ردپاي الحاد و وابستگي در تبار هويدا

مشخصات كتاب

مؤلف: سيد رضا هاشمي
مجله زمانه / چاپ دوم / سال ششم / شماره 61 / مهر 1386
برگرفته از:

مقدمه

در حكومت‌هاي استبدادي شاهنشاهي، بررسي روابط خانوادگي يكي از عرصه‌هاي مطالعاتي بسيار مهم مي‌باشد؛ زيرا اساسا بنياد و رشد اين قبيل نظام‌هاي حكومتي بر نسبت‌هاي فاميلي و روابط مشابه استوار است. وابستگي عباس هويدا - كه بيش از سيزده سال زمام دولت ايران را در دوران پهلوي دوم بر عهده داشت - به تشكيلات بهائيت و رابطه‌ي او با اين فرقه، در همين چارچوب نيازمند بررسي مي‌باشد. نوشتار زير بر همين اساس تهيه شده است. عباس هويدا (دولتمرد «بهائي تبار» عصر پهلوي) كه بيش از سيزده سال زمام دولت ايران را در زمان سلطنت محمدرضا بر عهده داشت، مشهورتر از آن است كه به معرفي نياز داشته باشد. عده‌اي از مطلعان در مورد اينكه خود وي نيز (همچون پدر و جدش: عين الملك و ميرزا رضا قناد) به مسلك بهائيت پايبند بوده است ترديد كرده و او را فردي اساسا لا مذهب شمرده‌اند، اما صرف نظر از بحث و داوري در اين باره، ارتباط هويدا با تشكيلات بهائيت، امري مسلم است و مي‌دانيم كه حضور وي در رأس دولت، راه را براي هجوم «انبوه» بهائيان به پست‌هاي «كليدي» كشور گشود و اعضاي فرقه‌اي كه از بدو پيدايش تا آن روز، مورد خشم و نفرت عامه ملت بود با موافقت دربار پهلوي و پشتيباني امريكا و صهيونيسم، مقامات داراي پست‌هاي حساس سياسي، نظامي، امنيتي، اقتصادي و فرهنگي را در چنگ گرفتند و به قول ارتشبد حسين فردوست، مقام اطلاعاتي مهم رژيم شاه، «در زمان هويدا ديگر كار بهائي‌ها تمام بود و مقامات عالي مملكت توسط آن‌ها به راحتي اشغال مي‌شد.» [1] . هويدا از جانب پدر، پسر عين‌الملك (حبيب الله هويدا / آل رضا) و نوه‌ي ميرزا رضا قناد شيرازي است، و از سوي مادر فرزند افسرالملوك، دختر افسر السلطنه. افسرالسلطنه نيز فرزند ميرزا يحيي خان مشيرالدوله قزويني، و همسر ميرزا سليمان خان اديب السلطنه (فرزند عبدالحسن خان كفري فرزند محمدحسن خان سردار فرزند محمدخان قاجار ايرواني) است.

تبار پدري هويدا

محمدرضا قناد شيرازي

تبار هويدا از سوي پدر، نسبتا معلوم است و تحقيقات پژوهشگران، از ماهيت استعماري پدر وي (عين الملك) به عنوان كاشف و معرف رضاخان به انگليسي‌ها براي اجراي كودتاي اسفند 1299 كاملا پرده برداشته است. پدر بزرگ هويدا، ميرزا رضا يا دقيق‌تر بگوييم: ميرزا محمدرضا قناد شيرازي، از بابيان قديمي بود كه گفته مي‌شود پس از آشكار شدن دعاوي ميرزا محمدعلي «باب» در شيراز، به وي گرويد. [2] . وي بعدا در اختلافاتي كه ميان حسينعلي بهاء و برادرش، يحيي صبح ازل، بر سر جانشيني باب و رياست بابيان افتاد، جانب بهاء را گرفت و در جرگه‌ي ياران و هواداران وي درآمد، به طوري كه پس از تبعيد بهاء (توسط دولت ايران) به بغداد، به او پيوست و در زمان تبعيد وي توسط دولت عثماني از بغداد به اسلامبول و سپس ادرنه و عكاي فلسطين نيز، همه جا از همراهان و خادمانش بود و پيشاپيش كجاوه‌اش مي‌دويد. [3] . همسرش نيز كه زني آذري زبان و اهل تبريز بود با ميرزا رضا در سفر ادرنه و عكا همراه بهاء بود. [4] . پس از مرگ بهاء نيز، ميرزا رضا «از حواريون عباس افندي» [5] (يعني همان سر عبدالبهاء، پسر و جانشين بهاء) محسوب مي‌شد و به قول فاضل مازندراني (مبلغ و نويسنده مشهور بهائي) «از مخلصين مستقيمين اصحاب آن حضرت» بود تا در گذشت و در عكا دفن شد. [6] ادوارد براون نوشته است: «محمدرضا شيرازي يكي از چند تن رازدار بهاء الله است كه پس از وي عهده‌دار حفاظت رسالت اسرا بهائيت مي‌شود.» [7] وي يكي از نه تن بهائياني بود كه عباس افندي، دو روز پس از مرگ پدرش بهاء، وصيت نامه‌ي (دست كاري شده) پدر را در حضور آنان گشود و امر به خواندن آن كرد. [8] .

حبيب الله عين الملك / بهاء السلطان

اشاره

پيوستگي و تقرب خاص ميرزا رضا قناد به دستگاه رهبري بهائيت، به بزرگ‌ترين فرزندش، عين الملك، امكان داد كه مدتي در جواني، منشي، كتاب آثار و مباشر عبدالبهاء باشد. وي بر اثر تمريناتي كه كرده بود، خطي نزديك به خط عباس افندي داشت. [9] فاضل مازندراني نوشته است: «ديگر آقا محمدرضا قناد سابق الوصف از مخلصين مستقيمين اصحاب آن حضرت شد تا وفات نمود. مدفنش در قبرستان عكا [مركز سابق بهائيت در فلسطين اشغالي] است و از پسرانش: ميرزا حبيب الله عين الملك كه به پرتو تأييد و تربيت آن حضرت صاحب حسن خط و كمال شد و همي سعي كرده و كوشيد كه شبيه به رسم خط مبارك نوشت و در سنين اوليه نزد آن حضرت كاتب آثار و مباشر خدمات گرديد، بعدا شغل دولتي و مأموريت در وزارت خارجه ايران يافت. و پسر ديگرش ميرزا جليل خياط در عكا، و هم از دخترش كه در شام شوهر نمود، مآل با سعادت و رضايتي بروز نكرد»! [10] . يادداشت كوتاهي از عباس افندي در دست مي‌باشد كه طي آن از پيروانش در تهران خواسته است كه براي عين‌الملك كاري دست و پا كنند: «در خصوص جناب ميرزا حبيب الله اين سليل آقا رضاي جليل است. هر قسم باشد، همتي نمايند با ساير ياران كه بلكه ان شاء الله مسئوليتي از براي او مهيا گردد و لو در ساير ولايات يا خارج از مملكت، در نظر من اين مسأله اهميتي دارد نظر به محبتي كه به آقا رضا دارم.» [11] ظاهرا با همين سفارش‌ها و حمايت‌هاست كه عين‌الملك «وارد كادر وزارت خارجه» مي‌گردد و «مدت مديدي» در كشورهاي عربي (سوريه، لبنان و عربستان) «عهده‌دار مقام كنسولگري مي‌شود و تا سال‌هاي پيش از جنگ جهاني (دوم) فعالانه به اين كار ادامه مي‌دهد. و درعين حال «به او مأموريت داده مي‌شود كه در كشورهاي عربي به گسترش و تبليغ بهائيت بپردازد.» لقب او «بهاءالسلطان» نيز شاهدي ديگر بر وابستگي او به اين فرقه (بهائيت) است. [12] با اين بستگي و پيوستگي، صحت شايعاتي نظير اين كه: نام فرزند عين‌الملك (امير عباس هويدا) را عباس افندي برگزيده و حتي نام وي در اصل غلام عباس، بوده است، چندان دور از ذهن به نظر نمي‌رسد. [13] . عين الملك تحصيل كرده‌ي «مدرسه امريكايي‌هاي بيروت» بود كه «همان جا زبان‌هاي عربي، انگليسي و فرانسه را آموخت» و «تركيبي غريب از آثار گوناگون - از نوشته‌هاي خليل جبران گرفته تا رمان‌هاي باسمه‌اي فرانسوي ميشل زواگو - را به فارسي برگرداند.» [14] پس از پايان تحصيلاتش در بيروت، راهي پاريس شد و در آنجا سردار اسعد بختياري را كه از سرداران سكولار مشرطه بود ملاقات كرد. پس از چندي معلم فرزندان اسعد شد و به دستياري او از احمدشاه لقب عين‌الملكي گرفت، نيز به توصيه همين اسعد بود كه بعضي از داستان‌هاي دنباله‌دار و پرخواننده پانسن دوتاريل را، كه شخصيت مرموز را كومبول قهرمان اصلي‌اش بود، به فارسي برگرداند. چندي پس از آن تاريخ، در آستانه‌ي كودتاي «انگليسي» اسفند 1299، عين‌الملك اقدم تاريخي خود را (كه به زيان اسلام و ايران، و سود استعمار بود) انجام داد: كشف و معرفي رضاخان به كارگزاران استعمار بريتانيا براي رهبري نظامي كودتا. مرحوم محمدرضا آشتياني‌زاده، وكيل پر اطلاع مجلس شوراي ملي در عصر پهلوي، چنين گفته كه «حبيب الله رشيديان (مستخدم سفارت انگليس، و عامل مشهور بريتانيا در ايران) برايم نقل كرده است كه: چند سال قبل از كودتاي 1299، به دستور كلنل فريزر انگليسي، بيشتر روزهاي هفته صبح به «منزل عين‌الملك كه از متنفذين و كملين فرقه‌ي بهائيه بود و با وي سوابق دوستي و صحبت داشتم» مي‌رفتم. در آنجا با اردشير جي آشنا شدم و اردشير جي روزي به عين‌الملك گفت: «از شما خواهشمندم كه با محفل بهائيان به مشورت بنشينيد و از آن‌ها بخواهيد تا صاحب منصبي بلند قامت و خوش قيافه پيدا كنند و به شما معرفي نمايند و شما آن صاحب منصب را با من آشنا كنيد، اما به دو شرط: اولا اينكه آن صاحب منصب نبايد صاحب منصب ژاندارم باشد و حتما بايد صاحب منصب قزاق باشد. ثانيا شيعه‌ي اثني‌عشري خالص نباشد» - كه ارباب اردشير جي، مخصوصا جمله‌ي اخير را باز تكرار كرد و براي بار دوم گفت كه «آن صاحب منصب نبايد شيعه‌ي اثني‌عشري خالص باشد.» رشيديان گفت: «پس از آن ملاقات، عين الملك، رضاخان را با ارباب اردشير جي آشنا كرد و اردشير وسيله‌ي آشنايي رضاخان با فريزر مي‌شود و فريز او را به ديگر انگليسي‌هاي دست‌اندركار كودتا، چون هاوارد، اسمايس و گاردنر - كنسول انگليس در بوشهر - معرفي مي‌نمايد. [15] . گفتني است: عين الملك، كه زمان نخست‌وزيري سيد ضياء، جنرال قنسول ايران در شامات بود، روز 6 فروردين 1300. ش (يعني دوازده روز پس از كودتا) با روزنامه‌ي لسان‌العرب (شامات، 16 رجب 1339 ق) مصاحبه‌اي انجام داد و ضمن ستايش كودتا، از سيد ضياء به عنوان يكي از «رجال بزرگ و كاري» ايران ياد كرد كه «براي احياي روح تاريخي ايران و ترقي دادن ايرانيان.... نهايت كفايت را دارا مي‌باشد» و افزود كه با وي سابقه‌ي رفاقت و معاشرتي «دوازده ساله» دارد (يعني از آغاز مشروطه دوم، با سيد ضياء دوست و معاشر است). [16] اشاره‌ي عين‌الملك در جمله‌ي اخير، مي‌تواند از جمله به همكاري با سيد ضياء در روزنامه‌ي مشهور وي، رعد، باشد كه در مشروطه‌ي دوم منتشر مي‌شد و در سال‌هاي جنگ جهاني اول، از سياست روس و انگليس در ايران جانب‌داري مي‌كرد، و پس از پايان جنگ نيز تريبوني براي تبليغ و ترويج سياست انگليس در ايران، و قرارداد 1919 ايران و انگليس قلمداد مي‌گشت. [17] . در خور ذكر است كه افراد وطن‌خواه و مبارز با انگليس در سال‌هاي پاياني حكومت قاجار، همگي با ديده‌اي منفي به سيد ضياء مي‌نگريستند و او را از عمال بريتانيا در ايران قلمداد مي‌كردند. مستشارالدوله صادق، از آزادي خواهان و رؤساي مجلس شورا در صدر مشروطه، و از مخالفان قرارداد 1919 وثوق الدوله - كاكس است كه به جرم مخالفت با كابينه‌ي قرارداد، به كاشان تبعيد شد. وي سيد ضياء را «از عاملين معروف» انگلستان شمرده است كه اهداف استعماري بريتانيا در قرارداد 1919 را در پوشش كودتاي 1299 و لغو نمايشي اين قرارداد تحقق بخشيد. [18] عبدالله مستوفي از سيد ضياء به عنوان «كارچاق كن» وثوق الدوله و «مزدور علني و بين انگليسي‌ها» ياد كرده است. [19] ا. س. مليكف، محقق روسي، نيز سيد ضياء را در رديف نصرت الدوله، وزيرخارجه‌ي كابينه‌ي قرارداد، «از سرسپردگان سرسخت انگلستان» شمرده است. [20] . علي دشتي كه در بحبوحه‌ي انعقاد قرارداد 1919 و كودتاي 1299 به زندان افتاد [21] در سر مقاله‌هاي مستدل خود در بهار 1302. ش در روزنامه‌ي «شفق سرخ»، به تفصيل از وابستگي سيد ضياء از دوران پيش از كودتا به انگليسي‌ها و منفوريت وي نزد روشنفكران سخن گفته است. [22] . جناب عين‌الملك، با چنين آنگلوفيل تمام عياري (يعني سيد ضياء) از دوازده سال پيش از كودتاي 1299، صميمي بود و همكاري داشت. نامه‌ي تملق‌آميز و خاكسارانه‌ي وي نيز به تيمور تاش (وزير دربار مقتدر و سفاك رضاخان) در آستانه‌ي نوروز 1307 گوياي «عبوديت و جان‌نثاري» او نسبت به دستگاه ديكتاتوري پهلوي است: «قربان حضور مباركت شوم. مدتي قبل... يك جعبه... شيريني، كار شام و باقلواي بيروت تقديم حضور مبارك نمودم. اگر چه تا به حال كه چند ماه مي‌گذرد هنوز از وصول آن اطلاعي ندارم، لكن به مناسبت نزديكي عيد نوروز اينك... يك صندوق امانت محتوي دو قوتي [كذا] راحت‌الحلقوم مغز پسته و بادام و دو قوطي شيريني متنوع كار شام و دو قوطي راحت‌الحلقوم بي مغز تقديم آستان مباركت مي‌نمايم كه نوش جان فرماييد. به احساسات رعيت پروري و مرحمت گستري حضرت اشرف عالي اعتماد كامل دارم كه غمض عين از حقارت تقديمي اين حقير فرموده، به صرف لطف و عنايت و ذره پروري مقبول حضور مبارك خواهد آمد. زيرا هديه اگر چه حقير و قابل حضور مبارك نيست، اما تقديم كننده را دل و جان سرشار به احساسات عبوديت و جان‌نثاري به آن وجود مقدس است و لهذا چاره ندارد مگر آنكه عرض كند: در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد طاعت از دست نيايد گنهي بايد كرد در خاتمه، مي‌خواستم راجع به امور خودم چند كلمه به ساحت مقدست معروض دارم، لكن به قلب الهام رسيد: آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است؛ ننوشته مي‌خوانند و نگفته مي‌دانند و نطلبيده مي‌دهند. اين است كه در مقابل امر و اراده‌ي مباركت تفويض صرف هستم. چاكر [امضا: حبيب‌الله هويدا].» [23] . شايان ذكر است كه يحيي خان اديب السلطنه رادسر، رئيس شهرباني سفاك رضاخان، نيز كه ترور مشهور و نافرجام شهيد مدرس در اوايل سلطنت رضاخان را منتسب به او دانسته‌اند، برادر افسرالملوك سرداري، يعني برادر زن همين جناب عين الملك، و دايي عباس هويدا مي‌شود. [24] .

رفع يك شبهه‌ي تاريخي

اخيرا بهائيان، براي آنكه ننگ همكاري هويدا و پدرش (عين‌الملك) با رژيم وابسته و فاسد پهلوي را از چهره‌ي بهائيت پاك سازند، به انكار وابستگي هويدا به بهائيت دست زده‌اند و حتي مي‌كوشند عين‌الملك را نيز از مسلك بهائيت خارج شمرند! و اين در حالي است كه اولا چنان كه فوقا به تفصيل ديديم، عين‌الملك، گذشته از اينكه پدرش از مريدان خاص حسينعلي بهاء و اصحاب سر فرزندش عبدالبهاء بود، خود نيز پرورش يافته‌ي عباس افندي و مدتي منشي و كاتب او بود و لقب بهائي (بهاءالسلطان) داشت. زماني كه در 1314 در سن 64 سالگي از دنيا رفت، در كنار پدرش - ميرزا رضا قناد - در عكا دفن شد. [25] ثانيا علاوه بر اشاره‌اي كه در مجله‌ي چهره‌نما (شماره 29، رمضان 1350. ق) به تبليغ بهائيت توسط عين‌الملك در سال‌هاي آخر عمر وي در كشورهاي عربي شده (و قبلا از آن ياد كرديم) گزارش شاهدان عيني نيز از تكاپوي جدي و بي‌پرواي وي براي تبليغ اين مسلك، و حتي تبديل كنسولگري ايران در شام به مركزي براي اين امر، حكايت دارد. صديقه دولت‌آبادي، از بانوان فعال عصر قاجار و پهلوي در حوزه‌ي مطبوعات و فرهنگ، در سفري كه در آن سال‌ها به دمشق كرده به اين نكته تصريح نموده است: «از بغداد گذشتم، به حلب رسيدم. دو روز ماندم. روز سيم عازم شام بودم. شب در هتل با جمعي از اعراب و نظاميان توي سالن نشسته بوديم، پرسيدم: «قونسولخانه‌ي ايران كجاست و قونسول ايران كيست»؟ يك مرتبه از اطراف صداي خنده بلند و نگاه‌هاي مسخره‌آميز به طرف من متوجه شد. مدير هتل (شخص نصراني) گفت: «اگر با آنجا كار نداشته باشيد بهتر است، يعني راحت‌تر خواهيد بود.» به طور تعجب گفتم: «چرا»؟ شخص عرب گفت: «ايران اينجا قونسولخانه ندارد. جنرال قونسول شام يك مرد پول دوستي است، ابراهيم نامي را چايي فروش است، مقداري پول از او گرفته و او را قونسول ايران در حلب نموده است. ابراهيم همت نصف دكان چايي فروشي را ميز گذاشته، هفت تذكره‌ي ايران و كاغذهاي مارك ايران را روي آن ريخته است. هر كس تذكره بخواهد مبلغي از او مي‌گيرد و مي‌دهد. هر كس تذكره بدهد امضاء كند، اگر بفهمد پولدار است وجه مفتي از او اخذ كرده و بعد از چند روزي معطلي به او رد مي‌كند. اين است قونسولخانه‌ي ايران». ديدم ديگران به نوبت خود مستعدند هر كدام حكايت مسخره‌آميزي از قونسولگري ايران براي زينت مجلس اظهار كنند و آنچه گذشته بود براي كسالت يك هفته‌ي من، كافي بود؛ ديگر طاقت شنيدن ندارم. از حضار عذر خواسته، از سالن خارج شدم. جوان نظامي فرانسه كه عرب و مسلمان بود و به واسطه مجالست دو سه روزه در سالن هتل با من آشنا شده بود و مي‌دانست كه ايراني هستم از عقب من آمد و گفت: «ميل داريد به اتفاق به گردش برويم»؟ قبول كردم. در بين راه گفت: «فهميدم شما از مذاكرات راجع به قونسولگري ايران كسل شديد و چون شما را ايراني اصيل شناختم اجازه مي‌خواهم اطلاعات خودم را از شام به شما بگويم كه مطلع باشيد، در آن صورت به شما خوش خواهد گذشت». تعجب كردم و گفتم: «به چه مناسبت؟» گفت: «چون كه عين‌الملك، جنرال قونسول شما در شام، مبلغ دين بهائي است و علنا در قونسولخانه مردم را تبليغ مي‌كند. هر كس بهائي نباشد در آنجا دچار زحمت مي‌شود. اگر بفهمد پولدار است به عناوين مختلف مبلغ گزافي از او اخذ مي‌كند. اگر ندهد براي امضاي تذكره چندين روز معطلش مي‌نمايد. من مدتي مأمور شام بودم، خوب آگاهم. به طوري عين‌الملك در تبليغ، بي‌پرواست كه مردم شام خيال مي‌كردند مذهب رسمي ايراني‌ها، بهائي است كه مأمور دولتي اين قسم علنا اظهار عقيده مي‌كند و بر ضد اسلام قيام مي‌نمايد. حتي خودم همين‌طور تصور مي‌كردم تا وقتي از چند ايراني مسلمان پرسيدم كه مذهب رسمي ايران چيست؟ گفتند اسلام. گفتم: پس مأمور رسمي شما چه مي‌گويد؟ ديدم آن بيچاره‌ها هم دل پر درد از دست عين‌الملك داشتند و چند روز بي‌جهت وقت آن‌ها را تلف كرده بود. از هر جهت بهتر است كه شام نرويد و يكسره به بيروت برويد.... از نظامي تشكر كردم و به منزلم مراجعت نمودم.» [26] . در مورد عباس هويدا نيز، بايد گفت كه شواهد و دلايل متعددي در مورد ارتباط و تعامل وي با تشكيلات بهائيت وجود دارد. نخست آن كه، چنان كه گذشت، جد و پدرش (عين‌الملك و ميرزا رضا قناد) از بهائيان شاخص بودند و در دستگاه بهائيت، موقعيتي مهم داشتند. ديگر آن كه، نخست‌وزيري هويدا، عملا زمينه را براي حضور و فعاليت تعداد چشمگيري از بهائيان در كابينه و نهادهاي گوناگون تحت فرمان وي فراهم ساخت، و به قول ارتشبد فردوست (مقام اطلاعاتي مهم رژيم شاه): «در زمان هويدا ديگر كار بهائي‌ها تمام بود و مقامات عالي مملكت توسط آن‌ها به راحتي اشغال مي‌شد.» [27] . جز اين‌ها، اسناد و مدارك متعددي وجود دارد كه از پيوند و همكاري هويدا با فرقه‌ي ضاله پرده برمي‌دارد. [28] .

تبار مادري هويدا

اشاره

هويدا چند نياي مادري دارد: محمد خان قاجار، محمد حسن خان سردار و ميرزا يحيي خان مشيرالدوله، كه تاريخ، هر سه را افرادي وابسته به روسيه مي‌شمارد. كارنامه‌ي بقيه نيز از فساد فكري و اخلاقي و سياسي خالي نيست. در ذيل اوصاف و خصوصيات رجال مربوط به تبار مادري هويدا، يكان يكان، از بالا به پايين بررسي شده است:

محمد خان قاجار ايرواني

محمد خان قاجار ايرواني (جد سوم مادري هويدا) در دوران جنگ‌هاي ايران و روس تزاري در زمان فتحعلي شاه، حاكم منطقه‌ي استراتژيك ايروان در قفقاز بود. وي در خلال نبرد، چندين‌بار (بر ضد استقلال و تماميت ارضي ايران اسلامي) با روس‌هاي مهاجم ساخت و پاخت كرد و آنان را به فتح ايروان تحريك نمود و با افشاي اين خيانت، از سوي فتحعلي‌شاه و فرزندش (عباس ميرزا، فرمانده‌ي كل قواي ايران در جنگ با ارتش تزاري)، مغضوب و از سمت خويش بر كنار گرديد. پس از آن، با اظهار عجز و ندامت، و تقديم هداياي بسيار، بخشيده و به پست سابق خود منصوب شد، اما مجددا خيانت نمود و از كار بركنار شد، تا اينكه «عباس ميرزا كه از تذبذب و نفاق و دو رويي محمدخان ايرواني به ستوه آمده بود، وي را تحت نظر محمدعلي خان شام بياتي به تهران فرستاد» و براي هميشه دستش را از حكومت آن ديار قطع كرد. [29] . پس از ختم اين جنگ‌ها (كه به دلايلي، از جمله همين نوع خيانت‌ها، به تجزيه‌ي هفده شهر از شهرهاي آباد ايران اسلامي انجاميد) محمدخان مدتي بيكار بود و سرانجام به «واسطه‌ي انتساب به خانواده‌ي سلطنت» [30] عفو گرديد و در باقي ايام سلطنت فتحعلي‌شاه و نيز عصر سلطنت جانشينش، محمدشاه، به بعضي از مأموريت‌هاي سياسي و نظامي اعزام شد و نهايتا در 1255. ق درگذشت و مقام و منصب وي به پسرش، محمدحسن خان (مشهور به خان باباخان سردار)، واگذار شد. [31] .

محمدحسن خان سردار (باباخان سردار)

كارنامه‌ي محمدحسن خان سردار (جد دوم مادري هويدا) نيز، همچون پدر، از نقطه‌هاي سياه خالي نيست. مثلا به رغم حق بسياري كه حاجي‌ميرزا آقاسي (صدراعظم محمدشاه) برگردن وي و پدرش داشت و موجبات بقاي اعتبار بلكه ترقي آن دو را در زمان صدارت خود فراهم ساخت، زماني كه محمدشاه درگذشت و آقاسي هدف حمله‌ي مخالفان خود قرار گرفت، محمدحسن خان نيز با مخالفان همدست و هم سوگند شد و حتي براي عزل آقاسي با سفارتخانه‌هاي خارجي تماس گرفت. افزون بر اين، به سنگ اندازي در كارآمدن ناصرالدين شاه و اميركبير به تهران، و لذا با تشر شديد شاه جوان روبه‌رو شد و پس از تاجگذاري شاه و صدارت امير، ناگزير «به كنج خانه خزيد». [32] ولي اميركبير وساطت كرد و شاه بر گذشته‌ي او خط اغماض كشيد و دوباره به مسئوليت‌هاي مهم دولتي گمارده شد و امير حتي در برخي سفرهاي مهم خود و شاه (همچون سفر اصفهان) وي را به همراه برد. [33] با اين همه، وي با امير نيز راه خيانت پيمود و با دشمنان او (نظير ميرزا آقاخان نوري، تحت الحمايه‌ي انگليس) عقد اتحاد بست. [34] . فريدون آدميت، محمدحسن خان سردار را - در كنار مهد عليا (مادر ناصرالدين شاه) و ميرزا آقاخان نوري (صدراعظم انگلوفيل ايران پس از امير) - «از عوامل اصلي توطئه) قتل امير شمرده است. [35] استناد آدميت، به اظهارات كلنل شيل (وزير مختار انگليس در ايران) است كه خود با توطئه‌چيان همدست بود و در گزارش به وزيرخارجه‌ي بريتانيا (ژانويه 1852. م) صراحتا نوشت: «محركان اصلي عبارت‌اند از: مهد عليا كه گناهش از همه بيشتر است، برادر مهد عليا، فراشباشي [حاجي علي خان حاجب الدوله]، و سردار محمدحسن خان ايرواني كه تبعه‌ي روس است و داماد محمدشاه....» [36] . محمدحسن خان، در راه پيشبرد مطامعش، حتي ابا نداشت كه با صدر اعظم انگلوفيل و سران وقت بابيه (از جمله: حسينعلي بهاء) در توطئه‌ي ترور ناصرالدين شاه همكاري كند. [37] به گزارش سفير انگليس (16 اوت 1852)، شاه، محمدحسن خان را در ترور خود مقصر مي‌شمرد. [38] . از همدستي محمدحسن خان سردار با حسينعلي بهاء در ترور مخدوم تاجدار خويش، چندان نبايد تعجب كرد. ميرزا عباس نوري موسوم به ميرزا بزرگ (پدر حسينعلي بهاء) در دستگاه شاهزاده امام وردي ميرزا (پسر فتحعلي شاه) كار مي‌كرد و منشي و وزير او بود. [39] امام وردي كسي بود كه پس از مرگ پدر با جانشين وي (محد شاه قاجار) درافتاد و وقتي كارش به بن‌بست رسيد به «چادر ايلچي روس» پناهنده شد و پس از چندي نيز از حبس شاه، به روسيه گريخت تا از الطاف و عنايات تزار بهره‌مند گردد. [40] آن وقت، اين امام وردي ميرزا (مخدوم پدر بهاء) داماد محمدخان قاجار، يعني شوهر خواهر همين جناب محمد حسن خان سردار، بود! [41] . همدستي با حسن خان سالار در آشوب مشهد، اتهام ديگري است كه تاريخ در پرونده‌ي محمدحسن خان ثبت كرده است. حسن خان سالار (كه محمدحسن خان، باجناق برادرش مي‌شد) در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه، با تحريك انگليسي‌ها، مدت‌ها منطقه‌ي خراسان را در موجي از آشوب و اغتشاش فرو برد و اگر مرحوم اميركبير، با درايت و قاطعيت ويژه‌اش، به فتنه‌ي وي پايان نداده بود، بي‌گمان اين بخش زرخيز و استراتژيك از پيكر نداده بود، بي‌گمان اين بخش زرخيز و استراتژيك از پيكر ايران اسلامي جدا مي‌شد. [42] آنگاه محمدحسن خان متهم بود كه با سران چنين غائله‌اي، به طور نهاني، در پيوند بوده است. توضيح آن كه: در ذي‌الحجه 1271 محمدحسن خان در يك فرسنگي كرمان درگذشت و مرگ او، چنان كه نوشته‌اند، مشكوك بود: «مي‌گويند نامه‌هايي به دست ناصرالدين شاه مي‌افتد و ثابت مي‌شود كه وي در بحبوحه‌ي فتنه‌ي خراسان با حسن خان سالار... مكاتبه داشته است.» حسين سعادت نوري، محقق پر اطلاع تاريخ قاجاريه، با نقل اين خبر افزوده است: «محمد حسن سردار، خواهر ابويني محمدشاه را به زوجيت داشت و چون يكي از خواهران اعياني» محمدشاه «نيز همسر ميرزا محمدخان برادر [حسن خان] سالار بود، شايعه‌ي ارتباط او با سران غائله‌ي خراسان ممكن است واقعيت داشته باشد. كما اينكه در زمان محمدشاه هم بهمن ميرزا برادر اعياني او رضا قلي خان اردلان والي كردستان، كه از طرف مادر نوه‌ي فتحعلي شاه بود و يكي از خواهران پشت و كالبدي محمدشاه را به حباله‌ي نكاح داشت، به همين جرم از كار بر كنار شد و به ظن قريب به يقين وساطت اميركبير از محمدحسن خان سردار در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه و بعدا همراه بردن او با شاه به اصفهان... از نظر حزم و احتياط بوده و اميركبير به اين تدبير مي‌خواسته است از اقدامات احتمالي او در غياب شاه جلوگيري به عمل آورد. منتها در آن تاريخ، مسأله‌ي ارتباط سردار و سالار به مرحله‌ي تحقق و ثبوت نرسيده بوده و امير سند قاطعي در اين موضوع به دست نداشته» است. [43] . پرونده‌ي محمد حسن خان از فساد اخلاقي و مالي نيز خالي نيست. وي «اهل ساده و باده» بود و در ايام حكومتش بر كرمان «اغلب اوقات را با جوانان غير ملتحي در باغ سعيدي كرمان به عيش. و عشرت مي‌گذرانيد.» افزون بر اين، متهم به «اختلاس» بود. [44] نوشته‌اند:از جمله مشكلاتي كه اميركبير در آغاز صدارت خود با آن روبه‌رو بود، به هم خوردن موازنه‌ي دخل وخرج حكومت، و كسري چشمگير بودجه‌ي دولت بود، كه آن، خود از علل و عوامل مختلف ناشي شده بود از آن جمله: صورت سازي و تقلب عده‌اي از مسئولان دولتي مثلا محمد حسن خان سردار ايرواني «كه منصب اميرتوماني و حكومت عراق را داشت، همه ساله صورت لشكر را به تهران مي‌فرستاد، مواجب آنان را مي‌گرفت، اما به سربازان نم پس نمي‌داد، و به زور از آنان قبض رسيد دريافت مي‌كرد.» [45] در سفر شاه و امير به اصفهان (كه محمد حسن خان سردار، همراهشان بود) «اسب قيمتي» سردار به مزرعه‌ي رعيت تجاوز كرد و صاحب مزرعه به امير شكايت برد. از آنجا كه امير، «محض آسايش رعايا حكم» كرده بود «كه خيل و مركب هر كس داخل در مزرعه‌اي شود و به چمن مردم اذيت و ضرر رساند، صاحب آن را سياست خواهم كرد»، سردار تملكش بر اسب را از جارچيان امير پوشيده نگه داشت و در نتيجه: «تا سه روز آن اسب بي‌صاحب بود، آخرالامر امير آن را به همان صاحب مزرعه بخشيد» و محمد حسن خان پس از مرگ امير اين موضوع را فاش ساخت. [46] . تحت الحمايگي روسيه، ارثي است كه محمدحسن خان از پدر يافت و به فرزندان خود نيز منتقل ساخت. حسين سعادت نوري نوشته است: «محمد حسن خان سردار پيوسته‌ي اوقات از خوان نعمت ايران متنعم بود و مشاغل و مناصب مهمي داشت و حتي در زمان محمدشاه در سلام عام سپر و دبوس به دست مي‌گرفت و در صف جلو دوشادوش شاهزادگان و رجال او مي‌ايستاد. با اين وصف به پيروي از پدرش به همسايه‌ي شمالي تمايل وافر داشت و خود را تحت‌الحمايه‌ي روسيه‌ي تزاري معرفي مي‌نمود.» [47] . عباس امانت (مورخ بهائي) از محمد حسن خان سردار با عنوان «يكي از تحت‌الحمايگان جاه‌طلب روسيه» ياد كرده است و با اشاره به مشكلاتي كه افرادي چون او (با حمايت بيگانگان) براي حكومت ايران پيش مي‌آوردند، چنين نوشته است: «اقدام روسيه در زمينه‌ي اعطاي تحت‌الحمايگي، هر چند نه به كثرت انگلستان ولي بر همان منوال، [ناصرالدين] شاه را آزار مي‌داد و حيثيت تاج و تختش را به خطر مي‌انداخت. كشمكشي با دالگوروكي [سفير روسيه در ايران] بر سر محمد حسن خان سردار، عضو با نفوذ مهاجرين ايرواني در پايتخت، مثالي به مورد است. سردار سالخورده در سال 1243. ق هنگام تهاجم قواي روس اجبارا وطنش را ترك كرده بود، ولي به او اجازه داده بودند تبعيت روسي گزيند و حتي در ارتش روسيه، رتبه‌ي سرگردي نيز احراز كند. مع ذلك وقتي سردار بي‌هيچ محابا به منصب سابق اميركبير در قشون چشم دوخته بود و مي‌خواست امير نظام كل قواي ايران گردد، وزير مختار روسيه با نهايت خوشوقتي به حمايت او برخاست. دالگوروكي ترجيح داد از ياد ببرد كه اين شخص در قتل مردي [اميركبير] دست داشت كه وي با چنان حرارتي به كشتنش اعتراض كرده بود. مقام امير نظام هنوز به كسي اعطا نشده بود و سردار تهديد كرده بود چنانكه وي را به اين سمت نگمارند، به روسيه مي‌رود و ادعاي دويست هزار تومان طلب از دولت ايران مي‌كند. تهديد ديگرش اين بود كه املاك خود را در مرز آذربايجان ايران به روسيه وامي‌گذارد. سردار از پشتيباني افراد پرقدرتي برخوردار بود، با اين حال شاه تقاضاي او را نپذيرفت. شاه مردد بود كه چنين مقام حساسي را به مردي كه نسبت به وفاداريش يقين نداشت بسپارد، و در شرفيابي خصوصي شيل [سفير انگليس] به وي اطمينان داد كه سردار را فرمانده «حتي يك سرباز [هم نمي‌كند] مگر به زور و تحت فشار مطالبه مذكور»... تا بدانجا كه روزنامه وقايع اتفاقيه حتي گزارش داد كه سردار به مقام رياست افواج آذربايجان منصوب شده است. ولي شاه راضي نشد حتي بر اين ارتقاي رتبه صحه بگذارد....» [48] . امانت، در ادامه، با اشاره به حمايت مادر شاه و ميرزا آقاخان نوري در آن ماجرا از محمدحسن خان سردار، و خوشحالي سفير انگليس از «ايستادگي» شاه جوان در برابر آن‌ها، از وقوع مشكلي در آن وانفسا ياد كرده است كه شاه ايران را در تنگناي شديد قرار داد و مجبور ساخت (براي رفع غائله) حكومت كرمان را نيز بر سياهه‌ي مناصب سردار بيفزايد. آن مشكل، پيدا شدن سر و كله‌ي بهمن ميرزا (كانديداي سلطنت روس‌ها بر ايران) در مرزهاي شمالي ايران بود كه مي‌توانست با امارت سردار بر چهار فوج از افواج زبده‌ي آذربايجان، خطر ساز باشد. امانت نوشته است: «مع الوصف خطر عاجلي كه شيل احساس مي‌كرد بي‌مورد نبود. با حضور بهمن ميرزا در نزديكي مرز و با چهار فوج از زبده‌ترين افواج آذربايجان زيردست سردار ايرواني، «ناتواني شاه ترحم برانگيز» بود. شاه صد در صد با شيل موافق بود كه حتي اگر هم سردار تبعه‌ي روس نمي‌بود، مصلحت آن بود كه جلو قدرتش گرفته شود. سردار از خوانين متنفذ بود، مدعي تبعيت روسيه بود، در آذربايجان پايگاه داشت و درآمدي سالانه بالغ بر چهل هزار تومان مي‌اندوخت، كه سالياني چند در سمت حاكم غايب يزد بر روي هم انباشته بود. في‌الواقع فقط يك احمق نمي‌توانست خطر برگماردن چنين كسي را به امارت نظام بفهمد. سرانجام هم ناصرالدين شاه ناچار شد با افزودن ولايت كرمان و بلوچستان به حوزه‌ي حكمراني پر منفعت يزد، سردار را منصرف سازد. اين رشوه چنان مايه‌دار بود كه سردار پير حاضر شد جاه‌طلبي نظامي خود را در آذربايجان با حرص مالي در صفحات جنوب شرقي سودا كند. چند هفته بعد، [ميرزا آقاخان] نوري از «بي‌ثباتي خلق و خوي شاه» شكوه سرداد، شايد براي آنكه شاه خواست‌هايش برنياورده بود. ولي شيل با تعجب شاه را «نسبت به مسأله‌ي سردار بي‌اعتنا» ديد. اين بدان سبب بود كه دالگوروكي كه از اين جريان خشمگين بود، شاه را مجبور ساخت به او كتبا قول بدهد هيچ‌گاه سردار را از سر كار بر ندارد مگر آنكه اين دست پرورده‌ي روسي جرمي مرتكب شود. شاه لابد وقتي اجبارا چنين تضميني داد، سن و سال سردار را به حساب مي‌آورد. دالگوروكي در پاسخ خود به شاه آشكارا گفت كه همواره در برابر اتهامات نادرست در حق سردار خواهد ايستاد، منتها هرگز چنين فرصتي نيافت. سردار در سال 1271. ق در همان منصب حكومت يزد مرد.» [49] . از گفتار فوق، ضمنا مي‌توان به راز مرگ «مشكوك» سردار «تحت الحمايه‌ي روس» كه قبلا بدان اشاره شد، پي برد. «بستگي به روسيه» در بين، دسته‌اي از بازماندگان محمدحسن خان نيز ديده شده است. لسان الملك سپهر و رضا قلي هدايت در «ناسخ‌التواريخ» و «روضه الصفاي ناصري»، ضمن اشاره به بستگي محمدخان سردار و فرزندان وي (محمد حسين خان و...) به روس‌ها، و شلتاق‌هاي آنان در برابر دولت ايران به اعتبار اين وابستگي، مدعي‌اند كه ميرزا آقاخان پس از مرگ محمدخان سردار، با تدبير خويش، فرزندان وي را از تحت الحمايگي روسيه بيرون آورد و در شمار رعيت ايران قرار داد. سعادت نوري، اين ادعا را خلاف واقع شمرده و معتقد است كه آن دو مورخ درباري، اين مطلب را براي خوش‌آمد صدراعظم نوشته‌اند. به نوشته‌ي وي: «فرزندان و نوادگان خان باباخان سردار [مساوي محمدحسين خان سردار] تا زماني كه اوضاع مملكت حسين قلي‌خاني و بلبشو بود، به پشتيباني روس‌هاي تزاري و به عنوان تحت الحمايگي، به حقوق ملت و دولت ايران تجاوز مي‌كردند و گاهي هم به اين وسيله از تعرض دولت‌هاي زورگوي خارجي مصون مي‌ماندند. اين مدعا شواهد بسيار دارد.» [50] براي نمونه، عبدالله مستوفي و خان ملك ساساني در آثار خود به دو مورد از استظهار و التجاي پسران محمد حسن خان سردار (ابوالفتح خان صارم الدوله و حاج عبدالله خان) به روس‌ها، و حمايت روس‌ها از آن‌ها، تصريح كرده‌اند. [51] . از محمدحسن خان سردار پنج پسر باقي ماند كه يكي از آنان، عبدالحسين خان فخر الملك (نخستين جد مادري هويدا) بود.

عبدالحسين خان كفري (مشهور به فخرالملك / ناصر السلطنه)

پيش از اين، از عشرت‌طلبي و مشروب خواري محمد حسن خان شتردار در باغ سعيديه‌ي كرمان ياد كرديم. بايد بيفزاييم كه پسر محمد حسن خان سردار، عبدالحسين خان كفري، نيز مردي «عياش» محسوب مي‌شد. [52] ممتحن الدوله، از دوستان دوران جواني عبدالحسين،شرح داده است كه چگونه در ايام جواني، با جلال‌الدين ميرزا (فرزند فتحعلي شاه، و نايب فراموشخانه‌ي فراماسونري ملكم خان) و همين آقاي فخرالملك كفري، سه نفره، در ماه رمضان خانه‌اي در محله‌ي بين‌الحرمين (جنب مسجد شاه سابق) كرايه كرده و «تقريبا همه روزه در مسجد شاه و مسجد جامع و سيد اسماعيل در جستجوي شكار زن‌ها» بودند و «شكارها را به آن خانه» برده «و مشغول عيش و خوشگذراني» مي‌شدند. [53] سخن از عضويت عبدالحسين كفري و فرزندش اديب السلطنه در فراموشخانه‌ي ملكم خان نيز رفته است، كه البته چند و چون موضوع نياز به تحقيق دارد. [54] . جالب است كه ممتحن الدوله، در دوران پختگي و كمال سن، از سيئات دوران جواني توبه كرد و از تائبان مشهور زمان خويش گشت، اما از فخرالملك نه تنها توبه‌اي مشهود نشد، بلكه اخبار موجود، از تشديد فساد اخلاقي در او حكايت مي‌كند، كه شرح آن را - از جمله - مي‌توان در جاي جاي خاطرات اعتماد السلطنه ديد. [55] . گفتني است كه عبدالحسين كفري، در سفري كه در دهه‌ي 1300. ق به اروپا رفت، زن انگليسي گرفت و هنگام بازگشت، او را با خود به ايران آورد. [56] وي، از اغفال و برداشتن كلاه ديگران (حتي دوستان) نيز روي گردان نبود و دوستعلي خان معير الممالك، به موردي از آن در خاطرات خويش تصريح كرده است. [57] . مطلب مهم‌تر درباره‌ي عبدالحسين خان، كژ انديشي و كفر گويي اوست كه تباهي اخلاق و رفتار وي، و شهرتش به «كفري» را بايد ناشي از همين امر دانست. از او «كتابي به نظم و نثر به خط خودش» به دست آمده بود «كه انبياي سلف و خاتم انبيا و ائمه‌ي اطهار را نظما و نثرا» العياذ بالله «هجو كرده، بلكه الفاظ متجاسرانه نسبت به آن‌ها داده بود» و به همين علت، «علماي تهران او را تكفير كرده و فتواي وجوب قتل او را نوشته بودند» و او ناچار شد براي مدتي تهران را همراه ميرزا يحيي خان معتمد الملك (مشير الدوله بعدي و ديگر جد مادري هويدا) به مقصد شيراز ترك گويد. [58] ظل السلطان، حاكم وقت اصفهان، كه در ميانه‌ي راه تهران - شيراز با يحيي خان و عبدالحسين ديدار و گفت و گو كرد، نوشته است: «من در عمارت خود خوابيده بودم... كه يك مرتبه درب اتاق من باز شد، يحيي خان معتمد الملك با عبدالحسين خان فخر الملك... كه مشهور بود به عبدالحسين خان كفري، بسيار پسره متقلب كثيف لامذهبي بود و... به مضمون: ذره ذره كاندر اين ارض و سماست / جنس خود را همچو كاه و كهرباست / نوريان مر نوريان را طالب‌اند / ناريان مر ناريان را طالب‌اند، انيس و جليس يحيي خان شده، قوه‌ي جذابيت و قوه‌ي هم جنسي او را به آن مأنوس كرده، وارد شدند....» [59] . روي همين انحرافات فكري و اعتقادي، زماني كه شاهزاده محمدتقي ميرزاي ركن‌الدوله (حاكم خراسان و فارس) بر آن شد كه دختر عبدالحسين خان كفري را براي پسرش (رضا قلي ميرزا) بگيرد،منسوباتش سخت به وي اعتراض كردند كه «مگر دختر قحط بود كه بايد دختر عبدالحسين خان... [را] بگيرد، دختر ارمني و يهودي را مي‌گرفت، بهتر از دختر اين بي‌دين كفري بود.» [60] . مجموعه رفتارهاي عبدالحسين خان كفري، كه در بالا از آن ياد شد، وي را در اواخر عمر سخت منزوي ساخته و دور از همسر مسلمانش، با اموال فراوان و زني انگليسي مقيم خانه دروس شده بود. [61] . كفري، در اين جهان نيز فرجام بدي داشت؛ تا بر وي، در آن جهان چه رود؟! او در جمادي‌الاول 1314. ق در قم يا حوالي آن درگذشت و علما مانع دفن پيكر او (در قم و اطراف آن) شدند و حتي آخوندي را كه (ندانسته) بر پيكر وي نماز گزارده بود سخت ملامت كردند. عين السلطنه در خاطرات همان ايام، ضمن درج خبر فوت كفري، نوشته است: «يكي از بي‌دينان و مردودين بود. مدت‌هاست علما تكفيرش كرده[اند] و مرتد بود. در اين ايام ناخوش شده اطباء هواي گرم عربستان [خوزستان فعلي] را براي مزاج او سازگار دانسته و در منظريه يا قم وفات كرد. زن فرنگي كه گرفته بود همراهش بود. يك نفر اولاد ذكور هم از او دارد. به هر جهت علماي قم مانع شده نگذاشتند در قم دفن كنند، حتي گفتند در حدود قم هم اگر دفن كنند بيرون آورده با نفت آتش مي‌زنند. [اين اقدام] بيشتر، براي اشعار هجوي [بود] كه زبانم لال براي حضرت سيدالشهدا (ع) و واقعه‌ي صحراي كربلا گفته بود لعنت كردند و تكفير شد. عجب آنكه عين‌الملك [62] مي‌گفت مجتهدين قم اشعارش را حفظ داشتند و مي‌گفتند كسي كه اين نوع اشعار بگويد مي‌توان گفت مسلم است؟ يا توبه كسي كه رده بگويد، به خدا و رسول بد بگويد، قبول است؟ گويا نعش او را در خلا يا سوراخي شبانه انداختند. آخوندي كه نماز ميت كرده بود حاضر كرده مي‌خواستند تكفير كنند. قسم‌ها خورده بود [كه] ندانسته نماز كرده و گفته بودند غريبي فوت شده و مسلمان است. در طهران ختم گذاشتند، اما همه كس تف و لعنت مي‌فرستاد. هيچ دين نداشت و همه چيز را تقبيح مي‌كرد. پسر خان بابا سردار بود از فخرالدوله مرحوم. بي‌كمال [فضل و سواد] هم نبود. دو سه فرنگستان رفت. مدتي در پاريس بود. يك زن انگليسي از آنجا گرفت. عيالش شاهزاده است و چندين سال است در طهران اقامت كرده و نزديكي با او نمي‌كند و حال آنكه تمام علما متفقا پيغام دادند كه طلاق هستي و به هر كس ميل داري عقد كنند؛ قبول نكرد شوهري بكند و با عبدالحسين خان هم متاركه داشت. ناصرالسلطنه در ييلاق دروس منزل داشت با همان زن فرنگي. كارهاي غريب داشت، مثلا بنا و عمله‌ي عمارت دروس را ارمني آورده بود و مي‌گفت براي اين است كه نماز نداشته باشد و احدي در اين خانه نماز نكند. وقتي كه فرارا به فرنگ رفت شاه لقب فخرالملكي [او] را گرفته به [ابوالحسن خان] فخرالملك حاليه داد. بعد ناصر السلطنه لقب دادند. ميرزا حسن خان شوكت‌الملك مي‌گفت: اين عبدالحسين خان فخرالملك نيست، اين عبدالحسين خان فخرالملك است. سفارت انگليس، حقوق زن كه را مطالبه مي‌كند. عجب است كه دختر اين كافر را چندي قبل ركن الدوله براي پسرش عقد كرد. پسرش [يعني پسر عبدالحسين خان] شباهت تامي به آن مرحوم دارد. هيچ پدر و پسري، خلقا و خلقا آن قدر شباهت به همديگر ندارند. داماد عزت‌الدوله مي‌باشد و گويا كفري‌تر از پدر غير مرحومش باشد. از شدت معصيت، پسرو پدر مسخ شده‌اند. آن قدر سياه و بد هيكل [است] كه انسان رغبت نگاه كردن نمي‌كند.» [63] . عجيب است كه داماد عبدالحسين خان، ميرزا محمودخان، نيز در هوس‌بازي و كژانديشي، دست كمي از او نداشت. ملك المورخين، مورخ عهد مظفري، نوشته است: «ميرزا محمود خان (از خانواده‌ي قائم مقام فراهاني) «از جمله مرتدين بي‌تقيه‌ي اين مملكت است و در هر كلامش سخني كفرآميز مشحون است و در رفتار و گفتار كمتر از فخرالملك نيست. چنان كه شبي در حالت مستي شمشيري بياويخت و به خانه‌ي يكي از هم‌كيشان خود رفت، در بكوفت. صاحب خانه بيرون آمده كه كيستي و در اين نيمه شب مقصودت چيست؟ گفت اينك امام موعودم كه غيبت صغري به سر آمده و خروج كرده‌ام. هر گاه از اهل صلاح و فوز و فلاحي، سلاح درپوش و از معاونتم دست باز مگير. باري، ميرزا محمودخان مردي خوش ظاهر و بد باطن است و به هر كس در معاشرت كرنش و فروتني كند، چون از وي گذشت نامش به زشتي برد و به تسخرش دهن زند. خلاصه، به تدليسات شيطاني، توليت موقوفه [متعلق به ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني معروف] را به چنگ آورد و عايديش را به مصرف چنگ و رباب و قمار و شراب نمود و دوستان هم كيش خود را از اين مائده‌ي حلال [!] نواله و نوال داد و سالي قريب هفت، هشت هزار تومان از املاك وقف، بي مانع برگرفت. العهده‌ي علي‌الراوي، گفتند: بر خود مخمر نمود كه سالي مبالغي به مصرف رنگ كردن درهاي كليساهاي دارالخلافه رساند. از جمله، هفتاد تومان خرج رنگ در كليساي ينگي دنيايي‌ها [امريكايي‌ها] نمود. [64] بعد از پانزده سال كه مال وقف را به ناحق برد، كفر و زندقه‌اش گوشزد اولياي دولت شد و نيز علماي دارالخلافه بر عزل او كوشش‌ها كردند تا در سال 1316 توليت موقوفات را از او گرفته به حاجي ميرزا علي‌اكبر خان، نايب اول وزارت خارجه، پسر مرحوم ميرزا علي قائم مقام كه متولي حقيقي اين موقوفه است سپردند. مشاراليه اورع و ازهد خانواده خود است و در علوم شرعيات از اصول و فروع و فنون ادب، دانشمندي مجرب است و ديناري از مال وقف را جز به مصرف ماوقف له نرساند.» [65] .

ميرزا سليمان خان اديب السلطنه

ميرزا سليمان خان اديب السلطنه، پسر عبدالحسين خان كفري، نيز (به قول عين‌السلطنه سالور) «شباهت تامي» به پدر خويش (كفري) داشت. [66] . عزيز السلطان نيز كه شب 15 جمادي الثاني 1321. ق در ضيافت امين السلطان در پارك اتابك حضور داشت نوشته است: «اديب السلطنه نطق‌هاي غريب و عجيب مي‌كرد، مي‌گفت: من نصارا، كاتوليك و پروتستان هستم....» [67] پيشتر، به عضويت اديب السلطنه و پدرش (كفري) در فراموشخانه‌ي فراماسونري ملكم خان اشاره شد. عباس ميلاني، در گزارشي «جانب دارانه و تبليغ‌آميز» از غرب باوري اديب السلطنه، به افراطي بودن وي (حتي نسبت به روشنفكران غرب‌گرا) در نگرش رويايي و «افسانه‌اي» به فرانسه اعتراف نموده است: سليمان خان اديب السلطنه «مردي خوش فكر [؟] و از مناديان سرسخت تجدد و از طرفداران پر و پا قرص فرانسه بود. او نيز، مانند بخش اعظم ايرانيان روشنفكر آن نسل، گمان داشت كه انقلاب فرانسه، تجسم پيشرفت و نور اميد رستگاري بشريت است. البته دلبستگي سليمان خان به فرانسه حتي بيشتر از هم نسلانش بود و بيش و كم به يك افسانه مي‌مانست. از سويي اصرار داشت كه هر سه دخترش درس بخوانند. تأكيد داشت كه هر كدام نواختن يك آلت موسيقي را نيز فراگيرد. افسرالملوك [مادر هويدا] گيتار مي‌زد و خواهرش، ملكه صبا، پيانو. به علاوه، سليمان خان از فرزندش مي‌خواست كه هر شب، قبل از خواب، سرود ملي فرانسه (يعني مارسيز) را به صدايي بلند بخواند... افسر الملوك پانزده ساله بود كه خانواده‌اش او را به ازدواج با مردي چهل ساله واداشت.» [68] فكر مي‌كنيد اين مرد چهل ساله كه بود؟! حبيب الله عين‌الملك، بهائي سرشناس و پدر عباس هويدا، نخست وزير مشهور عصر پهلوي! همسر اديب السلطنه، افسرالسلطنه (دختر ميرزا يحيي خان مشيرالدوله «وزير روس فيل» از بطن عزت الدوله) بود كه در 1889 به عقد او در آمد. [69] اعتماد السلطنه، افسرالسلطنه و شوهرش را از اينكه هنگام زايمان، به جاي ماماهاي زن ايراني، يك مرد فرنگي بالاي سر او بوده نكوهش كرده است. [70] . افسر السلطنه و همسرش، در انتخاب منسوبان سببي نيز بي مبالات بودند. مثلا پسرشان را به عقد دختر افتخار السلطنه درآوردند كه از معدود دختران «عياش» ناصرالدين شاه بود و شرح بي‌بند و باري‌هاي او و نيز شوهر دومش، نظام السلطان (نظام الدوله‌ي بعدي، كه نوه‌ي ميرزا آقاخان نوري، صدر اعظم آنگلوفيل، و عامل سرنگوني و قتل مرحوم اميركبير، بود) فرصت ديگري مي‌طلبد. [71] .

ميرزا يحيي خان معتمدالدوله / مشيرالدوله

افسرالسلطنه (مادر بزرگ هويدا) حاصل ازدواج ميرزا يحيي خان مشيرالدوله با عزت الدوله (خواهر ناصرالدين شاه و بيوه‌ي اميركبير) بود. عزت الدوله، پس از قتل امير، طوعا و كرها به ازدواج چند تن از دولتمردان درآمد كه سومين آنان، يحيي خان بود. [72] . يحيي از اين ازدواج صاحب دو فرزند شد كه يكي ميرزا حسين خان معتمدالملك و ديگري افسرالسلطنه (مادر هويدا) بود. [73] . ميرزا يحيي خان، برادر ميرزا حسين خان سپهسالار قزويني مشهور است كه تاريخ، نام وي را به عنوان صدراعظم غرب زده و فراماسون ناصرالدين شاه، و عامل قرارداد استعماري امتيازات رويتر ثبت كرده است. يحيي از برآمدگان دربار قاجار بود كه چندي آجودان مخصوص و مترجم حضور ناصرالدين شاه بود و سپس به وزارت عدليه و خارجه رسيد. [74] برادرش (سپهسالار) در ابتدا با انگليسي‌ها نزد عشق مي‌باخت و سپس با روس‌ها پيوند يافت، و يحيي خان نيز در تنظيم سياست خارجي خويش، از همين ترتيب پيروي كرد. [75] شركت وي در تمهيد مقدمات عقد قرارداد رويتر (كه به سود بريتانيا بود) در دهه‌ي 1290.ق، و موضع منفي‌اش نسبت به قرارداد رژي را (كه با منافع روس‌ها هماهنگي داشت) بايد بر همين اساس ارزيابي كرد. [76] او را به سيئاتي چون تقلب و خوردن مال ديگران، و تيغيدن زيردستان (براي تأمين هزينه‌ي ريخت و پاش‌هاي خويش در زندگي شخصي) [77] و اخاذي از مردم، بي مبالاتي در امور ديواني، دلالي و رشوه‌گيري براي تصويب قرارداد رويتر، و وابستگي به روس‌ها، متهم كرده‌اند. [78] . در خصوص اخاذي از مردم، ممتحن الدوله، از كارمندان وزارت خارجه ايران در عصر قاجار، نوشته است: «يحيي خان آدم متقلب و شريك مال مردم بود.» [79] وي مورد را در زمان آجودان مخصوصي يحيي خان متذكر شده كه يحيي خان از پرداخت «يكصد تومان انعام» مقرري وي سرباز زده است. [80] در همين زمينه، سخن اعتماد السلطنه خالي از لطف نيست كه نوشته است: «يحياي قزويني در بذل از يحياي برمكي گرو مي‌برد، اما در طمع هم آن قدر غلو يا علو داشت كه دست عباس دوس به آن بلندي كه مي‌دانيد به دامنش نمي‌رسيد. به رو و زور مي‌گرفت و به ابرام و اصرار و التماس مي‌داد....» [81] . درباره‌ي اتهام ديگر (بستگي يحيي خان به روس‌ها)، عباس ميرزا ملك آرا، برادر ناصرالدين شاه، نوشته است: يحيي خان مشيرالدوله «بستگي باطني به دولت روسيه داشت.» [82] ميرزا علي خان امين‌الدوله نيز از «بستگي و اختصاص» وي به سفارت روس سخن گفته [83] و مستر بنجامين (سفير امريكا در زمان ناصرالدين شاه) از شهرت وي به روس فيلي حكايت كرده است. [84] اعتماد السلطنه هم به رغم افسوسي كه در مرگ يحيي خان خورده، [85] در خاطرات خويش، جاي جاي، او را «نوكر روس‌ها» [86] و فردي «بي‌مبالات و خائن» [87] شمرده و به تكاپو براي ارتباط نامشروع با بعضي از زنان شوهردار [88] متهم ساخته است. حسين محبوبي اردكاني در تعليقات خود بر المآثر و الآثار نوشته است: «يحيي خان... نسبت به مصالح مملكت بي‌اعتنا و كاملا وابسته به روس‌ها بود.» [89] به نوشته‌ي دسته‌اي از مورخان: كار وي از «مناسبات نزديك» با روس‌ها فراتر رفته بود و وي «حتي اسرار مناسبات ايران و انگليس را به روس‌ها اطلاع مي‌داد.» [90] با اين حساب، روس‌ها نيز هواي او را داشتند و از حضور او در رأس مقامات مهم دولتي حمايت مي‌كردند. [91] نصب او به وزارت خارجه در شرايطي انجام شد كه فشار روس‌ها روي مناطق شمالي ايران، از حد درگذشته بود. [92] روس‌ها، در زمان وزارت خارجي او، حامي وي بودند [93] و زماني كه او از وزارت خارجه بر كنار شد، پرنس دالگوروكي (سفير مغرور، متبختر و خشونت مآب روس تزاري) با شدت بر ابقاي مشيرالدوله در اين سمت پاي فشرد و سرانجام نيز دولت ايران را وادار ساخت كه در عوض وزارت خارجه، دو پست وزارت عدليه و تجارت را يكجا به او بدهند. [94] . مخبرالسلطنه هدايت نيز خاطرنشان ساخته است: «يحيي خان مشيرالدوله به قوت سفارت روس وزارت خارجه مي‌كرد. در موقع مرگ او، ناصرالدين شاه شكر كرد.» [95] . كنت دوگوبينو، سفير فرانسه در ايران، در خاطرات سياسي خويش به مواردي از اقدامات سوء و خيانت‌بار يحيي خان (در زمان آجودان مخصوصي وي در دربار ناصرالدين شاه) اشاره كرده كه به عقيده‌ي وي، با منافع ملي هر دو كشور (ايران و فرانسه) در تضاد بوده است: «بله خاطرم آمد كه چندي پيش يكي از آجودان‌هاي اعليحضرت به نام يحيي‌خان كه مأمور اظهار نظر درباره‌ي افسران فرانسوي شده بود، به وسيله يكي از آنان به سايرين پيغام داد كه اگر مبلغ عمده‌اي به عنوان پيشكش به او بدهند، امتيازاتي براي ايشان منظور خواهد داشت و گرنه از اين امتيازات محروم خواهند شد. بي‌آنكه به جنبه‌ي اخلاقي اين مسأله بپردازم بايد بگويم اين گونه معاملات، اشكالاتي توليد مي‌كند. موجب اتهام سوء نيت طرفين، شكايات، افشاگري‌ها و بالاخره ادعاهايي مي‌شود كه ممكن است سفارت امپراتور را در وضع دشواري قرار بدهد. در اين مورد، مسأله مربوط به تغيير دادن محرمانه‌ي موادي در قرارداد استخدام افسران مزبور مي‌شد كه به ضرر ايران بود. به علاوه، تجار سوئيسي مقيم ايران كه تحت حمايت فرانسه قرار دارند از يحيي خان مستقيما به من شكايت كردند كه بيست سال است 185 تومان طلب آنان را نمي‌پردازد. من اين دو قضيه را به هم مربوط كردم و طي نامه‌ي خصوصي به ميرزا سعيدخان [مؤتمن الملك انصاري، وزير خارجه‌ي وقت ايران]، با توسل به حسن نيت و عدالت خواهي او، خواهش كردم كه نامه‌ام را از نظر اعلي حضرت شاه بگذراند، هر چند با لحني دوستانه ولي بسيار جدي نوشته بود. شاه نسبت به يحيي خان خشمگين شد و با خشونت با او رفتار كرد. از آنجايي كه خشم شاه جز با بريدن گوش‌هاي يحيي خان تسكين نمي‌يافت، من خواستار عفو او شدم....» [96] . يحيي خان مشير الدوله، زمان حكومت بر گيلان (در دهه‌ي 1290. ق) نيز مبلغ بيست هزار تومان از ليانازوف (تاجر روسي داوطلب اجاره‌ي شيلات) گرفت و «بدون اجازه‌ي دولت» ايران، شيلات شمال را به مدت شش سال (سالي شصت هزار تومان) به او اجاره داد. در آن تاريخ، اجاره‌ي شيلات در اختيار ميرزا سيد ابوالقاسم خان دريابيگي رشتي قرار داشت «كه از مردمان درست و خدمتگزار دولت» بود و او پس از اين عمل يحيي‌خان، به تهران رفت و از دست يحيي به برادرش (ميرزا حسين خان سپهسالار قزويني، صدراعظم وقت) شكايت كرد: «اين رشته شغل در اجاره‌ي من و عوض مواجب من است» و افزود كه حاضر است سالي ده هزار تومان افزون بر مبلغي كه ليانازوف اجاره كرد است به دولت ايران بپردازد. ولي شكايتش «به جايي نرسيد و مواجبش نيز بر سر اين كار رفت» [97] و پس از آن، ده‌ها سال درآمد شيلات درياي خزر، تيول ليانازوف بود تا، چنان كه مي‌دانيم، دكتر مصدق با تمهيداتي آن را از چنگ روس‌ها بيرون آورد. فراتر از مورد فوق، مطلبي است كه عين‌السلطنه نقل كرده است. او يحيي خان مشيرالدوله را به روزگار تصدي وزارت خارجه، متهم ساخته كه در تجزيه‌ي مناطق تركمن نشين خراسان از ايران، و الحاق آن‌ها به روسيه، مقصر بوده است. وي، با اشاره به مساحت پهناور و حاصلخيز اين مناطق (شامل هشتاد هزار آلاچيق)، و نيروي انساني و درآمد مالياتي عظيم آن براي روس‌ها، نوشته است: «اين هشتاد هزار آلاچيق و آن زمين و آب بي‌پايان به يك «ماچ» كه مشيرالدوله مرحوم از زن وزير مختار روس كرد به باد رفت. اين يحيي‌خان غير مرحوم اين ولايت خوب و اين جاي آباد را از دست داد. [جايي كه] در حقيقت، ميدان مشق ايران بود، به دست خود، دشمن به اين بزرگي مثل روس را آوردند و همسايه‌ي خود كردند كه... آني آسوده نباشند.» [98] نيز در يادداشت 3 ذي‌حجه 1315. ق، با اشاره به رشوت‌ستاني ليهنگ چانگ (رئيس الوزراي چين در آستانه‌ي قرن بيستم ميلادي) از روس‌ها و واگذاري بعضي از بنادر چين به آن‌ها، نوشته است: «اين رشوه‌خواري در چين هم مثل ايران معمول است. حالا اگر لهينگ چانگ دو سه كرور پول گرفت و دو بندر به روس داد، يحيي خان مشير الدوله مرحوم يك ماچ از زن سفير روس كرد و تمام تركستان و ماوراي بحر خزر را واگذار كرد. منافعي كه الآن دولت روس از تركستان مي‌برد از مملكت فنلاند و قفقاز و مسكو نمي‌برد....» [99] . در تأييد اظهارات فوق، مي‌توان به نامه‌ي محرمانه‌ي عزالدوله (برادر ناصرالدين شاه، و پدر عين السلطنه) به ناصرالدين شاه، مورخ 12 ربيع‌الاول 1301. ق اشاره كرد كه در آن، از خدمتگزاري يحيي خان به روس‌ها و خيانت وي به دولت ايران در موضوع آخال (از نقاط مرزي ايران و روسيه) و غير آن انتقاد شده است: «قربان خاك پاي مبارك شوم. در فقره‌ي ايل قوجه به گلوي مغان مذكور شد كه جناب مشيرالدوله از جانب» شاه «به سفارت روس نوشته سپرده است. محض دولت خواهي و نمك خواركي آستان مبارك واجب ديد به خاك پاي مبارك جسارت ورزد. مشار اليه در خدمتگزاري به حضرات و خيانت به دولت عليه يك جهت است، در نزد تمام امناي دولت روس معين است. شكي و شبهه‌اي نيست كه از اول الي حال خدمتگزار آن‌ها بوده است و تا توانسته است خيانت به آستان مبارك كرده و خواهد كرد. چنانچه در فقره‌ي آخال، خيانت او در خاك پاي مبارك مبرهن است....» [100] . يحيي خان در 1307. ق نيز مصدر خيانت ديگري - اين بار به سود انگليسي‌ها - شد: در اين سال، «امتياز چراغ برق و راه كالسكه‌رو از طهران به اهواز را گرفت و آن را به سيزده هزار ليره به انگليس‌ها فروخت.» [101] گويا يحيي خان، «كبوتر دو برجه» تشريف داشته‌اند! ميرزا نصرالله خان دبيرالملك شيرازي، از كارمندان فاضل و عالي رتبه‌ي وزارت خارجه‌ي ايران در عصر قاجار، سال 1305. ق شعري در هجو يحيي مشيرالدوله گفت كه در آن، با اشاره به شغل جد يحيي‌خان (عابدين دلاك مازندراني)، [102] خطاب به ناصرالدين شاه گفته است: پورسلماني - شهنشاها - كجا سلمان شود؟ از نژاد شهرگان هرگز نخيزد شهريار مارچوبه گرچه دارد تن به شكل مار، ليك هست زهرش بهر دشمن، نيست مهره بهر يار نطفه ناچيز، از رنگي نگردد تابناك زايل است آن رنگ، آن ناپاك گوهر برقرار در كتب مسطور و محفوظ است و مستغني ز عرض حالت و آراي آن جانوسيار و ماهيار جانوسيار و ماهيار، وزيراني بودند كه (در عصر هخامنشي و...) به مخدوم خويش خيانت كردند و كشور را به دست دشمن دادند. تعريض دبيرالملك، در اين تشبيه، ظاهرا به يحيي‌خان و برادر وي ميرزا حسين خان سپهسالار قزويني است كه به ويژه اين دومي - سپهسالار قزويني - بنيان گذار غرب‌زدگي سياسي و عاقد نخستين و خطرناك‌ترين قرارداد استعماري (قرارداد امتيازات رويتر) در دويست سال اخير تاريخ ايران است. ميرزا مهدي خان ممتحن الدوله، پس از ذكر ابيات فوق افزوده است: «اشهد بالله صحيح گفته است. يحيي خان رب النوع و حامي بي ناموسي بود و وطن فروشي از او به يادگار بماند.» [103] . اعتمادالسلطنه، اعطاي لقب افسرالسلطنه از سوي ناصرالدين شاه به دختر يحيي‌خان (12 شوال 1302. ق) را، به انگيزه‌ي دلجويي شاه از روس‌ها دانسته است: از سوي شاه «به معتمدالملك پسر مشيرالدوله هزار تومان اضافه مواجب و به دخترش افسرالسلطنه لقب مرحمت شد. اين‌ها تملق روس‌هاست.» [104] . در مورد دين داري و تقيدات اخلاقي! يحيي خان مشيرالدوله، اعتماد السلطنه در يادداشت جمعه 8 صفر 1304 ق، با اشاره به حضور وي (همراه عده‌اي از رجال ايراني) در ضيافت شبانه [ظاهرا متعلق به سفارت عثماني] نوشته است: «مشيرالدوله پهلوي مطرب‌ها نشسته بود. تصنيف «ربابه دختر معمار باشي» را مي‌خواند، تا مطرب‌ها هم وارد شده بود [ند]. خيلي خنده داشت. سفير عثماني به من گفت وزير خارجه در عصر خود كالمؤمن في‌المسجد و السمك في الماء [است]. همه [حضار] مست بودند. خيلي خنده داشت.» [105] . دوستي يحيي خان مشيرالدوله با فردي چون عبدالحسين كفري، و همراه بردن كفري با خود به عنوان مأموريت شيراز (براي نجات وي از فتواي علماي تهران، كه قبلا بدان اشاره شد) و بالاخره در آوردن دختر خود (افسر السلطنه) به عقد ازدواج با پسر بي‌بند و بار و كژ انديش عبدالحسين خان، نمودار بي‌مبالاتي و سستي ايمان يحيي خان است و افسرالسلطنه (مادربزرگ هويدا) فرزند و پرورش يافته‌ي چنين كسي بود. باري، امير (يا غلام) عباس هويدا، نخست وزير «بهائي تبار» عصر پهلوي، چنين تبار درخشاني! دارد و در نيمه‌ي دوم سلطنت محمدرضا (كه سلطه‌ي تحميلي امريكا بر ايران اسلامي شيعه، بستر را براي نشاط و جولان گسترده‌ي سياسي، اقتصادي، نظامي، فرهنگي و تبليغي فرقه‌ي بهائيت در كشورمان فراهم كرده بود) زمام حكومت فاسد و وابسته‌ي ايران به چنين فردي سپرده شده بود. «تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل»...!

پاورقي

[1] ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، مؤسسه‌ي مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، تهران، اطلاعات، ج 1، ص 375.
[2] ر ك: اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، ج 4: خاندان هويدا، گماشته‌ي صهيونيسم و امپرياليسم، تهران، رز، 1357، ص 74 به بعد.
[3] ر ك: عبدالحسين آواره، الكواكب الدريه في مآثر البهائيه، مصر، مطبعه سعادت، 1342. ق، ج 1، ص 390؛ بدايع الآثار، بي‌نا، بي‌جا، 1340. ق، ج 2.
[4] ابراهيم ذوالفقاري، «تبار هويدا»، فصلنامه‌ي مطالعات تاريخي، سال 3، ش 01 (زمستان 1384)، صص 169- 170.
[5] عباس ميلاني، معماي هويدا، چ 2، تهران، اختران، 1380، ص 53.
[6] فاضل مازندراني، ظهورالحق، ج 8، قسمت دوم، ص 1138.
[7] بهرام افراسيابي، تاريخ جامع بهائيت (نوماسوني)، به نقل از: Material for Study the Babi Religion، P.20.
[8] آيتي، كشف الحيل، چ 4، ج 3، ص 126 و نيز ر ك: بايگاني موسسه‌ي مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، سند شماره‌ي 25 / 6 / 1350 - 2420 / 47574، نقل از: ابراهيم ذوالفقاري، همان، ص 170.
[9] بهرام افراسيابي، همان، صص 722 - 723؛ آيتي، همان، ص 211. [
[10] ظهور الحق، ج 8، قسمت دوم، ص 1138. تعريض به ميرزا جليل خياط (جليل افندي: برادر عين الملك و از بهائيان حيفا) در نوشته‌ي فوق از آن روست كه وي از بهائيت برگشت. رك: آيتي، همان، چ 4، ج 3، ص 224، براي مشاهده‌ي خط عين الملك ر ك: رضا آذري شهرضايي، اسنادي از عملكرد خاندان پهلوي، تهران، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1381، ص 12.
[11] عباس ميلاني، همان، صص 53 - 54.
[12] مجله‌ي چهره نما، ش 29 (رمضان 1350).
[13] اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، همان، ص 85.
[14] عباس ميلاني، همان، ص 52.
[15] ر ك: «سوابق رضاخان و كودتاي سوم حوت 1299، محمدرضا آشتياني زاده»، به اهتمام سهلعلي مددي، تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم (زمستان 1372)، ص 107.
[16] اسناد مؤسسه‌ي تاريخ معاصر ايران، ش 24 تا 139 - 1 - 28 ك.
[17] خسرو معتضد، هويدا، سياستمدار پيپ، عصا، گل اركيده، ج 1، ص 47؛ از جمله فعاليت‌هاي قلمي عين‌الملك در روزنامه‌ي رعد، درج مطالب كتاب يوسف و ليلي يا داستان آدم جديد، نوشته نيكلا حداد (نويسنده‌ي مصري) در سال 1298. ش است كه بدين منظور، آن‌ها را عين‌الملك به فارسي ترجمه كرده بود.
[18] مكتوب مستشارالدوله به مخبر السلطنه، پس از بركناري و اخراج سيد ضياء از ايران، مندرج در خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق، مجموعه‌ي اول: يادداشتهاي تاريخي، به كوشش ايرج افشار، تهران، فردوسي، 1361، ص 131؛ مجله‌ي آينده، سال 7، ش 9 - 10، صص 725 - 726.
[19] عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره‌ي قاجاريه، تهران، كتابفروشي زوار، 1360، ج 3، ص 24.
[20] استقرار ديكتاتوري رضاخان در ايران، ترجمه‌ي سيروس ايزدي، ص 29.
[21] رك: علي دشتي، پنجاه و پنج، تهران، اميركبير، 1354، صص 5 - 8.
[22] رك: علي دشتي، «آقاي سيد ضياء الدين مدير رعد»، شفق سرخ، سال 2، ش 11 (29 حمل (فروردين) 1302. ش؛ «سيد ضياءالدين در رأس حكومت كودتا»، شفق سرخ، سال 2، ش 1، 12 ثور (ارديبهشت) 1302؛ محمدرضا تبريزي شيرازي، زندگي سياسي، اجتماعي سيد ضياء الدين طباطبايي، صص 249 - 262. درباره‌ي شهرت بستگي سيد ضياء به انگليسي‌ها و حمايت آن‌ها از او، ر ك: انور خامه‌اي، خاطرات سياسي، صص 303 - 304؛ خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ج 1، صص 148 - 149؛ روزنامه‌ي خاطرات عين السلطنه، ج 8، ص 5901 و نيز ص 5196؛ ايرج ذوقي، ايران و قدرت‌هاي بزرگ...، ج 2، ص 92؛ منصوره اتحاديه، مجلس و انتخابات از مشروطه تا پايان قاجاريه، ص 283، پاورقي 113؛ لوئيس فاوست، ايران و جنگ سرد، ترجمه‌ي كاوه بيات، ص 267.
[23] اسناد و مكاتبات تيمورتاش، وزير دربار رضا شاه (1304 - 1312. ش)، تهيه و تنظيم: مركز اسناد رياست جمهوري...، به كوشش عيسي عبدي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1383، ص 56.
[24] براي پيوند اديب السلطنه‌ي رادسر با خاندان عبدالحسين كفري، و اتهام او در اجراي نقشه‌ي ترور مدرس، ر ك: اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، همان، ج 4، ص 80.
[25] ابراهيم ذوالفقاري، همان، ص 180.
[26] صديقه دولت‌آبادي، نگرش و نگارش زن؛ نامه‌ها، نوشته‌ها و يادها، تابستان 1377، ج 3، صص 528 - 529، نقل از: ابراهيم ذوالفقاري، همان، صص 173 - 174.
[27] حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، مؤسسه‌ي مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، تهران، اطلاعات ج 1 ص 375.
[28] رك: همان، ج 2، صص 386 و 385.
[29] حسين سعادت نوري، رجال دوره‌ي قاجار رجال دوره‌ي قاجار، صص 154-155؛ براي تفصيل بيشتر ماجرا رك: اليگارشي، يا خاندان‌هاي حكومتگر ايران، همان، صص 20 - 26؛ امينه پاكروان، عباس ميرزا و فتحعلي شاه نبردهاي ده ساله‌ي ايران و روس، ترجمه‌ي صفيه روحي، تهران، نشر تاريخ ايران، 1376، صص 80 - 85 و 98 - 99.
[30] محمدخان داماد فتحعلي شاه بود و پسرش (محمد حسن خان سردار) نيز خواهر محمدشاه را در حباله‌ي نكاح داشت. همچنين، دو تن از فرزندان فتحعلي شاه، محمود ميرزا و امام وردي ميرزا، داماد محمدخان بودند. علاوه بر اين، دختر امام وردي (از اين ازدواج) يكي از همسران محمدشاه قاجار بود. نظير اين وصلت با خاندان سلطنت قاجار در دختران محمد حسن خان نيز تكرار شد. رك: سعادت نوري، رجال دوره‌ي قاجار، ضص 170 و 162.
[31] رك: سعادت نوري، همان، صص 155 - 157.
[32] رك: عباس اقباس آشتياني، ميرزا تقي‌خان اميركبير، به اهتمام ايرج افشار، چ 3، تهران، انتشارات توس، 1363، صص 85 - 86؛ حسين سعادت نوري، همان، صص 157 - 158.
[33] حسين سعادت نوري، همان، ص 159؛ البته، مورد اخير، مي‌تواند تمهيدي مدبرانه به منظور مراقبت و پيشگيري سياسي از توطئه‌هاي احتمالي او بر ضد شاه و امير باشد (همان، ص 165).
[34] همان جا.
[35] فريدون آدميت، اميركبير و ايران، ص 723؛ براي هم پيماني محمد حسن خان با ميرزا آقاخان بر ضد امير، همچنين، ر ك: اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، همان، صص 67 - 68.
[36] فريدون آدميت، همان، ص 730؛ در مناقشات لفظي نيز كه پس از قتل امير بين وزارت خارجه‌ي روسيه و بريتانيا بر سر نقش عوامل آن دو كشور (ميرزا آقاخان نوري و محمد حسن خان سردار) در قتل امير پيش آمد، شيل نوشت: «هر كس با دربار ايران بستگي و رابطه‌اي دارد آگاه است كه مادرشاه، محمد حسن خان ايرواني، و فراشباشي سه تن محرك اصلي آن جنايت بوده‌اند. خيال نمي‌كنم كه خود سردار هم مشاركتش را در آن عمل انكار نمايد؛ اين حقيقت به همان اندازه كه بر من روشن است، وزير مختار روس نيز مي‌داند، و هر كس ديگري نيز آگاه هست.... سردار ايرواني تبعه‌ي روس به يكي از دوستانم گله كرده بود كه چرا من آشنايي خو را او بريده‌ام، و در دفاع خويش گفته بود: حد جرم و مشاركت او در توطئه‌ي قتل امير نظام بيشتر از ديگران نيست.» (همان، ص 754، نامه‌ي شيل به لرد مامزبوري، وزير خارجه‌ي انگليس، مورخ 2 اكتبر 1852).
[37] براي شرح داستان رك: حسين سعادت نوري، همان، صص 161 - 159؛ اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، همان، ص 72.
[38] اسماعيل رائين، انشعاب در بهائيت، ص 65.
[39] مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج 6، ص 52.
[40] سفرنامه‌ي رضا قلي ميرزا، صص 11 و 16.
[41] اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، همان، ج 4، ص 61.
[42] براي فتنه‌ي خطرناك سالار رك: عباس اقبال آشتياني، ميرزا تقي خان اميركبير، صص 115 به بعد؛ محمد بني‌سليم، «فتنه‌ي سالار در خراسان و نقش بيگانگان در آن»، گنجينه‌ي اسناد، سال 9، دفتر 3 و 4 (پاييز و زمستان 1378)، شماره‌ي مسلسل 35 و 36، صص 20 - 23.
[43] حسين سعادت نوري، همان، ص 165.
[44] همان، ص 162.
[45] فريدون آدميت، همان، ص 266، به نقل از ناسخ التواريخ.
[46] همان، ص 764.
[47] حسين سعادت نوري، همان، ص 159.
[48] عباس امانت، قبله عالم، صص 226 و 286 و نيز 325 - 326.
[49] همان، صص 326 - 327.
[50] حسين سعادت نوري، همان، ص 162.
[51] همان، صص 167 - 168؛ براي شرح ماجراي آن دو رك: عبدالله مستوفي، همان، ج 2، صص 436 - 437؛ خان ملك ساساني، يادبودهاي سفارت استانبول، صص 259 - 260.
[52] مهدي بامداد، همان، ج 2، ص 244.
[53] خاطرات ممتحن الدوله؛ زندگينامه‌ي ميرزا مهدي خان ممتحن الدوله‌ي شقاقي، به كوشش حسينقلي خانشقاقي، چ 2، تهران، فردوسي و نشر فرهنگ، 1362، ص 220.
[54] اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج 1، ص 514.
[55] روزنامه‌ي خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 367.
[56] جرج چرچيل، فرهنگ رجال قاجار، ترجمه‌ي غلامحسين ميرزا صالح، ص 22.
[57] وقايع الزمان (خاطرات شكاريه)، ص 57.
[58] خاطرات و اسناد... نظام السلطنه‌ي مافي، باب اول، صص 47 - 48.
[59] خاطرات ظل السلطان، ج 2: سرگذشت مسعودي، به اهتمام و تصحيح حسين خديو جم، تهران، اساطير، 1368، صص 511 - 512.
[60] روزنامه‌ي خاطرات عين السلطنه، ج 1، ص 691.
[61] رك: روزنامه‌ي خاطرات اعتماد السلطنه، صص 1033 - 1034.
[62] مراد، علي نقي ميرزا، پسر محمد تقي ميرزا ركن‌الدوله، است كه در رجب 1309 با پيشكشي ركن الدوله به ناصرالدين شاه، عنوان عين الملك گرفت. ر ك: مهدي بامداد، همان، ج 3، ص 316.
[63] روزنامه‌ي خاطرات عين‌السلطنه، ج 2، صص 1078 - 1079.
[64] دم خروس جالبي است. يك زنديق، كه پدر زنش (عبدالحسين كفري) انبياي عظام الهي (شامل حضرت عيسي (ع)) را هجو كرده است مبلغ هنگفتي (هفتاد تومان به پول آن روز) را خرج رنگ آميزي درب كليساي امريكايي‌ها در تهران نمود! با چنين دم خروسي، بد نيست در مورد تأثير (پيدا و پنهان) ميسيون‌هاي تبشيري مقيم ايران در آن روزگار در فرايند استحاله و انحطاط انديشه و شخصيت ميرزا محمودخان (و احيانا پدر زن وي، عبدالحسين خان كفري) تحقيقي انجام شود، شايد سرنخ‌هاي ديگري به دست آيد.
[65] مرآت الوقايع مظفري، بخش حوادث سال 1316. ق، صص 308 - 309.
[66] روزنامه‌ي خاطرات عين السلطنه، ج 2، ص 1079.
[67] روزنامه‌ي خاطرات غلامعلي خان عزيز السلطان...، ج 1، ص 488.
[68] عباس ميلاني، همان، ص 51.
[69] فرهنگ رجال قاجار، صص 22 و 172؛ و نيز رك: عبدالله مستوفي، همان، ج 3، صص 294 - 295.
[70] روزنامه‌ي خاطرات اعتمادالسلطنه، صص 762 - 761؛ مهدي بامداد، همان، ج 4، ص 439.
[71] روزنامه‌ي خاطرات... عزيزالسلطان...، ج 3، ص 2283 و 2098، ج 2، ص 1347؛ خاطرات سياسي، ادبي، جواني به روايت سعيد نفيسي، به كوشش علي رضا اعتصام، صص 543 - 544؛ نيز رك: ابوالحسن علوي، رجال عصر مشروطيت، ص 120؛ يادداشت‌هاي ملك المورخين سپهر، ص 129؛ باقر عاقلي، شرح‌حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران، ج 1، صص 635 - 636.
[72] فرهنگ رجال ايران، ص 121؛ مهدي بامداد، همان، ج 4، ص 438.
[73] دوستعلي خان معير الممالك، رجال عصر ناصري، ص 268.
[74] براي پست‌هاي وي رك: مهدي بامداد، همان، ج 4، ص 440 - 441؛ چهل سال تاريخ ايران... (المأثر و الآثار)، ج 2، صص 481 - 482، تعليقات حسين محبوبي اردكاني.
[75] خاطرات سياسي امين الدوله، صص 31 - 34؛ يادگار، سال 3، ش 1، ص 51.
[76] اسناد سياسي، گردآوري ابراهيم صفايي، صص 151 - 153 و 156.
[77] خاطرات سياسي امين الدوله، همان، ص 20؛ اعتمادالسلطنه نيز در شرح مهماني مفصل يحيي خان (به هنگام تصدي پست وزارت خارجه) با افروختن شانزده هزار چراغ و هزينه‌ي حدود هزار تومان براي برگزاري مجلس، اين عمل را اسراف شمرده و نوشته است: «به مناسبت مكنت و ماليات ايران، بايد خرج مهماني وزير خارجه پنجاه تومان باشد، باقي زيادي است.» (روزنامه‌ي خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 436).
[78] خاطرات سياسي امين الدوله، صص 31 - 34؛ يادگار، سال 3، ش 1، ص 51.
[79] خاطرات ممتحن الدوله، ص 171.
[80] همان، ص 180.
[81] خلسه، به كوشش محمد كتيرايي، ص 150.
[82] شرح‌حال عباس ميرزا ملك آرا، با مقدمه‌ي عباس اقبال، به كوشش عبدالحسين نوايي، ص 106 و نيز ص 172.
[83] خاطرات سياسي امين الدوله، ص 20 و نيز صص 65 - 66.
[84] س. ج. و. بنجامين، ايران و ايرانيان، ترجمه‌ي محمد حسين كردبچه، ج 2، تهران، جاويدان، 1369، ص 174.
[85] روزنامه‌ي خاطرات اعتمادالسلطنه، صص 789 - 790.
[86] همان، ص 495.
[87] همان، ص 500.
[88] همان، ص 496.
[89] چهل سال تاريخ ايران... (المآثر و الآثار)، ج 2، ص 482.
[90] مهراب اميري، زندگي سياسي اتابك اعظم، ص 28.
[91] مهدي بامداد، همان، ج 4، ص 447.
[92] رك: روزنامه‌ي خاطرات اعتماد السلطنه، ص 415 و قبل. اعتمادالسلطنه همچنين در يادداشت 2 ذي قعده‌ي 1302 مي‌نويسد: «مشيرالدوله كاغذي نوشته بود. ظاهرا صورت مقالات خود را ايلچي نوشته بود. سي بطري هم شراب «بردو» فرستاده بود. مي‌خواهد با اين اسباب‌ها وزيرخارجه شود.» (همان، ص 379).
[93] رك: اسناد سياسي دوران قاجاريه، همان، صص 151 - 155.
[94] شرح حال عباس ميرزا ملك آرا، ص 106.
[95] گزارش ايران؛ قاجاريه و مشروطيت، ص 132.
[96] يادداشت‌هاي سياسي كنت دوگوبينو، آدريان هي تيه، ترجمه‌ي عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، جويا، 1370، ص 247؛ در مورد اخاذي يحيي خان از تجار سوئيسي، نقل اين سخن اعتماد السلطنه در خلسه (به كوشش محمد كتيرايي، ص 150) خالي از لطف نيست كه مي‌نويسد: «يحياي قزويني در بذل از يحياي برمكي گرو مي‌برد، اما در طمع هم آن قدر غلو يا علو داشت كه دست عباس دوس به آن بلندي كه مي‌دانيد به دامنش نمي‌رسيد. به رو و زور مي‌گرفت و به ابرام و اصرار و التماس مي‌داد....».
[97] مرآت الوقايع مظفري، صص 300 - 301.
[98] روزنامه‌ي خاطرات عين السلطنه، ج 1، ص 706.
[99] همان، ج 2، صص 1234 - 1235. [
[100] سفرنامه‌ي عبدالصمد ميرزا سالور عزالدوله به اروپا، تنظيم و تصحيح: مسعود سالور، تهران، نشر نامك، 1374، ص 68.
[101] چهل سال تاريخ ايران... (المآثر و الآثار)، ج 2، ص 482، تعليقات حسين محبوبي اردكاني.
[102] فريدون آدميت، انديشه‌ي ترقي و حكومت قانون - عصر سپهسالار، چ 2، تهران، خوارزمي، 1356، ص 125.
[103] رجال وزارت خارجه در عصر ناصري و مظفري، از نوشته‌هاي ميرزا مهدي خان ممتحن الدوله شقاقي و ميرزا هاشم خان، به كوشش ايرج افشار، تهران، اساطير، 1365، ص 82.
[104] روزنامه‌ي خاطرات اعتماد السلطنه، ص 379.
[105] همان، ص 463؛ درباره‌ي بدمستي مشيرالدوله در ضيافت شبانه‌ي خانه‌ي وي همچنين رك: مهدي بامداد، همان، ج 4، صص 446 - 447، به نقل از: يادداشت اعتمادالسلطنه، مورخ 22 جمادي الثاني 1299. ق.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».