سرشناسه : كيائي، حسن
عنوان و نام پديدآور : بهائي از كجا و چگونه پيدا شده؟/ نوشته حسن كيائي
وضعيت ويراست : [ويرايش ۲؟]
مشخصات ظاهري : ۳۲۶ ص.عكس
وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي
شماره كتابشناسي ملي : ۴۸۹۱۹
سخت گيري و تعصب خامي است تا جنيني كار خون آشامي است مولوي من تا كنون دربارهي بهائيت كتابهاي متعددي خواندهام، چه موافق و چه مخالف. مثلا اگر روزي «كشف الحيل» آواره را ديدهام در قبال آن «مفاوضات» را هم از نظر گذراندهام. يا اگر كتاب مستدل «بهائيگري» كسروي را مطالعه نمودهام، از خواندن «فرائد» ميرزا ابوالفضل نيز غافل نبودهام، چنين است داستان كتابهاي ديگر از قبيل «ايراد» تاليف مهين پور و «شيخيگري - بهائيگري» تاليف مدرس چهاردهي و كتاب «فلسفه نيكو» و امثالهم. اين كتاب را كه دوست ديرينهام آقاي سيد حسن كيائي (خرازي سابق) تأليف نموده و نام آن را «بهائي از كجا و چگونه پيدا شده؟» گذارده است، [ صفحه 4] براي آن نزد من آورده بود كه هزينه چاپ آن را برآورد نموده و از حيث نحوهي چاپ ايشان را راهنمائي كنم. او، نه از من خواسته بود كه آن را بخوانم و نه قصد مشورت داشته است كه چاپ بكند يا نكند؟ و شايد احتياجي نيز به اين كار نداشته است، زيرا كسي كه به اعتراف خودش 74 سال عمر كرده و سالها در روسيه و تركمنستان و تركستان و غيره گذرانده و يا سر تا سر ممالك اروپا را گشته و در خود ايران هم به همه جا رفته و با همه كس معاشرت داشته و در احزاب و دستجات سياسي و اجتماعي در سير سلوك دائم بوده است، بهتر از من ميداند كه چه ميكند و براي چه ميكند. من اگر بيست سال ديگر زنده مانده و مثل او انديشه پيما و جهانگرد باشم شايد بتوانم به تجربه و دريافت او برسم يا هيچ نرسم. من از ايشان تقاضا كردم كه آيا اجازه دارم اين كتاب را قبل از چاپ بخوانم؟ گفت: چرا نتوانيد؟ اين كتاب را براي خواندن مردم تاليف كردهام چه قبل از چاپ و چه بعد از چاپ، شما هم يكي از آن كساني هستيد كه بايد آن را بخوانيد. سعادت ياري كرد و تعطيل دو روزهي پيش آمد و من فرصتي يافتم كه آن را بخوانم، و خوب هم بخوانم و پس از خواندن به اين نتيجه رسيدم كه «كتابي به اين خوبي كمتر به دست ميآيد».. نه آنكه بگويم «بينظير است» يا «عالمانه است» يا «ابتكار آميز»، خير هيچكدام از اينها نيست، كما آنكه خود مؤلف نيز در پايان كتاب اذعان به بيبضاعتي خود نموده و هرگز خود را نويسنده مقتدر و عالم بينظير نخوانده و بلكه اعتراف دارد كه «بضاعت مزجات آورده» و اينكه [ صفحه 5] مينويسم «كتابي به اين خوبي كمتر به دست ميآيد» از اين جهت است كه اين كتاب دلسوزانه و عقيده مندانه نوشته شده و مطالبي از دل برخاسته دارد كه در كمال هوشياري و بيداري تنظيم يافته و استنباطات صحيح مؤلف نيز بدان افزوده گشته است. همچنين معلومات گرد آمده در اين كتاب عموما مستند است و مؤلف همهي آن مآخذ را ديده و تجارب شخصي و مشهودات عيني خود را نيز با آنها تلفيق كرده است. از طرفي آنچه اين كتاب را جالب ساخته، استفاده مطلوب از محتواي كتبي است كه مؤلف در اين زمينه خوانده و آن مطالب را طوري تنظيم و از نظر خوانندگان گذرانده است كه گوئي معلمي درس ميدهد. يعني بر خلاف ساير نويسندگان و مخالفان كه به فحاشي ميپردازند او، اول ريشهي موضوع را روشن كرده بعد شاخهها را نشان داده و سپس ميوهي آن را كه نتيجهي كار باشد ارائه داده است، و اگر در برخي جاها عباراتي چون «گوسفندان» به كار برده مستخرج از گفتار خود ز عماي قوم است كه خود آنان مريدان را «اغنام الله» خواندهاند.. محسنات ديگر اين كتاب بيان ساده و همه فهم آن است كه قضيه بغرنج و سرپوشيده «بهائيت» را گام به گام پيموده و با بيان ساده موضوع را شير فهم ساخته است. از اين جهت ميتوان گفت خواندن اين كتاب براي همگان به ويژه براي نوجوانان و نو آموزان ضرورت كامل دارد، تا آنان به خوبي بدانند كه ريشهي درخت بهائيت، «شيعيگري» و بعد از آن «شيخيگري و كريمخانيگري» است و از روي آنها است كه «بابيگري» جوانه زده و از روي آن نيز دو شاخهي جداگانه به نام «ازليگري» و «بهائي [ صفحه 6] گري» بالا آمده است. با خواندن اين كتاب به خوبي دانسته ميشود كه چرا «سيد علي محمد شيرازي» خود را «باب» خوانده و نيز برادران مازندراني به نامهاي «يحيي و حسين علي» چگونه به ميدان آمده و براي چه با يكديگر جنگيدهاند؟ و چطور شده است كه ميرزا حسين علي» به برادرش فايق آمده و توفيق يافته كه خود را «من يظهر الله» بخواند و بعد عنوان «خدائي» پيدا كند؟! اين كتاب نشان ميدهد كه پس از فوت «ميرزا» جانشينان او چه كساني بودهاند و با چه سرنوشتي؟ مهمتر از همه «باب» و «جانشينان» او چه ميخواستهاند و سرمايهي علمي و عملي و معنويشان چه بوده و چه چيزهايي را در چنته داشتهاند؟ و دقيقتر آنكه چه موجب شده است كه كتابهاي «اقدس» و «بيان» را جمعآوري نموده و ممنوع المطالعه گردانيدهاند؟ از اين روي خواندن اين كتاب نه تنها براي جوانان مسلمان زاده لازم است بلكه براي جوانان بهائي زاده لازمتر ميباشد. به دليل آنكه اگر بچه مسلمان در كناري ايستاده و مردد است كه آيا وارد اين غرقاب بشود يا نشود؟ ولي بچه بهائي وارد شده و دارد در ميان گرداب دست و پا ميزند و بايد اين غريق نجات داده شود كه بمانند پدرانشان زير خيز آب نادانستگي خفه نشود. بنابراين عقيده داشتم كه نام كتاب «چرا بهايي شدهاي؟!» گذارده شود تا در درجهي اول آنها بخوانند و آنها بدانند. آن هم به خاطر جلوگيري از جدا شدن آن قوم از ملت ايران و ممانعت از به هم خوردن [ صفحه 7] يكپارچگي ملي... تكرار ميكنم كه طرز تاليف اين كتاب طوري است كه خواننده را به كنه مطلب سوق ميدهد و او را به پارهي از مطالب سر بسته و نقاط ضعف اساسي قضيه روشن ميگرداند. يكي از آن افراد اين جانب هستم كه با وجود اهل مطالعه بودنم به كنه پارهي قضايا پي نبرده و حتي نتوانسته بودم به كتابهاي «اقدس» و «بيان» دسترسي پيدا كنم. و هر وقت از آشنايان بهائيم خواسته بودم. گفته بودند: در كتابخانه مبار كه ضبط است و ما اجازه خواندن آنها را نداريم. يعني كيش ما محرمانه است. اما در اين كتاب احكام «اقدس» و ساير احكام و الواح مربوط به بهائيان آمده و به فارسي ترجمهي زير لفظي شده، در اطراف هر يك از آيات،ايرادات ژرفا و آفرين آميزي شده است. اين ايرادات و خرده گيريهاي مدلل ميرساند كه مؤلفين كتبي كه مورد مطالعه آقاي كيائي قرار گرفته عموما مردمان عام و ژرف بين بوهاند. آري همين ايرادات است كه با لحن طنز آميز اين مؤلف عجين شده خواننده را به بهبه گوئي توام با خندههاي تاسف آور وادار ميسازد.. به علاوه نفع ديگر اين كتاب اين است كه پارهاي از اشكالات حاصله از تبليغات بهائيان را از مغز خوانندگان بيرون ميريزد. نمونه اين اشخاص باز خود نگارنده هستم كه تا كنون نخواسته بودم ماجرا را شكافته و به متن قضيه وارد شوم، زيرا كه بود و نبود بهائيت را براي خود علي السويه ميدانستهام، از طرف ديگر در ميان [ صفحه 8] بهائيان آشناياني داشتم كه اخلاق و رفتار شخصيشان طوري شيفتهام كرده بود كه گاه وسوسه در دلم ايجاد ميشد يعني كردار فردي آنها را ناشي از تعليمات كيثيشان ميدانستم نه از محافظه كاري منبعث از اقليت بود نشان كه در اين كتاب به طور عقل پذيري بدان اشاره شده است. هكذا سالها در اين انديشه بودم كه قطعأ در تعليمات و تلقينات و افكار ارائه شده از ناحيه «باب» چيزهائي وجود داشته كه توانسته است افرادي چون قرة العينها و بشرويهها و سليمانخانها و تا اندازه ميرزا آقاخانها و يا بعضي از رجال قديمي ايران را جذب كرده و به سوي خود بكشاند؟ و يا همان قرة العين شاعره معروف را با آن شوريدگي و سراندازي بسرودن اشعاري چون «گر بتو افتدم نظر...» و «جذبات عشقك...» وادار سازد؟ (اگر چه برخي آن اشعار را اقتباس و التباس از گفتههاي صحبت لاري ميدانند) در اين فكر بودم تا در كسي يك نوع آتش گرفتگي وجود نداشته باشد، نميتواند يك چنين احساساتي از خود بروز بدهد. خوشبختانه كتاب حاضر به همهي اين پرسشها جواب ميدهد و براي خوانندگان يادآور ميشود كه چگونه در زمان بروز (باب) مغزهاي شيعيان آكنده از خرافات سنگين بوده و چگونه مسئله «ظهور» از نظرگاه آنها اهميت داشته است، و چسان اين گرانباري مغزي با آرزوي رستن از زير بار فشار استبداد و بيقانوني و ستم و ستمكاري دست به هم داده و موجب آن شده بوده است كه از طرف هر كسي روزنه نجاتي به آنها نشان داده شود و يا عدهاي و لو سر خرمن به ميان آيد به سوي وي سرازير [ صفحه 9] شده و به او اميد ميبستند. در واقع عدم رضايت ملت ايران از اوضاع و احوال زمان ممد و مؤيد قضيه بوده است. به علاوه دامن زدن سياستهاي شمال و جنوب به اين آتش، نه آنكه تصور كنيم افكار آوردندهي كيش موثر بوده است. چه آنكه اگر احكام و دستورات بهائيت همينها باشد كه در «اقدس» و «بيان» و ساير الواح منزل وجود دارد بايد گفته شود كه هياهوئي به اين زندگي براي «هيچ» بوده است. قطعا همينها بوده كه در اين كتاب آمده است و همين سبكسريها است كه آئين زندگي گروهي را تشكيل ميدهد، و از همين گفتارهاي سست و نامعقول است كه انتظار دارند مذهبشان جهانگير و گيتي پذير گردد! دريغا از بشري كه زود باور است و گول خور.. حال كه چنين است بايد با كمال تاسف سخن خود را با جمله معروف آن دانشمند ايراني به پايان برده و در نهايت غمخوارگي بگوئيم: چه ناداني،اي آدمي زاده، چه ناداني!! نصرت الله فتحي «آتشباك» ارديبهشت ماه 1349 [ صفحه 11]
آقايان بهائيان ما با شما هيچ گونه خصومت و دشمني به خصوصي نداريم، شما هم وطنان عزيز ما هستيد در يك خانه و در يك خانواده با هم بزرگ شده نسبت به هم مهر ورزيده برادروار يكديگر را دوست داشته حتي وصلت و زناشوئي هم با هم كرده خانوادهها تشكيل دادهايم، اختلاف عقيده و سليقه نبايد روابط به اين نزديكي و اساسي را از بين ببرد. اين كشور خانه ما است، و ما را در دامن پر مهر و عطوفت خود پرورانده، حق بزرگي به گردن ما دارد، ما هم بايد اختلاف مذهبي را كنار گذاشته دست در دست هم داده هر چه بهتر و آباد ترش ساخته و در بين ملل ديگر سر فرازتر و آبرومند ترش گردانيم. حال كه خداوند تفضلي فرموده، رهبر و پيشواي لايق و توانائي مانند شاهنشاه آريا مهر به ما ارزاني داشته و تكاني در جسم و روح مردم به وجود آمده، چرخهاي زنگ زده و از كار افتاده به حركت در آمده است، بايد ما هم به كمكش شتافته ملت خود را از زير بار [ صفحه 12] خرافات و موهومات نجات دهيم، آنچنان موهوماتي كه مثل موريانه جان و روانش را خورده و از كار و فعاليت بازش داشته است، و تا ما اين فداكاري را نكردهايم ملت ما به شاه راه سعادت و نيكبختي نخواهد رسيد. مگر در كشورهاي ديگر همه داراي يك كيش و يك عقيدهاند؟ بين كشورهاي مسيحي هم فرقههاي مختلف زيادي وجود دارد كه هيچ يك با هم دشمن نبوده، رفت و آمد و آميزش و حتي وصلت با هم دارند، براي پيشرفت و آبادي كشور خود از هيچگونه فداكاري دريغ نورزيده در امور اجتماعي كاتوليك و پرتستان نميشناسند. پس اين كنارهگيري و خودخواهي شما براي چيست؟ شما كه ميگوئيد انسان تعصب نبايد داشته باشد، و بلكه بايد با اديان با روح و ريحان رفتار نمايد، پس اين تعصب خشك چيست كه شما را از سائر هم وطنان دور نگه داشته و هميشه سعي داريد همه چيزتان سوا باشد و تنها زندگي كنيد؟ در خوف تعصب نداريد اما در عمل از تمام ملتها و كيشها متعصبتر ميباشيد، چرا اينطوريد؟ چرا با سائر هم وطنانتان نميجوشيد؟ چرا به حرفهاي حسابي و منطقي آنان توجه نداشته و ميگوئيد مرغ يك پا دارد؟ مخصوصا در امور اجتماعي كه نفع فردي هم در آن مستتر است، چرا به كلي كنار گرفته بلكع در بعضي مواقع مخالفت و دشمني شديد هم مينمائيد؟ شما روي گفته رهبر يا خداي خودتان كه ميگويد «ليس الفخر لمن يحب الوطن بل لمن يحب العالم» از وطن پرستي كه اس اساس بقاي يك ملت است كناره گرفته حتي به اندازهي خروس و كبوتر به خانه و [ صفحه 13] لانه خود علاقه نداشته ناسوناليستي را فراموش بلكه به دور انداختهايد! شما در انتخابات مجالس شورا و سنا و حتي شهرداري و غيره كه مقدرات مملكت را تعيين ميكنند، نبايد هيچ گونه دخالتي داشته باشيد و هم نداريد، آيا اين عمل شما از نظر عقلاني درست است؟ مگر شما فرزندان اين آب و خاك نيستيد مگر نبايد در امور زندگي خود دخالت داشته باشيد، مگر صغير هستيد كه مقدراتتان بايد در دست ديگران باشد؟! ديگران براي شما تكليف معين ميكنند و شما بالاجبار آن تكاليف مرا بدون لا و نعم عمل مينمائيد. زماني زنان مملكت ما از حقوق اجتماعي محروم بودند اكنون به حقشان رسيدهاند، و شما كه اين حق را دارا بودهايد از دست داده كنار رفته نشسته نظاره ميكنيد. در دنيا ميتوان جمعيت ديگري را پيدا كرد كه اين قدر بيحال و بيحس بوده با دست خود، خود را از حقوق اجتماعي محروم كند؟ يا بر عكس براي به دست آوردن آن از هيچ گونه كوشش و فداكاري دريغ نكرده حتي از خون خود هم ميگذرد؟ همين زنهاي خودمان براي به دست آوردن اين موهبت خدادادي جلو چشممان ديديم چندين سال كوشش و دوندگي كرده سرزنشها شنيده ملامتها و تهمتها ديده و گاهي هم چه از اولياء خود و چه از اجتماع عقب مانده كتكها نوش جان كردهاند تا عقربهي ساعت زمان به نفع آنها به حركت در آمده حقوق خود را از دست تواناي پيشواي عظيم الشأن خود گرفته از رديف ديوانگان و مجانين خارج شدند. انسان زنده اختيار خود را، خود بايد داشته باشد. مجانين و ديوانگان و اطفال صغير هستند كه قيم داشته و از خود اختياري ندارند، [ صفحه 14] شما كه به حمدالله كبير و عاقل هستيد پس چرا به خود نميآئيد؟ اين كيش شما را از كانون خانواده ميهن خود جدا كرده، افكار شما را توي قالب پرس گذاشته آنقدر فشرده كه يك هندوانه را به اندازهي يك گردو در آورده است، شما از دنيا و اجتماع به كلي به دوريد؛ افكار شما در محور خيلي كوچكي ميچرخد. آرزو و اميد دنياگير شدن بهائيت جاي تمام صفات خوب انساني را كه خدمت به بشريت عشق و علاقه به هم نوع، ترقي وطن و هموطنان، نيكي و انسان دوستي، مهر و محبت با بناء بشر و غيره باشد گرفته و پر كرده و ديگر محلي براي كارهاي عام المنفعه اجتماعي باقي نگذاشته است. اين اميد و آرزو را كه روزي بهائيت جهان گير گردد، پدران شما هم داشتند ولي با خود به گور بردند، گذشته از اينكه شما با هموطنان خود معاضدت و همكاري نداريد باطنا هم بدخواه و دشمن جامعه هستيد اگر فرصتي به دست آيد از وارد كردن ضربتي به مغزش مضايقه نميكنيد. تعجب نكنيد كه از باطن شما خبر ميدهم اين كينه و عداوت منحصر به شما نيست، تمام اقليتها در دنيا با اكثريت بدند، علت هم معلوم است چون شب و روز ميتازند تا به اكثريت برسند و موفق نميشوند، كينه اكثريت را در دل گرفته ميگويند چرا به جرگهي ما وارد نميشوي؟ چرا به ما نميپيوندي؟ (همين در اقليت ماندن) عقده شده كه همه عقب ماندگيهاي خود را از چشم اكثريت ميبيند، بدين جهت است كه نميخواهند سر به تن اكثريت باشد. كينه شما شديدتر است. شما اقليت بسيار كوچكي هستيد و از توي [ صفحه 15] اين توده بيرون آمدهايد، در اين راه كشته دادهايد، كتك خوردهايد، به غارت رفتهايد، صدمات و خسارات از اين اجتماع بزرگ خود زياد ديدهايد، شب و روز هم براي تبليغ خود را هلاك كرده و نتيجه نگرفته و گاهي هم تو دهنيهاي محكم خوردهايد، بديهي و قطعي است كه كينه اجتماع در دل شما خيلي بيشتر و بزرگتر از اقليتهاي ديگر است. هنوز هم سر سختي ميكنيد، مثلا اين كتاب كه با بيطرفي و بينظري فقط براي روشن شدن افكار شما و مطلع گرداندن سائر هموطنان نوشته شده چون خيال ميكنيد كه ممكن است بر ضرر جمعيت شما تمام شود، حكم تحريم آن را محفل روحاني صادر و با حباي اللهي ابلاغ خواهد كرد كه از خواندن و مطالعه آن خودداري نمايند، اين الهامي است كه از عبدالبهاء و شوقي افندي به محفل روحاني رسيده است كه اغنام را از مطالعه و داشتن كتاب اقدس كه براي همين مردم نازل شده منع نموده و حرام كردهاند، گويا اين كتاب آسماني كه يك آيه آن بهتر از تمام كتابهاي اولين و آخرين است، براي ضبط در صندوقخانه نازل گرديده است نه براي مردم روي زمين همين جلوگيري از مطالعه دليل بر بيپا بودن كيش شما است، زيرا اگر هر كيشي پايه و اساس محكمي داشته باشد و حرفهايش روي عقل و منطق قرار گرفته باشد از جايش تكان نخواهد خورد، بلكه گفتار مخالف ايمان و عقيده ايمان آورندگان را استوارتر گردانيده ثابت و محكم در جاي خود خواهد ماند. دين قلابي و ساختگي كه از روي هوا و هوس درست شده [ صفحه 16] باشد و با حرفهاي بيمعني بيسر و ته عدهاي را دور خود جمع نمايد، البته خواندن اين قبيل كتابها به ضررش تمام شده عاقبت متلاشي گرديده و از بين خواهد رفت... آقايان بهائي، به خدا و به شرف و وجدان قسم، مقصود و منظور از نوشتن اين كتاب نه قصد استفاده مالي نه عناد و دشمني با شما، نه محرك داخلي و خارجي، نه خودستائي و جاه طلبي، نه عنوان نه مقام هيچ يك از اينها نبوده و نيست. منظور و مقصودم به همان خداي ناديده فقط و فقط اول براي اطاعت امر خدا و بعد شما بهائيان و بهائي زادگان عزيز كه از كيش خود خبر نداشته و ارثا به شما رسيده و شما نيز مثل ساير اديان چشم بسته قبول كرده و در راهش خودكشي و فداكاري ميكنيد نوشته شده است. جمال مبارك شما در اول كتاب اقدس ميفرمايد: همه كس بايد مرا بشناسد و سپس اوامرم را اطاعت نمايد هر كس يكي از اين دو امر را فاقد شد از اهل ضلال است، ولو صاحب جميع اعمال و اخلاق حسنه و داراي تمام فضائل و كمالات باشد، بنا به فرمودهي ايشان تولستوي، جرجي زيدان، گاندي، شبلي شميل، سيد جمال الدين، اتاترك، شاهنشاه فقيد، پرفسور برون، شيخ محمد عبده، جمال زاده، پروين اعتصامي، خلاصه تمام مخترعين و مكتشفين علماء و نويسندگان كه هر يك در مقام خود از رجال و صلحا و خدمتگزاران عالم شمرده شده و مثل ستاره روشني در آسمان علم و ادب دنيا ميدرخشند و مورد تقديس و احترام تمام ملل جهان ميباشد و از خود بهاء الله خيلي معروفتر و محترمتر و با ارزشتر و عالي مقامترند، نزد شما بهائيان بفرموده [ صفحه 17] پيشوا و رهبرتان از اهل ضلال محسوب و وجودشان پشيزي ارزش ندارد. زيرا جمال مبارك را به خدائي قبول نكردهاند ولي در ميان شما اشخاص كلاه بردار، حقه باز، سرمايهدار، جاني، خائن، سارق همه جور فاسد الاعمال و الاخلاق به فراواني وجود دارد، ولي چون به خدائي جمال مبارك ايمان آورده و او را شناخته از تمام علماء و دانشمندان عالم مقدمتر و در دستگاه الهي مقربتر خواهند بود. از شما خواهش دارم، استدعا و تمنا مينمايم ولو براي يك دفعه هم شده مندرجات اين كتاب را از نظر بگذرانيد و وقتي هم ميخوانيد با دقت بخوانيد چون اكثرا آيات جمال مبارك شما است، سبك سنگين كنيد، تجزيه و تحليل نمائيد، در اطراف همين يك آيه قدري بينديشيد، به بينيد شما خودتان اگر ادعاي نبوت بكنيد از او بهتر نخواهيد نوشت؟! هيچ شخص عاقلي ممكن است چنين حرفي بزند؟! اين كتاب براي باطل بودن كيش شما و يا روي عداوت و دشمني با شما نوشته نشده در اين كتاب آنچه به نظر شما خواهد رسيد تماما از آيات و احكام و گفته و فرمودههاي پيشواي شما است. شما چون از كيش خود اطلاع نداريد يا كوركورانه قبول كرده و يا ارثا به شما رسيده است، براي اينكه بدانيد به چه گردابي فرو رفتهايد نوشته شده است. با نظر بغض و عداوت نگاه نكنيد، از نظر انصاف و وجدان و بيطرفي مطالعه فرمائيد، وقتي كه خوانديد خواهيد ديد كه هيچ كدام جواب ندارد. شما كه نميخواهيد با خدا بجنگيد شما براي تقرب به او به اين كيش در آمدهايد، به شرافت و انسانيت قسم، من شخص بينظري [ صفحه 18] هستم مثل شما تعصب ندارم، شما داراي هر مذهب و كيشي باشيد براي من بيتفاوت است با هيچ كدام از شما خصومت و دشمني ندارم، بلكه شما را هم مثل ساير مردم دوست دارم در بين شما دوستان و رفقاي چندين ساله دارم، رفقاي بسيار خوب مخصوصا رفيقي داشتم كه در بهائيت مقام و منزلتي ارجمند داشت، اين دوست و رفيق را با هيچ يك از دوستانم حاضر نبودم عوض كنم، مرد بسيار نيك، مهربان، صميمي و راستگو، با عاطفه داراي اكثر صفات انساني بود با انتشار اين كتاب ميدانستم كه رنجيده خاطر گشته و محتملا روابطش با من به سردي خواهد گرائيد. زيرا در عقيده خود سخت استوار بود. هيچگونه تحقيق و تفحص در صحت و سقم كيش خود نكرده و شايد تحقيق و تفحص را يك نوع گناه ميدانست، خود بهائي زاده و كيشش موروثي و در اين راه شهيد هم (به قول شماها) داده بود، و مسلما از رفيق چندين سالهاش انتظار انتشار اين چنين كتابي را نداشت، راستش من هم دو دل بودم نميخواستم رفيق چندين سالهام را برنجانم و نه ميتوانستم از يك سلسله حقايق صرف نظر كرده جماعتي گمراه را به بينم كه درصدد شكار دسته ديگر در تلاش ميباشند، اگر خاموش بنشينيم گناه كردهام، لذا تصميم به انتشار گرفتم و در ضمن از او عذر خواهي مفصلي نموده و قسمش دادم كه كتاب را خوانده و اگر تقصير و گناهي متوجه من دانست هر نوع مجازاتي را با جان و دل حاضرم قبول كنم و در ضمن چون به پاكي طينت او واقف بودم بسيار اميد داشتم كه پس از مطالعه كتاب و آشنائي به قضايا ترك كيش آبا اجدادي خود گفته راه صحيح و درست را در پيش گيرد. در اين حيث و بيص كه تصميم به انتشار گرفته [ صفحه 19] بودم غفلتا خبر مرگ اين رفيق شفيق و دوست با وفايم را در روزنامه خواندم، بسيار گريستم، چون خاطرات 45 سال بسيار مفصل و شيرين از او از اخلاق حسنه او اثبات و مردانگيش، صميميت و وفايش، انسانيت و صفايش وجدان بيدار و بشر دوستياش نزد خود داشتم، گريستم خيلي هم گريستم، چون ديگر دست رسي به او ندارم، به درگاه خداي بزرگ پناه برده و عاجزانه طلب مينمايم كه در زير سايه پر عطوفت خود پناهش داده و اگر هم گناه و تقصيري داشته باشد، به كرم و بزرگي خود قلم عفو بر تقصيراتش كشيده به بخشايش، انشاء الله. س. ح. كيائي [ صفحه 20]
خدايش بيامرزد شادروان حسن نيكو را، عكسي كه سالها از سرادق اسرار خدا بازي مستور و در حجاب سياست شريعت سازي مخفي و محجوب بود، با دريدن نقاب تزوير و ريا و چاپ در كتاب فلسفه نيكو و سرودن اشعار شيرين كه در اين صفحه از نظر قارئين محترم ميگذرد ما را به ياد آن مرحوم انداخته است كه بگوئيم: روانت شاد اي مرد نيكو. عكس خداي بهائيان هله اين است عكس خداوند آسمان و زمين است مرسل پيغمبران و آدم و خاتم خالق ارض سماء و عرش برين است مژده كه معبود انبياء همه يكسر جلوه انوار اين جمال مبين است ذات خدايست ميدهيم بشارت يوم لقاء الله است و وعده همين است آنكه منزه ز لوت فرش مكان است بهر تفضل بعرش جسم مكين است حين كه خدايست بر تمام خدايان صاحب روز جزا و مالك دين است طعنه به آنان سزد كه از ره اوهام مينستايند هيكلي كه چنين است قامت رعناي اوست عين قيامت خلق ندانند روز باز پسين است ناله بلبل به چهرهي گل از آن شوخ نرگس فتان و لعبت نمكين است ملك سليمان به ياد اهرمني شد ملك دو عالم تو را به زير نگين است محتجبين راست حور و جنت و ما را روي دل آرام او بهشت برين است مطلع مردود بين بگفته نيكو عكس خداي بهائيان هله اين است [ صفحه 21] تا كوري مازندراني است كه كلاه نمدي درويشي بلند يا به قول پسرش عبدالبهاء «تاج مبارك» بر سر دارد بهاء الله است. جمال قدم است. جمال مبارك است. جمال مبين است. غيب منيع است، نور لميع است. مرسل رسل است. منزل كتب است. مكلم [ صفحه 22] طور است. منور نور است. مسجود انبياء است. مقصود اولياء است. خداي لم يلد و لم يولد است. ذات لايعرف و لا يوصف است... خلاصه اين عكس بهاء الله است كه خود را ظهور كل و من يظهر الله به اغنام قالب كرده و ميگويد: من خدا هستم همه كس بايد مرا به خدائي بشناسد و اوامرم را اطاعت كند، هر كس يكي از اين دو امر را فاقد شد از اهل ضلال است ولو صاحب جميع اعمال و اخلاق حسنه و داراي تمام فضائل و كمالات باشد، بنابراين تمام مخترعين و مكتشفين و دانشمندان بزرگ عالم كه بهاء الله را به خدائي نشناختهاند اهل ضلال ميباشند. كمال و علم و معرفت و انسانيت و غيره در بست متعلق به اغنام است كه جمال مبارك را به خدائي شناخته و ميشناشند! [ صفحه 23]
بسم الله تعالي شانه بهائي از كجا و چگونه پيدا شده؟ اگر چكيده و خلاصهاش را بخواهيم بدانيم بايد گفت بهائي تخم بابي و بابي جوجهي شيخي و شيخي طفل ناقص الخلقه شيعهي اثنا عشري است، چه آنكه از قديم الايام معمول بوده علماء مراجع تقليد شيعيان اكثرا در عتبات عاليات (نجف كربلا كاظمين سامرا) كه سابقا بين النهرين و حاليه كشور عراق گفته ميشود ساكن بوده دستورات ديني را به وسيلهي رسالاتي صادر و به شيعيان كه در بلاد ديگر بودند ميرساندند، در واقع عراق كانون و مركز روحانيت و پايتخت پيشوايان مذهب جعفري بوده است. علماء مراجع تقليد به دو گونه بودهاند: يك دسته اخباريون كه به اخبار و احاديث سخت پاي بند بوده حتي گاهي اوقات اخبار را بر آيات قرآن هم مقدم ميداشتهاند به طوري كه معراج پيغمبر را هم روحاني ميدانند و اين دسته به شيخي معروفند... دستهي ديگري كه اصولي گفته ميشوند زياد به اخبار و احاديث توجه نداشته به آيات و دستورات قرآن بيشتر عقيده مند [ صفحه 24] بوده و معراج را جسماني ميدانند به متشرع مشهورند. اينها يعني متشرعين اصولي امام زمان را پسر بلافصل امام حسن عسكري دانسته زنده و غائب از نظرها ميدانند، و آنها يعني شيخيه معتقدند كه امام زمان به عالم «هور قليا» كه عالم برزخ باشد رفته يعني مرده و روحش در كالبد ديگري پيدا خواهد شد، و كارهائي كه بايد بكند خواهد كرد. بين اين دو دسته هيمشه كشمكش و گفتگو و منازعه بوده است.
تقريبا در صد و شصت سال قبل دورهي فتحعلي شاه قاجار در رأس علماء اخباريون در كربلا شخصي به نام شيخ احمد احسائي كه مرد پارسا و فاضل و تيزهوش و در عين حال مجتهد مسلم و مرجع تقليد آن دوره بوده قرار داشته است. همان او بوده كه مكتب شيخيه را پايه گذاري نموده، حرفهاي تازهاي كه بامذاق آن دستهي ديگر از علماء ناسازگار بوده ساز كرده، نزديكي ظهور امام را بشارت داده و چنين گفته است «و اما مولاي صاحب الزمان فخاف من اعدائه و فرو دخل في العالم الهور قليائي» يعني آقاي من صاحب الزمان چون از دشمنان خود ترسيد گريخت و به جهان هور قليائي رفت، از اين قبيل حرفهاي تازه كه با عقايد شيعه اثنا عشر ناسازگار بوده گفته، خصومت و كشمكش بين پيشوايان دين شديدتر شده، عداوت و دشمني به جائي رسيده كه علماء متشرع، شيخ را بيدين و مرتد خوانده تكفير نموده مطرود از اسلام دانستهاند، [ صفحه 25] ولي شيخ و هوا خواهانش كه بسيار بودهاند عقيده و راه شيخ را تعقيب و ترويج نمودهاند تا اينكه در سال 1242 هجري شيخ بدورد زندگي گفته.
پس از فوت شيخ احسائي يكي از شاگردانش به نام سيد كاظم رشتي جاي او را گرفته، مجلس درسش را اداره و مكتب شيخيه را هر چه گرمتر ميگردانيد، اين سيد كاظم رشتي حرفهاي عجيب و غريبي در كتاب شرح القصيدهاش گفته و نوشته است كه براي نمونه يكي از آنها را بازگو ميكنم: جملهي (انا مدينة العلم و علي بابها) را چنين گفته مدينة العلم شهري در آسمان است كه هزاران كوي ميدارد و به هر كوئي هزاران هزار كوچه ميباشد، من نامهاي همهي اين كويها و كوچهها را ميدانم ولي شمردن همه آنها بسيار دراز است. بشمردن برخي از آنها ميپردازيم: «عقد صاحبه رجل اسمة شلحلحون» يعني كوچهاي است كه دارندهاش مردي به نام شلحلحون است. «عقد صاحبه كلب اسمه كلحلحون» كوچهاي است كه دارندهاش كسي به نام كلحلحون است. و از اين قبيل حرفها زياد دارد كه فرصت نوشتن آنها را فعلا نداريم... اين جناب سيد كه تمام آسمانها را گشته كوچه و محلهها را با اسامي كه ذكر شد ديده، تقريبا 17 سال جانشين شيخ ميبوده، و در سال 1259 هجري در گذشته است. يكي از سخنان او در زندگياش اين بوده كه زمان پيدايش امام نزديك است و بعد از مرگ [ صفحه 26] من ظاهر خواهد شد و به همين جهت هم جانشيني براي خود معين نكرده است.
بعد از مرگ سيد، سه نفر از شاگردانش كه اولي حاجي كريم خان نوهي فتحعلي شاه در كرمان، دومي حاج ميرزا شفيع در تبريز، و سومي سيد علي محمد در شيراز، بدعوي برخاسته هر يك ادعائي داشتند، چون سيد كاظم جانشيني برنگزيده و اين به زبانها افتاده بود كه سيد گفته پيدايش خود امام بعد از مرگ من است و از آن سوي گفته شيخ احمد دربارهي مرگ امام محمد بن الحسن العسكري «امام زمان» و اينكه گفته هر امام زماني در كالبد ديگري پديد آيد، راه دعوي مهديگري يا امام زماني را بروي هر كس باز ميداشت. اينها چيزهائي بود كه سيد عليمحمد را كه جوان بيست و چند ساله و مغز پر از خرافاتي داشت به آرزوي امام زماني واميداشت، ولي جرئت نميكرد علنا اظهار كند خود را «در» امام زمان معرفي كرده كه باب باشد، ولي بعدا جنونش گل كرده خود را امام دانسته و مبشر خوانده مهدي موعود دانسته، ادعاهاي جور واجور نموده، در شيراز زير شلاق غلط كردم و توبه نمودم گفته، بعدا در تبريز توبه نامه نوشته و از گفتار و ادعاي خود اظهار ندامت كرده و استغفرالله و اتوب اليه فرموده كه شرحش در كتابها موجود است. خلاصه هر چه بوده، دستهي از شيخيه به حاج كريم خان گرويده و به كريم خاني معروف شدند، و عدهي [ صفحه 27] به حاج ميرزا شفيع گردن نهادند به نام شيخي شناخته گرديدند، و جمعي هم از آخوندهاي شيخي كه از شاگردان شيخ احسائي و سيد رشتي بودند به سيد علي محمد تسليم شده به نام (بابي) معروف گرديدند.
از اشخاصي كه به باب گرويده و بابي شده بودند دو برادر بودند كه يكي ميرزا يحيي نام داشت و ديگر ميرزا حسن علي نوري مازندراني كه بعدا اين شخص (بهاء الله) لقب گرفت اين دو برادر از بابيان سرشناس و معروف گرديدند. ميرزا يحيي كه معروف «بصبح ازل» شده بود خيلي مورد توجه سيد باب بوده و از طرف او به حضرت «ثمره» ملقب گرديد، اين مرد كمتر ميان مردم ميآمد، تابستانها در شميران و زمستانها را در نور مازندران ميگذرانيد و با سيد باب، باب مكاتبه مفتوح و روابط اين دو به هم خيلي نزديك بود، تا جائي كه باب ميرزا يحيي را وصي و جانشين بعد از خود قرار داد كه در واقع رهبر و پيشواي (بابيان) بعد از باب اين شخص ميبود، برادرش بهاء الله در خدمت برادر مطيع اوامرش بوده و دستورات او را با دل و جان انجام ميداده است.
سيد باب كه در شيراز تحت نظر بوده (به واسطهي ناخوشي و با و درهم ريخته شدن اوضاع حكومتي و فرار مردم به كوهستانها و دهات) [ صفحه 28] با كمك منوچهر خان معتمدالدوله «گرجي الاصل» حاكم اصفهان به وسيلهي سواران او شبانه از شيراز گريخته به اصفهان آمد، كه مخفيانه در خانه حاكم زندگي ميكرد، پس از مرگ معتمدالدوله و آفتابي شدن سيد باب بر اثر فشار علماء اصفهان به فرمان محمد شاه قاجار و دستور حاج ميرزا آغاسي صدر اعظم، تحت الحفظ به تبريز و از آنجا هم به ماكو برده شده در قلعه چهريق زنداني گرديد.
چون بابيها در بعضي شهرها آشوب بپا كرده مخصوصا ملا حسين بشرويهي در قلعه شيخ طبرسي مازندران با دولت به جنگ برخاسته امنيت و آرامش از ميان رفته و ناصر الدين شاه كه تازه به سلطنت رسيده بود و خطر تاج و تخت را تهديد ميكرد، به دستور دولت وقت و امر شاه سيد را از چهريق به تبريز آورده، پس از محاكمه و مواجهه با علماء تبريز محكوم به مرگش نموده تيربارانش كردند.
چند نفر از جوانان متعصب بابي كه نام يكي از آنها صادق تبريزي بود، به خونخواهي سيد باب در نياوران شميران به شاه تيراندازي كرده شاه جان به سلامت برده و آنها گرفتار و نابود شدند. از طرف دولت دستور دستگيري بابيها صادر و بابي كشي راه افتاد، بابيها را دستگير كرده هر كدام از عقيده خود برگشته باب را [ صفحه 29] سب و لعن ميكرد از مرگ معاف و زنداني مينمودند، و هر يك در عقيده خود راسخ بوده و حاضر به لعن و سب و بدگوئي نميشد، با وضع بسيار فجيعي مهارش كرده با دهل و سرنا دور شهر گردانده و به سبزه ميدان برده سر از تنشان جدا ميكردند.
اين كشتار بيرحمانه مورد اعتراض سفارت روسيه تزاري قرار گرفته، پس از مذاكره و گفتگو مقرر شد كه با نظارت و كنترل نماينده سفير بابيهاي زنداني را به عراق تبعيد نمايند و همين كار را هم كردند. بين بابيهاي زنداني كه سيدر العن و انكار نموده و از او برگشته بودند يكي همين ميرزا حسين علي نوري مازندراني (بهاء الله) بود كه به بغداد تبعيد گرديد. ميرزا يحيي صبح ازل پيشواي بابيان آن موقع در مازندران سكونت داشت، به محض شنيدن دستگيري بابيان از همانجا با كشكول و تبرزين ناشناخته با لباس درويشي پاي پياده راه بغداد را در پيش گرفته قبل از رسيدن تبعيديها در بغداد سكونت اختيار كرده بود. در مدتي كه اين جمع تقريبا ده سال در بغداد بودند، ميرزا يحيي هميشه از انظار دور بوده و در پشت پرده (دري) دستورات و اوامر را به وسيلهي برادرش (بهاء الله) كه پيشكاري برادر را داشت به بابيان ميرسانيد. حضرت «ثمره» را كمتر كسي ميتوانست زيارت كند، چون [ صفحه 31] جانشين و قائم امام زمان يعني سيد علي محمد بوده، تماس بابيان با ميرزا حسينعلي (بهاء الله) كه رابط بين مريد و مراد باشد بوده، و براي برادر كه پشت پرده اسرار قرار گرفته خيلي عنوان و احترام قائل بودهاند، و مقام او را تقريبا مقام خدائي ميدانستهاند و با آنكه سيد باب به او اجازه داده بود، كه دعوي خدائي كند ولي او از حدود وصايت خارج نشده و دعوي الوهيت ننموده، اما برادرش بدون اجازه و پروانه خود را بروي مقام خدائي انداخته و نگذاشت از اين مقام چيزي نصيب برادرش كه جواز هم داشت بشود.
بعد از اعلام سيد باب و منكوب شدن بابيان، بابيان بيسرپرست كه در گوشه و كنار ايران پراكنده و مخفي ميزيستند، هر يك به نحوي پياده و سواره يك پا گيوه يك پا چاروق گرسنه و سير به هر شكلي كه ممكن ميشد، خود را به بغداد رسانده و به جمع بابيان ميپيوستند، تا آنكه عدهي نسبتا قابل توجهي جمع و بغداد تقريبا كانون و مركز بابيان گرديده. ناراحتيهائي براي حكومت ايجاد كرده بودند، و نيز سر و صداي علماء شيعه كاظمين و كربلا بلند شده بود، و آنها از حكومت بغداد دفع شر يك مشت مردان از جان گذشته را تقاضا داشتند، بهاء الله كه نقشه مرادي در سر ميپروراند و از يك مشت بابي و گيج و بيسرپرست كه در هيچ جا راه نداشته و تكليف خود را نميدانستند و در پي يك مراد و سر ميگشتند، ميخواست حداكثر استفاده را ببرد، بناي زد و بند را [ صفحه 32] با آنهائي كه سرشان به كلاهشان ميارزيد گذاشته، صحبتها و نقشهها كشيده ميشد، تا آنكه طرفداران و مؤمنين ميرزا يحيي از توطئه با خبر شده به حضرت ثمره گزارش و تذكر دادند، قريبا برادر دست به كودتا زده و خود به جاي تو خواهد نشست. ميرزا يحيي برادر را مورد بازخواست قرار داده يا از دستگاه اخراجش نمود، و يا بهاء الله زمينه را نامساعد ديده از بغداد خارج و به سليمانيه رفته با دراويش و قلندران انيس و جليس شد. تقريبا دو سال دورهي درويشي را گذرانده، بعدا با وساطت ز عماي قوم، ميرزا يحيي از تقصيرش گذشته به وسيلهي نامه مجددا به سر خدمت دعوت نمود، و ايشان هم به بغداد آمده اين دفعه با نقشه دقيقتر و همدستاني مطمئنتر پروژه و نقشه را عملي كرده كلاه را تا پيشاني به سر برادر بيچاره گذاشت.
روزي از ايام بهار (گويا ارديبهشت ماه بوده) با مقدمهاي كه با همدستان فراهم كرده بودند در غياب ميرزا يحيي و بيخبر از او به عنوان گردش و تفريح با جمعي بابي به باغي ميروند، در آن باغ كه اسباب كار همه قبلا آماده شده بوده، بهاء الله لب به سخن گشوده ميگويد: نائب و قائم مقام امام زمان من هستم، ولي براي آنكه من از مخاطرات محفوظ بمانم برادرم به اين عنوان معرفي شده بوده است. البته تعزيه گردانها و يا آنهائي كه قرار مدار گذاشته شده بود ادعاي او را [ صفحه 33] قبول و جمعي ديگر كه مؤمنين ازل باشند مخالفت مينمايند، زد و خورد از همان روز شروع مجادله و كشمكش دو برادر علني گشته كار به ضرب و شتم و كشتار ميكشد، همه روزه يكي دو نفر از طرفين مضروب و گاهي مقتول ميشدند. حاكم بغداد از اين جنگ و جدل به ستوه آمده به باب عالي اسلامبول «عراق آن موقع جزء امپراطوري عثماني بود» گزارش داده كسب تكليف مينمايد دستور ميرسد همگي را روانه اسلامبول نمايند.
دو دستهي كه به خون يكديگر تشنه بودند داخل يك كشتي با هم در زد و خورد تا به اسلامبول ميرسند از آنجا هم مجددا به ادرنه تبعيد ميگردند، در اينجا بوده است كه بهاء الله خواسته است برادر را با زهر مسموم كند كه برادر فهميده و بهاء الله موفق به جنايت خود نگشته و بعد طرفين به مباهله دعوت ميشوند خلاصه طرفداران بهاء الله البته به اشاره خودش چند نفر از مؤمنين ميرزا يحيي را به قتل ميرسانند، كه حاكم ادرنه هم مثل حاكم بغداد خسته شده از اسلامبول كسب تكليف مينمايد. باب عالي كميسيوني از قضاة تشكيل و كميسيون اين دو دسته را از هم جدا كرده بهاء الله را با اعوان و انصارش به قلعه «عكا» و ميرزا يحيي و مؤمنينش را به جزيره قبرس تبعيد و در آنجا زنداني ميشوند. [ صفحه 34]
نكته جالب اين است كه چهار نفر از بابيها را جزء بهائيها به عكا و چهار نفر از بهائيها را جزء بابيها به جزيره قبرس كسيل ميدارند از چهار نفر بابي به نامهاي حاجي سيد مهدي اصفهاني و ميرزا آقا خان كج كلاه و ميرزا رضا قلي تفرشي و ميرزا نصر الله اول يكي را كه ميرزا نصر الله باشد قبل از حركت از ادرنه مسموم و معدومش ميكنند و چندي بعد در عكا غفلتا با شمشير و خنجر و كارد و ساطور به سر سه نفر بابي ديگر ريخته با كمال قساوت تكه پارهشان كرده به قتل ميرسانند كه به واسطهي اين جنايت بيرحمانه علني شخص بهاء الله مدتي گرفتار بازپرسي و دادگاه و غيره بوده است ولي چهار نفر بهائي در ميان بابيان قبرس هيچگونه مزاحمت و ناراحتي برايشان پيش نميآيد و به سلامتي زندگي ميكنند.
ميرزا يحيي صبح ازل از روز تبعيد به جزيره قبرس هيچگونه فعاليتي از خود نشان نداده حتي طرفدارانش كه ازلي ناميده ميشوند تا به امروز فعاليتي نداشته بلكه ميتوان گفت كيش خود را فراموش كردهاند. دولت آباديها و ثمريها از بازماندگان آنها ميباشند كه هيچگونه فعاليت ديني ندارند. ولي بهاء الله كه مثل عباس افندي (عبدالبهاء) پسر جوان و با [ صفحه 35] هوش و زرنگي داشت، دست به كار شده با ايران مشغول كاغذ پراني و جمع آوري مريد و نزول الواح و آيات گشته روز به روز بر دامنهي فعاليت افزوده بابيهاي پراكندهي توسري خورده بيسرپرست را كه در گوشه و كنار ايران گمنام و مخفي زندگي ميكردند با بشارتها و وعدههاي تو خالي اميدوار نموده داخل گله كرده از پشم و كشك و پشكلشان بهره برداري نموده يواش يواش دستگاه را توسعه داده و ادعايش را هم بالا برده (من يظهر الله) شده، موعود كتاب بيان «سيد باب» گشته، سيد مبشر و خبر دهندهي اين ظهور اعظم شده، تمام انبياء بنده و چاكرش گرديده، احكام خود را مايه سعادت بشر و كليد هدايت مردم جهان دانسته تا جائي كه به مقام خدائي رسيده و فرموده:
ان اول ما كتب الله علي العباد عرفان مشرق و حيه و مطلع امره الذي كان مقام نفسه في عالم الامر و الخلق من فاز لقد فاز بكل الخير و الذي منع انه من اهل الضلال و سواني بكل الاعمال). ترجمه: اول چيزي كه خدا به بندگان خود واجب گردانيده شناختن من است كه از سوي او وحي آوردهام و در آفريدن جهان و گردانيدن آن جانشين خدا بودهام» و در جاي ديگر كتاب اقدس ص 4 سطر 7 ميگويد: «ان الذي وجد عرف الرحمن و عرف لمطلع هذا البيان انه ليستقبل بعينه السهام لاثبات الاحكام بين الانام طوبي لمن اقبله و فاز بفضل الخطاب» [ صفحه 36] ترجمه: كسي كه بوي خدا را استشمام نمود و به شناسائي شخص من (ميرزا حسينعلي نوري) نائل گرديد هر آينه چشمان خود را در راه استوار ساختن احكام من در بين مردم هدف تيرها قرار خواهد داد. خوشا به حال كسي كه روي آور شد و به فضل خطاب (به من) رسيد خلاصه موعود تمام كتب آسماني گرديده و در سال 1312 هجري در عكا بدرود زندگي گفت و در بيت مبارك يا مقام اعلي به خاك سپرده شد.
پس از فوت بهاء پسرش عبدالبهاء كه گرداننده اصلي دستگاه بود جاي پدر را اشغال و بين او و برادرش ميرزا محمد علي كه مرد با سواد و هم بسيار خوش خط بود چنان كه هفت نوع خط را با استادي مينوشته كه اكنون پنج نوع آن را ميشناسند و خوانده ميشود و دو نوع ديگرش را نميتوانند خواند مخصوصا خط شكسته را به حد اعلي استادانه نوشته و شكايت از روزگار كرده كه حقش را غصب نمودند اين برادر خدا زادهگي برادر را قبول نداشته و خود را صالحتر براي اين مقام ميدانسته و بر سر ارث و ميراث دعوي و كشمكش شروع ميشود طرفين به يكديگر اتهامات ناروا و كلمات خيلي زشتي گفته و نسبتهاي بسيار بدي به هم داده آبروي يكديگر را هر چه بيشتر در نزد دوست و دشمن به خاك ريختهاند ولي عباس مثل پدرش برادر را از ميدان به در كرده او را ناقض اكبر و شيطان و فلان خوانده مقام را اشغال و به چراي گوسفندان مشغول گرديده، روي كينه و عداوتي كه از برادر در دل [ صفحه 37] داشته بر خلاف گفته پدرش كه ميگويد: «قد اصطغينا الاكبر بعد الاعظم» كه بايد بعد از خودش كه «غصن اعظم» ميبود ميرزا محمد علي «غصن اكبر» جانشين گردد حكم خدا را كه در كتاب اقدس نازل شده زير پا گذاشته شوقي افندي نوه دختري خود را به جانشيني تعيين و برادر را از اين حق مسلم هم كه جزء احكام الهي است محروم گردانيده.
پس از واژگون شدن رژيم استبدادي سلطنتي آل عثمان و برقراري مشروطيت در كشور تركيه زندانيها نيز آزاد گرديده عبدالبهاء خود شخصا به ميدان آمده الواح و مناجاتها صادر احباي الهي يا به قول بهاء الله اغنام الله را به اتحاد و يگانگي دعوت و به تبليغ امر الله تشويق و مبلغيني به گوشه و كنار فرستاده ميرزا ابوالفضل گلپايگاني را به نوشتن كتاب فرائد در جواب رديه شيخ الاسلام تفليسي مأمور، آواره را به كشورهاي عربي و نيكو و صبحي را به هندوستان سيد مهدي گلپايگاني و شيخ محمد علي قائني و ميرزا منير نيبل زاده و چند مبلغ ديگر را به عشق آباد و تركستان براي تبليغ گسيل داشته خلاصه بازار گرمي به وجود آورده تا خود شخصا در تاريخ 1328 هجري به مصر و اروپا و آمريكا مسافرت نموده پدرش را مبتكر يك عده تعاليمي كه اساس آن را فلاسفه بزرگ قرن نوزدهم نهاده و رفتهاند نسبت داده و او را مرد مصلح بزرگ عالم بشريت معرفي ولي در همه جا به محاسن [ صفحه 38] مبارك و گيسوان درويش منش روي شانه ريخته شدهاش تبسم نموده به زبان حال گفتهاند خدا روزيت را جاي ديگر حواله كند چنان كه اين مطلب را خود درك كرده و در سفرنامه خويش مينويسد مردمان پاريس بسيار مادي هستند از دين و معنويات بوئي نبردهاند اگر براي سائر ممالك و شهرها صد درجه حرارت لازم باشد براي پاريسيان هزار درجه لازم است. مع ذلك قابل نيستند و و و... همچنين در آمريكا احدي جز تفريح از شكل و هيكل مبارك مقصود ديگري نداشته و اعتنائي به حرفهاي پوچ و بيمغز كه مكرر شنيده و خوانده بودند نكرده روزياش را به جاي ديگر حواله نمودند آخر چيز تازهاي در چنته نداشته كه به مردم ارائه كند خود مردم بيشتر از او حرفها و مطالب سودمندي داشتند كه لازم بود ايشان ياد گرفته و در الواحي كه براي گوسفندان ايران صادر مينمودند از آن كلمات سود جسته به حساب پدر خود ميگذاشتند. باز در همان سفرنامه مينويسد سفري كه هيكل مبارك به قصد آمريكا به كشتي نشست و درياها را ميپيمود در موقع صرف نهار به سالن كشتي تشريف فرما شدند تمام ميز و صندليها را قبلا مسافرين اشغال كرده بودند و هيكل مبارك با اينكه مبتلا به زكام بودند ناچار پشت ميزي كه در مقابل كوران در واقع شده بود قرار گرفت و احدي از مسافرين كوچكترين اعتنائي را به هيكل مبارك ننموده و حضرتش ناچار در پستترين مكان جاي گرفت و فرمود (خطاب به ملتزين) مقصود از بيان اين لاطائلات اين است كه در مدت يكصد و خورده سال در عين آزادي عقايد در دنيا و اعزام مبلغين و طبع و نشر كتاب و مجلات به اكثر [ صفحه 39] زبانها و پشتيباني سياست خارجي احدي از مردم متمدن جز معدودي شيعه بدبخت ايراني به دام اينها نيفتاد در هيچ جا نتوانستند جاي پائي براي خود باز كنند الا ايران اين سرزمين مفت خور پرور هر چه بابي و بهائي بوده و هست از شيعيان مرتضي علي ميباشند از مسلمانان تسنن حتي يك نفر را هم نتوانستند تبليغ كنند آنچه بوده و به دست آمده ايراني شيعه بوده و بس، بهاء الله به جاي قدرداني و تشكر در الواح خود چندين دفعه به شيعه فحش داده و شيعه شنيعه گفته است در عين حال همين بهاء الله مخصوصا عبدالبهاء همه روزه براي اغنام ايراني الواح نازل فرموده و مژده شرق منور شد و غرب معطر گرديد پرچم يا بهاء الابهاء در بيشتر از چهل اقليم در نهايت عظمت و جبروت باهتراز در آمده چندين هزار نفر در فلان كشور دسته جمعي به امر مبارك ايمان آوردند، ملكه هلند بهائي و تصديق امر الله نموده در آمريكا چندين صد هزار آمريكائي در اندونزي چندين قبيله چند هزار نفري در ژاپن چندين پرفسور عالي مقام وچه وچه وچه تماما از مؤمنين شده به ديانت مقدسه ايمان آوردهاند. اين لافها و دروغهاي شاخدار فقط براي ايرانيان بوده و بس.
در خود مركز امر كه عكا و حيفا باشد مطلقا از اين حرفها خبري نبود بلكه در آنجا جناب بهاء الله و سر كار عبدالبهاء يك فرد مسلمان بسيار مؤمني بوده كه هر جمعه مرتب در مسجد مسلمين حاضر [ صفحه 40] شده و پشت سر امام سني اقتداء و نماز خوانده در ماه مبارك رمضان روزه گرفته و يك نفر قاري قرآن خوش صدا استخدام كرده بود كه در منزلش همه روزه به صداي بلند قرآن بخواند تا صدايش را همسايهها شنيده و به مسلماني خدا و خدا زاده يقين حاصل كنند، اصولا مردم آنجا كلمهي بهائي به گوششان نخورده اگر از همسايه يا بقال سر كوچه عبدالبهاء سئوال شود در عكا چند نفر بهائي هست تعجب خواهد نمود، چون تا كنون اسم بهائي را هم نشنيدهاند. پس از قرار گرفتن در زير پرچم يهوديان كه دشمن آشتي ناپذير مسلمانند اطلاع صحيحي ندارم كه عقيده خود را آشكار نمودهاند يا هنوز هم مسلمانند. غرض اين است كه اين سر و صداها فقط در ايران بوده است، جمعي شيعه عدهي كمي كليمي همداني و كاشاني و چند نفر هم زردشتي كه تماما ايراني ميباشند جمعيت بهائي را تشكيل ميدهند. بيچاره ايراني بيچار ايراني اينها كه نوشته ميشود افسانه نيست حقيقت است بپرسيد تحقيق كنيد. همين ميرزا ابوالفضل گلپايگاني كه بهائيها پرفسور شرق نامش دادهاند در مدت دو سال توقف در بخارا كه مشغول تأليف كتاب فرائد و تبليغ امر الله بود يك نفر را به نظر خودش تبليغ نموده بوده است و او را بهائي دو آتشه ميدانسته روز حركت از بخارا مشاراليه را مخاطب قرار داده ميپرسد شما به توفيق الهي به حقانيت نقطه اولي (سيد علي محمد باب) و جمال مبارك (بهاء الله) اقرار و اعترف داريد انشاالله؟ بخارائي ميپرسد اينها كه شما نام برديد مسلمان بودند يا كافر؟ ميرزا ابوالفضل جواب ميدهد البته مسلمان بودند، بخارائي ميگويد: خوب الحمدالله كه ما هم مسلمانيم اين بود نتيجه دو سال فعاليت يك مبلغ زبر دست [ صفحه 41] در بين اهل تسنن كه نقل از خود ميرزا ابوالفضل است. اكثر بهائيان عشق آباد از وي شنيدهاند و براي اثبات بيعلاقهگي اهل تسنن به مذهب نقل مجالس كردهاند كه نگارنده مكرر از زعماي بهائي بلكه از مبلغين بزرگ شنيدهام و من خود چهار و پنج سال در تركستان بودهام و يك نفر بهائي غير ايراني نديدهام.
عشق آباد مركز تركمنستان اتحاد جماهير شوروي بزرگترين سرمايه داران و دانشمندان بهائي چندين سال در آنجا ساكن بوده حتي اولين مشرق الاذكار در آنجا ساخته شده و در الواح به نام ارض (خا) عنوان گرديده ترقيات و پيشرفتهاي بزرگي براي احباي آنجا وعده داده شده و حتي خود عبدالبهاء مژده مسافرت و ديدن روي احباي عشق آباد را در لوحي صريحا وعده داده كه براي ورودش بهائيان عشق آباد نقشهها و پروژههاي وسيعي تهيه ميديدند كه خبر مرگش تمام اميد و آرزوهايشان را نقش بر آب كرد، غرض اين است همين عشق آباد كه مركز تركمنستان است و چندين سال هم بهائيها آنجا سكونت داشته و دولت ترازي روس هم آزادي كامل به آنها داده و پشتيباني جدي هم از آنها مينمود و بهترين و بزرگترين مبلغين بهائي مقيم آنجا بودهاند در اين مدت شصت و هفتاد سال نتوانستند حتي يك نفر تركمن را براي نمونه تبليغ و بهائي نمايند اينكه مينويسم حتي يك نفر به معني راستش نوشته ميشود واقعا با آن التهاب و عشق و علاقه و تأكيدي كه [ صفحه 42] در هر لوح براي تبليغ ميشد با فراهم بودن تمام اسباب و ابزار كار موفق به تبليغ يك نفر آري يك نفر هم نگرديدند بيچاره ايراني بيچاره ايراني در تمام تركمنستان و تركستان از شمال درياي خزر تازه شهر (گراسنا و داسكي) گرفته تا عشق آباد و مرو و تجن و بخارا و سمرقند و تاشكند و فرغانه و غيره از تركمن و تكه و سارت و تاجيك و ازبك كه تمام مسلمان سني هستند با فراهم بودن تمام ابزار كار و فعاليت شبانه روزي در مدت هفتاد سال يك نفر آري فقط يك نفر هم بهائي نشد كه نشد
خوب حالا كه فهميديم بهائي از كجا و چگونه پيدا شده به ببينيم اين پيغمبر و خداي قرن بيستم براي بندگانش چه تحفههائي آورده است؟ ما با عنوان و مقامش كه پيغمبر يا به قول خودش خدا يا هر چه ادعا ميكند كاري نداريم ما به گفتهها و احكام آسمانياش كه در كتاب اقدس يا قرآن بهائيان كه براي حداقل يك هزار سال نازل شده كار داريم پيغمبري آمده با كتاب و احكام آسماني، به بينيم چه چيز تازهاي آورده كه انبياء سلف نياورده باشند چون بهائيان معتقدند اديان گذشته كهنه شده سطح فكر بشر هم بالا آمده هيچ يك از قوانين آسماني قابل هضم بشر امروزه نيست. قوانين توره و انجيل و قرآن نميتواند دنياي امروزه را اداره كند مثلا قرآن كه بهترين و كاملترين احكام آسماني را دارد امروز عمل نميشود چنان كه طبق حكم قرآن دست سارق بايد [ صفحه 43] قطع شود و در هيچ يك از كشورهاي اسلامي باستثناء كشور سعودي اين حكم خدا اجري نميگردد چرا براي آنكه سطح فكر بشر بالا آمده و يك فرد انسان را براي يك عمر نبايد از داشتن دست محروم نمود و امثال اين حرفها، خلاصه اديان گذشته كهنه و پوسيده و قابل استفاده نيست تنها احكام كتاب اقدس بهاء است كه مطابق اقتضاي زمان نازل گرديده و ميتواند در دنياي امروز عرض اندام نموده در زير سايه خود امن و امان و آسايش را فرام و بشر را برادر وار گرد هم جمع كرده زندگي سرشار از نشاط و خوشبختي را فراهم نمايد، اين حرف مكرر در الواح آمده و مبلغين بهائي همين چرنديات را به رخ مردم ساده لوح كشيده و مثل خودشان گمراه و بيچاره ميكنند، براي اثبات گفتار خود چند آيه از اقدس را من باب نمونه اينجا ميآوريم: ص 3 سطر 1 يا ملاء الارض ان اوامري سرج عنايتي بين عبادي و مفاتيح رحمتي لبريتي كذلك نزل الامر من سماء مشيت ربكم مالك الاديان). ترجمه: اي مردم روي زمين احكام و فرمانهاي من بمنزله چراغهاي ياري و راهنمائي بندگانم بوده و كليدهاي بخشش براي مخلوقم ميباشد. بدين گونه فرود آمد فرمان از آسمان خواست پروردگار شما كه صاحب و دارنده كيشها است. (ص 3 سطر 11 لعمري من شرب رحيق الانصاف من ايادي الالطاف يطوف حول اوامري المشرقته من افق الابداع لا تحسبن انا نزلنا لكم الاحكام بل فتحنا ختم الرحيق المختوم باصابع [ صفحه 44] القدره و الاقتدار يشهد بذالك ما نزل من قلم الوحي تفكر و يا اولي الابصار). ترجمه: به جان خودم سوگند كسي كه از شربت زلال انصاف با دستهاي ظريف چشيده باشد هر آينه گرد احكام فروزنده و تابان من كه از ابتكار فرود آمده خواهد گرديد گمان نكنيد كه ما فقط احكامي براي شما نازل كرديم بلكه به وسيله انگشتان تواناي خود مهر از سر شربت و باده سر به مهر برداشتيم اگر اندكي بينديشيد به درستي و صحت گفتار آنچه از قلم وحي نازل شده گواهي خواهيد داد). (ص 42 سطر 6 طوبي لمن و جد عرف المعاني من اثر هذالقلم الذي اذا تحركت فاحت نسمته الله فيما سواه و از اتوقفت ظهرت كينو نته الا طمينان في الامكان تعالي الرحمن مظهر هذا الفضل العظيم) ترجمه: (خوشا به حال آن كسي كه بوي خوش معاني را كه بر اثر حركت اين قلم منتشر شده استشمام كند قلمي كه هر گاه به جنبش آيد نسيم خدا را در جهان پخش كند و هر گاه بايستد چگونگي اطمينان در جهان هستي آشكار سازد بزرگ و بلند است مظهر اين بخشش بسيار بزرگ) ملاحظه فرموديد آيات سه گانه مذكور و يكي دو آيه ديگر كه خواهد آمد جان كلام و عصاره ادعاي بهاء الله است بهائيان كه من غير تعقل همين حرفها را به رخ مردم ميكشند و شايد اكثر آنان نيز به واسطهي عدم اطلاع به اين حرفها عقيده داشته باشند. [ صفحه 45]
خوانندگان عزيز، بايد بدانند اين جناب خدا امت و بندگان خود را از جرگه انسانها خارج و در رديف حيوانات قرار داده و همگي را بدون استثناء اغنام الله (گوسفندان خدا) گفته است ما هم به متابعت از ايشان گوسفند يا غنم ميگوئيم اگر اعتراضي داشته باشند به مولا و پيشوايشان بايد رجوع كنند، به قول تركها منيم تقصيرم يوخدور خودش سر خورده..... فام الاحكام: احكامي كه سعادت بشر منحصرا در قويل و عمل و به جا آوردن آن است به اين شرح ميباشد؟
(ص 15 سطر 12 قد حكم الله لكل زان و زانيه دية مسئلة الي بيت العدل و هي تسعته مثقالا من الذهب و ان عاد امرنة اخري عور و بضعف الجزاء هذا ما حكم به مالك الاسماء في الاولي و في الاخري قدر مما عذاب مهين) ترجمه: به تحقيق حكم كرده است خداوند براي مرد و زن زنا كننده ديه كه به بيت العدل تسليم نمايند و آن ديه عبارت از نه مثقال طلا است اگر دوباره تكرار كردند شما هم تكرار كنيد به دو برابر جزا (هيجده مثقال) اين است آنچه حكم كرده است به آن دارنده نامها در دنيا و در آخرت مقدر شده براي آنان عذاب بزرگ) به عبارت خيلي ساده هر كس توانست 9 مثقال طلا فراهم نموده [ صفحه 46] به صندوق بيت العدل بپردازد ميتواند به ناموس هر كسي تجاوز كند آخرين و بزرگترين مجازاتي كه براي زنا كننده در نظر گرفته شده فقط پرداخت 9 مثقال طلا به بيت العدل است. براي زنا هم «محصنه و غير محصنه» قائل نشده و از نظر بهاء الله زنا زنا است يا با مادرش باشد يا با زن شوهر دار و يا بيشوهر يا دوشيزه يا دختر خودش يا خاله و عمه و غيره، عمده فراهم كردن 9 مثقال طلا است، با داشتن 9 مثقال طلا هر دختر و زني كه نظرش را جلب كرد ميتواند كام دل ستانده و هم بستر شود، پسر و دختر بدون هيچگونه ترس و وحشتي طرفين 9 مثقال طلا تهيه و با خاطر آسوده به مقصود و منظور خود رسيده دعا به ذات بيمثال خواهند نمود. با اين حكم حضرت بهاء الله دست اغنيا را نسبت به ناموس فقرا باز گذاشته چون از نظر او تنها اغنياء هستند كه حق حيات داشته و از تمام مزايا و خوشيهاي دنيا بايد بهرهمند شوند، بيچيزان و فقيران بايد خار خورده بار بكشند. با اين فرمان آسماني ثروتمنداني كه مثلا روزي ده هزار تومان عايدي دارند ميتوانند همه روزه صبح به بيت العدل رفته (90) مثقال طلا به صندوق پرداخته 10 قبض رسيد 9 مثقال طلا گرفته در بغل گذاشته درب دبيرستانهاي بهائي يا به خانههاي امناي بيت العدل يا به منازل اعضاء محترم محافل روحاني و ايادي امر الله رفته با اسناد آزادي كه در بغل دارد شكار دلخواه خود را به دست آورده و دعا به ذات با بركات جمال مبارك مينمايد. [ صفحه 47]
(ص 30 سطر 10 قد حرمت عليكم ازواج آبائكم انا نستحيي ان نذكر ذكر الغلمان اتقوا الرحمن يا ملاء الامكان و لاتر تكبو مانهيتم عنه في اللوح و لا تكونو في هيماء الشهوات من الهائمين) ترجمه: به تحقيق حرام شد بر شما زنهاي پدران شما ما حيا ميكنيم آنكه ذكر كنيم بچهها را (لوط) به پرهيزيد خداوند را اي مخلوق دنيا و مرتكب نشويد آنچه را نهي شديد از آن در لوح و نباشيد در وادي شهوات از حيرت زدگان. در اين حكم حضرت بهاء الله غير از زنهاي پدران، سائر زنها را حرام نداسنته است چون فقط زنهاي پدران را اسم برده و حرام كرده است اگر سايرين را هم حرام ميدانست مثل زنهاي پدران اسم ميبرد، حرام دانستن يك نفر از محارم بهترين دليل بر غير حرام بودن سائر محارم است. بنابراين براي يك فرد بهائي به موجب اين آيه مباركه جز زنان پدران، كليه محارم از مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله و خواهرزاده و برادرزاده به طور كلي تمام طبقات محارم در قانون اسلام حلال و قابل تمتع ميباشد براي توضيح مطلب فرض كنيد پاسبان دو نفر به نام حسينعلي و عليمحمد را به عنوان دزدي دستگير نموده ولي چون براي پاسبان معلوم نبود كدام از اين دو نفر مرتكب دزدي شده هر دو را به دادگاه جلب، قاضي پس از تحقيق و رسيدگي دزد را تشخيص و بيگناه را [ صفحه 48] تبرئه و به پاسبان ميگويد حسينعلي دزد است پاسبان، به محض شنيدن اين حرف بلادرنگ عليمحمد را آزاد و حسينعلي را دست بند زده به زندان ميبرد، ديگر لازم نيست قاضي محكمه تصريح كند عليمحمد دزد نيست، زيرا مفهوم حسينعلي دزد است ميرساند كه عليمحمد بيگناه و بيجهت دستگير شده، با اين مثال ساده معلوم ميشود كه حضرت بهاء الله چون فقط از طبقات محارم به ذكر حرمت زنان پدران پرداخته مفهوم صريح آن ميرساند كه سائر طبقات عموما حلال و قابل استفاده ميباشند. لواط را هم آزاد فرمودهاند زيرا حكم لواط تنها حيامي كنم است اگر كسي با يكي از آقازادههاي امناي بيت العدل عمل خلافي مرتكب شد و او را پليس بهائي دستگير و نزد امناي بيت العدل برد امناي بيت العدل دسته جمعي بايد بلند شده در مقابل مرد دستگير شده دست به سينه گذاشته هم صدا با هم بگويند من حيا ميكنم مرد مقصر آزاد شده بشكن زنان از آنجا خارج و به كار مشروع خود ادامه داده به سراغ آقازادههاي ديگر ميرود.
(ص 18 سطر 5 من احرق بيتا متعمدا فاحر قوه و من قتل نفسا فاقتلوه خدوا سنن الله با يادي القدرة و الاقتدار ثم اتر كوسنن الجاهلين) ترجمه: كسي كه عمدا خانه را بسوزاند او را بسوزانيد و كسي كه قتل نفس كند او را بكشيد بگيريد روشهاي خدائي را با دستهاي توانا [ صفحه 49] سپس ترك نمائيد روشهاي نادانان را) در اين حكم ميفرمايد هر كسي خانهاي را بسوزاند او را زنده زنده بسوزانند قيمت خانه را هم معين نميكنند كه خانه صد هزار توماني يا خانه 10 توماني حصير آباد آبادان، در هر صورت سوزاننده هر نوع خانهاي باشد بايد در ميدان عمومي شهر نفت به سرش ريخته كبريت زده و به آتشش كشيد. از ابتداي تشكيلات بشري تا كنون احدي جرئت گفتن چنين حرفي را نكرده كه در برابر سوزانيدن خانه «ولو يك خانه گلي رعيتي يا حصيري» يك انساني را زنده زنده بسوزانند. در قرن بيستم و عصر تمدن كه قاتل را زنداني كرده و نميكشند، جناب بهاء الله كه خود را مبعوث از طرف خدا دانسته و خويشتن را مظهر كل پنداشته تمام انبياء را بنده و چاكر خويش ميشمرده احكام خود را مايه سعادت بشر و كليد هدايت مردم انگاشته در مقابل يك خانه گلي حكم سوزاندن انساني را ميدهد. اگر شما امروز همين حكم را در آمريكا و يا اروپا يا در بحبوحه توحش افريقا بر زبان آورده و از فوائد و محسنات و نتايج اجراي آن در جوامع بشري سخن رانيد شنوندگان شما را بلادرنگ دستگير و به تيمارستان جلب نخواهند كرد؟ مغز شما را مورد آزمايش قرار نخواهند داد تا بدانند چنين مغزي از چه موادي تركيب يافته كه محل تراوش اين افكار واقع شده تا باب تازهي در علم طب و روانشناسي بگشايند؟! عجب است كه عدهي مردمان بيچاره كوركورانه به چنين شخص و چنين احكامي گرويده و اين احكام را مايه سعادت بشر ميپندارند! عجبتر اين است كه حاضر نيستند اندكي در اطراف اين احكام فكر [ صفحه 50] كرده با موازين عقلي بسنجند. حال آنكه عباس افندي يكي از اصول دوازده گانه را تحري حقيقت دانسته يعني بر هر فرد بهائي لازم دانسته كه در درك حقيقت بكوشد، بخواند، بشنود، به پرسد، تا حقيقت را در يابد ولي متأسفانه اينان نه براي شنيدن حاضرند نه خواندن نه تفكر، نه انديشيدن نه گفتن و نه نوشتن، صم بكم عمي فهم لا يعقلون خوانندگان گرامي پس از اطلاع برشمهاي از احكام بهاء الله باالطبع به فكر و حيرت دچار خواهند شد كه چگونه با اين احكام و اين روش فريفته چنين كيش و آئيني شدهاند؟ بايد به عرضتان برسانم كه نود و نه درصد بهائيان از اين احكام مشعشع بياطلاعند زيرا كتاب اقدس خيلي كمياب و از دست رس عموم خارج است، بر فرض دست رسي عموما به عربي آشنا نيستند تا بر مطالب آن آگاهي يابند و اگر تك و توكي هم عربي بدانند به قصد و نيت چيز فهميدن مطالعه و تحقيق نميكنند لذا ميتوان گفت بهائيان عموما از احكام آسماني خود بيخبرند، عباس و شوقي افندي با زبردستي و زرنگي تمام نام اقدس را از ميان بهائيان برانداخته و آن را متروك و ترجمه و چاپش را ممنوع ساختند و اغنام را با الواح سرگرم نمودند. اگر در اقدس مطلب جالب يا خبر چشم گيري بود تا كنون به همهي زبانهاي دنيا ترجمه و با دهل و سرنا به گوش همه عالميان رسانده بودند چون انتشارش باعث رسوائي و تمسخر و خنده مردم دنيا ميگرديد با لطايف الحيل به جمعآورياش همت گماشته اغنام الهي را محروم از اطلاع چنان احكام درخشاني نمودند، عباس و شوقي افندي حتي در الواحي [ صفحه 51] كه نازل ميفرمودند ابدا نامي از اقدس نبرده همهاش همان جملات مبتذل همه باريك داريد و برگ يك شاخسار با اديان با روح و ريحان معاشرت كنيد، بادهاي صرصر امتحان وزيدن گرفته مبادا از راه راست منحرف شويد، تبليغ امر الله نمائيد قريبا دنيا در مقابل تعاليم مباركه سر فرود آورده و پرچم يا بهاء الابها در تمام جهان به اهتراز در خواهد آمد، همت كنيد و تبليغ نمائيد كه بزرگترين خدمت به امر مبارك امروز تبليغ است و بس. گذشته از اينها بهائيان امروز بهائي زادههائي هستند كه هيچ خبر از كيش خود نداشته در خانواده بهائي به دنيا آمده در محيط بهائيت نشو و نما كرده بزرگ شده همان كلمات مبتذل را همه روزه از طفوليت در كلاس درس اخلاق و بعد از پدر و مادر و خانواده و مجالس تبليغ شنيده و ملكهشان شده با اديان ديگر به كلي بيگانه و تنها بهائيت را دين كامل و جامعي ميدانند كه قريبا دنياگير شده شرق و غرب عالم را منور خواهد نمود. بيچاره ترو گوسفندتر از اين دسته گمان نميكنم در دنيا جمعيتي را پيدا نمود كه با دست خالي و نداشتن هيچ چنين گنده....هائي داشته باشند، كيش موروثي از پدر و مادر رسيده كه خواهي نخواهي در آن غوطه ورند. بلاهت و سادگي و حماقت فوق التصوري كه در عموم بهائيان مشاهده شده به حدي است كه ميتوان گفت بهائيها بيمغزتر و بيفكرتر از تمام مذاهب و اديان شمرده ميشوند، يكي به يك شعر نامعلوم و يكي به يك حديث مجهول مغلوط و يكي به يك سور چرب و شيرين و جمعي هم به صرف توارث به اين وادي ضلالت كشيده شدهاند خداوند خودش تفضلي فرموده نجاتشان بدهد. [ صفحه 52]
(ص 17 سطر 8 قد كتب الله عليكم الانكاح ايكم ان تجاوز و عن الاثنين و الذي اقتنع بواحدة من الاماء استراحت نفسه و نفسها و من اتخذ بكرا لخدمة لابأس عليه كذالك كان الامر من قلم الوحي باالحق مرقوما). ترجمه: به درستي كه نوشته است خداوند بر شما زناشوئي را مبادا از دو تجاوز نمايد و كسي كه به يكي از كنيزكان اكتفا نمايد آسايش يافته خودش و زنش و كسي كه دوشيزه را براي خدمت خود بگيرد باكي بر او نيست چنين بوده است فرمان از قلم وحي به حق نوشته شده) به نص صريح اين آيه داشتن دو زن در يك زمان جائز است ولي شوقي افندي ولي امر الله برخلاف فرموده خدا و حكم كتاب آسماني اقدس دو زن گرفتن را ممنوع ساخته بايد ديد شوقي حق لغو و نسخ و اصلاح احكام الهي را دارد و ميتواند تصرفاتي در كلمات خدا بنمايد يا خير؟ مطابق قاعدهي كلي و عقلي صرف نظر از بطلان يا حقانيت بهاء الله و احكامش هيچ يك از اوصيا و اولياء هيچ پيغمبري چنين حقي را نداشتهاند زيرا تغيير و اصلاح امري پس از برخورد به اشتباه اصلاح ميشود. ولي احكامي به خدا منسوب است در آن خطا و اشتباه راه ندارد تا اصلاح شود. حالا كه شوقي افندي جسارت نموده احكام آسماني اقدس را [ صفحه 53] نسخ و لغو كرده يا بايد بهاء الله را از طرف خدا ندانسته و كتاب او را آسماني ندارد (كه مطمئنا چنين است) و اگر او را فرستاده از طرف خدا دانست علاوه بر آنكه حق هيچگونه دخالت در احكام او را ندارد ناچارا بايد به كفر خود اعتراف كند در آن صورت صلاحيت ولايت امر بهائي را نخواهد داشت، يعني اصلا بهائي نخواهد بود. شايد هم چنين بوده كه توفيق دفن در جوار خدا در بيت مبارك و مقام اعلا در عكا نيافته و در لندن كعبهي آمالش به خاك سپرده شد. باز به موجب صراحت همين آيه شريفه كذب و دروغ عباس افندي كه يكي از اصول دوازده گانه منسوب به پدرش را تساوي حقوق زن و مرد دانسته ثابت و آشكار ميگردد. بهاء الله دو زن را در يك زمان جائز ميداند، پس اگر اصول دوازده گانه را چنان چه پسرش گفته، بهاء الله بدانيم بهاء الله دو جور حرف زده هم اجازه گرفتن دو زن را داده و هم تساوي بين زن و مرد قائل شده كه اين دو با هم مغايرت كلي دارد. پس ناچاريم بگوئيم عباس افندي دروغ گفته و اين حرف را به پدرش نسبت داده تازه به فرض اينكه پدر يا پسر هر يك گفته باشند خانه از پاي بست ويران است، وقتي كه مرد اختيار گرفتن دو زن در يك زمان را داشته به زن هم بايد اين اختيار داده شود كه در يك زمان دو شوهر اختيار كند تا تساوي برقرار شود اگر زن چنين حقي را نداشته باشد تساوي معني و مفهومي نخواهد داشت. اصولا بهاء الله هيچ به فكر تساوي زن و مرد نبوده و در همين آيه زنان را كنيزكان خوانده در موضوع ارث هم پسر را بر دختر مقدم داشته [ صفحه 54] راجع به حج هم فرق قائل شده زن را پستتر و كوچكتر از مرد دانسته و خود در موقع مرگش داراي چهار زن ميبوده اين سر هم بنديها و اصول دوازده گانه درست كردنها كار جناب عباس افندي عبدالبهاء است چون در موقع مسافرت اروپا و امريكا چيزي جز هيكل مبارك در دست نداشت كه به رخ مردم كشيده و به دام بيندازد با سران قوم نشسته فكر كرده اين اصول دوازده گانه كه تجدد مآبانه به نظر ميرسيد از گفتههاي فلاسفه قرن نوزدهم دزديده اصول پدر خود قرار داده، خوشبختانه هيچگونه نتيجهاي هم تا به امروز حاصل نشده. به ياد دارم در چهل و چند سال قبل روزي در مشرق الاذكار عشق آباد يكي از مبلغين بزرگ يكي از الواح عبدالبهاء را خوانده و تفسير نموده و نتيجه گرفت كه به زودي تا يكي دو سال ديگر بهائيت عالم گير خواهد شد و بنا به فرموده سر كار اقا (عبدالبهاء) از ماها خوشبختتر و سعادتمندتر نسلي تا كنون به دنيا نيامده و نخواهد آمد كه هم در چنين دوره نوراني پا به عرصه وجود گذاشته و هم ناظر و شاهد اين همه پيشرفت سريع بودهايم، شنوندگان كه همگي اشك در چشم داشته و پشت سر هم الله ابهي گفته به آرزوي آن روز به هم تبريك ميگفتند امروز نه از گوينده و نه شنونده (به استثناء چند نفري كه هنوز در انتظار آن روز هستند) اثري نيست، همگي اين آروز را با خود به گور بردند اين سعادت را به بازماندگانشان گذاشته و بازماندگان هم به نسل بعد حواله داده غزل خداحافظي را خواهند خواند و وعده عبدالبهاء روي كاغذ باقي خواهد ماند، مثل موضوع سال 1335 كه بهائيان انتظار جهان گير شدن بهائيت را داشته و خيليها آرزوي رسيدن آن سال را ميكشيدند ولي [ صفحه 55] سال 1335 آمد و گذشت و اثري ظاهر نگشت. شوقي افندي براي آرام كردن اغنام روي حسابهائي كه فعلا از تفصيلش ميگذريم هفت سال بر 1335 اضافه نموده سال 1342 را سال ظاهر شدن وعدههاي جمال مبارك و عبدالبهاء و خودش معين نموده كه تمام اغنام اللهي براي رسيدن به سال 1342 دقيقه شماري مينمودند سال 1342 هم رسيد و گذشت آب از آب تكان نخورد و رو سياهي به ذغال ماند. بيچارهها فكر نميكنند كه با چه وسيله پيشرفت بايد بشود؟ بايد چيزي در دست باشد كه به اميد و اتكاء به او شخص اميدوار شود كه به مقصود ميرسد با حلوا حلوا گفتن كه دهن شيرين نخواهد شد خدا عقلي بدهد. باز در همين آيه نامباركه استخدام زن بيوه براي بهائيان حرام است حتما بايد دوشيزه و باكره باشد زيرا استخدام را فقط به دوشيزه منحصر نموده و اگر ممنظور هر دو بود بايستي به جاي كلمهي بكرا امرئته بگويد تا بيوه و دوشيزه هر دو را شامل شود علاوه بر اين مگر استخدام دوشيزه در سائر اديان ممنوع بوده كه بهاء الله بر اغنام منت گذارده و اجازه استخدام داده است، همين اجازه استخدام دوشيزه خود دليل بر حرام بودن استخدام غير دوشيزه است زيرا اگر استخدام زن بيوه مانعي نداشت ذكر اسم دوشيزه لزومي پيدا نميكرد واقعا مسخره عجيبي است چگونه اينها را ميخوانند و ميبينند و به خود نميآيند؟ و نميخواهند در اطراف اين حرفها و احكام كه اگر از يك بچه دبستاني چنان چه شنيده شود او را مورد ملامت و سرزنش قرار خواهند داد، يك خورده فكر [ صفحه 56] كنند كه آيا ممكن است اين پرت و پلاها را روي هم انبار نموده اسمش را دين گذاشت؟
حكم ديگر: (لا يحقق الصهار الا باالامهار قد قدر للمدن تسعه عشر مثقالا من الذهب ابريز و للقري من الفضة و من اراد الزياده حرم عليه ان يتجاوز عن خمسه و تسعين مثقالا كذلك كان الامر باالعز مسطورا) ترجمه: زناشوئي صدق نميكند مگر به مهريه مقرر شده از براي شهرها نوزده مثقال زر ناب و از براي دهات نوزده مثقال سيم، كسي كه بخواهد زياد نمايد حرام است بر او كه از 95 مثقال تجاوز كند چنين بوده است فرمان به گرامي نوشته شد) جناب بهاء الله زناشوئي را بدون مهريه باطل دانسته و بين زنان شهري و دهاتي به اندازه زر و سيم تفاوت قائل شده مهريه حداقل 19 و حداكثر 95 مثقال تعيين نموده شهري زر دهاتي سيم. بايد از اين جناب پرسيد چرا زناشوئي بدون مهريه صدق نميكند مگر زن يا دوشيزه كالاي بازرگاني است كه در برابر زر و سيم خريد و فروش شود. بشر به دوره جاهليت برگشته و يا برده فروشي آزاد شده كه زن حتما مثل برده بايد با پول معامله شود، از يك طرف دم از تساوي حقوق زن و مرد ميزنند و از طرفي زن را در رديف بردگان و چهار [ صفحه 57] پايان قرار ميدهند يا للعجب؟ چشم باز و گوش باز و اين عمي حيرتم از چشم بندي خدا زنان امروز با مردان همدوش در دانشگاهها به تحصيل و تدريس مشغول و در بعضي مواقع معلم و آموزگار مردان بوده در بيمارستانها دهها دكتر و صدها مريض زير نظرش قرار گرفته و در مقام پرفسوري انجام وظيفه ميكنند براي آنها عيب و كسر شأن است كه خود را پستتر از مرد دانسته و در مقابل پول خود را بفروشند مسلما به زودي موضوع مهريه از بين رفته و زن متمدن امروز خود را از زير بار ننگ مهريه رها خواهد نمود زن تحصيل كرده و متمدن امروز حاضر نخواهد شد در مقابل مرد اين اندازه كوچك و بردهوار خود را به بيند. اصولا زناشوئي در نظر بهاء الله غير از تعريفي است كه بزرگان عالم نمودهاند، در نظر او زن فقط براي شهوت راني است به همين نظر هم دوشيزگان شهري را دلرباتر و طنازتر و براي عيش و خوشي مناسبتر و شايستهتر از دوشيزهگان دهاتي تشخيص داده و ارزش بيشتري براي آنان قائل شده و الا شهري و دهاتي چه معني دارد؟ در احكام و قوانين اجتماعي تبعيض نميتواند وجود داشته باشد.
(ص 6 سطر 8 يا قلم الاعلي قل يا ملاء الانشاء قد كتب عليكم الصيام اياما معدودات و جعلنا النيروز عيدا لكم بعد اكمالها كذالك اضائت شمس البيان من افق الكناب من لدن مالك [ صفحه 58] المبدء و المآب و اجعلوا الايام انزائدة عن الشهور قبل شهر الصيام انا جعلناها مظاهر الها بين الليالي و الايام لذا ما تحددت بحدود السنة و الشهور ينبغي لاهل البهاء ان يطعموا فيها انفسهم و ذوي القربي ثم الفقراء و المساكين يحللن و يكبرن و يسجن و يمجدن ربهم بالفرج و الانبساط؟! ترجمه: بلند بگو اي گروه آفريده شدگان نوشته شد بر شما روزه روزهاي شمرده شده و قرار داديم نوروز را عيد براي شما پس از پايان آن اين چنين بدرخشيد «خورشيد بيان» از افق كتاب «مقصود از خورشيد بيان سيد علي محمد باب است» از نزد خداوند آغاز و انجام و قرار دهيد روزهاي زيادي از ماهها پيش از ماه روزه ما قرار داديم آنها را مظهرها (5) ميان شبها و روزها از اين رو محدود به حدود سال و ماهها نيست شايسته است براي بهائيان كه اطعام نمايند در آن روزها (پنج روز) خودشان را و خويشاوندان خود را پس از آن نيازمندان و بيچيزان را و تهليل و تكبير و تسبيج و تمجيد نمايند البته پروردگار خود را به خوشي و شادماني). يكي از احكام مبتكره سيد علي محمد باب كه واقعا بهترين دليل بر جنون و ديوانگياش ميباشد تقسيم سال به 19 ماه و هر ماه به 19 روز است كه سيد باب آن را ابتكار و ميرزا حسينعلي نوري (بهاء الله) تصويب و تسجيل نموده است چون سال را به 19 ماه و ماه را به 19 روز محسوب داريم 361 روز خواهد شد و در هر سال چهار يا پنج روز به اختلاف زيادي خواهد ماند. آقاي بهاء الله روزهاي زيادي را به پنج روز محدود معين و ثابت [ صفحه 59] قرار دادهاند يعني سال را برخلاف علم نجوم 366 روز به طور ثابت محدود ساخته بدون كم يا زياد «براي سالهائي كه 365 روز است خرشان به گل فرو رفته» به خيال خودشان پنج روز زيادي را نيز بين ماههاي 18 و 19 قرار داده نام آن پنج روز را روزهاي بخشش نهاده و پيروان خود را به خوردن و خورانيدن ديگران مأمور ساختهاند. شما را به خدا قدري بهتر و بيشتر در همين موضوع به خصوص خوب تعمق و فكر فرمائيد. به بينيد از هيچ آدم عاقلي ميتوان چنين عملي را انتظار داشت. واي بر اين مردم نفهم و متعصب كه با جان و روان خود دشمن ميباشند.
توجه به نام ماهها نموده ولي مواظب باشيد كه شاخ در نياوريد جناب بهاء الله از بيخ عرب بوده و واقعا اين نامها شايسته و سزاوار قرن علم و تمدن است؟! اينك ماهها: 1 - شهر البهاء 2 - شهر الجلال 3 - شهر الجمال 4 - شهر العظمه 5 - شهر النور 6 - شهر الرحمه 7 - شهر الكمالات 8 - شهر الاسماء 9 - شهر الكمال 10 - شهر العزه 11 - شهر المشيه 12 - شهر العلم 13 - شهر القدره 14 - شهر القول 15 - شهر المسائل 16 - شهر الشرف 17 - شهر السلطان 18 - شهر الملك 19 - شهر العلماء اي كاش به همين نامهاي ماهها قناعت نموده به روزهاي هفته دست [ صفحه 60] درازي نميكرد. نامهاي هفته را ملاحظه نمائيد: شنبه: يوم الجلال يكشنبه: يوم الجمال دوشنبه: يوم الكمال سهشنبه: يوم الفضال چهارشنبه: يوم العدل پنجشنبه: يوم الاستحلال جمعه: يوم الاستقلال اگر به يك بچه بهائي دبيرستاني بگوئي براي ماه و هفته اسامي انتخاب نمايد. آيا خيلي بهتر و قشنگتر و ظريفتر و مناسبتر از اين اسامي بهاء الله انتخاب نخواهد نمود؟ بهاء الله ميخواسته اسامي ايام هفتهاش هم با سائر اديان باالاخص مسلمانان فرق داشته باشد چون دين و كيش تازه آمده همه چيزش بايد تازه باشد ولي لازم بود به جاي يوم الفضال و يوم الاستحلال و غيره اسامي فارسي خيلي ساده و آسان و كوتاه و مختصر و مفيد مثل مثلا شنبه را شنبه يكشنبه را - يوميه دوشنبه را - دمبه سهشنبه را - سمبه چهارشنبه را - چمبه پنجشنبه را - پومبه جمعه را جمعه انتخاب مينمودند كه هم سهل و آسان هم مقرون به صرفه بود يعني از 9 حرف يوم الجلال و يوم الكمال 5 حرف و از 12 حرف يوم الاستحلال و يوم الاستقلال 8 حرف صرفه جوئي كرده ميشد و چون به اسامي ايام هفته اسلامي همه سابقه و آشنائي ذهني داشتند از شر حفظ نمودن كلمات غير متجانس قلمبه به عربي هم آسوده ميشدند به اضافه اين اسامي كه نظائرش در اقدس به فراواني موجود است. لايق و سزاوار نزول از آسمان بوده برازنده ثبت در كتاب مقدس [ صفحه 61] اقدس كه (يك كلمهاش را اولين و آخرين قادر نيستند بياورند) ميبود كه گفته شود كلمات خدا است. خواننده عزيز هر كه ميخواهي باش، به هر مذهب و راهي كه انتخاب كرده و ميروي برو، با تو كاري نداريم فقط تمنا دارم اندكي به موضوع توجه فرما، يك نفر ايراني فارسي زبان اولا اگر از طرف خدا مبعوث شده چرا به زبان قوم خود سخن نگويد كه عالم و جاهل با سواد و بيسواد آن را بفهمند تا حجت خدا تمام شود؟ كدام يك از انبيا به زبان غير سخن گفته هر كدام به زبان قوم خود كه همان زبان مادري باشد حرف زدهاند و بايد هم چنين باشد، ولي بهاء الله به واسطهي كوتاهي فكر نفهميده و خيال كرده زبان وحي همان زبان عربي است. ثانيا سال را كه تمام ملل جهان به دوازده ماه روي اصل علمي تقسيم كردهاند چرا به 19 ماه تقسيم نمايند كه پنج روز زيادي بياورند و مجبور شوند آن پنج روز را جزء ماه و سال نشمارند و از حدود سال و ماه خارج نمايند. اندكي بينديشيد و فكر كنيد اگر توانستيد براي همين موضوع علتي بيابيد جز جنون و ديوانگي گوينده آن نخواهيد يافت، عربي گفتن فارسي زبان براي چيست؟ آن هم آن چنان عربي كه اگر يغرب بن قحطان واضح لغت عرب ميدانست كه در آينده شخصي به نام بهاء الله و با دعاي خدائي به زبان و لغت او سخن خواهد گفت اصلأ چنين لغتي را وضع نميكرد، عربي بهاء الله صرف نظر از اغلاط صرف و نحوي به اندازه زننده و مهوع است كه اگر براي مطالعه به دست يك نفر عرب با سواد [ صفحه 62] داده شود از قرائت آن مشمئز شده و به دور خواهد افكند. علت عربي گفتن بهاء الله چند چيز بوده؟ اولا عربي دانستن در آن زمان خودش نشان عالم بودن بوده است و سخن گفتن به عربي براي شيعيان فارسي زبان دانش به حساب ميآمده. ثانيا چون قرآن به عربي گفته شده و پيغمبر اسلام هم عرب بوده به علت كوتهي فكر زبان خدا يعني زبان وحي را عربي دانسته خود را به زحمت انداخته اقدس را البته با كمك ديگران به عربي نازل و خيال ميكرده نزول آيات حتما بايد به زبان عربي باشد اگر به زبان ديگري گفته شود آيات آسماني نخواهد بود و مردم قبول نخواهند كرد هيچ نتوانسته است بفهمد چنانچه زبان مادري پيغمبر اسلام انگليس بود مسلما قرآن به انگليسي نازل ميشد زيرا پيغمبر هم مثل ساير مردم و با زبان قوم خود حرف ميزده است. اگر به زبان ديگر ميگفت حرفش را كسي نميفهميد چنانكه حرفهاي بهاء الله قابل فهم نيست و از طرفي هم چون براي ايرانيهاي فارسي زبان بوده فهم مطالب اقدس كه به عربي آب نكشيده نازل ميشده برايشان مشكل بلكه نامفهوم بوده است و گفتن و نوشتن هر نوع چرندي به عربي امكان پذيرتر و خود يك نوع علم از نظر شيعيان ايراني به حساب ميآمده هر چه دلش خواسته و بفكرش رسيده روي كاغذ آورده و نامش را آيات و احكام الهي گذاشته است، اگر به فارسي اين مزخرفات را ميگفت اولا عالم به نظر نميآمد ثانيا مشتش زود باز ميشد. [ صفحه 63]
قد حرم عليكم القتل و الزنا ثم الغيبة و الافتراء اجتنبوا عما نهيتم عنه في الصحف و الالواح) ترجمه: حرام شد بر شما آدم كشتن و زنا كردن پس از آن غيبت كردن و تهمت زدن بپرهيزيد از آنچه باز داشته شديد از آن در اوراق و برگها) راجع به حكم زنا و كيفيت آن قبلا گفته و نوشته شده است. اما موضوع حرمت قتل كه بدي او به نظر توضيح واضحات است بايد گفت اين حكم نسخ يكي از احكام مشعشع و اساسي بيان «كتاب آسماني سيد عليمحمد باب» به شمار است كه به موجب آن حكم غير من في البيان (غير بابي) حق حيات و ادامهي زندگي در روي زمين ندارد بر بابيان و پيروان باب واجب است كه غير بابي را هر كه و در هر جا باشد بيدرنگ به قتل رسانده معدوم سازند. آقاي بهاء الله چون ديدند اين حكم عملي كه نيست بر ضرر هم تمام ميشود هنوز مركب آن خشك نشده لغو و نسخ نمودند، گرچه تمام احكام سيد باب كه به عنوان قائم منتظر ظاهر شده بر همين منوال است، مانند سوزاندن تمام كتب آسماني و زميني، انهدام تمام معابد، قتل عام عموم افراد غير بابي و خيلي از اين قبيل چيزها، تعجب اينجا است كه عدهي از پيروان سيد باب به نام ازلي وجود دارند كه احكام سيد باب را موجب سعادت بشر ميپندارند و يگانه دشمن فطري و سرسخت بهاء الله و بهائيان ميباشند و بر خلاف رويه بهائيان به تشكيلات و [ صفحه 64] تبليغات عقيدهمند نبوده و معتقدند عنقريب عموم مردم جهان در مقابل دين و كيش سيد باب سر تعظيم فرود خواهند آورد، هر قدر نسبت به بهاء الله دشمن و بدبين هستند صد برابر آن درباره برادر وي ميرزا يحيي صبح ازل خوش بين و جان نثارند مقام او را خيلي بزرگ دانسته حضرت ثمره خطاب ميكنند برخلاف بهائيان كه اغنام هستند اين طائفه بسيار خشن و درشت و تندخو ميباشند.
(ص 7 سطر 11 قد قسمنا المواريث علي عددالزاء منها قدر لذرياتكم من كتاب الطاء علي عدد المقت و للازواج من كتاب الحا علي عدد التا و الغلاء وللاباء من كتاب الزا علي عدد التاء و الكاف و الامهات من كتاب الوا وش علي عدد الرفيع و للاخوان من كتاب الها علي عدد الشين و للمعلمين من كتاب الجيم علي عدد القاف و الفاء كذالك حكم مبشري الذي يذكرني في الليالي و الاسحار) ترجمه: بخش كرديم ارث را بر شماره زا (7) از آن جمله مقرر كرديم براي اولاد و از كتاب طا (9) بر شماره مقت (540) از براي شوهرها و زنها از كتاب صا (8) بر شماره تا وفا (480) از براي پدران از كتاب زا (7) بر شماره تا وكاف (420) از براي مادران از كتاب واو (6) بر شماره رفيع (360) براي برادران از كتابها (5) بر شماره شين (300) از براي خواهران از كتاب دال و ميم (4) بر شماره را وميم (240) از براي آموزگاران از كتاب جيم (3) بر شماره [ صفحه 65] قاف وفا (180) بدين گونه فرمان داد مژده دهندهي من كه به ياد من ميبود، در شبها و سحرگاهان) چنان كه از جمله آخر آيه مستفاد ميشود اين حكم ابتكاري عجيب نيز از احكام سيد باب است كه بهاء الله از روي عجز و ناتواني آن را به نام خود قلمداد كرده و تصويب نموده است كه در واقع يك نوع آكروباسي و معما سازي است. احكام بايد ساده و همه فهم باشد نه آنكه با زبان مرغي و زرگري قانون آسماني نازل كند. واقعا جاي تعجب است. بهاء الله در عين آنكه ميگويد سيد باب مبشر و خبر دهندهي ظهور او بوده معذلك ناچارا اعتراف مينمايد كه سيد باب خود آورنده دين و احكام بوده است. اگر مطابق گفته بهاء الله سيد باب مژده دهنده بوده حق نزول احكام نميتواند داشته باشد كه هنوز مركب احكامش خشك نشده بهاء الله آمده آنها را نسخ و لغو نمايد، اين كار به اين ميماند پزشكي كه بر سر بيماري خواهد رفت. نوكرش را قبلا به خانه بيمار براي اطلاع بفرستد و نوكر بر سر بالين بيمار رفته خود را پزشك معرفي و به كار درمان پرداخته به بيمار دواها خورانده و دستور حجامت دهد، در گرما گرم اين كار خود پزشك رسيده همه آنها را بيهوده شمرده و درمان را از سر گيرد، آيا چنين كار عاقلانه است؟! مبشر و خبر دهنده مأموريتش فقط اطلاع است. نه پايه دين گذاشتن و احكام غلاظ و شد اد صادر كردن، آنكه احكام صادر ميكند [ صفحه 66] و آيات نازل مينمايد خود را آوردنده دين ميداند. ادعاي بهاء الله بر اينكه سيد باب مبشر و خبر دهنده ظهور او بوده از ريشه دروغ و بياساس و بدون هيچ گونه مدرك و دليل است. در هيچ جا سيد باب اسمي از ميرزا حسينعلي نوري نبرده اگر شما در تمام نوشتههاي سيد باب توانستيد اسمي از بهاء الله يا جمال مبارك يا جمال قدم يا به اسم حقيقياش ميرزا حسينعلي نوري مازندراني پيدا كنيد؟ در هيچ جا اسمي از اين مرد نبرده است ولي به نام برادرش ميرزا يحيي صبح ازل لوح نازل كرده و لقب داده و وصي و جانشين خود گردانيده است. يحيي ازل 13 شسال پيشوا و رهبر بابيان (يعني رهبر خود بهاء الله هم كه يك نفر بابي بوده) بوده است. بهاء الله ميگويد: من يظهر الهي كه ظهورش را سيد باب در كتاب آسماني بيان خود وعده كرده آن منم، اين ادعا چه دليلي دارد؟ هيچ. در صورتي كه ظهور من يظهر الله را پس از انقضاء مدت المستعاث كه بيش از دو هزار سال ميشود داده و براي آنكه من يظهر الله بايد از مادر متولد شده و به دنيا نخواهد آمد، آب مني را پاك اعلام داشته كه من يظهر الله از نطفه پاك به وجود آمده باشد، نه از آب مني نجس! حالا بهاء الله چگونه اين دو هزار و خوردهي سال را با سيزده سال تطبيق داده، خود را ظهور كل و من يظهر الله، موعود كتاب بيان دانسته و روي مقام خدائي افتاده است، معمائي است كه فقط گوسفندان بايد جواب دهند. [ صفحه 67] بهاء الله فردي از مؤمنين ناقض باب بوده شكه شايد باب هيچ او را نديده و نشناخته باشد، به هر حال بهاء الله به تبعيت از سيد باب كليه وراث را در يك رديف قرار داده و به هفت دسته تقسيم كرده است كه مجموع سهميه هفت طبقه وراث نام برده بر 42 بالغ ميشود، يعني مأخذ ارث را 42 وارثيه را 2520 قرار داده. براي روشن شدن موضوع فرض كنيم مورث 2520 ريال از خود ارث گذارده اين مبلغ را اگر بخواهيم مطابق دستور بهاء الله بين هفت طبقه نامبرده تقسيم كنيم بايد عمل زير را انجام دهيم: 1 - اولاد ذكور واناث هر چند نفر هستند (540) ريال 2 - شوهران يا زنان (480) ريال 3 - پدران (420) ريال 4 - مادران (360) ريال 5 - برادران (300) ريال 6 - خواهران (240) ريال 7 - آموزگاران (180) ريال سهم ميبرند ضمنا تجدد مابي به خرج داده يعني عوام فريبي نموده به آموزگار هم حقي قائل شده. اينك در در اطراف اين حكم كه در دنيا تازگي دارد اندكي دقت نمائيد تا علت و حكمت آن را دريافته به جنون ذاتي گوينده آن پي برده و بريش مبارك تصويب كنندهاش تبسم فرمائيد. سيد باب و بهاء در طرز نزول و انشاء اين حكم زحمت زيادي متحمل ششده و به طور رمز اين حكم را نازل فرمودهاند كه خود اين سبك و انشاء جزء معجزات ايشان است، زيرا اشخاص معمولي و حتي [ صفحه 68] انبياء و نوابغ جهان هميشه كوشش كردهاند كه به زبان ساده قوم تكلم كنند كه فهم مطلب آسان بوده و حجت بر عموم تمام شود. ولي اين آقايان خود را پاي بند اين قيود ندانسته بلكه چون مايه علمي لازم را نداشتهاند سعي كردهاند مطالب را هر چه بغرنجتر و پيچيدهتر گفته و بنويسند كه هم فضل و كمالشان در نظر اغنام بالا رفته و هم چيزي فهميده نشود، همين قدر مطلبي كه در كتاب بيان و اقدس نازل شده باشد كه فهميده نشود از نظر اغنام بزرگترين معجزه است كه هيچ بشري قادر به فهمش نشده و هر رطب و يا بسي به هم ببافند و نامش را آيات بگذارند، اغنام الهي آنها را احكام آسماني دانسته بدون لا و نعم و بدون تفكر گوسفندوار قبول داشته و بهتر از كلمات انبياي گذشته تصور كنند. آقايان خواستهاند بگويند ارث را بر هفت تقسيم كرديم كه از آن جمله براي اولاد 9 قسمت مقرر شداشتيم الي... اكنون ملاحظه فرمائيد با چه طرز غريبي داد سخن داده و كتاب ط و عدد مقت و غيره را به ميان آورده علوم اولين و آخرين را به عقل خود يك جا از حيث لفظ و معني در همين آيه جمع نمودهاند، صرف نظر از طرز اداء مطلب از حيث لفظ و اعجاز آقايان بنا به اين حكم اگر مورث ده نفر اولاد داشته باشد سهم هر يك از آنان نسبت به سايرين از دارائي پدر خود به نسبت زير خواهد بود. نسبت به يك زن متوفي يك هشتم به پدر يك هفتم مادر يك ششم برادر يك پنجم خواهر يك چهارم آموزگار، يك سوم به عبارت ديگر هر يك از اولاد ده گانه 9 ريال زن مورث 80 ريال پدر 70 ريال مادر 60 ريال برادر 50 ريال خواهر 40 ريال آموزگار 30 ريال [ صفحه 69] ارث خواهند برد. يعني يك پسر يا يك دختر از دارائي پدر خود چهار برابر از آموزگار كمتر ارث خواهند برد (درست دقت فرمائيد مجددا بخوانيد) فرض بفرمائيد زني در مدت عمر خود نه شوهر اختيار كرده و هنگامي كه در حباله نكاح شوهر دهمي بوده وفات نمود از تركه او مطابق اين حكم هشت سهم به شوهر ميرسد، شوهر بايد هشت سهم ارثيه خود را با نه نفر شوهرهاي قبلي عيال خود با السويه تقسيم نمايد و اگر مرد باشد زن دهمي بايد سهم خود را با 9 نفر زنهاي شوهر خود يعني با هو وهاي خود كه مطلقه شدهاند باالتساوي تقسيم كند، يا اينكه شخص وارث نه برادر مادري داشته باشد پنج سهم از تركه حق خود را بايد با نه برادر مادري باالسويه تقسيم نمايد، اين فرضيه بين تمام طبقات وراث مجري است. ملاحظه فرمائيد چه خر تو خري ميشود، چگونه ميتوان 9 برادر را پيدا كرد و اگر پيدا نشود آن تركه به چه كسي بايد برسد و دست چه شخصي سپرده شود؟ اصولا چرا ثروت و دارائي متوفي كه به موجب ناموس طبيعت (بر اصل احترام اصول مالكيت) مخصوص اولاد اوست بدون منطق به عدهي ديگري كه هيچگونه استحقاقي ندارند تخصيص داده ارثيه آنان را به تاراج و يغما برده نام آن را قانون آسماني گذارند! شما اي آقازاده بهائي، اگر درباره شخص شما پس از فوت پدر همين حكم بهاء الله را اجرا و اموال شما را در پيش چشمتان غارت نموده يك هزارم آن نصيب شما نشود آيا واقعا راضي خواهيد بود؟ هرگز، زيرا اين عمل بر خلاف ناموس طبيعت است مادام كه اولاد [ صفحه 70] باشد. برادر و خواهر و آموزگار چه استحقاقي دارند «آنان قبلا ارث خود را بردهاند» چرا بايد هر يك چندين برابر اولاد ارث برند؟ مخصوصا ارث بردن آموزگار خيلي مضحك و خنده آور و غير عملي است، چه آنكه اكثرا آموزگار از شاگرد خود دست كم سي سال بزرگتر و به مرگ طبيعي نزديكتر است و كمتر اتفاق ميافتد كه ده ساله بميرد چهل ساله زنده باشد يا چهل ساله بميرد و هشتاد ساله از وي ارث ببرد، گذشته از اينها يك كودك از سن هفت سالگي شروع به تحصيل ميكند در طي دوران تحصيلات خود از كودكستان گرفته تا دانشگاه چندين نفر آموزگار، دبير، استاد خواهد ديد و ممكن است هر چندي از شهري به شهر ديگر و از مدرسهاي به مدرسه ديگر رفته و براي ادامه تحصيل به كشورهاي خارج مسافرت نموده در دانشگاههاي اروپا و آمريكا و غيره استادان و معلمان مختلف ديده باشد. در اين صورت اگر چنين شاگردي فوت نمايد اسامي اين همه وراث را به چه وسيله ميتوان به دست آورد و چگونه ميشود آنها را پيدا كرد؟ اصولا چرا بايد آموزگار يا دبير يا استاد از شاگرد خود ارث ببرد؟! آنان اشخاصي هستند اجير و در برابر دريافت اجرت معين انجام وظيفه مينمايند و در مقابل حقوقي كه دريافت ميدارند با سائر كارمندان دولت چه تفاوتي دارند كه از تركه شاگرد خويش چندين برابر اولاد ارث ببرند؟ اين بيچارگان چنان در درياي اوهام و خرافات بيعقلي و بي [ صفحه 71] اطلاعي شناور بوده و به قدري از طرف اغنام خيالشان راحت كه هر چه به نظرشان رسيده روي كاغذ آورده، به نام احكام بخورد اغنام دادهاند. به عوض اين همه طول و تفصيل اگر فهم و شعوري در بين ميبود ميفرمودند مبلغي از تركه به وزارت فرهنگ براي آموزگاران و دبيران و استادان فقير بيبضاعت از كار افتاده بپردازند، كاري بود عملي ولي با ترتيبي كه آقايان گفتهاند عملي نيست و حكمي هم كه قابل اجرا و عمل نباشد در نظر عقلا قبيح بلكه وقيح است، عمل قبيح و وقيح هم هيچگاه موجب سعادت و خوشبختي جامعه نخواهد شد.
پس از تصويب و تائيد اين حكم عجيب حضرت بهاء الله به خود آمده و يا اطرافيان كه هميشه مورد مشورت و اصلاح فرمايشاتشان حكم كمك دنده را داشتهاند متوجه و متنبهاش ساختهاند كه اين حكم بسيار ظالمانه و حقوق حقهي اولاد را پايمال خواهد كرد، شما به ظهور كل و فرستنده سيد باب هستيد اگر احكام او را در بعضي موارد اصلاح يا به كلي منسوخ سازيد احدي حق ايراد نداشته و بابيان و پيروان وي را نرسد كه بر من يظهر الله خورده گيرند، بهاء الله قوت قلبي گرفته و تشجيع شده خواسته است حقوق اولاد را جبران و ضمنا به بابيان و ازليان بفهماند كه آنان حق دخالت و فضولي در اوامر او ندارند و او خود مختار است هر چه بخواهد ميكند، چنانكه اين مطلب از آيه زيرين و آيات بعدي كاملا آشكار است. [ صفحه 72] (انا لما سمعنا ذجيج الذريات في الاصلاب زدنا ضعف ما لهم و نقصنا عن الاخري انه لهو المقتدر علي ما يشاء و يفصل بسلطاته كيف اراد) ترجمه: ما چون ناله و شيون اولاد را در پشت پدرها شنيديم زياد كرديم دو برابر آنچه براي ايشان بود و كسر كرديم از ديگران او فقط توانا است بر هر چيزي كه بخواهد و به جا ميآورد و به پادشاهي خود هر چه خواسته است). آقاي بهاء الله براي جبران حقوق تضييع شده اولاد دو برابر سهمي كه قبلا داشته تعيين ميكند، حال آنكه خانه از پاي بست ويران است اصولا پدر و مادر و خواهر را در شمار اولاد قرار دادن درست نيست حال چه يكصدم و چه پنجاه صدم اين آقاي بزرگوار يا ظهور كل اگر به قدر يك فرد آدم معمولي عقل و شعور داشت و منطق سرش ميشد، برادر - خواهر - آموزگار - عمو و عمه - پسر عمو و پسر دائي و دختران آنان را «چنانچه به زودي خواهد آمد» با اولاد متوفي در يك قطار و يك رديف قرار نميداد فرضا سهم اولاد را ده برابر سهم ساير طبقات نمايد باز غلط خواهد بود. بيچاره بينوا كه از تشخيص يك موضوع پيش پا افتاده عاجز و ناتوان است ادعاي غير معقول ميكند، ناله و شيون ميكروب يا نطفههاي ذرهبيني را كه هنوز در كتم عدم هستند ميشنود اگر چنين گوش شنوا داشت چرا به اصل موضوع پي نبرد؟ واقعا به حال چنين جمعيتي كه چنين شخصي را مافوق بشر ميدانند بايد گريست، چقدر بايد بيشعور و چه اندازه بايد گوسفند باشند كه يك فرد بشر بيچارهتر از خود را كه از ترس جان [ صفحه 73] بابي بودن خويش را در زندان تهران انكار و سيد باب را سب و لعن نموده و يا در لوح ناصر الدين شاه خود را غلام حلقه به گوش شهريار زمان ميخواند، مافوق بشر دانسته و در مقام خدائي قبولش داشته باشند. اگر شما با روشن فكرترين و متجددترين بهائي روبرو بشويد فرضا از اختراعات محير العقول امروز سخن برانيد روشن فكر بهائي با كمال وقاحت و پر روئي خواهد گفت كه تمام اينها بر اثر ظهور جمال مبارك است. اگر از جنگ و بدبختيهاي افراد بشر گفتگو كنيد جواب خواهد داد. تا افراد بشر قوانين و احكام بهاء الله را پيروي و اجرا نكنند همين بدبختي و مصائب را خواهند داشت، اگر سؤال كنيد قوانين بهاء الله چيست و كدام است؟ خواهد گفت: صلح عمومي و تحري حقيقت و تساوي حقوق زن و مرد و غيره كه مجموع آنها دوازده اصل است كه عباس افندي در سفر اروپا و امريكا به نام احكام پدرش منتشر ساخت. در صورتي كه نه تنها روح بهاء الله از اين دوازده اصل بياطلاع است بلكه خلاف آن را هم در اقدس گفته است، چنان كه راجع به تساوي حقوق زن و مرد گذشت. احكام بهاء الله همينهائي است كه در اين كتاب با ترجمهاش از اقدس كتاب آسماني گرفته شده و ميشود. بهاء الله نه در الواح و نه در كتاب آسمانياش و نه در جاي ديگر به هيچ يك از آنها تفوه نكرده و عباس افندي به طوري كه گفته شد براي [ صفحه 74] پيشرفت منظورش چون مطلب چشم گيري در اقدس نبوده اين دوازده اصل كه گفتههاي دانشمندان قرن نوزدهم و از ترجمههاي مصري كه در سوريه و فلسطين منتشر بوده گرفته و صورتهاي ديگري به آن داده به نام پدر خود قالب زده و منتشر كرده است و با اين تقلبات و دروغها مرتكب چه جناياتي گرديده، باعث ريختن چه خونهاي بيگناهي گشته چه خانوادهها نبر باد رفته، چه سرگرداني و در به دريها دامن گير يك مشت مردم ساده لوح و مؤمن گرديده است. برگرديم به اصل مطلب، بهاء الله باز هم از رو نرفته در دنبال احكام ارث ميگويد: (ص 8 سطر 4 والذي له ذريه و لم يكن مادونها عما حدد في الكتاب يرجع الثلثان مما تركه الي الذريه و الثلث الي بيت العدل كذلك حكم الغني المتعال بالعظمه و الاجلال و الذي لم يكن له من يرثه و كان له ذوي القربي من انباء الاخ و الاخت و بناتهما فلهم الثلثان و الا للاعمام و الاخوان و العمات و الخالات و من بعدهم و بعدهن لابنائهم و ابنانهن و بناتهم و بناتهن و الثلث يرجع الي مقر العدل امرا في الكتاب من لذي الله مالك الرقاب) ترجمه: آن كسي كه براي او اولاد است و نيست پائينتر از آنها از آنچه محدود شده است در كتاب بر ميگردد دو سهم از تركه او به اولاد و يك سوم به خانه داد چنين فرمان داد بينياز بلند به بزرگي و بزرگواري و كسي كه نباشد براي او كسي كه ارث ببرد از او و داراي خويشاوندان باشد از پسر برادر و پسران خواهر و دختران آنان پس براي ايشان دو سوم و اگر نبودند يا نباشند از براي عموها و دائيها و [ صفحه 75] عمهها و خالهها و بعد از ايشان و پس از آنان براي پسران و دختران ايشان و يك سوم بر ميگردد به قرارگاه به موجب فرمان در كتاب از نزد صاحب گردنها). توجه فرمائيد در اينجا نسبت به اولاد بر سر لطف آمده و ايشان را با پسر دائي و دختر خاله پدر اولاد از حيث ارث پدر خود مساوي قرار داده است. در هر صورت دو ثلث از تركه رابه ورثه و يك ثلث به خانه داد تخصيص داده است. فاعتبروا يا اولي الابصار
ص 8 سطر 13 و جعلنا الدار المسكونه و الالبسته المخصوصه للذريه من الذكران دون الاناث و الوارث انه هو المعطي الفياض) خشت اول گر نهد معمار كج تا ثريا ميرود ديوار كج براي اصلاح يك عمل غلط هزاران غلط ديگر مرتكب شدن از عقل و خرد به دور است. آقاي بهاء الله براي جبران حقوق اولاد ذكور يكباره تيشه به ريشه حقوق اولاد اناث زده به اصطلاح ميخواسته ابرو را بسازد چشم را كور كرده. زيرا خانه نشيمن را ويژه اولاد ذكور قرار داده و اناث را محروم ساخته، غافل از اينكه شايد دارائي عدهي نسبتا زيادي (مانند اكثر كارمندان) [ صفحه 76] فقط منحصر به يك خانه نشيمن باشد لاغير، فرض بفرمائيد شخص متوفي يك پسر و پنج دختر و فقط يك خانه پنجاه هزار توماني دارد و بس، در چنين موردي دختران بدبخت از ارثيه پدر خود محروم شده و ما ترك مختص همان آقا پسر خواهد بود: اين است يكي از قوانين و احكامي كه بهاء الله در اول كتاب اقدس وعده داد و اين است يكي از قوانين مشعشع كه بهائيان بدان مينازند و مقتضاي قرن بيستم ميدانند. اين است يكي از اصول دوازدهگانه عباس افندي كه عبارت از تساوي حقوق زن و مرد ميباشد كه به پدر خود نسبت داده و بهائيان آن اصول را به رخ همگان كشيده و يكي از قوانين مبتكره بهاء الله ميشمارند. به موجب اين آيه بهاء الله ادعاي پسر خود را تكذيب و او را كذاب و دروغگو دانسته و حقوق زنان را به كلي پايمال و لگدكوب نموده و آنان را نه تنها با مردان مساوي ندانسته بلكه زن همان زن است كه خودش چهار تايش را در يك زمان در حليه نكاح خود داشت. زنان را به كلي از جرگه مردان خارج و از همان نصف حقوق هم محروم كرده است. باز هم به دروغگوئي عباس افندي ميتوان ترديد داشت؟ يك ذره فكر، يك جو انصاف، يك نخود وجدان، انشاء الله ترجمهي اقدس به انگليسي كه در دست ترجمه است تمام شده و چاپ شود احباي انگليسي زبان هم به خدعه و نيرنگ اين دين سازان قرن بيستم آشنا شده و تصديق خواهند نمود اگر غرب مخترع موشك براي رفتن به كروات [ صفحه 77] است شرق هم مبتكر و مخترع دين سازي است. آقايان بهائيان، شما چگونه انسانهائي هستيد، اينهائي كه تا اينجا گفته و نوشته شده تماما از كتاب اقدس استخراج گرديده وحي آسماني است، كه جمال مبارك نازل فرموده، درست و صحيح است يا ما از خود در آورده و جعل كردهايم؟ آخر شما انسانيد چشم و گوش داريد عقل و فهم خدا به شما داده قدري در اطراف اين آيات و احكام فكر كنيد، تجزيه و تحليل نمائيد، بينديشيد ببينيد آن حرفهائي كه به شما گفته و معتقدتان كردهاند واقعا با اين آيات و گفتار جور در ميآيد؟ واقعا پيغمبري كه از طرف خدا مبعوث گرديده يا خود خدا در جلد اين مرد نوري ظاهر شده آمدنش به اين جهان براي همين چرنديات بوده، اين همه پرت و پلا عربيهاي بيمزه و غلط ادعاهاي خنك و لوس، دستورات غلط و غير عملي، كه از يك بچه نابالغ و يا ديوانه زنجيري شنيدنش به نظر بعيد ميآيد از خالق جهان عاقلانه است؟! شما كه با بهاء الله قوم خويشي نداريد، چرا اينقدر تعصب به خرج داده حقايق را زير پا گذاشته و ناديده گرفته نابودش ميكنيد؟ اين چه بيماري است كه گريبان گير شما شده است؟ با آفتابي شدن اين حقايق شما اگر ذرهاي شرم و حيا داشته باشيد از خجالت نبايد سر بلند كرده و خودنمائي كنيد، شما به چه رو و با چه تحفهي تازهاي دور دنيا به گردش در آمده و مردم را تبليغ ميكنيد؟ آخر چه چيز را تبليغ مينمائيد هيچ خجالت نميكشيد؟ آن چيزهائي كه شما به رخ مردم ميكشيد مگر همينها نيست كه ما از كتاب اقدس شما كه يك كلمهاش را (به قول بهاء الله) هيچ يك از انبياء قادر نبودهاند بياورند؟ (رورانگاه [ صفحه 78] كن) استخراج كرده در اين كتاب آوردهايم كه هنوز عقبه دارد هر قدر پيش برويم به بيدانشي و پوكي مغز گوينده و حماقت و بيچارهگي معتقدينش بيشتر آشنا خواهيم شد. دست از جان اين مردم برداريد، برويد به بيچارگي و گوسفندي خود فكري بكنيد، به جوانان و نسل آينده رحم نمائيد، گيرم كه چند نفر بيچارهتر از خود را هم تبليغ كرده داخل گلهاش نموديد، آخرش چه با اين عمل دنيا بهائي خواهد شد؟! صد سال است كه اينكار را ميكنيد چه نتيجهاي حاصل شده كجا را گرفتهايد؟ آزمايش را آزمايش كردن كار شخص عاقل نيست، اگر حرف تازه و عاقلانهاي ميداشتيد دنيا كه تشنهي يك قانون عادلانه بين المللي است با شوق و علاقه و آغوش باز از شما استقبال نموده بهائيت خود به خود پيش رفته دينا گير شده و احتياج به اين همه خودكشي شما نميداشت، و اين اندازه مورد نفرت دنيا قرار نميگرفتيد كه دولتها از كشورشان شما را بيرون كنند، برويد جمشيد معاني كه بهترين خدمتگذار و مبرزترين مبلغاش ميدانستيد جواب او را بدهيد كه دورهي خدائي بهاء الله را خاتمه يافته دانسته و همان طوري كه بهاء الله سيد باب را مبشر و خبر دهنده خود به شما قالب كرده او هم جمال مبارك شما را پيش قراول ظهور خود دانسته شب و روز مشغول نزول آيات و جلب بهائيان به كيش خويش است. اين همان جمشيد معاني است كه تا چندي قبل خدماتش به امر مبارك مورد توجه خاص قرار داشته و اينكه چندين هزار نفر را به كيش بهائي در اندونزي تبليغ نموده، نقل هر محفل و مجلس و نشخوار تمام بهائيان بوده است؟ حال چرا محافل روحاني بر عليه اين جوان بيست و چند ساله [ صفحه 79] قيام نموده با فعاليت شبانه روزي و خرج پولهاي گزاف او را جنايتكار و كلاهبردار بين المللي در نظر دولت اندونزي معرفي و با اقدامات پيگير اخراجش را از كشور خواستار شدهاند داستان مفصلي دارد. ولي از اين عمل نتيجه معكوس نصيبشان گرديده و دولت اندونزي بهائيان را به خوبي شناخته و تشخيص داده كه وجودشان در كشور حكم بيماري سل يا مرض سرطان را خواهد داشت لذا تمام بهائيان را از كشور اخراج و بيرون ريخته و اجازه ورود را هم ممنوع حتي حضيره القدس كه مركز عبادت و تجمعشان است و به مبلغ نسبتا قابلي خريداري شده بوده به نفع دولت مصادره و ملت اندونزي را از شر و نحوست اين جماعت ابله راحت كرده است. برويد به جمعيت خادمين ميثاق كه از خودتان است، در نشريههاي چاپيشان هزاران ايرادات منطقي به كيش فعلي بيرهبر وارد دانسته و ميگويند: شطبق نص صريح عبدالبهاء و شوقي افندي بيت العدل بدون وجود ولي امر كه هميشه رياست آن را بر عهده خواهد داشت معني و مفهومي نداشته و بيت العدلي كه از چند نفر كليمي و غيره بدون ولي امر تشكيل شده باشد پشيزي ارزش ندارد، و بر خلاف دستور ديني و گفتههاي پيشوايان كيش است، جواب بدهيد. هنوز اين مسئله بر شما مسلم نشده كه پياز بهائيت كونه نخواهد كرد؟ چنان كه در اين مدت يكصد و چند سال نكرده، آخر چيزي در چنته نداريد، آن هم كه داريد مايه رسوائي است. دروغ هم بايد حد و ميزاني داشته باشد، دنيا احتياج به قوانين و نظامات بسيار محكم و صحيحي دارد كه بهائيت فاقد آنها است. [ صفحه 81] مگر ميشود هميشه مردم را گول زد؟ اگر پدران شما گول خوردند و شما وارث آنها هستيد آن مردمان و آن زمان گذشته و سپري شده، سطح فكر بالا آمده، درب دانش بر روي مردم جهان بازگرديده، دانش پايه اين اوهام و خرافات را خراب كرده و اين درخت وهم و خيال را از ريشه در آورده، چرا بيجهت خود را به اين در و آن در زده و اميدوار ميسازيد و مردم را نسبت به خود بدبين و دشمن مينمائيد؟ دست بكشيد، برويد پي كار و زندگيتان، قدري عاقلانه فكر كنيد، فرض كنيد يك ملت يا كشوري بهائي شد (كه از محالات است) و خواست احكام بهاء الله را اجرا كند، آيا واقعا قابل اجري است؟ اين احكام ناقص دم بريدهي مضحك خنده آور دنيا را ميتواند اداره كند؟ آن هم دنياي امروزه را؟ خجالت بكشيد، قدري به خود آئيد، اين كشوري كه وطن شما و شما را آزاد و دستتان را براي پول در آوردن به نحوي كه هردومان ميدانيم چگونه در ميآوريد باز گذاشته و آن زندگاني كه در خواب هم ديدنش براي شما آرزو بود، در بيداري فراهم نموده از حمالي و عمله گي و نوكري و باغباني و آشپزي پينه دوزي و رانندگي و دلالي و غيره خلاصتان كرده، آقا و تاجر و ملاك صاحب اتومبيل و خانه و مستقلات نموده قدرش را دانسته و شاكر بوده به اين قدر گذشت و بزرگواري كه كرده شكر خدا را به جا آوريد، قدر اين مملكت و هم ميهنان خود را بدانيد كه شما را به زندگاني زندهها رسانده و به شما اينقدر فرصت داده كه قادر شدهايد بچههاي خود را براي كسب دانش به خارج فرستاده [ صفحه 82] و خودتان هم هر چندي يكي به عنوان سير و سياحت و ديگري به قصد تبليغ امر الله اروپا و آمريكا و خاور دور را از زير پا گذرانده چيزهاي نديده را ديده نزد اغنام آن حدود كه از ايرانيان خودمان هستند و به عنوان مهاجرت به دستور شوقي افندي جلاي وطن كردهاند پزي داده خودي گرفته يك مقداري شما دروغ به آنها گفته و يك مشت دروغ هم آنها تحويل شما داده هر دو خوشحال و خرسند خود را گول زده، همين كه پولها ته كشيد و كفگير ته ديگ خورد مجددا به ايران اين سرزمين خير و بركت و اين بهشت رحمت و سعادت برگشته باز روز از نو روزي از نو، حال ديگر شما آن مرد قبل از سفر نيستيد خود را رجلي ميدانيد حرفهاي گنده گنده بايد بزنيد، صحبت از شركت در كنفرانس «كام بالا» و گفتگو و مباحثه با فلان دانشمند قادياني يا هندي يا بودائي و مجاب كردن آنها بكنيد، يا از تبليغ چندين نفر ژاپني و ويتنامي و غيره بايد داد سخن بدهيد كه اغنام بدانند شما آن شخص بيچاره و زبون قبلي نيستيد، با به دست آوردن مبلغي پول و گردش در چندين كشور تمام علوم و نقشهها در مغز شما جا گرفته شما مرد مبتكر و خوش فكري شدهايد ديگران بايد از وجودتان استفاده كنند، از پيشرفت امر الله بايد صحبت كنيد از وحدت و يگانگي احباء و عشق و علاقه خدمت به امر و تكثير جمعيتشان آنها را دلخوش نمائيد تا باز پولي به چنگ آورده گشت ديگري بزنيد، شما هيچ فكر كردهايد با اين عملتان چه خيانتي به وطن خود ميكنيد؟ ارزهاي مملكت خود را برده در خارج نفله كرده بر ميگرديد دو مرتبه كيسههاي خود را پر كرده مجددا برده به جيب ديگران ميريزيد و خوشحال هستيد كه نام بهائي را به گوش مردمان مثلا فلان [ صفحه 83] كشور رساندهايد، براي شما همين زاد و ولدي كه ميكنيد. از لحاظ تعداد كافي است كه دور هم جمع شده مناجات خوانده مثل بچه مكتبيها از پيشرفت امر الله صحبت كرده و لذت برده به اميد جهانگير شدن بهائيت دل خوش داشته باشيد، شما كه اهل اين دنيا نبوده جزء مجانين و صغار ميباشيد ديگران بايد مقدرات شما را معلوم كنند، شما خلق شدهايد براي پول به دست آوردن از هر راهي و هر طريقي ممكن شود مانعي نخواهد داشت براي تطهير و پاك كردنش هم نگران نباشيد، وقتي صدي 19 خدا را پرداختيد از شير مادر هم پاكتر و حلالتر خواهد بود خاطر آسوده داريد. تماشائي است وقتي اينها دور هم مينشينند و صحبت از پيشرفت امرالله مينمايند انسان به ياد بچهها ميافتد كه دور هم جمع شده براي يك چيز كوچك و بي ارزشي شوق و نشاطي از خود بروز ميدهند اينها هم اين مردان بزرگ ريش و سبيلدار هم همان حالات و حركات بچهها را دارند كه از كثرت ذوق گاهي بلند ميشوند گاهي مينشينند گاهي به طرف چپ و راست خود نگاه ميكنند چنان حركاتي از خود ظاهر ميكنند كه از بچهها كمتر ديده ميشود خلاصه تماشائي است.
(ص 9 سطر 9 قد كتب الله علي كل مدينه ان يجعلو فيها بيت العدل و يجتمع فيها النفوس علي عدد البهاء و ان ازداد لابأس و يرون كانهم يدخلون محضر الله العلي الاعلي و برون من [ صفحه 84] لايري و ينبغي لهم ان يكونو امناء الرحمن بين الامكان و وكلاء الله لمن علي الارض كلها و شاور وافي مصالح العباد لوجه الله كما يشاورون في امور الله و يختار و ما هو المختار كذلك حكم ربكم العزيز الغفار). ترجمه: نوشته است خداوند بر شهري كه قرار دهند در آن خانهي داد و گرد آيند در آن نفوسي به شمار بهاء (9) هرگاه زيادتر شدند باكي نيست و ببينند مانند آنكه آنان وارد ميشوند در محضر خداوند بلند بالا و ميبينند كسي را كه نميبينند و سزاوار است براي ايشان آنكه باشند استواران خدا در ميان هستي و وكيلان خدا بر كساني كه بر زمين هستند تماما و مشورت نمايند در مصالح بندهگان محض رضاي خدا مانند اينكه مشورت ميكنند در كارهاي خدا و برگزينند آنچه را كه شايسته برگزيدن است، چنين فرمان داد پروردگار شما كه عزيز و آمرزنده است). اين آيه و اين حكم مربوط به سازمان مجلس شوراي ملي يا به قول بهاء الله خانهي داد است كه بزرگترين مرجع حل و فصل امور بهائيان ميباشد كه اگر هزاران عيب و نقص بر احكام بهاء الله گرفته شود، مبلغ بهائي رفع و تكميل آن را به عهدهي بيت العدل ميگذارد و بزرگترين سنگر و تكيه گاه مبلغين است، در صورتي كه طبق آيهي نقل شده خود بهاء الله وظائف بيت العدل را تشريح كرده. مع ذلك بهائيان رفع و تكميل و نواقص بهائيت و همچنين وضع كليهي قوانين را به عهدهي بيت العدل ميگذارند، حال اينكه چنين عملي را از بيت العدل نخواسته، امناي بييت العدل فقط مجري احكام بهاء [ صفحه 85] هستند و بس. نكته قابل توجه اين است كه صدها سال قبل از تولد بهاء الله اين مجالس شورا يا به قول بهاء الله بيت العدل با اساسنامه و نظامنامه صحيح در دنيا وجود داشته و الان هم در اكثر كشورهاي جهان پا بر جا و برقرار و قوانين مورد احتياج كشور و جامعه را وضع و تدوين مينمايند، اين بيت العدل يا مجلس شوراي بهائيان با مجالس شوراي كنوني و پارلمانها چه تفاوت و امتيازي دارد؟ اگر وضع قوانين با بيت العدل است پس جناب بهاء الله چرا به خود زحمت داده تشريف آوردهاند؟! اگر امناي ملت به اقتضاي روز بايد قوانين تنظيم و تدوين كنند بهاء الله چه كاره است؟ بهائيان ميگويند قوانيني كه مجالس مقننه تدوين كند هر چند كه مقتضيات زمان را در نظر بگيرند چون تراوش افكار بشري است سعادت جامعه را تامين نخواهد كرد، در اين صورت ادعاي بهاء الله به اينكه از طرف خدا آمده يا خود خدا بوده و احكامش مايه سعادت بشر است، با امر به تشكيل بيت العدل و وضع و تنظيم قوانين جديد سازگار نبوده و تناقض بين مشهود است،
ص 10 سطر 1 قد حكم الله لمن استطاع منكم حج البيت دون النساء عفي الله عنهن رحمة من عنده انه لهو المعطي الوهاب. ترجمه: حكم كرده است خداوند براي كساني كه توانائي دارند حج خانه را جز زنان بخشيده است، شخداوند از ايشان به صرف بخشش [ صفحه 86] از نزد او عطا كننده و بسيار بخشنده است). بهاء الله به تقليد ناقص از اسلام براي اغنام خود حج قائل شده كه از قطار عقب نماند، بيچاره چنان در چهار ديوار تقليد محبوس بوده كه نميتوانسته تصور نمايد چنانچه دينش حج نداشته باشد طوري نخواهد شد، فلسفه حج اسلامي را ندانسته و يا لازم نديده در اطرافش فكر كند، تمام توجهش به اسلام بوده كه آنچه براي دين لازم است در كيشش آورده باشد، اصولا معني دين را جز نماز و روزه و حج و زكات و غيره نميدانسته، ديگر نميدانسته و واقعا نميدانسته است كه دين مبارزه با گمراهيها و برقراري و تعادل در زندگاني و زيستن به آئين عقل و خرد و شناختن جهان و راز آفرينش به عبارت الاخري انسان به معني تمام انسان بودن است نه زيارت خانه خشت و كلي سيد باب در شيراز و حسينيهي بغداد كه چندي در آنجا سكونت داشته است. شما را به خدا فكر كنيد آيا اين شخص را جزء اشخاص معمولي هم ميشود به حساب آورد؟ ببينيد در مغز اين مرد چه چيزها خوابيده بوده است. آخر خانه شيراز يا حسينيه بغداد كه از خشت و گل ساخته شده چه زيارتي دارد؟ زيارت توام با زيارتنامه خود بت پرستي نيست؟ امروز اگر بين ملتهاي متمدن اين موضوع گفته شود به ريش گويندهاش نخواهند خنديد؟ ملتي كه داراي چنين افكار و عقايدي باشند وحشي و غير متمدن [ صفحه 87] نخواهند دانست؟ بت پرست و خدانشناس نخواهند گفت؟ از تحمل خرج و رنج مسافرت و زيارت كردن خانه شيراز و حسينيه بغداد چه طرفي ميتوان بست و چه سعادتي نصيب زائر بينوا خواهند شد؟ آيا شخص عاقل يا بشر متمدن امروزبه چنين عمل بيمعني و قبيحي مبادرت ميورزد كه راه دور و درازي را طي كرده رفته در مقابل خانه پوسيده موريانه خوردهي (150) ساله گردن كج كرده زيارتنامه خوانده اشك بريزد اگر اين بت پرستي نيست پس بت پرستي چيست؟ واي واي واي از اينقدر جهالت و نفهمي، واي! بهاء الله كه بزعم خود احكام اسلامي را نسخ نموده و تعاليم و احكام جديد مطابق مقتضاي روز آورده به اغنام خود امر ميكند در سليمانيه و ادرنه و اسلامبول و در جاهائي كه چند روزي زيسته كاخهاي عالي ساخته زيارتگاهش قرار دهند (كه به زودي خواهد آمد) اين مرد نتوانسته بفهمد كه بقاي اسلام و نام محمد صل الله عليه و سلم كلمات و گفتار پر مغز اوست كه در قرآن آمده نه گنبد و بارگاه ساختن، اگر كسي عمل خير و خدمتي به جامعهاش كرده باشد پس از مرگ او مردم به پاداش خدمات و زنده نگه داشتن نام او مجسمه و يادبودي به پا ميكنند، ولي كار و عمل بهاء الله همهاش بايد وارونه باشد، خودش در زمان حياتش بايد دستور دهد كه كاخ يا بارگاه بسازند، كدام يك از انبياء يا ائمه دستور دادهاند كه برايشان بارگاه بسازند اينهائي كه ميبينيد و در حال حاضر وجود دارد هيچ كدام را خودشان نگفتهاند بسازند بلكه [ صفحه 88] مردم به پاس قدرداني و حق شناسي بعد از مرگ آنها به وجود آوردهاند، اين است احكام عاليه كه در اول كتاب اقدس وعده دارد.
(ص 11 سطر 14 من يدعي امرا قبل الف سنه كاملته انه كذاب مفتر نسئل الله ان يئويده علي الرجوع ان تاب انه هو التواب) ترجمه: كسي كه ادعاي امري را نمايد (ادعاي پيغمبري) پيش از هزار سال كامل (شمسي) به درستي كه او دروغگو و مفتري است از خدا ميخواهم كه او را به بازگشت تائيد نمايد و اگر توبه كند خداوند توبه پذير است). از اين آيه چنين مستفاد ميشود كه تمام دستورهاي اجتماعي را بيان نموده و به اندازهي دستوراتش كامل و تعاليمش براي حفظ نظم عمومي و سعادت بشر جامع و مكفي بوده كه تا هزار سال ديگر هيچ احتياجي به اصلاح و يا تجديد قوانين و احكام او نخواهد بود، ضمنان زندگي مادي اولاد و اعقابش نيز تا هزار سال از بركت اغنام الهي تأمين خواهد شد. بهائيان بر اين عقيدهاند كه احكام بهاء الله كاملترين احكام و ناقض تمام كتب آسماني بوده و به اقتضاي زمان نازل گرديده است، بنابراين بايد اثري از خود باقي گذاشته جامعه اصلاح شده باشد. در صورتي كه همه ميدانيم و گويندهگان اين حرفها خود به خوبي مطلعند كه تمام بديها و پليديهاي زمان بهاء الله تا به امروز به جاي خود باقي و روز به روز هم بر پليديها پليديهاي تازهاي از بركت انفاس قدسيه [ صفحه 89] حضرت بهاءالله اضافه گرديده است. ظاهر شدن هيكل مبارك جناب بهاء الله و احكام فروزنده و تابان كه از ابتكار فرود آمده و با انگشتان تواناي خود مهر از سر شربت و بادهي سر به مهر برداشتهاند: كوچكترين تأثيري در اصلاح جامعه نداشته است. در اين يك صد و چند سال كه از ظهورش ميگذرد، عبدالبهاء و شوقي افندي شب و روز الواح نازل و اغنام را تشويق به تبليغ نموده وعدههاي پيشرفت قريب الوقوع امر بهائي را در دنيا بشارت داده كه شايد تعداد الواح از ده هزار هم تجاوز كند، نه تنها پيشرفتي حاصل نشده و به اندازهي خردلي در جامعه خود او ايران و كانون بهائيت تأثيري نه نموده و نود و نه درصد ايرانيان هنوز نام او را نميدانند تا چه رسد به احكام و دستوراتش كه باعث خنده و مسخره جهان امروز است. حقيقتا شرم آور است با دست خالي و نداشتن هيچ، بدبختان بايد مطيع اوامر بوده به شهرها و دهات و گاهي هم به خارج از كشور رفته مردم را به كيش خويش دعوت نمايند. در صورتي كه اسلام در مدت كمتر از سي سال جهانگير شد، يا عقايد كار لماكس در مدت كمتر از چهل سال اين اندازه در دنيا مؤثر افتاده است. يك مشت حرفها و وعدههاي دروغ عباس و شوقي افندي سرمايه اين بيچارگان است كه بايد تحويل مردم بدهند و براي پيشرفت كيش خود از گفتن هر گونه دروغ ابا و امتناعي نداشته باشند. كيشي كه پايهاش با تزوير و ريا و دروغ گذاشته شده و رهبران و پيشوايانشان در سر تا سر زندگي دروغ را روي دروغ گره زده به گردن [ صفحه 90] اين گوسفندان انداختهاند، قبح و زشتي اين عمل در نظر آنها به كلي از بين رفته اصولا توجهي به گفتهي خود ندارند كه دروغ است. مبلغ فقط پيشرفت امر را طالب است كه يك بدبخت ديگري مثل خودش را داخل گله نموده به جاي سلام الله ابهي بگويد. دروغ كه بدترين صفات و بزرگترين گناه به شمار آمده براي پيشرفت امر در نظر اينها مباح و بلامانع است، اين دستوري است كه پيشوايانشان عملا كرده و ياد داده اند.
(ص 11 سطر 17 من يئول هذالاية او يفرسها بغير ما نزل في الظاهرانه محروم من روح الله و رحمه اللتي سبقت العالمين) ترجمه: كسي كه تاويل نمايد آيه را يا تفسير كند به غير آنچه در ظاهر نازل شده او محروم است از روح خدا و رحمت او كه پيشي گرفته بر عالميان). به موجب اين آيه راه هر گونه تاويل و تفسير را بر اغنام خويش مسدود ساخته و جاي ايراد و شبهه باقي نگذاشته و پايه خدائي خود و آقائي اولادش را تا هزار سال محكم و استوار ساخته است. ولي مبلغين وقتي در سه كنجي گير ميكنند بر خلاف نص اين آيه به تفسير پرداخته و براي هر مطلبي معني خاصي قائل ميشوند كه خدا نكند انسان با آنها روبرو شود كه از عمرش سير و از نفهميشان خفه خواهد شد. [ صفحه 91] مرض تأويل و بيماري گذارش مثل تب در بدن اينها تمركز پيدا كرده است.
(ص 14 سطر 4 لا تحلقو رئوسكم قد زينها الله بالشعر و في ذالك لآيات لمن ينظر الي مقتضيات الطبيعه من لدن مالك البريه و انه هو العزيز الوهاب) ترجمه: سرهاي خود را نتراشيد زيرا خداوند آن را به مو زينت داده و در اين كار نشانههائي است براي كسي كه به مقتضيات طبيعت ناظر باشد از نزد صاحب مخلوق كه عزيز و حكيم است) موي سر را به مقتضيات طبيعت معلل نموده در صورتي كه در آيه بعدي ميگويد (اياكم ان تجاوز عن حد الاذان) مبادا از برابر گوشها بگذرد و تجاوز كند. اگر اقتضاي طبيعت در نتراشيدن است كه بايد آزاد باشد و به حال خود گذاشته شود چرا از حد گوشها نگذرد، آيا اين تناقض بين نيست كه در اول ميگويد موي سر را نتراشيد زيرا در آن آياتي از مقتضيات طبيعت موجود است. بعد ميگويد مبادا آن را به حال خود واگذاريد كه از حد گوشها تجاوز كند يعني جلوش را بگيريد يا قيچي كنيد هم كوسه هم ريش پهن هم نتراشيد هم جلوش را بگيريد؟ مسخره عجيبي است. [ صفحه 92] تازه اين حكم مخصوص اغنام است كه بايد عمل كنند حاكم يا حكم دهنده مقيد به اجراي اين حكم نه بوده است. زيرا بهاء الله و عبدالبهاء خدا و خدازاده گيسوانشان از حد گوش تجاوز كرده روي شانههاشان منزل كرده بودند (كه به رشحات مبارك معروف است). بر فرض بگوئيم خدا مختار است دستورات خود را خود عمل ننمايد. عبدالبهاء كه مروج اين دين است بايد احكام اقدس را به مو به مو خود عمل نمايد كه سرمشق سايرين قرار گيرد، ولي اول كسي كه به محاسن مبارك پدرش پوزخنده زده و اين حكم آسماني را زير پا گذاشت و گيسوان را بر خلاف دستور خدا آزاد گذاشته از شانهها هم تجاوز نمود همين جناب عبدالبهاء غصن اعظم و سركار آقا يا به عبارت الاخري عباس افندي بود. دستوري را كه دستور دهنده خود عمل نكند و جانشينش هم به آن حكم اعتنائي نداشته باشد من نميدانم چه نامي بايد رويش گذاشت. از ايراد اين حكم چنين به نظر ميرسد كه بهاء الله تمام نكات برجسته زندگي را گفته نيكيها را از بديها تفكيك كرده ديگر مطلب مهمي باقي نمانده كه در كتاب آسماني خود نگفته باشد به موي سر و گرفتن ناخن (چنان چه بيايد) پرداخته است. آيا شگفت آور نيست؟! آيا چنين كسي را كه در زمان او هزاران بدبختي و پليدي اجتماعي گريبان گير مردم بوده و مردم در درياي خرافات و موهامات غوطه ور و احتياج به يك نجات غريق داشتهاند [ صفحه 93] كه از اين گرداب هولناك به ساحل نجات بكشاند به ريش و موي سر و ناخن و استحمام و غيره بپردازد؟ بيچاره چنان در حصار تقليد گرفتار بوده كه هيچ توجهي به اطراف و دنياي خويش نداشته است چون در قرآن راجع به نظافت و تميزي دستوراتي داده شده. اين هم خيال كرده كه در دين بايد اين چيزها گفته شود ديگر عقلش اينقدر قد نداده كه فكر كند دستورات قرآن در هزار و چند سال قبل در جزيره العرب در بحبوحهي توحش و بربريت كه عرب بدوي از روز تولد تا دم مرگش حمام و نظافت نميديد اصلا نظافت نميدانست چيست گفته شده نه امروز كه مردم به اصول بهداشت و نظافت كاملا آشنا و حمامهاي مجهز به هر گونه وسائل در دست رس همگان قرار دارد. آيا چنين كسي را كه اين همه پليدي و بدبختي را درك نكند ميتوان انسان فوق العاده نام نهاد به بينيد چقدر كوته فكر بوده است.
(ص 14 سطر 7 قد كتب علي السارق النفيي و الحبس و في الثالث فاجعلوا في جبينه علامه يعرف بها لئلا يقبله مدن الله و دياره اياكم ان يأخذكم الرئفته في دين الله اعملو ما امرتم به من لدن مشفق رحيم) چون ميدانم شما وقتي اين عربيهاي من در آوردي و سخيف [ صفحه 94] را ميخوانيد آروارهايتان درد خواهد گرفت زود به ترجمهاش ميپردازم: نوشته شده است بر دزد دربار اول به تبعيد دربار دوم زنداني دربار سوم پس قرار دهيد در پيشاني وي نشانه كه شناخته شود به آن براي اينكه نه پذيرند او را در شهرهاي خدا و آباديهاي او مبادا شما را مهرباني در دين خدا اخذ نمايد رفتار كنيد به آنچه مأمور شديد از نزد مشفق و بخشنده). عجبا بهاء الله احكام خود را چراغ راهنمائي بشر قرار داده آنها را احكام ندانسته بلكه به وسيله انگشتان تواناي خود مهر از سر شربت سر به مهر برداشته و آن را داروي سعادت بشر انگاشته است. اين حكم هم يكي از همان احكام كذائي است كه وعده كرده و اينك به رخ اغنام ميكشد و اغنام به آن باليده و آرزوي اجراي آن را در جامعه بشري دارند. «آرزو بر جوانان عيب نيست». بهاء الله ميگويد دزد هر كه باشد «و لو دزد آفتابه» دربار اول تبعيد دربار دوم زنداني دربار سوم در پيشانياش داعي بدين مضمون (دزد است راه ندهيد) بگذاريد كه در هيچ شهر و دهي وي را راه ندهند در آخر آيه هم تأكيد ميكند كه مبادا در دين خدا رأفت و مهرباني به خرج دهيد و از اجراي آن بازمانيد خدا رئوف و مهربان است. گويند شخصي به قرائت قرآن مشغول بود عرب بدوي و بيسوادي نيز در گوشه لميده گوش ميداد خواننده قرآن به غلط چنين خواند. (السارق و السارقه فاقطعوا يديهما ان الله عزيز غفور) اعرابي بانگ زد كه كلام از آن كيست گفت كلام خدا است. بدوي گفت هان غلط گفتي اگر كلام كلام الهي باشد ان الله عزيز [ صفحه 95] حكيم است نه عزيز غفور. قاري پرسيد از كجا دانستي جواب داد: از آنجا كه غز و حكم و قطع: ان عز و غفر لا يقطع در واقع ايراد عرب بدوي كه به صرف فراست طبيعي دريافته بود به جا و درست بود. زيرا اگر خداوند آيه را به كلا عزيز و آورنده حكم ميكرد به بريدن دست دزد حكم نميكرد و چون موضوع حفظ نظام اجتماعي بود او به بريدن دست دزد نمود و كلمه غفور با بريدن دست تناسب نداشت. بيچاره بهاء الله كه به اندازه يك نفر عرب بدوي و بيسواد نتوانسته تشخيص دهد كه با آن شدت بيان كه مبادا در اجراي احكام خدا دچار عواطف و احساسات شويد و اجراي امر خدا را مختل سازيد به كلمه مشفق و رحيم آيه خود را پايان ميدهد كه هيچ تناسبي با اصرار در اجراي حكم ندارد زيرا شفقت و رحم با داغ باطله منافات كلي دارد در اينجا بايد گفته شود من لدن حكيم قهار يا مستقيم مختار كه لااقل اصل حكم را تائيد و تحكيم كرده باشد نه اينكه پيروان و قاضيان عدالت را بر خلاف صفات خداوندي مأمور سازد كه چون خداوند مشفق و رحيم است. شما بايد بر عكس بيرحم و قسي القلب باشيد. به هر حال اكثر آيات كتاب اقدس بدون رعايت تناسب لفظ با معني مقصود نازل و استفاده شده و بيشتر آيات به كلمات نامتناسب و نامربوط به اصل موضوع ختم شده كه به هيچ وجه با اصل مقصود مربوط نيست فقط به منظور اينكه آيات خود را به سبك و شيوه آيات قرآن جلوه دهد [ صفحه 96] همچون قرآن پياپي (لو انتم تعلمون) (انه الهوا الغفور الكريم) (انه لهو الباقي الكافي الغفور الرحيم) و مانند اينها آورده. كلماتي بدون رعايت معني و ارتباط با مقصود در آخر هر آيه تلقين نموده اعم از اينكه با اصل موضوع و مقصود مربوط باشد يا نه. گذشته از اينها اين حكم نيز كه اغنام به آن ميبالند از همان احكامي است كه به جنون گويندهاش دلالت تمام دارد باز اگر در دو سه هزار سال پيش بود شايد ميتوانستند محملي برايش بتراشند. ولي در دنياي متمدن امروز كه زندانهاي دزدان مجهز به تمام وسائل آسايش و بهداشت و تعليم و تربيت بوده و با بهترين طرزي از زندانيان پذيرائي و روحيهاش را به كلي عوض مينمايند كه پس از گذراندن دوره محكوميت يك فرد شرافتمند و صنعت گر و يك انسان واقعي و مفيد با سرمايهاي كه برايش اندوخته كردهاند از زندان خارج و به زندگي آبرومندانه شروع و دزدي را براي هميشه فراموش كرده و به دور انداخته و يك فرد مفيد تحويل اجتماع گرديده است. در چنين دوره و زماني جناب بهاء الله ميفرمايند پيشانياش را داغ نمائيد كه در هيچ جا راهش ندهند (خواهش ميكنم بدون تعصب به ميزان فكر اين مرد درست توجه فرمائيد) فرضا اگر روزي بنا به عقيده و آرزوي بهائيان بهائيت عالم گير يا كشور گير يا شهر گير يا ده گير شود كه به هزار و يك دليل امكان ندارد، يا يك جامعه بخواهند احكام بهاء الله را اجرا كنند، مردم آن كشور به جاي سعادت و خوشبختي دچار شقاوت و بدبختي خواهند شد. چه آنكه فرضا كسي از زور بيكاري و بيچارگي به دزدي آفتابه پنج ريالي [ صفحه 97] مبادرت نمود حبس و تبعيد هم رفع بيكاري او را نه نمود با رسوم محكوم به داغ باطله گرديد (دزد است راه ندهيد) كه در پيشاني وي نقش بسته و معرف او است او هم ناچار به حكم حب حيات كينه جامعه را در دل گرفته و به منظور حفظ جان از دزدي تجاوز كرده به جنايت و آدم كشي پرداخته و از اين راه امرار معاش خواهد كرد، بديهي است در يك كشور و جامعه دزد منحصر به يك يا دو نفر نخواهد بود و هر روز بر عدهيشان افزوده و به خوردن داغ باطله محكوم ميشوند اينان باالطبيعه به هم نزديك شده دستههائي تشكيل و به حكم حفظ جان و انتقام از جامعه به كشتار و جنايت خواهند پرداخت زيرا جامعه آنان را به بدترين مرگ محكوم ساخته است. در چنان كشوري هرج و مرج دائمي برقرار و كشت و كشتار رواج يافته دستجات پارتيزاني به وجود آمده امنيت و آسايش از مردم سلب به جاي سعادت به بدترين شقاوتها دچار خواهند گشت. شما را به وجدان و شرافت قسم قدري بيشتر و بهتر در اطراف اين شاه حكم فكر كنيد به بينيد اين بيچاره چقدر جاهل و بيمايه و بياطلاع از دنيا بوده كه نتوانسته راهي براي اصلاح دزد پيدا كند و او را به خوردن داغ باطله كه مضارش ذكر شد محكوم كرده است. حال به ريش معتقدين اين كيش با اين احكام درخشان نبايد خنديد.
(ص 15 سطر 1 انا حللنا لكم الصفاء الاصلوات و النغمات [ صفحه 98] اياكم ان يخرجكم الاصفاء عن شأن الادب و الوقار افرحو بفرج اسمي الاعظم الذي ناله تولهت الدفئده و انجذبت عقول المقربين) ترجمه: ما حلال كرديم براي شما شنيدن آوازها و نغمهها را ولي مبادا كه سماع شما را از حد ادب و وقار خارج سازد. شاد باشيد با شادي نام بزرگ من كه به وسيلهي آن دلها بوده افتاده و مجذوب گرديده خردهاي نزديكان. چون بعضي آخوندها غنا را حرام دانستهاند لذا بهاء الله اغنام خود را بدين وسيله مسرر و عرض اندامي نموده است. در عين حال تأكيد كرده كه مبادا ساز و آواز اغنام را به بيادبي وادارد و آنان را به رقص آرد كه از حد ادب و وقار خارج شوند. ولي به جاي رقص ميتوانند نام بهاء الله را به زبان رانده و بدان وسيله شاد باشند يعني نام بهاء را به جاي رقص استعمال كنند (درست دقت فرمائيد چه ميگويد). ولي شوقي افندي ولي امرش دستور نياي بزرگ خود را زير پا گذارده و اولين درسي كه در اكسفورد لندن به خوبي آموخت همان رقص بود. اكثر جوانان و بانوان بهائي هم به اين امريه بهاء الله و قعي نه نهاد و عموما رقص را مانند سايرين آموخته و بر خلاف گفته مولاي خود ادب و وقار را تقديم خود بهاء الله نموده بر خلاف ادب ميرقصند. [ صفحه 99]
(ص 16 سطر 5 قد ارجعنا ثلث الديات كلها الي مقر العدل و نوصي رجاله بالعدل لخالص ليصرفوا ما اجتمع عندهم فيها امر و به من لدن عليم حكيم). ترجمه: بر گردانيديم يك سوم ديات را همه آن را به سوي قرارگاه داد و وصيت ميكنيم مردان آن را به داد ناب كه به مصرف رسانند آنچه جمع شده است نزد ايشان در چيزي كه مأمور شدهاند به آن از نزد دانا و حكيم). از اول كتاب اقدس تا اينجا كه خوانندگان همراه ما بودهاند فقط ديه كه معين شده راجع به زنا بوده كه حسب الامر بايستي تمام آن را به صندون بيت العدل پرداخته و رسيد دريافت دارند. اكنون بهاء الله مانند اينكه از عقيده خود برگشته يا گفتار پيشين خويش را فراموش نموده كه يك سوم آن را به بيت العدل هديه ميكند و از دو سوم ديگر سخن نميگويد كه تكليف دو سوم ديگر چيست اين پول حلال به جيب كدام شخص مجهول الهويه بايد سرازير شود. البته مسلم است به جيب مبارك ولي امر و اولادش يعني 6 مثقال طلا از 9 مثقال طلائي كه ديه هتك ناموس يك نفر از اغنام اناث است بايد به صندوق مخصوص ولي امر هر كه باشد و يك سوم آن كه عبارت از 3 مثقال طلا است به صندوق بيت العدل پرداخت گردد. اما كلمه ثلث الديات كلها از ابتكارات بهاء الله و اعجاز وي به شمار ميرود اشخاص معمولي امثال ماها نميتوانند دربارهي اين كلمات [ صفحه 100] بحث نمايند. اگر خواننده گرامي موقع مطالعه اين كتاب به حيرت فرو رود يا اظهارات ما را باور نفرمايد لطفا مطالعه خود را در همين جا ختم كرده به سراغ يكي از افراد برجسته بهائي دكتر يا مهندس خارجه ديده رفته و با او در اطراف احكام بهاء الله سخن گويد تا آنچه ما ديدهايم، دستگيرش شده و به درد دل ما واقف گردد. به نظر نگارنده بهاء الله به واسطهي معاشرت و مجالست چندين ساله با دراويش و قلندران با اخلاق و حالات آنها مأنوس و تدريجا مرد صوفي منش و قلندر مآب و درويش بيكاره مفت خور بيبند و باري از كار در آمده، هيكل و قيافه با آن ريش و پشم و گيسوان بلند تا شانه ريخته و كلاه نمدي درويشي دراز بلند (كه پسرش هميشه آن را تاج مبارك ميگفت) بهترين شاهد بر مدعي است. مگر خدا يا پيغمبر شدن لازمهاش تغيير قيافه آن هم چنين قيافه هيولائي است، بهترين سنجش و ميزان افكارش همين هيكل و قيافه است، بيچاره درويش آواره متدرجا اوهام و خرافات چنان قبضهاش كرده كه در درياي تصور و خيال غوتهور و امواج وهم و خيال به هر طرفي غلطانده گيج و از خود بيخود شده هر پرت و پلائي به نظرش آمده به عنوان آيات روي كاغذ آورده نامش را كلمات آسماني گذاشته است، چون كسي جز مشتي شيعه مقيم ايران آن آيات را نميديده و آن هم كه ميديده مثل گويندهاش غرق در وهم و خيال بوده و چون مخفي و قاچاق هم به دستشان ميرسيده عنوان و ارزشي داشته است (بديهي است هر چيزي كه به زحمت و دزدكي به دست آيد ارزش و تأثيرش بيشتر است). [ صفحه 101]
ص 17 سطر 8 اما الشجاج و الضرب احكامهكما باختلاف مقادير هما و حكم الديان لكل مقدار ديه معينه انه لهو الحاكم العزيز المنيع لو نشاء نفصلها باالحق و عدا من عندنا انه لهوا لموفي العليم). ترجمه: اما سر شكستن و كتك زدن حكم آنها به اختلافات مقدار آنها است و كرده است ديه معين كننده از براي هر مقداري جريمه معيني زيرا او حاكم و عزيز و منيع است ما اگر بخواهيم جريمهها را به تفصيل و حق بيان ميكنيم و وعده ميدهيم زيرا او وفا كننده و دانا است) در اينجا كه به كلمهي اما جمله را شروع نموده ميرساند كه تمام ديات را از جزئي و كلي كوچك و بزرگ بيان كرده و فقط جريمه سرشكستن و كتك زدن باقي مانده كه آن را هم به طور ناقص و وعدهي آينده ذكر ميكند، در صورتي كه از اول كتاب اقدس تا اينجا جز جريمه زنا جريمه و ديه ديگري نديديم. در اينجا هم واقعا اعجاز را تمام كرده كه با آب و تاب زيادي ميگويد ديه و جريمه سرشكستن و كتك زدن بسته به مقدار آنها است و ما اگر بخواهيم ميتوانيم آن را مفصلا شرح دهيم. آيا از هيچ شخص عاقلي يك چنين مهملاتي ميشود شنيد كه ممطلبي ناتمام و دم بريده بيان كرده سپس بگويد من اگر بخواهم ميتوانم اين مطلب را كامل و درست بيان كنم (درست دقت فرمائيد گوينده [ صفحه 102] اين حرف كسي است كه مدعي خدائي بوده و در خلقت اين جهان دست داشته است). اگر ميتوانستيد چرا بيهوده وقت خود و ديگران را ضايع ساختيد: در احكام و نظامات اجتماعي اگر بخواهيم معني ندارد، اگر نميخواستيد چرا نام برديد، و اگر ميخواستيد چرا نتوانستيد، تا آخر كتاب هم مطالعه شد از اين موضوع ديگر نامي برده نشده، مانند اينكه خدا هم فراموش كار يا عاجز از ديات است كه در خود آيه وعده داده و ميگويد خدا به وعده وفا كننده و دانا است ولي وفا نميكند و نادان است. آيا آقايان و مبلغين و فضلاء بهائي كه كتاب اقدس را مطالعه كرده به خطا و غلطهاي مولاي خود پي برده و به مراتب علم و دانش و ادراك او واقف شدهاند يا ما نفهميده و بكنه مطالب آن پي نبردهايم اگر واقعا چنين باشد وجدانا برايشان فرض و واجب است كه ما و ديگران را به اسرار و حقايق بهائيت و اقدس آشنا سازند و راضي نشوند مردم محروم بمانند بزرگترين خدمت به بهائيت و تبليغ امرالله جواب دادن به همين ايرادات و احكام مشعشع كتاب مقدس آسماني اقدس است. بنويسيد تا بهائيان و ديگران گمراه نشده دچار صرصر امتحانات نگردند. ولي ما ميدانيم جواب نخواهيد داد زيرا جوابي نداريد بدهيد، منكر كتاب اقدس كه نميتوان شد. [ صفحه 103] اينهائي كه در اين كتاب آمده تماما كلمات جمال مبارك خداي لم يلد و لم يولد است، چه داريد در مقابل اين حرفها بگوئيد تماما دو دو تا چهار تا است هر چه بگوئيد تف سر بالا است. خواننده گرامي شايد پس از مطالعه احكام اقدس نتواند باور كند كه واقعا اينها آيات و احكام بهاء الله ميباشد. زيرا اين احكام و آيات با آنچه بهاء الله در ابتداي كتاب اقدس وعده نمود مغايرت كلي دارد و ممكن نيست هيچ آدم متوسط العقل و متوسط الفكري گوينده اين لاطائلات را ديوانه و لا يشعر نداند.
(ص 17 سطر 11 قدر قم عليكم الضيافه في كل شهر مرته واحده و لو با الماء ان الله ارادان يؤلف بين القلوب و لو باسباب السماوات و الارضين). ترجمه: به تحقيق نوشته شد بر شما مهمان داري در هر ماهي فقط يكبار (ماه بهائي 19 روز است) هر چند كه اين مهماني به آب باشد براي آنكه خداوند خواسته است كه بين دلها تأليف نمايد گرچه به اسباب آسمانها و زمينها باشد). به موجب اين آيه بر هر فرد بهائي واجب است در هر 19 روز يك بار عدهاي را كه يكبار عدهاي را كه كمتر از 9 نفر نباشند دعوت به مهماني نمايد، مهماني چه در زمان بهاء الله و چه امروز عبارت از اين است كه حداقل 9 نفر را در هر 19 روز به شام يا نهار دعوت نمايند، بديهي است اين [ صفحه 104] مهمانداري بسيار مشكل بلكه محال است كه هر خانواده بتواند هر 19 روز يكبار 9 نفر را به شام يا نهار دعوت و از آنان پذيرائي نمايد، پس ناچار چنان كه خود بهاء الله نيز به اشكال اين موضوع برخورده لذا به جمله ولو باالماء ختم نموده است. دربارهي اين آيه و اين حكم نو ظهور بهاء الله دقت فرمائيد تا به مراتب علم و دانش وي پي ببريد. عجيب اين است كه ميگويد: خداوند ميخواهد بين بندگان خود تأليف قلوب نمايد هر چند كه به وسيلهي اسباب آسمانها و زمينها باشد، درست به پوچي اين گفتار دقت فرمائيد كه اين جمله «اسباب السماوات و الارضين» پس از جملهي ولو بالماء آورده، توجه فرمائيد اين مرد چه اندازه بايد پياده باشد كه به چنين مهملي تفوه كند. ميگويد: خداوند مايل است كه بين بندگان خود محبت و دوستي برقرار سازد هر چند كه به وسيلهي اسباب آسمانها و زمينها باشد. نوع بشر در كره زمين زندگي ميكند و كره زمين هم محاط به ساير كراه ديگر است كه به قول بهاء الله و قدماء به آسمانها تعبير شده. پس نوع بشر كه مخلوق كره زمين بوده و كرهي زمين هم محاط بر آسمانها باشد آيا ميتوانيد وسيلهي ديگري بيابيد كه خارج از اسباب آسمانها و زمينها باشد؟ اندكي در اين گفتار بينديشيد تا درست بكنه آن پي ببريد، گويا بهاء الله ساير وسائل تأليف قلوب را از قبيل محبت، از خودگذشتگي، خدمت، بذل بخشش اثيار و غيره را، خارج از اسباب آسمانها و [ صفحه 105] زمينها ميدانسته كه ميگويد هر چند كه به اسباب آسمانها و زمينها باشد و گويا ايشان اسباب آسمانها و زمينها را فقط منحصر به آب ميدانسته. اين بيچاره كه گفتار معمولي روزانه خود را ياد نداشته آيه هم نازل ميكند آن به عربي و به سبك قرآن، از اغلاط و كج فهمي اين بزرگوار صرف نظر كرده صراحت گفتارش را مدرك قرار ميدهيم كه بر هر فرد بهائي هر 19 روز يكبار واجب است كه عدهاي را به آب دعوت نمايد، فرضا شما يكي از مدعوين باشيد همين كه عموم مدعوين حاضر شدند در برابر هر يك يك ليوان آب بگذارند و ميهماني را با اين نحو خاتمه دهند آيا شما به خود و ميزبان فحش و ناسزا نخواهيد گفت، اگر بهائيان ميگويند مقصود از دعوت آب تأكيد در امر بوده است، پس در اين صورت بر ميگرديم به حال اول كه آيا براي تمام افراد بهائي از هر طبقه ممكن است كه 19 روز يكبار حداقل 9 الي 19 نفر به طور معمول به شام يا نهار دعوت نمايد، هرگز، پس اين حكم هم از محالات و لاطائلات است.
(ص 19 سطر 7 قد كتب الله لكل عبدار ادالخروج من وطنه ان يجعل ميقاتا لصاحبه في آيه مده اراد ان اتي و وفي بالعهدانه اتبع امر موليه و كان من المحسنين في قلم الامر مكتوبا و الا ان اعتذر بغدر حقيقي فلا ان يخبر قرينه و يكون في غايت [ صفحه 106] الجهد للرجوع اليها فان فات الدمران فلها تربص تسعه اشهر لمعدودات و بعد اكمالها لاباس عليها في اختيار الزوج فان صبرت انه يحب الصابرات اعملو او امري و لا نتبعو كل مشرك كان في اللوح اثما) ترجمه: به درستي كه نوشته است خداوند براي هر بنده كه بخواهد بيرون رود از ميهن خود كه قرار دهد وقتي را براي رفيقهاش كه در چه مدتي ميخواهد بيايد و وفا به عهد نمايد او پيروي فرمان مولاي خود را نموده و از نيكوكاران خواهد بود كه از قلم فرمان نوشته شده و اگر معذور به عذر حقيقي شده بر اوست كه خبر دهد همسر خود را و در غايت كوشش براي برگشت به سوي او باشد اگر كه او فوت شد پس بر اوست (بر زن) كه منتظر شود نه ماه شمرده شده پس از تكميل نه ماه باكي بر او نيست در اختيار شوهر و اگر بردباري نمايد او دوست ميدارد زنان بردبار را عمل كنيد فرمانهاي مرا و پيروي نكنيد هر مشرك را كه در لوح گناه كار قلمداد شده). اين آيات كه به عربي تلفيق شده گاهي به حدي زننده و مهوع است كه انسان بياختيار مشمئز و بيزار ميشود مثلا براي اداي يك مطلب ساده كه ميتوانست به آساني بگويد (من ارادالسفر) گفته است (من اراد الخروج من وطنه) اگر بخواهيم همين مطلب فارسي بيان شود خواهيم مگفت كسي كه بخواهد مسافرت نمايد و اگر به جاي آن بگوئيم (كسي كه خواسته است بيرون شود از وطنش) چقدر ياوه و غلط خواهد بود يا به جاي جملهي متي يرجع! ملاحظه فرمائيد چه ميگويد (في آيته مذه ارادان الي آخر) كه به فارسي جمله ما چنين است (كي بر ميگردد، ولي معني جمله بهاء الله اين است (در كدام مدت اراده كرده است اينكه [ صفحه 107] بيايد) از همين دو جمله كوتاه ميتوان به ميزان دانش و حماقت اين مرد مازندراني پي برد، كتاب اقدس از اول تا آخر صرف نظر از اغلاط صرف و نحوي از حيث اسلوب و شيوه كلام به عربي مانند نيست. اكنون بر گرديم به اصل مطلب اگر مطابق اين حكم كسي خواست مسافرت نمايد با خانم خود نيز پيمان منعقد ساخت كه در رأس موعد معين مراجعت نمايد ولي نتوانست به وعدهي خود وفا نمايد و وسيله هم نداشت به زوجهي خويش خبر دهد مثلا جنگ شروع و روابط قطع گرديد وظيفه خانم اين است كه فقط 9 ماه صبر كند و پس از انقضاء مدت 9 ماه شوهر تازه مطابق ميل خود اختيار نمايد اگر سه روز پس از انقضاء 9 ماه شوهر اولي مراجعت و زن خود را در آغوش ديگري ديد حق هيچگونه اعتراضي ندارد چشمش كور تا ديگر سفر نكند و احكام بهاء الله را به بازيچه نگيرد اين است معني سعادت بشر.
(ص 21 سطر 14 ليس اللاحدان يعترض علي الذين يحكمون علي العباد دعولهم ما عندهم و توجهو الي القلوب) ترجمه: هيچ كس حق ايراد بر كساني كه به مردم حكومت ميكنند ندارد واگذاريد ايشان را به آنچه در نزد آنان است و به دلها توجه كنيد) به موجب اين آيه نامقدسه بهائيان هيچگاه حق ايراد و اعتراض به اعمال و رفتار زمامداران ندارند و آنها در طرز اعمال و رفتار خود آزاد و نزد كسي مسئوليت ندارند، هر نوع ظلم و ستم كه نسبت به مردم [ صفحه 108] روا دارند كسي حق چون و چرا ندارد، فرض بفرمائيد مطابق آرزوي اغنام روزي شهر يا كشوري با قوانين بهائيت اداره شود عموم حكام از زمامدار و استاندار و فرمان دار و بخش دار و دهدار و غيره به موجب اين حكم آزادي عمل دارند. هر عمل و كردار زشتي را خواستند نسبت به مردم اجري مينمايند «مثل سلاطين قديم كه اگر شب مزاجشان خوب كار كرده بود صبح آن روز خوشحال و خندان اطرافيان را مورد تفقد قرار داده و بذل و بخشش فراوان مينمودند و اگر خداي نخواسته مزاج وظيفه خود را خوب انجام نداده و به يبوست مبتلا ميشدند عصباني و اوقات تلخ به همه بدبين به در و ديوار ناسزا گفته احكام غلط و شداد صادر چه بسا شكمها پاره و چشمها از حدقه بيرون آورده گردنها با شمشير زده ميشد حتي به اولاد و نزديكان خود رحم نكرده از دين بينائي يك عمر محرومشان ميكردند». با اجراي اين حكم و آزادي عمل حكام و سلب حق اعتراض از مردم حال و روزگار چنين ملتي چگونه خواهد بود؟! اگر آقايان حكام به ناموس بهائيان تعرض نمودند تكليف چيست بديهي است شخص بهائي در برابر حكومت بايد تسليم صرف بوده و دم نزند به دلها توجه داشته باشد، و اگر بعد از دست درازي به ناموس، به مال و دارائي هم طمع نموده هستياش را از دستش گرفت باز هم حق اعتراض ندارد، اگر اقدام به قتل نفس نموده خانههاي آنها را به آتش كشيد بهائي مورد كه به اقدس ايمان آورده و آيات او را احكام الهي ميداند نميتواند هيچگونه اعتراضي نموده وظيفه او در قبال [ صفحه 109] اين همه ظلم و تعدي و غيره فقط توجه به دلها است و بس: اگر اين مهملات را كسي به عنوان احكام آسماني براي وحشيان آفريقا بگويد او را زنده زنده نخواهند خورد بيخود نيست كه بهاء الله اينها را اغنام خطاب كرده كسي كه فهم و شعور را از دست داده خودش از كار افتاده در مقابل هر گونه مصائب حتي مرگ هم تسليم است.
(ص 27 سطر 18 و الذي تملك مأه مثقالا من الذهب فتسعه عشر مثقالا لله فاطر الارض و السماء اياكم يا قوم ان تمنعو انفسكم عن هذا الفضل العظيم) ترجمه: كسي كه داراي يكصد مثقال طلا شد پس نوزده مثقال آن براي خدائيست كه آفريننده زمين و آسمان است مبادا خويشتن را از چنين بخشش بزرگي باز داريد). بازگو از نجد و از ياران نجد تا در و ديوار را آري بوجد از اول كتاب اقدس تا اينجا خواننده عزيز با ما همراه بوده و تا اندازه بايد درك نموده باشد كه خدائي يا پيغمبري بهاء الله از چه قرار و بر چه منوال بوده است، اكنون آشكار و هويدا ميگردد كه تمام فرمايشاتشان تا اينجا مقدمه و هموار نمودن جاده و آشنا نمودن افكار اغنام به احكام و آيات خود بوده است، اينكه كه تا اندازه آنان را زير بار كشيده و افسار به دهنشان زده مقصد و مقصود غائي و نهايي خود را ابراز و در اظهار اين مطلب چنان دچار شتاب و اضطراب گرديده كه سر از پا نشناخته [ صفحه 110] چندين آيه پشت سر هم بافته هر نوع تهديد، تخفيف، تشويق اصرار، التماس را جائز دانسته، باالاخره فهم و درك و علت و حكمت اين گدائي را نيز از حدود استعداد و ادراك اغنام خارج و محدود به خداوند نموده و بس. در صورتي كه فهم و درك اين طملب بر خلاف فرموده بهاء الله كه خواسته است افكار اغنام را منحرف نمايد بسيار سهل و آسان است. اكثر افراد بشر در راه رسيدن به رياست و آقائي در دوره زندگاني خود از هيچ نوع پستي و رذالت اخلاقي تملق و چاپلوس، تزوير و تدليس، مكر و فريب، ظلم و خونريزي، خودداري نميكنند براي زندگاني چند روزه هر يك راهي را انتخاب و روشي را پيروي مينمايند، تا اژدهاي نفس پليد خود را ساكت و آرام سازند، اين صفات در اشخاص متفاوت است. بعضي به صرف تملق و چاپلوسي، فريب و تزوير قناعت مينمايند، برخي از آن هم تجاوز كرده دين و ايمان و شرافت و ناموس و هر چه در نزد شرافتمندان عزيز است. همه را فداي خود خواهي و شهوت پرستي مينمايند از ارتكاب به هيچ نوع رذالت، دنائت، پستي، بيشرفي، و وقاحت، و قباحت، فروگذار نه نموده به جائي ميرسند كه به مقام مقدس ايزدي نيز توهين روا ميدارند و به نام او گدائي ميكنند و او را همچون خود بشري پست و رذل تصور مينمايند كه نيازمند به پول و طلا باشد: ملاحظه فرمائيد پستي و دنائت اخلاقي بايد تا چه پايه واندازه باشد كه گدائي را به خدا نسبت دهند و نام مقدس او را خوار و بيمقدار [ صفحه 111] سازند و نام منزه او را كه آفريننده عالم و عالميان است به طلا و امثال آن آلوده كنند، بدبخت تيره روز و گداي ولگرد را به نام مقدس خداوندي چكار؟ طلا چيست؟ پول كدام است؟ كه در راه اصول به آن از هيچ نوع وقاحت و قباحتي فروگذار نميكند كه در آيهي بعدي ميگويد: (قد امرناكم بهذا بعد ازكنا غنيا عنكم و عن كل من في السموات و الارضين). ترجمه: شما را به اين كار امر كرديم پس از آنكه از شما و از هر كس كه در آسمانها و زمينها است بينياز هستيم. پر روئي و تردستي رامشاهده فرمائيد كوسه و ريش پهن يعني چه كسي كه از زمين و آسمان بينياز است به گدائي چه نياز دارد كه با كمال وقاحت تكرار نمايد. (كه ان في ذلك لحكم و مصالح لايحط بها علم احد الا الله العالم الخبير) ترجمه: در اين كار حكمتها و مصلحتهائي است كه علم احدي به آن احاطه نميكند مگر علم خداي دانا و با خبر. حكمت يعني چه، مصالح كدام است، كه علم احدي به آن نرسد، شايد طلا را خداي خود دانسته كه علم احدي بكنه آن نميرسد، و يا اغنام خود را به حدي گوساله تصور كرده كه به چنين مهملاتي تفوه نموده، والا زر و سيم چه ارزش و اهميتي در نزد خدا دارد كه داراي اين همه اسرار باشد و اين همه اصرار ورزد و بگويد: (قل بذلك اراد تطهير اموالكم و تقربكم الي مقامات [ صفحه 112] لا يدركها الامن شاء الله انه لهو الفضال العزيز الكريم). ترجمه: بگو بدين وسيله خواسته دارائي شما را پاك نمايد و شما را به مقاماتي برساند كه درك نميكند كسي آن را مگر كسي كه خدا خواسته باشد. ثروت و دارائي اگر از راه مشروع و پسنديده گرد آمده باشد به خودي خود پاك و تميز است و اگر از طريق نامشروع و ناپسند جمع شده باشد. بايد به صاحبان اصلي آن مسترد گردد (نه به بهاء الله) تا پاك شده و ذمه شخص بري گردد. ايشان چگونه ميخواهند با دريافت 19 درصد دارئي نامشروع و ناپاك را طاهر و پاك گردانند، و با دريافت اين پول «مثل كشيشان زمانهاي پيش كه بهشت ميفروختند» تقرب به خدا بفروشند، خدائي كه قرب او به واسطهي دريافت پول حاصل شود بشر پستي است نه خدا. با اين همه اصرار باز قلبش آرام نگرفته و تأكيد بيشتري را لازم دانسته ميگويد: (يا قوم لاتخو نوفي حقوق الله و لا تصرفوا الا بعد اذنه كذلك قضي الامر في الالواح و في هذا اللوح المنيع). ترجمه:اي مردم در حقوق خدا خيانت نكنيد و آن را خرج ننمائيد مگر بعد از اجازه چنين گذشت امر در الواح ديگر و اين لوح بزرگ). در اينجا نصيحت ميكند كه در سهم خدا خيانت نكنند و آن را بدون تحصيل اجازه از خدا به مصرف نرسانند. [ صفحه 113] مقصود ايشان از اين خدا كيست كه بايد اجازه دهد، اگر همان خدائي كه خالق جهان است و همين طلا و معادن را به وجود آورده احتياج به پول و طلا و فلان (كه بهاء الله براي يك مثقال دلش لك زده) ندارد. و اگر مقصودش از كلمه خدا خود اوست (چنان كه از آيه اخير استنباط ميشود) كه نام او ميرزا حسينعلي نوري است نه خدا، و با اين عمل بزرگترين اهانت را به مقام مقدس ذات پروردگار، خداي بزرگ توانا نموده كه اگر از تمام گناهانش هم صرف نظر شود اين تقصير و گناه و جسارت بزرگ را نديده نميتوان گرفت و آن دهن را با سرب مذاب بايد پر نمود شداد، و نمرود، و فرعون، هم اين غلط بيجا را كردند هنوز كه هنوز است به لعنت ابدي گرفتار و بهاء الله نفر چهارمي خواهد بود. شعري به خاطرم رسيد كه بيمناسبت نيست اينجا آورده شود خانهي فرعون را شيطان شبي حلقه بر در زد كه دارم مطلبي گفت فرعونش ايا تو كيستي آدمي جني مرا گو كيستي كرد شيطان بادي از مقعدرها گفت بادا اين به ريش آن خدا گو نميداند برون خانه كيست حلقه بر در ميزند از بهر چيست باز هم خجالت نكشيده چنين ميسرايد (من خان الله يخان بالعدل و الذي عمل بما امر ينزل عليه البركته من سماء عطاء ربه الفياض المطفي الباذل القديم). ترجمه: كسي كه به خدا خيانت كند به عدل خيانت كرده هر كسي به آنچه مأمور شده رفتار كند (طلا بدهد) فرود ميآيد بر او بركت از [ صفحه 114] آسمان بخشش و عطا كننده و بذل كننده باستاني) خيانت به خدا به واسطهي ندادن پول يعني چه، چنين خدائي پست و محتاج و حقير است. تعالي الله عما يصفه الظالمون علوا كبيرا پروردگارا، تو خود گواهي كه ما از چنين خدائي كه نيازمند زر و سيم باشد بيزاريم و چنين خداي را مخلوق پست و رذل ميشماريم كه از زور تنبلي به دريوزگي و گدائي پرداخته موجب ضلالت و گمراهي برخي از مخلوقاتت گرديده است. پروردگارا، تو خود آگاهي كه مقصود و مقصدي جز آگاهي بندهگانت نداريم، آنان را به فضل عميم و رحمت بيمنتهاي خود به راه راست هدايت فرما تا تو را چنان كه هستي به يگانگي و بيهمتائي شناخته پرستش نمايند. كردگارا، ما به گفتار مقدس تو پي برديم و ايمان آورديم كه گوش دارند ولي نميشنوند چشم دارند ليكن نميبينند دل دارند اما نميفهمند. پس گوشهاي آنان را شنوا و چشمهاي ايشان را بينا و دلها را خردمند و داناگردان. بارالها، نادانان و گرفتاران وادي ضلالت را دانا و به راه راست خداشناسي آشنا و راهنما فرما خدايا جز تو و سايهي تو پناهگاهي نداريم ما را در پناه سايهي خود پناه ده تا وظيفهاي را كه به گردن گرفتهايم به انجام رسانيم، آمين يا رب العالمين. [ صفحه 115]
(ص 29 سطر 18 قد كتب عليكم تقليم الاظفار و الدخول في ماء يحيط هيا كلكم في كل الاسبوع و تنظيف ابدانكم بما استعملتوه من قبل اياكم ان يمنعكم الغفلته عما امرتم به من لدن عزيز عظيم ادخلو ماء بكرا و المستعمل منه لايجوز الدخول فيه اياكم ان تقربوا حماماه العجم من قصدها وجد رائحتها المنتنه قبل وروده فيها تجنبو ياقوم و لاتكونن من الصاغرين انه يشبه بالصديد و الغسلين ان انتم من العارفين). ترجمه: نوشته شد بر شما گرفتن ناخنها و داخل شدن در آبي كه احاطه كند (بپوشاند) هيكلهاي شما را در هر هفته و پاكيزه كردن بدنهاي شما به آنچه به كار بردهايد از پيش مبادا اينكه باز دارد شما را غفلت از آنچه امر شديد بر آن از جانب عزيز و بزرگ داخل شويد به آب بكر (دست نخورده) و به كار برده شده آن جايز نيست دخول در آن مبادا آنكه نزديك بشويد به گرمابههاي عجم (ايران) از قصد آن (عمدا) يافت بوي و تعفن آن را پيش از ورودش در آن به پرهيزيد اي مردم و نباشيد از اهانت شدگان به درستي كه آن مانند چرك و خون و آب غساله ميباشند اگر شما از دانايان باشيد). مقصود آخدا از اين همه وراجي اين است كه ناخنها را بگيريد و هفته يكبار در آب بكر و دست نخورده داخل شده استحمام نمائيد و به گرمابههاي خزانه داخل نشويد كه آنها بدبو و متعفن ميباشند. از همين جا ميتوانيد به گفتار عربي اين خداي قرن بيستم پي ببريد [ صفحه 116] كه تا چه اندازه متعفن است. ما ناچاريم اين مهملات را تحت اللفظي ترجمه نمائيم زيرا اگر به سبك و شيوهي فارسي ترجمه كنيم بايد در معني هم تصرف شود كه اين عمل ناصحيح است. عربي بهاء الله درست همانند همان ترجمهاي است كه ملاحظه ميفرمائيد، هر قدر شما از اين ترجمه فارسي لذت ميبريد يك نفر عرب و عربيدان هم از عربي بهاء الله لذت خواهد برد، باري به موجب نص صريح اين آيه گرما به دوش و نمره براي بهائيان حرام است، زيرا طرز استحمام را با زحمت زيادي بيان نموده كه بايد هر نفري در مقدار آبي كه تمام بدن او را بپوشاند داخل شود، يعني استحمام را منحصرا به همان نحو دستور دادهاند و غير آن جائز نيست، در اين صورت با دوش ممنوع خواهد بود، اگر اغنام بخواهند مطابق اين دستور استحمام كنيد هيچگاه عملا موفق به استحمام نخواهند شد، زيرا حداقل هر خانواده را اگر پنج نفر تصور نمائيم پنج بار هر باري دو متر مكعب آب لازم است تا هيكل شخص را بپوشاند و اين مقدار آب در هفته مخصوصا در زمستان بايد گرم شود يعني در هر هفتهاي براي يك خانواده پنج نفري ده متر مكعب آب گرم لازم است تا بتواند مطابق دستور فوق رفتار كند هزينه سوخت ده متر مكعب آب در هر هفته براي خانوادههاي طبقه دوم و سوم ميسر نخواهد بود. پس بهائيان ناچار بايد از نظافت چشم پوشيده يا بر خلاف دستور خداي خود به گرمابههاي عمومي بروند و با خدا و مولاي خود عصيان ورزند روح مشوش و مضطربش را در عالم ارواح پريشانتر سازند [ صفحه 117] تا دوباره احكام ديمي و بدون مطالعه نازل نفرمايند و ادعاي خدائي نكنند واقعا مسخره است.
ص 31 سطر 1 قد انتهت الاعياد الي العيدين الاعظمين اما الاول ايام تجلي الرحمن علي من في الامكان باسما له الحسني و صفاته العليا و الاخر يوم فيه بعثنا من بشر الناس بهذا لاسم لدي به قامت الاموات و حشر من في السموات و الارضين) ترجمه: به تحقيق منتهي (منحصر) شد عيدها به دو عيد بزرگ اما نخستين روزهائي است كه در آنها جلوه نمود خدا بر آفرينش (هستي) به نامهاي نيكو و صفات بزرگ، و ديگري روزي است كه در آن برانگيختم كسي را كه به مردم بشارت دهد به اين واسطه آن مردهها زنده شدند و بر پا خواستند كساني كه در آسمانها و زمينها بودند» مقصود از عيد اول روزهائي است كه ميرزا حسينعلي نوري در بغداد كلاه را به سر برادر گذاشته جانشيني سيد باب را نمود «از 8 ارديبهشت ماه الي 12 كه در بين بهائيان به عيد گل و عيد رضوان ناميده ميشود» دوم روزي است كه سيد عليمحمد باب ادعاي مهدويت كرده كه بنا به قول بهاالله وي را هم خود ايشان مامور ساخته و به سوي مردم فرستاده تا مردم را به ظهور من يظهرالله بشارت دهد كه خدا قريبا خود ظاهر گشته و تمام مردهها را زنده گردانيده و تمام مخلوق آسمانها و زمينها را محشور خواهد ساخت و بشر را به اوج سعادت و خوشبختي خواهند رسانيد، و ديديم هنوز مركب اين وعده وعيدها خشك نشده [ صفحه 118] جنگ جهاني اول شروع و دنيا را به خاك و خون كشيده همان آرامش و امنيت هم كه داشتيم از بركت انفاس قدسيه اين درويش مازندراني از بين رفته و اعجاز ظاهر گشت. اين قلندر عاجز بيچاره كه تا اين دجا حرفهاي جنون آميز و خارج از منطقش را شنيده و يك حرف به درد بخور در بين تمام گفتارش نديدهايم دم از خدائي زده و ميگويد من خالق جهانم، چقدر پست و چقدر خنك، و در عين حال چه اندازه وقيح و پر رو، كه با نداشتن هيچگونه تفوق بر ديگران با كمال بيشرمي و بيحيائي چنان ادعاي بزرگ و غلط بيجائي را بنمايد، و يك دسته گوسفند هم بع بع گويند يا للعجب از اين چشم بندان. البته خوانندگان محترم به كفتار بيهوده و ياوههاي بهاء الله پي بردهاند كه اين مرد پر رو پاي بند هيچ منطق و دليلي نبوده هر چه به زبانش آمد گفته و نوشته است. حال صرف نظر از بطلان ادعاي هر دو بزرگوار اگر به گفته بهاء الله سيد عليمحمد از طرف او مامور بوده ظهور و قريب الوقوع خدا را به مردم دنيا بشارت بدهد، او فقط بايد مبشر و خبر دهنده باشد، در صورتي كه ميبينيم سيد عليمحمد نه اسمي از بهاء الله برده و نه اعتنائي به او نموده بلكه خويشتن را فرستاده مستقل خدا، قائم، و مهدي، معرفي و كتاب و احكام عجيب و قريبي نازل و مردم را به اطاعت اوامر و احكام خود خوانده و در هيچ جا اسمي از بهاء الله نبرده است. حال اگر حرف بيدليل بهاء الله را قبول كنيم، سيد عليمحمد را دروغگو، و اگر ادعاي سيد عليمحمد را قبول نمائيم بهاء الله كه فردي از [ صفحه 119] مريدان سيد باب بوده دروغش آشكار ميگردد، بايد دانست و از بهاء الله پرسيد به چه دليل ايشان ظهور كل شدهاند، باب و كتاب بيانش هيچ جا اسمي از ايشان نبرده فقط يكجا گفته است. پس از انقضاء مدت المستغاث كه دو هزار و چند سال ميشود «من يظهرالله» ظاهر خواهد شد، من يظهر الله دو هزار سال بعد به ايشان چه، كه خود را روي دستگاه خدائي انداخته و باب را مبشر و خبر دهنده خود دانسته و بخورد اغنام داده است، من يظهر الله به او چه مربوط است او ميرزا حسينعلي نوري است و يكي از بابيان ناقض سيد باب است، به فرض محال من يظهر الله دو هزار سال بعد بايد بيايد نه سيزده سال، شهدالله شياد عجيبي بوده بدون هيچگونه دليل و مدركي من يظهر الله شده. فداكاري و از جان گذشتگي طرفداران باب كه در راه او جان و مال و همه چيز دادهاند به حساب خود آورده. همه جا مبلغين از خود گذشتگي اصحاب باب را به رخ مردم كشيده و در راه كيش بهاء به حساب ميگذارند، در حالي كه باب بهاء را اصلا نشناخته در هيچ جا اسمي ذكري از او نه نموده است، مؤمنين باب در راه پيشرفت دين باب سر و جان را فدا كردهاند به ميرزا حسينعلي نوري مازندراني چه مربوط است، او يك نفر بابي بوده كه در زندان تهران براي نجات از مرگ باب را سب و لعن هم نموده است. ولي حالا در بغداد آيه نازل و ظهور او را عيد ميگيرد؟ وقتي كه انسان شرم و حيا را كنار گذاشت همه كار ميكند. مطلب قابل توجه اين است فرض كنيم يكي از اين دو واقعا از طرف خدا مبعوث و براي هدايت بشر آمدهاند هنوز مركب احكام و [ صفحه 120] دستورات سيد عليمحمد باب خشك نشده و احكامش مورد عمل و اجري قرار نگرفته بهاء از آن طرف سر در آورده قوانين آب نكشيده «آن هم روي كاغذ قاچاقي و دزدكي» كه نمونههايش گفته شد قي كرده و مردم را به اطاعت از پرت و پلاهايش دعوت نموده، اكنون جاي پرسش است كه در يك زمان به دو دين و دو شريعت چه نياز ميبوده اگر سيد باب از طرف خدا آمده و آن شريعت را با دستور او گذارده (كه مورد تائيد بهاء الله نيز ميباشد زيرا بعضي از احكامش نسخ و بعضي را تائيد و جزء احكام خود آورده) چرا بايستي هنوز چند سالي نگذشته و شريعتش روان نگرديده نابود گردانيده شود. اين كار از خدا بعيد و نشدني است. پس با ايماني ثابت و عقيده راسخ بايد گفت كه هر دو دروغگو دزد و شياد ميباشند.
(ص 31 سطر 14 اذا مرضتم ارجعوا الي الحذاق من الاطباء انا ما رفعنا الاسباب بل اثبتناها من هذا القلم الذي جعله الله مطلع امره المشرق المنير» ترجمه: هر گاه بيمار شديد به پزشك حاذق مراجعه نمائيد ما اسباب را از بين نبرديم بلكه آنها را استوار ساختيم ازاين قلم كه خداوند آن را محل تابش فرمان فروزنده و نور بخش خود قرار داده. امروز هر كودك دبستاني هم ميداند كه اگر بيمار شد بايد به پزشك [ صفحه 121] مراجعه نمايد حتي حيوانات سگ و گربه خويش را مردم موقع بيماري به دام پزشك نشان ميدهند ولي گويا روي سخن بهاء الله با اغنام است چون در قانون بيان سيد باب مراجعه به پزشك و استعمال دارو را ممنوع و حرام كرده است. بهاء الله حكم سيد باب رانسخ نموده بر گوسفندان خود منت ميگذارد و اجازه مراجعه به پزشك را در موقع بيماري ميدهد. حقيقتا احكام و دستورات اين دو نفر مصروع خنده آور و موجب تعجب و حيرت است كه چگونه به چنين مهملاتي نام احكام نهاده و چطور با چنين احكامي ميخواهند سعادت بشر قرن بيستم را تأمين نمايند، چگونه ميتوان باور كرد كسي به اندازهي خردلي فكر و عقل داشته باشد و اين احكام را موجب سعادت داند، خدايا زين معما پرده بردار، جز اينكه بگوئيم هيچ يك از افراد بهائي از احكام اقدس اطلاعي ندارند چاره نداريم، و جز اينكه به عباس و شوقي افندي در نابود ساختن كتاب اقدس حق بدهيم جوابي نداريم، زيرا اگر اين كتابها (بيان و اقدس) ترجمه و چاپ شود شايد 99 درصد بهائيان به هوش آمده از كيش خود باز گردند. سبحان الله براي چند روز زندگي چه اندازه موجب گمراهي مردم ميشوند؟ براي چهار روز رياست و شهوت راني چه جناياتي مرتكب ميگردند، هفتاد نفر زن و مرد و اطفال معصوم و بيگناه را در يزد دچار دژخيم مرگ كردند و خود به جاي آنكه اندكي متأثر شوند «شرق منور شد، غرب معطر گرديد» سرودند. عجبا اينان مگر دل از سنگ دارند يا اصلا دل ندارند كه خود [ صفحه 122] به بطلان كيش خود پي برده كتابش را نابود ميكنند تا مردم بيشتر در ضلالت و گمراهي بمانند، زيرا زندگي خود را در گمراهي ديگران يافتهاند، اينان جواب وجدان را چه ميدهند يا شايد اصلا وجدان ندارند اگر ميداشتند در گمراهي ديگران نميكوشيدند واقعا از هر بيرحمي به رحمتر و از شقي شقيتر و از هر ظالمي ظالمتر و از هر قصابي قصابترند.
(ص 32 سطر 14 قد اذن الله لمن اراد ان يتعلم الالسن المختلفه ليبلغ امر الله مشرق الارض و غربها و يذكرها بين الدول و الملل علي شأن تجذب به الافئده و يحيي بكل عظيم رميم) ترجمه: اجازه داده است خداوند به كسي كه بخواهد زبانهاي مختلفه را بياموزد براي اينكه امر خدا را در خاور و باختر زمين تبليغ كند و آن را بين دولتها و ملتها ذكر نمايد به طوري كه دلها را جذب كند و استخوانهاي پوسيده را زنده سازد. خدا اجازه داده كه زبان خارجي را فقط به منظور تبليغ امر خدا در بين دولتها و ملتها بياموزند يعني در غير اين صورت و براي مقاصد ديگر از قبيل تحصيل علوم و صنعت، تحصيل زبانهاي خارجي ممنوع و حرام است. اندكي در اين مورد بينديشيد، اجازه موقعي از مقامي صادر ميشود كه موضوع آن ممنوع باشد يعني براي كارهائي كه طبعا و فطرتا [ صفحه 123] و قانونا آزاد است احدي محتاج به كسب اجازه از هيچ مقامي نيست. پس دادن اجازه معلوم ميكند در كيش بهاء تحصيل زبان خارجي ممنوع بوده حال تحصيل را فقط به منظور تبليغ امرالله اجازه داده ولي خود به زبان خارجي آيات نازل و سخن گفته است. در تمام مذاهب و اديان تحصيل زبان خارجي آزاد و منع نگرديده. فقط بهاء است كه غير از براي تبليغ تحصيل زبان خارجي منهاي خودش را ممنوع دانسته و اغنام نبايد براي علوم جديد كه زبان خارجي هم جزء برنامه و دروس ميباشد استفاده نموده و ياد گيرند، اين هم يكي از معجزات و كرامات بهاء الله و يكي از وسائل سعادت اغنام است كه مردم از درك و فهم چنين سعادتي محروم ميباشند. نمي دانم اين تيره بختان و گمراهان وادي ضلالت چرا نميخواهند بيدار شده قدري در اطراف كيش خود فكر كنند اين كلمات بيارزش مسخره كه به واسطهي چرند بودنش از انظار مخفي كرده و از بين بردهاند بينديشند مگر با جان و روان خود دشمني دارند. اينها در مدت 60 و هفتاد سال از جناب عبدالبهاء يا شوقي افندي نپرسيدهاند چرا مطالعه و داشتن كتاب اقدس ممنوع و حرام است اين كتاب را جمال مبارك براي مردم نازل فرمودهاند كه مورد استفاده مردم قرار گرفته و سرمشق زندگي باشد، براي حبس در صندوقخانه نازل نفرمودهاند، شوخي نيست اين كتاب اقدس اس اساس مذهب است، مال مردم است، براي مردم است، نه تنها براي اغنام بلكه براي تمام مردم جهان كه بخوانند و از كلمات و دستورات كه هيچ كس از اولين [ صفحه 124] و آخرين قادر نبودهاند مثلش را بياورند استفاده نموده داخل گله گرديده بهائي شوند، و بهائيت جهان گير شده قضيه تمام شود، چرا كتاب خدا را زنداني كردهايد، شيكش نفر هم اين سؤال را نكرده چرا يك نفر بهائي حق ندارد در خانهاش يك جلد اقدس داشته باشد خواندن و نگه داشتن كتاب بيان چرا گناه است مگر اينها كتاب آسماني نيستند مگر اينها نازل نشدهاند مگر اينها تماما كلمات و آيات الهي نميباشند؟ آيات الهي مگر براي مردمان روي زمين نازل نشده، چرا بايد مردم روي زمين از كلمات و گفتار خدا بينصيب و محروم باشند، اگر بنا بود مردم اين كتاب را نديده و نخوانند پس چرانازل گرديد، نازل شده كه در صندوقخانه گذاشته درش را هم مهر و موم كنند؟ چرا ترجمهاش را حرام كردهاند، كلمات و آيات خدا بايد به تمام زبانهاي دنيا ترجمه و چاپ شود كه مورد استفاده مردم جهان قرار گيرد، اين گوسفندان اينقدر گوسفند بودند كه حتي يك نفر هم بينشان پيدا نشد سؤال كند چرا، آخر چرا، كتاب آسماني كه براي من نازل شده چرا نميگذارند مردم ببينند نه اجازهي چاپ نه اجازه داشتن، نه اجازه خواندن، نه اجازه ترجمه، اجازه هيچ يك از اينها را ندارند يعني اصلا بايد نام اقدس فراموش گردد، واقعا داستان عجيبي است! شما در تمام كرهي زمين يك چنين جمعيتي ميتوانيد پيدا كنيد كه هر چه بگويند و امر كنند گوسفندوار در مقابل گوينده فقط بع بع كنند؟ آقايان بهائي به شرافت و انسانيت قسم من هيچگونه خصومت و دشمني با شما ندارم اينهائي كه گفته و نوشته ميشود روي دلسوزي است و اينكه ميبينم چنان غرق در اين حرفها هستيد و از دنيا بيخبريد كه [ صفحه 125] گويا همان طوري كه بهاء الله تشخيص داده واقعا گوسفنديد كه گوسفند، آخر به خود آئيد، به بينيد دنيا دربارهي شما چگونه قضاوت ميكند، اگر انشاالله ترجمه اقدس تمام و چاپ شد در كشورهاي انگليسي زبان هم به كلي آبروي شما خواهد رفت، شما را از مردمان ما قبل تاريخ خواهند دانست كه پيدا شده و به اين اراجيف معتقد شدهايد.
(ص 37 سطر 17 ليس للعاقل ان يشرب ما يذهب به العقل و له ان يعمل ما ينبعي به الانسان لاماير تكبه كل غافل مريب) ترجمه: شخص خردمند را سزاوار نيست چيزي كه عقل را زايل ميكند بنوشد بلكه شايسته او اعمال انساني است نه آنچه كه هر غافل و شكاك به جا ميآورد» واقعا بهاء الله در بيان علت و فلسفه احكام بيداد ميكند، نوشابه را به علت زايل ساختن خرد روا نميداند، حال آنكه حرمت نوشابههاي الكي و ممنوعيت آن براي زوال عقل نيست بلكه اصولا چون براي مزاج مضر است نوشيدنش ممنوع شده ممكن است يك نفر خمرهاي را سر بكشد و عقلش زائل نگردد بلكه به درجات از آقاي بهاء الله عاقلتر باشد، به نص اين آيه براي چنين كسي روا و جائز خواهد بود بر عكس براي كسي كه سابقه و عادت نداشته به گيلاسي مست شده و عربده آغاز ميكند ناروا و ممنوع است، خلاصه اگر كسي عقلش زائل نشود ميتواند نوشابه بنوشد، علاوه بر اين صراحت آيه حرمت نوشيدن [ صفحه 126] مشروبات الكلي را نميرساند، بلكه يك نصيحت اخلاقي است كه شخص عاقل با دست خود خرد خويش را زائل نمينمايد، اگر كسي نخواست به اين نصحيت گوش ندهد خلافي نكرده و فعل حرامي را مرتكب نشده، به قول آخوندها ترك اولي كرده است، شايد به همين جهت هم باشد كه اكثر بهائيان عرق را مثل آب نوش جان ميفرمايند، خادم مشرق الاذكار عشق آباد كه سيد پيرمرد يزدي دائم الخمري بود ميگفت من خادم خانه خدا هستم و خدا هم هميشه عرق من را پيش پيش ميرساند.
(ص 33 سطر 10 انا نري بعض الناس اراد و الحريه تنتهي عواقبها الي الفتنه لا نخمد نارها كذالك يخبركم الموصي العليم فاعلمو ان مطالع الحريه و مظاهرها هي الحيوان و لانسان ينبغي ان يكون تحت سنن يحفظ جهل نفسه و ضر الماكرين ان الحريه تخرج الانسان عن شئون الادب و الوقار و يجعله من الارذلين فانظر الخلق كا الاعنام لابدلها من راع ليحفظها ان هذا الحق يقين انا نصد قهافي بعض المقامات دون الاخر انا كنا عالمين) ترجمه: ما ميبينيم بعضي مردم را كه طالب آزادي ميباشند منتهي ميشود پايان آن به فتنه كه خاموش نخواهد شد آتش آن چنين آگهي ميدهد شما را وصيت كنندهي دانا پس بدانيد كه محل طلوع و بروز آزادي عبارت از حيوان است و براي انسان سزاوار است كه [ صفحه 127] زير روشهائي باشد كه نگاه دارد او را از ناداني نفس او و زيان مكر كنندگان به درستي كه آزادي انسان را از شئون ادب و وقار بيرون ميسازد و او را جزء اراذل قرار ميدهد پس مردم را مانند گوسفندان به بينيد كه ناچار براي آنها چراننده لازم است كه آنها را نگاهداري نمايد اين گفتار حق و يقين است ما آزادي را در بعضي جاها تصديق ميكنيم دون ديگر ما بوديم دانايان) عجبا افراد بشر پس از آنكه از غارها بيرون آمده و زندگاني اجتماعي را شروع و تشكيل تمدن دادند چه جانها باخته و خونها ريخته و مشقت و مرارتها كشيده تا به شكستن سدهاي استبداد موفق شده آزادي را به دست آوردند، در نتيجه فداكاريهاي آزاديخواهان تركيه حكومت استبدادي عثماني سرنگون و جناب بهاءالله از زندان آزاد و مشغول نزول آيات گرديدند اين همان آزادي است كه از شئون حيوانات ميدانند. در دنياي متمدن امروز هر ملتي كه از آزادي محروم و در زير يوغ استبداد زندگي كنند اصولا جزء انسان به حساب نميآورند، آقاي بهاء الله كه احكام خود را مايه سعادت بشر ميداند آزادي را از شئون حيوانات دانسته و صريحا در نهايت وقاحت ميگويد ملت مانند گله گوسفند است و چراننده لازم دارد تا چراننده به نفع و ميل خود دسته دسته آن بيزبانان را به كشتارگاه برده سر از تنشان جدا كرده به فروش رسانده صدي 19 را تقديم خدا نمايند. اگر اين حكم مشعشع را با حكم قبلي راجع بعدم اعتراض به حكام و اطاعت اوامر آنان مربوط سازيم ديگر كار تمام است مخازن [ صفحه 128] سعادت يك جائي و در بست تحويل اغنام الهي خواهد شد. واقعا چشم بهائيان روشن كه در زير سايه چنين احكامي به زندهگاني سعادتمندي نائل خواهند گرديد. ميفرمايند آزادي انسان را از حد ادب و وقار خارج ميسازد اگر اين ادعا درست باشد بايد در بين تمام ملت آمريكا و انگليس يك نفر شخص موقر و مؤدب يافت نشود چون در اين دو كشور آزادي به معني تمام حكم فرما است و انگليسها در دنيا معروف و به وقار و متانت هستند. بهاء الله يا معني آزادي را نفهميده يا خواسته سفسطه و مغالطه نموده بدين وسيله بنيان استبداد را استوار سازد، آزادي كه مردم در راه به دست آوردن آن از همه چيز خود گذشته و فداكاريها نموده جان و مال در راهش رايگان نثار كرده گردنها زير گيوتينها رفته و هنوز در بعضي از نقاط دنيا خونها ريخته ميشود و خانمانها نابود شده از بين ميرود يك چنين نعمت بزرگي را بهاء الله از شئون و خصايل حيوان ميداند. به عقيدهي بهاء الله عموم ملل متمدن و آزاد را بايد حيوان دانست نه انسان به دليل آنكه آزادند و آزادي از شئون حيوان است. اگر آزاديخواهان ترك فداكاري نكرده آزادي را به دست نياورد بودند، بهاء الله هم در زير فشار استبداد مانده و آزاد نشده بود كه آزادي را از شئون حيوانات بداند همين آزادي است كه به ايشان اجازه داده اين مزخرفات را بگويد. شما اي خواننده عزيزاي آقايي بهائي،اي بهائي زادگان بيتقصير، عاجزانه استدعا ميكنم قدري بهتر و بيشتر و عميقتر در [ صفحه 129] اطراف اين حكم و احكامي كه گذشت خوب فكر كنيد و بينديشيد، اين مرد چه ميگويد، موقع سرودن اين آيات مست بوده، يا تب داشته، يا حشيش كشيده بوده است، مغز اين مرد از چه موادي تركيب يافته، مردم و اغنام خود را چگونه شناخته، هيچ فكر نكرده است كه اين حرفها را مردم خوانده و با ادعاهائي كه خود را به مقام خدائي رسانده روي هم تلمبار كرده چه خواهد گفت، وقاحت و بيشرمي حد و حدودي ندارد، آن راه نزديكت، و آن پول زيادت، و اين هم عمل زشتت، اگر اين احكام به زبانهاي خارجي مثلا انگليسي ترجمه شود و شخص آمريكائي آن را بخواند كه در برابر سوزانيدن يك خانه كلي مرتكب را زنده بسوزانند، يا ارزش ناموس بهائي 9 مثقال طلا است، يا آزادي از شئون حيوانات است، آيا اين آمريكائي چنين كتابي را نخواهد سوزانيد كه مردم را گوسفند پندارد، و براي آنان چراننده لازم بداند، آيا به عقل و فكر گويندهي اين مهملات نخواهد خنديد، اين مرد را ديوانه و محتاج معالجه نخواهد دانست، و به حال اشخاصي كه اين مهملات را احكام آسماني و كليد سعادت بشر ميدانند تاسف نخواهند خورد.
باز هم آخدا از رو نرفته در تائيد گفتارش ميگويد: (قل الحريه في اتباع اوامري لو انتم من العارفين لو اتبع الناس ما نزلنا لهم من سماء الوحي لتجدن انفسهم في حريته بحته طوبي لمن عرف مراد الله فيما نزل من سماء مشيته المهيمنته علي العالمين). [ صفحه 130] ترجمه: بگو آزادي در پيروي فرمانهاي من است اگر شما از عارفين باشيد اگر مردم پيروي كنند آنچه را كه ما نازل كرديم براي ايشان از آسمان وحي هر آينه خود را در آزادي محض خواهند يافت خوشا به حال كسي كه مراد خدا را دانست در آنچه كه نازل شد از آسمان خواست مسلط بر جهانيان. آري ما هم تصديق داريم كه آزادي كامل بلكه هرج و مرج و بيبند و باري در پيروي از احكام بهاء الله است و بس، زيرا با پرداخت 9 مثقال طلا هر زن و دختري را در كمال آزادي ميتوان به آغوش كشيده و از بركت احكام بهاء الله كام دل ستاند، با به كار بردن اندكي خجلت و انفعال هر بچه امردي را بدون بيم و ترس مفعول قرار داد از خواهر و دختر خويش استفاده نمود بدون آنكه مورد ملامت و سرزنش واقع شود، آزادي محض و حيواني مگر همينها نيست، پس در اين مورد بهاء الله راست گفته كه آزادي محض در پيروي از احكام اوست، هر كسي مايل به چنين آزادي و شهوت راني باشد بهائي شده پيرو احكام بهاء الله گرديده فقط ساليانه 19 درصد خود را بپردازد ديگر آزاد است واحدي حق اعتراض را به وي ندارد خوشا به حالش.
(ص 44 سطر 4 قد حكم الله دفن الاموات في البلور و الاحجار اللممتنعه اولو الاخشاب الصلبه اللطيفه و وضع الخواتيم المنقوشه في اصابعهم انه لهو المقتدر العليم: [ صفحه 131] يكتب للرجال و لله ما في السموات و الارض و ما بينهما و كان الله بكل شيء عليما و للورقات و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما و كان الله علي كل شيئي قدير) ترجمه: حكم كرده خداوند دفن مردهها را در بلور و سنگهاي قيمتي (مانند الماس و برليان و فيروزه و غيره) يا چوبهاي محكم و ظريف (صنعتي) و نهادن انگشتري منقوش در انگشتان آنان هر آينه او توانا و دانا است نوشته ميشود براي مردان براي خداست آنچه در آسمانها و زمين و بين آنها است و خداوند بر هر چيز دانا است و از براي برگ درختان نوشته ميشود. براي خداست ملك آسمانها و زمين و بين آنها و خداوند بر هر چيزي توانا است). در اينجا آقاي بهاء الله زنان را به ورقات تعبير نموده كه جمع ورق ميباشد ورق هم در لغت عرب به معني برگ درخت، يا دراهم مسكوكه، يا ورق كتاب است، ما هم ناچار به همان برگ درختان ترجمه نموديم. نه تنها در اينجا بلكه در اكثر الواح و آيات خود، زنان را ورقات ناميده حتي خواهر خود را ورقه عليا نام نهاده است: 2 - دربارهي مردگان امت و اغنام خويش حداكثر بخشش و سخاوت را مبذول داشته آنچه از قلم اعلا نازل شده بدون فكر و مطالعه ثبت كرده و اغنام را مأمور به انجام آن نموده كه حقيقتا به مسخره بيشتر شبيه است. اموات را در تابوت بلور و سنگهاي قيمتي گذاردن و به خاك سپردن كار آدم عاقل نيست. [ صفحه 132] شايد آخدا مانند مصريان قديم دوام و بقاء روح را به بقاء جسد مربوط ميدانسته و به وسيلهي تابوت بلور و پنج كفن حرير ميخواسته جسد بيشتر محفوظ بماند هر چه بوده مثل ساير احكامش غير عملي است، چه آنكه فرض كنيم يك كشور سي ميليوني كه ساليانه پنج درصد متوفيات داشته باشد و مطابق اين دستور بخواهد عمل نمايد اگر هر تابوتي را پنج هزار ريال در نظر گرفته و ارزش قائل شويم مجموع بهاي تابوت پنج درصد اموات ساليانه 750 000 000 ريال بالغ خواهد شد با اين مبلغ ميتوان در سال دويست هزار نفر اطفال يتيم بيسرپرست بيبضاعت را به خوبي تربيت و نگهداري نمود و خيلي كارهاي خيريه ديگر براي زندهگان.
(ص 35 سطر 4 و ان تكفنوه في خمسته اثواب من الحرير او القطن من لم يستطع يكتفي بواحده منها كذلك قضي الامر من لدن عليم خبير) ترجمه: كفن نمائيد مرده را در پنج قطعه از حرير «پنج كفن روي هم بپوشانند كه سرما نخورد» با پنبه كسي كه استطاعت نداشته باشد به يكي از آنها اكتفا ميكند اين چنين گذشت امر از نزد دانا و آگاه. پنج كفن حرير روي هم به مرده پوشاندن و به خاك سپردن چه معني دارد چه سعادتي از اين عمل ناصحيح شامل حال مرده يا بازماندگان او خواهد شد، آخر براي چه حرير را آن هم پنج ثوب زير خاك نموده [ صفحه 133] با مرده بپوسانند و هزاران بلكه ميليونها نفوس سطر عورت نداشته مثل جدشان حضرت آدم برهنه زندگي كنند، آيا شخص عاقل به اين ياوهها تفوه ميكند، آيا كسي كه به اين مزخرفات ايمان آورد از گوينده آن بيشعورتر نيست. اي آقاي بهائي اينها را كه ميخواني از جلد حيواني بيرون آي و مثل پدرانت انسان شو قدري فكر كن دشمن جان خود مباش حيف است پسر انسان كه بهاء الله حيوانش گفته و اغنام لقب داده چشم و گوش بسته با پاي خود به كشتارگاه برود، عينك تعصب را از چشم بردار حقايق را آنچنان كه هست تماشا كن، اينهايي كه گفته و نوشته ميشود بيانات جمال قدم است، تو خود اگر بخواهي قانوني براي دنيا بنويسي بدون آنكه هيچگونه ادعائي هم داشته باشي مسلما خيلي بهتر و پسنديدهتر از پرت و پلاهاي بهاء الله خواهي نوشت، حيف است خود را اينقدر تنزل دهي كه بهائيي خطابت كنند. درست دقت كن 5 پارچه حرير روي هم به تن مرده كردن شما را به وجدانتان قسم از عقل به دور نيست، اگر پنج پيراهن حرير به زنده بپوشانند باعث خنده و استهزا خواهد شد چه رسد به مرده، آخر هيچ فرد لايشعري چنين دستور خارج از منطقي ميدهد كه دسترنج بشر را زير خاك كرده بپوسانند و ميليونها بشر هم جنس خود لخت و برهنه زندگي كنند، چه فائده از اين كار احمقانه عايد خواهد شد، چه درب سعادتي به رويش گشاده ميشود، چه باري از دوشش برداشته ميشود، كه ده متر حرير را زير خاك كرده بپوسانند، [ صفحه 134] سطح فكر اين مرد از معمولهم پايينتر بوده و ادعاي خدائي هم كرده، همين ادعا بهترين و بزرگترين دليل بر نفهمي و پائين بودن سطح فكر و جنون و ديوانگياش ميباشد، كسي كه عقل و فهم داشته باشد يك چنين غلط بيجائي را نميكند كه بگويد من خدا و خالق جهانم دليل و مدرك و معلوماتم هم كتاب اقدس است.
(ص 35 سطر 6 حرم عليكم نقل الميت ازيد من ساعته من المدينه ادفنوه باالروح و الريحان في مكان قريب) ترجمه: حرام شد بر شما حمل جنازه بيشتر از يك ساعت را از شهر، دفن كنيد او را به خوشي و شادماني در جاي نزديك. بهاء الله نميدانست كه روزي خواهد رسيد كه مرده را ضدعفوني كرده و دور دنيا خواهند گرداند چنان كه امروز ميكنند و جنازهها را به وطن خود ميرسانند بدون آنكه كوچكترين تغييري در مرده پديد آيد و اگر بهاء الله ميدانست حمل جنازه را بيشتر از يك ساعت راه حرام نميكردكه نوه زاده و ولي امرش شوقي افندي يا غصن ممتاز مشمول اين حكم شده و از سعادت شدفن در مقام اعلي يا بيت مبارك و در جوار خدا و خدازاده محروم گرديده و در لندن كعبه آمال حقيقيش به خاك سپرده شود. اين ولي امر الله كه اغنام معجزاتي برايش قائل هستند خبر از مرگ زودرس خود نداشت حتي از نوشتن وصيت خط و تعيين جانشين كه [ صفحه 135] جزء وظايف حتمياش بوده غفلت نموده يا اعتنائي به احكام آسماني پدر بزرگش نداشته از وظيفه ديني سرباز زده است. بعد از فوتش شكافي بين اغنام پديدار جمعي دورهي خدائي را خاتمه يافته دانسته و پي كار خور رفتند، و عدهي ديگري مدعي شدند كه مسلما وصيت خط بوده و غير ممكن است ولي امر بر خلاف وظيفه عمل كرده باشد حتما آنهائي كه در اين كار ذينفع بودهاند وصيت خط را از بين بردهاند. باالاخره سران قوم نشستند عقلهاشان را روي هم ريخته چنين نهادند كه آيا دي امر الله در مقام شوقي افندي مرحوم مقام گرفته اين دستگاه دين سازي را بگردانند حيف است چنين دستگاهي از دست داده شود، استفاده كه از اين پيش آمد نصيب اغنام گرديد نجات و خلاصي از شر نزول الواح و شنيدن هر روز وعدههاي دروغ بوده كه ديگر كسي نيست لوح نازل كند.
و بعد لازم آمد يك كار فوق العاده و برجسته انجام شود كه گوسفندان رم كرده كه عادت به چوپان و چراننده داشتهاند و حالا كه چراننده را از دست دادهاند ممكن است عدهي ديگري از گله خارج و پي كار خود روند براي جلوگيري از اين خطر و جلب نظر آنها آمدند بيت العدل كه آرزوي ديرينه اغنام و اجراي يكي از احكام اقدس بود تشكيل دادند، باز اينجا شكاف ديگري پديد آمد، بدين معني كميسوني كه شوقي افندي از پنج نفر آمريكائي در زمان حيات خود براي اداره [ صفحه 136] امور دستگاه خدائي تشكيل داده و امور را در واقع آنها اداره نموده ودستگاه را ميگرداندند، اين كميسيون كه همه كاره بودند با ايادي به رقابت و مخالفت برخواسته پس از آنكه نتوانستند توافق كنند آنها هم بيت العدل ديگري تشكيل و اين دو بيت العدل با هم به مبارزه در آمده اغنام الهي هم دو دسته و داراي دو بيت العدل شدند كه هنوز هم ادامه دارد. در حالي كه خانه از پاي بست ويران است، بيت العدل بدون وجود ولي امر معني و مفهومي ندارد، طبق نص صريح الواح وصاياي عبدالبهاء، و توقيع مينع 105 صفحه 21 شوقي افندي و صفحههاي 76 - 77 - 78 - 79 - 80 از كتاب دور بهائي كه صريحا گفته و تأكيد اندر تأكيد شده كه بدون ولي امر بيت العدل وجود خارجي نميتواند داشته باشد، رياست بيت العدل منحصرا با شخص ولي امر، عزل و نصب اعضاء بيت العدل فقط و فقط با شخص ولي امر است لاغير، ميگويد (بنيادش بر دو ركن ركين استوار ركن اول و اعظم ركن ولايت الهيه كه مصدر تبيين و ركن ثاني بيت العدل اعظم الهي كه مرجع تشريع است) فقدان يكي دليل بر عدم وجود ديگري است، اين دو لازم ملزوم يكديگرند، اگر اين نباشد آن نيست و اگر آن باشد اين نيز هست، ولي اين آقايان با اين همه تأكيد و توصيف و تضيح و غيره به ريش مبارك همهشان خنديده احكام و دستورات و فلان را زير پا گذاشته بيت العدل بدون ولي امر را تشكيل و اختيار صدي 19 و ديه 9 مثقال طلاي زنا كننده و غيره را در اختيار خود گرفته و دستگاه دين سازي را به گردش انداختند [ صفحه 137] من ميخواهم از سران يا امناء يا ايادي و آنهائي كه واقعا بهائي بوده و بهائيت را حق دانسته و اين كيش را كيش خدائي ميدانند سؤال كنم آيا اين الواح وصاياي عبدالبهاء لازم الرعايه و لازم الاطاعه هست يا نه اگر هست چگونه با گفته صريح او كه (ولي امر الله رئيس مقدس اين مجلس و عضو اعظم ممتاز لايعزل است) بيت العدل بدون آنكه ولي امر رئيس باشد تشكيل ميدهد؟ يا آنكه ميگويد (ايادي امر الله را بايد ولي امر الله تسميه و تعيين كند و جمع بايد در ظل او باشند و در تحت حكم او) حال آيا انتخاب ايادي از طرف بيت العدل و يا مجمع ايادي مخالف نص صريح فوق نيست؟ يا آنكه ميگويد (حقوق الله راجع به ولي امر است) اخذ و مطالبه حقوق الله از ناحيه بيت العدل يا مقام ديگري مخالف نص صريح فوق نيست و ديگري ميتواند دريافت كند؟ يا ميگويد (حصن متين امر الله باطاعت من سو ولي امر الله محفوظ و مصون ماند) پس با حذف ولي امر الله از نظم بديع الهي حصن متين امر الله چگونه مصون و محفوظ خواهد ماند؟ يا صلاحيت اخراج عضوي از اعضاء منحصرا در اختيار ولي امر است، چنانچه عضو ناصالح و فاسدي در بيت العدل يافت شود چه كسي ميتواند او را اخراج نمايد؟ و يا اعادهي نفوس طرد شده كه انحصارا با شخص ولي امر و ديگري را چنين اختياري نيست با نبودن ولي امر چه صورتي پيدا ميكند؟ يا در صفحه 76 دور بهائي كه ولايت امر و بيت العدل را در دو مؤسسه لاينفصم ذكر كرده و ميگويد: «در بدو امر بايد به نهايت وضوح... مذكور گردد كه اين دو مؤسسه نظم اداري حضرت بهاء الله و اساسش من عندالله است و [ صفحه 138] وظائفش خطير و ضروري و مرام و مقصدشان مكمل يكديگر» و باز در صفحه 77 ميگويد: «اختيارات و وظائفشان مكمل يكديگر است». پس با اين بيان صريح كه ولي امر و بيت العدل را مكمل و متمم يكديگر دانسته بيت العدلهاي فعلي بدون وجود ولي امر ناقص و ناتمام نيست؟ در صفحهي 78 دور بهائي شوقي از قول عبدالبهاء در الواح وصايا «مبين آيات الله» را انحصارا از وظائف ولي امر الله ميداند و در صفحهي 80 - 79 تأكيدا تفسير و تبيين آيات را جز ولي امر به ديگري اجازه نميدهد حال بايد سؤال شود با نبودن ولي امر تفسير و تبيين آياتي كه ضرورت پيدا ميكند چه نفسي يا كسي ميتواند آيات را تبيين و تفسير نمايد؟ هيچ كس باز عبدالبهاء در الواح وصايا در مورد وظائف ايادي ميگويد: «اين مجمع ايادي در تحت اداره ولي امر الله است كه بايد آنان را دائما به سعي و كوشش و جهد در نشر نفحات الله و هدايت من علي الارض بگمارد». با اين بيان صريح ايادي بايد در زير هدايت و راهنمائي ولي امر به خدمات مرجوعه خويش مشغول باشند. حال با فقدان ولي امر جمع ايادي در مركز امر چه مجوزي دارد و آنها چه محلي از اعراب را دارند؟ عجيب است خيلي هم عجيب است اينها دانسته و فهميده پا روي احكام و دستورات ديني گذاشته آنچه دلشان ميخواهد بدون توجه [ صفحه 139] به وظيفهي كيشي عمل ميكنند و يك نفر هم از اغنام صدايش در نميآيد اين هم شد دين؟ خود شوقي كه ولي امر بود چندان علاقهاي به انجام وظائف نداشته بلكه ميتوان گفت عقيده هم نداشته و همان كميسيون پنج نفري كارها را اداره و ايشان به خوش گذراني در سويس و لندن و غيره اوقات گرانبهاي خود را ميگذراندند حتي به وظائف واجب و لازم كه نوشتن وصيت خط و تعيين جانشين بعد از خود و امثال اينها بوده توجهي نداشته و به كارهاي لازمتري كه از نظرها پنهان بوده مشغول بوده است و باز گفتهي عبدالبهاء را در الواح وصايا راجع به مركز امر و بيت عدل «ما عداهما كل مخالف في ضلال مبين» را جناب شوقي اين چنين ترجمه فرمودهاند: «و هر كس به غير از اين دو مرجع به هر مرجع ديگري توجه كند در خطاي محض خواهد بود». با اين نص و ترجمه خودش كه حتما مكلف و موظف بوده در طي حيات خود اين دو مرجع منصوص را تعيين و تشكيل نموده و هدايت و راهنمائي اغنام را دستخوش حوادث و نقشههاي ديگران ننمايد تعيين نكرده و موجب انحراف و گناه اغنام بيچاره شده است از اين قبيل حرفها و ايرادات فراوان وجود دارد كه شرحش باعث ملال است: خشت اول گر نهد معمار كج تا ثريا ميرود ديوار كج شما خوانندگان عزيز خوب توجه و دقت فرمائيد پايه اين دين از روز اول به چه نحوي گذاشته شده بهاء الله كلاه سر برادرش گذاشته [ صفحه 140] مدتها با هم دعوي كرده و خونهائي ريخته شده بعد نوبت به عبدالبهاء رسيده او هم با برادرش ميرزا محمد علي زد و خوردهائي كرده بدترين و پستترين تهمتها و ركيكترين كلمات را نسبت به هم دادهاند بعد از عبدالبهاء شوقي روي كار آمده با برادران و خانوادهاش دست به يقه شده اينها هم مدتها با هم جنگيده و از دادن نسبتهاي زشت به يكديگر مضايقه نكرده آنها شوقي را فاسد الاعمال گرفته شوقي هم مثل عبدالبهاء برادران را ناقض و مطرود دانسته است. پس از مرگ شوقي چون جانشين معين نشده بوده سران قوم و ايادي به جان هم افتاده براي استفاده از پشم و كشك و پشكل گوسفندان هر يك دستهاي تشكيل و به زد و خورد پرداختهاند آنچه در بين نبوده و نيست خدا و وجدان و انصاف است هر دسته نفع خود را در نظر گرفته به دستهاي ديگر ميتازد. پيدايش اين كيش به جاي نعمت نكبت آورده اگر درست دقت شود در مدت يكصد و خورده سال اين جمعيت به 8 - 7 دسته تقسيم شده به جاي وحدت و يگانگي اختلاف و تشتت ايجاد كرده و عدهي زيادي هم بقائش را به لقائش بخشيده پي كار خود رفتهاند باقي مانده هم اكثرا بهائي زاده بوده و از كيش خود اطلاع درستي ندارند. يكي مرد و يكي مردار شد يكي هم به غضب خدا گرفتار شد به اين دستگاه خدائي درست توجه فرمائيد هر پيشوا و رهبري كه عوض شده با جنجال و فحش و توهين و زد و خورد توام بوده حتي يكي هم بدون سر و صدا و انشعاب انجام نشده هر دستهاي ساز به خصوصي نواخته و راه متسقلي پيش گرفته هنوز هم مبلغين مفت خور خود فروخته و رنداني كه سر نخ را در دست دارند اغنام بيچارهگير افتاده را [ صفحه 142] اميدوار ميسازند كه كيششان دنيا گير شده و بشريت تحت لواي امر مبارك به آرزوي ديرين خود كه صلح و صفا است نائل آمده احكام بهائيت سر تا سر گيتي را بهشت برين كرده گرگ و ميش از يك چشمه آب خورده و مردم دنيا برابر و برادر خواهند شد، اين كيش با آنچنان پيشوايان و اين چنين احكام و دسته جاتي كه در داخل خود به وجود آورده واقعا جا دارد كه آرزوي اغنام را بر آورده كند؟ فاعتبرو يا اولوالابصار
(ص 35 سطر 15 و ارفعن البيتين في المقامين و المقامات اللتي فيها استقر عرش ربكم الرحمن كذلك اخبركم مولي العارفين) ترجمه: بلند سازيد دو خانه را در دو جاو جاهائي كه برقرار شده است در آنجاها تخت پروردگار شما كه بخشنده است چنين فرمان ميدهد شما را مولاي عارفين. مقصود بهاء الله از دو خانه چنان كه گذشت، خانه سيد عليمحمد باب در شيراز و حسينيه بغداد است و جاهاي ديگر نيز از قبيل سليمانيه و اسلامبول و ادرنه و عكا و حيفا ميباشد كه خداي در آنجاها قرار گرفته بوده است. در اينجا ميرزا حسينعلي نوري به صراحت ادعاي خدائي خود را آشكار ميسازد و خويشتن را پروردگار ميخواند و دستور ساختن كاخهاي مرتفع در جاهائي كه چند روزي در آنجا بوده ميدهد. بهاء الله علاوه بر تمام تبه كاريها و ياوه گوئيها مردم را به بست [ صفحه 143] پرستي سوق داده كه با دست خود در كجا و كجا كاخي ساخته آن را پرستش كنند. بر فرض محال بهاء الله نيز مانند ساير انبياء از جانب خدا آمده باشد بتخانه ساختن و پرستش كردن يعني چه، كدام يك از پيغمبران خدا چنين امري را نموده كه آخرين آنها بهاء الله باشد؟ پس وجود كثيف خود را كه آكنده از كثافات است خدا ناميدن و پروردگار دانستن مسخره نيست از او مسخرهتر كساني باشند كه به اين مزخرفات گوش فرادهند و وجود پليدي را خدا خواند و براي او جا و مكان قائل شوند در عين حال ادعاي عقل و خرد هم بنمايند. يك فرد بشر بدبخت و ناتوان خود را خدا خواند و عدهاي از همه جا بيخبر و كور كر اطاعتش نموده او را خدا دانند واي بر اين نفهمي.
(ص 36 سطر 11 و الذي تفكر في هذه الايات و اطلع بما ستر فيهن من لالي المخزونه تا الله انه يجد عرف الرحمن من شظر السجن و يسرع بقلبه الي الله باشتياق لاتمنعه جنود السماوات و الارضين قل هذا الظهور يطوف حوله الحجته و البرهان كذلك انزله الرحمن ان انتم من المصفين قل هذا روح الكتب قد نفخ به من القلم الاعلي و انصعق من في الانشاء الامن اخذته نفحات رحمتي و فوحات الطافي المهيمنه علي العالمين) [ صفحه 144] ترجمه: و كسي كه فكر كند در اين آيات و آگاه شود به آنچه كه پوشيده شده در آنها از گوهرهاي گنجينه شده، به خدا سوگند او ميبايد بوي خدا را از جانب زندان و به تندي با دل خود به سوي او ميشتابد با شوقي كه باز نميدارد او را آتشهاي آسمانها و زمينها، بگو اين ظهور ميگردد دور او حجت و برهان چنين فرود آورد خداوند، اگر شما از شناسندگان باشيد، بگو اين جان كتابها است كه دميده شده به آن از قلم بلند و مبهوت شدهاند موجودات مگر كسي كه گرفته است او را بوهاي خوش بخشش من و عطر مشكهاي لطف من كه مسلط بر جهانيان است. خواننده گرامي از ابتداي اقدس همراه ما بوده آيات آن را به دقت مطالعه و به ارزش ادبي و علمي مادي و معنوي آن كاملا پي برده اكنون به رجز خواني بهاء الله بر ميخورد كه با كمال وقاحت و پر روئي ميگويد كسي كه در اطراف آيات من تفكر نمايد و به آنچه در آنها مستور است بينديشد هر آينه بوي خدا را از جانب زندان استشمام خواهد كرد «در اينجا مقصود بهاء الله از خدا خود او و از زندان عكا ميباشد» و چنان به سوي او خواهد شتافت كه نيروهاي آسمان و زمين نتوانند جلوگيري نمايند. علاوه بر اينكه اين ظهور با حجت و برهان توام است كتاب اقدس نيز جان و عصارهي كتابها است. تقاضا و تمناي ما هم از مردم به ويژه بهائيان همين است كه در اطراف آيات و گفتههاي بهاء الله فكر كرده و با ميزان علم و عقل بسنجند: ما اكنون براي هزارمين بار به اتفاق خواننده محترم به دستور بهاء الله رفتار و همين آيه را با موازيني كه در دست داريم سنجيده تجزيه و [ صفحه 145] تحليل ميكنيم شايد ما هم بوي خدا را استشمام كنيم، از حيث تركيب كلمات و سبك آيات در خور اعتنا نيست كه بتوان در اطراف آن بحث نمود، و اما از حيث معني تاكنون آنچه آيات برجسته بود نقل كرديم و معاني آنها را آشكار ساختيم و يكايك را مورد دقت قرار داده بطلان و ياوه گي آنها را ثابت نموديم و به جاي به دست آوردن گوهر گرانبها خر مهره هم نيافتيم، حجت و برهان هم در هيچ يك از گفتارش نديديم كه ما و ديگران را قانع سازد همهاش ادعا و ادعاي بيدليل و منطق، ادعاي خنده آور بچه گانه، يكي از ادعاها اين است كه كتاب اقدس روح و جان كتابها است كه آن روح به واسطهي قلم اعلي به آن دميده شده، از اين عبارت چه ميتوان درك كرد قلم اعلي يعني چه كه به وسيلهي آن روح به روح دميده شود به كتاب چطور روح دميده ميشود دميدن روح به كتاب چه ربطي با مبهوتي و بيهوشي مردم دارد گويا ميخواهند بگويند كه بر اثر نزول كتاب اقدس كه شيره و جان كتابها است. جهانيان مبهوت و بيهوش شدند فقط عدهاي كه مورد توجه و لطف خواص ايشان بودند به هوش آمده و به او ايمان آوردند. بقيه مردم جهان هنوز در حالت بيهوشي به سر ميبرند، و بيشتر خيلي بيشتر مردم دنيا اسم بهاء الله را هم پس از صد و خورده سال هنوز به گشوششان نخورده است. اگر جناب ايشان چنين قدرتي داشتند كه ميتوانستند مردم را به هوش آورند بهتر بود كه يك دفعه همه مخلوق جهان را بيدار مينمودند كه بهائي شده و بيچاره اغنام اينقدر عقب مبتدي نه دوند خداوند كه نه مركب است، و نه جسم، نه ديده ميشود، نه محلي دارد، (نه مركب بود و جسم [ صفحه 146] نه مرئي نه محل) آن چيزي را كه در زندان عكا محبوس ساخته و بوي خدا رابه زندان منحصر نمودهاند چه بوده است. اگر مقصود از خدا خودشان بوده كه اين حرف بسيار ابلهانه و كفرآميز است و اميدوارم منظور خودشان نبوده باشد. كتاب اقدسي كه روح و جان كتابها و شيره جان به وسيله قلم اعلي به جاي سوزن آمپول به او تزريق شده كه تمام مردم جهان به واسطهي پيدايش اين كتاب بيهوش شده و در عالم بهت هنوز باقي هستند مگر همين كتاب نيست، همين كتابي است كه الان زير نظر شما و مشغول مطالعه او هستيد، اين همان كتابي است كه به واسطهي رسوائي و بيهوده بودنش عباس و شوقي افندي به جمع آوري و از بين بردنش زحمات زيادي متحمل شده ولي به نابوديش موفق نگرديدند، زيرا كتاب كتاب خدا است، آن لالي مخزونه و گوهرهاي گرانبها در كجا پنهان است كه ما هر چه ميگرديم پيدا نكرده و نه ميبينيم اگر كتاب همين كتاب و آيات همين آيات است كه قابل هيچ نوع اعتنائي نبوده بلكه يك كتاب پريشان و مغلوط و بيمعني و بيهودهاي بيش نيست كه شايسته و سزاوار كوبيدن بر سر مؤلف آن ميباشد.
(ص 37 سطر 12 من يقرء آيته من آياتي لخير له من ان يقرء كتب الاولين و الاخرين) ترجمه: كسي كه يك آيه از آيات مرا بخواند هر آينه براي او [ صفحه 147] بهتر از خواندن كتابهاي پيشين و پسين است. در مفاد اين آيهها اندكي دقت فرمائيد و در اطراف عقل و خرد گوينده آن تفكر نمائيد، كتابي را كه بهترين آيههاي آن را استخراج و مورد مطالعه خوانندگان گرام قرار داديم و به ارزش علمي و ادبي و اخلاقي آن پي برديم. اينك به بينيد اين مرد چه ميگويد، يك آيه از آن كتاب را بهتر از تمام كتب اولين و آخرين «درستتوجه فرمائيد يعني آسماني و زميني و علمي و اخلاقي و غيره» دانستن بهترين و منطقيترين دليل بر بيخردي و جنون گوينده آن نميباشد؟ كسي كه اندك قوهي مميزه داشته و معني خوبي و بدي صحيح و سقيم را بداند هيچگاه ممكن نيست چنين ياوهاي ببافد ولو آنكه در ديار بيخردان و ديوانگان باشد. همين ادعاي بيخود و بيجا خود دليل بر بيخردي است زيرا شخص عاقل بيهوده سخن نميگويد «كسي كه يك آيه از آيات مرا بخواند براي او بهتر از كتب اولين و آخرين است» يعني چه آيات او را يكايك خوانديم و به معني آن پي برديم جز ياوه و بيهوده سخن نگفته، پس چگونه يك آيهي او بهتر از كتابهاي اولين و آخرين است. در كتابهاي اولين صرف نظر از كتب علمي - فقهي - منطقي - طبي - حكمت - فلسفه - كتب توره - انجيل قرآن در دسترس ميباشد اين آيه كذائي او در كجا است كه اين همه شأن براي آن قائل شده، مگر آيات ايشان همينها نيست كه ما يك يك ذكر كرديم و شرح داديم اين آيات كه از هيچ حيث ارزش نداشت پس گفتار آخدا روي چه [ صفحه 148] اصل بوده؟ كتب آخرين هم امروز در دسترس عموم است كه با مندرجات آنها بشر امروز چه معجزاتي ميكند. با چندين صد خروار بار در هوا ميپرد، در زير درياها ساعتها و روزها شنا ميكند، با يك گرم جسم كثيف دنيائي را ويران مينمايد، و با يك آمپول مزمنترين امراض را نابود ميسازد، در كره ماه پياده ميشود صدا و گفتگو و عملياتش در صفحه تلويزيون ديده و شنيده ميشود، و هزاران از اين كارهاي محير العقول، بلي يك آيهي بهاء الله كه بوي گند آن دنيا را متعفن ميسازد بهتر از اين اكتشافات و اختراعات و خدمات بشري است؟ شما را به خدا اندكي فكر كنيد آيا كسي كه به ميزان متوسط عقل و شعور داشته باشد يا مردم را اندكي داراي عقل و شعور بداند به چنين گفتاري مبادرت ميورزد؟ قطع دارم كه شما خوانندهي محترم به عقل و شعور ما ميخنديد چرا بيهوده در اطراف اين قبيل مزخرفات اوقات گرانبهاي خود را صرف كرده به توضيح واضحات ميپردازيم، ولي درد اينجا است كه من كساني را سراغ دارم كه با هيچ قيمتي حاضر نيستند ذرهاي در اطراف كار خود و مولاي خود فكر كنند، تعصب را چنان با سمبه در شكم اينها جا داده و كوبيده و با سيمان و آهن بتون آرمه كردهاند كه جز با ديناميت به وسيلهي ديگري نميتوان متلاشي و نابودش نمود، شما اگر با يك نفر بهائي روشن فكر تحصيل كرده طرف مذاكره قرار گيريد و اين احكام و آيات را به رخش بكشيد. [ صفحه 149] اولا منكر خواهد شد كه چنان چيزي نيست، پس از آنكه كتاب اقدس را باز نموده و آيه را نشان داديد ميرود دنبال تأويل و تفسيرهاي بدتر از گناه، وقتي آيه تفسير را نشانش داديد كه بهاء الله ميگويد هيچ كس حق تأويل و تفسير آيات مرا ندارد، جواب خواهد داد جاهل را بر عالم بحثي نيست و در كلمات جمال مبارك اسرار و حكمتي هست كه بشر از فهم او عاجز است و بايد بروم از مبلغين و علماي بهائي سؤال نموده جواب شما را بدهم، همين كه خود را مغلوب ديد چه يك دكتر تحصيل كرده و چه يك نفر بهائي عامي بيسواد به دستور مولايش عباس افندي موقتا خود را از چنگ شما خلاص ميكند. بعضيها هم كه در مقابل دلائل منطقي در بنبست گير ميكنند و جوابي ندارند بدهند خود را متجدد و لا مذهب مآب نشان داده تظاهر به بيعلاقهگي به كيش خويش نموده خود را بهائي ندانسته گاهي هم قسم ياد نكرده ضمنا سعي ميكنند بهائيت را جزء اديان قلمداد كرده مزورانه ميگويند هر يك از انبياء آمده جمعي را پيرو خود كرده و بين بشر اختلاف ايجاد كرده و هنوز هم جانشينانشان مثل پاپ درباري درست كرده و بر دنياي مسيحيت حكومت ميكند. بهاء الله هم مثل آنها عدهاي را به خود معتقد كرده همان برنامه را انجام ميدهد يا بايد همه را قبول نمود و يا منكر همشان شده بعبارة الاخري دين او را به دور انداخت. او از اين حرفها فقط يك منظور دارد و آن هم اين است كه بهائيت را جزء اديان بخورد طرف بدهد چون پس از صد و بيست سال [ صفحه 150] خودكشي و دوندهگي هنوز كه هنوز است در هيچ كشوري بهائيت را كيش ندانسته و رسميت ندادهاند. اين تيره بختان نميدانند يا بهتر بگوئيم نمي فهمند كه بهائيت نه تنها مذهب نيست بلكه به مسلك هم شباهت ندارد چون مسلكها مرا منامه و نظامنامه و فلان دارند كه خيلي چيزهايش به درد بشر امروز ميخورد، و سنگهائي كه در جلو پا قرار گرفته برداشته ميشود، كارهائي كه انجام ميدهد صد در صد به نفع مردم و جامعه تمام ميشود، ولي بهاء الله و كتاب آسماني و احكام مسخره و رسوايش چه ميكند، هيچ، فقط براي مفت خوري و رياست، يا جلب رضايت مبعوث خود، مردم ساده لوح بيچاره را به وادي وهم و خيال سوق داده گمراه و بيبند و بار ميگرداند همين و همين. اصولا بهايي نميخواهد بفهمد، وقتي كه با او طرف صحبت هستيد دقت فرمائيد تمام سعي و كوششاش اين است كه پشتش به خاك نرسد، در مقام فهميدن نيست گوسفند است كه گوسفند، مغزش را چنان اين مزخرفات اشغال و آلوده كرده كه ديگر جائي براي شنيدن حرف حساب باقي نمانده است. اگر در گفتههاي من شك و شبهه داريد به يكي از بهائيان متمدن درس خوانده مراجعه و وارد بحث شويد تا صدق اظهارات بر شما معلوم و به درد دل ما پي ببريد، تكرار ميكنم گوش دارند نميشنوند چشم دارند نميبينند دل دارند اما نميفهمند صم بكم عمي فهم لا يبصرون: صدق الله و رسوله علت ديگري كه ما را به نوشتن اين كتاب وادار نموده بيماري و [ صفحه 151] مرض تبليغ اين از خدا بيخبران است. مخصوصا جوانهاي دانشجو كه گرفتار همكلاس دانشجوي بهائي خود شده و يك مشت حرفهاي چرب و نرم و دلپسند تحويل گرفته و تمايل به شنيدن و دانستن دارد، و خواهي نخواهي گرفتار مبلغ خود فروخته بيوجدان شده، و به واسطهي عدم اطلاع از سابقه اين كيش ممكن است باعث انحراف بعضي جوانهاي ضعيف النفس گرديده خود و خانوادهشان را ناراحت و عصباني گردانند بوده است. از اين گوسفندان بايد پرسيد صد و خوردهاي سال است كه شب و روز كوچك و بزرگ زن و مرد ميدويد و خود را هلاك ميكنيد كه يك بيچارهاي را به دام انداخته داخل گله نمائيد بااين همه دوندهگي به كجا رسيده و كجا را گرفتهايد يكي دو نسل آمده و رفتهاند شما هم و بعد از شما هم خواهند رفت و رو سياهي به ذغال خواهد ماند، شرم كنيد حيا نمائيد، كسي كه با شما كاري ندارد، شما چرا مزاحم مردم ميشويد و آتش اختلاف را دامن ميزنيد.
(ص 395 سطر 2 عاشر و مع الاديان باالروح و الريحان ليجد منكم عرف الرحمن اياكم ان تأخذكم حميته الجاهليه بين البريه كل بدء من الله و يئود اليه انه لمبدء الخلق و مرجع العالمين) ترجمه: با كيشها آميزش نمائيد به خوبي و خوشي تا از شما بوي خوش خدا را بيابند مبادا شما را تعصب ناداني فرا گيرد در بين [ صفحه 152] مردم همه از خدا آغاز شده و به سوي او بر ميگردد او ايجاد كننده خلق و محل برگشت عالميان است. اين آيه كه در آن روح و ريحان به كار رفته يكي از آيات برجسته بهاء الله به شمار ميآيد كه دست آويز بهائيان بوده و پيوسته به رخ همگان كشيده و ميبالند، مانند آنكه مسئله بغرنجي را حل كرده و يا قطعه جديدي در جهان كشف نمودهاند، كيشي كه پايه و اساس نداشته و بر اصل حقه بازي و پشت هم اندازي و دروغسازي عدهاي بيچاره و از همه جا بيخبر را گمراه نموده دكاني باز كرده قاچاقي و پنهاني با تقيه توي مردم زندگي كرده عقيدهي باطني خود را از ترس مرگ آشكار نكرده و پنهان ميداشته، بديهي است براي حفظ جان خود و عائلهاش بايد با روح و ريحان با مردم آميزش كند. اين به خوبي و خوشي و فلانها كه دستور ميدهد و با لغت روح و ريحان عقد اخوت خوانده از ترس و ضعف و نداشتن قدرت است، والا اگر نيروئي ميداشت مثل سيد باب حكم قتل عام را صادر ميكرد، چنان كه ديديم جائي كه زورش رسيده از هيچگونه جنايت خودداري نكرده و چهار نفر بابي ازلي بيچاره بيپناه مظلوم را با شقاوت و بيرحمي تكه پارهشان كرده به قتل ميرساند، تنها گناه اينها اين بود كه بهاء الله را نميتوانستند به خدائي بشناسند. اين جنايت به قدري بيرحمانه و دلخراش صورت گرفته كه هر شنوندهاي را تكان ميدهد، زيرا اين چهار نفر بيپناه در بين آن جمعيت در واقع ميهمان بودهاند و گناهي نداشتهاند. بهاء الله به خيال آنكه ممكن است جاسوسي كنند بيانصافانه [ صفحه 153] دستور قتل آن مظلومان را ميدهد، تف بر اين وجدان و مرگ بر اين عقيده. اين آيه و احكامها براي چند نفر بهائي گمنام در ايران نازل ميشده چون غير از ايران در جاي ديگر بهائي وجود نداشته است. بهائياني كه به تقليد از مولا و پيشوايانشان تقيه بيش گرفته خود را مسلمان و شيعه معرفي و در ايام عزاداري محرم به سر و روي خود كوفته سينه و زنجير زده روضه خواني كرده خيرات داده خود را شيعه دو آتشه نشان ميدادند، يك چنين مردمان قاچاق ترسو با شدشمنان خوني خود اگر به خوبي و خوشي آميزش نكنند چه كنند.
(ص 39 سطر 5 اياكم ان تدخلو بيتا عند فقدان صاحبه الا بعد ذنه تمسكو باالمعرف و في كل الاحوال و لاتكونن من الغافلين) ترجمه: (مبادا داخل شويد خانهاي را نزد گم شدن صاحب آن مگر پس از اجازه او به نيكي بياويزيد در همه حال و نباشيد از غافل شدگان). هر چند تصميم داشتيم با لفظ كاري نداشته باشيم ولي اين آيات به اندازهي جفنگ است كه نميشود از نظر شما خوانندگان عزيز پنهان داشت دقت فرمائيد «عند فقدان صاحبه» چه معني دارد. فقدان در لغت عرب به معني گم شدن يا گم كردن است چه ربطي به [ صفحه 154] نبودن دارد. نميدانم اين مرد چقدر كودن بوده كه نتوانسته لااقل اين معني را از قرآن اقتباس نموده بگويد: «لاتدخلو البيوت الا باذن اهلها» ايشان هم ميخواسته همين مطلب را بگويد كه «بدون اجازه به خانه مردم داخل نشويد» ملاحظه فرمائيد براي اداء دو سه كلمه چه غلطهائي مرتكب شده «مبادا داخل خانه نزد گم شدن صاحب آن شويد» چه معني دارد، اگر عين عبارت قرآن را اقتباس ميكرد نه غلطي مرتكب شده بود و نه مجبور بود به كلمات بيمعني متوسل شده و باالاخره هم نتواند مقصود خود را برساند، البته يكي از آن آيات كذائي هم كه خواندن آن از كتب اولين و آخرين بهتر است همين آيه ميباشد، جماعتي كه گوينده اين عربيها را خدا يا پيغمبر بدانند چگونه مردماني هستند؟!
(ص 39 سطر 7 قد كتب عليكم تزكيه الاقوات و مادونها بالزكوه هذا ما حكم به منزل آيات في هذا الشرق المنيع سوف نفصل لكم نصابها اذا شالله واراد أنه يفصل ما يشاء بعلم من عنده أنه لهو العلام ألحكيم) ترجمه: به تحقيق نوشته شده بر شما پاك كردن خوردنيها و غير آنها بزكوه اين است آنچه حكم كرده است به آن فرود آورنده نشانيها در اين برگ سفيد و بزرگ به زودي تفصيل خواهيم داد نصاب آن را اگر خدا بخواهد و اراده نمايد زيرا او تفصيل ميدهد هر چيزي را [ صفحه 155] كه بخواهد به وسيله دانش از نزد خودش اوست بسيار دانا و حكيم» جمال قدم جل ذكزه الاعظم در عين آنكه احكام اسلامي را شايسته قرن بيستم ندانسته مع ذلك قدم بقدم از احكام اسلامي تقليد ناقص نموده از آن جمله در مورد زكوه است كه پيغمبر اسلام بنا به اقتضاي محيط و زمان و براي تجهيز سپاه و به منظور حفظ حدود و ثغور اسلام زكات را واجب ساخت آن هم در موارد محدود و معين مانند گندم - جو - خرما - مويز - گوسفند شتر - طلا، ولي جمال مبارك اولا زكوه را بر خوردنيها و ساير چيزها واجب دانسته «يعني بر همه چيز» ثانيا نصاب و ميزان آن را تعيين نكرده، اول وعده ميدهد كه به زودي ميزان آن را تعيين خواهد كرد، سپس پشيمان شده به خواست و اراده خدائي موكول ميسازد. اين خود عمل غلط و بيجائي است كه شخص موضوع را بگويد و آن را ناقص گذارده و بعد هم فراموش كند، مانند تعيين ديات «جزا» ضرب و جرح كه وعده كردند ولي فراموش نمودند، اكنون با چنين حكم دم بريده تكليف بهائي متدين چيست، زيرا زكوه را واجب كرده ولي ميزان آن را معين نه نموده چه مقدار و چه مبلغ يكي بايد بپردازد معلوم نيست، مسخره است، مسخره.
(ص 39 سطر 10 لايحل السئوال و من سئل حرم عليه العطاء قد كتب علي الكل ان يكتسب و الذي عجز فللو كلاء و الا [ صفحه 156] غنياء ان يتينوله ما يكفيه اعملو حدود الله و سننه ثم احفظوها كما تحفظون لنفسكم و لاتكوئن من الخاسرين) ترجمه: جايز و حلال نيست سئوال (كدائي) و كسي كه سئوال كرد (گدائي نمود) حرام است بر او بخشش نوشته شد بر همه اينكه كسب كنند و كسي كه عاجز باشد پس بر عهده وكلا بيت العدل و اغنياء است كه معين نمايند براي او چيزي كه كفايت كند زندگي او را عمل كنيد حدود خدا را و روشهاي او را سپس نگاهداريد آن را چنان كه نگه ميداريد نفس خودتان را و نباشيد البته از زمره زيان كاران). اگر گدائي و سؤال براي مردم حرام است چرا آقاي بهاء الله با آن همه اصرار و التماس خود گدائي كرده و صدي 19 عايدات اغنام را مطالبه ميكند، مگر بين ميرزا حسينعلي نوري با ميرزا عيقلي كجوري چه تفاوتي موجود است كه براي او عملي واجب و براي ديگران همان عمل حرام و ناروا باشد، مثل موي سر و گيسوان كه براي خود مباح و براي اغنام حرام نموده است. گدائي بر اثر احتياج و احتياج نتيجه بيكاري و تنبلي است، گدائي چه دهشاهي چه ده هزار تومان در نفس عمل تفاوتي نخواهد داشت هر دو گدا و هر دو تنبل و هر دو بار دوش جامعه هستند وجود هر دو در جامعه مضر و انگل خواهد بود، اين گدائي چه در كنار كوچه و چه در ساختمانهاي مجلل، چه به عنوان رد مظالم و چه به عنوان نوزده درصد، هيچ تفاوتي ندارد هر دو مساوي است، چه تحصيل كرده اكسفورد لندن چه درس خوانده نجف اشرف، هر دو گدايند، ولي گداي گردن كلفت اگر ندادي اين تكفير و ديگري حكم نقض صادر [ صفحه 157] مينمايد، هر دو بگيرند و هر دو مفتخور، چرا مانند ديگران كار نميكنند و زحمت نميكشند. امير الموئمنين علي عليهالسلام كه به اتفاق دوست و دشمن يگانه نابغه دوران زمان و خليفه مسلمين بود جز از راه زحمت زندگي نميگرد لقمهاي نان جويني بر اثر كار و زحمت به دست ميآورد پيراهني از پشم شتر بر تن داشت كه از زيادي وصله متن آن ناپيدا بود. چاپلوسان اظهار داشتند كه سزاوار خليفه مسلمين نباشد كه چنين پيراهن وصلهدار بپوشد، فرمود: واي بر شما از مال كي پيراهن تازه بپوشم، به خدا سوگند پوشيدن اين جامهي پاره پاره براي من به مراتب بهتر از استفاده از حق ديگران و گواراتر از غضب خداوندي است، دنياي شما در نظر من از كثافات شكمبه خوك نجستر است، اين بود طريق زندگاني پيشوا و مقتداي عظيم الشان، و اين بود روش هادي و راهنماي بزرگ عالم بشريت. اكنون مدعيان نيايت را نگريد چه تشريفاتي از مال مردم براي خود قائل و بيت المال چگونه بين عشيره و اقوام تقسيم ميشود يكي صدي 19 از عايدات را ميخواهد و ميگيرد ديگري هم وزن خود طلا دريافت ميكند. به عقيده نگارنده زياد تقصير متوجه اين گدايان نيست مادامي كه مردم باربر باشند بايد سواري دهند ملتي كه نتواند تشخيص دهد خدا به پول احتياج ندارد چشمش كور اينقدر سواري بدهد تا وا ماند. [ صفحه 158]
(ص 39 سطر 19 قد منعتم في الكتاب من الجدل و النزاع و الضرب و امثالها عما يحزن به الافئده و القلوب من يحزن احدا فله ان ينفق تسعته عشر مثقالا من الذهب هذا ما حكم به مولي العالمين) ترجمه: به درستي كه منع شديد در كتاب از جدال و نزاع و كتك زدن و مانند آنها از چيزهائي كه محزون ميسازد دلها را كسي كه محزون نمايد يكي را پس بر اوست كه انفاق كند نوزده مثقال طلا اين است آنچه حكم كرد به آن مولاي جهانيان.» در ابتكار اين حكم نميتوان ترديد نمود زيرا جمال قدم به سكه به موضوع اخلاق اجتماعي اهميت ميداده خواسته است به وسيلهي شدن جزا فحش و ناسزا را كه منجر به حزن و شكستن دل ميشود ريشه كن و نابود سازد ولي حساب اجراي آن را نكرده و شايد لازم هم ندانسته كه وقت شريف را صرف نمايد چون هر چه بگويد اغنام بيچون و چرا عمل خواهند كرد حزن و تأثر موضوعي است وجداني و براي تشخيص ميزان الحزني در دست نيست تا بتوان صحت و سقم ادعاي اشخاص را تشخيص داد، هستند اشخاصي كه به هزاران فحش و ناسزا كوچكترين ترتيب اثر نميدهند. در مشهد پيرمردي ميگذشت زني به او فحش داد پيرمرد هيچ عكسالعمل از خود نشان نداد پرسيدم چرا جوابش را ندادي؟ [ صفحه 159] گفت من فحش او را تحويل نگرفتم. اشخاصي هم وجود دارند كه به يك كنايه متاثر ميگردند قاضي بيت العدل به چه وسيله و از چه راهي ميتواند ميزان حزن را تشخيص دهد؟ علاوه بر اين دامنه محزوني دلها بسيار وسيع است هر روز بين زن و شوهر، پدر و پسر، آقا و نوكر، رفيق و دوست، رئيس و مرئوس، هزاران كلمات حزن آور بي اختيار مبادله ميشود كه اگر همه به محكمه مراجعه نمايند كار قاضي زار و به كار ديگر نخواهد رسيد. موضوع اين آيه نكتهي ديگري را بياد ما ميآورد كه خداي قرن بيستم دل شكستن را بالاتر از هتك ناموس امت خود دانسته براي اين 19 مثقال طلا جزا قائل شده، يعني هتك ناموس يك دوشيزه بهائي با نصف كمتر يك فحش مساوي دانسته است، پس صرفه در اين است كه از فحش صرف نظر كرده به سراغ زن يا دختر آن كس رفته هم لذتي برده هم دق دلي در آورده و از همه بهتر ده مثقال طلا هم صرفه جوئي كرده است. به نظر شما خواننده عزيز گويندهي اين ياوهها از عقل و خرد عاري نبوده و كساني كه به خدائي اين شخص و احكام او ايمان دارند از عقل و شعور بري نيستند؟ معلوم ميشود بهاء الله اصولا به ناموس و عفت و عصمت چندان ارزشي قائل نبوده آن را جزء موهومات دانسته به ثمن بخس كه 9 مثقال طلا باشد معامله كرده است تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل [ صفحه 160]
(ص 40 سطر 15 علمو ذرياتكم ما انزل من سماء العظمه و الاقتدار ليقرلو الواح الرحمن باحسن الالحان في الغرف المبنيه في مشارق الاذكار) ترجمه: بياموزيد اولاد خود را آنچه نازل شده از آسمان بزرگي و توانائي تا بخوانند الواح خدا را به نيكوترين آهنگها در غرفههاي بناء شده در مشرق الاذكارها». جمال قدم خواستهاند ركاكت لفظي و معنوي الواح آسمامي خود را به وسيلهي آواز و آهنگهاي خوش برطرف نمايند تا شنونده متوجه اغلاط و ركاكت الفاظ و پوچي الواح نشده خاطرش مشمئز نگردد بلكه متوجه سماع باشد و از آواز خوش لذت برد زيرا آواز خوش هر شعر و نثر پوچ و بيمعني را دلپذير ميسازد اين است علت و شان نزول اين آيه آسماني.
(ص 41 سطر 1 كتب عليكم تجديد اثاث البيت بعد انقضاء تسعته عشر سنه كذلك قفل الامر من لدن عليم خبير) ترجمه: نوشته شد بر شما تجديد اثاثيه خانه پس از گذشتن نوزده سال اين چنين گذشت امر از جانب دانا و آگاه.» به موجب اين حكم مصيبت بزرگ براي بهائيان هر نوزده سال [ صفحه 161] يكبار آغاز ميشود، زيرا افراد بهائي مجبورند هر نوزده سال يكبار هر چه اثاثيه دارند بسوزاند يا به دريا بريزند و اثاثيه جديد خريداري نمايند. در بادي امر از كلمه سوزانيدن يا به دريا ريختن اثاثيه تعجب خواهيد كرد ولي تعجب نفرمائيد فقط توجه كنيد، بهاء الله هنگام انزال آيات و همچنين عبدالبهاء و شوقي افندي مرتبا در الواح و گفتار و بخش نامههاي خود دنياگير شدن اين كيش در زمان خيلي كوتاهي را به اغنام وعده داده اغنام هم به همين اميد و آرزو شب سر به بالين ميگذارند صبح كه بيدار شدند دنيا را بهائي به بينند، اكنون ما هم بر همين فرض با آرزوي آنها شريك شده فرض ميكنم بهائيت دنيا را گرفته و فقط احكام اقدس در روي زمين روانست، همه بهائي هستند و همه ميخواهند. اثاثيه كهنه را فروخته اثاثيه جديد تهيه كنند، وقتي كه اهالي يك شهر يا يك كشور بخواهند اثاثيه خود را بفروشند خريدار اثاثيه مستعمل وجود نخواهد داشت، چون همه بهائي هستند بايد تجديد اثاث كنند، پس ناچار اثاثيه كهنه را عموما يا به دريا ريخته يا بايد بسوزانند زيرا نه مصرف دارد نه خريدار، موضوع اجناس نفيس و قيمتي هم تقريبا منتفي است، درب تمام موزه خانههاي دنيا را بايد كل گرفت، چون بهاء الله فرموده هيچ شيئي بيش از 19 سال نبايد عمر كند. اشياء يادگاري خانوادهگي كه چند پشت نگهداري شده و جزء اشياء عتيقه در آمده و قيمت خيلي خوبي پيدا كرده به امر بهاء الله بايد سوزانده و به دور انداخته شود، با ظهور اعظم اين عادات و رسوم بايد [ صفحه 162] از بين برود، اشياء عتيقه چيست، يادگار خانوادگي و اجدادي كدام است، همه چيز بايد تازه شود، چون دين هم تازه شده. تازه جناب بهاءالله يك استخوان هم لاي زخم گذاشته معلوم نكرده اشيائي كه 19 سال كار كرده بايد تعويض شود يا كليه اثاثيه خانه، اگر نظر اولي باشد كه هر خانواده براي هر تكه اثاث بايد شناسنامه و دفتر و دستك تهيه كند كه وقتي 19 ساله شد نابودش كند، و اگر منظور كليه اثاثيه باشد اشكال ديگري پيش ميآيد يعني چنانچه 6 ماه قبل از تعويض اثاثيه فرضا يك تخته قالي يا قاليچه يا لوستر كريستال و غيره خريداري شده جزء اثاث منزل در آمده باشد طبق اين آيه شريفه بايد تعويض شود ولو شما خيلي هم علاقه به شيئي نامبرده داشته باشيد. از اين مرد لايشعر بايد سؤال كرد چرا ظروف ظريف دورههاي قبل، چينيهاي قديم، شال وزريهاي كهنه، مجسمههاي فلان مجسمه ساز معروف، تابلو و نقاشيهاي نقاشان هنرمند، قالي و قاليچههاي دورههاي خيلي قديم كه تازه گي و درخشندگي و جلوه خود را حفظ كرده، و يك بر صد يا هزار بلكه صد هزار بر قيمتش افزدوه شده و نشانه صنعت و تمدن يك ملتي است بايد به دور انداخته يا سوزانده از بين برده شود، از اين عمل چه سعادتي نصيب بشر خواهد گرديد، بيچاره بدبخت عاجز با اين فكر و تدبير ادعاي خدائي هم ميكند.
(ص 41 سطر 5 اغسلوا رجلكم كل يوم في الصيف و الشتاء [ صفحه 163] كل ثلثه ايام مره واحده و من اغتاظ عليكم قابلوه بالرفق و الذي زجركم لاتز جروه و دعوه بنفسه توكلو علي الله المنتقم العادل القدير). ترجمه: بشوئيد پاهاي خود را هر روز در تابستان، و در زمستان هر سه روز يكبار فقط، و كسي كه غضب كرد بر شما در عوض به مدارا رفتار نمائيد و كسي كه شما را بيازارد شما او را نيازاريد واگذاريد او را به خود و توكل نمائيد بر خدائي كه انتقام گيرنده و توانا است. به به عجب خداي رئوف و مهرباني است كه به اغنام خود شستن پا را تعليم ميدهد گويا خود و امت خود را در عصر حجر تصور كرده كه شستن پا را تعليم ميدهد، مثل اينكه تمام احكام را از كلي و جزئي مو به مو تشريح كرده و هيچ حكمي از احكام ما به الاحتياج بشري را فرو گذار نكرده اينك به فروعات پرداخته شستن پا را ياد ميدهد، و عجب اين است كه در زمستان شستن پا را فقط به سه روز يكبار محدود ميسازد يعني اگر كسي همه روزه پاي خود را بشويد تخلف از امر خدا كرده و معصيتي را مرتكب شده است زيرا به جمله مره واحده منحصر مينمايد. ملتهاي متمدن كه نامي از بهائيت و جمال مبارك و جمال قدم به گوششان نخورده و نشنيدهاند، صبح از تختخواب يكسره به حمام رفته سر تاپاي خود را زير دوش شسته سر ميز صبحانه حاضر ميشوند، گذشته از اينها شستن پا در زمستان و تابستان چه ربطي به توكل بر خدا و مدارا كردن در برابر زجر دارد در دنباله شستن پا ميبايستي گفته باشد پاهاي خود را بشوئيد تا ديگران از بوي تعفن پاي شما در عذاب نباشند، نه اينكه بگويد پاي خود را بشوئيد و كسي كه نسبت به شما [ صفحه 164] غضب كرد با به مدارا رفتار نمائيد، و به خدا توكل كنيد، اينها هيچ ربطي با هم ندارند. آيا گوينده اين گفتارهاي ناهنجار ديوانه نيست، مگر بيربطي گفتار دليل بر جنون گوينده آن نميباشد؟ تازه كسي كه كلام خود را با انتقام گيرنده و توانا ختم ميكند چرا ما قبل آن را با تعليم بيغيرتي و بيحسي تنظيم مينمايد؟ در صورتي كه قرآن قصاص را توصيه مينمايد گويا در اينجا خواسته چاشني از افكار حضرت مسيح داشته باشد!
(ص 41 سطر 8 قد منعمتم عن الا رتقاء الي المنابر من ارادان يتلو عليكم آيات ربه فليقعه علي الكرسي الموضوع علي السرير و يذكر لله ربه و رب العالمين قد احب الله جلوسكم علي السرير و الكراسي لعز ما عندكم عن حب الله و مطلع امره المشرق المنير) ترجمه: به درستي كه منع شديد از بالا رفتن بر منبرها كسي كه بخواهد اينكه بخواند بر شما آيات پروردگار خود را پس بايد بنشيند بر تخت كه نهاده شده باشد آن هم بر تخت و به ذكر خداوند پروردگار خود و پروردگار جهانيان بپردازد به تحقيق دوست داشته خداوند بر تخت و تختها به واسطهي عزت آن چيزي كه نزد شما است از دوستي خداوند و محل طلوع امر او كه فروزان و نوربخش است. [ صفحه 165] بنازم چنين خداي مهرباني را كه به گوسفندان خود نشست و برخاست را نيز تعليم داده و آنان را از زحمت بالا رفتن پلههاي منبر نهي ميكند، كرسي در لغت عرب به معني تخت و سرير به عبارت ديگر همان تخت است. در اينجا آقاي بهاء الله خواسته اظهار فضل و اعجاز نمايد دستور داده تخت را بر تخت گذارده بر آن قرار گيرند معني اين جمله چنين ميشود كه به جاي منبر دو صندلي را روي هم گذارده بر آن قرار گيرند و به ذكر خداوند بپردازند، اين عمل كار مشكل است زيرا دو صندلي روي هم بند نميشود مگر اينكه چند نفر آن را نگه دارند، يا اعجاز بهاء الله به فرياد رسد، و يا اينكه صندلي دو طبقه بسازند كه باز همان منبر خواهد شد، ولي گويا مقصود بهاءالله از نهادن كرسي بر سرير بدين معني نبوده، شايد مقصود ديگري داشته و از بيان آن عاجز بوده و نتوانسته مطلب خود را بپروراند، مثلا منظورش از سرير فرش قالي بوده كه صندلي را روي فرش قرار دهند و بر اثر عدم اطلاع و احاطه به لغت عرب فرش قالي را سرير تعبير نموده، يا اينكه مقصودش از كرسي همان صندلي و سرير تخت معمولي بوده كه صندلي را روي تخت نهند تا خواننده آيات بر آن نشسته تلاوت نمايد. خلاصه مقصود ايشان هر يك از اين معاني باشد غلط است، و دليل بر عجز و ناتواني در بيان مطلب، مگر آنكه در اين مورد هم متابعت از بهاء الله كرده بگوئيم هر چه ايشان گفته و نوشتهاند صحيح است و مردم بايد گفتهها و قواعد زبان خويش را با آن تطبيق نمايند، چنانچه خودش ميگويد گفتههاي مرا با قواعدي كه در بين مردم است تطبيق نكنيد [ صفحه 166] بلكه قواعد معموله را بايد با گفتار من بسنجيد، در اين صورت غلطهاي لفظي و معنوي ايشان بخشوده است و بايد اهل زبان كتب صرف و نحو و دستور را اصلاح نمايند. بايد ديد مردم اين ادعا را ميپذيرند و اغلاط او را ميبخشند اگر مردم اين اندازه گذشت داشته باشند بايد يكباره ادبيات را كنار گذاشته از لغات موضوعه معاني منظوره را نداشته باشند، اگر كسي به ديگري ناسزا گفت و ادعا كرد كه منظورش از اين كلمه تعريف و تمجيد بوده نه فحش از او به پذيرند در اطراف اين موضوع بيش از اين سخن روا نيست.
(ص 42 سطر 10 حرم عليكم حمل آلات الحرب الاحين الضروره و احل لكم لبس الحرير قد رفع الله عنكم حكم الحد في اللباس و اللحي فضلا من عنده انه لهو الامر العليم) ترجمه: حرام شد بر شما حمل اسلحه مگر هنگام ضرورت، و حلال شد بر شما پوشيدن حرير، رفع شد از شما حكم حد از پوشاك و ريش به واسطهي فضل و بخشش پروردگار به درستي كه او فرما نفرما و دانا است. اين آيه هم مربوط به احكام (سيد باب) است كه آنها را نسخ كرده حلالش را حرام و حرامش را حلال دانسته بر اثر اين جسارت از ترس بابيها در آيه بعد ميگويد: [ صفحه 167]
(ص 43 سطر 2 لويحل ما حرم في ازل الازال او بالعكس ليس لاحدان يعترض عليه و الذي توقف في اقل من آن انه من المعتدين الذي ما فاز بهذا الاصل الاسني و المقام الاعلي تحركه ارياح الشبهات و تقلبه مقالات المشركين من فاز بهذا الاصل قد فاز بالاستقامه الكبري حبذا هذا المقام الابهي الذي بذكره زين كل لوح منيع) ترجمه: اگر حلال نمايد آنچه را كه حرام بوده در آغاز پيدايش يا بر عكس، حرام نمايد آنچه را كه حلال بوده، نيست براي كسي كه به او اعتراض نمايد و كسي كه يك آن توقف نمايد (در خدائي بهاء الله ترديد كند) به درستي كه او از متجاوزين است و كسي كه فائز نشد (بهاء الله را به خدائي شناخت) به اين بيخ روشن و جايگاه بالا تحريك كرده است او را بادهاي شبهها و منقلب ساخته است او را حرفهاي مشركين كسي كه رسيد به اين بيخ (به بهاء الله ايمان آورده و او را شناخت) به تحقيق كه رسيده است به پايداري بزرگ به به از اين جايگاه روشن كه به ذكر او تزئين شده هر لوح بزرگي.» اين همه رجز خواني پس از آني است كه احكام بيان را نسخ نموده و مورد اعتراض سخت برادرش ميرزا يحيي صبح ازل و پيروان باب واقع گرديده كه چگونه ميرزا حسينعلي كه خود يكي از پيروان و بندهگان رب اعلي (سيد باب) بوده جسارت را به جائي رسانده كه [ صفحه 168] حلال او را حرام و حرامش را حلال مينمايد، بهاء الله كه تازه بر خر خويش سوار و اكثر بابيان را فريب داده مريد خويش ساخته، سياست خارجي هم پشتيبانش بوده و با كمال صراحت در جواب ميگويد اگر ما آنچه در ازل حرام بوده (مانند مال يتيم و هم بستري با مادر) حلال نمائيم و آنچه در روز نخست حلال بوده مانند (حق الزحمه و استفاده از نتيجه زحمت) حرام سازيم كسي حق اعتراض ندارد. در اين مورد صرف نظر از بطلان ادعاي هر دو بزرگوار (سيد عليمحمد و ميرزا حسينعلي) باز هم همان ايرادي كه قبلا گذشت وارد است زيرا معقول نيست كه خداوند كسي را به حق مبعوث سازد كتاب و احكام نازل نمايد هنوز يك حكم از احكامش اجري و عمل نشده ديگري را بر انگيزد كه احكام او را لغو و نسخ نمايد. نفس عمل بهاء الله كه اقدام به نسخ قوانين و احكام سيد باب باشد ميرساند كه احكام او مطابق مقتضيات عصر و زمان او نبوده و اين خود بهترين دليل بر بطلان ادعايش ميباشد. پس از آنكه ادعاي سيد باب بنا به عمل و رفتار بهاء الله كه خود يكي از اصحاب و موئمنين سيد باب بوده باطل گرديد، ادعاي بهاء الله (بر فرض حقانيت سيد باب) به طريق اولي باطل ميشود، براي درك مطلب اندكي توجه و ذقت و فكر لازم است، در صورتي كه بديهيات محتاج فكر و دقت نيست ولي چه ميتوان كرد كه بهائيان مسائل بديهي را هم نميتوانند تشخيص داده و تفكيك نمايد، ما هم به همين اندازه قناعت نموده ميگوئيم، بگذار تا بميرد در عين خودپرستي. [ صفحه 169]
(ص 49 سطر 17 يا اهل المجالس في البلاد اختار و لغته من اللغات ليكم بهلمن علي الارض و كذلك من الخطوط ان الله يبين لكم ما ينفعكم و ليغنينكم عن دونكلم انه لهو الفضال العليم الخير) ترجمه:اي كارمندان مجلسها در شهرها برگزينيد زباني را از بين زبانها تا با آن گفتگو كنند هر كس كه بر زمين است همچنين اختيار كنيد از خطها به درستي كه خداوند بيان ميكند براي شما چيزي را كه براي شما نفع دارد و بينياز سازد شما را از غير شما به درستي كه او بخشنده و دانا و آگاه است. اين حكم يكي از اصول 12 گانه عباس افندي است، كه چندي پيش در دوره شوقي افندي به دستور او زبان اسپرانتو زبان عمومي بين المللي اعلام و بهائيان از زن و مرد به تحصيل و فراگرفتن آن زبان پرداخته و آقاي بهمن شيدائي كه گويا يكي از بهائيان تهران بود كتابي به آن زبان تأليف و از اين راه استفاده كامل برد، شور و غوغائي در بين بهائيان برپا شد، كلاسهاي شبانه دائر و سر و صداي عجيبي راه انداختند كه تعليمات جمال مبارك عملا در دنيا اجري ميشود، چه و چه و چه، ولي بر خلاف انتظار اغنام و ولي امر شوقي افندي با اينكه زبان اسپرانتو زبان آسان و خوبي بود به نحوست بهاء الله گرفتار و خود به خود محو شده و از بين رفت، چنان كه اكنون نامي هم از آن [ صفحه 170] زبان باقي نمانده و يكباره در بوته فراموشي نهاده شده، كان لم يكن شيئا مذكورا اين آرزو را هم بهاء الله و بعد از او عبدالبهاء و اخيرا غصن ممتاز شوقي افندي ولي امر الله به گور بردند و اعضاي مجالس عالم به ريش مبارك خدا پوزخند زدند. البته داشتن يك زبان عمومي بين المللي در دنيا بسيار خوب و مفيد است اين چيزي است كه همه ميدانند و آرزوي آن را دارند حرف اينجا است كه داشتن آرزو و گفتن به اينكه فلان كار را بكنيد مشكلي را نميگشايد چنانكه تا كنون نگشوده گوينده بايد راهش را نشان دهد مخصوصا بهاء الله كه خداي قرن بيستم است خدائي كه كارهايي بسيار كوچك را نتواند انجام دهد به چه درد ميخورد، اين چنين خدائي به دو پول سياه نميارزد. فللان كار را بكنيد خوب است فلان عمل را انجام دهيد مفيد است گره از كار مردم باز نميكند، مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد.
(ص 50 سطر 2 انا جعلنا الامرين علامتين لبلوغ العالم الاول و هو الاس الاعظم انزلناه في الواح آخري و الثاني نزل في هذا اللوح البديع) ترجمه: به درستي كه ما قرار داريم دو چيز را نشانه بلوغ (كمال) جهان نخستين كه آن پايه بزرگ است فرود آورديم در الواح ديگر و دوم فرود آمده در اين لوح تازه و بديع. [ صفحه 171] آخدا چون به حد پرستش به طلا علاقمند بوده و تا آخرين روزهاي زندهگياش اوقات خود را مصروف كيمياگري (طلا سازي) مينموده ولي به كشف و ساختن آن توفيق نيافته «چنان كه در لوح كيمياي معروفش دستوراتي درباره ساختن طلا ميدهد» اين آرزو را هم با خود به گور برد ولي كثرت علاقه موضوع را جزء كيش قرار داده و تكميل اين علم را نشانهي بلوغ و كمال عالم دانسته، بفرموده ايشان بشر هر وقت به كشف طلا سازي موفق گرديد دنيا به حد كمال بلوغ رسيده است، نشانه دوم بلوغ تعالم وحدت زبان تشخيص دادهاند كه پس از كشف طلاسازي اگر موفق به وحدت زبان هم شد ديگر در عالم بشريت نقصي وجود نخواهد داشت و به سر حد كمال خواهد رسيد. ملاحظه فرمائيد چقدر فكر اين مرد محدود و چه اندازه نظرش كوچك بوده كه بلوغ دنيا را در تكميل علم كيميا و ساختن طلا دانسته، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل، بيخود نبوده كه عباس و شوقي براي نابودي اقدس و از بين بردن آن اينقدر خودكشي ميكردند. [ صفحه 172]
خوانندگان محترم دوستان عزيز خانمها و آقايان در اينجا احكام و آيات كتاب آسماني اقدس به پايان ميرسد حال ميخواهم بعضي سئوالات از روشن فكران بهائي بكنم مثلا بپرسم معني اين جملات كه بهاء الله گفته و شما برايش اهميتي قائل هستيد چيست؟ بسم الله الفرد الفرد - بسم الله الفرد الفراد - بسم الله الفرد الفرود - بسم الله الفارد الفارد - بسم الله الفرد الفراد - بسم الله الفر الفرور - بسم الله الفرد الفريد - بسم الله الفرد المتفارد - بسم الله الفرد المتفرد - يا سئوال كنم اين دعا كه به تقليد از دعاي (بك يا الله) شيعيان ساخته شده كه بيخردي و خداناشناسي و غلطبافي او را يك جا نشان ميدهد به چه درد بشر امروز ميخورد بك يا علي بك يا وفي بك يا بهي انت الكافي و انت الشافي و انت الباقي بك يا كاشف بك يا ناشف بك عاطف انت الكافي و انت الشافي و انت الباقي يا باقي بك يا جان بك يا جانان يك يا ايمان انت الكافي و انت الشافي و انت الباقي يا باقي بك يا تائب بك يا نائب بك يا زادب انت الكافي و انت الشافي و انت الباقي يا باقي يا قاتل عشاق يا واهب فساق يا كافي بان تحفظ حامل هذاالورقه المباركه كه ثم الذي يلقي عليها ثم الذي يلقي عليها يمرفي حول بيت التي هو فيها ثم اشف بها كل مريض و عليل و فقير... پس از آنكه دويست بار به خدا سوگند ميدهد و صد نام چرند [ صفحه 173] بر روي او ميگذارد در پايان چنين ميخواهد كه با خود دارندهي اين دعا و خواننده آن و كسي را كه از پيرامون خانهي گذرد كه اين دعا در آن خانه باشد نگهدارد - از چه نگه دارد - چرا نگه دارد به گفته عوام آن سوگندت كه ميدهي و آن كارت كه ميفرمائي. يا سئوال كنم اينكه در لوح احمد ميگويد: «فاحفظ يا احمد هذا اللوح ثم اقرافي ايامك و لا تكن من الصابرين فان الله قد قدر لقارئها اجرماه شهيد» يعنياي احمد اين لوح را از بركن و هر روز آن را بخوان و نشكيب زيرا خدا بخواننده آن مزد صد شهيد خواهد داد. شهيد كسي را گويند كه در راه دين خدا جنگيده و در ميدان جنگ كشته شده باشد. بهاء الله به كسي كه چند سطر عربي مغلوط را بخواند گذشته از اينكه هر حاجتي داشته باشد بر آورده ميشود ثواب و مزد صد شهيدي كه در ميدان جنگ جنگيده و كشته شده به او ارزاني خواهد داشت، بايد پرسيد چرا مگر خواندن يك لوح چه سختي دارد، يا چه نتيجه بزرگي از آن به دست ميآيد كه چنين مزد بزرگي به خواننده آن داده شود آيا چنين سخني از كسي كه به دعوي پيغمبري يا خدائي برخاسته نشان هوسبازي و بيخردي نيست؟ دوم چنين سخني از يك بنيادگذار دين كندن ريشه دين خود نيست؟ چه در جائي كه مردم توانند با خواندن يك لوح مزد صد شهيد [ صفحه 174] گيرند چه نيازي دارند كه به كارهاي نيك ديگر پرداخته از بديها وگناهها بپرهيزند. بهائيها به كساني كه در جنگهاي بابيگري در مازندران و زنجان و جاهاي ديگر كشته شدهاند بسيار ارزش قائلاند، بيچارهگان پس از آنكه جنگها كرده و آدمها كشته و خود كشته شدهاند يك شهيد بيشتر نبوده و مزد يك شهيد دريافت خواهند داشت. ولي فلان جوان خوشگذران بهائي هر روز يكبار لوح احمد خواهد خواند و هنگامي كه پير شود و بميرد مزد صدها و هزارها شهيد را خواهد گرفت؟ اين سخن از بهاء مانند آن است كه كسي كارخانهي تاسيس كند و به كارگران مزدهائي تعين نمايد و يك روز هم هوس به سرش زده يك رباعي بسازد و بگويد هر كس رباعي مرا از بر كرده و بيايد در مقابل من بخواند مزد صد كارگر به او خواهم داد پيدا است كه اين آگهي در كارخانه را خواهد بست زيرا كارگران به جاي اينكه 8 ساعت كار كنند مزد يك روز بگيرند رباعي آقاي كارخانهدار را حفظ كرده در مقابلش خوانده مزد صد كارگر را گرفته پي خوشيهاي خود خواهند رفت. يا بپرسيم اين كلمات و جملات از يك مدعي نبوت چه معني دارد «از باغ الهي با سدرهي ناري آن تازه غلام آمد، هي هي هذا جذب الهي، هذا طلع رحماني، هذا قمص رباني» اين كلمات يعني چه از اين قبيل سئوالات به قدري داريم كه با آيات بيان و اقدس برابري ميكند: آيا خدا پيغمبر و نبي را براي گفتن اين مهملات به ميان بشر ميفرستد؟ [ صفحه 175] جاي بسي تأسف است كه اين هموطنان عزيز ما كه كور شدهاند تا جمال منير بينند و كر شدهاند تا صداي مليح بشنوند و گوسفند شدهاند تا فكر و عقل نداشته باشند فاعتبر و يا اولي الابصاد
حال قدري هم از جنبههاي سياسي قضيه را تجزيه و تحليل كنيم در سال 1246 قمري زمان فتحعلي شاه قاجار پرنس دالغوره كي كارمند سفارت روسيه تزاري در تهران بوده مسلمان شده نزد شيخ محمد نامي به درس خواندن پرداخته رخت و لباس آخوندي پوشيده و زن مسلمان گرفته و به ميان مسلمانان آمد و رفت ميكرده ولي باطنا كار كن دولت خود بوده و به جاسوسي ميپرداخته با كساني كه آشنا گرديده و خيلي با هم نزديك و صميمي بودهاند يكي ميرزا حسينعلي نوري و ديگري ميرزا يحيي برادرش بوده و هر دو برادر را با دادن پول به جاسوسي و اميد داشته و كارهائي به زيان ايران ميكرده است. پس از فوت فتحعلي شاه كه محمد شاه به جاي او نشسته مرحوم قائم مقام با حكيم احمد نامي كه از علما متنفذ اندوره بوده ميخواستهاند سلطنت را از قاجاريه متزع و به خاندان زنديه باز گردانند پرنس دالقورهكي به دستياري ميرزا حسينعلي از اين داستان آگاه و به جلوگيري كوشيده و با دست ميرزا حسينعلي زهر به حكيم احمد خورانيده و محمد شاه را از چگونگي آگاه نموده و او را به كشتن قائم مقام واداشته است. سپس دالقورهكي به روسيه بازگشته و از آنجا به عنوان درس [ صفحه 176] خواندن به كربلا رفته و در آنجا با سيد عليمحمد باب آشنا گرديده و او را به دعوي امام زماني واداشته مجددا به روسيه بازگشته و اين بار به عنوان سفارت به ايران آمده و در شورش بابيگري به هواداري بابيها كوشيده و جان ميرزا حسينعلي نوري وعدهي بابيان ديگر را از مرگ نجات داده با نظارت خودش به سلامت به بغداد اعزام و حق دوستي و سابقه را به جا آورده است. اين چيزي است كه در كتابها نوشته شده و يك وقتي هم به عنوان (زنجير خوشبختي) نسخههائي برداشته به اين و آن ميفرستادند و روزنامهها هم چيزهائي در اين باره مينوشتند ولي از صحت و سقم اين جريان اطلاع صحيحي نداشته و تحقيق هم نكردهام ليكن اعمال و كردار و سابقهي بهاء الله را چنانچه در نظر بگيريم ميتوانيم به خود به قبولانيم كه اين حرفها به آن مرد چسبندهگي داشته و قاتل حكيم احمد و باعث قتل قائم مقام ممكن است بوده باشد. زيرا كسي كه برادرش ميرزا يحيي را در ادرنه با زهر ميخواسته مسموم كند و ميرزا يحيي مطلع شده و از مرگ جسته است و كسي كه پس از تبعيد به عكا چهار نفر بابي به نامهاي حاج سيد مهدي اصفهاني «از ياران باب» ميرزا آقاخان كج كلاه ميرزا رضا قلي تفرشي و ميرزا نصرالله كه همراه آنها به عكا تبعيد شده بودند ميرزا نصرالله را قبل از حركت در ادرنه مسموم و سه نفر ديگر را با وضع فجيعي در عكاتكه پاره كرده به قتل برساند كه بهاء الله مدتها گرفتار بازپرس و غيره بوده و از همه اينها گذشته كسي كه براي چهار روز زندگي باعث اين همه كشت [ صفحه 177] و كشتار بيگناهان گرديده و براي رياست و آقائي خود را از مقام پيغمبري هم بالاتر برده به مقام خدائي برساند مرتكب اين همه قتل و جنايات شده خم به ابرو نياورد، و پشت سر هم لوح نازل كند، مردم بيچاره بيگناه را تشويق به مردن و كشته شدن نمايد، هيچ بعيد نيست كه قاتل حكيم احمد نيز بوده و باعث قتل قائم مقام آن مرد وطن پرست بوده باشد. تا در ايران بود خدمتگزار سفارت روسيه تزاري و پس از تبعيد به بغداد و اسلامبول و ادرنه و عكا زير پرچم بريتانياي كبير رفته و به پشتيباني دولت فخميه دين جديد را تحكيم تا خود را به مقام خدائي رسانده، بلي قدرت بريتانياي كبير در آن زمان مافوق تمام قدرتهاي جهان بوده است. بهترين دليل خدمتگزاري اين دستگاه به امپراطوري بريتانيا مفتخر شدن عبدالبهاء به عنوان و نشان «سر» از طرف ژرژ پنجم پادشاه انگلستان است كه با تشريفات خاصي فرمان و نشان به وسيله ژنرال الامبي فرمانده ارتش انگليس در فلسطين به عبدالبهاء ابلاغ و در آن روز جشن بزرگي برپا و عكسي براي نشان دادن به عالميان گرفته شده كه در همين كتاب به نظر قارئين محترم ميرسد،به طوري كه ملاحظه ميفرمائيد عبدالبهاء نشان را به سينه نصب و روي صندلي قرار گرفته پرچم انگليس را روي ميز كشيده ژنرال الامبي حامل عنوان و نشان در حضور عبدالبهاء ايستاده و يكي از اغنام فرمان را در دست داشته بقيه اغنام هم با كلاههاي ايراني ايستاده اين عكس تاريخي را گرفتهاند البته بر خوانندگان عزيز پوشيده نيست كه عنوان «سر» در [ صفحه 179] بريتانياي كبير به كسي داده ميشود كه بزرگترين خدمت را به امپراطوري كرده باشد حال عبدالبهاء چه خدمت بزرگي به امپراطوري بريتانيا انجام داده كه استحقاق چنين موهبتي گرديده آن را بايد اغنام جواب بدهند ديگر لوحي است كه همين عبدالبهاء به افتخار ژرژ پنجم نازل فرموده كه از نظر خوانندگان محترم ميگذرد.
هو الله اللهم ان سرادق العدل قد ضربت اطنابها علي هذا لارض المقدسه في مشارقها و مغاربها و نشكرك و بجهدك علي حلول هذا السلطنه العادله و الدوله القاهره الباذله اتقوه في راحته الرعيه و سلامت البريه اللهم ايد الامپراطور الاعظم جورج الخامس عامل انگليتر ابتو فيقا تك الرحمانيه و ادم ظلها الظليل علي هذا لا قليم الجليل بعونك و صونك و حمايتك انك انت المقتدر المتعالي العزيز الكريم حيفا 17 دسمبر 1918 ع ع ترجمه: اوست خدا خداوندا اينكه پردههاي عدالتت با رشتههاي آن بر اين سرزمين مقدس در شرق و غرب گسترده شده حمد و ثنا ميكنم به تو براي وجود اين سلطنت عادله و دولت قاهره كه قدرت خود را براي رفاهيت و سلامتي رعايا بذل مينمايد. بارالها امپراطور اعظم جورج پنجم انگليس را با توفيقات رحمانيه خود نگهدار و سايه عدالت گستر او را به اين كشور عزيز بگستر و در زير كمك و حمايت خود حفظ فرما زيرا تو خداي توانا و عالي و عزيز و كريم هستي حيفا دسمبر 1918 ع ع اين لوح موقعي نازل شده كه ارتش انگليس مسلمانان را در [ صفحه 180] فلسطين و مصر و عراق درو ميكرد و امپراطوري مسلمان عثماني را تكه پاره كرده مثل گوشت قرباني چندين كشور دست نشانده به وجود آورد، كه باز همين عبدالبهاء بعد از خاتمه جنگ بينالمللي اول كه انگليسها امپراطوري عثماني را منكوب و خود جاي آن امپراطوري وسيع را گرفتند نامه به ايران مينويسد كه از مطالعه آن نامه موي در بدن هر مسلمان وطن پرستي راست شده و ماهيت اين دستگاه خدائي؟ و دين سازي را روشن و جسارت و جرئت دست برد به مقام الهي را آشكار ساخته معلوم مينمايد كه پشتيبان خدا شدن ميرزا حسينعلي نوري چه قدرتي بوده كه اين مرد را به چنين گستاخي بزرگي جسور نموده كه نظيرش در تاريخ دنيا كمتر ديده ميشود.
اينك نامه از مكاتيب جلد سوم عبدالبهاء صفحه 345 طهران جناب آقاي سيد نصر الله با قراف عليه بهاء الله ملاحظه فرمايند هو الله اي ثابت بر پيمان مدتي بود كه مخابره به كلي منقطع و قلوب متأثر و مضطرب تا اينكه در اين ايام الحمدولله به فضل الهي ابرهاي تيره متلاشي «مقصود حكومت عثماني است» و نور راحت و آسايش اين اقليم را روشن نمود «مقصود حكومت انگليس است» سلطه جايزه زائل (حكومت عثماني) و حكومت عادله حاصل (حكومت انگليس) جميع خلق از محنت كبري و مشقت عظمي نجات يافتند در اين طوفان اعظم و انقلاب شديد كه جمع ملل عالم ملال يافتند و در خطر شديد افتادند شهرها ويران گشت و نفوس هلاك شد و اموال بتالان و تاراج رفت و آه و انين بيچارهگان در هر فرازي بلند شد و [ صفحه 181] سرشك چشم يتيمان در هر نشيبي چون سيل روان، الحمدو الله بفضل و عنايت جمال احباي الهي چون به موجب تعاليم رباني رفتار نمودند محفوظ و مصون ماندند غباري بر نفسي ننشست و هذا معجزه عظمي لاينكوها الاكل معتداثيم و واضح و مشهور شد كه تعاليم مقدسه حضرت بهاء الله سبب راحت و نورانيت عالم انسانيت در الواح مباركه ذكر عدالت و حتي سياست دولت فخيمه انگليس مكرر مذكور ولي حال مشهود شد و في الحقيقه اهل اين ديار بعد از صدمات شديده به راحت و آسايش رسيدند «يعني انگليسها عثمانيها را به زانو در آورده امپراطوري را متلاشي كرده خود جاي آنها را گرفتند» و اين اول نامهاي است كه من به ايران مينگارم انشاء الله من بعد بازار سال ميشود احباي الهي را فردا فردا با نهايت اشتياق تحت ابدع ابهي ابلاغ داريد و مژده صحت و عافيت عموم احباء را بدهيد هر چند طوفان انقلاب شديد بود الحمدالله سفينه نجات محفوظا مصونا به ساحل سلامت رسيد حضرت ايادي امر الله و حضرت امين و همچنين ملوك ثبوت و رسوخ بر عهد و پيمان را از قبل عبدالبهاء با نهايت روح و ريحان تحيت و پيام برسانيد و عليك البهاء الابهي عكا 16 اكتبر 1918 ع ع خوب دقت فرمائيد عبدالبهاء بالواح مباركه پدرش (خدا) استناد ميكند و عدالت دولت فخميه انگليس را به رخ اغنام خود ميكشد كه بايد رفت و از مردم مستملكات كه زير چكمه سربازان انگليسي لگدكوب و زن و بچههاشان در مزبلهها براي به دست آوردن خوراكيهاي [ صفحه 182] گنديده مثل كرم ميلوليدند پرسيد، كه چقدر عادلند، هستيشان را ببرند و خودشان برهنه و گرسنه باشند. واقعا معني عدالت همين است كه عبدالبهاء گفته است.
در اينجا به گفتار و كتاب خود پايان ميدهيم و خداي را سپاس ميگذاريم كه با عدم سرمايه علمي موفق شديم احكام و آيات اقدس را از اول تا آخر عين آيه با ترجمهاش را در اين كتاب آورده و در معرض افكار عامه قرار داديم. به عقيده نگارنده براي هر خانواده مسلمان ايراني لازم است يك جلد از اين كتاب را در خانه داشته باشد چون جوانان و دانشجويان در دبستان و دبيرستان و دانشگاهها گرفتار بچه بهائيها كه عشق و حرارت عجيبي به تبليغ دارند ميشوند و چون از پيدايش اين كيش بياطلاع هستند و زبان چرب و نرم و حرفهاي شيرين و دلپسند، هم كلاس و هم درس خود را از صميميت و دلسوزي دانسته مجذوب حرفهاي او شده خواهي نخواهي كارشان به مجالس تبليغ كشيده و گرفتار مبلغين اجير خود فروخته ميگردند، و همين رفت و آمدها به واسطهي عدم اطلاع ممكن است باعث انحراف بعضي جوانان ضعيف النفس گرديده خود و خانواده خود را دچار ناراحتي و عصبانيت گردانند، ولي اين كتاب اگر در دست رس هر خانواده باشد با مطالعه آن به قول عوام از جيك و بوك اين كيش جديد مطلع بلكه به جاي شكار شدن خود، صيادرا به دام انداخته به راهش بياورند كه بزرگترين خدمت را به دين و وطن كردهاند. كسي كه به دقت اين كتاب را خوانده باشد بر من مسلم است كه [ صفحه 183] اگر خود بهاء الله هم از قبر سر در آورده و زنده شود و بخواهد اين شخص را تبليغ نمايد غير ممكن خواهد بود چون بهائيت را شناخته است، و با اين اسلحهاي كه ما به دستش دادهايم ميتواند به جنگ بزرگترين مبلغين بهائي رفته و فاتح و سربلند برگردد. انشاالله اميد است براي بهائيان و بهائي زادهگاني هم كه تا كنون از كيش ارثي خود اطلاعي نداشتهاند اين كتاب مفيد واقع شده و متوجه شوند كه به چه دامي گرفتار و چه عمر و وقتي تلف كردهاند، آمين يا رب العالمين. ضمنا عيب و نقص ممكن است در اين كتاب بسيار ديده شود، چون من خود نويسنده نبوده و دانشي در خود سراغ ندارم، و در مقابل نويسندهگان پيرو جوان اين دوره خود را از (صفر) هم كمتر يا پايينتر ميدانم، و منظور از انشاء و جمعآوري مطالب اين كتاب روشن نمودن و مطلع گرداندن مردم بي اطلاع مخصوصا جوانان عزيز كه چشم و چراغ و اميد آينده ايران وطن عزيزمان هستند بوده، از خوانندگان و نويسندهگان محترم تمنا و خواهش دارم، هر عيب و نقصي كه به نظر شريفشان رسيد چشم پوشي فرموده و به ديدهي اغماض نگريسته گذشت فرمايند. چون بيش از اين سرمايه علمي و نويسندهگي نداشته و آنچه داشتهام ظاهر و باطن در طبق اخلاص و ارادت گذاشته تقديم طالين راه حق و حقيقت نمودهام. اميد است اين خدمت ناچيز مورد توجه قرار گرفته و خدمتي به دين و وطن به حساب آيد انشاء الله، و چون عمرم به پايان نزديك و قريبا نداي حق را لبيك گفته غزل خداحافظي را خواهم خواند. خداي را شكر گذارم كه در مدت عمر 74 سال طبق شناسنامه و [ صفحه 184] (77 سال مطابق نوشتهي پشت قرآن) حق كسي را پايمال نكرده و به حدود ديگران تجاوزي نه نموده، بلكه سايرين با كمال بيوجداني و بيشرفي حقوق شرعي و قانونيام را غصب و از هيچگونه پستي و لئآمت خودداري نكرده خسر الدنيا و الآخره شدند، و با اينكه قادر بودهام حق شان را كف دستشان بگذارم فرموده مولا را در نظر گرفته تحمل و بردباري نموده صبر پيشيه كردهام، و چون در زندگي به ماديات زياد توجه نداشته و هيچوقت نخواستهام ثروتمند انگشت نمائي باشم، و احتياج زيادي هم نداشته زندهگانيام به خوبي و خوشي گذشته و ميگذرد، شخصيت و بزرگواري را هميشه بر مال و جيفه دنيائي ترجيح داده، آنها را به خدا و نتيجه اعمالشان واگذاشته و گذشتهام. و اگر در دوره زندهگاني خدمتي كه شايسته يك انسان واقعي به بشريت است انجام نداده، يا از عهدهام بر نيامده، و يا اسباب و وسائلش فراهم نگرديده، و يا شانس و توفيقش را نداشتهام، هر چه بوده اميد است اين كتاب به جبران غفلتي كه كردهام مفيد واقع گرديده، دوستان و خوانندگان و جوانان عزيز بياطلاع و بيگناه بهائي و غير بهايياني كه در دام تبليغ گرفتارند، با مطالعه اين كتاب پرده تزوير و ريا از جلو چشمانشان كنار رفته و پشت پرده را به خوبي ديده و اگر در دام گرفتارند خود را نجات داده و اگر چشم بسته جلو ميروند چشمها را باز و از افتادن به دام يا بهتر بگوئيم لجن زار خودداري نمايند. در اين صورت است كه در آن عالم روحم شاد و خرم خواهد به اميد خدا انشاء الله س. ح. ك تهران خردادماه 1349 شمسي
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».