غدير از ديدگاه اهل سنت

مشخصات كتاب

سرشناسه : جباران محمدرضا، 1337 -

عنوان و نام پديدآور : غدير از ديدگاه اهل سنت محمدرضا جباران

مشخصات نشر : قم انصاريان 1381.

مشخصات ظاهري : 168ص.

شابك : 964-438-403-2

يادداشت : برگزيده كنگره تجليل از آثار برتر سازمان صدا و سيما در سال امام علي ع - زمستان 1381.

يادداشت : چاپ دوم: 1384.

يادداشت : چاپ سوم: 1386 .

يادداشت : كتابنامه ص 161 - 168.

موضوع : علي بن ابي طالب (ع) ، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع : غدير خم -- احاديث اهل سنت

رده بندي كنگره : BP223/52 /ج 24غ 4 1381

رده بندي ديويي : 297/452

شماره كتابشناسي ملي : م 82-7008

ديباچه

ي_ك_ى از ج_مله آرمانها و وظايف برنامه هاى برون مرزى , توجيه و تبيين صحيح ابهامات و شبهاتى است كه به علل گوناگون , همچون عدم آشنايى با موازين دين مبين اسلام و دسترسى نداشتن به منابع و مراجع مطمئن و يا به تزوير و نيرنگ دشمنان كژانديش اسلام , بر دل جان مخاطبان آنسوى مرزها سايه افكنده است .

زدودن زن_گ_ار ب_ى خ_ب_رى , از آي_ينه دل اسلام جويان و انعكاس نورتابان شريعت محمدى و تشيع ع_ل_وى ,م_س_ت_لزم آن است كه در گام نخست با عنايت به كثرت مخاطبان اهل سنت انديشه ها و دي_دگ_اههاى ايشان در ارتباط با اعتقادات شيعه را طرحى جامع بينديشيم و آيين اخوت را همت گماريم .

در اي_ن راس_تا و در برآوردن اين نياز, بر آن شديم تا به تدوين مجموعه هايى مناسب , دست يازيم و دردسترس برنامه سازان قرار دهيم .

ب_ديهى است مطرح نمودن اين گونه

مباحث , جدا از فوايد برون مرزى براى مخاطبان داخلى , اعم ازشيعه و سنى نيز جذاب و سودمند خواهد بود.

مجموعه حاضر, عنوان ((غدير از ديدگاه اهل سنت )) گامى است در اين راه , اميد آنكه مقبول در گاه احديت واقع شود.

در پ_اي_ان از زح_م_ات حجة الاسلام محمد رضا جباران , كه اين مجموعه با تلاش و كوشش ايشان , مدون گرديد تشكر مى كنيم .

مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما

گروه معارف

پيامبر اكرم (ص ):.

عليكم بعلى بن ابى طالب فانه مولاكم فاحبوه , و كبيركم فاتبعوه , و عالمكم فاكرموه , و قائدكم الى الجنة فعززه , فاذا دعاكم فاجيبوه , و اذا امركم فاطيعوه ,احبوه بحبى , و اكرموه بكرامتى , ما قلت لكم فى على الا ما امرنى به ربى جلت عظمته , ((1)) .

ه_مراه على باشيد زيرا او مولا و سرپرست شماست , پس دوستش داشته باشيد بزرگ شماست , از او پ_ي_روى كنيد, دانشمند شماست , گرامى اش داريد درراه بهشت پيشواى شماست , عزيزش داريد ه_ن_گامى كه شما را مى خواند پاسخش دهيد, و چون فرمانتان دهد, فرمانش بريد به محبتى كه به م_ن داريد, دوستش بداريد و به كرامت من گرامى اش داريد من درباره على چيزى به شما نگفتم , مگرآنچه پروردگارم فرمان داده است .

پيش گفتار

ب_دون ش_ك شخصيت على بن ابى طالب (ع ) پس از رسول گرامى اسلام (ص ) ارزنده ترين وجودى است كه پا به عرصه وجود نهاده و عالم امكان را با حضور خويش آراسته است .

ش_خ_ص_ي_ت تابناك آن حضرت چنان در بلنداى انسانيت مى درخشد, كه عقول بشرى را در طول

تاريخ , مبهوت وحيران خود كرده است ره يافتن به ساحت قدس آن شخصيت عظيم الهى , هر چند ذائق_ه ط_ب_ع را تحريك و واهمه عقل را تشويق مى كند, ولى راهى است كه جز به قدم عشق نتوان پيمود.

آن_چ_ه تا كنون بر قلم و زبان اهل ذوق و فضل , در شرح آن جمال نورانى گذشت , در حقيقت قدر معرفت ماست , نه حد شخصيت او ما با اعتراف و اذعان به بى كرانگى آن روح پاك , برآنيم كه از طور حديث نبوى , قبساتى برگرفته راه تقربى به ساحتش يابيم .

ه_ر چ_ن_د هدف اصلى در اين نوشتار, اثبات عيد بودن غدير و بيان بخشى از آداب اين روز مبارك است , به مناسبت فراتر رفته فصلى در شرح شخصيت آن جناب گشوده ايم و در آينه سخنان رسول مكرم اسلام , به تماشاى جمال پرفروغ على بن ابى طالب (ع ) مى نشينيم اميد آنكه ما و خوانندگان را از اين سير معنوى بهره اى وافر باشد.

در پ_اي_ان ت_ذك_ر چند نكته ضرورى است بيشتر مطالب اين تحقيق , از كتب معتبر اهل سنت است محل نقل هرحديث يا واقعه در كتابهاى مورد استناد, با ذكر مجلد هر صفحه تعيين , و در كتابنامه مشخصات هر كتاب از قبيل مؤلف , مترجم , ناشر, و تاريخ و محل نشر آمده است .

در م_واردى ان_دك كه كتب اهل سنت از ذكر مطلبى غفلت كرده اند, به كتب معتبر شيعه مراجعه شده و آنها نيز همانندكتب اهل سنت به طور دقيق معرفى شدند در مواردى كه در ذيل يك حديث ب_ه ذك_ر ي_ك ي_ا

چ_ن_د آدرس ب_سنده شده , به اين معنا نيست كه آن حديث در مراجع ديگر يافت نمى شود, بلكه تنگى مجال باعث شده است كه به همين مقداراكتفا كنيم .

متن احاديث را بدون تغيير آورده ايم و در موارد لازم , توضيح و بيانى در ذيل حديث افزوده ايم

از آن_ج_ا ك_ه تاليف به زبان فارسى است , بيشتر به ترجمه احاديث اهتمام ورزيدم , و در مواردى كه عبارت عربى راضرورى مى دانستم , از ذكر متن اصلى دريغ نشده است .

فصول پنجگانه اين نوشتار عبارتند از:.

فصل اول : داستان غدير.

فصل دوم : خلافت و وصايت .

فصل سوم : معيارها.

فصل چهارم : يك آسمان فضيلت .

فصل پنجم : آداب و سنن غديرى .

اميد داريم اين تحقيق كوتاه , قطره اى از فيض اقيانوس غدير را در خود جاى داده باشد.

فصل اول : داستان غدير

عيد

اهل لغت ((عيد)) را از مشتقات ماده ((عود)) مى دانند, و عود به معناى بازگشت است بنابراين هر عيد به پاس رجعتى برگزار مى شود.

رج_ع_ت م_ك_رر, م_ت_حركى است كه پس از گذشتن از قوس نزول رو به سوى بالا مى كند و سير ص_ع_ودى خ_ود را مى آغازد چنانكه نوروز را به پاس بازگشت حيات به پيكر سرد طبيعت گرامى مى داريم , حياتى كه در تطاول خزان به سردى مى گرايد, و در بيداد سرماى زمستان تا مرز نيستى پيش مى رود _ تا آنجا كه گويى هرگز نبوده است _ و آنگاه در قدوم باد بهار دوباره سر بر مى كند و آهنگ صعود مى نمايد اين رجعت را بايد گرامى داشت , و اين در توان مكتبى است كه بيشترين بها را

به مظاهر مادى عالم طبيعت مى دهد.

حال اگر بخواهيم اين الگو را بر موازين مكتبى تطبيق كنيم كه همه عالم را مقدمه وجود انسان و غ_اي_ت آف_رينش انسان را عبوديت مى داند, بايد عيدش را بزرگداشت رجعت حيات معنوى انسان ب_دانيم درچنين مكتبى نوروز انسان , روزى است كه وى به خويش بازمى گردد و گمشده اش را درم_ى يابد, روزى كه از دركات ماديت روى برتافته آهنگ درجات ملكوت مى كند روزى كه انسان توفيق مى يابد نقاب خاكى از چهره جان پاك خود كنار زده روى به سوى خدا كند.

م_اه م_ب_ارك رم_ض_ان م_وق_ع_ي_ت_ى اس_ت كه سالك روزه دار توفيق مى يابد با مقاومت در مقابل بادهاى سركش تعلقات , آتش عشق الهى را كه در يخبندان ماديت , خموده شده دوباره روشن كند و م_راق_ب_ت نمايد تا زبانه كشيده تمام هستى اش را گرم , و ناخالصى هاى وجودش را ذوب كند, تا عبوديت ناب تجلى كند و غايت آفرينش محقق شود آنگاه عيد ((فطر)) است .

ح_ج ن_ي_ز ف_رص_تى ديگر است كه حاجى پس از طى مراحل متعددى توفيق مى يابد غير دوست را درم_س_ل_خ منى به تيغ كشد, و جان در بند كشيده خويش را آزاد كرده پا به قوس صعودى حركت انسانى گذارد, و به درجه بلند عبوديت بار يابد, آنگاه عيد ((قربان )) است .

از ه_م_ين جا فرق عيد با جشن باز شناخته مى شود: جشن بهانه اى است براى شادمانى , و عيدپاس داش_ت_ن ح_ي_ات دوب_اره انسان است و هم به اين دليل است كه برخلاف جشن , عيد تشريعى است واعياد اسلامى در اصل دين تشريع شده اند.

بنابراين

, حقيقت عيد اسلامى باز يافتن حيات دوباره است و تعيين آن به عهده شرع اقدس است .

م_ا ب_ر اي_ن ب_اوري_م ك_ه روز غ_دي_ر, هم از ويژگى حقيقى يك عيد اسلامى برخوردار است , و هم قانونگذاربزرگ اسلام , پيامبر عظيم الشان (ص ) آن را به عنوان عيد به امت اسلامى شناسانده است .

ن_وش_ت_ه اى ك_ه پ_ي_ش رو داري_د به انگيزه اثبات اين دو دعوى و بيان مختصرى از آداب اين عيد سعيدسامان يافته است .

م_ط_ال_ع_ه ب_خ_ش_ه_اى م_خ_تلف اين نوشتار, اين باور را مى پرورد كه روز عيدغدير يكى از اعياد ب_زرگ اسلامى , بلكه بزرگترين عيد مسلمانان است و اگر به ديده تحقيق بنگريم , پى خواهيم برد كه بزرگترين عيد انسان است .

غدير

غ_دي_ر در ل_غ_ت ب_ه معناى بركه , آبگير و تالاب است چاله هايى كه در بيابان به انتظار نشسته تا از ريزش باران يا گذر سيل دامنى از آب برگيرند و زلال كنند تا مگر مسافر تشنه صحرا بر اين سفره هميشه گشاده باكفى از اين نعمت ارزنده رمقى گيرد و مشك خشكيده خويش را از آن پر سازد, غدير ناميده مى شوند.

غدير خم

م_سافرى كه از مدينه به سوى مكه حركت مى كند, بيش از پانصد كيلومتر راه پيش رو دارد بعد از پيمودن270 كيلومتر از اين مسافت , به منطقه اى مى رسد كه ((رابغ )) نام دارد رابغ ((2)) شهركى اس_ت در ن_زدي_ك_ى ج_حفه , و جحفه يكى از ميقاتهاى پنج گانه حج است , جايى كه حاجيان شام و كسانى كه مى خواهند ازجده به جانب مكه روند, در آن محرم مى شوند.

ف_اص_ل_ه ج_ح_فه تا مكه تقريبا 250 و تا رابغ 26 كيلومتر است ((3)) و در آن غديرى بوده است كه آب گ_ن_دي_ده و م_سموم آن قابل استفاده مسافران نبوده و قافله ها در آن وادى توقف نمى كردند ((4)) گ_ويا به همين دليل خم ناميده شده است چرا كه خم به هر چيز فاسدى گفته مى شود كه بدبو باشد قفس مرغ رانيز به همين دليل خم مى گويند.

گزارشى از حجة الوداع

س_ال ده_م ه_ج_رت اس_ت , و اس_لام س_راس_ر جزيرة العرب را فراگرفته است همه قبايل عرب به آي_ي_ن م_س_ل_م_ان_ى گ_روي_ده , به رسالت حضرت ختمى مرتبت (ص ) اقرار كرده اند اثرى از بت و ب_ت پ_رس_تى در هيچ يك از قبايل به چشم نمى خورد زحمات صاحب رسالت (ص ) به ثمر نشسته و م_ي_وه ش_يرين خود را به بارآورده است بت از سريرالوهيت فرود آمده , و كلمه طيبه لااله الااللّه در گستره جزيرة العرب , طنين افكن شده است .

اك_ن_ون ت_نها تفاوت مردم , در ايمان قلبى و سابقه آنان در اسلام است پيامبر عظيم الشان (ص ) كه حدودبيست و سه سال سخت ترين رنج ها را تحمل كرده ,

و در تمام اين مدت طولانى لحظه اى در انجام وظيفه و ابلاغ رسالت سستى نورزيده , و هيچ گاه احساس خستگى نكرده , اينك دريافته است ك_ه ب_ه زودى از اي_ن ج_ه_ان رخ_ت ب_رخواهد بست و به ديدار معبود يگانه اش خواهد شتافت پس ه_مچنان بى وقفه مى كوشد تاآنجا كه امت برمى تابد, آداب اسلام را به آنان بياموزد اندكى از احكام اسلام باقى است , كه هنوز فرصتى براى ابلاغ يا آموزش آنها فراهم نيامده است فريضه مهم حج از آن ج_م_له است آن گرامى تا آن روز فرصت نيافته بود حج را چون نماز به مسلمانان بياموزد و اكنون تنها و آخرين فرصت است .

اع_لام ع_م_وم_ى شد كه رسول خدا(ص ) حج مى گزارد مردم از قبايل رو به سوى مدينه نهادند و آن حضرت در روز پنج شنبه شش روز, يا شنبه چهار روز به آخر ذيقعده ((5)) ابودجانه را در مدينه ج_ان_شين خود ساخته ((6)) در حالى كه همه همسران و خاندانش او را همراهى مى كردند ((7)) و صد شتر قربانى همراه داشت , ((8)) از مدينه حركت كرد.

در آن روزه_ا ب_ي_م_ارى س_خ_تى (آبله يا حصبه ) در مدينه شايع بود كه بسيارى از مسلمانان را از اي_ن م_ص_اح_ب_ت م_ي_مون محروم مى داشت ((9)) با اين حال دهها هزار نفر با پيامبر همراه شدند م_ورخ_ان ه_مراهان آن حضرت را چهل هزار, هفتاد هزار, نود هزار, 114 هزار, 120 هزار و 124 هزار ن_ف_رنوشته اند ((10)) ولى با اين همه حق اين است كه بگوييم : چنان جمعيتى در ركاب آن حضرت ح_ركت كردكه شمارش بر جز خدا پوشيده

است ((11)) اينان كسانى بودند كه از مدينه مى آمدند, ولى تعداد حاجيان به اين عده منحصر نمى شد زيرا اهل مكه و ساكنان حومه آن و كسانى كه از يمن در ركاب اميرالمؤمنين على (ع ) آمده بودند, نيز در حج شركت داشتند.

حضرت غسل كرد, بدن مباركش را روغن ماليد, خود را خوشبو كرد, موهايش را شانه زد, ((12)) و ازمدينه بيرون آمد هنگامى كه از مدينه بيرون مى رفت تنها دو تكه لباس بر تن داشت كه يكى را بر دوش ان_داخته و ديگرى را به كمر بسته بود منزل به منزل پيش مى رفت , وقتى به ((ذى الحليفه )) رسيد احرام بست ((13)) و همچنان پيش رفت تا در روز سه شنبه چهارم ماه ذيحجه وارد مكه شد از باب بنى شيبه واردمسجدالحرام شد ((14)) , طواف كرد, نماز طواف به جاى آورد, بين صفا و مروه سعى نمود و بدين ترتيب اعمال عمره به پايان رسيد ((15)) به كسانى كه قربانى همراه خود نياورده ب_ودن_د, ف_رم_ود تقصير كرده ازاحرام خارج شوند ((16)) و خود چون قربانى همراه داشت در حال اح_رام باقى ماند, تا در منى قربانى كند ((17)) اميرمؤمنان كه از حركت پيامبر براى حج آگاه شده بود, در حالى كه 37 قربانى همراه داشت , باسپاهيان خود براى شركت در مراسم حج از يمن حركت ك_رد, و در م_ي_ق_ات اه_ل يمن به همان نيتى كه پيامبر (ص ) محرم شده بود, احرام بست , و مانند حضرت رسول , پس از سعى صفا و مروه در احرام باقى ماند ((18)) .

رس_ول م_كرم اسلام (ص ) روز هشتم ذيحجه

از طريق منى وارد صحراى عرفات شد, تا مراسم حج راآغ_از ك_ن_ند تا طلوع آفتاب روز نهم در منى ماند و سپس راه عرفات را پيش گرفت , و در خيمه خويش درعرفات فرود آمد.

در ع_رف_ات , در اجتماع باشكوه مسلمانان , به شيوايى تمام خطبه خواند در اين خطبه مسلمانان را ب_ه ب_رادرى و اح_ترام متقابل سفارش كرد, بر همه آداب جاهليت مهر بطلان زد و ختم پيامبرى را اع_لام نمود ((19)) تا غروب روز نهم در عرفات ماند وقتى آفتاب غروب كرد و هوا كمى تاريك شد, ب_ه س_وى ((م_زدلفه )) شتافت ((20)) شب را در همان جا سپرى كرد صبح روز دهم به طرف منى حركت كرد آداب منى را به جاى آورد و بدين گونه مناسك حج را به مسلمانان آموخت .

اي_ن ح_ج را ح_ج_ة الوداع , حجة الاسلام , حجة البلاغ , حجة الكمال و حجة التمام خوانده اند ((21)) با پ_اي_ان گ_رف_ت_ن مراسم حج پيامبر (ص ) به سوى مدينه حركت كرد هنگامى كه به سرزمين رابغ رس_ي_د, در م_ح_ل_ى ك_ه غ_دي_ر خ_م نام داشت , جبرئيل امين بر او نازل شد و پيامى بدين شرح از پروردگار بر او تلاوت كرد:.

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس ان اللّه لايهدى القوم الكافرين , ((22)) .

اى رس_ول م_ا! آن_چ_ه را از س_وى پ_روردگ_ارت ب_ر ت_و نازل شده به مرم برسان و اگر اين كار را ان_ج_ام ن_ده_ى , رس_ال_ت خ_ود را ب_ه ان_جام نرسانده اى و خدا تو را از مردم ايمن خواهد كرد همانا

خداى ,قوم كفرپيشه را هدايت نمى كند ((23)) .

اين پيام الهى ماموريتى خطير بر عهده پيامبر اكرم (ص ) مى گذاشت , اعلان چيزى كه بايد همگان ازآن ب_اخبر شوند, و اگر چنين نكند, گوياكارى صورت نداده است بنابراين بهترين موقعيت براى اع_لام چ_نين پيامى همين جا بود, جايى كه راه مصر و عراق و مدينه و حضرموت و تهامه از هم جدا م_ى ش_ود وه_مه حاجيان ناگزير از آن مى گذرند غدير خم مناسب ترين محلى بود كه مى توانست چنين پيام سترگى رابه گوش همگان برساند.

پ_س دس_ت_ور ت_وق_ف ص_ادر ش_د ف_رم_ود ت_ا رفتگان را باز خوانند و صبر كرد تا آنان كه در راهند ب_رسند ((24)) اجتماع عظيمى در صحراى تفتيده حجاز گرد آمد روزى سخت گرم و منطقه اى بشدت گرماخيز بود,چنان گرم كه مردان نيمى از لباس خود را بر سر انداخته و نيمى ديگر را به پ_اى خ_وي_ش م_ى پيچيدند ((25)) همه مى خواستند بدانند چه چيز باعث شده كه پيامبر (ص ) در چنين مكان به ظاهر نامناسبى دستورتوقف داده اند حرارت اشتياق با گرماى هوا آميخته حاجيان را بى تاب مى كرد.

ف_رم_ود ت_ا زي_ر چ_ن_د درخت كهنسال را بروبند و جهاز شتران را بر هم انباشته كنند منبرى بلند ب_راف_راش_ت ن_زدي_ك ظ_هر آن گاه كه همه حاجيان در آن صحرا جمع شدند, بر فراز منبر برآمد و خطبه اى بدين شرح ايراد كرد:.

ستايش مخصوص خداوند است از او كمك مى خواهيم و به او ايمان مى آوريم و بر او توكل مى كنيم و از شر نفس و بدى كردارمان به او پناه مى بريم , خدايى كه

هدايت كننده اى نيست آنكه رااو گمراه سازد و گمراه كننده اى نيست هر كه را او هدايت كند گواهى مى دهم كه معبودى جزخداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست اما بعد:.

اى مردم خداوند نيكى كننده آگاه به من خبر داد كه هيچ پيامبرى بيش از نصف عمر پيامبر پيش ازخ_ود زن_دگ_ى ن_خ_واهد كرد و اندكى بيش نمانده كه مرا نيز به سراى باقى دعوت كنند و من اجابت كنم و همانا از من و همه شما سؤال خواهد شد پس شما چه پاسخ خواهيد داد؟ .

م_ردم گ_ف_ت_ن_د: گ_واه_ى م_ى دهيم كه تو پيام الهى را رساندى و پند دادى و كوشيدى خدايت پاداشى نيك دهد.

ف_رم_ود: آي_ا شهادت نمى دهيد كه معبودى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست وبهشت او حق و دوزخش حق است و مرگ حق است و قيامت بدون شك خواهد آمد و خداوندتمام مردگان را زنده خواهد كرد؟ .

گفتند: آرى به همه اينها گواهى مى دهيم .

عرض كرد: خدايا شاهد باش ((26)) .

سپس فرمود: اى مردم صداى مرا مى شنويد؟ .

گفتند: آرى .

ف_رم_ود: م_ن پ_ي_ش از ش_م_ا ب_ه ح_وض كوثر مى رسم و شما در كناره حوض بر من وارد خواهيد ش_د,ح_وض_ى ك_ه ع_رض آن ب_ه ان_دازه فاصله صنعا تا بصرى است , و در آن جامهايى است از نقره به شماره ستارگان حال بنگريد كه پس از من با دو ميراث گرانبها چگونه رفتار مى كنيد.

مردى از ميان جمعيت فرياد برآورد: يا رسول اللّه ! آن دو چيز گرانبها چيست ؟ .

فرمود: يكى از آن دو كه بزرگتر است , كتاب خداست يك

طرفش در دست خدا و طرف ديگرش به دس_ت ش_م_است , پس آن را محكم نگه داريد تا گمراه نشويد و ديگرى كه كوچكتر است , عترت و خ_ان_دان م_ن اس_ت و خ_داى ن_ي_ك_ى كننده آگاه به من خبر داده است كه اين دو هرگز از هم ج_دان_مى شوند, تا در لب حوض در قيامت به من رسند من هم از خدا همين را خواسته ام پس شما ازآنها پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و از آنها وا نمانيد كه هلاك مى شويد سپس دست على (ع )را گرفت و بلند كرد, به طورى كه سپيدى زير بغل هر دوشان ديده شد و همه مردم على را شناختند.

آنگاه فرمود: اى مردم ! چه كسى نسبت به مؤمنان از خود ايشان سزاوارتر است ؟ .

گفتند: خدا و رسولش بهتر مى دانند.

فرمود: خدا مولا و سرپرست من است و من مولا و سرپرست مؤمنانم و من نسبت به مؤمنين ازخود ايشان سزاوارترم پس هر كس من مولا و سرپرست اويم , على مولا و سرپرست اوست ((27)) .

اين جمله را سه بار تكرار كرد.

س_پ_س گ_ف_ت : خداوندا! دوستى كن با هر كس كه با على دوستى كند, و دشمنى كن با هر كس ك_ه ع_ل_ى را دشمنى كند, دوست بدار هر كس كه على را دوست مى دارد, و دشمن دار هر كس او رادش_م_ن م_ى دارد ((28)) , ي_ارى ك_ن هر كس را كه ياريش كند و بى ياور بگذار هر كس تنهايش گذارد ((29)) و حق را همواره با على بدار هر طرف كه باشد ((30)) .

اى مردم بايد حاضران , اين پيام را

به غايبان برسانند ((31)) .

چون خطبه نبوى به پايان رسيد امين وحى براى بار دوم نازل شد و او را به اين پيام مفتخر ساخت .

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا ((32)) ,.

ام_روز دي_ن ش_م_ا را ك_ام_ل ك_ردم و نعمتم را بر شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام دين شما ب_اش_د[اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم ]پيامبر اكرم (ص ) پس از دريافت اين پيام مسرت ب_خش , فرمود: ((اللّه اكبر! كه دين كامل و نعمت تمام گشت و پروردگارم به رسالت من و ولايت على بعد از من راضى شد)) ((33)) .

مراسم تبريك و تهنيت

پ_ي_ام_ب_ر اكرم (ص ) پس از اتمام خطبه از منبر پايين آمد و در خيمه اى نشست و فرمود تا على (ع ) درخ_ي_مه اى ديگر بنشيند آنگاه دستور داد تمام اصحاب براى عرض تبريك به ديدار اميرالمؤمنين بشتابندو مقام ولايتش را تبريك گويند.

نويسنده كتاب تاريخ روضة الصفا پس از نقل جريان غدير مى نويسد:.

پس فرود آمد و در خيمه خاص بنشست و فرمود كه اميرالمؤمنين على (ع ) در خيمه ديگربنشيند بعد از آن طبقات خلايق را امر كرد به خيمه على (ع ) رفتند و زبان به تهنيت آن حضرت گشادند و چ_ون م_ردم از اين امر فارغ شدند, امهات ((34)) , به فرموده خواجه كاينات نزد على (ع ) رفته او را تهنيت گفتند ((35)) .

و در تاريخ حبيب السير پس از نقل حديث غدير چنين آمده است :.

پس اميرالمؤمنين على _ كرم اللّه وجهه _ به موجب فرموده حضرت رسالت (ص ) در خيمه نشست تا طوايف

خلايق به ملازمتش رفته لوازم تهنيت به تقديم رساندند و از جمله اصحاب عمر بن الخطاب _ رضى اللّه عنه _ جناب ولايت مب را گفت : بخ بخ يابن ابى طالب اصبحت مولاى ومولى كل مؤمن و مؤمنة , ((36)) .

ي_ع_ن_ى خ_وش_ا ح_ال تو اى پسر ابوطالب ! بامداد كردى در وقتى كه مولاى من و مولاى هر مؤمن وم_ؤم_ن_ه ب_ودى ب_ع_د از آن ام_ه_ات م_ؤم_ن_ي_ن ب_ر ح_س_ب اش_ارت س_يد المرسلين به خيمه اميرالمؤمنين (ع )رفته شرط تهنيت به جاى آوردند.

م_رح_وم ط_برسى مفسر و محدث نامى اماميه نيز عين اين مطلب را در كتاب اعلام الورى روايت كرده است ((37)) .

ه_م_ه اص_ح_اب دوب_اره با پيامبر بيعت كردند و همزمان با على (ع ) نيز بيعت كردند اولين كسانى ك_ه دس_ت ب_ر دس_ت پيامبر(ص ) و على (ع ) نهادند ابوبكر, عمر, عثمان طلحه و زبير بودند ((38)) ه_م_ان طور كه پيش از اين گفتيم عمر براى تبريك و شاد باش جمله اى را به كاربرد كه در تاريخ م_ان_دگ_ار ش_د او گفت :بخ بخ يا بن ابى طالب , اصبحت , مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه ((39)) شمار بسيارى از محدثان اهل سنت اين جمله را از اصحاب رسول خدا(ص ) كه در آنجا حاضر بوده و اي_ن ج_م_له را از زبان عمر شنيده اند, نقل كرده اند از جمله كسانى كه اين جمله را روايت كرده اند ابن عباس , ابوهريره , برا بن عازب , زيد بن ارقم ,سعد بن ابى وقاص , ابوسعيد خدرى و انس بن مالك را مى توان نام برد.

مرحوم علامه امينى در كتاب الغدير شصت

نفر از دانشمندان اهل سنت را نام مى برد كه اين روايت رادر كتب خود آورده اند ((40)) و بعضى آن را به ابوبكر نيز نسبت داده اند.

آن_گ_اه ح_سان بن ثابت , شاعر نامى زمان خود برخاسته عرض كرد: ((يا رسول اللّه ! اجازه مى خواهم درحضور شما چند بيت درباره على (ع ) بگويم )).

فرمود: با بركت الهى بگو:.

حسان بر بلندى رفت و چنين سرود:.

يناديهم يوم الغدير نبيهم

بخم و اسمع بالرسول مناديا.

فقال فمن مولاكم و نبيكم ؟

فقالوا و لم يبدو اهناك التعاميا.

الهك مولانا و انت نبينا

و لم تلق منا فى الولاية عاصيا.

فقال له قم يا على فاننى

رضيتك من بعدى اماما و هاديا.

فمن كنت مولاه فهذا وليه

فكونوا له اتباع صدق مواليا.

هناك دعا اللهم و ال وليه

و كن للذى عادى عليا معاديا ((41)) .

يعنى :.

_ پ_ي_ام_ب_ر م_س_لمانان در روز غدير با آواز رسا آنان را فرا خواند, و شگفتا! كه چگونه فرستاده خدا فريادمى كرد.

_ پس گفت : مولى و سرپرست و پيامبر شما كيست ؟

در آنجا همه بدون هيچ ابهامى گفتند:.

_ خ_داى تو مولاى ماست و تو پيامبر ما هستى و هيچيك از ما را نخواهى ديد كه درباره امر ولايت , تورا عصيان و مخالفت كند.

و آنگاه به على (ع ) گفت : يا على برخيز كه من تو را براى امامت و رهبرى پس از خود برگزيدم .

پ_س ه_رك_س را ك_ه م_ن ره_ب_ر و س_رپ_رست اويم , همانا اين على سرپرست اوست پس براى او پيروانى صادق و دوستدار باشيد.

_ و در آن_ج_ا دع_ا ك_رد: خ_داون_دا دوست على را دوست بدار و با آن كس كه با على دشمنى كند, دشمن باش .

نصب على به خلافت , در روز غدير

سه روز طول كشيد تا مراسم بيعت و تهنيت به پايان رسيد ((42)) حال , تكليف خلافت كبراى الهى م_ع_ل_وم وخ_ليفه رسول خدا منصوب شده , مردم او را شناخته و با او بيعت كرده اند ديگر وقت آن رسيده بود كه مراسمى چون تاجگذارى شاهان برگزار شود پيامبر(ص ) اميرالمؤمنين را خواست و ع_م_ام_ه خود را كه ((سحاب )) ناميده مى شد بر سر وى نهاد و دنباله هاى آن را تا روى شانه هايش آويخت و فرمود: يا على العمائم تيجان العرب , يعنى عمامه تاج عرب است ((43)) .

س_پ_س ف_رم_ود: پ_ي_ش بيا حضرت پيش آمد فرمود: برگرد حضرت برگشت ((44)) آنگاه رو به اص_ح_اب كرده فرمود: ((فرشتگانى كه در روز بدر و حنين به ياريم آمدند, اين گونه عمامه بر سر داشتند ((45)) .

و ف_رم_ود: ((ع_مامه سيماى اسلام است , ((46)) عمامه علامتى است كه مسلمان را از مشرك جدا مى كند)) ((47)) و فرمود: ((ملائكه با اين شكل به نزد من آمدند)) ((48)) .

ب_دي_ن ت_رت_ي_ب واق_ع_ه غ_دي_ر ب_ه پ_اي_ان رس_ي_د و حاجيان هر كدام راه ديار خويش گرفته در اطراف جزيرة العرب پراكنده شدند آنان حديث ولايت را به گوش همه مسلمانان رساندند.

اكنون كه حماسه غدير به طور خلاصه معلوم شد, دو نكته قابل ذكر است :.

الف _ صحت واقعه غدير از نظر تاريخ ,.

ب _ مفاد كلام رسول اكرم (ص ) در خطبه روز غدير.

صحت واقعه غدير از نظر تاريخ

غ_دي_ر چ_ش_م_ه اى است كه زلال اسلام ناب از آن مى جوشد هركس به اين حقيقت اعتراف كند و ج_ان خويش , در زلال حقيقتش شستشو دهد, به پيشگاه باعظمت اسلام ناب بار مى يابد

و آن كس ك_ه به هرعذر و بهانه , چشم از ديدن و گوش از شنيدن فرو بندد, جز صداى جرسى از دور نصيب نخواهدبرد.

غ_دي_ر نخستين موقف و منزلى نيست كه پيامبراكرم (ص ) جانشين خود را به مردم شناسانده است آن گ_رامى بارها به هر مناسبت با بيانهاى گونه گون و شيوه هاى مختلف اين حقيقت را به مردم ي_ادآور شده وايشان را با رهبر آينده خود آشنا كرده است همه كسانى كه با حضرتش حشر و نشرى داش_ت_ن_د و از ات_ف_اق_ات ح_كومت اسلامى بى خبر نبودند, مى دانستند كه على (ع ) خليفه بلافصل پيامبر(ص ) و محبوبترين مردم ,و نزديكترين اصحاب به رسول خداست .

خ_لاف_ت م_س_اله اى نبود كه تا سال دهم هجرت مسكوت مانده باشد خليفه پيامبر از همان روزى معلوم شد كه نبوت در مكه آشكار شد ((49)) .

پ_س از آن م_خ_ص_وصا در سالهاى بعد از هجرت به قدرى اين مطلب تكرار شد كه تقريبا همه اهل مدينه با آن آشنا بودند همه حديث ((منزلت )), حديث ((رايت )) و حديث ((طير)) ((50)) را شنيده بودند حديث ((ثقلين )) ((51)) مكرر بر آنها خوانده شده بود نزول آياتى چون آيه ((مودت )) ((52)) آي_ه ((م_ب_اه_له )) ((53)) و آيه ((ولايت )) ((54)) باعث شده بود, خورشيد شخصيت اميرالمؤمنين درخششى روزافزون داشته باشد.

ب_ا اي_ن ه_م_ه ح_دي_ث غ_دير از شهرتى به سزا برخوردار است همه احاديثى كه در اين زمينه وارد شده صحيح و مشهور و بعضى متواترند, ولى حديث غدير از مرز تواتر نيز گذشته است .

مرحوم علم الهدى سيد مرتضى , در اين باره مى فرمايد:.

ك_س_ى ك_ه ب_راى ص_ح_ت اي_ن

خبر دليل بخواهد, همانند كسى است كه براى صحت خبر غزوات وحالات معروف رسول خدا دليل بخواهد و چنان است كه گويى در اصل حجة الوداع شك داردزيرا اينها همه از جهت شهرت در يك رتبه اند.

چرا كه همه علماى شيعه اين حديث را روايت كرده و اهل حديث با اسناد خود آن را نقل نموده اند و م_ورخان و سيره نويسان همان طور كه حوادث معروف را نقل مى كنند, بدون سندمخصوصى نسل در ن_س_ل از ه_م رواي_تش مى كنند و محدثان آن را در زمره احاديث صحيح درج كرده اند اين خبر مزيتى دارد كه هيچ خبر ديگرى از آن برخوردار نيست چرا كه اخبار بر دوگونه اند:.

يك دسته اخبارى است كه به سند متصل نياز ندارند, مانند خبر جنگ بدر و خيبر و جمل وصفين و همه وقايع معروفى كه مردم نسل در نسل بدون سند از آن آگاهند دسته ديگر اخبارى است كه به سند متصل نياز دارند, مثل اخبارى كه در باب احكام شرعى وارد شده است .

خبر غدير به هر دو صورت نقل شده است , يعنى در عين آنكه در كمال شهرت و از سندبى نياز است , داراى سند متصل نيز مى باشد.

اف_زون ب_ر اينكه اخبارى كه در باب احكام شرعى نقل شده همگى خبر واحد هستند, ولى خبرغدير راويان فراوانى دارد ((55)) .

م_ا در اين مقال بر آن نيستيم كه راويان حديث غدير را نام ببريم , چون نه مقام را گنجايش است و ن_ه ح_اج_تى به آن هست مرحوم علامه امينى نام راويان اين حديث را به ترتيب زمان زندگى ذكر ك_رده اس_ت م_ا ب_ه

ذكر شمار راويان حديث غدير در هر قرن بسنده كرده , علاقه مندان را به كتاب ارزشمند الغديرراهنمايى مى كنيم ((56)) .

در ميان اصحاب رسول خدا (ص ) 110 نفر,.

در ميان تابعين 84 نفر,.

در ميان علماى قرن دوم هجرى 56 نفر,.

در ميان علماى قرن سوم هجرى 92 نفر,.

در ميان علماى قرن چهارم هجرى 43 نفر,.

در ميان علماى قرن پنجم هجرى 24 نفر,.

در ميان علماى قرن ششم هجرى 20 نفر,.

در ميان علماى قرن هفتم هجرى 21 نفر,.

در ميان علماى قرن هشتم هجرى 18 نفر,.

در ميان علماى قرن نهم هجرى 16 نفر,.

در ميان علماى قرن دهم هجرى 14 نفر,.

در ميان علماى قرن يازدهم هجرى 12 نفر,.

در ميان علماى قرن دوازدهم هجرى 13 نفر,.

در ميان علماى قرن سيزدهم هجرى 12 نفر,.

در ميان علماى قرن چهاردهم هجرى 19 نفر.

وهمو مى نويسد:.

اي_ن ح_دي_ث را اح_مد بن حنبل با چهل سند, ابن جرير طبرى با هفتاد و اندى سند, جزرى مقرى ب_اه_ش_تاد سند, ابن عقده با صد و پنج سند, ابوسعد مسعود سجستانى با 120 سند و ابوبكر جعابى با125 سند روايت كرده است ((57)) .

اب_ن ح_ج_ر در ك_ت_اب ص_واع_ق نوشته است : ((اين حديث را سى نفر صحابى از پيامبر اكرم (ص ) روايت كرده اند و بسيارى از اسناد آن صحيح يا حسن است )) ((58)) .

ابن مغازلى در مناقب مى نويسد:.

ح_ديث غدير حديث صحيحى است كه حدود صد نفر صحابى كه عشره مبشرة نيز از آن جمله است آن را از رس_ول خ_دا(ص ) رواي_ت ك_رده ان_د اين حديث ثابت است و ايرادى بر آن وارد نيست واين فضيلتى است كه فقط على (ع ) حائز آن شده

و هيچ كس در اين فضيلت با او شريك نيست ((59)) .

سيد بن طاوس از علماى اماميه در كتاب شريف اقبال الاعمال نوشته است :.

اب_وس_ع_د م_س_ع_ودب_ن ن_اص_ر س_ج_ستانى از علماى اهل سنت كتابى در هفده جز به نام الدرايه فى حديث الولايه تاليف كرده و اين حديث را از صد و بيست صحابى نقل كرده است .

م_ح_مدبن جرير طبرى در كتابى كه به نام الردعلى الحرقوصيه نوشته , حديث ولايت را از هفتاد و پنج طريق روايت كرده است .

ابوالقاسم عبداللّه حسكانى در اين باب كتاب مستقلى به نام دعاالهداة الى ادا حق الولاة تاليف نموده اس_ت ابوالعباس احمد بن سعيد بن عقده نيز كتابى به نام حديث الولايه تاليف كرده و اين حديث را از صد و پنجاه طريق روايت كرده است وى پس از نقل عبارات راويان مى نويسد:.

ه_م_ه اي_ن كتابها جز كتاب طبرى در كتابخانه من موجود است , مخصوصا كتاب ابن عقده كه در زمان حيات خودش (330 هجرى قمرى ) نسخه بردارى شده است ((60)) .

طرفه آنكه از قرن دوم به بعد كه مرز مذاهب مشخص مى شود, هيچ يك از اين راويان شيعه نيستند درميان شيعيان نيز كمتر عالمى را مى توان يافت كه اين حديث را با اسناد مختلف نقل نكرده باشد.

اه_م_ي_ت ح_دي_ث غ_دي_ر ب_ه پ_ايه اى رسيده است كه بسيارى از دانشيان جهان اسلام , درباره آن ك_تابهاى مستقل نگاشته اند به تحقيق علامه عاليقدر امينى در الغدير, تا زمان ايشان بيست و شش ك_ت_اب مستقل توسط عالمان برجسته در اثبات تواتر حديث غدير يا تحقيق مفاد آن به رشته تحرير درآمده است ((61)) .

اي_ن ق_ض_يه آن

چنان روشن و واضح و در نزد همگان مسلم بوده است كه اهل بيت (ع ) و معتقدان ب_ه اي_ش_ان ب_ه م_ن_اسبت هاى مختلف بدان استدلال و احتجاج كرده اند در روايات به موارد زيادى ب_رم_ى خ_وري_م ك_ه ام_يرالمؤمنين (ع ) در طول سالهاى پس از وفات پيامبر اكرم (ص ) در مجالس م_ختلف , اصحاب رسول خدا(ص ) را سوگند مى دادند كه آيا شما به خاطر نداريد رسول خدا(ص ) در روز غدير فرمود: من كنت مولاه و ايشان سوگند مى خوردند كه آن را به خاطر دارند ((62)) .

ب_ن_اب_ر آن_چ_ه گذشت , حديث غدير واقعيتى است كه دست تبهكار انكار از ساحت قدس آن كوتاه اس_ت و چ_ن_د و چون تعداد انگشت شمارى از جاهلان عالم نما نمى تواند بر دامن كبريايش گردى ب_ن_ش_اند, چه رسد كه خورشيد روشن حقيقتش را بپوشاند از همين روست كه نويسنده دانشمند كتاب امام على (ع )عبدالفتاح عبدالمقصود مصرى , در ضمن تقريظ كتاب الغدير مى نويسد:.

حديث غدير بدون شك , حقيقتى است كه دستخوش باطل نمى شود, فروزان و درخشان است ,چون روش_ن_اي_ى روز و آن يكى از حقايق خروشنده الهام است كه از سينه پيامبر(ص ) پراكنده گشته تا ارزش دست پرورده , برادر و برگزيده خويش در ميان امتش را معلوم كند ((63)) .

مفاد حديث غدير

ج_مله اى كه در حديث غدير مورد استشهاد قرار گرفته و در حقيقت پيام اصلى واقعه غدير در آن ن_ه_ف_ت_ه اس_ت اي_ن اس_ت كه حضرت فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه كسانى كه به اين حديث استدلال كرده اندمولى را اولى معنا كرده اند اولى , يعنى كسى كه

به تصرف سزاوارتر است به عبارت س_اده ت_ر يعنى كسى كه لايق سرپرستى , رهبرى و اختياردارى است بدين ترتيب معناى حديث اين است : ((هركس من رهبر وسرپرست اويم , على (ع ) هم رهبر و سرپرست اوست بنابراين تنها كسانى به رهبرى و سرپرستى پيامبراكرم (ص ) پايبند و ملتزمند كه رهبرى و سرپرستى على (ع ) را بپذيرند.

اي_ن_ك ب_اي_د دان_س_ت ك_ه آي_ا در لغت عرب , مولى به اين معنا به كار رفته است ؟ يا نه ؟

ديگر آنكه اگ_رب_پ_ذي_ري_م م_ول_ى در لغت بدين معنا به كار رفته است , آيا در اين خطبه نيز اين معنى اراده شده است ؟ يا خير؟ .

م_رح_وم ع_لام_ه امينى 42 نفر از علماى بزرگ تفسير و لغت را نام مى برد كه بيست و هفت نفر از آن_ان گ_فته اند: مولى به معناى اولى است پانزده نفر ديگر گفته اند: اولى يكى از معانى مولى است ((64)) .

اما درباره اينكه آيا در اين حديث نيز مولى , چنان معنايى را افاده مى كند, توجه به شرايط و ظروفى ك_ه اين حديث در آن صادر شده , و مطالعه خطبه اى كه اين حديث در ضمن آن قرار گرفته است , هيچ شكى باقى نمى گذارد كه مولى در اين حديث هم به معناى اولى است .

زي_را ش_خ_ص_ي_ت_ى چ_ون پيامبر اسلام (ص ) كه عقل كل , انسان كامل و بزرگترين پيامبر و سفير آس_مانى است , در روزى آن چنان گرم كه زمين چون آهن گداخته پاى مسافران را مى گدازد و خ_ورش_ي_د م_غ_ز ان_سان را به جوش مى آورد, در صحرايى سوزان و بدون

امكانات ((65)) كه اگر گوشت را بر زمين مى افكندى كباب مى شد ((66)) , محلى كه هيچ كاروانى در آن توقف نمى كند, ده_ه_ا هزار حاجى خسته را نگه مى دارد,رفتگان را باز مى گرداند و منتظر مى ماند تا بازماندگان برسند و در گرمترين ساعات روز سخنرانى مى كندو در ضمن آن چند بار از مردم سؤال مى كند تا م_ط_مئن شود صداى او را به خوبى مى شنوند, و در نهايت على (ع ) را به آنان نشان مى دهد, با نام و نسب معرفى مى كند و مى فرمايد: ((هركس كه من مولاى او هستم على هم مولاى اوست )) سپس همه حاضران را موظف مى كند اين سخن را به غايبان برسانند, و پس ازآن دستور مى دهد همه با او ب_ي_ع_ت ك_ن_ن_د, و ب_ه او ت_ب_ريك و تهنيت گويند, و عمامه خويش را بر سرش مى گذارد و به او م_ى ف_رمايد: ((تاج عرب عمامه است )) و به اصحاب مى فرمايد: ((فرشتگانى كه در روز بدربه ياريم آمدند, چنين عمامه هايى بر سر داشتند)).

ح_ال اگر فرض كنيم اين حديث بدون هر گونه قرينه و تفسير و توضيحى به دست كسى برسد و ب_دون غ_رض ب_ه آن ت_وجه كند در مى يابد كه برخلاف گفته بعضى افراد بى اطلاع پيامبر(ص ) در صدد آن نيست كه بفرمايد: ((هركس من دوست او هستم على هم دوست اوست ))! يا ((هركس من ي_اور او ه_س_ت_م , ع_لى ياوراوست ))! چرا كه دوستى و ياورى , بيعت و تبريك نمى خواهد, عمامه و تاج گذارى نمى طلبد و به طوركلى چنان اهميتى

ندارد كه در آن موقعيت خطير و با آن مقدمات اعلام شود.

ب_دين دلايل است كه مرحوم سبط بن جوزى از علماى اهل سنت , پس از بحثى مفصل در اين باره , به اين نتيجه مى رسد كه مولى در اين حديث به معناى اولى است ((67)) .

و ابن طلحه در مطالب السؤول مى نويسد:.

حضرت رسول (ص ) هر معنايى را كه لفظ مولى نسبت به خودش دارد, براى على (ع ) قرار داده است و اين مرتبه بلندى است كه پيامبر مخصوصا على (ع ) را در آن قرار داده است ((68)) .

اي_ن ن_ت_ي_ج_ه همان مفادى است كه خطبه رسول اكرم (ص ) با تمام جملاتش بر آن دلالت دارد و ه_م_ان چيزى است كه صد و بيست هزار عرب خالص , بدون هيچ شبهه اى از كلام رسول خدا(ص ) ف_ه_م_ي_ده ان_دو ب_ه ه_مين جهت بود كه حسان برخاست و در مدح حضرت امير(ع ) شعر سرود و پيامبراكرم (ص ) نيز اورا تشويق كرد پس از آن نيز هركس كه از اين واقعه خبردار شد, چنين فهميد ك_ه رسول مكرم اسلام (ص )براى خود جانشين تعيين كرده است در طول قرون متمادى همه اهل لغت و علماى اسلام همين رافهميدند و صدها شاعر عرب و غير عرب در اين زمينه شعر سرودند, و در اش_عار خود تصريح كردند كه پيامبر(ص ) على (ع ) را به جانشينى خود برگزيد و به همين جهت روز غدير را گرامى داشتند.

ام_ي_رم_ؤم_ن_ان ع_ل_ى (ع ) در دوران خ_لافت ظاهرى خود در كوفه , بارها به اين حديث استدلال كرده اصحاب رسول خدا(ص ) را قسم داد

تا به آنچه از اين واقعه در خاطر دارند, شهادت دهند و در حالى كه حدود چهل سال از واقعه غدير گذشته و بسيارى از اصحاب رسول خدا(ص ) از دنيا رفته و ب_اق_ي_م_انده دراطراف بلاد پراكنده شده بودند و كوفه از مركز اقامت صحابه (مدينه ) دور بود و ح_ض_رت_ش ب_دون پيش بينى و تمهيد مقدمات از آنها شهادت مى خواست , شمار قابل توجهى به پا خ_استه به درستى گفتاراميرالمؤمنين شهادت مى دادند تعداد شهودى را كه روايات مختلف ذكر ك_رده ان_د, م_ت_فاوت است طبق بعضى روايات 5 يا 6 نفر ((69)) , طبق روايتى ديگر 9 نفر ((70)) , و ط_ب_ق رواي_تى 12 نفر ((71)) , طبق روايتى 12نفر بدوى ((72)) , طبق روايتى 13 نفر ((73)) , و در رواي_ت_ى 16 ن_ف_ر ((74)) , در روايتى 18 نفر ((75)) , و در روايتى ديگر 30 نفر ((76)) , طبق روايتى گروهى از مردم ((77)) , طبق روايتى بيش از ده نفر ((78)) , و طبق روايتى ديگرعده اى ((79)) و در روايتى گروه زيادى ((80)) , و طبق روايتى ديگر 17 نفر ((81)) شهادت دادند كه پيامبر(ص )در روز غدير فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه .

ه_م_چ_ن_ي_ن اه_ل ب_يت (ع ) و دوستان و پيروان ايشان در موارد بسيارى به اين حديث استدلال و اح_ت_جاج كرده اند مرحوم علامه امينى 22 فقره از اين احتجاجات را نقل كرده است ما به ذكر چند مورد بسنده مى كنيم

1_ استدلال ام الائمه , فاطمه زهرا(س ) به حديث غدير:

آي_ا ف_رام_وش ك_رده اي_د كه پيامبر اكرم (ص ) در روز غدير فرمود: ((هركس من

مولاى اويم , على مولاى اوست )) ((82)) .

2_ استدلال امام حسن مجتبى (ع ) به حديث غدير:

ه_ن_گ_امى كه امام حسن مجتبى (ع ) تصميم گرفت با معاويه صلح كند, خطبه اى ايراد فرمود در بخشى ازآن خطبه تاريخى آمده است :.

اي_ن امت از جدم رسول خدا(ص ) شنيد كه مى فرمود: ((هر امتى كسى را متولى امور خود كند كه ازاو دان_ات_ر و ش_اي_س_ت_ه ت_ر در م_يان خود داشته باشند, هماره رو به تنزل مى روند, مگر آن را كه ش_اي_س_ته تراست , مقدم بدارند)) و شنيد كه به پدرم مى فرمود: ((تو نسبت به من , همانند هارونى ن_س_ب_ت ب_ه موسى , جز اينكه پس از من پيامبرى نيست )) و شنيدند كه در غدير خم دست پدرم را گ_رفت ومى فرمود: ((هركس را كه منم مولاى او, على مولاى اوست خدايا! دوست بدار آنكه على رادوس_ت م_ى دارد و دش_من بدار آن را كه با على دشمن است )) آنگاه به حاضران فرمود تا غايبان راآگاه سازند ((83)) .

3_ استدلال جناب عمار ياسر به حديث غدير

در جنگ صفين هنگامى كه جناب عمار ياسر با عمروعاص مواجه شد, فرمود:.

رس_ول خ_دا ب_ه م_ن دس_ت_ور داد ب_ا ن_اك_ث_ي_ن ب_ج_نگم و من امرش را اطاعت كردم و فرمود با ق_اسطين بجنگم و شما همانها هستيد كه با شما مى جنگم و نمى دانم به جنگ با مارقين هم موفق م_ى ش_وم يانه اى مرد ابتر آيا نمى دانى كه رسول خدا(ص ) به على (ع ) فرمود: من كنت مولاه فعلى م_ولاه ال_ل_ه_م وال م_ن والاه و ع_اد م_ن عاداه ؟

مولاى من خدا و رسول و

پس از او على است ولى تومولايى ندارى ((84)) .

4_ استدلال اصبغ بن نباته به حديث غدير

در ج_ن_گ ص_ف_ي_ن اميرالمؤمنين (ع ) نامه اى نوشت , و اصبغ بن نباته را ماموريت داد كه آن را به م_عاويه رساند هنگامى كه اصبغ وارد مجلس معاويه شد, گروهى از بزرگان لشكر از جمله دو نفر از ص_ح_اب_ى رس_ول خدا ابوهريره و ابودردا در مجلس حضور داشتند اصبغ مى گويد: هنگامى كه م_عاويه نامه را خواندگفت : ((چرا على قاتلان عثمان را به ما تحويل نمى دهد )) من گفتم : ((اى م_عاويه ! خون عثمان را بهانه مكن ,تو در پى قدرت و حكومتى تو اگر مى خواستى به عثمان كمك ك_ن_ى , در زم_ان ح_ي_اتش كمك مى كردى ولى تو به خاطر آنكه خون او را دست آويز قرار دهى , به ق_درى درن_گ ك_ردى ت_ا او ك_شته شد)) معاويه از اين سخن برآشفت و من كه مى خواستم بيشتر خشمگين شود, به ابوهريره گفتم : ((اى صحابى رسول خدا(ص ) تو را به خداى يگانه , داناى آشكار و ن_ه_ان و ب_ه دوستش محمد مصطفى سوگند مى دهم آيا تودر روز غدير حاضر بودى ؟ )) گفت : ((آرى من حاضر بودم )).

گفتم : ((در آن روز درباره على از رسول خدا(ص ) چه شنيدى ؟ )) گفت : ((شنيدم كه مى فرمود: هر كس من مولاى اويم , على مولاى اوست خدايا! دوست بدار هر كه او را دوست دارد, دشمن بدار هر كه را بااو دشمن است , يارى كن هر كه او را يارى مى كند, رها كن هر كس كه

او را رها مى كند)).

گفتم : ((اى ابوهريره ! پس چرا تو با دشمنان او دوستى و با دوستان او دشمنى مى كنى ؟ )).

ابوهريره آهى كشيد و گفت : انا للّه و انا اليه راجعون ((85)) .

اف_زون ب_ر اي_ن در م_وارد بسيارى , مردم عادى به حديث غدير, بر افراد سرشناسى كه به مقتضاى اين حديث عمل نكرده با امير المؤمنين (ع ) مخالفت كردند, استدلال كرده اند, كه از آن جمله است :.

5_ استدلال زن دارمى به حديث غدير

وى زن_ى اس_ت س_ي_اه_پوست از شيعيان على (ع ) از اهالى داروم كه در محله حجون مكه سكونت داش_ت وب_ه ه_مين دليل او را دارميه حجونيه مى گفته اند گويا به دليل شهرت و غلبه اين لقب , ن_ام_ش در ت_اريخ ذكرنشده است معاويه در سفر حج او را احضار كرد و گفت : ((مى دانى براى چه احضارت كرده ام ؟ )).

گفت : ((سبحان اللّه ! من غيب نمى دانم )).

گ_ف_ت : ((خ_واس_ت_م از ت_و بپرسم چرا على را دوست مى دارى و با من كينه مى ورزى ؟

ولايت او راپذيرفته اى و با من دشمنى مى كنى ؟ )).

گفت : ((اگر ممكن است مرا از پاسخ بدين سؤال معاف كن )).

گفت : ((معاف نيستى )).

گ_ف_ت : ((ح_ال ك_ه چ_ن_ين است , مى گويم : على را دوست مى دارم , زيرا ميان رعيت به عدالت رف_ت_ارم_ى كرد و بيت المال را مساوى تقسيم مى كرد و بغض تو را دارم چون تو با كسى كه از تو به خلافت سزاوارتر بود, جنگيدى و چيزى را كه حق تو نبود, مطالبه مى كردى ولايت

على را پذيرفتم , چون رسول خدا(ص ) ولايت را به او سپرد, و چون مساكين را دوست مى داشت و متدينان را حرمت م_ى ن_هاد و با تودشمنى مى كنم , چون خون ريختى و تفرقه انگيختى , در قضاوت ظلم كردى و به هواى نفس حكم راندى )) ((86)) .

6_ استدلال جوانى ناشناس به حديث غدير

اب_وه_ري_ره وارد مسجد كوفه شد, مردم گرد او را گرفته بودند, هر كس چيزى مى پرسيد جوانى ب_رخ_اس_ت وگ_فت : تو را به خدا سوگند مى دهم آيا تو از رسول خدا (ص ) شنيدى كه مى فرمود: ((ه_رك_س من مولاى اوهستم , على مولاى اوست خدايا! دوست بدار آن را كه دوستش مى دارد و دش_م_ن داش_ت_ه ب_اش آن را كه بااو دشمنى كند)) ابوهريره گفت : ((شهادت مى دهم كه خود از رسول خدا (ص ) شنيدم كه چنين فرمود)) ((87)) .

ه_م_چ_ن_ي_ن در ط_ول ت_اريخ اسلام , حتى كسانى كه در جبهه مخالف على (ع ) بوده اند, در عين دشمنى باآن حضرت , به حديث غدير استدلال كرده اند كه از آن جمله است :.

7_ استدلال عمروبن عاص به حديث غدير

ه_م_ه مى دانند كه عمروبن عاص يكى از دشمنان سرسخت اميرالمؤمنين (ع ) بوده است وى افكار آش_ف_ت_ه معاويه را سازمان بخشيد و او را براى مقابله با اميرالمؤمنين (ع ) آماده كرد با دسيسه هاى خ_ود او را ازسقوط حتمى رهاند, و با طرح مساله حكميت لشكر شام را نيرو بخشيد و سپاه كوفه را ب_ه اخ_ت_لاف وتفرقه انداخت همان جا بود كه نطفه خوارج منعقد شد و براى اين خدمت , حكومت مصر

را از معاويه پاداش گرفت .

پ_ي_ش از آن_ك_ه م_ع_اوي_ه ح_ك_وم_ت م_ص_ر را ب_ه او پيشنهاد كند, در نامه اى از او تقاضاى كمك كرده مى نويسد: ((على باعث قتل عثمان شد و من خليفه عثمان هستم )).

عمرو در جواب معاويه مى نويسد:.

نامه ات را خواندم و فهميدم اما اينكه از من خواسته اى از دين اسلام خارج شده با تو به وادى ضلالت وارد ش_وم و ت_و را در راه ب_اط_لت يارى كنم و به روى اميرالمؤمنين شمشير بكشم ,در حالى كه او ب_رادر, ولى , وصى و وارث رسول خداست و هموست كه دين پيامبر را ادا كرد ووعده هايش را جامه ع_مل پوشاند, همو كه داماد او و شوهر بانوى زنان جهان و پدر حسن وحسين سرور جوانان بهشتى است , نمى پذيرم .

و ام_ا اي_ن_ك_ه گفته اى : من خليفه عثمانم , با مرگ عثمان تو عزل شده خلافتت زايل مى شود واما اي_نكه گفته اى : اميرالمؤمنين صحابه را بر كشتن عثمان تحريك كرد, اين دروغ و نارواست واى بر ت_و اى م_عاويه ! آيا نمى دانى كه ابوالحسن جانش را در راه خدا نثار كرد و در بستر رسول خدا (ص ) خ_واب_ي_د و رسول خدا (ص ) درباره اش فرمود: ((هركس من مولاى او هستم , على مولاى اوست )) ((88)) .

8_ استدلال عمر بن عبدالعزيز به حديث غدير

ش_خ_ص_ى ب_ه ن_ام يزيد بن عمر مى گويد: ((من در شام بودم , عمر بن عبدالعزيز اموالى را تقسيم م_ى ك_رد, من هم براى دريافت سهمم رفتم , وقتى نوبت به من رسيد, گفت : تو از كدام قبيله اى ؟

گفتم

: از قريش گفت ازچه طايفه اى ؟

گفتم بنى هاشم گفت : از كدام تيره ؟

گفتم : از وابستگان على (ع ) _ در عبارت عربى آمده مولاى على _ گفت : كدام على ؟

من پاسخ ندادم عمر بن عبدالعزيز دس_ت ب_ه س_ينه اش نهاده گفت : به خدامن هم از وابستگان على هستم گروهى براى من روايت كرده اند كه پيامبر(ص ) درباره او فرمود: ((هر كس من مولاى او هستم , على مولاى اوست )).

آن_گ_اه رو به دستيار خود كرده گفت : به امثال اين شخص چقدر مى دهى ؟

گفت : صد يا دويست درهم گفت : اينك به او پنجاه دينار ((89)) بده , چون ولايت على بن ابى طالب را دارد آنگاه به شهر خود برگرد,سهمت را نيز در آنجا دريافت خواهى كرد ((90)) .

9_ استدلال مامون , خليفه عباسى به حديث غدير:

در ض_م_ن م_ن_اظ_ره اى ك_ه بين مامون و اسحاق بن ابراهيم قاضى القضاة زمان او در باب فضيلت اص_ح_اب رس_ول خدا(ص ) واقع شد, مامون از او مى پرسد: آيا حديث ولايت را روايت مى كنى ؟

وى گفت : آرى مامون گفت : آن را بخوان يحيى حديث را خواند.

م_ام_ون پ_رس_ي_د: ((ب_ه نظر تو آيا اين حديث وظيفه اى را براى ابوبكر و عمر در مقابل على تعيين كرده است ؟

يا نه ؟ )).

اس_ح_اق گفت : ((مى گويند: پيامبر اين حديث را هنگامى فرمود كه بين على (ع ) و زيد بن حارثه اخ_ت_لافى افتاده بود زيد وابستگى على را به رسول خدا انكار كرده بود, از اين رو پيامبر فرمود: هر كس من مولاى او هستم , على

مولاى اوست )).

مامون گفت : ((آيا پيامبر(ص ) اين حديث را هنگام بازگشت از حجة الوداع نفرمود؟ )).

اسحاق گفت : آرى .

م_ام_ون گ_فت : ((زيد بن حارثه پيش از غدير كشته شد تو چگونه مى پذيرى كه پيامبر به خاطر او اي_ن حديث را فرموده باشد؟

به من بگو: اگر پسر پانزده ساله ات به مردم بگويد: اى مردم بدانيد هر ك_س واب_س_ت_ه م_ن اس_ت وابسته پسر عمويم نيز هست , آيا به او نمى گويى چرا چيزى را كه همه مى دانند و بركسى پوشيده نيست باز مى گويى ؟ )).

گفت : ((چرا به او خواهم گفت )).

م_ام_ون گ_ف_ت : ((اى اس_ح_اق ! ك_ارى را كه براى پسر پانزده ساله ات نمى پسندى بر پيامبر خدا مى پسندى ؟

واى بر شما چرا فقهاى خود را مى پرستيد ((91)) )).

چنانكه مى بينيم در تمام اين گفتگوها خلافت حضرت اميرالمؤمنين (ع ) مورد بحث است استدلال ك_ن_ن_دگ_ان , ب_ا اي_ن حديث , خلافت حضرت امير(ع ) را اثبات مى كنند, و مخاطبان اين احتجاج ن_ي_زنمى گويند: مولى در اين حديث , غير از رهبر و سرپرست است اگر اين حديث , معنايى غير از ره_ب_رى حضرت امير داشت , ابوهريره چنان عاجزانه در مقابل جناب اصبغ بن نباته آه نمى كشيد و سرافكنده وشرمنده نمى شد و عمرو بن عاص در مقابل جناب عمار خلع سلاح نمى شد.

ب_ن_اب_راي_ن اگر كسى به هر انگيزه اى در مفاد حديث غدير تشكيك كند, نه تنها حقيقت را كتمان ك_رده ,ك_لام رسول خدا(ص ) را نيز تحريف نموده است , و به قول مامون خليفه عباسى چيزى را به رسول مكرم

اسلام نسبت داده كه نمى توان به نوجوانى پانزده ساله نسبت داد.

فصل دوم : خلافت و وصايت

خليفه بر حق

طبق اعتقاد مذهب شيعه , خليفه پيامبر(ص ) داراى دو گونه وظيفه است :.

1_ حكومت ظاهرى

يعنى زمامدارى , اجراى قوانين , حفظ حقوق , نگهبانى از كيان اسلام و.

در اين جهت , خليفه مانند ساير زمامداران است , با اين تفاوت كه حفظ عدالت اجتماعى , ازواجبات و ويژگيهاى حكومت اسلامى است .

2_ حكومت معنوى

ب_دي_ن م_عنا خليفه موظف است نكات مبهم و پيچيده مكتب را _ كه به هر دليل پيشتر بيان نشده است _براى مسلمانان روشن كند.

خ_ليفه علاوه بر ايفاى وظيفه زمامدارى بايد مبين احكام و مفسر قرآن نيز باشد, و بتواند مكتب را ازه_ر گ_ون_ه ان_حراف حفظ كرده در مقابل شبهات از آن دفاع كند بنابراين خليفه بايد داناترين و آگ_اه_ت_ري_ن اف_رادام_ت به مبانى مكتب و موازين شريعت باشد, يعنى بيش از همه از چشمه هاى ج_وشان علم و حكمت نبوى سيراب شده باشد پس بايد پيشينه اى ديرسال در اسلام داشته و به حد ك_اف_ى از وج_ود م_ق_دس پيامبر اكرم (ص ) بهره برده باشد همچنين لازم است در مواقع حساس و م_نافع عمومى مسلمانان ومكتب اسلام را بر منافع شخصى خود ترجيح داده , براى حفظ دين جان فشانى و فداكارى كرده باشد.

خ_ل_يفه در سمت زمامدارى , حاكم بر تمام اموال مسلمانان است خمس , زكات , خراج , جزيه ,غنايم ج_ن_گ_ى , م_ع_ادن و س_اي_ر ثروتهاى عمومى , اموالى هستند كه در اختيار خليفه قرار مى گيرد و خليفه موظف است , بدون هر گونه تخلف و اجحافى اين اموال را ميان مسلمانان تقسيم كند, يا

در جهت مصلحت عمومى مملكت اسلامى به كار گيرد بنابراين بايد به دنيا بى رغبت باشد, تا در مواقع ح_س_اس دچ_ار لغزش نشود درست به همين دليل , خلافت منصبى الهى است كه از جانب خداوند م_ت_ع_ال به شايسته ترين و داناترين افراد امت واگذار مى شود, و دست انتخاب از ساحت قدسى آن كوتاه است .

ب_ه ع_ب_ارت_ى دي_گر خلافت منصبى است انتصابى كه راى مردم هيچ گونه تاثيرى در آن ندارد بر اي_ن م_ب_ن_اس_ت ك_ه ب_راى ت_ع_ي_ي_ن ج_انشين پيامبر, بايد به دنبال نص و صدور حكم بگرديم و كلمات رسول خدا(ص ) را كه در اين باب وارد شده است منصفانه مورد توجه قرار داده , بر مبناى آن عمل كنيم .

دان_س_ت_ي_م ك_ه واق_ع_ه غ_دير يكى از مستندترين وقايعى است كه در تاريخ اسلام اتفاق افتاده , و ح_دي_ث ولاي_ت ي_كى از مسلم ترين كلماتى است كه از رسول خدا(ص ) صادر شده و از نظر معنا و م_ف_هوم هيچ گونه ابهام و اجمالى ندارد, چنانكه هر كس بويى از ادبيات عرب استشمام كرده , و با م_وازي_ن ع_رفى _ عقلايى آشنايى داشته و با ديده انصاف و بدون غرض و پيش داورى اين حديث را م_ورد ت_وج_ه ق_رار ده_د,اع_تراف مى كند كه اين حديث بر امامت , رهبرى و اولويت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) دلالت دارد.

ح_ت_ى اگ_ر از اي_ن ح_دي_ث چ_ش_م پ_وش_ي_م , ب_از ه_م ب_ه ان_دازه كافى درباره امامت و رهبرى اميرالمؤمنين على (ع ) از طريق شيعه و سنى روايت به دست ما رسيده است .

م_ا پ_اره اى از اح_ادي_ث_ى را ك_ه در اي_ن ب_اب از رس_ول م_ك_رم

اسلام (ص ) وارد شده است , در دو بخش جداگانه يادآور مى شويم :.

ب_خ_ش اول اح_ادي_ث_ى اس_ت ك_ه ه_م_ان_ن_د ح_دي_ث غدير, به صراحت بر خلافت اميرالمؤمنين على (ع )دلالت دارند.

ب_خ_ش دوم اح_ادي_ث_ى اس_ت ك_ه با معرفى شخصيت اميرالمؤمنين على (ع ) بر مفاد حديث غدير وخلافت آن حضرت صحه مى گذارند.

پ_س از آن ب_ا ص_رف ن_ظر از احاديث موجود و ادله لفظى , به بررسى شايستگى هاى ذاتى و فضايل آن حضرت خواهيم پرداخت , و در نهايت از سابقه عيد غدير و آداب اين عيد سخن خواهيم گفت .

دلايل صريح بر خلافت على (ع )

ادل_ه اى ك_ه ب_ا ص_رف ن_ظ_ر از ح_دي_ث غ_دي_ر, خود به طور مستقل و به طور صريح بر خلافت و رهبرى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) دلالت دارند, به اندازه اى است كه ذكر تمام آنها نياز به فرصتى فراخ وتاليفى پربرگ و بار دارد اينك جز ذكر چند مورد, فرصت و مجال نيست .

پيشتر يادآور مى شود كه هر چند جامعه اسلامى پس از پيامبر مكرم اسلام (ص ) در تعيين رهبر خود ب_ه اش_ت_ب_اه رف_ت و خ_ل_ي_فه برحق پيامبر اكرم (ص ) را مدت بيست و پنج سال از دخالت در امور م_س_ل_م_ي_ن ب_ازداش_ت , ولى چيزى از ارزش ذاتى آن حضرت نكاست , بلكه تنها خود را از رهبرى م_ع_ص_وم , محروم كردچرا كه ارزشها و فضايل آن حضرت وابسته به منصب ظاهرى خلافت نبود, ب_لكه ارزش منصب خلافت به تصدى آن حضرت بستگى داشت , يعنى هر گاه غير او در اين منصب نشست , اين منصب تنزل يافت و تنها زمانى به

ارزش واقعى خود رسيد كه على (ع ) بر آن تكيه زد.

نوشته اند:.

وق_ت_ى ام_ي_رال_م_ؤم_ن_ين على (ع ) وارد كوفه شد, مردى پيش آمد و عرض كرد: به خدا قسم اى اميرالمؤمنين !خلافت از تو زينت يافت , نه تو از خلافت وجود تو اين منصب را بالا برد, نه اينكه تو با آن برترى يافته باشى خلافت به تو محتاج بود نه تو به خلافت ((92)) .

عبداللّه فرزند امام احمدبن حنبل مى گويد: ((روزى پيش پدرم نشسته بودم گروهى از اهل كوفه واردشدند و درباره خلافت خلفا صحبت كردند, ولى درباره خلافت حضرت على كلام طولانى شد پ_درم سربلند كرد و گفت : چقدر درباره على و خلافت بحث مى كنيد! خلافت على را زينت نداد, بلكه على خلافت را زينت داد )) ((93)) .

1_ حديث يوم الدار

خ_لاف_ت پ_ي_امبر مكرم اسلام (ص ) و رهبرى جامعه اسلامى مسئله اى نبود كه پيامبر اكرم (ص ) تا آخ_ري_ن روزه_اى ع_م_ر شريف خود آن را مسكوت گذاشته تكليف جامعه اسلامى را نسبت به آن روشن نكندپيامبر اكرم از همان روزى كه مامور شد رسالت خود را علنى كند, موظف شد جانشين خود را نيزمعرفى كند.

ه_ن_گ_امى كه آيه شريفه و انذر عشيرتك الاقربين ((94)) در سال سوم بعثت نازل شد, آن حضرت ع_لى (ع )را خواند و فرمود: ((خدايم دستور داده است خويشان نزديك خود را به اسلام دعوت كنم غ_ذاي_ى ت_هيه كن و قدحى از شير فراهم آور, و فرزندان عبدالمطلب را دعوت كن , تا من ماموريت خ_وي_ش را ب_ه انجام رسانم )) حضرت على (ع ) مى فرمايد: ((من تمام بنى عبدالمطلب را كه حدود

چ_ه_ل ن_ف_ر ب_ودن_د دع_وت كردم و غذايى را كه فراهم كرده بودم پيش آوردم غذا خوردند و شير ن_وش_ي_دن_د, ولى غذا و شير به همان حال خود باقى ماند هنگامى كه پيامبر(ص ) مى خواست با آنها ص_ح_ب_ت كند, ابولهب گفت : محمد شما راسحر كرده است و مجلس از هم پاشيد فرداى آن روز ح_ض_رت ب_ه م_ن دستور داد دوباره آنها را دعوت كنم و غذا و شيرى تهيه نمايم هنگامى كه جمع شدند و غذا خوردند, حضرت لب به سخن گشوده فرمود:اى فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم در ع_رب ج_وان_ى را نمى شناسم كه براى قوم خود بهتر از آنچه من براى شما آورده ام آورده باشد: من براى شما خير دنيا و آخرت را آورده ام و خدايم به من فرموده است شما را به آن بخوانم كداميك از شما مرا در اين كار يارى مى كند من (على ) كه در آن ايام از همه جوانتربودم گفتم : اى پيامبر خدا م_ن ت_و را يارى مى كنم حضرت گردن مرا گرفت و فرمود: اين برادر, وصى وخليفه من در ميان شما مى باشد, از او بشنويد و او را اطاعت كنيد در اين هنگام اهل مجلس همه برخاستند و در حالى كه مى خنديدند به ابوطالب گفتند: به تو دستور مى دهد كه از على اطاعت كنى )) ((95)) .

طبق روايتى پيامبر اكرم (ص ) سه بار پيشنهاد خود را تكرار كرد و هيچ كس جز على (ع ) او رااجابت نكرد ((96)) .

2_ حديث منزلت

دل_ي_ل دي_گ_رى ك_ه ب_ر خ_لافت حضرت على (ع ) دلالت دارد, حديث منزلت است حديث منزلت

ازم_ش_ه_ورت_ري_ن اح_ادي_ث_ى است كه از پيامبر اكرم (ص ) صادر شده و بسيارى از اصحاب رسول خ_دا(ص ) آن راروايت كرده اند ابن عساكر در تاريخ دمشق ((97)) اين حديث را از 23 نفر از صحابه ب_ه طرق و اسنادمختلف روايت كرده است به طورى كه از قراين استفاده مى شود, اين كلام شريف چندين بار ازرسول خدا(ص ) صادر شده است , ولى مشهورترين مورد آن در غزوه تبوك است .

در غ_زوه ت_ب_وك پ_ي_امبر اكرم (ص ) خود فرماندهى سپاه را به عهده گرفته از مدينه خارج شد و ع_ل_ى (ع ) رابه جانشينى خود در مدينه گمارد اين تنها جنگى است كه على (ع ) پيامبر را همراهى نكرده است , به همين جهت براى آن حضرت مشكل بود كه در مدينه بماند و پيامبر خدا(ص ) راهى م_ي_دان ن_ب_رد ش_ودهنگام حركت سپاه , خدمت پيامبر اكرم (ص ) رسيده عرض كرد: مرا با زنان و كودكان در مدينه مى گذاريد؟

حضرت در جواب فرمود:.

اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ((98)) ,.

آي_ا ن_م_ى خ_واه_ى ك_ه ن_س_بت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى ؟

با اين فرق كه بعد از من پيامبرى نمى آيد.

از ق_رآن ك_ري_م چ_ن_ي_ن ب_رم_ى آي_د كه جناب هارون نسبت به حضرت موسى , پنج سمت داشته است :برادر, شريك نبوت , وزير و ياور, پشتيبان , ((99)) خليفه و جانشين ((100)) .

ب_ن_ابراين حضرت على (ع ) نيز همين پنج نسبت را با پيامبر اكرم (ص ) دارد برادر اوست , چون او را ب_ه ب_رادرى ب_رگزيد و فرمود: ((در دنيا و آخرت

تو برادر منى )) ((101)) در ابلاغ پيام الهى شريك اوس_ت , چ_ون ف_رمود: ((جز من و على كسى از جانب من پيامى نمى رساند )) ((102)) وزير اوست , چ_ون خ_ود ف_رمود: ((على وزير من است )) ((103)) پشتيبان اوست , چون خداوند او را با على (ع ) يارى كرد ((104)) و خليفه اوست , چون خود او را به خلافت برگزيد ((105))

3_ حديث وصايت و وراثت

پيامبر اكرم فرمود:.

لكل نبى وصى و وارث و ان عليا وصيى و وارثى , ((106)) .

هر پيامبرى وصى و وارثى دارد و على وصى و وارث من است .

و فرمود:.

انا نبى هذه الامة و على وصيى فى عترتى و اهل بيتى و امتى من بعدى , ((107)) .

من پيامبر اين امتم و على بعد از من در ميان خانواده و امتم وصى من است .

و فرمود:.

على اخى و وزيرى و وارثى و وصيى و خليفتى فى امتى , ((108)) .

على برادر, وزير, وارث , وصى و خليفه من در ميان امت من است .

در اي_ن رواي_ات دو ع_ن_وان وصى و وارث مورد تاكيد قرار گرفته است هر يك از اين دو عنوان به تنهايى برخلافت اميرالمؤمنين على (ع ) دلالت دارند.

وصى

وص_ى ك_سى است كه مى تواند در تمام امورى كه شخص وصيت كننده , حق تصرف داشته تصرف ك_ن_د,م_گ_ر در صورتى كه فقط در مورد خاصى به او وصيت شده باشد كه در اين صورت فقط در همان موردخاص , حق تصرف دارد.

در اي_ن رواي_ات , پ_يامبر اكرم (ص ) وصايت حضرت امير(ع ) را به مورد خاصى منحصر نكرده و او را ب_ه ط_ور م_ط_لق وصى

خود قرار داده است , يعنى آن حضرت مى تواند در تمام امورى كه به پيامبر اك_رم (ص )م_رب_وط مى شود تصرف كند به عبارت ديگر على (ع ) از تمام اختيارات پيامبراكرم (ص ) برخوردار است واين , همان معناى خلافت است .

وارث

آن_چ_ه در اب_ت_دا از ك_لمه وارث به ذهن مى آيد اين است كه شخص وارث مالك اموال مورث باشد, ول_ى ع_ل_ى (ع ) از ن_ظ_ر شرعى وارث اموال پيامبر نبوده است زيرا طبق فقه اماميه زمانى كه ميت داراى فرزندباشد, نوبت ارث به خويشان او نمى رسد _ فرزند در طبقه اول ارث قرار دارد و خويشان در طبقات بعد _و مى دانيم كه پيامبر اكرم (ص ) در زمان حيات خود داراى فرزند بوده است فاطمه زه_را(س ) ح_داق_ل ه_فتاد و پنج روز پس از پيامبر(ص ) زنده بوده اند, و جز او, همسران پيامبر كه م_ج_م_وع_ا يك هشتم اموال اورا به ارث مى برده اند, در قيد حيات بوده اند بر فرض كه اين همه را ن_ديده بگيريم , على (ع ) پسرعموى پيامبر است و پسر عمو در طبقه سوم ارث قرار دارد, و مى دانيم كه عباس عموى پيامبر در زمان وفات آن حضرت زنده بوده است , و عمو در طبقه دوم قرار دارد.

ام_ا ط_ب_ق ف_ق_ه اه_ل س_نت , پس از پرداخت سهم همسران (يك هشتم ) مال به دو بخش تقسيم م_ى ش_ود:ي_ك ق_سمت به فاطمه زهرا(س ) كه تنها دختر است , داده مى شود و قسمت ديگر كه از س_ه_م او خارج است , به عمويش عباس تعلق مى گيرد بنابراين حضرت امير(ع )

به هيچ وجه وارث ام_وال پيامبر نبوده است از سويى , چون پيامبر صريحا او را وارث خود اعلام كرده است , بايد در اين اح_ادي_ث م_وض_وع ارث چ_يز ديگرى باشد قهرا موضوع ارث در اين احاديث , دانش , مقام و منصب م_ع_ن_وى و موقعيت اجتماعى پيامبراكرم (ص ) است آرى , على وارث علم و سنت پيامبر است , و به همين دليل خليفه ايشان است .

پ_يامبراكرم (ص ) به على فرمود: ((تو برادر و وارث منى )) عرض كرد: ((يا رسول اللّه ! من چه چيزى ازشما ارث مى برم ؟ )) فرمود: ((همان چيزى كه پيامبران پيش از من ارث گذاشته اند)) عرض كرد: ((ايشان چه چيزى به ارث نهاده اند؟ )) فرمود: ((كتاب پروردگار و سنت پيامبرشان را)) ((109)) و اميرالمؤمنين على (ع )خود نيز فرمود: ((من وارث علم پيامبرم )) ((110)) .

4_ على سرپرست مؤمنان

پيامبر اكرم (ص ) هر وقت با كسانى مواجه مى شد كه به هر دليل با على (ع ) ناسازگارى مى كردند, ياجاهلانه از او به پيامبر(ص ) شكايت مى بردند, مى فرمود:.

ما تريدون من علي ان عليا منى و انامنه و هو ولى كل مؤمن بعدى , ((111)) .

از على چه مى خواهيد على از من است و من از او پس از من على سرپرست هر مؤمنى است .

ه_ر چ_ن_د ك_ل_مه ((ولى )) در لغت داراى معانى متعددى است , در اين حديث جز به معناى رهبر وسرپرست نيست , توجه به كلمه ((بعد از من )) در حديث اين نظر را تاييد مى كند چون اگر منظور از ول_ى ,دوس_تدار, دوست ,

ياور, همسايه , هم قسم و امثال اين معانى باشد, اختصاصى به زمان بعد ازپيامبر(ص ) نداشته در زمان حيات آن حضرت نيز صادق بود.

5 _ نتايج سرپرستى على (ع ) در كلام رسول خدا(ص )

ه_ر وق_ت اص_ح_اب درب_اره خ_ل_يفه رسول خدا(ص ) و رهبر جامعه اسلامى پس از آن حضرت , با ح_ض_رتش گفتگو مى كردند, حضرت _ در حالى كه طبق بعضى از روايات آه مى كشيد _ از نتايج و ثمرات سرپرستى على (ع ) سخن به ميان مى آورد.

از جمله مى فرمودند:.

ان و ليتموها عليا وجد تموه هاديا مهديا يسلك بكم على الطريق المستقيم , ((112)) .

اگ_ر خ_لاف_ت را ب_ه على بسپريد, مى بينيد كه هدايت شده و هدايت كننده اى است , كه شما را به راه راست مى برد.

اما والذى نفسى بيده لئن اطاعوه ليدخلن الجنة اجمعين اكتعين , ((113)) .

قسم به آنكه جانم در دست اوست , اگر از على اطاعت كنند, همگى , همگى وارد بهشت مى شوند.

ان تستخلفوا عليا _ و لا اراكم فاعلين _ تجدوه هاديا مهديا يحملكم على المحجة البيضا, ((114)) .

اگر على را خليفه كنيد _ و گمان نمى كنم چنين كنيد _ مى بينيد كه او راه يافته هدايتگرى است كه شما را از راه اصلى مى برد.

6_ خلافت انتصابى على (ع )

پ_ي_ش از اي_ن در ت_وضيح حديث غدير گفتيم كه معرفى على (ع ) به دستورالهى بوده است , اينك روايتى رانقل مى كنيم كه اين مطلب را به خوبى افاده مى كند.

از رس_ول گ_رام_ى اس_لام (ص ) رواي_ت ش_ده است : ((شب معراج , هنگامى كه به مقام قرب نهايى

رس_ي_دم ودر پ_ي_ش_گ_اه پروردگارم ايستادم , فرمود: يا محمد! من عرض كردم : لبيك فرمود: آيا بندگان مرا آزمايش كرده اى تا بدانى كداميك از ايشان در پيشگاه من مطيع ترند؟ .

عرض كردم : پروردگارا مطيع ترين ايشان على است .

فرمود: راست گفتى اى محمد! آيا براى خود خليفه اى انتخاب كرده اى كه وظايف ترا انجام دهد و به بندگانم آنچه از قرآن نمى دانند بياموزد؟ .

عرض كردم : پروردگارا! تو برايم انتخاب كن .

فرمود: من على را برايت انتخاب كردم , او را به وصايت و خلافت خود برگزين )) ((115)) .

ه_م_چ_ن_ي_ن ف_رم_ود: ((خدا براى هر امت , پيامبرى انتخاب كرده است و براى هر پيامبر وصى و جانشينى من پيامبر اين امتم و على وصى من است )) ((116)) .

فصل سوم : معيارها

اشاره

پيامبر مكرم اسلام (ص ) علاوه بر اينكه در روز غدير و مقامات ديگر با بيانهاى مختلف به طور صريح وروش_ن ع_ل_ى (ع ) را ب_ه عنوان خليفه و جانشين خود معرفى مى كرد, بيانات ديگرى نيز دارد كه لازمه آنهاخلافت حضرت اميرالمؤمنين على (ع ) است در اين دسته از احاديث كه ما بخشى از آنها را تحت عنوان معيارها گرد آورده ايم , پيامبرگرامى اسلام (ص ) در صدد تعيين ميزان و معيارى است ك_ه ج_ام_ع_ه اسلامى در مواقع اشتباه و در مواردى كه حق و باطل به هم مى آميزد و تمييز حق از ب_اط_ل ب_ر غ_ير اهل نظر مشكل مى شود, با تمسك به آن حق را يافته از باطل اجتناب كنند در اين اح_ادي_ث , ح_ضرتش على (ع ) را به عنوان چراغ هدايت , معيار ايمان

و ميزان حق تعيين كرده است ط_ب_ق اي_ن احاديث على (ع ) يك رهبرعادى نيست , بلكه رهبرى الهى است كه گفتار و كردارش م_يزان است , كار درست كارى است كه او انجام مى دهد, حرف حق سخنى است كه او مى گويد, و جبهه حق همان جايى است كه او ايستاده است , و هركس كه نه در صف اوست , باطل و ناحق است .

1_ محبت

ي_ك_ى از معيارهايى كه مى تواند براى تعيين رهبر جامعه اسلامى پس از رسول گرامى اسلام (ص ) ت_ع_يين كننده باشد, ميزان علاقه و محبت آن حضرت به افراد است تا جايى كه تاريخ موفق به نقل حالات مسلمانان و وقايع صدر اسلام شده و راويان حديث از خود به يادگار گذاشته اند, هيچ كس به اندازه على (ع ) مورد علاقه پيامبر اكرم (ص ) نبوده است ((117)) به طورى كه ابن حجر در كتاب صواعق نوشته است : ((على (ع ) محبوبترين مردان نزد رسول خدا بوده است )) ((118)) .

آن حضرت نه تنها خود على (ع ) را بشدت دوست مى داشت , مسلمانان را نيز به محبت او مى خواندو دوستى او را به مثابه يك زمان الهى به همه ابلاغ مى كرد ((119)) .

گاه مى فرمود: ((خدا از من بيشتر دوستش دارد)) ((120)) .

و يا: ((محبوبترين مردم نزد خدا على است )) ((121)) .

ب_ه اص_ح_اب م_ى ف_رم_ود: ((خ_داي_م ف_رموده است : چهار نفر از اصحابم را دوست بدارم و به من ف_رموده است : خود آنها را دوست مى دارد گفتند: يا رسول اللّه آنها كيانند؟

ما همه دوست داريم از آنهاباشيم .

ف_رمود:

بدانيد كه على از آنهاست و بعد ساكت شد دوباره لب به سخن گشود و فرمود: بدانيد كه على از آنهاست و ساكت شد ((122)) .

و باز مى فرمود:.

خدا و رسولش , على را دوست دارند و على خدا و رسول را دوست دارد.

(يحب اللّه و رسوله و يحبه اللّه و رسوله ) ((123)) .

ان_س ب_ن م_ال_ك مى گويد: ((مرغ بريانى براى حضرت رسول (ص ) هديه آوردند حضرت دست به دعابرداشت و عرض كرد: خدايا كسى را برسان كه خدا و رسول او, وى را دوست مى دارند در همين ه_ن_گ_ام ع_لى (ع ) در زد چون من دوست مى داشتم چنين كسى از انصار باشد, به او گفتم پيامبر مشغول كارى است , على (ع ) برگشت و پس از مدتى دوباره در زد من همان عذر را آوردم , حضرت بازگشت هنگامى كه براى بار سوم در زد, پيامبر اكرم (ص ) فرمود: اى انس بگذار وارد شود, منظور من همو بود)) ((124)) .

علاوه بر اين براى محبت ورزيدن به آن حضرت خواص و ويژگيهايى ذكر شده است كه مشابه آنها درمورد هيچ كس وارد نشده است از جمله اينكه :.

1_ 1_ دوستى با على دوستى با خدا و رسول و كينه على (ع ) كينه خدا و رسول است .

از اب_ن ع_ب_اس رواي_ت ش_ده ك_ه روزى پ_يامبر اكرم (ص ) در حالى كه دست على (ع ) را در دست داش_ت خارج شد و فرمود: ((آگاه باشيد! هر كس كينه على در دل داشته باشد, كينه خدا و رسول را داشته است وهر كس على را دوست بدارد, خدا و رسولش

را دوست داشته است )) ((125)) .

پيامبر اكرم (ص ) به على (ع ) مى فرمود:.

ت_و در دن_ي_ا و آخ_رت , سرورى دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست ,دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست .

واى بر آنكه بعد از من با تو دشمنى كند,.

ي_ا على ! انت سيد فى الدنيا و سيد فى الاخرة حبيبك حبيبى و حبيبى حبيب اللّه و عدوك عدوى و عدوى عدو اللّه والويل لمن ابغضك بعدى ((126)) .

و مى فرمود:.

هر كس على را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس به او بغض بورزد بغض مرابه دل دارد,.

يا على محبك محبى و مبغضك مبغضى ((127)) .

1_ 2_ محبت على (ع ) موجب سعادت است .

م_ى ف_رم_ود: ((ه_ركس مرا و اين دو را (حسن و حسين (ع )) و پدر و مادرشان را دوست بدارد, در قيامت هم رتبه من خواهد بود)) ((128)) .

و مى فرمود: ((هركس مى خواهد در مرگ و زندگى , همانند من باشد و در بهشت جاويدى كه خدا به من وعده داده است , ساكن شود, على بن ابى طالب را دوست بدارد)) ((129)) .

فرمود:.

اين جبرئيل است كه به من خبر مى دهد: سعادتمند واقعى كسى است كه على را در حيات وبعد از مرگش دوست داشته باشد, و شقاوتمند واقعى كسى است كه بغض على را در زمان حيات يا پس از مرگش در دل داشته باشد ((130)) .

اب_ن عباس مى گويد: به پيامبر اكرم (ص ) عرض كردم : يا رسول اللّه ! آيا براى نجات از آتش چاره اى هست ؟ .

فرمود: آرى .

عرض

كردم : آن چيست ؟ .

فرمود: حب على بن ابى طالب ((131)) .

1_3_ حب على (ع ) عمل صالح است .

فرمود:.

محبت على بن ابى طالب سيئات را نابود مى كند, چنانكه آتش هيزم را,.

حب على بن ابيطالب ياكل السيئات كما تاكل النار الحطب ((132)) .

و فرمود:.

سر لوحه نامه عمل مؤمن حب على بن ابى طالب است , ((133)) .

عنوان صحيفة المؤمن على بن ابى طالب .

1_4_ بى حب على (ع ) هيچ عملى پذيرفته نيست .

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

اگ_ر ب_ن_ده اى ه_زار س_ال و هزار سال و هزار سال در بين ركن و مقام , خدا را عبادت كند, ولى با ب_غ_ض ع_ل_ى ب_ن اب_ى ط_ال_ب و خاندان من در پيشگاه خدا حاضر شود, خداوند او را به رو در آتش جهنم مى اندازد,.

لو ان عبدا عبد اللّه الف عام و الف عام و الف عام بين الركن و المقام ثم لقى اللّه عز و جل مبغضا لعلى بن ابيطالب و عترتى اكبه اللّه على منخريه فى النار ((134)) .

و فرمود:.

ي_ا ع_ل_ى ! اگ_ر ام_ت م_ن چ_ن_ان روزه ب_دارند كه قامتشان كمانى شود و چنان نماز بخوانند كه جسمشان آب شود, ولى بغض تو در دل داشته باشند, خداوند به روى در آتششان مى افكند,.

ي_ا ع_ل_ى لو ان امتى صاموا حتى يكونوا كالحنايا و صلوا حتى يكونوا كالاوتار ثم ابغضوك لاكبهم اللّه على وجوههم فى النار ((135)) .

1_ 5_ بغض على (ع ) با حب رسول خدا جمع نمى شود.

فرمود:.

على جان ! دروغ مى گويد كسى كه فكر مى كند مرا دوست دارد ولى با تو كينه مى ورزد,.

يا على من زعم انه يحبنى

و هو يبغضك فهو كذاب ((136)) .

1_ 6_ بغض على (ع ) با ايمان جمع نمى شود.

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

ه_رك_س گ_مان مى كند به من و دين من ايمان آورده است , ولى به على (ع ) بغض مى ورزد,دروغ مى گويد, او مؤمن نيست ,.

من زعم انه آمن بى و ما جئت به و هو يبغض عليا فهو كاذب ليس بمؤمن ((137)) .

1_ 7_ بغض او كفر است .

پ_ي_ام_ب_ر اك_رم (ص ) ف_رم_ود: ((ه_ركس با بغض تو از دنيا رود, كافر از دنيا رفته است , ولى مانند مسلمانان اورا محاسبه مى كنند)) ((138)) .

جا دارد كه روايت بالا را شكافته ژرفاى آن را دريابيم درباره نحوه محاسبه كفار در قيامت دونظريه هست :.

ن_ظ_ر اول : اي_ن_كه كفار به خاطر كفرشان مؤاخذه و عقاب مى شوند ولى به خاطر ترك اعمالى كه دراس_لام واجب است , مؤاخذه نمى شوند, همان طور كه به دليل ارتكاب اعمالى كه در اسلام حرام است ,عقابى نمى بينند زيرا اين حسابرسى مخصوص كسانى است كه به كفر آلوده نباشند, وگرنه با وجود كفرهر گناهى كوچك مى نمايد.

ن_ظ_ر دوم : ك_ف_ار ه_م به دليل كفر و عدم اعتقاد صحيح مؤاخذه مى شوند, هم به موجب اعمال و ك_ردار,يعنى در بعد عقايد عقاب كفر را مى بينند و در حوزه اعمال به كيفر هر گناهى كه مرتكب ش_ده و هرواجبى كه ترك كرده اند, عقاب مى بينند طرفداران اين نظريه قاعده اى را تاسيس كرده مى گويند: الكفارمعاقبون على الفروع كما انهم معاقبون على الاصول , يعنى كفار همان طور كه به جرم انكار اصول دين عقاب مى شوند,

به خاطر فروع دين هم عقاب مى بينند.

حديث ياد شده , كيفر كينه توزان على (ع ) را بر اساس نظريه دوم , تبيين مى كند.

1_8_ محبت على نشانه ايمان و بغض او نشانه نفاق است .

پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود:.

لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق , ((139)) .

جز مؤمن تو را دوست نمى دارد و جز منافق به تو بغض نمى ورزد.

او خ_ود م_ى ف_رم_ود: ((ب_ه خ_دا سوگند! پيامبر(ص ) به من گفته است كه جز مؤمن مرا دوست نمى دارد وجز منافق به من بغض نمى ورزد)) ((140)) .

و ب_ه ه_م_ي_ن ج_ه_ت ب_ود كه اصحاب مى گفتند: ((ما منافقان را از دشمنى با على بن ابى طالب مى شناختيم )) ((141)) .

2_ آزار على , آزار رسول (ص )

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

هركس على را بيازارد مرا آزرده است ,.

من آذى عليا فقد آذانى ((142)) .

3_ سب على , سب رسول (ص )

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

هركس به على بد بگويد, به من بد گفته است و هر كس به من بد بگويد به خدا بد گفته است و هر كس به خدا بد بگويد, خدايش به رودر آتش جهنم مى افكند ((143)) .

4_ جدايى از على , جدايى از رسول

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

ه_ركس از على (ع ) جدا شود از من جدا شده و هر كس از من جدا شود از خدا جدا شده و هركس از من جدا شود از خدا جدا شده است ,.

من فارق عليا فارقنى و من فارقنى فارق اللّه عزوجل ((144)) .

5_ جنگ با على , جنگ با پيامبر

ابوهريره مى گويد: پيامبر اكرم (ص ) على (ع ) و فاطمه و حسن و حسين (ع ) را ديد فرمود: هركس با شمابجنگد, من با او مى جنگم و هر كس با شما در صلح باشد با او در صلحم , انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم ((145)) .

6_ پرچم هدايت

پيامبر اكرم (ص ) به ابابرزة فرمود:.

خ_داون_د ت_ع_ال_ى درب_اره ع_ل_ى ب_ن اب_ى ط_ال_ب (ع ) به من فرموده است : او پرچم هدايت , نشانه ايمان ,پيشواى دوستان خدا و پرتو روشنايى بخش همه كسانى است كه خدا را اطاعت مى كنند,.

ي_ا اب_ابرزة ان رب العالمين عهد الى عهدا فى على بن ابى طالب صلوات اللّه عليه وآله فقال : انه راية الهدى و منار الايمان و امام آوليائى و نور جميع من اطاعنى .

7_ على و حق

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

على با حق است و حق با اوست , به هر طرف كه بچرخد,.

على مع الحق و الحق معه حيثما دار ((146)) .

8_ حق و على

فرمود:.

على به هر سوى بچرخد حق با اوست ,.

الحق مع على حيث دار ((147)) .

9_ على , حق و قرآن

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

ع_لى با حق و قرآن است و حق و قرآن همراه على است , از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر به من برسند,.

على مع الحق و القرآن و الحق و القرآن مع علي لن يتفرقا حتى يردا على الحوض ((148)) .

10_ على و قرآن

پيامبر اكرم فرمود:.

على با قرآن است و قرآن با على است , از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من واردشوند,.

على مع القرآن والقرآن مع علي لا يفترقان حتى يردا على الحوض ((149)) .

11_ على (ع ) به منزله كعبه

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

يا على ! تو به منزله كعبه اى كه همه به سوى او مى آيند, ولى او به سوى كسى نمى رود, ((150)) .

انت بمنزلة الكعبة تؤتى و لا تاتى .

و فرمود:.

مثل على در ميان شما مثل همين كعبه است كه نگاه كردن به آن عبادت و حج آن واجب است .

مثل علي فيكم كمثل الكعبة المتسورة النظر اليها عبادة والحج اليها فريضة ((151)) .

12_ على (ع ) باب آمرزش

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

ع_ل_ى ب_اب آم_رزش اس_ت , ه_رك_س از اين باب داخل شود مؤمن است و هر كس از آن خارج شود كافراست ,.

على باب حطة فمن دخل منه كان مؤمنا و من خرج منه كان كافرا ((152)) .

13_ ميزان ايمان

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

اى على ! اگر تو نباشى پس از من مؤمنين شناخته نمى شوند,.

لولاك يا على ما عرف المؤمنون من بعدى ((153)) .

14_ جدا كننده حق از باطل

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

اى على تو جدا كننده حق از باطلى ,.

انت الفاروق بين الحق والباطل , ((154)) .

15_ نشانه ايمان

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

اى على ! من تو را به عنوان نشانه اى بين خود و امتم قرار دادم , هركس از تو پيروى نكند كافر است .

جعلتك علما فيما بينى و بين امتى فمن لم يتبعك فقد كفر ((155)) .

16_ مقسم بهشت و دوزخ

پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود: ((تو قسيم آتشى , انت قسيم النار)) ((156)) .

و آن حضرت خود مى فرمود: من قسيم آتشم , انا قسيم النار)) ((157)) .

و فرمود: ((من قسيم آتشم روز قيامت به جهنم مى گويم : اين براى تو و اين براى من يا: اين را بگير واين را رها كن )) ((158)) .

ق_س_ي_م در اي_ن س_ه روايت به معناى مقاسم است , يعنى هر يك از دو نفرى كه چيزى را بين خود ق_س_م_ت م_ى كنند بنابراين وقتى مى گوييم على (ع ) قسيم آتش است , يعنى آن حضرت و جهنم , م_ردم را ب_ي_ن خ_ودتقسيم مى كنند پس منظور از اين روايات اين است كه ذات مقدس علوى , در م_قابل جهنم است , يعنى همان طور كه بعضى از مردم نصيب آتش جهنم مى شوند, گروهى ديگر سهم على بن ابى طالب (ع )مى شوند بنابراين مى توان گفت : على (ع ) بهشت مجسم است .

ن_ك_ته ديگرى كه از روايت سوم برمى آيد اين است كه اختيار اين تقسيم با على (ع ) است زيرا اوست ك_ه ب_ه ج_هنم مى گويد چه كسى را بگيرد و چه كسى را رها كند همچنين پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود: توتقسيم كننده بهشت و جهنمى , انت قسيم الجنة والنار ((159)) .

ق_س_ي_م در اي_ن

ح_دي_ث به معناى قاسم است , يعنى كسى كه چيزى را قسمت مى كند ظاهر اين ح_ديث آن است كه على (ع ) بهشت و جهنم را بين افراد قسمت مى كند, ولى در حقيقت , نيازى به اي_ن ت_ق_س_يم نيست بلكه وجود آن حضرت خود معيار قسمت است , يعنى على (ع ) ملاك و ميزان ب_ه_ش_ت_ى بودن است هر كس تا زمانى بهشتى است , كه از وجود مقدس علوى منحرف نباشد ولى هنگامى كه منحرف شد و باآن وجود پاك سازگارى نداشت , هيزم خشكى است كه جز سوختن در آتش جهنم به كارى ديگر نمى آيدپس مفاد اين حديث نيز با سه حديث گذشته يكسان است و مفاد همه آن است كه : على (ع ) خود بهشت مجسم و معيار بهشتى بودن افراد است .

17_ جواز عبور از صراط

پيامبر اكرم (ص ) فرمود: ((تا على (ع ) براى كسى جواز ننويسد, از صراط عبور نمى كند)) ((160)) .

18_ رستگارى در پيروى از على

پيامبر اكرم (ص ) در حالى كه به على (ع ) اشاره مى كرد, فرمود:.

قسم به آنكه جان من در دست اوست , اين و شيعيانش در قيامت رستگارند,.

والذى نفسى بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة ((161)) .

19_ پيروان على (ع ) در بهشتند

پيامبر اكرم (ص ) به او فرمود:.

تو و شيعيانت در بهشتيد,.

انت و شيعتك فى الجنة ((162)) .

20_ حزب رستگار

پيامبر اكرم در حالى كه به على (ع ) اشاره مى كرد, فرمود:.

او و حزبش رستگارند,.

هذا و حزبه المفلحون ((163)) .

21_ پيروان على , پسنديده و راضى

او خود فرمود:.

رس_ول خ_دا(ص ) به من خبر داده كه من و شيعيانم در حالى محشور مى شويم كه ما از خدا راضى وخدا از ما راضى است ,.

ان خليلى (ص ) قال يا على انك ستقدم على الناس و شيعتك راضين مرضيين ((164)) .

م_ش_اب_ه اي_ن ت_ع_ب_ير در قرآن شريف نيز وارد شده است : در سوره بينه در تعريف بهترين خلايق مى فرمايد:رضى اللّه عنهم و رضوا عنه , يعنى : خدا از ايشان راضى است و ايشان از خدا راضى است .

در ذي_ل اي_ن آي_ه ن_ي_ز رواي_ات_ى از رس_ول اكرم نقل شده است كه به مقتضاى آنها, منظور على و ش_يعيانش هستيد اين مقام كه خدا از انسان راضى و انسان از خدا راضى باشد از مراتب عالى كمال ان_س_ان_ى است ,جنانكه قرآن شريف آن را مخصوص نفوس مطمئنه كه با تكيه به ياد خدا به آرامش رسيده از اضطراب عالم كثرت آسوده اند, برشمرده مى فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضية .

22_ ياد على (ع ) عبادت است

قال رسول اللّه (ص ): ذكر علي عبادة ((165)) .

23_ نگاه به چهره على (ع ) عبادت است

از عايشه روايت شده است كه مى گفت : ((پدرم را ديدم كه زياد به چهره على (ع ) نگاه مى كند به او گفتم :اى پدر چرا تو اين اندازه به چهره على (ع ) مى نگرى ؟ )).

ب_ه م_ن گ_ف_ت : ((دخ_ترم از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: نگاه كردن به چهره على (ع ) عبادت است )) ((166)) .

24_ على (ع ) باب بهشت

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

م_ن ش_ه_ر ب_هشتم و على باب اين شهر است در خطاست كسى كه فكر مى كند از غير در مى توان واردبهشت شد,.

انا مدينة الجنة و على بابها يا على كذب من زعم انه يدخلها من غير بابها ((167)) .

25_ درخشش على در بهشت

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

همان طور كه ستاره صبح براى اهل دنيا مى درخشد, على (ع ) براى اهل بهشت مى درخشد,.

على يزهر لا هل الجنة كما يزهر كوكب الصبح لا هل الدنيا ((168)) .

26_ على (ع ) بر مسلمانان

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

حق على بر هر مسلمانى , همانند حقى است كه هر پدرى بر فرزندش دارد,.

حق علي على كل مسلم حق الوالد على ولده ((169)) .

27_ اطاعت از على (ع )

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

ه_رك_س از م_ن اط_اع_ت ك_ن_د, از خدا اطاعت كرده و هر كس از على اطاعت كند از من اطاعت ك_رده ه_ر ك_س م_ن را ن_اف_رمانى كند, از خدا نافرمانى كرده است و هركس على را نافرمانى كند, مرانافرمانى كرده است ,.

م_ن اط_اع_ن_ى ف_ق_د اط_اع اللّه و م_ن اطاعك اطاعنى , و من عصانى فقد عصى اللّه و من عصاك فقدعصانى ((170)) .

28_ رازدار رسول خدا(ص )

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

راز دار من على است ,.

صاحب سرى على بن ابيطالب ((171)) .

و عايشه از پدرش نقل مى كند كه على (ع ) راز دار رسول خدا(ص ) بود ((172)) .

29_ على , سر پيامبر

فرمود:.

على نسبت به من همانند سر است در بدن ,.

على منى مثل راسى من بدنى ((173)) .

30_ القاب على

يكى از معيارهايى كه مى توان براى تعيين خليفه رسول خدا(ص ) به آن اعتماد كرد عناوين و القابى اس_ت ك_ه پ_ي_ام_بر اكرم (ص ) در زمان حيات خود به افراد داده است به طورى كه از كتب اخبار و ح_دي_ث اس_تفاده مى شود, هيچ يك از اصحاب پيامبر اكرم (ص ) به اندازه اميرالمؤمنين على (ع ) به دري_اف_ت القاب بلند وعناوين عالى مفتخر نبوده اند از جمله عناوينى كه پيامبر اكرم (ص ) در زمان حيات خويش به على (ع )اعطا كرده است , مى توان به موارد ذيل اشاره كرد.

30_ 1_ صديق , ((174)) .

30_ 2_ صديق اكبر, ((175)) .

30_ 3_ سيدالعرب ,.

روزى رس_ول اك_رم (ص ) ب_ه ع_اي_ش_ه ف_رم_ود: ((اگ_ر م_ى خ_واه_ى سيد و آقاى عرب را ببينى ب_ه ع_ل_ى بن ابى طالب نگاه كن )) عايشه عرض كرد: اى پيامبر خدا مگر سيد عرب تو نيستى فرمود: ((من آقاى نسل بشرم و على آقاى عرب است )) ((176)) .

30_ 4_ سيدالمسلمين و امام المتقين ((177)) .

30_ 5_ سيدالمؤمنين و امام المتقين و قائد الغرالمحجلين ,.

يعنى : آقاى مؤمنان و پيشواى پرهيزكاران و سرآمد روسفيدان مشهور (در قيامت ).

پ_يامبر اكرم (ص ) فرمود: در شبى كه به معراج رفتم , درباره على بن ابى طالب سه چيز به من وحى شد:او آقاى مؤمنان و پيشواى پرهيزكاران و سرآمد روسفيدان مشهور (در قيامت ) است ((178)) .

30_ 6_ يعسوب المؤمنين , رئيس مؤمنان ((179)) .

30_ 7_ اميرالمؤمنين , ((180)) .

30_ 8_ سيد شباب اهل الجنه

, ((181)) .

ت_وض_ي_ح : ب_ه طورى كه از احاديث استفاده مى شود, اهل بهشت همگى جوان هستند, يعنى پيران ن_ي_زه_ن_گ_ام ورود ب_ه بهشت جوان مى شوند بنابراين اگر كسى سيد جوانان بهشتى باشد, به اين معناست كه سيد و آقاى تمام اهل بهشت است .

30_ 9_ خيرالبرية , بهترين مخلوقات ((182)) .

اي_ن ل_ق_ب ت_ا آن_ج_ا ب_راى ع_ل_ى ب_ن اب_ى ط_ال_ب (ع ) م_ش_ه_ور شده بود كه وقتى اصحاب او را مى ديدند,مى گفتند: قد جا خير البرية , يعنى بهترين مخلوقات آمد ((183)) .

30_ 10_ حجت خدا,.

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

من و على حجت خدا بر بندگان او هستيم ,.

انا و على حجة اللّه على عباده ((184)) .

30_ 11_ وزير پيامبر.

ان_س ب_ن م_ال_ك م_ى گ_وي_د: ((ه_ن_گ_امى كه سوره نصر نازل شد, ما فهميديم اين سوره خبر از وف_ات پ_ي_امبر(ص ) مى دهد به سلمان فارسى گفتيم : از پيامبر اكرم (ص ) بپرسد كه پس از او چه ك_س_ى م_رج_ع وپ_ناهگاه ما خواهد بود, و چه كسى را بيش از همه دوست مى دارد سلمان خدمت حضرت رسيد و اين مطلب را از او پرسيد حضرت روى برگردانده پاسخ نداد سلمان دوباره پرسيد باز هم حضرت روى برگردانده پاسخ نفرمود سلمان ترسيد پيامبر خدا(ص ) را ناراحت كرده باشد از اي_ن رو ديگر چيزى نگفت پس از مدتى پيامبر اكرم (ص ) به سلمان فرمود: مى خواهى جواب سؤالت را ب_ده_م ؟

ع_رض ك_رد: ي_ارسول اللّه ! من ترسيدم شما را خشمگين كرده باشم فرمود: نه بدان كه برادرم , وزيرم , خليفه و جانشينم در خاندانم , بهترين كسى كه پس از من به جا

مى ماند و دينم را ادا مى كند و وعده هايم را جامه عمل مى پوشد, على بن ابى طالب است )) ((185)) .

ام_ي_رال_مؤمنين على (ع ) در مواردى خود به اين فضيلت اشاره كرده مى فرمود: ((من برادر و وزير پ_ي_ام_ب_رخدايم هيچ كس پيش از من اين را نگفته و پس از من نيز كسى نخواهد گفت , مگر آنكه دروغگو باشد)) ((186)) .

فصل چهارم : يك آسمان فضيلت

توضيح

غ_دي_ر ج_ارى خ_روشانى است كه از فضايل بى شمار على (ع ) سرچشمه مى گيرد به حتم اگر در م_ي_ان اص_ح_اب پيامبر گرامى اسلام (ص ) كسى برتر از اميرالمؤمنين (ع ) بود, همو به اين منصب اف_تخار مى يافت ولى حق اين است كه پس از پيامبر اكرم (ص ) نه تنها كسى از على (ع ) برتر نيست , بلكه هيچ يك از امت به پايه آن حضرت نمى رسد ((187)) فضايلى كه از رسول خدا(ص ) و اصحابش ب_راى ع_لى (ع ) نقل شده است , بيش از همه فضايلى است كه براى تمامى اصحاب گفته اند اين در ح_ال_ى است كه دست تبهكارسياست , تا آنجا كه در توان داشت فضايل آن حضرت را پوشاند و براى حفظ موقعيت خود, از آن حضرت بدگويى كرده است ((188)) .

ام_ام اح_م_د ب_ن حنبل مى گويد: ((درباره هيچ يك از اصحاب رسول خدا(ص ) به اندازه على (ع ) فضيلت روايت نشده است )) ((189)) .

م_ردى در ح_ض_ور اب_ن عباس گفت : سبحان اللّه ! چه بسيار است فضايل و مناقب على (ع )! گمان م_ى كنم سه هزار فضيلت در او باشد ابن عباس گفت : ((چرا نمى

گويى فضايل آن حضرت به سى هزارنزديك تر است )) ((190)) .

س_ل_ي_م_ان اع_م_ش در ج_واب م_ن_ص_ور دوان_ي_قى خليفه عباسى كه از او مى پرسد چند روايت درباره على (ع ) نقل كرده اى , مى گويد: ((تعداد كمى از فضايل او را توانسته ام روايت كنم حدود ده هزار ياكمى بيشتر)) ((191)) .

اب_ن ح_ج_ر در ص_واعق مى نويسد: ((در شان هيچ كس به اندازه على (ع ) قرآن نازل نشده است )) ((192)) .

همو مى نويسد: ((درباره على (ع ) سيصد آيه قرآن نازل شده است )) ((193)) .

و از اب_ن ع_ب_اس رواي_ت ك_رده است : ((در هر جاى قرآن يا ايها الذين آمنوا آمده است , على , امير و شريف آنهاست خدا در موارد زيادى اصحاب محمد(ص ) را سرزنش كرده است , ولى از على (ع ) جز به نيكى ياد نكرده است )) ((194)) .

م_ا در اي_ن ب_خ_ش پ_اره اى از ف_ض_اي_لى را كه به آن حضرت شايستگى رهبرى جامعه مسلمين و خلافت رسول خدا را بخشيده است , برمى شمريم .

1_ اشتراك گوهرى با رسول مكرم اسلام (ص )

ه_ر چند ما از كشف حقيقت اين اشتراك ناتوانيم , ولى از طريق روايات مى توان به وجود آن پى برد ازپ_ي_ام_ب_ر اك_رم (ص ) رواي_ات زي_ادى ب_ا ب_ي_ان_هاى مختلف وارد شده كه نشان مى دهد, اصل و گوهراميرالمؤمنين (ع ) با گوهر پيامبر اكرم (ص ) يكى است .

طبق اين روايات :.

ال_ف _ ن_ور پيامبر اكرم (ص ) و نور على (ع ) پيش از خلقت آدم (ع ) وجود داشته و آن دو بزرگوار از يك عنصر آفريده شده اند ((195)) .

م_ن_ظ_ور از ن_ور ه_م_ان , عنصر

معنوى و طينت ملكوتى است كه در ايجاد ساختار وجودى انبيا و ائمه نقش اساسى دارد.

ب _ خ_داون_د م_ردم را از درخ_ت_ه_اى گ_ون_ه گ_ون آف_ريد, ولى پيامبر(ص ) و على (ع ) را از يك درخت آفريد.

قال رسول اللّه (ص ): يا على الناس من شجر شتى و انا و انت من شجرة واحدة ((196)) .

ج _ خداوند على (ع ) و پيامبر(ص ) را با هم انتخاب كرده است ((197)) .

د _ على (ع ) چون خود پيامبر است .

اض_اف_ه ب_ر آي_ه ك_ري_مه مباهله و رواياتى كه در ذيل آن وارد شده است , روايات مستقلى در دست است كه بر اتحاد وجود مقدس پيامبر اكرم (ص ) و على (ع ) صحه مى گذارد.

ط_بق اين روايات هر وقت لازم مى شد كه پيامبر اكرم گروه يا قبيله اى را تهديد كند, در حالى كه ب_ه ع_ل_ى (ع ) اش_اره م_ى ك_رد م_ى ف_رمود: ((يا دست از اين كارها برداريد, يا كسى را به سراغ شما مى فرستم كه چون خود من است )) ((198)) .

ه _ گوشت و خون او گوشت و خون پيامبر است .

لحمه لحمى و دمه دمى , گوشت او گوشت من است و خون او خون من است ((199)) .

و_ على نظير پيامبر است ((200)) .

ز_ ع_ل_ى ري_ش_ه و اص_ل پ_ي_امبر است (على اصلى ) ((201)) منظور از اين كلام شايد اين باشد كه همان طور كه ريشه موجب ثبات درخت مى شود, وجود على (ع ) موجب ثبات و دوام مكتب پيامبر و در ن_ت_ي_ج_ه زنده ماندن نام آن حضرت است نيز مى تواند به اين معنا باشد

كه على از اصل و ريشه پيامبر اكرم است , و اين تعبيرى است عرفى كه در مورد خويشان نزديك به كار مى رود.

ح _ على (ع ) همانند سر در بدن رسول خداست .

على منى كراسى من بدنى , على نسبت به من همانند سر در بدنم مى باشد.

2_ تربيت على (ع )

ب_ه ات_ف_اق ه_م_ه م_ورخ_ان , ع_ل_ى (ع ) از س_ن طفوليت در دامن پيامبر(ص ) پروريد و تحت نظر آن بزرگوار تربيت شد ((202)) .

در سالهاى پيش از بعثت پيامبر گرامى اسلام (ص ) در مكه خشكسالى و قحطى روى داد و قريش ب_ام_شكل مالى مواجه شد جناب ابوطالب فرزندان زيادى داشت , به همين جهت پيامبر اكرم (ص ) به عمويش عباس پيشنهاد كرد به منظور كمك به ابوطالب هر كدام سرپرستى يكى از فرزندان او را ب_ه ع_ه_ده گ_يرند عباس سرپرستى جناب جعفر را به عهده گرفت و پيامبر اكرم (ص ) سرپرستى على (ع ) را.

اب_ن اث_ي_ر اي_ن واق_ع_ه را از ن_ع_م_تهاى الهى كه خداوند بر على (ع ) ارزانى داشته مى شمرد و در پايان مى نويسد: ((پس از آن على (ع ) پيوسته در نزد پيامبر بود, تا آن حضرت به رسالت مبعوث شد و على (ع )از او پيروى كرد)) ((203)) .

آن حضرت خود در اين باره مى فرمايد:.

آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد و مرا در بستر خودمى خوابانيد, چ_نانكه تنم را به تن خويش مى سود, و بوى خوش خود را به من مى بويانيد و گاه بود,كه چيزى را مى جويد, سپس آن را به من مى

خورانيد ((204)) .

مورخ شهير مسعودى در اثبات الوصيه مى نويسد:.

رس_ول خدا(ص ) سى ساله بود كه على (ع ) متولد شد آن حضرت نسبت به او محبت شديدى داشت ب_ه خ_واسته خودش فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين , گهواره على را دركنار بستر آن حضرت گذاشت و حضرتش تربيت على (ع ) را به عهده گرفت , شير دردهانش مى گذاشت و گهواره اش را مى جنبانيد, تا به خواب رود, و چون بيدار مى شد, با اوبازى مى كرد گاه او را به دوش مى گرفت گ_اه_ى در آغ_وش م_ى ك_شيد و گاهى بر سينه خودمى گذاشت و مى فرمود: ((على برادر, ياور, منتخب , وصى , ذخيره , داماد و امين من است )).

او را ب_ا خ_ود به اطراف مكه مى برد و در دشت و دره و كوه مى گرداند, و چنين بود تازمانى كه در مكه خشكسالى شد و ابوطالب كه مردى جواد و بخشنده بود, دستش تهى گرديد.

از آن زمان رسول خدا خود تعليم و تربيت على را به عهده گرفت ((205)) .

3_ سابقه در اسلام

ب_دون ش_ك على (ع ) اولين مردى است كه اسلام آورده و به پيامبر(ص ) گرويده است ولى قبل از ورود به اين بحث يادآورى دو نكته ضرورى است :.

ي_ك ) اس_لام ح_ض_رت ام_يرالمؤمنين (ع ) با ساير مردم يك تفاوت اساسى دارد: ساير مسلمانان در صدراسلام , وقتى به اسلام روى مى آوردند كه سالها بت پرستيده بودند, ولى اميرالمؤمنين (ع ) هيچ گ_اه س_ر ب_ه آستانه غير خدا نساييده و هرگز بت نپرستيده بود اگر مى گوييم او اولين مسلمان اس_ت , ب_ه ه_م_ان م_ع_ن_اس_ت

كه ابراهيم خليل (ع ) فرمود: ((من اولين مسلمانم )) ((206)) اگر م_ى گ_وي_يم او نخستين مؤمن است , به همان معناست كه حضرت موسى (ع ) فرمود: ((من اولين م_ؤم_ن_م )) ((207)) اگر مى گوييم على (ع ) اسلام آورد, به همان معناست , كه قرآن كريم درباره اب_راه_يم (ع ) مى فرمايد: ((ياد آور هنگامى را كه پروردگارش بدو گفت اسلام بياور او گفت : من تسليم پروردگار عالميان شدم )) ((208)) و اگر مى گوييم او ايمان آورد, بدان معناست كه قرآن ك_ري_م در ش_ان رس_ول م_ك_رم اس_لام (ص ) م_ى فرمايد: ((رسول ما به آنچه از پروردگارش نازل شده ايمان آورده است )) ((209)) .

دو _ اي_م_ان ب_ه م_ع_ن_اى گرايش و باوѠبه چيزى در افراد مختلف متفاوت است , و همين تفاوت مراتب ايمانى است كه موجب قرب و بعد افراد نسبت به ساحت قدس پروردگار مى شود.

ام_ي_رال_مؤمنين (ع ) در بالاترين مراتب ايمان و يقين به پروردگار عالم و معارف حقه اسلامى قرار داش_ت و خ_ود م_ى ف_رمود: ((به خدا اگر پرده ها كنار روند, چيزى بر يقين من افزوده نمى شود)) ((210)) .

و پ_ي_ام_ب_ر اكرم (ص ) درباره ايمان او مى فرمايد: ((اگر ايمان على در يك كفه ترازو قرار گيرد و آسمان وزمين در كفه ديگر, ايمان على سنگين تر از آنها خواهد بود)) ((211)) .

حتى اگر از دو جهت پيش گفته صرف نظر كرده على را مانند ساير مسلمانان بدانيم , باز او اولين كسى است كه اسلام آورد, يعنى در همان روزى كه پيامبر اسلام (ص ) به پيامبرى مبعوث شد.

ان_س ب_ن م_الك مى گويد: ((رسول

خدا(ص ) روز دوشنبه مبعوث شد و على (ع ) روز سه شنبه با او ن_م_ازگزارد ((212)) يا به او ايمان آورد ((213)) و همان روزى كه رسالت خود را اعلام كرد اولين كسى كه صريحا اعلام ايمان و پشتيبانى از او كرد, على (ع ) بود گرچه به حسب سن كوچكترين فرد حاضر مجلس به شمارمى رفت ((214)) زيرا ده بهار بيشتر از عمر شريفش سپرى نشده بود ((215)) او خود مى فرمايد: من پيش از همه مسلمان شدم , در حالى كه نوجوانى نابالغ بودم )) ((216)) .

س_ابقه آن گرامى در اسلام چنان مشهور است كه بسيارى از علما و مورخان اهل سنت گفته اند: ((اوليت آن حضرت در اسلام اجماعى است )) ((217)) .

ب_س_يارى از صحابه پيامبر(ص ) و تابعين به اين فضيلت اعتراف كرده اند علامه امينى (ره ) پنجاه و يك نفر از صحابه و تابعين و دانشمندان اهل سنت را نام مى برد كه اين فضيلت را روايت كرده اند, و نام پانزده نفر از شعراى صدر اسلام را كه در اين باره اشعارى سروده اند ياد مى كند ((218)) .

ع_لاوه ب_ر اي_ن , اح_ادي_ث ف_راوان_ى از رس_ول م_ك_رم (ص ) ن_ق_ل شده است كه على (ع ) را اولين مسلمان شمرده است .

آن ح_ض_رت ف_رم_ود: ((اولين كسى كه در كنار حوض بر من وارد مى شود, كسى است كه پيش از همه اسلام آورده است , يعنى على بن ابى طالب ((219)) .

و فرمود: ((اولين كسى كه با من نمازگزارد على بود)) ((220)) .

و ف_رم_ود: ((ه_ف_ت س_ال ج_ز ع_ل_ى ك_س_ى ب_ا م_ن ن_م_از ن_گ_زارد و ملائكه بر ما

دو نفر درود مى فرستادند)) ((221)) .

ب_ن_ا ب_ه ن_ق_ل م_س_ع_ودى در اث_بات الوصيه آن حضرت دو سال پيش از بعثت با نبى مكرم اسلام ن_مازمى خواند ((222)) تعابيرى كه در روايات مختلف اين معنا را افاده مى كنند, فراوان است براى نمونه به چندتعبير مشهور اشاره مى كنيم :.

1_ اول من اسلم , ((223)) يعنى اولين كسى كه اسلام آورد.

2_ اول من آمن , ((224)) يعنى اولين كسى كه ايمان آورد.

3_ اول من صلى , ((225)) يعنى اولين كسى كه نماز گزارد.

4_ اقدم امتى سلما, ((226)) يعنى آنكه در اسلام بر همه امتم پيش است .

5_ اول ال_م_ؤم_ن_ي_ن اي_م_انا و اولهم اسلاما, ((227)) يعنى آنكه پيش از همه ايمان آورد و پيش از همه اسلام را پذيرفت .

آن ح_ض_رت خ_ود ن_ي_ز ب_اره_ا ب_ه اين نكته تصريح كرده مى فرمايد: ((من اولين كسى هستم كه به رسول خدا(ص ) ايمان آوردم )) ((228)) .

همچنين مى فرمايد: ((من نخستين كسى هستم كه با رسول خدا نماز خواند)) ((229)) .

در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه آمده است :.

م_ن در پى او بودم , در سفر و در حضر, چنانكه شتر بچه در پى مادر هر روز براى من ازاخلاق خود ن_شانه اى بر پا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت هر سال در حرا خلوت مى گزيد و من او را م_ى دي_دم و ج_ز من كسى وى را نمى ديد آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا(ص ) و خديجه در آن ب_ود, در ه_يچ خانه اى مسلمانى راه نيافته بود, و من سومين آنها بودم روشنايى وحى و پيامبرى را مى

ديدم و بوى نبوت را مى شنودم ((230)) .

و م_ى فرمود: ((قبل از اينكه كسى از اين امت خدا را پرستش كند, هفت سال در كنار رسول خدا او راپرستش كرده ام )) ((231)) .

4_ علم و آگاهى

ي_كى از صفاتى كه بايد در تعيين رهبر مورد نظر قرار گيرد, علم و آگاهى است در تعيين رهبر و امام جامعه اسلامى كه بايد بر مبناى احكام شرع اداره شود, علم و آگاهى تاثير بيشترى دارد.

اگ_ر ع_ل_م و آگ_اه_ى را از ش_راي_ط ره_ب_ريت جامعه اسلامى بدانيم , به اجماع همه علماى فرق اسلامى اميرالمؤمنين على (ع ) آگاهترين و عالمترين فرد امت است .

آن ح_ضرت در مدت 23 سال ملازمت و همراهى با پيامبر اسلام (ص ) ((232)) چنان به احكام دين احاطه پيدا كرده بود كه هيچ اصل و فرعى از اسلام بر او پوشيده نبود همه اصحاب به علم او محتاج ب_ودن_د, درح_الى كه او پس از پيامبر(ص ) از همگان بى نياز بود چرا كه در طول 23 سال , هر گاه س_ؤال م_ى ك_رد, پاسخ مى شنيد و هر وقت سكوت مى كرد بدون سؤال برايش مى گفتند ((233)) پيامبر اكرم بدو مى فرمود: ((من مامورم تو را به خود نزديك كنم و آموزش دهم )) ((234)) .

اح_ادي_ث_ى ك_ه درباره علم سرشار اميرالمؤمنين (ع ) از پيامبر مكرم اسلام (ص ) به دست ما رسيده فراوان است برخى از آنها بدين قرارند:.

_ بعد از من آگاه ترين افراد امتم على است ,.

اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب ((235)) .

_ على ظرف علم من است ,.

على اميرالمؤمنين وعا علمى ((236)) .

_ على باب علم

من است ,.

على باب علمى ((237)) .

_ على صندوق علم من است .

على عيبة علمى ((238)) .

_ تو گوش شنواى علم منى ,.

انت اذن واعية لعلمى ((239)) .

_ آگاه ترين و بيناترين اصحاب در قضاوت است ((240)) .

_ على دانشش از همه بيشتر است ((241)) .

_ من خانه حكمتم و على در اين خانه است ,.

انا دار الحكمة و على بابها ((242)) .

_ من شهر حكمتم و على در اين شهر است هر كس كه حكمت مى خواهد, از راه در بيايد,.

انا مدينة الحكمة و على بابها فمن اراد الحكمة فليات الباب ((243)) .

_ من شهر علمم و على در اين شهر است هر كس مى خواهد وارد شهر شود, از در بيايد,.

انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب ((244)) .

مرحوم علامه امينى (ره ) در جلد ششم الغدير (ص 61 تا 77) در ذيل اين شعر شمس الدين مامكى :.

و قال رسول اللّه انى مدينة .

من العلم و هو الباب فاقصد ((245)) .

143 ن_ف_ر از ع_ل_م_اى اه_ل سنت را نام مى برد كه حديث ((انا مدينة العلم و على بابها)) را روايت ك_رده ان_د وع_لى (ع ) خود مى فرمود: ((رسول خدا هزار باب از علم را به من آموخت كه از هر باب هزارباب گشوده مى شد)) ((246)) .

و ف_رم_ود: ((از م_ن ب_پ_رس_ي_د پيش از آنكه مرا از دست بدهيد, كه هر چه پايين تر از عرش از من بپرسيدپاسخ خواهم داد)) ((247)) .

و م_ى ف_رم_ود: ((ب_ه خ_دا ه_ر آي_ه اى را م_ى دان_م درباره چه نازل شده و كجا نازل شده است زيرا پروردگارم به من قلبى متفكر

و زبانى پرسشگر داده است )) ((248)) .

و م_ى ف_رم_ود: ((درباره كتاب خدا از من بپرسيد به خدا قسم مى دانم , هر آيه در شب نازل شده , يا درروز, در دشت نازل شده يا در كوه )) ((249)) .

خليفه دوم مى گفت : ((على (ع ) از همه ما به قضاوت آگاهتر است )) ((250)) .

و ابن مسعود مى گفت : ((على از تمام اهل مدينه به قضاوت آگاهتر است )) ((251)) .

و مى گفت : ((على (ع ) از همه امت برتر, داناتر و به قضاوت آگاهتر است )) ((252)) .

ي_ادآور م_ى شود كه آگاهى به قضاوت , عبارت ديگرى از آگاهى به اسلام و سنت رسول خدا(ص ) است .

عايشه مى گفت : ((على (ع ) از همه مردم به سنت آگاهتر است )) ((253)) .

و ام_ام ح_س_ن مجتبى (ع ) فرداى شهادت پدر بزرگوارش به مردم فرمود: ((ديروز مردى از ميان شما رفت كه در علم و دانش , گذشتگان از او پيش نبودند و آيندگان نيز به او نرسند)) ((254)) .

اب_ن ع_ب_اس ن_ي_ز اف_زوده اس_ت : ((علم شش بخش است : پنج قسمت آن نزد على (ع ) است و يك ق_س_م_ت به ساير مردم رسيده است كه على در آن نيز با مردم شريك است او از همه بيشتر برده و داناتر است )) ((255)) .

و هم او گفته است : ((حكمت به ده قسمت تقسيم شده است : نه قسمت از آن را به على داده اند و يك قسمت را به همه مردم )) ((256)) .

5_ فداكارى و دفاع از اسلام

ه_رك_س ب_ا مطالعه تاريخ صدر اسلام در مى يابد, كه

عمر شريف اميرالمؤمنين على (ع ) در دفاع از اس_لام س_پرى شد اسلام در هيچ زمانى مدافعى والاتر از على (ع ) نداشته است , و چنانكه ابن عباس مى گويد,هيچ كس به اندازه او خود را در معرض خطر قرار نمى داد ((257)) .

م_ا در اي_ن م_ج_ال ب_ه چند مقطع حساس تاريخ اسلام كه حضور اميرالمؤمنين (ع ) پيروزى حق و حفظاسلام را رقم زده اشاره مى كنيم .

پ_س از ف_داك_ارى ه_اى سيزده ساله آن حضرت در مكه _ كه خود شرحى مفصل و حماسى دارد _ اول_ي_ن نمود فداكارى و از خودگذشتگى اميرالمؤمنين (ع ) خوابيدن در بستر پيامبر(ص ) در شب هجرت است اين اقدام شجاعانه و توام با فداكارى باعث شد مشركان متوجه غيبت پيامبر اكرم (ص ) در م_ك_ه ن_ش_ون_د, وآن حضرت در فرصتى كافى و بدون هراس از تعقيب , نقشه هجرت خويش را ط_راح_ى ك_ن_د ((258)) دراهميت اين شب و ارزش كار على (ع ) كافى است كه بدانيم آيه ذيل در همين رابطه نازل شد:.

و من الناس من يشرى نفسه ابتغا مرضات اللّه واللّه رؤوف بالعباد, ((259)) .

و گ_روه_ى از م_ردم , آن_ان_ن_د ك_ه در راه كسب رضاى خدا از جان خود مى گذرند, و خدا به اين بندگان رئوف و مهربان است ((260)) .

امام سجاد(ع ) فرمود:.

((اولين كسى كه در راه رضاى خدا از جان خود گذشت , على ابن ابى طالب (ع ) بود,.

ان اول من شرى نفسه ابتغا رضوان اللّه هو على بن ابيطالب ((261)) .

پس از هجرت , يكى از نمودهاى فداكارى اميرالمؤمنين (ع ) در راه حفظ اسلام , حضور درجنگ بدر

است .

از رواي_ات_ى ك_ه در اين باب وارد شده چنين برمى آيد كه حضرتش در روز بدر چنان درخشيد و از جان گذشتگى كرد, كه خاطره حضورش حتى پس از شهادت آن حضرت در اذهان مسلمانان باقى بود, و پس از آن , كتب اخبار و حديث از ذكر آن مشحون است ((262)) .

در روز ج_ن_گ اح_د ب_ه ح_دى در راه ح_ف_ظ جان پيامبر(ص ) پاى فشرد كه بعضى از اهل حديث گفته اند:((گشايش روز احد با صبر على ميسر شد)).

او خ_ود ف_رم_ود: ((م_ن در روز ج_نگ احد شانزده ضربت خوردم )) ((263)) ابن اثير در اسدالغابه مى نويسد:.

در روز اح_د, شانزده ضربت خورد كه هر يك او را به زمين مى افكند, ولى جبرئيل اورا بلند مى كرد ((264)) .

و در روايتى است :.

كسى كه در روز احد علمداران مشركان را به هلاكت رساند, على (ع ) بود وقتى آنها راكشت پيامبر گ_روهى از مشركان را ديد, فرمود: على جان ! به آنها حمله كن حضرت حمله كرد, آنها را پراكنده س_اخ_ت و ت_ع_دادى از آن_ه_ا را كشت پس از آن پيامبر(ص ) گروه ديگرى راديد دستور حمله داد ع_لى (ع ) حمله كرد, آنها را پراكنده ساخت و تعدادى از آنها را كشت و چون اين ماجرا براى بار سوم تكرار شد, جبرئيل به پيامبر اكرم (ص ) عرض كرد: يا رسول اللّه فداكارى اين است .

حضرت فرمود: آرى چون او از من است و من از اويم .

جبرئل عرض كرد: و من نيز از شمايم .

آنگاه صدايى شنيدند كه مى گفت : لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على ,

((265)) .

شمشير اگر هست , ذوالفقار است و جوانمرد اگر هست , على است .

در روز خندق , ضربت اميرالمؤمنين (ع ) بود كه سرنوشت جنگ را تعيين كرد, و عمرو بن عبدود را كه نزديك بود با هياهو لشكر اسلام را دچار تزلزل كند, بر زمين افكند پس از آن كفار مهاجم , چنان دچارترس و وحشت شدند كه بى اختيار پراكنده شده مدينة النبى از شر آنان در امان ماند پاداش آن دل_ي_رى ,ن_ش_انى بود كه پيامبر(ص ) براى هميشه بر سينه او آويخت : ضربت على در روز خندق از اعمال همه امتم تاروز قيامت برتر است ((266)) .

و ه_ن_گ_ام_ى ك_ه ح_ض_رت ع_ل_ى (ع ) به ميدان مى رفت فرمود: ((تمام اسلام به ميدان تمام كفر مى رود)) ((267)) .

و فرشته وحى فرود آمده در شان او قرائت كرد:.

ورد اللّه الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى اللّه المؤمنين القتال , ((268)) .

خداوند مشركان را خشمگين برگرداند, در حالى كه به هيچ خيرى دست نيافتند و خداوندمؤمنان را از جنگيدن بى نياز كرد.

ن_زول اي_ن آي_ه در ش_ان ام_ي_رال_م_ؤمنين به قدرى مشهور و مسلم بود كه بنا به نقل سيوطى در درال_م_ن_ث_ور اب_ن مسعود, صحابى بزرگ پيامبر و قارى قرآن اين آيه را چنين مى خواند و كفى اللّه المؤمنين القتال بعلى ((269)) , يعنى خداوند با على , مؤمنان را از جنگيدن بى نياز كرد.

پ_ي_وس_ت اي_ن ك_ل_م_ه ب_ه آي_ه ق_رآن از س_وى اب_ن م_سعود, نشان مى دهد كه نزول آيه در شان اميرالمؤمنين (ع )در نزد او مسلم بوده است .

خ_ي_ب_ر, ي_كى ديگر از صحنه هاى حضور تعيين كننده على (ع

) بود, به اين معنا كه بدون حضور او اس_لام در پ_شت درهاى بسته خيبر متوقف مى شد و لشكر اسلام ناكام به مدينه باز مى گشت آنگاه م_ع_ل_وم ن_بوديهود با اسلام و مسلمانان چه مى كرد دو روز متوالى لشكر اسلام از مقابل سپاه يهود شكست خورده به اردوگاه خود بازگشته بود.

پ_ي_امبر(ص ) در حضور همه سپاهيان فرمود: ((فردا پرچم جنگ را به دست كسى مى دهم كه خدا ورسول را دوست مى دارد و خدا و رسولش او را دوست مى دارند, مهاجمى كه هرگز فرار را تجربه نكرده است )) آن شب را همه اصحاب با اين آرزو به سر بردند كه فردا پيامبر(ص ) احضارشان كند و پ_رچم را به دستشان دهد ولى با طلوع خورشيد رسول گرامى (ص ) على (ع ) را خواست گفتند: يا رس_ول اللّه ! على درد چشم دارد فرمود: او را بياوريد على را آوردند حضرت آب دهان به چشمانش م_ال_ي_د و پ_رچم را به دستش داد و راهى ميدان كرد و آن فتح نمايان كه در تاريخ مشهور است به دست او انجام شد و مشكل حضور يهود در جزيرة العرب براى هميشه حل شد ((270)) .

آن روز س_پ_ر از دس_ت ح_ض_رت اف_تاد, يكى از درهاى قلعه را بر كند و تا پايان جنگ به مثابه سپر دردست داشت پس از جنگ سپاهيان آزمودند و دانستند كه براى حمل آن در, چهل نفر ((271)) و براى برگرداندن آن 8 نفر لازم بود ((272)) .

در حنين هنگامى كه همه لشكر گريختند, و رسول مكرم اسلام (ص ) را تنها گذاشتند, جز سه نفر ك_س_ى در

م_يدان باقى نماند: عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر, ابوسفيان بن حارث پسر عموى پ_ي_امبر واميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) و او بود كه شجاعانه در كنار پيامبر جنگيد و از جان شريفش دفاع كرد, تا جنگ به نفع اسلام مغلوبه شد ((273)) .

پ_ي_ش از آن ن_ي_ز, در روز ف_تح مكه , على (ع ) بود كه پا بر دوش پيامبر نهاده كعبه را از لوث وجود بت تطهير نمود ((274)) .

و خلاصه آنكه على (ع ) جز در جنگ تبوك كه به دستور پيامبر در مدينه ماند, در تمام جنگهاحضور داشت ((275)) .

ابن عباس مى گويد: ((در تمام حملات , پرچم رسول خدا بر دوش على (ع ) بود)) ((276)) .

و چنين بود كه وجود على (ع ) به عنوان تاييد وجود شريف پيامبر گرامى اسلام (ص ) به شماررفت .

پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

ل_م_ا ع_رج ب_ى راي_ت ع_ل_ى س_اق ال_ع_رش مكتوبا لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ايدته بعلى نصرته بعلي , ((277)) .

آن_گ_اه ك_ه مرا به معراج بردند, ديدم بر پايه عرش نوشته است : خدايى جز خداى يكتانيست محمد رسول خداست او را با على تاييد كردم , او را با على يارى كردم .

6_ قرابت

ق_راب_ت ب_ا رس_ول خ_دا(ص ) يكى از امتيازاتى است كه در طول تاريخ براى تصدى منصب خلافت م_ورداس_ت_ناد قرار گرفته است تا آنجا كه شايد نتوان كسى را يافت كه در حال تصدى اين منصب ادعاى قرابت بارسول گرامى اسلام (ص ) را نداشته است .

اي_ن ام_تياز در سقيفه بنى ساعده , ملاك عمل قرار گرفت مهاجرانى كه در سقيفه حضور داشتند ب_ه خ_وي_ش_اوندى

خود با رسول اكرم (ص ) استدلال مى كردند و با همين دليل , انصار را از بيعت با سعدبن عباده باز داشتند ((278)) .

م_ا ن_ي_ز م_ع_ت_ق_دي_م ق_راب_ت ب_ا رس_ول اك_رم (ص ) ش_رط خ_لاف_ت و ج_انشينى است , ولى نه خويشاوندى ظاهرى كه اهل سقيفه در نظر داشتند, هر چند اميرالمؤمنين على (ع ) از نظر ظاهرى هم نزديك ترين فردبه رسول خدا(ص ) بود او پسر عمو, داماد و برادر رسول خدا(ص ) بود و در ميان م_س_ل_م_ان_ان ه_يچ كس اين سه نسبت را يكجا نداشت على (ع ) پسر عموى پيامبر بود, پسر جناب اب_وط_الب كه نسبت به وجودمقدس پيامبر اكرم (ص ) سمت پدرى داشت , و عمر شريف خود را در راه دف_اع از اس_لام و پ_ي_ام_براسلام (ص ) سپرى كرده و در سخت ترين , شرايط حاضر نشد دست از ح_م_اي_ت آن بزرگوار بردارد ((279)) داماد پيامبر بود, شوهر حضرت صديقه اطهر كه نزد پيامبر اس_لام م_حبوبترين انسانها بود ((280)) هركدام ازاصحاب كه او را خواستگارى مى كردند, حضرت ج_واب م_نفى مى داد, تا اينكه او را به عقدعلى بن ابى طالب (ع ) در آورد ((281)) و فرمود: ((خدا به من دستور داده است : فاطمه را به ازدواج على درآورم )) ((282)) .

و ب_رادر پ_ي_ام_ب_ر اك_رم (ص ) اس_ت ك_ه حضرتش از ميان تمام مهاجر و انصار او را به برادرى خود برگزيد ((283)) و فرمود: در دنيا و آخرت تو برادر منى , انت اخى فى الدنيا و الاخرة ((284)) .

و فرمود: تو برادر و همراه منى , انت اخى و صاحبى ((285)) .

پ_ي_ام_بر اكرم (ص

) گاهى او را برادر خود مى خواند گاهى خويش خود مى ناميدش و گاه او را از اهل بيت خود مى شمرد.

ه_نگامى كه قرآن شريف مسلمانان را موظف كرد تا به عنوان اجر رسالت خويشان رسول اكرم (ص ) رادوست بدارند _ و فرمود: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى , ((286)) يعنى : اى رسول ما ب_ه م_س_لمانان بگو در مقابل رسالت خويش مزدى نمى خواهم جز آنكه با خويشان من دوستى كند پرسيدند:يا رسول اللّه خويشان تو كيانند؟

فرمود: ((على , فاطمه و دو پسر ايشان )) ((287)) .

آرى ع_ل_ى (ع ) ب_ا پ_ي_ام_ب_ر اك_رم نسبتى بس نزديك دارد كه هم خود بدان افتخار مى كند, و هم همه اصحاب به آن اعتراف دارند در روز شورى اهل شورى را مخاطب قرار داده فرمود: ((شما را به خ_دا ق_س_م م_ى دهم ! آيا در بين شما كسى هست كه در خويشى به رسول خدا(ص ) از من نزديكتر باشد؟ )) همه گفتند:نه به خدا ((288)) .

ول_ى ق_راب_ت ع_ل_ى (ع ) ب_ا پ_ي_ام_بر اكرم (ص ) از اين هم نزديكتر است آن حضرت نه تنها خويش رسول خدا, بلكه از اهل بيت اوست ((289)) .

ه_نگامى كه آيه مباهله ((290)) نازل شد, حضرت , على , فاطمه و حسن و حسين را نزد خود خواند وعرض كرد: ((الهى اينان اهل منند)) ((291)) .

ب_راى اي_ن_ك_ه ه_مه مسلمانان بدانند كه اهل بيت پيامبر چه كسانى هستند, وقتى آيه شريفه و امر اه_ل_ك بالصلاة واصطبر عليها ((292)) (خانواده خويش را به نماز فرما و خود در اداى آن پايمردى كن نازل شد,) تاچند ماه هر

روز صبح به در خانه آنها مى آمد, مى ايستاد و مى فرمود:.

الصلاة رحمكم اللّه ((انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)),.

ي_ع_ن_ى : وق_ت نماز است خدايتان رحمت كند به درستى كه خدا اراده كرده است , از شماخانواده , پليدى را دور كند و شما را پاك و پاكيزه فرمايد.

خ_وان_دن اي_ن آي_ه شريفه , خود بيان و توضيح ديگرى بود, براى اينكه همگان بدانند خانواده پيامبر كيانند.

آن_گ_اه ك_ه ع_ل_ى (ع ) را فرستاد تا سوره برائت را از ابوبكر گرفته خود براى ابلاغ در مراسم حج به مكه ببرد, در توضيح اين كار خود فرمود: ((اين سوره را جز مردى از خانواده ام كسى ابلاغ نمى كند, لا يبلغها الارجل من اهلى ((293)) .

آرى على هم خويش پيامبر است , هم از اهل اوست ولى او فراتر از اين معنا قرابتى بارسول اكرم (ص ) دارد, ك_ه م_ا آن را ش_رط خ_لاف_ت مى دانيم : قرابتى شرط خلافت است كه دو طرف نسبت را يكى مى كند, تا آنجا كه دوگانگى نمى ماند تا بحث از نسبت و قرابت لازم شود.

قرآن مجيد فرمود: قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناكم و نسانا و نساكم و انفسنا و انفسكم ((294)) .

ب_ه ف_رم_ان ال_ه_ى , پ_ي_ام_ب_ر مى بايست , پسرانش را بخواند, زنانش را دعوت كند و خودش را نيز ب_خ_وان_د,آنگاه با مسيحيان نجران مباهله كند و او با حسن و حسين (ع ) و با فاطمه اطهر(س ) و با ع_لى (ع ) آمد تاهمه بدانند آن ((خود)) كه بايد دعوت شود على است كه على خود _ نفس _ پيامبر است

((295)) .

در روز ش_ورا ف_رم_ود: ((شما را به خدا قسم مى دهم ! آيا در بين شما كسى هست كه پيامبر او را به منزله خويش قرار داده باشد؟ )) همه گفتند: نه به خدا ((296)) .

و چ_ن_ي_ن بود كه پيامبر اكرم (ص ) مى فرمود: ((على از من است و من از على جز من و على كسى پيام مرا نمى رساند)).

على منى و انا منه لا يؤدى عنى الا انا او على ((297)) .

و مى فرمود: ((گوشت و خونش از گوشت و خون من است )).

لحمه لحمى و دمه دمى ((298)) .

و در تهديد كفار مى فرمود: ((كسى را به سوى آنان مى فرستم كه چون خود من است )) ((299)) .

و در ج_واب ك_س_ى ك_ه از م_ن_زل_ت ع_ل_ى در ق_ل_ب رس_ول مكرم مى پرسد, رو به اصحاب كرده مى فرمايد:((اين شخص از منزلت خودم در قلب خودم مى پرسد)) ((300)) .

و چنين است كه در مقايسه آن بزرگوار با وجود مقدس رسول اكرم (ص ) هر كسى بيگانه مى نمايد و اگ_رقرابت با رسول مكرم اسلام (ص ) يكى از شرايط خلافت باشد, با وجود على بن ابى طالب (ع ) نوبت به ديگران نمى رسد.

7_ زهد

خ_ليفه و جانشين رسول خدا در جامعه اسلامى در راس هرم قدرت قرار دارد تمام ثروتهاى ملى و ام_وال ع_م_ومى در اختيار اوست , و هموست كه مى تواند به هر صورتى در اين اموال دخل و تصرف ك_ن_د ان_دك_ى گرايش به دنيا كافى است كه رهبر جامعه اسلامى را از طريق عدل و انصاف خارج ك_رده به سؤ استفاده ازقدرت و موقعيت خود, زياده طلبى

و مال اندوزى كشاند جامعه اسلامى در اي_ن ب_اب ت_جربه هاى تلخى دارد افراد زيادى به نام خليفه رسول خدا بر مسند رهبرى جامعه تكيه زدن_د, ول_ى ب_ا م_ردم ب_ه ش_يوه قيصر وكسرى رفتار كردند بنابراين يكى از صفاتى كه براى رهبر جامعه اسلامى ضرورى و اجتناب ناپذير است ,زهد و بى رغبتى به دنياست .

صفت زهد در وجود مقدس اميرالمؤمنين على (ع ) چنان است كه پيامبر اكرم (ص ) فرمود:.

ي_ا ع_لى ان اللّه قد زينك بزينة لم يزين العباد بزينة احب منها و هى زينة الا برار عند اللّه و هى الزهد فى الدنيا فجعلك لا ترز من الدنيا شيئا و لا ترز الدنيا منك شيئا, ((301)) .

اى ع_ل_ى ! خ_داون_د ت_را زينتى داده كه محبوبتر از آن , زينتى به بندگانش نداده است و آن زينت ن_ي_ك_ان اس_ت , كه همان زهد در دنياست خداوند تو را چنان آفريد كه از دنيا بهره اى ندارى و دنيا چيزى ازتو نمى كاهد.

زه_د آن ح_ض_رت چه در زمان خلافت و چه پيش از آن , چنان ظهورى داشت كه اسطوره ها آفريد اينك به چند نمونه از تجلى زهد و بى اعتنايى آن امام همام به دنيا و مظاهر آن اشاره مى كنيم .

ام_ي_رال_م_ؤم_نين على (ع ) در زمان خلافت خود و در حالى كه تمام ثروتهاى جامعه اسلامى را در اخ_ت_ي_ارداش_ت , ل_باس وصله دار مى پوشيد, ((302)) نان خشك و غذاى ساده مى خورد, و معاش خانواده خود را ازدست رنج خود اداره مى كرد.

س_وي_د ب_ن غ_ف_لة مى گويد: ((در دارالاماره , خدمت على بن ابى طالب (ع ) رسيدم ديدم حضرت

ن_ش_سته وكاسه اى شير ترش كه بوى ترشى آن از دور به مشام مى رسد, پيش رو دارد و تكه اى نان خ_ش_ك در دس_ت گ_رف_ته كه تكه هاى پوست جو در سطح آن به چشم مى خورد نان را با دست و گ_اهى با كمك زانو تكه تكه مى كند و در شير مى اندازد وقتى مرا ديد فرمود: نزديك بيا و از غذاى م_ا ب_خ_ور م_ن ع_رض ك_ردم : روزه دارم فرمود: از رسول خدا شنيدم كه هر كس به خاطر روزه از خ_وردن آن_چ_ه م_يل دارد چشم بپوشد بر خداسزاوار است كه از طعام و شراب بهشت بهره مندش كند)).

س_وي_د م_ى گ_وي_د: ((ك_نيز حضرت آنجا ايستاده بود به او گفتم چرا در حق اين پيرمرد, از خدا ن_م_ى ترسيد؟

چرا آرد نانش را صافى نمى كنيد و اين دانه هاى درشت را از آن نمى گيريد؟

گفت : ح_ض_رت ب_ه م_ا دس_تورداده است هيچ گاه آرد نانش را الك نكنيم حضرت متوجه صحبت ما شد ف_رمود: به او چه مى گويى ؟

من سخن خود را براى او باز گفتم حضرت در پاسخ من فرمود: پدر و م_ادرم فداى آنكه هيچ گاه آرد نانش الك نشد و هرگز سه روز پى درپى خود را از نان گندم سير نكرد, تا خدايش به نزد خويش برد)) ((303)) .

منظور حضرت از اين كلام اشاره به سيره رسول مكرم اسلام است .

ديگرى مى گويد: ((در روز عيد قربان , خدمت اميرالمؤمنين على (ع ) رسيدم حضرت , آبگوشتى به ماتعارف كرد گفتم : با اين همه نعمت كه خدا عنايت كرده خوب بود گوشت اردك برايمان فراهم م_ى

ك_ردى حضرت فرمود: از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: خليفه از مال خدا جز دو كاسه حقى نداردكاسه اى كه خود و خانواده اش بخورد و كاسه اى كه به مردم تعارف كند ((304)) .

از اي_ن ك_لام ش_ري_ف اس_ت_ف_اده م_ى ش_ود, ح_ض_رت , روش ح_ك_وم_ت و مردمدارى را از رسول خ_دا(ص )آموخته در تمام مواضع خود از آن بزرگوار پيروى مى كرد تمام آنچه از حضرتش چه در زندگى شخصى وچه در زندگى اجتماعى مشاهده مى شد, هر كدام درسى بود از درسهايى كه در مدت بيست و سه سال همراهى با رسول گرامى اسلام فرا گرفته بود.

ن_وش_ت_ه ان_د: ب_راى حضرت فالوده اى هديه آوردند ظرف فالوده را پيش رو نهاد, به آن نگريست و ف_رم_ود:((خوش رنگ و بويى و طعم خوبى دارى , ولى من خود را به چيزى كه عادت ندارم عادت نمى دهم )) ((305)) .

در زم_ان خ_لاف_ت_ش او را دي_دن_د ك_ه در م_ي_دان كوفه شمشيرى را به معرض فروش گذاشته , م_ى ف_رم_ايد:((خريدار اين شمشير كيست ؟

به خدا با اين شمشير بارها غبار غم از چهره رسول خدا زدوده ام و اگر پول يك تكه لباس داشتم , اين را نمى فروختم )) ((306)) .

در ه_م_ان ح_ال_ى ك_ه درآمد سالانه املاكى كه وقف كرده بود به چهل هزار دينار مى رسيد, خود ازگرسنگى سنگ به شكم مى بست ((307)) .

او را در ب_ازار ك_وف_ه ديدند, خرمايى را كه براى مصرف خانواده خويش خريده در پارچه اى ريخته , بردوش حمل مى كند علاقه مندان به يارى وى شتافتند و از حضرتش خواستند كه اجازه دهد آن را به خانه

برسانند.

فرمود: ((پدر خانواده به حمل اين بار سزاوارتر است )) ((308)) .

براى همين است كه وقتى نزد عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى سخن از زهد مى گويند و زاهدان را نام مى بردند او مى گويد: ((زاهدترين مردم در دنيا على بن ابى طالب (ع ) است )).

در ت_وض_ي_ح درآم_د ام_لاك وق_ف_ى حضرت , گفتنى است كه هر دينار معادل 18 نخود طلاست بنابراين40 هزار دينار معادل 30 هزار مثقال طلا مى باشد و اگر طلا را به حداقل قيمت روز, يعنى ه_ر م_ث_قال000 /160 ريال فرض كنيم , درآمد سالانه اوقاف آن حضرت معادل 000/000/000/800/4 ريال بوده است .

فصل پنجم : آداب و سنن غديرى

سابقه عيد غدير در ميان مسلمانان

اگ_ر ع_ي_د ب_ه م_عناى بازگشت خاطره تحولات بزرگ در زندگى بشر باشد, در ميزان فرهنگ اس_لام_ى , روزغ_دير, شايسته آن است كه به عنوان بزرگترين عيد بشر به ويژه مسلمانان گرامى داشته شود زيرا بزرگترين تحول عمر بشر در اين روز رخ داده , و چنانكه از زبان روايات شنيديم در اين روز دين كامل و سعادت بشر تضمين شده است .

ه_م_ه ادي_ان آس_م_انى , مقدمه دين اسلامند و اسلام در روز غدير كامل شده و خداوند عالم آن را براى بشر پسنديده است .

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا ((309)) .

و ه_ي_چ رخ_دادى ب_ه اندازه كامل شدن دين در زندگى نوع انسان تاثيرگذار نيست , و به همين ج_ه_ت ه_ي_چ روزى م_انند روز غدير مناسب جشن و سرور نيست و درست به همين دليل , پيامبر اكرم (ص ) خود اين روز را عيد اعلام كرده مسلمانان را فرمود تا به او تهنيت گويند.

فرمود: هنئونى , هنئونى

ان اللّه تعالى خصنى بالنبوة و خص اهل بيتى بالامامة , ((310)) .

به من تهنيت گوييد, به من تهنيت گوييد خداى تعالى مرا به نبوت , و خاندانم را به امامت ويژگى داد.

و همان حضرت فرمود:.

يوم الغدير افضل اعياد امتى و هو اليوم الذى امرنى اللّه تعالى ذكره بنصب اخى على بن ابيطالب علما لا متى يهتدون به من بعدى و هو اليوم الذى اكمل اللّه فيه الدين و اتم على امتى فيه النعمة و رضى لهم الا سلام دينا, ((311)) .

روز غدير, برترين اعيادامت من است آن , روزى است كه خداى تعالى مرا مامور كرد, برادرم على بن اب_ى ط_ال_ب را چون نشانه اى براى امتم نصب كنم , تا پس از من بدو راه يابند, و آن , روزى است كه خداوند دين مرا كامل و نعمتش را بر امت من تمام نمود و راضى شد كه اسلام دين آنها باشد.

بنابراين , توجه به روز غدير به عنوان يك عيد اسلامى , ريشه در زمان حيات پيامبر اكرم (ص ) دارد, وپ_ي_ام_بر اكرم (ص ) كه اين روز را عيد اعلام كرده در حقيقت مؤسس اين عيد است پس از پيامبر اكرم (ص ),ائمه اطهار نيز به اين روز به عنوان عيد توجه ويژه داشتند اميرالمؤمنين على (ع ) در روز جمعه اى كه باعيد غدير مصادف شده بود, خطبه اى ايراد كرده , ضمن آن فرمودند:.

خ_داي_ت_ان رحمت كند! امروز در معاش خانواده هايتان توسعه دهيد, و به برادرانتان نيكى كنيد, و ب_ه خ_اط_ر اي_ن ن_ع_م_ت پ_ي_وس_ت_ه ك_ه خدايتان عطا كرده شكر او را به جاى آريد با هم باشيد تا خ_داپراكندگى

هايتان را جمع كند به هم نيكى كنيد تا خدا به اين الفت و اجتماعتان رحمت آورد وچ_ن_ان_كه خدا بر شما منت نهاده , ثواب اين عيد را چندين برابر اعياد ديگر قرار داده از نعمت هاى اوب_ه ه_م ه_دي_ه كنيد نيكى در اين روز مال را افزايش مى دهد و عمر را طولانى مى كند مهربانى دراين روز رحمت و عطوفت خدا را جلب مى كند ((312)) .

ه_م_ان ط_ور كه مى دانيم در زمان خلافت اميرالمؤمنين (ع ) بسيارى از اصحاب پيامبر اكرم (ص ) ح_ض_ورداش_ت_ن_د, و اي_ن كلام را مى شنيدند, اگر اين عيد نزد ايشان مسلم نبود, به حتم زبان به اعتراض مى گشودند.

پ_س از ام_ي_رال_م_ؤم_نين (ع ) تا آنجا كه راويان حديث , موفق به ثبت آثار شده اند, همه ائمه به اين روزتوجه ويژه داشته , آن را عيد مى دانسته و گرامى داشته اند در اين روز خود روزه مى داشتند, و اصحاب ووابستگان خويش را به روزه مى فرمودند.

ثقة الاسلام كلينى , در كافى از سالم روايت كرده است :.

به امام صادق (ع ) عرض كردم : آيا مسلمانان جز جمعه و فطر واضحى عيد ديگرى دارند؟ .

فرمود: آرى , بزرگترين عيد.

گفتم : چه روزى است ؟ .

فرمود: روزى كه رسول خدا(ص ) اميرالمؤمنين (ع ) را به ولايت نصب كرد و فرمود:.

من كنت مولاه فعلى مولاه ((313)) .

و از حسن بن راشد نيز روايت مى كند كه از امام صادق (ع ) پرسيدم :.

ف_داي_ت ش_وم ! آي_ا م_سلمانان جز فطر واضحى عيدى دارند؟

فرمود: آرى بزرگتر و شريفتر از آن دوگ_ف_تم : چه روزى است ؟

فرمود: روزى كه

اميرالمؤمنين به ولايت منصوب شد گفتم : فدايت ش_وم در اي_ن روز چ_ه بايد بكنيم ؟

فرمود: روزه بگير و بر محمد و آل محمد درود فراوان بفرست و ازك_س_ان_ى ك_ه ب_ه آن_ه_ا ظ_لم كردند, اظهار بيزارى كن پيامبران الهى به جانشينان خود دستور م_ى دادن_دروز ت_عيين جانشين را عيد بگيرند گفتم : كسى كه در اين روز روزه بگيرد چه پاداشى دارد؟

فرمود:معادل شصت ماه روزه ((314)) .

همچنين فرات بن ابراهيم در كتاب تفسير نقل مى كند كه از امام صادق سؤال شد: آيا مسلمين برتر ازف_ط_ر واضحى و روز جمعه و عرفه عيدى دارند فرمود: آرى برتر از آنها, بزرگتر از آنها و در نزد خ_دا ش_ري_فتراز همه آنها, و آن همان روزى است كه خدا دينش را كامل كرد, و بر پيامبرش چنين نازل كرد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.

راوى گفت : آن چه روزى است ؟ .

ف_رم_ود: ((پ_ي_امبران بنى اسرائيل هميشه روز تعيين جانشين را عيد مى گرفتند و عيد مسلمين روزى است كه رسول خدا(ص ) على (ع ) را به ولايت نصب كرد و آياتى از قرآن در شانش نازل كرد و دين راكامل كرد و نعمتش را بر مؤمنين تمام كرد)) ((315)) .

ه_مچنين فرمود: ((اين روز روز عبادت و نماز و شادى و سپاسگزارى است چون خدا نعمت ولايت مارا به شما بخشيد من دوست دارم , شما در اين روز روزه بگيريد)) ((316)) .

در رواي_ت_ى از ف_ياض بن محمد بن عمر طوسى است , كه در روز غدير خدمت امام رضا(ع ) رسيدم دي_دم ح_ض_رت ع_ده اى از ياران خويش را

براى افطار در خانه خود نگهداشته و هدايايى كه شامل ل_ب_اس و ح_ت_ى كفش و انگشتر مى شد, به خانه هايشان فرستاده است در خانه حضرت و اطرافيان اوح_التى ديگر بودمستخدمان حضرت را ديدم كه همه چيز خود را نو كرده و حتى ابزارى را كه در روزهاى ديگر به كارمى بردند نو كرده اند و آن حضرت درباره فضيلت و شرف آن روز سخن مى راند ((317)) .

از اي_ن گذشته از تاريخ استفاده مى شود كه مسلمانان در طول دورانهاى مختلف به اين روز توجه داشته و آن را عيد مى گرفته اند.

ابوريحان بيرونى در كتاب الاثارالباقيه نوشته است :.

روز ه_ي_ج_ده_م , ع_ي_د غ_دير خم مى باشد و آن نام منزلى است كه پيغمبر پس از حجة الوداع در آن_ج_اف_رود آمد و جهاز شتران را جمع كرد و بازوى على بن ابى طالب را گرفت و از آن جهازها بالا رفت وفرمود: هر كس را كه من مولا باشم , على مولاى اوست ((318)) .

و م_س_ع_ودى در كتاب التنبيه والاشراف مى نويسد: ((فرزندان و شيعيان على (ع ) اين روز رابزرگ مى شمرند)) ((319)) .

و ابن طلحه شافعى در كتاب مطالب السؤول مى نويسد:.

و اي_ن روز, روز غ_دي_ر خ_م ن_اميده شد و روز عيد شد چون وقتى است كه رسول خدا(ص ) او را به منزلت بلندى منصوب فرمود و از ميان تمام مردم فقط او را به اين شرافت نايل كرد ((320))

ثعالبى در ثمار القلوب , شب غدير را در زمره مناسبت هاى خاص ذكر كرده مى نويسد:.

شب غدير همان شبى است , كه رسول خدا(ص ) در فرداى آن در غدير خم

بر پالان شتران خطبه اى خ_وان_د و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه من نصره و اخذل من خذله شيعيان اين شب را گرامى داشته آن را به عبادت زنده مى دارند ((321)) .

همچنين ابن خلكان در شرح حال المستعلى فاطمى پسر المستنصر مى نويسد:.

در روز ع_ي_د غ_دي_ر يعنى هيجدهم ماه ذى الحجه سال چهارصد و هشتاد و هفت , مردم بااو بيعت كردند ((322)) .

و در شرح حال المستنصر فاطمى مى نويسد:.

او در شب پنج شنبه دوازده شب از ذى الحجه باقيمانده از سال چهارصد و هشتاد و هفت وفات كرد و اين شب همان شب عيد غدير يعنى هيجدهم ذى الحجه يعنى عيد غدير خم است ((323)) .

چ_ن_ان_ك_ه در اخ_ب_ار و رواي_ات و ك_ل_م_ات م_ورخان ديديم , روز غدير از آخرين سال عمر شريف ن_ب_ى م_ك_رم اس_لام (ص ) يعنى همان سالى كه على (ع ) را به خلافت منصوب فرمود به عنوان عيد ش_ناخته شده و ازهمان سال و همان صحرا پا به پاى مسلمين در طول زمان و گستره كشورهاى اسلامى پيش رفته است .

از ن_ظ_ر تاريخى , اين روز در زمان امام صادق (ع ) متوفاى سال 148, در زمان امام رضا(ع ) متوفاى س_ال203 , در زم_ان غ_يبت صغرا كه فرات ابن ابراهيم كوفى و كلينى رازى مى زيسته اند, در زمان م_سعودى متوفاى سال 345, ثعالبى نيشابورى , متوفاى سال 429 و ابوريحان بيرونى متوفاى سال 430, در زم_ان اب_ن طلحه شافعى متوفاى 654, و ابن خلكان , متوفاى 681 هجرى قمرى به عنوان عيدشناخته شده بود.

از ن_ظ_ر گ_س_ت_ره

ج_غ_راف_ي_اي_ى در م_ن_اط_ق شرقى جهان اسلام , يعنى ماورا النهر محلى كه ابوريحان مى زيسته , و نيشابور كه محل تولد ثعالبى است , تا رى كه زادگاه و اقامتگاه كلينى است , و تا بغداد كه محل تولد و رشد مسعودى است , تا حلب كه محل زندگى و وفات ابن طلحه شافعى و م_ص_ر ك_ه م_ح_ل زن_دگ_ى و وفات ابن خلكان است , مردم به اين عيد توجه داشته و آن را جشن م_ى گ_رف_ته اند اين در صورتى است كه فرض كنيم هر يك از اين بزرگان از محيط زندگى خود خ_ب_ر داده ان_د, در ح_ال_ى ك_ه مى دانيم اولابعضى از آنها چون مسعودى و بيرونى اكثر كشورهاى اسلامى را گشته اند, ثانيا در نوشته هاى ايشان از اين روز به عنوان عيد مسلمين ياد شده است .

آداب و اعمال عيد غدير

ع_ن_صر اساسى در پيدايش هر عيد, در ميان ملتها, حادثه اى سعادت بخش و مسرت انگيز است , كه دربستر زمان اتفاق افتاده , ظرف حدوث خود را از قبل و بعد آن متمايز مى سازد آنگاه مردم , آن روز را ع_ي_دن_ام_ي_ده , م_ت_ن_اسب با فرهنگ و آيين خود, در طول قرون و اعصار سالروزش را گرامى مى دارند.

در ف_ره_ن_گ اس_لام_ى , اي_ن ع_ن_ص_ر اس_اس_ى , نعمت ناميده مى شود, و هر انسان عاقلى خود را ملزم مى داند احسان نعمت دهنده را سپاس گزارد به همين جهت يكى از روشهاى كلى دين اسلام در اي_ن م_ن_اس_ب_ت ه_ا ت_ش_ري_ع عبادات و اعمال ويژه اى است كه موجب نزديكى بيشتر انسان به پروردگار عالم _ نعمت دهنده حقيقى _ مى شود.

در روز ع_ي_د غ_دي_ر

ن_ي_ز همانند ساير اعياد, عبادات و مراسم ويژه اى سفارش و برنامه ريزى شده است آداب اين عيد بزرگ از دو ويژگى بارز برخوردار است :.

1_ آداب اي_ن روز از ن_ظ_ر ك_م_ي_ت و ك_ي_ف_ي_ت ب_ا آداب ه_يچ يك از مناسبت هاى اسلامى قابل م_قايسه نيست , به طورى كه مى توان گفت : آنچه براى روز غدير وارد شده , شامل طرحى جامع از همه كارهاى نيك , اعمال پسنديده و يك زندگى مطلوب فردى و اجتماعى است .

2_ ط_بق رواياتى كه از معصومين (ع ) در اين باره به دست ما رسيده است , هر يك از اعمال و آداب روزغدير از ارزشى والا برخوردار است , و به همين جهت پاداشى بزرگ در پى دارد.

ب_ن_اب_راي_ن روز غ_دي_ر, م_ناسبتى بس ارجمند و حساس است , كه بايد آن را گرامى داشت و تنها راه بزرگداشت و احترام اين روز, التزام به آدابى است كه اهل بيت (ع ) براى آن مقرر كرده اند.

آداب عيد غدير در چند محور كلى عمل صالح

اشاره

ه_رچ_ن_د تمام آداب اين روز هر كدام خود عملى صالح به شمار مى رود, ولى در يك دستور كلى و ب_ه عنوان مقدمه همين آداب در روايتى آمده است : ((هر كار نيكى در اين روز, معادل كار نيك در هشتادماه است )) ((324)) .

ب_ن_اب_راين روز غدير موقعيتى همانند ماه مبارك رمضان و شب قدر دارد از اين رو مى توان گفت ع_م_ل ص_ال_ح در اين روزها و شبها هماره در حال شكفتن است در چنين اوقاتى شايسته است كه انسان فرصت را غنيمت شمرده از حسنات و خيرات بهره كافى برگيرد.

عبادت

ام_ام رض_ا(ع ) ف_رم_ود: ((غ_دي_ر روزى اس_ت ك_ه خ_داون_د ب_ر مال كسى كه در آن عبادت كند, مى افزايد)) ((325)) .

ع_ب_ادت ب_ه معناى عام كلمه هر كارى است كه با قصد قربت تحقق مى يابد و موجب نزديكى بنده ب_ه س_اح_ت ق_دس ربوبى مى شود در فرهنگ اسلامى عبادت به اين معنا, مى تواند در قالب هر كار م_باحى صورت بندد, يعنى اگر انسان كارهاى عادى خود را نيز با نيت تقرب به خدا و براى رضاى حضرت درست انجام دهد, همه كارهاى عادى زندگى نيز عبادت محسوب مى شوند.

عباداتى كه براى روز غدير توصيه شده است , شامل تمام انواع عباداتى است كه در اسلام مى شناسيم نماز, روزه , غسل , دعا, حمد و سپاس , زيارت , صلوات و اظهار برائت از دشمنان هر يك ادبى از آداب اين روز مبارك است .

روزه

روزه ع_بادتى است كه علاوه بر وجوب آن در ماه مبارك رمضان , جز در عيد فطر و عيد قربان , در ت_م_ام روزه_اى س_ال م_س_ت_حب است ولى در پاره اى از ايام سفارش مؤكد شده است و روايات از ارزش ف_وق ال_ع_اده آن خ_ب_ر مى دهند يكى از آن روزها روز عيد غدير است ائمه اطهار نه تنها خود ملتزم بوده اند,اين روز را روزه بدارند, اصحاب و نزديكان خويش را نيز به روزه سفارش مى كرده اند همچنين از روايات استفاده مى شود كه اين سنت از رسول گرامى اسلام به يادگار مانده است .

از اب_ن ه_ري_ره رواي_ت ش_ده ك_ه ه_ر ك_س روز هيجدهم ماه ذيحجه را روزه بگيرد, خداوند روزه شصت سال را براى او مى

نويسد ((326)) .

ام_ام ص_ادق (ع ) در رواي_تى , ضمن توصيه مخاطب خويش به روزه اين روز مى فرمايد: ((روزه اين روز,معادل روزه شصت ماه است )) ((327)) .

و در رواي_ت دي_گ_رى م_ى ف_رم_اي_د: ((روزه ع_ي_د غدير خم , نزد خدا معادل صد حج و صد عمره پذيرفته شده است )) ((328)) .

ه_م_چ_ن_ي_ن فرموده اند: ((روزه عيد غدير خم , معادل روزه تمام عمر دنياست , اگر كسى چنين عمرى پيداكند و تمام آن را روزه بدارد)) ((329)) .

نماز

ه_مچنان كه بيشتر ايام و مواقع خاص , نمازى مخصوص به خود دارند, براى عيد غدير چند نماز با آدابى ويژه سفارش شده است .

س_ي_د ب_ن طاووس (ره ) در كتاب شريف اقبال الاعمال در ضمن اعمال عيد غدير از امام صادق سه نمازروايت كرده است طبق يكى از اين روايات آن حضرت مى فرمايد:.

اين روز, روزى است كه خداوند پاسداشت حرمت آن را بر مؤمنان واجب كرده است چون در اين روز دي_ن_ش_ان را ك_ام_ل و ن_ع_م_تش را بر ايشان تمام نمود, و عهد و ميثاقى را كه در آغاز آفرينش از آن_ان گ_رف_ت_ه و ب_ع_د ف_راموش كرده بودند, تكرار كرد و آنان را توفيق داد تا قبول كنند و از اهل انكارقرارشان نداد ((330)) .

منظور از ميثاق در اين حديث شريف همان ميثاقى است كه قرآن كريم در آيه 172 سوره اعراف به آن اشاره كرده مى فرمايد: ((به يادآر هنگامى كه خداى تو ذريه فرزندان آدم را از پشت آنها برگرفت و آنها را برخود گواه ساخت , تا به پروردگارى و يگانگى او اعتراف كردند, تا در روز قيامت نگويند ما از

يكتايى ويگانگى تو بى خبر بوديم )).

اين ميثاقى است كه خداوند متعال بر توحيد و يگانه پرستى از نسل بشر گرفته است .

ب_ن_اب_راي_ن از اي_ن ح_ديث استفاده مى شود كه خداوند همان طور كه براى خداپرستى و توحيد از ب_ش_رپيمان گرفته , براى ولايت نيز چنين كرده است ميثاق بر توحيد, به هر صورتى كه واقع شده باشد, درمورد ولايت نيز به وقوع پيوسته است .

اگ_ر ك_س_ى مى خواهد مانند كسانى باشد, كه آن روز همراه رسول خدا بودند, و با راستگويانى كه دردوس_ت_ى اميرالمؤمنين با خدا و رسولش صادقانه برخورد كردند, هم مرتبه باشد و مانند كسانى باشد كه درركاب رسول خدا(ص ), اميرالمؤمنين (ع ), امام حسن و امام حسين شهيد شدند, و مانند ك_س_ان_ى باشد, كه در زير لواى حضرت مهدى و در خيمه او هستند, و از بزرگان و نجيبان باشد, نزديك زوال ظهر _ يعنى همان وقتى كه پيامبر اكرم و اصحابش به نزديكى غدير خم رسيده بودند _ دو ركعت نماز بگزارد, و پس ازنماز, سجده شكر به جا آورده صد بار بگويد: شكراللّه ((331)) .

آنگاه حضرت دعايى طولانى به مخاطب خويش تعليم داده كه پس از اين نماز بخواند اين دعاعمدتا شامل چند محور كلى است :.

1_ اذعان و اعتراف به عقايد صحيح و بر حق اسلامى , چون توحيد و نبوت ,.

2_ شكر و سپاس نعمت ولايت ,.

3_ اظهار دشمنى با دشمنان , و دوستى با دوستان حق ,.

4_ آرزوى ثبات قدم و پايدارى در راه حق .

در يكى از فقرات اين دعا مى خوانيم .

پروردگارا! به لطف و احسان تو بود كه ما موفق شديم دعوت

پيامبرت را اجابت كنيم و او راتصديق ن_ماييم , به آقاى مؤمنان ايمان آوريم و نسبت به طاغوت و بت كفر ورزيم پس آن را كه ما به ولايت ب_رگ_زي_دي_م , وال_ى م_ا گ_ردان و ب_ا پيشوايانمان محشور كن , كه ما با يقين , به ايشان گرويده ت_س_ل_ي_م امرشان شده و به ظاهر و باطن , شاهد و غايب , و مرده و زنده ايشان ايمان آورده ايم و به پيشوايى و سرورى ايشان خشنود و راضى هستيم .

آن_ه_ا ب_راى وس_اط_ت ب_ي_ن م_ا و خ_دا ك_اف_ى ه_س_ت_ند, به ديگرى نياز نيست , جايگزينى براى ايشان نمى خواهيم و جز ايشان همدم و همرازى نگيريم ((332)) .

در فرازى ديگر از اين دعا آمده است :.

خ_داي_ا تو را گواه مى گيريم كه دين ما همان دين محمد و آل محمد و سخن ما همان سخن آنان اس_ت دي_ن م_ا دي_ن اي_ش_ان است همان مى گوييم كه ايشان گفتند و بدان مى گرويم كه ايشان گ_رويدند هر چه را آنها انكار كردند, ما نيز منكريم هر كه را دوست داشتند, ما نيزدوست داريم هر كه را دشمن داشتند ما نيز دشمنى مى كنيم هر كه را لعنت كردند, لعنت مى كنيم از هر كه بيزارى جستند بيزارى مى جوييم , و رحمت مى فرستيم بر هر كس كه ايشان رحمت فرستادند ((333)) .

اي_ن ن_ماز تجلى روح توجه به نعمتهاى الهى و شكر گزارى حقيقى از نعمتهاست به جا آوردن اين نمازدر نزديكى ظهر روز غدير نشانه آن است , كه نمازگزار مى داند در اين هنگام جبرئيل امين به منظور ابلاغ حساس ترين پيام الهى ((334)) و

اساسى ترين ركن دين نازل شده و اصل ولايت را براى ب_شر به ارمغان آورده است ولايت , ضامن بقاى اصل دين و روح شريعت و پشتوانه توحيد و رسالت و ح_ام_ى فضيلت و تقوادر جامعه بشرى است , اصلى است كه اقامه قسط را كه هدف اصلى از ارسال رس_ولان الهى و انزال كتب آسمانى است به عهده دارد ((335)) اصلى كه اگر ابلاغ نشود, رسالت الهى به انجام نرسيده است ((336)) .

ن_م_ازگ_زار ب_ه اي_ن ه_مه توجه دارد و به منظور شكرگزارى از اين نعمت عظمى سر بر سجاده ع_ب_ودي_ت مى نهد, و شاكرانه در پيشگاه ربوبى پيشانى به زمين مى سايد و خاضعانه دست توسل به ذي_ل ع_ن_اي_ت ح_ق ب_ر مى دارد كه هميشه او را در اين مرتبه بلند حفظ, و سراسر حياتش را از اين چ_ش_م_ه ف_ياض سيراب كند وچنين است كه همرتبه ياران رسول خدا و همسنگ مجاهدان صدر اس_لام م_ى شود با شهدايى برابرى مى كند كه در ركاب اميرالمؤمنين , امام حسن و امام حسين (ع ) ش_اه_د م_ق_ص_ود را در آغوش كشيده اند وهمانند كسانى است كه زير لواى مهدى آل محمد(ص ) شمشير مى زنند و در خيمه او هستند.

زيارت

زي_ارت س_رچ_ش_م_ه زلال وص_ل اس_ت كه در پى تلاش مشتاق مهجور, در اجابت عطش اشتياق , دس_ت م_ى ده_د و ج_ان او را از صافى وصل سيراب و روحش را در جارى قرب از داغ فراق تطهير م_ى كند زيارت ,محصول مهر و اجر صبرى است كه مردان راه را مى دهند و زيارتنامه نامه ناخوانده روزگار وصل ومهرورزى است .

آن_چ_ه زائران در ح_رم_ه_اى م_عصومين (ع

) مى خوانند, در حقيقت مجموعه اى از عرض ارادت و مودت و آموزه هاى صحيح است كه شخص زاير در ملاقات با معصوم , به او عرضه مى دارد و تائيد او را مى گيردو اين شيوه اى است كه از سلف صالح به يادگار مانده است .

روز غ_دي_ر, روز ولاي_ت و وصايت است روزى است كه به حضرت اميرالمؤمنين (ع ) تعلق داشته به نام نامى آن بزرگوار به جشن و سرور اختصاص يافته است از اين جهت يكى از آداب مهم آن تجديد ع_ه_د وب_يعت و ايجاد رابطه معنوى با صاحب ولايت است بر شيعه مشتاق است كه در اين روز, در پيشگاه وصى رسول اعظم بايستد و به دستور آن حضرت با جانشينش بيعت كند و هر سال اين عهد را ت_ج_ديدنمايد و در آستانه باب علم نبى (ص ) عقايد خود را عرضه كند, و نامه باورهاى خود را به مهر تاييد آن امام همام بيارايد.

در رواي_ت_ى اس_ت ك_ه ام_ام رض_ا(ع ) ف_رم_ود: ((ه_ر ج_ا ك_ه هستى , سعى كن روز غدير نزد قبر م_ط_هرحضرت اميرالمؤمنين (ع ) حاضر شوى زيرا در اين روز خداوند متعال گناهان شصت ساله اهل ايمان رامى بخشد و دو برابر ماه رمضان و شب قدر و شب عيد فطر از آتش جهنم آزاد مى كند)) ((337)) .

در ص_ورت_ى ك_ه ح_ض_ور در ك_نار قبر شريف آن حضرت ميسور نباشد, مى توان از دور آن حضرت رازيارت كرد.

از ائم_ه اط_ه_ار ب_راى روز غ_دي_ر س_ه زيارت نقل شده است كه هر سه را مى توان از دور و نزديك خ_وان_دم_ش_هورترين آنها زيارت امين اللّه است كه از

نظر متن كوتاه و مختصر و از نظر سند بسيار متقن و معتبراست در اين زيارت , خطاب به ساحت قدسى اميرمؤمنان مى خوانيم :.

س_لام ب_ر ت_و اى ام_ي_ن و ح_جت خدا در روى زمين شهادت مى دهم اى اميرمؤمنان كه تو در راه خ_داچ_نانكه شايسته بود كوشيدى , به كتاب او عمل كردى و از روشهاى پيامبرش پيروى نمودى , ت_اوق_ت_ى ك_ه خ_دا ب_ه_ترين پاداش خود را براى تو در نظر گرفت و تو را به جوار خويش خواند و روح ب_ن_ل_دت را ك_ن_ار خ_ود آورد و ه_ر چ_ن_د ت_و ب_ر ت_مام خلايق برهانهاى كافى داشتى , خدا با شهادتت حجت را بر دشمنان تو تمام كرد.

ال_ه_ى ! دلهاى اهل خشوع حيران توست , راه به روى مشتاقان كويت باز است , آنان كه قصد كوى تو ك_رده ان_د, ن_شانه هاى واضح دارند قلوب آنان كه بر تو وارد مى شوند, از غير تو خالى است آنكه تو را ب_خ_وان_د, ص_داي_ش ب_ه بالا مى رود, و درهاى اجابت به رويش گشوده است و آنكه با تو رازگويد دعايش مستجاب است توبه آنكه به سوى تو بازگردد مقبول است هر كس از خوف تو گريه كند, بر ق_ط_رات اش_ك_ش رح_مت آورى , هر كس تو را به يارى طلبد ياريش مى كنى , هر كس از توكمك ب_خ_واه_د, ب_ه او كمك مى رسانى وعده هايى كه به بندگان داده اى عمل مى كنى , و هر كس ازتو بخواهد, لغزشهايش را ناديده مى گيرى ((338)) .

احسان و نيكى

ي_ك_ى از آداب ع_ي_د غ_دي_ر, اح_سان و نيكى به اهل ايمان است در اين باب , سفارشهاى فراوانى از

ائمه اطهار(ع ) رسيده است از نشانه هاى اهميت احسان در اين روز, آن است كه :.

اولا: در اخ_ب_ار و رواي_ات , با عناوين گوناگون و مختلفى به آن سفارش شده است انفاق , احسان , ي_ارى ,م_ساوات , هديه دادن , مهمانى كردن , اطعام , افطارى دادن , عطوفت و مهربانى و تلاش در رف_ع حوايج برادران ايمانى از جمله عناوينى است كه براى توصيه به احسان و در اخبار و روايات به كار رفته است .

ث_ان_ي_ا: ت_وصيه شده است , كسى كه براى احسان در اين روز, توان مالى كافى ندارد, وام بگيردامام ع_ل_ى (ع ) م_ى ف_رم_اي_د: ((كسى كه وام بگيرد, تا به برادران مؤمنش كمك كند, من از سوى خدا ض_م_انت مى كنم كه اگر او را زنده نگه داشت , بتواند وامش را بپردازد, وگرنه آن دين از عهده او ب_رداش_ته شود)) ((339)) اين در حالى است كه مى دانيم وام گرفتن از نظر شرع كار پسنديده اى نيست , و اسلام حق الناس را بسياربا اهميت شمرده است .

ح_ض_رت اميرالمؤمنين (ع ) در يكى از جمعه ها كه با روز غدير مصادف شده بود, خطبه اى خواندند كه بخشى از آن بدين قرار است :.

خدايتان رحمت كند! هنگامى كه بعد از تمام شدن اين مجلس متفرق مى شويد, معاش خانواده خود را ت_وس_ع_ه ده_ي_د, و ب_ه ب_رادران_تان نيكى كنيد, و خداى را به سپاس نعمتى كه عطايتان كرده ش_ك_رگ_زاري_د ك_ار ن_ي_ك در اين روز مال را به ثمر مى نشاند و عمر را زياد مى كند و مهربانى به ي_ك_دي_گ_ر,رحمت و عطوفت خدا را برمى انگيزد, تا آنجا

كه مى توانيد از آنچه خدايتان بخشيده , با سخاوت به برادرانتان ببخشيد.

ش_اد و ش_ادم_ان_ه با هم ملاقات كنيد و خداى را به شكرانه آنچه عطايتان كرده سپاس گزاريد بر آن_ان ك_ه چ_ش_م ام_ي_د ب_ه ش_ما دارند, بيشتر احسان كنيد تا مى توانيد, بين خود و ضعيفان و زير دستانتان به مساوات رفتار كنيد.

در اين روز يك درهم انفاق مساوى دويست هزار درهم است , و خداى اگر بخواهدبيشتر مى بخشد.

ه_ر كس نخست به برادرش نيكى كند, و با اشتياق به او احسان نمايد, پاداش كسى را مى گيرد كه دراين روز روزه گرفته است ((340)) .

جشن و سرور

پ_س_نديده است , انسان مؤمن در اين روز در حدود عرف , و با مراعات موازين شرعى , بساط شادى وس_رور چ_ي_ده و زن_دگى اش با زندگى هر روز متفاوت باشد از جمله نشانه هاى شادمانى كه در روايات موردتاكيد قرار گرفته , غسل كردن , عطر زدن , زينت كردن , و آراستن خود, خانه و كوى و ب_رزن , پوشيدن لباس نو, فاخر و پاكيزه , ديد و بازديد, تبريك گفتن , مصافحه و توسعه در معيشت است .

شادى در روز غدير, علاوه بر اينكه مصداق همسويى و همدلى با اهل بيت است , خود نيز موردتاكيد و سفارش قرار گرفته است .

ام_ام ص_ادق (ع ), در رواي_ت_ى , پ_س از آن_ك_ه ج_ريان روز غدير را تشريح كرده بخشى از آداب اين عيدسعيد را برمى شمرد, مى فرمايد: ((آنگاه بخور, بنوش و على رغم آنان كه در اين روز اظهار حزن و ان_دوه م_ى كنند _ خدا غم و اندوهشان را دو چندان كند _ در

بزرگداشت اين روز اظهار شادى و سرور كن )) ((341)) .

خ_وب اس_ت , اگر انسان به خاطر درگذشت عزيزى يا حادثه اى و بلايى غمزده و عزادار است , در اين روز لباس سياه را كنار بگذارد امام رضا(ع ) فرمود: ((اين روز روز پوشيدن لباس هاى نو و كندن سياه است )) ((342)) .

شايسته است , انسان در اين روز فاخرترين لباسهاى خود را بر تن كند امام رضا(ع ) فرمود:.

اين روز, روز زينت است هر كس به احترام روز غدير, خود را بيارايد, خداوند همه گناهان كوچك و بزرگش را مى بخشد, و فرشته اى را مامور مى كند تا سال ديگر براى اوحسنه بنويسد, و درجاتش را بالا ببرد, و اگر در اين مدت بميرد, شهيد است , و اگر زنده بماند سعادتمند است ((343)) .

ه_م_چ_ن_ين شايسته است با برادران مؤمن با شادمانى مواجه شده , كارى كند, كه همگان شادى و سروراو را دريابند.

امام رضا(ع ) فرمود:.

اي_ن روز, روز ت_ب_س_م در روى مردم با ايمان است هر كس در اين روز به روى برادرش تبسم كند, خ_داون_د در روز قيامت با رحمت به او نگاه مى كند و هزار حاجت او را برآورده مى كند و براى او در بهشت قصرى از در سفيد بنا مى كند و چهره اش راشاداب مى سازد ((344)) .

دعا

دعا, يكى از بزرگترين عباداتى است كه در دين مقدس اسلام تشريع شده است دعا همان عبادتى اس_ت ك_ه ق_رآن ش_ري_ف ف_رم_وده است : ((هر كس از روى تكبر از آن سر باز زند, با ذلت و خوارى واردجهنم مى شود )) ((345)) .

دع_ا, س_خن گفتن

انسان با معبود يكتا و خالق هستى و موجب توجه و عنايت خداوند به بندگان است .

قرآن كريم مى فرمايد:.

قل ما يعبؤ بكم ربى لولا دعائكم , ((346)) .

بگو اگر دعايتان نباشد, پروردگارم به شما توجه نخواهد كرد.

دع_ا ض_رورت زن_دگى انسان است زندگى بدون دعا موجى است سردر گم كه در نهايت سر به م_رداب م_اديت دنيا خواهد كوبيد دعا آهنگ زندگى و بانگ جرس كاروانى است كه رو به مقصود دارد زندگى دردعا جوانه مى زند, با دعا رشد مى كند و ثمر مى دهد.

ب_ن_اب_راي_ن ب_ا ص_رف ن_ظر از اينكه انسان حاجتى داشته باشد, يا در بند استجابت و برآورده شدن ح_اجتش باشد, دعا برنامه هميشگى و نياز دائمى زندگى انسان مؤمن است , ولى گاهى موقعيتى خ_اص و ف_رص_ت_ى وي_ژه پ_يدا مى شود كه دعا در آن مى شكوفد, به بار مى نشيند و وجود انسان را حلاوت مى بخشد.

روز غدير يكى از بهترين فرصتها و موقعيتهاى ويژه دعاست .

امام رضا(ع ) مى فرمايد: ((روز غدير روزى است كه دعا در آن مستجاب مى شود)) ((347)) .

ب_ه ه_م_ي_ن ج_ه_ت ب_راى اي_ن روز ع_لاوه ب_ر دع_اه_اي_ى كه در تعقيب نمازهاى مستحبى و به مناسبتهاى مختلف در اين روز وارد شده , چند دعاى مستقل نيز وارد شده است .

محور دعاهاى غدير

اشاره

م_ح_ور اص_ل_ى در دعاهاى روز غدير نعمت ولايت است دعا كننده در اين روز به بيانهاى مختلف درباره اين نعمت بزرگ با خداى خويش سخن مى گويد.

گ_اه_ى اي_ن ن_ع_ت ع_ظ_م_ى را ياد كرده خدا را براى آن شكر و سپاس مى گزارد گاهى از خدا م_ى خواهد, كه اين نعمت را از او سلب نكند

و در تمام عمر بر آن پايدار و استوار بماند گاهى از خدا م_ى خواهد همان طور كه اين كرامت را به او داده و او را شايسته پذيرش ولايت كرده , از گناهانش چشم پوشيده لغزشهايش را ببخشد.

گ_اه_ى م_ى خ_واه_د كه توفيقش دهد, تا به لوازم ولايت ملتزم باشد, اطاعت محض از ولى را كه ش_رطاساسى ولايت است , براى او ميسر نمايد و او را توفيق دهد تا با دشمنان ائمه دشمنى ورزد و بادوستانشان دوستى كند.

در فرازى از دعاى صبح روز غدير كه به نام دعاى وقت زينت مشهور است , چنين مى خوانيم :.

م_ا دوس_ت_دار على (ع ) و دوستدار دوستان اوييم , همان طور كه امر كردى با او دوستى مى كنيم و ب_ادش_م_ن_ان_ش دشمنى مى كنيم از هر كه از او بيزارى جويد, بيزارى مى جوييم , بغض آنان را كه بغض او در دل دارند, در دل مى پروريم و به آنان كه محبت او دارند محبت مى ورزيم ((348)) .

و گاهى شئوون مختلف و مقامات متعدد ائمه را ياد مى كند و با ذكر آنها قلب خود را جلا مى دهد واوج ع_ظ_م_ت اولياى دين را به تماشا مى نشيند, و با درودهاى پى درپى , روح خود را به آن ارواح پاك متصل مى كند و در اقيانوس بيكران فضايل انسانى شناور مى شود.

در يكى از دعاهاى روز غدير مى خوانيم :.

ال_لهم صل على محمد و آل محمد الائمة القادة والدعاة السادة و النجوم الزاهرة و الاعلام الباهرة و ساسة العباد و اركان البلاد و الناقة المرسلة و السفينة الناجية الجارية فى الغامرة , ((349)) .

خ_داي_ا

درود ف_رس_ت ب_ر م_ح_م_د و آل م_ح_م_د, آن پ_ي_شوايان رهبر, دعوت كنندگان سرور, س_ت_ارگ_ان درخ_ش_ان و ن_شانه هاى واضح آنان كه امر بندگان تو را تدبير مى كنند, اركان آبادى زمينند,معجزه اى كه مردم را به آن آزموده اى و كشتى نجاتى كه در گردابهاى ژرف روان است

ال_ه_ى ! درود ف_رس_ت ب_ر م_ح_م_د و آل م_ح_م_د خ_زانه داران علمت , پايه هاى مستحكم توحيد وي_گ_ان_ه پ_رس_تى , ستونهاى دين و معادن بزرگوارى آنان كه از ميان آفريدگانت برگزيدى و از ب_ي_ن ب_ندگانت اختيار كردى آن متقيان پاكيزگان , نجيبان و نيكان , بابى كه مردم بدان آزمايش مى شوند:هر كه در آن درآمد نجات يافت و هر كه سر باز زد سقوط كرد.

خدايا! درود فرست بر محمد و آل محمد, اهل ذكر كه فرمودى از ايشان بپرسيم ,خويشاوندان كه امر به محبتشان كردى , و حقشان را واجب نمودى و بهشت را سر منزل كسانى قرار دادى كه ازايشان پيروى كنند.

ال_ه_ى درود ف_رس_ت ب_ر م_ح_م_د و آل م_ح_مد, چنانكه آنان به طاعت تو امر كردند و از معصيت توبازداشتند, و بندگانت را به يگانگى تو راهنمايى كردند.

عقد اخوت

ي_ك_ى از اب_ت_ك_ارات اس_لام , اي_ج_اد اس_ت_وارترين ارتباطات , بين كسانى است كه بر حسب ظاهر ه_يچ گونه ارتباطى با هم ندارند برادرى نزديكترين ارتباطى است كه بين دو نفر وجود دارد علقه ب_رادرى در ب_ي_ن ت_م_ام م_ل_ل علاقه اى مطمئن و محكم است , ولى در ميان اعراب _ خصوصا در دوران_هاى گذشته _ از اعتباربيشترى برخوردار است , به طورى كه ملاك حق و باطل , و راست و خطا قرار مى گرفت .

در اي_ن ع_رف

, ب_رادر ذى ح_ق اس_ت و ب_اي_د ت_اي_يد شود و بايد به يارى اش برخاست , اگرچه در ح_قيقت ظالم و متجاوز باشد و كسى كه در مقابل اوست بايد مغلوب گردد, اگر چه بر حق باشد در چ_ن_ي_ن م_ح_يطى , اسلام با تعريفى جديد از مفهوم اخوت و برادرى اين باور نادرستى را هدف گرفته چنين تعريفى از برادرى و اخوت , ارائه مى دهد:.

انما المؤمنون اخوة ((350)) .

يعنى : فقط مؤمنان با هم برادرند.

پس غير مؤمن در اين خانواده بيگانه است , اگرچه در همين خانواده زاده و بالنده شده باشد.

اين اصلى است كه قرآن شريف بنا نهاده است بر اساس اين اصل همه مؤمنان در اين خانواده بزرگ باهم برادرند.

پ_ي_ام_ب_ر گ_رام_ى اسلام (ص ) در دو مقطع خاص زمانى _ قبل و بعد از هجرت _ به منظور حفظ انسجام مسلمانان و مقابله با مشكلات خاصى كه حكومت نوپا و جامعه اسلامى را تهديد مى كرد, اين اصل عمومى دينى را عينيت بخشيده به ايجاد علقه خاص برادرى بين مسلمانان اقدام نمود و همه مسلمانان را دو به دو با هم برادر كرد.

گروه بسيارى از علماى بزرگ تاريخ و حديث نوشته اند: ((351)) .

م_لاك پيامبر اكرم در تعيين برادر براى هر يك از مسلمانان , تناسب خصلت ها, و قرب مراتب ايمانى ايشان بودم )).

آن ح_ض_رت كسانى را كه مشابه و مماثل يكديگر تشخيص مى داد با هم برادر مى كرد, مثلا عمر را باابوبكر, طلحه را با زبير, عثمان را با عبد الرحمن بن عوف , ابوذر را با مقداد, و دخترش فاطمه زهرا (س )را با همسرش ام سلمه پيوند

داد.

ب_ه ه_م_ي_ن دل_ي_ل , اميرالمؤمنين على (ع ) را با هيچ يك از مسلمانان برادر نكرده او را براى خود ذخ_ي_ره نمود ((352)) براى خود نيز برادرى انتخاب نكرد, تا اينكه اميرالمؤمنين آمده عرض كرد: ((م_ى ب_ينم اصحابت را با هم برادر مى كنى , ولى براى من برادرى انتخاب نكرده اى روحم از كالبد خ_ارج ش_ده و ك_م_رم شكسته است اگر بر من خشمگينى حق سرزنش دارى )) حضرت در جواب فرمود: ((قسم به خدايى كه مرا به حق برانگيخت , من اين كار را به تاخير انداختم , تا تو را براى خود انتخاب كنم )) ((353)) .

آثار اخوت اسلامى

اص_ل_ى ك_ه در اس_لام ب_ا عنوان اخوت و برادرى تاسيس شده است , تنها يك امر اعتبارى محض و ب_راس_اس ب_رن_ام_ه ظ_اهرى نيست , بلكه حقيقتى است كه آثارى واقعى و حقيقى در پى دارد امت واحده محمدى (ص ) و خانواده بزرگ اهل ايمان تابع نظم خاصى است هر عضو اين خانواده در قبال اعضاى ديگر وظايفى دارد و متقابلا از حقوقى برخوردار است .

اح_ادي_ث زي_ادى از ائم_ه م_عصومين (ع ) به دست ما رسيده كه وظايف و حقوق برادران ايمانى را ت_عيين مى كند جامعترين دستور العمل در اين زمينه حديثى است كه از رسول مكرم اسلام رسيده است , و ما آن را از كتاب مكاسب محرمه شيخ انصارى نقل مى كنيم .

ش_ي_خ انصارى از كتاب وسائل الشيعه از كنزالفوائد شيخ كراجكى از اميرالمؤمنين على (ع ) روايت ك_رده اس_ت كه رسول مكرم اسلام (ص ) فرمود: هر مسلمانى بر برادر خود سى حق دارد كه ذمه او برى نمى شود مگر

اينكه آن را ادا كند يا صاحب حق بر او ببخشد:.

1_ يغفر زلته ,.

لغزش او را ببخشد.

2_ و يرحم عبرته ,.

بر اشكش رحمت آورد.

3_ و يستر عورته ,.

عيبهايش را بپوشد.

4_ و يقيل عثرته ,.

چون درافتد, دست او گيرد.

5_ و يقبل معذرته ,.

پوزش او را بپذيرد.

6_ و يرد غيبته ,.

چون او را غيبت كنند, از او دفاع كند.

7_ و يديم نصيحته ,.

هميشه خيرخواه او باشد.

8_ و يحفظ خلته ,.

برادرى و مودتش را حفظ كند.

9_ و يرعى ذمته ,.

امان او را مراعات كند ((354)) .

10_ و يعود مرضه ,.

در بيمارى عيادتش كند.

11_ و يشهد ميته ,.

چون درگذشت جنازه اش را تشييع كند.

12_ و يجيب دعوته ,.

دعوت او را بپذيرد.

13_ و يقبل هديته ,.

هديه او را قبول كند.

14_ و يكافى صلته ,.

نيكى ها و هداياى او را جبران نمايد.

15_ و يشكر نعمته ,.

نعمت هاى او را شكر گزارد.

16_ و يحسن نصرته ,.

به نيكى ياريش كند.

17_ و يحفظ حليلته ,.

در حفظ ناموسش بكوشد.

18_ و يقضى حاجته ,.

حاجت او را برآورد.

19_ و يستنجح مسئلته ,.

حاجت خود را از او بخواهد.

20_ و يسمت عطسته ,.

و چون عطسه كند, به او بگويد((يرحمك اللّه )).

21_ و يرشد ضالته ,.

گمشده او را راهنمايى كند.

22_ و يرد سلامه ,.

سلام او را پاسخ دهد.

23_ و يطيب كلامه ,.

با او به نيكى مكالمه كند.

24_ و يبر انعامه ,.

عطاى او را بپذيرد.

25_ و يصدق اقسامه ,.

قسم هاى او را باور كند.

26_ و يوالى وليه ,.

دوستانش را دوست بدارد.

27_ و لا يعاديه ,.

و با آنها دشمنى نكند.

28_ و ينصره ظالما و مظلوما اما نصرته ظالما فيرده عن ظلمه و اما نصرته مظلوما فيعينه على اخذ حقه ,.

او را يارى

كند, چه ظالم باشد چه مظلوم , يعنى اگر ظالم است , او را از ظلم باز دارد و اگر مظلوم است او را در گرفتن حقش يارى كند.

29_ و لا يسلمه و لا يخذله ,.

او را بى ياور و تنها رها نكند.

30_ و يحب له من الخير ما يحب لنفسه و يكره له من الشر ما يكره لنفسه ,.

خوبيهايى را كه براى خود مى پسندد, براى او هم بپسندد و بديهايى را كه براى خود نمى پسندد, بر اوهم نپسندد.

آن_گ_اه ح_ض_رت ع_ل_ى (ع ) ف_رمود: شنيدم رسول خدا(ص ) مى فرمود: ان احدكم ليدع من حقوق اخيه شيئا فيطالبه به يوم القيامة فيقضى له عليه ,.

ي_ع_ن_ى : گ_اهى يكى از شما بعضى از حقوق برادر خويش را ادا نمى كند و او در روز قيامت حقوق ض_اي_ع ش_ده خود را مطالبه مى كند و او [ ضايع كننده حق برادرش ]در محضر عدل الهى محكوم مى شود ((355)) .

عقد اخوت در روز غدير

م_رحوم محدث قمى در كتاب شريف مفاتيح الجنان , عقد اخوت را در زمره آداب عيد غديرشمرده مى نويسد:.

شايسته است در اين روز عقد اخوت با اخوان مؤمنين و كيفيت آن به نحوى كه شيخ ما درمستدرك وس_ائل ((356)) از ك_ت_اب زادال_فردوس نقل فرموده چنين است كه بگذارد دست راست خودرا بر دست راست بردار مؤمن خود و بگويد:.

و اخ_ي_ت_ك ف_ى اللّه و صافيتك فى اللّه و صافحتك فى اللّه و عاهدت اللّه و ملائكته و كتبه و رسله و ان_ب_يائه والا ئمة المعصومين عليهم السلام على انى ان كنت من اصحاب الجنة والشفاعة واذن لى بان ادخل الجنة لا ادخلها الا و انت معى

,.

يعنى : در راه خدا با تو برادر شدم و در راه خدا با تو صافى شدم و در راه خدا با تو دست دادم و با خدا و ف_رش_تگان و كتابهاى آسمانى و رسولان و پيامبرانش و ائمه معصومين عهد كردم , كه اگرمن از اهل بهشت و شفاعت بودم و اجازه يافتم وارد بهشت شوم جز با تو وارد نشوم .

آنگاه طرف مقابل بگويد: قبلت , يعنى : قبول كردم .

پس از آن بگويد: اسقطت عنك جميع حقوق الا خوة ما خلا الشفاعة والدعا والزيارة ,.

يعنى : تمام حقوق برادرى جز شفاعت و دعا و ديدار را از تو ساقط كردم .

وظ_اي_ف ه_ر م_ؤم_ن در ق_ب_ال برادران دينى خود دو گونه است : برخى داراى حكم شرعى بوده تكليف محسوب مى شوند, بدين معنا كه هر مؤمنى موظف است , در قبال برادران ايمانى خود به آنها ملتزم باشد پاره اى ديگر حقوقى هستند كه به ديگرى تعلق دارد.

از آن_ج_ا ك_ه ح_ك_م ش_رع_ى ق_اب_ل اس_قاط نيست , يعنى هيچ كس نمى تواند حكم شرع را ساقط ك_ن_د,بنابراين آنچه در اين عقد اسقاط مى شود, جنبه دوم است , يعنى هر كس حق مطالبه خود را ساقطمى كند, اما از آن جهت كه هر يك از اين حقوق از احكام شرع بوده و هر كس مامور به امتثال آنهاست ,ساقط شدنى نيستند.

آثار عقد اخوت

ب_دون ش_ك اي_ن ع_ق_د از ج_ه_ت اج_ت_ماعى موجب تاليف قلوب و جلب محبت و احياى روحيه ه_م_ك_ارى اس_ت از نظر معنوى نيز ثمره اى بس ارزنده دارد كه همان تعهد شفاعت است شفاعت اص_لى است كه مابر مبناى تعاليم قرآن آن را

پذيرفته بدان معتقديم , و مى دانيم كه خداوند متعال ب_ه ه_ر كس بخواهد اذن شفاعت مى دهد ((357)) يك دسته از شفاعت كنندگان در قيامت همان مؤمنانند, البته به اذن پروردگار.

ب_ن_اب_راي_ن ان_س_ان ب_ا خ_وان_دن اي_ن عقد در حقيقت راهى به سوى رحمت و رضوان پروردگار ع_الم مى گشايد ولى بايد توجه داشت آثارى كه بر برادرى نسبى و برادرى رضاعى چون محرميت , ارث و صله رحم مترتب است , بر اين برادرى مترتب نيست .

ب_ن_اب_راين دو نفر كه با هم عقد اخوت مى خوانند, بايد از اختلاط با محارم يكديگر خوددارى كرده وب_دان_ن_د ك_ه اي_ن ع_ق_د م_وج_ب ن_مى شود هر يك از آن دو نسبت به خواهران , دختران و مادر ديگرى محرم شود.

عقد اخوت بين زنان

اخوت در لغت عرب معادل مفهوم برادرى نيست , بلكه معنايى گسترده تر دارد, كه خواهرى را نيز ش_ام_ل م_ى ش_ود اه_ل لغت مى گويند ((اخ يعنى كسى كه در يك صلب يا يك رحم با تو مشترك اس_ت )) بنابراين اخوت , خواهر را نيز شامل مى شود به همين دليل معادل عربى خواهر, يعنى اخت , م_ؤن_ث اخ ب_ه ح_س_اب مى آيد از اين رو تمام دستوراتى كه درباره اخوت مؤمنان وارد شده به طور ي_كسان شامل زنان ومردان مى شود حضرت رسول مكرم اسلام (ص ) نيز به هنگام ايجاد اخوت بين مؤمنان در مدينه ,دخترش فاطمه زهرا را با همسرش ام سلمه خواهر كرد ((358)) .

بنابراين عقد اخوت در روز غدير اختصاصى به مردان نداشته زنان نيز مى توانند با هم عقدخواهرى بخوانند.

كتابنامه

1_ آث_ار ال_ب_اق_ي_ه , اب_وريحان بيرونى , ترجمه اكبر دانا سرشت , چاپ انتشارات ابن سينا,سال 1352 هجرى شمسى .

2_ اث_بات الوصيه للامام على بن ابى طالب (ع ), ابوالحسن على بن حسين بن على مسعودى , متوفى به سال 345 ه_ ق , چاپ انتشارات بصيرتى : قم , چاپ پنجم .

انتشارات نهضة المصر للطباعة و النشر و التوزيع قاهره (سنى ).

4_ اس_دال_غ_ابة فى معرفه الصحابه , عزالدين ابوالحسن على بن محمد الجزرى _ معروف به ابن اثير _متوفى به سال 630 ه_ ق , چاپ (سنى ).

5_ اس_ن_ى ال_م_طالب فى مناقب سيدنا على بن ابى طالب , شمس الدين محمد بن محمد بن محمد جزرى شافعى , متوفى به سال 833 ه_ ق , چاپ انتشارات كتابخانه اميرالمؤمنين (ع ), اصفهان (سنى ).

6_ اع_لام ال_ورى ب_اعلام

الهدى , امين الاسلام ابوعلى فضل بن حسن طبرسى _ از دانشمندان قرن ششم ه_ ق _ چاپ دارالكتب الاسلاميه , تهران (شيعه ).

7_ اق_ب_ال الاع_م_ال , رض_ى ال_دي_ن اب_وال_ق_اس_م على بن موسى بن جعفر بن طاووس _ مشهور به سيدبن طاووس متوفى به سال 664 ه_ ق چاپ سنگى از انتشارات دارالكتب الاسلاميه تهران 1390 ه_ ق 1349 ه_ ش (شيعه ).

8_ الام_ام_ة و ال_س_ي_اس_ة , م_ع_روف ب_ه ك_ت_اب ت_اري_خ ال_خ_لفا, ابو محمد عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينورى ,متوفى به سال 276 ه_ ق , چاپ شركت انتشاراتى مصطفى بانى و پسران مصر (سنى ).

9_ ام_ت_اع الاس_م_اع , ت_ق_ى ال_دي_ن اح_مد بن على مقريزى , چاپ لجنة التاليف و الترجمه و النشر بالقاهره :1941 م (سنى ).

10_ بحارالانوار, علامه محمد باقر مجلسى , چاپ مؤسسة الوفا بيروت : 1403 ه_ ق 1983 م (شيعه ).

11_ البداية و النهاية , ابوالفدا حافظ بن كثير دمشقى , متوفى به سال 774 ه_ ق چاپ دارالكتب العلميه بيروت : 1405 ه_ ق 1985 م (سنى ).

12_ ت_اج ال_ع_روس , س_ي_د م_حمد مرتضى حسينى زبيدى , چاپ گروه فنى وزارت ارشاد و اخبار كويت :1385 ه_ ق 1965 م (سنى ).

13_ تاريخ الامم و الملوك , ابو جعفر محمد بن جرير طبرى , چاپ انتشارات استقامت قاهره : 1358 ه_ ق 1939 م (سنى ).

14_ ت_اري_خ ب_غ_داد, اب_وب_ك_ر اح_مد على خطيب بغدادى , متوفى به سال 463 ه_ ق چاپ دارالفكر بيروت (سنى ).

15_ ت_اري_خ ح_ب_ي_ب ال_س_ير فى اخبار افراد بشر, غياث الدين بن همام الدين الحسينى _ مشهور به خ_واندامير _ متوفى به سال 942 ه_

ش (سنى ) چاپ انتشارات كتابفروشى خيام , تهران , چاپ سوم : 1362 ه_ ش (سنى ).

16_ ت_اري_خ روضة الصفا, مير محمد بن سيد برهان الدين خاوند شاه _ مشهور به ميرخواند _ متوفى به سال 903 ه_ ق چاپ انتشارات مركزى , خيام , پيروز (سنى ).

17_ ت_اري_خ م_دي_ن_ة دم_ش_ق , م_ع_روف به تاريخ ابن عساكر, بخش ترجمه امام على بن ابى طالب , اب_وال_قاسم على بن حسن بن هبة اللّه شافعى _ معروف به ابن عساكر _ متوفى به سال 571 ه_ ق چاپ مؤسسه محمودى , بيروت : 1398 ه_ ق 1978 م (سنى ).

73_ ت_ذك_رة ال_خ_واص , ع_لام_ه س_ب_ط اب_ن ج_وزى , م_ت_وف_ى ب_ه سال 654 ه_ ق چاپ مؤسسه اهل البيت ,بيروت : 1401 ه_ ق 1981 م (سنى ).

18_ التفسير الكبير, ابوعبداللّه محمد بن عمر بن حسين طبرى _ معروف به امام فخر رازى _ متوفى به سال 606 ه_ ق (سنى ).

19_ ت_ف_س_ي_ر ف_رات , اب_وال_ق_اسم فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى , از علماى دوره غيبت صغرى , چاپ مؤسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى , تهران , چاپ اول : 1410 ه_ ق 1990 م .

20_ ت_ل_خ_ي_ص ال_ش_اف_ى , ش_ي_خ ال_ط_ائف_ه ابوجعفر محمد بن طوسى , متوفى به سال 460 ه_ ق چاپ دارالكتب الاسلاميه , قم , چاپ سوم : 1294 ه_ ق 1974 م (شيعه ).

21_ ال_ت_ن_ب_ي_ه و الاش_راف , ابوالحسن على بن حسين بن على مسعودى , متوفى به سال 345 ه_ ق چاپ انتشارات دارالصاوى , قاهره (سنى ).

22_ ت_هذيب التهذيب , شهاب الدين ابوالفضل احمد بن على

بن حجر عقلانى , متوفى به سال 852 ه_ ق چاپ دارالكتب العلميه , بيروت , چاپ اول : 1415 ه_ ق 1994 م (سنى ).

23_ ث_م_ارال_ق_ل_وب ف_ى ال_م_ض_اف و ال_م_ن_س_وب , ابومنصور عبدالملك بن محمد بن اسماعيل ثعالبى نيشابورى , متوفى به سال 429 ه_ ق چاپ دارالمعارف , قاهره (سنى ).

24_ ال_ج_ام_ع لاح_ك_ام ال_ق_رآن , م_ع_روف ب_ه تفسير قرطبى , ابوعبداللّه محمد بن احمد, نصارى قرطبى ,چاپ داراحيا التراث العربى , بيروت (سنى ).

25_ ح_ل_ي_ة الاول_ي_ا و ط_بقات الاصفيا, ابونعيم احمد بن عبداللّه اصفهانى , متوفى به سال 430 ه_ ق چاپ دارالكتاب العربى , بيروت : 1407 ه_ ق 1987 م (سنى ).

26_ الدر المنثور فى التفسير بالماثور, علامه جلال الدين عبد الرحمن سيوطى , متوفى به سال 911 ه_ ق چاپ كتابخانه آية اللّه العظمى مرعشى نجفى , قم : 1404 ه_ ق (سنى ).

27_ ذخ_ائرال_ع_ق_بى , ابوالعباس احمد بن عبداللّه بن محمد بن ابوبكر بن محمد الطبرى , متوفى به سال694 ه_ ق چاپ مكتبة القدسى قاهره : 1356 ه_ ق (سنى ).

28_ راهنماى حرمين شريفين , ابراهيم غفارى , معاصر, چاپ انتشارات اسوه : 1370 ه_ ش (شيعه ).

29_ رب_ي_ع الاب_رار و ن_ص_وص الاخ_ب_ار, م_ح_م_ود ب_ن ع_مر زمخسرى , متوفى به سال 528 ه_ ق چاپ انتشارات دارالذخائر, قم : 1410 ه_ ق .

30_ ال_ري_اض ال_ن_ض_رة فى مناقب العشرة المبشرة , ابوالعباس احمد بن عبداللّه طبرى _ مشهور به محب طبرى _ متوفى به سال 694 ه_ ق چاپ دارالندوة الجديدة , بيروت , چاپ اول : 1408 ه_ ق 1988 م (سنى ).

31_ س_نن ابن ماجه , ابو

عبداللّه محمدبن يزيد قزوينى , متوفى به سال 275 ه_ ق چاپ داراحياالتراث العربى , بيروت : 1395 ه_ ق 1975 م (سنى ).

32_ س_ن_ن ت_رم_ذى , اب_و ع_ي_س_ى م_ح_م_د ب_ن ع_يسى بن سوره , متوفى به سال 279 ه_ ق چاپ دارالفكر,بيروت (سنى ).

33_ ال_س_ي_رة ال_ن_ب_وي_ة , ابومحمد عبدالملك بن هشام بن ايوب حميرى متوفى به سال 213 ه_ ق چاپ انتشارات مصطفى بانى و پسران , مصر: 1355 ه_ ق 1936 م (سنى ).

34_ السيرة الحلبيه , على بن برهان الدين حلبى , متوفى به سال 1044 ه_ ق چاپ دارالمعرفه ,بيروت (سنى ).

35_ ال_س_ي_رة ال_ن_بوية و الاثار المحمديه , سيد احمد زينى _ مشهور به دحلان _ چاپ دارالمعرفه , بيروت ,چاپ دوم (سنى ).

36_ ال_ص_واع_ق المحرقة فى الرد على اهل البدع و الزندقة , احمد بن حجر هيتمى مكى , متوفى به سال974 ه_ ق چاپ دارالكتب العلميه , بيروت : 1405 ه_ ق 1983 م (سنى ).

37_ العقد الفريد, احمد بن محمد بن عبدربه الاندلسى , متوفى به سال 328 ه_ ق چاپ داراحياالتراث العربى 1409 ه_ ق 1989 م (سنى ).

38_ ال_غ_دي_ر ف_ى ال_ك_ت_اب و ال_س_نة و الادب , شيخ عبدالحسين احمد الامينى , چاپ انتشارات حيدرى ,تهران : 1396 ه_ ق 1976 م (شيعه ).

39_ ف_رائدال_س_ح_ط_ي_ن , اب_راه_ي_م بن محمد بن مؤيد جوينى خراسانى , متوفى به سال 730 ه_ ق چاپ مؤسسه محمودى , بيروت : 1400 ه_ ق 1980 م (سنى ).

41_ ف_ي_ض ال_ق_دي_ر ش_رح ال_ج_ام_ع الصغير, علامه محمد عبدالروف المناوى , چاپ دارالمعرفه , بيروت :1972 م 1391 ه_ ق (سنى ).

42_ ال_ك_اف_ى , اب_وج_ع_ف_ر

م_ح_م_د ب_ن ي_عقوب كلينى , متوفى به سال 328 ه_ ق چاپ دارالكتب الاسلاميه1367 ه_ ش (شيعه ).

43_ ال_كامل فى التاريخ , عزالدين ابوالحسن على بن ابى الكرم شييانى _ معروف به ابن اثير _ متوفى به سال 630 ه_ ق چاپ دارصادر, بيروت : 1385 ه_ ق 1965 م (سنى ).

44_ ال_ك_ش_اف ع_ن ح_ق_ائق غ_وام_ض ال_تنزيل , محمود بن عمر زمخشرى , متوفى به سال 528, چاپ دارالكتاب العربى , بيروت (سنى ).

45_ ك_ن_زال_ع_م_ال ف_ى س_ن_ن الاق_وال و الافعال , علاالدين على المنقى بن حسام الدين الهندى البرهان فورى , متوفى به سال 975 ه_ ق چاپ مؤسسه رسالت , بيروت : 1399 ه_ ق 1979 م (سنى ).

46_ ل_س_ان ال_ع_رب , ابوالفضل جمال الدين محمد بن مكرم ابن منظور آفريقايى مصرى , متوفى به سال711 ه_ ق چاپ انتشارات نشر ادب الحوزه 1405 ه_ ق 1363 ه_ ش (سنى ).

47_ م_ج_م_ع ال_ب_ح_ري_ن , ش_ي_خ ف_خ_رالدين طريحى , متوفى به سال 1085 ه_ ق چاپ انتشارات مرتضويه ,تهران (شيعه ).

49_ م_ج_م_ع ال_زوائد و م_ن_ب_ع الفوائد, نورالدين على بن ابى بكر هيثمى , متوفى به سال 807 ه_ ق چاپ دارالكتاب العلميه , بيروت : 1408 ه_ ق 1988 م (سنى ).

50_ المراقبات , حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى , متوفى به سال 1343 ه_ ق چاپ چاپخانه حيدرى , تهران : 1381 ه_ ق (شيعه ).

51_ المستدرك على الصحيحين , ابوعبداللّه حاكم نيشابورى , چاپ دارالمعرفه , بيروت (شيعه ).

52_ م_س_ت_درك ال_وسائل , حاج ميرزا حسين نورى طبرسى _ معروف به محدث نورى _ متوفى به سال1320 ه_ ق چاپ مؤسسه آل البيت

, قم : 1407 ه_ ق (شيعه ).

53_ مسند امام احمد بن حنبل , امام احمد بن حنبل , چاپ دارصادر, بيروت (سنى ).

54_ مصباح المتهجد, شيخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى , متوفى به سال 460 ه_ ق چاپ مؤسسه فقه الشيعه , بيروت , چاپ اول : 1411 ه_ ق (شيعه ).

55_ م_ط_ال_ب ال_سؤول فى مناقب آل الرسول , كمال الدين محمد بن طلحه شافعى , متوفى به سال 654 ه_ ق نسخه خطى مؤسسه دارالحديث , قم (سنى ).

56_ م_ع_ج_م ال_ب_ل_دان , اب_وع_ب_داللّه ي_اقوت بن عبداللّه حموى بغدادى , متوفى به سال 626 ه_ ق چاپ داراحيا التراث العربى , بيروت : 1399 ه_ ق 1979 م (سنى ).

57_ ال_م_ع_ج_م ال_ك_ب_ي_ر, اب_وال_ق_اس_م س_ل_ي_م_ان ب_ن احمد طبرانى , متوفى به سال 360 ه_ ق چاپ داراحياالتراث العربى , بيروت : 1405 ه_ ق 1984 م (سنى ).

58_ م_ق_ت_ل ال_ح_س_ي_ن (ع ), م_وف_ق ب_ن اح_مد بن محمد مكى خوارزمى , متوفى به سال 568 ه_ چاپ انتشارات مفيد, قم (سنى ).

59_ ال_م_ك_اس_ب , ش_ي_خ م_رت_ض_ى ان_ص_ارى , متوفى به سال 1281 ه_ ق چاپ سنگى از انتشارات اطلاعات تبريز: 1375 ه_ ق (شيعه ).

60_ ال_م_ن_اق_ب , م_وف_ق ب_ن اح_م_د ب_ن م_ح_م_د مكى خوارزمى , متوفى به سال 568 ه_ ق چاپ جامعه مدرسين قم : 1411 ه_ ق (سنى ).

61_ م_ن_اق_ب ع_ل_ى ب_ن اب_ى طالب , معروف به مناقب ابن مغازلى , تاليف ابوالحسن على بن محمد ب_ن محمدالواسطى الجلابى الشافعى _ مشهور به ابن مغازلى _ متوفى به سال 483 ه_ ق چاپ مكتبة الاسلاميه ,تهران : 1403 ه_

ق (سنى ).

62_ م_ن_اق_ب الام_ام ام_يرالمؤمنين , حافظ محمد بن سليمان كوفى , از دانشمندان قرن سوم ه_ ق چاپ مجمع احيا الثقافة الاسلاميه , قم : 1412 ه_ ق (سنى ).

63_ م_ن_ت_ه_ى ال_م_ال در اح_والات ن_ب_ى و ال_ل , ح_اج ش_يخ عباسى قمى معاصر, چاپ سازمان انتشارات جاويدان (شيعه ).

64_ ميزان الاعتدال فى نقدالرجال , ابوعبداللّه محمد بن احمد بن عثمان ذهبى , متوفى به سال 748 ه_ چاپ دارالمعرفه , بيروت (سنى ).

65_ ن_زل الاب_رار ب_م_اص_ح م_ن مناقب اهل البيت الاطهار, تاليف محمد بن معتمدخان بدخشانى حارثى ,متوفى به سال 1126 ه_ چاپ شركة الكتبى , بيروت , چاپ دوم : 1413 ه_ ق 1993 م (سنى ).

66_ ن_ظ_م درراال_س_ح_ط_ين فى فضائل المصطفى و المرتضى و البتول و السبطين , جمال الدين م_ح_م_دب_ن ي_وس_ف ب_ن ح_سن بن محمد زرندى حنفى , متوفى به سال 750 ه_ ق چاپ انتشارات نينوى (سنى ).

67_ ن_ه_ج ال_ب_لاغ_ه , ت_رج_م_ه دك_ت_ر س_ي_د ج_ع_فر شهيدى , معاصر, چاپ سازمان انتشارات و آموزشى انقلاب اسلامى , تهران : سال : 1368 ه_ ش (شيعه ).

68_ نوادر الاصول فى معرفه احاديث الرسول , ابوعبداللّه محمد حكيم ترمذى , متوفى به سال 319 ه_ ق چاپ دارالكتب العلميه , بيروت , چاپ اول : 1413 ه_ ق (سنى ).

69_ وس_ائل ال_ش_ي_ع_ه ال_ى ت_ح_صيل مسائل الشريعه , شيخ محمد بن حسن حر عاملى , متوفى به سال1104 ه_ ق چاپ مؤسسه آل البيت , قم (شيعه ).

70_ وف_ي_ات الاع_ي_ان و انبا ابنا الزمان , شمس الدين احمد بن محمد بن ابى بكر بن خلكان _ معروف ب_ه اب_ن خ_ل_كان _ متوفى به

سال 681 ه_ ق چاپ داراحيا التراث العربى , بيروت : 1397 ه_ ق 1977 م (سنى ).

71_ وقعة الصفين , نصر بن مزاحم منقرى , متوفى به سال 212 ه_ ق چاپ انتشارات مدنى , قاهره .

72_ ي_ن_اب_ي_ع ال_م_ودة , س_ل_ي_م_ان ب_ن اب_راه_ي_م ق_ن_دوزى ح_نفى , متوفى به سال 1294 ه_ ق چاپ مكتبة الحيدريه , نجف , 1384 ه_ ق 1965 م (سنى ).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109