهدی گفت : زیرا با جماعت مخالفی و به امامت قائلی .
شریک گفت : از جماعت دینم را گرفتم ، آنان در دینم اَصل اند ، چگونه می توانم مخالف آنها باشم ؟!
امّا اینکه گفتی «به امامت قائلی» من جز کتاب خدا و سنّت پیامبر را [ به رسمیّت ] نمی شناسم .
و اینکه گفتی «مثل تو نباید قضاوت میان مسلمانان را بر عهده گیرد» این کاری است که شما کردید ؛ اگر خطاست ، از خدا آمرزش بطلبید و اگر صواب است ، آن را نگه دارید .
مهدی پرسید : درباره علیّ بن اَبی طالب چه می گویی ؟
شریک گفت : آنچه را جدّت عبّاس و عبداللّه گفتند .
مهدی پرسید : آن دو درباره وی چه گفتند ؟
شریک گفت : عبّاس در حالی از دنیا رفت که علی نزد وی برترین صحابه بود .
ص: 118
بزرگان مهاجران از وی شأن نزول آیات را می پرسیدند ، امّا وی محتاج پرسش از اَحدی نشد تا اینکه به خدا پیوست .
و امّا عبداللّه (فرزند عبّاس) پیشاپیش علی با دو دست شمشیر می زد و در جنگ های آن حضرت ، از سران مورد پیروی و از فرماندهان مُطاع بود .
اگر امامت علی به ستم می بود ، پدرت قبل از همه از وی دست می کشید ؛ چراکه دین خدا را می دانست و احکام خدا را درمی یافت .
مهدی خاموش ماند و سر به زیر انداخت ، و از این مجلس جز اندکی نگذشت که شریک را از قضاوت برکنار ساخت .(1)
از سوی دیگر ، می بینیم ابن عبّاس در جنگ های ابوبکر با او شرکت نمی جست و بر مواضع فقهی ابوبکر اعتراض هایی داشت و با عُمَر هم به همین گونه بود و بر بعضی از اجتهادات عمر اعتراض می کرد و برنمی تافت که مردم این اجتهادات را برگیرند ؛ چراکه بر خلاف سنّت رسول
خدا صلی الله علیه و آله بود .
ابن عبّاس - درباره متعه - خطاب به آنان می گوید :
« أراهم سیهلکون ، أقول : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله ویقولون : قال أبوبکر وعمر » ؛ اینان را
در هلاکت می بینم ، می گویم : رسول خدا فرمود ، می گویند : ابوبکر و عمر گفت !
از عُمَر نقل است که روزی به ابن عبّاس گفت :
ای ابن عبّاس ، سخنی از تو به من رسید که خوش ندارم آن را برایت بازگویم و منزلتت پیش من از بین برود .
ابن عبّاس پرسید : کدام سخن ؟
عُمَر گفت : خبر یافتم که همواره می گویی : این امر [ خلافت ] را از روی حسادت و ظلم از ما گرفتند .. .
ابن عبّاس از شایستگی اهل بیت به خلافت دفاع می کرد و به خاطر عُمَر از این کار کوتاه
نمی آمد .
ص: 119
وقتی ابن عبّاس می خواست برود ، عُمَر به او گفت :
همان منزلتی را که داشتی نزد ما داری ، حقّت را پاس می داریم .(1)
آن گاه که عُمَر از سبب دور سازی علی علیه السلام از خلافت به کم سنّ و سال بودن توجیه آورد ، از ابن عبّاس نقل است که گفت :
رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله کان یَبْعَثُه فَیَنْطح کَبْشَها فَلَم یستصْغِرْه ، أفَتَسْتَصْغِرهُ أنتَ وصاحِبُک ؛(2)
رسول خدا صلی الله علیه و آله علی را می فرستاد و آن حضرت سران (قریش) را از پا در می آورد و پیامبر او را کم سنّ و سال ندانست ، تو و یارت او را کم سنّ و سال می دانید !
همه این گزاره ها و موارد شبیه آنها ، به مخالفت فقهی و سیاسی ابن عبّاس با شخصیّت های خلافت ، رهنمون است .
آری ، عمر از اینکه در زمان خلافتش بنی هاشم را ولایت دهد روی برتافت و سبب آن را برای ابن عبّاس روشن ساخت ؛ وقتی که می خواست ابن عبّاس را پس از مرگ والی حمص ، بر آن بگمارد ، به وی گفت :
ای ابن عبّاس ، می ترسم مرگم فرا رسد و تو بر سر کار باشی ، پس بگویی : سوی ما بشتابید ! و جز خودتان سوی شما نمی آید .(3)
ابن عبّاس را می نگریم که در جنگ های ردّه ابوبکر و در غزوات عُمَر شرکت نمی کند ، در حالی که در جنگ های سه گانه علی علیه السلام با ناکثان و قاسطان و مارقان ، در رکاب علی علیه السلام می جنگد .(4)
امام علی علیه السلام ابن عبّاس را برای احتجاج با خوارج برگزید و پیش از آن ، او را برای تحکیم میان لشکر آن حضرت و اهل شام انتخاب نمود ، امّا آن قوم برنتافتند که وی حَکَم باشد .
ص: 120
ابن عبّاس بر عثمان و معاویه و ابن زبیر و عایشه در جنگ جمل برآشفت .
از ابن عبّاس نقل است که به عایشه گفت : راضی نشدی که امام حسن بن علی کنار جدّش رسول خدا دفن شود . ای عایشه ، شرمت باد ! روزی سوار بر شتر ، روی سوار بر اَستر !
همین معنا را شاعر می گیرد و خطاب به عایشه می سراید :
تَجَمَّلْتِ تَبَغَّلْتِ
وَلَوْ عِشْتِ تَفَیَّلْتِ
لَکِ التُّسْعُ مِنَ الثُّمْنِ
وَبِالکُلِّ تَصَرَّفْتِ
- بر شتر و استر نشتی و اگر زنده می ماندی بر فیل هم سوار می شدی .
- 91 از 81 سهم تو بود ، همه 72 سهم را تصرّف کردی .
این سخن اشاره است به اینکه عایشه به دفن ابوبکر و عُمَر در جوار پیامبر صلی الله علیه و آلهاجازه داد و از دفن امام حسن علیه السلام (که نوه پیامبر و فرزند دخترش بود) جلوگیری کرد . و بنا بر ارث بری وی از پیامبر [ که 721 می شد ] به تصرّف چندین برابر حصه اش دست یازید .
باری ، اگر ترس از طولانی شدن نمی بود ، در این موضوع سخن را می گسترانیدیم ؛ چراکه بحث زیبا و مهمّی است ، لیکن جای آن اینجا نیست .
به موضوع بحث برمی گردیم تا نمونه های زنده ای از وحدت فقهی میان امام علی علیه السلام و ابن عبّاس را بیان داریم و اینکه هر دوی آنها از شخصیّت های مکتب تعبّد محض و از مدافعان سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سخنِ وحی (و از مخالفانِ مکتب اجتهاد و رأی) بودند .
ص: 121
در صفحات پیشین ، شماری از مواضع فقهی ابن عبّاس و اتحاد آنها را با فقه امام علی علیه السلام آوردیم ؛ مانند تلبیه (لبّیک گفتن در عرفات) ، مُتعه ، عدم جواز مسح بر پاپوش ، لزوم تدوین حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و ... .
اکنون موارد دیگری را می آوریم و در پرتو آنها روشن می سازیم که امام علی علیه السلام و ابن عبّاس ، بلکه همه طالبیان و شیعیان آنان (امامیّه ، اسماعیلیّه ، زیدیّه)(1) از یک سرچشمه سیراب می شدند که همان قرآن و سنّتِ پاک پیامبر صلی الله علیه و آلهاست ، نه اجتهاد و رأی ؛ زیرا آنچه را بر زبان می آوردند ، از اجتهاد آنها نبود ، بلکه پیروی از نصوصی است که نزدشان وجود داشت .
شماری دیگر از این موارد ، عبارت اند از :
فقه ابن عبّاس با فقه علی علیه السلام در اینکه بسمله یکی از آیات قرآن است و در نمازهای جهری باید به جهر (صدای آشکار) بر زبان آیند ، متفق اند .
از ابن عبّاس نقل است که گفت :
مردم از یک آیه از کتاب خدا غافل ماندند ،(2) آیه ای که بر اَحَدی جز پیامبر صلی الله علیه و آله نازل نشد مگر سلیمان بن داود [ و آن ] بسم اللّه الرّحمن الرّحیم است .(3)
طَبَرانی - به سندش - از یحیی بن حَمْزه دمشقی روایت می کند که گفت :
مهدی با ما نماز گزارد ، بسمله را به جهر گفت . در این باره از او پرسیدم ، گفت : پدرم برایم حدیث کرد از پدرش ، از جدّش ، از ابن عبّاس که : رسول خدا بسمله را
ص: 122
[ در نماز ] آشکار می ساخت .(1)
از اولاد علی علیه السلام (امام باقر و صادق و رضا علیهم السلام) رسیده است که :
آل محمّد بر جهر بَسْمَله ، اجتماع دارند .(2)
از امام باقر علیه السلام روایت است که :
نماز پشت سر کسی که بسمله را به جهر نمی گوید ، سزاوار نیست .(3)
از امام سجّاد علیه السلام نقل است که :
ما فرزندان فاطمه بر جهر بسمله متحدیم .(4)
در اخبار و فقه آل البیت علیهم السلام جهر بسمله از نشانه های مؤمن شمرده شده است .(5)
این آموزه ها ، وحدت فقهی میان طالبیان را در بسمله و تخالف آن را با فقه گروه حاکم (مکتب اجتهاد و رأی) بیان می دارند ؛ زیرا از شُعَیب نقل است که از سُفیان ثَوری خواست ، حدیث سنّت را برایش باز گوید ، سفیان - در سخنی طولانی - گفت :
بنویس (و چیزهای فراوانی را برشمرد تا اینکه گفت) : و اینکه اخفات بسمله را از جهر آن ، اَفْضل بدانی .(6)
آری ، ابو هُرَیره تصریح کرد که مردم بسمله را بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله ترک کردند . وی می گوید :
رسول خدا صلی الله علیه و آله بسمله را آشکار می گفت ، سپس مردم آن را وانهادند .(7)
ص: 123
مردم در این مسئله ، پشت سر بنی امیّه گام نهادند ؛ زیرا فخر رازی می گوید :
علی
علیه السلام در جهر تسمیه (یعنی بسمله) بسیار می کوشید ، چون دولت به بنی اُمیّه رسید ، در راستای ابطال آثار (راه و رسم) علی علیه السلامدر منع از جهر آن ، نهایت توانشان را به کار بستند .(1)
معروف از ابن عبّاس ، ایمانِ وی به تعلّق خمس برای خصوص بنی هاشم است بر خلاف گروه حاکم که حقِّ آل پیامبر صلی الله علیه و آله را ضایع ساختند .
از آن جمله است سخن ابن عبّاس به نَجْده حروری که چون از وی پرسید که ذوی القربی (خویشاوند پیامبر) کیست ، ابن عبّاس پاسخ داد :
قد کُنّا نَقول إنّا هُم ، فَأَبی ذلِکَ عَلَینا قَومُنا وقالوا : قُرَیش کُلُّها ذَوو قُربی ؛(2)
ما می گفتیم «ذوی القربی» ماییم ، قوم ما این را برنتافتند و گفتند : قریش - همه شان -
خویشاوند پیامبرند .
ابن عبّاس ، در سخن دیگری می گوید :
فلمّا قَبَضَ اللّه ُ رسولَه ، رَدَّ أبوبکر نصیبَ القرابة فی المسلمین ، فَجَعَلَ یَحْملُ به فی سبیل اللّه ؛(3)
چون خدا جان پیامبر را ستاند ، ابوبکر نصیب قرابت را در [ غنایم ] مسلمانان رد کرد ، آن را در هزینه های جهاد (جنگ در راه خدا) به کار گرفت .
این معنا در کلام امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیهاالسلام و دیگر خاندان پیامبر صلی الله علیه و آلهآمده است .
بَیْهقی از عبدالرّحمان ، از عبدالرّحمان بن اَبی یعلی روایت می کند که گفت :
ص: 124
علی را نزد اَحجار الزَّیت دیدم ، پرسیدم : پدر و مادرم به فدایت ، ابوبکر و عمر در حقّ خمسِ شما اهل بیت چه کردند ؟
تا اینکه می گوید :
علی فرمود : عُمَر گفت شما حق دارید ولی علمم قد نمی دهد که وقتی این خمس زیاد باشد [ همه اش ] به شما تعلّق گیرد . اگر می خواهید به قدری که به نظرم می آید و رأی من است ، از آن به شما بدهم .
ما برنتافتیم مگر همه آن را و عُمَر ابا ورزید که همه آن را به ما بدهد .(1)
عُمَر مانند این کلام را به ابن عبّاس گفت و ابن عبّاس مانند همین پاسخ امام علی علیه السلام را به او داد .(2)
این نصوص ، وحدت مواضع و فقه را میان امام علی علیه السلام و ابن عبّاس تأکید می کنند ؛ به ویژه در مسائل فقهی ای که مکتب خلافت ، عقیده ای بر خلاف مذهب اهل بیت و مکتب تعبّد محض ، در
آنها داشت .
از مُطَرِّف بن عبداللّه روایت است که گفت :
پشت سر علیّ بن اَبی طالب رضی الله عنه من و عمران بن حُصین نماز خواندیم ، وی هرگاه به سجده می رفت و سر از سجده برمی داشت و هنگامی که از رکوع برمی خاست ، تکبیر می گفت .
چون نماز را گزارد ، عمران بن حُصین دستم را گرفت و گفت : این نماز ، نماز محمّد را به یادم آورد ! یا گفت : [ گویا ] محمّد صلی الله علیه و آله با ما نماز گزارد .(3)
از عِکْرِمَه نقل است که :
ص: 125
پشت سر شیخی در مکّه نماز گزاردم ، 22 تکبیر گفت .
به ابن عبّاس گفتم : این شخص ، احمق است .
ابن عبّاس گفت : مادرت به عزایت نشیند ، [ این کار ] سنّت ابوالقاسم است .(1)
در روایت دیگر ، عِکْرِمَه می گوید :
شخصی را دیدم که در مسجد پیامبر نماز می گزارد ، وی هرگاه به سجده می رفت و سر از سجده برمی داشت ، تکبیر می گفت ، این کار را انکار کردم و آن را به ابن عبّاس یادآور شدم .
ابن عبّاس گفت : بی مادر شوی ! این نماز ، نماز رسول خداست .(2)
از نَضْر بن کثیر روایت است که گفت :
عبداللّه بن طاووس ، در مسجد خَیْف - کنارم - نماز گزارد . وی هنگامی که به سجده اوّل رفت و سر از آن برداشت ، دستانش را مقابل صورت بالا آورد .
این کار را انکار کردم و به وُهَیب بن خالد گفتم .
وُهَیب بن خالد به وی گفت : کاری را انجام می دهی که اَحَدی را ندیدم آن را انجام دهد !
ابن طاووس گفت : دیدم پدرم این کار را می کرد . پدرم گفت : ابن عبّاس را دیدم که این کار را انجام می داد و نمی دانم جز اینکه گفت : پیامبر صلی الله علیه و آلهآن را انجام می داد .(3)
آری ، مکتب اجتهاد و رأی ، تکبیر برای هر فراز و فرودی را [ در نماز ] برنمی تافت .
شافعی در کتاب الأُم از طریق عُبَیْد بن رِفاعه نقل می کند که :
معاویه بن مدینه آمد ، با مردم نماز گزارد و « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم »را نخواند و هنگام فرود و فراز تکبیر نگفت .
ص: 126
وقتی نماز را سلام داد ، مهاجران و اَنصار ، او را ندا دادند که : ای معاویه ، از نمازت دزدیدی ؟! بسمله کجا رفت ؟! تکبیر برای هر فراز و فرود چه شد ؟!
معاویه نماز دیگری با آنها خواند و گفت : این است آن که بر آن خُرده گرفتید .(1)
شافعی ، پیش از این خبر ، از اَنس بن مالک خبری را روایت می کند که در آن آمده است :
معاویه در مدینه نماز گزارد ، قرائت را به جهر خواند ، بسمله را برای «اُمّ القرآن» (سوره حمد) آورد و برای سوره بعد از آن بسمله را نخواند تا اینکه قرائت را پایان برد و هنگامی که خم شد ، تکبیر نگفت تا اینکه نماز را تمام کرد .
چون وی سلام داد ، مهاجرانی که قرائتِ معاویه را شنیدند ، از هر سو ندا دادند : ای معاویه ، آیا از نماز دزدیدی یا فراموش کردی ؟!
چون معاویه ، پس از این ماجرا ، نماز گزارد ، بسمله را برای سوره بعد از اُمّ القرآن ، می آورد و هنگامی که برای سجده خم می شد ، تکبیر می گفت .(2)
مروان سوی ابن عبّاس پیک فرستاد ، به وی گفت :
آیا در انگشتان فتوا می دهی که در هر یک از آنها ، ده شتر است در حالی که از عُمَر به تو رسید که در دیه انگشت ابهام به پنج یا سه شتر فتوا می داد و در انگشت بعد از آن ، دوازده شتر (و در قول دیگر است که ده شتر) و در انگشت وسط ، ده شتر و در انگشت بعد از آن ، نُه شتر و در انگشت کوچک ، شش شتر ؟
ابن عبّاس گفت : خدا عُمَر را رحمت کند ! قول رسول خدا از قول عُمَر رضی الله عنهبه پیروی ، سزامندتر است .(3)
ص: 127
عبدالرزّاق از مَعْمَر ، و ثوری از ابو اسحاق ، از عاصم بن ضَمْرَه ، از علی روایت می کند که فرمود :
در انگشتان ، دیه ، ده ده است .(1)
از امام صادق علیه السلام روایت است که دیه انگشت ده شتر است ، و در خبر دیگری است که انگشتان در دیه ، مساوی اند .(2)
رجوع عُمَر از حکم اوّلش بر مروان (آن گاه که بر ابن عبّاس اعتراض کرد) پوشیده ماند ؛ زیرا عبدالرزّاق ، از مَعْمَر ، از عبداللّه بن عبدالرّحمان انصاری ، از ابن مُسَیَّب روایت می کند که گفت :
عُمَر بن خطّاب ، در دیه انگشتان ، حکمی کرد ، سپس از نامه ای خبردار شد که پیامبر صلی الله علیه و آله به آل حَزْم نوشت که : در هر یک از انگشتان دست و پا ، ده شتر ، دیه است .
عُمَر همین حکم را گرفت و اَمر اوّلش را ترک کرد .(3)
مالک در الموطّأ از ابن عبّاس روایت می کند که گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله بی آنکه خوفی رَوَد و در سفر باشد ، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را با هم خواند .(4)
از علی علیه السلام و از اهل بیت علیهم السلام عین این خبر از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است .
بدین سان ، فقه طالبیان (حَسَنی باشند یا حسینی) در جواز جمع میان دو نماز ، اتفاق دارد .(5)
ص: 128
از عبداللّه بن سنان روایت است که گفت :
از امام صادق علیه السلام درباره مُحرم پرسیدم که در حال احرام می میرد ، وی چگونه تجهیز شود ؟ آن حضرت برایم حدیث کرد که عبدالرّحمان بن علی در «اَبواء»(1) در حالی که همراه حسین بن علی علیه السلام بود در حال احرام از دنیا رفت . عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن جعفر همراه حسین علیه السلام بودند . آن حضرت او را مانند دیگر مرده ها تجهیز کرد و صورتش را پوشاند و بر وی بوی خوش [ کافور ] نمالید ، فرمود : این ، در کتاب علی است .(2)
عُمَر [ به وارثان ] گفت : واللّه ، نمی دانم کدامتان را خدا مقدّم و کدامتان را مؤخّر داشت ؟ در این مال ، چیزی بهتر از این را نمی یابم که آن را بر شما به حصّه (سهم) تقسیم کنم .
ابن عبّاس گفت : سوگند به خدا ، اگر آن را که خدا مقدّم داشت ، مقدّم می کرد و آن را که خدا مؤخّر داشت به تأخیر می انداخت ، عَوْل(3) در ارث پیش نمی آمد .(4)
طحاوی ، از طریق اسماعیل بن اَبی خالد ، از شعبی روایت می کند که گفت :
حدیث شدم که علی فرزندانِ برادر را همراه جدّ [ در ارث ] به منزلت پدرانشان به
ص: 129
شمار می آورد و هیچ یک از اصحاب - جز او - این کار را نمی کرد .(1)
از ابن عبّاس روایت است که :
علی به ابن عبّاس نوشت که فرزند برادر را مانند یکی از آنها قرار بده و این نوشته ام را محو کن .(2)
مکتب خلفا بر اساس قضاوت علی علیه السلام ، حکم نمی کرد ؛ زیرا راوی به امام باقر علیه السلام(و در خبر دیگر است که به امام صادق علیه السلام) گفت : کسانی که نزد مایند ، بدین گونه ، قضاوت نمی کنند و برای
فرزند برادر همراه جد ، چیزی قرار نمی دهند . امام باقر علیه السلامفرمود :
أمّا إنّه إملاء رسول اللّه صلی الله علیه و آله وخطّ علیّ من فیه بیده ؛(3)
بدان که این حکم ، املای رسول خدا و خطّ علی است از دهان پیامبر به دست علی .
گویا علی علیه السلام از ابن عبّاس خواسته بود که از شیوع حکم آن حضرت در جدّ بپرهیزد ، از این رو ، به او فرمود : نامه ام را محو ساز و نگه ندار .
اثرم - به اسنادش - ا ز ابو الأسود روایت می کند که :
زنی را پیش عُمَر آوردند که شش ماهه فرزند به دنیا آورده بود . عُمَر خواست او را سنگسار کند .
علی به او فرمود : این کار را نباید بکنی ، خدای متعال می فرماید : « وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ »(4) (زنان تا دو سال کامل اولادشان را شیر بدهند) و می فرماید : « وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً » ؛(5) دوران حمل و گرفتن از شیر ، سی ماه است .
دو سال و شش ماه ، سی ماه می شود ، سنگسار بر او نیست .
ص: 130
[ با این روشنگری ] عُمَر آن زن را رها ساخت .(1)
از نافع بن جُبَیر روایت است که ابن عبّاس به او خبر داد ، گفت :
من صاحب [ ماجرای ] آن زنی ام که به خاطر زایمان در شش ماهگی پیش عُمَر آوردند ، مردم آن را انکار کردند .
به عُمَر گفتم : ستم روا مدار .
گفت : چگونه ؟
گفتم : بخوان : « وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً » ،(2) « وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ
حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ » .(3)
حول چند سال است ؟
گفت : یک سال .
پرسیدم : سال چند ماه است ؟
گفت : دوازده ماه .
گفتم : 24 ماه ، دو سال کامل است و خدا دوران بارداری را طبقِ مشیّت خود ، مقدّم و مؤخّر می دارد .
عُمَر به این سخنم آرام گرفت .(4)
شخصیّت ابن عبّاس ، این است . وی در خطّ مشی و استدلال با علی علیه السلامهماهنگ است و پا جای پای او می نهد و رویاروی کسی که نمی تواند این حکم واضح را از قرآن استنباط کند ، می ایستد .
اینها مواردی گذرا و سریع درباره فقه علی علیه السلام و ابن عبّاس اند که به عنوان شاهد بر وحدت فقهی طالبیان آوردیم .(5) اگر بخواهیم می توانیم مجلّد جداگانه ای را در این باره سامان دهیم .
ص: 131
موضع ابن عبّاس را نسبت به خلافت و مخالفت وی را با بعضی از شخصیّت های آن - پیش از این - نقل کردیم .
همین امر ، خلفای آینده را واداشت که مخالفت با فقه ابن عبّاس و علی علیه السلام را در میانِ مردم شدّت بخشند ؛ زیرا نزد محقّقان معروف است که نزاع میان بنی هاشم و بنی اُمَیّه ، یک روزه پدید نیامد ؛ چراکه این کشمکش پیش از اسلام وجود داشت و سپس به بعد از اسلام انتقال یافت و معاویه و همتایانش جز زیرِ چکاچک شمشیرها و زخمِ نیزه ها اسلام نیاوردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله چون مکّه را فتح کرد آنان را آزاد ساخت و از مجازاتشان چشم پوشید ، فرمود : (اذهبوا ، فأنتم الطلقاء» ؛ بروید ، شما آزادید .
خدا و پیامبرش بنی هاشم را به خصایصی ویژه ساختند و این به خاطر پایداری و دفاع آنها از دعوت اسلام در آغاز ظهورش بود .
در صحیح بخاری آمده است :
رسول خدا صلی الله علیه و آله سهم ذی القربی را - در اَیّام جنگ خیبر - در بنی هاشم و عبدالمطَّلب قرار داد .
عثمان و جُبَیر بن مُطْعِم بر حکم پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراض کردند . پیامبر صلی الله علیه و آلهبه آن دو فرمود : ما بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب ، شی ء واحد (یک چیز) ایم .(1)
در روایت نسائی می خوانیم :
إنّهم لم یُفارقونی فی جاهلیّة ولا إسلام ، وإنّما بنو هاشم وبنوالمطّلب شیء واحد ، وَشَبَّکَ بَیْنَ أَصابعه ؛(2)
آنان در جاهلیّت و اسلام از من جدا نشدند ، فرزندانِ هاشم و مطّلب ، شی ء واحدند ، و انگشتانش را درهم کرد .
ص: 132
امویان به تصمیم خدا و پیامبر درباره سهم ذی القربی تن ندادند و بر این حکم الهی اعتراض کردند و کینه بنی هاشم و به ویژه علی علیه السلام را در دل داشتند ؛ زیرا آن حضرت اوّل شخص منصوب و معیّن برای خلافت بود و او بود که یلانِ قریش را از پا درآورد .
این گروه از آنها ، همان کسانی اند که خلافت علی علیه السلام را پس از عثمان پس زدند ، سپس با ادّعای مطالبه خون عثمان با امام علیه السلام جنگیدند و آن گاه که معاویه به خلافت رسید ، لَعنِ علی علیه السلام را در منبرها و پس از نمازها ، سنّت ساخت(1) تا آنجا که گفته اند مجالس واعظان در شام با ناسزاگویی به علی علیه السلام پایان می یافت .(2)
معاویه به کارگزارانش دستور داد اسامی شیعه علی را از دفتر حقوق بگیران پاک کنند ،(3) و فرمان حکومتی صادر کرد که شهادت هیچ یک از شیعیان علی و اهل بیت او پذیرفته نشود .
ابن عبّاس از این قاعده مستثنا نبود ؛ چراکه معاویه هنگامی که بر مسلمانان سلطه یافت و عطای وی را [ از بیت المال ] حذف کرد و پس از حادثه حَکَمین ، در قنوت بعد از لعنِ علی علیه السلام بر او لعن می فرستاد .
پیرامون دو گرایش رأی(4) و تعبّد(5) در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله در بحث های گوناگون ، به تفصیل سخن گفته ایم و اینکه عموم قریشیان اهل رأی بودند و ابن عبّاس و علی علیه السلام و پیروان آن دو ، اهل تعبّد .
از ابن عبّاس نقل است که گفت :
اَحَدی نیست که قولش گرفته می شود و ترک می گردد مگر پیامبر صلی الله علیه و آله .(6)
و این سخن که گفت :
آیا خدای عزّ وجل نفرمود : « وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ
ص: 133
فَانتَهُوا »(1) (آنچه را پیامبر آورد برگیرید و از آنچه نهی کرد باز ایستید) ؟ گفتم : چرا .
گفت : آیا خدا نفرمود : « وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ »(2) (هرگاه خدا و پیامبر اَمری را حُکم کند ، زن و مرد مؤمن را نرسد که بر ایشان در امرشان حقّ اختیار باشد) ؟ گفتم : چرا .
گفت : شهادت می دهم که پیامبر صلی الله علیه و آله از «نقیر»(3) و «مُزَفَّت»(4) و «دُبَّاء»(5) و «حَنْتَم»(6) نهی کرد(7) .(8)
در خبر دیگری است که ابن عبّاس گفت :
چرا از آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله شما را از آن نهی کرد ، دست برنمی دارید ؟(9)
از ابن عبّاس رحمه الله ثابت است که وی مفاهیم نادرست را که مردم در آن افتادند ، تصحیح می کرد .
از ابو طُفَیل نقل است که :
به ابن عبّاس گفتم : قومت می پندارند که رسول خدا در طواف کعبه ، نیم خیز(10)
ص: 134
می دوید(1) و این کار ، سنّت است .
ابن عبّاس گفت : راست گفتند و دروغ بافتند .
پرسیدم : چه راست و دروغی ؟
گفت : راست گفتند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله در طواف نیم خیز می دوید ؛ دروغ گفتند [ زیرا ] این کار سنّت نیست .
قریش در زمان حُدَیبیّه گفتند : محمّد و اصحابش را وانهید تا با ذلّت بمیرند .(2)
چون قریش با پیامبر صلی الله علیه و آله مصالحه کردند که در سال آینده به حج بیایند و در مکّه سه روز بمانند ، رسول خدا و مشرکان از ناحیه «قُعَیْقِعان»(3) آمدند . رسول خدا به اصحاب فرمود : سه بار گِرد کعبه به حالت نیم خیز بدوید .
این کار سنّت نیست .
پرسیدم : قومت می پندارند که پیامبر سعی میان صفا و مروه را سوار بر شتر انجام داد و این کار سنّت است .
ابن عبّاس گفت : راست گفتند و دروغ بافتند .
گفتم : چه راست و دروغی ؟
گفت : راست گفتند ؛ زیرا پیامبر سعی میان صفا و مروه را سوار بر شتر انجام داد ، و دروغ گفتند ؛ چراکه این کار سنّت نیست .
مردم به پیامبر صلی الله علیه و آله می چسبیدند و از او دور نمی شدند ، پیامبر سوار بر شتر سعی کرد تا مردم کلامش را بشنوند و دستشان به پیامبر نرسد [ تا برایش مزاحمت ایجاد کنند و از حرکت بازش دارند ] ...(4)
ص: 135
شخصی پیش ابن عبّاس آمد و گفت : غلامت هرگاه سجده می کند ، پیشانی و دو ذراع و سینه اش را بر زمین می گذارد .
ابن عبّاس از آن غلام پرسید ، چه چیز تو را بر این کار واداشت ؟
وی پاسخ داد : تواضع .
ابن عبّاس گفت : سگ این گونه رفتار را دارد . پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که هنگام سجده ، سفیدی زیر بغل هایش دیده می شد .(1)
مکتب خلفا با ابن عبّاس مخالفت می ورزید ؛ زیرا آن حضرت به کلام خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله تعبّد داشت و مواضع سیاسی اش امام علی علیه السلام را تأیید می کرد .
آری ، مکتب خلافت (و به ویژه امویان) می خواستند امام علی علیه السلام را از خلافت و فقه دور سازند ، سپس خلافتِ خویش را پا بر جا سازند و به آن مشروعیّت بخشند و از آنجا که راه و رسم امام علی علیه السلام و شاگردانش - از جمله ابن عبّاس - خوشایند آنان نبود ، درصدد برآمدند سایه ای تیره و سیاه بر آن بیفکنند .
رسول خدا صلی الله علیه و آله از کارهایی که پس از او امّت با علی علیه السلام انجام می دهند و از بلاهایی که بر سر احکام شرعی می آورند ، آن حضرت را باخبر ساخت .(2)
از ابو عثمان نَهْدی نقل است که گفت :
علی برای ما حدیث می کرد ... فرمود : رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا در آغوش گرفت و گریست .
پرسیدم : ای رسول خدا ، چه چیز به گریه ات درآورد ؟
فرمود : کینه هایی که اشخاصی از تو بر دل دارند و اکنون آشکار نمی سازند و برای پس از درگذشتِ من گذاشته اند .
گفتم : دینم سالم می ماند .
ص: 136
فرمود : آری ، با سلامت دینت .(1)
از این خاستگاه است که بزرگان صحابه بر معاویه و خلفای پس از او (بدان خاطر که با دین بازی می کنند و شریعت را نردبانی برای اهدافشان می سازند) برمی آشوبند و بر اسلام و امور مسلمانان می گریند .
در روایت صحیح از ابو سعید خُدری آمده است که گفت :
با مروان زمانی که امیر مدینه بود برای نماز عید قربان یا فطر بیرون آمدم ، چون به مصلاّ درآمدیم ، به منبری برخوردیم که کثیر بن الصلت آن را بنا کرد ، مروان خواست پیش از نماز بر منبر بالا رود ، جامه اش را کشیدم ، مرا پس زد و بر منبر بالا رفت و پیش از نماز عید خطبه خواند .
به او گفتم : به خدا سوگند ، دین خدا را تغییر دادید !
مروان گفت : ای ابو سعید ، آنچه می دانی از میان رفت .
گفتم : واللّه ، بهتر از آنچه می دانم سراغ ندارم .
مروان گفت : مردم پس از نماز برای گوش دادن خطبه نمی نشینند ، از این رو ، خطبه را قبل از نماز قرار دادم .(2)
از زُهْری روایت است که گفت :
بر انس بن مالک در دمشق در حالی که می گریست ، درآمدم ، پرسیدم : چه چیز تو را به گریه انداخت ؟
گفت : از آنچه رسول خدا و اصحابش انجام می دادند جز همین نماز را سراغ نداشتم و این نماز هم ضایع شد .(3)
بخاری از غیلان روایت می کند که گفت :
اَنس گفت : از چیزی که در عهد پیامبر بود چیزی را سراغ ندارم ؟
ص: 137
گفتند : نماز که هست !
گفت : مگر نه این است که در آن هم چیزهایی را ضایع ساختید .(1)
نیز بخاری از اَعْمَش روایت می کند که گفت :
از سالم شنیدم که گفت : شنیدم اُمّ درداء می گفت : ابو درداء خشمگین بر من درآمد ، پرسیدم : چه چیز تو را خشمگین ساخت ؟
گفت : واللّه ، از اُمّت محمّد چیزی جز این را سراغ ندارم که نماز را به جماعت می گزارند .(2)
از ابن مسعود روایت است که :
با این قوم نماز گزار و آن را نافله قرار ده .
و دیگر اقوال صحابه .
با وجود همه این اعتراض ها که به احیای کتاب و سنّت فرا می خواند ، می بینیم بعضی از
صحابه آشکارا یا تلویحاً موضع امویان را تأیید می کنند و بر لزوم متابعت قولی و فعلی از اُمَرای اُموی تأکید دارند حتّی اگر بر خلاف قرآن و سنّت باشد ؛ زیرا به زعم آنها حرف و عمل آنان ، دین است .
در الطبقات الکبری از سعید بن جُبَیر نقل است که گفت :
از عبداللّه بن عُمَر درباره ایلاء پرسیدم ، گفت : می خواهی بگویی ابن عُمَر چنین و چنان گفت ؟ گفتم : آری ، به قول تو تن می دهیم .
ابن عُمَر گفت : در این زمینه اُمَرا نظر می دهند [ باید گوش به فرمان آنها بود ] .(3)
از مُسَیَّب بن رافع نقل است که گفت :
هرگاه در قضاوت موردی پیش آمد که در کتاب و سنّت نبود ، آن مورد جزو احکام خاصّ اُمراست ، باید آن را پیش آنها بُرد . اهل علم برای این کار گردآورده
ص: 138
می شوند ، هرگاه آنان بر آن اجماع کردند ، آن حکم ، حق است .(1)
از ابن عُمَر پرسیدند که بعد از شما [ مسائل دین را ] از که بپرسیم ؟
ابن عمر گفت : مروان فرزند فقیهی دارد ، از او بپرسید .(2)
از جریر بن حازم روایت است که گفت :
شنیدم نافع می گفت : در مدینه کوشاتر و فقیه تر و قرآن خوان تر از عبدالملک ندیدم .(3)
می بینیم ابن عُمَر مردم را در امور دین ، به قولِ عبدالملک بن مروان راهنمایی می کند ، همان شخصی که مردم را از حج بازداشت (زیرا ابن زبیر در مکّه از آنان برای خود بیعت می ستاند) و وقتی سر و صدای مردم به خاطر منع از حج بلند شد ، وی گنبدی بالای صخره و جامع الأقصی
ساخت و آن را به مثابه کعبه قرار داد که مردم پیرامونش می گردیدند و روز عید قربانی می کردند و سرهاشان را می تراشیدند .(4)
عبدالملک هموست که می گفت :
مَن قال برأسه هکذا ، قلنا بسیفنا هکذا ؛(5)
هرکس با سرش چنین بگوید ، با شمشیرمان چنان گوییم .(6)
عبدالملک به فقه عثمان فرا می خواند ، می گفت :
به قرآنی که امام مظلوم شما را بر آن داشت ، بچسبید و به فرائضی که امام مظلومتان رحمه الله شما را بر آن گرد آورد ملزم باشید ؛ چراکه وی در این زمینه با زید بن ثابت مشاوره کرد و زید رحمه الله مشاور خوبی برای اسلام بود .
ص: 139
آنچه را [ از ابوبکر و عمر ] محکم بود استوار ساختند ، و آنچه را از آن دو نبود ، به دقت وارسی کردند .(1)
عبدالملک همان شخصی است که از حُمران بن اَبان دفاع کرد و به حجّاج نوشت که با او مدارا کن ؛ زیرا وی برادر پدرم و عموی من است و یکی از چهار ستون بنی اُمیّه به شمار می آید .
از این رهگذر است که عمر بن عبدالعزیز به اَخذ اقوال ابوبکر و عُمَر متمرکز شد و اَقوال امام علی علیه السلام و ابن عبّاس را (و دیگر کسانی را که در خطّ مشی تعبّدند) وانهاد ؛ چراکه در خطبه اش گفت :
أَلا إنّ ما سَنَّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وصاحباه ، فهو دینٌ نَأْخُذُ به وَنَنْتَهی إلیه ، وما سَنَّ
سواهما فإنّا نُرجِئْهُ ؛(2)
هان ! [ بدانید ] آنچه را رسول خدا و ابوبکر و عُمَر سنّت ساختند ، دینی است که آن را برمی گیریم و به آن بسنده می کنیم ، و آنچه را غیر ابوبکر و عُمَر سنّت کردند ، به تأخیر
می افکنیم .
از امویان که بگذریم ، فشار و ستم عبّاسیان بر فقه علی و ابن عبّاس کمتر از امویان نبود .
از منصور عبّاسی نقل است که از امام مالک خواست برای او کتاب الموطّأ را بنویسد ؛ زیرا گفت :
ای ابو عبداللّه ، این علم را ماندگار ساز و تدوین کن ، از آن کتابی فراهم آور .
از سخت گیری های عبداللّه بن عُمَر و آسان گیری های عبداللّه بن عبّاس و اخبار شاذّ ابن مسعود بپرهیز و به اواسط امور [ امور میانه و به دور از افراط و تفریط ] و بدانچه ائمّه و صحابه بر آن اجتماع دارند ، بپرداز تا به خواست خدا ، مردم را به علم و کتاب های تو واداریم و آنها را در شهرها بپراکنیم و مردم را موظّف سازیم که با آنها
ص: 140
مخالفت نورزند و به سوای آنها حکم نکنند .(1)
در نقل دیگری آمده است که مالک به منصور گفت :
اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله در سرزمین ها پراکنده اند ، هر کدام در شهر خویش به رای خود فتوا می دهد ؛ برای اهل مکّه قولی و برای اهل مدینه قولِ دیگری است و اهل عراق قولی دارند که در آن از حد خویش فراتر می روند .
منصور گفت : از اهل عراق هیچ خوب و بدی را نمی پذیرم . علم نزد اهل مدینه است ، برای مردم ، علم اهل مدینه را بگذار .(2)
در نصّ دیگری آمده است که منصور به مالک گفت :
ای مالک ، چه شد که می بینم به قول ابن عُمَر تکیه می کنی نه دیگر اصحاب پیامبر ؟
مالک گفت : ای امیرمؤمنان ، وی آخرین باقی مانده اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد ماست ، مردم به او نیاز دارند ، از او می پرسند و به قولش تمسّک می جویند .
منصور گفت : ای مالک ، به آنچه نزدت حق است بچسب ، و البته از علی و ابن عبّاس تقلید مکن .(3)
در سخن دیگری آمده است که مالک بن اَنس گفت :
ابو جعفر منصور از من پرسید : چگونه شد که از میان قول ها ، قول ابن عمر را برگرفتید ؟
گفتم : ای امیر مؤمنان [ از اصحاب پیامبر ] او باقی ماند ، در میان مردم دارای فضل است ، دریافتیم کسانِ پیش از ما قول او را گرفتند ، ما هم قول او را گرفتیم .
منصور گفت : قول او را برگیر ، هرچند بر خلاف قول علی و ابن عبّاس باشد .(4)
ص: 141
ترجیح رأی ابن عُمَر (با وجود بسیاری از صحابه) از سیاست های دولت عبّاسی بود ، و نسبت به اَخذِ موطّأ مالک ، حال به همین منوال است .
این سیاست بود که به مردم اجازه داد به ابن عبّاس اعتراض کنند و قولش را برنگیرند .
در جامع المسانید والسنن آمده است :
اهل مدینه از ابن عبّاس درباره زنی پرسیدند که طواف کرد ، سپس حیض شد .
ابن عبّاس به آنها گفت : بکوچد .
گفتند : قولت را نمی گیریم و قول زید را وامی نهیم .
ابن عبّاس گفت : وقتی به مدینه آمدید ، بپرسید .
به مدینه آمدند و از کسانی که حکم این مسئله را از او پرسیدند ، اُمّ سلیم بود . وی ماجرای صفیّه را ذکر کرد .(1)
زید در این باره از ابن عبّاس پرسید ؛ زیرا احمد در مسندش از طاووس روایت می کند که :
همراه ابن عبّاس بودم ، زید بن ثابت از وی پرسید : تو فتوا می دهی که حائض پیش از آخرین عهدش به کعبه ، خارج شود ؟
ابن عبّاس گفت : آری .
زید گفت : این فتوا را نده .
ابن عبّاس گفت : اگر بدان عقیده نداری ، از فلان زن انصاری بپرس آیا پیامبر صلی الله علیه و آله او را بدین کار امر کرد [ یا نه ] ؟
زید بن ثابت خندان پیش ابن عبّاس آمد ، در حالی که می گفت : جز سخن راست از تو نشنیدم .(2)
زید در این باره به ابن عبّاس نامه نوشت ، در آن آمده است که گفت :
قول را همان گونه که گفتی یافتم .
ابن عبّاس گفت : نظر رسول خدا صلی الله علیه و آله را درباره زنان می دانم ، لیکن دوست دارم
ص: 142
آنچه را در قرآن هست بر زبان آورم ، سپس این آیه را تلاوت کرد :
« ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ » ؛(1) سپس باید آلودگی خود را بزدایند و به نذرهای خود وفا کنند و بر گرد آن خانه کهن [ کعبه ] طواف به جای آورند .(2)
آلودگی را پاک ساخت ، به نذر وفا کرد ، و کعبه را طواف نمود ، چه باقی ماند ؟!(3)
ابن عبّاس به قرآن استدلال می کند با اینکه می داند این حکم از رسول خداست .
با وجود این ، آنان در اخذ از ابن عبّاس ، امروز و فردا می کردند و به آن تن نمی دادند مگر بعد از بگو مگوها .
کاش کسانی از صحابه که با ابن عبّاس مخالفت می ورزیدند ، ادّعا نمی کردند که قول و فعلی که نزد آنهاست ، صواب می باشد ، رهنمون است به اینکه آن قول و فعل ، از خدا و رسول اوست و اشاره دارد به اینکه آنچه نزد ابن عبّاس و امثال اوست (کسانی که جز از خدا و پیامبر و قرآن حکایت نمی کردند) خطاست .
اگر آنان این کار را نمی کردند ، آنچه از سنّت ضایع گشت ، ضایع نمی شد .
در روایت صحیح از طاووس (شاگرد ابن عبّاس) از ابن عبّاس روایت است که گفت :
حائض هرگاه طواف زیارت را کرده باشد ، اجازه دارد بکوچد .
می گوید : شنیدم ابن عمر می گفت : نباید بکوچد ؛ سپس شنیدم می گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله به ایشان اجازه داد .(4)
چرا کارِ مردم بدین جا کشید ؟! خواننده را وامی نهیم تا در آنچه گفتیم و ادّعا کردیم - خود - داوری کند .
از ابن عبّاس نقل است که گفت :
ص: 143
شخصی از اَسْبَذی های بحرین (که مجوس اهل هَجَر بودند) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد ، نزد آن حضرت مدتی ماند ، سپس بیرون آمد .
از وی پرسیدم : خدا و رسول درباره شما چه حکم کرد ؟
گفت : شر [ حکم کرد ] .
گفتم : آرام [ این چه حرفی است که می گویی ] !
گفت : [ حکم پیامبر ] اسلام یا قتل [ است ] .
می گوید : عبدالرّحمان بن عوف گفت : پیامبر جزیه را از ایشان پذیرفت .
ابن عبّاس می گوید : مردم قول عبدالرّحمن بن عوف را گرفتند و آنچه را من از اَسْبَذی شنیدم ، وانهادند .(1)
از اینکه بگذریم ، می توانیم سببِ ارجاع عبّاسیان مردم را به اخذ قول مالک ، در این بدانیم که مالک اعتقاد داشت ابوبکر و عمر و عثمان ، اَفضل خلفای راشدین اند و علی علیه السلامخلیفه چهارم نیست .
زیرا در البدایة والنهایه آمده است :
مالک بن اَنس بر منصور عبّاسی درآمد . منصور از وی پرسید : برترین مردم بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله که بود ؟
وی پاسخ داد : ابوبکر .
منصور پرسید : پس از وی چه کسی افضل است ؟
گفت : عمر .
پرسید : بعد از عُمَر ، چه کسی افضل است ؟
گفت : عثمان .(2)
ص: 144
صاحب کتاب موقف الخلفاء العبّاسیّین من ائمّة المذاهب الأربعه (موضع خلفای عبّاسی نسبت به امامانِ مذاهب چهارگانه) می نویسد :
هرگاه آرای مالک را (در آنچه به قضیه تفضیل میان خلفای راشدین مربوط است) نیک بنگریم ، در می یابیم که مالک از دیگران جداست [ و رأی منحصر به فرد خود را دارد ] وی بر این عقیده است که خلفای راشدین ، سه نفرند و خلافت راشدین را در ابوبکر و عمر و عثمان قرار می دهد و آنان را در مرتبه ای می نهد که دیگر مردم دون آن مرتبه اند .
امّا علی ، در نظر وی ، یکی از صحابه است ، چیزی [ منزلتی ] فراتر از صحابه را دارا نمی باشد .(1)
حال که آفاق سیاست حاکم (لزوم فراگیری فقه ابن عمر ، هرچند بر خلاف علی و ابن عبّاس باشد)
روشن شد ، می گوییم :
گرچه ابن عمر در مفردات فقهی فراوانی با پدرش مخالفت می ورزد ،(2) و به سنّت رسول خدا و ترک کلام پدرش (که بر خلاف سنّت رسول خداست) فرا می خواند ، لیکن همزمان از خلافت معاویه و یزید و دیگر خلفای اموی دفاع می کند و اصولی بنیان می نهد که آنان از آن بهره می برند ؛ مانند : قاعده «من غلب» (حق با کسی است که سیطره یافت) ، لزوم پیروی از حاکم ، هرچند بر پشتت تازیانه زد و مالت را بستاند و .. .
گروه حاکم ، چنان که تشریع آنچه را ابوبکر و عمر بنیان نهادند (و دور ساختن کسانی را که با اجتهادات آنان مخالفت می ورزیدند) خواستار بودند ، از کسانی که با آنها در اصول خلافت و امامت همسو نبودند ، بیم داشتند .
اما کسانی که بر مذهب خلفا بودند ، آزادی بیان داشتند و مانعی برای نقل کلام آنها نبود (اینان
ص: 145
را غالباً به خدمت می گرفتند) به ویژه آنکه قابلیت هایی را در [ دیدگاه ] ابن عمر دیدند که می توان از آنها استفاده کرد .
در خصوص خلافت عبّاسی نیز ، ماجرا به همین گونه است . آنان به فقه ابن عمر فرا می خواندند ، هرچند وی - در سابق - از امویان دفاع می کرد .
این امر به خاطر وحدت فکری و نگرشی میان آنهاست . اثبات این ادّعا به بیان بیشتری نیاز
دارد که اینجا محلّ بحث آن نیست .
اینها شاخص های آشکاری است که امتزاج تشریع را با سیاست و شکل ویژه به خود گرفتن آن را - پس از پیامبر صلی الله علیه و آله - روشن می سازد و اینکه فرمانروایی و سلطنت ، بیشترین تأثیر را در
نهادینه شدن بعضی از مفاهیم و افکار شایع در آن زمان داشت ، سپس این امر در عصرهای بعد ، تقویت گردید .
به عنوان نمونه ، اگر سیره حجّاج بن یوسف ثقفی را مطالعه کنیم ، نقش حجّاج را در ترسیخ
(جا انداختن) فقه امویان و مذهب عثمان درمی یابیم و اینکه وی نقش سیاست را در فقه استوار
می ساخت .
زیرا از حجّاج نقل است که :
وی سوی شعبی پیک فرستاد تا درباره میراث خواهر و مادر جدّ از وی بپرسد .
شعبی اختلافِ پنج تن از اصحاب پیامبر را در این مسئله بیان داشت (عثمان ، زید ، ابن مسعود ، علی ، ابن عبّاس) سپس کلام ابن عبّاس را شرح داد .
حجّاج پرسید : امیر مؤمنان (یعنی عثمان) درباره آن چه می گوید ؟
شعبی رأی عثمان را ذکر کرد .
حجّاج گفت : به قاضی امر کن ، آن را بر اساسِ آنچه امیر مؤمنان عثمان امضا کرد ، اجرا کند .(1)
ص: 146
مانند این موضع درباره وضو از حجّاج رسیده است ؛ زیرا در اهواز خطبه خواند و مردم را به شستن پاها امر کرد .(1)
چون انس بن مالک این را شنید ، به آن اعتراض کرد و بیان داشت :
خدا راست گفت و حجّاج دروغ . خدای متعال می فرماید : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛(2) سرها و پاهاتان را مسح کشید .(3)
پس از این مطالب ، حق داریم بگوییم که : گریه اَنس بن مالک به خاطر بازی کردن اَمثال حجّاج با نماز و وضو و ... بود .
نیز می توانیم به حقیقتِ دیگری اشاره کنیم که گاه بر بعضی افراد پوشیده می ماند و آن این است که :
اگر این سخن درست باشد که مکتب خلفا اخذ فقه علی و ابن عبّاس را برنمی تافت (و فقه علی
و ابن عبّاس منهی عنه بود) چرا امام مالک در الموطّأ از آن دو ، حدیث نقل می کند ؟
عقل سلیم حکم می کند که بگوییم : آنچه را مالک بن انس در الموطّأ تدوین کرد ، به گونه ای
قالب بندی شد تا موافق با فقه خلفا درآید ؛ زیرا مالک وجه حقیقی از شریعتی را که امام علی علیه السلام و ابن عبّاس بدان ملتزم بودند ، نقل نمی کند .
و این ، یعنی غالب آنچه را حکومت از آن نهی کرد ، فقه مستقل (یعنی فقه تعبّد محض) بود ، نه آنچه را که برای مالک خواستند [ بنویسد ] روایاتی که با فقه اجتهادی نظام حاکم همسو باشد !
وگرنه ، مالک جرأت نداشت از امر منصور در عدم اخذ از علی علیه السلام و ابن عبّاس تخطّی کند .
ماجرا نسبت به اصلی ترین مسندها و کتاب های صحاحی که شکل گیری آنها خواسته شد (چنان که امروزه وجود دارند) به همین منوال است ؛ زیرا چرا [ در آنها ] به روایاتی از ابن عبّاس (و اَمثال وی) که مکتب اجتهاد و رأی را تأیید می کند (مانند : نهی از متعه ، وضوی غسلی ، مسح بر پا افزار و ...) اهتمام و اعتنا می شود ، امّا خبر ثابت منقول از علی علیه السلام و ابن عبّاس در جواز متعه
ص: 147
و وضوی مسحی و منع مسح از پاافزار و ... مورد توجه و تأمّل قرار نمی گیرد ؟!
چرا مالک قول دیگری از علی علیه السلام و ابن عبّاس را که موافق مکتب اهل بیت علیهم السلاماست ذکر نمی کند ؟!
آیا این بدان معنا نیست که خلافت ، نقل فقه منسوب به علی علیه السلام و ابن عبّاس را که موافق فقه شیخین بود و مکتب خلفا را تأیید می کرد ، می خواست و فقه صحیح ثابت از آن دو را که بر خلاف دستگاه خلافت بود ، وا می نهاد ؟
چگونه با وجود این همه ملابسات ، می توان یکی از دو نسبت را به امام علی علیه السلامترجیح داد ؟
آیا - به راستی - آن دو از متعه نهی کردند یا بدان اجازه دادند ؟
روایت صحیح از آن دو درباره مسح بر کفش چیست ؟ آیا آن دو می گفتند این کار برای مقیم
یک روز و برای مسافر سه روز جایز است ؟ یا آن دو - به طور کلّی - از مسح بر کفش نهی کردند ؟
محفوظ (ثبت شده) از علی علیه السلام و ابن عبّاس در کتاب های صحاح و سنن و فقه و تفسیر ، چیست ؟ آیا مسح [ پاها ] در وضوست یا شستن ؟
آیا حجّاج (همو که خون ها بر زمین ریخت) تا این حد بر بیانِ وضو برای مردم حریص بود ؟! چرا وی شخصاً مردم را به وضوی عثمانی غَسْلی دعوت می کرد و از بیان غیر آن باز می داشت ؟!
بالاتر از این ، پس از شناختِ ملابساتِ احکام ، به چه چیز می توانیم ترجیح یکی از دو نسبت را به اَمثال این صحابه (با فرض برابری سندها) ترجیح دهیم ؟
چرا در الموطّأ (و غیر آن) فقط روایاتی را می بینیم که موافق خطّ مشی خلفاست و وجود نقل دیگر را در آن نمی نگریم ؟ یا نقل دیگر به صورت مؤوّل یا مقلوب در ترجمه ابواب در کتاب های
حدیثی وجود دارد ؟ مثلاً روایات مسح پاها در باب مسح بر پاافزار می آید ؟ این کار به چه معناست ؟
همه این پرسش ها و ملابسات ، ما را در صحّت نسبت نقلِ حکومتی از علی علیه السلام و ابن عبّاس (و اشخاص مشابه این دو) به شک می اندازد ؛ به ویژه هنگامی که دریابیم امامان مکتب اجتهاد و رأی ، نقل روایاتِ اصحاب تعبّد (و در رأس آنها امام علی علیه السلام و ابن عبّاس) را اجازه نمی دادند مگر آنچه را که میل دلشان بود .
ص: 148
بنابراین ، به آنچه از علی علیه السلام و ابن عبّاس در وضوی غَسْلی روایت شده است ، نمی توان اعتماد کرد ؛ زیرا از سوی دیگر با اِسناد صحیح تر نزد ما ثابت است که مذهب اهل تعبّد (که همان روایتشان است) مسح از رسول خداست ، نه غَسْل (شستن پاها) .
از این رو - طبق آنچه گذشت - عقل ، هیچ نسبت یا روایتی را به امام علی علیه السلامو ابن عبّاس که با مکتب خلفا همسو باشد ، نمی پذیرد ؛ به ویژه آنکه با نقل دیگر از آن دو (در دیگر صحاح و مسانید) ناساز درآید ؛ زیرا نقل اَرجح ، همواره روایتی است که بر خلافِ نظر خلیفه باشد ، هرچند از نظر سند مرجوح به نظر آید . این نقل پایدارتر و در مقام اَخذ اَولی است و این امر به خاطر امور زیر (که خلاصه مطالب گذشته است) می باشد :
1 . استفاده گروه حاکم از نقل اینان در راستای آنچه آنها را سودمند می افتاد .
2 . مخالفت آنچه در الموطّأ (و غیر آن) نقل است با روایات مکتب اهل بیت و معارفی که آنها یکی پس از دیگری به ارث بردند .
3 . پافشاری مکتب اجتهاد و رأی بر عدم اخذ فقه امام علی علیه السلام و ابن عبّاس و کسانی که بر راه و رسم علی بودند و کشیدن حصار فقهی و سیاسی دور آنها .
باری ، چگونه است که در صحاح و سنن ، این روایات غَسْلی (نه روایات مَسْحی) آمد ؟ این
امر ، بر چه چیزی رهنمون است ؟
و مؤیّد آن ، امور زیر است :
یک : مخالفت روایات موجود در صحاح و سنن ، با روایات ثابت از اهل بیت علیهم السلام .
دو : اتحاد یکی از دو نقل (که تیره و تار نمایانده شده است)(1) از علی علیه السلام و ابن عبّاس در صحاح و کتاب های اهل سنّت با روایات مکتب اهل بیت علیهم السلام (مقصودم کتاب های شیعه امامیّه است) .
سه : در بحث مورد نظر ، منقول از علی علیه السلام و ابن عبّاس در کتاب های عمومی فقه و تفسیر و حدیث اهل سنّت ، مسح بر پاهاست و این نقل ، با روایات ثابت از اهل بیت علیهم السلام هماهنگ است .
ص: 149
بدین ترتیب ، ثابت شد که روایات غَسْل به ابن عبّاس منسوب اند ، بر خلاف روایات مسح که شیعه و سنّی آن را از ابن عباس روایت کرده اند .
خلاصه : مکتب خلفا (= مکتب اجتهاد و رأی) بر لزوم اخذ فقه ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه (و دیگر خلفا «اولوا الأمر») تأکید داشتند و با فقه علی و ابن عبّاس و کسانی که خطّ مشی آن دو را پیمودند ، مخالفت می ورزیدند .
وجود مفرداتی از زبان بزرگان صحابه اهل تعبّد - که مذهب خلفا را تأیید می کند - ما را
وامی دارد که بگوییم : حکومتِ امویان و عبّاسیان (و صحابیان حاکم از مکتب اجتهاد و رأی ، پیش از دوران اُموی و عباسی) در استوار سازی فقه این خلفا اثرگذار بودند ؛ خصوصاً وقتی به شکل واضح و مُلتزم ، روایاتی را که وجه دیگر از فقه علی علیه السلام و ابن عبّاس را روشن سازد ، در کتاب های اهل سنّت نمی بینیم .
از این رو ، ما ترجیح می دهیم که نسبتی که با نگرش خلفا همسو نمی باشد و در کتاب های
صحاح اهل سنّت وجود دارد ، به فقه علی علیه السلام و ابن عبّاس نزدیک تر است .
این ترجیح به خاطر عواملی است که بیان داشتیم و نیز بدان خاطر که در مدوّنات اهل بیت علیهم السلام (که نسل اندر نسل آن را ارث برده اند) وجود دارند .
این تفسیر و تحلیل ، مقصود امام علیه السلام را از این سخن که فرمود : «خذوا بما خَالَفَ العامّة ، فإنَّ الرُّشْدَ فی خِلافهم»(1) (روایتی را که بر خلاف نظر اهل سنّت است برگیرید ؛ چراکه رشد در روایتی است که بر خلاف روایت آنها باشد) برای ما روشن می سازد .
اُفق های این رویکرد را در قسم دوّم بحث روایی (وارسی روایات اهل بیت در وصفِ وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله) به خواست خدای متعال ، می گشاییم .
ص: 150
در بحث های پیشین ، اختلاف نقل از ابن عبّاس در وضوی غَسْلی و مَسْحی بیان شد و گفتیم طُرُق غَسْلی به ابن عبّاس ، به دو تابعی می رسد :
عطاء بن یَسار .
سعید بن جُبَیر .
طریق اوّل ، به خاطر انقطاع ، ضعیف است و نیز بدان خاطر که زید از عطا روایت را با «عنعنه»
می آورد و عطا از کسانی است که تدلیس می کرد .
طریق دوّم به سعید بن جبیر ثابت نیست و بزرگان بر این طریق اعتماد ندارند .
و امّا طُرُق مَسْحی ، بیشتر از طُرُق غسلی اند ؛ زیرا :
1 . از رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) آمده است که ابن عبّاس بدان خاطر که رُبَیِّع شستن پاها را - در وضو - روایت می کرد ، اعتراض کرد و بیان داشت که در کتاب خدا جز مَسْح پاها را نمی یابد .
و نیز اینکه رُبَیِّع ، اعتراض ابن عبّاس را - بر خود - برای عبداللّه بن عقیل حکایت کرد ، اعترافی از سوی رُبیّع است که طالبیان نقل غَسْلی او را از پیامبر صلی الله علیه و آله قبول نداشتند .
2 . روایتی که جابر بن یزید از ابن عبّاس نقل می کند .
3 . روایتی که عِکْرِمَه از ابن عبّاس نقل می کند .
4 . روایتی که یوسف بن مهران ، از ابن عبّاس می آورد .(1)
بنابراین ، اَخبار غَسْلی از ابن عبّاس نمی تواند با اَخبار مَسْحی او معارضه کند ، بلکه اَخبار
غَسْلی نسبت به اَخبار مَسْحی ، به چند جهت مرجوح اند :
یکم : کثرت راویان روایاتِ مَسْحی از ابن عبّاس و اینکه اغلب آنان از شاگردان ابن عبّاس و از مُدَوِّنانِ حدیث او بودند ، بر خلاف راویانِ روایات غسلی که شمار کمترند و مانند راویان
ص: 151
روایات مَسْحی از خواصّ ابن عبّاس و از مُدَوِّنانِ [ حدیث او ] نبودند (اندکی بعد این نکته را
روشن خواهیم ساخت) .
دوّم : روایات مَسْحی از ابن عبّاس ، متن یکسانی دارند و آن این است که «الوضوء غسلتان ومسحتان» (وضو ، دو شستن است و دو مسح) بر خلاف نصوص غسلی که از نظر نص و معنا ، مختلف اند .
اتحاد نصّ منقول به طُرُق متعدّد (مانند آنچه در اسناد اوّل مَسْحی از ابن عبّاس و روایت سه تن از بزرگان تابعی - مثل مَعْمَر بن راشد در اسناد مصنّف عبدالرزّاق ، روح بن قاسم در اسناد ابن ماجه و ابن اَبی شیبه ، سفیان بن عُیَیْنَه در اسناد حُمَیدی و بیهقی - مشاهده می شود) خواه ناخواه ، قرینه ای بر صدور مَسح از ابن عبّاس است .
سوّم : وجود قراین فراوان ، دلالت دارد که غَسْل (شستن پاها) بعدها تشریع شد ؛ زیرا ابن عبّاس می گوید : «مردم جز غَسْل را برنتافتند و در کتاب خدا جز مسح را نمی یابم» نیز ابن عبّاس و ابن عقیل و امام سجّاد علیه السلام بر «رُبَیِّع» (دختر مُعَوِّذ) به خاطر نقل روایت غسلی از پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراض می کنند .
چهارم : کلام ابن عبّاس به حقایق فراوانی اشاره دارد :
دلالت قرآن بر مَسْح ؛ زیرا می گوید : در کتاب خدا جز مَسْح را نمی یابم .
دلالت سنّت بر مَسْح ؛ چراکه چون حکایت رُبَیّع (دختر مُعَوِّذ) را پیرامون وضوی غَسْلی از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید ، بر وی اعتراض کرد .
استفاده ابن عبّاس از قاعده اِلزام ،(1) برای قانع ساختنِ کسانی که به صحّت قیاس و وجوه استحسانی اعتقاد دارند در این سخنش که در خبر دیگری به آنان گفت : «ألا تری أنّة ذکر التیمّم ، فجعل مکان الغسلتین مسحتین وترک المسحتین» ؛ آیا نمی بینی که خدا تیمّم را ذکر کرد و به جای دو شستن ، دو مَسْح قرار داد و دو مَسْح را وانهاد .
ثبوت این نصوص از ابن عبّاس رهنمون است به اینکه ابن عبّاس غَسْل (شستن) را پدیده
ص: 152
حکومتی می دانست که مردم بعدها به آن عمل کردند و در قرآن و سنّت پیامبر چیزی که بر غَسْل دلالت کند ، وجود ندارد .
پنجم : آنچه از ابن عبّاس در کتاب های حدیث و تفسیر و فقه ثابت است ، مسح می باشد ، در حکایت غَسْل از ابن عبّاس اختلاف وجود دارد ، اگر کوتاه بیاییم و این حکایت را صحیح
بشماریم ، این روایت ، نسبت به روایت ثابت از ابن عبّاس (عقیده وی به مسح) شاذ می باشد .
ششم : نصوصی که از ابن عبّاس و ابن عقیل و امام علی علیه السلام و امام سجّاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام رسیده اند ، ثابت می کنند که مذهب طالبیان مَسْح بود ؛ اینکه امام سجّاد علیه السلام عبداللّه بن محمّد بن عقیل را پیش رُبَیِّع فرستاد تا وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله را از وی بپرسد ، معنای استنکار
را گویاست (نه استفهام) .
پدیده استنکارِ وضوی غَسْلی ، در عصر اسلامی اوّل ، بارز و شاخص بود ، فعل ابن عبّاس و ابن عقیل با رُبَیِّع ما را به این امر رهنمون است . رُبَیِّع - خود - فهمید که ابن عقیل برای استنکار پیش او آمده است (نه استفهام) زیرا به ابن عقیل گفت : «جاءنی ابن عمّ لک» (یکی از پسر
عموهایت نزدم آمد) مقصودش ابن عبّاس است .
ابن عقیل با این پرسش که «فبأیّ شیء کان الإناء ؟» (با کدام ظرف ؟) خواست رُبَیّع را به نادرستی حکایتش ارشاد کند ؛ زیرا آنچه را رُبَیّع نقل می کرد با روایت ثابت از رسول خدا ساز نمی افتاد و آن حضرت صلی الله علیه و آله با «مُد» وضو می گرفت و با «صاع» غسل می کرد .
و این قرینه دیگری است که با سه بار شستنِ اعضا جور در نمی آید ؛ زیرا سه بار شستن اعضا
به چندین مُدّ آب نیازمند است و مُد مقدار آبی است که با شستن یک یا دو بار اعضا سازگار است و بعد از آن آبی باقی نمی ماند تا پاها شسته شود ، بلکه با آن مسح پاها تعیّن می یابد .
به عبارت دیگر ، ابن عقیل می خواست در عمل سخن رُبَیّع را نقد کند و برایش روشن سازد که آنچه را او حکایت می کند با آنچه در عدد شستن ها در اعضای غسلی و شستن اعضای مسحی فرض می سازد ، جور در نمی آید و این کار با این آب اندک تطابق ندارد .
مؤیّد این سخن ما ، روایتی است که ابن جُرَیج ، از عبداللّه بن اَبی یزید ، از ابن عبّاس حکایت می کند که گفت :
ص: 153
شخصی نزد ابن عبّاس آمد و پرسید : چقدر آب برای وضو کفایتم می کند ؟
ابن عبّاس گفت : یک مُد .
پرسید : برای غسل چه مقدار ؟
گفت : یک صاع .
آن شخص گفت : این مقدار بسنده ام نیست .
ابن عبّاس گفت : بی مادر شوی ! بهتر از تو ، رسول خدا را کفایت کرد [ تو را بسنده نیست ] .(1)
در روایتِ دیگری از ابن جُرَیج ، از عَمْرو بن دینار ، از عِکْرِمه نقل است که گفت :
مردی از ابن عبّاس پرسید : برای غسل چه مقدار آب کفایت می کند ؟
وی پاسخ داد : یک صاع برای غسل و یک مُدّ برای وضو .
آن مرد گفت : مرا کفایت نمی کند !
ابن عبّاس گفت : بی مادر ! بهتر از تو ، پیامبر صلی الله علیه و آله را کفایت کرد .(2)
برای تأکید بر صحّت آنچه بدان رسیدیم ، باید به روایات وضویی دیگر ابن عبّاس و میزانِ تطابق آنها با روایات اهل بیت - به طور عموم - و با فقه علی علیه السلامبر وجه خاص ، آگاهی یابیم .
به عنوان نمونه : می بینیم علی علیه السلام و ابن عبّاس و دیگر شخصیّت های اهل بیت ، در نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله و اینکه آن حضرت ، یک یا دو بار وضو می گرفت ، متحدند .(3)
همچنین در نقل مضمضه و استنشاق از پیامبر صلی الله علیه و آله با هم اتحاد دارند .(4)
ص: 154
ابن عبّاس (مانند آنچه اهل بیت نبوّت بدان عقیده دارند)(1) تصریح دارد که بوسیدن وضو را نقض نمی کند ،(2) بر خلاف ابن عُمَر که ابراز می داشت پس از این کار [ برای نماز ] وضو لازم است .(3)
ابن عبّاس وضو با آب دریا را جایز می شمارد ،(4) و این جواز با آنچه از اهل بیت رسیده است ، همسوست .
ابن عبّاس جواز مسح [ پاک کردن و خشک ساختنِ اعضای وضو ] با دستمال را - بعد از وضو - از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند ،(5) و این کار با آنچه از اهل بیت نبوّت رسیده است ، سازگاری دارد .(6)
در مقابل ، نمی بینیم که مانند بعضی قائل باشد که لمسِ آلت وضو را نقض می کند ،(7) چنان که مروان بن حکم این عقیده را داشت .(8)
ابن عبّاس کندنِ موی زیر بغل را ناقض وضو نمی دانست ، در حالی که التزام به آن از عُمَر و عبداللّه بن عَمْرو بن عاص روایت شده است .(9)
نیز ابن عبّاس ، عقیده نداشت که پس از خوردن چیزهایی که با آتش درست شده اند ،(10) و بعد از خوردن گوشت شتر وضو از بین می رود و باید دوباره وضو ساخت ،(11) بلکه بر این عقیده بود که
ص: 155
وضو با چیزهایی که از انسان خارج می شود [ مانند : ادرار ، باد شکم ، ... ] باطل می گردد ، نه با چیزهایی که وارد بدن می شود .(1)
چراکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت است که [ در حالی که وضو داشت گوشت پخته ] شانه گوسفندی را خورد ، سپس نماز گزارد و وضو نگرفت .(2)
در روایتِ دیگری است که آن حضرت به [ گوشت پخته شده ] شانه ای گاز زد ، سپس نماز خواند و وضو نساخت .(3)
ابن عبّاس جایز می دانست که مرد می تواند از زیادی آبی که از شست و شوی [ وضوی ] زن برجای می ماند استفاده کند(4) و همین ، با مذهب اهل بیت رسالت ، همسوست .
از ابن عبّاس کراهتِ جواب سلام در حالِ وضو [ یا در حالِ انجام مقدماتِ آن ؛ مانند ادرار کردن و قضای حاجت ] ، نرسیده است ،(5) وی به مسح سر با کشیدن دست ها از جلو به پشت سر و به عکس ، عقیده نداشت ،(6) وضو با برف را جایز نمی شمرد .(7)
روایتِ «إنّه لا یدری أین باتتْ یدُهُ»(8) (شخص نمی داند که در حال خواب ، دستش به کجای
ص: 156
بدنش خورده است) و وضو پس از آمدن خون [ از بدن (1)] (و دیگر مواردی که از مفرداتِ مکتب اجتهاد و رأی اند) از ابن عبّاس وارد نشده است .
آری ، روایاتی پیرامون مَسْح بر کفش و تعیین وقت در آن و شستنِ پاها و مسح ظاهر و باطن
گوش ها رسیده است . دو مورد اوّل را روشن ساختیم و حدیث مسح گوش ها(2) نیز از دیگر حرف های باطلی است که به ابن عبّاس نسبت داده اند ؛ زیرا :
یکم : مَسح گوش ها با وضوی رُبَیِّع (بنت مُعَوِّض) همانندی دارد که ابن عبّاس آن را انجام نداد ، بلکه بر آن اعتراض کرد .
دوّم : این کار از ابن عبّاس مشهور نمی باشد .
سوّم : سند این روایت بدین گونه است :
عبداللّه بن ادریس ، از محمّد بن عَجْلان ، از زید بن اَسلم ، از عطا ، از ابن عبّاس .
پیش از این ، درباره این سند سخن گفتیم .
بدین سان ، روشن شد که عبداللّه بن عبّاس در خطّ مشی کلّی با امام علی علیه السلامو اهل بیت اتحاد دارد و با خطّ مشی فقهی و سیاسی حاکم - در مسیر عمومی آن - مخالف است .
ص: 157
از آنجا که ملابساتِ امر وضو ، با مسئله جواز نقل و کتابت حدیث و تدوین (و عدم جواز این کار) و مسئله تعبّد محض و عمل طبق رأی ، ارتباط دارد (به گونه ای که نمی توان آن دو را از هم جدا ساخت) باید مُفرده ای را که ادّعا کردیم تطبیق کنیم . آن گزاره این بود که :
رهبران وضوی دوگانه مسحی از متعبّدان و از کسانی اند که نقل و کتابت و تدوینِ حدیث را
جایز می دانستند ، و مؤسّسان و داعیانِ وضوی سه گانه غَسْلی - در زمان عثمان و پس از او - از عاملان به رأی و از کسانی اند که از تحدیث و کتابت و تدوین باز می داشتند .
عثمان اقرار کرد که مخالفانِ وضوی سه گانه غسلی اش از محدّثان متعبّدند . وی پس از آنکه
وضوی سه گانه غَسلی گرفت ، گفت :
إنّ ناساً یَتَحَدَّثُون عن رسول اللّه أَ حادیثَ لا أَدْری ماهی !! إلاّ أَنّی رَأَیْتُ رسولَ اللّه تَوَضَّأَ مثلَ وضوئی هذا ؛(1)
مردمانی احادیثی از پیامبر بر زبان می آورند که نمی دانم آنها چیستند جز اینکه رسول خدا را دیدم که مثل همین وضوی من ، وضو گرفت .
هان ! راز معارضه محدّثان با عثمان چه بود ؟ و سبب منع ابوبکر و عمر (و پیروان آن دو) از نقل حدیث و نوشتن و تدوین ، چه می باشد ؟
چرا باب تدوین ، پس از زمانِ طولانی - در روزگار عمر بن عبدالعزیز - گشوده شد ؟ ارتباط
همه اینها با وضو در چیست ؟
در اینجا ، به اختصار ، منع خلفا (اصحاب رأی) را از تدوین و اصرار متعبّدان را بر جواز آن ارائه می دهیم ، سپس تطبیق مفردات این کلیّت را بر روایات وضویی عبداللّه بن عبّاس می آوریم .
خواهی دید که غالب راویان روایاتِ مسح از ابن عبّاس ، از تدوین کنندگان اند و به عکس
غالب راویانِ روایات غسل از او ، از اَتباع منع از تدوین می باشند .
ص: 158
از ابوبکر رسیده است که مردم را بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آورد و آنها را از نقل حدیث
بازداشت ، گفت :
فَلا تُحدِّثوا عن رسول اللّه ِ شیئاً ، فَمَن سَأَلَکُم فقولوا : بَیْنَنا وبَیْنَکم کتابَ اللّه ، فَاسْتَحِلّوا حَلالَه وحَرِّموا حَرامَه ؛(1)
از رسول خدا چیزی را حدیث نکنید ، هرکه از شما مسئله ای را پرسید ، بگویید : میان ما و شما کتاب خدا هست ، حلالش را حلال بدانید و حرامش را حرام شمارید .
ابوبکر عملاً خود به این کار دست یازید و کتابی را که در آن پانصد حدیث بود ، سوزاند .(2)
مِثل این کار را عُمَر انجام داد . چون خبردار شد که در دست مردم کتاب هایی است ، آن را محکوم کرد وناخوشایند دانست و گفت :
ای مردم ، به من خبر رسید که در دستتان کتاب هایی سامان یافت ، محبوب ترین آنها پیش خدا اَعدل و اَقوم (راست و استوارترین) آنهاست ، هیچ کس نزدش کتابی نگذارد و آن را برای من بیاورد تا در آن بنگرم .
مردم گمان کردند عُمَر می خواهد در آنها بنگرد و آنها را بر امری که در آن اختلاف نباشد ، استوار سازد . از این رو ، کتاب هاشان را آوردند .
عُمَر آنها را سوزاند و گفت : آرزوی خامی بود ، همچون آرزوی اهل کتاب .(3)
از یحیی بن جَعْده نقل است که :
عُمَر می خواست سنّت را بنویسد ، سپس برایش آشکار شد که این کار را نکند ، به شهرها نوشت : هرکس چیزی از سنّت نزدش هست ، آن را محو سازد .(4)
از عُرْوَة بن زبیر نقل است که :
ص: 159
عُمَر می خواست سنّت را بنگارد ، در این باره با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آلهمشورت کرد . آنان به نگارش سنّت رهنمون شدند .
عُمَر ، یک ماه از خدا درباره کتابت سنّت خیر خواست ، سپس یک روز صبح خدا عزمش را جمع کرد ، گفت :
می خواستم سنن را بنویسم ، قومی را به یاد آوردم که پیش از شما کتاب هایی نوشتند و به آنها سرگرم شدند و کتاب خدا را وانهادند .
به خدا سوگند ، من هرگز کتاب خدا را با چیزی نمی پوشانم (و مشتبه نمی سازم) .(1)
این نصوص بیان می دارند که مذهب ابوبکر و عُمَر (و کسان پس از آن دو ، عثمان و معاویه) نهی از نقل حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و کتابت و تدوین آن بود و این کار ، به خاطر اَسبابی که در کتاب
«منع تدوین حدیث آورده ایم»(2) صورت گرفت .
رسول خدا صلی الله علیه و آله با واژه «یوشک» (نزدیک است) مردم را به وقوع این امر پس از خود خبر داد . این فعل از اَفعال مقاربه است که نزدیکی زمان وقوع فعل را گویاست .
عملاً این کار پس از پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد .
احمد در مسندش و ابن ماجه و ابو داود و دارمی و بیهقی در سنن خویش آورده اند که رسول
خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
یُوشَکُ الرَّجُلُ متّکئاً علی أریکَتِهِ یُحدَّثُ بحدیث من حدیثی فیقول : بَینا وَبَیْنکم کتابُ اللّه ، فمَا وَجَدْناه فیه مِن حَلال استَحْلَلناه ومِنْ حَرام حَرَّمناه ؛(3)
ص: 160
نزدیک است زمانی که شخص بر تختش تکیه زند ، حدیثی از احادیثِ من [ برایش ] بیان شود ، وی بگوید : میان من و شما کتاب خدا هست ، حلالی را که در آن یافتیم ، حلال می دانیم و حرامی را که در آن یافتیم ، حرام می شماریم .
و این ، عین سخنی است که ابوبکر پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله بر زبان آورد .
آری ، مکتب اجتهاد و رأی - در راستای تصحیح راه و روش ابوبکر و عمر - کراهت تدوین را
به بعضی از بزرگان صحابه (مانند : ابن عبّاس ،(1) ابن مسعود ،(2) ...) نسبت دادند ، لیکن با مراجعه به سیره و مواضع آنان ، ضعفِ این نسبت به آنها به دست می آید ، و اختلاف نقل از آنها به این حقیقتِ تلخ اشاره دارد .
خطیب بغدادی ، به سندش به اَبو رافع آورده است :
ابن عبّاس پیش ابو رافع می آمد و می پرسید : رسول خدا صلی الله علیه و آله در فلان روز چه کار کرد ؟ در فلان روز دیگر چه کاری انجام داد ؟
با ابن عبّاس لوح هایی بود که در آنها می نوشت .(3)
سه روایت زیر از ابن عبّاس است که گفت :
علم را ماندگار سازید ، ماندگاری اش به نوشتنِ آن است .(4)
بهترین چیزی که علم را ماندگار می سازد کتابت است .(5)
علم را با کتابت ماندگار سازید ، چه کسی از من علمی را به درهمی می خرد .(6)
از مَعْن روایت است که گفت :
عبدالرّحمان بن عبداللّه بن مسعود ، برایم کتابی درآورد و سوگند خورد که آن دستِ خط پدرش می باشد .(7)
ص: 161
نصوص ، روشن می سازند که ابن عبّاس و ابن مسعود ، از مدوّنان و محدّثان بودند و حقیقت این است که ابوبکر و عُمَر ، نهی از تدوین حدیث را تشریع کردند و این کار یاران آنها را از خواب باز می داشت و آزار می داد ؛ زیرا چگونه می توان بر حدیث رسول خدا (که مُبَیِّن احکام خداست) حصار زد ؟!
به خاطر برطرف ساختنِ این تنافی ، نخست احادیثی وضع کردند که بر نهی پیامبر از کتابت
حدیث دلالت داشت ، سپس در نصوصی که بر نهی ابوبکر و عمر از حدیث رسول خدا دلالت می کرد ، تشکیک کردند و در پایان از عُمَر سخنانی نقل کردند که بر لزوم کتابت رهنمون است ؛ مانند این سخن که : علم را با کتابت ماندگار سازید .(1)
منع از حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و منع از نوشتنِ آن را اَحَدی نمی پذیرد . اینکه از زید بن ثابت نقل است که «رسول خدا ما را امر کرد که چیزی از حدیث او را ننویسیم» بر خلاف سخنی است که
درباره اجازه کتابت به زید و نگارش فرائض به وسیله او ، از زید نقل شده است .
جعفر بن بُرْقان می گوید :
شنیدم زُهْری می گفت : اگر زید بن ثابت فرائض را نمی نوشت ، آنها به زودی از میان مردم ناپدید می شد .(2)
این خبر می گوید :
کتاب الفرائض ، اثر زید بن ثابت رحمه الله این کتاب را ابوبکر برایم حدیث کرد ...
از خارجة بن زید بن ثابت ، از پدرش زید بن ثابت .(3)
دکتر اعظمی می گوید :
مقدّمه این کتاب ، در المعجم الکبیر (اثر طبرانی) محفوظ است .(4)
از کثیر بن اَفْلَح روایت است که :
ص: 162
ما از [ زبان ] زید بن ثابت می نوشتیم .(1)
قَتاده از کثیر بن صَلْت روایت می کند که آنان از زید می نوشتند .(2)
ماجرا نسبت به ابو سعید خُدری ، به همین گونه است . اگر این سخن از وی صحیح باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «از زبانِ من جز قرآن را ننویسید ، هرکه غیر از قرآن را از من نوشته است ، آن را محو سازد» ،(3) چگونه می بینیم که می گوید : «ما چیزی جز تشهّد و قرآن را از پیامبر نمی نوشتیم»(4) و در خبر دیگر از ابن مسعود «استخاره» هم هست و [ پیداست که ] «تشهّد» و «استخاره» غیر از قرآن اند .
از ابو سعید خُدری رسیده است که به ابو نَضْرَه گفت : به ابن عبّاس خواهد نوشت که در مسئله صرف(5) فتوا ندهد .(6)
این دو حدیث ، به کتابت غیر قرآنِ وی اشاره دارند .
امّا روایات نهی ابو هُرَیره ،(7) این سخن ابو هُرَیره با آنها تعارض دارد که به حسن بن عمرو بن اُمَیّه ضَمْری گفت :
اگر آن را از من شنیده ای ، آن نزدم مکتوب هست . ابو هُرَیره دستم را گرفت و به خانه اش بُرد و کتاب های فراوانی از حدیث رسول خدا را به ما نشان داد ، آن حدیث را یافتم . ابو هُرَیره گفت : به تو گفتم که اگر من آن را برایت حدیث کرده ام ، آن نزدم مکتوب هست .(8)
ص: 163
و سخن بشیر بن نَهِیک که می گوید :
پیش ابو هُرَیره می رفتم ، کتاب ها را از او می گرفتم ، از روی آنها می نوشتم ، سپس نوشته را بر او قرائت می کردم ، می گفتم : آیا آنها را از من شنیدی ؟ می گفت : آری .(1)
و گفته اند افزون بر بشیر بن نَهِیک ، افراد زیر از ابو هریره حدیث نقل کرده اند یا نوشته اند :
صالح سَمَّان ،(2) سعید مَقْبُری ،(3) عبدالعزیز بن مروان ،(4) هَمَّام بن مُنَبِّه ،(5) عبداللّه بن هُرْمُز ،(6) مروان بن حکم ،(7) محمّد بن سیرین ،(8) عُبَیداللّه بن وَهْب قُرَشی ،(9) عُقْبَة بن اَبی الحسناء .(10)
همه این نصوص ، روشن می سازند که امر تدوین در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آلهجایز بود و از سوی آن حضرت ، منع نشد ، بلکه نهی تصمیمی از سوی شیخین بود ؛ زیرا راوی می گوید : «بدا له»
(برای عُمَر آشکار شد) ، «اَراد» (خواست و اراده کرد) ، «ثمّ کتب فی الأمصار» (سپس به شهرها نوشت) و دیگر عباراتی که بر اراده خاص و رغبت شخصی اش ، رهنمون اند . از این رو ، نمی بینیم
که آن دو ، منع از کتابت را به رسول خدا نسبت دهند .
هرگاه امر چنین است ، باید در مقابلِ اَحادیث نهی (که ادّعای صدور آنها را از رسول خدا
دارند) ایستاد ؛ زیرا همه اینها بر خلاف روح تشریع اسلامی است که بر کسب علم (و به ویژه بر کتابت علم) رهنمون اند ، به سبب قول خدای متعال که :
ص: 164
« فَلْیَکْتُبْ ... وَلاَ تَسْأَمُوا أَن تَکْتُبُوهُ » ؛(1) آن را بنویسد ... و از اینکه آن را بنویسید خسته نشوید .
« الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ » ؛(2) خدایی که به به وسیله قلم علم را آموزاند .
و آیاتی دیگر .
بنابراین ، می توان یکی از اسباب اختلاف نقل از یک صحابی را تلاش خطّ مشی حاکم برای
ارجاع یکی از دو قول صحابی به آنچه خلفا گفتند (و احکامی که تشریع کردند) شمرد .
این مُدّعای ما به آنچه ابوبکر و عُمَر تشریع کردند ، اختصاص ندارد ، بلکه می توان آن را به دیگر خلفا تعمیم داد ؛ مانند : عثمان ، معاویه و ... و حتّی عایشه ، ابو هُرَیره و دیگر ائمّه فقه حاکم .
اگر این مفردات را از کتاب های فقه و حدیث و تفسیر ، گرد آوردیم ، مجلّد بزرگی می شود ، مسیر انحرافِ بخش بزرگی از احکام شرعی را - که امروزه بسیاری از مسلمانان بدان عمل می کنند - روشن می سازد .
این کار را به صاحبان اندیشه و قلم حواله می دهیم تا آن را بکاوند و در آن قلم زنند .
بدین سان ، وجود دو خطّ مشی را دریافتیم :
یک خطّ مشی از تصمیمات خلیفه دفاع می کند و برای سخن وی عذرها می تراشد .
خطّ مشی دیگر ، بر اخذ از رسول خدا و آنچه را وحی آورد (نه چیز دیگر) اصرار می ورزد .
نگرش اوّل را ، اصحاب رأی و اجتهاد نامیدیم و نگرش دوّم را ، پیروان تعبّد محض .
این دو خطّ مشی ، ناسازگار و ضدّ هم بودند ؛ آنچه را نگرش دوّم به آن عقیده داشت ، نگرش
اوّل بدان عمل نمی کرد ؛ زیرا بر خلاف رأی و اجتهادش بود .
اندکی پیش سخن ابوبکر گذشت که گفت :
احادیثی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کنید که در آن اختلاف دارید ، مردمان بعد
ص: 165
از شما ، اختلافشان شدیدتر می شود ، از این رو ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله چیزی را حدیث نکنید .(1)
و قول عُمَر که گفت :
هیچ کس نزد خویش کتابی نگذارد مگر اینکه آن را برایم بیاورد تا بنگرم نظرم در آن چیست .(2)
این نصوص ، روشن می سازند که ابوبکر و عُمَر ، تدوین و تحدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله را برنمی تافتند و مردم بدان خاطر که شیخین تدوین را خوش نداشتند ، آن را مکروه می شمردند ، سپس بدان خاطر که عُمَر بن عبدالعزیز آن را دوست داشت ، پسندیدند .
زُهْری می گوید :
ما تدوین را خوش نداشتیم تا اینکه سلطان (عمر بن عبدالعزیز) ما را بدین کار مجبور ساخت .(3)
از این رو ، نهی از تدوین ، نهی شرعی از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود ، بلکه نگرش فقهی [ مکتب ] اجتهاد و رأی ، بذرش را پاشید و در زمان های بعد کوشید تا حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آلهرا محدود سازد و آن را در چهارچوب احادیثی که در عهد ابوبکر و عُمَر بدان عمل می شد ، درآورد
(نه غیر آنها) .
در طبقات ابن سعد آمده است :
از محمود بن لَبِید روایت است که گفت ، شنیدم عثمان بر منبر می گوید : برای هیچ کس روا نیست حدیثی را که در عهد ابوبکر و عمر نشنید ، روایت کند .(4)
از معاویه نقل است که گفت :
ص: 166
ای مردم ، روایت از رسول خدا را بکاهید و اگر حدیث می کنید ، آنچه را در عهد عُمَر حدیث می شد ، حدیث کنید .(1)
در روایتِ ابن عساکر آمده است :
معاویه گفت : مبادا احادیثی از پیامبر را بر زبان آورید مگر حدیثی که در عهد عُمَر ذکر می شد .(2)
این نصوص - از خلفا - مدّعای ما را اثبات می کند ؛ چراکه عثمان و معاویه بر عدم جواز نقل حدیثی که در عهد ابوبکر و عمر شنیده نشد ، تأکید دارند و معنای این کار ، اقرار آنها به چیزهایی که در عهد آن دو تشریع شد و عمل گردید و نهی از آنچه آن دو نهی کردند ، بی آنکه به صحّت و سُقم(3) اصل حدیث و صدور آن از پیامبر یا عدم صدورش ، نگاه شود .
ص: 167
پژوهشگر فقه اسلامی ، ما را در آنچه گفتیم همراهی می کند ؛ زیرا غالباً می بیند که فقه مطلوب و حدیث مجاز ، فقه و حدیثی است که با خطّ مشی حاکم (مکتب اجتهاد و رأی) همسو باشد (نه
چیز دیگر) .
به عنوان نمونه ، اگر آنچه را عُمَر تشریع یا از آن نهی کرد ، پی جوییم ، می بینیم که در کتاب های فقه و حدیث مُدَوّن و موجودند و هم اکنون طایفه ای از مسلمانان بدان عمل می کنند .
امّا از فقه دیگر [ فقه مکتب تعبّد ] اثری در ساحتِ عملی نمی نگریم .
بعضی از گزاره های فقهی که در ورای آن عُمَر بود ، گذشت . دیدیم که آنچه را عمر و امامان فقه حاکم تشریع کردند ، شرعی است و آنچه را از آن نهی کردند ، امروزه مورد نهی است ؛ مانند : نهی از متعه ، مشروعیّت نماز تراویح ، نهی از نماز بعد از صبح و عصر ، قائل شدن به مسح بر پا افزار ، چهار تکبیر بر مرده ، نهی از تدوین حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله .
اینها را می نگریم که از سویی همان گونه اند که عُمَر گفت و از سوی دیگر بر گردن دیگران
انداخته شده اند .
لیکن پیروان مکتب تعبّد محض ، به تصمیمات خلیفه و آنچه را تشریع کرد و رأی را در آن به اجرا
درآورد ، تن ندادند ، بلکه کوشیدند آنچه را خدا و رسول سنّت ساخت ، اجرا کنند .
از این روست که علی علیه السلام را می بینیم که زیر بار شرط اضافی که از سوی عبدالرحمان بن عوف - در روز شورا - در شریعت به زور چپانده شد ، نرفت .
زیرا مورّخان آورده اند که :
عبدالرّحمان بن عوف به علی گفت : ای علی ، آیا به من عهد می سپاری که بر اساس کتاب و سنّت و فعل ابوبکر و عُمَر عمل کنی ؟
علی فرمود : کتاب و سنّت ، آری ؛ امّا سیره ابوبکر و عُمَر ، نه .(1)
ص: 168
علی علیه السلام شرط اخیر را برنتافت و سخن وی (دست کم از نقطه نظر امام علی علیه السلام) به معنای مخالف بودن سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله با سیره ابوبکر و عُمَر بود .
زیرا اگر سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و سیره ابوبکر و عُمَر ، با هم متحد بودند ، عبدالرّحمان باید خلافت
را به علی علیه السلام می سپرد (چراکه چیزی در سیره شیخین که بر خلاف سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و سخن وحی باشد ، وجود نداشت) یا علی علیه السلام باید به سیره ابوبکر و عُمَر ملتزم می شد [ چون همان سنّت پیامبر بود ] ازآنجا که عبدالرّحمان خلافت را به علی نمی سپارد وعلی علیه السلام بدین شرط اختراعی تن نمی دهد، درمی یابیم که میان سنّت پیامبر و سیره شیخین ناسازگاری وجود داشت و این دو ، یک چیز نبودند .
اینکه علی علیه السلام شرط مذکور را پس می زند و ابن عوف از تسلیم خلافت به علی علیه السلامخودداری می ورزد ، بیانگر مخالفت سیره شیخین با کتاب و سنّت است .
قرار دادن قید «عمل به سیره شیخین» در کنار کتاب و سنّت ، الهام بخش این مطلب است که
مطلوب ، از همه این فعالیت ها (و عملیات) همان عمل به سیره شیخین بود ؛ زیرا هیچ کس در حجیّت کتاب و سنّت اختلاف نداشت ، حجیّت فعل شیخین مورد اختلاف بود .
قرار عُمَر و ابن عوف ، به لزوم حلّ و فصل ماجرا در سه روز با حتمیّت موافقت آنها با
اجتهادات شیخین ، به این حقیقت اشاره دارد .
مکتب تعبّد محض از نظر فکری با مکتب اجتهاد و رأی ، همسو نبود . ابن عوف می خواست آنچه را در عهد شیخین تأسیس شد ، به اجرا درآید . رجال مکتب تعبّد محض ، برنمی تافتند که این اجتهادات شرعیّت یابد ؛ زیرا بعضی از آنها با کتاب و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت داشت .
آنان با این مواضع مخالفت کردند و در آن از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کردند و این احادیث ، عُمَر
را می آزرد و چون احادیث در دست مردم افتاد ، آنها را نزدش فراخواند و گفت :
قد أکثرتم الحدیثَ عن رسول اللّه ؛(1) در نقل حدیث از پیامبر زیاده روی کردید !
ما هذه الأحادیث التی أَفْشَیْتم عن رسول اللّه ؛(2) این چه احادیثی است که از پیامبر منتشر می کنید و فاش می سازید ؟!
ص: 169
سپس از آنان خواست تا زنده است ، نزدش بمانند [ و از مدینه بیرون نروند ] .
اَنصار مکتب تعبّد محض ، از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کردند ، هرچند شمشیر آخته بر گردنشان نهند .(1)
دارمی - به سندش - از ابو کثیر روایت می کند که گفت :
پدرم برایم حدیث کرد ، گفت : بر ابوذر (در حالی که در جَمْره وسطی نشسته بود و مردم بر او گرد آمده بودند و از او فتوا می خواستند) درآمدم . شخصی جلو ابوذر ایستاد و گفت(2) : مگر تو از فتوا نهی نشدی ؟!(3)
ابوذر سر برداشت و پرسید : مگر تو مراقب منی ؟! اگر شمشیر تیز بر گردنم نهند و گمان برم باید کلمه ای را که از رسول خدا صلی الله علیه و آلهشنیدم بیان دارم ، پیش از آنکه گردنم را بِبُرند ، آن را بر زبان می آورم .(4)
ابن سعد ، از ابن مَرْثَد ، از پدرش (مَرْثَد بن عبداللّه زمانی) این روایت را می آورد و در آن آمده
است :
ناگهان شخصی بر سر ابوذر ایستاد و گفت : آیا امیر مؤمنان [ عثمان ] تو را از فتوا نهی نکرد .. .(5)
ص: 170
ابن حجر می نگارد :
این سخن دلیل است بر اینکه ابوذر ، طاعت امام [ عثمان ] را بر خود واجب نمی دانست ؛ زیرا امام [ عثمان ] او را از فتوا بازداشت ؛ زیرا ابوذر عقیده داشت که این کار بر وی واجب است ؛ چراکه پیامبر صلی الله علیه و آلهامر فرمود که سخنان او را به دیگران برسانند .(1)
خطّ مشی حاکم نمی خواست که ابوذر (و امثال او) احکامی را که گاه با نظر خلیفه سازگار نمی افتاد ، روایت کنند ؛ زیرا صحنه (مراسم حج) صحنه بزرگی بود ، آن هم «جَمْره وسطی» که در آن اجتماعِ حاجیان به حدّاکثر خود می رسد ؛ چراکه کانون اجتماع کسانی است که به عقبه ، بالا می آیند و آنها که سوی «جمره صغرا» پایین می روند . کلام ابوذر ، در این گردهمایی و اجتماعِ مردم پیرامون او برای استفتا ، بیان می شد و این را خلفا برنمی تافتند .
پیش از عثمان ، عُمَر ابوذر را از نقل حدیث نهی کرد .
حاکم به سندش از ابراهیم روایت می کند که :
عُمَر به ابن مسعود و ابوذر و ابو درداء گفت : این [ همه ] حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله برای چیست ؟
و گمان می کنم آنها را تا زمان مرگش در مدینه نگه داشت .(2)
در جمله «ما هذا الحدیث» (این احادیث چیستند) یا در سخن دیگر که می گوید : «قد أفْشَیْتُم الحدیث عن رسول اللّه» (حدیث پیامبر را همه جا فاش ساختید) یا اینکه گفت : «أکثرتم الحدیثَ
ص: 171
عن رسول اللّه» (احادیث فراوانی از رسول خدا روایت کردید» اشاره است به اینکه عُمَر افشا
و اکثار و نقل حدیث را سنگ مقابل روی خود می دید .
معاویه ، در منع از نقل حدیث و کتابت و تدوین آن ، در پی ابوبکر و عُمَر و عثمان پا نهاد [ و خطّ مشی آنان را ادامه داد ] .
زیرا ابن عساکر - در تاریخش از طریق حسن [ بصری ] روایت می کند که گفت :
عُبادة بن صامِت در شام بود . دید تُنگی سیمین به دو برابر نقره ای که در آن بود (یا مانند آن) فروخته شد .
عُباده سوی آنان به راه افتاد و گفت : ای مردم ، هرکه مرا می شناسد ، می داند من که ام و هرکه نمی شناسدم ، من عُبادة بن صامتم . بدانید که شنیدم رسول خدا (در مجلسی از مجالس انصار ، در شب پنجم ماه رمضان که آخرین رمضانِ عمرش بود)(1) می فرمود : طلا در مقابل طلا ، مثل به مثل ، به اندازه هم ، وزن به وزن ، دست به دست [ معامله می شود ] افزونِ آن ، رباست .. .
می گوید : مردم از عُباده متفرق شدند ، ماجرا را به معاویه خبر دادند ، وی در پی عُباده فرستاد ، عباده آمد ، معاویه به او گفت : اگر تو صحابی پیامبری و از او حدیث
شنیده ای ، ما هم صحابی پیامبریم و از وی حدیث شنیده ایم .
عُباده گفت : با پیامبر مصاحبت داشتم و از او حدیث شنیدم .
معاویه پرسید : این حدیثی که ذکرش می کنی چیست ؟
عُباده ، حدیث را برایش بازگفت .
معاویه گفت : از این حدیث دم فرو بند و نقلش مکن .
عُباده گفت : آن را بیان می کنم ، هرچند بینی معاویه خاک مالی شود ، سپس برخاست که برود .
ص: 172
معاویه گفت : میان خود واصحاب محمّد ، چیزی بهتر از گذشت از ایشان را نمی یابم .(1)
اگر در موضع ابن عبّاس در تلبیه ، درنگ ورزیم ، عینِ موضع ابوذر و عُبادة بن صامِت (و غیر این دو) را در برنتافتنِ مذهب رأی حکومتی ، می نگریم .
نسائی در المجتبی و بیهقی در السنن الکبری از سعید بن جبیر آورده اند که گفت :
در عرفه ، نزد ابن عبّاس بودیم . ابن عبّاس پرسید : ای سعید ، چرا صدای لبّیک مردم را نمی شنوم ؟!
گفتم : از معاویه می ترسند .
ابن عبّاس از خیمه اش بیرون آمد و گفت : لبّیک اللّهمّ لبّیک ، هرچند معاویه را خوش نیفتد .
خدایا ، اینان را لعنت کن ، از سر دشمنی با علی ، سنّت را وانهادند .(2)
در سخن دیگری آمده است :
خدایا ، فلانی را لعنت کن ، به بزرگ ترین ایّام حج روی آوردند و زینت (شکوه) آن را از بین بردند ؛ زینت حج ، تلبیه است .(3)
انصار مکتب تعبّد محض ، زیر بار سنّت هایی که ابوبکر و عُمَر و عثمان و پیروان آنها (بر خلاف قول و فعل پیامبر صلی الله علیه و آله) بنیان نهادند ، نرفتند ، بلکه آنان بر عدم ترک سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر قول هیچ کس ، تأکید داشتند(4) و به صراحت بیان می کردند که آن ، سنّت ابوالقاسم است ،(5) یا سنّت پیامبر است ، هرچند خوشتان نیاید .(6)
ص: 173
از همه این سخنان ، آشکارا به دست می آید که ابن عبّاس از اصحاب مکتب تعبّد محض بود (نه از یارانِ مکتب اجتهاد و رأی) و از محدّثان و کاتبان و مدوّنان حدیث پیامبر بود (نه از مانعان) و از کسانی به شمار می آمد که رویاروی فقه مخالف کتاب و سنّت ایستادند .
با توجه به همه اینها ، نسبت خبر وضوی دوگانه مسحی به او ، به مراتب اقوا از نسبت خبر وضوی سه گانه غَسْلی عثمانی به اوست ، و وضوی سه گانه غَسْلی را به خاطر اَغراض حکومتی بر گردنش انداخته اند .
برای اثبات آنچه گفتیم (تلازم میان مدوّنان حدیث و وضوی مسحی ، و تلازم میان مانعان از تدوین حدیث و وضوی غَسْلی ، نزد ابن عبّاس و راویان او) آنچه را که در صفحات آینده می آوریم ، بخوانید .
ص: 174
مسلمانان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله به دو گروه تقسیم شدند :
گروهی به کتابت و تدوین حدیث فرا می خواندند .
گروهی این کار را نمی پسندیدند .
ثابت کردیم که معترضان بر خلفا و اصحاب رأی ، اهل تدوین و تحدیث از پیامبر صلی الله علیه و آلهبودند و اعتراضشان بر خلفا بدان خاطر بود که اقوال خلفا بر خلاف روایاتی است که نزد مدوّنان از پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشت .(1)
برای همین امور بود که خلیفه به آنان گفت «کتاب هایتان را برایم بیاورید» و چون آنها را آوردند ، خلیفه دستور داد آنها را بسوزانند و به خاطر اشاعه حدیث به حبس صحابه فرمان داد ؛ چراکه می گوید : «از پیامبر صلی الله علیه و آله زیاد حدیث کردید» یا «حدیث از رسول خدا را انتشار دادید» .
این ناسازگاری و تضاد میانِ دو نگرش ، برای هر کدام از آنها یارانی را پدید آورد ؛ بعضی
یاریگر خلیفه وبعض دیگر یاور سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله شدند وبیشتر اصحاب تدوین، از شقّ دوّم بودند .
ابن عبّاس از گروه تحدیث و تدوین و از معارضان اجتهادات شیخین (که با کتاب و سنّت ناسازگار می افتاد) بود . از وی ثابت است که گفت :
ایشان را در هلاکت می بینم ، می گویم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود ، و می گویند : ابوبکر و عُمَر گفت .(2)
اگر در کلام عثمان نیک بیندیشیم ، درمی یابیم که بیشتر معارضان وضویی او ، از اصحاب تحدیث و تدوین بودند ؛ زیرا می گوید :
إنَّ ناساً یَتَحَدَّثُونَ عن رسول اللّه أحادیثَ لا أَدْری ما هی ؛(3)
مردمانی از رسول خدا صلی الله علیه و آله احادیثی را بر زبان می آورند که از آنها سر در نمی آورم .
ص: 175
عثمان از مخالفانش به «ناساً» (مردمانی) تعبیر می آورد و این واژه ، رهنمون است به اینکه معارضانِ وی گروه بزرگی بودند و قشر اجتماعی مهمّی را تشکیل می دادند .
اگر بخواهیم آنچه را درباره دو خطّ مشی سابق گفتیم در اینجا تطبیق کنیم ، می توانیم بگوییم که اغلب رجال اسانید وضوی مسحی از ابن عبّاس ، از اصحاب مدوّنات اند و به عکس ، رجال
اسانید وضوی غسلی ، از اصحاب مدوّنات نمی باشند .
این حقیقت ما را ارشاد می کند به اینکه مدوّنان علی رغم همه فشارها بر آنها و با وجود عوامل تحریف ، مدوّنات خویش را حفظ کردند .
این سخن به معنای اعتقاد به وجود همه گفته های پیامبر صلی الله علیه و آله در صحاح و سنن - که بعدها تدوین یافت - نیست ، بلکه ما بر این باوریم که پدیده منع از تدوین حدیث ، احادیثِ فراوانی از پیامبر را ضایع ساخت که ا کنون از آنها ذکری در صحاح و سنن وجود ندارد مگر به شکلی که به راستی خلاصه و مختصر است .
پدیده جعل و تحریف ، احادیث فراوانی را رواج داد که امروزه در محلّ احادیثِ نبوی اصیل
(که اگر منع از تدوین حدیث رخ نمی داد ، آنها باید در صدر می بودند) جای گرفته اند واین امر ، حقیقتی است که باید آن را بیان کنیم و روشن سازیم .
اگر اَسامی راویانِ غَسل و مَسْح از ابن عبّاس را مطالعه کنیم ، درمی یابیم که بیشتر راویان مَسْح (در اغلب طبقات) از اصحاب مدوّنات اند ، به خلاف راویان غسل که مدوّنان آنها شمار اندک اند و پس از فتح باب تدوین حدیث از سوی عُمَر بن عبدالعزیز ، به این کار دست یازیدند .
اکنون اَسامی راویان وضوی غسلی و مَسْحی از ابن عبّاس را می آوریم تا حقیقت ماجرا به
دست آید .
ص: 176
بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد محمّد بن عبدالرّحیم گفت : به ما خبر داد ابو سَلَمه
خُزاعی (منصور بن سَلَمه) گفت : ابنِ بلال (یعنی سلیمان) از زید بن اَسْلَم ، از عطاء بن یسار ، از ابن عبّاس ... .
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد عثمان بن اَبی شَیْبَه [ گفت ] : برای ما حدیث کرد محمّد بن بِشر [ گفت ] : برای ما حدیث کرد هِشام بن سعد [ گفت ] : برای ما حدیث کرد زید بن اَسلم ، از عطاء بن یسار ، از ابن عبّاس ... .
نسائی می گوید : به ما خبر داد مجاهد بن موسی ، گفت : برای ما حدیث کرد عبداللّه بن ادریس ، گفت : برای ما حدیث کرد ابن عَجْلان ، از زید بن اَسلم ، از عَطاء بن یسار ، از ابن عبّاس ... .
نسائی می گوید : به ما خبر داد هیثم بن اَیّوب ، گفت : برای ما حدیث کرد عبدالعزیز بن محمّد ، گفت : برای ما حدیث کرد زید بن اَسْلم ، از عطاء بن یسار ، از ابن عبّاس ... .
ابو داود روایت می کند [ می گوید ] : برای ما حدیث کرد حسن بن علی [ گفت ] : برای ما حدیث کرد یزید بن هارون [ گفت ] : به ما خبر داد عَبّاد بن منصور ، از عِکْرِمَة بن خالد ، از سعید بن جُبَیر ، از ابن عبّاس ... .
بر اساس جست و جوی ما ، در میان راویان این اسانید ، اسم هیچ یک از مدوّنان ، از صحابه و تابعان ، مشاهده نمی شود مگر سعید بن جُبَیر و عبداللّه بن عبّاس .
طریق اول به سعید بن جُبَیر ثابت نیست و بزرگان در خبر وضو از ابن عبّاس ، بدان اعتماد نکرده اند ؛ زیرا عَبّاد بن منصور در سند این حدیث هست که نزد همه ضعیف می باشد .
ص: 177
وامّا ابن عبّاس ، در صفحات پیشین ثابت شد که نسبت وضوی غَسْلی به ابن عبّاس صحیح نمی باشد ؛ چراکه امکان اعتماد بر آنچه از سعید بن جُبَیر (که ذکرش گذشت) روایت شده است ، نیست و چهار طریق دیگر روایت وضوی غسلی از ابن عبّاس در نقل زید بن اَسلم از عطا اتحاد
دارند و عَطاء از تدلیس کنندگان می باشد و نیز بدان خاطر که وضوی مَسْحی از ابن عبّاس نزد فقها و مفسّران و محدّثان (حتّی لغویان) مشهور است .
اگر به راویانِ وضوی غسلی از ابن عبّاس نیک بنگریم ، در میان آنها از اصحاب مدوّنات
(کسانی که پیش از دوران عُمَر بن عبد العزیز ، حدیث تدوین کردند) کسی را نمی بینیم و اگر اسم یکی از آنها در میان مدوّنان باشد از مدوّنان بعد از روزگار تدوین حکومتی است و این امر در توضیح آنچه ما در پی آنیم ، کارساز نمی افتد ؛ زیرا تدوین در عهد عُمَر بن عبدالعزیز ، همچون تدوین در عهد ابوبکر و عُمَر و عثمان و معاویه (و مانعان از تدوین) نیست .
با توجه به این نکته ، اسم هیچ یک از راویانِ وضوی غَسْلی را ضمنِ مدوّنان تابعی و تابعانِ
تابعان نمی نگریم .
سلیمان بن بلال(1) - که در سند حدیث اوّل هست - و عبداللّه بن ادریس(2) و سعید بن جُبَیر (که در سند حدیث اَخیر وجود دارد) گرچه از مدوّنان اند ، لیکن از تدوین کندگان پس از عصر تدوین
حکومتی اند که محلّ نزاع نمی باشد .
و مانند آن است حال بخاری و ابو داود و نسائی و دیگرانی که وضوی غسلی را از ابن عبّاس و غیر او روایت کرده اند . اینان گرچه از مدوّنان اند ، لیکن تدوین آنها در عصرهای پس از دوران تدوین حکومتی صورت گرفت ، از این رو ، در ضمن محلّ نزاع درنمی آیند .
نکته شایان اشاره این است که عطاء بن یسار (که طرق روایات به وی اتحاد دارد) از مدوّنان از ابن عبّاس و از خواصّ او نمی باشد . اگر کاتبان و مدوّنان از ابن عبّاس را بکاویم ، نام عطاء بن یسار را در ضمن آنها نمی بینیم ؛ کسانی همچون :
ص: 178
ابن مُلَیکه ،(1) حَکَم بن مقسم ،(2) سعید بن جُبَیر ،(3) علیّ بن عبداللّه بن عبّاس ،(4) عِکْرِمَه ،(5) کُرَیْب ،(6) مجاهد ،(7) نجده حروری ،(8) عَمْرو بن دینار .(9)
این امر ، به عکس طُرُق روایات وضوی مَسْحی از ابن عبّاس است ؛ زیرا عِکْرِمَه وضوی مَسْحی از ابن عبّاس را روایت می کند و از مدوّنان حدیث از وی می باشد ، عَمْرو بن دینار ، وضوی مَسْحی را از ابن عبّاس روایت می کند و وی از مدوّنان و خواصّ ابن عبّاس می باشد تا آنجا که سفیان می گوید : عَمْرو بن دینار به من گفت : نزد ابن عبّاس نمی نشستم ، جز در حال ایستاده از وی حدیث نمی نوشتم .
ابن عُیَیْنَه از سفیان نقل می کند که گفت : هیچ کس را داناتر به علم ابن عبّاس رضی الله عنه از عَمْرو بن دینار سراغ ندارم ، از ابن عبّاس رضی الله عنه واز اصحابش حدیث شنید .
با ارقامی که در فهرست اَسامی راویان وضوی مَسْحی از ابن عبّاس ، در پی می آید ، این امر روشن می گردد .
ص: 179
عبدالرزّاق از ابن جُرَیج روایت می کند که گفت : به من خبر داد عَمْرو بن دینار که شنید عِکْرِمه می گفت: ابن عبّاس گفت : ...
راویان این اِسناد ، پیشوایانِ حافظ حدیث اند ، افزون بر صاحبانِ صحاح و سنن جماعتی به آنها احتجاج کرده اند .
به عبدالرزّاق اصحاب صحاح و سنن احتجاج کرده است ،(1) و مانند اوست ابن جُرَیج(2) و عمرو بن دینار(3) و عِکْرِمَه .(4)
از آنجا که اصحاب صحاح و سنن از اینان روایت کرده اند ، و برای هر کدام از آنها ملازمه طولانی با کسی که از وی روایت می کند وجود دارد و در میان آنها افرادی است که از دیگران به علم ابن عبّاس داناتر است ، چرا روایت اینان از ابن عبّاس که می گوید «الوضوء غسلتان
ومسحتان» (وضو دو شستن و دو مَسْح است) در صحاح اهل سنّت روایت نمی شود ؟
آیا اینان در اَسانید بخاری و مسلم - در روایات دیگر - واقع نشده اند ؟
اگر اینان در سند روایات دیگر هست ، چرا بخاری خبر وضوی مَسْحی آنها را از ابن عبّاس
نمی آورد ؟
این در حالی است که آنان احادیث دیگری را می آورند که نیازمند حدیث متابع است ؛ مانند
خبر سلیمان بن بلال که وضوی غسلی را از ابن عبّاس روایت می کند .
بنابراین ، در سند حدیث اوّل ، افزون بر عبدالرزَّاق (صاحب المصنّف) افراد زیرند :
ص: 180
وی از مدوّنان است واوّل نفری که حدیث را در مکّه جمع آوری کرد ؛(1) چنان که چندین کتاب سامان داد حتّی آن گاه که بر ابو جعفر منصور درآمد ، گفت : حدیث ابن عبّاس را به گونه ای گرد آوردم که هیچ کس آن را بدین گونه جمع آوری نکرد ، منصور چیزی به وی نداد .(2)
کتاب های ابن جُرَیْج مکان بلندی را نزد محدّثان به دست آورد تا آنجا که یحیی بن قطّان گفت : ما کتاب های ابن جُرَیح را کتاب های امانت می نامیم ،(3) به خاطر روایات صحیحی که در آن
بود .
کلام درباره وی گذشت و اینکه او [ برای ادای احترام ] نزد ابن عبّاس ، نمی نشست و جز با حال ایستاده از وی حدیث ننوشت .
وی غلام آزاد شده ابن عبّاس است و از شاگردانِ بزرگ ابن عبّاس و از مدوّنان حدیث از وی می باشد . ابن عبّاس او را مورد توجه قرار می داد تا آنجا که عکرمه گفت :
کان ابن عبّاس یجعل فی رِجْلَیَّ الکَبَل ، یُعلّمنی القرآن ویُعلّمنی السنّة ؛(4)
ابن عبّاس پایم را می بست و مرا قرآن و سنّت می آموخت .
نزد عِکْرِمَه کتاب هایی بود . گفته اند : وی در «صنعا» به منزل عبداللّه اَسوار رفت . فرزند وی (یعنی عمرو بن اَبی اَسوار) به یکی از کتاب های عِکْرِمَه دست بُرد و از روی آن نوشت و از عِکْرِمَه سؤالی را پرسید ، عِکْرِمَه دریافت که وی آن را از روی کتاب هایش نوشته است .(5)
ص: 181
عِکْرِمَه در تفسیر ، مطالبی را از ابن عبّاس روایت می کند .(1)
بدین سان ، می نگریم که همه اینان از اصحاب مدوّنات اند .
عبدالرزّاق ، از مَعْمَر ، از قَتاده ، از جابر بن یزید [ زید ] یا عِکْرِمَه ، از ابن عبّاس ...
1 . در این اسناد ، مَعْمَر بن راشد هست . وی احادیثی را نوشت و کتاب هایی را نگاشت و از اوّلین کسانی به شمار می آید که حدیث را در «یمن» گرد آورد .(2)
ابن ندیم می نویسد :
کتاب المغازی(3) و کتاب دیگری در تفسیر از اوست . عبدالرزّاق و ابن مبارک (و دیگران) از او روایت کرده اند .
وی کتاب مشهور دیگری به اسم «الجامع» دارد .(4)
از هشام بن یوسف روایت است که گفت :
مُطَرِّف بن مازِن نزدم آمد و گفت : حدیث ابن جُرَیج و مَعْمَر را به من ده تا آن را به سماع از تو حدیث کنم ، آن را دادم ، وی آن را نوشت ، سپس آن را از خود مَعْمَر و ابن جُرَیج حدیث می کرد [ نه از طریق من ] .(5)
2 . نیز در این اسناد ، قَتادة بن دِعامَه وجود دارد . وی از بزرگانی است که حدیث می نوشتند .
کتاب های زیر از اوست : تفسیر قرآن ،(6) ناسخ و منسوخ در قرآن ،(7) عواشر القرآن .(8)
ابو هلال می گوید :
ص: 182
به قَتاده گفتند : ای ابو الخطّاب آیا آنچه را از تو می شنویم ، بنویسیم ؟
قتاده گفت : هیچ کس تو را از نوشتن منع نمی کند ، خدای لطیف خبیر تو را به نگارش خبر داد .
[ آن گاه قتاده این آیه را ] خواند : « فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَلاَ یَنسَی » ؛(1) در کتابی که پروردگارم گم نمی کند و از یاد نمی برد .
می گوید : من به دهان قتاده نگاه می کردم ، هرگاه می گفت «حَدَّثَنا» ، می نوشتم ، و هرگاه «حدّثنا» نمی گفت ، نمی نوشتم .(2)
3 . همچنین در این اسناد ، جابر بن زید [ یا جابر بن یزید ] وجود دارد (جابر بن زید ، صحیح
است) رباب می گوید : چیزی را از ابن عبّاس پرسیدم ، گفت : در حالی که جابر بن زید در میان شماست ، از من می پرسید .(3)
هرگاه حسن بصری به جنگ می رفت ، جابر بن زید برای مردم فتوا می داد .(4)
از شاگردانش نقل است که آنان از زبانِ وی حدیث می نوشتند .
حمّاد بن زید ، از عَمْرو بن دینار روایت می کند که گفت :
به جابر بن زید گفتند : اینان آنچه را از تو می شنوند می نویسند ، وی گفت : برای خدا می نویسند .(5)
و در این اسناد ، عِکْرِمَه هست (که سخن درباره وی گذشت) و نیز ابن عبّاس در این اسناد وجود دارد که از امامانِ مدوّنان است .
این اسناد ، روایتی است که عبدالرزّاق ، از مَعْمَر ، از عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، از رُبَیِّع می آورد که : رسول خدا صلی الله علیه و آله سه بار پاهایش را شست ، سپس به ما گفت : ابن عبّاس داخل شد ...
ص: 183
درباره مَعْمَر سخن گفتیم و عبداللّه بن محمّد بن عقیل باقی ماند ، وی نیز از مدوّنان است ؛ زیرا می گوید :
من و محمّد بن علی - ابو جعفر - و محمّد بن حنفیّه ، سوی جابر بن عبداللّه انصاری رهسپار شدیم تا درباره سُنَن رسول خدا صلی الله علیه و آله و نمازش از جابر بپرسیم .
از زبان جابر [ آنچه را می گفت ] می نوشتیم و از او [ حدیث ] می آموختیم .(1)
این اسناد را ابن اَبی شَیْبَه می آورد ، می گوید : برای ما حدیث کرد ابن عُلَیّه ، از روح بن قاسم ، از عبداللّه بن محمّد بن عقیل ...
در این اسناد «ابن عُلَیّه» هست . وی اسماعیل بن ابراهیم اسدی می باشد .
ابن عُلَیّه ، از کاتبان است ، کتاب های زیر از اوست :
کتاب الطهاره ، کتاب الصلاة ، المناسک ، التفسیر .(2)
وی از اَیّوب سختیانی حدیث نوشت ،(3) و علیّ بن اَبی هاشم بن طِبْراخ از وی [ یعنی از ابن عُلَیّه ] حدیث نگاشت .(4)
نیز در این اسناد ، عبداللّه بن محمّد بن عقیل وجود دارد که سخن درباره اش گذشت .
این اسناد را حُمَیدی روایت می کند ، می گوید :
برای ما حدیث کرد سفیان ، گفت : برای ما حدیث کرد عبداللّه بن محمّد بن عقیل بن اَبی طالب ، گفت : علیّ بن حسین مرا پیش رُبَیّع (دختر مُعَوِّذ) فرستاد ...
1 . در این اسناد ، سفیان بن عُیَینه هست که از پیشوایان بزرگ است . در پانزده سالگی به نگارش حدیث دست یازید .
ص: 184
علیّ بن جَعْد می گوید : در سال 160 در کوفه از ابن عُیَینه حدیث نوشتم ، از روی صحیفه ای بر ما حدیث املا می کرد .(1)
عِجْلی می گوید : حدیث ابن عُیَیْنه به حدود هفت هزار حدیث می رسید و کتاب هایی نداشت .(2)
دکتر اَعظمی ، بر سخن عِجْلی این تعلیق را می زند :
نمی دانیم این سخن چگونه تأویل می شود ؛ چراکه می دانیم وی از روی صحیفه و کتاب های اَیّوب املا می کرد و از عَمْرو بن دینار و دیگران حدیث نوشت .
کتابت وی از زُهْری ، مشهور و معروف است .(3)
ابن عُیَیْنَه می گوید :
زُهَیر جُعفی به من گفت : کتاب هایت را درآور [ و نشان ده ] گفتم : من از کتاب هایم حافظ ترم .(4)
از مؤلّفات ، کتاب «التفسیر» از اوست .(5) گروهی (از جمله ، حُمَیدی صاحب مسند) احادیث مکتوب وی را گرد آورده اند .(6)
2 . نیز در این اسناد ، علیّ بن حسین (امام سجّاد علیه السلام) وجود دارد که از مدوّنان می باشد .(7)
این دو اسناد ، بازگویی اسناد حدیث پنجم می باشد ؛ زیرا سفیان بن عُیینه ، خبر را از عبداللّه بن محمّد بن عقیل روایت می کند ، و علیّ بن حسین علیه السلام عبداللّه بن محمّد را پیش رُبَیِّع می فرستد .
می نگریم که رجال این اسناد - همه شان - از امامانِ حافظ [ قرآن و حدیث ] اند و حدیث را در
ص: 185
کتاب هاشان و در همه طبقات تدوین کرده اند . وجود بعضی از مدوّنان - بعد از عصر تدوین حکومتی - میان آنها برای ما اهمیّتی ندارد .
آنچه مهم است و قیمت دارد وجود اشخاصی همچون : علیّ بن حسین علیه السلام ، عِکْرِمَه ، عَمْرو بن دینار ، عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، جابر بن زید ، در میان آنهاست که پیش از دوران تدوین حکومتی ، به تدوین حدیث پرداختند و از این رو ، مرویّاتِ آنها از مرویّات راویان غَسْل
ارزشمندتر می باشد .
اگر اسامی راویان وضوی غَسْلی از ابن عبّاس را دوباره بیاوریم ، تمایز میان دو طریق را درمی یابی ؛ چراکه مدوّنان قبل از عصر تدوین حکومتی میان آنها وجود ندارد ، غالب آنان از اَصحاب مدوّنات نمی باشد و اگر مدوّنی میان آنهاست ، غالباً از مُدوّنان بعد از عصر تدوین حکومتی اند و از این رو ، نقل آنها مزیّتی ندارد ؛ زیرا احتمال تأثیرپذیری از هوا و هوس و چشم داشت به عطای حاکمان اموی یا عبّاسی در آن هست .
راویان وضوی غَسْلی از ابن عبّاس ، این افرادند :
1 . محمّد بن عبدالرّحیم .
2 . منصور بن سَلَمَه (ابو سَلَمَه خُزاعی) .
3 . سُلیمان بن بِلال (وی از مدوّنان بعد از عصر تدوین حکومتی است) .
4 . زید بن اَسْلَم .
5 . عَطاء بن یسار .
6 . عثمان بن اَبی شَیْبَه .
7 . محمّد بن بِشْر .
8 . هِشام بن سعد .
9 . حسن بن علی خَلاّل حُلْوانی .
10 . یزید بن هارون .
11 . عَبّاد بن منصور .
ص: 186
12 . عِکْرِمَة بن خالد (وی غیر از عکرمه ای است که غلام آزاد شده ابن عبّاس و مدوِّن حدیث او بود) .
13 . سعید بن جُبیر (وی از مدوّنان می باشد ، طریق به او ثابت نشده است) .
14 . مجاهد بن موسی .
15 . عبداللّه بن ادریس (از مدوّنان بعد از تدوین حکومتی) .
16 . محمّد بن عَجْلان (از مدوّنان پس از تدوین حکومتی) .
17 . هَیْثَم بن اَیّوب طالقانی .
18 . عبدالعزیز بن محمّد .
بدین سان ، روشن شد که طُرُق روایات وضوی مَسْحی از ابن عبّاس ، از نظر سند اقوا و از نظر دلالت پاکیزه ترند و به طُرُق گوناگون و در همه طبقات از مدوّنان روایت شده اند ، بر خلاف روایات وضوی غسلی که هیچ کدام از مدوّنان پیش از عصر تدوین حکومتی آنها را روایت نکرده اند .
نیز برای ما روشن شد که حکومت ها با جدیّت می کوشیدند معالم (نشانه های) وضوی مَسْحی
از ابن عبّاس را از بین ببرند و فقه تعبّدی ابن عبّاس را به کلّی از میان بردارند ، لیکن ناکام ماندند ؛ زیرا وارسی ملابسات و نسبت خبر به ابن عبّاس از حقیقتِ خواستِ حکّام پرده برداشت و تقلّبی
بودن بنای باشکوه سیاسی و فکری متزلزلی را که برپاداشتند برملا ساخت .
زیرا تلاش های متعبّدان پیوسته نورافکنی بود که در مسیر حقیقت نور می افشاند و همین امر بیانگر آن است که استقرار وضوی مَسْحی از ابن عبّاس - در طول نسل ها - به کوشش مدوّنان
پایدار ماند و نشانه دیگری بر امتداد مکتب تعبّد محض در عصرهای بعد می باشد .
همچنین این امر بیان می دارد که اختلاف میان علویان و عثمانیان (یا اختلاف بین شیعه و اهل سنّت) در وضو ، یک اختلاف قدیمی است (نه جدید) که با ابداع آن در عهد عثمان شروع شد و در زمان مروانیان و معاویه که در راستای هدف سیاسی (شناسایی مخالفانِ سیاسی شان طالبیان و دیگران) و تضعیف وضوی نبوی اصیل (که امام علی علیه السلام و ابن عبّاس و اَنس بدان فرا می خواندند) به نشر وضوی غَسْلی دست یازیدند ، ادامه یافت .
ص: 187
ص: 188
وارسی سندی روایات وضوی غسلی امام علی علیه السلام
بررسی سندی روایات وضوی مَسْحی امام علی علیه السلام
بحث دلالی
تفسیر این سخن امام علی علیه السلام که فرمود : «هذا وُضوء مَنْ لم یُحدث» ؛ این وضوی کسی است که بدعت نگذارد .
نسبتِ روایات وضوی غسلی به امام علی علیه السلام
درنگی در این سخن امام علیه السلام که فرمود : لَرَأَیْتُ
ص: 189
ص: 190
ص: 191
در کتاب های صحاح و سنن ، دسته ای از روایات یافت می شود که وضوی غَسْلی را از امام علی علیه السلام حکایت می کند .
این روایات را شماری از راویان روایت کرده اند ، ما آنها را طبق قواعد رجالی موجود در
کتاب های اهل سنّت ، وارسی می کنیم با اینکه اقرار و تأکید داریم که روایات موجود از امام علی علیه السلام و فرزندانش در کتاب های شیعه امامیّه ، روایاتِ دیگری غیر اینهاست .
طبق روش علمی باید روایات امام علی علیه السلام را به عنوان صحابی پیامبر صلی الله علیه و آلهبکاویم ، سپس در بخش دوّم این پژوهش (وارسی روایات اهل بیت علیهم السلام در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله ) به روایات امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان امام و وصیّ پیامبر
صلی الله علیه و آلهاشاره کنیم .
راویان وضوی غَسْلی از امام علیه السلام در کتاب های اهل سنّت ، افراد ذیل اند :
ابو حَیَّه وادِعی .
عَبْد خَیْر .
زِرِّ بن حُبَیش .
عبدالرّحمان بن اَبی لیلا
عبداللّه بن عبّاس .
حسین بن علی علیه السلام .
ص: 192
تِرْمذی می گوید : برای ما حدیث کرد هَنَّاد(1) و قُتَیبه ،(2) گفتند : برای ما حدیث کرد ابو الأَحْوص ،(3) از ابو اسحاق ،(4) از ابو حَیَّه ،(5) گفت :
رَأَیْتُ علیّاً تَوَضَّأَ ، فَغَسَلَ کَفَّیْهِ حَتّی أَ نْقاهما ، ثُمَّ مَضْمَضَ ثلاثاً ، وَاسْتَنْشَقَ ثلاثاً ، وَغَسَلَ وَجْهَه ثلاثاً ، وَذِراعَیْهِ ثلاثاً ، وَمَسَحَ برأسه مَرّةً ، ثُمَّ غَسَلَ قَدَمَیْهِ إِلی الکَعْبین ، ثمّ قام فَأَخَذَ فَضْلَ طَهُوره فَشَرِبَه وهو قائم ، ثمّ قال : أَحْبَبْتُ أَنْ أُرِیکُم کیف کانَ طهورُ رسول اللّه ؛(6)
علی را دیدم که وضو می گرفت ، کف دستانش را شست تا اینکه تمیز ساخت ، سپس سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت و ساق های دست را سه بار شست
ص: 193
و
سرش را یک بار مسح کشید ، سپس پاها را تا قوزک شست ، آن گاه برخاست و زیادی آب وضو را گرفت و ایستاده آشامید . پس از آن فرمود ، دوست داشتم نشانتان دهم که وضوی رسول خدا چگونه بود .
این اسناد از چند جهت دارای خدشه است :
از نظر وجود ابو اسحاق سَبیعی (عَمْرو بن عبداللّه) در سند حدیث .
زیرا وی روایتش را به طور مُعَنْعَن از ابو حَیّه می آورد و ابو حَیّه ، در حدیث تدلیس می کرد .
ابن حِبَّان ،(1) کرابیسی ،(2) طَبَری(3) تصریح کرده اند که ابو اسحاق از مُدَلّسان است .
ابن حجر می گوید :
برای ما حدیث کرد اسحاق [ گفت : ] برای ما حدیث کرد جَریر ، از مَعْن ، گفت : اَعْمَش و ابو اسحاق ، حدیث اهل کوفه را تباه ساختند (مقصودش تدلیس آن دو در حدیث است) .(4)
از خدشه ها بر روایات ابو اسحاق، عدم ضبط است؛ به خاطر تغیّر واختلاط وی در پایان [ عمر ] .
ابن حجر می گوید : وی ثقه است ... در پایان [ عمر ] اختلاط کرده است .(5)
ذهبی می گوید : ابو اسحاق پیر شد و از یاد برد .(6)
فَسَوی می گوید :
بعضی از اهل علم می گوید : وی اختلاط می کرد . حدیث وی را به همراه ابن عُیَیْنَه ،
ص: 194
به خاطر اختلاطش وانهاده اند .(1)
از نظر ابو حیّه که شخصی مجهول است .
ابو زُرْعه می گوید : وی بی نام و نشان است .(2)
مَدینی می گوید : وی ، مجهول می باشد .(3)
ابو الولید فرضی می گوید : وی ، مجهول است .(4)
ذَهَبی می گوید : وی شناخته شده نیست .(5)
بنابراین ، سند روایت اوّل مجهول است و حکم روایتِ منقطع را دارد ، به خاطر مجهول بودنِ ابو حَیّه ، نمی توان به آن اعتماد کرد .
نیز بدان خاطر که ابو اسحاق سَبیعی سرانجام [ در پایان عمر ] تغییر یافت و از کسانی است که تدلیس می کرد .
نسائی می گوید : به ما خبر داد قُتَیْبَة بن سعید ، گفت : برای ما حدیث کرد ابو الأَحْوَص ، از ابو اسحاق ، از ابو حَیَّه (ابن قَیْس) گفت :
علی
رضی الله عنه را دیدم که وضو می گرفت . کف دستانش را شست تا اینکه تمیز ساخت . سپس سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و صورت و ساق دستان را سه بار سه بار شست ، سپس سرش را مسح کشید ، سپس پاهای خود را تا قوزک شست ، سپس برخاست و در حالی که ایستاده بود اضافه آب وضوی خود را آشامید ، سپس گفت : دوست داشتم تا چگونگی وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را به شما نشان دهم .
در اسناد روایت پیشین گذشت که طریق ابو الأحوص به خاطر ابو اسحاق ضعیف می باشد ؛ زیرا
ص: 195
وی اختلال حواس یافت و اختلاط می کرد و پیر و فراموش کار شد و از مدلّسان به شمار می آید .
در اینجا روایت را مُعَنْعَن می آورد ، تصریح به سماع از ابو حَیّه را در کتاب های نه گانه اهل سنّت ، نمی یابیم .(1)
نیز به خاطر وجود ابو حیّه در اسناد که شخص مجهول می باشد .
نسائی می گوید : به ما خبر داد محمّد بن آدم ،(2) از ابن اَبی زائده ،(3) گفت : برایم حدیث کرد پدرم(4) (و غیر او) از ابو اسحاق ، از ابو حَیّه وادعی ، که گفت :
علی را دیدم که وضو می گرفت ، کف دستانش را سه بار شست و سه بار مضمضه و استنشاق کرد ، و صورتش را سه بار شست ، و ساق دستان را سه بار سه بار شست ، و سرش را مسح کشید و پاهایش را سه بار سه بار شست .
سپس فرمود : این ، وضوی رسول خداست .(5)
ص: 196
افزون بر ضعفِ این طریق به ابو اسحاق و مجهول بودن ابو حَیَّه ، این سند از نظرِ وجود زکریّا بن اَبی زائده (پدر یحیی بن زکریّا) در آن نیز ضعیف می باشد . وی شخصی است که محمّد بن آدم (شیخ نسائی در اینجا) از وی حدیث می کند .
این ضعف به خاطر اموری است :
یک : سماع زکریّا از ابو اسحاق (بر اساس آنچه عِجْلی و دیگران تصریح کرده اند)(1) تنها پس از تغیّر و اختلاط اوست و هنگامی که پیر و سالمند شد .
احمد بن حنبل می گوید : حدیث زکریّا و اسرائیل از ابو اسحاق «لَیِّن» (ضعیف) است ، در پایان عمرش از او حدیث شنیدند .(2)
دو : زکریّا از مُدلّسان می باشد و در اینجا به سماع از ابو اسحاق تصریح نمی کند .
از وی رسیده است که سامعان را در این توهّم می انداخت که وی از شَعْبی حدیث شنید ، در
حالی که وی از شعبی حدیث نشنید ، و این همان تدلیس قبیح می باشد که با «کذب» مترادف
است .
ابو حاتم می گوید : زکریّا لیّن الحدیث است ... تا اینکه می گوید :
گفته اند : مسائلی که زکریّا از شعبی روایت می کند ، آنها را از وی نشنید ، آنها را از ابو حَریز فرا گرفت و دریافت .(3)
یحیی بن زکریّا (فرزندش) می گوید :
اگر بخواهم کسانی را که میان پدرم و شعبی قرار دارند ، برایت نام می برم .(4)
احمد بن حنبل می گوید :
ص: 197
زکریّا تدلیس می کرد ، از جابر و شعبی حدیث فرا می گرفت و [ هنگام نقل ، آنها را ] نام نمی برد .(1)
بنابراین ، اشتهار زکریّا به تدلیس و روایتِ وی - در اینجا - از ابو اسحاق بی آنکه به سماع [ از او ] تصریح کند و حواس پرتی ابو اسحاق در پایان عمر ، و مجهول بودن ابو حیّه (همه اینها) این روایت را از اعتبار و حجیّت ساقط می سازد .
ص: 198
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد مُسَدَّد ،(1) گفت : برای ما حدیث کرد ابو عَوانه ،(2) از خالد بن عَلْقَمَه ،(3) از عَبْد خَیْر ،(4) گفت :
علی
رضی الله عنه در حالی که نماز خوانده بود ، پیش ما آمد . آب وضویی خواست .
[ با خود ] گفتیم : وی که نماز خوانده است ! آب وضو برای چه می خواهد ؟! قصدش جز این نیست که وضو را به ما تعلیم دهد .
ظرفی که در آن آب بود و طشتی برایش آوردند . از آن ظرف آب بر دست راستش ریخت و دستانش را سه بار شست .
سپس سه بار مضمضه و استنشاق کرد (با آبی که در کف دست گرفت ، به مضمضه و استنشاق پرداخت) .
آن گاه صورت را سه بار شست ، سپس دست راستش را سه بار شست و دست چپش را سه بار شست .
پس از آن ، دستش را در ظرف قرار داد و سر را یک بار مسح کشید ، سپس پای
ص: 199
راست را سه بار و پای چپ را سه بار شست .
آن گاه فرمود : هرکه را دانستنِ وضوی رسول خدا شاد می سازد ، این ، وضوی اوست .(1)
این طریق از سه جهت خدشه دارد :
یکم : از نظر وجود ابو عَوانه در آن ، شخص بی سوادی که سرانجام اختلال حواس یافت .
افزون بر این ، وی در پایان زندگی اش آنچه را از کتاب های مردم می خواند ، خطا (نادرست)
روایت می کرد .
احمد بن حنبل می گوید : هرگاه از غیر کتابش روایت می کرد ، گاه اشتباه می خواند .(2)
عفّان می گوید : ابو عَوانه ، اَحادیثی را از ابو اسحاق بیان می داشت ، سپس خبردار شدم که وی می گفت آنها را از اسرائیل شنیدم .(3)
نیز عفّان می گوید : وی در دوران اخیر عُمر ، احادیث را از روی کتاب های مردم ، خطا (نادرست) می خواند .(4)
ابو محمّد می گوید :
از یحیی بن معین پرسیدند : ابو عَوانه اَثبت است یا شریک ؟
گفت : ابو عَوانه از نظر کتاب اَصَحّ است . ابو عَوانه احادیث را می خواند و نمی نوشت .(5)
ابو حاتم می گوید : کتاب هایش صحیح اند و هرگاه از حفظ حدیث می کرد ، غلط فراوانی را مرتکب می شد .(6)
ص: 200
ابو زُرعه می گوید : ابو عَوانه ، هرگاه از روی کتابش حدیث کند ، ثقه است .(1)
ابن عبدالبرّ می نگارد : اجماع کرده اند بر اینکه وی ، در آنچه از کتابش حدیث کرده است ، ثقه ، ثبت و حجّت است ؛ و هرگاه از حفظ حدیث می کرد ، گاه اشتباه بیان می داشت .(2)
دوری از یحیی بن معین نقل می کند که گفت :
ابو عَوانه بی سواد بود ، از کسی که برایش می نوشت یاری می جست .(3)
نتیجه
در پرتو این اقوال (و دیگر سخنان) ابو عَوانه - به خودی خود - ثقه است ، لیکن بدحافظه بود و در موارد فراوانی حدیث را اشتباه می خواند و بر اساس تصریح ابن مَعین ، نوشتن نمی دانست .
این سؤال بجاست که بپرسیم : هرگاه ابو عَوانه کتابت بَلَد نبود ، چه کسی این کتاب ها را (که گفته اند صحیح است) برایش می نوشت ؟
آیا کاتب مجهول - به خودی خود - ثقه است یا نه ؟! مدّتِ ملازمت این کاتب با ابو عَوانه چقدر بود ؟
آیا کاتب آنچه را می شنید فوراً تدوین می کرد یا بعدها و با فاصله زمانی به این کار
می پرداخت ؟
آیا کاتب در کتابت ، امین و ضابط بود یا نه ؟
آیا یک کاتب بود یا بیشتر [ و چند کاتب ] ؟
چگونه ثابت کنیم که این روایتی که فعلاً در کتاب اوست ، همان روایتی است که وی از شیخ
خود شنید به گونه ای که این کاتب مجهول با آن بازی نکرد تا بتوانیم به صحّت آن حکم کنیم و لزوم اخذ بدان را بیان داریم ؟
و دیگر سؤالات معقولی که لازم است در این مورد طرح کنیم ؛ به ویژه آنکه می دانیم اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و اولاد امیرالمؤمنین علیه السلام بر مسح پاها اجماع دارند .
ص: 201
بنابراین ، ورود این احتمال ، روایت ابو عَوانه را از اعتبار و حجیّت ساقط می سازد ؛ زیرا احتمال دخول خطا و وَهْم در روایات وی هست .
اگر این پرسش ها را به همراه احتمال ورود ایهام (آن گاه که وی از حفظ حدیث می کرد) در نظر آوریم ، روایات ابو عَوانه - عموماً - از اعتبار می افتد ؛ خواه از روی کتاب خود حدیث کند یا از کتاب های دیگران نقل نماید یا از حافظه اش بیان دارد .
شاید رازِ نیاوردن بخاری و مسلم حدیثی از ابو عَوانه را در وضوی بیانی از امام علی علیه السلام همین مطلب باشد .
افزون بر این ، بر کتاب های دیگری (به جز مسند ابو عَوانه که به نام وی است) دست نیافتیم ، لیکن وی در این مسند وضوی غَسْلی یا روایت دیگری را از علی علیه السلامدر وضو روایت نمی کند (بدان رجوع کنید تا این مطلب ثابت شود) .
به ذهن می آید که ابو عَوانه از کتابش حدیث می کرد ، در حالی که واقع حال گواه است که وی از کتاب دیگری حدیث می آورد .
مصیبت تنها این نیست ؛ زیرا همه مصیبت این است که ابو عَوانه خیال می کند که حدیثی را از محدّث بزرگی شنید و آن حدیث در کتابش وجود دارد ، با اینکه حق این است که وی آن را از آن شیخ نشنید و آن حدیث در کتابش موجود نیست .
برای دلالت بر آنچه می خواهیم بگوییم ، متن زیر را بنگرید :
حسین بن حسن مَرْوَزی ، می گوید : شنیدم عبدالرّحمان بن مهدی می گفت :
نزد ابو عَوانه بودم ، حدیثی از اَعْمَش را برایم بیان داشت ، گفتم : این ، جزو حدیث تو نیست !
گفت : چرا .
گفتم : نه .
گفت : ای سلامه ، پوشه نوشته ها را بیاور . وی آن را آورد ، ابو عَوانه در آن نگریست ، حدیث از او نبود .
ابو عَوانه گفت : ای ابو سعید ، راست گفتی ! این را از کجا آوردم ؟!
ص: 202
گفتم : در جوانی با تو مذاکره شد ، گمان بردی که آن را شنیدی .(1)
بنابراین ، اعتماد بر مرویّات ابو عَوانه - به راستی - مشکل است ؛ به ویژه احادیثی که بخاری و مسلم آنها را نمی آورند و در کتاب ابو عَوانه نیست .
دوّم : سند این روایت «معلول» است . توضیح آن ، پس از نتیجه بحث سندی درباره مجموع روایاتِ عَبْد خَیْر در وضوی غَسْلی و مَسْحی ، می آید .
سوّم : متن این روایت «معلول» می باشد ، شرح آن در عنوان «تعارض روایاتِ عَبْد خَیْر» خواهد آمد .
نسائی می گوید : به ما خبر داد قُتَیبه ، گفت : برای ما حدیث کرد ابو عَوانه ، از خالد بن عَلْقَمه ، از عَبْد خَیْر که گفت :
بر علیّ بن اَبی طالب رضی الله عنه در حالی که نماز خوانده بود ، درآمدیم ، آب وضویی خواست .
[ با خود ] گفتیم : با آب وضو قصد دارد چه کند ؟! او که نماز گزارد ! این را جز برای تعلیم وضو به ما نمی خواهد .
ظرفی که در آن آب وجود داشت و طشتی آوردند . از ظرف بر دستانش آب ریخت و آنها را سه بار شست ، سپس سه بار از کفی که به آن آب را گرفت ، مضمضه و استنشاق کرد .
آن گاه صورتش را سه بار شست ، دستِ راست را سه بار شست ، دست چپ را سه بار شست ، سرش را یک بار مسح کشید ، سپس پای راست را سه بار و پای چپ را سه بار شست .
پس از آن ، فرمود : هرکه را دانستن وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله شاد می سازد ، این ، وضوی رسول خداست .(2)
ص: 203
این طریق - چنان که در پیش گذشت - به خاطر وجود ابو عَوانه ، ضعیف می باشد ، و نیز به
دلیل سخنی که در اسناد حدیث چهارم درباره خالد بن عَلْقَمه (و نیز در عنوانِ تعارض روایات
عَبْد خَیْر) خواهیم گفت .
تِرْمِذی می گوید : برای ما حدیث کرد قُتَیْبَه و هَنّاد ، گفتند : برای ما حدیث کرد ابو الأحوص ، از ابو اسحاق ، از عَبْد خَیْر ، گفت :
وی مانند حدیث ابو حَیّه را از علی علیه السلام ذکر می کند جز اینکه عَبْد خَیْر می گوید :
کان إذا فَرَغَ مِن طَهوره ، أَخَذَ مِن فَضْلِ طَهوره بِکَفّه فَشَرِبَهُ ؛(1)
وقتی آن حضرت از وضویش فارغ شد ، از فزونی آب وضو با کف دستش گرفت و آن را آشامید .
این طریق ، به ابو اسحاق سَبیعی ضعیف است . وی مُدَلِّس است ، از عَبْد خَیْر به طور مُعَنْعَن حدیث می آورد و در جای دیگر به سماع تصریح نمی کند .(2) سخن درباره ابو اسحاق ، در اسناد
حدیث اوّل گذشت .
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد محمّد بن مُثنّی(3) [ گفت : ] برایم حدیث کرد محمّد بن
ص: 204
جعفر(1) [ گفت : ] برایم حدیث کرد شُعبه ، گفت : شنیدم مالک بن عُرْفُطَه(2) گفت : شنیدم عَبْد خَیْر گفت :
علی
رضی الله عنه را دیدم که چهار پایه ای برایش آوردند و بر آن نشست ، سپس کوزه آبی آوردند . وی دستانش را سه بار شست ، آن گاه با یک آب ، مضمضمه و استنشاق کرد (و حدیث را ذکر می کند) .(3)
طریق ابو داود از چند جهت ، تضعیف می شود :
یک : از نظر وجود محمّد بن مثنّی در سند حدیث ؛ زیرا چیزهایی درباره او هست که عدم ضبط وی را می نمایاند و اینکه وی در حدیث «ثبت» نیست .
نسائی می گوید : در وی اشکالی نیست ، در کتابش تغییر می داد .(4)
صالح بن محمّد حافظ می گوید : رُک گوست و در عقلش چیزی است .(5)
ابو حاتم می گوید : صالح الحدیث ، صدوق (راست گو) است .(6)
خطیب بغدادی ، می گوید : صدوق ، پارسا ، فاضل و عاقل بود .(7)
می گوییم : این اَقوال باز نمی دارد از اینکه محمّد بن مُثَنّی - به خودی خود - ثقه باشد ، لیکن در پیوست های پایان کتاب ،(8) روشن می سازیم که «لا بأس به» ، «صدوق» ، «صالح» و دیگر کلماتی
ص: 205
که در این مرتبه از مراتب تعدیل مُنْدَرَج است ، به عدم شرط ضبط مُشعر است .
اصحاب این مرتبه - به خودی خود - ثقه اند جز اینکه بر روایات آنها جز پس از درنگ ، اعتماد نمی شود .
اقوال درباره محمّد بن مثنّی از این قبیل است .
این سخن ، بعد از فراغ از عقل اوست و اینکه در عقلش شک و شبهه نباشد . امّا با تصریح
صالح بن محمّد حافظ به اینکه در عقل وی چیزی است ، اعتماد بر روایات او نابخردی آشکار
می باشد .
دو : از نظر وجود محمّد بن جعفر (ملقّب به غُنْدَر) در سند حدیث ؛ چراکه اهل علم سبب بلادت [ = حماقت ، کودنی ] و کثرت نسیانِ وی را خاطرنشان ساخته اند و [ نیز ] به خاطر اَشیای دیگر .
اکنون بعضی از نصوص درباره او را می آوریم :
ابن حبّان می گوید : با وجود غفلتی در غُنْدَر ، وی از بهترین بندگانِ خداست .(1)
یحیی بن مَعین می گوید :
غُنْدَر بر سر مناره می نشست و زکاتش را تقسیم می کرد .
گفتند : چرا این کار را می کنی ؟
گفت : مردم را بر اخراج زکات [ مالشان ] برمی انگیزم .(2)
نیز یحیی بن مَعین می گوید :
غُنْدَر یک ماهی خرید و به خانواده اش گفت : آن را آماده سازید و خود خوابید .
عیالش ماهی را خوردند و دست غُنْدَر را به ماهی آغشتند .
چون غُنْدَر بیدار شد ، گفت : ماهی را بیاورید .
گفتند : آن را خوردی !
گفت : نخوردم .
ص: 206
گفتند : دستت را بو کن .
وی دستش را بویید و گفت : راست گفتید ، لیکن سیر نشدم .(1)
ابن حَجَر می نویسد : غُنْدَر شخصی ثقه ، صحیح الکتاب است جز اینکه غفلتی در وی هست .(2)
احمد بن حنبل می گوید : وی کودن است .(3)
علی بن عَثَّام می گوید : وی ساده لوح بود ، گول می خورد .(4)
یحیی بن مَعین ، می گوید :
بر غُنْدَر درآمدیم ، گفت : حدیثی برایتان نگویم مگر اینکه همراهم به بازار بیایید و راه بروید و مردم شما را ببینند و مرا گرامی بدارند .
می گوید : پشت سرش سوی بازار راه افتادیم ، مردم از او می پرسیدند : ای ابو عبداللّه ، اینان کیانند ؟
وی می گفت : اینها اصحاب حدیث اند ، از بغداد نزدم آمده اند ، از من حدیث می نویسند .(5)
صاحب بصری ، می گوید :
به غُنْدَر گفتم : اینان سلامتی را که در توست بزرگ می دارند .
گفت : بر من دروغ می بندند .
گفتم : چیزی صحیح از آنها را برایم حدیث کن .
گفت : روزی ، روزه گرفتم و سه بار فراموشم شد که روزه ام و غذا خوردم ، سپس روزه ام را به پایان بردم .(6)
ابو حاتم رازی می گوید :
ص: 207
غُنْدَر صدوق بود ، حدیث را خوب ادا می کرد . در حدیث از شعبه وی ثقه است و در نقل از غیر شعبه ، حدیثش نوشته می شود و بدان احتجاج نمی گردد .(1)
می گویم : بلادت (ساده لوحی) و کثرت خطا و فراموشی ، میان نقل حدیث از شُعْبه یا غیر او فرق نمی گذارد، بلکه این امر سبب تام در اسقاطِ احادیثِ وی - به طور عام - از حجیّت است .
زیرا اینکه وی در روز ماه رمضان سه بار سهواً چیزی خورد ، و به صرف وجود بوی ماهی در
دستش (با آنکه آن را نچشید) خیال کرد که ماهی خورده است (و دیگر چیزها) همه دلالت دارند
بر اینکه در اینجا یک ملکه نفسانی هست که در ضبط وی خلل می کند .
هرگاه این ملکه نفسانی پدید آمد ، در همه اَحوالات وی جاری می شود و علّتی است که به همه روایاتش از اَشیاخ (خواه از شعبه باشد یا غیر او) سریان می یابد .
سه : از نظر وجود مالک بن عُرْفُطَه در سند حدیث ؛ زیرا این شخص در کتاب های رجال ، مجهول و مهمل است .
و گفته اند : شعبه در سند حدیث به اشتباه افتاد ، خالد بن عَلْقَمَه را به مالک بن عُرْفُطَه تصحیف کرد .
این ، همان رأی مشهوری است که بسیاری از بزرگان (مانند : بخاری ، ابن حنبل ، تِرْمِذی ، ابن اَبی حاتم و دیگران) به صواب دانسته اند .
اگر این سخن را گویند ، می گوییم : این بزرگان که مالک بن عُرْفُطَه را تصحیفِ خالد بن علقمه می شمارند ، یا در این رأی ، جزم و یقین دارند یا آن را محتمل می دانند .
اگر در گفته شان بر جزم و یقین اند ، دلیل قطعی شان بر این کار چیست ؟ باید آن را بیاورند یا حتّی قرینه ای که این ادّعا را تأیید کند ، بیاورند .
چرا این بزرگان این خطا را به جزمی که داشتند (اینکه در این اسم تصحیف روی داده است)
جایگزین نساختند [ و اصلاح نکردند ] ؟
انجام این تغییر برای محقّقان جایز است ، لیکن باید خاطرنشان سازند که از سوی آنها این تغییر صورت گرفت .
ص: 208
امّا شخصی که به جوامع حدیثی اهل سنّت (مانند : سنن ترمذی ، سنن ابی داود ، مسند احمد)
رجوع می کند ، درمی یابد که آنان اسناد پیشین را - بی اشاره به دلیل یا قرینه ای - می آورند .
این کار تناسب دارد با اینکه مسئله از باب استظهار و احتمال باشد ، نه جزم و یقین .
بنابراین ، این امر ، در حدّ احتمال است ، اخذ به آن الزامی نیست ؛ زیرا احتمال دیگری در مقابل آن هست و آن اینکه این دو ، دو راوی اند (چنان که علاّمه احمد محمّد شاکر ، این استظهار را دارد) .
و از جهت دیگر ، به راستی بعید می دانیم که شُعبة بن حجّاج (که در حدیث و رجال ، امام نقّاد است) خالد را به «مالک» و عَلْقَمَه را به «عُرْفُطَه» تصحیف کرده باشد ؛ زیرا این کار تصحیف شنیع به شمار می آید .
بعید می دانیم که یک انسان عادی (که آشنایی جزئی با حدیث و رجال دارد) خالد بن عَلْقَمَه را به مالک بن عُرْفُطَه تصحیف سازد ، درباره امام ثبتی (همچون شُعبة بن حجّاج) چگونه این کار را تصوّر کنیم ؟!
اگر تصحیف در یک مورد بود ، می توانستیم سخن آنان را بپذیریم جز اینکه بسیاری از بزرگان
را می یابیم که از شعبه روایت کرده اند که وی آن را از مالک بن عُرْفُطه روایت می کند .
از این رو ، باید این امر غیر آن چیزی باشد که گفته اند .
این بزرگان که از شعبه روایت کرده اند ، افراد زیرند :
1 . عبداللّه بن مبارک (سنن نسائی ، کتاب الطهاره ، حدیث 92) .
2 . یزید بن زُرَیْع (سنن نسائی ، کتاب الطهاره ، حدیث 93) .
3 . محمّد بن جعفر ، معروف به «غُنْدَر» (سنن اَبی داود ، کتاب الطهاره ، حدیث 99 ؛ مسند احمد ، باقی مسند الأنصار ، حدیث 24228) .
4 . یحیی بن سعید قَطّان (مسند احمد ، مسند العشرة المبشّرة بالجنّة ، حدیث 942) .
5 . حَجّاج بن محمّد مِصِّیصی (مسند احمد ، مسند العشرة المبشّرة بالجنّة ، حدیث 1117 ، و در باقی مسند الأنصار ، حدیث 24228) .
6 . روح بن عُبادَة بن علاء (مسند احمد ، باقی مسند الأنصار ، حدیث 24878) .
ص: 209
روایت همه این محدّثان از شعبه ، یعنی آنان آن را از شعبه شنیدند ، و معقول نیست که خطای شعبه (که امام حافظ متثبّت است) بارها با شش تن از محدّثان تکرار شود .
بر استبعاد تصحیف شعبه ، قول وی در سیره و حیاتش دلالت دارد و اینکه وی آنچه را از اشیاخش می شنید (اگر در حد یک یا دو بار بود) برای دیگری روایت نمی کرد .
بعضی از نصوص ، در این زمینه ، موارد زیر است :
حمّاد بن زید می گوید : هرگاه شعبه در حدیث با من مخالفت کند ، او را می پیروم .
پرسیدند : چرا ؟
گفت : زیرا شعبه حدیث می شنید و باز می گشت و بار دیگر آن را می شنید و من تنها یک بار
می شنیدم .(1)
یعقوب بن شَیْبَه می گوید : شعبه هرگاه حدیث را دو بار می شنید ، بدان اعتنا نمی کرد .(2)
ابن رَجَب حَنْبلی می گوید : شنیدم سهل بن محمّد عسکری [ گفت ] به من خبر داد برادر زاده ام ،
ابن اَبی زائده ، از عمویش یحیی بن زکریّا بن اَبی زائده ، گفت : حدیثی را از شعبه پرسیدم ، آن را برایم حدیث نکرد و به من گفت : آن را جز یک بار نشنیدم ، از این رو آن را برایت حدیث نمی کنم .(3)
ابن اَبی حاتم ، از پدرش ، از ابو الولید روایت می کند که گفت : حدیثی را از شعبه پرسیدم ، گفت : آن را برایت حدیث نمی کنم [ زیرا ] آن را یک بار از ابن عَوْن شنیدم .(4)
ابو الولید می گوید : حمّاد بن یزید گفت : شعبه راضی نمی شد که حدیث را یک بار بشنود ، بارها به صاحبش مراجعه می کرد ، ما هرگاه یک بار حدیث را بشنویم ، بدان بسنده می کنیم .(5)
شیخ احمد محمّد شاکر می نویسد :
در آنچه در اینجا گفته اند ، بسیار تردید دارم :
امّا پندار تغییر اسم به «مالک بن عُرْفُطَه» (از باب تصحیف) نامفهوم است ؛ زیرا میان این نام و اسم «خالد بن علقمه» در کتابت و نطق (نگارش و بیان) شباهتی وجود ندارد .
ص: 210
تصحیف در این نام از کجاست ؟ شعبه این اسم را از کتابی نقل نمی کند ، شیخ [ ناقل حدیث ] شیخ اوست ، خودش را دید و با گوشش از او شنید و از نامش اطمینان یافت !!
آری ، ممکن است اسم شیخ را بداند ، سپس در آن خطا کند ، لیکن این کار نسبت به شعبه بعید است ؛ زیرا وی در عصر خود ، داناترین مردم به رجال و اَحوال آنان بود .
تا اینکه می گوید :
آری ، ممکن است شعبه در رجال اسناد بالاتر از شیخ خود به خطا افتد ، امّا در خود شیخ خویش ، نه .
امّا حکایت از ابو عَوانه (که ابو داود آن را نقل می کند)(1) اگر صحیح باشد بر خطای شعبه دلالت ندارد ، بلکه بر خطای ابو عَوانه رهنمون است و من آن را نادرست می پندارم ؛ چراکه ابو داود کسی را که آن را از ابو عَوانه حدیث کرد ، ذکر نمی کند .
آنچه اسناد آن ثابت است این است که ابو عَوانه از خالد بن عَلْقَمه و از مالک بن عُرْفُطَه روایت کرد .
به نظرم می رسد که این دو ، دو راوی اند و ابو عَوانه از هر یک از آ ن دو حدیث شنید .(2)
بنابراین ، در طریقی که مالک بن عُرْفُطَه در آن هست ، احتمال اینکه وی تصحیفِ خالد بن علقمه باشد ، جا ندارد ، بلکه آن دو ، دو راوی اند و اختصاص شعبه به سماع از مالک بن عُرْفُطه بعید نیست ؛ چراکه شعبه ، امام رجالی محدّث است .
ص: 211
به هر تقدیر ، احتمال عدمِ تصحیف مالک باقی است و همین احتمال در ابطال استدلال به این
طریق کافی است ؛ به خاطر مجهول بودن مالک بن عُرْفُطه ، و نیز به دلیل مطالبی که درباره محمّد بن مثنّی و محمّد بن جعفر (ملقّب به «غُنْدَر» ) بیان کردیم .
نسائی می گوید : به ما خبر داد سُوید بن نَصْر ،(1) گفت : به ما خبر داد عبداللّه - وی همان ابن مبارک است -(2) از شعبه ، از مالک بن عُرْفُطه ، از عَبْد خَیْر ، از علی رضی الله عنه که :
چهار پایه ای برای علی آوردند ، بر آن نشست ، سپس ظرف کوچکی را که در آن آب بود ، خواست . بر دستانش سه بار آب ریخت ، سپس با کف یک دست ، سه بار مضمضه و استنشاق کرد و صورتش را سه بار شست و ساق هایش را سه بار سه بار شست .
از آن آب گرفت و سرش را مسح کشید .
شُعبه اشاره می کند که سر را یک بار از پیشانی تا پشت سر مسح کشید ، سپس می گوید : نمی دانم دستانش را [ از پشت سر به پیشانی ] برگرداند یا نه .
و پاهایش را سه بار سه بار شست ، سپس فرمود : هرکه را شاد می سازد که به وضوی رسول خدا بنگرد ، این ، وضوی اوست .(3)
این طریق ، به خاطر مجهول بودن مالک بن عُرْفُطه ضعیف است (چنان که تحقیق آن در سند
روایت پیشین گذشت) و نیز به خاطر اضطراب در متن آن (که سخن در این باره ، در بحث دلالی
در عنوان «تعارض روایات از عَبْد خَیْر» خواهد آمد) .
ص: 212
نسائی می گوید : به ما خبر داد عَمْرو بن علی(1) و حمید بن مسْعَدَه ،(2) از یزید - وی همان ابن زُرَیع است -(3) گفت : برای ما حدیث کرد شُعْبَه ، از مالک بن عُرْفُطَه ، از عَبْد خَیْر ، گفت :
شاهد بودم که علی چهار پایه ای خواست و بر آن نشست ، سپس آبی در ظرف کوچکی خواست و سه بار دستانش را شست ، آن گاه با آب کف یک دست سه بار مضمضه و استنشاق کرد ، پس از آن ، صورتش را سه بار و دستانش را سه بار سه بار شست ، سپس دستش را در ظرف فرو برد و سرش را مسح کشید ، آن گاه پاهایش را سه بار سه بار شست .
سپس گفت : هرکه را شاد می سازد که به وضوی رسول خدا بنگرد ، این ، وضوی رسول خداست .(4)
این طریق مانند سند روایت پیشین ، به خاطر مجهول بودنِ مالک بن عُرْفُطه تضعیف می شود و نیز به سبب روایاتی که از عَبْد خَیْر (و دیگران) در مسح پاها از علی علیه السلام روایت است .
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد حسن بن علی حُلْوانی ،(5) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد
ص: 213
حسین بن علی جُعْفی ،(1) از زائده ،(2) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد خالد بن عَلْقَمه همدانی ، از عَبْد خَیْر که :
علی
رضی الله عنه نماز صبح را گزارد ، سپس به رَحْبَه [ میدان کوفه یا محلّه ای در آن ] درآمد . آبی خواست . غلام ظرفی را که در آن آب بود به همراه طشتی آورد .
می گوید : آن حضرت ظرف را به دست راستش گرفت ، بر دست چپ آب ریخت و دو کف دست را [ سه بار ] شست. آن گاه دست راست را در ظرف فرو برد، سه بار مضمضه وسه بار استنشاق کرد (آن گاه حدیث را نزدیک به حدیث ابو عَوانه بیان می دارد).(3)
می گوید : سپس جلو و پشت سرش را مسح کشید (آن گاه حدیث را مانند حدیث ابو عَوانه ادامه می دهد) .(4)
در این طریق ، از دو جهت می توان خدشه کرد :
یک : از جهت حُلوانی ، بر اساس آنچه پیش از این بیان شد .(5)
دو : این حدیث به سبب خالد بن عَلْقَمه «معلول» است . بحث بیشتر در این باره ، در عنوان «تعارض روایات عَبْد خَیْر» خواهد آمد .
ص: 214
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد عثمان بن اَبی شَیْبَه ،(1) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابو نُعَیم ،(2) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ربیعه کِنانی ،(3) از منهال بن عَمْرو ،(4) از زرِّ بنِ حُبَیش(5) که از علی رضی الله عنه شنید .
درباره وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از آن حضرت پرسیدند .
وی حدیث را ذکر می کند و می گوید :
و سرش را مسح کشید تا اینکه آب چکید ، و پاهایش را سه بار سه بار شست ، سپس فرمود : وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله بدین گونه بود .(6)
ص: 215
این طریق به مِنْهال بن عَمْرو تضعیف می شود ؛ زیرا بزرگان علم (مانند : شعبه ، قطّان ، ابن مَعین ، ابن حَزْم ، احمد بن حنبل و دیگران) او را نکوهیده اند .
احمد بن حنبل می گوید : شعبه ، عمداً منهال بن عَمْرو را ترک کرد .(1)
عبداللّه [ بن احمد بن حنبل ] می گوید : شنیدم پدرم می گفت : اَبو بِشْر - پیشِ من - از منهال بن عَمْرو محبوب تر است .
پرسیدم : ابو بِشْر از منهال بن عَمْرو برایت محبوب تر است ؟
گفت : آری ، شدیداً ؛ ابو بِشْر اَوثق می باشد جز اینکه منهال مسن تر است .(2)
مُفَضّل بن غَسَّان غَلاَبی می گوید : شنیدم یحیی بن مَعین می گفت و حدیث اَعمش از منهال بن عَمْرو را ذکر کرد ، و یحیی بن مَعین از شأن منهال بن عَمْرو می کاست .(3)
در جای دیگر می گوید : یحیی بن مَعین ، منهال بن عَمْرو را مذمّت می کرد .(4)
ابن حزم می گوید : وی ، قوی نیست .(5)
یحیی بن سعید قطّان ، از وی بدگویی می کرد ؛ گویا شأنش را پایین می آورد و او را تضعیف می ساخت .(6)
ابوبکر بن اَبی خَیْثَمه می گوید : برای ما حدیث کرد سلیمان بن اَبی شیخ ، گفت : برایم حدیث کرد عَمْرو بن عُمر حَنَفی ، از ابراهیم بن عُبید طنافسی (برادر محمّد بن عبید) گفت :
مُغیره (صاحب ابراهیم) به یزید بن اَبی زیاد(7) (در حالی که هرد و با هم در مسجد کوفه نماز می خواندند) گفت : از این اَعْمَش احمق تعجّب نمی کنی ؟! او را از روایت
ص: 216
از منهال بن عَمْرو و عَبایه نهی کردم ، با این قول از من جدا شد که این کار را نکند ،
سپس از آن دو روایت می کند .
تو را به خدا قسم ، آیا شهادت منهال بر دو درهم جایز است ؟!
گفت : نه ، به خدا .
تو را به خدا قسم ، آیا شهادت عَبایه بر دو درهم جایز می باشد ؟!
گفت : نه ، به خدا .(1)
ذهبی در المغنی می نگارد :
شعبه بدان خاطر [ حدیث ] او را وانهاد که از خانه اش صدای طنبوری را شنید ، برگشت و از او حدیث سماع نکرد .(2)
ابراهیم بن یعقوب جوزجانی می گوید : منهال بن عَمْرو ، سیّئ المذهب است(3) .(4)
ابن جوزی و عقیلی ، منهال را در کتاب «الضّعفاء» خود آورده اند ،(5) و نیز ابن عدی در «الکامل»(6) و ذَهَبی در «دیوان الضعفاء»(7) او را می آورند .
پس از این مطالب ، احتجاج به روایات منهال بن عَمْرو ، بی پروایی است ؛ به ویژه بعد از آنکه آشکار شد وی تُنبور می زد - که از آلات حرام موسیقی است - و از آهنگ آن لذت می بُرد .
مطلب بالاتر از این آن است که منهال - طبق این نقل - به گناه تجاهر می کرد به گونه ای که هرکه از کنار خانه اش می گذشت ، صدای تنبور او را می شنید و از این کار فسق وی لازم می آید ؛ زیرا تجاهر به گناه است
ص: 217
.
اینکه شعبه صدای تنبور را از خانه منهال شنید (نه در خانه اش) بر همین امر رهنمون است .(1)
این امر اقتضا می کرد که شعبه صدای تُنبور را از بیرون خانه بشنود و بدان معناست که منهال تنبور می زد و به کسانی که صدای آن را از خانه اش می شنیدند اعتنا نمی کرد و اهمیّت نمی داد .
امّا اینکه ذهبی در دفاع از منهال می گوید «این کار موجب طعن بر منهال نمی شود» از دروغ های عجیب و غریب و حرف های بی ارزش است ؛ زیرا چگونه این کار طعن و خدشه بر منهال نباشد در حالی که تنبور از آلات موسیقی حرام است و وی بدان تجاهر می کرد ؟!
آیا ذهبی (بر خلاف ادله شرعی و فتوای فقهای پارسا ، نه پیروان هوس) اعتقاد دارد که تنبور
از آلات حرام موسیقی نیست ؟!
آیا ذهبی می خواهد این کار را با بعضی از احادیثی که منسوب به پیامبرند ، تصحیح کند ؛ اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله نواختنِ آلاتِ موسیقی را - نزد خویش - اجازه داد و مزمار شیطان در خانه اش بود (روایاتی که از سوی حاکمانِ خلفا وضع شده اند) یا ادله دیگری برای آن دارد ؟!
دفاع ذهبی از منهال با این سخن عوامانه پذیرفته نیست ؛ زیرا در معذور ساختن منهال به
چیزی که سزامند التفات باشد ، استناد نمی کند .
ص: 218
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد زیاد بن اَیّوب طوسی(1) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبیداللّه بن موسی(2) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد فِطْر ،(3) از ابو فَرْوَه ،(4) از عبدالرّحمان بن اَبی لیلا ،(5) که گفت :
علی
رضی الله عنه را دیدم که وضو می گرفت . صورتش را سه بار شست و ساق دستان را سه بار شست و سرش را یک بار مسح کشید ، سپس فرمود : رسول خدا صلی الله علیه و آله بدین گونه وضو می گرفت .(6)
ص: 219
این طریق به چند جهت ، ضعیف است :
یکم : از جهت عُبَیداللّه بن موسی که بسیاری از اهل علم او را تضعیف کرده اند :
ابوالحسن میمونی می گوید :
نزد احمد بن حنبل ، از عبیداللّه بن موسی یاد شد . احمد را مانند شخصی که او را انکار کند ، دیدم ، گفت : وی صاحب تخلیط است و احادیث بدی را روایت می کرد . این بلاها را تخریج می کرد و آنها را بیان می داشت .
از وی پرسیدند : ابن فضیل چه ؟
گفت : مثل او نبود ، عیپ پوش تر از او بود ، و اَمّا وی این احادیث کم مایه را روایت می کرد .(1)
یعقوب بن سفیان می گوید :
وی شیعی [ مذهب ] است . اگر گوینده ای بگوید وی «رافضی» است ، بر او انکار نمی کنم .(2) وی «منکر الحدیث» می باشد .(3)
حاکم می نویسد :
از قاسم بن قاسم یساری شنیدم [ که می گفت ] از ابو مسلم بغدادی حافظ شنیدم که می گفت :
عبیداللّه بن موسی از متروکین(4) است .(5)
احمد می گوید :
روایات منکر را روایت می کرد ، او را در مکّه دیدم و از وی دوری جُستم .(6)
ص: 220
به خاطر همین اقوال (و دیگر سخنان) ذهبی در «میزان الاعتدال»(1) و «دیوان الضعفاء»(2) و «المغنی فی الضعفاء»(3) او را ذکر می کند ؛ چنان که عقیلی و دیگران او را در زمره ضعفا درج کرده اند .(4)
دوّم : از جهت فِطْر بن خلیفه .
ساجی می گوید : وی ، صدوق و ثقه است ، مُتقن نیست .(5)
ابوبکر بن عیّاش می گوید : روایت از فِطْر را ترک نکردم مگر به خاطر سوء مذهبش .(6)
احمد می گوید : فِطْر ، خَشَبی(7) افراطی است .(8)
سعدی می نگارد : فِطْر ، منحرف و غیر ثقه می باشد .(9)
دارقطنی می نویسد : فِطْر انحراف یافت ، بخاری به وی احتجاج نکرده است .(10)
احمد بن یونس می گوید : من به فِطْر(11) می گذشتم و او را مثل سگ وامی نهادهم [ و به وی اعتنا نمی کردم ] .(12)
ص: 221
و این خدشه هاست که ذهبی را واداشت تا او را در «دیوان الضعفاء»(1) و «المغنی»(2) و «میزان الاعتدال»(3) بیاورد و نیز ابن جوزی او را در «الضعفاء»(4) ذکر کند .
سوّم : از جهت عبدالرّحمان بن اَبی لیلا ، به خاطر سوء حفظ وی و بدان خاطر که مدلّس بود .
درباره سوء حفظ وی ، تصریحاتی وارد شده است :
احمد بن حنبل می گوید : وی سیّئ الحفظ بود .(5)
نیز احمد می گوید : یحیی بن سعید ، مَطَر وَرَّاق را به ابن اَبی لیلا تشبیه می کرد ؛ یعنی در سوء حفظ .(6)
ترمذی می گوید : احمد بیان می دارد که به حدیث ابن ابی لیلا احتجاج نمی شود .(7)
بزّار می گوید : وی ، حافظ نیست .(8)
دارقطنی می نویسد : بَدْ حفظْ ، کثیر الوهم بود .(9)
و امّا تدلیس وی ، از نوع تدلیس قبیح بود ؛ زیرا از شماری از صحابه (به ویژه عُمَر بن خطّاب) حدیث می کرد ، با اینکه از آنها حدیث نشنید .(10)
ابن اَبی حاتم می گوید : از پدرم پرسیدم آیا سماع ابن اَبی لیلا از عُمَر صحیح است ؟ گفت : نه .(11)
ص: 222
ابن اَبی خَیْثَمَه می گوید : سماع وی از عُمَر از طُرُقی روایت است و صحیح نمی باشد .(1)
خلیل در الإرشاد می گوید : حافظان ، سماع وی را از عُمَر ثابت نمی دانند .(2)
ابن مُحْرِز می گوید : هرگز چیزی را از عُمَر نشنید .(3)
ابن مَعین می گوید : وی از عُمَر و مقداد و عثمان ، حدیث نشنید .(4)
ابو داود می گوید : نمی دانم سماع وی از عُمَر صحیح است یا نه ؟ کسی را دیدم که این سماع را برنمی تافت .(5)
دوری می گوید : از یحیی بن مَعین درباره سماع ابن ابی لیلا از عُمَر سؤال شد ، گفت : وی عُمَر را ندید .(6)
خواننده ، وقتی به نصّ ابن اَبی لیلا از عُمَر پی می برد ، در حالی که وی - با اینکه سماعش از عُمَر ثابت نیست - مشاهده حسّی از او را وصف می کند و می گوید : عُمَر را دیدم [ بر پا افزار ] مسح می کشید ، عُمَر را دیدم هنگامی که هلال را دید (و امثال آن)(7) شناعت این فعل قبیح را از او درمی یابد .
گاه در نقض کلام سابق گفته اند : مانعی از اینکه ابن اَبی لیلا عُمَر را دیده باشد وجود ندارد ، نهایت امر این است که وی از عُمَر حدیث نشنید ؛ عدم سماع از عُمَر یک چیز است و رؤیتِ عمر چیز دیگری است .
اگر این سخن را بگویند ، گوییم :
افزون بر عدم ثبوت سماع وی از عُمَر - نزد محقّقان - وی عُمَر را ندید ؛ زیرا از ابن مَعین درباره ابن اَبی لیلا سؤال شد که آیا عُمَر را دید یا نه ، وی گفت : عُمَر را ندید . پرسیدند : پس چرا حدیث
ص: 223
می کند که ما با عُمَر بودیم ، هلال را می دییم ؟ ابن مَعین گفت : این سخن بی ارزش و حرف پوچی است .(1)
آجُرّی می گوید : از ابو داود پرسیدم : آیا عبدالرحمان بن اَبی لیلا از عُمَر حدیث شنید ؟ گفت : روایت است و من درستی و نادرستی اش را نمی دانم .
[ گفتم : ] می گوید : دیدم عُمَر [ بر کفش ] مسح می کشید ، و عُمَر را هنگامی که هلال را دید ، دیدم .
ابو داود گفت : کسی را دیدم که این را دفع می کرد .(2)
پس از همه آنچه گذشت ، می توانیم بگوییم : این همان تدلیسی است که اهل قبله بر عدم اعتبار آن اجماع دارند و آن را کذب صریح می شمارند .
بنابراین ، بر روایتی که در سندش ابن اَبی لیلا و فِطْر بن خلیفه و عبیداللّه بن موسی باشد ، نمی توان اعتماد کرد .
حاصل این است که : ضعف این طریق روشن و خلل آن آشکار می باشد ، به آن نمی توان احتجاج کرد .
افزون بر این ، در این روایت ، حکم پاها [ در وضو ] از نظر مَسْح یا غَسْل ذکر نشده است (پس نیک بیندیش) .
ص: 224
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد عبدالعزیز بن یحیی حرّانی ،(1) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد - یعنی ابن سَلَمَه -(2) از محمّد بن اسحاق ،(3) از محمّد بن طَلْحَة بن یزید بن رُکانَه ،(4) از عُبَیداللّه خَوَلانی ،(5) از ابن عبّاس که گفت :
علی - یعنی ابن اَبی طالب - در حالی که ادرار کرده بود ، بر من درآمد ، آب وضویی خواست ، ظرف کوچکی را که در آن آب بود ، برایش آوردیم و پیش او گذاشتیم .
فرمود : ای ابن عبّاس ، آیا نشانت ندهم که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می ساخت ؟
گفتم : چرا .
ص: 225
می گوید : آن حضرت از آن ظرف بر دستش آب ریخت و آن را شست ، سپس دست راست را در آب فرو برد و با آن بر دستِ دیگر ریخت [ سپس کف دستان را شست ] آن گاه مضمضه و استنثار کرد . پس از آن هر دو دست را با هم در ظرف فرو برد و با آن دو ، مشتی آب گرفت و با آن به صورتش زد ، آن گاه روی گوش ها را با انگشتان ابهامش مالید و بار دوّم و سوّم ، مثل همین کار را انجام داد .
سپس با کف دست راست ، مشتی آب گرفت و آن را بر پیشانی اش ریخت و گذاشت روی صورتش بریزد و جریان یابد ، آن گاه ساق دست ها را تا آرنج سه بار سه بار شست ، پس از آن ، سر و پشت گوش ها را مسح کشید .
سپس دو دست را با هم [ در ظرف ] فرو بُرد و مشتی آب برگرفت و بر پایش که در آن نعل بود زد و آن را به پایش گرداند ،(1) پس از آن ، با پای دیگر مانند این کار را کرد .
پرسیدم : در دو نعل ؟ گفت : در دو نعل .
پرسیدم : در دو نعل ؟ گفت : در دو نعل .
پرسیدم : در دو نعل ؟ گفت : در دو نعل .(2)
ابن عدی می گوید : به روایات وی ، اشکالی نیست .(1)
از کلام ذهبی در «میزان الاعتدال» توقّف در توثیق وی به دست می آید .(2) وی این شخص را در «المغنی»(3) و «دیوان الضعفاء»(4) می آورد . عقیلی و دیگران ، او را در «الضعفاء» ذکر کرده اند .(5)
دو : از جهت محمّد بن اسحاق که رجالیان در توثیق وی توقف کرده اند ، بلکه در حقّ وی ، خدشه های فراوانی از ایشان صدور یافته است :
مالک می گوید : وی یکی از دجّال هاست .(6)
جوزجانی می گوید : انواع بدعت ها را [ به او ] بسته اند.(7)
احمد بن حنبل می گوید : وی تدلیس می کرد ،(8) حجّت نیست .(9)
ابن ابی خَیْثَمه می گوید ، ابن مَعین می گفت : بدان پایه نیست ، ضعیف می باشد .(10)
از ابن ابی خَیْثَمه از ابن مَعین نقل است که : وی ضعیف است ، قوی نمی باشد .(11)
میمونی می گوید : ابن مَعین می گوید : وی ضعیف است .(12)
ابو زُرْعَه نصری از یحیی نقل می کند که وی ثقه است و حجّت نمی باشد ،(13) مانند این را دوری از یحیی نقل می کند .(14)
نسائی می گوید : وی ، قوی نیست .(15)
ص: 227
دارقُطنی می گوید : به [ حدیث ] وی احتجاج نمی شود .(1)
عبدالرّحمان بن اَبی حاتم می گوید ، شنیدم پدرم می گفت : وی نزد من در حدیث قوی نمی باشد ، ضعیف الحدیث است .(2)
هِشام بن عُرْوَه می گوید : ابن اسحاق کذّاب است .(3)
ابن داود طیالسی می گوید : از ابن اسحاق مگر از روی ناچاری ، روایت نکردم .(4)
یحیی بن سعید او را تضعیف می کرد .(5)
یحیی او را به کذب متهم می سازد و می گوید : ابن اسحاق را عمداً ترک کردم .(6)
حاصل اینکه : طریقی که راوی آن بدین گونه باشد ، با بعضی از اقوال پیشین ، از اعتماد و حجیّت ساقط می شود ، چه رسد به همه آنها .
ص: 228
نسائی می گوید : به ما خبر داد ابراهیم بن حسن مِقْسَمی ،(1) گفت : به ما خبر داد حجّاج ،(2) گفت : ابن جَرِیح گفت : برایم حدیث کرد شیبه که محمّد بن علی او را خبر داد ، گفت : به من خبر داد پدرم علی که حسین بن علی گفت :
پدرم علی ، از من برای وضو آب خواست . آب را برایش بردم . به وضو دست یازید ، سه بار کف دستانش را (پیش از آنکه آن دو را در وضویش داخل کند) شست ، سپس سه بار مضمضه و سه بار استنثار کرد . آن گاه سه بار صورت را شست ، پس از آن دست راست تا آرنج را سه بار شست ، سپس دست چپ را همین گونه شست .
پس از آن ، سرش را یک بار مسح کشید ، سپس پای راست را تا قوزک پا سه بار شست ، سپس پای چپ را همین گونه شست .
آن گاه برخاست و ایستاد و فرمود : ظرف آب را به من ده .
ظرفی را که در آن ته مانده آب وضو بود ، به او دادم . آن حضرت ، ایستاده از فزونی آب وضو آشامید .
من در شگفت ماندم ، چون مرا [ چنین ] دید ، فرمود : تعجّب مکن ، پدرت پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم مانند همین کار مرا انجام می داد ، برای وضویش این را می گفت و ایستاده از باقی مانده آب وضو آشامید .(3)
ص: 229
در این طریق ، از دو جهت جای سخن هست :
اوّل : از جهت حجّاج بن محمّد که در حفظ و ضبط وی ، سخن است . ابراهیم حَرْبی روایت می کند که چون حجّاج آخرین بار به بغداد درآمد ، خلط می کرد . ابن مَعین اختلاط وی را دید ، به فرزندش گفت : اَحَدی بر او درنیاید .(1)
ابن سعد می گوید : در آخر عمرش ، هنگامی که به بغداد بازگشت ، تغییر یافت .(2)
دوّم : شَیْبَه در این سند ، فرد مجهولی است . بر ناشناخته بودنِ وی ، روایتِ ابن جَریر ، از علی بن مُسلم ، از ابو عاصم ، از ابن جَرِیح ، از شَیْبَه ، دلالت دارد . وی نسبتِ شَیْبَه را نمی آورد و می گوید : شَیْبَه ، مجهول است .(3)
ابن حِبّان می گوید : شَیْبَه ، شیخی است که از ابو جعفر (محمّد بن علی) روایت می کند و ابن جَرِیح از وی روایت می آورد . اگر ابن نِصاح نبود ، نمی دانستم او کیست .(4)
بخاری می گوید : شَیْبَه از محمّد بن علی حدیث شنید ، برایم حدیث کرد ابو حَفْص بن علی [ گفت : ] به ما خبر داد ابو عاصم [ گفت : ] به ما خبر داد ابن جَرِیح [ گفت : ] به من خبر داد شَیْبَه که محمّد بن علی او را خبر داد ، از حسین بن علی او را خبر داد که علی را دید وضوی سه گانه گرفت ، گفت : پدرت [ یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله ] را دیدم این کار را می کرد .(5)
این اقوال ، اتحاد شَیْبه مجهول را با شَیْبة بن نِصاح مذکور - نزد بخاری و دیگران - ثابت نمی کند ؛ زیرا بخاری هنگامی که در «التاریخ الکبیر» شرح حال شَیْبَه را می آورد ، پیش از آن ، شرح حال شَیْبَة بن نِصاح را ذکر می کند(6) و همین دلیل است بر اینکه آن دو ، دو نفرند ؛ زیرا برای هر یک از آن دو ، شرح حال جداگانه می آورد بی آنکه به اتحاد آن دو اشاره کند .
ص: 230
اگر این دو ، یک نفر بودند ، بخاری بدان اشاره می کرد و چون این کار را نمی کند ، درمی یابیم که دوّمی غیر اوّلی است .
حال که ثابت شد آن دو ، دو نفرند یا این احتمال در آن دو هست ، ثابت می شود که شَیْبَه
مجهول است ، احتجاج به حدیث او صحیح نمی باشد .
آری ، ابن حجر استظهار کرده است که آن دو متحدند و به این سخن استدلال می کند که : ابو
قُرَّة ، موسی بن طارق ، این حدیث را از ابن جَرِیح روایت می کند ، می گوید : برایم حدیث کرد شَیْبَة بن نِصاح .. .(1)
لیکن بر این استظهار این اشکال وارد است که به حدیث موسی بن طارق نمی توان به سادگی احتجاج کرد ؛ زیرا ذَهَبی او را در «میزان الاعتدال» می آورد و می گوید : ابو حاتم می گفت : حدیث وی نوشته می شود و به آن احتجاج نمی شود .(2)
فرزندش ، عبدالرّحمان بن اَبی حاتم می گوید : پدرم می گفت : محل وی صدق است .(3)
ابن حِبّان در «الثقات» او را می آورد ، جز اینکه می گوید : احادیث غریب روایت می کند .(4)
عجیب اینجاست که خود ابن حَجَر وی را در «تقریب التهذیب» ذکر می کند و می گوید : ثقه است ، احادیث غریب روایت می کرد .(5)
افزون بر این ، دارقُطنی می گوید :
ابو عاصم و ابو قُرَّه (موسی بن طارق) از ابن جَرِیج روایت می کند ، می گوید : به من خبر داد شَیْبَه ، و گفته اند وی ، شیبة بن اَبی راشد است .. .(6)
و این شَیْبَة بن راشد ، مجهول الحال یا مهمل است ؛ زیرا در کتاب های رجال مورد اعتماد ، به شرح حالی از او دست نیافتیم .
ص: 231
بنابراین ، این اشکال که شَیْبَه مجهول است و این شَیْبَه ، شَیْبَة بن نِصاح نیست ، در جای خود پابرجاست .
می پرسیم : با اعتراف ابن حَجَر به اینکه موسی احادیث غریب می آورد ، چرا احتمال نمی دهد
که این روایتش هم غریب است ؟!
حاصل این است که شَیْبَه در این طریق مجهول است ؛ زیرا ثابت نشد که وی ابن نِصاح است . از این رو ، احتجاج به آنچه وی روایت می کند ، امکان ندارد .
چکیده
از آنچه گذشت به دست آمد که کسانی که وضوی غسلی را از امام علی علیه السلامروایت کرده اند ، افراد زیرند :
ابو حَیّه وادعی .
عَبْد خَیْر بن یزید .
زِرّ بن حُبَیش اَسَدی .
عبدالرّحمان بن اَبی لیلا .
عبداللّه بن عبّاس .
حسین بن علی .
بر اخبار «ابو حَیَّه وادعی» نمی توان اعتماد کرد ؛ زیرا :
بر اساس صریحِ سخن ابن مَدینی ، ابو الولید فَرَضی ، ابو زُرْعَه ، ذهبی (و دیگران) وی مجهول است .
نیز به خاطر وجود ابو اسحاق سَبیعی که در روایت مُدَلِّس است(1) و عَنْعَنه وی از ابو حَیّه ، با
اینکه سماع وی از ابو حَیّه در جای دیگر از کتاب های نه گانه اهل سنّت وجود ندارد .
همچنین وجود زکریّا بن اَبی زائده مُدَلِّس در طریق دوّم نسائی (شماره سوّم) که وی مستقیم
السماع از ابو اسحاق نیست ؛ چراکه احتمال دارد روایتش از او پس از پیری و هنگام تغیّر و اختلاط باشد .
ص: 232
بر خبر «عَبْد خَیْر» نمی توان اعتماد کرد ؛ زیرا :
این خبر با اخبار مَسْحی دیگر (که خود عَبْد خَیْر از علی علیه السلام روایت می کند) معارض است (این اخبار خواهد آمد) .
نیز به خاطر وجود ابو عَوانه اُمّی (بی سواد)(1) در سند حدیث که سرانجام تغییر یافت ؛ چنان که در اسناد حدیث اوّل عَبْد خَیْر (طریق ابو داود) و اسناد حدیث دوّم (طریق نسائی) ابو عَوانه هست .
و همچنین به خاطر وجود خَلاّل حُلْوانی و زائده ، در اسناد حدیث هفتم (طریق ابو داود) که در هر دو ، بگو مگوست .
و به خاطر وجود محمّد بن مُثَنّی که بر روایات وی جز پس از درنگ نمی توان اعتماد کرد و وجود محمّد بن جعفر (معروف به غُنْدَر) که به کثرت نسیان و بلادت مشهور است .
و به خاطر مجهول بودن مالک بن عُرْفُطَه در اسناد چهارم (طریق ابو داود) و اسناد پنجم و ششم (طریق نسائی) .
بر خبر «زِرّ بن حُبَیش اسدی» نمی توان اعتماد کرد ؛ زیرا :
در سند آن ، منهال بن عَمْرو هست که از سوی بزرگان علم (مانند : شعبه ، قَطّان ، ابن مَعین ، ابن حَزْم ، احمد بن حنبل و دیگران) مذمّت شده است ، و ابن جوزی و عقیلی او را در «الضّعفاء»
آورده اند ، و ابن عدی وی را در «الکامل» و ذهبی او را در «دیوان الضعفاء» می آورد .
و در نتیجه خبر زرِّ بن حُبَیش به خاطر وجود منهال در سند آن ، تضعیف می شود .
به روایت عبدالرّحمان بن اَبی لیلا نمی توان اعتماد کرد ؛ زیرا :
خبر وی به خاطر سوء حفظ و تدلیس وی ، تضعیف می شود .
نیز به خاطر وجود عبیداللّه بن موسی در سند این حدیث که بیشتر اهل علم وی را تضعیف
کرده اند .
همچنین به خاطر وجود فِطْر بن خَلیفه - در سند حدیث عبدالرّحمان - که در نزد بسیاری
تضعیف شده است .
ص: 233
و امّا روایتی که از ابن عبّاس از علی علیه السلام نقل است ، از چند جهت تضعیف می شود :
1 . وجود محمّد بن اسحاق در سند این حدیث که از سوی یحیی بن سعید ، ابن مَعین ، احمد بن حنبل ، نسائی ، دارقُطنی ، مالک ، ابن اَبی حاتم ، جوزجانی ، ابن اَبی خَیْثَمَه و ابی داود طَیالسی (و دیگران) تضعیف شده است .
2 . وجود عبدالعزیز حَرّانی (شیخ ابو داود) که روایتش جز پس از درنگ اخذ نمی شود .
ذهبی وی را در «المغنی فی الضعفاء» و «میزان الاعتدال» و «دیوان الضعفاء» می آورد ، و عقیلی او را در «الضعفاء» ذکر می کند .
و ابن حجر درباره وی می گوید : صدوق است ، گاه اشتباه می کرد .
3 . تعارض این روایت با صریح سیره ثابت ابن عبّاس و علی علیه السلام .
نیز به خاطر منطقی نبودنِ صدور وضوی تعلیمی برای ابن عبّاس ، در حالی که وی پسر عموی
پیامبر صلی الله علیه و آله و از افراد مقرّب او و دانشمند اُمت بود .
به وضوی غسلی ثلاثی که امام حسین علیه السلام از پدرش امام علی علیه السلام روایت می کند ، نمی توان اعتماد کرد ؛ زیرا :
حَجّاج بن محمّد در سند این حدیث هست که حفظ و ضبط وی مورد طعنه است و در پایان عمر ، تغییر یافت .
نیز به خاطر شَیْبَه در این سند که فردی مجهول است .
همچنین به دلیل تعارض متن این خبر با سیره ثابت و محفوظ از طالبیان و وضوی امام علی علیه السلام .
اجمال نتایج بحث پیرامون طُرُق وضوی غسلی از امام علی علیه السلام همین بود .
ص: 234
ص: 235
پس از آنکه حال طرق روایات غَسْلی از امام علی علیه السلام و عدم ثبوت آنها را از آن حضرت روشن ساختیم ، لازم است حال طُرُق روایات مَسْحی را از امام علی علیه السلام بیان داریم .
پژوهشگری که اسانید روایات وضوی غَسْلی امام علی علیه السلام را بکاود ، درمی یابد که بهترین طُرُق در آنها ، روایت «عَبْد خَیْر» از علی علیه السلام است و این روایت - اگر صحیح باشد - با روایات
وضوی مَسْحی ای که از عَبْد خَیْر از علی علیه السلام رسیده است ، تعارض دارد .
از این رو ، لازم است روایات وضوی مَسْحی وی را بیاوریم تا ارزش و میزانِ حجیّتِ آنها را بدانیم .
اکنون روایات وضوی مسحی را که از عَبْد خَیْر نقل شده است می آوریم ، تا آنها را - از نظر سند و دلالت - با روایات غَسْلی مقایسه کنیم .
ص: 236
حمیدی می گوید : برای ما حدیث کرد سُفیان(1) [ گفت : ] برایم حدیث کرد ابو السوداء (عَمْرو
نَهْدی)(2) از ابن عَبْد خَیْر ،(3) از پدرش(4) که گفت :
علیّ بن اَبی طالب را دیدم که پشت پاها را مسح می کشید و می فرمود : اگر نمی دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله پشت پاها را مسح می کشید ، گمان می کردم که کف پاها به مَسْح سزامندتر است .(5)
علی را دیدم که وضو گرفت ، پشت پاها را مسح کشید .(1)
این دو سند ، صحیح اند و چیزی که موجب طعن در این دو سند شود ، وجود ندارد . راویان آنها از اهل صدق و امانت ، عدول ، ثقه ، ضابط اند و از اهل تخلیط نمی باشند .
حمیدی ، سفیان بن عُیَینه و عبداللّه بن احمد بن حنبل ، از امامان حدیث به شمار می آیند و نیاز به بیان ندارند .
و امّا «اسحاق بن اسماعیل» بر سخنی که از وی به بدی یاد کند ، دست نیافتیم ، بلکه اهل علم بر توثیق او تصریح کرده اند :
یعقوب بن شَیْبَه می گوید : یحیی بن معین - به راستی - اسحاق بن اسماعیل را توثیق می کرد .(2)
ابو داود (و همچنین دارقطنی) می گویند : وی ، ثقه است .(3)
عثمان بن خُرَّزاد می گوید : ثقه ثقه است .(4)
و امّا «ابو السوداء» بر اساس تصریح بسیاری از اهل علم ، ثقه است :
عبداللّه بن احمد بن حنبل ، از پدرش نقل می کند که : ابو السوداء ، ثقه است .(5)
ابو بکر بن اَبی خَیْثَمَه ، از یحیی بن مَعین نقل می کند که : وی ، ثقه می باشد .(6)
ابن حجر در «تقریب التهذیب» وی را ثقه می داند .(7)
ابو حاتم می گوید : در حدیث وی ، اشکالی نیست .(8)
ابن نُمَیر (و دیگران) وی را توثیق کرده اند .(9)
ص: 238
و امّا «ابن عَبْد خَیْر (المسیَّب) » را ابن حِبّان توثیق کرده است .(1)
اسحاق بن منصور ، از یحیی بن معین نقل می کند که وی ، ثقه است .(2)
ابن حجر در «تقریب التهذیب» وی را ثقه می داند .(3)
آری ، ابن حجر در «تهذیب التهذیب» بیان می دارد که اَزْدی وی را تضعیف کرده است ،(4) لیکن هیچ کس از تضعیف او پیروی نمی کند .
افزون بر این ، تضعیف اَزْدی ، تضعیف نامُفَسّر است [ دلیل آن را بیان نمی دارد ] از این رو با توثیق عَبْد خَیْر از سوی اهل علم در تعارض نمی افتد .
پیش از این بیان داشتیم که امامان جَرْح و تعدیل می گویند : جَرْح غیر مفسّر با تعدیل تعارض ندارد ، هرچند شمار جارحان فراوان باشد ، چه رسد به انفراد اَزْدی در اینجا [ چراکه فقط او تضعیف می کند ، جارح دیگری متابعِ او نیست ] .
و امّا سخن درباره «عَبْد خَیْر» تحصیل حاصل است ؛ زیرا وی نزد همه امامان جَرْح و تعدیل
ثقه می باشد .
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد وکیع(5) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد اَعْمَش ،(6) از ابو اسحاق ، از عَبْد خَیْر ، از علی رضی الله عنه که گفت :
بر این باور بودم که کف پاها از پشت آنها به مسح سزامندترند تا اینکه دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله پشت پاها را مسح می کشد .(7)
ص: 239
در این طریق ، وکیع بن جرّاح قرار دارد که شهرت وی - نزد اهل حدیث - روشن تر از روز و واضح تر از خورشید است .
حال دیگر رجال سند نیز چنین است مگر اینکه گفته شود : به سبب عَنْعَنه ابو اسحاق سَبیعی
مُدلّس از عَبْد خَیْر و عدم تصریح به سماع از وی در جای دیگر (که این کار اسناد را منقطع می سازد) احتجاج به این حدیث ، امکان ندارد .
لیکن می توان در پاسخ گفت : این سخن در صورتی صحیح است که این طریق به تنهایی اخذ شود ، امّا واقع حال این است که این طریق مَسْحی (براساس آنچه گذشت و خواهد آمد) بیش از یک تابع صحیح دارد .
از این رو ، امکان تصحیح این طریق به شاهد یا متابع صحیح - نه به خودش - وجود دارد .
آب مسح کشید و پشت پاها را مسح کرد .
سپس فرمود : این وضوی کسی است که بدعت نکرد .
آن گاه فرمود : اگر نمی دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله پشت پا را مسح می کشید ، مسح کف آنها را شایسته تر می دیدم .
سپس فزونی آب وضو را - در حالی که ایستاده بود - نوشید و فرمود : کجایند کسانی که می پندارند برای هیچ کس سزاوار نیست در حال ایستاده آب بیاشامد ؟!(1)
طَحاوی در «شرح معانی الآثار» از محمّد بن اصبهانی(2) روایت می کند که گفت : به ما خبر داد شریک ، از سُدّی ، از عَبْد خَیْر ، از علی رضی الله عنه که :
آن حضرت وضو می گرفت ، سپس پشت پاها را مسح کشید و فرمود : اگر نمی دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را انجام داد ، کف پاها از پشتِ آن [ به مسح ] سزامندتر بود .(3)
احمد بن علی می گوید : اسحاق بن یوسف به بغداد درآمد و در این شهر حدیث می کرد . وی از ثقات مورد اعتماد و یکی از بندگان صالح خداست .(1)
ابو حاتم می گوید : اسحاق ، صحیح الحدیث و صدوق است ، در وی اشکالی نیست .(2)
امّا شریک ، در سند این روایت ، بدون هیچ حرفی ، صدوق و بدون هیچ سخنی - به خودی خود - ثقه است جز اینکه در سوء حفظ و قلّت ضبط وی خدشه کرده اند :
یحیی بن مَعین می گوید : شریک ثقه است جز اینکه متقن نمی باشد .(3)
نیز می گوید : شریک ، ثقه است و پیش من از ابو الأحوص و جریر محبوب تر است .(4)
همچنین می گوید : وی ثقه ثقه است .(5)
و می گوید : وی ، صدوق و ثقه است جز اینکه هرگاه مخالفت ورزد ، غیر او پیش ما محبوب تر است .(6)
مثل این سخن را احمد بن حنبل بیان می دارد .(7)
به یحیی بن سعید قطّان گفتند : می پندارند شریک سرانجام [ در پایان عمر ] به خلط افتاد ! گفت : همواره مخلّط بود .(8)
وکیع می گوید : هیچ یک از کوفیان از شریک روایت نکرده است .(9)
مانند این سخن را خَدیج بن معاویه بیان می دارد .(10)
یعقوب بن شیبه می گوید : شریک ، صدوق ثقه است و به راستی بدحافظه .(11)
نیز می گوید : شریک ، صدوق است ، ثقه است ، درست می نوشت ، بدحافظه و مضطرب بود .(12)
ابو حاتم می گوید : شریک نزد من از ابو الأحوص محبوب تر است ، وی غلط هایی دارد .(13)
ص: 242
نسائی می گوید : در وی اشکالی نیست .(1)
این اقوال، بر وثاقت وامانت شریک صراحت دارند ونیز در سوء حفظ وقلّت اتقان وی، صریح اند.
لیکن در روایتی که اسحاق بن یوسف اَزرق (یا عَبَّاد بن عَوَّام یا یزید) از وی نقل می کند ، سوء حفظ وی تصوّر نمی شود ؛ زیرا اینان از روی کتاب وی (که به نصّ یعقوب بن شَیْبَه صحیح بود)(2) نقل می کنند .
احمد بن حنبل می گوید : اسحاق بن یوسف اَزرق و عَبَّاد بن عَوَّام و یزید ، از طریقِ کتاب شریک از وی حدیث می نوشتند .
می گوید : شریک برای حفر نهر بر آنها درآمد و مرد عاقلی بود .(3)
احمد بن علی اَبّار می گوید : از عبدالحمید بن بَیَان درباره اسحاق اَزرق پرسیدم که چگونه از شریک حدیث شنید ؟
گفت : در «واسط» از وی شنید .
پرسیدم : برای چه به واسط آمد ؟(4)
گفت : برای کندن نهرها .
پرسیدم : اسحاق از شریک بیشتر حدیث شنید یا از یزید بن هارون ؟
گفت : اسحاق حدود هشت هزار و یزید حدود سه زار حدیث شنید .(5)
روی هم رفته ، روایت اسحاق از شریک صحیح است و نیز روایت شریک از دیگران هرگاه از اصل کتابش باشد ، صحیح می باشد .
ص: 243
و امّا سُدّی - به خودی خود - ثقه و صدوق است جز اینکه اهل علم او را تضعیف کرده اند :
علیّ بن مَدینی ، از یحیی بن سعید قطّان نقل می کند که گفت : در وی اشکالی نیست ، نشنیدم
کسی او را به نیکی یاد نکند ، احدی حدیثِ او را واننهاد .(1)
ابوطالب از احمد بن حنبل نقل می کند که گفت : سُدّی ثقه است .(2)
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : از یحیی بن معین درباره سُدّی و ابراهیم بن مهاجر پرسیدم ، گفت : هر دو در ضَعْف به هم نزدیک اند .(3)
سفیان ثَوری ، می گوید : از یحیی بن مَعین درباره سُدّی پرسیدم ، گفت : ضعفی در حدیث وی هست .(4)
ابو زُرْعَه می گوید : لیّن است .(5)
نسائی می گوید : صالح است ،(6) در جای دیگر می گوید : در وی اشکالی نیست .(7)
ابو حاتم می گوید : حدیث وی نوشته می شود و بدان احتجاج نمی گردد .(8)
ابو احمد بن عدی در «الکامل» می گوید : احادیثی دارد که آنها را از عِدّه ای از شیوخ خود نقل می کند . وی نزد من مستقیم الحدیث و صدوق است ، در وی اشکالی نیست .(9)
عِجْلی می گوید : وی ثقه می باشد ، عالم به تفسیر است ، تفسیر را روایت می کرد .(10)
حاصل سخن این است که : قول به وثاقت سُدّی ، اقواست ؛ زیرا امام احمد و عِجْلی او را توثیق کرده اند و دیگر ائمّه وی را ستوده اند .
ص: 244
و از آنجا که تلیین وی نامفسّر است ، با توثیقات صریح در تعارض نمی افتد ؛ به ویژه آنکه
عبدالرّحمان بن مهدی (که از بزرگان علمای رجال است) هنگامی که شنید یحیی بن معین او را تضعیف می کند ، به خشم آمد .(1)
حاکم در «المدخل» در باب راویانی که بر مسلم عیب گرفته اند که چرا حدیث آنها را آورده است ، می نویسد :
تعدیل [ سُدّی از سوی ] عبدالرّحمان بن مهدی ، نزد مُسلم ، اقوا از جَرْح کسانی است که بر او به جَرْح نامفسّر ، خدشه کرده اند .(2)
بالاتر از این ، آشکارا به دست می آید که انگیزه بحث در سُدّی ، عقاید اوست . حسین بن واقد مَرْوَزی می گوید :
از سُدّی حدیث شنیدم ، از آنجا برنخاستم تا اینکه شنیدم وی ابوبکر و عُمَر را ناسزا می گفت ، از این رو ، پیش وی بازنگشتم .(3)
و از این روست که سعدی بر وی حمله می کند ، می گوید :
سُدّی ، دروغ گو و ناسزاگوست .(4)
محقّق کتاب «تهذیب الکمال» به این نکته پی می برد و سخن نیکو و بجایی را می آورد ،
ص: 245
می گوید : ظاهر کلام کسی که در وی بگو مگو دارد این است که این کار تنها به سبب عقاید اوست .(1)
شاید ذهبی به همین امر پی می برد و از این رو وی را در کتابش توثیق می کند ، می گوید : سُدِّی از افرادی است که در وی بگو مگو کرده اند ، در حالی که وی موثّق است ؛ و می گوید : بعضی از آنها او را توثیق کرده اند .(2)
بنابراین ، این طریق - به خودی خود - صحیح است وگرنه ، به غیر خودش صحیح می باشد ؛ زیرا متابع صحیحی از روایات پیشین و احادیثی که خواهد آمد برای آن وجود دارد .
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : برای ما حدیث کرد اسحاق بن اسماعیل و ابو خَیْثَمه ،(3) گفتند : برای ما حدیث کرد وکیع [ گفت : ] برای ما حدیث کرد اَعْمَش ،(4) از ابو اسحاق ، از عَبْد خَیْر ، از علی که فرمود :
من کف پاها را از پشت آن ها به مَسْح شایسته تر می دانستم تا اینکه دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله پشت پاها را مسح می کشید .(5)
در بیان حال راویان این اسناد می گوییم :
در ابو خَیْثَمه ، جای سخن نیست و ثقه است .
ص: 246
معاویة بن صالح از یحیی بن مَعین نقل می کند که وی ثقه است .(1)
ابو عبید آجُرّی می گوید ، از ابو داود پرسیدم : اَبو خَیْثَمه در رجال حجّت است ؟ وی گفت : چقدر علم وی [ در این عرصه ] نیکوست .(2)
نسائی می گوید : وی ثقه و مورد اعتماد است .(3)
حسین بن فهم می گوید : ثقه است ، ثبت است .(4)
خطیب بغدادی می نگارد : وی ، ثقه ، ثبت ، حافظ و متقن بود .(5)
و امّا اَعْمَش ، وی ، بنا بر تعبیر یحیی بن سعید قطّان ، علاّمه اسلام است ،(6) احدی در وثاقت وی شک ندارد ، لیکن کثرت تدلیس و ارسال را - عموماً -(7) و اضطراب روایتش را از ابو اسحاق
سَبیعی - خصوصاً -(8) بر وی اشکال گرفته اند .
و امّا ابو اسحاق ، روشن ساختیم که روایتش از عَبْد خَیْر مُعَنْعَن است و ابو اسحاق از مُدلّسان می باشد و در نتیجه ، روایت وی همچون روایتِ «منقطع» می باشد .
بنابراین ، این روایت ضعیف است ، لیکن (به خاطر وجود متابع صحیح برای آن در روایات پیشین و روایات نَزَّال بن سَبْرَه که خواهد آمد) می توان بدان دست یازید و آن را معتبر شمرد .
علی را دیدم که وضو می گرفت و بر پا افزار مسح کشید ، سپس توسعه داد ، آن گاه فرمود : اگر نمی دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله همین کاری را که دیدید انجام دادم ، انجام داد ، کف پاها را از پشتِ آنها به مسح شایسته تر می دیدم .(1)
مانند این روایت را احمد بن حنبل در مسندش می آورد ،(2) و در آن کلمه «فوسّع» وجود ندارد .
در این طریق می توان به عَنْعَنه ابو اسحاق (که مدلّس است) طعن زد ، و نیز به خاطر وجود
یونس ، که نزد جماعتی موثّق و نزد دیگران مُلَیّن است .
اقوال علما درباره وی چنین است :
علی بن مَدینی می گوید : شنیدم یحیی از یونس بن اسحاق یاد کرد ، گفت : در وی غفلتی وجود
داشت که سجیّه اش بود .(3)
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : از پدرم درباره ابو اسحاق پرسیدم ، گفت : حدیث وی مضطرب است .(4)
عثمان دارمی و اسحاق بن منصور و احمد بن سعد بن اَبی مریم - همه شان - از یحیی بن مَعین نقل می کنند که وی ، ثقه می باشد .(5)
نسائی می گوید : در وی اشکالی نیست .(6)
ابو حاتم می گوید : وی صدوق می باشد جز اینکه به حدیث وی احتجاج نمی شود .(7)
ابن حِبّان وی را در «الثقات» می آورد ،(8) ابن سعد(9) وعِجْلی وابن شاهین(10) او را توثیق کرده اند.
ص: 248
و امّا این سخن که «وَمَسَحَ عَلَی نَعْلَین» (بر کفش مسح کشید) اگر مقصود مسح بر پاهاست (یعنی در حالی که پاهایش در نعلین بود بر آنها مسح کشید) سخن صوابی است ؛ چراکه قائل به مسح بر پاها ، می تواند در وضو بر پاها مسح کشد حتّی اگر در نعلین باشند ؛ زیرا نعلین عربی از مسح پشت پا جز به مقدار بندهای نعل باز نمی دارند و بند نعل ها مانع مسح نمی باشند . این سخن برای کسی که اندکی تأمّل ورزد ، واضح است .
و اگر مَسْح بر پاها را قصد نکرد (و منظورش مسح حقیقی بر کفش هاست نه پاها) سخن نادرستی است ؛ زیرا هیچ یک از مسلمانان مَسْح بر نعلین را جایز ندانسته اند .
بنابراین ، چاره ای جز عدم اعتماد به این تفسیر (که مستند به چیزی نیست که دردی را دوا
کند) نمی ماند .
در جلد آینده از بحث روایی (وارسی روایات اهل بیت در وصف وضوی پیامبر) اسانید روایاتی که از آنها توهم کرده اند که امام علی علیه السلام و فرزندان آن حضرت - در وضو - پاها را می شستند ، بررسی می شود وبیان می داریم که مذهب امیرالمؤمنین و فرزندانِ معصوم آن حضرت در وضو ، مَسْح پاهاست (نه چیز دیگر) .
ص: 249
بر اساس آنچه گذشت ، دریافتیم که همه اسانید روایات مَسْحی «عَبْد خَیْر» صحیح است (به خودشان یا به غیرشان) زیرا بیش از یک متابع صحیح برای آنها وجود دارد (بعضی از این متابع هاگذشت و برخی از آنها خواهد آمد) .
اسناد روایت اوّل و دوّم ، به هیچ سخنی ، صحیح اند ؛ زیرا راویان آنها ثقه اند و چیزی که در این مورد ، موجب تضعیف آنها شود ، وجود ندارد .
اسناد روایت سوّم ، به خودی خود صحیح نمی باشد ؛ زیرا ابو اسحاق سَبیعی روایت را با عَنْعَنَه از عَبْد خَیْر می آورد و در جای دیگر به سماع روایت از وی ، تصریح نمی کند .
این اسناد حکم روایت «منقطع» را دارد ، لیکن با وجود آن ، می توان روایت را صحیح شمرد ؛ زیرا بیش از یک متابع صحیح ، برای آن وجود دارد .
اسناد روایت چهارم را ، به خودی خود ، می توان صحیح دانست ؛ زیرا شریک گاه از اصل کتابش حدیث می کرد و علی رغم آنکه گفته اند وی سوء حفظ و قلّت ضبط داشت ، حدیثش (هنگام نقل از کتابش) اخذ می شود .
نیز قول به وثاقت سُدّی بعید نمی باشد ؛ زیرا احمد بن حنبل و عِجْلی او را ثقه توصیف
کرده اند ، لیکن تلیین های دیگران (و به ویژه تلیین ابن مَعین) می طلبد که باید متابعی برای تصحیح روایات وی آورد . از آنجا که این طریق بیش از یک متابع صحیح دارد (که بعضی از آنها گذشت و برخی می آید) می توان آن را صحیح شمرد .
در اسناد روایت پنجم به اَعمش (که به تدلیس و ارسال مشهور است) طعن زده اند و نیز به
خاطر عَنْعَنه ابو اسحاق سَبیعی از عَبْد خَیْر و اضطراب خصوص روایت اعمش از ابو اسحاق (بنا بر صریح سخن یحیی بن سعید قطّان) لیکن با وجود این ، می توان آن را صحیح دانست ؛ زیرا بیش از یک متابع صحیح برای آن هست . از این رو ، این روایت صحیح است .
در اسناد روایت ششم به یونس و به عَنْعَنه ابو اسحاق سَبیعی از عبد خَیْر ، طعن زده اند . این روایت را می توان به اعتبار متابع های آن (روایات مَسْحی صحیح) صحیح دانست .
ص: 250
اسناد یک روایت باقی ماند که باید در اینجا بدان اشاره کنیم .
این روایت را عبداللّه بن احمد بن حنبل می آورد ، می گوید : برای ما حدیث کرد اسحاق بن اسماعیل [ گفت : ] برای ما حدیث کرد سفیان ، از ابو سوداء ، از عَبْد خَیْر ، از پدرش که گفت :
علی را دیدم که وضو گرفت ، پشت پاها را شست و فرمود : اگر نمی دیدم که رسول خدا پشت پاها را شست ، گمان می کردم کف پاها به شستن سزامندترند .(1)
این اسناد ، عین اسناد اوّل و دوّم به سفیان بن عُیَیْنه اند ، لیکن از طریق احمد ذکر شده است که این طریق نزد اهل سنّت صحیح است .
لیکن این خبر ، با روایتی که خود عبداللّه بن احمد از اسحاق از سفیان روایت می کند (چنان که در اسناد روایت دوّم آمد) تعارض دارد ؛ چراکه در روایت اسناد دوم ، عبارتِ «فَمَسَح ظهورَهما» (پشت پاها را مسح کشید) آمد و در اینجا عبارت «فغسل ظهور قدمیه» (پشت پاها را شست) را
می نگریم .
نیز معارض است با آنچه عبداللّه بن احمد از پدرش از وکیع از سفیان (در اسناد حدیث سوّم)
می آورد و در آن آمده است که علی علیه السلام پشت پاها را مسح کشید .
همچنین این روایت بر خلاف روایتی است که عبداللّه بن احمد از پدرش از اسحاق از شریک
از سُدّی نقل می کند (چنان که در اسناد حدیث چهارم آمد) و در آن آمده است که علی علیه السلام پشت پاهایش را مسح کشید .
و نیز از نظر دلالت ، بر خلاف روایتی است که عبداللّه بن احمد ، از اسحاق بن اسماعیل و ابو خَیْثَمه از وکیع ، از اَعمش می آورد (چنان که در اسناد حدیث پنجم گذشت) .
دانستیم که همه این روایات چهارگانه از «عَبْد خَیْر» بر مَسح پاها (نه غَسْل آنها) صراحت دارند .
افزون بر این ، روایتِ حُمَیدی و دارمی (در اسناد حدیث اوّل و ششم) به عَبْد خَیْر از علی علیهماالسلام مستندند و همه اینها بر مسح پاها تصریح دارند (نه چیز دیگر) .
ص: 251
از این رو ، احتمال دارد که عبداللّه در نقل حدیث به جمله «فَغَسَل ظُهُور قَدَمَیْه» خطا کرد یا وی با فهم حکومتی همسو شد و لفظ «فَمَسَح ظُهورهما» را به «فَغَسَل ظهور قَدَمَیه» جایگزین ساخت و همین سخن (بر حسب بیان و تحلیل علمی ای که در این پژوهش گذشت) راجح به نظر می رسد .
آنچه ماجرا را بیشتر روشن می سازد این است که حُمَیدی نقلی را از سفیان بن عُیَینه از اسحاق بن اسماعیل (و غیر او) ثبت می کند و این به خاطر 19 سال ملازمت با اوست .
حُمَیدی می گوید : 19 سال با سفیان بن عُیَیْنَه مجالست داشتم .(1)
ابو حاتم می گوید : اَثبت مردم در روایتِ ابن عُیینه ، حُمَیدی است . وی رئیس اصحاب ابن عُیَینه می باشد و ثقه و امام است .(2)
احمد بن حنبل می گوید : حُمَیدی نزد ما امام است .(3)
ابن حجر در «تقریب التهذیب» می گوید : حُمَیدی ، ثقه ، حافظ و فقیه است .(4)
با توجه به این تمجیدها ، با وجود نقل حُمَیدی از سفیان در مَسْح ، معنا ندارد نقل اسحاق بن اسماعیل از سفیان در غَسْل اَخذ شود .
افزون بر این ، نقل عبداللّه بن احمد از اسحاق بن اسماعیل ، مختلف است ؛ گاهی مَسْح را از وی روایت می کند (چنان که در اسناد پنجم وضوی مسحی گذشت) و گاه غَسْل را بیان می دارد (چنان
که در اینجا دیدیم) و این اختلاف ، خبر وی را سست و تضعیف می کند .
نیز باید خاطرنشان ساخت که امکان تصحیح نقل مَسْح از وی (به خاطر وجود متابع صحیح برای آن) وجود دارد .
از سویی ، جمله «فَغَسَلَ ظُهور قَدَمَیه» (پشت پاها را شست) معنا ندارد ؛ زیرا خطای قطعی است ؛ چراکه هیچ یک از فقهای مسلمان ، شستنِ پشت پاها (بدون شستنِ کف آنها را) بسنده
ندانسته اند .
ص: 252
مسلمانان یا پشت و روی پاها را می شویند و یا پشت پاها را - به تنهایی - مسح می کشند . هیچ کس به شستن پشت پاها بدون شستن کف پاها ، فتوا نداده است (پس نیک بیندش) .
پوشیده نماند که این خبر ، به صراحت ، شستن کف پاها را نفی می کند ، می گوید : «لَظَنَنْتُ أَنَّ بطُونَهما أَحَقّ بالغَسل» ؛ گمان می کردم که کف پاها به غَسْل شایسته ترند .
این نفی ، با دیدگاه قائلان به مَسْح سازگار است ؛ زیرا به مسح پشت پاها (نه کف آنها) قائل اند .
بنابراین ، همان گونه که پیداست ، نصّ روایت بیان می دارد که محفوظ از علی علیه السلام(به طریق عَبْد خَیْر) مَسْح است ، نه غَسْل .
ص: 253
از آنجا که روایت عَبْد خَیْر از علی علیه السلام (از نظر راوی و روایت) بیشترین روایات مختف اند ، به نظر لازم آمد که اندکی در آنها درنگ ورزیم و آنها را با نگاه علمیِ دقیق ، بررسی کنیم .
راویان غَسْل پاها از عَبْد خَیْر ، افراد زیرند :
1 . ابو اسحاق سَبیعی (در اسناد حدیث سوّم) .
2 . خالد بن عَلْقَمه (در اسناد حدیث اوّل و دوّم و هفتم) .
3 . مالک بن عُرْفُطَه (در اسناد حدیث چهارم و پنجم و ششم) .
راویان مَسْح پاها از عَبْد خَیْر ، اشخاص ذیل اند :
مُسَیَّب بن عَبْد خَیْر (در اسناد حدیث اوّل و دوّم) .
ابو اسحاق سَبیعی (در اسناد حدیث سوّم و پنجم و ششم) .
سُدِّی (در اسناد حدیث چهارم) .
بدان خاطر که در نظر ابتدایی ، روایتِ خالد بن عَلْقَمَه از عَبْد خَیْر از علی علیه السلامبیشترین اعتبار را در اسانید روایات غَسْل دارد و این روایت با آنچه از وی در مَسْح پاها روایت است ، معارض می باشد ، ضروری است وجه تعارض میان آن دو و کیفیّت جمع میان آنها را - در صورت امکان - بیان داریم .
از این رو ، می گوییم :
طبیعی است که ثبوت غَسْل و مَسْح (هر دو با هم) از علی علیه السلام ناپذیرفتنی است ؛ زیرا حکم پاها در وضو ، نزد همه مسلمانان ، تعیینی است ، نه تخییری .
پیش از این ، به نصوص صحابه و تابعان و اختلاف آنها در وضو (میان آنان که پاها را می شویند و آنها که مسح می کشند) پی بردیم .
اگر بخواهیم هر دو نقل را از علی علیه السلام صحیح بدانیم ، باید قائل شویم که حکم وضو [ واجب ] تخییری است ، گاه مَسْح پاهاست و گاه شستن آن ها و این را هیچ یک از شیعه امامیّه و اهل سنّت قائل نمی باشد .
ص: 254
و همچنین لازم می آید که بگوییم که امام علیه السلام در یکی از این دو کار (شستن پاها یا مسح آن) خطا کرد و آن حضرت در یکی از آن دو ، مُردّد بود .
هر دو امر بعید می باشد ؛ آنچه از علی علیه السلام در وضو روایت شده است (خواه شستن و خواه مسح) در کوفه و به خصوص در میدان کوفه و در زمان خلافت آن حضرت و پس از نماز صبح بود .
در حالت عادی ، صدور این دو فعل از شخصی چون علی علیه السلام (در یک واقعه و در یک زمان) محال به نظر می آید ؛ چراکه او پیش از همه اسلام آورد و در ایمان از همه سبقت جُست ، وی پسر عموی پیامبر و داماد اوست ، و نزدیکی وی به پیامبر و خویشاوندی اش به او بیش از دیگران بود .
چگونه می توانیم بپذیریم که علی علیه السلام در مدّت نزدیک به 30 سال (یعنی تا زمانی که به کوفه آمد و خلافت را به دست گرفت) وضوی صحیح را نمی دانست ؟
همه اینها با ثبوت این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اوست که فرمود : إنّه « أُذنٌ واعیه » ؛(1) وی [ علی علیه السلام آن ] گوش های تیز است .(2)
چگونه امام علیه السلام این دو کار را با هم انجام داد با اینکه می دانیم حکم وضو - بی هیچ اختلافی - تعیینی است ، نه تخییری .
آری ، در این مورد ، کسانی به لزوم جمع میان غَسْل و مَسْح (از باب احتیاط) یا تخییر در انجام یکی از آن دو - در زمانِ متأخّر - قائل اند ، جز اینکه این نظر ، قول شاذّی است و چنان که در بحث تاریخی روشن ساختیم ، کسی به آن اعتنا ندارد .
حال که این را دریافتی ، بدان که :
بر اسانید روایاتِ غَسْلی از امام علی علیه السلام چندین اشکال وارد است که نمی توان آنها را پاسخ داد ، مهم ترین آنها عبارت اند از :
1 . این روایات از نظر سند مرجوح اند ، بر خلاف اسانید روایات مَسحی که راجح اند و اشکال
محکمی بر آنها وارد نمی باشد .
ص: 255
و همچنین با نگرش دقیق ملاحظه می شود که متن روایات غَسْلی از آن حضرت ، مضطرب اند ، بر خلاف متن روایات مَسْحی که دارای دلالت و معنای صریح اند .
از آنجا که مهم ترین سندی که از علی علیه السلام در غَسْل پاها روایت شده است ، حدیثی است که خالد بن عَلْقَمه از عَبْد خَیْر روایت می کند (و این روایت با آنچه از وی در مَسْح پاها روایت است ، تعارض دارد) بجاست آنچه را در این مقام اَرجح است بیان داریم ، از این رو می گوییم :
روایت خالد بن عَلْقَمه از عَبْد خَیْر در غسل پاها ، نسبت به روایت سُدّی و ابن عَبْد خَیْر از وی ، مرجوح می باشد .
روشن است که در یک متن (بی زیادت و نقصان) روایت دو نفر از روایت یک نفر ، به حفظ و
رجحان داشتن ، اولی است .
افزون بر این ، خود روایت عَبْد خَیْر در مسح ، به روایتی که نَزّال بن سَبْرَه از علی علیه السلام در مسح پاها روایت می کند (و چنان که شرح آن خواهد آمد بر اساس شرط بخاری صحیح است) تأیید و
تقویت می شود .
نیز دریافتیم که آنچه از خالد بن عَلْقَمَه روایت است به واسطه حُلْوانی خلاّل می باشد و خَلاَّل از کسانی است که (بر حسب آنچه که گذشت) در روایاتش توقّف می شود .
شاید بگویی : آنچه را خالد بن عَلْقَمه از عَبْد خَیْر روایت می کند ، مُتابع دارد . مُتابع آن ، روایت عبدالرّحمان بن اَبی لیلا از علی علیه السلام و روایت ابو اسحاق سَبیعی از عَبْد خَیْر (و روایات دیگران از علی علیه السلام) است .
گوییم : هنری به خرج ندادی ؛ زیرا آنچه از علی علیه السلام در مسح پاها روایت است (حتّی اگر ارجح بودن سند و روشن تر بودنِ دلالت آن را نادیده بگیریم) نیز متابع دارد . متابع آن ، روایت ابو اسحاق سَبیعی از عَبْد خَیْر از علی و روایت حَبَّه عُرَنی (و غیر این دو) است .
2 . چیز مهم تر از مورد پیشین این است که ما به روایت غَسْلی ای از علی علیه السلامدست نیافتیم که جای درنگ باشد مگر آنچه را خلاّل به سندش از خالد بن عَلْقمه از عَبْد خَیْر روایت می کند و این
ص: 256
روایت (چنان که دانستی) از روایاتی است که باید در آن توقّف کرد و تأمّل ورزید .
به خلاف آنچه از علی علیه السلام در مسح روایت است که در این مورد ، بیش از یک اسناد صحیح در آن هست ، و بعضی از آنها بر اساس شرط بخاری می باشد .
در هر حال ، اسانید روایات غَسْل پاها در برابر روایات مَسْح پاها ، و بر اساس قواعد علمی - بی هیچ سخنی - مرجوح اند .
بنابراین ، روایت خالد بن عَلْقَمه در برابر آنچه از عَبْد خَیْر (به واسطه ابن عَبْد خَیْر و سُدّی از او) روایت است و در مقابل روایت نَزَّال بن سَبْرَه از علی علیه السلامبه اسانیدی که در آنها همه شرط های بخاری هست (بلکه بعضی از آنها بر اساس شرط خاصّ بخاری می باشد) از نظر سند ، مرجوح و
شاذ است .
هنگامی که روایتِ خالد شاذ یا مُنکر شد (چنان که در جایش بیان شده است) از حجیّت می افتد ؛ به ویژه اگر مجموع اسباب زیر را در نظر آوریم :
از خالد بن عَلْقَمه روایت چندانی وجود ندارد ، بلکه در همه کتاب های اسلامی مورد اعتماد ، روایتی از او یافت نمی شود مگر از عَبْد خَیْر از علی علیه السلام .
خالد بن علقمه از عَبْد خَیْر - در احکام شرعی - جز ده و اندی روایت نمی آورد که همه شان
در خصوص وضوی غسلی از علی علیه السلام اند و در فاصله زمانی خلافت آن حضرت در میدان کوفه و پس از نماز صبح اند (چنان که متن روایت مِزّی آن را گویاست) .(1)
این امر ، بدان معناست که خالد بن عَلْقَمه ، در طول حیاتش ، جز یک حدیث (که به یک واقعه اختصاص دارد) روایت نکرد .
بخاری و مسلم - در صحیح خود - به روایت خالد بن عَلْقَمه احتجاج نکرده اند ، بلکه یک
روایت هم از او نیاورده اند .
با اینکه صناعت فن - از باب اکمل اولی - اقتضا می کرد که روایت خالد در صدر روایات باب
وضوی بیانی بیاید ؛ زیرا امام علی علیه السلام از خواصّ خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و آلهاست و قرابتی که وی با پیامبر داشت برای دیگر صحابه فراهم نیامد .
ص: 257
مسلّم است که عدم آوردن بخاری و مسلم روایتی را از یک راوی ، طعن در او را اقتضا نمی کند . راویانِ مثبت و ثقه بسیاری اند که بخاری و مسلم روایتی از آنها نیاوردند .
نیز پیداست که از عدم آوردن روایتی توسط بخاری و مسلم ، عدم صحّت آن روایت لازم نمی آید .
آنچه گفته شد ، صحیح است ، لیکن آنچه ما را به این سخن واداشت این است که ابن حجر درباره وی می گوید : وی ، صدوق (راست گو) است .(1) با اینکه مقتضای صناعت فن ، این است که وی «ثقه» باشد ؛ زیرا نسائی و ابن معین وی را توثیق می کند .
ابو حاتم می گوید : وی شیخ است .
پیداست که قول ابو حاتم با توثیق ابن معین و نسائی تعارض ندارد .
عدول ابن حجر از توثیق خالد به مرتبه مدح (که پایین تر از وثاقت است) اشعار دارد به اینکه در این مورد ، سبب خدشه ای (در شمردن وی از ثقات که به آن احتجاج می شود) وجود دارد (این نکته را نیک دریاب) .
خلاصه : بهترین سخنی که درباره روایت خالد بن عَلْقَمه از عَبْد خَیر در شستن پاها می توان
گفت این است که این روایت در مقابل روایت سُدّی و ابن عَبْد خَیْر از علی علیه السلام در مسح پاها (که به راستی مستفیض است) شاذ یا منکر است .
به خاطر همه آنچه گفتیم . ناگزیر دیدیم که وجهی برای سبب صدور آنچه از خالد بن عَلْقَمه از عَبْد خَیْر در غسل پاها روایت است ، ارائه دهیم .
در این مقام چند احتمال وجود دارد :
احتمال اوّل این است که آنچه از خالد بن عَلْقَمه از عَبْد خَیْر در شستن پاها روایت است ، خطاست .
ص: 258
صواب این است که این حدیث از ابو حیّه وادعی همدانی از علی علیه السلام روایت است جز اینکه راویان توهّم کردند که ابو حَیّه ، همان خالد بن عَلْقَمه است ؛ زیرا در کنیه با هم اشتراک دارند و هر دو از همدان اند .
مؤیّد این احتمال این است که از هر کدام از خالد بن عَلْقَمه و ابو حَیَّه در کتاب های حدیث - در روایات احکام - جز روایتِ وضوی غَسْلی از علی علیه السلامروایت نشده است .
همچنین ، خالد بن عَلْقَمه ، همان وادعی همدانی است و کنیه اش ابو حَیَّه می باشد .
این مشخّصات با ابو حَیَّه وادعی همدانی (راوی وضوی غسلی از علی علیه السلام) سازگار است .
بنابراین ، منشأ توهّم ، این احتمالی است که دادیم ، و این به خاطر اشتراک ابو حَیَّه وادعی با کنیه خالد بن علقمه می باشد .
احتمالِ چنین توهّمی هست و همین اشتباه ، موجب اختلاط اسانید شده است و این امر ، برای
اهل فن و تحقیق ، روشن می باشد .
نام «خالد بن عَلْقَمه» تصحیفِ اسم «مالک بن عُرْفُطَه» در خبر ابو عَوانه و زائده ، می باشد و شَعْبی می خواست خطای ابو عَوانه را تصحیح کند .
و این به خاطر روایتی است که ابو داود می آورد ، می گوید :
روزی ابو عَوانه گفت : برای ما حدیث کرد مالک بن عُرْفُطَه از عَبْد خَیْر .
عَمْرو اَعصف به او گفت : ای ابو عَوانه (خدا تو را رحمت کند) این شخص ، خالد بن علقمه است ، لیکن شعبه در آن به خطا رفت .
ابو عَوانه گفت : در کتابم «خالد بن علقمه» است ، لیکن شعبه به من گفت : وی ، مالک بن عُرْفُطَه است .
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد عَمْرو بن عَون ، گفت : برای ما حدیث کرد ابو عَوانه ، از مالک بن عُرْفُطَه .
ابو داود می گوید : سماع وی قدیم است .
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد ابو کامل ، گفت : برای ما حدیث کرد ابو عَوانه ،
ص: 259
از خالد بن عَلْقَمَه (و سماع وی متأخّر می باشد) .(1)
این نص ، ظهور دارد در اینکه ابو عَوانه از پیش از مالک بن عُرْفُطَه یا خالد بن عَلْقَمه ، بی واسطه ، حدیث نشنید (با اینکه معاصر هر دو بود) و آنچه را از خالد بن عَلْقَمه روایت می کند (چنان که در اسناد اوّل و دوّم روایات غسلی عَبْد خَیْر هست) در کتابش وجود داشت ، آن را با این توهّم آورد که این اسم صحیح است .
و آن را براساس قول ابو داود آورد که می گوید : برای ما حدیث کرد ابو عَوانه ، از خالد بن علقمه (و سماع وی متأخّر است) .
بنابراین ، سخن ابو عَوانه که می گوید «شعبه به من گفت : وی مالک بن عُرْفُطَه است) برای تصحیح آمد (نه برای تحدیث) .
زیرا اگر نقل شعبه برای تحدیث می بود ، ابو عَوانه می گفت : بدین گونه شعبه برایم حدیث کرد .
چراکه اگر وی به نقلش اطمینان داشت و متثبّت بود ، در برابر هر کس که برای او تصحیح
می کرد ، تسلیم نمی شد .
همین امر ما را ارشاد می کند به اینکه امکانِ اعتماد به آنچه ابو عَوانه روایت می کند به طور عام و به ویژه در بحث مد نظر ما (بدون دلیلی که دلالت کند وی در آنچه روایت می کند متقن است) وجود ندارد .
می توان این احتمال را به خبر زائده هم (به همین صورت) تعمیم داد .
این خبر را حسن بن علی خلاّل ، از حسین بن علی ، از زائده ، از خالد بن علقمه ، از عَبْد خَیْر روایت کرده است .
بسا وی در این خطا ، از کسانِ پیش از خود پیروی می کند . آن را (بدون بحث و وارسی) به سند آنها از خالد بن عَلْقَمه روایت می کند با اینکه صواب در آن (بر اساس سخنی که در کلام شعبه برای ابو عَوانه گذشت) مالک بن عُرْفُطَه است .
تخطئه ابو عَوانه از سوی شعبه ، اشعار دارد به اینکه ابو عَوانه حدیث را از آن بعض به نام
ص: 260
خالد بن علقمه شنید و هنگامی که شعبه به نقل آنان آگاهی یافت ، آمد تا تصحیح کند که وی مالک
بن عُرْفُطَه است ، نه خالد بن علقمه .
بسا خَلاَّل نیز خطای اَعلام را پیروی کرد .
مؤیّد این احتمال ، مطلبی است که پیش از این درباره خَلاَّل دریافتیم و اینکه وی از کسانی است که روایاتش محلّ تأمّل است .
بعید نیست که خَلاَّل به پیروی از شخص دیگر ، به این خطا دست یازید .
روایت خالد بن علقمه از عَبْد خَیْر در شستن پاها ، از نظر متن «معلول» است .
بیان مطلب این است که راویان در روایت از عَبْد خَیْر و ابو حَیَّه ، خطا کردند . از آنها نقل به معنا روایت آوردند ، در نتیجه لفظ حدیث خلط شد ، آنچه را مُجمل بود - به اشتباه - مُبَیَّن پنداشتند ، و نیز آنچه را به عضوی [ از اعضای وضو ] اختصاص داشت ، توهّم کردند که بر همه اعضای وضو جاری است ؛ یعنی آنها تثلیث مضمضه و استنشاق را به همه اَعضای وضو تعمیم دادند .
این احتمال را وجود این روایات مُجمل از خالد بن علقمه ، از عَبْد خَیْر ، تأیید می کند :
1 . نسائی می گوید : به ما خبر داد موسی بن عبدالرّحمان ، گفت : برای ما حدیث کرد حسین بن علی ، از زائده ، از خالد بن عَلْقَمَه ، از عَبْد خَیْر ، از علی که :
آن حضرت آب وضویی خواست ، مضمضه و استنشاق نمود و با دست چپ استنثار کرد . این کار را سه بار انجام داد ، سپس فرمود : این ، وضوی نبیّ خداست .(1)
2 . ابن ماجه می گوید : برای ما حدیث کرد ابوبکر بن شَیْبَه [ گفت : ] برای ما حدیث کرد شریک ، از خالد بن عَلْقَمَه ، از عَبْد خَیْر ، از علی که :
رسول خدا صلی الله علیه و آله وضو گرفت . با کف یک دست ، سه بار مضمضمه و سه بار استنشاق کرد .(2)
ص: 261
3 . عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : برای ما حدیث کرد محمّد بن عبداللّه بن عمّار [ گفت : ] برای ما حدیث کرد قاسم جرمی ، از سفیان ، از خالد بن علقمه ، از عَبْد خَیْر ، از علی که :
پیامبر
صلی الله علیه و آله سه بار سه بار ، وضو می گرفت .(1)
4 . دارمی می گوید : به ما خبر داد ابو الولید طَیالسی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد زائده [ گفت : ] برای ما حدیث کرد خالد بن علقمه همدانی ، گفت : برایم حدیث کرد عَبْد خَیْر ، گفت :
علی - پس از گزاردن نماز فجر - به میدان کوفه درآمد . در آنجا نشست ، سپس به غلامش فرمود : آب وضویی برایم بیاور .
می گوید : غلام ، ظرفی را که در آن آب بود ، به همراه طشتی آورد .
عَبْد خَیْر می گوید : ما نشسته بودیم و به او نگاه می کردیم . آن حضرت دست راست را در ظرف فرو برد ، دهانش را پر آب ساخت ، و با دست چپ مضمضه و استنشاق و استنثار کرد .
این کار را سه بار انجام داد ، سپس فرمود : هرکه را خوش حال می سازد که به وضوی رسول خدا بنگرد ، این وضو ، وضوی اوست .(2)
5 . نیز دارمی می گوید : به ما خبر داد ابو نُعیم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد حسن بن عُقْبَه مرادی [ گفت : ] به من خبر داد عَبْد خَیْر به اسنادش مانند این حدیث را .(3)
6 . عبداللّه بن احمد بن حنبل ، از ابو اسحاق ، از ابو حَیَّة بن قَیْس ، از علی علیه السلامروایت می کند که :
علی ، سه بار سه بار وضو گرفت ، سپس سرش را مسح کشید ، آن گاه فزونی آب وضویش را آشامید ، سپس فرمود : هرکه را شاد می سازد که به وضوی نبی صلی الله علیه و آله بنگرد ، به این وضوی من نگاه کند .(4)
ص: 262
پوشیده نماند که اسانید در این روایات (بر خلاف اسانید در روایات وضوی بیانی غسلی
مُفَصَّل از علی) اتصال قوی تر و طریق استوارتر به خالد بن علقمه دارد .
این امر برای اهل خبره و کسانی که با رجال اهل سنّت آشنایی دارند ، واضح می باشد .
نکته شایان ذکر این است که : راویان در اینکه معنایِ اخبار را روایت کنند ، اشکالی نمی دیدند . گاه بر مقدّمات وضو ، «وضو» و گاه بر آن «طهور» اطلاق می کردند .
بدین سان اینکه علی علیه السلام می فرماید :
فهذا طهور نبیّکم ؛ این وضو ، وضوی پیامبر شماست .
من سَرّه أن ینظر إلی طهور رسول اللّه ، فهذا طهوره ؛ هرکه را نگاه به وضوی پیامبر مسرور می سازد ، این وضو ، وضوی اوست .
مَن سَرّه أن یَنْظُرَ إلی وضوء رسول اللّه ، فلینظر إلیّ ؛ هرکه خوش حال می شود از اینکه به وضوی رسول خدا بنگرد ، به وضوی من بنگرد .
و اینکه راوی می گوید :
فَتَوَضَّأَ ثلاثاً ثلاثاً ، ثُمّ مَسَحَ رأسه ؛ علی علیه السلام سه بار سه بار وضو گرفت ، سپس سرش را مسح کشید .
مقصود از همه این جملات ، مضمضه ، استنشاق و استنثار (به صورت سه بار سه بار) است و
در استحباب این کار ، اختلافی میان مسلمانان وجود ندارد .
سخن پیرامون تثلیث در بقیّه اعضای وضوست . امام صادق علیه السلام به بدعت بودن این کار معتقد است و رجال مکتب خلافت ، به شرعی بودن آن اعتقاد دارند .
منقول از امام علی علیه السلام در کتاب های اهل سنّت ، مختلف است ؛ برخی از نقل های آنها با سخن امام صادق علیه السلام ساز می افتد و برخی دیگر با آن سازگاری ندارد ؛ زیرا از این روایات به روشنی به دست می آید که تثلیثِ روایت شده از امام علی علیه السلام تنها در خصوص استنشاق و استنثار و مضمضه بود . بعدها راویان توهم کردند که این تثلث بر همه اعضای وضو جریان دارد .
مؤیّد این مطلب ، روایتِ شماره (6) است ؛ زیرا ابو حَیّه در آ ن می گوید : فَتَوَضَّأَ علیّ ثلاثاً ثلاثاً ، ثمّ مَسَحَ برأسه ؛ علی سه بار سه بار وضو گرفت ، سپس سرش را مسح کشید .
ص: 263
پیداست که «ثمّ» در اینجا معنای تعقیب و تراخی را می رساند ، بدین معنا که مسح سر ، چیزی است که به وضویی که ابو حیّه آن را قصد می کند ، ارتباطی ندارد ؛ زیرا وی از وضو ، جز مضمضمه و استنشاق و استنثار را قصد نمی کند .
افزون بر این ، خاطرنشان می سازیم که ما قصد استدلال به این روایت را بر چیزی نداریم جز اینکه راویان بر بعضی از افعال وضو (هرچند مستحب باشد) اصطلاح وضو را به کار می برند .
چنان که پیداست ، می توان به همین روایتِ ابو حیّه ، بر آن استدلال کرد .
نیز به روایتِ شماره (1) می توان استدلال آورد و آن این است که :
علی آب وضویی خواست ، جز مضمضه و استنشاق و استنثار کاری نکرد ، سپس فرمود : این ، طهورِ پیامبر شماست .
پیداست که «طهور» در اصطلاح شرع ، همان وضوست .
نیز استدلال بر آن به روایت شماره (2) امکان دارد که علی علیه السلام می فرماید :
رسول خدا وضو گرفت ، از یک کف ، سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد .
می بینیم که زبان روایت تصریح دارد به اینکه سه بار مضمضمه و سه بار استنشاق از یک کف
دست ، وضوست .
اگر در روایتِ شماره (4) و (5) درنگ ورزی ، نزدیک بودنِ این احتمال را می یابی ؛ زیرا آن دو (به ویژه روایتِ شماره 4) عیناً همان روایتِ خلاّل از زائده است جز اینکه در اینجا ، به روایتِ طیالسی از زائده می باشد .
و این روایت نیز - از نظر متن - به راستی نزدیک به روایتی است که از خالد بن علقمه در
شستن پاها روایت است (که سخن درباره آن گذشت و گفتیم که آن از نظر سند و متن ، معلول
است) .
بلکه می توانیم بگوییم که روایت طیالسی ، به سندش به خالد بن علقمه ، عین روایتی است که خَلاّل ، به سندش به خالد بن علقمه سنداً و متناً می آورد ، جز اینکه در روایت خَلاّل ، شستن اعضای دیگر اضافه شده است .
البته روایت خلاّل اگر با روایت طیالسی سنجیده شود ، مرجوح الاحتجاج می باشد .
ص: 264
حاصل این است که : احتمال قوی می رود که آنچه را خالد بن علقمه از عَبْد خَیْر روایت می کند و روایتی را که ابو حَیَّه از علی علیه السلام می آورد ، وضو به معنای سه بار مضمضه و سه بار استنشاق و سه بار استنثار (و گاه سه بار شستنِ کف پاها همراه آن) است جز اینکه راویان بعدها ، مقصود از کلمه وضو و طهور را درنیافتند ، گمان کردند که سه بار شستن منحصر در مستحبّات وضو نمی باشد ، بلکه به همه اعضا سریان دارد .
به جانم سوگند ، این احتمال وجیه است ؛ به ویژه اگر روایات بیانی مفصّل را در شستن پاها از امام علی علیه السلام ملاحظه کنیم ؛ روایاتی که افزون بر اینکه راوی از علی علیه السلامیک نفر است ، از نظر متن نیز مضطرب اند و اتحاد در لفظ ندارند .
بعضی از این روایات تصریح دارند به اینکه همه اعضا مشمول حکم سه بار شستن اند .
بعضی از آنها تصریح دارند به اینکه بعضی از اعضا مشمول این حکم (سه بار شستن) اند و
حکم بعضی از آنها یک بار یک بار شستن است .
اختلاف در حکم سه بار شستن ، دلیل یا مؤیّد سخنی است که ما گفتیم و آن اینکه منشأ اشتباه
راویان (بر اساس روایاتی که گذشت) قضیه تثلیثی است که بر زبان امام علی علیه السلامآمده است .
اکنون سخن را بار دیگر می آوریم تا خاطرنشان سازیم که ما این احتمال ها را در آنچه از خالد بن علقمه از عَبْد خَیْر از امام علی علیه السلام روایت است ، گزاف و بی جهت ، احتمال نمی دهیم ؛ زیرا پیش از این روشن ساختیم که روایت خالد بن علقمه از عَبْد خَیْر در شستن پاها ، از نظر سند (چنان که تفصیل آن گذشت) مرجوح است ، و آنچه از عَبْد خَیْر در مسح روایت است (بر اساس
صناعت فنّ حدیث) راجح می باشد .
افزون بر این ، مسئله بر تعارض روایت عَبْد خَیْر در غَسْل و مَسْح ، منحصر نیست ؛ زیرا روایتی از نَزَّال بن سَبْرَه از علی علیه السلام در مَسْح پاها در اینجا هست که بر اساس شرط بخاری صحیح می باشد و همین ، رجحان بودن مسح را از آن حضرت - بی هیچ جای سخنی - تأکید می کند .
نیز در گذشته بیان داشتیم که در مقامِ تعارض ابتدایی روایاتی که از امام علی علیه السلام در غَسْل و مَسْح روایت است ، جز روایات متعارض صحیح و معتبر را علاج نکردیم ؛ چراکه آنها در این مقام عمده اند . و ذکر آنها - از جهت فنّی - اَولی است .
ص: 265
روایات غَسْلی و مَسْحی ضعیف را وانهادیم ؛ زیرا آنها در مقام ترجیح ، زیاد سودمند نمی افتند .
در هر حال ، چون روایاتِ غَسْلی مرجوح اند و صدور آنها - به شکل قوی - از امام علی علیه السلام بر حسب قواعد اهل علم ، بعید می باشد ، ضروری دیدیم که احتمالاتِ صدور آنها را بیان داریم .
به همین خاطر ، احتمالات سه گانه را در این راستا آوردیم .
بر اساس آنچه گذشت ، آنچه از امام علی علیه السلام در شستن پاها روایت است ، یا از نظر سند معلول می باشد ؛ به اینکه : روایت [ در واقع ] از ابو حیّه وادعی همدانی است [ لیکن ] از خالد بن علقمه روایت شده است .
یا روایت [ در اصل ] از مالک بن عُرْفُطَه می باشد [ امّا ] از خالد بن علقمه روایت شده است .
یا روایت از نظر متن ، معلول است (چنان که اندکی قبل روشن شد) .
و گاه ممکن است هر دو علّت با هم باشند .
همچنین باید بدانیم که کمترین احتمالی نمی توان یافت که اسانید روایات مسحی معلول باشد
یا نام بعضی از راویان [ در آنها ] تصحیف نام دیگری به شمار آید (چنان که در اسانید روایت غَسْلی ، بدین گونه است) .
و نیز در متون روایات مَسْحی ، احتمال اضطراب در الفاظ آنها (که به اختلاف فهم راویان در مضامین آنها می انجامد) نمی رود . آنها را - چنان که گذشت - روایت کرده اند .
ص: 266
ابو داود(1) می گوید : برای ما حدیث کرد شعبه ،(2) گفت : به من خبر داد عبدالملک بن مَیْسَرَه ،(3) گفت : شنیدم نَزَّال بن سَبْرَه می گفت :
علی نماز ظهر را در «رَحْبَه» خواند ، سپس برای رفع حوائج مردم نشست تا اینکه وقت نماز عصر فرا رسید .
سپس کوزه آبی برایش آوردند ، کفی از آن را ریخت و صورت و دستانش را شست و سر و پاهایش را مسح کشید .
آن گاه برخاست و در حال ایستاده ، آب اضافه آمده را آشامید و فرمود : مردمانی آب آشامیدن را در حال ایستاده ، مکروه می دانند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که کاری را که من کردم انجام داد .
و فرمود : این وضوی کسی است که بدعت نگذارد .(4)
ص: 267
این طریق بر اساس شرط بخاری ، صحیح است و همه رجال آن ، ثقه ، عدول و ضابط اند .
سخن درباره آنها - به جز ابو داود - گذشت و ابو داود ، از بزرگان فنّ حدیث و از کبار حفّاظ می باشد . وی در قوّت روایت و سعه حفظ ، مشهورتر از آن است که معرّفی شود .
علیّ بن مَدینی می گوید : اَحَدی را اَحفظ از ابو داود طیالسی ندیدم .(1)
عَمْرو بن علی می گوید : شنیدم عبدالرّحمان بن مهدی می گفت : ابو داود طیالسی ، راست گوترین مردم است .(2)
نُعمان بن عبدالسّلام می گوید : وی ثقه می باشد ، مأمون (مورد اطمینان) است .(3)
ابو مسعود ، احمد بن فراتِ رازی می گوید : در [ میان شاگردان ] شعبه ، اَحدی را بزرگ تر از ابو داود ندیدم .(4)
احمد بن عبداللّه عِجْلی می گوید : وی بصری می باشد ، ثقه است ، کثیر الحفظ بود .(5)
عثمان بن سعید دارمی می گوید : از یحیی بن مَعین (درباره اصحاب شعبه) پرسیدم ، گفتم : ابو داود نزدت محبوب تر است یا حَرَمی ؟ گفت : ابو داود صدوق است ، وی پیش من محبوب تر است .
پرسیدم : ابو داود پیش تو محبوب تر است یا عبدالرّحمان بن مهدی ؟ گفت : ابو داود اَعلم به حدیث است .(6)
نسائی می گوید : وی ثقه و از رُک و راست گوترین مردمان است .(7)
ابن حجر می گوید : ثقه و حافظ بود ، در بعضی احادیث اشتباه کرد .(8)
ابن عدی می گوید : ثقه است ، خطا می کرد . سپس بیان می دارد : وی نزد من و دیگر کسان جز این نیست که متیقّظ (هوشیار) و ثبت می باشد .(9)
ص: 268
ابن سعد می گوید : ثقه و کثیر الحدیث است ، گاه اشتباه می کرد .(1)
با وجود این اقوال ، می توانیم بگوییم : غلط [ نقل خطا و نادرست ] از حافظِ حدیث یا در وی ملکه است یا چنین نیست .
احدی ابو داود را متهم نساخت که وی کثیر الخطا بود یا ذهنش آشفته شد یا سوء حفظ یافت
(یا به دیگر بلاها گرفتار آمد) نهایت خدشه ای که بر وی کرده اند این است که وی در احادیث خطا می کرد .
اگر کسی به تضعیف کسانی از ائمّه که این حال را دارند ملتزم شود ، اوّل کسی که باید به تضعیف وی قائل شد ، امام بخاری است ؛ زیرا وی به کثرت روایت و سعه حفظ و این نوع از غلط ، با ابو داود مشترک می باشد .
بخاری در بصره حدیث می شنید و در شام با تکیه بر حفظ خویش آن را حدیث می کرد . این کار قطعاً به غلط در احادیث می انجامید .
حاصل این است که : مثل این گونه غلط ، از کسانی که واسع الحفظ و کثیر الروایه اند ، انتظار می رود .
غلط ابو داود ناشی از سعه حفظ وی بود ، نه از سوء حفظ یا قلّت ضبط .
ما در اینجا نمی خواهیم به امکان احتجاج به حدیث ابو داود - واقعاً - یا عدم آن حکم کنیم ، بلکه می خواهیم بگوییم که عالمان اهل سنّت و جماعت ، یا به کلام محدّثی همچون ابو داود
طیالسی (با ملاحظه اینکه غلط از چنین محدّثی از نوع غلطی که ملکه در شخص باشد ، نیست ، بلکه غلط عادی ناشی از سعه حفظ وی است) احتجاج می کنند یا نمی کنند .
اگر احتجاج می کنند ، باید این روایت و امثال آن را برگیرند .
و اگر به کلام وی احتجاج نمی کنند ، باید احتجاج به کلام همه امامان و بزرگان حدیث خویش
را از اعتبار ساقط سازند ؛ زیرا هیچ یک از آنان نیست مگر اینکه در احادیثی که شمار آنها اندک نیست ، اشتباه کرده اند .
در هر حال ، اهل علم به حدیث ابو داود احتجاج کرده اند . از چیزهایی که دلالت دارد این
ص: 269
احادیث از آن احادیثی نیست که گفته اند ابو داود در آنها خطا کرد ، این است که ابن عدی ، در «الکامل» این حدیث را نمی آورد (به این کتاب رجوع کنید) .
از خدشه ها بر ابو داود این است که بخاری در صحیح خود اصلاً روایتی از او را نمی آورد ، تنها در «کتاب الأدب» از وی روایت می کند و به آن در تفسیر این سخن خدای متعال « قُمْ فَأَنْذِرْ »(1) در قرائت پشت سر امام ، شاهد می آورد(2) و این یعنی وی به حدیث ابو داود احتجاج نمی ورزد .
پاسخ این سخن را از قول ذَهَبی می دهیم که می گوید : بخاری بدان خاطر از ابو داود روایتی را نمی آورد که از شماری از همتایانِ وی حدیث شنید و به حدیث او نیاز نیافت .(3)
این سخن را به آن می افزاییم که : نیاوردن بخاری حدیثی را برای محدّثی ، مستلزم عدم احتجاج به آن نمی باشد ، و این ، مطلب روشنی است .
بنابراین (چنان که در پیش آوردیم) این حدیث ، بر اساس شرط بخاری صحیح است .
بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد آدم(4) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد شعبه [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبدالملک بن مَیْسَرَه [ گفت ] :
شنیدم نَزَّال بن سَبْرَه از علی رضی الله عنه حدیث می کرد که آن حضرت نماز ظهر را گزارد ، سپس برای حوایج مردم در میدان کوفه نشست تا اینکه نماز عصر فرا رسید .
ص: 270
سپس آبی برایش آوردند ، آشامید و صورت و دست ها را شست ، و ( آدم [ راوی حدیث شستن ] سر و پاهایش را ذکر می کند) سپس برخاست و در حال ایستاده فزونی آب را نوشید ، آن گاه فرمود : مردمانی آشامیدن آب را در حال ایستاده مکروه می شمارند ، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله مثل همین کاری را که من کردم ، انجام داد .(1)
چنان که روشن است ، این طریق بر اساس شرط بخاری و دیگران صحیح می باشد و به فزونی بیان نیاز ندارد .
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : برای من حدیث کرد ابو خَیْثَمَه ،(2) و برای ما حدیث کرد اسحاق بن اسماعیل ، گفتند : برای ما حدیث کرد جَریر ،(3) از منصور ،(4) از عبدالملک بن مَیْسَرَه ، از
نَزَّال بن سَبْرَه که گفت :
نماز ظهر را با علی گزاردیم ، به مجلسی که در رَحْبَه(5) می نشست رهسپار شد ، آنجانشست و ما هم پیرامونش نشستیم ، سپس وقت نماز عصر فرا رسید . ظرف آبی برایش آوردند . کفی از آن گرفت ، مضمضه و استنشاق کرد و صورت و ساق دست ها را مسح کشید و سر و پاهایش را مسح کشید .
آن گاه برخاست و فزونی آب ظرف را آشامید ، سپس فرمود : خبردار شدم که
ص: 271
افرادی مکروه می دانند که در حال ایستاده آب بیاشامند ! رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که همین کار مرا انجام می داد .(1)
رجال این طریق ، بی هیچ سخنی ، ثقه اند و در آن ، همه شروط روایتِ صحیح وجود دارد .
ابو خَیْثَمَه
معاویة بن صالح از یحیی بن مَعین نقل می کند که : ابو خَیْثَمَه ثقه است .(2)
علیّ بن حسین جُنَید رازی ، از یحیی نقل می کند که : ابو خَیْثَمَه ، قبیله ای را کفایت می کند .(3)
ابو حاتم می گوید : وی صدوق می باشد .(4)
ابو عبید آجُرّی می گوید ، از ابو درداء پرسیدم : آیا ابو خَیْثَمَه در رجال حجّت است ؟ گفت : چقدر علم [ روایت ] وی نیکوست .(5)
نسائی می گوید : ثقه ، مأمون است .(6)
حسین بن فهم می گوید : ثقه ، ثبت است .(7)
ابوبکر خطیب می گوید : وی ، ثقه ، ثبت ، حافظ ، متقن می باشد .(8)
جَریر
جریر را غالب علما توثیق کرده اند :
احمد بن عبداللّه عِجْلی می گوید : وی ، کوفی ، ثقه است .(9)
نسائی می گوید : جریر ، ثقه می باشد .(10)
ابن خِراش می گوید : وی ، صدوق است .(11)
ابوالقاسم لالِکائی می گوید : بر ثقه بودن وی اجماع هست .(12)
ص: 272
ابن حجر می گوید : ثقه ، صحیح الکتاب می باشد .(1)
ابو یعلی خلیلی در الإرشاد می گوید : ثقه و مورد اتفاق می باشد ، از وی در صحیح بخاری و مسلم حدیث نقل است .(2)
در سنن بیهقی آمده است : در پایان عمر او را به سوء حفظ نسبت داده اند .(3)
این سخن از سوی بَیْهقی عجیب است ؛ زیرا به تصریح هیچ یک از قدما درباره سوء حفظِ وی دست نیافتیم .
بَیْهقی چگونه بدون هیچ دلیلی این تصریح را می آورد ، در حالی که میانِ او و جَریر ، فاصله زمانی زیادی هست .
سخن ابن حجر چقدر بجاست ؛ آنجا که می گوید : این سخن را از غیر او ندیدم ؛ یعنی غیر
بَیْهقی را ندیدم که این ادّعا را کند .
باری ، عقیلی می گوید : احمد بن حنبل می گوید : جریر رازی ، در حدیث فراست نداشت ، حدیث اَشعث و عاصم اَحول بر او خلط می شد تا اینکه بَهْز بر او درآمد و گفت : این ، حدیث عاصم است ؛ این ، حدیث اشعث است . آنها را به وی شناساند ، سپس او آنها را برای مردم
حدیث کرد .(4)
اگر این سخن درباره وی ثابت شود ، در بحثی که ما در آنیم آسیب زا نیست ؛ زیرا اَحَدی در روایتِ وی از منصور طعن نزده است .
منصور
منصور ، بر اساس صریح شماری از اهل علم ، ثقه می باشد .
عِجْلی می گوید : منصور ، کوفی است ، در حدیث ثبت می باشد .(5)
ص: 273
ابو حاتم می گوید : اَعْمَش حافظ بود ، خلط و تدلیس می کرد ، منصور متقن است ، خلط و تدلیس نمی کرد .(1)
ابو زُرعه می گوید : شنیدم ابراهیم بن موسی می گفت : ثبت ترین اهل کوفه منصور است ، سپس مِسْعَر .(2)
ابوبکر بن اَبی خَیْثَمه می گوید ، شنیدم یحیی می گفت : منصور از حکم بن عُتَیبه ، ثبت تر است ؛ منصور از اَثبتِ مردم می باشد .(3)
وکیع می گوید ، سفیان می گفت : هنگام مذاکره ، هر کسی را برای ما بیاورید و هنگام تحصیل ،
منصور بن معتمر را بیاورید .(4)
عبدالرّحمان بن اَبی حاتم می گوید : از پدرم درباره منصور بن معتمر پرسیدم ، گفت : ثقه است .(5)
بشر بن مفضّل می گوید : سفیان ثوری را در مکّه ملاقات کردم ، گفت : بعد از خود در کوفه ، مأمون تر بر حدیث ، از منصور بن معتمر برجای نگذاشتم .(6)
نیز سفیان می گوید : منصور ، عبدالکریم جزری ، ایّوب سَخْتِیانی و عمرو بن دینار را دیدم ، اینان بزرگانی اند که شکّی در آنها نیست .(7)
عبدالرّحمان بن مهدی می گوید : در کوفه حافظ تر از منصور نبود .(8)
در نتیجه ، روشن است که این طریق بر اساس شرط بخاری صحیح است .
اسد ،(1) گفت : برای ما حدیث کرد شعبه ، از عبدالملک بن مَیْسَرَه ، گفت : شنیدم نَزَّال بن سَبْرَه می گفت :
علی
رضی الله عنه را دیدم که نماز ظهر را خواند ، سپس برای حوایج مردم نشست . چون وقت نماز عصر رسید ، سبویی از آب برایش آوردند .
کفی از آن گرفت و صورت و دو ساق دست و سر و پاهایش را مسح کشید .
سپس فزونی آب را گرفت و ایستاده آشامید و فرمود : مردمانی این کار را مکروه می دانند ، رسول خدا را دیدم که آن را انجام می داد .
و این وضو ، وضوی کسی است که بدعت نگذارد .(2)
رجال این طریق ثقه اند . سخن درباره شعبه و عبدالملک بن مَیْسَرَه و نَزَّال ، پیش از این گذشت و بیان شد که آنان از ثقات مشهور به عدالت اند .
بَهْز بن اَسَد
وی از اَثبات است ؛ زیرا اَحدی به او طعن یا خدشه ای ندارد ، همه امامان از تعدیل و توثیق وی سخن گفته اند :
احمد بن حنبل می گوید : تثبُّت به وی منتهی می شود .(3)
یحیی بن معین می گوید : بَهْز ، ثقه است .(4)
جَریر بن عبدالحمید می گوید : حدیث عاصم اَحول و احادیث اَشعث بن سَوَّار بر من مختلط
ص: 275
شد تا اینکه بَهْز بر ما درآمد و آنها را برایم جدا ساخت ، سپس آنها را حدیث کردم .(1)
ابو حاتم می گوید : امام ، صدوق ، ثقه است .(2)
نسائی می گوید : بَهْز ، ثقه است .(3)
یحیی بن سعید قطّان می گوید : صدوق است ، ثقه می باشد .(4)
محمّد بن سعد می گوید : بَهْز بن اَسد ، از بَلْعَم از خود آنهاست ، ثقه ، کثیر الحدیث ، حجّت است .(5)
قطّان می گوید : مردی را بهتر از بَهْز ندیدم .(6)
عَمْرو بن یزید جَرْمی
وی نیز ثقه است ، به جَرْح یا ذمّی دست نیافتیم که موجب سقوط روایتِ وی شود .
نسائی می گوید : وی ، ثقه است .(7)
ابو حاتم می گوید : وی ، صدوق می باشد .(8)
ابن حجر در تقریب التهذیب می گوید : وی ، صدوق است .(9)
ابن حِبّان در الثقات می گوید : گاه حدیث غریب نقل می کرد .(10)
احتیاط اقتضا می کند که سندی که در آن عَمْرو بن یزید است ، نیازمند حدیث متابع است ؛ به ویژه با توجه به قول ابن حِبّان که می گوید : «ربّما أغرب» (گاه حدیث غریب می آورد) و اقوال دیگران درباره وی به عدم شرطِ ضبط او اشعار دارد ؛ مانند اینکه می گویند وی صدوق است .
آری ، این طریق نزد نسائی صحیح است ؛ زیرا وی را توثیق می کند .
ص: 276
اینکه می گوییم حدیث وی نیازمند متابع است ، بر اساس مبنای اهل سنّت می باشد و از آنجا
که این طریق متابع صحیح دارد (که بخاری در سند دوّم آن را روایت کرد) این حدیث به غیر
خودش صحیح می باشد ؛ به ویژه با توجه به این شناخت که ثابت نزد فقها و مفسّران این است که مذهب امام علی علیه السلام مسح پاهاست (نه شستن آنها) و این مذهب ، راه و رسم همه طالبیان (ابن عبّاس و غیر او) می باشد .
عبداللّه می گوید : برایم حدیث کرد پدرم ، [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن جعفر
(غُنْدَر) ،(1) از عبدالملک بن مَیْسَرَه ، از نَزَّال بن سَبْرَه که :
وی شاهد بود که علی رضی الله عنه نماز ظهر را گزارد ، سپس در رَحبه برای حوائج مردم نشست . چون وقت نماز عصر رسید ، ظرف کوچک آبی برایش آوردند ، کفی از آب گرفت و دستان و دو ساق آنها و صورت و سر و پاهایش را مسح کشید .
سپس در حال ایستاده فزونی آب را نوشید ، آن گاه فرمود : مردمانی آشامیدن آب را در حال ایستاده مکروه می دانند ، رسول خدا صلی الله علیه و آلهمثل کاری را که من کردم ، انجام داد .
و این ، وضوی کسی است که بدعت نگذارد .(2)
نیز عبداللّه می گوید : برایم حدیث کردپدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عفّان(3) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد شعبه(4) [ گفت : ] به ما خبر داد عبدالملک بن مَیْسَرَه ، گفت : شنیدم نَزّال بن سَبْرَه می گفت : شنیدم علی رضی الله عنه .
ص: 277
سپس وی معنای حدیث مذکور را می آورد جز اینکه می گوید : «أتی بکوز» ؛(1) کوزه ای برای او آوردند .
طریق دوّم عبداللّه بن احمد ، بر اساس شرط بخاری ، صحیح است و طریق اوّل وی ، به وسیله
دیگر روایات صحیح می باشد ؛ زیرا احادیث متابعی برای آن هست .
درباره رجال هر دو طریق به جز عفّان بن مسلم ، مبسوط سخن گفتیم ، بجاست [ در اینجا ] به اقوال رجالی ها درباره عفّان اشاره کنیم :
ابو حاتم می گوید : عفّان ، امام ، ثقه ، متقن ، متین است .(2)
یعقوب بن شَیْبَه می گوید ، شنیدم یحیی بن معین می گفت : اصحاب حدیث پنج تن اند : مالک ، ابن جُرَیج ، ثَوری ، شُعبه ، عَفّان .(3)
نیز می گوید : عَفّان ، ثقه ، ثبت ، متقن ، صحیح الکتاب ، قلیل الخطا والسقط (کم خطا و کم اشتباه) است .(4)
یحیی بن معین می گوید : عفّان اَثبت از عبدالرّحمان بن مهدی است .(5)
حسن زعفرانی می گوید : یحیی بن معین را دیدم که به سماع عفّان از یحیی بن سعید قطّان ، گوشه و کنایه می زد .(6)
عبدالخالق بن منصور می گفت : از یحیی بن مَعین درباره عفّان و بَهْز سؤال شد که کدام یک اَوثق است ؟
وی پاسخ داد : هر دو ثقه اند .
پرسیدند : ابن مَدینی می پندارد که عفّان اَصح می باشد !
ص: 278
یحیی گفت : هر دو ، ثقه ، صدوق اند .(1)
این نصوص ما را برمی انگیزد که به اتفاق اهل علم بر احتجاج به روایت عفّان قائل شویم ، هرچند سلیمان بن حَرْب در این میان استثناست ؛ چراکه می گوید : واللّه اگر عفّان همه توانش را به کار می بست که یک حدیث را از شعبه ضبط کند ، نمی توانست ، وی کند ذهن ، بد حافظه و دیر فهم بود .(2)
سخن سلیمان بن حَرْب ، از مکانت عفّان نمی کاهد ؛ زیرا در این سخن منفرد می باشد و نیز بدان خاطر که عفّان بر سلیمان بن حَرْب ، راجح است .
آری ، ابن عدی در «الکامل» و ذهبی در «میزان الاعتدال» و ابن حجر ، عفّان را جزو رجال
مورد طعن صحیح بخاری آورده اند جز اینکه از وی دفاع کرده اند و به ثقه بودنش ملتزم شده اند .
و پس از این کار ، قول شاذّی (همچون سخن سلیمان) درباره وی تأثیری ندارد .
ابن عدی می گوید : عفّان ، اَشهر و اوثق و اصدق است ، اَوثق از این است که ضعفی را بدون
نسبت دهند .(3)
ذهبی می گوید : عفّان ، اَجلّ و اَحفظ از سلیمان است .(4)
ابن حجر می گوید : سخن در اتقان عفّان ، به راستی فراوان است .(5)
در نتیجه (چنان که روشن است) طریق دوّم بر اساس شرط بخاری صحیح است .
و امّا جمله «فَمَسَحَ یَدَیْهِ وَذِراعَیْهِ وَوَجْهَهُ وَرَأْسَهُ وَرِجْلَیه» (دستان و ساق ها و صورت و سر و پاهایش را مسح کشید) دو جزء اوّل این عبارت (یعنی مسح دستان و ساق ها و صورت) یقیناً بر غَسل (شستن) حمل می شود ؛ زیرا مسلمانان بر غسل آنها اجماع دارند و اینکه مسح آنها کفایت
نمی کند .
و امّا مسح سر و پاها بنا بر قول شیعه و سنّی ، بر معنای حقیقی اش باقی است .
ص: 279
بر اساس قول شیعه که واضح است و بر اساس قول اهل سنّت بدان خاطر که آنان جمله «هذا وضوء من لم یحدث» (این وضوی کسی است که حدثی از او سر نزد)(1) تفسیر به وضوی پس از وضو کرده اند و گفته اند در تجدید وضو ، مسح پاها کفایت می کند ، هرچند فرض اوّلی آن ، غَسْل (شستن) است یا به معنای دیگری که گفته اند : اگر انسان پاها را بشوید و در پاافزار کند ، مسح بر آنها کفایت می کند .
توضیح معنای این جمله خواهد آمد و مقصود از آن ، آنچه را بزرگان اهل سنّت فهمیده اند
(اینکه این جمله اشاره به مسح بر پاافزار است) نمی باشد .
در هر حال ، سخن شایان ذکر در اینجا این است که مستفاد از روایات نَزَّال ، مَسْح پاهاست ، نه غَسل آنها .
عبداللّه می گوید : برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن فُضَیل ،(2) از اَعْمَش ، از عبدالملک بن مَیْسَرَه ، از نَزَّال بن سَبْرَه که گفت :
در حالی که علی رضی الله عنه در رَحبه بود ، کوزه آبی برایش آوردند . کفی از آب برداشت ، مضمضه و استنشاق کرد ، سپس صورت و ساق ها و سرش را مسح کشید ، آن گاه در حال ایستاده آب آشامید .
سپس گفت : این وضوی کسی است که بدعت نگذارد . رسول خدا صلی الله علیه و آلهرا دیدم که همین گونه وضو گرفت .(3)
ص: 280
بر این طریق ، به اَعْمَش خدشه زده اند (سخن درباره وی گذشت ، آن را تکرار نمی کنیم) و به محمّد بن فُضَیل که اهل علم بر توثیق وی ، اتفاق نظر ندارند .
عثمان بن سعید دارمی از یحیی بن مَعین نقل می کند که وی ، ثقه است .(1)
حَرْب بن اسماعیل از احمد بن حنبل نقل می کند که وی شیعه و حسن الحدیث بود .(2)
ابو زُرعه می گوید : فُضَیل ، از اهل علمِ صدوق است .(3)
ابو حاتم می گوید : شیخ می باشد .(4)
ابو داود می گوید : شیعه آتشین است .(5)
نسائی می گوید : در وی اشکالی نیست .(6)
در هر حال ، این طریق ، به خودی خود صحیح نمی باشد ، امّا به اعتبار متابعات صحیح ، صحیح است .
ص: 281
ابن جَریر طبری می گوید : برایم حدیث کرد محمّد بن عبید مُحاربی ،(1) گفت : برای ما حدیث کرد ابو مالک جَنْبی ،(2) از مسلم ،(3) از حبّه عُرَنی ،(4) گفت :
علی بن اَبی طالب رضی الله عنه را دیدم که در رَحبه ، ایستاده آب آشامید ، سپس وضو گرفت و بر کفش ها مسح کشید و فرمود : این وضوی کسی است که بدعت نگذارد ، رسول خدا را دیدم که بدین گونه وضو گرفت .(5)
در این طریق ، از چند جهت خدشه کرده اند :
ابو مالک جَنْبِی
جهت اوّل ، ابو مالک جَنْبِی است .
گرچه خدشه بر وی در حدّی نیست که احتجاج به روایتش را به طور مطلق ، ساقط سازد جز اینکه اهل علم خاطرنشان ساخته اند که احادیث وی در مرتبه حسن است ، نه صحیح .
ص: 282
احمد بن حنبل می گوید : وی صدوق است .(1)
بخاری می گوید : در وی ، جای درنگ هست .(2)
ابو حاتم می گوید : لیّن الحدیث می باشد ، حدیث وی نوشته می شود .(3)
نسائی می گوید : وی قوی نیست .(4)
ابو احمد بن عدی می گوید : ان شاء اللّه ، صدوق است ؛(5) نیز می گوید : هرگاه از ثقه حدیث کند ، صالح الحدیث است .(6)
مسلم اَعْور
جهت دوّم ، مسلم اَعْور است .
امامانِ رجال ، درباره وی حرف هایی زده اند که موجب ضعف وی است و عدم امکان احتجاج به روایتِ او را گویاست .
اسحاق بن منصور ، از یحیی بن معین نقل می کند که : وی چیزی نیست(7) [ روایات وی اهمیّت ندارد ] .
ابو زُرْعَه می گوید : مُسلم اَعْور ، ضعیف الحدیث است .(8)
ابو حاتم می گوید : در وی بگو مگو بحث کرده اند ، وی ضعیف الحدیث است .(9)
بخاری می گوید : در وی بگو مگو کرده اند .(10)
ابو داود می گوید : وی چیزی نیست ، ترمذی می گوید : تضعیف شده است ، نسائی می گوید :
ثقه نیست .(11)
ص: 283
ابو حاتم ، ابن حبّان می گوید : در آخر عمر اختلاط می کرد و نمی دانست چه حدیث می کند .(1)
ابراهیم بن یعقوب جوزجانی می گوید : وی ثقه نیست .(2)
ابن حجر می گوید : مُسلم اَعْور ، ضعیف است .
حَبّه عُرَنی
جهت سوّم ، حبّه عُرَنی است .
عبّاس دوری از یحیی بن مَعین نقل می کند که : حبّه عُرَنی ثقه نیست .(3)
ابراهیم بن یعقوب جوزجانی می گوید : وی ثقه نمی باشد .(4)
عبدالرّحمان بن یوسف بن خِراش می گوید : وی چیزی نیست .(5)
نسائی می گوید : وی قوی نیست .(6)
صالح بن محمّد بغدادی می گوید : حَبّه عُرَنی از اصحاب علی بود ، شیخ است و شیعه شد . نه متروک می باشد و نه ثبت ، در حدّ وسط قرار دارد .(7)
احمد بن عبداللّه عِجْلی می گوید : وی ، کوفی ، تابعی ، ثقه است .(8)
یحیی بن سَلَمة بن کُهَیل از پدرش نقل می کند که گفت : هرگز حبّه عُرَنی را جز در حال گفتنِ «سبحان اللّه والحمد للّه ولا إله إلاّ اللّه واللّه أکبر» ندیدم مگر هنگامی که نماز می گزارد یا برای ما حدیث می کرد .(9)
ابو موسی مَدَنی وی را در ضمن صحابه آورده است .(10)
ابن عدی در «الکامل» می گوید : در حدیث وی حدیث منکر اندکی را دیدم که فراتر از حد بود ؛ هرگاه از وی روایت شود ، ثقه است ؛ بر ضعف وی اجماع کرده اند جز اینکه با وجود این ، حدیثش نوشته می شود .(11)
ص: 284
ابن حجر می گوید : صدوق است ، اَغلاطی دارد ، در تشیّع غالی بود .(1)
مِزّی می گوید : از شیعیان علی بود ، با او در همه صحنه ها حضور داشت .(2)
ذهبی می گوید : حبّه هموست که روایت کرده است که در جنگ صفّین با علی ، 80 نفر بدری بود و این ، محال است .(3)
اینها مهم ترین اقوالی است که درباره حَبَّه عرنی آورده اند . می بینیم که وی را بدان خاطر تضعیف کرده اند که از شیعیان علی بود و با آن حضرت در صحنه ها حضور می یافت و روایت کرد که 80 نفر بدری در صفّین وجود داشت .
حاصل این است که این طریق ، بر اساس بدترین فرض ها اگر به ضعف آن قائل شویم ، می توان
برای تصحیح آن متابع هایی آورد و این متابع ها احادیث مَسْحی صحیح است که پیش از این ذکر شد.
و امّا ماجرای مَسْح بر پا افزار ، اگر صحیح باشد ، به معنای مسح بر پاهاست که بر اساس تفسیر شیعه روشن است و بر اساس تفسسر اهل سنّت ، بدان خاطر درست است که آنان جمله «هذا وُضُوء مَنْ لَمْ یحدث» را به معنای وضو در حال طهارت (وضوی پس از وضو) می دانند ، یعنی در حالی که شخص پاها را پاکیزه ساخته و داخل کفش ها کرده است که در این صورت ،
مسح بر پاها را جایز می شمارند .
و یا آنچه را در قول اوّل بیان داشتند و اینکه مسح بر پاافزار تا سه روز جایز است ؛ خواه مسح بر خود پا باشد یا بر کفش .
بنابراین ، سخن اهل سنّت با شیعه در اینکه مفاد روایت مَسح است ، هماهنگ است ، لیکن در اینکه مسح بر پا یا بر کفش است اختلاف دارند ، عایشه و شمار دیگری از صحابه ، مسح بر کفش را برنمی تابند .
هنگام تفسیر این سخن امام علی علیه السلام که «هذا وُضُوء مَنْ لَمْ یُحْدِث» این امر را بیشتر روشن خواهیم ساخت .
ص: 285
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن عبید(1) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد مختار ،(2) از ابو مَطَر ، گفت :
در هنگامی که با امیرالمؤمنین علی در مسجد - در باب الرَّحبه - نشسته بودیم ، شخصی آمد و گفت : وضوی رسول خدا را نشانم ده .
هنگام ظهر بود . آن حضرت قنبر را صدا زد و فرمود : کوزه ای آب برایم بیاور .
وی دو کف دست و صورت را سه بار شست و سه بار مضمضه کرد ، آن گاه بعضی از انگشتانش را در دهانش فرو برد و سه بار استنشاق کرد و سه بار ساق ها را شست و یک بار سرش را مسح کشید (فرمود : داخل گوش ها جزو صورت است و بیرون آنها جزو سر می باشد) و پاهایش را تا مچ سه بار مسح کشید .
و ریش آن حضرت بر سینه اش آب می چکاند .
سپس - بعد از وضو - اندکی آب آشامید ، آن گاه فرمود : کجاست شخصی که از وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید ؟ وضوی نبیّ خدا این چنین بود .(3)
این طریق از دو جهت تضعیف شده است :
ص: 286
مختار بن نافع
جهت اوّل به خاطر مختار بن نافع است ؛ چراکه غالب اهل علم بر او خدشه کرده اند .
ابو زُرْعَه می گوید : وی واهی الحدیث است .(1)
بخاری(2) و نسائی(3) و ابو حاتم ،(4) وی را منکر الحدیث دانسته اند .
نسائی در جای دیگر می گوید : مختار بن نافع ثقه نیست .(5)
ابن حبّان می نویسد : مختار بن نافع احادیث منکر را از زبان افراد مشهور می آورد ، در حدّی که به دل می آمد وی عمداً این کار را می کرد .(6)
ابن حاکم ، ابو احمد می گوید : وی نزد اهل حدیث قوی نمی باشد .(7)
ابن حجر در «تقریب التهذیب» می گوید : مختار بن نافع ضعیف است .(8)
ابو مَطَر
جهت دوّم ابو مَطَر است و تضعیف سند به خاطر مجهول بودن وی می باشد .
مِزّی می گوید : نام ابو مَطَر ، معلوم نیست .(9)
ذهبی می گوید : ابو مَطَر جُهَنی از علی علیه السلام و مختار به نقل از ابو مَطَر ؛ ابو مَطَر مجهول است .(10)
ابن حجر می نگارد : ابو مَطَر از سالم بن عبداللّه بن عُمَر ، در دُعا هنگام رعد .(11)
ص: 287
و به نقل از وی ، حجّاج بن اَرطات و عبدالواحد بن زیاد (صحیح این است که : از عبدالواحد از حجّاج ، از وی) ابن حبّان او را در «الثقات» می آورد .(1)
و در «تقریب التهذیب» می نویسد : ابو مَطَر ، شیخ حجّاج بن اَرطات ، مجهول است از طبقه ششم .(2)
آری ، ابن حبّان وی را در «الثقات» ذکر می کند .(3)
البته به توثیق ابن حبّان نمی توان اعتماد کرد ؛ زیرا اَفراد مجهول بسیاری را در «الثقات» در می آورد .
امّا اینکه ترمذی به حدیث ابو مَطَر احتجاج ورزید بدان معنا نیست که وی نزد او مکشوف
الحال می باشد ؛ زیرا ترمذی در تصحیح و تحسین (صحیح و حسن دانستن روایات) به راستی متساهل است . در موارد بسیاری به روایت افراد ضعیف یا مستور الحال احتجاج می کند یا از وی روایت می آورد . اهل علم به احتجاج ترمذی در خصوص این موارد اعتنا نمی کنند .
حاصل این است که : به این حدیث نمی توان احتجاج کرد مگر با فرض دلالت آن بر مسح[ پاها ] زیرا متابع های صحیح فراوانی برای آن هست که عَبْد خَیْر یا نَزَّال بن سَبْرَه از علی علیه السلام
روایت کرده است ؛ و نیز به خاطر متابعِ حَبَّه .
ص: 288
روایتِ مَعْقَل جُعْفی از امام علی علیه السلام
اسناد روایت
ابن سعد می گوید : به ما خبر داد محمّد بن عُبَید ، گفت : برای ما حدیث کرد محمّد بن اَبی اسماعیل ، از مَعْقَل جُعْفی ، گفت :
علی در رَحْبَه ادرار کرد ، سپس وضو گرفت و بر نعلین خویش مسح کشید .(1)
ابن سعد می گوید : به ما خبر داد فضل بن دُکَین ، گفت : برای ما حدیث کرد حَنَش بن حارث ، از قابوس بن حُصَیْن بن جُنْدَب ، از پدرش که گفت :
علی را دیدم که در رحبه ادرار کرد تا حدّی که ادرارش کف کرد ، سپس بر نعلین خویش مسح کشید و نماز گزارد .(2)
با چشم پوشی از بحث سندی این دو حدیث (که ابن سعد آن دو را در طبقات خویش می آورد) می توانیم این دو را به وسیله متابع های پیشین تصحیح کنیم و بیان داریم که بر مسح پاها دلالت دارند .
لیکن اضافه می کنیم که سزاوار نیست در اینکه مسح در اینجا بر مسح پاها حمل شود ، تردید
شود ؛ زیرا پیش از این گذشت که نعل عربی از تحقّق مَسْح شرعی باز نمی دارد .
نیز در اسناد ششم از اسانید عَبْد خَیْر (و اسانید دیگر) گذشت که علی علیه السلامفرمود :
ص: 289
لولا أنّی رَأَیْتُ رَسُولَ اللّه صلی الله علیه و آله فَعَلَ ... لَرَأَیْتُ أَنَّ باطنَ القَدَم أَحَقُّ بالمَسْح مِنْ ظاهِرِها ؛(1)
اگر نمی دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را انجام داد .. به نظرم می آمد که کف پاها از پشت آنها به مسح سزامندترند .
این سخن ظهور دارد که مسح امام علیه السلام بر پاها بود (نه بر نعل) گرچه روایت ابن سعد می گوید : علی وضو ساخت و بر نعلین مسح کشید .
اگر نعل ، ممسوح باشد این سخن علی علیه السلام که فرمود : «لولا أنّی ...» لغو است و این بیان در حقّ امام علی که در فصاحت پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله سرآمد و در اوج بود ، محال می باشد ؛ زیرا
چگونه وی «روی پا» و «کف پا» را ذکر می کند در حالی که بر نعلین مَسْح کشید ؟!
بنابراین ، چاره ای جز حمل مَسْح بر نعلین ، به مسح بر پاها نمی ماند (نه چیز دیگر) .
ص: 290
پس از اینکه روایات مَسْحی (به ویژه روایات صحیح مَسْحی از عَبْد خَیْر و نَزَّال بن سَبْرَه) را
آوردیم ، می گوییم :
صفحات پیشین برای ما روشن ساخت که روایات غَسْلی امام علی علیه السلام در برابر روایات مَسْحی آن حضرت نمی تواند پابرجا بماند ؛ زیرا بهترین آنها اسناد عَبْد خَیْر از علی است که ثابت کردیم سند و دلالت آن در غَسْل معلول است و در مَسْح قوی می باشد و به همین خاطر ، روایت
مَسْحی عَبْد خَیْر از علی علیه السلام به نظر ما مقدّم می باشد و روایت غَسْلی اش تضعیف می شود .
هرگاه از این سخن دست کشیم و به قوّت روایت غَسْلی عَبْد خَیْر قائل شویم ، در این صورت با روایت مَسْحی او معارضه می یابد و با تعارض ، هر دو از حجیّت می افتد و روایت غسلی عَبْد خَیْر از امام علی علیه السلام حجّت نمی باشد و در این هنگام ، روایات مسحی نَزّال بن سَبْرَه در این باب ملاک اند که بعضی از اسانید چهار تای اوّل آنها - به خودی خود - صحیح اند و بعضی به وسیله روایات دیگر صحیح می باشند .
نسبت به متون این روایات ، حال به همین منوال است ؛ این متون بر مسح ظهور دارند و در
دلالت بر مَسْح صریح اند .
و امّا این جمله در خبر بخاری که «وذکر رأسه ورجلیه» قرینه دیگری برای مسح پاهاست ، هرچند راوی به حکم سر و پاها تصریح نمی کند ؛ زیرا فصل در کلام وی (جدا سازی حکم سر و پا از حکم صورت و دست ها) به معنای تغییر حکم در آن دوست .
کرمانی می خواهد از این اشکال پاسخ دهد ، می گوید :
اگر بگویی : چرا سر و پاها را از ماقبل جدا ساخت و همه را به یک شیوه [ حکم واحد ] نیاورد ؟
می گویم : از آنجا که سر شسته نمی شود ، بلکه ممسوح است ، آن را جدا آورد و پاها را بر آن معطوف ساخت ، هرچند بر اساس سخن خدای متعال « وأرجلَکم » پاها مَغْسول اند یا پا افزار به پا داشت ، بر پا افزار مسح کشید .(1)
ص: 291
این تأویل کرمانی باطل و دل انسان آزاداندیش به آن آرام نمی گیرد ؛ زیرا :
یک : مورد در اینجا بیانِ صفت وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله از سوی امیرالمؤمنین علیه السلاماست . اجمال گویی وی در این مورد ، معنا ندارد . حال نسبت به راوی نیز چنین می باشد .
اگر راوی اطمینان داشت که علی پاهایش را شست ، وضو را از آن حضرت حکایت می کرد (چنان که از عثمان و دیگران حکایت کرده اند که سر را مسح کشید و پاها را شست) و از آنجا
حکم را در سر و پا روشن نمی سازد ، بلکه مجمل وامی نهد ، درمی یابیم که حکم آن مسح است و این حکم (به قرینه فصل این دو عضو از ما قبل آنها) بر خلاف حکم دست ها و صورت می باشد .
دو : اضطراب کرمانی در کلامش به ما می فهماند که فصلِ حکم این دو ، بیانگر مسح آنهاست و تأویل آن معنا ندارد و جایی برای تردید به مثل این سخن کرمانی نمی ماند که «أو کانَ لابَسَ الخُفَّ فَمَسَحَه» ؛ یا کفش به پا داشت ؛ از این رو آن را مسح کشید .
سه : اگر از باب جَدَل بپذیریم که قرائت نصب « وأرجلکم » بر شستن پاها دلالت دارد ،(1) می گوییم :
تصوّر اجمال در سنّت و بیانِ مراد پیامبر صلی الله علیه و آله نامعقول است ؛ زیرا لازم است آنچه از آن حضرت بروز یافت ، واضح وصریح باشد (نه مبهم ومجمل) وگرنه برای پاسخ به سؤال فایده ای نمی ماند .
چهار : آنچه این نقل بخاری را که «وذکر رأسه ورجلیه» تخطئه می کند ، روایات منقول با اسانید دیگر از نَزّال (و به ویژه سند اوّل آنها) می باشد که در آن تصریح است به اینکه حکم پاها مسح است (نه چیز دیگر) و همین ، برای اثبات مدّعای ما و بطلان رأی کرمانی و دیگران ، دلیل قوی است .
پنج : از آنجا که حاکمان مسح بر پاها را زشت می شمردند ، بعید نیست که این روایت بخاری (واضافه وتغییری که در نصوص دیگر از دیگران آمده است) برای خشنودی حاکمان اموی وعبّاسی وتحکیم فقه آنهاست یا آنان بدان خاطر که حاکم این کار را دوست نداشت ، آن را زشت می شمردند.
دردناک تر از این آن است که بخاری متعرّض جمله ای که در پایان حدیث ثابت است ؛ یعنی عبارت «هذا وضوء من لم یحدث» نمی شود . این جمله به هر نحو که تفسیر شود ، مسح بر پاها را اقتضا دارد .
ص: 292
ابن حجر هنگام سخن درباره سند دوّم می نگارد :
وقد ثَبَتَ فی آخِر الحدیث قولُ علیّ : هذا وُضوء مَنْ لم یحدث ؛(1)
در آخر حدیث ، این قول علی ثبت است که فرمود : این وضوی کسی است که بدعت نگذارد (یا حَدَثی از او سر نزد) .
قَسْطلانی در «ارشاد الساری» می نگارد :
در آخر حدیث این قول علی رضی الله عنه ثبت است که : وَهذا وُضُوء مَنْ لَمْ یحدث .(2)
عَیْنی در «عمدة القاری» می نویسد :
در آخر حدیث این قول علی رضی الله عنه ثبت است که : هذا وُضُوءُ مَنْ لم یحدث .(3)
در احکام القرآن ، نزدیک به این سخن آمده است .
آنچه تعجّب ما را بیشتر برمی انگیزد این است که طحاوی ، مانند حدیث نسائی را از شعبه
می آورد و در ذیل آن ، آمده است «هذا وضوء من لم یحدث» و پس از آن می گوید :
در این حدیث نزد ما دلیلی وجود ندارد بر اینکه واجب در پاها مسح است ؛ زیرا در آن آمده است که آن حضرت صورتش را مسح کشید و این کار غَسْل (شستن) بود . احتمال می رود که مَسْح پا نیز غَسْل باشد .(4)
ما گرچه بطلان این ادّعا را در بحث لغوی روشن می سازیم ، لیکن در اینجا می گوییم :
حمل مَسْح در صورت و دست ها بر غَسْل (شستن) استظهار صارف از معنای مَسْح در آن دوست .
به خلاف حمل این کار در پاها که حکم آن نزد صحابه و تابعان و تابعانِ تابعان (بلکه نزد همه مسلمانان) مشکوک می باشد و [ حکم ] آن دو [ مَسْح یا غَسْل پاها ] محلّ نزاع اند . از این رو ، ادّعای طحاوی ، مصادره صریح است .
ص: 293
این جمله در اسناد چهارم از روایات مَسْحی عَبْد خَیْر (و نیز در بعضی از اسانید نَزّال بن سَبْرَه)
هست و بزرگان در معنای آن اختلاف دارند :
بعضی گویند : مقصود از این عبارت ، توضیح حکم وضو برای مکلّفان است و اینکه مسح پاها
برای کسی که وضو دارد و کاری که وضویش را از بین ببرد نکرده است [ یعنی با داشتن وضو ، می خواهد وضو بگیرد ] جایز است .
امّا شخصی که از وی حدث ناقض وضو سر زده است (ادرار یا خروج مدفوع یا باد شکم یا مانند اینها) وظیفه اش شستن پاهاست ، نه مسح .
بعضی دیگر گویند : معنای این عبارت ، بدعت در دین است و به عثمان و کسانی اشاره دارد که حکم وضو را تغییر دادند .
مسح پاها ، حکم خدا و رسول اوست و وضوی کسی است که در دین بدعت پدید نیاورد .
پیش از ترجیح یکی از این دو دیدگاه بر دیگری ، بجاست به کلمه «یحدث» اشاره کنیم که از الفاظ مشترک است ؛ می توان آن را برای نقض طهارت به کار برد و می توان آن را بر بدعت در دین اطلاق کرد .
دلالت این واژه از نظر ظهور و اطلاق ، با هر کدام از این دو معنا ، ناساز نمی افتد .
از قرائنی که بر معنای اوّل دلالت دارد این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله (و مانند آن است که فرمود :
لا وضوء إلاّ مِن حَدَث ؛(1)
گرفتنِ وضو جز برای کسی که از وی حدثی سر زند ، لازم نیست .
نیز از قرائنی که بر معنای دوّم رهنمون است ، دو روایت زیر (و مانند آن) است که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید :
ص: 294
ومَن أَحْدَثَ فی المدینة حَدَثاً ... فعلیه لعنة اللّه ؛(1)
و هرکس در مدینه بدعتی را گذارد ، لعنت خدا بر او باد .
کُلّ محدثة [ فی الدین ] بدعة ؛(2)
هرگونه نو آوری [ در دین ] بدعت است .
بنابراین ، ترجیح یکی از دو معنا بر دیگری ، نیازمند آگاهی بر قرائن و شواهد در این باب است ؛ اگر قرائن معنای نقض وضو را تقویت کند ، آن را باید گرفت و اگر بدعت در دین را گویا باشد ، آن را باید ستاند .
ما قرائن و شواهد موجود در این باب را جستیم ، نتایج زیر به دست آمد :
یکم : جمله «هذا وضوء من یحدث» بر زبان پیامبر صلی الله علیه و آله یا یکی از صحابه ، جز امام علی علیه السلام و عُمَر بن خطّاب ،(3) نیامد و همین رهنمون است به اینکه پیامبر صلی الله علیه و آلهمیانِ حکم مُحدِث و غیر او ، فرق نگذارد ؛ زیرا وضو از امور مورد ابتلا در زندگی روزانه است و بسیاری از عبادات و کارهایی که انسان را به خدا نزدیک می سازد ، بر آن توقف دارد .
اگر در این مورد ، در حکم این مسئله - به راستی - فصل یا تفصیلی می بود ، باید پیامبر
صلی الله علیه و آله (که رسول پروردگار جهانیان و مبلّغ احکام خدای متعال است) آن را تبیین می کرد و برای مسلمانان
روشن می ساخت .
عدم وجود بیانی برای این حکم از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله ارشاد به عدم ثبوتِ این حکم در شرع مبین است ؛ زیرا ترک بیان مانند این امر (وضوی محدث و وضوی غیر او) به معنای کتمان بعضی
از احکام خدا از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله است (از این سخن به خدا پناه می بریم) .
یا در تنگنا افکندن مسلمانان و تکلیف آنها به دست یازی به اموری است که خدا بدان امر نکرد (مانند شستن پاها) با اینکه این امکان هست که کسانی که وضو دارند و می خواهند تجدید وضو سازند ، می توانند آن را به طرق شرعی آسان (مانند مسح پاها) ادا کنند .
ص: 295
بنابراین ، عدم وجود روایتی که به رسول خدا صلی الله علیه و آله مسند باشد یا بر صحابی دیگری (غیر از امام علی علیه السلام و عُمَر) موقوف باشد و در آن این جمله بیاید ، ما را به نادرستی آنچه در سخن آن حضرت علیه السلام فرض کرده اند (اینکه این کلام به وضوی کسی که مُحدِث نباشد - یعنی حدث طهارت - تعلّق دارد) ارشاد می کند .
دوّم : در شرع ثابت است که باید احکام به خدا و رسولش نسبت یابد ، می بینیم می گویند :
شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین فرمود .
رسول خدا در مسجد برایمان خطبه خواند و فرمود ...
فلان کار را در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله انجام دادیم ، ما را منع نکرد .
آیا وضوی پیامبرانتان را به شما ننمایانم .
و دیگر چیزها که سیره شان بر این جاری است که احکام شرعی را به شارع مقدّس برسانند .
وضو از این قاعده عمومی شرعی ، بیرون نیست .
اگر روایات را در این باره بکاویم ، می بینیم ، هرکه در وضو روایتی می آورد ، آن را به رسول خدا صلی الله علیه و آله می رساند .
لیکن این سؤال - در اینجا - به ذهن می آید که چرا امام علی علیه السلام جمله «هذا وضوء من لم یحدث» را به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت نمی دهد ، در حالی که در همین روایت ، ماجرای آشامیدنِ زیادی آب وضو را در حال ایستاده ، به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دهد و می گوید : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که همین کار را کرد یا رسول خدا را دیدم که همین کاری را که من انجام دادم ، انجام داد .
این کار به چه معناست ؟ چرا جمله اوّل (هذا وضوء من لم یحدث) را به خودش اختصاص می دهد و جمله دوّم را به رسول خدا صلی الله علیه و آله می رساند و می فرماید : رسول خدا را دیدم که همین کار را کرد ؟!
آیا همین امر دلالت نمی کند بر اینکه جمله «هذا وضوء من لم یحدث» بر نقض شدن وضو به
وسیله حَدَث ، دلالت ندارد ، بلکه در آن اشاره به یک امر خارجی است که به کسی که پیش از آن حضرت در وضو بدعت پدید آورد ، تعلّق دارد ؟
زیرا می بینیم آشامیدن آب در حال ایستاده را به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت می دهد (و این کار
ص: 296
مهم تر از بیان حکمِ کسی که حدث پدید آورد نیست) در حالی که آن حضرت جمله «من لم یحدث» را به خودش اختصاص می دهد با اینکه می دانیم فرض اصلی بیانِ احکام وضوست و آشامیدن آب در حال ایستاده ، امری متفرّع بر آن است .
این ، بر چه چیزی دلالت دارد ؟ آیا بر تخالف میان دو فهم رهنمون نمی باشد ؟
سوّم : اینکه امام علیه السلام ماجرای آشامیدن آب در حال ایستاده را به رسول خدا صلی الله علیه و آلهنسبت می دهد ، برای ما روشن می سازد که فکر رایجی در میان مردم وجود داشت که مفاد آن ، جایز
نبودن آشامیدن آب در حال ایستاده بود ؛ زیرا می فرماید : مردمانی مکروه می دانند که در حال ایستاده آب بیاشامند .
از آنجا که امام علیه السلام اعتقاد آنان را به عدم جواز آشامیدن فزونی آب و ضو دید(1) و دریافت که این کار نزدشان یک امر شرعی عمومی به شمار می آید (با این ادّعا که پیامبر صلی الله علیه و آله از آشامیدن آب در حال ایستاده نهی کرد) برایشان روشن ساخت که با وجود نهی پیامبر از آشامیدن آب در حال ایستاده ، آن حضرت در خصوص آشامیدن فزونی آب وضو ، این کار را اجازه داد و این ، تقیید بعد از اطلاق است .
مردم با نسبت دادن منع از آشامیدن فزونی آب وضو به پیامبر صلی الله علیه و آله چیزهای ناپسندی را آوردند و در دین آنچه را در آن نیست (بدعت و نوآوری در دین که مورد نهی است) داخل کردند .
امام علیه السلام با این کارش آنچه را آنها تصور می کردند ، زدود و بیان داشت که این تصوّر آنها بدعت و نوآوری در دین است و برای آنها جایز نیست آن را شریعتی قرار دهند و به آن متعبّد شوند .
بنابراین ، امکان دارد امام علی علیه السلام با این کارش خواست دو امری را که بر بعضی از مسلمانان پوشیده ماند ، روشن سازد :
امر اوّل این بود که شستن پاها شرعی نیست و این کار وضوی کسی است که در دین بدعت
گذارد ، بر خلاف مسح پاها که وضوی کسی است که در دین بدعت نگذارد و وضویی است که به
امر خدا و رسول ثابت است .
امر دوّم ، جواز آشامیدن زیادی آب وضو در حال ایستاده بود که هرکس به عدم جواز این کار
ص: 297
معتقد باشد ، در دین بدعت پدید می آورد و دست به نوآوری می زند .
امام علیه السلام امر اوّل را به خودش اختصاص داد ؛ زیرا بر حقیقت تاریخی و بدعت آشکاری که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و پیش از خلافت آن حضرت پدید آمد ، پی برد .
از این رو ، پشت پاها را مسح کشید ، سپس فرمود : این وضوی کسی است که بدعت پدید نیاورد .
و امر دوّم (آشامیدن آب در حال ایستاده) را به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت داد تا خطایی را که مردم در ذهن خویش تصوّر کردند (عدم جواز این کار) برطرف سازد .
زیرا در روایت آمده است : سپس آن حضرت ، زیادی آب وضویش را در حال ایستاده آشامید و فرمود : کجایند کسانی که می پندارند سزاوار نیست اَحَدی ایستاده آب بیاشامد ؟!
چهارم : این سخن که جمله «هذا وضوء من لم یحدث» حکم کسی باشد که وضویش را با
حدثی نقض نکرد ، ما را وامی دارد که به وجود دو حکم برای یک متعلّق قائل شویم :
1 . حکم وضوی کسی که از او حدث سر زده است ، شستن پاهاست .
2 . حکم وضوی کسی که حدثی از او سر نزده است ، جواز مسح بر پاها (و به تعبیر آنان جواز
مسح بر پا افزار) می باشد .
این امر ، لغو و باطل است ، اگر صحیح می بود ، باید دلیلی از قرآن یا سنّت بر آن دلالت می کرد(1) و در کلام صحابه می آمد .
از آنجا که چنین دلیلی را نمی یابیم ، پی می بریم که مقصود امام علیه السلام بدعت و نوآوری در دین می باشد و آن حضرت با این سخن ، خلفای پیشین (عثمان و یاران و پیروانش همچون مروان و
حُمْران و حَجّاج) را در نظر داشت که چنین نگرش غلط آمیزی را مطرح ساختند .
پنجم : هیچ یک از مسلمانان شک ندارد که وضو در شریعت مستحب است ، خواه در پی حدث باشد یا نباشد جز اینکه بعضی از مسلمانان صدر اوّل - که در دین وسواس داشتند - تصوّر
می کردند که برای هر نمازی وضو ضرورت دارد .
ص: 298
عبدالرزّاق به سندش از حطّان بن عبداللّه رَقَاشی روایت می کند که گفت :
به همراه ابو موسی اشعری در لشکری بر ساحل «دجله» بودیم که نماز ظهر فرا رسید . منادی وی برای نماز ظهر ندا داد ، مردم برخاستند تا وضو بگیرند و این کار را کردند . ابو موسی با آنان نماز گزارد ، سپس در حلقه هایی نشستند .
چون وقت نماز عصر فرا رسید ، منادی به نماز عصر ندا داد ، باز هم مردم سوی وضو شتافتند ، منادی ابو موسی صدا زد : بدانید که وضو جز برای کسی که از وی حَدَثی سر زده است ، لازم نیست ، نزدیک است علم از بین برود و جهل پدیدار شود تا آنجا که شخص از روی جهل مادرش را با شمشیر بزند .(1)
نیز عبدالرزّاق - به سندش - از مِسْور بن مَخْرَمه روایت می کند که به ابن عبّاس گفت :
عبید بن عُمَیر هرگاه ندای نماز را می شنود ، بیرون می آید و وضو می گیرد .
ابن عبّاس گفت : شیطان هم همین کار را می کند ، هرگاه بیرون آمد ، مرا باخبر سازید .
چون وی برای وضو آمد ، به ابن عبّاس خبر دادند ، پرسید : چه چیز تو را بر این کار واداشت ؟
وی گفت : خدا می فرماید : هرگاه برای نماز برخاستید ...
ابن عبّاس گفت : بدین گونه نیست ، هرگاه وضو گرفتی ، تا حدثی از تو سر نزند ، طهارت داری .(2)
نیز از ابن جَریح روایت می کند که :
از عطا پرسیدند : آیا برای هر نمازی می باید وضو گرفت ؟
عطا گفت : نه .
گفتم : خدا می فرماید : « إِذَا قُمْتُم ... » ؛ هرگاه برای نماز بلند شدید ...
عطا گفت : وضوی اوّل تو را کفایت می کند . اگر صبح وضو گرفتی و حدثی از تو سر نزد ، می توانی همه نمازها را با آن بخوانی .
ص: 299
پرسیدم : آیا مستحب است که برای هر نمازی وضو بگیرم ؟
گفت : نه .(1)
این نصوص ، بیان می دارند که فکر نادرستی در ذهن بعضی از مسلمانان وجود داشت ؛ بر این باور بودند که وضو برای هر نمازی لازم است یا مستحب می باشد و محبوبیّت دارد و همین نگرش آنان را وامی داشت که برای وضو دو عنوان قرار دهند :
1 . وضو گرفتن به سبب حَدَثی که طهارت را نقض کند .
2 . وضو با وجود طهارت و بی آنکه حدثی سر زند ، بدان اعتبار که این کار سنّت است .
ابو موسی اشعری ، نادرستی این طرز فکر را روشن ساخت و اینکه متمرکز شدن بر چیزی که اسم آن «وضوی کسی که از او حدث سر نزد» باشد (بدین شکل) هیچ ارتباطی به شریعت ندارد .
اگر در ذیل کلام ابو موسی تأمّل ورزیم ، این امر وضوح بیشتری می یابد ، می گوید :
أَوْشَکَ الْعِلمُ أنْ یَذْهَبَ ویَظْهر الجَهْلُ ، حَتّی یَضْرِبَ الرَّجُلُ أُمَّهُ بالسَّیْف مِنَ الجهل ؛(2)
نزدیک است علم از میان برود و جهل پدیدار گردد ، حتّی شخص از روی جهل [ گردن ] مادرش را با شمشیر بزند .
چرا ابو موسی این سخن را به آنان گفت ؟ آیا بدان خاطر که آنان را از چیز مشروع باز دارد ؟ این کار نزد آنها نامعقول بود ؛ زیرا ابو موسی صحابی بزرگی نزد آنها بود .
چرا جهل میان آنها سرایت یافت ؟
عدم ردّ یکی از آنها بر ابو موسی از اینکه به خطایشان پی بردند ، پرده برمی دارد .
سنگینی این ماجرا ابو موسی را واداشت که این سخن را بر زبان آورد ؛ چراکه جهل در حدّی
میان آنان سرایت یافت که منجر می شد به اینکه یکی از آنها سر مادرش را با شمشیر بزند .
حال نسبت به ابن عبّاس که وضوی عُبَید بن عُمَیر را کار شیطانی دانست ، چنین است ؛ زیرا
معقول نیست که ابن عبّاس فعل مباح مسلمان را کار شیطان توصیف کند .
ص: 300
از این رو ، در اینجا امری در پشت پرده وجود دارد .
پس از همه اینها برای ما جز این باقی نمی ماند که بگوییم : آنچه را عُبَید انجام داد بدعتی بود که با ثوابت وضو در اسلام ، راه نمی آمد ، به همین خاطر ابن عبّاس جلو آن ایستاد ؛ زیرا اعتقاد داشت که این امر ، بدعت است و همین به او اجازه داد که فعلی را که ظاهر آن مستحب به نظر می آید ، کار شیطان وصف کند ؛ چراکه به پذیرش این رأی از سوی اشخاصی پی برد ، و از آن خطّ مشیی در قانون گذاری اسلامی پدید آمد .
پاسخ عطا به نفی استحباب این کار ، نبود مگر بدان خاطر که بر این حقیقت تأکید کند .
بازداشتن تابعان از این فکر نادرست ، در عطا متوقف نماند تا اینکه سعید بن مُسیَّب را هم در بر گرفت .
ابن اَبی شیبه - به سندش - از سعید بن مُسیّب روایت می کند که گفت :
الوضوءُ مِن غَیْرِ حَدَثٍ ، اعتداءٌ ؛(1)
وضو گرفتن بی آنکه حدثی از انسان سر زند ، زیاده روی است .
پرسش
آیا به راستی وضوی کسی که حدثی از او سر نزده است (با اینکه مباح بودنش نزد همه مسلمانان ثابت است) از حد فراتر رفتن است ؟ یا ورای این مقوله ، چیز دیگری است ؟
پاسخ
سعید بن مُسیَّب نمی خواهد بگوید که وضوی مستحب ، اعتدا (زیاده روی) است ، بلکه می خواهد اشاره کند که تعمّق در دین و تعدّی از آنچه خدا تشریع کرد ، بدعت می باشد .
این را اینان در نظر ندارند ؛ زیرا این کار :
التزام به چیزی است که خدا و رسولش ما را به آن ملزم نساخت ، و بر اساس توصیف ابو موسی اشعری ، فعل اهل جهل است .
و نیز فهم متأخّر از عهد تشریع می باشد .
ص: 301
از این روست که می نگریم موضع سعید بن مسیّب از موضع ابو موسی و ابن عبّاس (و غیر این
دو) در شدّت ، کمتر نیست .
این نصوص و شدّت و حدّتی که در آنهاست برای دلالت خطّی مشیی که در آن زمان وجود داشت و نامش «وضوء من لم یحدث» بود ، کافی است ، این نگرش در زمان ابو موسی اشعری از
سوی اهل جهل آغاز شد و تا زمان ما ادامه دارد .
پس از همه آنچه گذشت ، می گوییم «وضوء من لم یحدث» (وضوی کسی که حدثی از او سر نزد) کار شیطان و از سوی اهل جهل است ، این وضو ، اعتدا (تجاوز و زیاده روی) در دین می باشد و مستحب نیست .
زیرا دریافتیم که امام علی علیه السلام در حال ایستاده آب آشامید و پس از آنکه ادرار کرد و هنگامی که طاهر بود ، پاها را مسح کشید .
از این رو ، حدثی که در سخن امام علی علیه السلام هست (هذا وضوء من لم یحدث) به آنچه اهل سنّت گفته اند ، تفسیرناپذیر است ؛ زیرا این تفسیر ما را وامی دارد که به وجود «دو وضو» قائل شویم (وضوی شخصی که حدثی از او سر زد و وضوی شخصی که حدثی از او سر نزد) و چنین چیزی ثابت نیست .
فکر این تقسیم در زمان متأخّر پدید آمد و بر زبان بزرگ و کوچک صحابه و حتّی بر زبان
تابعان نیامده است ، به عکس موضع نفی و تخطئه ، که بر زبان صحابه و تابعان وارد شده است .
همین امر کشف می کند که وضوی پیامبر (با حدث و بدون آن) یک جور بود و کسانی که به قول سابق گرویدند ، بر احکام تجاوز کردند و زیادتی در آن آوردند . ابو موسی آنان را به جهل متّهم ساخت و ابن عبّاس ، فعل آنان را کار شیطان دانست .
آیا خفای چنین امری بر صحابه ای مانند افراد زیر تصوّر دارد : علیّ بن اَبی طالب (که باب علم رسول خداست) ، ابن عبّاس (که دانشمند امّت است) ، ابو موسی اشعری ، اَنس بن مالک ، سعید بن مُسَیَّب و .. .
از آنچه گذشت ، روشن شد که : این سخن امام علی علیه السلام که : «هذا وضوء من لم یحدث» ادّعای
ص: 302
آنان را سودمند نمی افتد ، بلکه (پس از اینکه دلالت آن را بر ناقضیّت وضو باطل ساختیم) در بدعت در دین صراحت دارد .
سخن ابن عُمَر دلیل دیگری بر دیدگاه ماست .
طَبَری - به سندش - از ابو غُطَیْف روایت می کند که گفت :
نماز ظهر را با ابن عُمَر خواندم . در خانه ای به مجلسی درآمد و نشست من هم با او نشستم .
چون به نماز عصر ندا داده شد ، آب وضویی خواست و وضو گرفت ، سپس سوی نماز بیرون آمد و آن گاه به مجلس خویش بازگشت .
چون به نماز مغرب ندا داده شد ، آب وضویی خواست و وضو گرفت .
پرسیدم : آیا انجام کاری را که از تو دیدم ، سنّت است ؟
وی گفت : نه ، وضویم برای نماز صبح تا زمانی که حدثی از من سر نزند ، برای همه نمازها کافی است .(1)
هرگاه این وضو سنّت نباشد ، آیا به نظر راست می آید که صحابی ای همچون علی بیاید و چیزی را که سنّت نیست ، به مردم اعلام کند ؟!
آنچه از مجموع روایات به دست می آید این است که بذر این اختلاف و ارتکاز چنین فکری از
عهد پیامبر صلی الله علیه و آله نزد بعضی از صحابه وجود داشت .
طَبَری - به سندش - از سُفیان بن عَلْقَمة بن مَرْثَد ، از ابن بُرَیْدَه ، از پدرش روایت می کند که گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله همه نمازهایش را با یک وضو خواند .
عُمَر گفت : ای رسول خدا ، کاری را انجام دادی که [ تاکنون به آن ] دست نیازیدی .
پیامبر
صلی الله علیه و آله فرمود : ای عُمَر ، عمداً این کار را کردم .(2)
ص: 303
این نصّ اِشعار دارد به اینکه رسول خدا از این بیم داشت که بعضی از صحابه ، وضوی برای هر نمازی را - بی آنکه حدثی از آنها سر زند - به عنوان سنّتِ واجب برگیرند .
از این رو ، پیامبر صلی الله علیه و آله به عُمَر فرمود : ای عُمَر ، این کار را عمداً انجام دادم .
ابن جریر - به سندش - از عُبَیداللّه بن عبداللّه بن عُمَر روایت کرده است که :
درباره وضوی عبداللّه بن عُمَر برای هر نمازی (در حال طهارت یا بدون آن) از وی سؤال شد .
گفت : اسماء (دختر زید بن خطّاب) گفت که عبداللّه بن زید بن حَنْظَلَة بن اَبی عامر (غسیل الملائکه) برای ما حدیث کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله به وضو برای هر نمازی امر فرمود . این کار بر وی سخت آمد . پیامبر او را به مسواک زدن امر کرد و وضو را مگر وقتی که حدثی سر زند ، از وی برداشت .(1)
این نص ، روشن می سازد که وضو برای هر نمازی مأمور به بود و برای دفع مشقّت نسخ گردد .
بسا بعضی از صحابه ، با اجتهاد خود (یا با استحسان) این امر را در تشریع درآوردند یا بر نسخ آن دست نیافتند .
اکنون می پرسیم : آیا معقول است حکمی را که خدای متعال از باب تفضّل از امّت پیامبر
برداشت (و پیامبر درباره اش آن حرف ها را گفت) از سوی امام علی علیه السلام و در ایّام خلافت آن حضرت در رَحْبَه کوفه ، به اجرا درآید ؟!
ششم : ثابت است که امام علی علیه السلام از رهبران مکتب تعبّد محض است ؛ زیرا به اجتهاد تن نمی داد ، بلکه می کوشید آنچه را اوّلی ها شکافتند ، تصحیح کند .
بر خلاف عثمان که در مقدّم داشتن خطبه نماز در نماز عید فطر و قربان ، تمام خواندنِ نماز در منا ، عفو عبیداللّه بن عمر (و دیگر کارها) اجتهاد ورزید و صحابه او را به نوآوری در دین و بدعت ، متهم ساختند :
ص: 304
طلحه گفت : ای عثمان ، مردم تو را به دلیلِ این بدعت ها و نوآوری ها که کردی و آنان آنها را به خاطر نداشتند ، نابخرد می دانند و خوش ندارند .(1)
زُبَیر گفت : او را بکشید ، دینتان را عوض کرد .(2)
سعد بن اَبی وقّاص گفت : وی تغییر یافت و تغییر داد .(3)
عایشه گفت : نعثل را بکشید ، وی کافر شد .(4)
ابن مسعود گفت : صاحبتان را جز این نمی بینم که تغییر یافت و تبدیل کرد .(5)
عمّار بن یاسر گفت : او را به خاطر بدعت هایش کشتیم .(6)
و دیگر نصوصی که در بحث تاریخی گذشت و امام علی علیه السلام به وقوع آنها در روز شورا خبر داد ، آنجا که فرمود :
أَمّا إنّی أَعْلَمُ أَنَّهُمْ سَیُوَلُّون عُثمانَ ، ولیحدثنّ البدعَ والأحداثَ ، وَلَئِنْ بَقِیَ لَأُذَکِّرَنَّکَ وَإن قُتِلَ أَو ماتَ ، لَیَتَداوَلُنَّهَا بنی أُمیّة بَیْنَهُم وإن کُنتُ حیّاً لَتَجِدُنّی حَیْثُ تَکْرَهُون ؛(7)
هشیار باشید که آنان (اعضای شورا) عثمان را بر سر کار می آورند واو به بدعت ها و نوآوری ها دست می یازد و اگر باقی بماند به یادت می آورم و اگر کشته شود یا بمیرد ،
بنی اُمیّه خلافت را میان خویش دست به دست می گردانند .
و اگر زنده باشم ، چنانم می یابی که خوش ندارند .
این سخن گذشت که مردم بارها از علی علیه السلام خواستند که درباره بدعت های پیاپی عثمان با او سخن بگوید .
ص: 305
علی علیه السلام افزون بر اینکه بار امامت و خلافت بر مسلمانان را بر دوش داشت ، در واقع ، مسئله تصحیح کارهای نادرست کسان پیش از خود را عهده دار بود .
از آنجا که وضو از احکامی بود که در عهد عثمان به تحریف گرفتار شد ، بر امام علیه السلاملازم بود کجی آن را راست کند و رخنه اش را به هم آورد .
وی این کار را با گرفتن وضو در میدان کوفه و با این بیان که این وضو ، وضوی کسی است که بدعت نگذارد ، انجام داد .
اینها مجموعه قراینی است که به وسیله آنها معنای بدعت و نوآوری در دین بر معنای حدث
(کاری که وضو را نقض می کند) ترجیح می یابد .
آنچه بر قوّتِ این استظهار می افزاید ، نبودِ حکم خاص برای غیر مُحدث در اسلام و نزد
مسلمانان ، به دلایل زیر است :
اوّل : ازابن عبّاس ثابت است که گفت :
وضو دو شستن است و دو مسح کشیدن .
در کتاب خدا جز مسح [ پاها ] را نمی یابم ، در حالی که مردم جز شستن [ پاها را ] برنمی تابند .
ثبوت این سخنان از ابن عبّاس بیان می دارد که آنچه را خدا واجب ساخت مسح است (نه چیز
دیگر) بی آنکه میان شخصِ مُحْدَث و کسی که حَدَثی از او سر نزده است ، فرق نهد .
جمله «أبَی الناسُ إلاّ الغَسْل» (در سخن ابن عبّاس) اشاره دارد به اینکه مخالفانِ مَسْح پاها ، یک جریان حکومتی بودند که بعدها بدان خاطر که در شستن پاها پاکیزگی و نظافت پدید می آمد ، دوستدار شستن پاها شدند و بدانچه حکومت بنی اُمیّه در اواخر عهد معاویه فرامی خواند ، پاسخ مثبت دادند .
این سخن ابن عبّاس که «أبَی الناسُ إلاّ الغَسْل» (مردم جز غَسْل را برنمی تابند) بیانِ دیگر برای وضویی است که در زمان عثمان پدید آمد و تا عصر اموی ادامه یافت .
ابن عبّاس با این وضو با این استدلال درافتاد که وضوی صحیح (که در آن نوآوری و بدعت
نیست) دو غَسْل و دو مَسح است (نه چیز دیگر) .
ص: 306
وضو - فقط - امتثال امر خداست و مسلمان باید آن را بدان گونه که خدا امر کرد انجام دهد ، بیش از آنچه خدا خواست کاری نکند .
قائلان به غَسْل ، هنگامی که نتوانستند روایات مستفیض را از امام علی علیه السلام(در اینکه مذهب وی مسح بود) رد کنند ، به تغییر معنای اِحداث در حدیث روی آوردند و معنای آن را از بدعت در دین به وقوع حَدَث تغییر دادند .
اینکه ابن عبّاس دلالتِ آیه وضو را بر غَسل نفی می کند ، به عدم وجود حکمی در شریعت
اسلام ، صراحت دارد که نامش «وضوء من لم یحدث» (وضوی کسی که حدثی از او سر نزد) باشد
(در مقابل وضویی که خدا در قرآن بدان حکم کرد) .
دوّم : در روایت المسیء (شخصی که بد وضو می گرفت) ثابت شد که رِفاعة بن رافع گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
لا یتمّ صلاة لأحَدٍ حتّی یُسْبِغَ الوضوءَ کما أَمَرَه اللّه تعالی ، فَیَغْسلُ وَجْهَهُ وَیَدَیْه إلی المرفقین ویَمْسَحُ برأسه ور جلیه إلی الکعبین ؛(1)
نماز اَحَدی کامل نیست مگر اینکه بدان گونه که خدا فرمان داد وضو بگیرد ؛ صورت و دست ها را تا آرنج بشوید و سر و پاها را تا قوزک پا مسح کشد .
این نص دلالت دارد که فرضِ خدا برای وضو گیرنده ، مسح پاهاست (نه چیز دیگر) .
زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله در مقام بیان فرض خدا بر مکلّفان بود و اینکه نماز گزار باید قبل از نماز عموماً چه کاری انجام دهد و خصوصاً برای « المسی ء » که بدان ناآگاه است .
اگر رُخصتی در اینجا می بود یا چیزی وجود می داشت که نامش «وضوء من لم یحدث» بود ، پیامبر صلی الله علیه و آله در تعالیم خود آن را برای مردم روشن می ساخت و ذکر می کرد .
و امّا جمله «حتّی یسبغ الوضوء کما أمره اللّه» (تا وضو را آن گونه که خدا امر کرد کامل به جا آورد) به تخطئه و بطلان مسلک رأی (اینکه آنها از مفهوم اِسباغ برای چند بار شستن بهره
می جویند و برای شستن پاها به آن دلیل می آورند) اشاره دارد .
نتیجه گیری آنها از مفهوم اِسباغ ، نتیجه گیری افراطی و خطاست ، خدا و رسول آن را
ص: 307
برنمی تابد و همین رویکرد بود که دست مایه حکّام برای قانع ساختن مردم به شستن پاها شد .
سخن عایشه گذشت که به عبدالرّحمان بن اَبی بکر گفت : وضو را کامل بگیر ، چراکه شنیدم رسول خدا می فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش .
و حجّاج دلیل می آورد که کف پاها بیشتر در معرض آلودگی اند .
روایت دلالت دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله با این سخن می خواست اشاره کند که امکان تحقّقِ اسباغ در اعضای مغسول و ممسوح با یک بار یا دو بار ، وجود دارد ؛ زیرا اسباغ ، تعدّد را در نظر ندارد ، بلکه در کیفیّت غسل و مَسْح محقّق می شود ؛ بسا با یک بار شستن اسباغ تحقّق یابد و با سه یا چهار بار شستن این کار صورت نگیرد (مسح ها نیز چنین اند) .
اینکه روایت همراه با ذکر مَسْح و عدم ذکر تکرار غَسْل ، اِسباغ وضو را می آورد ، همین امر را بیان می دارد .
زیرا (چنان که پوشیده نیست) میان اِسباغ و تعدّد غَسْل ، ملازمه و ربطی وجود ندارد .
از این رو ، برای تعمیم شستن به سه بار و استفاده وجوب شستن پاها از آن ، وجهی ندارد .
و امّا این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که «لا تُتمّ صلاة لأَحَد» (نماز برای احدی تمام نیست) تأکید بر لزوم تعبّد به امر خداست ، نه به کارگیری رأی و استحسان برای ریختن آب بیشتر و اسراف در این کار .
از آنجا که حکم سر و پاها مسح اند ، باید به اوامر پیامبر صلی الله علیه و آله ملتزم شد و تبرّعاً آن را به غَسْل
جایگزین نساخت .
سوّم : روایت « اَوس بن اَبی اوس» که می گوید پیامبر را دید که بر خاکروبه های قومی در طائف درآمد ، ادرار کرد ، سپس وضو ساخت و پاهایش را مسح کشید ، عدم وجود حکم «وضوء من لم
یحدث» را تأکید می کند ؛ زیرا می گوید «بال ، ومسح علی قدمیه» ؛ پیامبر ادرار کرد و بر پاهایش مسح کشید .
این روایت دلالت دارد که مسح پاها حکمِ وضوی کسی است که حدث از او سر زد ، نه شخصی که حَدَثی از او سر نزد .
و امّا ادّعای «هشیم» در آخر خبر با این سخن که «این کار در اوّل اسلام بود» (مقصودش این
ص: 308
است که بعدها نسخ گردید» سخن باطل و ادّعای محض است ، در آخر همین قسم آن را پاسخ می دهیم و بر عدم وقوع نسخ آن دلیل می آوریم .
در نتیجه ، این روایت دلیل دیگری بر نفی وجود حکم غَسْل برای کسی که حدث از او سر زد و نفی اختصاص مَسْح به کسی که حدثی از او سر نزد ، می باشد ، بلکه صریح است در اینکه مَسْح
پاها حکم ابتدایی برای کسی است که حدثی از وی بروز یافت .
همچنین در این روایت تعریضی به خطّ مشی اهل رأی و بدعت گذاران در شریعت ، وجود دارد .
ص: 309
در خبر «عَبْد خَیْر» از علی علیه السلام گذشت(1) که وی دید آن حضرت بر پا افزار مسح می کشید و می فرمود :
لولا أنّی رأیتُ رَسُولَ اللّه صلی الله علیه و آله فَعَلَ کَما رَأَیْتُمونی فَعَلْتُ ، لَرَأَیْتُ أَنّ باطنَ
القَدَمَیْنِ أَحقُّ بالمَسْح مِن ظاهِرهما ؛(2)
اگر نمی دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله مانند آنچه را انجام دادم انجام داد ، به نظرم می آید که کف پاها به مسح از ظاهر آنها سزامندترند .
در بحث تاریخی (مدخل این پژوهش) ثابت کردیم که مسلمانان در وضو به دو گروه تقسیم شدند و داعیان غَسْل ، از اصحاب رأی و کسانی بودند که به احکام از زاویه استحسانی ذوقی (نه تعبّدی شرعی) می نگریستند .
و داعیانِ مسح ، از متعبّدان به فعل و قول رسول خدا بودند .
عثمان با این سخن به وجود آنها شهادت داد ، گفت : إنّ ناساً یَتَحَدَّثُونَ بِأَحادیث لا أَدْرِی ؛ مردمانی احادیثی را بر زبان می آورند که از آنها سر درنمی آورم .
امام علی علیه السلام با این سخن ، خواست اهل رأی را به الزامات خودشان ملزم سازد (مانند کاری که ابن عبّاس با آنها کرد) .
معنای سخن امام علیه السلام به آنان این بود که : اگر مسح از امور عادی و از مستحسنات نفسی بود ، من هم عقیده شما را داشتم که مسح کف پا از مسح روی آن اَولی است ، لیکن از آنجا که به قول و فعل پیامبر تعبّد دارم و وضو از امور شرعی است (نه عرفی و اجتماعی) و رسول خدا را دیدم که پشت قدم ها را مسح می کشید ، خود را به مسح پا ملزم ساختم و اجتهاد در مقابل آن را وانهادم .
و چنین است سخن امام علیه السلام در خبر سوّم و پنجم «عَبْد خَیْر» که فرمود :
کُنْتُ أَری باطنَ الْقَدَمَیْنِ أَحَقّ بالمَسْحِ مِن ظاهرهما حَتّی رأیتُ رسولَ اللّه ِ صلی الله علیه و آله
ص: 310
یَمْسَحُ ظاهرَهُما ؛(1)
کف پاها را از پشت آن به مسح سزاوارتر می دیدم تا اینکه دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله پشت پاها را مسح می کشید .
بیانِ این نص از امام علیه السلام در آن فاصله زمانی از تاریخ اسلام ، مدّعای ما را اثبات می کند که گروه حاکم (اموی یا عبّاسی) در ورای تطبیق غَسْل و دفاع از آن با استحسان و ذوق شخصی قرار داشتند و اینکه آنان مفهوم «أسبغوا الوضوء» (وضو را کامل و تام بگیرید) و «ویل لأعقاب من النّار» (وای بر پاشنه ها از آتش) و مانند آن را - که از رسول خدا صلی الله علیه و آله صادر شد - برای دلیل آوردن بر آنچه می خواستند ، به خدمت گرفتند .
با مطالعه ابواب فقه و حدیث کتاب های اهل سنّت ، در می یابیم که احادیث «ویل للأعقاب من النّار» در صدرِ اَبواب شستن پاهایند و مفسّران هنگام تفسیر آیه وضو به آن استدلال می کنند ، در حالی که این جمله ، هیچ دلالتی بر آن ندارد و این حکم ، به پاشنه پا اختصاص دارد ؛ زیرا در غالب زمان ها در معرض نجاست است .
اگر خبر صحیحی نزد آنان وجود می داشت که بر مشاهده حسّی از رسول خدا رهنمون بود ، برای شستن پاها به آن استدلال می کردند و برای غَسْل پاها به این جمله بسنده نمی کردند .
افزون بر این ، ضعف حکایت های صحابه و طُرُق غَسْلی آنها را از پیامبر صلی الله علیه و آلهدانستیم .
بارها این روایت را که مسلم در صحیح خود (باب غسل الرجلین) از عایشه نقل می کند آوردیم که عایشه به برادرش عبدالرّحمان گفت :
یا عَبْدَالرّحمان ، أَسْبغِ الوُضوءَ ؛ فَإنّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه صلی الله علیه و آله یقول : وَیْلٌ للأعقابِ مِنَ النّار ؛(2)
ای عبدالرّحمان ، وضو را کامل بگیر ؛ چراکه از رسول خدا شنیدم که می فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش .
در مسند احمد آمده است که عبدالرّحمان بد وضو گرفت . عایشه گفت : ای عبدالرّحمان ،
ص: 311
وضو را کامل بگیر ؛ چراکه شنیدم رسول خدا می فرمود : وای بر پاشنه ها - در روز قیامت - از
آتش .(1)
این دو نص برای ما روشن می سازند که وضوی عبدالرّحمان با وضوی عایشه مغایرت داشت ؛ زیرا عایشه به او گفت : وضو را کامل بگیر ؛ چراکه شنیدم رسول خدا می فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش .
و نیز راوی در خبر مسند احمد می گوید : عبدالرّحمان ، بد وضو گرفت ، عایشه گفت ...
اگر عایشه رسول خدا را می دید که پاهایش را می شوید ، باید می گفت : ای عبدالرّحمان ، پاهایت را بشوی ؛ زیرا رسول خدا را دیدم که پاهایش را می شست .
از آنجا که عایشه رسول خدا صلی الله علیه و آله را ندید که پاهایش را بشوید ، برای وجوب غَسْل به قول پیامبر صلی الله علیه و آله (و نه به رؤیتِ خودش) استدلال کرد که فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش .
عالم بابصیرت می داند که در جمله «أسبغ الوضوء» (وضو را کامل بگیر) و «ویل للأعقاب من
النّار» (وای بر پاشنه ها از آتش) دلالتی بر شستن پاها بر اینکه آن حکم خداست ، وجود ندارد ، بلکه هریک از این دو جمله (بر اساسِ مطالبی که ما در وارسی سندی این اخبار روشن می سازیم)
مفهوم مختصّ خود را دارد .
آری ، [ مکتب ] رأی بر استوار سازی وضوی عثمان به کار گرفته شد . روایتِ طبری - به سندش به حمید - پیش از این گذشت که حجّاج در اهواز خطبه خواند و وضو را ذکر کرد و گفت : [ خدا می فرماید : ] « فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ »(2) چیزی از بنی آدم از پاهایش به پلیدی نزدیک تر نیست ، کف پاها و پشت و پاشنه های آنها را بشویید .
اَنس گفت : خدا راست گفت و حجّاج دروغ گفت ، خدای متعال می فرماید : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛ سرتان و پاهاتان را مسح کشید .(3)
ص: 312
حجّاج رأی را برای الزام مردم به شستن پاها به کار گرفت با این توجیه که پاها به آلودگی نزدیک ترند .
این سخن امام علی علیه السلام که «اگر دین به رأی بود ، کف پاها از روی آن به مسح اَولی بود جز اینکه دیدم رسول خدا پشت پا را مسح می کشید» به باطل ساختنِ این رویکرد وارداتی [ در دین ] ناظر است که در خلافت عثمان متولّد شد و تا عصر حجّاج ادامه یافت .
جمله اَنس بن مالک ، شبیه سخن امام علیه السلام است و به ابطال این خط مشی - که حجّاج و پیروان سلاطین بدان تشویق می کردند - نظر دارد .
اَنس رأی حجّاج را با قرآن و سنّت پاک پیامبر صلی الله علیه و آله باطل ساخت و همین حجّاج را واداشت
که در دست جابر بن عبداللّه انصاری و در گردن سهل بن سعد ساعدی و اَنس بن مالک مُهر زند . وی با این کار می خواست تحقیرشان کند و مردم از آنان دوری گزینند و حدیث نشنوند .(1)
از یاد نبریم که قول اَنس (که خادم پیامبر صلی الله علیه و آله بود و این سخن را در زمان های بسی متأخّر و در برابر حجّاج بر زبان آورد) بر بطلان ادّعای نسخ حکم مَسْح با غَسْل ، دلالت آشکار دارد ؛ زیرا اگر در آن زمان نسخی روی می داد بر اَنس که در کنار پیامبر به سر می بُرد ، پوشیده نمی ماند .
از اینجاست که مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله را از این سخن درمی یابیم که فرمود :
تَعْمَلُ هذه الأُمّة بُرهةً بِکِتابِ اللّه ، ثُمَّ تَعْمَلُ بُرْهَةً بِسُنّة رَسُولِ اللّه ، ثُمَّ تَعْمَلُ بالرَّأی ؛ فإذا عَمِلُوا بالرَّأی فَقَدْ ضَلُّوا وَأَضَلُّوا ؛(2)
این اُمّت برهه ای به کتاب خدا عمل می کنند ، سپس برهه ای سنّت رسول خدا در پیش می گیرند ، پس از آن به عمل به رأی می پردازند .
هرگاه به رأی عمل کردند ، گمراه می شوند و گمراه می سازند .
ص: 313
ص: 314
ص: 315
استمرار نزاع میان قریش و بنی هاشم را پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و تأثیر این درگیری ها را بعدها بر فقه مسلمانان (چراکه به دو مکتب فکری در شریعت تقسیم شدند) اَحَدی انکار نمی کند .(1)
بعضی از صحابه - و در رأس آنها بیشتر مهاجران - رأی را تشریع کردند و در مقابل نص ، بدان روی آوردند .
بر خلاف بنی هاشم و گروه دیگر از صحابه که بر لزوم گرفتن احکام شرعی از قرآن و سنّت
تأکید داشتند و در برابر نصّ قرآنی و نبوی ، به رأی بها ندادند .
امام علی علیه السلام شاخص های این جدایی را بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله شرح داد و نقش تخریبی قریش را در آغاز دعوت اسلام و تلاش آنها را برای ریشه کنی دین و دفنِ آن را در خاستگاهش روشن
ساخت و در مقابل به نقش بنی هاشم اشاره کرد و اینکه آنها از اسلام دفاع کردند و آن را با مال و جان تقویت کردند تا آنجا که رسول خدا صلی الله علیه و آلهدرباره شان فرمود :
إنَّهُم لَمْ یُفارِقُونی فی جاهلیّة وَلا إسلام ، وَإ نّما بَنُو هاشم وَبَنُو المُطَّلب شیءٌ
واحِدٌ (وَشَبَّکَ بَیْنَ أَصابِعِه) .(2)
آنان در جاهلیّت و در زمان اسلام از من جدا نشدند ، همانا بنی هاشم و بنی مطَّلب ، یک چیزند (و انگشتان را در هم فرو برد) .
از آنجا که قریش نمی توانست رویاروی دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله بایستد ، ناگزیر زیر پرچم آن حضرت درآمد و در انتظار روز موعود (رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله) ماند تا هدفی را که در سر داشت
محقّق سازد .
خدای سبحان به وقوع این عقب گرد خبر می دهد ، می فرماید :
ص: 316
« أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ » ؛(1) آیا اگر محمّد بمیرد یا کشته شود ، شما به گذشته خویش بازمی گردید ؟!
در سخن امام علی علیه السلام خطاب به اهل بصره (آن گاه که مردی برخاست و گفت : ای امیرالمؤمنین ، از فتنه ما را باخبر ساز ، آیا در این باره از رسول خدا پرسیدی ؟) آمده است که آن حضرت فرمود :
لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ « «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ یُفْتَنُونَ »(2) ، عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لاَ تَنْزِلُ بِنَا وَرَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آلهبَیْنَ أَظْهُرِنَا ، فَقُلْتُ : یَا رَسُولَ اللَّهِ ، مَا هذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتی أَخْبَرَکَ اللّهُ تَعَالَی بِهَا ؟
فَقَالَ : یَا عَلِیُّ ، إِنَّ أُمَّتِی سَیُفْتَنُونَ مِنْ بَعْدِی .
فَقُلْتَ : یَا رَسُولَ اللّهِ ، أَوَلَیْسَ قَدْ قُلْتَ لِی یَوْمَ أُحُدٍ حَیْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَحِیزَتْ عَنِّی الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذلِکَ عَلَیَّ فَقُلْتَ لِی : أَبْشِرْ فَإنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِکَ .
فَقَالَ لِی : إِنَّ ذَلِکَ لَکَذلِکَ ، فَکَیْفَ صَبْرُکَ إِذاً ؟
فَقُلْتُ : یَا رَسُولَ اللّهِ ، لَیْسَ هذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ ، وَلکِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْری وَالشُّکْرِ .
فَقَالَ : یَا عَلِیُّ ، إِنَّ الْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بَعْدِی بِأَمْوَالِهِمْ ، وَیَمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلی رَبِّهِمْ ، وَیَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ ، وَیَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ ، وَیَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْکَاذِبَةِ وَالأَهْوَاءِ السَّاهِیَةِ ، فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ ، وَالسُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ ، وَ الرِّبَا بِالْبَیْعِ .
قُلْتَ : یَا رَسُولَ اللّهِ ، بِأَیِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذلِکَ ؟ أَبِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ ؟
فَقَالَ : بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ .(3)
ص: 317
«چون خدا این آیت را فرستاد « «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ یُفْتَنُونَ » دانستم تا رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان ماست ، فتنه نتواند برخاست ، پرسیدم : ای رسول خدا ، این فتنه ای که خدا تو را از آن خبر داده چیست ؟
فرمود : ای علی ، اُمّت من پس از من به زودی دچار فتنه گردند .
گفتم : ای رسول خدا ، روز اُحُد که از مسلمانان گروهی به شهادت رسید و شهادت نصیب من نگردید ، بر من دشوار نمود ، گفتی : ای علی مژده باد تو را که شهادت به دنبالت خواهد آمد .
گفت : سخن بدین منوال است ، شکیبایی تو در آن هنگام بر چه حال است ؟
گفتم : ای رسول خدا ، نه جای شکیبایی کردن است که جای مژده شنیدن و شکر گزاردن است !
و گفت : ای علی ، پس از من ، مردم به مال های خود فریفته شوند و به دین خویش بر خدا منّت نهند ، رحمت پروردگار آرزو کنند و از سطوت او ایمن زیند ، حرام خدا را حلال شمارند ، با شبهت های دروغ و هوس هایی که به غفلت در سر دارند ، مَیْ را نبیذ گویند و حلال پندارند ، حرام را هدیّت خوانند و ربا را معاملت دانند .
گفتم : ای رسول خدا ، آن زمان ، آن مردم را در چه پایه نشانم ؟ از دین برگشتگان یا فریفتگان ؟
فرمود : فریفتگان» .(1)
حکیم ترمذی از عُمَر بن خطّاب روایت می کند که گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدم آمد ، اندوه را در چهره اش شناختم ، ریشم را به دست گرفت و فرمود : « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ » ؛(2) (ما از خداییم و سوی او باز می گردیم)
جبرئیل اندکی قبل آمد و گفت : « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ » .
ص: 318
پرسیدم : آری ، ما از خداییم و سویش باز می گردیم . ای جبرئیل ، این سخن برای چه بود ؟
گفت : امّتت پس از تو (به فاصله اندکی نه زیاد) آزمون می شوند .
پرسیدم : آزمون به کفر یا گمراهی ؟
گفت : همه اینها هست .
پرسیدم : از کجا این پدید آید ، من میانشان کتاب خدا را برجای نهادم !
گفت : به کتاب خدا گمراه می شوند و اوّل این گمراهی از سوی قاریان و اُمرای آنهاست ؛(1) اُمَرا حقوقشان را منع می کنند و نمی دهند ، از این رو با آنها می ستیزند ؛ و قاریان هوای نفس اُمرا را می پیروند و اُمرا آنان را به گمراهی می کشانند ، سپس آنان [ از حرفشان ] کوتاه نمی آیند .
پرسیدم : ای جبرئیل ، کسانی که از این آزمون به سلامت می رهند ، سلامتشان به چیست ؟
گفت : به خویشتن داری و صبر ؛ اگر حقّشان را بدهند می گیرند ، و اگر آن را باز دارند [ و ندهند ] وامی نهند .(2)
از رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده است که به علی علیه السلام فرمود :
قَاتَلْتُ عَلَی التَّنْزِیلِ وتُقاتِلُ عَلَی التّأویلِ ؛(3)
من برای تنزیل قرآن می جنگم و تو برای تأویل آن .
آری ، جهل حاکمان به احکام شرعی ، در تحریف آن نقش داشت ، از سویی نمی خواستند جهل خود را برای مردم رو کنند و از دیگر سو ، مردم - طبق آنچه از پیامبر سراغ داشتند - از آنها فتوا می خواستند ، و در نتیجه در مشکل بزرگی افتادند .
ص: 319
امام علی علیه السلام به این مسئله اشاره می کند ، می فرماید :
تَرِدُ عَلی أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّةُ فِی حُکْمٍ مِنَ الأَحْکَامِ فَیَحْکُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ ، ثُمَّ تَرِدُ تِلْکَ الْقَضِیَّةُ بِعَیْنِهَا عَلی غَیْرِهِ فَیَحْکُمُ فِیهَا بِخِلاَفِهِ .
ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذلِکَ عِنْدَ الإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً وَإِلهُهُمْ وَاحِدٌ وَنَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَکِتَابُهُمْ وَاحِدٌ .
أَفَأَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعالی بِالإِخْتِلاَفِ فَأَطَاعُوهُ ؟ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ ؟
أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلی إِتْمَامِهِ ؟
أَمْ کَانُوا شُرَکَاءَ لَهُ ، فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَعَلَیْهِ أَنْ یَرْضی ؟
أَمْ أَنْزَلَ اللّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله عَنْ تَبْلِیغِهِ وَأَدَائِهِ ؟
وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ :
« مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْ ءٍ » .(1)
وَقَال : « تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ » .(2)
وَذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَأَنَّهُ لاَ اخْتِلاَفَ فِیهِ .
فَقَالَ سُبْحَانَهُ :
« وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً » .(3)
وَإِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ ، لاَ تَفْنی عَجَائِبُهُ وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ ، وَلاَ تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلاَّ بِهِ ؛(4)
«دعوی نزد یکی از آنان برند و او رأی خود را در آن می گوید ، و همان دعوی را بر دیگری عرضه می کنند و او به خلاف وی راه می پوید .
پس قاضیان فراهم می شوند و نزد امامی که آنان را قضاوت داده می روند . او رأی همه
ص: 320
را صواب می شمارد ، حالی که خدای آنان یکی است ، پیامبرشان یکی است و کتابشان یکی است .
این خلاف برای چیست ؟
خدا گفته است به خلاف یکدیگر روند و آنان فرمان خدا برده اند ؟ یا آنان را از مخالفت نهی فرموده و نافرمانی او کرده اند ؟
یا آنچه خدا فرستاد ، دینی کاسته و خدا در کامل ساختن آن از ایشان یاری خواسته ؟
یا آنان شریک اویند و حق دارند بگویند و خدا باید خشنود باشد از راهی که آنان می پویند ؟
یا دینی که خدا فرستاده تمام بوده و پیامبر صلی الله علیه و آله در رساندن آن کوتاهی نموده ؟
حالی که خدای سبحانه گوید :
فرو نگذاشتیم در کتاب چیزی را .
و گوید :
در آن بیان هر چیزی است .
و یادآور شده است که بعض قرآن گواه بعض دیگر است و اختلافی در آن نیست .
و فرمود :
اگر از سوی خدای یکتا نیامده بود ، در آن اختلاف فراوان می یافتند.
ظاهر قرآن زیباست ، باطن آن ژرف ناپیداست ، عجایب آن سپری نگردد ، غرایب آن به پایان نرسد ، و تاریکی ها جز بدان زدوده نشود» .(1)
قاضی نعمان ، محمّد بن منصور مغربی (قاضی مصر) حکایت می کند که :
إنَّ سائلاً سَأَلَ الإمامَ الصَّادِق فَقَال : یَابْنَ رَسُول اللّه ِ ، مِنْ أَیْنَ اخْتَلَفَتْ هذه الأُمّةُ فیما اخْتَلَفَتْ فیه مِنَ القضایا والأحکام [ مِنَ الإحلال والإحرام ] وَدینُهُم واحِدٌ ، وَنَبیّهم واحدٌ ؟
فقال
علیه السلام : هل عَلِمْتَ أَنَّهم اخْتَلَفُوا فی ذلک أیّامَ حیاة رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؟
ص: 321
فقال : لا ، وکیف یَخْتَلِفُونَ وهم یَرُدُّون إلیه ما جَهِلُوه واخْتَلَفُوا فیه ؟!
فقال : وکذلک لو أَقامُوا فیه بَعْدَه مَن أَمَرَهُم بالأخذ عنه لم یَخْتَلِفُوا .
وَلکنّهم أَقامُوا فیه مَن لَمْ یَعْرِف کُلَّ ما وَرَدَ علیه ، فَرَدُّوه إلی الصَّحابة ، یَسْأَلونَهم
عنه ، فَاخْتَلَفُوا فی الجواب ؛ فَکانَ سَبَبُ الإختلاف .
ولو کان الجوابُ عن واحد وَالقَصْدُ فی السؤال عَن واحد کما کان ذلک لِرَسُول اللّه صلی الله علیه و آله لم یکن الإخْتلاف ؛(1)
شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید : ای فرزند رسول خدا ، در حالی که دین این امّت و پیامبرشان یکی است ، از کجا این اُمّت در قضایا و احکامِ [ حلال و حرام ] آن اختلاف یافتند ؟
امام
علیه السلام پرسید : آیا سراغ داری که آنان در ایّام حیاتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره اختلاف یابند ؟
وی گفت : نه ، چگونه اختلاف می یافتند در حالی که آنچه را نمی دانستند و در آن اختلاف پیدا می کردند ، به پیامبر بازمی گرداندند ؟
فرمود : و چنین بود (اختلاف نمی یافتند) اگر بعد از پیامبر کسی را به جایش می نشاندند که آنها را به اخذ از پیامبر فرا می خواند .
لیکن کسی را در این مقام نشاندند که هرچه را بر او درمی آمد ، نمی دانست ، او را به صحابه ارجاع می دادند ، از آنان می پرسیدند ، جواب های مختلف می دادند و همین ، مایه اختلاف شد .
اگر جواب از سوی یک نفر می بود و از یک نفر پرسیده می شد (چنان که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بدین گونه بود) اختلاف پدید نمی آمد .
در تفسیر عیّاشی ، در خبری طولانی آمده است :
یَظُنُّ هؤلاء الذی یَدَّعُون أَنَّهُم فُقهاء وَعُلَماء ، وَأَنَّهُم قد أَثْبَتُوا جمیعَ العلمِ وَالفِقْه والدّینِ ممّا تَحْتاجُ هذه الأُمّةُ إلیه وَصَحَّ لَهُم عن رسول اللّه َ وَعلِمُوه وَلَفَظُوهُ .
ص: 322
وَلَیْسَ کُلُّ عِلْمِ رسولِ اللّه عَلِموهُ ، ولا صارَ إلیهم عَنْ رَسُول اللّه صلی الله علیه و آلهولا عَرَفُوهُ .
وذلک أنّ الشَّیْءَ مِنَ الحَلاَلِ وَالْحَرَامِ وَالأَحْکَام ، یَرِدُ علیهم فَیُسْأَلُونَ عنه ، ولا یکون عِنْدَهم فیه أَثَرٌ عن رَسُول اللّه صلی الله علیه و آله ، وَیَسْتَحْیُونَ أَن یَنْسِبُهُم النّاسُ إلی الجَهْل ، وَیَکْرَهُون أن یُسْأَلوا فَلاَ یُجِیْبوا ، فَیَطْلُبوا العِلْمَ من مَعْدَنه .
فلذلک اسْتَعْمَلُوا الرأَّیَ وَالقیاسَ فی دین اللّه ، وَتَرکُوا الآثارَ ودانُوا اللّه بالبِدَعِ ، وقد قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «کلُّ بِدْعةٍ ضَلالة» .
فَلَو أنّهم إذا سُئل عن شیء مِن دین اللّه فلم یَکُن عندَهُم منه أثرٌ عن رسول اللّه ،
رُدُّوه إلی اللّه وإلی الرَّسول وإلی أُولی الأمر مِنْهُم ، لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَه مِنْهُم مِنْ آل محمّد .. ؛(1)
اینان ادّعا دارند که فقیه وعالم دین اند و همه علم و فقهی را که این اُمّت بدان نیاز دارد
به طریق صحیح از پیامبر ثبت کرده اند و آموخته اند و حفظ دارند .
[ این گونه نیست ] همه علم پیامبر را یاد نگرفتند ، از رسول خدا سوی آنها همه علم ارزانی نشد و بدان آگاهی ندارند .
چراکه چیزی از حلال و حرام و احکام بر ایشان درمی آید و از آن پرسیده می شوند ، اثر و خبری از پیامبر درآن باره نزدشان نیست و شرم دارند که مردم نسبت جهل به آنها بدهند و نیز خوش ندارند که پرسش ها را بی جواب گذارند تا مردم علم را از معدن آن بجویند .
به همین خاطر ، رأی و قیاس در دین خدا را به کار می بندند و آثار و روایات را وامی نهند و به بدعت در دین خدا دست می یازند ، در حالی که رسول خدا فرمود : هر بدعتی گمراهی است .
ص: 323
اگر اینان هنگامی که از چیزی از دین خدا سؤال می شدند که نزدشان اثر و خبری از پیامبر وجود نداشت ، آن را به خدا و پیامبر و صاحبان امر (از خاندان پیامبر) برمی گرداندند ، کسانی از آل محمّد که اهل استنباط اند ، آن را درمی یافتند .
قاضی نُعمان - به سندش - از محمّد بن قَیس ، از پدرش روایت می کند که گفت :
نزد اَعمش بودیم ، درباره اختلاف سخن می گفتیم ، گفت : من بهتر می دانم که اختلاف از کجا پدید آمد .
پرسیدم : از کجا اختلاف رخ داد ؟
گفت : اینجا جای ذکرش نیست .
بعد از آن مجلس ، نزدش رفتم و با وی خلوت کردم ، گفتم : از اختلافی که روی داد سخن گفتیم و تو گفتی که می دانی از کجا اختلاف روی داد ، در این باره از تو پرسیدم ، گفتی : اینجا جای ذکر آن نیست . اکنون در خلوت آمده ام ، به من بگو اختلاف از کجا پدید آمد ؟
وی گفت : آری ، امر این اُمّت را کسی که نزدش علمی نبود ، عهده دار شد . از او سؤال کردند ، وی از مردم پرسید [ هرکس جوابی داد ] در پی آن [ مردم ] اختلاف یافتند .(1)
امیرالمؤمنین علیه السلام کوشید خطاهای خلفای پیشین را درست کند و بدعت های آنان را بردارد ، لیکن جریان قوی موالیان ابوبکر و عمر در مقابلِ وی ایستادند .
پیشین از این گذشت که امام علی علیه السلام در ایّام خلافتش ، فرزندش حسن را پیش مردم فرستاد تا آنها را از نماز تراویح نهی کند ، مردم بانگ زدند : ای وای ، سنّت عُمر از دست رفت .(2)
از این رو ، امام علیه السلام آنان را وانهاد ؛ زیرا وظیفه اش جز ابلاغ [ حکم خدا ] نبود . خدای متعال می فرماید :
ص: 324
« وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ » ؛(1) پیامبر جز این وظیفه ندارد که پیام خدا را آشکار و روشن به مردم برساند .
نیز از امام علی علیه السلام نقل است که هنگامی که حضرت فاطمه علیهاالسلام از او خواست در مقابل ابوبکر و عُمَر بایستد ، امام علیه السلام خاطرنشان ساخت که این کار ممکن است به برداشته شدن اسم پدرش از اذان بینجامد ، آیا تو بدین کار تن می دهی ؟ فاطمه علیهاالسلامفرمود : نه .(2)
آری ، قریش می خواست پیامبر را به قتل رساند و ریشه اسلام را نابود سازد ، به عکس بنی هاشم که از پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع کردند و جانشان را برای حمایت از دین آن حضرت فدا کردند .
با اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله اهل بیتش را سپر اصحابش می ساخت ، قریش ، عکس آن را از آن حضرت نقل می کردند .
با مطالعه نامه امام علی علیه السلام به معاویه می توان به حقایق فراوانی در تاریخ اسلام و اختلاف مسلمانان دست یافت . در بخشی از این نامه آمده است :
فَأَرَادَ قَوْمُنَا نَبِیِّنَا وَاجْتِیَاحَ أَصْلِنَا ، وَهَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَفَعَلُوا بِنَا الأَفَاعِیلَ .
وَمَنَعُونَا الْعَذْبَ ، وَأَحْلَسُونَا الْخَوْفَ ، وَاضْطَرُّونَا إِلی جَبَلٍ وَعْرٍ ، وَأَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ .
فَعَزَمَ اللَّهُ لَنَا عَلَی الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ ، وَالرَّمْیِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ .
مُؤْمِنُنَا یَبْغِی بِذلِکَ الأَجْرَ ، وَکَافِرُنَا یُحَامِی عَنِ الأَصْلِ .
وَمَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَیْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِیهِ بِحِلْفٍ یَمْنَعُهُ أَوْ عَشِیرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ ، فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَکَانِ أَمْنٍ .(3)
ص: 325
وَکَانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إِذَا احْمَرَّ الْبَأَسُ وَأَحْجَمَ النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَوَقی بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّیُوفِ وَالأَسِنَّةِ .
فَقُتِلَ عُبَیْدَةُ بْنُ الْحَارثِ یَوْمَ بَدْرٍ ، وَقُتِلَ حَمْزَةُ یَوْمَ أُحُدٍ ، وَقُتِلَ جَعْفَرٌ یَوْمَ مُؤْتَةَ ، وَأَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَکَرْتُ اسْمَهُ مِثْلَ الَّذِی أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ ، وَلَکِنْ آجَالُهُمْ عُجِّلَتْ وَمَنِیَّتُهُ أُجِّلَتْ .
فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی ، وَلَمْ تَکُنْ لَهُ کَسَابِقَتِی الَّتی لاَ یُدْلِی أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلاَّ أَنْ یَدَّعِیَ مُدَّعٍ مَا لاَ أَعْرِفُهُ ، وَلاَ أَظُنُّ اللَّهَ یَعْرِفُهُ ؛(1)
«پس مردم ما - قریش - خواستند پیامبرمان را بکشند و ریشه ما را بکَنند و درباره ما اندیشه ها کردند و کارها راندند .
از زندگیِ گوارامان بازداشتند و در بیم و نگرانی گذاشتند و ناچارمان کردند که به کوهی دشوار گذار برشویم و آتش جنگ را برای ما افروختند.
امّا خدا خواست تا ما پاسدار شریعت باشیم و نگاهدار حرمتش .
مؤمن ما از این کار خواهان مزد بود و کافر ما از تبار خویش حمایت می نمود .
از قریش آن که مسلمان گردید ، آزاری که ما را بود ، بدو نمی رسید ، چه یا هم سوگندی داشت که پاس او را می داشت یا خویشاوندی که به یاری وی همّت می گماشت ، پس او از کشته شدن ، درامان بود و از گزند ، نانگران .
و رسول خدا صلی الله علیه و آله چون کارزار دشوار می شد و مردم پای پس می نهادند ، کسانِ خود را فراز می داشت و بدانان یارانش را از سوزش نیزه ها و شمشیرها باز می داشت .
چنان که عبیده (پسر حارث) [ پسر عموی رسول خدا ] در نبرد بدر ، و حمزه در اُحُد ، و جعفر در موته شهید گردید ، و آن که اگر خواهم نام او بگویم ، خواست تا چون آنان فیض شهادت یابد ، لیکن اجل های آنان پیش افتاد و در مرگ او تأخیر رخ داد .
شگفتا از روزگار که کار بدانجا کشید تا مرا در پایه کسی درآرند که چون من پای پیش ننهاد و دستی به جهاد نگشاد ، نه چون من اسلامش دیرینه است و نه او را چنین
ص: 326
پیشینه ، جز آنکه کسی از روی ادّعا چیزی را گوید که نه من می شناسم و نه خدا» .(1)
سپس امام علیه السلام در خطبه دیگری ، راز مخالفت قریش را با آنان علیهم السلام می نمایاند و اینکه این کار بازمی گردد به اینکه خدا اهل بیت علیهم السلام را برتری داد ، نه آنها را .
می فرماید :
مَالِی وَلِقُرَیْشٍ ، وَاللّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ کَافِرِینَ وَلأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِینَ .
وَإِنِّی لِصَاحِبُهُمْ بِالأَمْسِ کَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْیَوْمَ .
وَاللَّهِ مَا تَنْقِمُ مِنَّا قُرَیْشٌ إِلاَّ أَنَّ اللَّهَ اخْتَارَنَا عَلَیْهِمْ .
فَأَدْخَلْنَاهُمْ فِی حَیِّزِنَا ؛(2)
«مرا چه با قریش - اگر با من به جنگ برآید - به خدا سوگند ، آن روز که کافر بودند با آنان پیکار نمودم و اکنون که فریب خورده اند آماده کارزارم .
من دیروز هماورد آنان بودم و امروز هم پای پس نمی گذارم .
به خدا سوگند ، قریش از ما کینه نکشید جز برای آنکه خدا ما را بر آنان گزید .
آنان را پروردیم و در زمره خود درآوردیم» .(3)
در خطبه ای امام
علیه السلام آنان را اندرز داد و از شیطان برحذر داشت و خواست از اُمّت های پیشین عبرت گیرند و نعمت پیامبر صلی الله علیه و آله را یادآورشان شد ، سپس فرمود :
أَلاَ وَإِنَّکُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَکُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ ، وَثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْکُمْ بِأَحْکَامِ الْجَاهِلِیَّةِ .
فَإنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ امْتَنَّ عَلی جَمَاعَةِ هذِهِ الأُمَّةِ فِیمَا عَقَدَ بَیْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هذِهِ الأُلْفَةِ الَّتی یَنْتَقِلُونَ فِی ظِلِّهَا ، وَیَأْوُونَ إِلی کَنَفِهَا .
بِنِعْمَةٍ لاَ یَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْمُخْلُوقِینَ لَهَا قِیمَةً لأَنَّهَا أَرْجَحُ مِنْ کُلِّ ثَمَنٍ وَأَجَلُّ مِنْ کُلِّ خَطَرٍ .
ص: 327
وَاعلَمُوا أَنَّکُمْ صِرْتُمْ بعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً ، وَبَعْدَ الْمُوَالاَةِ أَحْزَاباً ، مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الإسْلاَمِ إِلاَّ بِاسْمِهِ ، وَلاَ تَعْرِفُونَ مِنَ الإیمَانِ إِلاَّ رَسْمَهُ .
تا اینکه می فرماید :
أَلاَ وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَیْدَ الإسْلاَمِ ، وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ ، وَأَمَتُّمْ أَحْکَامَهُ .
أَلاَ وَقَدْ أَمَرَنِیَ اللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْیِ وَالنَّکْثِ وَالْفَسَادِ فِی الأَرْضِ ؛(1)
«همانا شما رشته فرمان برداری را از گردن گشادید و به داوری های دوران جاهلیّت رضا دادید ، در دژهای خدایی که پیرامونتان بود ، رخنه نهادید .
همانا خدای سبحان بر جماعت این امّت مسلمان منّت نهاد و به الفت ، آنان را با یکدیگر پیوند داد ، پیوندی که در سایه آن بچمند و در پناه آن بیارمند .
در نعمتی که هیچ یک از آفریدگان بهایی نداند برای آن ، چه آن نعمت از هر بهایی برتر است و از هر رتبت و منزلتی گرانْ قدرتر .
و بدانید که شما پس از هجرت و ادب آموختن از شریعت ، به خوی بادیه نشینی بازگشتید و پس از پیوند دوستی ، دسته دسته شدید . با اسلام جز به نام آن بستگی ندارید و از ایمان جز نشانِ آن را نمی شناسید» .(2)
تا اینکه می فرماید :
«هان بدانید که شما رشته پیوند با اسلام را گسستید و حدود آن را شکستید و احکام آن را به کار نبستید .
بدانید که خدا امر فرموده است با تجاوزکاران و پیمان گسلان و تبهکاران در زمین پیکار کنم» .(3)
سپس امام به وصف حال خویش با پیامبر صلی الله علیه و آله و سبقت جویی اش به اسلام می پردازد ، می فرماید :
ص: 328
أَنَا وَضَعْتُ فِی الصِّغَرِ بِکَلاَکِلِ الْعَرَبِ ، وَکَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِیعَةَ وَمُضَرَ .
وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ ، وَالْمَنْزِلَةَ الْخَصِیصَةِ .
وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ یَضُمُّنِی إِلی صَدْرِهِ ، وَیَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ ، وَیُمِسُّنِی جَسَدَهُ وَیُشِمُّنِی عَرْفَهُ .
وَکَانَ یَمْضُغُ الشَّیْ ءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ .
وَمَا وَجَدَ لِی کَذْبَةً فِی قَوْلٍ ، وَلاَ خَطْلَةً فِی فِعْلٍ .
وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صلی الله علیه و آله مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلاَئِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ ، وَمَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَنَهَارَهُ .
وَلَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ إِتّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ .
یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلاَقِهِ عَلَماً ، وَیَأْمُرُنِی بِالاِقْتِدَاءِ بِهِ .
وَلَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ ، فَأَرَاهُ وَلاَ یَرَاهُ غَیْرِی ، وَلَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذٍ فِی الإسْلاَمِ غَیْرَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آلهوَخَدِیجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا ، أَری نُورَ الْوَحْیِ وَالرِّسَالَةِ ، وَأَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ .
وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ صلی الله علیه و آله ؛(1)
«من در خُردی بزرگان عرب را به خاک انداختم و سرکردگان ربیعه ومُضَر را هلاک ساختم .
شما می دانید مرا نزد رسول خدا چه رتبت است و خویشاوندی ام با او در چه نسبت است .
آن گاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سینه خویشم جا داد و مرا در بستر خود می خوابانید ؛ چنان که تنم را به تن خویش می سود و بوی خوش خود را به من می بویانید .
و گاه بود که چیزی را می جَوید ، سپس آن را به من می خورانید .
از من دروغی در گفتار نشنید و خطایی در کردار ندید .
ص: 329
هنگامی که از شیر گرفته شد ، خدا بزرگ ترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راه های بزرگواری را پیمود و خوی های نیکوی جهان را فراهم نمود .
و من در پی او بودم - در سفر و حضر - چنان که شتربچه در پی مادر .
هر روز برای من از اخلاق خود نشانه ای برپا می داشت و مرا به پیروی آن می گماشت .
هر سال در حرا خلوت می گزید ، من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید . آن هنگام جز خانه ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله و خدیجه در آن بود ، در هیچ خانه ای مسلمانی را[ ه ] نیافته بود ، من سوّمین آنان بودم . روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوّت را می شنودم .
من هنگامی که وحی بر او صلی الله علیه و آله فرود آمد ، آوای شیطان را شنیدم» .(1)
پوشیده نماند که ما در «وارسی روایات عثمان بن عفّان» با عدد و رقم ، نقش قریش و موالی آنان را در استوار سازی وضوی غَسْلی عثمانی ، روشن ساختیم و اکنون می خواهیم به این مسئله با رویکرد دیگری بنگریم .
امیرالمؤمنین علیه السلام در جای دیگری به توصیف عترت پیامبر صلی الله علیه و آله می پردازد ، می فرماید :
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ ، وَأَنَّی تُؤْفَکُونَ ، وَالأَعْلاُمُ قَائِمَةٌ ، وَالآیَاتُ وَاضِحَةٌ .
وَالْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَیْنَ یُتَاهُ بِکُمْ ؟ بَلْ کَیْفَ تَعْمَهُونَ وَبَیْنَکُمْ عِتْرَةُ نَبِیِّکُمْ !
وَهُمْ أَزمَّةُ الْحَقِّ وَأَعْلاَمُ الدِّینِ وَأَلْسِنَةُ الصِّدْقِ .
فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ وَرِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطَاشِ .
أَیُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِیِّیَن صلی الله علیه و آله : إِنَّهُ یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَلَیْسَ بِمَیِّتٍ ؛ وَیَبْلِی مَنْ بَلِیَ مِنَّا وَلَیْسَ بِبَالٍ .
فَلاَ تَقُولُوا بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ ، فَإِنَّ أَکْثَرَ الْحَقِّ فِیمَا تُنْکِرُونَ .
وَاعْذِرُوا مَنْ لاَ حُجَّةَ لَکُمْ عَلَیْهِ ، وَهُوَ أَنَا ، اَلَمْ أَعْمَلْ فِیکُمْ بِالثَّقَلِ الأَکْبَرِ وَأَتْرُکْ
ص: 330
فِیکُمُ الثَّقَلَ الأَصْغَرَ .
وَرَکَزْتُ فِیکُمْ رَایَةَ الإیمانِ ، وَوَقَفْتُکُمْ عَلَی حُدُودِ الْحَلاَلِ وَالْحَرَامِ ؟
وَأَلْبَسْتُکُمُ الْعَافِیَةَ مِنْ عَدْلِی ؟ وَفَرَشْتُکُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِی وَفِعْلِی ؟ وَأَرَیْتُکُمْ کَرَائِمَ الأَخْلاَقِ مِنْ نَفْسِی ؟
فَلاَ تَسْتَعْمِلُوا الرأْیَ فِیمَا لاَ یُدْرِکُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ وَلاَ تَتَغَلْغَلُ إِلَیْهِ الْفِکَرُ ؛(1)
«مردم ، کجا می روید ؟ چرا از حق منحرف می شوید ؟ پرچم های حق بر [ افراشته ] و نشانه های آن آشکار است .
با اینکه چراغ های هدایت روشنگر راه اند ، چون گمراهان به کجا می روید ؟ چرا سرگردانید ؟ در حالی که عترت پیامبر شما در میان شماست !
آنها زمامداران حق و یقین اند ، پیشوایان دین و زبان های راستی و راست گویان اند .
پس باید در بهترین منازل قرآن جایشان دهید و همانند تشنگانی که به سوی آب شتابان اند ، به سوی شان هجوم ببرید .
ای مردم ، این حقیقت را از خاتم پیامبران بیاموزید که فرمود : هرکه از ما می میرد ، در
حقیقت نمرده است و چیزی از ما کهنه نمی شود .
پس آنچه نمی دانید ، نگویید ؛ زیرا بسیاری از حقایق در اموری است که ناآگاهانه انکار می کنید .
مردم ، عذر خواهی کنید از کسی که دلیلی بر ضدّ او ندارید و آن کس من می باشم . مگر در میان شما بر اساس ثقل اکبر که قرآن است عمل نکردم ؟! و ثقل اصغر ، عترت پیامبر صلی الله علیه و آله را در میان شما باقی نگذارد ؟!
مگر من پرچم ایمان را در بین شما استوار نساختم ؟ و از حدود و مرز حلال و حرام آگاهی تان ندادم ؟
مگر پیراهن عافیت را با عدل خود به اندام شما نپوشاندم ؟ و نیکی ها را با اعمال و گفتار خود ، در میان شما رواج ندادم ؟ و ملکات اخلاقِ انسانی را به شما نشان ندادم ؟
ص: 331
پس وهم و گمان خود را در آنجا که چشم دل ژرفای آن را مشاهده نمی کند و فکرتان توانایی تاختن در آن راه ندارد ، به کار نگیرید» .(1)
در سخن دیگری می فرماید :
لاَ یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ ، ولاَ یُسَوّی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً ، هُمْ أسَاسُ الدَّین ، وَعِمَادُ الْیَقِینِ ، إلَیْهِمْ یَفِی ءُ الْغَالِی ، وَبِهِمْ یَلْحَقُ التَّالِی .
وَلَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلاَیَةِ ، وَفِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَالْوِرَاثَةُ ؛(2)
«از این اُمّت کسی را با خاندانِ رسالت همپایه نتوان پنداشت ، و هرگز نمی توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمّد صلی الله علیه و آلهپایه دین و ستون یقین اند ، هرکه از حد درگذرد به آنان بازگردد و آن که وامانده ، بدیشان پیوندد .
حقّ ولایت خاصّ ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان» .(3)
و پیش از این سخن می فرماید :
هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَعَیْبَةُ عِلْمِهِ وَمَوْئِلُ حُکْمِهِ وَکُهُوفُ کُتُبِهَ ، وَجِبَالُ دِینِهِ ، بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَأَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ ؛(4)
«راز پیامبر بدان ها سپرده است و هرکه آنان را پناه گیرد به حق راه برده است . مخزن علم پیامبرند و احکام شریعت او را بیانگر . قرآن و سنّت نزد آنان در امان ، چون کوه
افراشته ، دین را نگهبان ، پشت اسلام بدان ها راست و ثابت و پابرجاست» .(5)
و در کلام دیگر ، آل محمّد را خاطرنشان می سازد ، می گوید :
هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَمَوْتُ الْجَهْلِ ، یُخْبِرُکُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ ، وَظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ ، وَصَمْتُهُمْ عَنْ حِکَمِ مَنْطِقِهِمْ ، لاَ یُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَلاَ یَخْتَلِفُونَ فِیهِ ، هُمْ دَعَائِمُ
ص: 332
الإسْلاَمِ وَوَلاَئِجُ الاِعْتِصَامِ ، بِهِمْ عَادَ الْحَقُّ إِلی نِصَابِهِ ، وَانْزَاجَ الْبَاطِلُ عَنْ مُقَامِهِ ، وَانْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ مَنْبتِهِ .
عَقَلُوا الدِّینَ عَقْلَ وِعَایَةٍ وَرِعَایَةٍ ، لاَ عَقْلَ سَمَاعٍ وَرِوَایَةٍ ، فَإنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ وَرُعَاتُهُ قَلِیلٌ ؛(1)
« آنان دانش را زنده کننده اند و نادانی را میراننده ، بردباری شان شما را از دانش آنان
خبر دهد و برون آنان از نهان و خاموش بودن شان از حکمت بیان ، نه با حق ستیزند و نه در آن خلاف دارند ، ستون های دین اند و پناه گاه ها - که مردمان را - نگاه می دارند ، حق به آنان به جای خود بازگردید و باطل از آنجا که بود رانده شد و زبانش از بُن برید .
دین را چنان که باید دانستند و فرا گرفتند و به کار بستند ، نه که تنها آن را شنفتند و به
دیگران گفتند که راویان دانش بسیارند ، لیکن پاسداران آن اندک به شمار» .(2)
و در سخن دیگری می فرماید :
انْظُرُوا أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ ، وَاتَّبَعُوا أَثَرَهُمْ فَلَنْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ هُدیً ، وَلَنْ یُعِیدُوکُمْ فِی رَدَیً .
فَإنْ لَبَدُوا فَالْبِدُوا ، وَإِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا ، وَلاَ تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا ، وَلاَ تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِکُوا ؛(3)
«به خاندانِ پیامبرتان بنگرید و بدان سو که می روند بروید و پی آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگاری بیرون نخواهد کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد .
اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند برخیزید ، بر آنها پیشی مگیرید که گمراه می شوید و از آنان پس نمانید که تباه می گردید» .(4)
ص: 333
امام علی علیه السلام در بیان اسبابی که باعث هلاک مردم می شود ، می فرماید :
وَمَالِیَ لاَ أَعْجَبُ مِنْ خَطَإ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَی اخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا ، لاَ یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیٍّ ، وَلاَ یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ ، وَلاَ یُؤْمِنُونَ بِغَیْبٍ ، وَلاَ یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ .
یَعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ ، وَیَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ .
الْمَعْرُوفُ عِنْدَهُمْ مَا عَرَفُوا ، وَالْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا ، مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضِلاتِ إِلی أَنْفُسِهِمْ ، وَتَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُبْهَمَاتِ عَلی آرَائِهِمْ کَأَنَّ کُلَّ امْرِیءٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیمَا یَری بِعُریً ثِقَاتٍ وَأَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ ؛(1)
«و چرا شگفتی نکنم از خطای فرقه های چنین با گونه گونه حجّت هاشان در دین ، نه پی پیامبری را می گیرند و نه پذیرای کردار جانشین اند ، نه غریب را باور دارند و نه
عیب را وامی گذارند .
به شبهت ها کار می کنند و به راه شهوت ها می روند .
معروف نزدشان چیزی است که شناسند و بدان خرسندند و منکر آن است که آن را نپسندند . در مشکلات خود را پناه جا می شمارند و در گشودن مهمّات به رأی خویش تکیه ، گویی هریک از آنان امام خویش است که در حکمی که می دهد - بی تشویش است - چنان بیند که به استوارترین دستاویزها چنگ زده و محکم ترین و سیلت ها را به کار برده» .(2)
و آن گاه که از صفّین بازگشت ، فرمود :
وَالنَّاسُ فِی فِتَنٍ انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدَّینِ ، وَتَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِینِ ، وَاخْتَلَفَ النَّجْرُ وَتَشَتَّت الأَمْرُ ، وَضَاقَ الْمَخْرَجُ وَعَمِیَ الْمَصْدَرُ فَالْهُدی خَامِلٌ ، وَالْعَمی شَامِلٌ ، عُصِیَ الرَّحْمَنُ ، وَنُصِرَ الشَّیْطَانُ ، وَخُذِلَ الإِیمَانُ ، فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ ، وَتَنَکَّرَتْ مَعَالِمُهُ ، وَدَرَسَتْ سُبُلُهُ ، وَعَفَتْ شُرُکُهُ ، أَطَاعُوا الشَّیْطَانَ فَسَلَکُوا
ص: 334
مَسَالِکَهُ ، وَوَرَدُوا مَنَاهِلَهُ ، بِهِمْ سَارَتْ أَعْلاَمُهُ ، وَقَامَ لِوَاؤُهُ فِی فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَ ، وَوَطئَتْهُمْ بِأَظْلاَفِهَا وَقَامَتْ عَلی سَنَابِکِهَا ، فَهُمْ فِیهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ ؛(1)
«و این هنگام بود که مردم به بلاها گرفتار بودند و رشته دین بریده و کشتی های یقین ناپایدار ، پندار با حقیقت به هم آمیخته ، همه کارها درهم ریخته ، برونش کار دشوار ،
درآمد نگاهش ناپایدار ، چراغ هدایت بی نور ، دیده حقیقت بینی کور ، همگی به خدا نافرمان ، فرمان بر و یاور شیطان ، از ایمان رویگردان ، پایه های دین ویران ، شریعت
بی نام و نشان ، راه هایش پوشیده و ناآبادان ، دیو را فرمان بردند و به راه او رفتند و چون گله که به آبشخور رود ، پی او گرفتند - تخم دوستی اش در دل کاشتند - و بیرق او را برافراشتند ، حالی که فتنه چون شتری مست آنان را به پی سپرد ، و بر دست و پا ایستاده ، از پایشان درمی آورد و آنان دچار موج فتنه سرگردان بودند ، درمانده و نادان ، فریفته مکر شیطان» .(2)
و از آنهاست این سخن امام علی علیه السلام که فرمود :
أَیُّهَا النَّاسُ لاَ تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدی لِقِلَّةِ أَهْلِهِ ؛ فَإنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلی مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِیرٌ ، وَجُوعُهَا طَوِیلٌ ؛(3)
«مردم ، بیم مکنید در راه راست که شمارِ روندگان آن چنین اندک است چراکه مردم بر سر خوانی فراهم آمده اند - از دیرباز مدّت - سیری آن کوتاه است و زمان گرسنگی اش دراز» .(4)
تا اینکه می فرماید :
أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ سَلَکَ الطَّرِیقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ ، وَمَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِی التِّیةِ ؛(5)
ص: 335
«مردم ، آن که راه آشکار را بپیماید به آب درآید و آن که بیراهه را پیش گیرد ، در بیابانِ بی نشان افتد و از تشنگی بمیرد» .(1)
در نصّ دیگر می فرماید :
أَیُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ ، وَعَرِّجُوا عَنْ طَرِیقِ الْمُنَافَرَةِ ، وَضَعُوا عَنْ تِیجَانِ الْمُفَاخَرَةِ ؛(2)
«مردم ، از گرداب های بلا با کشتی های نجات برون شوید و به تبار خویش منازید ، و از راه بزرگی فروختن به یک سو روید» .(3)
در نصّ دیگری ، فرمود :
قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ ، وَأَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ ، وَأَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ ، وَنَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ .
نَحْنُ الشِّعَارُ وَالأَصْحَابُ ، وَالْخَزَنَةُ وَالأَبْوَابُ ، وَلاَ تُؤْتَی الْبُیُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا ؛ فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیْرِ أَبْوابِهَا سُمِّیَ سَارِقاً ؛(4)
«به دریاهای فتنه در شدند و بدعت ها را گرفتند و سنّت ها را وانهادند ، مؤمنان به گوشه ای رفتند و گمراهان دروغ زن به زبان آمدند و سخن گفتند .
ما خاصگان و یاوران و گنجوران نبوّت و درهای رسالتیم . در خانه جز از درهای آن نتوان در آن شد و آن که جز از در ، به خانه درآمد به دزدی سمر شد» .(5)
در سخن دیگری ، می فرماید :
وَأَخَذُوا یَمِیناً وَشِمَالاً ظَعْناً فِی مَسَالِکِ الْغَیِّ ، وتَرْکاً لِمَذَاهِبِ الرُّشْدِ ؛(6)
ص: 336
«چپ و راست رفتن گرفتند بر پیمودنِ راه های ضلالت و واگذاردنِ راه های هدایت» .(1)
و هنگام بازگشت از صِفِّین ، وصیّت آن حضرت به امام حسن علیه السلام چنین است :
وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللَّهِ وَتَأْوِیلِهِ وَشَرَائِعِ الإِسْلاَمِ وَأَحْکَامِهِ ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ ، لاَ أُجَاوِزُ ذلِکَ بِکَ إِلی غَیْرِهِ ، ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ یَلْتَبِسَ عَلَیْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَآرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ .
فَکَانَ إِحْکَامُ ذلِکَ عَلی مَا کَرِهْتُ مِنْ تَنْبِیهِکَ لَهُ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ إِسْلاَمِکَ إِلی أَمْرٍ لاَ آمَنُ عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ ؛(2)
«و اینکه نخست تو را کتاب خدا بیاموزم و تأویل آن را به تو تعلیم دهم و شریعت اسلام و احکام آن را از حلال و حرام بر تو آشکار سازم و به دیگر چیز نپردازم ، سپس از آن ترسیدم که مبادا رأی و هوایی که مردم را دچار اختلاف گردانید تا کار بر آنان مشتبه گردید ، بتازد و بر تو نیز کار را مشتبه سازد .
پس هرچند آگاه ساختنت را از آن خوش نداشتم استوار داشتنش را پسندیده تر داشتم تا آنکه تو را به حال خود واگذارم و به دست چیزی که هلاکت در آن است بسپارم» .(3)
در سحرگاه روزی که در آن ضربت خورد ، فرمود :
مَلَکَتْنِی عَیْنِی وَأَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ، فَقُلْتُ : یَا رَسُولَ اللَّهِ ، مَاذَا لَقِیتُ مِنْ أُمَّتِکَ مِنَ الأَوْدِ وَاللَّدَدِ !
فَقَالَ : ادْعُ عَلَیْهِمْ .
فَقُلْتُ : أَبْدَلَنِی اللَّهُ بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَأَبْدَلَهُمْ بِی شَرّاً لَهُمْ مِنِّی ؛(4)
«حالی که نشسته بودم خوابم در ربود ، پس رسول خدا بر من گذر فرمود ، گفتم : ای فرستاده خدا ، از اُمّت تو چها دیدم ! و از کجبازی و دشمنی آنان چه کشیدم !
ص: 337
فرمود : آنان را نفرین کن .
گفتم : خدا بهتر از آنان نصیب من کناد و بدتر از مرا بر آنان گماراد» .(1)
و از سخنان آن حضرت است :
وَإِنَّمَا الأَئِمَّةُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلی خَلْقِهِ ، وَعُرَفَاؤُهُ عَلی عِبَادِهِ ، لاَ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ ، وَلاَ یَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَأَنْکَرُوهُ ؛(2)
«همانا امامان از جانب خدا تدبیر کننده کار مردمان اند و کارگزاران بندگان اند ، کسی به بهشت نرود جز آنکه آنان را شناخته باشد و آنان او را شناخته باشند ، و به دوزخ در نشود جز آنکه منکر آنان بود و آنان وی را نپذیرفته باشند و محرم نساخته» .(3)
* * *
این نصوص ، امتداد دو خطّ مشی را بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله برای ما روشن می سازند .
قریش پس از آنکه در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله با آن حضرت درافتاد ، پس از رحلت آن حضرت نیز معارضه با او را عهده دار شد و رهبری کرد .
پیش از این سخن امام علیه السلام گذشت که آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله خواستند که درختی را که در مقابل آنها وجود داشت ، بیاورد . چون پیامبر صلی الله علیه و آله آن را برایشان آورد ، گفتند : وی ساحر است .
آری ، قریش بیعت خویش را شکستند و در دژ [ دین ] خدا با احکام جاهلیّت شکاف انداختند . در عهد آنان ، مؤمنان به گوشه ها خزیدند و گمراهان دروغ گو ، سخن راندند و جاهلان ، سردمدار
امور دین شدند و عصبیّت و روح قبیله ای را در شریعت حاکم ساختند و به غیر علم عمل کردند .
از این رو ، دوری شان از راه روشن جز بر دوری از حاجتشان نیفزاید ؛ زیرا عامل به علم مانند کسی است که در راه روشن راه می پیماید .
ناظر باید بنگرد آیا پیش می رود یا پس می آید .(4)
ص: 338
امام
علیه السلام با خطبه ها و نامه هایش انحراف اُمّت را از شریعت و استوار ساختن رأی و بدعت ها و هوای نفس را در آن روشن ساخت و بر لزوم پیروی از اهل بیت علیهم السلام تأکید کرد ؛ زیرا دوری از آنها به معنای خروج از جاده حرکت بر غیر راه است .
امام علیه السلام مردم را به دو دسته تقسیم کرد : پیروان شریعت ، بدعت گذارانی که برهانی از سنّت و حجّتی روشن نداشتند .
در سخن دیگر ، امام علیه السلام اهل بیت را بدین گونه معرفی کرد که :
آنان شعار و اصحاب و خزانه داران و دربانان اند ، و از خانه ها جز از در آنها درنیایند ، هرکه از جای دیگر به خانه درآید ، دزد نامیده می شود .
و اینکه :
هرکس راه روشن را بپیماید به آب می رسد و هرکه بر خلاف آن قدم نهد از بیابان سر درمی آورد .
و پیش از اینها فرمود :
ای مردم ، از طریق هدایت به خاطر کمی اهل آن نهراسید ، زیرا مردم بر سفره ای گرد آمدند که سیری اش کوتاه و گرسنگی اش طولانی است .
همه اینها بر مکانت آن حضرت نسبت به رسول خدا تأکید دارد و اینکه آن حضرت مانند راه
افتادن کره شتر از شیر گرفته در پی مادر ، پیامبر صلی الله علیه و آله را می پیروید و پیامبر صلی الله علیه و آلهغذا را می جوید ، سپس لقمه می کرد و به او می داد که کنایه از نزدیک بودن امام علیه السلام به پیامبر و اهتمام پیامبر به اوست .
امام علیه السلام نسیم نبوّت را استشمام می کرد و نورِ وحی را می دید ، بارها بر لزوم پیروی از اهل بیت و رفتن به سمت و سوی آنها و گام نهادن در پی ایشان تأکید کرد ؛ چراکه :
اهل بیت شما را از هدایت بیرون نمی برند و در هلاکت بازنمی گردانند .
و در سخن دیگر فرمود :
«پس کجا می روید و کی بازمی گردید ؟ که علامت ها برپاست و دلیل ها هویداست و نشانه ها برجاست .
ص: 339
گمراهی تا کجا ؟ سرگشتگی تا کی و چرا ؟
خاندان پیامبرتان میان شماست که زمامداران حق و یقین اند» .(1)
و نیز می فرماید :
«کسی به بهشت نرود جز آن که آنان را شناخته باشد و آنان او را شناخته باشند ، و به دوزخ در نشود جز آن که منکر آنان بود و آنان وی را نپذیرفته باشند» .(2)
این نصوص ، مراد امام علیه السلام را روشن می سازند و اینکه در آن زمان دو مکتب در شریعت شکل گرفت :
مکتب رأی و اجتهاد که قریش و امویان سردمدار آن بودند .
مکتب تعبّد محض که در اهل بیت رسالت و متعبدان صحابه تمثُّل می یافت .
قریش ، به رأی عمل می کردند و اهل بیت به نصّ عمل می کردند و رأی را برنمی تافتند .
آری ، رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داد که :
اُمّت ، برهه ای کتاب خدا را به کار می بندند و برهه ای سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را در پیش می گیرند ، سپس به رأی عمل می کنند و هرگاه به رأی عمل کردند ، گمراه می شوند و گمراه می سازند .(3)
نهی اهل بیت نبوّت از عمل به رأی و تأکید آنان بر لزوم برگرفتن احکام از قرآن و سنّت ، اشاره بلکه صراحت به وجود گروه مقابل آنان دارد .(4)
با تقدیم آنچه گذشت می خواستیم خواننده عزیز را آگاه سازیم بر اینکه اختلاف سیاسی بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله بر اختلاف فقهی میان مسلمانان اثر گذارد و همین خود برای ما اهداف بعضی از جهات را در تشدید اختلاف روشن می سازد .
پیش از این در «نسبت خبر به ابن عبّاس» به پدیده اختلاف نقل از یک صحابی و انگیزه ها
ص: 340
و اسباب نهفته در ورای آن ، اشاره کردیم و نیز اسباب مخالفت مکتب خلافت را با امام علی و ابن عبّاس خاطرنشان ساختیم و اینکه آنان (در راستای تحکیم گفته های ابوبکر و عمر) به این دو صحابی سخنانی را که آنان نگفته بودند ، نسبت دادند .
آری ، گروه حاکم غالب آنچه را می خواستند با نسبت دادنِ آن به امام علی علیه السلامو ابن عبّاس و به شکلی که با رأی هماهنگ باشد (رأیی که عامه مردم آن را جایز می شمرد و اهل بیت آن را برنمی تافت) به اجرا درآوردند . در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله با تأکید بر عترت ، ما را رهنمون شد به اینکه اختلاف سیاسی میان صحابه ، امّت را به دور شدن از حکم خدا و فقه پیامبر می رساند ؛ زیرا معنای سنّت در لغت ، طریق (راه) است و معنای اِضلال ، دوری از راه و مسیر .
پیامبر صلی الله علیه و آله با حدیث ثقلین که در آن فرمود « تا به قرآن و عترت چنگ آویزید ، هرگز بعد من گمراه نشوید» خواست به لزوم گرفتن احکام از قرآن و عترت (نه غیر این دو) اشاره کند و نیز به لزوم عدم اثر پذیری از اسباب سیاسی ؛ زیرا در این کار فاصله گرفتن از راه و رسم خدا و پیامبر و سنّت او رقم می خورد .
اکنون شماری از اخباری را می آوریم که از اخذ به رأی باز می دارند تا به بطلان وضویی پی ببریم که حجّاج و امثال او بدان فرامی خواند ؛ زیرا اظهار نظر در احکام خدا با هواهای باطل و تأویلات سخیف ، صحیح نمی باشد ؛ مانند :
غَسْل (شستن) مَسح است و بالاتر از آن .
رفع آلودگی با شستن بهتر صورت می گیرد .
شستن بهتر از مسح [ محل را ] تمیز می سازد .
و دیگر اقوالی که از شریعت دورند .
زیرا کلام در وضو ، پیرامونِ طهارتِ حقیقی و تمیز سازی نمی باشد ، بلکه کلام در عبودیّت و امتثال حکم خداست تا به دست آید چه کسی خدا را اطاعت می کند و چه کسی او را عصیان می ورزد ، چراکه مؤمن را چیزی نجس نمی سازد .
قول به رأی با عبودیّت و امتثال امر خدا و این روایت پیامبر صلی الله علیه و آله سازگار نمی افتد که روایت کرده اند رسول خدا درباره کسی که نمازش را بد اَدا می کرد ، فرمود :
ص: 341
نماز هیچ یک از شما کامل و تام نیست مگر اینکه وضو را کامل (آن گونه که خدا امر کرد) بگیرد : صورت و دست ها را تا آرنج بشوید و سر و پاهایش را تا قوزک پا مسح بکشد .(1)
از امام باقر علیه السلام روایت است که به جابر فرمود :
یا جابر ! لَو کُنّا نُفتی النّاسَ بِرأیِنا وهَوانا لَکُنّا مِن الهالکین ، ولکنّا نُفتیهم بآثارٍ من رسولِ اللّه صلی الله علیه و آله وأُصولِ علمٍ عِندِنا ، نتوارثُها کابرٌ عَن کابرٍ ، نَکْنزُها کما یکنِزُ هؤلاءِ ذهبَهُم وفِضَّتَهُم ؛(2)
ای جابر ، اگر ما مردم را به رأی و هوای خویش فتوا می دادیم ، از هلاک شدگان می بودیم ، لیکن آنان را به آثاری از رسول خدا و اصولِ علمی که نزد ماست (و آن را نسل اندر نسل ارث برده ایم و چونان که اینان طلا و نقره شان را مخفی می دارند ، نگهداری و حفظ می کنیم) فتوا می دهیم .
شخصی از امام صادق علیه السلام مسئله ای را پرسید ، امام علیه السلام آن را پاسخ داد . آن شخص پرسید : اگر چنین و چنان باشد ، نظر شما چیست ؟ امام علیه السلام فرمود :
مَه مَا أَجَبتُکَ فِیهِ مِن شَیءٍ ، فَهُوَ عَن رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَسنَا مِن «أَرَأَیتَ» فِی شَیءٍ ؛(3)
خاموش ! پاسخی که به تو دادم از رسول خدا بود ، ما جزو اصحاب رأی نیستیم (و از خود رأیی نداریم) .
از سعید اَعرج روایت است که گفت : به امام صادق علیه السلام گفتم : نزد ما فقیهانی است که می گویند : در مسئله ای که از قرآن و سنّت چیزی درباره اش نیابیم ، به رأی خود فتوا می دهیم .
ص: 342
امام علیه السلام فرمود :
کَذَبُوا ، لَیْسَ شیءٌ إلاّ جَاءَ فِی الکِتابِ وَجَاءَتْ بِهِ السُّنَّةُ ؛(1)
دروغ می گویند ! چیزی که در کتاب و سنّت نباشد ، وجود ندارد .
از امام باقر علیه السلام روایت است که فرمود :
مَا أَحَدٌ أَکْذَبَ عَلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ مِمَّن کَذَّبَنَا أهْلَ الْبَیْتِ أَوْ کَذَبَ عَلَیْنَا .
لأنّا إ نّما نُحَدِّثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَعَنِ اللَّهِ ، فَإِذَا کَذَّبَنَا فَقَدْ کَذَّبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ؛(2)
اَحَدی دروغ گوتر از کسی که ما اهل بیت را تکذیب کند یا بر ما دروغ ببندد ، نیست .
زیرا ما از رسول خدا و از خدا حدیث می کنیم . هرگاه [ فردی ] ما را تکذیب کند ، خدا و پیامبر را تکذیب می کند .
و نیز آن حضرت فرمود :
لَوْ أَنّا حَدَّثْنا برأیِنا ضَلَلْنَا کَمَا ضَلَّ مَنْ کَانَ قَبْلَنَا ، ولکنّا حَدَّثْنَا بِبَیِّنَةٍ مِن رَبِّنَا لِنَبِیّهِ فَبَیَّنَهَا لَنَا ؛(3)
اگر ما به رأی خویش حدیث کنیم (همانند کسانِ پیش از خود) گمراه می شویم ، لیکن به بیّنه ای از سوی پروردگارمان حدیث می کنیم که خدا آن را به پیامبر بیان داشت و پیامبر برای ما تبیین کرد .
در روایت دیگری آمده است که امام باقر علیه السلام فرمود :
فَلَوْلاَ ذلِکَ کُنَّا کَهؤُلاءِ النَّاس ؛(4)
اگر بدین گونه نبود ، ما همپایه این مردمان بودیم .
در خبر دیگری از آن حضرت روایت است که فرمود :
ص: 343
إِنَّ اللَّهَ عَلَّمَ نَبِیَّهُ التَّنزیلَ والتَّأویلَ فَعَلَّمَهُ رَسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّاً . قال : وَعَلَّمَنَا
وَاللَّهِ ؛(1)
خدا تنزیل و تأویل را به پیامبر تعلیم داد و پیامبر آن را به علی آموزاند . حضرت فرمود : و - به خدا سوگند - به ما نیز آموزاند .
از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود :
إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمّداً فَخَتَمَ بِهِ الأَنْبِیَاءَ فَلاَ نَبِیَّ بَعْدَهُ .
وَأَنْزَلَ عَلیهِ کِتاباً فَخَتَمَ بِهِ الْکُتُبَ فلا کتابَ بَعْدَهُ .
خدا محمّد را برانگیخت و انبیا به او پایان یافت ، پیامبری بعد از او نیست .
خدا بر محمّد کتابی را نازل کرد ، به آن کتاب ها را پایان داد ، کتابی بعد او وجود ندارد .
تا اینکه می فرماید :
فَجَعَلَهُ النبیُّ صلی الله علیه و آله عَلَماً باقِیاً فِی أوصیائِهِ فَتَرَکَهُمُ النّاسُ ، فَهُمُ الشهداءُ عَلی أهلِ کُلِّ زمانٍ ، حتّی عانَدوا مَن أظْهَرَ وِلایةَ وُلاةِ الأمرِ ، وَطَلَبَ عُلُومَهم .
وذلکَ أنّهم ضَرَبُوا القرآنَ بَعْضَهُ بِبَعضٍ ، واحتجُّوا بالمَنسوخِ وَهُم یَظُنّون أنّه
تأویلهُ ، ولم یَنظروا إلی ما یَفْتَحُ الکلام وإلی ما یختِمُهُ ، ولم یَعْرِفُوا مواردَهُ
ومصادِرَهُ ، إذْ لَمْ یَأْخُذُوا عَنْ أهلهِ فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا ؛(2)
پیامبر
صلی الله علیه و آله عَلَمِ ماندگاری را در اوصیای خویش قرار داد (آنان بر اهل هر زمانی شاهدند) مردم آنها را وانهادند تا اینکه با کسانی که ولایتِ والیان امر را آشکار ساختند
و علوم آنان را طلبیدند ، دشمنی ورزیدند .
و این بدان خاطر بود که بعضی از قرآن را به بعض دیگر آن زدند و به منسوخ احتجاج ورزیدند و گمان کردند که این کار تأویل قرآن است و دقّت نکردند [ خدا ] کلام را به چه می آغازد و به چه آن را به پایان می برد و موارد و مصادر آن را در نیافتند ؛ زیرا از اهلش آن را نگرفتند و از این رو ، گمراه شدند و گمراه ساختند .
ص: 344
و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
مَنْ أَفْتَی النّاسَ بِغَیرِ عِلْمٍ وَهُوَ لا یَعلمُ النَّاسخَ مِن المنسوخِ والمُحکَمَ مِنَ المُتشابِهِ ، فَقَدْ هَلَکَ وَأَهْلَکَ ؛(1)
هرکه مردم را به غیر علم (نا آگاهانه) فتوا دهد ، در حالی که ناسخ را از منسوخ و محکم را از متشابه بازنمی شناسد ، هلاک می شود و هلاک می گرداند .
از محمّد بن حکیم روایت است که گفت ، به امام صادق علیه السلام گفتم : قومی از اصحاب ما تفقه می ورزند و علمی را به دست می آورند و احادیثی را روایت می کنند ، چیزی بر آنها درمی آید ، به رأی خویش در آن فتوا می دهند ، امام علیه السلامفرمود :
لاَ ، وَهَلْ هَلَکَ مَنْ مَضی إِلاّ بهذا وأَشْباهِهِ ؛(2)
این کار جایز نیست ، آیا گذشتگان جز به این کار و شبیه آن هلاک شدند ؟!
این سخن به شکل دیگری از امام باقر علیه السلام روایت است . هنگامی که برای آن حضرت خاطرنشان شد که عبیده سلمانی از علی علیه السلام فروش اُمّ ولدها را روایت می کند ، فرمود :
کَذَبُوا عَلی عُبَیدَةَ أَوْ کَذَبَ عُبَیدَةُ علی عَلِیٍّ ، فَمَا حَدَّثناکُم بِهِ عَن علیٍّ فَهُو قُوْلُهُ ، وَما أنْکَرناهُ فَهُو افْتراءٌ عَلیهِ .
ونحنُ نَعلمُ أنّ القیاسَ لَیسَ مِن دِینِ علیٍّ ، وإنّما یَقیسُ مَن لا یعلمُ الکتابَ والسُّنَّةَ .
فلا تَضِلَّنَّکُمْ روایتُهُم ، فإنّهم لا یَدَعُونَ أنْ یَضِلُّوا .. ؛(3)
بر عُبَیْده دروغ بسته اند (یا فرمود : عبیده بر علی علیه السلام به دروغ ، این نسبت را داد) آنچه را ما برایتان حدیث کردیم از علی علیه السلام می باشد و قولِ اوست ، و آنچه را انکار کردیم ، بهتان بر آن حضرت است و به او بسته اند .
ص: 345
ما می دانیم که دین علی علیه السلام قیاس نیست ، کسی قیاس می کند که کتاب و سنّت نمی داند .
روایت آنان شما را گمراه نسازد ، آنان از گمراه سازی دست برنمی دارند .
از ابو بصیر روایت است که گفت ، از امام صادق علیه السلام پرسیدم : چیزهایی به ما می رسد که [ پاسخ ] آنها را در کتاب و سنّت سراغ نداریم ، آیا در آنها نظر دهیم ؟
امام علیه السلام فرمود :
لاَ ، أَما إِنّکَ إنْ أَصَبْتَ لم تُؤْجَر ، وإن أَخْطَأْتَ کَذِبتَ عَلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ ؛(1)
خیر ، مگر نمی دانی که اگر درست درآید پاداشی نداری و اگر خطا باشد ، بر خدای عزّ وجل دروغ بسته ای .
از امام سجّاد علیه السلام روایت است که فرمود :
إِنَّ دینَ اللَّهِ لا یُصابُ بِالعُقُولِ النّاقِصَةِ والآراءِ الباطِلَةِ والمَقاییسِ الفاسِدَةِ ، وَلاَ یُصابُ إِلاّ بِالتَّسلِیمِ .
فَمَنْ سَلَّمَ لَنَا سَلِمَ ، وَمَنِ اقتدی بِنَا هُدِی ، ومَن کان یَعْمَلُ بِالقیاسِ والرّأْیِ هَلَکَ .
وَمَنْ وَجَدَ فِی نَفسهِ مِمّا نقولُهُ أو نَقضی بِهِ حَرَجاً کَفَرَ بالّذی أَنزَلَ السَّبْعَ المَثَانِی وَالْقُرآنِ العَظیمِ وَهُوَ لاَ یَعْلَمُ ؛(2)
دین خدا با عقل های ناقص و آرای باطل و قیاس های فاسد به دست نمی آید و جز با تسلیم نمی توان به آن رسید .
هرکه تسلیم ما شود ، سالم می ماند و هرکه به ما اقتدا کند ، هدایت می شود و هرکه به قیاس عمل کند ، هلاک می گردد .
و هرکه قبولِ چیزهایی که ما می گوییم یا حکم می کنیم ، برایش سخت باشد ، ندانسته به کسی کفر می ورزد که سبع المثانی و قرآن عظیم را نازل کرد .
از روشن ترین جاهای عمل به رأی ، نهی قریش از تدوین حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آلهدر عهد آن
ص: 346
حضرت است و همین آنان را برانگیخت که احکام را طبق هوای نفس خود تشریع کنند .(1)
در روایت صحیح ، از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص رسیده است که گفت :
آنچه را از رسول خدا می شنیدم می نوشتم ، می خواستم آن را حفظ کنم . قریش مرا از این کار بازداشتند ، گفتند : هر چیزی را که از رسول خدا می شنوی می نویسی ! رسول خدا بشر است ، در حال خشم و رضا(2) سخن می گوید .
از این رو ، از نوشتن سخنان آن حضرت دست کشیدم .(3)
این خطّ مشی نهی ، پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله ادامه یافت .
ابوبکر - که از قریش بود - گفت :
از رسول خدا چیزی را حدیث نکنید .(4)
عُمَر به شهرها نوشت :
هرکس حدیثی از پیامبر نزدش هست ، آن را محو کند .(5)
نیز گفت :
هرکس کتابت حدیثی دارد بیاورد تا درباره اش نظر دهم ..
مردم کتاب هاشان را آوردند و عُمَر آنها را سوزاند .(6)
عثمان ومعاویه نقل حدیث پیامبر را به احادیثی محدود ساختند که در زمان عُمَر بدان عمل می شد.
محمود بن لَبید می گوید ، شنیدم عثمان بر منبر می گفت :
برای هیچ کس روا نیست حدیثی را که در عهد ابوبکر و عُمَر نشنید ، از پیامبر روایت کند .(7)
ص: 347
از معاویه نقل است که گفت :
ای مردم ، روایت از پیامبر را کم سازید ، اگر ناچار شدید ، آنچه را در عهد عُمَر بر زبان آمد ، حدیث کنید .(1)
در روایت ابن عساکر آمده است که معاویه گفت :
از نقل حدیث از پیامبر بپرهیزید مگر حدیثی که در عهد عُمَر ذکر شد .(2)
همه این سخنان پیش از این گذشت .
گفتیم که مخالفان وضوی غَسْلی از محدّثان بودند ، عثمان - خود - این را انکار نمی کرد ، بلکه می خواست عمل خود را مشروعیّت بخشد ، گفت : «جز اینکه رسول خدا را دیدم که مانند وضویی که من گرفتم ، وضو گرفت» .
اگر مسئله عادی بود و عثمان درصدد ایجاد (نوآوری) چیزی نبود ، باید می گفت : «بدان گونه
وضو گرفتم که دیدم رسول خدا وضو گرفت» نه اینکه کلام سابق را بگوید که از آن ، پذیرش
وضوی غَسْلی از سوی وی ، انتزاع می شود .
آری ، آنان با تشریع رأی ، مرکب اجتهاد را به خدمت گرفتند تا آثار و ناخوشایندهای رأی را بر آن بار کنند .
امام علی علیه السلام بیان می دارد که آغاز پیدایش فتنه ها ، پیروی هواهاست و بسیاری از اجتهادات ، آرای شخصی و مصالحی است که گروه حاکم آن را می پسندد و وضو را یکی از آنها شمرد .
بخشی از سخن امام علی علیه السلام چنین است :
سرآغاز شکل گیری فتنه ها پیروی هواهای نفسانی و بدعت گذاری در احکام است . در این روند کتابِ خدا مخالفت می شود و کسانی به ناحق بر کسان دیگر حاکم می گردند . اگر حق از پوشش باطل جدا می شد ، مُعاندان زبانْ درازی نمی کردند و اگر باطل از آمیختگی با حق درمی آمد ، بر حق جویان پوشیده نمی ماند ؛ لیکن مُشتی از این و مُشتی از آن برداشته می شود ، سپس به هم مخلوط
ص: 348
می شوند . اینجاست که شیطان بر اولیای خود مسلّط می گردد ، و کسانی نجات می یابند که از سوی خدا فرجامی نیک برایشان رقم خورده است .
از رسول خدا شنیدم که می فرمود : چگونه خواهید بود زمانی که فتنه ای شما را بپوشاند که در آن خردسالْ قامت افرازد و بزرگسالْ پیر شود ، مردم در آن فتنه جاری شوند و آن را به عنوان سنّت برگیرند ؛ چنان که اگر تغییری در آن داده شود ، بگویند : سنّت دگرگون شد ، و مردم کار ناپسندی کردند !
پس از آن ، بلا شدّت یابد و نسل مسلمانان را به اسارت خود درآورَد و آنان را درهم بشکند وخُرد سازد؛ آن گونه که آتش هیزم را می خاکستراند ، وآسیا دانه ها را می لهاند.
در این دوران ، مردم برای غیر خدا تفقُّه می کنند (و درک و فهمشان را به کار می بندند) و علم را برای عمل نمی آموزند و با اعمالِ آخرت ، دنیا را می طلبند .
آن گاه امام به کسانی که اهل بیت و خواصّ و شیعیانش - که پیرامون آن حضرت بودند - رو
کرد و فرمود :
والیان پیش از من با انگیزه مخالفت با پیامبر به اعمالی دست یازیدند ، عهدش را شکستند و سنّتش را تغییر دادند ! اگر مردم را بر ترکِ آنها وادارم و سنّت پیامبر را
به جایگاه خودش (آن گونه که در زمان آن حضرت بود) برگردانم ، سربازانم پراکنده می شوند و تنها می مانم یا اندکی از شیعیانم که فضل مرا می شناسند و از وجوبِ امامتِ من - بر اساسِ قرآن و سنّت - باخبرند ، در کنارم خواهند ماند . چه خواهید گفت اگر این کارها را انجام دهم :
دستور دهم مقام ابراهیم را به جایی برگردانند که رسولِ خدا گذارد !
فدک را به وارثان فاطمه بازگردانم .
صاعِ(1) رسول خدا را آن گونه که بود رایج سازم .(2)
ص: 349
و زمین هایی را که پیامبر به اقوامی واگذارد و حکمِ آن حضرت امضا و اجرا نشد ، در اختیارِ آنها قرار دهم .
خانه جعفر را به ورثه اش بازگردانم و بخشی از آن را که جزو مسجد کرده اند ، ویران سازم .
و قضاوت های ستمگرانه ای که شده ، باطل سازم .(1)
و زنانی را که به ناحق در اختیار مردانی اند ، به شوهرانشان بازگردانم ،(2) و بدین وسیله به پیشباز حکم خدا درباره زنان و احکام ازدواج بروم .
و فرزندان بنی تَغْلِب را به اسارت درآورم .(3)
و از زمین خیبر آنچه را تقسیم شده ، بازگردانم .(4)
ص: 350
و دیوان عطایا را برچینم ،(1) و چونان رسول خدا بیت المال را به همه یکسان بپردازم ، نه اینکه [ کسان و گروه های خاصّی اموال عمومی را غارت کنند و امکانات جامعه ] در میان اغنیا دست به دست بگردد .(2)
و [ در گرفتن مالیات بر زمین ها ، محاسبه ] مساحت را لغو کنم .(3)
و میان ازدواج ها مساوات را برقرار کنم .(4)
و خُمس پیامبر را آن گونه که خدای بزرگ نازل کرده و واجب ساخته است ، به اجرا درآورم .(5)
و مسجد پیامبر را به جای خودش برگردانم ،(6) و درهای گشوده بر آن را ببندم و
درهای بسته شده را باز کنم .(7)
و مسح بر روی کفش را حرام سازم .(8)
و هرکه را نبیذ(9) بیاشامد حد زنم .
ص: 351
و دستور دهم که متعه حج و متعه زنان - هر دو - حلال است .(1)
و امر کنم که در نماز بر میّت پنج تکبیر بگویند .(2)
و مردم را ملزم سازم که « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ » را به جهر قرائت کنند .(3)
کسانی را که رسول خدا از مسجدش بیرون راند و بعد از آن حضرت به آن درآمدند ، از مسجد بیرون کنم ؛ و آنان را که پیامبر به مسجدش درآورد و پس از آن حضرت اخراج شدند ، به مسجد درآورم .(4)
مردم را به حکم قرآن و طلاق بر اساس سنّت وادارم .(5)
و صدقات (زکات) را بر اساس اصناف (نه گانه) آن(6) بر اساس ضوابط شرعی اش بستانم .
و وضو و غسل و نماز را به اوقات و شرایع و جایگاهش بازگردانم .(7)
و
اهل نجران را به جای خودشان بازگردانم .(8)
و اسیران فارس و دیگر امّت ها را به کتاب خدا و سنّت پیامبر بازگردانم .
اگر به این کارها دست یازم ، از اطرافِ من پراکنده می شوید .
به خدا سوگند ، مردم را فراخواندم که در ماه رمضان جز برای نماز واجب به
ص: 352
جماعت نایستند ، و اعلام کردم که خواندن نافله ها به جماعت بدعت است ! ناگهان بعضی از لشکریانم - که همراهم می جنگیدند - ندا دادند که : ای اهل اسلام ، سنّت عُمَر از میان رفت ! ما را از نماز نافله در ماه رمضان باز می دارد ! و ترسیدم در ناحیه ای از لشکرم شورش کنند .
چه کشیدم از دست این امّت ! از اختلافشان و پیروی شان از پیشوایان گمراه و داعیان به دوزخ !
اگر از خمس ، سهم ذوی القربی را می دادم ، که خدای بزرگ می فرماید : « إِن کُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ » ؛(1) اگر به خدا ایمان دارید و آنچه را بر بنده خود روز فرقان ، روزی که دو گروه به هم رسیدند ، نازل کردیم .
به خدا سوگند ، مقصود به ذی القربی ما هستیم که خدا آن را همتای خود و پیامبرش ساخت و فرمود :(2) [ آنچه را از اهل آبادی ها که خدا به پیامبرش بازگرداند ] از آن خداست و رسول او و برای ذی القربی و یتیمان و مسکینان است (مقصود از اینها مائیم) تا اینکه اموال میان ثروتمندان به گردش درنیاید . و آنچه را
که رسول خدا برای شما آورد بگیرید و از آنچه نهی کرد باز ایستید ، و پروای خدا را داشته باشید (در ظلمِ آل محمّد) به راستی که کیفر خدا (بر کسانی که بر آل محمّد ستم ورزند) بس شدید است .(3)
شیخ طوسی در تهذیب الأحکام به روایت از امام صادق علیه السلام نقل می کند که چون امیرالمؤمنین علیه السلام به کوفه درآمد و به امام حسن علیه السلام دستور داد که ندا کند که : «در ماه رمضان نماز [ نافله ] در مسجد به جماعت جایز نمی باشد» امام حسن علیه السلاماین کار را کرد . مردم چون سخن
ص: 353
آن حضرت را شنیدند ، فریاد برآوردند که : «وا عُمَراه ، وا عُمَراه !» (وای ! سنّت عُمَر تاز میان رفت !) چون امام حسن بازگشت ، امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید : این صدا چیست ؟ آن حضرت پاسخ داد : مردم بانگ می زنند که : «وا عمراه ! وا عمراه !» امام علی علیه السلام فرمود : بگو نماز گزارند .(1)
و از امام علی علیه السلام رسیده است که فرمود :
یَا مَعْشَرَ شِیعَتِنَا وَالْمُنْتَحِلِینَ مَوَدَّتَنَا ، إِیَّاکُمْ وَأَصْحَابَ الرَّأْیِ ؛ فَإِنَّهُمْ أَعْدَاءُ السُّنَنِ ، تَفَلَّتَتْ مِنْهُمُ الأَحَادِیثُ أَنْ یَحْفَظُوهَا وَأَعْیَتْهُمُ السُّنَّةُ أَنْ یَعُوهَا ؛ فَاتَّخَذُوا عِبَادَ اللَّهِ خَوَلاً وَمَالَهُ دُوَلاً ، فَذَلَّتْ لَهُمُ الرِّقَابُ وَأَطَاعَهُمُ الْخَلْقُ أَشْبَاهُ الْکِلاًبِ .
وَنَازَعُوا الْحَقَّ أَهْلَهُ وَتَمَثَّلُوا بِالأَئِمَّةِ الصَّادِقِینَ وَهُمْ مِنَ الْکُفَّارِ الْمَلاعِینِ .
فَسُئِلُوا عَمَّا لاَ یَعْلَمُونَ فَأَنِفُوا أَنْ یَعْتَرِفُوا بِأَنَّهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ ، فَعَارَضُوا الدِّینَ بِآرَائِهِمْ فَضَلُّوا وَأَضَلُّوا .
أَمَا لَوْ کَانَ الدِّینُ بِالْقِیَاسِ ، لَکَانَ بَاطِنُ الرِّجْلَیْنِ أَوْلی بِالْمَسْحِ مِنْ ظَاهِرِهِمَا ؛(2)
ای گروه شیعیان ما که دوستدار مایید ، از اصحاب رأی دوری کنید که آنان دشمن سنّت هایند ، احادیث را نتوانستند حفظ کنند و از دستشان رفت و از شناخت سنّت درماندند ؛ در پی این کار ، بندگانِ خدا را برده خویش ساختند و مال خدا را میان خود
دست به دست گرداندند . مردم رام آنها شدند و خلق - شبیه سگ ها - از ایشان فرمان بردند .
اینان با اهل حق درافتادند و در حالی که کافرانی ملعون بودند ، اَدای امامان راستین را درآوردند .
از آنچه نمی دانستند سؤال شدند ، ابا ورزیدند از اینکه بگویند نمی دانند ، به آرای خویش با دین معارضه کردند ، گمراه شدند و گمراه ساختند .
هان ! اگر دین به قیاس بود ، کف پا از روی آن به مسح اَولی بود .
ص: 354
از این دو حدیث ، چند نکته به دست می آید :
یک : سنّت هایی از سوی خلفا تشریع شد که امام علی علیه السلام آنها را برنمی تافت ؛ چراکه بر خلافِ سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود .
دو : امام علیه السلام کوشید این سنّت ها را برچیند ، لیکن نتوانست بسیاری از آنها را از میان بردارد ؛ زیرا جریان قدرتمندی از عُمَر حمایت می کرد و پیرو اجتهادات و نظرات او بود .
سه : اختلاف میان امام علی علیه السلام و عُمَر ، در موضوع خلافت - به تنهایی - منحصر نشد ، بلکه فقه و شریعت را نیز در برگرفت .
این مطلب در تخطئه های ابوبکر و عُمَر از سوی صحابه ، نمایان است ، بلکه می توان - بیشتر
وقت ها - جانب فقه را بر غیر آن ترجیح داد ؛ زیرا در فقه است که گمراهی از حکم خدا و سنّت پیامبر رقم می خورد ، در سبب منع عُمَر از تدوین حدیث ، همین را قائلیم .
بنابراین ، نصوص ، حقایق فراوانی را در تاریخ تشریع اسلامی برای ما روشن می سازند و
تغییر اَحکام زیادی را - در اسلام - به ما می شناسانند .
این کار با تحکیم رأی در شریعت صورت گرفت . امام علی علیه السلام آرزوی رفع آن را داشت و وضو و غسل را از آن جمله برشمرد .
امام علی علیه السلام تنها صحابه ای نبود که به پیروان رأی در برابر نص (کسانی که با دخالت دادن هوای نفس در دین به تحریف شریعت دست یازیدند) اعتراض کرد ، بلکه صحابه دیگری - که بعضی از آنها در عهد ابوبکر و عُمَر درگذشتند - وجود داشتند که برای مردم آفاق این انحراف را تبیین کردند ، بر اسلام و آنچه بر سر دین آمد ، گریستند .
به عنوان نمونه ، موضوع نماز را ملاحظه کنید (یک امر عبادی که مسلمان در روز چند بار آن را می خواند) تا وسعت اختلاف را در آن دریابید .
این کار در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نبود ، بلکه در زمان متأخّر پدید آمد .
ص: 355
از حُذَیفة بن یمان رسیده است که گفت : به بلا گرفتار شدیم تا آنجا که شخص جز پنهانی نمی تواند نماز بخواند .(1)
از عبداللّه بن مسعود روایت است که گفت : امامانی خواهند آمد که نماز را از اوقات آن به تأخیر می اندازند ، منتظر آنها نمانید [ نماز را در وقتش بخوانید ] و نماز با آنها را نافله قرار دهید .(2)
در خبر دیگری است که عبداللّه بن مسعود به سایه نگاه کرد ، دید سایه به اندازه شاخص است ، گفت : اگر صاحب شما به سنّت پیامبر پایبند باشد ، اکنون [ برای نماز ] بیرون می آید .
می گوید : واللّه ، هنوز ابن مسعود از سخنش فارغ نشده بود که عمّار بیرون آمد و ندای نماز داد .(3)
از عمران بن حُصَین نقل است که چون با مطرف بن عبداللّه پشت سر علیّ بن اَبی طالب علیه السلام نماز گزاردند ، گفت : علی نماز محمّد را خواند ، این نماز مرا به یاد نماز محمّد انداخت .(4)
و مانند این است سخن ابو موسی اشعری ، آن گاه که پشت سر امام علی علیه السلامنماز خواند .
طَحاوی از ابو موسی اشعری روایت می کند که گفت : علی [ علیه السلام ] نمازی را که با پیامبر صلی الله علیه و آله می خواندیم (و آن را فراموش کردیم با عمداً وانهادیم) به یادمان آورد . آن حضرت ، هر بار خم و راست می شد و هر بار که به سجده می رفت ، تکبیر می گفت .(5)
زُهْری می گوید : در دمشق بر اَنس بن مالک ، در حالی که تنها بود ، درآمدیم . وی می گریست . پرسیدم چرا گریه می کنی ؟
ص: 356
گفت : از چیزهایی که درک کردم جز همین نماز را سراغ نداشتم [ که باقی است ] این هم ضایع شد .(1)
بخاری به سندش از اُمّ درداء روایت می کند که گفت : ابو درداء در حالی که خشمگین بود بر من درآمد ، پرسیدم : چرا خشمگینی ؟
ابو درداء گفت : واللّه ، از امر محمّد چیزی در میان آنها سراغ ندارم جز اینکه نماز را به جماعت می گزارند .(2)
از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص رسیده است که گفت : اگر دو مرد از اوایل این امّت با مصحف خویش در یکی از بیابان ها بگذرند ، اکنون با مردمانی مواجه می شوند که آیینی را که آن دو دارند ، نمی شناسند .(3)
در المحلّی (و دیگر کتاب ها) آمده است : عثمان در حالی که در منا بود ، بیمار شد . علی آمد ، به او گفتند با مردم نماز بخوان . آن حضرت فرمود : اگر می خواهید نماز بخوانم ، من برایتان نماز رسول خدا را می خوانم (یعنی دو رکعت می گزارم) .
گفتند : نه ، فقط نماز امیر مؤمنان (یعنی عثمان) چهار رکعت .
علی [ از این کار ] ابا ورزید .(4)
امام مالک ، از عمویش ابو سهیل بن مالک ، از پدرش روایت می کند که گفت : از آنچه [ در زمان پیامبر ] درک کردم چیزی جز ندا به نماز را سراغ ندارم .(5)
شافعی از طریق وَهْب بن کیسان روایت می کند که گفت : ابن زبیر را دیدم که پیش از خطبه نماز عید ، نماز خواند ، سپس گفت : همه سنّت های پیامبر صلی الله علیه و آلهتغییر یافت ، حتّی [ همین ] نماز .(6)
ص: 357
حسن بصری می گوید : اگر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله [ از گورها ] بیرون آیند ، از شما جز قبله تان را نمی شناسند .(1)
از امام صادق علیه السلام رسیده است که فرمود : نه به خدا ، ایشان بر چیزی از آنچه پیامبر آورد ، نیستند مگر فقط رو به قبله کردن [ هنگام نماز ] .(2)
پوشیده نماند که ابن زبیر چون بر مکّه و حجاز سیطره یافت ، عبدالملک بن مروان (مدافعِ حُمران ، طویدا یهودی) به منع کردن مردم از حج مبادرت ورزید .
مردم ناله و فریاد به راه انداختند . وی گنبدی بر صخره و جامع الأقصی ساخت تا با این کار مردم را از حج باز دارد و دلشان را به دست آورد .
مردم نزد صخره وقوف می کردند و چونان که پیرامون کعبه طواف می کردند ، دور آن می چرخیدند و روز عید ، قربانی می کشتند و سرهاشان را می تراشیدند .
جاحظ می گوید :
تا اینکه عبدالملک بن مروان و فرزندش ولید و کارگزار آن دو حجّاج وغلامشان یزید بن اَبی مسلم ، قدرت یافتند . آنان به قصد ویرانی خانه خدا و جنگ با اهل مدینه ، بازگشتند . کعبه را ویران ساختند و حرمت مدینه را دریدند و قبله واسط را تغییر دادند .
تا اینکه می گوید :
به گمانم تحویل قبله غلط بود ، ویران سازی بیت تأویل است ، می پندارم آنچه را از هر وجهی روایت کردند ، آنان می پنداشتند .. .(3)
سپس جاحظ می گوید :
[ بنی ] هاشم افتخار می کردند به اینکه کعبه را ویران نکردند و قبله را تغییر ندادند و .. .
ص: 358
از دلایل تحویل قبله واسط این است که اسد بن عَمْرو بن جانی (قاضی واسط) قبله واسط را بد یافت [ و فهمید که ] در آن انحراف روی داده است ، وی به رافضی بودن متهم شد ، به آنان خبر داد که وی از سوی حُکّام فرستاده شد تا قضاوت شهر آنها را بر عهده گیرد .
در پی این سخن ، وی را وانهادند .(1)
و این ، یعنی شیعه قبله واسط را بر نتافتند ، به عکس دیگرانی که امر واقع شده را پذیرفتند تا آنجا که وارسی قبله با اتهام رافضی بودن مساوی شد .
اینکه امامان علیهم السلام تمایل به چپ برای اهل عراق را مستحب می دانند ، شاید به همین خاطر باشد .
بدین سان دریافتیم که بازی با دین و تحکیم هوای نفس در شریعت ، زاده دوران معاویه و
امویان نبود ، بلکه ریشه هایی در پیش از این دوران داشت ؛ زیرا ابن مسعود در خلافت عثمان
درگذشت . سخن وی به بدعت های عثمان و خلفای پیش از او (ابوبکر و عمر) ناظر است .
و چنین است کلام حُذَیفة بن یمان که پس از قتل عثمان و چهل روز پس از خلافت امام علی علیه السلام از دنیا رفت .
و نیز سخن ابو موسی اشعری و عُبادة بن صامت و اَنس بن مالک (و دیگران) که به دوران قبل
از اموی ها برمی گردد (یعنی در عهد شیخین و عثمان) .
سخن ابن اَبی الحدید ، به تحکیم مصلحت و رأی بر نصوص ، نزد غالب صحابه در صدر اوّل اشاره دارد ؛ زیرا می نگارد :
قَدْ أَطْبَقَت الصَّحابةُ إ طباقاً واحداً عَلَی تَرْکِ الکثیر مِنَ النّصوص ، لَمّا رَأَوا
المَصْلَحةَ فی ذلک ؛(2)
صحابه - همگی - به طور یکدست بر ترک بسیاری از نصوص اتفاق نظر دارند ، آنجا که مصلحت را در این کار دیدند .
ص: 359
وی در جای دیگر می نویسد :
وَغیرُه مِنَ الخلفاء کان یَعْمَلُ بِمُقْتَضَی ما یَسْتَصْلِحُهُ ویَسْتَوقِفُه ، سواء أکانَ مُطابقاً للشَّرْع أم لَمْ یَکن ؛(1)
به جز امام علی علیه السلام دیگر خلفا به مقتضای آنچه مصلحت می دید و بدان پی می برد ، عمل می کرد ، خواه مطابق شرع باشد یا نباشد .
وی سپس می گوید :
بی گمان کسی که به دستاورد اجتهادش عمل می کند و به ضوابط و قیودی که او را از مصلحت اندیشی اش باز می دارد ، اهمیّت نمی دهد ، حال و روزش سامان بهتری می یابد .(2)
این نصوص (و متون دیگر) ما را به وجود انحراف در شریعت (پیش از عهد امام علی علیه السلام) آگاه می سازد و اینکه امام علی علیه السلام از کسانی بود که تحریفات خلفا را برنمی تافت .
در این سخن امام علیه السلام که فرمود : «لَمْ یَبْقَ من الإسلامِ إلاّ اسْمُهُ وَمِنَ الإیمانِ إلاّ رَسْمُهُ»(3) (از اسلام جز اسمِ آن و از ایمان جز رسمِ آن باقی نماند) اشاره ای به مصیبت بزرگ بر دین و بدتر شدن حال اُمّت ، در طولِ دو دهه و نیمی پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آلهاست به گونه ای که معالم دین از
بین رفت و احکام شریعت رو به نابودی نهاد .
به خاطر مخالفتِ امیرالمؤمنین علیه السلام با این نگرش ، می بینیم که خطّ مشی حاکم آنچه را عُمَر و دیگر پیشوایانِ آنها بر خلاف قرآن و سنّت فتوا می دهند ، به امام علی علیه السلام و دیگر بزرگان صحابه نسبت می دهند تا با نسبتِ این اقوال به اَمثال علی و ابن عبّاس و ابن مسعود و ابو سعید خُدری و ... موقعیّت خلیفه و غیر او را تحکیم بخشند .
ص: 360
به عنوان نمونه ، به موارد زیر بنگرید :
مشروع بودنِ سه بار طلاق .
نماز تراویح .
نهی از متعه زنان و حج .
جواز مسح بر پاافزار و اینکه این کار برای مسافر سه روز و برای مقیم یک روز و شب جایز
است .
نهی از نماز هنگام طلوع شمس و غروب آن .
قتوای عُمر درباره جَدّه و غیر آن .
همه این اقوال را به امام علی علیه السلام نسبت داده اند(1) با اینکه همه می دانیم که ورای ابداعِ همه این مسائل عُمَر است (نه شخص دیگر) .
اینکه اهل سنّت در توجیه صحّتِ سه بار طلاق [ در یک مجلس ] بیان می دارند که مردم در دوران عُمَر طلاق را سبک شمردند و ایقاع آن با یک جمله از سوی مردم فراوان شد ، از این رو خلیفه مصلحت دید با امضای این کار بر آنها ، عقوبتشان کند ، ما را بر این امر ارشاد می کند .(2)
حال نسبت به نماز تراویح به همین گونه است . عُمَر آن را تشریع کرد و از آن به این سخن که «این بدعت ، بدعت نیکویی است» دفاع نمود .
نهی عُمَر از مُتْعَه و تهدید و توعّد او را - برای کسانی که به آن دست یازند - هیچ کس انکار نمی کند .
به عکس امام علی و ابن عبّاس که اصرار داشتند این کار سنّت پیامبر صلی الله علیه و آلهاست و از آن دفاع می کردند .
نسبت به امور شرعی دیگر نیز حال به همین منوال است .
ص: 361
مسائل فراوانی را قهراً (به زور) به امام علی علیه السلام نسبت داده اند با اینکه ثابت از آن حضرت
عکس سخنی است که آنان بیان می دارند .
با وارسی علمی دقیق ، این مطلب با عدد و رقم ثابت می شود .
در بحث «نسبت خبر به ابن عبّاس» عجالتاً برخی از نمونه های آن را آوردیم و امر دیگری در این زمینه هست که در آخر این مجلّد بدان اشاره می کنیم .
اکنون (پیش از آگاهی بر ادلّه) ادّعایمان را بار دیگر تکرار می کنیم تا بر لزوم آگاهی بر ریشه های هر مسئله اختلافی میان مسلمانان تأکید ورزیم تا بدانیم ورای این احکام کیانند ؟ و چه کسانی از آن سود می برند ؟
اگر اوّل قائل آن را بشناسیم و دریابیم که وی عُمَر یا شخصیّتِ اجتماعی دیگری می باشد که نزد اهل سنّت وزین است (مانند : عایشه ، معاویه و ...) بعید نمی نماید که این اَقوال را به علی علیه السلام (یا دیگر بزرگان صحابه) نسبت داده اند تا نظر خلیفه یا آن شخصیّت درست آید .
زیرا اَنصار نگرشِ مخالف ، در راستای تصحیح موضع رهبرشان این اقوال را به این و آن - بی هیچ ترس و باکی - نسبت می دادند .
اکنون باید بنگریم که کدام یک از دو نقل (مَسْح یا غَسل) به علی علیه السلام نزدیک تر است و با مکتب فکری و فقهی و نقل های شاگردان و اهل بیت و نگرش علمی آن حضرت ، ساز می افتد .
آیا با صرف آگاهی به نسبتِ رأیی به این یا آن صحابی ، می توانیم صدورش را از وی معتبر
بدانیم یا لازم است آن را از زوایای مختلف دیگر بررسی کنیم تا به قُرب و بُعدش به آن شخص و به صحّت و سقمِ صدورش از وی پی ببریم ؟
این مطلب را در بحث «نسبت خبر به شخص» بررسی می کنیم تا بر نقل صحیح از امام علی و ابن عبّاس و دیگران آگاه شویم .
ص: 362
در نقل روایات وضویی امام علی علیه السلام اختلاف است :
ابو حیّه وادعی ، زِرّ بن حُبَیش ، عبدالرّحمان بن اَبی لیلا (و کسان دیگری) از علی علیه السلامنقل کرده اند که آن حضرت پاهایش را شست .
نَزّال بن سَبْرَه ، حَبّه عُرَنی ، ابو مَطَر وَرّاق (و دیگران) مسح بر پاها را از علی علیه السلامروایت کرده اند .
روایات عَبْد خَیْر متعارض اند ؛ بعضی از آنها مَسْحی و بعض دیگر غَسْلی است .
درباره ارزش این روایات (غَسْلی و مَسْحی) از نظر سند و دلالت ، پیش از این سخن گفتیم . اکنون باید دریابیم که کدام یک از این دو نسبت به سلوک امام علی علیه السلام و سیره آن حضرت نزدیک است .
صورتی اجمالی از جریانات فکری صدر اسلام ، ملابسات بعضی از امور در شریعت ، ریشه های اختلاف میان مسلمانان و اینکه قریشیان به علل خاصّی از تدوین حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله در عهد آن حضرت بازداشتند و این منع را در عهد ابوبکر و عُمَر و عثمان و معاویه دنبال کردند ، ارائه دادیم .
قریشیان ورای وضوی غسلی قرار داشتند ، آن را با رأی و استحسان پشتیبانی می کردند ، آنان
عموماً فراغ فکری ای را که از عدم وجود نصّی که آنان را تأیید کند یا عدم اخذ به حدیث پدید می آمد ، پُر می ستاختند . این کار با تشریع رأی و اجتهاد در برابر نص صورت می گرفت ، سپس اعتقاد می یافتند که آنچه را آنان در احکام قائل اند ، همان شریعت صحیح است ؛ چراکه چیزها به اَمثالِ خویش قیاس می شوند یا آنان ملاک های احکام شرعی را می شناسند و ...
با وجود این ، امام علی علیه السلام و جمعی از صحابه این روش فکری (و تحکیم قول اشخاص را در برابر نصّ در شریعت) جایز نمی شمردند . این صحابیانِ اهلِ تعبّد ، این کار را خارج از اسلام
ص: 363
می شمردند و بر رأی گرایی و تحکیم قول رجال در شریعت ،(1) اعتراض می کردند .
از آنجا که عثمان از داعیان رأی گرایی بود ؛ زیرا :
عثمان بر کسی که بر او اعتراض کرد چرا نماز را در «منا» تمام خواند ، گفت : «رأیٌ رَأَیْتُه» ؛ این رأیی است که به نظرم آمد .
آن گاه که امام علی علیه السلام بر عثمان اعتراض کرد که چرا میان حج و عُمره اقران کرد ، گفت : «ذلک رأیی» ؛(2) رأی من این است .
و دیگر موارد .
چنان که دانستیم معارضانِ عثمان در وضو ، از اصحاب نص و از محدّثان بودند ، به دلیل این سخن عثمان که گفت : «إنّ ناساً یتحدّثون» (مردمانی حدیث می کنند) و این بدان معناست که در وضو ، رأی راه یافت و اجتهاد مخالفِ قرآن در آن اثر گذارد تا آنجا که مسح پاها - در قرآن - به غَسْل (شستن) دگرگون شد و تعلیل حجّاج در همین چهارچوب بیان گردید ؛ زیرا گفت : برای
فرزند آدم جایی نزدیک تر به آلودگی از پاهایش نیست ، کف و روی پا و پاشنه های آن را بشویید .
نصّ سابق (و دیگر نصوص) شاهدند که مسئله شستن پاها در زمان های بعد ، اجتهادی محض شد وگرنه اگر غَسْل متواتر بود ، حجّاج به رأی استدلال نمی کرد .
بالاتر از این ، موضع حجّاج ما را به اصالت مسح در قرآن و سنّت ارشاد می کند و همین امر اَنس (خادم پیامبر) را واداشت که در مقابل حجّاج بایستد و بر کذب او به قرآن استشهاد کند و بگوید : خدا راست گفت و حجّاج دروغ گفت ، خدا می فرماید : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛(3) سرها و پاهاتان را مسح بکشید .(4)
موضع ابن عبّاس نسبت به رُبَیِّع همین گونه است . وی در برابر رُبَیِّع به قرآن استدلال کرد
ص: 364
و گفت : مردم جز غَسْل (شستن) را برنمی تابند و در کتاب خدا جز مَسْح را نمی یابم .(1)
تعلیل ابن عبّاس که گفت : «مردم جز غَسْل را برنمی تابند» ، سخن امام علی علیه السلام که فرمود : «این وضوی کسی است که بدعت نگذارد» ، «اگر نمی دیدم که پیامبر این گونه وضو ساخت ، کف پا را از روی آن به مسح اَولی می دیدم» و سخن اَنس که گفت : «خدا راست گفت و حجّاج دروغ
گفت» .
همه اینها دلالت هایی اند بر اینکه امام علی و ابن عبّاس و اَنس ، مشروعیّتِ غسل را - که بعدها برای مردم ترسیم شد - برنمی تافتند و می خواستند دیگران را با الزاماتِ خودشان ملزم سازند ، نه اینکه به مشروعیّت رأی و استحسان در دین معتقد باشند .
افزون بر این ، وحدت و یکدستی نقل ها از امام علی و ابن عبّاس و عکس آن در مرویّات نگرشِ مقابل ، شایان توجه است .
عثمان و اَنصارش - اَنصار وضوی غَسْلی - در نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله اختلاف دارند :
یکی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که سرش را سه بار مسح کشید .
دوّمی می گوید که آن حضرت ، سر را یک بار مسح کرد .
سوّمی قید جلو و پشت سر را در آن می افزاید .
چهارمی داخل گوش ها را جزو صورت و بیرون گوش ها را جزو سر قرار می دهد .
پنجمی از پیامبر نقل می کند که گوش ها جزو سرند .
ششمی میان شستن اعضا فرق می نهد : شستن صورت سه بار ، شستن دست ها دو بار ، شستن پاها یک بار .(2)
هفتمی ، سه بار شستن همه اعضا را بیان می دارد .
به همین ترتیب اختلاف ها یکی پس از دیگری است .
این اختلاف در نقل ، از تحکیم رأی و تعدّدش در آن خبر می دهد ، رسول خدا یا جلو و پشت
سر را سه بار مسح کشید یا فقط بعضی از سر را مسح کشید .
ص: 365
حال نسبتش به شستن دست ها ، همین گونه است :
آیا سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله این است که دست ها دوبار شسته شوند (چنان که از عبداللّه بن زید بن عاصم روایت است) یا سنّت ، سه بار شستن است (چنان که از عثمان و دیگر داعیان تثلیث شستن
اعضا روایت است) ؟؟
کثرت اختلاف در وضو ، از متعدّد بودنِ رأی و اختلاف مشرب ها و نگرش ها خبر می دهد و
اینکه هر یک از طرف ها می خواست رأی خود را به نسبتی که آن را به رسول خدا خوش داشت ، محکم سازد .
نکته شایان اشاره و تأکید در این مورد این است که : اسانید اکثر راویان غَسل از صحابه (اگر
نگوییم همه آنها) ضعیف و طُرُق به آنها سست است ، به ویژه اگر معارضه آنها را با طرق مسحی ای که از آنان صادر شده است ، ملاحظه کنیم .
پیش از این تأکید کردیم و در آینده با ادله دیگری آن را تقویت می کنیم که روایات غَسْل بر عثمان متوقف است که آن را به رأی خاص خود فهمید و بر اُمّت تحمیل کرد .
این امر ، از قبیل قول عثمان در «منا» است که گفت : «رأیی است که به نظرم آمد» سپس به این یا آن صحابی نسبت داده شد .
امکان صدور این خبر یا استبعاد آن را به این و آن ثابت کردیم ؛ زیرا بر ضعف نسبت شستن
پاها به ابن عبّاس و امام علی علیه السلام آگاه شدیم و در آینده به امکان صدور این خبر از عبداللّه بن عمرو بن عاص پی خواهیم برد ، چراکه وی در قبال سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله اجتهاد می ورزید و دو بار [ شتر ] از کتاب های یهود را نزد خویش داشت ، گرچه اسناد به او ضعیف است .
عثمان از پیش خود اجتهاد ورزید و اُمّت را بر رأی خود واداشت با اینکه رسولِ خدا بر عدم جواز پیروی از آن حضرت در وضو تأکید کرد ؛ چرا که آن وضو ، ویژه آن حضرت بود و مردم به پیروی از او ملزم نبودند .
بر خلاف نماز که در چگونگی اش باید از پیامبر صلی الله علیه و آله پیروی کرد ؛ زیرا فرمود «آن گونه که من نماز می گزارم ، نماز بخوانید» .
اگر کوتاه بیاییم و به صحّت کلام عثمان قائل شویم ، به نظر می آید که امر بر عثمان مشتبه
ص: 366
گردید ، ذوالمقدّمه را مقدّمه شمرد و آن را سنّت واجب دانست و مردم را بر شستن سه بار اعضا و شستن پاها واداشت .
و این همان کاری بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر اُمّت پس از خود ، می ترسید(1) و معنای این سخن اوست که به علی علیه السلام فرمود : من برای تنزیل قرآن می جنگم و تو برای تأویل آن .(2)
بدین سان - بدون شک و تردید - دو خطّ مشی در وضو برای ما روشن شد :
اینان از تدوین حدیث منع کردند و احکام را طبق رأی تشریع کردند ، وضوی ثلاثی غَسلی یکی از آنهاست .
اینان حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را در دوران او تدوین کردند و بر نقل آن - و حتّی در زمانِ شخص عثمان - پای می فشردند ، هرچند شمشیر تیز بر گردنشان نهند .
افزون بر کلیّتی که در وحدت فکر و هدف میان ابن عبّاس و امام علی علیه السلام بیان کردیم ، آن را به طور خاص در وضو تطبیق می کنیم :
هیچ کس انکار نمی کند که ابن عبّاس از داعیان مَسْح و منکران غَسْل است . این سخن وی
گذشت که بر رُبَیِّع اعتراض کرد و گفت : در قرآن جز دو شستن و دو بار مسح را نمی یابم .
با مطالعه کتاب های فقها و محدّثان می توان دریافت که مذهب ابن عبّاس نزد آنها مَسْح پا است نه شستنِ آنها .
این را در «بدایة المجتهد» (اثر ابن رشد) و دیگر کتاب های فقها می بینیم .
ص: 367
در خبر عبد اللّه بن محمّد بن عقیل (از اسانید روایات مسحی ابن عبّاس) گذشت که امام
سجّاد علیه السلام پسر عمویش - عبداللّه بن محمّد - را سوی رُبَیّع (دختر مُعَوِّذ) فرستاد تا از وضوی او - که ادّعا داشت آن وضو ، وضوی پیامبر است - بپرسد .
و همین یعنی سؤال امام علیه السلام از رُبیِّع اِستنکاری بود ، نه حقیقی ؛ زیرا معقول نیست که امام سجّاد علیه السلام وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را نداند تا آنجا که آن را از رُبَیّع جویا شود .
حمیدی - به سندش - به عبداللّه بن محمّد بن عقیل آورده است که : وی پیش رُبَیِّع آمد تا درباره وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله از وی سؤال کند . رُبَیِّع برایش بیان داشت که پیامبر صلی الله علیه و آلهپاهایش را می شست ، سپس گفت : عمو زاده ات (مقصودش ابن عبّاس است) نزدم آمد ، به او خبر دادم ، گفت : در کتاب خدا جز دو بار شستن و دو بار مسح کشیدن را نمی یابم .
این جمله رُبَیِّع - آشکارا - رهنمون است به اینکه وی جوهره سؤال ابن عقیل را دریافت و اینکه پرسش وی استنکاری است و نه حقیقی ، و خواست به وی فهماند که این روایت (علی رغم
عدم پذیرش این نقل از سوی طالبیان) بر رأی او استوار است .
کسانی که در روایات حدیثی مکتب اهل بیت خِبره اند ، اقرار دارند به اینکه ثابت از امام
علی علیه السلام مَسْح پاهاست . این مطلب را با عدد و رقم در قسم دوّم بحث روایی از این پژوهش ،(1) ثابت می کنیم .
زیرا امام علی علیه السلام به امر پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث او را تدوین کرد و امامان از نسل او ، کتاب علی علیه السلام
و صحیفه او را میانشان دست به دست می کردند و آن را امانت رسول خدا صلی الله علیه و آلهمی شمردند و بدان گونه که مردم طلا و نقره شان را حفظ می کنند ، از آن مواظبت می کردند .
معنای کلامشان این است که آنان وصفِ وضوی رسول خدا را - به صورت پدر از جد - آموختند .
ص: 368
بر خلاف اهل سنّت و جماعت که به مدّت یک قرن یا بیشتر از آن از تدوین حدیث رسول خدا بازداشتند و رأی و اجتهاد را در احکام در کنار آن تشریع کردند ، سپس سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را آمیخته به فهم ها و آرای دیگران ، در کتابی تدوین کردند و آن را سنّت رسول خدا به حساب
آوردند .
با مراجعه به کتاب های تفسیر و فقه ، می توان دریافت که اسم امام باقر علیه السلام در میان کسانی است که به مَسْح معتقدند ، وی را در کنار نام امام علی علیه السلام و ابن عبّاس و اَنس و عِکْرِمه و شَعْبی (و دیگران) می آورند .
فخر رازی در تفسیرش (مسئله 38) می نویسد :
مردم در مسح پاها و شستن آن دو اختلاف دارند . قَفَّال از ابن عبّاس و اَنس بن مالک و عِکْرِمَه و شَعْبی و ابو جعفر ، محمّد بن علی باقر ، نقل می کند که واجب در
آن دو مسح است و مذهب شیعه امامیّه ، همین است .(1)
ثبوت مَسْح از امام باقر علیه السلام در کتاب های صحاح و مسندهای حدیثی اهل سنّت ، دلیل صحّت خبر مَسْح از او در روایات مکتب اهل بیت علیهم السلام می باشد و اینکه آن ، امر تازه ای نیست .
این مطلب را در قسم دوّم بحث روایی ، هنگام وارسی روایات اهل بیت علیهم السلام- به خواست خدای متعال - روشن خواهیم ساخت .
فقهای اهل سنّت ، نصوص فراوانی دارند که دلالت دارند بر اینکه مذهب امام علی علیه السلاممسح پاهاست و همین ، با نقل اهل بیت علیهم السلام از آن حضرت سازگار است .
نقل هایی از آنان را برای پی بردن به حقیقتِ ماجرا می آوریم :
ابن حجر می نگارد :
از هیچ یک از صحابه خلافِ شستن پاها ثابت نیست مگر از علی وابن عبّاس واَنس .(2)
ص: 369
ابن حزم می گوید :
گروهی از سَلَف به مَسْح پاها قائل اند ، علی و ابن عبّاس از آن جمله اند .(1)
موفق الدین ، ابن قدامه می نویسد :
از فقهای مسلمان کسی نیست که به مَسْح قائل باشد ، به جز کسانی که ذکر کردیم .(2)
امام علی علیه السلام و ابن عبّاس از کسانی است که وی ذکر می کند .
ابن جَریر طَبَری در تفسیرش ،(3) جصّاص در «احکام القرآن» ،(4) ابن کثیر در «تفسیر القرآن العظیم» ،(5) متقی هندی در «کنز العمّال»(6) و دیگرانی از اهل علم ، مسح پاها را به علی نسبت داده اند .
عَیْنی در «عمدة القاری» به ثبوت قول به مسح از علی و ابن عبّاس و اَنس بن مالک ، جزم
می یابد .(7)
نسبت این بزرگان مسح را به علی علیه السلام به صراحت ما را رهنمون است بر اینکه مذهب علی علیه السلام مَسْح است (نه غیر آن) و نسبت غَسْل (شستن) به وی دروغ ها و افتراهایی است که از سوی
گرایش های مخالف ، ساخت و پرداخت شده است تا مذهب عثمان را تصحیح سازد .
زیرا ثابت است که علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت از معارضان رأی گرایی و از مدوّنات حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله بودند . ثبوت این دو امر از آن حضرت ، با آنچه از وی در غَسْل پاها حکایت کرده اند ، ناساز است .
پیش از این ، به نصوصی از علی علیه السلام آگاه شدیم که آنان را توبیخ می کرد ؛ مانند : «لَرَأَیْتُ» (این
عقیده را می یافتم) و «هذا وضوء مَنْ لم یُحْدث» (این وضوی کسی است که بدعت نگذارد» .
ص: 370
این رویکرد ، سخنی را که در الغارات ثقفی (نسخه چاپی) آمده است ، تخطئه می کند .
در این کتاب آمده است که امام علی علیه السلام به محمّد بن ابی بکر و اهل مصر نامه نوشت و شرایع دینشان را به آنها آموخت ، در آن می خوانیم :
سپس پای راست را سه بار بشوی ، آن گاه پای چپ را سه بار شست و شو ده ، چراکه من دیدم پیامبر بدین گونه وضو می گرفت .(1)
این نقل بر خلاف نقل دو تن از بزرگان شیعه امامیّه است که نصّ الغارات را به شکل دیگر دیدند .
یکی از این دو ، شیخ مفید (م 413 ه)(2) و دیگری شیخ طوسی (م 460 ه) است .(3)
این دو ، خبر را از الغارات نقل کرده اند ، در آن آمده است :
سپس سرت و پاهایت را مسح بکش ، چراکه من دیدم رسول خدا این گونه وضو گرفت .(4)
میرزای نوری رحمه الله در مستدرک الوسائل در ذیل این خبر می نگارد :
از این نقل به دست می آید که آنچه در الغارات هست ، از تصحیف عامّه می باشد ، آنها از امام علیه السلام نقل می کنند .. .(5)
همه این نصوص ، ترجیح می دهند که مذهب امام علی علیه السلام مسح پاهاست ؛ زیرا آن حضرت به شستن پاها تن نمی داد ، بلکه آن را بدعت و اِحداثی می دانست که در دین وارد شده است .
این مطلب از یک زاویه است ، زاویه دیگر را در ذیل عنوان بعد می آوریم .
ص: 371
از زاویه دیگر ، ملاحظه می کنیم روایاتی که وضوی ثلاثی غَسْلی را به امام علی علیه السلام و ابن عبّاس نسبت می دهند ، ضعیف اند . این روایات ادّعا دارند که ارائه وضو از سوی آنها به صورت تبرّعی (بی آنکه پیش از آن سؤالی مطرح شود) آغاز شد .
چنان که در روایت ابن دارَه (و غیر او) می بینیم که می کوشد وضوی عثمانی را برای این و آن حدیث کند ، بی آنکه شخصی از او بخواهد .
بر خلاف روایات مسح پاها که از امام علی علیه السلام و ابن عبّاس نقل است ؛ زیرا این روایات ، پس از پرسش سائل آمده است یا در قالب اعتراض بر خطا و بدعت در وضوست که می خواهد آن را
برطرف سازد .
در روایات غسلی ای که عطا از ابن عبّاس روایت می کند ، ادّعای ابن عبّاس را بی هیج توجیهی
می یابیم که می گوید :
أَتُحِبُّونَ أَن أُریَکُم کَیْفَ کانَ رسول اللّه صلی الله علیه و آله یَتَوَضَّأُ ؛(1) آیا دوست دارید نشانتان دهم که رسول خدا چگونه وضو می گرفت ؟
در روایاتی که وضوی غَسْلی را از علی ادّعا دارند ، ده روایت را می یابیم که ابتدای تبرّعی را ادّعا می کنند ؛ مانند :
دوست دارم نشانتان دهم ، وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه بود .
هرکه را دانستن وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله شاد می سازد ، این ، وضوی اوست .
رسول خدا این گونه وضو می گرفت .
وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله این چنین بود .
هرکه را نگاه به وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله شاد می سازد ، این ، وضوی اوست .
و عباراتی نزدیک به این گزاره ها که در درون خود این مطلب را نهفته دارند که مُدّعی
ص: 372
می خواهد چیزی را که در عقلش هست اثبات کند و آن را میان مسلمانان اشاعه دهد .
وگرنه ، وضو از امور بدیهی است که اصرار و تأکید بر ابتدا به آن معنا ندارد .
پیش از این ، در بحث تاریخی (المدخل) آوردیم که عثمان یا (راویان از عثمان) عین همین
شیوه ها را به کار می بردند ، در آنها آمده است :
عثمان گفت : وضو داشتم ، لیکن دوست داشتم به شما بنمایانم که رسول خدا صلی الله علیه و آلهچگونه وضو می ساخت .(1)
وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله بدین گونه بود ، دوست داشتم آن را نشانتان دهم .(2)
و این روش ، بر خلاف روایات مسح است که بیان می دارد مردمانی آشامیدن از فزونی آب وضو را - ایستاده - مکروه می دانستند و این کار به علی علیه السلام گفته شد و آن حضرت خواست این توهُّم را برای مسلمانان باطل سازد و به راستی منطقی بود که وضو بگیرد و پس از آن از زیادی آب وضو بیاشامد و با زبان قاطع بیان دارد : کجایند کسانی که می پندارند سزاوار نیست اَحَدی ایستاده آب بیاشامد ؟!
افزون بر اینکه این روایت ، فرا رسیدنِ وقت نماز (نماز عصر) را برای ما نقل می کند که امام علی علیه السلام می خواست آن را در «رَحْبَه» بخواند و این کار وضو را - وجوباً یا استحباباً - می طلبید و به راستی سازگار است که علی علیه السلام جلو گروهی از مسلمانان وضو بگیرد .
بالاتر از این ، در روایت ابو مَطَر ورّاق ، به صراحت آمده است که شخصی هنگام ظهر ، از امام علی علیه السلام خواست وضوی رسول خدا را به او نشان دهد ؛ یعنی در وقتی که مناسب یادگیری بود و در این هنگام امام آن را اجابت کرد ، قنبر غلامش را صدا زد تا آب وضو بیاورد ، و جلو چشم مسلمانان وضو ساخت ، سپس فرمود : کجاست سائلی که از وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید ؟ وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین بود .
اگر بخواهیم مُدّعی هر دو وضو را با منطق وقوع حَدَث (بدعت) و ملابسات تطبیق کنیم ، روایات مسح را اَوْلی و سازگارتر از روایات غَسْل می یابیم ؛ زیرا روایات غسل ، طرح افکاری را
ص: 373
می آغازد که کمترین چیزی که در حقّشان باید گفت این است که آنها در آن مقطع زمانی مورد اختلاف بود و در نتیجه ، ادّعای آنان مصادره به مطلوب(1) است .
ص: 374
در بررسی دیگری در روایات وضویی ، زاویه جدیدی برای ما باز می شود و حقیقتِ ارزشمندی آشکار می گردد و آن این است که :
روایات مَسْحی که از ماسحان نقل می شود ، ادّعا ندارند که وضوی مَسْحی تهی از دلیل است یا محض رؤیت را ادّعا نمی کنند ؛ زیرا تمسّک به ادّعای رؤیتِ مسح از پیامبر (تنها همین رؤیت و نه چیز دیگر) با ادّعای مقابل از سوی غاسلان در تعارض می افتد .
یا به تأویلات مختلف ، تأویل می شوند .
از این روست که روایات مسحی با دلیل کوبنده از کتاب و سنّت ، مقرون است و وجوه رأیی و ادلّه استحسانی را رد می کند .
روایاتی که مُدّعی غَسْل پاهایند ، از این جهات خالی اند .
روایات ابن عبّاس ، آکنده به این عبارات اند :
خدا دو شستن و دو مسح را واجب ساخت .
در کتاب خدا جز مَسْح را نمی یابم .
در کتاب خدا مسح را می یابیم .
و عباراتی شبیه اینها که تصریح دارند کتاب خدا به مسح نازل شد ، نه غیر آن ، و هرکه به غیر مسح معتقد باشد با ظهور قرآنی مخالفت می ورزد و عمل به کتاب خدا را وامی نهد .
عینِ این ویژگی در کلام اَنس در ردّ بر حجّاج تجلّی دارد ، آنجا که اَنس احتجاج خویش را به کتاب خدا اعلان می کند ، می گوید :
خدای راست گفت و حجّاج دروغ گفت ، خدای متعال می فرماید : «سرها و پاهاتان را مسح بکشید» .
گویا اَنس می گفت : نزول قرآنی ، مسح پاهاست .
و هم زمان می بینیم آنان به اصحاب رأی گوشه می زنند و آرای آنها را دور می اندازند .
ابن عبّاس می گفت : «مردم جز غسل را برنتافتند» ، «مردم جز شستن پاها را برنمی تابند» .
ص: 375
چنان که اَنس در ردّ تعلیل حجّاج (که پاها نزدیک ترین اعضا به آلودگی است) می گفت : «خدا راست فرمود و حجّاج دروغ گفت» ؛ خدا می فرماید : سر وپاهاتان را مسح بکشید .
زیرا دین خدا با رأی به دست نمی آید و اگر - فرضاً - حجیّت رأی را بپذیریم ، حجیّتِ رأی مطلق نیست ؛ زیرا پس از وضوح و ظهور سخن خدا که می فرماید : «سر و پاهاتان را مسح بکشید» رأی چه ارزشی دارد ؟!(1)
امام علی علیه السلام نصّی را آورد که در لابلایش استدلال به کتاب و سنّت را حمل می کند و همزمان رأی را باطل می سازد ؛ زیرا می فرماید : اگر نمی دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آلهپشت پاها را مسح کشید ، گمان می کردم کفِ آنها به مسح سزاوارتر است .
امام علیه السلام ظهور مسح پاها را از کتاب خدا ، ارسال مسلّم می دانست و هرگز مجالی برای احتمال غَسْل در آن قرار نداد ؛ زیرا در آیه « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛(2) مسح ظهور دارد .
امام علیه السلام خواست این امر ثابت را توضیح دهد به اینکه این مسح (که از امر خدا در قرآن ظاهر است) به مسح روی پاها - فقط - اختصاص دارد ؛ زیرا وی رسول خدا صلی الله علیه و آلهرا دید که فقط روی پاها را مسح می کشید ، نه کف آن را .
یعنی امام علیه السلام به سنّت مبارک نبوی همراه با قرآن ، احتجاج ورزید ، سپس رأی را باطل ساخت و معنای سخن آن حضرت این است که : اگر رأی در مقابل فعل پیامبر صلی الله علیه و آلهحجیّت می بود ، کف پاها از پشت آنها (به خاطر نزدیک بودن به آلودگی) سزاوارتر بودند (همان چیزی که بعدها
حجّاج به آن استدلال کرد) .
خلاصه کلام امام علی علیه السلام این است که کتاب خدا به مسح پاها امر کرد ، نه چیز دیگر .
معنای آن این است که بین کف پاها و پشت آن - در مسح - فرقی وجود ندارد ، گرچه کف پاها
(بر اساس رأی) از پشت آنها به مسح سزامندترند ، لیکن از آنجا که امام علیه السلامدید رسول خدا صلی الله علیه و آله پشت پاها را مسح کشید ، به آن تعبّد می ورزد و به غیر آن تجاوز نمی کند .
پوشیده نماند که این نصّ دلالت دارد که «باء» در آیه قرآنی برای تبعیض می باشد ، نه الصاق
ص: 376
(چنان که مالکیّه پنداشته اند) زیرا امر به مسح از خلال نصّ آیه به دست می آید و رسول خدا صلی الله علیه و آله روی پاها را مسح کشید ، نه کف آنهارا .
زیرا علی علیه السلام می فرماید : اگر پیامبر صلی الله علیه و آله (که تبیین گر احکام خدای متعال است) این کار را نمی کرد ، کف پاها به مسح اَولی بود .
بنا بر هر دو وجه ، پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام بعضیّت باء را بیان داشتند ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله روی پاها را مسح کشید (که بعضی از آن است) و امام علی علیه السلام اولویّت کف پاها را (اگر پیامبر روی آنها
را مسح نمی کشید) تقریر کرد و کف پا بعض پاست ، نه همه آن .
در هر حال ، نقل های مَسْحی از علی و ابن عبّاس و اَنس بن مالک ، با ادلّه قوی از قرآن و سنّت و ردّ رأی ، همراه اند .
به عکس طرف مقابل (مقصود روایات غسل است) که جرأت ندارند جز ادّعای مشاهده از پیامبر صلی الله علیه و آله ادلّه ثابتی را پیشکش دارند و این مشاهده اگر صحیح باشد ، سخن پیامبر در پی آن است که این وضوی غَسْلی ، وضوی آن حضرت و وضوی پیامبرانِ پیش از اوست .
بنابراین ، مقدار مصداقیّت و وثاقت ادّعای غَسْل پاها دانسته نشد و ادّله تعضیدی (ادلّه تقویت کننده ، مانند : «وای بر پاشنه ها از آتش» ، «وضو را کامل بگیرید») از بحثی که در آنیم ، بیگانه است ؛ زیرا نمی توان مشروعیّتِ شستن پاها را از آنها استفاده کرد ، بلکه «ویلٌ للأعقاب من النّار» (وای بر پاشنه ها از آتش) در اولین مرحله ، به حکم خاص اشاره دارد که به پاشنه پا - که در معرض نجاست است - متعلّق است و نمی توان بر شستن پاها (و اینکه این کار فعل پیامبر و حکم قرآن است) به آن استدلال کرد .
استدلال به «اَسبغوا الوضوء» (وضو را کامل بگیرید) نیز چنین است . این جمله ، حکمِ کمالی
برای وضوست و بر شستن پاها دلالت نمی کند ، بلکه اِسباغ به مسح را نیز شامل می شود ؛ زیرا بدان معناست که باید حقّ هر صاحب حقّی را به او داد .
آری ، بزرگان اهل سنّت ، کوشیده اند شستن پاها را به صرف ظهور قرآنی تقویت کنند و این کار را گاه با قرائت نصب « أَرجلَکم » و زمانی با ادّعای نسخ مَسْح پاها و گاه با این ادّعا که قرآن
ص: 377
به مسح نازل شد و سنّت غَسْل را گویاست ، و دیگر وجوه مشابه اینها ، انجام داده اند .(1)
ابن حزم در یکی از جاهای ردّش بر ابو حنیفه و مالک می گوید :
شما مسح پاها را - که نصّ قرآن است - با خبری که مخالفان ما و شما ادّعا می کنند ، باطل ساختید ؛ ما و شما در آن مسامحه داریم ، این خبر بر منع از مسح پا دلالت نمی کند ، طایفه ای از صحابه و تابعان (و کسان بعد از آنها) به مسح پاها قائل اند .(2)
از طرایف روایات غَسْل این است که در بعضی از آنها ادّعا می شود که علی علیه السلامسرزده ، بر دانشمند امّت ، ابن عبّاس درآمد و این سخن را آغازید : «ألا أُریک کیفَ کان یَتَوَضَّأ رسولُ اللّه» ؛ آیا نشانت ندهم که رسول خدا چگونه وضو می گرفت ؟!
سپس وضوی غَسْلی را از آن حضرت نقل می کند و اینکه این روایت اشعار دارد به اینکه امام
علی علیه السلام بدین وضو تن داد و آن را عادی انگاشت .
این خبر ، از غرایب طرایف است ؛ زیرا ابن عبّاس (چنان که در خبر رُبَیّع گذشت) حتّی بعد از استشهاد امام علی علیه السلام آشکارا مسح را بیان می داشت .
روایت رُبیّع تصریح دارد که ابن عبّاس تا آخر عُمر بر موضع مَسْحی اش پایدار ماند . افزون بر این ، اَحَدی رجوع ابن عبّاس را از وضوی مَسْحی به طور حسّی ادّعا نکرده است ،(3) بلکه ثابت است که وی بر وضوی مسحی تا پایان عمر باقی ماند .
از این رو ، چگونه وی در برابر وضوی غَسْلی ادّعا شده ، ساکت ماند ؟!
هرگاه از این مطلب هم چشم پوشیم ، نمی توانیم بپذیریم که دانشمند امّت (کسی که شب را با پیامبر صلی الله علیه و آله در یک غرفه به سر می برد) زمانی دراز منتظر ماند تا امام علی علیه السلامبیاید و تبرّعاً (بی آنکه ابن عبّاس از وی بخواهد) وضو را به او تعلیم دهد .
آیا بر امام علی علیه السلام پوشیده ماند که ابن عبّاس وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را می داند ؟ یا ابن عبّاس در
ص: 378
طول عمرش وضوی نادرست می گرفت تا اینکه امام علی علیه السلاموضوی درست را به او یاد داد .
از این نص جز این را نمی توان فهمید که گروه حاکم می کوشید در راستای یاری رسانی به وضوی غَسْلی ، شمار بیشتری از صحابه را گرد آورد و وِزر وبالِ بدعت عثمان را بر دوش امام علی علیه السلام و ابن عبّاس و دیگر بزرگان صحابه بیندازد .
وگرنه ، آنچه در این نص آمده است ، هم از نظر جهل ابن عبّاس وهم از نظر تعلیم وضو از سوی امام علی به ابن عبّاس ، نامعقول است ؛ زیرا وضو ، اوّل اَولیّات اسلام و از بزرگ ترین عبادات می باشد .
مانند این نص ، روایت دیگری است که در آن ادّعا شده است علی علیه السلام به فرزندش حسین علیه السلام در زمان های بعد ، وضو را یاد داد .
آیا امام حسین علیه السلام - ریحانه پیامبر و نوه او - به وضوی جدّش جاهل بود یا وی هرگز ندید که پیامبر صلی الله علیه و آله فزونی آب وضویش را ایستاده آشامید ؟ یا در فعل پدرش شک کرد که مبادا این کار بدعت باشد ؟ با اینکه از نظر مادّی و معنوی ، از همه مردمان به آن حضرت چسبیده تر و نزدیک تر بود .
چگونه این خبر با روایت دیگر جور درمی آید و تطابق می کند که در آن حسین علیه السلامبه همراه برادرش حسن علیه السلام به پیرمردی که خوب وضو نمی گرفت ، وضوی رسول خدا را یاد دادند ؟
از رویانی روایت است که گفت :
حسن و حسین به پیرمردی گذشتند که وضو می گرفت و آن را خوب انجام نمی داد . آن دو [ در دعوایی ساختگی ] با هم درگیر شدند ، هر کدام از آن دو به دیگری می گفت : تو خوب وضو نمی گیری .
آن دو گفتند : ای شیخ ، ما هر دو وضو می گیریم تو میان ما داوری کن . هر دو وضو گرفتند ، سپس پرسیدند : کدام یک از ما خوب وضو گرفت ؟
شیخ گفت : هر دوتان خوب وضو گرفتید ، لیکن این شیخ جاهل (مقصود خودش بود) خوب وضو نمی گیرد ، الآن از شما آموخت و به برکت شما و شفقت شما بر امّت جدّتان ، به دست شما توبه کرد .(1)
ص: 379
روایت غَسْلی با این ادّعا ، از حدّ فراتر رفت که امام سجّاد و امام باقر علیهماالسلاموضوی غسلی را از پدرشان امام حسین علیه السلام روایت کرده اند وپدرش امام علی علیه السلام این وضو را به حسین علیه السلامآموخت.
با اینکه می دانیم امام سجّاد علیه السلام پسر عمویش (عبداللّه بن محمّد بن عقیل) را برای انکار وضوی رُبَیّع ، پیش او فرستاد .
این روایت ، افزون بر آنچه مکتب اهل بیت بدان اعتقاد دارد ، در کتاب های اهل سنّت ، موجود است .
آنچه از امام سجّاد علیه السلام و فرزندش امام باقر علیه السلام ثابت است ، مسح پاهاست . فخر رازی تصریح دارد که مذهب امام باقر علیه السلام وجوب مَسْح پاهاست .(1)
در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده است که امام باقر علیه السلام فرمود : «أَلا أحکی لکم وضوء رسول اللّه» (آیا وضوی پیامبر را برایتان حکایت نکنم) سپس آن حضرت وضوی مَسْحی گرفت .
آری ، این رویکرد را نیز در روایات وضویی عثمان می یابیم که می کوشد برای پشتیبانی از
وضوی غَسْلی ، شمار فزون تری از اَسامی صحابه را ثبت کند و در نتیجه ، ادّعا می کند که عثمان بر وضوی غسلی اش گروهی از صحابه را شاهد گرفت ، فرایشان خواند تا وضویش را به آنها نشان
دهد و خدا را بر موافقت آنها با خود ، می ستاید(2) (روایت از ذکر اسامی آنها ساکت است) .
روایت دیگری می آید و اسامی صحابه ای را که از نظر فقهی و فکری و سیاسی با عثمان مخالف اند ، ذکر می کند تا آنها را با او گرد آورد و ادّعا کند که طلحه و زبیر و علی و سعد ،(3) عثمان را تأیید کردند .
با اینکه می دانیم طلحه و زبیر از سرسخت ترین مخالفان عثمان بودند و وضوی غسلی از آنها
- نزد اهل سنّت - ثابت نیست و چنین است سعد بن اَبی وقّاص .
امّا امام علی علیه السلام از یاران وضوی مَسْحی و عَلَم در آن است و از اوّل معارضان وضوی غسلی
ص: 380
می باشد ؛ زیرا می بینیم فرزندان آن حضرت وضوی مسحی رسول خدا را برای اصحاب و شیعیان خویش حکایت می کنند .
در بحث تاریخی این پژوهش «المدخل» مواضع فقهی صحابیان مخالف عثمان ، گذشت .
چرا این روایت ، اشخاص شناخته ای (خصوص آنها و نه غیر ایشان) را تعیین می کند که عثمان
آنان را شاهد گرفت ؟! با اینکه مخالفت آنها با عثمان - و دست کم عدم موافقت آنها با او - ثابت است .
این نکته ما را به وجود انگشتانی رهنمون است که می خواستند با وضو بازی کنند تا رأی
خلیفه (و کسانی را که روش او را می پیمودند) یاری رسانند .
هرگاه این نگرش را در وضوی مَسْحی بجوییم درمی یابیم که به طور کامل با منطقِ روایدادها
و حالت طبیعی (که نصوص احکام و تعالیم دینی از آن نشئت می گیرد) منسجم است ؛ زیرا روایات مَسْحی (که از علی علیه السلام صدور یافته اند) با وضوی وی در «رَحْبَه» و هنگام خلافتش سازگار است و آن حضرت بدان خاطر که درباره وضو از وی پرسیدند ، به تعلیم وضو پرداخت و شخصی که توضیح وضو را از او خواست از تابعان بود .
در روایات مَسْحی نمی یابیم که علی علیه السلام یکی از بزرگان صحابی ، همچون ابن عبّاس را وضو تعلیم دهد یا به یکی از نوه های پیامبر ، همچون حسین بن علی ، حُکمی از احکام اولیّه را بیاموزد که ساده ترین مسلمان ها بَلَدند .
خلاصه این فقره این است که : در روایاتی که ادّعا دارند امام علی علیه السلام پاهایش را شست ، چیز عجیبی را می یابیم و آن این است که یک صحابی به صحابی دیگر چیزی را که از اَوضح واضحات
و از روشن ترین بدیهیّات است می آموزاند و چنین لغزشی را در روایات مسحی امام علی
علیه السلام نمی یابیم ، بلکه همه آنها با حالت تعلیم و تعلّم طبیعی همگام است .
با نگاهی سریع به ابواب فقه ، خواننده می تواند دریابد که حالت طبیعی در کتاب های فقه این است که تابعی صحابی (بدان خاطر که شرف دیدار با پیامبر را نیافت) احکامی را که بر او پوشیده ماند بپرسد یا یک صحابی از صحابی دیگر واقعیه ای را بپرسد که وی آن را شاهد بود و پرسنده
ص: 381
در آن حضور نداشت یا دو صحابی یا چند صحابی در فرعی اختلاف ورزند که امکان خفای احکام آن بر آنها باشد .
امّا اینکه یک صحابی جلیل (که مصاحبت استوار با پیامبر داشت و به آن حضرت نزدیک بود)
از صحابی دیگر امری مانند وضو را بپرسد ، نامعقول و از روش فقهی و سیره مسلمانان بعید است .
می پرسیم : آیا به عنوان نمونه می توانیم تصدیق کنیم که عمّار بن یاسر از علی علیه السلامیا صحابی دیگر از عدد رکعات نمازهای یومیّه سؤال کند ؟ یا علی علیه السلامبی آنکه وی بپرسد ، به تعلیم این مسئله به او دست یازد ؟
این را عقل و منطق و وجدان برنمی تابند .
اگر در روایات ماسحان دقّت ورزیم ، درمی یابیم که اطراف نزاع را روشن و واضح مشخص می سازند ، به عکس روایات غاسلان که جریان معارض را مبهم وامی نهند و به اَسامی آنها تصریح نمی کنند .
همین روایت عبداللّه بن محمّد بن عقیل یکی از آنهاست . اَطراف نزاع را مشخص می سازد ، بیان می دارد که امام سجّاد علیه السلام عبداللّه را پیش رُبَیّع فرستاد تا وضوی غسلی اش را انکار کند .
این خبر - در کمال امانت داری - برای ما نقل می کند که عبداللّه بن عقیل و امام سجّاد و عبداللّه بن عبّاس ، اطراف نزاع اند ، اینان در یک کفه و رُبَیِّع در کفه دیگر قرار دارد .
نیز روایت - در کمال امانت - نقل می کند که ابن عبّاس با این سخن که «در کتاب خدا جز دو مَسْح و دو غَسْل را نمی یابم» رُبَیّع را تکذیب کرد که معنای آن برنتافتنِ روایتی است که رُبَیِّع از مشاهده فعل رسول خدا - به وسیله خود - نقل می کند یا وی خواست رُبَیِّع را در نتیجه گیری اش
تخطئه کند ؛ زیرا آنچه را رُبَیِّع از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کرد با وضوی آن حضرت با یک مُد آب و غسل وی با یک صاع آب ، سازگار نمی افتد .
رُبَیِّع از رهگذر تشکیک ابن عبّاس ، نادرستی سخن خود را دریافت ؛ زیرا ظرفی را که رُبَیِّع به ابن عبّاس نشان داد ، بیش از یک مُد آب گنجایش نداشت و وضوی غسلی با کمبود آب در
ص: 382
جزیرة العرب و وضوی پیامبر با یک مُد آب ، جور در نمی آمد .
مثل این ، در روایت اَنس بن مالک آمده است . روایت اَنس مشخص می کند که حجّاج با این دستاویز که پا در معرض آلودگی است ، به غَسل فرا می خواند .
از یاد نبریم که حجّاج هنگامی که مردم را به شستن پاها امر کرد ، جرأت نکرد که ادّعا کند سخن وی برگرفته از قرآن یا سنّت یا سیره صحابه است ؛ زیرا ظاهر و صریح قرآن مسح پاهاست .
و امّا سنّت و سیره صحابه ، مُدَوّن نبود و معنای آن این است که حجّاج می توانست به هدفی که می خواست برسد .
لیکن وضوی مسحی ، قوی بود و در افعال مردم سریان و جریان داشت ، حجّاج به آسانی نمی توانست آن را تغییر دهد . حکومت می کوشید تابعان و تابعانِ تابعان و فقهایی را به دست آورد تا آنچه را در غَسل در نظر داشت ، بر زبان آورند .
کسانی آن را برنتافتند و کسان دیگر با دیدگاه حکومت همراه شدند و به آن پیوستند .
حجّاج ادّعا نکرد که آنچه را بدان فرا می خواند حکم خدا و سنّت پیامبر یا فعل صحابه است ، بلکه بیان می داشت که آن رأیی است که به نظرش آمد و پاها در معرض آلودگی است .
در هر حال ، در روایات مسح ، مشخص کردن اَطراف نزاع هست و این تعیین ، ما را در شناخت
شخصیّت های دو طرف یاری می رساند ؛ رُبَیِّع ، حجّاج ، معاویه (و پیش از آنها عثمان) از سلک اجتهاد و رأی اند .
و امّا ابن عبّاس ، اَنس بن مالک ، امام سجّاد ، ابن عقیل - در این مسئله - از سلک تعبّد محض اند و از کسانی که از سوی حکومت ، برای تحدیث و تدوین تحت فشار بودند .
مکتب خلافت ، هنگامی که روایات غسل و معارضانِ آنها را نقل می کند به اَسامی مخالفان
تصریح نمی کند ، بلکه در روایات عثمان می نگریم که وی در مبهم گذاشتن نام های مخالفان تعمّد دارد ؛ مانند : «إنّ ناساً» (مردمانی) و «حدثت أنّ عثمان اختلف فی خلافته فی الوضوء» ؛ برایم حدیث شد که در خلافت عثمان در وضو اختلاف پدید آمد .
امّا روایات امام علی علیه السلام در کمالِ صراحت و آشکارا بیان می دارد که : «هذا وضوء لم یحدث» ؛ این وضوی کسی است که بدعت نگذارد .
ص: 383
این جمله گرچه شامل همه کسانی می شود که در وضو بدعت پدید آوردند (خواه کسانی که به آشامیدن فزونی آب وضو تن نمی دادند یا کسانی که نوشیدن آب را در حال ایستاده ، خوش نداشتند یا ...) جز اینکه بسا از آن به دست می آید که به گونه ای خاص ، تعریض بر عثمان است ؛ زیرا وی اوّل کسی است که اختلاف در وضو را بنیان نهاد .
از این رو ، روایت امام علیه السلام منشأ وضوی ثلاثی غَسلی بِدْعی را مشخص می سازد و اینکه شخصی که این بدعت را در وضو پدید آورد ، عثمان بن عفّان بود .
اینکه امام صادق علیه السلام در شستن اعضا می فرماید : شستن بار سوّم بدعت است ، بسا اشاره به عثمان باشد که بر شستن سه بار تأکید داشت .
و پیداست که تعریض ، رساتر از تصریح است ؛ زیرا وحدت مسلمانان بیانِ بلاغی را اقتضا
داشت .
همراهی با سیر رویدادهای وضویی ، درستی انسجام وضوی مَسْحی را با سیر سیره نبوی در آن ، برای ما روشن می سازد و نیز بیانگر رمیدنِ وضوی غسلی از این سیره است و اینکه این وضو به طور ناگهانی در چند مقطع زمانی بروز یافت و همین ، بر جدید بودن و بروز آن در زمانِ پسین دلالت دارد .
پیامبر صلی الله علیه و آله همه ضرورات دینی مسلمانان را به آنها آموخت و از دنیا نرفت تا اینکه معالم دین آنها را برایشان تبیین کرد . صحابه بدان آگاه شدند و به کسانی که پیامبر را ندیدند ، آموختند .
این جامعه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله بنا کرد ، بی نزاع و اختلاف در وضو باقی ماند . رویدادهای زمانِ
ابوبکر سپری شد و چیزی که اختلاف برانگیزد پدید نیامد مگر جنگ های ردّه که به سرعت پایان
یافت و از میان رفت .
سپس زمانِ خلافت عُمَر رسید ، فتح سرزمین ها به شکلی صورت گرفت که مسیر تاریخ را تغییر داد . مسلمانان سرزمین های فارس و بلاد روم را فتح کردند و رقعه(1) دولت اسلامی گسترش
ص: 384
یافت . مردم از دیگر امّت ها دسته دسته به دین اسلام درمی آمدند ، اسیرانی که غلامانِ مسلمانان می شدند آورده شدند و با آنها اختلاط یافتند و بسیاری از آنها پس از اطلاعشان بر دین اسلام ، مسلمان شدند .
منطق رویدادها در این عرصه ، بروز و شیوع احادیثِ وضوی تعلیمی را اقتضا می کرد ؛ زیرا
تازه مسلمان ها باید نماز می خواندند و نماز بی وضو نمی شد .
آنها باید کیفیّت وضو و تفاصیل و جزئیّات آن را از صحابه می پرسیدند تا فرایض خدا را ادا کنند .
در اینجا باید نقش صحابه در روایات وضو آشکار می گشت . مفروض این است که اگر اختلافی میان صحابه - در آن هنگام - در وضو می بود ، باید بروز می یافت ، لیکن هرگز وقوع اختلاف وضویی را در آن زمان نمی بینیم مگر در مسح بر پاافزار .
و این ، یعنی تازه مسلمان ها وضوی واحدی را که در آن اختلافی نبود ، دریافت داشتند وگرنه
اگر اختلافی بود ، آشکار می شد .
چندی پس از آنکه عثمان زمام امور را به دست گرفت ، وضوی سه گانه غَسلی (همراه با فریاد
اختلاف مردمانی که آن را برنمی تافتند) بروز یافت ؛ گویا معارضانی از مردمانی - که ثابت کردیم از سرآمد صحابه بودند - متولّد شدند .
این بروز ناگهانی (که با نقل های دیگر صحابه و با نصّ قرآن معارض بود) با سیر طبیعی
رویدادها سازگار نمی افتد ؛ زیرا وضو نه امر پوشیده بود و نه حکم مجهول و ناشناخته .
این نوآوری و بدعت آفرینی برای وضوی جدید ، حالت آشفته ای در ذهنیّت مسلمانان پدید آورد و به دو قسم تقسیم شدند :
کسانی که به پیروی از عثمان وضوی سه گانه غَسلی می گرفتند .
کسانی که بر همان وضویی که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، باقی ماندند و وضوی ثُنایی مَسْحی
می گرفتند .
از آنجا که کوفه (به خاطر نزدیک بودن به بلاد فارس و اینکه امام علی علیه السلام آن را پایتخت خلافت خود ساخت) از عجمان و موالی و تازه مسلمان ها آکنده بود و در پی ملابساتی که عثمان
ص: 385
پدید آورد ، امر وضو برایشان مشتبه شد ، نصوص تعلیمی وضو را از علی علیه السلام در کوفه ، در رحبه ، هنگام نماز ، بعد از سؤال سائل ، می یابیم .
همه این نصوص واکنشی بر اِعمال رأی در وضو را در بردارند و بیان می دارند که سنّت نبوی
مسح است ، نیز به کسی که این اختلاف را پدید آورد - که همان عثمان است - گوشه می زنند .
نصوص از سوی امام علی علیه السلام در وقت طبیعی خودش (و قطعاً پس از پیدایش اختلاف در زمان عثمان) بیان شد و این حالت - به راستی - طبیعی است و با سیر رویدادها همراه است .
این انسجام «در روایات مَسْح» و شذوذ «در روایات غَسْل» نسبت خبر وضوی مَسْحی را به
امام علی علیه السلام رجحان می بخشد و به صحّت آن و سازگاری اش با وقایع و رفضِ اجتهاد و رأی ، حکم می کند .
همچنین به صحّت انتساب وضوی غَسْلی به عثمان - فقط - حکم می کند ؛ به خاطر شاذ بودنِ
آن از سیر طبیعی پدیده وضو و فقه مسلمانان و سازگاری اش با مکتب عثمان که قائل به رأی بود (و می گفت : رأیی است که به نظرم آمد) و نیز سازگار بودنش با حالت روانی که عثمان بر آن تصریح کرد ، چراکه وسواس نظافت داشت تا آنجا که از رسیدن غبار بنای مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله - در مدینه - به بینی اش می پرهیخت .(1)
از نکات ظریف این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله مسلمانان را به پیروی از آن حضرت در نماز امر کرد و فرمود : «صلّوا کما رأیتمونی أُصلّی» (همان گونه که می بینید من نماز می گزارم ، نماز بخوانید) لیکن در این راستا در وضو چیز دیگری می گوید .
آن حضرت پس از وضو ترسید که مسلمانان به عملش اقتدا کنند ، ضروری دید آنان را ارشاد
کند که آن عمل به وی اختصاص دارد ؛ زیرا فرمود : «هذا وضوئی ووضوء الأنبیاء من قبلی» ؛ این وضوی من و وضوی انبیای قبل از من است .
لیکن عثمان رأی رأی خود را بر اُمّت تحمیل کرد و این کار ، از مصادیق بارز بدعت در دین است .
در این عرصه ، نکته دیگری است که درستی انتساب وضوی مَسْحی را به علی علیه السلامو ابن
ص: 386
عبّاس و اَنس تأیید می کند و اینکه وضوی غَسْلی (پس از وضوی مسحی) زیر نظر عثمان و سلطه امویان و عبّاسیان پدید آمد و پرورش یافت .
این نکته این است که مَسْحی ها در مرحله فشار زیستند ؛ زیرا در افکار و سیاست با حکومت ، موافق نبودند و نصوص وضوی مَسْحی و رهبران آن ، از آثار این فشار حکومتی ، جدا و تهی
نیست ؛ زیرا بسیاری از صحابه بر تصریح بدانچه از پیامبر صلی الله علیه و آلهنقل می کردند جرأت نداشتند ؛ چنان که در موارد زیر پیداست :
ترس عمّار از عُمَر در تیمّم .(1)
تبعید ابوذر به رَبَذَه و منع مردم از مشایعت او تا اَطراف مدینه .(2)
تبعید عامر بن عبد قَیْس تمیمی عَنْبَری از بصره به شام .(3)
تعبید عَمْرو بن زرارة بن قیس از کوفه به شام .(4)
تعبید عبدالرّحمان بن حنبل (صحابی رسول خدا ، صاحب قلعه قَمُوص) از خیبر پس از زدن صد تازیانه .(5)
زدن 20 تازیانه به کعب بن عبده نَهْدی و تبعید آن به رَبَذَه .(6)
تهذید عمّار به تبعید و تازیانه .(7)
زدن شَلاّق بر ابن مسعود .(8)
به راستی این احتمال هست که عُمْرِ بسیاری از ماسحان به سرآمد و درگذشتند و به خاطر
ص: 387
نزدیکی وفاتشان ، صدا و روایاتشان به ما نرسید و نیز در پی آنها غاصبان خلافت ، عهده دارِ تدوین حکومتی شدند و اَخبارِ آنان را از یادها بردند ، جز کسانی از آنها که طولانی زیستند .
مؤیّد آن این است که سه تن از بزرگان صحابه (امام علی علیه السلام و ابن عبّاس و اَنس) که پرچم مکتب مَسْح را حمل می کردند ، از کسانی اند که عمرشان امتداد یافت و برایشان این مجال فراهم آمد که تحدیث به وضوی مَسْحی را نشر دهند .
روایات مَسْحی علی علیه السلام در زمان خلافتش و در رحبه کوفه صادر شد ؛ یعنی پس از آنکه دستش باز گشت ، حصار فکری از وی برداشته شد به راست و ریست کردن کجی و انحرافی که در
وضو پدید آمد ، دست یازید و برای مردم وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل کرد و رأی و بدعت هایی را که رأی پدید آورد ، از میان بُرد .
عین این کلام در مرویّات ابن عبّاس هست . روایات وی پس از شهادت امام علی علیه السلامو پیش از شهادت امام حسین علیه السلام صادر شد (چنان که در بحث تاریخی این پژوهش آن را ثابت کردیم) .
این فضای باز ، پس از آنکه معاویه دشمنانش را از میان برد و حکومت برایش پابرجا شد ،
فراهم آمد و در نتیجه ، ابن عبّاس ، بی ترس از حکومت ها ، آرای خویش را ردّ و بدل کرد و نشر داد و خطاها را بیان داشت .
همچنین روایت انس بن مالک (که هرگاه با نصوص صادر از امام علی و ابن عبّاس مقایسه شود) به راستی متأخّر است .
پوشش و حمایتِ سیاسی محدودی که اَنس از عبدالملک بن مروان به این اعتبار که خادم پیامبر صلی الله علیه و آله است ، به دست آورد ، به او کمک کرد که با حجّاج معارضه کند .
وی نزد مسلمانان (به عنوان خادم پیامبر) قداست داشت و حکومت می پرهیخت از اینکه به وی آسیب زند و آرای عمومی را ضدّ خود بشوراند .
ظهور این تابشِ گذرا از ورای ابر ، به منزله پرتو امیدی برای وضوی مَسْحی بود که بتواند از پشت ابر تیره بدرخشد .
یعنی معارضه با وضوی عثمان ، در دوران خود او از سوی «الناس»(1) (مردم) و پس از او ، از
ص: 388
سوی امام علی علیه السلام آغاز شد و پس از امام علی علیه السلام ابن عبّاس مسیر آن حضرت را ادامه داد و اَنس بن مالک در عهد حجّاج او را دنبال نمود و سرانجام امام سجّاد علیه السلام ابن عقیل را پیش «رُبَیِّع» فرستاد و امام باقر علیه السلام وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را برای اصحابش [ گرفت و ] حکایت کرد .
یعنی معارضه با وضوی عثمان در حیات وی شروع شد و تا اواخر عهد اَنس بن مالک (صحابی پیامبر) استمرار یافت .
اگر فرض کنیم امام علی علیه السلام در یکی از جنگ ها تحت لوای پیامبر صلی الله علیه و آله (مانند حمزه و جعفر) به شهادت می رسید یا ابن عبّاس در زمان معاویه از دنیا می رفت یا کشته می شد یا ترور می گشت ، و اَنس پیش از آنکه اعلان حجّاج را درک کند ، درمی گذشت ، وضو از آنچه هم اکنون هست ، اختلاف ریشه ای و اساسی تر می یافت و بسیاری از عیونِ روایات اینان ، ضایع می شد .
همین سخن را در حقّ غیر آنها می گوییم ؛ صحابه ای که به خاطر نزدیکی وفاتشان به عصر
پیامبر صلی الله علیه و آله روایات مسحی شان به دست ما نرسید .
احتمال می رود که گریه اَنس در دمشق و سخن وی که گفت «هر چیزی حتّی نماز را تغییر دادید» گریه بر وضو هم باشد که از سوی حاکمان تغییر یافت ؛ زیرا می بینیم که حجّاج می کوشد
وضوی غَسْلی را - که بر خلاف قرآن است - پابرجا سازد و اَنس آشکارا این تغییر را می بیند و قدرتی ندارد که با آن وضع را سامانِ درست دهد مگر اینکه رویاروی حجّاج بایستد و او را
تکذیب کند و ضعف مذهب او را در وضو روشن سازد .
همه نصوص پس از زمان عثمان است و صدور آنها از اصحاب تعبّد و در زمان های آسودگیِ خاطری که این اَعلام ثلاثه به دست آوردند ، ثابت می کند که وضوی غَسْلی ، وضوی عثمانی اموی مروانی حکومتی است ، و وضوی مَسْحی ، وضوی اصیل نبوی قرآنی می باشد که با وضع جزیرة العرب و آسان گیری دین خدا (که دین آسانی است نه سختی) هماهنگ است .
این کلام را این مطلب تقویت می کند که می بینیم اکثر مرویّات وضو نزد شیعه از امام باقر علیه السلام صدور یافت و بزرگان مکتب خلافت ، ثبوت مسح را از او روایت می کنند .
سخن فخر رازی در تفسیرش و کلام دیگر بزرگان اهل سنت - پیش از این - گذشت .
و این بدان خاطر است که امام باقر علیه السلام در زمانِ شکوفایی مذهبی و باز شدن فضای علمی نزد
ص: 389
مسلمانان و کاهش یافتن فشار بر اهل بیت علیهم السلام (بدان خاطر که حکومت اموی به پایان کار خود رسید و درگیر جنگ ها و انقسامات بود) می زیست .
امّا امام صادق علیه السلام بین دوران پیری دولت امویان و کودکی حکومت عبّاسیان به سر می برد و همین ، به وی اجازه داد که گاه وضوی مَسْحی را روایت کند و گاه تقیّه ورزد .
عدم تقیّه امام باقر علیه السلام از امویان در وضو و تقیّه امام صادق و کاظم علیهماالسلام از آنان - چنان که در بعضی از اخبار هست - سیر مسئله را بیان می دارد .
از همه این دلالت ها و قراین و اشارات و جست و جوها ، بی شک و شبهه ، درمی یابیم که نسبت وضوی مسحی به علی علیه السلام صحیح تر و ثابت تر و سازگارتر با سیر طبیعی است و با مواضع امام علی علیه السلام و حیات علمی و عملی او تناسب بیشتر دارد .
زیرا شیعه و سنّی ، وضوی مسحی را از امام علی علیه السلام روایت کرده اند و این وضو به فقه اهل بیت و شیعه او (و نیز به فقه طالبیان) نزدیک است .
و وضوی غسلی را که به وی نسبت داده اند با شخصیّت امام علی علیه السلام و مسلک و مرام علمی و عملی او ساز نمی افتد .
وضوی غسلی با عثمان و اموی ها و مروانی ها و اصحاب رأی و اجتهاد که پیرو آنان اند ،
تناسب بیشتر دارد ؛ کسانی که می کوشیدند آرای خویش را به طرف مقابل (که در فکر و مبانی با آنها مخالف بودند) نسبت دهند تا برای آرای خویش سرپوش شرعی فراهم آورند .
ص: 390
وارسی سندی روایات وضوی غسلی عبداللّه بن زید
وارسی سندی روایات وضوی مَسْحی عبداللّه بن زید
بحث دلالی
نسبتِ خبر به وی
ص: 391
ص: 392
ص: 393
روایات عبداللّه بن زید بن عاصم مازنی از نظر غَسْل و مَسْح مختلف اند و غالب آنها غَسْلی می باشند . روایات وی را در کتاب های نه گانه اهل سنّت آورده اند و همراه با روایات حُمران از عثمان ، از صحیح ترین احادیث در باب مَسح سر از جلو به پشت سر و به عکس ، به شمار می آید .
راویان احادیث غَسْلی از عبداللّه بن زید ، عبارت اند از :
1 . یحیی بن عُماره مازنی .
2 . حَبّان بن واسع .
از آنجا که عمرو بن یحیی ، به تنهایی از پدرش - یحیی بن عُماره مازنی - روایت می کند ، نقل از وی به صیغه های گوناگون مختلف است :
گاه از پدر روایت می کند که شخصی به عبداللّه گفت .
گاه از پدرش روایت می کند که [ گفت : ] شاهد بودم عَمْرو بن ابی حسن از عبداللّه پرسید .
گاه از پدرش از عبداللّه روایت می کند که وی از ظرف بر دستانش آب ریخت .
گاه از پدرش روایت می کند که به عبداللّه (که جدّ عَمْرو بن یحیی است) گفت .
گاه از پدرش از عبداللّه - که اذان را در خواب دید - روایت می کند .
گاه از پدرش روایت می کند که گفت : عمویم ...
از این رو تصنیف این روایات را (بر اساس حکایت فرزندش عَمْرو بن یحیی از او) ضروری دیدیم تا برای پژوهشگر دست یابی به حقیقت امر آسان شود ، سپس آنچه را «حبّان واسع» روایت
می کند می آوریم .
ص: 394
بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد عبداللّه بن یوسف ،(1) گفت : به ما خبر داد مالک ،(2) از عَمْرو بن یحیی مازنی ،(3) از پدرش(4) که :
شخصی به عبداللّه بن زید (که وی جدّ عَمْرو بن یحیی است) گفت : می توانی نشانم دهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت ؟
عبداللّه بن زید گفت : آری ؛ آبی خواست ، بر دستانش آب ریخت و دو بار آنها را شست ، سپس سه بار مضمضه و سه بار استنثار کرد ، آن گاه صورت را سه بار شست ، پس از آن ، دستانش را تا آرنج دو بار شست و شو داد ، سپس سرش را با دستانش از جلو به پشت سر و از پشت سر به جلو) مسح کشید ؛ از جلو سر شروع کرد تا اینکه آن دو را به پشت گردن برد ، سپس آن دو را به مکانی که مسح را از آن آغازید ، بازگرداند .
سپس پاهایش را شست .(5)
ص: 395
عبدالرزّاق ، از مالک بن اَنس ، از عَمْرو بن یحیی روایت می کند که :
شخصی به عبداللّه بن زید (که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بود) گفت : آیا می توانی نشانم دهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت ؟
وی گفت : آری ؛ عبداللّه بن زید آب وضویی خواست ، دستانش را در آن فرو برد و دو بار شست ، سپس سه بار مضمضه و سه بار استنثار کرد ، و صورت را سه بار شست ، آن گاه دست ها را تا مرفق [ دو بار ] شست و شو داد ، سپس با دستانش سرش را از جلو به پشت سر (و به عکس) ، مسح کشید ؛ از جلو سر شروع کرد و دستان را به پشت گردن بُرد ، سپس آن دو را به مکانی که مسح را در آن آغازید ، بازگرداند .
سپس پاهایش را شست .(1)
بَغَوی ، به سندش به مالک ، از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش روایت می کند که :
شخصی به عبداللّه بن زید بن عاصم (وی جدّ عَمْرو بن یحیی است) گفت .
وی ، سپس مثل روایتی را که در پیش آمد ، می آورد .(2)
اسحاق بن منصور نیز نیز درباره اش می گوید : فرد صالحی است .(1)
آری ، معاویة بن صالح از ابن مَعین حکایت می کند که گفت : وی ثقه است ، جز اینکه در دو حدیث وی اختلاف پیش آمد ؛ یکی اینکه «همه زمین مسجد است» [ یعنی در هر جای آن - سنگی باشد یا خاکی یا ... - می تواند سجده کرد ] و دیگر اینکه وی [ در نماز ] از سمت راست ، سلام می داد .(2)
این حکایت از یحیی بن مَعین ، به خودی خود ، دروغ است ؛ زیرا هرگاه در دو حدیث یا بیشتر از آن ، از یک راوی بزرگ اختلاف (ناهمگونی) باشد ، نمی گویند وی ضعیف الحدیث یا نیمچه
صالح است یا قوی نیست ، چراکه هیچ یک از امامان حدیث نیست مگر اینکه در چند حدیث از
آنها اختلاف (مغایرت) می باشد .
سخن ابن مَعین که می گوید «وی ضعیف الحدیث است» (چنان که پیداست) اشاره دارد به اینکه وی همواره در حدیث ضعیف بود .
تأکید می کنیم که ما به شخصی که معاویة بن صالح را توثیق کند ، دست نیافتیم .(3)
به خاطر تضعیف عَمْرو بن یحیی از سوی ابن مَعین ، ذهبی در «المغنی»(4) و «میزان الاعتدال» ،(5) و ابن عدی در «الکامل»(6) او را ذکر می کند و ابن حجر وی را ضمن آن دسته از رجال صحیح بخاری می آورد که در آنها طعن زده اند .(7)
ابن عدی می گوید :
چنان که آوردم ، از عَمْرو بن یحیی ، امامان حدیث روایت کرده اند و آنان عبارت اند از :
ص: 397
اَیّوب ، عبیداللّه ، ثَوری ، شُعبه ، مالک ، ابن عُیَینه ، عبداللّه [ عبیداللّه ] بن عَمْرو ، یحیی بن سالم (و دیگران) .
اینان یا عموم آنها ، جز آنچه را آوردم [ روایات دیگری را ] از عَمْرو بن یحیی روایت کرده اند .
از میان ایشان مالک (جز روایتی را که ذکر کردم) احادیثِ مشهور و احادیثِ غریبی را روایت می کند و در «الموطّأ» نیست .
و وی در سطحی است که اشکالی در روایات این امامان از او نیست .(1)
آنچه به نظر ما از عبارت ابن عدی آشکار می شود این است که وی می خواهد بگوید که نمی توان به روایت وی بدون روایت مُتابع ، احتجاج کرد .
حاصل این است که : احتجاج به روایت وی بدون اعتبار ، از اشکال تهی نیست .
آری ، ابو حاتم و نسائی (و غیر این دو) عَمْرو بن یحیی را توثیق کرده اند جز اینکه این توثیق ، روایات او را پس از وجود معارض [ یعنی ] تضعیف [ که بر خلاف توثیق است ] به ویژه از سوی ناقدی همچون ابن مَعین که رجال شناسِ قوی و ماهر است) به آسانی ، حجّت نمی سازد .
از چیزهایی که به ضعف عَمْرو بن یحیی در حدیث رهنمون است و اینکه وی «مُتْقَن» نیست ، این است که ابن رجب حنبلی می گوید : دست خط ابو حفص برمکی فقیه را خواندم ، می گفت :
برای ابوالحسن (یعنی دارقطنی) ذکر کردم :
در روایت عمرو بن یحیی درباره رهسپار شدن پیامبر صلی الله علیه و آله به خیبر ، به جای سوار شدن بر «شتر» آمده است که آن حضرت بر «اُلاغ» سوار شد و احمد بدین خاطر او را تضعیف نمی کند .
ابوالحسن گفت : مانند این درباره صحابه هست ، گفت :
رافع بن عَمْرو مُزَنی روایت می کند ، می گوید : پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که در منا بر روی استری خطبه می خواند ، در حالی که مردم - همه - روایت کرده اند که آن حضرت بر روی شتر خطبه می خواند .
ص: 398
آیا به خاطر این کار ، صحابی تضعیف می شود .(1)
نیز ابن رجب حنبلی می گوید :
ابوبکر اَثْرَم برای احمد ذکر کرد که ابن مَدینی [ روایاتی را ] بر دوش عَمْرو بن یحیی می انداخت و برای او این حدیث را آورد که پیامبر صلی الله علیه و آلهبر روی حمار نماز خواند ، و می گوید : جز این نبود که آن حضرت روی شتر نماز خواند [ نه حمار ] .(2)
روشن است که دارقطنی در سخن اوّل ، عمرو بن یحیی را تضعیف می کند ؛ زیرا به ضعف صحابی در حدیث - هرگاه وی در روایت متقن نباشد - حکم می کند و نزد اهل صناعت حدیث قطعی است که روایت حدیث بدین صورت ، در ضبط راوی آسیب می زند و در عدم احتجاج به [ حدیث ] وی مؤثّر است .
و امّا منشأ حملِ ابن مَدینی (شیخ و استاد بخاری) بسا [ ممکن است ] آنچه را ما ذکر کردیم (قلّت ضبط عَمْرو بن یحیی و عدم اتقان وی در روایتِ حدیث) باشد ؛ زیرا سبب دیگری در اینجا یافت نمی شود و نصّ - به راستی - در آنچه گفتیم ظاهر است .
با وجود این ، اگر گفته شود امکان احتجاج به حدیث وی هست ، اشکال بیشتر استحکام می یابد .
انصاف این است که : اقوالی که وی را می نکوهند در این مقام راجح اند ؛ زیرا سببِ مذمّت را بیان می دارند و از علّتِ آن پرده برمی دارند .
خلاصه : این اسانید - بنا بر اَصَح - نیازمند متابع یا شاهد است که آن را به درجه حجیّت برساند و از آنجا که به آن دست نیافتیم ، احتجاج به آن از اشکال تهی نمی باشد .
ص: 399
بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد موسی ،(1) گفت : برای ما حدیث کرد وُهَیْب ،(2) از عمرو ، از پدرش [ که گفت ] : شاهد بودم عمرو بن اَبی حسن ،(3) از عبداللّه بن زید درباره وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید :
عبداللّه ظرف کوچک آبی خواست و برای آنها وضوی پیامبر را گرفت . بر دستش از آن طرف آب ریخت ، سه بار آن را شست ، سپس دستش را در آن ظرف فرو برد و با سه کف ، مضمضه و استنشاق و استنثار کرد ، آن گاه دستش را در آن فرو برد و سه بار صورت را شست ، سپس دستانش را تا آرنج دو بار شست .
پس از آن ، دستش را در ظرف فرو برد و یک بار سرش را مسح کشید ، دست ها را از جلو سر به پشت آن بُرد و برگرداند .
سپس پاهایش را تا قوزک شست .(4)
وُهَیْب ،(1) گفت : برای ما حدیث کرد عمرو بن یحیی ، از پدرش ، گفت :
شاهد بودم که عَمْرو بن اَبی حسن ، از عبداللّه بن زید ، درباره وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید . عبداللّه ظرف آبی خواست و برای آنان وضو گرفت .
[ بر دستانش آب ریخت و آن دو را سه بار شست ، سپس دستش را در آب فرو برد ] با سه کف آب ، مضمضه و استنشاق و استنثار کرد ، آن گاه دستش را در آب فرو برد و صورت را سه بار شست ، سپس دستش را در آب فرو برد و دستان را تا آرنج دو بار دو بار شست .
پس از آن دستش را در آب فرو برد و سرش را مسح کشید ، دستان را از جلو به پشت سر بُرد و برگرداند .
آن گاه دستش را در ظرف برد و پاهایش را شست .(2)
سَحْنون بن سعید تَنوخی ، از عبدالرّحمان بن قاسم روایت می کند ، می گوید :
ابن وَهْب ، از مالک ، از عَمْرو بن یحیی بن عمارة بن اَبی حسن ، از پدرش یحیی روایت می کند که شنید جدّش ابو حسن ، از عبداللّه بن زید بن عاصم (که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آلهبود و جدّ عمرو بن یحیی است) پرسید ، گفت :
آیا می توانی نشانم دهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت؟
عبداللّه گفت : آری .
عبداللّه آب وضویی خواست ، دستانش را در آن فرو برد و دو بار دو بار شست ، سپس سه بار مضمضه و استنثار کرد ، آن گاه سه بار صورت را شست ، پس از آن ، دستانش را تا آرنج دو بار دو بار شست ، آن گاه با دست سرش را مسح کشید ، از
ص: 401
جلو سر به عقب برد و به عکس ، از جلو سرش آغازید تا دستان را به پشت گردن بُرد سپس آن دو را برگرداند و به مکانی که از آن شروع کرد بازگرداند .
پس از آن ، پاهایش را شست .
مالک و عبدالعزیز بن اَبی سَلَمَه می گویند : بهترین سخنی که در این زمینه شنیدیم و عمومی ترین آن در مسح سر - نزد ما - همین است .(1)
این اسانید از چند جهت تضعیف می شوند :
یک : از جهت عَمْرو بن یحیی که سخن درباره وی گذشت .
دو : از جهت عَمْرو بن اَبی حسن که در کتاب های رجال مُهْمَل است .
آری ، ابن حجر در «الإصابه» وی را می آورد ، لیکن ملتزم نمی شود که وی از صحابه است .
تفصیل آن در خلاصه بحث سندی این روایات خواهد آمد .
سه : این روایت به خاطر اضطراب سندی معلول است (بر اساس آنچه در خلاصه بحث های
سندی - به خواست خدای متعال - روشن خواهد شد) .
شست و شو داد یا مضمضه و استنشاق کرد (این کار را سه بار انجام داد) دستانش را تا آرنج دو بار دو بار شست و سرش را از جلو و پشت سر مسح کشید و پاهایش را تا قوزک شست ، سپس گفت : وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله این گونه بود .(1)
بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد احمد بن یونس ،(2) گفت : برای ما حدیث کرد عبدالعزیز
بن اَبی سَلَمَه ،(3) گفت : برای ما حدیث کرد عَمْرو بن یحیی از پدرش ، از عبداللّه بن زید که گفت :
پیامبر
صلی الله علیه و آله [ نزد ما ] آمد ، آبی را در ظرف مسی آوردیم ، وضو گرفت ، صورت را سه بار شست و دستانش را دو بار دو بار شست و سرش را (از جلو به عقب سر و به عکس) مسح کشید و پاهایش را شست .(4)
مسلم قُشَیری در کتاب طهارت (باب وضوی پیامبر) چند طریق را می آورد :
1 . [ می گوید : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن صَبّاح ،(5) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد خالد بن عبداللّه ، از عَمْرو بن یحیی بن عُمارَه ، از پدرش ، از عبداللّه بن زید بن عاصم اَنصاری (که صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله بود) گفت :
به عبداللّه بن زید گفتند : برای ما وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را بگیر . وی ظرفِ آبی
ص: 403
خواست ، از آن بر دستانش آب ریخت و آن دو را سه بار شست ، سپس دستش را در آب فرو بُرد و از آن آب بیرون آورد ، با یک کف آب ، مضمضه و استنشاق کرد ، این کار را سه بار انجام داد ، سپس دستش را در ظرف فرو برد و از آن آب بیرون آورد و صورتش را سه بار شست ، پس از آن دستش را در ظرف بُرد و آب بیرون آورد و دستانش را تا آرنج دو بار دو بار شست ، بار دیگر دستش را در ظرف بُرد و آب بیرون آورد و سرش را با دستان از جلو به پشت سر و به عکس مسح کشید ، آن گاه پاهایش را تا قوزک پا شست .
سپس گفت : وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله بدین گونه بود .(1)
2 . [ می گوید : ] برایم حدیث کرد قاسم بن زکریّا ،(2) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد خالد بن مَخْلَد ،(3) از سُلیمان (ابن بلال) از عَمْرو بن یحیی به همین اسناد [ مانند روایت پیشین را روایت می کند ] جز اینکه «الکعبین» (تا قوزک پا) را نمی آورد .(4)
3 . [ می گوید : ] برایم حدیث کرد اسحاق بن موسی اَنصاری ،(5) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد مَعْن ،(6) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد مالک بن اَنس ، از عَمْرو بن یحیی ، به همین اسناد و گفت :
ص: 404
سه بار مضمضه و استنثار کرد و نگفت با یک کف آب این کار را کرد ، و پس از آن افزود :
با دو دست جلو و پشت سر را مسح کشید ، از جلو سر آغازید ، سپس دستانش را به پشت سرش برد ، آن گاه آن دو را به مکان نخست بازگرداند ، پس از آن پاهایش را شست .(1)
4 . [ می گوید : ] برای ما حدیث کرد عبدالرّحمان بن بِشْر عَبْدی ،(2) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد بَهْز ، گفت : برای ما حدیث کرد وُهَیْب ، [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عَمْرو بن یحیی مانند اسناد ایشان را ، و حدیث را بیان می دارد و در آن می گوید :
با سه کف ، مضمضه و استنشاق و استنثار کرد .
و نیز می گوید : سرش را از جلو و پشت ، یک بار مسح کشید .
بَهْز می گوید : وُهَیْب برایم این حدیث را املا کرد و وُهَیْب گفت : عَمْرو بن یحیی این حدیث را دو بار بر من املا کرد .(3)
سخن درباره رجال این اسانید گذشت ، در میان آنها کسانی اند که شرح حال آنها را نیاوردیم .
حال رجال اسناد حدیث اوّل بخاری را دانستی ، عثمان بن اَبی شیبه درباره احمد بن یونس
(در اسناد دوّم حدیث بخاری) می گوید : وی ثقه است و حجّت نمی باشد .
و چنین است سخن علیّ بن حسین بن حِبّان ، درباره عبدالعزیز ماجشون ؛ زیرا می گوید :
ص: 405
در کتاب پدرم به خطّ خود او این سخن را یافتم :
از ابو زکریّا پرسیدند : آیا عبدالعزیز ماجشون مانند لیث و ابراهیم بن سعد است ؟
وی پاسخ داد : نه ، پایین تر از این دوست ، وی به قَدَر و کلام قائل بود ، سپس آنها را
وانهاد و به سنّت روی آورد . شأن وی [ نقل ] حدیث نبود ، چون به بغداد آمد ، از وی حدیث نوشتند .
پس از آن ، وی می گفت : اهل بغداد مرا محدّث قرار دادند .(1)
در اسانید مُسلم بن حَجّاج ، شخصی به نام «قاسم بن زکریّا» یافت می شود ، که از سوی سخت گیران (مانند : ابن مَعین و یحیی بن سعید قطّان و ابن اَبی حاتم) توثیق نشده است ، بلکه درباره وی جز از نسائی توثیق نرسیده است .
ابن عساکر در «المعجم المشتمل ، شماره 730» از نسائی نقل می کند که گفت : اشکالی در وی نیست .
درباره «خالد بن مَخْلَد» سخنانی رسیده است که لازمه آنها عدم امکان احتجاج به حدیث وی است .
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید : وی احادیث منکری دارد .(2)
ابو حاتم می گوید : حدیث وی نوشته می شود و به آن احتجاج نمی گردد .(3)
ابن سعد می گوید : وی منکر الحدیث است ، در تشیّع افراطی است و ضرورتاً از وی حدیث نوشتند .(4)
ابن عدی می گوید : نزد من - ان شاء اللّه - اشکالی در وی نیست .(5)
ذَهَبی در «دیوان الضعفاء» و «المغنی» وی را ذکر می کند .(6)
ص: 406
و امّا درباره «اسحاق بن موسی» و «مَعْن بن عیسی قزّاز» توثیقی از سوی سخت گیران نرسیده است .
اسحاق عهده دار قضاوت شد و با متوکّل به دمشق درآمد .
نسائی درباره اسحاق می گوید : اصل وی کوفی است ، در «عسکر» (سامرا) بود .
در طریق روایت پایانی مسلم ، عبدالرّحمان بن بِشْر عبدی ، وجود دارد که درباره اش توثیقی
وارد نشده است ، جز اینکه یحیی بن سعید و حاکم نیشابوری او را - به خاطر مکانت پدرش - احترام می گذاشتند .
صالح اسدی درباره اش می گوید : وی شخص صدوق است .
در همین سند ، وُهَیب بن خالد باهلی است ، کسی که اصحاب صحاح و سنن از وی روایت آورده اند .
احمد درباره اش می گوید : اشکالی در وی نیست .
پیش از این گذشت که وصف «صدوق» و «لا بأس به» به عدم شرط ضبط حدیث نزد وی اشعار دارند . از این رو لازم است از طریق دیگر متابعی آورده شود .
با وجود این ، این اسانید از دو جهت دیگر تضعیف می شود :
یک : اضطراب سندی (چنان که در آخر این قسم روشن می شود) .
دو : از جهت عمرو بن یحیی که نزد ابن مَعین تضعیف شده است و به دست می آید که وی به سبب قلّتِ ضبط وی ، او را تضعیف می کند ، چراکه در این اسانید اضطراب هست .
تِرْمذی می گوید : برای ما حدیث کرد محمّد بن ابی عُمَر ،(1) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد سفیان بن عُیَینه ، از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش ، از عبداللّه بن زید که :
ص: 407
پیامبر
صلی الله علیه و آله وضو گرفت ، صورت را سه بار شست ، دست ها را دو بار دو بار شست ، سرش را مسح کشید و پاهایش را سه بار شست .(1)
در این اسناد ، «محمّد بن اَبی عمر» هست که به کمتر از وثاقت ، مدح شده است .
عبدالرّحمان بن اَبی حاتم می گوید : برای ما حدیث کرد احمد بن سهل اسفرایینی ، گفت :
شنیدم از احمد بن حنبل پرسیدند : از چه کسی حدیث بنویسیم ؟
وی پاسخ داد : امّا در مکّه ، ابن اَبی عُمَر .
نیز می گوید : از احمد درباره ابن ابی عُمَر پرسیدم ، گفت : وی شخص صالحی بود ، غفلتی در وی وجود داشت ، نزدش حدیث موضوعی را دیدم . از ابن عُیَینه حدیث می کند ، وی شخصی صدوق است .(2)
در این سند و غیر آن ، از جهت وجود «عَمْرو بن یحیی» و اضطراب سندی و متنی ای که در آن ملاحظه می شود ، طعن زده اند .
دارمی می گوید : برای ما حدیث کرد یحیی بن حسّان ،(3) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبدالعزیز بن محمّد(4) و خالد بن عبداللّه ،(5) از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش که :
عبداللّه بن زید ظرف آبی خواست ، بر دستانش آب ریخت و سه بار آنها را شست ، صورتش را سه بار شست ، دستانش را تا آرنج دو بار دو بار شست ، سپس گفت :
ص: 408
رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که بدین گونه وضو گرفت .(1)
دارمی می گوید : به ما خبر داد یحیی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبدالعزیز بن اَبی سَلَمَه ، از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش ، از عبداللّه بن زید ، از پیامبر صلی الله علیه و آلهمانند این حدیث را .
در این طریق ، افزون بر اضطراب سندی و متنی در این اسانید ، در دو نفر زیر خدشه شده
است :
عبدالعزیز بن محمّد دَراوَرْدی ، که پیش از این ، درباره وی به تفصیل سخن گفتیم .(2)
عَمْرو بن یحیی .
ابو داود می گوید : برای ما حدیث کرد عبداللّه بن مَسْلَمَه ،(3) از مالک ، از عمرو بن یحیی مازنی ، از پدرش که به عبداللّه بن زید بن عاصم (وی جدّ عمر بن یحیی است) گفت :
آیا می توانی به من نشان دهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت ؟
عبداللّه بن زید گفت : آری . سپس آب وضویی خواست ، بر دستانش آب ریخت ، دست ها را شست ، آن گاه سه بار مضمضه و استنثار کرد ، پس از آن ، صورتش را سه بار شست ، سپس دو بار دو بار دست ها را تا آرنج شست ، سپس با دستانش سرش را از جلو سر و پشت سر ، مسح کشید ؛ از جلو سر آغاز کرد ، سپس آن دو را
ص: 409
به پشت سرش بُرد ، آن گاه به همان مکانِ آغازین بازگرداند .
پس از آن ، پاهایش را شست .(1)
در این سند ، از دو جهت خدشه هست :
یک : از جهت اضطراب سندی و متنی ای که به طور کلّی در اسانید وضو ، از عبداللّه بن زید بن عاصم ، وجود دارد .
دو : از جهت عَمْرو بن یحیی که نزد ابن مَعین تضعیف شده است و اِشعار دارد که تضعیف وی به سبب قلّت ضبط او می باشد ؛ زیرا در این اَسانید ، اضطراب خاص هست .
1 . نسائی می گوید : به ما خبر داد محمّد بن سَلَمَه(2) و حارث بن مسکین(3) به قرائت بر او و من می شنیدم و لفظ از اوست ، از ابن قاسم ،(4) گفت : برایم حدیث کرد مالک ، از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش که وی به عبداللّه بن زید بن عاصم (وی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و جدّ عمرو بن یحیی است) گفت :
آیا می توانی نشانم دهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت ؟ عبداللّه بن زید
ص: 410
گفت : آری ، آب وضویی خواست ، بر دستانش آب ریخت ، دو بار دو بار آنها را شست ، سپس سه بار مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه صورت را سه بار شست ، پس از آن ، دستانش را دو بار دو بار تا آرنج شست ، آن گاه سرش را با دستانش از جلو و پشت سر مسح کشید ، از جلو سر شروع کرد و به پشت گردن بُرد ، سپس به همان مکان اوّل بازگرداند .
سپس پاهایش را شست .(1)
2 . به ما خبر داد عُتْبَة بن عبداللّه ، از مالک (مالک بن اَنس) از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش که به عبداللّه بن زید بن عاصم (وی جدّ عمرو بن یحیی است) گفت :
آیا می توانی نشانم دهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت ؟
عبداللّه گفت : آری ، سپس آب وضویی خواست ، بر دست راست آب ریخت و دستانش را دو بار شست ، سپس سه بار مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه صورت را سه بار شست ، پس از آن دستان را دو بار دو بار تا آرنج شست ، سپس با دستان سرش را مسح کشید ، از جلو و پشت سر ؛ از جلو سر آغاز می کرد ، سپس دستان را به پشت گردن بُرد تا اینکه به همان مکان آغازین بازگرداند .
پس از آن ، پاهایش را شست .(2)
درباره رجال این دو سند (جز محمّد بن سَلَمَه و حارث بن مسکین و عُتْبَة بن عبداللّه که ایشان ثقه اند) سخن گفتیم ، لیکن مهم ترین چیزی که در این اخبار هست ، اضطراب سندی در آن است و [ نیز ] به خاطر وجود عَمْرو بن یحیی که نزد ابن مَعین و غیر او ضعیف می باشد و اشعار دارد که تضعیف وی به خاطر عدم ضبط اوست .
پیش از این گذشت که ابن مَدینی به خاطر قلّت ضبط وی بر او می تازد و نیز دارقطنی وی را تضعیف کرده است .
ص: 411
در بحث های آینده خواهی دانست که اضطراب در نقل (از نظر سند و متن) در این اسانید ، نیز
بر ضعف حدیث دلالت دارد .
ابن ماجَه می گوید : برای ما حدیث کرد ربیع بن سلیمان(1) و حَرْمَلَة بن یحیی ،(2) گفتند : به ما خبر داد محمّد بن ادریس شافعی ،(3) گفت : به ما خبر داد مالک بن اَنس ، از عمرو بن یحیی ، از پدرش که به عبداللّه بن زید (وی جدّ عمرو بن یحیی است) گفت :
آیا می توانی به من بنمایانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت ؟
عبداللّه بن زید گفت : آری ، سپس آب وضویی خواست ، بر دستانش آب ریخت ، سپس سه بار مضمضه و استنثار کرد ، آن گاه صورت را سه بار شست ، پس از آن دستانش را تا آرنج دو بار دو بار شست ، سپس سرش را با دستانش از جلو و پشت سر مسح کشید ، از جلو سر آغازید ، سپس دستان را به پشت گردن بُرد و آن گاه هر دو را به مکانِ آغازین بازگرداند .
سپس پاهایش را شست .(4)
1 . یحیی(5) روایت می کند از مالک ، از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش که به عبداللّه بن زید بن عاصم
ص: 412
(وی جدّ عمرو بن یحیی و از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله است) گفت :
آیا می توانی نشانم دهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت ؟
عبداللّه بن زید بن عاصم گفت : آری ، سپس آب وضویی خواست بر دستش آب ریخت ، سپس دستانش را دو بار دو بار شست ، آن گاه سه بار مضمضه و استنثار کرد ، پس از آن ، صورت را سه بار شست ، سپس دستانش را تا آرنج دو بار دو بار شست ، آن گاه سرش را با دستانش از جلو و پشت سر مسح کشید ، از جلو سر شروع کرد ، دستان را به پشت سر برد ، سپس به مکانی که از آن مسح سر را آغاز کرد ، بازگرداند .
سپس پاهایش را شست .(1)
2 . سَحْنون از عبدالرّحمان بن قاسم عُتَقی ، از مالک ، از عَمْرو بن یحیی بن عُمارة بن اَبی حسن ، از پدرش روایت کرده است که شنید جدّش ابو حسن از عبداللّه بن زید بن عاصم (مانند
آنچه را گذشت) روایت کرد .(2)
سخن درباره رجال این دو سند ، گذشت . خدشه در آن (افزون بر اضطراب سندی و دلالتی در
این اخبار) به خاطر عَمْرو بن یحیی - در سند این دو حدیث - است که نزد ابن مَعین و غیر او تضعیف شده است .
ص: 413
نسائی می گوید : به ما خبر داد محمّد بن منصور ، گفت : برای ما حدیث کرد سُفیان ، از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش ، از عبداللّه بن زید (همان شخصی که اذان را در خواب دید) گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که وضو گرفت ، صورت را سه بار ، دستان را دو بار و پاها را دو بار شست ، و سرش را دو بار مسح کشید .(1)
حال رجال این اِسناد (جز محمّد بن منصور) را پیش از این دانستی . محمّد بن منصور ، میانِ
خُزاعی(2) و طوسی(3) مردّد است و تردید بین این دو آسیب زا نمی باشد ؛ زیرا هر دوشان ثقه اند .
همچنین دریافتی که این اِسناد به عَمْرو بن یحیی مخدوش است و نیز اینکه اهل تحقیق ، اضطراب سندی و متنی را نسبت به مجموع روایات وضویی وی ، درمی یابد .
بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد خالد بن مَخْلَد ، گفت : برای ما حدیث کرد سلیمان ، گفت : برایم حدیث کرد عَمْرو بن یحیی از پدرش ، گفت :
عمویم فراوان وضو می گرفت ، به عبداللّه بن زید گفت : به من خبر ده که پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدی چگونه وضو می گرفت ؟
عبداللّه ظرف کوچک آبی خواست ، بر دستانش آب ریخت و آن دو را سه بار
ص: 414
شست ، سپس دستش را در ظرف فرو برد و با یک کف آب ، سه بار مضمضه و استنثار کرد ، آن گاه دستش را در ظرف برد و یک مشت آب گرفت و صورتش را سه بار شست ، سپس دستانش را تا آرنج دو بار دو بار شست ، آن گاه با دستش آب گرفت ، و سرش را به طرف پشت سر و جلو آن ، مسح کشید ، پس از آن پاهایش را شست .
آن گاه گفت : پیامبر را دیدم که بدین گونه وضو گرفت .(1)
در این طریق ، از چند جهت خدشه می شود :
از نظر اضطراب متن .
به خاطر وجود عَمْرو بن یحیی در سند حدیث .
از جهت وجود خالد بن مَخْلَد (در سند حدیث) که درباره آن تجریح ها و تلیین های فراوانی
هست .(2)
از نظر سلیمان بن بلال (بر اساس مطالبی که در اسناد حدیث اوّل از روایات غَسْلی ابن عبّاس گذشت) .
ح : و برایم حدیث کرد هارون بن سعید ایلی(1) و ابو طاهر ،(2) گفتند : برای ما حدیث کرد ابن وَهْب(3) [ گفت : ] به من خبر داد عمرو بن حارث(4) که حبّان بن واسع(5) برای او حدیث کرد که پدرش(6) او را حدیث کرد که شنید :
عبداللّه بن زید بن عاصم بیان می داشت که وی دید رسول خدا صلی الله علیه و آلهوضو گرفت ، مضمضه ، سپس استنثار کرد ، پس از آن ، صورتش را سه بار و دست راست را سه بار و دست دیگر را سه بار شست ، و سرش را از آبِ غیر از آب زیادی شستن دستش ، مسح کشید و پاهایش را شست تا اینکه هر دو را تمیز ساخت .(7)
محمّد بغدادی(1) (و دیگران) ثقه است .
عبدالرّحمان بن اَبی حاتم می گوید : در سال 215 هجری ، در بغداد - پس از آنکه هارون کور شد - از وی حدیث شنید .(2)
هارون بن سعید ایلی را ابو حاتم(3) و نسائی(4) توثیق کرده اند و از آنجا که ابن حبّان او را در کتاب الثقات می آورد ، از نظر وی موثّق است .(5)
ابو طاهر ، بر اساس تصریح نسائی(6) و دیگران ، ثقه است جز اینکه علیّ بن حسن بن خَلَف بن قدیر درباره اش می گوید که وی حفظ نمی کرد(7) [ یعنی نمی توانست احادیث را به خاطر سپارد ، حافظه اش ضعیف بود ] .
و درباره سلامتِ روایات عبداللّه بن وَهْب جای تأمّل است . گرچه ابن مَعین(8) و ابو زُرعه ،(9) در روایتِ ابن اَبی خَیْثَمَه از وی ، او را توثیق کرده اند جز اینکه دیگران او را تعدیل کرده اند ، امّا موثّق ندانسته اند .
ابو حاتم می گوید : وی ، صالح الحدیث ، صدوق است .(10)
پیش از این گفتیم که وصف راوی به «صالح الحدیث) یا «صدوق» و نظیر آن ، به عدم شرط ضبط وی اشعار دارد و روایت او را از «صحیح» بیرون می آورد و «حَسَن» می سازد و در نتیجه
بدون اعتبار ، نمی توان به آن احتجاج ورزید .
و امّا اینکه ابوطالب از احمد بن حنبل حکایت می کند که :
عبداللّه بن وَهْب ، صحیح الحدیث است ، سماع حدیث را از عرضه آن جدا
ص: 417
می ساخت ، حدیثی را که صحیح و اَثبت است از حدیث دیگر جدا می آورد .
به وی گفتند : مگر نه این است که وی حدیث را بد دریافت می کرد ؟
گفت : گاه بد دریافت می کرد ، لیکن هنگامی که به حدیث وی نگریستم و آنچه را از مشایخ روایت می کند از نظر گذراندم ، آن را صحیح یافتم .(1)
نمی دانم با اینکه وی بد دریافت می کرد ، چگونه حدیث از وی صحیح است ؟! این شدنی نیست .
و امّا آنچه را دارِمی از یحیی بن مَعین نقل می کند که : «امیدوارم صدوق باشد»(2) با آنچه در توثیق وی از ابن مَعین وارد شده است (بر اساس آنچه ابن اَبی خَیْثَمَه از وی روایت می کند)
تعارض دارد .
گرایش ما تشکیک در مطلبی است که ابن خَیْثَمَه از ابن مَعین در توثیق وی نقل می کند ؛ زیرا ابن عدی در الکامل روایت می کند ، می گوید : برای ما حدیث کرد ابراهیم بن عبداللّه بن اَیّوب مَخْرَمی ، از پدرش ، گفت :
نزد سفیان بودم و ابن مَعین نزد من بود . ابن وَهْب با جزئی آمد و گفت : ای ابو محمّد ، آیا در نزدت آنچه را در این جزء هست حدیث کنم ؟
ابن مَعین به او گفت : ای شیخ ، این [ جزء تو ] و بادْ یک منزلت دارند ، بدو بسپار تا حدیثش را بنگرد .(3)
آری ، می توان گفت : میان توثیق ابن مَعین و این سخنش که «امید دارم صدوق باشد» تنافی وجود ندارد ؛ زیرا وی بدان خاطر که شخص وی ثقه بود ، او را توثیق کرد و این منافات ندارد با اینکه وی در روایت و در اخذ از مشایخ غیر متقن بود .
شهادت خود ابن مَعین بر این امر دلالت دارد ، آنجا که می گوید :
شنیدم عبداللّه بن وَهْب به سفیان بن عُیَینه گفت : ای ابو محمّد ، حدیثی را که دیروز
ص: 418
فلانی بر تو عرضه داشت ، اجازه روایتش را می دهی ؟ سفیان گفت : آری .(1)
دوری می گوید :
یحیی گفت : عبداللّه بن وَهْب را دیدم که به سفیان بن عُیَینه (در حالی که نشسته بود و چرت می زد یا گفت : یحیی در حالی که خوابیده بود) حدیث عرضه می داشت .
به یحیی گفتم : اینان می گویند : عبداللّه بن وَهْب به سفیان بن عُیَینه گفت : سماعی که
اوّل دیروز بود ، به من اجازه اش را می دهی ؟
یحیی گفت : شنیدم سفیان می گفت : یعنی این .(2)
در هر حال ، احتجاج به روایت عبداللّه بن وَهْب (پس از اینکه وی حدیث را بد دریافت می کرد بود) به راستی مشکل است .
و عَمْرو بن حارث را یحیی بن مَعین(3) و ابو زُرعه(4) و عِجْلی(5) و نسائی(6) توثیق کرده اند .
این توثیق را اسحاق بن منصور از آنها روایت می کند ، از این رو ، باید در نقل وی توقّف کرد ؛ زیرا عَمْرو بن حارثه ، به حرامی دست یازید که موجب تلبّس وی به فسق و خروج او از دایره اهل تقواست .
خدای سبحان می فرماید : « إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا » ؛(7) اگر فاسقی خبری را برایتان آورد ، راست و دروغش را وارسی کنید .
یحیی بن بُکیر از لیث بن سعد نقل می کند که گفت :
عَمْرو بن حارث را دیدم که پیراهن و عبا و شلوارش یک دینار می ارزید . سپس روزگاری نگذشت که دیدم لباس رنگارنگ و ابریشم بر تن دارد ، باری « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ » ؛(8) ما از خداییم و سوی او باز می گردیم .(9)
ص: 419
عبّاس دوری از یحیی بن مَعین نقل می کند که گفت :
عَمْرو بن حارث فرزندان صالح بن علی هاشمی را درس می داد و حال و روز بدی داشت ، چون به تعلیم آنان پرداخت ، حالش نیکو شد و جامه های پر نقش و نگار و ابریشمی می پوشید .(1)
پوشیدن لباس ابریشمی مورد نهی است ؛ زیرا در حدیثی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آلهاز سوار شدن بر زینی که از ابریشم است و نشستن بر آن ، نهی فرمود .
ابن اثیر پوشیدن این لباس را به خاطر عمل صحابه مباح می داند ، چراکه صحابه آن را می پوشیدند ، وی می گوید :
خَزّ معروف ، لباسی است که از پشم و ابریشم بافته می شود . این لباس مباح است ، صحابه و تابعان آن را می پوشیدند ، نهی از آن به خاطر تشبیه به عجم و زندگی شادخواران است .(2)
غلبه تعصّب را در کلام ابن اثیر و خروج وی را از ضوابط قرآنی و معیارهای علمی و تقدیس وی را از سَلَف بی دلیل و برهان ، می نگری . وی به معصوم نبودنِ صحابی و تابعی معتقد است ، لیکن در عین حال ، با آنان همچون معصومان رفتار می کند ، در حالی که می بیند آنان با پوشیدن لباس ابریشم از پیامبر صلی الله علیه و آله نافرمانی کردند ، می کوشد فعل آنان را به تأویل برد و بر سنّت حاکم
سازد ، او را می نگری که برای جواز این کار ، به پوشیدن لباس ابریشمین از سوی صحابه ، احتجاج می کند ، با اینکه نهی شرعی از رسول خدا صلی الله علیه و آلهدر پوشیدن آن ثابت است .
ابن اثیر ، پس از آنکه برای خَزّ انواعی را ذکر می کند ، می گوید :
اگر مقصود از خَزّ ، نوع دیگری از خزّ باشد که اکنون معروف است ، این لباس حرام است ، زیرا همه آن از ابریشم می باشد .
حدیثی که می گوید : «قومی خَزّ و ابریشم را حلال می شمارند» بر این نوع حمل می شود .(3)
ص: 420
در هر حال ، خَزّ (لباس ابریشم) بر اساس صریح سخن ابن اثیر و ظاهر [ کلمه ] استرجاع لیث بن سعید (زیرا اگر پوشیدن خَزّ جایز می بود ، جایی برای [ کلمه ] استرجاع نمی ماند) مورد نهی است . استرجاع لیث بدان خاطر می باشد که نهی از پوشیدن خَزّ نزد وی ثابت است .
هرگاه این را دانستی ، بدان که عصیان به فسق می انجامد و فرد را از عدالت خارج می سازد و نمی توان حال وی را با وجوه مذکور ، تصحیح کرد .
بنابراین ، احتجاج به اَمثال عمرو بن حارث ، از مشکل ترین مشکلات است .
و امّا حبّان بن واسع ، وی مجهول الحال است و اَحَدی توثیق یا تضعیف او را ذکر نکرده است مگر ابن حبّان که وی را در الثقات می آورد .(1)
اینکه ابن حبّان - به تنهایی - وی را در «الثقات» می آورد ، چیزی را بسنده نیست ؛ زیرا بیشتر علما (اگر نگوییم همه آنها) در توثیقاتی که تنها از سوی ابن حَبّان ابراز شده است ، توقّف می کنند ؛ زیرا وی در این کار تساهل می ورزد (و آسان گیر است) و کتاب وی افرادی را در بر دارد که خود ابن حِبّان آنها را نمی شناسد .
برای حَبّان بن واسع ، در کتاب های شش گانه اهل سنّت ، جز این روایت ، روایتِ دیگری
نیست . مُسلم و تِرمذی و ابو داود آن را از وی آورده اند و همین بیانگر مجهول بودنِ حال وی از نظر توثیق و تضعیف است .
و امّا «واسع بن حبّان» ، وی را ابو زُرْعَه توثیق می کند و ابن حبّان در الثقات آورده است .
نتیجه این است که : اعتماد بر این طریق ، به خاطر مجهول بودنِ حال حَبّان بن واسع ، به راستی مشکل است .
و نیز بدان خاطر که عَمْرو بن حارث چیزی را می آورد که موجب عدم وثاقت اوست .
بنابراین ، در این طریق نیز باید توقّف کرد .
ص: 421
درباره حَبّان بن واسع سخن گذشت و دانستی که وی مجهول است و اینکه ابن حبّان وی را در الثقات می آورد ، اهمیّتی ندارد ؛ زیرا وی افراد مجهول بسیاری و کسانی را در این کتاب می آورد که برای احتجاج شایستگی ندارند .
اگر کتاب های شش گانه اهل سنت را بکاویم ، درمی یابیم که آنها برای حبّان بن واسع جز این حدیث را در نیاورده اند و عَمْرو بن حارث - به تنهایی - این روایت را از او می آورد .
آری ، ابن لَهِیْعَه در سند تِرمذی ، از وی روایت می کند که وی نیز شخصی ضعیف است و از کسانی که به وی احتجاج نمی شود .
اشاره به طُرُق دیگری که عَمْرو بن یحیی از پدرش روایت می کند ، باقی مانْد . این اسانید مختلف اند :
گاه یحیی بن عُماره (پدر عمرو بن یحیی) خودش را کسی قرار می دهد که از عبداللّه بن زید می پرسد .
گاه می بینیم که عبداللّه برای ما وضو را وصف می کند بی آنکه از احدی در این باره بپرسد .
گاه عَمْرو بن اَبی حسن را سائل قرار می دهد .
گاه سائل را مبهم می آورد و می گوید : شخصی گفت : آیا می توانی نشانم دهی که رسول خدا
چگونه وضو ساخت ؟
گاه می گوید : به او گفتند .
گاه یحیی بن عُماره ، حکایتگر وضوی عبداللّه بن زید بن عبدربّه (کسی که اذان را در خواب دید) است ، نه عبداللّه بن زید بن عاصم .
روشن است که اختلاف نقل از وی بدین پایه ، روایتِ وی را از حجیّت می اندازد و به ویژه
هنگامی که می بینیم عَمْرو بن یحیی در نقل از پدرش ، منفرد (تنها) است .
تفصیل صورت های مسئله چنین است :
ص: 422
1 . عَمْرو بن یحیی از پدرش نقل می کند که : شخصی به عبداللّه بن زید بن عاصم گفت : آیا می توانی نشانم دهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت ؟
چنان که در اسناد حدیث اوّل و دوّم و سوّم طریق (الف) آمده است .
2 . عَمْرو بن یحیی ، از پدرش روایت می کند که گفت : شاهد بودم که عمرو بن اَبی حسن از عبداللّه بن زید بن عاصم درباره وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید . وی ظرف کوچک آبی خواست ، وضو گرفت ...
چنان که در اسناد حدیث اوّل و دوّم طریق (ب) آمده است .
3 . عَمْرو بن یحیی از پدرش نقل می کند که شنید جدّش ابو حسن ، از عبداللّه بن زید بن عاصم (که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بود) پرسید : آیا می توانی نشانم دهی که رسول خدا صلی الله علیه و آلهچگونه وضو می گرفت ؟
چنان که در اسناد حدیث سوّم از طریق (ب) و اسناد حدیث چهارم از طریق (د) طریق دوّم ،
آمده است .
4 . عَمْرو بن یحیی ، از پدرش ، از عبداللّه بن زید روایت می کند که وی بر دستانش آب ریخت ، آن دو را شست ، سپس ...
چنان که در اسناد حدیث اوّل و سوّم و پنجم از طریق (ج) آمده است .
5 . عَمْرو بن یحیی از پدرش نقل می کند که گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله آمد ، آبی در کوزه مسی براییش آوردیم ، ... .
چنان که در سند حدیث دوّم و چهارم از طریق (ج) آمده است .
6 . عَمْرو بن یحیی از پدرش ، از عبداللّه بن زید بن عاصم (که صحابی پیامبر به شمار می آمد) نقل می کند ، می گوید : به وی گفتند : وضوی پیامبر را برای ما بگیر ، وی ظرفی خواست ...
و در خبر دیگر است که : آیا می توانی نشانم دهی رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می ساخت ؟
7 . نسائی به سندش از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش ، از عبداللّه بن زید (همو که اذان را در خواب دید) نقل می کند که گفت : دیدم رسول خدا وضو گرفت ...
چنان که در اسناد طریق (ه-) آمده است .
ص: 423
اکنون می پرسیم : اگر جدّ عمرو بن یحیی ، هموست که از عبداللّه خواست که وضوی پیامبر را برای او توصیف کند ، چرا وی او را در اسناد دیگر مبهم می آورد ، می گوید : مردی به عبداللّه گفت : آیا می توانی نشانم دهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت ؟
و در روایت دیگری می خوانیم : به وی گفتند : برای ما وضوی پیامبر را بگیر !!
آیا عبداللّه بن زید ، ابتدائاً وضو گرفت ؟ زیرا راوی می گوید : بر دستانش آب ریخت و آن دو را شست .
یا وی در پاسخ درخواستی که از او شد ، به این کار دست یازید [ به وی گفتند : ] «برای ما وضوی رسول خدا را بگیر» و «آیا می توانی نشانم دهی که وضوی پیامبر صلی الله علیه و آلهچگونه بود ؟» .
یا اینکه وی وضو نگرفت ، بلکه وضوی رسول خدا را برای آنها بیان داشت ، با این سخن که : رسول خدا صلی الله علیه و آله [ پیش ما ] آمد ، آبی در کوزه مسی برایش آوردیم ، وضو گرفت ...
ضمیر در «وهو جدّ عَمرْو بن یحیی» به چه کسی برمی گردد ؟ به عبداللّه بن زید بن عاصم
برمی گردد یا به عَمْرو بن اَبی حسن ؟
ما به قرینه «وکان من أصحاب النبی» (از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بود) می فهمیم که به عبداللّه بن زید برمی گردد ، نه به شخص مبهم و عمرو بن اَبی حسن .
زیرا معقول نیست که یک شخص صحابی از یک شخص عادی درباره صفت وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله بپرسد .
وضو از اسباب تقرّب به خداست ، امکان ندارد بر هیچ یک از مسلمانان پوشیده بماند .
آری ، بعضی از بزرگان ، ضمیر را به عمرو بن اَبی حسن ، ارجاع داده اند ، لیکن این کار ترجیح بدون مرجّح و ادّعای بی دلیل است .
تفصیل این مطلب ، ما را از آنچه درصددِ بیان آنیم (وجوه اضطراب در این اسنادها) خارج
می سازد .
تضعیف عَمْرو بن یحیی از سوی ابن مَعین ، به خاطر سوء ضبط وی بود (نه دروغ گویی اش) یعنی تضعیف ابن مَعین ، به سوء ضبط ، مُفَسَّر است .
ص: 424
پیش از این گذشت که ابن مَدینی و دارقطنی (بر اساس آنچه از سخن آن دو به نظر می رسد) بر آنچه وی روایت می کند ، اعتماد ندارند .
با این عدم اعتماد ، نمی توان وی را موثّق دانست و در نتیجه باید در پی تابع یا شاهد صحیح
برآمد ، و اگر این دو نباشند ، روایات وی از حجیّت می افتد .
ما نمی توانیم اضطراب و ایهام را به راویان از عَمْرو بن یحیی نسبت دهیم ، اینان گرچه در روایت این نصوص اختلاف دارند جز اینکه همه یا اکثر آنها افراد ثقه و ثابت اند . بنابراین ، اضطراب از آنها را نمی توان تصوّر کرد .
راویان از عَمْرو بن یحیی ، افراد زیرند :
خالد بن عبداللّه واسطی .
عبدالعزیز بن سَلَمَه ماجشون .
سفیان بن عَیَیْنَه .
سلیمان بن بلال .
وُهَیْب بن خالد باهلی .
مالک بن انس (امام مذهب مالکی) .
خالد بن عبداللّه ، از عمرو بن یحیی ، از پدرش نقل می کند که گفت : مردم از عبداللّه خواستند که برای آنها وضوی رسول خدا را بگیرد . وی بر دستانش آب ریخت ، آن دو را شست ، سپس گفت : وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله بدین گونه بود (اسناد حدیث اوّل و سوّم و پنجم از طریق «ج») .
در روایت عبدالعزیز بن اَبی سَلَمه ، از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش ، از عبداللّه آمده است که گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد ، آبی در کوزه ای مسی برایش آوردیم (اسناد حدیث دوّم از طریق «ج») .
در روایت سفیان بن عُیینه ، از عمرو بن یحیی ، از پدرش ، از عبداللّه بن زید نقل است که : پیامبر صلی الله علیه و آله وضو گرفت ، صورت را شست (اسناد حدیث چهارم از طریق «ج») .
در اسناد نسائی از ابن عُیَینه ، بعد از عبداللّه ، کلمه «الذی أری النداء» درج شده است .
سفیان از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش از عبداللّه - همو که اذان در خواب به وی نمایانده شد - نقل می کند .
ص: 425
در این روایت آمده است : رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که وضو گرفت ، صورت را شست .
در روایت سلیمان بن بلال ، از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش نقل است که گفت : پدرم فراوان وضو می گرفت ، به عبداللّه گفت : باخبرم ساز که پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدی چگونه وضو می گرفت ... (اسناد طریق «و») .
در روایت وُهَیب ، از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش آمده است که گفت : شاهد بودم که عمرو بن اَبی حسن ، از عبداللّه بن عاصم درباره وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید (اسناد حدیث اوّل و دوّم از طریق «ب») .
روایات مالک از عَمْرو بن یحیی از پدرش مختلف اند :
گاه آن را مبهم می آورد و «رجلاً» (شخصی) را ذکر می کند .
گاه تصریح می کند که وی ، عمرو بن اَبی حسن است .
در روایت سَحْنون ، از عبدالرّحمان بن قاسم ، از مالک ، از عمرو بن یحیی ، از پدرش نقل
است که : شنید جدّش از عبداللّه پرسید .
در «فتح المالک بتبویب التمهید لابن عبدالبرّ علی موطّأ الإمام مالک» پس از ذکر حدیث
مالک از عمرو بن یحیی ، از پدرش ، آمده است :
در اسناد این حدیث و در لفظ آن بر مالک اختلاف نشده است جز اینکه ابن وَهْب ، در مُوَطّأ خود از مالک ، روایت می کند از عَمْرو بن یحیی بن عُماره ، از پدرش ، از
عبداللّه بن زید بن عاصم ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله سپس معنایی را که در الموطّأ هست ، به اختصار می آورد و نمی گوید : وی جدّ عَمْرو بن یحیی است .
سَحْنون در «المدوّنة» از مالک ، از عَمْرو بن یحیی بن عمارة بن اَبی حسن ، از پدرش یحیی روایت می کند که شنید جدّش ابو حسن ، از عبداللّه بن زید بن عاصم پرسید .
وی نمی گوید «وی جدّ عَمْرو بن یحیی» است ، و آنچه را از مالک روایت می کند ، نمی آورد .
ص: 426
احمد بن خالد می گوید : این روایت را از مالک سراغ نداریم جز اینکه برای علی بن زیاد باشد .
واین حدیث در نسخه قَعْنَبی نیست ؛ یا آن را انداخته است و یا از متن وی حذف کرده اند .
هیچ یک از راویان این حدیث درباره عبداللّه بن زید بن عاصم نمی گوید : «وی جدّ عمرو بن یحیی» است مگر مالک به تنهایی ، احدی بر آن او را پیروی نمی کند ، اگر جدّش باشد ، ممکن است جدّ مادری اش باشد .
از کسانی که از عمرو بن یحیی روایت کرده اند ، سلیمان بن بلال ، و وهب وابن عُیَیْنَه و خالد واسطی و عبدالعزیز بن اَبی سَلَمَه و دیگران اند .
هیچ یک از اینها نگفته اند وی جدّ عَمْرو بن یحیی است .
عَمْرو بن یحیی را به چیزی نسبت دادیم که در آن اختلافی نیست .(1)
این آغاز کلام است و بحث نزد وی پایان نمی یابد .
پرسشی که اکنون مطرح است این می باشد که : راوی اخیر از رسول خدا کیست ؟ آیا عَمْرو بن اَبی حسن است ؟ یا ... ؟
ضمیر «وهو جدّ عَمْرو بن یحیی» در متنِ بخاری و بَغَوی (و دیگران) به چه کسی برمی گردد ؟ آیا به عبداللّه بن زید باز می گردد ؟ یا به یک شخص مبهم ؟ یا به عَمْرو بن اَبی حسن ؟
آیا این واقعه ، حکایتی از عبداللّه در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله است که خودش ابتدائاً [ بی آنکه کسی از وی بپرسد ] بیان می دارد ؟ یا وی ضو گرفت ، سپس فعل خویش را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داد ؟
و دیگر پرسش ها که اضطراب را ثابت می کند و ما را رهنمون می سازد به اینکه تضعیف عَمْرو
بن یحیی از سوی ابن مَعین و ابن مَدینی و دارقطنی ، به راستی بجاست ؛ زیرا چگونه ممکن است راوی در نقل از پدرش تا این حدّ اختلاف یابد .
آری ، وی - به خودی خود - ثقه است (چنان که چند تن بدان تصریح کرده اند و پیش از این آن
ص: 427
را آوردیم) لیکن وثاقت ، یک چیز است و احتجاج به آنچه شخص می گوید ، چیز دیگری است .
از دیگر سو ، اضطراب در آنچه عَمْرو بن یحیی روایت می کند ، مستقرّ الأطراف است ، نمی توان وجهی از وجوه اضطراب را بر وجه دیگر ترجیح داد . بیشتر اسنادها به او ، متصل و صحیح اند .
به ویژه پس از آنکه دریافتیم عمرو بن اَبی حسن مجهول است و صحابی بودنش ثابت نمی باشد یا به مجهول بودن شخصی در سند تصریح شده است ؛ زیرا در متنی آمده است : «إنّ
رجلاً سأل عبداللّه ...» ؛ مردی از عبداللّه پرسید .
اگر وجود شخص مجهولی در سند ثابت شد ، حکم آن ، حکم روایتِ منقطع می شود و نمی توان
به آن احتجاج کرد .
به اسناد مضطرب نیز - هرگاه یکی از وجوه بر دیگری ترجیح نیابد - نمی توان احتجاج کرد .
ابن صَلاح ،(1) عراقی ،(2) طیّبی ،(3) نَووی ،(4) سُیوطی ،(5) بدان تصریح دارند و فحوای کلام ابن کثیر(6)
و دیگران ،(7) همین است .
عراقی در منظومه اش بدان تأکید دارد ، آنجا که می گوید :
مُضطرب الحدیث ما قد وَرَدا
مُختلفاً من واحد فَأَزْیَدا
فی متن أو فی سَنَد إن اتّضَح
فیه تساوی الخلف أ مّا إن رجح
بعض الوجوه ، لم یکن مضطربا
والحکم للراجح منها وَجَبا
کمخط للسترة جمّ الخلف
والاضطراب موجب للضعف(8)
- حدیث مضطربی که به صورت های مختلف از یک نفر و بیش از یک نفر وارد شده است .
ص: 428
- اضطراب در متن یا در سند است . وجوه اضطراب یا در آن مساوی اند و یا بعضی از وجوه بر بعض دیگر ترجیح دارند .
- اگر بعضی از وجوه رجحان داشته باشند ، حدیث مضطرب نیست و باید وجه راجح را گرفت .
- ، اضطراب موجب ضعف حدیث است .
در بحث حاضر ، هیچ کس نمی تواند وجود اضطراب را در اَخبار عَمْرو بن یحیی از پدرش (با این ادّعا که بعضی از وجوه بر بعض دیگر رجحان دارند) نفی کند و ادعا نماید که شخص مجهول
- در اسانید سه گانه اوّل - شناخته شد ، وی عَمْرو بن اَبی حسن است .
زیرا :
یک : این مطلب ، صرف یک ادّعا از سوی بعضی از بزرگان است ، بر آن دلیلی اقامه نشده است .
دو : عَمْرو بن اَبی حسن ، خودش مجهول الحال می باشد . صاحبان رجال و شرح حال نگاران ، جز ابن حجر وی را نام نبرده است . ابن حجر او را در الاصابه می آورد و مستندش قول ابو موسی ، سعید بن یعقوب است و روایتی که به طریقش به محمّد بن هلال مُزَنی ، از عَمْرو بن یحیی بن عُماره ، از عمویش ، از عَمْرو بن اَبی حسن می آورد که گفت :
پیامبر را دیدم که وضو گرفت ، یک بار مضمضه و استنشاق کرد .
ابن حجر ، پس از آوردنِ این حدیث به اسناد سابق می گوید :
در اسناد این حدیث ، کسانی اند که آنها را نمی شناسم .(1)
فحوای کلام ابن حجر ، دلیل صریح است بر اینکه وی از صحابه نمی باشد ؛ زیرا کسانی که آنان را نمی شناسد در طریق خبر وجود دارند .
سه : بر اساس تصریح زُرقانی ،(2) ابن حجر ،(3) عَیْنی ،(4) سیوطی(5) (و دیگران) ، بسیاری از عالمان
- به خصوص راویانِ الموطّأ و شارحان آن - سائل را مبهم آورده اند .
ص: 429
و این اقتضا می کند که محفوظ از امام مالک ، همان روایتش از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش ، از این شخصِ مبهم باشد .
مؤیّد ثبوت اضطراب در این اَسانید ، این است که راویان و علما در تعیین جدّ وی اختلاف دارند:
بعضی گفته اند : وی عبداللّه بن زید بن عاصم است .
بعضی دیگر گفته اند : وی ، عَمْرو بن اَبی حسن می باشد .
بر اساس روایت سَحْنون - در المدوّنه - وی ابو حسن است .
عجیب این است که علمای درایه برای اضطراب حدیث مثالی را آورده اند که اضطراب آن از روایات عَمْرو بن یحیی شدیدتر نمی باشد .
سُیُوطی در تدریب الراوی می نویسد :
مثال آن ، روایتی است که ابو داود و ابن ماجَه ، از طریق اسماعیل بن اُمیّة ، از ابو عَمْرو بن محمّد بن حُرَیْث ، از جدّش حُرَیْث ، از ابو هُرَیره مرفوعاً می آورد که : هرگاه یکی از شما نماز می گزارد ، چیزی را در مقابل روی خود قرار دهد .
در این حدیث ، در اسماعیل ، فراوان اختلاف است :
این حدیث را روایت می کند بِشْر بن مُفَضّل .
و آن را روایت می کند سُفیان ثَوری از وی ، از ابو عَمْرو بن حُرَیْث از پدرش ، از ابو
هُرَیره .
و آن را روایت می کند حُمَید بن اسود ، از وی ، از ابو عَمْرو بن محمّد بن عمرو ، از جدّش حُرَیْث بن سلیم ، از ابو هُرَیْره .
وآن را روایت می کند وُهَیْب بن خالد و عبدالوارث ، از وی ، از ابو عَمْرو بن حُرَیْث ،
از جدّش حریث .
و آن را روایت می کند ابن جَریح ، از وی ، از حُرَیْث بن عُمارَه ، از ابو هُرَیره .
و آن را روایت می کند داود بن عُلَیَّه حارثی ، از وی ، از ابو عَمْرو بن محمّد ، از جدّش حُرَیْث بن سلیمان .(1)
ص: 430
اگر عقلت را در طرق عمرو بن یحیی حاکم سازی ، برایت روشن می شود که اسانید وی اضطراب بیشتری دارد از آنچه برای اضطراب حدیث در کتاب های درایه مثال آورده اند .
به ویژه آنکه در اسانید وی شخص مجهولی را می یابی و نیز وجود عَمْرو بن ابی حسن ، که در کتاب های رجال مُهمل است .
در کتاب های درایه آمده است :
بسیاری از صفات راوی (اسم ، کنیه ، صفت) به گونه ای است که به یکی از آنها مشهور می باشد ، به خاطر غرضی از اغراض ، او را به صفتی که مشهور نیست می آورند و گمان می شود که وی راوی دیگری است و مجهول الحال می گردد .(1)
انصاف این است که این اضطراب ، موجب ضعف روایت عَمْرو بن یحیی است و آن را از اعتبار و حجیّت می اندازد .
امّا روایات حَبّان بن واسع ، از دیگر روایاتی است که نمی توان بدان احتجاج کرد ، به خاطر مجهول بودنِ حال حبّان و اینکه عَمْرو بن حارث ، چیزی را می آورد که عدم وثاقت او را موجب می شود .
ص: 431
ص: 432
ص: 433
با مطالعه کتاب های سنن و اخبار ، مجموعه ای از روایات را می نگریم که وضوی مَسْحی را از عبداللّه بن زید بن عاصم انصاری روایت کرده اند .
با آوردنِ این روایات ، بحث را با خوانندگان با همان نظم و ترتیبی که رسم کردیم ، پی
می گیریم .
ابوبکر بن اَبی شَیْبَه می گوید : برای ما حدیث کرد ابن عُیَینه ، از عَمْرو بن یحیی ، از پدرش ، از عبداللّه بن زید که :
پیامبر
صلی الله علیه و آله وضو گرفت ، صورت را سه بار و دستان را دو بار شست و سر و پاها را دو بار مسح کشید .(1)
رجال این سند ، ثقه اند مگر عَمْرو بن یحیی که از سوی نسائی و تِرمذی و ابو حاتم و ابن سعید توثیق شده است و ابن مَعین و دارقطنی و ابن مَدینی وی را تضعیف کرده اند .
اسحاق(1) [ گفت : ] به ما خبر داد ابوبکر(2) [ گفت : ] به ما خبر داد ابن عُیَینه به همین اسناد [ یعنی اسناد روایت پیشین ] مثل این حدیث را .(3)
رجال این طریق نیز ثقه اند ، سوای عَمْرو بن یحیی (که سخنش درباره اش گذشت) .
واسطی - بر اساس قول خطیب در «تاریخ بغداد» - ثقه می باشد .
موسی بن اسحاق - بر اساس صریح سخن عبدالرّحمان بن اَبی حاتم - ثقه است ؛ چراکه می گوید : از وی روایت نوشتم ، وی ثقه و صدوق است .(4)
بغدادی می گوید : موسی بن اسحاق ، پاک دامن ، دیندار و فاضل است .(5)
احمد بن حنبل می گوید : وی فصیح و در حدیث ثبت است .(6)
ابوبکر بن اَبی شَیْبَه و ابن عُیَینه از امامان حدیث اند ، شرح حال آن دو ، پیش از این گذشت .
گفت : برای ما حدیث کرد ابن لَهِیْعَه ،(1) از ابو الأسود ،(2) از عَبّاد بن تمیم ،(3) از عمویش [ عبداللّه ] که :
پیامبر
صلی الله علیه و آله وضو گرفت و پاها را مسح کشید و عُروه همین کار را می کرد .(4)
روح بن فَرَج ، بر اساس صریح سخن دارقُطنی(5) و مِزّی(6) و ابن حَجَر(7) (و دیگران) ثقه است .
عَمْرو بن خالد را ابن مَعین(8) و ابن حجر(9) و عِجْلی(10) توثیق کرده اند . حاکم از دارقطنی نقل می کند که وی ثقه و حجّت است .(11)
مَسْلَمه در الصلة می گوید : عمرو بن خالد ثقه است ، ابن حبّان وی را در الثقات می آورد(12) و به سخنی دست نیافتیم که به چیزی او را خدشه کند.
ص: 436
ابن لَهِیْعَه از کسانی است که به وی احتجاج نمی شود ؛ زیرا رجالی ها در وی میان جَرْح و تلیین - که هر دو مُفَسّرند - مردّدند .
آری ، طبرانی در المعجم الکبیر از مِقْدام بن داود (به سماع از وی) از اسد بن موسی (به سماع از وی) ، از ابن لَهِیْعَه (به سماع از وی) ، از ابو الأسود ، از عَبّاد بن تمیم ، از پدرش ، روایت می کند .
زیرا می گوید : برای ما حدیث کرد مقدام بن داود [ گفت : ] برای ما حدیث کرد اَسَد بن موسی
[ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن لَهِیْعَه [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابو الأسود ، از عَبّاد بن تمیم ، از پدرش ، گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که وضو گرفت ، از شستن صورت و دو ذراع خویش آغازید ، پس مضمضه و استنشاق کرد ، آن گاه سرش را مسح کشید .(1)
عَبّاد - در وضو - روایت می کند ، می گوید :
رسول خدا را دیدم که وضو گرفت و با آب [ وضو ] بر پاهایش مسح کشید .(2)
ابو عُمَر فَهْری قُرطبی در کتابش الاستیعاب بر این روایت تعلیق می زند و می گوید :
این حدیث ضعیف است ، حجّت به آن به پا نمی شود .
پیداست که ادّعای وی سخیف می باشد . قول ابن حجر برای دلیل بر آن کفایت می کند . وی در الاصابه پس از تصریح به وثاقت رجال روایت عَبَّاد بن تمیم از پدرش یا عمویش (و کسی که خواهد آمد) می گوید :
وأغرب أبو عُمَر فقال : إنّه ضعیف ؛
ابو عُمَر [ این روایت را ] غریب دانسته است ، می گوید : وی [ عَبَّاد ] ضعیف است .(3)
شوکانی می نگارد : طبرانی از عَبَّاد بن تمیم از پدرش روایت می آورد که گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که وضو گرفت و پاهایش را مسح کشید .(4)
ص: 437
ابن حجر می گوید: بخاری در تاریخش واحمد [ در مسندش ] وابن اَبی شیبه وابن اَبی عُمَر وبَغَوی و بارودی و دیگران (همه) از طریق ابو الأسود ، از عَبّاد بن تمیم ، از پدرش روایت کرده اند که گفت :
رسول خدا را دیدم که وضو گرفت و با آب پاهایش را مسح کشید .(1)
در کنز العمّال از مسند تمیم بن زید - ابو عَبّاد - از عَبّاد بن تمیم ، از پدرش روایت است که گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که وضو گرفت و با آب [ وضو ] ریش و پاهایش را مسح کشید .(2)
بدین سان ، دریافتیم که عَبّاد وضوی مسحی را از پیامبر صلی الله علیه و آله به دو طریق روایت می کند :
یکم : از طریق عمویش عبداللّه .
دوّم : از طریق پدرش ، تمیم بن زید .
سند اخیر از وی (از پدرش) بر اساس شرط بخاری و مسلم صحیح است . این را - به خواست خدای متعال - هنگام بحث درباره روایات مَسْحی عَبّاد ،(3) درخواهی یافت .
شایان یادآوری است که عَبّاد ، حدیثی را از عمویش در وضوی ثلاثی غسلی - در اینجا - روایت نمی کند ، و همین امر ، این مطلب را تقویت می کند که مَروی از عبداللّه بن زید بن عاصم مازنی ، مسح [ پاها ] می باشد .
در نتیجه ، از اَنصار ، مسح [ پاها ] ثابت است ؛ به خاطر :
1 . روایت وضوی مَسْحی عَبّاد بن تمیم ، از عمویش عبداللّه بن زید .
2 . روایتِ وضوی مَسْحی عَبّاد از پدرش تمیم .
و این مطلب ، رهنمون است به اینکه طالبیان و انصار ، در فقه و نقل حدیث به هم نزدیک اند . این را در یکی از سخنرانی ها و درس هایمان احتمال دادیم و می کوشیم در پژوهش ها و بحث هایمان در اینجا و آنجا ، تطبیق کنیم .
ص: 438
دریافتیم که نصوصی که از عبداللّه بن زید بن عاصم وارد شده است از نظر لفظ مختلف اند :
گاه راوی می گوید : سرش را از جلو و پشت سر مسح کشید .
و گاه مسح را به قیدی مقیّد نمی سازد ؛ زیرا می گوید :
سپس دستش را در ظرف بُرد و سرش را مسح کشید .
آن گاه دستش را فرو برد و سرش را مسح کشید .
پس از آن دستش را فرو برد و درآورد ، سپس سرش را مسح کشید .
این سه نصّ اخیر ، دلالت دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله آب جدیدی برای مسح سر گرفت ؛ زیرا راوی
می گوید : «سپس دستش را فرو برد» و در روایت دیگری آمده است : «با آبی غیر از آب زیادی
دستش ، مسح کشید» .(1)
امّا در نصّ اوّل این معنا وجود ندارد ؛ زیرا آن حضرت - پس از آنکه شستن دو ذراع را به پایان رساند - سر را با رطوبت دستانش از جلو و پشت سر مسح کشید .
آری ، در این مورد ، نصّی از رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) وجود دارد که بر خلاف روایتی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که آن حضرت آب جدیدی برای مسح سرش گرفت .
سند این روایت ، بدین گونه است :
به ما خبر داد محمّد بن هارون (ابو حامد) [ گفت : ] به ما خبر داد محمّد بن یحیی اَزدی [ گفت : ] برای ما حدیث کرد عبداللّه بن داود [ گفت : ] شنیدم سفیان بن سعید ، از عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، از رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) نقل کرد گفت :
پیامبر
صلی الله علیه و آله نزد ما می آمد ، وضو می گرفت ، سرش را با زیادی آب دو دستش مسح می کشید و بدین گونه مسح را انجام می داد .
ابن داود ، چگونگی مسح را توصیف می کند ، می گوید :
ص: 439
با دو دستش از ته سر به جلو سر می کشید ، سپس دستان را از جلو سرش به آخر پشت سر برمی گرداند .(1)
از حسین بن اسماعیل روایت است [ که گفت : ] به ما خبر داد زید بن اَحزم [ گفت : ] به ما خبر داد عبداللّه بن داود [ گفت : ] به ما خبر داد سفیان ، از عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، از رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) که :
پیامبر
صلی الله علیه و آله وضو گرفت و با رطوبت دستش ، سرش را مسح کشید .(2)
این نصوص با هم متعارض اند . بعضی از آنها بیان می دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله با رطوبت دستانش مسح کشید و بعضی دیگر آبی غیر از زیادی آب دست را گویاست .
یکی از دو نقل با مکتب اهل بیت علیهم السلام هماهنگ است و دیگری بر خلاف آن می باشد .
در بحث تاریخی ، روایت امام باقر علیه السلام و چگونگی حکایت وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله را به وسیله او آوردیم ، در آن آمده است :
آن حضرت با تری کف دستش - بی آنکه آب جدیدی به آنها برساند - سر و پاها را مسح کشید ، سپس فرمود : انگشتان را زیر بند کفش نبرد .(3)
در روایت دیگری می خوانیم : سپس با بقیه آبی که در دستانش باقی ماند ، سر و پاهایش را مسح کشید و دستان را در ظرف فرو نبرد .(4)
در روایت سوّمی است که : سپس با آبی که در دستانش باقی ماند ، سر و پاهایش را مسح کشید .(5)
می پرسیم : کدام یک از این دو شیوه ، به سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک تر است و از آن حضرت ثابت می باشد ؟
اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله با زیادی آب دستان و (با تری دستانش) مسح می کشید ، چه موجب شد
ص: 440
که بار دیگر دستش را در ظرف فرو بَرَد و سرش را با آن مسح کشد ؟!
آیا مسح نیازمند آب تازه ای است یا آن از لوازم غَسْل می باشد ؟
آیا مسح استیعاب را اقتضا می کند تا اینکه کلام عبداللّه بن زید بن عاصم درست باشد ؟
ابن حَزْم می گوید :
مَسْح در لغتی که قرآن بدان نازل شد (بی هیچ اختلافی) غیر از غَسْل (شستن) است . غَسْل ، استیعاب (همه عضو را آب فرا گیرد) را اقتضا می کند و مسح آن را اقتضا ندارد .(1)
از سوی دیگر ، در غالب روایاتِ عبداللّه بن زید بن عاصم ملاحظه می کنیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت را سه بار و دستان را دو بار دو بار شست و سر را - از جلو و پشت سر - مسح کشید و پاهایش را شست .
این نقل بر خلاف نقل صحابه دیگر از پیامبر صلی الله علیه و آله است ؛ زیرا راویان وضوی غسلی ، اگر تثلیث (سه بار شستن) را می آورند ، این کار در همه اعضاست .
و چنین است نقل راویانی که یک بار شستن یا دو بار شستن را حکایت می کنند .
نقل ابن عاصم شبیه نقل آنان نمی باشد .
می پرسیم : حکمِ دو دست چیست ؟ آیا باید سه بار شست یا دو بار ؟
اگر بگویند هر دو نقل صحیح است ، بدین معناست که رسول خدا با این کار ، هر دو نقل از خود را صحیح دانست و معنای آن این است که گاه ذراعین خود را سه بار می شست و گاه دو بار .
اگر این مطلب درست باشد ، می پرسیم : چرا عبداللّه بن زید به این نقل از پیابمر صلی الله علیه و آلهاختصاص یافت ، نه صحابه دیگر ؟
اگر از شروط غَسْل ، استیعاب (فراگیر شدن آب) باشد (و در مسح این کار لازم نباشد) چنان که اهل سنّت قائل اند ، چرا رسول خدا صلی الله علیه و آله سر را از جلو و پشت مسح کشید ؟
آیا شستن همان پاک ساختن عضو با آب و زدودن چرک از آن نیست ؟ و مسح - فقط - کشیدن دست بر عضو (بی آنکه پاک ساختن و برطرف کردن چرک مدّ نظر باشد) نمی باشد ؟
ص: 441
اگر این خبر از پیامبر صلی الله علیه و آله صحیح است ؛ چرا بزرگان اهل سنّت بدان عمل نمی کنند :
ابو حنیفه به جواز مسح سر با سه انگشت قائل است .
ثَوْری مسح بعضی از سر را - هرچند یک مو باشد - بسنده می داند .
اصحاب شافعی به دو مو و یک انگشت یا به قسمتی از انگشت نظر داده اند .
لَیْث مسح جلو سر را - فقط - و مسح بعضی از سر را کافی می شمارد .
ابو داود می گوید : در این زمینه ، آنچه اسم مسح بر آن تلقی شود ، کفایت می کند ، و همچنین مسح با یک انگشت و کمتر از آن کافی است .(1)
اگر مذهب بزرگان اهل سنّت این است ،(2) خبر استیعابِ سر را از جلو و پشت سر از رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر چه حمل می کنند ؟ و این خبر بر چه چیزی دلالت دارد ؟
اگر آنچه از عبداللّه بن زید بن عاصم - در اخبار پیشین - رسیده است ، درست باشد ، چگونه
می توان آن را با آنچه عَبّاد بن تمیم از عمویش عبداللّه بن زید نقل می کند ، تطابق داد ؟
عَبّاد بن تمیم از عمویش عبداللّه بن زید روایت می کند که : برای پیامبر صلی الله علیه و آله 32 مد آب آوردند ،
ص: 442
آن حضرت وضو گرفت ، آب بر ذراعین خود می مالید .(1)
اگر آنچه را محقّق «صحیح ابن حبّان» می گوید «اینکه اسناد این روایت صحیح است» درست باشد و این روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله صحیح باشد که آن حضرت به یک مُدّ آب وضو می گرفت و با یک صاع غسل می کرد ، تطابق این نقل ها را با آنچه عَمْرو بن یحیی (از پدرش از عبداللّه بن زید بن عاصم) حکایت می کند ، چگونه ممکن است ؟!
بدین سان دریافتی که اخبار عبداللّه بن زید بن عاصم - به خودی خود و با دیگر اخبار - مضطرب اند و بر خلاف روایات دیگر صحابه می باشند و بر مقصود دلالت مجمل دارند و با اخبار
مَسْحی دیگری که از او رسیده است ، ناساز می افتند و بر خلافِ صریح قرآن مجیدند .
ص: 443
ص: 444
ص: 445
واکاوی نسبت خبر به عبداللّه بن زید
اوّل چیزی که پیرامون وضوی این صحابی مطالعه می کنیم ، وجود دو نقل از اوست :
1 . وضوی مَسْحی دوگانه .
2 . وضوی سه گانه غَسْلی .
از خلال بحثی که اندکی پیش آمد ، روشن شد که صدور وضوی مسحی از وی راجح است .
آنچه این نتیجه گیری ها را تأیید می کند وجود بیش از یک شاهد و نشانه است که ما را به
وضوی مسحی وی مطمئن می سازد و اینکه در روایتِ وضوی غسلی از وی شک کنیم .
این صحابی ، از اَنصار و از خَزْرَج است که به نزدیکی موضع گیری شان به موضع پیامبر صلی الله علیه و آله در زمانِ حیات آن حضرت (و نیز اهل بیت پیامبر در زمان حیات و پس از وفات او) معروف اند .
خَزْرَج (از اَنصار) از مجموع 14 شهید در جنگ بدر ، 8 شهید را تقدیم داشت(1) و در جنگ اُحُد ، 70 شهید و 40 مجروح داد ، در حالی که از مهاجران فقط ، 4 نفر شهید شدند .(2)
در «غزوه بنی المُصْطَلَق» 20 نفر از 30 سوار مسلمانان از انصار بود(3) و آن گاه که مسلمانان در آغاز رویارویی در جنگ «حُنَین» شکست خوردند و گریختند ، اَنصار صدا زده می شدند ، سپس
بنی حارث بن خَزْرَج که هنگام برخورد با دشمن پایدار می ماندند [ و عقب نمی نشستند ] .(4)
اَنصار در همه این موارد در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله ضدّ قریش و سرکشانِ آنها بودند .
این امر در جنگ خندق (جنگ اَحزاب) آشکارا تجلّی یافت ، چراکه با کندنِ خندق از شهرشان دفاع کردند وموضع امام علی علیه السلام را درکشتنِ عَمْرو بن عبد ودّ (که ازخندق عبور کرد) بزرگ شمردند.
چنان که پیکار و دشمنی قریش با انصار در فتح مکّه نمایان شد ؛ زیرا قریش انصار را عامل اصلی شکست خویش در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله شمردند .
ص: 446
همین امر ، راز تأکید پیامبر صلی الله علیه و آله را بر اَنصار و امر به محبّت به آنها و اهتمام به ایشان را برای ما روشن می سازد .
بر اساس روایت بَراء ، از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است که فرمود :
لا یُحبُّهُم إلاّ مؤمنٌ ولا یُبْغِضُهُم إلاّ منافقٌ ؛ مَن أَحَبَّهُم فقد أحَبَّهُ اللّه ُ ومن أبغضَهُم فقد أَبْغَضَهُ اللّه ُ ؛(1)
جز مؤمن انصار را دوست نمی دارد و جز منافق آنان را دشمن نمی دارد . هرکه آنان را دوست بدارد ، خدا او را دوست می دارد و هرکه آنان را دشمن بدارد ، خدا او را دشمن می دارد .
از ابو سعید خُدْری رسیده است که گفت :
إنّا کُنّا لَنَعْرِفُ المنافِقینَ - نَحنُ معاشر الأنصار - بِبُغضِهم علیّ بن أبی طالب ؛(2)
ما گروه انصار ، منافقان را از روی دشمنی شان با علی علیه السلام می شناختیم .
بنابراین ، علی علیه السلام محک اَنصار و غیر آنها به شمار می آمد ؛ زیرا حق با علی علیه السلام و علی با حق بود ، به واسطه او ایمان از نفاق تمایز می یافت .
و همین دلیل است بر اینکه زمینه فکری ایمانی انصار و راه و رسم اعتقادی شان بر اساس
معرفت علی علیه السلام شکل گرفت ؛ زیرا آنان پیامبر
صلی الله علیه و آله را پناه دادند و یاری رساندند و به همراه او جنگیدند ، سپس در کنار اهل بیت علیهم السلام ماندند .
پیامبر صلی الله علیه و آله به دعای زیر آنان را مد نظر قرار داد ؛ آنها به خاطر یاری رساندن به پیامبر صلی الله علیه و آله به این شرافت اختصاص یافتند .
اللَّهُمَّ اغفرْ للأنصارِ ولأَبناءِ الأنصارِ ولأبناءِ أبناءِ الأنصارِ ؛(3)
پروردگارا ، انصار و فرزندان آنها (و فرزندانِ فرزندانشان) را بیامرز .
می دانی که حکم درباره انصار بر صفتِ مشتق از آن (که نصرت است) مترتّب است . بدان خاطر
ص: 447
که آنان پیامبر صلی الله علیه و آله را یاری رساندند ، آن حضرت برایشان دعا کرد .
کسانی که آنان را - به خاطر این صفت که بدان توصیف شدند - دشمن می دارند ، کافرند .
امّا این امر درباره امام علی علیه السلام جاری نمی شود ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله حکم و دعا را بر ذات آن حضرت و به اسم او (بدون هیچ قیدی) قرار داد .
این مطلب فرق میان آن دو را روشن می سازد ، هرچند آن دو در یک زمینه با هم اجتماع یافتند
و آن این است که دوستی ایشان ایمان است و دشمنی شان نفاق .
از اَنس رسیده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
دوست داشتن انصار ، آیتِ ایمان است و دشمنی آنها نشانه نفاق .(1)
از ابو هُرَیره ، روایت است که :
شخصی که به خدا و رستاخیز ایمان دارد ، انصار را دشمن نمی دارد .(2)
نَووی در شرح صحیح مسلم می نگارد :
هرکه مرتبه انصار را بشناسد ؛ اینکه :
فداکاری ها از آنها در یاری دین اسلام بروز یافت ، در آشکار سازی اسلام و پناه دادن به مسلمانان کوشیدند ، در مهمّات دین اسلام آن گونه که بایسته است به پا خاستند ، پیامبر را دوست داشتند و پیامبر آنان را دوست می داشت ، مال و جانشان را به پیامبر صلی الله علیه و آله بذل کردند و با گزینش اسلام با دیگران جنگیدند و دشمنی ورزیدند .
و نزدیک بودن علیّ بن اَبی طالب به پیامبر صلی الله علیه و آله را بشناسد و اینکه پیامبر او را دوست می داشت و کارهایی که از علی در یاری اسلام بروز یافت و سوابق او .
سپس اَنصار و علی را بدین خاطر دوست بدارد ، این دوستی از دلایل صحّت ایمان وی و صدق وی در اسلامی می باشد ؛ زیرا به ظهور اسلام و قیام به آنچه خدا و رسول را خشنود سازد ، شادمان است .
ص: 448
و هرکه آنان را دشمن بدارد ، ضدّ اینهاست و به این دشمنی بر نفاق و فساد ضمیر وی استدلال می شود (و دانای واقعی خداست) .(1)
آری ، انصار با اهل بیت در اینکه نزد قریش مطرود بودند (چراکه بزرگان و سران آنها را کشتند) اشتراک دارند .
انصار با امام علی علیه السلام در کفه ای شرکت کردند که مقابل کفه قریشیان شکست خورده بودند .
از این رو ، قریشی ها برای اعاده عظمت خویش - بعد از فتح مکّه - کوشیدند و به ایستادن در برابر گرایش انصاری (که مواضع فقهی علی علیه السلام را تقویت می کرد) دست یازیدند .
به محض آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت (بعد از آنکه به بهانه های گوناگون و وجوه مختلف ، علی علیه السلام را از خلافت پس زدند) این آماس برآمده ، سر برآورد که قریش از انصار به خلافت سزاوارترند .
عُمَر به صراحت گفت : علی و زبیر (و کسانی که با آن دو هستند) در بیت فاطمه از ما تخلّف
ورزید ، و اَنصار - همه شان - با ما مخالف اند .(2)
مهاجران در کنار ابوبکر قرار گرفتند ،(3) و انصار - در آن روز - ندا دادند که جز با علی بیعت نمی کنیم .(4)
این سخن کلام ما را بیشتر تأکید می کند که سعد بن عُباده ، جویای خلافت نشد مگر پس از آنکه دید آنان علی علیه السلام را از خلافت پس زدند .(5)
هنگامی که علی علیه السلام در کنار انصار ایستاد ، گفتند : تا علی با ماست به کسانی که با ما دشمنی می ورزند ، اهمیّت نمی دهیم .
ص: 449
همین بسنده است که سعد بن عُباده ، هرگز با ابوبکر و عُمَر بیعت نکرد ، به شام رفت و در آنجا به قتل رسید .(1)
چون ابوبکر خلافت را به دست گرفت و به قول خویش به انصار (که گفت : ما امیر باشیم و شما وزیر) وفا نکرد و آنان را از ولایات دور ساخت تا آنجا که شاعر اَنصار سرود :
یا للرجال لِرائع الأخبار(2)
ولِما أ رادَ القومُ بالأنصار
لَمْ یَدْخُلو منّا زَعیماً واحداًیا صاحِ فی نقضٍ ولا إ مرار(3)
- ای کسانی که خبرهای تازه می خواهید و اینکه این قوم با انصار چه کردند .
- حتّی یک نفر از ما را هم در حکومت سهیم نساختند ، و در حل و فصل امور راه ندادند .
ابوبکر لشکرها سامان داد و پرچم ها برافراشت ؛ یازده پرچم برای افراد زیر به پا داشت :
خالد بن وَلید .
عِکْرِمَة بن اَبی جهل .
مُهاجر بن اَبی اُمیّه .
خالد بن سعید (وی را پیش از آنکه حرکت کند ، برکنار ساخت) .(4)
عَمْرو بن عاص .
حُذَیْفَة بن مِحْصَن غلفانی (یا غفاری) .
عَرْفَجَة بن هَرْثَمه .
شُرَحْبیل بن حَسَنَه .
مَعْن بن حاجز .
سُوَید بن مُقَرِّن .
ص: 450
علاء بن حَضْرَمی .(1)
ابوبکر ، یزید بن ابی سفیان را امیر شام ساخت .(2)
به ولید بن عُقْبه امارت داد(3) و چون این کار را کرد ، ابو عُبَیده به او گفت : من برایت عهده دار بیت المال می شوم ، عُمَر گفت : من قضاوت را برایت کفایت می کنم .
کارگزار ابوبکر در شهرها افراد زیر شدند :
- عَتَّاب بن اَسِید ، بر مکّه .
- عثمان بن عاص ، بر طایف .
- مهاجر بن اَبی اُمیّه ، بر صنعاء .
- زیاد بن لَبید انصاری ، بر حَضَرموت .
- یَعْلی بن مُنْیَه ، بر خَوْلان .
- ابو موسی اشعری ، بر زبید و رِمَع .
- مُعاذ بن جَبَل ، بر جَنَد .
- عَلاء بن حَضْرَمی ، بر بحرین .
ابوبکر ، جَریر بن عبداللّه را به «نَجْران» و عبداللّه بن ثور را به «جُرَش» و عیاض بن غنم را به «دُوْمَة الجَنْدَل» فرستاد .
در شام ، ابو عُبَیده و شُرَحبیل و یزید بن ابی سفیان و عمرو بن عاص هر کدام بر لشکری تحت امر خالید بن ولید ، فرمانده بودند .
در این ترکیب اداری و سیاسی و نظامی خلافت ابوبکر ، اثر آشکاری از انصار نیست ، بلکه اغلبِ قاطع آنها از قریش و دیگر قبایل اند و بالاتر از این ، بسیاری از آنها از دشمنانِ امام علی و انصار (یا بگو از اصحاب رأی و اجتهاد) می باشند ؛ کسانی که با اصحاب تعبّد محض ناساز بودند ،
ص: 451
حتّی انصار از خالد در رهسپاری برای جنگ با مالک بن نُوَیره سرباز زدند ،(1) سپس از بیم شکاف میان مسلمانان به آنان پیوستند .
ابو قَتاده انصاری در قتل مالک بر خالد اعتراض کرد و در میان شاهدانی است که شهادت دادند مالک و یارانش اذان و اقامه گفتند و نماز گزاردند .(2)
ابو قَتاده سوگند یاد کرد که هرگز با خالد در جنگی شرکت نجوید .
چون خلافت به عُمَر رسید ، غالب والیان وی شخصیّت های قریشی اجتهادی بودند که با امام
علی علیه السلام و انصار سازگاری نداشتند ، حتّی عُمَر می خواست - پس از هلاک کارگزار حِمْص - عبداللّه بن عبّاس را به کار گیرد ، لیکن به صراحت بیان داشت که از پیوستن مردم به او می ترسد و ولایت حِمْص را به او نداد .
گذشته از این ، ابن عبّاس این کار را که با این نگرانی و دلهره و آن شک از سوی متعبّدان و اصحاب امام علی علیه السلام همراه بود ، پس زد [ و نپذیرفت ] .(3)
می خواهیم بیان داریم که کسانی را که عُمَر در طول دوران خلافتش معتمد خویش قرار داد ، قشری بودند که با انصار و امام علی علیه السلام از نظر فقهی و سیاسی معارض بودند .
مناصب میان اشخاص زیر دست به دست می شد :
ابو عُبَیدة بن جَرَّاح .
سعد بن اَبی وقّاص .
عُتْبَة بن غَزْوان .
نُعمان بن مُقَرِّن ، مُثَنَّی بن حارثه شیبانی .
مُغیرة بن شُعْبَه .
ابو موسی اشعری .
عَتّاب بن اَسِید .
ص: 452
یَعْلَی بن مُنَیه .
عثمان بن اَبی عاص .
علاء بن حَضْرَمی .
حُذَیْفَة بن مِحْصَن .
عیاض بن غَنْم .
رِبْعی بن اَفکل .
عَرْفَجَة بن هَرْثَمه .
عُتْبَة بن فَرْقَد .
ابو مریم حَنَفی .
شُرَیح بن حارث کندی .
کَعْب بن سُور اَزدی .
عَمْرو بن عاص .
معاویة بن اَبی سفیان .(1)
آری ، عُمَر در سال 21 هجری عمّار را بر کوفه ولایت داد ، سپس با سخن چینی جَریر بن عبداللّه بَجَلی او را برکنار ساخت و جُبَیْر بن مُطْعِم را به جای او نشاند ، پس از آن ، او را نیز عزل کرد و مُغِیرة بن شُعْبَه را به جای وی ، گماشت .(2)
از جمله کارگزاران عُمَر بر مداین ، سلمان فارسی است ،(3) و نُعمان بن مُقَرِّن را در اصفهان به کار گرفت و به همراه وی زُبَیر بن عَوَّام و عَمْرو بن مَعْدی کَرِب و حُذَیفه و عبداللّه بن عمرو را فرستاد .
چون عمر در سال 23 هجری کشته شد ، کارگزارانش افراد زیر بودند :
نافع بن عبدالحرث خُزاعی ، بر مکّه .
سفیان بن عبداللّه ثَقَفی ، بر طایف .
ص: 453
یعلی بن مُنْیَه ، بر صنعاء .
عبداللّه بن اَبی ربیعه ، بر جَنَد .
مُغیرة بن شُعبه ، بر کوفه .
ابو موسی اشعری ، بر بصره .
عَمْرو بن عاص ، بر مصر .
عُمَیر بن سعد ، بر حِمْص .
معاویة بن ابی سفیان ، بر دمشق .
عثمان بن ابی العاص ثَقَفی ، بر «بحرین» و «عمان» .(1)
هنگامی که سپاه مسلمانان در «معرکة الجسر» به سبب تدبیر نادرست جنگی شکست خوردند و از مسلمانان به وسیله غرق و قتل ، چهار هزار نفر هلاک شدند ، عُمَر خبر را شنید و مردم را به جهاد برانگیخت و بر مقدمه سپاه طلحة بن عُبَیداللّه و بر میمنه آن زُبَیر بن عَوّام ، و بر میسره آن عبدالرّحمان بن عوف را به کار گرفت .
عبدالرّحمان به عُمَر نصیحت کرد که سعد بن اَبی وقّاص را بگمارد و عثمان علی علیه السلام را خاطرنشان ساخت . این کار را از آن حضرت خواستند ، نپذیرفت ، سپس عُمَر ، سعد بن اَبی
وقّاص را بر آنها گماشت .(2)
هرگاه مسلمانان چیزی را از عُمَر می پرسیدند ، آنها را به عثمان یا به عبدالرّحمان بن عوف حواله می داد .(3)
این ترکیب در خلافتِ عُمَر تقریباً از انصار و از بنی هاشم و از بزرگانِ اصحاب مکتب تعبّد محض و از انصار تهی است و در مقابل ، قریشیان و مجتهدان مقام اوّل را در آن اشغال می کنند
و سهم آنها از حکومت ، سهم شیر از طعمه است .
عثمان بن عفّان از دیگر کسانی است که فقط به دور ساختن انصار از حکومت در رویارویی با
ص: 454
حوادث ، بسنده نکرد ، بلکه به خویشاوندانش روی آورد و منصب ها را به آنان داد و به هرکس که پیروش شد ، اموال هنگفتی بخشید .
از کسانی که عثمان آنها را منزلت داد و از اموال بهره مند ساخت ، افراد زیرند :
حَکَم بن عاص .
مروان بن حَکَم .
حارث بن حکم بن ابی العاص (برادر مروان و داماد عثمان ، شوهر عایشه دختر عثمان) .
سعید بن عاص بن اُمَیّه .
ولید بن عُقْبة بن اَبی مُعَیط بن اَبی عمرو بن اُمَیّه (برادر مادری عثمان) .
عبداللّه بن خالد بن اَسِید بن اَبی العِیْص بن اُمیّه .
ابو سفیان .
عبداللّه بن سعد بن اَبی سَرْح (برادر شیری عثمان) .
زُبَیر بن عَوَّام .
طلحة بن عبیداللّه تیمی .
عبدالرّحمان بن عوف زُهْری .
سعد بن اَبی وقّاص .
یَعْلَی بن اُمیّة بن خَلَف .(1)
در سلک عثمان ، مهره ای از انصار را نمی یابیم مگر افراد اندکی همچون زید بن ثابت و حسّان بن ثابت .
غالب والیان و کارگزارانِ عثمان از قریشی ها و امویان و مروانیان و پیروان رأی اند ، اَمثال اشخاص ذیل :
مُغیرة بن شُعْبَه .
سعد بن اَبی وقّاص .
وَلید بن عُقبه .
ص: 455
عبداللّه بن اَبی سَرْح .
عَمْرو بن عاص .
معاویة بن اَبی سفیان .
ابو موسی اشعری .
عبداللّه بن عامر بن کریز (پسر دایی عثمان) .
سعید بن عاص .(1)
و از این رو ، اهل مدینه و مصر و کوفه بر وی شوریدند و در میان آنان بزرگان و رهبران انصار وجود داشتند تا اینکه در خانه خودش او را به قتل رساندند .
در راستای امتثال سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که به محبّت و مودّت انصار - بی هیچ چشم داشتی - فراخواند ، در خلافت امام علی علیه السلام شکوه و عظمت به انصار و یارانِ تعبّد محض بازگشت و نقش اصیل خویش را بازیافتند .
از بزرگان انصار ، افراد زیر در کنار آن حضرت بودند :
ابو ایّوب انصاری .
ابو هَیْثَم بن تَیّهان .
خُزَیمة بن ثابت (ذو الشهادتین) .(2)
ابو قتاده انصاری و دیگران .(3)
گروه اندکی از انصار از آن حضرت تخلّف ورزیدند ، ابن اثیر می گوید : سپس آنان پیش علی علیه السلام آمدند و بیعت کردند .(4)
و از بیعت آن حضرت [ از انصار ] تخلّف نورزید مگر شماری اندک که طمع های مشخص داشتند و در پی خواسته های دنیوی بودند .
ص: 456
والیان امیرالمؤمنین علیه السلام در دوران خلافت اندک آن حضرت ، افراد ذیل اند :
عثمان بن حُنَیف انصاری .
عُمارة بن شهاب ثَوری (که هجرتی داشت) .
عُبَیداللّه بن عبّاس .
قَیْس بن سعد انصاری .
سَهْل بن حُنَیف انصاری .
قَرَظَة بن کعب انصاری (همو که عُمَر به وی دستور داد ، حدیث از پیامبر را بکاهد) .
قُثَم بن عبّاس .
عبداللّه بن عبّاس .
محمّد بن اَبی بکر .
خُلَید بن قُرّه یَرْبُوعی .
مالک اشتر .
ابو ایّوب انصاری .(1)
چون آن حضرت سوی صفّین به راه افتاد، ابو مسعود انصاری را در کوفه جانشین خود ساخت .(2)
پس از شهادت امام علی علیه السلام انصار به امام حسن علیه السلام وفادار ماندند و در رأس آنها ، زعیم و صاحب رایتِ آنان در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله قَیْس بن سعد بن عُباده خَزْرجی انصاری وجود داشت و گروه وی - از انصار - تا زمان صلح امام حسن علیه السلام با معاویه ، در کنارش باقی ماندند .
قیس و انصار از آخرین کسانی اند که در مقابل معاویه ، شمشیر غلاف کردند .
درگیری و دشمنی میان معاویه و انصار ، پابرجا و مستمر باقی ماند و این به سبب مواضع انصار بود که در برابر حزب قریشی به مخالفت برمی خاست .
دکتر ابراهیم بیضون ، می نگارد :
و این چنین ارتباط میان معاویه و اَنصار ، تحت تأثیر این تراکم که بدان شباهت
ص: 457
داشت ، بود . از هجرت و جنگ بدر آغاز گردید و به یوم الدار (روز قتل عثمان) و ایّام صفّین مرور کرد تا سقوط دولتِ راشدیه که آخرین پیکارجوی آن قَیْس بن سعد است .(1)
دشمنی امویان با انصار از خلال فرستادن معاویه نامه ای را به بُسْر بن اَرطات قرشی آشکار می شود که از وی خواست حجاز را به سیطره او درآورد . وی به بُسر نوشت :
حرکت کن ، به مدینه که رسیدی ، اهل آن را بیرون ران و به هرکه مرور کردی او را بترسان و به هرکس دست یافتی که مال دارد ، مالش را غارت کن .(2)
و در شأن قریشی ها می نویسد :
سوی مکّه حرکت کن و در آن متعرّض احدی مشو .(3)
دشمنی میان انصار و قریشیان و امویان در واقعه حَرّه (که در آن مدینه سه روز مباح گشت) به اوجِ خود رسید .
در این معرکه ، عبداللّه بن حَنْظَلَه (غسیل الملائکه) انصاری ، زعیم بارز آنهاست و عبداللّه بن زید بن عاصم (صاحب حدیث وضو) با وی ، ضدّ حکومت اموی (که دین را بازیچه ساختند) پیکار می کند .
عبداللّه بن زید مازنی انصاری ، در حَرَّه ، سال 63 هجری (در حالی که 70 سال داشت) کشته شد(4) و به همراه وی دو فرزندش ، خلاّد و علی به قتل رسید .
بنابراین ، عبداللّه بن زید بن عاصم ، از مخالفان دولت اُمَوی و از کسانی است که با شمشیر آنها
به قتل رسید و در راستای رفع بدعت و ظلم (که دین و مسلمانان را در بر گرفت) جان خویش را فدا ساخت .
و همین امر او را - بالطبع - هدف تیرهای امویان قرار داد تا نامش را مشوّه سازند و از نظر فقهی
ص: 458
و سیاسی و موضع گیری ، از وی سوء استفاده کنند و این ، ما را وامی دارد که درباره آرایی که به او نسبت می دهند (و این آرا ، نظراتی است که موضع حکومتی و رأی فقهی و سیاسی اموی مروانی را تأیید می کند) توقّف کنیم .
این پیش درآمد تاریخی طولانی را آوردیم تا اشاره کنیم که اختلاف سیاسی گاه به اختلاف
فقهی می انجامد، بدین معنا که خطّ مشی حاکم (با توجه به موقعیّت اجتماعی وشرایط سیاسی اش) گاه به خاطر مصلحتی که به نظرش می آید ، بر تطبیق گزاره خاصّی و نسبت آن به شخصی اصرار می ورزد .
و این امر در تاریخ بدون پیشینه نیست ؛ زیرا شواهد فراوانی در همین پژوهش برای آن آوردیم . در نسبت خبر وضوی غسلی به ابن عبّاس و امام علی علیه السلام شواهدی بیان شد که در این راستا کفایت می کند ؛ زیرا در آنجا نقش قریشیان و ترجیح رأی بر نص را از سوی آنها - و مخالفت مکتب تعبّد محض را با آنان - روشن ساختیم و اکنون گزاره سوّمی را در این سیاق بیان داشتیم و آن مخالفت انصار از نظر فقهی و سیاسی با مهاجران است .
با این سخن نمی خواهیم بگوییم که همه انصار از پیروان مکتب تعبّد محض اند یا آنان هرگز با امام علی علیه السلام یا سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت نکردند .
همچنین نمی خواهیم بیان داریم که فقه قریشیان در همه زمان ها بر خلاف نصوص شرعی است .
بلکه می خواهیم بگوییم که امر اجتهاد و رأی و گرایش به احکام سیاسی مصلحتی ، به فهم قریشی از فهم انصاری نزدیک تر است ؛ زیرا آنان حکومت را به دست داشتند و ناگزیر باید رأی خویش را اجرا می کردند .
امّا برای انصاری ، مصلحت یا هدفی در این تغییر نبود و اگر میانشان کسانی اند که به آرایی گرایش دارند که حاکمان را تأیید می کند و بر خلاف نصوص است ، اجتهادی از سوی خود وی
می باشد یا از خطّ مشی حاکم متأثّر است .
پیش از این ، نصوصی را نقل کردیم که بر پذیرش مذهب ابوبکر و عُمَر و فقه عثمان از سوی
خطّ مشی حاکم دلالت داشت . از این رو بعید نمی نماید که بعد از این گرایش ، فتوای فقهی ای که برگرفته از رأی است بر فتوای فقهی برگرفته از نص ، ترجیح یابد ؛ به ویژه آنکه نقش امویان و مروانیان را در تحریف احکام و تأکید آنها را بر فقه عثمان دریافتیم .
ص: 459
این مطلب ، اشاره ای سریع به زاویه سیاسی و ترکیب اجتماعی بود که تقاطع (برخورد) دیگری میان انصار و قریشیان - از ناحیه فقهی - با آن مقابله می کند و این تقاطع را حالت گرایش انصاری به مسلک تعبّد محض (از نظر فقهی و حدیثی) و سُر خوردگی جریان قریشی به مسلک اجتهاد و رأی ، مشخص می سازد .
افزون بر این ، وجود متعبّدان محض قریشی و وجود مجتهدان رأی گرای انصار ، این چهارچوب کلّی مسیر فقهی هر دو نگرش را درهم نمی شکند .
هرگاه دقّت بیشتر به کار بریم ، گرایش اوّل را «انصار و متعبّدان» و گرایش دوّم را «قریش و مجتهدان» می نامیم . افراد شاذ از انصار ، در حیطه مجتهدان و افراد شاذ از قریش ، در فهرست متعبّدان درمی آیند .
به معنای دیگر : نمی خواهیم با این سخن ، فعل انصاری را صحیح بدانیم و قائل شویم که همه اقوال و افعال وی برگرفته از نص است یا همه آنها - به خاطر اجتماع با امام علی علیه السلام در یک زمینه - از نظر فقهی و سیاسی با آن حضرت متفق اند .
و نیز نمی خواهیم عکس این مطلب را درباره قریشیان قائل شویم .
بلکه می خواهیم بیان داریم که : مسلک عمومی انصار ، برگرفتنِ سنّت ها و نصوصی بود که
دریافتند و بدان عمل می کردند و اجتهاد را در مفرداتی که وحی بدان فرود آمد ، ضروری
نمی دانستند ، برخلاف قریشی که می کوشید رأی قریشیان را استوار سازد و به رأی آنان شرعیّت
بخشد .
گرچه در این میان افراد شاذی از دو طرف در خطّ مشی کلّی شان وجود داشت ؛ زیرا در سیره
هر کدام از آنها اَفراد شاذی ملاحظه می شود ؛ مثلاً انصاری در یک گزاره ، به نص می چسبد و در گزاره دیگر اجتهاد می ورزد ، و نیز قریشی گاه در یک گزاره اجتهاد می کند و گاه در گزاره دیگری از نص دفاع می کند .
لیکن صبغه عمومی و سیره غالب انصاری ، پیروی از نصوصی است که دریافتند و سیره شان بر
آن جریان یافت و عدم تأثیر پذیری از امور جدید و نو پیداست ، بلکه گاه در برابر این امور مستحدث می ایستادند .
ص: 460
برخلاف قریشی که عصبیّت او را به تحکیم رأیِ قرین و همتایش وامی داشت ؛ زیرا [ مخالفت با او ] به کیان قبیله ای شان آسیب می زد .
اکنون نمونه ای را در این باره می آوریم :
می دانیم که عثمان نماز را در «مِنا» (بر خلاف سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و سیره شیخین) تمام می خواند .
از معاویه رسیده است که چون برای حج به مکّه آمد ، نماز ظهر را در «منا» شکسته خواند . مروان بن حَکَم و عَمْرو بن عثمان برخاستند و گفتند : هیچ کس چون تو به این زشتی بر
عموزاده ات عیب نگرفت !
معاویه پرسید : چه عیبی ؟
گفتند : مگر نمی دانی که عثمان نماز را در مکّه تمام می خواند ؟!
معاویه گفت : وای بر شما ! آیا وی غیر کاری را که کردم انجام داد ؟! با پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر همین گونه نماز گزاردم .
گفتند : پسر عمویت آن را تمام خواند ، مخالفت تو با او عیب است .
راوی می گوید : معاویه برای نماز عصر بیرون آمد و آن را تمام خواند .(1)
بالا رفتن فریاد طردِ فقهی ابو قَتاده انصاری در برابر خالد بن ولید از همین قبیل است . وی وقتی دید خالد با اُمّ تمیم - همسر مالک بن نُوَیره - بی درنگ پس از قتل او ازدواج کرد ، آن را برنتافت و با انکار پرسید : این چه کاری بود که کردی ؟!
خالد او را از پیش خود راند ، ابو قَتاده خشمگین شد و رفت .
ابو قَتاده بر اسلام مالک شهادت داد و پس از این فاجعه با خدا تعهّد کرد که هرگز در جنگی با خالد شرکت نجوید .(2)
انصار فقه ابوبکر و عُمَر را برنمی تافتند و در بیشتر موارد بر این دو خلیفه اعتراض می کردند .
قَتاده بر خالد خشم گرفت و سوی ابوبکر به راه افتاد تا از وی شکایت کند ، ابوبکر بر قَتاده خشمگین شد تا اینکه عُمَر با وی سخن گفت .(3)
ص: 461
و مانند این مورد است حکم جدّه ؛ زیرا می بینیم محمّد بن مَسْلَمَه انصاری(1) یا عبدالرّحمان بن سَهْل انصاری(2) بر ابوبکر در فقه جدّه اعتراض می کنند و به تصحیح خطای وی می پردازند .
چون عُمَر زمامِ امور را به دست گرفت و گام های اجتهادی اش را تا آنجا که ممکن بود گسترش داد ، اختلاف فقهی میان «انصار و متعبّدان» و میان عُمَر ، رهبر «قریش و مجتهدان» تبلور یافت و شمارِ موارد معارضه فقه عمر با انصار ، بر وجه خاصّی افزون شد .
عُمَر می خواست مسلمان را به خاطر ذمّی قصاص کند ، مُعاذ بن جَبَل انصاری او را از این کار بازداشت ،(3) عُمَر سخن وی را پذیرفت و سپس گفت : اگر مُعاذ نبود ، عُمَر هلاک می شد .(4)
عُمَر میل داشت مسلم را به خاطر نَبَطی قصاص کند و بر این کار پای می فشرد ، زید بن ثابت انصاری او را از این کار نهی کرد .(5)
زید بن ثابت انصاری ، عمر را در مسئله ارث جدّ تخطئه کرد و حکم مسئله را از تقریب طریق مراتب وارثان - به وسیله تشبیه به درخت - شرح داد .(6)
این امر پس از آن بود که عُمَر از زید خواست ، بر رأیش با او موافقت کند ، زید از این کار سرباز زد ، سپس به وسیله درخت ، ماجرا را برای او به ذهن نزدیک ساخت .
مردی از انصار اجازه گرفت بر عُمَر وارد شود و او را توبیخ کند ؛ زیرا وی حکم اجازه خواستن را در شرع مبین نمی دانست .
انصار ، خردسال ترین فردشان (یعنی ابو سعید خُدْری انصاری) را فرستادند تا نزد عمر شهادت دهد که این کار سنّت رسول خداست .(7)
ص: 462
اُبَیّ بن کعب انصاری از این حالت عُمَر تنفّر جست و گفت : ای پسر خطّاب بر اصحاب رسول خدا عذاب مباش .(1)
جوانی از انصار برای عُمَر آب و عسل [ شربت عسل ] آورد ، عُمَر از آشامیدن آن روی برتافت و به « أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ »(2) (خوشی هاتان را کردید) احتجاج نمود . جوان انصاری برای عُمَر دلیل آورد که این آیه درباره کافران نازل شد ، نه اهل قبله .(3)
عُمَر از دو رکعت نماز بعد از نماز عصر نهی کرد جز اینکه اَنس بن مالک انصاری و ابو سعید خُدْری انصاری و ابو ایّوب انصاری ، در مخالفت با فقه عُمَر و التزام به فقه پیامبر صلی الله علیه و آلهاین دو رکعت نماز را می خواندند .
و همچنین مباح بودن این دو رکعت را (اگر نگوییم استحباب آن را) ابو ایّوب انصاری و نُعمان
بن بشیر انصاری و اَسود بن زید انصاری و ابو درداء انصاری ، روایت کرده اند .(4)
روایت جواز نماز بعد از عصر از سوی این انصار بدان معنا نیست که آنان در همه گزاره های فقهی از اصحاب مکتب تعبّد محض بودند ، بعضی از اینان ، در گزاره های دیگری ، طبق رأی
خویش از اصول تخلّف ورزیده اند .
در تحریم متعه از سوی عُمَر ، جماعتی از صحابه انصاری به معارضه پرداختند .
جابر بن عبداللّه انصاری گفت : ما در ایّام پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر با یک مشت خرما و آرد ، زنان را صیغه می کردیم تا اینکه عُمَر آن را در شأن عَمْرو بن حُرَیْث نهی کرد .(5)
در قرائت « فَما اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ »(6) إلی أَجَلٍ(7) (تا مدّتی از زنان بهره ببرید) ابو سعید خُدْری
ص: 463
و اُبَیّ بن کعب انصاری با عُمَر معارضه کردند .(1)
پیش از آن عُمَر خواست از متعه حج نهی کند ، اُبَیّ انصاری با وی احتجاج کرد و عُمَر از این کار دست کشید .(2)
به نظر می رسد که عُمَر متوجه شد که در مدینه (که پایگاه انصار است) حکمرانی می کند و معارضان فقهی اش روز به روز فزونی می یابند . از این رو ، راه رهایی از این کشمکش فقهی
بحرانی را در این دید که در خطبه اش در «جابیه» تصریح کند به اینکه :
هرکه درباره قرآن پرسش دارد ، پیش اُبَیّ بن کعب [ انصاری ] برود .
هرکه می خواهد از حلال و حرام بپرسد ، نزد مُعاذ بن جبل [ انصاری ] برود .
هرکه می خواهد از میراث سؤال کند ، پیش زید بن ثابت [ انصاری ] برود .
هرکه درباره مال سؤال دارد پیش من بیاید که خزینه دار اویم .(3)
عُمَر - در راستای حلّ این بحران - واکنش فقهی انصار را با قرار دادن در این محورهای سه گانه ، به دست کسانی از انصار - که خود خواست - جذب کرد .
بدین سان ، اسامی درخشانی از انصار آشکار می شود که در برابر فقه عُمَر قد برافراشتند .
هرگاه متعبّدان غیر انصار (مانند علی علیه السلام و ابن عبّاس و ابن مسعود و عمّار بن یاسر) را به آنها بیفزاییم ، جبهه فقهی گسترده ای از انصار و متعبّدان تشکیل می شود که با قریشیان و مجتهدان در تضادّند .
شاید بهترین شاهد در این عرصه این باشد که می بینیم عُمَر گروه اَنصاری را تا اطراف مدینه مشایعت می کند تا از آنان بخواهد که حدیث از پیامبر را بکاهند (حدیثی که با سیر فقهی قرشی رأیی اجتهادی ، ساز نمی افتاد) در میان اینان قَرَظَة بن کعب انصاری وجود داشت که در «الکافئة فی ابطال توبة الخاطئة» آمده است وی از شیعیانِ علی علیه السلام بود .(4)
ص: 464
مانند آن را نسبت به کسانی که در مدینه زندانی بودند و از حدیث گفتن منع شدند ، می بینیم . از انصار ، افراد زیر در میان آنها وجود داشت :
ابو مسعود .
ابو درداء .
حُذَیْفَة بن یَمان .(1)
و از متعبّدان ، ابوذر غِفاری ، عبداللّه بن مسعود هُذَلی ، عُقْبَة بن عامر جُهَنی .
و امّا معارضانِ فقه عثمان ، فراوان شدند ، لیکن حق این است که معارضه فقهی با او در اَنصار محدود نماند ، بلکه معارضان از هر دو گروه بودند .
زیرا در نصوص آمده است : «إنّ ناساً من أصحاب رسول اللّه» (مردمانی از اصحاب رسول خدا) .
معارضان در قضایای فقهی و سیاسی و مالی و اداری با وی درافتادند ؛ زیرا عثمان می خواست یک پروژه سیاسی فقهی پی ریزی کند و با پشتیبانی از امویان و مروانیان در بخشی از آن (مانند وضو) موفق شد و در دیگر عرصه ها ناکام ماند .
اوّلین تحرّک قریشی اجتهادی ، در آغاز خلافت عثمان بروز یافت و آن رأی عَمْرو بن عاص
به برداشتن حد از عبیداللّه بن عُمَر بود ، علی رغم آنکه مهاجران و انصار - یک صدا - عثمان را بر قتل وی برمی انگیختند .
جز اینکه به سرعت صدای معارضان فروکش کرد و جز صدای امام علی علیه السلامثابت نماند تا آنجا که ابن عُمَر در ایّام خلافت آن حضرت گریخت .
و نیز صدای محمود بن لَبید اَوسی انصاری و زیاد بن لَبید بَیاضی انصاری ، که با شعر به عُبَیداللّه گوشه می زد و عثمان او را از این کار بازداشت .
ص: 465
زیاد بن لَبید ، در این باره سرود :
أبا عَمْرو عُبَیداللّه رَهْن
فلا تشکُک بقتل الهُرمزان
فإنّک إن غفرتَ الجُرم عنه
وأسباب الخطأ فرساً رهان
أتعفُو إذ عفوتَ بغیر حقّ
فمالک بالذی تحکی یدان(1)
- ای ابو عَمْرو ، شک مکن ! عُبَید اللّه در گرو قتلِ هرمزان است .
- اگر جُرم او را ببخشی [ در گناه او شریکی ] اسباب خطا مانند دو اسب
مسابقه [ به هم نزدیک ] اند .
- آیا به ناحق از جُرم او درمی گذری ؟ تو را چه شده است که به آن چه دو دست حکایت می کنند
[ به واقعیت ] حکم نمی کنی ؟
عثمان، خطبه را بر نماز عید فطر و قربان (بر خلاف سنّت ثابت از پیامبر که اوّل نماز بود ، سپس خطبه) مقدّم داشت .
ابو سعید خُدری و جابر انصاری و بَراء بن عازب و اَنس بن مالک - همه شان - از کسانی اند که خلاف کاری را که عثمان انجام داد ، روایت کرده اند .
مروان بن حکم اُمَوی قرشی همان راه و رسم عثمان را ادامه داد . خواست پیش از نماز عید بر منبر بالا رود ، ابو سعید خُدْری انصاری [ دامنِ ] او را کشید ، مروان خود را از دست او رهانید ، بالای منبر رفت و خطبه خواند .
ابو سعید گفت : به خدا سوگند ، دین خدا را تغییر دادید .(2)
اُبَیّ بن کعب انصاری ، حکمِ مردی که زنش را طلاق داد ، سپس هنگام درآمدن در حیض سوّم به او رجوع کرد ، به عثمان یاد داد .(3)
بنابراین ، فقه امام علی علیه السلام در موارد بسیاری به فقه انصار نزدیک و از فقه قریشی (پیروان رای
و اجتهاد ، مانعانِ تدوین و تحدیث) دور است تا آنجا که این دو فقه در مسائل اختلافی ، نقیض
ص: 466
یکدیگر می شوند و همین بیان می دارد که فقه عمومی انصار در بسیاری از زمان ها با مسلک علوی تعبّدی همسوست و با فقه قریشی اجتهادی تضاد دارد و از این روست که کشمکش فقهی میان انصار و امام علی علیه السلام را - در طول عمر آن حضرت - به ندرت می یابیم .
بر خلاف حزب قریشی اجتهادی که اختلاف فقهی میان امام علی علیه السلام و آنان ، لبریز است .
امام علی علیه السلام در بسیاری از کلمات و خطبه هایش بر این امر تصریح دارد .
افزون بر این ، گزاره های فقهی ای که در مصادر ثبت است ، بیانگرِ اختلاف پا برجا میان فقه علوی تعبّدی و فقه اجتهادی قریشی ، است و اینکه آنان می کوشیدند شریعت را تحریف کنند و دین را تغییر دهند .
بالاتر از این ، آنان در زمان های اخیر از این فراتر رفتند ، نظر امام علیه السلام را جویا می شدند تا خلاف آن را بیان دارند و عمل کنند .
در علل الشرایع - به سندش - از ابو اسحاق اَرَّجانی آمده است که سند را رفع می دهد ، می گوید :
قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ علیه السلام : أَتَدْرِی لِمَ أُمِرْتُمْ بِالأَخْذِ بِخِلاَفِ مَا تَقُولُ الْعَامَّةُ ؟
فَقُلْتُ : لاَ أَدْرِی .
فَقَالَ : إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام لَمْ یَکُنْ یَدِینُ اللَّهَ بِدِینٍ إِلاَّ خَالَفَتْ عَلَیْهِ الأُمَّةُ إِلی غَیْرِهِ إِرَادَةً لإِبْطَالِ أَمْرِهِ ، وَکَانُوا یَسْأَلُونَ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنِ الشَّیْءِ الَّذِی لاَ یَعْلَمُونَهُ فَإِذَا أَفْتَاهُمْ جَعَلُوا لَهُ ضِدّاً مِنْ عِنْدِهِمْ لِیَلْبِسُوا عَلَی النَّاسِ ؛(1)
امام صادق علیه السلام فرمود : آیا می دانی چرا امر شدید خلاف قول اهل سنّت را برگیرید ؟
گفتم : نمی دانم .
امام
علیه السلام فرمود : زیرا علی علیه السلام خدا را به دینی بنده نشده مگر اینکه اُمّت برای باطل ساختنِ امر وی ، خلاف آن را در پیش گرفتند . چیزی را که نمی دانستند از امیرالمؤمنین علیه السلام می پرسیدند و چون امام علیه السلام فتوا می داد ، ضدّ آن را از پیش خود می ساختند تا حکم را بر مردم مشتبه سازند .
ص: 467
شیخ طوسی - به سندش - از عاصم می آورد که گفت : برایم حدیث کرد یکی از موالیان سلمان از عَبیده سلمانی ، گفت :
سَمِعْتُ عَلِیّاً یَقُولُ : یَا أَیُّهَا النَّاسُ ، اتَّقُوا اللَّهَ وَلاَ تُفْتُوا النَّاسَ بِمَا لاَ تَعْلَمُونَ ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ قَالَ قَوْلاً آلَ مِنْهُ إِلی غَیْرِهِ ، وَقَدْ قَالَ قَوْلاً مَنْ وَضَعَهُ غَیْرَ مَوْضِعِهِ کَذَبَ عَلَیْهِ .
فَقَامَ عَبِیدَةُ وَعَلْقَمَةُ وَالأَسْوَدُ وَأُنَاسٌ مَعَهُمْ فَقَالُوا : یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ ، فَمَا نَصْنَعُ بِمَا قَدْ خُبِّرْنَا بِهِ فِی الْمُصْحَفِ ؟
فَقَالَ : یُسْأَلُ عَنْ ذلِکَ عُلَمَاءُ آلِ مُحَمَّدٍ ؛(1)
ای مردم ، از خدا بپرهیزید ، و آنچه را نمی دانید به مردم فتوا ندهید ؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله قولی را فرمود ، از آن به غیرش رجوع کرد ، و قولی را فرمود که هرکس آن را در غیر جای خودش نهد ، بر پیامبر دروغ می بندد .
عَبیده و عَلْقَمَه و اَسود (و مردمانی همراه آنها) برخاستند و پرسیدند : ای امیرالمؤمنین ، به آنچه درباره مصحف خبر داده شدیم چه کنیم ؟
امام
علیه السلام فرمود : در این باره باید از علمای آل محمد پرسید .
آری ، این شکاف آن گاه که معاویه بر اُمّت سوار شد ، وسعت یافت ، وی آنچه را از فقه عثمانی اموی خواست بنیان نهاد ، لیکن مکتب تعبّد محض در برابر فتواهای معاویه و مروان و عبدالملک
بن مروان (و دیگرانی که فتواهاشان برخاسته از رأی بود) ساکت نماند .
امام صادق علیه السلام در نامه ای به اصحابش سخنانی را می آورد که در راستای دفعِ این خطّ مشی است .
در این نامه ، آمده است :
وَقَدْ عَهِدَ إِلَیْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَبْلَ مَوْتِهِ ، فَقَالُوا : نَحْنُ بَعْدَ مَا قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ رَسُولَهُ یَسَعُنَا أَنْ نَأْخُذَ بِمَا اجْتَمَعَ عَلَیْهِ رَأْیُ النَّاسِ بَعْدَ قَبْضِ اللَّهِ رَسُولَهُ وَبَعْدَ عَهْدِهِ الَّذِی عَهِدَهُ إِلَیْنَا وَأَمَرَنَا بِهِ ؛ مُخَالِفاً لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ ، فَمَا أَحَدٌ أَجْرَأَ عَلَی اللَّهِ
ص: 468
وَلا أَبْیَنَ ضَلاَلَةً مِمَّنْ أَخَذَ بِذلِکَ وَزَعَمَ أَنَّ ذلِکَ یَسَعُهُ .
وَاللَّهِ إِنَّ لِلَّهِ عَلی خَلْقِهِ أَنْ یُطِیعُوهُ وَیَتَّبِعُوا أَمْرَهُ فِی حَیَاةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آلهوَبَعْدَ مَوْتِهِ .
هَلْ یَسْتَطِیعُ أُولئِکَ أَعْدَاءُ اللَّهِ أَنْ یَزْعُمُوا أَنَّ أَحَداً مِمَّنْ أَسْلَمَ مَعَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَخَذَ بِقَوْلِهِ وَرَأْیِهِ وَمَقَایِیسِهِ ؟
فَإِنْ قَالَ : نَعَمْ ، فَقَدْ کَذَبَ عَلَی اللَّهِ وَضَلَّ ضَلاَلاً بَعِیداً .
وَإِنْ قَالَ : لاَ ، لَمْ یَکُنْ لأَحَدٍ أَنْ یَأْخُذَ بِرَأْیِهِ وَهَوَاهُ وَمَقَایِیسِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْحُجَّةِ عَلی نَفْسِهِ وَهُوَ مِمَّنْ یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ یُطَاعُ وَیُتَّبَعُ أَمْرُهُ بَعْدَ قَبْضِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ؛(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش از مرگ ، به ولایتِ وصیّ خویش و حفظ حرمتِ وی سفارش کرد ، گفتند : پس از آنکه خدای عزّ وجل رسولش را از دنیا برد (و پس از سفارش به ولایت و امر به آن) ما می توانیم آنچه را رأی مردم بر آن قرار گرفت ، برگیریم . این
شیوه ، مخالفت با خدا و پیامبر بود . چه جسارت و ضلالتی بالاتر از این کار می توانست باشد .
به خدا سوگند ، حق خدا بر خلق این است که او را فرمان برند و از امر او در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و پس از مرگ آن حضرت پیروی کنند .
آیا این دشمنانِ خدا می توانند این پندار را مطرح سازند که کسانی که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام آوردند ، قول و رأی و مقیاس خود را در پیش گرفتند ؟
اگر بگویند : «آری» ، بر خدا دروغ بستند و از حق دور افتادند و گمراه شدند .
و اگر بگویند : «نه ، هیچ کس نمی تواند رأی و هوای نفس و مقیاس خود را برگیرد» به حجّت علیه خود اقرار کردند ، و از کسانی اند که اعتقاد دارند پس از رحلت پیامبر باید
امر خدا را پیروید .
تا اینکه امام علیه السلام می فرماید :
وَکَمَا أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ لأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ مَعَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَنْ یَأْخُذَ بِهَوَاهُ وَلاَ رَأْیِهِ وَلاَ مَقَایِیسِهِ خِلاَفاً لأَمْرِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله کَذلِکَ لَمْ یَکُنْ لأَحَدٍ بَعْدَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أَنْ یَأْخُذَ
ص: 469
بِهَوَاهُ وَلاَ رَأْیِهِ وَلاَ مَقَایِیسِهِ ؛(1)
چنان که در زمان حیات محمّد صلی الله علیه و آله هیچ یک از مردم نباید از هوای نفس و رأی و مقیاس هایش - بر خلاف امر آن حضرت - پیروی می کرد ، پس از رحلت آن حضرت نیز اَحَدی نباید این کار را بکند .
آن گاه امام علیه السلام فرمود :
وَاتَّبِعُوا آثَارَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَسُنَّتَهُ فَخُذُوا بِهَا وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَکُمْ وَرَأْیَکُمْ فَتَضِلُّوا .
فَإِنَّ أَضَلَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَرَأْیَهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللَّهِ ؛(2)
آثار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سنّت او را بپیروید و آن را برگیرید و از هواهای نفسانی و رأی خود پیروی نکنید که گمراه می شوید .
گمراه ترین مردم - نزد خدا - کسانی اند که بدون هدایتی از رسول خدا هوا و رأی خود را پیرویدند .
بنابراین ، خطّ مشی اهل بیت و انصار ، در موارد بسیاری ، به هم نزدیک است.
نکته شایان توجه این است که : معاویه از زمانی که از سوی عُمَر و عثمان والی شام شد تا زمانی که قدرت را به دست گرفت ، با انصار مخالفت می ورزید .
صحابی بزرگ ، نقیب ، عُبادة بن صامت انصاری ، سر نیزه انصار در مخالفت مکتب فقهی معاویه است . هنگامی که معاویه به ربا دست می یازید و در آن اشکالی نمی دید ، عُبادة بن صامت بر معارضه با او و مخالفت با آن فقه منحرف پای می فشرد و می گفت :
شهادت می دهم که شنیدم رسول خدا این را می فرمود ؛ و می گفت : واللّه ، باکی ندارم که در سرزمینی که معاویه در آن باشد ، نباشم .(3)
معاویه کوشید وی را به انصراف از رأی فقهی تعبدی اش به حرمت ربا قانع سازد ، به او گفت :
ص: 470
از این حدیث دم فرو بند و آن را خاطرنشان مساز .
عُباده گفت : بلکه آن را بر زبان می آورم ، هرچند بینی معاویه به خاک مالیده شود .(1)
عُباده در بازگشت از شام ، به مدینه رفت و عُمَر را بدان باخبر ساخت ، عُمَر (علی رغم قوّت و قدرتی که از وی معهود است ، بی آنکه معاویه را از رأی فقهی اش باز دارد) عُباده را به بازگشت به شام امر کرد و گفت : امارتی بر عهده تو نیست .(2)
به معاملات ربوی معاویه ، ابو درداء نیز (که از انصار است) اعتراض کرد و گفت :
شنیدم رسول خدا درباره مانندِ این مورد می فرمود : مگر مثل به مثل .
معاویه گفت : من در این معامله اشکالی نمی بینم .
ابو درداء گفت : چه کسی مرا نسبت به معاویه معذور می دارد ؟! من از رسول خدا خبر می دهم و او از رأی خود مرا خبر می دهد ! در زمینی که تو در آن باشی ساکن نمی شوم .(3)
عبدالرّحمان بن سهل انصاری در زمان عثمان (در حالی که معاویه امیر شام بود) به جنگ رفت . به مشک های شراب معاویه گذشت ، برخاست و هر یک از آنها را با نیزه اش شکافت ، غلامان با وی درافتادند ، خبر به معاویه رسید ، گفت : رهایش کنید ، وی عقلش را از دست داده است .
عبدالرحمان گفت : چنین نیست ، واللّه ، عقلم از دست نرفته است ، لیکن رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را نهی کرد از اینکه در شکم ها و مشک هایمان شراب بریزیم .(4)
یک بار دیگر نیز عُبادة بن صامت انصاری خیک های شرابی را که به شام برده می شد - در راه - پاره کرد .
سوی ابو هُرَیره پیک فرستادند که با عُباده سخنی بگوید ؛ چراکه وی از آنان دست بردار نیست و عیبشان را وانمی نهد .
ص: 471
ابو هُرَیره با وی سخن گفت ، عُباده او را پاسخ داد به اینکه : آنان در بیعتِ عَقَبَه با رسول خدا پیمان بستند که حقّی را کتمان نکنند .(1)
به خاطر شدّت مخالفت های فقهی عُباده ، معاویه به امر عثمان او را از شام به مدینه کوچاند .
عثمان - که خود دارای مبتنیات و آرای شخصی بود - بر سر عُباده غُرولند کرد و گفت : ای
عُباده ، تو را به ما چه ؟
عُباده برخاست و میان مردم خطبه خواند و گفت :
شنیدم رسول خدا - ابوالقاسم - می فرمود : به زودی پس از من ، اشخاصی عهده دار امور شما می شوند که منکرها را معروف و معروف ها را منکر جلوه می دهند ، گناهکار را نباید پیروید ، از راه پروردگارتان گمراه نشوید .
سوگند به آن که جان عُباده به دست اوست ، فلانی (یعنی معاویه) از اینان است .(2)
این معارضه فقهی ادامه یافت تا اینکه معاویه حکومت را به دست گرفت ، خطبه خواند و برتری ابوبکر و عمر و عثمان ، سپس خودش را (بر کسان بعد از خود) ادّعا کرد . عُباده او را تکذیب کرد و با حجّت واضح کوبید ، معاویه دستور داد ، عُباده را زدند .(3)
اجتهاد معاویه (معاویه قریشی) جمع میان دو خواهر را به ملک یمین اجازه داد ، نُعمان بن بشیر انصاری بر او اعتراض کرد .(4)
از یاد نبریم که مانند این رأی ، قبل از معاویه ، از عثمان صادر شد .
چون نوبت به یزید رسید ، اختلاف فقهی و اعتقادی و سیاسی ، از صرف معارضه فقهی ، به رویارویی مسلحانه ، میان انصار و متعبّدان از یک سو و میان امویان قریشی و مجتهدان از سوی دیگر تبدیل شد .
ص: 472
جبهه هاشمیان و انصار (متعبّدان) بر ضد پروژه معاویه - که به جانشین ساختن یزید حکم
می کرد - اتحاد یافت .
چون معاویه به سعید بن عاص (والی خود در مدینه) نامه نوشت و او را به اخذ بیعت فراخواند ، راوی می گوید :
مردم (انصار که بیشتر ساکنان مدینه آنان بودند) در این کار کندی کردند ... به ویژه بنی هاشم .
سعید بن عاص به معاویه نوشت : تو را خبردار می سازم که مردم امروز و فردا می کنند ، به ویژه اهل بیت (بنی هاشم) اَحَدی از آنها مرا اجابت نکرد .(1)
محمّد بن عَمْرو بن حَزْم انصاری از نمایندگان اهل مدینه بود ، هنگامی که معاویه با آنها درباره بیعت با یزید مشورت کرد ، وی گفت :
هر پیشوایی در برابر رعیّت خویش مسئول است ، بنگر امر اُمّت محمّد را به چه کسی می سپاری ، معاویه [ از این سخن ] نفسش بند آمد .(2)
معاویه ناچار شد برای قانع سازی اهل مدینه و اَنصار یا واداشتن آنان به بیعت با یزید ، دو بار از شام به مدینه سفر کند .
سفر اوّل در سال 50 هجری صورت گرفت و در آن ، نرمی و نیرنگ و ترغیب را به کار برد .
سفر دوّم در سال 51 هجری به همراه هزار سوار انجام شد و در آن ، زور و اجبار و ترساندن را به کار بست .
معاویه [ مردم را ] تهدید کرد و گفت اگر بیعت نکنند با آنان می جنگم .
اهل مدینه ، یزید را خوش نداشتند [ و زیر بار بیعت با او نمی رفتند ] .
نتیجه همه اینها این شد که در زمان حکومت یزید ، امور [ تباهی ها ] به اوج خود رسید ، واقعه حَرَّه رخ داد ؛ زیرا مدینه به رهبری انصار ، به راه و رسم اُمَوی تن نداد ، حتّی زعیم آنان عبداللّه بن حَنْظله (غسیل الملائکه) گفت :
ص: 473
به خدا سوگند ، بر یزید نشوریدیم تا اینکه ترسیدیم هدف سنگی از آسمان [ تیر غیب ] قرار گیریم . یزید شخصی است که با مادر و دختر و خواهر می آمیزد ، شراب می آشامد ، نماز نمی خواند .
واللّه ، اگر هیچ یک از مردم با من نماند ، از این آزمایش الهی سربلند بیرون می آیم .(1)
مانند این سخن را گروهی از رهبران انصار (صحابه و تابعان) بر زبان آوردند .
در این جدایی میانِ انصار و متعبّدان از یک سو و قریش و مجتهدان از سوی دیگر ، عبداللّه بن زید بن عاصم ، در دریای رویدادها در صفوف متعبّدان می ایستد و از جماعت انصار در خطوط
عریض فقهی و سیاسی شان برکنار نمی ماند .
وی و مادرش «اُمّ عُماره» (نَسِیْبَه دختر کَعْب) در اُحُد حضور یافتند .(2)
روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره جایگاه وی - در جنگ اُحُد - فرمود : «مقام نَسِیْبَه - امروز - از مقام فلان و فلانی بهتر است» و با این سخن ، به بعضی از صحابه که معرکه را ترک کردند ، گوشه زد .
پیامبر صلی الله علیه و آله در آن روز ، در حقّ ایشان فرمود : رحمت خدا بر شما خاندان باد .(3)
از این سخن به دست می آید که اَنصار از متعبّدانی اند که به دفاع از دین ملتزم بودند .
مُسَیلَمه کَذّاب ، برادر عبداللّه (حبیب بن زید) را کشت و او را قطعه قطعه کرد .(4)
در مقابل ، عبداللّه بن زید انصاری ، مُسَیْلَمه کذّاب را به قتل رساند یا با وحشی در قتل مُسَیلمه
شرکت داشت .(5)
جز اینکه معاویه با زور و دروغ ادّعا کرد که وی مُسَیْلمه را کشت تا این فضیلت را از عبداللّه بن زید بستاند ؛ با اینکه می دانیم این سخن را دیگران نقل نکرده اند و جز از سوی خود معاویه مطرح نشده است .
ص: 474
قصد معاویه و این ادّعا (که مِزّی می کوشد آن را توجیه کند که احتمال شرکت معاویه در قتل مُسَیْلَمه نیز هست)(1) بر اهل تحقیق پوشیده نیست .
بنابراین ، عبداللّه بن زید بن عاصم مازنی ، از صحابه ای است که ضدّ امویان در واقعه حَرّه به
شهادت رسید و در ضمنِ رهبران حَرّه (معقل بن سنان اَشْجَعی ، عبداللّه بن حنظله انصاری) ذکر
شده است .(2)
عبداللّه تنها بر قربانی کردن خود بسنده نکرد ، بلکه دو فرزندش خلاّد و علی(3) در این واقعه تلخ کشته شدند .
واقعه حَرّه در آخر ذی حجّه سال 63 هجری رخ داد و در آن عبداللّه در 70 سالگی به قتل
رسید .(4)
ص: 475
پس از این مقدمه تاریخی و سیاسی طولانی که در پرتو آن بعضی از ملابساتِ احکام را نزد مسلمانان و امور فراوانی را در تاریخ تشریع اسلامی دریافتیم و به مخالفت فقهی و سیاسی انصار با مهاجران پی بُردیم ، باید به اَهداف قریشیان در پذیرش وضوی غَسْلی اشاره کنیم ؛ زیرا :
آنان از سویی مشارکت انصار را در شرعیّت این وضوی جدید نوپیدا خواستار بودند ؛ چراکه انصار قشر اجتماعی مهمّی در اسلام به شمار می آمدند .
و از دیگر سو نمی توانستند این وضو را به آسانی به بزرگانشان که حیات داشتند (مانند ابو سعید خُدْری ، اُبَی بن کعب ، ابو موسی اشعری) نسبت دهند ؛ زیرا مردم به وضوی آنها پی بُردند و اگر چیزی بر خلاف وضوی این بزرگان نقل می شد از سوی دیگران تخطئه می گردید .
از این رو مناسب دیدند که این وضوی سه گانه غسلی ، به صحابی گمنامی همچون عبداللّه بن زید، نسبت داده شود؛ زیرا وی برای پرس و جو ، محور نبود و در کانون توجه مسلمانان قرار نداشت.
با امکان نسبت وضو به صحابیان کوچک گمنام (امثال عبداللّه بن زید انصاری) غرض - در وضوی غَسْلی - تحقّق می یافت و انگیزه ای برای اینکه این وضو به بزرگان صحابه نسبت داده
شود ، نبود .
موضع اَنس بن مالک انصاری با حجّاج بن یوسف ثقفی ، بر خلاف چیزی است که از عبداللّه بن زید انصاری در وضوی غسلی نقل می شود .
ماجرا نسبت به جابر بن عبداللّه انصاری - که از وی مسح پاها رسیده است - همین گونه است .(1)
می بینیم که موضع این صحابیان بزرگ انصاری ، مسح پاهاست ، نه شستن آن و همین ، راز انتساب شستن پاها را به عبداللّه بن زید بن عاصم گمنام (و نه غیر او) برای ما روشن می سازد .
شگفت اینجاست که آنان وی را صاحب حدیث وضو می شمارند با اینکه وی هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله فقط 17 سال داشت ، در حالی که این لقب را به بزرگان صحابه و قدیمی ها و خویشاوندان و خواص پیامبر نمی دهند .
ص: 476
و این را در همنام وی ، عبداللّه بن زید بن ثعلبة بن عبد ربّه انصاری (همو که اَذان در خواب به وی نمایانده شد) می بینیم .(1)
می دانیم پس از نزول وحی (قبل از معراج) نماز بر پیامبر واجب شد .(2) هنگام وجوب نماز ، پیامبر صلی الله علیه و آله در بالا سر مکّه بود که جبرئیل آمد ، با پاشنه پا به ناحیه ای از بیابان زد ، چشمه ای از آن جوشید ، جبرئیل وضو می گرفت و رسول خدا به او می نگریست تا چگونگی وضو برای نماز را به او نشان دهد ، سپس رسول خدا ، همانند جبرئیل وضو گرفت .(3)
در این راستا ، محقّق «سیره ابن هشام» می نگارد :
بر اساس این حدیث ، وجوب وضو مکّی است و تلاوت آن مدنی ؛ زیرا آیه وضو مدنی می باشد .(4)
اگر این مطلب درست باشد ، چرا عبداللّه بن زید (و نه دیگر صحابه) به این لقب اختصاص یافت ؟ این سخن به چه معناست ؟
بلکه چرا شخصی که اذان به وی نمایانده شد ، نامی مشابه اسم او را دارد ؟ [ این دو جمله ] «الذی أُری الأذان» (شخصی که اذان به وی نمایانده شد) و «صاحب حدیث الوضو» (صاحب حدیث وضو) چه چیزی را در نظر دارد ؟ آیا کسی غیر اینان وجود نداشت که آن را برعهده گیرد ؟
آری ، اگر سیر تاریخی وضو و اَذان را دنبال کنیم ، اثر انگشتان فقه قرشی را بر آن درمی یابیم .
سه بار شستن اعضا و شستن پاها ، مدار اوّل برای اختلاف میان مسلمانان در عهد عثمان بود ، سپس این کار پیشرفت کرد تا اینکه دیدیم ابن عُمَر پاهایش را هفت بار می شست(5) و آن را پاکیزه ساختن می شمرد .
ص: 477
و ابو هریره ، غُره (شستنِ پیشانی) خود را [ تا قسمتی از جلو سر ] گسترش می داد و دستان را تا بغل ها(1) و پاها را تا ساق ها می شست .(2)
امر به معاویه که رسید ، برای مردم وضو گرفت ، چون به سرش رسید ، یک مشت آب را با دست چپ گرفت ، آن را بر وسط سرش نهاد تا آنجا که از سرش آب چکید یا می خواست بچکد ،
سپس از جلو سر تا انتهای پشت آن و از پشت سر تا جلو آن مسح کشید .(3)
اگر در وضوهای بیانی از پیامبر صلی الله علیه و آله نیک بنگریم ، زیادت مسح سر را از جلو به پشت و به عکس ، از هیچ یک از صحابه مشاهده نمی کنیم مگر از عبداللّه بن زید بن عاصم و رُبَیِّع بنت مُعَوِّذ .
این نقل با مذهب معاویه همسوست و در وضوهای بیانی دیگر صحابه نیامده است و همین ما را به شک می اندازد ؛ به ویژه پس از آنکه دریافتیم موضع رُبَیِّع (دختر مُعوِّض) موضع اموی بود و ابن عبّاس و ابن عقیل و امام سجّاد علیه السلامحکایت وضوی او را از پیامبر صلی الله علیه و آله برنمی تافتند .
و مانند آن است حال وجود دو نقل از عبداللّه بن زید بن عاصم که در یکی از آن دو نیامده است که وی پاها را شست و سر را از جلو به پشت و به عکس مسح کشید و اعضای وضو را سه بار شست .
و همین وضوی دو گانه مسحی را از او رجحان می بخشد .
پیش از این روشن ساختیم که موضوع مسح سر از ایّام معاویه تغییر یافت و حکم خود را از
دست داد تا آنجا که فقهای مذاهب چهارگانه اهل سنّت ، شستن سر را به جای مسح آن جایز
شمردند ، گرچه میان آنها کسانی اند که آن را مکروه می دانند .(4)
ص: 478
از آنجا که مستند این حکم به عبداللّه بن زید بن عاصم و رُبَیِّع منحصر است و این قید اضافی از غیر این دو نفر ، از رسول خدا نقل نشده است و نیز بدان خاطر که دریافتیم معاویه پشت سر این رأی است ، بعید نمی باشد که رُبَیِّع آنچه را خوشایندِ معاویه و یارانش بود ، حکایت کرد یا رُبَیِّع تحت تأثیر اجتهادات عایشه و ابن عُمَر قرار گرفت ، ابن عُمَری که از دنیا نرفت تا اینکه با آنان در مسح بر پا افزار همسو شد .(1)
عایشه بر برادرش عبدالرّحمان بن اَبی بکر (روز وفات سعد بن اَبی وقّاص) اعتراض کرد وگفت : ای عبدالرّحمان ، کامل وضو بگیر ؛ زیرا شنیدم رسول خدا می فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش .(2)
عایشه برای شستن پاها به «اسباغ» و این سخن پیامبر که «ویل للأعقاب» (وای بر پاشنه ها) استدلال کرد ، در حالی که اگر می خواست به شستن استدلال کند باید می گفت : «پاهایت را
بشوی ؛ زیرا رسول خدا را دیدم که آنها را می شست» و از آنجا که عایشه ندید که رسول خدا
پاهایش را بشوید ، برای وجوب شستن پاها به «ویلٌ للأعقاب من النار» (وای بر پاشنه ها از آتش) استدلال کرد ، نه به دیدن خود .
و این ، فهم اُمَوی مروانی است .
پس از این مطالب ، سزامند است خواننده به پرس و جو افتد یا در نسبت این وضوی سه گانه
غَسْلی به این صحابی جوان (نه غیر او از بزرگان صحابه) شک کند ؛ به ویژه بعد از آنکه به وجود وضوی دوگانه مسحی از او پی بردیم که بی اضطراب و خلل در متن و سند ، از وی روایت است .
ص: 479
زیرا حاکمان آنچه را به نظرشان می آمد (رأی خود را) به دشمنانِ فقهی و فکری شان نسبت می دادند تا پشتوانه پندارهایشان باشد .
آنچه این ناحیه را تأکید می کند این است که همه منقولات عبداللّه بن زید بن عاصم از
پیامبر صلی الله علیه و آله در مجامع حدیثی معتبر اهل سنّت از 20 روایت فراتر نمی رود .
در این صفت ، حال وی مشابه حال حُمران است که جز چند روایت در وضو نداشت و به غیر از عثمان و معاویه روایت نمی کرد و تا سال 80 هجری زیست .
ما صعوبتِ دست یابی به فقه این مرد انصاری را از خلال این روایات اندک انکار نمی کنیم جز اینکه به ضمیمه سیره و تاریخ و مبارزه وی ضدّ اُمویان می توانیم چیزهای فراوانی را از میان این موضع گیری ها بیرون کشیم و بیان داریم که نسبتِ وضوی دو گانه مَسْحی به وی با شخص عبداللّه
و خطّ سیر فقهی اش و به فقه انصار ، صحیح تر است .
عبداللّه بن زید روایت می کند که پیامبر را در مسجد در حالی دید که یک پایش را بر پای دیگر نهاد .
احادیث زیر را وی روایت می کند :
روایت نماز باران پیامبر صلی الله علیه و آله و اینکه آن حضرت عبایش را چپه بر دوش انداخت .
اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : میان خانه و منبرم ، باغی از باغ های بهشت است .
این سخن پیامبر که : وضو باطل نمی شود مگر وقتی باد شکمی از انسان بیرون آید یا صدای
آن را بشنود .
این سخن که : ابراهیم مکّه را حرام ساخت و برای آن دعا کرد ، و من مدینه را حرام ساختم و از خدا خواستم به مُد و صاع آن برکت دهد (چنان که ابراهیم مکّه را حرام ساخت برای مد و صاع آن دعا کرد) .
قضیه توزیع پیامبر صلی الله علیه و آله غنایم را در روز جنگ حُنَین بر مؤلّفة قلوبهم (نه انصار) و درخواست خشنودی از خدا برای انصار .
این سخن که پیامبر صلی الله علیه و آله در حقّ خود و خاندانش فرمود : رحمت خدا بر شما اهل بیت باد .
اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله دو بار دو بار وضو گرفت .
ص: 480
اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله با یک کف آب ، مضمضه و استنشاق کرد .
روایت کیفیآت وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله .
در این موارد ما می بینیم که همه منقولات عبداللّه بن زید ، با مکتب تعبّد محض هماهنگ است و با آنچه بزرگان صحابه از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند موافقت دارد و در آنها چیزی که بر خلاف روایات آنها باشد وجود ندارد مگر در همین محلّ نزاع که وضوی غسلی است .
راز این مخالفت چیست ؟
چرا از فقه عبداللّه بن زید ، تنها بر همین وضوی غسلی (که با آب جدید سر را از جلو به پشت و به عکس مسح کشید) تأکید می شود و به دیگر گزاره های فقهی او نمی پردازند ؟
آیا بزرگان صحابه و قدمای آنها عاجز بودند از اینکه حکم وضویی را که کیفیّت آن از همان
آغاز نزول وحی معلوم بود ، تبیین کنند تا اینکه این صحابی جوان (که اجتهاد و رأی را
برنمی تافت و مخالف فقهی و سیاسی قریشیان و امویان به شمار می آمد) به تنهایی به بیان وضوی عثمانی اموی اجتهادی بپردازد ؟!
بدین سان ، علّت لَقب دادن وی را به «صاحب حدیث الوضوء» در می یابیم و اینکه این لَقب بر یک پندار رهنمون است ، مانند پنداری که پیش از آن درباره عبداللّه بن زید «الذی أُری الأذان»(1) مطرح شد .
افزون بر این ، در روایت وضوی دو بار دو بار عبداللّه بن زید ، نکته ای هست که وضوی مَسْحی را که (تثلیث را جایز نمی داند) تقویت می کند .
نیز این روایت عبداللّه که «إنّ النَّبی تَوَضَّأَ فَجَعَلَ یَدْلُک ذراعَیْه» (پیامبر وضو گرفت ، آب بر دو ذراع خویش می مالید) وضوی دوگانه مسحی را تأیید می کند ؛ زیرا به «دلک» (مالیدن) در آن تصریح شده است و این کار با وضو با آب اندک سازگار است ، نه آب فراوان و سه بار شستن
اندام های غسلی و شستن اندام های مسحی ، چراکه مُدّی که رسول خدا بدان وضو می گرفت ،
برای این کار (چنان که بارها تکرار کردیم) کفایت نمی کرد .
بنابراین ، وضو یا به یک مُدّ یا 32 مُدّ می باشد (چنان که در روایت ابن حبّان از عبداللّه می نگریم)
ص: 481
و این دو روایت عبداللّه ( که در یکی دو بار شستن اعضای وضو و در دیگری مالیدن آب بر ساق دست است ) با روایات دیگری که از عبداللّه حکایت می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله پاها را سه بار شست و سر را از جلو به پشت و به عکس مسح کشید ، تطابق ندارد .
زیرا مدّ با شستن یک بار و دو بار اعضا ، سپس مسح سر و پاها سازگار است ، چراکه آبی برای شستن پاها باقی نمی ماند .
امّا فرض وقوع این کار با سه بار شستن اعضا (و به خصوص شستن پاها) به راستی بعید است ؛ به ویژه آنکه وضو در جزیرة العرب تشریع شد که آب در آن اندک بود .
خدای سبحان از قول ابراهیم حکایت می کند که گفت :
« رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِندَ بَیْتِکَ الْمُ-حَرَّمِ » ؛(1) پروردگارا ، ذریّه ام را در بیابان بی آب و علف ، نزد حَرَم خانه ات ، ساکن ساختم .
و می فرماید :
« أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لاَ یَسْتَوُونَ عِندَ اللَّهِ وَاللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ » ؛(2) آیا آب دادن به حاجیان و عمارت مسجد الحرام را مانند کسی قرار می دهید که به خدا و آخرت ایمان دارد و در راه خدا جهاد می کند ؟! اینها - نزد خدا - با هم برابر نیستند و خدا قوم ستمگر را هدایت نمی کند .
اگر به صحّت روایات غَسْلی عبداللّه بن زید بن عاصم قائل شویم ، با روایاتی ناساز می افتد که از عبداللّه بن زید رسیده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در وضو اعضا را یک بار و دو بار می شست یا این روایت عبداللّه که : برای پیامبر صلی الله علیه و آله 32 مُد آب آوردند ، آن حضرت وضو گرفت و آب را بر ساق های دست مالید .
و از آنجا که امکان صحّت این دو نقل - با هم - وجود ندارد ، ترجیح میانِ آن دو لازم است .
تخصیص وضوی سه گانه غَسْلی به این صحابی انصاری (که از معارضان است) ما را نسبت به این وضو ، به شک می اندازد و وضوی دوگانه مَسْحی که از پیامبر بدون همه این ملابسات نقل شده
ص: 482
است (بلکه با معضداتی همراه است که تأیید می کند این وضو برگرفته از فقه انصار و مواضعِ سیاسی آنهاست ، بلکه جزو فقه و مواضع سیاسی شخصِ عبداللّه است) نزد ما رجحان می یابد .
به نظر می آید اُمویان از اِنزوا و خُردسالی عبداللّه بن زید هنگام وفاتِ پیامبر
صلی الله علیه و آله و عدم وجود نقش های بارز برای وی و فقدانِ نگاه هایی که او را در کانون توجه قرار دهند ، بهره بُردند و او را وسیله ای برای یارگیری و جلبِ متعبّدان (که در زمان های بعد به دنیا آمدند) در کنار وضوی عثمانی اجتهادی شان ساختند .
از امویان و مروانیان این کار بعید نمی باشد .
اضطراب شدید سندی و گاه متنی روایات وضوی غسلی ، و تهی بودن کامل روایات مسحی را از این اضطراب می توان به این مطلب افزود .
دو نقل دیگر از عَبَّاد بن تمیم را در وضوی دوگانه مسحی ، بر این می افزاییم :
1 . از پدرش ، تمیم بن زید مازنی که در اغلب مصادر آمده است .
2 . از عمویش عبداللّه بن زید بن عاصم ، طحاوی در «شرح معانی الآثار» این را می آورد .
این دو نقل ، نقل وضوی مسحی را از عبداللّه بن زید پشتیبانی می کند و نزدیک بودن آن را با فقه انصار روشن می سازد .
زیرا نقل دوّم را از عَبَّاد (که طحاوی می آورد) روایتِ ابن اَبی شَیْبَه از ابن عُیَینه از عَمْرو بن یحیی از پدرش از عبداللّه تأیید می کند که [ گفت : ] «پیامبر صورت و دست ها را دو بار شست و سر و پاها را مسح کشید» .
این روایت سازگار است با روایتی که از عبداللّه نقل است که : «رسول خدا صلی الله علیه و آلهاعضای وضو را یک بار و دو بار می شست» و اینکه «پیامبر صلی الله علیه و آله با 32 مُد (یا یک مُد) وضو گرفت و بر ساق دست ها آب مالید» .
در مقابل ، می نگریم که وضو با یک مُد یا 32 مُد با شستن سه بار پاها و اعضا ساز نمی افتد ؛ زیرا این کار به یک صاع یا بیشتر از آن نیاز دارد .
بدین سان دریافتیم که انصار (مانند اهل بیت علیهم السلام) به خاطر امور زیر به مسح پاها معتقد بودند :
ص: 483
حکایت مسح پاها از عَبَّاد ، از عمویش عبداللّه بن زید و پدرش تمیم .
روایتِ تمیم (برادر عبداللّه) مسح را از رسول خدا (چنان که در اغلب مصادر هست) .
روایاتی از عبداللّه بن زید که در مسح رسیده است و ضعف روایاتی در غَسل که به وی نسبت
داده اند .
تقارب فقه انصار با فقه اهل بیت علیهم السلام .
اگر این امور چهارگانه را در کنار روایت اَنس بن مالک انصاری و جابر بن عبداللّه اَنصاری قرار دهیم ، درمی یابیم که مسح [ سر و پاها ] به فقه انصار از غَسل [ آن دو ] نزدیک تر است .
بنابراین ، وضوی غَسْلی با عقل و نقل همخوانی و سازگاری ندارد ؛ زیرا امکان تطابق آن با یک مُد یا 32 مُد نیست و با جغرافیای جزیرة العرب (و اینکه دین خدا ، دین آسان است نه سخت و دشوار) جور درنمی آید و با وضوی رسول خدا با یک مُد تطابق ندارد و نیز به خاطر معارضه آن با اخبار مسحی دیگری از عبداللّه و از پسر برادرش عباد و به طُرُق فراوان ، بی هیچ اضطرابی در این زمینه .
این سخن را موارد زیر تأکید می کند :
آنچه را درباره فقه انصار گفتیم .
فقه طالبیان که در فقه عبداللّه بن زید انصاری نمایان است .
فقه تمیم بن زید انصاری .
فقه اَنس بن مالک انصاری .
فقه جابر بن عبداللّه انصاری .
فقه امیرالمؤمنین ، علیّ بن اَبی طالب علیه السلام .
فقه عبداللّه بن عبّاس .
فقه امام سجّاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام .
همه اینها نسبت وضوی دوگانه مَسْحی را به عبداللّه بن زید تقویت می کند و ضعف وضوی
ثلاثی غَسْلی منسوب به او را می نمایاند .
ص: 484
اینکه می گوییم قُدما به بعضی از آنچه ما بدان رسیدیم ، اشاره کرده اند و اختلاف روایات نقل شده از عبداللّه بن زید را خاطرنشان ساخته اند ، سخن غلو آمیزی نیست . نقطه توقف در اختلاف ، در عمرو بن یحیی می باشد .
برای آوردین دلیل بر این مطلب ، نصّ زیر از مسند احمد ما را کفایت می کند :
برای ما حدیث کرد عبداللّه [ گفت : ] برایم حدیث کرد پدرم [ گفت : ] برای ما حدیث کرد سفیان ، گفت : برای ما حدیث کرد عمرو بن یحیی بن عُمارة بن اَبی حسن مازنی انصاری ، از پدرش ، از عبداللّه بن زید که : پیامبر وضو گرفت .
سفیان می گوید : برای ما حدیث کرد یحیی بن سعید ، از عمرو بن یحیی (در 74 سالگی ، و اندکی بعد ، آن را از وی پرسیدم و یحیی بزرگ تر از وی بود) .
سفیان می گوید : سه حدیث از وی شنیدم :
شستن دو بار دست ها ، شستن سه بار صورت ، مسح دو بار سر .
پدرم گفت : سه بار از سفیان شنیدم که می گفت : «پاهایش را دو بار شست» و یک بار [ شنیدم که ] گفت : «سرش را یک بار مسح کشید» و دو بار [ شنیدم که ] گفت : «سرش را دو بار مسح کشید» .(1)
صدور حکایت وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از عبداللّه بن زید ثابت است و در آن جای سخن نیست ، لیکن اَعلای این روایت ، از آشفتگی و عدم وحدت در نقل نزد عمرو بن یحیی ، خبر می دهد .
گاه ذکر می کند که پیامبر صورت را سه بار شست ، و گاه آن را ذکر نمی کند ؛ و گاه بیان می دارد که دست ها را دو بار شست و گاه آن را نقل نمی کند ؛ گاه مسح سر را دو بار و گاه یک بار نقل می کند ؛ سماع اوّل از شستن پاها تهی است در حالی که در سماع دوّم ، دو بار شستن پاها آمده است .
و این چنین ، اختلاف و نقص و تفاوت فاحش میان دو نقل وجود دارد و مجالی برای فرض کردن این اختلاف از سفیان و از یحیی بن سعید نیست . از این رو ، امر منحصر است در اینکه آن را بر دوش عمرو بن یحیی افکنیم .
ص: 485
عمرو بن یحیی ، شخصی است که ابن مَعین در وی خدشه می کند و می گوید : «وی نیمچه صالح است و قوی نمی باشد»(1) یا «ضعیف الحدیث است» .(2)
ابن مَدینی در وی طعن می زند و بر وی حمله می کند .(3)
تضعیف دارقطنی ، تضعیف مُفَسَّر است ، به سبب قلّتِ ضبط ، وی را ضعیف می داند .
این اضطراب سندی و متنی که پیش از این آوردیم ، تنها در روایات غَسلِ وی جاری است .
اگر معارضه این روایات را با روایات مَسْح (که از همه اینها خالی است) بدان بیفزاییم ، اَرجح بودن وضوی ثنائی از عبداللّه بن زید بن عاصم ، آشکارا روشن می شود و در مقابل ، مرجوح بودن وضوی سه گانه غسلی که به وی نسبت داده اند ، نمایان می گردد .
ص: 486
وارسی سندی روایات وضوی غسلی عبداللّه بن عَمْرو
وارسی سندی روایات وضوی مَسْحی عبداللّه بن عَمْرو
بحث دلالی
نسبتِ خبر به وی
ص: 487
ص: 488
ص: 489
روایات از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص در وضوی غَسْلی و دلالتِ آن مختلف اند :
بعضی از این روایات مُجْمل اند .
بعضی از آنها مُبَیَّن اند .
مفهوم بعضی از آنها بر وضو دلالت دارد ، نه منطوق آنها .
این اختلاف روایت شده از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص ، به چند سند است که به دو طریق باز می گردد :
یک : به روایتِ عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش .
دو : به روایت مِصْدَع از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص .
این روایات به دو گونه آمده است :
یکم : روایت عبداللّه بن عَمْرو در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله .
دوّم : روایت عبداللّه بن عَمْرو در وضوی سه بار سه بار .
موسی بن اَبی عایشه ،(1) از عَمْرو بن شُعَیب ،(2) از پدرش ،(3) از جدّش ،(4) که :
شخصی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و پرسید : ای رسول خدا ، وضو چگونه است ؟
پیامبر
صلی الله علیه و آله ظرف آبی خواست ، دو کف دست را سه بار ، سپس صورت را سه بار و آن گاه دو ساق دست را سه بار شست ، پس از آن سرش را مسح کشید ، دو انگشت سبّاحه(5) را داخل گوش ها کرد و با دو انگشت ابهام ظاهر گوش ها و با دو انگشت سبّاحه باطن گوش ها را مسح کشید ، سپس پاهایش را سه بار سه بار شست .
آن گاه فرمود : وضو چنین است ، هرکه بر این چیزی بیفزاید یا کم کند ، بد کرد و ظلم روا داشت (یا ستم ورزید و بد کرد) .(6)
سخن درباره مُسَدَّد و ابو عَوانه ، در روایات امام علی علیه السلام گذشت .
امّا موسی بن اَبی عایشه (بر اساس صریح سخن چند تن از امامان رجال) ثقه است .
ص: 491
حُمَیدی از سفیان بن عُیَینه نقل می کند [ که گفت : ] برای ما حدیث کرد موسی بن اَبی عایشه
(وی از افراد ثقه است) .(1)
اسحاق بن منصور و عبّاس دوری ، از یحیی بن مَعین نقل می کنند که وی ثقه است .(2)
یعقوب بن سفیان می گوید : وی ، کوفی و ثقه می باشد ،(3) ابن حبّان او را در کتاب «الثقات»
می آورد .(4)
دیگر رجالیان او را ستوده اند .
علی بن مدینی می گوید : شنیدم یحیی بن سعید گفت : سُفیان ثَوری ثنای نیکی درباره موسی
بن اَبی عایشه بر زبان می آورد .(5)
عبدالرّحمان بن اَبی حاتم می گوید ، شنیدم پدرم می گفت : روایت موسی بن اَبی عایشه (حدیث عبیداللّه بن عبداللّه در مرضی النبی صلی الله علیه و آله) مرا به شک می اندازد .
پرسیدم : درباره اش چه می گویی ؟
گفت : صالح الحدیث است .
پرسیدم : به حدیث وی احتجاج می شود ؟
گفت : حدیث وی نوشته می شود .(6)
مقصودش از «یکتب حدیثه» (حدیثش نوشته می شود) این است که به حدیث وی - هرگاه وی به تنهایی آن را بیاورد - احتجاج نمی شود و آن گاه که مُتابع صحیحی برای آن باشد ، بدان احتجاج می گردد .
ابن حجر ، دل به شک شدن ابو حاتم را این گونه پاسخ می دهد : قصد ابو حاتم این است که وی در آن مضطرب است . این اضطراب از روی سخت گیری اوست ، وگرنه آن ، حدیث صحیح می باشد .(7)
درباره عَمْرو بن شعیب ، اقوال مختلف است ، بعضی از آنها چنین اند :
ص: 492
یحیی بن سعید قطّان می گوید : هرگاه افراد ثقه از وی روایت کنند ، وی ثقه است ، به او احتجاج می شود .(1)
سفیان بن عُیَینه می گوید : وی فقط از پدرش از جدّش روایت می کند ، در حدیث وی نزد مردم چیزکی هست .(2)
از مُعْتَمِر بن سلیمان نقل است که گفت : شنیدم ابو عَمْرو بن علاء می گفت : بر قَتاده و عَمْرو بن شعیب ، عیب گرفته اند جز اینکه آن دو چیزی را نشنیدند مگر اینکه بدان حدیث کردند .(3)
محمّد بن عبداللّه رازی از مَعْمَر ، از ابو عَمْرو بن علاء نقل می کند که [ می گفت ] : از قَتاده و عَمْرو بن شعیب چیزی فوت نمی شد ، از هرکس حدیث دریافت می کردند .(4)
ابوالحسن میمونی می گوید ، شنیدم احمد بن حنبل می گفت : عَمْرو بن شعیب چیزهای مُنکری دارد ، حدیثش نوشته می شود ، به آن اعتنا می گردد ، امّا حجّت نیست .(5)
محمّد بن علی جوزجانی وَرّاق می گوید : از احمد بن حنبل پرسیدم : [ آیا ] عَمْرو بن شعیب از پدرش چیزی شنید ؟
احمد گفت : وی می گفت برایم حدیث کرد پدرم .
پرسیدم : پدرش از عبداللّه بن عَمْرو [ حدیث ] شنید ؟
احمد گفت : آری ، به عقیده من وی از او حدیث شنید .(6)
ابوبکر اَثْرَم می گوید : از ابو عبداللّه درباره عَمْرو بن شُعیب سؤال شد ، گفت : من حدیث او را می نویسم ، گاه به آن احتجاج می کنیم و گاه دل نگران کننده است ، مالک از شخصی از او روایت می کند .(7)
ص: 493
علی بن مَدینی از یحیی بن سعید نقل می کند که [ گفت ] : نزد ما حدیث وی سست است .(1)
بخاری وی را در «الضعفاء الصغیر» ذکر می کند .(2)
از بخاری نقل است [ که گفت ] : احمد بن حنبل ، علی بن مَدینی ، اسحاق بن راهْوَیه ، ابو عُبَید و عامه اصحاب ما را دیدم که به حدیث عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش ، احتجاج می ورزند ،
احدی از مسلمانان آن را وانمی نهد .
بخاری می گوید : مردم بعد اینان کیانند ؟(3)
ذَهَبی صدور این سخن را از بخاری استنکار می کند ، در «میزان الاعتدال» می نگارد : با وجود این قول ، بخاری در صحیح خود به [ حدیث ] وی احتجاج نمی ورزد .(4)
ذَهَبی در «سیر اَعلام النُّبلاء» می نویسد : صدور این الفاظ از بخاری بعید می باشد ، از اشتباهِ ابو
عیسی(5) بیم دارم ، وگرنه بخاری از عَمْرو برنمی گشت ، او را می نگری که می گوید : «فَمِن النّاسُ بعدهم ؟» (مردمان بعد آنها کیانند ؟) سپس بخاری به حدیث وی (خواه اصل باشد و خواه مُتابع)
احتجاج نمی کند .(6)
ابو داود از احمد بن حنبل روایت می کند که گفت : اصحابِ حدیث هر وقت بخواهند به حدیث عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش احتجاج می ورزند و هرگاه بخواهند آن را وامی نهند .
ذهبی بر این سخن تعلیق می زند ، می گوید : این سخن حمل می شود بر اینکه آنان در احتجاج به حدیث وی تردید داشتند ، نه اینکه این کار را به دلخواه خویش انجام می دادند .(7)
ص: 494
ابو عُبَید آجُرّی می گوید : از ابو داود پرسیدند : آیا روایت عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش نزد تو حجّت است ؟
وی پاسخ داد : نه ، نیم حجّت هم نیست .
ابو دادو روایت بَهْز بن حکیم را بر وی ترجیح می داد .(1)
ابن اَبی شَیْبَه می گوید : از علی بن مَدینی درباره عَمْرو بن شعیب پرسیدم ، گفت : همه روایاتی را که اَیّوب و ابن جَریح از وی نقل می کند ، صحیح است و روایاتی را که عَمْرو از پدرش از جدّش روایت می کند ، ضعیف می باشد ؛ زیرا آنها را از روی کتابی که یافت ، بیان می دارد .(2)
عبّاس و معاویة بن صالح از یحیی روایت می کنند که : عَمْرو بن شعیب ثقه است .(3)
کَوْسَج از یحیی روایت می کند که گفت : حدیث عَمْرو بن شعیب نوشته می شود .(4)
نیز عبّاس از یحیی روایت می کند که گفت : هرگاه عَمْرو از پدرش از جدّش حدیث کند ، روایت وی از روی کتابی است [ که نزدش بود ] .
و می گوید : «پدرم از جدّم» ضعف وی از همین جا یا از مانند این قول است .
و هرگاه از ابن مُسَیَّب یا سلیمان بن یسار یا عُروه نقل می کند ، در نقل از آنها ثقه (یا نزدیک به ثقه) است .(5)
ابو حاتم می گوید : از یحیی درباره عَمْرو بن شعیب پرسیدم ، وی به خشم آمد و گفت : چه
بگویم ؟ ائمّه از وی روایت کرده اند .(6)
زُهَیر از یحیی روایت می کند که گفت : وی بدان پایه [ از وثاقت ] نیست .(7)
در این اقوال یحیی - که در ظاهر با هم متناقض اند - سه وجه احتمال می رود :
بعضی از این سخنان را به دروغ به وی نسبت داده اند .
وجهی برای جمع بین آنها هست .
نظر ابن مَعین درباره عَمْرو بن شعیب مضطرب است .
ص: 495
مؤیّد احتمال اخیر سخنی است که عبّاس دوری از وی نقل می کند [ که وی ] گاه عَمْرو بن شعیب را توثیق و گاه تضعیف می کرد .
ذَهَبی (پس از نقل اقوال پیشین از یحیی بن مَعین) می گوید :
این شخص ، ابو زکریّا ، امام این صنعت است ، زبانش درباره عَمْرو به لکنت می افتد ودلالت دارد بر اینکه وی به طور مطلق نزدش حجّت نبود وغیر او از وی اقواست .(1)
با وجود این ، می توانیم میان اقوال ابن مَعین جمع کنیم ؛ زیرا چنان که در روایت عبّاس دوری از وی می نگریم ، وی روایات عَمْرو را به طور کلّی تضعیف نمی کرد مگر خصوص روایاتی را که از پدرش از جدّش نقل می کرد ، و در روایت از غیر پدرش [ نزد وی ] ثقه بود .
به همین ترتیب می توانیم میان دو قول یحیی بن سعید قطّان (که پیش از این گذشت) جمع کنیم ؛ زیرا اینکه می گوید «هرگاه افراد ثقه از وی روایت کنند ، وی ثقه می باشد و به سخنش احتجاج می شود» مقصود روایت وی از غیر پدرش از جدّش می باشد ؛ و اینکه می گوید : «حدیث
وی نزد ما سست است» مقصود روایتِ عمرو بن شعیب از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص است .
ابو زُرْعَه می گوید : افراد ثقه از عَمْرو بن شعیب روایت کرده اند ، و تنها به خاطر کثرت روایت وی از پدرش از جدّش ، مورد انکار است .
و می گویند : احادیث اندکی را شنید و صحیفه ای را که نزد [ پدر ] او بود گرفت و آن را روایت کرد ، چقدر در میان روایات منکری که از غیر پدرش از جدّش روایت می کند ، روایت درست اندک است ! عموم این روایات منکری که از وی روایت می شود از مُثَنَّی بن صباح و ابن لَهِیْعَه و ضُعَفا می باشد .
وی - به خودی خود - ثقه است ، به سبب کتابی که نزدش بود ، درباره وی سخن است .(2)
سخن ابو زُرعه - در این مورد - آنچه را ما استظهار کردیم تأیید می کند ؛ اینکه اختلاف کلام ابن مَعین و ابن قطّان [ درباره عمرو بن شعیب ] به خاطر کثرت روایت وی از پدرش از جدّش و به سبب [ روایت از ] کتابش می باشد .
ص: 496
با وجود این ، سخن ابو زُرْعَه تام و کامل نیست ، اینکه می گوید : «عموم این روایات منکری که از وی روایت می شود ...» عمومیّت ندارد ؛ زیرا روایات منکری دارد که افراد ثقه از وی آنها را روایت کرده اند .
ذهبی بدین مطلب تصریح می کند آنجا که بیان می دارد : ثقات از وی روایات منکری را نیز
آورده اند .(1)
ابن عدی می گوید : برای ما حدیث کرد محمّد بن احمد بن حمدان ، گفت : برای ما حدیث کرد علیّ بن عثمان بن نُفَیْل [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابو مسهّر ، از سعید بن عبدالعزیز ، گفت :
زُهْری کسی که این حدیث را بیان می داشت ، لَعن می کرد (مقصودش این حدیث است : شما را
از نبیذ نهی کردم ، آن را دور اندازید) .
به سعید گفتم : وی آن را از عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش ذکر می کند .
گفت : زُهْری وی [ یعنی عَمْرو بن شعیب ] را در نظر داشت .(2)
نیز ابن عدی می گوید : برای ما حدیث کرد فَضْل بن حُباب ، گفت : برای ما حدیث کرد مُسَدَّد از یزید بن زُرَیع [ گفت : ] برای ما حدیث کرد اَیّوب از عَمْرو بن شعیب ، از پدرش ، از جدّش ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود :
لایَحِلُّ سَلَفٌ ولابَیْعٌ ، ولا شرطانِ فی بَیْع ، ولا رِبْحُ ما لایُضْمَن ، ولا بَیْعُ ما لَیْس عندک ؛(3)
بیع با شرط دریافت قرض (یا قرض دادن کالایی و سپس آن را به بیش از قیمتش فروختن) و دو شرط در یک بیع (مثل اینکه نقد به یک دینار و نسیه به دو دینار) سود پیش از قبض کالا (که در آن زمان ضمان کالا به عهده مشتری نیامده است) و فروش کالایی که نزد شخصی نیست (مانند بنده فراری ، مال دیگران و ...) حلال نمی باشد .
شنیدم ابو یَعْلی می گفت : ابو عبدالرحمان اَذْرَمی گفت : گفته اند : از روایات عَمْرو بن شعیب
ص: 497
صحیح نیست مگر همین حدیث و این ، صحیح ترین آنهاست .(1)
نیز می گوید : برای ما حدیث کرد ابن حمّاد [ گفت : ] برایم حدیث کرد عبدالعزیز بن مُنیب مَرْوَزی و برای ما حدیث کرد محمّد بن جعفر بن یزید ، [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن هیثم ، گفتند : برای ما حدیث کرد نُعیم بن حمّاد [ گفت : ] برای ما حدیث کرد محمّد بن ثور ، از مَعْمَر ، از اَیّوب ، گفت :
هرگاه نزد عَمْرو بن شعیب می رفتم ، به خاطر شرم از مردم ، سرم را می پوشاندم .(2)
و می گوید : برای ما حدیث کرد محمّد بن جعفر امام و بِشْر بن موسی ، گفتند : برای ما حدیث کرد مُؤَمِّل بن اِهاب ، گفت : برای ما حدیث کرد عبدالرزّاق ، از مَعْمَر ، گفت :
اَیّوب هرگاه پیش عَمْرو بن شعیب می نشست ، سرش را می پوشاند .(3)
جَریر بن عبدالحمید از مُغیره نقل می کند که وی به حدیث سالم بن اَبی جَعْد و فَلاَّس بن عَمْرو
و ابو طفیل و به صحیفه عبداللّه بن عَمْرو ، اعتنا نمی کرد .
سپس مُغیره می گوید : صحیفه عبداللّه بن عَمْرو نزدِ من به دو دانه خرما یا دو فَلْس نمی ارزد .(4)
ذَهَبی می گوید : در حدیث عَمْرو نگریستم ، دریافتم بعضی از راویان ، عبداللّه نامیده می شوند
و بعضی از آنها عین این حدیث را روایت می کند و او را نام نمی برد .
در بعضی از آنها دیدم عَمْرو بن شُعَیب از پدرش از جدّش محمّد ، از عبداللّه روایت می کند و در بعضی از آنها عمرو از جدّش محمّد .(5)
ذَهَبی بر این قول ، این تعلیق را می زند : این سخن در حدیث واحد ، مختلف آمده است ، و عَمْرو هرگز جدّش محمّد را درک نکرد .(6)
ابو حاتم بُستی در کتاب الضعفا والمجروحین می گوید : هرگاه عَمْرو بن شعیب حدیثی از طاووس و ابن مُسیَّب (و افراد ثقه دیگر غیر از پدرش) روایت کند ، وی ثقه است و احتجاج به آن جایز می باشد .
ص: 498
و هرگاه عَمْرو از پدرش از جدّش روایت کند ، در آنها احادیث منکر فراوانی هست و احتجاج
به آن جایز نیست .(1)
نیز می گوید : نظرم درباره عَمْرو بن شعیب این است که باید از روایاتی که عَمْرو از پدرش از جدّش روایت می کند ، دوری گزید و به روایاتی که از افراد ثقه از غیر پدرش نقل می کند ، احتجاج ورزید .
اگر ترس از طولانی شدن سخن و درازگویی نبود ، از اَخبار منکر وی (اخباری که آنها را از پدرش از جدّش روایت می کند) چیزهایی را می آوردم که به آنها بر وَهْن این اسناد استدلال
می شد .(2)
نیز می گوید : هرگاه عَمْرو از پدرش از جدّش روایت کند (بدان خاطر که شعیب عبداللّه را درک نکرد) خبر (روایت) منقطع است ؛ و هرگاه جدّ نزدیکش را قصد کند که محمّد است ، صحبت (همراهی و همنشینی) با او نداشت ، از این رو ، روایتِ وی [ از محمّد ] مُرْسَل می باشد .(3)
ابن عُدَی در الکامل می نویسد : عَمْرو بن شعیب - به خودی خود - ثقه است جز اینکه هرگاه از پدرش از جدّش روایت کند ، حدیث وی مُرْسَل می باشد ؛ زیرا جدّش - نزد او - محمّد بن عبداللّه بن عَمْرو است و او مصاحبتی با وی نداشت .(4)
عقیلی می گوید : برای ما حدیث کرد محمّد و گفت : برای ما حدیث کرد عبّاس ، گفت : شنیدم یحیی می گفت : عَمْرو بن شعیب کذّاب ، همان عَمْرو بن شعیب بن محمّد بن عبداللّه بن عَمْرو بن عاص است ، وی می گفت : پدرم از جَدّم از پیامبر صلی الله علیه و آله .
از این روست که تضعیف می شود .(5)
ذهبی در دیوان الضعفاء می گوید : درباره عَمْرو بن شعیب اختلاف است ، حدیث وی صحیح یا حَسَن است .(6)
ص: 499
عبارت ذهبی در این مورد مُجْمَل و مُوهم است ؛ زیرا روشن نمی سازد که آیا مقصود از صحّتِ حدیث وی یا حَسَن بودن آن ، روایاتی است که فقط آنها را از غیر پدرش از جدّش روایت می کند
یا مطلق می باشد .
ذَهَبی در سیر اَعلام النبلاء این اجمال را تبیین می کند ، آنجا که می گوید :
این ، برایت امر دیگر را نزد ابن حِبّان روشن می سازد که عَمْرو - به خودی خود - ثقه است و روایت وی از پدرش از جدّش یا منقطع و یا مُرسَل می باشد .
تردیدی در ا ین نیست که بعضی از روایات عَمْرو از قبیل مسند متصل است و روایت بعضی از آنها به طور وجاده یا سماع جایز است . از این رو ، این محلّ نظر و احتمال می باشد و ما از کسانی نیستیم که نسخه عمرو از پدرش از جدّش را از اقسام روایت صحیحی بدانیم که در آنها نزاعی نیست ؛ زیرا در آنها نقل به صورت وجاده و نیز روایات منکر هست و باید در حدیث وی تأمّل شود و از روایات منکر وی پرهیخت و ما عدای آن را (که سنن و احکام اند) به خاطر اسنادش ، روایات «حَسَن» دانست .
ائمّه کبار به روایات عَمْرو احتجاج کرده اند و فی الجمله (روی هم رفته) او را توثیق کرده اند و اندکی از دیگران در وی توقُّف دارند و اَحَدی را سراغ ندارم که روایات او را وانهد .(1)
نیز ذهبی در المغنی عَمْرو بن شعیب را ذکر می کند ، سپس می گوید : در وی اختلاف است و حدیثش «حَسَن» یا فوق حَسَن می باشد .(2)
ابو الفتح اَزْدی می گوید : شنیدم شماری از عالمانِ حدیث ذکر می کردند که عَمْرو بن شعیب در روایت از سعید بن مُسَیّب و غیر او «صدوق» است و در روایت وی از پدرش از جدّش باید توقف
کرد .(3)
ص: 500
ابن جوزی می گوید : در روایت وی توقف کرده اند ؛ زیرا هرگاه از جدّش نقل کند ، احتمال دارد که صحیح باشد .(1)
ابن حجر می گوید :
مردمانی مطلقاً وی را تضعیف کرده اند و جمهور او را مُوَثّق می دانند ، بعضی از آنها فقط روایت عمرو از پدرش از جدّش را تضعیف کرده اند . هرکه مطلقاً وی را ضعیف دانسته است ، بر روایت وی از جدّش حمل می شود ، امّا در روایت عمرو از پدرش ، گاه تدلیس هست بدین صورت که وی روایت را از صحیفه (کتاب پدرش) نقل می کند ، ولی لفظ «عن» را می آورد .(2)
ابو اسحاق شیرازی در شرح اللمع می نگارد .
هرگاه عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش خبر دهد ، باید در آن نگریست ، اگر جَدّش را مُعیّن سازد و او را نام ببرد ، مشکلی پیش نمی آید ؛ زیرا اگر جدّ نزدیک را
نام ببرد (که محمّد بن عبداللّه بن عمرو بن عاص است) روایت «مُرْسَل» می شود ؛ چراکه وی پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات نکرد .
و اگر جدّ اعلایش را نام ببرد (که عبداللّه بن عَمْرو بن عاص است) روایت وی «مُسند» است .
و اَمّا اگر نام جدّش را نیاورد و سخنش مطلق باشد ، احتمال دارد جدّ نزدیک وی باشد و در نتیجه روایت «مُرسَل» می شود و احتمال دارد جدّ اعلایش باشد و روایت «مسند» گردد ، ما نمی دانیم کدام یک از این دوست ، از این رو باید در آن توقف ورزید و عمل بدان واجب نیست .(3)
زَیْلَعی در نصب الرایه می نویسد :
ص: 501
ابن قطّان می گوید :
احادیث عَمْرو بن شعیب بدان خاطر ردّ می شود که «هاء» در «عن جدّه» احتمال دارد که به عَمْرو برگردد و در نتیجه جدّ «محمّد» باشد و خبر «مُرسل» شود یا به «شعیب» برگردد و جدّ «عبداللّه» باشد و در نتیجه حدیث مسند متصل شود .
زیرا شعیب از جدّش عبداللّه بن عَمْرو حدیث شنید ، هرگاه امر چنین باشد ، اَحَدی نباید جدّ را تفسیر کند که وی عبداللّه بن عَمْرو است مگر اینکه حجّتی داشته باشد .
در بعضی از احادیث آمده است : «از عمرو بن شعیب از پدرش ، از جدّش عبداللّه بن عمرو» [ که با مشخص شدن جدّ ] نزاع از میان می رود .(1)
اینها مهم ترین اقوال درباره عَمْرو بن شعیب اند . روشن شد که طایفه ای از عالمان بزرگ (مانند : ابن قطّان ، ابن حبّان ، ابو اسحاق شیرازی و دیگران) تمام بودن سند را از همه وجوه به پیامبر صلی الله علیه و آله (یعنی عمرو بن شعیب از پدرش از جدّش) انکار کرده اند ؛ زیرا جدّ - در اینجا - نامعیّن است ؛ شاید وی ، محمّد بن عبداللّه بن عمرو باشد (و این به معنای منقطع بودن سند است) و شاید عبداللّه بن عمرو بن عاص باشد ؛ و می دانیم که هرگاه احتمال به میان آمد ، استدلال باطل می گردد .
افزون بر این ، بعضی مانند ابن حبّان (و دیگران) تصریح دارند به اینکه سماع شعیب از عبداللّه بن عمرو بن عاص ، صحیح نیست و این یعنی این سند ، بنا بر هر دو احتمال ضعیف است ؛ خواه
این احتمال که جدّ ، عبداللّه بن عَمْرو بن عاص باشد یا این احتمال که جدّ ، محمّد بن عبداللّه بن عَمْرو بن عاص باشد .
از سوی دیگر ، تصریح ابن حبّان و غیر او - در این مورد - شایان توجه است ؛ اینکه در روایت عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش ، روایات مُنْکَر فراوانی هست که افراد ثقه (نه فقط ضعفا) از وی روایت کرده اند و این سخن ، اعتماد بر روایات او را - به راستی - دشوار می سازد .
نَووی قولی دارد که در آن سختْ سری می ورزد ، متن سخنش چنین است :
علما در احتجاج به روایت عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش ، اختلاف دارند ، دسته ای از محدّثان آن را منع کرده اند (چنان که مُصنّف و کسانِ دیگر از اصحاب ما
ص: 502
آن را منع کرده اند) و اکثر محدّثان به صحّت احتجاج به روایت او گرویده اند و قول صحیح مختار ما همین است .(1)
این نگرشِ نَووی ، به خاطر این نقل بخاری است که گفت :
احمد بن حنبل و علی بن مَدینی را دیدم که به حدیث عمرو بن شعیب از پدرش از جدّش احتجاج می ورزیدند ، اَحَدی از مسلمانان آن را وانمی نهاد .
و همچنین این قول بخاری که : مردمان بعد از ایشان کیانند ؟
ما پیش از این روشن ساختیم که ذَهَبی در صحّت این نسبت به بخاری توقف دارد بدین اعتبار
که وی در صحیح خود به روایت عَمْرو بن شعیب احتجاج نمی کند .
اگر صحیح بخاری را بکاویم ، نمی بینیم که وی از عَمْرو بن شعیب روایت کند ، چه رسد به اینکه به روایت وی احتجاج ورزد .
عدم احتجاج بخاری به حدیث عمرو بن شعیب (برای کسانی که در صحیح وی تتبّع کنند) درایت و امری محسوس است ؛ و قولی که از وی حکایت شده است ، روایت می باشد .
درایت و قول از روی حس ، نزد همه عقلا بر روایت و ظن مقدّم می باشد .
چقدر بخاری و کتابش به این روایت (که وضوی بیانی غسلی را به روایت صحابی دیگر حکایت می کند) نیاز دارد !
بخاری از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص جز «ویلٌ للأعقاب من النّار» (وای بر پاشنه ها از آتش) را روایت نمی کند و این عبارت به سببِ مفهوم (نه با منطوق) بر وضوی غَسْلی دلالت می کند .
اگر خبری که اندکی پیش آمد (روایت شعیب از پدرش از جدّش) نزد بخاری صحیح می بود ، از آوردنِ آن در الجامع الصحیح سستی نمی ورزید (در این مطلب نیک بیندیش) .
اشکال
تصریحِ ابن حبّان به عدم سماع شعیب از عبداللّه بن عمرو بن عاص بر خلافِ چیزی است که
دارقطنی در چندین روایت از خَلاَّل ، سماع شعیب از جدّش عبداللّه را ثابت می کند .
ص: 503
پاسخ
اوّلاً : روایاتی که در آنها شعیب به سماع از جدّش تصریح می کند ، گاه «معلول» است ؛ زیرا بعید است که مانند ابن حبّان (رجالی محدّث) بر آنها دست نیافته باشد ، بلکه ممکن است در آنها چیزهایی باشد که بر دارقطنی مخفی ماند .
ثانیاً : دارقطنی هنگامی که سماع شعیب از جدّش عبداللّه بن عَمْرو بن عاص را ثابت می کند ، نمی خواهد جدّ را به وی محدود سازد ؛ زیرا جد (بر اساس قول وی) میان سه نفر مشترک است :
عَمْرو بن شعیب سه جد دارد :
جدّ نزدیک ، محمّد .
جدّ میانی ، عبداللّه .
جدّ اعلا ، عمرو .
شعیب از جدّ نزدیک (یعنی محمّد) روایت شنید و محمّد ، پیامبر صلی الله علیه و آلهرا درک نکرد ، جدّش عبداللّه [ از پیامبر ] روایت شنید ، هرگاه روشن سازد و پرده بردارد که مراد از جدّش «عبداللّه» می باشد در آن هنگام ، روایت وی صحیح است .(1)
این سخن که «فإذا بَیَّنه وکَشَفه ، فهو صحیح حینئذٍ» (هرگاه جدّش عبداللّه را بیان دارد و بنمایاند ، در آن هنگام روایت وی صحیح است) ما را ارشاد می کند به اینکه اگر نام عبداللّه را نیاوَرَد و مراد از جدّش را روشن نسازد ، حدیث وی ناصحیح می باشد یا جای توقّف است .
در سخن وی (که اندکی پیش بیان شد) نیک بنگرید ، جز آنچه را ما ذکر کردیم ، نمی یابید .
خلاصه : روایت عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش با وجود مُجمل بودن و مُردّد بودن جدّ میان عبداللّه بن عمرو بن عاص (صحابی) و بین محمّد (فرزند عبداللّه) موجب توقف است ، بلکه قول به ضعف سند بعید نمی باشد ؛ زیرا احتجاج به آن آکنده از اشکالات و احتمالاتی است که اعتماد بر آن را باطل می سازد .
این سخن ، تنها در خصوص روایت وی از پدرش از جدّش می باشد ، سخن درباره روایات دیگری که عَمْرو آن را از پدرش و از غیر پدرش روایت می کند ، راه و رسم دیگری دارد ؛ زیرا
ص: 504
معروف است که وی عُمَر بن عبدالعزیز را به لعن امام علی علیه السلام برمی انگیخت ، قول به وثاقت وی با توجه به این رفتارش ، بسیار مشکل است .
در الأمالی الخمیسیّه آمده است :
چون عمر بن عبدالعزیز (از خطبه اش بر منابر) لعن امیرالمؤمنین را انداخت ، و در جایی از خطبه که بنی اُمیّه علی را لعن می کردند آیه « إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی وَیَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ »(1) (خدا به عدل و احسان و رسیدگی به خویشاوندان امر می کند و از فحشا و منکر باز می دارد) را خواند ، عَمْرو بن شعیب برخاست و گفت : ای امیر مؤمنان ، سنّت ، سنّت چه شد (و او را به لعن بر علیّ بن اَبی طالب تشویق می کرد) .
عمر بن عبدالعزیز گفت : خاموش باش ! خدا روسیاهت سازد ! آن کار بدعت بود ، نه سنّت .(2)
پیداست که به اجماع همه مسلمانان به روایت ناصبی احتجاج نمی شود .
از آنچه گذشت به دست آمد که این طریق به عَمْرو بن شعیب ناصبی (بر اساس تفصیلی که ذکر
شد) و نیز به ابو عَوانه (بر اساس توضیحی که در روایات غسلی امام علی علیه السلام بیان گردید) ضعیف می باشد .
ص: 505
نسائی می گوید : به ما خبر داد محمود بن غَیْلان ،(1) گفت برای ما حدیث کرد یَعْلی ،(2) گفت : برای ما حدیث کرد سفیان ،(3) از موسی بن اَبی عایشه ، از عَمْرو بن شُعَیب ، از پدرش از جدّش که گفت :
جاءَ أعرابیٌّ إلی النبیّ صلی الله علیه و آله یَسْأَله عَن الوضوء ، فَأَراه الوضوءَ ثلاثاً ثلاثاً ، ثمّ
قال : هکذا الوضوء ؛ فَمَن زادَ عَلَی هذا ، فقد أَساء وَتَعَدّی وظَلَمَ ؛(4)
یک اعرابی پیش پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و از وضو پرسید ، پیامبر صلی الله علیه و آله وضوی سه بار سه بار را به او نشان داد ، سپس فرمود : وضو چنین است ، هرکه بر این بیفزاید ، بدی و تعدّی و ظلم می کند .
(در دو جا)(1) و احمد بن حنبل ،(2) و دیگران ثقه است .
و امّا در مورد یَعْلی بن عبید طَنافِسی جای سخن است ، جماعتی وی را توثیق و گروه دیگر او را تضعیف کرده اند :
صالح بن احمد بن حنبل از پدرش نقل می کند که : طَنافسی صحیح الحدیث و به خودی خود صالح است .(3)
اسحاق بن منصور از یحیی بن مَعین نقل می کند که وی ثقه است .(4)
ابو حاتم می گوید : وی «صدوق» است و مثبت ترین اولاد پدرش در حدیث می باشد .(5)
ابن حِبّان در الثقات وی را ذکر می کند .(6)
در هر حال ، احتجاج به «یعلی» در اینجا ناممکن است ؛ زیرا بر اساس صریح سخن چندین نفر ، این یعلی در [ نقل از ] سفیان ضعیف است .
به همین خاطر ذهبی در المغنی وی را می آورد و می گوید :
عثمان بن سعید دارمی گوید : یحیی بن مَعین می گفت : یَعْلی در [ نقل از ] سفیان ، ضعیف و در [ نقل از ] غیر سفیان ، ثقه است .(7)
ابن حجر در تقریب التهذیب می نگارد : یعلی ثقه است مگر در حدیث از ثَوری ؛ چراکه در نقل از وی «لَیِّن» (ضعیف) می باشد .(8)
این سخن ابن حجر - افزون بر نادقیق بودن - مُوهم (اشتباه برانگیز) است ؛ زیرا حدیث یعلی از سفیان ضعیف می باشد ، نه اینکه در آن ضعف یا لین باشد ؛ فرق آشکار میان دو معنا ، بر اهل علم و اختصاص پوشیده نیست .
ص: 507
به همین خاطر ، در اینجا احتجاج به آن امکان ندارد ؛ زیرا چنان که دانستی ، سند به یعلی و به عَمْرو بن شعیب ، ضعیف است .
ابن ماجه روایت می کند ، می گوید : برای ما حدیث کرد یعلی ، از سفیان ، از موسی بن اَبی
عایشه .(1)
سپس عین دو سند پیشین و عین متن اسناد روایت دوّم را می آورد .
رَجَعنا مَعَ رَسول اللّه صلی الله علیه و آله مِنْ مکّة إلی المدینة ، حَتّی إذا کُنّا بماءٍ بالطّریق ، تَعَجَّل
قومٌ عِنْدَ العصر ، فَتَوَضّئُوا وهُم عِجال ، فانْتهینا إلیهم وَأَعْقابُهم تَلُوح لم یَمسَّها الماءُ .
فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : ویلٌ للأعقابِ من النّار ، أَسْبِغُوا الوضوءَ ؛(1)
با رسول خدا صلی الله علیه و آله از مکّه سوی مدینه بازمی گشتیم تا اینکه در راه به آبی برخوردیم ، گروهی برای نماز عصر عجله کردند و با شتاب وضو گرفتند . در حالی به ایشان رسیدیم که آشکارا می نمود که بر پاشنه های پاهاشان آب نرسیده است .
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش ، وضو را تام و کامل بگیرید .
در بعضی از رجال این سند جای سخن است و بعضی از آنها را توثیق کرده اند .
درباره جریر چند قول وجود دارد که مهم ترین آنها چنین اند :
محمّد بن سعد می گوید : جریر ، ثقه است ، علم فراوانی دارد ، سوی وی باید کوچید .(2)
یعقوب بن شیبه می گوید : برایم حدیث کرد عبدالرحمان بن محمّد ، گفت : شنیدم سلیمان بن
حَرْب می گفت : جَریر بن عبدالحمید و ابو عَوانه ، در رأی العین(3) شبیه هم اند ، جز برای گوسفند چرانی صلاحیّت ندارند .(4)
عبدالرَّحمان بن محمّد می گوید : شنیدم ابراهیم بن هاشم می گفت : جَریر در بغداد ، هرگز برای ما «حَدَّثنا» (برای ما حدیث کرد) نگفت ، و در یک کلمه هم این را نگفت . ابراهیم می گفت : او را
ص: 509
می بینی که یک بار هم اشتباه نمی کند ، گاه چرتش می آمد ، می خوابید ، سپس بیدار می شد و از
جایی که بدان رسید ، حدیث را می خواند .(1)
علی بن مَدینی می گوید : جَریر بن عبدالحمید رازی ، شب زنده دار بود ، ریسمانی داشت ، می گویند : هرگاه عاجز می شد به آن می آویخت ، مقصودش این است که وی نماز می گزارد .(2)
احمد بن حنبل می گوید : در حدیث ذکاوت نداشت ، حدیث اَشعث و عاصم اَحول بر وی مشتبه شد تا اینکه بَهْز بر وی درآمد و آن را به وی شناساند .(3)
عبدالرحمان بن محمّد می گوید : عثمان بن اَبی شیبه به اصحاب ما می گفت : از کتاب های
جریر می نوشتیم ، عبدالرحمان می گوید : بر او درآمدم و پرسیدم : ای ابوالحسن ، از جریر از روی کتاب هایش نوشتید ؟ وی پرسید : این سخن را از کجا می گویی ؟ وی طفره می رفت ، پرسیدم : از روی اُصول وی نوشتید یا از روی نسخه ها ؟
وی طفره می رفت و می گفت : از روی کتاب ها می نوشتیم .
گفتم : آری ، از روی نسخه ها (بنا بر امانت دار بودن ناسخان) می نوشتید .
وی گفت : امر وی بر صدق بود . اصحاب ما حدیث کردند که جریر (هنگامی که پیش او رفتند
و کتاب هایش تلف شده بود) به آنها گفت : از روی این نسخه ها (بنا بر امانت داری آنها) حدیث می کنم ، نمی دانم شاید لفظی بر خلاف لفظ دیگر باشد ، بنا را بر امانت داری گذاشته ام .(4)
حنبل بن اسحاق می گوید : از ابو عبداللّه پرسیدند : چه کسی پیش تو محبوب تر است : جَریر یا شریک ؟
وی گفت : جَریر کم لغزش تر از شریک است ، شریک خطا می کرد .(5)
نسائی می گوید : وی ثقه است .(6)
عبدالرحمان بن یوسف بن خِراش می گوید : وی صدوق می باشد .(7)
ص: 510
ابوالقاسم لالکائی می گوید : بر ثقه بودنش اجماع هست .(1)
عثمان بن سعید دارمی می گوید : از یحیی بن معین پرسیدم : جَریر پیش تو محبوب تر از منصور است یا شریک ؟
وی گفت : شریک به حدیث داناتر است .(2)
به خاطر همین اقوال ، ابن حَجَر وی را در ضمن آن دسته از رجال صحیح بخاری که مورد طعن اند ، ذکر می کند .(3)
این اقوالی را که عرضه داشتیم - به خودی خود - به خاطر چند چیز ، عدم امکان احتجاج به
حدیث جَریر را اقتضا دارد :
یک : قول سلیمان بن حَرْب که (بعد از قرین ساختن جریر به ابو عَوانه بدحافظه) گفت : این دو جز برای گوسفند چرانی شایستگی ندارند .
این عبارت ، به عدم اتقان و ضبط آن دو اشاره دارد و اینکه این دو از ضابطان در حدیث نیستند .
دو : خطا در قرائت - به راستی - در جَریر قوی است ؛ زیرا وی در حال ادای حدیث ، چرت می زد و به خواب می رفت و بیدار می شد .
اخذ حدیث از چنین شخصی به راستی مشکل است .
سه : جَریر در حدیث ذکاوت نداشت ، حدیث شیخی به شیخ دیگر بر او خلط می گشت و واقع بر وی تباه می شد .
پیش از این آوردیم که حدیث اَشعث و عاصم اَحول بر جَریر خلط شد تا اینکه بَهْز بن اَسَد آن را برایش متمایز ساخت .
چهار : کتاب هایش تلف شد ، از روی نسخه ها بنا بر امانت داری آنها ، حدیث می کرد ، نمی دانست آنها با واقع مطابق اند یا نه .
آنچه جریر را به روایت از آنها برمی انگیخت ، بنا بر امانت داری آنها بود ، نه چیز دیگر حتّی با وجود این فرض که در اَدای حدیث ثابت قدم نباشد .
ص: 511
و امّا توثیقات وی از سوی بعضی با این اقوال درباره او معارضه ندارد ؛ زیرا آنان جز این را در نظر ندارند که وی - به خودی خود - ثقه است ، راست گو می باشد ، نه دروغ گو .
و این مقدار - چنان که پوشیده نیست - با اینکه وی ذکاوت نداشت ، مخلّط بود (و دیگر صفات
خدشه آور) قابل جمع است .
در نتیجه ، احتجاج به حدیث جَریر مشکل است ؛ به ویژه با ملاحظه بعضی از اقوال درباره وی که می توان آنها را جَرْح های مُفَسَّر شمرد .
بنابراین ، حدیث جَریر از احادیثی است که باید در آنها تأمّل ورزید .
و امّا مَنصور بن معتمر ، بر اساس صریح سخن ابو حاتم(1) و عِجْلی(2) و ابن حجر(3) و ذَهَبی ،(4) ثقه است .
رجالیان حفظ و اتقان و تَضَلُّع (مهارتِ) وی را در این صنعت ، ستوده اند .
و امّا هلال بن یَساف را یحیی بن مَعین توثیق می کند و می گوید : وی ثقه است .(5)
عِجْلی می گوید : هلال بن یَساف ، کوفی تابعی ، ثقه است .(6)
ابن حبّان وی را در الثقات ذکر می کند ،(7) ابن سعد در الطبقات(8) و ابن حجر در تقریب التهذیب(9) (و دیگران در دیگر کتاب ها) به توثیق وی پرداخته اند .
ص: 512
و امّا ابو یحیی اَعرج ، ظاهر حالش این است که احتجاج و اطمینان به روایات وی ، امکان ندارد .
مهم ترین اقوال درباره وی چنین اند :
ذَهَبی در دیوان الضعفاء می نگارد : ابو یحیی اَعرج ، صدوق است ، ابن حبّان بی دلیل (چنان که عادت اوست) در وی بگو مگو دارد .(1)
ابن حبّان می گوید : ابو یحیی اَعرج احادیثی را می آورد که بر خلاف مطالب ثبت شده در روایات است و با جدایی از افراد ثقه ، به تنهایی زیادت هایی را می آورد که موجب می شود آنچه را به انفراد می آورد، ترک گردد و روایاتی را که در آنها با روایاتِ افراد ثقه موافقت ورزد معتبر باشد.(2)
اتهام ذَهَبی به ابن حبّان از دو جهت باطل است :
1 . ابن حبّان در این صنعت از ذهبی پیش تر است و عهدش به راویان از ذهبی نزدیک تر می باشد . اتهام ، به اولویّت به وی متوجه است نه به ابن حبّان .
2 . مُتَکلّم درباره ابو یحیی اعرج (چنان که خواهد آمد) فقط ابن حبّان نیست و ذهبی بر کسانی که ابن حبّان در وی خدشه کرده یا ضعیف دانسته است احاطه علمی ندارد وگرنه ، عدم تعدیل ابو یحیی را در المغنی از سوی ذَهَبی به چه چیزی تفسیر کنیم ؟! وی به چیزی جز این سخن که «تکلّم فیه»(3) (در وی اشکال کرده اند) از وی دفاع نمی کند .
ذَهَبی در میزان الاعتدال ابو یحیی را نام می برد و قول سعدی را درباره اش حکایت می کند که می گوید : ابو یحیی ، از راه راست روی برگرداند ، منحرف است .(4)
پیش از این سخن می گوید : وی صدوق می باشد ، درباره اش بگو مگو کرده اند .
و همین دلالت دارد که ذهبی درباره ابو یحیی اضطراب دارد .
ابن جنید می گوید : ابن غَلابی از یحیی بن معین درباره مِصْدع (ابو یحیی) سؤال کرد و من
ص: 513
می شنیدم ، ابن معین پاسخ داد : او را نمی شناسم .(1)
جوزجانی می گوید : ابو یحیی منحرف شد ، از راه [ راست ] روی برگرداند .(2)
ابن حجر قول جوزجانی را رد می کند ، می گوید : جوزجانی به ناصبی بودن و انحراف مشهور
است ، و قول وی در ابو یحیی خدشه نمی زند .(3)
آری ، عقیلی وی را در الضعفاء می آورد و می گوید :
علی بن احمد حدیث کرد ، گفت : برای ما حدیث کرد صالح [ گفت : ] برای ما حدیث کرد علی ، گفت : شنیدم سفیان گفت : عمرو بن دینار گفت : اسم ابو یحیی ، مِصْدع است .
سفیان می گوید : اهل کوفه گفتند : بشر بن مروان ، پی پشت قوزک پاهای مِصْدع را قطع کرد .
از سفیان پرسیدند : چرا این کار را کرد ؟
سفیان گفت : به خاطر تشیّع وی .(4)
ابن حجر در تقریب التهذیب می نویسد :
مِصْدَع همان شخصی است که ابن اَبی طالب در حالی که مِصْدَع قصه می گفت بر او گذشت ، پرسید : ناسخ از منسوخ باز می شناسی ؟ وی پاسخ داد : نه . آن حضرت فرمود : هلاک شدی و هلاک ساختی .(5)
نیز ابن حجر در تقریب التهذیب می نگارد : مِصْدع ، مقبول است .(6)
عِجْلی می گوید : مِصْدع ، کوفی تابعی ، ثقه است .(7)
ص: 514
نتیجه بحث درباره مِصْدع این است که : احتجاج به حدیث وی ، خالی از تأمّل نیست ، بهترین
چیزی که درباره اش گفته اند ، قول ابن حبّان و ابن حجر است .
خلاصه قول در این طریق این است : مِصْدَع - به خودی خود - ضعیف است ، به اعتبار غیرش ، مقبول و منظور فیه (شایان توجه) می باشد به شرط اینکه منفرد نباشد و با ثقات مخالفت نورزد .
1 . مسلم می گوید : و برای ما حدیث کرد ابوبکر بن اَبی شَیْبَه(1) [ گفت : ] برای ما حدیث کرد وَکیع ،(2) از سُفیان ،(3) حدیث ذیل را .
ح : و برای ما حدیث کرد ابن مثنّی(4) و ابن بشّار ،(5) گفتند : برای ما حدیث کرد محمّد بن جعفر ،(6) گفت : برای ما حدیث کرد شعبه ،(7) هر دو از منصور به همین اسناد .(8)
در حدیث شعبه ، جمله «أَسْبِغُوا الوضوءَ» (وضو را کامل بگیرید) نیست .
ص: 515
و در حدیث شعبه ، از ابو یحیی اَعرج آمده است (نه ابو یحیی به تنهایی) .(1)
2 . و ابن جَریر از منصور بن مُعْتَمَر - با اسانید پیشین - اسناد می دهد که :
إنّ النبیَّ أبْصَرَ قوماً یتوضّئُونَ لم یُتِمّوا الوضوءَ ، فقال : أَسْبِغُوا الوضوءَ ، وَیلٌ للعَراقیب أو الأعقابِ مِنَ النّار ؛(2)
پیامبر
صلی الله علیه و آله قومی را دید که وضوی کامل نمی گرفتند ، فرمود : وضو را کامل بگیرید ، وای بر پاشنه ها از آتش .
3 . از ابو کُرَیْب روایت است که گفت : برای ما حدیث کرد عبیداللّه ، از اسرائیل ، از منصور (به
اسناد پیشین) .
در این حدیث آمده است :
فَتَوَضَّئُوا ، فجاء رسولُ اللّه ، فرأی أقدامهم بیضا من أَثَر الوضوء ، فقال : ویلٌ للعراقیب مِنَ النّار ، أسْبِغُوا الوضوء ؛(3)
قومی وضو گرفتند ، رسول خدا آمد ، دید قدم هاشان از اثر وضو سفید [ پاک ] است ، فرمود : وای از پاشنه ها بر آتش ، وضو را کامل بگیرید .
4 . طبری می گوید : برای ما حدیث کرد بَشّار ، گفت : برای ما حدیث کرد عبدالرحمان ، گفت : برای ما حدیث کرد سفیان ، از منصور (به عین اسانید پیشین ، مانند آنچه گذشت) .(4)
در این طُرُق سُفیان ثوری هست که از امامانِ حافظ است و در صنعت حدیث مشهور می باشد
تا آنجا که در حدیث به امیر مؤمنان لقب یافت(5) و بر کسی که به چیزی در وی طعن زند ، دست نیافتیم .
ص: 516
وکیع از شعبه نقل می کند که : سفیان از من حافظ تر است .(1)
عبدالرحمان بن مهدی می گوید : وُهَیب سفیان را در حفظ بر مالک مقدّم می داشت .(2)
یحیی بن سعید قطّان می گوید : اَحَدی محبوب تر از شعبه نزدم وجود ندارد ، و هیچ کس با او نزدم برابری نمی کند [ لیکن ] هرگاه قول سفیان بر خلاف حدیث شعبه باشد ، قول سفیان را برمی گیرم .(3)
سُفیان بن عُیَینه می گوید : اصحاب حدیث سه نفرند : ابن عبّاس ، شَعْبی و ثَوری (هر کدام در زمانِ خودش) .(4)
بِشر بن حارث ، از عبداللّه بن داود نقل می کند که گفت : فقیه تر از سفیان ندیدم .(5)
خطیب در تاریخ بغداد می گوید :
سفیان ثوری امامی از ائمّه مسلمانان و از بزرگان دینِ آنهاست ، بر امانتِ وی اجماع هست به گونه ای که از تزکیه بی نیاز می باشد . متقن است ، دارای حفظ ، معرفت ، ضبط ، ورع و زهد می باشد .(6)
و امّا درباره محمّد بن بَشّار عبدی بگو مگو شده است ، مهم ترین اقوال درباره وی چنین اند :
ابو عبید آجرّی می گوید :
شنیدم ابو داود می گفت : از بُندار حدود پنجاه هزار حدیث نوشتم و از ابو موسی ، چیزهایی
نوشتم ، وی اَثبت از بُندار است .
سپس می گوید : اگر سلامت در بندار نبود ، حدیثش وانهاده می شد .(7)
می گویم : کلام آجُرّی - در اینجا - اشعار دارد به اینکه اخذ از وی با احتیاط همراه است (در عبارتِ وی نیک بیندیش) .
عبداللّه بن محمّد بن یسار می گوید :
ص: 517
شنیدم ابو حَفْص عمرو بن علی سوگند می خورد که بُندار در روایت از یحیی دروغ بر زبان
می آورد .(1)
ذهبی برای آنکه برای آنها یقینی سازد که بندار راست گو و امین است ، در تعلیق بر این سخن ، می گوید : فَلاَّس(2) او را تکذیب کرد ، احدی به تکذیب وی گوش نداد .(3)
این کار ، خلط و خَبْط از سوی ذهبی است ؛ هرگاه دیگر عالمان به راست گویی یک راوی یقین
یابند ، بر عالمانی که او را تکذیب کنند ، حجّت نیست .
اگر امر چنین بود ، برای عالمی جایز نبود رأی خویش را جلو دیگران آشکار سازد .
مسئله ، مسئله تصویب آرا در مجالس پارلمانی نیست ، بلکه مسئله اجتهاد تحت ضوابط قرآن
و حدیث است ، این اجتهاد برای هر کسی که توان آن را دارا باشد ، مباح است .
از سوی دیگر ، برای ذهبی (که معاصر فَلاَّس یا دیگر کسانی که بُندار را توثیق کرده اند نیست) شایسته نمی باشد که بدون دلیل ملموس ، از احدی طرف داری کند . نهایت استناد ذهبی در
یاری اش از کسی که او را توثیق می کند ، گوش ندادن به حرف دیگران درباره فَلاّس است .
عبیداللّه دورقی می گوید : نزد یحیی بن معین بودیم ، ذکر بندار به میان آمد ، دیدم یحیی بدان اعتنا نمی کند و آن را ضعیف می شمارد ، و دیدم قواریری او را نمی پسندد ، یحیی صاحب حمام(4) بود .(5)
عبداللّه بن مَدینی می گوید : از پدرم درباره حدیثی که بندار از ابن مهدی ، از ابوبکر بن عیّاش ، از عاصم ، از زِر ، از عبداللّه از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود : «سحری بخورید ، در سحری برکت است» پرسیدم .
شنیدم پدرم گفت : این حدیث دروغ است ، ابو داود آن را برایم موقوف بیان داشت و به شدّت آن را انکار کرد .(6)
ص: 518
ابو حاتم می گوید : بُندار صدوق است .(1)
نسائی می گوید : صالح است ، در وی اشکالی نیست .(2)
ابو الفتح اَزْدی می گوید :
مردم از بُندار حدیث نوشتند و آنها را پذیرفتند . قول یحیی بن مَعین و قواریری به وی خدشه نمی زند ، هیچ کس را ندیدم مگر اینکه او را به خیر و راستی یاد می کرد .(3)
می گویم : اگر تکذیب بدین صورت به وی خدشه نمی زند ، چه چیز در دنیا به او آسیب می رساند .
چکیده سخن درباره بُندار ، عدم امکان احتجاج به حدیث وی است ، زیرا جَرْح و تکذیب (به شکل پیش) بر تعدیل مقدّم است .
خلاصه سخن در این طریق این است که : در وی از چند جهت طعن زده اند :
اوّل : از جهت ابن مثنّی که نسائی درباره اش می گوید : در وی اشکالی نیست ، در کتابش تغییر می داد .
و قول صالح بن محمّد حافظ که می گفت : رُک گوست ، در عقلش چیزی است .
و قول ابو حاتم که می گفت : صالح الحدیث می باشد ، راست گوست .
این اقوال که در شرح حال وی آمد(4) - به خودی خود - عدم امکان احتیاج به حدیث وی را (بدون متابع) اقتضا دارد .
دوّم : از جهت ابن بشّار (بُندار) که شرح حالش اندکی پیش گذشت .
سوّم : از جهت محمّد بن جعفر (معروف بن غُنْدَر) که پیش از این روشن ساختیم .
این طعن ها ، گرچه طعن اند ، لیکن طعن های اساسی در آن نمی باشند ؛ زیرا تا منصور بن معتمر (در روایت مسلم از ابوبکر بن اَبی شیبه ، از وکیع ، از سفیان از منصور) تابع صحیحی وجود دارد ، طعن واقعی در آن ، بعد از منصور است .
ص: 519
پیش از این آوردیم که احتجاج به روایات ابو یحیی اَعرج ، بدون تابع صحیح ، امکان ندارد ؛ زیرا در وی بگو مگو شده است و بهترین سخن درباره اش ، گفته ابن حجر است که می گوید : ابو یحیی اَعرج ، مقبول است .
در هر حال ، اینکه طریق اوّل «حَسَن» باشد ، بعید نیست ، لیکن احتجاج به آن بدون تابعی که آن را به این مرتبت بالا آورد ، امکان ندارد .
این سخنان از نظر سند بود .
امّا التزام به آن از جهت دلالت از مشکل ترین مشکلات است ؛ زیرا دلالتی در آن بر شستن
نیست (نه از نزدیک و نه از دور) .
بلکه بر اساس آنچه که توضیح آن بعد می آید ، می توان گفت که دلالتِ اینها برای مسح سودمندند .
ص: 520
ص: 521
بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد موسی ،(1) گفت : برای ما حدیث کرد ابو عَوانه ،(2) از ابو بِشْر ،(3) از یوسف بن ماهِک ،(4) از عبداللّه بن عَمْرو ، گفت :
تَخَلَّفَ النبیّ عنّا فی سَفْرَة سافَرنا فَأَدْرَکْنا وقد أَرْهَقْنا العَصْرُ ، فَجَعَلَنا نَتَوضَّأُ
ونَمسَحُ عَلَی أر جُلِنا ، فنادی بأعلی صَوْتِهِ : ویلٌ للأعقاب مِنَ النّار - مَرَّتینِ أو ثلاثاً - ؛(5)
در مسافرتی پیامبر صلی الله علیه و آله از ما جا ماند ، در حالی که نماز عصر ما را در تنگنا قرار داد ، به ما رسید . به گرفتن وضو و مسح بر پاهایمان دست یازیدیم ، پیامبر صلی الله علیه و آله با صدای بلند ما را (دو یا سه بار) ندا داد : وای بر پاشنه ها از آتش .
ذهبی ، موسی بن اسماعیل را در میزان الاعتدال می آورد و قول ابن خِراش را درباره وی بیان می دارد که گفت : موسی بن اسماعیل صدوق است ، مردم درباره اش بگو مگو کرده اند .(6)
ص: 522
این سخن ابن خِراش ، افزون بر اینکه مبهم است ، مجمل می باشد ، نمی تواند در برابر توثیقات بزرگان مقاومت کند .
سخن درباره ابو عَوانه ، در روایات غسلی امام علی علیه السلام گذشت .
ابو بِشْر ، بر اساس صریحِ سخن یحیی بن معین و ابو زُرْعه و ابو حاتم و احمد بن عبداللّه عِجْلی و نسائی (به حکایت اسحاق بن منصور و جعفر بن اَبی عثمان طیالسی از ایشان) ثقه است .(1)
ابن سعد می گوید : ابو بِشْر ثقه و کثیر الحدیث است .(2)
شعبه ، حدیث ابو بِشْر از حبیب و مجاهد را تضعیف می کند .
صالح بن احمد بن حنبل از علی بن مَدینی روایت می کند که گفت : شنیدم یحیی بن سعید می گفت : شعبه احادیث ابو بِشر از حبیب بن سالم را تضعیف می کرد .(3)
مُفَضَّل بن غَسّان غَلابی ، از احمد بن حنبل نقل می کند : شعبه می گفت : ابو بِشْر از حبیب بن سالم حدیث نشنید ، شعبه حدیث ابو بِشْر از مجاهد را تضعیف می کرد .(4)
حَنْبل بن اسحاق از ابو عبداللّه (احمد بن حنبل) نقل می کند که یحیی می گفت : شعبه از حبیب بن سالم حدیث نشنید و حدیث ابو بِشر از مجاهد را تضعیف می کرد .(5)
ابن عدی در الکامل می گوید : شعبه و هُشَیْم (و غیر این دو) احادیث مشاهیر و غرائب را از ابو بِشر نقل کرده اند و امیدوارم در آن اشکالی نباشد .(6)
ابن حجر یکی از این اقوال را می آورد و آن را با این سخن خاتمه می دهد که : اصحاب صحاح
و سنن بدان احتجاج کرده اند ، لیکن بخاری و مسلم حدیث وی را به نقل از مجاهد و به نقل از حبیب بن سالم نیاورده اند .
وامّا یوسف بن ماهِک ، وی بر اساس صریح سخن یحیی بن معین (به روایت اسحاق بن منصور
ص: 523
و
عثمان بن سعید دارمی از وی) ثقه می باشد .(1)
نسائی می گوید : یوسف بن ماهِک ثقه است .(2)
ابن خِراش می گوید : وی ثقه ، عدل است .(3)
ابن حبّان وی را در الثقات ذکر می کند .(4)
نتیجه این است که این سند (چنان که گذشت) به ابو عَوانه ، مخدوش است .
بخاری می گوید : برای ما حدیث کرد ابو نُعمان - عارم بن فضل -(5) گفت : برای ما حدیث کرد ابو عَوانه ، از ابو بِشر ، از یوسف بن ماهِک ، از عبداللّه بن عَمْرو ، گفت :
پیامبر
صلی الله علیه و آله در سفری از ما بازماند ، در حالی که نماز ما را در تنگنا واقع ساخت به ما رسید ، ما وضو می گرفتیم و بر پاها مسح می کشیدیم .
پیامبر دو یا سه بار با صدای بلند ندا داد : وای بر پاشنه ها از آتش .(6)
دارقُطنی ،(1) ابن حَجَر ،(2) ابو داود ،(3) بخاری(4) و دیگران) در آخر عمر اختلاط می کرد .
حق این است که اختلاط وی به آنچه ما در این مقام روایت کردیم آسیب نمی زند ؛ زیرا وی در اینجا جز از ابو عَوانه روایت نمی کند و روایت وی از ابو عَوانه ، قطعاً قبل از اختلاط است ؛ زیرا بر اساس صریح سخن ابو حاتم ، وی پس از سال 220 خلط می کرد ،(5) و ابو عَوانه (بر اساس صریح سخن دُحَیْم و یحیی بن معین و دیگران) در سال 147 درگذشت .(6)
و این یعنی وی چندین سال قبل از اختلاطش از ابو عَوانه حدیث شنید .
در هر حال ، این طریق (چنان که پیش از این آوردیم) به ابو عَوانه و ابو بِشر مخدوش است .
مسلم می گوید : برای ما حدیث کرد شیبان بن فَرّوخ(7) و ابو کامل جَحْدری ،(8) هر دو از ابو عَوانه .
ابو کامل می گوید : برای ما حدیث کرد ابو عَوانه از ابو بِشْر ، از یوسف بن ماهِک ، از عبداللّه بن عَمْرو ، گفت :
پیامبر
صلی الله علیه و آله در سفری از ما جا ماند ، زمان فرا رسیدن نماز عصر به ما رسید ، ما [ در وضو ] به مسحِ پاهایمان پرداختیم ، صدا زد : وای بر پاشنه ها از آتش .(9)
ص: 525
شیبان بن فَرُّوخ از کسانی است که درباره اش بگو مگو کرده اند . ابو زُرْعَه می گوید : وی صدوق است .(1)
ابو حاتم می گوید : به قَدَر معتقد بود ، مردم سرانجام به [ اخذ روایت از ] او ناچار شدند .(2)
ابن حجر می گوید : شیبان بن فَرّوخ صدوق است ، دچار اشتباه می شد ، تهمت قدری بودن به
وی زده اند .(3)
به خاطر وجود طریق دیگر (که طریق ابو کامل جَحْدری است که شخصی ثقه می باشد) خدشه بر شیبان ، آسیبی نمی رساند .
بنابراین ، با وجود طریق دیگر برای روایت ، سخن کسانی که درباره شیبان بگو مگو دارند ، زیانبار نیست .
تنی چند از امامان اهل علم ، ابو کامل را توثیق کرده اند :
ابو حاتم می گوید ، علی بن مَدینی می گفت : ابو کامل ثقه است .(4)
ابن حجر در تقریب التهذیب می نگارد : ابو کامل ثقه می باشد .(5)
احمد بن حنبل می گوید : ابو کامل در حدیث بصیرت داشت ، متقن بود ، شبیه مردم بود و عقلی استوار داشت ، تا از وی سؤال نمی شد حرف نمی زد .(6)
ابن حبّان در الثقات او را می آورد .(7)
با وجود این ، این طریق به «ابو عَوانه» مخدوش و به «ابو بِشْر» معلول است .
ص: 526
در آنچه گذشت ، حال اسانید غسلی و مَسْحی از عبداللّه بن عَمْرو را دانستی و اینکه آنها - در حقیقت - به سه سند باز می گردند : دو تا از آنها غَسلی و روایت سوّم مَسْحی است .
دو سند وضوی غسلی ، چنین اند :
1 . روایت عَمْرو بن شُعیب از پدرش از جدّش .
پیش از این ، سخنان بزرگان را درباره عَمْرو بن شعیب آوردیم و اینکه جَدّ وی - در اینجا - میان جدّ نزدیک وی (محمّد بن عبداللّه بن عَمْرو بن عاص) و جدّ اَعلایش (عبداللّه بن عَمْرو بن عاص) مردّد است .
اگر مقصود از جدّش ، جدّ نزدیک وی - که محمّد است - باشد ، سند مُرْسَل است ؛ زیرا وی
پیامبر صلی الله علیه و آله را درک نکرد ؛ و اگر مقصود ، عبداللّه بن عَمْرو باشد ، بر فرض صحّت ، سماع شعیب از جدّش عبداللّه است و باید در آن توقف کرد ؛ زیرا اگرچه بعضی از بزرگان صحّت سماع شعیب از جدّش را استظهار کرده اند ، لیکن این سند را صحیح ندانسته اند ؛ زیرا تصریح ندارد که مراد از جَدّ در این سند ، عبداللّه است .
دارقُطنی می گوید :
عَمْرو بن شعیب سه جد دارد : جدّ نزدیک ، محمّد ؛ جدّ وسط ، عبداللّه ؛ جدّ اعلا ، عَمْرو .
شعیب از جدّ نزدیک [ یعنی ] محمّد شنید و این جد پیامبر صلی الله علیه و آله را درک نکرد و [ نیز ] از جدّش عبداللّه حدیث شنید ، اگر وی بیان دارد و روشن سازد که مقصودش از جد ، عبداللّه است ، در این صورت ، روایت وی صحیح می باشد .
امّا اگر سند را - مجمل بیاورد (چنان که در مقام ما چنین است) مردّد باقی می ماند و باید در آن توقف کرد .
در هر حال ، با صرف احتمال اینکه مقصود از جد ، محمّد است ، جایی برای احتجاج و استدلال نمی ماند ؛ زیرا نادرستی سماع وی از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است .
افزون بر این ، قول ابن حبّان و دیگران (که سماع شعیب از جدّش عبداللّه نزد آنها ثابت نیست
ص: 527
و آن را صحیح نمی دانند) گذشت ؛ به ویژه هنگامی که به وجود ابو عَوانه - در سند ابی داود - و یعلی (در سند نسائی) پی ببریم ، دو نفری که از سوی علمای رجال تضعیف شده اند .
بنابراین ، سند این حدیث ، منقطع و ضعیف است ، نمی توان به آن احتجاج کرد ؛ به ویژه پس از آگاهی به اینکه عَمْرو بن شعیب ناصبی بود و نظرِ همه امامان درایه و رجال این است که قول ناصبی را نباید پذیرفت .
2 . روایت منصور بن معتمر از هِلال بن یِساف ، از ابو یحیی اَعرج از عبداللّه .
این طریق - به خودی خود - ضعیف می باشد و به اعتبار دیگر روایات (به شرط آنکه منفرد
نباشد و با روایاتِ ثقات ناساز نیفتد) مقبول و «منظور فیه» است .
3 . روایت یوسف بن ماهِک از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص در مَسْح .
این طریق به ابو عَوانه مخدوش است جز اینکه مرتبه ضعفِ احادیث ابو عَوانه با اعتبار و شواهد تدارک می شود و مانند روایات پیشین نیست .
هرگاه بخاری و مسلم بر آوردن آن متفق باشند ، بر کسانی که بر این مبنا معتقدند ، آن روایت حجّت است .
ص: 528
پس از آنکه عدم امکانِ احتجاج به آنچه عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش روایت می کند ، روشن شد ، باید در مقدار دلالت روایات ابو یحیی اَعْرَج (مِصْدَع) بر مطلوب بحث کنیم و اینکه آیا آنها به منطوق یا مفهوم بر وضوی مسحی دلالت دارند ؟
اگر دلالت آنها به مفهوم باشد ، اثبات مدّعا تا چه حد امکان دارد ؟
حق این است که روایات ابو یحیی اَعرج از جهت بیانِ وضو مجمل است ، چیزی از آن روشن نمی شود ، نهایت چیزی که در آنهاست این سخن پیامبر می باشد که : وای بر پاشنه ها از آتش .
در روایاتِ وی (به خاطر عدم صراحت آنها در چیزی) اجمال واضح است ، بعضی اضطراب در متون آنها را نیز ادّعا کرده اند ؛ زیرا بعضی طُرُق از ابو یحیی اَعرج خاطرنشان ساخته اند که سبب قول پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که : قومی هنگام عصر عجله کردند و با شتاب وضو رفتند ، چون پیامبر دید به پاشنه های پای آنها آب نرسیده است ، فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش .
این متن ، همان متنِ روایتِ جریر از منصور ، از هِلال بن یِساف ، از ابو یحیی ، از عبداللّه بن عَمْرو است .
و این غیر روایتی است که وکیع از سفیان از منصور از هِلال بن یِساف از ابو یحیی روایت
می کند ، روایتی که در آن جز «اَسْبِغُوا الوُضوء» (وضو را کامل بگیرید) وجود ندارد .
امّا در روایتِ سفیان و عبدالرّحمان از منصور از هِلال بن یِساف از ابو یحیی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله «ویل للأعقاب» (وای بر پاشنه ها) فرمود ؛ زیرا آن حضرت صلی الله علیه و آلهقومی را دید که وضو می گرفتند و پاشنه پاهاشان خشک به نظر می آمد .
در روایتِ غُنْدَر (محمّد بن جعفر) از شعبه ، از منصور ، از هِلال بن یِساف ، از ابو یحیی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله دید قومی وضو می گیرند و آن را کامل به جا نمی آورند ، فرمود : وضو را کامل بگیرید ، وای .. .
در روایت ابو کُرَیب ، از عبداللّه ، از اسرائیل ، از منصور ، از هِلال ، از ابو یحیی روایت است که
ص: 529
پیامبر «وای بر پاشنه ها از آتش فرمود ؛ زیرا دید پاشنه های پای آنها از اثر وضو سفید است [ یعنی آب به پاشنه ها نرسیده است ] .
می دانی که روایت وکیع از سفیان ، بر روایت غُنْدَر و جَریر بن عبدالحمید از ابو یحیی ، رجحان دارد .
نیز می دانی که جمله «اَسْبِغُوا الوضوء» در روایت وکیع از سفیان از منصور یافت می شود و این جمله ، بر شستن پاها دلالت ندارد .
امّا در روایت سفیان و عبدالرحمان از سفیان ، از منصور ، جمله «وأعقابهم تلوح» (پاشنه های
پای آنها می درخشید) هست واین روایت از معنای لوح ساکت است، گرچه در روایت جریر از منصور از ابو هلال از ابو یحیی توضیح داده شده است که «أعقابهم تَلُوح» یعنی آب به آن نرسیده است .
لیکن علّت این نیست ؛ زیرا احتمال دارد لوح در اَقدام به خاطر وجود نقطه خشکی باشد که در پا شسته نشد و گاه به خاطر وجود نجاست آشکار در پاشنه پاهاست یا به خاطر تماس نجاست با مغسول و این موجب اعاده غسل و وضوست ، یا به خاطر وجود چرک های آشکار بر پاهاست که نمی توان با آنها بر نجاستِ پا آگاهی یافت مگر پس از رفع آن ، و گاه «تلوح» (می درخشید) به خاطر شسته شدن کامل آن می باشد و دیگر وجوه مشابه اینها .
با وجود این احتمالات (که در قوّت مساوی اند) مجالی برای ترجیح یکی از آنها بر دیگری
نمی ماند و بدین ترتیب ، روایت بر اجمال خویش باقی می ماند و نمی توان از آن در استدلال
استفاده کرد .
به آنچه احتمال دادیم باز می گردیم ، اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله دید پاشنه ها کامل شسته شده اند از این رو از آن نهی کرد ؛ زیرا حکمی از سوی شارع برای خصوص پاشنه ها (نه غَسل و نه مَسْح) وجود نداشت .
این احتمال ما گرچه از فهم دیگران بعید است ، امّا وجهی معقول دارد که با وجوهی که آنها
آورده اند و ما نپذیرفتیم ، برابری می کند ؛ به ویژه اگر با آنچه ابن جریر از ابوکُرَیب از عبیداللّه از اسرائیل از منصور روایت می کند قرین گردد که در آن آمده است : قوم وضو می گرفتند ، پیامبر صلی الله علیه و آله ، دید قدم های آنها از اثر وضو می درخشد .
ص: 530
این متن بدان معناست که قدم ها با پاشنه ها و پی پاشنه ها شسته شدند ؛ زیرا راوی می گوید :
پیامبر
صلی الله علیه و آله آنها را «بیضاء» (سفید) دید و بیاض (سفید) با شسته شده تناسب دارد و نمی توان گفت که جمله «فَرَأی أَقدامهم بیضاء» (دید قدم هاشان سفید است) بدان معناست که قدم ها شسته اند نه پاشنه ها و به همین خاطر آن حضرت فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش .
زیرا عقلا از اطلاق در جمله «اَقدامهم» جز فراگیری پاشنه ها را نمی فهمند و استدلال مفسّران اهل سنّت بر آن دلالت می کند .
در تفسیر « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛(1) (و سر و پاهاتان را مسح کشید) مفسّران
آورده اند که مقصود استیعاب غَسْل تا پاشنه های پاست .
بدین سان دریافتیم که قوی ترین سندهای روایاتِ غَسْلی مجمل و ناآشکارند و در بیانِ مطلوب و دلالت بر غَسْل صراحت ندارند ، لیکن سندهای مرجوح آنها بیان بیشتری دارند . این امر به چه معناست ؟ کدام یک باید اخذ شود ؟
سخن درباره روایات یوسف بن ماهِک باقی ماند . این روایات نیز گرچه در بیانِ جزئیّاتِ وضو مجمل اند جز اینکه در یک زاویه از آن صراحت دارند و آن این است که : همه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله قدم هاشان را در وضو مسح می کشیدند و پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را از مسح نهی نکرد ، بلکه یک امر اضافی را خاطرنشان ساخت و آن این بود که دو یا سه بار فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش .
یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله فعل مسحی آنها را امضا کرد ، سپس به یک امر اضافی رهنمون شد که همان لزوم احتیاط نسبت به پاشنه هاست (زیرا در معرض نجاست اند) و وجود نجاست در بدن یا لباس
- به خصوص در پاها - انسان را به هلاکت و دخول در آتش فرامی خواند .
رسول خدا صلی الله علیه و آله در روایات دیگر تأکید کرده است که بیشتر عذاب اهل قبور از نَم و قطره ادرار است ، و این آموزه ها با سخن آن حضرت سازگار است که فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش .
این هشدار ، خاطرنشان کردنِ وجوب طهارت پاشنه از نجاست ، پیش از شروع به نماز است .
اگر مسح باطل می بود ، پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود : مسح نکشید ، هرکه مسح کشد ، وضویش باطل است .
ص: 531
از آنجا که پیامبر صلی الله علیه و آله از مسح نهی نکرد ، بدان معناست که فعل آنها را با سکوت امضا کرد ، سپس بر امر دیگری خاطرنشان و ارشاد کرد که مراعات آن برای مسح کنندگان واجب می باشد و آن ، پرهیز از ترشّحات ادرار و نجاست به پاشنه هاست .
بدین سان ، جمله «ویلٌ للأعقاب من النّار» (به خوی خود) بر شستن پاها دلالت نمی کند ، بلکه این کار تحمیلی از سوی علما بر روایت است و انتزاع زورکی چیزی که روایت بر آن دلالت ندارد .
پیش از این روشن ساختیم که روایات یوسف بن ماهِک از عبداللّه بن عُمَر (طریق ابو عَوانه از ابو بِشر) به ابو عَوانه مخدوش است .
اگر فرض کنیم این روایت با روایتی که منصور از هلال بن یساف از ابو یحیی اَعرج از عبداللّه
بن عمرو بن عاص روایت می کند ، معارض باشد ، ما به خاطر مجموع جهات زیر ، روایت ابو
عَوانه را - بر دیگر روایات - ترجیح می دهیم :
یکم : متون همه طُرُق ابو عَوانه ، از ابو بِشر ، از یوسف بن ماهِک ، از عبداللّه بن عَمْرو یکسان است و زیاده و کم ندارد ، بر خلاف روایت ابو یحیی اعرج که متون آنها مجمل و مضطرب اند .
دوّم : شماری از حافظان در این طریق قرار دارند ؛ مشایخ بخاری و مسلم و دیگر راویان (مانند موسی تَبُوذَکی ، شیبان بن فرّوخ ، ابو کامل جَحْدری ، عارم بن فضل ، عفّان بن مسلم صفّار) و حتّی محمّد بن جعفر (غُنْدَر) همه اینها از ابو عَوانَه عین روایتِ دیگری را آورده اند ، بر خلاف روایات غیر او ؛ چراکه راویان در روایت از منصور مختلف اند .
سوّم : بخاری در وضو از عبداللّه بن عَمرو جز آنچه از ابو عَوانه روایت کرده است نمی آورد و همین ، یک امتیاز برای ابو عَوانه یا مرجّح در این زمینه است .
چهارم : در آوردنِ روایت ابو عَوانه ، بخاری و مسلم متفق اند بر خلاف روایت ابو یحیی که مسلم به تنهایی آن را می آورد .
پیداست که آنچه را بخاری و مسلم بر آن متفق باشند ، بر آنچه تنها یکی از آن دو می آورد
(مانند همین مورد ما) ترجیح دارد .
اشکال
اگر گویند روایات و شواهد بر عدم تفرّد عبداللّه بن عَمْرو بن عاص (در این قضیه) دلالت دارد ؛
ص: 532
مانند جمله «ویل للأعقاب من النار» (وای بر پاشنه ها از آتش) که از عایشه و ابو هُرَیره
(و دیگران) از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت است .
پاسخ
گوییم : بارها توضیح دادیم و در بحث قرآنی این پژوهش روشن می سازیم که گرچه صدور روایات «ویل للأعقاب ...» (وای بر پاشنه ها از آتش) از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آلهثابت است ، امّا این جمله بر شستن پاها دلالت ندارد ، بلکه به یک امر خارجی رهنمون است که به وضو تعلّق ندارد و آن ، لزوم پاکیزه بودن پاشنه هاست .
زیرا می دانیم که در روایات عبداللّه بن عَمْرو تصریحی وجود ندارد مگر در روایت یوسف بن ماهِک از وی که بر مسح پاها دلالت دارند ؛ زیرا می گوید : ما وضو می گرفتیم و پاها را مسح می کشیدیم ، پیامبر با صدای بلند ندا داد : وای بر پاشنه ها از آتش .
تأکید می کنیم که ما به چیزی در این روایات دست نیافتیم که پیامبر صلی الله علیه و آله به وجوب شستن پاها تصریح کند ، بلکه اهل سنّت از جمله «ویلٌ للأعقاب مِنَ النّار» (وای بر پاشنه ها از آتش) به دروغ و گزاف ، دلالت بر غَسْل را استفاده کرده اند ، در این جمله ، دلالتی بر مطلوب وجود ندارد .
با اینکه این جمله به راستی مجمل است ، نمی دانم بزرگان چگونه از آن دلالت بر شستن را
فهمیده اند ؟!
بسا این جمله اشاره به کسانی باشند که بعد از آن حضرت در شریعت بدعت پدید می آورند و
از حدود خدا فراتر می روند و وضو را آن گونه که خدا خواست ، کامل به جا نمی آورند . اینان همان کسانی اند که رسول خدا در حدیث حوض در نظر داشت و در آیه انقلاب(1) مدّ نظرند .
انصاف این است که به این روایت از ناحیه استدلالی نمی توان اعتماد کرد . در سخن بزرگانِ
اهل سنّت ، اشاره هایی به آنچه می گوییم هست ، بعضی از اقوال آنها چنین است :
ص: 533
نَووی می گوید :
پیامبر
صلی الله علیه و آله فرمود : «ویلٌ للأعقاب من النّار» (وای بر پاشنه ها از آتش) پاشنه ها را - به خاطر عدم طهارت - به آتش تهدید کرد . اگر مسح کافی می بود از نشستن پاشنه ها بیم نمی داد ، در حدیث صحیح از عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش رسیده است که شخصی پرسید : «ای رسول خدا ، وضو چگونه است ...» .
سپس نَووی در پی این روایت می گوید :
این حدیث صحیح است . ابو داود و دیگران با اسانید صحیح خود آن را آورده اند (و دانای واقعی خداست) .(1)
سخن نَووی اشعار دارد به اینکه «ویلٌ للأعقاب من النّار» (وای بر پاشنه ها از آتش) برای
دلالت بر وجوب شستن پاها کفایت نمی کند ؛ زیرا می گوید : «حدیث صحیح از عمرو بن شعیب
هست» و این یعنی وی اجمال «ویلٌ للأعقاب» را به مُبَیِّن آن تفسیر می کند و این مُبَیِّن ، حدیث عَمْرو بن شعیب است .
از این عبارت درمی یابیم که «ویلٌ للأعقاب» مُجمل است ، حتّی نزد نَووی .
اینکه نَووی می گوید : «اگر مسح کافی بود ، پیامبر بر ترک شستن پاشنه ها وعده [ دوزخ ]
نمی داد» بر مشروع بودن مسح دلالت دارد ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که دید آنان پاها را مسح می کشند امّا آنها را از این کار نهی نکرد ، امضای مشروع بودن آن از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله است .
در «ویلٌ للأعقاب ...» (وای بر پاشنه ها ...) نهی از مسح پاها نیست ، بلکه ارشاد به احتیاط و بیم در مورد پاشنه هاست (نه چیز دیگر) زیرا آنها در معرض نجاست اند . پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را به دوزخ تهدید کرد ؛ زیرا اگر نجاست موجود در پاشنه ها را نمی شستند ، نمازشان باطل می شد .
امر سوّمی در این مورد که نَووی بدان اشاره می کند ، صحّت اسناد عَمْرو بن شعیب از پدرش از جدّش می باشد .
از این سخن نَووی در شگفتیم که چگونه به صحّت اسناد به عَمْرو بن شعیب حکم می کند . اندکی پیش روشن ساختیم که حکم به صحّت این احادیث امری است که بحث علمی آن را پشتیبانی نمی کند.
ص: 534
روایت ابو داود (افزون بر شخص عَمْرو بن شعیب و تردید در جدّ وی) به ابو عَوانه مخدوش است و روایت نسائی به یَعْلی بن عبید طَنافسی مخدوش می باشد ، شخصی که یحیی بن مَعین به ضعف حدیث وی در خصوص سفیان (مانند همین مورد ما) تصریح می کند ، و همچنین عَمْرو بن
شعیب و تردید در جدّ وی .
نمی دانم چگونه نَووی به صحّت حدیث عَمْرو بن شعیب (که حال و روزش پیداست) حکم می کند ؟!
گمان نمی کنم نَووی این کار را انجام دهد مگر از روی اعتقاد به عدم امکان احتجاج به «ویلٌ
للأعقاب» زیرا این عبارت مجمل است و از این رو به چیزی پناه می آورد که آن را روشن سازد و آن روایتِ عَمْرو بن شعیب است ، هرچند این روایت - به راستی - ضعیف است .
ابن حزم پس از ذکر روایت مِصْدع در صحیح مسلم می گوید :
این خبر (یعنی روایت ابو یحیی اَعرج - مِصدع - از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص) مطلب فزون تری از آنچه در آیه و اخباری که آوردیم دارد ، و ناسخ محتوای اَخبار و آیه است و اخذ به زاید واجب می باشد .(1)
ابن حَزْم ، پیش از این سخن ، دلالت آیه را بر مسح (خواه «أرجلکم» مجرور خوانده شود یا منصوب) روشن ساخت و در هر حال ، « أرجُلکم » عطف بر « رؤوسکم » است یا عطف بر لفظ و یا عطف بر محلّ آن (چنان که از صریح آن پیداست) .(2)
امّا این سخن ابن حزم که می گوید «و بر اخباری که آوردیم» مقصود وی روایات صحابه است که بر مسح پاها دلالت دارند ؛ مانند روایتِ علی ،(3) رفاعة بن رافع ،(4) ابن عبّاس ،(5) اَوس بن
ص: 535
اَبی اَوس ،(1) اَنس بن مالک .(2)
و این سخن ابن حزم که می گوید : «وناسخاً لما فیها ولما فی الآیة» (این حدیث ، ناسخ اخبار و آیه است) مقصودش روایت مِصْدَع است ؛ می گوید : این حدیث آیه قرآن را - که بر مسح دلالت
دارد - و اخباری را که به مسح صراحت دارند ، نسخ می کند .
لیکن این سخن ، نادرست است ؛ زیرا نسخ در وضو (در شریعت محمّد صلی الله علیه و آلهچنان که در آینده روشن خواهد شد) روی نداد ؛ زیرا اگر نسخ واقعاً رخ می داد ، اوّل کسانی که بدان آگاه می شدند ، علی و ابن عبّاس و اَنس بودند ، در حالی که می بینیم اینان مسح را از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کنند و این کار را انجام می دهند .
اگر مسح نسخ می گشت ، امثال این صحابه ، پاها را مسح نمی کشیدند و بدین رویکرد مشهور
نمی شدند که مذهبشان مسح است .
افزون بر این ، گروهی از تابعان ، در قول و عمل ، به مَسْح معتقدند . اگر نسخِ مسح نزد آنها ثابت می شد ، این کار را نمی کردند .
بنابراین ، ادّعای نسخ امری شک برانگیز است ؛ زیرا اگر نسخ وجود می داشت ، این دسته از صحابه و تابعان آن را می دانستند .
افزون بر این ، قائل شدن به نسخ قرآن (که صدور آن قطعی است) با خبر واحد (که صدور آن
ظنّی است) مادر داغدیده را می خنداند . خبر مِصْدَع ، خبر واحد است ، بلکه همه اخبار غَسْل بدین گونه می باشد ؛ زیرا همه آنها در نهایت به عثمان و از او به حُمران بازمی گردد همان شخصی که بعد از عثمان در نشر اخبار غَسْل کوشید .
از آنچه گذشت روشن شد که ابن حَزْم اعتراف کرد که سیره مسلمانان در صدر اوّل مسح بود و از سوی خدا در قرآن مسح نازل گردید و پیامبر صلی الله علیه و آله سر و پاها را مسح می کشید . این را گروهی از صحابه روایت کرده اند ؛ مانند : امام علی علیه السلام ، ابن عبّاس ، رفاعة بن رافع ، انس بن مالک و دیگران .
ص: 536
ابن حجر ، در شرح روایت موسی تَبُوذَکی از ابو عَوانه - در صحیح بخاری - می نگارد :
این سخن که «بر پاهامان مسح می کشیدیم» بخاری از این جمله انتزاع کرده است که برنتافتنِ ایشان ، به سبب مسح بود ، نه به خاطر بسنده کردن بر شستن قسمتی از پاها ؛ از این رو بخاری آن را در ترجمه(1) ذکر کرد «ولا یمسح علی القدمین» (بر قدم ها مسح کشیده نمی شود) .
این سخن ، ظاهر روایت است که بر آن اتفاق نظر است .
در صحیح مسلم آمده است : به آنان رسیدیم ، در حالی که پاشنه پاهاشان سفید می زد ، آشکار بود که آب آن را مَس نکرده است .
هرکه به بسنده بودن مسح قائل است ، به این روایت تمسک می کند و انکار ایشان بر ترک تعمیم حمل می شود .
لیکن روایتی که مورد اتفاق است ، اَرجح می باشد .
این روایت ، با تأویل ، بر آن روایت مورد اتفاق حمل می شود و در نتیجه از باب جمع میان این دو روایت ، احتمال می رود که معنای «لم یمسّها الماء (آب به پاشنه ها نرسید) یعنی آبِ شستن .(2)
به جانم سوگند که ابن حجر - در این مورد - در چند چیز انصاف ورزید :
1 . اینکه روایت ابو عَوانه از یوسف بن ماهِک ، از روایت مِصْدَع از عبداللّه بن عمر اَرجح است ؛ زیرا روایت اوّل مورد اتفاق است بر خلاف روایت مِصْدَع که مسلم به تنهایی آن را می آورد .
2 . دلالت روایات عبداللّه بن عَمْرو بن عاص (پس از جمع میان آن دو) دلالت احتمالی است . این را می توان از عبارت «فیحتمل أن یکون ...» فهمید . اگر دلالتِ آن قطعی و معتبر بود ، بدان تصریح می کرد (چنان که عادت ابن حجر چنین است) .
ص: 537
3 . اینکه می گوید : «انتزع منه البخاری» اشعار دارد (بلکه کشف می کند) که ابن حَجَر اقرار تام بر این انتزاع - از سوی بخاری - ندارد . ابن حجر دراین مقام احتمال می دهد ، لیکن بخاری انتزاع می کند .
برای اهل نظر پیداست که «انتزاع» و «احتمال» اجتهادند و امکان خطا در آن هست .
با توجه به این مطالب ، از ابن حجر تعجّب می کنیم که چگونه میانِ روایتِ مرجوح مِصْدَع و روایتِ راجح یوسف بن ماهِک (که مورد اتفاق است) جمع می کند ؟!
پیش از این آگاه ساختیم که بعضی از روایات مِصْدَع از دو جهت مخدوش است :
از جهت مِصْدَع .
از جهت جَریر بن عبدالحمید .
با توجه به این خدشه ، معارضه این خبر با خبری که بخاری و مسلم در آن متفق اند چگونه
ممکن است تا نوبت به جمع میانِ آن دو برسد یا نتیجه جمع میان آن دو ، غَسْل (شستن) باشد ؟!
آنچه کار را آسان می سازد این است که سخن ابن حجر ، مجرّد احتمال است ، وقتی چنین شد ، ما در قبالِ آن احتمال دیگری را مطرح می سازیم (احتمالی که اندکی پیش گذشت) زیرا روایات
یوسف بن ماهِک در مَسْح قدم ها صریح اند و روایات مِصْدَع دلالت مجمل دارند . می توان روایات مجمل مِصْدَع را به روایات یوسف بن ماهِک برگرداند که در مسح صراحت دارند .
و جمله «ویلٌ للأعقاب من النّار» (وای بر پاشنه ها از آتش) حمل می شود بر اینکه این جمله به امری خارج از حقیقتِ وضو - از نزدیک - اشاره دارد .
قواعد جمع میانِ دو متعارض ، همین جمیع را اقتضا می کند و این کار ، ارجاع مجمل به مبیّن
است ، نه سر در گمی (کاری که ابن حجر انجام داد) .
احتمال ما بر احتمال ابن حجر ترجیح دارد ، بلکه می توانیم بگوییم که احتمال ابن حجر خطای آشکار است ؛ زیرا احادیث مجمل را به روایت مسح باز می گرداند ، سپس غَسل را از آن نتیجه می گیرد و این کار ، از سخیف ترین استدلال هاست .
امّا این ادّعای وی که «ویلٌ للأعقاب» نهی از مسح پاهاست ، ادّعای بی دلیل می باشد ، بلکه
ص: 538
دلیل علیه آن وجود دارد (نه به نفع آن) چراکه ابن حَزْم و ابن رشد (و دیگران) این روایت را - که مورد اتفاق است - از روایات مَسحِ پاها شمرده اند.
ابن رشد می گوید :
اکثراً این قرائت را به وسیله روایتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است ، ترجیح داده اند ؛ زیرا آن حضرت درباره قومی که قدم هاشان را در وضو کامل و تام نشستند ، فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش .
می گویند : این سخن پیامبر دلالت دارد که غسل واجب است ؛ زیرا بر ترک واجب ، عقاب تعلّق می گیرد .
در این سخن حجّتی وجود ندارد ؛ زیرا وعده دوزخ بر این واقع شد که آنان پاشنه هاشان را بی شستن وانهادند و بی تردید کسی که غسل را تشریع می کند آن را در همه قدم واجب می سازد (چنان که هرکه مسح را تشریع می کند ، مسح را هنگام تخییر میان دو امر واجب می داند) .
بسا این جمله بر آنچه در خبر دیگر آمده است (که مسلم آن را نیز می آورد) دلالت کند ، اینکه راوی می گوید : ما پاهایمان را مسح می کشیدیم ، پیامبر ندا داد : وای بر
پاشنه ها از آتش .
گرچه احتجاج به این خبر در منع مسح مرسوم است [ امّا ] این خبر بر جواز مسح (از منع آن) دلالت بیشتر دارد ؛ زیرا وعید به ترک تعمیم تعلّق دارد نه به نوع طهارت (بلکه از نوع آن ساکت است) و این دلیل بر جواز آن می باشد ، و نیز جواز مسح از بعضی از صحابه روایت شده است .(1)
امّا این قول ابن رشد که : «وعید ، تنها به ترک تعمیم تعلّق گرفته است ، نه به نوع عبادت ، بلکه از نوع آن ساکت است» مقصودش این است که بر عهده پیامبر است (که به عنوان مبلّغ و مُبیّن
احکام آسمانی) به غسل تصریح کند یا از مسح (هنگامی که دید افرادی آن را انجام می دهند) باز دارد .
ص: 539
سکوت پیامبر صلی الله علیه و آله از حکم مَسْح و اکتفا به جمله «وای بر پاشنه ها از آتش» بی آنکه به غَسْل تصریح کند ، دلالت بر جواز مسکوت عنه می کند که همان مسح است و این جمله بر غَسْل دلالت
ندارد .
و از این سخن ابن رشد که «وعید به ترک تعمیم در آن تعلّق گرفته است» می توان پاسخ داد که پیامبر صلی الله علیه و آله اگر آن را می خواست ، بیان می داشت (چنان که وظیفه الهی اش آن را اقتضا می کرد) و چون آن را تبیین نکرد ، درمی یابیم که تعمیم را اراده نکرد .
عَیْنی ، قول طَحاوی را نقل می کند که می گوید : «چون آنها را به تعمیم غَسْل پاها امر کرد تا قسمتی از آن باقی نماند ، دلالت دارد که واجب آن غَسْل است» .
وی سپس اعتراض ابن مُنیر را نقل می کند که : تعمیم مستلزم غَسْل نیست ، مسح به همه سر
تعمیم دارد و واجب آن ، غَسْل نیست .
سخن ابن مُنیر اجمال آنچه را به آن بر غَسْل استدلال شده است ، تأکید می کند .
بنابراین خبری را که بخاری و مسلم بر آن اتفاق دارند (و بر مسح دلالت دارد) از نظر سند در این مسئله اَرجح است .
پس از این بحث ، بر ماست که اسباب صدور غَسْل از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص را بکاویم ، به ویژه پس از آگاهی بر ضعف روایاتی که به وی منسوب است (نه وضع و جعلی بودن آنها تا اسقاط
آنها لازم آید) .
به این معنا که گاه راویان این روایات - که از وی صادر شده اند - ضعیف اند و بر آنها اعتماد نمی شود ، لیکن این کار با روح و روان و سیره وی دمساز است .
اکنون در بحث «نسبة الخبر إلیه» (نسبت خبر به او) این امر را توضیح می دهیم .
ص: 540
ص: 541
عبداللّه بن عمرو بن عاص از صحابه ای است که پیش از پدرانشان اسلام آوردند ،(1) وی یکی از چهار عابدی است که در مکتب خلافت ، به زهد و علم مشهور است .
ذَهَبی بیان می دارد : عبداللّه بعد از سال هفتم هجرت کرد و در بعضی از جنگ ها همراه
پیامبر صلی الله علیه و آله بود .(2)
صریح سخن ابن سعد (و دیگران) این است که وی از مُدوّنان به شمار می آید ؛ چراکه می گوید :
عبداللّه در کتابت حدیث پیامبر ، از آن حضرت اجازه خواست ، پیامبر صلی الله علیه و آله به وی اجازه داد .(3)
همچنین مشهور است که وی زبان سریانی را می دانست .(4)
عبداللّه به همراه پدرش از امر عثمان کناره می گرفت ، چون پدرش سوی معاویه رفت ، همراه
وی خارج شد . در جنگ صفّین حضور یافت ، سپس از این کار پشیمان شد و گفت :
مرا چه به صفّین ؟ مرا چه به جنگ مسلمانان ؟
وی با پدرش به مصر رفت . چون وفات پدرش فرا رسید ، او را بر مصر گمارد ، معاویه این انتصاب را امضا کرد سپس وی را برکنار ساخت .(5)
مورّخان حالات عَمْرو بن عاص و فرزندش عبداللّه را بسط داده اند و آورده اند که وی در زمره کینه توزان بر عثمان بود ؛ زیرا عثمان در دوران خلافتش او را از ولایت مصر عزل کرد .
ص: 542
عَمْرو بن عاص به منزلش در فلسطین بازگشت و می گفت: واللّه ، به خدمت این چوپان می رسم (و علیه عثمان مردم را برمی انگیخت) .
عَمْرو بر علی و طلحه و زبیر درآمد و آنان را علیه عثمان تشویق می کرد . در همان هنگام که وی در قصرش - در فلسطین - به سر می برد و دو فرزندش (محمّد و عبداللّه) و سَلامة بن رَوْح جُذامی با او بودند ، سواری از مدینه از آنجا گشت ، عَمْرو
از حال و روز عثمان پرسید ، آن سوار گفت : وی در محاصره است .. .(1)
پس از محاصره عثمان و قتل وی ، عَمْرو در برابر عثمان تغییر موضع داد .
دکتر حسن ابراهیم حسن ، می نویسد :
در اینجا عَمْرو بن عاص یک دفعه تغییر موضع داد ودرحزب عثمان درآمد؛ زیرا بسیار زیرک بود ، به عملی دست نمی یازید مگر اینکه از موفقیت در آن اطمینان می یافت .
دلیل این مطلب این است که وی اسلام نیاورد مگر بعد از آنکه برایش آشکارا نمایان شد که محمّد صلی الله علیه و آله به زودی نصرت می یابد . رفتن وی به حبشه نبود مگر برای اینکه بداند امر محمّد و قریش به کجا می انجامد .
اگر غلبه با قریش باشد ، در همان آغاز با رسول خدا صلی الله علیه و آله درافتد و با دست کشیدن از یاری قریش آنان را خوار نسازد ، لیکن چون دید خواه ناخواه ، پیامبر صلی الله علیه و آله بر قریش چیره می شود ، اسلام آورد و به این آیین درآمد .
در این شرایط هم حالِ وی چنین بود . با روشن بینی و ژرف نگری برایش روشن شد که این انقلاب پایان نمی یابد مگر با پیدایش انقلاب در حال و روز اُمّتِ عرب .
و عَمْرو شخصی نبود که در مانند چنین شرایطی بی طرف بماند ، بلکه باید در این اضطراب ها داخل می شد و شخصیتی برای وی در آن شکل می گرفت بدان امید که در ورای آن به آنچه در روزگاری دراز امید داشت ، دست یابد ؛ چراکه وی شیفته جاه و مقام بود [ و رسیدن به بلندترین جایگاه ها را در سر می پروراند ] .(2)
ص: 543
عَمْرو به ولایت و زعامت در اسلام که آرزویش را داشت رسید ، سریّه «ذات السلاسل» را از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله سرپرستی کرد و در فتح فلسطین در دوران ابوبکر فرمانده لشکر اسلام شد و در عهد عُمَر بن خطّاب (در سال 18 هجری) مصر را فتح کرد .
ذهبی درباره اش می نویسد :
عَمْرو بن عاص در زمان عُمَر و در آغاز دولت عثمان ، امارت مصر را عهده دار شد . سپس معاویه ولایت بر سرزمین ها را به وی داد و بدان خاطر که او را یاری رساند ، شش سال غلّه اش را به او واگذارد ، دو سال و اندی از سوی معاویه ولایت مصر را عهده دار نشد که پوست های گاو پر از طلا را برجای نهاد .(1)
نیز ذهبی درباره عَمْرو بن عاص می نگارد :
عَمْرو از زیرک ترین و دوراندیش ترین و بیناترین مردان قریش در جنگ ها و از باشرف ترین ملوکِ عرب و از بزرگان صحابه بود . خدا او را می آمرزد و از وی درمی گذرد .
اگر دنیا دوستی و دخولش در اموری نبود ، برای خلافت صلاحیّت داشت ؛ زیرا سابقه ای داشت که برای معاویه آن پیشینه نبود . به خاطر بصیرتش در امور و زیرکی اش ، بر ابوبکر و عُمَر حُکم می راند .(2)
دکتر حسن ابراهیم حسن ، حالت روانی عَمْرو بن عاص و دل دادگی وی به امارت را شرح
می دهد ، می گوید :
حُبّ عَمْرو به امارت بدانجا رسید که هنگامی که ابوبکر می خواست برای جنگ شام پرچمدار بگمارد ، عَمْرو بن عاص با عُمَر بن خطّاب سخن گفت که عُمَر با ابوبکر درباره امارت وی بر لشکر مسلمانان - به جای ابو عُبَیده - حرف بزند .
پیش از این آوردیم که عَمْرو ، در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله بر ابوبکر و عُمَر و ابو عُبَیده
(و دیگران) امیر بود .(3)
ص: 544
آری ، شخصیّت روانی عمرو بن عاص ، این است ، همه ، این روحیه او را می دانستند ؛ به ویژه دو فرزندش محمّد و عبداللّه .
آنچه جان را به درد می آورد این است که می بینیم فرزند زاهد عابدش عبداللّه !! در جنگ ضدّ امام علیه السلام هوای نفس پدرش را پیروید ؛ زیرا وقتی از پدرش در این باره نظر خواست ، وی گفت : دنیا با معاویه و آخرت با علی است .
اگر وی این رویکرد پدرش را می دانست ، چرا در سپاه معاویه بر ضدّ امام علی علیه السلامدرآمد ؟
آیا تعلیلی را که برای کار خود می آورد که شنید پیامبر صلی الله علیه و آله به پیروی از پدرش امر کرد ، صحیح است ؟
بی گمان خدای متعال مردم را به اطاعت از پدر و مادر فرمان داد و پیامبر صلی الله علیه و آلهمسلمانان را به لزوم طاعت آنها فراخواند ، لیکن همزمان با آن ، تعمیم این حکم را حتّی در جایی که اوامر پدر و مادر معصیت باشد ، تصدیق نمی کنیم ؛ زیرا برای مخلوق در معصیت خالق طاعتی نیست .
از سویی عبداللّه می دانست که علی علیه السلام بر حق است و جنگ با او حق ستیزی است (زیرا پدرش را [ از این کار ] نهی کرد)(1) و از دیگر سو می بینیم که یکی از فرماندهان لشکر معاویه می گردد .
آری ، عبداللّه بن عَمْرو ، در شماری از نصوص بیان می دارد که جبهه معاویه جبهه گروه یاغی است .
عبدالرحمان سُلَمی حکایت می کند که :
چون عمّار به قتل رسید ، به لشکر معاویه درآمدم تا بنگرم آیا درباره قتل عمّار آنچه به ما رسید به آنان رسیده است [ یا نه ] .
هر وقت ما جنگ را وامی نهادیم ، آنها برای ما حدیث می گفتند و ما برای آنها حدیث می خواندیم .
معاویه و عمرو و ابو الأعور و عبداللّه بن عمرو ، حرکت می کردند ، اسبم را میان آنها راندم تا آنچه را می گویند از دست ندهم .
ص: 545
عبداللّه به پدرش گفت : ای پدر ، امروز با این مرد جنگیدید در حالی که رسول خدا آن سخن را فرمود .
عمرو پرسید : پیامبر صلی الله علیه و آله چه فرمود ؟
عبداللّه گفت : آیا مسلمانان در بنای مسجد النبی ، خشت ها را یکی یکی و عمّار آنها را دو تا دو تا نمی آورد که از هوش رفت ، پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و خاک از صورتش پاک کرد و می فرمود : وای بر تو ای فرزند سمیّه ، مردم یک خشت یک خشت می آورند و تو (برای رغبت در پاداش) دو تا دو تا می آوری ! با وجود این گروهی یاغی تو را می کشند .
عَمْرو از معاویه پرسید : آیا سخن عبداللّه را نمی شنوی ؟
معاویه گفت : عبداللّه چه می گوید ؟ عمرو او را از سخن عبداللّه باخبر ساخت .
معاویه گفت : آیا ما او را کشتیم ؟ کسی او را به قتل رساند که به میدان نبردش آورد .
مردم از چادرها و خیمه هاشان درآمدند ، می گفتند : عمّار را کسی کشت که به این معرکه آورد .
از این رو نمی دانم چه کسی شگفت آورتر است ؟ وی یا آنان ؟(1)
بنابراین ، عبداللّه می دانست که پدرش و معاویه ، پیشوایان گروه یاغی اند و آن دو عمّار را به قتل رساندند ، اعتراض عبداللّه به آن دو ، از این مطلب پرده برمی دارد ، چگونه وی تا پایان جنگ با آنها باقی می مانَد ؟! و در مجلس یزید حضور می یابد ؟(2)
این مشارکت عبداللّه را به چه چیزی می توانیم تفسیر کنیم ؟ آیا سببی را که برای پیوستن به لشکر معاویه می آورد ، صحیح است ؟
آیا این موضع گیری وی ، مدد رسانی به ظالمان (که قرآن از آن نهی می کند) نیست ؟
برای تأکید ، ماجرای دیگری را در این سیاق می آوریم :
ص: 546
در الاستیعاب و اُسد الغابه آمده است :
حسین بن علی بر حلقه ای گذشت که در آن ابو سعید خُدری و عبداللّه بن عمرو بن عاص بود ، سلام داد ، آن گروه جواب سلام را دادند و عبداللّه ساکت ماند تا آنها از
جواب سلام فارغ شوند ، سپس با صدای بلند گفت : سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد !
آن گاه به آن قوم رو کرد و گفت : آیا به محبوب ترین اهل زمین پیش اهل آسمان خبرتان ندهم ؟
گفتند : چرا ؟
گفت : وی همین شخص پیاده است . از شب های صفّین تاکنون کلمه ای با من حرف نزده است ، اگر وی از من راضی شود ، از شتران سرخ موی برایم محبوب تر است .
ابو سعید گفت : چرا از وی پوزش نمی طلبی ؟
عبداللّه گفت : آری [ باید معذرت بخواهم ] وعده گذاشتند پیش او درآیند ، چون رفتند ، ابو سعید اجازه خواست ، آن حضرت اجازه داد ، داخل شد ، سپس برای [ ورود ] عبداللّه اجازه خواست و در این کار پای فشرد تا اینکه حسین به او اجازه داد .
چون عبداللّه داخل شد ، ابو سعید حسین را به ماجرای قبل از آن آگاه ساخت ، حسین پرسید : ای عبداللّه ، آیا می دانستی که من محبوب ترین اهل زمین پیش اهل آسمانم ؟
عبداللّه گفت : به پروردگار کعبه سوگند ، آری .
حسین فرمود : چه چیز تو را واداشت که در روز صفّین با من و پدرم بجنگی ؟ واللّه ، پدرم از من بهتر بود .
عبداللّه گفت : آری ، لیکن پدرم مرا قسم داد ، و پیامبر مرا به طاعت از پدر امر کرد ، در جنگ شرکت جستم ، امّا واللّه ، شمشیری نکشیدم و نیزه ای نزدم و تیری پرتاب نکردم .(1)
ص: 547
اینکه عبداللّه می گوید «شمشیری بیرون نکشیدم ...» الهام بخش این [ حقیقت ] است که وی به گمراهی طایفه ای که پدرش در آن بود ، آگاه بود .
اگر وی حقّ حسین علیه السلام را می شناخت و اینکه وی محبوب ترین اهل زمین پیش اهل آسمان است ، و می کوشید از وی عذرخواهی کند و می گفت : «اگر حسین از من راضی شود ، از شتران
سرخ موی برایم محبوب تر است» چگونه است که می بینیم برای فرزدق بن غالب (که خبرش می آید) بعد از این واقعه ، تلویحاً بیان می دارد که خروج حسین برای پادشاهی و سلطنت بود ؛ زیرا می گوید : «فواللّه لیملکنّ ولا یجوز السلاح فیه ولا فی أصحابه» ؛ به خدا سوگند ، وی فرمانروایی به دست می آورد و سلاح در وی و اصحابش کارساز نمی افتد .
تمام این حکایت در تاریخ طبری موجود است . در حوادث سال 60 ، از عَوانة بن حکم ، از لبطة بن فرزدق بن غالب ، از پدرش روایت است که گفت :
با مادرم حج گزاردم ، شترش را می راندم تا اینکه در ایّام حج داخل حرم شدم و این واقعه در سال 60 بود . حسین بن علی را بیرون مکّه دیدار کردم ، شمشیر زن ها و محافظانش همراهش بودند ، پرسیدم : این قطار شتر از کیست ؟
گفتند : از حسین بن علی .
پیش آن حضرت رفتم و گفتم : ای فرزند رسول خدا - پدر و مادرم به فدایت - چرا از حج دست کشیدی و شتاب کردی ؟
فرمود : اگر عجله نکنم ، مرا می گیرند .
می گوید : سپس آن حضرت پرسید : از کدام مردمی ؟
گفتم : مردی از اهل عراقم .
فرزدق بن غالب می گوید : واللّه ، بیش از این از من وارسی نکرد و به همین بسنده نمود .
فرمود : از مردمی که برجای نهادی مرا با خبر ساز .
گفتم : دل هاشان با تو و شمشیرهاشان با بنی اُمیّة است و قضا به دست خداست .
فرمود : راست گفتی .
می گوید : چیزهایی را از او پرسیدم ، مرا به آنها (نذور و مناسک) خبر داد ، وی
ص: 548
(به خاطر بیماری برسام که در عراق بدان مبتلا شد) کند حرف می زد .
می گوید : سپس رفتم ، ناگاه به سراپرده ای در حرم برخوردم که نیکو منظر بود ، به آن نزدیک شدم ، دیدم خیمه عبداللّه بن عمرو بن عاص است . از من پرسید [ کجا بودی ] وی را از دیدارم با حسین بن علی باخبر ساختم .
عبداللّه گفت : وای بر تو ! چرا او را نپیرویدی ؟! به خدا سوگند ، وی پادشاهی به دست می آورد ، سلاح در وی و اصحابش کارگر نمی افتد .
می گوید : واللّه قصدت داشتم به حسین بپیوندم ، سخن عبداللّه به دلم نشست ، سپس انبیا و قتل آنان را به یاد آوردم و مرا از پیوستن به آنها بازداشت .
پیش خانواده ام به عسفان آمدم . واللّه ، نزد آنان بودم که کاروانی که از کوفه آذوقه برداشته بود ، آمد . چون خبر آنها را شنیدم در پی آنان رفتم تا اینکه صدای خود را به آنها رساندم ، عجله کردم و فریاد زدم : حسین بن علی چه کرد ؟
پاسخ دادند : کشته شد .
می گوید : بازگشتم در حالی که عبداللّه بن عمرو بن عاص را لعنت می کردم .
می گوید : اهل آن زمان به این امر قائل بودند و هر روز شب ، آن را انتظار می کشیدند .
عبداللّه بن عَمْرو می گفت : درخت و نخل و کودک به بلوغ نمی رسد تا اینکه این امر آشکار می شود.
می گوید : پرسیدم : چه چیز بازت داشت که وهط (باغی در طایف) را بفروشی ؟
گفت : لعنت خدا بر فلانی (معاویه) و بر تو باد .
گفتم : نه ، بلکه لعنت خدا بر تو باد .
می گوید : بر لعن من افزود و اَحَدی از خدم و حشم وی نزدش نبود که از آنها شرّی ببینم .
می گوید : در حالی که مرا نمی شناخت ، از نزدش بیرون آمدم .(1)
ص: 549
این خلاصه ای از زندگی عبداللّه بن عمرو بن عاص است . اگر وی از دشمنان امام علی
علیه السلام نباشد ، از کسانی است که به گمراهی و باطل رضایت دادند و این امر به خاطر شناختی بود که به جایگاه امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عمّار بن یاسر و مظلومیّت آنها داشتند ، سپس از آنها فاصله گرفتند .
اینکه عبداللّه ولایت کوفه و مصر را از سوی معاویه پذیرفت و سپس برای از دست دادن آن دو تأسّف می خورد بدان معناست که در مُلک و مال زُهد نداشت ؛ زیرا اگر در امور دین و دنیا زاهد می بود ، باید احتیاط می کرد و از جنگ با علی علیه السلام کناره می گرفت و در جبهه معاویه در نمی آمد ، و به ولایت از ناحیه او تن نمی داد .
همچنین باید پوست های گاو آکنده از طلا را که از پدرش ارث برد وامی نهاد و برای کمک به فقرا و مستمندان به بیت المال بازمی گرداند ؛ چراکه می دانست عَمْرو بیشتر این اموال را بعد از ولایت و امارت ، بی استحقاق ، به دست آورده است .
این موضعِ وی بر چه دلالت می کند ؟ آیا بر زهد رهنمون است یا بر چیز دیگر ؟!
اینکه می گوید : «بدان که واللّه ، در جنگ صفّین شمشیری نزدم ، نیزه ای نکوفتم و تیری
نینداختم ، و شخص نیازمندتر از من که این کار را نکند وجود نداشت» دلالت دارد که معرکه
صفّین به اعتقاد وی معرکه باطلی بود ؛ به ویژه پس از آگاهی مان به تصریح وی برای معاویه و دیگران که آنان عمّار را کشتند .
آیا در حالی که عبداللّه بن عمرو فرمانده جناح راست لشکر معاویه بود(1) و سپاهیان را بر جنگ ضدّ امام علی علیه السلام برمی انگیخت ،(2) می توان باور کرد که وی شمشیری نزد و نیزه ای نکوفت ؟!
وی از بزرگان رجال لشکر معاویه بود و از کسانی که از سوی معاویه سند تحکیم را امضا کردند .(3)
عبداللّه از کسانی است که عمرو بن عاص برای تنظیم صفوف از آنها یاری می طلبید .(4)
ص: 550
چگونه عبداللّه شمشیر نکشید و نیزه نزد ، در حالی که می گوید :
وقالوا لنا إنّا نری أن تبایعوا
علیّاً ، فقلنا : بل نری أن نضارب(1)
- به ما می گویند ، بیایید با علی بیعت کنید ، می گوییم : [ نه تنها دست بیعت به او نمی دهیم ] بلکه با او می جنگیم .
ابن اثیر ، در حوادث سال 41 می نویسد :
معاویه عبداللّه بن عَمْرو بن عاص را بر کوفه گمارد ، مُغیرة بن شعبه آمد و به وی گفت : عبداللّه را بر کوفه و پدرش را بر مصر گماشتی ، تو میان دو دندان نیش شیر اَمیری !
معاویه عبداللّه را از کوفه عزل کرد و مُغیره را بر آن گمارد .(2)
بنابراین ، عبداللّه - آن گونه که تاریخ به تصویر کشیده است - زاهدِ عابد نبود ، بلکه از سوی معاویه بر کوفه و مصر حاکم بود و خردمندانه نمی نماید که معاویه شخصی را که ارادت و اخلاص وی برایش ثابت نیست ، والی و حاکم سازد .
معنای این سخن این است که عبداللّه شخصی حکومتی و سیاسی بود ، دین را به عنوان مرکب در راستای اهدافش به کار می گرفت .
اکنون با وی آشنا می شویم که آیا اهل تعبّد به قول پیامبر بود و از آن حضرت حدیث می کرد یا در حضور پیامبر اجتهاد می ورزید ؟!
از ابن شهاب نقل است که : سعید بن مُسیَّب و ابو سَلَمة بن عبدالرحمان بن عوف به وی خبر دادند که عبداللّه بن عَمْرو بن عاص ، گفت :
به رسول خدا خبر دادند که من می گویم : همه روزها را روزه می گیرم و همه شب ها را بیدار می مانم .
رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود : تو می گویی که تا زنده ام روزها را روزه می گیرم
ص: 551
و شب ها را بیدار می مانم ؟!
گفتم : ای رسول خدا ، این را گفته ام .
فرمود : طاقت این کار را نداری ، روزه بگیر و افطار کن ، بخواب و برخیز ، در هر ماه سه روز روزه بگیر ، کار نیک ده برابر می شود و این کار مانند روزه دهر است .
گفتم : بیش از این طاقت دارم .
فرمود : یک روز روزه بگیر و دو روز افطار کن .
گفتم : طاقتم بیش از این است .
فرمود : برتر از این وجود ندارد .(1)
از عطاء بن سائب ، از پدرش ، از عبداللّه بن عَمْرو روایت است که گفت :
رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود : ای عبداللّه ، در چه زمانی قرآن را ختم می کنی ؟
گفتم : در یک روز و شب .
فرمود : بخواب و نماز گزار ، و نماز گزار و بخواب و قرآن را هر یک ماه ختم کن .
پیامبر چانه می زد و من هم چانه می زدم تا اینکه فرمود : در هفت شب بخوان .
سپس پرسید : چگونه روزه می گیری ؟
گفتم : روزه می گیرم و افطار نمی کنم [ یعنی هر روز روزه می گیرم ] .
فرمود : روزه بگیر و افطار کن ، در هر ماه سه روز را روزه بگیر .
با هم چانه زدیم تا اینکه فرمود : محبوب ترین روزه در درگاه خدا را بگیر ، روزه برادرم داود ، یک روز در میان روزه بگیر .
عبداللّه گفت : به گمانم اگر رخصت رسول خدا را می پذیرفتم از شتران سرخ مو برایم پسندیده تر بود .(2)
از یحیی بن حکیم بن صفوان نقل است که گفت :
عبداللّه بن عَمْرو بن عاص گفت : قرآن را جمع کردم و در یک شب خواندم .
ص: 552
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : می ترسم زمان بر تو طولانی شود و از قرائت خسته شوی ، سپس فرمود : آن را در یک ماه بخوان .
عبداللّه گفت : ای رسول خدا ، بگذار از قوّت و جوانی ام بهره ببرم .
فرمود : قرآن را در 20 روز بخوان .
گفتم : ای رسول خدا ، مرا واگذار از نیرو و جوانی ام بهره ببرم .
پیامبر صلی الله علیه و آله برنتافت .(1)
در خبر دیگر آمده است : پیامبر صلی الله علیه و آله به خشم آمد و فرمود : برخیز و بخوان .(2)
از عبداللّه بن عمرو بن عاص روایت است که گفت :
پدرم زنی از قریش را به همسری ام درآورد ، چون بر وی درآمدم از قوّتم بر عبادت (روزه ، نماز) به وی دست نزدم .
عمرو بن عاص پیش عروسش آمد تا اینکه بر وی داخل شد و پرسید : شوهرت را چگونه یافتی ؟
وی پاسخ داد : بهترین مردان (یا مانند بهترین شوهر) مردی که دست بر بدن ما نمی کشد [ و ما را نمی مالد ] و با ما همبستر نمی شود .
عَمْرو به من روی آورد و با زبانش مرا گزید و گفت : زنی شرافتمند از قریش را برایت گرفتم و تو از وی کناره می گیری و این کارها را می کنی .
سپس به شکایت از من پیش پیامبر صلی الله علیه و آله رفت . آن حضرت پیغام فرستاد ، نزدش رفتم ، پرسید : آیا روزها روزه می گیری ؟
گفتم : آری .
پرسید : آیا شب ها را به پا می خیزی [ و به عبادت می پردازی ] ؟
گفتم : آری .
فرمود : لیکن من ، روزه می گیرم و افطار می کنم ، نماز می گزارم و می خوابم ، با زنان
ص: 553
می آمیزم . هرکه از سنّتم روی برتابد از من نیست .. .
برای هر عابدی نشاط و رغبتی است ، و برای هر حرص و رغبتی ، سستی و فتوری به سنّت یا بدعت هست ؛ هرکه فتورش به سنّت باشد ، هدایت می یابد و هرکس فتورش به غیر آن باشد ، هلاک می گردد(1) .(2)
این نصوص روشن می سازند که عبداللّه بن عَمْرو ، به تعالیم پیامبر صلی الله علیه و آله متعبّد نبود ، بلکه از پیش خود اجتهاد می ورزید ، تعمّق در عبادت را امید داشت .
و رسول خدا صلی الله علیه و آله به وی خبر داد که عاقبت زاهد متعمّق یا بدعت است و یا سنّت می باشد .
عبداللّه تا پایان عمر بر آرایی که به نظرش می آمد ، پای فشرد ، با اینکه به نهی پیامبر صلی الله علیه و آله از این کار پی برد و شنید که آن حضرت فرمود : برتر از کاری که پیامبر انجام می دهد وجود ندارد .
آری ، رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به امکان ضعف و بی حالی اش در عبادت ، هنگام سالمندی خبر داد ؛ زیرا فرمود : بسا به سنّی برسی و توانت را از کف بدهی .(3)
در روایت دیگر آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
ای عبداللّه ، مثل فلانی مباش که شب زنده دار بود و این کار را وانهاد .(4)
در سیره ابن هشام آمده است :
عبداللّه بن حارث از عبداللّه بن عمرو پرسید : آیا کلام ذو خُوَیْصره را شنیدی که به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : تو را عادل ندیدم !(5)
پیامبر صلی الله علیه و آله به وی جوابی داد ، سپس فرمود : برای وی پیروانی خواهد بود که در دین تعمّق می کنند .(6)
مسلم در صحیح خود از عبید بن عُمَیر نقل می کند که گفت :
ص: 554
به عایشه خبر رسید که عبداللّه بن عمرو به زنان امر می کند که هرگاه غسل کردند موهای سر را از هم باز کنند .
عایشه گفت : شگفتا از ابن عَمْرو ! از زنان می خواهد که هنگام غسل موها را بپاشانند ، چرا به آنان امر نمی کند که سرهاشان را بتراشند ؟!
من و رسول خدا از یک ظرف غسل می کردیم ، بیش از سه بار آب بر سرم نمی ریختم .(1)
فتوای عبداللّه بن عَمْرو این است ، موضع عایشه را نسبت به فتوای وی دانستی .
نیز مسلم از اُمّ سلمه روایت می کند که گفت :
به رسول خدا گفتم : من زنی ام که موهایم درهم تنیده اند ، آنها را برای غسل جنابت از هم باز کنم ؟
فرمود : نه ، سه مشت آب که بر سرت بریزی تو را بس است ، سپس آب بر [ بدن ]
خودت می ریزی و پاک می شوی .(2)
اینها ، سخنانی است که اهل سنّت در این مسئله گفته اند .
آری ، عبداللّه در پیری تأسّف می خورد که چرا تعالیم رسول خدا صلی الله علیه و آله را اجابت نکرد ، می گفت :
پیری و ضعف مرا فرا رسید تا آنجا که دوست دارم کاش مال و اهلم را غرامت می دادم و رخصت پیامبر را در روزه هر ماه سه روز ، می پذیرفتم .(3)
ذَهَبی - پس از سخنی طولانی - بر این گفته تعلیق می زند ، می گوید :
هرگاه عامّه به ختم قرآن در هر روز بپردازند ، با آیین حنیف (که آسان گیر است)
مخالفت می ورزند و بیشتر آنچه را آوردیم به پا نمی دارند و در تلاوت قرآن تدبّر نمی کنند .
این سیّد عابد صاحب است [ مقصودش عبداللّه بن عَمْرو می باشد ] وقتی پیر شد ،
ص: 555
می گفت : کاش رخصت پیامبر را می پذیرفتم !
درباره روزه هم پیامبر صلی الله علیه و آله به او چنین گفت ، وی پیوسته با پیامبر مناقصه می کرد تا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : یک روز در میان روزه بگیر که روزه برادرم داود است .
از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است که فرمود : بهترین روزه ، روزه داود است .
پیامبر صلی الله علیه و آله از روزه دهر نهی فرمود ،(1) و به خواب پاره ای از شب امر کرد و فرمود : لیکن من برمی خیزم و می خوابم ، روزه می گیرم و افطار می کنم ، با زنان همبستر می شوم ، گوشت می خورم ، هرکه از سنّتم روی برتابد ، از من نیست .
هرکه نفس خود را در تعبّد خویش و اَوْرادش ، به سنّت نبوی زمام نزند ، پشیمان می گردد و رهبانیّت را برمی گزیند و مزاجش بد می شود و خیر فراوانی را که در پیروی از سنّت پیامبر (که رئوف و دلسوز به مؤمنان بود و بر نفع آنها حرص می خورد) وجود دارد ، از دست می دهد .
پیامبر صلی الله علیه و آله همواره امّت را به بهترین اعمال آگاه می ساخت و امر می کرد مردم عزلت نشینی و رهبانیّت را (که پیامبر به آن مبعوث نشد) وانهند .
پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را از روزه متوالی و پیاپی و روزه دو روز و بیشتر بدون افطار در بین ، و از قیام بیشتر شب (مگر در ده شب آخر ماه) و از مجرّدی مستطیع (مجرّد زیستن کسی که توانایی ازدواج را داراست) و گوشت نخوردن نهی کرد (و دیگر اوامر و نواهی) .
عابدی که به بسیاری از این آموزه ها ناآگاه است ، معذور و مأجور است ، و عابدی که آثار محمّدی را می داند و از آنها فراتر می رود ، دیگری بر او فضیلت دارد و فریب خورده است ، محبوب ترین اعمال در درگاه خدای متعال بادوام ترین آنهاست ، هرچند اندک باشد .
خدا به ما و شما متابعت نیک الهام کند و از هوای نفس و مخالفت دورمان سازد .(2)
ص: 556
با این متون ، روحیه عبداللّه بن عَمْرو بن عاص را دریافتیم و اینکه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آلهو بعد از
آن ، روحیه اجتهاد بر وی حاکم بود (نه تعبّد) .
زیرا اگر به قول پیامبر صلی الله علیه و آله متعبّد می بود ، به خود اجازه نمی داد با پیامبر صلی الله علیه و آلهچانه بزند (یا بر اساس تعبیر ذهبی مناقصه کند) بلکه وظیفه اش امتثال و طاعت بود ؛ زیرا خدا می فرماید :
« وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً » ؛(1) مرد و زن مؤمنی را نسزد که هرگاه خدا و رسول به امری حکم کنند برای خود (نسبت به امرشان) حقّ اختیار قائل باشند ، و هرکه خدا و پیامبر را فرمان نبرد ، آشکارا در گمراهی افتد .
آنچه را آوردیم ، ما را در تعلیلی که عبداللّه در سبب خروجش بر امام علی علیه السلاممی آورد (که رسول خدا او را به طاعت پدرش امر کرد)(2) به شک می اندازد ؛ زیرا اینکه در برابر اوامر پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و با آن حضرت چانه می زد و از اینکه تعالیم پیامبر را وانهاد ، در آخر عمر تأسّف می خورد (همه اینها) با مقوله سابق او - که به کلام پیامبر متعبّد بود - ناساز است ؛ وقتی وی سخن پیامبر را برنمی گیرد ، چرا برای امتثال امر پیامبر به کلام پدرش می چسبد ؟! این سخن - به راستی عجیب است .
بنابراین ، خروج عبداللّه بن عَمْرو بر امام علی علیه السلام و دخول آن در لشکر معاویه ، به خاطر تعبّد (پایبندی) به قول پیامبر صلی الله علیه و آله نبود ، بلکه از پیش خود اجتهاد کرد و نیز به خاطر فایده دنیوی که از این کار امید داشت و مصلحتی که در آن می دید ، در سپاه معاویه درآمد .
اکنون به مقدمه دیگری می پردازیم . آن را می آوریم تا بر ارتباط عبداللّه بن عَمْرو بن عاص با یهود تأکید کنیم ؛ اینکه وی وضوی غَسْلی را با اجتهاد و رأی از آنها گرفت .
ص: 557
در کتاب تاریخ الحدیث النبوی روشن ساختیم که در دوران قبل از اسلام ، عرب شبه جزیره ، مدنیّت پیشرفته و فرهنگ عالی نداشت ، آنان از کسانی که به آنها درمی آمدند (مانند یهود
فلسطین و ...) تأثیر می پذیرفتند ؛ زیرا در امور بسیاری به آنها مراجعه می کردند ؛ چراکه آنها از تمدن های ریشه دار (همچون روم و فارس و ...) می آمدند و با خود اخبار دیانت ها و مُغَیَّبات را می آوردند و صاحبان کتاب ها و مدوّنات بودند .
عرب - مانند نگاه شاگرد به معلّم - به آنان می نگریست و آنها را مصدر (و پایگاه) فرهنگ دینی و عملی شان می شمرد . اسلام بر قبیله یا عشیره ای از آنها عرضه نشد مگر اینکه به مناطق یهود می شتافتند و در قبول یا ردّ آن از آنها استفتا می کردند .
از چیزهایی که در این باره آمده است :
1 . رسول خدا صلی الله علیه و آله قبیله کِنده را به اسلام دعوت کرد . آنها از پذیرش اسلام سرباز زدند . شخصی به آنها خبر داد که از یهود شنید که می گفتند : به زودی پیامبری از «حَرَم» ظاهر می شود که زمانش به درازا می کشد .
این خبر آنان را واداشت که در این ماجرا بیشتر درنگ کنند ، سپس اسلام را بپذیرند .
2 . افزون بر این ، یک قبیله کامل را می یابیم که پیش یهود فدک رفتند تا قبول یا ردّ اسلام را از آنها جویا شوند .(1)
3 . در الإصابه آمده است : نمایندگان حیره و کعب بن عدی به دست رسول خدا صلی الله علیه و آله اسلام آوردند . چون پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت ، همه جز کعب ، مرتد شدند .
کعب بر اسلامش به این سخن استدلال می کرد : می خواستم به مدینه بروم ، رهسپار شدم ، به راهبی گذشتم که ما بدون نظر او به اَمری تن نمی دادیم .. .(2)
ص: 558
4 . ابن عبّاس از قبیله ای از انصار نقل می کند که بت پرست بودند ، لیکن به برتری علمی یهودیانی که در همسایگی آنها می زیستند اعتقاد داشتند و در کارهای فراوانی به آنها اقتدا می کردند .(1)
و دیگر نصوصی که بر اعتقاد عرب شبه جزیره - پیش از اسلام - به یهود دلالت دارند و اینکه آنها اهل فضل و علم اند و از کسانی می باشند که در امر حیات و دین ، به آنها مراجعه می شود .
این فهم ، یهود را یاری رساند تا با عقول عرب بازی کند و چیزهایی را که در کتاب هاشان وجود داشت ، در اسلام درآورند .
خدا و پیامبر از این امر بر مسلمانان می ترسیدند .
خدا مؤمنان را با این سخن برحذر داشت ، فرمود :
« لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا » ؛(2) دشمن سرسختِ اهل ایمان ، یهود و مشرکان اند .
زیرا خدای سبحان ، بر نیّت ها و درون آنها آگاه بود و اینکه آنان سخن را از جاهای خویش تحریف می کنند و کذب و افترا بر خدا و رسول را قبیح نمی دانند ، در حالی که رسول خدا را می شناسند و آگاه اند به اینکه حق با اوست :
« یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ » ؛(3) پیامبر را همچون فرزندشان می شناسند و گروهی از آنها آگاهانه حق را کتمان می کنند .
خلاصه آنچه گذشت این است که : عرب ، پیش از اسلام (و حتّی بعد از آن) از یهود جزیره تأثیر پذیرفت و امکان دارد این وضوی غَسْلی از آنها برگرفته شده باشد ؛ زیرا راوی آن «حُمران بن اَبان» از یهودیان است .
نیز بدان خاطر که غَسْل (شستن) از مَسْح بیشتر پا را تمیز می سازد و از همین امر می توان برای اِقناع دیگران - به وضوی غَسْلی - بهره بُرد .
ص: 559
لیکن اسلام ، آیین تسلیم و عبودیّت به نصوص الهی است ، و دین خدا با عقل های ناقص و هوی و رأی به دست نمی آید .
ارتباط بعضی از صحابه با یهود و یهودیّت را - پیش از این - آشکار ساختیم ،(1) و اینکه ابوذر غفاری بر کعب الأحبار - در حضور عثمان - برآشفت و گفت : ای یهودی زاده ، آیا دین ما را یادمان می دهی ؟! و عثمان را سخن ابوذر ناخوشایند افتاد و او را به تبعید تهدید کرد .
همچنین در کلام عایشه (دختر ابوبکر) واژه ای هست که به باور عایشه اشاره دارد ، اینکه عثمان با یهود ارتباط داشت ؛ زیرا درباره عثمان گفت : این نعثل را بکشید که کافر شد .
از نسبت عثمان به «نعثل» (که مردی یهودی بود) و تصریح عایشه به کفر وی ، می فهمیم که عثمان در بعضی از امور به آنها مراجعه می کرد ؛ زیرا می دانیم که مسلمانان به دفن او جز در مقابر یهود ، راضی نشدند .
از این خاستگاه ، بر ما لازم است که عبداللّه بن عمرو بن عاص و ارتباط او را با یهود شناسایی کنیم و اینکه آیا وی از آنان وضوی غَسْلی را گرفت یا نه ؟
از چیزهایی که هیچ یک از محقّقان در آن اختلاف نظر ندارند ، دست یابی عبداللّه بن عَمْرو بن عاص بر دو بار شتر از کتاب های یهود در معرکه «یرموک» است و صحیفه وی گاه «یرموکیّه» و گاه «زامله» نامیده می شود .
بعضی از علما در حجیّت مرویّات عبداللّه - به طور کلّی - شک دارند ؛ زیرا احتمال دارد از روایاتِ کتاب های این دو زامله باشد ، نه از آنچه از رسول خدا شنید .
احمد - در مسندش - روایتی را به این سند می آورد :
ص: 560
برای ما حدیث کرد قُتَیْبَه [ گفت : ] برای ما حدیث کرد ابن لَهِیْعَه ، از واهب بن عبداللّه مُعافری ، از عبداللّه بن عَمْرو که گفت :
در خواب دیدم که گویا در یکی از انگشتانم روغن و در دیگری عسل است و من آن دو را می لیسم . چون صبح شد آن را برای پیامبر صلی الله علیه و آله بیان کردم ، فرمود : دو کتاب تورات و فرقان را می خوانی .
وی هر دو را می خواند .(1)
ذهبی بر این خبر ، تعلیق می زند ، می گوید :
ابن لَهِیعه ضعیف الحدیث است و این خبر منکر می باشد ، و برای اَحَدی مشروع نیست که بعد از نزول قرآن ، تورات بخواند و آن را حفظ کند ؛ زیرا تورات تبدیل و تحریف شد و عمل به آن منسوخ گشت ، حق و باطل در آن به هم آمیخت ، باید از آن دوری گزید .
امّا نظر در آن برای عبرت آموزی و ردّ بر یهود ، برای اندکی از عالمان اشکال ندارد و اِعراض اَولی است .
امّا اینکه از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت است که به عبداللّه اجازه داد یک شب به قرآن بپردازد و یک شب به تورات ، سخن ساختگی است . خدا روی کسی که این افترا را به پیامبر بست ، سیاه گرداند .
و گفته اند : مقصود از عبداللّه - در اینجا - ابن سلام است .
و گفته شده است : اذن پیامبر در به پا داشتن تورات ، یعنی بر ماضی تکرار کند ، نه اینکه آن را در تهجّدش بخواند .(2)
از ذهبی عجیب است که این قول را درباره عبداللّه می گوید و ابن سلام را به جای آن متهم می سازد ، وی در چند صفحه پیش از آن ، می نگارد :
نیز عبداللّه روایت می کند از ابوبکر و عُمَر و مُعاذ و سُراقة بن مالک و پدرش عَمْرو و
ص: 561
عبدالرحمان بن عوف و ابو درداء و طایفه ای و از اهل کتاب ؛ و به مطالعه کتاب های آنها اصرار داشت و بدین کار اعتنا می کرد .(1)
اگر ضعف این خبر را به «ابن لَهیعه» بپذیریم ، با آنچه همه بر آن اتفاق دارند چه کنیم که عبداللّه - در جنگ یرموک - به دو بار شتر از کتاب های یهود دست یافت و از آن حدیث می کرد و بنا بر تعبیر ذهبی ، به مطالعه کتاب های آنها مشغول بود و به این کار توجه داشت .
افزون بر این ، بیشتر اسرائیلیّات و روایات ساختگی در کتاب های تفسیر ، از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص روایت است (نه از عبداللّه بن سلام) تا نقل ذهبی از بعضی - که می گوید وی عبداللّه بن سلام بود - درست درآید .
به نظر ما ، رؤیای عبداللّه - در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله - از خواب های راستی بود که آنچه را در دل داشت و پنهان بود ، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله نمایان ساخت .
دکتر محمّد بن محمّد ابو شهبه ، به خطر اِسناد اسرائیلیّات به پیامبر صلی الله علیه و آله توجه می دهد ، می گوید :
اگر این اسرائیلیّات ، به صراحت از کعب الأحبار یا وهب بن مُنَبّه یا عبداللّه بن سلام (و همتایان آنها) روایت است ، با اسناد این اسرائیلیّات به ایشان دلالت دارد که آنها
از آموزه هایی است که ایشان آن را حمل کردند و از کتاب هاشان و رؤسای خویش (قبل از اسلام آوردنشان) دریافت داشتند ، سپس (بعد از آنکه اسلام آوردند) پیوسته آن را بر زبان می آوردند .
و اینکه این اسرائیلیّات از مطالبی نیست که آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله یا از صحابه دریافته باشند .
این اسرائیلیّات با اسناد به ایشان ، به مصدر (و خاستگاه) خویش رهنمون اند و اینکه از کجا آمدند ، و روایت اسلامی از آنها مبرّاست .
لیکن بعضی از این اسرائیلیّات (بلکه بیشتر آنها) موقوف بر صحابه (خدا از آنان خشنود باد) آمده اند و به ایشان منسوب اند . کسی که حقیقت امر را نمی داند و اهل
ص: 562
علم به حدیث نیست ، گمان می کند که آنها از پیامبر صلی الله علیه و آلهدریافت شده اند ؛ زیرا از اموری اند که مجالی برای رأی در آنها نیست ، از این رو ، حکم روایت مرفوع (منسوب) به پیامبر را دارند ، و به صراحت مسند به پیامبر نمی باشند .(1)
سپس استاد ، شروطِ امامان علم اصول حدیث را در ذکر موقوفات صحابه (که حکم روایت مرفوع به پیامبر را دارند) بیان می دارد و می نویسد :
منشأ آن - در حقیقت - همان است که بیان داشتم ؛ یعنی خاستگاه این اسرائیلیّات ، تورات و شروح آن ، تلمود و حواشی اش و آموزه هایی است که از اخبارشان و رؤسای خویش گرفتند ؛ کسانی که [ بر خدا و انبیا ] افترا بستند و [ کتاب خدا را ] تحریف و تبدیل کردند .
راویانِ اوّل آنها عبارت اند از : کعب الأحبار ، وَهْب بن مُنَبّه (و اَمثال این دو) پیامبر و صحابه (رضوان خدا بر آنها باد) از آن مبرّایند .
می توان گفت که بعضی از این اسرائیلیّات ، به تابعان چسبانده شد و به زور به آنها نسبت یافتند ؛ به ویژه آنکه بیشتر اسانید آنها از ضعف یا مجهول بودن یا اتهام دروغ یا جعل یا معروف بودن به بی دینی یا سردرگمی در دین و عقیده ، تهی نیست .(2)
وی سپس بیان می دارد :
اشکال
ممکن است شخصی اشکال کند و بگوید : احتمالی را که ذکر کردی (اینکه این روایات اسرائیلی ساختگی است ، بر بعضی از صحابه و تابعان بسته اند) در روایاتی جا دارد که سند آن ضعیف یا مجهول باشد یا شخص ، جاعل حدیث یا متهم به دروغ یا بدحافظه باشد ، میان روایات خلط کند ، احادیث را از هم تمیز ندهد (یا مانند آن) .
لیکن بعضی از حافظان حدیث حکم کرده اند که این روایات دارای سند صحیح یا
ص: 563
حَسَن است یا اسناد آنها جیّد یا ثابت (یا مانند آن) می باشد ، در این باره چه می گویی ؟
پاسخ
جواب این است که منافاتی ندارد که این روایات دارای سند صحیح یا حَسَن یا ثابت باشد و در عین حال ، از اسرائیلیّات بنی اسرائیل و خرافات و دروغ های آنها باشد .
اینها سند صحیح به ابن عبّاس یا عبداللّه بن عَمْرو بن عاص یا مجاهد یا عکرمه یا سعید بن جبیر (و دیگران) دارند ، بالذات یا با واسطه از پیامبر گرفته نشده اند ، لیکن
از اهل کتابی که اسلام آوردند ، دریافت شده اند .
ثبوت این اسرائیلیّات از کسانی که اینها ، از آنان روایت شده اند یک چیز است و اینکه در ذات خویش دروغ یا باطل یا خرافه باشد ، چیز دیگری است .(1)
وی در جای دیگر ، می نگارد :
بعضی از زندیقان اهل کتاب خود را به زحمت انداخته اند و در خلق بعضی از انواع حیواناتی که پنداشته اند آنها مسخ گردیده اند ، خرافاتی را بر پیامبر صلی الله علیه و آله بسته اند .
اگر این خرافه ها به کعب الأحبار و امثال وی یا به بعضی از صحابه و تابعان نسبت داده شود ، امر آسان است ، لیکن گناه بزرگ این است که به معصوم نسبت یابد .
این رنگ و شکل از جعل و دسیسه ، از پلیدترین و کثیف ترین نیرنگ ها نسبت به اسلام و پیامبر است .(2)
وی هنگام بیانِ اسرائیلیّات در بنای کعبه (بیت الحرام وحجر الأسود) و پس از نقل خبری از عبداللّه بن عمرو بن عاص ، می نویسد :
ابن کثیر می گوید : این روایات از مفردات ابن لَهِیْعَه (که شخص ضعیفی است) می باشد . دانای واقعی خداست ، اَشبه این است که این خبر بر عبداللّه بن عَمْرو بن عاص
ص: 564
موقوف است و از دو بار شتری است که در روز جنگ یرموک به آنها دست یافت و از کتاب های اهل کتاب است ، وی آنچه را در آن دو بار شتر یافت ، حدیث می کرد .(1)
بر این اساس ، ما نمی توانیم نقل های عبداللّه بن عَمْرو بن عاص و اسرائیلیّات او را - فقط - به آنچه به قصه ها تعلق دارند و به اخبار فتح و آخرت و شبیه آن ، محدود کنیم (چنان که استاد ابو شهبه و دیگران خواسته اند این کار را بکنند) بلکه بر این باوریم که باید نقل های وی را در احکام شرعی هم تسرّی داد ، زیرا این احتمال در آنها هم هست .
از این رو ، هرگاه این اخبار با احکام یهود موافق بود باید در آنها توقف کرد ؛ به ویژه اگر ببینیم که صحابه دیگر چیز دیگری را قائل اند (چنان که در وضو می نگریم) .
از عبداللّه بن عَمْرو و از عثمان و از غیر اینان ، غَسْل (شستن پاها) روایت است ، در مقابل ، از ابن عبّاس و رِفاعة بن رافع و اَوس بن اَبی اَوس و (دیگران) مَسْح (پاها) روایت شده است .
این تخالف و ناسازگاری ، ما را وامی دارد که در آنچه عبداللّه بن عَمْرو روایت می کند (به ویژه اگر نقل وی به فقه یهود و عقاید آنها نزدیک باشد) توقف کنیم ، بسا وی این روایت را از آنها گرفته باشد .
زیرا اسرائیلیّات به قصه ها و اَخبار فتح و آخرت منحصر نمی شوند ، گاه غیر آن را نیز در برمی گیرند ؛ به ویژه پس از آنکه دریافتیم که عبداللّه بن عَمْرو - در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله - اهل اجتهاد و نظر در شریعت بود .
و حتی اینکه درباره وی رسیده است که از مدوّنان بود ، گرچه این سخن درباره وی مشهور و معروف می باشد ، لیکن آنچه را به نظرش می آمد و رأیش بود تدوین می کرد ، به تدوین نص الفاظ و آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله صدور می یافت ، متعبّد نبود .
هرگاه این امور را دانستیم ، درباره آنچه بخاری و دیگران از عبداللّه بن عَمْرو بن عاص از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمود : «حدّثوا عن بنی إسرائیل ولا حرج» (از بنی اسرائیل حدیث کنید ، در این کار ، باکی نیست) می توانیم این احتمال را مطرح سازیم که این روایت برای معذور ساختن شخص عبداللّه بن عَمْرو (و اَمثال وی) بر زبان آمد .
ص: 565
کسانی که کتاب های یهود را پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله می آوردند که این کار پیامبر را خشمگین ساخت و واداشت که بگوید : آیا گیج و حیران شدید ، چنان که یهود سرگردان اند ؟!(1)
زیرا معقول نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله نقل اسرائیلیّات را اجازه دهد و در این کار باکی نبیند و دیگران را از نقلِ روایتِ خودش (چنان که در نقل اهل سنّت از آن حضرت آمده است) باز دارد .
و همچنین می توانیم در سبب نام گذاری عبداللّه صحیفه اش را به «صادقه» این احتمال را دهیم که این صحیفه از آن رو صادقه نامیده شد که تشکیک های صحابه و تابعان را بزداید [ زیرا ] صحابه و تابعان به نقل های عبداللّه از پیامبر صلی الله علیه و آلهاطمینان نداشتند ، چراکه محتوای این صحیفه بر خلاف آموزه هایی بود که آنان از پیامبر شنیدند و دریافت داشتند .
تأکید عبداللّه بر اینکه این احادیث به او اختصاص دارد ، نه مسلمان ها و اینکه می گوید : «این صادقه است ، در آن سخنانی را از پیامبر شنیدم که میان من و او اَحَدی نبود» برای رفع این تشکیک است .
استاد «کرد علی» از کتاب مخطوطی که یکی از کاهنان طایفه سامری در «نابلس» نوشت ، مطلبی را نقل می کند ، در آن آمده است :
و شرط است نمازگزار پاک باشد ، و طهارت نزد آنان بر دو نوع است : اوّل غسل ، دوّم وضوء .
طهارت از حَدَث ، برای هر موسوی (یهودی) شرط اوّل است ، حتّی لمس زن حایض موجب غسل می باشد و حائض باید هنگام غسل سه تن از زنان را حاضر سازد بر سرش بایستند .
و امّا وضوء ، وضو گیرنده اوّلاً دستانش را می شوید و اگر از کسانی باشد که با دست کار می کنند ، باید دستان را تا آرنج و بازوها را سه بار شست و شو دهد ، سپس
ص: 566
سه بار مضمضه و استنشاق کند ، آن گاه صورتش را بشوید و گوش هایش را مسح کشد و پاهایش را سه بار بشوید و تورات را در نماز به زبان تلاوت کند .(1)
آری ، این وضویی است که از حُمران از عثمان (که به یهودی بودن متهم اند) رسیده است و مانند وضویی می باشد که از عبداللّه بن عمرو بن عاص (صاحب دو بار شتر کتاب که از یهود به دستش افتاد) روایت است و با روحیّات اصحاب رأی و کسانی که در قبال نص اجتهاد می ورزند
و کسانی که خواهان تعمّق در دین اند (قریشیان و دیگران) سازگار است ؛ مانند : عبداللّه بن عمرو بن عاص ، مروان بن الحکم ، عبدالملک بن مروان ، حجّاج بن یوسف ثقفی و امثال اینها .
از آنچه گذشت به دست می آید که ک عرب شبه جزیره از تمدّن های مجاورشان - پیش از اسلام - تأثیر پذیرفتند . از آنجا که یهود نزد بعضی از این امّت ها تاریخ دیرین دینی داشتند ، بیش از دیگران بر عرب جزیره تأثیر نهادند .
حُمران بن اَبان از سرزمین مابین النهرین (که تمدّنی ریشه دار داشت) آمد . وی در مدارس آنها درس آموخت و تمدّن های قدیم به نظافت و داعیان وضوی غسلی اهمیّت می دادند ، از موضوع
نظافت و پاکیزگی برای دعوت به شستن پاها بهره بردند و این کار به هوای نفس نزدیک تر بود تا به نص ، به همین خاطر ، مردم سوی آن جذب شدند (حال همه اهلِ هوای نفس همین است) .
آری ، می توان رازِ محور شدن یهود برای عرب را حکایات عجیبی درباره عالَم و حیات دانست که یهود از انبیای خویش روایت می کردند .
روشن است که این دسته از اعراب که تحت تأثیر قصه ها و حکایت های عجیب و غریب دانشمندان یهود قرار گرفتند ، پس از آمدن اسلام ، برایشان آسان نبود که از این تأثیر رهایی یابند .
افزون بر این ، بعضی از این صحابه در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله اجتهاد می کردند ؛ زیرا بعضی از آنها ثواب های بزرگ در امتثال عبادات اسلامی شنیده بودند و در روی آوردن به این کار تا حدّ
رهبانیّت (که اسلام از آن نهی کرد) افراط کردند .
ص: 567
این افراد با این کار ، از حدود امتثال و تعبّد صحیح بیرون آمدند و تا رهبانیّت (که مورد نهی اسلام است) پیش رفتند و این [ همان ] اجتهاد در مقابل نص است .
بسا همین زیاده روی ، یکی از ا سبابی بود که اینان را به خلط اصول و مفاهیم شرعی انداخت یا به خود اجازه دادند که آنچه را در دین نیست ، در آن درآورند .
در پرتو آنچه گذشت می گوییم : بعید نمی نماید که عبداللّه بن عمرو بن عاص (و کسان امثال او که در عهد پیامبر اجتهاد ورزیدند) وَرایِ نظریه وضوی سه گانه غَسْلی باشد ؛ زیرا در می یابیم که وی به روزه دهر اصرار می ورزید و به شب زنده داری طولانی و کناره گیری از زنان و ختم قرآن در هر شب و ... پای می فشرد .
این صحابی و اَمثال او ، تقرّب به خدا را دوست داشتند ، به نظر آنها تعمّق در عبادت بهترین راه برای رسیدن به این قرب الهی بود . پاهاشان را به جای مسح می شستند ؛ زیرا شنیدند که
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : برترین اعمال ، سخت ترین آنهاست .
و این همان کاری بود که در گذشته عثمان انجام می داد ؛ زیرا بر شستن سه بار اعضای وضو تأکید داشت و آن را سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله می شمرد .
یا در فعل معاویه آن را شاهدیم که سر را - به جای مسح - از جلو سر به سمت پشت آن و به عکس می شست .
اینان این کارها را انجام می دادند و با نصّ پیامبر اعظم و نهی آن حضرت از رهبانیّت در اسلام مخالفت می ورزیدند و درنیافتند که اسلام ، تسلیم [ در برابر تعالیم خدا و پیامبر ] است ، نه اجتهاد بی قید و شرط .
بسا اینان با اجتهاد در برابر نص ، معتقد بودند که شستن از مسح بسنده است ؛ زیرا به نفس و جان انسان نزدیک تر است ، و خود را به نادانی می زدند که احکام شرعی امور توقیفی است ، زیاد و کم در آنها روا نیست و احکام خدا را نمی توان با عقول ناقص از راه قیاس به دست آورد ، بلکه به آنچه وحی بدان نازل شد و رسول به آن عمل کرد ، باید تعبّد ورزید .
از خلال وارسی روایات صحابه روشن گردید که شستن پاها سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله
نبود ، و اجماعی از صحابه بر آن نیست ، بلکه در نقل از پیامبر اختلاف دارند و بالاتر از این ، مسح پاها از آن حضرت
ص: 568
ثابت است و حکایت مسح پاها از سوی بزرگان صحابه (مانند ابن عبّاس ، علیّ بن اَبی طالب ، رفاعة بن رافع) دلیل صحّتِ سخن ماست .
و در پرتو آنچه بیان شد ، به دلایل زیر ، ترجیح می دهیم که عبداللّه بن عمرو بن عاص - علی رغم ضعف سند روایات به وی - از داعیان نظریه وضوی سه گانه غسلی است :
1 . سازگاری غَسْل با روحیه تعمّق در دین .
2 . تأثیرپذیری عبداللّه (مانند دیگر عرب) از اهل کتاب و قصه های یهود .
قول ذهبی درباره وی گذشت که : عبداللّه به مطالعه کتاب های یهود می پرداخت و بدان اهمیّت می داد .
3 . دستیابی عبداللّه به دو بار شتر از کتاب های یهود و حکایت از آنها .
4 . تطابق آنچه عبداللّه روایت می کند با وضوی یهود .
از این رو بعید به نظر نمی رسد که وضوی سه گانه غسلی را از آنها گرفته باشد ؛ زیرا یهود بدان عمل می کردند (چنان که «کرد علی» از یکی از کاهنان سامره آن را حکایت کرد) نیز بعید نیست که این وضو در محتوای کتاب های آن دو بار شتر وجود داشت .
خاطرنشان می سازیم که در کلام عایشه و بعضی از صحابه (مانند زبیر) مطلبی است که شدیدتر از چیزی است که ما درباره عثمان و بدعت وضویی اش گفتیم .(1)
بنابراین ، بعید نمی باشد که عثمان و عبداللّه بن عمرو بن عاص ، دو نفری اند که با اجتهاد خویش (اینکه وضوی غسلی پاکیزه و تمیزتر است) وضوی سه گانه غسلی را از یهود گرفتند ؛ زیرا این وضو در روایاتی که صحابه بر زبان آورده اند از رسول خدا صلی الله علیه و آله ثابت نیست ، و بدان خاطر که روحیه اجتهاد در آنان وجود داشت ، و این روحیه ، آنها را برانگیخت که چنین وضویی را در پیش گیرند .
با درنگ در متن سخن استاد کرد علی (و آنچه را از وضوی یهود نقل می کند) می توان به مسائلی پی بُرد که مسلمانان بر آن اتفاق نظر ندارند ؛ مانند لزوم غسل بر کسی که حایض را لمس
ص: 569
کند ، یا وضو گیرنده باید قبل از وضو دستان را بشوید ، یا مسح گوش ها (و جز اینها) .
این مسائل ، امرزوه در فقه بعضی از مذاهب اسلامی وجود دارد و دیگرانی آنها را قبول ندارند . بسا این مسائل از آیین یهود در فقه مذاهب درآمد و با دیگر مسائل اسلامی بیامیخت .
بنابراین ، تصریح ابن عبّاس به اینکه «در کتاب خدا جز مسح را نمی یابم» سپس مخالفت وی با نقل رُبَیِّع از پیامبر صلی الله علیه و آله و همچنین اینکه می بینیم بعضی از تابعان بیان می دارند که : «قرآن به مسح پاها نازل شد و سنّت به شستنِ آنها جریان یافت» همه اینها ما را به وجود دو مکتب در شریعت رهنمون است ؛ یکی به نصوص قرآنی و حدیثی متعبّد است و دیگری از پیش خود در معرفت احکام اجتهاد می ورزد .
رسول اعظم صلی الله علیه و آله از شیوع روحیه اجتهاد بر اُمّت بیم داشت ؛ زیرا بارها آنان را به لزوم تعبّد به اقوال و نصوص خویش امر می کرد و درباره احادیث خود بیان داشت که آنان مثل قرآن اند ،
فرمود : «قرآن و مانند آن را - با قرآن - داده شدید» .
اگر در سخنی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به عُمَر (آن گاه که عمر جوامع تورات را پیش پیامبر آورد) فرمود نیک بنگریم ، لزوم تسلیم به اوامر آن حضرت را درمی یابیم و اینکه برای ما در امرمان ، جای اختیار و انتخاب نیست .
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :
وَالَّذی نَفْسی بِیَده لَو أَنَّ مُوسی أَصْبَح فیکم ثُمَّ اتَّبَعْتُمُوه وَتَرَکْتُمونی لَضَلَلْتُم .
أَنْتُم حَظّی مِنَ الأُمَم وَأَنَا حَظُّکُم مِنَ النَبِیّین ؛(1)
سوگند به کسی که جانم به دست اوست ، اگر موسی صلی الله علیه و آله در میان شما پدیدار می شد و شما او را می پیرویدید و مرا رها می کردید ، گمراه می شدید .
بهره من از امّت ها شمایید ، و بهره شما از انبیا منم .
عبارت «وَتَرَکْتُمُونِی لَضَلَلْتُم» (اگر مرا وانهید گمراه می شوید) آشکارا گویاست که عدم اخذ از رسول ، یعنی دور شدن از راه و صراط مستقیم ؛ زیرا طاعت خدا در پیروی از سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله
تجلّی می یابد (نه در اجتهادات صحابه) و پروردگار عالمیان ما را بدان امر کرد .
ص: 570
آن دسته از اجتهادات صحابه که بر خلاف ظهور قرآن اند ، خواه ناخواه ، ما را از سنّت پیامبر دور می سازد .(1)
تأکید داریم بر اینکه فقه حکومتی به اجتهاد در برابر نص روی می آورد ، به عکس مکتب تعبّد محض که جز به نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله تن نمی داد .(2)
خلاصه آنچه گذشت این است که : وضوی غَسْلی به روحیه عبداللّه بن عَمْرو بن عاص نزدیک تر است ، گرچه اسناد اخبار به او - طبق ضوابط محدّثان - صحیح نمی باشد .
بلکه عبداللّه در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله وضوی مسحی می گرفت ؛ زیرا از وی حکایت است که گفت : «کنّا فی غزوة فأرهقنا» (در جنگی بودیم نماز عصر ما را در تنگنا قرار داد) و همین وضو تا نیمه دوّم خلافت عثمان ، فعل همه صحابه بود .
مؤیّد آن خبری است که علی بن خَلاّد ، از پدرش ، از عمویش - رفاعة بن رافع - روایت می کند ، می گوید :
رفاعه و مالک بن رافع ، دو برادر از اهل بدر بودند .
می گوید : نزد پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودیم یا رسول خدا نشسته بود و ما پیرامونش بودیم که مردی بر او درآمد و رو به قبله کرد و نماز گزارد .
چون نماز را خواند ، آمد و بر رسول خدا و آن قوم سلام داد .
رسول خدا صلی الله علیه و آله جواب سلامش را داد و فرمود : برگرد نماز بگزار ، تو نماز نخواندی .
سپس آن مرد نماز گزارد و ما نمازش را پاییدیم ، ندانستیم پیامبر به چه چیز آن عیب می گیرد .
چون نماز گزارد ، آمد و بر پیامبر و آن قوم سلام داد .
ص: 571
پیامبر جواب سلام را داد و فرمود : برگرد نماز گزار ، تو نماز نخواندی .
همام می گوید : نمی دانم پیامبر دو بار یا سه بار او را بدین کار امر کرد .
وی گفت : کوتاهی نکردم ، نمی دانم چه عیبی بر نمازم می گیری .
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : نماز احدی از شما کامل نیست مگر اینکه وضوی کامل (آن گونه که خدا فرمان داد) بگیرد ؛ صورت و دست ها را - تا آرنج - بشوید و سر و پاها را تا برآمدگی پشت پا مسح کند ، سپس تکبیر بگوید و بر خدا ثنا فرستد ، آن گاه سوره فاتحه را (و آنچه را در آن اجازه یافت و فراهم آمد) بخواند ، سپس تکبیر بگوید ، آن گاه به رکوع رود و دست ها را بر زانو گذارد تا مفاصلش آرام گیرد و شل شود و بگوید «خدا صدای کسی که او را ستود شنید» و راست بایستد تا کمرش استوار گردد و هر استخوانی در جای خود قرار گیرد ، سپس تکبیر گوید و به سجده رود و صورت را به زمین برساند (همام می گوید : بسا گفت پیشانی را به زمین برساند) تا اینکه مفاصلش آرام گیرد و شل شود ، سپس تکبیر بگوید و راست روی لگن بنشیند و کمرش را استوار سازد .
پیامبر صلی الله علیه و آله چهار رکعت نماز را بدین گونه وصف کرد ، سپس فرمود : نماز هیچ یک از شما تمام نیست مگر با انجام این کارها .(1)
این وضو و نماز رسول خدا صلی الله علیه و آله که در سنن دارقطنی هست با نقل مکتب تعبّد محض سازگار است و از خلال آن روشن می شود که جمله «فجعلنا نمسح علی اَرجلنا» (بر پاهایمان مسح می کشیدیم) بر مسحْ بیشتر از غَسْل دلالت دارد و کاری است که صحابه (از جمله عبداللّه بن عَمْرو) در دوران پیامبر ، آن را انجام می دادند .
امّا «غَسْل» (شستن پاها) امری عارضی است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و به خاطر شرایط سیاسی حاکم (که ملابسات آنها را به تفصیل شرح دادیم) پدید آمد . دولت های اموی و مروانی (سپس
عبّاسیان) در این زمینه زیاد دست داشتند ، زیرا آنها امید داشتند از خلال این کار طالبیان را شناسایی کنند .
ص: 572
پرسش
بسا شخصی بپرسد : چرا این وضو را به خاطر نزدیک بودنش به وضوی یهود ، معیوب می یابید ؟! اتحاد بعضی از احکام میان آیین یهود و اسلام به معنای برگرفتن این احکام از آنها نیست ، گاه احکام شرایع پیشین در اسلام تشریع و امضا شده اند ؛ زیرا اسلام احکام بسیاری را که در اَدیان گذشته بود ، امضا کرد ، یکی از آنها احکامی بود که در شریعت موسی علیه السلام وجود داشت و بسا وضو از این احکام امضا شده باشد .
با توجه به این مطلب ، حصر وضوی غسلی به یهود جایز نیست ؛ زیرا این وضو (به خاطر امضای خدا و پیامبر) اسلامی است .
پاسخ
اگر صدور غَسل (شستن پاها) در کتاب و سنّت پیامبر - طبق قواعدی که نزد مسلمانان بیان شده است - ثابت شود ، حرف شما صحیح است ، لیکن پیش از این دریافتیم که بیشتر روایات
وضوی غَسْلی از صحابه (در صحاح و مسانید اهل سنّت) نسبت به روایات مَسْح - از نظر کمّی و کیفی - مرجوح اند .
در بحث قرآنی این پژوهش آمده است که قرآن بر مَسْح گویاتر از غَسْل است .(1)
آنچه را اهل سنّت برای فرار از ادلّه بیان می دارند که سنّت بر غَسْل جاری شد صحیح نمی باشد ؛ زیرا ثابت کردیم که سنّت بر مسح جریان یافت ؛ چراکه معقول نیست رسول خدا با صریح قرآن مخالفت ورزد .
بنابراین ، ثابت در شرع اطهر ، مَسْح پاهاست ، نه شستن آنها .
این سخن از جهت سند بود، امّا از جهت دلالت، اصرار صحابه بر مسح پاها وطرد مقوله غَسْل (شستن پاها) از سوی آنها ، الهام بخش این [ حقیقت ] است که معالم دین در وضو و نماز از بین رفت .
اینکه امام علی
علیه السلام آرزو می کرد وضو و نماز و ... را به جاهای خودش برگرداند ، و اَنس بن مالک می گریست و می گفت : «هر چیزی را تباه ساختید حتّی نماز را» این حقیقت را بیان
می دارد .
ص: 573
باری ، پژوهشگر واقع نگر خردمند می تواند این احتمال را - به گونه ای که تهی از اعتبار نباشد - مطرح سازد که وضوی غسلی با شریعت خدا و رسول ساز نمی افتد ؛ به ویژه پس از آنکه بر شرعیّت غسل از پیامبر (طبق معیارهای اهل سنّت) دست نیافت .
زیرا اعتراض دانشمند امّت (ابن عبّاس) بر رُبَیِّع و تخطئه حجّاج از سوی اَنس (خادم پیامبر) و استدلال امام علی علیه السلام (داماد پیامبر) از باب اِلزام آنها به رأی (اینکه اگر دین به رأی می بود ، کف پاها از روی آن به مَسْح اَولویّت داشت) ما را به سُقم (ضعف) روایات غَسْلی از پیامبر صلی الله علیه و آله رهنمون است .
بلکه این اعتراض ها و اقوال از سوی این صحابه ، ادّعای بعضی را تضعیف می کند که بیان می دارند صحابه و تابعان بر غَسْل اجماع دارند و بالاتر از این ، عکس این مطلب را از پیامبر صلی الله علیه و آله
ثابت می کند .
ثابت کردیم که وضو از احکام تخییری نیست تا بتوان به صحّت هر دو نوع وضو قائل شد ، بلکه ثابت کردیم که وضوی غسلی در عهد عثمان پدید آمد و روایاتِ غسلی منقول از پیامبر در دوران امویان فراوان شد و ریشه در عهد پیامبر ندارد .
آری ، مذاهب چهارگانه اهل سنّت (در عصرهای متأخّر) بر غَسْل (شستن پاها) اجماع یافتند و می دانیم که اجماع اینان را نمی توان بر آنچه از عهد صحابه و تابعان رسیده است (و ثابت شدن اختلاف آنها در وضو بین مسح و غسل) ترجیح داد .
زُهْری و امثال وی ، روایات غسل را صحیح دانستند و ائمّه مذاهب آمدند و این روایات را گرفتند و از آن به بعد ، غَسْل (شستن پاها) با اینکه در کتاب و سنّت ثابت نیست ، شریعت
مسلمانان شد .
عثمان اقرار کرد که در وضو کسانی با وی مخالف اند و اینان از پیامبر صلی الله علیه و آلهحدیث می کنند و به
قرآن استدلال می آورند .
ابن عبّاس با رُبَیّع مخالفت ورزید و اَنس حجّاج را تکذیب کرد و امام علی علیه السلام به خطّ مشی رأی در وضو اشاره فرمود .
بر این اساس ، پژوهشگر محقّق می داند که غَسْل (شستن پاها) در عهد رسول خدا نبود ، بلکه
ص: 574
بعدها و به پیروی از مواضع خلفای اموی و عبّاسی پدید آمد و مردم جز آن را برنتافتند ؛ زیرا غَسْل به رأی و استحسان و ذوق های مردم نزدیک بود .
پس از این مطالب ، برای ما و دیگران شایسته نیست که اجماع امّت بر غَسْل یا مَسح را ادّعا کنند یا بیان دارند که سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله غَسْل است (نه چیز دیگر) زیرا اختلاف صحابه و تابعان و تابعانِ تابعان در این زمینه ثابت است و هر طرفی بر اساس مذهب خویش به قرائت
قرآنی استدلال می کند و این بدان معناست که آنها به ثبوت غسل از پیامبر صلی الله علیه و آله اجماع ندارند .
مُدّعا را دلیل قرار دادن - بر حسب تعبیر اصولیان - مصادره به مطلوب است و نمی توان آن را پذیرفت و بدان تکیه کرد ؛ زیرا نزد دیگران ثابت نیست .
بنابراین ، آنچه را گفتیم با روحیه عبداللّه بن عمرو بن عاص نزدیک تر است ، گرچه روایات غسلی ای که از وی رسیده است (به حسب معیارهایی که نزد اهل سنّت مرسوم است) ضعیف می باشد .
یعنی اموی ها و اَنصارِ وضوی غَسلی ، وَرای نسبت وضوی غَسْلی به عبداللّه اند ، لیکن راویان آن بدان پایه از منزلت و وثاقت نمی باشند تا اعتماد بر آنها ممکن باشد ، لیکن با همه اینها صدور آنها از وی بعید نمی باشد ؛ زیرا با روانش سازگار است و بدان خاطر که وی روحیه اجتهاد در برابر نص را دارا بود .
به مواضع وی در برابر رسول خدا و عدم تعبّد وی به کلام آن حضرت در روزه دَهْر و تلاوت قرآن و رهبانیّت (و امثال آن) آگاه شدیم و اینکه وی به دو بار شتر از کتاب های یهود دست یافت و در حالی که مسلمان بود آنها را حدیث می کرد .
و به دلیل ملابساتِ دیگری که در این پژوهش شرح دادیم .
ص: 575
ص: 576
وارسی سندی روایت رُبَیِّع
بحث دلالی
نسبتِ خبر به وی
ص: 577
اصحاب سنن و مسانید ، احادیث رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) را آورده اند . عبداللّه بن محمّد بن عقیل
آنها را از وی روایت می کند و طُرُق به عبداللّه در وضو - از رُبَیِّع - فراوان است ، مهم ترین آنها سه طریق می باشد :
1 . طریق سُفیان بن عُیَیْنَه .
2 . طریق مَعْمَر بن راشد .
3 . طریق روح بن قاسم .
حمیدی در مسندش روایت می کند ، می گوید : برای ما حدیث کرد سفیان ، گفت : برای ما حدیث کرد عبداللّه بن محمّد بن عقیل بن اَبی طالب ، گفت :
علیّ بن حسین مرا پیش رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ بن عفراء) فرستاد تا وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله را از او بپرسم (پیامبر صلی الله علیه و آله پیش روی رُبَیِّع وضو گرفته بود) نزد وی رفتم ، ظرفی را بیرون آورد که یک مُدّ یا یک مدّ و ربع از مدهای بنی هاشم بود .
رُبَیِّع گفت : این ظرف را برای وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردم ، نخست - پیش از آنکه دستانش را در ظرف فرو برد - دست ها را شست ، سپس سه بار سه بار مضمضه و استنثار کرد و صورت را سه بار شست ، سپس دستان را سه بار سه بار شست ، آن گاه سر را از جلو سر به پشت آن (و برعکس) مسح کشید و سه بار سه بار پاهایش را شست .
رُبَیِّع به من گفت : پسر عمّه ات (و در نسخه ای آمده است : پسر عمویت) نزدم آمد و از وضوی پیامبر از من پرسید ، به او خبر دادم ، گفت : در کتاب خدا جز دو شستن و دو مسح را نمی یابیم (مقصودش ابن عبّاس است) .(1)
ص: 578
در مسند احمد آمده است : عبداللّه گفت : برایم حدیث کرد پدرم ، [ گفت : ] برای ما حدیث کرد سفیان بن عُیَینه ، گفت : برایم حدیث کرد عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، گفت :
علیّ بن حسین مرا پیش رُبَیّع (بنت مُعَوِّذ بن عفراء) فرستاد . درباره وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله از او پرسیدم . برای وی بیرون آورد (یعنی ظرفی را بیرون آورد که یک مُدّ یا یک مُدّ و رُبع آب می گرفت) .
سفیان می گوید : گویا وی مُد هاشمی را در نظر دارد .
رُبَیِّع گفت : برای پیامبر در این ظرف آب آوردم ، سه بار بر دستانش آب ریخت ، یک بار دو دستش را - پیش از آنکه در ظرف فرو برد - شست و صورتش را سه بار شست و سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد و دست راست را سه بار و دست چپ را سه بار شست و سرش را مسح کشید .
و گفت : یک یا دو بار از جلو به پشت سر و به عکس ، سپس پاها را سه بار شست .
پسر عمویت - ابن عبّاس - نزدم آمد و وضوی پیامبر را از من پرسید ، وی را بدان خبر دادم . گفت : در کتاب خدا جز دو مسح و دو شستن نمی یابم .(1)
عبدالرزّاق روایت می کند از مَعْمَر ، از عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، از رُبَیِّع که :
رسول خدا صلی الله علیه و آله دو قدم (پاهای) خود را سه بار شست ، سپس رُبَیِّع به ما گفت : ابن عبّاس بر من درآمد و از این حدیث پرسید ، به او خبر دادم .
ابن عبّاس گفت : مردم جز شستن را برنمی تابند و در کتاب خدا جز مسح (یعنی مسح پاها) را نمی یابم .(2)
ابن اَبی شیبه روایت می کند [ می گوید ] : برای ما حدیث کرد ابن عُلَیَّه ، از روح بن قاسم ، از عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، از رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ بن عفراء) گفت :
ص: 579
ابن عبّاس نزدم آمد و از این حدیث پرسید (مقصود رُبَیِّع حدیثی است که وی بیان می دارد پیامبر را در حال وضو دید و اینکه آن حضرت پاهایش را شست) .
رُبَیِّع می گوید ، ابن عبّاس گفت : مردم جز شستن را برنتافتند و در کتاب خدا جز مسح را نمی یابم .(1)
در منابع اهل سنّت راویان این طُرُق (طریق سفیان ، مَعْمَر ، روح) همه شان ثقه اند مگر عبداللّه بن محمّد بن عقیل که بعضی از اهل علم او را تلیین (تضعیف) کرده اند ،(2) جز اینکه در اصل عدالت یا راست گویی اش خدشه نکرده اند ؛ زیرا تلیین آنها [ جَرْح ] مُفَسّر است به خاطر بد حافظه بودنش و قلّت ضبط وی ، تلیین شده است .
مهم ترین اقوال درباره وی چنین است :
یعقوب می گوید : ابن عقیل ، صدوق است ؛ و به راستی ، در حدیث وی ضعف شدیدی هست .(3)
ابو مَعْمَر قطیعی می گوید : ابن عُیَینه ، حفظ ابن عقیل را نمی ستود .(4)
حمیدی از سفیان نقل می کند که [ گفت ] : در حفظ ابن عقیل چیزی هست ، خوش ندارم او را دیدار کنم .(5)
ابوبکر بن خُزَیمه می گوید : به خاطر سوء حفظ ابن عقیل به حدیث وی احتجاج نمی کنم .(6)
ترمذی می گوید : ابن عقیل صدوق است ، بعضی از اهل علم ، از ناحیه حفظ وی درباره اش بگو مگو کرده است .
شنیدم محمّد بن اسماعیل می گفت : احمد بن حنبل و اسحاق بن ابراهیم و حمیدی ، به حدیث ابن عقیل احتجاج می کردند . محمّد بن اسماعیل می گفت : وی مقارب الحدیث است .(7)
ص: 580
احمد بن عبداللّه عِجْلی می گوید : ابن عقیل ، مدنی تابعی است ، جایز الحدیث می باشد .(1)
ابن حجر می گوید : حدیث ابن عقیل «لَیّن» است ، و گفته اند : در پایان عمر تغییر یافت .(2)
حاکم می گوید : عمر طولانی یافت ، حافظه اش بد شد . از روی تخمین حدیث می کرد .
در جای دیگر می گوید : ابن عقیل ، مستقیم الحدیث است .(3)
ابو احمد ، ابن عدی می گوید : جماعتی که به ثقه بودن معروف اند از ابن عقیل روایت کرده اند ، وی از ابن سمعان بهتر است و حدیثش نوشته می شود .(4)
عمرو بن علی می گوید : از یحیی و عبدالرحمان (هر دو) شنیدم که از عبداللّه بن محمّد بن عقیل حدیث می کردند ، و مردم در وی اختلاف دارند .(5)
فَسَوی می گوید : ابن عقیل صدوق است ، در حدیث وی ضعفی وجود دارد .(6)
اینها مهم ترین اقوالی اند که درباره ابن عقیل وارد شده اند . دیدیم که علّت تلیین ابن عقیل از سوء حفظ وی فراتر نمی رود وگرنه وی - به خودی خود - ثقه و صدوق است .
بعضی از عالمانِ بزرگ اهل سنّت به حدیث ابن عقیل احتجاج کرده اند ؛ مانند : احمد بن
حنبل ، حُمَیدی ، اسحاق بن ابراهیم .
ابن خُزَیمه ، حدیث وی را در صحیح خود می آورد ،(7) بی آنکه به آن تعلیق زند (چنان که درباره کسانی که احتجاج به حدیث آنها را جایز نمی داند ، این کار را می کند) .
یکی از دو قول ابن عبدالبر درباره ابن عقیل چنین است : وی از هر کسی که درباره اش بگو مگو کرده اند ، ثقه تر است .(8)
ص: 581
بنابراین ، از مجموع کلمات علما روشن شد که عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، از کسانی است که بر وی موافقت دارند ؛ زیرا به گونه ای که وثاقت و صدق وی آسیب ببیند ، در وی خدشه نکرده اند . تضعیف وی به خاطر سوء حفظ ، به واسطه قراین و غیر آن تدارک می شود و روایات وی از درجه
ضعف به مرتبه «حَسَن» بالا می رود .
می توان گفت روایاتِ وی «صحیح» است ؛ زیرا نزد ترمذی و جمهور بر روایتی که بالذات «حَسَن» است ، «صحیح» اطلاق می شود .(1)
در روایاتِ مَسْحی عبداللّه بن عبّاس ، اسناد ابن ماجه از رُبَیِّع (که حکم کرده اند آن طریق ،
«حسن» است) گذشت .
و این اقتضا می کند سند عبدالرزّاق و بیهقی از رُبَیِّع نیز حَسَن باشد ، چون علّت در همه یکی است ، چراکه همه راویان این اسانید (به جز عبداللّه) حافظ و ثقه اند ، بلکه بعضی از آنها امام اند .
اکنون قراینی را می آوریم که از مجموع آنها می توان این اسانید را به درجه «حَسَن» ارتقا داد :
1 . این حدیث را سه تن از اَثباتِ اهل علم (عالمان ثقه و مورد اعتماد) روایت کرده اند :
یکم : سُفیان بن عُیَیْنه (بر اساس اسناد حمیدی و بیهقی و ...) .
دوّم : مَعْمَر بن راشد اَزْدی (بر اساس اسناد عبدالرزّاق) .
سوّم : روح بن قاسم (بر اساس اسناد ابن ماجَه و ابوبکر بن اَبی شَیْبَه ، و کسی که ذهبی
درباره اش می گوید : مردم او را توثیق کرده اند) .
روایت سه تن از بزرگان اهل سنّت (همچون اینان) با متن یکسان بدون زیادت و نقصان ، قرینه ای قوی بر وقوع این واقعه و صدور قول ابن عبّاس به رُبَیِّع است .
2 . ظاهر کلام ترمذی ، احتجاج به روایت عبداللّه بن محمّد بن عقیل است در صورتی که روایات وی با روایات افراد ثقه سازگار باشد .
زیرا وی در صدر باب «ما جاء فی مسح الرأس مرّة» روایت محمّد بن عَجْلان را (که فرد
ص: 582
ضعیفی است) از عبداللّه بن محمّد بن عقیل از رُبَیِّع روایت می کند و پس از آن ، می گوید : اکثر اهل علم ، بر همین اساس عمل کرده اند .
معنای سخن وی ، احتجاج به روایات ضعفا (در صورتی که با روایات افراد ثقه موافق افتد)
می باشد ؛ یعنی این روایات به وسیله روایات دیگر «حَسَن» می گردند .
اگر روایت ابن عَجْلان از عبداللّه بن محمّد بن عقیل - بر اساس نصّ ترمذی - معتبر باشد (با اینکه ابن عجلان در آن هست که فرد ضعیفی است) این روایت اَولَی از آ ن روایت است ؛ زیرا
جَرْح (خدشه) در اینجا ، تنها در «عبداللّه» است .
3 . مطلبی را که عبداللّه بن محمّد بن عقیل در این اسانید از ابن عبّاس روایت می کند به واقع نزدیک تر است ؛ زیرا با روایات صحیح مَسْحی از ابن عبّاس سازگار می باشد ، و علما جزم دارند که مذهب ابن عبّاس ، مسح پاهاست ، نه چیز دیگر (که این سخن در گذشته بیان شد) .
آری ، اهل سنّت ، به روایات ابن عقیل و جابر جعفی (و امثال اینان) روایات مُنْکَر اطلاق
می کنند تا مردم آنها را برنگیرند .
روایت منکر - نزد اهل سنّت - چند قسم است و منکر در اینجا ، روایت منکر حقیقی نیست .
روایت منکر نزد اهل سنّت - در یکی از صورت ها - روایت چیزی است که آنان نمی پسندند ؛
یعنی بر خلاف فقه آنهاست .
معنای آن عدم صحّت این روایات ، با معیارهای رجالی - نزد اهل سنّت - نمی باشد ؛ زیرا
متابعات و شواهد فراوانی وجود دارد که بر صحّت این اخبار که ادّعای منکر بودنشان شده است (در نسبت خبر به رُبَیِّع و رساندن وی خبر را به پیامبر) دلالت می کند .
ص: 583
این سخن ابن عبّاس به رُبَیِّع (بنت مُعَوِّذ) که : «مردم جز شستن پاها را برنمی تابند و من در کتاب خدا جز مَسْح پاها را نیافتم» ما را به اموری آگاه می سازد :
یک : این سخن از ابن عبّاس به رُبَیِّع ، میان سال های 40 تا 60 هجری رخ داد ؛ چراکه این سخن وی که «اَبی الناس» (مردم خودداری ورزیدند) درست درنمی آید مگر پس از شیوع این وضو بین مردم و این ، جز در زمان متأخّر شیوع نیافت .
زیرا روشن ساختیم که اُمّت در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عُمَر در وضو اختلاف نداشتند و اختلاف در عهد عثمان - به خصوص - آشکار شد .
همچنین در آغاز این پژوهش ، این قول را ترجیح دادیم که عثمان در شش سال اوّل خلافت از
ماسحان بود و اینکه می گوید : «إنّ أُناساً» (مردمانی) به این امر گرایش دارد ؛ زیرا امّت به وی و وضویش تن نمی دادند ، بلکه اختلاف امّت با وی به مباح شمردن خون و قتل او انجامید .
از این رو این سخن که «مردم جز شستن پاها را برنمی تابند» در حالی که به خاطر بدعت های
دینی عثمان با وی اختلاف داشتند ، درست درنمی آید ، بلکه تضاد بین عثمان و اُمّت ، وی را واداشت که بعضی از صحابه را بر وضوی خویش شاهد گیرد و خدا را بر موافقت آنها با وی ، شکر کند .
بنابراین ، دیدار اوّل میان رُبَیِّع و طالبیان میان سال های 40 تا 60 (هجری) واقع شد ، این ملاقات ، میان رُبَیِّع و ابن عبّاس پیش آمد .
این خبر را بدان خاطر به این فاصله زمانی محدود کردیم که در دوره ای از حکومت معاویه ، حالت فضای باز و برخورد نرم و ملایم میان صحابه و حکومت وجود داشت و نیز بدان جهت که
در زمان متأخّر (به ویژه پس از قتل حسین علیه السلام) ابن عبّاس تحت فشار قرار گرفت تا اینکه این فشارها ، به دست کشیدن وی از فتوا منجر شد .
امّا دیدار دوّم رُبَیِّع ، بعد از قتل امام حسین علیه السلام میان رُبَیِّع و عبداللّه بن محمّد بن عقیل روی داد ؛ زیرا فرستادن امام سجّاد علیه السلام پسر عمویش را پیش رُبَیِّع جز در این فاصله زمانی تصوّر ناشدنی است ، چراکه عبداللّه بن محمّد بن عقیل در سال 145 درگذشت واز طبقه چهارم تابعان است
ص: 584
و امام سجّاد علیه السلام در سال 92 از دنیا رفت و از طبقه دوّم تابعان می باشد . ولادت عبداللّه را جز در عهد اموی ، میان سال های 60 تا 92 نمی توان تصوّر کرد .
این مطالب ، آگاهی اندکی درباره تاریخ این حدیث و رازهای نهفته در آن بود .
دو : آنچه را رُبَیِّع از ابن عبّاس نقل می کند و این سخن ابن عبّاس که «مردم جز شستن پاها را برنتافتند» به ما می فهماند که ابن عبّاس با این سخن می خواست با سه چیز بر مشروع بودن مسح استدلال کند :
1 . استدلال به قرآن و اینکه وی در قرآن جز مسح را نیافت .
2 . استدلال به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و اینکه وی مشاهده کرد پیامبر بر پاها مسح کشید .
این را می توانیم از این امر بیرون کشیم که ابن عبّاس نقل رُبَیِّع را دور انداخت و بر وی اعتراض کرد .
و این می فهماند که ابن عبّاس ، نقل رُبَیِّع را از پیامبر صلی الله علیه و آله در شستن پاها ، نپذیرفت ؛ زیرا وی ندید که پیامبر پاهایش را بشوید ، در حالی که وی شب را نزد پیامبر سپری کرد و همراه وی نماز گزارد و وضوی پیامبر را دید و دعای پیامبر صلی الله علیه و آله شامل حالش شد .
3 . استدلال ابن عبّاس و استدلال پسر عمویش (علی علیه السلام) به رأی ، از باب الزام آنان به اعتقادشان صورت گرفت .
این سخن وی که «آیا نمی بینی در تیمّم ، سر و پاها ساقط می شوند) می فهماند که وی می خواست آنها را به آنچه بدان پایبندند ، ملزم سازد .
سه : روایت پیشین (و دیگر اَخبار) ثابت می کند که طالبیان با رُبَیِّع و گروه حاکم در وضو اختلاف داشتند ؛ زیرا اینکه امام سجّاد علیه السلام عبداللّه را پیش رُبَیِّع فرستاد و آمدن عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن محمّد بن عقیل پیش رُبَیِّع ، بدان معنا نیست که آنها نزد رُبَیِّع آمدند تا وضوی را از وی یاد بگیرند ، بلکه این کار ما را بر این حقیقت رهنمون است که موضع آنها اعتراضی بود و اینکه آنان برای پرسیدن و وارسی پیش رُبَیِّع نیامدند ، بلکه برای انکار و ردّ وی آمدند .
زیرا معقول نمی نماید که ابن عبّاس (که شب را نزد پیامبر خوابید و با او نماز گزارد) حکم وضو را نداند .
ص: 585
آیا امام سجّاد علیه السلام (در آن عُمر که از امامان مسلمانان و فقهای اهل بیت بود) نمی دانست چگونه وضو بگیرد تا اینکه پسر عمویش را فرستاد حکم وضو را از رُبَیِّع بپرسد ؟؟
نسبت به عبداللّه بن محمّد بن عقیل نیز حال به همین منوال است . خردمندانه نمی نماید که عبداللّه (که از اهل بیت پیامبر و فرزند زینب صغراست و دایی اش امام حسن و حسین علیهماالسلام و محمّد بن حنیفه اند و پسر عمویش امام سجّاد علیه السلام می باشد) وضو گرفتن را نداند .
چهار : خبر رُبَیِّع و نقل وی از پیامبر صلی الله علیه و آله که آن حضرت سر را از جلو سر به پشت آن (و به عکس) مسح کشید ، جز در روایت عبداللّه بن زید بن عاصم و معاویه نیامده است .
پیش ازاین (هنگام وارسی روایات عبداللّه بن زید بن عاصم) درباره ملابسات (حال و اوضاع)
این خبر و چگونگی نسبت آن به عبداللّه ، سخن گفتیم و احتمال دادیم که شستنِ پاها را بدان خاطر به وی نسبت داده اند که از صحابه گمنام بود و خلفا نیاز داشتند وضوی غَسْلی را به یک انصاری نسبت دهند ، انتخاب آنان بر وی واقع شد .
همچنین طرح این احتمال - در اینجا - بعید به نظر نمی رسد ؛ زیرا «رُبَیِّع» زن معروفی در تاریخ اسلام نمی باشد . وی گرچه اَنصاری است ، امّا بعید نیست که این خبر را به وی نسبت داده باشند یا وی را قانع ساختند که شستن پاها ، سنّت رسول خداست ؛ چنان که با عایشه همین کار را کردند .
عایشه خبر شستن پاها را با اجتهاد از پیش خود ، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرد ؛ یعنی وی مانند کاری را که عثمان (در نسبت دادن شستن سه بار اعضای وضو و پاها به پیامبر صلی الله علیه و آله) انجام داد ، مرتکب شد .
یعنی عایشه پنداشت که سخن پیامبر که فرمود «وضو را کامل بگیرید» یا «وای بر پاشنه ها از آتش» دلالتی بر شستن پاها دارد ، سپس شستن پاها را از آن استنباط کرد .
اندکی بعد ، در نسبت خبر به رُبَیِّع ، نادرستی و ضعف رأی او را روشن می سازیم .
پنج : نصوص رُبَیِّع در وضو از رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خلاف چیزی است که از پیامبر صلی الله علیه و آلهمشهور است ؛ زیرا رُبَیِّع از آن حضرت روایت می کند که جلو و پشت سرش و بناگوش و گوش هایش را یک بار مسح کشید ، در حالی که از بقیه صحابه رسیده است که پیامبر صلی الله علیه و آلهسرش را سه بار مسح کشید .
ص: 586
همچنین در سنن ابن ماجه از رُبَیِّع روایت است که گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آلهوضو گرفت ، سرش را دو بار مسح کشید .(1)
و این نقل ، بر خلاف خبری است که از عثمان و علی و سَلَمة بن اکوع رسیده است که آن حضرت سرش را یک بار مسح کشید .(2)
در سنن ترمذی از رُبَیِّع روایت است که گفت :
رسول خدا مسح را از پشت سر آغازید ، سپس جلو سر را مسح کشید ، و ظاهر و باطن گوش ها را مسح کشید .(3)
این سخن بر خلاف روایتی است که از عبداللّه بن زید بن عاصم رسیده است ، چراکه می گوید :
پیامبر
صلی الله علیه و آله از جلو سر شروع کرد ، سپس دست ها را به پشت سر برد ، آن گاه آن دو را به مکان آغازین بازگرداند .(4)
در سنن دارقطنی می خوانیم :
عبّاس گفت : این زن (یعنی رُبَیِّع) از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کند که آن حضرت ، پیش از مضمضه و استنشاق ، شروع به شستن صورت کرد .
اهل بدر (از جمله عثمان و علی ، خدا از آن دو خشنود باد) روایت می کنند که آن حضرت پیش از [ شستن ] صورت ، مضمضه و استنشاق را آغازید ، و مردم بر همین رویه اند .(5)
فقره های دیگری نیز در خبر رُبَیِّع بر خلاف نقل های صحابه هست .
کدام نقل ها را برگیریم ؟ سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله کدام است ؟ خواننده را وامی نهیم که خود در آن حکم کند .
ص: 587
ص: 588
ص: 589
از آغاز پژوهش تا به اینجا ، بر خود عهد کردیم که به پاره ای از تزهای بنیادین خویش در قلمرو تاریخ و عقاید و فقه مقارن اشاره کنیم ؛ زیرا این بحث ها مورد غفلت اند و محقّقان را در عرصه های دیگر سودمند می افتند .
پیش از این روشن ساختیم که پژوهشگر به کُنه خبر و اَسرار آن نمی تواند راه یابد مگر پس از آگاهی به ملابساتِ آن و امور سیاسی و اجتماعی و روانی و جغرافیایی و ... که خبر را در بر گرفته اند .
زیرا در بیان عوامل اثرگذاری که به اختلاف مسلمانان در احکام شرعی انجامید ، داده های
فکری فراوانی است ؛ زیرا ما را به علل و اسباب آگاه می سازد و واقعیّت اختلاف و ریشه ها و شرایط حقیقی و واقعی آن را به ما می فهماند) .
در نسبت خبر وضوی غسلی به عثمان ، به نقش قریش در تحریف شریعت اشاره کردیم . سپس در نسبت خبر وضوی غَسْلی به ابن عبّاس ، به پدیده اختلاف نقل از صحابی واحد پرداختیم ، پس از آن ، در نسبت این خبر به امام علی علیه السلاممعالم رأی و اجتهاد در احکام شرعی و نقش قریشیان در پذیرش رأی در برابر نص را بیان داشتیم و آن گاه در نسبت خبر وضوی غسلی
به عبداللّه بن زید بن عاصم ، مخالفت انصار را با قریشیان در فقه و خلافت (و نزدیکی فقهی و سیاسی آنان را به اهل بیت) تبیین کردیم .
اکنون به موضوع جدیدی می پردازیم که به علم رجال ارتباط دارد و نزد امامان جَرْح مشهور
است و آن ، اهتمام آنها به جَرْح مذهبی (خدشه به خاطر مذهب) می باشد . آنان پس از آنکه تشیّع و ناصبی بودن را از جُروح (خدشه ها) می شمارند ، در بسیاری از اوقات از مبنای خویش عدول
می کنند ، یک طرف را می گیرند و طرف دیگر را وامی نهند .
مثلاً می بینیم که آنان قاتلان علی و عمّار و ... را تعدیل می کنند در حالی که در کسانی که در عیب های معاویه روایتی را بر زبان آورند ، خدشه می کنند !! چرا چنین است ؟
ص: 590
نسبت به راویان فضائل هم مطلب چنین است . در راویان فضائل علی علیه السلام خدشه می زنند ،(1) و همزمان با آن ، محبّت دیگر خلفا را در تعدیل راوی معتبر می دانند .(2)
این رویکرد ، بر وجود انگشتان امویان و مروانیان در علم رجال رهنمون است و از آنجا که سند در بحث های علمی از اجزای اساسی است ، این امر ، در باورهای فقهی و اعتقادی و تاریخی
اثر می گذارد .
به عنوان نمونه ، اگر به صحیح بخاری مراجعه کنی ، می بینی که دوری می کند از اینکه از امام صادق علیه السلام روایت کند .(3)
ص: 591
حال مالک بن اَنس نیز چنین است ، از امام صادق علیه السلام روایت نمی کند مگر اینکه او را به دیگری ضمیمه کند .(1)
ابن سعد درباره امام صادق علیه السلام می گوید :
وی کثیر الحدیث است ، به حدیث وی احتجاج نمی شود و ضعیف به شمار می آید .(2)
شیخ محمّد ابو زُهره ، درباره امام صادق علیه السلام سخن زیبایی دارد ، می گوید :
از شگفتی ها این است که در کنار اینان (از محدّثان قرن سوّم) کسانی را می یابیم که در روایت امام صادق (عترت پیامبر) تشکیک می کنند و در ثقه بودن وی در حدیث ، بحث دارند « کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن یَقُولُونَ إِلاَّ کَذِباً » ؛(3) حرف بزرگی از دهانشان درآمد ، سر تا پا دروغ است .
لیکن تعصّب مذهبی ، انسان را کور و کر می سازد ، سخن غالیان و شک داران از مقام بزرگ امام صادق نمی کاهد .
چنان که دروغ کذّاب ها از مقام جدّش علی (خدا گرامی اش دارد) نکاست ، نیز افترای اهل بهتان به عیسی بن مریم (انکار رسالت وی از سویی و ادّعای خدا بودنش از سوی دیگر) آسیب نزد .(4)
این
موضوع دراز دامن است و شاخه های گوناگون دارد و نیازمند پژوهش جداگانه ای می باشد ؛
زیرا شناخت عقیده راوی و رویکردهای فکری اش ، در ارزش گذاری روایت وی دخالت دارد
ص: 592
و
دوست دارم نظر پژوهشگر را بدان جلب کنم و تأثیرات آن از موضوع ما دور نیست .
آری ، آنان درباره نسائی می گویند : نسائی در اظهار نظر نسبت به احمد بن صالح مصری خود
را به زحمت انداخت ؛(1) و درباره یحیی بن سعید قطّان نمی گویند که وی هنگام اظهارنظر نسبت به امام صادق خود را به زحمت انداخت .
چنان که آنها خارجی کینه توز ، عمران بن حطّان را (که در رثای عبدالرحمان بن ملجم شعر
می سراید)(2) توثیق می کنند .
نیز قاتل امام حسین علیه السلام عُمَر بن سعد را ثقه می دانند ؛(3) و مروان بن حکم را ثقه می شمارند که رسول خدا او را لعنت کرد و امیرالمؤمنین علیه السلام هنگامی که مروان خواست با آن حضرت بیعت کند فرمود : کف دست وی ، کف دست یهودی است .
ص: 593
از مروان نقل است که به امام حسین علیه السلام گفت : شما خاندان ملعونید ،(1) در حالی که در قرآن - به صراحت - تطهیر (پاک و پاکیزه بودن) آنها را گویاست .
و چنین است توثیق عَنْبَسَة بن خالد اَموی (شخصی که زنان را به پستان می آویخت) و جوزجانی و حریز (که هر دو ناصبی اند) از سوی آنها .
در مقابل می بینیم که در مُحبّان امام علی علیه السلام و اهل بیت آن حضرت (کسانی که فضائل امام
علی و فضائل خاندان او را روایت می کنند یا عیب های دیگران را بیان می دارند ؛ مانند
عبدالرزّاق ،(2) و خَیْثَمة بن سلیمان(3)) خدشه می کنند .
در شرح حال ابراهیم بن حکم بن ظهر کوفی ، سخن ابو حاتم درباره اش آمده است که گفت :
وی کذّاب است ، در عیب های معاویه سخنانی را روایت کرده است ، ما آنچه را از وی نوشتیم ، پاره کردیم .(4)
در عبدالرزّاق بن همّام بدان خاطر خدشه کرده اند که به کسی که در مجلس وی از معاویه یاد کرد ، گفت :
مجلس ما را به ذکر فرزند ابو سفیان آلوده مساز .(5)
ذَهَبی از حاکم نیشابوری نقل می کند که :
وی درباره معاویه حرف هایی زد ، آزارش دادند .(6)
نسائی را بدان خاطر که درباره فضائل معاویه روایت نکرد (بلکه بر معاویه خدشه می کرد) چنان زدند که باد فتق گرفت .
تو خود حدیث مُفَصّل بخوان از این مُجمل .
ص: 594
آری ، آنان به ابراهیم بن حکم کوفی نسبت دادند که دروغ گوست ؛ زیرا حدیثی را درباره
معاویه نقل کرد که آنان نمی پذیرفتند و این رویکرد نزد آنها جریان داشت .
آنچه را در اینجا می خواهیم بگوییم این است که توثیق و تجریح راویان از سوی آنها تابعِ
عوامل خاصی است (چنان که احادیث نزد آنها تابع همین عوامل خاص است) زیرا به نقش حاکمان (به ویژه امویان) در تحریف لفظی و معنوی احادیث اشاره کردیم .
آنان هنگامی که می دیدند متنِ روایات میان مردم شایع است به گونه ای که نمی توانند آن را تصحیف و تحریف کنند ، به تحریف معنوی دست می یازیدند و این کار آنها به دو شکل صورت
می گرفت :
گاهی به همان طریق یا به طریق دیگر ، حدیثی را بر ضدّ آن حدیث جعل می کردند .
و گاه تأویل و تفسیر آن خبر را به صورتی می آوردند که آنها را خشنود سازد و دیگران را در دلالت اوّل به شک اندازد .
مثال اوّل : مسلم در صحیح خود از عایشه و ابو هریره روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آلهفرمود : خدایا ، من بشرم ، هر شخصی از مسلمانان را که ناسزا گفتم یا تازیانه زدم یا لعن کردم ، آن را برایش زکات و رحمت ساز .(1)
مثال دوّم : بعضی از محبّان معاویه در تأویل این قول پیامبر صلی الله علیه و آله که «خدا شکمت را سیر نسازد» گفته اند که این سخن گرامی داشت معاویه است تا روز قیامت از گرسنگان نباشد ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث دیگر فرمود : کسانی که در دنیا بیشتر سیرند ، در روز قیامت بیشتر گرسنه می مانند .(2)
و بدین سان ، این حدیث دعا در حقّ معاویه است ، نه نفرین او .
آنان خبر اوّل را آوردند تا آنچه را درباره لعن ابو سفیان و دو فرزندش (یزید و معاویه) و مغیرة بن شعبه و خالد بن ولید و دیگران ، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت است ، تضعیف کنند .
خبر دوّم ، نفرین معاویه و درخواست کیفر برای اوست ؛ زیرا هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله سه بار او
ص: 595
را صدا زد ، وی جواب نداد (چرا که سرگرم خوردن غذا بود و به درخواست پیامبر اهمیت نمی داد)
لیکن آنها آن را به شکلی که راضی شان سازد ، تأویل کردند .
آری ، معاویه اوّل کسی است که تحریف معنوی اَخبار را بنیان نهاد .
تحریف معنوی ، زمانی صورت می گیرد که خبر مشهور باشد و آنها نیازمند تأویلِ آن باشند .
در این مورد ، نصوص فراوانی وجود دارد .
از آن موارد این سخن معاویه است که چون در جنگ صفّین ، مردم در میان لشکریان وی سخن
پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل کردند که درباره عمّار فرمود : «گروه ستمگر تو را می کشد» ، معاویه گفت : علی او را کشت ؛ زیرا وی آن را به جنگ آورد .(1)
چون این سخن معاویه به علی علیه السلام رسید ، فرمود : پس حمزه را هم ما کشتیم ، چون ما او را به میدان نبرد آوردیم !!(2)
نیک بنگرید که چگونه میزان ها دگرگون می شود و راست و ناراست و حق و باطل به هم می آمیزد و جَرْح ، مدح ؛ و مذمّت ، فضیلت ؛ و لعنت ، رحمت می گردد ؟!
و چگونه امور تابع صاحب قوّت و قدرت درمی آید و تابع هوای نفس مردم و حبّ دنیا می شود .
اینها را آوردیم تا خواننده دریابد که فقه و تاریخ اهل سنّت تحت تأثیر حاکمان و اهداف آنها (و اینکه حاکمان چه کسی را دوست می دارند و از که بدشان می آید) قرار گرفت و نیز به روح و روانِ بعضی از امامان جَرْح و تعدیل پی ببرد و اینکه تعدیل و جرح آنها (به ویژه در نصوص
مذهبی) تابع معیارهای علمی نیست ، بلکه تحت تأثیر عوامل خارجی قرار دارد .
حال نسبت به منقول از صحابی یا تابعی به همین منوال است ، نمی توان دربست آن را پذیرفت
(گاه بر وی دروغ بسته اند ؛ به ویژه آن گاه که با فقه گروه حاکم همسو باشد) بلکه آنچه را از این صحابه نقل می شود باید به سیره عمومی و اقوال دیگر آنها عرضه داشت ، سپس این یا آن نسبت
را به وی صحیح یا نادرست دانست .
ص: 596
این مطلب را بارها گفته ایم و بر آن تأکید داریم و در بحث های خویش بدان فرامی خوانیم .
از این خاستگاه ، عبداللّه بن محمّد بن عقیل را بررسی می کنیم که آیا به راستی وی ضعیف است یا ثقه می باشد و به خاطر امور خاصی تضعیف و تلیین شده است .
رُبَیِّع (دختر مُعَوِّذ) کیست آیا بدان پایه است که بتوان به کلام وی اطمینان کرد یا احتمال خطای وی در فهم هست و اینکه سخن وی برخاسته از رأی خودش بود ؟ وی از اُمَوی ها و مروانی ها که شستن را در زمان های پسین شایع ساختند ، تأثیر پذیرفت یا خبری را که حکایت می کند بدون
تأثیر و تأثّر از خلفا بود .
چرا بخاری خبر ابن عبّاس را (این خبر که ابن عبّاس می گوید : مردم جز شستن پاها را برنتافتند و در کتاب خدا جز مسح پاها را نمی یابم) در صحیح خود نمی آورد با اینکه این خبر نزد وی - و بر اساس شرط او - صحیح است ، و خبر نادرستی را از ابن عبّاس در غَسْل (شستن پاها) به جای آن می آورد ؟!
خواننده گرامی را با گفت و گوی عبداللّه بن محمّد بن عقیل با رُبَیِّع وامی نهیم ، این روایت را شاخصی برای شناخت موضع وی قرار می دهیم . هیچ تعلیقی بر آنچه رُبَیِّع از پیامبر صلی الله علیه و آله در جواز ساز و آواز روایت می کند ،(1) یا آنچه را در سبب دخول وی به «واسط» (شهری که حجّاج بن یوسف برای سپاهش ساخت) گفته اند ،(2) نمی آوریم ؛ زیرا اعتقاد داریم که گفت و گوی میانِ وی و عبداللّه - به تنهایی - برای تجسیم روحیه رُبَیِّع و امتداد دو خطّ مشی در دوران وی ، کافی است .
عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، با کلام خود (که پیش از این گذشت) می خواست رُبَیِّع را در خطای وی در فهم و اجتهاد آگاه سازد ؛ زیرا از وی پرسید : با چه مقدار آبی که در ظرف بود ؟ رُبَیِّع پاسخ داد : به اندازه یک مُدّ یا یک مُدّ و رُبع .
جمله «فبأیّ شیء کان الإناء» (ظرف چه مقدار آب داشت) به ما می فهماند که عبداللّه با این سخن می خواست دو امر را بیان دارد :
یکم : رُبَیِّع را به ضعف نگرشش ارشاد کند ؛ زیرا اگر پیامبر صلی الله علیه و آله سرش را از جلو به پشت سر (و
ص: 597
به عکس) مسح می کرد ، به بیش از یک مُدّ آب نیاز داشت ، چراکه یک مُد ، ظرفیّتِ شستن تمام
اعضای وضو را ندارد .
این تشکیک از ابن عقیل ، رُبَیِّع را واداشت که در اندازه مُدّ بیفزاید ، گفت : یک مدّ هاشمی ، یا یک مُدّ و رُبع .
یعنی رُبَیِّع به این نتیجه رسید که این مقدار آب (یعنی یک مُد) برای مسح همه سر (از جلو به پشت سر و به عکس) همراه با شستن سه بار پاها و دیگر اعضای وضو ، کفایت نمی کند . از این رو ، رُبَیِّع این زیادت را آورد تا خود را معذور دارد .
دوّم : ابن عقیل می خواست ظرفی را که رُبَیِّع در آن برای رسول خدا صلی الله علیه و آله آب ریخت ، ببیند تا در پرتو آن روشن سازد که آنچه را رُبَیِّع می گوید با مقدار حجم آبی که وی تعیین می کند رسول خدا با آن وضو گرفت ، ساز نمی افتد ؛ زیرا با آب موجود در این ظرف کوچک ، نمی توان پاها را سه بار شست .
یعنی عبداللّه بن محمّد بن عقیل خواست دروغ رُبَیِّع و عدم تطابقِ کلام وی را با واقع (بر وجه دقّت و تحقیق ، نه حدس و تخمین) برای وی روشن سازد ؛ یعنی خواست از نقد داخلی خبر ، برای دلالت بر ضعف رأی وی استفاده کند .
این سخن ، اندکی از استدلال ابن عقیل بر رُبَیِّع بود .
پیش از این ، بر اساس این پژوهش - دریافتی که داعیان مسح برای اعتقادشان ، به قرآن و
سنّت و رأی ، استدلال می آوردند و به طرحِ اعتراضشان به صورت ادّعا (چنان که خطّ مشی
مقابل این کار را انجام می داد) بسنده نمی کردند .
نصوص امام علی علیه السلام و ابن عبّاس و اَنس بن مالک گذشت .
اکنون سخن جابر بن عبداللّه انصاری را (کسی که حجّاج بن یوسف به دستش مهر زد تا حدیث
نکند) می آوریم تا مقدار تطابق روایت او را با آنچه عبداللّه بن محمّد بن عقیل از پدرش از جدّش درباره وضو حکایت می کند ، بنگری .
وی می گوید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :
یَجْزی من الوضوء مُدٌّ ، وَمِنَ الغَسْل صاعٌ .
ص: 598
فقال رَجُلٌ : لا یَجْزینا .
فقال [ جابر ] : وقد کان یَجْزی مَن هو خَیْرٌ منک وأکثر شعراً (یعنی النَّبی) ؛(1)
جابر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرد که فرمود : برای وضو ، یک مُدّ آب و برای غُسل یک صاع کفایت می کند .
شخصی گفت : این مقدار آب ، ما را کفایت نمی کند .
جابر گفت : پیامبر را که از تو بهتر بود و بیشتر مو داشت ، کفایت می کرد .
در صحیح ابن خُزَیمه ، از جابر بن عبداللّه ، مثل آنچه از عبداللّه بن محمّد بن عقیل گذشت ، روایت است ؛ زیرا شخصی به جابر می گوید : ای جابر ، این مقدار آب ما را کفایت نمی کند ؟ جابر می گوید : کسی را که بهتر از تو بود و موی بیشتر داشت ، کفایت کرد .(2)
و مانند این ، از ابن عبّاس نقل است .(3)
این نصوص ، وجود دو نگرش را در وضو اثبات می کند ؛ یکی با رأی در دین تعمّق می ورزد ، و دیگری جز آنچه را خدای متعال امر کرد ، انجام نمی دهد .
بالاتر از این ، از جابر بن عبداللّه انصاری - به روایت ابن عقیل - آمده است که : رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگاه وضو می گرفت ، آب را بر آرنج هایش می ریخت .(4)
این سخن با اعتقاد کسانی سازگار است که به لزوم شستن آرنج از بالا به سمت پایین قائل اند .(5)
بنابراین ، خبر عبداللّه بن محمّد بن عقیل ، حسن یا صحیح است و به تجریح و تلیین این خبر از سوی اهل سنت اعتنا نمی شود ؛ زیرا آنچه را محمد بن عقیل روایت می کند و در نظر دارد با فقه انصار همسوست و در مقابل آنچه را رُبَیِّع حکایت می کند با فقه قریشیان و رأی هماهنگی دارد و به همین خاطر ، به خبر عبداللّه بن محمّد بن عقیل (با اینکه اهل سنّت آن را تلیین کردند) استدلال کردیم ؛ زیرا به امکانِ صدور آن از رُبَیِّع اعتقاد داریم .
ص: 599
این صورتی از تخالف دو مکتب بود . خواستیم آن را به شکل دیگر و از زاویه دیگری عرضه
داریم تا معالم (شاخص های) دو مکتب روشن گردد و اینکه ادّعای ما درست است که مدوّنان ، داعیانِ مَسْح پاهایند و به مکتب تعبّد محض نزدیک ترند و از سوی خلفا و حکّام طرد شدند .
و داعیانِ غَسْل (شستن پاها) از مخالفان نقل و تدوین حدیث و از صاحب منصبان در مکتب
خلفایند .
زیرا پیش ازاین قول عثمان گذشت که گفت: «مردمانی از رسول خدا حدیث می کنند، نمی دانم ...» و حَجّاج بن یوسف به شستن پاها فرا می خواند با این برهان که پاها بیشتر در معرض آلودگی اند ، و در دستان و گردن بعضی از صحابه مُهر زد ، اَمثال : سعد ساعدی و جابر بن عبداللّه انصاری .
همه اینها بدان خاطر بود که آنان مُحدِّثان را سنگ راه (ومانع بزرگی) در برابر اجتهاداتشان
می دیدند .
پس از اینها ، عدم رضایت عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن محمّد بن عقیل و جابر بن عبداللّه اَنصاری به آب فراوان در وضو ، بعید نمی نماید .
و این سخن آنان به شخصِ معترض که : «این مقدار آب بهتر و پر مو تر از تو راه کفایت کرد» ، برای تأکید بر لزوم تعبّد به قول و فعل رسول خدا بیان شد و اینکه به خود اجازه نمی دادند در مانند این امور ، به رأی و اجتهاد عمل کنند .
به ویژه پس از آنکه به اهتمام گروه حاکم به مخالفت با مکتب علی علیه السلام و ابن عبّاس و ترجیحِ فقه عثمان و ابوبکر و عمر (= فقه رأی) از سوی آنها بر فقه نصوص [ فقه مکتب تعبّد محض ] پی بردیم .
و از آنجا که حکایت رُبَیِّع ، در کانالی که آنها می خواستند می ریخت و این خبر ، رأی حجّاج ثقفی و غیر او را پشتیبانی می کرد ، بعید نمی باشد که وضوء غَسْلی از عوامل اثرگذار آن دوران اثر پذیرفت .
بنابراین ، کمترین چیزی که در خبر رُبَیِّع می توان گفت این است که این خبر ، حجّاج و عثمان را سودمند می افتاد بر خلاف وضوی امیرالمؤمنین علیه السلام و ابن عبّاس (که در آن زمان تحت فشار بودند) بود .
ص: 600
وارسی سندی خبر عایشه
بحث دلالی
نسبتِ خبر به عایشه
ص: 601
نسائی در المجتبی (و مانند آن را در السنن الکبری) به سندش روایت می کند [ می گوید : ] به ما خبر داد حسین بن حُرَیْث ، گفت : برای ما حدیث کرد فَضْل بن موسی ،(1) از جُعَیْد بن عبدالرحمان ،(2) گفت : به من خبر داد عبدالملک بن مروان بن حارث بن اَبی ذُباب ،(3) گفت : به من خبر داد ابو عبداللّه
سالم (یعنی سَبْلان)(4) گفت :
وکانت عائشةُ تَسْتَعْجب بأَمانَتِهِ وتَسْتأْجِرُهُ ، فَأَرَتْنی کیفَ کان رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله یتوضّأُ ، قال : فَتَمَضْمَضَتْ واسْتَنْثَرَت ثلاثاً ، وغَسَلَتْ وَجْهَها ثلاثاً ، ثمّ غَسَلَتْ
ص: 602
یَدَها الیُمنی ثلاثاً ، والیُسری ثلاثاً ، ووَضَعتْ یدها فی مُقدّم رأسها ، ثمّ مَسَحَت رأسَها مسحةً واحدةً إلی مُؤخَّره ، ثمّ أمَرَّتْ بیدها بِأُذُنَیها ، ثمّ مَرَّتْ عَلَی الخَدَّین .
قال سالم : کنتُ آتیها مکاتباً ما تَخْتَفی منّی فتجلِسُ بینَ یَدَیَّ وتَتَحَدَّثُ معی حَتّی جِئْتُها ذاتَ یومٍ ، فقلتُ أُدْعی لی بالبَرکة یا أُمَّ المؤمنین .
قالت : وما ذاکَ ؟
قلت : أعْتَقَنِی اللّه ُ .
قالت : بارک اللّه لک ، وأرْخَتِ الحِجابَ دُونی ، فَلَم أَرَهَا بعد ذلک الیوم ؛(1)
عایشه از امانت داری سبلان خوشش آمد و او را اجیر کرد [ وی گفت : ] عایشه به من نشان داد که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت .
سبلان می گوید : عایشه سه بار مضمضه و استنثار کرد و صورت را سه بار شست ، سپس هر کدام از دست راست و چپ را سه بار شست ، دستش را جلو سرش گذاشت و آن را یک بار تا پشت سرش مسح کشید ، سپس دستش را به گوش هایش کشید ، پس از آن دستان را بر گونه ها مالید .
سالم می گوید : من عبد مکاتبِ وی بودم ، از من چیزی را پوشیده نمی داشت ، پیش روی من می نشست و با من سخن می گفت .
روزی نزد عایشه رفتم و گفتم : ای مادر مؤمنان ، برایم از خدا برکت بخواه .
عایشه پرسید : منظورت چیست ؟
گفتم : خدا مرا آزاد ساخت .
عایشه گفت : خدا خجسته ات گرداند [ سپس ] پرده را انداخت و پس از آن روز ، او را ندیدم .
حال رجال این طریق ، چنین است :
ص: 603
1 . حسین بن حُرَیث را نسائی توثیق می کند ،(1) و ابن حبّان در الثقات او را می آورد ،(2) جز این دو ، بر توثیق رجالی دیگر دست نیافتیم .
2 . فضل بن موسی را یحیی بن مَعین(3) و ابن سعد(4) (و غیر این دو) توثیق کرده اند .
ابو حاتم می گوید : وی صدوق ، صالح است .(5)
ابن حجر در تقریب التهذیب می نویسد : وی ، ثقه ، ثبت است ، گاه روایات غریب (نامأنوس) می آورد .(6)
ذهبی در میزان الاعتدال می نگارد : در وی ، لین (ضعفی) سراغ ندارم جز آنچه عبداللّه بن علی بن مَدینی روایت می کند [ می گوید : ] از پدرم شنیدم ، درباره ابو تمیله و سِینانی از وی سؤال شد ، وی ، ابو تمیله را مقدّم داشت و گفت : فضل بن موسی احادیثِ منکری را روایت می کند .(7)
3 . و امّا جُعَید ، وی در کتاب های رجال ، جعد بن عبدالرّحمان بن اَوس ضبط است ، وی بر اساس تصریح یحیی بن مَعین(8) و نسائی(9) ثقه است و بر شخصی که بر وثاقت وی طعن زند ، دست نیافتیم .
4 . عبدالملک بن مروان بن حرث ، شناخته شده نیست ، بر توثیق یا مدحی برای او دست نیافتیم جز اینکه ابن حبّان در الثقات او را می آورد .(10)
اینکه ابن حبّان ، نام یک راوی را در کتابش بیاورد ، نزد امامان جَرْح و تعدیل ، هیچ ارزشی ندارد ؛ زیرا تساهل وی در تعدیل معروف است ، حتّی وی (بر اساس تصریح بعضی از امامان اهل سنّت) در کتابش نام کسانی را می آورد که آنها را نمی شناسد .
ص: 604
5 . درباره سالم سبلان هم به چیزی دست نیافتیم جز اینکه ابو حاتم می گوید : وی ، شیخ
است .(1)
ابن حبّان در دو جای الثقات وی را نام می برد و این کار (چنان که پوشیده نیست) تعدّد آن دو را
گویاست .(2)
می دانیم که کلمه «شیخ» بر توثیق دلالت ندارد جز اینکه (بر اساس صریح سخن عراقی(3) و سیوطی(4) و صنعانی(5)) بر یکی از مراتب تعدیل (مرتبه سوّم) دلالت می کند .
وقتی درباره یک راوی ، کلمه «شیخ» به کار می رود ، روایاتِ وی «حَسَن» به شمار می رود ، نیازمندِ تابع می باشد تا آن را تصحیح کند (چنان که پیش از این روشن ساختیم) .
در هر حال ، در این طریق احتمال مجهول بودن راوی هست ؛ زیرا بر توثیق یا مدحی برای عبدالملک بن مروان بن حارث بن اَبی ذُباب دست نیافتیم جز اینکه ابن حبّان در الثقات او را می آورد .
حال سالم سبلان هم به همین گونه است ، جز این به دست نیامد که ابو حاتم می گوید : وی ، شیخ است .
روشن شد اینکه ابن حبّان شخصی را در کتابش بیاورد ، ارزشی ندارد ؛ زیرا کسانی را در
کتابش می آورد که نمی شناسد ، و افزون بر این ، واژه «شیخ» از الفاظ تعدیل نیست .
ص: 605
هیچ یک از بزرگان - در بیان وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله - به این خبر استدلال نکرده اند ، بلکه همه آنچه گفته اند بیان چگونگی مسح سرِ زن است و عایشه حکم پاها را در آن تبیین نکرد .
مبارکفوری ، به خاطر تمام و کامل نبودن این خبر (یا به دلیل امر دیگری که به نظرش آمد)
تمسّک به این خبر را وانهاد .(1)
ص: 606
نسبت خبر به عایشه
ص: 607
پیش از این روشن ساختیم که عایشه (دختر ابوبکر) در روز وفات سعد بن اَبی وقّاص (م55 ه ) با برادرش عبدالرحمان - در وضو - مخالفت ورزید و به وی گفت :
ای عبدالرّحمان وضو را کامل بگیر ، شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آلهمی فرمود : وای بر پاشنه ها از آتش .(1)
گفتیم اگر عایشه (بر فرض صحّتِ نسبت خبر به وی) از واژه «اسباغ» (کامل و تمام) و «ویلٌ للأعقاب» (وای بر پاشنه ها) بخواهد برای دلالت بر لزوم شستن پاها استفاده کند ، این کار او را بر مطلوبش سودمند نمی افتد ، بلکه در کلام وی ، اشاره و بیانی به ثبوت مسح - نزد وی - از رسول خداست .
زیرا اگر عایشه دیده بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله پاهایش را شست ، باید می گفت : ای عبدالرّحمان ، پاهایت را بشوی ، زیرا رسول خدا را دیدم که پاها را می شست .
نه اینکه به «وای بر پاشنه ها از آتش» استدلال کند .
از آنجا که عایشه پیامبر صلی الله علیه و آله را ندید که پاهایش را بشوید ، با انتزاع از این سخن پیامبر که «ویلٌ للأعقاب» (وای بر پاشنه ها) بر وجوب غَسْل (و دلالت این جمله بر لزوم شستن پاها)
استدلال کرد .
تشکیک اَمثال مبارکفوری در صحّت انتساب وضوی غَسلی به عایشه ، به خاطر امور زیر است :
1 . عدم صحّت طرق به عایشه در خبری که اندکی پیش آمد و غیر آن .
ص: 608
2 . از امویان ثابت است که آنان مردم را به اخذ فقه عثمان و مخالفت با کسانی که با عثمان
مخالفت می ورزیدند ، فرا می خواندند (چنان که در اعتراض مروان بن حکم و عَمْرو بن عثمان بر معاویه ، هنگامی که در منا نماز ظهر را دو رکعت خواند ، گذشت) .(1)
و مانند آن سخن حجّاج به شعبی است که : به قاضی امر کن به راه و رسمِ امیر مؤمنان عثمان عمل کند .(2)
و در پایان ، حجّاج مردم را به شستن پاها فرا خواند با این ادّعا که پاها بیشتر در معرض آلودگی اند .
با توجه به این مطلب ، بعید نیست که آنان این امر را برای پشتیبانی از موضع خود به عایشه
نسبت داده باشند یا می توان گفت که آنان عایشه را قانع ساختند به اینکه شنیدن وی این سخن را از پیامبر که «أسبغوا الوضوء» (وضو را کامل بگیرید) و «ویلٌ للأعقاب من النار» (وای بر پاشنه ها از آتش) دلیل مشروعیّت شستن پاهاست .
3 . مکتب اموی و عبّاسی از این وضو برای شناسایی طالبیان استفاده کردند .(3)
4 . گروه حاکم ، خواسته هاشان را به بزرگان صحابه نسبت می دادند . بسا با نسبت دادن این روایت به عایشه ، خواستند وضوی عثمانی را تقویت کنند .
5 . نصّی وجود ندارد که رهنمون باشد به اینکه عایشه - پیش از وفات سعد بن ابی وقّاص - وضوی غَسْلی را پذیرفت وهمین خود الهام بخش عدم ثبوت این امر ازعایشه در صدر اوّل است.
6 . نسبت اقوال به بزرگان صحابه ، روش مرسوم در مکتب خلافت بود . [ پیش از این ] دانستیم که آنان مسح بر پاافزار (و غیر آن را) به عایشه نسبت دادند ،(4) همچنین آن را به ابن عبّاس و امام علی علیه السلام (و دیگران) نسبت دادند ، در حالی که از این افراد ، غیر این کار معروف است .
بسا وضوی غسلی از این موارد باشد .
ص: 609
7 . عدم وجود وضوی بیانی از ابوبکر و عُمَر ، بلکه وجود مسحی از عُمَر و فرزندش عبداللّه ، و همچنین از محمّد بن ابی بکر(1) و عبدالرّحمان بن اَبی بکر(2) (که این دو مورد اخیر را از مفهوم خبر مُسلم و مسند احمد انتزاع کردیم) .
این امر به استقرار ابوبکر و عُمَر و فرزندان آن دو بر وضوی مَسْحی اشاره دارد و اینکه اختلاف بعدها (به خاطر ملابساتی که ذکر کردیم) پدید آمد .
معنای کلام ما این است که عایشه این وضو را بیان نداشت و بدان قائل نبود ، لیکن اُموی ها آن را به عایشه نسبت دادند .
بر این اساس ، خبر وضوی غسلی از عایشه ، یا درست است و یا این نسبت به عایشه خطاست ؛ اگر این خبر صحیح باشد و از عایشه ثابت شود - در حالی که ثابت نشد - اینها ملابسات آن اند ، و اگر صحیح نباشد ، این امور ، وجوه آن اند .
ص: 610
وارسی سندی روایت عبداللّه بن اَنیس
بحث دلالی
نسبتِ خبر به وی
ص: 611
این خبر را تنها طبرانی از عبداللّه بن اَنیس روایت می کند .
طبرانی می گوید : برای ما حدیث کرد علی ،(1) گفت : برای ما حدیث کرد ابو کُرَیب ،(2) گفت : برای ما حدیث کرد زید بن حُبَاب ،(3) گفت : برایم حدیث کرد حسین بن عبداللّه ،(4) گفت : برایم حدیث کرد عبدالرحمان بن عَبّاد بن یحیی بن خَلاّد زُرَقی ،(5) گفت :
دَخَلنا علی عبداللّه بن أَنیس ،(6) فقال : ألا أُریکم کیفَ تَوَضّأَ رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله وکَیْفَ صَلَّی ؟
ص: 612
قُلنا : بَلی .
فَغَسَّلَ یدیه ثلاثاً ثلاثاً ، ومَضمَض واسْتَنْشَق ثلاثاً وغَسَّلَ وَجْهَه وذِراعَیْه إلی المرفقین ثلاثاً ثلاثاً ، ومَسَحَ برأسه مُقبلاً ومدبراً ، وَأَمَسَّ أُذنَیه ، وَغَسَّلَ رِجْلَیه ثلاثاً ثلاثاً .
ثُمَّ أَعَدّ ثوباً فاشْتَمَل به وَصَلّی وقال : هکذا رأیتُ حَبیبی رسولَ اللّه صلی الله علیه و آلهیتوضّأُ ؛(1)
عبدالرَّحمان بن عبّاد می گوید : بر عبداللّه بن اَنیس درآمدیم ، گفت : آیا نشانتان ندهم که رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه وضو می گرفت و نماز می گزارد؟
گفتیم : چرا .
وی دستانش را سه بار سه بار شست ، و سه بار مضمضه و استنشاق کرد و صورت و ساق دست ها را تا آرنج سه بار سه بار شست ، سرش را از جلو به پشت سر به عکس مسح کشید و گوش ها را دست مالید ، و پاهایش را سه بار سه بار شست .
سپس لباسی آماده ساخت و خود را در آن پیچاند و نماز گزارد و گفت : حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که این گونه وضو ساخت .
این طریق از چند جهت خدشه دارد :
یک : از جهت شیخ طبرانی (علی بن سعید) که در آن ، بگو مگوست .
دارقطنی می گوید : علی بن سعید ، در حدیثش بدان پایه نیست . در مصر شنیدم که وی والی
قریه ای بود و از آنان خراج (مالیات) می خواست و آنها نمی دادند .
می گوید : وی خوک ها را در مسجد گرد آورد .
پرسیدم : وی در حدیث چگونه بود ؟
گفت : احادیثی بیان می دارد که متابع ندارند و اصحاب ما در مصر درباره اش بگو مگو کرده اند .(2)
ص: 613
ابن یونس می گوید : وی حدیث را می فهمید و حفظ می کرد .(1)
روشن است که جَرْح دارقطنی ، جَرْح مُفَسّر است .
افزون بر این ، وی احادیثی را می آورد که هیچ یک از محدّثان اهل سنّت برای آنها متابع نقل نکرده اند .
دو : از جهت زید بن حُبَاب .
گرچه (بر اساس صریح سخن ابن مَعین و غیر او) به وثاقت این شخص قائل شده اند(2) جز اینکه به سوء حفظ وی (و اینکه احادیث ثوری را دگرگون می ساخت) خدشه شده است .
ابن مَعین می گوید : زید بن حُبَاب ، [ سند ] حدیث ثوری را دگرگون می کرد و در وی اشکالی نیست .(3)
احمد بن حنبل می گوید : زید بن حُبَاب ، کثیر الخطاست .(4)
ابن حبّان می گوید : وی خطا می کرد ، هرگاه از مشاهیر روایت کند ، حدیثش معتبر است و امّا در روایت وی از افراد ناشناخته ، احادیث منکری وجود دارد .(5)
سه : از جهت حسین بن عبداللّه .
وی میان چند نفر مردّد است . اقرب به طبقه اش این است که وی ، ابو عبداللّه مدنی است و ضعیف می باشد .
احمد بن حنبل می گوید : اشیای منکری دارد .(6)
یحیی بن معین می گوید : وی ضعیف است .(7)
نیز از یحیی بن معین نقل است که گفت : در وی اشکالی نیست ، حدیثش نوشته می شود .(8)
بخاری می گوید : علی می گفت : حدیث وی را وانهادم ، و نیز احمد او را ترک کرد .(9)
ص: 614
ابو زُرْعَه می گوید : وی قوی نمی باشد .(1)
ابو حاتم می گوید : حسین بن عبداللّه ضعیف است ، وی پیش من از حسین بن قیس محبوب تر است ، حدیثش نوشته می شود و به آن احتجاج نمی گردد .(2)
جوزجانی می گوید : به حدیث وی نباید خود را مشغول ساخت .(3)
نسائی می گوید : وی متروک است ،(4) و در جای دیگر بیان می دارد که وی ثقه نیست .(5)
ابو جعفر عقیلی می گوید : وی احادیث دیگری دارد که متابع ندارند .(6)
ابو احمد بن عدی می گوید : احادیث وی شبیه هم اند ، وی از کسانی است که حدیثش نوشته می شود . در احادیث وی ، حدیث منکری را - که از حد و اندازه تجاوز کند - نیافتم .(7)
محمّد بن سعد می گوید : وی کثیر العلوم بود ، ندیدم که به حدیث وی احتجاج کنند .(8)
بنابراین ، حسین بن عبداللّه ، نه تنها ضعیف ، بلکه مجهول است .
چهار : از جهت عبدالرحمان بن عباد .
به شرح حال وی در کتاب هایی که نزد ما وجود داشت ، دست نیافتیم .
بنابراین ، در ضعف این طریق نه تنها جای شکّی وجود ندارد ، بلکه می توان استظهار داشت که نقل آن از عبداللّه بن اَنیس ، ریشه و اساس ندارد .
طَبَرانی - هنگامی که این حدیث را می آورد - به انفراد زید بن حُبَاب به این حدیث تصریح
می کند ، می گوید :
این حدیث از عبداللّه بن اَنیس جز با همین اسناد روایت نشده است ، زید بن حُبَاب - به تنهایی - آن را می آورد .(9)
ص: 615
دانستیم که زید فراوان خطا می کرد و از کسانی است که بر حدیث وی اعتماد نمی شود .
به اعتقاد نگارنده ، علایم تبنّی(1) بر این خبر آشکار است ؛ زیرا راوی (عبداللّه بن اَنیس) خبر را به رسول خدا نمی رساند ، بلکه راوی خبر - یعنی زُرَقی - می گوید : بر عبداللّه بن اَنیس درآمدیم ، گفت : آیا نشانتان ندهم که رسول خدا چگونه وضو می گرفت ؟
عبداللّه بن اَنیس بی آنکه شخص سؤال کند یا از او بخواهد ، این سخن را بیان می دارد ، سپس وضوی ثلاثی غسلی را حکایت می کند .
معنای این حرف ، وجود خطّ مشیی است که نشر این وضو را حمایت می کرد و این همان چیزی است که بارها در این پژوهش بر آن تأکید کرده ایم .
هیچ یک از بزرگان (در صحاح و سنن مورد اعتماد) در وضوی غسلی ، به خبر عبداللّه بن اَنیس استدلال نکرده است ، گرچه ترمذی وی را در میان کسانی می آورد که وضوی غسلی را روایت
کرده اند .(2)
لیکن مبارکفوری در تحفة الأحوذی می گوید :
و امّا حدیث عبداللّه بن اَنیس ، باید دید چه کسی آن را تخریج کرده است .(3)
بنابراین ، ما تعلیق بر این خبر را وامی نهیم ؛ زیرا بزرگان اهل سنّت بدان تمسّک نکرده اند ،
بلکه آن را وانهاده اند .
ص: 616
ص: 617
نسبت خبر به عبداللّه بن اَنیس
بحث نسبت خبر را در جایی می آوریم که دو نقل از صحابی راوی خبر با هم متعارض باشند ، امّا در اینجا دو نقل از عبداللّه بن اَنیس وجود ندارد یا نسبت دو نقل به وی ثابت نشده است یا بر عبداللّه بن اَنیس موقوف است و مرفوع به پیامبر صلی الله علیه و آله نمی باشد .
از این رو ، انگیزه ای برای بحث در این زمینه نیست ؛ به ویژه با آگاهی بر این سخن مبارکفوری
که گفت : «فلینظر من أَخرَجه» ؛ باید نیک نگریست چه کسی آن را تخریج کرده است .
ص: 618
از همه آنچه گذشت به دست آمد که این پژوهش نقش سیاست را در استوار سازی وضوی غَسْلی و تضعیف وضوی مَسْحی ، برای ما نمایان ساخت . قریشی نَسَبان و موالی نژادان این
وضوی بَدَلی را پذیرا شدند .
حُمران بن اَبان (= طویدا یهودی) ، عطاء بن یزید شامی ، محمّد بن شهاب زُهْری قریشی ، راویانی که کرسی قضاوت را نیز داشتند ، صاحب منصبان در حکومت امویان و عبّاسیان در نشر
این وضو نقش مهمّی را ایفا کردند .
هدف از این اختلاف وضویی ، شناسایی طالبیان بود که مخالفان مکتب عثمان و معاویه و مروان و عبدالملک بن مروان و حجّاج بن یوسف (و امثال اینان) به شمار می آمدند .
اختلاف در این شعار مذهبی ریشه هایی دارد و مشابه کاری است که عُمَر بن خطّاب در برداشتن «حَیّ علی خیر العمل» (بشتاب سوی بهترین کار) از اَذان انجام داد . این فصل از اذان ، به کنایه سوی ولایت و امامت علی علیه السلام فرا می خواند ،(1) عُمَر آن را از اذان حذف کرد و به جای آن «الصَّلاة خیرٌ مِنَ النَّوْم» (نماز بهتر از خواب است) را گذاشت .
احتمال دادیم که هدف از نهادن این جمله ، دلالت بر یک امر کلامی (اعتقادی) بود که از رسول خدا صلی الله علیه و آله در تشریع «حَیَّ عَلَی خَیْرِ العمل» سراغ داشت و اینکه «خیر العمل» (بهترین کار) امامت و ولایت است .
عُمَر خواست خلاف آن را ثابت کند و بگوید که : نماز ابوبکر با مسلمانان در هنگام مرض
رسول خدا ، بهتر از خوابِ علی بر بستر آن حضرت بود .(2)
این تحریف و تأویل ها در فقه و حدیث و تاریخ و لغت و تفسیر ، هست و پیوسته نزد اهل سنّت رخ داد ، اینها کم نیستند و توضیح هر کدام از آنها نیازمند چند جلد کتاب است .
پس از همه اینها ، تصادفی نیست که میانِ قول به امامت علی علیه السلام و اعتقاد به شرعیّتِ حیعله
ص: 619
سوّم و میان رفض و ردّ امامت علی علیه السلام و قائل شدن به رفع حیعله سوّم - از اذان - ارتباط تاریخی می یابیم و در مقابل می نگریم که آنان برای تحکیم خلافت ابوبکر به طور کنایی ، بر «الصَّلاة خیرٌ مِنَ النَّوم» پای می فشارند .
گزاره «حیعله سوّم» و «الصَّلاة خیرٌ مِنَ النَّوم» و «وضوی مَسْحی» و «وضوی غَسْلی» فراتر از آن است که نزاع در آن، نزاع پیرامونِ یک فصل ازفصول اَذان یا حکم یک عضو از اعضای وضو باشد.
بلکه این امر ، روزنی از روزنه های فراوانی است که گویای اصالتِ مکتب تعبّد محض می باشد .
شأن آن ، مانند شأن گزاره های زیر است :
بر جنازه ها باید پنج تکبیر گفت یا چهار تکبیر ؟(1)
حکم پاها در وضو ، مسح است یا شستن ؟(2)
قائل شدن به مشروع بودن مُتعه (ازدواج موقّت) و عدم آن .(3)
دستْ بسته یا دستْ باز نماز خواندن .(4)
انگشتر را باید به دست راست کرد یا به دست چپ ؟(5)
قبرها را باید مسطّح ساخت یا از سطح زمین بالا آورد ؟(6)
ص: 620
وقت نماز عصر چه زمانی است ؟(1)
مسح بر پاافزار (کفش) مشروع است یا بدعت می باشد ؟(2)
بسمله را در نماز باید آشکار بر زبان آورد یا آهسته خواند ؟(3)
نماز تراویح و نماز ضحی (دو رکعت نماز قبل از ظهر) شرعی است یا شرعیّت ندارد ؟(4)
جمع میان دو نماز (ظهر و عصر ، مغرب و عشا) جایز است یا نه ؟(5)
آشامیدن فقاع (آبجو) و خوردن ماهی بدون پولک حرام است یا حلال ؟(6)
خوردن ملوخیا (گل خبّازی ، پنیرک)(7) حرام است یا جایز می باشد ؟(8)
در ماه محرّم پوشیدن لباس سیاه جایز است یا بدعت می باشد ؟(9)
روز غدیر را باید جشن گرفت یا این کار بدعت است ؟(10)
اجرای احکام ارث و ازدواج طبق این مذهب یا آن مذهب چگونه است ؟(11)
همه این گزاره ها به وجود مکتبی اشاره دارند که احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله را می پیروید و با حاکمان
ص: 621
و سنّت هایی را که - بر خلاف سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله - با رأی بنیان می نهادند ، به مخالفت برمی خاست .
نادر بودن وجود چیزی در مکتب خلفا ، که این راه و رسم نبوی را تأیید کند ، شرعی بودن آن را خدشه دار نمی سازد ، بلکه اصالت آن را اثبات می کند .
ثبوت این سنّت ، پس از چهارده قرن (علی رغم همه ظروف و شرایطی که بر آن گذشت) ارتباط و برگرفته شدن آن را از سنّت پیامبر و اهل بیت آن حضرت گویاست .
و این خود دلیل دیگری است که راز اختلاف در وضو و اَذان (و ده ها مسائل دیگر را که مسلمانان در آن اختلاف دارند و ابن حزم - و غیر او - آن را نیاورده اند بلکه به عنوان سنّتِ ثابتی که در آن شبهه و نزاعی نیست ، پذیرفته اند) روشن می سازد .
بنابراین ، اختلاف میان مکتب اهل بیت و مکتب خلافت (آن گونه که اهل سنّت پنداشته اند)
فقط در خلافت منحصر نمی شود ، بلکه اختلاف در شریعت نیز هست و این اختلاف مهم تر است ؛ زیرا این کار گمراهی و دوری از راه می باشد .
زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث ثقلین فرمود : «ما إِن أَخَذْتُم بِهِما لَنْ تَضِلُّوا» ؛ تا به این دو بچسبید ، هرگز گمراه نمی شوید .
به همین خاطر می بینیم مهم ترین دلیل برای رفع تعارض میان احادیث در مکتب اهل بیت ،
برگرفتن حکمی است که بر خلاف رأی اهل سنّت باشد ؛ زیرا سنّت صحیح ، گرفتن چیزی است که
بر خلاف آنان باشد .
این را در مجلّد بعدی این پژوهش روشن خواهیم ساخت ، همراه با بیان شروط تقیه ای که ائمّه
و شیعه ، در عموم احکام - به ویژه در وضو - در آن می زیستند .
مجلّد دوّم از بحث روایی در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله - در اینجا - به پایان رسید . قسم دوّم از بحث روایی (به خواست خدای متعال) در پی خواهد آمد . آغازِ آن ، وارسی روایات اهل بیت علیهم السلام در وصف وضوی پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سند و دلالت و نسبت است .
ص: 622
ص: 623
ابن حَجَر ، سلیمان بن بلال را در ضمن کسانی از رجال صحیح بخاری می آورد که مورد طعن اند ؛ زیرا از ابن شاهین ، از حافظ عثمان بن اَبی شیبه حکایت می کند که درباره سلیمان گفت :
اشکالی در وی نیست ، لیکن از کسانی نیست که بتوان به حدیثش اعتماد کرد .(1)
احمد بن حنبل درباره سلیمان می گوید : اشکالی در وی نیست .(2)
ابو حاتم می گوید : سلیمان ، متقارب است .(3)
اگر راوی ، به یکی از این اوصاف : «لا بأس به» (اشکالی در وی نیست) ، «متقارب» (احادیث وی به احادیث اصحاب نزدیک است) و اَمثال این دو ؛ مانند : «متماسک» ، «مأمون» ، «خیار» و حتی وصف «صدوق» ، «محلّه الصدق» (جایگاهش ، جایگاه شخص صدوق است) و غیر آن ، توصیف شود ، روایات وی از حیطه روایات صحیح خارج می شود و در روایات «حَسَن» درمی آید و نمی توان به آن احتجاج کرد مگر بعد از درنگ و اعتبار .
ابن ابی حاتم می گوید :
هرگاه گویند راوی صدوق است یا محلّ وی صدق می باشد یا در وی اشکالی نیست ، وی از کسانی است که حدیث وی نوشته می شود و در آن نظر می شود .(4)
ابن صلاح در پی قول ابن ابی حاتم می گوید :
همان گونه است که وی گفت ؛ زیرا این عبارات به شرط ضبط اشعار ندارد ، در حدیثش نگاه می شود و آزمون می گردد تا ضبط آن به دست آید .(5)
ص: 624
نَووی نیز در پی قول ابن ابی حاتم می نگارد :
چنان است که گفت ، زیرا این عبارت ، به شرطِ ضبط اشعار ندارد ، از این رو حدیث وی بر اساس آنچه در پیش آمد ، اعتبار سنجی می شود .(1)
طَیِّبی می نویسد :
وی از کسانی است که حدیثش نوشته می شود و باید در آن نگریست ؛ زیرا این عبارات به ضبط اشعار ندارد ، در آن نظر می شود تا ضبط آن به دست آید .(2)
سخاوی می گوید :
به حدیث اَحَدی از اهلِ آن احتجاج نمی شود ؛ زیرا الفاظ آن به شرط ضبط اشعار ندارد ، بلکه حدیث ایشان نوشته می شود و آزمایش می گردد .(3)
سُیُوطی می نویسد :
زیرا این عبارات به ضبط اشعار ندارد تا حدیثش معتبر باشد .(4)
مقصود از نظر و اعتبار
[ مقصود از نظر ] جست و جوی راوی ثقه ضبط است که (در مقام مورد نظر ما) از زید بن اَسلم ، مثل - یا مانند - آنچه را سلیمان بن بلال از زید بن اَسلم روایت می کند ، روایت کند .
یا وارسی طریق دیگری است که راویانِ آن غیر طریق اوّل باشند و به وثاقت و ضبط توصیف
شوند ، از تابعی دیگری غیر از عطاء بن یسار از ابن عبّاس (مانند این حدیث یا نحو آن یا نزدیک به آن را) روایت کنند .
و غرض از عمل اعتبار (اعتبار سنجی) این است که برای حدیثی که (به خاطر سوء ضبطِ راویانِ آن یا بدان جهت که سند آن مرسل است) حجّت نیست متابعِ صحیح یا غیر صحیحی یافت شود که می تواند حدیث مورد نظر را به مرتبه حجیّت بالا ببرد .
ص: 625
در بحث مورد نظر ما ، بر خبر ثقه ضبطی که آن را روایت کند دست نیافتیم مگر آنچه از محمّد
بن عَجْلان و عبدالعزیز دَراوَرْدی و هشام بن سعد روایت است و اینان کسانی اند که احتجاج به آنها امکان ندارد ؛ زیرا :
به آنچه محمّد بن عَجْلان روایت می کند نمی توان استناد و اعتماد کرد ؛ چراکه ابن عَجْلان
ضابط نمی باشد و چنان که (هنگام سخن درباره طریق اوّل نسائی ) گذشت ، مُدلِّس است .
و امّا روایت عبدالعزیز دَراوَرْدی ، از حکم پاها در وضو (که شستن یا مسح است) ساکت
می باشد .(1)
و روایت هشام بن سعد هم ناصحیح است . در طریق ابو داود (اسناد دوّم از روایات غَسْلی ابن عبّاس) گذشت که این روایت - به خودی خود - به متابعی نیاز دارد تا آن را تصحیح کند .
آری ، ابن حجر هنگامی که (به خاطر قول ابن اَبی شیبه) سلیمان بن بلال را در میان رجالِ
مورد طعنِ صحیح بخاری ذکر می کند ، در پی دفاع از وی برمی آید با این سخن که : این تلیین
نامقبول است ، جماعت (اصحاب صحاح و سنن) او را معتمد می دانند .
ما بر کلام ابن حجر چند ملاحظه داریم :
یکم : این ادّعا تحکّم (زورگویی) بر دیگر اهل علم است که در زمره جماعت (صاحبان صحاح و سنن) نیستند و در نگاه نخست ، سلب نقش آنهاست .
اگر جماعت (اصحاب صحاح و سنن) به یکی از راویان احتجاج کند که یحیی بن سعید قطّان (یا عِجْلی یا احمد بن حنبل یا یحیی بن مَعین یا ابن عدی یا ساجی یا ذهبی یا دیگران) بر او طعن زده اند ، در پرتو قول ابن حجر ، از آن لازم می آید که طعن ایشان لغو و نامعتبر باشد ، و به این سخن خود ابن حجر پایبند نیست .
دوّم : اگر تنزّل کنیم و قول ابن حجر را بپذیریم ، اعتماد جماعت (اصحاب صحاح و سنن) به یک راوی ، برای جماعت (اصحاب صحاح و سنن) حجّت است (نه برای دیگران) مگر اینکه گفته
شود امّت فقط به آنچه جماعت (اصحاب صحاح و سنن) به آن اعتماد کرده اند ، اجماع دارند.
به این مطلب ابن حجر قائل نمی باشد ، بلکه از آن لازم می آید که بزرگان اهل سنّت (مانند
ص: 626
یحیی بن سعید قطّان و عِجْلی و احمد و ...) نزد آنان ، با اجماع امّت مخالفت ورزیده باشند .
افزون بر این ، با قولِ جماعت (اصحاب صحاح و سنن : بخاری ، مسلم ، ترمذی ، ابو داود ، نسائی ، ابن ماجه) فقط ، اجماع به پا نمی شود ، بلکه اجماع دیگر علما و امامان اهل نظر را در بر می گیرد .
گذشته از این ، راویانی که جماعت (اصحاب صحاح و سنن) به آنها احتجاج کرده اند و دیگر
عالمان با آنها مخالفت ورزیده اند ، فراوان اند ، اگر بخواهیم می توانیم کتاب مستقلی در این موضوع سامان دهیم .
سوّم : ادعای ابن حجر به شماری از راویان نقض می شود که ابن حجر - خود - به اعتماد
جماعت (اصحاب صحاح و سنن) بر آنها و احتجاج به ایشان تصریح کرده است .
نسائی (با اینکه یکی از جماعت است) در شریک بن عبداللّه بن اَبی نَمِر خدشه دارد درباره وی می گوید :
شریک بن عبداللّه ، قوی نیست .(1)
نسائی مانند این خدشه را درباره حاتم بن اسماعیل مدنی ،(2) و بُرَیْد بن عبداللّه بن اَبی بُرْدَه(3) (و دیگران) بیان می دارد .
عجیب است که ابن حجر خودش شریک و حاتم را توثیق نمی کند با اینکه می داند آنها از کسانی اند که جماعت (اصحاب صحاح و سنن) بر ایشان اعتماد دارند .
به جانم سوگند که این ، تناقض گویی آشکار است ؛ ابن حجر درباره شریک می گوید : صدوق
است ، خطا می کرد ؛(4) و درباره حاتم می گوید : صدوق است ، به اشتباه می افتاد .(5)
ص: 627
بنا بر بهترین فرض ها ، می توانیم بیان داریم که اعتماد جماعت (اصحاب صحاح و سنن) بر یک راوی ، او را مرجّح قرار می دهد و مؤیّد حسن حال اوست ، نه اینکه دلیلی باشد که با آن آرای دیگر ائمّه سلب شود و از میان برود .
چیزی که باور ما را به قلّت ضبط سلیمان و عدم امکان اعتماد بر او ، بیشتر می کند کاری است که بعضی از علمای جرح و تعدیل با وی کرده اند ؛ زیرا وی را با کسانی مقایسه کرده اند که بدحافظه ، قلیل الضبط اند ، و این خود قرینه قوی است بر اینکه ضبط وی بدان پایه از اعتماد نیست .
ابو زُرْعَه وی را با هشام بن سعد می سنجد ؛ زیرا می گوید : سلیمان بن بلال پیش من از هشام بن سعد محبوب تر است .(1)
از یحیی بن مَعین پرسیدند : سلیمان بن بلال نزد تو محبوب تر است یا دَراوَرْدی ؟ وی گفت : سلیمان .(2)
درباره این دَرْاوَرْدی ، به قولی دست نیافتیم که ضبط وی را بستاید .
کسی که گزاره های علم رجال را بکاود درمی یابد که مقایسه میان دو راوی ، به وجود شباهت
میان آن دو اشعار دارد .
نتیجه مقایسه میان سلیمان و هشام (یا بین سلیمان و دَراوَرْدی) اشاره به قلّت ضبط سلیمان
است .
به کتاب های رجال مراجعه کن تا حقیقت حال را دریابی .
هرگاه آنچه گذشت برایت روشن شد ، می گوییم :
طریق اوّل (آنچه را عطاء بن یسار از ابن عبّاس در غَسْل [ شستن پاها ] روایت می کند) بر اساس شرطِ بخاری نیست (گرچه وی آن را در صحیح خود می آورد) زیرا بخاری (بنا بر آنچه از او حکایت کرده اند) در صحیح خود شرط کرد [ روایاتی را بیاورد ] که علما بر وثاقت راوی و ضبط وی و ملاقات وی با کسی که از او روایت می کند ، اتفاق نظر داشته باشند .
ص: 628
سلیمان از کسانی نیست که علما بر وثاقتِ وی متفق باشند ؛ زیرا :
ابن حنبل و ابن اَبی شیبه درباره اش می گوید : اشکالی در وی نیست .
ابو حاتم می گوید : وی متقارب است .
این تعبیرها به عدم فراهم آمدن شرط ضبط در وی اشعار دارد و همین امر ، کافی است برای
اینکه بگوییم خبر سلیمان بر اساس شرط بخاری نمی باشد .
حافظ ابوالفضل بن طاهر می گوید :
شرط بخاری این است که حدیثی را بیاورد که بر ثقه بودنِ ناقلانِ آن تا صحابی مشهور اتفاق نظر باشد ، بی آنکه میان ثقات اَثبات ، اختلافی باشد و اسناد آن مُتَّصل باشد .(1)
با وجود این ، سلیمان بن بلال نزد بسیاری از امامان ثقه است . ابن مَعین ، یعقوب بن شیبه و نسائی و ابن سعد وی را توثیق کرده اند ،(2) و ابن حبّان از آنجا که وی را در الثقات می آورد به ثقه بودنِ وی اعتقاد دارد .(3)
می گویم : با وجود این ، سلیمان از کسانی است که در حدیثش نظر می شود و این ، باز نمی دارد از اینکه - به خودی خود - ثقه باشد .
تلیین ابو حاتم و احمد بن حنبل و ابن اَبی شیبه (و همچنین قول ذُهْلی درباره وی به اینکه وی کثیر الروایه ، مقارب الحدیث است)(4) منع نمی کند که «فی نفسه» ثقه باشد حتّی اگر لیّن الحدیث و مقارب باشد .
اشکال
اگر بگویی : تعدیل و توثیق بر تلیین مقدّم است (چنان که در مقام ما چنین است) از این رو ، نظر در حدیث سلیمان (با وجود اتفاق بر مقدّم بودنِ تعدیل) لغو می باشد .
ص: 629
پاسخ
می گوییم : این سخن صحیح است جز اینکه ما درباره سلیمان سخن را بسط دادیم ، و در اَمثال
وی (چنان که گذشت) به خاطر وجود روایات قوی دیگری از ابن عبّاس در وضوی مَسْحی ، امکانِ تعارض آنها با این روایت سلیمان هست .
بیان حال سلیمان - در اینجا - در ترجیح سودمند است ؛ چنان که در وارسی روایات مَسحی
عبداللّه بن عبّاس بیان داشتیم .
افزون بر این ، راویان در روایت از زید بن اَسلم اختلاف دارند ، بنابراین ، چاره ای جز اعمال مرجّحات برای دست یافتن به روایت اَصح ، وجود ندارد .
ص: 630
احتجاج به زید بن اَسلم - به راستی - مشکل است ؛ زیرا وی (بر اساس صریح سخن سُفیان بن عُیَینه) قلیل الحفظ است .
سفیان می گوید : وی صالح است و در حفظ وی چیزی [ خللی ] هست .(1)
بر اساس مبنای اهل علم (مانند : ابن صلاح ،(2) نَووی ،(3) ابو حاتم ،(4) ابن کثیر ،(5) طَیِّبی ،(6) سخاوی ،(7) سیوطی ،(8) جرجانی ،(9) و دیگران) به روایت شخصی که به خاطر قلّت حفظ ، لَیّن است ، نمی توان احتجاج کرد .
این علما تصریح کرده اند که اهل این مرتبه ، از مرتبه «صدوق» و «لا بأس به» (که درباره
سلیمان گذشت) پایین تر می باشد .
افزون بر این ، زید این روایتش را از عطا به صورت مُعَنْعَن می آورد و از کسانی است که تدلیس می کرد .(10)
ابن حجر می نگارد : زید ، [ جواز ] پاسخ سلام را با اشاره ، از ابن عُمَر (خدا از آن دو خشنود باد) روایت می کند .
ابن عُبَید می گوید : به شخصی گفتم از او بپرس آن را از ابن عُمَر شنید .
وی از زید پرسید ، زید گفت : بدان که با یکدیگر سخن گفتیم .
ص: 631
در این جواب ، اشعار است به اینکه زید خصوص این سخن را از ابن عُمَر نشنید .
افزون بر این ، وی از ابن عُمَر فراوان حدیث می آورد ، گاه تدلیس می کند .(1)
گذشته از این ، زید از کسانی است که از ابو سعید خُدْری و محمود بن لَبید و اَبو اُمامه ، اخباری را روایت می کند که از آنها نشنید(2) (با اینکه وی قطعاً با آنها معاصر بود) این امر بدان معناست که وی از چهار تن از صحابه تدلیس می کرد .
عموم اهل تحقیق (از امامان حدیث) بر این باورند که اگر مُدَلّس روایت را مُعَنعن بیاورد ، از وی پذیرفته نمی شود .
روایت زید ، بر اساس صریح سخن حاکم ،(3) طَیّبی ،(4) ابن کثیر ،(5) نَووی ،(6) عراقی ،(7) سَخاوی ،(8)
سُیُوطی ،(9) ابن صَلاح ،(10) جُرجانی ،(11) (و دیگران)(12) از حجیّت ساقط است .
عراقی در الألفیّه می سراید :
وَصَحَّحُوا وَصْلَ مُعَنْعَنٍ سَلِم
مِن دَلْسِهِ راوِیه وَاللِّقا عُلِم(13)
ص: 632
- در صورتی حدیث معنعن را متصل و صحیح دانسته اند که علم به ملاقات راوی با کسی که از او روایت می کند به دست آید و راوی از تدلیس مصون باشد .
حاصل کلام عراقی این است که : علما در صورتی حدیث معنعن را صحیح دانسته اند که راوی آن از تدلیس مصون بماند و علم به ملاقات یا سماع راوی از کسی که از وی حدیث می کند ، به دست آید وگرنه بر حدیث وی اعتماد نمی شود .
اشکال
اگر بگویی : حدیث مُعَنعنی را که مدلّس روایت می کند ، در غیر صحیح بخاری و صحیح مسلم ، حجّت نمی باشد ، امّا در این دو کتاب ، حجّت است ؛ زیرا از جهت دیگر ، بر اتصال و سماع حمل می شود .
نَووی می گوید :
بدان که روایاتی از مدلّسین با «عن» (و مانند آن)(1) در صحیح بخاری و مسلم ، از جهت دیگر بر ثبوت سماع حمل می شود . بسیاری از آنها در صحیح بخاری و مسلم ، به هر دو طریق هست . مؤلف روایت مدلِّس را با «عن» می آورد ، سپس آن را با «سماع» ذکر می کند.(2)
پاسخ
می گوییم : این سخن باطل است و در این مقام سود نمی بخشد ؛ زیرا در همه روایات صحیح
بخاری (بلکه حتّی در دیگر کتاب های مورد اعتماد) بر روایتی دست نیافتیم که به سماع زید بن اَسلم از عطا تصریح کند .
ص: 633
شاهد بطلان ادّعای نَووی و غیر او ،(1) سخن ابن حجر است که تصریح می کند که حدیث مُعَنْعَنی که در صحیح بخاری آمده است ، هرگاه مُدلّس آن را روایت کند و در جای دیگری از صحیح بخاری آن مُدَلّس به سماع تصریح نکند ، حدیث وی از اعتبار و حجیّت می افتد .
نصّ کلام ابن حجر ، چنین است :
حکم آن دسته از رجال صحیح بخاری که تدلیس یا ارسال دارند این است که احادیث آنها که نزد وی با عَنْعَنَه است وارسی شود . اگر تصریح به سماع یافت شد ، اعتراض برطرف می گردد ، وگرنه ، نه .(2)
این نص ، در سقوط این طریق بخاری از حجیّت صراحت دارد ؛ زیرا پیش از این آوردیم که ما بر روایتی که زید بن اسلم در آن به سماع از عطا تصریح کند ، دست نیافتیم .
آری ، در این مورد حدیثی هست که ظاهرش اشاره دارد به اینکه زید به سماع از عطا (در روایتی که مسلم در کتاب مساقات از عطا می آورد) تصریح می کند و آن این است که :
مسلم می گوید : برای ما حدیث کرد خالد بن مَخْلد ، از محمّد بن جعفر [ گفت : ] شنیدم زید بن اَسلم [ گفت : ] به ما خبر داد عطاء بن یسار ، از ابو رافع (غلام پیامبر صلی الله علیه و آله) گفت : پیامبر شتر دو ساله ای را نسیه خرید .. .(3)
اشکال
اگر بگویی : این حدیث دلیل سماع زید از عطاست ، از این رو ، مدلّس بودنِ وی ضرری نمی رساند .
پاسخ
می گوییم : موارد زیر دلیل بودن این سخن را دفع می کند :
1 . مسلم این حدیث را بدین طریق ، به عنوان متابع می آورد ، نه اصل ؛ به این دلیل که در تخریج اصلِ حدیث می گوید :
ص: 634
برای ما حدیث کرد ابو طاهر ، احمد بن عَمْرو بن سَرْح ، [ گفت : ] به ما خبر داد ابن وَهْب ، از مالک بن اَنس ، از زید بن اَسلم ، از عطاء بن یسار ، از ابو رافع که رسول
خدا صلی الله علیه و آله شتر دو ساله ای را نسیه خرید .. .(1)
و این ، یعنی حجّت و اصل حدیث - نزد مسلم - روایتی است که به سندش به مالک بن اَنس از زید می آورد ، به ملاحظه اینکه سلسله سند به زید - در این سند - ثابت است .(2)
2 . تصریح زید به «أخبرنا» (به ما خبر داد) در این طریق به ثبوت آن از وی خدشه می زند ؛ زیرا چنان که دیدی (در روایت خالد بن مخلد از محمّد بن جعفر از زید) در حفظ و ضبط هر کدام از این دو (خالد بن مَخْلَد و محمّد بن جعفر) به ویژه در دوّمی (غُنْدَر) بحث است ، بلکه محمّد بن جعفر (غُنْدَر) چنان که سخن درباره اش گذشت ، کودن و اَبله است .
3 . وثوق به سماع وی در روایت واحدی که راوی قلیل الحفظ (یعنی غُنْدَر) از وی روایت
می کند ، بعید می باشد ؛ با اینکه زید صدها روایت دارد که آنها را از عطا در کتاب های شش گانه اهل سنّت (و دیگر آثار) روایت می کند و در یکی از آنها هم به سماع تصریح نمی کند .
بنابراین ، حق این است که سماع زید از عطا ثابت نیست .
شایان ذکر است که امام احمد بن حنبل در مسندش (از ابو سَلمه خُزاعی از ابن بلال) مثل سند و متنی را که بخاری در صحیح خود می آورد ، روایت می کند(3) جز اینکه به سند پیشین ، حدیثی را بیان می دارد ، می گوید :
از ابن بلال ، از یحیی بن سعید ، از یعقوب بن ابراهیم ، از ابن عبّاس .
وی درباره این حدیث می گوید :
این حدیث ، مانند حدیث سابق است .(4)
با وجود این ، به هیچ عنوان ، نمی توان به این حدیث احتجاج کرد ؛ زیرا علمای رجال اتفاق
دارند که حال و هویّتِ «یعقوب بن ابراهیم» در این حدیث ، مجهول می باشد .
ص: 635
مالک در پاسخ شخصی که درباره ابن عَجْلان از او پرسید ، گفت :
ابن عَجْلان ، حدیث و روایت نمی شناخت ، عالم نبود .(1)
حاکم می گوید :
مسلم در کتابش 13 حدیث از ابن عَجْلان می آورد که همه آنها شواهدند ، ائمّه متأخّر ما در سوء حفظ وی بحث دارند .(2)
ابن حجر می گوید : مسلم آن را در متابعات می آورد و به آن احتجاج نمی کند .(3)
ذَهَبی از بخاری نقل می کند که ابن عَجْلان را در الضعفاء ذکر کرد .(4)
بخاری می گوید : یحیی بن قطّان گفت : نمی دانم جز اینکه شنیدم ابن عَجْلان می گفت : سعید مَقْبُری از پدرش از ابو هُرَیره ، و از شخصی از ابو هُرَیره حدیث می کرد ، وی خلط کرد ، هر دو را از ابو هُرَیره قرار داد (در نسخه ام از الضعفاء ، اثر
بخاری چنین است) .
در جای دیگر دیدم که آمده است : ابن عَجْلان حدیث می کرد از سعید ، از پدرش ، از ابو هُرَیره ؛ و از شخصی ، از ابو هُرَیره .
سپس بر وی خلط شد ، هر دو را از ابو هُرَیره قرار داد .
می گویم : این اَشبه است وگرنه ، طعن از قطّان در مَقْبُری می باشد ، و مَقْبُری صدوق است ، از پدرش ، از ابو هُرَیره و از خود ابو هُرَیره روایت می کند و این دو از هم جدایند .(5)
ذهبی سخنش را درباره ابن عَجْلان به این گفته ختم می کند که :
ص: 636
از وی ، از اَنس روایت شده است ، نمی دانم آیا از اَنس دهان به دهان شنید یا از وی تدلیس می کند .(1)
بنابراین ، بخاری در صحیح خود به حدیث وی احتجاج نمی کند ، گرچه مانند کاری را که مسلم کرد ، روایاتی را برای استشهاد و تعلیق از وی می آورد .(2)
و امّا کلام امام مالک (که اندکی پیش آمد) می تواند ما را به دلالت بر سوء حفظ وی رهنمون باشد ؛ زیرا اینکه می گوید : «ابن عَجْلان این چیزها را نمی دانست ، عالم نبود» یعنی وی برای روایت و نقل حدیث اهلیّت نداشت .
این سخن ما را به سوء حفظ ابن عَجْلان و عدم ضبط وی ارشاد می کند ؛ زیرا از وی ثابت است که از مردمانی که از آنها حدیث نشنید ، روایت می کند ؛ مانند روایت از نُعمان بن اَبی عیّاش با اینکه از وی حدیث نشنید ،(3) و صالح ، وابسته تؤمة(4) و .. .
این نصوص دلالت دارند بر اینکه وی «مُرسل» یا «مدلِّس» بود . بر تصریح ذهبی پی بردی که گفت : نمی دانم آیا از انس دهان به دهان شنید یا از وی تدلیس می کند .
ذهبی - علی رغم دفاع از راویان - ابن عَجْلان را توثیق نمی کند ، بلکه درباره اش می گوید : امام است ، صدوق است ، مشهور می باشد .(5)
این عبارت (مشهور ، صدوق) به عدم شرط ضبط اشعار دارد ، مؤیّد این نگرش ، سخن ذهبی در جای دیگر میزان الاعتدال است که می گوید : ابن عَجْلان در حفظ متوسط است .(6)
بلکه ابن حجر به سوء حفظ وی ، تصریح دارد .(7)
ص: 637
ابو زُرعه درباره ابن عَجْلان ، در یکی از دو نقلش می گوید : صدوق است ، وسط می باشد .(1)
افزون بر این ، ابن عَجْلان اموری را می آورد که بر خلاف مروّت است . به قصه زنی که با آن در مصر ازدواج کرد ، پی بردی .
[ نیز ] عُقَیلی ،(2) ذهبی و بخاری (چنان که گذشت)(3) و دیگران او را در ضعفا آورده اند .
افزون بر همه اینها ، ابن عَجْلان روایتش را - در اینجا - از زید بن اَسلم مُعَنْعن می آورد ، به
تصریح وی به سماع از زید ، در جای دیگر ، دست نیافتیم و همین ، روایت او را از حجیّت ساقط می سازد .
نتیجه : احتجاج به روایت ابن عَجْلان - بنا بر بهترین اقوال - ممکن است ، لیکن به همراه اعتبار ؛ خصوصاً اگر کرامتی را که خدا به ابن عَجْلان کرد بدانیم ، اینکه او را چهار سال در شکم مادرش نگه داشت تا آنجا که دندان هایش رویید .(4)
ص: 638
عبدالرزّاق از کسانی است که امامان اهل علم و اصحاب کتاب های شش گانه اهل سنّت به وی احتجاج کرده اند جز اینکه بعضی از تلیین ها درباره اش هست . نهایت جَرْح یا تلیین در وی ، سه چیز است که اهل علم بدان اعتنا نکرده اند و عبارت اند از :
یک : تکذیب وی از سوی عَنْبَری
عَنْبَری (عبّاس بن عبدالعظیم) درباره عبدالرزّاق می گوید :
به خدای یگانه سوگند می خورم که عبدالرزّاق کذّاب است .(1)
این تهمت عَنْبَری ، نامفسّر است ؛ زیرا موارد کذب عبدالرزّاق را بیان نمی دارد [ که در کجاست ] و در کدام حدیث است ؟!
عدم ذکر وی بدان معناست که کلام وی از اعتبار می افتد و به منزله ادّعایی است که از گوینده آن شاهد خواسته می شود .
آنچه بر ابهام و سقوط آن می افزاید این است که در دادن این نسبت به عبدالرزّاق ، عَنْبَری
تنهاست و احدی از بزرگان وی را در این کار ، متابعت نمی کند .
ابن حجر می گوید :
عبدالرزّاق ، یکی از حافظان اَثبات ، صاحب تصانیفی است .
همه ائمّه او را توثیق کرده اند مگر عبّاس بن عبدالعظیم عَنْبَری - به تنهایی - که حرفی گفته است و در آن افراط می ورزد و احدی با او در این سخن ، موافقت ندارد.(2)
ذَهَبی ، در سیر اعلام النبلاء درباره عبدالرزّاق می گوید :
بلکه واللّه ، عبّاس ، سوگند نیک نخورد ، بد حرفی را بر زبان آورد ، شیخ الإسلام و محدّث وقت را (و کسی که همه ارباب صحاح به وی احتجاج کرده اند) قصد کرد و بهتان کذب به او زد .
ص: 639
و واقدی را بر او مقدّم داشت که حافظان بر ترک وی اجماع دارند . عبّاس با این سخن - به یقین - خارق اجماع حافظان است .(1)
ذهبی در میزان الاعتدال می نویسد :
با این سخن عبّاس هیچ مسلمانی همسو نیست ، بلکه دیگر حافظان و امامان علم ، به روایات عبدالرزّاق احتجاج می ورزند مگر در شماری از روایات مُنکر .(2)
تعبیر ذهبی از «المناکیر» (روایات منکر) به «المعدود» (انگشت شمار) سپس تفسیر دیگران از آن ، امر را آسان می سازد ؛ زیرا آنها نزد اصحاب حدیث ، معدود و معروف اند ، پژوهشگر هنگام وارسی می تواند به آنها پی ببرد .
ذهبی در «میزان الاعتدال»(3) و ابن عدی در «الکامل فی الضعفاء»(4) اشاره کرده اند که این روایات منکر ، از عبدالرزّاق نیست ، بلکه ضعفا و متروکین ، آنها را از وی روایت کرده اند . در نتیجه ، این روایات از جهتِ کسانی که از عبدالرزّاق روایت کرده اند ، منکرند (نه از جهت خودش) (این نکته را دریاب) .
آنچه از احمد بن حنبل رسیده است بر این امر دلالت می کند ، وی می گوید :
برایم حدیث کرد احمد بن شَبّویه ، گفت : اینان (یعنی کسانی که از عبدالرزّاق مناکیر را نقل کرده اند) اینها را پس از کوری عبدالرزّاق شنیدند ، وی تلقین می شد و تلقین می کرد .
اینها در کتاب های وی نیستند .
احادیثی را به وی اسناد داده اند که در کتاب هایش نیست ، بعد از کوری آنها را تلقین می کرد .(5)
ص: 640
ذهبی می گوید :
شنیدم ابو علی حافظ [ می گفت ] شنیدم احمد بن یحیی تستری (شوشتری)
می گفت : چون ابو الأزهر این فضائل را حدیث کرد ، به یحیی بن مَعین (شاگرد عبدالرزّاق) خبر دادند .
در همان هنگام که جماعتی از اصحاب حدیث نزدش بودند ، گفت : این کذّاب نیشابوری کیست که اینها را از عبدالرزّاق حدیث می کند ؟!
ابو الأزهر برخاست و گفت : وی منم .
یحیی بن مَعین لبخند زد و گفت : تو دروغ گو نیستی ، و از سلامت وی تعجّب کرد و گفت : گناه از دیگران است .(1)
ابن صلاح می گوید :
در روایاتی که از طبری ، از اسحاق بن ابراهیم دَبَری ، از عبدالرزّاق روایت است احادیثی را یافتم که به راستی آنها را منکر دانستم ، امر آنها را به از بین رفتن بینایی
عبدالرزّاق حواله کردم .
زیرا سماع دَبَری از عبدالرزّاق - به راستی - متأخّر است . ابراهیم حَرْبی می گوید : عبدالرزّاق در حالی مُرد که دَبَری 6 یا 7 سال داشت .(2)
نیز ابن صلاح می گوید :
قول عَنْبَری که می گوید «وی کذّاب است» بر همین امر حمل می شود .(3)
دو : اتهام عبدالرزّاق به تشیّع
ابو احمد بن عدی می گوید :
برای عبدالرزّاق اَصناف و حدیث فراوانی است . ثقات مسلمانان و ائمّه آنها سوی وی کوچیدند و از وی حدیث نوشتند و در حدیث وی اشکالی نیست جز اینکه وی را به تشیّع نسبت داده اند .
ص: 641
احادیثی را در فضایل روایت می کند که هیچ یک از ثقات با وی - بر آن - موافق نیست .
بزرگ ترین چیزی که او را مذمّت کرده اند ، روایت همین احادیث و روایت عیب هایی است که برای دیگران نقل می کند .
امّا در باب صدق ، امیدوارم در وی اشکالی نباشد جز اینکه احادیث منکری در فضائل اهل بیت و مثالب دیگران از وی سبقت یافت .(1)
این تهمت ، به خاطر قول عبداللّه بن احمد بن حنبل باطل است ، وی می گوید :
از پدرم پرسیدم ، گفتم : [ آیا ] عبدالرزّاق تشیّع می ورزید و در آن افراط می کرد ؟
وی گفت : من در این زمینه از او چیزی نشنیدم ، لیکن شخصی بود که اَخبار مردم (یا اخبار) او را به شگفت می آورد .(2)
از عبدالرزّاق نقل است که گفت :
واللّه ، هرگز شرح صدر نمی یابم که علی را بر ابوبکر و عُمَر برتری دهم ، خدا ابوبکر را رحمت کند ، خدا عُمَر را رحمت کند ، خدا عثمان را رحمت کند ، خدا علی را رحمت کند ؛ هرکه آنان را دوست ندارد ، مؤمن نیست ، و می گفت : با اعتمادترین عملم محبّت به آنهاست .(3)
در نقل دیگری از وی رسیده است که گفت :
ابوبکر و عُمَر را بدان سبب که علی آن دو را بر خود برتری داد ، برتری می دهم ، اگر او این کار را نمی کرد ، آن دو را [ بر علی ] برتری نمی دادم . همین گناه برایم بس که علی را دوست بدارم ، سپس با قولش مخالفت ورزم .(4)
از خلال این دو نص ، نمی خواهیم بیان داریم که عبدالرزّاق بن همّام ابوبکر و عُمَر را بر علی علیه السلام برتری می داد یا عکس آن ، و اینکه معیار تشیّع در آن زمان همین امر بود یا این امر نبود .
ص: 642
بلکه می خواهیم بگوییم که روایت عبدالرزّاق احادیثی را که افراد ثقه با وی در آنها موافقت
ندارند ، به معنای جعلی بودن آنها نیست ، نیز نادرست بودن آنها را - به خودی خود - گویا
نمی باشد ؛ زیرا منکر نزد اهل سنّت روایت احادیثی است که آنها نمی پسندند ، معنای آن عدم صحّت آنها نیست ؛ خصوصاً بدان خاطر که دریافتیم(1) در شریعت دو مکتب وجود دارد :
1 . مکتب تعبّد محض . 2 . مکتب اجتهاد و رأی .
نسبت به تقدیم عبدالرزّاق (و غیر او) علی علیه السلام را بر دیگران ، ماجرا به همین منوال است .
این امر ، غُلو یا رفض را در نظر ندارد ؛ زیرا این تقدیم در باب اجتهاد (اجتهادی که از ادلّه استنباط شده است) درمی آید و احدی نمی تواند معتقد به آن را به رفض یا غلو متهم سازد ؛ زیرا محبّت زیاد نسبت به بعضی از مؤمنان را کتاب و سنّت حرام نساخت ؛ به ویژه آنکه دریافتیم که گروهی از صحابه و تابعان پیش از عبدالرزّاق ، بدان سبقت جستند ؛ مانند :
ابوذر غِفاری ، عمّار بن یاسر ، مقداد بن اسود ، سلمان فارسی ، ابو اَیّوب انصاری ، خُزَیمة بن ثابت (ذوالشهادتین) ، جابر بن عبداللّه انصاری ، عبّاس بن عبدالمطّلب ، حسن و حسین علیهماالسلام .
نیز همه فرزندان عبدالمطّلب و بنی هاشم بدان گرایش یافتند ، و تابعان بی شماری ؛ مانند : حُجْر بن عدی ، اُویس قَرَنی ، زید بن صُوْحان .
و همچنین صَعْصَعَه و جُنْدَب الخیر (و دیگران) این باور را داشتند .
بنابراین ، نقل احادیثی در فضائل اهل بیت یا مناقب دیگران از سوی عبدالرزّاق (و امثال او) به معنای عدم صحّت این احادیث نیست یا چنان که ادّعا می کنند [ به خاطر ] غلو یا رفض نقل نشده است .
و این دلیل دیگری است که نمی توان آن را خدشه در راوی شمرد ؛ زیرا مبلّغان حکومتی این
هدف را دنبال می کردند که در راویان فضائل علی و مثالب دیگران خدشه کنند و آنها را به نقد کشند ، گرچه برای این اخبار ، شواهد و متابعات صحیح در صحاح آنها باشد .(2)
بهترین ختم برای این اتّهام ، سخنی است که ذَهَبی برای عقیلی (در دفاع از علیّ بن عبداللّه بن
ص: 643
جعفر مَدینی) بر زبان می آورد ، سخن وی طولانی است ، از جمله آن است :
اگر حدیث علی بن عبداللّه و مصاحب وی محمّد و شیخ او عبدالرزّاق ، و عثمان بن اَبی شَیْبَه ، و ابراهیم بن سعد ، و عفّان ، و اَبان عطّار ، و اسرائیل ، و اَزهر سَمَّان ، و بَهْز بن اسد ، و ثابت بُنانی ، و جَریر بن عبدالحمید را وا نهم ، باب [ حدیث ] بر ما بسته می شود ، خطاب پایان می یابد و آثار از بین می رود و زندیق ها سیطره می یابند ، و دجّال خروج می کند .
ای عقیلی ، آیا عقل نداری ؟! می دانی درباره چه کسی بحث می کنی ؟
ما تو را در ذکر این گروه پیرویدیم تا از ایشان دفاع کنیم و آنچه را درباره شان گفته اند ، جعلی و دروغ بدانیم .
گویا نمی دانی که هر یک از اینها ، به طبقاتی از تو ثقه ترند ، بلکه ثقه تر از ثقات بسیاری اند که تو در کتابت آنها را نیاوردی .
این از چیزهایی است که هیچ محدّثی در آن شک نمی کند .
میل دارم به من بشناسانی که ثقه ثبتی که غلط نکرد یا به تنهایی حدیثی را آورد که متابعی برای آن نیست ، کیست ؟
بلکه ثقه حافظ هرگاه احادیثی را به تنهایی بیاورد ، او را بالاتر می برد و رتبه اش را کامل تر می سازد و بر اعتنایش به علمِ اثر بیشتر دلالت دارد ، و او (نه دیگر همتایانش) آن را ضبط کرد ؛ به خاطر چیزهایی که آنها آن را نمی دانستند .
مگر اینکه غلط و وهمِ وی در چیزی روشن گردد که آن شناخته می شود .
پیش از هر چیز ، نخست به بزرگ و کوچک اصحاب پیامبر بنگر ، در میان آنها احدی نیست مگر اینکه سنّتی را به تنهایی می آورد ، گویند : این حدیث متابع ندارد !
و چنین است تابعان ، نزد هر کدام از علم [ = حدیث ] چیزی است که نزد دیگری نیست .
غرض از این کار چیست ؟
این امر - به گونه ای شایسته - در علم حدیث بیان شده است :
ص: 644
اگر شخص ثقه ، حدیثی را به تنهایی آورد ، آن حدیث «صحیح غریب» شمرده می شود .
و اگر شخص صدوق و کمتر از آن ، حدیثی را به تنهایی بیاورد ، آن حدیث «منکر» به شمار می آید .
اگر یک راوی احادیث فراوانی را بیاورد که از نظر لفظ یا اسناد ، موافقی ندارند ، وی را «متروک الحدیث» می سازد .
باری ، این گونه نیست که هرکس که در او بدعتی یا لغزشی یا گناهانی باشد ، به وی خدشه ای زند که حدیث او را موهن سازد .
شرط ثقه این نیست که از گناهان و خطا معصوم باشد .
فائده اینکه بسیاری از ثقاتی را آوردیم که در آنها بدعتِ ناچیزی هست ، یا با وجود سعه علمی شان ، اَوهام اندکی دارند این است که به دست آید غیر آنها - هنگام تعارض یا تخالف - اَرجح از آنهاست.
چیزها را با عدل و پارسایی بسنج .(1)
بر مکانت عبدالرزّاق و وثاقت وی ، مقوله شاگردش یحیی بن معین - درباره وی - دلالت دارد .
محمّد بن اسماعیل صراری ، می گوید :
در صنعاء نزد عبدالرزّاق بودیم ، خبر یافتیم که اصحاب ما (یحیی بن معین و احمد بن حنبل و دیگران) حدیث عبدالرزّاق را وامی نهند و خوش ندارند .
از این خبر ، به شدّت اندوهگین شدیم و گفتیم : مال هزینه کردیم و کوچیدیم و خود را در رنج انداختیم !
پیوسته از این کار غمناک بودم تا اینکه وقت حج فرا رسید ، سوی مکّه رهسپار شدم ، در مکّه یحیی بن مَعین را دیدار کردم ، گفتم : ای ابو زکریّا ، نمی دانی از خبری که درباره عبدالرزّاق از شما به ما رسید ، چه بلایی بر سرمان آمد !
وی پرسید : کدام خبر ؟
ص: 645
گفتم : به ما خبر رسید که شما حدیث وی را ترک کردید و از او روی گردانیدید .
ابن مَعین گفت : ای ابو صالح ، اگر عبدالرزّاق از اسلام بیرون آید و مُرتد شود ، حدیث وی را ترک نمی کنیم .(1)
پس از این سخنان ، می گوییم : در حالی که امامان حدیث و رجال (امثال یحیی بن مَعین و احمد بن حنبل و ابن راهْوَیْه و دیگران)(2) را می نگریم که از عبدالرزّاق حدیث می ستاندند و او را توثیق می کردند ، معقول نیست که عبدالرزّاق فاسد المذهب و فاسد الروایه باشد .
سه : اعتقاد به تغیّر عبدالرزّاق
نسائی می گوید :
در عبدالرزّاق ، در روایاتی که در پایان عُمرش از وی نگارش یافت ، جای نظر و درنگ هست ، احادیث منکری از وی روایت شد .(3)
ابو زُرْعَه دمشقی می گوید :
به ما خبر داد احمد بن حنبل ، گفت : پیش از سال 200 نزد عبدالرزّاق آمدیم ، وی بینا بود ، هرکه پس از نابینایی اش از وی حدیث شنید ، ضعیف السماع است .(4)
احمد بن شَبّویه می گوید :
کسانی که روایات منکر را از عبدالرزّاق شنیدند ، پس از کوری اوست ؛ وی احادیثی را بر زبان می آورد آنها آن را فرا می گرفتند ، این روایات در کتاب هایش نبود ، احادیثی را به وی اسناد دادند که در کتاب هایش نیست .(5)
این نصوص روشن می سازد که عبدالرزّاق در پایان عمرش - به سبب کوری - تغییر یافت .
و اینکه تضعیف و تلیین به روایاتی برمی گردد که ضعفا و متروکین از وی روایت کردند (نه خود
ص: 646
او) زیرا واضح است که کتاب های عبدالرزّاق مورد اعتمادند و احدی در سلامت آنها خدشه نکرده است .
بخاری می گوید :
آنچه را عبدالرزّاق از کتابش حدیث می کند ، اَصح است .(1)
احمد بن حنبل می گوید :
هرکه از کتاب های عبدالرزّاق حدیث شنید ، اَصح است .(2)
ذهبی می نگارد :
کسی که به عبدالرزّاق احتجاج می ورزد ، به تغیّر وی اهمیّت نمی دهد ؛ زیرا از کتاب هایش حدیث می کرد ، نه از حفظ .(3)
نتیجه :
کتاب های عبدالرزّاق (به ویژه المصنّف وی که ذهبی درباره اش می گوید : این کتاب خزانه علم است(4)) نزد اهل علم مورد اعتمادند .
دلالت عبارت ذهبی بر اعتبار احادیث کتاب المصنّف (عبدالرزّاق) امری آشکار است .
افزون بر این ، سماع عبدالرزّاق از ابن جُرَیج و روایت از او ، جای بحث نیست و هیچ یک از اهل علم در آن خدشه نکرده است ؛ زیرا در آن (چنان که احمد بن حنبل به صراحت بیان می دارد)(5) اَثبات هست .
بنابراین ، خبر وضوی مَسْحی از ابن عبّاس - از جهت عبدالرزّاق - حجّت می باشد ؛ زیرا در مصنّف عبدالرزّاق آمده است و از محفوظات وی نمی باشد .
و نیز بدان خاطر که در این روایت ، عبدالرزّاق آن را به طور مُعَنْعَن از ابن جُرَیج می آورد ، و وی از کسانی است که از ابن عبّاس حدیث شنید .
ص: 647
امامان رجال حدیث بر احتجاج به حدیث ابن جُرَیج اجماع دارند به شرط آنکه به سماع تصریح کند و این بدان خاطر است که وی به تدلیس و ارسال از دیگران مشهور می باشد .
ابوبکر اَثْرَم می گوید :
احمد بن حنبل می گفت : هرگاه ابن جُرَیج بگوید : «فلانی گفت» و «خبر داده شدم» احادیث منکر را می آورد ، و هرگاه بگوید : «به من خبر داد» و «شنیدم» حدیث وی تو را کفایت می کند .(1)
ابوالحسن میمونی ، از احمد بن حنبل نقل می کند که :
هرگاه ابن جُرَیج «قال» (گفت) بگوید ، مراقب باشید و احتیاط کنید ؛ و هرگاه «سمعتُ» (شنیدم) یا «سألت» (پرسیدم) بگوید ، چیزی را می آورد که دلم نسبت به آن صاف است .(2)
یزید بن زُرَیع می گوید : ابن جُرَیج صاحب خار و خاشاک است .(3)
مالک بن انس می گوید : ابن جُرَیج ، گردآورنده هیزم در شب است .(4)
ابن حجر می گوید : ابن جُرَیج ، ثقه ، فقیه ، فاضل است ، تدلیس و ارسال می کرد .(5)
می گویم : حدیث ابن جُرَیج در این طریق ، از خدشه تدلیس و ارسال ، تهی است :
مُرسل نیست ، چون ابن جُرَیج معاصر عَمْرو بن دینار است .
خودش به این امر تصریح می کند ، آنجا که می گوید :
پس از فراغت از عطا ، نُه سال با عَمْرو بن دینار همنشین شدم .(6)
ص: 648
مدلّس نیست ، چون ابن جُریج در اینجا به سماع تصریح می کند ، می گوید : «به من خبر داد عَمْرو بن دینار» .
بنابراین ، در این طریق ، خدشه ای از این جهت نیست .
به نظر می رسد اینکه بر سر زبان ها افتاد که ابن جُرَیج ارسال و تدلیس می کند ، مالک و ابن زُرَیع را واداشت در وی بگو مگو کنند .
غیر از تدلیس و ارسال که درباره ابن جُرَیج شهرت یافت ، بر قول دیگری دست نیافتیم که به آن بر ابن جُرَیج خدشه شود .
در هر حال ، کلام مالک و ابن زُرَیع ، جَرْح مبهم می باشد و مسلّم است که چنین خدشه ای
نمی تواند با تعدیل وی از سوی ائمّه تعارض کند .
ص: 649
به حدیث عِکْرِمَه ، مُفَسّر مشهور (به تعبیر ذهبی یکی از اَوعیه علم) اصحاب صحاح و سُنَن و
غیر آنها احتجاج کرده اند جز اینکه مسلم از وی به همراه فرد دیگر حدیث می آورد ،(1) لیکن از این کار برمی گردد و بعدها به حدیث وی (بر اساس توضیحی که خواهد آمد) احتجاج می ورزد .
بعضی در عِکْرِمه خدشه کرده اند و بعض دیگر به دفاع از وی برخاسته اند و کتاب هایی را در دفاع از وی نگاشته اند ؛ مانند :
ابو جعفر بن جَریر طبری ، محمّد بن نصر مَرْوَزی ، ابو عبداللّه بن مَنْدَه ، ابو حاتم ، ابن حبّان ، ابو عَمْرو بن عبداللّه (و دیگران) .(2)
از کسانی که از وی دفاع می کند ، حافظ ابن حجر در مقدّمه فتح الباری است .
همه اینها بر تبرئه عکرمه از کذب اجماع دارند .(3)
در هر حال ، نهایت تهمت ها و طعن هایی که درباره عِکْرِمَه زده اند ، سه چیز است و همه آنها را طبق اصول و قواعدی که مقرّر است ، می توان پاسخ داد :
طعن ها عبارت اند از :
یک : دروغ گو بودن عِکْرِمَه
شدیدترین چیزهایی که به آن استدلال کرده اند ، موارد زیر است :
1 . از ابن عُمَر رسیده است که به نافع گفت :
چنان که عِکْرِمَه بر ابن عبّاس دروغ بست ، بر من دروغ مبند .(4)
ص: 650
2 . جَریر بن عبدالحمید ، از یزید بن اَبی زیاد نقل می کند که گفت :
بر علی بن عبداللّه بن عبّاس درآمدم ، [ دیدم ] عِکْرِمَه بر درب طویله بسته شده است ، پرسیدم : چرا این شخص بدین حالت است ؟
وی پاسخ داد : بر پدرم دروغ می بندد .(1)
3 . ابراهیم بن سعد ، از پدرش ، از سعید بن مُسیَّب روایت می کند که به بُرْد (غلامش) گفت :
چنان که عِکْرِمَه بر ابن عبّاس دروغ بست ، بر من دروغ مبند .(2)
هشام بن سعد از عطاء خراسانی روایت می کند که گفت :
به سعید بن مسیّب گفتم : عِکْرِمَه می پندارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله با میمونه در حال احرام ازدواج کرد !
وی گفت : خبیث دروغ می گوید ، برو ، دشنامش بده ؛ برایتان بیان می دارم که پیامبر در حال احرام آمد ، چون از احرام بیرون شد با میمونه ازدواج کرد .(3)
4 . عبدالکریم جَزَری می گوید :
به سعید بن جبیر گفتم : عِکْرِمَه اجاره زمین را مکروه می داند .
وی گفت : عِکْرِمَه دروغ می گوید ، شنیدم ابن عبّاس می گفت : بهترین کاری که می توانید انجام دهید ، اجاره زمین آفتاب گیر (بدون درخت) است .(4)
5 . مُسلم زِنْجی از عبداللّه بن عثمان بن خَیْثَم روایت می کند که :
وی با سعید بن جُبَیر نشسته بود ، عِکْرِمَه به همراه چند نفر بر وی گذشت ، سعید به ما گفت : برخیزید و از او بپرسید و آنچه را می پرسید و او جواب می دهد ، به خاطر بسپارید .
برخاستیم و از وی پرسیدیم و او پاسخمان داد ، سپس نزد سعید آمدیم و او را باخبر ساختیم .
ص: 651
سعید گفت : وی دروغ می گوید .(1)
6 . از عثمان بن مُرَّه نقل است که گفت :
به قاسم گفتم که عِکْرِمَه به ما گفت : برای ما حدیث کرد ابن عبّاس که رسول خدا صلی الله علیه و آله از شراب در ظرف قیراندود ، تنه تو خالی نخل ، پوسته کدو ، کوزه روغن اندود ، ظرف سفالی ، نهی کرد .
وی گفت : ای برادر زاده ، عکرمه دروغ گوست ، صبح حدیثی را بر زبان می آورد ، شب خلافِ آن را می گوید .(2)
7 . از قاسم بن مَعْن روایت است که گفت : پدرم برایم حدیث کرد ، گفت :
عِکْرِمَه حدیثی را بیان داشت ، گفت : شنیدم ابن عبّاس چنین و چنان می گفت .
گفتم : ای غلام ، دوات و کاغذ بیاور .
وی پرسید : خوشت آمد ؟
گفتم : آری .
گفت : آن را به رأی خویش گفتم .(3)
8 . فِطْر بن خلیفه می گوید :
به عطا گفتم عِکْرِمَه می گوید ، ابن عبّاس گفت : قرآن [ با بیان مسح پا نه کفش ] بر مسح بر پا افزار پیشی جُست .
وی گفت : عکرمه دروغ می گوید ، شنیدم ابن عبّاس می گفت : بر کفش ها مسح بکش ، هرچند پس از بیرون آمدن از مُستراح .(4)
9 . از ابن سیرین درباره عِکْرِمَه سؤال شد ، گفت :
بدم نمی آید که وی از اهل بهشت باشد ، لیکن کذّاب است .(5)
ص: 652
10 . ربیع بن سلیمان از شافعی نقل می کند که گفت :
مالک بن اَنس درباره عِکْرِمَه نظر بدی داشت ، می گفت : از نظر من ، احدی نباید حدیث وی را قبول کند .(1)
می گویم : مدافعان عِکْرِمَه بیان داشته اند که این اقوال ، دروغی را بر عِکْرِمَه اثبات نمی کند و برای دروغ گویی عِکْرِمَه ، استدلال به آنها صحیح نمی باشد ؛ زیرا :
روایت از ابن عُمَر ، ناصحیح است ؛ زیرا در سند آن یحیی بکّاء وجود دارد که متروک الحدیث است ؛ زیرا ابن حِبّان درباره اش می گوید :
احادیثِ منکری را از افراد مشهور می آوَرَد ، معضلات (روایات پیچیده و دشوار) را از افراد ثقه نقل می کند ، احتجاج به او جایز نمی باشد .(2)
به روایت علی بن عبداللّه بن عبّاس درباره عِکْرِمَه نیز نمی توان استدلال کرد ؛ زیرا در سند آن «یزید بن اَبی زیاد» هست که فرد ضعیفی می باشد ، احتجاج به او نمی شود .(3)
آنچه از سعید بن مسیَّب حکایت است (که به غلامش بُرْد گفت : چنان که عِکْرِمَه بر ابن عبّاس دروغ بست ، بر من دروغ مبند) به روایت از ابراهیم بن سعد از پدرش می باشد ، و در ابراهیم ، چیزی [ نقص ها و خدشه هایی ] هست .(4)
و اگر به صحّت روایت قائل شویم ، این روایت در تکذیب عِکْرِمَه و تضعیف آن سودمند نمی افتد ؛ زیرا جَرْح نامفسّر السبب است ، و جَرْح غیر مُفَسّر نمی تواند با تعدیل های عِکْرِمَه
ص: 653
از سوی امامان اهل علم معارضه کند .(1)
از آن جهت گفتیم که سبب این خدشه بیان نشد که تکذیب عِکْرِمَه از سوی ابن مُسیَّب ، مستند بر اجتهادی است که در آن خطا کرد .
و امّا این روایت از سعید بن مُسیّب که گفت : خبیث دروغ بافت (بر فرض ثبوت آن از ابن
مُسیّب) وی در اتهام کذب بر عِکْرِمَه قطعاً خطا کرد ؛ زیرا در این زمینه ، طُرُق فراوانِ دیگری از ابن عبّاس روایت می کند که گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله در حال احرام با میمونه ازدواج کرد .
این حدیث را از ابن عبّاس (غیر از عِکْرِمَه) افراد زیر روایت کرده اند :
ابو شَعْثاء ،(2) سعید بن جبیر ،(3) مجاهد بن حجّاج ،(4) جابر بن یزید ،(5) طاووس ،(6) و ... .
فراوانی این طُرُق از ابن عبّاس ، به ثبوتِ اجمالی این روایت از ابن عبّاس اشعار دارد ؛ به ویژه
آنکه بدانیم سند بعضی از این طُرُق صحیح است .
بنابراین ، تکذیب عِکْرِمَه وجهی ندارد .
هرگاه این را فهمیدی ، بدان که عدم اطلاع ابن مُسیَّب بر دیگر طرقی که از ابن عبّاس روایت
است ، وی را واداشت که عِکْرِمَه را تکذیب کند ، و این همان نکته ای است که پیش از این در نظر داشتیم که گفتیم این جَرْح نامُفَسّر است ؛ زیرا کذب عِکْرِمَه و اخبار غیر واقعی از سوی او را برای
ص: 654
ما تفسیر نمی کند ، بلکه از خلالِ آن خطای ابن مسیّب و اجتهادش را قریب دانستیم .
افزون بر این ، آنچه را عِکْرِمه از ابن عبّاس در این قضیه روایت می کند ، بدین نحو ناقص وهم انگیز (که سبب شد ابن مُسَیَّب در عکرمه طعن زند) نمی باشد . در این مورد ، راه های دیگری از عِکْرِمَه هست که آنها را از ابن عبّاس روایت می کند ، در آن آمده است که : پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از انجام فریضه حج در اثنای بازگشت به مدینه ، با میمونه ازدواج کرد .
عبداللّه بن احمد بن حنبل از پدرش روایت می کند که گفت :
برای ما حدیث کرد اسماعیل ،(1) [ گفت : ] به ما خبر داد اَیّوب ،(2) از عکرمه ، از ابن عبّاس که [ گفت : ] :
رسول خدا در حال احرام با میمونه ازدواج کرد و در «سرف»(3) (که زناشویی حلال شد) با وی زناشویی کرد .(4)
و امّا روایتی که از سعید بن جبیر(5) نقل است که عکرمه از ابن عبّاس کراهت اجاره زمین را روایت می کند ، شاید در موارد مخصوصی باشد که اجاره در آن موارد مباح نیست .
زیرا کرایه زمین و اجاره آن عنوان کلّی است ، تحت آن مواردی درمی آید که در آنها اجاره
صحیح می باشد و مواردی که در آنها اجاره صحیح نیست .(6)
احتمال اینکه مکروه از این موارد (موارد مخصوص نزد ابن عبّاس) باشد وجه خردپسندی است ، از این رو ، طعن در عکرمه راست درنمی آید .
ص: 655
روایت مسلم زِنْجی از عبداللّه بن عثمان بن خَیْثَم ، از سعید بن جُبَیر درست نمی باشد ؛ زیرا زِنْجی ضعیف است ، کثیر الاوهام و منکر الحدیث می باشد .(1)
و امّا روایت عثمان بن مُرَّه که عِکْرِمَه بر ابن عبّاس در اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله از آشامیدن در ظرف قیر اندود و تنه تو خالی درخت خرما ، پوست کدو و ... نهی کرد .
باید دانست که این نهی به طرق مستفیض از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شده است ، تکذیب عکرمه در نقل این حدیث ، ناشی از عدم آگاهی بر طُرُق دیگر است و در این زمینه بر عِکْرِمَه سرزنشی نیست .
و امّا روایت قاسم بن مَعْن در قضیّه دوات و کاغذ ، موجب مدح عِکْرِمَه است (نه ذمّ او) زیرا بر صدق و وثاقت و ترس وی از اختلاط حدیث به رأی دلالت دارد .
ابن حجر می گوید :
این روایت به شایستگی عِکْرِمَه دلالت دارد ؛ زیرا ابن عبّاس درباره چیزی با وی مذاکره کرد ، چون دید می خواهد آن را از زبان وی بنویسد ، در آن به شک افتاد و به عِکْرِمَه خبر داد که آن سخن را به رأی خود گفت .
این اَولی است که بر عکرمه حمل شود از اینکه بر وی طعن زنند که به عمد بر ابن عبّاس دروغ بست .(2)
در روایت ابن سیرین طعنی در عکرمه و وثاقتِ وی در حدیث نیست ؛ زیرا جَرح به خاطر راضی نشدنِ ابن سیرین به آرای فقهی عکرمه است (نه شک در وثاقت وی) .
دلیل آن این است که هرگاه ابن سیرین می گوید : «از ابن عبّاس ثابت است» مقصودش عکرمه است .(3)
و امّا ذمّ عِکْرِمَه از سوی مالک با این ادّعا که وی از خوارج است ، بر اساس صریح سخن
ص: 656
ابن حجر ،(1) خارجی بودن وی ثابت نیست (توضیح آن خواهد آمد) .
و امّا روایت فِطْرِ بن خلیفه که می گوید :
به عطا گفتم که عکرمه بیان می دارد که ابن عبّاس گفت : کتاب خدا بر مسح بر پا افزار پیشی گرفت .
عطا گفت : عِکْرِمَه دروغ می گوید ، بلکه شنیدم ابن عبّاس می گفت : بر کفش مسح بکش .. .
در این روایت ، دروغ گو خود عطا می باشد (نه عکرمه) زیرا این قول از ابن عبّاس به طرق
مستفیض ثابت است و مسندها و صحاحی که ناهیان از مسح بر پا افزار را ذکر می کنند ، ابن عبّاس را در ضمن کسانی می شمارند که از مسح بر کفش نهی می کرد .(2)
این نقل ها شدیدترین سخنانی است که به آنها بر تکذیب عِکْرِمَه استدلال شده است ، و ضعف آن روشن گردید ؛ زیرا غالب آنها ادّعاهای توخالی است ، علّت و سبب ، جز در دو یا سه مورد (مانند ازدواج پیامبر با میمونه در حال احرام ، نهی از آشامیدن در ظرف قیراندود و پوست کدو) بیان نشده است ، و توضیح دادیم که آنها برای طعن صلاحیّت ندارند .
پافشاری بر تکذیب عِکْرِمَه همراه با چشم پوشی از خطاهای دیگر محدّثان ، دلالت دارد بر اینکه ورای این تکذیب غرض شخصی و هوای نفس نهفته است .
شاید به همین خاطر ، یحیی بن معین بیان داشت :
هرگاه دیدی شخصی در عکرمه و حمّاد بن سَلَمه بد و بیراه می گوید ، در اسلام وی شک کن .(3)
بسا این سخن عکرمه که می گوید : «اینان را که می بینی که پشت سرم مرا دروغ گو می دانند چرا پیش رو مرا تکذیب نمی کنند»(4) هشدار بر این نکته باشد که آنها در پی علم و حقیقت نبودند وگرنه
ص: 657
چرا درباره روایاتی که به نظرشان منکر می آمد از عِکْرِمَه نمی پرسیدند . از آنجا که در این زمینه با عِکْرِمَه رو در رو نمی شدند ، درمی یابیم که مغرض بودند و به همین خاطر ، ابو جعفر طبری آنها را به «کودن و ابله» توصیف کرد .(1)
ابن مَنْدَه ، در صحیح خود (پس از کلام طولانی) در مدح عکرمه می گوید :
اصحاب صحاح و سنن بر آوردن حدیث وی اجماع دارند و به آن احتجاج کرده اند ؛ مسلم که از همه به عکرمه بدبین تر است ، از وی مقرون با فرد دیگر حدیث می آورد و پس از جَرْح او را تعدیل می کند .(2)
نیز می گوید :
امامانی که در عکرمه خدشه کرده اند ، از روایت از او دست نکشیده اند .(3)
دو : خارجی بودن عِکْرِمَه
ابن لَهیعَه می گوید :
عکرمه ، رأی نجده حروری را حدیث می کرد .(4)
سعید بن اَبی مریم ، از ابو لَهیعه ، از ابو اَسود روایت می کند که گفت :
من اوّل کسی بودم که باعث شدم عِکْرِمَه به مغرب رهسپار شود . ماجرا این بود که از مصر به مدینه آمدم ، عکرمه با من دیدار کرد و درباره اهل مغرب از من پرسید ، وی را به غفلت ایشان خبر دادم .
گفت : سوی آنها رفت ، واوّل چیزی که میان آنها پایه گذاری کرد رأی صُفرِیّه(5) بود.(6)
ص: 658
یعقوب بن سفیان می گوید ، شنیدم یحیی بن کثیر می گفت :
عِکْرِمَه به مصر آمد ، قصد مغرب را داشت (به خانه ای کنار خانه ابن بکیر اشاره کرد و گفت) به این خانه فرود آمد و به مغرب رهسپار شد .
خوارجی که در مغرب اند ، از وی حدیث اخذ کرده اند .(1)
ابوبکر بن اَبی خَیْثَمَه می گوید ، شنیدم یحیی بن معین می گفت :
مالک بن اَنس ، عِکْرِمَه را ذکر نکرد ؛ زیرا عِکْرِمَه خود را به صُفْریّه نسبت می داد .(2)
عُمَر بن قَیْس مکّی ، از عطا نقل می کند که عِکْرِمَه ، اِباضی(3) بود .(4)
حسن بن عطیه قرشی کوفی می گوید ، شنیدم ابو مریم می گفت : عکرمه بیهسی(5) بود .(6)
ابراهیم جوزجانی می گوید :
از احمد بن حنبل درباره عکرمه پرسیدم که آیا عقیده اِباضیه را داشت ؟
وی گفت : وی صُفْرِی بود .
پرسیدم : به بَرْبَر [ مغرب ] رفت ؟
گفت : [ آری ] و به خراسان رفت ، گرد اُمَرا می چرخید و از آنها عطا می ستاند .(7)
این اقوال ، صُفْری بودن وی را ثابت نمی کند ؛ زیرا راویان بعضی از آنها ضعیف اند .
ص: 659
روایتی را که ابو اسود و ابو مریم آورده اند ، به [ خاطر وجود ] «ابن لَهیعه»(1) [ در سند آن ] ضعیف است .
روایتی را که یعقوب بن سفیان ذکر می کند که «شنید ابن بکیر ...» سخن مبهم و ادّعای تو خالی
است ؛ زیرا یحیی بن بکیر نصوصی را که خوارج افاده کردند یا از آن بهره بردند ، تبیین نمی کند و جاهایی که آن را در کتاب هاشان آوردند یا اَقوال ائمّه شان را روشن نمی سازد و برای ما خوارجی را که عِکْرِمَه با آنها دیدار کرد تا اینکه (بر اساس این پندار) او را امام ساختند ، معالم مذهبشان را از او می گرفتند ، نام نمی برد .
ابن جَریر طبری می گوید :
اگر هرکه بر او یکی از مذاهب پست را ادعا کنند ، مدّعی علیه اثبات شود و از عدالت بیفتد و شهادت او - به سبب آن مذهب - باطل گردد ، لازم می آید بیشتر محدّثانِ شهرها ترک شوند ؛ زیرا هیچ یک از آنها نیست مگر اینکه قومی آنچه را که بدان گرایش دارند به او نسبت داده اند .(2)
و روایتی را که جوزجانی از احمد بن حنبل می آورد ، نیز چیزی را ثابت نمی کند ؛ زیرا احمد در نسبت صفریّه به وی شک کرد و صرف رفتن عکرمه به بَرْبَرْ بدان معنا نیست که وی خارجی
بود .
افزون بر این ، از احمد تبرئه عکرمه از این تهمت به دست می آید ؛ به ویژه هنگامی که به کلام ابوبکر مَرْوَزی آگاه شویم که گفت :
از احمد بن حنبل پرسیدم : آیا به حدیث عِکْرِمَه احتجاج می شود ؟
گفت : آری ، به آن احتجاج می شود .(3)
و امّا روایتی را که ابن اَبی خَیْثَمَه از یحیی بن معین نقل می کند (که مالک در «الموطّأ» عکرمه را
ص: 660
نیاورد ؛ زیرا عکرمه عقیده صفریّه را داشت) سخن عجیب و غریبی است ؛ زیرا مالک در الموطّأ (در کتاب حج) به عِکْرِمَه احتجاج می ورزد .
ابن حجر به این مطلب تصریح دارد آنجا که می گوید :
پنداشته اند که مالک نام عِکْرِمَه را از «الموطّأ» انداخت ، نمی دانم دلیل صحّت آن چیست ؛ زیرا مالک او را در حج ذکر می کند و به صراحت نام می برد و به روایت عکرمه از ابن عبّاس گرایش می یابد و عطا را در این مسئله ترک می کند ، با اینکه عطا اَجَلّ تابعان در علم مناسک حج است .(1)
و امّا روایت عُمَر بن قَیْس مکّی از عطا ، مجمل می باشد و نیز ادّعای محض است .
از چیزهایی که سُقم (ضعف) این ادّعاها را بر عِکْرِمَه تأیید می کند ، ثبوت مسح پاها نزد اوست ، در حالی که مشهور است خوارج پاها را می شویند .
حال نسبت به حُکّام نیز چنین است ، عقیده خوارج قیام با شمشیر علیه آنهاست .
اگر عکرمه خارجی می بود ، چرا به روی آنها شمشیر نکشید ،(2) بلکه می بینیم جوایز سلطان و صله های آنها را می پذیرد .
بعضی از علمای فن ، عِکْرِمَه را از این تهمت مبرّا دانسته اند :
ابن حجر می گوید :
از عِکْرِمَه به وجه قاطع ثابت نیست که عقیده خارجی داشت .(3)
عِجْلی می گوید :
عکرمه (غلام ابن عبّاس ، خدا از هر دوی آنها خشنود باد) مکّی ، تابعی ، ثقه است ، از تهمت حَروریّه بودن (که مردم بر او زدند) مبرّاست .(4)
ص: 661
ابن حجر می گوید :
امام احمد او را [ از خارجی بودن ] مبرّا دانست .(1)
سه : پذیرفتن جوایز حُکّام و اُمراء
اندکی قبل روشن ساختیم که قبول جوایز حُکّام با مبنایی که مذهب خوارج بر آن استوار است ، ناساز است ، و بر اساس قول ابن حجر ، این کار خدشه ای در راوی و روایت او نمی زند .
ابن حجر می گوید :
و امّا قبول جوایز اُمَرا از سوی عِکْرِمَه ، مانع از پذیرفتن روایت او نیست .
زُهْری در این کار را از عِکْرِمَه مشهورتر است ، با وجود این ، اَحَدی بدین سبب روایت او را وانمی نهد .(2)
ابن حجر در جای دیگر می گوید :
قبول جوایز نیز خدشه نمی زند مگر نزد سخت گیران ، عموم اهل علم قائل به جوازند (چنان که ابن عبدالبر در این راستا کتاب نگاشت) .(3)
[ ستایش عِکْرِمَه ]
حال که از طعن بر عِکْرِمَه فارغ شدیم ، بجاست ثنای اهل علم را بر او بیاوریم :
از عثمان بن حکیم نقل است که گفت :
با ابو اُمامَة بن سَهْل بن حُنَیْف نشسته بودم که عِکْرِمَه آمد ، گفت : ای ابو اُمامَه ، خدا را در نظر داشته باش ! آیا شنیدی که ابن عبّاس می گفت : آنچه را عِکْرِمَه از من برایتان حدیث کرد ، تصدیقش کنید ؛ چراکه وی بر من دروغ نمی بندد ؟
ابو اُمامه گفت : آری .(4)
ابن حجر می گوید : اسناد این روایت صحیح است .(5)
ص: 662
عثمان بن سعید دارمی می گوید :
از یحیی بن معین پرسیدم : عِکْرِمَه پیش تو از ابن عبّاس یا عبیداللّه بن عبداللّه ،
محبوب تر است ؟
گفت : هر دوشان محبوب اند ، و یکی از آنها را برنگزید .
پرسیدم : عِکْرِمَه یا سعید بن جبیر ؟
گفت : ثقه است و ثقه ، و یکی را انتخاب نکرد .(1)
در خبر دیگری می گوید :
به یحیی گفتم : [ روایت ] کُرَیْب از ابن عبّاس پیش تو محبوب تر است یا [ روایت ] عکرمه [ از ابن عباس ] ؟
گفت : هر دوشان ثقه اند .(2)
حَمّاد بن زید می گوید :
ایّوب به من گفت : اگر عِکْرمه نزدم ثقه نمی بود ، از وی حدیث نمی نوشتم .(3)
احمد بن زُهَیر می گوید :
عکرمه - در آنچه روایت می کند - از [ همه ] مردم اَثبت است .(4)
احمد بن حنبل می گوید :
به حدیث عکرمه احتجاج می شود .(5)
ابن عدی می گوید :
عِکْرِمَه آن گاه که ثقات از وی روایت کنند ، مستقیم الحدیث است .(6)
ص: 663
نسائی می گوید :
عکرمه ثقه است ،(1) از داناترین مردمان می باشد .(2)
بخاری می گوید :
هیچ یک از اصحاب ما نیست مگر اینکه به حدیث عِکْرِمَه احتجاج می کند .(3)
ابو حاتم می گوید :
عِکْرِمَه ثقه است ، هرگاه ثقات از وی روایت کنند به حدیث او احتجاج می شود .(4)
حاکم می گوید :
به حدیث عِکْرِمَه قدمای اَئمّه احتجاج کرده اند ، لیکن متأخّران ، حدیث وی را از حیطه احادیث صحیح بیرون آورده اند .(5)
ابن حجر می گوید :
ابن حبّان می گوید : عکرمه در فقه و قرآن از علمای زمان خویش بود ، سراغ ندارم اَحَدی او را به چیزی مذمّت کند ؛ یعنی قبول وی و قطع به او واجب است .(6)
عِکْرِمَه (بر اساس آنچه بیان شد) ثقه است ، غالب ائمّه به حدیث وی احتجاج کرده اند .
بزّار می گوید :
130 نفر از وجوه بلدان از عکرمه روایت کرده اند ، همه شان به حدیث وی تن داده اند .(7)
ص: 664
ابو جعفر بن جَریر می گوید :
هیچ کس پیشگامی عِکْرِمَه را در علم به فقه و قرآن (و تأویل آن) و کثرت روایتِ آثار دفع نمی کند .
و اینکه وی به [ سخنان ] مولایش عالم بود ، و تقریظ وی از سوی بیشتر اصحاب ابن عبّاس ، و توصیف آنها او را به تقدّم در علم ، و فراخوانی مردم به اخذ [ حدیث ] از وی .
به شهادت بعضی از اینان ، عدالت انسان ثابت می شود و سزامند جواز شهادت است .
و هرکه عدالتش ثابت شود ، جَرْح در وی پذیرفته نیست .
عدالت به ظنّ (گمان) و به قول فلانی که به غلامش گفت : «بر من دروغ مبند» ساقط نمی شود .
برای این خطاب و مشابه آن ، وجوه و تصاریف و معانی دیگری غیر از آن چیزی است که کودن ها (و کسانی که به تصاریف کلام عرب آگاهی ندارند) متوجّه عکرمه کرده اند .(1)
ص: 665
ص: 666
قرآن کریم .
نهج البلاغه .(1)
1 . الإملاء .
2 . المستخرج من مصنّفات النسائی .
3 . ابراهیم بیضون (معاصر) ، الأنصار والرسول .
4 . ابن اَبی الحدید ، عزّ الدین بن هبة اللّه (م 656 ه ) ، شرح نهج البلاغه ، تحقیق : محمّد ابوالفضل ابراهیم ، دار احیاء الکتب العربیّة ، چاپ اوّل ، 1378ه .
5 . ابن اَبی الحدید ، عزّ الدین بن هبة اللّه (م 656 ه ) ، شرح نهج البلاغه ، دار الرشاد الحدیثه (طبع قدیم) .
6 . ابن اَبی جَراده ، محمّد بن هبة اللّه (م 628 ه ) ، الزهد والرقائق .
7 . ابن اَبی حاتم ، رازی (م 237 ه ) ، الجرح والتعدیل ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1371ه .
8 . ابن اَبی خَیْثَمه ، احمد (م 279 ه ) ، التاریخ الکبیر ، تحقیق : صلاح بن فتحی هلال ، نشر الفاروق الحدیثة ، 1424ه .
9 . ابن اَبی شَیْبَه ، عبداللّه بن محمّد (م 235 ه ) ، المصنّف ، تحقیق : کمال یوسف حوت ، مکتبة الرشد ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1409ه .
ص: 667
10 . ابن اَثیر ، علی بن اَبی الکرم (م 630 ه ) ، اُسد الغابة فی معرفة الصحابه ، انتشارات اسماعیلیان (اُفست از دار الکتاب العربی ، لبنان) .
11 . ابن اَثیر ، علی بن اَبی الکرم (م 630 ه ) ، الکامل فی التاریخ ، تحقیق : عبداللّه قاضی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1415ه .
12 . ابن اَثیر ، مبارک بن محمّد (م 606 ه ) ، جامع الأُصول فی اَحادیث الرسول .
13 . ابن اثیر ، مبارک بن محمّد (م 606 ه ) ، النهایة فی غریب الحدیث والأثر ، تحقیق : طاهر احمد زاوی و محمود محمّد طناحی ، المکتبة العلمیّه ، بیروت ، 1399ه .
14 . ابن اسحاق ، محمّد بن اسحاق (م 151 ه ) ، سیرة ابن اسحاق (= کتاب السیر والمغازی) ، تحقیق : سهیل زکار ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، 1398ه .
15 . ابن اَعثم کوفی ، احمد بن اعثم (م 314 ه ) ، الفتوح ، تحقیق : علی شیری ، دار الأضواء ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411ه .
16 . ابن العَرَبی ، محمّد بن عبداللّه (م 543 ه ) ، احکام القرآن ، تحقیق : محمّد عبدالقادر عطا ، دار الفکر ، لبنان .
17 . ابن تُرکمانی ماردینی ، علاء الدین بن علی (م 745 ه ) ، الجوهر النقی (چاپ شده در ذیل سنن بیهقی) ، دار المعرفه ، بیروت .
18 . ابن تَغْری بِرْدِی ، یوسف (م 874 ه ) ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر والقاهره ، وزارة الثقافة والإرشاد القومی ، مصر .
19 . ابن تَیمیّه حَرّانی ، احمد بن عبدالحلیم (م 728 ه ) ، منهاج السنّة النبویّه ، تحقیق : محمّد رشاد سالم ، مؤسسه قرطبه ، چاپ اوّل ، 1406ه .
20 . ابن جُزَیّ کَلْبی ، محمّد بن احمد (م 741 ه ) ، التسهیل لعلوم التنزیل ، دار الکتاب العربی ، چاپ چهارم ، لبنان ، 1403ه .
21 . ابن جَعْد ، علی بن جعد (م 230 ه ) ، مسند ابن جعد ، تحقیق : عامر احمد حیدر ، مؤسسة نادر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1410ه .
22 . ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م 579 ه ) ، الموضوعات .
ص: 668
23 . ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م 597 ه ) ، الضعفاء والمتروکین ، تحقیق : عبداللّه القاضی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1406ه .
24 . ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م 597 ه ) ، المُنتَظَم ، دار صادر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1358ه .
25 . ابن حِبّان ، محمّد بن حبّان (م 354 ه ) ، الثقات ، تحقیق : سیّد شرف الدین احمد ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، 1395ه .
26 . ابن حِبّان ، محمّد بن حبّان (م 354 ه ) ، صحیح ابن حبّان (بترتیب ابن بلبان فارسی) ، تحقیق : شعیب ارنائوط ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1414ه .
27 . ابن حِبّان ، محمّد بن حبّان (م 354 ه ) ، المجروحین من المحدّثین والضعفاء والمتروکین ، تحقیق : محمود ابراهیم زاید ، دار الوعی ، چاپ اوّل ، حلب ، 1396ه .
28 . ابن حِبّان اَنْدُلسی ، محمّد بن یوسف (م 745 ه ) ، تفسیر البحر المحیط ، تحقیق : عادل احمد عبدالموجود وعلی محمّد عوض ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1422ه .
29 . ابن حَجَر عَسْقَلا نی ، احمد بن علی (م 852) ، الإصابة فی تمییز الصحابه ، تحقیق : علی محمّد بجاوی ، دار الجیل ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1412ه .
30 . ابن حَجَر عَسْقَلا نی ، احمد بن علی (م 852 ه ) ، هدی الساری مقدّمة فتح الباری .
31 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852 ه ) ، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس ، تحقیق : عاصم بن عبداللّه قریونی ، مکتبة المنار ، چاپ اوّل ، اردن .
32 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852 ه ) ، تقریب التهذیب ، تحقیق : محمّد عوامه ، دار الرشید ، چاپ اوّل ، سوریا 1406ه .
33 . ابن حَجَر عَسْقلا نی ، احمد بن علی (م 852 ه ) ، تهذیب التهذیب ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1404ه .
34 . ابن حجر عَسْقَلا نی ، احمد بن علی (م 852 ه ) ، لسان المیزان ، تحقیق : دائرة المعارف النظامیّه - هند ، مؤسسه اَعلمی ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1406ه .
ص: 669
35 . ابن حَجَر عَسْقَلا نی ، احمد بن علی (م 852 ه ) ، فتح الباری شرح صحیح البخاری ، تحقیق : محبّ الدین خطیب ، دار المعرفه ، بیروت .
36 . ابن حَزْم ، علی بن احمد (م 456 ه ) ، حجّة الوداع ، تحقیق : ابو صهیب کرمی ، بیت الأفکار الدولیّة للنشر والتوزیع ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1998م .
37 . ابن حَزْم ، علی بن احمد (م 456 ه ) ، المحلّی ، تحقیق : لجنة احیاء التراث العربی ، دار الآفاق الجدیده ، بیروت .
38 . ابن خُزَیمه ، محمّد بن اسحاق (م 311 ه ) ، صحیح ابن خُزَیمه ، تحقیق : محمّد مصطفی اَعظمی ، المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1390ه .
39 . ابن خلدون ، عبدالرحمان بن محمّد (م 808 ه ) ، تاریخ ابن خلدون ، دار القلم ، چاپ پنجم ، بیروت ، 1984م .
40 . ابن خَلِّکان ، احمد بن محمّد (م 681 ه ) ، وَفیات الأعیان واَنباء اَبناء الزمان ، تحقیق : احسان عبّاس ، دار الثقافه ، لبنان .
41 . ابن خیّاط ابو عَمْرو (م 240 ه ) ، تاریخ خلیفة بن خیّاط ، تحقیق : اکرم ضیاء عمری ، دار القلم ومؤسسة الرسالة ، چاپ دوّم ، دمشق و بیروت ، 1397ه .
42 . ابن خَیْر اشبیلی (م 575 ه ) ، الفهرست .
43 . ابن دَیْبَع ، عبدالرحمان بن علی (م 946 ه ) ، تیسیر الوصول الی جامع الأُصول .
44 . ابن رجب حنبلی ، عبدالرحمان بن احمد (م 795 ه ) ، شرح العلل .
45 . ابن رجب حنبلی ، عبدالرحمان بن احمد (م 795 ه ) ، شرح علل الترمذی ، تحقیق : نور الدین عِتر ، دار العطاء ، ریاض ، 1421ه .
46 . ابن رجب حنبلی ، عبدالرحمان بن احمد (م 795 ه ) ، شرح علل الترمذی ، تحقیق : همام عبدالرحیم سعید ، مکتبة المنار ، الزرقاء ، چاپ اوّل ، اردن ، 1407ه .
47 . ابن رجب حنبلی ، عبدالرحمان بن احمد (م 795 ه ) ، فتح الباری شرح صحیح البخاری ، تحقیق : طارق بن عوض اللّه ، دار ابن جوزی ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1417ه .
48 . ابن رشد ، محمّد بن احمد (م 595 ه ) ، بدایة المجتهد ونهایة المقتصد ، دار الفکر ، لبنان .
ص: 670
49 . ابن زَنْجَلَه ، عبدالرحمان بن محمّد ابو زرعه (م حدود 403 ه ) ، حجّة القراءات ، تحقیق : سعید افغانی ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1404ه .
50 . ابن سعد ، محمّد بن سعد (م 230 ه ) ، الطبقات الکبری (= طبقات ابن سعد) ، دار صادر ، بیروت .
51 . ابن شاهین ، عمر بن احمد (م 385 ه ) ، الناسخ والمنسوخ ، تحقیق : محمّد معوّض وعادل احمد عبدالموجود ، دار الکتب العلمیّه .
52 . ابن شَبَّه ، عُمَر (م 262 ه ) ، تاریخ المدینة المنوّرة (= اخبار المدینة المنوّرة) تحقیق : علی محمّد دندل و یاسین سعدالدین بیان ، دار الکتب العلمیّة ، بیروت ، 1417ه .
53 . ابن شهر آشوب ، محمّد بن علی (م 588 ه ) ، مناقب آل اَبی طالب (= مناقب ابن
شهرآشوب) ، تحقیق گروهی از اساتید نجف ، المکتبة الحیدریّه ، نجف ، 1376ه .
54 . ابن صلاح ، عثمان بن عبدالرحمان (م 643 ه ) ، مقدّمة ابن الصلاح فی علوم الحدیث ، تحقیق : نور الدین عتر ، دار الفکر المعاصر ، بیروت ، 1397ه(1) .
55 . ابن طاووس ، علی بن موسی (م 664 ه ) ، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، چاپ خانه قیام ، چاپ اوّل ، قم ، 1399ه .
56 . ابن طاووس ، علی بن موسی (م 664 ه ) ، کشف المحجّة لثمرة المهجة ، مطبعة الحیدریّه ، نجف ، 1370ه .
57 . ابن عَبْدالبَرّ ، یوسف بن عبداللّه (م 463 ه ) ، الإستیعاب فی معرفة الأصحاب تحقیق : علی محمّد بجاوی ، دار الجیل ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1412ه .
58 . ابن عبدالبَرّ ، یوسف بن عبداللّه (م 463 ه ) ، التمهید لما فی المُوطَّأ من المعانی والأسانید ، تحقیق : مصطفی بن احمد علوی ، محمّد عبدالکبیر بکری ، وزارة الأوقاف والشؤون الإسلامیّه ، مغرب ، 1387ه .
59 . ابن عَبْدالبَرّ ، یوسف بن عبداللّه (م 463 ه ) ، الإستیعاب (چاپ شده در پی نوشت «الإصابة») ، مطبعة السعاده ، مصر ، 1328ه .
ص: 671
60 . ابن عبدالبَرّ ، یوسف بن عبداللّه (م 463 ه ) ، جامع بیان العلم وفضله ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1398ه .
61 . ابن عبد ربّه ، احمد بن محمّد (م 328 ه ) ، العقد الفرید ، تحقیق : مفید محمّد قمیحه ، عبدالمجید ترحیبی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1404ه .
62 . ابن عدی ، عبداللّه بن عدی (م 365 ه ) ، الکامل فی ضعفاء الرجال ، تحقیق : یحیی مختار غزاوی ، دار الفکر ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1409ه .
63 . ابن عساکر ، علی بن حسن (م 571 ه ) ، تاریخ مدینة دمشق ، تحقیق : محبّ الدین ابو سعید ، عمر بن غرامه عمری ، دار الفکر ، بیروت ، 1995م .
64 . ابن عَطیّه اندلسی ، عبدالحق بن غالب (م 546 ه ) ، المحرّر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز ، تحقیق : عبدالسلام عبدالشافی محمّد ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، لبنان ، 1413ه .
65 . ابن عقیل ، محمّد (م 1350 ه ) ، النصائح الکافیة لمن یتولّی معاویه ، دار الثقافه ، چاپ اوّل ، قم ، 1412ه .
66 . ابن عماد حنبلی ، عبدالحی بن احمد (م 1089 ه ) ، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، تحقیق : عبدالقادر ارنائوط و محمود ارنائوط ، دار ابن کثیر ، چاپ اوّل ، دمشق ، 1406ه .
67 . ابن قُتَیْبه دِینَوری ، عبداللّه بن مسلم (م 276 ه ) ، الإمامة والسیاسه ، تحقیق : طه محمّد زینی ، مؤسسة الحلبی وشرکاه .
68 . ابن قُتَیبه دینوری ، عبداللّه بن مسلم (م 276 ه ) ، عیون الأخبار ، تحقیق : یوسف الطویل ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1424ه .
69 . ابن قُتَیبه دِینَوَری ، عبداللّه بن مسلم (م 276 یا 282 ه ) ، الأخبار الطِّوال ، تحقیق : عبد المنعم عامر و جمال الدین شیّال ، دار الکتب العربی ، چاپ اوّل ، قاهره ، 1960م .
70 . ابن قُدامه ، عبداللّه بن احمد (م 620 ه ) ، المغنی فی فقه الإمام احمد بن حنبل شیبانی ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1405ه .
71 . ابن قَیْسَرانی (م 507 ه ) ، الجمع بین رجال الصحیحین .
ص: 672
72 . ابن قَیِّم جوزیّه ، محمّد بن اَبی بکر (م 751 ه ) ، إعلام الموقعین عن ربّ العالمین ، تحقیق : طه عبدالرئوف سعد ، دار الجیل ، بیروت ، 1973م .
73 . ابن کثیر ، اسماعیل بن عُمَر (م 774 ه ) ، اِختصار علوم الحدیث .
74 . ابن کثیر ، اسماعیل بن عُمَر (م 774 ه ) ، جامع المسانید ، تخریج وتعلیق : عبدالمعطی امین قلعه چی ، دار الفکر ، بیروت ، سال 1415ه .
75 . ابن کثیر ، اسماعیل بن عمر (م 774 ه ) ، تفسیر القرآن العظیم (= تفسیر ابن کثیر) ، دار الفکر ، بیروت ، 1401ه .
76 . ابن کثیر ، اسماعیل بن عُمَر (م 774 ه ) ، البدایة والنهایه ، مکتبة المعارف ، بیروت .
77 . ابن ماجَه قزوینی ، محمّد بن یزید (م 275 ه ) ، سنن ابن ماجه ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار الفکر ، بیروت .
78 . ابن مَعین ، یحیی (م 233 ه ) ، تاریخ ابن معین (روایة الدوری) ، تحقیق : احمد محمّد نورسیف ، مرکز البحث العلمی واحیاء التراث الإسلامی ، چاپ اوّل ، مکّه ، 1399ه .
79 . ابن مَعین ، یحیی (م 233 ه ) ، تاریخ ابن معین (روایة عثمان الدارمی) ، تحقیق : احمد محمّد نورسیف ، دار المأمون ، دمشق ، 1400ه .
80 . ابن منظور ، محمّد بن مکرم (م 711 ه ) ، مختصر تاریخ دمشق ، تحقیق : گروهی از محقّقان ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، دمشق ، 1984م .
81 . ابن منظور ، محمّد بن مکرم (م 711 ه ) ، لسان العرب ، دار صادر ، چاپ اوّل ، بیروت .
82 . ابن نَدیم ، محمّد بن اَبی یعقوب (م 438 ه ) ، فهرست ابن الندیم ، دار المعرفه ، بیروت ، 1398ه .
83 . ابن هشام ، عبدالملک بن هشام (م 218 ه ) ، سیرة ابن هشام ، تحقیق : طه عبدالرئوف سعد ، دار الجیل ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411ه .
84 . ابو اسحاق شیرازی (م ه ) ، شرح اللمع ، تحقیق : عبدالمجید الترکی ، دار الغرب الإسلامی ، بیروت ، 1408ه .
ص: 673
85 . ابوالفتوح رازی ، حسین بن علی (م 554 ه ) ، روض الجنان وروح الجنان (= تفسیر
ابوالفتوح رازی) تصحیح : محمّد جعفر یاحقّی و محمّد مهدی ناصح ، مرکز پژوهش های آستان قدس رضوی ، 1375ش .
86 . ابو الفِداء ، اسماعیل بن علی (م 732 ه ) ، تاریخ اَبی الفِداء ، تحقیق : محمّد ایّوب ، دار المعرفه ، بیروت ، لبنان .
87 . ابوالفرج اصفهانی (م 356 ه ) ، مقاتل الطالبیّین ، تحقیق واشراف : کاظم مظفّر ، منشورات المکتبة الحیدریّه ، چاپ دوّم ، نجف ، 1385ه .
88 . ابو داود سجستانی ، سلیمان بن اَشْعَث (م 275 ه ) ، سؤالات ابی عبید الآجُرّی ، تحقیق : محمّد علی قاسم عمری ، الجامعة الإسلامیّه ، چاپ اوّل ، مدینه ، 1399ه .
89 . ابو داود سجستانی ، سلیمان بن اَشعث (م 275 ه ) ، سنن اَبی داود ، تحقیق : محمّد محی الدین عبدالحمید ، دار الفکر ، بیروت .
90 . ابو زُرْعَه ، عبدالرَّحمان بن عمرو (م 281 ه ) ، تاریخ اَبی زرعه ، تحقیق خلیل منصور ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1996م .
91 . ابو زُرْعَه ، عبدالرحمان بن عمرو (م 281 ه ) ، تاریخ اَبی زرعه ، مکتبة الفاتح ، استانبول .
92 . ابو شامَه ، عبدالرحمان بن اسماعیل بن ابراهیم مقدسی شامی (م 665 ه ) ، الرَّوضتین فی
اخبار الدولتین الصَّلاحیّة والنُّوریه ، تحقیق : ابراهیم زیبق ، مؤسسة الرساله ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1418ه .
93 . ابو صلاح حَلَبی ، تقی بن نجم (م 447 ه ) ، تقریب المعارف ، تحقیق : فارس تبریزیان حسّون ، 1417ه .
94 . ابو عُبَید ، قاسم بن سَلاَّم (م 224 ه ) ، الأموال ، تحقیق : خلیل محمّد هراس ، دار الفکر ، بیروت ، 1408ه .
95 . ابو عُبید ، قاسم بن سَلاّم (م 224 ه ) ، الطهور ، تحقیق : صالح بن محمّد الفهد المزید ، مکتبة العلوم والحکم ، مدینه ، 1414ه .
ص: 674
96 . ابو نُعَیم ، احمد بن عبداللّه (م 430 ه ) ، دلائل النبوّه ، تحقیق : محمّد محمّد حَدّاد ، دار طیبه ، ریاض ، 1409ه .
97 . ابو نُعَیم ، احمد بن عبداللّه (م 430 ه ) ، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء ، دار الکتاب العربی ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1405ه .
98 . ابو یَعْلی ، احمد بن علی (م 307 ه ) ، مسند ابی یعلی ، تحقیق : حسین سلیم اَسد ، دار المأمون ، چاپ اوّل ، دمشق ، 1404ه .
99 . احمد بن حنبل (م 241 ه ) ، العلل ومعرفة الرجال ، تحقیق : وصیّ اللّه بن محمّد عبّاس ، المکتب الإسلامی (بیروت) ، و دار الخانی (ریاض) ، 1408ه .
100 . احمد بن حنبل (م 241 ه ) ، مسند احمد ، مؤسسه قرطبه ، مصر .
101 . احمد زکی صفوت (معاصر) ، جمهرة خطب العرب ، المکتبة العلمیّه ، بیروت .
102 . احمد شاکر (م1377 ه ) ، االباعث الحثیث شرح اختصار علوم الحدیث .
103 . احمد معبد عبدالکریم (معاصر) ، الفاظ و عبارات الجرح والتعدیل ، مکتبة اَضواء السَلَف ، ریاض .
104 . اسد حیدر ، الإمام الصادق علیه السلام والمذاهب الأربعه ، مجمع جهانی اهل بیت ، چاپ اوّل ، 1425ه .
105 . اَعظمی ، محمّد مصطفی (معاصر) ، دراسات فی الحدیث النبوی ، المکتب الاسلامی ، 1413ه .
106 . اَمینی ، عبدالحسین بن احمد (م 1392 ه ) ، الغدیر فی الکتاب والسنّة والأدب ، دار الکتاب العربی ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1397ه .
107 . اَنصاری ، مرتضی بن محمّد (م 1281 ه ) ، المکاسب .
108 . باجی ، سلیمان بن خَلَف (م 474 ه ) ، التعدیل والتجریح لمن خَرَّجَ له البخاری فی الجامع الصحیح ، تحقیق : ابو لبابه حسین ، دار اللواء ، چاپ اوّل ، ریاض ، 1406ه .
109 . بَحْرانی ، سیّد هاشم (م 1107 ه ) ، البرهان فی تفسیر القرآن ، تحقیق : مؤسسه بعثت (بخش پژوهش های اسلامی) ، قم .
ص: 675
110 . بَحْشَل ، اَسلم بن سهل (م 292 ه ) ، تاریخ واسط ، تحقیق : کورکیس عوّاد ، عالم الکتب ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1406ه .
111 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) ، التاریخ الکبیر ، تحقیق : سیّد هاشم ندوی ، دار الفکر .
112 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) ، التاریخ الصغیر ، تحقیق : محمّد ابراهیم زاید ، دار المعرفه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1406ه .
113 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) ، الأدب المفرد ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار البشائر الإسلامیّه ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1409ه .
114 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) ، الضعفاء الصغیر ، تحقیق : محمود ابراهیم زاید ، دار الوعی ، چاپ اوّل ، حلب ، 1396ه .
115 . بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م 256 ه ) ، صحیح البخاری ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، دار ابن کثیر ، یمامه ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1407ه .
116 . بَرقی ، احمد بن محمّد (م 274 ه ) ، المحاسن ، تحقیق : سیّد جلال الدین حسینی ، دار الکتاب الإسلامیّه ، تهران ، 1370ه .
117 . بروجردی ، حسین (م 1383 ه ) ، جامع احادیث الشیعه ، تألیف : اسماعیل معزّی ملایری ، چاپ خانه مهر ، ایران ، 1415ه .
118 . بَغَوی ، حسین بن مسعود (م 516 ه ) ، تفسیر البغوی .
119 . بَغَوی ، حسین بن مسعود (م 516 ه ) ، شرح السنّة ، تحقیق : شعیب ارنائوط و محمّد زهیر شاویش ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوّم ، دمشق ، 1983م .
120 . بَلاذُری ، احمد بن یحیی (م 279 ه ) ، انساب الأشراف ، تحقیق : سهیل زکار و ریاض زرکلی ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت 1417ه .
121 . بَلاذُری ، احمد بن یحیی (م 279 ه ) ، انساب الأشراف ، تحقیق : محمّد باقر محمودی ، مرکز احیای فرهنگ اسلامی .
ص: 676
122 . بَیاضی عاملی ، علی بن یونس (م 877 ه ) ، الصراط المستقیم الی مستحقّی التقدیم ، تحقیق : محمّد باقر بهبودی ، المکتبة المرتضویّة لإحیاء الآثار الجعفریّة ، چاپ اوّل ، ایران ، 1384ه .
123 . بَیْهَقی ، احمد بن حسین (م 458 ه ) ، شعب الإیمان ، تحقیق : محمّد سعید بسیونی زغلول ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1410ه .
124 . بیْهَقی ، احمد بن حسین (م 458 ه ) ، السنن الکبری ، تحقیق : محمّد عبدالقادر عطا ، مکتبة دار الباز ، مکّه ، 1414ه .
125 . تِرمِذی ، محمّد بن عیسی (م 279 ه ) ، العلل الصغیر ، تحقیق : احمد محمّد شاکر ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .
126 . تِرْمِذی ، محمّد بن عیسی (م 279 ه ) ، الجامع الصحیح (= سنن الترمذی) ، تحقیق : احمد محمّد شاکر و دیگران ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1357ه .
127 . ثَقَفی ، ابراهیم بن محمّد (م 283 ه ) ، الغارات ، تحقیق : سیّد جلال الدین محدّث ، (چاپ اُفست در چاپ خانه بهمن) .
128 . جَزیری ، عبدالرحمان (م 1360 ه ) ، الفقه علی المذاهب الأربعه ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ اوّل ، 1406ه .
129 . جَصَّاص ، احمد بن علی (م 370 ه ) ، احکام القرآن ، تحقیق : محمّد صادق قمحاوی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1405ه .
130 . جوزجانی ، ابراهیم بن یعقوب (م 259 ه ) ، اَحوال الرجال ، تحقیق : صبحی بدری سامرائی ، مؤسسة الرساله ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1405ه .
131 . حاکم نیشابوری ، محمّد بن عبداللّه (م 405 ه ) ، المستدرک علی الصحیحین ، تحقیق : مصطفی عبدالقادر عطا ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411ه .
132 . حُرّ عاملی ، محمّد بن حسن (م 1104 ه ) ، وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعه ، تحقیق ونشر : مؤسسه آل البیت ، چاپ دوّم ، قم ، 1414ه .
133 . حسن ابراهیم حسن (معاصر) ، تاریخ عمرو بن عاص .
ص: 677
134 . حُمَیدی ، عبداللّه بن زبیر (م 219 ه ) ، مسند الحمیدی ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی ، دار الکتب العلمیّه (بیروت) ، و مکتبة المتنبّی (قاهره) .
135 . حُمَیدی ، محمّد بن فتوح (م 1095 ه ) ، الجمع بین الصحیحین ، تحقیق : علی حسین بوّاب ، دار ابن حزم ، چاپ دوّم ، لبنان ، 1423ه .
136 . خزّاز قمّی ، علی بن محمّد (از علمای قرن چهارم هجری) ، کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمّة الاثنی عشر ، تحقیق : سیّد عبداللطیف حسینی کوه کمری ، نشر بیدار ، قم ، 1401ه .
137 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 436 ه ) ، الکفایة فی علم الروایه ، تحقیق : ابو عبداللّه سورقی ، ابراهیم حمدی مدنی ، المکتبة العلمیّه ، مدینه .
138 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463 ه ) ، تقیید العلم ، دار احیاء السُنّة النبویّه .
139 . خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م 463 ه ) ، تاریخ بغداد ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .
140 . دارقُطْنی ، علی بن عمر (م 385 ه ) ، سنن دارقطنی ، تحقیق : سیّد عبداللّه هاشم یمانی مدنی ، دار المعرفه ، بیروت ، 1386ه .
141 . دارقُطنی ، علی بن عُمَر (م 385 ه ) ، علل الدارقطنی ، تحقیق : محفوظ رحمان زین اللّه سَلَفی ، دار طیبه ، ریاض ، 1405ه .
142 . دارِمی ، عبداللّه بن عبدالرحمان (م 255 ه ) ، سنن الدارمی ، تحقیق : فواز احمد زمرلی وخالد السبع العلمی ، دار الکتاب العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1407ه .
143 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) ، دیوان الضعفاء .
144 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) ، سیر اعلام النبلاء ، تحقیق : شعیب ارنائوط و محمّد نعیم عرقسوسی ، مؤسسة الرساله ، چاپ نهم ، بیروت ، 1413ه .
145 . ذَهبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) ، العبر فی خبر من غبر ، تحقیق : صلاح الدین منجد ، مطبعة حکومة الکویت ، چاپ دوّم ، کویت ، 1984م .
146 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) ، میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، تحقیق : علی محمّد معوّض وعادل احمد عبدالموجود ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1995م .
ص: 678
147 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) ، تاریخ الإسلام ، تحقیق : عمر عبدالسلام تدمری ، دار الکتاب العربی ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1407ه .
148 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) ، المغنی فی الضعفاء ، تحقیق : نور الدین عتر .
149 . ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م 748 ه ) ، تذکرة الحفّاظ ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت .
150 . راغب اصفهانی ، حسین بن محمّد (م حدود 425 ه ) ، محاضرات الأُدباء ومحاورات
الشعراء والبلغاء ، تحقیق : عمر طباع ، دار القلم ، بیروت ، 1420ه .
151 . رافعی قزوینی ، عبدالکریم بن محمّد (م 622 ه ) ، التدوین فی تاریخ قزوین ، تحقیق : عزیز اللّه عُطارِدی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت 1987م .
152 . رمزی نعناعه (معاصر) ، الاسرائیلیّات واَثرها فی کتب التفسیر .
153 . زرعی ، محمّد بن ابی بکر (ابن قیّم) ، (م 751 ه ) ، زاد المعاد فی هدی خیر العباد تحقیق : شعیب ارنائوط و عبدالقادر ارنائوط ، مؤسسة الرساله ومکتبة المنار ، بیروت وکویت ، چاپ چهارم ، 1407ه .
154 . زُرْقانی ، محمّد بن عبدالباقی (م 1122 ه ) ، شرح الزرقانی علی موطّأ الإمام مالک ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411ه .
155 . زید بن علی بن حسین علیه السلام (م 122 ه ) ، مسند زید بن علی ، دار الحیاة ، بیروت .
156 . زَیْلَعی ، عبداللّه بن یوسف (م 762 ه ) ، نصب الرایه لأحادیث الهدایه ، تحقیق : محمّد یوسف بنوری ، دار الحدیث ، مصر ، 1357ه .
157 . ساعاتی ، احمد بن عبدالرحمان (م 1378 ه ) ، الفتح الربّانی لترتیب مسند الامام احمد بن حنبل الشیبانی (24 مجلّد) ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ دوّم .
158 . سَرَخْسی ، محمّد بن احمد (م 483 ه ) ، المبسوط ، دار المعرفه ، بیروت .
159 . سلیم بن قیس (م 76 ه ) ، کتاب سلیم بن قیس ، تحقیق : محمّد باقر انصاری زنجانی ، انتشارات دلیل ما ، چاپ اوّل ، ایران ، 1422ه .
160 . سَمْعانی ، عبدالکریم بن محمّد (م 562 ه ) ، الأنساب ، تحقیق : عبداللّه عمر بارودی ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1998م .
ص: 679
161 . سهارَنْفوری ، خلیل بن احمد (م 1346 ه ) ، بذل المجهود فی حلّ اَبی داود ، دار البیان ، چاپ اوّل ، قاهره ، 1988م .
162 . سَیَّاغی ، حسین بن احمد (م 1221 ه ) ، الروض النضیر ، مکتبة المؤیّد ، چاپ دوّم ، طائف .
163 . سُیُوطی ، عبدالرحمان بن اَبی بکر (م 911 ه ) ، جمع الجوامع (= الجامع الکبیر).
164 . سُیُوطی ، عبدالرحمان بن اَبی بکر (م 911 ه ) ، تنویر الحوالک شرح موطّا مالک ، المکتبة التجاریّة الکبری ، مصر ، 1389ه .
165 . سُیُوطی ، عبدالرحمان بن ابی بکر (م 911 ه ) ، الإتقان فی علوم القرآن ، تحقیق : سعید مندوب ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، لبنان ، 1416ه .
166 . سُیُوطی ، عبدالرحمان بن اَبی بکر (م 911 ه ) ، تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی ، تحقیق : عبدالوهّاب عبداللطیف ، مکتبة الریاض الحدیثة ، ریاض .
167 . سُیُوطی ، عبدالرحمان بن اَبی بکر (م 911 ه ) ، تفسیر الدرّ المنثور ، دار الفکر ، بیروت ، 1993م .
168 . سُیُوطی ، عبدالرحمان بن اَبی بکر (م 911 ه ) ، تاریخ الخُلفاء ، تحقیق : محمّد محی الدین عبدالحمید ، مطبعة السعاده ، مصر ، 1371ه .
169 . شاشی ، محمّد بن احمد (م 507 ه ) ، حلیة العلماء فی معرفة مذاهب الفقهاء ، تحقیق : یاسین احمد ابراهیم درادکه ، مؤسسة الرساله و دار الأرقم ، چاپ اوّل ، بیروت وعمّان ، 1980م .
170 . شافعی ، محمّد بن ادریس (م 204 ه ) ، الأُم ، دار المعرفة ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1393ه .
171 . شجری ، یحیی بن حسین (م 499 ه ) ، الأمالی الخمیسیّة (= امالی الشجری) عالم الکتب ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1403ه .
172 . شربینی ، محمّد خطیب (م 977 ه ) ، مغنی المحتاج الی معرفة الفاظ المنهاج ، دار الفکر ، بیروت .
173 . شرتونی ، سعید بن عبداللّه (م 1330 ه ) ، اقرب الموارد فی فُصَح العربیّة والشوارد ، انتشارات کتاب خانه آیة اللّه مرعشی نجفی ، قم ، 1403ه .
174 . شوشتری ، محمّد تقی (م 1416 ه ) ، شرح نهج البلاغه .
ص: 680
175 . شوشتری ، محمّد تقی (م 1416 ه ) ، قاموس الرجال ، انتشارات اسلامی ، چاپ اوّل ، 1419ه .
176 . شوکانی ، محمّد بن علی (م 1250 ه ) ، نیل الأوطار من احادیث سیّد الأخیار شرح منتهی الأخبار ، دار الجیل ، بیروت ، 1973م .
177 . شوکانی ، محمّد بن علی (م 1250 ه ) ، فتح القدیر الجامع بین فنّ الروایة والدرایة من علم التفسیر ، دار الفکر ، بیروت .
178 . شهرستانی ، سیّد علی (معاصر) ، حیّ علی خیر العمل الشرعیّة والشعاریّة .
179 . شهرستانی ، سیّد علی (معاصر) ، الصلاة خیر من النوم الوجه الآخر .
180 . شهرستانی ، سیّد علی (معاصر) ، منع تدوین الحدیث .
181 . شیرازی ، ابراهیم بن علی (م 476 ه ) ، طبقات الفقهاء ، تحقیق : خلیل میس ، دار القلم ، بیروت .
182 . شیرازی ، ابراهیم بن علی (م 476 ه ) ، المهذّب فی فقه الإمام الشافعی ، دار الفکر ، بیروت .
183 . صالحی شامی ، محمّد بن یوسف (م 942 ه ) ، سبل الهدی والرشاد ، تحقیق : عادل احمد عبدالموجود وعلی محمّد معوّض ، دار الکتب العلمیّة ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1414ه .
184 . صدوق ، محمّد بن علی (م 381 ه ) ، علل الشرائع ، تحقیق : سیّد محمّد صادق بحرالعلوم ، المکتبة الحیدریّه ، نجف ، 1385ه .
185 . صدوق ، محمّد بن علی (م 381 ه ) ، من لا یحضره الفقیه ، تحقیق : علی اکبر غفاری ، مؤسسه انتشارات اسلامی ، چاپ دوّم ، قم .
186 . صَفّار ، محمّد بن حسن (م 290 ه ) ، بصائر الدَّرجات فی فضائل آل محمّد ، تحقیق : حاج میرزا محسن کوچه باغی ، انتشارات اعلمی ، تهران ، 1404ه .
187 . صَنْعانی ، عبدالرزّاق بن همّام (م 211 ه ) ، المصنّف ، تحقیق : حبیب الرحمان اَعظمی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1403ه .
188 . صَنْعانی ، محمّد بن اسماعیل (م 1182 ه ) ، ارشاد النقّاد الی تیسیر الاجتهاد ، تحقیق : صلاح الدین مقبول احمد ، الدار السلفیّة ، چاپ اوّل ، کویت ، 1405ه .
ص: 681
189 . صَنعانی ، محمّد بن اسماعیل (م 1182 ه ) ، توضیح الأفکار لمعانی تنقیح الأنظار ، تحقیق : محمّد محی الدین عبدالحمید ، المکتبة السلفیّه ، مدینه منوّره .
190 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360 ه ) ، المعجم الکبیر ، تحقیق : حمد بن مجید سلفی ، مکتبة الزهرا ، چاپ دوّم ، موصل ، 1404ه .
191 . طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م 360 ه ) ، المعجم الأوسط ، تحقیق : طارق بن عوض اللّه بن محمّد وعبدالمحسن ، دار الحرمین ، قاهره ، 1415ه .
192 . طَبْرسی ، احمد بن علی (از بزرگان قرن ششم هجری) ، الاحتجاج علی اَهل اللجاج ، تحقیق : محمّد باقر خرسان ، مؤسسه اعلمی ، چاپ دوّم ، لبنان ، 1403ه .
193 . طَبَری ، احمد بن عبداللّه (م 694 ه ) ، الرّیاض النَّضرة فی مناقب العشره (4 جلد) ، دار الکتب العلمیّة ، چاپ دوّم .
194 . طَبَری ، محمّد بن جَریر (م 310 ه ) ، جامع البیان عن تأویل آی القرآن (= تفسیر الطبری) تحقیق : خلیل میس ، دار الفکر ، بیروت ، 1415ه .
195 . طَحاوی ، احمد بن محمّد (م 321 ه ) ، شرح معانی الآثار ، تحقیق : محمّد زهری نجّار ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1399ه .
196 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) ، الأمالی ، تحقیق : بخش پژوهش های اسلامی ، دار الثقافه ، چاپ اوّل ، قم ، 1414ه .
197 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) ، تهذیب الأحکام ، تحقیق : حسن موسوی خرسان ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ سوّم ، تهران ، 1364ش .
198 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) ، الإستبصار فیما اختلف من الأخبار ، تحقیق : سیّد حسن موسوی خرسان ، دار الکتب الاسلامیّه ، چاپ چهارم ، تهران ، 1390ه .
199 . طوسی ، محمّد بن حسن (م 460 ه ) ، مصباح المتهجّد ، مؤسسة فقه الشیعه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411ه .
200 . طَیالسی ، سلیمان بن داود (م 240 ه ) ، مسند الطیالسی ، دار المعرفه ، بیروت .
201 . طَیّبی ، حسن بن محمّد (م 743 ه ) ، الخلاصة فی اصول الحدیث ، دار المعرفه ، بیروت .
ص: 682
202 . طَیّبی (م ه ) ، مختصر علوم الحدیث .
203 . عاصمی ، عبدالملک بن حسین (م 1111 ه ) ، سمط النجوم العوالی فی اَنباء الأوائل
والتوالی ، تحقیق : عادل احمد عبدالموجود وعلی محمّد معوّض ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1419ه .
204 . عاملی ، سیّد جعفر مرتضی (معاصر) ، الصحیح من سیرة النبیّ الأعظم ، دار الحدیث ، قم ، 1426ه .
205 . عبدالحسین علی بن احمد (م ه ) ، موقف الخلفاء العبّاسیّین من أئمّة المذاهب الأربعه ، دار قَطَری بن الفُجائه ، چاپ اوّل ، دوحه ، 1405ه .
206 . عبدالغنی عبدالخالق (م 1403 ه ) ، حجیّة السنّه ، دار السعداوی ودار التربیه .
207 . عبد المجید محمود ، اَبو جعفر الطحاوی وأثره فی الحدیث .
208 . عِجْلی ، احمد بن عبداللّه (م 261 ه ) ، معرفة الثقات من رجال اهل العلم والحدیث ، تحقیق : عبدالعلیم عبدالعظیم بستوی ، مکتبة الدار ، چاپ اوّل ، سعودی ، 1405ه .
209 . عراقی ، عبدالرحیم بن حسین (م 806 ه ) ، التقیید والإیضاح .
210 . عراقی ، عبدالرحیم بن حسین (م 806 ه ) ، فتح المغیث .
211 . عراقی ، عبدالرحیم بن حسین (م 806 ه ) ، طرح التثریب فی شرح التقریب ، تحقیق : عبدالقادر محمّد علی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 2000م .
212 . عظیم آبادی ، محمّد بن علی شمس الحق (م 1329 ه ) ، عون المعبود شرح سنن اَبی داود ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1995م .(1)
ص: 683
213 . عُقَیلی ، محمّد بن عمر (م 322 ه ) ، الضعفاء ، تحقیق : عبدالمعطی امین قلعه چی ، المکتبة العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1404ه .
214 . عَیّاشی ، محمّد بن مسعود (م 320 ه ) ، تفسیر العیّاشی ، تحقیق : سیّد هاشم رسولی محلاّتی ، انتشارات علمی اسلامی ، تهران .
215 . عَیْنی ، محمود بن احمد (م 855 ه ) ، عمدة القاری شرح صحیح البخاری ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .
216 . فَخر رازی ، محمّد بن عُمَر (م 606 ه ) ، احکام البسملة .
217 . فخر رازی ، محمّد بن عُمَر (م 606 ه ) ، مفتاح الغیب (= التفسیر الکبیر) ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1421ه .
218 . فَسَوی ، یعقوب بن سفیان (م 280 ه ) ، المعرفة والتاریخ (= تاریخ الفسوی) ، تحقیق : خلیل منصور ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1419ه .
219 . قاسم بن محمّد بن علی (م 1029 ه ) ، الإعتصام بحبل اللّه المتین .
220 . قاسمی ، محمّد جمال الدین (م 1332 ه ) ، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1399ه .
221 . قاسمی ، محمّد جمال الدین (م 1332 ه ) ، محاسن التنزیل (= تفسیر قاسمی) ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار الفکر ، بیروت ، 1978م .
222 . قاضی عِیاض ، عیاض بن موسی (م 544 ه ) ، ترتیب المدارک وتقریب المسالک تحقیق :
احمد بکیر محمود ، مکتبة الحیاة ، بیروت .
223 . قاضی نعمان ، نعمان بن محمّد (م 363 ه ) ، دعائم الإسلام ، تحقیق : آصف بن علی ، دار المعرفة ، قاهره ، 1383ه .
224 . قاضی نعمان ، نعمان بن محمّد (م 363 ه ) ، شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار ، تحقیق : سیّد محمّد حسینی جلالی ، مؤسسه انتشارات اسلامی ، چاپ دوّم ، قم ، 1414ه .
225 . قاضی نُعمان ، نعمان بن محمّد (م 363 ه ) ، اختلاف اصول المذاهب ، دار الأندلس ، بیروت ، 1973م .
ص: 684
226 . قُرْطُبی ، محمّد بن احمد (م 671 ه ) ، الجامع لأحکام القرآن (= تفسیر قرطبی) ، دار الشعب ، قاهره .
227 . قَسْطَلانی ، احمد بن محمّد (م 923 ه ) ، ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .
228 . کاشانی ، علاء الدین (م 587 ه ) ، بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع ، دار الکتاب العربی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1982م .
229 . کَتَّانی ، محمّد بن جعفر (م 1345 ه ) ، الرسالة المستطرفه لبیان مشهور کتب السنّة المصنّفه ، تحقیق : محمّد منتصر ، محمّد زمزمی کتانی ، دار البشائر الإسلامیّه ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1406ه .
230 . کرد علی ، محمّد بن عبدالرزّاق (م 1372 ه ) ، خطط الشام ، مکتبة النوری ، چاپ سوّم ، دمشق ، 1983م .
231 . کرمانی ، محمّد بن یوسف (م 786 ه ) ، شرح الکرمانی علی صحیح البخاری ، چاپ سوّم ، بیروت ، 1405ه .
232 . کرمانی ، محمّد بن یوسف (م 786 ه ) ، شرح صحیح البخاری ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1401ه .
233 . کُلَینی ، محمّد بن یعقوب (م 329 ه ) ، الکافی ، تصحیح وتعلیق : علی اکبر غفاری ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ پنجم ، تهران ، 1363ش .
234 . مالک بن انس (م 179 ه ) ، مُوَطَّأ مالک ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار احیاء التراث العربی ، مصر ، 1406ه .(1)
235 . مالک بن انس (م 179 ه ) ، المدوّنة الکبری ، دار صادر ، بیروت .
236 . مُبارکفوری ، محمّد بن عبدالرحمان (م 1353 ه ) ، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .
237 . مُتّقی هندی ، متّقی بن حسام الدین (م 975 ه ) ، کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال ، تحقیق : محمود عمر دمیاطی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1419ه .
ص: 685
238 . مجلسی ، محمّد باقر (م 1111 ه ) ، بحار الأنوار ، مؤسسة الوفاء ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1403ه .
239 . محمّد ابو زُهْرَه (معاصر) ، الإمام الصادق .
240 . محمّد ابو زهو ( ) ، الحدیث والمحدّثون ، قاهره ، 1378 (تجدید چاپ ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1404 ه ) .
241 . محمّد رَوَّاس قَلْعَه چی (معاصر) ، موسوعة فقه عُمَر بن الخطّاب ، دار النفائس ، بیروت ، 1409ه .
242 . محمّد عبدالحَیّ (م 1304 ه ) ، ظفر الأمانی بشرح مختصر الجرجانی .
243 . محمّد عجّاج الخطیب (معاصر) ، السنّة ما قبل التدوین ، دار الفکر ، بیروت ، 1401ه .
244 . مدینی ، علی بن عبداللّه (م 234 ه ) ، سؤالات محمّد بن عثمان بن اَبی شیبه ، تحقیق : موفّق عبداللّه عبدالقادر ، مکتبة المعارف ، ریاض ، 1404ه .
245 . مِزّی ، یوسف بن زکی (م 720 ه ) ، تهذیب الکمال ، تحقیق : بشّار عوّاد معروف ، مؤسسة الرساله ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1400ه .
246 . مسعودی ، علی بن حسین (م 346 ه ) ، مروج الذهب ومعادن الجوهر ، دار الهجره ، چاپ دوّم ، قم ، 1404ه .
247 . مسلم بن حَجّاج (م 261 ه ) ، صحیح مسلم ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .
248 . مصطفی دِیْب البغا (معاصر) ، اَثَر الأحکام المختلف فیها .
249 . مصطفی شکعه (معاصر) ، الإمام مالک .
250 . مصطفی صمیده (م ه ) ، فتح المالک بتبویب التمهید (ابن عبدالبر) علی موطّأ الإمام مالک ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1418ه .
251 . مفید ، محمّد بن محمّد (م 413 ه ) ، الأمالی ، تحقیق : حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری ، دار المفید ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1414ه .
ص: 686
252 . مُفید ، محمّد بن محمّد (م 413 ه ) ، الاختصاص ، تحقیق : علی اکبر غفاری و سیّد محمود زرندی ، دار المفید ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1414ه .
253 . مفید ، محمّد بن محمّد (م 413 ه ) ، الإرشاد ، تحقیق : مؤسسه آل البیت ، دار المفید ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1414ه .
254 . مفید ، محمّد بن محمّد (م 413 ه ) ، الفصول المختاره ، تحقیق : نور الدین جعفریان ، یعقوب جعفری و محسن احمدی ، دار المفید ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1414ه .
255 . مَقْریزی ، احمد بن علی (م 845 ه ) ، المواعظ والاعتبار فی معرفة الخطط والآثار (= الخطط المقریزیّه) ، دار صادر ، بیروت .
256 . مَنْقُری ، نصر بن مزاحم (م 212 ه ) ، وقعة صفّین ، تحقیق : عبدالسلام محمّد هارون ، مؤسسة العربیّة الحدیثه ، چاپ دوّم ، قاهره ، 1382ه .
257 . نادیه شریف عمری (معاصر) ، اجتهاد الرسول ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1408ه .
258 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303 ه ) ، السنن الکبری ، تحقیق : عبدالغفّار سلیمان بنداری و سیّد کسروی حسن ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1411ه .
259 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303 ه ) ، سنن النسائی (= المجتبی من السنن) ، تحقیق: عبدالفتّاح ابو غدّه ، مکتب المطبوعات الإسلامیّه ، چاپ دوّم ، حلب ، 1406ه .
260 . نسائی ، احمد بن شعیب (م 303 ه ) ، الضعفاء والمتروکین ، محمود ابراهیم زاید ، دار الوعی ، چاپ اوّل ، حلب ، 1396ه .
261 . نوری ، میرزا حسین (م 1320 ه ) ، مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل ، تحقیق ونشر : مؤسسه آل البیت ، چاپ اوّل ، قم ، 1408ه .
262 . نَووی ، محی الدین بن شرف (م 676 ه ) ، تهذیب الأسماء واللغات ، تحقیق : مکتب البحوث والدراسات ، دار الفکر ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1996م .
263 . نَووی ، محیی الدین بن شرف (م 676 ه ) ، التقریب والتیسیر (چاپ شده با شرح کرمانی بر صحیح بخاری) .
ص: 687
264 . نَووی ، محیی الدین بن شرف (م 676 ه ) ، شرح النَووی علی صحیح مسلم ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ دوّم ، بیروت ، 1392ه .
265 . نَووی ، محیی الدین بن شرف (م 676 ه ) ، المجموع شرح المهذّب ، دارالفکر ، بیروت ، 1997م .
266 . واقدی ، محمّد بن عمر (م 207 ه ) ، المغازی النبویّه .
267 . واقدی ، محمّد بن عمر (م 207 ه ) ، المغازی ، تحقیق : یحیی جبوری ، دار الغرب ، چاپ اوّل ، بیروت ، 1410ه .
268 . هَیْثَمی ، علی بن اَبی بکر (م 807 ه ) ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، دار الریّان (قاهره) ، و دار الکتاب العربی (بیروت) ، 1407ه .
269 . یعقوبی ، احمد بن اَبی یعقوب (م 284 ه ) ، تاریخ الیعقوبی ، دار صادر ، بیروت .
ص: 688