سرشناسه : غفاری ساروی حسین، خلاصه کننده
عنوان و پديدآور : چکیده اندیشه ها ( خلاصه ای از شش کتاب دکتر تیجانی)/ به کوشش حسین غفاری ساروی
مشخصات نشر : قم بنیاد معارف اسلامی، 1378.
مشخصات ظاهری : 204 ص.
فروست : بنیاد معارف اسلامی قم 92.
شابک : 9 - 52- 6289- 964- 978.
يادداشت : چاپ هفتم: تابستان 1391 (نیپا).
موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها .
شناسه افزوده : سماوی، محمد تیجانی 1936.
شناسه افزوده : Samawi, Muhammad alTijani.
شناسه افزوده : بنیاد معارف اسلامی.
رده بندی کنگره : BP212/5/غ7چ8
رده بندی دیویی : 297/417.
شماره کتابشناسی ملی : .م 78541
خیراندیش دیجیتالی : مدرسه علمیه ذوالفقار اصفهان
ویراستار: سید محمد رضوی
ص: 1
دکتر محمد تیجانی تونسی
چکیده اندیشه ها (خلاصه ی از شش کتاب دکتر تیجانی)
به کوشش:حسین غقاری سارَوری
بنیاد معارف اسلامی قم
ص: 2
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ص: 3
ص: 4
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ضرورت حفظ وحدت ميان مسلمين و ايستادگى آنان در برابر دشمنان بر هيچ عاقلى پوشيده نيست , همچنانكه آشنائى هر مسلمان باآئين فكرى و عقيدتى خويش نيز از ضروريات است , تا قول احسن را بيابد و بشارت الهى را شامل گردد.
بر اهل دانش پوشيده نيست كه تشنگى جهان بشريت نسبت به حقايق در عصر حاضر اگر بى نظير نباشد كم نظير است , كه ساخت وسايل ارتباطى سريع از يك سوى و ظهور جمهورى اسلامى به عنوان نظامى كه براساس دين مدعى تامين سعادت دنيائى و اخروى بشراست از سوى ديگر بر اين تشنگى افزوده است , در اين ميان , كنجكاوى نسبت به مذهب تشيّع خود جايگاهى ويژه دارد كه حق جويانى چون دكتر محمد تيجانى سماوى , صالح وردانى , شيخ معتصم سيد احمد و باتحقيق و جستجو و ميزان قرار دادن عقل و كتاب و سنت به اين نتيجه رسيده اند كه تنها گروه بر حق و نجات يافته شيعه دوازده امامى است و بس .
ص: 5
اين سيراب گشته هاى زمزم زلال اهل بيت علیهم السلام در اين رابطه كتابها تاليف كرده اند كه به زبان فارسى نيز ترجمه , و توسط اين مركز منتشرشده است .
در اين ميان آثار دكتر تيجانى جايگاه ويژه اى دارد و بسيار عميقتر از ديگران به بررسى عقائد شيعه و سنى و انتخاب عقيده صحيح كه جز عقيده شيعه نيست پرداخته است .
از آنجا كه بسيارى از حق جويان توان مطالعه تمامى آثار ايشان را ندارند و در عين حال نمى خواهند از شيرينى و لذت آن بى بهره باشنداين نوشتار كه توسط فاضل گرامى جناب آقاى غفارى تهيه شده را به عنوان تلخيص آثار ايشان تقديم مى داريم .
بنياد معارف اسلامى - قم .
ص: 6
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«انما بَدءُ وُقُوعَ الفِتَنِ أهواء تُتَّبَعُ وَاحْكام تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَاكِتَابِ اللَّهِ وَيَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالاً عَلَى غَيْرِ دِينِ اَللَّهِ فَلِوَانُ اَلْبَاطِلِ خَلَصٌ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ ولَوْ انَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِن لُبْسِ الباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ السِّنُّ الْمُعَانِدِينَ وَلكِن يُؤخَذُ مِن هَذَا ضِغْثٌ ومِن هَذَا ضِغْثٌ فَيُمزَجانِ فَهُنالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى اَوْلِيَائِهِ ويُنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَ اللَّهِ الحُسْنَى» (1).
يعنى : «همانا آغاز پيدايش فتنه ها پيروى از هوسها و آئينهاى اختراعى است كه منجر به مخالفت با كتاب خدا مى گردد, و بر اساس آنها بر خلاف آئين الهى مردانى برگرده مردان ديگر حكومتى (باطل) پيدا مى كنند.
اگر باطل از حق كاملاً جدا مى گشت بر طالبان مخفى نمى ماند, و اگر حق نيز از پوشش باطل خلاصى مى يافت زبان معاندان از آن قطع مى گرديد (كه بيهوده ادعاى حق نكنند) ولى بخشى از حق و بخشى ازباطل گرفته , با هم مخلوط مى شوند كه
ص: 7
ثمره اش چيرگى شيطان بر دوستانش , و نجات آنها كه مورد رحمت و احسان الهى واقع گرديده اند خواهد بود».
اگر بگوئيم بزرگترين فتنه تاريخ بشريت همان انحراف از مسيراسلام ناب محمّدى صلی الله علیه و آله و سلم پس از رحلت جانگداز آن حضرت بود سخن گزافى نگفته ايم , كه حوادث بعدى از هجوم به بيت وحى گرفته ,تا شهادت امير مؤمنان علیه السلام و واقعه جانگداز كربلا و تا انحراف و بدبختى و تفرقه و خوارى امروز مسلمين , همه و همه ميوه هاى تلخ شجره خبيثه اى بود كه در آن روز كاشته شد و بعدها توسط «بنى اميه» و «بنى عباس» و آبيارى گشت .
شايد عامه مسلمانان ساده و فريب خورده حاضر در «سقيفه» اگر مى دانستند ثمره كارشان اين خواهد شد هرگز به آن تن نمى دادند.
هواهاى نفسانى و بدعتهاى شيطانى كه در آن روز بر خلاف آئين و سنت الهى علم شده و پيروى گرديده اند نتيجه اش استيلا و چيرگى شياطين در طول تاريخ , غير از مدت كوتاه حكومت اميرالمؤمنين و فرزند پاكش (علیهما السلام) كه آن هم توام با سلطه شيطانى «معاويه» بر بخشى از پيكره عالم اسلام بود شد.
در اين ميان معدود انسانهاى خدائى بنا به توصيف امير كلام عليه الصلاة والسلام : «الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى.» بودند كه طريق نجات را يافتند و بدون هيچگونه شك و ترديدى در آن گام نهادند, از جمله اين افراد بنده پاك خدا «دكتر محمد تيجانى
ص: 8
تونسی» است كه هر مسلمان اهل مطالعه خواه شيعه و خواه سنى او را مى شناسد و تاثير بيان گرم و الهى اش را در جان خود مى يابد.
همانطور كه خواهيد خواند او در سفرى با يك «شيعه عراقى»آشنا مى شود و با مسافرت به «عراق» به مذهب تشيع متمايل مى گردد و با مطالعه و تحقيق بالاخره آن را براى خود بر مى گزيند, آنگاه كتابهائى از سرگذشت خود گرفته تا بررسى آئينهاى هر دو مذهب بر اساس آيات قرآن و روايات و اخبارى كه اهل سنت آن را نقل كرده اند به رشته تحرير در مى آورد, كه برخى از اين كتابها تا كنون به بيست زبان ترجمه ,و در تيراژهاى بالائى به چاپ رسيده است .
از آنجا كه بسيارى از علاقه مندان به مطالعه كتابهاى ايشان ,خصوصاً جوانان مشتاق به فهم و درك آئين حق , و زدودن شبهات ترديد نسبت به مذهب تشيع , فرصت مطالعه تمامى كتابهاى ايشان را ندارند, و از طرفى برخى از مباحث در چند كتاب ايشان تكرار شده ,و برخى ديگر در چند كتاب به صورت پراكنده آمده , اين كتاب به منظور تلخيص آثار ايشان تاليف گرديده است كه قبل از آغاز توجه شما را به چند نكته جلب مى كنيم:
1 - كتابهائى كه مورد تلخيص قرار گرفته اند عبارتنداز:
الف _ آنگاه هدايت شدم - ترجمه استاد محمد جواد مهرى - بنيادمعارف اسلامى قم .
ب _ همراه با راستگويان - ترجمه استاد محمد جواد مهری -
ص: 9
بنيادمعارف اسلامى قم .
ج - از آگاهان بپرسيد ج1 و2 - ترجمه استاد محمد جوادمهرى - بنياد معارف اسلامى قم .
د - اهل سنت واقعى ج1 و2 - ترجمه آقاى عباس على براتى - بنياد معارف اسلامى قم .
ه - اهل بيت كليد مشكلها - ترجمه استاد محمد جواد مهرى - بنيادمعارف اسلامى قم .
و - از خدا پروا كنيد - ترجمه آقاى لطيف راشدى - انتشارات قدس قم .
2 - تلخيص ، همانند اصل كتاب به زبان نويسنده اش يعنى «دكترتيجانى» مى باشد.
3 - در پاورقى آدرس مطالب تلخيص شده آمده است كه جهت توضيح بيشتر مى توان به اصل كتاب ايشان مراجعه نمود.
4 - آن مطالبى كه در پاورقى آمده توضيحات تلخيص كننده است .
به اميد آن روزى كه تمامى پرده ها از چهره حق برداشته شود, تاهمگان از آن بهره مند گردد.
حسين غفارى ساروى .
شهر مقدس قم .
خرداد ماه 1377 برابر با محرم الحرام1419 .
ص: 10
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
خداى جهانيان را سپاس كه به انسان عقلى بخشيد تا گمانش را به يقين تبديل كند,و رسولانى فرستاد تا او را از خواب غفلت بيدار نمايند و هرگز در عقيده اش ياران و خويشان و پدرانى كه بدون دليل و برهان از گذشتگان پيروى مى كردند را تقليد ننمايد.
و درود و سلام بر آقاى ما «محمد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله و سلم» و «اهل بيت پاكش» و بر ياران گرامش ,آن يارانى كه او را يارى و كمك نمودند و دين را تغيير ندادند, و درود بر پيروان آنها تا روز رستاخيز.
خدايا از من بپذير كه تو شنوا و دانائی.
محمد تيجانى تونسى .
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
ده ساله بودم كه زير نظر معلم قرآن نيمى از كتاب خدا را حفظ كرده بودم , پدرم در شبهاى ماه مبارك رمضان مرا به مسجد برد و به نمازگزاران معرفى كرد و استادم دو يا سه شب امامت جماعت را برعهده من گذاشت .
آن روزها و شهرتها كه آوازه اش به كل شهر رسيد هرگز فراموش نمى شود, به اضافه افتخار به نام «تيجانى» كه مادرم به بركت سفر يكى از فرزندان «شيخ احمد تيجانى» از «الجزائر» به «قفصه» (1) و اقامت در ميان خاندان «سماوى» بر من نهاده بود, چرا كه بيشتر اهالى شهر روش صوفيگرى «تيجانى» را براى خود اختيار نموده بودند, بسا پيرمردانى كه دست و سرم را مى بوسيدند و مرا از فيض بركات سرور ما «شيخ احمد تيجانى» مى شمردند (2)
ص: 15
هجده ساله بودم كه جهت شركت در «نخستين كنفرانس پيشاهنگى عربى و اسلامى» در «مكه مكرمه» بر گزيده شدم , احساس درونى ام قابل توصيف نيست , به هنگام ورود به خانه خدا اشكهايم سيل آسا مى ريخت , خود را مشمول عنايات خاص الهى مى شمردم و بسيار نماز و سعى به جاى مى آوردم , آه چه منظره هائى كه هرگز زدوده نخواهد شد.
بسيارى از هيئتها آدرس مرا براى مكاتبه در خواست مى كردند و چه جوائز زيادى كه در مسابقات به دست آورده بودم !.
در طى بيست و پنج روز اقامت در عربستان به عقايد «وهّابيت» تمايل پيدا كردم و آرزو مى نمودم كه همه مسلمانان اين عقيده را داشته باشند.
هنگام بازگشت , لباس و عقال سعودى بر تن , با استقبال عظيمى در فرودگاه از جمله رهبران طريقت «عيساوى» و «تيجانى» و «قادريان»مواجه شدم كه با هلهله و تكبير مرا در خيابانهاى شهر مى گرداندند, چراكه تا آن روز هيچ حاجى به سنّ من نديده بودند.
آن ايّ-ام شيرين ترين روزهاى عمرم بود كه همواره شخصيتها و بزرگان به منزل ما مى آمدند, من هم بر اساس تعليم «وهّابيون» مردم را از بوسيدن ضريح ها و دست كشيدن بر چوبها منع مى كردم , و اين كار را شرك مى شمردم.
ص: 16
پس از اين به مساجد مختلف جهت سخنرانى دعوت مى شدم و كلاسهاى درسم رونقى پيدا كرده , آوازه ام از شهر خودم فراتر رفته بود, در اين ميان برخى طريقتهاى صوفيانه سعى در جذب من نمودند و مرا به جلسات خود كشاندند.
اينجا بود كه ميان دو خط متناقض متحيّر و گرفتار شده بودم :
- يكى آئين «صوفيان» و توسل به «شيخ».
- و ديگرى آئين «وهّابيت» كه اين توسلها را شرك مى داند.
در يك تعطيلات تابستانى جهت ملاقاتى با برخى دوستان سفرى طولانى به «ليبى» و «مصر» و «لبنان» و «سوريه» و «اردن» و «عربستان»را آغاز كردم , پس از چند روز اقامت در «ليبى» به «مصر» رفتم و با «شيخ عبدالباسط عبدالصمد» و برخى علماى «الازهر» ملاقات نمودم , آنها از هوش من و توانم در حفظ آيات و روايات تعجب مى كردند و به سخنرانى دعوتم نمودند و به من پيشنهاد اقامت در«الازهر» را دادند, به علاوه موفق به ديدار پيراهن و آثار ديگرى از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گشتم كه آنها را به هر كس نشان نمى دهند.
آنگاه براى رفتن به «بيروت» سوار كشتى شدم , در درون كشتى بايك استاد دانشگاه عراقى به نام «منعم» آشنا شدم , با هم از
ص: 17
وضعيت مسلمانان صحبت كرديم و از تفرّق آنان كه منجر به شكست اعراب و پيروزى صهيونيستها شد ناليديم.
من اضافه كردم كه جدّاً با اين تقسيم بنديهائى كه استعمار در ميان ما ايجاد كرد تا به آسانى ما را به ذلت و اسارت وا دارد مخالفم , حتى در «قاهره» وقتى در مسجد حنفى ها نماز خواندم و دستهايم را روى هم نگذاشتم چون مالكى ها به آن قائل نيستند به من گفتند: پس به مسجد مالكى ها برو, ناگهان استاد لبخندى زد و به من گفت شيعه است , با شنيدن اين خبر سراسيمه به او گفتم : اگر مى دانستم شيعه اى هرگز با توصبحت نمى كردم .
گفت : چرا؟.
گفتم : چون شما على را مى پرستيد و خدا پرستانتان «جبرئيل» را خيانتكار مى دانند كه به جاى رساندن رسالت الهى به امام على علیه السلام آن را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم رسانده است .
او با آرامش براى من بيان كرد كه اين تهمتى بيش نيست و آنان معتقد به رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مى باشند, آنگاه از من دعوت كرد كه به «عراق» بروم تا بيشتر با شيعه آشنا شوم .
گفتم : نه پول دارم نه ويزا.
«منعم» هزينه سفر و تهيه ويزاى مرا بر عهده گرفت و من بعد ازيك شب تفكر و هيجان به عشق زيارت سرورم «عبدالقادر
ص: 18
گيلانى» دربغداد و نيز ديدن آثار تمدن دوره «هارون» و «مامون» به او جواب مثبت دادم .
در طول سفر به هنگام نماز او را جلو انداختم تا ببينم چگونه نماز مى خواند, آنگاه خودم دوباره بخوانم , ولى او طورى آرام نماز و دعا نمود كه نظرم برگشت , تا آنجا كه خيال كردم پشت سر يكى از اصحاب با تقواى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز خواندم , بعد از نماز آنقدر دعا كرد و بر پيامبر و آلش درود فرستاد و اشك ريخت كه من تاكنون مانند آن را نديده بودم .
از «لبنان» به «دمشق» و از آنجا به سوى «بغداد» حركت كرديم , درآنجا به منزلش رفتيم , خانواده اش به گرمى از من استقبال و احوالپرسى كردند, در طول سفر عزت نفس و پارسائى و كرامتى را در او ديدم كه قبلاً از كسى نديده بودم و احساس كردم كه در منزل خودم مى باشم .
دوستم از «عبدالقادر گيلانى» پرسيد, گفتم : او مى گويد: «مردم همه هفت بار گرداگرد خانه طواف مى كنند اما خانه گرداگرد خيمه من طواف مى نمايد».
شب را خوابيدم و صبح با هم به حرم «شيخ» رفتيم , دوان دوان وارد حرم شدم و خرسند از اين افتخار بر دوستان و فاميلهايم در تونس كه من به آن درجه از مقام و منزلت رسيده ام كه به بارگاه
ص: 19
«شيخ» مشرّف شده ام .
از آنجا خارج شده پس از صرف ناهار دوستم مرا به سمت «كاظمين» برد, با تنفر به آنها كه دور ضريح گشته , گريه و زارى مى كردند و بوسه مى زدند نگريستم , پس از خواندن فاتحه براى صاحب قبر گفتم :
«خدايا اگر اين ميت از مسلمين است پس تو او را رحم كن».
پيرمردانى با عمامه هاى سياه و سفيد و محاسن بلند كه آثار سجود بر پيشانى شان پيدا بود, تا وارد مى شدند بى اختیار می گريستند.
از خود پرسيدم : آيا اين همه اشكها دروغين است و اينها خطاكارند؟!.
دوستم از جهالت من نسبت به صاحب قبر, امّا آشنائى و شيفتگى ام به «عبدالقادر» كه او را «ذريه رسول اللّه» مى دانستم تعجب كرد و پس از فهماندن اين نكته كه «عبدالقادر» در قرنهاى ششم يا هفتم مى زيست ولى صاحب اين قبر در قرن دوم كه پس از چهار نيا نسبتش به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مى رسد گفت : كداميك به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزديكترند, موسى بن جعفر علیه السلام يا «عبدالقادر»؟!.
آنگاه با راهنمائى يك استاد تاريخ در دانشگاه به من فهماند كه «عبدالقادر» انسان پارسائى اهل «گيلان» - منطقه اى در
ص: 20
ايران است و اصلاً عرب نمى باشد (1).
از اينها شگفت زده شدم , چرا بدون اينكه اينان را بشناسم كينه شان را به دل دارم , من به قدرى مجذوب عبادتها, اخلاق و احترام آنها نسبت به علمايشان شدم كه آرزو مى كنم اى كاش مانند آنها بودم .
هرگاه نام پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مى آورم با تمام وجود فرياد مى زنند «اللّهم صلّ على محمّد وآل محمّد», با خود مى گويم : شايد ظاهر باشد, اما وقتى كتابهايشان را ورق زدم آنقدر احترام نسبت به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ديدم كه در كتابهاى خودمان نديدم , چرا كه آنها معتقد به عصمت آن حضرت حتى قبل از بعثت هستند امّا ما خير, بلكه اشتباهات فراوانى را براى او ثابت مى كنيم .
ص: 21
روزى به دوستم اعتراض كردم كه چرا شما بر حضرت على _كرّم اللّه وجهه_ سلام و صلوات مى فرستيد؟.
او در پاسخ گفت : اولاً مفسرين شيعه و سنى متفق القولند كه پس از نزول آيه صلوات (1) اصحاب از كيفيت آن سؤال كردند, حضرت فرمود:
- «بگوئید:اَللَّهُمَّ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلَى اَبْرَاهِيمَ وَ آلِ اِبْرَاهِيمَ اِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلَى ابْراهِيمَ وَ آلِ ابْراهِيمَ اِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.»(2) و هرگز بر من صلوات ناقص نفرستيد».
ثانياً «امام شافعى» در مورد صلوات بر اهل بيت شعرسروده است (3).
و ثالثاً «امام بخارى» در صحيحش مى گويد: «على علیه السلام» (4) ونيزمى گويد: ««على بن الحسين علیه السلام مارا حديث كرد» (5).
كتاب صحيح «بخارى»را نگاه كردم ديدم سخنانش
ص: 22
صحيح است و اتفاقاً در مصر به چاپ رسيده است .
دوستم روزى مارا به «كوفه» و از آنجا به «نجف» آرامگاه امام على بن ابى طالب علیه السلام برد, حرمى شبيه حرم امام موسى كاظم علیه السلام داشت , او مرا به مسجدى در گوشه حرم برد كه كودكانى سيزده تا شانزده ساله عمامه برسر مشغول مباحثه بودند, يكى از آنها از من پرسيد: تو اهل كجا هستى ؟.
گفتم : «تونس».
گفت : مذهب تو چيست ؟.
گفتم : «مالكى».
گفت : آيا مذهب «جعفرى» را مى شناسى ؟.
گفتم : اين اسم جديد ديگر چيست ؟! نه جانم !.
گفت : مذهب «جعفرى» حقيقت اسلام است , آيا نمى دانى كه «ابوحنيفه» شاگرد امام صادق علیه السلام است علیه السلام و مى گويد: «اگر آن دو سال (شاگردى) نبود نعمان هلاك مى شد».
خدارا شكر كردم كه او استاد «امام مالك» نبود لذا گفتم : ما «مالكى» هستيم و«حنفى» نمى باشيم .
گفت : «احمد بن حنبل» از «شافعى» گرفته , «شافعى» از «مالك»,«مالك» از «ابو حنيفه» و«ابو حنيفه» هم از امام صادق (علیه السلام), بنابر اين همه شاگردان امام جعفر بن محمد (علیه السلام) هستند.
ص: 23
از اين كودك تعجب كردم كه مانند يك استاد با شاگردش سخن مى گويد, خود را در برابرش ناتوان يافتم , هر سؤالى كه كرد در برابرش عاجز شدم , پرسيد: از كه تقليد مى كنى ؟.
گفتم : «امام مالك».
گفت : چگونه از مرده تقليد مى كنى؟ اگر سؤالى داشته باشى او پاسخت مى دهد؟!.
گفتم : امام شما هم كه چهارده قرن قبل مرده است !.
آنها همه با هم گفتند: ما از «آقاى خوئى» تقليد مى كنيم .
اينجا بود كه براى خلاصى از آنان بحث را عوض كرده از جمعيت «نجف», فاصله اش با «بغداد» و پرسيدم ولى در درون احساس شكست نمودم و اقرار داشتم كه آن همه شخصيت و عزت كه در «مصر»بر آن سوار شدم در اينجا در اثر ملاقات با اين كودكان دود شد و از بين رفت .
به همراه دوستم به ملاقات آقاى «خوئى» رفتيم , پس از احوالپرسى با ايشان تفكرات خويش را نسبت به شيعيان ابراز داشتم .
«سيد» گفت : ما شهادت مى دهيم كه جز «اللّه» خدائى نيست و «محمد» رسول خداست كه درود خدا بر او و آل پاكش و شهادت مى دهيم به اينكه «على» بنده اى از بندگان خداست ... آن
ص: 24
روز كه جبرئيل برمحمد نازل شد او چهل ساله بود اما على كودك شش يا هفت ساله ,چگونه جبرئيل اشتباه مى كند و بين آن دو فرق نمى گذارد؟.
من اظهار نياز به كتاب كردم ولى با توجه به سفر طولانى خصوصاً «عربستان» نمى توانستم آنها را با خود حمل كنم , «سيد» آدرس مرا گرفت تا كتابهاى مورد نيازم را برايم تهيه و ارسال كند, آنگاه با بوسيدن دستش از او خدا حافظى كردم .
به ملاقات «سيد محمد باقر صدر» هم رفتيم كه خيلى خوش آمد گفت و مرا كنار خود نشاند, نماز ظهر و عصر را به امامت او خوانديم ,احساس مى كردم در كنار اصحاب بزرگوار پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفته ام , چرا كه نماز همراه با دعا و حمد و ثناى پروردگار و صلوات و سلام بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و آل طاهرينش بود.
بعد از نماز مردم عادى از «سيد» سؤالاتى مى كردند و علماى شيعه از «حجاز», «بحرين», «قطر», «امارات», «لبنان», «سوريه»,«ايران», «افغانستان», «تركيه» و «افريقا» با «سيد» سخن مى گفتند.
من چهار روز با «سيد» بودم وگفتگوهائى با او كردم , از جمله :
- درباره شهادت به ولى خدا بودن امام على علیه السلام, در نماز پرسيدم ,گفت :
ص: 25
«اين شهادت جز نماز نيست ولى براى مقابله با كسانى كه حضرت را سالهاى سال لعنت مى كردند مستحب است گفته شود, همچنانكه شهادت به بهشت و جهنم و معاد نيز مستحب مى باشد».
از عزادارى و گريه شيعيان بر حسين بن على رضى اللّه عنه پرسيدم , گفت :
«اينها كه بر سيدالشهدا گريه مى كنند مصيبت امام حسين علیه السلام را با دل و جان ديده اند, وانگهى خود حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بر فرزندش امام حسين علیه السلام گريه كرد و «جبرئیل» از گريه آن حضرت گريه كرد».
- از روش «صوفيان» پرسيدم , به اختصار پاسخ داد:
«تربيت نفس و زهد در لذتهاى دنيائى از مزاياى آنهاست , اما كناره گيرى از زندگى , از كارهاى منفى آنان مى باشد».
از روزى كه من وارد عراق شدم هرگز نامى از سرورمان «ابوبكر صديق» و «عمر فاروق» نشنيده ام حال آنكه نامهائى به گوشم مى خورد كه از نظر من كاملاً بيگانه اند, مثل دوازده امام .
اينها مى گويند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبل از رحلت , امام على علیه السلام را جانشين خود قرار داده است , ولى آيا ممكن است مسلمانان و اصحاب گرامى پيامبر كه پس از او از تمامى مردم برترند با هم توطئه اى ضد امام على كرم اللّه وجهه بكنند؟!.
همان اصحابى كه در يارى اسلام از فرزندان و پدران
ص: 26
و خانواده هاى خويش گذشتند و براى اجراى دستورات پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از هم پيشى مى گرفتند, چگونه وقتى خود به جايگاه خلافت رسيدند فرمان رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم را ناديده گرفتند و طمع مقام ديدگانشان را پوشاند.
اين بود كه در شك و سرگردانى ماندم , شكى كه علماى شيعه در ذهنم ايجاد كردند, شك نسبت به صحابه رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم كه نزد شيعيان در اين سطح پائين قرار دارند, اين شك آغاز سستى در عقايد گذشته و اقرار به اين بود كه در پشت پرده امورى هست كه تا آنها را بر طرف نكنيم به حقيقت دست نمى يابيم .
با دوستم «منعم» به «كربلا» مسافرت كرديم , در آنجا به مصيبت سرورمان حسين پى بردم .
سخنرانان را ديدم كه با بازگو كردن فاجعه «كربلا» احساسات مردم را بر مى انگيزند و آنان را به ناله و شيون وا مى دارند, من هم گريستم وگريستم , آنقدر گريستم كه گوئى سالها غصه در گلويم مانده بود و اكنون منفجر شد.
احساس كردم كه پيش از اين در صف دشمنان حسين بودم و اكنون منقلب شده در گروه يارانش قرار گرفتم , در همان لحظات سخنران داستان «حر» را بررسى كرد:
- ...اسب خودرا به سوى حسين حركت داد وگريه كنان عرض كرد:
ص: 27
«اى فرزند رسول خدا آيا توبه اى برايم هست ؟».
ديگر نتوانستم طاقت بياورم , شيون كنان خود را بر زمين افكندم , گويا خود «حر» هستم و از حسين مى خواهيم كه :
«اى فرزند رسول خدا آيا توبه اى برايم هست ؟ يابن رسول اللّه ,از من درگذر و مرا ببخش».
بر اثر صداى واعظ, گريه و شيون مردم بلند شد, دوستم همچون مادرى مرا در بغل گرفت و «يا حسين , يا حسين» مى گفت :
از او خواستم كه داستان شهادت امام حسين علیه السلام را برايم تكرار كند, چرا كه پيرمردانمان تاكنون مى گفتند: منافقين و دشمنان اسلام ,همانهائى كه «عمر» و «عثمان» و «امام على علیه السلام»را به قتل رساندند «امام حسين علیه السلام» را نيزكشتند.
ما تا كنون « عاشورا» عيد مى دانستيم و جشن مى گرفتيم غذاهاى خوشمزه مى پختيم و براى كودكان شيرينى و اسباب بازى مى خريديم .
و علماى ما روايتهايى را در فضليت روز عاشورا و بركات آن نقل مى كردند, راستى كه شگفت آور است .
پس از ملاقات با شيعيان شك و دو دلى بر من مستولى شد, شايد حرف اينها حق باشد, چرا تحقيق نكنم , خداوند مى فرمايد:
ص: 28
«الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ»(1)
يعنى : «آنها كه سخن را مى شنوند و بهترينش را بر مى گزينند, آنها كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها همان اهل خرد هستند».
با اين قصد, خود و دوستان شيعه عراقى را وعده ديدار ديگردارم و بوسه زنان از آنها جدا شدم .
«عراق» را بعد از بيست روز ترك كردم در حالى كه از فراق دلهائى كه شيفته شان شدم , دلهائى كه به محبت «اهل بيت علیهم السلام» مى تپد، اندوهگين گشتم و رو به سوى «حجاز» كردم .
در «جدّه» دوستم «بشير» را ملاقات كرده , داستان كشف جديدم در «عراق» را با او در ميان گذاشتم .
او گفت : اينها پيرامون قبرها نماز مى خوانند, در «بقيع» گريه و نوحه سرائى مى كنند, بر قطعه سنگى سجده مى نمايند, بر سر قبر «حمزه» گريه و زارى راه مى اندازند و...
از خود پرسيدم : آيا اين استدلال براى تكفير كسى كه شهادتين بر زبان جارى مى كند, نماز مى خواند, روزه مى گيرد, زكات مى دهد و حج مى رود كافى است ؟.
ص: 29
در «مكه» با حضرت «ابراهيم» علیه السلام درد دلها كردم , به «مدينه»آمدم , مامور سعودى در كنار قبر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و «ابوبكر» و «عمر» بر من نهيبى زد و مرا راند, به خود گفتم : مگر ممكن است پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مثل ساير مردگان مرده باشد؟ پس چرا در نمازهايمان خطاب به او مى گوئيم :
«السلام عليك ايها النبي و رحمة اللّه وبركاته»؟.
به «بقيع» رفتم , پيرمردى شروع به نماز كرد, به سجده رفت ,ناگهان سربازى با پوتينش چنان لگدى به او زد كه وارونه شد و از هوش رفت , به اين كار اعتراض كردم , ديدم زائران مى گويند: چرا كنار قبرها نماز مى خواند؟.
گفتم : اگر اين عمل حرام است , چرا ميليونها حاجى و زائر كنار قبر پيامبر و «ابوبكر» و «عمر» نماز مى خوانند؟ و آيا با اين خشونت بايد از آن جلوگيرى كنيم يا با نرمى و ملاطفت ؟.
كينه و خشمم نسبت به آنها خيلى بيشتر شد, به خانه رفتم و داستان را براى ميزبان تعريف كرده , گفتم : من دارم از «وهّابيت» بيزارمى شوم و به «شيعيان» تمايل پيدا مى كنم , چهره اش درهم شد و گفت :ديگر چنين سخنى را تكرار نكن .
صبح كه شد ترسيدم او از سازمان امنيت باشد لذا از خانه بيرون رفتم و ديگر بازنگشتم .
در حرم شريف نبوى قاضى «مدينه» مشغول تفسير قرآن
ص: 30
بود، پس از پايان درس از او درباره «اهل البيت علیهم السلام» در آيه تطهير (1)پرسيدم ,گفت : مقصود زنان پيامبر است , گفتم : علماى شيعه مى گويند: آيه به على وفاطمه وحسن وحسين علیهم السلام اختصاص دارد, چون اول آيه كه خطاب به همسران پيامبر است با صيغه هاى مؤنث آمده ولى آيه تطهير با صيغه مذكر.
عينكش را بالا زد و گفت : از اين افكار زهر آلود بترس , شيعيان طبق هواى خودشان آيات قرآن را تاويل مى كنند!!.
از «مدينه» به «اردن» از آنجا به «سوريه» و سپس به «لبنان» رفتم ,در طول سفر ديدم به همان مقدار كه نسبت به «وهّابيت» تنفر و انزجار پيدا مى كنم نسبت به «شيعه» ميل و محبت و علاقه دارم , خداى سبحان را سپاس گفتم و از او خواستم راه حق را به من بنماياند.
به وطن بازگشتم , ديدم قبل از من كتابهاى زيادى از «نجف» به آنجا رسيده است , خوشحال شدم و بعد از استراحت شروع به خواندن آنها كردم , خصوصاً كتاب «المراجعات» كه گمشده خود را در آن يافتم ,چرا كه گفتگوئى است بين دو روحانى از دو مذهب،
ص: 31
تا رسيدم به حادثه روز «پنج شنبه»(1) باور نمى كردم كه سرورمان «عمر» به پيامبر اعتراض كند ولى روايت از «بخارى» و«مسلم» بود, به پايتخت رفته آن دو كتاب وكتابهاى ديگرى خريدم , در راه صفحاتش را ورق زدم با تعجب ديدم صحيح است !.
در طول تحقيق با خود پيمان بستم كه احاديث مورد اتفاق شيعه و سنى را بپذيرم و با اين مبنا پژوهش را آغاز كردم (2)
ص: 32
ص: 33
ص: 34
اهل سنت عموماً معتقد به رؤيت خداوند متعال هستند,و احاديثى در كتابهاى روائى خود نظير «بخارى» و«مسلم» در اين رابطه مى آورند, مانند:
1_ «خداوند سبحان در برابر بندگانش نمايان مى شود و او را مى بينند, چنانكه ماه را در شب چهاردهم مى بينند» (1)
2_«خداوند هر شب به آسمان دنيا فرود مى آيد» (2)
3 - «پايش را نمايش مى دهد تا مؤمنين اورا بشناسند» (3)
4_« خداوند پايش را در جهنم مى گذارد پس جهنم پر مى شود»(4)
ص: 35
5- «خداوند مى خندد (1) و تعجب مى كند, دو دست و دو پا و پنج انگشت دارد كه آسمانها را بر انگشت اول , زمينها را بر انگشت دوم ,درختان را بر سوم , آب و خاك را بر چهارم وساير آفريدگان را برانگشت پنجم مى گذارد» (2)
6_«داراى منزلى است كه در آن سكونت دارد, و محمد براى دخول بر او در منزلش سه بار اجازه مى گيرد» (3)
اما شيعيان بر اساس آيات و روايات (4)اين مساله را ممنوع مى دانند:.
1- «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» (5)
يعنى : «ديدگان توان ادراك اورا ندارند».
2- «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» (6)
يعنى : «چيزى مانند او نيست».
3 - امام على علیه السلام مى فرمايد:
ص: 36
-«لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن»(1)
يعنى :«بلند همتان او را ادرك نتوانند كرد وزير كان به حقيقتش پى نمى برند».
راز اين اختلاف در اين است كه روايات فوق ساخته «كعب الاحبار» يهودى است , كه توسط «ابو هريرة» و«وهب بن منبه» نقل شده است و«ابو هريره» هم فرقى بين احاديث پيامبر و«كعب الاحبار»نمى گذارد, تا جائى كه «عمر بن خطاب» او را مى زند و از نقل برخى روايات منعش مى نمايد (2)
اكثر اهل سنت معتقدند كه انسان در تمامى كارهايش مجبور است و اختيارى ندارد, سرنوشت او, حتى سعادت يا شقاوتش در شكم ما در برايش نوشته شده است (3) و وقتى سؤال شود: پس چرا بايد انسانها اعمال داشته باشند و كار كنند از قول پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل مى كنند كه فرمود: هر كس كار مى كند براى همان كه آفريده يا مجبور شده است (4)!.
ص: 37
بر اين اساس انسان چون ماشينى بى اختيار حركت مى كند, لذا ممكن است كسى بى اختيار شراب بخورد و يا حتى قتل نفس نمايد.
آنها مى گويند: تمامى پادشاهان و رؤساى جمهور را خدا نصب كرده , حتى استعمار «تونس», «الجزاير» و«مغرب» توسط «فرانسه» نيز با نصب الهى بوده است .
من هيچ شرح و تفسيرى براى اين تناقض صريح نمى يافتم كه از طرفى او فعّال ما يشاء است (1)اهل جهنم و اهل بهشت را از قبل تعيين فرموده , ولى از طرف ديگر او به اندازه يك ذره بى مقدار هم ظلم نمى كند (2) و از مادر هم به فرزندش مهربانتر است (3).
در مقابل گروهى ديگر از اهل سنت قائل به تفويض شدند (4).
اما شيعيان قائل به اختياراند, يعنى نه انسان مجبور است و نه خداوند متعال نعوذ باللّه هيچ كاره , به دلايل زير:
1 - قول به جبر با حكمت ارسال انبيا وامر ونهى الهى منافات دارد, يعنى اگر انسان در كارهايش مجبوراست و اختيارى ندارد
ص: 38
پس انبيا براى چه آمده اند؟
2 - اين عقيده نتيجه اش نسبت دادن ظلم به خداست كه افرادى را بى اختيار مجبور به اعمال ناشايست كند و آنگاه آنها را در جهنم عذاب نمايد, و ظلم هم از خدا دور است :
«إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئًا وَلَكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (44)» (1)
يعنى: «خداوند هيچ ظلمى به مردم نمى كند اما مردم خود به خويشتن ظلم مى نمايند».
3 - آيات الهى دلالت بر وجود اختيار در انسان دارند مثلاً:
«وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ» (2)
يعنى : «بگو: حق از آن پرورگار شماست , پس هر كه خواهدايمان بياورد وهر كه خواهد كافر گردد».
4 - فردى از حضرت على علیه السلام پرسيد: آيا رفتن ما به «شام» قضا و قدر الهى بود؟ حضرت فرمود:.
«واى بر تو, گويا قضائى لازم و قدرى حتمى را گمان برده اى».
اگر چنين بود ثواب وعقاب از بين مى رفت و وعد و وعيد
ص: 39
ساقط مى گشت , همانا خداوند سبحان با دادن اختيار, مردم را فرمان داد, و با قدرت بر پرهيز, آنها را نهى فرمود, تكاليف او آسان بوده , هرگز تكليف سنگين قرار نداده است , و طاعت كم را پاداش زياد عطا مى فرمايد.
نا فرمانى خلق نشانه مغلوب شدن او نيست , و اطاعت آنان نيز علامت اجبار و اكراه الهى نمى باشد.
پيامبران را بازيچه نفرستاد و كتاب را بيهوده بر مردم نازل نكرد و آسمانها و زمين و موجودات ميان آن دو را باطل نيافريد:
«ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ»(1)
«اين گمان اهل كفر است كه واى بر آنها از آتش» (2)
در واقع مروّج چنين فكرى «امويان» بودند تا خلافت خويش راقضاى الهى جلوه دهند وجلوى هرگونه مبارزه با آن را بگيرند به عنوان نمونه :
1 - وقتى از «عثمان» خواستند از خلافت كناره بگيرد پاسخ داد:«پيراهنى را كه خدا بر من پوشاند, بيرون نمى آورم» (3)
2 «معاويه» مى گفت : «خداوند اين حكومت را به من داده است هر چند شما را خوش نيايد» (4).
ص: 40
3- «ابن زياد» خطاب به «زينب كبرى» سلام اللّه عليها گفت :«رفتار خدا با اهل بيتت را چگونه ديدى ؟» (1)
و بسيار روشن است كه اگر عقيده مردم اينچنين باشد هرگز قيام و اعتراضى در برابر حكومتهاى خودكامه و حتى استعمارگران نخواهند داشت.
با اين وصف اهل سنت مى گويند كه خداوند مردم را مخيّر كرد كه خودشان خليفه اى برگزينند (2)
اهل سنت معتقدند كه پيامبران فقط در بازگو كردن كلام الهى معصوم اند و در غير اين صورت مانند ديگر افراد بشر اشتباه دارند, بنابراين خطاهائى را چه در كارهاى معمولى و چه در امور شرعى به آن حضرت نسبت مى دهند (3), مثلاً:
1 - به هنگام ورود به مدينه مردم را از گرد افشانى درخت خرما منع كرد, در نتيجه درختها خرما ندادند, وقتى مردم شكايت نزد حضرت بردند, فرمود:
ص: 41
«من هم انسانى مانند شما هستم» (1)
2 - پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم سحر زده شد و چندين روز را به همين حال گذراند و نمى توانست كارى كند (2)
3 - در نماز به آن حضرت فراموشى دست داد و نفهميد چند رکعت خواند (3)
4 - در ماه رمضان جنب مى شد و نماز صبحش فوت مى گشت (4)
5 - روايت مى كنند كه روزى آن حضرت در منزل «عايشه» دراز كشيده بود و رانش نمايان بود كه «ابوبكر» بر او وارد شد و او در همان حال با وى گفتگو كرد, پس از آن «عمر» وارد شد و در همان حال با او سخن گفت ولى هنگامى كه «عثمان» اجازه ورود خواست , حضرت نشست و لباس خود را جمع كرد, «عايشه» سبب اين كار را پرسيد, فرمود:
«آيا نبايد خجالت بكشم از كسى كه فرشتگان از او خجالت مى كشند» (5)
ص: 42
6 - «عمر» به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور مى داد كه بانوانش را با حجاب كند و او نمى پذيرفت , تا اينكه قرآن به تاييد «عمر» نازل شد و به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد كه همسرانش را با حجاب نمايد (1)
7 - حتى در مورد وحى الهى نيز نقل مى كنند كه روزى آن حضرت در مسجد آياتى را از فردى شنيد و گفت :
«خدايش رحمت كند, من را به ياد آيه هائى انداخت كه آنها را ازفلان سوره و فلان سوره حذف كرده بودم» (2)
بنابراين اعتقاد, در ابلاغ وحى نيز نعوذ باللّه نمى توان به آن حضرت اعتماد كرد, و اساساً هيچ دليلى هم بر عصمت در ابلاغ وحى ندارند, به چه دليل در كلماتى كه به عنوان وحى مى گويد معصوم است ولى در ساير كلماتش خير؟.
نتيجه اين مى شود كه چون پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم معصوم نيست پس كسى كه به سنت او عمل مى كند از گمراهى بدور نيست , لذا در برابر سخنان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجتهادهاى ديگران را قرار مى دهند و با سنت آن حضرت مخالفت مى كنند, بر اين اساس بايد تنها شيعه را پيرو سنت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دانست , چرا كه آن حضرت را معصوم دانسته , و تمامى فرامينش را بدون چون و چرا مى پذيرند.
آنها به عصمت پيامبران قبل از بعثت و بعد از آن معتقد هستند و به آيات فراوانى از قرآن كريم براى اين ادعايشان استدلال
ص: 43
مى كنند ازجمله :
1 - ««وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى»(1)
يعنى : «پيامبر از روى هواى نفس سخن مى گويد, آن (سخن)نيست مگر وحى الهى».
2 - «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(2)
يعنى : «آنچه پيامبر برايتان آورده را بگيريد, و آنچه كه نهيتان كرده را رها سازيد».
3 - «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»(3)
يعنى : «بگو: اگر خداى را دوست مى داريد, از من پيروى كنيد تاخدا نيز شما را دوست بدارد».
4 - «اَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ»(4)
يعنى : «از خدا و رسولش اطاعت كنيد».
تحليل قضيه اين است كه آنها خواستند شخصيت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را زير سؤال ببرند, و عظمتش را تا حد يك انسان معمولى و حتى كمتر از آن كاهش دهند, تا پوششى بر خطاهاى خلفا باشد تا اين حد كه در مورد پيامبر رحمت مى گويند:
«در مورد گروهى كه شتر چرانى را كشته , و شتر را دزديدند
ص: 44
دستور داد تا دستها و پاهايشان را قطع كردند و با ميخهاى داغ چشمهايشان را بيرون آوردند, آنها زبان بر روى زمين مى ماليدند تامردند» (1)
مقدارى تامل در اين روايتها مى رساند كه اينها از ساخته هاى «امويان» و پيروان آنهاست تا حكّامى را كه از قتل بى گناهان و مثله كردن آنها به بدترين شكل به صرف تهمت و حدس و گمان كوتاهى نمى كنند تبرئه نمايند (2), خصوصاً در نسبت دادن احاديثى كه دلالت بر زياده روى آن حضرت در امور جنسى و بى بند وبارى و لهو و لعب دارند.
اما از امام على علیه السلام بشنويد كه درباره پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مى فرمايد:
« تا اينكه كرامت خداوند سبحان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم رسيد, او را ازبهترين جايگاهها و عزيزترين ريشه ها بيرون آورد, عترت او بهترين عترت و خانواده اش بهترين خانواده و شجره اش بهترين شجره است ,كه در حرم الهى رشد كرد و كريمانه بالا آمد, اين درخت شاخه هائى طولانى و ميوه هائى بس ناياب دارد.
او امام اهل تقوا و چشم بيناى هدايت يافتگان است ,چراغى است كه روشنى اش مى درخشد و ستاره ايست كه نورش
ص: 45
تابناك است» (1)
شيعه وسنى متّفق القولند كه قرآن كريم كلام خداست و بالاترين مرجع مسلمانان است و هرگز باطلى در آن راه ندارد و قرآن فعلى همان است كه بر پيامبر نازل گشته است .
البته از هر دو گروه معدود افرادى قائل به تحريف قرآن شده اند و رواياتى در اين زمينه نقل مى كنند ولى بايد اقرار كرد كه شيعيان اين احاديث را قبول ندارند ولى اهل سنت مجبورند آنها را بپذيرند چون حتى در كتابهاى صحيح «بخارى» و صحيح «مسلم» نيز آمده است كه به دو نمونه اشاره مى كنيم :
1- «ابن عباس» مى گويد:.
از جمله آيات قرآن , آيه رجم است و همچنين ما در كتاب خدا مى خوانديم كه : ُ لَا تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ فإنّهُ كُفْرٌ بِکُم اَن تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ و يا چنين مى خوانديم : (إنَّ كُفراً بِكُم أنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ) (2)
2 - «ابو موسى اشعرى» در جمع سيصد نفر قارى اهل
ص: 46
«بصره»گفت :
همانا سوره اى مى خوانديم كه شبيه سوره برائت بود, من آن رافراموش كرده ام , فقط يك آيه از آن را از حفظ دارم كه مى گويد: «لَوْ كَانَ لاِبْنِ آدَمَ وَادِيَانِ مِنْ ذَهَبٍ لاَبْتَغَى إِلَيْهِمَا ثَالِثاً وَ لاَ يَمْلَأُ جَوْفَ اِبْنِ آدَمَ إِلاَّ اَلتُّرَابُ» و سوره ديگرى شبيه مسبّحات نيز مى خوانديم كه فقط اين آيه را به ياد دارم : (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ فَتُكْتَبُ شَهَادَةً في أَعْنَاقِكُمْ، فَتُسْأَلُونَ عَنْهَا يَومَ القِيَامَةِ.) (1)
اما نه عموم مردم - خواه شيعه و خواه سنى - چنين اعتقادى دارند و علماى اهل تحقيق (2)
البته در تفسير و تاويل قرآن اختلاف هست , پشتوانه شيعه دراين موضوع ائمه اهل بيت علیهم السلام مى باشند, در حاليكه مرجع اهل سنت در تفسير, اصحاب و علماى اسلام هستند, ولى مى گويند تاويلش را كسى جز خدا نمى داند شيعيان به آيات زير استدلال مى كنند:
1 - «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»(3)
يعنى : «اگر نمى دانيد, از اهل ذكر بپرسيد».
ص: 47
2 - «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا»(1)
يعنى : «آنگاه ما بندگان برگزيده خويش را وارثان كتاب قرارداديم».
3 - «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»(2)
يعنى : «جز پاكان كسى آن را احساس نمى كند».
در آيه ديگر اين پاكان را معرفى كرده است كه :
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(3)
يعنى : «همانا خداوند اراده كرد كه پليدى و ناپاكى را از شما اهل بيت بزدايد و پاكتان گرداند».
نتيجه اين دو آيه اين است كه اهل بيت علیهم السلام - كه همان پاكانند - حقيقت و درون قرآن را احساس مى كنند (4)
اختلاف ديگر در اين است كه نزد شيعه به هنگام تناقض ميان قرآن و سنت , قرآن مقدم است , امام صادق علیه السلام مى فرمايد: پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در «منا» براى مردم سخنرانى كرد و فرمود:
- «اى مردم هر چه از من به گوش شما رسيد كه با كتاب خدا موافق است من آن را گفته ام , و هر چه از سوى من به شما رسيد كه
ص: 48
با كتاب خدا موافق نيست من آن را نگفته ام» (1)
اما اهل سنت درست بر عكس عمل مى كنند يعنى سنت را برقرآن مقدم مى دارند وشايد به همين خاطر خودرا اهل سنت ناميده اند.
علت آن است كه اينها مى بينند كارهائى كرده اند كه با قرآن مخالف است وبا آنها انس گرفته اند و حاكمانشان براى توجيه توسطجاعلين , احاديث دروغى را به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده اند كه با قرآن مخالفت دارد لذا گفته اند كه سنت بر قرآن حاكم است , يا آن را نسخ مى كند, نظير آيه وضو و متعه (2)
خلفاى سه گانه يعنى «ابوبكر» و«عمر» و«عثمان» از نوشتن احاديث پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم جلوگيرى مى كردند و حتى گفتگوى , آن را نيزقدغن نمودند, تا جائى كه «عمر» از صحابه خواست كه كتابهاى حديث موجود نزد خود را بياورند, آنها گمان كردند كه مى خواهد همه را يك جا جمع كند تا اختلافى در بين نباشد, لذا كتابهايشان را آوردند, اما او همه آنها را در آتش سوزاند (3)
ص: 49
دليلشان اين بود كه : «شما از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم احاديثى نقل مى كنيد و در آن اختلاف مى ورزيد و مردم پس از شما اختلافشان شديدتر خواهد شد» (1)
آنگاه دستور مى دادند كه به كتاب خدا يعنى قرآن مراجعه كنيد كه همان شما را كافى است , غافل از اينكه بسيارى از مسائل در قرآن به صورت كلى آمده و بيانش بر عهده پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گذاشته شده است :
«وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»(2)
يعنى : «قرآن را براى تو فرستاديم تا آن را براى مردم بيان وآشكارنمائى».
علت اين كار بسيار واضح است , چون نقل حديث ازپيامبر صلی الله علیه و آله و سلم برابراست با نقل فضايل امام على علیه السلام و نصوص خلافتش ,و رذايل دشمنان آن حضرت (3)
بشنويد: «امام «نسائى» صاحب صحيح نسائى پس از نوشتن كتاب «خصائص» در فضائل امام على (علیه السلام) وارد «شام» مى شود, مردم «شام»به او اعتراض مى كنند كه چرا فضائل «معاويه» را ياد آور نشدى ؟مى گويد: هيچ فضيلتى برايش جز دعاى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر او كه فرمود: خداوند هرگز شكمش را سير نكند اطلاع ندارم , آنها
ص: 50
خشمگين شده آنقدر با تازيانه بر زير شكمش مى زنند تا به شهادت مى رسد» (1)
و آنگاه كه حديث نوشته مى شود يعنى از زمان «عمر بن عبدالعزيز» چه تناقضات و نسبتهاى زشتى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) داده شده كه زبان از بيان آن شرم دارد.
آنها به احاديث نقل شده در كتب صحاح خويش استناد مى كنند و همه آنها را معتبر مى دانند در حالى كه در صحيح «مسلم» از آن حضرت نقل مى كنند كه فرمود.
«از من چيزى ننويسيد و هر كس چيزى جز قرآن نوشته است بايد آن را پاك كند» (2)
لذا «عمر» اقدام به آتش زدن احاديث حضرت كرد, مى گوئيم :
اولاً: چرا خود پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) يا «ابوبكر» اين كار را نكردند؟.
ثانياً: امام على (علیه السلام) در روايات فراوانى كه از او نقل مى كنند مى فرمايد: من كتاب جامعى از املا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارم كه تمامى احكام در آن است .
ثالثاً: تمامى كتب حديث اهل سنت را بايد بى اعتبار
ص: 51
دانست .
رابعاً: «عمر بن عبدالعزيز» هم خلاف فرمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)مرتكب شده است .
محدثين آنها هم عدالت را در اين مورد رعايت نمى كنند, چرا كه از «ابوهريرة» يهودى كه تنها سه سال آخر حيات پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مسلمان شده هزاران حديث نقل مى كنند كه از حفظ بوده چون سواد نداشته است , اما مجموع روايات خلفاى راشدين و همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بيت علیهم السلام و يك دهم يا حتى يك صدم روايات او نمى شود, در حالى كه امام على (علیه السلام) يكى از آنان است كه از شش سالگى در خانه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگ شده و آنهمه فضايل در علوم او آورده اند (1)
با اين وصف اهل سنت تمامى احاديث كتابهاى «بخارى» و «مسلم»را صحيح مى دانند, اما شيعيان درباره هيچيك از كتابهاى روائى شان اين سخن را نمى گويند و ملاك آنها اين است كه اگر حديثى مخالف قرآن بود مقبول نيست , حتى اگر سند صحيح داشته باشد.
اهل سنت روش اصحاب رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) را نيز همانند سنت آن حضرت حجت مى دانند, و دليل مى آورند كه حضرت فرمود:
«اصحاب من مانند ستارگان هستند, به هر كدام اقتدا كنيد
ص: 52
هدايت مى شويد» (1)
«اصحاب من نگهدارنده امتم هستند» (2)
اما مى دانيم كه اين سخن مورد پذيرش نيست , زيرا بعد از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم, اصحاب آن حضرت با يكديگر اختلاف كردند, با هم جنگيدند, همديگر را لعن و نفرين كردند, و بسيارى از بى گناهان را كشتند, مِى خوردند و زنا كردند و مسلّماً پيروى از آنان نمى تواند موجب هدايت باشد.
اصلاً آيا صحيح است پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمان اقتدا به اصحاب بدهد؟!
اما شيعيان بر اساس روايات فراوانى كه اهل سنت نيز آنها را نقل كرده اند, تنها راه نجات را در پيروى از «اهل بيت علیهم السلام» مى دانند (3)
به علاوه , در سند حديث اگر يك شيعه باشد, اهل سنت آن را نمى پذيرند, اما اگر يك ناصبى باشد آن را قبول مى كنند (4)
يكى از احاديث مشهور ومعروف نزد شيعه وسنى - كه در
ص: 53
بيش ازبيست كتاب خود آورده اند - حديث «ثقلين»است كه در آن پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم يكى كتاب خدا و ديگرى خاندان و خانواده ام , تا هنگامى كه به آن دو چنگ بزنيد هرگزپس از من گمراه نخواهيد شد, از آنها جلو نيفتيد كه بيچاره مى شويد, و از آنها عقب نيفتيد كه بدبخت مى گرديد, و به آنان چيزى نياموزيد كه آنان از شما داناترند» (1)
جالب اينجاست كه در برخى از كتابها اين حديث را اينگونه تحريف كرده اند:
«من در ميان شما كتاب خدا وسنت خويش را مى گذارم» (2)
اما اين حديث سند درستى ندارد.
و اگر اين هم درست باشد (3)
, سنت صحيح نبوى را بايد از على بن ابى طالب (علیه السلام) گرفت , نه «ابو هريرة» و «كعب الاحبار» همچنانكه در تمسك به قرآن هم بايد نزد اهل بيت ( علیهم السلام) رفت , چنانكه گذشت , اما اهل سنت حتى به قرآن نيز عمل ننموده اند,
ص: 54
چون باطن قرآن نزد اهل بيت (علیهم السلام) است و كه از اهل بيت (علیهم السلام) پيروى نكند از قرآن نيز پيروى نكرده است .
نتيجه اين مى شود كه تنها شيعيان به حديث ثقلين عمل كرده اند (1)
برخى از اهل سنت ادعا كرده اند كه منظور از اهل بيت در قرآن و حديث همسران پيامبرند, و برخى ديگر على وفاطمه وحسن وحسين (علیهم السلام)را نيز به آنها افزوده اند.
اما اولاً اكثر علماى اهل سنت كه عموماً بزرگان آنها هستندنظير:«مسلم», «ترمذي», «احمد بن حنبل», «نسائى», «خوارزمى»,«فخررازى», «طبرى», «ابن اثير», «سيوطى» , «ابن عربى» (2) و اعتراف دارند كه منظور از اهل بيت علیهم السلام تنها پيامبر و على
ص: 55
و فاطمه و حسن و حسين (علیهم السلام) هستند وبس .
ثانياً, پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تا شش ماه بعد از نزول آيه تطهير همواره از در خانه على (علیه السلام) رد مى شد و خطاب به آنان آيه تطهير را تلاوت مى فرمود (1)
ثالثاً خطاهائى كه در طول تاريخ از همسران پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم رخ داده بامحتواى اين آيه سازگار نيست (2) به خلاف اهل بيت علیهم السلام .
مضافاً به بيانات حضرت على (علیه السلام) در نهج البلاغه (3)پيرامون معرفى اهل بيت علیهم السلام (4)
منظور از امامت رهبرى مسلمين بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)است .
شيعيان معتقدند كه امامت منصبى است الهى , اما اهل سنت حق انتخاب امام و رهبر را به خود مردم واگذار مى كنند.
امامت در قرآن :
1 - خداوند متعال در گفتگوى خود با حضرت ابراهيم (علیه السلام)مى فرمايد:
ص: 56
«إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»(1)
يعنى : «من تو را پيشواى مردم قرار دادم , (ابراهيم) گفت : از فرزندانم (نيز), گفت : عهد من ظالمين را شامل نمى شود».
و مى دانيم كه «ابوبكر» و «عمر» و«عثمان» بيشتر ايام عمرشان رادر شرک و بت پرستى گذرانده اند و تنها على (علیه السلام) بود كه جز خداوند معبودى نداشت و از ظلم شرك دور بوده است .
آياتى هم صرفاً در مورد امامت امام على (علیه السلام) آمده است از جمله :
2 - «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»(2)
يعنى : «ولى وحاكم شما فقط خدا وپيامبرش وكسانى هستند كه نمازرا بر پا مى دارند ودر حال ركوع انفاق مى نمايند» (3)
3 - «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»(4)
يعنى : «اى پيامبر, آنچه را كه از جانب پروردگارت بر تو
ص: 57
نازل گشته ابلاغ كن كه اگر انجام ندهى رسالتش را نرسانده اى , خدا تورا ازمردم نگاهدارى مى نمايد» (1)
4 - « الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا»(2)
يعنى : «امروز اهل كفر از دين شما مايوس گشتند, پس از آنهانهراسيد بلكه از من هراس داشته باشيد, امروز دينتان را برايتان كامل كرده ام ونعمتم را بر شما تمام نموده ام وراضى گشتم كه اسلام براى شمادين باشد» (3)
امامت در سنت:
پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم در روز 18 ذى الحجه سال دهم هجرت در حجة الوداع مردم را در سرزمين «غديرخم» گرد آورده , پس از اقرار گرفتن از آنها در مورد ولايت و حكومت خويش فرمود:
ص: 58
«هر كه من مولاى او هستم على نيز مولاى اوست» (1)
و فرمود:
«كار مرا جز من وعلى كس ديگرى نمى تواند انجام دهد» (2)
«همانا اين (يعنى على) برادرم , وصيّم , و جانشين بعد از من است , پس سخن او را گوش كنيد و اطاعتش نمائيد» (3)
«اى على , جايگاه تو نزد من چون جايگاه «هارون» نزد«موسى» (علیه السلام)است» (4)
ص: 59
در روايات زيادى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ائمه بعد از خويش را دوازده نفر معرفى كرده است, از جمله :
«دين همچنان پا بر جاست تا قيامت بر پا شود, ودوازده خليفه بر شما خلافت كنند كه همه آنها از قريش هستند» (1)
اهل سنت در تطبيق اين روايات اختلاف كرده اند, تا جائى كه معاويه و يزيد و بنى مروان را نيز از مصاديق آن به شمار آوردند (2)
اما حقيقت اين است كه اهل سنت تا سال 230 امام على (علیه السلام) را جزو خلفاى راشدين هم نمى دانستند و او را بر منابر لعن مى كردند, در اين سال بود كه «احمد بن حنبل» نام آن حضرت را در زمره خلفاى راشدين به حساب آورد (3)و گفت :
ص: 60
«درباره بزرگوارى هيچ يك از ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به اندازه امام على (علیه السلام) حديث حسن به دست ما نرسيده است» (1)
اما شيعيان بر اساس روايات فراوانى كه حتى اهل سنت نيز آن را نقل كرده اند, مصداقش را دوازده امام خويش مى دانند, از جمله :
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جواب يك يهودى كه از جانشينانش سؤال كرد فرمود:
«جانشين من على , بعد حسن و حسين , بعد فرزندان حسين :على , محمد, جعفر, موسى , على , محمد, على , حسن , آنگاه محمدمهدى (عجل الله تعالی فرجه شریف) مى باشند» (2)
اهل سنت مى گويند:.
تصريحى درباره خلافت از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نيامده , و خلافت جز با شورا ممكن نيست , و«ابابكر» با راى بزرگان از
ص: 61
اصحاب به خلافت برگزيده شد (1)
آنها حتى مى گويند: خلافت با زور و جنگ هم ثابت مى شود و نيازى به بيعت ندارد, «عبداللّه بن عمر» مى گويد: «ما همراه كسى هستيم كه پيروز شود» (2)
علاوه بر دليلهائى كه براى اثبات امامت و خلافت على (علیه السلام) و اولاد طاهرينش آمده مى گوئيم :
1 - چرا «ابوبكر» و«عمر» و(عثمان) و «بنى مروان» و «بنى عباس»و براى خود جانشين تعيين كرده اند؟.
2 - آيا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به اندازه خليفه اول و دوم بينش نداشت و آينده نگر نبود؟.
3 - آيا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كه پايه گذار حكومت اسلامى بود دلش به اندازه خلفا براى اسلام نمى سوخت ؟.
4 - پيامبرى كه هر گاه از مدينه بيرون مى رفت جانشينى براى آن تعيين مى كرد آيا به هنگام مرگش اين كاررا نكرد؟ (3)
روايات فراوانى در كتب اهل سنت هست كه مى گويند:
- وقتى آيه شريفه :
ص: 62
- «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»(1)
يعنى : «همانا خداوند وملائكه اش بر پيامبر صلوات مى فرستد,اى اهل ايمان (شما هم) بر او صلوات وسلام بفرستيد».
نازل شد, اصحاب نزد آن حضرت آمده چگونگى صلوات فرستادن بر ايشان را سؤال كردند, فرمود:.
- «بگوئيد: «اللّهمَّ صلِّ عَلى محمَّدٍ وَعَلى آل محمَّدٍ كما صلَّيتَ على ابراهيم وعلى آلِ ابراهيم انّك حميدٌ مجيدٌ» (2)
بر همين اساس شيعيان هميشه در صلواتهايشان مى گويند:(اللّهمَّ صلِّ عَلى محمَّدٍ وَعَلى آل محمَّدٍ) اما اهل سنت پس از ذكر نام پيامبرمى گويند: صلّى اللّه عليه وسلّم .
به علاوه :
- رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«دعا به آسمان بالا نمى رود مگر زمانى كه بر محمد واهل بيتش درود بفرستند» (3)
- و فرمود:
ص: 63
«هر كس نمازى بخواند كه در آن بر من وخاندانم درود نفرستدنمازش قبول نيست» (1)
امام «شافعى» هم به مضمون اين حديث فتوا داده است ودر شان اهل بيت اين شعررا سروده است :.
كفاكم من عظيم الشان انكم *** من لم يصل عليكم لاصلاة له (2)
يعنى : «در مقام ومنزلت شما همين بس كه هر كس بر شما درودنفرستد نمازش درست نيست» (3)
ص: 64
ص: 65
ص: 66
از مهمترين ابحاث محورى واساسى , بحث در زندگى و عقايد اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و اله وسلم)است .
آنها اساس همه چيزند و ما دينمان را از آنها فرا گرفته ايم و به وسيله چراغ روشنائى آنها, ظلمت ها را مى شكافيم , علماى اسلام كه به اين امر واقف بوده اند كتابهاى مفصلى در اين زمينه چون : «اُسد الغابه في تمييز الصحابه» و«الاصابه في معرفة الصحابه» و«ميزان الاعتدال»وتاليف كرده اند.
اشكالى در اينجا مطرح است و آن اينكه علماى اسلام تا كنون مطابق آرا و نظرات حكّام اموى يا عباسى كه عدوات وكينه بسزائى با اهل بيت علیهم السلام و پيروانشان داشتند تاريخ نويسى مى كرده اند بنابراين دور از انصاف است كه سخنان پيروان اهل بيت علیهم السلام را بررسى نكنيم (1)
اهل سنت همه اصحاب را بدون استثنا عادل مى دانند و بر همه آنها صلوات مى فرستند, وبا تمام شدّت مخالف هر نوع انتقاد
ص: 67
يا اعتراضى نسبت به آنها هستند, و مخالف اين عقيده را كافر مى دانند (1), حتى اگر قائل به شهادتين باشد, مى گويند: كسى كه به «ابابكر» دشنام داده به مرده اش حتى دست هم نبايد زد, بلكه او را با چوب به سوى قبر بكشانند (2)
آنها معتقدند هر كس چيزى از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روايت كرده , يا هرمسلمانى كه او را در حال ايمان ديده باشد صحابى و عادل است , حتى «محمد بن ابى بكر» كه زمان رحلت آن حضرت سه ماهه بود جز اصحاب است (3)
بنابراين اگر حديثى به يكى از اصحاب برسد آن را مى پذيرند و ديگر در احوالات آن صحابى يا متن حديث بحث نمى كنند.
وقتى من براى علماى خود استدلال مى كنم كه صحابه خودشان اين تقدس را قبول نداشتند, مثلا «عمر» «ابو هريره»را با تازيانه زد و ازحديث گفتن بازداشت و او را به دروغ گوئى متهم ساخت مى گويند:صحابه حق داشتند هر چه مى خواهند درباره يكديگر بگويند ولى مادر سطحى نيستيم كه از آنها انتقاد يا ردّشان
ص: 68
كنيم .
مى گويم : آنها با هم جنگيدند, همديگررا تكفير كرده و كشتند,مى گويند همه مجتهد بودند, آنكه درست فهميده دو برابر و آنكه نادرست فهميده يك برابر پاداش دارد (1)خلاصه ما نبايد در كار آنها دخالت كنيم .
اما شيعيان ضمن ارزش دانستن همراهى با پيامبر(صلی الله علیه و اله وسلم)مى گويند: اگر صحابى رسول اللّه (صلی الله علیه و اله وسلم) توانست اين فضيلت را حفظ كند پاداشى مضاعف دارد وگر نه به عذابى دو چندان گرفتار مى آيد, بنابراين اصحاب دو دسته اند:.
دسته اول مؤمن وتسليم خدا و رسول صلی الله علیه و اله وسلم.
دسته دوم به ظاهر مؤمن ولى در درون داراى مرض و شك و ترديد.
براساس گواهى تاريخ برخى از اصحاب زنا كرده , ميگسارى نموده , شهادت دروغ داده , از دين بازگشته , جنايتهاى بزرگ كرده , وبه امت خيانت ورزيده اند (2)كه به بررسى آنها در دو بخش مى پردازيم .
ص: 69
قبل از هر چيز بايد دانست كه خداوند سبحان در آيات متعددى اصحابى را كه به رسول خدا(صلی الله علیه و اله وسلم) ارادت داشتند و بدون هيچ طمع , يافشار, يا خود بزرگ بينى تنها به خاطر رضاى خدا و رسولش از آن حضرت پيروى كرده اند, ستوده است (1) كه ما در مورد آنان بحثى نداريم همچنانكه در مورد دو منافقى كه مورد لعن شيعه و سنى هستند يعنى «عبداللّه بن ابي» و«عبداللّه بن ابى سلول» (2)نيز بحثى نمى كنيم .
بلكه بحث بر سر آن گروه از اصحاب است كه مورد اختلاف مسلمانان هستند و در لسان قرآن وحديث نكوهيده شده و مورد تهديد قرار گرفته اند (3)
آيات فراوانى در قرآن كريم خصوصاً در سوره هاى توبه ,احزاب و منافقون به توبيخ و سرزنش برخى از اطرافيان پيامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) كه از فرمان خدا و رسولش تخلف ورزيده اند با عنوان منافق
ص: 70
مى پردازند,از جمله :
1 - «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ»(1)
يعنى : «به خدا قسم مى خورند كه (چيزى) نگفته اند, ولى به تحقيق آنها كلام كفر را گفته اند و پس از اسلامشان كافر گشته اند».
2- «الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»(2)
يعنى : «اعراب شديدترين كفر ونفاق را دارا هستند ودر نادانى احكامى كه خداوند بر رسولش فرو مى فرستد سزاوارترند, وخداونددانا وحكيم است».
3 - «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ»
يعنى : «گروهى از مردم مى گويند: ما به خدا و روز جزا ايمان آورده ايم , ولى آنها مؤمن نيستند مى خواهند خدا و مؤمنين را فريب دهند در حالى كه جز خود را فريب نمى دهند, اما اين را
ص: 71
نمى فهمند در قلبهاشان مرض هست و خدا هم بر مرضشان افزوده , و در اثر ادعاى دروغينشان عذابى دردناك براى آنها مى باشد».
4 - «إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ»(1)
يعنى : «چون منافقين نزد تو آيند مى گويند: شهادت مى دهيم كه تو رسول خدائى , خدا مى داند كه تو رسول اوئى وخدا شهادت مى دهدكه منافقين دروغ مى گويند اينان پيمانها و قسمهاى دروغشان را سپر خويش قرار داده اند تا راه خدا را (بر مردم) ببندند, اينها چه كار بدى مى كنند علتش اين است كه آنها ايمان آوردند و بعد از آن كافر گشتند و خداوند هم قلبهاشان را بسته در نتيجه هيچ نمى فهمند».
5 - «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا»(2)
يعنى : «منافقين با خدا فريبكارانه رفتار مى كنند, او هم فريب آنان را پاسخ مى دهد, و چون براى نماز بخواهند برخيزند با
ص: 72
كسالت برمى خيزند ودر برابر مردم ريا مى كنند و (نشانه ديگرشان اين است كه)خدارا جز اندك ياد نمى كنند».
6 - «وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا»(1)
يعنى : «آن هنگام كه منافقين وكسانى كه در دلهاشان مرض بودگفتند: خدا ورسولش به ما وعده اى جز فريب ندادند».
و آيات ديگرى كه مجال بازگوئى آنها نيست (2)
اهل سنت در پاسخ به اين اشكال مى گويند:.
- اولاً در صحابى بودن اشخاص ايمان او را نيز شرط مى دانيم يعنى «صحابى كسى است كه به حال ايمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ديده باشد».
- و ثانياً منافقان حسابشان جداست و از صحابه نيستند.
اما وقتى دقيق تر موشكافى كنيم در مى يابيم كه:
اولاً - همه آنان كه با پيامبر همراه و همنشين بودند شهادتين را گفته بودند.
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم آن ايمان ظاهرى را پذيرفته بود و مى فرمود:
ص: 73
«به من فرمان داده شده كه به ظاهر افراد داورى كنم , كار درون افراد باخداست».
ثانياً - پيامبر منافقين را نيز جز اصحاب خويش دانسته است ,«بخارى» مى گويد:.
- «عمر» از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه خواست كه گردن «عبداللّه بن ابى» منافق را بزند, حضرت فرمود: او را رها كن , مبادا مردم بگويند محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) اصحابش را مى كشد (1)
ثالثاً - منافقين شناخته شده نبودند, «بخارى» گويد: «عمر» از رسول خدا, درخواست كرد كه گردن «ذوالخويصره» كه به پيامبر گفته بود به عدالت رفتار كن را بزند, حضرت فرمود:.
- «اورا رها كن , زيرا يارانى دارد كه هر يك از شما نماز خود را دربرابر نماز او و روزه خود را در برابر روزه او كوچك مى شمارد, آنها قرآن مى خوانند ولى از گلوى آنان فراتر نمى رود, و چون بيرون جستن تير از كمان از دين بيرون مى روند» (2)
رابعاً - قرآن كريم هم آنان را ناشناخته معرفى مى كند:.
«وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»(3)
ص: 74
يعنى : «برخى از اهل مدينه نفاق مى ورزند, تو آنها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم».
خامساً - رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) دشمنى با على بن ابى طالب (علیه السلام) رانشانه نفاق اعلام كرده بود (1) پس لااقل افرادى چون «معاويه» و «عمروعاص»و «بسر بن ارطاة» را بايد جز منافقين به حساب بياوريد.
سادساً - آيات فراوانى از قرآن كريم اصحاب را با وصف ايمان مورد عتاب و نكوهش قرار مى دهند, از جمله :
1 «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَيَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»(2)
يعنى : «اى اهل ايمان چه مى شود شمارا كه وقتى به شما گفته مى شود در راه خدا بسيج شويد بر زمين سنگينى مى كنيد؟ آيا به زندگانى دنيائى به جاى آخرت راضى گشته ايد؟ همانا بهره زندگى دنيادر برابر آخرت اندك است اگر بسيج نشويد شما را
ص: 75
دچار عذابى دردناك مى كند و گروه ديگرى را جايگزين شما مى نمايد, اين كار هيچ ضررى براى او ندارد كه خدا بر هر چيزى قادر است».
2 - «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ»(1)
يعنى : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد, چرا چيزى را مى گوئيد كه به آن عمل نمى كنيد بسيار نفرت انگيزاست درپيشگاه خدا اين كه بگوئيد چيزى را كه به آن عمل نمى كنيد».
3 - «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»(2)
يعنى : «بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند بگو: اسلامتان رابر من منت نگذاريد, بلكه خداوند بر شما منت نهاد كه به سوى ايمان هدايتتان كرد اگر اهل صداقت و راستى باشيد».
4 - «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ»(3)
يعنى : «اعراب گفتند: ايمان آورديم , بگو: ايمان نياورده ايد ولى بگوئيد: اسلام آورده ايم , چرا كه هنوز ايمان در قلبهاتان وارد
ص: 76
نشده است».
5 - «كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ»(1)
يعنى : «گروهى از مؤمنين اظهار نارضايتى مى كنند اينها بعد ازآشكار شدن حق در آن با تو جدال و نزاع مى نمايند, گويا خود مى بينندكه به سوى مرگ كشيده مى شوند».
6 - «إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ»(2)
يعنى : «تنها آنهائى كه ايمان به خدا و روز جزا نياورده اند و دلشان پر از شك و ريب است از تو اجازه معافى از جهاد مى خواهند, همانا آنها در شك و ترديدشان خواهند ماند».
7 - «لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالًا وَلَأَوْضَعُوا خِلَالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ»(3)
يعنى : «اگر اينان با شما مؤمنين براى جهاد بيرون بيايند جزخيانت و فريب در سپاه شما نمى افزايند, هر چه بتوانند در كار شما اخلال مى كنند و از هر سوى در پى فتنه انگيزى هستند, در ميان شما هم كسانى هستند كه به آنها گوش مى دهند (و سخنشان را
ص: 77
مى پذيرند),خداوند هم به حال ستمگران داناست».
8 - «وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ»(1)
يعنى : «برخى از آنان در تقسيم صدقات بر تو خرده مى گيرند,پس اگر مال زيادى به آنها عطا كنى راضى مى شوند و اگر چيزى به آنها داده نشود سخت خشمگين مى گردند».
9 - «وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»
يعنى : «برخى از آنان دائما پيامبررا اذيت كرده مى گويند: شخص خوش باورى است , بگو اين خوش باورى من به نفع شماست , پيامبر به خدا ايمان دارد و براى مؤمنين مامن و پناگاه است و براى ايمان آورده هاى شما رحمت مى باشد, اما براى آنها كه رسول خدا را اذيت و آزار مى دهند عذابى دردناك مى باشد».
به اضافه آيات ديگر (2)كه در يك جمع بندى مى فرمايد:
ص: 78
- «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ»(1)
يعنى : «آيا اگر پيامبر بميرد يا كشته شود به گذشته هاى خويش باز مى گرديد»(2)
1 - «ابو سعيد خدرى» گويد: پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
- «... (روز قيامت) گفته مى شود: تو نمى دانى كه پس از وفاتت چه بدعتها در دين گذاشتند, آنگاه من مى گويم : دور باد, دور باد, آنان كه پس از من در دين تغيير دادند وبدعت نهادند» (3)
2 - «ابو هريرة» مى گويد: پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:.
- «گروهى را ديدم آنها را شناختم , ناگهان مردى به آنها گفت :زودتر بيائيد, گفتم : به كجا؟ گفت : به خدا قسم به سوى جهنم , گفتم :اينها چه كار كرده اند؟ گفت : پس از تو به جاهليت بازگشتند و مرتد شدند, از آنها نمى بينم كسى رها شود جز به اندازه چند شترى كه از گله شتران جدا شده اند» (4)
3 - پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
ص: 79
- «من قبل از شما مى روم وشاهد وگواه بر كارهاى شما هستم به خدا سوگند بر شما نمى ترسم كه پس از من مشرك شويد ولى مى ترسم كه بر سر دنيا رقابت كنيد» (1)
1 - «ذو الحويضره» به تقسيم پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اعتراض كرد, حضرت فرمود:
- «اگر من به عدالت رفتار نكنم چه كسى مى خواهد به عدالت رفتار نمايد؟» (2)
2 - در جريان صلح حديبيه وقتى پيامبر پيمان نامه را پايان داد به اصحاب خود فرمان داد: «برخيزيد, حيوانات خود را نحر كنيد و سرهايتان را بتراشيد».
راوى گويد به خدا سوگند هيچيك از آنها بر نخاستند, تا اينكه حضرت سه بار فرمان خود را تكرار فرمود, وقتى ديد كسى
ص: 80
برنمى خيزد, نزد «ام سلمه» رفت و ماجرا را برايش نقل كرد (1)
3 - وقتى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در آخرين روزهاى حيات خويش از اصحاب درخواست كرد كه كاغذ و دواتى بياورند تا براى آنها چيزى بنويسد كه هرگز پس از آن گمراه نشوند, «عمر» از اين كار جلوگيرى كرد و ضمن نسبت هذيان دادن به حضرت اظهار داشت كه قرآن ما را بس است .
حاضرين اختلاف كرده با هم نزاع كردند تا جائى كه حضرت فرمود:
«بلند شويد و از نزد من بيرون رويد».
به همين خاطر «ابن عباس» همواره مى گفت : بالاترين مصيبت ,مصيبتى بود كه نگذاشتند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آن كتاب را بر ايشان بنويسد و بجاى اطاعت پيامبر اختلاف كردند و هياهو نمودند (2)
4 - پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دو روز قبل از وفاتشان سپاهى را به فرماندهى جوان هجده ساله اى به نام «اسامة بن زيد» براى جنگ با روميان بسيج نمودند و همه مسلمانان را مامور حضور در آن كردند و متخلفين را لعنت فرمودند با اين وصف گروهى از جمله «ابوبكر»
ص: 81
و«عمر» به بهانه جوان بودن فرمانده كه هنوز صورتش مو در نياورده ازحضور سرباز زدند (1)
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از اين عملكرد سخت متاثر و عصبانى شدند و با حالت تب در حالى كه سر مبارك را بسته و پاها را به زور بر زمين مى كشيد از منزل خارج شده بر فراز منبر رفت و پس از حمد الهى فرمود:
«اگر امروز در فرماندهى او تشكيك مى كنيد و طعنه مى زنيد قبلاً نيز در فرماندهى پدرش طعنه مى زديد» (2)
5 - دوازده تن از اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به بهانه دور بودن راه مسجدالنبى از مال خودشان مسجدى ساختند و حضرت را جهت افتتاح آن دعوت نمودند.
اما خداوند سبحان نفاق آنان را روشن ساخت و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را اينگونه آگاه كرد كه :
«وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ «لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا»(3)
ص: 82
يعنى : «كسانى كه براى زيان رسانيدن و كفر ورزيدن و جدائى انداختن ميان مؤمنان و سنگرسازى براى آنان كه با خدا و پيامبر جنگيده اند مسجدى پديد آورده اند و سوگند مى خورند كه جز نيكى هدفى نداشتيم در حالى كه خدا گواهى مى دهد كه اينان دروغگويند هرگز در چنين مسجدى اقامت نكن» (1)
6 - «جابر بن عبداللّه» مى گويد:
- قافله اى كه مواد غذائى با خود حمل مى كرد از شام آمد, مامشغول نماز جمعه با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بوديم , مردم متفرق شدند بجز دوازده نفر كه اين آيه نازل شد:
- «وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا»(2)
يعنى : «چون تجارت يا كار لهوى را ببينند به طرف آن پراكنده مى شوند وتورا كه ايستاده اى تنها مى گذارند» (3)
7- «برا بن عازب» مى گويد:.
- رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) «عبداللّه بن جبير» را به همراه پنجاه پياده
ص: 83
نظام در دره «احد» قرار داد وبه آنها فرمان داد كه خواه در صورت شكست وخواه پيروزى از آنجا حركت نكنند تا فرمان حضرت برسد, اماهمينكه آثار پيروزى پديدار گشت وجواهرات زنان آشكار شد فريادكشيدند:
«غنيمت , اى قوم غنيمت»!! درّه را رها كرده به سوى جمع آورى غنائم به راه افتادند وبه فريادهاى «عبداللّه بن جبير» اعتنائى نكردند,نتيجه اين عمل شكست سپاه اسلام وبه شهادت رسيدن هفتادنفر شد,آنجا بود كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) هر چه فرياد كرد جز دوازده نفر كسى با او نبود (1)
8- قضيه «احد» مربوط به سال سوم هجرت كه مسلمانان در ضعف قرار داشتند بود اما اين صحنه براى آنان عبرت نشد و در پايان سال هشتم پس از فتح «مكه» كه تعداد دوازده هزار سپاهى حضرت را همراهى مى كردند يعنى دوازده برابر سپاهيان اسلام در «احد» در«حنين» اين صحنه را تكرار كرده مجدداً حضرت را در وسط ميدان تنها گذاشتند, قرآن كريم آن حادثه را اينگونه ترسيم مى كند:
- «وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ
ص: 84
سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ»(1)
يعنى : « (خداوند در مواقع فراوانى شمارا يارى كرد از جمله :)روز «حنين» كه لشكر بسيارتان مغرورتان ساخته بود, آن لشكر بزرگ هرگز به كارتان نيامد وزمين با آن بزرگى بر شما تنگ آمد در نتيجه همه شما پا به فرار گذاشتيد واز صحنه جنگ در رفتيد آنگاه خداوند آرامش وطمانينه اش را بر رسول ومؤمنان نازل كرد ولشكريانى فرو فرستاد كه شما آنهارا نمى ديديد تا بالاخرة كافران را سخت عذاب كرد واين هم كيفر كافران است».
جالب اينجاست كه «ابو قتاده» مى گويد:
- ... مسلمانان پا به فرار گذاشتند, من هم با آنها فرار كردم , ناگهان «عمر بن خطاب» را در ميان مردم يافتم , به او گفتم : اين مردم را چه شده است ؟ گفت كار خدااست (2)!!.
9 - «ابن عباس» مى گويد:
در روز چهارم ذى الحجه پس از انجام عمره پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام كردند كه زنانتان بر شما حلال هستند, يكى از ما وقتى به سرزمين «منا» رفته بود نتوانست شهوتش را كنترل كند وقتى اين
ص: 85
ص: 86
ص: 87
انداختند و با سنگ به در خانه کوبیدند حضرت ناراحت شده به آنان فرمود:
- «آنقدر رفت و آمد کردید که خیال کردم (این نماز مستحبی) بر شما واجب شده پس نماز مستحبی را در خانه بخوانید».(1)
5 - «عمر» در ایام خلافتش مردم را برای به جماعت برگزار کردن نماز مستحبی (صلاة تراویح) گرد هم می آورد و می گفت:
چه بدعت خوبی !(2)
6- «أبو الدرداء» می گوید: به خدا قسم چیزی از سنت پیامبر نمی یابم جز اینکه همه با هم نماز می خوانند(3).
اين موضوع در بخش دوم اين فصل مشروحاً بررسى خواهد گرديد.
ص: 88
موارد تخلفات او به اختصار از اين قراراست :
1 - گروهى از «بنى تميم» در سال نهم هجرى بر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدند, «ابوبكر» و «عمر» هر كدام به فردى اشاره كردند كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)او را اميرشان سازد, آن دو آنقدر در محضر حضرت با يكديگر مخالفت كرده و سروصدايشان بالا رفت تا جائى كه اين آيه شريفه نازل شد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ»(1)
يعنى : «اى مؤمنان , صدايتان را از صداى پيامبر بلندتر نكنيدوهمانگونه كه با يكديگر بلند سخن مى گوئيد با پيامبر سخن مگوئيد» (2)
2 - تخلف از حضور در سپاه «اسامة»(3)
3 - جسد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را رها كرده , براى رسيدن به خلافت به سوى «سقيفه» شتافت .
ص: 89
4 - «عايشه» گويد:
- «فاطمه ميراث خود در «مدينه» و «فدك» و باقيمانده خمس را از«ابوبكر» طلب كرد, اما وى از پرداختن آن به فاطمه خود دارى كرد,فاطمه بر «ابوبكر» خشمگين شد وبا او قهر كرد و حرف نزد تا روزى كه از دنيا رفت» (1)
جالب اينجاست كه همين «بخارى» مى گويد:.
- «پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) «جابر بن عبداللّه» ادعا كرد كه آن حضرت به او وعده دادن چيزهائى را داده بود, «ابوبكر» سه باردستش را پر كرد و در هر نوبت پانصد درهم به او داد» (2)
آيا كسى نيست از «ابوبكر» بپرسد:
چرا ادعاى «جابر» را بدون هيچ گواهى تصديق كردى اما ادعاى حضرت زهرا «سلام الله علیها» را خير؟!.
آيا «جابر» با تقواتر و راستگوتر از آن حضرت بود؟! در حالى كه :
- به شهادت آيه تطهير زهرا«سلام الله علیها» معصوم است .
- به فرموده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه «سلام الله علیها» سرور زنان است (3)
ص: 90
- به فرموده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه «سلام الله علیها» سرور زنان اهل بهشت است (1)
- فاطمه پاره تن رسول خداست (2)
- چرا شهادت على (علیه السلام) و«ام ايمن» در تاييد سخنان حضرت زهرا«سلام الله علیها» رانپذيرفتى ؟.
- «بخارى» نقل مى كند كه :
- «قوم «بنى صهيب» ادعا كردند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دو منزل و يك اطاق را به «صهيب» بخشيده است , «مروان» گفت : چه كسى به نفع شما گواهى مى دهد؟ گفتند: «ابن عمر», وى را طلبيد, و او هم گواهى داد كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو منزل و يك اطاق به «صهيب» داده است , آنگاه «مروان» بر اين گواهى صحه گذاشت و به آنان بخشيد» (3)
- آيا فرزندان «صهيب» در ادعايشان راستگوتر از دختر گرامى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هستند؟!.
- يا گواهى «عبداللّه بن عمر» قوى تر و محكم تر از گواهى امام على علیه السلام و «ام ايمن»است ؟!.
- يا اينكه «عبداللّه بن عمر» مورد اطمينان دستگاه حاكمه است ولى امام على علیه السلام خير؟!.
ص: 91
5 - «ابوبكر» به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داد كه آن حضرت فرمود:
- «ما پيامبران ارث نمى گزاريم» (1)
و حال آنكه :
- قرآن كريم صراحتًا مى فرمايد: «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ»(2)
يعنى : «سليمان از داود ارث برد».
- چرا ادعاى «ابوبكر» قبول مى شود اما سخن حضرت فاطمه و امام على علیهما السلام كه از اهل بيت علیهم السلام هستند ردّ مى گردد؟ شايد به خاطر اينكه او حاكم است ! درحالى كه نماز «ابوبكر» و«عمر» و«عثمان» و تمامى اصحاب و جميع مسلمانان پذيرفته نمى شود مگر اينكه بر محمد وآل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) صلوات و درود بفرستند (3)
«عبداللّه بن عمر» مى گويد: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به همسرانش صد بار شتر از محصولات «خيبر» مى بخشيد, «عمر» «خيبر» را تقسيم كرد و همسران حضرت را مخير كرد كه مقدارى از آب و زمين به آنها بدهد يا همان برنامه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را اجرا كند كه برخى زمين را اختيار كردند و برخى ديگر بار شتر را, «عايشه» هم زمين را
ص: 92
برگزيد» (1)
اگر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ميراث باقى نمى گذارد, چگونه همسرانش ازجمله «عايشه» ارث مى برند ولى دخترش فاطمه «سلام الله علیها» خير؟!.
6 - «ابوبكر» «خالد بن وليد» را به «يمامه» به سوى «بنى تميم» فرستاد, «خالد» پس از فريب دادن و بستن دستهايشان به جرم درنگ در پرداختن زكات گردنشان را زد و «مالك بن نويره» صحابى جليل القدر كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در اثر اطمينان به وى , او را مامور گرفتن حقوق قومش كرده بود به قتل رسانده و همان شب با همسر «مالك» زنا كرد.
- اولاً «ابوبكر» «خالد» را هيچگونه مجازاتى ننمود وگفت : «او اجتهاد كرد و خطا نموده است» (2)!!!.
- ثانياً «ابوبكر» خودش چنين فرمانى را صادر كرده بود, «ابوهريره» از او نقل مى كند كه گفت:
- « به خدا قسم , هر كس را كه بين نماز وزكات فرق بگذاردمى كشم , زيرا زكات حق مال است , به خدا سوگند اگر زكاتى را كه درزمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پرداخت مى كردند ولو به مقدار كم به من ندهند با آنهاكار زار خواهم كرد» (3)
ص: 93
- ثالثاً تمامى صحاح اهل سنت نقل كردند كه كشتن كسانى كه «لااله الا اللّه» مى گويند حرام است از جمله :
«مقداد» به رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض كرد: اگر با يكى از كفار درحال جنگ برخورد كردم , در اين حال او با شمشيرش يكى از دو دستم را قطع كرد, آنگاه در پشت درختى پناه برد و گفت : من براى خدا مسلمان شدم , آيا در اين صورت جايز است او را بكشم ؟ فرمود: او را نكش , گفتم او اول دست مرا بريد و آنگاه چنين گفت , فرمود نكش» (1)
- رابعاً هيچكس نگفته كه منع زكات موجب كفر و ارتداد مى شود.
برخى مى گويند اينها از اسلام برگشته بودند, لذا مى بايست كشته مى شدند!.
مى گوئيم : مگر اينها با «خالد بن وليد» نمازرا به جماعت نخواندند؟ مگر خود «ابوبكر» ديه مالك را از بيت المال پرداخت نكردومعذرت خواهى ننمود؟.
- خامساً در زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) «ثعلبه» از پرداختن زكات امتناع ورزيد حتى آن را منكر شد, اما رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نه با او جنگيد, نه او راكشت و نه اموالش را به زور گرفت , اگر چه توان تمامى اين
ص: 94
كارها را داشت .
7- «ابوبكر» دستور داد پانصد حديث از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را آتش بزنند (1)و از نقل حديث آن حضرت جلوگيرى مى كرد.
8- كار خلافت بعد از خود را ميان اصحاب به شورى نگذاشت آنچنان كه اهل سنت درباره خلافت اعتقاد دارند بلكه «عمر» را به عنوان جانشين خويش انتخاب كرد, و وقتى با اعتراض اصحاب مواجه شد كه چرا يك انسان خشن تندخو را بر ما مسلط مى كنى ؟ گفت : «بهترين آفريدگان را مسلط كردم» (2)
9- حضرت زهرا«سلام الله علیها»را به خشم آورد در حالى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده بود:
«هر كه اورا به خشم آورد مرا به خشم آورده , و هر كه مرا به خشم آورد خدا را به خشم آورده است» (3).
و تا روزى كه از دنيا رفت با او حرف نزد (4)
و فرمود: «به خدا قسم پس از هر نمازى كه مى خوانم تو را نفرين مى كنم (5)
ص: 95
10- از پرداخت سهم «مؤلفه قلوبهم» خوددارى نمود (1)
11- از همه مهمتر اين كه : فرمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره خلافت و ولايت على (علیه السلام) را زير پا نهاد.
در پايان خوب است اين دو گفتار را هم از او بشنويد:
گفتار اول - پيش از مرگ از كارهايش اظهار ندامت كرده مى گفت :
- «به خدا قسم , تاسف نمى خورم جز براى سه كارى كه انجام دادم واى كاش انجام نمى دادم :
- اى كاش به خانه فاطمه كارى نداشتم و آن را نمى گشودم , اگر چه با اعلام جنگ آن را بر من بسته بودند.
- اى كاش «فجائه سلمى» را مى كشتم يا آزادش مى كردم ولى او را به آتش نمى كشيدم (2)
- و اى كاش در روز «سقيفه» كار را بر عهده يكى از آن دو مرديعنى «عمر» و «ابو عبيده» مى گذاشتم تا او امير مى شد و من وزير مى گشتم» (3)
ص: 96
گفتار دوم - هنگامى كه به پرنده اى برفراز درختى مى نگريست چنين گفت :
- «خوشا به حال تو اى پرنده , ميوه مى خورى و بر درخت مى نشينى , نه حساب و كتابى دارى و نه عقاب و عذابى , اى كاش من هم در كنار راه بر درختى بودم و شترى بر من گذشته مرا مى خورد و سپس همراه با سرگين آن خارج مى شدم و هرگز از بشر نبودم» (1)
برخى از تخلفات اورا اينگونه نقل كرده اند:
1 اعتراض به نوشتن وصيت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و نسبت هذيان نعوذباللّه به آن حضرت دادن. (2).
2 - در جريان صلح «حديبيه» با پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت كرده ,اينگونه با آن حضرت سخن گفت , خودش مى گويد:
«پرسيدم : آيا تو واقعا پيامبر خدا نيستى ؟.
فرمود: بلى .
پرسيدم : آيا ما بر حق و دشمن ما بر باطل نيست ؟.
فرمود: بلى .
گفتم : پس چرا دينمان را به ذلت وا داريم ؟.
ص: 97
فرمود: من پيامبر خدايم و هرگز او را نافرمانى نمى كنم , و او يار و ناصر من است .
گفتم : آيا توبه ما وعده نمى دادى كه به خانه خدا مى آئيم و طواف مى كنيم ؟.
فرمود: آرى , اما آيا به تو گفتم كه همين امسال مى آئيم ؟.
گفتم : نه .
فرمود: تو به آنجا مى آئى و آن را طواف خواهى كرد.
سپس نزد «ابوبكر» آمدم پس از طرح همان سؤالات او گفت : اى مرد, او پيامبر خداست و پروردگارش را عصيان نمى كند, خداوند هم ياور اوست , پس از از او اطاعت كن , به خدا سوگند كه او برحق است» (1)
3 - به جماعت برگزار كردن نماز مستحب (2)
4 - متعه زنان و متعه حج (3) را كه در زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و «ابوبكر»و حتى مدتى از خلافت خودش حلال بوده و به آن عمل مى شد, تحريم كرد و اينگونه اعلام نمود كه :
ص: 98
- «دو متعه در دوران رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آزاد بودند, ولى من از آنها نهى مى كنم و كسى كه آنها را انجام دهد عقاب مى نمايم» (1)
جالب اينجاست كه فردى از «عبداللّه بن عمر» در مورد متعه حج سؤال كرد, گفت : حلال است .
سؤال كننده گفت : ولى پدرت از آن نهى كرده است .
«فرزند عمر» پاسخ داد: اگر مطلبى را پدرم نهى كند ولى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را نپذيرد, من فرمان پدرم را پيروى كنم يا فرمان پيامبر را؟.
آن مرد گفت : بلكه فرمان پيامبر را (2)
5 - او نيز همچون خليفه اول از بازگو كردن احاديث پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جلوگيرى كرد, «قرظة بن كعب» مى گويد:.
«عمر» مارا به «كوفه» فرستاد, به هنگام مشايعت تا محلى به نام «صرار» آمد و گفت : مى دانيد چرا همراه شما آمدم ؟ گفتيم : لابد به خاطر اينكه صحابى مى باشيم , گفت : نه , بلكه مطلبى را مى خواهم با شما درميان بگذارم , شما به سوى قومى فرستاده مى شويد كه نواى قرآن درسينه هاشان نوائى چون ديگ جوشان دارد, وقتى شما را ببينند, به سويتان گردن كشيده مى گويند: اصحاب محمد آمده اند, پس هشيار باشيد كه از رسول اللّه كمتر
ص: 99
روايت نقل كنيد.
وقتى «قرظه» به آن ديار وارد شد مردم از او احاديث پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را طلب مى كردند ولى وى مى گفت : «عمر» ما را نهى كرده است (1)
حتى روزى از مردم خواست كه احاديثى كه نزد آنان هست را بياورند, وقتى آوردند فرمان داد همه را آتش زدند (2)
6 - قرآن كريم پس از بيان وجوب طهارت از جنابت مى فرمايد:
-«فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا»
يعنى : «اگر آبى نيافتيد با خاك پاك تيمم كنيد».
اما «خليفه دوم» با صراحت در برابر اين فرمان الهى مى ايستد و درباره جنبى كه آب ندارد مى گويد نماز نخواند, بشنويد:
«شخصى نزد «عمر» آمد و گفت : من جنب شدم و آب براى غسل نيافتم , عمر گفت : پس نماز نخوان , «عمار» كه در آنجا
ص: 100
حاضر بود گفت :يادت نمى آيد كه من وتو در سريه اى (1) بوديم و جنب شديم ولى آبى نيافتيم , تو نماز نخواندى اما من خود را در خاك غلطاندم و نماز خواندم , سپس پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: كافى بود كه با دو دست بر صورت و دستهايت مسح مى كردى .
«عمر» گفت : اى «عمار», از خدا بترس !.
«عمار» گفت : اگر نمى گذارى هيچ حرفى در اين موردنمى زنم» (2)
همين اختلاف بين «ابوموسى» و «فرزند عمر» اتفاق مى افتد, «ابوموسى» به گفتگوى «عمار» با «عمر» استشهاد مى كند و آن را سند سخن خود قرار مى دهد كه «عبداللّه» در جواب وى مى گويد:
- «مگر نديدى كه عمر از اين سخن قانع نشد»!!!.
وى على رغم صريح آيه قرآن و سنت نبوى چنين مى گويد:
- «اگر به آنها اجازه داده شود فردا هوا كه سرد شد نيز مى خواهند تيمم بكنند» (3)
7- قرآن كريم درباره مصرف زكات مى فرمايد:.
- «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا
ص: 101
وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ...»(1)
يعنى : «صدقات اختصاص دارد به : فقيران , مستمندان , كارمندان بخش زكات , تاليف قلوب و...».
اما «عمر» سهم «مؤلفه قلوبهم»را قطع كرده حتى وقتى «ابابكر»در نامه اى دستور پرداختش را مى دهد, «عمر» نامه را پاره كرده به آنهامى گويد:
«هيچ نيازى به شما نداريم , چرا كه خدا اسلام را عزت بخشيده و از شما بى نيازمان كرده است».
وقتى آنها نزد «ابوبكر» باز مى گردند وبه وى مى گويند: «آيا تو خليفه اى يا او»؟.
مى گويد: «او ان شااللّه» (2)
8 «ابن عباس» مى گويد:
- «طلاق در دوران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم), و «ابوبكر» و دو سال ازخلافت «عمر» ولو بالفظ سه طلاق باشد يك طلاق محسوب مى شد, ولى «عمر بن خطاب» گفت : مردم در امرى كه به آنان مهلت داده شده عجله مى كنند, خوب است اين كار را يعنى سه طلاق را امضا كنيم و بپذيريم , آنگاه اين كار را امضا نمود
ص: 102
و پذيرفت» (1)
از آن به بعد اگر كسى حتى يك بار بالفظ «سه طلاقه» همسرش را طلاق مى داد بر او حرام مى شد و ديگر نمى توانست با او ازدواج كند مگر آنكه شوهر ديگرى كند و آن شوهر او را طلاق بدهد (2)
9 - تخلف از حضور در سپاه اسامه (3)
10- اضافه كردن جمله «الصلاة خيرٌ من النوم» يعنى : «نماز از خواب بهتراست», در اذان صبح , چرا كه وقتى خليفه دوم در خواب بود مؤذن وى را با اين جمله بيدار كرد, او هم از اين سخن خوشش آمد و گفت : حتما در اذان صبح آن را تكرار كنيد (4)
11 - با اجراى حدّ بر «خالد بن وليد» مخالفت كرد (5)
12 -جانشينى خود را به شوراى شش نفره اى واگذار كرد كه نه مستند به نصب الهى است و نه انتخاب مردمى (6)
ص: 103
13- تهديد به آتش زدن خانه حضرت زهرا «س» (1)
14- اعتراض نكردن به خلافهاى «معاويه»:
وقتى به او شكايت مى كنند كه «معاويه» لباس ابريشمى مى پوشد و انگشتر طلا در دست دارد, با اينكه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن دو را بر مردها حرام كرده است , مى گويد:
- «وى را رها كنيد زيرا او كسرى و شاه عرب است» (2)
و اين هم نهايت آرزويش كه مى گويد:
- «اى كاش گوسفندى در خانواده ام بودم كه هرگاه بخواهند مرا فربه كنند تا پس از فربه شدن و زيارت دوستانشان مرا مى كشتند و قسمتى از گوشتم را كباب كرده و قسمتى را خشك مى كردند و سپس مرا مى خوردند و چون مدفوع خارج مى شدم وبشر نبودم» (3)
سيره او برهمگان روشن است , لذا به گوشه اى از كردارهايش اشاره مى كنيم :
1- «سالم بن عبداللّه» از پدرش نقل مى كند كه :
ص: 104
«رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در منى و اماكن ديگر نماز مسافر را دو ركعتى بجاى آورد, «ابوبكر» و«عمر» نيز نماز را شكسته خواندند, عثمان هم در آغاز خلافت اينچنين خواند, بعد دستور داد كه بايد تمام بخوانند» (1)
2 - «عمران بن حصين» مى گويد:
- «پشت سر على نماز خواندم , اين نماز مرا به ياد نمازى انداخت كه با رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) و دو خليفه يعنى «ابوبكر» و«عمر» خوانده بودم , با او كه بودم هرگاه به سجده مى خواست برود يا از سجده سر بر دارد تكبير مى گفت».
راوى مى گويد: اى «ابو نجيد» اولين كسى كه اين تكبير را ترك كرد كه بود؟ گفت : «عثمان» بود, زيرا پير شده بود و صدايش ناتوان بود لذا ترك كرد» (2)
3 - اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به جرم اعتراض به بخششهاى بى حسابش به «بنى اميه» مورد آزار قرار مى داد, از جمله :
- تبعيد جناب «ابوذر» كه منجر به شهادتش شد.
- فرمان تبعيد جناب «عمار» و زدن او كه منجر به فتق وى گرديد.
ص: 105
- تهديد حضرت على (علیه السلام) به تبعيد.
- زدن «عبداللّه بن مسعود» كه منجر به شكسته شدن يكى از دنده هايش شد.
«بلاذرى» مى گويد:
- «وقتى خبر مرگ «ابوذر» را به «عثمان» دادند گفت : خدا رحمتش كند, «عمار» گفت : آرى , از تمامى وجودمان برايش طلب رحمت مى كنيم , «عثمان» رو به او كرد وگفت : اى (1)آيا فكر مى كنى از تبعيد او پشيمانم ؟! آنگاه دستور داد محكم به دهان «عمار» بكوبند سپس گفت :توهم به او ملحق شو!.
وقتى «عمار» آماده حركت شد قبيله «بنى مخزوم» نزد على آمدند و از او خواستند با «عثمان» در اين مورد گفتگو كند, على به او گفت :
اى «عثمان», از خدا بترس , تو مرد نيكى از مسلمانان را تبعید کردی تا از دنيا رفت , الان مى خواهى مرد صالح ديگرى را چون او تبعيد نمائى ؟!.
گفتگو ميان آن دو در گرفت تا اينكه «عثمان» به على گفت :
تو از او به تبعيد سزاوار ترى !!.
على گفت : اگر مى خواهى اين كار را هم بكن .
مهاجرين جمع شده نزد «عثمان» رفتند وبه او گفتند:
ص: 106
اين كه نمى شود! هر كس با تو حرفى بزند فوراً او را طرد و تبعيد مى كنى !!.
آنگاه «عثمان» دست از «عمار» برداشت» (1)
4 - وقتى خلافت به «عثمان» مى رسد, «ابوسفيان» به «بنى اميه»مى گويد:.
- «خلافت را مانند توپ به يكديگر پاس دهيد, اى «بنى اميه» قسم به كسى كه «ابوسفيان» به او سوگند ياد مى كند كه نه بهشتى هست و نه جهنمى» (2)
«انس» مى گويد:.
- «ابوسفيان» هنگامى كه نابينا شده بود, روزى بر «عثمان» (در ايام خلافتش» وارد شده پرسيد: كسى اينجا نيست ؟ گفتند: نه (يعنى غريبه اى نيست), گفت : خداوندا, كار را مانند دوران جاهليت قرار ده و حكومت را غاصبانه ساز و تمام كوه و دشتهاى زمين را براى بنى اميه فراهم نما» (3)
ص: 107
5 - مهاجر و انصار را از حكومت كنار گذاشته «بنى اميه» را روى كار آورد كه منجر به اعتراض اصحاب گرديد (1)
بالاخره كار «عثمان» به جائى مى رسد كه مسلمين او را مى كشند و تا سه روز اجازه دفن او را نمى دهند و بعد از آن او را در گورستان يهوديان دفن مى كنند كه بعدها «بنى اميه» آن را به «بقيع» ملحق نمودند (2)
اهل سنت در توجيه تمامى خلافهاى «عثمان» از قول پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به او نقل مى كنند كه فرمود:
«هر كارى مى خواهى انجام بده كه از امروز هيچ گناهى تو را زيان نمى رساند» (3)
اهل سنت تنها او را «امّ المؤمنين» مى خوانند و نيمى از دين خود را از او مى دانند, نگاهى گذرا به كتب روائى اهل سنت حجم عظيم روايات نقل شده توسط وى را آشكار مى سازد بنابراين شايسته است به عملكردش نظرى شود.
1- يك روز پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از خديجه نام برد, عايشه گفت :
- «مرا با خديجه چه كار؟! او پيرزنى فرتوت بود, خداوند
ص: 108
براى تو زنى بهتر از او جايگزين نموده است» (1)
2 - «عايشه» مى گويد:
- «صفيه» همسر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) غذائى براى آن حضرت فرستاد درحالى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در آن هنگام نزد من بود, وقتى كنيزك از طرف «صفيه» آمد و غذا را آورد, تا او را ديدم لرزه اى بر اندامم افتاد كه حواسم را از دست دادم آن ظرف را شكستم و بيرون انداختم ,پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به من نگريست , من خشم و غضب را در نگاهش دريافتم ,فوراً گفتم : پناه مى برم به رسول خدا كه امروز مرا نفرين كند, فرمود: پس بايد جبران كنى , گفتم : يا رسول اللّه , كفاره اش چيست ؟ فرمود:غذائى مانند غذايش و ظرفى چون ظرفش» (2)
3 - در جاى ديگر مى گويد:
- «بر هيچ زنى به اندازه «ما ريه» رشك نبردم , زيرا زنى زيبا و صاحب كمال بود وپيامبر از او خوشش مى آمد... از آن بدتر اينكه خداوند به او فرزندى داد و ما را محروم ساخت» (3)
4 - به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اطمينان نداشت و شبها حضرت را
ص: 109
تعقيب مى كرد خودش مى گويد:
- «شبى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قبا و كفشش را در آورده خوابيد, مقدارى كه گذشت پنداشت من به خواب رفته ام , لباس را پوشيد و از خانه بيرون رفت و در را خيلى آهسته بست .
من هم به دنبالش به راه افتادم , او به سوى بقيع رفت پس از آن راهش را با سرعت به سوى ديگر گرفت من نيز به سرعت دنبالش رفتم , او دويد و من هم دويدم تا حركت را به سوى خانه آغاز كرد من زودتر رسيدم و خود را به رختخواب انداختم .
حضرت وارد شد و فرمود: «عايشه» تورا چه شده است ؟ نفس مى زنى و مشكوك به نظر مى رسى , آنگاه ماجرا را به او گفتم , فرمود:پس آن سياهى كه جلوى خود ديدم تو بودى ؟ گفتم : آرى !» (1)
در جاى ديگر مى گويد:
«رسول خدا را نيافتم , پنداشتم نزد يكى از كنيزانش رفته است ,در جستجويش شتافتم , اورا در حال سجده يافتم كه مى فرمود: «رب اغفرلى ما اسررت وما اعلنت» يعنى : «خدايا آنچه پنهان كردم و آنچه اشكار نمودم را ببخش» (2)
5 - با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بى ادبانه برخورد مى كرد, «قاسم بن
ص: 110
محمد» مى گويد:
- «عايشه» گفت : واى سرم درد مى كند! پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر آن روز بيايد كه من هم زنده باشم (و تو بخواهى بميرى) براى تو استغفار و دعا مى كردم , عايشه گفت : وا مصيبت , به خدا قسم مى دانم كه تو منتظر مرگ من هستى و مردنم را دوست مى دارى , اگر آن روز بيايد حتما پايان آن روز با همسرانت همبستر مى شوى» (1)
6 - پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مشغول نماز خواندن بود, «عايشه» در روبرو پاهايش را جاى سجده حضرت گشود, هرگاه حضرت مى خواست به سجده برود به او اشاره مى كرد كه پاهايش را بر دارد, تا پيامبر سر را برمى داشت او مجدداً پاهايش را دراز مى كرد (2)
7 - آنقدر او و«حفصه» دختر «عمر» همسر ديگر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن حضرت را آزردند كه آيات زير درباره آن دو نازل شده است :
- «إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ - عَسَى
ص: 111
رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَيْرًا مِنْكُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَيِّبَاتٍ وَأَبْكَارًا»(1)
يعنى : «اگر شما دو نفر توبه كنيد (شايد خدا بپذيرد) چرا كه قلوبتان سياه شده و از حق منحرف گشته است , و اگر هر دو با هم عليه پيامبر توطئه كنيد خداوند يار و نگهبان اوست , و همچنين جبرئيل و مؤمنين درستكار و فرشتگان پس از خداوند ياوران و مددكارانش هستند اميداست كه اگر پيامبر شما را طلاق داد, پروردگارش به جاى شما زنانى بهتر از شما به همسرى او در آورد, زنانى مسلمان , مؤمن ,فرمانبردار, اهل توبه , بنده خدا, اهل روزه , بيوه يا با كره» (2)
8 - «زهرى» از «عروه» و«عروه» از «عايشه» نقل مى كند كه گفت :
- در ابتدا كه نماز واجب شد دو ركعت بود كه به عنوان نماز مسافرقرار گرفت , اما نماز كسى كه در وطنش هست تمام مى باشد.
«زهرى» گويد: از «عروه» پرسيدم : پس چرا «عايشه» نمازش راتمام مى خواند؟ گفت : «عايشه» همانند «عثمان» اجتهاد
ص: 112
كرد (1)
9 - بعد از شنيدن خبر بيعت مردم با امام على (علیه السلام) گفت : «اى كاش آسمان بر زمين مى آمد و على به خلافت نمى رسيد» (2), و وقتى خبرشهادتش را به او دادند سجده شكر به جاى آورد, در حالى كه اهل سنت خودشان از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مى كنند كه فرمود:
- «يا على جز مؤمن تو را دوست نداشته , و جز منافق تو را دشمن نمى دارد» (3)
10 - روزى حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) با على (علیه السلام) بسيار آهسته گفتگو نمود, «عايشه» در حالى كه پشت سر آن دو راه مى رفت آمد تا خود را ميانشان قرار داده گفت : چه كار مى كرديد؟!.
چرا اينقدر طولانى با هم صحبت مى كنيد؟!.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از اين كار بسيار خشمگين و عصبانى شد (4)
11 - رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در حال خطبه به خانه «عايشه» اشاره كرد و فرمود:
ص: 113
«اين جايگاه فتنه است , اين جايگاه فتنه است , اين جايگاه فتنه است , از اينجا شاخ شيطان بيرون مى آيد» (1)«راس كفر از اينجاست شاخ شيطان از اينجا بيرون مى آيد» (2)
12 - قرآن كريم به همسران پيامبر فرمان مى دهد:
- «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ»(3)
يعنى : «در منزل خود بمانيد».
اما «عايشه» اين امر الهى را عمل نكرده شتر سوار به سوى «بصره» به جنگ با اميرالمؤمنين (علیه السلام) شتافت.
13 - «طه حسين» در كتاب «الفتنة الكبرى» مى نويسد:.
- «عايشه» در راه خود به آبى رسيد, پس سگها بر او پارس كردند,پرسيد: اينجا كجاست ؟ گفتند: اينجا «حواب»است , خيلى وحشت كرد,ترسيد وفرياد بر آورد: مرا باز گردانيد! از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه به زنانش مى فرمود: كدام يك از شما هستيد كه سگهاى «حواب» بر او پارس مى كنند؟ «عبداللّه بن زبير» آمد و او را
ص: 114
آرام كرد» (1)
14 - «ام سلمه» همسر ديگر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به «عايشه»مى گويد:
- « آيا به ياد مى آورى روزى را كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با على (علیه السلام) خلوت كرد و تو به آن دو بزرگوار حمله بردى ولى گريان برگشتى , من گفتم : چه شده ؟ گفتى : آنها مشغول صحبت خصوصى بودند, رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باخشم و صورتى قرمز فرمود: برگرد, به خدا قسم كسى او را دشمن نمى دارد جز اين كه از ايمان خارج شده است .
«عايشه» گفت : آرى ياددارم !.
«ام سلمه» گفت :
به يادت مى آورم كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به من و تو فرمود:«كداميك از شما همراه شترى هستيد كه سگهاى «حواب» بر او پارس مى كنند در حالى كه از راه راست منحرف مى گردد؟» گفتيم : پناه به خدا و رسولش , آنگاه حضرت بر پشت تو دستى زد و فرمود:
- « زنهار كه تو آن شخص نباشى اى حميرا؟!».
گفت : آرى ياد دارم !.
«ام سلمه» گفت : يادت مى آيد روزى كه پدرت به همراه
ص: 115
«عمر» تو را آوردند به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند: ما نمى دانيم تا كى با ما خواهى بود پس خوب است جانشينت را به ما معرفى كنى تا بعد از تو پناهگاهمان باشد! فرمود: «اگر به شما بگويم بى گمان از او دورى مى جوئيد چنانچه «بنى اسرائيل» از «هارون» دورى جستند», وقتى آنها رفتند با هم نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رفتيم و تو گفتى : اى رسول خدا چه كسى را مى خواستى بر آنها خليفه قرار دهى ؟ فرمود: آن كسى كه مشغول درست كردن كفش است .
تو گفتى : اى رسول خدا, ما فقط على را مى بينيم , فرمود: همو خودش است ؟!.
«عايشه» گفت : آرى ياد دارم !.
«ام سلمه» گفت : بعد از اين چه حركتى است كه مى خواهى انجام دهى ؟.
«عايشه» گفت : مى خواهم ميان مردم اصلاح كنم !» (1)
15 - هفتاد نفر يا به قولى چهارصد نفر نگهبان بيت المال «بصره» را با مكرو حيله دستگير كرده نزد «عايشه» آوردند و او هم فرمان قتلشان را صادر كرد, آنها هم مانند گوسفند اين مؤمنين را سر بريدند, اين اولين بار بود كه گروهى از مسلمانان بازداشت شده گردن زده مى شدند (2)
ص: 116
16 - «عايشه» مى گويد:
«سهله» دختر «سهيل» نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت : «سالم»بسيار به منزل ما رفت و آمد مى كند, شما چه مى فرمائيد؟ فرمود:
«او را شير بده»!.
«سهله» گفت : چگونه او را شير بدهم در حالى كه مرد بزرگى است ؟!.
باز هم فرمود: «او را شير بده !».
«عايشه» بر همين اساس به هر كس كه مى خواست بر او وارد شود به خواهرش «ام كلثوم» ودختران برادرش دستور مى داد كه به اوشير بدهند!! ولى ديگر همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سر باز زدند و چنين اجازه اى به كسى نداند (1)
آيا يك مؤمن اجازه مى دهد كه همسرش پستانهاى خود را درآورد و در دهان مرد بالغى بگذارد كه از آن شير بخورد تا مادر او گردد؟!!آن هم لا اقل پنج بار و در هر مرتبه هم به اندازه اى بخورد كه سير گردد!!شايد علّت اشتياق مردم در شتاب براى ديدار عايشه
ص: 117
همين بوده است (1)
17 - «عايشه» تا «عثمان» زنده بود مى گفت : «پير نادان را بكشيد»اما همينكه خبر خلافت امام على (علیه السلام) را شنيد, به بهانه خونخواهى «عثمان» با حضرت وارد جنگ شد (2)
18 - همين «عايشه» كه پدرش را در خانه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به خاك سپرد و«عمر» را در كنار پدر, هنگامى كه امام حسين (علیه السلام) خواست برادرش امام حسن (علیه السلام) را در كنار جدش به خاك بسپارد سوار بر قاطر حاضرشده , مانع مى شود, كه «ابن عباس» به او مى گويد:
- «آن روز بر شتر سوار شدى و امروز بر قاطر, اگر زنده بمانى بر فيل هم سوار خواهى شد, تو فقط يك نهم از يك هشتم اين اطاقه راحق دارى ولى در تمامى ميراث تصرف كردى (3)
ص: 118
«معاوية و ما ادريك ما معاوية !!».
1 - پدرش «ابوسفيان» و مادرش «هند» از رهبران عداوت و دشمنى با پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم), جوانى اش را در كنار پدر در بسيج سپاهيان و نبرد با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سپرى كرد وآنگاه كه در فتح «مكه» مغلوب شد تسليم گشت بدون آنكه ايمان بياورد ولى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با بزرگوارى والايش از آنها در گذشت و طليقشان (1)ناميد.
2 - پس از رحلت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پدرش به انگيزه ايجاد فتنه وريشه كنى درخت نو پاى اسلام شبانه نزد على (علیه السلام) آمد و او را به شورش عليه «ابوبكر» و «عمر» تشويق و ترغيب نمود و به پول زياد و سپاهيان وعده اش داد اما امام على (علیه السلام) كه از نيت پليدش آگاه بود او را ازخود راند (2)
3 - «معاويه» حتى يك روز هم ايمان نياورد, «مطرف بن مغيرة بن شعبه» مى گويد:.
- «پدرم هميشه با معاويه سخن مى گفت واز عقل وشعور اوتعريف كرده اظهار شگفتى مى كرد, شبى اورا غمگين يافتم , از خوردن غذا هم امتناع ورزيد, علتش را جويا شدم گفت : فرزندم من از نزدپليدترين مردم آمده ام .
ص: 119
گفتم : او كيست ؟.
گفت : هنگامى كه با معاوية تنها شديم به او گفتم : اى امير مؤمنان ,اكنون سن وسالى از تو گذشته , خوب است خيرى از تو نمايان گردد, توكه به هدف نائل آمدى , پس بيا و نسبت به خويشانت بنى هاشم نگاهى ديگر كن كه برايت خواهد ماند.
گفت : هيهات ! هيهات !, «ابوبكر» عدالت نمود ورفت ونامش محو شد, «عمر» هم ده سال حكومت كرد اما همينكه مرد نامش هم هلاك شد, برادرمان «عثمان» هم كه در حسب ونسب مانندى نداشت هر چه خواستند بر سرش آوردند اما او كه از قبيله «هاشم»است هر روزپنج بار با صداى بلند نامش برده مى شود كه : اشهد ان محمداً رسول اللّه .
مادرت به عزايت بنشيند , من چه كارى بعد از اين بكنم جزاينكه نام او را دفن كنم , نام او را دفن كنم» (1)
4 - تنها جنايت امارت دادن فرزند تبهكارش «يزيد» برايش كافى است .
- او كه در كربلا بهترين عزيزان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و سرور جوانان اهل بهشت را با فجيع ترين وضع به شهادت رساند.
- او كه مدينه را به مدت سه روز براى سپاهيانش آزاد قرار
ص: 120
داد كه هزاران نفر از برترين صحابه را به قتل برسانند و به نواميس آنها تعرض كنند كه تنها هزار دختر بدون شوهر حامله شدند, و از بقيه هم بيعت مى گيرد كه برده اش باشند.
- آنگاه شعر مى سرايد كه :
«اى كاش پدران من كه در بدر هلاك شدند زنده بودند, و خرسند مى شدند و مى گفتند يزيد دستت درد نكند, بنى هاشم با حكومت بازى كردند, هيچ خبرى نيست و هیچ وحیى نازل نشده است».
- به اين هم اكتفا نكرده كعبه را نيز به آتش مى كشد و در حرم امن الهى نيكان از اصحاب را به شهادت مى رساند.
- اينها همه به اضافه شرابخوارى و زنا و غنا و رقص علنى او (1)
5 - مردم را با اصرار وادار به دشنام دادن به على بن ابى طالب (علیه السلام) مى نمود (2)
6 - آتش جنگ با اميرالمؤمنين على (علیه السلام) را افروخت و در نتيجه هزاران مسلمان را به كشتن داد.
ص: 121
7 - بزرگانى چون «حجر» و ديگران را به جرم محبت على (علیه السلام) به شهادت رسانيد (1)
8 - سبط اكبر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) يعنى امام حسن (علیه السلام) را مسموم نمود (2)
9 - «محمد بن ابى بكر» را كشت و به بدترين صورت بدنش را پاره پاره كرد (3)
10 - پس از كناره گيرى امام حسن مجتبى (علیه السلام) از حكومت در اولين سخنرانى خود در جمع تمام صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام مى دارد:
- « من با شما كارزار نكردم كه نماز بخوانيد يا روزه بگيريد, بلكه مى خواستم بر شما امارت و حكومت كنم و هم اكنون مى بينيد كه حاكم و رهبر شمايم» (4)
11 - «ابو الاعلى مودودى» در كتاب خلافت و ملوكيت از
ص: 122
«حسن بصرى» نقل مى كند كه او گفت :
«چهار عمل «معاويه» طورى است كه اگر شخصى يكى از آنها را مرتكب شود برايش باعث هلاكت است :
- نخست استعمال شمشير او بر اين امت و تسلط بر حكومت بدون مشورت در حالى كه بقيه اصحاب كرام در امت حضور داشتند.
- دوم جانشين ساختن پسرش در حاليكه او باده گسار نعشه اى بود, ابريشم مى پوشيد وطنبور مى نواخت .
- سوم «زياد» را به خود نسبت داد در حالى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مى فرمايد: فرزند متعلق به صاحب بستراست و براى زانى سنگ و كلوخ مى باشد (1)
ص: 123
- چهارم كشتن حُجر و ياران حجر, واى بر او از حجر, واى بر او از حجر و ياران حجر» (1)
12 - روزى رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) «ابو سفيان» را ديد كه بر حمارى سوار بود و «معاويه» آن را مى كشيد و يزيد از پشت سر آن را به حركت وا مى داشت , فرمود:
«لعنت خدا بر آن كه سوار است , و آن كه مى كشد, و آن كه از پشت مى راند» (2)
13 - «ابن عباس» گويد:
پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صداى دو نفر را كه ترانه مى خواندند شنيد,پرسيد: اين دو نفر چه كسانى هستند؟ گفتند: «معاويه» و«عمر بن عاص», فرمود: خداوندا آنها را واژگون ساز و هر دو را در دوزخ افكن» (3)
14 - «ابوذر» به «معاويه» مى گويد:
- «روزى تو از نزديك رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رد شدى كه فرمود: خدايا او را لعنت كن و سيرش نساز جز با خاك» (4)
اهل سنت براى توجيه رواياتى كه در آنها از سوى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
ص: 124
لعن ونفرين بر «معاويه» و«ابوسفيان» و آمده اينگونه حديث ساخته اند و به آن حضرت نسبت داده اند كه فرمود:
- «خداوندا, من يك انسان معمولى هستم , پس اگر مؤمنى را اذيت كردم , فحش دادم , لعنت كردم ,يا كتك زدم , به جاى آن برايش نماز وزكات وموجبات نزديكى به خودت در روز قيامت قراربده !» (1)
آنها عقيده دارند كه پرداختن به آنچه ميان امام على (علیه السلام) و«معاويه»گذشته و ساير حوادث تاريخ در اين زمينه جايز نيست , امام على (علیه السلام) اجتهاد كرد و به حق رسيد لذا دو پاداش دارد, و «معاويه» و«عائشه» اجتهاد كردند و به خطا رفتند لذا يك پاداش دارند (2)
بر اساس همين عقيده بر امام على (علیه السلام) و «معاويه» هر دو درود مى فرستند اما هيچ توجهى به كارهائى كه «معاويه» مرتكب شده ندارند, كمترين سخن درباره او اين است كه اين اعمال دليل بر كفر و گمراهى و دشمنى بى چون و چرا با خدا و رسول اوست , جالب است بشنويد كه :
مرد نيكى مى گفتند: در زيارت جناب «حجر بن عدى كندى»فردى را ديد م كه بسيار مى گريد خيال كردم او شيعه است , پرسيدم : چراگريه مى كنى ؟.
ص: 125
گفت : بر سرورمان جناب «حجر» (رض) گريه مى كنم .
گفتم : او را چه شده است ؟.
گفت : سرورمان جناب «معاويه»(رض) او را كشته است .
گفتم : چرا او را كشته است ؟.
گفت : براى اينكه از لعن كردن سرورمان على بن ابى طالب -(رض) خود دارى ورزيده است !!.
آن مرد صالح گفت : من هم بر نادانى تو گريه مى كنم رضى اللّه عنك (1)
اهل سنت او را «سيف اللّه» (2)مى نامند, پدرش «وليد» در ميان سرمايه داران يگانه بود, به همين خاطر او را «وحيد» ناميدند كه قرآن كريم اينگونه او را تهديد مى كند:
- «ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَمْدُودًا وَبَنِينَ شُهُودًا وَمَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيدًا ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلَّا إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيدًا سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ سَأُصْلِيهِ سَقَرَ»(3)
ص: 126
يعنى : « مرا با آنكه يگانه اش آفريدم تنها گذاربه زودى اورا به دوزخ خواهم برد».
كارش به جائى رسيد كه خواست پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را با مال وثروت تطميع كند, تا دست از رسالت خويش بر دارد كه قرآن كريم اينگونه پاسخش را مى دهد:.
«وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ أَنْ كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ»(1)
يعنى : «هر سوگند خورنده پستى را طاعت نكن كه داراى مال وفرزندان است به زودى بر دماغش داغى خواهيم نهاد».
وى معتقد بود كه خودش به خاطر مال و ثروتش براى نبوت شايستگى بيشترى دارد تا پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فقير و تهيدست است .
«خالد» در يك چنين محيطى و با چنين افكارى بزرگ شد, و درتمامى جنگها در برابر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ايستاد, او پشتيبانى مالى جنگ «احد» را بر عهده گرفت و در سال «صلح حديبيه» پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را تروركرد, اما وقتى به ضعف خود پى برد در سال هشتم هجرت , چهار ماه قبل از فتح «مكه» اظهار اسلام كرد.
او بعد از اسلامش خطاهاى بزرگى انجام داده است , ازجمله :
1_ در روز «فتح مكه» پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سپاهيان را از جنگ و كشتار
ص: 127
بازداشته بود اما «خالد» بيش از سى تن را كشت (1)
2 - پس از فتح «مكه» پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سپاهى به فرماندهى «خالد» به سوى قبيله «بنى جذيمه» فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كنند وقتى سپاه به آنجا رسيد آنها گفتند: «ما از بت پرستى دست برداشتيم» آنگاه با وعده امان از جانب «خالد» همگى سلاح خويش را بر زمين نهادند, ولى «خالد» فوراً دستور داد دستهاشان را ببندند و آنها را به قتل برسانند چراكه در زمان جاهليت آنها دو عموى وى را كشته بودند وقتى خبر به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسيد حضرت دستش را بلند كرده , سه بار فرمود:
- «خدايا از كردار «خالد» به تو پناه مى برم».
آنگاه على بن ابى طالب (علیه السلام) را به سوى آن قبيله فرستاد تا اموال وديه كشتگان و خسارتهاى وارد آمده حتى خسارت ظرف غذاى سگ را نيز پرداخت كند (2)
3 - «طبرى» مى گويد:
- « بنى سليم» مرتد شده بودند, «ابوبكر» «خالد بن وليد» را به سوى آنان فرستاد, او گروهى از آنان را در طويله اى جمع كرد و آنها را آتش زد, اين خبر به «عمر بن خطاب» رسيد, او نزد «ابوبكر» آمد و گفت : اجازه مى دهى مردى همانند خدا شكنجه
ص: 128
كند؟ «ابوبكر» گفت :به خدا سوگند شمشيرى را كه خدا بر دشمنش كشيده در نيام فرو نمى برم تا خدا خودش فرو برد (1)
3 - كشتن قبيله «بنى تميم» به همراه صحابى جليل القدر «مالك بن نويره» و زنا كردن با همسرش كه در ص 49 گذشت (2)
4 - مرتبه ديگر «ابوبكر» «خالد» را به سوى يمامه فرستاد كه در آنجا نيز پس از كشتار و پيروزى , با زنى از آن ديار همان كار را كرد كه باهمسر «مالك» كرده بود (3)
با اين وصف «ابوبكر» در حمايت از «خالد» به «عمر»مى گويد:
زبانت را از «خالد» بازدار, زيرا او اجتهاد كرد و خطا نموده است (4)
اهل سنت او را «راوية الاسلام» مى خوانند و همواره به سخن او استدلال مى كنند.
اين فرد نابينا سه سال آخر عمر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اسلام آورد (5) و همراه با «ابن الحضرمى» به «بحرين» رفت در نتيجه همراهى اش با آن حضرت كمتر از دو سال بوده است .
وقتى وارد «مدينه» شد تنها لنگى به كمر داشت و جز اصحاب «صفه» بود, هرگاه صدقه اى براى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مى آمد حضرت آن را براى وى مى فرستاد, در راه صحابه مى نشست و خود را به غش و بى حالى مى زد به اين اميد كه او را به خانه ببرند و غذائى بدهند.
روايات او از شش هزار هم فراتر است اما تمامى احاديث خلفاى راشدين , و همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم), و اهل بيت علیهم السلام, يك دهم يا حتى يك صدم روايات او نمى شود! در حالى كه امام على (علیه السلام) يكى از آنان است كه از شش سالگى در خانه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگ شده و آنهمه فضايل در علوم او آورده اند.
وضعيت او در نقل روايات ازاين قراراست :
1 - «عمر بن خطاب» او را با تازيانه زد و به وى گفت : بسيار
ص: 129
روايت نقل مى كنى و سزاوار آن هستى كه يكى از دروغگويان بر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)باشى (1)
2 - امام على (علیه السلام) مى فرمايد:
«آگاه باشيد كه دروغگوترين انسان زنده بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) «ابو هريره دوسى»است» (2)
3 - احاديث متناقض و ناسازگار با يكديگر روايت مى كند, وقتى هم كه مورد سؤال و اعتراض قرار مى گيرد به زبان «حبشى» سخن مى گويد (3)
4 - «عايشه» نيز حديث وى را نمى پذيرد (4)
5 - «ذهبى», «ابن كثير» و «ابو جعفر اسكافى» نيز او را جاعل حديث مدلِّس دانسته اند.
6 - «بخارى» حديثى را از او نقل مى كند كه ابتدا به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت مى دهد, اما در پايان وقتى از او مى پرسند: اى «ابو هريره», اين را از پيامبر شنيدى ؟ مى گويد: نه , اين از كيسه ابو هريره بود (5)
ص: 130
7 - در سال جماعت با معاويه به مسجد كوفه آمد وبر دو زانونشسته گفت : «اى مردم عراق آيا گمان مى كنيد من بر پيامبر دروغ مى بندم وخودم را به آتش مى سوزانم ؟ به خدا سوگند! شنيدم كه پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مى فرمود: هر پيامبرى حرمى دارد, حرم من در مدينه از عيرتا ثو راست , هر كس در آنجا حادثه اى به پا كند لعنت خدا وهمه فرشتگان ومردم بر او باد.
من گواهى مى دهم كه على در آن حادثه اى به وجود آورد».
اين سخن چون به معاويه رسيد او را پاداش داد و احترامش كرد و به فرماندارى «مدينه»اش گمارد (1)
بالاخره «ابو هريره» اى كه تنها يك لنگ به كمر داست و از راه گدائى با لقمه نانى جان خويش را حفظ مى كرد و شپش از سر و رويش بالا مى رفت فرماندار «مدينه» شد و در كاخ عقيق نشست و خدمتكار و غلام براى خويش گمارد, مردم هم بدون اجازه
ص: 131
نمى توانستند نزد او بيايند (1)
8 - در جائى مى گويد: من از پيامبر خدا دو ظرف نگاه داشته ام ,يكى را پخش كردم , اما اگر ديگرى را پخش مى نمودم اين حلقوم را مى بريدند (2)
«ابو هريرة» با اين سخن خود پرده از راز علت منع «ابوبكر» و «عمر» از نقل حديث بر مى دارد, آيا آن ظرف مناقب على و اهل بيت (علیهم السلام) نبود؟!.
9 - همين «ابو هريرة» مى گويد:
«اگر دو آيه در كتاب خدا نبود من هيچ حديثى را روايت نمى كردم , آنگاه اين آيه را تلاوت نمود:.
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ»(3)
يعنى : «همانا آنان كه بينات هدايتى را كه ما نازل كرديم پس ازبيانش در كتاب , براى مردم كتمان مى كنند, خداوند وتمامى لعنت كنندگان آنهارا لعنت مى نمايند».
ص: 132
بعد گفت : برادران ما از مهاجرين بيشتر در بازار سرگرم معامله بودند و برادران ما از انصار بيشتر سرگرم پرداختن به اموال و دارايى خويش بودند, اما «ابوهريره» هميشه براى سير كردن شكم خود همراه پيامبر بود و در صحنه هايى حاضر مى شد كه آنها نبودند و چيزهائى را حفظ مى كرد كه آنها حفظ نمى كردند» (1)
از او مى پرسيم : پس چرا آن ظرف ديگر را كتمان كردى ونقل ننمودى ؟!.
10 - حتى «ابو حنيفه» نيز به روايات او عمل نمى كند و وى را عادل نمى داند اگر چه از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد (2)
* * *
با وجود اين اوصاف , و پرونده هاى پر از خلاف , آيا مى توان حكم به عدالت تمامى صحابه كرد؟!!.
اهل سنت تمامى اين خلافها را با يك كلمه توجيه مى كنند كه همان اجتهاد مى باشد غافل از اينكه بر هر مسلمان واجب است مرز خود را بشناسد و با نظر شخصى خود در مساله اى كه فرمانى از خدا و پيامبر رسيده چيزى نگويد زيرا اين كار كفرى آشكار است , از قرآن بشنويد كه مى فرمايد:
- «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى
ص: 133
وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»(1)
يعنى «آن هنگام كه به ملائكه گفتيم براى آدم سجده كنيد, همه سجده كردند جز ابليس كه سرپيچى وتكبر كرد واز كافران گشت».
ابليس با نظر شخصى خود اجتهاد كرد وگفت من از او بهترم پس چگونه براى او سجده كنم؟ (2)
آنها با فرمان صريح خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت مى كنند و نامش را اجتهاد مى گذارند در حالى كه قرآن كريم مى فرمايد:
«وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»
يعنى : «آنگاه كه خدا و رسولش فرمانى صادر كردند هيچ مرد يازن مؤمنى ديگر اختيار ندارد».
امام صادق (علیه السلام) نيز به «ابو حنيفه» فرمود:
- «قياس مكن , زيرا دين اگر با قياس سرو كار پيدا كند نابود مى شود, و نخستين كسى كه قياس كرد شيطان بود كه گفت : من از او بهترم , مرا از آتش آفريدى و او را از خاك» (3)
ص: 134
اشكال ديگر اهل سنت اين است كه آنها بدون در نظر گرفتن واقعيتهاى تاريخ و نيرنگهاى دستگاه بنى اميه هر حديثى را مى پذيرند و براى عقل خويش هيچ ارزشى قائل نيستند كه آيا اين حديث درست است يا خير؟ به دو نمونه توجه بفرمائيد.
الف - مى گويند پيامبر فرموده : «ابو طالب» در كناره هاى كم عمق دوزخ است كه مغزش از آن به جوش مى آيد» (1)
به همين خاطر مى گويند او مشرك بوده است , اما جهادهاى اوبراى اسلام وتحمل دشمنى قبيله اش را در نظر نمى گيرند تا جائى كه حاضر شد سه سال همراه برادر زاده اش در يك دره زندانى شود و ازبرگ درختان بخورد, اشعار اعتقادى او در يارى دين پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) راناديده مى گيرند و همه كارهاى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در حق او را نيز مى پوشانند كه چگونه او را غسل داد و كفن وى را از پيراهن خويش تهيه فرمود و به درون قبرش رفت و آن سال را سال اندوه (عام الحزن) ناميد و فرمود:
- «به خدا سوگند, قريش نتوانستند با من كارى بكنند مگر پس ازمرگ ابو طالب» (2)
ب - پس از فتح «مكه» پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره «ابو سفيان» فرمود:
ص: 135
«هركس به خانه «ابوسفيان» برود در امان است» (1)
اما تمامى كارهاى گذشته اش و جنگهائى را كه او رهبرى كرد و هزينه اش را تامين نمود تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از ميان بردارد فراموش مى كنند!.
هنگامى كه او را نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند و گفتند: مسلمان شو وگرنه گردنت را مى زنيم , گفت : «اشهد ان لا اله الا اللّه» گفتند: بگو:«اشهد ان محمدا رسول اللّه» , گفت : درباره اين يكى هنوز اشكال دارم (2)
اما امام على (علیه السلام) مى فرمايد:
- «حق را بشناسيد, اهلش را خواهيد شناخت» (3)
اينها دلايل محكمى است كه مرا وا مى دارد از اين گونه اصحاب متنفّر و بيزار گردم خداوندا, از تو درخواست آمرزش و توبه مى كنم .
خداوندا, بزرگانمان ما را به بى راهه كشاندند و حقيقت را از
ص: 136
ما پنهان داشتند و اصحاب مرتّد و دگرگون شده را به گونه اى برايمان ترسيم كردند كه پنداشتيم برترين بندگان پس از رسولت هستند.
بار خدايا, مرا از شيعيان و متمسكان به ريسمان ولايت عترت پاك پيامبرت , و سوار شدگانى در كشتى نجاتشان , و پويندگان گامهايشان , و عمل كنندگان به سخنان و كردارشان قرار ده (1)
ص: 137
در پايان اين فصل خوب است به دو نامه و دو جواب تاريخى اشاره اى داشته باشيم :
*نامه اول _ «محمد بن ابى بكر» در نامه اى خطاب به «معاويه» ضمن بر شمردن فضائل و كمالات امام على (علیه السلام) وخاندانش , رذائل و كنيه هاى او وپدرش نسبت به اسلام و پيامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) را گوشزد مى نمايد, و وى را نصيحت مى كند كه خود را با امام على (علیه السلام) برابر نسازد.
«معاويه» در پاسخ ضمن اقرار به فضائل آن حضرت مى گويد:
«من و پدرت در حيات محمد(صلی الله علیه و اله و سلم) حق فرزند «ابوطالب» را برخود لازم مى شمرديم , اما پس از وفات آن حضرت پدرت و فاروق او يعنى «عمر» نخستين كسانى بودند كه حق او را ربودند و با وى مخالفت كردند اگر كار پدر تو پيش از اين نبود, ما با على بن ابى طالب مخالفت نمى كرديم و فرمانبردار او مى شديم , ولى ما ديديم پدرت چنان كرد ما هم راه او را گرفتيم و كارى چون او كرديم , اگر مى خواهى انتقاد كنى از پدرت انتقاد كن يا دست
ص: 138
بردار» (1)
*نامه دوم _ پس از شهادت حسين بن على (علیه السلام) «عبداللّه بن عمر» طى نامه اى به «يزيد» از اين واقعه اظهار تاسف كرد, او در پاسخش نوشت :
«اى نادان اگر حق با ماست كه ما بر سر حق خود جنگيديم و اگرحق با ديگرى است پدر تو نخستين كسى است كه اين بنيان را نهاد و حق را از اهلش گرفت» (2)
ص: 139
يكى از صحابه نام آور و از بزرگترين فقها وحافظان حديث مى باشد كه امام «مالك» در بيشتر احكام خود به او اعتماد
ص: 140
كرده است .
در گفتگو با علماى اهل سنت مى بينيد در هر فرصتى مى گويند:«عن عبداللّه بن عمر رضى اللّه عنهما».
اما وقتى به تاريخ نظر مى كنيم چيز ديگرى مى بينيم , مثلاً:
1 - نمى دانست كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به زنان اجازه داده است كه در حال احرام كفش دوخته بپوشند, و فتوا مى داد كه اين كار حرام است (1)
2 - وقتى به هنگام مرگ «عمر» به او پيشنهاد مى شود كه فرزندش «عبداللّه» را جانشين خودسازى , مى گويد: «او نمى داند چگونه بايدهمسرش را طلاق گويد».
3 - تمامى روايات نقل شده از اهل سنت درباره امام على (علیه السلام) راناديده گرفته مى گويد:
- «ما در حضور پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم برترين انسانها را «ابوبكر» بعد «عمر» و بعد«عثمان» مى دانستيم» (2)
ص: 141
4 - همچون پدرش «عمر» درباره جُنبى كه آب ندارد مى گويد نماز نخواند (1)
5 - پس از صلح امام حسن (علیه السلام) براى بيعت با «معاويه» رهسپار مى شود, وى آن سال را «سال جماعت» مى نامد و در توضيحش مى گويد:
«مردم پس از اختلاف درباره او اجتماع كردند».
عنوان «اهل سنت و جماعت» نيز از همينجا پديدار گشت .
اما اگر منصفانه تاريخ را ورق بزنيم مى بينيم كه فقط بيعت امام على (علیه السلام) بود كه بدون هيچ اجبارى از طرف مهاجر و انصار صورت پذيرفت و جز «معاويه» كسى با آن مخالفت نكرد (2)
6 - اما همين فرد از بيعت با حضرت على (علیه السلام) سرباز مى زند و برخلاف فرمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمود:
- « هرگاه براى دو خليفه بيعت گرفته شد, دومى را بكشيد» (3)
عمل مى كند و با «معاويه» بيعت مى نمايد.
7 - «عبداللّه بن عمر» با «يزيد بن معاويه» نيز بيعت نمود اگر چه در زمان «معاويه» با آن مخالفت مى ورزيد اما با فرستادن
ص: 142
يكصد هزار درهم رضايتش جلب شد و اقرار كرد كه : «دين من بايد خيلى ارزان باشد» (1)
8 - وقتى مردم مدينه پس از واقعه كربلا بر عليه «يزيد» مى شورند وى نزديكان خود را جمع مى كند و آنان را از شكستن بيعت با «يزيد» نهى مى كند و در اين باره حديثى از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مى سازد كه فرمود:
- «بالاترين خيانت پس از شرك به خدا اين است كه مرد با كسى بنا به بيعت با خدا و پيامبر او بيعت كند و سپس بيعت خود را بشكند».
مبادا كسى از شما «يزيد» را بر كنار كند (2)
بنابراين در تمامى جنايات او نظير شهادت حسين بن على (علیه السلام),جنايت حمله به مدينه و شريك شد.
9 - با «مروان بن حكم» نيز بيعت نمود, كسى كه با امام على (علیه السلام) جنگيد, «طلحه» را كشت , كعبه را آتش زد, با منجنيق كعبه را كوبيد و يك ركن آن را نابود ساخت , «عبداللّه بن زبير» را در كعبه كشت و...
10 - حتى با «حجاج بن يوسف ثقفى» هم بيعت مى كند كه
ص: 143
گوشه اى از كارهايش از اين قرار است .
- درباره قرآن كريم مى گويد: «رجز خوانى عرب است» (1)
- «عبدالملك بن مروان» را از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بالاتر مى داند ومى گويد:
«هلاك شوند, كه برگيرد چوبها و استخوانهاى پوسيده مى گردند, چرا بر قصر اميرالمؤمنين «عبدالملك» نمى گردند؟! مگرنمى دانند كه خليفه انسان از پيامبرش برتراست ؟!!!» (2)
- «ابن قتيبه» مى گويد: «حجاج» در يك روز هفتاد و چند هزار نفر را كشت تا آنجا كه خون از در مسجد تا كوچه روان شد» (3)
ص: 144
- كسانى كه «حجاج» آنها را پس از بازداشت كشته بودند را شمردند بالغ بر يكصد و بيست هزار نفر مى شدند (1)
- پس از مرگ «حجاج» در زندانش هشتاد هزار تن يافتند كه سى هزار تن از آنان زن بودند (2)
- خود را به خدا تشبيه كرده , چون از كنار زندان مى گذشت و فريادهاى زندانيان و ناله هاى آنان را مى شنيد به آنان مى گفت :
«قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ»(3)
ص: 145
يعنى : «برويد گم شويد وبا من سخن نگوئيد» (1)
11 - «عبداللّه بن عمر» پشت سر يك چنين فردى يعنى «حجاج»نماز مى خواند (2) و با او بيعت مى كند در حالى كه از بيعت كردن با امام على (علیه السلام) و نماز خواندن پشت سرش ابا مى نمايد برهمين اساس هم علماى اهل سنت فتوا مى دهند كه نماز پشت سر نيكوكار و تبهكار و مؤمن و فاسق درست است چون «عبداللّه بن عمر» پشت سر «حجاج»كافر و «نجدة بن عامر» خارجى نماز خواند (3)
12 - جالب اينجاست كه خود «عبداللّه بن عمر» از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مى كند كه فرمود:
- «در قبيله «ثقيف» يك دروغگوى ويرانگر وجود دارد» (4)
ص: 146
ص: 147
ص: 148
اهل سنت در برخى از عقائد بر شيعيان خرده مى گيرند كه منشاى جز تعصب ندارد چرا كه عقائد و اعمال شيعيان مطابق با قرآن و سنت نبوى (صلی الله علیه و آله وسلم) است , تا جائى كه «ابن تيميه» مى گويد:
«برخى از فقها نظر دادند كه بعضى از مستحبات اگر شعار شيعيان شده باشد بايد آنها را ترك كرد تا سن-ّى از رافضى شناخته شود كه اين مصلحت از مصلحت و فايده خود مستحب برتر است» (1)
بنابراين بايد آن عقائد را بررسى كنيم تا حقيقت آشكار شود.
شيعيان معتقدند كه امام , همانند پيامبر, بايد از تمامى گناهان از آغاز كودكى تا پايان عمر معصوم باشد.
بررسى :
اين نظريه نه مخالف عقل است , نه مخالف قرآن ونه مخالف سنت , بلكه عقل ونقل آن را واجب ولازم مى دانند.
- از نظر عقل كسى كه مسئوليت راهبرى و هدايت بشريت به
ص: 149
او واگذار شده , نمى شود يك انسان معمولى باشد كه اشتباه و فراموشى به او دست بدهد يا بار گناهان بر دوشش سنگينى كند كه در نتيجه درمعرض انتقاد و كوچك شمردن مردم قرار گيرد.
- از نظر نقل از جمله دليلها آيه تطهير است كه مى فرمايد:
- «إنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(1)
يعنى : «خداوند تنها اراده كرده است كه از شما اهل بيت پليدى رابزدايد وپاكيزه تان گرداند».
بر اساس حديث ثقلين هم كه شرحش در ص 5 - 4 - 53 گذشت تنها در صورتى كه اهل بيت علیهم السلام چون قرآن عارى از خطا و اشتباه باشند تمسك به آنها موجب هدايت خواهد گرديد (2)
اهل سنت بر اين عقيده شيعيان خرده مى گيرند كه :
خداوند به ائمه اهل بيت (علیهم السلام) علمى اختصاصى عطا كرده و امام داناترين فرد زمان خويش است و در پاسخ هيچ سؤالى ناتوان نمى ماند.
*بررسى :
اولاً - در فصل دوم , بخش قرآن صفحات 8- 47، سه دليل
ص: 150
براى اثبات علم اختصاصى اهل بيت علیهم السلام به باطن و واقع قرآن بيان گرديد.
ثانياً - پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:.
«از آنان پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد, و در حق آنان كوتاهى نكنيد كه هلاك مى گرديد و به آنان ياد ندهيد كه از شما داناتر هستند» (1)
ثالثاً - امام على (علیه السلام) مى فرمايد:
- «كجايند آنها كه گمان مى كنند در علم استوارند نه ما؟ ادعاى آنها دروغ است و بر ما ظلم كرده اند, چرا كه خداوند ما را برترى داده و آنها را فرو گذاشته , خداوند به ما عطا كرده و آنها را محروم ساخته است» (2)
رابعا ً- صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خصوصا خلفا در مشكلات علمى به على (علیه السلام) مراجعه مى كردند و آنها را حل مى نمودند, تنها «عمربن خطاب» در بيش از هفتاد مورد گفت : «لولا على لهلك عمر» (3)يعنى :«اگر على نبود عمر هلاك مى شد» (4)
ص: 151
يعنى خداوند تصميم به انجام كارى بگيرد و سپس آن تصميم را تغییر دهد, نه اينكه پشيمان شود, يا اينكه از اول آن را نمى دانست .
اين عقيده همان محتواى آيه قرآن است نه چيزى فراتر از آن كه مى فرمايد:
«يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»(1)
يعنى : «خداوند هر چه را بخواهد نابود مى كند و هر چه را بخواهد نگاه مى دارد كه مادر كتابها نزد اوست».
پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در تفسير آيه فوق فرمود:.
- «صدقه دادن , نيكى به پدر و مادر كردن وكار خير انجام دادن ,بدبختى را مبدل به خوشبختى كرده , عمر را زياد مى كند و انسان را از مرگ بد نگه مى دارد» (2)
اگر اعتقاد به تغيير و تبديل الهى نباشد هيچ ارزشى براى نمازها و دعاهاى ما نخواهد بود, در حالى كه احكام الهى از پيامبرى تا پيامبرديگر تغيير مى كند و حتى در سنت پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ناسخ و منسوخ وجود دارد, پس عقيده به بدا نه كفر است
ص: 152
نه خروج از دين , و اهل سنت حق ندارند شيعيان را در چنين عقيده اى تقبيح كنند, در حالى كه در كتب روائى معتبر خودشان داستانهاى عجيب و غريبى وجود دارد از «بخارى» بشنويد كه در شرح ماجراى معراج پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از قول آن حضرت نقل مى كند كه مى فرمايد:
- «... سپس پنجاه نماز بر من واجب شد, من آمدم تا با موسى ملاقات كردم , به من گفت : چه كردى ؟ گفتم : پنجاه نماز بر من واجب شد, گفت : من مردم را بهتر از تو مى شناسم زيرا با بنى اسرائيل تلاش كردم (وبى ثمرماند), امت تو تاب و توان اين همه نماز واجب را ندارند, بر گرد و از خدايت بخواه (كه تخفيف دهد), من بازگشتم و ازخدا در خواست تخفيف كردم , خداوند آنها را چهل نماز قرار داد,دوباره تخفيف داد تا شد سى نماز, بعد بيست نماز, سپس ده نماز, و بالاخره پنج نماز, اين بار كه نزد موسى آمدم گفت چه كردى ؟ گفتم :شده پنج نماز, گفت : باز تخفيف بخواه , گفتم : من ديگر از پروردگارم خجالت مى كشم...» (1)
آرى ! بخوان و تعجب كن از اينها كه شيعيان را مورد استهزا قرارمى دهند!.
اولاً - به خداوند متعال نسبت جهل داده شده است .
ثانياً - مقام پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از حضرت موسى پائينتر بيان
ص: 153
شده چون مى گويد: من از تو مردم را بهتر مى شناسم .
ثالثاً - با يك حساب ساده اگر هر نماز جماعت ده دقيقه طول بكشد, پنجاه نماز نزديك ده ساعت وقت مى خواهد, آيا اين دين رامى توان تحمل كرد؟!.
رابعاً - شايد اگر خجالت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از خدا نبود يك نماز بيشترنمى ماند يا به كلّى همه ساقط مى شد!!! (1)
اهل سنت شيعيان را متهم مى كنند كه در محبت به ائمه (علیهم السلام) زياده روى مى نمايند, و آنها را تا حد خدائى بالا مى برند.
ولى حق اين است كه آنان درباره محبت اهل بيت (علیه السلام) همان كلام خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را پيروى مى كنند كه :
- «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»(2)
يعنى : «بگو براى نبوتم از شما مزدى تقاضا نمى كنم مگر محبت به نزديكانم».
- «دوستى على ايمان ودشمنى اش نفاق است» (3)
ص: 154
- «هر كه بر محبت آل محمد بميرد شهيد مرده است , هر كه برمحبت آل محمد بميرد آمرزيده مرده است , هر كه...» (1)
- «اى على , تو در دنيا و آخرت سرور و آقائى , هر كس تو را دوست داشته باشد مرا دوست داشته , و هر كه تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است , دوست تو دوست خدا و دشمن تو دشمن خداست ,واى به حال كسى كه تو را دشمن بدارد» (2)
بنابراين شيعيان چون خدا و رسولش را دوست دارند, اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را نيز دوست دارند, احاديث در كتب اهل سنت در اين مورد بسيار است كه براى نمونه به برخى از آنها اشاره كرديم (3)
ص: 155
اما در واقع خود اهل سنت گرفتار غلوّ هستند چرا كه معتقد به عدالت تمام اصحابند در حالى كه خطاها ولغزشها و جنايتهاى برخى از آنها با ذكر دلايل قرآنى و روائى و تاريخى مبسوطاً گذشت (1)
آيا غلوّ از اين روشن تر و واضح تر مى شود هنگامى كه سنت
ص: 156
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را كنار مى گذارند و سنت اصحاب را پيروى مى نمايند؟!.
و بدتر از اينها آنكه به طور كلى اجازه نمى دهند سخنى يا انتقادى از اصحاب مطرح گردد (1)
اهل سنت بر شيعيان خرده مى گيرند كه چگونه معتقد به زنده بودن يك انسان در دوازده قرن هستند و برخى از آنان اين اعتقاد را ساخته شيعيان مى دانند.
اين مساله از دو جهت قابل بررسى است :
اول - اعتقاد به امام مهدى (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و قيام او: در بيش از شصت كتاب ازكتب اهل سنت روايات فراوانى از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده كه به ظهور و قيام آن حضرت بشارت داده شده است (2)
از جمله :
- «يكى از اهل بيت من حكومت را به دست مى گيرد كه اسمش اسم من است , اگر از دنيا جز يك روز باقى نباشد خداوند آن روز را آنقدر طولانى مى كند تا او حكومت كند» (3)
ص: 157
«ابن حجر عسقلانى» مى گويد:
«اخبار به حدّ تواتر رسيده است كه مهدى از اين امت است و عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى خواند» (1)
دوم - ولادت و غيبتش : اولاً بسيارى از علماى اهل سنت اين مساله را تصديق كرده اند از جمله : «محى الدين بن عربى», «ابن جوزى»«قندوزى» (2)و...
ثانياً سراسر قرآن كريم پراست از معجزات پيامبران , از جمله عمر طولانى و خارق عادت نظير:
- «عزير» پيغمبر وقتى از محلّه خرابه اى مى گذشت از زنده شدن دوباره آن مردم اظهار شگفتى كرد, خداوند متعال او را ميراند و صد سال بعد زنده كرد در حالى كه غذا و آبش سالم بودند ولى حمارش مرده و بصورت اسكلت در آمده بود (3)
- «اصحاب كهف» از سرزمين خويش فرار مى كنند و به غارى پناهنده شده در آن مى خوابند و بعد از سيصد و نه سال بيدار مى گردند (4)
وثالثاً آيا عمر حضرت مهدى «عجل الله تعالی فرجه الشریف» بيشتر است يا عمر
ص: 158
حضرت «خضر علیه السلام» و حضرت «عيسى علیه السلام» كه هنوز زنده اند و همه مسلمانان معتقدند كه حضرت «عيسى علیه السلام» پشت سر حضرت مهدى «عجل الله تعالی فرجه الشریف» نماز مى خواند (1)؟.
در پايان اين نكته را ياد آور مى شويم كه اعتقاد به ظهور مصلح بشريت در هر سه آئين بزرگ : يهوديت , مسيحيت و اسلام وجود دارد كه اگر اميد انسان به آينده بهتر نبود تا عدالت و امنيت و كرامت را به وى ببخشد اين دنيا و زندگى اش نه بوئى داشت نه معنائى , پس مهدى نه تنها آرزوى مسلمانان بلكه آرزوى انسانيت است (2)
يعنى خداى سبحان برخى از مؤمنان و صالحان و برخی از جنايتكاران و ستمگران را زنده مى كند تا مؤمنين از دشمنانشان در دنيای قبل از آخرت انتقام بگيرند.
اين عقيده مخصوص به شيعيان است و در كتابهاى اهل سنت اثرى از آن وجود ندارد ولى عقلاً محال نيست (3)
در تفسير آيه
ص: 159
شريفه :
- «وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا»(1)
يعنى : «روزى كه از هر امّتى گروهى از آنها كه آيات ما را تكذيب مى كنند را محشور مى كنيم».
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه فرمود:
- «منظور قيامت نيست بلكه منظور رجعت است , در روز قيامت خداوند همه را محشور مى كند و هيچ يك را فرو گزار نمى نمايد, نه ازهر امت تنها يك گروه را, چرا كه مى فرمايد:
- «وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا»(2)
يعنى : «آنها را محشور نموديم و يك نفر را هم فروگزار نكرديم» (3)
البته رجعت غير از تناسخ است كه برخى از كفار به آن معتقدندچون تناسخ يعنى حلول روح انسانى به بدن حيوان يا انسان ديگر (4)
شيعه در زمان حضور ائمه (علیهم السلام) از فرامين آنان تبعيت مى كرده
ص: 160
كه مى فرمودند:
- «حديث من حديث پدرم , وحديث پدرم حديث جدّم ,و حديث جدّم حديث اميرالمؤمنين و حديث على حديث رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) و حديث او سخن خداوند متعال است» (1)
در دوران غيبت هم به مجتهدان زنده اى مراجعه كرد كه مبنايشان در اجتهاد قرآن و سنت بوده , هرگز به قياس و نظريات شخصى خويش تكيه ننموده اند, بنابراين عمل شيعيان منسوب به خدا و رسول اوست .
اما اهل سنت در دورانى طولانى معلوم نبود كه امامشان كيست و در احكام شرعى تا زمان پيدايش چهار مذهب چه مى كرده اند, آنگاه بعد از آن چهار امام نيز درب اجتهاد بسته مى شود و تا قيام قيامت مسلمانها مكلف به تقليد از چهار مجتهدى مى گردند كه بيش از هزارسال پيش از دنيا رفته اند در حالى كه نه در قرآن و نه در سنت دستورى يا دليلى براى پيروى از اين چهار مذهب وجود ندارد (2)
اتصال فقه شيعه از طرف ائمه دوازده گانه (علیهم السلام) به پيامبر واضح و روشن است اما رهبران چهار مذهب اهل سنت نه تنها پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را نديده اند بلكه ميان آنها دهها سال فاصله است , و مقلدينشان نيز آنها را نديده اند و ميانشان صدها سال فاصله
ص: 161
مى باشد از اين گذشته چگونه يك مسلمان خردمند در اين زمان از كسى پيروى مى كند كه از مسائل جديد اين روزگار چيزى نمى داند؟! (1)
يعنى به هنگام بروز خطر احتياط را مراعات نمودن و عقايد باطنى را آشكار نساختن .
اهل سنت شيعيان را براى چنين اعتقادى مورد نكوهش قرارمى دهند غافل از اينكه قرآن و سيره اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مؤيد آن است كه به چند نمونه اشاره مى كنيم :
1 - از «ابن عباس» در تفسير آيه شريفه «إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً» (2)يعنى «مگر آنكه براى نگهدارى از «ضرر» آنها باشد» نقل كرده اند كه مى گويد:
اگر كسى مجبور شد كه سخنى بگويد هر چند معصيت خدا باشد, اگر از ترس مردم گفت ولى قلبش به ايمان و عقيده مطمئن بود براى او ضررى ندارد, چرا كه تقيه تنها با زبان است (3)
2 - «عبد بن حميد» از «حسن» نقل كرده كه مى گويد: تقيه تا روز قيامت جايزاست (4)
ص: 162
3 - مشركين «عمار بن ياسر» را گرفته رهايش نكردند تا به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دشنام داد و خدايانشان را به خوبى ياد كرد, وقتى رهايش كردند, پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: چه خبر دارى ؟ گفت : شر! مرا رها نكردند تا شما را دشنام داده بتهايشان را به خوبى ياد كردم , فرمود: درقلبت چه احساس دارى ؟ عرض كرد: به ايمان اطمينان دارد, فرمود: اگر باز هم تو را گرفتند همان برنامه قبلى را اجرا كن , اينجا بود كه اين آيه كريمه نازل شد:
- «إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ»(1)
يعنى : «مگر كسى كه مجبور شود اما قلبش به ايمان اطمينان داشته باشد» (2)
بله شيعيان بيش از سنى ها به اين حكم الهى عمل كرده اند, دليلش هم اين است كه اهل سنت تحت حمايت حاكمان ظالم و جائرى چون «بنى اميه» و «بنى عباس» به سر مى بردند لذا نيازى به تقيه نداشته اند, اما شيعيان در طول تاريخ در رنج و شكنجه و آزار و اذيت بودند, كافى بود به كسى گفته شود: اين شيعى و پيرو اهل بيت علیهم السلام است , تا فوراً به بدترين شكل به مرگ محكوم گردد, بنابراين ائمه (علیهم السلام) آنها را به تقيه سفارش كرده مى فرمودند:
«تقيه دين من و دين پدران من است» (3)
ص: 163
- «هر كه تقيه ندارد دين ندارد» (1)
اهل سنت تقيه را نفاق مى دانند, زيرا آنچه در باطن دارند را آشكار نمى سازند, ولى اين پندارى بس خام است , زيرا نفاق يعنى پنهان كردن كفر و اظهار ايمان ولى تقيه عكس آن است يعنى اظهار كفر و پنهان داشتن ايمان كه قرآن كريم هر دو را مطرح كرده , اولى را نكوهيده و دومى را مدح نموده است .
- آيه نفاق :
«وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ»(2)
يعنى : «آنگاه كه به مؤمنين مى رسند مى گويند: ما ايمان آورده ايم ,ولى هر وقت با شيطانهاى خود خلوت مى كنند مى گويند: ما با شما هستيم و ادعاى ايمانمان فقط بخاطر مسخره كردن است».
آيه تقيه :
- «وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ»(3)
يعنى : «مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمانش را پنهان
ص: 164
نگه داشته گفت :» (1)
شيعيان به هنگام وضو صورت و دو دست را مى شويند و سر و دو پا را مسح مى كنند, اما وضوى اهل سنت عبارت است از:
شستن دو دست تا مچ سه مرتبه , مضمضه سه مرتبه , استنشاق سه مرتبه , شستن صورت سه مرتبه , شستن دست راست سه مرتبه ,شستن دست چپ سه مرتبه , مسح تمامى سر, مسح دو گوش , سه بارشستن پاى راست وپاى چپ .
گذشته از مشقت بار بودن چنين حكمى بويژه براى جوانان و د رحال سفر و فصل زمستان , دليل شيعيان آيه شريفه قرآن است كه مى فرمايد:
- «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ»(2)
يعنى : «اى اهل ايمان هرگاه براى نماز برخاستيد, صورتها و دستها تا آرنج را بشوئيد و بر سرهايتان و پاها تا برآمدگى مسح نمائيد» (3)
ص: 165
شيعيان نماز ظهر و عصر را با هم و مغرب و عشا را با هم به جاى مى آورند, ولى اهل سنت آن را جايز نمى شمارند مگر در عرفات و مزدلفه , مالكى ها و شافعى ها و حنبلى ها در سفر نيز جمع را جايز مى دانند.
دليل شيعيان احاديث فراوانى از ائمه (علیهم السلام) است كه مى گويند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بين نمازها جمع كرده است .
در صحاح اهل سنت نيز روايات فراوانى به چشم مى خورد كه هم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و هم برخى اصحاب حضرت در غير سفر و ضرورت نماز ظهر و عصر را با هم و مغرب و عشا را با هم خوانده اند از جمله :
- «ابن عباس» مى گويد: پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هفت ركعت را با هم و هشت ركعت را با هم به جاى آورد» (1)
- «ابن عباس» مى گويد: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در «مدينه» بين دو نماز ظهر و عصر و دو نماز مغرب و عشا جمع كرد بدون خوف و باران .
راوى مى گويد به «ابن عباس» گفتم : چرا چنين كرد؟ گفت :
ص: 166
براى اينكه امّتش در مشقت نيفتند (1)
- «روزى «ابن عباس» پس از عصر تا غروب و پديدار شدن ستارگان مشغول سخنرانى بود فردى فرياد زد: نماز, نماز! «ابن عباس»گفت : آيا تو مى خواهى سنت را به من بياموزى ؟ خودم پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ديدم كه بين دو نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا جمع مى كرد» (2)
اهل سنت مى گويند: جمع بين دو نماز يعنى نماز عصر و نمازعشا را قبل از وقت خواندن .
مى گوئيم : بنابراين نبايد در عرفات و مزدلفه جمع جايز باشد, ولى شما آن را جايز مى دانيد و نماز قبل از وقت به حساب نمى آوريد.
بسيارى از جوانان كه به خاطر عدم توانائى انجام نماز در پنج وقت اصل نماز را ترك كرده بودند وقتى اين حقيقت را دريافتند به اقامه نماز بازگشتند, و حكمت جمع را دريافتند كه همه مردم اعم از دانشجو و کارمند و ارتشى و كارگر و... مى توانند نماز را طورى بخوانند كه نه نماز قضا شود و نه از كار خويش عقب بيفتند, و از التهابهاى درونى نيز خلاصى يابند.
من وقتى معلم بودم نمى توانستم نماز ها را در وقت خودش
ص: 167
انجام دهم , لذا معمولاً نمازهاى ظهر و عصر و مغرب از من فوت مى شد, بويژه در فصل زمستان , گاهى چهار نماز را شب انجام مى دادم ,خسته به خانه باز مى گشتم و توان نماز خواندن را نداشتم و با سختى انجام مى دادم , بسيارى از مسلمانان به همين خاطر نماز را ترك مى كنند و در يك تزلزل روانى به سر مى برند و آرزوى فرصت انجام آن را دارند.
بنابراين نزد برخى از افراد نفرتى پيش مى آمد زيرا نماز را كابوسى تلقى مى كردند كه آسايششان را به هم مى زند, از سوى ديگرمسيحيت از همين نكته حساس براى انحراف جوانان سؤ استفاده مى كرد و ادعا مى نمود كه دينش با تمدن هماهنگ است .
اما با روشن شدن سيره پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اهل بيت (علیهم السلام) تمامى اين مشكلات حل شد (1)
شيعيان سجده را جز بر زمين يا چيزى كه از آن مى رويد به شرط اينكه خوراكى و پوشاكى نباشد روا نمى دانند (2), اما علماى اهل سنت سجده بر همه چيز را جايز مى شمارند و شيعيان را متهم به بت پرستى مى نمايند.
در رواياتى از اهل سنت مى خوانيم كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)
ص: 168
سجده گاهى براى خود داشتند (1), و نيز سجده بر زمين را دوست مى داشتند (2)
بنابراين ديگر شايسته نيست اهل سنت , شيعيان را بت پرست بدانند در حالى كه شيعيان شهادتين مى گويند و زكات مى دهند و نماز مى خوانند و حج خانه خدا به جاى مى آورند, آنگاه براى اينكه نماز و سجده شان پاك و مقبول نزد خداوند باشد فرمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار(علیهم السلام) را اجرا مى كنند.
به قول شهيد صدر (رحمه الله): ما بر خاك سجده مى كنيم نه براى خاك (3)
صتمام احكام وشرايطش همانند ازدواج دائم است با اين تفاوت كه :.
1 - مدت بايد معلوم باشد.
2 - زن و مرد در اين ازدواج از همديگر ارث نمى برند.
3 - هزينه زندگى زن بر عهده مرد نمى باشد.
اين عمل در زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و «ابوبكر» ومدتى از خلافت
ص: 169
«عمر» جايز بود اما وى پس از مدتى آن را ممنوع نمود:
1 - «جابر بن عبداللّه» مى گويد: ما در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و «ابوبكر» روزها با يك كف دست خرما يا آرد تمتع مى كرديم تا اينكه «عمر» از آن نهى كرد» (1)
2 - «خود عمر اعلام كرد كه : دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بود ولى من از آنها نهى مى كنم و كسى كه آنها را انجام دهد عقاب مى نمايم :متعه حج ومتعه بانوان» (2)
3 - «عمران بن حصين» مى گويد: آيه متعه در كتاب خدا بود ومادر زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به آن عمل كرديم وقرآن آن را تحريم نكردوپيامبر آن را نهى نفرمود تا از دنيا رفت , ولى يك نفر به ميل ونظرخودش چيزى گفت» (3)
4 - «امام على (علیه السلام) مى فرمايد: متعه رحمتى است كه خداوند با آن بندگانش را مورد مهر قرار داده كه اگر نهى «عمر» نبود جز انسان بدبخت كسى زنا نمى كرد» (4)
5 - گذشت كه حتى «عبداللّه بن عمر» نيز على رغم نهى
ص: 170
پدرش آن را حلال اعلام كرده بود (1)
بنابراين چيزى كه خدا و رسولش آن را حلال كرده بودند و حتى مسلمانان آن را انجام مى دادند كسى نمى تواند آن را حرام كند چرا كه :
- «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(2)
يعنى : «هيچ مرد وزن مؤمنى را در كارى كه خدا ورسولش حكم كرده اند اختيارى نيست».
بنابراين سزاوار نيست شيعيانى را كه جز سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را نمى پذيرند متهم به حلال دانستن زنا نمائيم چرا كه ازدواج موقت هيچ ارتباطى با زنا ندارد, بلكه داراى احكام ازدواج دائم مى باشد با سه فرق كه ذكر شد.
من در دوران جوانى احكام اسلام را ظالمانه مى پنداشتم كه چرا دستور اعدام مرد و زنى را فقط به خاطر يك عمل جنسى مى دهد, اما روزى كه شيعه را شناختم گشايش و رحمتى فراگير و حل همه مشكلات اجتماعى , اقتصادى و سياسى را در عقيده هايشان يافتم .
كارساز بودن اين راه حل در زمان ما خصوصاً در موارد زير
ص: 171
بسيار واضح است :
1 - آشنائى قبل از ازدواج دائم .
2 - مسافرينى كه مدت زيادى از همسرشان دوراند.
3 - دختران مسنّ ازدواج نكرده .
4 - زنان بيوه .
5 - در هر موردى كه نياز به تماس يا خلوت مرد با زن نامحرم و ياحضور زن يا دخترى بدون حجاب در برابر مرد باشد.
فقهاى برخى از مذاهب اسلامى , براى كنترل جوانان لا ابالى ,گشودن مراكزى براى زنا را تجويز كرده اند و نامش را «سد باب الذرائع» گذاشته اند, اما در عين حال متعه را حرام مى دانند و اين جز تحريم حلال و تحليل حرام نيست (1)
در پايان اين بخش خوب است اين ماجرا را بشنويد كه :
«عبداللّه بن زبير» قائل به تحريم متعه بود, روزى به «ابن عباس»گفت : اگر اين كار را انجام بدهى تو را سنگسار مى كنم , «ابن عباس» به او پاسخ داد: اگر مى خواهى حلال بودن متعه را بدانى از مادرت بپرس ,علتش اين بود كه «زبير» با «اسما» به صورت متعه ازدواج كرد و خود«عبداللّه» از متعه به دنيا آمده بود (2)
ص: 172
ص: 173
ص: 174
در عملكرد شيعيان و اهل سنت برخى نقاط ضعف و قوت وجود دارد كه عبارتنداز:
نمازگزاران شيعه اهميتى به ترتيب صفهاى جماعت و نظم آن نمى دهند, هنوز صف اول كامل نشده صفهاى ديگر بدون هيچ نظمى برقرار مى گردد, در هنگام نماز وارد مسجد مى شوند و بين نمازگزاران راه مى روند.
اما در نماز اهل سنت امام جماعت در آغاز دستور ترتيب صفوف را با جمله «استووا رحمكم اللّه» مى دهد ونمازگزاران براى پركردن جاهاى خالى از يكديگر سبقت مى گيرند.
ولى در مورد طهارت مسجد, شيعه بيشتر به آن اهميت مى دهد.
اهل سنت پشت سر هر مؤمن و فاسقى نماز را صحيح مى دانند لذا «عبداللّه بن عمر» پشت سر «يزيد بن معاويه» و«حجاج بن يوسف ثقفى» و حتى «نجده» خارجى نماز مى خواند, اما شيعيان احراز عدالت را در امام جماعت شرط مى دانند (1)
ص: 175
گذشته از ضررى كه سيگار كشيدن براى سلامتى انسانها دارد, تاجائى كه در برخى كشورها در اماكن عمومى ممنوع شده است , انجام اين عمل در مساجد و حتى ساير امكان مذهبى - چون حسينيه ها- توهينى به آن اماكن مقدّس به حساب مى آيد, كه متاسفانه شيعيان گاهى اين كار را مى كنند.
به علاوه ضررهاى اقتصادى و مبالغ هنگفتى كه جهت درمان بيماريهاى ناشى از سيگار نظير: سرطان , تنگى نفس , آسم , خرابى دندان ومى شود.
اما اگر در حالى كه در دستت سيگار دارى وارد مسجد اهل سنت شوى تو را منع مى كنند و شايد اذيتت نيز بنمايد (1)
اهل سنت معتقدند كه پيامبر - العياذ باللّه - در چگونگى دعوت مردم به نماز سرگردان شده بود كه با «ناقوس كليسا» باشد يا زدن دو چوب به يكديگر كه «عبداللّه بن زيد انصارى» در خواب اذان را شنيده ,به پيامبر عرض كرد حضرت نيز آن را پذيرفت (2)
اما شيعيان معتقدند كه اذان به وحى الهى بوده است , لذا هيچ زيادى و كمى را در آن نمى پذيرند, ولى اهل سنت آن را تغيير
ص: 176
مى دهند.
آورده اند كه «عمر» در خواب بود كه مؤذن اورا با جمله «الصلاة خير من النوم» يعنى نماز از خواب بهتر است بيدار كرد, او خوشش آمد و دستور داد آن را جز اذان صبح قرار دهند (1), از طرف ديگر چون مى خواست كه مردم با تكيه بر نماز جهاد را كنار نگذارند جمله «حى على خير العمل» را از اذان حذف كرد (2), پس اذان اهل سنت با اذان نبوى دو تفاوت دارد.
ممكن است اشكال شود كه شيعيان نيز شهادت به ولايت حضرت على (علیه السلام) را به اذان افزوده اند.
در پاسخ مى گوئيم كه هيچيك از مراجع شيعه فتوا به جزئيت اين شهادت در اذان و اقامه نداده اند بلكه اگر كسى به اين قصد آن را بگويد بدعت و حرام مرتكب شده است .
ولى سزاوار است كه طرفين از اين اختلاف دست بردارند و اضافات را بزدانيد و كاستى را سرجايش بگذارند, در نتيجه چون زمان پيامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) اذان بگويند (3)
علماى شيعه استقلال دارند وبه حاكمان وابسته نيستند زيرا
ص: 177
مردم يك پنجم اموال خود را در اختيارشان مى گذارند, كه با اين پولها حوزه هاى علميه اداره مى شود, و مدرسه ها و چاپخانه ها تاسيس مى گردد, و هزينه طلابى كه از سراسر جهان مى آيند پرداخت مى شود.
اما علماى اهل سنّت چون مزد بگيرد دولت اند هرگز فتوائى نمى دهند و سخنى نمى گويند مگر اينكه قبلا نظر حكومت را تامين كنند, و دولت است كه آنها را عزل و نصب مى نمايد (1)
زكات نزد هر دو گروه بر نُه چيز واجب است : طلا, نقره , شتر,گاو, گوسفند, گندم , جو, خرما وكشمش , آن هم به مقدار 5/2% اما صاحبان ساير درآمدها بر اساس فقه سنى هيچگونه حقى در اموالشان نيست , ولى شيعه خمس را نيز بر اساس فرمان قرآن كريم واجب مى داند كه مى فرمايد:
- «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ»(2)
يعنى : «بدانيد, هر چه به دست مى آوريد يك پنجم آن مال خدا و رسول و همراه او و يتيمان و بيچارگان و راه ماندگان است».
واضح است كه معمولاً ثروت جامعه در دست افراد
ص: 178
معدودى است كه گرفتن زكات از موارد معين فوق كمكى به توزيع عادلانه آن نمى كند.
به عنوان مثال فردى كه ده هزار دينار دارد, زكاتش فقط دويست و پنجاه دينار است اما خمس او دو هزار دينار, پس تقسيم ثروت درجامعه بر اساس فقه شيعى بسيار عادلانه تراست تا فقه سنى (1)
ص: 179
ص: 180
ص: 181
ص: 182
وهّ-ابيون توسل به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بيتش (علیهم السلام), تبرك به آثارشان و نيز زيارت قبورشان را تحريم كرده , مرتكب چنين عملى را كافر و مشرك مى دانند.
آنها با اين عقائد افراطى خويش نه تنها با شيعه بلكه با مسلمانان سراسر دنيا مخالفت مى نمايند, و بديهى است كه هر نوع تجدد و نوآورى مطلوبيتى دارد.
افكار و عقائد وهّابيون مارا به ياد خوارج مى اندازد زيرا آنها خطاب به على (علیه السلام) مى گفتند: «حكم از آن تو نيست بلكه از آن خدا است».
آن حضرت هم در جواب مى فرمود:.
«اين كلمه حقى است كه از آن باطلى را قصد دارند» (1)
يعنى درست است كه حكم فقط حكم خداست اما آنها مى خواهند نتيجه بگيرند كه : حكومت براى تو نيست .
در حالى كه قرآن كريم آيات فراوانى درباره حكومت انبيا
ص: 183
و صالحان دارد, مثلا خطاب به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مى فرمايد:
«و انْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ»(1)
يعنى : «اگر حكم كردى , پس ميانشان با عدالت حكم نما».
بنابراين انبيا و جانشينان آنها حاكميت اجرائى دارند.
وهّابيون نيز شعارشان اين است كه :
«قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا»(2)
يعنى : «بگو كه من تنها پروردگارم را مى خوانم و كسى را شريك او قرار نمى دهم».
بنابراين توسل جستن به خداوند متعال توسط پيامبر وائمه (علیهم السلام) را تحريم مى كنند و آن را شرك مى دانند, غافل از اينكه توسل كننده به آنها اعتقادش اين نيست كه آن حضرات نفع يا ضرر مى رسانند, همچنانكه مشركين چنين اعتقادى درباره خدايان خويش داشتند, بلكه معتقدند همه چيز در دست خداست , او يكى است و شريكى ندارد, ما از اولياى او كه عابرومندان درگاهش هستند تقاضا مى كنيم كه براى ما نزد خدا دعا كنند و از او چيز بخواهند, پس چقدر فاصله است ميان شرك و توسل ؟ و چقدر وحدت است ميان خوارج و وهابيت ؟.
خوارج گفتند: «داورى جز براى خدا نيست».
ص: 184
وهّابيت مى گويد: «توسلى جز به خدا روا نيست».
خوارج گفتند: «حكم از آن تو نيست اى على».
ووهابيت مى گويد: «وسيله اى براى تو نيست اى محمد».
قبل از بررسى علمى اين عقيده مناسب است ريشه تاريخى سياسى وهّابيت را بدانيم .
واضح است كه استعمار از دير باز اسلام را خطرى بزرگ براى خود مى دانست , و نيز مى داند كه مسلمانان دو منبع مقدس به نام قرآن و سنت دارند.
منبع اول را نمى توانند دست بزنند و مورد هجوم قرار دهند, اما منبع دوم يعنى سنت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در معرض طعنه قرار دارد.
در ميان مسلمانان شخص رياست طلبى چون «محمد بن عبدالوهاب» را يافتند و آنقدر او را بزرگ كردند كه باور كرد از «خلفاى راشدين» هم با هوش تراست , اجتهاد هاى «عمر» را نشانش دادند كه چگونه در برابر شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ايستاد و اظهار نظر بر خلاف راى آن حضرت مى كرد, چرا كه او بشر است و معصوم نيست و اشتباهات فراوانى دارد كه مردم آنها را اصلاح كرده اند!.
بنابراين او را براى تسلط بر جزيرة العرب , بعد جهان عرب ,و آنگاه جهان اسلام به طمع انداختند.
اين «محمد بن عبدالوهاب»است كه مى گويد:
ص: 185
«محمد مردارى پوسيده است , نه زيانى دارد ونه نفعى , اين عصاى من از او بهتر و برتراست زيرا هم فايده مى رساند و هم زيان»!!!.
همين سخن را «حجاج بن يوسف ثقفى» گفته بود كه :
«خاك بر سرشان , اينها بر گرد مردارى پوسيده طواف مى كنند, اگر بر گرد كاخ اميرالمؤمنين «عبدالملك بن مروان» طواف مى كردند برايشان بهتر بود»!!!.
اين جرات را «عمر» به آنها داد آنجا كه خطاب به حضرت گفت :
«اين مرد هذيان مى گويد! كتاب خدا ما را بس است»!!!.
اين آئين از طرق زير توانست رواج پيدا كند:
1 - با اشغال «مكه مكرمه» و «مدينه منوره» كه هر ساله ميليونها مسلمان به آنجا مى آيند, آنها از طريق كنفرانسها و جلسات و تماس مستقيم با افراد و گروهها, و وسايل تبليغاتى چون راديو و تلويزيون درجانهاى حجاج تاثير به سزائى مى گذارند.
2 - دارائى هنگفت ناشى از فروش نفت , به اضافه بازار رونق گرفته ايام حج و عمره سبب شده كه از نظر مالى براى ترويج آئين خود مشكلى نداشته باشند.
3 - ساختن مساجد بى شمار در كشورهاى عربى و اسلامى ,تاسيس مدارس و دانشگاههاى وهّابى و اعزام مبلّغ به سراسر جهان
ص: 186
و نيز نشر بيش از صد روز نامه و مجله و نشريه , چاپ ميليونها جلد قرآن و كتابهاى وهابى و اهداى آن به مردم در سراسر جهان , و حتى تقسيم شير و خرما در ماه رمضان و اهدا شيشه هاى آب زمزم به مسافرين , همه و همه در ترويج اين آئين مؤثرند.
4 - از آنجا كه «امريكا» بر تمامى كشورهاى عربى اسلامى خصوصاً پس از سقوط «شوروى» تاثير مستقيم يا غير مستقيم دارد و نيز پوشيده نيست كه پس از سقوط «شاه» در «ايران» و بر پائى جمهورى اسلامى و مخالفتش با سياستهاى «امريكا», «عربستان» به عنوان چشم راستش در آمده , همچنانكه «اسرائيل» چشم چپ اوست ,بنابراين «امريكا» كشورهاى اسلامى را به الگو پذيرى از اسلام وهابى تشويق مى كند و رضايت خويش را در آن مى داند, در نتيجه دولتهاى اسلامى و حتى غير اسلامى بر مبلغين وهابى سخت نمى گيرند و ميدان عمل را بر ايشان باز مى گذارند اما پيروان اهل البيت (علیهم السلام) را تروريست مى دانند.
دشمنان اهل بيت علیهم السلام دست به دست هم دادند و با يكديگر متحد شدند و «صدام» را تقويت كردند تا «جمهورى اسلامى» را از بين ببرند اما وقتى ديدند نقشه شان نقش بر آب شد و مبارزين عراقى در داخل و خارج تقويت شدند, از ترس اينكه مبادا تجربه «امام خمينى»(رحمه الله) در«عراق» كه بيش از دو سومش شيعه است تكرار گردد و انقلاب «عراق» با انقلاب اسلامى «ايران» متحد شود نقش
ص: 187
زشت ترى را بازى كردند و تئاتر اشغال «كويت» و جنگ «خليج» را به راه انداختند, نه به خاطر نابودى «صدام», بلكه به خاطر نابودى «ملت شيعه عراق» و همينطور هم شد, چرا كه «كويت» به بهتر از حال سابق خود بازگشت , رژيم «صدام» هم از گذشته قدرتمندتر شد ولى «ملت مظلوم عراق» به كلى از زندگى ساقط گشتند تا جائى كه حاضرند اساس زندگى و لباس خود را بفروشند تا قرص نانى به دست آورند.
اينجا بود كه وهابيت بر شيعيان چيره شد به ويژه پس از جاى دادن شيعيان در اردوگاهها و چادرهاى سعودى با كمال ذلت و خوارى (1)
- «وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»(2)
يعنى : «هرگز يهود ونصارى از تو راضى نمى شوند مگر آنكه پيرو روش آنان شوى».
و امروزه يهود و نصارى يعنى غرب از وهابيت راضى هستند چرا كه از دستورهاى آنها پيروى كرده اند.
ص: 188
در خلال سفرى به جزاير «كومور», قاضى القضاة آنجا از دست علماى وهّابيت كه با پول و كتابهاى زياد بيشتر جوانان را به صف خودكشاندند شكايت كرد, چرا كه اينان تا ديروز به پدرانشان احترام مى كردند و دست و سرشان را مى بوسيدند ولى امروز بوسيدن دست و خم شدن در برابر هر شخصى را سجود براى غير خدا و شرك مى دانند, بنابراين تنفر زيادى بين پدران و فرزندان ايجاد شده است .
جلسه بحثى ميان من و يك عالم وهابى ترتيب داده شد, من در آنجا مساله توسل را مطرح كردم كه چگونه انسان گنهكار و مشغول به دنيا, انبيا و اولياى خدا را شفيع قرار مى دهد تا دعايش مستجاب شود.
او گفت : «وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا»(1)
يعنى : «همانا مساجد از آن خداست پس همراه خداكسى رانخوانيد».
هر كس غير از خدا را بخواند براى او شريك ساخته كه به او نفعى برساند در حالى كه نفع دهنده و ضرر رساننده فقط خداست .
گفتم : كسى كه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) متوسّل مى شود مى داند كه او نه نفعى مى رساند نه زيانى , اما دعايش نزد خدا مستجاب است كه اگر به خدا عرض كند: پرورگارا اين بنده ات را رحم كن , يا ببخشاى , يا بى نيازساز, خداوند دعاى آن حضرت را مستجاب
ص: 189
مى كند.
آنگاه رواياتى را برايش خواندم ولى او از قرآن دليل طلب كرد, گفتم : خداوند مى فرمايد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»(1)
يعنى : «اى اهل ايمان , تقواى الهى پيشه كنيد و در راه او وسيله اى بيابيد».
گفت : وسيله همان عمل صالح است .
گفتم : آيه مى رساند كه وسيله براى رسيدن به خداى متعال همراه با تقوا وعمل صالح است كه مى فرمايد: (اتَّقُوا اللَّهَ) پس ايمان و تقوا رامقدم بر وسيله خواهى قرار داد (2)
وساطت را هم از خود قرآن برايت مى آورم كه مى فرمايد:.
- «قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»(3)
يعنى : «برادران يوسف» گفتند: اى پدر براى گناهانمان طلب مغفرت بكن , چرا كه ما خطا كار بوديم (يعقوب) گفت : از پروردگارم برايتان طلب مغفرت خواهم كرد كه او بسيار آمرزنده و مهربان است».
ص: 190
چرا حضرت «يعقوب» به فرزندانش نگفت : خودتان از خداطلب آمرزش كنيد و مرا واسطه قرار ندهيد, بلكه بر عكس آن را پذیرفت .
وه-ّابى وحشت زده گفت : مارا به «يعقوب» چه كار, او پيامبر«بنى اسرائيل» بود و با آمدن شريعت اسلام شريعتش از بين رفت .
گفتم : از شريعت اسلام دليل مى آورم :.
- «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا»(1)
يعنى : «اگر آنها هنگامى كه به خود ظلم كردند نزد تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى طلبيدند و پيامبر نيز برايشان آمرزش مى طلبدبى گمان خداوند را توبه پذير و مهربان مى يافتند».
حاضرين در جلسه گفتند: بالاتر از اين دليلى نيست .
وهّ-ابى وحشت زده و شكست خورده گفت : اين حرف مال وقتى است كه او زنده بود اما الان چهارده قرن است كه آن مردمرده است , وساطت در زمان حياتش جايز بود ولى پس از وفاتش خير (2)
ص: 191
گفتم : «در «بخارى» آمده كه هر وقت قحطى مى شد «عمر» نزد «عباس بن عبد المطلب» مى آمد و از او مى خواست از خدا طلب باران كند.
گفت : «عمر» به پيامبر كه مرده بود توسل نكرد بلكه به «عباس»كه زنده بود توسل جست .
گفتم : بنابراين شما اقرار مى كنيد كه توسل به زنده ها درست است , آنگاه برخاسته رو به قبله كردم وگفتم :
بار الها ما تو را مى خوانيم و به تو توسل مى جوييم به وسيله بنده صالح و نيكوكارت «امام خمينى».
ناگهان وهّابى از جا پريد و با گفتن «اعوذ باللّه , اعوذ باللّه», به سرعت بيرون رفت .
حاضرين باتعجب خدا را شكر كردند كه حق را برايشان آشكار ساخت .
گذشته از آنچه در مناظره با آن وهابى بيان شد بايد دانست كه درطول تاريخ , اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و نيز عموم مسلمين به آثار آن حضرت چه در زمان حيات و چه پس از وفاتش تبرك مى جستند, نظير:
1 تبرك به موى آن حضرت .
2 - تبرك به آب وضوى حضرت .
3 - تبرك به كفش و ظرفهاى حضرت .
ص: 192
4 - شفا يافتن على (علیه السلام) به بركت آب دهان حضرت .
«مسلم» و «بخارى» آورده اند كه در روز خيبر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«فردا پرچم را به دست مردى كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز اورا دوست دارند مى دهم , فردا كه شد فرمود: على كجاست , گفته شد: على چشم درد دارد, آنگاه پيامبر آب دهانش را برچشم على ماليد و برايش دعا كرد و او شفا يافت , بعد پرچم را به دست او سپرد» (1)
حتى از غير پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نيز شفاعت رواست كه آن حضرت فرمود: - «هر كس بميرد و چهل نفر از كسانى كه شرك به خدا ندارند بر جنازه او بايستند (و نماز بخوانند) خداوند شفاعتشان را درباره او مى پذيرد» (2)
روزى «علامه سيد شرف الدين» قرآنى را به «عبدالعزيز» پادشاه سعودى هديه كرد, پادشاه جلد آن را بوسيد و بر صورت خود گذاشت .
علامه گفت : چرا جلد قرآن را مى بوسى واحترام مى كنى ؟.
شاه گفت : مگر نگفتى كه درون آن قرآن است ؟.
ص: 193
علامه گفت : قرآن درون آن است , ولى تو كه قرآن رانبوسيدى .
شاه گفت : مقصودم داخل جلد بود.
علامه گفت : ما هم وقتى ضريح پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مى بوسيم مقصودمان تعظيم كسى است كه درون پنجره ها مى باشد كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است (1)
وهابيون زيارت قبور براى زنان را حرام مى دانند و هيچ دليلى هم بر آن ندارند, در حالى كه «مسلم» مى گويد: «عايشه» از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيد: زن اگر به زيارت قبور بيايد چه بگويد؟ فرمود:
«بگو: سلام بر شما اى قومى كه آرام در خانه تان آرميده ايد, شما پيش از ما رفتيد و ما به خواست خدا به شما ملحق مى شويم , خداوند گذشتگان و آنان كه پس از اين مى آيند را بيامرزد» (2) به اضافه احاديث ديگرى كه مجال ذكرش نيست. (3)
ص: 194
ص: 195
ص: 196
با ايمان به اينكه مردم بر دين سلاطين خود هستند و درس گيرى از رفتار پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كه براى پادشاهان زمان خويش نامه هائى فرستاديك نسخه از اولين كتابم يعنى : «آنگاه هدايت شدم» را براى : «ملك حسن», «شاذلى بن جديد», «زين العابدين بن على», «معمر قذافى»,«ملك حسين» و برادرش «حسن» و «ملك فهد بن عبدالعزيز» (1)ارسال نمودم كتابها به دستشان رسيد چون برگ رسيد رؤساى دفاترشان از طريق پست به من داده شد.
اما هيچيك جوابى ندادند جز رئيس «زين العابدين بن على» كه خالصانه تشكر كرده بود.
قبل از رسيدن نامه ايشان با اتومبيل خود به «تونس» مسافرت كردم در حالى كه دويست جلد از آن كتاب را همراه خود داشتم , درگمرك از من مجوز خواستند گفتم : اين كتاب خودم مى باشد, مسئول گمرك تقاضاى يك جلد از آن را كرد كه با كمال ميل به ايشان هديه داده اجازه ورود را صادر نمود.
به پايتخت و بعد زادگاهم «قفصه» رفتم و در طول سفر حدود نيمى از كتابها را به دوستان و شاگردان حتى دشمنان عقيده ام اهدا
ص: 197
كردم ,به شهرها و روستاهاى اطراف نيز رفتم تا جائى كه جز سه يا چهار نسخه برايم نماند.
از سوى ديگر رئيس دانشگاه زيتونه كه از دشمنان بزرگ من و تشيع بود, از طرف والى از استاندار خواست كه مرا توقيف , و تمامى كتابهاى پخش شده را جمع , و براى افرادى كه به آنها كتاب داده بودم پرونده سازى كنند.
يكى از دوستانم با رساندن اين خبر, كه پليس در تعقيبم مى باشد, پيشنهاد كرد كه از كشور فرار كنم , ولى من پاسخ دادم كه اگر اين كار را بكنم , براى آنان ثابت مى شود كه من گناهكارم .
بالاخره نيروهاى امنيتى فرا رسيده , مرا با خود به مركز بردند, در آنجا استاندار با ديدن من گفت :
مى خواهى در كشور آشوب بر پا كنى ؟ خيال مى كنى اينجا هم «ايران»است ؟.
آنگاه مرا متهم كرد كه سه هزار جلد كتاب كفر آميز به همراه صدميليون پول آورده ام تا ميان مردم تقسيم كنم .
گفتم : اولاً كتابم كفر آميز نيست , ثانياً سه هزار جلد نيار به يك تريلى دارد شما اتومبيل مرا پر كنيد ببينيد چقدر جا مى گيرد؟ و ثالثاً يك نفر را بياوريد كه از من پولى گرفته باشد.
به علاوه من به صورت قاچاق نيامدم بلكه از طريق قانونى آمده همانند ديگران مورد بازرسى دقيق قرار گرفتم .
بالاخره آن شب مرا رها كردند تا فردا صبح بازگردم , صبح فردا كه آمدم مرا سوار ماشين كرده با دو نگهبان به دهات اطراف فرستادند تا كتابها را جمع آورى كنم .
ص: 198
در راه متوجه شدم كه هر دو نگهبانم با خواندن كتاب من شيعه شده اند, از اين تصادف جالب خيلى خنديديم و اصلاً در طول راه خسته نشديم , به هر حال تا آنجا كه ممكن بود كتابها را جمع آورى كرده , افراد به مركز پليس فرا خوانده شدند.
با آقاى والى ملاقات كردم به من گفت : مرا از شما خيلى ترسانده بودند و مى گفتند يك شيعه افراطى است كه از سوى «خمينى» تغذيه مى شود, چرا يك نسخه از آن كتاب را به خود من اهدا نكردى تا مساله اى پيش نيايد, ولى الان ديگر از قدرت ما خارج شده , در دست دادگاه قرار گرفته است , تا ببينيم آنها چه مى كنند؟.
در اين بين تمامى افرادى كه مورد بازجوئى قرار گرفته اند درباره من جز خير نگفتند.
در دادگاه هم با دادستان گفتگو كردم و از اينكه سفر يك هفته اى من يك ماه به طول انجاميده و زن و بچه ام در «پاريس» تنها مانده اند اظهار ناراحتى كردم او گفت : اكنون يك سوم كتاب را خوانده ام ان شااللّه امشب آن را به پايان مى برم تا فردا حكم كنم .
فردا در ساعت مقرر رفتم ديدم دادستان دم در ايستاده مرا در آغوش گرفت و با احترام فوق العاده گفت :
«جناب دكتر هر چه در اين كتاب آمده مورد تصديق من است و من به همه اش ايمان دارم».
اشك شوق از ديدگانم جارى شد, آنچه را مى شنيدم باور نمى كردم .
سپس گفت : بفرما! اكنون حكمت را مى نويسم , اگر ميليونها
ص: 199
مصرف مى كردى كتابت اينچنين مشهور نمى شد, چرا كه برخى تو را«سلمان رشدى قفصى» ناميده اند.
آنگاه از من تقاضاى ده جلد كتاب كرد, آنها را تحويلش دادم , ده جلد هم بنا به درخواست كارمندان دادگاه با اجازه دادستان بين آنان توزيع نمودم سپس حكم تبرئه خود را گرفته از دادگاه خارج شدم , درحالى كه از خوشحالى زمين گنجايشم را نداشت , كتابها را هم به صاحبانش برگرداندم و در درون هر كدام يك نسخه حكم دادگاه گذاشتم , از آن به بعد كتاب در همه جا حتى در قهوه خانه بدون هيچ ترس و خوفى دست به دست مى شد خلاصه اين كتاب انقلابى فكرى بر پا نمود و بر اساس آن عده ديگرى از مسلمانان آگاه شده به مذهب اهل بيت (علیهم السلام) گرويدند.
به «پاريس» بر گشتم , در ضمن نامه هاى رسيده نامه رئيس جمهورى آقاى «زين العابدين بن على» را يافتم , از ديدن آن همه كرامتها به فضل اهل بيت (علیهم السلام) بسيار خرسند بوده به آنها مباهات مى كنم .
وَآخِرُ دَعوانا اَنِ الحَمدُللّهِ رَبِّ العالَمِينَ والصَّلاةُ والسَّلامُ عَلى اَشرَفِ الاَنبِياءِ وَالمُرسَلينَ سَيِّدِنا وَمَولانا مُحمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين (1)
ص: 200
سخن ناشر ... 5
مقدّمه ... 7
فصل اول
گذری کوتاه بر زندگی ام
حج بیت الله ... 16
سفر موفقیت آمیز ... 17
به سوی «عراق»... 1
تردید ... 21
مسافرت به «نجف»... 23
دیدار با آقای «خوئی» ...24
ملاقات با «سیدمحمد باقر صدر» ... 25
شک و سرگردانی ... 26
سفر به «کربلا» ... 27
خداحافظی از «عراق» ... 28
سفر به «حجاز» ... 29
بازگشت به وطن ... 31
ص: 201
فصل دوّم
عقاید
الف : خدا ... 35
ب : قضا وقدر (جبر و اختیار) ... 37
ج : نبوت ... 41
د : قرآن... 46
هو : سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ... 49
و : ثقلین ... 53
ز : اهل بیت ... 55
ح: امامت و خلافت ... 56
* امامت در قرآن:.. 56
* امامت در سنت: ... 58
ط: صلوات... 62
فصل سوم
اصحاب
بخش اول: نگاهی کلی به اصحاب ... 70
* الف : اصحاب در قرآن ... 70
* ب : اصحاب در سنت ... 79
* ج : اصحاب و برخورد با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ... 80
* د : اصحاب و تغییر سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ... 87
* ه : برخورد اصحاب با یکدیگر ... 88
بخش دوم: بررسی احوالات برخی از اصحاب ... 89
ص: 202
* الف : «ابوبکر» ... 89
* ب : «عمر» ... 97
* ج : «عثمان»... 104
* د : «عایشه» ... 108
* ه : «معاویه بن أبي سفيان» ... 118
* و : «خالد بن ولید بن مغيرة»... 126
* ز : «عبدالله بن عمر»... 129
* ح : «ابو هريره دوسی»... 136
دو نامه و دو پاسخ ... 145
فصل چهارم
دفاع از حریم تشیع
الف : عصمت ... 149
ب : علم امامان ... 150
ج : بدا ... 152
د : غلوّ ... 154
ه : أمام مهدی منتظر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ... 157
و : رجعت ... 159
ز : تقلید ... 160
ح : تقيّه ... 162
ط : وضو ... 165
ی : جمع بین دو نماز ... 166
یا : سجده بر خاک ... 168
ص: 203
یب : ازدواج موقت ... 169
فصل پنجم
عملکرد شیعه وسنّی
الف : نماز... 175
ب : سیگار کشیدن در مساجد ... 176
ج : اذان و اقامه... 176
د : استقلال علما ..... 177
ه : زکات وخمس ... 178
فصل ششم
وهابیت
الف : عقائد آنها ... 183
ب : تشابه وهّابیون به خوارج ... 183
ج : ریشه تاریخی سیاسی وهّابیت ... 185
د : ترویج وهّابیت ... 186
ه : سرکوب شیعیان ... 187
و : گفتگو با عالم وهّابی ... 189
از : پاسخ دیگر به وهابیون ... 192
ح : زیارت قبور ... 194
خاتمه
در دادگاه ... 195
ص: 204