بهائيت

مشخصات كتاب

برگرفته از: دائرة المعارف بزرگ اسلامي (جلد 13)

بهائيت

فرقه‌اي ديني كه در سده‌ي 13 ق / 19 م به دست حسينعلي نوري ملقب به بهاءالله، از پيروان سيد علي محمد شيرازي، مؤسس بابيه پديد آمد. حسينعلي در 2 محرم 1233 ق / 12 نوامبر 1817 م در تهران زاده شد. پدرش ميرزا عباس نوري، ملقب به ميرزا بزرگ، از منشيان و مستوفيان خوش‌نويس عصر محمد شاه قاجار، و در كرمان، تهران و قزوين، وزير، پيشكار و معلم برخي از شاه‌زادگان و مورد توجه و علاقه‌ي قائم مقام بود و چند نامه از او به ميرزا بزرگ در دست است (قائم مقام، منشآت، 19 -25، نامه‌ها...، 1 / 376؛ آيتي، الكواكب...، 254، 256، كشف...، 29 -30؛ فاضل مازندراني، رهبران...، 2 / 403). اينكه منابع بهايي او را از وزيران دستگاه قاجار شمرده‌اند (مثلا نبيل زرندي، 86،11؛ عبدالبهاء، مقاله‌ي شخصي...، 62) اطلاق واقع نيست (نيز نك: آيتي، همانجا). زيرا دستياران و اتابكان شاه‌زادگان و گاه مستوفيان آن عهد را مجازا در زمره‌ي وزرا مي‌شمرده‌اند. حسينعلي در تهران رشد كرد و به تحصيل علم پرداخت. اين معني را برخي از منابع بابي و بهايي، خاصه خواهر او عزيه، تأييد كرده‌اند (نوري، 5 -4؛ نيز نك: آيتي، الكواكب، 257 -256). با اين همه خود حسينعلي و عبدالبهاء (همان، 62 - 67 ، 117) تصريح كرده‌اند كه وي درس نخواند، ولي در مجالس مباحثه و مناظره كسي با او هماورد نبود (نيز نك: حسيني طباطبايي، 131 - 130)، بدين هدف كه متصف به علم لدني و پيامبرانه شود. از برخي اشارات و نيز از گزارش ايام اقامتش در سليمانيه برمي‌آيد كه وي به تصوف و آثار متصوفه علاقه داشت و با صوفيان بسيار معاشرت مي‌كرد (نك: زعيم الدوله، 216؛ نوري، همانجا). اين معني از كتاب ايقان او هم به خوبي پيداست. اين گزارش هم كه گفته‌اند پس از مرگ ميرزا عباس، از ميرزا حسينعلي خواستند به جاي پدر، وزارت را در دست گيرد (اسلمنت، 29)، البته به كلي بي‌وجه است. ميرزا حسينعلي در زمره‌ي كساني بود كه خود، علي محمد شيرازي (باب) را نديد، ولي به او گرويد و با جديت به تبليغ عقايد او برخاست (نبيل زرندي، 88- 93؛ 40 / ER،II). كوششي كه وي براي خلاصي قرة العين از زندان قزوين به خرج داد (نبيل زرندي، 221 -223؛ فيضي، 34 -37)، از نخستين اقدامات مهم او به شمار مي‌رود. نيز آورده‌اند كه وقتي علي محمد شيرازي در زندان باكو بود، گروهي از پيروانش در به دشت شاهرود گرد آمدند تا تدبيري براي رهايي وي و مقابله با مخالفان بينديشند، مخارج اقامت و پذيرايي آنان را گويا ميرزا حسينعلي مي‌پرداخت. برخي از سران بابيه در همين جا القابي يافتند و از جمله ميرزا حسينعلي را بهاء الله خواندند (آيتي، همان، 257؛ نبيل زرندي، 230 بب؛ قس: اسلمنت، 28، كه مدعي است سيد علي محمد او را لقب بهاء الله داد). در پي بروز شورش بابيه در قلعه‌ي شيخ طبرسي (1265 ق)، ميرزا حسينعلي با چند تن از بابيان براي پيوستن به شورشيان راهي مازندران شد، ولي او را دستگير، و مدتي زنداني كردند و حتي علما حكم به قتلش دادند؛ ولي سرانجام تنبيه و آزاد شد (نبيل زرندي، 222 بب، 475؛ فيضي، 51 -47). پس از اعدام باب، همه‌ي بابيه ميرزا يحيي، برادر كوچك‌تر ميرزا حسينعلي و ملقب به صبح ازل را، بنا به برخي اشارات منسوب به سيد علي محمد، به جانشيني او پذيرفتند و ميرزا حسينعلي به عنوان پيشكار و نايب ميزا يحيي به كار برخاست. ميرزا حسينعلي خود در كتاب ايقان به سروري و جانشيني ميرزا يحيي تصريح كرده است (كاشاني، 244؛ براون، «لد - لز»؛ قس: محيط طباطبايي، «عظيم پس از باب...»، 180 -271،183 -273، كه معتقد است در اين مورد ابدا نامي از ميرزا يحيي و حسينعلي در ميان نيست و شيخ علي ترشيزي ملقب به اعظم، جانشين علي محمد بوده است). در اين زمان به سبب سركوب شديد بابيه و فعاليت ميرزا حسينعلي در تبليغ، وي گويا به خواست ميرزا يحيي به كربلا رفت (شعبان 1267) و تا قتل اميركبير در همان جا ماند و آنگاه به دعوت ميرزا آقاخان نوري، صدراعظم جديد به تهران بازگشت (نبيل زرندي، 222،213 -475). پس از سوء قصد نافرجام بابيان به جان ناصرالدين شاه، عده‌اي از بابيه، از جمله ميرزا حسينعلي دستگير و محبوس شدند. اگر چه ميرزا حسينعلي مداخله در اين كار را انكار كرده است (نك: عبدالبهاء، همان، 115، نامه به ناصرالدين شاه) و منابع بهايي نيز همين را گفته‌اند (نك: نبيل زرندي، 477 بب)، عزيه نوري كه از طرفداران ميرزا يحيي و مخالف دعاوي بهاء بود، تصريح كرده است (نك: ص 8 -5) كه اين ترور با طرح و انگيزش حسينعلي صورت گرفت و با آنكه بر اثر آن بسياري از سران بابيه مقتول شدند، ولي حسينعلي با صرف اموال كلان و وساطت ميرزا آقاخان نوري و كوششهاي كنسول و سفير روسيه كه پيشنهاد مي‌كردند وي به روسيه برود، نجات يافت و با خانواده‌اش به بغداد رفت، در حالي كه ميرزا يحيي چند ماه پيش‌تر، مخفيانه و در جامه‌ي درويشان به آنجا كوچيده بود (ميرزا آقاخان كرماني، 301؛ نبيل زرندي، 474 بب، 522؛ آيتي، الكواكب، 339؛ كسروي، 56 -55؛ حسيني طباطبايي، 141؛ شوقي، 2 / 43 - 44؛ نك: براون، «لح - لط»، نيز تعليقات... [1] ، 323 - 324؛ براي دعوي ميرزا حسينعلي كه مي‌گفته در همين زندان بر اثر كشف و شهود، خود را مأمور دعوت به بهائيت يافت، نك: بهاء، لوح شيخ، 16 -15). بعدها وي نامه‌اي به الكساندر دوم، امپراتور روسيه نوشت و از كوششهاي سفير دولت او قدرداني كرد (شوقي، 2 / 48 - 49). ميرزا حسينعلي در آغاز محرم 1269 وارد بغداد شد و به اطاعت از يحيي صبح ازل، و به عنوان پيشكار او به ترويج و تبليغ عقايد باب مشغول شد. در اين دوره چند تن از بابيان دعوي كردند كه همان «من يظهره الله» اند كه باب از ظهور او خبر داده است (در اين باره و خاصه اسدالله خويي، ملقب به ديان، نك: صبح ازل، 28،3 بب)، اما عده‌اي از اين مدعيان كشته شدند و برخي بازگشتند (ميرزا آخان كرماني، 303 -302، براي مداخله‌ي ميرزا حسينعلي در بعضي از اين قتلها؛ نوري، 44 -42؛ براون، «لط، م»؛ رائين، 82). سپس ميرزا حسينعلي هم كه به تعبير برخي منابع ازليه، «با هر طايفه و مشربي... معاشرت بسياري كرده بود، لهذا يك نوع وسعت مشرب... به هم رسانيده»، خود به اظهار همان دعوي و مقابله با ميرزا يحيي برخاست (نيز نك: ميرزا آقا خان كرماني، همانجا، كه از گزارش وي برمي‌آيد كه دعوي ميرزا حسينعلي مقدم بر دعويهاي ديگر بابيان و در دوره‌ي دوم اقامت او در بغداد بوده است)؛ ولي با مخالفت شديد بزرگان بابيه و ميرزا يحيي كه اين ادعا را خلاف نظر و وصيت نامه باب مي‌دانستند (براي توقيعات سيد علي محمد درباره‌ي صبح ازل، نك: باب، قسمتي از الواح...، 1، 3 - 8)، روبه‌رو شد. پس به ناچار بغداد را رها كرد و با نام مستعار و در جامه‌ي درويشان به سليمانيه رفت و ميان كردان سكنا گزيد. وي دو سال آنجا ماند و با صوفيه‌ي مشهور مراوده يافت و در مجالس آنان حاضر شد. صاحب تنبيه النائمين نوشته است كه ميرزا حسينعلي در سليمانيه هم به خيال رياست بود، ولي او را به چيزي نگرفتند. ناچار مدتي به تحصيل علوم غريبه پرداخت (نوري، 11 -14). براساس منابع بهائي، ظاهرا وي در كردستان به «درويش محمد» نام بردار بوده، و با صوفيان طريقت قادريه و خالديه مراوده داشته است (شوقي، 2 / 117). ميرزا آقا خان كرماني آورده است كه وي از آنجا نامه‌ي تضرع و ندامت به ميرزا يحيي نوشت (ص 302) و سرانجام به دعوت برادر به بغداد بازگشت و خود را مطيع او خواند و در كتاب ايقان كه در همين ايام نوشت، به اين معني تصريح كرد (براون، «لو، لط، م»؛ آيتي، همان، 344 -342؛ زعيم الدوله، 220؛ ER، همانجا؛ قس: عبدالبهاء، مقاله‌ي شخصي، 70 بب). با اين همه، مدتي بعد، گويا به تحريك و مساعدت ميرزا آقاجان كاشي، باز به دعوي برخاست. اگر چه به نظر مي‌رسد كه او اين بار بسيار احتياط مي‌كرد و بيشتر در پي تهيه‌ي مقدمات كار بود (نوري، 14)، ولي به گفته‌ي منابع بهائي در اواخر دوره‌ي اقامت در بغداد، در باغ نجيب پاشا - كه بعدا بهائيان آن را باغ رضوان ناميدند - خود را «من يظهره الله» خواند (آيتي، همان، 258؛ فريد، 6؛ نيز: نك: ER، همانجا). از مطالب لوح شيخ پيداست كه از ايام اقامت در عراق خود را نبي، يعني «نير آفاق» مي‌دانست كه «از سوي عراق، اشراق كرده است» (ص 17). در اين وقت به سبب تشديد جنگ و جدال ميان شيعيان و بابيان، و توصيه‌هاي دولت ايران و علماي كربلا و نجف، دولت عثماني كه خود از بسط نزاع بيمناك بود، ببابيان و رؤساي آنان را كه اينك تابعيت عثماني داشتند (محيط طباطبايي، «تاريخ قديم...» 345)، در ذيقعده‌ي 1279 به استانبول، و چند ماه بعد، در رجب 1280 همه را به ادرنه تبعيد كرد (براون، «ما»؛ فريد، 7؛ رائين، 83). اين دوره هم 5 سال به درازا كشيد و ميرزا حسينعلي در اينجا فرصت را مناسب يافت و خود را آشكارا و به تأكيد «من يظهره الله» خواند و نامه‌ها يا الواح براي دعوت به اطراف بپراكند. از جمله نامه‌اي به ناصرالدين شاه فرستاد (براي عين نامه، نك: عبدالبهاء، همان، 115 -114). در اين نامه خود را در واقعه‌ي سوء قصد به شاه بي‌گناه خواند و از مفسدان و اشرار برائت جست و تأكيد كرد كه به رغم آزارهاي بسيار كه در سالهاي تبعيد ديده، برخلاف مصالح دولت و ملت كار نكرده است (همان، 128 -125). نيز در اين نامه، برخلاف آنچه برخي از نويسندگان آورده‌اند (نك: دانشنامه‌ي جهان اسلام)، از دعاوي خويش سخن گفته، و تلويحا آورده است كه از جانب خدا سخن مي‌گويد و حاضر است در حضور شاه با علما مناظره كند (همان، 125،117 -136). وي همچنين از آن دسته از علماي بزرگ كه متعرض او نشدند و به تعبير او «از كأس انقطاع آشاميده‌اند»، مانند شيخ مرتضي انصاري، تجليل كرد. وي نامه‌اي هم به پاپ، پيوس نهم، فرستاد و از او حمايت خواست. در اينجا بسياري از بابيه به او پيوستند و كارش بالا گرفت (همان، 143 -142؛ براون، «ما - مب»؛ ER، همانجا) و اين سومين بار بود كه ميرزا حسينعلي خود را «من يظهره الله» مي‌خواند. يك بار در بغداد در 1269 ق؛ بار دوم نيز در 1275 ق در بغداد كه هر دو بار عقب‌نشيني كرد؛ و سوم بار در 1280 ق در ادرنه (محيط طباطبايي، «رساله‌ي خالويه...»، 831 -830). براون معتقد است كه دعوي سوم در 1283 ق رخ داد (ص «مج»). از همين زمان، ياران ميرزا حسينعلي به كوششهايي براي اثبات دعوي او، خاصه در برابر ياران صبح ازل، دست زدند؛ چنان كه گفتند علي محمد شيرازي اصلا مبشر ظهور او بود، ولي براي انصراف دشمنان از سوء قصد به اين «من يظهره الله»، ميرزا يحيي را پيش انداخت و چنان نموده شد كه وي جانشين باب و ميرزا حسينعلي كارپرداز و دستيار اوست (عبدالبهاء، همان، 68؛ زعيم الدوله، 218). نيز عبدالحسين آيتي، در سالهايي كه كاتب ميرزا حسينعلي و مبلغ بهائيت بود، نوشت كه علي محمد شيرازي در آخر عمر وسايل شخصي خود را توسط ملا محمدباقر براي بهاء - ميرزا حسينعلي - فرستاد و او از سخنان علي محمد چنين دريافته كه مقصود از «من يظهره الله» همان حسينعلي است (نيز نك: الكواكب، 285). در اين اوان، ميرزا حسينعلي القاب بسيار بر خود مي‌نهاد، اما از آن ميان همان لقب بهاء يا بهاء الله رواج يافت (زعيم الدوله، 225). اين خود نكته‌اي است كه بهاء در اين دوره، دست كم در برابر عموم پيروان، دعويهاي گران نمي‌كرد؛ چنان كه مطابق صورت جلسه‌اي كه از بازجويي برخي از بهائيان توسط كارگزاران دولت عثماني در ادرنه باقي است، هيچ يك از متهمان از دعوي نبوت و ربوبيت او چيزي نشنيده بودند و حتي حاجي سياح در محاكمه‌ي خود، او را يكي از اقطاب نعمت اللهي خوانده است (موحد، 109 -106). به هر حال ميرزا يحيي صبح ازل در برابر ادعاي برادرش، ميرزا حسينعلي به مقاومت برخاست و ميان طرفداران هر دو نزاعهاي سخت رخ داد و چند تن از دو طرف كشته شدند. اين حوادث و برخي مسائل ديگر، كارگزاران دولت عثماني را واداشت تا ميرزا يحيي را به قبرس، و ميرزا حسينعلي را به عكا تبعيد كنند. آن گاه با هر يك از اين دو عده‌اي از ياران طرف مخالف را همراه كرد تا اخبار فعاليت و ديدارهاي آنها را به دولت گزارش كنند. به بهائيان همراه ميرزا يحيي تعرضي نشد، اما گفته‌اند كه هر 7 تن ازليان (پيروان صبح ازل) همراه ميرزا حسينعلي به دست بهائيان، ظاهرا بدون اطلاع و دستور ميرزا حسينعلي، به قتل رسيدند. شيخ ابراهيم بهائي كه اين داستان را براي براون نقل كرده، و همه‌ي اين ازليان و قاتلان آنها را ديده، و مي‌شناخته، اضافه كرده است كه پس از اين واقعه، دولت عثماني ميرزا حسينعلي را با خانواده‌اش توقيف كرد، اما چون قاتلان، خود را معرفي كردند و گفتند رهبرشان از اين كار بي‌اطلاع بوده است، او را آزاد كردند (براون، «يك سال...» [2] 512 -514، نيز «مب - مج»؛ حسيني طباطبايي، 227). براساس سندي از آرشيو دولتي عثماني، در كشمكشهاي ادرنه، ميرزا حسينعلي نامه‌اي به والي آنجا نوشت و در آن ميرزا يحيي و پيروانش را متهم به توطئه بر ضد عثماني كرد (1285 ق). والي ادرنه نيز به توقيف و بازجويي گروهي از بهائيان و ازليان دست زد و گزارش آن بازجويي و نامه‌ي ميرزا حسينعلي را به استانبول فرستاد. گويا صدراعظم نيز سلطان را مطلع گردانيد و به فرمان او، ميرزا يحيي و حسينعلي را به قبرس و عكا فرستادند (موحد، 106 - 102). گزارش شوقي افندي واژگونه‌ي همان واقعه است كه مي‌گويد: نامه‌هايي بي‌امضا منتشر شد، حاكي از آنكه ميرزا حسينعلي و طرفدارانش با حمايت سفراي دول بيگانه، قصد طغيان دارند؛ و به علاوه، دوستي برخي از دولتمردان عثماني با ميرزا حسينعلي، مانند سليمان پاشا كه خود از سلسله‌ي قادريه بود، دولت عثماني را بيمناك كرد و به تبعيد او واداشت (2 / 269 - 273). از سوي ديگر محسن خان مشيرالدوله، سفير دولت ايران در استانبول، به نقل از سلطان عثماني گزارش داده است كه دولت عثماني براي سران بهائي و ازلي در ادرنه مقرري تعيين كرد و به سبب اهميت حسينعلي، مبلغ بيشتري به او اختصاص داد و همين از اسباب نزاع طرفين شد. مشيرالدوله در گزارش ديگري نوشته است كه به پيشنهاد سفير انگلستان و موافقت سلطان، يكي را به قبرس و ديگري را به عكا فرستادند (ممقاني، 383 بب). برخي منابع به مداخله‌ي مشيرالدوله و سفارت ايران در تبعيد بهائيان و ازليان هم اشاره كرده‌اند (زعيم الدوله، 218 -217). از آن سوي به گزارش آيتي (همان، 381 -380)، وقتي دولت عثماني تصميم به تبعيد حسينعلي به عكا گرفت، نايب كنسول فرانسه به ملاقاتش رفت و پيشنهاد كرد كه وي تابعيت فرانسه را بپذيرد، ولي ميرزا حسينعلي نپذيرفت و خود را موعود اسلام و مأمور اصلاح اين دين خواند. به هر حال، ميرزا حسينعلي را در ربيع‌الثاني 1285 به همراه چند نظامي به عكا روانه كردند (شوقي، 2 / 277؛ قس: فريد، 7). وي از آغاز ورود به عكا (جمادي الاول 1285) ظاهرا در پادگان يا قلعه‌اي نظامي چند سال به حالت توقيف به سر برد (آيتي، همان، 258؛ فريد، نيز ER، همانجاها). آن‌گاه آزاد گرديد و مدتي بعد اجازه يافت تا به بهجي نزديك حيفا رود (همانجا). اقامت ميرزا حسينعلي در عكا 24 سال به درازا كشيد و سرانجام در 2 ذيقعده‌ي 1309 ق / 29 مه 1892 م در 57 سالگي در حيفا درگذشت (گلپايگاني، 16؛ آيتي، همان، 259؛ براون، «يك سال» 60 -61). دريافت بخش مهمي از عقايد بهائيه منوط به اطلاع دقيق از عقايد فرق اسلامي در باب امامت و مهدويت است. تاريخ اين گونه دعويها، آثار و عقايد سيد علي محمد شيرازي و برخي اصطلاحات و بيانات صوفيان و فيلسوفان، خاصه در باب «بساطت و وحدت و سريان وجود»، و مسأله‌ي «فيض» و تداوم آن است كه خود از دلايل اثبات نبوت و امامت به شمار مي‌رود. در حقيقت اگر دعويهاي بهاء نسبت به نبوت و ربوبيت در ميان نبود، ديگر عقايد و سخنان سيد علي محمد شيرازي و ميرزا حسينعلي، پيش از ادعاي نبوت و ربوبيت، با ديدگاههاي تأويل گرايان و سخنان برخي طريقه‌هاي صوفيانه قابل تطبيق بود؛ چنان كه برخي از بابيه و ازليه هم آيين خود را به تشيع منسوب مي‌كنند و اين معني به خصوص از نوشته‌ي عزيه‌ي نوري (ص 12، جم) و نيز استنادهاي بي‌شمار بهائيه و شخص ميرزا حسينعلي به آيات قرآني و روايات و احوال پيامبر اكرم (ص) و امامان شيعه (ع)، پيش و پس از دعويهاي جديدتر، پيداست (مثلا: ايقان، 101 -106،103 -107). اما دعويهاي اخير بهاء موجب شد كه اين آيين را نه فقط از تشيع، بلكه از دايره‌ي اسلام نيز خارج كند. با اين همه، برخي نويسندگان معاصر، لابد به سبب استنادهاي بهائيه به آيات و روايات قرآني و اسلامي و تأويلهاي عرفاني، بهائيت را مبتني بر اسلام يا شاخه‌اي از بابيه شمرده‌اند (امين، 61؛ «دائرة المعارف قرآن» [3] ، 197 / I). سيد علي محمد شيرازي كه مانند شيخيه، فيض الاهي در هدايت خلق را مستمر مي‌دانست، قائل به استمرار دوره‌هاي «نبوت» بود و «خاتميت» پيامبر اسلام (ص) را خاتميت دوره‌ي سابقه، و خود را مؤسس دوره‌ي جديد نبوت مي‌خواند. وي معتقد بود كه هر «ظهور» ي قيامت ظهور قبل است. مراد از معرفت به حق، معرفت به مظهر اوست. آنچه در مظاهر ظاهر مي‌گردد، «مشيت» اوست كه خالق هر چيزي و نقطه‌ي ظهور است و در هر دوري و كوري برحسب دور ظاهر مي‌گردد. پس ظهورات را نه ابتدايي است و نه انتهايي. وي آن‌گاه به ظهور كسي، اشرف و اعظم از خود كه او را «من يظهره الله» خوانده، بشارت داده، و قيامت آيين خود، يعني «بيان» را در ظهور او دانسته است (بيان عربي، 11 -3، بيان فارسي، 30 ، 50 ، 81 - 82 ، دلائل سبعه، 3 -2؛ براون، «كا - كد، ل - لا»؛ گلپايگاني، 125 -121؛ شاهرودي، 121؛ نيز نك: ه د، بابيه). از اين رو، بابيان در انتظار به سر مي‌بردند. بيانات ميرزا حسينعلي در ايقان كه خود تكمله‌ي بيان باب است، براي اثبات همين معني است كه به خصوص به طور گسترده با تأويلات و تعبيرات صوفيانه آميخته شده، و بيانگر انس و هم‌نشيني او با جماعت صوفيه و تأثر از افكار آنهاست (نيز نك: الهي ظهير، 110). افزون بر ايقان، اين معني از برخي آثار ديگر او هم برمي‌آيد و پيش‌تر نيز اشاره شد كه برخي از معتقدانش او را از اقطاب صوفيه مي‌دانستند (مثلا حسيني طباطبايي، 135 -131؛ آيتي، الكواكب، 258؛ زعيم الدوله، 227؛ موحد، 106 - 102). به هر حال، مضمون اصلي كتاب ايقان اثبات همان معاني از راه تأويل اصولي چون «نبوت»، «امامت»، «خاتميت» و «قيامت»، و مسائلي چون «اسماء و صفات»، «تداوم فيض حق»، «لقاء الله». «مراتب و سريان وجود» و مانند آن است. چنان كه آورده است، جميع اشياء حاكي از اسماء و صفات الاهيه‌اند و هركدام به قدر استعداد خود بر معرفت او دلالت دارند، به گونه‌اي كه همه‌ي غيب و شهود را ظهورات اسماء و صفات احاطه كرده است. همه‌ي انبيا و اصفيا، موصوف به صفات و اسماء الاهي‌اند، خواه بعضي از اين صفات و اسماء در آن «هياكل نوريه» برحسب ظاهر، ظاهر شود و خواه نشود؛ نهايت، بعضي در بعضي مراتب «اشد ظهورا و اعظم نورا» ظاهر مي‌شوند. نه اين است كه اگر صفتي برحسب ظاهر از آن ارواح مجرده ظاهر نشود، نفي آن صفت از آن شود. پس بر همه‌ي اين «وجودات منيره و طلعات بديعه»، حكم جميع صفات الله جاري است. چنا كه روايات صحيح بسياري درباره‌ي تسلط و سلطنت «قائم» آمده، ولي آن نه سلطنتي است كه هر نفسي ادراك نمايد. مقصود از سلطنت، احاطه و قدرت آن حضرت است بر همه‌ي «ممكنات»، خواه از عالم ظاهر به استيلاي ظاهري ظاهر شود، يا نشود... (ص 84 - 79). ميرزا حسينعلي آن‌گاه براي اثبات مدعاي خود به رد اين معني كه «ابواب رحمت الاهي مسدود گشته است و ديگر از مشارق قدس معنوي شمسي طالع نمي‌شود...» پرداخته، و آورده است كه مقصود قرآن از لقاء الله در قيامت، تجلي خدا در قيامت نيست، بلكه معناي آن تجلي عام است، زيرا «همه‌ي اشياء محل و مظهر تجلي سلطان حقيقي‌اند و آثار اشراق شمس مجلي در مراياي موجودات، موجود و لايح است... چنان كه همه‌ي ممكنات و مخلوقات حاكي‌اند از ظهور...». وي پس از بحثي عرفاني و اشراقي درباره‌ي تجلي خاص و تجلي ثاني، يعني فيض اقدس و فيض مقدس، تأكيد كرده كه مراد از قيامت، قيام نفس الله است به مظهر كليه‌ي خود؛ و سپس نتيجه گرفته كه ظهور پيامبران، هر يك يك قيامت است و ظهور «نقطه» (باب) نيز يك قيامت (همان، 117،111 -130). پس از آن به توجيه و تأويل مفهوم «خاتميت» پرداخته، و درباره‌ي «اوليت و آخريت» سخن رانده است و پيامبر اسلام (ص) را جامع جميع انبيا دانسته، و به استناد حديثي، او را «آدم اول و آدم آخر» خوانده و آورده است كه به همين قياس، خاتميت انبيا به آن جمال الاهي نسبت داده مي‌شود، «پس مقصود از اوليت و آخريت، اوليت و آخريت ملكي نيست، زيرا هنوز اسباب ملكي به آخر نرسيده... بلكه در اين رتبه، اوليت، نفس آخريت، و آخريت، نفس اوليت باشد... پس مظهر اوليت و ظاهريت و باطنيت و بدئيت و ختميت براي اين ذوات مقدسه و ارواح مجرده نفس الاهيه است» (همان، 133 -131؛ براي بيان ديگر همو درباره‌ي خاتميت و «غيبت»، نك: اشراق، محاضرات، 2 / 803 - 823). اگر چه ميرزا حسينعلي از دوره‌ي اقامت در بغداد تا اوايل دوره‌ي عكا خود را جز «من يظهره الله» نمي‌شمرد و مي‌كوشيد خود را خارج از دايره‌ي اسلام جلوه ندهد و در عكا آداب مسلماني به جا مي‌آورد، ولي سخنان وي خود مقدمه‌اي بود براي آنكه اندك اندك دعوي نبوت عامه و نبوت خاصه و ربوبيت و الوهيت كند (كسروي، 62 -60؛ امين، 62) و به رغم تصريحات باب درباره‌ي شريعت «بيان»، خود شريعتي نو بگذارد. دعوي ربوبيت و الوهيتش هم - با آنكه در بسياري مواضع خود را «عبد» خوانده - به نوعي از بعضي نامه‌ها و الواح او كه خطاب به اشخاص نوشته، و آنها را كلماتي دانسته است كه از «سماء مشيت نازل و ارسال شد» (نك: مجموعه‌ي الواح...، 4 ، 135 -136) و خاصه از كتاب اقدس او برمي‌آيد كه در آن به تشريع و وضع احكام (مثلا انا انزلنا لكم الاحكام؛ انا امرناكم بكسر حدودات النفس... نك: ص 2 بب) پرداخته است (نيز نك: زعيم الدوله، 282). با اين حال، بعضي از مبلغان و طرفداران هوشمندترش كه گويا توجيه نتايج چنين ادعايي را ناممكن مي‌ديدند، اين دعوي را نوعي تمثيل عرفاني يا كلامي، همچون عقيده‌ي مسيحيان به حضرت عيسي (ع) قلمداد كرده‌اند (نك: براون، «يك سال»، 492 -397،491 -396؛ درباره‌ي اينكه بهائيان او را پيامبر مي‌نامند، مثلا نك: تامپسن، 5). اما محافل ملي بهائي امروزه تأكيد مي‌كنند كه بهاء «يكي از مظاهر الاهيه‌اي است كه با حقيقت غيبيه‌ي ذات الوهيت به كلي متفاوت و متمايز است» (آيين جهاني بهايي، «بهاءالله»). با اين همه، بسياري از سخنان ميرزا حسينعلي را كه به جا يا نابجا مشحون از اصطلاحات و تعبيرات و عبارت پردازيهاي صوفيانه است، مي‌توان به چند وجه و معني تأويل كرد. اما مدار اصلي كار و تبليغ بهائيت، نه مباحث و جدلها و استدلالهاي مجرد فكري - اعتقادي است كه البته از عهده‌ي آن برنمي‌آيند، بلكه اصرار بر عقايد منطبق با جهان وطني، همچون يكي بودن آبشخور همه‌ي آيينهاي موجود، قطع نظر از تفاوتهاي ناشي از شرايط تاريخي و زباني؛ لزوم اتحاد اديان و اعتقاد به ديني جهاني كه ظهور «صلح اكبر» را موجب مي‌شود و نزاعهاي ديني را محو مي‌كند، مخالفت با وطن دوستي و ترويج انسان گرايي است (عبدالبهاء، مقاله‌ي شخصي، 168 -166، نيز براي نامه‌ي او به ناصرالدين شاه، نك: 130؛ براون، «ي»؛ «دائرة المعارف جهان...» [4] ، 176 / I...، كه به خصوص آيين بهائي را به نوعي بازتاب احوال اجتماعي و سياسي سرزمينهاي اسلامي در آن عصر دانسته است)، و رد تحريف لفظي كتب عهدين است كه به استناد آيه‌ي «و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه...» (بقره / 2 / 75) مراد از تحريف كتب عهدين را تحريف معاني كلام الاهي دانسته است نه «محو كلمات ظاهريه‌ي» آن (ايقان، 71 -70). اين آموزه‌ها خاصه از ديدگاه غربياني كه به بهائيت گرويده‌اند، مهم‌ترين وجه آثار و عقايد ميرزا حسينعلي و جانشينان او به شمار مي‌رود. بخشي از فعاليت بهائيان اوليه براي اثبات دعوي ميرزا حسينعلي، در گردآوري تمام آثار علي محمد شيرازي و نخستين ياران او براي حذف نام و اشاره به ميرزا يحيي صبح ازل، تحريف و تغيير آنچه با دعاوي بهاء تناسب نداشت، خلاصه مي‌شد. اين تحريفات و تغييرات را خاصه در كتاب معروف به نقطة الكاف از يكي از بابيان اوليه، گويا حاجي ميرزا جاني كاشاني، مي‌توان ديد (براون، «مه - مو»). برخي از نويسندگان، علاوه بر آنكه اين انتساب را درست ندانسته - و اين البته نافي اعتبار كتاب به عنوان يكي از نخستين و مهم‌ترين منابع راجع به باب نيست - و آن را همان كتاب موسوم به تاريخ قديم شمرده كه بهائيان بسيار از آن ياد مي‌كردند، بر آن رفته‌اند كه 4 كتاب مشهور در تاريخ بهائيت همه تحريرها و باز نگاشته‌هاي همان يك اثرند: تاريخ جديد كه در 1290 ق / 1873 م گويا به قلم ابوالفضل گلپايگاني نوشته شد؛ مقاله‌ي شخصي سياح كه در 1303 ق / 1886 م توسط عباس افندي، مشهور به عبدالبهاء پديد آمد؛ الكواكب الدرية اثر عبدالحسين آواره (آيتي) كه در 1342 ق / 1924 م نوشته شد؛ و متن انگليسي تاريخ معروف به تاريخ نبيل در 1306 ش / 1927 م (محيط طباطبايي، «كتابي بي‌نام...»، 960 -952، «تاريخ قديم...»، 427 -426، «تاريخ نوپديد...»، 703 -702). در ميدان تأليف، چند كتاب به قلم بهائيان مشهور اوليه نوشته شد كه مهم‌ترين آنها، كتاب الفرائد اثر ميرزا ابوالفضل گلپايگاني است كه اصلا براي پاسخ به شبهات و انتقادهاي برخي از علماي شيعه نوشته شد و به همين سبب، مهم‌ترين عقايد باب و بهاء را در آن مي‌توان يافت (مثلا ص 40 -25 بب). ميرزا حسينعلي نوري هم خود پس از حدود 40 سال دعوي و كوشش براي استقرار عقايدش، چند كتاب و بسياري رساله و نامه مشتمل بر پند و دعا و تبليغ دعويهاي خود و تفسير برخي از آيات قرآن و احاديث پيامبر اسلام (ص) و امامان شيعه (ع) كه به الواح موسوم شده است، برجاي گذارد. منابع بهائي شمار اين الواح را افزون بر هزار دانسته‌اند و البته گفته‌اند كه بسياري از آنها از ميان رفته است (گلپايگاني، 25؛ شوقي، 2 / 145 - 147؛ قس: فريد، 4). نخستين كتاب ميرزا حسينعلي نوري ايقان نام دارد كه آن را پس از بازگشت از كردستان به بغداد (ح 1280 ق / 1863 م) نوشت. ايقان در حقيقت تكمله‌ي كتاب ناقص بيان علي محمد شيرازي است و در آن به آيات قرآن و احاديث و سنن پيامبر اسلام (ص) بسيار استناد كرده (مثلا ص 107 -101)، و صريحا نبي اكرم (ص) را خاتم الانبياء خوانده (ص 33؛ نيز نك: نجفي، 437 -436)، ولي خاتميت و شماري از ديگر اصطلاحات و تعبيرهاي قرآني را تأويل كرده است (نك: سطور پيشين). از برخي عبارات كتاب برمي‌آيد كه آن را براي كسي نوشته بوده است (مثلا ص 110،100). برخي از محققان آن را همان رساله‌ي معروف به رساله‌ي خالويه دانسته‌اند كه ميرزا حسينعلي براي دعوت و اقناع سيد محمد شيرازي، دايي باب، نوشت (محيط طباطبايي، «رساله‌ي خالويه...(1)»، 829). بعدا وي در ادرنه و سپس در اولين چاپ كتاب (بمبئي، 1308 ق)، برخي از مطالب كتاب ايقان را - خاصه آنچه درباره‌ي اطاعت خود از صبح ازل نوشته بود - حذف كرد. در چاپ بعدي آن در 1310 ق مطالب بيشتري از آن حذف شد (همان (2) ، 15-17). مهم‌ترين اثر ميرزا حسينعلي كه آن را در 1287 يا 1288 ق در عكا (ايام توقيف) نوشت، كتاب اقدس نام دارد كه كتاب شريعت بهائيه و ناسخ بيان باب است (فاضل مازندراني، اسرار...، 161 بب؛ گلپايگاني، 14 -13؛ فريد، 10 -9). اين هر دو اثر در اواخر حيات بهاء و به دستور خود او توسط پسرش محمدعلي، ملقب به «غصن اكبر» در بمبئي (1308 ق) به چاپ رسيد (محيط طباطبايي، همان (1)،824). بسياري از الواح او نيز، با عناوين مختلف، به چاپ رسيده (مثلا اشراق خاوري، گنج شايگان، 133 -120، جم) و بعضي از آنها، مانند لوح شيخ و يا رساله‌ي موسوم به بديع كه رساله‌اي است در پاسخ به اعتراضات ازليان، مستقلا نيز طبع و نشر شده است (فاضل مازندراني، همان، 2 / 32 - 33؛ حسيني طباطبايي، 135 -133). نامه‌هاي او به رؤسا و سلاطين كشورها هم با عناوين «بيانيه‌هاي بهاء الله» [5] ، به انگليسي ترجمه و منتشر شده است (مثلا نامه به ملكه ويكتوريا، 33 ناپلئون سوم، 17، ويلهم اول، 339). پس از ميرزا حسينعلي نوري، بنابر وصيت او در لوح عهد يا كتاب عهدي (ص 136)، پسر بزرگش عباس، ملقب به «غصن اعظم» و معروف به عبدالبهاء به جانشيني منصوب شد و رشته‌ي امور بهائيان را در دست گرفت. وي در جمادي الاول 1260 / ژوئن 1884 در تهران متولد شد و مقارن تبعيد پدرش به بغداد، 9 ساله بود. از برخي گزارشهاي منابع بهائي برمي‌آيد كه عبدالبهاء از نوجواني در بهائيت فعال بود و در زمره‌ي نزديكان و محرران و مشاوران ميرزا حسينعلي قرار داشت و دايره‌ي ارتباطات بيروني و دروني خود را همواره توسعه مي‌داد (شوقي، 3 / 16 - 22؛ فاضل مازندراني، رهبران، 2 / 540 - 542؛ اسلمنت، 58 بب). گفته‌اند كه اختلاف ميان بهاء و صبح ازل به تحريك و مداخله‌ي او ايجاد شد (نك: زعيم الدوله، 299). چون عبدالبهاء به جاي بهاء نشست، برادرش محمدعلي كه به استناد همان لوح عهد، خود را در رياست شريك مي‌دانست، به سروري او تن در نداد و مركزي در قصر بهجي در عكا - كه اقامتگاه بهاء بود - تشكيل داد و به كار برخاست و رساله‌ها منتشر كرد. چند تن از ياران خاص بهاء، مانند ميرزا آقاجان كاشي و محمدجواد قزويني، و دو پسر ديگر بهاء، يعني ضياء الله و بديع الله نيز به محمدعلي پيوستند. اين نخستين انشعاب در بهائيت بود. طرفداران محمدعلي، بهائيان پيرو عبدالبهاء را «مارقين» ناميدند، و اينان هم ياران محمدعلي را «ناقضين» خواندند و سپس گروه اول به «بهائي ثابت» و گروه دوم به «بهائي موحد» نامبردار شدند (فاضل مازندراني، همان، 2 / 544؛ زعيم الدوله، 300 -299؛ صبحي، 209 -205؛ كسروي. 63 بب؛ نيز نك: شوقي، «در راه حق» [6] .؛250-244؛ 304 / II و ERE). به گزارش برخي از منابع بهائي طرفدار عبدالبهاء، داستان نزاع بهاء و صبح ازل، اينجا نيز تكرار شد و محمدعلي نزد كارگزاران دولت عثماني، عبدالبهاء را متهم به تمهيد مقدمات براي طغيان بر ضد دولت كرد. عثمانيان نيز از 1901 م خروج او را از عكا ممنوع كردند و گويا بعدها هم در صدد تبعيد او و بلكه مجازاتهاي ديگر برآمدند؛ اما در پي تسلط تركان جوان بر اوضاع، عبدالبهاء در 1908 م آزاد شد (اسلمنت، 68 -63؛ فاضل مازندراني، همان، 2 / 549). عبدالبهاء به رغم توقيف، به سرعت بر كارها چيره شد و محمدعلي را عقب راند. از جمله فعاليتهاي عبدالبهاء پس از رفع توقيف، تدارك سفرهاي تبليغي به مصر (1910 م)، اروپا و آمريكا (1913 -1911 م) را بايد ياد كرد (اسلمنت، 86- 07؛ 40 / II و ER). شرح اين سفرها را يكي از همراهان بهائي او، به نام محمود زرقاني در كتابي به نام بدايع الآثار نوشته، و آورده است كه وي در اين سفر به تأسيس يا سازماندهي مجامع و سازمانهاي بهائي در اين كشورها پرداخت (مثلا نك: 1 / 36، 46، جم). وقتي عبدالبهاء در آمريكا به سر مي‌برد، عمويش ميرزا يحيي صبح ازل درگذشت (فاضل مازندراني، همان، 2 / 551). در طول جنگ جهاني اول عبدالبهاء همچنان به اداره‌ي امور بهائيان و تبليغ و صدور رساله‌ها و الواح مشغول بود. پس از جنگ، به سبب اهميت حيفا، عبدالبهاء آنجا را پايگاه بهائيت و فعاليتهاي خود قرار داد (صبحي، 164). وي همان جا بود تا در 1300 ش / 1921 م در 77 سالگي در حيفا درگذشت (شوقي، 3 / 320؛ آيتي، كشف...، 1 / 257؛ نيز نك: آيين جهاني بهايي، «عبدالبهاء»). عبدالبهاء نيز، به رغم تصريح بهاء در كتاب اقدس، مدعي بود كه به او وحي مي‌شود. بهائيان پيرو او هم وي را نبي و مظهر الاهي مي‌دانستند (براون، «عه»؛ نيز نك: ERE، همانجا). كوششهاي عبدالبهاء براي تبليغ و توسعه‌ي بهائيت، با اتكاء بر علم و اطلاعش بر تاريخ اقوام و اتخاذ سياستهاي خاص، اين گروه را كه تا پيش از او اهميت و موقعيتي نداشتند، تا حدي شهرت بخشيد (زعيم الدوله، 299،229). سفرهاي او به اروپا و آمريكا، و تشكيل يا سازماندهي مجامع بهائي در اين كشورها (زرقاني، همانجا) و تأسيس محافل و نهادهاي بهائي در ايران، مصر و عراق و سرزمينهاي آسياي ميانه و هند (شوقي، 3 / 269 - 291)، براي تحقق همان اهداف بود. به علاوه كوششهايي هم براي دسته‌بندي و عرضه‌ي نشريات فرقه به طور نظام يافته نشان داد (چمبرلين، 25 بب). او نيز مانند بهاء، مبلغ دين و زباني جهاني - زبان اسپرانتو - براي «تسريع دايره‌ي حسن تفاهم بين شرق و غرب»، وحدت اديان، وحدت عالم انساني، و «صلح اكبر» بود (اسلمنت، 134 -190،182،135 -191؛ عبدالبهاء، خطب، 380،281،204، 455). وي در نامه‌اي كه در فوريه‌ي 1913 خطاب به انجمن الاهيون فرانسه نوشت، ضمن انتقاد از اينكه ظهور پيامبر جديد - بهاء - را درنيافته‌اند، به تبليغ خود پرداخت. در ژوئيه‌ي همان سال نيز خطاب به كنگره‌ي ششم ليبرالهاي مسيحي و ديگر اديان خواستار ايجاد ديني جهاني و قرار دادن «تمدن مادي» در خدمت «تمدن الاهي» شد (چمبرلين، 147 -172). در دوره‌ي رياست عبدالبهاء، عمه‌ي او موسوم به عزيه نوري كتاب تنبيه النائمين را در پاسخ به نامه‌ي عبدالبهاء نوشت و انتقاداتي سخت بر اعمال و افكار او و پدرش بهاء وارد كرد (نك: سطور پيشين؛ نيز نك: نوري، 3-5 ، 9 جم). قطع نظر از آنچه درباره‌ي ارتباطها و وابستگيهاي سياسي عبدالبهاء به برخي سازمانها و دولتها گفته‌اند، بعضي از منابع بهائي به ارتباط او با حكومت انگليسي فلسطين و كمكهايي كه به ارتش اين دولت در جنگ جهاني اول، بر ضد عثماني كرد، تصريح كرده‌اند. به همين سبب، به دستور لرد بالفور، او با خاندان و يارانش تحت حمايت ژنرال آلنبي (ه م) قرار گرفت و به علاوه در اواخر عمر (1920 م) دولت انگلستان او را شواليه خواند و نشان و مقام داد (شوقي، 3 / 269 - 299؛ نيز نك: عبدالحميد، 197 -187؛ صبحي، 205) و پس از مرگ او پادشاه و دولتمردان بلند پايه‌ي اين كشور مراتب تأسف خود را ابراز داشتند. شوقي همچنين آورده است كه بسياري از مسلمانان در تشييع جنازه‌ي او با تلاوت آيات قرآن شركت جستند و مفتي حيفا نيز سخنراني كرد (3 / 325 - 328). در آخر عمر، عبدالبهاء هم مانند بهاء نشان مي‌داد كه ملتزم به آداب مسلماني است. چنان كه براي اداي نماز جمعه به مسجد مي‌رفت و اين كار را تا دو روز پيش از مرگ ترك نكرد (صبحي، 151 -229،152 -230؛ اسلمنت،، 75). صبحي كه روزگاري كاتب عبدالبهاء بود، تصريح كرده است كه وي بهائيت را مانند شاذليه از فرق صوفيه معرفي مي‌كرد؛ و البته پيشواي شاذليه در سوريه با او دوستي داشت (ص 280 -279). برخي از نويسندگان هم به ارتباط و شباهتهاي بهائيه و قاديانيه اشاره كرده‌اند (عبدالحميد، 203 -197؛ اعظمي، 90،79، بب). عبدالبهاء نيز الواح، كتابها و رساله‌هايي پديد آورد. نخستين اثر مهم او كه در حيات بهاء و براي اثبات دعويهاي او و كوفتن بابيان و ازليان، در 1303 ق نوشت، كتاب مقاله‌ي شخصي سياح است (براون، «ياء») كه بعدا به انگليسي ترجمه شد [7] و در 1891 م در كيمبريج منتشر گرديد (براي مشخصات و متن انگليسي كتاب، نك: «كتابخانه‌ي بهائي»). [8] كتاب تذكرة الوفاء في ترجمة حياة قدماء الاحباء (حيفا، 1343 ق) مشتمل است بر شرح زندگي و مرگ بهائياني كه در ايام خود او درگذشتند، مانند نبيل قائني (ص 5)، نبيل زرندي (ص 57)، ميرزا موسي برادر بهاء (ص 135). اين كتاب نيز به انگليسي ترجمه و چاپ شده است [9] ؛ مجموعه‌اي از الواح او هم در بمبئي (1882 م)، و سپس ترجمه‌ي انگليسي آن با عنوان «سر تمدن الهي» [10] در آمريكا به چاپ رسيد. اين كتاب مشتمل است بر برخي پيامها و نوشته‌هاي كوتاه او (مقدمه، 5 -8). ديگر آثار او كه غالبا توسط بهائيان گردآوري و منتشر شده، اينهاست: الواح و وصايا (چ مصر)؛ خطابات حضرت عبدالبهاء في اروبا (چ مصر، 1340 ق / 1921 م) كه مربوط به سفر اول او به اروپاست (مقدمه‌ي خطب عبدالبهاء، «ز»)؛ الواح و بعضي خطابات سفرهاي او به مصر و اروپا و امريكا (چ تهران، 1942 م). اين هر دو مجموعه در 1972 م يكجا و با عنوان خطب عبدالبهاء في اوروبا و امريكا، به عربي در بيروت به چاپ رسيد؛ مكاتيب عبدالبهاء (چ مصر، 1328 ق بب)؛ النور الابهي في مفاوضات عبدالبهاء معروف به مفاوضات (چ ليدن، 1908 م). او در همين رساله غربيان را كه براساس روايات مجعول درباره‌ي اسلام داوري مي‌كنند، مورد انتقاد قرار داده است (ص 14 - 15)؛ رساله‌ي مدنيه كه آن را در 1292 ق نوشت و مضمون اصلي آن نگاهي به اوضاع ايران و اشاره به افتخارات سابق اين سرزمين و لزوم بيداري و همگامي با تمدن جديد است (ص 11 -8). از يك اشاره‌ي او برمي‌آيد كه اين رساله را بدون ذكر نام خود، خطاب به پادشاه ايران نوشته است (ص 8)؛ او همچنين برخي آيات قرآن مجيد را تفسير كرد (مثلا مكاتيب، 32،12) و تفسيري به عربي بر بعضي از آيات سوره‌ي يوسف نوشت، و حديث «كنت كنزا مخفيا...» را تفسيري عرفاني كرد (فاضل مازندراني، رهبران، 2 / 540). مطابق وصيت بهاء، پسر كهترش محمدعلي (غصن اكبر) بايد جانشين عبدالبهاء مي‌شد؛ اما نزاعهايي كه ذكرش گذشت، به ويژه باعث دور كردن او شد و عبدالبهاء سرانجام نواده‌ي ارشد دختري خود، شوقي را - كه پدرش ميرزا هادي داماد و از ياران عبدالبهاء بود - به جانشيني برگماشت (صبحي، 212). وي در 1314 ق / 1896 م در عكا زاده شد. سپس لقب «امراللهي» گرفت و به همين سبب بهائيان او را «ولي امر» مي‌نامند (عالم بهائي، «ولي امر بهائي»). وي مقارن مرگ عبدالبهاء (1921 م) در آكسفرد مشغول تحصيل بود. در 1923 م به حيفا رفت و رشته‌ي امور بهائيت را در دست گرفت (فاضل مازندراني، همان، 2 / 556 - 557؛ 41 / ER,II). گفته‌اند كه عبدالبهاء به اصرار دخترش ضيائيه، شوقي را به رهبري تعيين كرد (صبحي، 293). اين انتصاب، خاصه به سبب برخي خويها و ضعفها كه از او ديده مي‌شد، باعث مخالفت برخي بهائيان و رويگرداني بعضي ديگر، مانند صبحي (مهتدي)، آيتي (آواره) و نيكو از بهائيت شد (نك: كتابهاي آنان). با اين همه شوقي به توسعه و سازماندهي محافل بهائي، به ويژه در اروپا و آمريكا بسيار كوشيد. اين معني از كثرت نامه‌ها و سخنان او خطاب به بهائيان اين سرزمينها پيداست. وي همچنين به وصيت عبدالبهاء، سرانجام «بيت العدل اعظم الهي» را تأسيس كرد و اكثريت اعضاء آن را از ميان بهائيان اروپايي و آمريكايي برگزيد (فاضل مازندراني، همان، 2 / 558 - 559؛ صبحي، 257؛ رائين، 152 -145). اين كار با مخالفت گروهي از بهائيان روبه‌رو شد. نيز مجمعي از سران بهائي موسوم به «ايادي امرالله» براي تبليغ آيين و ايجاد و حفظ روابط بهائيان با رهبري پديد آورد و تأكيد كرد كه وظايف اين مجمع تضادي با اختيارات و وظايف خود او ندارد. چارلز ميسن ريمي، و ماري (روحيه) مكسول، دختر معماري كانادايي و طراح و سازنده‌ي مقبره‌ي بهاء - كه به ازدواج شوقي درآمده بود - از سران اين مجمع بودند (رائين، 541- 551، 591- 891؛ ER، همانجا). چون شوقي فرزندي نداشت، پس از مرگ او (آبان 1336 / نوامبر 1957، نك: آيين جهاني بهائي، «شوقي افندي») انشعابي ديگر در بهائيت پديد آمد. گروهي كه اكثريت مجمع «ايادي امرالله» را تشكيل مي‌دادند، به تجديد مخالفت با بيت العدل برخاستند. اينان به ويژه رياست چارلز ميسن ريمي آمريكايي را بر آن - كه در حقيقت رهبري بهائيت بود - نپذيرفتند و ولايت را مسدور دانستند و به رياست روحيه مكسول گردن نهادند. اگر چه چارلز ميسن ريمي به مقاومت برخاست، ولي به سبب طرفداري «اياديان» از روحيه مكسول، اكثريت بهائيان به او پيوستند (رائين،151 -175،159 -181 ).5 / 5 سال پس از مرگ شوقي، «بيت العدل اعظم» مركب از اعضاي 56 محفل ملي انتخاب شد (1963 م) و امور بهائيت را در دست گرفت. بيت العدلهاي ثانوي، «محافل روحاني ملي» نام دارند (عالم بهائي، «عهد و ميثاق... بهاء الله»). شوقي به سبب برخورداري از تحصيلات عاليه و ارتباطات وسيع، به ويژه سازگاري با اسرائيل و دول اروپايي و آمريكايي طرفدار آن (علاوه بر آموزه‌هاي صريح خود او، نك: احمد، 97195،183،179؛ نيز درباره‌ي تعاليم عبدالبهاء در اين باره، نك: توقيعات مباركه، 307 -305)، توانايي بيشتري از اسلاف خود در تشكيل مجامع و سازماندهي محافل بهائي و برپايي «مشرق الاذكار» ها (معابد بهائي) در كشورهاي جهان نشان داد (عالم بهائي، همانجا؛ مثلا درباره‌ي بهائيان آمريكا، نك: شوقي، «دژ ايمان» [11] ، 110 -122، نيز درباره‌ي انتخابات بهائيان آمريكا، نك: «زمامداري بهائي» [12] ، 37 -41؛ درباره‌ي بهائيان آمريكاي جنوبي، نك: «ظهور عدالت الهي» [13] ، 48 -52). شوقي آثار مكتوب بسيار برجا نهاد كه غالبا جنبه‌هاي تبليغي و تاريخي دارد. برخي از آنها: قرن بديع؛ توقيعات مباركه، مشتمل بر بعضي نامه‌ها خطاب به محافل بهائي (تهران، 1352 ش / 1973 م)؛ «زمامداري بهائي»، مشتمل برنامه‌هايي است كه وي به بهائيان آمريكا نوشت (نيويورك، 1927 م)؛ «ظهور عدالت الهي» (ايلينويز، 1956 م)؛ «در راه حق»، شامل تاريخ باب و بهاء و عبدالبهاء (ايلينويز، 1957 م)؛ «پيام به جهان بهائي» (ايلينويز، 1958 م)؛ «دژ ايمان» (ايلينويز، 1965 م). مآخذ: آيتي، عبدالحسين (آواره)، كشف الحيل، تهران، 1313 ش؛ همو، الكواكب الدرية في مآثر البهائية، قاهره، 1342 ق / 1923 م؛ آيين جهاني بهائي [14] (نك: مل)؛ احمد، بشير، بهائيت، اسرائيل كي خفيه سياسي تنظيم، راولپندي، 1275 ق؛ اسلمنت، ج. ا.، بهاءالله و عصر جديد، ترجمه‌ي فارسي، حيفا، 1932 م؛ اشراق خاوري، عبدالحميد، گنج شايگان، تهران، 1344 ش؛ اعظمي، محمدحسن، حقيقة البهائية و القاديانية، بيروت، 1394 ق؛ الهي ظهير، احسان، البهائية، نقد و تحليل، لاهور 1404 ق / 1984 م؛ امين، شريف يحيي، معجم الفرق الاسلامية، بيروت، 1406 ق / 1986 م؛ باب، سيد علي محمد شيرازي، بيان عربي؛ همو، بيان فارسي؛ همو، دلائل سبعه، همو، قسمتي از الواح خط نقطه‌ي اولي، گردآوري حسن كاتب؛ براون، ادوارد، مقدمه بر نقطة الكاف (نك: هم كاشاني)؛ بهاء، حسينعلي نوري، اقدس، بمبئي، 1314 ق؛ همو، ايقان، 1310 ق؛ همو، لوح شيخ، لانگنهاين؛ همو، لوح عهد (كتاب عهدي) (نك: هم، عالم بهائي)؛ همو، مجموعه‌ي الواح مباركه، چ تصويري؛ حسيني طباطبايي، مصطفي، رهبران وادي ضلالت، تهران، 1378 ش؛ دانشنامه‌ي جهان اسلام، تهران، 1377 ش؛ رائين، اسماعيل، انشعاب در بهائيت پس از مرگ شوقي رباني، تهران، 1978 م؛ زرقاني، محمود، بدايع الآثار، بمبئي، 1332 ق / 1914 م؛ زعيم الدوله‌ي تبريزي، محمد مهدي، مفتاح باب الابواب، ترجمه‌ي حسن فريد گلپايگاني، تبريز، 1335 ش؛ شاهرودي، احمد، مرآت العارفين في دفع شبهات المبطلين، تهران، 1341 ش؛ شوقي رباني، قرن بديع، ترجمه‌ي نصرالله مودت؛ صبح ازل، يحيي، مستيقظ؛ صبحي مهتدي، فضل الله، خاطرات زندگي و تاريخ بابيگري و بهائيگري، تهران، 1354 ش؛ عالم بهائي [15] (نك: مل)؛ عبدالبهاء، عباس، الواح [16] (نك: مل)؛ همو، تذكرة الوفاء في ترجمة حياة قدماء الاحباء، حيفا، 1343 ق؛ همو، توقيعات مباركه، به كوشش عبدالعلي علايي، 1352 ش / 1973 م؛ همو، خطب عبدالبهاء في اوروبا و امريكا، بيروت، 1972 م؛ همو، رساله‌ي مدنيه (نك: هم، آيين جهاني بهائي)؛ همو، مقاله‌ي شخصي سياح، تهران، 1341 ش؛ همو، مكاتيب (نك: هم آيين جهاني بهائي)؛ همو، النور الابهي في مفاوضات عبدالبهاء (نك: هم، آيين جهاني بهائي)؛ عبدالحميد، محسن، حقيقة البابية و البهائية، كركوك، 1389 ق؛ فاضل مازندراني، اسدالله، اسرار الآثار، همو، رهبران و رهروان؛ فريد بديع الله، كتاب اقدس، تهران، 1352 ش؛ فيضي، محمدعلي، حضرت بهاء الله؛ قام مقام فراهاني، ابوالقاسم، منشآت، تهران، 1280 ق؛ همو، نامه‌هاي پراكنده، به كوشش جهانگير قائم مقامي، تهران، 1357 ش؛ قرآن مجيد؛ كاشاني، ميرزا جاني، نقطة الكاف، به كوشش ادوارد براون، ليدن، 1910 م؛ كسروي، احمد، بهائيگري، تهران، چاپ تمدن؛ گلپايگاني، ابوالفضل، الفرائد، قاهره، 1315 ق؛ محيط طباطبايي، محمد، «تاريخ قديم و جديد»، گوهر، تهران، 1354 ش، س 3، شم 5؛ همو، «تاريخ نو پديد نبيل زرندي»، همان، شم 9؛ همو، «رساله‌ي خالويه يا ايقان»، همان، تهران، 1356 ش و 1357 ش، س 5، شم 11 و 12، س 6، شم 1؛ همو، «عظيم پس از باب و پيش از ازل»، همان، تهران، 1357 ش، س 6، شم 3 و 4؛ «كتابي بي‌نام با نامي تازه»، همان، تهران، 1353، ش، س 2، شم 11 و 12؛ ممقاني، اسدالله، «اختلاف بهاء و صبح ازل»، راهنماي كتاب، تهران، 1342 ش. س 6، ش 4 و 5؛ موحد، محمدعلي «اسنادي از آرشيو دولتي استانبول»، همان، تهران، 1342 ش، س 6، شم 1 و 2؛ ميرزا آقاخان كرماني، عبدالحسين و احمد روحي، هشت بهشت؛ نبيل زرندي، مطالع الانوار، ترجمه‌ي عبدالجليل، سعد، قاهره، 1940 م؛ نجفي، محمدباقر، بهاييان، تهران، 1357 ش / 1979 م؛ نوري، عزيه، تنبيه النائمين؛ نيز: Abdul-baha, The Secret of Divine Civilization, tr. M. Gail, Illinois, 1957; The Bahai Faith, www. bahai. com / Persian / ; Bahai Library Online, ww. bahai-library. com, The Bahai World, www. bahai-library - com , org / Persian / ; Browne , E. G., A Year Amongst the Persians, London, 1893; id , note and introd. A Travellers Narrative) vide: Bahai Library...(; Chamberlain, S., Abdul Baha on Divine Philosophy, Boston , 1918; The Encyclopaedia of the Qur an , ed , J. D. McAulife, Leiden / Boston, 2001; ER; ERE; The Oxford Encyclopedia of the Modern Islamic World, ed. J.L. Esposito, New York / Oxford, 1995 ; Shoghi Effendi, The Advent of Divine Justice, Illinois, 1956$ id, Bahai Administration; id, Citadel of Faith, Illinois, 1965; id, God Passes by , Illinois , 1957; Thompson, J., Abdul Baha, Illinois, 1948.

پاورقي

[1] note and introd.
[2] ... AYear
[3] ... The Encyclopaedia
[4] The Oxford
[5] The Proclamation of Bahaullah.
[6] God ...
[7] A Traveller’s Narrative.
[8] Bahai Library Online.
[9] 1971، IIlinois، Memorials of Faithful . [
[10] ...The Secret of
[11] Citadelo of Faith.
[12] Bahai Administration.
[13] The Advent of Divine Justice.
[14] The Bahai Faith.
[15] The Bahai World.
[16] ... The Secret

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».