بهائيت و سياست

مشخصات كتاب

برگرفته از: سايت بهائي پژوهي

ترور شاه و امدادهاي دولت روس

پس از بركناري اميركبير و آغاز صدارت ميرزا آقاخان نوري، بهاءالله كه به عراق تبعيد گشته بود (به دستور اميركبير)، به ايران بازگشت و به محض ورود او، ناصرالدين شاه مورد ترور واقع شد و اين تكرار همان وقايع آشوب گري بابيان بود كه مانند قتل شهيد ثالث (پرونده اول) بر آن شدند از خون ريزي و آشوب گري براي پيش بري مقاصد خويش استفاده كنند! اما اين بار ترور به سرانجام نرسيد و شاه جان سالم به در برد و فرمان داد تا بابيان مجرم را دستگير و اعدام كنند، كه در ميان نام آنان، ميرزا حسين علي نوري (بهاء) هم به چشم مي خورد، و او تنها كسي بود كه از ميان زندانيان جان سالم به در برد! ارتباط او با دولت روس از اينجا آشكار گرديد كه پرونده ما را به پاسخ خود نزديك مي كند. پس از سوء قصد، بهاء به سفارت روس نزد ميرزا مجيد، شوهر همشيره خود رفت و شاه چون اين خبر شنيد، ماموراني به سفارت فرستاد تا او را نزد شاه بياورند. آنچه بيان شد و مي خوانيد، برگرفته از قرن بديع جلد اول ص 318 و 319 و جلد دوم و تلخيص تاريخ نبيل ص 647 و 648 مي باشد: " سفير روس از تسليم حضرت بهاء الله به نمايندگان شاه امتناع ورزيد و از هيكل مبارك استدعا نمود كه به خانه صدر اعظم تشريف ببرند؛ ضمناً از شخص وزير به طور صريح و رسمي خواستار گرديد وديعه پر بهايي را كه دولت روس به وي مي سپارد، در حفظ و حراست آن بكوشد." و در ادامه اين گونه مي خوانيم: " و كاغذي به صدر اعظم نوشت كه بايد حضرت بهاء الله را از طرف من پذيرايي كني و در حفظ اين امانت بسيار كوشش نمايي و اگر آسيبي به بهاءالله برسد و حادثه اي رخ دهد، شخص تو مسئول سفارت روس خواهي بود." اما اين سفارشات جلوي شاه را نگرفت و او را به زندان فرستاد. سفير روس تلاش مي كرد تا اين امانت را آزاد كند، و در نهايت با پافشاري بسيار، ايشان را از زندان رها ساخت. ولي دوباره محكوم به تبعيد به عراق شد و بهاء الله ديگر بار خاك ايران را ترك گفت و با همراهي سواران ايراني و روسي، به سمت عراق رفت. اشراقات ص 103، از بيان خود ايشان چنين مي نويسد: " اين مظلوم از ارض طاء به امر حضرت سلطان به عراق عرب توجه نمود و از سفارت ايران و روس هر دو ملتزم ركاب بودند." كه منظور از ارض طاء، طهران يا تهران مي باشد. آنچه اين پرونده را به سرانجام مي رساند و مه و غبارهاي ترديد را كاملاً كنار مي زند، گزارش زير از قرن بديع است كه در جلد دوم ص 86 و 87 اين گونه نگاشته: " و در سنين بعد در لوحي كه به افتخار امپراطور روس نيكلاويچ الكساندر دوم نازل شده، آن وجود مبارك عمل سفير را تقدير و بياني بدين منظور مي فرمايند: قوله جل جلاله: قد نصرني احد سفرائك اذا كنت في سجن الطاء تحت السلاسل و الاغلال. بذلك كتب الله لك مقاماً لم يحط به علم احد الا هو" يعني: آن هنگامي كه در زندان تهران تحت غل و زنجير بودم يكي از سفيران شما مرا ياري كرد، بدين سبب خداوند براي شما مقامي برگزيد كه عظمت آن را جز او نمي داند! و در ادامه آن در قرن بديع اينگونه مي بينيم: "ايامي كه اين مظلوم در سجن، اسير سلاسل و اغلال بود، سفير دولت بهيه ايده الله تبارك و تعالي! نهايت اهتمام در استخلاص اين عبد مبذول داشته تا بالاخره در اثر پافشاري و مساعي موفور حضرت سفير، استخلاص حاصل گرديد. اعلي حضرت امپراتور دولت بهيه روس ايده الله تبارك و تعالي حفظ و حمايت خويش را في سبيل الله مبذول داشت." و اين حمايت في سبيل الله، فقط شامل ايشان گرديد و ديگر بابيان محروم ماندند! و اين گونه بود كه جنايت ترور شاه، با حمايت دولت روس به لوحي مبارك بدل گشت كه احبا تنها از آن ياد مي كنند. در كتاب تلخيص تاريخ نبيل، اين گونه گزارش شده كه جناب بهاء الله، پس از قضيّه ي ترور نافرجام ناصرالدّين شاه، خواستند نزد ناصر الدّين شاه در نياوران بروند.(طبق آن چه در كتاب تلخيص تاريخ نبيل آمده است، جناب بهاء الله، هنگام قضيّه ي سوء قصد به ناصر الدّين شاه، در لواسان بودند.) سپس در كتاب ذكر شده كه ايشان در بين راه لواسان و نياوران، به زرگنده (محلّ سفارت روسيه) رفتند. در اين جا سؤالي به ذهن متبادر مي شود. اگر به نقشه ي تهران مراجعه كنيد، به خوبي در خواهيد يافت كه نمي توان گفت زرگنده، ميان راه لواسان و نياوران است؛ بلكه به تعبيري مي توان گفت نياوران بين راه زرگنده و لواسان است. لذا اين مطلبِ بسيار حائز اهمّيّت، رخ مي نمايد كه نمي توان گفت جناب بهاء الله به طور اتّفاقي به زرگنده رفتند. بلكه بايد اذعان كرد كه ايشان از عزيمت به زرگنده، قصد قبلي داشته اند. حال جاي اين سؤال مهم باقي مي ماند كه قصد ايشان از عزيمت به زرگنده چه بود؟ در نظر اوّل، در كتاب تاريخ نبيل، اين طور به نظر مي رسد كه ايشان براي ديدار ميرزا مجيد - كه شوهر خواهر ايشان و منشي سفارت روس بود - به زرگنده رفتند؛ ولي با كمي دقّت، اگر ما وقع را اين گونه ببينيم، سؤال ديگري سر بر مي آورد. اگر اين داستان را از زبان شوقي افندي در كتاب قرن بديع، دنبال كنيد، ملاحظه مي فرماييد كه ذكر شده كه شاه از شنيدن اين خبر، بسيار متعجّب شد. منظور از خبر در اين جا، آن طور كه از متن كتاب قرن بديع بر مي آيد، خبر ورود جناب بهاء الله به سفارت روس است. حال اين سؤال مطرح است كه آيا شنيدن اين خبر كه جناب بهاء الله به ديدار شوهر خواهر خود رفته اند،جاي تعجّب براي شاه دارد؟ لذا نمي توان مدّعي شد قصد اصلي عزيمت جناب بهاء الله به زرگنده،ديدار شوهر خواهر بوده است. مطلب ديگر كه فرضيّه ي عزيمت به زرگنده به قصد ديدار شوهر خواهر را تضعيف مي كند، اين است كه در كتاب قرن بديع ذكر شده كه مأمورين شاه، رفتند تا جناب بهاء الله را از سفارت روس تحويل بگيرند، نه از ميرزا مجيد، شوهر خواهرشان. ضمناً همان طور كه جناب جزيره، در نگاشته ي خود، نقل كردند، تصريح شده كه «سفير روس»، از تسليم جناب بهاء الله به مأمورين شاه امتناع ورزيد، نه ميرزا مجيد. لذا آنچه در يك نگاه دقيق، به نظر مي رسد، آن است كه جناب بهاء الله قصدشان از رفتن به زرگنده، ديدار شوهر خواهرشان نبوده است. بلكه اگر دليل عزيمت ايشان را رفتن به سفارت روسيه در نظر بگيريم، با بقيّه ي اظهارات اين منابع، هم خواني دارد. پس به طور خلاصه، جناب بهاء الله، پس ار ترور نافرجام ناصر الدّين شاه، با قصد قبلي، به زرگنده عزيمت كردند؛ و قصد ايشان از عزيمت به زرگنده، رفتن به سفارت روسيه بود، نه منويّات ديگري مانند ديدار شوهر خواهرشان. مطلب ديگري كه بايد مورد كنكاش قرار گيرد، اين است كه هدف جناب بهاء الله از رفتن به سفارت روسيه چه بوده است. در اين باره، شخص من، به نظري قطعي نرسيدم، و شايد نتوان حكمي يقيني صادر كرد. البتّه با توجّه به برخي از گفتگو هاي ردّ و بدل شده در طيّ آن ماجرا بين بهاء الله و اولياي دولت روسيه، آن طور كه از طريق جناب نبيل زرندي و جناب شوقي به ما رسيده است، مي توان ردّ پاي فرضيّاتي را كه مي توان آن ها را قريب به واقع دانست دريافت؛ اگر توفيقي بود، در اين باره، در آينده ي شواهدي را ارائه خواهم كرد. امّا آن چه در اين مجال، براي پي گيري سير بحث، درباره ي هدف جناب بهاء الله از رفتن به سفارت روسيه، لازم به نظر مي رسد، اين است كه با توجّه به تعجّب شاه، و فرستادن مأمور براي دستگيري جناب بهاء الله، بايد گفت آن هدفي كه ايشان براي تحقّق آن به سفارت روسيه رفتند(و من در اين مجال، درباره ي آن اظهار نظري نكردم)، به ضرر مملكت ايران بوده است. ضمناً با توجّه به تلاش هاي سفارت روسيه درباره ي جناب بهاء الله، كه بخشي از آن را جناب جزيره آوردند، مي دانيم كه هدف مورد نظر ايشان، كه نشان داده شد به ضرر مملكت ايران بوده، به نفع دولت روسيه هم بوده است. البتّه در خلال بررسي اين مطالب، اين نكته بايد مدّ نظر واقع شود، كه همه ي اين اتّفاقات، در بستر دشمني ايران و روسيه، و پس از جنگ هايي با روسيه است كه نتايج تلخي براي مملكت ايران در پي داشته است. و كلّ اين جريانات در حالي واقع مي شود كه دولت روسيه، قصد دارد تا مملكت ايران را به تصرّف خود در آورد. پس به طور خلاصه، هدف جناب بهاء الله در رفتنشان به سفارت روسيه، به ضرر مملكت ايران، و به نفع دولت روسيه (كه در آن ايّام، قصد تصرّف مملكت ايران را داشته است) بوده است. درباره ي هدف جناب بهاء الله از مراجعت به سفارت روسيه چه مي توان گفت؟ در حدّ بضاعت مزجات خودم، سعي مي كنم اين مطلب را تا حدّي روشن كنم. همان طور كه عرض كردم، درباره ي اين هدف، به طور مشخّص نمي توان اظهار نظر قطعي كرد. امّا نكاتي را در اين باره بايد متذكّر شد: آن چه مسلّم است، حمايت دولت روسيه، از جناب بهاء الله در اين جريان، كاملاً مشهود و غير قابل كتمان است. مواردي كه اين نكته را آشكار مي سازد، به شرح زير است: سفير روس، از تحويل جناب بهاء الله به مأموران حكومتي امتناع ورزيد؛ هنگام دستگيري جناب بهاء الله، سفير روس از وزير خواستار حفظ وديعه ي پر بهاي سفارت روس (جناب بهاء الله) شد؛ سفير روس از جناب بهاء الله درخواست رفتن به خانه ي صدر اعظم را به جاي تسيلم در برابر مأموران حكومتي كرد؛ قنسول روس كه از دور و نزديك مراقب احوال بود و از گرفتاري حضرت بهاء الله خبر داشت، پيغامي شديد به صدر اعظم فرستاد و از او خواست كه با حضور نماينده قنسول روس و حكومت ايران، تحقيقات كامل درباره ي حضرت بهاء الله به عمل آيد؛ هنگام صدور حكم تبعيد جناب بهاء الله به عراق، قنسول روس از ايشان درخواست كرد به روسيه بروند تا از ايشان در آن جا پذيرايي شود؛ در حين سفر ايشان از طهران به عراق، علاوه بر مأمورين حكومت ايران، مأموريني از سفارت روسيه هم همراه ايشان باشد؛ از اين چند مورد مذكور، به وضوح و روشني مي توان، و بايد حمايت هويداي سفارت روسيه از جناب بهاء الله را اذعان كرد. با اندك توجّهي در اوضاع حاكم بر ايران، و روابط ايران و روسيه در آن زمان كه اندكي راجع به آن در نگاشته ي قبلي بنده توضيح عرض شد - از طرفي، و اين گونه حمايت ارباب دولت روسيه از جناب بهاء الله از طرف ديگر، مي توان جناب بهاء الله را (آن قدر اين نكته اي كه الآن مي خواهم راجع به آن مي خواهم تذكّر دهم، براي من مهم مي نمايد، كه به خاطر آن حاضر شدم، ساختار نگارشي نوشته ام را مخدوش كنم و معترضه اي به اين فربهي باز كنم، و آن تذكّر اين است كه از عبارتي كه در شأن جناب بهاء الله به كار خواهم برد، پيشاپيش از تمامي دوستان بهايي عذر خواهي مي كنم، ولي براي اين كه شأن تحقيق، حفظ شود، و احترامات، براي ما حجاب تشخيص صواب از ناصواب نشود، ناچارم اين تعبير را به كار ببرم؛ و اميدوارم دوستان بهايي من، اين نقيصه را كه نتوانستم در بيان ديگري مقصودم را عرضه كنم، بر من ببخشايند. لطفاً به قبل از بين الهلالين باز گرديد و اين بار بين الهلالين را نخوانيد.) «مهره ي ارزشمند دولت روسيه براي حفظ منافع اين كشور در ايران» دانست. حال با در نظر داشتن اين توضيحات، و در نظر داشتن شرايط جناب بهاء الله در آن برهه كه متّهم بودند، و خود را در يك قدمي اعدام مي ديدند، مي توان عزيمت جناب بهاء الله به سفارت روسيه را اقدامي در جهت رهايي از اين مخمصه دانست. ضمناً درخواست سفير روس از جناب بهاء الله براي عزيمت به روسيه، مي تواند براي ما متضمّن اين نكته باشد، كه شايد مراجعت ايشان به سفارت، درخواستي براي رهايي از اين داستان به واسطه ي عزيمت، يا به تعبيري، پناهندگي به روسيه باشد. احتمالات ديگري نيز طرح مي شود كه براي اين كه كلام بيش از اين مفصّل نشود، پيگيري آن ها را به دوستان گرامي وا مي گذارم. پس به طور خلاصه، حمايت انكار ناشدني دولت روسيه از جناب بهاء الله، در شرايط سياسي آن برهه، ما را بدين سو رهنمون مي كند كه جناب بهاء الله را مهره ي ارزشمند روسيه در ايران، و هدف رفتن ايشان به سفارت روسيه را نيز، رهايي از چنگ اعدام به علت اتهام ترور ناصرالدين شاه به مدد اين سفارت، و دولت متبوعش بدانيم. ممكن است كسي بگويد همه ي سخنان گفته شده، ناشي از يك خطا است. آن هم اين كه اين اقدامات، توسط شخص سفير روسيه و به دليل شخصي، انجام شده و ربطي به امپراطوري روسيه ندارد. اين مطلب بدين گونه تشريح مي شود كه سفير روسيه، همه ي اين پي گيري ها و اقدامات را به علت علاقه ي دخترش به جناب بهاء الله انجام داده است؛ نه به علت دستور امپراطوري روسيه لذا نمي توان اين اقدامات را به دولت روسيه مربوط دانست؛ بلكه صرفاً يك رابطه ي شخصي بوده است. اين سخن، با توجّه به مطالبي كه تا حال ذكر شد، شايد به نظر برسد كه تبييني منطقي است؛ امّا با كمي دقّت نظر، در كتاب قرن بديع، نكته اي به چشم مي خورد كه اين احتمال را به صراحت ابطال مي كند؛ بدين صورت كه تمام اقدامات صورت پذيرفته در اين جريان را به امپراطور روس نسبت مي دهد؛ نه سفير روسيه، نه شخص ديگر. اين مطلب، كه جناب شوقي در كتاب خود آورده اند، نقل قولي از جناب بهاء الله است، كه ما را به اين استنتاج رهنمون مي شود. اين نقل قول هماني است كه استاد بنده، جناب جزيره، در نگاشته ي خود، آن را ذكر كرده اند: «و در سنين بعد در لوحي كه به افتخار امپراطور روس نيكلاويچ الكساندر دوم از قلم اعلي نازل شده، آن وجود اقدس عمل سفير را تقدير و بياناتي بدين مضمون مي فرمايد: قوله جلّ جلاله: «قَد نَصَرَني أحَدُ سُفَرائِكَ إذ كُنتُ في سِجنِ الطّاءِ تَحتَ السَّلاسِلِ وَ الأغلالِ بِذلِكَ كَتَبَ اللهُ لَكَ مَقاماً لَم يحِط بِهِ عِلمُ أحَدٍ إلّا هُو...» و نيز در مقام ديگر مي فرمايد: «ايامي كه اين مظلوم در سجن اسير سلاسل و اغلال بود سفير دولت بهيه أيده الله تبارك و تعالي نهايت اهتمام در استخلاص اين عبد مبذول داشت و مكرّر اجازه خروج از سجن صادر گرديد ولي پاره اي از علماي مدينه در اجراي اين منظور ممانعت نمودند تا بالاخره در اثر پا فشاري و مساعي موفور حضرت سفير استخلاص حاصل گرديد. اعلي حضرت امپراطور دولت بهيه روس أيده الله تبارك و تعالي حفظ و رعايت خويش را في سبيل الله مبذول داشت.» ترجمه ي متن عربي به صورت زير است: هر آينه يكي از سفيران تو مرا هنگامي كه در زندان تهران در غل و زنجير بودم ياري و همراهي كرد و به اين خاطر خداوند براي تو مقامي معين فرمود كه جز خودش هيچ كس رفعت آن را نمي داند. در اين سطور، به وضوح ديده مي شود كه تشكّر جناب بهاء الله به خاطر آزادي از زندان، از امپراطور روسيه بوده است، نه از سفير روسيه. لذا نمي توان اين اقدام سفارت روسيه را به شخص سفير روسيه (و به دلائل شخصي) نسبت داد. بلكه بايد آن را كلّاً تلاش دولت روسيه دانست. چون در غير اين صورت، تشكّر جناب بهاء الله از امپراطور روسيه، بي معنا و لغو خواهد شد. لذا مي توان دريافت كه اقدامات سفير روسيه، درباره ي جناب بهاء الله، به دستور امپراطوري روسيه بوده، نه به انگيزه هاي ديگري مانند كسب رضايت دخترش. حتي اين مطلب را خود جناب بهاء الله هم مي دانسته اند. به همين دليل است كه ايشان دعاي خود را معطوف به امپراطور روسيه ابراز كرده اند، نه سفير روسيه، يا دخترش. پس به طور خلاصه، دعاي جناب بهاء الله براي امپراطور روسيه، (نه سفير روسيه، نه شخصي ديگر) حاكي از اين مطلب است كه در جريان آزاديشان از زندان، دولت روسيه از طريق سفير، مداخله كرده است؛ نه اين كه سفير به دلائل شخصي مانند درخواست دخترش، اقدام به آزاديشان كرده باشد. و اين مطلب را شخص جناب بهاءالله هم مي دانسته اند. جالب تر اينكه در پي اين جريان ها، دو پيشنهاد ديگر به جمال مبارك (حضرت بهاءالله) از سوي دو قدرت ديگر، انگلستان و فرانسه، به ايشان ارائه شد كه به ظاهر نپذيرفتند، و همچنان در پناه اين دولت پهناور (روس) ماندند. برگه هاي تاريخ ديدني تر و خواندني تر مي شود آنگاه كه مي بينيم پس از اين همه تاييدات و نازل كردن لوح، جناب عبدالبهاء، همه آنها و حتي تاكيدات خودشان در حق دولت روس را فراموش كرده و بر خلاف روش پدر، پشت به روسيه فرو پاشيده شده مي كند و در پناه دولت انگلستان مي رود! همان كه پدر از پذيرش پيشنهاد حمايتش خودداري كرد! تا از ذهن بيدار هر جستجو گر منصفي، هر گونه ترديد در عدم وابسته بودن اين آيين به قدرتهاي بزرگ را محو كند.

بهائيت و سياست آنان در عصر مشروطيت

از زمان شيخ احمد احسايي تا انقلاب مشروطيت، يعني حدود 90 سال، شاهد بروز و ظهور فرقه هاي متعددي بوديم كه نامدارترين آنها عبارتند از شيخيگري، بابيگري، ازليگري و بهائيگري. در سالهايي كه زمزمه قانون و مشروطه بر زبانها جاري شد، اين فرقه ها انشعابات متعددي را پشت سرگذاشته و تنها شيخيگري و بهائيگري، آن هم به سبب حمايت كانونهاي استعماري، محلي از اعراب داشتند و بر سر پا مانده بودند. بسياري از پژوهشگران و نويسندگان تاريخ كه با نگرشي اسلامي به انقلاب مشروطيت نگاه مي كنند، بابيگري و بهائيگري را يكي از عمده ترين عوامل انحراف آن مي دانند. در اين دوران شاه در رأس دولت و روحانيت راهبر و پيشاهنگ ملت بودند. در اين ايام، دولت به خاطر مديريت نادرست و سوء استفاده دولتمردان در اوج فساد و از لحاظ مالي بسيار ضعيف بود. مطالبات آزادي خواهانه مردم رو به تزايد داشت و روي هم رفته دو خط فكري خاص اين خواست و نهضت را تغذيه مي كردند. يكي علما و روحانيون كه اصلاحات اجتماعي - مذهبي را خواستار بودند و تشويق مي كردند و ديگري روشنفكران و تحصيلكردگان فرنگ رفته و به طوركلي غرب زده كه الگوهاي دموكراسي اروپايي را براي ايران مي خواستند. اما تفكر غالب، تفكر اسلامي بود. مورخان و كارشناسان غربي همچون خانم پروفسور آن لمبتون جاسوس انگليسي در ايران بر اين اعتقادند كه در آن ايام مردم، ايران را «كشور اسلام» و شاه را هم «پادشاه اسلام» مي خواندند. و پيش از انقلاب مشروطيت يك حركت آزادي خواهانه و نوگرايانه توسط ميرزا ملكم خان ناظم الدوله و سيد جمال الدين اسدآبادي در ايران شروع شده بود و اين جنبش كه عليه فساد و استبداد داخلي و نفوذ خارجي بود به جنبشي ملي و اسلامي تبديل شد. البته دور از انتظار نيست كه خانم «آن لمبتون» كه پيوند و ارتباطاتش با آژانسهاي جاسوسي انگلستان اثبات شده است، مي كوشد تا حركت ميرزا ملكم خان نظام الدوله كه از سوي «گراند لژ اسكاتلند»، يعني سرزمين مرجع فراماسونري جهان، هدايت مي شود و اهدافي جز برنامه هاي استعماري ندارد، را حركتي آزادي خواهانه قلمداد نمايد. پس از ترور ناصرالدين شاه و آغاز سلطنت مظفرالدين شاه خواست و مطالبات مردم شدت بيشتري به خود گرفت. به استناد مدارك تاريخي، مردم از آغاز حركت بيدارگرانه كه منجر به مشروطيت شد، خواستار «عدالتخانه» بودند. يعني به وجه اسلامي ماجرا بيشتر اهميت مي دادند و مي خواستند تا اين عدالتخانه ها بر مبناي معيارهاي اسلامي اداره شود. اگر به جريان مبارزه و طرح مطالبات مردم در آن ايام به دقت نگاه كنيم، مي بينيم كه عبارت مشروطيت درست بعد از بست نشيني در سفارت انگليس برلب هاي مردم نشست و مبلّغان و كوشندگان اين راه هم همانگونه كه گفته شد، روشنفكران و تحصيلكردگان غرب رفته يا روشنفكران سكولار يا بابي مسلك بودند. يكي از مهم ترين فعالان در اين عرصه ميرزا ملكم خان ارمني - پدر فراماسونري ايران است و از ديگر افرادي كه در اين زمينه تلاش و فعاليت بسيار داشتند و با مقالات و نوشته هاي خود سعي در تبليغ مشروطيت و دموكراسي از نوع غربي آن مي كردند، بايد از افرادي چون ميرزا آقاخان كرماني و شيخ احمد روحي نام ببريم كه به اتهام دخالت در ترور نافرجام «ناصرالدين شاه» به دستور محمدعلي ميرزاي وليعهد در تبريز كشته شدند. نكته جالب و در خور توجه پيرامون ميرزا آقاخان كرماني و شيخ احمد روحي اين است كه هردو پيرو فرقه ضاله «باب» و داماد ميرزا يحيي صبح ازل سركرده فرقه «بابي هاي ازلي» و برادر بهاءالله بودند. براين گروه بايد نام ميرزا يحيي دولت آبادي را هم افزود. او هم از گروه بابيان مشروطه خواه و فعالان نهضت مشروطه خواهي در ايران بود. ميرزا يحيي دولت آبادي در خانواده اي بابي به دنيا آمد و پدرش مأمور و نماينده امور حسبيه ميرزا يحيي صبح ازل در ايران بود و هرساله وجوهات به اصطلاح شرعيه «بابي ها» راجمع آوري مي كرد و براي «ميرزا يحيي صبح ازل» به قبرس مي فرستاد. آنچه به عنوان نتيجه اين بحث عايد مي گردد اين است كه در حقيقت انقلاب مشروطيت را روحانيون مسلمان به ثمر رساندند اما اين انقلاب در نيمه راه توسط عده اي از روشنفكران سكولار بابي و بهايي از مسيراصلي خود خارج شد و سرانجام آن به ديكتاتوري رضاخان رسيد. به طوركلي در انقلاب مشروطيت تغييرساختار دولت و تبديل ديكتاتوري به شكلي از حكومت عادلانه هدف مردم بود. تا آن زمان نظريه مدوني در مورد حكومت اسلامي وجود نداشت ولي روش دموكراسي غربي طرحي آماده و آزمايش شده در كشورهاي اروپايي بود. به همين سبب با فشار روشنفكران غرب زده بويژه پيروان بابيگري و بهايي گري، مشروطه جايگزين تفكر عدالتخواهانه اسلامي شد.

تروريسم سياسي؛ مشخصه بهائيان

اشاره

تروريسم سياسي در تاريخ معاصر ايران از اواسط دهه 840 م/1260 ق، با بابيگري آغاز شد و چنان با بابيگري پيوند خورد كه در دوران متأخر قاجار نام «بابي» و «تروريست» مترادف بود. بابي ها ترور اميركبير را طراحي كردند و در شوال 1268 ق، به ترور نافرجام ناصرالدين شاه دست زدند. از آن پس اين شيوه در ايران تداوم يافت و بويژه در دوران انقلاب مشروطه و پس از آن اوج گرفت. بهائيان در عتبات نيز بيكار نبودند و سيد اسدالله مازندراني در عتبات به جرم سوء قصد به آيت الله خراساني گرفتار شد. فعاليت هاي تروريستي دوران مشروطه و پس از آن با نام سردار محيي، احسان اله خان دوستدار، اسداله خان ابوالفتح زاده، ابراهيم خان منشي زاده و محمد نظرخان مشكات الممالك در پيوند است. فعاليت هاي مخفي اسداله خان ابوالفتح زاده (سرتيپ فرج قزاق) و ابراهيم خان منشي زاده (سرتيپ فرج قزاق) و محمد نظر خان مشكات الممالك از سال 1323 ق. و با عضويت در انجمن مخفي معروف به «بين الطلوعين» آغاز شد كه جلسات آن در خانه ابراهيم حكيمي (حكيم الملك)، نخست وزير بعدي دوران پهلوي، برگزار مي شد و بسياري از اعضاي آن بابي ازلي و چند تن نيز بهائي بودند. عضويت در اين انجمن و فعاليت هاي بعدي ابوالفتح زاده و منشي زاده و مشكات الممالك (بهائي) و ازليهاي عضو انجمن فوق را بايد بخشي از عملكرد شبكه توطئه گر وابسته به اردشير ريپورتر ارزيابي كرد. اعضاي اين انجمن، اعم از ازلي و بهائي، پس از تأسيس سازمان ماسوني لژ بيداري ايران (1325 ق. / 1907 م) در پيرامون آن مجتمع شدند و مشكات الممالك صندوق دار لژ بيداري ايران بود. از ذيقعده 1323 ق. اين فعاليت با عضويت اسداله خان ابوالفتح زاده و برادرش سيف اله خان و ابراهيم خان منشي زاده در «انجمن مخفي دوم» تداوم يافت. در اين انجمن سيد محمد صادق طباطبايي (پسر آيت الله سيد محمد طباطبايي)، ناظم الاسلام كرماني (نويسنده كتاب «تاري بيداري ايرانيان» و آقا سيد قريش (از اعضاي بيت سيد محمد طباطبايي) و شيخ مهدي (پسر آيت الله شيخ فضل الله نوري) عضويت داشتند. در همين زمان گرايش هاي تروريستي برخي اعضاي اين انجمن كاملاً مشهود بود. براي مثال، در يكي از جلسات انجمن مسئله قتل آيت الله سيد عبدالله بهبهاني مطرح شد كه با مخالفت سيد محمد صادق طباطبايي مواجه گرديد. اندكي بعد، ارباب جمشيد جمشيديان (دوست صميمي و محرم اردشير ريپورتر) به عضويت اين انجمن درآمد. گروه تروريستي فوق، سرانجام، شكل نهايي خود را يافت و به عمليات آشوبگرانه و تفرقه افكنانه اي چون ترور نافرجام شيخ فضل الله نوري (16 ذيحجه 1326 ق.) دست زد. عامل اين ترور كريم دواتگر بود كه به همراه افراد ديگري از جمله ميرزا محمد نجات خراساني - عضو فرقه بهائي و مرتبط با سفارت انگليس كه مشهور به فساد بود - دستگير شد. «نجات» نيز عضو كميته «بين الطلوعين» بود. به گفته سيد حسن تقي زاده، «اسمارت»، نماينده سفارت انگليس، در جلسات بازجويي از محمد نجات شركت مي كرد و مواظب بود كه «نتوانند به ميرزا محمد زور بگويند». طبق گزارش سر جرج بار كلي به سر ادوارد گري، وزير خارجه انگليس، در جريان اين بازجويي كريم دواتگر تلويحاً حسينقلي خان نواب، برادر عباسقلي خان كارمند سفارت انگليس، را به ترور مربوط كرد. حسينقلي خان نواب نيز از نزديكان و محارم اردشير ريپورتر، رئيس شبكه اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا در ايران، بود. پس از آن ابوالفتح زاده و برادرانش و ساير اعضاي گروه تروريستي و آشوبگر فوق، از جمله كريم دواتگر، در روستاي قلهك، كه در آن زمان در ملكيت سفارت انگليس بود و دولت ايران بر آن نظارت نداشت، مستقر شدند. در اول جمادي الثاني 1327 ق. ابوالفتح زاده و منشي زاده، همراه با زين العابدين خان مستعان الملك، گروه تروريستي جديدي تشكيل دادند موسوم به كميته جهانگير. ابوالفتح زاده و مستعان الملك و ميرزا محمد نجات از جمله اعضاي «محكمه انقلابي» بودند كه حكم اعدام مجاهد نستوه شهيد شيخ فضل الله نوري را صادر كردند. دادستان اين محكمه شيخ ابراهيم زنجاني بود كه تحت تأثير ميرزا مهدي خان غفاري كاشي (وزير همايون)، عضو فرقه بهائي، قرار داشت. در رجب 1328 ق. حادثه قتل سيد عبدالله بهبهاني رخ داد كه عاملان آن وابسته به شبكه تروريستي ابوالفتح زاده و منشي زاده بودند. يكي از ضاربان بهبهاني فردي به نام حسين الله بود كه بعدها با ابوالفتح زاده و منشي زاده و مشكات الممالك در كميته مجازات همكاري كرد. پس از اين واقعه، ابوالفتح زاده به اروپا گريخت، مدتي بعد به ايران بازگشت و به عنوان متصدي گردآوري ماليات منطقه ساوجبلاغ و شهريار منصوب و اندكي بعد معزول شد كه ابوالحسن علوي اين عزل را نتيجه تبليغات بهائيگري ابوالفتح زاده مي داند. در ذيقعده 1334، ابوالفتح زاده و منشي زاده و مشكات الممالك عمليات خود را در قالب گروه جديدي به نام كميته مجازات آغاز كردند و به چند فقره قتل، همراه با انتشار اعلاميه هايي دست زدند كه بازتاب اجتماعي و سياسي فراوان داشت.

كميته مجازات پايگاه بهائيان

يكي از مهم ترين پديده هاي دوران انقلاب مشروطيت ترورهاي مرموز و به هم پيوسته اي است كه با محوريت «كميته مجازات» صورت مي گرفت. تا چندي قبل عده اي اعتقاد داشتند كه اين تروريست ها در شمار افراد انقلابي سرخورده ازعدم تحقق آرمان هاي مشروطه بودند كه از روي ناچاري و يأس فكري - ايدئولوژيك به سمت آشوبگري و آنارشيسم و ترور كشيده شده اند. اگر به رويدادهاي تاريخي با دقت نگاه كنيم، متوجه مي شويم اين تحليل كه در سريال «هزاردستان» ساخته علي حاتمي نيز به مخاطب القأ شده درست نيست و اقدامات تروريستي اين گروه از همان ابتداي مشروطه خواهي آغاز شد. مانند ترور نافرجام شيخ فضل الله نوري توسط يكي از سركردگان كميته مجازات به نام كريم دواتگر و پس از آن ترور افرادي چون سيدعبدالله بهبهاني. به عبارت بهتر بايد گفت برنامه آشوبگري و ترور اين گروه زماني آغاز شد كه هنوز مشروطه خواهي بهار خود را سپري مي كرد و مردم و انقلابيون در اوج خوش بيني به مشروطيت بودند و هنوز مقوله اي به نام سرخوردگي مطرح نبود. اين افراد به هيچ وجه و با هيچ معياري از نيروهاي انقلابي يا سرخوردگان مشروطه نبودند. اما عامداً و آگاهانه در اعلاميه هاي «كميته مجازات» تلاش مي شد تا انگيزه آنها ديني وانقلابي وانمود گردد.

عبدالبها و دولت ها

اشاره

يكي از مسائلي كه در تاريخ زندگي جناب عبدالبهاء، سؤال برانگيز است، تطوّر ايشان، در روي كرد نسبت به دول مختلف است. بدين گونه كه ملاحظه مي شود ايشان، پس از مدّتي كه عنايت قابل توجّهي نسبت به دولت روسيه داشته اند، از اين دولت روي گردان شده به بريتانياي كبير، روي آوردند. در همين حال، ايشان، آن گونه كه از متونِ در دسترس بر مي آيد، عنايتي هم به دولت عثماني داشته اند. [در اين باره، به اميد خداي متعال، در آينده بيشتر سخن خواهيم گفت.] امّا سؤالي كه در اين مجال، مي خواهيم بدان بپردازيم، بررسي علّت اين تطوّر و تحوّل، از سوي دولت روسيه ي تزاري، به انگلستان، مي باشد. در توضيح اين مطلب، بايد به اين نكته اشاره كنيم كه اين تغيير، مقارن و هم زمان با تضعيف، و پس از آن، فروپاشي روسيه ي تزاري، و تشكيل اتّحاد جماهير شوروي بوده است. به نظر مي رسد علّت اين تغيير را بايد در اين تقارن كاويد. به نظر بنده در تحليل اين هم گرايي، مي توان اين طور استنباط كرد، كه با توجّه به مطالبي كه در نگاشته هاي قبلي اشاره كردم، دولت روسيه، ارتباط صميمانه اي با جناب بهاء الله داشت؛ و استمداد جناب بهاء الله، و امداد دولت روسيه، كه در تواريخ مذكور است، نشان از اين دارد كه دولت روسيه، سهم به سزايي در صيانت امر بهايي و رهبران آن داشت. و علي القاعده، اين ارتباط، پس از ايشان، با جناب عبدالبهاء ادامه پيدا كرده بود. امّا با سرنگوني روسيه ي تزاري، و روي كار آمدن كمونيسم در روسيه، موقعيّت جناب عبدالبهاء نيز در روسيه به مخاطره افتاد. لذا جناب عبدالبهاء، براي ادامه ي حيات بهائيت و بهائيان، كشور روسيه را، كه اعتبار خويش را در آن تمام شده مي ديدند، وانهادند، و در پي مصاحبي جديد شدند. و به نظر مي رسد انتخاب ايشان بسيار هوشمندانه بود؛ چرا كه در آن زمان؛ دولت بريتانيا، اگر نگوييم قطب واحد، بايد بگوييم يكي از اقطاب اقتدار در دنيا بود كه مستعمرات زيادي داشت؛ لذا مي توانست به نيكي، جناب عبدالبهاء را در حفظ، و حتّي گسترش بهائيت، ياري دهد. و اين شايد همان هدفي بود، كه جناب عبدالبهاء را به انتخاب دولت انگليس براي مصاحبت، واداشت. پس به طور خلاصه، اعراض جناب عبدالبهاء از دولت روسيه، و اقبال ايشان به دولت بريتانيا، كه همزمان با فروپاشي روسيه ي تزاري بود، ما را به اين نكته رهنمون مي كند كه جناب عبدالبهاء، هنگامي كه منافع خويش در دولت روسيه را در خطر ديد، براي اين كه سرپناه مقتدري داشته باشد، به دولت انگلستان روي آورد. فروپاشي روسيه تزاري، نقطه عطفي براي دولت بريتانيا در مورد ايران به شمار مي آمد و اين قدرت و امپراتوري براي دوام خود نياز به پشتوانه اي فكري و نه تنها رزمي و خشونت آميز داشت. از اين رو، آنگاه كه ديوار پناهگاه آيين بديع پس از نابود شدن نگاه بان اين ديوار (روسيه) آهنگ فرريختن نواخت، و از جهتي چون اين پناهگاه، بستري آماده جهت نگه داشتن قدرت تازه به دست آمده مي نمود (پس از آنكه براي روس امتحان خود را پس داده بود)، امپراتوري انگلستان براي آنكه اين بستر را پهن نگاه دارد به حمايت آن پناهگاه روي آورد. آنچه اين آيين براي دولت حامي به ارمغان مي آورد، چنين است كه مي خوانيم: جناب ابوالفضل گلپايگاني، معروف به ابوالفضائل، به شهادت مصابيح هدايت، جلد دوم صفحه 282 كه توسط لجنه نشر آثار امري به چاپ رسيده، از طرف جناب عبدالبهاء به بهائيان اين چنين دستور مي دهد: " بايد اين طائفه مظلومانه ابداً اين حمايت و عدالت دولت بهيه روس را از نظر محو ننمايند و پيوسته تاييد و تسديد حضرت امپراتور اعظم و جنرال اكرم را از خداوند جل جلاله مسئلت نمايند." و چه مي شود آنگاه كه اين عقيده و باور شمار زيادي از مردم سرزميني شود، و چه بستري براي آن نگاه بانان اين باور فراهم مي آورد! و اين بود كه توجه انگلستان را لحظه اي از اين آيين دور نكرد به طوري كه حتي در تشييع جنازه جناب عبدالبهاء، نمايندگان دولت انگليس مانند هربرت ساموئل حضور يافتند (قرن بديع، جلد سوم، ص 327). شاهد حمايت انگليس از جناب عبدالبهاء را مي توان آن هنگام كه جمال پاشا، فرمانده كل قواي عثماني، قصد اعدام وي را نمود به شهادت قرن بديع، در جلد سوم ص 297 ديد: " چون اين گزارش (حكم اعدام سركار آقا) به لرد بالفور وزير امور خارجه وقت رسيد، در همان يوم وصول، دستور تلگرافي به جنرال اَلِنبي، سالار سپاه انگليز در فلسطين صادر و تاكيد اكيد نمود كه به جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بكوشد." و اينگونه قدرت هاي بزرگ بستر سلطنت به سرزمين هاي تحت امپراتوري خود را تداوم مي بخشند و اعتقادات و باورهاي مردم و اعتقادات راستيني كه از سرچشمه زلال الهي براي انسانها به دست آخرين رسول و فرستاده اش پيش كش شده را به بازي مي گيرند، رسولي كه براي رساندن مردم به حقيقت آفرينش و سرانجام نيك حيات لحظه اي از پا ننشست و آني زير بار سركشان زمانش نرفت. اينگونه با جدا كردن دست انسانها از راهبرشان، آنان را به سويي مي برند كه جز هلاكت مردمان دست آوردي دگر ندارد و نويدي جز تداوم امپراطوري اينان را در فرجام كار نمي دهد. و آنگاه كه كودكي دست پدر را رها كند و در خراب آباد هاي شهر هاي غارت گر نشين به تنهايي مسير زندگي بپيمايد، مقصدي جز خرابه هاي دزدان و راهزنان گرسنه را نمي تواند انتظار كشد. آنچه هر گونه ترديد را از پيش چشم پويندگان آيين نجات برمي دارد، دعايي است كه جناب عبدالبهاء در حق دولت انگلستان مي كند، مانند آنچه پيش تر در حمايت از روس بيان داشته (كه مستجاب نشده بود!)، و ديگر، بيانات ايشان در سفر به آمريكا به دولتمردان اين سرزمين است كه در ارسال بعدي به آن خواهم پرداخت. آنچه اين حقير در سرتاسر تاريخ آيين بديع به نظاره نشسته است، الهي نبودن اين آيين را كاملاً هويدا و نمايان مي سازد، و از آنجا كه حقيقت آفرينش انسانها، محبت و دوستي و همدلي بين ما را لحظه به لحظه خواهان است و ما را بدان سو سوق مي دهد، دوستانه از احبا خواستارم تا از روي احساسات و عاشقانه به تعاليم آيين بهايي نگاه نكنند، تا آنچه يافتي است را صريح و آشكار بيابند، چه كه هر گاه عاشق و شيفته و شيداي چيزي شويم، بنا به فرموده امير كلام اميرالمومنين صلوات الله عليه،نه چشمي بينا براي صحيح ديدن خواهيم داشت و نه گوشي شنوا براي شنيدن، و اين حقيقتي است كه انعكاس آن در ادبيات جهان بسيار به چشم مي خورد، كه به گفته شكسپير در تراژدي روميو و ژوليت، عشق نابيناست و از اين رو سازگار با شب است، و به گفته شاعر پارسي زبان: اگر در ديده مجنون نشيني به غير از خوبي ليلي نبيني استراتژي پناهندگي رهبران بهايي و سوق دادن مردم به حمايت و دعا براي امپراطوران غارتگر، زاويه اي ديگر براي تفكر و نگاه غير عاشقانه باز مي كند تا از اين دريچه نيز افق هاي حقيقت را به وضوح تمام به نظاره بنشينيم

تناقض شعار و عمل

‌‌رهبران بهائيت همواره بر جدايي دين از سياست تأكيد داشته و به دنبال آن، بر عدم پيوند بهائيت و بهائيان با جهان سياست اصرار مي‌ورزند. عباس افندي بر آن بود كه «بين قواي دينييه و سياسيه تفكيك لازم است» و هم او گفته است كه «بهائيان به امور سياسي تعلقي ندارند» و مهمتر از آن، از منظر وي: «ميزان بهائي بودن و نبودن اين است كه هر كس در امور سياسيه مداخله كند و خارج از وظيفه خويش حرفي زند يا حركتي نمايد، همين برهان كافي است كه بهائي نيست، دليل ديگر نمي‌خواهد... نفسي از» بهائيان «اگر بخواهد در امور سياسيه در منزل خويش يا محفل ديگران مذاكره بكند، اول بهتر است كه نسبت خود را از اين امر [بهائيت] قطع نمايد و جميع بدانند كه تعلق به اين امر ندارد. خود مي‌داند، والاّ عاقبت سبب مضرت عمومي گردد». بر همين مبنا، به پيروان خود حكم مي‌كند و همچنين به آنان اطمينان مي‌دهد كه: «به نصوص قاطعه الهيه، در امور سياسي ابداً مدخلي نداريم و راءيي نزنيم». شوقي كه پس از عباس افندي رهبري بهائيان را به دست گرفت نيز در اين زمينه سخنان فراواني دارد. براي نمونه، مي‌گويد: «معاذالله از مداخله در امور سياسي، احباء بايد به كلي از اين شئون در كنار باشند و از هر وظيفه‌اي كه منجر به مداخله در امر سياست شود، بيزار گردند». صادركنندگان احكام و فتاواي ياد شده، علماي ايران را به علت مداخله آنان در سياست، محكوم كرده و ادعا مي‌كنند كه حضور علماي شيعه در صحنه سياست در چند قرن اخير، باعث زيانهاي فراواني به جامعه و كشور گرديد. وقتي رهبران كيشي اصولاً دين را از سياست جدا شمرده و ادعا كنند خود به اين مرام پاي بندند و اكيداً نيز از پيروان خود بخواهند كه چنين باشند، و حتي شرط و نشانه بهائي بودن را عدم پيوند با سياست بدانند، طبيعي و منطقي است كه مداخله علماي اسلام و شيعه در امور سياست را محكوم بكنند. اما واقعيات عيني تاريخ از عملكرد بهائيان و رهبران آنها، حكايت ديگري دارد و ماهيت ديگري از آنان ترسيم مي‌كند. به گواه تاريخ، رهبران بهائي، حكم جدايي دين از سياست و عدم مداخله علماي روحاني در امور سياسي را تنها براي علماي اسلام و ايران صادر كرده‌اند و خود را مشمول آن حكم ندانسته و با تمام وجود در صحنه سياست فعال بوده و هستند. اين رويكرد و مواضع دوگانه، دست كم هنگامي مي‌تواند اعتباري در عالم عقل و علم بيابد كه تاريخ بر زيانبار بودن مداخله علماي ايران در امور سياسي، و سودمند بودن فعاليت‌هاي سياسي بهائيان براي سرنوشت جامعه و كشور گواهي بدهد. و اين در حالي است كه تاريخ در اين باره قضاوت ديگري داشته و اوراق آن مشحون از دفاع مؤ‌ثر علما از اين آب و خاك و تماميت ارضي ايران و دفاع از حريم دين آسماني اسلام در مقابل هجوم نظامي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي غرب استعمارگر از يكسو، و همسويي فعاليت‌هاي فرقه بابيه و بهائيه ــ به مثابه حزبي سياسي ــ با بيگانگان و دشمنان كشور از سوي ديگر است. چنانكه گذشت، رهبران بهائي برغم حكم به عدم مداخله دين و علما در سياست، خود به طور جدي فعال صحنه سياست بوده و اصولاً ماهيت سياسي آنان بر ماهيت فكري شان غلبه دارد. در موقعيتي كه اسلام و روحانيت شيعه به عنوان مستحكمترين دژ پاسداري از هويت و استقلال و تماميت ارضي و وحدت ملي كشور در برابر سلطه استعمار و تجاوز بيگانه مطرح است، و حتي استعمارگران هم بدين واقعيت اذعان داشته و اسلام و علماي آن را مهمترين مانع براي خود شمرده و همه توانشان را براي شكستن آن به كار مي‌گيرند، نفس تأسيس يك فرقه و ايجاد يك انشعاب، اقدامي در جهت شكستن اين وحدت و اقتدار بوده و آشكارا ماهيتي سياسي خواهد داشت. روشن است فرقه‌اي كه ظهور و بروز آن جنبه سياسي بيابد، هنگامي كه موضع و سخن كانونهاي قدرت و سياست جهاني، مبني بر سكولاريسم و جدايي دين از سياست، را تكرار كند، آشكارا عملي سياسي را انجام داده است. حال بايد ديد آيا بهائيت و سران آن از ابتدا بر عدم مداخله اتباع خود در سياست تأكيد داشتند و به عبارتي اين موضوع جزء اصول اوليه‌شان محسوب مي‌شود، يا آن كه اين رويّه را به عنوان تاكتيكي حساب شده جهت مقابله با شرايط و اوضاع اجتماعي اتخاذ كردند تا بتوانند با آرامش به پيشبرد اهداف خود نائل شوند؟ آنچه مسلم است بروز و ظهور مشكوك اين فرقه در تاريخ ايران با تنشهاي تند سياسي همراه بود. ظهور فرقه‌اي با ادعاهاي بابيه و سپس بهائيه كه دم از ظهور منجي و موعود منتظر شيعيان و بشريت مي‌زد و سپس ادعاي نبوت و الوهيت و نسخ اسلام را مطرح كرد خود به خود يك حركت براندازانه فرهنگي ـ سياسي تلقي مي‌شود كه قلب و اساس يك جامعه را مورد هدف قرار داده است. حمايت استعمارگران و دشمنان تماميت ارضي و استقلال ايران از اين جريانات، در شرايطي كه جامعه ايراني جنگها و درگيريهاي سخت نظامي را با استعمار تجربه كرده بود، سياسي بودن اين تحرك موذيانه را بيش از پيش آشكار مي‌ساخت. از همين رو بود كه صدراعظم متدين، اصلاح‌طلب و ايران دوست عصر قاجار، اميركبير، چاره كار را در قلع و قمع اين فرقه مسلح و برانداز ديد. جنگ داخلي‌اي كه اتباع باب عليه دولت مركزي به راه انداخته بودند در آن شرايط خطير مي‌توانست استقلال ايران را به باد دهد. بابيه و بهائيه كه اميركبير، ناصرالدين شاه و علما را مانع تحقق اهداف خود مي‌ديدند دست به اقدامات خشونت‌آميز و تروريستي نيز زدند و پروژه شورش مسلحانه خود را تكميل كردند. تلاش براي ترور اميركبير، و نيز ترور ناكام ناصرالدين شاه كه يكي از متهمين اصلي آن حسينعلي بهاء بود و نيز ترور آيت الله شهيد ثالث در قزوين و دهها جنايت ديگر، حكايت از عزم شورشيان بر براندازي سياسي ـ فرهنگي در ايران دارد. نتيجه اين امر، دستگيري بهاء و تعدادي از اتباع او و نهايتاً تبعيد آنها به بغداد شد كه البته دخالت سفير روسيه در آزادي حسينعلي نوري و رهانيدن او از مجازات را نبايد از نظر دور داشت. بهاء و برادرش صبح ازل توانستند بعد از حذف ديگر مدعيان رهبري بابيه، نظير فردي به نام عظيم، رهبري اين جريان را به دست بگيرند و به مدت ده سال در بغداد همان روند سياسي تند را عليه قاجاريه و علما دنبال كنند، كه البته موفقيتي بر ايشان در بر نداشت. وقوع اتفاقات مهم در ايران عصر ناصري در اين دوره ده ساله نظير جنگ هرات و تجزيه آن از ايران، تأسيس فراموشخانه ملكم و تعطيل آن به همت آيت‌الله حاج ملا علي كني، عزيمت ملكم به بغداد و اوج گرفتن تحركات ضداسلامي آخوند زاده، روي كار آمدن ميرزا حسين‌خان سپهسالار و طرح مسائل جديد در ايران كه بعضي از آن موارد مي‌توانست به ترويج بهائيت، البته نه در يك فضاي متشنج بلكه فضايي آرام، كمك كند، در كنار ناكام ماندن حركتهاي تند و مسلحانه بابيان منجر به تغيير رويه بهائيان از براندازي علني به براندازي نرم شد و تحت پوشش اعلام اطاعت بهائيان از هر رژيم و حكومتي صورت گرفت. حسينعلي بهاء در اين باره مي‌گويد: «اين حزب (بهائيت) در مملكت هر دولتي ساكن شوند بايد به امانت و صدق و صفا با آن دولت رفتار نمايند». عباس افندي هم مي‌گويد: «بر احباي الهي اطاعت اوامر و احكام اعلي حضرت پادشاهي است آنچه امر فرمايد اطاعت كنند. و همچنين كمال تمكين و انقياد [را] به جميع اولياي امور داشته باشند». بهائيان به اين نتيجه رسيده بودند كه به جاي درگيري با دولتها و مردم، با اعلام عدم مداخله در سياست، حاشيه امنيتي براي ترويج تفكر خود و براندازي نرم ايجاد كنند. آنها در اين مسير، ضمن تمجيد از پادشاهان و عادل خواندن آنان، به روحانيت شيعه حمله و آنها را به جرم! جدا نشمردن دين از سياست و مداخله در سياست، متهم به مخالفت با سلطنت كرده و مي‌كنند. هوشمند فتح اعظم در توجيه اين ادعا مي‌نويسد: «وقتي ديانتي ظاهر مي‌شود جميع مردم صغير و كبير با آن مخالفت مي‌كنند و بر هدم بنيانش متحد و متفق مي‌گردند زيرا ديانت به هنگام ظهورش مخالف جميع انتظارات ملل است. ما نيز خود سياستي داريم... به اسبابي معنوي به تعديل عالم اخلاق پردازيم نه آن كه تمسك به وسايل ماديه سياسيه جوييم، به قوايي ملكوتي تدريجاً قلوب را تقليب و مسخر نماييم». در همين زمينه رهبران بهائي به اتباع خود توصيه مي‌نمايند: «امور اداريه را به دل و جان قبول نمايند بلكه سعي موفور در تحصيل آن مبذول دارند... ادامه حاظرات امريه ادبيه بي‌نهايت اين ايام لازم و مفيد و حشر و آميزش با رجال دولت و ملت از لوازم ضروريه محسوب ولي زنهار اين مخالطه و معاشرت سبب گردد كه متدرجاً اجله احباب و اصحاب، مجذوب و مفتون محيط پرشور و آشوب احزاب و سياسيون گردند و از حزب... منفصل و منسلخ شوند». بهائيت ظاهراً اعضاي خود را از مداخله در امور آشكار سياسي باز مي‌دارد و در عين حال آنها را به نفوذ در امور اداري، تجاري، صنعتي، زراعي و معارف و علوم تشويق مي‌كند. ظهور افرادي نظير هژبر يزداني، حبيب ثابت، عبدالكريم ايادي، عين‌الملك هويدا، دكتر ذبيح الله قربان، ظاهراً در همين راستا قابل تعريف است، هر چند برخي از آنان در عالي‌ترين مقامات سياسي دولتي نيز حضور داشتند. دستيابي به چنين موقعيتي فقط در سايه سياست انقياد از حكومت و البته حمايت بيگانگان حاصل مي‌شد. اين كه عباس افندي تأكيد مي‌كند: «اي احباي الهي، بايد سرير سلطنت هر تاجداري را خاضع گرديد و سُدّه ملوكانه هر شهريار كامل را خاشع شويد» و يا «بر احباي الهي اطاعت اوامر و احكام اعلي حضرت پادشاهي است آنچه امر فرمايد اطاعت كنند و همچنين كمال تمكين و انقياد را به جميع اولياي امور داشته باشند»، تاكتيكي است جهت خروج از بحران و بن‌بست سياسي و گشودن فضاهاي حياتي جهت تنفس حزب سياسي بهائي و پيشبرد اهداف حزب در قالبي جديد. البته بايد در نظر داشت كه اعلام اينگونه انقياد در برابر هر پادشاهي، علاوه بر منافع ياد شده براي حزب بهائيت، مي‌تواند منجر به حاشيه رانده شدن طرف اصلي ماجرا يعني جامعه اسلامي و علماي دين شود كه بر اساس آموزه‌هاي الهي و آسماني دين اسلام در مقابل ظالمين و ارباب قدرت كه به مردم ستم روا مي‌دارند مي‌ايستند. توصيه عمومي رهبران و تشكيلات بهائي به پيروان خود اين است كه در امور اداري مربوط به محفل بهائيان نظير برقراري جلسات، انجام تبليغات، تشكيل مدارس و چاپ كتب و... بايد تابع حكومت باشند، اما در عين اطاعت «همت بليغ و سعي مستمر به رسائل مشروعه مبذول دارند تا اولياي حكومت محلي و مركزي اقليم خويش را به صرافت طبع و طيب خاطر تخفيف و تعديل و تبديل احكام مقرره خويش دهند... اما در امور وجدانيه از قبيل تبري و انكار و كتمان عقيده كه تعلق به اصل امر و عقايد اساسيه اهل بهاء دارد بهائيان در كل اقطار شهادت را بـر اطـاعـت مـقـدم شمرند. محافل بهائيان همچنين توصيه مي‌كند كه بهائيان هر شهر و محل در صورت برخورد با مشكلات به اولياي امور مراجعه كنند و در آن شهر كميته‌اي يا هيئتي را جهت ارتباط با اولياي امور تشكيل دهند. بهائيان سياست خود را در خصوص ارتباط با سياستمداران و اصحاب قدرت تحت عنوان «اطاعت فعال» مطرح مي‌كردند. در آستانه تشكيل حزب رستاخيز، سياست آنها اعلام وفاداري كتبي به «اعلي حضرت همايوني» احترام به قانون اساسي و تمكين و تحسين از اصول نهضت ترقي و تعالي ايران كه به نام انقلاب ششم بهمن معروف است» بود. آنها خود را مطيع فعال معرفي مي‌كردند نه بي‌طرف بي‌اعتنا. تا اينجا ديديم كه شعار عدم مداخله در سياست پوششي براي انجام امور سياسي از سوي حزب بهائيت است نه ركني از اركان اساسي آن، و در عمل نيز موارد نقض فراواني براي رد اين ادعاي آنان وجود دارد. مداخله اين حزب در امور سياسي نظير كودتاي سوم اسفند 1299 و شركت اعضاي مهم آن در سطوح عاليه حكومت پهلوي حكايت از بطلان اين ادعا دارد. اما اين حكم ظاهراً ابعاد و معاني ديگري هم دارد. گاهي اوقات مراد آنان از اين موضوع، عدم دخالت در براندازي حكومتهاست. اين شعار در زماني مطرح مي‌شود كه توان انجام براندازي وجود ندارد. اما در صورت پيدا شدن زمينه و امكان وقوع، از همكاري و همراهي با جريانهاي برانداز نيز كوتاهي نمي‌كنند. نظير آنچه در عثماني و ايران رخ داد و منجر به انقراض خلافت عثماني و سلطنت قاجاريه شد كه در هر دو مورد چهره‌هاي بهائي حضور دارند. گاهي اوقات منظور وارد نشدن در دعواهاي سياسي است كه البته توجيهشان اين است كه بهائيت مسلكي جهاني و كلي است و اگر وارد در تنازعات سياسي ـ حزبي شود، شموليت خود را از دست مي‌دهد. و گاهي نيز منظورشان جلوگيري از جذب افراد بهائي در گروهها و احزابي است كه منجر به جدايي آنها از حزب بهائي خواهد شد. در اينجا بهائيت در قالب يك حزب قد علم مي‌كند و اعضاي خود را از عضويت در احزاب ديگر منع مي‌كند. بهائيان مي‌ترسند كه «اگر فردي بهائي عضو حزبي سياسي شود مرام و مقصد كدام يك را ترويج و تبليغ خواهد كرد»، و در صورت تعارض و تناقض بين حكم بهائيت با اصلي از اصول حزب سياسي، چه روشي اتخاذ خواهد نمود؟ البته اين براي بهائيت كه خود يك حزب سياسي است بسيار خطرناك است. بنابراين به اتباع خود مي‌گويند: «اگر بهائيت را انتخاب كرده يا مي‌كنم بايد به حكم عقل دست از عقايد ديگر بشويم و اگر به عقايد ديگر تمايلي دارم بايد چشم از بهائيت بپوشم. بهاء گفته است اي پسر ارض اگر مرا خواهي جز مرا مخواه... زيرا اراده من و غير من چون آب و آتش در يك دل و قلب نگنجد». به همين دليل وقتي فردي بهائي به كشور ديگري سفر مي‌كند، به ويژه جوانان و دانشجويان، موظفند خود را به تشكيلات بهائي در آن كشور معرفي كنند تا در «ظل صيانت محافل مقدسه روحانيه» در آيند و از جذب شدن در احزاب ديگر خودداري نمايند. بنابر اين، شعار عدم مداخله در سياست دستوري حزبي براي حفظ و صيانت حزب بهائيت از برخورد حكومتها و جلوگيري از جذب شدن بهائيان در ساير جريانات است، وگرنه ذات دعاوي و اقدامات بهائيان و پيوستگي سران آن با قدرتهاي جهاني، جز عملي سياسي نبوده و آنان عدم پايبندي خود به اين شعار را مكرر نشان داده‌اند. پيدايش انشعابهاي درون فرقه‌اي و نبرد براي كسب رهبري فرقه، نوعي ديگر از فعاليت سياسي است. پس از اعدام علي محمد باب، پيروانش براي كسب جانشيني او با يكديگر به ستيزه برخاستند، اين ستيزه باعث شد بابيان به دو شاخه ازلي به رهـبـري يحيي صبح ازل، و بهائي به رهبري حسينعلي بهاء، كه هر دو برادر بودند، تقسيم شوند. موج ترور و خونريزي ميان طرفداران اين دو گروه، رفتار سلاطين و خوانين و ديگر قدرت‌طلبان را تداعي مي‌كند. حسينعلي كه لقب بهاءالله را به خود اختصاص داده بود، در 1309ق درگذشت. او از فرزندان خود با عنوان اغصان تعبير كرده و عباس را به عنوان غُصن اعظم و محمدعلي را به عنوان غصن اكبر معرفي كرد. بنا بر وصيت او مي‌بايست ابتدا عباس جانشينش مي‌شد و پس از او، محمدعلي به اين مقام مي‌رسيد (قد اصطفينا الاكبر بعد الاعظم). اما دو برادر به اين امر الهي! پايبند نمانده جنگ بين آنان بر سر جانشيني پدر شدت گرفت. هنگامه برپا شد و كار به فحش و ناسزا و نسبتهاي غيراخلاقي به يكديگر كشيد. بدين گونه بهائيان نيز به دو شاخه ثابت (پيروان عباس افندي) و موحد (پيروان ميرزا محمدعلي) تقسيم شدند و هر كدام ديگري را ناقض و مشرك خوانده در ثبات موقعيت خويش كوشيد. در قاموس سياست، اينها همه ماهيت سياسي داشته و نوعي سياست ورزي تلقي مي‌شوند. افزون بر اين، حضور بهائيان در تحولات سياسي ايران معاصر از مصاديق بارز فعاليت سياسي است. نـقـش ويـرانـگـر آنـان در واگـرايـيها و بحرانهاي مشروطيت، حضور آنان در فعاليت‌هاي تروريستي كميته مجازات، نقش آنان در متلاشي ساختن نـهـضـت جـنـگـل، حـضـور آنـان در بـالاتـريـن و حساس‌ترين موقعيتها و مناصب سياسي حكومت پهلوي اول و دوم و بنابراين، نقش آنان در تعميق وابستگي كشور به بيگانگان و تحكيم سلطه استعمار و امپرياليسم بر مملكت، در اين مقال نمي‌گنجد. (ايام: موضوعات فوق در مقالات گوناگون ويژه نامه حاضر بررسي شده‌اند). اما صرف نظر از جهت گيري و ماهيت اين فعاليت‌ها و اين كه آيا در راستاي منافع ملي بودند يا منافع بيگانگان، تنها به طرح اين پرسش بسنده مي‌شود كه پارادوكس ميان آن فتاوي محكم مبني بر عدم مداخله در سياست و اين حضور غيرقابل انكار در امور سياسي را چگونه مي‌توان توجيه كرد؟! آيا بايد واقعيات عيني تاريخ را انكار كرد يا اصالت و صداقت فتاوا و مفتيان ياد شده را؟ بدين ترتيب، راز حمايت بي‌دريغ قدرتهاي استعماري از بهائيان روشن مي‌گردد. روشن است كه در دنياي سياست و جهان مبتني بر اصالت سود، قدرتهاي خارجي از هيچ فرد، گروه يا جرياني حمايت نمي‌كنند مگر آن كه آن را در پيوند با خود و در راستاي منافع خويش بدانند. به راستي صرف نظر از نقض حقوق بشر در سطح كلان و گسترده به وسيله قدرتهاي مسلط جهان، در ديگر نقاط جهان و از جمله در ايران عصر پهلوي كه جوانان تحصيل كرده و علما و انديشمندان به جرم مبارزه براي حفظ هويت ملي و كسب استقلال، به مسلخ فرستاده مي‌شدند، چگونه است كه ملت ايران چندان حمايتي از سوي قدرتهاي جهاني مدعي حقوق بشر نمي‌ديدند؟ و اكنون چگونه است كه همان قدرتها از هيچ كوششي براي رشد و ارتقاي آنها دريغ نمي ورزند؟ پاسخ با توجه به ماهيت نظام سلطه، و پيشينه بهاييت، ناگفته پيدا است.

دخالت در امور سياسيه و جنگ

شادي از پيروزي تل آويو

الف) جنگ شش روزه: در ژوئن 1967 (خرداد 1346) با حملهِ سريع و سنگين ارتش اسرائيل سومين جنگ ميان اعراب و اسرائيل درگرفت كه با حمايت دول امپرياليستي، به شكست ارتشهاي عربي منجر شد و بخش وسيعي از اراضي اسلامي همچون صحراي سينا، ارتفاعات جولان، كرانه باختري رود اردن و قدس به اشغال صهيونيستها درآمد. بهائيان در خلال اين جنگ برخلاف شعارشان مبني بر «صلح جهاني»، به جاي محكوم كردن صهيونيستها به عنوان «آغازگر جنگ و متجاوز»، در كنار ارتش اسرائيل قرار گرفتند و همه گونه حمايت را از صهيونيستها به عمل آوردند و از آن جمله به گزارش ساواك در تاريخ 10 / 5 / 46 مبلغي در حدود 120 ميليون تومان (كه آن موقع رقم بسيار هنگفتي بود) به وسيله بهائيان ايران جمع‌آوري گرديد كه به ظاهر براي بيت‌العدل در حيفا ارسال شود «ولي منظور اصلي آنها از ارسال اين مبلغ، كمك به ارتش اسرائيل مي‌باشد.» ساواك در ادامه مي‌افزايد: «مقدار قابل ملاحظه‌اي از اين پول به وسيله حبيب ثابت تعهد و پرداخت شده است.» ب) نبرد رمضان: در اكتبر سال 1973 كه مقارن با ماه مبارك رمضان بود، ارتش كشورهاي اسلامي در عملياتي برق‌آسا همچون صاعقه بر صهيونيستها فرود آمدند، تا اراضي خود را بازپس گيرند. نيروهاي مصري در مدتي كوتاه از كانال سوئز عبور كردند و ديوار عظيم بارلو را كه از سوي صهيونيستها تسخيرناپذير خوانده مي‌شد، پشت سر گذاردند. در ساير جبهه‌ها نيز سوريه و اردن صهيونيستها را گوشمالي دادند و براي نخستين بار افسانهِ شكست‌ناپذيري ارتش اسرائيل را باطل ساختند. در اين اوضاع، نشريات بهائيان به تكاپو افتادند و عليه جنگ و ويراني! به مبارزه برخاستند. آنان كه در طول جنگ سال 1967 سكوت اختيار كرده بودند، اين بار به قلم فرسايي پرداختند و در سر مقاله نشريه رسمي محفل ملي بهائيان ايران با عنوان: «نزاع و جدال منفور درگاه كبرياست» چنين نوشتند: بشر غافل خيلي زود اثرات شديد جنگهاي گذشته را از نظر دور داشته و تحت عناوين مختلفه به بهانه جويي پرداخته و مي‌كوشد تا براي اطفاي آتش اغراض خويش، دوباره هوا را مسموم سازد و ابناء نوع خود را به ديار نيستي و هلاكت رهسپار نمايد. و در ادامه مقاله، فصل مشبعي در مذمت جنگ سخن گفتند. بهائيان چنان از شكست صهيونيستها سرخورده و ناراحت شده بودند كه حتي مجله ورقا، نشريه ويژه نونهالان بهائي، را نيز از مويه‌هاي خويش بي‌نصيب نگذاشتند و در شماره آبان 52 (اولين شماره پس از جنگ) در مقاله‌اي مفصل كه ظاهراً يك دختر بچه بهائي به نام سويدا معاني (از بهائيان ايراني تبار ساكن اسرائيل) فرستاده است، شديداً براي خانواده‌هاي صهيونيست كه فرزندانشان را به ميدانهاي جنگ فرستاده‌اند، نوحه سرايي كرد و با استفاده از عبارات عاطفي كوشيدند احساسات اطفال بهائي را به نفع صهيونيستها تحريك كند و اين كودكان را از ابتدا با محبت صهيونيستها و كينه مسلمانان پرورش دهد. در بخشي از اين مقاله مي‌خوانيم: در اين چند روزهِ جنگ، وضع مردم خيلي رقت بار بود، مادرها و بچه‌هايشان نگران و پريشان، منتظر وصول اخبار جنگ بودند... وقتي خبر قتل كشته شدگان و شمارهِ آنها منتشر مي‌گرديد، اشكها سرازير مي‌شد و همگي داغدار بودند... و غروبها كه مادران دست فرزندانشان را گرفته تنهايي به گردش مي‌رفتند، حالت محزوني از چهره همگي نمودار بود.

گزارشات محرمانه

گزارشات خيلي محرمانه ساواك كه پس از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي بدست آمد: سرشت بهائيت، از بدو تأسيس تاكنون، با مخالفت نسبت به اسلام و مسلمانان عجين شده و سران و فعالان اين فرقه، با همه دولتها و كانون‌هاي استكبار، در اين مخالفت، همسويي و همكاري دارد. مثلاً آنها با دولت ايالات متحده روابط حسنه دارند و افتخار مي‌كنند كه رئيس جمهور امريكا به آنها تبريك مي‌گويد (سند 1). همچنين اسناد متعددي از همگامي و همدلي آنها با اسرائيل غاصب و ضديت شان با جهان اسلام و مردم ايران حكايت دارد (سندهاي 1 تا 4) تا آنجا كه پيروزي اسرائيل در جنگ سال 1346 (ژوئن 1967) آنها را شادمان مي‌كند (سند 5) و جالب آن كه در همين راستا، تشكيلات بهائيت به همه اعضا در سراسر كشور دستور مي‌دهد كه آخرين اخبار را از محل كار خود، گردآوري و در اختيار محفل قرار دهند و جالب‌تر اين كه دامنه شمول اين جاسوسي اطلاعات حتي ارتش و خريدهاي تسليحاتي و آموزشهاي نظاميان را نيز در برمي‌گيرد (سند 5) در سند 6 نيز با نامه‌اي عجيب مواجه مي‌شويم كه مديرعامل بهداري استان همدان براي فردي بهايي به نام دكتر نعيمي فرستاده و به وي گوشزد كرده كه در طول سال 1357 (يعني سال اوجگيري و پيروزي انقلاب اسلامي ايران) وي با استفاده از امكانات دولتي، در مجموع 3036 بار مكالمه راه دور با آمريكا داشته است، يعني حتي با احتساب روزهاي تعطيل و جمعه، او روزانه بيش از 8 بار با ايالات متحده، تلفني صحبت كرده است!

فعاليت بهائيان شيراز

خبر زير را گزارشگر ساواك از جلسه‌اي در مركز بهائيان شيراز به تاريخ 28 / 2 / 47 ارسال داشته است. در اين نشست، فردي به نام اسدالله سميعي ضمن ابراز انزجار از ايران اعلام مي‌كند كه:((پروردگارا ما را از اين مملكت نجات بده و ما را به سلامت نگهدار. اميد است كه پيشرفت و ترقي بيت‌العدل اعظم الهي طوري باشد كه روزي به همه اين ناراحتي‌ها خاتمه دهد، زيرا ارتباط اعضاي بيت‌العدل اعظم با زعماي كشورهاي مختلف طوري است كه حتي رئيس جمهور آمريكا ليندون جانسون مرتب به احباي ايران تبريك مي‌گويد... خوشبختانه امروز ديگر مسلمانان، زير دست بهائيان خواهند بود، چون مسلمانان هميشه عقب افتاده هستند. همچنان كه تمام دولتهاي اسلامي از ساير دول، عقب مانده‌اند. سپس آقاي ادب معاون بانك ملي اظهار كرد: تا زماني كه من در بانك ملي هستم، سعي مي‌كنم كه افراد مورد نياز بانك را از احبا بهائيان بپذيريم. همچنين تا آنجايي كه برايم مقدور است نسبت به كارمندان مسلمان بانك از نظر تامين حقوق و پرداخت مزايا و فوق‌العاده، آزار و اذيت بكنم. ملاحظات: خبر فوق مورد تاييد است.

هر چه بتوانيد ملت اسلام را رنج دهيد

اين گزارش هم توسط ساواك از يك جلسه بهائيان شيراز تهيه شده و نقش اين فرقه را به عنوان ستون پنجم دشمن در گسترش فساد و بي حجابي در ايران به نمايش مي‌گذارد و بر آرزوي نابودي مسلمانان به دست بهائيان تأكيد مي‌ورزد: موضوع: بهائيان تاريخ وقوع: 11 / 2 / 50 جلسه‌اي با شركت 9 نفر از بهائيان ناحيه 15 شيراز در منزل آقاي فرهنگ آزادگان و زيرنظر آقاي لقماني تشكيل شد. بعد از قرائت نامه، آقاي ولي‌الله لقماني... سخن گفت. وي اضافه كرد:... اكنون از آمريكا و لندن صريحاً دستور داريم در اين مملكت، مد لباس و يا ساختمان‌ها و بي‌حجابي را رونق دهيم كه مسلمان، نقاب از صورت خود بردارد... در ايران و كشورهاي مسلمان ديگر هر چه بتوانيد با پيروي از مد و تبليغات، ملت اسلام را رنج دهيد تا آنها نگويند امام حسين فاتح دنيا بوده و علي، غالب دنيا... اسلحه و مهمات به دست نوجوانان ما در اسرائيل ساخته مي‌شود. اين مسلمانان آخر به دست بهائيان از بين مي‌روند و دنياي حضرت بهاءالله رونق مي‌گيرد. نظريه يكشنبه: صحت اظهارات شنبه مورد تاييد است. دريائي

ما خدايي مثل حضرت بهاء الله داريم

اين سند نيز مربوط به يكي از جلسات كميسيون نشر نفحات‌الله مربوط به بهائيان است كه در اسناد ساواك وجود دارد. در اين سند نيز بر همسويي بهائيت با اسرائيل و مخالفت آنها با كشورهاي عربي و اسلامي تاكيد شده است. در اين سند حسينعلي نوري (بهاء) رسما‌ً خدا خوانده شده است: (ساعت 30 / 5 بعدازظهر مورخه 19 / 2 / 47 كميسيون نشر نفحات‌الله در منزل يكي از بهائيان واقع در كوچه شمشيرگرها تشكيل گرديد. در اين كميسيون جعفر بهزادپور به شرح زير صحبت نمود: بعضي از كشورها از جمله كشور عزيز اسرائيل و كشورهاي اروپايي هستند كه در دنيا مشهور و معروف مي‌باشند. ما هم بايد اتحادمان بيشتر از آنها باشد. فعلاً ما طرفدار دولت اسرائيل هستيم و با كشورهاي عربي و اسلامي مخالف مي‌باشيم. ان شاءالله كه در سازمان ملل متحد رسميت خواهيم يافت و آنگاه فعاليت روزافزون خود را نشان مي‌دهيم، ما خدايي مثل حضرت بهاءالله داريم....))

نگذاريد مسلمانان پيشرفت كنند

‌در اين سند كه مربوط به يك جلسه بهائي در شيراز است به صراحت اعلام مي‌شود كه به دستور بيت‌العدل بايد هر بهائي در هر اداره‌اي استخدام است، در كار مردم اشكال تراشي كند: موضوع: فعاليت بهائيان تاريخ 13 / 8 / 51 جلسه‌اي با شركت 5 نفر از بهائيان ناحيه 3 و 25 و 27 شيراز در منزل آقاي رئوفيان واقع در كوچه پروانه... تشكيل شد... سپس آقاي عنايت‌الله پوستچي اظهار كرد: ... اسرائيل حق دارد اعراب را بمب باران كند چون مسلمانان نمي‌گذارند ما زندگي كنيم، و مرتباً به ما نيش مي‌زنند اين است كه از طرف بيت‌العدل به محافل روحاني دستور داده شده افرادي كه در ادارات دولتي و پستهاي حساس مشغول كار هستند، در كارهاي مسلمانان كار شكني كنند و نگذارند مسلمانان پيشرفت كنند. همان طوري كه 7 سال پيش براي يهوديان دستور رسيده بود كه تمامي زمين‌ها و مغازه‌هاي مسلمانان را بخرند و مملكت را تصرف كنند و اقتصاد را به دست بگيرند. نظريه يكشنبه: اظهارات شنبه مورد تأييد است.

در تمام وزارتخانه‌ها يك جاسوس داريم

اين سند بسيار مهم از چند وجه قابل دقت است. اولاً حمايت رژيم پهلوي از بهائيت را نشان مي‌دهد تا آنجا كه مي‌گويد اسدالله اعلم و اميرعباس هويدا از فعاليتهاي خود به مركزيت بهائيان در اسرائيل گزارش مي‌دهند. ثانياً حمايت كامل بهائيان از اسرائيل را به نمايش مي‌گذارد. ثالثاً نشان مي‌دهد كه بهائيان اگر در هر اداره دولتي مشغول كار شوند به جاسوسي مي‌پردازند و همين امر ضروري مي‌سازد كه امروزه نيز در گزينش نيرو براي دستگاههاي مختلف دقت كافي به عمل آيد تا عناصر اين فرقه نتوانند در لباس مسلمان، در ادارات مختلف نفوذ كنند: فعاليت بهائيان شيراز تاريخ وقوع: 7 / 3 / 47 ساعت 30 / 6 بعدازظهر مورخ 7 / 3 / 47 كميسيون نشر نفحات الله در محفل شماره 4 واقع در تكيه نواب منزل اسدالله قدسيان‌زاده تشكيل شد. عباس اقدسي كه سخنران كميسيون بود، اظهار كرد جناب آقاي اسدالله علم وزير دربار سلطنتي به ما لطف زيادي كرده‌اند، مخصوصا جناب آقاي اميرعباس هويدا (بهائي و بهائي‌زاده) ان شاءالله هر دو نفر كدخداي كوچك بهائيان مي‌باشند. گزارشاتي از فعاليت‌هاي خود به بيت‌العدل اعظم الهي مرجع بهائيان مي‌دهند... دولت اسرائيل در جنگ سال 46 و 47 قهرمان جهان شناخته شده ما جامعه بهائيت، فعاليت اين قوم عزيز يهود را ستايش مي‌كنيم.... پيشرفت و ترقي ما بهائيان اين است كه در هر اداره ايران و تمام وزارتخانه‌ها يك جاسوس داريم و هفته‌اي يك بار كه طرحهاي تهيه شده وسيله دولت به عرض شاهنشاه آريامهر مي‌رسد گزارشاتي در زمينه طرح به محفل‌هاي روحاني بهائي مي‌رسد. مثلاً در لجنه پيمان كار، كادر بهائيان ايران هر روز گزارش خود را در زمينه ارتش ايران و اين كه چگونه اسلحه به ايران وارد مي‌شود و چگونه چتربازان را آموزش مي‌دهند به محفل روحاني بهائيان تسليم مي‌كنند.

مورد تماس تلفني با آمريكا

فردي به نام دكتر نعيمي در سازمان بهداري و بهزيستي استان همدان (در درمانگاه سميعي) مشغول به كار بود. به گواهي سند ضميمه در سال 1357 كه سالي بسيار حساس در تاريخ ايران بود و براي منافع ايالات متحده امريكا نيز كسب اطلاعات از داخل ايران اهميتي فوق‌العاده داشت ــ ايشان با استفاده از تلفن دولتي در مجموع 3036 مكالمه راه دور با آمريكا داشته و چون هزينه‌هاي مخابراتي آن درمانگاه بسيار زياد بوده، مسؤولان مربوطه حساس شده و با استعلام از مخابرات از اين موضوع مطلع شده و از وي خواسته‌اند كه وجه مزبور را بازپرداخت كند.جالب توجه اين كه اين فرد بهائي به نام آقاي دكتر فيروز نعيمي كه ناظم محفل بهائيان همدان بوده است به جرم «فعاليت و جاسوسي» در دادگاه انقلاب اسلامي همدان محاكمه و به اعدام محكوم شد و نامه زير نيز ضميمه پرونده وي است. وزارت بهداري و بهزيستي سازمان منطقه‌اي بهداري و بهزيستي استان همدان تاريخ: 9 / 11 / 58 شماره: 25877 به: درمانگاه سميعي ــ آقاي دكتر نعيمي با توجه به سابقه تلفني شماره 4198... استفاده شما در سال 57 برابر صورت حساب اداره مخابرات و مراجعه به سابقه تلفني، معادل 3036 مكالمه راه دور آمريكا مورد استفاده قرار گرفته، در صورت تأييد، برگ مفاصا حساب را به اين سازمان ارائه فرماييد. دكتر تهراني ــ مديرعامل تبليغ در ويتنام و بوليوي و... بهائيان در ويتنام اشغالي؛ تبليغ در خدمت نظام سلطه در قاموس قدرتهاي سياسي، به ويژه قدرتهاي ناشي از تمدن «اومانيستي» غرب، سكولاريسم يك اصل بنيادين است. به همين علت، سياستگزاري‌ها و برنامه ريزي‌هاي دولتها درباره ي مذاهب و فرقه‌ها، در مرتبه اول براي تضعيف و تحليل بردن آنها است و در مرتبه بعد، ناگزير آنها را به عنوان واقعيت‌هاي غيرقابل انكار اجتماعي به رسميت مي‌شناسند. اما هيچ گاه به ترويج و تبليغ آنها نپرداخته و زمينه‌اي براي گسترش فعاليت‌هاي آنها فراهم نمي‌سازند. آنچه گفته شد، بيانگر رابطه دولتها با مذاهب و فرقه‌هاي بومي جامعه خويش است. روشن است كه آن دولتها در قبال آيين‌هاي وارداتي و غيربومي واكنشي شديدتر از خود نشان مي‌دهند. حال اگر در چنين شرايطي، قدرتهاي سردمدار تمدن غرب و ديگر دولتها از فرقهاي پشتيباني كرده و حتي براي گسترش فعاليت‌هايش به آن كمك كنند، مساله، بودار مي‌شود.فعاليت‌هاي بهاييان در كشورهاي مختلف ازجمله جدي ترين نمونه‌هاي پرسش برانگيز اين امر است. يكي از اين موارد، فعاليت‌هاي فرقه در برخي از كشورهاي جنوب آسيا، مانند لائوس و ويتنام، در دهه 1960 ميلادي است. كشورهاي ياد شده در آن سالها گرفتار مصيبت آميزترين و خونبارترين ايام تاريخ خود بودند. لائوس از اواخر دهه 1950 به بعد، صحنه رويارويي قدرتهاي جهاني و به طور مشخص، مداخله نيروهاي آمريكايي و ويتنام شمالي بود، خاك آن كشور صحنه درگيري ميان جناح‌هاي پاتت لائو (كمونيست) به رهبري «سوپهانو وونگ»، شاهزاده «بون اوم» و دولت پادشاهي به صدارت «سو وانا پهوما» قرار داشت. حاصل چنين وضعيتي، فشار فقر و نا امني و كشتار فراوان بود. ويتنام نيز در دهه ي 1960 ميلادي صحنه نبردهاي خونين ميان مبارزان آن كشور با قواي متجاوز آمريكايي بود. به گونه‌اي كه در فاصله سالهاي 1962 تا 1968، بيش از 400.000 تن از مردم ويتنام كشته شدند. تنها در حمله عمومي عيد تت 39800 نفر جان خود را از دست داده و بيش از 100.000 نفر مجروح شدند. از فوريه 1965 تا ژوئيه 1968، هواپيماهاي امريكايي در 107.700 حمله به خاك ويتنام، 2.582.000 تن بمب بر روي مردم بي‌دفاع آن كشور ريختند. اما جالب است بدانيم كه مبلغان بهائي در چنين وضعيتي، در كمال امنيت و بدون هيچ گونه دغدغه وارد اين كشور شده براي فعاليت‌هاي آنها بسترهاي لازم فراهم شد و كمك‌ها لازم براي پيشرفت آنها انجام گرفت. به گونه‌اي كه بنا به نوشته مجله اخبار امري، ارگان بهائيان: «بر اثر ايمان و عقيده راسخ به حضرت بهاءالله و عشق به بشريت و جانبازي و گذشت احباي ويتنام اخيراً موفقيت شاياني كسب كرده‌اند. تعداد 90 محفل روحاني جديد در رضوان گذشته تاسيس و همچنين 4116 نفر در مدت يك سال در ظل امرالله وارد شده‌اند. روزنامه‌هاي رسمي ويتنام، راديو و تلويزيون ملي تمام اطلاعات و اخبار را درباره ي تعطيلات و جلسات امري انتشار و پخش مي‌كردند و هر هفته برنامه‌هاي امري از راديو سرويس مخصوص اطلاعات شهرهاي مختلف پخش مي‌شود.» اگرچه بهائيان به عنوان فرقه‌اي كوچك و اندك شمار، از نظر رواني نياز به بزرگنمايي دارند و اين رو همواره درباره ي تعداد پيروان خود مبالغه گويي را پيشه كرده و به ارائه آمارهاي اغراق‌آميز مي پردازد و بنابراين، ادعاهاي آنان درباره ي گرايش افراد ويتنامي، بايد با احتياط تلقي شود. اما متن نوشته «اخبار امري»، دست كم، رضايت آنان را از شرايطي كه در آن كشور برايشان فراهم شده بود، آشكار مي‌سازد. با توجه به حضور و سلطه آمريكا در آسياي جنوب شرقي در آن مقطع تاريخي، روشن است كه حضور بهائيان با آن شرايط مناسبي كه خود بدان اذعان دارند، بدون همراهي و همكاري آن دولت، ميسر نبوده است. به اين ترتيب، هنگامي كه حضور عده اي زير سايه سرنيزه آمريكا در يك كشور فراهم گردد، جناحهاي سياسي كه چنين پيوند تنگاتنگي را ميان آن عده و قدرت مسلط مشاهده كنند، همكاري‌هاي لازم را با آنان خواهند داشت. بر اين پايه است كه نشريه آهنگ بديع اظهار مي‌دارد در جشن روز مذاهب در لائوس، بنا به دعوت محفل بهائي، برادر پادشاه آن كشور، به نمايندگي رسمي از سوي پادشاه، در آن جشن شركت كرد. و همچنين روزنامه‌هاي مختلف ويتنام، جريان جشن تولد بهاءالله را با عكسهاي آن درج كرده و شرحي درباره حيات و تعاليم جمال مبارك! چاپ كرده‌اند. نكته مهمتر اين كه، بهائيان نه تنها در سايه ي سرنيزه آمريكا قادر به حضور در يك كشور بوده و با اعمال نفوذ آن دولت زمينه براي فعاليت‌هايشان فراهم مي‌شود، بلكه نفس برخورد آمريكا با مردم آن منطقه و فشاري كه به وسيله كشتار و جنگ در جامعه ايجاد مي‌شود، زمينه رواني مناسبي را براي شنيدن نداي صلح و وحدت بشر فراهم مي‌سازد. بدين گونه، پيوند دقيقي ميان اين وضعيت ايجاد شده به وسيله آمريكا در كشورهايي مانند لائوس و ويتنام از يكسو و فعاليت بهائيان در قالب شعارهاي صلح و وحدت در آن كشورها از سوي ديگر، احساس مي‌شود. به بيان ديگر، آمريكا اين فرصت را فراهم ساخته و آن را در اختيار اين گروه قرار مي‌دهد. نشريات بهائيان، ناخواسته به سوء استفاده فرصت طلبانه از چنين وضعيتي اذعان كرده‌اند. صدها هزار نفر از مردم بر اثر يورش توپ و تانك و بمباران‌هاي آمريكا از بين رفته‌اند و تعدادي از بازماندگان آنها در بازداشت و اسارت به سر مي‌بردند، در چنين شرايطي مبلغان بهائي بدون هيچ گونه مانعي به سراغ زندانيان مي‌روند و به بيان درست‌تر، به آن اردوگاه‌ها و بازداشتگاه‌ها برده مي‌شوند، تا بنا به اذعان اخبار امري، «در حالي كه جنگ و كشتار در ويتنام جريان دارد و صفحات روزنامه‌هاي آن كشور را اخبار و عكسهاي مربوط به عمليات جنگي پوشانده است، جامعه بهائي ويتنام برحسب وظيفه ديني و انساني خود از فرصتها و موقعيت‌هاي گوناگون براي شناساندن امر جهاني بهائي و اهداف مقاصد عاليه انساني آن و ابلاغ پيام الهي به عموم مردم استفاده نموده طي مراسم و احتفالات مختلف پيام حضرت بهاء را كه هدفشان ايجاد وحدت و برادري بين نوع بشر است به مردم آن كشور ابلاغ مي‌نمايند.» در شماره ديگري از اين نشريه، سوءاستفاده از شرايط نابهنجار افراد دربند، اذعان شده و خاطرنشان مي‌گردد: «اخيراً طي ديداري از خانواده‌هاي محنت‌زده و بيچاره و قربانيان جنگ كه در بازداشتگاه‌ها هستند، هدايايي داده شد... با استمداد از دولت كه خسارت وارده در اثر جنگ را به احباء بپردازد، به اين ترتيب كمكي به احباي ستمديده شد. صدها نفر از احباء موافقت كرده‌اند كه جلسات محافل روحاني در منازل آنها موقتاً به جاي حظيرة القدس گرفته شود.» همين نشريه در شماره ديگر مي‌نويسد: «ياران اين سامان از قربانيان جنگ در اردوگاه‌هاي پناهندگان ديدن كرده هدايايي بين اين افراد مصيبت ديده توزيع كرده... و نسبت به احبائي كه در جنگ صدمه و خسارت ديده‌اند با تقاضاي كمك مالي از دولت به اين نفوس مساعدت شده است.» به گفته ي نشريه فوق در همان شماره: «وضع اين كشور از نظر تبليغي بسيار ثمربخش است زيرا ترس از جنگ، مردم ويتنام را نسبت به نقشه صلح جهاني امر بهائي بسيار علاقه مند نموده است.» سرمستي و رضايت خاطر مبلغان بهائي از اين كه مي‌توانند مردمي مصيبت زده و گرفتار در پادگان‌هاي اسارت را به چنگ آورده و با تهديد و تطميع آنان را ناگزير از تظاهر به همفكري بكنند، در قاموس اخلاق انساني جايگاهي ندارد. مهمتر اين كه به نظر مي‌رسد، اين روش غيراخلاقي، به رغم هياهوي تبليغاتي، تاثير چنداني بر مردم آن مناطق نداشته است. زيرا اگر اظهار پذيرش بهائيت از سوي افراد ادعا شده واقعيت مي‌داشت، اكنون مي‌بايست تعداد زيادي از مردم آن كشورها پيروان فرقه ياد شده مي‌بودند. با اين همه، نشريات فرقه در آن مقطع تاريخي مملو از آمار مطول و پرطمطراق از گرايش فوج فوج مردم ويتنام به اين فرقه هستند. جالب تر از همه اين كه به اذعان خود مبلغان بهائي، آنان اصلاً از محتواي آيين بهائي با مردم سخن نمي‌گفتند.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».