بهائيت

مشخصات كتاب

نوع: مقاله
پديدآور: صدري، محمود
موضوع: بهاييت

بهائيت

بهائيت، فرقه اي منشعب از آيين بابي. بهائيان اين آيين را دين مي خوانند، ولي مسلمانان عموماً آن را به رسميت نشناخته اند و آن را فرقه اي منحرف مي شمارند و معمولاً تعبير «فرقه ضاله» را براي آن به كار مي برند. بنيانگذار آيين بهائي، ميرزاحسينعلي نوري معروف به بهاءاللّه است، و اين آيين نيز نام خود را از همين لقب برگرفته است. پدرش، ميرزاعباس نوري معروف به ميرزابزرگ، از مستوفيان و منشيان عهد محمدشاه قاجار و بويژه موردتوجه خاص قائم مقام فراهاني بود و بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود بركنار شد و به نور رفت (قائم مقام، 1356 ش، ص 19ـ25؛ همو، 1357 ش، بخش 1، ص 376؛ نبيل زرندي، ص 88 ـ 89). ميرزاحسينعلي در 1233، در تهران به دنيا آمد و مانند برادرانش آموزشهاي مقدماتي ادب فارسي و عربي را زيرنظر پدر و معلمان و مربيان گذراند. در زمان ادعاي بابيت سيدعلي محمد شيرازي، در جمادي الاولي 1260، او جواني 28 ساله و ساكن تهران بود كه در پي تبليغ نخستين پيرو باب، ملاّ حسين بشرويه اي معروف به «باب الباب»، در شمار نخستين گروندگان به باب درآمد و از آن پس يكي از فعالترين افراد بابي شد و به ترويج بابيگري، بويژه در نور و مازندران، پرداخت. برخي از برادرانش، از جمله ميرزايحيي معروف به «صبح ازل»، نيز براثر تبليغ او به اين مرام پيوستند. ميرزايحيي سيزده سال از حسينعلي كوچكتر بود (نبيل زرندي، ص 85، 88، 91؛ حاجي ميرزاجاني كاشاني، مقدمه براون، ص لج). از مشهورترين اقدامات ميرزاحسينعلي در آن زمان، به نوشته منابع بهائي (از جمله رجوع كنيد به نبيل زرندي، ص 259ـ260)، طراحي نقشه آزادي قرة العين ـ كه در قزوين به اتهام همكاري در به شهادت رساندن ملامحمدتقي برغاني (برغاني، آل) زنداني بود ـ و نقش جدّي و مؤثرش در اجتماع شماري از بابيان در واقعه بدشت بود. اين اجتماع بعد از دستگيري و تبعيد باب به قلعه چهريق در ماكو و به انگيزه تلاش براي رهايي وي از زندان برپا شد. ميرزاحسينعلي با توجه به توانايي مالي و فراهم كردن امكانات اقامت طرفداران باب در بدشت (حاجي ميرزاجاني كاشاني، ص 240ـ 241)، جايگاهي معتبر نزد اجتماع كنندگان يافت. در همين اجتماع بود كه سخن از نسخ شريعت اسلام رفت و قرة العين «بدون حجاب، با آرايش و زينت» به مجلس وارد شد و حاضران را مخاطب ساخت كه امروز «روزي است كه قيود تقاليد سابقه شكسته شد» (نبيل زرندي، ص 271ـ273). شماري از افراد آن اجتماع، به تعبير برخي منابع بهائي «اين طور تصور كردند كه حرّيت مضرّه را پيشه خويش سازند و از حدود آداب تجاوز كنند» (همان، ص 274ـ 275). علاوه بر آن، هريك از گردانندگان لقبي جديد و داراي جنبه معنوي پيدا كرد؛ محمدعلي بارفروشي به قدّوس، قرة العين به طاهره و ميرزاحسينعلي به بهاءاللّه ملقب شدند (همان، ص 269ـ270). در بازگشت بابيان از بدشت، در شعبان 1264، روستايياني كه برخي از گزارشهاي آن اجتماع را شنيده بودند، در قريه نيالا به آنان حمله كردند و ميرزاحسينعلي به سختي از اين غائله نجات يافت. برخي منابع بهائي، اين برخورد را به «غضب الهي» در نتيجه رفتار غيراخلاقي بابيها در بدشت تعبير كرده اند (همان، ص 275). در همان اوان (سال 1265)، شورش بابيها در قلعه شيخ طبرسي مازندران روي داد و ميرزاحسينعلي همراه با برادرش، يحيي، و جمعي ديگر قصد پيوستن به بابيهاي قلعه طبرسي را داشت، ولي در آمل دستگير و زنداني و سپس روانه تهران شد (حاجي ميرزاجاني كاشاني، ص 242ـ243؛ نبيل زرندي، ص 345ـ 353). به فاصله اندكي، شورش بابيها در نيريز پيش آمد و با كشته شدن سيديحيي دارابي، ملقب به وحيد، در شعبان 1266 خاتمه يافت. اين شورشها و چند حادثه ديگر مقارن با نخستين سالهاي سلطنت ناصرالدين شاه قاجار بود. قرائن تاريخي حاكي است كه برخي از اين شورشها ريشه اعتقادي و زمينه اجتماعي و تاريخي داشته و بويژه از اعتقاد شيعي ظهور امام زمان متأثر بوده است؛ هرچند گفته مي شود كه سردمداران آنها غالباً در جهت جامه عمل پوشاندن به دستورهاي باب به اين اقدامها دست زدند. او در كتاب بيان فارسي پنج استان ايران را مختص پيروان خويش اعلام كرده و حضور كافرانِ به بيان را در اين مناطق حرام خوانده بود. در هرحال، ميرزاتقي خان اميركبير، صدراعظم وقت، تصميم به سركوب قطعي اين قيامها گرفت؛ از اين رو در 27 شعبان 1266، به دستور او سيدعلي محمد باب در تبريز اعدام شد. به نوشته منابع بابي و بهائي، باب بعداز شنيدنِ سرانجام قيام قلعه شيخ طبرسي، كه بر اثر آن بيشتر پيروان اوليه اش، از جمله ملاحسين بشرويه اي و محمدعلي بارفروشي، كشته شده بودند، بي اندازه محزون بود و حتي «از شدت حزن براي مدت شش ماه» از نوشتن ـ و به تعبير منابع بهائي: «نزول وحي» ـ بازماند (نبيل زرندي، ص 393، 418ـ420؛ حاجي ميرزاجاني كاشاني، ص 208)؛ اما گزارش منابع بابي و بهائي نسبت به جانشيني او يكسان نيست. حاجي ميرزاجاني كاشاني (ص 238، 244) بعد از شرح اندوه باب در كشته شدن يارانش، به «نوشتجات» ميرزايحيي (برادر ميرزاحسينعلي) ـ كه در همان ايام به باب رسيده بود ـ اشاره كرده و نوشته است كه باب بعداز خواندن اين نامه ها مسرور شد و سپس وصيت نامه اي براي يحيي فرستاد و در آن «نصِّ به وصايت و ولايت فرمود» (براي تصوير اين وصيت نامه و توضيح آن رجوع كنيد به باب، ص ب ـ پ، 1ـ10). كنت دوگوبينو، وزير مختار فرانسه در ايران، نيز كه در آن سالها در ايران بوده و جزئيات وقايع بابيان را ثبت كرده، ميرزايحيي را جانشين باب دانسته و تأكيد كرده است كه اين جانشيني، بدون سابقه و مقدمه صورت گرفت و بابيها نيز آن را پذيرفتند (حاجي ميرزاجاني كاشاني، مقدمه براون، ص له). خواهر ميرزاحسينعلي، عزّيّه خانم، نيز كه خود از بابيها بود، در كتابي به نام تنبيه النائمين (ص 3ـ4، 28ـ32) همين نظر را تأييد كرده است. در برابر، نبيل زرندي (ص 419ـ422) از يك سيّاح ياد كرده كه به دستور باب براي اداي احترام به كشته شدگان قلعه طبرسي، به مازندران و از آنجا به تهران نزد ميرزاحسينعلي رفت و هنگام مراجعت، ميرزاحسينعلي نامه اي به نام برادرش ميرزايحيي براي باب فرستاد، و او بي درنگ پاسخ داد. در اين پاسخ، به ميرزايحيي توصيه شده بود كه در سايه برادر بزرگتر قرار گيرد و در آن «كوچكترين اشاره اي به مقام موهومي كه ميرزايحيي و اتباعش قائل بودند، وجود نداشت». عبدالبهاء، فرزند ميرزاحسينعلي، در مقاله شخصي سياح (ص 67ـ68) از زبان سياحي موهوم گزارش داده كه گزينش يحيي به جانشيني باب، از طراحيهاي ميرزاحسينعلي بوده است «كه افكار متوجه شخص غايبي شود و به اين وسيله بهاءالله محفوظ از تعرّض ناس مانَد» (درباره منشأ اختلاف اين گزارشها و ميزان اعتبار متون تاريخيِ بابي و بهائي در اين زمينه رجوع كنيد به حاجي ميرزاجاني كاشاني، مقدمه براون، ص لج ـ لز؛ محيط طباطبائي، گوهر، سال 3، ش 5، ص 343ـ 348، ش 6، ص 426ـ431، ش 9، ص 700ـ 706، سال 4، ش 2، ص 113ـ120، ش 3، ص 200ـ208، ش 4، ص 282ـ 291). محيط طباطبائي به استناد گزارشهاي تاريخي و برخي قرائن ديگر اظهار كرده كه اساساً موضوع «وصايت» براي باب مطرح نبوده و رهبري بابيها بعد از او به شيخ علي ترشيزي معروف به عظيم رسيد و همو بود كه بابيها را به منظور اجراي نقشه قتل ناصرالدين شاه قاجار به تهران فراخواند (رجوع كنيد به گوهر، سال 6، ش 3، ص 178ـ183، ش 4، ص 271ـ277). در هرحال، بنابر بيشتر منابع، بعداز اعدام باب، عموم بابيّه به جانشيني ميرزايحيي ـ كه باب او را «مَنْ يَعْدِلُ اسمُه اسمَ الوحيد» خطاب كرده بود ـ معتقد شدند و چون در آن زمان يحيي بيش از نوزده سال نداشت، ميرزاحسينعلي زمام كارها را در دست گرفت. نقش فعال ميرزاحسينعلي در اقدامات بابيان و تصميم جدي اميركبير براي فرونشاندن قيامها و شورشهاي آنها موجب شد كه وي از ميرزاحسينعلي بخواهد ايران را به قصد كربلا ترك كند، و او در شعبان 1267 به كربلا رفت (نبيل زرندي، ص 580، 584ـ585)؛ اما چند ماه بعد، پس از بركناري و قتل اميركبير، در ربيع الاول 1268، و صدارت يافتن ميرزاآقاخان نوري، به دعوت و توصيه شخص اخير به تهران بازگشت. در شوال 1268، حادثه تيراندازي دوتن از بابيان به ناصرالدين شاه پيش آمد و بار ديگر به دستگيري و اعدام بابيها انجاميد (همان، ص 590ـ592). از نظر حكومت مركزي، قرائن و شواهدي براي نقش ميرزاحسينعلي نوري در طراحي اين سوءقصد وجود داشت و به دستگيري او اقدام شد (رجوع كنيد به زعيم الدوله تبريزي، ص 195). برخي منابع بابي (رجوع كنيد به عزّيّه خانم نوري، ص 5 ـ 6) اين نسبت را تأييد مي كنند، اما منابع بهائي عموماً منكر آن اند. خود او نيز در نامه معروف به لوح شيخ (ص 15ـ16) از مداخله در اين كار تبري جسته و حتي ادعا كرده كه در زندان به احوال و حركات حزب بابي مي انديشيده و قصد اصلاح و تهذيب آنان را داشته است. بااين همه، بهاءالله احتمالاً به منظور مصون ماندن از تعقيب و دستگيري، كه چه بسا به اعدامش مي انجاميد، مدتي در مقرّ تابستاني سفارت روس در زرگنده شميران به سر برد و بنابر منابع بهائي، به رغم اصرار سفير روس بر ادامه اقامت وي در آنجا و امتناع از تسليم او به نمايندگان شاه، سرانجام سفير از وي خواست كه به خانه صدراعظم برود و «ضمناً از مشاراليه[ميرزاآقاخان نوري، صدراعظم] به طور صريح و رسمي خواستار گرديد امانتي را كه دولت روس به وي مي سپارد در حفظ و حراست او بكوشد» (شوقي افندي، قرن بديع، ج 1، ص 318)، «و اگر آسيبي به بهاءالله برسد و حادثه اي رخ دهد»، شخص صدراعظم مسئول سفارت روس خواهد بود (نبيل زرندي، ص 593). توجه خاص سفير روس به سرنوشت باب و بابيان، موجب شد كه وي بعد از تسليم ميرزاحسينعلي به صدراعظم، همچنان مراقب كار باشد و با پيگيري موضوع و «پيغام شديد»، موجبات رهايي او را از زندان فراهم آورد. ميرزاحسينعلي به دستور حكومت ايران، بايد تهران را به مقصد بغداد ترك مي گفت. سفير روس از وي خواست «كه به روسيه برود و دولت روس از او پذيرايي خواهد نمود»، اما او نپذيرفت؛ هنگام سفر تبعيد نيز نماينده اي از سوي سفارت روس همراه كاروان بود (همان، ص 611ـ612، 617ـ 618؛ شوقي افندي، قرن بديع، ج 2، ص 48؛ نيز رجوع كنيد به نجفي، كتاب دوم، ص 622ـ631). بابيان ديگر نيز ناگزير از ترك تهران و رفتن به بغداد شدند. منابع بهائي توجه دولت روس به سرنوشت ميرزاحسينعلي نوري را با علاقه خاص دختر سفير روس به مشارٌاليه پيوند مي دهند (نبيل زرندي، ص 594). اين ادّعا با سير تاريخي وقايع سازگار نيست، چرا كه پس از رسيدن به بغداد، ميرزاحسينعلي نامه اي به سفير روس نگاشت و از وي و دولت روس جهت اين حمايت قدرداني كرد. سالها بعد نيز در لوحي خطاب به نيكلاويچ الكساندر دوم به اين كمك سفير روس اشاره و از دولت روس سپاسگزاري كرد (آثار قلم اعلي، ج 1، ص 76؛ شوقي افندي، قرن بديع، ج 2، ص 49). وجود چنين مواردي در مكتوبات و نامه هاي ميرزاحسينعلي و اخلاف او سبب شده است كه موضوع ارتباط دول استعماري با آيينهاي بابي و بهائي يكي از مسائل جدي و پرمناقشه تاريخ بهائيت شود. علي رغم ادعاي برخي ردّيه هاي موجود، سند متقني در مورد اينكه دولتهاي استعماري پديدآورنده آيينهاي بابي و بهائي باشند در دست نيست. تاريخ تكوين اين دو مذهب، بيش از هرچيز، دگرانديشي فرقه اي در درون مكتب شيخي و تنشهاي اعتقادي، سياسي و تاريخي را به عنوان موجد و مسبّب اصلي آنها به ذهن متبادر مي كند؛ ولي در علاقه دول استعماري به پيگيري حوادث آنها، و گاهي دخالت آشكار در سير تحولات اين آيينها ـ از جمله فشار سياسي دولت روس براي حفظ جان ميرزاحسينعلي نوري ـ نيز هيچگونه شكي وجود ندارد. موارد ديگري از اين علاقه دول استعماري، در منابع بهائي و غيربهائي گزارش شده است؛ از جمله در 1278، سر آرنولد باروز كمبال، جنرال قنسولي دولت انگلستان، با ميرزاحسينعلي در بغداد ملاقات و قبول حمايت و تابعيت دولت انگليس و مهاجرت به هند استعماري يا هر نقطه ديگري را به او پيشنهاد كرد (شوقي افندي، قرن بديع، ج 2، ص 125ـ126). نظير همين تقاضا را نايب كنسول فرانسه در ايامي كه وي در ادرنه بود از او داشت و از وي خواست كه تابعيت فرانسه را بپذيرد تا مورد حمايت و تقويت قرار گيرد (آيتي، 1342، ج 1، ص 380ـ381). نامق پاشا، والي بغداد، نيز كه گاه به جذب ايرانيان مخالف دولت بي ميل نبود، با ميرزاحسينعلي به غايت احترام رفتار مي كرد و به تذكرات دولت ايران اعتنايي نداشت (شوقي افندي، قرن بديع، ج 2، ص 126ـ 127). در ايام اقامت او و بابيها در عراق و استانبول، براي ايشان مقرّري نيز تعيين شده بود كه بعدها ميرزاحسينعلي از اينكه قبول شهريه از دولت نموده بود، اظهار پشيماني مي كرد (نوري، مجموعه الواح مباركه، ص 159؛ درباره مقرري ميرزاحسينعلي و برادرش در عثماني رجوع كنيد به مامقاني، ص 383ـ384). پس از تبعيد ميرزاحسينعلي به بغداد، اين شهر و شهرهاي كربلا و نجف مركز ثقل فعاليتهاي بابيان شد و روز به روز بر جمعيت ايشان افزوده مي شد. ميرزايحيي نيز كه عموم بابيان او را جانشين بلامنازع باب مي دانستند و در هنگام تيراندازي به شاه در نور بسر مي برد، توانسته بود با لباس درويشي و عصا و كشكول، مخفيانه به بغداد برود (ميرزاآقاخان كرماني و روحي، ص 301؛ حاجي ميرزاجاني كاشاني، مقدمه براون، ص لح ـ لط؛ قس نبيل زرندي، ص 613). او چهار ماه زودتر از بهاءالله به بغداد رسيد (قس نوري، لوح شيخ، ص 123) اما بنابر روش سابق، اكثر اوقات را در خفا مي گذراند و ميرزاحسينعلي عملاً رهبري بابيان را در دست داشت. اين موقعيت از يك سو و بروز برخي ادعاها در ميان بابيها از سوي ديگر، سبب شد كه ميرزاحسينعلي گهگاه نزد خاصان خويش داعيه هايي را مطرح كند و به تصرف مسند رياست بابيان بينديشد، اما بعضي از قدماي بابيه رفتار رياست طلبانه و تمهيدات او را براي كنار زدن برادرش دريافتند و موضوع را به ميرزايحيي گوشزد كردند و در نتيجه آن، ميرزاحسينعلي بغداد را ترك گفت و با نام مستعار «درويش محمد» به مدت دو سال، در جبال سليمانيه عراق، در ميان دراويش نقشبنديه و قادريه زيست (ميرزاآقاخان كرماني و روحي، ص 302؛ عزّيّه خانم نوري، ص 11ـ12؛ عبدالبهاء، مقاله شخصي سياح، ص 68ـ71؛ شوقي افندي، قرن بديع، ج 2، ص 116ـ117). سرانجام نيز با نوشتن نامه («عريضه»)اي ترحم انگيز برادر را بر سر مهر آورد ـ و به تعبير خودش «از مصدر امر حكم رجوع صادر شد» (نوري، ايقان، ص 195) ـ و در حدود 1274 به بغداد بازگشت (ميرزاآقاخان كرماني و روحي، همانجا؛ عبدالبهاء، مقاله شخصي سياح، ص 69؛ عزّيّه خانم نوري، ص 11ـ13). بعد از بازگشت به بغداد، ميرزاحسينعلي همچنان خود را مطيع برادرش مي دانست و در 1278 كتاب ايقان را در اثبات دعاوي باب نوشت و بر انقياد خود نسبت به جانشين او (يحيي، كلمه مستور) تأكيد كرد (نوري، ايقان، همانجا؛ در چاپهاي بعدي، «كلمه مستور» به «كلمه عليا» تغيير يافته است). موضوع ديگري كه در سالهاي اقامت بابيان در بغداد (1269ـ1279) روي داد، دعوي «مَنْ يُظْهِرُه اللّهيِ» چند تن از آنان بود. «مَنْ يُظْهرُه الله» (كسي كه خدا او را آشكار مي كند) عنواني است كه باب، بعد از ادعاي شريعت جديد و تأليف كتاب بيان، براي «موعود بيان» انتخاب كرد. او در كتاب بيان فارسي، خود را مبشر اين موعود خوانده و پيروانش را به ايمان آوردن به اين مظهر جديد، كه به مراتب اعظم و اشرف از ظهور خود اوست، سفارش و تأكيد كرده بود كه «وقت ظهور من يظهره الله را جز خداوند كسي عالم نيست» (حاجي ميرزاجاني كاشاني، مقدمه براون، ص ل ـ لج، به نقل از جاهاي متعدد بيان فارسي). با اينهمه، از تعبيرات وي برمي آيد كه زمان تقريبي دو هزار سال را در نظر داشته است، بويژه آنكه ظهور آن موعود را به منزله نسخ بيان مي دانسته است. اما شماري از سران بابيه به اين موضوع اهميت ندادند و چه بسا با توجه به سستي و ناتواني ميرزايحيي در اداره امور، و به انگيزه هاي ديگر، خود را «موعود بيان» خواندند. به نوشته ميرزاآقاخان كرماني و شيخ احمد روحي (ص 303) «كار به جايي رسيد كه هر كس بامدادان از خواب پيشين برمي خاست، تن را به لباس اين دعوي مي آراست» و به نوشته شوقي افندي، سومين رهبر بهائيان، فقط در بغداد بيست و پنج نفر اين مقام را ادعا كردند (نيز رجوع كنيد به عزّيّه خانم نوري، ص 42ـ43). بيشتر اين مدعيان با طراحي ميرزاحسينعلي و همكاري ميرزايحيي يا كشته شدند يا از ادعاي خود دست برداشتند. حضور بابيان در عراق بويژه در كربلا و نجف، مشكلات ديگري نيز آفريد. به نوشته برخي منابع بهائي (رجوع كنيد به شوقي افندي، قرن بديع، ج 2، ص 106ـ107) در عراق شيوه بابيان اين بود كه شبهاي تار، به دزديدن ملبوس و نقدينه و كفش و كلاه زوار اماكن مقدسه بپردازند، و به تعبير ميرزاحسينعلي «در اموال ناس مِن غير اذنٍ تصرف مي نمودند و نهب و غارت و سفك دماء را از اعمال حسنه مي شمردند» (اشراق خاوري، 1327 ش، ج 7، ص 130). علاوه بر آن، در ميان خود بابيها نيز بازار آشوبگري و آدمكشي رونق داشت و برخي منابع بابي از دخالت ميرزاحسينعلي در اين فجايع خبر داده اند (عزّيّه خانم نوري، ص 15ـ16؛ براي فهرست كتابهاي پيروان باب از گزارش كارهاي ميرزاحسينعلي در عراق رجوع كنيد به عزّيّه خانم نوري، مقدمه ناشر، ص 2ـ4). به نوشته ادوارد براون (حاجي ميرزاجاني كاشاني، مقدمه، ص ما) بر اثر كثرت جنگ و جدال كه هر روزه مابين بابيان و مسلمانان دست مي داد، از دست ايشان بناي شكايت گذاردند؛ دولت ايران نيز نگران آشوبگري بابيها بود، از اين رو از دولت عثماني خواست كه بابيها را از بغداد انتقال دهد و دولت عثماني براي خاتمه دادن به اين نزاعها، كه لاينقطع در عراق عرب روي مي داد، در اوايل 1280 آنان را از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه كوچ داد. گفتني است كه بابيها در دوره اقامت بغداد، با قبول تابعيت دولت عثماني و قرار گرفتن در حمايت آنان، اين امكان را يافته بودند كه نسبت به مقامات ايراني با آزادي و بي پروايي و اوصاف گوناگون سخن بگويند و بنويسند (محيط طباطبايي، سال 3، ش 5، ص 345). همزمان با خروج بابيها از بغداد، ميرزا حسينعلي نخست در باغ نجيب پاشا، در بيرون بغداد و سپس در ادرنه، زمزمه «من يُظهِرُهُ اللهي» ساز كرد و از همانجا نزاع و جدايي آغاز شد (درباره ادعاي پنهاني او در 1275، پيش از تأليف ايقان رجوع كنيد به محيط طباطبايي، سال 5، ش 11 و 12، ص 830ـ831). بابيهايي كه ادعاي او را نپذيرفتند و بر جانشيني ميرزايحيي (صبح ازل) باقي ماندند، ازلي نام گرفتند و پذيرندگان ادعاي ميرزاحسينعلي (بهاءالله) بهائي خوانده شدند (برخي منابع بهائي، شروع امر ميرزاحسينعلي را به دوران زنداني بودن او در تهران نيز نسبت مي دهند رجوع كنيد به شوقي افندي، قرن بديع، ج 1، ص 218). ميرزاحسينعلي با ارسال نوشته هاي خود به اطراف و اكناف، رسماً بابيان را به پذيرش آيين جديد فراخواند و ديري نگذشت كه بيشتر آنان به آيين جديد ايمان آوردند و به ظن قوي از ميان رفتن قدماي بابيه، در طول اين مدت، از مهمترين عوامل موفقيت او بود (حاجي ميرزاجاني كاشاني، مقدمه براون، ص ما، مج). ميرزاحسينعلي، با آنكه در ادرنه رسماً ادعاهاي خود را آشكار كرد، در همين شهر نامه اي مفصل براي ناصرالدين شاه (لوح سلطان) نوشت. محتواي اصلي نامه ـ گذشته از درخواست از شاه براي تجديدنظر نسبت به بابيها و احتراز از اعتماد به اخبار اطرافيان و ديگران ـ گزارشي است از وضع خود او و پيروان باب در مدت دوازده سال اقامت در بغداد و سه سال اقامت در ادرنه؛ و اين كه در اين مدت «ابداً خلاف دولت و ملت و مغاير اصول و آداب اهل مملكت از اين عباد ظاهر نشده» و «آنچه از قبل، بعضي از جهّال ارتكاب نموده اند ابداً مرضيّ نبوده» است (براي متن كامل اين نامه رجوع كنيد به عبدالبهاء، مقاله شخصي سياح، ص 114ـ165). گويا مقصود او از نگارش اين نامه جلب توجه شاه براي بازگشت آنان به ايران و اعلام تبعيّت از شاه بوده است (محيط طباطبائي، سال 3،ش 5، ص 347). اين نكته كه ميرزاحسينعلي در نامه خود به هيچ روي به مقامات ادعاييش اشاره نكرده و بر عدم ارتباط با نمايندگان دولتهاي بيگانه تأكيد ورزيده، در خور تأمل است؛ موضوع انتقال شخص ميرزاحسينعلي و چند نفر از خواص او از بغداد به جايي بسيار دور كه دسترس به حدود ايران نداشته باشند، يا دستگيري و تسليم آنها به مأموران ايراني در سرحدات، را وزير خارجه وقت، از طرف ناصرالدين شاه، طي دو نامه به كنسول ايران در بغداد نوشته بود تا وي با مقامات عثماني در ميان بگذارد و عامل اصلي آن را «فساد و اضلال سفهاء،...و فتنه و تحريك قتل» ذكر كرده بود كه از نظر دولت ايران ميرزاحسينعلي سردمدار آن بود (براي متن دو نامه مورد اشاره رجوع كنيد به نجفي، كتاب دوم، ص 644ـ647؛ تصوير اين دو نامه را ادوارد براون در كتابش موادي براي مطالعه در آيين بابي آورده است رجوع كنيد به محمود، ج 5، ص 1301). آنچه مخصوصاً در بررسي نامه ميرزاحسينعلي به ناصرالدين شاه و برخي نوشته هاي ديگر او نبايد ناديده گرفته شود اين است كه سالهاي پاياني اقامت ميرزاحسينعلي و اطرافيانش در بغداد با حضور اجباري برخي از رجال عصر قاجار، مثل ميرزاملكم خان، بعد از بسته شدن فراموشخانه تهران در 1275، مصادف بود؛ همچنانكه توقفشان در استانبول و ادرنه با حضور ميرزافتحعلي آخوندزاده در استانبول همزمان شد و آشنايي ميرزاحسينعلي با انديشه ها و مكتوبات اين افراد، در تحولات فكري او و تغيير روش نسبت به حكومت ايران تأثير جدي گذاشت (محيط طباطبائي، سال 3، ش 5، ص 345ـ 348، ش 6، ص 427). در هر حال، منازعات ازلي و بهائي در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و كشتار رواج يافت و هريك از دو طرف بسياري از اسرار يكديگر را بازگفتند؛ ميرزاحسينعلي در كتابي به نام بديع، وصايت ميرزايحيي را انكار و به برخي از رفتارها و اعمال او «كه خجالت مي كشيد از ذكرش» اشاره كرد (نيز رجوع كنيد به نوري، اقتدارات، ص 319). در برابر، طرفداران ازل نيز از اين قماش مطالب را درباره ميرزاحسينعلي برشمردند و بويژه، خواهرش، عزّيّه خانم، كتاب تنبيه النائمين را در افشاي كارهاي برادر نوشت (براي تفصيل بيشتر رجوع كنيد به نجفي، كتاب اول، ص 328ـ353). يكبار نيز ميرزاحسينعلي برادرش را به مباهله فراخواند. در اين بحبوحه، به ادعاي برخي منابع بهائي (رجوع كنيد به شوقي افندي، قرن بديع، ج 2، ص 229) ميرزايحيي برادر خويش را مسموم كرد و بر اثر همين مسموميت ميرزاحسينعلي تا پايان عمر به رعشه دست مبتلا شد. ميرزاحسينعلي نير در نامه اي به سلطان عثماني از قصد برادرش بر «فتنه و خروج» خبر داد (رجوع كنيد به موحد، ص 102ـ110). سرانجام، حكومت عثماني براي پايان دادن به اين درگيريها كه گاهي منشأ آن منازعات مالي بود (رجوع كنيد به مامقاني، ص 383ـ384) و نيز به سبب نگراني از «احترامات فائقه اي كه قناسِل خارجه مقيم ادرنه نسبت به وجود مبارك مرعي مي داشتند» (شوقي افندي، قرن بديع، ج 2، ص 271)، در 1285، ميرزاحسينعلي و پيروانش را به عكا در فلسطين، و ميرزايحيي و يارانش را به ماغوسه (فاماگوستا) در قبرس فرستاد (حاجي ميرزاجاني كاشاني، مقدمه براون، ص مب)، لكن دشمني در ميان دو گروه ادامه يافت و قتل دو تن از پيروان ميرزايحيي به دست پيروان ميرزاحسينعلي موجب مشكلاتي براي او شد. (درباره حكم رسمي دولت عثماني به انتقال ميرزاحسينعلي به عكا و گزارش استنطاقات چند تن از نزديكان وي در دادگاه عثماني و نيز پيشنهاد سفير انگليس براي فرستادن وي به عكا رجوع كنيد به موحد؛ مامقاني، همانجاها). ميرزاحسينعلي مدت نُه سال در قلعه اي در عكا تحت نظر بود و پانزده سال بقيه عمر خويش را نيز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگي در شهر حيفا از دنيا رفت. ميرزاحسينعلي پس از اعلام «من يظهره اللهي» به فرستادن نامه (الواح) براي سلاطين و رهبران ديني و سياسي جهان اقدام كرد و ادعاهاي گوناگون خود را مطرح ساخت؛ همچنانكه براي اثبات مقاماتي كه ادعا كرده بود، و نيز دفاع از خود در برابر ازليها، به نگارش كتب پرداخت و به اصرار پيروانش «صدور احكام» نمود. بارزترين مقام ادعايي او ربوبيت و الوهيت بود. او در الواحي كه صادر كرد و در منشآتي كه نوشت و در اشعاري كه سرود، بارها درباره خود تعبيراتي چون خداي خدايان، آفريدگار جهان، كسي كه «لم يلد و لم يولد» است، خداي تنهاي زنداني، معبود حقيقي، ربّ ما يُري و مالايُري به كار برد. همين ادعا را اخلافش درباره وي ترويج كردند، و در نتيجه پيروانش نيز خدايي او را باور كردند (عبدالبهاء، مقام پدرش را «احديت ذات هويت وجودي» خوانده است) و قبر او قبله آنان شد (يزداني، ص 96؛ اشراق خاوري، 1331 ش، ص 18). از تعبيرات مختلف ميرزاحسينعلي در ادعاي خدايي، برمي آيد كه وي بر اثر آشنايي اندك با آرا و آثار عرفاني، تقليدي ناقص و نارسا از برخي تعبيرات عرفا داشته و گاهي در نوشته هاي خود به علما نسبت به «ذكر ربوبيت و الوهيت» توجيهاتي را پيش كشيده است (رجوع كنيد به لوح شيخ، ص 31، 105). گذشته از ادعاي ربوبيت، او شريعت جديد آورد و كتاب اقدس را نگاشت كه بهائيان آن را «مُهيمن بر جميع كتب» و «ناسخ جميع صحائف» و «مرجع تمام احكام و اوامر و نواهي» مي شمارند (عبدالبهاء، مكاتيب، ج 1، ص 343؛ فاضل مازندراني، ج 1، ص 161). بابيهايي كه از قبول ادعاي او امتناع كردند، يكي از انتقاداتشان همين شريعت آوري او بود، از اين رو كه به اعتقاد آنان، نسخ بيان نمي توانست در فاصله زماني بسيار كوتاه روي دهد (عزّيّه خانم نوري، ص 46ـ47)؛ بويژه آنكه در برخي آثار بهائي گفته شده كه تفاوت بيان با اقدس، همانند تفاوت «كعبه با سومنات» است (گلپايگاني، 1334، ص 166) و احكام اين دو آيين هيچ مشابهتي با يكديگر ندارند؛ در عصر بيان، يعني چند سال قبل از ادعاي ميرزاحسينعلي، بابيها بايد به «ضرب اعناق و حرق كتب و اوراق و هدم بِقاع و قتل عامِ اِلاّ مَن آمن و صدَّق» دست مي يازيدند و در عصر بهاءالله اساس دين جديد «رأفت كبري و رحمت عظمي و الفت با جميع ملل و...» بود (عبدالبهاء، مكاتيب، ج 2، ص 266). با اين همه، ميرزاحسينعلي در برخي جاها منكر «نسخ بيان» شد و بر برخي مخالفانش كه به او «نسبت داده اند كه احكام بيان را نسخ نموده» نفرين كرد (نوري، اقتدارات، ص 103). جدي ترين برهان او بر حقانيت ادعايش، مانند سيد باب، سرعت نگارش و زيبايي خط بود و به نوشته شوقي افندي «در طي دو سال اول مراجعت مبارك در هر شبانه روز معادل تمام قرآن از لسان قدم، آيات و الواح نازل مي گرديد»، بسياري از اين نوشته ها، بعدها به دستور ميرزاحسينعلي نابود شد (قرن بديع، ج 2، ص 145ـ146). ميرزاحسينعلي داعيه درس ناخواندگي نيز داشت (رجوع كنيد به عبدالبهاء، مقاله شخصي سياح، ص 116ـ117) و به تبع او، جانشينان و پيروانش نيز بر اين داعيه اصرار مي ورزيدند (همو، مكاتيب، ج 3، ص 347) و با پيوند دادن اين ادعا به سرعت نگارش، در تثبيت حقانيت او مي كوشيدند؛ اما گذشته از پرورش وي در خانواده اي اهل ادب، در بيشتر منابع بهائي و در آثار ميرزاحسينعلي تصريحات فراوان بر درس خواندگي و مطالعه كتابهاي مختلف از تفسير و حديث و عرفان، وجود دارد (براي نمونه رجوع كنيد به فاضل مازندراني، ج 1، ص 193؛ نوري، مجموعه الواح مباركه، ص 139ـ142؛ همو، اقتدارات، ص 105ـ 284؛ آيتي، 1342، ج 1، ص 256ـ257) و اين جمله وي كه «دوست ندارم كه اذكار قبل بسيار اظهار شود، زيرا كه اقوال غير را ذكر نمودن دليل است بر علوم كسبي نه بر موهبت الهي» (نوري، آثار قلم اعلي، ج 3، ص 118) ظاهراً از سبب محو آثار پيشين ـ كه در آنها به مطالب كتب مختلف اشاراتي وجود دارد ـ و نيز از انگيزه او در ادعاي درس ناخواندگي حكايت مي كند. ميرزاحسينعلي آثار متعددي نگاشت كه اهم آنها عبارت است از: ايقان در اثبات قائميت سيدعلي محمد باب كه آن را در آخرين سالهاي اقامت بغداد، در پاسخ پرسشهاي دايي سيدعلي محمد باب و جذب او به مسلك بابي، نگاشت. وي در اين اثر كوشيده است كه از نظر انشايي به سبك بيان نزديك شود و، گذشته از آن، شبهاتي را كه درباره خودش، از نظر داعيه «من يُظهره اللهي» نزد بابيان مطرح بوده است برطرف سازد. وجود اشتباهات نسبتاً فراوان املايي، انشايي، نحوي و غير آن، و از همه مهمتر، اظهار خضوع ميرزاحسينعلي نسبت به برادرش («كلمه مستور») سبب شد كه اين كتاب، از همان سالهاي پاياني زندگي ميرزاحسينعلي، پيوسته در معرض تصحيح و تجديد نظر قرار گيرد و حتي در ترجمه انگليسي آن، كه شوقي افندي انجام داده، تغييراتي نسبت به متن فارسي پديد آيد (براي تفصيل سرگذشت ايقان رجوع كنيد به محيط طباطبائي، سال 5، ش 11 و 12، ص 822 ـ831، سال 6، ش 1، ص 15ـ23)؛ اقدس كه كتاب احكام بهائيان است و آن را در 1290، يا اندكي بعد از آن، زماني كه در عكا تحت نظر بود، تأليف كرد (درباره اين كتاب رجوع كنيد به همو، سال 4، ش 10، ص 820ـ824، ش 11 و 12، ص 906ـ910)؛ آثار قلم اعلي، مشتمل بر شمار زيادي از الواح فارسي و عربي كه وي صادر كرد، در چند جلد، مانند كتاب مبين؛ اشراقات و اقتدارات، هريك مشتمل بر چند لوح فارسي و عربي؛ بديع كه موضوع آن دفاع از من يظهره اللهي خودش و رد بابيان بويژه اظهارات برادرش ميرزايحيي است در پاسخ به يكي از بابيان كه رساله اي در ابطال ادعاي ميرزاحسينعلي نگاشته بود، و آكنده است از ناسزا به ميرزايحيي و ديگران و بدگويي از آنها؛ لوح شيخ، نامه اي است خطاب به شيخ محمدتقي نجفي اصفهاني كه در سالهاي پاياني عمر نگاشته و در آن از اهداف خود و اين كه مورد عنايت خاص خداست، و نيز از رفتار ناصواب برادرش ميرزايحيي و انكار وصايت او سخن گفته و ضمن تكريم ناصرالدين شاه، كوشيده است تا اقدامات خود را در اصلاح «حزب بابي» بازگو كند. او همچنين فقراتي از نامه هايي را كه براي سلاطين جهان فرستاده نقل كرده و تعاليم و برنامه هاي اصلاحي خود را بازگفته است. مراكز بهائي كه به نشر آثار ميرزاحسينعلي اهتمام دارند، بارها به صلاحديد مقامات بهائي در نسخه هاي كتابهاي او تغييراتي داده اند؛ همچنين بازنگاري تاريخ باب و بهاء، آنگونه كه با ادعاهاي ميرزاحسينعلي سازگار افتد، به دستور مقامات بهائي انجام گرفته است (رجوع كنيد به همو، سال 2، ش 11 و 12، ص 952ـ961، سال 3، ش 5، ص 343ـ 348، ش 6، ص 426ـ431، ش 9، ص 700ـ706). عبدالبهاء. عباس افندي (1260ـ1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزاحسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد. بحران جانشيني بهاءالله تا حدود زيادي يادآور بحران جانشيني سيدكاظم رشتي و سيدعلي محمد باب است. كانون اصلي بحران، مناقشه رهبري ميان عباس افندي و برادرش، محمدعلي، بود. منشأ اين مناقشات صدور «لوح عهدي» از سوي ميرزاحسينعلي بود، كه در آن جانشين خود را عباس افندي (و به تعبير او: غُصن اعظم) و بعد از او محمدعلي افندي (غصن اكبر) معين كرده بود. او در اين لوح، ضمن تأكيد بر اينكه به «اِنزال آيات» اشتغال داشته، پيروانش را به دوري از كينه و نزاع و سخنان ناروا فراخوانده و توصيه كرده بود كه زبان را به گفتار زشت نيالايند؛ و، گويا به ياد منازعات گوناگون گذشته خود و برادرش، عبارت قرآني «عَفَااللهُ عَمّاسلَف» (خدا آنچه را كه پيش از اين روي داد مي بخشد) را افزوده بود (نوري، مجموعه الواح مباركه، ص 399ـ403). هرچند عباس افندي سرانجام بر برادرش غلبه يافت، در بادي امر، كليه منتسبين به بهاءالله، به استثناي هفت نفر، بر مشارٌاليه شوريده و با محمدعلي همراه شدند. دور نمي نمايد كه اين گرايش به محمدعلي، ناشي از نقشي بوده است كه او در نشر و توزيع آثار پدرش داشت؛ وي در سال 1308، از جانب ميرزاحسينعلي، به هند رفت و آثار او را به چاپ رساند. پيروان آيين بهائي، از اين حيث، مرهون وي اند (محيط طباطبائي، سال 6، ش 1، ص 22). سردمدار منكران عبدالبهاء، ميرزاآقاجان كاشاني نخستين مؤمن و كاتب بهاءالله بود. او و چند تن از نزديكان و فرزندان ميرزاحسينعلي با نوشتن نامه ها و كتابهايي به فارسي و عربي و فرستادن پيام براي بهائيان، در مقام انكار جانشيني عبدالبهاء برآمدند و وي را خارج از «دين بهاء» خواندند (زعيم الدوله تبريزي، ص 315). بار ديگر، منازعات آغاز شد و هر يك از دو طرف در نوشته هايشان از تعبيرات زشت و نسبتهايي چون سرقت اوراق و الواح، و حتي احكام، در حق يكديگر دريغ نكردند (عبدالبهاء، مكاتيب، ج 1، ص 442ـ443؛ شوقي افندي، توقيعات مباركه، ص 138ـ139، 146ـ148؛ اشراق خاوري، 1331 ش، ص 27؛ فيضي، ص 54). منابع بهائي نقل مي كنند كه محمدعلي و طرفداران او در ايجاد تضييقات حكومتي براي عبدالبهاء، زنداني شدن و حتي توطئه قتل او دست داشته اند (فيضي، ص 97ـ102). اين منازعات، مانند موارد قبل، براي عده اي سؤال برانگيز بود و، به تعبير برخي منابع بهائي (همان، ص 57)، بر حيثيت امر بهائي لطمه وارد ساخت (براي نمونه رجوع كنيد به حاجي ميرزاجاني كاشاني، مقدمه براون، ص عو). عبدالحسين آيتي، بعد از آنكه آيين بهائي را رها كرد، در كتاب كشف الحيل (ج 3، ص 125ـ 129) چكيده اي از مطالب كتاب موادي براي مطالعه درباره آيين يابي ادوارد براون را درباره منازعات دو برادر نقل كرده است. عبدالبهاء در مقام رهبري بهائيان و با تأكيد بر اين كه هيچ ادعايي جز پيروي از پدرش و نشر «تعاليم» او ندارد، با توجه به اوضاع اجتماعي و ديني و به منظور جلب رضايت مقامات عثماني، رسماً و با التزام تمام، در مراسم ديني اسلامي، از جمله نماز جمعه، شركت مي كرد و به بهائيان نيز سفارش كرده بود كه در آن ديار بكلّي از سخن گفتن درباره آيين جديد بپرهيزند (رجوع كنيد به مهتدي، ج 2، ص 153؛ محيط طباطبائي، سال 4، ش 3، ص 204). او همچنين براي حكومتهاي مختلف به تناسب اوضاع سياسي دعا مي كرد؛ الكساندر سوم امپراتور روس، كه به پيروان آيين بهائي اجازه ساختن معبد (مشرق الاذكار) در عشق آباد را داده بود، بنا به دستور عبدالبهاء، بهائيان بايد پيوسته تأييد و تسديد او را از خداوند مسئلت مي كردند (سليماني اردكاني، ج 2، ص 282). حكومت عثماني نيز، خصوصاً با توجه به بي اعتنايي ناصرالدين شاه نسبت به نامه ميرزاحسينعلي و احتمالاً براي رفع يا تخفيف سختگيريهاي موجود، با عبارت «الدوله العليّة العثمانية و الخلافة المحمديه» مشمول دعاي او بود (عبدالبهاء، مكاتيب، ج 2، ص 312). با اين همه، به سبب سوابق طولاني بابيان و بهائيان در خاك عثماني و نيز بروز درگيريهاي جدي بين عبدالبهاء و برادرش، مشكلاتي از سوي سلطان عبدالحميد عثماني براي او پديد آمد و از 1319 تا 1327 كه عبدالحميد از سلطنت خلع و دوره جديد حكومت عثماني آغاز شد، وي تحت نظر بود. در اواخر جنگ جهاني اول، در شرايطي كه عثمانيها درگير جنگ با انگليسيها بودند و آرتور جيمز بالفور، وزيرخارجه انگليس، در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلاميه مشهور خود مبني بر تشكيل «وطن ملّي يهود» در فلسطين را صادر كرده بود، مسائلي روي داد كه جمال پاشا، فرمانده كل قواي عثماني، عزم قطعي بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراكز بهائي در عكا و حيفا گرفت. برخي مورخان، منشأ اين تصميم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگليس، كه تازه در فلسطين مستقر شده بود، مي دانند. منابع بهائي نيز نوشته اند كه او مقدار زيادي گندم از املاك خويش ذخيره كرده بود و آنها را در اختيار قشون انگليس گذاشت، اما معمولاً در منابع بهائي، تصميم جمال پاشا را به سعايتهاي «ناقضين» (طرفداران محمدعلي افندي) نسبت مي دهند (فيضي، ص 259ـ262) و در عين حال تصريح مي كنند كه لرد بالفور در همان روز وصول خبر به جنرال النبي سالار سپاه انگليس در فلسطين دستور تلگرافي صادر و تأكيد نمود كه «به جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بكوشد» (شوقي افندي، قرن بديع، ج 3، ص 297). ظاهراً براي سپاسگزاري از اين عنايت دولت انگليس بوده است كه بلافاصله بعد از آن كه حيفا در ذيحجه 1336/ سپتامبر 1918، به تصرف قشون انگليس درآمد، عبدالبهاء براي امپراتور انگليس، ژرژ پنجم، دعا كرد و از اين كه سراپرده عدل در سراسر سرزمين فلسطين گسترده شده به درگاه خدا شكرگزارد (عبدالبهاء، مكاتيب، ج 3، ص 347). دريافت نشان شهسواري (نايت هود) از دولت انگليس و ملقب شدن وي به عنوان «سِر» نيز بعد از استقرار انگليسيها در فلسطين صورت گرفت (شوقي افندي، قرن بديع، ج 3، ص 299؛ آيتي، 1342، ج 2، ص 305). عبدالبهاء در 1340 (1300 ش) درگذشت و در حيفا به خاك سپرده شد. در مراسم خاكسپاري او نمايندگاني از دولت انگليس حضور داشتند و وينستون چرچيل، وزير مستعمرات بريتانيا، با ارسال پيامي مراتب تسليت پادشاه انگليس را به جامعه بهائي ابلاغ كرد (شوقي افندي، قرن بديع، ج 3، ص 321ـ322). از مهمترين رويدادهاي زندگي عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امريكا بود. پس از خلع عبدالحميد از سلطنت، محدوديتهاي عبدالبهاء نيز برطرف شد و او در 1328، به دعوت بهائيان اروپا و امريكا از فلسطين به مصر و از آنجا به اروپا و يك بار ديگر به امريكا رفت. اين سفر از آن جهت اهميت دارد كه نقطه عطفي در ماهيت آيين بهائي محسوب مي گردد. پيش از اين مرحله، آيين بهائي بيشتر به عنوان يك انشعاب از اسلام بروز كرده بود و حتي رهبران بهائي، در برخي مواضع، در بلاد عثماني خود را شاخه اي از متصوفه شناسانده بودند (عبدالبهاء در آخرين روز زندگي در مراسم نماز جمعه شركت كرده بود رجوع كنيد به اسلمونت، ص 75). در آن مرحله، رهبران و مبلغان اين آيين براي اثبات حقانيت خود از درون قرآن و حديث به جستجوي دليل مي پرداختند (براي نمونه رجوع كنيد به نوري، ايقان؛ گلپايگاني، فرائد) و آنها را براي مخاطبانشان كه مسلمانان، بويژه شيعيان، بودند مطرح مي كردند. پيروان اوليه آيين بهائي نيز از دين جديد همين تلقي را داشتند و به همين سبب، مهمترين متن احكاميِ اين آيين، اقدس، از حيث صورت، تشابه كامل با متون فقهي اسلامي دارد و به ادعاي منابع متأخر بهائي، با توجه «به محيط معتقدات مذهبي ايران و سوابق عقيده و سنّت و عرف و عادت مردم» در زمان پيدايي اين آيين و «فقط به اعتبار شيعيان و ايرانيان معاصر با ظهورِ» آيين بهائي تدوين شده است (فريد، ص 42). اما شرايط تاريخي و فاصله گرفتن رهبران بهائي از ايران و نيز عدم موفقيت در جلب نظر مخاطبان اوليه، و نيز مهاجرت شماري از پيروان اين آيين به كشورهاي غربي و آشنايي رهبران بهائي با انديشه هاي جديد در دوره اقامت بغداد و استانبول و عكّا، عملاً سمت و سوي اين آيين را تغيير داد و آن را از صورت آشناي دينهاي شناخته شده، بويژه اسلام، دور كرد. برخي محققان، يكي از دلايل عدم نشر كتاب اقدس در چند دهه اخير، و نيز ترجمه نشدن آن به زبانهاي اروپايي، را همين تغيير روش مي دانند. عبدالبهاء در سفر سه ساله خود آنچه را كه بهائيان به عنوان تعاليم دوازده گانه مي شناسند، ولي عملاً به هجده تعليم بالغ مي شود (مومن، ص 185) مدون و معرفي نمود و، تعاليم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصاً روشنگري و مدرنيسم و اومانيسم متداول بود، آشتي داد. به عبارت ديگر تعليمات آيين بهائي با سفر عبدالبهاء به غرب، طنين ديگري يافت. برخي از اين تعاليم در گفتار و نوشتار ميرزاحسينعلي نوري مستتر بود و برخي ديگر نتيجه مطالعات، تجربيات و برخوردهاي عبدالبهاء با تفكر غربي، بويژه الهيات جديد مسيحي و نيز انديشه ها و آمال ترقي و تجدد در مغرب زمين، بود (دايره المعارف جهان اسلام آكسفورد، ذيل Baha). نمونه اي از اين جمع آوري و التقاط كه تفاوت تعاليم بهائي، قبل و بعد از سفر عبدالبهاء به غرب، را چشمگير مي سازد تعليم راجع به وحدت لسان و خط است. اين تعليم برگرفته از پيشنهاد زبان اختراعي اسپرانتو است كه در اوايل قرن بيستم طرفداراني يافته بود، ولي بزودي غيرعملي بودن آن آشكار شد و در بوته فراموشي افتاد (نوري، در لوح شيخ، ص 101ـ102، نيز اشاره اي به اين خط كرده است). موارد ديگر تعاليم دوازده گانه عبارت است از: ترك تقليد (و به تعبير متداول نزد بهائيان، تحري حقيقت)، تطابق دين با علم و عقل، وحدت اساس اديان، بيت العدل، وحدت عالم انساني، ترك تعصبات، الفت و محبت ميان افراد بشر، تعديل معيشت عمومي، تساوي حقوق رجال و نساء، تعليم و تربيت اجباري، صلح عمومي و تحريم جنگ. عبدالبهاء اين تعاليم را از ابتكارات پدرش قلمداد مي كرد و در مواضع گوناگون گفته بود كه پيش از او چنين تعاليمي وجود نداشته است (عبدالبهاء، خطابات، ص 191)؛ با اين همه در معرفي آيين بهائي و آنچه ميرزاحسينعلي آورده است، بر اين نكته كه او «تجديد تعاليم انبيا» كرده و «اساسي كه جميع پيغمبران گذاشتند آن اساس بهاءالله است و آن اساس، وحدت عالم انسانيست، آن اساس محبت عمومي است، و آن اساس صُلح عمومي بين دُوَل است و...» (همو، خطابات، چاپ زرقاني و كردي، ج 1، ص 18ـ19، ج 2، ص 286) تأكيد كرده بود. عبدالبهاء چندين كتاب نيز نوشت كه اهم آنها بدين قرار است: مقاله شخصي سياح، گزارشي است از زبان يك سياح موهوم، درباره تاريخ و تعاليم باب و بهاء (درباره اين كتاب و تأثر آن از آثار آخوند زاده رجوع كنيد به محيط طباطبائي، سال 3، ش 6، ص 427، سال 4، ش 2، ص 115)؛ مفاوضات، مكاتيب، خطابات، هر سه مشتمل بر مطالب مختلف و سخنرانيها و نامه هاي او؛ تذكرة الوفاء كه زندگينامه شماري از قدماي آيين بهائي است. شوقي افندي. شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314ـ1377/ 1336 ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود كه بنابه وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود. جانشيني شوقي افندي نيز، مانند موارد قبل، سبب مشاجرات و انشعابات ديگري در ميان بهائيان شد. در واقع، عبدالبها نسبت به آنچه پدرش تعيين كرده بود، تجديدنظر كرد و برادرش، محمدعلي افندي، را كه بايد بعد از او به رهبري بهائيان مي رسيد كنار گذاشت و سلسله ولايت امرالله را تأسيس نمود كه نخستين آنها شوقي بود و پس از آن بايد در نسل ذكور وي ادامه مي يافت (عبدالبهاء، الواح و وصايا، ص 11ـ 16). شوقي به ياري مادرش به رياست رسيد، ولي گروهي او را نپذيرفتند؛ برخي از آنان آيين بهائي را رها كردند كه از آن جمله اند: عبدالحسين آيتي، فضل الله صبحي (مهتدي) و حسن نيكو؛ و برخي ديگر نسبت به اعتبار وصيت نامه ترديد كردند. شوقي، به رسم معهود اسلاف خود، به بدگويي و ناسزا به مخالفان پرداخت و آنان كتابهايي در پاسخ او و مشتمل بر گزارش دوران وابستگيشان به آيين بهائي و مشاهدات خود نگاشتند ـ چون كشف الحيل ِ عبدالحسين آيتي، خاطرات صبحي و فلسفه نيكو. شوقي، برخلاف نياي خود، تحصيلات رسمي داشت و در دانشگاه امريكايي بيروت و سپس در آكسفورد تحصيل كرده بود. تحصيلات او در اين شهر، به سبب درگذشت عبدالبهاء، ناتمام ماند. نقش اساسي او در تاريخ بهائي، توسعه تشكيلات اداري و جهاني اين آيين بود و اين فرايند، بويژه در دهه شصت ميلادي، در اروپا و امريكا سرعت بيشتري گرفت و ساختمان معبدهاي قاره اي بهائي موسوم به مشرق الاذكار به اتمام رسيد. تشكيلات بهائي، كه شوقي افندي به آن «نظم اداري امرالله» نام داد، زيرنظر مركز اداري و روحاني بهائيان واقع در شهر حيفا كه به «بيت العدل اعظم الهي» موسوم است اداره مي گردد. در زمان حيات شوقي افندي، حكومت اسرائيل در فلسطين اشغالي تأسيس شد. تأسيس اين حكومت با مخالفت همه كشورهاي اسلامي روبرو شد، و بويژه رفتار صهيونيستها با مسلمانان عواطف و احساسات عموم مسلمانان را جريحه دار كرد؛ اما شوقي، علاوه بر مكتوباتِ حاكي از موافقت او و بهائيان با تأسيس دولت اسرائيل، بعد از استقرار اين دولت، با رئيس جمهور اسرائيل ديدار كرد و «مراتب دوستي بهائيان را نسبت به كشور اسرائيل بيان و آمال و ادعيه آنان را براي ترقي و سعادت اسرائيل» اظهار داشت (مجله اخبار امري، تير 1333). او همچنين در پيام تبريك نوروز 1329، خطاب به بهائيان اعلام كرد كه «مصداق وعده الهي به ابناء خليل و ورّاث كليم، ظاهر و باهر و دولت اسرائيل در ارض اقدس مستقر» شده است. در همين پيام، به پيوند استوار دولت اسرائيل با مركز بين المللي جامعه بهائي اشاره شده است (شوقي افندي، توقيعات مباركه، ص 290). موارد متعدد ديگر از ارتباط رهبران بهائي با حكومت اسرائيل، و تلاشهاي آنان براي به رسميت شناخته شدن آيين بهائي از سوي اين حكومت، در مجلات اخبار امري بهائيان و توقيعات مباركه شوقي افندي گزارش شده است. شوقي چند كتاب به فارسي و انگليسي نوشت؛ قرن بديع، اصل اين كتاب به انگليسي است و در چهار جلد نوشته شده و مشتمل است بر تاريخ باب و بهاء تا صدمين سال اعلان ادعاي باب؛ توقيعات مباركه، مجموعه دستخط هاي شوقي به مناسبتهاي گوناگون است در شش جلد، به فارسي؛ دوربهائي، اين كتاب به انگليسي نوشته شده و مروري است بر تاريخ بهائيت و پيش بيني آينده آن طبق نظر عبدالبهاء؛ و ترجمه كتاب تاريخ نبيل زرندي به انگليسي (درباره اين كتاب رجوع كنيد به محيط طباطبائي، سال 3، ش 9، ص 706). بنابر تصريح عبدالبهاء در الواح و وصايا، پس از وي بيست و چهار تن از فرزندان ذكورش، نسل بعد از نسل، با لقب ولي امرالله بايد رهبري بهائيان را به عهده مي گرفتند و هريك بايد جانشين خود را تعيين مي كرد «تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد» (رجوع كنيد به عبدالبهاء، مفاوضات، ص 45ـ46)، لكن شوقي افندي رباني، نخستين فرد از اين سلسله، عقيم بود و طبعاً بعد از وفاتش، در 1337 ش، دوران ديگري از دودستگي و انشعاب و سرگشتگي در ميان بهائيان ظاهر شد. ولي سرانجام همسر شوقي افندي، روحيه ماكسوِل، و تعدادي از گروه 27 نفري منتخب شوقي ملقب به «اياديان امرالله» اكثريت بهائيان را به خود جلب و مخالفان خويش را طرد و «بيت العدل» را در 1342 ش / 1963 تأسيس كردند. از گروه «اياديان امرالله» در زمان نگارش اين مقاله تنها سه نفر، يعني روحيه ماكسول و دو تن ديگر، در قيد حيات اند و با كمك افراد منتخب بيت العدل كه به «مشاورين قارّه اي» معروف اند رهبري اكثر بهائيان را به عهده دارند. طبق آمارهاي بهائيان، جمعيت بهائيان در جهان، در 1371/ 1992، 5 ميليون نفر تخمين زده مي شود. انشعاب ديگري كه به موازات رهبري روحيه ماكسول شكل گرفت، انشعاب «ريمي» بود. از آنجا كه طبق پيش بيني عبدالبهاء، رئيس دائمي «بيت العدل» بايد «ولي امرالله» باشد و «بيت العدل» بدون ولي امر صلاحيت رهبري ندارد، چارلز ميس ريمي ادعا كرد كه جانشين شوقي و وليّ امر است. او دلايلي نيز بر جانشيني خود ارائه و به توطئه قتل شوقي و از بين بردن وصيتنامه وي اشاره كرد. ريمي طرفداراني در ميان بهائيان پيدا كرد و گروه ديگري با عنوان «بهائيان ارتدكس» پديد آورد. اين گروه امروزه در امريكا، هندوستان، استراليا و چند كشور ديگر پراكنده اند. عده ديگري از بهائيان نيز پس از مرگ شوقي به رهبري جواني از بهائيان خراسان، به نام جمشيد معاني، روي آوردند. اين جوان خود را «سماءالله» ناميد و طرفداران او در اندونزي، هند، پاكستان و امريكا پراكنده اند. آيينها و باورهاي بهائيان. نوشته هاي سيدعلي محمد باب، ميرزاحسينعلي بهاءالله و عبدالبهاء، تا حدي نيز شوقي افندي رباني، از نظر بهائيان مقدس است و در مجالس ايشان قرائت مي شود؛ اما كتب باب عموماً در دسترس بهائيان قرار نمي گيرد، و دو كتاب اقدس و ايقان ميرزاحسينعلي نوري است كه نزد بهائيان از اهميت خاصي برخورد است. تقويم شمسي بهائي از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه، در هر ماه به نوزده روز، تقسيم مي شود و چهار روز (در سالهاي كبيسه پنج روز) باقيمانده كه موسوم به ايام «هاء» است به عنوان ايام شكرگزاري و جشن تعيين شده است (رجوع كنيد به آيتي، 1326 ش، ج 2، ص 208؛ اشراق خاوري، 1331 ش، ص 30ـ 34؛ يزداني، ص 97ـ 98). بهائيان موظف به نماز روزانه، روزه به مدت نوزده روز از طلوع تا غروب آفتاب (آخرين ماه سال)، و زيارت يكي از اماكن مقدسه ايشان، شامل منزل سيدعلي محمد باب در شيراز و منزل ميرزاحسينعلي نوري در بغدادند. بهائيان همچنين به حضور در «ضيافات» موظف اند كه هر نوزده روز يك بار تشكيل مي گردد. در آيين بهائي نوشيدن مشروبات الكلي و مواد مضرّ به سلامت منع شده، و رضايت والدين عروس و داماد در ازدواج ضروري شمرده شده است. منبع اصلي احكام در ميان بهائيان كتاب اقدس است. اين كتاب، متممي نيز دارد كه به رساله سؤال و جواب معروف است. آيين بهائي از ابتداي پيدايي، در ميان مسلمانان به عنوان يك انحراف اعتقادي (فرقه ضالّه) شناخته شد؛ ادعاي قائميت توسط سيدعلي محمد باب، با توجه به احاديث قطعي، پذيرفته نبود. ويژگيهاي «مهدي» در احاديث اسلامي به گونه اي تبيين شده كه راه هرگونه ادعاي بيجا را بسته است. مخالفت علما با سيدعلي محمد باب به سبب همين ادعا و ادعاي بابيت او بود (رجوع كنيد به باب، سيدعلي محمد شيرازي). مشكل بهائيت، از اين حيث مضاعف است؛ ميرزاحسينعلي علاوه بر قبول قائميت سيدعلي محمد باب و اينكه او دين جديدي آورده است، خود را «من يظهره الله» ناميد و ادعاي شريعت مستقل را مطرح كرد. همه مسلمانان، خاتميت پيامبر اسلام صلّي اللّه عليه وآله وسلّم را مسلّم مي دانند و بالطبع، هر ادعايي كه با اين اعتقاد سازگار نباشد و هر فرقه اي كه اين اصل را نپذيرد، از نظر مسلمانان، از اسلام جدا شده است و به هيچ روي نبايد خود را برآمده از اسلام بداند. گذشته از اين، اثبات ادعاي رسالت براي رهبران آيين بهائي، با توجه به مخاطبان اصلي آنها، مسلمانان و بويژه شيعيان، ممكن نبود و مبلغان و مدافعان بهائي به رغم تلاش بسيار براي استدلالي كردن اين ادعا، در اثبات مدعا درماندند و غالباً به شيوه هاي خاص براي تأييد درستيِ دين جديد روي آوردند. مهمترين برهان ايشان، كثرت آيات و نوشته هاي ميرزا حسينعلي و نيز گسترش آيين بهائي بود با عنوان دليل تقرير؛ در كتابهاي ناظر به استدلالهاي بهائيان، اين دو استدلال نقد و رد شده است. تاريخ پرحادثه رهبران بهائي، نادرست درآمدن پيشگوييهاي آنان و منازعات دور از ادب از يك سو، حمايتهاي دولتهاي استعماري در مواضع مختلف از سران بهائي و بويژه همراهي آنان با دولت اسرائيل از سوي ديگر، زمينه فعاليت در كشورهاي اسلامي، خصوصاً ايران، را از بهائيان گرفت و به رغم فعاليت گسترده تشكيلات بهائي براي تثبيت حضور رسمي پيروان خود در اين كشورها هيچگاه چنين خواسته اي تحقق نيافت؛ مؤلفان بسياري در نقد اين آيين كتاب نوشتند؛ مطبوعات فارسي و عربي رويكردهاي سياسي آنان را افشا كردند، علماي حوزه هاي علميه شيعه و دانشگاه ازهر و مُفتيان بلاد اسلامي جدا بودن اين فرقه از امت شوراي اسلامي را اعلام داشتند و سازمانهاي بين المللي اسلامي نيز در قبال آيين بهائي همين موضع را گرفتند (براي نمونه رجوع كنيد به مصوبه شوراي مجمع فقه اسلامي در 18 تا 23 بهمن 1366/ 6 تا 11 فوريه 1988 در سازمان كنفرانس اسلامي. مجمع فقه اسلامي، ص 84 ـ 85، كه «ادعاي رسالت بهاءاللّه و نزول وحي بر وي» و ديگر باورهاي بهائي را مصداق «انكار ضروريات دين» دانسته است). بازگشت برخي مقامات و مبلغان بهائي از اين آيين و افشاي مسائل دروني اين فرقه، نيز عامل مهم فاصله گرفتن مسلمانان از اين آئين بوده است.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».