برهان قاطع

مشخصات كتاب

مؤلف: محمد محيط طباطبائي
مهرماه 2536، شماره مسلسل 55، صفحات 507-510
برگرفته از: ماهنامه گوهر، سال 5، شماره 7

برهان قاطع

بيان خاطره اي از ديدار مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه با ميرزا علي محمد باب و برهان قاطع باب و بهاء كه شمشير و ارعاب بود برهان قاطع حجت و دليل روشن و استواري است كه براي اثبات امري اقامه مي شود. مورد استعمال آن در علم منطق و موضوعات عقلي است. گاهي اين دو كلمه در غير مورد اصلي خود به كار مي رود. مثلاً لغت نامه اي ساده و سطحي و بدون ذكر شاهد شعري و مثال مانند فرهنگ فارسي محمد حسين برهان هندي تبريزي به اعتبار تخلص مولفش كه برهان بوده با افزودن صفت قاطع بي مورد بر برهان، برهان قاطع ناميده مي شود. اما برهان قاطع دراين مقاله مورد استعمال تازه اي دارد كه دو نمونه از آن را سراغ كرديم. يك مورد آن شايد قبلاً به استحضار برخي از خوانندگان ارجمند رسيده باشد. اينك ما و شما و داستان مورد دوم برهان قاطع. پنجاه سال پيش در كوچه ناموس از خيابان فرمانفرماي قديم يا شاپور جديد سيدي سالخورده و معمم از طبيبان قديمي شهر هر روز صبح در مطب خانه خود از مراجعه كنندگان و بيماراني كه به او اعتماد و اعتقاد داشتند پذيرايي مي كرد. نام او سيد محمد علي فتوحي ملقب به ضياء الحكما بود كه تا حدود سال 1310 هنوز در قيد حيات بود.غالب روزها بعد از فراغت از پذيرايي مريضان قدم زنان به خيابان شاهپور مي آمد و در حجره كسب يكي از هم شهريان خود مي نشست. گاهي با مرحوم حاجي ميرزا عبدالله سبوحي واعظ معروف و مرحوم دبير لشكر از مستوفيان قديم متقاعد يا بازنشسته قشون با هم مي نشستند و با ذكر خاطرات دوران گذشته وقت را مي گذراندند. در سال 1309 اين ضعيف هم بر آن جمع افزوده شد و در آن حوزه بيشتر جنبه مستمع آزاد داشتم. روزي يكي از حضار مجمع از مرحوم ضياء الحكما پرسيد كسي از قول شما نقل مي كرد كه از مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم معروف بني عم خود داستاني راجع به «برهان قاطع» شنيده و حكايت كرده ايد. خوب است ما را هم از شنيدن آن مستفيض كنيد. مرحوم فتوحي از ورود در موضوع و دادن جواب خودداري كرد. سكوت و دفع الوقت ضياء‌الحكما مرا برانگيخت تا روزي ديگر او را در همان محل اجتماع معهود و بي حضور ياران ديگر مورد سوال قرار دهم و به سخن درآورم و از او چنين شنيدم: در عنفوان جواني هنگامي كه در زادگاهم زواره با پدر و برادران خود به سر مي بردم و در كارهاي كشاورزي دستيار خانواده بودم اتقافي برايم روي داد كه از خانه و خانواده و زاد و بوم قطع علاقه كردم و به تهران آمدم و در اينجا مدتي را گمنام و بي نشان به سر مي بردم تا اين كه روزي به خدمت بني عم معظم خود مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه در مدرسه دارالشفا رسيدم و از ايشان ياري طلبيدم. در نتيجه ابراز محبت و بزرگواري طوق ارادت و خدمت ايشان را به گردن گرفتم. در طي چند سال پيوسته مراقب حال و وضع مرحوم جلوه در داخل و خارج مدرسه بودم. وقتي آن مرحوم از افاده و افاضه طالبان علم و حكمت فراغتي مي يافت و مجالي به دست مي آمد مطالبي در حدود درك و فهم من مي گفت و بدين ترتيب همواره دريچه اي از كسب معرفت به روي من گشوده مي شد. از قبل شنيده بودم كه آن مرحوم با نقل برخي مطالب شيرين و قضاياي ادبي و ذوقي گاهي پا را از حدود مسائل جدي فلسفي و كلامي فراتر نهاده و با همنشين خويش از اين حيث مواسات و همدلي مي كرد. اما در دوران تقرب من بدان بساط معرفت او را همواره اوقات فراغت از كار درس و بحث به تفكر در مسائل مربوط به زندگاني و درس و بحث مشغول مي ديدم. از كسي غيبت نمي كرد و به تحسين يا تقبيح اعمال و اقوال ديگران نمي پرداخت از جمله راجع به فرقه هاي مذهبي قديم و جديد كه در ميان مردم به تبليغ و ترويج عقايد خود مشغول بودند چيزي به زبان نمي آورد. طول مدت سكوت او از اين بابت حتي در مواردي كه اشاره اي از جلوه را ضروري مي ديدم، در دل من عقده اي شده بود. روزي مجالي مناسب يافتم و از جلوه پرسيدم شما درباره حضرات جديدي هيچ حرف نمي زنيد، در صورتي كه هنگام اقامت در اصفهان براي تحصيل، با آغاز اين امر معاصر و شاهد و ناظر بوده ايد. مرحوم جلوه گوئي در دل خود احساس سنگيني از اين بار سكوت ممتد مي كرد و همين كه پرسش از اين طرف آغاز شد پاسخ را در ضمن نقل حكايتي افاده كرد و چنين فرمود: «وقتي سيد علي محمد باب در اثر بروز وباي شديد شيراز مجال خروج از شهر را پيدا كرد و به اصفهان آمد و در عمارت منوچهر خان گرجي معتمد الدوله دور از انظار اقامت گزيد معتمد الدوله حمايت خود را از سيد باب دريغ نمي كرد و به نگهداري جانب او مي پرداخت. روزي كه استاد من (جلوه) مرحوم ميرزا حسن نوري بنا به اشاره يا درخواست و يا دعوت معتمد الدوله با سيد باب قرار ملاقات داشت من هم يكي از چند تن شاگردي بودم كه از استاد خواستيم اجازه بدهد در خدمت او باشيم و به همراه او رفتيم و باب را در آن جا ديديم و شاهد مذاكراتي بوديم كه ميان استاد ما با سيد علي محمد صورت مي گرفت. استاد از غوامض مسائل حكمت الهي و فلسفه اعلي سخن مي گفت و سيد بنا به شيوه شيخيه سخناني مناسب با ميزان اطلاع و دريافت خود جواب مي داد. حكيم نوري بدون آنكه جنبه مكابره و مناقشه به مناظره يا گفتگو بدهد بعد از موضوعي به موضعي ديگر مي رفت ولي سيد در جواب مكث و سكوت خود را آن قدر امتداد مي داد كه استاد از تعقيب مطلب خود صرف نظر كند و به موضوع ديگري بپردازد. از صورت كلي گفتگوها چنين مفهوم ما شاگردان حكيم نوري شد كه سيد باب با مطالب و مسائل فلسفي معلوم و معروف حكماي اسلام انس خاطري ندارد و استاد ما هم نمي خواست با ذكر چنين نتيجه گيري او را آزرده خاطر سازد و مجلس را خاتمه داده بيرون آمد. شاگردان در راه مراجعت از استاد خود پرسيدند او را چگونه ديديد؟ استاد به انديشه فرو رفت و سرانگشت سبابه خود را روي كاسه سر نهاد و گفت چه كار به او داريد؟ سيد اولاد پيغمبر است او را به جدش ببخشيد و ديگر چيزي بر آن نيفزود. شاگردان به اعتبار وضعي كه استادشان در اين پاسخ كوتاه به خود گرفت چنين دريافتند كه ميرزا حسن در او خستگي اعصاب شديد و تشويق حواس يافته است. اما من كه جلوه بودم بعد از اين مجلس ديدار، در نظر مريدان دلباخته سيد در اصفهان حرمتي كسب كردم. زيرا شكل ريش و سر و صورت باب به قيافه من شباهت داشت و بدين نظر آنان كه براي ايشان امكان ملاقات سيد در سراي معتمد ميسر نمي شد يا در نتيجه تغيير وضع سيد پس از مرگ معتمد، راه وصول به مطلوب به روي ايشان بسته شده بود از مشاهده سر و صورت من در راه عبور و مرور يا حياط مدرسه كاسه گران (بي آن كه خود بدانم) لذت مي بردند. اين موضوع را بعد از مدتي كه گذشت در اصفهان شنيدم. سالها بعد وقتي از اصفهان به تهران منتقل شدم برخي از رجال آن عصر كه بر اين ديدار ميرزا حسن نوري استاد من با سيد باب در عمارت سرپوشيده سراي معتمدالدوله آگاهي داشتند روزي در مجلسي كه چند تن از شاهزادگان دانش دوست قاجاريه حاضر بودند، عليقلي ميرزا اعتضاد السلطنه كيفيت ملاقات مرحوم ميرزا حسن را با سيد باب از من پرسيد من هم بدون كم و زياد قضيه را نقل كردم. اين سخن از آن مجلس به خارج راه يافت و روزي ديگر يكي از رجال نامدار عصر از من قضيه را پرسيد و بر همان زمينه جواب شنيد. مدتي از اين اتفاق گذشت. روزي در ايوان حجره خود درون مدرسه دارالشفا نشسته بودم. شيخي كه هنگام تحصيل در اصفهان يكي از طلاب علوم دينيه بود و مدتي مي گذشت كه از حال او خبري نداشتم از راه رسيد و سلام كرد. احساس كردم او گويي تقاضايي دارد او را به درون حجره بردم. وقتي داخل حجره آمد گفت: مطلبي كه بايد به عرض شما برسانم مفصل است و من اكنون در وضعي هستم كه بايد دور از انظار سخن خود را بگويم. پيش خود پنداشتم ممكن است گرفتاري خاصي داشته باشد. از مدرسه به اتفاق شيخ گلپايگاني داخل مسجد شاه شدم. او به سوي رواق شبستان روبرو رفت. من هم بي دغدغه و هراسي به دنبال او رفتم. شيخ پاي يكي از ستون هاي ميان رواق نشست. از اين اصراري كه درباره تغيير محل كرده بود عذر خواست. (مرحوم ضياء الحكما نام اين شيخ را كه اصلاً گلپايگاني بود بر زبان آورد كه غير از ميرزا ابوالفضل بود من آن را درست به ياد نمي آوردم. گويا محمد علي بود.) شيخ گفت:"از آن زمان كه شما را در اصفهان ديدم و بعد غايب شدم به فرقه بابي پيوسته و با آنها همواره همكاري داشته ام. هم اينك با دسته طرفداري ها از بابيان همكارم چند شب پيش در محفل ما سخن از شما و اظهارات شما در مجلس شاهزادگان راجع به ملاقات استاد شما با نقطه اولي (باب) در پيش آمد. عقيده غالب حاضران محفل بر اين بود كه انتشار چنين مطلبي از ناحيه شما و به نام شما در پيش مردم عادي موجب ضرر براي پيشرفت اين امر خواهد بود. قرار بر اين شد كه شما را قهراً ساكت كنند. كسي از ميان جمع داوطلب اجراي اين امر شد. من به حكم سابقه شناسايي و محبتي كه از دوران طلبگي از شما ديده بودم، به رفقاي خود گفتم به من مجال بدهيد تا با آقاي جلوه ملاقاتي بكنم و موضوع را به استحضار او برسانم تا از يك طرف حق دوستي را به جا آورده باشم و از طرف ديگر بسا كه با سكوت بي سر و صداي او كليد اين قفل به دست افتد. حال ميل جناب عالي به سكوت ابدي و مرگ و يا قفل خاموشي بر زبان نهادن است؟ خود دانيد."شيخ وضع سلوك و لحن گفتار خود را ناگهان در پاي ستون مسجد عوض كرد و با تحكم گفت: خواهش دارم تا وقتي من از شبستان و حياط مسجد به خارج نروم خود از اين محلي كه نشسته ايد بر نخيزيد.او رفت و من هم بعد از او بيرون آمدم از حسن اتفاق ديگر كسي تاكنون از من سوالي نكرده تا خود را به محك امتحان بزنم." مرحوم جلوه بعد از نقل اين سرگذشت براي ميرزا محمد علي، پسر حاجي ميرزا رفيعاي عم زاده اش گفته بود: در ضمن درس عبرتي از سرگذشت فخر رازي در اين زمينه آموختم. ضياء الحكما كه بر آن سرگذشت آگاهي نداشت كيفت را از جلوه مي پرسد و او چنان كه معلوم اهل اطلاع است بدو مي گويد: «امام فخر رازي مردي حكيم و متكلم و خطيب و مناظر نيرومندي بود. به روزگار جواني همواره در مجلس وعظ و خطابه خود از اسماعيليه بد مي گفت و آن چه را پيش از او غزالي و ديگران در اين باره رشته و بافته بودند مي بريد و مي دوخت. حسن تأثير مجلس وعظ او برخي از متعصبان فرقه فاطمي را بر ضد او برانگيخت. روزي كه در مسجد نماز (تنها) فرادي مي گزارد، يكي از فدائيان اسماعيلي همين كه امام به سجده رفت پيش آمد و بر پشت كمرش نشست و دم حربه تيزي را كه در آستين داشت بر گردن امام فخر آشنا كرد و گفت:"اگر بعد از اين يك بار ديگر اين حرف ها را تكرار كني با همين حربه كار تو را مي سازم و تمام مي كنم و اگر سكوت اختيار كني بسا كه هدايا و صلات گرانبهايي از موارد مختلف ساليانه به تو برسد."امام فخر بعد از آن خاموش شد و هر وقت مريدي از او باعث بر اين كه درباره اسماعيليه خاموش است مي پرسيد جواب مي گفت: اينان برهان قاطع دارند و منظورش از برهان قاطع حربه برنده بود و مي افزود كه «من همواره احساس قاطعيت برهان ايشان را مي كنم (كه آن تيزي دم حربه باشد)». مرحوم جلوه گفته بود اين فرقه هم با چنين تمهيد مقدمه اي داستان برهان قاطع اسماعيليه را خواستند به روي من بكشند. ولي من هرگز اين عمل ماجراجويي را برهان قاطع به حساب بلكه بر زبان هم نياورده ام. ميرزا تقي خان سپهر در جلد دوم از تاريخ قاجاريه صفحه 431 اين ملاقات را به تفصيل نقل كرده و نوشته است كه در اين جلسه مي رسيد محمد امام جمعه اصفهان و محمد مهدي كلباسي فقيه و ميرزا حسن نوري حكيم با عده اي از علما به ناهار دعوت شده بودند. كلباسي درباره نحوه استنباط احكام شرعي از او سوالي كرد باب پاسخ مي دهد تو در مرتبه شاگردي و دانش جويي هستي و من در مقام ذكر فواد و حق نداري از من چنين سوالي بكني. آنگاه ميرزا حسن نوري گفته بود اگر شما به مقام ذكر و فؤاد رسيده ايد به اعتقاد حكما بايد هيچ چيز بر شما پنهان نباشد؟ باب گفت: چنين است و هر چه مي خواهي بپرس! ميرزا حسن درباره موضوع طي الارض كه به چشم برهم زدني صاحب كرامت مي تواند از نقطه اي در شرق يا غرب جهان خود را به نقطه دور ديگر برساند و اشكالي كه از نظر طبيعي در كار زمين و سكنه روي زمين ممكن است پيش آيد سؤال كرد. سيد به ميرزا گفت جواب را بگويم يا بنويسم؟ ميرزا حسن گفت به هر نحوي كه دلخواه شما باشد. او قلم بر گرفت خطبه اي مشتمل بر حمد و نعت خدا و پيغمبر و مناجات نوشت كه ربطي به موضوع سوال نوري نداشت. ميرزا حسن با تذكر اين معني لب از گفتار بربست و حضار مجلس پس از صرف ناهار متفرق شدند. صورت منقول از اين گفت وگو كه در ناسخ محفوظ است مانند صورت «مذاكره علماي تبريز دو سال بعد در مجل وليعهد با سيد» كه در همين كتاب ضبط شده است گويا مبتني بر گزارش رسمي بوده كه مانند نامه وليعهد منضم به توبه نامه باب نسخه آن در دفترخانه دولتي وجود داشته و مورد استفاده سپهر تاريخ نويس قرار گرفته است. انتقال اين دو سند موجود از دربار به كتابخانه مجلس و كوشش در نگهداري آنها دور از چشم و دست تجاوز كار و بد انديش، نامه و توبه نامه را حفظ كرده ولي گزارش مربوط به ديدار و گفت و گوي اصفهان شايد روزي در ضمن رسيدگي كامل به اسناد دولتي محفوظ در مخزن اسناد قصر گلستان به دست آيد. به هر صورت از مقايسه اين دو مجلس در ناسخ مي توان به كشف گزارش مجلس سوال و جواب اصفهان مانند سوال و جواب تبريز در آينده اميدوار بود. ضميمه ـ مرحوم ضياء الحكما داستان ديگري درباره ملاقات مرحوم جلوه با سيد جمال الدين اسدآبادي معروف به افغان داشت كه يادآوري آن خالي از فايده نيست. او چنين گفت كه وقتي سيد جمال الدين در سفر اول خود سال 1303 هجري به تهران آمد و در خانه حاج محمد حسن تاجر اصفهاني توقف كرد همه رجال و اعيان دولت و علما از او ديدن مي كردند. جلوه هم بي ميل نبود سيد را ببيند. يكي از رجال تهران وسيله اين ملاقات را در خانه خود فراهم آورد و سيد را با جلوه دعوت كرد و هر دو را به سراي خويش برد. من (فتوحي) آن روز را در خدمت جلوه حاضر نبودم از جلوه بعد از آنكه باز آمد پرسيدم: «سيد جمال الدين را چگونه يافتيد»؟ گفتند «آدمي اهل اصطلاح و كتاب خوانده است ولي همه چيز در نظر او مانند وسيله اي براي اجراي مقاصد سياسي است حتي درس و بحث و كتاب و از تعليم و تحرير و تدريس غرض ديگري ندارد.»چند سال بعد از فوت ضياء الحكما روزي در محضر مرحوم سيد كاظم عصار استاد فلسفه سخن از سيد جمال الدين مي رفت. استاد داستان ملاقات و مذاكره مرحوم جلوه را با سيد جمال در خانه حاج محمد كاظم ملك التجار كه با دعوت او از هر دو عده اي از اهل علم وسيله معارفه فراهم كرده بودند و مرحوم ميرزا محمود قمي استاد مرحوم عصار هم در آن مجلس حضور داشت و چگونگي روز ملاقات را بعداً براي عصار نقل كرده بود. براي حضار چنين حكايت كردند: مرحوم جلوه از سيد جمال پرسيده بود از قراري كه شنيده ايم شما در مصر تدريس آثار شيخ الرئيس را آغاز كرديد، خوب است درباره چگونگي اين اقدام توضيحي بفرماييد؟ سيد جمال در جواب جلوه با كمال تواضع و ادب گفته بود: «وقتي به قاهره مصر رفتم سالها بود كه طلاب معقول آنجا از آثار حكماي سلف بيگانه شده و به درس و بحث برخي از آثار و متأخر در منطق و كلام اكتفا كرده بودند. آن هم از روي متوني كه معلم عبارات را به طور سطحي مي خواند و توضيح كافي نمي داد. براي اين كه ذوق درس بحث و تحقيق معقولات را در طلاب مصر برانگيزم كتاب اشارات شيخ را براي درس برگزيدم و بدون مراجعه به شرح و تفصيل فوق العاده، شاگردان مستعد آنجا را با كلمات قدما و حكما آشنا مي كردم. مسلم است تدريس متون و شروح مفصل آثار شيخ در آنجا هنوز زمينه مساعدي نداشت» جواب ساده و روشن سيد جمال حضار را قانع كرد و ديگر راجع به كار درس و بحث گفتگويي نكردند. دريغ آمدم كه خوانندگان مقاله از وقوف بر اين داستان منقول از ضياء‌الحكما در باب ملاقات جلوه با سيد جمال بي نصيب بمانند. داستاني كه مورد تأييد مرد موثقي هم چون مرحوم سيد محمد كاظم عصار رحمة الله قرار گرفته است.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».