بهائيت تقابل با اقتدار ملي ايران

مشخصات كتاب

عنوان: بهاييت: تقابل با اقتدار ملي ايران
پديدآورنده: سيد سعيد زاهد زاهداني
نشريه: زمانه
شماره نشريه: 61
سال: 1386
ماه: 7
تعداد صفحه: 4 ـ 11
زبان: فارسي
موضوع: بررسي علل رشد بهائيت در داخل و خارج از ايران

مقدمه

بررسي بهائيت در چارچوب تحليل رشد جريانات انحرافي قرار مي‌گيرد كه عوامل متنوع داخلي و خارجي زمينه‌ساز و مؤيد آن هستند. فقر فرهنگي، بي‌ثباتي سياسي و فشار شديد اقتصادي از جمله عوامل مؤثر داخلي بودند كه رسوخ نيروهاي استعماري را باعث شدند. حمايت استعمارگران را باعث شدند. حمايت استعمارگران از بهائيت نيز در همين چارچوب توجيه و تبيين مي‌شود. پشتيباني از بهائيت با هدف مقابله با نيروي مولد و مؤيد مقاومت ديني در برابر سلطه‌ي استعمارگران انجام مي‌شد. سوءاستفاده از عوامل و منابع داخلي نيز اين حمايت را كم هزينه‌تر و نامحسوس‌تر مي‌نمود؛ امري كه استعمارگران بدان نياز مبرم داشتند. در اين گفت و گو جناب آقاي دكتر سيد سعيد زاهد زاهداني، عضو هيأت علمي دانشگاه شيراز و داراي دكتراي جامعه شناسي از انگلستان، زمينه‌هاي شكل‌گيري بهائيت، اهداف و ابعاد آن را با تأكيد بر آسيب پذيري داخلي توضيح داده‌اند. جناب دكتر زاهد، با تشكر از فرصتي كه در اختيار «زمانه» قرار داده‌ايد، براي شروع بحث، بفرماييد اساسا بحث از جريان‌هايي نظير بابيت و بهائيت، در حال حاضر چه ضرورت و فوايدي دارد و به اصطلاح چه عبرت و حكمتي مي‌توان از اين بحث آموخت؟ به نام خداوند جان آفرين / حكيم سخن در زبان آفرين. پرسش بسيار بجايي است و مي‌تواند مدخل خوبي هم براي بحث ما باشد. بابيگري (و در تداوم آن: بهائيگري) در شكل يك جنبش اجتماعي (با ابعاد فكري و اعتقادي) در قرن سيزدهم هجري (نوزدهم ميلادي) در ايران پا به عرصه‌ي وجود گذاشت و به صورت جرياني موازي، بلكه متضاد با سنت‌ها و رسوم ديني و اجتماعي حاكم بر كشورمان، به حيات خويش ادامه داد. اين جريان، به دليل همين موضع «ساختار شكنانه»، عملا در تقابل با فرهنگ اصيل ملي - اسلامي ايران، و طبعا در راستاي تهاجم قدرت‌هاي استعماري به مليت ايراني مسلمان قرار گرفت و به صورت يكي از ابزارهاي آن‌ها بر ضد كانون انگيزش و رهبري مقاومت ملي (تشيع و روحانيت شيعه) به كار رفت. پس از شكست‌هاي نظامي فاحش ايران از روس و انگليس در قفقاز و هرات، جمعي از ايرانيان (همچون ميرزا ملكم خان و يارانش) به گونه‌اي «منفعلانه» (و نه عالمانه و نقادانه) با فرهنگ و تمدن اروپايي تماس يافتند و تحت تأثير زرق و برق مادي و ظاهري آن، و به سوداي دستيابي به ترقي و پيشرفت، به نوعي با مواريث عظيم فرهنگي و اجتماعي كشور خويش به معارضه برخاستند و در خط «ساختار شكني» افتادند. هم زمان با رشد اين جريان انفعالي، نفرت روزافزون مردم مسلمان ايران از ظلم و فساد رژيم حاكم در كشور، و مقابله‌ي فزاينده‌ي آنان (تحت رهبري علماي دين) با مظاهر استبداد و استعمار، زمينه را براي ظهور و رشد جنبش‌هاي اصلاحي در ايران فراهم ساخت و نهضت عدالتخواهي منتهي به مشروطيت از افق سياسي اين سرزمين سر بر زد. در اين هنگامه، كه جامعه‌ي ايران در تلاطم حيات اجتماعي خويش (ناشي از گسيخته شدن «نظم كهن» و حركت به سمت استقرار و تثبيت «نظم جديد») قرار داشت، مجذوبان و مرعوبان غرب، فرصت را براي سوار شدن بر موج، و سرعت بخشيدن به فرايند تخريب و تغيير فرهنگ ملي - ديني كشور در جهت ايجاد نوآوري‌هاي غير ديني و سكولار غنيمت شمردند. تا آنجا كه تقي‌زاده، صلاي «فرنگي مآب شدن كامل ايرانيان از فرق سر تا ناخن پا» را سر داد و به قول خود، بمب تسليم مطلق در برابر غرب را منفجر ساخت. ظهور و گسترش جريان غرب‌گرا و ستيزنده با سنن و باورهاي ملي - ديني مردم ايران در عصر مشروطه، ضمنا فرصتي براي تجديد فعاليت فرقه‌هاي ياد شده (بابي و بهائي، و دقيق‌تر بگوييم: ازلي و بهائي) پيش آورد كه در كنار جريان‌هاي وارداتي سكولار و سنت شكن قرار گيرند و به تخريب يا تحريف حركت‌هاي احياگر سنت‌هاي ملي - ديني مبادرت كنند؛ چيزي كه با مطامع و منافع كشورهاي استعماري در كشورمان، و روشن‌تر بگوييم با سياست «بلع ايران اسلامي» به وسيله‌ي امپرياليسم روس و انگليس كاملا همسويي داشت. فرقه‌هاي پيش گفته با چنين انديشه و عملكردي، طبعا - حتي اگر هم، از بنياد و اصل پيدايش، به قدرت‌هاي سلطه جوي بيگانه وابسته نبودند - به صورت «ستون پنجم» استعمارگران عمل مي‌كردند. از ضرورت مطالعه و بررسي جنبش‌هاي مذهبي و شبه مذهبي ايران، از جمله بهائيت، پرسيديد، بايد بگويم كه دين و (همچنين در دوران معاصر) ايدئولوژي، در ايجاد حركت‌هاي اجتماعي و تشكل‌هاي سياسي و سمت دهي به آن‌ها سهم بسزايي دارد. يكي از وجوه‌هاي مهم تمايز بين گروه‌ها، دسته‌ها و احزاب سياسي، مرام يا ايدئولوژي آن‌هاست. هر مذهب يا ايدئولوژي - بسته به ميزان نفوذي كه در اجتماع دارد - براي خود جنبشي اجتماعي ايجاد مي‌كند و پهنه‌اي از جغرافياي سياسي را به خويش اختصاص مي‌دهد. نگاهي به جنبش‌ها و حركت‌هاي اجتماعي ايران در دو قرن اخير نشان مي‌دهد كه همه‌ي آن‌ها از نوعي گرايش و جهت‌مندي ديني يا ايدئولوژيك برخوردار و متأثر بوده‌اند؛ چرا كه از زمان تأسيس دولت صفويه به بعد، سياست كشورمان (به گونه‌هاي مختلف) با دين عجين گرديد.

آيا نفوذ و تأثيرگذاري دين و ايدئولوژي در كشورمان يكسان بوده است؟

هرگز. نگاهي به تاريخچه‌ي ايدئولوژي‌هاي سكولار و لادينانه در ايران، و طرز تلقي مردم اين سرزمين از آن‌ها و رويكرد آن‌ها نسبت به اين ايدئولوژي‌ها، از ناموفق بودن اين گونه مرام‌ها و جريان‌هاي وابسته بدان در كشورمان حكايت دارد. شدت دوري جستن مردم ايران از ايدئولوژي‌هاي سكولار به حدي است كه در تاريخ پنجاه سال اخير كشورمان، قدرتمندان سياسي به راحتي توانسته‌اند رهبران و پيروان اين ايدئولوژي‌ها را از صحنه‌ي سياست حذف كنند و حتي براي مشروع جلوه دادن سركوب مخالفان (غير سكولار) خود، آنان را به وابستگي به اين دسته از انديشه‌ها متهم سازند. از جمله، مي‌توان به سركوب وسيع و سريع وابستگان و هواداران حزب توده پس از كودتاي 28 مرداد 1332 و متهم ساختن مخالفان سياسي رژيم پهلوي به انتساب به اين حزب در دهه‌هاي 1340 و 1350، و بالاخره اطلاق برچسب «ماركسيست‌هاي اسلامي» از سوي محمدرضا شاه به مخالفان مذهبي خويش براي سركوب كردن آن‌ها در همان سال‌ها اشاره كرد. اين امر نشان مي‌دهد كه در جغرافياي سياسي ايران، براي ايجاد حركت‌هاي پايدار سياسي، استفاده از دين و نحله‌هاي شبه ديني، به مراتب كار سازتر از ايدئولوژي‌هاي سكولار است.

آنچه درباره‌ي جايگاه دين در پهنه‌ي اجتماع و سياست ايران گفتيد، به قرون اخير اختصاص دارد يا گذشته‌هاي دورتر و حتي ايران باستان را نيز پوشش مي‌دهد؟

اين امر، به قرون اخير اختصاص ندارد. نگاهي به صفحات پر شمار تاريخ ايران، از روزگار باستان تا امروز، گوياي تأثيرگذاري بارز و دائمي دين در حوزه‌ي سياست و اجتماع كشورمان است. براي نمونه، امپراتوري مقتدر ساساني با اتكا به ديانت زرتشتي قوام و دوام يافت و اين امر را به نحوي ديگر در دولت نيرومند كوروش و امپراتوري هخامنشي نيز مشاهده مي‌كنيم. دولت‌هاي بني‌اميه و بني‌عباس چند قرن به نام خلفاي اسلامي بر ايران و كشورهاي همسايه‌ي آن حكومت راندند و پس از فروپاشي سلسله‌هايي كه تقريبا همگي، خطبه‌هاي نماز جمعه را به نام خليفه‌ي بغداد مي‌خواندند، نخستين دولت پايدار ملي در ايران، با تشكيل حكومت صفويه و بر مبناي رسميت بخشيدن به مذهب تشيع، پا به عرصه‌ي وجود گذاشت و حدود دويست سال (به رغم مخالفت‌ها و حملات سهمگين همسايگان مقتدر و فزون خواه ايران) تاب آورد. پس از نادرشاه، كه دولتي مستعجل بود، شاه بعدي (كريم خان زند)، كه دلبستگي شديد مردم به سلسله‌ي سادات صفوي را مي‌ديد، خود را صرفا وكيل الدوله (نايب السلطنه) خواند و سلطنت را از آن شاهزاده‌ي صفوي شمرد. سلسله‌ي نسبتا پردوام بعدي (يعني قاجاريه) نيز با اظهار دين‌داري و تمسك به علما و شعائر ديني، به تحكيم بنيان حكومت خود پرداخت. چنان كه، دو انقلاب مهم و تاريخ ساز كشورمان در سده‌ي اخير (مشروطيت و انقلاب اسلامي ايران) با نام اسلام و بر پايه‌ي آموزه‌هاي ديني و رهبري اسلامي به وقوع پيوست و نظام سياسي زمان خود را دگرگون ساخت. اين واقعيت مسلم و مستمر تاريخي، اهميت تأثير دين و به دنبال آن جنبش‌هاي ديني را در كشورمان نشان مي‌دهد و نيز توجه ما را به اين نكته جلب مي‌سازد كه در پيدايش حركت‌هاي پايدار و در نتيجه تغييرات با ثبات در اين سرزمين، همواره اين دو عامل (دين و جنبش‌هاي ديني) دخيل بوده‌اند.

آيا افراد بازيگر و ناشايست نيز از دين استفاده و در واقع سوء استفاده نمي‌كنند؟

بله متأسفانه گاه مي‌شود و سخن من هم دقيقا همين جاست. در كنار آنچه گفته شد، بايد خاطرنشان سازم كه اين واقعيت، حكم تيغي دو دم را دارد؛ چرا كه، هم اصلاحگران راستين و عالمان فرزانه‌ي ديني مي‌توانند در بهبود اوضاع از اين قاعده بهره گيرند و هم ناشايستگان و مصلحان دروغين مي‌توانند در طريق به بند كشيدن ملت و تفرقه‌ي صفوف و غارت ثروت‌هاي وي از آن سود جويند. بررسي «چرايي» و «چگونگي» ظهور، دوام و رشد يا انحطاط اين جنبش‌ها ما را نسبت به قواعد حاكم بر آن‌ها آگاه مي‌سازد و از اين طريق به سياست مداران و دلسوزان ملك و ملت، رهنمود دقيق‌تري ارائه مي‌كند كه راه را از چاه، و هادي را از گمراه، هر چه بهتر و عميق‌تر باز شناسند و دست و دسيسه‌ي استعمار را در پس پرده‌ي بعضي از جريانات، نيكوتر ببينند و در صورت لزوم خنثي كنند. با اين توضيح، كه اندكي هم مفصل شد، فكر مي‌كنم پاسخ پرسش شما را داده باشم. متشكرم.

حال نوبت آن است كه در مورد نحوه‌ي شكل‌گيري فرقه‌ي بابيت و بهائيت، و علل و زمينه‌هاي تاريخي آن بحث شود. به نظر شما، آيا همان گونه كه بعضي از نويسندگان مدعي‌اند، اين فرقه، در اصل، نهضتي درون‌زا و انقلابي بود يا استعمارگران در كاشت و برداشت آن دخيل بودند؟

حقيقت اين است كه در بررسي و تحليل جريان بابيت و بهائيت، چند مسأله را بايد از هم تفكيك كرد. يكي: عوامل ايجاد و هدايت اين جريانات، و ديگري: بسترها و زمينه‌هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي مساعد براي رشد و توسعه‌ي آن‌ها در ايران. ضمنا بايد بين سران و صحنه گردانان اصلي اين جريان‌ها، و پيروان عادي و معمولي آن‌ها، تا حدودي تفاوت گذارد و حساب آن‌ها را با هم خلط نكرد؛ هر چند دسته‌ي اخير به مثابه «سپر بلا» و «عامل اجراي» مقاصد و اهداف رهبران عمل مي‌كنند و معمولا نيز رنج‌ها و خسارت‌هاي جاني و مالي در راه حفظ موجوديت فرقه و پيشبرد مصالح و منافع زعماي تشكيلات آن، متوجه آن‌هاست. افزودن بر اين، عاملان و هاديان و صحنه گردانان اصلي جريان بابيت و به ويژه بهائيت، به دو دسته‌ي داخلي و خارجي (بيگانه) تقسيم مي‌شوند كه بايد سهم هر يك را در فرايند پيدايش و گسترش فرقه در ايران و جهان، دقيقا بررسي كرد و معلوم ساخت. از همه‌ي اين‌ها گذشته، بايد تمامي برداشت‌ها، استنباطها، نتيجه‌گيري‌ها و نيز رد و قبول‌ها و تصديق و تكذيب‌ها درباره‌ي پيشينه‌ي تاريخي اين جريانات و عملكرد سران آن‌ها، صرفا بر اسناد و مدارك متقن و معتبر تاريخي مبتني باشد نه مثلا ادعاهاي خود فرقه؛ زيرا روشن است كه اگر فرد يا گروهي (فرضا) به قدرت‌هاي خارجي وابسته باشد، هيچ گاه خود صراحتا و با طيب خاطر، بر اين امر اعتراف نمي‌كند، بلكه تا مي‌تواند آن را انكار يا توجيه مي‌كند. بنابراين بايد ديد قرائن و شواهد مستند تاريخي، در اين باره چه حكم مي‌كند؟ و فرايند تحقيق و پژوهش علمي چه نظريه‌اي را به اثبات مي‌رساند؟ توجه به مجموعه اين نكات، مي‌تواند رهگشاي ما به «كشف حقيقت» باشد و راه را براي رسيدن به پاسخ‌هاي صحيح و استوار به پرسش‌هاي شما بگشايد.

حال كه روش تحقيق و بحث در موضوع روشن شد، بررسي را از رهبران و بنيادگذاران اين جريان آغاز مي‌كنيم

در مورد رهبران و بنياد گذاران بابيت و بهائيت، متأسفانه بايد بگويم كه بررسي و واكاوي دقيق و عالمانه از كارنامه‌ي فكري و سياسي آن‌ها، پژوهنده‌ي تيزبين و ژرف نگر را نسبت به «صداقت» ايشان در دعاوي خويش به شدت مشكوك مي‌سازد. با مروري دقيق و جامع بر آثار اوليه‌ي ميرزا علي محمد باب (بنياد گذار بابيت) به روشني معلوم مي‌شود كه وي، كار خود را بر پايه‌ي «استفاده‌ي ابزاري» از باورها و عقايد رايج در بين شيعيان (به ويژه اصل قائميت حضرت حجت بن الحسن العسكري «عج»، امام دوازدهم و غائب شيعيان) آغاز كرد و حتي در آثار خود، نظير تفسير سوره‌ي يوسف (ع)، به نام و مشخصات دقيق آن حضرت تصريح كرد و خود را «باب» علم ايشان و ائمه‌ي اثني عشر (ع) ناميد، و پيروان نخستين باب هم همين تلقي را دقيقا راجع به او داشتند. از اين روست كه به علي محمد «باب» مشهور شد و آيينش «بابيت» نام گرفت. حتي در مجلس گفت و گو باعلماي تبريز نيز خود را قائم موعود شيعيان خواند و گفت همان كسي است كه شيعيان هزار سال است به انتظار وي به سر مي‌برند. آشوب‌ها و جان فشاني‌هاي اتباع نخستين باب در نقاط مختلف ايران (نظير قلعه شيخ طبرسي مازندران و شهر زنجان) بر ضد قواي دولتي نيز با فرياد «يا صاحب‌الزمان» همراه بود. حتي مدعيات بعدي باب از قبيل ادعاي «رسالت»! نيز، در پوشش تأويل «تحريف آميز و مخدوش» بعضي از روايات «شاذ و متشابه» مربوط به ظهور حضرت صاحب «عج» بيان مي‌شد، كه توضيح آن مجالي ديگر مي‌طلبد؛ چنان كه ميرزا حسينعلي بهاء (مؤسس فرقه بهائيت) نيز خود را مصداق «رجعت حسيني»! مي‌ناميد و پيش از او هم، سران بابيت در نبرد با قشون دولتي، زماني كه جان خويش را در معرض خطر مي‌ديدند، براي قوت قلب ياران خود به آن‌ها نويد مي‌دادند كه در صورت قتل، خيلي زود زنده خواهند شد و به جهان برخواهند گشت و مي‌دانيم مسأله‌ي «رجعت» امامان و اصحاب برگزيده‌ي آنان در آخرالزمان براي انتقام از دشمنان خويش، جزء عقايد و باورهاي اصولي شيعه است، كه طبق معمول، رهبران اين دو مسلك براي پيشبرد مقصود خود، بدان تشبث جسته‌اند (بي‌آنكه به لوازم و ضوابط ديني آن در متون معتبر اسلامي، پايبند باشند). البته زماني هم كه هيچ يك از آن وعده‌ها و ادعاها راست درنيامد و صلابت و قاطعيت بزرگ مرد تاريخ ايران، شادروان ميرزا تقي خان اميركبير، همه آرزوهاي آن جماعت را بر باد داد، باب تأويلات و تحريفات جديدي گشوده شد و مثلا ادعا گرديد كه مراد از نويد احياي زمين و نجات جهان از دست ستمگران توسط مهدي (عج)،زنده شدن جان‌ها به نور تعاليم باب و بهاء، و رهيدن قلوب از ظلمات گمراهي (بخوانيد: تشيع اثني‌عشري)! بوده كه آن هم حاصل شده است...! (اين مطالب را مي‌توانيد در آثار معتبر بهائيت، نظير «اسرار الاثار» فاضل مازندراني، و ديگر كتب آنان ببينيد. حتي براي آن كه غلطهاي فاحش ادبي و نحوي باب را (كه از همان آغاز، سر و صداي زيادي برانگيخت) توجيه كنند ادعا كردند كه مراد از عبارت «و علي العرب شديد» (كه در وصف امام زمان (ع) آمده)، قهر و شدت عمل او نسبت به قواعد زبان عربي، و آشنايان با اين قواعد (يعني علما) است! و مقصود اين حديث آن است كه كتاب «بيان» علي محمد باب، به شيوه‌اي مخالف با شيوه‌ي مرسوم مؤلفان كتب نوشته شده است، و اگر اين نوع تفسير از عبارت حديث فوق، برايتان هضم شدني نيست، به فهم خود شك كنيد! چون اين عبارت را فقط كسي درست مي‌فهمد كه داراي فهم استوار باشد و خوب حرف گوش كند [كه شما، انديشمندان مسلمان و شيعه، البته هيچ كدامش را نداريد]!

يعني، چنين توجيه سست و بي‌بنيادي واقعا در آثار معتبر بهائيان آمده است

بله،اين توجيه مضحك صراحتا در كتاب «ظهور الحق» (بخش سوم، ص 532) نوشته‌ي فاضل مازندراني، نويسنده و مبلغ بسيار مشهور بهائي، به نقل از يكي از رساله‌هاي استدلالي كهن بابيه، آمده و عبارت آن دقيقا چنين است: «و في قوله (ع) علي العرب شديد، يعني لاهل العربيه‌ي و القواعد المعروفه‌ي ايماء بان ذلك الكتاب علي خلاف ما عندهم من التأليف... قد فهم من كان ذافهم سديد و القي السمع....» صاحب نظراني كه عميق و عالمانه با گنجينه‌ي فرهنگ و عقايد شيعي آشنايند، و آثار و الواح باب و بهاء را نيز خوانده‌اند، نيك مي‌دانند كه مدعيات «اوليه و نخستين» باب و بهاء، چيزي جز تقليد و گرته‌برداري (البته تقليدي ناقص و ناشيانه و بعضا مضحك) از معارف و تعاليم ناب كتاب و سنت معصومان (ع) نبوده و نيست و حتي علي محمد باب، با آنكه در ايران به دنيا آمده و زيسته است و مخاطبش هم ايرانيان بوده‌اند، بر خلاف سنت انبيا كه به زبان قوم خود سخن مي‌گفتند (و به قول قرآن: «و ما ارسلنا من رسول...؛ ما هيچ پيامبري را، جز به زبان قومش، نفرستاديم؛ تا (حقايق را) براي آن‌ها آشكار سازد.» (ابراهيم / 4)، به تقليد از قرآن و روايات اسلامي، الواح مختلف و نيز كتاب به اصطلاح آسماني‌اش، «بيان»، را به عربي نگاشت و چون زبان عربي را هم درست نياموخته بود، با غلط گويي‌ها و واژه تراشي‌هاي مضحك، خود را مضحكه‌ي ديگران قرار داد. غافل از اينكه، اگر پيامبر گرامي اسلام با مردم مكه و مدينه بر عربي سخن مي‌گفتند و قرآن به لسان عربي نازل شده بود، علتش اين بود كه مخاطبان آن - در عصر بعثت - همگي عرب بودند و حضرات معصومين نمي‌توانستند با عرب زبانان به لسان «عبري» يا «پهلوي» سخن بگويند! اما باب و بهاء، با ايرانيان هم سخن بودند و دليلي نداشت كه عربي ببافند. مي‌بينيد كه همه جا و همه چيز، تقليدي از اسلام است، آن هم به صورت سطحي و ناقص و ناشيانه.

چه نتيجه‌اي مي‌خواهيد از اين مطالب در ربط با بحث حاضر بگيريد؟

اگر كمي حوصله كنيد، معلوم مي‌شود. تا اينجا ديديم كه مدعيات و آورده‌هاي «نخستين» باب و بهاء، چه در شيوه عمل و چه در محتوا، دقيقا گرته‌برداري و تقليد از اسلام بود و خود اين مطلب، نشان دهنده‌ي فقدان «اصالت» و «حقانيت» اين مسلك‌ها و «صداقت» نداشتن رهبران و بنياد گذاران آن‌هاست. نتيجه‌اي كه همين جا مي‌توان گرفت آن است كه مبدأ و ريشه‌ي اين دو مسلك را به هيچ وجه نبايد در آسمان سراغ گرفت....

آيا نمي‌توان موضوع را به نوعي، ناشي از برداشت (هر چند انحرافي) آنان از آموزه و تعاليم تشيع (قرآن و اهل بيت) دانست؟

خير! زيرا اولا، مدعيات باب، دائما تغيير و تلون يافته و از ادعاي «بابيت» تا «قائميت» و «رسالت» پيش رفته و نهايتا به قول پيروانش: «حضرت رب اعلي» شده است! و جالب اين است كه خود بابيان و بهائيان نيز منكر اين تلون‌ها و تناقض‌ها نيستند، منتها ادعا مي‌كنند كه اين امر، از روي به اصطلاح: «حكمت»، يعني ملاحظه‌ي شرايط و مقتضيات روز، انجام شده است - چيزي كه البته هر مدعي باطلي نيز براي توجيه تناقض گويي‌ها و زمانه بازي‌هاي خويش مي‌تواند ادعا كند. ثانيا، اندكي دقت در مدعيات باب و يارانش، و مقايسه‌ي آن‌ها با مفاد آيات قرآني و روايات معتبر اسلامي، انسان را به سستي اين مدعيات و ناهمخواني و ناسازگاري آشكار آن‌ها با مندرجات متون اسلامي واقف مي‌سازد.

اگر امكان دارد، به مواردي از اين تعارض‌ها و ناهمخواني‌ها اشاره كنيد

ببينيد، مسأله‌ي «مهدويت» و «قائميت» در دين اسلام (به ويژه اسلام تشيع)، هم به لحاظ «موضوع» و هم از حيث «مصداق»، امري واضح و روشن است. آيات و روايات بي‌شماري كه در كتاب و سنت نيز از آن‌ها سرشار است) و همچنين تحقيقات و پژوهش‌هايي كه علماي بزرگ شيعه، از شيخ صدوق، مفيد، طوسي و علامه مجلسي تا دانشمندان عصر حاضر، انجام داده‌اند، كاملا بر اين مسأله نور افكنده و ابعاد و جوانب گوناگون آن (از جمله، «مصداق يگانه و منحصر به فرد» اش: حضرت حجت بن الحسن العسكري) را روشن ساخته است. به اين مصداق خاص، حتي در آثار شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي نيز، كه از شخصيت‌هاي مورد احترام بابيت و بهائيت‌اند و دومي، يعني سيد كاظم، استاد خود باب بوده، تصريح شده است. اساسا در زمان ظهور باب، موضوع مهدويت و مصداق آن، چنان روشن و مسلم بوده كه به اعتراف خود بابيان و بهائيان، آقاي باب، خود را ناگزير ديده است كه در چند سال نخست ظهور و ادعاي خويش، با توده‌ي انبوه شيعيان در اين عقيده هماوايي كند و در آثار و الواحش خود را «باب» و «فدائي» حضرت محمد بن الحسن العسكري نشان دهد، تا او را طرد نكنند و بتواند به اصطلاح رسالتش را پيش ببرد. و اين سخن او است در تفسيري كه با عنوان «قيوم الاسماء» بر سوره‌ي يوسف (ع) نوشته و در فصل «سوره‌ي ملك» آن صراحتا از حضرت ولي عصر (عج) با نام و شجره‌ي خانوادگي ياد كرده و خود را مأمور ايشان خوانده است (كه طبق نظر محققان، مسلما مقصود از «من يظهره الله» هم كه باب كرارا در آثارش از آن ياد كرده همين شخصيت است): «الله قد قدر ان يخرج ذلك الكتاب في تفسير احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي‌طالب علي عبده ليكون حجه الله من عند الذكر علي العالمين». نيز در همان كتاب «قيوم الاسماء» (كه به قول حسينعلي بهاء در «ايقان»، چاپ مصر، 1318 ق، ص 195: «اول و اعظم و اكبر جميع كتب است») مي‌گويد: «يا بقيه الله قد فديت بكلي لك و رضيت السب في سبيلك و ما تمنيت الا القتل في محبتك.» جالب است كه بهاء در «ايقان» (ص 195) و عباس افندي نيز در «مقاله شخصي سياح» (چاپ مؤسسه ملي مطبوعات امري، 119 بديع، ص 49) هر دو به صدور مطبوعات امري، 119 بديع، ص 49) هر دو به صدور اين كلام از باب به صراحت اشاره كرده‌اند. در حال حاضر نيز، اگر كسي بخواهد، كاملا مي‌تواند «مشخصات قطعي» قائم موعود اسلام و قرآن (عج) و «خطوط كلي» حركت او در آخرالزمان را به نحو روشن و اطمينان آور از خلال صدها آيه و حديث به دست آورد و سپس در قياس آن‌ها با مدعيات باب و بهاء، به روشني «افسانه» را از «حقيقت» و «دوغ» را از «دوشاب» تشخيص دهد.

جالب است، اگر مي‌شود كمي ريزتر اين موضوع را بشكافيد

البته. براي نمونه، به يكي از خصوصيات منجي آخرالزمان اشاره مي‌كنم كه گذشته از قرآن و روايات بي‌شمار اسلامي، كتب آسماني پيشين نيز به صراحت بدان اشاره كرده‌اند، و آن، «پيروزمندي» و «شكست ناپذيري» قائم موعود و «فتح و غلبه‌ي قاطع» او بر همه‌ي طواغيت عصر و پر ساختن جهان از توحيد و عدالت و استقرار كامل و بي‌بازگشت حكومت صالحان است. در قرآن شريف نيز مي‌خوانيم: «و لقد كتبنا في الزبور...؛ در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: بندگان شايسته‌ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد» (انبياء/105). «هو الذي ارسل رسوله بالهدي...؛ او كسي است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد، تا آن را بر همه‌ي آيين‌ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند» (توبه/33). «و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا...؛ ما مي‌خواستيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم» (قصص/5). «وعد الله الذين آمنوا منكم...؛ خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده‌اند وعده مي‌دهد كه قطعا آنان را حكمران روي زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آن‌ها خلافت روي زمين را بخشيد؛ و دين و آييني را كه براي آنان پسنديده، پا برجا و ريشه‌دار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مي‌كند، (آنچنان) كه تنها مرا مي‌پرستند و چيزي را شريك من نخواهند ساخت» (نور/55). در احاديث شيعه و سني نيز به كرات با تعبير «يملأ الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا» رو به رو مي‌شويم و در سلام به آن حضرت مي‌خوانيم: «السلام علي المهدي الذي وعد الله به الامم ان يجمع به الكلم و يلم به الشعث و يملأ به الارض عدلا و قسطا و ينجز به وعد المؤمنين.» بر پايه‌ي اين آيات و روايات بي‌شمار، قرار نيست «مهدي» هم كه مي‌آيد مثل (انبيا و اولياي پيشين) دوران ظهور و قيامش را در تبعيد و زندان به سر برد و دست آخر هم به شهادت برسد و خم به ابروي ستمگران نيايد و باز بشريت چشم به آسمان دوزد و زار بنالد كه خدايا! منجي كي از راه مي‌رسد؟! نه! او قائم «منصور»ي است كه آيه‌ي فتح و ظفر بر پيشاني وي و يارانش نوشته شده است و ظهور او ناقوس مرگ ستم و ستمكاران را در سراسر جهان به صدا در مي‌آورد. خوب، حالا شخص ميرزا علي محمد باب را با همين يك خصوصيت مهدي، و اصل اساسي در مهدويت، محك بزنيد. ميرزا علي محمد باب (به گواه خود منابع بابي و بهائي) در همان آغاز به اصطلاح ظهور خود، توسط حاكم شيراز دستگير شد و سيلي خورد و مجبور شد بر فراز منبر شيراز اظهار توبه كند. سپس در خانه‌ي خود حبس خود نظر شد و آنگاه قاچاقي از شيراز گريخت. و چندي در اصفهان مخفيانه از سفره‌ي لطف و احسان حاكم اصفهان بهره‌مند گرديد. با مرگ حاكم اصفهان، دوباره روزگار به وي اخم كرد و تحت الحفظ مأموران دولتي، به زندان ماكو و سپس چهريق (و هر دو در گوشه‌اي دور افتاده در شمال ايران)، انتقال يافت و تا آخر عمر كوتاه خود در حبس ماند و سرانجام نيز پس از شش سال تبعيد و در به دري و زندان، به جوخه‌ي اعدام سپرده شده. جناب حسينعلي بهاء نيز در كتاب «اشراقات» (ص 7 و7) گلايه مي‌كند: يكي از اهل سنت (ظاهرا مقصود، غلام احمد قادياني، بنيادگذار قادياني‌گري در شبه قاره‌ي هند است) آمد و ادعاي قائميت كرد و حدود صد هزار مريد هم پيدا كرد، ولي اين قائم حقيقي (باب) را مسلمانان گرفتند و كشتند! عبارت بهاء دقيقا چنين است: «نفسي از اهل سنت و جماعت در جهتي از جهات، ادعاي قائميت نموده و الي حين قريب صد هزار نفس اطاعتش نمودند و به خدمتش قيام كردند. قائم حقيقي [يعني ميرزا علي محمد باب] به نور الهي در ايران قيام بر امر فرمود شهيدش نمودند...» به همين سادگي! اين بود فرجام كسي كه شيعيان (و مسلمانان، بلكه پيروان اديان) قرن‌ها منتظرش هستند كه پا در ركاب كند و بيايد و بنياد ظلم و فساد و انحراف را از بسيط زمين بر افكند! از قضا جانشين اين جناب باب، يعني حسينعلي نوري بهاء، نيز (كه خود را موعود باب مي‌شمرد) سرگذشت و سرنوشت بهتري از باب و «مهدي مغلوب»! آقايان نداشت و او نيز همه‌ي عمرش را در تبعيد، زندان و حبس نظر در اين شهر و آن شهر گذراند و فرياد لا اله الا انا المسجون الفريد (خدايي جز من زنداني تنها نيست!) سرداد. ناسازگاري مدعيات آقاي علي محمد «باب» با وعده‌ها و پيش‌گويي‌هاي مستند ديني تا آنجا بود كه وقتي ملا عبدالخالق يزدي (از اركان بابيه و شيخيه، و مورد لطف و عنايت خاص علي محمد شيرازي) از ادعاي «قائميت» باب مطلع شد، به نوشته‌ي كتاب «ظهور الحق» (بخش سوم، ص 174) «صيحه زد» و از بابيت كاملا «اعراض» كرد و بر ضد او «قيام نمود» و جمعي نيز در تهران «به سبب او» از باب روي گرداندند. در همين زمينه، نقل مطلبي نيز از عبدالحسين آواره (آيتي بعدي) در «الكواكب الدريه» (ج 1، ص 361) خالي از لطف نيست. مي‌دانيد كه اين كتاب، تحت نظر پيشواي وقت بهائيان (عباس افندي) نگارش يافته است و مؤلف آن در آن وقت، از مبلغان و نويسندگان بزرگ بهائيت شمرده مي‌شد (كه البته چندي بعد، از آن مسلك برگشت و كتاب بسيار خواندني و كوبنده‌ي «كشف الحيل» را در انتقاد از فرقه و سران آن نوشت و منتشر ساخت). آواره در اين كتاب، براي كوبيدن ميرزا يحيي صبح ازل (برادر و رقيب بهاء، و پيشواي فرقه‌ي ازلي)، مطلبي را از زبان وي نقل مي‌كند كه نشان مي‌دهد اين رجل شاخص بابي نيز (كه اكثر بابيان نخستين، او را «وصي» باب مي‌انگاشتند) شخص «قائم موعود» را همچون عامه‌ي شيعيان در فرد ديگري غير از باب جستجو مي‌كرده است. آواره مي‌نويسد: «... شنيدم از شخص موثقي كه گفت در همان اوان كه بعضي القاب از قبيل مرآت و وحيد و ازل از قبل حضرت باب براي او» يعني صبح ازل «رسيد و توقيعات رفيعه صادر مي‌شد روزي نزد حضرت بهاء الله محرمانه اظهار نمود كه اگر قائم مسلمين و موعود منتظرين ظهور فرمايد، ما چه خواهيم ساخت و به كدام عذر توانيم پرداخت و اين القاب و اوصاف كه باب به ما داده به چه كار خواهد خورد؟»!

آن طور كه معلوم مي‌شود، اين مبلغ بهائي مي‌خواسته شخص صبح ازل را (به نفع رقيبش: حسينعلي بهاء) خراب كند، اما نادانسته به بنيان بابيت و بهائيت آسيب رسانده است

بله، عدو شود سبب خير گر خدا خواهد! بدين ترتيب، مي‌بينيم كه ادعاهاي حضرات، همگي پوچ و ساختگي است و طبعا صاحبان اين ادعا و كارگردانان اين سناريو، خود بيش از هر كس، به پوچي اين مدعيات و نادرستي راهشان آگاه بوده‌اند. بنابراين، چاره‌اي نداريم جز آنكه ريشه‌ي اين ادعاها و اساس اين كتب را در جايي كاملا خارج از دايره‌ي «دين و وحي آسماني» (و روشن‌تر بگوييم: بيرون از تعاليم و وعده‌هاي روشن قرآن و ائمه معصومين (ع) جستجو كنيم: در «اهواء نفساني» و «مطامع مادي» و احيانا «بند و بست با بيگانگان» (كه از سياست «فرق تسد»: تفرقه بينداز و حكومت كن، پيروي مي‌كنند). و متأسفانه شواهد هر دو امر نيز در تاريخ كم نيست.

بسيار خوب، بعد از روشن شدن عوام اصلي اين جريان، بهتر است درباره‌ي اموري صحبت شود كه زمينه و بستر را براي رشد اين جريان مساعد ساخت

در اين زمينه ابتدا بايد به رشد نسبتا وسيع بابيت در ابتداي امر (كه ديگر هيچ گاه تكرار نشد و نمي‌شود) اشاره كنم. مي‌دانيم كه بابيت، در ابتداي امر، با توجه به استقبال بخش نسبتا در خور ملاحظه‌اي از مردم ايران رو به رو شد، به نحوي كه آشوب پيروان باب در كشور (به ويژه با توجه به شرايط شكننده‌ي سياسي - نظامي كشورمان در آن روزگار: ضعف آشكار دربار قاجار در اداره‌ي كشور، شكست‌هاي نظامي پياپي ايران از روس و سپس انگليس در ماجراي قفقاز و هرات، و مداخلات فزاينده‌ي آن‌ها در مقدرات اين كشور، شورش شاهزادگان مدعي سلطنت و نيز آشوب حسن خان سالار در خراسان) كشورمان را با خطرها و مشكلات جدي رو به رو ساخت كه اگر درايت و قاطعيت شخص اميركبير نبود، معلوم نيست كار به كجا مي‌انجاميد. اما با توجه به سستي بيانات و اعتقادات و به ويژه عجز باب از پاسخگويي به پرسش‌هاي علماي تبريز و بر ملا شدن مدعيات تازه‌ي او، كه به اعدام شخص او و سركوب شورش پيروانش در كشور منجر شد، بابيت به گروهي اندك شمار و نهان روش تقليل يافت كه از آن پس اگر خطري هم داشت، محدود به ترور غافلگيرانه‌ي بعضي از اشخاص بود، و در واقع اين جريان، ديگر توان خود را براي تجديد آشوب‌هاي پيشين (نظير آشوب زنجان يا مازندران) از كف داده بود. بايد ديد آن رشد و گسترش اوليه، مرهون چه اموري بود و به ديگر تعبير، چه چيزهايي بستر و زمينه‌ي مساعد را براي توسعه‌ي نسبتا وسيع بابيت در ابتداي امر فراهم كرد؟ در اين‌جا بايد به چند عامل اشاره كنم: 1- نخستين عاملي كه زمينه و بستر را براي رشد اوليه‌ي اين جريان در كشورمان آماده ساخت، وجود ضعف‌ها و كاستي‌هاي گوناگون فرهنگي، سياسي و اقتصادي در جامعه‌ي ايران آن روزگار (اعم از دولت و ملت) بود كه طبعا زمينه را براي بروز مشكلات و پذيرش آسيب‌ها فراهم مي‌ساخت. مي‌دانيم كه پس از فروپاشي صفويه، ايران اسلامي حدود نيم قرن هرج و مرج و كشتار را از سر گذراند و در اين مدت بنيه‌ي سياسي، فرهنگي و اقتصادي آن به مقدار زيادي، تحليل رفت. سپس نيز با تهاجم نظامي مستقيم روسيه و بعد انگليس رو به رو گرديد و به شدت گرفتار مداخلات فزاينده‌ي آن دو شد، و اين امر، بر دردها و مشكلات جانكاه اين جامعه افزود. طبيعي است كه يك كشور، در شرايط ضعف و ناتواني نمي‌تواند در برابر عوامل گوناگون تخريب و تفرقه پايداري كند. بابيت در واپسين سال‌هاي دولت حاجي ميرزا آقاسي (صدر اعظم محمد شاه قاجار) ظهور كرد. حاجي ميرزا آقاسي به علل گوناگون، به ويژه تحكمات و گربه رقصاني‌هاي مداوم روس و انگليس و عثماني در كار اداره‌ي امور كشور فرومانده بود. مرگ محمد شاه و بركناري او نيز، كشور را به كام آشوب‌ها و اغتشاشاتي بسيار كشنده نظير فتنه‌ي حسن خان سالار در خراسان كشانيد، و در چنين شرايطي بود كه بابيان در مازندران و زنجان توانستند به بسيج نيرو مبادرت كنند و بر دامنه‌ي قدرت و آشوب خويش بيفزايند. 2- دومين عامل، استفاده‌ي «ابزاري» و حساب شده‌ي سران بابيت از عقايد و احساسات پاك ديني و مذهبي مردم ايران، و در رأس همه: اعتقاد آنان به اصل مهدويت و اميد و انتظار فرج، بود؛ اميد و انتظاري كه به ويژه در آن روزگار، به علت ضعف و ناتواني ايران در برابر همسايگان زورگو و كافر پيشه‌ي خويش (روس تزاري و بريتانيا) و به ستوه آمدن ملت مسلمان از مداخلات و تحكم‌هاي زننده و فزاينده‌ي استعمارگران صليبي در اين سرزمين (براي نمونه، توجه شود به زورگويي‌هاي سفير مغرور تزاري در تهران، گريبايدوف، كه به خشم و قيام عمومي مردم و قتل سفير و همراهان وي انجاميد) بسيار پر رنگ شده بود. سران جريان بابيت، با سوءاستفاده از عقايد پاك مردم، سعي كردند آنان را فريب دهند و مسلما اگر ميرزا علي محمد باب، داعيه‌هاي متغير و نو به نوي خود (مبني بر ادعاي قائميت و رسالت و...) را در همان «روز اول»، آن هم به طور «صريح و بي‌پرده» با مردم در ميان مي‌گذاشت، هيچ يك از مردم مؤمن و مسلمان اين مرز و بوم به او نمي‌گرويدند (بازيگران سياسي، كه اساسا دنبال آب گل آلود و بازار آشفته مي‌گردند، حساب ديگر دارند، و تعدادشان نيز ناچيز و انگشت شمار است. مقصود، متن ملت مسلمان و آرمان خواه ايران است)؛ چنان كه وقتي كه جمعي از سران بابيه (از جمله: حسينعلي بهاء) در دشت «بدشت» (حوالي شاهرود) اعلام كردند كه احكام و مقررات دين اسلام در ظهور جديد، منسوخ شده است و قره‌العين با روي باز و بزك كرده به جمع مردان پاگذاشت، به تصريح خود منابع بهائي، جمعي از بابيان از پيروي باب عدول كردند و چنان رفتند كه ديگر برنگشتند و حتي ملا حسين بشرويه‌اي (شخصيت دوم بابيه، در قلعه‌ي شيخ طبرسي اعلام كرد كه اگر در بدشت بود، بدشتيان را، بابت اين كار، حد مي‌زد! اما متأسفانه علي محمد باب ابتدا خود را معتقد به باورهاي اسلامي و شيعي ملت ايران نشان داد و دم از پيروي و فداكاري در راه حضرت «محمد بن الحسن العسكري» (عج) زد و خود را صرفا «باب» آن حضرت خواند كه به معناي آگاهي از علوم اهل بيت (ع) و ارتباط با آنان بود. اين امر طبعا براي منتظران ظهور حضرت و علاقه‌مندان به ذراري پيامبر (ص) (كه باب، منسوب به آنان بود) جاذبه داشت و آن‌ها را به خود جلب مي‌كرد. چند سال بعد او پا را فراتر نهاد و مدعياني چون قائميت و رسالت را مطرح ساخت كه حساب ديگر داشت، ولي اين نيز چنان نبود كه بلافاصله به گوش مردم برسد و اطلاعاتشان از دعواي تازه‌ي باب، به اصطلاح «به روز» باشد. 3- عامل سوم، «محصور بودن دائم» باب در زندان ماكو و چهريق، و دسترسي نداشتن «آسان و مستقيم» مردم به وي، بود كه به طور طبيعي زمينه را براي «تبليغات حساب شده» سران بابيه بين مردم راجع به باب و نيز «مظلوم نمايي» آنان فراهم مي‌ساخت و به ويژه اقدامات تند و بعضا قساوت آميزي كه با شورش گران بابي پس از دستگيري آن‌ها مي‌شد و هيچ ضرورتي هم نداشت (و عمدتا از سيره‌ي معمول حكومت استبدادي وقت در مواجهه‌ي خشن با متمردان، ناسي مي‌شد) عملا خوراك خوبي براي مظلوم نمايي به دست رهبران بعدي اين جريان داد كه از آن براي تحريك عواطف پيروان خود (و پوشاندن ناتواني علمي خويش در اثبات منطقي مدعيان اين مسلك) بهره‌ي وافر گيرند. 4- چهارمين عامل، دست‌هاي مشكوكي بود كه از درون دستگاه حكومت، ماده‌ي «فتنه» را غليظ مي‌خواست تا به اغراض سياسي خويش مبني بر قبضه كردن رأس هرم قدرت نايل شود. پذيرايي گرم منوچهرخان معتمد الدوله (حاكم «ارمني» مذهب و «گرجستاني» تبار اصفهاني در زمان محمد شاه قاجار) به طور كاملا مخفيانه و به مدت چند ماه از جناب باب، اقدامي سخت مشكوك و بودار است كه حتي روايت‌هاي «رتوش شده» منابع بابي و بهائي از ماجرا نيز، بر مقاصد سياسي «بلند پروازانه» حاكم اصفهان در اين كار مهر تأييد مي‌زند. توجه شود كه اين پذيرايي بسيار گرم و بي‌شائبه! درست در شرايطي انجام مي‌شد كه آقاي باب به علت خروج بي‌اجازه از حبس نظر حاكم شيراز (حسين خان نظام الدوله) طبعا تحت تعقيب حكومت قرار داشت و سياست دولت مركزي (به رياست حاجي ميرزا آقاسي) نيز به هيچ وجه، «پذيرايي» از باب و «تشويق» او نبود. مهم‌تر از كار منوچهر خان، روابط مشكوك و سؤال انگيز ميرزا آقا خان نوري با بابيان و به ويژه با شخص ميرزا حسينعلي بهاء در زمان محمد شاه و ناصرالدين شاه است كه اخبار مربوط به آن، در خود منابع بهائي آمده است. ميرزا آقا خان، صدر اعظم انگلوفيل ناصر الدين شاه، تحت الحمايه‌ي سفارت انگليس و بعدا تزار روس، و ركن اصلي در پيشبرد توطئه‌ي استبدادي - استعماري عزل و شهادت اميركبير بود. چنين كسي پس از عزل امير، به صدارت انجام داد، اين است كه بهاء را (كه امير او را به عراق تبعيد كرده بود) به تهران فراخواند و برادرش را به پذيرايي و مهمانداري از وي مأمور كرد... (ويژه نامه ايام 29، ضميمه روزنامه جام جم، مورخ 6 شهريور 1386، بحث خوبي در اين زمينه دارد). پيداست وقتي كه كاركنان مهم يك رژيم، با مخالفان آن حكومت (به ويژه مخالفاني كه به طور نهان و آشكار، مشق «براندازي» مي‌كنند) بند و بست دارند، به طور قهري، غائله كما و كيفا توسعه و تعميق خواهد يافت و رفع آن مشكل خواهد گشت.

آيا حمايت‌هاي پنهان و آشكار دولت‌هاي خارجي (مثل روسيه و انگليس) از فرقه‌ي بابيت و بهائيت را نيز مي‌توان در رديف عواملي قرار داد كه بستر و زمينه را براي رشد و گسترش اين جريان‌ها مساعد ساخت؟

از جهتي، بله. اما راستش را بخواهيد سهم اين دولت‌ها در پيشبرد ماجرا، از سهم عوامل زمينه ساز يا كاتاليزور، فراتر است. اگر يادتان باشد در آغاز اين قسمت از بحث، گفتيم كه عاملان و صحنه گردانان اصلي جريان بابيت و به ويژه بهائيت، به دو دسته‌ي داخلي و خارجي (ايراني و غير ايراني) تقسيم مي‌شوند.

مي‌شود بيشتر توضيح دهيد؟

قرائن و شواهد بسياري وجود دارد كه نشان مي‌دهد قدرت‌هاي بيگانه (اگر نگوييم در اصل «ايجاد» اين جريان‌ها دست داشته‌اند) دست كم بايد بپذيريم كه در بقا و توسعه‌ي آن‌ها تعيين كننده بوده‌اند. به بعضي از اين شواهد در طي بحث اشاره خواهم كرد. عجالتا بايد اين نكته‌ي اساسي را خاطر نشان كنم كه قدرت‌هاي سلطه جوي بيگانه، ايران «متحد و يكپارچه»، «و بدور از اختلافات و تنش‌هاي دروني» را به هيچ رو نمي‌پسندند و منافعشان اقتضا مي‌كند كه هر روز در اين كشور كشمكش و جنجال تازه‌اي به راه افتد و «كيان ملي» و «انسجام ديني» اين ملت، كه به بركت «تشيع» و «زعامت ديني فقيهان پارسا» فراهم آمده است، آسيب جدي ببيند، تا بلع آن آسان‌تر گردد. بدين ترتيب، كاملا به نفع استعمارگران است كه گروهي در اين كشور پا به عرصه‌ي وجود گذارند كه با ايمان و آرمان اكثريت ملت، مخالف باشند و اين «تضاد بنيادين و لاعلاج»، قهرا ملت را بر ضد آنان بسيج، و نيروي آنان را عوض درگيري با بيگانه‌ي متجاوز، معطوف به درون كند. متقابلا اين گروه نيز (كه در برابر توفان خشم ملت، سرپناهي مي‌جويد) براي بقا و رشد خويش،به بيگانه ملتجلي شود و بيگانه‌ي سلطه جو و گوش به زنگ نيز فرصت به دستش آيد و بتواند در ازاي كمك به اين گروه و تجهيز و تقويت آن، از وي به مثابه‌ي حربه‌اي دائمي بر ضد ملت و مصالح آن بهره جويد، ضمن اينكه سياست «اختلاف بينداز و حكومت كن»، بايد نسبت به همين گروه نيز اجرا شود و هميشه در ميان آن‌ها مدعياني وجود داشته باشند كه كسي فيلش ياد هندوستان (يعني استقلال از قدرت خارجي) نكند و در صورت لزوم، مهره‌هايي كه تاريخ مصرفشان پايان يافته است، جا به جا شوند و هر كدام كه توان و آمادگي بيشتري در پيشبرد فرامين ارباب داشته باشند، جاي ديگران را بگيرند. در ماجراي سوء قصد نافرجام جمعي از بابيان به ناصر الدين شاه قاجار (اواخر شوال 1268.ق)، شمار درخور ملاحظه‌اي از سران اين جماعت دستگير شدند و به زندان افتادند و نهايتا اعدام شدند. شخص بهاء نيز در جايگاه يكي از متهمان اصلي پرونده‌ي ترور شاه ايران، همراه ديگر سران بابيه در آن ماجرا دستگير شد و به زندان افتاد و از آنجا كه فردي چون مهد عليا (مادر ناصرالدين شاه) بهاء را جدا در اين توطئه دخيل مي‌دانست و به شدت بر مجازات وي اصرار مي‌كرد، جان او سخت (و شايد سخت‌تر از ديگر سران) در معرض خطر بود. اما ناگهان سفير وقت روسيه در ايران (پرنس دالگوروكي) به نحوي عجيب و غيرمعمول و كاملا سؤال انگيز در مورد اين يكي، يعني بهاء، پا در مياني كرد و با فشار و تهديد (و حتي دادن شهادت به نفع وي در هنگام محاكمه) موجبات آزادي او را از زندان و اعدام فراهم ساخت و حتي هنگام تبعيد بهاء از تهران به بغداد، غلام سفارت روس را همراه فراشان دولت ايران فرستاد تا مبادا در ميان راه، گزندي به او برسد! آنچه گفتيم با آب و تاب در منابع دست اول خود بهائيان، همچون كتاب «قرن بديع» (نوشته‌ي شوقي افندي: رهبر بهائيت) و «مطالع الانوار»، تلخيص تاريخ نبيل زرندي، آمده است و از بعضي تعابير شوقي و ديگران بر مي‌آيد كه سفير روسيه به بهاء، به چشم «تحت الحمايه» روسيه مي‌نگريسته و گويا طبق قانون «كاپيتولاسيون» با وي رفتار مي‌كرده است! آن زمان اين گونه پا در مياني‌ها و حمايت‌هاي سفراي بيگانه از افراد، بازتاب بسيار بدي در افكار عمومي داشت و شايد در طي دو قرن اخير، موردي نتوان يافت (يا لا اقل، كمتر مي‌توان يافت) كه سفراي بيگانه، اين چنين به دفاع از يك به اصطلاح ايراني، پاشنه‌ي گيوه را كشيده باشند! اين حادثه‌ي تأمل بر انگيز سياسي - تاريخي، سال‌ها پيش از تأسيس بهائيت به دست بهاء رخ داد و روشن است كه اگر حمايت جدي و بي‌امان جناب پرنس روسي كه اگر حمايت جدي و بي‌امان جناب پرنس روسي در آن وانفسا نبود، آقاي بهاء سرنوشتي بهتر از ديگر اعضاي شبكه‌ي ترور نمي‌يافت و ديگر زنده نبود تا سال‌ها بعد، ماشين بهائيت را در قلمرو عثماني كليد زند. به همين دليل هم، پس از خروج از ايران، در آن لوح مشهورش، خطاب به تزار روسيه، از سفير وي بابت حمايت‌هايي كه كرده بود تشكر كرد. ماجرا، ده‌ها سال بعد نيز مجددا به گونه‌ي ديگري تكرار شد: فرزند بزرگ بهاء و جانشين وي، عباس افندي، در شوم‌ترين زمان براي جهان اسلام و شرق (يعني در دوراني كه امپرياليسم بريتانيا، با زور و نيرنگ، مناطق اسلامي را - از مصر، عراق، فلسطين و اردن تا قفقاز و افغانستان و... - اشغال كرده و در شبه قاره‌ي هند، چنگال‌هايش را تا موفق، به خون آزادي خواهان آن ديار آلوده و با كشتارهاي فجيعي چون قتل عام اهالي «اميريتسار» در 1919، روي چنگيز را سفيد كرده و در ايران نيز از طريق تحميل قرارداد 1919 تحت الحمايگي ايران و سپس اجراي كودتاي 1299، در پي محكم ساختن طناب اسارت بر گردن هم وطنان آقاي عباس افندي بود)، از دربار لندن لقب «سر» و نشان «شواليه» گرفت و سر عبدالبهاء شد. عباس افندي نيز، همچون پدر، قدر نمك بازشناخت و در الواح و نامه‌هاي خود رسما از امپراتور بريتانيا (جرج پنجم) و «سياست و عدالت» دولت انگليس تشكر كرد.

درباره نظريه اي كه در كتاب بهائيت در ايران ارائه كرده ايد توضيحي بدهيد؟

در آن كتاب، سخنم را با طرح اين پرسش اساسي آغاز كرده‌ام: چيدمان و آرايش نيروهاي بيگانه در ايران اسلامي در قرن سيزدهم هجري / نوزدهم ميلادي، يعني در زمان پيدايش فرقه‌ي بابيت و بهائيت، چگونه بود؟ نفوذ قدرت‌هاي امپرياليستي در اين سرزمين چگونه استقرار يافت و اين قدرت‌ها در برابر نفوذ و اقتدارهاي داخلي به چه صورت عمل كردند و كاركردشان در خصوص فرقه‌هاي نوظهور چه بود؟ طرح اين پرسش و ضرورت پاسخگويي بدان، از آن جهت اهميت اساسي دارد كه هر چند خوشبختانه كشورمان (ايران) بين كشورهاي آسياسي و آفريقايي، تنها كشوري است كه هيچ‌گاه به استعمار رسمي و مستقيم دولت‌هاي غربي درنيامد، اما بر آگاهان به تاريخ اين سرزمين، كاملا روشن است كه نفوذ دولت‌هاي سلطه جو در آن، از اوايل قرن نوزدهم ميلادي به بعد، براي سال‌هاي متمادي، بسيار تعيين كننده بود. سپس با نگاهي فشرده و كلان به فرايند نفوذ دولت‌هاي روس و انگليس در ايران و سيطره‌ي سياسي، نظامي و اقتصادي آن‌ها بر اين كشور در قرن نوزدهم، و «وادادگي» روز افزون دولت قاجار و «ايستادگي» پايدار ملت مسلمان ايران (به رهبري علماي شيعه) در برابر اين نفوذ و سيطره آورده‌ام: در طي دوران قاجار پس از فتحعلي شاه عمده‌ترين دول ذي نفوذ در ايران، روس تزاري و انگليس بودند. روسيه پس از انعقاد قرار داد تركمانچاي، سفارتخانه‌ي دائمي در ايران تأسيس كرد و انگلستان نيز پس از وي به اين امر اقدام نمود. به علت شكست نظامي ايران از روسيه، روس‌ها از امتيازات بسياري بهره‌مند شدند و انگليسي‌ها هم، براي كسب همان نوع امتيازها، به طور مستمر تلاش مي‌كردند. بالاخره پس از اشغال جزيره‌ي خارك به دست انگليسي‌ها و حمله‌ي آن‌ها به بندر استراتژيك بوشهر (در زمان ناصرالدين شاه)، دليران تنگستان با آنان مقابله كردند و با شكست تنگستاني‌ها و يأس و سستي ناصرالدين شاه، عهدنامه‌اي بين ايران و انگلستان در پاريس امضا كه بر جدايي هرات و افغانستان از ايران مهر تأييد زد. بريتانيا، با زور و نيرنگ، امتيازات ديگري نيز از دولت ايران گرفت كه از آن جمله، امتياز تأسيس بانك شاهي و نيز جواز كشتي‌راني در رود كارون بود. چندي پيش از آن،قرار داد رويتر منعقد شده بود، كه با قيام علما (به رهبري حاج ملا علي كني) و فشار روس‌ها، موقوف الاجرا شد. پس از درگذشت آيت الله كني، امتياز بانك شاهي و اكتشاف معادن ايران (جز معادن سنگ‌هاي قيمتي) به انگلستان واگذار گرديد و نيز قرارداد استعماري رژي با يك كمپاني انگليسي بسته شد كه از حمايت دولت بريتانيا برخوردار بود، كه آن نيز با قيام سراسري ملت ايران به رهبري علماي دين (و در رأس همه: ميرزاي شيرازي) كه در تاريخ از آن با عنوان «جنبش تحريم تنباكو» ياد مي‌شود، سرانجام باطل و ملغا گرديد و حتي دولت مقتدر لندن (به رياست ساليسبوري) دچار بحران شد و سقوط كرد. در برابر ترك تازي‌هاي بريتانيا، امپراتوري روسيه نيز بكار نبود و دربار تزار، پس از تصرف بخشي از شمال ايران، كار رقابت با انگليس را ادامه داد و با گستاخي، امتيازاتي نظير تأسيس بانك استقراضي روس را كسب كرد و نيز اجازه‌ي تأسيس بريگاد مستقل قزاق را يافت كه در حقيقت نوعي تسلط بر نيروي نظامي ايران بود. بدين گونه، دولت ايران در برابر روس و انگليس به نوعي ذلت و عقب نشيني روز افزون گرفتار شد و توان مقاومت در مقابل زياده خواهي‌هاي آنان را نداشت. آن‌ها نيز گام به گام جلو مي‌آمدند و آنچه از دستشان بر مي‌آمد امتياز مي‌گرفتند... با توجه به آنچه گفته شد، مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه دولت‌هاي خارجي در راه كسب منافع و تحميل مطامع خويش، با دولت ايران، چندان مشكلي نداشتند، اما ملت مسلمان و شيعه‌ي ايران (به رهبري روحانيت مجاهد) شديدا در مقابل آنان (چه تهاجم استعمار و چه وادادگي دولت ايران در برابر آن) ايستادگي مي‌ورزيد و در مواردي، همچون ماجراي قتل گريبايدوف و نهضت تحريك تنباكو، براي مقابله با استعمارگران حتي بر دولت و دربار ايران نيز مي‌شوريد، كه همين مقدمه‌ي جنبش ضد استبدادي مشروطيت شد. نمونه‌هاي بارز تقابل ملت و روحانيت ايران با بيگانگان فزون خواه و متجاوز را مي‌توان، از جمله، در موارد زير مشاهده كرد: صدور حكم جهاد توسط علما و بسيج مردم در جنگ ايران و روس، و پيروزي‌هاي شگفت انگيز اوليه‌ي حاصل از آن در آغاز دوره‌ي دوم اين جنگ‌ها؛ نهضت تنگستاني‌ها و ديگر دلاور مردان خطه‌ي جنوب بر ضد تجاوز نيروهاي نظامي انگليس، هم در زمان ناصرالدين شاه و هم در سال‌هاي جنگ جهاني اول؛ مخالفت مردم به رهبري علما با امتيازهاي استعماري مختلف، از جمله امتياز رويتر و رژي، و نيز وام‌هاي كمرشكن امين السلطان در زمان مظفرالدين شاه از روسيه، و بالاخره رستاخيز مردم ايران و عراق در جنگ جهاني اول بر ضد متفقين (روس و انگليس) و در پاسخ به احكام جهاد علماي شيعه‌ي دو كشور. بنابراين، دولت‌هاي روس و انگليس بر دولت ايران، به نوعي، اعمال سلطه مي‌كردند، اما ملت دين دار و غيور ايران (كه از حماسه‌ي عاشورا خط مي‌گرفت) به هيچ روي پذيراي اين ذلت نبود، و هرگز نفوذ و سيطره‌ي بيگانگان را به رسميت نشناخت. از همين جاست كه فرضيه‌ي شكستن «كيان و انسجام ملي - ديني» ملت مسلمان و شيعه‌ي ايران، و ايجاد يا تقويت فرقه‌ها و مسلك‌هاي نوظهور شبه ديني و ضد اسلامي توسط دولت‌هاي خارجي (به ويژه روس و انگليس) قوت مي‌گيرد و چنان كه قبلا گفتيم، وجود اسناد و مدارك فراوان تاريخي مبني بر پشتيباني مستقيم و غير مستقيم دول ياد شده از فرقه‌هايي چون بابيت و بهائيت نيز مؤيد مداخله‌ي بيگانگان سلطه جو در «كاشت» يا دست كم «برداشت» اين فرقه‌هاست.

آيا اين به واقع نوعي تحليل در قالب تئوري توطئه نيست؟

متأسفانه تحت گزاره‌ي جامعه شناسي اثبات گرا، مطلق انديشي در تحليل‌هاي اجتماعي، امروز و از جانب عده‌اي، رواج يافته است. عبارت «تئوري توطئه» هم از همين دست مطلق انديشي‌هاست كه با ژست علمي و تحقيقي انجام مي‌گيرد. در پاسخ به پرسش‌هاي قبلي شما، ابتدا ماهيت عوامل اصلي اين جريان، و سپس زمينه‌ها و بسترهاي مساعد داخلي براي رشد آن را توضيح دادم. آن گاه از حمايت آشكار دولت‌هاي بيگانه از امثال حسينعلي بهاء و عبدالبهاء سخن گفتم و نهايتا تأثير روابط بين الملل را تحليل نمودم. همه‌ي اين‌ها نيز، مستند و مبتني بر داده‌ها و اطلاعات مسلم تاريخي بود. همان‌طور كه گفتم، در دوره‌ي قاجار، به ويژه پس از شكست ايران در جنگ‌هاي ايران و روس، دولت ايران تحت نفوذ بيگانگان قرار گرفت و آنان براي تبديل اين كشور به مستعمره‌ي خود، تلاش پيگير خويش را آغاز كردند. اينكه كشورهاي غير اروپايي در آن زمان هر يك مستعمره‌ي يكي از كشورهاي اروپايي شدند، واقعيتي است كه نمي‌شود با برچست تئوري توطئه آن را انكار كرد. تلاش كشورهايي همچون انگلستان در آن برهه از تاريخ جهان بر اين بود كه از شرق تا غرب عالم را تحت نفوذ خود در آورند و چنين هم شد. به قول خودشان آفتاب در قلمرو نفوذشان غروب نمي‌كرد. وقتي از چنين دوره‌اي از تاريخ جهان صحبت مي‌كنيم، نمي‌توانيم مداخله‌ي كشورهاي بيگانه را در تحولات داخلي كشورمان ناديده بگيريم. اما مسلم است كه زمينه و شرايط دروني جامعه (يعني وضعيت فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي) هم بايد براي اين مداخلات مساعد باشد تا آن ها امكان ترك تازي را در آن داشته با شند. به همين مناسبت است كه از ضعف فرهنگي و نيز اقتصادي كشورمان به عنوان عواملي ياد كردم كه راه را بر اعمال توطئه‌هاي بيگانگان در كشورمان گشود. اما در همين جا لازم است مجددا اين نكته را يادآوري و روي آن تأكيد كنم كه تقريبا تنها كشور جهان سومي كه مستعمره‌ي مستقيم هيچ كشور خارجي نشد ايران است. اين پديده، مرهون همت بلند ملت ايران، وجود رهبراني بيدار مانند روحانيت مجاهد، و الگوپذيري آنان از منطق ظلم ستيز و ذلت ناپذير «عاشورا» و اميد و انتظارشان به «حاكميت عدل و توحيد توسط حضرت ولي عصر (عج) بر سراسر جهان در آخرالزمان» بود كه باعث مي‌شد آنان، تا پاي جان، مبارز و پر اميد باقي بمانند و بي‌وقفه به سوي آن آينده‌ي روشن پيش روند. ما در نظر داشتيم پرسش‌هاي بسياري را درباره‌ي فرقه‌ي ضاله با شما در ميان بگذاريم. اما بحث به درازا كشيد و ظرفيت محدود «زمانه»، مجال گفت و گوي بيشتر را نمي‌دهد. خوشبختانه مطالب جالب و رهگشاي زيادي مطرح شد كه مسلما براي پژوهشگران و طالبان حقيقت مفيد خواهد بود. مجددا از لطفي كه با قبول مصاحبه، مبذول داشتيد تشكر مي‌كنيم من هم از شما تشكر مي‌كنم و توفيق شما و خوانندگان را در شناخت عالمانه‌ي حقايق و التزام به آن‌ها از خداوند منان خواستارم.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».