مكتوبي از ابوالفضل گلپايگاني در باب معاد و مباحثه وي با حكيم جلوه

مشخصات كتاب

مؤلف: فاطمه نورايي نژاد
فصلنامه مطالعات تاريخي / ويژه نامه بهائيت / سال 4 / شماره 17 / 1386
برگرفته از:

مقدمه

پس از انتقال پايتخت ايران به تهران در دوره قاجار، به تدريج و با ساخت مساجد و مدارس و مهاجرت برخي علما، اين شهر مركزيتي فرهنگي و فكري يافت. به خواست مؤسس مدرسه مروي [1] ، فتحعليشاه قاجار از حكيم ملا علي نوري [2] يكي از بزرگ‌ترين استادان مكتب فلسفي اصفهان براي تدريس دعوت نمود. او به سبب كهولت سن و فزوني طلاب، به جاي خويش يكي از مجرب‌ترين شاگردانش يعني ملا عبدالله مدرس زنوزي [3] را روانه تهران كرد. بدين ترتيب از 1237 ق حوزه حكمي و فلسفي تهران نه تنها وارث مكتب فلسفي اصفهان گرديد بلكه به دلايلي چند به عنوان حوزه مستقلي در تاريخ فلسفه اسلامي به شمار آمد. [4] در اين زمان علاوه بر آنكه به خاطر توجه خاص شاه قاجار به ملا عبدالله زنوزي، فلسفه در صورت و در معنا رو به پيشرفت نهاد، شاگرداني نيز تربيت مي‌شدند كه هم سعي در مطالعه فلسفه صدرايي با شيوه‌اي نو داشتند و هم به مرور و با ورود علوم جديد [5] اقدام به دفاع از فلسفه و الهيات اسلامي و تصحيح كتاب‌شناسي كتب درسي قديم فلسفه مي‌نمودند. [6] . اين روند با هجرت حكماي اربعه، آقاي محمدرضا قمشه‌اي [7] ، آقا علي حكيم مدرس زنوزي [8] ، آقا ميرزا سيد ابوالحسن جلوه و آقا ميرزا حسين سبزواري [9] از اصفهان و سبزوار به تهران تثبيت شد [10] و چنان رونقي به حوزه فلسفي و عرفاني تهران بخشيد كه علاقه‌مندان به حكمت براي بهره‌مندي از علوم عقلي و شرح و تفسير انديشه‌هاي ابن‌سينا و ملاصدرا به شيوه‌اي پويا و مستعد گفتگو با [ صفحه 274] انديشه‌هاي جديد، از اطراف و اكناف به اين حوزه روي آوردند. مكتب تهران در واقع استمرار مكتب فلسفه اصفهان و سنت فلسفي اسلامي است كه در عين حال ميزبان تفكر غربي نيز به شمار مي‌آيد و افزون بر آن در طول برقراري اين حوزه متون فلسفي علاوه بر زبان عربي به زبان فارسي به نگارش درآمد. [11] . هم‌زمان با اين ايام كه كانونهاي فرهنگ سنتي اسلامي در حال تربيت شاگرداني بودند كه در عين آمادگي براي پذيرش و تأمل در باب ايده‌هاي نو، ارائه كننده تفاسير عميقي از آن فرهنگ به شمار مي‌آمدند و حوزه‌هاي علوم فقهي و اصولي نيز به عنوان مراكز ثقل علوم اسلامي به تربيت مجتهدان و فقهاي متعدد مي‌پرداختند، بنا به دلايل متعدد فرهنگي و سياسي، فرقه جديد «بابيه» در ايران اسلامي پديد آمد و بزودي گروهي از مسلمانان را از كيش خود دور كرد و تا جايي پيش رفت كه از دست مؤسسان اوليه ايراني تبارش هم خارج شد و سر از امريكا و انگلستان درآورد و سرانجام در اسرائيل توطن گزيد. [12] البته گلايه در اين مورد شايد تنها متوجه استعمارگران طمعكار بيگانه نباشد و ضعف مديريت سياسي و فرهنگي در آن مقطع از تاريخ كشور - غير از اقدامات قاطعانه اميركبير عليه بهاييت - را بايد مدنظر قرار داد؛ ولي به هر تقدير اين ميهمان ناخوانده براي فريب دادن عوام و توجيه مباني دروغينش، دقيقا همان مسيري را طي كرد كه خوشايند سياستهاي تفرقه‌انگيز بيگانگان بود. داعيان ساده‌لوح و نفس‌پرور اين فرقه از هرگونه هتاكي آشكار و پنهان نسبت به فقه و فلسفه اسلامي كوتاهي ننمودند و با ايجاد رخنه در مبادي عبادات ظاهري و تشكيك در مباني فكري و فقهي شريعت محمد (ص) به عنوان ابزار مناسبي در دست دول استعماري به اغتشاش و ناآرامي در اين سرزمين دامن زدند. ولي ضمير روشن ايراني چنين آلودگيهايي را برنمي‌تابيد. [13] علاوه بر درك صحيح عموم شيعيان كه به حراست دل و كيان «مشرقي» سرزمين خويش اهتمام داشتند، علما و حكيمان شيعه نيز با تربيت شاگردان و نگاشتن آثار به روشنگري و مقابله با چنين اوهام بي‌اساسي مي‌پرداختند. در عصر ناصري با ورود آثار و تأليفات جديد و سفر طالبان علوم به مغرب زمين، تحولاتي نيز در زمينه علوم حكمي پديد آمد و انديشمندان ايراني در حال نقد و تفسير آراي سنتي و جديد علوم عقلي يا ساير علوم به سر مي‌بردند. به عنوان مثال بدايع الحكم، نگاشته آقا علي مدرس زنوزي را مي‌توان از مهم‌ترين آثار مكتب حكمت متعاليه پس از اسفار ملاصدرا - آن هم به زبان فارسي - دانست كه به دليل طرح فلسفه سنتي اسلامي در كنار فلسفه غربي (عمدتا كانتي) اولين متن تطبيقي فلسفه سنتي اسلامي به شمار مي‌آيد. مدرس زنوزي ضمن نگاهي جديد به مباني فلسفه صدرايي، مسائلي همچون معاد جسماني، معرفت و حركت جوهري را توسعه بخشيده است و بر آن بوده كه به هفت پرسش فلسفي بديع الملك ميرزا - شاه‌زاده قاجار - پاسخ گويد؛ پرسشهايي كه [ صفحه 275] از طريق مطالعه آثار فلسفي اروپايي براي وي مطرح شده بود. آقاي علي مدرس زنوزي با توجه به نظريات ملاصدرا در باب معاد يا بقاي پس از مرگ انسان، مي‌كوشيد تا معاد جسماني را همان‌گونه كه در شريعت اسلام مورد توجه است با طريق برهاني و عقلي توجيه و اثبات نمايد و در اين مسير از آشنايي و تأمل نسبت به تفكر جديد فلسفي در اروپا نيز بركنار نبوده است. [14] . حكيم جلوه اصفهاني نيز يكي از حكماي اربعه و از استادان مبرزي است كه علاوه بر توجه به تفسير فلسفه سنتي اسلامي، به عنوان متفكري اهل گفتگو نيز شهره گشت و هم به سبب اين اشتهار مورد عتاب و عناد تحجر پيشه‌گان بهايي واقع شد. در اينجا با بررسي برگهايي از تاريخ معاصر ايران، به تأمل پيرامون اسنادي مي‌پردازيم كه به ملاقات يكي از بهاييان و اين حكيم بزرگ اشاره دارد.

حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه اصفهاني

حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه اصفهاني به سال 1238 ق در گجرات در خانداني اهل علم و فرهنگ به دنيا آمد. وي از نوادگان رفيع‌الدين طباطبايي مشهور به ميرزا رفيع است. [15] پدرش سيد محمد مظهر از اطبا و ادباي عصر قاجار بود. اين خاندان با هجوم افاغنه در اواخر عصر صفويه به اصفهان، راهي زواره شدند. مظهر كه براي تكميل فن طبابت به هندوستان سفر كرده بود به دعوت برادر فاضل و دانايش همراه با خانواده راهي اصفهان شد. چون اغلب نزديكانش در اردستان و زواره سكونت داشتند، خانواده جلوه نيز گاهي در زواره و گاه در اصفهان توطن مي‌نمودند. [16] . چهارده ساله بود كه پدرش را از دست داد و با شنيدن احوالات خاندان علم‌پرور، در ابوالحسن شوق تحصيل پديد آمد. [17] در حالي كه اسباب سفر چندان مهيا نبود راهي اصفهان شد و در حجره‌اي از مدرسه كاسه‌گران [18] اقامت نمود و نزد ميرزا حسن حكيم به فراگيري علوم الهي پرداخت. او خود در اين باره مي‌گويد: «چون فطرتها در ميان علوم مختلف است، خاطر من ميل به علوم عقليه كرد و در تحصيل علوم معقول از الهي و طبيعي و رياضي اوقات صرف نمودم.» [19] جلوه در ادبيات و شعر نيز دستي داشت. از اين رو به دوستي شعرا و صاحبان ذوق متمايل گرديد: «اول جواني... صحبت ادبا و شعرا و ظرفا را خوش داشتم و گاه گاه [ صفحه 276] شعري مي‌گفتم... دانستم كه شعر خوب گفتن لازمه ايام شباب است و اين گونه معاشرتها مانع همه چيز است خاصه تحصيل...» [20] پس به جد تحصيل معقول را ادامه داد و ضمنا شاگرداني نيز داشت: «مشغول مطالعه و مباحثه شدم و آني نياسودم و اتفاق چنان افتاد كه اكثر طلاب دقيق و با فهم با من در اين كار مراوده مي‌كردند.» وي پس از استفاده از محضر آخوند ملا علي نوري و ميرزا حسن نوري [21] و استادان ديگري چون ملا محمد جعفر لنگرودي [22] ، آقا ميرزا حسن چيني [23] ، ملا عبدالجواد توني خراساني [24] ، و سيد رضي لاريجاني [25] در اصفهان، براي تدريس به تهران آمد و در مدرسه دارالشفا [26] ساكن شد. ظاهرا اين تصميم «به جهت تنگدستي و اصرار در عيبجويي و متعرض شدن مردمان بدون جهت به يكديگر و واجب الاطاعه دانستن بعضي خود را» بوده است. [27] البته جلوه حكمتش را تنها مديون استادانش نبود بلكه علاقه وافري به تفحص در آثار قدماي فلسفه و قضاياي برهاني داشت و علاوه بر آن به تزكيه و تهذيب نفس توجه خاصي مبذول مي‌نمود. اين استاد فرزانه مدت 41 سال در تهران توقف نمود و غالب عمرش را صرف مباحثه و مطالعه كرد. وي در حجره بزرگش در حالي كه لباسي راحت بر تن مي كرد به تدريس طلابي مي‌پرداخت كه از نقاط مختلف ايران در محضرش حاضر مي‌شدند. [28] . حكيم جلوه در اظهارات علمي خود بر سبيل متانت و تدبير كلام بود و همين امر نه تنها او را از طعن فقها و ساير علما در امان مي‌داشت بلكه مجتهدان بزرگ و رجال و حتي عامه مردم نيز او را تكريم و احترام مي‌كردند. [29] غلامحسين خان افضل‌الملك از كساني است كه [ صفحه 277] در مجلس درس او حاضر مي‌شد. وي مي‌گويد: «در دوره ناصري كه هزار حكيم و فيلسوف در تهران بود، سه استاد كامل داشتند؛ يكي مرحوم آقا محمدرضاي قمشه، يكي مرحوم آقا علي و يكي مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه. آن دو تن از همان دوره ناصري به سفر بقا رحلت كردند و اشاعه علوم عقليه منحصر به مجلس درس ميرزا ابوالحسن جلوه شد. جلوه به طمأنينه، وقار و حلم سلوك كرده بر كلمات قوم خبير و بصير آگاه و محيط بود و برهان جميع فلاسفه را به اصل عبارت آنها بيان مي‌كرد و از خود به هيچ‌وجه اظهار رأي نداشت. [30] . جلوه در تهران به عنوان مدرس والا مرتبه آثار بوعلي و فلسفه مشاء شهره گشت. وي در تدريس هر كتابي، ضمن تصحيح متن، روان‌سازي اقوال مخالف و موافق در باب مؤلف را بيان مي‌كرد بويژه در تدريس اسفار ملاصدرا كه گويا آن را تدويني از جانب شاگردان صدرا مي‌دانست، مي‌كوشيد تا اقوال علما در اسفار را حتما بدانها بازگرداند. [31] . در عين حال جلوه نظري ويژه به برهاني كردن مباحث عرفاني داشت كه از اين جهت شايد بتوان وي را بسيار نزديك به مسلك اشراق دانست. بيتي از ديوان اشعار او مؤيد اين مطلب است: عقل كالاي نفيسي ست به بازار جهان ما زعشق آتش سوزنده به كالا زده‌ايم [32] . او در مسير رهايي از قيود شبهه و ترديد، اقامت در آستان ابواب علم يعني اهل بيت عليهم‌السلام را عزم جدي خود مي‌دانست. [33] نشانه‌اش، تربيت شاگرداني متعدد از قبيل حكيمي و عارف معاصر آيت‌الله محمدعلي شاه‌آبادي، ميرزا طاهر تنكابني، سيد حسين حكيم بادكوبه‌اي، مير سيد شهاب‌الدين نيريزي، شيخ عبدالنبي نوري، سيد موسي زرآباد قزويني، ميرزا حسين خان وثوق، حكيم ميرزا مهدي آشتياني و برخي ديگر از استادان متأخر مكتب فلسفي تهران [34] است. آثار و بركات حكيم جلوه در گستره‌ي تأليفات و تعليقات فارسي و عربي وي نيز جاري است. از جمله آثار و تأليفات ايشان مي‌توان به انتزاع مفهوم واحد، حاشيه بر مبدأ و معاد ملاصدرا، حاشيه بر شفاي بوعلي سينا، حاشيه بر شرح المخلص چغميني، اثبات حركت جوهري، رساله في بيان حادث و قديم، ديوان اشعار و رساله در بيان استجابت دعا اشاره نمود. او كه در اواخر زمان خويش اولين مدرس علوم فلسفي عصر در ايران محسوب مي‌شد تا سال 1304 كه چشم از جهان فروبست همچنان به تأليف و تفكر و تربيت شاگردان مي‌پرداخت. [35] .

مسلك بهايي گري

چندي پس از اقدام مدبرانه اميركبير در اعدام سيد علي محمد شيرازي يا باب كه ادعاي بابيت، مهدويت، نبوت و سپس الوهيت نموده، موجب پيدايش آشوبهايي در ميان مسلمانان [ صفحه 278] نقاط مختلف ايران شده بود و نيز بعد از تصميم‌گيري تعدادي از بابيان در انتقام‌كشي از شاه قاجار و ناكامي آنان در اين زمينه، ناصرالدين شاه درصدد دستگيري و نابودي آنان برآمد. [36] . از جمله كساني كه تحت تعقيب قرار گرفت حسينعلي نوري يا بهاءالله بود. وي ابتدا به سفارت روسيه پناهنده شد و با تدبير همانها به همراه برادر خود ميرزا يحيي (صبح ازل) به عراق تبعيد شد. [37] در عراق نيز انديشه‌هاي فتنه‌انگيز پيروان باب مورد توجه دول استعماري ديگري واقع شد. از آنجا كه باب در وصيت‌نامه خود صبح ازل را جانشين خود معرفي كرده بود، اختلافاتي ميان دو برادر (ميرزا يحيي و حسينعلي) پديد آمد كه در نتيجه آن بهاءالله برادر را مرتد خواند. ادامه منازعات سخت آنها [38] به تبعيد حسينعلي از عثماني به يكي از شهرهاي فلسطين [39] و ميرزا يحيي به قبرس منجر شد. پس از چندي حسينعلي كه ادعاي مهدويت داشت، مدعي شد كه وي رجعتي چون رجعت مسيح نموده اين معنا را به اطلاع پاپ نيز رسانيد و او را از اعتراض برحذر داشت. ولي ادعاهاي وي به همين جا ختم نشد، و ادعا كرد كه خدا در وي حلول كرده، اساسا او خود، خداست «انا الهيكل الاعلي». [40] . بهاءالله كه ادعاي ربوبيت و الوهيت كرده بود در 1309 ق به مرض اسهال خوني درگذشت و پس از وي فرزندش عباس افندي ملقب به «عبدالبهاء» بر جاي او نشست. در ايران و عثماني براي عبدالبهاء مجالي براي تبليغ نبود، پس به اروپا و امريكا سفر كرد و از جانب آن دولتها با استقبال مواجه گرديد. [41] . پس از مرگ عبدالبهاء نيز با حمايت اين دوستان و هم پيمانان، عده‌اي رهبري بهاييان را برعهده مي‌گرفتند تا اينكه بهاييان ساكن در فلسطين اشغالي و ديگر كشورهاي همسايه، گروهي نه نفره را مسئول بيت‌العدل در حيفاي اسرائيل كردند. [42] . اين مركز سمبلي شد براي همكاري جهاني يهوديت و بهاييت عليه منافع ملتهاي اسلامي، از آنجا كه درونمايه ادعاهاي اين فرقه، «نسخ شريعت اسلام و برداشتن جهاد و دفاع و نيز زمينه‌هاي هم‌زيستي با يهوديان» بود، يهوديان كوشيدند كه بهاءالله و عبدالبهاء را مظهر پيروزي يهود و مصداقي از پيش‌گويي عهد قديم در مورد تجلي نور الهي در جهان هستي قرار دهند؛ [43] . كه البته اين ايده بيش از همه مورد توجه مؤسسات مسيحي و صهيونيستي قرار گرفت. يكي از نويسندگان بهايي به نام ابوالفضل جرفاذقاني يا گلپايگاني در نوشتجات متعددش در زمينه معاد و رجعت و قيامت و حشر و تناسخ، توجهي ويژه به عبارات اديان ديگر بويژه دين يهود داشته اين گونه بهره‌گيري از التقاط و همه شمولي را مزيت دانسته است. [44] . به طور كلي مفهوم قيامت، بهشت و جهنم، برزخ و بعث از ديد اين فرقه با مسلمين تفاوت [ صفحه 279] دارد. آنها معتقدند جنت تصديق باب و نار نفي ظهور اوست. اين فرقه ضمن انكار توحيد نبوت و معاد، اساسا دين اسلام و مذهب تشيع را منسوخ دانسته است. [45] اين عقايد و بسياري از احكام اين فرقه ضاله در آثار محمدعلي باب و بهاءالله منعكس است. [46] در آثار آنان علاوه بر آنكه عدم تسلط نويسنده به ادب و زبان نگارش و تناقضهاي ظاهري و مفهومي متعدد هويداست، «نفي جميع علوم» نيز مورد تأكيد خاص قرار دارد. در بيان عربي اين معنا به وضوح مشاهده مي‌شود: «فلتمحون كل ما كتبتم و لتستدلن بالبيان» يعني آنچه كه تاكنون نوشته‌ايد نابود كنيد و حتما به كتاب بيان استدلال نماييد. [47] و يا «لا يجوز التدريس في كتب غير البيان... و ان ما اخترع من المنطق و الاصول و غيرهما لم يؤذن لاحد من المؤمنين» يعني تدريس هر كتابي غير از بيان روا نيست و آنچه كه به نام منطق و اصول و غير آن اختراع شده براي احدي از مؤمنان اذن داده نشده است. [48] . ابوالفضل گلپايگاني، از نويسندگان بهايي، به خواست شخصي به نام سمندر، نامه‌اي نگاشته، ضمن آن پيرامون مسئله معاد و رجعت ارواح و غيره نظرياتي مطابق با مباني بهاييان ارائه نموده است. وي ضمنا اشاره مي‌كند كه وقتي در اين زمينه از حكيم و فليسوف شيعي معاصرش، ابوالحسن جلوه، سئوالاتي نمود، پاسخ وي را موافق با مسلك خود نيافته، آن را مورد نقد و نقض قرار داده است. حين مرور اين نامه هجده صفحه‌اي، علاوه بر نوع بسمل به كار رفته در ابتداي آن [49] كه گوياي مرام نگارنده آن است در متن نيز - كه هم مي‌توان آن را بازتابي از انشاء عصر ناصري دانست و هم بازتابي از قلم فرساييهاي طولاني و بي‌اساس و پايه رهبران بهاييت - استنادات متعددي به كتب بيان و ساير كتابهاي بهاييان به چشم مي‌خورد. به هر حال اين مكتوبه را مي‌توان بازتاب مستند و جالب توجهي از نگاه فرقه بهاييت به دين اسلام و نيز مشرب عقلي حكماي اسلامي به شمار آورد. گلپايگاني در ابتداي نامه‌اش ضمن تواضع فراوان نسبت به سمندر، كه از نفوذ اجتماعي فراواني برخوردار بوده، نسبت به مسئله معاد توجهي ويژه داشته است، ديدارشان در تهران [50] را يادآور مي‌شود كه چگونه وي را مشتاق تجديد ديدار نموده است. سپس در پاسخ به پيغام سمندر كه جوياي نظر او در مورد مسئله معاد بود، با وام‌گيري از آيات قرآن و جملات ايقان و بيان و غيره به توصيف مواضع خويش در اين زمينه مي‌پردازد. گلپايگاني بيان مي‌دارد كه براي رسيدن به توحيد حقيقي كتاب ايقان را سه بار نوشته و پنجاه بار خوانده است و اساسي فضل - بويژه در زمينه معاد - را مستور در الواح بهاييان يافته است. [51] بر همان اساس وي دليل تقعيد كلام انبياء پيشين در باب معاد را پيروي مردم از هواي نفس و ظن و وهم دانسته است و اكنون وي از اينكه آفتاب حقيقت در «الواح مقدسه» به روشني طلوع كرده است و رفع شبهه از طلاب مي‌نمايد، احساس سرور مي‌كند. [52] سپس گلپايگاني به تعريف روح [ صفحه 280] و دليل احتياج روح به آلتي به نام بدن در صدور افعال مي‌پردازد و تفاوت ابدان را نيز به علت تفاوت ارواح عنوان مي‌كند. وي در زمينه معاد با وام‌گيري از قرآن و انجيل و دساتير زردتشتيان، سعي در اثبات نشئه اولي داشته، افاضاتي در باب بهشت و جهنم و ظاهر و باطن بر آن مي‌افزايد و نتيجه مي‌گيرد كه كيفيت معاد در كتب مقدسه معلوم مي‌باشد ولي از دست جهال دور است زيرا جهالي كه نام خود را عالم و حكيم گذراده‌اند، تناسخ را مرهوم مي‌دانند و در نزاع و جدل بر سر الفاظ پاي مي‌فشرند. [53] . سپس وي بيان مي‌كند در بهار سال گذشته كه براي تفرج به خيابانهاي دولتي رفته بود، در ميان مردمي كه دسته دسته در حال تفرج بودند به سيد الحكماء ميرزا ابوالحسن مشهور به جلوه برخورد نموده از وي خواسته است تا به سئوالي در باب فرق ميان حشر و تناسخ پاسخ گويد. [54] مرحوم جلوه نيز در پاسخ سئوال گلپايگاني، حشر و تناسخ را تعريف و ابطال تناسخ را با براهيني بيان نموده است. [55] ولي گلپايگاني كه به زعم خود در ميان كلمات پيامبران استنادي براي براهين جلوه نمي‌بيند، پاسخ حكيم را كافي نمي‌داند [56] و اصرار دارد كه به جاي اتكا به قول متكلمين و حكما و اشراقيان بايد به كلمات انبيا (!) و قرآن توجه داشت (بايد توجه داشت كه استنادات بهاييان به قرآن براساس تأويل و عوام‌فريبي و به دور از هرگونه آشنايي با مفاهيم ابتدايي تفسير و فهم آيات قرآن بوده است.) به هر حال اين شخص در نهايت با احساس پيروزي اعلام مي‌كند كه ابوالحسن جلوه در مقابل او پاسخي نيافته، از ادامه صحبت هم منصرف شده است. از اين رو همواره ارباب علوم ظاهره در حال القاي كلمات و الفاظ به مردم و بازداشتن آنها از «حقيقت» اند چرا كه اساسا كار حكما، ايجاد «تفرقه» است و اصلا حشر چه و تناسخ كدام است و مقصود اصلي همان است كه يك روح به جنت و يا نار فرود بيايد. لذا براي صعود به عوالم قدس روحاني بايد صرفا به كتاب اقدس و ساير كتب بهاييان توجه بليغ نمود. [57] . نكته قابل توجه در پايان نامه وي اينكه وي اين دوره قيامت و زمان مؤاخذه همگان در باب اعمالشان دانسته و بيان مي‌دارد كه اساسا هر كلامي غير از كلام بهاييان «شبهه»اي است از جانب ارباب كفر و نفاق. [58] البته بعيد نيست كه مقصودش از ارباب كفر و نفاق، حكيم جلوه باشد كه ما وي را از حكماي اربعه و از پايه‌گذاران و استادان بلندپايه مكتب فلسفي و عرفاني تهران مي‌دانيم. گفتني است كه عموما استنادات به قلم به دستان اين فرقه به وضوع عاري از مباني ساده عقلي و علوم ضروري براي تميز صواب از خطاست؛ در حالي كه حتي نمي‌توان نگرش اسلامي آنان را برخاسته از متوني تحريف ناشده دانست. در مقابل، مآخذ حكمت و فلسفه اسلامي نه صرفا [ صفحه 281] اقوال متكلميني چند، بلكه در واقع برخاسته از وحي الهي و گفتار نبوي و روايات و تعاليم ائمه شيعه است. با مروري بر آثار حكيمان شيعه اين معنا را به سهولت مي‌توان دريافت كه اساس فلسفه و سرچشمه الهام حكما مبتني بر وحي آسماني بوده، با كفر و نفاقي كه پيروان اين فرقه ضاله خود در آن غوطه‌ورند، فرسنگها فاصله دارد. منابع اصيل و غني و بويژه منابع شيعي در پيدايش و استمرار فلسفه اسلامي در ايران حايز اهميت است. اين كلام نبوي است كه «يا علي چون مردم اندر كثرت عبادت رنج مي‌برند تو اندر ادراك معقول رنج بر، تا بر همه سبقت گيري.» امروز استدلالات موهوم و عوام‌پسند بهاييان با آب و رنگ جديدي مطرح مي‌شود؛ همان طور كه اين فرقه از بدو پيدايش ابزار مناسبي در دست دولتهاي استعمارگر محسوب مي‌شد، در قرن اخير نيز استعمار جديد براي زدودن اصالت مذهب و به انزوا كشيدن عموم اديان حقيقي الهي، حامي مسلكهاي جديدي چون بهاييت در ايران و وهابيت در عربستان بوده، شعارهايي نظير دفاع از حقوق بشر و توجه به اقليتهاي مذهبي تنها بهانه‌هايي در اين راستاست. [59] . اين اسناد تأييدي است براي حساسيتي كه امروزه مسلمانان روشن‌بين بويژه متفكران و انديشمندان جهان اسلام نسبت به سوابق اقدامات سلطه‌جويانه استعمار نشان مي‌دهند؛ اقداماتي نظير تبليغات مسيحيان صهيونيست [60] در جهت محدود كردن جوامع اسلامي در زمينه علوم هسته‌اي و در برابر، ترغيب مسيحيان و يهوديان به پذيرش بازگشت مسيح (ع) پس از وقوع جنگ جهاني هسته‌اي كه طي آن تمامي كافران به اديان تحريف شده مسيحيت و يهوديت نابود خواهند شد و پس از آن ملكوت الهي فراخواهد رسيد؛ «اقدامي چون هميشه استعماري و در قالبي فرهنگي و مذهبي.»

پاورقي

[1] مدرسه مروي در شمار نخستين مراكز علمي قرن سيزده و چهارده ايران بود كه «خان مروي» براي تدريس حكمت در پايتخت جديد ايران آن را تأسيس كرد.
[2] آخوند ملا علي نوري فيلسوف، فقيه و حكيم، اديب و شاعر از متشرعين فلاسفه كه در مازندران و قزوين مقدمات علوم را آموخت. سپس به اصفهان رفت و نزد ميرزا ابوالقاسم مدرس و آقا محمد بيدآبادي و... تلمذ نمود. او با علماي بزرگي چون ميرزاي قمي و حاجي كلباسي دوستي داشت. پس از آنكه شاه قاجار به خواست محمدحسين خان مروي از وي براي تدريس در مدرسه مروي دعوت نمود، آخوند ملا علي نوري در پاسخ نوشت كه در حوزه اصفهان متجاوز از چهارصد طلبه را سرپرستي مي‌كند كه شايسته حضور در درس او هستند و چنانچه به تهران بيايد موجب پريشاني آن همه طلاب علم خواهد شد.
[3] وي در زنوز تبريز متولد شد. در خردسالي از زنوز به خوي رفت و به تحصيل علوم عربي و ادبي مشغول شد. در كربلا نزد سيد علي طباطبايي و در قم نزد ميرزا ابوالقاسم قمي به فراگيري اصول و فقه پرداخت. وي سپس به حوزه علمي اصفهان و محضر پرفيض آخوند نوري شتافت و در كنار ادامه تحصيل فقه و اصول نزد ديگر استادان به نام به تحصيل علوم حكميه اهتمام تام نمود و از شاگردان خاص وي گرديد. مهم‌ترين اثر وي «انوار جليه» نام دارد. وي را مي‌توان پايه‌گذار مكتب فلسفي تهران دانست كه تا پايان عمر نيزي بدين مهم همت گمارد.
[4] نصر، سيد حسين، روزنامه ايران، 23 / 3 / 1384.
[5] قاسمي پويا، اقبال، مدارس جديد در دوره قاجاريه، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1377، ص 34.
[6] روزنامه ايران، 23 / 3 / 1384.
[7] مشهور به صهبا و استاد مسلم مكتب ملاصدرا و برجسته‌ترين استاد عرفان مكتب ابن عربي. متولد 1241 ق در قمشه است كه براي تحصيل حكمت به اصفهان رفت و از محضر ملا محمدجعفر لاهيجي و ميرزا حسين نوري بهره برد. مهم‌ترين استاد وي سيد رضي لاريجاني بود. وي در پي مهاجرت بعضي علما به تهران و برخي نارضايتيها رهسپار تهران شد و تا زمان مرگش در 1306 خصوصا در عرفان صدها شاگرد تربيت نمود.
[8] وي فرزند ملا عبدالله زنوزي و مشهور به حكيم مؤسس مي‌باشد. تحصيل فلسفه و عرفان را در اصفهان آغاز نمود ولي سرانجام در تهران ساكن شد. بسياري از فيلسوفان مكتب تهران از شاگردان او بودند. نكته مهم در مورد وي، تأليف كتب متعددي است كه در ميان آنها بدايع الحكم به عنوان اولين اثر فارسي و تطبيقي سنت فلسفه اسلامي جايگاه ويژه‌اي دارد. وي از شاخص‌ترين چهره‌هاي مكتب صدرايي است كه ديدگاههاي جديدي را در قالب اين مكتب ارائه نمود و به نوعي باب مواجهه با فلسفه غربي را درون مكتب سنتي فلسفه اسلامي گشود.
[9] وي شاگرد حاج ملا هادي سبزواري است كه بعدها به تهران سفر كرد. مهم‌ترين دليل شهرتش تبحر در رياضيات است كه در قرن سيزده همچنان در كنار فلسفه تدريس مي‌شد (البته اين سنت تا زمان علامه شعراني نيز ادامه يافت.). [
[10] صدوقي سها، منوچهر، تاريخ حكما و عرفا، تهران، انتشارات حكمت، 1382، صص 63 و 64.
[11] روزنامه ايران، 24 / 3 / 84، نيز ر.ك: طارمي، عباس، «آشنايي با حوزه فلسفي - عرفاني تهران»، خردنامه صدرا، 1381، شم 16.
[12] بروني، علي، «تاريخچه پيدايش بابيت و بهاييت»، نشريه حوزه اصفهان، 1379، شم 1 و 2.
[13] همان.
[14] ابراهيمي ديناني، غلامحسين، معاد از ديدگاه حكيم مدرس زنوزي، تهران، انتشارات حكمت، 1382، صص 16 و 17.
[15] شاگرد شيخ بهايي و استاد علامه مجلسي و از حكما و متكلمان به نام عصر صفوي.
[16] زواره‌اي، گلشن جلوه، ص 226.
[17] همان.
[18] بناي اين مدرسه در پايان سلطنت شاه سليمان صفوي توسط حكيم الملك اردستاني به اتمام رسيد.
[19] جلوه، ابوالحسن، رساله في بيان استجابت الدعاء، قم، مؤسسه امام هادي (ع)، ص 11.
[20] سهيلي خوانساري، احمد، ديوان اشعار حكيم جلوه، ص 6.
[21] وي فرزند آخوند ملا علي نوري است و از اكابر و علما و حكما و فلاسفه در ميان شاگردان آخوند به شمار مي‌آمد. او حاشيه‌هايي بر برخي از كتب حكمت و معقول زده است.
[22] شارح مشاعر.
[23] معروف به مولانا، مدرس حكمت متعاليه در اصفهان و شاگرد آخوند نوري كه پس از استاد، تدريس معقول را عهده‌دار شد.
[24] از علما و مدرسين بزرگ حكمت در اصفهان و از شاگردان ملا علي نوري.
[25] مدرس بزرگ حكمت متعاليه و عرفان نظري در اصفهان و تهران. مرتبه او در تسلط بر افكار محي‌الدين در مرتبه‌اي پس از شارحان ابن عربي دانسته شده است. آغاز حوزه عرفاني تهران نيز پس از آمدن وي به تهران بوده است.
[26] مدرسه دارالشفا از آثار فتحعليشاه است كه جهت بيمارستان ساخته شد و پس از وفات وي به صورت مدرسه درآمد. كتابخانه اين مدرسه توسط حكيم جلوه ترتيب داده شده است.
[27] رساله في بيان استجابت الدعاء، ص 11.
[28] ديوان اشعار جلوه، ص 7.
[29] افضل الملك، غلامحسين خان، افضل التواريخ، ص 106.
[30] همان.
[31] دولت‌آبادي، يحيي، حيات يحيي، صص 112 و 175.
[32] گلشن جلوه، ص 227.
[33] همان، ص 228.
[34] تاريخ حكما و عرفا، صص 467 تا 484.
[35] مدفون به ابن‌بابويه.
[36] نشريه حوزه اصفهان، شم 1 و 2.
[37] افراسيابي، بهرام، تاريخ جامع بهاييت، صص 317 تا 323.
[38] همان، ص 327.
[39] عكا.
[40] نشريه حوزه اصفهان، شم 1 و 2.
[41] رضانژاد، عزت‌الله، «از بابي‌گري تا بهايي‌گري»، نشريه انتظار، شم 10.
[42] رائين، اسماعيل، انشعاب در بهاييت، ص 148.
[43] نشريه انتظار، شم 10.
[44] همان.
[45] زاهد زاهداني، سعيد، بهاييت در ايران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1380، صص 109 و 102.
[46] از آثار محمدعلي باب مي‌توان به احسن القصص صحيفه عدليه، الواح، بيان عربي و بيان فارسي و از آثار بهاءالله به ايقان، بديع، مبين، اقدس و الواح اشاره نمود.
[47] بيان عربي، باب 6.
[48] همان، باب 10.
[49] سند شم 1.
[50] سند شم 1 و 2.
[51] سند شم 6.
[52] سند شم 7.
[53] سند شم 5.
[54] سند شم 3.
[55] سند شم 3.
[56] سند شم 3.
[57] سند شم 5.
[58] سند شم 7.
[59] نشريه انتظار، شم 10.
[60] Christian Zionists.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».