سيري در كتابهاي بهائيان

مشخصات كتاب

سرشناسه : سلطانزاده، رضا

عنوان و نام پديدآور : سيري در كتابهاي بهائيان/ نويسنده رضا سلطانزاده.

مشخصات نشر : تهران : دارالكتب الاسلاميه ، 13XX -

مشخصات ظاهري : ج.؛ 11/5×16/5 س م.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. خداپرستي در بهائيت.

موضوع : بهائيگري

رده بندي كنگره : BP365 / س8س9 1300ي

رده بندي ديويي : 297/564

شماره كتابشناسي ملي : 59592

پيدايش بابيت و بهائيت

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم ميرزا علي محمد شيرازي (1235 - 1266 ه - ق) فرزند ميرزا رضا بزاز پس از چند سال تحصيل علوم ديني در كربلا و شيراز مدعي مقام بابيت شد [1] و گفت من واسطه و رابط بين مردم و حضرت حجة بن الحسن عسكري (عج) هستم. پس از مدتي سكونت در شيراز و توبه از اعمال و ادعاي خود در مسجد وكيل در حضور حاكم و مردم شيراز [2] او را روانه اصفهان و بعد از چند ماه توقف در آن شهر وي را به زندان ماكو و تبريز انتقال دادند در اواخر عمر ادعاي قائميت [3] و شارعيت [4] . [ صفحه 10] و ربوبيت [5] نمود و آخر الامر در سال 1266 هجري قمري بدستور اميركبير صدر اعظم ناصرالدين شاه در تبريز بدار آويخته و تيرباران گرديد [6] ميرزا علي محمد شيرازي در زندان آذربايجان به سرمي برد كه عده اي از يارانش از جمله آقاي ميرزا حسينعلي در سال 1264 ه در دشت بدشت دين اسلام را به خيال خود نسخ كردند [7] توجه فرمائيد به اصطلاح مصلح جهان در زندان گرفتار بود و پيروان او شريعت پيشين را نسخ كردند!! گروهي كه از ميرزا علي محمد تبعيت مي كردند به بابي مشهور شدند. باب يكي از ياران خود

ميرزا يحيي معروف به صبح ازل را به جانشيني خويش و رهبري بابيان انتخاب كرد اما بعد از چند سال ميرزا حسينعلي از [ صفحه 11] برادرش «صبح ازل» كناره گرفت و مدعي مقام پيشوايي و رياست حزب يابي شد و پس از چندي روش باب را نسخ كرد [8] ياران ميرزا يحيي به ازلي و پيروان ميرزا حسينعلي به بهايي معروف شدند آقاي ميرزا حسينعلي پيش از مرگ، پسر خود عباس عبدالبهاء (ملقب به غصن اعظم) و فرزند ديگرش محمدعلي (ملقب به غصن اكبر) را به ترتيب به جانشيني انتخاب كرد و مكرر مي گفت: قد اصطفينا الاكبر بعد الاعظم [9] اكبر را بعد از اعظم بعنوان پيشوا و بزرگ بهائيان انتخاب كرديم پس از مرگ آقاي ميرزا حسينعلي (1309 ه) [10] بين دو برادر اختلاف پيدا شد و آقاي عبدالبهاء سفارش پدر را ناديده گرفت و نوه ي دختري خود شوقي افندي را به رهبري بهائيان انتخاب كرد بابيان به فرقه هاي ازلي، [ صفحه 12] قدوسي، بياني، قرة العيني و... و بهائيان به ثابتي، ناقضي و سهرابي و پيروان شوقي كه فرقه ي اخير نيز به چند دسته تقسيم شده اند.

خدايي از نور مازندران

آيا مي دانيد در ايران شخصي ادعاي خدايي داشته و در قرن اتم و فضا دسته اي عملا بر آن صحه گذاشته اند و او را عبادت مي كنند؟! آنان كه با نوشته هاي بهائيت سر و كار دارند آگاهند آقاي ميرزا حسينعلي نوري مازندراني (1233 - 1309 ه - ق) ضمن ادعاهاي خود مدعي مقام خدائي شده و ديگر رهبران و بزرگ مبلغان اين طايفه به خدائي او اعتراف نموده اند. آنچه نگاشته مي شود بدون دليل نيست بلكه عين نوشته هاي

بهائيان مي باشد كه بنا بر آنچه در صفحه ي بعد خواهيم آورد جاي انكاري براي آقايان بهائيان باقي نخواهد گذاشت. [ صفحه 13]

كتابهايي كه مورد قبول بهائيت است

روش تدوين و نگارش اين جزوه آن است هر چه درباره ي افكار و عقايد بهائيت نوشته مي شود اقتباس از كتب رهبران و نويسندگانشان باشد تا راه انكار و سفسطه بر آنها بسته شود و اگر احيانا بهائيان روشندل و حقيقت جو كه كتابهاي بهائيت را نخوانده و يا در اختيار آنها گذاشته نشده است بهتر بتوانند به گفتار رؤسا و نويسندگان و مبلغان خود پي ببرند. اينك بذكر دلايلي مي پردازيم تا خوانندگان گرامي دريابند بهائيان چه كتابهايي را پذيرفته اند بعد با نقل قسمتي از مندرجات كتب مذكور ثابت مي كنيم آقاي ميرزا حسينعلي (بهاء) خود را خدا دانسته و پيروانش نيز او را در مقام خدايي و ربوبيت پذيرفته و ميراندن و جان دادن را به فرمان او مي دانند. عده اي پا را فراتر گذاشته و حضرت بهاء را خداآفرين خوانده اند. بايد توجه داشت بنا به گفته [ صفحه 14] رهبران بهائيت به هيچ عنوان تأويل و تفسير در سخنان آنان جايز نيست. [11] . 1- سيد عباس علوي خراساني بزرگ مبلغ بهائيان مي نويسد (كتاب) هنگامي اعتبار و سنديت دارد كه يا به اجازه ي حضرت بهاءالله جل ذكره باشد مانند تاريخ نبيل زرندي و امثاله يا به اجازه ي حضرت عبدالبهاء عز ثنائه مانند كتاب دكتر اسلمنت [12] و اشباهه يا به اجازه و تصويب حضرت ولي امرالله (شوقي افندي) جل سلطانه و يا از طرف محفل مقدس ملي و محافل روحانيه و يا مجاز از طرف لجنه [13] . [ صفحه 15] مخصوص باشد [14]

. 2- آقاي عباس عبدالبهاء فرزند آقاي ميرزا حسينعلي و دومين رهبر بهائيان (1260 - 1340 ه - ق) را عقيده بر اين است: بايد اساس و مقاصد اين طايفه را از مضامين تعاليم و صحائف و لوائح استنباط نمود مآخذ و دلايل و نصوصي اعظم از اين نه، چه كه اين اس اساس است. و فصل خطاب [15] مقصود از گفتار عبدالبهاء اين است كه اگر بخواهيم بابيت و بهائيت را بشناسيم بايد كتابها و نوشته هاي همين طايفه را مطالعه كنيم. 3- ميرزا محمد افشار از مبلغان اين فرقه مي نويسد: تفصيل تبريز را هر كه بخواهد بايد در كتب تاريخيه خود اين طايفه مطالعه نمايد... تفصيل زنجان را هم بايد در كتب تاريخيه اين طايفه ديد و مطلع شد [16] . [ صفحه 16] بنا به گفتار فوق مطالبي كه از كتابهاي مذكور [17] نقل مي شود هر يك از بهائيان نپذيرند در حقيقت رهبران خود را انكار كرده بنابراين بهائي نيستند بديهي است رهبران و نويسندگان اين حزب سخنان بزرگان، اخبار و احاديث و حتي آيات قرآن را به نفع خود تحريف و يا به غلط معني كرده اما از آنجا كه حق هميشه پيروز است در نوشته هايشان دسته گلهايي به آب داده اند كه جهت شناخت ايشان تا حدودي ما را از مراجعه به ديگر كتب بي نياز مي سازد،مقصود از اتخاذ اين روش آن است: 1- بهائيت به گفتار متناقض و دروغ پيشوايان خود پي ببرد. 2- حق سفسطه و انكار نداشته و مجبور به پذيرفتن آنها باشد: [ صفحه 17] 3- افرادي كه دسترسي به كتب اين فرقه ندارند بيشتر به ماهيت بهائيت پي

ببرند. 4- صاحبان خرد و انصاف حديث مفصل از اين مجمل درباره ي مسلك باب و بهاء بخوانند و بدانند در قاموس بهائيت كلمه ي فريبنده ي تحري حقيقت فقط بدان معني است كه كتابهاي خودشان را بپذيرند.

عقايد نويسندگان و مبلغان بهائي درباره ي خدايي ميرزا حسينعلي

بنا به دلايلي كه از كتب بهائيان نقل مي گردد مسلم مي شود هر كسي خود را از اين فرقه بداند كوركورانه بها را خداوند عالميان دانسته و به ربوبيت و الوهيت او صحه گذاشته است در صفحات پيش كتابهاي مورد قبول بهائيان را معرفي نموديم تا آنچه از آن نوشته ها نقل مي شود از طرف بهائيان مجالي براي انكارش باقي نماند و هر كس عقلا، خدايي انساني [ صفحه 18] ضعيف و تناقض گو [18] را نمي تواند بپذيرد خود را به اين فرقه منتسب ندانسته و از بندگان بهاء به حساب نياورد. يكي از بهائيان عقيده خود را نسبت به آقاي ميرزا حسينعلي چنين ابراز مي دارد و مي نويسد: توي اتوبوس از مسافرين مي پرسيدم كه كجا بايستي پياده شوم چون آشنايي قبلي نداشتم از آنجا كه حضرت بهاءالله جل اسمه الاعلي هميشه حامي و مؤيد بندگانش است براحتي توانستم ايشان را ملاقات كنم [19] فهرست آنچه كه در اين مبحث مي خوانيم عبارتند از: 1- ورقا خدا را در خواب ديد. 2- خدا ظاهر شده است. [ صفحه 19] 3- صاحب كتاب ايقان مي تواند خدا باشد. 4- ميراندن و زنده كردن بدست ميرزا حسينعلي. 5- جان دادن به فرمان بهاء است. 6- بهاء مي تواند به انسان مرگ بدهد. 7- تولد بهاء خالق كائنات. 8- بهاء حضرت كردگار است. 9- در هنگام سختي بايد به بهاء پناه برد. 10- فاضل شيرازي از دست خدا كتاب

گرفت. 11- بهائيان خداي... نمي خواهند. 12- پيغمبران و كتاب هاي آسماني فرستادگان (خدا) بهاء هستند. 13- سجده در مقابل بهاء. 14- ميرزا حسينعلي به راز دلها آگاه است. [ صفحه 20]

ورقاء خدا را در خواب ديد

آنچه كه در ذيل مي خوانيد شرح ملاقات ميرزا علي محمد ملقب به (ورقاء) فرزند ملا مهدي يزدي از جمله مبلغان اين فرقه با ميرزا حسينعلي است: ورقا به اتفاق پدر و برادر عازم ساحت اقدس (عكا) شد. والدش حاجي ملا مهدي در بيروت مريض و در مزرعه (قريه اي در لبنان) وفات كرد و ورقا با برادرش روانه عكا گرديد. در اولين دفعه اي كه به حضور جمال اقدس ابهي [20] جل كبريائه بار يافت و ديده اش به جمال مبين روشن شد هيكل انور به نظرش آشنا آمد و يقين كرد كه قبلا هيكل اكرم را زيارت كرده اما در كجا و چه موقع اين تشرف برايش حاصل شده معلومش نگرديد و چند نوبت كه شرف مثول يافت در آن مسئله حيران بود تا آنكه روزي هنگام تشرف به او خطاب فرمودند كه ورقا، اصنام اوهام را بسوزان، جناب ورقا از اين بيان مبارك دفعة به ياد آورد كه هنگام طفوليت [ صفحه 21] شبي در خواب ديد كه در باغچه ي منزل مشغول عروسك بازي است و در بين بازي خدا آمد و عروسكها را از دستش گرفته و در آتش افكند و او فورا بيدار شد و صبح به پدر و مادر گفت كه من ديشب خدا را در خواب ديدم والدين به او پرخاش كردند كه اين چه حرفي است مگر خدا را مي توان ديد كه تو او را ديده باشي و اين رؤيا به مرور

زمان از خاطرش محو شده بود تا موقعي كه جمال مبارك نام سوزاندن اوهام اصنام را بردند جناب ورقا به حكم تداعي معاني سوختن عروسك به يادش آمد و تعبير خود را در عالم مشهود ديد [21] شرحي به اين مطلب كه در يكي از كتابهاي بهائيان با اجازه ي محفل چاپ شده و بنابر آنچه ذكر شد مورد قبول پيروان آقاي ميرزا حسينعلي است اضافه نمي كنيم و تنها قضاوت را به عهده ي شما خواننده ارجمند مي گذاريم. [ صفحه 22]

خدا ظاهر شده است

دختر آقاي ميرزا حسينعلي ملقب به «ورقه عليا» از عزيزالله فرزند ورقاي سابق الذكر پرسيد در ايران چه مي كرديد؟ برادرش روح الله جواب داد تبليغ مي كرديم فرمودند وقتي كه تبليغ مي كرديد چه مي گفتيد عرض كرد مي گفتيم خدا ظاهر شده است خانم لب را به دندان گزيده گفتند شما به مردم مي گفتيد خدا ظاهر شده؟ عرض كرد ما به همه كس نمي گفتيم به اشخاصي مي گفتيم كه استعداد شنيدن اين كلمه را داشته باشند. خانم فرمودند اين قبيل اشخاص را چطور مي شناختيد؟ عرض كرد به چشم اشخاص كه نگاه مي كرديم ملتفت مي شديم كه مي شود چنين حرفي زد يا نه خانم خنديدند و فرمودند بيا به چشم من نگاه كن ببين مي تواني اين كلمه را به من بگوئي روح الله برخاست و پيش آمده دو زانو روبروي حضرت خانم نشست و مدتي به چشمانشان نگاه كرد [ صفحه 23] و گفت شما خودتان تصديق داريد [22] توجه فرمائيد دختر بهاء از گفتار مبلغ كاسه ي گرمتر از آش و بت پرستي مانند روح الله در شگفت مي ماند و بعد كه درمي يابد افرادي مانند روح الله عقلشان را از دست داده و اسير ناداني

و غفلت و پول شدند مي خندد. چرا خانم با داشتن مبلغاني نظير ورقا و پسرش نخندد؟ خنده به طرز فكر و خيال باطل و جهل آنها و پيروزي نقشه هاي استعمارگران. مطلب ديگري كه مي توان دريافت اين است كه چون ورقه عليا روح الله را از گفتن سخنان مزبور منع نكرد بنابراين يا به خدائي پدر معترف بوده و يا حقيقتا آنكه مي خواسته او را در جهل مركب نگهداشته تا سبب شود جاهلاني را بدور خود جمع نموده و دستگاه خدايي و دين سازي خاندان ميرزا حسينعلي رونق بيشتري داشته باشد وگرنه مسلم است خدا را نمي توان ديد. [ صفحه 24] چون پروردگار متعال جسم نيست كه قابل رؤيت باشد. «لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير» او را هيچ چشمي درك ننمايد و حال آنكه بينندگان را مشاهده مي كند و او لطيف و نامرئي و بهمه چيز خلق آگاه است (آيه 103 سوره انعام). به بينندگان آفريننده را نبيني مرنجان دو بيننده را

نويسنده كتاب ايقان مي تواند خدا باشد

آقاي ميرزاي حسينعلي زماني كه در بغداد به حالت تبعيد به سر مي برد در سال 1278 ه. ق برابر با 1862 ميلادي [23] كتابي در اثبات ادعاي ميرزاي علي محمد شيرازي كه خود را اول از پيروان او مي دانست نوشت اين كتاب معروف به رساله خالويه بود و بعد به اسم ايقان ناميده شد. بها با ذكر مطالب خلاف واقع و يك سلسله تحريفات در آيات و احاديث در اين مجموعه هدف [ صفحه 25] انتقادات دانشمندان و افراد محقق و متدين قرار گرفته است اما آنان كه چشم و گوش بسته تسليم عقايد مورد بحث شده اند ايقان را وحي

دانسته و اعتراف كرده اند صاحب اين كتاب مي تواند ادعاي خدايي كند. يكي از بهائيان مي گويد:... كتاب مبارك ايقان را فرستاد... كتاب را بازنمود و فرمود تا حال كتاب بخوبي و تمامي و فصيحي اين كتاب نوشته نشده است انبياء و حكماء و عرفا و علما كل عاجزند از آوردن يك سطر و يك مطلبش و صاحب اين كتاب ولو ادعاي خدايي كند حقش است و ثابت مي فرمايد و كل بايد تصديق نمايند [24] از پيغمبري و خدايي و درياي بيكران علم آقاي ميرزا حسينعلي همين بس است كه قدرت تشخيص و تميز صحت و سقم اخبار و احاديث را نداشته و در ايقان بعضي از آيات قرآن را تحريف نموده و خود را بنده ي بيسواد معرفي كرده او مي نويسد: اين بي علم فاني (بهاء) كه دعوي اينگونه علوم ننموده و [ صفحه 26] بلكه كون اين علوم و فقدان آن را علت علم و جهل نمي دانم [25] شخصي ضمن مباحثه با عباس علوي خراساني كه از مبلغان بزرگ بهائي بوده كتاب ايقان را به علوي خراساني نشان مي دهد و مي گويد ميرزا حسينعلي حديث زوراء را تحريف كرده [26] و بجاي (ثمانين الفا) كلمه (ثمانين رجلا) را نقل نموده است علوي مبلغ پس از مغالطه و بافتن سخنان بي ربطي مي گويد: در نسخه اي كه حضرت بهاءالله از رويش حديث را نقل [ صفحه 27] فرموده اند ثمانين رجلا بوده است [27] بنابراين معلوم مي شود ايقان رونويسي از كتابهاي ديگران است نه وحي و صاحبش نمي تواند ادعاي خدايي كند آيا تسليم كوركورانه در برابر ادعاهاي ميرزا حسينعلي تعصب جاهلانه نيست؟ براي مزيد اطلاع گفته مي شود ابوالفضل گلپايگاني در صفحه 27

و چند جاي ديگر كتاب فرائد. ايقان را در رديف قرآن و وحي دانسته و در صفحات 29 - 28 نوشته هاي ميرزا علي محمد باب را برتر از [ صفحه 28] قرآن شمرده است!!!.

ميراندن و زنده كردن بدست ميرزا حسينعلي است

حسينقلي ميرزا (يكي از بهائيان) بيمار شد و در آن موقع از بهاء مهلت خواست تا كارهايش را به اتمام برساند پس از آن بنا به گفته خدا كه بايد هر 19 سال يكبار وسائل زندگي را فروخت و اثاثيه نو بجاي آن ها خريداري كرد اقدام به فروش اسباب خانه خود نمود. بلي ميرزا حسينعلي كه بهائيان او را خدا مي دانند به يارانش دستور داده است 19 سال يك بار اثاث البيت را تجديد كنند [28] باري اين شاهزاده آزاده (حسينقلي ميرزا) به همين روش مادام الحيات به خدمت احباب و هدايت نفوس قيام داشت تا آنكه در اواخر سال 1312 يا وايل سال 1313 ه - ق به سكته ي ناقص مبتلا شده بستري گرديد چون مرض سخت و خطرناك بود روزي بعضي از فرزندانش از پشت در اتاق شنيدند [ صفحه 29] كه جناب حسينقلي ميرزا به صداي بلند به بارگاه جمال قدم (ميرزا حسينعلي) مي نالد و با حال تضرع عرض مي كند كه اي جمال مبارك تو مي داني كه من بعضي كارهاي ناتمام دارم اگر ممكن است سه ماه به من مهلت بده تا امور خود را انجام دهم بعد مرا از اين عالم ببر... و بعد از بهبود روزي مقداري از اسباب خانه را از قبيل فرش و ظرف و غيره جمع كرد و به بازار برد اعضاي عائله سؤال كردند كه قصدت از اين كار چيست جواب داد

مي خواهم بفروشم گفتند چرا؟ گفت چون حكم خدا است كه هر 19 سال يك بار بايد اثاث البيت تجديد شود...» [29] به عقيده ي بهائيان از جمله نامبرده كسي كه مي تواند انسان را زنده نگهدارد و يا مرگ دهد آقاي ميرزا حسينعلي است كه در سال 1309 ه - ق درگذشت. [ صفحه 30]

جان دادن به فرمان مبارك است

«جناب ملا علي شهيد يادش بخير باد... به خاطر دارم شبي به پدرم مي گفت جناب ملا عباس اگر مرا بردند شهيد كنند من تا جمال مبارك (بهاء) امر نفرمايد جان نخواهم داد چه دنيايي داشت ديري نپائيد روزي پدرم را ديدم كتاب ايقان مي خواند و اشك مي ريخت موضوع را پرسيدم گفت او را همان طور كه خواسته بود كشتند و بي شك او به فرمان جمال مبارك جان سپرده است» [30] . آيا هيچ يك از بهائيان در برابر اين ادعاها از مبلغان خود توضيح خواسته اند؟ آيا تاكنون از محفل روحاني محل كه اين مجلات را از تهران دريافت مي كند و در اختيار اغنام [31] مي گذارد تقاضا كرده اند مقصود از [ صفحه 31] نوشتن آن همه اباطيل را شرح دهد؟ مگر مي شود ميراندن و زنده كردن را جز به فرمان دارنده ي جهان و راننده ي چرخ و زمان خداوند حي توانا دانست كه خود را چنين معرفي مي فرمايد: «قل الله يحييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الي يوم القيامة لا ريب فيه» - آيه ي 26 سوره ي جاثيه - اي رسول در جواب آنها بگو خدا بميراند و باز زنده كند سپس تمام شما را جمع گرداند براي روز قيامت كه آن روز بي شك و ريب بيايد، آيا جان دادن به فرمان كسي است كه

به سفارت روس پناه مي برده و آيا جان دادن بدستور موجودي است كه امانت سفير روس بوده است [32] وقتي عده اي از مردم زحمتكش ايران [ صفحه 32] حتي معدودي از روستانشينان كه تحت تأثير تبليغات سوء رياست طلبان قرار گرفته و يا ندانسته در اين راه قدم گذاشته اند مبالغي از درآمد خود را به محفل و به اصطلاح بيت العدل بهائيان تقديم مي دارند و افرادي كه محتاج تر از هر كس ديگر براي مصرف دسترنجشان مي باشند پولهايي به عناوين مختلف از جمله مهاجرت براي خوشگذراني مي پردازند مسلما سودجوياني پيدا خواهند شد تا از اين موقعيت بهره ها ببرند.

بهاء مي تواند به انسان مرگ و زندگي عطا كند

بدون اينكه توضيحي بر مطلب ذيل داده شود عين نوشته قسمتي از يك كتاب بهائيت در اينجا نقل مي شود: «... آخوندي در تهران بود معروف به شيخ صلواتي همه روزه بعدازظهر كه از امور خويش فراغتي داشت بدكان متوجه (سيد حسن متوجه يكي از بهائيان) مي آمد و به حسب ظاهر سلام و تعارف مي نمود... قريب [ صفحه 33] يكساعت... لعن مي نمود و با اين كار دنيا را در نظر متوجه تاريك و قلب او را پرخون مي كرد روزي در اين زمينه به قدري هرزگي نمود و حرفهاي قبيح بر زبان راند كه حال متوجه از هر روز بدتر شد و بعد از آنكه دكان را بسته به خانه رفت... گريه كنان از جمال مبارك خواستار شد كه يا خود او را مرگ بدهد و يا به طريق ديگر از آن عذاب خلاصش كند...» [33] .

سال تولد خدائي كه خالق كائنات است

چوپاني به نام محمد زرندي معروف به نبيل [34] افسانه هايي جمع آوري كرده كه مقداري از آن به نام [ صفحه 34] تلخيص تاريخ نبيل در دسترس بهائيت است اين كتاب با نظر و موافقت آقاي ميرزا حسينعلي نوشته شده و از معتبرترين تاريخ بهائي به شمار مي آيد مندرجات تاريخ مذكور شامل تناقضات و دروغها و اهانت ها به بزرگان اسلامي است محمد زرندي با وجود اينكه ادعا كرده سواد و معلوماتي ندارم همه مجتهدين را دروغگو دانسته است او مي نويسد: «پاي منبر مجتهدين كه از نجف وارد مي شدند مي نشستم و به مجلس درس آنها مي رفتم و به سخنان آنها و مجادلاتشان گوش مي دادم و به تدريج فهميدم كه هر چه مي گويند دروغ مي گويند [35] نبيل اشعاري در تولد و عظمت ميرزا

حسينعلي سروده و در يك رباعي تاريخ تولد ميرزا حسينعلي را چنين ذكر كرده است: در اول غربال ز سال فرقان دوم سحر محرم اندر تهران [ صفحه 35] از غيب قدم به ملك امكان بگذاشت شاهي كه بود خالق من في الامكان [36] . غربال به حساب ابجد 1233 مي شود و مقصود از سال فرقان سنه هجري قمري است درباره ي اشعار فوق دقت فرمائيد تا بهتر بتوانيد اين فرقه را بشناسيد.

بهاء حضرت كردگار است

عباس علوي (مبلغ بهائي) تهران را به نام موطن حضرت كردگار توصيف كرده است مي گويد به قصر شيرين حركت نموده مهمان حكومت كه يكي از احباب (بهائيان) بود شديم بعد به كرمانشاه... و از آنجا به موطن حضرت كردگار رهسپار شديم [37] . خواننده گرامي اكنون كه توجه نموديد آقاي ميرزا [ صفحه 36] حسينعلي در نظر بهائيان حضرت كردگار است بايد اضافه نماييم همانطور كه مي گوئيم خداوند جل جلاله فرمود نويسندگان بهائي براي ميرزا بها مي گويند: جمال قدم جل جلاله، جل ذكره، جل كبريائه، قوله تعاله، حق تعالي و عزوجل [38] اگر تعجب ننمائيد بايد بگوئيم آقاي بهاء مدعي است همه را از خاك آفريده و مي گويد: «خلقناكم من تراب واحد» [39] و دستور مي دهد در وقت عبادت پيروانش رو به قبر او بايستند و ادعا كرده خدائي جز من نيست [40] اما مسلمانان به هنگام عبادت دلهايشان متوجه خدايي است كه ديده نمي شود برتر از خيال و وهم و قياس است و هميشه و در همه جا با انسان است «سبحان ربك رب العزة [ صفحه 37] عما يصفون آيه 180 سوره ي صافات» و «هو معكم اينما كنتم» آيه 4 سوره ي

حديد.

در هنگام سختي به ميرزا حسينعلي پناه مي برند

يكي از بهائيان به نام ملا بهرام اختر خاوري در عباس آباد حوالي پيشكوه يزد... گرفتار مي شود ملا بهرام و سايرين كه ديدند راه گريز مسدود است تن به قضا دادند و پناه به جمال قدم (بهاءالله) بردند [41] ملا بهرام در روستاي يزد به كسي پناه مي برد كه سالها قبل از آن در عكا مرده. بنابراين ملاي زردتشي الاصل، ميرزا حسينعلي را پناه دهنده و نجات دهنده و خدا مي دانسته اما موحدان و يكتاپرستان را عقيده بر اين است بايد به خدايي پناه برد كه هميشه زنده است و چرت و خواب هم او را فرانمي گيرد «الله لا اله الا هو الحي القيوم» لا تأخذه سنة و لا نوم... آيه 255 سوره ي بقره» در يكي از شهرها مريضي نزد ميرزا عبدالمجيد بهائي مي آورند او را معالجه [ صفحه 38] كند ميرزا عبدالمجيد از تشخيص مرض عاجز گشته است اطاق بيرون رفت و در فضاي خانه روي دل را بشطر اقدس [42] توجه داده از جمال قدم تأييد طلبيد [43] شيعه مي گويد: «تنها بايد سر تعظيم به قصد عبوديت به آن آفريدگار پاك فرود آورده شود و سجده يعني پيشاني را بر زمين سائيدن بقصد بندگي در مذهب شيعه مخصوص به خدا و براي غيرخدا سجده جايز نيست بلكه كفر و شرك است (صفحه 62 شيعه چه مي گويد) درخواست ما فقط از خداوند جهان است و دعاهاي ما در حرم پيامبر گرامي و ائمه بدان معني است كه آنان را واسطه و شفيع قرار مي دهيم حتي براي ورود به حرم شريفشان از خداوند متعال اذن و اجازه مي طلبيم أادخل يا الله... و اگر كليه ي دعاها و

زيارت نامه ها را مطالعه كنيم درمي يابيم «در هيچ كجا استقلالي براي خاندان [ صفحه 39] رسالت ذكر نشده است بلكه در همه جاي آنها را واسطه خوانده اند (صفحه 231 شبهاي پيشاور) شفاعت نيز به اذن آن ذات يكتا است و كه را اين جرأت است كه در پيشگاه او به شفاعت برخيزد. «من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه...» آيه 255 سوره ي بقره. اينكه به نگاشتن جملاتي كه پس از زيارت حضرت حسين عليه السلام خوانده مي شود مي پردازيم تا بيشتر به عقيده ي شيعيان پي ببريم: «اللهم اني صليت و ركعت و سجدت لك وحدك لا شريك لك لان الصلوة و الركوع و السجود لا يكون الا لك لانك انت الله لا اله الا انت» خدايا من تنها براي تو كه شريك نداري نماز گزاردم و ركوع و سجود جز براي تو و به خاطر تو صحيح نيست زيرا تويي آن خدائي كه جز تو خدائي نيست (صفحه 66 شيعه چه مي گويد). حال كه آقاي ميرزا حسينعلي شيعيان را مشرك قلمداد كرده [44] بايد بگوئيم بهائيان عقايد خود را بررسي و [ صفحه 40] نظر شيعه را مطالعه نمايند و بعد از آن قضاوت كنند چه كساني مشركند بديهي است مي گويند افرادي مشركند كه انساني ناتوان را پرستش مي كنند. «لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل» ترجمه: آنها را دلهائي است بي ادراك و معرفت و ديده هايي بي نور بصيرت و گوشهايي ناشنواي حقيقت آنها مانند چهارپايند بلكه بسي گمراه ترند آيه 179 سوره ي اعراف.

فاضل شيرازي از دست خدا (...) كتاب گرفت

خواننده ي محترم را به تعمق و تفكر در اين مطالب دعوت مي كنيم

و مي پرسيم آيا استعمارگران كه از وحدت اسلامي ترس داشته اند و اتحاد و اتفاق مسلمانان پشت آنان را به لرزه درآورده بود با علم كردن حزب بابيت و بهائيت هدفي جز تضعيف نيروي اين همبستگي و روح تعاون و همكاري بين مسلمانان داشتند؟ يكي از بهائيان به نام فاضل شيرازي در خراسان در عالم [ صفحه 41] رؤيا ديد كه در ملازمت حضرت رضا عليه السلام به عرش رفت و در آنجا مشاهده كرد كه سه بزرگوار حضور دارند يكي در وسط و دو تا در طرفين... در همانجا دريافت آنكه در وسط است خداي يگانه عالم افرينش است و آنان كه در يمين و يسارش مي باشند دو تن از مقربان حضرتند و در همان موقع از جانب خدا كتابي توسط يكي از آن دو به فاضل داده شد كه آن را تصحيح كند... مدتي مي گذرد و فاضل به عكا مي رود و در آنجا... از خم و پيچ كوچه اي كه مي رفت از پشت سر چمشش به آن جماعت افتاده از قضا هيكل مبارك (آقاي عباس افندي فرزند ميرزا حسينعلي بهاء) را شناخت زيرا ديد عين يكي از آن دو وجود مقدسي است كه آنان را موقع رؤياي خراسان در حضور خدا در عرش زيارت كرده است لكن از شرط ادب دور دانست كه از پشت سر خود را به حضور برساند [45] جز اين است كه بگوئيم با اين عقيده حتما بهائيان مشركند ديگر آنكه [ صفحه 42] فاضل شيرازي در كوچه هاي عكا عباس افندي را كه در حضور خدا در خواب ديده بود از پشت سر شناخته چون عباس مقرب درگاه پدر بوده بنابراين مقصود

فاضل از ديدن خدا كسي غير از ميرزا حسينعلي نيست حال كه بر خواننده ي محترم ثابت شد بهائيان بهاءپرستند نه خداپرست بذكر چند جمله از سخنان حضرت علي عليه السلام مي پردازيم. آن حضرت در يكي از خطبه هاي خود مي فرمايد: «الحمد لله المعروف من غير رؤية و الخالق من غير روية الذي لم يزل قائما دائما... سپاس خداوندي را سزاست كه بدون ديده شدن به چشم شناخته شده است و بدون فكر و انديشه ايجادكننده است خداوندي كه باقي و برقرار است و هميشه بوده...» صفحه 224 و 225 نهج البلاغه ترجمه فيض الاسلام. امام صادق عليه السلام فرمود: جاء حبر الي اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فقال يا اميرالمؤمنين هل رأيت ربك حين عبدته؟ قال: فقال ويلك ما كنت اعبد ربا لم اره [ صفحه 43] قال: و كيف رأيته قال: ويلك لا تدركه العيون في مشاهدة الابصار و لكن رأته القلوب بحقائق الايمان. عالمي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و گفت اي امير مؤمنان: پروردگارت را هنگام پرستش او ديده اي فرمود واي بر تو باد من آن نيستم كه پروردگاري را كه نديده ام بپرستم عرض كرد چگونه او را ديده اي؟ فرمود: واي بر تو ديدگان هنگام نظرافكندن او را درك نكنند ولي دلها با حقايق ايمان او را ديده اند (صفحه 131 اصول كافي جلد اول چاپ اسلاميه حديث شماره 259).

بهائيان خداي... نمي خواهند

آقاي ميرزا حسينعلي تراشيدن موي سر را جايز ندانسته و دستور داده موي سر از حد گوشها تجاوز نكند [46] عكسهايي كه از جناب بهاء در دست است نشان مي دهد [ صفحه 44] ريش آقا بلند و خرمني از موي سرشان بر روي شانه ي آن بزرگوار ريخته است [47]

اين هم نمونه اي از دستورات بهاء كه فقط براي اغنام صادر نموده و شخصا اجرا نمي كرده است. براي اينكه مو يا پشمهاي صورت سهمي از خدايي (بهاء) برده باشد به ياران سفارش نموده است در موقع دعا اين جمله را تلاوت كنيد. اللهم اني اسئلك بشعراتك التي يتحرك علي صفحات الوجه [48] «بگوئيد خدايا قسم مي دهم تو را به موهائي كه بر صورتت مي جنبد» بهائيان در برابر اين ايراد نظير صدها سؤال و اشكال جوابي ندارند جز اينكه مانند سيد مهدي گلپايگاني كه بهائيت به بزرگي و عظمت او افتخار و قلم فرسائي كرده در برابر اين پرسش غافلگير [ صفحه 45] شود و با پاسخ خود دانش و فضلش را به مردم بنماياند اينك شرح مباحثه سيد مهدي گلپايگاني بهائي با يكي از معترضين... «آخوندها اعتراض مي كنند درباره ي اللهم اني اسئلك بشعراتك.. سيد مهدي مي گويد خدايي كه دست دارد و چشم دارد مگر نبايد مو داشته باشد و شما مي دانيد اگر خدا با داشتن ساير اعضاء سرش بي مو باشد البته كچل خواهد بود و ما بهائيان به خداي كچل اعتقاد نداريم [49] از گفتار سيد مهدي چنين استنباط مي شود خداوند جسم است و ريش هم بايد داشته باشد در صورتي كه مبلغان بي جهت خود را به زحمت انداخته و دست و پا مي كنند به نحوي بهاء را تبرئه نمايند غافل از اينكه آقاي ميرزا حسينعلي اين جمله را در شأن خود گفته بديهي است خداي جهان جسم نيست جا و مكان معيني نداشته همه جا هست علمش بر همه چيز و [ صفحه 46] هر جا احاطه دارد گوش و دست و پا و ريش

ندارد دست او اشاره به قدرت و توانائي آن ذات مقدس و شنيدن و ديدن ايزد تعالي همان علم پروردگار بر تمام مخلوقات و كائنات است. «فتبارك الله الذي لا يبلغه بعد الهمم و لا يناله حدس الفطن الاول الذي لا غاية له فينتهي و لا اخر له فينقضي» ص 278 نهج البلاغه ترجمه فيض الاسلام. با ذكر اين مطالب مسلم است بهائيان يا لااقل آنان كه به گفته هاي رهبران و نويسندگان بهائي ايمان دارند مشركند و جايشان در آتش خواهد بود «انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و مأويه النار و ما للظالمين من انصار - هر كس به او شرك آورد خدا بهشت را بر او حرام گرداند و جايگاهش آتش دوزخ باشد و ستمكاران عالم را هيچ كس ياري نخواهد كرد آيه 72 سوره ي مائده» دانستيم خداي [ صفحه 47] ريش دار جناب ميرزا بهاء هستند ضمنا لازم است بهائيان در چاپهاي بعدي كتاب مصابيح گفته ي گلپايگاني را «كه اشخاص ناشناس تصور مي كردند فكرش مغشوش بوده [50] » بدين طريق اصلاح كنند و بنويسند اگر صورت خدا بي مو باشد كوسه خواهد بود و ما بهائيان به خداي بي ريش اعتقاد نداريم!!!

پيغمبران و كتابهاي آسماني فرستادگان خداي خدايان يعني بهاء هستند

ميرزا حيدرعلي اصفهاني ظاهرا از بهائيان دو آتشه و طرفدار پر و پا قرص ميرزا حسينعلي و عباس عبدالبهاء و از مبلغان طراز اول اين طايفه عقيده خود را در كتابي به نام بهجة الصدور نوشته و از قول بهاءالله يادآور شده هر چه مي گوئيم و مي نويسيم تفسيري ندارد و [ صفحه 48] فقط مقصود معناي ظاهري كلمات است.. مي نويسد: فاني (ميرزا حيدرعلي) و اين نفوس (بهائيان) موقنيم كه حضرت بهاءالله

آسماني است كه از آفاقش شموس انبياء و مرسلين اشراق نموده مرسل رسل و منزل كتب و رب الارباب و سلطان مبدأ و مآب است و به قدر يك صندوق نوشتجات و صحف و الواح و آيات از حضرت احديتش موجود و منتشر است و جميع را كتب آسماني و صحف رباني و تورات صمداني و انجيل رحماني و قرآن يزداني و بيان جليل واجب الاتباع مي دانيم و در همه ي بيانات مباركش صريح است كه آياتش تأويل و باطن ندارد و ظاهرش مقصود و مأمور... [51] . از بهائيان مي پرسيم يك صندوق كتاب نوشته هاي بهاء كجاست و در دست چه كسي مي باشد؟ جواب مي دهند [ صفحه 49] مگر نمي دانيد وظيفه ي بهائيان فقط اين است ادعاهاي ميرزا بهاء و عباس افندي و شوقي را بپذيرند تا راه براي سوء استفاده عده اي شناخته شده هموار گردد. واي بر آن مردمي كه به دروغ مدعي شوند رهبرشان يك صندوق كتاب نوشته است!! اگر مكررات نوشته هاي بهاء را حذف كنيم چيزي جز شرح ادعاها (خداآفريني تا فاني و عبد و ذليل بودن) و... باقي نمي ماند راستي محتويات آن كتابها چيست؟ شهر فرنگ و از همه رنگ... بايد خواند و پي برد. نويسندگان بهائي و شوقي افندي نوشته اند بدستور ميرزا حسينعلي بسياري از نوشته هايش در شط ريخته مي شد. [52] چرا؟ جناب خدا (بهاء)! كه مرسل رسل و منزل كتب بود! و از هزاران سطر كمتر از يك دهم آن را انتخاب مي كرد پس از مطالعه نوشته هايش مي ديد براي حفظ [ صفحه 50] آبروي نويسنده بايد در شط بريزند. مي پرسيم براي چه ميرزا حسينعلي تحريرات خود را در آب مي ريخت؟ مي گويند مردم لياقت

شنيدن آن را نداشتند يعني آقاي بهاء كار بيهوده اي انجام مي داد كه پس ازنوشتن مجبور مي شد نوشته ها را نابود كند. دستهائي كه باب و بهاء را علم كردند استثماركنندگان و مزوراني بودند كه مي دانستند اعتقاد به توحيد سبب همبستگي مسلمانان است و اتحاد موجب مي شود راه براي غارت و چپاول و سوءاستفاده هاي گوناگون بسته شود لذا دست بدامن اين مدعيان كاذب شدند كه خود را رب الارباب يعني «پروردگار پروردگاران جهان و آفريدگار معرفي كنند» [53] . چنانكه ملاحظه مي فرمائيد خواستيم معني رب الارباب را از قول يكي از نويسندگان بزرگ بهائيت (اشراق خاوري) نقل كنيم و به اطلاع برسانيم او هم پيدايش [ صفحه 51] بهاء را ظهور الله و ميرزا حسينعلي را منزل كتب و مرسل رسل دانسته نه رسول و نبي [54] .

سجده در مقابل بهاء

با توجه به شواهد و دلايل مندرج در صفحات پيش به عقيده ي بهائيان نسبت به شخص ميرزا حسينعلي پي برديم و به يقين دانستيم نويسندگان بهائي او را خداي جهان خالق هستيها و مرسل پيغمبران و... مي دانند. ميرزا حيدرعلي مبلغ بهائي موقعي خواست به عشق آباد روسيه برود اما از جانب ميرزا بهاء به او اطلاع داده شد از آن مسافرت صرف نظر كند. از طرفي دوستانش پيشنهاد كردند بنا به مصلحت و مقتضيات روزگار به شيراز و يزد نرود. حيدرعلي ناراحت شد و نامه اي براي بهاء نوشت و متذكر شد خدايا چه كنم اصفهان و تهران و عشق آباد را تو نهي فرمودي شيراز و يزد هم دوستانت صلاح نديدند. [55] . [ صفحه 52] آيا ميرزا حيدرعلي نمي فهميد بهاء نمي تواند مرسل پيامبران و منزل كتابهاي آسماني باشد؟ آيا مأموريت داشت با اين

حزب و دسته همكاري كند؟ در شماره هاي بعد طبق مداركي كه از كتابهاي بهائيت نقل مي شود اين موضوع روشن خواهد شد. روزي ميرزا حيدرعلي خواست پاي آقاي بهاء را ببوسد اينك شرح ماجرا از قول ميرزا حيدرعلي؛ «... فاني (حيدرعلي) خواست پاي مبارك (بهاء) را زيارت كند و ببوسد... چون روبروي فاني تشريف مي آوردند جاي خود نقش ديوار بودم و چون روي مبارك را به طرف آخر مي فرمودند... يك قدم، دو قدم و سه قدم بقصد و عزم خود را انداختن روي پاي مبارك و بوسيدن و سجده نمودن از جاي حركت مي نمود چون توجه به طرف فاني مي فرمودند هيمنه ي جمال و جلال، فاني را به مقر خود راجع و جمادش مي فرمود. سه چهار مرتبه اين قسم پيش رفت و برگشت را ملاحظه فرمودند و... [ صفحه 53] فرمودند همانجا بايست.. بقدري اين بيان مبارك مسرت بخشيد كه تا ذرات تراب جسدش را باد به هر طرف ببرد از آن كلمه مسرور و فرخنده و مفتخر و متباهي است [56] . هر چه آن خسرو كند شيرين بود! بشر تا چه حد در درياي بي خبري و انحطاط غوطه مي خورد كه حاضر است در برابر شخصي ضعيف و ناتوان سجده كند و با شنيدن كلمه «بايست» آن چنان شاد مي گردد و ادعا مي كند تا باد ذرات خاك بدنش را به اين سو و آن سو مي برد خوشحال است. در حاليكه همين نويسنده اعتراف نموده آقاي ميرزا حسينعلي تحت تسلط دولت روس قرار گرفته و بهائيان از حمايت بي دريغ دربار روسيه برخوردار بوده اند. [57] . «ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة و

لهم عذاب عظيم -قهر خدا بر دلها و گوشهاي ايشان مهر نهاده و بر ديده هاشان پرده افكنده كه فهم [ صفحه 54] حقايق و معارف الهي را نمي كنند و براي ايشان عذاب سختي است - آيه 7 سوره بقره».

بها به راز دلها آگاه است

يكي از مبلغان بهائيت به نام محمدطاهر يزدي در عكا در نظر گرفت كه در حضور مبارك با لسان قلب به عرض برساند زيرا مي دانست كه هر فكري به خاطرش خطور كند جمال قدم (بهاء) به آن آگاه است و هر مسئلتي كه در قلب داشته باشد بدون آنكه بر زبان جاري سازد از لسان مبارك (بهاء) صادر خواهد شد. [58] اطاعت و بندگي و ستايش مخصوص و براي يكتا خداي جهان آفرين مي باشد. تنها خداوند بزرگ است كه هر چه در پنهان و آشكار است مي داند «والله يعلم ما تسرون و ما تعلنون - آيه 19 سوره ي نحل» و آنچه خلق در دل پنهان كنند يا آشكار سازند همه آگاه است «و ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون آيه 69 سوره قصص». [ صفحه 55] مسلمانان معتقدند مطابق آيات قرآن (آيه 50 سوره انعام - قل لا اقول لكم عندي خزائن الله و... - آيه 65 سوره نمل - قل لا يعلم من في السموات و الارض الغيب الا الله و... و...) علم غيب مخصوص خداوند است و پيامبران به اذن پروردگار مي توانند با عالم غيب مرتبط گردند (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول... - آيه 26 سوره جن): از آقايان بهائيان مي پرسيم با توجه به اينكه آقاي ميرزا حسينعلي خود را رسول و نبي ندانسته گاه

مدعي خدايي شده، گاه مظهر خدا و بالاخره خداآفرين و ناگهان مظلوم، عبد ذليل، بي علم فاني و خلاصه آنكه هر لحظه برنگي در آمده چگونه مي توان باور نمود لااقل اين موجود به دستور خداوند بزرگ از سر ضمير آگاه بوده، جز اين است كه بگوئيم پروردگار متعال درباره ي چنين افرادي وعده ي عذاب و جهنم داده است. اين فصل را با ذكر دو سطر از مقدمه ي يكي از كتابهاي [ صفحه 56] بهائيان خاتمه مي دهيم. عزيزالله سليماني بهائي مي نويسد: «نگارنده خاكسار جبين ستايندگي بر زمين بندگي نهاده به كمال عجز و انكسار از آستان جمال قدم (بهاء) مسئلت مي نمايد كه اين بينوا (عزيزالله سليماني) را در بقيه ي ايام زندگي نيز مشمول تأييدات خويش گرداند» [59] . با توجه به كليه مطالب پيش كه بدون شك مورد قبول بهائيت است آنان كه عقلا الوهيت انساني عاجز را نمي پذيرند انفصال خود را از جرگه ي بهائيان اعلام و از اين حزب كه در زمان ضعف حكومت قاجار به دست استعمارگران بر ايراني تحميل شده كناره گيري نمايند از لجاجت بپرهيزند و به صف خداپرستان و دينداران واقعي بپيوندند به اميد آن روز. «و يجعل الرجس علي الذين لا يعقلون» خداوند كفر و پليدي را بر افرادي مي نهد كه تفكر نمي كنند. آيه 100 سوره ي يونس. [ صفحه 58]

بررسي عقيده ي عبدالبهاء درباره ي ادعاهاي ميرزا حسينعلي

عبدالبهاء كيست؟

يكي از فرزندان ميرزا حسينعلي، عباس نام داشت بهائيان تاريخ تولد او را همزمان با سال ادعاي ميرزا علي محمد شيرازي (1260 ه - ق) نوشته اند. [60] «از لسان پدر مخاطب به خطاب سر الله و غصن اعظم گشته... در عكا مخاطب به خطاب آقا شد... ديگران وي را حضرت آقا و سركار

آقا... و افندي و عباس افندي ياد مي كردند. [61] آقاي عباس اصرار داشت او را بنده ي آستان پدر بنامند [62] لذا ملقب به عبدالبهاء شد و در آخر نامه هايي كه براي ياران و پيروان خود مي فرستاد به علامت «عباس عبدالبهاء» دو حرف عين مي نوشت. ع ع [ صفحه 59]

سرپيچي عبدالبهاء از دستور پدر و پيشگويي او

ميرزا حسينعلي دو فرزندش عباس و محمدعلي را به ترتيب به جانشيني خود برگزيد. [63] . عبدالبهاء به گفته و سفارش پدر وقعي ننهاد و نوه ي دختري خويش شوقي افندي را به رهبري بهائيان انتخاب كرد و دستور داد پس از مرگ شوقي نيز فرزندان پسرش نسلا بعد نسل جانشين او شوند و رياست به اصطلاح بيت العدل اعظم را به عهده بگيرند. [64] . شوقي پيش از آنكه صاحب فرزندي (پسر يا دختر) شود در سال 1336 ه - ش در لندن به علت ابتلاء به آنفلونزا درگذشت! و سرپرستي بهائيان به دست عده اي معروف به «ايادي» واگذار شد. اما بيت العدل [65] در سال 1342 ه - ش در لندن تشكيل گرديد. [66] . [ صفحه 60] بنابراين رئيسي كه براي بيت العدل معين شد 6 سال زودتر از تشكيل آن مجمع مرد. اثر سخن معجزآساي آقاي عبدالبهاء تا آن حد بود كه تنها با يك جمله و دستور يك سطري (بعد از من بايد شوقي و فرزندان پسرش نسلا بعد نسل رئيس لا ينعزل بهائيان و بيت العدل باشند) نوه ي بيچاره ي خود را مقطوع النسل كرد. اين شما و اين كتاب بهائيان و هر قدر مبلغان در سرپوش گذاشتن روي مطلب دامن چاك كنند و به مغالطه بپردازند، حقيقت بين و آگاه را چه باك؟

آيا سخنان عبدالبهاء وحي بود

با استناد از كتابهاي بهائيت مقاله ي زير براي آن عده از بهائيان كه چشم و گوش بسته تسليم بهاء و عبدالبهاء شده اند نقل مي گردد تا بهتر رهبر خود را بشناسند. نويسنده ي كتاب «خاطرات 9 ساله در عكا» ضمن يادآوري خاطره ها عقيده ي خويش را اظهار داشته است. [ صفحه 61] در صفحه

391 مي نويسد از مؤمنين گناهكار بهاء هستم در صفحه 24 جريان سجده در مقابل قبر بهاء را شرح داده، در صفحه 262 - 254 نوشته هاي آقايان ميرزا بهاء و عباس را وحي دانسته و در چند جاي همان كتاب متذكر شده عبدالبهاء به او (يونس افروخته نويسنده ي كتاب) «مردكه» خطاب كرده است. با عرض معذرت از خواننده عين عبارت كتاب مذكور نگاشته مي شود. عبدالبهاء به يونس افروخته مي گويد: «مردكه بخند، ناگاه قهقهه ي خنده يونس بلند شد... مردكه چه مي گويي توجه به جمال مبارك (بهاء) كن خوب ترجمه مي كني... مردكه من تو را مي خواهم جلو شمشير بفرستم تو از حجامت مي ترسي. [67] . به يونس افروخته بشارت مي دهيم شما كه سخنان عبدالبها را وحي مي دانيد و خوشحال هستيد مفتخر به لقب... شده ايد و سخنان ميمنت اثر آقايتان را به چاپ [ صفحه 62] رسانديد آگاه باشيد، عبدالبهاء درباره ي خود نظر ديگري داشت و مي گفت: «فقط وحي اختصاص به حضرت رسول صلي الله عليه و آله داشت.» [68] . لازم به تأمل است كه چرا مبلغان و نويسندگان بهائيت گفتار عباس و پدرش را وحي مي دانند و عده اي را براي بهره دهي بدنبال مي كشانند؟

علم و دانش عبدالبهاء را بسنجيم

بهائيان سعي دارند عبدالبها را جز آنچه بوده عليرغم ادعاها و نوشته هاي خودش دانشمند و يگانه ي روزگار معرفي كنند. در اينجا به سخنان ديگران كار نداريم و تنها به نقل اظهارات شخص عباس افندي مي پردازيم: الف - روزي يكي از بزرگ مبلغان بهائيت به نام ميرزا ابوالفضل گلپايگاني به عبدالبهاء مي گويد: «قربان [ صفحه 63] در يكي از دستخطيهاي مبارك عبارتي راجع به يك واقعه ي تاريخي زيارت كردم كه در هيچ تاريخي به

نظرم نرسيده است. حضرت عبدالبهاء فرمودند جناب ميرزا اگر ديگران ندانند شما خوب مي دانيد كه ما فرصت تحصيل نداشته ايم و هيچ درس نخوانده ايم در اين صورت بعيد نيست كه اشتباه كرده باشيم بعد مكثي نموده فرمودند گويا تاريخ ابوالفداء از تواريخ معتبره باشد چنين نيست؟... عبدالبهاء كليد گنجه ي كتاب را طلبيده به او (يعني ميرزا ابوالفضل كه بهائيان به او ابوالفضايل مي گويند) مرحمت كردند و فرمودند به آن كتاب مراجعه كنيد ابوالفضايل وقتي كه كتاب را برداشت و اوراقش را گشود در همان صفحه مطلب موردترديد خود را يافت كه منطبق با لوح مبارك بود» [69] . ب: آقاي عبدالبهاء به ميرزا حسن نامي اطلاع مي دهد كه «ما كه داعيه نداريم ما كه دعوي نبوت و رسالت و امامت نكرده ايم». چه سؤالي چه جوابي [ صفحه 64] من بنده اي از بندگان جمال مباركم و در راه محبت در بين بشر خدمت مي كنم آقاي ميرزا حسن اگر سؤالي دارد علما، فقها، حكما، در عالم بسيارند مسائل غامضه و مطالب معظله حل مي كنند ما كه دعوي علم و دانش نكرده ايم با ما چه كار دارد؟ [70] . گرچه ادعاي آقاي عبدالبهاء با نوشته هاي يارانش متناقض است معذلك خواننده در مي يابد آنان كه گفتار آقاي عبدالبهاء را وحي مي دانند دايگان دلسوزتر از مادر هستند.

عباس بنده مخلص پدر بود و او را پرستش مي كرد

عبدالبهاء در مجالس و مجامع پدر را بزرگ و صاحب مقام و خدا معرفي مي نمود. به پيروانش مي گفت من را بنده ي پدر بناميد «چنانكه دانستيم قبل از صعود (مرگ ميرزا حسينعلي) لقب عبدالبهاء سر الله و غصن اعظم و من اراده الله و من طاف حوله الاسماء [ صفحه 65] بود اما بعد

از صعود كار آن حضرت اين شد كه همه القاب و اوصاف و نعوت خود را حصر فرمود در كلمه ي عبدالبهاء» [71] . عباس افندي از بهائيان خواهش مي كند فقط من را بنده ي پدرم ميرزا حسينعلي بدانيد «نام من عبدالبهاء است صفت من عبدالبهاء است، نعت من عبدالبهاء است عبدالبهاء كوس عبوديت آستان جمال الهي (ميرزا حسينعلي) را برملا كوبيده اند» [72] . بايد بهائيان بدانند «رفتار عبدالبهاء نسبت به حضرت بهاءالله رفتار پرستش و عبادت بوده نه احترام و اطاعت و احدي نتوانسته است كه اندك شائبه تصنعي براي اين مقام و آن اظهار استشمام كند بلكه يار و اغيار متحدند بر اينكه سركار آقا (عباس افندي) بندگي و پرستش مي كرد پدر را و معتقد بود به او و ابدا راضي [ صفحه 66] نبود كه احدي حضرتش را جز به نسب عبد و مولي به انتساب ديگري منتسب دارد» [73] .

آوازه ي خدايي بهاء شرق و غرب را فراگرفته است

آقاي عباس افندي مدعي است شهرت و آوازه ي خدايي بابا همه جا را احاطه كرده است. تا چه حد اطرافيان و ياران را غافل و بي خبر مي دانست كه بخود جرأت نوشتن و گفتن اين مطالب را مي داد. عده اي هم كه آلتي براي پيشبرد مقاصد بيگانگان به حساب مي آمدند حاضر شدند در سايه پشتيباني و كمكهاي آنان اين نوشته ها و اعترافات را در دسترس مردم قرار دهند. در حقيقت مشركان خواستند تخم نفاق و كينه در كشتزار اسلام بپاشند تا علف هرزهايي برويند و به زعم خود مانع رشد درخت تنومند اسلام گردند غافل از اينكه هرگز نخواهند توانست نور خدا را خاموش كنند. [ صفحه 67] «يريدون ليطفؤا نور الله بافواههم والله

متم نوره ولو كره الكافرون» كافران مي خواهند نور خدا را به گفتار باطل و طعن و مسخره خاموش كنند و البته خدا نور خود را هر چند كافران خوش ندارند (بزغم كفار) تمام و (محفوظ) خواهد داشت -سوره صف آيه 8. عباس افندي مي گويد: «مأيوس نگرديد، نوميد نشويد، روز اميد است و قرن خداوند مجيد نشأة اولي است و قرن جمال ابهي (بهاء)... صيت بزرگواريش شرق و غرب گرفته و آوازه ي خداونديش جنوب و شمال احاطه نموده ولوله در اركان عالم انداخته و زلزله در اعضاء آدم افكنده» [74] . [ صفحه 68]

وظيفه ي هر فرد اثبات يگانگي ميرزا بهاء است

شواهد و مدارك زيادي حكايت از اين حقيقت دارد كه فرقه ي بهائيت در پناه ديگران بوجود آمده است. دولتهاي استعمارگران قرن نوزدهم براي جلوگيري از اتحاد مسلمانان دريافتند براي گسترش فتنه و نفاق و افشاندن بذر اختلاف و دشمني ميان ملت اسلام ايجاد مذاهب ساختگي و جعلي لازم است. افرادي را حاضر كردند به دروغ ادعاي امامت و پيغمبري و خدايي كنند تا بهتر بتوانند به اختلافات داخلي دامن بزنند و به آسودگي نقشه هاي خويش را عملي سازند. عبدالبهاء در نامه اي وظايف بهائيان را بدين گونه شرح ميدهد: «اثبات وحدانيت جمال غيب ابهي (ميرزا حسينعلي) و مظهريت كامله ي ربانيه حضرت نقطه ي اولي (ميرزا علي محمد باب) و عبوديت محضه صرفه ذاتيه كينونيه باطنه حقيقيه صريحه عبدالبهاء بدون شائبه ذكري دون آن و هذه غايتي... و من اعتقد بغير هذا فقد خالف عبدالبهاء». [75] . [ صفحه 69] باري هر بهائي بايد آقاي ميرزا حسينعلي را خداوند يكتا و مقام عباس افندي را بندگي پدر بداند و هر كس چنين عقيده اي نداشته باشد

با حضرات مخالفت كرده است. عبدالبهاء در شرح زندگي مشكين قلم از بهائيان متقدم مي نويسد: «وي مدتي در عراق بود... و در معيت حضرت احديت! (ميرزا حسينعلي) در كشتي به نهايت روح و ريحان گذراند.» [76] . آيا بهتر از اين مي شود آقاي بهاء را به عنوان خدا معرفي كرد؟

ميرزا حسينعلي خدا آفرين است

گويا در قرن 19 بازار خدايي در كشورهايي از جمله ايران رونق خاصي داشته است. ميرزا بهاء مي گويد: انني أنا الله لا اله الا أنا [ صفحه 70] كما قال النقطه (ميرزا علي محمد شيرازي) من قبل و بعينه يقول من يأتي من بعد [77] من خدا هستم و خدايي جز من نيست همچنان كه ميرزا علي محمد هم گفت خدا است و بعد از اين افرادي مدعي اين مقام خواهند شد. عباس افندي مي نويسد: الف - مقام حضرت اعلي (ميرزا علي محمد) الوهيت شهودي و مقام جمال اقدس اقدم (ميرزا حسينعلي) احديت ذات هويت وجودي و رتبه اين عبد (عباس افندي) عبوديت حقيقي و هيچ تفسير و تأويل ندارد. [78] . ب اما مقام اين عبد عبوديت محضه صرفه حقيقيه ثابته راسخه واضحه من دون تأويل و تفسير و تلويح و تشريح يعني غلام حلقه بگوش و بنده ي غاشيه بر دوش تراب آستانم و پاسبان و دربان و آنچه تعريف و توصيف محض عنايت در جميع الواح و زبر [ صفحه 71] الهي در حق اين عبد موجود معني كل اين كلمه «عبدالبهاء» است و هر تأويل و تفسير كه حرفي زايد از اين كلمه است اني بري» منه... قسم به جمال قدم (ميرزا حسينعلي) كه اين عبد از رائحه اي كه بوي ادعا نمايد متنفر و

در جميع مراتب ذره اي از عبوديت را به بحور الوهيت و ربوبيت تبديل ننمايم چه كه اظهار الوهيت و ربوبيت بسياري نموده... جمال مبارك (ميرزا حسينعلي) در قصيده و رقائيه مي فرمايد: كل الالوه من رشح امري تالهت - كل الربوب من طفح حكمي تربت. [79] . همه ي خدايان از اثر امر من به خدايي رسيدند و تمام پروردگاران از ريزش حكم من به مقام ربوبيت رسيدند!!

ميرزا حسينعلي مالك دنيا و اسم اعظم است

عباس افندي و خواهرش (ملقب به ورقه ي عليا) بهائيان را به پرستش و بندگي و ستايش بهاء ترغيب [ صفحه 72] مي نمودند، عبوديت اغنام را در برابر بهاء مي ستودند و بهائيان را «بندگان جمال ابهي» و «بندگان صادق جمال مبارك» [80] خطاب مي كردند. يكي از بهائيان از عبدالبهاء مي پرسد: مقصود از مالك دنيا در انجيل چيست؟ حضرتش جواب مي دهد مالك دنيا جمال مبارك (ميرزا حسينعلي) است. [81] . ديگري راجع به باب دوم پولس رسول «در ذكر مرد شرير كه بر هيكل خدا مي نشيند سؤال كرد». عبدالبهاء پاسخ داد: مقصود از مرد شرير ميرزا يحيي ازل «برادر ميرزا حسينعلي» است. [82] . از عباس افندي سؤال شد چه لفظي به جاي سلام گفته شود؟ جواب داد: هر چند مقصود از الله اعظم نيز جمال قدم «بهاء» روحي لا حبائه الفداء است چه كه [ صفحه 73] اوست اسم اعظم و نيز اعظم و ظهور اعظم! اما اين تحيت «الله ابهي» كوس ربوبيت جمال غيب احديت «ميرزا حسينعلي» است كه در قلب امكان تأثير مي نمايد [83] .

نمايشي از دستگاه خدايي ميرزا حسينعلي

الف - نويسنده و كارگردان: جاسوسان و سياستمداران دولتهاي استعمارگر قرن نوزدهم يعني آنان كه سياست «تفرقه انداز و حكومت كن» را شعار خود ساخته بودند. ب -خدا و خداآفرين! آقاي ميرزا حسينعلي نوري مازندراني امانت پربهاي دولت روس كه در فصل سوم او را معرفي خواهيم كرد و در صفحات پيش مداركي از پناهنده شدن آن وجود بزرگوار به سفارت روس از كتابهاي بهائيان نقل شد. [84] . [ صفحه 74] ج - بنده ي مخلص جناب ميرزا: آقاي عبدالبهاء كه در عوامفريبي دست اسلافش را از پشت بست، گوي سبقت

را از ايشان ربود، افتخار كشور انگلستان بود و در ازاء خدمات صادقانه!! مورد توجه دولت انگليس قرار گرفت و مفتخر به لقب «سر عبدالبهاء» گرديد. [85] . د - بنده ي آستان بهاء «شوقي»: همان رئيس به اصطلاح بيت العدلي كه چند سال پيش از تشكيل بيت العدل درگذشت 1957 م- [86] . درباره ي شوقي چيزها گفته اند و نوشته اند. شوقي افندي جز حركت در مسير اصلي كه ميرزا حسينعلي و عباس افندي برايش معين كرده بودند بسياري از فرزندان بهائيان را از خانه و كاشانه و محيط خانوادگيشان دور كرد و شيرازه ي زندگي آنها را از هم گسست تنها بدين علت كه چرا به امريكا يا فلسطين مسافرت مي كردند [ صفحه 75] چون در امريكا افرادي از خاندان ميرزا حسينعلي نسبت به دستگاه خدايي بها علم مخالفت برافراشته بودند كمتر مجله اخبار امري منتشره از طرف بهائيت در زمان رهبري شوقي يافت مي شود كه نام چند نفر از مطرودين بهائي را ذكر نكرده و به بهانه هاي مختلف و اغراض شخصي آنها را از خانواده هايشان نرانده باشند. ه- مبلغان و نويسندگان: آنان كه در فصل اول قسمتي از عقايد و گفتارشان ذكر شد از جمله مورخي چون نبيل زرندي كه همه مجتهدين را دروغگو مي دانست [87] و كاسه هاي گرمتر از آش و دايگاني دلسوزتر از مادر مانند ميرزا حيدرعلي اصفهاني و يونس افروخته و... كه سخنان رهبران خود را وحي، و ميرزا حسينعلي را خدا و فاعل مايشاء مي دانستند در حالي كه جناب عبدالبهاء آشكار اعلام مي كند: نمي دانم و شايد اشتباه كرده باشم [88] . [ صفحه 76] بررسي اظهارات و برملا ساختن تناقضات و دروغها و مطالب

خلاف واقع ايشان مجال ديگري مي خواهد. و - ياران و پيروان: گروهي كه در هر دوره و زمان حاضرند پاي هر علمي سينه بزنند - «و همج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح - از سخنان حضرت علي عليه السلام صفحه 1155 نهج البلاغه ترجمه فيض الاسلام، و دسته اي كه به دوشيدن اغنام سخت مشغولند. يكي از شعارهاي فريبنده ي بهائيت آن است كه «با همه اديان به روح و ريحان معاشرت كنيد» اما هيچ بهائي حق ندارد درباره ي مسلك خود تحري حقيقت كند و با افرادي مطلع و بصير روش بهائيت را مورد مطالعه و بررسي قرار دهد. همين كه بزرگان بهائي فهميدند يكي مي خواهد از جمع اغنام خارج شود بر فور سلاح طرد را به ميان مي كشند و با لطايف الحيل، آگاه و بيداردلي را از [ صفحه 77] ادامه ي تحقيق و درك حقيقت باز مي دارند. از آقايان بهائيان بايد پرسيد آيا معني «همه» باريك داريد و برگ يك شاخسار» و مقصود از جمله مهمل و مغلوط از نظر لفظ و معني «عاشروا مع الاديان بالروح و الريحان» همان روش مغرضانه و بيان كلمات سخيف و دشنامهاي آبدار بهاء و عباس افندي و شوقي به ميرزا يحيي و اطرافيان و نزديكانشان بود؟ [ صفحه 80]

ادعاهاي ميرزا حسينعلي نوري

از بندگي و ذليلي تا خدايي و خالقيت

«ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» آيه 89 سوره ي نساء خواننده از مطالعه و دقت در نوشته هاي بهاء در شگفت مي ماند كه با توجه به عدم تأويل و تفسير در سخنان آن جناب ادعاهاي وي تابع چه شرايطي بوده است؟ گاه وحي بر او نازل، گهي بيچاره و نوكر و غلام و عبد فاني و ناگاه

خدا و خداآفرين مي شد. بعنوان نمونه نامه ي معروف به لوح ناصرالدين شاه كه با جمله ي يا ملك الارض «ناصرالدين شاه» اسمع نداء هذا المملوك؛ ميرزا حسينعلي» [89] . شروع مي شود حاكي از عجز و بيچارگي او است. در اين بخش به عنوان مشخص ساختن سير ادعاهايش مداركي از كتابهاي بهائيت كه تحت نظر محفل و مؤسسه ي [ صفحه 81] ملي مطبوعاتي بهائيان چاپ و منتشر شده است نقل مي گردد:

ميرزا حسينعلي را بهتر بشناسيم

آقاي بهاء برخلاف دستور و سفارش ميرزا علي محمد خود را رئيس بابيان ناميد و بهائيگري را بنيان نهاد. زندگي ميرزا بهاء از نظر سياسي، تناقض گويي و بررسي ادعاهايش قابل دقت است. در اين قسمت تنها به ذكر قسمتي از رفتار و كردار با توجه به جمله اي از دستورات اخلاقي و تربيتي او مي پردازم: آقاي ميرزا حسينعلي مي گويد: «لازال اين غلام» (بهاء) كلمه اي كه مغاير ادب باشد دوست نداشته و ندارد، الادب قميصي به زينا هيكل عبادنا المقربين - ادب پيراهن من است كه به وسيله ي آن بندگان مقرب خود را زينت داديم». [90] . [ صفحه 82] آقاي عباس افندي در تأييد سخن پدر مي گويد: زبان را به گفتار زشت و سب و لعن احدي نيالايد. [91] . ميرزا حسينعلي علماء و دانشمندان را مار، گرگ و بچه گرگ مي ناميد [92] ضمن دشنام به بابيان برادر خود ميرزا يحيي را به لقب گوساله سرافراز و مفتخر نمود [93] و ادعا كرد ميرزا يحيي زن ميرزا علي محمد باب را تصرف و دست تعدي به سويش دراز كرد و بعد به يكي از پيروان خود بخشيد. [94] . بجاست نمونه ي ديگري از سخنان بهاء كه نمايانگر ادب و

تربيت او است نقل گردد. [ صفحه 83] ميرزا حسينعلي مي نويسد: من ينكر هذا الفضل الظاهر المتعالي المنير ينبغي له بان يسئل عن امه حاله... قل من كان في قلبه بغض هذا الغلام (بهاء) فقد دخل الشيطان علي فراش امه... [95] هر كس بهاء را منكر شود سزاوار است از مادرش وضع خود را بپرسد و هر كس دشمن او باشد قطعا شيطان در بستر و رختخواب مادرش رفته است!! لازم به تذكر است بنويسيم سرسخت ترين دشمنان بهاء خواهر و برادر و محمدعلي پسرش و نزديكترين افراد خانواده اش بودند. بيان اختلافات عبدالبهاء و شوقي با نزديكترين افراد خانواده اش از بحث ما خارج است. دشمنيها و كينه توزيهاي بهاء و يحيي ازل و يارانشان بجايي رسيد كه ميرزا يحيي را به قبرس و ميرزا حسينعلي را به عكا تبعيد كردند. [ صفحه 84] حال كه معني ادب و تربيت و مفهوم جمله ي «زبان را به سب و لعن احدي نيالائيد» دانستيد، براي شناسايي و پي بردن به پاكدامني خاندان بهاء يك بار ديگر مطالب فوق را كه مورد قبول تمام بهائيان بايد باشد مطالعه فرمائيد.

چرا پيروان ميرزا حسينعلي را «بهائي» مي گويند؟

قبلا دولت ايران را عليه، انگلستان را فخيمه [96] و دولت روس را بهيه [97] مي گفتند - تمبرها و اسنادي بدين صورت موجود است - مشهور آنكه ميرزا حسينعلي زمان پناهنده شدن به سفارت دولت بهيه ي روس قول داد نام دينش بهائي باشد. راويان اخبار مي گويند جناب ميرزا نه تنها به وعده ي خود وفا نمود بلكه براي اثبات خدمتگزاري و سرسپردگي به دولت بهيه ي روس نام [ صفحه 85] دخترش را نيز بهيه خانم گذاشت. نويسندگان بهائي براي گمراه ساختن بهائيان مدعي

هستند ميرزا حسينعلي درسال 1246 ه - ق پيش از پناهندگي به سفارت روسيه توسط طاهره دردشت بدشت ملقب به بهاء شد. «طاهره از بابيان متقدم و از يكه تازان ميدان عشقبازي دشت بدشت يعني همان جائي كه افتضاحات ياران از جمله ميرزا حسينعلي تا بدان جا رسيد كه ملا حسين بشرويه اي از بزرگان بابيت و اولين ايمان آورنده به باب پس از شنيدن رسوائيهاي بابيان دربدشت گفت: اگر دربدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشير كيفر مي نمودم» [98] . موضوع اعطاي لقب بهاء دردشت بدشت از نظر تاريخي قطعي و مسلم نيست. بهائيان نيز با شك و ترديد اقوال متناقضي در اين باره ذكر كرده اند. [ صفحه 86] آواره مي نويسد: «گويند اول كسي كه ميرزا حسينعلي را به لقب بهاء ستود طاهره بوده، بابيان در ستر اين موضوع كوشيدند و (تا زمان حركت از بغداد به اسلامبول - 1279 ه - ق) ميرزا حسينعلي را به كلمه ي «ايشان» خطاب مي كردند... اما در اينكه چه شد كه حضرتش را بهاءالله گفتند و اولين متفوه «سخن گوينده» به اين كلمه قرةالعين يعني طاهره بوده يا نه و باز در اينكه او از كجا دانسته محل تأمل است زيرا دربدشت نه كتاب بيان حاضر شده بوده... نه لوح هيكل پس جايز است كه در توقيعي خصوصي و سري كه به نام خود بهاءالله يا طاهره از ماكو رسيده بود اشاره به اين مقام شده و بعد آن توقيع در طي حوادث از ميان رفته باشد!!...» [99] . بعضي از مورخين بهائي نوشته اند: القاب بهاء و ديگران از روي قرعه دردشت بدشت انتخاب شد. [100] . [ صفحه 87] با

توجه به مطالب فوق مسلم است حتي از كتب بهائيت نمي توان ثابت نمود لفظ بهاء در سال 1246 به ميرزا حسينعلي اطلاق شده باشد. آيا ادعاي ميرزا حسينعلي در سال 1269 يا 1279 (ه - ق) بوده يا نه اكنون از موضوع گفتار ما خارج است نكته ي قابل دقت اينكه اين ادعا بعد از پناهندگي بهاء به سفارت روس بود. در سال 1268 (ه - ق) عده اي از بابيان به ناصرالدين شاه حمله كردند. پس از اين سوءقصد نافرجام به شاه قاجار دستور دستگيري ميرزا حسينعلي بعنوان رهبر اين توطئه صادر شد. جناب ميرزا دست به دامن ارباب خود پرنس دالگوركي سفير روس زد «شاه فورا مأموري فرستاد تاميرزا حسينعلي را از سفارت روس تحويل گرفته به نزد شاه بياورد. سفير روس از تسليم ميرزا به مأمور شاه امتناع ورزيد... و كاغذي به صدر اعظم نوشت كه بايد [ صفحه 88] ميرزا حسينعلي را از طرف من پذيرايي كني و در حفظ اين امانت بسيار كوشش نمايي و اگر آسيبي به او برسد و حادثه اي رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهي بود». [101] . پرنس دالگوركي از شخص وزير «ميرزا آقاخان نوري صدر اعظم ناصرالدين شاه» بطور صريح و رسمي خواستار گرديد وديعه پربهايي را كه دولت روس بوي مي سپارد در حفظ و حراست آن بكوشد [102] . بالاخره ميرزا را دستگير مي كنند سفير روس آرام نمي نشيند و در رهايي بهاء از زندان از هيچ كوششي خودداري نمي كند شوقي افندي از قول ميرزا بهاء مي نويسد: «قد نصرني احد سفرائك اذ كنت في السجن الطاء (طهران) تحت السلاسل و الاغلال بذلك كتب الله لك

مقاما لم يحط به علم احد الا هو اياك ان تبدل هذا المقام العظيم» و نيز در مقام ديگر مي فرمايند: ايامي كه اين مظلوم در سجن اسير سلاسل و اغلال بود [ صفحه 89] سفير دولت بهيه ايده الله تبارك و تعالي نهايت اهتمام در استخلاص اين عبد «بهاء» مبذول داشت و مكرر اجازه ي خروج از سجن صادر گرديد... تا بالاخره در اثر پافشاري و مساعي موفور حضرت سفير استخلاص حاصل گرديد. اعليحضرت امپراطور دولت بهيه روس ايده الله تبارك و تعالي حفظ و رعايت خويش را في سبيل الله! مبذول داشت» [103] . آيا از اثر دعاي ميرزا حسينعلي بود كه دستگاه امپراطوري روس برچيده شد؟ راستي چه اشكال دارد جناب ميرزا در برابر حمايت و پشتيباني بي دريغ روسيه مردانگي از خود نشان بدهد نام دينش را بهائي و اسم دخترش را بهيه خانم بگذارد. وقتي بهائيت تحت حمايت انگليس قرار گرفت عبدالبهاء در بعضي از نوشته هاي خود سفارت انگليس را بهيه خواند [104] تا از اين موقعيت بهره ببرد و ادعا [ صفحه 90] كند: اي رهبران بزرگوار و رؤساي عادل و دادگستر قوم انگليس! بدانيد كلمه ي بهائيت مشتق از سفارت بهيه ي انگليس است نه از سفارت دولت بهيه ي روس. آفرين بر بهاء كه در برابر سفارت روس خود را مسؤل دانست و به قول خويش وفا كرد. احسنت بر عبدالبهاء كه سجل روسي پدر را به انگليسي برگرداند. خوشا به حال بهائياني كه هر شناسنامه اي را مي توان به آنها قبولاند!

در بهائيت تأويل و تفسير جايز نيست

تفسير و تأويل در سخنان و نوشته هاي بهائيت بنا به ادعاي قافله سالاران بهائي «ميرزا حسينعلي و عباس افندي» حرام است. آقاي

بهاء كساني را كه به تأويل و تفسير بپردازند. و از معناي ظاهري محجوب بمانند زيانكار و دروغگو دانسته است [105] . [ صفحه 91] عبدالبهاء مي گويد ابواب تأويل را مسدود نمائيد و به صريح كتاب يعني به معني لغوي مصطلح قوم تمسك جوئيد [106] بنابراين آنگاه كه ميرزا حسينعلي مي گويد «خدايي جز من خداي زنداني نيست» [107] تنها مقصودش اين بود او خدا است كه بدست بندگان ياغي و قدرناشناس به زندان افتاده است!!! وقتي شوقي افندي ادعا مي كند: «هدف ما ايجاد دين و مذهب نبوده است» [108] و چنانكه در صفحات پيش آمد عبدالبهاء مي گويد من امام، پيغمبر و رسول و نبي نيستم، علم و دانش ندارم مقصود معناي ظاهر است و بهائيان حق ندارند به دلخواه به توجيه مطالب مذكور بپردازند. چون اين مطالب قابل تفسير نيست هنگامي كه ميرزا حسينعلي به علل گوناگون از [ صفحه 92] جمله اثبات ادعاي دروغين خود و ميرزا علي محمد مي نويسد: دوره ي بهائيت 1000 سال است [109] ديگران حتي فرزندش عبدالبهاء كه مدعي عدم تأويل و تفسير در بهائيت است حق ندارند بگويند دوران بهائيت صد يا پانصد هزار سال است [110] بنابراين بهائيان نمي توانند گفتار رهبران خود را تفسير كنند. آنقدر اين مطلب مورد توجه بزرگان و نويسندگان بهائي بود كه در اكثر نوشته هاي خود به آن اشاره كرده اند. هر كس به مطالعه ي كتابهاي بهائيان مي پردازد بايد به موضوع عدم تفسير و تأويل توجه داشته باشد. [ صفحه 93]

آيا بهاء آفريننده ي انسان است؟

آقاي ميرزا حسينعلي مي گويد: كنت في قدم ذاتي و ازلية كينونتي عرفت حبي فيك خلقتك.. [111] . پيش از اينكه هر مبلغ بهائي بخواهد در

شرح و معني جمله ي مذكور سفسطه كند عبدالبهاء به حل آن اقدام كرده است. روزي دو نفر از بهائيان «مشكين قلم و سيد اسدالله قمي» با عبدالبهاء در مسافرخانه عكا نشسته بودند. «مشكين قلم عرض كرد قربان اينكه جمال قدم (ميرزا حسينعلي) در كلمات مكنونه ي عربي مي فرمايند كنت في قدم ذاتي... (كنت را به فتح تاء خواند) آيا اين خطاب مستطاب را به جناب شما فرمودند... عباس افندي گفت: كنت به فتح تاء نيست كه صيغه ي مخاطب باشد بلكه بضم تاء و صيغه ي متكلم مي باشد و مقصود نفس مقدس جمال مبارك (ميرزا حسينعلي) است كه مي فرمايند من در كينونت خود بودم، ديدم محبت من [ صفحه 94] در تو است، تو را خلق كردم و خود را به تو شناساندم [112] با توضيح آقاي عبدالبهاء ترديدي باقي نمي ماند كه آقاي ميرزا حسينعلي ادعا مي كند همان خالقي است كه انسان را آفريده و چه كسي غير از خداي بزرگ مي تواند ادعا كند ازلي است؟ گرچه عبدالبهاء در دنبال سخنان خود با مطالبي خلاف واقع و غيرمنطقي مقصود از ادعاي پدرش را طور ديگر جلوه داده اما بايد آن جناب بدانند سخنان آقاي ميرزا قابل تفسير نيست و چنان كه هر دو مدعي شده اند تفسيركننده دروغگو است. بهائيان بنابر مدلول فوق مجبور به پذيرش خالقيت و خلاقيت! بهاء هستند. اگر از آتش پرستان يا افرادي كه كوه، گاو و كركس مي پرستند. پرسيده شود آيا خالق شما، آتش، كوه،گاو و كركس است؟ مي گويند: هرگز ما چنين عقيده اي نداريم، خالق ما خدا است. [ صفحه 95]

بهاء با مشتي خاك انسان را خلق كرد

ميرزا حسينعلي مي نويسد: قسم به جمالم كه كل را از تراب خلق نمودم و البته

به خاك راجع فرمايم! [113] عبدالله مطلق يكي از مبلغان بهائي با ميرزا احمدخان نامي كه مسيحي شده و نامش را ميرزا آوانس گذاشته بود مباحثه مي كرد. اينك عين نوشته ي عبدالله مطلق: «آوانس مدتي به فكر فرورفت گفت... حضرت مسيح العاذر را كه 5 روز از فوتش گذشته بود از قبر بيرون آورده و زنده كرد... (مطلق جواب مي دهد)... آيا مرده زنده كردن مشكلتر است يا از خاك آدم بوجود آوردن؟ گفت البته از خاك آدم خلق كردن دشوارتر است. مطلق گفت حضرت بهاءالله مشتي خاك [ صفحه 96] برداشتند و خمير كردند و آن را به هيكل آدم درآوردند و در او روح دميدند و در مدت كمي او را به حد كمال رساندند سپس نامه اي به او مرحمت فرموده نزد ناصرالدين شاه سلطان ايرانيانش فرستادند چنانكه حضرت بهاءالله در كتاب هيكل در اين باره چنين فرموده اند: و اعلم قد اخذنا قبضة من التراب و عجناه بمياه القدرة و الاقتدار و نفخنا فيه روح الاطمينان و لما كبر اشده ارسلنا الي رئيس القوم «الظالمين» بكتاب منير... [114] . اولا دقت فرمائيد مطلق مدعي است معجزه ي ميرزا حسينعلي بالاتر از معجزه ي حضرت عيسي عليه السلام است و صريحا ادعا مي كند بهاء مشتي خاك برداشت و خمير كرد و در آن روح دميد و بعد فريبكارانه در كتابش توضيح مي دهد جناب بهاء در حقيقت مانند حضرت عيسي عليه السلام از جهت معنوي فردي را زنده كرد در حالي كه اين ادعا [ صفحه 97] دليل بر تناقض گويي و دروغ و حقه بازي عبدالله مطلق است. چه بسا افرادي هستند كه با سخنان مستدل خود كساني را هدايت مي كنند آيا آنان

را مي توان برتر و بالاتر از پياميران دانست؟ ثانيا آيه ي شريفه ي قرآن صراحت دارد كه حضرت عيسي عليه السلام عاذر را پس از مرگ به اذن خدا زنده كرد. براي آنكه خيانت عبدالله مطلق برملا شود با استفاده از تفاسير، معجزه ي حضرت عيسي عليه السلام نقل مي گردد: «... اني قد جئتكم بآية من ربكم اني اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابري ء الاكمه و الابرص و أحي الموتي باذن الله و انبئكم بما تأكلون و ما تدخرون في بيوتكم ان في ذلك لاية لكم ان كنتم مؤمنين» (آيه ي 49 سوره ي آل عمران). [ صفحه 98] همانا آمده ام شما را با آيه و نشانه اي از آفريدگار شما و من از گل چون شكل مرغي مي سازم و در آن مي دمم كه به اذن خدا مرغي مي گردد و كور مادرزاد و پيس و مبروص را شفا مي دهم و با اجازه ي خدا مردگان را زنده مي گردانم (تكرار اين كلمه براي رفع توهم الوهيت است زيرا كه وقوع احيا از مخلوق صورت نبندد) و شما را از آنچه مي خوريد و در خانه هايتان ذخيره مي نمائيد خبر مي دهم در اين براي شما نشانه و دليلي «بر نبوت من و قدرت خدا» است اگر مؤمن باشيد. عاذر كه دوست عيسي عليه السلام بود سه روز پس از مرگش به سر قبر او رفت و گفت: بار خدايا پروردگار آسمانها و زمين تو مرا به سوي بني اسرائيل فرستادي كه آنها را به دين تو دعوت كنم و به ايشان خبر دهم كه مردگان را زنده خواهم كرد اينك عاذر را زنده گردان «اللهم رب السموات السبع و الارضين السبع انك ارسلتني

الي بني اسرائيل ادعوهم [ صفحه 99] الي دينك و اخبرهم اني احي الموتي باذنك فاحي عاذرا» پس عاذر زنده شد و برخاست بعدا هم صاحب فرزندي گرديد... علت اينكه عيسي عليه السلام به اين گونه معجزات مخصوص گرديده، اين است كه در زمان وي علم طب «شعبه اي از حكمت» سخت پيشرفت كرده و به اوج خود رسيده بود. خداوند معجزه ي او را از جنس دانش زمان قرار داد تا بر دانشمندان غالب آيد و نبوتش ثابت گردد و چون دانشمندان ايمان آرند عوام مردم پيروي كنند از ايشان چنان كه در زمان موسي بن عمران عليه السلام سحر بسيار دامن گسترده و اوج گرفته بود خداوند معجزه ي عصا را به وي داد تا سحر آنها را باطل كند. (ترجمه ي تفسير مجمع البيان جلد چهارم و منهج الصادقين جلد دوم). ثالثا چگونه مي توان ادعاهاي ميرزا حسينعلي را كه دست پرورده ي سياستهاي بيگانگان بود پذيرفت؟ آيا از ايجاد فرقه ي بابي و بهائي و شعبه هاي آن [ صفحه 100] هدفي جز نفاق افكني در ميان مسلمانان و آب را گل آلود كردن و ماهي گرفتن بوده است؟ خيانت ديگر بهائيان اين است كه لفظ «ظالمين» را تغيير داده اند چنانكه در ص 96 آمد.

مغز سر ميرزا حسينعلي كه خود را محبوب و مسجود عالميان مي ناميد دوازده من وزن داشت

در شروع مطالب و عبارات اين كتاب آنقدر به اجبار نام ميرزا حسينعلي، عباس افندي و شوقي نوشتيم كه به نظر مي رسد خواننده را ناراحت كند. اجازه فرمائيد در آغاز اين قسمت به مناسبت آيه ي شريفه يا از قرآن نقل كنم: و لله يسجد ما في السموات و ما في الارض من دابة و الملائكة و هم لا يستكبرون.هرچه در آسمان ها و زمين است از جنبندگان همه بي هيچ تكبر و با

كمال تذلل به عبادت خدا مشغولند. آيه ي 49 سوره ي نحل - يكتاپرستان خدا را سجده مي كنند، تسبيح مي گويند و در مقابل عظمتش در حالت خضوع [ صفحه 101] و خشوع تنها براي او سجده مي كنند. شگفتا از جناب ميرزا كه نسبت به دستگاه ربوبيت و الوهيت پروردگار حسادت مي ورزيد! و درباره ي خود چنين نوشت تالله قد ظهر محبوب العالمين و مقصود العارفين و معبود من في السموات و الارضين و مسجود الاولين و الاخرين [115] قسم به خدا محبوب جهانيان و مقصود عرفا و آن كس كه تمام اهل زمين و آسمان ها او را عبادت مي كنند و مسجود خلق اولين و آخرين است ظاهر گرديد. همچنين خود را منزل آيات و محبوب ارضين و آسمان ها معرفي مي نمود. [116] . بعضي نامه ها را با جمله ي «به نام محبوب عالميان» يعني همان مقامي كه مدعي آن بود شروع مي كرد [117] براي اينكه بهتر جناب حسينعلي را بشناسيم و به وزن مغز كله ي ايشان پي ببريم عين عبارت كتاب يكي از [ صفحه 102] بهائيان كه با اجازه ي محفل بهائي چاپ شده و مورد اعتماد جامعه ي بهائيت است نقل مي شود. «... حسن خان نامي مي نويسد: من هم اگر بنا باشد زير بار دين بروم فقط دين بهاءالله!! را قبول مي كنم چرا كه من اندازه ي بزرگواري و عظمت هر يك را مي دانم و مغز جميع آنها را وزن كرده و دانسته ام مغز حضرت آدم دو من و نيم سنگيني داشته و مغز نوح سه من و مغز ابراهيم خليل چهار من و مغز حضرت موسي پنج من و مغز حضرت عيسي شش من و مغز حضرت رسول الله صلي الله عليه و

آله هفت من ولكن مغز حضرت بهاءالله دوازده من وزن داشته است.» [118] . مدتها مردد بودم آيا مطالب فوق را در اين جزوه ذكر كنم يا نه بالنتيجه با خود گفتم بگذار مردم بدانند رهبران و نويسندگان بهائي چه مزخرفاتي را در كتابهاي خود نوشته و مي نويسند و به عنوان وحي سخنان گهربار به اغنام «بهائيان» مي قبولانند. [ صفحه 103] ضمن پوزش از ساحت مقدس پيامبران الهي و با عرض معذرت از خوانندگان بايد گفت ننگ و نفرت بر آن فرقه اي كه به مطالب مذكور معتقد شدند و در انتشار و ترويج آن بين بهائيت مي كوشند. بلي سنگيني مغز بهاء سبب شد ادعاي خدايي كند، از گرسنگي بنالد، مدعي مقام روحاني و رهبري اما امانت پربهاي سفير و دولت روس و دست نشانده ي بيگانگان باشد. آيا نبايد گفت سيمهاي قپان مغز حسن خان در وزن كردن مغز كله ي بهاء اتصالي كرده بود؟ آيا نبايد سليماني اردكاني را كه قلم بدست گرفته و هر سخن سقيم و نادرستي را به عنوان معرفي مبلغان و بزرگان بهائي مي نگارد از هوشياران عالم!! ناميد؟

آيا ميرزا حسينعلي فاعل مايشاء است؟

هيچ يك از بهائيان حق ندارند در كار ميرزا حسينعلي دخالت كنند. براي اينكه نامبرده خود را فاعل مايشاء مي دانست «بگو اي عباد حق با حكم يفعل [ صفحه 104] مايشاء آمده و اعتراضات عالم نزد اين كلمه معدوم و مفقود مي فرمايد انه لو يحكم علي الارض حكم السماء او علي السماء حكم الارض ليس له لا حدان يعترض عليه» [119] . اگر بهاء بر سماء حكم ارض نمايد و يا بر ارض حكم سماء ليس لا حدان يقول بم و لم» [120] . آقاي

ميرزا حسينعلي مي گويد: فاعل مايشاء هستم، هر چه بخواهم انجام مي دهم، به زمين، آسمان يا به آسمان، زمين بگويم هيچكس را ياراي چون و چرا نيست راستي بي انصافي است بهائيان تحري حقيقت را يكي از اصول مسلك خود بدانند. [121] نكته ي قابل توجه اينكه بهاء در اول بعضي از جمله مي گويد «بگو». لازم است توضيح دهم مخاطب ايشان ميرزا آقاجان كاشي منشي ميرزا حسينعلي بود كه بهائيان او را كاتب [ صفحه 105] وحي مي دانند. [122] . جناب ميرزا مي خواست از قرآن مجيد تقليد كند كه خداوند آياتي را با كلمه قل «بگو» بر پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله نازل مي فرمود از جمله آيه ي شريفه ي: «قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون الي جهنم و بئس المهاد». اي پيغمبر به آنان كافر شدند بگو بزودي مغلوب شويد و به جهنم محشور گرديد كه بسيار بد جايگاهي است. (آيه ي 12 سوره ي آل عمران).

ميرزا بها جواز تصرف در اموال مردم را دارد

بهاء تصرف اموال جهان را براي خويشتن جايز دانسته و مي نويسد: اگر جميع اموال ارض را بخواهيم تصرف نمائيم احدي را مجال لم و بم نبوده و نخواهد بود. [123] . [ صفحه 106] آيا فشار گرسنگي و بدبختي يا عقده ها و ناراحتيها در زندان عكا او را وادار مي كرد هرچه دل تنگش مي خواست بسرايد تا بهائيان را بر سر مهر و شفقت آورده كه سهم بيشتري از درآمد خود را به عكا سرازير كنند. «هر نفسي كه موفق شد و به ساحت اقدس (عكا) هديه ارسال نمود نظر به فضل قبول شد» [124] . به نظر خواننده ارزش ديدار كسي كه جواز تصرف در اموال مردم دارد چقدر است؟ جناب ميرزا

به حل مسأله اقدام كرده است و در نامه اي به پسرعم خود مي نويسد: «اي پسرعم حمد كن خدا را... كه در سجن اعظم (عكا) به زيارت جمال قدم (ميرزا حسينعلي) فائز شدي اين فضل را غنيمت كه به او مبادله نمي كنند آنچه در آسمان و زمين خلق شده است...» [125] . [ صفحه 107]

غيب منيع لا يدرك گريه و ناله مي كند

آقاي بهاء شخصا درك مي كرد پيروانش به درستي نمي دانند او كيست، اما است يا پيغمبر، خداست يا ظهور الله يا مظهر خدا، يا نوكر و دست نشانده ي از ما بهتران! عبدالبهاء مي گويد: «اين ظهور اعظم (پيدايش بهاء) نفس ظهور الله است نه به عنوان تجلي و مجلي و نور اين نيز قدم را اشراقي و غروبي نيست...» [126] . آري عقيده ي مردم درباره ي ميرزا حسينعلي مختلف است دسته اي چشم و گوش بسته وي را خدا، غيب منيع لا يدرك و بعضي با دلايل و مدارك موجود در نوشته هايش او و پسرش عبدالبهاء و ميرزا علي محمد شيرازي را آلت دست استعمارگران و در رديف ياغيان و تناقض گويان به حساب مي آورند. بهر حال خود را چنين معرفي مي كند: [ صفحه 108] «مثلا نفسي غيب منيع لا يدرك را در هيكل ظهور مشاهده مي نمايد من غير فصل و وصل و بعضي هيكل ظهور را ظهور الله دانسته و اوامر و نواهي او را نفس اوامر حق مي داند اين دو مقام هر دو لدي العرش مقبول است ولكن اگر صاحبان اين دو مقام در بيان اين دو رتبه نزاع و جدال نمايند هر دو مردود بوده و خواهند بود...» [127] . غيب منيع لا يدرك (ميرزا حسينعلي مدعي اين مقام بود) ينوح و يبكي چه

كه استشمام نمي نمايد آنچه را كه اليوم محبوب است [128] .

بهشت و جهنم بهائيان كجاست؟

آقاي ميرزا حسينعلي در جواب شخصي كه از او پرسيد بهشت كجاست؟ كميتش لنگ شده با عصبانيت و ناراحتي گفت: «قال اين الجنة و النار قل الاولي لقايي و الاخري [ صفحه 109] نفسك ايها المشرك المرتاب [129] - گفت بهشت و دوزخ كجا است به او بگو بهشت لقا و ديدار من و جهنم وجود تو است اي مشرك و شكاك». يكي از بهائيان در شرح ديدار از جايگاهش بهاء مي نويسد: «محلهاي جلوس و اقامت حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء روحي له الفداء را زيارت نمودم و جزيرتين الخضراي مسطور در الواح مباركه را كه جنات تجري من تحتها الانهار و كا عرشه علي الماء مشاهده نمودم» [130] كدام عاقلي باور مي كند باغي كه با دسترنج و پول اين و آن و به كمك استعمارگران پايدار مانده بهشت و تخته پاره هايي كه جاي نشستن ميرزا بهاء بوده عرش خدا است احتمالا بهائي زاده ي روشنفكري كه بخواهد بنا به ادعاي توخالي رهبرانش تحري حقيقت كند جرأت پرسش ندارد فورا طرد، از [ صفحه 110] ارث محروم، سلام و كلام با او قطع مي شود بايد بپذيرد و دم نزند. ميرزا حسينعلي به سؤال كننده تهمت شرك و بت پرستي مي زند عذر كسي كه به او مؤمن نشود نمي پذيرد [131] . بزرگترين دانشمندان جهان را نادان و جاهل مي داند چون بهائي نيستند. [132] . آري تحري حقيقت در نظر بهائيت بدان معني است كه بقول ميرزا بهائيان كور، كر و جاهل [133] و در نتيجه تسليم ادعاها و نظريات حضرتش شوند. جائي كه بهاء زندان عكا را عرش اعظم

و خود را خدا ناميده تكليف پيروانش معلوم است. «ان في استواء جمال القدم علي العرش الاعظم في سجن عكالايات لاولي النهي - استقرار جمال قدم (ميرزا حسينعلي) بر عرش اعظم در زندان عكا براي [ صفحه 111] صاحبان عقل و خرد نشانه است!!» [134] . توضيح آنكه آيه ي كريمه ي «و كان عرشه علي الماء» يعني عرش خدا روزي كه آسمانها و زمين را آفريد بر آب بود. تعبير قرار داشتن عرش خدا روي آن كنايه از آن است كه ملك خدا در آن روز بر اين آب كه ماده ي حيات است قرار گرفته بود «آيه ي 7 سوره ي هود نقل از جلد 19 ترجمه ي تفسير الميزان - براي اطلاع بيشتر در مورد آيه ي مذكور به تفاسير مراجعه شود». همچنين آيه ي شريفه ي «و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجري من تحتها الانهار». مژده ي بهشت براي نيكوكاران است. اي پيامبر بشارت بده به كساني كه به توفيق الهي ايمان آورده، توحيد و نبوت انبياء و جميع ضروريات دينيه را تصديق كرده، كردار شايسته مانند نماز و روزه و زكوة و حج و جهاد و واجبات ديگر را انجام داده اند براي ايشان است بوستانهاي متعدد كه درختان زيادي [ صفحه 112] روي زمين آن را پوشانده با انواع ميوه ها و غذاهاي رنگارنگ و جويهاي وسيع كه در زير درختان يا زير غرفه هاي آن روان مي باشد - نقل به معني از جلد اول منهج الصادقين ذيل آيه ي 25 سوره ي بقره.

بدگويي درويش محمد از درويشان

آنگاه كه اختلافات بين ميرزا حسينعلي و برادرش صبح ازل به شدت اوج گرفت تيرگي و نفاق نيز ميان پيروان ميرزا علي محمد نضج يافت. يكي

از بابيان «ميرزا حسينعلي» سر به بيابان گذاشت و مدت دو سال با نام جعلي درويش محمد در كوههاي سليمانيه اقامت گزيد در حالي كه جز كشكول و يكدست لباس تعويض چيز ديگر نداشت. [135] . درويشي در اين مدت اثر سوء و نامطلوبي در بها گذاشته و او را ناراحت كرده بود مي نويسد: «بعضي از نفوس كه خود را دراويش مي نامند [ صفحه 113] جميع احكام و اوامر الهي را تأويل نمودند در تكايا انزوا جسته جز خورد و خواب شغلي انتخاب ننمودند» [136] آقاي ميرزا حسينعلي از افرادي بدگويي مي كند كه معتقدند: خدا را مي توان ديد، تكاليف ديني را از خود ساقط و احيانا به بزرگان و مقدسات دين حمله و توهين مي نمايند، خدا را به دريا و خورشيد و خلق را به موج و نور آفتاب تشبيه مي كنند، مي گويند خدا در خلق حلول مي كند، خدا با خلق يكي مي شود، به جبر عقيده و ادعاي فنا شدن در خدا را دارند كه مخالف با عقيده ي شيعه در خداشناسي است. ناگهان ميرزا بهاء در حالي قرار گرفت كه قدم را فراتر از درويشان گذاشت و با ادعاهاي شرك آميزش در صف اول مشركان و كافران قرار گرفت. بهاء نه تنها صداي خود را صداي خدا ناميد و مدعي مقام خدايي و الوهيت شد بلكه گفت: خدايي غير از [ صفحه 114] من نيست، به من روي آوريد، به خاطر دوستي من دستوراتم را اجرا كنيد و بدانيد خداآفرين هستم. [137] . در كلمات مكنونه كه تاريخ نوشتن آن سال 1274 ه - ق [138] و بازتاب همان ناراحتيهايي بود كه از برادر و ياران داشت [139]

و سرانجام وادار به ترك شد و به نام درويش محمد روزگار مي گذراند مي نويسد: «من تو را آفريدم، شير در پستان مادر برايت قرار دادم اما تو به دشمن روآوردي» [140] . كلمات مكنونه كه بيشتر با عناوين اي پسر من، اي برادر من، اي پسر كنيز من و... شروع مي شود با [ صفحه 115] توضيح نويسندگان بهائي و عبدالبهاء و دقت در زندگي جناب ميرزا معلوم مي گردد آنان كه نسبت وحي به بهاء داده سخني به گزاف گفته اند.

سخناني از بزرگان اسلام

چون از درويش و بدگويي ميرزا بهاء از آن طايفه و عقايد ميرزا حسينعلي سخن به ميان آمد بجاست به اختصار بر رد عقايد مزبور جملاتي از نهج البلاغه و احاديثي از اصول كافي زينت بخش اين صفحات گردد. 1- ابن ابي حمزه گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من از هشام بن حكم شنيدم كه از شما روايت مي كرد كه: خدا جسمي است، توپر، نوراني شناختنش ضروري، بهر كس از مخلوقش كه خواهد منت نهد، حضرت فرمود: منزه باد، آنكه كسي جز او نداند كه او چگونه است، چيزي مانندش نيست [ صفحه 116] و او شنوا و بيناست. محدود نگردد، به حس درنيايد، سوده نشود، حواس دركش نكنند، چيزي بر او احاطه نكند نه جسم است و نه صورت و نه ترسيم و نه محدود (صفحه ي 140 جلد اول اصول كافي). 2- الحمد لله الذي لم تسبق له حال حالا... لم يحلل في الاشياء فيقال: هو فيها كائن و لم ينأ عنها فيقال: هو منها بائن... حمد و سپاس خداوندي را سزاست كه هيچ صفتي (از صفاتش) بر صفت ديگر او پيشي نگرفته است... در

چيزها حلول نكرده تا گفته شود در آنها است «زيرا حلول در شي ء مستلزم جسميت و امكان است» و از هيچ دور نگشته تا گفته شود از آنها جداست «زيرا به همه ي اشياء احاطه دارد» خطبه ي 64 - صفحه ي 155 - 156 - 157 نهج البلاغه. 3- كائن لا عن حدث موجود لا عن عدم مع كل شي ء لا بمقارنة و غير كل شي ء لا بمزايلة... خداوند متعال [ صفحه 117] هميشه بوده است نه آنكه حادث شده و نو پيدا شده باشد، موجود و هستي است كه مسبوق به عدم و نيستي نيست با هر چيزي است نه بطوري كه از آن كناره بگيرد «صفحه ي 24 نهج البلاغه ترجمه ي فيض الاسلام». 4- امام صادق عليه السلام فرمود، نه جبر درست است و نه تفويض بلكه امري است ميان اين دو امر، راوي گويد؛ گفتم امر ميان دو امر چيست؟ فرمود: مثلش اين است مردي را مشغول گناه بيني و او را نهي كني او نپذيرد و تو او را رها كني و او آن گناه را انجام دهد، پس چون او از تو نپذيرفته و تو او را رها كرده اي نبايد گفت تو او را به گناه دستور داده اي. حضرت صادق عليه السلام فرمود: خدا بزرگوارتر از آنستكه مردم را بر آنچه توانائيش را ندارند تكليف كند و خدا نيرومندتر از آن است كه در حوزه ي فرمانروايي [ صفحه 118] او چيزي باشد كه آن را اراده نكرده باشد» صفحه ي 224 اصول كافي جلد اول». خلاصه آنكه زندگي و مرگ و خلقت در اختيار خالق و بشر در رفتار و كردار مختار است قانون الهي اين است كه انسان

داراي قدرت و اراده و اختيار باشد و كارهاي نيك و بد را به ميل خويش انجام دهد. 5- حضرت باقر عليه السلام فرمود: ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوقش از ذات او جدا است «به هيچ وجه شباهتي در ميان نيست» و هر آنچه نام «چيز» بر او صادق باشد جز خدا مخلوق است. امام صادق عليه السلام فرمود: ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوقش از ذات او جدا است و هر آنچه نام «چيز» بر او صادق باشد جز خدا مخلوق است و خدا خالق همه چيز است پرخير و منزه است آنكه چيزي مانندش نيست و او شنوا و بيناست - صفحه ي 109 و 110 جلد اول اصول كافي. [ صفحه 119] با ذكر 5 قسمت مذكور كه به ترتيب پيرامون نهي از تشبيه خدا، عدم حلول خدا در شي ء، بطلان وحدت وجود، رد نظريه ي جبريه و اينكه خدا از مخلوقش جدا مي باشد اينك آخرين فصل كتاب را آغاز مي كنم. [ صفحه 122]

قبله ي بهائيان كجاست؟ معبود بهائيان كيست؟

قبله ي بهائيان قبر ميرزا حسينعلي است

خداوند در همه جا و بهر سو روآوريم هست - «فاينما تولوا فثم وجه الله» سوره ي بقره آيه ي 115. كعبه جايگاه مقدسي است كه هزاران سال مركز يكتاپرستي بوده و مي باشد. يكي از نشانه هاي اتحاد و هماهنگي و همبستگي مسلمانان روآوردن به سوي قبله براي عبادت خداودن يكتا است، «فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم قولوا وجوهكم شطره» آيه ي 144 سوره ي بقره. سياست استعماري قرن 19 اقتضا مي كرد به نام دين و مذهب در كشورهاي مسلمان نشين رسوخ كنند و تفرقه بيندازند. بابيگري، بهائيگري، قاديانيگري و... نتيجه ي اين فكر شوم است. مطالعه در تاريخ ايران و

شبه قاره ي هند در قرن مذكور در بحبوبه ي جنبش و قيام آزاديخواهي و استقلال طلبي مردم اين سرزمينها نشان مي دهد دامن [ صفحه 123] زدن به اختلافات داخلي و ايجاد نفاق و سوءاستفاده از نام مذهب و دين تا چه حد به نفع بيگانگان و به زيان مسلمانان سرزمينهاي مزبور بوده است. ميرزا حسينعلي كه به دروغ مدعي مقاماتي بود گورش را قبله و خويشتن را معبود بهائيان ناميد با وجودي كه هيچ يك از پيامبران الهي مدفن خود را قبله ي ياران و پيروانشان قرار ندادند. هدف پيامبران بزرگوار آن بود كه مردم دست از شرك و بت پرستي و كارهاي ناروا بردارند و به عبادت خداي بزرگ روآورند. بهائيان رو به قبر موجودي مي ايستند و عبادت مي كنند كه خاك شده و پوسيده است. «اذا اردتم الصلوة ولوا وجوهك شطري الاقدس...» [141] . بهاء مي نويسد در وقت نماز به سوي عكا بايستيد، مقصود از شطر اقدس در نظر بهائيان، شهر عكا [ صفحه 124] است [142] شوقي افندي «وقتي در انديشه ي آن بود كه ضريح مبارك حضرت بهاءالله را به كوه كرمل «از كوههاي حيفا در فلسطين» انتقال دهند ولي بعد اين فكر را بالمره كنار گذارده و محل كنوني روضه ي مباركه را الي الابد به شرف قبله ي عالم انساني جاودان داشتند!... محل ضريح حضرت بهاءالله قبله گاه اهل بهاء و متعلق به جامعه ي بهائي جهان مي باشد... تربت مطهر حضرت بهاءالله قبله... و حرم اقدس عالم بهائي است» [143] . بنا بدلايل فوق قبله ي بهائيان هيكل ميرزا حسينعلي است كه در عكا به خاك سپرده شده است. [144] . چنانكه بنا به امر آغا محمدخان، استخوان هاي كريمخان زند به

تهران انتقال داده و در آستانه ي قصر شاه قاجار دفن شد و يا آنطور كه تنها بهائيان «به دروغ» [ صفحه 125] ادعا مي كنند بدستور ميرزا حسينعلي و عبدالبهاء استخوانهاي باب به فلسطين برده شد، اگر روزي سياست اقتضا كند صندوق خاك شده ي جسم بهاء به جايي ديگر منتقل شود. با توجه به مطالب مندرج در اين قسمت قطعا و يقينا قبله ي بهائيان تغيير خواهد كرد چون عقربه ي قبله سنج بهائيت هميشه به دنبال استخوانهاي بهاء (اگر باقي مانده باشد) در حركت است.

ميرزا حسينعلي معبود بهائيان است

بهاء مي گويد، اي مردم بدانيد من محبوب عالميان هستم [145] دست از پرستش و عبادت خداوند يكتا برداريد و به من روآوريد. اينك مداركي از نوشته هاي بهاء و يارانش: 1- آقاي ميرزا حسينعلي مي نويسد: اعملوا حدودي حبا لجمالي [146] دستوراتم را به خاطر دوستي جمالم اجرا كنيد. [ صفحه 126] در يكي از شماره هاي مجله ي اخبار امري كه از طرف بهائيت منتشر مي شود نوشته شده است: «در اين ظهور مبارك (پيدايش ميرزا حسينعلي) همانطور كه افكار و استعدادات بشري ترقي كرده نحوه ي ايمان و ايقان و اجراي احكام الهيه با شرايع گذشته متفاوت است و با نزول آيه ي مباركه ي «اعملوا حدودي حبا لجمالي» اهل بهاء به خاطر دوستي جمال مبارك (ميرزا حسينعلي) و كسب رضايتش به اجراي احكام مي پردازند... فرد بهائي اجراي احكام منزله را وسيله اي براي جلب رضاي او و تنها به خاطر دوستي جمال او (ميرزا حسينعلي) و نه به طمع بهشت و ترس از جهنم اجرا مي كند» [147] . بهائيان محترم دقت فرمائيد چگونه مبلغان و نويسندگان شما براي رواج بهاپرستي با جملات و كلمات بازي مي كنند مغالطه و پشت هم اندازي

و گول زدن اغنام تا چه حد! [ صفحه 127] (از به كار بردن لفظ «اغنام» به جاي كلمه ي «بهائيان» نويسنده را خواهيد بخشيد، چون آقاي ميرزا بهاء پيروانش را ملقب به اغنام نموده است و مي نويسد: چرا در ظاهر دعوي شباني كنيد و در باطن ذئب اغنام من شده ايد [148] . آيا ترقي فكر و پيشرفت استعدادات بشري بايد سبب شود براي رضايت خاطر جمال مبارك ميرزا حسينعلي او را عبادت كرد، آنان كه از ترس جهنم يا طمع بهشت خدا را عبادت نمي كنند تنها به خاطر رضايت پروردگار به عبادت ذات احديت مي پردازند نه به خاطر كسب رضايت آقاي ميرزا حسينعلي. حضرت امير مؤمنان علي عليه السلام درباره ي اقسام عبادت فرمود: «ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار» گروهي خدا را [ صفحه 128] از روي رغبت بندگي مي كنند و اين عبادت بازرگانان است و گروهي خدا را از ترس، بندگي مي نمايند و اين عبادت غلامان است و گروهي از روي سپاسگزاري، خدا را بندگي مي كنند و اين عبادت آزادگان است. (صفحه ي 1192 نهج البلاغه ترجمه ي فيض الاسلام). 2- شنونده و اجابت كننده اي غير از ميرزا حسينعلي نيست!! در كتابي راجع به قبله و عبادت بهائيان مي خوانيم «قبله ي ما اهل بهاء روضه ي مباركه [149] است در مدينه ي عكا كه در وقت نماز خواندن بايد به روضه ي مباركه بايستيم و قلبا متوجه به جمال قدم جل جلاله و ملكوت ابهي باشيم و اين است آن مقام مقدري كه در كتاب اقدس [150] نازل شده... در وقت تلاوت [ صفحه 129]

آيات و خواندن مناجات روبه قبله (عكا) بودن واجب نيست به هر طرف روي ما باشد جايز است «اينما تولوا فثم وجه الله» و لكن چنانچه ذكر شد در قلب بايد توجه به جمال قدم و اسم اعظم داشته باشيم زيرا مناجات و راز و نياز ما با او است و شنونده اي جز او نيست و اجابت كننده اي غير او نه [151] . چنانكه از قول آقاي عبدالبهاء نوشتيم مقصود از اسم اعظم، ميرزا حسينعلي مي باشد [152] جمال مبارك و جمال قدم از القاب بهاء [153] و ملكوت ابهي نيز قبر او، و دقت در جملات فوق مي رساند وجه الله همان صورت ميرزا بهاء است. طبق مدارك و دلايلي كه ارائه شد به يقين دانستيم بهائيان در عبادت به ميرزا حسينعلي توجه مي كنند. او را تنها اجابت كننده و شنونده مي دانند لذا آنان كه [ صفحه 130] عقلا و منطقا و مطابق با فطرت، به خدايي جناب ميرزا بهاء اعتقاد ندارند خود را از مهلكه ي بهائيت نجات دهند. 3- هيكل ميرزا حسينعلي جمال خدا!! رهبران بهائي چه چيزها كه نگفته و چه ادعاهايي كه نكرده اند چون مي خواهيم جمله اي بدون مدرك و دليل ننويسيم تمام مطالب را از كتابهاي بهائيان با ذكر صفحه نقل مي كنيم جناب ميرزا حسينعلي به بهائيان دستور مي دهد در وقت مناجات بگوئيد: اللهم اني اسئلك بشعراتك التي يتحرك علي صفحات الوجه... [154] خدايا قسم مي دهم تو را به آن موهايي كه بر صورتت مي جنبد. درباره ي جمله ي مذكور در فصل اول صفحه ي 44 توضيح داده شد. در اينجا اضافه مي كنم موي سر و ريش آقاي ميرزا حسينعلي تا سال 1309 ه - ق در عكا،

جنبان بود و اكنون از موهاي مبارك! اثري نيست. [ صفحه 131] «بر هر فردي واجب كه به شخصه جمال الله را در هيكل حضرت بهاءالله مشاهده نمايد و عارف شود و الا كلمه ي ايمان در اين مقام در حق او اسمي است بي مسمي» [155] . 4- آقاي بهاء همه كاره و همه جا هست! ميرزا حسينعلي به كاتبش خطاب مي كند بگو در هيكل و جمال و كينونت و ذات و حركت و سكون و قلم من ديده نمي شود مگر هيكل و جمال و كينونت و ذات و حركت و سكون و قلم خداوند عزيز محمود - قل لا يري في هيكلي الا هيكل الله و لا في جمالي الا جماله و لا في كينونتي الا كينونته و لا في ذاتي الا ذاته و لا في حركتي الا حركته و لا في سكوني الا سكونه و لا في قلمي الا قلمه العزيز المحمود [156] . همچنين به يارانش دستور مي دهد سجده كنيد براي آن پروردگار علي اعلي آنكه در آسمانها به نام [ صفحه 132] «بهاء» و در زمين به نام «علي» خوانده مي شود «مقصود حسينعلي ملقب به بهاء». اسجدوا الله ربكم العلي الاعلي الذي كان في جبروت البقاء باسم البهاء و في ملكوت الاسماء بالعلي مذكورا [157] . يكي ديگر از اميدهاي ميرزا بهاء اين بود كه مردم به خاطر دوستي و محبت نامبرده همه چيز را كنار بگذارند و به ويژه در عبادت به او توجه داشته باشند. آشكارا اعلام مي كند: «دعي ما سوايي حبا لجمالي» [158] . تا چه اندازه به آرزوي خود رسيده است؟ نمي دانم. شايد همانطور كه بهاء مدعي است

چه بسا افراد عاقل و دانايي كه به ادعاهاي او صحه نگذاشتند و در عوض جاهلان و غافلان بدورش جمع شدند [159] اما در نامه ي ديگري مي نويسد: هر كس دستورات و نوشته هاي مرا [ صفحه 133] انكار كند بالمره از عقل محروم است [160] كسي جز صاحب مغز 12 مني نمي تواند تناقض و گزاف گويي را به اين درجه برساند 5- اگر بهائيان خداپرستند، صدر رحمت بر بت پرستان باد، شوقي افندي جانشين عبدالبهاء و سومين رهبر بهائيان در نامه ي مورخ 31 ژانويه سنه ي 1949 نوشت: «نماز روزانه را هر كسي بايد منفردا تلاوت كند... اگر در حين نماز خود را محتاج مي بينيد كه كسي را پيش چشم خود مجسم كنيد حضرت عبدالبهاء را در نظر آوريد زيرا بواسطه ي حضرت عبدالبهاء مي توان با جمال مبارك (بهاء) راز و نياز كرد. [161] . بهاء در بسياري از نوشته هايش چنانكه گذشت مدعي بود محبوب و مسجود عالميان است، مي گفت نمازگزار بايد به خدا روآورد و در قنوت بگويد: [ صفحه 134] اي مقصود عالم و محبوب امم [162] بديهي است بنا به دلايلي كه ذكر شد، آن محبوب عالم و خدا در نظر بهائيان كسي جز ميرزا حسينعلي نيست. آنان كه در برابر بتهايي چون هبل و لات و عزي كرنش و سجده مي كردند، هندياني كه به پاي مجسمه ها به علامت پرستش زانو مي زنند، «شيواپرستان مقدسي كه در هند با خاكستر تپاله گاه خطوط افقي بالاي ابرو مي كشند و يا «لينگا» را كه علامت و نشانه ي معبودشان شيوا، (كه در نظر هنديان خداي تخريب و مورد پرستش است) و رمز... است بر بازوي خود مي بندند و عبادت مي كنند «صفحه ي

106 - 103 تاريخ مختصر اديان بزرگ تأليف فليسين شاله» با كساني كه افتخارشان بر اين است: «قبله اهل بهاء عكا مي باشد» و در برابر جسد خاك شده ي ميرزا حسينعلي مي ايستند، و سجده مي كنند چه فرق دارند؟ [ صفحه 135] جز اين است كه در بررسي تاريخ همه ي آنها را بت پرست به حساب مي آوريم. گرچه دستهاي نفاق افكني جهت سوءاستفاده در مملكت شيعي مذهب ايران بابيت و بهائيت را پايه گذاري كردند، اما امروز بايد به حال افرادي كه تحت تبليغ عده اي سودجو قرار گرفته و به سواري دادن مشغولند تأسف خورد و از طرفي نگذاشت از تمايلات مذهبي مردم براي دسته بنديها همچنان گذشته بهره برداري كنند. معبود حضرات بهائيان معرفي و سير صعودي ادعاهاي جناب بهاء بيان گرديد. براي اينكه خواننده را با جناب ميرزا بيشتر آشنا كرده باشيم به شرح مطالب ذيل مي پردازيم.

معبود بهائيان، مخلوق است

معبود بهائيان كسي است كه نطفه اش از صلب ميرزا عباس نوري به رحم خديجه خانم منتقل شده، ماهها در شكم مادر مراحل مختلفي را طي كرده و در [ صفحه 136] سال 1233 هجري قمري در تهران متولد شده است آن بزرگوار كه بنا به ادعاي نبيل زرندي «يكي از مورخين بهائي» از غيب قدم به ملك امكان گذاشت و خالق من في الامكان بود [163] روز دوم ذيقعده ي 1309 قمري مطابق با سال 1892 ميلادي در «بهجي» واقع در دو كيلومتري عكا پس از چند هفته بيماري به جهان باقي شتافت. [164] . دشمني ميرزا حسينعلي نسبت به شيعه تا آن حد بود كه به مردم توصيه كرد: اگر بهائي نمي شويد لااقل دست از شيعيگري برداريد [165] و از آنان دوري كنيد.

شگفتا ميرزا علي محمد باب نيز به خاطر اعتراض مردم شريعت اسلام را به اصطلاح نسخ كرد. [166] . [ صفحه 137] آيا كسي باور مي كند باب و بهاء مانند يك رهبر مذهبي و روحاني فكر مي كردند؟ آيا نبايد گفت باب و بهاء، دست نشاندگان استعمارگران قرن نوزدهم بودند. بيگانگان مي خواستند با نفوذ و رخنه در كشورهاي مسلمان نشين سنگر محكم و استوار شيعه را درهم بكوبند با دقت در زندگي آقاي ميرزا حسينعلي نمي توان گفت تنها به خاطر اينكه چوب به پاي خدا و معبود بهائيان زدند مردم را به كناره گيري از مذهب شيعه دعوت كرده باشد چون چوبكاري پاي آن حضرت به جرم سياسي بود و آن چنان پاي مبارك را در فلك گذاشتند كه مجروح شد و سرحدداران دولت روس ارادتي شايان به حضرتش يافته خواستند او را از دست دولت و مأمورين ايراني گرفته و به روسيه ببرند. [167] . [ صفحه 138]

معبود بهائيان محتاج است

مداركي از نوشته هاي بهائيان در دست است كه هديه ها و پيشكشها تقديم حضور ميرزا حسينعلي مي شد. و حضرتش هدايا را از روي فضل مي پذيرفت. دستهاي ديگري نيز بدون اينكه به اصطلاح جن سر دربياورد بدستگاه بهائيت كمك مي كرده اند تا جائي كه بهاء موضوع ارسال 50 هزار تومان در هر سال به عكا را تكذيب كرد. [168] . آقاي بهاء براي اينكه يارانش به او توجه و قسمت بيشتري از درآمدشان را به عكا سرازير كنند با الفاظ به فريفتن ياران مي پرداخت. بهائياني كه به عكا و حيفا رفته اند و اموال قيمتي و فرشهاي گرانبها كه از زمان ميرزا حسينعلي و فرزندانش به جا مانده و املاك فراوان رهبران خويش را

ديده اند مي دانند بهاء در عين حالي كه تبعيدي بود در اثر فريب [ صفحه 139] دادن بهائيان ساده دل و ايجاد حس ترحم در آنها «اغنام» را تشويق مي كرد در تقديم اموال خويش جهت آسايش و راحتي خاندان بهاء كوتاهي نكنند. علاوه بر آنچه ذكر شد عباس افندي و عده اي از ياران با پول بهائيان چند سالي به كشورهاي امريكا و اروپا سفر كردند و نويسندگان بهائيت از بخشش و سخاوت عباس افندي در اين مسافرت داد سخن داده اند كه اينها نيز با اظهارات عاجزانه و ملتمسانه بهاء و عباس متناقض است. آقاي ميرزا حسينعلي در بسياري از نوشته هايش خود را مظلوم، عبد فاني، غلام اين و آن، بنده ي حلقه بگوش ناصرالدين شاه، گرفتار در دست ديگران و بيچاره اي كه روزي 3 قرص نان از طرف دولت به او داده مي شد معرفي مي كند. [169] . با توجه به زندگي بهاء معلوم مي شود فرق است ميان آن كسي كه مي تواند بهترين استفاده از دنيا و [ صفحه 140] نعمتهاي آن ببرد و دل به زرق و برق گيتي نبسته است، تا آقاي ميرزا كه براي گول زدن بهائيان زبان به گله و شكايت مي گشود در حالي كه از وسائل راحتي و خوشي حداكثر استفاده را مي نمود. به هر حال هدف از ذكر چند قسمت اخير اين است كه بهائيان معبود خود را بشناسند. شوقي قسمتي از زندگي بهاء را - هنگامي كه بغداد را بقصد كوههاي سليمانيه ترك كرد - چنين شرح مي دهد، «سر در بيابانهاي فراق نهادم... مقصود جز اين نبود كه محل اختلاف نشوم و مصدر انقلاب نگردم و سبب ضرر احدي نشوم و علت حزن

قلبي نگردم، قسم به خدا كه اين مهاجرتم را خيال مراجعت نبود و مسافرتم را اميد مواصلت نه. (ميرزا حسينعلي سوگند ياد كرد برنگردد اما چه شد آقا را برگرداندند؟)... [ صفحه 141] در سال 1270 ه - ق از بغداد به همراهي يكي از ملازمان كه شخصي مسلمان و به ابوالقاسم همداني موسوم بود بغتتا عزيمت... چيزي نگذشت كه آن خادم باوفا مورد حمله سارقين قرار گرفت و به هلاكت رسيد!... با طيور صحرا موانس و با وحوش عرا (بيابان) مجالس گشت... چه ليالي كه قوت دست نداد و چه ايام كه جسد راحت نيافت..» [170] . از نكات مهم كشته شدن اين مسلمان و سالم بدررفتن ميرزا حسينعلي است بويژه چون عبدالبهاء ادعا مي كند وصيت سيد ابوالقاسم اين بود اموالش به درويش محمد (ميرزا حسينعلي) تعلق گيرد. [171] . ميرزا حسينعلي مي گويد: حال دو سنه مي گذرد كه اعداء در هلاك اين عبد فاني (بهاء) به نهايت سعي و اهتمام دارند چنان چه جميع مطلع شده اند مع ذلت نفسي از احباب نصرت ننموده و به هيچ وجه اعانتي منظور نداشته! [172] . [ صفحه 142] «ياران و دستوردهندگان بدقولي بودند كه مدت دو سال كمك و ياري نكردند و مقرري نپرداختند». آيا بايد ميرزا حسينعلي از قبر بيرون بيايد و بگويد اشتباه كردم! لااقل بهائيان نوشته هايش را بخوانند، مگر مي شود كسي خدا باشد و عبد ذليل، معبود عالميان و مسجود جهانيان باشد و عبد فاني! به آنان كه بر مركب مراد سوار هستند كار نداريم، بقيه ي بهائيان چگونه تحري حقيقت كرده اند؟

معبود بهائيان ناتوان و عليل است

براي بهائيان ناگوار است گفته شود رعشه دست آقاي بهاء در اثر

بيماري و ناتواني بود لذا گناه رعشه دست را بگردن ازليها انداختند. اما مرض فتق را كه تا دم مرگ يار و نديم آقاي بهاء بود پنهان كردند و فقط خواهر بهاء در رساله اي كه به نام «تنبيه النائمين» نوشت به آن اشاره كرد. [ صفحه 143] ميرزا حسينعلي موجودي بود كه به غذا و زن و ديگر وسايل زندگي و پيشكش و هديه و خواب و آسايش و... احتياج داشت خواه ناخواه مريض مي شد و گذشت زمان او را از پا درمي آورد. بهائيان دانستند بايد معبود جسماني نيز نداشته باشد بحيله هايي متوسل شدند و گفتند ميرزا يحيي برادرش (بهاء) را دعوت كرد و «چاي مسموم به هيكل مبارك نوشانيد، جمال مبارك مريض شد و مدتي در بستر بود [173] «سمي كه حضرتش نوشيد از شربه نبوده زيرا شربه ها را به صفت مسموميت شناخته از استعمالش بپرداختند!! بلكه سم مخلوط بقهوه اي بود كه ميرزا يحيي ازل امر داده بود به آن حضرت بنوشانند و از اثر آن سم رعشه اي در دست مباركش پديد شد كه آثار آن رعشه در خطوط و محررات اخيره اش نمودار است و نيز تا ايام آخرين پهلوي اطهرش در اثر سم مئوف بود. [174] . [ صفحه 144] ملاحظه فرموديد از جمله معجزات آقاي ميرزا حسينعلي اين بود كه به آثار سم در آب پي مي برد اما از تشخيص سم در قهوه و چاي عاجز بود! شوقي افندي مي نويسد: ميرزا يحيي در سال 1282 (ه - ق) در فنجان چاي برادر سم ريخت كسالت شديدي در بدن ميرزا حسينعلي ايجاد شد و تا آخر حيات به ارتعاش دست مبتلا بود. [175] . چون

بهاء در جواني هم معيوب بود نبيل زرندي حقه ديگري به كار زده و نوشته است: در زندان تهران «1268 ه - ق» چند بار به ميرزا حسينعلي سم دادند [176] راستي ميرزا يحيي چرا به قول ميرزا حسينعلي هم زن باب را... و بعد به يكي از ياران بخشيد [177] و به برادرش بهاء زهر داد. تا چه حد مي توان به ادعاهاي آنان عليه ميرزا يحيي اعتماد كرد؟... بابيان نيز درباره ي [ صفحه 145] ميرزا حسينعلي و فرزندانش چيزهايي مي گويند كه از بحث ما خارج است. رهبران بهائي از قول شيخ احمد احسايي و سيد كاظم رشتي نقل مي كنند باب كسي است كه عيوب جسماني ندارد و زياد چاق و قدش بلند نيست و كوسه و اعور نخواهد بود. [178] . از هر فرد بهائي بپرسيم مقام باب برتر است يا بهاء مسلما جواب مي شنويم مقام بهاء از همه بالاتر است! 1- بهائيان معترفند باب نبايد عيب جسماني داشته باشد، چرا جناب ميرزا حسينعلي تا دم مرگ مبتلا به رعشه بود و در آن مدت بيش از 40 سال «حداقل از سال 1268 تا 1309 چنانكه ذكر شد» نتوانست عيب ظاهري خود را «كه مانند فتق با پارچه و لباس نمي توان پنهان كرد» رفع نمايد. [ صفحه 146] 2- بهائيان قد بلند را عيب دانسته اند بنابراين كوتاهي قد بهاء و شوقي عيب است [179] . 3- ميرزا علي محمد باب فتق نداشت، اما خواهر ميرزا حسينعلي براي عبدالبهاء مي نويسد: عمه جان سالهاي درازي جناب ابوي شما رامرض فتق ملازم ركاب بوده و رعشه ي دست شاهد حضور و غياب و از خود نتوانستند رفع كنند، چگونه امراض

مزمنه ي نفسانيه ي عباد را مداوا كنند «طيب يداوي الناس و هو عليل». در حالي كه بهائيان از ديوار خانه و اتاق و منقل و ديگر وسايل زندگي ميرزا علي محمد و از افرادي كه همدوش و همراه بهاء بوده عكسبرداري و در كتابهايشان به چاپ رسانده و از افتخارات خود به شمار آورده اند، در هيچ يك از خانه هاي بهائيان عكس ميرزا حسينعلي يافت نمي شود. [ صفحه 147] روزگاري سعي داشتند عكسهاي ميرزا حسينعلي را نابود و ادعا كنند معبود ما از ملكوتيان و جبروتيان بود و عكس نداشت رندان فهميدند و پيش از عملي شدن نقشه ي مذكور عكس ميرزا را در مجلات به چاپ رساندند. همان عكسي كه مدتها است بهائيان «در برابرش سجده مي كنند و قاليچه ي زير آن را مي بوسند» [180] . 4- شايع است آقاي ميرزا حسينعلي اواخر عمر به مرض «خوره» دچار شده بود. عكسي از بهاء موجود مي باشد كه جلو دهن و قسمتي از بيني را به وسيله ي نقابي پوشانده و با آنكه سعي در نشان دادن ابروهاي پرپشت خود نموده معذلك مو نداشتن دنباله هاي خارجي ابروها مي تواند مؤيد مطلب آورده شده باشد. [ صفحه 148]

خداي زنداني كيست؟

آقاي بهاء فكر نمي كرد روزي عده اي حاضر شوند دور او را بگيرند و هر چه بگويد بپذيرند. عواملي دست به دست هم داد و عده اي را به دورش گردآورد كه اگر بهاء مي گفت خدا هستم اطرافيانش مي گفتند نه جناب ميرزا شما از خدا برتريد، او نيز بنا به لطف و مرحمتش حاضر نبود بندگان خويش را دلشكسته كند بنابراين ادعا مي كرد خداآفرين هستم اما در عين حال نمي توانست منكر شود در دست دولت عثماني گرفته است.

شگفتا چه بشر قدرناشناسي بودند كه خداي بهائيان را در طهران و عكا به زندان افكندند و چه خداي بي عرضه اي كه از محدوده ي زندان نتوانست قدمي فراتر نهد و تنها از هداياي بهائيان و مقرري و پيشكشها از گلابي نطنز تا باقلواي يزدي و.. امرار معاش مي كرد. اينك چند جمله از نوشته هاي ميرزا حسينعلي «خداي زنداني»: [ صفحه 149] 1- «تفكر في الدنيا و شأن اهلها ان الذي خلق العالم لنفسه قد حبس في اخرب الديار بما اكتسب ايدي الظالمين» [181] . در خصوص دنيا و حالات مردم آن بينديش زيرا آنكه جهان را براي خود خلق كرد در خرابترين مكانها بدست ستمكاران زنداني گشته است. 2- «ان استمع ما يوحي من شطر البلاء علي بقعة المحنة و الابتلاء من سدرة القضاء انه لا اله الا انا المسجون الفريد» [182] بشنو آنچه را كه از گوشه ي زندان «عكا» بر زمين محنت و گرفتاري از درخت قضا وحي مي شود كه خدايي جز من خداي زنداني تنها نيست. 3- «ان الذي خلق العالم لنفسه منعوه ان ينظر الي احد من احبائه» [183] . آن كس كه جهان را براي خودش خلق كرد او را [ صفحه 150] منع مي كنند كه حتي به يكي از دوستانش نظر افكند. 4- «ان الذي عمر الدنيا لنفسه قد سكن في اخرب البلاد بما اكتسب ايدي الظالمين» [184] . كسي كه دنيا را براي خودش آباد ساخته بدست ستمكاران در خرابترين مكانها ساكن شده است. 5- «ينادي القلم الا علي بين الارض و السماء قد حبس محبوب العالمين ان الذي اراد ان يطلق من علي الارض من سجن النفس و الهوي قد

سجن بما اكتسب ايدي المشركين.» [185] . قلم اعلي بين زمين و آسمان ندا مي كند كه محبوب جهانيان زنداني شد آن كس كه مي خواست همه جهانيان را از زندان هوي و هوس آزاد كند در دست مشركان گرفته شد. 6- «قد افتخر هواء السجن بما صعد اليه نفس الله لو انتم من العارفين و تفتخر ارضه علي بقارع [ صفحه 151] الارض كلها». [186] . هواي زندان به خاطر آنكه نفس خدا در آن بالا مي رود و زمين زندان به علت اينكه خدا در آن زنداني شده بر تمام سرزمينهاي روي زمين افتخار مي كند. 7- هنگامي كه كسي براي ديدن آقاي ميرزا حسينعلي در برابر زندان عكا به انتظار مي نشست: بهاء خود را نشان مي داد و مي گفت: «قد تجلي الله من افق السجن عليك يا ايها المقبل الي الله فالق الاصباح» [187] . خدا از گوشه ي زندان بر تو تجلي كرد اي كسي كه بخداوند شكافنده و آفريننده صبح روي آوردي.

نماز صادره از قلم خداي زنداني به يغما رفت

آقاي عبدالبهاء براي يكي از ياران در نامه اي مي نويسد: از كتاب اقدس سؤال نموده بودي همين [ صفحه 152] است كه طبع شده چند حكم متمم دارد كه به اثر قلم مبارك است لكن اوراق عبدالبهاء را ناقضين (مخالفين عبدالبهاء به رهبري محمدعلي يكي از فرزندان ميرزا حسينعلي) سرقت نمودند و آن ورقه نيز در بين آن اوراق است... جميع امانات و مهرها و خاتمهاي مبارك و يك ورقه به من ندادند... [188] . نماز در بهائيت به كوچك و بزرگ تقسيم شده و شرح آن در كتابهايي از جمله ادعيه ي محبوب از صفحه ي 68 تا 84 آمده است علاوه بر آن آقاي بهاء

دستور خواندن نماز 9 ركعتي براي بهائيان صادر نمود: «قد كتب عليكم الصلوة تسع ركعات لله منزل الايات حين الزوال و في البكور و الاصال و عفونا عدة اخري في كتاب الله انه لهو الآمر المختار» [189] . از طرف خداوندي كه آيات را نازل مي كند 9 [ صفحه 153] ركعت نماز براي «بهائيان» معين شد كه در وقت زوال «ظهر» بكور «بامداد» و آصال «شامگاه» بخوانند و بقيه را بخشيديم اين دستوري است در كتاب خداي امركننده و توانا و صاحب اختيار! فرصت طلبان دريافتند نماز 9 ركعتي باعث فضيحت دستگاه بهائيت و برملا زدن كوس رسوايي پيشگاه خدايي بهاء است لذا مسوده ي نماز همچنان نوشته هاي ديگر كه رد صفحه ي 49 توضيح داديم در آب ريخته يا نابود شد. از طرفي بعضي از بهائيان كه هنوز به مرحله ي اغنام زادگي نرسيده بودند و فكر مي كردند مي شود دم زد، طي نامه اي پرسيدند چرا نماز 9 ركعتي در ميان نيست. س - در كتاب اقدس صلوة 9 ركعت نازل كه در زوال و به كور و اصيل معمول رود و اين لوح صلوة مخالف به نظر آمده است. [ صفحه 154] ج - آنچه در كتاب اقدس نازل صلوة ديگر است و لكن نظر به حكمت در سنين قبل بعضي احكام اقدس كه از آن جمله آن صلوة است در ورقه اي اخري و آن ورقه مع آثار مباركه كه به جهت حفظ و ايقاي آن به جهتي از جهات ارسال شده بود و بعد اين صلاة ثلاث نازل!! [190] . مقصود از نماز 3 گانه اين است: الف - هر وقت بهائيان كه در خود حالت خضوع مشاهده

كردند. ب - در صبح و ظهر و شب. ج - روزي يك مرتبه در شب. [191] . بهائيان بدلخواه مي توانند هر قسمتي را خواستند انجام دهند. اگر نماز براي خواندن نازل شده، چرا به جهتي ارسال و از دسترس بهائيان بدور گذاشته شد؟ [ صفحه 155] جز اين است كه بگوئيم بي جهت آقاي بهاء نماز را نازل فرمودند يا بهتر است بگوئيم زندگي خداي زندگي اقتضا مي كرد نمازش را بدزدند. يكي از بهائيان در خصوص نماز 9 ركعتي از آقاي عبدالبهاء سؤال مي كند و جواب مي شنود: «اي ثابت بر پيمان (كسي كه طرفدار عبدالبهاء است) در خصوص صلوة تسع ركعات سؤال فرموده ايد آن صلوة با كتبي از آثار در دست ناقضان گرفتار تا كي حضرت پروردگار آن يوسف رحماني را (نماز و كتابها) از چاه تاريك و تار بدرآورد «ان فيهذا لحزن عظيم لعبد البهاء» منحصر به آن نه جميع امانات اين عبد را مركز نقض (محمدعلي برادر عباس افندي) سرقت نموده، جميع احبا در ارض اقدس «عكا» مطلع بر آن «ان عبدالبهاء يبكي دما من هذه المصيبة العظمي» [192] در نامه ي ديگري عبدالبهاء مي نويسد: در نماز بايد به [ صفحه 156] مرقد منور آقاي ميرزا حسينعلي توجه كرد و مي گويد بدانيد بسياري از احكام آقاي بهاء بدست عده اي از افراد خاندانش نابوده شده است!... [193] . يكي از آقايان بهائي كه مي خواهد فوري طرد و كلام و سلام با او قطع شود از بهائيان بپرسد آقاي عبدالبها به جاي اظهار ناراحتي و برادر را به عنوان دزد معرفي كردن و اداي يك بدبخت و مظلوم درآوردن براي اينكه حس دشمني ياران را نسبت

به برادرش محمدعلي تحريك كند [194] آيا بهتر نبود لااقل يك بار نماز 9 ركعتي بهاء را مي خواند تا در جواب بهائيان مجبور نشود سندي دال بر رسوايي خود و خاندان بهاء بجا گذارد. [ صفحه 157]

گفتگويي با يكي از بهائيان

روزي به يكي از بهائيان گفتم آقاي ميرزا حسينعلي به شما دستور داده است در روز تولد او بخوانيد: جمال قدم (بهاء) بر عرش اعظم مستولي شد و در اين روز به دنيا آمد آنكه فرزند كسي نيست و از او فرزندي بوجود نياورد. فيا حبذا من هذا الفجر الذي فيه استوي جمال القدم (ميرزا حسينعلي) علي عرش اسمه الاعظم العظيم و فيه ولد من لم يلد و لم يولد. [195] . آقاي عباس افندي و شوقي و مبلغان بهائي جناب ميرزا حسينعلي را خداي جهان. خالق هستيها، منزل كتب و مرسل رسل، محيي رمم و مكلم طور مي دانند [196] ، در نامه ي ديگري آقاي بهاء خود را اسم اعظم، مالك امم و سلطان قدم خطاب كرده است. [197] . [ صفحه 158] در بسياري از نوشته هايش مي گويد: خدايي هستم كه در سايه هاي ابر فرود آمدم تا جهانيان را زنده گردانم. [198] . در نامه اي مي نويسد: خدايي هستم كه در قصر خودم كه منظر اكبر است مستقر شده ام... و مدعي است چشم براي ديدن منظر اكبر خلق شده و... «يا افناني قد فاز ندائك باصغاء ربك و تشرف كتابك في المنظر الاكبر هذا القصر الذي جعله الله مقر عرضه العظيم [199] ان البصر خلق لهذا المنظر الاكبر فانظروا يا اولي الالباب من قال ارني سمع انظر تراني تعالي هذا الفضل الذي... [200] . از آنجا كه هر

مخلوقي ناچار است در مواقع [ صفحه 159] عجز و گرفتاري خداي خود را بخواند و از بس پيروان آقاي ميرزا حسينعلي مي ديدند وي در موارد عديده، خود را خدا مي خواند. بالاخره يكي از آنها جرأت سؤال كرده از ايشان مي پرسد (شما كه خدائيد) بعضي مواقع مي فرمائيد، اي خدا و در بعضي نوشته هاي خويش از او استمداد طلبيده اند بنابراين چگونه با ادعاهاي جنابعالي قابل توجيه است ايشان جواب مي دهند. «يدعو ظاهري باطني و باطني ظاهري ليس في الملك سوايي لكن الناس في غفلة مبين. [201] . باطن من ظاهر من را مي خواند و ظاهرم باطنم را، در جهان معبودي غير از من نيست ليكن مردم در غفلت آشكارند - يعني هر وقت بگويم خداي من مقصود خودم هستم (ظاهرم باطنم و باطنم ظاهرم را مي خواند) اكنون بيائيم حوادث سالهاي پيش را به ياد آوريم: [ صفحه 160] «در زندان عكا پيرمردي 70 ساله نشسته است: قامتش خم شده و مويش سفيد گشته و دستش مي لرزد [202] به سبب نداشتن غذا شب را در حالت گرسنگي به روز آورد [203] (اگر اين يكي درست باشد)، غريب و تنها نشسته به ياد مصائب و بليات مؤثر و حزن انگيز افتاده است [204] . در همان حال پيرزني مثلا در يكي از روستاهاي يزد نشسته و مشغول نخ ريسي است و در حال راز و نياز با معبود مستقر در عكا است (بهائيان در عبادت و راز و نياز بايد به آقاي ميرزا حسينعلي توجه كنند و چنانكه قبلا شرح داده شد) آيا آن پيرمرد مفلوك و عليل براي پيرزن مذكور كه ساليانه مبلغي از درآمد نخ ريسي خود را به

عنوان كمك به آقاي بهاء و خاندانش [ صفحه 161] مي پردازد چه خدمتي مي تواند انجام دهد به ويژه كه اكنون به ديگر سراي شتافته و آن قدر گرفتاري دارد كه براي شنيدن مناجات اغنام حالي در او نمانده است. بلي، اغنام و... رهبران و قافله سالاران بهائي بخوبي مي دانند «اگر از پرده برون افتد راز» يك يك بهائيان دست از اين فرقه برمي دارند و به مصداق «الغنم بركة نهج الفصاحة ص 432» كمتر شير و پشم عايد چوپانان مي گردد.

اي كاش خدايان نمي مردند

«پدر جاوداني آسماني در دهه ي ششم قرن نوزدهم در قفقاز بدنيا آمد در سال 1916 به امريكا رفت، در هارلم سازماني بوجود آورد كه هدف آن ايجاد محبت بين انسانها بود، صدها هزار سياهان امريكائي او را خدا مي دانستند، خود نيز مدعي مقام خدايي بود،از معجزات آن جناب اين بود كه يكي از قضات آمريكا [ صفحه 162] 4 روز پس از آنكه نامبرده را به يك سال زندان محكوم كرد مرد. از آن به بعد سيل كمك مالي به سوي خداي سياه روان شد. برعكس آقايان بهائيان كه نوشته اند خداي كچل نمي خواهند، خداي سياهان امريكا سري طاس، قامتي كوتاه، چشماني درخشان داشت. در سال 1946 براي دومين بار ازدواج كرد، بعد از فاش شدن اين راز همسرش را به عنوان فرشته رحمت به مريدان معرفي كرد! اين زن به مادر آسماني معروف شد. پدر و مادر آسماني (خدايان مزدوج) مانند آقايان بهائيان دم از صلح جهاني مي زدند و تشكيلاتي به نام قلمرو جهاني صلح به وجود آوردند. باري خداي سياهان كه خود را جاوداني مي دانست در فيلادلفيا به علت تصلب شرائين مرد - اطلاعات دوشنبه 22 شهريور 1344.

نمرود و فرعون، خدايان سياه و سفيد حتي بهائيان، همه مردند و هر يك براي خود ياراني بجا گذاشتند كه كم و بيش در پهنه ي گيتي اظهار وجود نمودند. [ صفحه 163] اما او باقي است، حي و توانا و غني و بي نياز است سزاوار است همه و همه آن ذات يكتا را بپرستند و به او توجه كنند. «يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون» (آيه ي 21 سوره ي بقره) اميد است فرقه هايي كه در محيطهاي اسلامي از طرف بيگانه پرستان و به كمك دستهاي مرموز و تفرقه انداز بوجود آمدند، غبار تيره و تار تعصب بيجا را از قلب خود بزدايند، متحد شوند، از حق و حقيقت پيروي كنند جز خداي يكتا را نپرستند و به او تقرب جويند، به اميد آن روز. منابع و مآخذ آياتي چند از قرآن كريم و جملاتي از نهج البلاغه و احاديثي از اصول كافي و مطالبي از تفسير الميزان و تفسير مجمع البيان، شبهاي، پيشاور، جاهليت و اسلام، شيعه چه مي گويد، تاريخ مختصر اديان بزرگ و... با ذكر صفحه در متن كتاب نقل گرديد. نام [ صفحه 164] كتابهائي كه در پاورقيها ذكر شده از كتب بهائيت است. و با اجازه ي ميرزا حسينعلي و عباس عبدالبهاء و شوقي و محفل و مؤسسه ي مطبوعاتي آنان چاپ و چنانكه در فصل اول گفته شد مورد قبول جامعه ي بهائيت مي باشد. بهائيان سال 1260 ه - ق مطابق با 1222 ه - ش برابر با 1844 م را مبدأ تاريخ خود قرار داده و آن را سال «بديع» نام نهاده اند. تذكار - با پيشرفت علم از اعتبار اكثر كتابها

كاسته مي شود و در بسياري از موارد شاگرد بهتر از استاد تدوين و تأليف نموده است، جز قرآن كه با پيشرفت هر چه بيشتر علم عظمت بيشتري از خود نشان داده و مي دهد و اين خاصيت ويژه ي قرآن كريم و در انحصار اين كتاب عزيز است. هر چند جاي آن نيست كه نامي از كتاب ديگر در كنار قرآن آورد ولي به تناسب موضوع كتاب حاضر ناگفته نماند بيشتر كتابهاي بهائيان چند نوبت به چاپ [ صفحه 165] رسيده كه در هر بار تجديدنظر كلي به عمل آمده و حتي كتابهاي مقدس درجه اول آنها مانند ايقان و... كه به گمانشان آسماني است از اين قاعده مستثني نبوده است. علت تجديد چاپ همان پيشرفت علم و مشاهده ي غيرعلمي بودن مطالب يا اصلاح تحريفات و احتمالا نيز براي سرگرم يا سرگردان كردن اغنام مي باشد. توضيح آنكه خواننده گرامي بايد بداند گرفتن كتاب از كتابخانه بهائيت تقريبا غيرممكن مي باشد زيرا باز هم امكان تجديدنظر كلي براي چاپهاي بعدي پيش مي آيد.

پاورقي

[1] صفحه 3 و 4 مقاله ي شخصي سياح.

[2] تاريخ نبيل صفحه 141.

[3] صفحه ي 22 مقاله ي شخصي سياح.

[4] صفحه ي 124 مفاوضات.

[5] صفحه ي 5 لوح هيكل الدين.

[6] صفحه ي 548 تاريخ نبيل.

[7] صفحه ي 307 تذكرة الوفا و صفحه ي 170 قرن بديع جلد اول.

[8] صفحه ي 24 اشراقات و صفحه ي 31 مكاتيب جلد 4.

[9] صفحه ي 418 ادعيه محبوب و صفحه ي 402 مجموعه ي الواح. [

[10] صفحه ي 517 فرائد.

[11] تفصيل اين مطلب در صفحات بعد خواهد آمد.

[12] دكتر اسلمنت مؤلف كتاب «بهاءالله و عصر جديد» كه از طرف آقاي عباس و شوقي افندي مورد تشويق قرار گرفته است (صفحات 142 - 155 -

248 و 249 كتاب گوهر يكتا نوشته خانم شوقي افندي).

[13] لجنه: گروهي از مردم كه براي رسيدگي به امري گرد آمده باشند (فرهنگ عميد).

[14] صفحه ي 378 - 377 بيان حقايق.

[15] صفحه ي 170 مقاله ي شخصي سياح.

[16] صفحه ي 164 كتاب بحرالعرفان (اشاره به آشوب با بيان در نيريز و زنجان و سركوبي آنان توسط سربازان دولتي).

[17] منابع و مآخذ در نگارش جزوه ي حاضر همان كتاب ها است جز چند مورد كه آياتي از قرآن كريم و احاديثي از پيشوايان اسلام به مناسبت نقل شده است.

[18] از مطالب صفحه 24 اشراقات معلوم مي گردد بهاء مدعي نسخ بيان است اما در صفحه ي 45 و 46 و 103 اقتدارات مي نويسد كسي كه بگويد كتاب بيان نوشته ي ميرزا علي محمد باب نسخ شده ظالم است و مي خواهد سبب اختلاف شود.

[19] صفحه ي 511 اخبار امري شماره 14 سال 50. (هر نوزده روز يك بار از طرف بهائيان منتشر مي شود).

[20] القابي كه به آقاي ميرزا حسينعلي داده اند عبارت است از: جمال مبارك، جمال قدم، بهاءالله، جمال اقدس ابهي، اسم اعظم و نيز اعظم (صفحه 510 جلد اول كواكب الدريه) و القاب ديگري چون درويش محمد كه در جاي خود ذكر خواهد شد.

[21] صفحه 158 مصابيح هدايت جلد اول.

[22] صفحه ي 167 مصابيح هدايت جلد اول و صفحه 50 كتاب يازدهم درس اخلاق.

[23] صفحه 12 گنج شايگان و صفحه 266 اسرار الاثار جلد اول و....

[24] صفحه ي 198 بهجة الصدور.

[25] صفحه ي 146 - 147 ايقان.

[26] حقيقت اين است ميرزا حسينعلي احاديث زيادي از جمله لوح فاطمه و حديث مفضل و غيره را تقطيع و تحريف نموده و با تغيير حديث زوراء به خيال خود مي خواست به اصطلاح حقانيت

علي محمد باب را اثبات كند. در اصل حديث آمده در زوراء (شهر ري) هشتاد هزار نفر كشته مي شوند بهاء كه مي دانست 80 هزار بابي در ري كشته نشده اند. بنابراين براي بهره برداري و سوء استفاده بجاي (ثمانين الفا مساوي هشتاد هزار) كه در تمام نسخ خطي و چاپي روضه كافي موجود است، جناب ميرزا حسينعلي بدلخواه كلمه (ثمانين رجلا مساوي 80 نفر) را ذكر كرده است همچنين ميرزا حسينعلي آيه ي شريفه ي (هل ينظرون الا ان يأتيهم الله في ظلل من الغمام 210 بقره) را در صفحه 47 ايقان (157 صفحه اي) تحريف نموده اما در چاپهاي بعدي ياران ميرزا بهاء آن را اصطلاح كرده اند. نيك انديشان و حقيقت جويان و بهائيان بيداردل مي توانند ايقان خطي و ايقان 157 صفحه اي را با چاپهاي بعدي آن مقايسه نمايند تا كليه ي تغييرات و اختلافات اين كتاب كه بهائيان مندرجاتش را وحي و در رديف قرآن مي دانند ملاحظه فرمايند.

[27] صفحه ي 233 - 232 مصابيح هدايت جلد 6.

[28] صفحه ي 153 گنجينه ي حدود و احكام.

[29] صفحه ي 528 - 529 مصابيح هدايت جلد دوم.

[30] صفحه ي 199 مجله ي آهنگ بديع شماره 8 - 7 سال 25 كه بهائيان آن را منتشر مي كنند.

[31] اغنام جمع غنم يعني گوسفند - با عرض معذرت به اطلاع آقايان بهائيان مي رسانم از نوشتن كلمه اغنام قصد جسارت نداشته ام شخص ميرزا حسينعلي يارانش را اغنام خطاب مي كرد و در صفحه ي 380 كتاب«مجموعه ي الواح» مخالفان را گرگ اغنام خود ناميده است.

[32] صفحه ي 319 قرن بديع جلد اول بيشتر كتابهاي بهائيان به اين موضوع اشاره كرده اند در يكي از شماره هاي آينده مشروحا در اين باره بحث خواهد شد كه آقاي بهاء با پشتيباني سفارت روس

به اعمالي دست مي زد و در پناه اين مصونيت از چنگال حكومت وقت قرار مي كرد.

[33] صفحات 47 - 48 مصابيح هدايت جلد ششم.

[34] كلمه ي محمد و نبيل هر يك به حساب ابجد 92 مي شود لذا محمد زرندي را نبيل لقب داده اند و نبيل در صفحه 458 تاريخش مي نويسد چوپان بودم و مختصر سوداي داشتم و بيشتر نمي توانستم درس بخوانم.

[35] صفحه 459 تاريخ نبيل.

[36] صفحه 403 گنجينه ي حدود و احكام و صفحه ي 10 كتاب «بهاءالله» تأليف فيضي و جلد سوم تذكره ي شعراي بهائي مبحث شرح حال نبيل.

[37] صفحه ي 263 مصابيح هدايت جلد ششم.

[38] صفحه 203 و 298 قاموس ايقان جلد اول و صفحه ي 158 مصابيح جلد اول و صفحه ي 377 بيان حقايق و....

[39] صفحه ي 160 كتاب هيات بهائي و صفحه ي 31 مجموعه ي الواح.

[40] شرح ادعاهاي او به تفصيل خواهد آمد.

[41] صفحه ي 420 مصابيح هدايت جلد چهارم.

[42] مقصود عكا است صفحه ي 169 جلد اول و صفحه ي 198 جلد چهارم اسرار الاثار.

[43] صفحه ي 44 مصابيح هدايت جلد 5.

[44] صفحه ي 595 رحيق مختوم جلد اول.

[45] صفحه ي 246 و 254 مصابيح هدايت جلد اول.

[46] صفحه ي 313 گنجينه ي حدود و احكام.

[47] در صفحه ي 240 كتاب بهاءالله تأليف فيضي به افشان بودن گيسوان و محاسن ميرزا حسينعلي اشاره شده است.

[48] كتاب ادعيه ي محبوب صفحه ي 123.

[49] صفحه ي 26 - 27 مصابيح هدايت جلد سوم.

[50] صفحه 18 مصابيح هدايت جلد سوم بهائيان در چاپ دوم اين كتاب جمله مذكور را حذف كردند.

[51] صفحه 399 بهجة الصدور.

[52] صفحه 6 مقدمه گنج شايگان.

[53] صفحه ي 44 لغات آخر كتاب قاموس ايقان جلد 4.

[54] صفحه ي 305 قاموس ايقان جلد اول.

[55] صفحه ي 231 بهجة الصدور.

[56] صفحه ي 249 بهجة الصدور.

[57]

صفحه ي 128 بهجة الصدور.

[58] صفحه ي 316 مصابيح هدايت جلد پنجم.

[59] مقدمه ي جلد 5 كتاب مصابيح هدايت.

[60] صفحه 257 جلد اول و صفحه 4 جلد دوم كواكب الدريه.

[61] صفحه 13 - 14 - 16 جلد دوم كواكب الدريه.

[62] صفحه 4 جلد دوم كواكب الدريه.

[63] صفحه 418 ادعيه محبوب و....

[64] صفحه 18 و 31 نظر اجمالي و صفحه 934 رخيق مختوم جلد دوم.

[65] مجلسي كه بهائيان در آن به مشورت بپردازند آن را بيت العدل گويند صفحه 113 جلد دوم اسرار الاثار.

[66] صفحه 306 و 307 و از 321 به بعد «تاريخ 50 ساله يزد» نوشته جلال رباني (بهائي).

[67] صفحه 150 - 114 و 330 خاطرات نه ساله در عكا.

[68] صفحه 22 جلد دوم و صفحه 122 جلد نهم مائده آسماني.

[69] صفحه 328 و 329 مصابيح هدايت جلد دوم.

[70] صفحه 107 خاطرات 9 ساله.

[71] صفحه 29 كواكب جلد دوم.

[72] صفحه 30 درس اخلاق شماره 8.

[73] صفحه 16 كواكب جلد دوم.

[74] صفحه 225 مكاتيب جلد اول.

[75] صفحه ي 504 مكاتيب جلد سوم.

[76] صفحه 62 و 63 كتاب نورين نيرين.

[77] صفحه 154 بديع.

[78] صفحه 207 تاريخ صدر الصدور.

[79] صفحه 254 - 252 و 255 مكاتيب جلد دوم.

[80] صفحه 56 مكاتيب جلد دوم و صفحات 12 - 14 - 33 - 37 و... مكاتيب جلد 4 و كتاب دستخطهاي ورقه عليا.

[81] صفحه 404 مكاتيب جلد سوم.

[82] صفحه 6 مائده آسماني جلد سوم.

[83] 245 مكاتيب جلد دوم.

[84] به صفحه 31 و 53 همين كتاب مراجعه كنيد.

[85] صفحه 296 كواكب جلد دوم.

[86] صفحه 113 كتاب «حقايقي چند درباره امر بهائي».

[87] صفحه 459 تاريخ نبيل.

[88] به صفحه 60 تا 64 همين كتاب مراجعه شود.

[89] از

صفحه ي 66 تا 96 مبين.

[90] صفحه ي 351 اقتدارات.

[91] صفحه ي 344 سفرنامه ي عبدالبهاء، جلد دوم و صفحه ي 121 حيات بهائي.

[92] سراسر لوح آقانجفي مجتهد اصفهاني كه ميرزا حسينعلي او را گرگ خطاب كرد، صفحه ي 235 كتاب نورين نيرين، صفحه ي 516 و 495 رحيق مختوم جلد اول.

[93] صفحه ي 553 رحيق مختوم جلد اول.

[94] صفحه ي 49 اقتدارات و صفحه ي 105 قرن بديع جلد دوم.

[95] صفحه ي 79 - 78 گنج شايگان و صفحه ي 355 جلد 4 مائده ي آسماني.

[96] صفحه ي 346 مكاتيب جلد سوم.

[97] صفحه ي 497 كواكب جلد اول.

[98] صفحه ي 110 ظهور الحق.

[99] صفحه ي 257 - 271 - 272 كواكب جلد اول. [

[100] صفحه ي 110 ظهور الحق و صفحه ي 39 «كتاب حضرت بهاءالله».

[101] صفحه ي 648 تاريخ نبيل.

[102] صفحه ي 319 قرن بدين جلد اول.

[103] صفحه ي 49 قرن بديع جلد دوم.

[104] صفحه ي 179 مكاتيب جلد 4.

[105] صفحه ي 340 گنجينه ي حدود و احكام.

[106] صفحه ي 341 گنجينه ي حدود و احكام.

[107] صفحه ي 229 مبين «لا اله الا الله أنا المسجون الفريد.»

[108] صفحه ي 115نظر اجمالي و صفحه ي 91 كتاب خصائص اهل بهاء.

[109] اقدس و صفحه ي 142 اقتدارات.

[110] صفحه ي 320 رحيق مختوم، صفحه ي 69 نظر اجمالي صفحه ي 500 جلد سوم و صفحه ي 76 مكاتيب جلد دوم و صفحه ي 26 موعود آسماني و....

[111] صفحه ي 18 مجموعه ي الواح و صفحه ي 274 - 273 اقتدارات.

[112] صفحه ي 453 مصابيح هدايت جلد ششم.

[113] صفحه ي 387 مجموعه ي الواح و صفحه ي 452 ادعيه ي محبوب.

[114] صفحه ي 169 - 170 مصابيح هدايت جلد 4 و صفحه ي 172 مبين.

[115] صفحه ي 37 مبين.

[116] صفحه ي 116 اقتدارات.

[117] صفحه ي 155 اقتدارات.

[118] صفحه ي 209 مصابيح هدايت جلد چهارم.

[119] صفحه ي 13 - 14 اقتدارات.

[120] صفحه ي 17 اشراقات.

[121] خطابات، صفحه ي 7 جلد سوم

يقطع جيبي.

[122] صفحه ي 20 - 21 اسرار الاثار جلد اول و صفحه ي 356 كواكب الدريه جلد اول.

[123] صفحه ي 292 اقتدارات.

[124] صفحه ي 292 اقتدارات.

[125] صفحه ي 174 - 175 اقتدارات.

[126] صفحه ي 26 تاريخ صدور الصدور.

[127] صفحه ي 219 اقتدارات.

[128] صفحه ي 220 اقتدارات.

[129] صفحه ي 155 لوح آقانجفي و صفحه ي 232 مبين.

[130] صفحه ي 201 مصابيح هدايت جلد چهارم.

[131] صفحه ي 187 مجموعه ي الواح.

[132] صفحه ي 111 اقتدارات.

[133] صفحه ي 375 مجموعه ي الواح و صفحه ي 427 ادعيه ي محبوب.

[134] صفحه ي 310 و 384 مبين.

[135] صفحه ي 90 قرن بديع جلد دوم.

[136] صفحه ي 242 اسرار الاثار جلد سوم و صفحه ي 283 اقتدارات.

[137] صفحه ي 76 و 109 گنج شايگان و صفحه ي 144 و... مبين.

[138] صفحه ي 16 گنج شايگان.

[139] صفحه ي 93 و 94 قرن بديع جلد دوم.

[140] صفحه ي 382 - 381 مجموعه ي الواح و صفحه ي 440 و 441 ادعيه ي محبوب.

[141] صفحه ي 19 گنجينه ي حدود و احكام.

[142] صفحه ي 198 اسرار الاثار جلد چهارم.

[143] صفحه ي 194 - 363 - 381 گوهر يكتا.

[144] صفحه ي 135 كواكب جلد دوم و صفحه ي 292 مرآة الحقيقة.

[145] صفحه ي 301 - 354 و 361 مبين.

[146] اقدس و صفحه ي 7 گنجينه ي حدود و احكام.

[147] صفحه ي 406 اخبار امري شماره ي 14 سال 49.

[148] صفحه ي 80 مبين.

[149] روضه در عرف اهل بهاء «بهائيان» محل استقرار هيكل حضرت بهاءالله است كه غصن اعظم «عبدالبهاء» برقرار كرده به اين نام خواندند صفحه ي 48 اسرار الاثار جلد 4.

[150] كتاب اقدس از تأليفات ميرزا بهاء در سال 1286 «صفحه ي 161 اسرار الاثار جلد 1» و طبق ادعاي اشراق خاوري «صفحه ي 134 گنج شايگان» در سال 1287 ه - ق نوشته شده است.

[151] درس 19 كتاب دروس الديانه.

[152] صفحه ي 73 همين كتاب.

[153] به صفحه ي 20

اين كتاب مراجعه شود.

[154] صفحه ي 123 ادعيه ي محبوب.

[155] صفحه ي 85 كتاب بهاءالله و عصر جديد.

[156] صفحه ي 17 مبين.

[157] صفحه ي 167 مبين.

[158] صفحه ي 311 مبين.

[159] صفحه ي 136 - 131 مبين.

[160] صفحه 158 جلد چهارم مائده ي آسماني.

[161] صفحه ي 9 اخبار امري شماره ي 6 سال 106 بديع مهرماه 1328 شمسي.

[162] صفحه ي 70 - 71 ادعيه ي محبوب.

[163] در صفحه ي 35 ذكر آن گذشت.

[164] صفحه ي 259 كواكب جلد اول و صفحه 91 اسرار الاثار جلد دوم.

[165] صفحه ي 140 الي 142 جلد 4 مائده ي آسماني.

[166] صفحه ي 47 اقتدارات.

[167] صفحه 284 كواكب جلد اول.

[168] صفحه ي 41 لوح آقانجفي.

[169] صفحه ي 306 اقتدارات.

[170] صفحه ي 88 - 89 - 90 - 91 قرن بديع جلد دوم.

[171] صفحه ي 326 سفرنامه ي عباس افندي جلد اول.

[172] صفحه ي 111 «كتاب حضرت بهاءالله».

[173] صفحه ي 74 گنج شايگان.

[174] صفحه ي 351 - 352 كواكب جلد اول.

[175] صفحه ي 229 - 244 قرن بديع جلد دوم.

[176] صفحه ي 667 تاريخ نبيل و صفحه ي 1028 رحيق مختوم جلد دوم.

[177] صفحه ي 151 مائده آسماني جلد 4.

[178] صفحه ي 681 رحيق مختوم جلد اول.

[179] صفحه ي 12 كتاب «حضرت بهاءالله» و صفحه ي 9 گوهر يكتا.

[180] صفحه ي 292 «خاطرات نه ساله در عكا».

[181] صفحه ي 56 مبين.

[182] صفحه ي 229 مبين.

[183] صفحه ي 233 مبين.

[184] صفحه ي 299 مبين.

[185] صفحه ي 331 مبين.

[186] صفحه ي 396 مبين.

[187] صفحه ي 417 مبين.

[188] صفحه ي 18 - 19 مائده ي آسماني جلد دوم.

[189] صفحه ي 30 گنجينه ي حدود و احكام.

[190] صفحه ي 31 گنجينه ي حدود و احكام.

[191] صفحه ي 69 ادعيه ي محبوب.

[192] صفحه ي 32 گنجينه ي حدود و احكام.

[193] صفحه ي 82 مائده ي آسماني جلد دوم.

[194] محمدعلي ملقب به غصن اكبر كه طبق وصيت ميرزا حسينعلي قرار بود بعد از عباس رهبري بهائيان را به عهده

بگيرد اما عبدالبهاء حقش را تضييع و به نوه ي دختري خود شوقي افندي واگذار كرد.

[195] صفحه ي 344 جلد چهارم مائده ي آسماني.

[196] صفحه ي 17 - 16 و 91 قرن بديع جلد دوم و مطالبي كه طي فصول گذشته در اين كتاب ذكر شد.

[197] صفحه ي 30 جلد چهارم مائده ي آسماني.

[198] صفحه ي 54 و 414 مبين در اين باره مطالب جامعي همراه با نظريات مبلغان بهائي در يكي از شماره هاي بعد به تفصيل خواهد آمد.

[199] صفحه ي 354 مائده جلد 4.

[200] صفحه ي 185 مبين.

[201] صفحه ي 405 مبين.

[202] صفحه ي 76 لوح قرن نوروز 101 بديع و صفحه ي 244 قرن بديع جلد دوم.

[203] صفحه ي 42 لوح آقانجفي.

[204] صفحه ي 88 - 87 گنج شايگان.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109