بهائيت

مشخصات كتاب

مؤلف: مهناز آيتي
سايت www.bahaismiran.com
برگرفته از:

افق دين

در تاريخ تفكر بشر، بر وجود امري مقدس و ماورائي در جهان خلقت، از دو سو بر آدميان دلالت شده است. از يك سو اعتراف عيني و التزام عملي آدميان به خالق مقدس و متعالي در قالب انجام عبادات و مناسك راهنماست و از سوي ديگر، درون و ضمير پاك و بي آلايش انسانها، تصديق كننده وجود چنين امري است. مسائل و مشكلاتي كه نه فقط امروز، كه در هر روز در عالم، گريبانگير هر انساني بوده و هست او را به سوي معبود مي خواند تا با نجوا و ارتباط با او، مساله خويش را در ميان گذارد و از او راه حل طلب كند. مشكل تنهايي ما آدميان و اينكه هر انساني پنجره اي به روي ديگران نگشوده است، فقط مسئله انسان ديروز نبود. مسئله ترس از آينده و علي الخصوص ترس از واقعه اي كه بخواهيم يا نخواهيم گريبان ما را خواهد گرفت و چراغ عمر ما را خاموش خواهد كرد، مسئله هر روز بشر در هر مكاني است. انديشه مرگ براي انسان، خانمانسوز، غفلت زدا و ياس آفرين است و اگر آن را به آب ديانت شستشو كند و از وجودش بايد و شايد بنمايد، انديشه اي آدمساز خواهد شد مساله احساس نياز آدمي به قسط و عدل اجتماعي و رنجش از ظلم و بيداد زورگويان و زرداران مسئله هميشگي بشر بوده و هست. مسائلي از اين دست كه راه حل خود را در علم و ذهن مخلوق پيدا نمي كنند، وجود دين را امري قطعي و ضروري مي كنند. دين و مدعيان آن به مدد الهي و ادله عقل پسند براي حل مشكلات و مسائل حياتي هدايت به ارمغان مي آورند و در توجيه و حل اين مسائل موفقند. دين اسلام به وسيله پيامبر اكرم محمد بن عبدالله (ص) كه به عنوان آخرين دين جهاني براي هدايت مردم ظهور كرد حيات دنيوي كمك دهد تا در ادامه اين حيات به بهروزي و نيك فرجامي واصل كند. كارنامه موفق اين دين، در حضور افرادي مثل علي ابن ابي طالب و سلمان فارسي و ابوذر غفاري و هزاران انسان شايسته ديگر در طول تاريخ ظهور كرده است. اما از اين نياز ضروري بشر به دين، كساني هم براي مطرح كردن خودشان و ارائه آرا و افكار باطل سود نابجا جستند و در مقطعي از زمان با استفاده از احساسات پاك ديني مردم و خلط حق به باطل راه روشن هدايت را مه آلود كردند تاريخ مردم ايران گواه بر علاقه قلبي آنها به دين و مذهب است و هميشه خود را پاي بند به آن مي دانستند. در مقطع خاصي از تاريخ اين كشور، اين علاقه وهمراهي در شكل اجتماعي و حكومتي آن در دوران پادشاهان صفويه به ظهور نشست و تحت شرايط خاصي كه بررسي آن از حوصله اين كتاب خارج است، دين و مبلغان دين وعلماي ديني منزلتي ويژه يافتند و توانستند به وسيله اين فرصت استثنايي، تا حدودي افكار و آراء گروهي از مسلمانان يعني محبان و دوستداران اهل بيت (ع) را به صورت پر رنگ تري نمود بخشند. اما بايد توجه داشت كه هر حركت اصلاحي و ديني نيز مي تواند آفاتي را به همراه داشته باشد و اين وظيفه مصلحان وحافظان دين است كه اين آفات را به حداقل خود برسانند يكي از آفات ظهور دين در شكل اجتماعي و حكومتي آن، وجود مدعياني خواهد بود كه با تظاهر به دين داري و مقدس مآبي در پي كسب وجهه و منزلتي برمي آيند و اين گروه دانسته يا ندانسته از دين وسيله اي براي ارتقاي منزلت خويش مي سازند و زشت ترين و پست ترين نوع رفعت مقام را در اين راه مي جويند. دوران صفويه در ايران، دوراني است كه مردم به دليل امانت، پشتكار و جديت عالمان ديني چون شيخ بهايي، ميرداماد، مجلسي و ملا صدرا علاقه وافري به دين و عالمان ديني ابراز كردند و اين علاقه مسئله بجا و قابل ارزشي بود. اما هميشه تاريخ ملتها نشان مي دهد كه جنبه هاي مثبت و ارزش هاي اجتماعي يك ملت اگر با تبيين و توجيه كافي به نسلهاي بعد انتقال پيدا نكند و فقط صورت ظاهري آن، بدون محتوا در دسترس مردم قرار گيرد، جامعه را با همان آفتي كه گفته مي شد مواجه خواهد كرد در اين صورت، زمينه براي افرادي كه به لحاظ رواني، دچار حقارت اند و رفع اين مشكل را جز با مطرح كردن خود به صورتي ويژه و استثنايي نمي يابند، آماده مي شود. در چنين فضايي، به دعوت مردم به سوي تجليل و تكريم مدعيان دروغين هدايت مردم خواهد داد و آفت ريا و تظاهر، فضاي قدسي و معنوي جامعه را لكه دار خواهد كرد. چنين اتفاقي در نسل بعد از دوره صفويه در ايران اتفاق افتاد. تكريم و تعظيم علما كه امر به حقي بود و از ارزشهاي اجتماعي مطلوب محسوب مي شد، عده اي را بر آن داشت تا با استفاده از لباس عالمان ديني مردم را به سوي خود بخوانند و از اين راه در پي مقام و منزلتي برآيند. كوردلي و كج فهمي اين مدعيان، جهل و بي سوادي مردم و دسيسه هاي شيطاني بيگانگان و مخالفان اسلام، دست به دست هم داد تا براي تخريب وجهه شيعه اهل بيت (ع) وجود فرقه و افراد را طراحي كنند كه ابتدا با تظاهر به دين داري و تقدس و عرفان زدگي مردم را به سوي خود جلب كنند و در ادامه اين حركت از ادعاي نبوت و امامت و حتي ادعاي خدايي فروگذار نكنند. تعليمات ديني اديان و علي الخصوص دين اسلام و شخص پيامبر اكرم (ص) به ما مي آموزند كه دين و دينداري هميشه مردم را به سوي خود مي خواند، همين ملاك و معيار ادعاي دروغين آنها خواهد بود. محمدعلي باب و ميرزا حسينعلي بهاء از جمله كساني هستند كه با استفاده از جهل و بي سوادي مردم و علاقه آنها به دينداران، از دين ابزاري براي رفعت خويش ساختند. اگر در قرآن و روايات كلمات و اسماء خاصي در توصيف افراد يا ارزش هاي ديني آمده است آنها را به نفع خويش تفسير و توجيه كنند و از آنها نردبان منزلت بسازند. ما در اين كتاب خواهيم ديد كه چگونه علمه البيان (الرحمان/ 4) به كتاب البيان ميرزا حسينعلي تفسير مي شود و از انا مدينه العلم و علي بابها از كلمات پيامبر (ص) محمد علي باب در قرن سيزدهم هجري زاده مي شود. چنين ادعاهاي گزافي جز در فضايي از جهل قابل شنيدن نيست. علاوه بر اين به نظر مي رسد ماجراي اين گروه در قالب يك ادعاي صرف در گذر تاريخ نمي گنجد و اصرار عده اي بر دوام و نشر آن با اينكه توبه نامه باب در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي ايران موجود است، مسئله را با تامل و شك جدي روبرو مي سازد، در اين مجموعه نگاهي تاريخي به پيدايش اين فرقه و اعتقادات آنها شده است و آن گاه در فضايي كاملا بي طرفانه قضاوت و تامل را به عهده خواننده عزيز وامي گذارد تا ببينند چگونه كف هاي باطل بر آب زلال حقيقت دوامي نخواهند داشت و چگونه طراحان سياسي فرقه ها و دينهاي جديد براي انحراف مردم و بازي دادن آنها از مقدسات سوء استفاده مي كنند. مسجد ضرار در زمان پيامبر اكرم (ص) نمونه بارز اين تحريف بود و خانه ميرزا حسينعلي بهاء در قرن سيزدهم هجري در ايران و كعبه ايبادان در نيجريه امروز از مصاديق و نمونه هاي ديگر اين تحريف به حساب مي آيند و آبشخور همه اينها دسيسه گراني اند كه نفع خويش را در اين راه مي جويند.

مروري اجمالي بر تاريخ باب و بهاء

باب كيست؟

روز اول محرم 1235 هجري قمري مطابق با سوم اكتبر 1819 ميلادي در زمان حكومت محمدشاه قاجار در شيراز يكي از شهرهاي معروف ايران پسري متولد شد كه نام او را علي محمد گذاشتند و نام پدرش سيد محمد رضا و نام مادرش فاطمه بود. عليمحمد تحصيلات مقدماتي خود را در مكتب خانه اي معروف به شيخ عابد گذراند و چون در همان ابتداي كودكي پدرش را از دست داده بود به همراه دايي خود به بوشهر يكي از شهرهاي جنوب ايران رفت و مدتي در آنجا به كار تجارت پرداخت و در ضمن به تحصيل علوم عربي پرداخت ولي اعتناي زيادي به علوم متداول و رسمي آن زمان نداشت و بيشتر به خواندن دعا و اذكار و رياضيات اهتمام داشت. در هواي گرم تابستان بوشهر بر بالاي پشت بام ساعت ها زير آفتاب مي ايستاد و به خواندن زيارت عاشورا و بعضي وردها مشغول مي شد (و طبق نوشته ي بعضي از نويسندگان همين مسئله موجب برخي اختلالات فكري در او شده بود) و به همين دليل به سيد ذكر معروف شده بود. بعدها كم كم در اثر اينكه به او سيد ذكر مي گفتند اين توهم براي او پيدا شد كه مي گفت مراد از ذكر در قرآن مثل آيه فاسئلوا اهل الذكر من هستم. او بعدا به كربلا رفت و حدود دو سال در درس سيد كاظم رشتي كه در آن زمان رئيس طايفه شيخيه بود شركت كرد. بعد در اين دو سال بود كه ادعاهايي را مطرح ساخت. اما ادعاهاي او تا حدودي در پرده ابهام باقي مانده است به اين علت كه در سخنان او اختلاف تعبيرهايي وجود دارد. با ملاحظه كتابهاي او مي توان فهميد كه حداقل پنج بار ادعاي خود را تغيير داده است. ابتدا ادعاي ذكريت مي كرد كه به سيد ذكر مشهور شده بود. بعد ادعاي بابيت داشت و ادعا مي كرد كه او با امام زمان رابطه دارد و مردم مي توانند از طريق او با حجه بن الحسن (ع) امام دوازدهم شيعيان كه فعلا در پرده غيبت است ارتباط داشته باشند. بعدا پا را فراتر گذاشته و ادعاي مهدويت كرد و گفت اصلا من خود امام زمان هستم ادعاها در اين حد نماند او ادعاي آوردن دين و شريعت جديد و نبوت كرد و ادعاي پنجم او چنانكه از بعضي از كلمات او صريحا استفاده مي شود ادعاي الوهيت و خدايي بوده است. شروع ادعاها از سال 1260 هجري قمري بود و شش سال بعد، بعد از فراز و نشيب ها و آشوبها و غائله هايي كه از اين ادعاها به همراه داشت به دستور اميركبير وزير ناصرالدين شاه قاجار در تبريز تيرباران شد. در زمان وليعهدي ناصرالدين شاه در تبريز با حضور وليعهد و جمعي از علما مجلس مناظره اي با باب ترتيب دادند كه او در اين مناظره از پاسخ به سوالات بسيار ساده و ابتدايي باز ماند مشروح اين مناظره ها در كتابها ضبط شده و هر انسان حقيقت جويي تنها با خواندن همين مناظره به بي اساس بودن ادعاهاي عليمحمد و بي سواد بودن او تصديق خواهد كرد براي نمونه وقتي كه در اين مجلس گفت «الحمد لله الذي خلق السموات و الارض» و تاء كلمه «السموات» را با حركت فتحه خواند در حالي كه بر اساس قواعد عربي بايستي به كسره مي خواند (هر كسي كه كمترين آشنايي با ادبيات عربي داشته باشد اين مطلب را مي داند) در جواب اعتراض ناصرالدين شاه و ديگران گفت من در بند صرف و نحو نيستم و اصولا صرف و نحو دو زنجير به پاي زبان عربي بود كه خداوند باظهور من آنها را برداشت و زبان عربي را از اين قيد و بندها آزاد كرد. اين سير اجمالي از زندگي و طرز تفكر او نشان مي دهد كه او يك انسان نرمال و داراي هوش و عقل درستي نبوده است و با بازيگري خويش، دين و عده اي از بي خبران را به دنبال خود به مسخره گرفته است.

بهاء كيست؟

نام او ميرزا حسينعلي نوري است و در دوم محرم سال 1233 مطابق با بيست و يكم اكتبر 1817 در تهران متولد شده است و بنابر اين دو سال از علي محمد باب بزرگتر است. ميرزا حسينعلي ادبيات و علوم مقدماتي را در تهران و در نزد ميرزا علي حكيم و بعضي ديگر از مرشدان صوفي فرا گرفته است و مدت دو سال نيز وقتي در سليمانيه كردستان عراق بود تحصيلات خود را نزد شيخ عبدالرحمن عارف ادامه داده است. بابيان و بهائيان مي گويند باب و ميرزا حسينعلي درس نخوانده و استاد نديده بودند و علمشان علم خدايي و لدني بوده است كما اينكه خود عليمحمد باب در لوح سلطان كه براي ناصر الدين شاه نوشته مي گويد: من از اين نظر علوم رايج بين مردم را نخوانده ام و به مدرسه اي داخل نشده ام. ولي از نظر تاريخي، قطعي و مسلم است كه هم باب و هم بهاء مدتي درس خوانده و نزد اساتيدي تحصيل كرده اند، گر چه اين تحصيلات به درجات قابل توجهي نرسيده است. ميرزا حسينعلي علاقه و ارادت خاصي به صوفيه داشت و اساس ادعاهاي او نيز رنگ صوفيانه داشت. او در سن 27 سالگي با باب آشنايي پيدا كرده و در همين سالها و در زماني كه عليمحمد در زندان بوده به او گرويده است. بعد از مرگ باب هم مدتي مريد برادر خود ميرزا يحيي بود كه طبق وصيت باب بايستي بعد از او جانشين وي مي شد. ولي ميرزا حسينعلي بعدا از اطاعت ميرزا يحيي سرپيچي كرد و خودش ادعاي پيامبري و شريعت مستقل كرد و باب را هم مبشر ظهور خود دانست و گفت منظور باب كه در كلماتش گفته بود بعد از او «يظهره الله» خواهد آمد ميرزا حسينعلي است (البته عليمحمد باب گفته بود اين ظهور 2001 سال بعد از ظهور او خواهد بود در حالي كه ميرزا حسينعلي فقط چند سال بعد از ظهور باب ادعاي پيغمبري كرد) و گفت مراد از رجعت و بازگشت عيسي مسيح در دنيا من هستم. اما داستان ملقب شدن ميرزا حسينعلي به بهاء از اين قرار است كه باب در نامه اي به مريدان و هوادارن خود براي چند تن از افراد كه در بدشت گرگا ن جمع شده بودند لقبهايي داده بود از جمله ملا حسين بشرويه اي (باب الباب) و محمد علي بارفروش (قدوس) و زرين تاج (طاهره) ولي براي حسينعلي لقبي نفرستاده بود. ميرزا حسين علي از اين مسئله ناراحت شده بود و تصميم به ترك آن جمع گرفت، ولي زرين تاج كه باب به او لقب طاهره و قرة العين داده بود و نفوذ زيادي در جمع بدشت داشت از او دلجويي كرده و گفت من لقب بهاء را به تو مي دهم و بعدها يك كلمه ي الله هم به آن اضافه شد و بدين ترتيب حسينعلي ملقب به بهاء يا بهاء الله شد كه بهاييان او را پيامبر و رئيس خود مي دانند و در سال 1269 هجري ادعاي پيغمبري كرده است. ميرزا حسينعلي سرانجام در سال 1309 در سن هفتاد و شش سالگي در شهر عكا واقع در فلسطين از دنيا رفت و قبر وي نيز در همانجاست.

آشنايي با برخي ديگر از چهره هاي بهائيان

ميرزا يحيي نوري (صبح ازل)

او برادر ناتني و كوچكتر از ميرزا حسينعلي بهاء است. در اوايل سن بلوغ به باب گرويد و طبق وصيت باب بعد از در گذشت عليمحمد باب جانشين او شد و همه بابيان و از جمله برادرش ميرزا حسينعلي اين جانشيني را پذيرفتند و از وي پيروي كردند و تا مدتي هم وضع به همين منوال بود. در اين مدت، ميرزا حسينعلي با طرح اين مسئله كه مي خواهد جان ميرزا يحيي را از خطرهاي احتمالي حفظ كند و اگر او با مردم آميزش و ارتباط زيادي داشته باشد و در انظار مردم جلوه گر شود كم كم از اهميت او كاسته مي شود، پيشنهاد كرد كه يحيي در پشت پرده غيبت باشد و ميرزا حسينعلي رابط بين او و هوادارن باشد و تنها بعضي از خواص بتوانند او را ببينند. اين پيشنهاد مورد قبول واقع شد، و بدين وسيله باز هم از يكي از مفاهيم و معتقدات شيعه يعني مسئله غيبت سوء استفاده كردند ولي آتش قدرت و شهرت طلبي بزودي مسئله را عوض كرد. ميرزا حسينعلي كم كم از اين غيبت و عدم حضور مستقيم ميرزا يحيي استفاده كرد و او را كنار زد. خودش ادعاي نبوت و آوردن شريعت جديد كرد و گفت آن من يظهره الله كه عليمحمد باب مكررا از او سخن گفته من هستم. در اثر درگيريهايي كه بين ميرزا يحيي و ميرزا حسينعلي و طرفداران آنها بوجود آمده ابتدا آنها را از عراق (بغداد) به تركيه (استامبول و ادرنه) تبعيد كردند و چون باز هم با يكديگر سر ناسازگاري داشتند ناچار ميرزا يحيي را به جزيره قبرس و ميرزا حسينعلي را به شهر عكا )در فلسطين (تبعيد كردند. ميرزا يحيي چند سال بعد در همان جزيره قبرس از دنيا رفت. لازم به ذكر است كه بعد از اختلاف ميرزا يحيي و ميرزا حسينعلي، بابيها (طرفداران عليمحمد باب) به دو دسته (ازلي، طرفداران يحيي) و بهائي (طرفداران ميرزا حسينعلي) تقسيم شدند.

قرة العين

نام اصلي او زرين تاج يا ام سلمه و متولد سال 1230 مطابق با 1814 ميلادي مي باشد. پدرش ملا محمد صالح مجتهد قزويني است كه از طايفه شيخيه بود. زرين تاج در عين حال كه از زيبايي و تناسب اندام ظاهري بهره اي داشت كم و بيش از ذوق شعر و شاعري نيز برخوردار بود و به همين دليل هم نفوذ زيادي در بين طرفداران عليمحمد باب داشته است. خويشاوندان او كه اغلب اهل علم و روحاني بودند به مذهب شيخيه گرايش داشتند. او با پسرعموي خود ازدواج كرد و هنگامي كه ادعاي باب به گوش او رسيد شوهر و دو فرزند خود را رها كرده و به باب گرويد. لقب قرة العين را سيد كاظم رشتي به او داده بود بعدها باب لقب طاهره را به او داد در سال 1264 كه باب در زندان بود، در ميان هواداران باب، از مسائل اختلافي آنها مسئله حقيقي مقام باب بود. عده اي معتقد بودند كه تصرف در شريعت اسلام جايز نيست و باب مروج اسلام و مسئول انحرافاتي كه در آن پديد آمده خواهد بود. اما عده ديگري عقيده داشتند كه هر ظهوري بايد بزرگتر و بالاتر از ظهور قبلي باشد و بر اين اساس، باب كه بعد از پيغمبر اسلام و انبياء ديگر آمده از جميع پيامبران گذشته بالاتر است و در تغيير احكام شرعي مختار است. قرة العين از همين گروه دوم بود، آتش خودنمايي و بزرگ بيني او كار را به جائي رساند كه در زماني كه همه زنان مسلمان براي حفظ عفت و حياي خويش، پوشيده بودند او با برداشتن حجاب خود در گرگان و با استفاده از زيبايي ظاهري و قدرت بيان و ذوق شاعري و نفوذي كه در اصحاب باب داشت، اين مسئله را كه باب از همه پيامبران پيشين برتر و در تغيير احكام شرع مختار است مطرح كرد. اين كار او، مخالفان و موافقان فراواني را برانگيخت ولي مسئله اينجا خاتمه نيافت بلكه ترويج فساد و شهوت راني هاي اين زن و فتنه و آشوبهايي كه به راه انداخت از مطالب مسلمي است كه در كتابها نقل شده است.

ملا حسين بشرويه اي (باب الباب)

او مشهورترين فرد بابيان است و در زمره شيخيه و از پيروان سيد كاظم رشتي بود جزو اولين كساني است كه به شيراز رفت و دعوت باب را پذيرفت و در راه آن بسيار تلاش كرد. باب به او لقب باب الباب داد و تا زماني كه باب زنده بود او مرد شماره دوم تشكيلات باب به حساب مي آمد. بشرويه از مناطق خراسان در ايران است.

حاج محمد علي بار فروشي (قدوس)

او از شيخيه و از اصحاب سيد كاظم رشتي است و از نظر مقام و منزلت در نزد بابيان و بهائيان هم رديف ملا حسين بشرويه اي محسوب مي گردد او در سفر حج با باب همسفر بود ولي باب نتوانسته بود او را پيرو خود سازد زيرا غرور علمي و رياست طلبي به او اجازه نمي داد كه عليمحمد را بالاتر از خود ببيند، بشرويه وقتي از شيراز و از نزد باب به خراسان باز مي گشت، در بابل به خانه محمد علي بارفروشي وارد شد چون هر دو از شيخيه بودند و طي گفتگوهايي كه با او انجام داد موفق شد بار فروشي را با باب همراه سازد.

غصن اعظم

نام او عباس و پسر بزرگتر زن اول ميرزا حسينعلي بهاء است. ميرزا حسينعلي رئيس بهائيان چهار زن داشته است و آخرين زن او دختري 16 ساله بود كه ميرزا در سن هفتاد سالگي به ازدواج خود درآورد. به وصيت صريح ميرزا، عباس در سال 1309 بعد از وفات بهاء جانشين او شد و رياست بهائيان به او داده بود او مردي زيرك و باهوش و نسبتا باسواد بود و سعي كرد تا حدود زيادي قسمتهاي موهن و سست آئين بهائيت و نوشته هاي باب و بهاء را اصلاح نمايد و براي اين كار با انكار بعض معتقداتي كه در آئين بها وجود داشت به جعل و تحريف مطالب مختلفي دست زد او در سال 1340 هجري قمري مطابق با 1921 ميلادي از دنيا رفت. در كتابهاي مربوط به بهائيت از او به عباس افندي و يا عبدالبهاء ياد مي شود.

شوقي افندي

بر اساس وصيت بهاء بعد از عباس افندي بايد برادر ديگرش ميرزا محمد علي كه از زن دوم ميرزا حسينعلي بود رياست بهائيان را در دست مي گرفت اما در زمان عباس افندي بين او و ميرزا محمد علي اختلافاتي واقع شد و كار به جائي رسيد كه عباس افندي در هر نوشته خود از او شكايت مي كرد و گاهي او را ناقض اكبر و گاهي بيرون رونده از امر باب و بهاء و مرتد معرفي مي كرد لذا پيروان بهائيت از ميرزا محمدعلي رويگردان شدند و بعد از مرگ عباس افندي طبق وصيت او به پسر دخترش شوقي افندي رجوع كردند.

آثار و نوشته هاي باب و بهاء

مهمترين آثار مكتوب باب عبارتند از بيان عربي - بيان فارسي - احسن القصص - صحيفه عدليه - چند لوح عربي و فارسي. و مهمترين آثار ميرزا حسينعلي بهاء عبارتند از اقدس - ايقان - بديع - اشراقات - اقتدارات - كلمات مكنونه - مبين و چند لوح عربي و فارسي. البته بعيد است به سادگي دلايلي كه خواهيم گفت بتوان به يكي از اين كتابها از طريق بهائيان دست پيدا كرد. اما اگر يافت شوند عبارات آنها آنقدر مضطرب، مغلوط، موهن وسست است كه هر خواننده اي با خواندن آنها به بي سوادي و خيال بافي نويسنده پي خواهد برد و به همين دليل بابيان و بهائيان هميشه تلاش مي كنند دست كسي به اين كتابها نرسد و بيشتر به صرف تبليغات شفاهي و ادعاهاي صوفيانه بسنده مي كنند. مجموعه حاضر از كتابهاي آنها گزينش شده است هر خواننده منصفي بتواند اين گروه را كه به غلط بعضي از وهابيان آنها را از فرقه هاي شيعه محسوب مي كنند بهتر بشناسد. خواننده ها با مطالعه اين مجموعه خواهد دانست كه فاصله اعتقاد و عمل بهائيان چقدر زياد است نسبت دادن اين گروه به شيعه، از مكرهايي است كه براي تضعيف محبان اهل بيت به كار گرفته مي شود. هيچ مسلماني به خود اجازه نمي دهد كه راه اباحيگري و بي قيدي نسبت به دستورات قرآن و پيامبر اكرم (ص) را انتخاب كند و در غير اين صورت، از مسلماني فقط نامي را بهره برده است. علاوه بر آنكه بابيان و بهائيان بر اساس ادعاي خود دست از مسلماني كشيده اند و ياوه هاي آنان هيچ ارتباطي به محبان اهل بيت (ع) ندارد.

عقايد باب و بهاء

ادعاي خدايي باب و بهاء - خدا از نظر بابيان و بهائيان

گرچه ميرزا ابوالفضل گلپايگاني مبلغ مشهور بهائي در كتاب فرائد و همچنين عباس افندي در آثار خود سعي كرده اند اين مطلب را كه باب و بهاء ادعاي خدايي داشتند انكار كنند و كلمات و گفته هاي آنان را به گونه اي توجيه و تفسير كنند، اما حقيقت اين است كه اگر كسي مجموع كلمات باب و بهاء را بررسي كند خواهد ديد كه ادعاي خدايي آنها جاي انكار و ترديد ندارد اينك گوشه هايي از اين موارد را مرور مي كنيم: 1- عليمحمد باب در نامه خود به يحيي صبح ازل. مي نويسد: اين نامه اي است از خداي زنده و بر پاي دارنده جهان به سوي خداي زنده و بر پا دارنده جهان. بگو همه از خدا آغاز مي شوند و همه به سوي او بر مي گردند. طبق اين بيان هم خود را بر پا دارنده جهان دانسته و هم همين مقام را به يحيي ازل قائل شده است و همچنين آغاز و پايان همه را به سوي خود ميداند. 2- در كتاب بيان فارسي در باب اول از واحد اول، باب مي گويد همه چيز به اين واحد (عليمحمد باب) بر مي گردد و هر شيئ به اين شيئي واحد (عليمحمد باب) در قيامت بعيد نيست بلكه در قيامت بعد آن شيئي واحد است كه با آمدن او قيامت آئين باب بر پاخواهد شد چنانكه بعدا در بحث قيامت از نظر باب و بهاء خواهد آمد از نظر ايشان قيامت چيزي جز آمدن پيامبر بعدي نيست يعني با آمدن هر پيامبري قيامت پيامبر قبلي و امت او بر پا خواهد شد و آن پيامبر بعد هم شعارش اين است كه من خدا هستم و جز من خدايي نيست و من پروردگار همه پديده ها مي باشم و غير از من هر چه هست آفريده من است اي مخلوقات من پس مرا پرستش كنيد. 3- ميرزا حسين علي بهاء نامه هاي خود را به جاي اينكه به اسم خدا شروع كند اين گونه آغاز مي كرد به نام خودم كه غالب بر همه اسماء است و نام خودم كه از افق بالا سر زده است. -4 در اول لوح علي (لوحي كه در پاسخ شخصي كه نام او علي بود نوشته است) ميرزا حسينعلي بهاء مي گويد: نامه شما در پيشگاه عرش يعني پيش ميرزا بهاء حاضر شد و به جايگاه كسي كه هيچ چيز حتي به اندازه سر سوزني از علم او بيرون نيست رسيد و به روئيت خدا يعني (ميرزا حسينعلي بهاء) رسانده شد. جملات او شبيه جمله اي نيست كه خداوند تبارك و تعالي در قرآن مجيد در سوره يونس آيه 61 و همچنين در سوره سبا آيه 3 در وصف خويش آورده است و اينجا ميرزا حسينعلي عين همان جمله هايي را كه خداوند در مورد خودش فرموده، در مورد خود به كار برده است. 5- نيز در همان لوح مي گويد: «قل اللهم انك الهان الهين ليوتين الالوهيه من تشاء و لينزعن الالوهيه من تشاء» اولا از نظر ادبيات عرب، ميرزا حسينعلي كلمه را به (الهان و الهين) جمع بسته كه كاملا غلط است و دليل بر بي سوادي اوست و ثانيا از اين جمله او به روشني فهميده مي شود كه خدايي هم مثل خيلي چيزها بخشيدني و پس گرفتني است كه خداوند يك روز آن را به كسي مي بخشد و روز ديگر از او پس مي گيرد. همچنين در لوح مذكور مي نويسد: چون ميرزا يحيي (برادر بهاء) ديد من پيش دستي كردم و مقام خدايي را برداشته ام و خودم را خداي زنده خوانده ام شتاب زده شد و مقام بالاتر از مقام خدايي به خود بست تا مقام خود را بالاتر از مقام من قرار دهد و نفهميد من بالاترين مقام را ادعا كرده ام چون بالاتر از مقام خدايي مقامي نيست، زيرا هر چه غير اوست قهرا بنده ذليل و آفريده او خواهد شد و به دستور او به وجود آمده و به اراده او از نيستي به هستي رسيده پس بالاتر از مقام خدايي مقامي نيست تا كسي براي خود ثابت كند و آن مقام خدايي را هم كه بنده برداشته ام. مسئله ادعاي خدايي در اين كلمات به اندازه اي روشن است كه هيچ اظهار نظري را نمي طلبد. و قضاوت را به شما اهل خرد واگذار مي كنيم. هنگامي كه اين گونه سخنان از جانب ميرزا حسينعلي بهاء مطرح شد بعضي از خود بهائيان به اين گفته ها اشكال گرفته و به او اعتراض كردند. ميرزا در مقام جواب و چاره جوئي نوشت: باري به يقين دانسته شد كه در آن ساحت قدس، جميع اسماء در صنع واحدند چه آن كينونت قدم در حيني كه مي فرمايد كه انا رب الارباب و انا الارض و التراب در آن منظر اكبر، اين هر دو در يك رتبه بوده و خواهد بود و پس از چند سطر مي نويسد: اگر در اين كلمات مباركه الهيه تفكر كنيد ابواب علوم مالانهايه بر وجه قلوب مفتوح شود به شاني كه ديگر مضطرب نشويد از اينكه فلان را به اسماء الله ناميده يا به ذات الله و مرآت الله، چه كه جميع اسماء در آن ساحت مساوي ولا فرق بينهما و كل اين اسمها طائف حول مظهر نفس قدم بوده و خواهد بود مثل اينكه در حين جمال قدم شجري را به كل اسماء حسني و صفات عليا موسوم فرمايند: انه ليقدر و ليس لاحدان يعترض عليه لانه هو المختار و ماسواه في قبضه الاقتدار لا اله الا هو العزيز الجبار. ميرزا حسينعلي خواسته با اين عبارات و جملات حرفهاي قبلي خود را توجيه كند و همانطور كه ملاحظه مي كنيد معتقد است كسي هم حق اعتراض ندارد. چنين ادعاهايي از هر كسي ممكن است و چگونه مي توان ادعايي را بدون دليل فهم و قبول كرد. ميرزا حسينعلي در كتاب بديع ص 74 چنين مي گويد باب كه خود را ذره مي گفته يا پست تر از ذره مي خوانده يا رب الارباب مي ناميده و همچنين به اشخاص مي گفته من توام تو مني و مانند اينها، علتش اين بوده كه همه چيزها در آيينه جمال باب بودند و به هر چيز نگاه مي كرد خود را مي ديد به شاني كه چشم مبارك جز بر طلعت مبارك نيفتاد. آنچه برخي از اهل عرفان مي گويند آن است عالم آئينه ذات اقدس حق است و ما به هر چيز نگاه مي كنيم خدا را مي بينيم اما نشنيده بوديم كسي بگويد بگوييد همه چيز آئينه جمال و ذات من است و من به هر چيز نگاه مي كنم خودم را مي بينم كه در عرفان مقامي به نام فنا في الله صحبت مي شود كه اگر كسي به اين درجه از معرفت برسد ديگر خود را نمي بيند و هرچه مي بيند خدا مي بيند اما نمي بينيم اين مقامي كه باب به آن رسيده بود كه همه چيزها را آئينه جمال خود مي دانسته و در عالم فقط خود را مي ديده است، خود بيني است يا خدابيني؟ آيا اين سخنان مظهر دعوت به سوي خود نيست و حال آنكه پيامبران همه را به سوي خدا مي خوانند. در كتاب بديع، ميرزا حسينعلي در جواب برادرش ميرزا يحيي مي نويسد: برخي از مشركين (يعني يحيي صبح ازل برادر ميرزا حسينعلي) گفتند كه اين آيات طبق فطرت نيست، سوگند به خداي حق در اين هنگام فطرت در شكل و قيافه نوكري با ذلت و خضوع تمام ايستاده و گريه و ناله سر داده است و چنين مي گويد واي بر شما اي اسيران زنجير ناداني سوگند به خدا من كه فطرتم با يك كلمه ميرزا حسينعلي بهاء آفريده شده ام. آري فطرت بر عليه خود چنين گواهي مي دهد ولي اين گروه اشرار (ميرزا يحيي و طرفدارانش) نمي فهمند. سوگند به خدا فطرت هم افتخار مي كند كه نسبتي با ما دارد و ما هميشه از او بي نياز بوده ايم زيرا كه او و هر چيز ديگر را به فرمان خود آفريده ايم و اين را جز منكر و كفار، كسي انكار نمي كند. براستي منظور حسينعلي از اين گفته ها و امثال آن چيست؟ 6- ميرزا حسينعلي بهاء در يادداشتي به مناسبت روز تولد خود مي نويسد: امروز روزي است كه در آن زاده شد كسي كه نزاده و نه زاده شده است. همه مي دانند كه جمله لم يلد و لم يولد جمله ايست كه خداوند در سوره توحيد در وصف خود فرموده است و اينجا ميرزا حسينعلي عين اين گفته را در مورد خود به كار برده است با اين تفاوت كه چون بي سواد بوده تناقض گويي كرده است. مي گويد امروز روزي است كه زاده شد در آن كسي كه نزاده و نه زاده شده است. اگر كسي صفتش اين است كه زاده نشده پس چگونه امروز زاده شده است؟ 7- عباس افندي پسر ميرزا حسينعلي بهاء در جلد اول كتاب مكاتيب ص 254 اين شعر را آورده و آنرا از سروده هاي پدرش ميرزا حسينعلي ذكر مي كند: همه خدايان از رشحات فرمانم به خدائي رسيدند، همه پروردگاران از لبريزي حكمم پروردگار شدند. 8- ميرزا حسينعلي در كتاب مبين ص 286 مي نويسد لا اله الا انا المسجون الفريد ترجمه خدايي جز من زنداني يگانه و تنها نيست. در اينجا در كلمه لا اله الا الله تصرف كرده است و كلمه الله را برداشته و جاي آن انا مي گذارد و مي گويد جز من خدايي نيست البته توجه هم داريد كه خدا در زندان است و گرفتار دست دشمنان است. اينها گوشه هايي است از ادعاهاي خدائي باب و عبير و عنواني بها را مطرح مي كنند. اگر طرفشان مسيحي باشد مي گويند رجعت مسيح است و اگر مسلمان شيعه است مي گويند رجعت حسيني است و اگر تحصيل كرده است مي گويند او نابغه عصر و حكيم و فيلسوف است و اگر از علاقمندان عرفا و صوفيه است مي گويند قطب و مرشدي است از همه مرشدان مهمتر. تا اينكه وقتي محرم اسرار شد مي فهمد كه ادعاي حقيقي ميرزا حسينعلي ادعاي خدايي است و عقيده بهائيان اين است كه بهاء خالق آسمان و زمين، مرسل رسل و منزل كتب است و اوست كه در كوه طور با حضرت موسي سخن گفته است.

قيامت از نظر باب و بهاء

باب در كتاب بيان مي گويد: قيامت عبارت است از وقت ظهور شجره حقيقت در هر زمان به هر اسم تا زمان غروب آن. مثلا از روز بعثت عيسي تا روز عروج قيامت موسي بود و از روز بعثت رسول الله تا روز عروج او قيامت عيسي و از روز ظهور شجره بيان (يعني عليمحمد باب) تا زمان غروب او، قيامت رسول الله است هر كس كه بر شريعت قرآن ناجي است تا قيامت يعني ساعت دو و يازده دقيقه گذشته از غروب روز چهارم ماه جمادي الاولي سال 1260 هجري كه ساعت اظهار امر نقطه بيان بوده است روز قيامت آمد و رفت و نا اهلان خبردار نشدند. بهشت عبارتست از نفي يعني عدم ايمان به نقطه ظهور و انكار او و مراد از برزخ، فاصله بين دو ظهور است. باب منكر قيامت و بعثت به معنايي است كه در قرآن صراحتاً مي گويد: كسي كه از قبر برانگيخته نمي شود و كسي از جهان پس از مرگ اطلاعي ندارد او همه آيات قيامت و بهشت و دوزخ و مانند آن را به آمدن پيامبر بعدي و قبول كردن و يا نپذيرفتن دعوت او و امثال آن تاويل مي كند او مي گويد: منظور از بعثت برانگيخته شدن مردگان اين است كه مثلا من مي گويم ملا حسين بشرويه اي (همان علي ابن ابي طالب است) علي بن ابي طالب مبعوث مي شود. يا مي گويم فلان كس (مثلا ابوذر) به من ايمان آورده اين (مثلا ملا محمد علي بارفروشي) ابوذر مي شود. اگر گفتم اين فنجان كه پيش من است همان فنجان يا استكاني است كه پيش پيامبر بوده اين فنجان همان استكان مي شود. گاهي هم در همان كتاب مي گويد: مقصود از بهشت منم و درهاي بهشت آنهائي هستند كه به من ايمان آورده اند منظور از نعمت هاي بهشتي احكامي است كه من آورده ام مثلا فلان چيز براي شما حلال و جايز است چون اگر من مي گفتم حرام و ممنوع است آن چيز بر شما حرام مي شد و شما نمي توانستيد از آن استفاده كنيد پس اينكه من گفتم حلال است و شما مي توانيد استفاده كنيد اين نعمتي است كه از طرف من به شما رسيده است. چنين سخنان جسورانه و گستاخانه اي درباره ارزش ها و مفاهيم ديني و تطبيق آن بر خود، چيزي جز خودخواهي و سبك انگاري دين نيست. دين با چارچوب مشخصي كه دارد هر تفسيري را بر نمي تابد و اگر غير از اين باشد ديگر دين نخواهد بود بلكه آن مجموعه خودخواهي هاي اشخاص خواهد شد كه دين را ملعبه خويش قرار مي دهند. در اينجا نمونه هائي از كلمات باب و بهاء را درباره قيامت مرور مي كنيم تا شاهدي بر كج روي هاي اين گروه باشد: باب در كتاب بيان، باب شانزدهم واحد دوم مي گويد: تاكنون جز مظاهر خداوند، كسي معناي بهشت و دوزخ و جنت و نار را نفهميده و حقيقت بهشت اين است كه در علم خدا هيچ جنتي بزرگتر از اين نيست كه خداوند ظهور فرمايد با آمدن پيامبران. چنانكه انبيا در هر دوره جنت آن دوره بوده اند تا نوبت رسيد به پيغمبر اكرم. در دوره قرآن جنتي بزرگتر از پيامبر اكرم و پس از او اميرالمومنين (ع) و پس از او ائمه اطهار تا برسد به حرف ميم (منظور حضرت مهدي عج) است كه نام ايشان محمد است نبوده و نيستند. بعد كه دوره بيان آغاز شد و اين دوره در حقيقت همان آخرت دوره فرقان (قرآن) است جنتي در علم خدا بزرگتر از نقطه بيان يعني عليمحمد باب نيست و چون در دوره بعد من يظهره الله ظهور نمايد كه آخرت همان نقطه بيان است جنتي عظيم تر از من يظهره الله نخواهد بود خداوند از براي هر جنتي كه ظهور به پيغمبر است نوزده باب قرار داده چنانچه در دوره بيان، حروف حي 18 نفرند (منظور اين است كه از نظر حساب ابجدي، كلمه حي معادل 18 در مي آيد كه مراد باب 18 نفر از شيخيه هستند كه در زمان حيات باب به او گرويدند.) با خود نقطه بيان مي شوند 19 نفر. در دوره قرآن پوشيدن حرير براي مردها حرام است ولي در دوره بيان حلال شده اين نعمت و عطيه اين جنت است … و اگر كسي در جنت است همه تملكات و متعلقات او هم در جنت است زيرا جنت امرش اين است كه منسوب الي الله باشد و اگر چيزي منسوب به مومن شد منتسب الي الله است چنانچه اين حجره تاريك من است كه در و پنجره هم ندارد چون منسوب به من است از اعلي غرف رضوان است و همه ذرات او مي گويند اني انا الله لا اله الا انا رب كل شيء و آن حجراتي كه دشمنان من ساكنند از مراحل جهنم است هر چند كاخ رفيع باشد. اين سخنان فردي كه هيچ دليلي بر ادعاي خود ندارد، چيزي جز هذيان گوئي تلقي نمي شود در يك چنان ادعاي نبوت و قانونگذاري، خلق بهشت و جهنم و انتساب خود و طرفداران به بهشت و مخالفان به جهنم چيزي جز يك خودخواهي جاهلانه مي تواند قلمداد شود؟ ميرزا حسينعلي بها نيز درباره قيامت چيزي به گفته هاي باب اضافه نكرده است و همان حرفهاي باب را قبول دارد او در كتاب بديع ص 338 مدعاي باب را درباره قيامت تكرار مي كند و آيات بهشت و جهنم را بر آمدن خود و طرفدارانش تفسير مي كند. اما در اينجا تناقضي آشكار به چشم مي خورد، زيرا بنا بر ادعاي باب قيامت پيامبر اكرم با ظهور او آغاز شده بود پس بايد قيامت باب هم با ظهور بها آغاز مي شد و بايد بگويد او قيامت بابيان را بر پا كرده است چون قيامت مسلمانان و قرآن و پيامبر آنان به ادعاي او با آمدن عليمحمد باب برپا شده و گذشته و تمام شده است و ديگر معنا ندارد آيات قرآن كه درباره قيامت و علائم آن نازل شده بر ميرزا حسينعلي تطبيق شود. مسئله ديگري كه در اينجا لازم است به آن بپردازيم اين است كه اگر باب و بهاء به استناد به ظاهر به آيات قرآني مي خواهند قيامت را برخود تطبيق دهند بايد چاره اي در تفسير همه نشانه هاي قيامت مي كردند. از نظر قرآن در قيامت: 1- به اعمال همه افراد رسيدگي مي شود و از كوچكترين اعمال آنها سئوال مي شود (سوره زلزال 5 و 6) 2- به هنگام برپا شدن قيامت، ستارگان و خورشيد فرو افتد (سوره تكوير 1 و 2) 3- روز وحشتناك و بزرگي كه همه كره زمين را زير و رو مي كند و كوهها را مانند پنبه زده شده و آب روان مي كند (قارعه 3 و 4 و 5) 4- مردگان زنده مي شوند و از قبر بيرون مي آيند (انفطار 4) و خلق اولين و آخرين گرد هم جمع مي شوند (يس 53) 5- انسانهاي نيكوكار در قيامت پاداش خود را مي گيرند و از نعمت هاي خداوند برخوردار مي شوند و به بهشت جايي كه قصر، حور العين درختان و ميوه هاي تمام نشدني دارد و نهر شير در باغ هاي آن جاري است وارد مي شوند.(سوره محمد 15) 6- در قيامت، كافران و مشركان و بدكاران نيز به سزاي اعمال خود مي رسند و به جهنم جايي كه آتش بسيار گرم و سوزان دارد و اهل آن به انواع عذابها دچارند وارد مي شوند (سوره فاطر 36) 7- آسمان و زمين به آسمان و زميني غير از اين تبديل مي شوند (سوره ابراهيم 48). اينها فقط نمونه كوچكي از آيات و نشانه هايي است كه براي قيامت در قرآن كريم ذكر شد و علاوه بر آنها آيه و علامت هاي ديگر هم آمده است و چگونه مي توان با وجود اين آيات، گفته هاي باب و بها را در مورد بر پا شدن قيامت و ظاهر شدن تمامي نشانه هاي آن قبول كرد. چگونه مي توان با ناديده گرفتن ظواهر الفاظ، تفسيري از جانب خود بر بعضي از آيات تحميل كرد و مجموعه آنها را ناديده گرفت. بر فرض قبول بعضي از اين تاويلات، چگونه همه آيات مربوط به قيامت بر پندارهاي باب و بهاء قابل صدقند؟ پس آنچه مسلم است سخن از يك راي و تفسير درباره آيات قرآني نيست بلكه سخن از نسبت و افترا به قرآن و به طور اعم دين است سخن از پيدايش گروهي لاابالي است كه عده اي جاهل را به سوي خود مي خوانند.

نبوت در كلمات باب و بهاء

باب و ميرزا حسينعلي بهاء ادعاي پيامبري و دريافت وحي نيز داشتند براي اينكه نظر باب و بهاء در مورد مسئله نبوت و همچنين ادعاي پيامبري آنها بيشتر روشن شود نمونه اي از گفته هاي آنان را مرور مي كنيم. 1- در بيان فارسي، واحد دوم باب اول مي گويد: خداوند عالم عز شانه در هر دوره به آنچه اعلي علو اهل آن دوره است تفاخر مي نمايد، حجت را نازل مي فرمايد چنانچه در زمان نزول قرآن، افتخار كل به فصاحت كلام بود از اين جهت خداوند قرآن را به اعلي علو فصاحت نازل فرمود و او را معجزه رسول الله قرار داد …و شبهه نيست كه در دوره نقطه بيان (يعني زمان عليمحمد باب) افتخار اولوالالباب به علم توحيد و دقائق معرفت و شئونات ممتنعه نزد اهل ولايت بود از اين جهت خداوند عالم حجت او را مثل حجت رسول خدا در نفس آيات قرار داده است. باب مدعي است همانطور كه معجزه پيامبر اسلام از سنخ كلام و لفظ است معجزه او هم از اين مقوله است و همين كتاب بيان و آياتي كه در اينجا نمونه اي از آن را ديديم معجزه اوست. 2- ميرزا حسينعلي در كتاب اقدس ص 149 مي گويد: اي گروه بيان مرا با شمشيرهاي اعتراض نكشيد سوگند به خدا خوابيده بودم كه دست اراده خداوند رحمان شما بيدارم كرد و امر نمود كه ميان آسمان و زمين ندا كنم. اين از پيش خودم نيست اگر شما بدانيد. 3- ميرزا حسينعلي در كتاب اقدس ص 161 مي نويسد اي گروه بيان اگر اختيار اين كار در دست خودم بود هيچگاه خود را ظاهر و آشكار نمي كردم. بترسيد از خدا و اعتراض نكنيد به كسي كه از جانب خداوند با ادله و براهيني كه شما از پيامبران ديگر داريد آمده است و من نشسته بودم خداي تواناي شما مرا بپاداشت و من ساكت بودم او مرا به فرمان محكم و متينش به سخن آورده و خوابيده بودم بيدارم ساخت و نازل كرد بر من از آيات چنانكه هر شمرنده توانا از شمردن آن ناتوان است بگو آياتي را كه از قلم من نازل گشته و آياتي را كه در پيش خودتان هست بخوانيد و انصاف دهيد و از تجاوز كاران نباشيد. كاملا روشن است كه ميرزا حسينعلي باب با انتساب خودش به خداوند و ادعاي عرشي و ملكوتي شدن، ادعاي پيامبري دارد و مي گويد آنقدر بر من آيات نازل شده كه از اندازه بيرون است. سوال مهمي كه در رابطه با اين موضوع مطرح است خاتميت است. بر اساس آيه صريح قرآن و همچنين روايات مختلفي كه مشهورترين آنها (حديث منزلت) است دين اسلام و حضرت محمد (ص) آخرين دين و پيامبر الهي خواهد بود.

حديث منزلت

بر اساس حديث منزلت، پيامبر اكرم (ص) به امير المومنين (ع) فرمودند: نسبت تو به من مانند هارون به موسي است جز اينكه بعد از من پيامبري نيست. اين حديث در منابع شيعي در كتاب غايه المرام سيد هاشم بحراني از ص 126 تا ص 152 و همچنين در جلد نهم از بحار الانوار مرحوم مجلسي از ص 237 تا 243 به سندهاي مختلف و به همين مضمون آمده است. در منابع اهل سنت هم در مسند احمد بن حنبل، صحيح بخاري، صحيح مسلم، صحيح ابي داوود، صحيح ترمذي و غير آنها آمده است. ابن ابي الحديد كه از علما و مورخين اهل سنت است مي گويد: بر نقل اين حديث تمام فرق اسلام اجماع و اتفاق دارند. روايات بسيار زياد ديگري در منابع اهل سنت و شيعه نقل شده كه تمامي آنها دلالت دارند بر اينكه بعد از شريعت پيامبر اسلام پيامبر تازه اي از طرف خداوند فرستاده نخواهد شد. ما براي رعايت اختصار از ذكر اين احاديث دراينجا معذوريم ولي براي نمونه آدرس برخي از آنها را براي افرادي كه علاقمند مطالعه و تحقيق بيشتر هستند ذكر مي كنيم. اكنون سوال اين است كه با توجه به آيات قرآن و اين همه رواياتي كه صريحا بيان مي كنند دين اسلام و پيامبر اكرم (ص) آخرين دين و پيامبر الهي هستند چگونه ادعاي پيامبري باب و بها و آوردن آئين تازه بوسيله آنها مي تواند با استناد به دين اسلام صحيح باشد؟ 2- علاوه بر اشكال خاتميت كه هم بر باب و هم بر بها وارد است اشكال ديگري به خصوص بر بهاء وارد است و آن اينكه باب در موارد متعددي در كتاب بيان تصريح مي كند كه دين او به عدد حروف كلمه مستغاث يعني تا 2001 سال پايدار خواهد بود و هر كس تا قبل از تمام شدن اين مدت بيايد و ادعاي پيامبري كرد (باب درسال 1260 ادعاي پيامبري نمود و در سال 1266 از دنيا رفت و ميرزا حسينعلي بها در سال 1269 ادعاي پيامبري كرد) و به همين دليل كه ادعاي پيامبري او با گفته باب تطبيق نداشت عده اي از بابيان با او مخالفت كردند و از او روي گرداندند چنانچه در همين عباراتي كه اخيرا از كتاب اقدس ميرزا حسينعلي نقل كرديم ملاحظه كرديد كه ميرزا گروه بيان (يعني بابيان) را مخاطب قرار داده كه از دعوت او اعتراض نكنند اما ميرزا حسينعلي خود از اطاعت باب و جانشيني ميرزا يحيي صبح ازل سرپيچي كرد و بناي مخالفت با او را گذاشت و بدين ترتيب بنا به عقيده خود بابيان و بهائيان كه جهنم را چيزي جز انكار دعوت پيامبر بعدي نمي دانند، به جهنم نفي و انكار وارد شدند. 3- همانطور كه قبلاً اشاره كرديم باب و بها معجره خود را در آيات نازله بر خود مي دانند و مدعي هستند كه اگر جن و انس جمع شوند و بخواهند نظير اين آيات را بياورند نمي توانند. ما تا اينجا نمونه هايي از اين آيات معجزه آسا را از كتابهاي مختلف باب و بهاء مانند بيان و اقدس، اشراقات و بديع ذكر كرديم. در اينجا نيز به چند نمونه ديگر از اين آيات توجه مي كنيم و شما خود قضاوت كنيد كه آيا اين آيات از طرف خداوند نازل شده و در حد معجزه اي است كه كسي نتواند نظير آنها را بياورد يا نه. -نمونه اي از آيات كتاب بيان عربي انا قد جعلناك جلالا جليلا للجالين … انا قد جعلناك نور انور انا للناورين – انا قد جعلناك تماما تميماالتامتين – قل انا قد جعلناك حبتا جبيبا للحابين - قل انا قد جعلناك بطشانا للباشطين. -نمونه اي از آيات فارسي بها از باغ الهي، با سدره ناري آن تازه غلام آمد هاي هاي جذب الهي، هذا خلع يزداني - هذا قمص رباني، با كوثر روحاني، با ابحر حيواني، آن رب انم آمد، هاي هاي هذا عذب سبحاني، هذا لطف رحماني هذا طرز عذباني از مصر عمائي، آن يوسف شيرازي با عشوه و ناز آمد. هاي هاي هذا وجه ازلاني، هذا طلع نوراني، هذا بدع قدماني، (البته در راه نزول، آيات عربي و فارسي مخلوط شده است) نمونه هاي ديگر از آيات باب (از الواح باب) بسم الله البهي الابهي الحمدلله قد اظهر ذاتيات الحمدانيات با طراز طراز طرازانيه و اشرق الكونينات باشراق شوراق شراقيه و الاح الذاتيات البازخيات بطوالع رقايع منابع مجد قدس متناعيه. ملاحظه مي فرماييد كه اين آيات چه از نظر لفظ، چه از نظر مفهوم و محتوا و همچنين جنبه هاي ديگر واقعا چگونه مي توانند معجزه باشند و جن و انس از آوردن مثل آن عاجز. 4- مسئله ديگر درباره پيامبري باب و بها اين است كه بابيان و بهائيان معتقدند اين دو پيامبر امي بودند و درس نخوانده بودند و علوم آنها لدني و از جانب خداوند بوده است و البته خود باب و بها هم همين ادعا را داشته اند. چنانكه باب در لوح سلطان كه براي ناصر الدين شاه نوشته مي گويد: من آنچه از علوم نزد مردم است نخوانده ام و در هيچ مدرسه اي داخل نشده ام درحالي كه همان طور كه در بخش مرور اجمالي بر تاريخ باب و بها گفتيم درس خواندن باب و بها و معلم و استاد ديدن آنها قطعي و مسلم است. باب در جائي مي نويسد: اي معلم مرا نزن. البته در اينكه آنها به درجه علمي معتنابهي دست نيافتند نيز ترديدي نيست و هميشه در طول تاريخ كمي علم و ژست عالمانه علت اصلي انحراف و دوري از حقيقت شده است.

دلايل حقانيت باب و بهاء

ادله باب و بهاء بر ادعاي خويش

بديهي است هر كس در هر زمينه اي ادعايي داشته باشد بايد براي درستي ادعاي خود دليل اقامه كند. باب و بها هم از اين قاعده مستثني نيستند و بايد براي اثبات ادعاهاي خود دليل داشته باشند. همانطور كه قبلا گفتيم عليمحمد باب ادعاهاي مختلفي كرده كه از ذكريت و بابيت شروع مي شود و تا مهدويت و حتي خدايي و الوهيت ادامه مي يابد. از ميان همه ادعاها باب دو ادعاي مهدويت و پيامبري او از ساير ادعاهايش روشن تر است و قطعي است كه ميرزا حسينعلي بهاء هم كمترين ادعايش پيامبري و آوردن شريعت جديد و مستقل است. براي اثبات اين ادعا هم از ناحيه خود باب و بهاء و هم از طرف مبلغين ممتاز و درجه اول آنها مثل ميرزا ابوالفضل گلپايگاني دلائلي ارائه شده است و خود بهائيان معترفند بهترين كتاب استدلالي كه در زمينه اثبات مهدويت باب و پيامبري باب و بها نوشته شده كتاب ميرزا ابوالفضل گلپايگاني به نام فرائد است. به همين دليل ما براي بررسي استدلالهاي بابيان و بهائيان به گفته هاي گلپايگاني در فرائد نظر مي كنيم و به نقد و بررسي آنها مي پردازيم. البته لازم به ذكر است چون بناي ما در اين نوشتار بر اختصار است نمي توانيم همه استدلالهاي گلپايگاني را مطرح كنيم ولي به ذكر پاره اي از مهمترين دلايل مي پردازيم و علاقمندان مي توانند به كتب مفصلي كه در اين باره نوشته شده است مراجعه كنند. گلپايگاني در مجموع براي اثبات صحت ادعاهاي باب وبهاء به چهار دليل استدلال كرده است، اين دلائل عبارتند از: 1- آيات قرآن 2- روايات اسلامي 3- دليل تقرير 4- دليل معجزه

استدلال به آيات قرآن

1- هل ينظرون الا ان ياتيهم الله في ظلل من الغمام و الملائكه (بقره 210) ترجمه: آيا انتظار آنان جز اين است كه خدا و ملائكه سوار بر پاره هاي ابر سفيد بسوي آنان بيايند. گلپايگاني در استدلال به اين آيه مي گويد: معني اين آيه اين است كه مردم انتظار نمي كشند مگر اين را كه خداوند با ملائكه بر روي پاره هاي ابر بيايد و چون آمدن خداوند محال است لابد مقصود از آيه آمدن مظاهر خداست و مظاهر خدا جز عليمحمد باب و ميرزا حسينعلي بها كس ديگر نيست. پاسخ ما: به مسلماني گفتند چرا نماز نمي خواني مگر قرآن و احكام شرع را قبول نداري؟ گفت چرا قبول دارم و اتفاقا اينكه نماز نمي خوانم به دليل آيه قرآن است چون در قرآن خداوند فرموده: لا تقربوا الصلوة (نساء 43) به نماز نزديك نشويد. البته راست مي گفت و واقعا چنين آيه اي و چنين جمله اي در قرآن وجود داشت ولي اشكال سخن او در اين بود كه فقط يك قسمت از آيه را گرفته بود و به قبل و بعد آن و همچنين شان نزول آيه توجه نداشت. آيه به اين صورت است كه يا ايها الذين امنوا لاتقربوا الصلوه و انتم سكاري. يعني اي كساني كه ايمان آورده ايد در حالي كه مست هستيد به نماز نزديك نشويد. البته اين آيه در زماني نازل شد كه هنوز حكم ابدي شرابخواري نازل نشده بود. لذا بعضي از مسلمانها در حالي كه مست بودند مشغول نماز مي شدند. اين آيه نازل شد كه در حال مستي نماز نخوانيد اما سالهاي بعد خوردن شراب به كلي حرام و ممنوع شد. غرض ما از ذكر اين تمثيل اين بود كه بيان كنيم بسياري از استدلالهاي بابيان و بهائيان به آيات قرآن و روايات شبيه همين استدلال است. در اين آيه هم كه گلپايگاني به آن استدلال كرده، مسئله به همين ترتيب است. آيه مذكور در مقام سرزنش و توبيخ كساني است كه با ديدن نشانه هاي حق و معجزات پيامبران در دشمني و لجاجت و انكار خود اصرار مي ورزيدند و هر چه بر وضوح حق و صدق ادعاي پيامبران افزوده مي شد آنها نيز در انكار خود بيشتر پافشاري مي كردند و درخواست معجزات و دلايل تازه مي كردند كه برخي از آنها نيز اموري غير ممكن و نامعقول بود مانند اينكه از موسي درخواست كردند كه خدا را به آنها نشان دهد بطوري كه بتوانند با همين چشم ظاهري خدا را ببينند. در اين آيه هم مي فرمايد اينها با وجود اين همه آيات و دلايل و معجزات روشن ايمان نمي آورند و همچنان بر انكار خود پافشاري مي كنند و لابد منتظرند خداوند خودش سوار بر پاره هاي ابرهاي سفيد به همراه ملائكه با جلال و جبروت براي هدايت و ايمان اين گروه بيايد كه البته اين كار هم كه نشدني و غير ممكن است. اكنون با توجه به اين مطلب اين آيه چه ارتباطي به مدعي گلپايگاني دارد كه مي گويد معني اين آيه بشارت آمدن باب و بها است در حقيقت ميرزا ابوالفضل براي اثبات ادعاي پيامبري تمسك به ادعاي ديگري كرده است نه تمسك به دليل، يعني از او پرسيده شد چرا باب و بها پيامبرند او مي گويد به دليل اينكه آنها مصداق اين آيه اند و مصداق آيه بودن خود ادعاي دومي است نه دليل بر ادعاي اول. 2- و استمع يوم يناد المنادين مكان يوم قريب يوم يسمعونا لصيحه بالحق يوم الخروج (ق 41) ترجمه: گوش كن در روزي كه ندا دهنده از مكان نزديكي ندا مي كند. روزي كه فرياد را مي شنود به حق. آن روز روز خروج است. گلپايگاني مي گويد: معني اين آيه اين است كه گوش دار روزي را كه منادي ندا خواهد فرمود از مكاني نزديك يعني به بلاد عربي كه محل نزول همين آيه مباركه است در روزي كه مي شنوند صيحه را به حق. آن روز روز خروج است و مفسرين از اهل تسنن و اهل تشيع متفقا در تفسير اين آيه فرموده اند كه نداي الهي از صخره بيت المقدس بلند مي شود يعني از جبل كرمل كه در تورات به جبل مقدس و جبل الله از آن تعبير شده است. گلپايگاني مي خواهد از اين آيه حقانيت ميرزا حسينعلي بهاء و ادعاي او را اثبات كند. پاسخ: اين ادعاي گلپايگاني كه: مفسرين اهل سنت و شيعه همه گفته اند كه مراد از مكان قريب اين است كه نداي الهي از صخره بيت المقدس بلند ميشود اصلا واقعيت ندارد و درهيچ تفسيري چنين مطلبي نيامده است. اكثر مفسرين در تفسير اين آيه گفته اند مراد از مكان قريب، مكان خاصي نيست بلكه اين كلمه كنايه است از اينكه صداي منادي مذكور در آيه بر هيچكس مخفي نخواهد ماند و همه، آن را خواهند شنيد به طوري كه هر كس در هر كجا كه باشد مي پندارد كه اين صدا از همان نزديكي مي آيد. امام فخر رازي از مفسرين بزرگ و معروف اهل سنت از افرادي است كه در تفسير كبير همين راي را انتخاب كرده است. عده اي ديگر هم از مفسرين گفته اند مراد از ندا و صيحه مذكور در اين آيه صدايي از جانب آسمان است كه قبل از ظهور مهدي موعود واقع مي شود و نام آن حضرت و پدرش را فرياد مي كند. ثانياً: بر فرض كه ما از ميان قول و نظرها ده ها مفسر قرآن قول نفري را انتخاب كنيم كه مي گويد مراد از مكان قريب، صخره بيت المقدس است و يا بالاتر بر فرض كه همه مفسرين واقعا گفتند مراد از مكان قريب صخره بيت المقدس است كه اين مطلب چه ربطي به كرمل و شهر عكا كه مدعاي گلپايگاني است دارد؟ صخره بيت المقدس سنگ معروف بزرگي است در مسجد بيت المقدس در شهر قدس كه مردم به ديدن آن مي روند و ما نمي دانيم گلپايگاني اين صخره را تبديل به كوه كرده است و آن را هم از شهر قدس به شهر عكا برده است. 3- يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق (نور 25) قبل از بيان استدلال گلپايگاني لازم است متذكر شويم كه عقيده بابيها و بهائيان اين است كه مهدي موعودي كه در روايات وعده آمدن او داده شده است داراي دين مستقل و جديد و كتاب و سنت جديدي غير از قرآن و اسلام است و به همين دليل هم ادعاي مهدويت و ادعاي پيامبري باب را دو ادعا نمي دانند. چون مي گويند مهدي در واقع يك پيامبر جديد است و ما در بررسي استدلال گلپايگاني به روايات، اين مسئله را بررسي خواهيم كرد. گلپايگاني مي خواهد با اين آيه اين مطلب را اثبات كند كه به آمدن مهدي موعود خداوند دين و شريعت جديدي خواهد فرستاد و آن مهدي موعود غير از عليمحمد باب نيست، او در ص 282 كتاب فرائد مي نويسد «و اين جمله صريح است بر اينكه چنين ظهور عظيمي، مقام او مقام نيابت و خلافت و امامت نيست بل ظهور كلي است و مقام شارعيت و سلطنت الهيه و با اينكه در مقام بيان موعود، همين آيات و القاب عظيمه كافي بود معذالك از رباي اعلام و تنفيض بر اينكه در اين يوم عظيم ديانت متجدد خواهدشد و شريعت جديده ظهور خواهد نمود. اين آيه مباركه نزول يافت كه مي فرمايد يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق يعني در آن روز حق جلاله دين حق را وافيا (يعني به طور تمام و كمال) به خلق عنايت خواهد كرد و اين در غايت وضوح است كه مقصود از اين دين كه در آيه كريمه وعده فرموده است كه به خلق عنايت فرمايد دين اسلام نيست زيرا كه دين اسلام در ظهور حضرت رسول (ص) وافيا نازل شد و آن حضرت كاملا به خلق ابلاغ فرمود بل مقصود شريعت جديده است» پاسخ: اينجا نيز از مواردي است كه اگر اين آيه به همراه دو آيه قبلش ديده مي شود معلوم مي شود كه معناي آيه آن طور كه گلپايگاني مي گويد نيست اين آيه و دو آيه قبل از آن اين گونه است: ان الذين يرمون المحسنات الغافلات المومنات لعنوا في الدنيا والاخره و لهم عذاب عظيم. يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعلمون. يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين. ترجمه: كساني كه به زنان با ايمان پاكدامن بي اطلاع (از فحشا) نسبت زنا مي دهند در دنيا و آخرت ملعون (و محروم) از رحمت حق بوده و براي آنان عذابي بزرگ است. روزي كه زبان و دستها و پاهاي آنان بر ضد ايشان به آنچه انجام داده اند گواهي دهد. در آن روز مكافات و جزاي آنان را كه بر اساس حق است به طور كامل خواهد داد و آنان ميدانند كه همانا خداوند حق آشكار است. اشكال استدلال گلپايگاني اينست كه كلمه دين در اين آيه را معني كيش و آئين گرفته است. در حالي كه كلمه دين از نظر لغت معناي مختلفي دارد كه يكي از آنها هم به معني جزا و پاداش است در سوره حمد در آيه (مالك يوم الدين) به همين معنا به كار رفته است يعني خداوند صاحب اختيار روز جزا و پاداش) قيامت (است. اكنون در مورد آيه مورد بحث اگر به دو آيه قبلي توجه شود كاملا واضح است كه معنايي كه با اينجا مناسبت دارد همان معناي جزا و پاداش و دين به معني آئين و كيش هيچ تناسبي ندارد. پيام اين آيه اين است كه اگر كسي نسبت خلاف به همسر خود بدهد و نتواند اثبات كند خداوند جزاي او را خواهد داد. 4- و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنامنه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين و انه لتذكرة للمتقين (حاقه 41 تا 45) ترجمه: و اگر به دروغ برخي سخنان بي پايه و اساس را به ما مي بست حتما او را با دست قدرت خود مي گرفتيم سپس رگ حياتش را قطع مي كرديم و هيچ يك از شما قادر به دفاع از او نبوديد و اين قرآن حقيقتا موجب تذكر پرهيزكاران است. گلپايگاني در استدلال به اين آيه مي گويد: مقصود اين است كه اگر نفسي كلامي را به ما ببندد به يمين قدرت او را اخذ مي فرمائيم و رگ حيات او را قطع مي نمائيم و احدي از شما مانع نتواند شد. اين آيه صريح است بر اينكه هرگز خداوند مهلت نخواهد داد نفسي را كه كلامي كذب به او نسبت دهد و كتابي را كه خود تصنيف نموده باشد نام او را وحي آسماني نهد و آيات الهيه را بخواند و باب مدت هفت سال و بهاء مدت چهل سال كتابهايي نوشتند و الواح صادر كردند و صريحا مي گفتند كه اينها كلمات خداست و به غير اذن او تكلم نمي كنيم پس معلوم مي شود گفته هاي اينان بر حق بوده است. رجوع به آيه هاي قبل كاملا روشن مي شود كه مقصود اين آيه شخص وجود پيامبر اسلام است نه هر كسي كه مطالبي را به دروغ به خدا نسبت دهد و ادعاي پيامبري و مهدويت و مقام نبوت كند، زيرا ابتدا مي گويد اين قرآن از طرف خداوند بر پيامبر بزرگواري كه نه شاعر است و نه كاهل نازل شده است بعد به اين آيات مي رسد و مي فرمايد اگر او سخن بي پايه و اساسي را به ما نسبت دهد و گفتاري را از پيش خود درست كرده و به ما ببندد. ما تمام قدرت او را مي گيريم و سپس رگ حياتش را قطع مي كنيم و هيچيك از شماها هم نمي توانيد از او دفاع كنيد و مانع اين كار بشويد. بنابراين آيه مانند بعضي از آيات ديگر قرآن مربوط به پيامبر اكرم (ص) است و شامل ديگران نمي شود. قرآن درباره ديگران مي گويد ما آنهائي را كه به خدا افترا ببندند و شرك بورزند تا روزي كه در آن چشمها به عبرت و حسرت بنگرند مهلت مي دهيم و نبايد بپندارند كه اين مهلت به سود آنهاست و بر اساس اين آيه نه فقط باب و بها و ميرزا يحيي و ده ها مرد ديگر كه به دروغ ادعاي خدايي و پيامبري مي كردند مهلت يافتند كه صدها ظالم و ستمگر ديگر نيز مهلت يافتند و هيچگاه بقاي شخص دليل بر حقانيت او نمي شود. خداوند در تاريخ ظالماني چون حجاج بن يوسف ثقفي را هم مهلت داد آيا مي توان زنده ماندن او را دليل بر درستي كار او دانست. ديري است كه اين فلسفه كه پيروز مساوي با حق است و شكست خورده مساوي با باطل است، از هم تنيده است.

استدلال به روايات

براي حقانيت ادعاي باب و بهاء به چند روايت نيز استدلال شده است كه ما به دليل رعايت اختصار، بعضي از مهمترين آنها را ذكر مي كنيم: 1- رواياتي كه در آنها گفته شده مهدي موعود با امر تازه و كتاب جديد و راه و روش نو و شيوه قضايي جديد قيام مي كند. گلپايگاني ضمن ذكر اين روايات در ص 295 تا 297 فرائد مي گويد اين روايات به روشني دلالت مي كند كه مهدي موعود مقام پيامبري خواهد داشت نه اينكه تابع دين و پيامبر ديگري باشد زيرا داراي كتاب نو است كه ناسخ قرآن است و داراي سنت و دين جديد كه ناسخ سنت پيامبر اسلام و دين آن حضرت است. پاسخ: گلپايگاني اين روايات را از كتاب بحارالانوار مجلسي نقل مي كند. درحالي كه در همين كتاب مجلسي صدها روايت را نقل مي كند كه همگي آنها دلالت دارند بر اينكه مهدي موعود و قائم (عج) جز مقام وصايت و خلافت پيغمبر مقام ديگري نخواهد داشت و آن حضرت نيز مانند يازده امام قبل از خود ماموريتش حفظ دين اسلام و ترويج و تبليغ آن خواهد بود و همانگونه كه هيچ يك از آن يازده امام پيشين ادعاي پيغمبري نكردند، مهدي موعود هم نخواهد كرد. در همين رواياتي كه گلپايگاني به آنها استدلال كرده همين مطلب ذكر شده و يا مطالبي درباره مهدي موعود گفته شده كه به هيچ وجه بر باب و بهاء تطبيق نمي شود و گلپايگاني آنها را چون به ضررش بوده نياورده است و فقط با آوردن يك كلمه از روايت مانند كتاب جديد و امر جديد و مانند آن خواننده را به اشتباه انداخته است. اما مراد از تجديد دين و مانند آن كه در اين روايت و روايات ديگر آمده اين است كه پس از گذشت زمان و پس از آنكه مردم بسياري از احكام اسلام را زير پا گذاشته و يا تغيير داده و تحريف كرده اند، حضرت مهدي اسلام حقيقي و همان اسلامي را كه پيامبر اسلام آورده بودند از نو حيات مي بخشد و برپا مي دارد مردم از آنجا كه از اسلام فاصله گرفته اند به گمانشان او دين جديدي آورده است. بر اين مطلب، رواياتي كه نام ائمه و به ويژه اوصاف حضرت مهدي را بيان مي كند، شهادت مي دهد. 2- از استدلالات ديگر گلپايگاني براي حقانيت دعوت باب استدلال به احاديثي است كه دلالت بر جوان بودن مهدي موعود در هنگام ظهور دارد. گلپايگاني در اين رابطه مي گويد: مطابق مضمون اين احاديث شريف چون نقطه اولي (يعني عليمحمد باب عز اسمه الاعلي) در آغاز شباب و غضاضت غصن، ظهور فرمود ارباب قلوب مريضه بي درنگ آن حضرت را تكذيب كردند چه قائم را پير هزار ساله مي پنداشتند نه جواني بيست و پنج ساله. پاسخ: همان طور كه قبلا نيز تذكر داديم روش گلپايگاني در بسياري از اين استدلالها اين است كه فقط قسمتي از روايات را كه تا حدودي با ادعاي خودش مطابقت دارد مي آورد و از ذكر بقيه حديث خودداري مي كند. اگر احاديثي را كه درباره حضرت مهدي (ع) وارد شده ملاحظه كنيد خواهيد ديد كه همين ائمه اي كه فرموده اند حضرت مهدي (ع) در هنگام ظهورش از نظر قيافه ظاهري جوان است همان ائمه هم در احاديث زيادي تصريح كرده اند كه آن حضرت در موقع ظهور از نظر سن واقعي، داراي سن زيادي هستند ولي به حسب صورت ظاهري به اراده و قدرت خداوند مانند جوان كمتر از چهل ساله به نظر مي رسند. علاوه براينكه در همين احاديث اوصاف ديگري براي مهدي موعود ذكر شده است كه يكي از آن اوصاف هم بر عليمحمد باب صادق نيست. آيا باب فرزند نهم امام حسين (ع) است و يا نه واسطه نسلش به آن حضرت منتهي مي شود؟ آيا چنانكه وارد شده حضرت عيسي پشت سر باب نماز مي خواند؟ آيا ولادت او مخفي بود؟ آيا عمر باب طولاني بود؟ آيا بيعت هيچ سلطان طاغي بر گردن او نبود يا اينكه به عكس پيوسته از دست حكومت در فشار و فرار بود و در نهايت هم به دست حكومت گرفتار و زنداني و اعدام شد؟ گذشته از اين دهها علامت و نشانه ديگر براي كيفيت ادعاي او و حوادثي كه مقارن با ظهور او اتفاق افتاده و مطابقت ندارد كه ما در پايان بحث روايات، قسمتي از اين علائم و نشانه ها را ذكر خواهيم كرد. گلپايگاني براي اثبات ادعاي باب به اين روايت نيز تمسك كرده است: حارث همداني كه از اصحاب مشهور حضرت علي است روايت كرده كه آن حضرت فرمود: مهدي چشماني نافذ و موهايي پيچيده دارد و در گونه آن حضرت خالي است و نقطه شروع ظهورش از مشرق خواهد بود گلپايگاني چند روايت ديگر شبيه اين روايت را نيز آورده و به مسئله ظهور حضرت مهدي از مشرق كه دراين روايات آمده استدلال كرده و مي گويد اين گونه روايات بر باب و بهاء تطبيق مي شود چرا كه آنان از ايران و سوريه و عكا كه در شرق دنيا قرار دارند ظهور كرده اند. تمسك به اين اوصاف بيشتر به اوهام شبيه است تا استدلال و از سادگي و علايق مردم و جاذبه هاي جواني و خودخواهي خود باب بيشتر بهره مي برد تا نيروي عقل، علاوه بر آنكه باز هم اين گونه روايات ناقض نقل مي شود.

ويژگيهاي حضرت مهدي

در اين بخش پاره اي از خصوصيات شخص حضرت مهدي و كيفيت ظهور و حوادثي را كه در آن زمان به وقوع خواهد پيوست و در روايات و كتابهاي معتبر آمده نقل مي كنيم تا ملاحظه كنيد كه هيچ يك از آنها بر عليمحمد باب و حوادث مقارن ظهور او تطبيق نمي كند. 1- حضرت مهدي (ع) در سال 252 يا 256 هجري قمري به دنيا آمده است، درحاليكه تولد باب در سال 1235 هجري قمري است. نام پدر آن حضرت، حسن است در حالي كه نام پدر باب رضا است و نام مادر حضرت مهدي نرجس است و نام مادر عليمحمد فاطمه بوده است. 2- آن حضرت دهمين فرزند حضرت علي (ع) نهمين فرزند امام حسين و فرزند بلافصل امام حسن عسگري است و آن حضرت در زمان حيات پدرش متولد شده و به اعتقاد شيعه حضرت مهدي تا كنون زنده است در زمان حياتش مدت بسيار طولاني از ميان مردم غايب مي شود. 3- به هنگام ظهور، با كفار و مشركين وارد جنگ مي شود و عده زيادي از آنها را مي كشد و با ظهور آن حضرت كره زمين پر از عدل و داد مي شود و صلح و آرامش همه جا را فرا مي گيرد. از همه ويژگيها كه بگذريم آيا بعد از ظهور باب و ميرزا حسينعلي بها جهان را صلح و آرامش فراگرفت و عدل و داد در همه جا گسترده شد؟ يا اينكه از زمان ظهور باب و بهاء به اين طرف، آمار ظلم و جنايت در دنيا چند برابر شده و جنگهاي فراواني صلح و آرامش دنيا را بر هم زده كه براي نمونه مي توان به دو جنگ بزرگ جهاني اشاره كرد كه فقط جنگ جهاني دوم بيش از چهل ميليون كشته بر جاي گذاشته است.

دليل تقرير

گذشته از آيات و روايات، گلپايگاني براي اثبات ادعاي باب و بها و شريعت آنان به دليل ديگري تمسك جسته كه اسم آن را دليل تقرير گذاشته است. ما براي حفظ امانت عين عبارت او را از كتاب فرائد در بيان اين دليل مي آوريم: اعلم ايها المجيد ايدك و ايانا بالبصاره الكاشفه و الراي السديد كه دليل بر تقرير اكبر دليلي است كه علماي اعلام در تفريق بين حق و باطل به آن تمسك جسته اند و در كتب مصنفات خود به آن مبسوطا و مفصلا استدلال فرموده اند. و تقرير اين دليل بدين گونه است كه اگر نفسي مدعي مقام شارعيت نافذ گردد و در عالم باقي ماند اين نفوذ و بقا برهان حقيقت باشد چنانكه بر عكس زهوق و عدم نفوذ دلالت بر بطلان زائله غير باقيه نمايد خاصه اگر نفوذ و بقاي حق چنان كه عادة الله در ارسال رسل و تشريع شرايع به آن جاري شده است به علوم و معارف كسبيه و يا به عصبيت و معاونت قوميه و يا به مكنت و ثروت ظاهريه و يا به تسلط و عزت دنيويه متعلق و مربوط نباشد و در اين صورت حتي بر فلاسفه كه تتبع علل نمايند نيز حجت بالغ گردد و بقاي آن به صرف اراده غيبيه انتساب يابد... خصوصا در قرآن مجيد تصريحا و تمثيلا در مواضع متعدد اين مسئله نازل گشته چنانكه در سوره مباركه شوري مي فرمايد و الذين يحاجون في الله من بعد ما استجيب له حجتهم داحضه عند ربهم و عليهم غضب و لهم عذاب شديد (سوره شورا آيه 16) ترجمه: كساني كه محاجه و مجادله مي نمايند در امر خداوند بعد از آنكه اجابت كرده شد حجت ايشان باطل و زائد است نزد پروردگار و غضب الهي بر ايشان احاطه نمايد و عذاب شديد نازل گردد و سوره شوري مكيه است و وقتي نازل شد كه اصحاب حضرت رسول جمعي قليل بودند معذالك مي فرمايد كه پس از آنكه اين جمع قبول نمودند و اجابت كردند خدا را بعد از اين حجت مجادله باطل باشد و احتجاجشان سبب نزول خشم خداوند گردد. و سبب همين است كه بر هر عاقل متفرس اگر اندكي تامل نمايد واضح مي شود كه جز خداوند تبارك و تعالي احدي قادر بر انفاذ و ابقاي شريعت نباشد و قاهريت و احاطه قدرت الهيه مانع است كه شريعت باطله كاذبه باقي ماند... (فرائد) - آنچه گلپايگاني مي خواهد در بيان دليل تقرير بگويد به طور خلاصه اين است كه اگر 1- كسي ادعاي پيامبري و آوردن شريعتي از طرف خدا كرد و 2- اين دعوت او در ميان مردم نفوذ پيدا كرد و مردم به او روي آورده و گرويدند 3- و اين شريعت باقي ماند و محو مضمحل نشد دليل بر آنست كه صاحب آن ادعا راست مي گويد و او واقعا پيامبر است و آنچه مي گويد از جانب خداست. پاسخ اين است كه اولا بابيت و بهائيت نفوذي در ميان مردم پيدا نكرده است و غير از گروه بسيار كمي، كسي ادعاي آنها را نپذيرفته است. الان كه حدود دويست سال از ادعاي باب و بهاء گذشته است تعداد بهائيان در سراسر دنيا جمع كنيم آنقدر عددشان ناچيز است كه اصلا به حساب نمي آيند. البته تبليغات و امرهاي يكسويه هيچگاه نمي تواند دليل اصلا نمي تواند دليل معتبري بر فراگيري آن طرز فكر باشد و ثانياً بر فرض هم كه بهائيت در ميان مردم و ملت ها نفوذ كرده باشد آيا صرف نفوذ دليل حقانيت بهائيت مي شود؟ چگونه مي توان اجماع عده اي را بر مسئله اي دليل بر واقعيت و حقانيت آن دسته و مدعيان آنها دانست؟ آيا هر فرقه و گروه ديني و شبه ديني نمي تواند چنين ادعايي داشته باشد؟ امروز مهدي سوداني همان ادعايي را كه باب و بهاء كرده اند در سودان مدعي آن است و طرفداراني را هم پيدا كرده است كه به مراتب از تعداد بهائيان بيشتر است و براي خود هم هيبتي قائل است آيا مي توان بقاي او را بر حقانيت او دانست؟ اين فلسفه و تفكر كه بقاي هر فكري دلالت بر به حق بودن آن مي كند ديري است كه رنگ باخته است آيا حربه مكتب ماركسيسم كه قبول و پذيرش بسياري از مردم كشورها واقع شد و تعداد آنها با تعداد بابيان و بهائيان به هيچ وجه قابل مقايسه نيست تجربه خوب و عبرت انگيزي در برابر ما نيست و ثانيا اگر آنچنان كه گلپايگاني مي گويد عدم نفوذ ادعا و سخن شخصي كه مدعي نبوت است دليل بر بطلان آن باشد، اين مسئله در مورد بسياري از پيامبران الهي صدق مي كند زيرا بسياري از آنان سالهاي طولاني در ميان قوم خود دعوت و تبليغ مي كردند ولي مردم گوش نمي دادند و با آنها مخالفت مي كردند تا آنجا كه عذاب الهي نازل مي شد و همگي آنها را هلاك مي ساخت. قوم عاد، قوم ثمود، قوم لوط، قوم صالح و ديگراني از اين قبيل هستند. همچنين در مورد بعضي از پيامبران ديگر، مسئله اين طور بوده كه بعد از درگذشت آنان به مرور زمان مردم دست از دين و شريعت آنان برداشته و دوباره به سوي همان خرافات و بت پرستي و عقايد باطل خود باز مي گشتند و شريعت آن پيامبر از بين رفته و مضمحل مي شد. آيا اين دليل بر باطل بودن شريعت آن پيامبران مي شود؟ آيا يكي از ادله تجديد پيامبران، همين به فراموشي رفتن يك شريعت قبل از آنان نيست؟ همه اين مطالب و اشكالات مربوط به يك اشكال اساسي در استدلال گلپايگاني به دليل تقرير است و آن اين است كه اساسا خود اين حرف كه كسي بگويد «نفوذ و بقاي يك شريعت دليل بر حقانيت آن و عدم پذيرش مردم و از بين رفتن يك شريعت دليل بر باطل بودن آن شريعت است» يك ادعاست كه خود احتياج به دليل دارد و هيچ دليلي براي اثبات اين ادعا وجود ندارد بلكه همان طور كه گفتيم دليل بر خلاف آن وجود دارد. البته در مورد دليل تقرير مطالب و اشكالات ديگري نيز وجود دارد كه چون بناي ما در اين نوشتار بر اختصار بوده نمي توانيم آنها را در اينجا مطرح كنيم و علاقمندان مي توانند به كتابهاي مفصلتر كه در مورد بابيت و بهائيت نوشته شده مراجعه كنند.

معجزه

چهارمين دليل گلپايگاني معجزه است. همه پيامبران براي اثبات ادعاي خود معجزه دارند. همان طور كه پيامبر اسلام (ص) نيز قرآن معجزه اصلي ايشان است ولي معجزات ديگري نيز داشته اند كه در تاريخ ثبت شده است. باب و بها هم يك معجزه خود را همان آيات موجود در كتابهايشان مي دانند كه ما قبلاً درباره آنها صحبت كرديم. اما در اينجا منظور گلپايگاني ازمعجزه، غير از آيات و چيزي اضافه برآنهاست. گلپايگاني درصدد است كه با تمام استادي خود در تحريف مطالب و دست و پا كردن دلايل مختلف براي اثبات ادعاي باب و بهاء به معجزه نيز تمسك كند، اما چون باب و بهاء چيزي در بساط نداشتند كه گلپايگاني سر و شكلي به آنها بدهد، در تنگنا قرار گرفته و نتوانسته معجزه اي براي آنها پيدا كند و لذا سراسر فصل كتاب را به لفاظي و عبارت پردازي تمام كرده بدون آنكه معجزه اي ذكر كرده باشد. او در اين فصل دچار مشكل اساسي شده است، زيرا از طرفي وقوع معجزات از انبياء بر حق امري واضح و غيرقابل انكار است و از طرف ديگر هم با اين مسئله مواجه بوده كه باب و بهاء معجزه اي نداشتند. او براي حل اين مشكل گاهي به طور كلي و صريح معجزات انبيا را انكار مي كند و مي گويد لزومي ندارد كه پيامبر معجزه ارائه كند تا كسي انتظار وقوع معجزه از باب و بهاء داشته باشد. اما گاهي هم مي گويد «انبياء و مرسلين، مظاهر قدرت الهيه و مطالع جميع صفات و اسماء حضرت احديت بر هر چيز به اذن الله قادر و بر عوالم تكوين به اراده الله توانا و مقتدر» يا مي گويد: «اهل بهاء منكر معجزات حضرت خاتم الانبيا نيستند بل كلام ما در اين است كه معجزات دلالت مستقله بر اثبات صدق ادعاي نبوت دارد و حضرت رسول در اثبات نبوت خود به معجزات استدلال نفرموده اند» و يا مي گويد احاديثي كه دلالت دارد بر اينكه از آن حضرت معجزه ظهور يافت بدون اقتراح و طلب كفار، البته حق است و موافق است با قرآن و ما به آن مؤمنيم. خلاصه اينكه گلپايگاني تمامي اين فصل را با همين مباحث و عبارت پردازي پر كرده و هيچ نشاني حتي از يك معجزه باب و بهاء به دست نداده و در آخر فصل هم مي گويد: اما معجزات باب و بهاء و براهين روشن الهي و خبردادن از اموري كه در آينده واقع مي شوند (اخبار غيبي) و در الواح مقدس به آنها تصريح شده است عدد آنها بيشتر از آن است كه قابل شمارش باشد در اين كتاب مختصر. پس هر كس مي خواهد اين معجزات را بداند و از آنها آگاهي يابد پس بايستي آنها را از جاهايي كه احتمال ذكر اين معجزات در آنها هست و از مدارك اين معجزات پيدا كند. مي بينيد كه بعد از چهل صفحه بحث، در آخر هم به جاي ذكر معجزه باب و بهاء طالبان را به محل خود كه معلوم نيست اين محل در كجاست ارجاع مي دهد.

بهائيت امروز

امروزه در پاره اي از كشورها، با تبليغات و اصرار فراوان جريانهايي خاص عنوان بهائيگري تبليغ و ترويج مي شود. در باب اين نوع تبليغات و وجود فرقه اي به نام بهائيت مسائلي چند قابل توجه است: 1- آنچه امروزه در گوشه و كنار به نام بهائيگري يافت مي شود، عنواني بدون بار معناي تاريخي و گذشته آن به حساب مي آيد. يعني در حقيقت، طرفداري از اين عنوان، طرفداري از جوان 32 ساله اي كه دو قرن قبل در ايران ياوه هايي گفته است و در پي آن خشم ملتي را برافروخته مطرح نيست بلكه سبب اصلي كه عده اي را به سمت و سوي اين عنوان كشيده است، توجيه نوعي لا اباليگري و بي قيد و بندي نسبت به مواضع و بيان فقهي و شرعي دين است. ممكن است اين سوال به ذهن بيايد كه لااباليگري نسبت به دين، نياز به عنواني ندارد كه افراد در زير پرچم آن از اين خط مشي هواداري كنند، بلكه مي توانند بدون هيچ عنواني، بي قيد و بند باشند اين پرسش بدون در نظر گرفتن عوامل ديگري كه باعث رواج بهائيت شده است، پرسش به جائي است ولي اگر مقاصر اساسي و تشكيلاتي چاره اي جز داشتن عنوان نيست عنوان دين است كه به گروهي در هر كشوري، حقوقي را عطا مي كند كه به صورت فردي هيچ گاه قابل دسترسي نيست. از اين رو، بر اساس تمهيداتي كه سران بهائيت داشته اند، دست به كار اختراع نمازهاي سه گانه در روز نوزده روزه به جاي سي روز در آخر سال شمسي كه به بيست ويكم مارس (عيد نوروز) ختم مي شود و برخي ديگر از احكام ديني اختراعي متمسك شده اند. امروزه در جهان افراد بسياري هستند كه نسبت به دين و به ويژه اسلام، تعهد و قيد و بندي ندارند ولي از آنجا كه منافع و سياست هاي پنهاني تشكيلاتي نمي گنجد بي اعتنا هم نيستند. اما اگر مي بينيم همين روش را با پاره اي از اصلاحات تحت عنوان بهائيگري ترويج مي كنند بايد به ديده شك نگريست. 2- اصرار بهائيها بر باب و ميرزا حسينعلي بهاء، صرفا جنبه تبليغاتي دارد و به منظور ايجاد پشتوانه تاريخي براي اين نوع طرز تفكر به حساب مي آيد. كوششهاي فراواني در ايران در دوره محمدرضا شاه با انگيزه هاي متفاوتي در جهت رسميت بخشيدن به اين فرقه انجام شد ولي همه آنها بي حاصل ماند. اين عده بيشتر به دليل اسطوره سازي و پردازش شخصيت هاي افسانه اي علاقمند هستند كه با احساسات خاصي نام باب و بهاء را بر زبان جاري كنند و چه داستانها و قصه هاي افسانه اي كه در اين جهت گفته شده است تا احساسات مردم را برانگيزند. 3- بسيار شده است كه در ابتداي تبليغ بهائيگري، آنها خود را مسلمان مي دانند و پس از اعتقاد كامل طرف به آئين بهاء آن را به عنوان دين جديدي مطرح مي كنند. اما همان طور كه در بخش گزارش عقايد اين گروه ديديم، ادعاي اصلي اين گروه با سوء استفاده از اعتقاد محبان اهل بيت (ع) به ائمه چهارده معصوم و به ويژه حضرت مهدي (ع) كه به اعتقاد شيعيان زنده و در پس پرده غيب است، شكل مي گيرد. اين منشا شكل گيري باعث شده است كه گروه هاي رقيب شيعه و احيانا متخاصم با شيعه براي بد جلوه دادن اعتقادات شيعي، بهائيت را از فرقه هاي شيعه محسوب كنند و با ذكر اعتقادات بهائيان، مسلمانان جهان را نسبت به شيعيان بدبين مي كنند. به نظر ما يكي از عوامل ترويج بهائيت از سوي تشكيلات پنهاني آن و به ويژه حمايت فراماسيونري از آن، بدنام كردن شيعه و نسبت بي قيد و بندي دادن به آنان است. بنابراين وجود فرقه اي به نام بهائيت براي گروه هايي از مسلمانان از اين جهت كه مي توانند با استناد به بهائيگري بر ضد شيعه تبليغ كنند نافع است. بهائيت از اين ديدگاه، به ابزار تبليغي و سياسي تبديل مي شود كه صرفا براي مقاصد غير ديني به كار گرفته مي شود. به اعتقاد شيعيان، بهائيت از اساس خروج از دين است و به هيچ وجه ربط و نسبتي با شيعه ندارد، همان طور كه بر اساس مصوبه كنفرانس فقهي كليه كشورهاي مسلمان در جده، همه مسلمانان بهائيان را كافر مي دانند. 4- حمايت صهيونيست ها و فراماسيونري از گروه بهائيت چيزي نيست كه ما مدعي آن باشيم بلكه بلندگوهاي تبليغاتي جهان و بويژه اسرائيل خود معترف به چنين حمايتي هستند. ريشه هاي پيوند اين دو گروه ناميمون براي سركوبي مسلمانان به بحث جداگانه اي نياز دارد همين قدر بايد دانست كه علت مخالفت ايران با طرح فرقه ديني به نام بهائيت همين پيوند شوم است. در ايران كسي به دليل بي اعتقادي مجرم سياسي دانسته نمي شود و بسيارند كساني كه نسبت به دين تعهد ندارند و زندگي روز مره خويش را مي گذرانند. بهائيت امروز يك گروه شبه سياسي تشكيلاتي است كه از يك طرف ابزار تبليغي بر ضد شيعه به حساب مي آيد و در مواقع لازم از آن به عنوان تابلوي بدبيني نسبت به شيعه استفاده مي شود و از طرف ديگر پوششي است براي زندگي بي قيد و بند نسبت به دين البته با حفظ نام مسلماني، ايرانيان و مسلمانان حاميان و هواداران چنين تفكري نادانسته و بدون دليل موجهي وارد يك تشكيلات سياسي مخوف شده اند. تلاشهايي كه در سالهاي اخير براي نهادينه كردن اين گروه در كشورهاي مختلف با حمايت فراماسيونري انجام مي شود، دليل بر مدعاي ماست. 5- هواداران اين گروه آنها كه در پي ارضاي خودخواهي و دين طلبي خويش هستند، بهتر است در عصر اطلاعات و دانش از سردمداران آنها مطالبه ادله عقل پسند و كافي بنمايند. اگر واقعا بهائيان و بابيان به اعتقادات باب و بهاء وفا دارند، كتابهاي آنها را تجديد چاپ كنند تا محل نقد و بررسي و تامل بيشتر قرار گيرد. اگر در تبليغات بهائيگري اين گونه كتابها و جزوات به صورت مكشوف در دست اهل مطالعه قرار نمي گيرد خود سندي است براي سياسي بودن اين فرقه. دين اسلام و پيامبر گرامي آن همه ما را به سوي حق با بصيرت و اعتماد به نيروي خدادادي عقل و انديشه دعوت مي كند. كوتاهي عمر و گذر زمان به ما اجازه نمي دهد كه در اين رودخانه دو بار شنا كنيم. پس بهتر آنكه بدانيم از كجا وارد آب مي شويم تا سر از ساحل نجات درآوريم و فردا براي اين كار دير است.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».