خاتميت، نفي بابيت

مشخصات كتاب

مؤلف: عزالدين رضانژاد

برگرفته از: مجله انتظار، فصلنامه علمي- تخصصي ويژه امام مهدي (عج)

سال: دوم

شماره: ششم

تاريخ: زمستان 1381

اشاره

پيش از اين، در مقاله ي « از شيخي گري تا بابي گري » آمده بود كه ميرزا علي محمد شيرازي معروف به « باب »، ادعاهاي دروغيني مانند: « باب بقية الله »، ذكريت، مهدويت، « رسالت » را طرح كرده است. با اعتراض عالمان دين، « باب » در شيراز توبه كرد، ولي بعد از اندك زماني، ادعاهاي واهي خود را از سر گرفت. اين بار، پس از شلاق خوردن و زنداني شدن، حكم اعدام وي صادر شد و در تبريز به اجرا درآمد. پس از اعدام باب، عده اي از طرف داران اش، دست به شورش و آشوب زدند و پس از چندي، غائله ي آنان خاموش گشت، ولي برخي از پيروان اش به تبليغ و مدلل سازي ادعاهاي « باب » پرداخته اند. در اين نوشتار، ادعاي نفي خاتميت مورد تحليل و بررسي قرار مي گيرد.

پيشينه ي خاتميت

بعثت پيامبران از سوي خداوند بزرگ، نيازهاي بشر را در طول تاريخ تأمين كرده است. گر چه نياز به دين و شريعت آسماني، باز از نيازهاي انسان به شمار مي رود و چيزي جاي « دين » را نمي گيرد، اما تجديد نبوت ها ضرورت ندارد. اگر راز تجديد نبوت ها را در مسائلي مانند تحريف تعاليم پيامبران و شريعت سابق از سوي مخالفان و حاكمان زر و زور و تزوير، تحولات جوامع بشري از ابتداي تاريخ و نيازمندي به قوانين جديد، وجود كليات در بعضي از شرايع گذشته و نياز به تطبيق آن در جزئيات، محدوديت عمر پيامبران و عدم فرصت كافي براي تبيين شريعت، محدوديت امكان ارتباط با همه ي مردم،... بدانيم، اين عوامل، در مورد دين اسلام به كار نمي آيند؛ زيرا، اولا، با دلايل برون

و درون ديني، اثبات مي شود كه تحريف بر « قرآن كريم » راه ندارد، و ثانيا، اتمام و تطبيق قوانين با امامت و سنت صورت مي پذيرد، و ثالثا، مباني كلي فقه اسلام و قواعد عامه در فقه اسلامي، قابل دست رسي است، و رابعا، تبيين كليات احكام اسلامي از طريق عهده داري آن از سوي خود پيامبر و سپس پيشوايان معصوم (عليهم السلام) انجام پذيرفت، و خامسا، با نشر سريع اسلام در جهان، ضعف هاي مربوط به محدوديت امكان ارتباط با همه ي مردم و... حل خواهد شد. با توجه به نكات ياد شده و حكمت، و مصلحت و علل ديگر، خاتميت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) از سوي خداوند متعال در قرآن كريم مطرح، و سپس از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و پيشوايان معصوم (عليهم السلام) به صورت هاي گوناگون تبيين شد. از اين رو، مسئله ي خاتميت، سابقه اي ديرين در عقايد و كلام اسلامي دارد، ولي از آن جهت كه در گذشته، در اين باره، هيچ گونه اختلاف نظري، در اصل مسئله و تفسير و تبيين آن وجود نداشت، در كتب كلامي قديم، مورد بحث و گفت و گو قرار نگرفت، اما در دوران اخير، ظهور برخي از مسالك و مذاهب ساختگي در جهان اسلام، مانند « بابيت »، « بهاييت »، « قاديانيت »، و... با ادعاي شريعت جديد و تعاليم آسماني نو، از يك سو، و ارايه ي تفسيرهاي جديد از « خاتميت »، از سوي برخي نظريه پردازان، از سوي ديگر، سبب شد كه متكلمان اسلامي و مدافعان اعتقادات ديني، آن را به عنوان يكي از بحث هاي مهم كلامي مورد

بحث و بررسي قرار دهند و با تحقيق و تحليل بيش تر، رساله ها و مقالات و كتاب هاي جداگانه بنويسند. آن چه در پي مي آيد، نگاهي به مسئله ي « خاتميت از ديدگاه درون ديني » است. مخاطبان اين بحث، در وهله ي نخست، مسلمانان پاك و وفادار به پيامبر اسلام اند تا از اين رهگذر براي اثبات حقيقت خاتميت، دلايل متقن ديني را ارايه دهند و در وهله ي دوم، ناآگاهاني اند كه مسلمان بودند و به لباس جديدي كه دين، آن را قبول ندارد، درآمده اند. اميد آن است كه اين مقاله ي كوتاه، براي همه، مفيد افتد و پيروان مذاهب ساختگي، به حقيقت دين اسلام برگردند. پيش از ذكر حقيقت خاتميت و دلايل آن، ادعاهاي دروغين ميرزا علي محمد شيرازي (مدعي بابيت و نبوت) را ملاحظه مي كنيم و سپس به تحليل و بررسي آن مي پردازيم.

ادعاهاي دروغين « باب » و « بابيان »

چنان كه در مقاله ي پيشين آمده بود، ميرزا علي محمد شيرازي (1266 - 1235 ه. ق) در حالي كه بيست و پنج سال از عمرش مي گذشت، خود را نماينده ي خداوند بر روي زمين خواند كه موظف است مردم را براي ظهور عدل خداوندي و آمدن موعود جميع ملل و كتب آسماني آماده كند! بهايي يان (كه در آينده به نقد و بررسي آن مي پردازيم) براي زمينه سازي جهت پذيرش نبوت پيامبر دروغين ديگر، تلاش دارند كه ميرزا علي محمد (معروف به « باب ») را از جمله پيامبران خداوند محسوب كنند كه به اراده ي خداوند متعال بعد از حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مبعوث گشت و اهل عالم را به ديني جديد دعوت كرد! پيروان مسلك ساختگي بهايي، مدعي اند كه «

باب » دو مقام داشت: الف) پيامبري مستقل و صاحب كتاب بود! ب) مبشر (بشارت دهنده) به ظهور پيامبر ديگري به نام ميرزا حسينعلي بود! آنان در اين ادعاي پوچ، افراط و اعلام كردند، « باب » از جمله انبياي اولوالعزم و صاحب وحي الهي است! آنان، « باب » را در اين مقام، شبيه و نظير حضرت موسي و حضرت عيسي و حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) دانستند كه صاحب شريعتي مستقل و آييني جديد است. نيز گفته اند، « ايشان، همان موعود مقدسي هستند كه به ظهورش، وعده ي جميع پيامبران قبل تحقق يافته است » و « از جمله مظاهر مقدسه ي الهيه و داراي سلطنت و اقتدار مطلقه و حايز كليه ي حقوق و مزاياي رسالتي مستقله است »! به زعم آنان، اگر چه دوره ي « باب »، فقط نه سال طول كشيد ولكن اين دوره ي كوتاه، نبايد به هيچ وجه ميزان سنجش حقانيت و عظمت امر وي قرار گيرد! چرا كه مدت زمان يك آيين، به اراده ي خداوند متعال است كه هر موقعي كه اهل عالم را محتاج تعاليم جديد بداند، پيامبر جديدش را ظاهر مي سازد! [1] . ميرزا علي محمد شيرازي مي گفت: « حضرت حجت، ظاهر شد به آيات و بينات به ظهور نقطه « بيان » كه بعينه، ظهور نقطه ي « فرقان » است. » [2] و « شبهه نيست كه در كور نقطه ي « بيان »، افتخار اولوالألباب به علم توحيد و دقايق معرفت و شئونات ممتنعه نزد اهل ولايت بود. از اين جهت، خداوند عالم، حجت او را مثل حجت رسول خدا در نفس آيات قرار

داد » [3] . « باب »، در تفسير سوره ي يوسف، ادعا كرده است: « ان الله قد أوحي الي ان كنتم تحبون الله فاتبعوني ». نيز گفته است: « من، از محمد افضل ام، چنان كه پيغمبر گفته: « بشر از [آوردن] يك سوره ي من، عاجز است »، من مي گويم: « بشر از يك حرف كتاب من عاجز است »؛ زيرا، محمد، در مقام « الف » و من، در مقام نقطه هستم » [4] . وي، در نامه اش به شهاب الدين آلوسي آورده است: « قد بعثني الله بمثل ما قد بعث محمدا من قبل... قد رفع كل ما أنتم به تعملون » [5] . وي در كتاب البيان آورده است: « قسم به خدا! امر من، از امر رسول الله عجيب تر است. او، در ميان عرب تربيت شد و من، در ميان عجم و در سن بيست و پنج سالگي... ». از ديگر اباطيل او، اين است: « اول من سجد لي محمد، ثم علي، ثم الذين شهدوا من بعده » [6] .

دلايل نفي خاتميت

با طرح نبوت جديد از سوي « باب » و پس از او، ميرزا حسينعلي نوري (معروف به بهاء)، طرفداران و پيروان آنان، درصدد تفسير و توجيه و تأويل « خاتميت نبوت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) » پرداختند تا به زعم خودشان، ثابت كنند در اسلام، راه رسالت و ظهور نبي صاحب شريعت و دين جديد، باز است و آن چه كه ختم شده، نبوت رؤيايي و تبعي است و لذا وحي و الهام رؤيايي، وجود ندارد! يكي از پيروان اين گروه، به نام

« روحي روشني » در كتاب « خاتميت » مي نويسد: بزرگ ترين حجابي كه مانع عرفان و ايقان مسلمين گرديده و آن ها را از شاطي بحر عرفان و معرفت حضرت رحمان محروم كرده، كلمه ي « خاتم النبيين » است و حديث « لانبي بعدي »، در صورتي كه معناي آن، نه آن چنان است كه مسلمين پنداشته اند، و آيه ي قرآن مجيد و احاديث، به هيچ وجه، دلالت بر عدم تجديد شريعت نمي نمايد. سپس شرحي در اين باره از « فرائد گلپايگاني » [7] و كتاب درج لئالي هدايت [8] و تبيان و برهان [9] آورده و چنين نتيجه گرفته كه « نبي »، در لغت، « غيبگو » را گويند و لذا به انبيايي كه داراي شريعت تازه نبودند، اطلاق مي شود، ولي « رسول »، به پيغمبراني اطلاق مي شود كه مستقيما به وسيله ي امواج روحاني و اشعه ي رحماني، با ذات منيع لا يدرك الهي ارتباط داشته، و داراي كتاب جديد و شرع جديد مي باشند. در همين ارتباط مي گويد: مقصود از « رسول »، كسي است كه من عندالله، مأمور تشريع شرع جديد باشد و « نبي »، كسي است كه مأمور به ترويج و نگاهباني شريعت قبل باشد. به عبارت ديگر گوييم. « رسول »، آن است كه داراي كتاب باشد و « نبي »، آن است كه كتابي از طرف خدا بر او نازل نشود. » وي، سپس با اشاره به آيه ي شريف: « ما كان محمد أبا أحد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين » [احزاب: 40] و حديث متواتر « لانبي بعدي »، نتيجه مي گيرد كه ظهور نبي صاحب شريعت و

دين جديد، نفي نشده است. نيز در بحث از كلمه ي « نبي » مي گويد: بعث رسول و نبي صاحب شريعت، ختم نشده، بل ظهور انبياي تابع و غير مستقل كه در خواب ملهم شوند. ختم گرديده است... بنابراين، جمله ي « خاتم النبيين » دلالت بر ختم و انقطاع بعث رسول ندارد؛ زيرا، هر رسولي، نبي نيست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آيد [10] .

نقد و بررسي ادله ي نفي خاتميت

اشاره

چنان كه اشاره شد، علاوه بر دلايل نقلي فراوان از كتاب و سنت، اجماع مسلمانان بر خاتميت نبوت و شريعت اسلام، استوار است. ادله اي كه نويسندگان « بابي » و « بهايي » آورده اند، مخدوش و ادعاهايي بي اساس است. از آن دسته از خوانندگان بزرگواري كه اين مباحث را پي مي گيرند، انتظار مي رود، مطالبي كه پي در پي هم - با انفكاك موضوعات جهت تسهيل فهم - آورده مي شود، با تأمل و تعمق بيش تر بنگرند.

استدلال به آيه ي خاتميت

اشاره

يكي از ادله ي « خاتميت »، آيه ي چهلم سوره ي احزاب است كه با صراحت و با واژه ي « خاتم »، ختم نبوت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) را اعلام كرده است: « ما كان محمد أبا أحد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شي ء عليما »؛ [11] محمد، پدر هيچ يك از مردان شما نيست، بلكه پيامبر خدا و ختم كننده ي پيامبران است و خدا، به همه چيز دانا است. نكاتي كه در اين آيه مورد توجه است عبارت است از:

نحوه ي تلفظ لفظ « خاتم » در « خاتم النبيين » و معناي آن

لفظ « خاتم » را در آيه به چند صورت مي توان خواند، ولي اختلاف در تلفظ آن، كوچك ترين اثري در مفاد و معناي آن پديد نمي آورد. اينك احتمال هاي مختلف آن مطرح و بررسي مي كنيم. الف) « خاتم » بر وزن « حافظ » كه به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختم كننده است. ب) « خاتم » به فتح « تا »، بر وزن « عالم » و معناي آن « آخر » و « آخرين » است. ج) « خاتم » بر وزن « عالم » است، ولي به معناي چيزي كه با آن اسناد و نامه ها را مهر مي كردند، است. د) « خاتم » به فتح « تا » و « ميم » بر وزن « ضارب » فعل ماضي از باب مفاعله است و به معناي كسي است كه پيامبران الهي را ختم كرد. نتيجه اين كه لفظ « خاتم » را به هر صورت تلفظ كنيم، معناي آيه، اين مي شود كه حضرت محمد (صلي الله عليه

و آله و سلم) پيامبر الهي است و پيامبري و نبوت، با آمدن او، ختم شده، و پس از او، پيامبر و كتاب و شريعت و دين ديگر، نخواهد آمد. علاوه بر كاربرد اين لفظ در آيات ديگر قرآن [12] به همين معنا، تفاسير قرآن و سخن دانشمندان لغت [13] در اين باره، شواهد گوياي ديگر است. پس مي توان به اين نتيجه رسيد كه « خاتميت » مشتق از « خاتم » و ريشه ي آن، كلمه ي « ختم » به معناي « پايان » است. رايج ترين معنايي كه واژه شناسان عرب براي كلمه ي « خاتم » گفته اند، اين است كه « خاتم » به معناي « ما يختم به » (وسيله ي ختم و پايان يافتن چيزي) است، مانند « طابع » كه وسيله ي طبع كردن چيزي است. در اين معنا، تفاوتي ميان خاتم (بر وزن ناظم) و خاتم (بر وزن آدم) نيست. ابن فارس، در مقاييس اللغة گفته است: « ... فأما الختم، و هو الطبع علي الشي ء فذالك من الباب أيضا؛ لأن الطبع لا يكون الا بعد بلوغ آخره في الاحراز. و الخاتم مشتق منه [الختم]؛ لأن به يختم. و يقال: « الخاتم [بالكسر]، و الخاتام و الخيتام [14] . كاربرد ديگر « خاتم (بر وزن ناظم) » همانند « خاتم »، به معناي « پايان » و « آخر » يا « آخرين » است. ابن منظور در « لسان العرب » گفته است: « ختام القوم و خاتمهم و خاتمهم: آخرهم... و « الخاتم » و « الخاتم » من أسماء النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) » [15] . از تتبع

در كلمات واژه شناسان و كاربردهاي واژه ي « خاتم (بر وزن ناظم) » به دست مي آيد كه بيش تر كاربردهاي آن، به معناي « آخر » و « پايان » يا « آخرين » است [16] . بر همين اساس، « خاتم الأنبياء » يكي از القاب پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و به اين معنا است كه او، آخرين پيامبر الهي است، به اين معنا كه به وسيله ي او، پيامبري، پايان يافته است. روشن است كه اين دو معنا، با هم ملازمه دارند و در نتيجه، مفاد خاتميت، اين است كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آخرين پيامبر الهي است، و پس از وي، كسي به عنوان « پيامبر »، از جانب خداوند برگزيده نخواهد شد. چنين دلالتي، مورد قبول مفسران فريقين است و تحليل برخي از انديشه مندان بر دو قرائت « خاتم » و « خاتم » قابل توجه است. به عنوان مثال، « ابوالبقاء عكبري » دانشمند معروف، در ذيل آيه ي « و خاتم النبيين » مي نويسد: [17] خاتم (به فتح تا)، يا فعل ماضي از باب مفاعله است؛ يعني، محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) پيامبران الهي را ختم كرد؛ [18] و يا مصدر است كه بنابراين، « خاتم النبيين » به معناي ختم كننده ي پيامبران خواهد بود؛ زيرا، مصدر، در اين قبيل موارد، به معناي اسم فاعل است؛ [19] و يا آن طور كه ديگر دانشمندان گفته اند، خاتم (به فتح تا) اسم است به معناي آخر آخرين؛ [20] و يا آن گونه كه بعضي ديگر گفته اند، به معناي اسم مفعول

است، يعني « مختوم به النبيون »، پيامبران الهي، به پيامبر اسلام، مهر و ختم شده اند. اين چهار احتمال، در صورتي است كه « خاتم » به فتح « تا » قرائت شود، و اگر به كسر « تا » قرائت شود، چنان كه شش نفر از « قراء سبعه » اين طور قرائت كرده اند، نيز به معناي « آخر و آخرين » است. خلاصه بنابر هريك از اين پنج احتمال، معناي آيه، اين است كه حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) آخرين پيامبر الهي است و پس از او پيامبر ديگري نخواهد آمد [21] . با اين جستار لغوي و تبيين كامل واژه شناختي « خاتم »، جايي براي پندار نادرست برخي از نويسندگان بابي - بهايي، باقي نمي ماند. آنان گفته اند، چون « خاتم »، در لغت، به معناي زينت انگشت آمده است، ممكن است منظور از « خاتم النبيين » اين باشد كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از حيث كمالات و مقامات، به جايي رسيده است كه زينت ساير پيامبران است، همان طور كه انگشتري، زينت انگشت انسان است! نيز، اين سخن كه چون « خاتم » براي تصديق كردن مضمون نامه به كار مي رفته است، يعني، صاحب نامه، با مهر كردن آخر آن، مضمون نامه را تصديق مي كرده است، ممكن است « خاتم النبيين » هم به معناي « تصديق كننده ي پيامبران » باشد، آن گونه كه « خاتم » وسيله ي تصديق مضمون نامه است! در واژه يابي كلمه ي « خاتم »، روشن شد كه به عقيده ي تمام مفسران و دانشمندان علم لغت، اين

واژه، به معناي « آخرين پيامبران » و « ختم كننده ي آنان » است، و هيچ گاه « خاتم » را بر انساني به عنوان زينت يا تصديق كننده، استعمال نكرده اند. ناگفته پيدا است كه اگر گوينده اي بخواهد لفظي را در غير معناي حقيقي خود به كار برد، لازم است استعمال آن لفظ در آن معنا، رايج و متعارف، يا لااقل مورد پسند طبع و ذوق سليم باشد، كه البته، مورد بحث، هيچ يك از اين ها نيست. علاوه بر آن، براي استعمال كلمه اي در غير معناي رايج آن، لازم است قرينه و نشانه اي باشد كه شنونده و خواننده، به وسيله ي آن قرينه، مقصود گوينده و نويسنده را تشخيص دهد. در آيه ي مذكور، هيچ قرينه و نشانه اي در كار نيست تا دليل بر اين باشد كه معناي حقيقي « خاتم النبيين » منظور نبوده و از آن، معناي غير حقيقي به طور مجاز، اراده شده است. اين پندار به اندازه اي سست و بي پايه است كه مخالفان اسلام، حتي مدعيان دروغين نبوت، به آن اعتنا نكرده اند، بلكه چون خود را مسلمان مي ناميدند، در برخي نوشته ها، به طور صريح، به خاتميت پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) اعتراف، و موضوع نبوت و رسالت را با آمدن آن حضرت، پايان يافته دانسته اند. رهبر فرقه ي ضاله ي بهاييت، در كتاب اشراقات آورده است: « و الصلاة و السلام علي سيد العالم و مربي الامم الذي به انتهت الرسالة و النبوة و علي آله و أصحابه دائما أبدا سرمدا » [22] . نيز در كتاب ايقان [23] هم به « خاتميت » پيامبر اسلام (صلي الله عليه و

آله و سلم) تصريح مي كند و « خاتم » را به معناي « زينت » يا « تصديق كننده » نمي داند، بلكه به همان معناي « ختم كننده » دانسته، اما آن را تأويل مي برد، به گونه اي كه بتواند راهي براي ادعاي نبوت خود باز كند. از سوي ديگر، خوب است از طرفداران چنين نظريه اي پرسيد، اگر مقصود از « خاتم » در « خاتم النبيين » زينت بودن پيامبر اسلام در ميان پيامبران گذشته است، آيا بهتر نبود به جاي « خاتم » كلمه ي « تاج » و همانند آن به كار مي برد؟ زيرا، « تاج » و مانند آن، براي فهماندن اين معنا، خيلي مناسب تر است. هرگاه مقصود از جمله ي « خاتم النبيين » اين بود كه بفهمانند رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تصديق كننده ي پيامبران گذشته است، چرا كلمه ي « مصدق » كه بر اين مطلب صراحت دارد، به كار برده نشده و به جاي آن كلمه ي « خاتم » كه معناي حقيقي آن چيزي ديگري است، به كار برده شده است؟ قابل دقت و يادآوري است كه قرآن كريم در موارد ديگر كه درصدد بيان اين معنا بوده، از كلمه ي « مصدق » استفاده كرده است [24] . علاوه بر همه ي اين ها، اگر منظور از « خاتم »، در اين آيه، « تصديق كننده » باشد، بايد ميان آن حضرت و « خاتم » به معناي تصديق كننده، شباهتي باشد، در حالي كه شباهتي نيست، زيرا، « خاتم »، وسيله و ابزار تصديق « نامه » و « نوشته » است، نه اين كه خود « خاتم

» تصديق كننده باشد؛ زيرا، شخصي كه نامه را مي نويسد، با « مهر »، صحت آن نامه را تصديق مي كند، خود او تصديق كننده است و « خاتم » وسيله ي تصديق به شمار مي رود، اما پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) خودش، تصديق كننده ي پيامبران پيشين است، نه اين كه وسيله ي تصديق باشد [25] .

واژه ي « نبي » و « رسول »

در شبهه ي نويسندگان بابي و بهايي آمده: « در قرآن، خاتم النبيين، ذكر شده، ولي « خاتم المرسلين » نيامده است و لذا آمدن رسول ديگري پس از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) نفي نشده است. » در پاسخ آن، نكاتي را يادآوري مي كنيم: الف) كلمه ي « نبي »، در لغت، به « الانباء عن الله » معنا شده است؛ يعني، كسي كه از طرف خداوند، خبر دهد، چه خبر دهنده، داراي شريعت مستقل باشد يا از شريعت ديگري پيروي كند؛ زيرا، ملاك در صدق نبوت او، اخبار از ناحيه ي خداوند از طريق وحي است. ب) نبوت، صفت خاص پيغمبران است و به غير آنان، اطلاق نمي شود، ولي « رسول » شامل هر فرستاده مي شود. در قرآن، به فرشتگان [26] و جبرييل [27] و دو نفر از فرستادگان [28] حضرت مسيح به انطاكيه - كه از حواريون آن حضرت بودند - « رسول » اطلاق شده است. از اين رو، براي اعلام انقطاع وحي، بايد از واژه ي « خاتم النبيين » استفاده كرد و نه « خاتم الرسل »؛ زيرا، در كلمه ي « نبي »، وحي و نبوت خوابيده، ولي در كلمه ي « رسول » اين معنا لحاظ نشده است. نيز براساس

كاربرد قرآن كريم، « نبي »، وصف « رسول » آمده است: « ... و رسوله النبي... » و « الرسول النبي » [29] . ج) در قرآن كريم، به تعدادي از پيامبراني كه داراي كتاب و شريعت مستقل نبوده اند، « رسول » اطلاق شده است، مانند حضرت لوط [30] و حضرت الياس [31] و حضرت يونس [32] و حضرت اسماعيل [33] . د) هرگاه كلمه ي « رسول » و « نبي » در جمله اي، كنار هم قرار گيرند، مانند آيه ي پنجاه و دوم سوره ي حج: « و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبي... » ممكن است از « رسول » و « نبي »، دو معناي متفاوت اراده شده باشد، ولي دليلي در دست نيست كه در اين موارد، مقصود از آن، همان معنايي باشد كه مؤلف بهايي « خاتميت » اظهار كرده است، بلكه تفاوت آن ها در مقام رسالت و نبوت است كه بر حسب روايات، مقام رسالت برتر از مقام نبوت است. در روايت آمده كه سيصد و سيزده تن از انبيا، داراي رسالت خاصي بوده اند و از آنان به « رسل » تعبير مي شود [34] . پس اين تفاوت از ناحيه ي مفهوم لفظ « نبي » و « رسول » نيست. بدين ترتيب، پيامبراني كه از هر دو مقام برخوردار بودند، بر ساير پيامبران برتري معنوي دارند. ه) مؤيد ديگري كه مي تواند معناي آيه را روشن، و بي اساس بودن پندار اشكال كننده را واضح كند، اين است كه در قسمت زيادي از رواياتي كه درباره ي خاتميت آمده، در حقيقت، تذكر و توضيح معناي خاتميت در آيه ي شريف است.

الفاظي كه در روايات آمده چنين است: « خاتم المرسلين »، « ليس بعدي رسول »، « أختم به انبيائي و رسلي »، « و ختم به الوحي »، و « خاتم رسله »، « و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده أبدا » [35] . ز) نكته ي ديگري كه براي رد ادعاي نويسندگان بابي و بهايي بايد تذكر داد، اين است كه انحصار و تخصيص وحي رؤيايي به انبياي تابع و سپس آن را براي تأويل آيه ي « خاتم النبيين » مستمسك قرار دادن، غلط و اشتباه است؛ زيرا، كه آيه ي صد و يكم سوره ي صافات كه درباره ي حضرت ابراهيم (عليه السلام) است: « قال اني أري في المنام أني أذبحك... » تصريح دارد كه در خواب، به حضرت ابراهيم (عليه السلام) وحي شد و آن حضرت به قرباني فرزندش اسماعيل مأمور گرديد. اين، در حالي است كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) داراي شريعت مستقل بود و شريعت پيش از خودش را نسخ كرده بود. پس اين سخن صحيح نيست كه بعد از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، پيامبر صاحب شريعت مستقل نخواهد آمد، ولي « آمدن رسول » كه تبليغ شريعت گذشته كند، اشكال ندارد!

توضيح و بيان ديگر

با بررسي هاي به عمل آمده، مي توان به بيان ديگر، مطالب را جمع بندي كرد و اين گونه توضيح داد كه ختم نبوت، مستلزم ختم رسالت و شريعت است. توضيح اين كه نبوت، عبارت است از اين كه از جانب خداوند، به فردي، وحي شود كه او به مقام نبوت برگزيده شده است، و نيز معارف و احكام الهي كه بيان كننده ي اصول و فروع دين است، به

او وحي گردد. رسالت، به اين معنا است كه از ميان كساني كه به مقام نبوت برگزيده شده اند، از جانب خداوند، برخي مأموريت ويژه اي يافته اند تا معارف و احكام الهي را در سطحي وسيع تر، به بشر ابلاغ كنند و با كوشش در جهت اجراي آن ها در جامعه ي بشري، بشريت را به سوي كمال و سعادت سوق دهند. البته، پيامبران الهي، هر دو مقام را داشته اند؛ يعني، هم حامل وحي و شريعت آسماني بوده اند و هم مسئوليت ابلاغ و اجراي آن احكام را در جامعه ي بشري بر عهده داشته اند. از اين رو، قرآن كريم، آن جا كه از نبوت عامه سخن گفته، گاهي از پيامبران با واژه ي « النبيين » [36] تعبير آورده است كه مسئوليت « بشارت » و « انذار » مردم را بر عهده داشتند و گاهي با واژه ي « رسلنا » [37] گويا آنان به خاطر گستردگي كار، چه بسا نياز داشتند از « بينات » و « معجزات » بيش تري استفاده كنند. با اين بيان، مطلب ديگري هم به دست مي آيد و آن اين كه مي توان فرض كرد كه كسي در شرايطي داراي مقام نبوت باشد، ولي هنوز به مقام رسالت دست نيافته باشد و در زمان بعد، به عنوان رسول برگزيده شود، ولي عكس آن (كسي رسول باشد و به نبوت مبعوث نباشد) معقول نيست؛ زيرا، برگزيده شدن به مقام رسالت، بدون اين كه داراي مقام نبوت باشد و شريعت الهي به او وحي شده باشد، نامعقول است. پيش از اين هم، يادآوري كرديم كه در روايت آمده، تعداد پيامبران، صد و بيست و چهار هزار نفر است كه از

ميان آنان، سيصد و سيزده نفر، علاوه بر منصب نبوت، داراي منصب رسالت اند [38] . يادآوري اين نكته هم لازم است كه اگر چه پيامبران صاحب شريعت، طبق نظريه ي مشهور، پنج پيامبر بزرگ الهي نوح (عليه السلام)، ابراهيم (عليه السلام)، موسي (عليه السلام)، عيسي (عليه السلام)، پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده اند، ولي وحي نبوت و شريعت، به آنان اختصاص نداشته و مشترك ميان همه ي پيامبران الهي بوده است، حتي پيامبران قبل از حضرت نوح (عليه السلام) نيز اگر چه داراي شريعت به معناي مصطلح آن كه با كتاب همراه است، نبودند، اما آنان نيز از وحي الهي برخوردار بودند و آن چه براي هدايت مردم نياز داشتند، از طريق وحي به آنان ابلاغ مي شد. بنابراين، خاتميت در مبحث نبوت، بيان كننده ي سه مطلب است: 1. پس از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فردي به عنوان « نبي »، از جانب خداوند برگزيده نخواهد شد؛ يعني، به كسي وحي نخواهد شد تا او پيامبر الهي باشد. 2. پس از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و شريعت اسلام، شريعت ديگري از جانب خداوند، براي بشر تشريع و نازل نخواهد شد و شريعت اسلام تا آخر الزمان، جاودانه باقي خواهد ماند. 3. پس از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ كس به عنوان « رسول خداوند » كه مأموريت ابلاغ شريعت جديدي به مردم دارد، مبعوث نخواهد شد و از آن جا كه باب نبوت، بسته است، باب رسالت نيز بسته خواهد بود [39] .

يادسپاري

بايد توجه داشت كه ختم باب وحي و نبوت، و

شريعت و رسالت، مستلزم ختم باب الهام و قطع هرگونه ارتباط بشر با عالم غيب و دريافت حقايق و معارف غيبي از طريق ارتباط با فرشتگان نيست. در احاديث اسلامي آمده است كه هم در امت هاي پيشين و هم در امت اسلامي، كساني بوده و هستند كه بدون اين كه از مقام نبوت و رسالت برخوردار بوده باشند، از عالم غيب، به آنان الهام مي شود و فرشتگان با آنان سخن مي گويند. اين گونه افراد، در اصطلاح، « محدث » ناميده مي شوند [40] .

كتاب شناختي نقد بابيت

پس از ادعاهاي بي اساس ميرزا علي محمد شيرازي، علما و انديشه مندان مسلمان، براي جلوگيري از گمراهي مردم، با قلم و بيان، به افشاي توطئه ي استعمار پرداختند، و خطر انحراف را گوشزد كردند. استقصاي كامل و احصاي همه ي كتاب ها، ميسر نيست. در عين حال، براي آن دسته از خوانندگاني كه بخواهند اطلاعات بيش تري در اين زمينه داشته، از تحقيقات و رديه هاي ديگران باخبر باشند، تعدادي از كتاب هايي كه در رد، نقد و بررسي « بابيت » تدوين شده، آورده مي شود. اميد است كه مفيد واقع شود. تعدادي از اسامي ليست پيوستي، در الذريعة (نوشته ي آقابزرگ تهراني) و تعداد كمي از آن، در لغت نامه ي دهخدا آمده است. اكثر كتاب ها، چاپ شده است. ابطال مذهب بابيه، اسماعيل حسيني يزدي. ازهاق الباطل، سيد علي محمود آبادي. ازهاق الباطل، محمد كريم خان بن ابراهيم كرماني. اشعار نيوا در رد باب و بهاء، آخوند محمد جواد صافي. البابيون و البهائيون، (يو)، همايون همتي، تهران، منظمة الأعلام الاسلامي، 1411 ه. ق، 91 ص. الحجج الرضوية في تأييد الهداية المهدوية و الرد علي البابية، محمد بن محمود حسيني

لواساني. الحسامية في رد البابية، محمد احمد قايني (مخطوط). الحق المبين (في الرد علي البابية)، احمد بن محمدعلي بن محمد كاظم شاهرودي. الرد علي البابية، آقا رضا بن محمدحسين اصفهاني. الرد علي البابية، خلف بن عبد علي آل عصفور البحراني. الرد علي البابية، صدر الاسلام علي اكبر بن بشير محمد همداني. الرد علي البابية، سيد احمد بن محمد تقي موسوي تربتي. الرد علي البابية، فاضل جعفر مزاره شيرازي. الرد علي البابية، محمدتقي بن محمدباقر آقا نجفي اصفهاني. الرد علي البابية، محمد حسن خوسفي قائني. الرد علي البابية، محمد علي بن محمد حسين حائري، مصر، 1329 ه. ق. الرد علي البابية، ملا عبدالرسول كاشاني. الرد علي البابية، مهدي بن محمد علي ثقة الاسلام. الرد علي البابية و البهائية، عبدالرسول بن محمد بن زين العابدين، تهران، 1374 ه.ق، 60 ص. الرد علي البابية، يحيي بن رحيم الأرومي، نجف اشرف، 1344 ه. ق. السهام النافذة في الرد علي البابية، محمد قاسم بن محمد تقي غروي (مخطوط). الشيخ و الشاب في رد البهائية و الباب، السيد هاشم حسين فتح الله، بغداد، 1331 ه.ق، چاپ اول؛ (1347 ه. ق، چاپ دوم). الشيخيه و البابية أو المفاسد العالية، محمد بن محمد مهدي الخالصي، بغداد، مطبعة المعارف، 1372 ه. ق، 344 ص. الهداية المهدوية في رد البابية، علي اصغر بن رجب علي اليزدي الأردكاني، تهران، 1325 ه، 263 ص، چاپ سنگي. ايراد در پيرامون مسلك باب و بهاء مذاهب مختلفه عالم، محمد مهين پور (حاج رحيم) تهران، مطبوعات وطن ما، 1375، چاپ دوم، 105 ص. باب كيست و سخن او چيست؟، نورالدين چهاردهي، فتحي، 320 ص. باب و بها را بشناسيد، فتح الله بن

عبدالرحيم اليزدي، حيدرآباد دكن، 1371 ه. ق، 336 ص، چاپ سنگي. بابي گري و بهايي گري، محمد محمدي اشتهاردي، قم، علامه، 1378 ه. ش، 280 ص. بابي ها چه مي گويند؟، هبة الله مرندي، تهران، 1347 ه. ش، 144 ص. بررسي و محاكمه باب و بهاء (بررسي و محاكمه در تاريخ و عقايد)، ح، م، ت، ج 1، مصطفوي، 212 ص؛ ج 2، برهان، 281 ص؛ ج 3، انتشارات اسلامي، 323 ص. بيان الحقايق، عبدالحسين آيتي. بي بهايي باب و بهاء، محمد علي خادمي، شيراز، 1409 ه. ق، 196 ص. پنجه ي خونين استعمار در آستين باب، احمد رحيمي كاشاني، 140 ص. تجليات باب و بهاء، احمد علي بن محمد مهدي الأمرتسري، لاهور، تعليمي پرس، 32 ص. تحقيق در بابي گري، بهايي گري، يوسف فضايي، فرخي، 274 ص. تخريب الباب، ابوالقاسم بن ميرزا كاظم الزنجاني. ترجمه ي كتاب نصايح الهدي، محمد جواد بلاغي، دارالتبليغ اسلامي، اصفهان، 211 ص. تنبيه الغافلين (في الرد علي البابية)، محمد تقي بن حسين علي الهروي الاصفهاني. حقايق شيعيان، عبدالرسول احقاقي اسكويي، 75 ص. خرافات البابية، محمد حسين آل كاشف الغطاء. در ساختمان بابيت و بهاييت، جعفر خندق آبادي، تهران، 1377 ه، 52 ص. دفع شبهة طول عمر الحجة (عج)، محمود بن محمد حسن بن محمد جعفر الشريعتمدار. ذيل الأرغام (ذيل ارغام الشيطان في رد (اهل البيان) البابية)، سيد محمد بن محمود حسيني، تهران 1342، ه. ق، چاپ سنگي، 406 ص. رجم الشيطان في رد اهل البيان، عبدالرحيم بن ملا عبدالرحمان البروجردي، چاپ سنگي، 179 ص. رد الباب، ابوالقاسم بن كاظم موسوي زنجاني. رد الباب، محمد خان بن كريم خان كرماني، كرمان، 1384 ه. ق، 223 ص. رد الباب، محمد

كريم خان قاجار كرماني، كرمان، 1383 ه. ق، چاپ سنگي. رد اهل البيان، سيد محمد بن محمود حسيني لواساني، تهران، 1342 ه. ق، چاپ سنگي. رد بابيه، عبدالله بن محمد حسن مامقاني، نجف اشرف، 1345 ه. ق. رد بر بابيه، ابوتراب بن ابي القاسم برغاني شهيد قزويني (مخطوط). رد بر بابيه، سيد محمد حسين بن محمد حسيني نجف آبادي (مخطوط). رد بر بابيه، محمد تقي حسيني قزويني (مخطوط). رد شبهات بابيه، محمد بن كريم كرماني (اين كتاب، خطي و به صورت پرسش و پاسخ است). شيخي گري و بابي گري، مرتضي مدرسي چهاردهي، تهران، فروغي، 1387 ه. ق، 212 ص. صاعقه در رد باب مرتاب، زين العابدين خان كرماني، مدرسه ي ابراهيميه، 203 ص. قلع الباب (قمح الباب)، ابوالقاسم موسوي زنجاني (مخطوط). كتابي در رد باب، كمال الدين بن حسين خوانساري. كشف الحيل، عبدالحسين آيتي. گفت و شنود سيد علي محمد باب، محمد تقي بن محمد مامقاني، تهران، نشر تاريخ ايران، 1374 ه. ش، 185 ص. گمراهان باب و بهاء، احمد بن محمد باقر روضاتي خوانساري. لوح باب و بهاء، احمد علي بن محمد مهدي الأمرتسري، لاهور، 1960 م، 144 ص. محاكمه و بررسي باب و بهاء، حسن بن محمد رحيم مصطفوي اهري، تهران، بوذر جمهوري، 1376 ه، (3 جلد). مدافعه در مقابله خصم (در خصوص مطالب بيان)، شيخ عبدالسلام آخوندزاده، تفليس، 1314 ه. ق. مشي الانصاف في كشف الاعتساف (الرد علي البابية)، ميرزا ابراهيم بن ابي الفتح زنجاني. مناظره با سيد علي محمد باب، محمد بن حسين (مخطوط). موارد تحقيق درباره ي مذهب باب، ادوارد براون. مواهب الرضوية في رد شبهات المبلغين من المسيحية و البابية و البهائية، سيد محمد بن

محمود الحسيني، تبريز، 1343 ه، 96 ص. نصائح الهدي و الدين الي من كان مسلما و صار بابيا، محمد جواد بن حسن بلاغي، بغداد، 1339 ه. ق، 156 ص؛ اصفهان، دارالتبليغ الاسلامي، 1373 ه، 211 ص. نصيحت به فريب خوردگان باب و بهاء، علي العلامة الفاني الاصفهاني، اصفهان، دارالتبليغ، 1373 ه، 211 ص.

پاورقي

[1] مطالب منقول از اينترنت (در معرفي آيين باب و بهاء) اخذ شده است، آدرس آن http://www.banai.org.

[2] بيان واحد اول، باب 15.

[3] بيان، واحد دوم، باب اول؛ نيز ر.ك: بيان، واحد سوم، باب 14؛ بيان، واحد اول، باب دوم.

[4] مفتاح، باب الأبواب، ص 77.

[5] نصائح الهدي الي من كان مسلم فصار بابيا، علامه شيخ محمد جواد بلاغي، ص 16. اين كتاب، به زبان فارسي، توسط سيد علي علامه فاني اصفهاني ترجمه شد و با نام « نصيحت به فريب خوردگان باب و بهاء » نشر يافت. چاپ اول، 1331 ش، اصفهان، و چاپ دوم، 1405 ق، چاپخانه اسلام، قم.

[6] نصائح الهدي، ص 16.

[7] فرائد، ص 35، ابوالفضل گلپايگاني.

[8] نوشته ي اشراق خاوري.

[9] نوشته ي احمد حمدي. [

[10] ر.ك: خاتميت، روحي روشني، فصل اول، و نيز ص 33 و....

[11] البته آيات ديگري مانند: فرقان: 1؛ فصلت: 42 - 41؛ انعام: 19؛ سبأ: 28 و... دلالت بر خاتميت نبوت پيامبر دارند كه ما به جهت اختصار، از توضيح و تفسير آن ها، خودداري كرديم.

[12] ر.ك: مطففين: 25 و 26؛ يس: 65؛ جاثيه: 23؛ بقره: 7.

[13] ر.ك: ابن فارس، مقاييس اللغة، ج 2، ص 245؛ فيروزآبادي، قاموس اللغة، 4، ص 102؛ جوهري، مختار الصحاح، ص 130؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 25؛ و....

[14] مقاييس اللغة، ج 2،

ص 245.

[15] لسان العرب، ج 4، ص 25.

[16] براي آگاهي بيش تر در اين باره، به كتاب مفاهيم القرآن، آية الله جعفر سبحاني، ج 3، ص 122 - 118 رجوع شود.

[17] ر.ك: التبيان في اعراب القرآن، ج 2، ص 100؛ خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل، جعفر سبحاني، ترجمه رضا استادي، ص 20 - 19.

[18] اشراقات، ص 292.

[19] ر.ك: آل عمران: 50؛ مائده: 46؛ صف: 6.

[20] ر.ك: آل عمران: 50؛ مائده: 46؛ صف: 6.

[21] خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل، همان، ص 26 - 24. (با تصرف اندك).

[22] ر.ك: انعام: 61؛ اعراف: 37.

[23] تكوير: 19.

[24] يس: 14.

[25] اعراف: 157 و 158.

[26] صافات: 133.

[27] صافات: 123.

[28] صافات: 139.

[29] مريم: 54.

[30] بحارالأنوار، ج 11، ص 32.

[31] مجموعه ي اين روايات، با تكيه بر منابع و مصادر روايي در كتاب هايي كه در اين موضوع نوشته شد، جمع آوري گرديد. به عنوان نمونه، مراجعه شود به كتاب خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل، تأليف جعفر سبحاني، ترجمه ي رضا استادي.

[32] « فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين »، بقره: 214.

[33] « لقد أرسلنا رسلنا بالبينات » حديد: 35.

[34] ر.ك: معاني الأخبار، ص 333؛ بحارالأنوار، ج 11، ص 33.

[35] كلام تطبيقي (3)، ص 108 - 106، علي رباني گلپايگاني، (با تصرف اندك)، دفتر تحقيقات و تدوين متون درسي مركز جهاني علوم اسلامي.

[36] در اين باره، رجوع كنيد به اصول كافي، ج 1، ص 176؛ صحيح بخاري، ج 3، كتاب فضائل الصحابة؛ صحيح مسلم، ج 4، كتاب فضائل الصحابة؛ المعجم الفهرس لألفاظ الحديث النبوي، ج 1، ص 434.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109