بهائي شناسي

مشخصات كتاب

بهائي شناسي
جمعي از نويسندگان
سايت بهائي پژوهي

بهائي شناسي

بَقيَة الله خَيرٌ لَكُم أن كُنتُم مؤمِنينَ (سوره هود آيه 86) بقية الله براي شما بهتر است اگر مومن باشيد. مَن ماتَ وَ لَم يَعرِف إمامَ زَمانِه ماتَ ميتَهً جاهِليَهً. هر كس كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد مانند مردم زمان جاهليت (در اوج گمراهي و سرگرداني) مرده است. (رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم)) ما مسلمانان در انتظار شخص بزرگواري به نام حضرت محمد بن الحسن العسكري (عج الله تعالي فرجه الشريف) ملقب به مهدي موعود هستيم كه با توجه به بشارت هاي تمام اديان «به ويژه اسلام كه اين مسئله را به طور صريح و دقيق اشاره نموده» سرانجام به دست تواناي وي بساط ظلم و تبهكاري از روي زمين برچيده مي شود و حكومت حقه ي الهيه، صلح جهاني را مي گستراند. وي كه امام دوازدهم شيعه و فرزند برومند امام حسن عسكري(عليه السلام) مي باشد، بنا به نقل تواريخ معتبر اسلامي در نيمه ي شعبان 255 هجري از مادري ارجمند به نام نرجس (نرگس) در شهر سامرا ديده به جهان گشودند و به علت نامساعد بودن شرايط و به خصوص خفقان خلافت عباسي، دور از انظار و مخفيانه نگهداري مي شدند، تا اينكه از سال 260 هجري كه پدر گراميشان امام حسن عسكري (عليه السلام) رحلت فرمودند بنا به مصالحي كه خداوند مقرر فرموده بود غيبت صغراي ايشان آغاز گرديد. حضرت مهدي(عج الله تعالي فرجه الشريف) در طول 69 سال غيبت خود از طريق نواب خاص كه به ترتيب عبارت بودند از عثمان بن سعيد ـ محمد بن عثمان ـ حسين بن روح و علي بن محمد سيمري به هدايت شيعيان پرداخت، تا اينكه طي دست خطي كه به آخرين نائب خود علي بن محمد سيمري مرقوم فرمود، و در كتب اسلامي از جمله احتجاج شيخ طبرسي جلد 2 صفحه 478 و غيبت شيخ طوسي صفحه 395 ذكر شده، نيابت خاصه را از آن پس پايان يافته شناخته و تاريخ ظهورشان را مؤكول به خواست خداوند نموده اند. از آن هنگام دوران "غيبت كبري" فرا رسيد و در توقيع ديگري وظيفه ي مردم را در آن ايام نسبت به اصول دين، از طريق پيروي از روش تحقيق و استدلال، و در فروغ دين، از مسير اجتهاد و با تقليد از فقهاي اعلم و با تقوي در هر زمان مقرر فرموده اند.

انگيزه هاي گمراهي

انگيزه ها و زمينه هاي گرايش به مدعيان مهدويت تاريخ اسلام نشانگر آن است كه افراد بسياري به خاطر دستيابي به قدرت و يا به خاطر اهداف شخصي از عنوان مقدس «مهدي موعود» سوء استفاده كرده اند، اين سوء استفاده از همان قرن اول هجرت آغاز شد و در دوره ي خلافت عباسيان (از سال 132 هجري قمري به بعد) به اوج خود رسيد. البته اين موضوع نه تنها به اصل مطلب و قيام با شكوه حضرت مهدي (عج الله تعالي فرجه الشريف) آسيبي نمي رساند، بلكه بيانگر اصالت و واقعيت آن است، چرا كه اوصاف، ويژگي ها و نشانه هاي ظهور آن حضرت، و دستآوردهاي ممتاز انقلاب جهاني او در همه ي ابعاد كمالات انساني آنچنان از نظر آيات و روايات روشن است، كه همه ي اين افرادي كه ادعاي مهدويت يا بابيت كرده اند، به يك صد هزارم، اين امتيازات و نشانه ها دست نيافته اند، بلكه به عكس به فساد و انحراف دامن زده و بر نابساماني ها افزوده اند. از آنجا كه مسئله ي مهدي موعود و قيام و انقلاب جهاني او، و اين كه او پس از ظهور، سراسر جهان را كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد مي كند، به طور مكرر از زبان پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و حضرت علي (عليه السلام) و همه ي امامان معصوم (عليهم السلام) ذكر شده و از امور قطعي انكار ناپذير است. از همان قرن اول، سوء استفاده از اين نام و ادعاي دروغين مهدويت آغاز شد يعني عده اي خود را همان مهدي موعود دانسته و يا از طرف ديگر، گروهي از مردم به پندار غلط خود به مهدي موعود بودن بعضي از اشخاص اعتقاد پيدا كردند. با اين كه در مواردي حتي آن شخص چنين ادعايي را نداشت، بلكه آن را انكار مي كرد. يكي از انگيزه هاي پديد آمدن اين دين سازان اين بود كه آنها تصور مي كردند بايد به دنبال هر دوره ي ظلم و طغيان بي حد و مرز، رادمرد نجات بخشي بيايد و مردم را از يوغ ستم ها نجات بخشد، مثلاً مردم مسلمان از ظلم بني اميه و سپس بني عباس به ستوه آمده بودند، و از مهدي موعود كه در روايات به عنوان مصلح كل و منجي جهان بشريت ياد شده، تصويري عالي در ذهن داشتند، از اين رو زمينه براي پذيرش مهدي موعود، فراهم بود، بر همين اساس رندان سودجو از اين زمينه ي موجود سوء استفاده كرده و به اغفال مردم پرداختند و يا احياناً از روي ناآگاهي به قصد قربت دست به اين كار مي زدند به اين اميد كه خود را از سايه ي شوم و هولناك ظلم و ستم طاغوت ها، نجات دهند، ولي در تشخيص مهدي موعود حقيقي، خطا مي كردند. به هر روي بر اثر انگيزه هاي گوناگون، از اعتقاد و احساسات پاك مردم سوء استفاده كرده، و گروه هايي به دنبال مهدي هاي ساختگي پديدار شدند.افرادي نيز با كج فهمي و با تصورات باطل و يا به قصد مريد پروري مدعي نيابت و يا ارتباط مستقيم با مهدي موعود شدند كه از جمله آنها "شيخ احمد احسائي" مؤسس مكتب شيخيه بود.

بستر گمراهي

چگونگي تأسيس مذهب شيخيه در سال 1175 هـ.ق در آبادي «اِحساء» واقع در كشور عربستان سعودي كنوني در كرانه خليج فارس، پسري به دنيا آمد كه او را احمد ناميدند، وي پس از تحصيلات اوليه، با فرقه هاي صوفيه كه سابقه ي طولاني از عصر امام صادق (عليه السلام) تاكنون دارند روابط پيدا كرد، و كم كم روحيه ي صوفي گري در او پديدار شد و مكتبي صوفيانه تحت عنوان "شيخيه" را رواج داد. او در سال 1242ه.ق. در سن 67 سالگي در مدينه از دنيا رفت و در قبرستان بقيع دفن گرديد. چون عقايد وي با اصول اسلامي مغايرت داشت و از جمله يكي از عقايد او اين بود كه معاد جسماني را قبول نداشت، مورد اعتراض مراجع و علماي بزرگ آن زمان، مانند: ملا محمد تقي قزويني (شهيد ثالث)، آقا سيد مهدي، حاج ملا محمد جعفر استر آبادي، سعيد العلماء مازندراني، شيخ مرتضي انصاري، شيخ محمد حسن صاحب جواهر و ديگران قرار گرفت، همه ي اين علماء بطلان مذهب او را اعلام كردند. او براساس پيشينه ي فكري صوفي منشي، در عين آنكه شيعه بود، اعتقاد به چهار اصل داشت كه عبارتند از: 1- خدا 2- پيامبر 3- امام و 4- باب امام (يعني واسطه ي مخصوص بين امام و مردم) و مدعي بود كه خود او نائب و باب خاص امام زمان (عج الله تعالي فرجه الشريف) مي باشد. او در آخر عمر وقتي كه تصميم به مسافرت به مكه گرفت، يكي از شاگردانش به نام «سيد كاظم رشتي» را جانشين خود كرد، و از مريدانش خواست كه در غياب او و پس از مرگش از سيد كاظم رشتي پيروي كنند. از آن پس پيروان شيخ احمد احسايي به عنوان پيرو مذهب شيخيه معروف گشتند، پس از مرگ شيخ احمد احسايي، سيد كاظم رشتي زمام امور شيخيه را به دست گرفت، او كه هم عقيده ي استادش شيخ احمد احسايي بود، خود را از صف مسلمين جدا كرده و داراي مريدان مخصوص بود. سرانجام سيد كاظم نيز در سال 1259 هـ.ق از دنيا رفت. او براي پيروان و شاگردان خود جانشيني تعيين نكرد، لذا آنان پس از مرگ او حيران و سرگردان بودند، سرانجام چهار نفر ادعاي جانشيني سيد كاظم رشتي را نمودند كه عبارتند از: حاج كريم خان كرماني، ميرزا شفيع تبريزي، ميرزا طاهر حكاك اصفهاني و ميرزا علي محمد شيرازي معروف به «سيد باب» مؤسس فرقه ي بابيه. اكثر پيروان سيد كاظم رشتي به طرفداران حاج كريم خاني معروف هستند، مركز اين گروه كرمان است و رهبرشان اكنون يكي از نوادگان حاج محمد كريم خان مي باشد. "ميرزا علي محمد شيرازي" يكي از كساني بود كه ادعا كرد كه بايد جانشين سيد كاظم رشتي گردد، به اين ترتيب سر و كله ي علي محمد در اينجا پيدا شد و كم كم ـ چنان كه شرح داده خواهد شد ـ طرفداراني براي خود فراهم كرد و فرقه ي بابيه را تأسيس نمود.

آغازگر گمراهي

بنيان گذار فرقه بابيه ميرزا علي محمد شيرازي، بنيان گذار فرقه ي بابيه در روز اول ماه محرم سال 1235 هجري قمري مطابق با سوم (يا بيستم) اكتبر سال 1804 ميلادي (در عصر سلطنت فتح علي شاه قاجار) در شيراز متولد شد. پدرش محمدرضا شيرازي بود كه به خاطر شغل بزازي، او را محمدرضا بزاز مي گفتند و در ايام كودكي علي محمد از دنيا رفت، از آن پس علي محمد تحت كفالت و سرپرستي مادرش فاطمه بيگم و دايي خود به نام سيد علي درآمد. علي محمد در كودكي توسط دايي خود به مكتب "شيخ محمد عابد" كه در محله ي قهوه ي اولياء (بيت العباس) فعلي شيراز واقع بود، فرستاده شد. او سالياني در نزد شيخ محمد عابد درس خواند و قدر مسلم، نوشتن و خواندن و قسمتي از ادبيات فارسي و عربي را در اين مكتب آموخت و عقايد شيخيه توسط شيخ محمد به او منتقل شد. بنا به مدارك معتبر در كتب بهائيت نه تنها درس خواندن و مكتب رفتن ميرزا علي محمد باب مسلم است، بلكه از قراين و لابلاي مدارك مي توان استفاده كرد كه علي محمد حدود يازده سال نزد شيخ محمد عابد، درس خوانده است، زيرا او در ابتداي هفت سالگي به مكتب رفت و در پايان هفده سالگي ترك تحصيل نمود، و به كسب و كار مشغول شد و ادعاي امي بودن وي كه توسط طرفدارانش مطرح مي گردد باطل و غير واقعي است.

زمينه هاي گمراهي

متأثر شدن سيد علي محمد از مكتب شيخيه و صوفيه چنان كه معروف است اگر معمار خشت اول ساختمان را كج بگذارد تا ستاره ي ثريا ديوار آن كج مي شود، نكته ي شايان توجه اين كه طبق مدارك موجود شيخ محمد عابد نخستين معلم علي محمد از نظر روحيه، شيخي مسلك بوده است چنان كه فاضل مازندراني (يكي از مبلغين بابي) در بخش سوم كتاب «ظهور الحق» صفحه 263، و نبيل زرندي در كتاب «مطالع الانوار» ص64 تصريح كرده اند كه شيخ محمد عابد اولين معلم ميرزا علي محمد، از علماي مذهب شيخيه بوده است، و اين خود نشان مي دهد كه ميرزا علي محمد در همان اوان، با مذاق شيخي گري پرورش يافته، از اين رو، وقتي بزرگ شد دنبال همين مكتب را گرفت و تماس ريشه دار با مسلك شيخي گري داشت. علي محمد پس از خروج از مكتب خانه، و پيدايش روحيه ي شيخي گري در او، و تماس با علماي شيخيه، در خارج از مكتب خانه، علاقه و ميل شديدي به مطالب عرفاني و رياضت پيدا كرد، در اين زمان (در سن 19 سالگي) همراه دايي خود سيد علي، براي تجارت به بوشهر مسافرت نمود، مدت اقامت او در بوشهر درست روشن نيست، او در بوشهر به رياضت و به اصطلاح تسخير شمس مي پرداخت و با سر برهنه به پشت بام رفته و برابر تابش سوزان و داغ آفتاب در بوشهر به خواندن اوراد و اذكار مشغول مي شد. ميرزا علي محمد كه در غياب، شيفته ي سيد كاظم رشتي شده بود از بوشهر عازم كربلا شد و در آنجا مدتي در محضر درس سيد كاظم رشتي شركت كرد و در اين مدت با شاگردان سيد كاظم نيز آشنا گرديد. نخستين ادعاي ميرزا علي محمد سال 1259 هجري قمري بود كه سيد كاظم رشتي (سر سلسله ي شيخيه پس از شيخ احمد احسايي) از دنيا رفت، ولي براي خود جانشين معين نكرد. آنها مذهب را داراي چهار ركن مي دانستند: توحيد، نبوت، امامت و "ركن رابع"، منظورشان از «ركن رابع» شيعه ي خالص و خاص بود و معتقد بودند كه ركن رابع رابط ميان امام غائب و مردم در دوران غيبت كبراي امام دوازدهم شيعيان است. شاگردان و طرفداران سيد كاظم رشتي براي يافتن «ركن رابع» كه جانشين سيد كاظم شود در صدد جستجو برآمدند، پس از چندي عده اي حاج كريم خان كرماني را انتخاب كردند كه بعدها از رقبا و دشمنان سرسخت علي محمد باب به شمار آمد، بعضي ديگران را انتخاب كردند و گروهي متحير بودند، تا اينكه ميرزا علي محمد در شب جمعه 5 جمادي الاولي سال 1260 هجري قمري در سن 25 سالگي در زمان سلطنت محمدشاه قاجار (پدر ناصرالدين شاه) ادعاي بابيت كرد، و گفت: من باب و نايب خاص امام زمان (عليه السلام) و از ناحيه ي آن حضرت مأمور هستم، وي در آن موقع غير از ادعاي بابيت هيچ ادعاي ديگري نكرد. چنان كه وي در كتاب "احسن القصص" خود كه در همان وقت تأليف نموده بود در تفسير سورَةُ المُلك كه اولين سوره ي آن كتاب است مي گويد: «اللَّه قَدْ قَدَّرَ اَنْ يَخْرُجَ ذلك الكتاب في تفسيرِ اَحْسَنَ الْقِصَصْ مِن عندِ محمد بن حسن بن علي بن حسن بن علي بن ابيطالب، علي عبدِه لِتَكُونَ حُجَّةُ اللَّه من عند الذِّكر علي العالمين بَليغاً» خداوند تقدير كرد كه اين كتاب در تفسير احسن القصص از ناحيه ي محمد (امام زمان عليه السلام) فرزند حسن فرزند علي فرزند محمد فرزند علي فرزند موسي فرزند جعفر فرزند محمد فرزند علي فرزند حسين فرزند علي بن ابيطالب بيرون آمده، به دست بنده اش (علي محمد) برسد تا حجت خدا از طرف «ذكر» به جهانيان باشد. قابل توجه اين كه بيشتر ساده لوحاني كه به ميرزا علي محمد گرويدند او را تنها به عنوان باب و نايب و وكيل خاص امام زمان پذيرفتند در حالي كه خبر نداشتند كه ميرزا علي محمد داعيه هاي ديگري را نيز در سر دارد.حتي ملا حسين بشرويه اي همشاگردي ميرزا علي محمد در كربلا و اولين كسي كه به او ايمان آورد و عده اي از بابيان اوليه مانند ملا جليل رومي، ملا يوسف اردبيلي، ملا محمود خوئي، ميرزا علي قزويني و شيخ علي پسر ملا عبدالخالق يزدي، كه در واقعه ي طبرسي (در قلعه شيخ طبرسي) توسط قواي دولتي كشته شدند به ميرزا علي محمد نه به عنوان قائميت و رسالت، بلكه به عنوان بابيت امام زمان (عليه السلام) ايمان آوردند، و ملا عبدالخالق يزدي كه به وسيله ي ملا حسين، به علي محمد ايمان آورده بود، و فرزندش در واقعه ي طبرس كشته شد وقتي كه نامه اي از ناحيه ي ميرزا علي محمد در سال 1265 به او رسيد كه در آن نامه ادعاي قائميت كرده بود، بر سر خود كوفت و گفت پسرم به ناحق و باطل كشته شد.

توبه نامه

نخستين توبه از ادعاها توسط ميرزا علي محمد شيرازي اِشراق خاوري (از نويسندگان معتبر بهائي) در كتاب تلخيص تاريخ نبيل صفحه 130 مي نويسد: «باب در مراجعت از مكه در بوشهر چند روزي اقامت كرد، دستورهايي به قدوس (محمد علي بار فروشي [بابلي] يكي از گروندگان به باب) در رساله اي به نام خصايل سبعه داد كه آن را به شيراز ببرد كه از جمله آن دستورها اين بود: "بر اهل ايمان واجب است در اذان نماز جمعه جمله ي أشْهَدُ أنَّ عَلياً قَبْلَ نَبيلْ بابُ بَقيَّةُ الله را اضافه كنند" و چون در بوشهر عده اي دور او را گرفتند و فساد به پا كردند ميرزا حسين خان نظام الدوله تبريزي حاكم فارس مأموريني را گماشت تا ميرزا علي محمد باب را تحت الحفظ به شيراز آوردند. در آن زمان مقصود وي از علي قبل نبيل خودش يعني علي محمد بود كه خود را باب حضرت بقية الله (امام دوازدهم شيعيان) مي دانست. به هر حال او را در شيراز محبوس كردند و سپس مجلسي با حضور علما و دانشمندان تشكيل يافت ميرزا علي محمد باب در آن مجلس مورد مناظره علمي دانشمندان و علماي محقق شيراز قرار گرفت و از پاسخ به استدلالات علمي آنان عاجز ماند. سرانجام علي محمد در مسجد وكيل در حضور امام جمعه ي شيراز و علما و جمعيت زيادي از مردم ادعاهاي خود را پس گرفت و اظهار توبه نمود. اِشراق خاوري در كتاب تلخيص تاريخ نبيل صفحه 141 مي نويسد: حضرت باب در حضور امام جمعه رو به جمعيت كرد و گفت: «لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غائب بداند، لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند، لعنت بر كسي كه بگويد من منكر وحدانيت خدا هستم، لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر انبياء الهي بداند، لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر اميرالمؤمنين و ساير ائمه ي اطهار بداند.» بدين ترتيب وي خلاصي يافت ولي تحت نظارت حكومت قرار داشت.

سرانجام شوم

پايان زندگي علي محمد شيرازي علي محمد باب اوضاع را در شيراز نامساعد ديد و پي فرصت مي گشت تا از شيراز فرار كند او با حاكم و والي اصفهان منوچهر خان معتمد الدوله گرجي روابط پنهاني داشت، از اين رو هدفش اين بود كه به اصفهان برود و از آزادي اي كه توسط حاكم اصفهان به او داده مي شود بهره برده و منظورش را عملي سازد، لذا وي در سال 1261 ه. ق. به سوي اصفهان حركت كرد و مورد استقبال و پذيرائي شاهانه منوچهر خان قرار گرفت و حتي زني زيبا را به همسري وي برگزيد و كاخي را در اختيار او گذاشت. در ربيع الاول سال 1263 معتمد الدوله در كام مرگ فرو رفت. با مرگ او پنهاني بودن اقامت ميرزا علي محمد در اصفهان فاش شد، گرگين خان (پسر عموي معتمد الدوله كه جانشين او در اصفهان شده بود) اوضاع را بحراني و نامساعد ديد و اخبار اصفهان را به مركز (تهران) گزارش داد، و از مركز دستور روانه ساختن باب به تهران صادر گرديد، وي علي محمد باب را با چند سوار به طرف تهران فرستاد چون در اين موقع محمد شاه در تهران نبود حاج ميرزا آقاسي (صدر اعظم وقت) صلاح نديد كه علي محمد باب به تهران وارد شود لذا دستور داد وي را از قريه «گلين» به تبريز بردند و از آنجا به زندان ماكو منتقل شد و پس از مدتي از زندان ماكو به زندان چهريق در آذربايجان غربي انتقال يافت. ميرزا جاني مؤلف كتاب نُقْطَةُ الْكافْ مدت اقامت باب را در قلعه ي ماكو نزديك به سه سال نوشته است و مي گويد سپس به دستور يحيي خان حاكم اروميه او را از ماكو به چهريق برده و محبوس نمودند. چنانكه ذكر شد، با اينكه باب در زندان به سر مي برد، عده اي به هواخواهي از او در گوشه و كنار كشور (با تحريكات عوامل خارجي) شروع به اغتشاش كردند. هر روز آشوب هايي (مانند اغتشاش نيريز، زنجان، قلعه طبرسي و بَدَشت) در نقاط مختلف كشور توسط بابيها روي مي داد كه قطعاً دست استعمار به آشوب و اغتشاش دامن مي زد. تا اينكه ميرزا تقي خان اميركبير (كه در آن زمان صدر اعظم كشور بود) به ناصرالدين شاه گفت: تا زماني كه باب و اطرافيانش زنده اند، هر روز گوشه اي از كشور دچار اغتشاش خواهد بود، بايد آنها را از ميان برداشت، ناصرالدين شاه با پيشنهاد اميركبير موافقت كرد، حسب الامر او علي محمد باب و چند نفر از يارانش را از قلعه ي چهريق به تبريز آورده و محبوس ساختند و پس از سه روز حكم اعدام باب صادر شد، و سرانجام او را قبل از ظهر روز چهارشنبه 28 شعبان (يا سه شنبه 27 شعبان) سال 1266 هجري در سن 31 سالگي با محمد علي زنوزي (يكي از مريدان باب كه در تبريز به او گرويده بود) در ميدان تبريز اعدام كردند. از علي محمد آثاري به نام هاي: صحيفه عدليه، تفسير سوره كوثر، احسن القصص، بيان فارسي، بيان عربي و لوح هيكل و تعدادي الواح پراكنده بجاي مانده است.

جانشيني

جانشين ميرزا علي محمد مرد شماره دو فرقه ي بابي شخصي است به نام ميرزا يحيي معروف به صبح ازل، وي با حسين علي بهاء (كه شرح حالش ذكر خواهد شد) برادر بودند، پدرشان ميرزا عباس معروف به ميرزا بزرگ نوري بود در همان زماني كه علي محمد باب زنده بود، از مريدان پر و پا قرص باب همين دو برادر بودند، ولي علي محمد باب چون ميرزا يحيي را (با اين كه از نظر سن كوچك تر از حسين علي بهاء بود» دلباخته تر ديد و چنان دريافت كه ميرزا يحيي از روي صداقت طبع به او ايمان آورده، او را به القاب صبح ازل، مرآت، شهره و وحيد مفتخر ساخت و او را به عنوان جانشين خود تعيين كرد. ناگفته نماند كه نفوذ و تلاش هاي قُرَّةُ العَينْ از زنان طرفدار ميرزا علي محمد هم كه علاقه ي بيشتري به صبح ازل داشت، در اين موضوع مؤثر بوده است، زيرا ميرزا يحيي از همه جوان تر بود چه آنكه طبق نوشته ي «اِدوارد براون» (مورخ انگليسي همزمان با دوران باب در زمان قاجاريه) پس از كشته شدن علي محمد باب، ميرزا يحيي نوزده سال بيشتر نداشت. كوتاه سخن آنكه: همه ي بابيان حتي خود حسين علي بهاء، صبح ازل (ميرزا يحيي) را به عنوان جانشين بعد از علي محمد باب شناختند، زيرا علي محمد باب، طبق وصيتش او را جانشين خود قرار داده بود و براي تكميل كتاب بيان فارسي و عربي (كتاب احكام صادره از علي محمد باب) سفارش كرده بود كه او آن را تكميل كند.(الواح خطي صفحه 6 و مقدمه نقطة الكاف)

رسوائي بر سر جانشيني

شورش و كشمكش بر سر جانشيني و سرانجام تبعيد رهبران بابيه جريان به اين منوال مي گذشت، پيروان باب كه در رأس آنها ميرزا يحيي و حسين علي بهاء قرار داشتند و دشمن سرسخت ناصرالدين شاه بودند (چون او دستور اعدام باب را صادر كرده بود) در فكر توطئه چيني بر ضد ناصرالدين شاه افتادند (البته دست هاي مرموز استعمار كه چشم طمع به كشور ايران دوخته بودند، در اين مسير آنها را كمك مي كرد). به طوري كه از صفحه ي 313 تا 315 جلد اول كتاب كواكب الدّريه (عبدالحسين آيتي) استفاده مي شود: شش نفر از بابي هاي متعصب كه از آن جمله ملا صادق ترك بود در نياوران شميران به طرف ناصرالدين شاه تيراندازي كردند و بعد با قمه و قداره به طرف شاه حمله بردند و او را مجروح نمودند ولي موفق به قتل ناصرالدين شاه نشدند ناصرالدين شاه بعد از اين واقعه در صدد دستگيري و نابودي بابي ها برآمد. آن توطئه در روز بيستم شوال سال 1268 هجري واقع شد، دولت قاجار پس از واقعه ي سوء قصد، چهل نفر از افراد معروف بابيه كه يكي از آنها حسين علي بهاء بود را شديداً مورد تعقيب قرار داد. سرانجام آن چهل نفر را دستگير كردند و 28 نفر آنها را به قتل رساندند، بقيه را به زندان محكوم كردند ولي پس از مدتي آنها را آزاد ساختند. هنگامي كه سربازان دولتي براي دستگيري ميرزا حسينعلي او را تعقيب مي كردند، توسط شوهر خواهرش به سفارت روس پناهنده شد و سفير دولت روس (به نام كينياز دالكوركي) از تحويل دادن وي به ماموران دولت ايران خودداري نمود و اظهار نمود كه ميرزا حسينعلي امانت دولت روس است. ميرزا يحيي هم در اين هنگام در نور مازندران به سر مي برد به محض اينكه خبر دستگير شدن و اعدام بابيان به او رسيد به لباس درويشي درآمد و با عصا و كشكول پس از پيمودن مراحلي به بغداد فرار كرد. بالاخره حسين علي بهاء با فشار دولت قاجار دستگير ولي با حكم اعدام روبرو نشد و سرانجام با دستياري و پافشاري سفارت روس و نقشه هاي مرموز و حساب شده پس از چهار ماه زندان، در روز اول ربيع الاول سال 1269 از زندان نجات يافته و به صورت تبعيد رهسپار بغداد گرديد. با رفتن ميرزا يحيي و سپس حسين علي به بغداد كم كم بقيه ي بابي ها از گوشه و كنار ايران به بغداد رفتند و در آنجا اجتماعي تشكيل دادند و در صدد برآمدند كه به اجتماع بابيها سر و سامان دهند. مدت اقامت آنها در بغداد حدود يازده سال (از سال 1269 تا 1280) بود. كم كم مسلمانان عراق متوجه خطر بابيان و ادعاهاي گوناگون آنها شدند اظهار تنفر علما و مردم روز به روز نسبت به آنها شديدتر شد و شكايت خود را به دولت ايران رساندند، دولت ايران هم به وسيله ي سفير خود در اسلامبول (واقع در تركيه) از سلطان عثماني (عبدالعزيز) كه در آن زمان بر عراق نيز حكومت داشت تقاضا نمود كه بابي هاي جمع شده در بغداد را به جاي ديگري تبعيد كند، سلطان عثماني دستور داد تمام بابيان را به اسلامبول تبعيد كردند، بابي ها در حدود چهار ماه در اسلامبول اقامت كردند. وقتي اين گروه بابي به اسلامبول رسيدند، تا آن تاريخ حسين علي بهاء هيچ گونه ادعايي نداشت و همواره خود را پيرو علي محمد باب معرفي مي كرد و برادرش ميرزا يحيي را، جانشين باب مي دانست، ولي طولي نكشيد كه آتش كدورت بين دو برادر (ميرزا يحيي و ميرزا حسين علي) شعله ور شد، و به همديگر نسبت هاي ناروايي دادند، سرچشمه ي تمام نزاع ها رياست بر بابيها بود، و حسين علي مي خواست از آن تاريخ به بعد آواي استقلال سر دهد. ولي ميرزا حسين علي براي وارونه جلوه دادن مطلب در كتاب بديع صفحه ي 379 علت اختلاف را بي عفتي ميرزا يحيي دانسته و مي گويد: «علت و سبب كدورت ميرزا حسين علي از ميرزا يحيي اين بود كه در حرم نقطه (ميرزا علي محمد) روح ما سواه فداه تصرف نمود (مقصود همسر دوم علي محمد شيرازي است)، با اين كه در كل كتب سماوي حرام است و بي شرمي او به مقامي رسيد كه مخصوص زوجات خود را در مكتوبات خود حرام نمود، مع ذلك دست تعدي و خيانت به حرم مظهر مليك عَلام گشود، فَأُفّ لَهْ و لِوَفائِهِ و كاش به نفس خود قناعت مي نمود بلكه او را بعد از ارتكاب (عمل) خود وقف مشركين نمود و جميع اهل بيان شنيده و مي دانند سيئات او را.» پس از چهار ماه اقامت بابيها در اسلامبول، و شعله ورتر شدن آتش اختلاف ميان آنان، ديگر دولت عثماني صلاح نديد آنها در آنجا بمانند لذا آنها را به شهر «اَدِرْنِه» (يكي از شهرهاي شمال تركيه تحت حكومت عثماني) تبعيد نمود. سال 1281 ه.ق. اين گروه به شهر ادرنه روانه شدند و تا حدود سال 1285 در آنجا بودند، در اين مدت كشمكش سختي بين دو برادر (حسين علي و ميرزا يحيي) و پيروانشان در گرفت، و آن قدر كشمكش سخت و افتضاح آور بود كه خود ميرزا حسين علي در كتاب بديع صفحه 326 مي گويد: «و افتضاحي در اين ارض بر پا شد كه يكي از قنسول هاي اين ارض تعجب نمود و به شخصي ذكر نمود كه امر عجيبي واقع شده و جميع اعجام (ايرانيان) به شماتت برخاستند كه در اين طايفه عفت و عصمت نيست.» و در صفحه 312 بديع مي گويد: «چه از آن نفوس عجب نيست، حال از معرض بالله مرشدت بگو كه در اين امر بر او چه وارد شد، مسلم است كه ازل (ميرزا يحيي) به اكل و شرب و تصرف در ابكار و نساء مشغول بوده و اعمالي كه والله خجالت مي كشم از ذكرش مرتكب». و از همين تاريخ بين پيروان ميرزا يحيي و ميرزا حسين علي، جدايي و دو دستگي حاصل شد، دسته ي اول به نام "ازليه" و دسته ي دوم به نام "بهائيه" خوانده شدند اختلاف وقتي به اوج شدت رسيد كه حسين علي در سال 1289 سال چهارم اقامتش در ادرنه ادعاي مقام «من يظهره اللهي» (يَََََََََِعني شخصي كه قرار است خداوند او را ظاهر گرداند) نمود. حكومت عثماني كه ناظر كشمكش و نزاع اين دو گروه بود، چاره اي نديد جز اين كه آن ها را از همديگر جدا كرده، و از آنجا تبعيد سازد، بنا به نوشته ي عبدالحسين آيتي (آواره) در كتاب كواكب الدريه: حسين علي را با 73 نفر از پيروانش به شهر «عكّا» (از شهرهاي فعلي اسرائيل) و ميرزا يحيي صبح ازل را با سي نفر از پيروانش به قبرس تبعيد كرد. بنابراين بابيها به دو گروه ازلي (طرفداران ميرزا يحيي) و بهائي (طرفداران ميرزا حسين علي) تقسيم شدند.ميرزا حسين علي با كمك فرزندان و اطرافيان خود از حضور در عكا بهره فراوان برده و طي ساليان طولاني اقامت در آن شهر با نوشتن كتب و الواح گوناگون به تدريج رهبري بهائيان را به دست گرفت و ميرزا يحيي بعد از چند سال اقامت تبعيد گونه در قبرس از دنيا رفت و همان جا مدفون شد و هم اكنون ياران وي پراكنده مي باشند كه خود را "بياني" مي دانند و بهائيان را گمراه و فريب خورده مي پندارند.

سرنوشت ميرزا حسينعلي

سرنوشت ميرزا حسينعلي بهاءالله مدعي دين جديد بهائيت در عكا چند ماهي نگذشته بود كه بهائيان چند نفر ازلي را كه در ميانشان بودند به بهانه جاسوسي كشتند و بواسطه اين جنايت خونين، ميرزاحسينعلي و پسرانش و برخي از بهائيان توسط دولت عثماني در عكا محبوس گرديدند ميرزا حسينعلي همچنان در عكا بود تا به سال 1309 (در دوم ذي القعده) كه پس از بيست شبانه روز تب و لرز در سن 76 سالگي مرد و در سه كيلومتري عكا دفن شد. "اين محل امروز قبله بهائيان است ". يعني بايد رو به قبر ميرزا حسينعلي نماز خوانده و فقط او را در نظر بياورند. چون به گفته خودشان، شنونده اي جز او نيست و اجابت كننده اي غير او نيست. ميرزا حسينعلي دعاوي چندي داشت و به تناسب اشخاص يكي از آنها را عنوان مي نمود. گاه خويشتن را رسول حق مي خواند و زماني خود را خداي عالميان و پروردگار جهانيان معرفي مي نمود و روزگاري خود را خداي خدايان و آفريننده پروردگاران قلمداد مي كرد. البته در مواقعي هم كه زمينه را نامساعد مي ديد دست از همه آنها مي شست و تظاهر به مسلماني مي نمود ميرزا حسينعلي سه زن اختيار نمود و فرزنداني داشت كه از جمله آنها دو برادر ناتني به نامهاي عباس افندي و محمد علي افندي بودند و در پايان عمر در" لوح" عهدي كه به منزله وصيت نامه اوست و در صفحه 400 تا 403 كتاب ديگرش به نام مجموعه الواح چنين مي نويسد: (لسان از براي ذكر خير است. او را به گفتار زشت ميالائيد..... مذهب الهي از براي محبت و اتحاد است. او را سبب عداوت و اختلاف منمائيد)؟؟!! ميرزا حسينعلي داراي القاب و مكتوبات بسياري مي باشد. القاب او عبارتند از: بهاءالله- اسم اعظم- جمال مبارك- هيكل مبارك- جمال قِدم- حضرت اعلي- اب سماوي (پدر آسمان)- مبعث الرسل (مبعوث كننده پيغمبران)- مالك يوم الدين (صاحب روز جزا) ذات لم يلد و لم يولد. و اغلب اين القاب در كتاب نظر اجمالي صفحه 75 آمده است. عباس افندي عباس عبدالبهاء از نخستين زن ميرزا حسينعلي به دنيا آمد. دوران كودكي و جواني را همراه پدر گذراند. اما ميرزا حسينعلي از زن ديگرش به نام مهد عليا، سه پسر داشت به اسامي: محمد علي افندي، ميرزا ضياء الله و ميرزا بديع الله. و همانطور كه گفتيم بنابر لوح عهدي، بعد از عباس محمد علي معرفي شده بود. ليكن پس از مرگ پدر ميان فرزندان جدائي افتاد و محمد علي با دو برادر ديگرش و دو تن از زنان ميرزا حسينعلي و خواهران و پسر عموها بر عبدالبهاء شوريدند و با اينكه در لوح عهدي سفارش شده بود كه اختلاف و نزاع نيفتد و احترام و دوستي اعضاء و بستگان ديگر مراعات شود و ناسزا و افترا موقوف گردد با اين حال چون دو دستگي بالا گرفت، عباس، عبدالبهاء محمد علي را ناقض اكبر و مريدانش را ناقضيين خواند و پيروان خود را ثابتين نام نهاد. محمد علي نيز به تلافي، عبدالبهاء را رئيس المشركين گفته، ابليس لئين لقب داد. بار ديگر سركار آقا (عباس)، برادر و مريدانش را به القاب پشه، سوسك، كرم خاكي، خفاش؛ جغد، كلاغ، روباه، گرگ، و باقي درندگان مفتخر ساخت و خويشتن را بلبل و طاووس ناميد. ميرزا محمد علي هم براي تكميل باغ وحش خانوادگي، جناب ابن البهاء را گوساله و الاغ دو پا خوانده و خود را غضنفر الله (شير خدا) لقب داد. سرانجام اين تعارفات به جائي رسيد كه عباس اعلام داشت كه برادرش محمد علي، بسياري از الواح و احكام پدرش منجمله صورت نماز 9 ركعتي را سرقت نموده و هنوز هم اين عبادت عظمي مفقود مي باشد.

سرسپردگي رهبران بهائيه

عباس افندي از پدر زيرك تر و محافظه كارتر و داناتر بود. خود را فردي عادي و غلام و بنده بهاء مي خواند تا از او برهان و حجتي نخواهند و در عوض هرچه مي توانست مقام باب و بهاء را بالا مي برد. ايشان هميشه نان را به نرخ روز مي خورد و بر خلاف پدر پايبند به يك حكومت و يك ولي نعمت نبود و در آستان هر دولتي ابراز چاكري مي نمود. در اوائل كه هنوز دولت روسيه ي تزاري برقرار بود در سايه عنايت آن حكومت استعماري مي زيست و مريدانش در عشق آباد روسيه منزلتي داشتند و حتي به تشويق و پشتيباني و مساعدت آن دولت در آنجا عبادتگاهي به نام مشرق الاذكار بر پا كردند. در همان اوقات خود وي براي اغفال دولت عثماني و جلب توجه اينچين راز و نياز مي كند كه ترجمه آن اين است: " خدايا تو را به تاييدات پنهاني و توفيقات صمداني و فيوضات رحمانيت خواستارم كه دولت سربلند عثماني كه خلافت محمدي است، مؤيد فرمائي و در زمين مستقر و مستدام داري. اما پس از آنكه دعاهاي بهاء و بهائيان در حق حكومت روسيه ي تزاري به عكس مستجاب گرديد و آن حكومت ستمگر منقرض شد، سركار آقا دست به دامان انگلستان شد و گذشت ايام، پرده از حقايق برداشت و عثماني ها دريافتند كه عباس افندي به نفع دول انگليس جاسوسي مي كند و جمال پاشا فرمانده كل دولت عثماني قصد اعدام وي را نمود. ليكن دولت انگليس به حمايت از وي پرداخت. " چون اين گزارش يعني حكم اعدام سركار آقا به لُرد بالفورد (وزير امور خارجه وقت انگليس) رسيد در همان يوم وصول دستور تلگرافي به جنرال آلِنبي سالار سپاه انگليس در فلسطين صادر و تاكيد اكيد نمود كه به جميع قوا در حفظ و صيانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بكوشد." بالاخره در اين كشاكش قواي انگليس در خاك عثماني پياده شد و جان عباس افندي نجات يافت و به سبب خدمات شاياني كه ايشان نموده بود بلافاصله از جانب آن دولت به دريافت نشان عالي پهلواني (نايت هود) و لقب سر مفتخر گرديد. آنگاه به شكرانه اين حمايت، سركار آقا دست به دعا برداشت و درباره انگلستان چنين دعا نمود كه ترجمه آن اين است: " پروردگارا سرا پرده عدالت در اين سرزمين بر پا شده است و من تو را شكر و سپاس مي گويم. پروردگارا امپراطور بزرگ ژرژ پنجم پادشاه انگلستان را به توفيقات رحمانيت مؤيد بدار و سايه بلند پايه او را بر اين اقليم جليل (فلسطين) پايدار ساز. در كتاب خطابات جلد اول صفحه 23 پس از آنكه به انگلستان رفته بود، اشاره مي نمايد كه از اصل ملت ايران و انگلستان از يك نژادند و بعد توضيح مي دهد كه ملت ايران بايد جان خود را فداي ملت انگلستان نمايد. عباس افندي در اواخر عمر، سفرهائي به اروپا و آمريكا به خرج مريدان نمود و در آنجا بسياري مطالب تازه آموخت و با الهام از افكار نويي كه در اروپا و آمريكا پديد آمده بود 12 شعار تو خالي و فاقد پشتوانه عملي ترتيب داد و به نام تعاليم 12 گانه بهائيت به اين و آن عرضه نموده است. بهاييان هم اين تعليمات ظاهر فريب را وسيله تبليغات وسيع خود به عنوان تعاليم درخشان دين جديد بهاييت به اين و آن عرضه مي نمايند. در سفر آمريكا عبدالبهاء در ميان جمعي سوداگران تيز دندان آمريكائي به وطن فروشي پرداخت و چنين بانگ برداشت: " از براي تجارت و منفعت ملت آمريكا، مملكتي بهتر از ايران نه، چه كه مملكت ايران مواد ثروتش همه در زير خاك پنهان است. اميد است ملت آمريكا سبب شود كه آن ثروت ظاهر شود و ارتباط تام ميان آمريكا و ايران حاصل گردد. حال تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!!!... به سال 1340 ه. ق. (1300 ه. ش.) اجل عباس افندي فرا رسيد و او را در حيفا كنار قبر باب دفن كردند. بد نيست ياد آور شويم كه در تشييع جنازه او نمايندگان دولت انگليس حضور يافتند و از طرف آن دولت بدين صورت مرگ او را تسليت گفتند: " وزير مستعمرات حكومت اعليحضرت پادشاه انگلستان مستر وينستون چرچيل... تقاضا نمود مراتب همدردي و تسليت حكومت اعليحضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهائي ابلاغ نمايد... و كُونت آلِنبي نيز.... اعلام نمود به بازمانگان فقيد سر عبدالبهاء عباس افندي و جامعه بهائي تسليت صميمانه مرا... ابلاغ نمائيد...

شوقي افندي

عباس افندي به هنگام مرگ فرزند پسر نداشت و با آنكه عبدالبهاء محمد علي افندي زنده بود، وي با نوشتن الواح وصاياي خود براي رهبري و رياست بهائيان قرار تازه اي نهاد و سلسله ولايت امرالله را تاسيس نمود. بنابر مضامين الواح وصايا ولي امرها 24 نفر بوده و هر يك پس از ديگري خواهند آمد و هريك بايد جانشين خود را تعيين نمايد و ايشان روشن كننده آثار بهائي و مرجع مطاع همگاني و رئيس دائمي مجلس بيت العدل هستند. بر اساس همين نوشته، اولين ولي امر نوه دختري سركار آقا يعني شوقي افندي مي باشد و پس از او سلسله اولياء امر در نسل فرزند ذكور و بكر او خواهد بود. شوقي افندي پسر ميرزا هادي افنان دختر زاده عباس به شمار مي رفت و در ايام حيات جدش در دانشگاه آمريكائي بيروت و آكسفورد لندن به مطالعه و تحصيل پرداخت. پس از مرگ عبدالبهاء، شوقي به ياري مادرش به رياست رسيد اما گروهي او را نپذيرفتند و برخي از مبلغين و بزرگان بهائي همچون عبدالحسين آيتي (آواره) و صبحي كاتب عبدالبهاء و ميرزا حسن نيكو و غيره از عقائد بهائي به دامان پاك اسلام برگشتند. و چون شوقي آنان را به باد فحش و بدگوئي گرفت، آنها هم با نوشتن كتاب هائي چون كشف الحيل و خاطرات صبحي مهتدي و فلسفه نيكو سوابق زشت و ناپسند ايام كودكي و جواني شوقي را افشا كردند. گروهي ديگر از بهائيان الواح وصايا را نامعتبر دانسته "ميرزا احمد سهراب" كاتب عبدالبهاء و شوهر خاله شوقي را كه از خويشان نزديك شوقي بود به پيشوائي برداشتند و نام "سهرابي" بر خود نهاده كاروان خاور و باختر را تشكيل دادند. شوقي افندي در ايام رياست خود به تقليد از اروپائيان به بهائيت صورت تشكيلات حزبي داد و محافل منتخب محلي و ملي به وجود آورد. و در برخي كشورها آنها را به عنوان محافل مذهبي و يا شركت هاي تجاري به ثبت رساند. روحيه ماكسول همسر شوقي در كتاب گوهر يكتا صفحه 384 در اين باره مي نويسد: " ميل مبارك آن است كه محفل را به اسم جمعيت ديني و اگر نشد به عنوان هيئتي تجاري تسجيل نمائيد. " به سبب همين تشكيلات اداري حزبي است كه تاكنون بهائيت توانسته ماندگار شود. در ضمن هر كس مخالف ميل شوقي كار مي كرد ابتداء از اين تشكيلات اخراج (طرد اداري) و سپس اگر مخالفت ادامه پيدا مي كرد از جامعه بهائي بيرون مي شد. (طرد روحاني) و بسياري كسان گرفتار چنين مجازاتي شدند. در زمان حيات شوقي بود كه حكومت يهودي اسرائيل در فلسطين روي كار آمد و به پاداش كوشش هاي بي شمار بهائيت در ايجاد چنين دولت بيگانه در قلب جامعه اسلامي اين مسلك در آنجا رسميت يافت و املاك و اموال ايشان تحت حمايت واقع و از ماليات و عوارض معاف گرديد. شوقي افندي برابر با سال 1336 ه. ش. در لندن به مرض آنفولانزا دچار شد و از دنيا رفت و در همان جا مدفون گرديد. بر خلاف پيش بيني و پيشگوئي عباس افندي، شوقي عقيم بود و فرزندي نداشت و حتي جانشيني هم معين ننمود در نتيجه پس از مرگش كشمكش شديدي ميان بهائيان در گير شد. بسياري از بهائيان به رياست معنوي زن آمريكائي شوقي به نام روحيه ماكسول (به لقب حضرت حرم) و رياست ظاهري اياديان امر الله باب ولايت امر را تا ابد مسدود دانستند. 6 سال پس از مرگ شوقي در لندن با عجله تمام كنفرانسي شامل رؤساي بهائي هر محل تشكيل دادند و در آن اجتماع 9 نفر اعضاء مجلس بيت العدل را انتخاب نمودند. اين گروه نه نفره هر پنج سال يك بار تجديد انتخاب مي شوند و بر بهائيان حكومت كرده و فرمان مي دهند و فرمان آنها همچون فرمان يك رهبر معصوم براي بهاييان واجب الاطاعت است. دسته ديگري از پيروان شوقي بيت العدل را بي اعتبار و ساختگي دانستند (به علت اينكه بايد رئيس دائمي و عضو ممتاز آن ولي امر الله باشد) و رئيس هيئت بين المللي ايادي به نام "چارلز ميسن ريمي" را جانشين شوقي و ولي ثاني امر خواندند و طرفداران ايشان را "ريمي" مي نامند. بعد از مرگ ميسن ريمي يك نفر فرانسوي به نام ژوئل باري مارنجلا جانشين وي شده است. در همين زمان جواني از بهائيان خراسان در سرزمين اندونزي برخاست و مدعي شد كه موعود كتاب اقدس و صاحب آئين تازه است. وي جمشيد معاني (ملقب به سماء الله) نام دارد. طرفداران جمشيد معاني را "سمائي" مي نامند.

بررسي ادعاهاي ميرزا علي محمد

وي در سال 1260 هجري قمري با ارائه كتاب تفسير سوره يوسف براي يكي از مريدان شيخي مسلك خود به نام ملا حسين بشرويه اي ادعاي بابيت حضرت حجة بن الحسن العسكري را مي نمايد و ضمن مداركي كه از خود باقي گذارده، پيوسته ايمان خود را به وجود آن حضرت ابراز مي نمايد، ولي در ضمن اظهارات خود دعاوي متناقضي از قبيل قائميت، نبوت و خدائي نيز داشته است كه در پايان، از همه آن ادعاها توبه و بازگشت نموده است و متأسفانه با توجه به اينكه هيچ دليلي بر اثبات حقانيت خود نداشت، حضرات بابي و بهائي وي را امام زمان مي دانند. و پا را از اين هم فراتر گذاشته و او را مؤسس شريعت بابيه مي دانند يعني شريعتي كه فقط 9 سال دوام داشت (1269-1260) اين تناقضات بهترين دليل بر بطلان اين فرقه ساختگي مي باشد. در اينجا لازم است كه بدون غرض، و با نهايت واقع بيني و به طور بسيار مختصر مطالبي در زمينه هاي قائميت خاتميت، الوهيت و بالاخره قوانين و احكام، آن هم از كتابهائي كه مورد قبول خود جامعه ي بهائي است آورده شود و با كمال بي طرفي حق را از باطل تشخيص داده و سخن درست را از كلام نابجا بازشناخت.

ادعاها

اعتراف ميرزا علي محمد باب راجع به امام زمان (عج الله تعالي فرجه الشريف) 1- در صفحه 27 كتاب صحيفه عدليه كه از آثار خود ميرزا علي محمد شيرازي است صريحاً اعلام داشته كه حضرت امام حسن عسكري(عليه السلام) داراي فرزندي به نام محمد بوده كه قائم اسلام و صاحب الزمان و امام دوازدهم است. 2- در صفحه (5) توضيح لغات و اصطلاحات كتاب بيان فارسي (از علي محمد شيرازي) در تفسير حرف ميم كه در صفحه 58 همان كتاب آمده مي گويد «امام دوازدهم محمد بن الحسن العسكري» است. 3- آقاي اشراق خاوري (از مبلغان مشهور بهائي) در صفحه 22 كتاب رحيق مختوم جلد اول از قول ميرزا علي محمد نقل مي كند كه خود او گفته من بنده ي امام دوازدهم محمد بن الحسن العسكري (عليه السلام) هستم. 4- مهمتر اينكه ميرزا علي محمد در "لوح الف" در كتاب اسرار الآثار جلد 1 صفحه 180 به بعد مطالبي مي گويد كه خلاصه و ترجمه ي چند فراز آن اين است: (بعضي نسبت داده اند كه من ادعاي امامت و يا رسالت كرده ام خدا ايشان را به سبب اين تهمت بكشد... عده اي ديگر نسبت بابيت به من داده اند خدا ايشان را لعنت كند. از براي حضرت بقية الله بعد از نواب اربعه ديگر نايبي وجود ندارد و هر كس چنين ادعايي كند بر همه واجب است كه او را بكشند. سپس اعلام مي كند كه امروز امام زمان (عج الله تعالي فرجه الشريف) محمد بن الحسن العسكري(عليه السلام) امام بر حق و حجت خدا مي باشد.) پس با توجه به اظهارات مذكور كساني كه ميرزا علي محمد شيرازي پسر ميرزا رضاي بزاز را قائم اسلام و امام دوازدهم مي دانند، چه دليلي در دست دارند؟ و چگونه با اين همه تناقض گويي، اين ادعا را از او پذيرفته اند؟ و آيا در پيشگاه پروردگار بزرگ و خداوند متعال چه پاسخ خواهند گفت؟

اعترافات سران بابيه و بهائيه به خاتميت پيامبر مكرم اسلام

ميرزا علي محمد علاوه بر ادعاي بابيت و مهدويت مدعي تاسيس شريعت جديد و منسوخ نمودن اسلام است و كتاب بيان فارسي و بيان عربي را نيز با هدف تبيين احكام دين جديد نگاشته است. اما جالب است كه در كتب وي و ديگر رهبران بهائي به خاتميت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) صريحاً اعتراف شده است. اما در مورد خاتميت حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) پيامبر بزرگوار اسلام بايد بدانيم، علاوه بر آنكه در قرآن كريم در موارد مختلفي به اين موضوع اشاره شده، احاديث زيادي نيز در اين زمينه وجود دارد. در سوره ي احزاب آيه ي 40 خداوند حضرت محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) را صريحاً آخرين پيامبر دانسته است. «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِيينْ» (محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولكن فرستاده ي خدا و پايان دهنده ي پيامبران است) و در اين زمينه بي مناسبت نيست از كتاب هاي باب و بهاء شواهدي نيز درباره ي خاتميت ذكر گردد: 1- در صفحه 5 كتاب صحيفه عدليه، خود ميرزا علي محمد راجع به دين اسلام مي گويد: اين شريعت مقدسه (اسلام) نسخ نخواهد شد؟ بَلْ حَلالُ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و آله و سلم) حَلالٌ اِلي يَومِ القيامَةِ وَ حَرامُ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و آله و سلم) حَرامٌ اِلي يَومِ القيامَةِ 2- ميرزا حسين علي (بهاء) در كتاب اشراقات صفحه 293 مي گويد: «الصلوة و السلام علي سَيِّدِ العالَمْ و مُرَبّيِ الاُمَمْ اَلَّذي بِه اِنْتَهَتِ الرِّسالَة و النُّّّّبُوَة». «سلام و و درود بر سيد عالم و مربي امم (حضرت محمد) كه به وجود او رسالت و نبوت به انتها رسيد. 3- در صفحه 78 كتاب رحيق مختوم جلد 1 و صفحه 114 قاموس توقيع جلد1، در ترجمه آيه 40 سوره احزاب كه قبلاً اشاره شد، از قول ميرزا حسين علي بهاء مي نويسد كه رسالت و نبوت به حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) ختم گرديد و مقام خودش رسالت و نبوت نبوده و نيست. در اين جا اين سؤال مطرح مي شود كه با توجه به مطالب ياد شده آيا بهائيان ميرزا علي محمد شيرازي و ميرزا حسين علي را به چه مقامي مي شناسند؟ و خلاصه اينكه آقايان چه كاره هستند؟

ادعاها

ادعاي خدائي سران بابيه و بهائيه در كتب و آثار بابيه و بهائيه مداركي دال بر ادعاي الوهيت و خدائي توسط اين مدعيان دين جديد مشاهده مي شود. اين ادعاها به حدي صريح و روشن است كه جاي هيچگونه تفسير و تاويلي باقي نمي گذارد. به منظور بررسي ادعاهاي فوق با نگاه به برخي از مدارك بهائيت مطالب جديدي روشن مي شود: 1- ميرزا علي محمد در صفحه 5 لوح هيكل الدين كه ضميمه ي كتاب بيان عربي است خود را ذات خدا و هستي او معرفي مي نمايد. 2- ميرزا حسين علي در صفحه 229 كتاب مبين اظهار مي دارد: «لا اِلهَ اِلا اَنَا المَسجُونُ الفَريد» يعني نيست خدايي غير از من زنداني تنها! بنابراين يك نفر بهائي با توجه به اينكه تأويل و تفسير در بهائيت حرام است و بايد ظاهر عبارات مكتوب رهبران بهائي را بپذيرد، بايد معتقد باشد كه ميرزا علي محمد شيرازي و ميرزا حسين علي هر دو خدا هستند؛ و اگر چنين اعتقادي را نداشته باشد بهائي نيست ولي كفر بودن اين ادعاها بر هر فردي آشكار و هويدا است به ويژه آنكه قبله بهائيان نيز قبر ميرزا حسينعلي مي باشد!!؟؟

احكام ضد انساني و خلاف حقوق بشري ميرزا علي محمد باب شيرازي

بهائيان، ميرزا علي محمد را مهدي موعود اسلام و همه اديان الهي دانسته و علاوه بر آن وي را موسس شريعت جديد بابيه و مبشر به ظهور دين بهاالله معرفي مي كنند. ببينيم اين شخص والا مقام و الهي (به تعبير بهائيت) چه ميگويد: 1- ص 30 كتاب بيان فارسي: لايجوز التدريس في كتب غير البيان. هيچگونه مجوزي براي تدريس هر كتابي غير از بيان داده نميشود!؟ 2- ص135 كتاب بيان فارسي: در وجوب خراب نمودن بقاع (متبركه) قبل از هر ظهور توسط ظهور بعد 3- ص 157 كتاب بيان فارسي: مصادره نمودن اموال افراد غير متدين به بيان 4- ص159 كتاب بيان فارسي: كليه غنائم (كه از جنگ بابيها با مسلمانان بدست مي آيد) متعلق به باب (ميرزا علي محمد) است. 5- بيان فارسي: بر هر پادشاهي كه در دين بابيه به سلطنت مي رسد واجب است احدي از غير بابيها را بر روي زمين زنده نگذارد. 6- ص193 بيان فارسي: بر پنج قطعه زمين غير از بابيها نبايد زندگي و سكونت كنند. 7- ص198 بيان فارسي: در حكم محو و نابودي كليه كتب مگر كتب نوشته شده در مورد بابيت. اعتراف عبدالبهاء به احكام ضد حقوق بشري ميرزا علي محمد باب كتاب مكاتيب- جلد1- صفحه 266: " در يوم ظهور حضرت اعلي (ميرزاعلي محمد) منطوق بيان (عبارت بود از:) گردن زدن غير بابيها، سوزاندن كتابها و اوراق، ويران كردن بقاع متبركه و كشتن همه ي مردم مگر كساني كه ايمان بياورند و باب را تصديق كنند. مهدي موعود مورد ادعاي بهائيان كه بايستي موجب سعادت و خوشبختي جوامع بشري و آرامش روحي و رواني جامعه و منادي وحدت و يكرنگي باشد، چگونه حكم قتل و غارت انسانها و سوزاندن ساير كتب را ميدهد و روي امثال چنگيزخان مغول را سفيد مي نمايد. اين احكام به حدي شرم آور است كه رهبران بهائيت مجبور شده اند بگويند دين بهائي از دين بابي جداست و به همين علت با آن همه مقامي كه براي ميرزا علي محمد باب قائل بوده و محل تولد وي در شيراز هم به عنوان محل حج آنان برايشان واجب مي باشد از چاپ و نشر كتب باب مخصوصاً بيان فارسي و بيان عربي خودداري مي كنند. حال جناب ميرزا حسينعلي نوري كه خود را پيغمبر جديد و مدعي دين مدرن و جديد براي بشر قرن بيست و يكم و قرون آتي مي داند چه دستاوردهائي را به بشريت تشنه عدالت و آسايش به ارمغان آورده است و چگونه به تساوي حقوق زن و مرد و صلح و عدالت جهاني عمل مي شود: 1- طاهر كردن نجاسات در صورتي كه آب موجود نبود با گفتن 5 مرتبه " الله اطهر" به طرف شيء نجس، پاك و طاهر مي گردد.(صفحه 5 كتاب اقدس) 2- تحريم نماز جماعت و امر به معروف و نهي از منكر (در صفحه 5) 3- زنان شايسته ي بجا آوردن حج بهائي نيستند. (صفحه 10) حج در نزد بهائيان، زيارت خانه ميرزا علي محمد باب!!؟ در شهر شيراز و باغ رضوان در بغداد (محل اقامت و ادعاي نبوت ميرزا حسينعلي) و قبله آنان، قبر ميرزا حسينعلي در عكاي اسرائيل است. يعني بهائيان داراي دو كعبه هستند!!؟؟ و براي اولين بار قبر يك انسان، قبله بشريت مدرن شده است. 4- بيت العدل محل جمع آوري پول زنا و روابط نامشروع ميان زن و مرد به طور نامحدود است. اگر مرد و زني مرتكب زنا شدند مقدار 9 مثقال طلا به بيت العدل مي دهند و بخشيده مي شوند و اگر هوس كردند براي بار دوم روابط نامشروع برقرار كنند مقدار دوبرابر (18 مثقال) طلا به بيت العدل هديه مي كنند و با همين فرمول به روابط نامشروع خود ادامه مي دهند و صندوق بيت العدل را با مثقالهاي طلا پر مي كنند و حدي براين عمل حرام متصور نيست. (يعني ناموس بهائي 9 مثقال طلا ارزش دارد؟؟) 5- دستور سوزاندن و آتش زدن انسانها به جرم ايجاد حريق. (صفحه 18) كسي كه عمداً خانه اي را آتش زد پس او را با آتش بسوزانيد و اگر كسي مرتكب قتل شد او را بي درنگ بكشيد. 6- اجازه ازدواج يك مرد با دو زن و استفاده از كنيز و به استخدام در آوردن دختران دوشيزه براي خدمت رساني به مردان!!؟؟ آيا اينست مفهوم تساوي زن و مرد در بهائيت؟ آيا به نظر بهاالله، زن همچنان كنيز و مستخدم مرد بايد باشد؟ آيا اينست مفهوم وحدت عالم انساني؟؟ 7- اجسام و اشياء نجس در نزد بهائيان طاهر و پاك هستند: 8- نامشخص بودن ازدواج با محارم و عدم وجود حكم شرعي محارم در بهائيت جناب ميرزا حسينعلي فقط ازدواج با زن پدر را حرام اعلام كرده و در مورد ازدواج با ساير محارم حكمي ذكر نكرده است. آيا عدم ذكر، دليل بر جواز ازدواج با محارم نيست و اصولاً محارم در بهائيت چه كساني هستند. 9- حكم غير عملي در مورد ناراحت و محزون كردن ديگران. اگر فردي را محزون و ناراحت كرديد بايستي 19 مثقال طلا انفاق كنيد. از همه حقوقدانان و دانشمندان علم قضاوت دعوت مي شود نحوه اجراي اين حكم را تبيين نموده و به بشريت عصر اتم و فضا و فنآوري اطلاعات هديه كنند. جالب اينجاست كه حكم زنا و هتك ناموس يك دختر 9 مثقال طلا و حكم شكستن دل ديگران 19 مثقال طلا مي باشد!!؟ حكم نقص عضو در بهائيت چيست؟ وصدها سوال ديگر...

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».