دانستني هايي درباره تاريخ و نقش سياسي رهبران بهايي(پرنس دالگوركي)

مشخصات كتاب

سرشناسه : احمد آخوندي، مرتضي

عنوان و نام پديدآور : دانستني هايي درباره تاريخ و نقش سياسي رهبران بهايي/ مرتضي احمد آخوندي.

مشخصات نشر : تهران : دارالكتب الاسلاميه ، 1387.

مشخصات ظاهري : 93ص. : مصور، عكس ؛ 11 × 16 س م.

شابك : 6000 ريال : 978-964-440-400-9

وضعيت فهرست نويسي : برونسپاري (فاپا)

يادداشت : عنوان ديگر: پرنس دالگوركي.

يادداشت : عنوان روي جلد: پرنس دالگوركي: تاريخ و نقش سياسي رهبران بهايي.

يادداشت : كتابنامه ص.[82]- 84 ؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان روي جلد : پرنس دالگوركي: تاريخ و نقش سياسي رهبران بهايي.

عنوان ديگر : پرنس دالگوركي.

موضوع : باب، علي محمدبن محمدرضا، 1236؟ - 1266ق.

موضوع : دالگوروكي، كنياز، - 1867م.

موضوع : Dolgorukii, Kniaz

موضوع : بهائيگري -- ايران

موضوع : بابيگري-- ايران.

موضوع : ايران -- اوضاع اجتماعي -- قرن 13ق

رده بندي كنگره : BP330 1387 /الف3د2

رده بندي ديويي : 297/564

شماره كتابشناسي ملي : 1070368

قائميت و مهدويت

موضوع قائميت و مهدويت از مطالبي است كه كليه ي فرق اسلامي به موجب احاديث نبوي صلي الله عليه و آله و سلم بر آن اتفاق دارند. شيعيان اين مقام را منحصرا مخصوص حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السلام مي دانند و حتي اين موضوع را بسياري از دانشمندان عامه در كتاب هاي خود ذكر و تأييد نموده اند و به خصوص بعضي از آنها كتاب هايي در اين باره تأليف و يا قسمتي از كتاب خود را اختصاص به اين مطلب داده اند كه از آن جمله كتاب «البيان في احوال صاحب الزمان» و كتاب «اليواقيت و الجواهر» (باب 65) را مي توان نام برد. مشهورترين و مهمترين حديثي كه ما را بدين موضوع رهنمون مي سازد و مورد اتفاق دانشمند و هم چنين [ صفحه 8] مدعيان جديد مانند «علي محمد باب و ميرزا

حسينعلي نوري» مي باشد حديث لوح فاطمه عليهاالسلام است كه علاوه بر اينكه مقام قائميت و مهدويت را به حضرت محمد بن الحسن العسكري عليهماالسلام انحصار مي دهند نام يكايك ائمه اسلام را نيز ذكر مي نمايد. براي اطلاعات بيشتر خوانندگان گرامي مي توانند به كتاب «منتخب الاثر» تأليف آية الله العظمي شيخ لطف الله صافي مراجعه نمايند، ضمنا بايد دانست به طوري كه از صفحه 47 «كتاب دلائل سبعه» از تأليفات علي محمد باب برمي آيد حديث مذكور مورد قبول وي بوده است و هم چنين ميرزا حسينعلي نوري در كتاب «ايقان» صفحه 190 نيز بدان استدلال كرده است. چون مقام قائميت و مهدويت از نظر مسلمانان بسيار مهم است لذا بسياري به طمع مال و جاه و يا به عنوان رياست طلبي و اطلاح اجتماع به دروغ اين عنوان را بر خود بسته و چند صباحي عده اي ساده لوح و يا شياد را به دور خود گرد آوردند ولي بالاخره باد آورده را باد برد و از آن همه غوغا وجنجال اثري باقي نماند، [ صفحه 9] اين افراد بعضي شيعي مذهب و برخي سني و در اواخر كار اكثرا ملحد و كافر بودند. شرح حال اين افراد را در كتب تواريخ و به خصوص كتبي كه راجع به حضرت مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف و مدعيان مهدويت نوشته شده است مي توان مطالعه نمود. مدعيان مهدويت اكثرا كار خود را از بابيت شروع كرده اند يعني ابتدا ادعاي رابطه مستقيم با آن حضرت را پيش كشيده و عده اي را به دور خود جمع نموده اند. سپس از اين مقام ترقي كرده ادعاي امامت و مهدويت و بعدا رسالت و

بالاخره ربوبيت و الوهيت نموده اند، اينان معتقد بودند كه خدا در آنان حلول و يا تجلي نموده است. احكامي كه به عنوان رسالت آورده اند اكثرا موجود است و بيشتر به جانب بي بند و باري انحرافات جنسي حتي در بعضي به تمايل به جنس موافق گرايش دارد و اين مي تواند دليلي بر وجود يك بيماري روحي مشترك و نوعي جنون جنسي در اين اشخاص بوده باشد كه امروزه از نظر روان كاوي مشخص شده است. از مدعيان مهدويت در زمان هاي قديم مي توان «محمد بن نصير نميري، [ صفحه 10] شلمغاني، حسين بن منصور حلاج» را نام برد و اين افراد در اواخر قرن سوم و نيمه اول قرن چهارم هجري مي زيسته اند. در اواسط قرن نهم هجري شخصي به نام «سيد محمد مشعشع» در خوزستان به ادعاي نيابت و بالاخره مهدويت برخاست، او مقالاتي به سبك قرآن نوشت به اين ترتيب كه آيات قرآن را با يك مقدار بافته هاي خود مخلوط نمود و آنها را به عنوان سند حقانيت و برهان صدق ادعاي خود معرفي مي كرد. در نيمه ي دوم قرن 13 هجري ناگهاني چند متمهدي در نقاط مختلف ممالك اسلامي با فواصل زماني كوتاهي نسبت به يكديگر پيدا شدند، مثلا دو نفر آفريقايي با اين ادعا قيام كردند و مردم را به خود خواندند و از ايمان و اجتماع مردم استفاده كرده، ضربات سنگيني بر پيكر استعمارگران فرانسوي و انگليسي وارد كردند ولي به زودي از بين رفتند. در همين هنگام دو نفر ديگر در آسيا به اين عنوان قيام نموده و در جهت عكس، استعمارگران را در راه خود كمك و [ صفحه 11] مساعدت

نمودند و بر موجبات بدبختي دو گروه بزرگ اسلامي ايران و پاكستان افزودند. اين دو نفر «علي محمد باب شيرازي و غلام احمد قادياني» نام داشتند. گرچه طرفداران قادياني از نظر تعداد و حيثيت جهاني و افكار و عقايد واجد اهميت بيشتري هستند وليكن به علت وضع محيط ما و شرايطي كه ايجاب مي نمايد، اساس و بنيان پيدايش باب و رفتار و نظريات وي را مورد بحث قرار خواهيم داد.

مدعيان جديد

قبل از اينكه وارد تاريخ زندگاني باب شويم لازم است مقدماتي كه اجتماع را مستعد به پذيرش اينگونه دعاوي نموده بود و هم چنين افكاري كه مسير رفتار و دعاوي وي را مشخص مي نمود مورد بررسي قرار دهيم. در آن زمان ايران تازه با از دست دادن 17 شهر قفقاز از رنج جنگ هاي ده ساله و دو ساله با روس هاي تزاري آسوده شده بود. وضع مملكت به علت اعمال نفوذ بيگانگان بسيار خراب و زندگي بر مردم بسيار سخت بود. عموم مردم فرياد و ناله و استغاثه به درگاه خدا برده بودند كه مصلح كل را از پرده ي غيب به [ صفحه 12] در آورد و مسلمانان نابه سامان را ساماني بخشد.

تاريخ باب

در چنين وضعي در سال 1260 هجري قمري شخصي به نام «علي محمد شيرازي» ادعاي بابيت كرد. گفتار و كردار و عقايد وي زاييده مسلكي بود كه ابتدا به آن سر سپرده بود. وي در سال 1235 هجري قمري در شيراز متولد شد پدر وي محمدرضا بزاز شيرازي و مادرش خديجه بود در دوران كودكي پدر خود را از دست داد و سرپرستي وي را دائيش سيد علي به عهده گرفت. وي هنگام طفوليت در شيراز به مكتب شيخ عابد كه پيرو عقايد و آراء «شيخ احمد احسايي» [1] بود مي رفته است، در پاورقي كتاب «مطالع الانوار عربي» صفحه 59 از قول «ميرزا ابوالفضل گلپايگاني» كه يكي از بزرگان بهايي مي باشد اين مطلب ذكر شده است. «و كتب ميرزا ابوالفضل في كتاب خطي بان الباب [ صفحه 13] كان يبلغ من العمرست او سبع سنوات عندما دخل مدرسة الشيخ عابد و كانت

المدرسة تعرف باسم قهوه اولياء و مكث الباب فيها خمس سنين تعلم فيها مبادي اللغة الفارسيه» ترجمه: ميرزا ابوالفضل در كتاب خطي مي نويسد باينكه باب 6 يا 7 ساله بود كه وارد مدرسه شيخ عابد گرديد و مدرسه معروف به قهوه اولياء بود و باب در آن مكان براي مدت 5 سال مبادي لغت فارسي را مي آموخت. و بدون شك مي توان گفت در آن مكتب رنج بدني بسيار ديده زيرا بعدها كه كارش به ادعاي قائميت و شارعيت كشيده در كتاب بيان عربي صفحه 25 خاطرات گذشته را بازگو مي كند و حتي از معلم خود كه نامش محمد بوده تقاضا مي نمايد كه هنگام تنبيه وي را از حد وقار بيرون نبرد. افكار و عقايد «شيخ احمد احسايي» به وسيله شيخ عابد در زواياي مغز اين كودك رسوخ نمود علت كناره گيري او از تحصيل معلوم نيست، شايد كندي ذهن او باشد و به هر حال [ صفحه 14] پس ازترك تحصيل به عنوان تجارت از شيراز به طرف بوشهر حركت نمود. «احمد يزداني» در كتاب نظر اجمالي در ديانت بهايي صفحه 5 مكتب رفتن علي محمد و تحصيلات سواد فارسي او را تأييد مي نمايد. با وجود مدارك مذكور هم چنين موارد ديگري از اين طايفه كه رسما تحصيل وي را نزد شيخ عابد تصريح مي نمايد. آقاي «عباس عبدالبها» جانشين «ميرزا حسينعلي نوري» در كتاب «گفتگو بر سر ناهار» (مفاوضات) چشم خود را بسته و چنين گفته اند: «اما حضرت اعلي [2] روحي له الفداء در سن جواني، يعني 25 سال از عمر مبارك گذشته بود كه قيام بر امر فرمودند در ميان طايفه شيعيان عموما مسلم

است كه ابدا حضرت در هيچ مدرسه اي تحصيل نفرمودند و نزد كسي اكتساب علوم نكردند و جميع اهل شيراز گواهي مي دهند...» [3] . [ صفحه 15] آشفتگي روحي علي محمد در شهر بوشهر مورداتفاق مورخين مسلمان و بابي و بهايي مي باشد. در كتاب «تلخيص تاريخ نبيل زرندي» (تأليف اشراق خاوري) صفحه 66 چنين مستور است: «حضرت باب غالب اوقات در بوشهر به تجارت مشغول بودند و با آنكه هوا در نهايت درجه حرارت بود، هنگام روز چند ساعت بالاي پشت بام منزل تشريف مي بردند و به نماز مشغول بودند، آفتاب در نهايت حرارت مي تابيد ولكن هيكل مبارك قلبا به محبوب واقعي متوجه...» «ميرزا آقا خان كرماني بابي» در كتاب «هشت بهشت» صفحه 276 مي گويد: «در قرب آن ايام با آن حر تموز در بوشهر آب را در كوزه مي جوشانيد با كمال لطافت و نزاكت سوري تمام ايام را از بامداد تا شام آن بزرگوار در بلندي بام ايستاده در برابر آفتاب به خواندن [ صفحه 16] زيارت عاشورا و ادعيه و مناجات و اوراد و اذكار مشغول بودند.» تأثير آفتاب سوزان و فعاليت دايمي وي اثري عميق در آشفتگي خاطرش داشتند به علاوه تماس وي با اروپاييان در آن مكان انحرافاتي در طرز فكر وي به وجود آورد و عامل ديگري در تغيير روحيات وي به شمار مي رفت (مضموني از كتاب تمدن ايراني تأليف جمعي از خاورشناسان، صفحه 319). بالاخره علي محمد دستخوش اختلالات دماغي گشته و لذا به وسيله داييش به كربلا فرستاده شد، اين تغيير آب و هوا هم دراو مؤثر نيفتاد، روزها در كربلا به درس «سيد كاظم رشتي» مي رفت (تلخيص تاريخ

نبيل زرندي صفحه 30) و هر چه از او مي شنيد مي نوشت. نويسندگان بابي و بهايي در اينكه باب به درس سيد كاظم رشتي مي رفته اعتراض زيادي ندارند ولي آنچه بيشتر مورد نظر است، مدت حضور وي در درس سيد رشتي مي باشد كه به اختلاف نقل گرديده است. وي پس از مرگ سيد كاظم به شيراز مراجعت نمود و در آن [ صفحه 17] مكان خود را باب امام زمان معرفي كرد. يكي از شاگردان سيد كاظم رشتي، شيخي به نام «ملاحسين بشروبي» اولين كسي است كه از دستگاه شيخيه دعوت او را براساس بابيت و عبوديت نسبت به امام زمان عليه السلام پذيرفته است و اين مطلب از سورة الملك اولين سوره از كتاب تفسير سوره يوسف كه براي او نوشته است، كاملا روشن مي گردد. علاوه بر اين در اين كتاب تصريحاتي به وجود امام زمان حضرت محمد بن الحسن العسكري عليهماالسلام دارد. كتاب «رحيق مختوم» تأليف آقاي اشراق خاوري جلد اول صفحه 22 سورة الملك را از تفسير سوره ي يوسف، نقل مي نمايد و در آنجا نوشته است: «ان الله قد قدر ان يخرج ذلك الكتاب في تفسير احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب علي عبده ليكون حجة الله من عند الذكر علي العالمين بليغا»ترجمه: خداوند مقدر نموده است كه اين كتاب [ صفحه 18] (تفسير سوره يوسف) را از نزد محمد فرزند حسن فرزند علي... فرزند حسين فرزند علي بن ابيطالب بر بنده وي خارج نمايد تا حجت رساي خداوند از نزد ذكر

بر همه عالميان باشد. و بدين ترتيب باب اقرار به وجود حضرت ولي عصر (عج) مي نمايد. باب هنگامي كه ظاهرا عازم حركت به مكه بود [4] به ياران خويش گفت: برويد به مردم بگوييد، باب موعود، آشكار شده است «تلخيص تاريخ نبيل زرندي صفحه 81». او به صورت ظاهر از خانه خدا برگشت، چون به بوشهر رسيد مورد تعقيب حكومت آن سامان قرار گرفت و از بوشهر وي را به شيراز روانه نمودند و براي محاكمه و بررسي عقايد وي مجلسي از علماء شيراز تشكيل شد و سرانجام در مسجد وكيل شيراز با حضور امام جمعه كليه ي دعاوي خود را انكار كرد و بر اشخاصي كه او را بدان امتياز ممتاز دادند لعنت فرستاد (تلخيص تاريخ نبيل زرندي صفحه 138 - 136). [ صفحه 19] چون پس از اين واقعه دقت زيادي نسبت به باب رعايت نمي شد از فرصت استفاده كرد و با ارتباط پنهاني كه با حاكم اصفهان «منوچهر خان گرجي» (روسي) كه شخص متظاهر به اسلام بود داشت، از شيراز گريخت و به اصفهان رفت و در آنجا نيز ادعاي بابيت را تجديد كرد. در اين هنگام ياران وي شروع به ايجاد تشنج و انقلاب در بعضي از نقاط مملكت نمودند، دولت وقت از منوچهر خان درخواست كرد كه وي را به تهران منتقل سازد، او نيز براي فرو نشاندن سر و صداي مردم به صورت ظاهر باب را با سربازاني چند به طرف تهران فرستاد. ولي همان شب او را مخفيانه از بيراهه به اصفهان برگرداند و مدت 6 ماه تمام وي را در عمارت خورشيد اصفهان يعني مقر فرماندهي خويش نگهداري كرد.

(تلخيص تاريخ نبيل زرندي 194 و 195). پس از مرگ وي حاكم جديد اصفهان بر جريان اطلاع پيدا كرد و باب را به طرف تهران فرستاد باب قبل از ورود به تهران از قريه كلين (از دهات اطراف ري) به تبريز و از آنجا به زندان ماكو و چهريق منتقل شد و بالاخره بر اثر اغتشاشاتي كه از راه [ صفحه 20] نامه پراكني در گوشه و كنار كشور ايجاد نموده بود، او را در تبريز محاكمه كردند و به طوري كه از صفحات 204 و 205 كتاب «كشف الغطاء» «ميرزا ابوالفضل گلپايگاني» برمي آيد توبه كرد. عين توبه نامه و مدارك واسناد آن در صفحات آخر اين جزوه درج گرديده است. دعاوي مختلف و تلون افكار و نوشته هاي بي مغز و بي اساس و رفتار جنون آميز او علما را بر آن داشت كه به علت شبهه خبط دماغ بر اعدام وي رأي ندهند. [5] . وليكن صدراعظم ايران اميركبير به خاطر رفع غائله هاي پياپي كه در نقاط مختلف كشور روي مي داد و در طي آن هزاران نفر از افراد بي گناه مسلمان كشته مي شدند، صلاح در آن ديد كه وي را به قتل برساند و لذا در سال 1266 در تبريز تير باران شد و جسدش را در كنار خندق تبريز انداختند و سگان تبريز بنوايي رسيدند. [6] . باب در زندان ماكو و چهريق در اواخر عمرش سال 1265 هجري ادعاي مهدويت كرد به دنبال آن نيز ادعاي رسالت [ صفحه 21] نموده و كتب چندي نوشت و ضمن آنها احكامي آورد و نام دو كتاب را بيان گذارد، «بيان عربي» و ديگري «بيان

فارسي» كه موفق به اتمام آن نگرديد و بالاخره ادعاي خدايي هم كرده است. در كتاب «لوح هيكل الدين» ضميمه بيان عربي صفحه 5 مي گويد: «ان علي قبل نبيل ذات الله و كينو نيته» كه منظور از علي قبل نبيل علي قبل محمد يعني علي محمد مي باشد، زيرا نبيل، و محمد از نظر حروف ابجد مساوي هستند و جمع حروف هر كدام 92 مي شود و اين سبك مغلق گويي از شاهكارهاي ادبي وي مي باشد. ادعاهاي وي كه از بابيت امام زمان شروع و به خدايي ختم گرديده بود. در پيروانش نيز سرايت كرد تا بدانجا كه «قرة العين» كه زن جوان و زيبايي بود ادعاي خدايي نمود. در صفحه 254 جلد دوم «مكاتيب عبدالبهاء» چنين نگاشته است. «و جناب طاهره [7] اني انا الله را دريدشت تا عنان آسمان به اعلي النداء بلند نمود». [ صفحه 22] براي درك ميزان شعور جناب باب بعضي از احكامش را از بيان فارسي و عربي نقل مي كنيم: در صفحه 49 بيان عربي مي نويسد: «لا تركبن البقر و لا تحملن عليه من شي ء... و لا تشربن لبن الحمير... و لا تضرين البيضة علي شي ء بضيع ما فيه قبل ان يطبخ هذا ما قد جعل الله رزق نقطة الاولي في ايام القيامة لعلكم تشكرون». يعني: سوار گاو نشويد و بر آن چيزي حمل نكنيد... شير خر نخوريد.... تخم مرغ را قبل از آنكه پخته شود بر چيزي نزنيد زيرا محتوياتش ضايع مي گردد، اين ها را خداوند روزي ميرزا عليمحمد باب (نقطه اولي) در روز قيامشان قرار داده كه ميل نمايند و شما از ايشان تشكر كنيد؟!! در صفحه 198

بيان فارسي مي نويسد: «في حكم محو كل الكتب كلها الا ما انشئت او تنشي ء في ذالك الامر». [ صفحه 23] يعني: درباره حكم از بين بردن تمام كتب مگر آنچه راجع به اين امر (بابيگري) نوشته شده يا خواهد شد. بد نيست براي پي بردن به سبك دستورات و اساس تعاليم باب گفته آقاي «عباس افندي» را مورد دقت قرار دهيم. ايشان در صفحه 266 كتاب «مكاتيب» جلد دوم مي نويسد: «در يوم ظهور حضرت اعلي منطوق بيان، ضرب، اعناق و حرق كتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الامن آمن و صدق بود». و در اينجا بد نيست كه جناب باب براي جبران قتل عام و ازدياد نفوس بشري پيشنهاد ديگري فرمودند. در صفحه 298 بيان فارسي اظهار مي دارند: واجب است بر هر كس كه متأهل شود تا از وي باقي ماند فردي كه يكتاپرست باشد و بايد كه در اين كار بكوشد و هرگاه در يكي از طرفين مانعي پيدا شد، جايز است كه به ديگري اجازه دهد كه [ صفحه 24] ثمره اي را آشكار نمايد. (بنابراين اگر از ناحيه مرد اشكالي پيش آمد مي تواند به همسر خود اجازه دهد كه با مرد ديگري هم بستر شود و براي شوهر خويش يك كاكل زري سوغات بياورد). «في ان فرض لكل احد ان يتاهل ليبقي عنها من نفس يوحد الله ربها و لا بد ان يجتهد في ذالك و ان يظهر من احدهما ما يمنعهما عن ذلك حل علي كل واحد باذن دونه لان يظهر عنه الثمره». آيا دنيا در انتظار كسي بود كه چنين احكامي بياورد؟ همانطور كه گفته شد باب را

در تبريز اعدام كردند ولي با اعدام وي غائله نخوابيد زيرا دست هاي مرموزي كه از طرف بيگانگان حمايت مي شدند از خاموش شدن اين صدا جلوگيري مي كردند.

ميرزا حسينعلي نوري

كمي بعد از كشته شدن باب از طرف بابيان نسبت به ناصرالدين شاه سوء قصدي شد، به دنبال اين حادثه عده اي از آنها را گرفتند و به زندان انداختند از جمله آنها «ميرزا [ صفحه 25] حسينعلي نوري» بود كه وقتي مطلع شد كه تحت تعقيب حكومت است با كمال شجاعت و صراحت به سفارت روس پناهنده شد كه شرحش را در صفحات آتيه با مدارك آن خواهيد خواند. بالاخره علي رغم كوشش هاي دست هاي مرموز صدراعظم وقت و سفير روس از ترس رقيب سرسخت خود (سفير انگليس) مجبور شدند ميرزا حسينعلي نوري را به عنوان امانت خود به دولت ايران تحويل دهند، بالاخره او به زندان رفت ولي باز هم از حمايت اجانب برخوردار بود، پس از مختصر زماني به دستياري سفير روس از زندان آزاد گرديد و با نماينده آن سفارتخانه به بغداد سفر كرد پس از مدتي از بغداد به سليمانيه رفت و به نام درويش محمد مدتي در آن نقاط بود در اين مدت از اساتيد خود تعليمات جديدي را در محل نامعلومي فرا مي گرفته است، پس از دو سال به بغداد مراجعت نمود و در اين هنگام بين او و برادرش «ميرزا يحيي» كه از طرف باب به جانشيني انتخاب شده بود، نزاع در گرفت و به خاطر باز گرفتن اين مقام از برادر از هيچ نوع دسيسه اي فروگذار نكرد تا آنجا كه [ صفحه 26] برادر خود را متهم داشت كه در حرم ميرزا عليمحمد

شيرازي تصرف نموده و سپس او را وقف ديگران قرار داده است. [8] . در اثر كشمكشها و تبهكاري هايي كه انجام مي داد دولت عثماني وي را از بغداد به ادرنه روانه كرد. دامنه اختلافات بالا گرفت و منجر به اغتشاشاتي گرديد، بلاخره دولت عثماني صلاح چنان ديد كه براي جلوگيري از بلوا بين دو برادر را جدايي بيندازد لذا ميزا حسينعلي و خانواده او را به اتفاق سه نفر از پيروان يحيي به عكاو برادرش ميرزا يحيي را با چند نفر از هواخواهان ميرزا حسينعلي به قبرس فرستاد. پيروان ميرزا حسينعلي مريدان ميرزا يحيي را در عكا كشتند. [9] . ميرزا پس از اينكه با نيرنگ بازي هاي خود، حريف را از ميدان به در برد. مقام جانشيني باب را براي خود زيبنده نيافت و لذا ابتدا ادعاي پيامبري و سپس الوهيت نمود، در آن هنگام بازار خدايي رواج پيدا كرده بود و هر كه از پيروان صبح از خانه [ صفحه 27] بيرون مي آمد هوس خدايي مي كرد، به خاطر همين موضوع بود كه جناب نبيل زرندي او را نصيحت كرده و مي گويد: خلق گويند خدايي و من اندر غضب آيم پرده برداشته مپسند به خود ننگ خدايي او هم نصيحت را بجان و دل قبول كرد و در قصيده عزور قائيه چنين ابزار داشت. كل الالوه من رشح امري تألهت كل الربوب من طفح حكمي تربت [10] . يعني تمام خدايان از ترشح امر من خدا شدند و همه پروردگاران از دميدن حكم من پروردگار گرديدند. ميرزا حسينعلي كتابي به نام ايقان نوشته كه در آن آيات قرآني و روايات اسلامي را براي اثبات موقعيت باب

آورده است ولي تا آنجا كه دستش رسيده از دزدي و تحريف و جعل و تزوير در آيات و روايات كوتاهي نكرده است. [ صفحه 28] مثلا آيه 210 سوره بقره «هل ينظرون الا ان ياتيهم الله في ظلل من الغمام» را در دو جا با ترجمه بصورت يوم ياتي الله في ظلل من الغمام نقل كرده است. [11] اما پيروان هنگامي كه ديدند افتضاح است در چاپ هاي بعدي كتاب خداي خود را تغيير دادند و صحيح آن را نوشتند، هم چنين به دنبال روايتي جمله «يظهر بآثار مثل القرآن» را جعل و به جاي جمله حقيقي روايت «اما من محمد فالخروج بالسيف» آورده است. به طور خلاصه اين كتاب مجموعه خدعه ها و نيرنگها و خيانتهاي ميرزا است و سرلوحه آثاري از پيروان نظير فرائد ميرزا ابوالفضل مي باشد از طرفي مطالبش به طور كلي بي اساس و غير قابل قبول است. كتاب ديگري به نام «اقدس» بخواهش پيروان نوشته كه كتاب شرع و احكام جديد او است و از براي اصلاح اجتماع در قرن بيستم مطالب عجيب و غريبي دارد مثلا دستور مي دهد كه براي جلوگيري از دزدي دفعه اول تبعيد و دفعه دوم حبس و دفعه سوم داغي بر پيشاني دزد بگذارند تا مردم او را بشناسند و [ صفحه 29] خلاصه با اين حكم دزدي با سابقه و رسمي براي اجتماع تهيه مي كنند زيرا براي دفعات بعد حكمي ندارند. ارزش ناموس اشخاص را 9 مثقال طلا معين كرده اند زيرا جريمه زنا را 9 مثقال طلا كه هر مثقال آن هم 19 نخود است قرار داده اند و ارزش خانه يك فرد انسان را مساوي

يك انسان دانسته است. دستور مي دهد اگر كسي خانه اي را آتش زد خود او را بايد آتش بزنيد (كتاب اقدس) و بالاخره چون ديد از عهده قانون گذاري برنمي آيد و احكام ديگري اگر بياورد بيشتر رسوا خواهد شد لذا تدبيري انديشيده و براي قانون گذاري دستور داده است كه بيت العدلي در آينده تشكيل شود و رياست آن با «ولي امر الله» باشد، ترتيب انتخاب اعضاي آن هم بايد به سبك پارلمان يكي از كشورهاي اروپايي بخصوص انگلستان انجام پذيرد. [12] . بالاخره وي در عكا مرد و دستگاهي هم كه از او حمايت مي نمود [13] از بيخ و بن برافتاده و لذا جانشين وي عباس افندي براي ادامه به عمليات استعماري و جاسوسي خود در تحت [ صفحه 30] حمايت و فرمان دولت انگليس قرار گرفت. عباس در جنگ بين الملل اول براي تجزيه ي دولت عثماني به قواي انگلستان كمك هاي شاياني نمود و در اثر جاسوسي هايي كه براي آن دولت كرده بود، مورد سوء ظن دولت عثماني قرار گرفت تا آنجا كه وي را تحت نظر قرار داده و تصميم به اعدام او داشتند وليكن بلافاصله در سايه حمايت دولت انگلستان قرار گرفت، و بالاخره از ژرژ پنجم پادشاه انگلستان توسط «ژنرال الي بي» لقب سر دريافت داشت. عباس نيز به پيروي از پدر بزرگوارش با برادر خود غصن اكبر شروع به مخالفت نمود و بالاخره سبب تفرقه ديگري در اين امر گرديد و برخلاف مضمون مضمون وصيتنامه پدرش وي را از جانشيني خويش محروم كرد و در لوح وصايا كه در آخر عمرش نگاشته، نوه ي دختري خود را بنام «شوقي افندي» به جانشيني

خويش انتخاب نموده است وليكن به عقيده ي عده ي زيادي از بهائيان اين وصيت نامه نيز ساختگي مي باشد، زيرا كه مادر شوقي آن را جهت جانشيني فرزندش جعل نموده است. در زمان «عباس عبدالبها» مرام بهائيت به صورت پنهاني در ميان پيروان بود و طرفداران وي به هيچ وجه جرأت اظهار و [ صفحه 31] آشكار نمودن آن را نداشتند و همگي مقيد بودند كه براي حفظ ظاهر، دستورات اسلامي را به نحو اتم انجام دهند و لذا خود ايشان هم تا آخر عمر روزها براي اقامه جماعت به مسجد مي رفتند و خود را به صورد فرد مسلمان جلوه مي دادند اما در مقابل از مهم ترين دستورات پدر خود هم سرباز مي زدند و براي يكبار هم كه شده نماز 9 ركعتي راكه پدرش واجب كرده بود، نخوانده اند تا اقلا پيروان ايشان طرز برگزاري نماز دين قرن اتم را ياد داشته باشند. [14] . بالاخره پس از مرگ وي جناب شوقي افندي كه او را ملقب به ولي امر الله كرده بودند به جايش نشست. وي جواني فرنگي مآب بود وزن آمريكايي داشت. بيشتر ايام عمر خود را مشغول با تفريح و عياشي در شهرهاي اروپا مي گذراند و به همه چيز شباهت داشت جز به يك شخص روحاني و يا يك پيشوا و حتي يك ليدر حزبي و رفتار او سبب شد كه گروهي از بهائيان كه از [ صفحه 32] نزديك با او در تماس بودند نتوانستند رهبريش را بپذيرند و لذا انشعابات ديگري در اين مرام پديد آمد. بد نيست بدانيم جناب عباس دو پيشگويي درباره شوقي نموده بودند كه هر دو آنها پوج از آب

در آمد، يكي راجع به تشكيل بيت العدل در زمان ولي امر يعني شوقي كه نتوانست آن را تشكيل دهد و دوم راجع به مقام ولايت امر كه بايد پس از شوقي در نسل وي قرار گيرد و عجيب آن كه او فرزندي پيدا نكرد. شوقي در سال 1336 در لندن به مرض انفولانزا در گذشت و اكنون بهائيت تحت نظر هيئتي به نام ايادي امر الله مركب از 9 نفر به رياست زن آمريكايي شوقي اداره مي گردد. در ارديبهشت 1342 پس از گذشتن بيش از يك قرن مجلسي به عنوان كنگره بين المللي بهايي! تشكيل دادند. و در اين مجلس 9 نفر را براي بيت العدل جهت وضع بقيه احكام و اداره امور انتخاب كرده اند كه سه نفر آنها ايراني هستند. بهائيان گمان مي بردند كه با تشكيل اين جلسه در لندن موقعيتي در اجتماع جهاني پيدا خواهند كرد ولي پس از صرف [ صفحه 33] بودجه هنگفتي كه از دستبرد ثروت عمومي كشور ايران تأمين شده بود، فهميدند كه در دنيا محلي از اعراب ندارند و امر بر بانيان اين خيمه شب بازي مشتبه نمي گردد. پس از تشكيل بيت العدل عده اي كه آن را مخالف با دستورات جناب ميرزا و عباس ديدند از فرمان اين دستگاه نيز سرباز زده و بر اختلافات داخلي افزودند. خلاصه اين بود شمه اي از تاريخ و احكام و مطالب رهبران اين جمعيت كه براي راهنمايي و هدايت بشر آمده اند! در كتاب هايي كه براي پيروان نوشته اند و دور از چشم منقدين انتشار مي دهند، چند موضوع مهم جلب توجه مي كند كه از اين قرار است: 1- حتي يك استدلال درست و

منطقي در تمام كتابها نمي توان يافت. 2- مطالب منقوله از كتب ديگران كه به عنوان استدلال و يا شاهد آورده اند به خصوص قرآن و روايات اسلامي بيشتر تحريف شده و به هيچ وجه رعايت امانت را ننموده اند. 3- مطالب ضد و نقيض در كتاب هاي ايشان به فراواني ديده [ صفحه 34] مي شود. اكنون براي روشن شدن وضع سياسي و علل سياسي پيدايش آنان توجه شما را به مقاله بعدي جلب مي نمايد. [ صفحه 35]

پرنس دالگوركي

هنگامي كه دوران دبيرستان را مي گذرانيدم و در ضمن از خواندن نوشته هاي گوناگون درس ها مي آموختم، روزي جزوه اي به دستم رسيد، آنرا با كنجكاوي خواندم و از نابساماني هايي كه فردي بيگانه براي ملتي به وجود آورده بود در شگفت شدم. اين نوشته يادداشت هايي از يك سفير خارجي به نام «كينياز (شاهزاده) دالگوركي، بود كه برنامه كار خود را در آن به نگارش در آورده بود. من كه جوان بودم به سختي مي توانستم باور كنم كه مردي با اين نقشه هاي عجيب ابتكاري آييني را پي ريزي بنمايد و [ صفحه 36] گروهي بدان دل ببندند. هر مقدمه ي آن نوشته بود كه يادداشت هاي مذكور اثر يك جاسوس روسيه تزاري مي باشد كه در مجله ي شرق ارگان كميسر خارجي شوروي در شماره هاي سال هاي 1924 و 1925 چاپ و سپس به فارسي ترجمه و در اختيار ايرانيان گذاشته شده است. گرچه موضوع فوق كاملا صحيح بود و در اصالت آن هيچ گونه ترديدي نمي توان داشت وليكن براي من دسترسي بدان مجلات كاري بس مشكل بود. روزها سپري شد و همواره موضوع را بخاطر مي داشتم و در عين حال با ترديد بدان مي انديشيدم. بعدها براي من روشن شد

كه آيين ساختگي بهائيت فقط بخاطر گمراهي و تفرقه بين افراد اين مملكت پي ريزي شده است و درباره اين موضوع دلايل بسياري يافتم ولي باز هم در اين فكر بودم كه برهان محكمي براي اصالت اين نوشته بدست آوردم. خوشبختانه اخيرا بدين هدف نائل شده و تصريحات بسيار جامعي از كتابهاي اين فرقه يافتم كه مندرجات يادداشتها را [ صفحه 37] تأييد مي نمايند و بر آن شدم كه در دسترس خوانندگان گرامي بگذارم. اميد است كه با چشمي باز حقايق را نگريسته و به دنبال هر آنچه نام آن را مذهب و يا دين گذاردند، نرويم. اكنون توجه شما را به مطالب تاريخي ذيل جلب مي نمايم: روزگاري كه كشور ايران سرزميني پهنار بودو ملتي كه يك دل و هم پيمان داشت، همسايگان با نظري تند و ترسناك بدان مي نگريستند و همواره در انديشه بودند تا اين يگانگي را از بين ببرند، شايد روزي در اين گير و دار از درآمدهاي سرشار وي جيبي پر كنند، جنگهاي ايران و روسيه تزاري با اينكه در انتها با شكست ايرانيان خاتمه پيدا كرد وليكن بدانها نشان داد كه قيام ملت ايران را كه از وحدت و احترام آنان به رهبران ديني سرچشمه مي گرفت. كوچك نتوان شمرد. بر آن شدند تا به هر وسيله كه ممكن است در آن رخنه كرده است و سبب انشعاب و دو دستگي آنان گردند. شكست ايرانيان در جنگها و عهدنامه هاي تركمان چاي و گلستان، راه را براي جاسوسان دولت تزاري آماده نمود. [ صفحه 38] استعمارگران مي خواستند ايران و بقيه كشورهاي اسلامي را تحت سيطره ي خود در آورده و راهي به درياي آزاد پيدا

كنند و با در نظر گرفتن ضعف دستگاه هاي دولتي، تنها نيرويي كه در مقابل آنان ايستادگي مي كرد عقايد و همبستگي مسلمانان بود كه همچون دژي محكم، غير قابل شكست جلوه مي نمود. براي فتح اين دژ محكم برنامه اي عجيب در نظر گرفتند و خواستند اين سد را بشكنند، وسيله اي جز اين نبود كه از راه ايمان بدر آيند و ايمان را بر باد دهند. همچنانكه در اين جزوه خواهيد خواند عمليات وحشتناك و عجيب خود را شروع نموده و بر اثر ان رخنه اي بس بزرگ به وجود آوردند، كشمكشهاي داخلي، ضعف ايمان، نفاق، دودستگي، انحراف، جزيي از برنامه ي اوليه ي آنان بود كه مي خواستند در كشورهاي اسلامي به وجود آوردند و خلاصه قدرت مذهبي را از راه مذهب سازي از بين برند. جاي بسي خوشوقتي است كه مرور زمان حقايق را آنچنان كه بايد و شايد به طور كامل به ما نشان داده است و اكنون با قاطعيت مي توان گفت دستهاي سياسي روز، دينهاي قرن اتم را [ صفحه 39] به وجود آورده اند. رساله كينيازدالگوركي منتشر گرديد و حقايقي را كه جز شركاء اين كمپاني دين سازي، ديگران اطلاعي نداشتند بي پرده روشن ساخت، اما دستهاي مرموز بلافاصله از آستين به در آمد و آنان كه مي كوشيدند تا آب را گل آلوده نموده و ماهي گيرند و حقايق را هميشه وارونه جلوه دهند بر رد آن سخن ها گفته و نوشته ها نوشتند تا بدانجا كه «عباس علوي» مبلغ معروف در كتاب خود منكر وجود شخصي به نام كينيازدالگوركي گرديد، غافل از آنكه جلوي اين سيل را با بيل نتوان گرفت و با گل خورشيد را نتوان اندود. اين تنها

نوشته هاي كينيازدالگوركي نبود كه رابطه ي سري دين سازان قرن اتم يعني «آقاي ميرزا علي محمد باب شيرازي» (نقطه اولي) و جناب «ميرزا حسينعلي نوري مازندراني» (بهاء الله) را با دربار كشور روسيه تزاري برملا مي داشت، جامعه ي بهائيت نيز بدان اقرار و اعتراف نمود و اگر باور نداريد، اينك از كتابهاي آنها بخوانيد و داوري كنيد. آقاي «عبدالحميد اشراق خاوري» بزرگ مبلغ حزب بهائي در كتاب «تلخيص تاريخ زرندي» در صفحه ي 533 پس از بيان [ صفحه 40] وقايع قتل سيد، باب چنين مي نگارد: «.. قنسول روس در تبريز با نقاشي ماهر به كنار خندق رفته و نقشه ي آن دو جسد مطهر را در كنار خندق افتاده بود، برداشت». جناب عباس افندي (عبدالبها) در كتاب «مقاله سياح» صفحه 49 مي گويد: «... روز ثاني قنسول روس با نقاش حاضر شد و نقش آن دو جسد را به وضعي كه در كنار خندق افتاده بود، برداشت». اين موضوع خود نشان مي دهد كه قنسول روس كاملا ناظر جريان بوده و كوچكترين پيش آمد را به اطلاع دستگاه گرداننده تفرقه مذهبي مي رسانيده است و گرنه بسيار بي معني است كه يك سفير خارجي نسبت به يك نفر محكوم به اعدام و يا جسد اعدام شده اين چنين رفتار نمايد. روزگار گذشت و باب كشته شد و بابيان به بهانه قتل باب نقشه ي ترور شاه وقت يعني ناصرالدين شاه را كشيدند و در نياوران به وي حمله كردند از قضا تير به خطا رفت و جنايتكاران به دام افتادند، ضارب را بلافاصله كشتند و همدستان وي را [ صفحه 41] دستگير نمودند، پس از تحقيقات معلوم شد كه آنان از دسته

بابيان هستند و لذا بقيه را تحت پيگرد قانوني قرار دادند. در اين هنگام به طوريكه از كتاب «قرن بديع» قسمت دوم تأليف جناب شوقي افندي (ولي امر الله! كه در سال 1336 شمسي در لندن درگذشت) صفحه ي 32 برمي آيد آقاي ميرزا حسينعلي نوري كه متهم به توطئه چيني براي قتل شاه وقت بود در لواسان به عنوان ميهماني به منزل صدراعظم رفته بود. اين موضوع و هم چنين شواهد ديگري نشان مي دهد كه صدراعظم همشهري آقاي بهاء الله به وسيله مشاراليه با سفير روس تزاري تماس داشته و بالاخره او هم همچون ميرزا حسينعلي، آلتي براي انجام مقاصد دولت تزاري بوده است، بنا به گفته دو كتاب تلخيص تاريخ نبيل زرندي تاليف آقاي اشراق خاوري و قرن بديع تأليف جناب شوقي ايشان لواسان را به مقصد نياوران مقر اردوي سلطنتي وليكن در حقيقت به عزم رفتن به سفارت روس در زرگنده ترك كرد و خلاصه چون خطر جاني در پيش بود به سفارت روس تزاري پناهنده شد. در كتاب تلخيص تاريخ نبيل زرندي صفحه ي 630 سطر مي گويد: [ صفحه 42] «... در بين راه به سفارت روس كه در زرگنده نزديك نياوران بود رسيده ميرزا مجيد منشي سفارت روس از آن حضرت مهماني كرد و پذيرايي نمود. جمعي از خادمين حاجي عليخان حاجب الدوله، حضرت بهاء الله را شناختند و او را از توقف حضرت بهاء الله در منزل منشي سفارت روس آگاه ساختند». اما ايشان كه به منزل شوهر همشيره خود رفته بود از منزل سفير روس سر در آوردند. بد نيست در اينجا بدانيد كه اين سفير روس همان آقاي كينياز دالگوركي

مي باشد كه مبلغان در هنگام صحبت و جناب عباس علوي در نوشته خود او را وجودي ساختگي قلمداد كرده و مي كنند. خوب است هم اكنون جناب ايشان سر از خاك بردارند و صفحه 33 قرن بديع قسمت دوم تأليف آقاي شوقي افندي (نوه دختري بهاءالله) را مطالعه نمايند، آنجا كه مي نويسد: [ صفحه 43] «... روز بعد با نهايت متانت و خونسردي به جانب نياوران مقر اردوي سلطنتي رهسپار شدند، در زرگنده ميرزا مجيد شوهر همشيره مبارك كه در خدمت سفير پرنس دالگوركي Prince Dalgoroki سمت منشي گري داشت آن حضرت را ملاقات و ايشان را به منزل خويش كه متصل به خانه سفير بود، رهبري و دعوت نمود آدمهاي حاجي عليخان حاجب الدوله چون از ورود آن حضرت با خبر شدند موضوع را به مشاراليه اطلاع دادند و او مراتب را شخصا به عرض شاه رسانيد». اينجاست كه شاه وقت حس مي كند كه در زير اين كاسه نيم كاسه اي مي باشد و دولت خارجي هم در اين زمينه دست دارد و بسيار متعجب مي گردد. براي تعقيب و دستگيري متهمين شروع به فعاليت مي نمايد، غافل از آنكه آقاي ميرزا حسينعلي آن چنان وابستگي به دستگاه دولت استعماري دارد كه گويا تبعه ي آن كشور است و بلكه مهمتر از همه جزو امانات كشور [ صفحه 44] روسيه تزاري محسوب مي گردد. خوبست توجه كنيد. عده اي براي ترور شاه وقت نقشه كشيدند و پس از انجام آن دستگير شدند، دولت خارجي روي چه عنواني مي تواند يك فرد متهم را نزد خود نگاه داشته و در تحت حمايت خويش قرار دهد و پس از تسليم تازه امانت خود بداند؟ آيا

اين تصريحات مؤيد رابطه هاي سري وي با آقاي كينياز دالگوركي نيست؟ در صفحه ي 631 تلخيص تاريخ نبيل زرندي به دنباله مطلبي كه قبلا نقل گرديد مي نويسد: «(ناصرالدين شاه)... فورا مأموري فرستاد تا حضرت بهاء الله را از سفارت روس تحويل گرفته نزد شاه بياورد، سفير روس از تسليم حضرت بهاء الله به مأمور شاه امتناع ورزيد و به آن حضرت گفت كه منزل صدراعظم برويد و كاغذي به صدراعظم نوشت كه بايد حضرت بهاء الله را از طرف من پذيرايي كني و در حفظ اين امانت بسيار كوشش نمايي و اگر آسيبي به بهاء الله برسد و حادثه رخ دهد شخص تو مسئول سفارت [ صفحه 45] روس خواهي بود». لازم است يكبار ديگر مطالب مذكور را با دقت بخوانيد و از خود بپرسيد: 1) پناهندگي به سفارت روس!! 2) پرنس دالگوركي سفير دولت روس!! 3) تعجب شاه از پناهندگي وي!!! 4) امتناع سفير از تسليم ميرزا حسينعلي به فرستادگان شاه!! 5) رابطه ي وي با صدراعظم و نامه او!! 6) بهاء الله يا امانت دولت روس!! آيا اينها را مي توان شوخي فرض كرد؟ آيا جز اين است كه اسرار رابطه ي پنهاني وي را با سفير روس روشن مي نمايد و نشان مي دهد كه ايشان هم مزدور بيگانه بوده اند. جناب شوقي افندي ولي امرالله در كتاب God Passes By كه به فارسي ترجمه شده و نام آن را قرن بديع گذارده اند، در صفحه 33 (قسمت دوم) به دنبال فرازي كه نقل شده مطالب فوق را تأييد نموده است كه اينك عينا ذكر مي شود: [ صفحه 46] «... شاه از استماع اين خبر غرق درياي تعجب و حيرت

شد و معتمدين مخصوص به سفارت فرستاد تا آن وجود مقدس را كه به دخالت در اين حادثه متهم داشته بودند تحويل گرفته، نزد شاه بياورند سفير روس از تسليم حضرت بهاء الله امتناع ورزيد و از هيكل مبارك تقاضا نمود كه به خانه صدراعظم تشريف ببرند، ضمنا از مشاراليه به طور صريح و رسمي خواستار گريدند، امانتي را كه دولت روس به وي مي سپارد، در حفظ و حراست او بكوشد». اگر به جمله ي آخر اين فراز خوب دقت كنيد دريافت خواهيد نمود كه اين تنها شخص آقاي سفير روس نبود كه از حضرت بهاء الله پشتيباني مي نمود بلكه دولت روس تزاري انجام اين امر را به عهده گرفته بود و آقاي بهاء الله را از آن خود مي دانست، حق هم داشت زيرا كمتر كسي پيدا مي شد كه وجدان خود را به كشور بيگانه اي به فروشد و در مقابل دريافت مبلغي، اختلافات و كشمكش و خونريزي به كشور خود هديه كند اگر دولت روس از [ صفحه 47] وي حمايت نمي كرد و او هم مانند همدستان ديگر كشته مي شد استعمارگران نمي توانستند چنين آلت دستي را از نو پيدا كرده و تربيت كنند، حال كه آقاي ميرزا حسينعلي به زندان افتاده بود بيگانگان براي آزادي وي دست اندركار شدند، كينيازدالگوركي همواره مراقب اوضاع و احوال بود و از كوچكترين فرصت براي استخلاص وي استفاده مي نمود. در صفحه 650 كتاب تلخيص تاريخ نبيل زرندي مي گويد: «قنسول روس كه از دور و نزديك مراقب احوال بود و از گرفتاري حضرت بهاءالله خبر داشت پيغامي شديد به صدر اعظم فرستاد و از او خواست كه با حضور نماينده قنسول روس و

حكومت ايران تحقيقات كامل درباره ي حضرت بهاء الله به عمل آيد و شرح اقدامات و سؤال و جوابها كه به وسيله ي نمايندگان به عمل مي آيد در ورقه اي نگاشته شود و حكم نهايي درباره ي آن محبوس بزرگوار اظهار گردد. صدر اعظم بنماينده ي قنسول وعده داد و گفت در آتيه نزديكي به اين [ صفحه 48] كار اقدام خواهد كرد و آن گاه وقتي معين نمود كه نمانده قنسول روس با حاجب الدوله و نماينده دولت به سياه چال بروند، مقدمتا جناب عظيم را طلب داشتند و از محرك اصلي و رئيس واقعي سؤال كردند، جناب عظيم گفتند: رئيس بابيه همان سيد باب بود كه او را در تبريز مصلوب ساختيد، من خودم اين خيال را مدتها است در سر داشتم كه انتقام باب را بگيرم، محرك اصلي خود من هستم اما صادق تبريزي كه شاه را از اسب كشيد، شاگرد شيريني فروشي بيش نبود كه شيريني مي ساخت و مي فروخت و دو سال بود كه نوكر من بود و خواست كه انتقام مولاي خود را بگيرد ولي موفق نشد چون اين اقرار را از عظيم شنيدند قنسول و نماينده حكومت اقرار او را نوشته به ميرزا آقا خان خبر دادند و در نتيجه حضرت بهاء الله از حبس خلاصه شدند». [ صفحه 49] و عينا موضوع استخلاص آقاي ميرزا حسينعلي به وسيله دالگوركي در كتاب قرن بديع (قسمت دوم) تأييد شده است. در صفحه 83 مي نويسد: «از يك طرف وساطت و دخالت پرنس دالگوركي سفير روس در ايران كه به جميع وسايل در آزادي حضرت بهاء الله بكوشيد و در اثبات بي گناهي آن مظلوم آفاق سعي

مشكور مبذول داشت و از طرف ديگر اقرار و اعتراف رسمي ملا شيخ علي ترشيزي ملقب به عظيم كه در زندان حضور حاجب الدوله و مترجم سفارت روس، برائت حضرت بهاء الله را تأييد و به صراحت دخالت و شركت خويش را در حادثه رمي شاه اظهار نمود». «دكتر اسلمونت» در كتاب بهاء الله و عصر جديد صفحه 44 مي گويد: «... و چون حقيقت حال آشكار شد برائت [ صفحه 50] حضرت بهاء الله از اين تهمت ثابت گشت كه ابدا در واقعه شاه ذي مدخل نبوده اند و سفير روس به برائت ايشان شهادت داد...» واقعا كه چه شاهد عادلي هم داشته اند! با توجه به مفاد عهدنامه هاي تركمان چاي و گلستان، دولت روسيه قرار گذاشت كه با تبعه ي آن دولت طبق مقررات كاپيتولاسيون رفتار شود و بنابراين مقررات، هر يك از طرفين دعوي تبعه ي كشور روسيه باشد بايد محاكمه در حضور نماينده دولت روس انجام گردد. مجموعه مطالب فوق نشان مي دهد كه بر طبق مقررات كاپيتولاسيون با آقاي ميرزا حسينعلي نوري رفتار شده است، گويا ايشان هم تبعه ي رسمي دولت روس بوده اند و چه خوب گفته اند: خدايا زين معما پرده بردار!!! اكنون كه رابطه بهاء الله با آقاي كينياز دالگوركي براي دولت ايران و شاه وقت آفتابي شده بود ديگر دولت روس نمي توانست از وجود شخص بهاء الله در ايران براي ادامه برنامه خود استفاده نمايد و از طرفي اگر ايشان در ايران مي ماند ممكن بود به دست [ صفحه 51] مسلمانان كشته شود و از همه مهمتر مادر ناصرالدين شاه «مهد عليا» بهاء الله را مقصر اصلي مي دانست. اين چند موضوع سبب شد كه جناب

سفير نقشه ديگري بريزد. مقدمات اعزام وي را به جانب ديگر فراهم ساخت و با وسايلي آن چنان صحنه سازي نمود كه ميرزا حسينعلي از ايران تبيعد گردد تا در خارج بهتر بتواند به وسيله آن وجود نازنين به هدفهاي خويش نايل شود. در صفحه ي 657 كتاب «نبيل زرندي» چنين نگاشته شده است: «حكومت ايران بعد از مشورت به حضرت بهاء الله امر كرد كه تا يك ماه ديگر ايران را ترك نمايند و به بغداد سفر كنند. قنسول روس چون اين خبر شنيد از حضرت بهاء الله تقاضا كرد كه به روسيه بروند، دولت روس از آن حضرت پذيرايي خواهد نمود. حضرت بهاء الله قبول نفرمودند و توجه به عراق را ترجيح دادند در روز اول ماه ربيع الثاني 1269 هجري به بغداد عزيمت فرمودند، مأمورين دولت ايران و [ صفحه 52] نمايندگان قنسول روس تا بغداد تا حضرتش همراه بودند». در صفحه 86 كتاب «قرن بديع» قسمت دوم مي نويسد: «سفير روس چون از فرمان سلطاني استحضار يافت و بر مدلول آن مطلع گرديد از ساحت مبارك استدعا نمود اجازه فرمايند آن حضرت را تحت حمايت و مراقبت دولت متبوعه خويش وارد و وسايل حركت وجود اقدس را به خاك روس فراهم سازد». قنسول روس نماينده اي مي گمارد كه همراه بهاء الله به بغداد برود تا در همه حال در حفظ و حمايت وي بوده باشد خود بهاء الله اين مطلب را در بسياري از موارد من جمله كتاب «اشراقات» صفحه 153 سطر 15 تصريح و تأييد مي نمايد: «اين مظلوم از ارض طا [15] به امر حضرت سلطان به [ صفحه 53] عراق عرب توجه نمود

و از سفارت ايران و روس هر دو ملتزم ركاب بودند». در صفحه 155 «اشراقات» مي گويد: «خرجنا من الوطن و معنا فرسان من جانب الدولة العلية الايرانيه و دولة الروس الي ان وردنا العراق بالعزة و الاقتدار.»؟! [ صفحه 54]

تشكر از پرنس دالگوركي

جناب بهاء به خاطر اقدامات سفير، الواحي نازل كرده و تشكرات خود را اظهار داشته اند. يعني در حقيقت ايشان كه در كتابهاي خويش به صراحت خود را پروردگار جهانيان و بلكه بالاتر، خدا آفرين مي دانند. [16] خود را رهين منت آقاي كينيازدالگوركي كه جناب خدا را از زندان بشر نجات داده است مي شمرند. [ صفحه 55] آقاي بهاء در كتاب، «مبين» صفحه 57 در ضمن ادعاي خدايي ارتباط خود را با سفير اقرار نموده و تشكرات قلبي خويش را نسبت به پادشاه اهداء مي نمايند: «يا ملك الروس ان استمع نداء الله الملك القدوس ثم اقبل الي الفردوس المقر الذي فيه استقر من سمي بالاسماء الحسني بين ملاء الاعلي و في ملكوت الانشاء باسم الله البهي الا بهي اياك ان يحجبك هويك عن التوجه الي وجه ربك الرحمن الرحيم، انا سمعنا ما ناديت به موليك في نجويك لذا هاج عرف عنايتي و ماج بحر رحمتي و اجبناك بالحق ان ربك لهو العليم الحكيم، قد نصرني احد سفرائك اذ كنت في السجن تحت السلاسل و الاغلال بذلك كتب الله لك مقاما لم يحط به علم احد الا هو اياك ان تبدل هذا المقام العظيم». يعني: اي پادشاه روس نداي خداوند ملك قدوس را بشنو (يعني ميرزا بهاء) و به سوي [ صفحه 56] بهشت بشتاب، آنجايي كه در آن ساكن شده است كسي كه در بين

ملاء بالا به اسماء حسني ناميده شده و در ملكوت انشاء به نام خداوند روشني روشنيها نام يافته است (يعني شهر عكا مسكن آخدا) مبادا اين كه هواي نفست تو را از توجه به سوي خداوند بخشاينده مهربانت باز دارد. ما شنيديم آنچه را در پنهاني با مولاي خود گفتي و لذا نسيم عنايت و لطف من به هيجان آمد و درياي رحمتم به موج افتاد تو را به حق جواب داديم به درستي كه خداي تو دانا و حكيم است. به تحقيق يكي از سفيرانت مرا ياري كرد. هنگامي كه در زندان اسير غل و زنجير بوم براي اين كار خداوند براي تو! مقامي را نوشته است كه علم هيچ كس بدان احاطه ندارد مبادا اين مقام را از دست دهي. جمله ي اخير نشان مي دهد كه جناب سير واسطه اي بيش نبود. و به دستور پادشاه روس از ميرزا حسينعلي طرفداري [ صفحه 57] نموده اند. در كتاب «قرن بديع» (قسمت دوم) صفحه 86 مي گويد: «در سنين بعد در لوحي كه به افتخار امپراطور روس نيكلاويج الكساندر دوم نازل شده آن وجود مبارك عمل سفير را تقدير و بياناتي بدين مضمون مي فرمايد: قوله جل جلاله قد نصرني احد سفرائك اذ كنت في سجن الطاء تحت السلاسل و الاغلال بذلك كتب الله لك مقاما لم يحط به علم احد الا هو اياك ان تبدل هذا المقام العظيم و نيز در مقام ديگر مي فرمايد: «ايامي كه اين مظلوم در سجن اسير سلاسل و اغلال بود، سفير دولت بهيه ايده الله تبارك و تعالي نهايت اهتمام در استخلاص اين عبد مبذول داشت و مكرر اجازه خروج از سجن صادر گرديد

ولي پاره اي از علماي مدينه در اجراي اين منظور ممانعت نمودند تا بالاخره در اثر پافشاري و مساعي موفور حضرت سفير استخلاص حاصل گرديد، اعلي حضرت [ صفحه 58] امپراطور دولت بهيه روس ايده الله تبارك و تعالي حفظ و حمايت خويش را في سبيل الله مبذول داشت و اين معني علت حسد و بغضاي جهلاي ارض گرديد». آفرين بر اخلاص اعلي حضرت امپراطور و جناب سفير!! روزگار گذشت و برخلاف دعاها و پيش بيني هاي بهاء دولت تزاري روس اقتدار و عظمت خود را از دست داد، اينك وقت آن است كه ارباب ديگري را در نظر گيرند و در زير پرچم وي خدمت نمايند، دوران آقاي بهاء سپري گرديد، مقر وي جزو كشورهايي بود كه انگلستان مي خواست مستعمره خود نمايد بالاخره به كمك ايادي خود كه من جمله جناب عبدالبها عباس افندي بودند فلسطين را تحت سيطره خود قرار داد و در مقابل خدماتي كه اين جناب پيشواي اول بهائيان به آن دولت نمودند، لقب سر دريافت داشتند. در كتاب «قرن بديع» قسمت سوم به طوري كه شوقي رباني درباره جريانات پس از مرگ عبدالبها در صفحه 321 مي نويسد: «وزير مستعمرات حكومت اعلي حضرت پادشاه انگلستان [ صفحه 59] مستر وينستون چرچيل به مجرد انتشار اين خبر پيامي تلگرافي به مندوب سامي فلسطين سر هربرت ساموئل صادر و از معظم له تقاضا نمود مراتب هم دردي و تسليت حكومت اعلي حضرت پادشاه انگلستان را به جامعه ي بهايي ابلاغ نمايد و مندوب سامي مصر و ايكونت النبي نيز مراتب تعزيت و تسليت خويش را به وسيله مندوب سامي فلسطين بدين مضمون اعلام نمود «به بازماندگان

فقيد سر عبدالبها عباس افندي و جامعه ي بهايي تسليت صميمانه مرا به مناسبت فقدان قائد جليل القدر شان ابلاغ نماييد.» به قول آقاي عبدالحسين ايتي، ديني ساختند و پري را از بيگانه گرفتند و مسلما بايد جوايز بيشتري هم از دولت بگيرند. او كسي بود كه به كشورهاي خارجي مي رفت و خود را نماينده ملت ايران به حساب مي آورد و در آنجا منابع ثروت اين سرزمين را به آنها مي فروخت و آنان را منجي و مربي كشور ايران مي دانست و بالاخره سند بردگي ملتي را بدون وكالت امضاء مي كرد، بايد بيش از اين پاداش بگيرد. فكر نكنيد اين موضوعات از روي عناد و لجاج نوشته شده است. بلكه كتابها و [ صفحه 60] نامه ها و سخنراني هاي ايشان بدين مطالب گواهي مي دهند. و هم اكنون سند همه ي آنها ارائه داده مي شود. اينها كساني بودند كه نان را نرخ روز مي خوردند، روزي سر سپرده دولت بهيه روس بودند و مقرري دريافت مي داشتند و جالب اين است كه در تقسيم آن با يكديگر به نزاع برمي خواستند. ميرزا حسينعلي نوري اين مطلب را در كتاب مجموعه «الواح مباركه» صفحه 159 اقرار و اعتراف مي نمايد: «قسم به جمال قدوم كه اول ضري كه بر اين غلام وارد شد اين بود كه قبول شهريه از دولت نمود.» مسلم است كه اين دولتي كه ايشان نوشته اند دولت ايران نبوده است زيرا شاه وقت كه او را با اتهام توطئه قتل خويش به زندان فرستاده بود و سپس از ايران تبعيد كرده بود تا سالها پس از مرگ وي سلطنت مي كرد. اين همان دولت خارجي است كه او را از زندان خارج ساخت

و به وسيله ي او به انجام مقاصد خود نايل آمد. پس از انقراض دولت تزاري هنگامي كه آنها در كشور [ صفحه 61] عثماني بودند تأييد دولت عثماني و خلافت محمدي را از خدا خواستند و بايد دانست كه اين دعا هم مانند بقيه ي دعاها اثر معكوس خود را دارد. جناب «عبدالبها عباس افندي» در كتاب «مكاتيب» جلد دوم صفحه ي 312 مي فرمايند: «الهي الهي اسئلك بتأييداتك الغيبة و توفيقاتك الصمدانية و فيوضاتك الرحمانية ان تؤيد الدولة العلية العثمانية و الخلافة المحمدية علي التمكن في الارض! و الاستقرار علي العرش.. ع ع» ترجمه: خدايا پروردگارا تأييدات غيبي و توفيقات يكتايي و رحمت و رحيمانه ات را درباره ي دولت بلند پايه عثماني و خلافت نبوي آرزومندم و مسئلت مي دارم كه قدرتش بر بسيط زمين مستقر شود و بر كيان عظمت پايدار گردد «عباس عبدالبها». و در همين هنگام بود كه عليه دولت عثماني و به نفع حكومت انگلستان، مشغول به فعاليت جاسوسي گرديده بود و به همين علت چنانچه از كتاب قرن بديع جلد سوم برمي آيد، [ صفحه 62] حكومت عثماني فعاليت وي را تحت نظر قرار داد و سپس حكم اعدام وي را صادر نمود وليكن باز هم اين بار همچنان كه در گذشته دولت روس به فرياد پدرش رسيد، دولت انگلستان از ايشان پشتيباني نمود. صفحات 296 و 297 و 298 كتاب قرن بديع جلد سوم تأليف جناي شوقي كه عينا مطلب آن به نظر خوانندگان محترم مي رسد اين موضوع را روشن مي نمايد و هم چنين در صفحه 299 جريان لقب نايت هودو اعطاء نشان دولت انگلستان را روشن مي نمايد وليكن بايد توجه داشت كه انگلستان اگر

دلش به حال مردم فلسطين سوخته بود كه به خاطر خدمات گرانبهاي ايشان به مردم آنجا، مراتب احترام و تكريم خويش را به جاي آورد آن همه از افراد را در هنگام تصرف فلسطين و سلب استقلال آن كشور به وادي نيستي نمي فرستاد بلكه خدمات گرانبهاي ايشان صرفا در زمينه مهيا نمودن راه براي مستعمره نمودن فلسطين و تشكيل اسرائيل بوده است. شوقي در كتاب «قرن بديع» قسمت سوم صفحه 296 چنين مي نگارد: [ صفحه 63] در اين مقام كه ذكر محاربات عمومي جهان و حوادث و وقايع ارض اقدس در بين است بي مناسبت نيست به درج پاره اي از اقدامات و مجهوداتي كه هنگام محاصره حيفا نسبت به حفظ حيات قدوه ي اهل بهاء معمول گرديده مبادرت نمود از جمله احباي انگلستان چون بر خطرات شديده اي كه حيات مبارك را تهديد مي نمود اطلاع يافتند، بلادرنگ براي تأمين سلامت آن وجود اقدس اقدامات و مساعي لازمه مبذول داشتند. لرد كرزن [17] و ساير اعضاء كابينه انگلستان نيز راسا و مستقيما از وضع مخاطره آميز حيفا استحضار حاصل نمودند از طرف ديگر لرد لامينگتون [18] با ارسال گزارش فوري و مخصوص به وزارت خارجه آن كشور انظار اولياي امور را [ صفحه 64] به شخصيت و اهميت مقام حضرت عبدالبهاء جلب نمود و چون اين گزارش به لردبالفور [19] وزير امور خارجه وقت رسيد در همان يوم وصول دستور تلگرافي به جنرال النبي سالار سپاه انلگيز در فلسطين صادر و تأكيد اكيد نمود كه (به جميع قوي در حفظ و صيانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بكوشد» متعاقب آن دستور جنرال النبي تلگرافي پس

از فتح حيفا به لندن مخابره و از مصادر امور تقاضا نمود «صحت و سلامت مبارك را به دنيا اعلام نمايند». ضمنا فرمانده جبهه ي حيفا را مأمور ساخت كه تصميمات لازم جهت حفظ جان مبارك اتخاذ و از اجراء نقشه ي پليد جمال پاشا كه طبق اخبار واصله به دايره ي اطلاعات انگلستان بر آن تصميم بوده كه در صورت تخليه شهر و عقب نشيني [ صفحه 65] قواي ترك «حضرت عبدالبهاء و عائله ي مباركه را در كوه كرمل مصلوب سازد» جلوگيري نمايد. در اثر اختلال قواي فاتح انگيز به اراضي مقدسه و تصرف آن اراضي از طرف حكومت مذكور مخاطرات عظيمه كه مدت شصت و پنج سال حيات پر انوار شارع قدير و مركز عهد الهي را احاطه نموده بود زايل گرديد سد منيع در پيشرفت امر بديع برداشته شد و دوره ي فشار و تضييق سپري گرديد قائد امر بهاء و دو بقعه مقدسه نوراء از حريت كامل برخوردار شدند و مقدمه شناسايي رسمي تأسيسات امريه در آن صقع جليل فراهم آمد و از اين تاريخ تا صعود مبارك حضرت عبدالبهاء كه بيش از سه سال به طول نيانجاميد، امرالله در مركز جهاني خويش اعتبار و حيثيت بيكران حاصل نمود و فعاليتهاي تبليغي در اقطار مختلفه ارض رو به بسط و توسعه ي عظيم گذاشت و آثار علو امرالله و سمو كلمة الله [ صفحه 66] در شرق و غرب عالم لائح و هويدا گرديد. [20] . شوقي افندي در كتاب قرن بديع راجع به اعطاء نشان به عبدالبها مي نويسد: پس از اختنام جنگ و اطفاء نايره ي حرب و قتال اولياء حكومت انگلستان از خدمات گرانبهايي كه

حضرت عبدالبهاء در آن ايام مظلم نسبت به ساكنين ارض اقدس و تخفيف مصايب و آلام مردم آن سرزمين مبذول فرموده بودند در مقام [ صفحه 67] تقدير برآمدند و مراتب احترام و تكريم خويش را با تقديم لقب «نايب هود» و اهداء نشان مخصوص از طرف دولت مذكور حضور مبارك ابراز داشتند و اين امر با تشريف و تجليل و فير در محل اقامت حاكم انگليز در حيفا برگزار گرديده و در آن احتفال پر احتشام جمعي از رجال و اعاظم قوم از ملل و شعوب مختلفه حضور بهم رسانده و در انجام مراسم شركت نمودند. هنگامي كه امپراطوري عثماني متلاشي گشت و براي منطقه فلسطين فرمانروايي ديگر پيدا شد، عبدالبهاء لوحي براي پادشاه انگلستان فرستاد و به پاس دريافت لقب و نشان از آن كشور بار ديگر به مدح و ثناي ارباب جديد زبان گشود: «الهم ايد الامپراطور الاعظم جورج الخامس عاهل انكلترا بتوفيقاتك الرحمانية و ادم ظلها الظليل علي هذا الاقليم الجليل بعونك و صونك و حمايتك انك انت المقتدر المتعالي العزيز الكريم... ع ع» [ صفحه 68] يعني پروردگارا امپراطور بزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفيقات رحماني خود مؤيد بدار و سايه بلند پايه آن كشور را بر اين منطقه به ياري و حفظ و حمايت خويش مستدام بدار، تو نيرومند و عالي و عزيز و كريم مي باشي «عبدالبها عباس». خلاصه دراين لوح آرزوي ادامه سلطنت كشور انگلستان را بر منطقه فلسطين مي نمايد گويا صاحب اين منطقه بوده و اين كشور را به انگلستان فروخته است. از آنجا كه آنها كه ظلم كنند با آنان كه به ظلم راضي باشند

و كساني كه بدان تن در دهند در پيشگاه عدل خداوند و خرد وجدان يكسانند، مي توانيم ايشان را هم در زمره استعمارگران بدانيم و حقا هم چنين است علاوه بر آنكه مزدور اجانب بوده اند و آلت دست جاسوسان به شمار رفته اند، گروه بسياري را مستعمره ي خويش قرار داده و عقل آنها را استعمار كرده اند و بزرگترين سرمايه انسانيت را از آنها گرفته اند و در پرتو اين رفتار جان و مال و عرض و ناموس همگي را تحت فرمانروايي خود قرار داده اند، اگر استعمارگران ديگر براي چند صباحي از منابع [ صفحه 69] درآمد كشورهاي ضعيف استفاده كرده اند، ايشان براي مدتها يوغ استعمار را به گردن پيروان خود افكنده اند. تا كي دست حق از آستين به در آيد و سراسر يگانگي و عدل براي همه بشر بياورد. آقاي عبدالبها عباس افندي روزي تماميت ارضي كشور را مي فروشد كه هيچ گونه وابستگي بدان نداشته است و روزي هم دندان طمع ديگران را نسبت به معادن كشور ايران تيز مي نمايد هنگامي كه به آمريكا رفته بود براي خوش آمد آنان گفته و در كتاب «خطابات، جلد 2، صفحه 33» با كمال شهامت متذكر شده اند: «از براي تجارت و منفعت ملت آمريكا مملكتي بهتر از ايران نه، چه كه مملكت ايران مواد ثروتش همه در زير خاك پنهان است، اميدوارم ملت آمريكا سبب شوند كه آن ثروت ظاهر شود»؟! وي در جاي ديگر وابستگي خود را به سياست انگلستان تأييد مي نمايد و از جيب پر فتوت خود جان ايراني را نيز بدآنها مي فروشد. [ صفحه 70] در صفحه 23 جلد اول كتاب «خطابات» ذيل نطق در منزل «ميسس كراپر» سال

1911 مي گويد: «آمدن من اينجا سبب الفت بين ايران و انگلستان است ارتباط نام حاصل مي شود و نتيجه به درجه اي مي رسد كه به زودي از افراد ايران جان خود را براي انگليس فدا مي كنند و همين طور انگليس خود را براي ايران فدا نمايد». و شاهد اين مطلب جنگ خانمانسوز جهاني دوم بود كه به كشور بي طرف ايران حمله نمودند و هزاران نفر از افراد مملكت ما را به خاك خون كشيدند و هم چنين در جريانات كمپاني نفت سابق شاهكار الفت و مهرباني را انجام دادند. شايد اين افراد مذكور، بهائيان ايران باشند كه در مقابل اربابهاي انگليسي خود نه تنها از جان مضايقه ندارند بلكه همه چيز خود را در اختيار بيت العدل اعظم كه در لندن تشكيل شد قرار داده اند و در مقابل... اين بود روش و سيره پدر و پسر، خدا و امام قرن بيستم، كساني كه ادعاي رهبري پانصد هزار ساله مي نمايند. آنان كه مي گويند آيينشان بشريت را از گرداب بدبختي و [ صفحه 71] فساد رهايي مي دهد خود در آن غرق نشده اند. در راه نيل به هدفهاي خود ازهيچ گونه دروغ، بهتان، جنايت، خيانت فروگذار نكرده اند. اينها كه نقل شد مشتي از خروار نمونه اي از هزاران دليل بارز و آشكار بر مزدوري آنان بود. اگر بخواهيم كليه دلايل خود را نسبت به تماسهاي سري آنان با استعمارگران و بيگانه پرستي آنان ابراز داريم كتابي بزرگ خواهد شد، مطالبي كه گذشت نشان مي دهد كه آقايان هر چه كه باشند، نمي توانند ادعاي رهبري روحاني نمايند. جز اين نيست كه استعمارگران به وسيله اين ايادي همواره نقشه هاي خود را اجرا داشته

و مي دارند و از طرفي حس ديني افراد را از بين مي برند تا بهتر بتوانند به آمال خود نايل گردند. به هوش باشيم تا گمراه نشويم. بد نيست بدانيم ديني كه بنا به گفته حضرات براي وحدت و يگانگي آمده است! به علت اينكه همه چيز جز خدا در آن منظور شده، سبب تفرقه و جدايي بين افراد و حتي بين شركاء اين كمپاني گرديده است. حس رياست طلبي و علاقه به مال و منال آنها را از يكديگر جدا ساخت، و بر سر مزدي كه از اجانب [ صفحه 72] مي گرفتند با يكديگر جنگيدند، در ابتدا ميرزا حسينعلي نوري با برادرش ميرزا يحيي بناي مخالفت را گذارد و پيروان اين دو نفر به جان همديگر افتادند تا آنجا كه بهائيان طبقه گفته كتاب «قرن بديع [21] «و كتابهاي ديگر چند نفر از پيروان ميرزا يحيي صبح ازل را كشتند. در كتابي كه به نام بديع خوانده مي شود آقاي بهاء هتاكي و فحاشي را بدانجا رسانيده كه برادر خود را گوساله ناميده است [22] گويا فاميل خود را خوب مي شناخته است. زماني هم او را به كلمه يا ايها الحمير [23] (يعني اي كسي كه خيلي خري) خطاب كرده است، و اين تعابير ايشان اختلاف شكسته و نشسته را در شعر حافظ، به نظر مي آورد. چون نيست خواجه معذور دار ما را. پيروان ميرزا يحيي بنام ازليان و پيروان ميرزا حسينعلي بنام بهاييان ناميده شده اند. ميرزا حسينعلي در زمان حيات خود به موجب لوحي به نام كتاب عهدي «عباس عبدالبها غصن اعظم» را به جانشيني تعيين و پس از وي هم «غصن اكبر ميرزا [

صفحه 73] محمد علي» را انتخاب نمود. [24] . وليكن اين دو برادر نيز ميراث پدر را بردند و به جان يكديگر افتادند عباس عبدالبها طرفداران خود را به نام ثابتين و طرفداران برادر را به نام ناقضين خواند. به موجب وصيت نامه اي كه به عقيده بعضي جعلي مي باشد، شوقي افندي را كه جوان عياشي بيش نبود، به جانشيني انتخاب كرد و ولايت امر را در نسل شوقي باقي گذارد كه جمعا با شوقي و خودشان 24 نفر گردند كه دو برابر ائمه اسلام باشند. [25] . خوشبختانه اين پيشگويي هم مانند بقيه حرفها تو خالي از آب در آمد و از آقاي شوقي نسلي باقي نماند. «احمد سهراب» از فرمان شوقي سر باز زد و وصيت نامه را ساختگي تلقي نمود و طرفداراني پيدا كرد كه به نام سهرابيان ناميده شدند و بهائيان آمريكا عموما پيرو او مي باشند. پس از مرگ شوقي شخصي به نام «ميسن ريمي» كه شوقي او را به لقب پرزيدنت مفتخر نموده ادعا نمود كه ولي امر الله [ صفحه 74] مي باشد و طرفداراني در فرانسه و پاكستان و كشورهاي ديگر پيدا كرد و بدين ترتيب شعبه جديدي در اين مرام به وجود آورد. اخيرا آقاي «جمشيد معاني» در اندونزي ادعاي جديدي نموده، خود را حضرت سماء الله ناميده است دلايلي براي اثبات حقانيت خويش آورده كه هم عرض دلايلي است كه حضرات براي درستي خود مي آوردند. طرفداران زيادي در بين بهائيان در اندونزي و ايران پيدا كرده و اعضاء محفل بهاييان پاكستان نيز به وي گرويده اند. آياتي هم به زبان عربي نازل نموده كه هم پايه ي آيات عربي بهاء

و ميرزا علي محمد باب مي باشد و ادعا كرده كه در شب آخر ژانويه 1966 به معراج رفته است. بنابراين فرقه هاي ذيل را از بدو پيدايش ميرزا علي محمد باب تا كنون مي توان نام برد: بابي - ازلي - بياني - مراتي - بهايي - ثابتين - ناقضين - سهرابي - طرفداران ميسن ريمي- جمشيدي. در خاتمه از استادان گرامي كه كتاب هاي مورد استناد را در اختيار اينجانب گذاردند و مرا در اين راه تشويق و ترغيب نموده و رهبري فرمودند و از هيچگونه كمكي دريغ نداشتند، [ صفحه 75] سپاسگزاري مي نماييم. به پاس زحمات آنان اين نوشته را پيشگاه ايشان اهداء مي نمايم.

ديگر منتظر چه هستند؟

مسافري كه رنج تحقيق به جان خريد و براي رسيدن به حقيقت، كوه و دشت را در نور ديد ارمغان مسافرت خود را به صورت زير به هر جوينده حقيقت تقديم مي دارد: سؤال: حضرت سماء الله! چه مي فرماييد درباره اين آيه از كتاب اقدس، كه مي فرمايد: من يدعي امرا قبل اتمام الف سنة كاملة انه كذاب مفتر... من يؤول هذه الاية او يفسرها بغير ما نزل في الظاهرانه محروم من روح الله و رحمتة التي سبقت العالمين كه مفهوم ظاهري آن اين است كه هر كس ادعاي امري قبل از اتمام كامل الف سنة نمايد او دروغ گو بوده و به خداوند افترا بسته است... هر كسي كه تأويل كند اين آيه را يا تفسير نمايد آن را به غير آنچه در ظاهر نازل شده چنين كس محروم از روح خداوند و رحمت لايزال او مي باشد؟ [ صفحه 76] بنابراين آيا ادعاي سركار دائر به ظهور جديد و تحت عنوان سلطان كتاب

اقدس و پايان دور بهايي منافاتي با آيه سابق الذكر نداشته و تأويل و تفسير نابجايي نيست؟ فرمودند: آيا تصور مي فرماييد منظور حضرت بهاء الله از عبارت «الف سنه» مفهوم ظاهري آن يعني هزار سال است و يا اينكه ممكن است منظور ايشان چيز ديگري باشد كه برخلاف مفهوم ظاهري و معمولي آن مي باشد؟ آيا تصور مي فرماييد كه واقعا نيت و قصد حضرت اين بود كه كسي نبايد اين عبارت را تفسير نمايد و آن را از مفهوم ظاهري خارج نمايد و هيچ كس حتي حضرت عبدالبها و شوقي افندي و حتي مظهر بعدي هم مجاز به تفسير آن نمي باشند و يا آنكه مقصود مبارك اين بوده كه تنها اهل بهاء را از اين كار ممنوع به فرمايند. جواب اين پرسشها آسان است! اگر در حقيقت امر نيت و قصد حضرت بهاالله ازعبارت «الف سنة» مفهوم ظاهري آن يعني هزار سال بود و احدي مجاز به تفسير آن نبود، هرگز حضرت عبدالبهاء برخلاف ميل و دستور پدرشان رفتار نفرموده و اقدام به خارج نمودن اين عبارت «الف سنة» از مفهوم [ صفحه 77] ظاهري آن نمي فرمودند و همين اقدام حضرت عبدالبهاء به تفسير آيه بالا مثبت اين نظريه است كه منظور بهاء الله از عبارت «الف سنه» مفهوم ظاهري آن يعني هزار سال نبوده و خود ايشان و مظهر بعد قادر به تفسير و تأويل مي باشند. حضرت عبدالبهاء در تفسير آيات بالا مي فرمايند. (هو الله و اما آيه مباركه كه «من يدعي امرا قبل اتمام الف سنه» بدايت اين امر ظهور جمال مبارك است و هر روزش هزار سال و «ان كل يوم عند ربك

كالف سنة و كل سنة ثلاثمائة و خمس و ستون الف سنة» اين بيان الف كه فرموده اند مراد نهايت اعداد است چه كه اعداد منتهي به الف مي شود يك و صد و هزار بعد تكرار است) رحيق مختوم 321 - 320. توجه كنيد: مي فرمايند هر روز اين الف سنه هزار سال وهر سال 365 روز است و طبق اين محاسبه الف سنة 365 ميليون سال مي شود. اكنون انصاف دهيد كه آيا حضرت عبدالبها عبارت «الف سنه» را از مفهوم ظاهري آن خارج نموده اند يا نه؟ آيا هزار سال و 365 ميليون سال با هم برابرند يا نه؟ آيا حضرت عبدالبها [ صفحه 78] مفتري و كذاب است؟ زيرا ايشان آيه را از مفهوم ظاهري آن خارج كرده اند. اگر من كسي بودم كه به حضرت عقيده نداشتم ايشان را كذاب و دروغگو و سر خيل مزوران مي دانستم ولي نظر به آن كه به ايشان عقيده دارم مي گويم: حضرت عبدالبها بي شك به تفسير و تأويل آيه سابق الذكر مجاز بوده اند و در اين صورت اشكالي ندارد مظهر بعدي هم بتواند آيات كتاب اقدس را تأويل كند. نبايد اين طور فكر كرد كه اين آيه تنها يك تأويل دارد و بيان حضرت عبدالبها را نبايستي دليل بر انحصار تأويل دانست، زيرا حضرت عبدالبها راه را براي تفسير و توجيه آيه پيش نسبت به مفاهيم ديگرش گشوده اند تا اهل بهاء نتوانند هنگام تفسير اين آيه نسبت به ظهور بعد چون برخلاف درك و فهم خود مي بينند ايراد بگيرند. اگر بتوان عبارت «الف سنه» را از يك جهت به ميليون ها سال ارتقا داد چگونه نمي توان آن را در جهت

مخالف به 111 سال كه معادل ارزش عددي «الف» است تقليل داد و چنين امري يعني تعيين وقت ظهور از روي ارزش عددي حروف در آثار حضرت اعلي نسبت به تعيين تاريخ اظهار امر حضرت بهاء [ صفحه 79] الله سابقه دارد مانند «و ستعلمن نبأه بعد حين» يعني شما خبر او را بعد از لحظه اي و يا مدت كوتاهي اطلاع خواهيد يافت ولي منظور ايشان از عبارت بالا اين نيست كه ما بر حسب عادت و تمسك به مفهوم ظاهري لغت مي فهميم، بلكه مقصود آن است كه خبر او را بعد از حين (يعني 68) خواهيد شنيد از اين رو حضرت بهاء الله در سال 1269 كه بعد از حين يعني 1268 بود اظهار امر كرد. پس با اتكاء به مطالب گذشته مي گوييم مقصود از «الف» مقدار عددي آن مي باشد يعني الف مساوي 1، ل مساوي 30، ف مساوي 80 كه جمعا 111 مي شود و در اين مقدار از زمان امكان هر گونه ظهوري غير مقدور بوده و از آنجايي كه جناب آقاي شوقي فرموده اند خوشا به حال كسي كه انتظار بكشد و بسنه 1335 برسد بايد بي شك گفت كه نظر ايشان نسبت به ظهور جديد يعني سلطان كتاب اقدس بوده است و قويا بايد گفت در سال 1336 كه برابر با 1963 مي باشد دوره ديانت بهايي منقضي شده است. از ايشان خداحافظي كرده و كاخ ايشان را ترك گفتم... [ صفحه 80]

توبه نامه ميرزا علي محمد باب

اشاره

اصل اين توبه نامه در كتابخانه ي مجلس شوراي ملي بايگاني است و سر ادوارد برون در كتاب The Babi religion مقابل صفحه 256 آن را نقل نموده و بالاخره

در صفحه 201 الي 204 كتاب كشف الغطاء عن حيل الاعداء تأليف «ميرزا ابوالفضل گلپايگاني» بزرگترين مبلغ بهائي نوشته شده است.

متن توبه نامه

«فداك روحي الحمد الله كما هو اهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر كافه ي عباد خود شامل گردانيده بحمد الله ثم حمدا كه مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و [ صفحه 81] رحمت خود فرموده كه به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر ياغيان فرموده اشهد الله من عنده كه اين بنده ضعيف را قصدي نيست كه خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد اگر چه به نفسه وجودم ذنب صرف است ولي چون قلبم موقن به توحيد خداوند جل ذكره و نبوت رسول صلي الله عليه و آله و سلم او و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقر بر كل ما نزل من عند الله است اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاي حق را نخواسته ام و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بوده از قلم جاري شده غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط به ادعايي باشد، استغفر الله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امر و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليلش بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصه حضرت حجة الله عليه السلام را محض ادعاي مبطل است اين بنده را چنين ادعايي نبوده نه ادعاي ديگر مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنانست كه اين دعاگو را

به الطاف و عنايات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمايند و السلام».

پاورقي

[1] شيخ احمد احسايي طريقه شيخيه را بر اين چهاراصل: معرفت خدا، معرفت رسول، معرفت امام، معرفت ركن رابع، پايه گذاري كرده بود.

[2] مقصود علي محمد باب است.

[3] كتاب گفتگو بر سر ناهار (مفاوضات صفحه 19).

[4] موضوع حج رفتن وي مورد ترديد است.

[5] Brown's the Babi Religion P.259.

[6] تاريخ مذاهب و فلسفه در آسياي مركزي تأليف كنت گبينو فصل دهم.

[7] طاهره لقب قرة العين است.

[8] (كتاب بديع صفحه 379).

[9] (قرن بديع قسمت دوم صفحه 245). [

[10] «مكاتيب عبدالبهاء» جلد 2 صفحه 255.

[11] ايقان چاپ اول كه داراي 157 صفحه است.

[12] (943 جلد دوم رحيق مختوم).

[13] روسيه تزاري كه سال 1296 ه ش منقرض شد.

[14] «اي ثابت بر پيمان در خصوص صلوة تسع ركعات سوال فرموده ايد ان صلوة با كتبي از آثار در دست ناقضان گرفتار تا كي حضرت پروردگار آن يوسف رحماني را از چاه تاريك و تار بدر آرد. كتاب گنجينه حدود و احكام نقل از عبدالبها عباس صفحه 32.».

[15] ارض طا در نوشته هاي باب و بهاء به معني شهر طهران مي باشد و اين سبك نگارش از شاهكارهاي ادبي اين دو خداي قرن اتم است!!.

[16] در كتاب «مكاتيب عبدالبهاء» جلد دوم صفحه ي 255 از بهاء الله شعر زير را نقل مي نمايد، و ص 211 آثار قلم اعلي جلد 3 كل الالوه من رشح امري تالهت كل الربوب من طفح حكمي تربت تمام خدايان از ترشح امر من خدا شدند و تمام پروردگاران از دميدن حكم من پروردگار گرديدند.

[17] Lord curzon لرد كرزن؛ كسي كه با بنيامين كوئين يهودي در تهيه مواد

لايحه ي استعماري سرپرستي فلسطين همكاري داشته است. (سرگذشت فلسطين 114).

[18] Lord Laming ton.

[19] لردبالفور: كسي كه وعده ي تشكيل حكومت يهود را در فلسطين در سال 1917 به رهبران يهودي انگليسي داد. (سرگذشت فلسطين 96).

[20] بايد توجه داشت كه اين گفته جناب شوقي جمله اغراق آميزي بيش نيست و اعتبار و حيثيت بيكراني كه در مركز جهاني خويش حاصل نموده است تا بدان پايه مي باشد كه ترس شديدي از شكستن علني قوانين اسلامي داشتند و مجبور بودند كه ظاهرا قوانين اسلامي را مراعات نمايند و در صفحه 318 همين كتاب مي نويسد كه حتي در آخرين جمعه توقف ايشان در جهان، با ضعف فراوان جهت اداي نماز جمعه در مسجد جامع شهر حاضر گرديده اند. در احكام بهائيت مسلما چنين نمازي آن هم به صورت جماعت وضع نشده است و ايشان براي حفظ ظاهر مجبور بودند كه خود را مسلماني روشن فكر معرفي كنند و از احكام اسلام پيروي نمايند و از طرفي همان طور كه از صفحه ي 32 كتاب گنجينه حدود و احكام تأليف اشراق خاوري در آخر فصل نماز برمي آيد براي يك مرتبه هم در مدت عمر نماز نه ركعتي را كه پدرشان واجب كرده بود، نخوانده اند تا كيفيت آن را بدانند و در جواب پيرواني كه مي خواستند آن نماز را بخوانند، گفته اند: برادرم ميرزا محمد علي نماز را با اوراق ديگري به سرقت برده است... آفرين بر اين پيشوا.

[21] قرن بديع قسمت دوم صفحه 345.

[22] كتاب بديع صفحه 9 و 12.

[23] كتاب بديع صفحه 174.

[24] ادعيه محبوب كتاب عهدي صفحه 218.

[25] قاموس توفيع منيع مبارك (105 بديع) جلد اول صفحه 279 و مفاوضات عبدالبها» صفحه 46.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109