شيخيه بستر پيدايش بابيت و بهائيت

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي : ايران۸۱-۲۸۶۱۴
سرشناسه : رضانژاد، عزالدين
عنوان و نام پديدآور : شيخيه بستر پيدايش بابيت و بهائيت/ رضانژاد، عزالدين
منشا مقاله : ، انتظار، ش ۳ ، (بهار ۱۳۸۱): ص ۲۲۷ - ۲۴۷.
توصيفگر : شيخيه
توصيفگر : بهاييت
توصيفگر : امامت
توصيفگر : آفرينش
توصيفگر : احسايي، احمدبن‌زين‌الدين
توصيفگر : غلاه
توصيفگر : مفوضه
توصيفگر : بابيه‌

يادآوري

در بخش فرقه‌شناسي اين فصلنامه با موضوع «مهدويت و فرقه‌هاي انحرافي» دو مقاله در شماره‌هاي 1 و 2 آمده است. هر دو مقاله، با نگاهي خاص به بررسي فرقه‌ي «شيخيه» پرداخته‌اند و در باب پيدايش اين فرقه، رهبر و ويژگي‌هاي وي، موضع‌گيري عالمان نسبت به آنان و در نهايت بررسي و نقد عقايد پايه‌گذار «شيخيه» مطالبي آورده شد. اينك سلسله مقالاتي كه با اين قلم (به توفيق الهي) منتشر خواهد شد، در خصوص فرقه‌ي منحرف و ضاله‌ي «بهائيت» است؛ و ليكن بيش از پرداختن به آن، لازم است ريشه‌هاي فكري‌اي كه به «بابيت» و «بهائيت» ختم شد، نقد و بررسي گردد تا خوانندگان با بصيرت بيشتر، درصدد كشف چگونگي راه‌يابي انحراف در ميان افراد و گروه‌ها برآيند. از اين رو، اينك با بسط بيشتري از «شيخيه» و «افكار و اعتقادات آنان» سخن خواهيم گفت تا جريان شكل‌گيري فرقه‌ي ضاله‌ي «بابيت» و «بهائيت» به درستي ترسيم كرده، به نقد و بررسي عقايد آنان بپردازيم.

شيخيه

فرقه‌ي شيخيه، بر اساس تعاليم عالم شيعي، شيخ احمد احسائي، در نيمه‌ي اول قرن سيزدهم به وجود آمد. پيروان اين فرقه مجموعا از مردم بصره، حله، كربلا، قطيف، بحرين و بعضي از شهرهاي ايران بودند. [1] . اساس اين مذهب مبتني بر تركيب «تعبيرات فلسفي قديم» متأثر از آثار سهروردي با اخبار آل محمد صلي الله عليه و آله است. [2] آموزه‌هاي ويژه بنيانگذار اين فرقه، غيراز آن كه مايه‌ي انشعاب داخلي فرقه شد؛ زمينه‌ساز پيدايش دو فرقه‌ي منحرف «بابيت» و «بهائيت» نيز گرديد. نام ديگر اين گروه «كشفيه» است. كشفيه، كنايه از كشف و الهامي است كه رهبران اين فرقه، براي خود قائل بودند. مدعي جانشيني شيخ، فردي به نام «سيد كاظم رشتي» بود. وي در خصوص نام‌گذاري شيخيه به «كشفيه» مي‌نويسد: «خداوند سبحان حجاب جهل و كوري دين را از بصيرت‌ها و چشم‌هاي ايشان برداشته و ظلمت شك و ريب را از قلوب به ضماير آن‌ها برطرف كرده است». [3] . اين فرقه به «پايين سري» - در مقابل «بالا سري» - نيز ناميده شده است. علت نام‌گذاري آن ممنوع دانستن زيارت و اقامه‌ي نماز در بالاسر قبر امام معصوم عليه‌السلام است كه مخالفان، آنان را «پايين سري» مي‌خواندند.

شيخ احمد احسايي

اشاره

شناخت شيخيه، با شناسايي «شيخ احمد» گره خورده است؛ چه اين كه شيخيه، به او منسوب‌اند و اساس تعاليم خود را از او گرفته‌اند. مشرب و سيره‌ي شيخ احمد، دامنه‌ي تأثير او را به پس از حياتش رسانده، و تحولاتي را در تاريخ اماميه - از قرن سيزده به بعد - به بار آورده است. از اين رو، دانستن شرح حال او [4] و ذكر ويژگي‌هاي علمي و عملي وي، ضرورت دارد. شيخ احمد، مشهور به «احسايي»؛ فرزند زين‌الدين بن ابراهيم است كه در رجب 1166 به دنيا آمد و در ذيقعده‌ي سال 1241 به ديار باقي شتافت. وي را «عالم»، «حكيم» و «فقيه» نام‌داري خوانده‌اند كه با اظهار بعضي از عقايد و برداشت‌هاي فلسفي - عرفاني، مخالفت عده‌اي از فقيهان و متكلمان را برانگيخت تا جايي كه برخي به «كفر» او شهادت دادند. زادگاه شيخ احمد احسايي، روستاي «مطيرفي» واقع در منطقه‌ي «احساء» در شرق عربستان است. به گفته‌ي احسايي، سابقه‌ي تشيع در نياكان وي، به جد چهارم او «داغر» باز مي‌گردد. «داغر»، نخستين كس از خاندان او بود كه باديه‌نشيني را رها كرد و در «مطيرفي» اقامت گزيد. [5] وي پس از مهاجرت، به تشيع گرويد و نسل او همگي بر اين مذهب بودند.

دوران كودكي

شيخ احمد احسايي، در ذكر وقايع دوران كودكي خود، از چند حادثه‌ي طبيعي و سياسي ياد مي‌كند كه در سرزمينشان رخ داده و او را سخت به انديشه در ناپايداري دنيا، وا داشته بود. [6] . خاندان او، مانند ديگر مردم ديارشان، به سب دوري از شهر و نداشتن فردي عالم در ميان خود، از معرفت احكام دين بي‌بهره بودند. او خود مي‌گويد: «اهل منطقه‌ي ما به غفلت گرد هم مي‌آمدند و به لهو و طرب سرگرم مي‌شدند و من در عين خردسالي، به سيره‌ي آنان دلبستگي زيادي داشتم؛ تا آن كه خداوند خواست كه مرا از حالات رهايي بخشد» [7] .

دوران تحصيل و رؤياهاي احسايي

روزي يكي از خويشاوندان شيخ احمد، نزد او از علم نحو نام برد و گفت: كسي كه «نحو» نداند به معرفت شعر راه نمي‌يابد. اين سخن، شوق آموختن را در وي برانگيخت. پدرش از عزم او آگاه شد، وي را به روستاي «قرين» در (يك فرسنگي زادگاهش) نزد يكي از خويشاوندان (به نام شيخ محمد بن شيخ محسن) فرستاد و احسايي، مقدمات ادبيات عرب را، از او فرا گرفت. شيخ احمد، از رؤيايي در ايام تحصيل خود ياد مي‌كند كه در آن، شخصي تفسير عميقي از دو آيه‌ي قرآن به او ارائه كرده بود: «اين رؤيا، مرا از دنيا و آن درسي كه مي‌خواندم، روي گردان ساخت. از زبان هيچ بزرگي كه به مجلس او مي‌رفتم، نظير سخنان آن مرد را نشنيده بودم و از آن پس تنها تنم، در ميان مردم بود». [8] . اين حالت، سرآغاز تحولي معنوي، در زندگي احسايي بود كه رؤياهاي الهام بخش ديگري را در پي آورد! او يك سلسله از اين رؤياها را براي فرزندش، بازگو كرده است: «پس از آن كه به دلالت يكي از رؤياها، به عبادت و انديشه بسيار پرداخته است، پاسخ مسائل خود را در خواب از ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام دريافت مي‌داشته و در بيداري به درستي و مطابقت آن پاسخ‌ها با احاديثي پي مي‌برده است». [9] . گزارش احسايي، جنبه‌هاي بارزي از مشرب او را نشان مي‌دهد كه نوعي گرايش به «باطن شريعت» و تأكيد بر مرتبه‌ي «قدس امام» است. همين گرايش، موجب برداشت ويژه‌ي او، نسبت به بعضي از مفاهيم ديني گرديده، وي حتي پاي استدلال را بست و بدون اقامه‌ي دليل، ادعاهاي خويش را نشر داد؛ چنان كه در هنگام مباحث علمي، هرگاه بر آراي وي ايرادي وارد مي‌شد، مي‌گفت: «در طريق من مكاشفه و شهود است نه برهان و استدلال...». [10] . بديهي است كه چنين طرز تلقي، خطرناك بوده و جايگاهي در ارائه‌ي نظريات علمي نخواهد داشت و چه بسا سر از شرك و كفر در آورد. به عنوان مثال، حكيم متأله حاجي سبزواري در حواشي بحث «اصالت وجود» مي‌نويسد: «از معاصران ما، برخي قواعد حكمت را قبول ندارند و به «اصالت وجود و ماهيت» قائل شدند و در بعضي از تأليفات آورده‌اند: «وجود»، منشأ كارهاي خير و «ماهيت»، منشأ كارهاي شر است و همه‌ي اين آثار، اصيل‌اند. پس منشأ صدور آن‌ها، به طريق اولي اصيل خواهد بود؛ در حالي كه شر، عدم ملكه است و علة العدم، عدم و ماهيت اعتباري را توليد مي‌كند». علامه حسن زاده‌ي آملي در تعليقه بر اين سخن، آورده است: «شيخ احمد احسايي كه قائل به اصالت وجود و ماهيت است و قواعد فلسفي را معتبر نمي‌داند، بدون آنكه متوجه باشد، در گرداب ثنويت افتاده است كه قائل به يزدان و اهريمن هستند و سهمي از توحيد ندارند...» [11] .

سفرهاي گوناگون و پي‌درپي

احسايي، در پي شيوع بيماري طاعون، در عراق، به وطنش (احساء) بازگشت و پس از اقامتي چهار ساله، در سال 1212 ه ق رهسپار عتبات شد. در بازگشت، بعد از مدتي اقامت در بصره، به «ذورق» درنزديكي بصره رفت و تا سال 1216 ه ق در آن جا ماند. پس از آن نيز تا 1221 ه ق چندين بار به طور موقت در بصره و روستاهاي اطراف آن اقامت داشت. در اين سال به عتبات رفت و از آن جا عازم زيارت مشهد رضوي شد و بين راه، در يزد توقفي كرد. اهل يزد، از او استقبال گرمي به عمل آوردند و وي به اصرار ايشان، پس از بازگشت از مشهد، در يزد مقيم شد. [12] . در اين زمان كه آوازه‌ي احسايي در ايران پيچيده بود، فتحعلي شاه قاجار، [13] باب نامه‌نگاري را با او گشود و از وي براي ملاقات در تهران، دعوت به عمل آورد. [14] احسايي براي آن كه دعوت شاه را نپذيرد، بهانه مي‌آورد تا آن كه شاه در نامه‌اي ديگر، بدو نوشت كه آمدنش به يزد با قشون بسيار، تهديدي براي ارزاق مردم آن جا خواهد بود و بار ديگر خواستار آمدن احسايي به تهران شد. وي بالاخره به تهران رفت ولي اصرار شاه را مبني بر مقيم شدن در تهران نپذيرفت و در سال 1223 ه ق به همراه خانواده‌اش به يزد بازگشت. احسايي در سال 1229 ه ق در راه زيارت عتبات، به كرمانشاه وارد شد و با استقبال مردم و شاهزاده محمد علي ميرزاي دولت شاه (حاكم كرمانشاه) روبه‌رو گشت. حاكم اصرار به ملاقات وي، در كرمانشاه داشت و با تعهدي كه در مورد تدارك سفر هر ساله‌ي او به عتبات داد، وي را به اقامت راضي كرد. اين اقامت در كرمانشاه - به جز سفري دو ساله به حج و عتبات - حدود ده سال به طول كشيد. سپس به مشهد، يزد، اصفهان و كرمانشاه رفت و پس از يك سال اقامت در كرمانشاه، رهسپار عتبات شد و چندي بعد آن جا را نيز به عزم مكه ترك كرد؛ اما در دو منزلي مدينه، در گذشت و در قبرستان بقيع، دفن گرديد. [15] .

مقام علمي و اجازه‌ي روايت

شيخ احمد تا بيست سالگي در «احساء» علوم ديني متداول را فرا گرفت؛ اما جز درس آغازين او، از زندگي تحصيلي وي چيزي در دسترس نيست، لذا برخي بر اين عقيده‌اند: وي در مراحل بعد، استاد خاصي نداشت و استفاده‌هاي او، مجالس درس عالمان، تحصيل به معناي متعارف نبود. به ويژه آن كه او در جايي از آثارش، به كسي كه به عنوان استاد، استناد نكرده است. [16] . البته مهاجرت او به كربلا و نجف و حضور در درس استادان بزرگ و كسب اجازه‌ي روايت، نشان‌گر حضور تحصيلي او است؛ گرچه مدت آن كم بوده است. احسايي در سال 1186 ه ق، مقارن با آشوب‌هاي ناشي از حملات عبدالعزيز حاكم سعودي به «احساء»، به كربلا و نجف مهاجرت كرد و درس عالماني چون سيد مهدي بحرالعلوم و آقا محمد باقر وحيد بهبهاني، حضور يافت و مورد توجه آنان قرار گرفت. وي در مدت اقامت در عتبات، اجازه‌هاي متعدد روايي، از مشاهير عالمان دريافت كرد. حسين علي محفوظ مجموعه‌اي از اين اجازه‌ها را - كه حاوي آگاهي‌هاي سودمند رجالي است - جداگانه انتشار داده است. يكي از كساني كه به احسايي، اجازه‌ي روايت داده است، شيخ جعفر كاشف الغطا است. او بر اساس دو اثري كه از احسايي، در فقه و عقايد ديده بود، مقام علمي وي را در اجازه‌اش ستوده است. [17] . ديگر مشايخ اجازه‌ي احسايي عبارت‌اند از: سيد مهدي بحرالعلوم، ميرزا محمد مهدي شهرستاني، آقا سيد علي طباطبايي (معروف به صاحب رياض)، شيخ احمد بحراني دهستاني، شيخ موسي فرزند شيخ جعفر كاشف الغطاء، شيخ حسين آل عصفور و برادر او شيخ احمد. [18] . از آثار به جاي مانده‌ي احسايي، بر مي‌آيد كه وي علاوه بر فقه و ديگر علوم ديني متداول، در فلسفه تبحر داشته و به دانش‌هاي گوناگون، مانند رياضيات، طبيعيات قديم و علوم غريبه، (علم حروف، اعداد و طلسمات) نيز آگاه بوده است. تعابيري كه مشايخ اجازه‌اش، درباره‌ي او به كار برده‌اند، از دانش گسترده‌ي وي در فقه و حديث، حكايت مي‌كند.

شاگردان و دريافت كنندگان اجازه از احسايي

براي شناخت فرقه‌ي شيخيه و انشعاب‌هاي به وجود آمده در آن، آشنايي با شاگردان احسايي ضروري است. البته ما در اين جا درصدد بر شمردن همه‌ي شاگردان وي نيستيم؛ چنانكه در صدد بيان همه‌ي اساتيد وي نبوديم. احسايي، شاگردان بسيار داشت كه از ميان ايشان، سيد كاظم رشتي (1259 - 1212 ه ق) پس از وفات احسايي در بسط و ترويج افكار او، كوشيد و در حكم جانشين وي بود. [19] . ديگر شاگرد او، ميرزا حسن گوهر، نيز مشرب وي را داشت و احسايي، پاسخ برخي از نامه‌ها را بدو واگذار مي‌كرد. [20] برخي ديگر از افرادي كه از احسايي، اجازه دريافت داشته‌اند، عبارت بودند از: - شيخ محمد حسن نجفي معروف به صاحب جواهر؛ [21] . - حاج محمد ابراهيم كلباسي؛ [22] . - ميرزا محمد تقي نوري [23] . - شيخ اسدالله كاظمي‌شوشتري - ملا علي برغاني؛ [24] . - آقا رجبعلي يزدي؛ [25] . - ملا علي بن آقا عبدالله سمناني. - علي بن درويش كاظمي [26] . - محمد تقي فرزند احسايي؛ - علي تقي فرزند احسايي؛ [27] . و ديگران. [28] .

انتقاد و تكفير احسايي

شيخ احمد احسايي، هر چند به وارستگي و تلاش در عبادات و رياضت‌هاي شرعي، ستوده شده و به برخورداري از علوم مختلف و تربيت شاگرداني چند شهرت يافته بود؛ لكين آراء و نظرياتش، مصون از خطا و اشتباه نبود و گاهي برخي از عالمان و انديشمندان معروف آن عصر، با انتقاد جدي از انديشه‌ها و لغزش‌هاي وي، او را «غالي»، «منحرف» و حتي «كافر» مي‌خواندند. احسايي خود مي‌گويد: «محمد بن حسين آل عصفور بحراني - كه پدرش از مشايخ اجازه‌ي او بوده است - در بحثي رويارو، بر وي انكار آورد.» [29] . نخستين مخالف آشكار با احسايي، از جانب محمد تقي برغاني، از عالمان با نفوذ قزوين صورت گرفت. زمان اين رويداد به سال‌هاي آخر زندگي احسايي باز مي‌گردد، وي در زماني كه از كرمانشاه عازم مشهد بود، (سال 1237 ه ق) گويا در ميانه‌ي راه، چندي در قزوين توقف داشت. مفصل‌ترين گزارش در اين باره در قصص العلماء تنكابني نگارش يافته است: «برغاني در آغاز، مانند ديگر بزرگان قزوين، حرمت احسايي را نگاه مي‌داشت، اما در مجلسي كه احسايي به بازديد او رفته بود، از روي آگاهي، عقيده‌ي خاص وي را در باب «معاد جسماني» جويا شد. پس از شنيدن پاسخ به وي اعتراض كرد و آن مجلس با جدال اطرافيان، به پايان رسيد. اين رويارويي به ميان مردم كشيده شد و جمعي از عالمان، از احسايي كناره جستند. ركن الدولة، علينقي ميرزا، حاكم قزوين، محفلي براي آشتي عالمان، با حضور آن دو ترتيب داد، اما اين بار گفت‌وگو، به تكفير احسايي از جانب برغاني انجاميد و انتشار اين تكفير، توقف بيشتر احسايي را در شهر، دشوار ساخت». [30] . احسايي پس از ترك قزوين، در سفرهايش به مشهد، يزد و اصفهان - با همه‌ي معارضه‌هايي كه عليه او شد - كمابيش از پايگاه مردمي برخوردار بود. اما تلاش برغاني در تأكيد بر تكفير او و نامه‌هايي كه در اين باره نوشت، از عواملي بود كه عرصه را بر احسايي، در واپسين سفرش به كربلا تنگ كرد و او را از نيت ماندگار شدن در آن جا، منصرف ساخت. خاصه آن كه در اين ميان گروهي نيز عقايد غلوآميزي، به وي نسبت دادند و در تحريك عالمان كربلا و سران دولت عثماني كوشيدند. حكم تكفير شيخ، در ميان عوام و خواص، در شهرهاي مختلف ايران، عراق و عربستان، نشر يافت. عده اي به دفاع برخاستند، گروهي سكوت كردند و برخي ديگر با مطالعه‌ي آثار وي، حكم تكفير را تأييد و اعلام نمودند. عده‌اي از عالمان و فقيهان كه شيخ و پيروان عقايد او را تكفير كردند، عبارت‌اند از: - حاج ملا محمد تقي قزويني، معروف به شهيد سوم؛ - آقا سيد مهدي فرزند صاحب رياض؛ - حاج ملا محمد جعفر استرآبادي؛ - آخوند ملا آقا دربندي، مؤلف كتاب اسرار الشهادة؛ - شريف العلماء مازندراني، استاد شيخ انصاري؛ - آقا سيد ابراهيم قزويني، مؤلف كتاب ضوابط الاصول؛ - شيخ محمد حسن، صاحب جواهر الكلام؛ - شيخ محمد حسين، صاحب فصول. [31] . البته گروهي، دشمني با شيخ را روا نمي‌شمردند؛ از آن جمله فقيه نامدار حاج ابراهيم كلباسي بود. وي آسان فهم نبودن پاره‌اي از آراء و تعبيرات احسايي را، باعث سوء تفاهمات و تكفيرها مي‌دانست و آراي احسايي را، در چارچوب عقايد اماميه، تلقي كرده، او را از علماي اماميه مي‌دانست. برخي نيز جانب احتياط را در پيش گرفتند. صاحب اعيان الشيعه معتقد است: «شيخ و پيروانش، شطحياتي (نظير شطحيات برخي از صوفيه) و سخنان معماگونه و خرافاتي دارند. كتاب شرح جامعه‌ي كبيره (كه وي خود آن را ديده بود و خوانده بود) يكي از همين قبيل آثار است. مسلك اينان مايه‌ي ضلالت بسياري از عوام الناس شده است. به ويژه‌ي آن كه بيشتر فساد و گمراهي از ناحيه‌ي شاگردش سيد كاظم رشتي است. سخنان و مطالبي كه وي آورده است، بعيد دانسته شدكه خود شيخ قائل به آن باشد. [32] .

انحرافات عقيدتي شيخيه

تبين و نقد و بررسي تمام عقايد و آراي كلامي شيخ احمد احسايي و شاگردان و پيروان او، در اين مختصر نمي‌گنجد. پيش از بيان يكي از آراي «غلوآميز» وي، متذكر مي‌گردد وصف كلي انديشه‌ي احسايي را مي‌توان در اين خلاصه كرد: «وي علوم و حقايق را به تمامي، نزد پيامبر و امامان مي‌دانست و از ديدگاه او، حكمت - از كه علم به حقايق اشيا است - با باطن شريعت و نيز با ظاهر آن، از هر جهت سازگاري دارد». او معتقد است: «عقل آن گاه مي‌تواند به ادراك امور نايل شود كه از انوار اهل بيت عليهم‌السلام روشني گيرد و اين شرط در شناخت‌هاي نظري و عملي يكسان وجود دارد. درست است كه انديشه در اصول و معارف دين واجب است، اما از آن جا كه حقيقت با اهل بيت عليهم‌السلام همراهي دارد، صدق احكام عقل، در گرو نوري است كه از ايشان مي‌گيرد». [33] . گرايش وي به امور باطني شريعت، به گونه‌اي است كه موضع اهل ظاهر را در اكتفا به ظاهر شريعت، نمي‌پذيرد و معتقد است: «تمسكش به اهل بيت عليهم‌السلام، در دريافت حقايق، سبب شده است كه در بعضي از مسايل، با بسياري از حكيمان و متكلمان، مخالف كند. از اين رو، عقايد وي و پيروانش درباره‌ي «معاد و اطوار جسم»، «در معراج پيامبر اسلام»، «وجود امام عصر (عج)»، «مقام ائمه اطهار عليهم‌السلام»، «نيابت خاصه»، و «اعتقاد به ركن رابع» مورد اعتراض، و انكار و نقد انديشمندان و فقيهان بزرگ قرار گرفت. اينك، ضمن اشاره به عقايد احسايي در باب «جايگاه امام در آفرينش»، نوشته‌هاي غلوآميز وي را در اين باره نقد خواهيم كرد.

جايگاه امام در آفرينش

احسايي در آثار خود، توجه زيادي به مباحث امامت داشته است كه نمونه‌ي آن را در شرح مبسوط وي بر زيارت جامعه‌ي كبيره مي‌توان ديد. شاخص انديشه‌ي او در اين زمينه، توجه خاصي است كه به جنبه‌هاي تكويني مقام امام نشان مي‌دهد؛ از جمله در بازگو كردن اين عقيده كه پيامبر صلي الله عليه و اله و امامان، برترين مخلوقات خداوند و واسطه‌ي فيض او هستند. وي آنان را علل اربعه‌ي كائنات (علت‌هاي فاعلي، مادي، صوري و غايي) معرفي مي‌كند. در فلسفه‌ي ارسطويي و حكمت اسلامي، هر يك از اين اقسام چهارگانه، گوياي جنبه‌اي از نيازمندي پديده به علت است. احسايي به استناد مضامين حديثي، كمال هر يك از چهار جنبه‌ي عليت را در وجود پيامبر صلي الله عليه و اله و امامان عليهم‌السلام نشان مي‌دهد و نتيجه مي‌گيرد كه آنان «علل اربعه كاينات»اند. [34] . به اعتقاد وي پيشوايان معصوم عليهم‌السلام واسطه‌ي فيض خدا هستند؛ يعني، پس از آن كه خداوند آنان را خلق كرد، ايشان به اذن و مشيت الهي، موجودات ديگر را آفريدند. معصومان عليهم‌السلام محل مشيت و اراده‌ي خداوند هستند و اراده‌ي آنان به اراده‌ي او است. از اين رو، آنان علت‌هاي فاعلي موجودات جهان‌اند. [35] . تنكابني مي‌نويسد: «بدانكه شيخ احمد «رساله»اي نوشته است در باب اينكه مصلي بايد در «اياك نعبد» حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام را قصد كند؛ زيرا كه خداوند مجهول الكنه است و آن چه در ذهن در آيد، مخلوق ذهن است؛ چنان كه حضرت صادق عليه‌السلام مي‌فرمايد: «كلما ميزتموه باوهامكم بأدق معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم». پس بايد «وجه الله» را اراده نمود كه اميرالمؤمنين عليه‌السلام است». [36] . همو آورده است: «شيخ [احمد] مي‌گويد: خلق كردن خداوند، عالم را و خلق كردن امام، عالم را مانند اين آيه خواهد بود: (فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم) و ائمه عليهم‌السلام يد الله مي‌باشند... چرا استبعاد در خالقيت ائمه مي‌نمايند و حال اينكه «تبارك الله احسن الخالقين» گواه بر آن است كه به جز خداوند، خالق ديگر هست و قول خداي تعالي در باب حضرت عيسي روح الله (و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير)، شاهد اين معنا است و قول اميرالمؤمنين عليه‌السلام (أنا خالق السموات و الأرض) دليل بر اين مطلب است و اين كه اگر خداوند كسي را خلق كند كه او آسمان و زمين را به اذن او خلق نمايد و قدرت آن داشته باشد، اين دخل در لطف و أدل بر كمال قدرت خدا است و مردم بيشتر اذعان به اين معنا مي‌كنند. همين تقرير را از اين فقير (تنكابني) مؤلف كتاب «قصص العلماء» از حاج سيد كاظم رشتي [از شاگردان شيخ احسايي و جانشين او] شفاها شنيدم، چون مدتي به مجلس درس او حاضر مي‌شدم...». [37] . تنكابني، سپس نقدي بر اين اعتقادات نگاشته است. [38] . غير از اين دو مورد، مسايل ديگري شبيه اين، در كتاب «شرح العرشيه» از سوي شيخ احمد احسايي مطرح گرديده است. [39] البته اعتقاد به «خالقيت»، «رازقيت» و «حقيقت مشبة الله» بودن معصومان عليهم‌السلام به قدري مشهور است كه بارها ميان شيخيه و مخالفانشان، مناظره و نزاع گرفت و موجب تكفير آنان گرديد. به عنوان نمونه، گفت و گويي ميان شيخ عبدالرحيم بروجردي، با حاج محمد كريم خان (پيشواي شيخيه‌ي كرمان) انجام گرفت. در اين گفت‌وگو و مناظره، كريم خان گفت: اميرالمؤمنين عليه‌السلام بر بالاي منبر فرمود: «انا خالق السموات و الارض»، شيخ عبدالرحيم به او گفت: «در آن عهد برخي حضرت علي را كافر مي‌دانستند، مانند اهل شام. عده‌اي نيز او را خليفه‌ي چهارم و گروهي او را خليفه‌ي بلافصل پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي‌دانستند. در چنين عصري چگونه ممكن است علي عليه‌السلام چنين ادعايي كرده باشد و مردم هيچ گونه عكس‌العملي نشان نداده باشند»؟ و كريمخان سكوت كرد. [40] .

نقد و بررسي

در تاريخ فرقه‌ها و مذاهب كلامي از فرقه‌اي به نام «مفوضه» نام برده شده است. عقايد آنان، خلاف تعاليم ديني و نصوص كتاب و سنت اتفاق عام مسلمانان است. از آن جا كه عقايد شيخيه در اين بخش، همان عقايد «مفوضه» است، جهت تحليل و بررسي، از تفويض و معاني مختلف آن و سپس تاريخچه‌ي اجمالي فرقه «مفوضه» و بالاخره برخورد ائمه عليهم‌السلام با «مفوضه» سخن خواهيم گفت.

تفويض و معاني مختلف آن

اشاره

«تفويض» در لغت، به معناي واگذار كردن كاري به ديگري و حاكم گردانيدن او در آن كار است. [41] . در اصطلاح علم كلام، عبارت است از: «اعتقاد به اين كه خداوند متعال، پس از آفرينش بندگان، آنان را به خود واگذاشت تا هر كاري كه مي‌خواهند بكنند؛ بدون اينكه در اعمال آنان، نقشي داشته باشد». البته آن چه مورد بحث ما است، تفويض در معناي ديگري، غير از نزاع معروف معتزله و اشاعره در باب جبر و اختيار است. هم چنين غير از اصطلاح «مفوضه» در باب «صفات خبري» است كه معتقداند: «صفاتي مانند «يد» براي خدا ثابت است ليكن براي گرفتار نشدن در دام «تجسيم و تعطيل» و «تأويل» بايد معناي آن را به خود خداوند واگذار (تفويض) كرد. از اين رو، تفويض در احاديث شيعه، در معاني مختلفي وارد شده كه مرحوم علامه‌ي مجلسي، آن‌ها را در شش معنا، جمع‌بندي كرده است كه فهرست آن چنين است:

تفويض در امر دين

اين نوع از تفويض، مي‌تواند دو معنا داشته باشد: الف) خداوند، كليه‌ي امور دين را به پيامبر صلي الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم‌السلام واگذار كرده است، تا هر چه بخواهند، حلال كنند و هر چه بخواهند، حرام نمايند، بدون اينكه اين احكام را از وحي بگيرند. مسلما اين معنا، با آموزه‌هاي صريح قرآن، مخالف است؛ چه اين كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از روي هوا و هوس، سخن نمي‌گويد و هر چه مي‌گويد، وحي است: (و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي) [42] . ب) خداوند، چون پيامبرش را به كمال رساند و آن حضرت صلي الله عليه و آله به مقامي رسيد كه جز حق و صواب را انتخاب نمي‌كرد؛ پس اختيار بعضي از امور (مثل تعيين مستحبات در نماز و روزه و...) را به او واگذار كرد و سپس آن حضرت را با وحي تأييد كرد. اين معنا نادرست نيست و رواياتي در تأييد، آن وارد شده است. [43] .

تفويض اداره‌ي جامعه

به اين معنا كه امور اجتماعي مردم (مانند امور سياسي، تعليم و تربيت و امثال آن) از سوي خداوند متعال، به پيامبر صلي الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم‌السلام واگذار شد و بندگان، به اطاعت از آنان مأمور شدند. اين معنا با نصوص كتاب و سنت، سازگاري دارد؛ چنان كه خداوند مي‌فرمايد: (ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)؛ آنچه را پيامبر صلي الله عليه و آله براي شما آورده [و به آن فرمان داده] در آن چه از آن نهي كرده، باز ايستيد».

تفويض بيان علوم و احكام

به اين معنا كه هرگاه صلاح دانستند احكام را براي بندگان، بيان كنند و هرگاه مصلحت ندانستند، بيان نكنند تا وقت آن فرا رسد. بديهي است يكي از ليست‌هاي بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله، تبيين و تشريح دين است كه بنابر اعتقاد شيعه، پس از پيامبر صلي الله عليه و آله اين مهم برعهده‌ي امام معصوم عليه‌السلام تا ضمن بيان علوم ديني، از هرگونه تفسير به رأي و تحريف جلوگيري گردد.

تفويض در كيفيت حكم

يعني اين اختيار، به آنان واگذار شده كه در مسائل مختلف، طبق ظاهر شرع حكم كنند، يا از علم خدادادي خود استفاده كرده، آن را در كيفيت حكم لحاظ نمايند.

تفويض در بخشش

سرپرستي امر خمس، انفال و بعضي ديگر از امور مالي حكومتي، به آنان واگذار شده و اين اختيار نيز به آنان داده شده است كه در موارد مختلف، هر چه را صلاح ديدند به ديگران ببخشند، يا اين كه آنان را از بخشش محروم كنند. [44] .

تفويض در آفرينش

خداوند، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم‌السلام را آفريد و خلقت، روزي رساندن، تربيت، ميراندن و زنده كردن بندگان را به آنان واگذار كرد. اين مسأله ممكن است، به يكي از دو معنا باشد؛ الف) پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم‌السلام، همه‌ي اين كارها را با قدرت و اراده‌ي خودشان - بدون هيچ دخالتي از سوي خداوند - انجام مي‌دهند. اين ديدگاه، كفري است صريح و ادله‌ي عقلي و نقلي، بر بطلان آن گواهي مي‌دهند ب) خداوند، اين كارها را، مقارن با اراده‌ي ايشان، انجام مي‌دهد (ماند اين كه موسي اراده مي‌كند و مقارن آن، خداوند عصا را تبديل به مار مي‌كند)، تا بدين وسيله، صدق و راست‌گويي آنان را به اثبات رساند. اين معنا اگر چه عقلا محال نيست؛ اما روايات رد «تفويض»، آن را مردود مي‌شمارد؛ مگر در هنگام ظهور معجزات. [45] . البته در همين موارد نيز استناد حقيقي فعل، به خداوند متعال است و آورندگان معجزه، به اذن و فرمان او كاري را انجام مي‌دهند و در اين گونه امور، خودشان را به جاي «خالق» نمي‌گذارند. «تفويض» مورد نزاع، قسمت اول از معناي ششم است. گروهي از غلات، تفويض به اين معنا را مطرح مي‌كردند كه به نام «مفوضه» شهرت يافتند. آنان همواره مورد انكار و اعتراض ائمه عليهم‌السلام و اصحاب آنان بوده‌اند. عالمان، فقيهان و متكلمان اسلام نيز آنان را طرد نموده، در زمره‌ي مشركان و كافران قلمدد مي‌كردند.

فرقه‌شناسي «مفوضه»

چنان كه گذشت، «مفوضه» به كساني اطلاق مي‌شد كه خلق، رزق، زنده كردن و ميراندن را به پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم‌السلام نسبت داده، معتقد بودند: خداوند همه‌ي امور عالم را به آنان واگذار كرده است. اين كه «مفوضه» گروهي از «غلات»اند يا جداي از آن‌ها؛ چند ديدگاه مطرح است. در بخشي از روايات، مفوضه به عنوان گروهي جداي از غاليان قلمداد شده‌اند. در زمان ائمه عليهم‌السلام - به ويژه در زمان امام رضا عليه‌السلام - نوعا از اين گروه فراوان نام برده شده است. [46] . در ميان متكلمان و نويسندگان فرق و مذاهب، مفوضه - چه به شكل يك گروه مستقل يا گروهي از غلات - حكم يكساني با غاليان دارند و بر آنان، حكم شرك و كفر جاري شده است. چه بسا بي‌اشكال باشد كه گفته شود: «غلات مفوضه» به صورت مضاف و مضاف اليه، وصفي در زبان فارسي و وصف تبييني در زبان عربي است. گواه اين مدعا بخشي از زيارت حضرت حجت (عج) است كه در آن آمده است: «الحمد لله الذي هدانا لهذا... و لم يجعلنا من المعاندين الناصبين و لا من الغلاة المفوضين...». [47] . شيخ مفيد (ره) مفوضه را جزء غاليان مي‌داند؛ اما فرقي بين آنان و غلات ديگر قائل مي‌شود؛ به اين كه مفوضه، اعتراف دارند كه ائمه عليهم‌السلام حادث و مخلوق‌اند نه قديم، اما با اين حال آنان را خالق موجودات و رزاق آنان مي‌دانند و مدعي‌اند كه خداوند فقط آنان را خلق كرد. سپس كار خلقت جهان و همه‌ي كارهاي آن را، به آنان واگذار كرد. [48] . شيخ صدوق (ره) بدون آن كه فرقي ميان مخالفان مفوضه قائل شود، هر دو گروه را ذكر كرده و آنان را كافر و بدتر از يهود، نصارا و مجوس دانسته است. [49] . نويسندگان فرق و مذاهب هم آورده‌اند: «مفوضه، اعتقاد دارند كه خداوند واحد ازلي، شخص كاملي كه بدون كم و زياد بود، به جاي خود گذاشت و تدبير و خلقت عالم را به او واگذار كرد. اين شخص، همان محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين و بقيه‌ي ائمه هستند كه در معنا يكي مي‌باشند. آنان گمان مي‌كنند كه معرفت خداي قديم ازلي، لازم نيست و بايد محمد صلي الله عليه و آله را شناخت كه خالقي است كه امر خلق به او واگذار شده است و او خالق آسمان‌ها و زمين، و كوه‌ها، انسان‌ها، جن و هر آن چه در عالم هست، مي‌باشد». [50] . يادآوري اين نكته نيز لازم است كه مفوضه، مخالفان عقايد خود را به نام «مقصره»؛ يعني، كوتاهي كنندگان در معرفت پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم‌السلام مي‌شناختند و مي‌گفتند: «چون آنان به اين نكته نرسيدند كه محمد خالق است و امر به او واگذار شده است، بايد مراقب حلال و حرام باشند و اعمال مقرر در فقه اسلامي را انجام دهند كه در حقيقت اين اعمال: غل‌هايي است براي آنان، به منظور عقوبت آن‌ها در كوتاهي در معرفت». [51] .

نتيجه

«شيخيه» ادعاهايي را مطرح كرده‌اند كه پيش از آن‌ها، گروه‌هاي ديگر از زمان ائمه عليهم‌السلام به بعد آن را مطرح كرده بودند و مورد تكفير قرار گرفتند. چنين ديدگاه غلوآميزي علاوه بر آن كه خود گناه بزرگي است، زمينه‌ي پيدايش افكار ديگري (مثل ادعاي الوهيت، تجلي ذات حق ، و حلول حق تعالي در افراد و...) شده است.

مفوضه از ديدگاه پيشوايان معصوم

در پايان اين گفتار جهت تبيين علت صدور حكم تكفير شيخ احمد احسايي و پيروان وي، از سوي عالمان بزرگ آن عصر و نيز نتيجه‌گيري از مطالب گذشته بايسته است كه موضع پيشوايان معصوم عليهم‌السلام را مطرح كنيم تا اتمام حجت و تذكاري براي گروندگان به تفويض باشد و نيز با حفظ مقام و شأن پيشوايان دين، آنان را از هر گونه مقام الوهيتي منزه داريم: 1. امام صادق عليه‌السلام در رد كساني كه مي‌گفتند: «ائمه رزق و روزي بندگان را اندازه‌گيري مي‌كنند» فرمود: «به خداوند سوگند! ارزاق ما را جز خداوند، تقدير و اندازه‌گيري نمي‌كند. من خود، به غذايي كه براي خانواده‌ام احتياج داشتم، سينه‌ام تنگ و فكرم مشغول شد تا اين كه رزق آنان را، تأمين كردم و نفسي را به راحتي كشيدم». [52] . 2. امام رضا عليه‌السلام وقتي كه شنيد برخي، صفات خداوند رب العالمين را به حضرت علي عليه‌السلام نسبت مي‌دهند، بدنش لرزيد و عرق از سر و رويش جريان پيدا كرد و فرمود: «منزه است خداوند! منزه است خداوند از آن چه ظالمان و كافران درباره‌ي او مي‌گويند! آيا علي عليه‌السلام خورنده‌اي در ميان خورندگان، نوشنده‌اي در ميان نوشندگان، ازدواج كننده‌اي در ميان ازدواج كنندگان و گوينده‌اي در ميان گويندگان نبود!؟ آيا او نبود كه در مقابل پروردگار خود، در حالي كه خاضع و ذليل بود، به نماز مي‌ايستاد و به سوي او، راز و نياز مي‌كرد؟ آيا كسي كه اين صفات را دارد، خدا است؟ اگر چنين است پس بايد همه‌ي شما خدا باشيد؛ چون در اين صفات، با علي عليه‌السلام مشترك مي‌باشيد؛ صفاتي كه همه آن‌ها، دلالت بر حدوث موصوف آن‌ها دارد». آن گاه در جواب پرسش راوي - كه معجزات آن حضرت عليه‌السلام را دليل غاليان براي الوهيت او ذكر كرده بود - فرمود: «اما معجزاتي كه از او به ظهور رسيده، فعل خودش نبوده؛ بلكه فعل قادري بود كه شباهت به مخلوق‌ها نداشت...». [53] . 3. از امام رضا عليه‌السلام درباره‌ي غاليان و مفوضه سؤال شد؛ آن حضرت در جواب فرمود: «غلات، كافراند و مفوضه، مشرك». سپس هرگونه ارتباطي با آن‌ها - حتي كمك كردن به وسيله‌ي يك كلمه - را موجب خروج از ولايت خدا و رسول و اهل بيت عليهم‌السلام دانستند. [54] . 4. امام رضا عليه السلام در حديثي فرمود: «كسي كه گمان كند، خداوند عزوجل كار آفرينش و روزي را، به حجت‌هاي خود (پيامبر صلي الله عليه و آله وائمه عليهم‌السلام) واگذار كرده است، قائل به تفويض شده و مشرك گرديده است.» [55] . 5. و نيز از آن حضرت درباره‌ي تفويض سؤال شد، امام در پاسخ فرمود: «خداوند متعال: امر دينش را به پيامبر صلي الله عليه و آله واگذار كرد و فرمود: (ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا) [56] ؛ «هر آن چه را رسول به شما فرمان مي‌دهد، برگيريد و از آن چه شما را باز دارد، باز ايستيد»؛ اما امر خلق و رزق را به او واگذار نكرد». سپس با تصريح به آفريدگاري خداوند، آيه‌ي 40 سوره‌ي «روم» را يادآور شد،و بدين وسيله به شرك مفوضه اشاره فرمود. [57] . مقام والاي پيامبر و پيشوايان معصوم عليهم‌السلام، در عبوديت ذات حق تجلي پيدا كرده است. اشرف مخلوقات و افضل پيامبران، با وصف «عبده و رسوله» ستوده شده است. ما نيز بايد آنان را به گونه‌اي بستاييم كه خودشان راضي باشند و از هرگونه غلو و زياده‌روي پرهيز كنيم. گروه‌هاي زيادي در تاريخ اسلام، به «غلو» كشيده شده و از اين طريق، به بيراهه رفته‌اند. شيخيه و شيخيگري،از اين گونه بيراهه‌ها است كه جمعي، در گرداب آن فرو رفته‌اند و به جاي «توحيد»، به «شرك» و «كفر» گراييده‌اند. افكار شرك آلود آنان، زمينه‌ساز پيدايش مدعيان دروغين نيابت خاصه‌ي حضرت ولي عصر (عج) گشته است. (چنان كه سيد كاظم رشتي مدعي آن بود) و برخي نيز در ادامه‌ي راه، ادعاي «بابيت» و سپس «مهدويت» و «رسالت» را سر دادند (مانند سيد علي محمد باب). بر همه‌ي ما است كه با مراقبت، دورانديشي و مطالعه‌ي مباحث غلو و غاليان [58] مواظب باشيم به نام دفاع از اولياي الهي و خودسازي و تصفيه‌ي باطن، به چنين دام‌هايي گرفتار نياييم.

عقايد و آراي احسايي

اشاره

نشر عقايد احسايي، با اعتراض و انتقاد جدي و پيگير عالمان بزرگ قرن سيزدهم هجري روبه‌رو شد. چون ذكر همه‌ي آراي وي در اين سلسله نوشتار، ميسور نيست، به ناچار، به اهم آن‌ها اشاره خواهيم كرد. پيش از آن، وصف كلي انديشه‌ي احسايي را يادآور مي‌شويم. نوشته‌اند: شيخ احمد احسايي، علوم و حقايق را، به تمامي، نزد پيامبر صلي الله عليه و اله و امامان عليهم‌السلام مي‌داند و از ديدگاه او، حكمت - كه علم به حقايق اشياء است - با باطن شريعت و نيز با ظاهر آن، از هر جهت سازگاري دارد. او، معتقد است كه عقل، آن گاه مي‌تواند به ادراك امور نايل شود كه از نور اهل بيت عليهم‌السلام روشني گيرد و اين شرط، در شناخت‌هاي نظري و عملي، يك سان وجود دارد. درست است كه تعقل در اصول و معارف دين، واجب است، اما از آن جا كه حقيقت با اهل بيت عليهم‌السلام همراهي دارد، صدق احكام عقل در گرو نوري است كه از ايشان مي‌گيرد. [59] . شيخ احمد احسايي، در بسياري از موارد، در تأليفات خود، مخصوصا شرح زيارت جامعه‌ي كبيره مي‌گويد: «از امام صادق عليه‌السلام شنيدم» و در برخي از موارد مي‌گويد: «شفاها از او شنيدم». مراد او، از اين عبارات، اين نيست كه در عالم بيداري از ائمه شنيده است، بلكه مرادش، چيزي است كه در رساله‌ي جداگانه‌اي نوشته است. او مي‌گويد، در آغاز كار، به رياضت مشغول بودم. شبي، در عالم خواب ديدم كه دوازده امام، در يك جا جمع بودند. من به دامان حضرت امام حسن مجتبي عليه‌السلام متوسل شدم و عرض كردم: «مرا چيزي تعليم كنيد تا هر وقت كه مشكلي روي داد، خواستم يكي از شما را در خواب ببينم، تا آن مشكل را پرسش كنيم، بتوانم.» آن جناب، اشعاري فرمود كه بخوان. بيدار شدم. بعضي از اشعار را فراموش كردم. بار ديگر به خواب رفتم. باز همان مجمع و امامان را در خواب ديدم و آن ابيات را مداومت و مواظبت كردم تا اين كه از تأييدات ايزدي و الهام رباني دانستم، مراد آن حضرت، مداومت در قرائت الفاظ آن اشعار نيست، بلكه بايد به مضمون آن متصف شد. پس كوشش خود را به كار بردم وهمت گماشتم و خود را به معاني آن متخلق و معتقد ساختم. هر زماني كه يكي از امامان را قصد مي‌كردم، در عالم رؤيا، به ديدار او مشرف مي‌گشتم و حل مشكلات مسايل را از ايشان مي‌كردم. تا آن كه مرا به ديار ايران گذر افتاد و با شاهنشاه قاجار و حاكمان، آميزش شد. اعتباري يافتم. خوراك ايشان را خوردم پس از آن، حالت نخستين از من رفت. اكنون، كم‌تر، ائمه عليهم‌السلام را در خواب مي‌بينم. [60] . به راستي آيا با اين ادعا، مي‌توان سخن از عقايد گوناگون به ميان آورد و جعل اصطلاح كرد! احسايي، بر آن است كه تمسك‌اش به اهل بيت عليهم‌السلام در دريافت حقايق، سبب شده است كه در برخي مسايل، با بسياري از حكما و متكلمان، مخالفت كند. وي، در عين احاطه بر آراي حكما، مباني فلسفي را تا آن جا پذيرفته است كه از ديد او با باطن تعاليم شريعت، در تعارض نباشد. در نتيجه، اصطلاحاتي هم كه به كار برده است، در مواردي، با آن چه از اين اصطلاحات در حكمت رايج فهميده مي‌شود، تفاوت دارد. شايد از همين رو باشد كه برخي گمان كرده‌اند، آن چه در نظر عده اي، احسايي را بنيانگذار مكتبي بيرون از جريان مقبول اماميه نمايانده است. مي‌تواند ناشي از دو عامل باشد، يكي، آسان فهم نبودن پاره‌اي از آراء، و ديگر، تندروي‌هايي از هر دو جانب مخالف و موافق او كه گاه با شناخت لازم نيز همراه نبوده است. [61] . اين تعليل، سبب نمي‌شود كه هر عقيده‌ي خلاف واقع و ناموزون وي، مورد اعتراض قرار نگيرد و احيانا، آن دسته از عالمان بزرگ كه به نقد و بررسي افكار وي پرداخته‌اند، به تندروي يا عدم فهم درست اصطلاحات به كار گرفته از سوي احسايي، متهم گردند. همان طور كه پيش از اين يادآور شديم، نظريه‌ي «تفويض» و طرح «جايگاه امام در آفرينش» نكته‌اي نيست كه فهم آن آسان نباشد، بلكه موضوعي است كه پيش از وي، رواج داشت و از سوي پيشوايان معصوم عليهم‌السلام مورد مذمت قرار گرفته است. علاوه بر آن، برخي از مدافعان احسايي، ضمن اعتراف به وجود متشابهات، در كلام احسايي، و توصيه به ديگران نسبت به اخذ محكمات كلمات وي، اظهار داشته است: ما نمي‌گوييم حتما كلام متشابه شيخ احسايي و يا ديگران را تأويل صحيح كنند. اگر چه وظيفه‌ي هر مسلمان، اين است كه گفته‌ي متشابه مسلمانان را تا هفتاد مرتبه تا آن جا كه مي‌تواند، توجيه كند و به محمل‌هاي صحيح حمل كند، ولي لااقل، آن متشابه را به محكمات كلام خود او برگردانند. [62] . راستي، اگر سخنان هر نويسنده‌اي، تا هفتاد مرتبه توجيه گردد. هيچ مخالف و معاندي تمييز داده خواهد شد؟! با تذكاري كه گذشت، به پاره‌اي ديگر از آراي احسايي اشاره مي‌شود:

معاد جسماني

معروف‌ترين رأي احسايي، درباره‌ي كيفيت معاد جسماني است. همين نظريه، دليل اصلي تكفير او از سوي برخي علما، از جمله ملا محمد تقي برغاني بود كه گزارش آن را تنكابني [63] و ديگران آورده‌اند. احسايي، اصل «معاد جسماني» را كه در آيات قرآني و احاديث مستفيض، بر آن تأكيد شده، مي‌پذيرد، اما تفسير ويژه‌اي از جسم ارايه مي‌دهد كه مقبول دانشمندان مسلمان نيست. معناي متداول و عرفي معاد جسماني، اين است كه آدمي، در حيات اخروي، مانند حيات دنيوي، داراي كالبد ظاهري مركب از عناصر طبيعي است. بدن، در سراي آخرت، محشور گرديده و نفس، بار ديگر، به آن تعلق مي‌پذيرد، و پاداش‌ها و كيفرها و لذات و آلامي كه جنبه‌ي جزئي و حسي دارند و تحقق آن‌ها بدون بدن و قواي حسي امكان‌پذير نيستند، محقق مي‌يابد [64] . احسايي، معاد جسماني رابه اين معنا، نمي‌پذيرد و بر آن است كه اين نحوه‌ي فهم با آن چه از تغير و تباهي در كالبد ظاهري مي‌شناسيم، سازگار نيست و بايد پاسخ را در حقيقت جسم انساني جست و جو كرد. بحثي لغوي و حديثي درباره‌ي «جسم» و «جسد» مي‌آورد و توجه مي‌دهد كه معاني اين هر دو واژه از آن چه به ذهن متبادر مي‌شود، گسترده‌تر است. [65] . بر اين اساس مي‌گويد، آدمي، دو جسد و دو جسم دارد: جسد اول، كالبد ظاهري ما است كه از عناصر زماني تشكيل يافته و از عوارض حيات دنيوي است، پيدا است كه اين جسد، در بردارنده‌ي حقيقت انساني نيست؛ زيرا، در عين كاهش و افزايشي كه در آن روي مي‌دهد، حقيفت فرد و صحيفه‌ي اعمال او كاهش و افزايش نمي‌يابد. جسد اول، در واقع، به منزله‌ي جامه‌اي است كه بر تن دارم. اين جسد، در قبر، تجزيه و زوال مي‌پذيرد و سرانجام به عناصر تشكيل دهنده‌ي خود در طبيعت باز مي‌گردد. [66] . آدمي را جسد دومي‌نيز هست به نام جسد هور قليايي [67] كه ويژگي‌هاي فناپذير جسد اول را ندارد و در قيامت برانگيخته مي‌شود. در حديث آمده است كه «طينت» آدمي، در قبر، به صورت «مستدير» باقي مي‌ماند. اين طينت، همان جسد دوم است. معناي مستدير ماندن آن، اين است كه هيئت پيكري و ترتيب اندام‌ها را در دل خاك از دست نمي‌دهد. اين جسد، مركب از عناصر مثالي و لطيف زمين هور قليا است كه عناصري برتر از عناصر دنيا هستند. [68] . جسد دوم، پيش ازمرگ، در باطن جسد اول نهفته است و پس از زوال آن در خاك، خلوص يافته، در قبر برجا مي‌ماند، اما به سبب لطافت‌اش، قابل رؤيت نيست. [69] . مرگ آدمي، مفارقت روح از اين دو جسد است واين مفارقت، با جسم اول صورت مي‌گيرد كه حامل روح در عالم برزخ است. جسم اول، جسمي‌است لطيف و اثيري كه صورت دهنده‌ي آثار و قواي روح در حيات برزخي انسان است، همچنان كه جسد مادي، صورت دهنده‌ي آثار حيات دنيوي او است. [70] آن چه در همه‌ي اين نشئات، هويت شخص را ثابت مي‌دارد، جسم اصلي و حقيقي او است (جسم دوم) كه جز در فاصله‌ي دو نفخه‌ي صور، از روح جدا نيست. [71] با دميدن نفخه‌ي نخست (نفخه‌ي صعق) جسم اول، از روح جدا مي‌گردد و از ميان مي‌رود و آن چه پس از نفخه‌ي دوم (نفخه‌ي بعث) حشر مي‌يابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است. [72] . احسايي، تأكيد مي‌كند كه بدن اخروي انسان - كه عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است - همان بدن دنيوي انسان است، با اين تفاوت كه بدن دنيوي، كثيف و متراكم است، اما بدن اخروي، از تصفيه‌هاي متعدد عبور كرده و لطيف و خالص شده است. وي، از همين جا نتيجه مي‌گيرد كه به معاد جسماني معتقد است.

كالبد پيامبر و امامان در قبر

بر اساس مبنايي كه احسايي درباره‌ي جسم و جسد، اختيار كرد، مي‌گويد حكم تباهي كالبد در قبر، درباره‌ي پيامبر صلي الله عليه و آله و امامان عليهم‌السلام نيز صادق است، اما اين كالبد، از جسم اصلي ايشان كه در غايت لطافت است، جدا است و امري است عارضي كه ديدار و استفاده‌ي خلق را از ايشان امكان‌پذير ساخته است. زماني كه خداوند در ابقاي صورت ملموس آنان، مصلحتي ببيند، قالب خاكي با مرگ تجزيه مي‌شود و از ميان مي‌رود. پس اگر در احاديث از بقاي اجساد امامان عليهم‌السلام در قبر سخن رفته است، مقصود جسدي است بدون صورت عنصري، يعني همان جسد هور قليايي كه اين جسد تنها براي امامان ديگر قابل مشاهده است. [73] .

معراج پيامبر

همان گونه كه ملاحظه شد، قول به جسد هور قليايي در تفكر احسايي، تبيين كننده‌ي معاد جسماني به شمار رفت و بر همين اساس، در نظام اعتقادي شيخيه، مبناي تبيين مسئله‌ي معراج پيامبر صلي الله عليه و آله نيز قرار گرفته است. احسايي، معتقد بود كه معراج جسماني، طبق برداشت از ظاهر آيات و روايات و فهم متعارف مسلمانان، مستلزم خرق و التيام است و خرق و التيام نيز محال است. در نتيجه، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در هر فلكي، جسمي متناسب با آن را داشتند. [74] . البته، شايد سخن شيخ احمد احسايي در شرح جمله «مستجير بكم» از زيارت جامعه، دلالت بر تجديد نظر و برگشت وي از نظريه سابق در باب معراج جسماني پيامبر صلي الله عليه و آله باشد، چنان كه آورده است: ... و لهذا صعد النبي صلي الله عليه و آله ليلة المعراج بجسمه الشريف مع ما فيه من البشرية الكثيفة و بثيابة التي عليه و لم يمنعه ذالك عن اختراق السماوات و الحجب و حجب الأنوار، لقلة ما فيه من الكثافة، ألاتراه يقف في الشمس و لا يكون له ظل مع أن ثيابه عليه كاضمحلالها في عظيم نوريته و كذالك حكم أهل بيته عليهم‌السلام. در هر حال، اين سخنان، مخالف قول مشهور و برداشت عمومي و عرفي از مسئله‌ي معراج پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و كيفيت زندگي ظاهري آن حضرت است.

زندگي و غيبت امام زمان

از ديگر آراي ويژه‌ي احسايي، آن است كه وي درباره‌ي زندگي امام زمان عليه‌السلام معتقد است كه آن حضرت، در عالم هور قليا، به سر مي‌برند و هرگاه بخواهند به اقاليم سبعه تشريف بياورند، صورتي از صورت‌هاي اهل اين اقليم را مي‌پوشند جسم و زمان و مكان ايشان، لطيف‌تر از عالم اجسام، و از عالم مثال است. و به جهت آن كه نفس ايشان، حقيقت هر چيز را مي‌بيند و از تخيلات و تصورات به دور است، پس بهشت را بنفسه، نه با صورت آن بهشت، مي‌بيند. [75] . علاوه بر آن، يكي از آثار مكتوب شيخ احمد احسايي، رساله‌اي است به نام حياة النفس در باب اصول عقايد كه به دست شاگردش، سيد كاظم رشتي، به زبان فارسي ترجمه شد، در اين كتاب از وجود مبارك امام زمان عليه‌السلام و تولد و نسب او و لزوم شناخت امام عليه‌السلام و عقيده به ظهور وي و... همانند آراي علماي معروف شيعه، سخن به ميان آمده است. ولي اختلافاتي با اعتقادات شيعه وجود دارد. مثلا، شيعه مي‌گويد، امام دوازدهم، زنده است و با قالب جسماني خود، مرور ايام مي‌كند تا روزي كه اراده كند و ظاهر شود، اما شيخي‌ها، با اين عقيده مخالف هستند و مي‌گويند، امام دوازدهم عليه‌السلام با قالب روحاني زنده است. آزادي او هم به دست خودش نيست، بلكه مانند ساير بندگان خدا، تقدير و سرنوشت‌اش به دست ذات باري تعالي است. در تعقيب اين نظريه، شيخيه مي‌گويند، روح امام دوازدهم، قابل انتقال است و اكنون از بدن يك نفر به بدن ديگري منتقل مي‌شود. به اين طريق كه وقتي قالب جسماني از بين رفت، روح آن امام، به جاي اين كه محو شود، مكان ديگري يعني كالبد ديگري را براي خود انتخاب مي‌كند و به اين طريق زندگي‌اش را مي‌گذراند و زنده است. [76] .

داوري پاياني

بخشي از عقايد قابل تأمل احسايي، ملاحظه شد و روشن گشت كه آن‌ها، بر خلاف عقايد مسلم شيعه است. در عين حال، عده‌اي بر اين عقيده‌اند كه شيخ، مشكل عقيدتي نداشته است و آن چه را كه به او نسبت مي‌دهند، درست نيست. خوب است داوري پاياني در باب انحراف اعتقادي احسايي را از اسوه‌ي عارفان، آيت حق، سيد علي آقا قاضي (.. - 1366 ه. ق) - استاد علامه طباطبايي، كه مي‌گفت، هر چه دارم از سيد علي آقا قاضي دارم - بشنويم. وقتي از وي پرسيدند: «نظر شما درباره‌ي شيخيه چيست؟». قاضي فرمود: «آن كتاب شرح زيارت شيخ احمد احسايي را بياور و نزد من بخوان.» او، آن كتاب را آورد و خواند. آقاي قاضي فرمود: «اين شيخ، مي‌خواهد در اين كتاب: ثابت كند كه ذات خدا داراي اسم و رسمي نيست و همه‌ي كارها كه ايجاد مي‌شود، مربوط به اسما و صفات خدا است و اتحادي ميان اسماء و صفات با ذات خدا وجود ندارد. بنابراين، شيخ احمد احسايي، ذات خدا را مفهومي پوچ و بي‌اثر و صرف نظر از اسماء و صفات مي‌خواند، و اين، عين شرك است. [77] . وجود عقايد فاسد در ميان نوشته‌هاي احسايي، نه تنها از سوي منتقدان مطرح بود، بلكه بعضي از كساني كه از وي اجازه روايت داشته‌اند، بي‌تمايل به نقد افكار او نبودند [78] به عنوان مثال مي‌توان از ملا محمد علي برغاني (1269 - 1175) فرزند ملا محمد ملائكه و برادر كهتر شهيد ثالث نام برد. وي پس از تحصيل در اصفهان و قم و عتبات، از درس عالمان بزرگ و نامدار، بهره برد و به اخذ اجازات روايي و اجتهاد نايل شده بود. او، سرانجام شيفته‌ي شيخ احمد احسايي شد و از او اجازه‌ي روايت گرفت. به دليل گرايش به آراي احسايي، در ماجراي اختلاف پيروان احسايي با متشرعه و نيز در مجلس مناظره‌ي شهيد ثالث با احسايي، ميانجي‌گري كرد و از احسايي خواست تا رساله‌اي در تعديل نظريات خود بنويسد. احسايي، اين خواسته را اجابت كرد و رساله‌اي مشهور به «توبه نامه» نوشت، ولي اين تلاش، ثمري نداشت. [79] .

سيد كاظم رشتي جانشين احسايي

راهي كه شيخ احمد احسايي آن را آغاز كرده بوده از سوي يكي از شاگردان‌اش تداوم يافت. آورده‌اند، شيخ احمد احسايي، از ميان شاگردان خود، يك تن را براي جانشيني خويش برگزيد و او، سيد كاظم رشتي بود. شيخ احمد، به سيد رشتي بسيار احترام مي‌كرد و تا او در مجلس درس حاضر نمي‌شد، به درس گفتن شروع نمي‌كرد. پس از وفات احسايي، پيروان وي، بي‌اختلاف كلمه، سيد رشتي را نايب مناسب وي و پيشوايي خويش دانستند. حوزه‌ي درس و رياست شرعي او، قوت گرفت و در مقابل فق‌هاي بزرگ عرب كه در كربلا بودند و طريقه‌ي شيخي را پسند نمي‌كردند، حوزه و مقام خود را نگاهداري كردو چون نماز جماعت‌ها در كربلا، بيش‌تر در حرم امام حسين عليه‌السلام و اطراف آن برپا مي‌شد، طايفه شيخي كه در احترام كردن قبور ائمه‌ي دين، غلو داشتند، در بالاي ضريح حسيني، نماز نمي‌گذاردند و آن مكان را فوق‌العاده تقديس مي‌كردند. مخالفان آنان، از روحانيان شيعه و پيروان آنان كه در بالاي سر ضريح امام حسين عليه‌السلام نماز مي‌خواندند، در مقابل «شيخي»، «بالا سري» ناميده شدند. خلاصه، جمعي كثير از فضلاي شيخي، در حوزه‌ي درس سيد رشتي، حاضر مي‌شدند و هر چه در آن حوزه گفته و شنيده مي‌شد، روي تعليمات شيخ احسايي بود، با تحقيقاتي كه نايب مناب او از روي بسط اطلاعات و آشنايي به اصطلاحات اهل فن بر آن‌ها مي‌افزود. دوره‌ي رياست سيد رشتي، شانزده سال طول كشيد. طايفه‌ي شيخي، در همه جا، از روي تعليمات شيخ احمد و حاج سيد كاظم، معالم دين خود را به جاي مي‌آوردند و خود را از ديگر فرقه‌هاي شيعه ممتاز مي‌دانستند. [80] . سيد رشتي، زماني به جاي استاد نشست كه كم‌تر از سي سال سن داشت. وي، به سبب نطق و قلم و تصنيف و تأليف كتاب، عهده‌دار انتشار افكار استاد خود گرديد. او، در تمام مدت پيشوايي خود، به ايران سفر نكرد و مركز خود را همان عتبات عاليات قرار داد و از آن جا، با هند و ممالك عثماني و حجاز، رابطه داشت. [81] .

شخصيت ابهام‌آميز سيد كاظم رشتي

بر اساس گزارش مورخان شيخيه، اجداد سيد كاظم، اهل حجاز بوده و به خاطر شيوع بيماري طاعون، مجبور به هجرت شده‌اند و شهر رشت (در شمال ايران) را به عنوان وطن خويش برگزيده‌اند. سيد كاظم، در همين شهر به دنيا آمده است. اين مطلب را آقاي هانري كربن هم گزارش كرده است. [82] . برخي ديگر، هويت خانوادگي او را زير سؤال برده، وي را به عنوان جاسوس «روس» معرفي كرده‌اند. درباره‌ي او گفته‌اند: وي، به طور مخفيانه،از طرف قيصر روس، براي ايجاد فتنه در بلاد عثمانيه فرستاده شد. او، اصلا، مسلمان نبود. اهل قيس، (شهري در ويلادستوك) بود و بعدا، اسم‌اش را «كاظم» گذاشت و ادعا كرد كه از اهل رشت است. [83] . گرچه نمي‌توان با اسناد قطعي تاريخ، ادعاي جاسوس بودن و بي هويتي وي را اثبات كرد، اما در بي اعتمادي و بدبيني عالمان بزرگ معاصرش نسبت به عقايد انحرافي او، جاي هيچ گونه ترديد نيست، علاوه بر آن كه، نشر بسياري از آراي باطل شيخيه، بدو منتسب است. [84] .

بدعت ركن رابع

از موضوعات جنجال برانگيز در عقايد شيخيه، اعتقاد به «ركن رابع» است. [85] . اكثرا، آن را به سيد كاظم رشتي نسبت مي‌دهند. مقصود از ركن رابع، آن است كه در ميان شيعيان، شيعه‌ي كاملي وجود دارد كه واسطه‌ي فيض ميان امام عصر (عج) و مردم است. آنان، اصول دين را چهار تا مي‌دانند: توحيد، معاد، امامت و ركن رابع. آنان، معاد و عدل را از اصول عقايد نمي‌شمارند؛ زيرا، اعتقاد به توحيد و نبوت، خود، مستلزم اعتقاد به قرآن است و چون در قرآن عدالت خدا و معاد ذكر شده است، لزومي ندارد كه اين دو اصل را در كنار توحيد و نبوت قرار دهيم. همان گونه كه ملاحظه شد، اين عقيده برخلاف عقايد شيعه است و مسلمانان، به طور عموم، معاد را از اصول دين مي‌دانند. شيعه، به خاطر برداشت‌هاي ناصواب عده‌اي از متكلمان، به عدل الهي، اهميت ويژه‌اي مي‌دهد. طرح «ركن رابع» موجب اختلاف و انشعاب شيخيه گرديد و پس از اندكي، دستاويزي براي ادعاي جديد به نام «بابيت» شد. ادعاي «بابيت» از سوي يكي از شاگردان سيد كاظم رشتي صورت گرفت كه خود، سرآغاز فسادي بزرگ ميان مسلمانان به شمار مي‌رود. در ادامه‌ي اين نوشتار، ضمن اشاره به انشعابات فرقه شيخيه، از ادعاهاي دروغين ميرزا علي محمد شيرازي، ملقب به «باب» كه پس از وفات سيد كاظم رشتي، مدعي جانشيني او شد، سخن خواهيم گفت و در باب ادعاي بابيت امام غايب و سپس ادعاي نبوت او، مطالبي را عرضه مي‌كنيم.

پاورقي

[1] ر.ك: معجم الفرق الاسلاميه، شريف يحيي الأمين، ص 149.
[2] فرهنگ فرقه‌هاي اسلامي‌دكتر محمد جواد مشكور، با مقدمه و توضيحات، كاظم مدير شانه‌چي، ص 266.
[3] دليل المتحيرين، سيد كاظم رشتي، ص 11 - 10.
[4] منابع عمده‌ي شرح حال شيخ احمد احسايي عبارت است از: الف) رساله‌اي كوتاه كه وي به درخواست فرزند بزرگش محمد تقي نگاشته و در آن از سال‌هاي نخست زندگي و احوال دروني خود گفته است. ب) اثري است از فرزندش شيخ عبدالله. بخش‌هايي از كتاب «دليل المتحيرين» شاگرد و مدعي جانشيني او سيد كاظم رشتي كه حاوي مطالبي است افزون بر دو مأخذ پيشين. در اين گفتار، بخش‌هايي از مقاله‌ي آقاي زين‌العابدين ابراهيمي كه در دائرة المعارف بزرگ اسلامي ذيل احسايي با استناد به مدارك و منابع مذكور آمده، استفاده شده است، چنان كه مصادر ديگر هم مورد توجه قرار گرفت.
[5] ميان «داغر» و پدرش رمضان، نزاعي در گرفت و «داغر» منطقه‌ي زندگي پدر را ترك گفت و در مطيرفي (يكي از روستاهاي احساء) سكونت گزيد. اجداد شيخ احمد، تا داغر چنين است: احمد بن زين‌الدين بن ابراهيم بن صقر بن ابراهيم بن داغر. ر.ك: شيخي‌گري بابي‌گري از نظر فلسفه، تاريخ و اجتماع، مرتضي مدرس چهاردهي، ص 7.
[6] ر.ك: شرح احوال شيخ احسايي، عبدالله احسايي، ترجمه‌ي محمد طاهر كرماني، كرمان، سال 1387 ه ق، ص 134 - 133.
[7] همان، ص 134.
[8] همان، ص 136 - 134.
[9] همان، ص 141 - 139. [
[10] ر.ك: قصص العلماء، تنكابني، ص 35.
[11] ر.ك: شرح منظومه سبزواري، ج 2، ص 65.
[12] شرح احوال شيخ احمد احسايي، همان، ص 23 - 19.
[13] وي از سال 1212 تا 1250 ه ق سلطنت كرد.
[14] براي متن يكي از نامه‌ها ر.ك: فهرست كتاب مشايخ عظام، همان ص 166.
[15] شرح احوال شيخ احمد احسايي، همان ص 40 - 26.
[16] دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 6 ص 662.
[17] همان، ص 663 به نقل از: اجازات الشيخ احمد الأحسايي، حسين علي محفوظ، صص 40 - 37، نجف، 1390 ق / 1971 م.
[18] همان، به نقل از: انوار البدرين، علي بحراني، به كوشش محمد علي طبسي، نجف 1377 ه ق، ص 407 - 406؛ «چند اجازه»، احمد احسايي، ص 1 و 2 ، 7؛ دليل المتحيرين، سيد كاظم رشتي، ص 55 - 51.
[19] ر.ك فهرست كتب مشايخ عظام، ابوالقاسم ابراهيمي، كرمان، چاپخانه‌ي سعادت، ص 115 و....
[20] ر.ك: «اللمعات» حسن گوهر، صص 40 - 39.
[21] انوار البدرين، همان، ص 407.
[22] لباب الألقاب، حبيب الله شريف كاشاني، ص 54 تهران، 1378 ه ق.
[23] ر.ك:الذريعة، ج 11، ص 18.
[24] فهرست تصانيف شيخ احمد الاحسايي، رياض طاهر، ج 1، ص 29، كربلا، مكتبة الحائري العامة.
[25] مقدمه بر شرح الزيارة، عبدالرضا ابراهيمي، ص 24.
[26] چند اجازه همان ص 1 و 6.
[27] الذريعه، ج 1، ص 141؛ كشف الحجب و الأستار، اعجاز حسين كنتوري، ص 20، كلكته 1330 ه ق.
[28] ر.ك رسالة في ترجمة الشيخ علي نقي الأحسايي، علي حائري اسكويي (همراه عقيدة الشيعه) صص 96 - 95، كربلا 1384 ه ق.
[29] ر.ك: فهرست كتب مشايخ عظام، همان، ص 141.
[30] قصص العلماء، صص 66 - 30.
[31] همان، ص 44.
[32] اعيان الشيعه، ج 2، ص 590.
[33] ر.ك شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، ج 3، صص 219 - 217.
[34] ر.ك: شرح الزيارة الجامعة الكبيرة، ج 3، صص65، 298 - 296 ؛ ج 4، ص 47 و48، 80 - 78 ؛ مجموعة الرسائل، ص 323.
[35] همان.
[36] قصص العلماء، ص 55.
[37] همان ص 48.
[38] همان، صص 50 - 48.
[39] شرح العرشية، ص 324.
[40] براي توضيح بيشتر اين قصه ر.ك: قصص العلماء، ص 50.
[41] تاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضي زبيدي، ج 5، ص 71.
[42] نجم (53)، آيه‌ي 3 و 4.
[43] ر.ك: بحارالانوار، ج 25، ص 312؛ ج 3، ص 344؛ ج 101، ص 342.
[44] ر. ك: همان، صص 350 - 326.
[45] ر.ك: همان صص 350 - 347.
[46] ر. ك همان ص 337 ،228 ، 273؛ ج 44، ص 271.
[47] همان، ج 102، ص 103.
[48] مصفنات الشيخ المفيد، تصحيح الاعتقاد، ج 5،صص 134 - 133.
[49] الاعتقادات، ص 97.
[50] ر.ك المقالات و الفرق سعد بن عبدالله اشعري قمي، صص 61 - 60؛ مقالات الاسلاميين، ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري ص 14.
[51] ر.ك: المقالات و الفرق، همان، ص 92؛ فرق الشيعه، نوبختي، ص 93؛ و نيز كاربرد «مقصر» نسبت به عده‌اي از محدثان ر.ك: بحارالانوار، ج 25، صص 346 - 345.
[52] بحارالانوار، ج 25، ص 301.
[53] همان، صص 277 - 276.
[54] همان، ص 328.
[55] همان ص 329.
[56] حشر (59)، آيه‌ي 7.
[57] همان، ص 328.
[58] خوانندگان گرامي را به مطالعه‌ي كتاب تحقيقي «غاليان يا كاوشي در جريان‌ها و برآيندها نوشته‌ي نعمت الله صفري فروشاني توصيه مي‌كنيم. چنان كه ما در برخي مباحث از فصل دوم و سوم آن بهره گرفتيم.
[59] ر.ك: شرح الزيارة الجامعة الكبيرة شيخ احمد احسايي، به كوشش عبدالرضا ابراهيمي، ج 3، صص 219 - 217، كرمان، 1355 ش، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ص 664.
[60] شيخي‌گري، بابي‌گري، ص 16.
[61] دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ص 664.
[62] حقايق شيعيان، حاج ميرزا عبدالرسول احقاقي اسكويي ص 14 - 13 چاپخانه‌ي رضايي، تبريز، 1334 ش.
[63] ر.ك: قصص العلماء، ص 43 - 42.
[64] منشور عقايد اماميه، جعفر سبحاني، ص 189، نشر مؤسسه‌ي امام صادق عليه‌السلام، چاپ يكم، زمستان 1376 ش.
[65] ر.ك: شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 26 - 24؛ شرح العرشية، احمد احسايي، ج 1، ص 268 - 267، كرمان، 1364 ش.
[66] شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 26 - 27 ، 29؛ شرح العرشية، ج 2، ص 189.
[67] عالم هورقليا، در يك تفسير، همان عالم برزخي است كه حد وسط ميان عالم ملك (عالم مادي) و عالم ملكوت (عالم مجرد) است و نيز به آن «عالم مثال» مي‌گويند. توضيحات بيش‌تر درباره‌ي «هور قليا» را در شماره‌ي دوم همين فصلنامه، ص 305 - 297 بخوانيد.
[68] ر.ك: مجموعة الرسائل الحكمية، احمد احسايي، ص 309 - 308؛ كرمان، 1360 ش.
[69] وي در اين باره آورده است: «... ان الانسان له جسدان و جسمان: فأما الجسد الأول فهو ما تألف من العناصر الزمانية. و هذا الجسد كالثوب يلبسه الانسان و يخلصه و لا لذة له و لا ألم و لا طاعة و لا معصية... و أما الجسد الثاني فهو الحسد الباقي و هو طينته التي خلق منها... و هذا الجسد الباق يهو من أرض هور قليا و هو الجسد الثاني الذي فيه يحشرون و يدخلون به الجنة و النار... شرح الزيارة، ج 4، ص 28 - 25؛ شرح العرشية، ج 2، ص 190 - 189.
[70] شرح العرشيه، ج 2، ص 191 - 190؛ شرح الزيارة، ج 4، ص 30 - 29.
[71] مجموعة الرسائل الحكمية، ص 111 - 110.
[72] شرح الزيارة الجامعة، ج 4، ص 30 - 29 مجموعة الرسائل الحكمية، ص 310.
[73] شرح الزيارة الجامعة، ح 3، ص 127 - 128 - 129.
[74] شيخي‌گري، بابي‌گري، مرتضي مدرس چهاردهي، كتاب فروشي فروغي، تهران، 1345 ش.
[75] ر.ك: جوامع الكلم، شيخ احمد احسايي، رساله‌ي دوم، شيخيگري، بابيگري، ص 74 (به نقل از سيد محمد هاشمي كرماني، مؤلف كتاب تاريخ و مذاهب كرمان).
[76] ر.ك: شيخي‌گري، بابي‌گري، ص 41 (به نقل از «كنت دو گوبينو» وزير مختار اسبق دولت فرانسه در دربار ايران، در كتاب سه سال در ايران).
[77] ر.ك: بابي‌گري و بهايي‌گري، محمد محمدي اشتهاردي، ص 35، كتاب آشنا، چاپ اول، بهار 1379؛ روح مجرد، علامه سيد محمد حسين حسيني، ص 426 و 447.
[78] جريان شهادت آقا سيد مهدي و شرف العلماء مازندراني و حاج ملا محمد جعفر استرآبادي و سيد كاظم رشتي را مبني بر وجود عبارت‌هاي كفرآميز، در كتاب شيخي‌گري، ص 19 و بررسي عقايد و اديان، مصطفي نوراني اردبيلي، ص 462، بخوانيد.
[79] دانشنامه‌ي جهان اسلام، ج 3، ص 120.
[80] شيخي‌گري، ص 194.
[81] شيخي‌گري، ص 88 - 87.
[82] مكتب شيخيه، ص 45 - 44.
[83] ر.ك: الشيخيه، ص 117 (به نقل از الاعتصام بحبل الله شيخ محمد خالصي، ص 8).
[84] علامه سيد محسن امين، در اين رابطه مي‌نويسد: «... الطائفة الشيخية في هذا الزمان معروفة و لهم مذاهب فاسدة و أكثر الفساد نشأ من أحد تلامذته السيد كاظم الرشتي و المنقول عن هذا السيد مذاهب فاسدة لا أظن أن يقول الشيخ بها...». (أعيان الشيعه، ج 2، ص 590).
[85] ر.ك: بررسي عقايد و اديان، ص 466 - 463.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».