ناگفته هايي از شركت بابيان در قتل شاه و نقش ترشيزي (عظيم) بعنوان جانشين باب

مشخصات كتاب

مؤلف: محمد محيط طباطبائي
سايت بهائي پژوهي
برگرفته از:

ناگفته هايي از شركت بابيان در قتل شاه و نقش ترشيزي (عظيم) بعنوان جانشين باب

يكي از ارباب اطلاع به نام آقاي علي حامدي در ملاحظاتي كه بر مقاله مربوط به رساله ايقان نوشته اند و براي ماهنامه تحقيقي گوهر فرستاده اند متذكر چهار نكته شده اند: يكي آن كه عظيم جانشين باب نبوده اين سمت به ميرزا يحيي ازل برادر كوچك ميرزا حسينعلي بنا به دستور باب اختصاص داشته است. نكته ديگر اين كه جناب بهاء و جناب ازل از القابي بوده كه پس از كشته شدن باب در مورد اين دو برادر در تاريخ قديم بابيه (مشهور به نقطه الكاف) ثبت شده و ربطي به سالهاي بعد كه اين دو برادر در بغداد مي زيسته اند نداشته است. نكته سوم محمدرضاي مخملباف اصفهاني (كه به احتمال قوي مؤلف كتاب تاريخ قديم پنداشته مي شود) در سال 1270 هجري يا اندكي پيش و پس از آن در زندان در گذشته است. نكته چهارم مدارك جانشيني ميرزا يحيي پس از كشته شدن سيد باب را از برون و جاهاي ديگر نقل كرده اند. با وجودي كه هيچ يك از اين چهار نكته به طور مستقيم با سرگذشت كتاب ايقان ارتباطي ندارد تا از ايراد آنها بر صحت مطالب مقاله مزبور ضعفي و وهني وارد آيد ولي به مناسبت آن كه از اين چند موضوع در آن مقاله ذكري درميان آمده و آقاي حامدي را برانگيخته است تا درباره آنها نظر خويش را اظهار دارند. اين جانب را نيز به بيان توضيحي درهر چهار مورد تشويق مي كند. نخست درباره عظيم سخن را بدين نحو آغاز مي كنيم كه در ميان مسلمانان ايران و بابيان و ازليان و بهائيان و پژوهندگان بي طرفي كه موضوع را از بوته پژوهش و سنجش مي گذرانند جز در برخي كليات مربوط به وقايع و اماكن و اسامي اشخاص دخيل در حوادث تاريخ قديم بابيه، كمتر نقطه مورد اتفاق نظري مي توان يافت و عرضه داشت و هر دسته اي مطالب را از زاويه ديد خاصي مي نگرند و مورد بحث قرار مي دهند. پس از تدوين تاريخ قديم بابيه كه بنا به تصريح مولف گمنام، در بخش تاريخ از مجموعه معروف به نقطه الكاف، نگارش آن در سال هزار و دويست و هفتاد هجري صورت گرفته است، هيچ گونه اثر ديگري سراغ نداريم كه به وسيله مولفي بابي درباره حوادث مربوط به سالهاي 1260 تا 1268 هجري نوشته شده باشد و به شرحي كه ضمن مقالات مربوط به تاريخ قديم و جديد و تاريخ نبيل زرندي كه در اين مجله از بوته تحقيق گذشت دريافته ايم فكر تاريخ نگاري پس از استقرار مهاجران و تبعيد شدگان در بغداد به خاطر برخي از افراد بابي گذشت و با استفاده از نوشته هاي مورخان مسلمان كه آثار ايشان در اين موقع احيانا به چاپ هم رسيده بود و استمداد از حافظه افراد حاضر كه در حوادث مزبور شركت جسته بودند و قضايا را از دريچه چشم همراهي و طرفداري مي نگريستند، كتاب تاريخ قديم را با ذكر اسم مؤلف و محل تأليف عنوان خاصي در بغداد نوشتند. كتابي كه بعدا در اثر غفلت يا اغفال ميرزا ابوالفضل گلپايگاني و امضاي شتابان مستر براون صاحب اسم خاص و مؤلف مشخصي هم گرديد. عجيب است كه مولف بابي در تدوين اين كتاب به مجموعه آثار سيد باب كه احيانا در آنها اشاراتي به برخي از حوادث مختلف دوران زندگاني او ديده مي شود مراجعه مستقيم نكرده و درتعيين اوقات و اوضاع و احوال مربوط به حوادث، از نوشته هاي خود صاحب ادعا استفاده اي نبرده و بيشتر به زمينه طرح واقعه نگاري نويسندگان مسلمان امثال سپهر خورموجي و هدايت با تغيير چهره عبارات به صورت موافق قناعت ورزيده است. با وجود اين متني كه در 1270 به اين كيفيت تهيه و تحرير شد بر كليه متوني كه پس از آن نويسندگان بابي يا بهائي به زبانهاي فارسي و عربي و انگليسي و فرانسه راجع به حوادث تاريخ بيست و پنج سال عهد اول نوشته اند از هر حيث ترجيح دارد و به هر نسبت كه از 1270 بدين طرف نزديك تر شده ايم نقل متصرفانه حوادث و وقايع، نوشته هاي جديد را از قبول نظر حقيقت جو دورتر كرده است. پس آن چه بنا به منطق تاريخي براي پژوهندگان در درجه اول از اهميت است استخراج نكات تاريخي موجود در آثار منسوب به سيد باب و ياران اوليه اوست كه در سير وقايع و ايجاد حوادث تأثير مستقيم داشته اند، موضوعي كه تا كنون به ندرت مورد توجه پژوهندگان قرار گرفته و هر چه كه از آغاز بروز اين امر دورتر شده ايم (بيشتر خود را نشان داده) همانا دست تصرف در صورت آثار باز مانده بنا به سوابق و قرائن، بي پرواتر شده است. گذشته از اين قسمت مسكوت عنه، بايد به اسناد رسمي دولت ايران و نوشته هاي مسلمانان معاصر نگريست كه بيش از 1270 به ثبت آنها پرداخته اند و احيانا در همان اوان به چاپ هم رسيده است. شايد تنها نمونه اي كه از خط دست سيد باب براي مقابله با خطوط منسوب بدو بتوان سراغ كرد همان متن توبه نامه باب باشد كه در زمان ولايتعهدي ناصرالدين شاه با گزارش مجلس مباحثه باب و علما در سال 1265 از تبريز به تهران فرستاده اند و اين مدرك در ضمن مجموعه اسناد دولتي تا صدر مشروطه محفوظ بود و پس از استقرار مشروطه از دربار به كتابخانه مجلس شوراي ملي انتقال يافت و تا سي و اندي سال قبل توبه نامه را در تالار مطالعه كتابخانه سابق مجلس بر ديواري آويخته مي ديديم و هم اكنون عين ورقه درون صندوق امانات مجلس شوري در بانك ملي نگهداري مي شود. مدلول اين نامه بر پژوهنده روشن مي كند كه چرا علماي تبريز در همان زمان حكم به ارتداد باب ندادند و او را مدتي ديگر در بازداشتگاه نگهداشتند تا آن كه در 1266 هجري به روزگار پادشاهي ناصرالدين شاه حكم قتل او صادر و اجرا شد. اين نامه چند سطري كه مورد قبول عبدالبها و ميرزا ابوالفضل در كشف الغطا و مستر براون در مواد تحقيقي براي بابيگري هم قرار گرفته بيش از آن همه هياكل و توقيعات و مناجاتها و ادعيه اي كه به خط سيد منسوب شده (چون از 1269 تا امروز در محل معيني پيوسته نگاهداري مي شده است) از نظر خط شناسي بيشتر قابل اعتماد محسوب مي شود. اگر از كتاب مستيقظ تأليف ميرزا يحيي كه در بغداد بر ضد ميرزا اسدالله ديان خوئي مدعي جانشيني باب نوشته است صرف نظر كنيم در ميان نوشته هاي ديگر فرقه بابي و بهائي مدرك كهنه اي كه بر شخصيت شيخ علي عظيم ترشيزي پرتوي بيفكند سراغ نداريم. در صورتي كه روزنامه وقايع اتفاقيه و رساله متنبئين اعتضاد السلطنه قديم ترين اطلاعات را درباره زندگي و مرگ او زير نظر محقق مي گذارد. در اسناد رسمي و تواريخ چاپي و خطي قديم كه در آن از حوادث مربوط به تاريخ قديم بابيه سخن رفته است هنوز از ميرزا يحيي نوري نامي نديده ايم و از برادر بزرگش حسينعلي هم مانند يك فرد بابي عادي ياد كرده اند كه در جريان هيچ يك از حوادث مهم مربوط به دوران حيات و بعد از ممات سيد باب اين دو برادر متعهد عمل مهمي نبوده و مسئوليتي بر عهده نداشته اند. شادروان علي روحي كرماني سه سال پيش مكتوبي به زبان عربي به من نشان داد كه علي نامي در روزگار قديم از تهران به بابيان كاشان نامه نوشته و آنان را براي شركت در عملي غير معلوم به تهران دعوت كرده بود. روحي تصور مي كرد نويسنده آن نامه ميرزا حسينعلي بهاء باشد. بيش از يك نظر دقيق مجال ملاحظه نيافتم و در همين مشاهده و مطالعه سريع دريافتم و صاحب كاغذ را قانع ساختم كه نوشته مزبور از علي عظيم ترشيزي است نه ميرزا حسينعلي نوري. اميدوارم اين نوشته مستند در جزو ساير اسنادي كه گاه به گاه پيش آن شادروان روحي ديده مي شد محفوظ باشد و روزي قديم ترين مدرك توطئه دسته جمعي براي كشتن ناصرالدين شاه و ايجاد وحشت در مملكت به اميد غلبه بر اوضاع، در اختيار پژوهندگان قرار گيرد، توطئه اي كه رشته هاي پيچيده ديگري از آن را مي توان در سرگذشت عباس ميرزا و مسافرت اوليه ميرزا حسينعلي به عتبات در 1267 روابط بعدي مهاجران بابي در شهر بغداد با شاهزادگان قاجار مقيم بغداد، در مدارك مختلف به دست آورد. گزارش رسمي كه در نمره هشتاد و دوم از روزنامه وقايع اتفاقيه روز دهم ذي القعده 1268 اندكي بعد از اجراي حكم اعدام درباره شيخ علي عظيم و يارانش و سيزده روز پس از حادثه حمله به شاه در نياوران به چاپ رسيده است شيخ علي عظيم را باعث و باني و آمر مسئول اين حادثه معرفي مي كند و اين امر كه در تاريخ قاجار سپهر و حقايق الاخبار خورموجي و ضميمه روضه الصفاي هدايت به همين كيفيت نقل و ثبت شده در رساله متنبئين اعتضاد السلطنه با جزئيات بيشتر و مقدمات ديگري مي توان ديد و از مجموع آثار و احوال، بدين نكته پي برد كه بعد از هلاكت بصير يا سيد كور هندي به دست شاهزاده ايلدرم ميرزاي قاجار حاكم بروجرد كه با برخي از بابيان سروسري داشت رياست بابيه بي منازع بر عظيم قرار گرفت و ديگر دستورات او براي همگنان در حكم وظايف مذهبي بود. نمي دانم منظور بابيان از مصطلحات وصايت و نيابت و خلافت سيد در شأن ميرزا يحيي چه بوده در صورتي كه بزرگترين تصميمي كه بعد از مرگ سيد باب در سال 1267 گرفته شد همانا به وسيله شيخ علي عظيم بود نه ميرزا يحيي و برادرش كه در آن موقع اعتضاد السلطنه را براي نقطه اتكاي عمل خود برگزيده بود ولي فطانت و ذكاوت و قدرت اراده ميرزاتقي خان اتابك همان مركز توجه را در جهت مخالف و مقابل عمل حضرات و برهم زدن توطئه عظيم قرار داد كه در سال 1268 پس از فراخواندن عده اي از بابيان قم و كاشان و اردستان و اصفهان به تهران نقشه توطئه را به مرحله اجرا گذارد ولي ناقص ماند و قضيه به دستگيري عده اي از بابيان دخيل در توطئه و كشته شدن فجيع آنها در ملاء‌عام خاتمه پذيرفت. ميرزا حسينعلي و چند نفر نوري ديگر كه عدم شركت ايشان در توطئه ثابت شد از مرگ نجات يافتند و به زندان محدود دچار شدند. بديهي است صرف عدم شركت در توطئه قتل و بلوي براي نجات بابي مرتد از هلاكت كافي نبود و بايستي عملي نظير عمل سيد حسين يزدي كاتب در تبريز و يا رفتار خود سيد باب در شيراز به سال 1262 و در تبريز به سال 1265 قاعده از طرف ميرزا حسينعلي نوري و چهار همشهري محبوس او صورت گرفته باشد تا ايشان را از سرنوشت قتل مرتدان ديگر نجات ببخشد موضوعي كه سابقه عدم شركت عملي فرزندان ميرزا بزرگ نوري در حوادث قلعه طبرسي و زنجان و تبريز واقعيت آن را تأييد مي كرد. عجب است با وجودي كه ميرزا حسينعلي به صورت فردي كه بابي بودنش در تحقيق ثابت نشده و چهار تن ديگر از همشهريان نوريش به زندان درافتاده بود تا آب از آسياب ها بيفتد و از تهران بيرون بروند در روزنامه دولتي وقايع اتفاقيه و تاريخ سپهر و هدايت از او نام برده اند ولي از ميرزا يحيي برادرش مطلقا اسمي در ميان نيامده است تا مثلا به بهانه صغر سن يا فرار و اختفا از تعقيب و مجازات نجات يافته باشد. مگر اين كه سخن ميرزا حسينعلي را در رديه بديعش بر ضد ازل به ديده اعتبار بنگريم كه مي گويد ميرزا يحيي در شميران و تهران با سليمان خان افشار كه شخصيت دوم توطئه شناخته شد در آن ايام همراه بوده است. براي اين كه موضوع بيشتر خاطرنشان گردد به اين عبارتها نظري بيفكنيد كه به ترتيب از روزنامه وقايع اتفاقيه (نمره 82) و روضه الصفاي ناصري با تلخيص استخراج شده است: 1- «جمعي بي مغز و فرومايه كه رئيس و قطب آنها ملاعلي نام ترشيزي بود و نيابت باب سابق را ادعا مي نمود و خود را به حضرت عظيم ملقب داشته از اصحاب اتباع باب تني چند به دور خود گرد آورده…» 2- «از آن جمله يكي ميرزا حسينعلي نوري در زرگنده (كه جناب وزير مختار دولت بهيه روس بودند) فرار كرده بود، جناب معزي اليه به محض اين كه دانستند از اين قوم است…» 3- «شش نفر از آنها كه اين اشخاص بودند: ميرزا حسين قمي كه بي تقصير نبود به جهت بعضي سؤال و جواب (محتملا درباره عباس ميرزا برادر شاه كه متهم به همدستي با بابيه بود) او را نگاهداشتند و ميرزا حسينعلي نوري و ميرزا سليمان قلي (نوري) و ميرزا محمود همشيره زاده او و آقاي عبدالله پسر آقا جعفر و ميرزا جواد خراساني، چون به تحقيق نرسيد كه با آنها در اين مفاسد و شوري شركت داشته باشند لهذا اعليحضرت حكم به حبس آنها فرمودند و بقيه را به سزاي خودشان رسانيدند.» 4- «….ملاشيخ علي را كه رأس و رئيس اين فرقه بود و خود را نايب خاص باب مي دانست و خود را به لقب حضرت عظيم ملقب ساخته و منشأ و مصدر و باني و باعث اين فتنه بود…» 5- «… علي الجمله آن كافر فاجر گمراه شيخ علي نام كه شيخ و مرشد آن گروه بود به قانوني كه تبديل اسامي در آن مذهب معمول است خود را حضرت عظيم ملقب كرده به معتقدين خويش وعده حكومت بلاد ايران داده و مروج آن طغيان و مهيج آن عصيان بود…» 6- «مقرب الخاقان حاجب الدوله (حاجيعلي خان)، ملا شيخ علي ترشيزي كه خود را حضرت عظيم لقب كرده و رئيس و پيشواي اين قوم بود به دست…» اعتضاد السلطنه در متنبئين فصل خاصي را به شيخ علي ترشيزي اختصاص داده كه از صفحه 40 - 51 رساله فتنه باب چاپ دكتر نوائي را دربر مي گيرد و درباره موقعيت بعد از قتل باب چنين ياد مي كند: «بالجمله كافر فاجر كه خود را خليفه و نايب خدا مي دانست…» در ترجمه فارسي فصل يازدهم از كتاب تاريخ باب تأليف نيكلا كنسول قديم فرانسه در تبريز كه متن فرانسه آن هفتاد و سه سال پيش در پاريس و ترجمه شادروان مترجم همايون فره وشي از آن زبان به فارسي سي و پنج سال پيش در تهران به چاپ رسيده از گزارش رسمي سفارت فرانسه در عثماني كه يك صد و بيست و شش سال پيش بر اساس مندرجات روزنامه رسمي تهران، از اسلامبول به پاريس فرستاده شده بود درباره شيخ عظيم مي توان اين نكته ها را ديد: «پس از قتل او (باب) و پيروانش در تحت اوامر رئيس ديگري واقع شدند كه موسوم است به شيخ علي ترشيزي… حضرت اشرف ميرزا آقاخان صدراعظم مايل شد كه خود به شخصه از رئيس اين فرقه منفور استنطاق كند. پس او را با شاگردانش به حضور آوردند و به استنطاق پرداخت. ملا شيخ علي براي دفاع از خود كوشش نكرد بلكه اعتراف كرد كه بعد از مرگ باب سمت رياست مذهب دارد و نيز اقرار كرد كه او به رفقاي فداكارش امر كرده شاه را بكشند…» چنان كه ملاحظه فرموديد در مدارك اصلي مربوط به حدوث واقعه كه نزديك به زمان بروز حادثه تنظيم شده عموما ملا شيخ علي ترشيزي را نايب خاص و رئيس فرقه بابيه مي شناخته اند و در آنجا كه از افراد نوري متهم به بابيگري سخن در ميان آمده ابدا ذكري از ميرزا يحيي زير هيچ عنواني نكرده اند و اگر اشاره اي به نام برادر بزرگ او ميرزاحسينعلي شده است نوشته اند كه بر بها و چهار نفر ديگر از همشهريان او اثبات تقصيري نشد كه به مناسبت ارتداد از مذهب و شركت در توطئه سزاوار مجازات هلاكت باشند و حسب الامر شاه زنداني شدند. قضا را اين مطلب شرحي را كه خود ميرزا حسينعلي در كتاب الشيخ نوشته است (به غلط آن را لوح آقا نجفي يا ابن الذئب خوانده اند) تأييد مي كند. چه او در كتاب الشيخ مي نويسد: «در ايامي كه حضرت سلطان ايده الله ربه الرحمن عزم توجه اصفهان نمودند (من) اذن حاصل كرده قصد زيارت بقاع مقدسه منوره ائمه صلوات الله عليهم نموده و بعد از رجوع نظر به گرمي هواي دارالخلافه به لواسان رفتيم. بعد از توجه، حكايت (تير زدن) حضرت سلطان ايده الله تبارك و تعالي واقع در آن ايام امور منقلب نار غضب مشتعل شد، جمعي را اخذ نمودند از جمله اين مظلوم را. لعمر الله (به خدا سوگند) ابدا داخل آن امر منكر نبوديم در مجالس تحقيق هم عدم تقصير ثابت. معذلك ما را اخذ نمودند.… و در ايام و ليالي در سجن مذكور در اعمال و احوال و حركات حزب بابي تفكر مي نموديم كه… آيا چه شده كه از ايشان چنين ظاهر، يعني جسارت و حركت آن حزب نسبت به ذات شاهانه و بعد اين مظلوم اراده نمود كه بعد از خروج از سجن، به تمام همت در تهذيب آن نفوس قيام نمايد.» ميرزا حسينعلي در اين حديث نفس به صراحت نشان مي دهد كه بابيان در اين اقدام مرتكب خطائي شده بودند كه او و بستگانش در آن دستي نداشتند و در مجالس تحقيق بيگناهي او ثابت شد ولي به سبب نامعلوم او در زندان به انتظار روزي ماند كه بعد از ترك زندان براي عهدي كه بسته بود به اصلاح و تهذيب بابيان و جلوگيري از فساد و نزاع ايشان همت بگمارد. اين نكته مي نمايد كه ميرزا كوتاه بودن مدت حبس خود از پيش آگاه بود، چه در وجود او آن سري كه بابيان ديگر را به تيغ هلاكت سپرد نبود. به عبارت ديگر ميرزا شريك گناه سي و اند نفري كه به گناه بابيگري و شركت در توطئه محكوم و معدوم گشتند شناخته نشد بلكه او را از جرگه حزب بابي خارج دانستند. مسلم است اقدام مستقيم عظيم به چنين امر خطيري دليل آن شمرده مي شد كه بر حزب بابي (به اصطلاح ميرزا حسينعلي) سمت رياست و ارشاد داشت و خود را نايب سيد باب مي شناخت. عظيم چنان كه اشاره شد دستور احضار مريدان را از كاشان و نواحي مجاور آن به تهران جهت شركت در اقدام مهمي صادر كرد. در اين امر بدون آن كه در ضمن مكتوب به وجود مركز امر ديگري اشاره كرده باشد، دستور عزيمت صادر مي كند و نظر كونت گوبينيو را در كتاب مذاهب و فلسفه آسياي مركزي تأييد مي نمايد كه بعد از مرگ سيد باب تا مدتي تكليف جانشين سيد معلوم نبود و بعد از يك دوره مجدد بي تكليفي كار بر ميرزا يحيي قرار گرفت. توجه بدين نكته كه گوبينو مدتي بعد از وقوع حادثه نياوران و قتل توطئه گران بابي به تهران رسيد بود و تا سال 1275 كه در تهران مي زيست مهاجران بابي مقيم بغداد در پيرامون ميرزا يحيي گرد آمده بودند اين امر كه مدتي بعد از مرگ شيخ علي عظيم (كه در اسناد مربوط رأس و رئيس و مرشد و نايب خاص سيد باب خوانده شده) صورت وقوع يافت خلاء مقام بابيت و قائميت را كه مورد هجوم مدعيان متعدد در اين فاصله واقع شده بود از مقوله بي تكليفي در تعيين يا انتخاب جانشين به حساب آورده است. در تاريخ قديم بابيه كه به سال 1270 هجري تأليف شده و قديم ترين سندي محسوب مي گردد كه نويسنده اي بابي درباره اوضاع و احوال و اشخاص هفت سال آغاز اين امر نوشته است با وجودي كه هنگام تحرير كتاب سه سال از مرگ عظيم و مدتي كوتاه از قرار گرفتن ميرزا يحيي در مقام متصدي رياست مستور حزب مي گذشت نويسنده كتاب در معرفي مقام عظيم بعد از مرگ باب دريغ نورزيده و او را چنين معرفي كرده است. «… يكي از اصحاب كبار كه جناب شيخ علي نام خراساني مشهور است از اجله اصحاب مرحوم سيد (كاظم) هم بودند و حضرت ايشان را عظيم خواندند و باب خاتم ناميدند و رساله اي در اين باب به قاعده حروف نوشته اند كه سبب چيست كه علي، عظيم مي شود و حسين، علي…» در مورد ديگر از همين كتاب از عظيم چنين ياد كرده است: «اما كيفيت ظهور قائميت سيد علي محمد آن بود كه توقيعي به جناب عظيم مرحمت نمودند و فرمودند ان يا علي انا قد اصطفيناك بامرنا و جعلناك ملكا تنادي بين يدي القائم بانه قد ظهر باذن الله ذلك من فضل الله عليك و علي الناس لعلهم يشكرون» و فرمودند به جميع بلاد اسلام برسان پس نوشتجات را به اطراف عالم نوشتند و رسانيدند من جمله در تهران هفده يا هيجده نسخه نوشته به نحو حكمت به امام جمعه و آقا محمود و ساير علما و بزرگان اهل در خانه رسانيدند. غالبا ابا نمودند و بعضي اظهار نمودند و مراد آن حضرت آن بود كه خبر قائميت ايشان به مردم برسد.» اين مطلب از متن قديمي بابي نقل شده نشان مي دهد كه سيد علي محمد باب بعد از كشته شدن محمد علي قدوس كه در پي ايمان به بابيت سيدعلي محمد نخستين كسي بود كه در اين موقع ادعاي مقام قائميت كرده بود ناگهان از مرتبه بابيت خود به مقام قائم موعود برآمد و شيخ علي عظيم كه غالب اوقات را ميان ماكو و چهريق و تبريز و تهران در سير و حركت بود و در سفر باب از اصفهان به سوي تهران و تبريز نيز با او همراه بود، با لقب عظيم و مرتبه باب خاتم كه بعد از مرگ باب الباب خالي مانده بود مأمور تبليغ اين دعوت شدند. عظيم به اتكاي اين مأموريت در تهران به فعاليت پرداخت. اعتضاد السلطنه در كتاب متنبئين به اين گوشه از شخصيت عظيم اشاره مي كند و مي گويد كه در حلقه اصحاب مجلس خاص شاهزاده ميرزا عبدالرحيم هروي كه با عظيم رابطه داشت به تبليغ او مي پرداخت و اهميت اين امر در نظر ميرزا تقي خان اتابك به درجه اي رسيده بود كه شاهزاده را احضار مي كند و گزارشي را كه از خفيه نويس شهري به او رسيده بود به اعتضاد السلطنه مي دهد تا بخواند. در آن گزارش يا رقعه چنين نوشته شده بود: «روز جمعه آينده بابيها خيال دارند به هيأت اجتماع با شمشير كشيده به مسجد شاه بروند و ميرزا ابوالقاسم امام جمعه را به قتل آورده و پس از آن يا صاحب الزمان گويان به ارگ بريزند و فسادي برپا نموده به شاهنشاه و اتابك اعظم سوء ادبي كنند. و از جمله رؤساي اين طايفه ملاشيخ علي است و خود را حضرت عظيم لقب داده و في الحقيقه رئيس بابيه در دارالخلافه، اوست و در هر چند روز به لباسي درآمده كه مردم او را نشناسند و دو هفته بيش در هر خانه توقف نمي كند و ام الفساد اين طايفه است و يكي ديگر ميرزا احمد حكيم باشي كاشاني و ديگري ميرزا عبدالرحيم برادر ملاتقي هروي كه هر دو از روساي بابيه اند و آنان در حمايت عليقلي ميرزا هستند اگر آنها گرفته شوند فتنه برپا نخواهد شد. ميرزا تقي خان شاهزاده را مجبور مي كند كه درصدد دستگيري عظيم برآيد او پس از كوشش فراوان موفق مي شود محمد حسين ترك از خلفاي عظيم و شخصي مراغه اي را كه از زنجان براي عظيم كاغذي آورده و دستگير شده بود با ميرزا عبدالرحيم هروي تسليم نمايد و در ضمن شفاعت كند تا هروي را از قتل به حبس ابد محكوم كنند اما شيخ علي عظيم از دست مأمورين شاهزاده جان به در مي برد و هفت تن از بابيان كه در اثر مساعي اميركبير دستگير شده بودند در 1266 به قتل رسيدند كه آخرين واقعه از كتاب تاريخ قديم بدانها خاتمه مي پذيرد. شيخ عظيم بعد از كشته شدن باب مجال ديگري به دست آورد تا زمينه حادثه شوال 1268 را فراهم آورد و با وجود كمال احتياط كه به كار مي برد سرانجام در اوين به دست حاجيعلي خان مقدم گرفتار و با كليه اتباع خود كشته شد. ميان صفحه هاي 140 و 141 چاپ براون از تاريخ قديم بابيه نامه اي از قرة العين خطاب به عظيم كليشه شده كه به مقام برجسته و برگزيده او پيش نويسنده در اين نامه تصريح شده و از او تمجيد كرده است. مولف كتاب تاريخ قديم در فتنه بصير بر ضد عظيم كه اتفاقا از طرف پسران ميرزا بزرگ نوري (ازل و بها) تشويق و تأييد ضمني مي شد راجع به نقش حاجي ميرزا جاني كاشي كه در 1267 از بصير تبعيت كرده بودند و تأثير آن در اختلاف بصير و عظيم، چنين نوشته است: «… جناب نقطه كافي (حاجي ميرزا جاني) بعون الله استقامت در محبت ايشان (بصير) نموده و چشم از شماتت محتجبين پوشيده خاصه در فتنه صدور اختلاف فيمابين جناب عظيم و جناب بصير كه قوت اصحاب شق گرديده و راه ذكر اختلاف به سبب آن بود كه جناب عظيم مي فرمودند كه «من باب حضرتين و حبيب ثمره الازليه» مي باشم و سلطان منصور مي باشم و به نصوص عديده و لهذا مطاع بر شما و جميع اصحاب مي باشم و بر كل في الكل فرض مي باشد كه در نزد طلعت عز من خاضع بوده باشند» معلوم است اگر در سال 1267 مقامي و شخصي برتر از عظيم وجود داشت كه مورد قبول بابيان باشد عظيم نمي توانست خود را سلطان منصور و مطاع جميع معرفي كند و در ازاي چنين روش استواري از حبيب ثمره الازليه جز اعتماد به وضع ممتاز خويش استنباط ديگري نمي توان كرد. در دنباله بروز همين اختلاف بين بصير و عظيم مولف تاريخ قديم به اختلافي كه در نتيجه اين گفتگو در اصفهان ميان بابيان روي داد و تا شش ماه امتداد يافت اشاره مي كند و مي نويسد: «سواي اين دو ظهور (ذبيح نوري و بصير هندي) كه جناب ذكر عليه السلام (باب) به جناب عظيم خبر داده بود كه بعد از من دو ظهور مي شود يكي ظهور حسيني (عظيم) و يكي ظهور يحيي و هر يك زياده از شش ماه در شكم نخواهند ماند. ظهورات ديگر هم شده است يكي در ارض تاء (تبريز) يكي در ارض فاء (فارس) يكي در بغداد كه سيد علو مي گويند و يكي هم آقا محمد كراوي و امثال ايشان كه هر يك صاحب آيات و خدمات بوده اند.» بديهي است بعد از انتقال بابيان به بغداد و تجديد فعاليت علني ايشان در عراق عرب چند تن ديگر با نظير همين دعوي ها برخاستند كه برخي از آنها به دست خود بابيان كشته شدند. و گاهي وحشت از ترور چنان بر برخي از اين افراد مستولي مي شد كه از تعقيب ادعاي خود صرف نظر مي كردند مانند درويش محمد ساوه اي معروف به نبيل زرندي كه پس از ترك ادعاي من يظهري بعدا شاعر مداح ميرزا حسينعلي شد تا از من يظهر گزند بابيان كينه جو در امان بماند. اين شاعر همان كسي است كه بعد از مرگ بها در خليج عكا غرق شد تا نغمه تازه اي ساز نكند! سالها بعد از مرگ او كتاب تاريخي به زبان انگليسي به عنوان ترجمه مجهول او به وسيله شوقي افندي تأليف و چاپ شد. بنا بدان كه گفته شد تصور نمي كنم بتوان براي عظيم در خلال سالهاي 1267 و 1268 موقعيتي نازل تر از رياست حزب بابي قائل شد. ورود نام ميرزا يحيي در اين قلمرو ادعا، شايد از سال 1269 و انتقال ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي از تهران و مازندران به بغداد زمينه مساعدي يافته باشد و به تدريج بر سوابق مربوط به عظيم و دعاوي مشابه شش هفت نفر ديگر پرده نسيان فرو افكنده و مقام برتر عظيم را از ياد برده باشند. اما درباره محمدرضاي مخملباف اصفهاني كه از روي قرائن، مولف كتاب تاريخ قديم بابيه حدس زده شد، در صورتي كه آقاي حامدي به پاورقي صفحه 112 تاريخ چاپ براون مراجعه كرده باشند ديده اند كه «كاتب نسخه» يا شخص ديگري در حاشيه صفحه پس از اشاره به حبس مكرر او نوشته كه در سنه 1274 هجري وفات يافته است. بنابراين تا چهار سال بعد از 1270 مشاراليه را بايد در قيد حيات دانست. ميرزا حسينعلي در كتاب بديع از ديدار خود با سيد اسماعيل مقتول ملقب به ذبيح، در سراي محمدرضاي اصفهاني كه در جوار خانه او بوده شرحي مي نويسد و نشان مي دهد كه مدتي را در بغداد به سر مي برد و با يكديگر رابطه نزديك داشته اند. بنابراين تأثير قلم نگارش او در تحرير مطالب كتاب تاريخ قديم به مصطلحات و اوضاع و احوال زمان تأليف كتاب در بغداد امري غير قابل اجتناب و انكار شمرده مي شود. چنان كه به زعم حقيقت جويان برخي مطالب مربوط به شرح حال ازل را به طور مسلم او از زبان ميرزا حسينعلي و برادر او ميرزا يحيي در بغداد شنيده در كتاب خود آورده است. بحث درباره وصايت ميرزا يحيي و نتيجه اي كه آقاي حامدي از آن برگرفته اند ممكن است مثلا براي يك بابي ازلي قابل قبول باشد ولي برخورد محقق بي طرف با چنين موضوعي به طور مسلم با برداشت بابي و بهائي و حتي شيخي و بالاسري هم تفاوت دارد. صورتي كه از دستخط باب در اين زمينه به وسيله براون و بعد از او بارها در آثار ديگران تكرار شده در حقيقت اثر و خبر واحدي تلقي مي شود كه از مقابله و مقايسه صورت آن با صورت خط مسلم باب در توبه نامه كه وجود آن به طور مستمر از 1265 تاكنون در بين اسناد رسمي دربار و مجلس شوري مسلم بوده است شبهه عدم اصالت و شبهه نويسي را در اذعان بر مي انگيزد. ساير مواردي كه در كتاب مستيقظ و آثار ديگر بابيه از اين بابت وارد است همه از راه خط صبح ازل تكثير شده و مدرك اصيل مستقلي در پشت سر ندارد. بنابراين بهتر است در كنار نظريات مبتني بر جانبداري هاي مذهبي، براي اهل تحقيق هم حوزه مطالعه آزادي در عالم تحقيق شناخته شود كه در آن الزام و تعصب را امكان تصرف نباشد. اصولا پس از تشخيص موقعيت مذهبي سيد علي محمد باب و تطبيق نتيجه بحث با انتظارات شيعه اثناء عشري از موعود غايب خود شناختن مقام بابيت و قائميت و ذكريت جائي براي طرح موضوع وصايت و خلافت و نيابت كسي باقي نمي گذارد تا چه رسد به اظهار نبوت و الوهيت و مشيت و ربوبيت و دعاوي نظير آنها. چهارچوبه اعتقادي كه درون آن ميرزايحيي در كتاب مستيقظ ميرزا اسدالله ديان خوئي و دستيارش ميرزا ابراهيم تبريزي را رد مي كند همان قالب قائميت و بابيت است كه توغل در مواضع مختلف آن از قدوس تا باب و ديان ما را در عالم نامحدودي از مسائل كلام مذهبي وارد مي كند كه با خواسته ها يا دانسته هاي امروز بابي يا ازلي و بهايي مناسبتي نخواهد داشت. بنابراين همان بهتر كه در ملاحظات راجع به مقالات تاريخي و كتاب شناسي از قالب محدود آنها تجاوز نشود و قفل سكوت را از درهاي بسته اي نگشايد كه در گشودن آنها احتمال وصول سازش دلخواهي نمي رود. نقل يك مطلب از قسمت دوم كتاب الشيخ بهاء كه در آن هادي نامي طرف خطاب نويسنده قرار گرفته شايد بتواند ذهن دور انديش آقاي حامدي را به تدبيري كه از طرف ميرزا در حيات سيد باب براي جلب نظرها در آينده به سوي برادر كوچكش به كار رفته بود روشن سازد: «از همه گذشته اقسمك بالله (ترا به خداي يكتاي توانا سوگند مي دهم) كه در نوشتجاتي كه به اسم او (ازل) نزد نقطه اولي (باب) رفته ملاحظه نما تا آثار حق (ميرزا) را به مثابه آفتاب ممتاز مشاهده نمائي.» به هر صورت صرف ارائه توقيعي از سيد علي محمد باب آن هم به خط صبح ازل در ضمن آثار چاپي براون و ديگران براي قبول چنين وضعي كافي نيست و ظهور ده تن بابي از حرف حي (عظيم) گرفته تا درويش دوره گرد مداح (نبيل ساوه اي) در طي سه چهار سال كه همه مدعي برترين مقام روحاني مورد قبول فرقه يا حزب بابي (به تعبير بها) بودند و گرايش جمعي از بابيان به اين چندتن مدعي و بروز اختلاف و كشمكش ها كه غالبا به قتل مدعي منجر مي شد خود نشان مي داد كه از موقع انتقال سيد باب از اصفهان به آذربايجان به بعد جهت اظهار نظر و عقيده طرفداران باب درباره او و يارانش يكسان نبوده و در آن ميان گاهي (شيخ محمد علي) قدوس را در مقام قائم موعود صاحب آيات بينات و سيد علي محمد را در مرتبه باب مژده رسان مي شناخته اند، قدوسي كه در ابتداي امر ميرزا يحيي خود را از مريدان ثابت قدم او در دوره حيات او و رجعت وي بعد از مردن مي پنداشت. با كمال تأسف موضوع تشخيص و تفكيك دعاوي اشخاص دخيل در امر و تعيين حدود صلاحيت آنها در مرحله هاي مختلف هنوز بر بساط پژوهش و سنجش قرار نگرفته است و اميدوارم نفوسي هم چون آقاي حامدي كه با موضوع انس خاطري دارند بدين امر اقدام كنند.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».