باب و بهاء چه مي‌گويند؟

مشخصات كتاب

باب و بهاء چه مي‌گويند؟
مؤلف: محمد حسين طغياني
شمارگان: 5000 نسخه
نوبت چاپ: اول
تاريخ چاپ: 1387
چاپخانه: پرستش

پيشگفتار

از آن جهت كه دين مبين اسلام دين مبارزه با بديها و نفاقها و متجاوزان است و پيروان اين دين بر خود لازم مي‌دانند در مقابل ظالمان بايستند و از مظلومين دفاع كنند و از حق مردم بي‌پناه دفاع كنند، و هميشه در زير پرچم حق باشند لذا با دشمني بيگانگان و نيرنگهاي آنها مواجه مي‌شوند كه از اتحاد و همبستگي و يكپارچه بودن مسلمان خوف دارند و درصدد تفرقه‌افكني برمي‌آيند و هر روز به طرق مختلف اين دشمني را ظاهر مي‌كنند، روزي با جنگ روزي با تحريم روزي با دوستي و الان نيز با ايجاد مذهبها و مكتبهاي خرافي قصد تخريب پيكره اسلام را دارند. تشكيل مكتب بابي‌گري و بهائي‌گري يكي از اين مكتب‌هاست كه با حمايت از ميرزا علي محمد باب و حسينعلي بهاء، و خرج كردن سرمايه كلان و معرفي باب و بهاء به عنوان قائم، نبي، و خدا قصد اختلاف افكني و سست كردن اعتقادات ديني و مذهبي جوانان را دارند. تا شايد با ايجاد اين اختلاف بتوانند حكومت كنند و از آن جهت كه دين مبين اسلام دين غني و پرمحتوائي مي‌باشد. هميشه قدرت روياروئي با اين مكتب‌هاي خرافي و جوابگوئي شبهات آنها را دارد. لذا در اين كتاب شبهات و ادعاهاي باب و بهاء را مطرح كرديم و بعد براي همه آنها جوابهاي مناسبي از قرآن و سنت و عقل بيان كرديم تا شايد جوانان با خواندن حق پيرو آن شوند و كلمات باطل را كنار [ صفحه 8] زنند همانگونه كه خداوند متعال مي‌فرمايند: «حق را به باطل مياميزيد و كتمان حق مكنيد و حال آنكه از حقيقت آن آگاه هستيد» [1] . و ان شاء الله خود را از هدايت شدگان طريق حق قرار دهند و سبب هدايت دوستان و اطرافيان كه ناآگاهانه وارد اين مكتب شده‌اند شوند. چرا كه سلسله‌هاي اين مكتب با وعده و وعيدهاي كاذب و حق جلوه دادن گفتهاي خود سبب گمراهي بسياري شده‌اند اما با بيان حق و حقيقت مي‌شود طالبان هدايت را آگاه كرده همانان كه خداوند متعال درباره آنها مي‌فرمايد: «كه چون سخن بشنوند از نيكوترين آن پيروي مي‌كنند آنان كساني هستند كه خدا آنها را هدايت فرموده و هم آنان خردمندان هستند» [2] نه آن كساني كه حق را مي‌بينند ولي انكار كنند لذا ما جهت طالبان حق اين كتاب را به رشته تحرير درآورديم كتاب حاضر داراي سه فصل مي‌باشد. فصل اول: ادعاي باب و بهاء كه مشتمل بر ادعاي قائميت و پيامبري و خدائي است فصل دوم: احكام و دستورات بي‌پايه و اساس باب و بهاء. فصل سوم: توبه‌نامه باب و مسلمان شدن مبلغ بهائي اميد است اين عمل ناچيز كمكي در هدايت جوانان و پويندگان راه حق نمايد. و السلام عبدالزهرا شيخ محمدحسين طغياني 23 ماه رمضان 1429 ه ق - اصفهان [ صفحه 11]

ادعاهاي باب و بهاء

باب و بهاء در يك نگاه (معرفي باب و بهاء)

ميرزا علي محمد باب، بنيان‌گذار فرقه ضاله بابيت در روز اول ماه محرم سال 1235 هجري قمري مطابق با سوم (يا بيستم) اكتبر 1819 ميلادي در عصر سلطنت فتحعلي شاه در شيراز متولد شد. پدرش سيد محمدرضا شيرازي كه به خاطر شغل بزازي او را سيد محمدرضا بزاز مي‌گفتند كه در ايام كودكي سيد علي محمد از دنيا رفت، از آن پس از سيد علي محمد تحت كفالت و سرپرستي مادرش فاطمه بگم و دايي خود به نام سيد علي درآمد سيد علي محمد در كودكي توسط دائي خود به مكتب شيخ محمد عابد كه در محله قهوه اولياء (بيت العباس) فعلي شيراز واقع بود، فرستاده شد [3] . او قسمتي از ادبيات فارسي و عربي را در اين مكتب آموخت گرچه پيروان باب اصرار دارند كه سيد علي را درس نخوانده (تا به اصطلاح او را «امي») قلمداد كنند و با اين ادعا بتوانند معجزه بودن سخنان و كلماتي را كه از زبان او جاري شده ثابت نمايند، و همه را آيات وحي خدا بدانند و اين در حالي است كه نبيل زرندي كه از معارف بهائيان است در صفحه 64 تاريخ خود و نيز در صفحه 59 مطالع انوار مي‌نويسد: خال (دائي) حضرت باب ايشان را براي درس خواندن [ صفحه 12] نزد شيخ عابد، هر چند حضرت باب به درس خواندن ميل نداشتند ولي براي اين كه به ميل خال بزرگوار رفتار كنند، به مكتب شيخ عابد تشريف بردند، شيخ عابد مرد پرهيزكار و محترمي بود و از شاگردان شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي به شمار مي‌رفت. و چنان كه معروف است اگر معمار خشت اول ساختمان را كج بگذارد، تا ثريا ديوار كج مي‌رود. شيخ محمد عابد نخستين معلم باب، شيخي مسلك بوده است و او را با مذاق شيخي‌گري پرورش داده است مذهبي كه قائل‌اند مذهب چهار ركن دارد توحيد، نبوت، امامت و ركن چهارم و منظورشان از ركن چهارم شيعه خالص و خاص بوده و معتقد بودند كه ركن رابع رابط ميان امام و مردم است ميرزا علي محمد پس از خروج از مكتب خانه و پيدايش روحيه شيخي‌گري در او، در سن 19 سالگي به بوشهر مسافرت كرد و در آنجا به رياضت و تسخير شمس پرداخت. ميرزا علي محمد كه بسيار عاشق و شيفته سيد كاظم رشتي شده بود از بوشهر عازم كربلا شد و آنجا مدتي در محضر درس سيد كاظم شركت كرده و در اين مدت با شاگردان سيد كاظم نيز آشنا گرديد. ميرزا در سن 25 سالگي در زمان سلطنت محمد شاه قاجار ادعاي بابيت كرد، و گفت من باب و نايب خاص امام زمان عليه‌السلام و از ناحيه‌ي آن حضرت مأمور هستم. و درير نپائيد كه ادعاي پيغمبري نمود و مبعد از آن ادعاي خدائي نمود. و سرانجام هم او را قبل از ظهر روز چهارشنبه 28 شعبان سال 1266 در سن 31 سالگي در ميدان تبريز اعدام كردند [4] . [ صفحه 13] اما پس از او ميرزا حسينعلي بهاء الله كه فرقه ضاله بهائي خود را پيرو او مي‌دانند ادعاي نيابت باب را كرد. ميرزا حسينعلي بهاء كه در سال 1233 هجري در تهران متولد شد تحت كفالت پدرش ميرزا عباس بزرگ شد او در سال 1284 ادعاي مقام «من يظهره الهي» نمود و پس از ادعاي پيغمبري و... نمود كه در فصل‌هاي آينده به آن اشاره مي‌كنيم.

باب و بهاء و ادعاي قائميت

يكي ديگر از ادعاهائي كه باب و بهاء به آن قائل بودند ادعاي قائميت و مهدي و امام زمان بودن است كه طبق كتب معتبر خودشان باب و بهاء به آنها قائل بوده‌اند ميرزا جاني بابي در كتاب نقطه الكاف، در صفحه 252 مي‌نويسد: سيد باب چون تبعيد شد ادعاي قائميت كرد. همچنين ابوافضل گلپايگاني در كتاب كشف الغطاء صفحه 341 مي‌نويسد: باب در ماكو پرده از روي كار برداشت و نداي قائميت و ربوبيت و شارعيت داد. همچنين فاضل مازندراني در كتاب ظهور الحق، صفحه 173 مي‌گويد: سيد باب به ملا عبدالخالق يزدي مي‌نويسد: من قائمي هستم كه در انتظار ظهورش هستيد اما اين ادعاها در حالي است كه ما از پيامبر اسلام صلوات الله عليه و آله و سلم درباره مهدي موعود عليه‌السلام احاديثي داريم كه به طور متواتر از شيعه و سني بيان شده است و براي ظهور ايشان نيز علائمي توسط حضرات ائمه عليهم‌السلام نقل شده است كه همگي با بيان باب و بهاء منافات دارد، كه به گوشه‌اي از اين [ صفحه 14] احاديث اشاره مي‌كنيم. رسول اكرم صلوات الله عليه و آله و سلم فرمودند «اگر باقي نماند از دنيا مگر يك روز هر آينه دراز گرداند حق تعالي آن روز را تا بفرستد حضرت حق مردي را كه از اهل بيت من است و موافق باشد اسم او با اسم من، پر گرداند زمين را از عدل همچنانكه پر شده باشد از ظلم و جور» [5] . طبق اين حديث كه در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده است زماني كه حضرت حجت تشريف مي‌آورند زمين پر از عدل و داد مي‌شود و هيچ ستمي در عالم نمي‌شود و اين با ادعاي باب و بهاء منافات دارد. همچنين رسول اكرم صلوات الله عليه و آله و سلم فرمودند: «به درستي كه خلفاي من و اوصياي من، حجت‌هاي خالق‌اند بر خلق بعد از من، كه دوازده نفرند: اول ايشان برادر من و آخر آنان فرزند من است، يكي از حضار سوال نمود: يا رسول برادر شما كيست و فرزند شما كيست؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در جوابش فرمودند: برادر من علي بن ابيطالب است و فرزند من مهدي است كه او در آخرالزمان ظهور كند و زمين را پر از عدل و راستي نمايد بعد از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد» [6] . طبق اين حديث نام حضرت حجت، مهدي مي‌باشد در صورتي كه نام باب ادعاي مهدويت كرده است ميرزا علي محمد و بهاء نيز حسينعلي مي‌باشد. و همچنين اميرالمؤمنين عليه‌السلام فرمودند حضرت مهدي عليه‌السلام شرق و غرب جهان را تحت سيطره خود درآورد، گرگ و گوسفند در يك مكان زندگي كنند، كودكان خردسال [ صفحه 15] با مارها و عقربها بازي كنند و آسيبي به آنها نرسد شر از جهان رخت بربندد و تنها خير باقي بماند» [7] . و همچنين اميرمومنان عليه‌السلام فرمودند: «راهها امن شود، زني از عراق تا شام برود و پاي خود را جز بر روي گياه نگذارد، جواهراتش را بر سرش بگذارد و از درنده خوئي هراس نداشته باشد. [8] اينها بخشي از احاديث ظهور بود به نظر شما آيا در زمان باب و بهاء و حتي در زمان ما، اين اتفاقا افتاده است يا نه، آيا مردم در عدالت محض بسر مي‌برند، آيا خوف و ترس از مردم جهان برداشته شده است. اينها خود دليل واضحي براي ابطال عقيده باب و بهاء و پيروانشان مي‌باشد كه با استفاده از احاديثي كه شيعه و سني آنها را نقل كرده‌اند بيان شد اما بعيد نيست بدانيد كه حتي تورات و انجيل خبر از آمدن منجي آخرالزمان داده‌اند و براي آن حكومت علائمي ذكر كرده‌اند كه به گوشه‌اي از آن اشاره مي‌كنيم: در تورات اشعياي فصل 11 بندهاي 1 تا 10 مي‌خوانيم؛ «نهالي از تنه يسي بيرون آمده شاخه‌اي از ريشه‌هايش خواهد شگفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت مسكينان را به عدالت داوري خواهد كرد و به جهت مظلومان زمين را به راستي حكم خواهد كرد. گرگ با بره سكونت خواهد كرد و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد و شير و گوساله پرواري با هم، و طفل كوچك آنها را خواهد راند و در تمامي كوه مقدس من ضرر و فساد نخواهند كرد، زيرا كه جهان از معرفت خداوند پر خواهد شد» طبق اين بند از تورات، به هنگام ظهور حضرت حجت هيچ ظلم [ صفحه 16] و ستمي در عالم اتفاق نمي‌افتد و گرگ با بره در كنار هم قرار مي‌گيرند و هيچ ظلمي به احدي نمي‌شود، آيا در زمان باب و بهاء و زمان ما چنين اتفاقي افتاده است؟ آيا به غير از ظلم و ستم به مردمان جهان اتفاقي افتاده است. اينها خود دليل باطل بودن ادعاي باب و بهاء مي‌باشد. و از طرفي امام شرايطي دارد كه از جمله آن شرايط معجزه، عصمت و علم است كه در بخشهاي آينده به آن اشاره مي‌شود. آيا باب و بهاء براي ادعاي خود معجزه‌اي آورده‌اند؟؟؟ آيا باب علم خود را براي مردم باز كردند؟؟؟ آيا صفت عصمت (دوري از گناه) در آنها بود؟؟؟

باب و بهاء و ادعاي پيغمبري آنها

يكي از ادعاهاي ميرزا علي محمد باب مسئله پيغمبري و رسالت او بود كه در كتاب بيان و احسن القصص (كه متعلق به او مي‌باشد) به آن اشاره مي‌كند. او در كتاب بيان، واحد اول باب 2 و 15 و واحد دوم باب 7 و واحد سوم باب 14 خود را به عنوان رجعت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و حجت (امام زمان) معرفي كرده است و او حتي در كتاب احسن القصص خود در سوره 52 خود را به جاي پيامبر قلمداد كرده او با آوردن احكام نو و جديد خود را ناسخ اسلام و احكام اسلام دانسته و كتاب خود را «بيان» ناسخ قرآن قلمداد كرده است، كه در واحد دوم باب هفتم به آن اشاره شده است و همچنين حسينعلي بهاء كه چند سالي از پيروان باب بود و شاگردي او را نيز كرده بود بعد از باب ادعاي پيغمبري كرده و عده‌ي زيادي را در گمراهي قرار داد كه به گوشه‌اي از اين ادعاها اشاره مي‌كنيم: «اي خدا! من آنان را دعوت [ صفحه 17] نكرده‌ام جز به چيزي كه تو مبعوثم نموده‌اي و اگر گفته‌ام بياييد به سوي من، نظري نداشته‌ام جز چيزي كه تو به او ظاهر ساخته‌اي و مبعوثم كرده‌اي» [9] . اين ادعا چيزي جز افسانه‌اي جهت غافل كردن مردم نمي‌باشد چرا كه قرآني كه حتي باب و بهاء و پيروانش به آن استناد مي‌كنند پيامبر ما يعني حضرت محمد مصطفي صلوات الله عليه و آله و سلم را به عنوان آخرين پيامبر معرفي مي‌كند و هر ديني غير از دين او، يعني اسلام را باطل معرفي مي‌كند و در آيات متعددي از پيامبر به عنوان خاتم الانبياء نام مي‌برد. و در آيات متعددي از اسلام و حضرت محمد صلوات الله عليه و آله و سلم نام مي‌برد و اين در حالتي است كه نامي از باب و بهاء و اديان آنها برده نشده است. كه به تعدادي از اين آيات اشاره مي‌كنيم. «محمد صلوات الله عليه نيست مگر پيغمبري از طرف خدا كه پيش از او نيز پيغمبراني بودند آيا اگر او نيز به مرگ يا شهادت درگذشت باز شما به دين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟ پس هر كه مرتد شود به خدا ضرري نخواهد رسانيد» [10] «محمد صلوات الله عليه و آله پيامبر خداست و كساني كه با او هستند بر كافران بسيار سختگير و با يكديگر مهربانند آنان را بسيار در حال ركوع و سجود بنگري كه فضل و رحمت خدا را طلب مي‌كنند و علامت و نشانه ايشان اثر سجده بر چهره آنهاست [11] . «محمد صلوات الله عليه و آله پدر هيچ يك از مردان شما نيست [ صفحه 18] بلكه رسول خدا و خاتم پيامبران است و خدا بر همه امور عالم آگاه است». [12] «همانا دين پسنديده نزد خداوند دين اسلام است و اهل كتاب اختلاف نكردند مگر پس از آگاهي اي اهل ايمان از خدا بترسيد چنانچه شايسته خدا ترس بودن است و نميريد جز به دين مبين اسلام» [13] خدا هركس را بخواهد هدايت فرمايد قلبش را به نور اسلام روشن سازد و هر كس را بخواهد گمراه نمايد قلبش را سخت گرداند.» [14] . «و از ما (جنيان هم) بعضي مسلمان و برخي منحرف هستند پس آنان كه اسلام آوردند راستي به راه رشد و مستقيم شتافتند و اما منحرفان پس هيزم جهنم گرديدند». [15] . «به يكتاپرستي روي به دين اسلام آور كه خدا همه را بدان فطرت بيافريده است و در آفرينش خدا تغييري نيست اين است آئين استوار (حق) ليكن اكثر مردم آگاه نيستند» [16] اما غير از قرآن كه كتاب آسماني مسلمانان است خاتميت در كتب بابيان و بهائيان به چشم مي‌خورد كه اين مطلب ابتداء گواه حقانيت اسلام است و ديگر اينكه گواه ضد و نقيض بودن كلمات باب و بهاء مي‌باشد. كه به گوشه‌اي از آن اشاره مي‌كنيم. ميرزا علي محمد در صفحه 5 از صحيفه عدليه خود مي‌نويسد: «شريعت مقدسه (اسلام) همه نسخ نخواهد شد بلكه «حلال محمد صلوات الله عليه حلال الي يوم القيامه و حرام محمد حرام الي يوم القيامه» و همچنين حسينعلي بهاء در كتاب اشراقات [ صفحه 19] در موارد متعدد از جمله در صفحه 264 و 252 پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را خاتم رسل و خاتم الانبياء خوانده و در صفحه 292 مي‌گويد «درود و سلام بر سرور عالم و پرونده امت‌ها آن كسي كه رسالت و نبوت به وسيله او به انتها رسيد و بر آل او» همچنين شيخ احمد احسايي و سيد كاظم رشتي (كه ميرزا علي محمد باب آنها را مبشر ظهور خود دانسته است) قائل به خاتميت حضرت محمد صلوات الله عليه و آله و سلم هستند. شيخ احمد احسايي در جوامع الكلم جلد 1 ص 7 گويد: محمد خاتم انبياء است و پيغمبري پس از آن حضرت نخواهد آمد، زيرا كه پروردگار متعال در كتاب خود مي‌فرمايد «و لكن رسول الله و خاتم النبيين» [17] و خداوند متعال دروغ نمي‌گويد زيرا دروغ گفتن قبيح است و شخص غني از عمل قبيح بي‌نياز است. و همچنين در تورات و انجيل به بعثت رسول خدا صلوات الله عليه و آله و سلم اشاره شده است اما قبل از بيان انجيل بايد به تصرف ناروا و غيرمنصفانه بابيان و بهائيان در معناي خاتم اشاره كنيم و غلط و نادرست بودن اين معنا را اثبات نمائيم. بعضي از پيروان فرقه ضاله بهايي درباره «خاتم النبين» معني خنده‌آور و ناروائي آورده‌اند و خاتم را به معناي انگشتر گرفته‌اند و گفته‌اند چون انگشتر زينت دست حساب مي‌شود، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نيز زينت پيامبران است و بعضي ديگر از اين گروه ضاله خاتم را به معني مهر گرفته‌اند با اين توجيه كه پيغمبر اسلام تصديق كننده پيامبران قبل است همان گونه كه مهر مضامين يك نامه را تصديق مي‌كند. [ صفحه 20] و اين در حالتي است كه چهارده قرن همه مسلمين از اين لفظ همان خاتميت و آخر بودن را فهميده‌اند و از طرفي رهبر بهائيان يعني حسينعلي بهاء نيز در كتاب اشراقات صفحه 292 گويد: درود و سلام بر سرور عالم و پرورنده امت‌ها آن كسي كه رسالت و نبوت به وسيله او به انتها (آخر) رسيد و بر آل او. عجيب است كه حسينعلي بهاء هم خاتم را به معناي آخر گرفته است و قائل به خاتميت پيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله و سلم شده است. اما گفتيم حتي انجيل و تورات به آمدن پيغمبر اسلام بشارت داده است كه به آن اشاره مي‌كنيم «و يسوع (مسيح عليه‌السلام) با شاگردان خود به سوي صحراي پشت اردن روانه شد پس همين كه نماز ظهر تمام شد به پهلوي درخت خرمائي نشست و شاگردانش زير سايه آن نخله نشستند، آن وقت يسوع فرمود: اي برادران همانا كه قضا و قدر، رازي است بزرگ حتي اين كه به شما مي‌گويم راستي آن را نمي‌داند آشكارا به جز يك نفر و بس، و او آن كسي است كه به سوي او امتها نگران نمي‌باشند آن كسي كه اسرار خدا بر او آشكار مي‌شود آشكار شدني پس خوشا به حال كساني كه گوش به سخن او مي‌دهند وقتي كه بيايد به جهان، زيرا كه خداوند برايشان سايه خواهند افكند چنان كه اين درخت خرما ما را سايه افكنده آري همانا چنانكه اين درخت از حرارت سوزان آفتاب ما را نگه مي‌دارد همچنين رحمت خدا نگه مي‌دارد ايمان آورندگان به آن اسم را از شيطان. شاگردان در جواب گفتند اي معلم! كدام كس خواهد بود آن مردي [ صفحه 21] كه از او سخن ميراني كه به جهان خواهد آمد؟ يسوع به شگفتي دل در جواب فرمود كه همانا او محمد صلوات الله عليه و آله و سلم پيغمبر خداست، و وقتي كه او به جهان بيايد چنانكه باران زمين را قابل مي‌كند كه بار دهد بعد از آن كه مدت مديدي باران منقطع شده باشد همچنين او وسيله اعمال صالحه ميان مردم خواهد شد به رحمت بسياري كه آن را مي‌آورد پس او ابر سفيدي است پر از رحمت خدا رحمتي است كه آن را خدا بر مؤمنان نثار مي‌كند نرم نرم مثل باران» [18] .

باب و بهاء و ادعاي خدائي

يكي از مسائلي كه طبق عقل و فطرت بايد به آن ايمان داشت وحيد بودن خداوند است و اينكه شريكي ندارد و اينكه همه موجودات جهان مخلوق و محدود و عاجز و ضعيف و ناتوان و حادث و ممكن و محتاجند و خداوند متعال بر همه اشياع و موجودات سلطنت دارد و همه موجودات تحت قبضه توانائي او هستند. اما بايد بدانيد باب و بهاء برخلاف عقل و فطرت و كلمات انبياء عليهم‌السلام قائل به خدائي خودشان مي‌باشند و خود را خداي ديگر خدايان معرفي مي‌كنند. عبدالبهاء در مكاتيب اول صفحه 254 مي‌گويد: «همه خدايان از اثر فرمان من خدا شدند و همه پروردگاران از حكم من پروردگار گشتند» [19] و همچنين ميرزا بهاء در كتاب بديع در صفحه 154 مي‌گويد: «انه يقول حينئذ انني انا الله لا اله الا انا كما [ صفحه 22] قال النقطه من قبل و بعينه يقول من ياتي من بعد» [20] . در اينجا مقام الوهيت را گذشته از اينكه براي خود و براي سيد باب كه آن را نقطه معرفي مي‌كند، ثابت مي‌كند براي آيندگان نيز بابش را باز نموده و با كمال جرأت بت‌پرستي و صنم تراشي را نشر و ترويج مي‌نمايد. و همچنين باب در بيان باب اول واحد چهارم مي‌گويد «كان معبودا و لا عابد هنالك و كان مقصورا و لا قاصد هنالك» [21] اينها كلماتي بود كه از باب و بهاء درباره خدائيشان صادر شده است اما به راستي پيروان آنها به اين ادعائي مضحك و بي‌اعتبار نمي‌خندند. قابل توجه است كه 124 هزار پيغمبر مردم را دعوت به خداي يگانه نمودند و از بت‌پرستي و فرعون پرستي و... باز داشتند ولي اين مدعاي نبوت مردم را به باب و بهاءپرستي دعوت مي‌كنند مدعيان دروغين نبوت كه خودشان هم نمي‌دانند كه پيامبرند يا امام هستند يا خداي مردم، پس چطور مردم جاهل و بي‌خبر پيرو آنها مي‌شوند. و از خداي يگانه كه خودش را بواسطه پيامبران و آيات معرفي مي‌كند غافل‌اند. خدائي كه مي‌فرمايد: «هرگاه بندگانم از تو درباره من بپرسند پس (بدانند كه) من به آنها نزديكم و هر كه مرا بخواند دعاي او را اجابت كنم.» [22] خدائي كه هيچ وقت از بندگاه غافل نيست چرا كه مي‌فرمايد: «خداي يكتاست كه جز او خدايي نيست زنده و پاينده است، هرگز او را چرت و خواب فرانگيرد» [23] خدائي كه قادر و توانا است و مي‌فرمايد: «آيا نديدي كسي كه درباره يكتائي خدا با ابراهيم [ صفحه 23] به جدل و احتجاج برخواست چون ابراهيم گفت خداي من آن خدائي است كه زنده گرداند و بميراند او گفت من چنين توانم كرد (از دو نفر يك نفر را كشت و يك نفر را آزاد كرد) پس ابراهيم گفت خداوند خورشيد را از طرف مشرق برآورد تو اگر تواني از مغرب بيرون آر، آن نادان كافر مبهوت شد و در جواب عاجز ماند» [24] . «و همچنين خداي ما اول و آخر است و به همه امور عالم داناست» [25] و همچنين خداي ما نه زاده است و نه زائيده شده و نه هيچكس مثل و همتاي اوست.» [26] . اما باب و بهائي كه زاده شده و محدود هستند چطور ادعاي خدائي مي‌كنند باب و بهائي كه حتي قادر نبودند دفع دشمني از دشمنان خود كنند. باب و بهائي كه اجل مرگ آنها را فراگرفت و مغلوب مرگ شدند چطور مي‌توانند خدا باشند. و اگر اينها خدا بودند پس با از بين رفتن آنها بايد عالم نيز از بين مي‌رفت در حالتي كه مي‌بينيم امور عالم تعطيل نشده است و مردم هنوز مشغول زندگي خود مي‌باشند. اين دليل ادعاي كذب آنها است شما چگونه حكم مي‌كنيد؟؟

بابيان و بهائيان و تصرف در آيات قرآن

بابيان و بهائيان براي حق جلوه دادن خود و نفوذ در اذهان مردم، از چند آيه قرآن سوءاستفاده نموده‌اند و براي فريب عوام بي‌خبر، طبق خواسته خود اين آيات را معني و تفسير نموده‌اند. كه اين كار [ صفحه 24] بر اهل علم پوشيده نماند و جوابهاي قانع كننده‌اي به آنها دادند. اما در اين فصل به آن چند آيه اشاره مي‌كنيم و معني صحيح آنها را بيان مي‌كنيم. عزيزالله سليماني اردكاني (از مروجين بهائي) در كتاب مصابيح هدايت خود جلد 2 صفحه 407 از قول ناطق اردستاني (مبلغ بهائي) نقل مي‌كند كه بواسطه آيه 50 از سوره فرقان شبهه خاتميت از او زدوده شد. و آيه را اينگونه بيان مي‌كند «و لو شئنا لبعثنا من كل قرية من نذير» در جواب بايد گفت اولا آيه چنين است. «لو شئنا في كل قرية نذيرا» اگر ما خواسته بوديم در هر قريه‌اي پيغمبري را برمي‌انگيختيم تا آنها را از عواقب گناه بترساند. [27] و در آيه من كل وجود ندارد بلكه في كل مي‌باشد. و ثانيا كلمه «لو» مربوط به زمان گذشته بوده و در اموري كه محقق نمي‌شود استعمال مي‌شود و بر فرض هم كه مربوط به آينده باشد. توانايي خدا بر بعثت پيامبران دليل بر وقوع آن نيست. زيرا او خودش پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را آخرين پيامبر معرفي كرده است. اما آيه دومي كه بابيان و بهائيان به آن استناد مي‌كنند آيه 5 از سوره سجده است «يدبر الامر من السماء الي الارض ثم يعرج اليه في يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون» امور اين جهان را از آسمان به سوي زمين تدبير كند سپس در روزي كه مقدار آن هزار سال از سالهايي است كه شما مي‌شمريد به سوي او بالا مي‌رود. اما آيه‌اي كه ذكر شد [ صفحه 25] آيه‌اي است كه موردنظر ابوالفضل گلپايگاني (يكي از مبلغين معروف بابيان و بهائيان) مي‌باشد. او مي‌گويد منظور از تدبير امر، فرستادن شريعت اسلام است از آسمان به زمين به بواسيله وحي كه بر پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و مدت اين وحي و الهامات كه به ائمه اطهار عليه‌السلام مي‌شد 260 سال بود كه روز وفات امام حسن عسكري عليه‌السلام است. سپس شريعت هزار سال در روي زمين باقي مي‌ماند و در روز 1260 هجري اسلام نسخ مي‌شود (چنان كه علي محمد باب، در سال 1260 ادعاي بابيت كرد) در جواب اين ادعا نيز بايد گفت معني صحيح آيه اين است: «خدا است كه كارها را از آسمان تا به زمين تدبير و تنظيم مي‌كند، سپس در روزي كه به اندازه هزار سال از آنچه شما مي‌شمريد، هست اين تدبير به سوي او بالا مي‌رود.» پر واضح است كه با توجه به آيه قبلش «خدا است كه آن آسمان و زمين و آنچه در زير آنهاست را در شش روز آفريد...» منظور از اين تدبير، تدبير امور تكويني و آفريدن و منظم كردن جهان خلقت است و هيچ‌گونه ربطي به دوران پيامبري پيغمبر اسلام و وقت نسخ آن ندارد. گذشته از اينها آيه مي‌گويد: برگشتن تدبير (و برچيده شدن تدبير و امور جهان طبيعت و دنيا) به سوي خدا در روزي (روز قيامت) خواهد بود كه طول آن هزار سال خواهد آمد وانگهي با بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تدبير امور تشريع آغاز شد و هنگام مرگش پايان يافت بنابراين بايد گلپايگاني مبدأ هزار سال را از آغاز يا انجام تدبير امور تشريع بشمرد نه از هنگام وفات امام [ صفحه 26] حسن عسكري عليه‌السلام. مطلب ديگر اينكه چرا گلپايگاني مرگ امام حسن عسكري عليه‌السلام را پايان دانسته، مگر امام دوازدهم فرزند او، به اقرار خود باب در صحيفه عدليه صفحه 40 و غير او امام بعد از امام حسن عسكري عليه‌السلام نيست؟ وانگهي مگر خود ميرزا علي محمد باب در صحيفه عدليه‌اش كه در سالهاي اوليه بعد از مراجعت از سفر حج تأليف كرده، در چندين مورد صراحتا خود را پيرو شريعت اسلام ندانسته و در صفحه 5 صراحتا نگفته: «شريعت مقدسه هم (يعني اسلام) نسخ نخواهد شد.» اين بود چند نمونه از استدلال‌هاي بابيان و بهائيان كه بحمد الله جواب داده شد.

باب و بهاء و معجزه آنها

بدون شك هيچ ادعايي را بدون دليل نمي‌توان پذيرفت خصوصا دعوي بسيار مهمي همچون دعوي نبوت، و امامت، به خصوص اينكه در طول تاريخ افراد زيادي را مي‌شناسيم كه به دروغ مدعي سفارت و نبوت از سوي پروردگار بوده و مأمور براي هدايت خلق بودن را ادعا كردند و هدفشان اين بود كه مردم ساده‌لوح را اغفال كرده، و براي رسيدن به مقاصد پليد خود و تأمين خواسته‌هاي نامشروع ادعاي رسالت و امامت از سوي خداوند بزرگ كردند، و گاه افراد ناآگاه را نيز به دنبال خود كشاندند. بنابراين لازم است معيارهايي براي شناخت پيامبران راستين از مدعيان دروغين پيدا كنيم، پس از دقت و مطالعه در اين زمينه به چهار طريق دست [ صفحه 27] مي‌يابيم: 1- «اعجاز» يعني انجام امور خارق‌العاده‌اي كه از توانائي بشر بيرون است، توأم با دعوي نبوت. 2- مطالعه محتواي دعوت آنها كه گاه به تنهايي مي‌تواند دليل صدق و راستي آنان باشد. 3- ملاحظه قرائن مختلف پيرامون مدعي نبوت و سوابق و حالات و محيط او و كساني كه به وي ايمان آورده‌اند، و وسائلي كه براي نشر دعوت خود از آن استفاده كرده و مانند آن. 4- شناسائي از طريق اخبار و معرفي پيامبران گذشته [28] اما با توجه به مطالب ذكر شده در مورد طريق شناخت پيامبران بايد گفت يكي از اين طريق اظهار معجزه و بينه واضح مي‌باشد كه در قرآن به آن اشاره شده است. «قال: ان كنت جئت باية فأت بها ان كنت من الصادقين فالقي عصاه فاذا هي ثعبان مبين و نزع يده فاذا هي بيضاء للناظرين». فرعون گفت: اگر نشانه‌اي آورده‌اي ارائه بده، اگر از راستگوياني. ناگهان عصاي خود را افكند و اژدهاي آشكار شد. و دست خود را بيرون آورد سفيد براي بينندگان بود. [29] . و همچنين در سوره آل‌عمران 49 مي‌فرمايد «و او را به عنوان رسول و فرستاده به سوي بني‌اسرائيل (قرار داده كه به آنها مي‌گويد:) من نشانه‌اي از طرف پروردگار شما برايتان آورده‌ام، من از گل چيزي شبيه پرنده مي‌سازم سپس در آن مي‌دمم و به فرمان خدا پرنده مي‌گردد، و كور مادرزاد و مبتلايان به برص را بهبودي مي‌بخشم و [ صفحه 28] مردگان را زنده مي‌كنم و از آنچه مي‌خوريد و در خانه خود ذخيره مي‌كنيد به شما خبر مي‌دهم، مسلما در اينها نشانه‌اي براي شماست اگر ايمان داشته باشيد) اينها نمونه‌اي از آيات قرآن بود كه بر مطلب ما صحه مي‌گذارد. و همچنين در روايات متعدد به اين مطلب اشاره شده است و در كتب مختلف براي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم معجزاتي را نقل كرده‌اند كه از جمله آنها انشقاق قمر است. و قضيه از اين قرار است كه «حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم عزيمت جائي فرموده بودند، ابوجهل همراه عده‌اي از جهال پيش پيامبر آمد و گفت يا محمد آيتي و معجزه‌اي به من نشان بده تا بدانم كه تو فرستاده خدائي؛ آن حضرت فرمود كه چه مي‌خواهي؟ ابوجهل به هر طرف نگاه مي‌كرد تا چيزي تعيين كند. همراهيانش به او گفتند از او بخواه ماه را دو نيم كند كه سحر در زمين و آنچه در اوست اثر مي‌كند اما در آسمان علويات تأثير ندارد، ابوجهل گفت خواهم كه ماه را به دو نيم كني؛ حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم انگشت به طرف هلال كردند و اشاره به ماه كردند ماه دو نيم شد. يك نيم در همان موضع و نيمي ديگر به طرف ديگري سير كرد تا به حدي كه كوه حراء را در ميان دو نيمه ماه مشاهده كردند، باز گفت كه بگوئيد تا به هم آيند و متصل شوند، حضرت اشاره فرمودند باز به هم پيوست، اما ابوجهل لعين گفت اين همانت سحري است كه استمرار يافته و چندين مورد مشاهده شده است». [30] . از اين نمونه‌ها در تاريخ بسيار است كه ما به گفتن همين روايت [ صفحه 29] بسنده مي‌كنيم. اما به راستي باب و بهاء كه ادعاي پيامبري و مهدويت كردند معجزه‌اي از خود نشان دادند؟ طبق آنچه در كتاب راه راست نوشته شده است رنج و زحمت باب و بهاء را به معجزه تعبير كرده‌اند و گفتند در راه ابلاغ رسالت چه اندازه خون جگر خورده‌اند، اين بزرگترين دليل نبوت است. و همچنين طبق آنچه در كتاب اديان و مذاهب جلد 2 صفحه 776 بيان شده است باب در مقابل ناصرالدين شاه ادعا كرد: منم آن كسي كه هزار سال است انتظار او را مي كشيد منم مهدي صاحب‌الامر، و وقتي از او طلب اظهار معجزه كردند او گفت من قادرم در يك روز دو هزار بيت بنويسم، چه كسي مي‌تواند چنين كاري را به مانند من انجام دهد؟ خوب پس معلوم مي‌شود كه مدعيان بابي‌گري و بهائي‌گري هيچ معجزه‌اي جهت اثبات حقانيت خود ندارند و بر همگان واضح است كه اينها دست نشاندگان انگليس و يهود بيش نيستند. و آنچه به عنوان معجزه به آن اشاره كردند يك امر ساده و پيش پاافتاده‌اي است كه هر شخص ساده‌اي مي‌تواند انجام دهد و ثانيا معجزه آن است كه در زمان پيامبر و بعد از آن كسي به مانندش را نتواند انجام دهد. آيا كتابت يا نوشتن 2 هزار بيت شعر كه روزانه صدها هزار صفحه در چاپخانه‌هاي امروزه چاپ مي‌شود مي‌تواند به عنوان معجزه معرفي مي‌شود؟؟؟ [ صفحه 30]

باب و بهاء منكران قيامتند

يكي از مسائل خيلي مهم كه پيامبران الهي از جانب خداوند متعال براي مردم بيان كردند معاد و زندگي پس از مرگ مي‌باشد، كه مردم را از گناه و عصيان برحذر مي‌دارد و در مقابل سختي‌ها به آنها صبر مي‌دهد و به واسطه بيان سختي‌هاي قيامت مردم را از شرك و نفاق و دوروئي دور مي‌كند و براي قيامت نشانه‌هائي بيان كردند تا ابتدا عظمت آن را بيان كنند و ديگر اينكه نيازهاي معنوي را متذكر شوند، در باب خصوصيات قيامت در قرآن آيات زيادي بيان شده است كه جهت بيان مطلوبمان و رسيدن به نتيجه مورد بحث به آن اشاره مي‌كنيم كه آيا قيامت باب و بهاء با آيات و روايات هماهنگي دارد يا نه!! «و در آن روز، نامه اعمال نيك و بد خلق را پيش نهند و گنهكاران را از نامه اعمالشان ترسان بيني در حالي كه گويند اي واي بر ما اين نامه اعمال كيست كه كوچك و بزرگ (اعمال را) فروگذار نكرده است؟» [31] . و همچنين مي‌فرمايد: «خدايا چرا مرا نابينا محشور كردي و حال آنكه من بينا بودم؟ و خدا به او فرمايد آري همانطور كه تو پس از رسيدن آيات ما (خود را به كوري زدي و) آنها را فراموش كردي امروز خود فراموش گشته‌اي» [32] . و همچنين در باب ترس و هراس آن روز برزگ مي‌فرمايد: «روزي كه آن را بينيد هر زن شيرده طفل خود را از ترس فراموش كند و هر آبستني بار خود را زمين گذارد و مردم را چنان مي‌بيني گويا كه مست هستند در [ صفحه 31] صورتي كه مست نيستند بلكه عذاب خدا سخت است» [33] . همچنين فرمودند: «چون در صور دميده شود ديگر نسبت و خويشي ميانشان نماند و هيچ از حال يكديگر نپرسند. [34] . و همچنين مي‌فرمايد: «چون در صدر دميده شود بناگاه همه از قبرها به سوي خدا خود به سرعت مي‌شتابند» [35] . اينها بخشي از آيات قرآن درباره معاد و قيامت بود كه به آن اشاره كرديم اما بايد گفت عقيده به معاد در ميان مسيحيان و يهوديان نيز وجود دارد كه به آن و نشانه‌هاي آن اشاره مي‌كنيم در كتاب اشعياي نبي مي‌خوانيم «مردگان تو زنده خواهند شد، و جسدهاي من خواهند برخواست» [36] . و همچنين در انجيل يوحنا مي‌خوانيم: «آن ساعت مي‌آيد كه همه آنها كه در قبرها هستند آوازش را بشنوند و بيرون خواهند آمد، آناني كه نيكويي كرده باشند از براي قيامت حيات، و آن كساني كه بده كرده باشند براي قيامت جزا» [37] . اينها بخشي از آيات قرآن و تورات و انجيل درباره معاد و قيامت بود اما اكنون معاد و قيامت را از نگاه باب و بهاء ببينيم و دلائل باطل بودن اين عقيده را بيان كنيم. ميرزا علي محمد باب در بيان فارسي باب 11 از واحد 2 چنين مي‌گويد «با آمدن من قيامت اسلام برپا شد و من تا زنده‌ام روز قيامت اسلام باقي است روزي كه من مردم قيامت اسلام به پايان مي‌رسد [ صفحه 32] و آنان كه به پيغمبر پيش ايمان آورده‌اند به پيغمبر بعد نيز ايمان آورده‌اند و به بهشت ايمان وارد مي‌شوند و گرنه وارد دوزخ كفر مي‌گردند. و همچنين حسينعلي بهاء مي‌گويد: «اولي (بهشت) لقاء من و ايمان به من است و دومي (دوزخ) نفس تو است اي مشرك در شك مانده» [38] . همچنين حسينعلي بهاء در كتاب اشراقات اين چنين مي‌گويد: قيامت اسلام با مرگ علي محمد باب پايان يافت و قيامت بيان و آئين باب با ظهور «من يظهره الله» (كه خودش باشد) آغاز گرديد، وقتي كه مرگ او هم فرارسيد قيامت بيان نيز تمام مي‌گردد و قيامت اقدس و آيين بهاء با بعثت پيامبر آينده آغاز مي‌شود» [39] . اين بود گوشه‌اي از بيانات باب و بهاء سر سلسله بابي‌گري بهائي‌گري. حال خود تفكر كنيد قيامتي كه در تمامي اديان به زندگي پس از مرگ و رسيدگي به اعمال انسانها تعبير شده است، قيامتي كه به حساب ظالم رسيدگي مي‌شود و به نيكوكاران پاداش داده مي‌شود آيا اين همان قيامت است پس به تعبير باب و بهاء ديگر خبري از جهنم و آتش جهنم و زقوم جهنمي نيست و افراد ظالم فقد از ايمان بي‌بهره‌اند و ديگر عذابي ندارند. آيا با اين حرفها عدل خداوند زير سوال نمي‌رود. هيچ مظلومي نمي‌تواند حق خود را از ظالم بگيرد و هيچ عابدي در مقابل عبادت خود جزاء نبيند. شما چگونه حكم مي‌كنيد.؟؟ [ صفحه 35]

احكام و دستورات بي پايه و اساس باب و بهاء

باب و بهاء و حكم مربوط به زنا و استمناء

يكي از احكامي كه باب و بهاء در كتاب بيان و اقدس به بيان آن پرداخته‌اند حكم مربوط به جواز زنا و استمناء مي‌باشد كه به آن اشاره مي‌كنيم: علي محمد باب در واحد هشتم، باب 15 بيان فارسي مي‌گويد: «بر هر شخصي واجب شده است كه ازدواج كند تا نسل خداپرست از او باقي بماند و بايد در اين راه جديت نمايد، و اگر مانعي در ايجاد نسل از يكي طرفين بود، جايز است براي هر يك از آنها با اجازه ديگري بوسيله ديگري ايجاد نسل نمايد و ازدواج با كسي كه در دين بيان نيست جايز نمي‌باشد» يعني در اين حكم ازدواج زن و شوهردار با مرد اجنبي را حلال مي‌دانند و زن با اجازه شوهرش مي‌تواند با ديگري هم بستر شود. و همچنين در بيان عربي واحد هشتم باب دهم مي‌گويد: و همچنين در بيان عربي واحد هشتم باب دهم مي‌گويد: «بخشيده شده بر شما آنچه را در خواب مي‌بينيد يا با ماليدن به خود استمناء مي‌نمائيد.» و همچنين بهاء در اقدس صفحه 15 مي‌گويد: «اگر مرد و زني زنا كنند، بايد 9 مثقال طلا به بيت‌العدل تسليم كنند». اين حكم مربوط به زنا بود كه در بيان و اقدس (دو كتاب بابيان [ صفحه 36] و بهائيان) به آن اشاره شد، حكمي كه مخالف عقل و فطرت است. حكمي كه مخالف قرآن و روايات مي‌باشد. زيرا خداوند متعال مي‌فرمايد: «به زنا نزديك مشويد كه آن فحشاست و بدراهي است [40] همچنين مي‌فرمايد: «زنان و مردان زناكار را هر كدام صد تازيانه بزنيد و هرگز به آنان ترحم نكنيد اگر به خدا و قيامت ايمان داريد و در هنگام اجراي حكم بايد جمعي از اهل ايمان حاضر باشند» [41] . و همچنين در روايات بسياري از اين عمل به سنگين‌ترين گناهان تعبير شده است رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «هيچ كار فرزند آدم نزد خداي تبارك و تعالي سنگين‌تر از اين نباشد كه كسي پيامبري يا امامي را بكشد، يا كعبه را كه خداي عزوجل قبله بندگان خود قرار داده است ويران كند، يا به حرام به زني نزديك كند» [42] . همچنين در ثمره و ميوه اين عمل امام صادق عليه‌السلام فرمودند: «هرگاه زنا شيوع يابد، زمين‌لرزه‌ها پديدار شود.» [43] همچنين اميرالمؤمنين عليه‌السلام فرمودند: «چون روز قيامت شود خداوند باد بسيار بدبوئي بفرستد كه مردم از آن آزرده شوند حتي زماني كه مي‌وزد نفسهاي مردم را مي‌گيرد، يك منادي ندا مي‌كند آيا مي‌دانيد اين چه بادي است كه شما را آزار مي‌دهد؟ گويند نه، فقط ما را آزار و تمام جاهاي ما را فراگرفته است. پس گفته شود اين باد بوي آلت‌هاي زناكاران است كه خدا را با زنا كردن ملاقات كردند و توبه نكردند پس ايشان را لعنت كنيد چنانكه [ صفحه 37] خدا آنها را لعنت كرده است» [44] همچنين اميرالمؤمنين عليه‌السلام فرمودند: «بر شما است كه از زنا دوري كنيد زيرا در آن شش خصلت و خصيصه مي‌باشد سه تا در دنيا و سه تا در آخرت. اما سه تايي كه در دنيا است: 1- نشاط و درخشندگي صورت را از بين مي‌برد 2- رزق حلال را قطع مي‌كند 3- مرگ و فنا را نزديك و فاعل را به جهنم مي‌برد و اما سه تايي كه در آخرت مي‌باشد: 1- فاعل را گرفتار سوء حساب مي‌كند 2- موجب غضب باري تعالي مي‌باشد. 3- فاعل را در آتش مخلد نمايد» [45] . همچنين در علت تحريم زنا امام رضا عليه‌السلام فرمودند: «زنا حرام شده زيرا در آن فساد مي‌باشد و آن عبارت است از: كشتن نفوس، از بين رفتن انساب، ترك تربيت اطفال، تباه شدن ميراث و اموري شبيه به اينها كه همگي از وجوه فساد است.» [46] . غير از آيات و رواياتي كه در مذمت اين عمل شنيع بيان شد پيشرفت علم و دانش مضرات اين عمل را ثابت مي‌كند كه به نمونه‌هائي از آن اشاره مي‌كنيم. «ويروس HIV ايدز» از نظر روش انتقال بسيار شبيه يكي از ويروس‌هاي مولد هپاتيت به نام ويروس هپاتيت B مي‌باشد. راه‌هاي عمد انتقال اين ويروس عبارتند از: تماس جنسي (زنا) و ورود خون و فرآورده‌هاي خوني آلوده از جمله سوزن‌هاي آلوده در معتادان [ صفحه 38] تزريقي و انتقال از مادر به جنين [47] . خوب مشخص است عمده مبتلايان به اين بيماري بواسطه رابطه‌هاي نامشروع ناقل اين بيماري شده‌اند و خود را و ديگران را مبتلا به اين بيماري كرده‌اند. «مبتلايان به ايدز با 3 سرطان شايع دست و پنجه نرم مي‌كنند و آنها عبارتند از: ساركوم كاپوزي، لنفوم و سرطان گردن رحم.» [48] . و همچنين در باب عواقب عمل شنيع استمناء كه بهاء پيرامون خود را به آن دعوت مي‌كنند بايد گفت دكتر هوچين سون ثابت مي‌كند «عموم ناراحتيهاي مربوط به دستگاه تناسلي از آثار «استمناء» و ناراحتيهاي شبكيه چشم و مشيميه از آن سرچشمه مي‌گيرد» و همچنين اضافه مي‌كند «نقصان حافظه، خرابي اشتها مشكل شدن هضم، تنگي نفس، تغيير اخلاق و مزاج بطور غيرقابل توضيح، حسادت، غم، كدورت، ماليخوليا، فكر گوشه‌گيري و تنهائي از نتايج شوم ابتلاي به اين انحراف جنسي است [49] . حال خود تفكر كنيد آيا مكتبي كه جوانانش را به بي‌بند و باري دعوت مي‌كند حق مي‌باشد آيا مكتبي كه جوانان را از عمل شنيع زنا نهي نمي‌كند، قابليت پيروي دارد، آيا مگر نه اين است كه دين بايد متضمن سلامتي جامعه و افراد آن باشد، پس چرا مدعيان دروغين نبوت مردم را به سوي فنا و نابودي سوق مي‌دهند و بواسطه اعتياد به اين اعمال قدرت تفكر و تعقل را از آنها سلب مي‌كند، چرا آنها را به [ صفحه 39] كاري دعوت مي‌كنند كه ثمره‌اي جز فروپاشي كانون گرم خانواده ندارد شما چگونه حكم مي‌كنيد؟؟ آيا اينها ابزاري براي حكومت و رياست بر مردم جاهل و بي‌قدرت نمي‌باشد؟؟ بواسطه دست‌يابي به جواب صحيح اين سؤال‌ها به باطن شوم و خبيث رهبران بابيان و بهائيان پي خواهيد برد.

باب و بهاء و حكم ربا

يكي ديگر از احكام و دستوراتي كه باب و بهاء پيروان خود را به آن امر مي‌كنند حكم به حلال بودن ربا مي‌باشد كه در كتابهايشان به آن اشاره كرده‌اند. ميرزا علي محمد باب در بيان باب 18 از واحد پنجم مي‌گويد: «و اذن فرموده خداوند تجار را در تنزيلي كه دأب است امروز مابين ايشان و بر آن كه تباقص و تزايد در معاملات خود قرار دهند.» [50] همچنين در گنجينه احكام صفحه 161 از قول بهاء نقل مي‌كند اگر «ربايي در ميان نباشد امور معطل خواهد شد. فضلا علي العباد ربا را مثل معاملات ديگر فرموديم» [51] همچنين بهاء در كتاب اشراقات صفحه 83 مي‌گويد: «فضلا علي العباد رباء را مثل معاملات ديگر كه مابين ناس متداول است قرار فرموديم يعني ربح نقود از اين حين كه حكم مبين از سماء مشيتي نازل شد حلال و طيب و طاهر است» اين بود مختصري از كلمات باب و بهاء در مورد جواز رباء و اين در حالتي است كه طبق آيات و روايات و عقل سليم اين عمل گناه كبيره مي‌باشد و سبب تزلزل اقتصاد ممالك مي‌شود. چرا كه خداوند [ صفحه 40] مي‌فرمايد: «آن كساني كه ربا خوردند و برنخيزند جز به مانند آنكه به وسوسه و فريب شيطان مخبط و ديوانه شده و آنان بدين سبب در اين عمل زشت (ربا خوردن) اند كه گويند هيچ فرقي ميانه معاملات تجارت و ربا نيست و حال آنكه خداوند تجارت را حلال كرده و ربا را حرام. هر كس پس از آنكه پند و اندرز كتاب خدا به او رسيد از اين عمل دست كشيد خدا از گذشته او درگذرد. [52] . همچنين مي‌فرمايد: «و آن سودي كه شما به رسم ربا داديد كه بر اموال مردم رباخوار بيفزاييد نزد خدا هرگز نيفزايد و آن زكاتي كه از روي شوق و اخلاص به خدا به فقيران داديد ثوابش چندين برابر شود.» [53] . همچنين خداوند متعال در اين باب كه ربا سبب عذاب‌هاي متعددي مي‌باشد مي‌فرمايد: «و هم بدين جهت كه ربا مي‌گرفتند در صورتي كه از ربا خوردن نهي شده بودند و هم از آن رو كه اموال مردم را به باطل مي‌خوردند و ما براي كافران آنها عذابي دردناك مهيا داشتيم [54] (طبق آيات ذكر شده ربا سبب نفع نمي‌باشد بلكه رباخوران به خاطر انجام اين عمل قدرت تعقل را از دست داده‌اند و به تعبير حقير به مانند بچه‌اي شده‌اند كه بوسيله نشان دادن يك اسباب‌بازي شيي‌ء قيمتي را از او مي‌گيرند و او به خاطر آن اسباب‌بازي خوشحال است و براي از دست دادن شيي‌ء قيمتي ناراحت نيست. اگر كسي به دور از تعصب و خودخواهي به اين قضيه نگاه كند به [ صفحه 41] خوبي متوجه مي‌شود كه اين عمل هيچ نفعي براي مردم ندارد بلكه بسياري از مردم سرمايه خود را به خاطر مبتلا شدن به اين عمل از دست داده‌اند و تجاري كه به اين كار مشغول بودند، از تجارت واقعي و ساخت و سازها و ايجاد شغلها امتناع نمودند و چرخه اقتصاد را فلج نمودند. آيا اگر يك نفر ثروتمند شود و در مقابل صدها نفر از هستي ساقط شوند تفضل و ترحم بر مردم است، كه باب و بهاء به آن اشاره مي‌كنند. همچنين غير از آياتي كه به آن اشاره كرديم احاديثي در باب ربا و مضرات آن وجود دارد كه براي روشن شدن مطلب به آن اشاره مي‌كنيم. رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «يا علي ربا هفتاد جزء است پس آسانترين آنها مانند اين است كه انسان با مادر خودش در بيت‌الله الحرام نكاح كند. يا علي يك درهم ربا نزد خدا از هفتاد زنا كردن بزرگتر است كه همه آنها با محرم خود در خانه خدا باشد» [55] مگر باب در صحيفه عدليه خود در صفحه 5 نمي‌گويد: «حلال محمد صلي الله عليه و آله و سلم حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت» پس چرا حكم برخلاف حكم محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي‌دهد. شما چگونه حكم مي‌كنيد. [ صفحه 42]

باب و بهاء و كشف حجاب

يكي ديگر از احكام و دستوراتي كه بابيان و بهائيان به آن معتقدند و به آن عمل مي‌كنند دستور كشف حجاب مي‌باشد كه آنها قائلند حجاب امر ضروري نمي‌باشد و تنها يك عادت محسوب مي‌شود و عمل نكردن به آن ضرري به دين نمي‌زند. مسيوئيكلا در كتاب مذاهب ملل ص 352 از قول اقدس نقل مي‌كند: «اين مسئله محقق است كه حجاب بيشتر بواسطه عادت معمول شده است نه بواسطه قانون، زنان پيغمبر نيز امر حجاب نداشتند، تا اينكه عربي بي‌ادبانه نزد پيغمبر آمد و خواست عايشه را از او بخرد، و بايد دانست كه حكم حجاب مخصوص است بزوجات مقدسه پيغمبر، ولي به هر حال اين عادت نظر بقدمتش محترم است، و اگر اين عادت بعكس جاري شود موجب اصلاح اخلاق فاسده شهرهاي ما خواهد شد» [56] . و همچنين شوقي افندي جانشين دوم بهاء در لوح ايران و سائر صفحات شرق در سال 1342 قمري مي‌گويد: «به مرور ايام چون امر حجاب بتدريج و به حسب حكمت الهيه تخفيف يابد و از ميان رود نساء و رجال هر دو در انتخاب و عضويت محافل روحاني شريك و سهيم و معاون يكديگر گردند، همچو يوم فيروز مباركي خواهد رسيد، و اماء الرحمن در انجمن ياران ظهور و بروز عجيب نمايند» [57] اين كلمات بابيان و بهائيان در مورد كشف حجاب بود، حجابي كه [ صفحه 43] طبق آيات و روايات بر هر مسلماني واجب است و در اديان گذشته نيز واجب بوده است. چرا كه خداوند در قرآن كريم مي‌فرمايد: «اي پيامبر به زنان و دختران خود و زنان مومنان بگو كه خويشتن را به چادر فرو پوشند كه اين براي اينكه آنها شناخته شوند تا از تعرض و جسارت آزار نكشند بر آنان بسيار بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است» [58] . و همچنين خداوند متعال مي‌فرمايد: «زنان را باكي نيست كه نزد پدران و فرزندان و برادران و برادرزادگان و خواهرزادگان و زنان مسلمان و كنيزان ملكي خود بي‌حجاب درآيند. از خدا بترسيد كه او بر همه چيز گواه است [59] اين دو آيه نشان دهنده اين است كه حجاب واجب است و مخصوص زنان پيامبر نبوده است بلكه همه مسلمانان مكلف به انجام آن مي‌باشند و در هيچ زمان و موقعيت و مكاني نسخ نمي‌شود. و حتي به قول علي محمد باب «حلال محمد حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت» [60] . پس چطور بابيان و بهائيان قائلند كه مسئله حجاب عادتي بيش نيست و به مرور زمان از بين مي‌رود. حتي اگر عده‌اي بواسطه هواي نفس و پيروي افراد بي‌ديني به مانند باب و بهاء آن را كنار بگذارند. چرا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «در آخرالزمان از ميان امت من زناني خواهند آمد كه پوشش دارند اما برهنه‌اند و بر سرهايشان برآمدگي مانند كوهان شتر خراساني وجود [ صفحه 44] دارد،... پس آنان را لعنت كنيد كه ملعونند» [61] . همچنين بايد گفت حجاب در اديان گذشته مثل يهود و مسيح نيز بوده است و بهترين دليل براي مدعي ما حجاب زنان مسيحي يا يهودي است كه در سلك كشيشان درآمده‌اند و خود را پيروان دين مي‌دانند. اما براستي آيا حجاب سبب وقار و امنيت زنان نمي‌شود و بين آنها و زنان آلوده و معصيت‌كار فرق نمي‌گذارد بله چنين است چرا كه حتي زنان چين و ژاپن كه بعضا مسلمان هم نيستند به لباسهاي سنتي و پوشش‌دار رو آورده‌اند و مي‌گويند اين پوشش به ما وقار و امنيت مي‌دهد و ديگر به چشم، جنس و كالا، به ما نگاه نمي‌شود آيا چنين نيست كه كشف حجاب موقعيت را براي هوسرانان مساعد مي‌كند و با سوء استفاده از آنها، سبب انهدام خانواده‌ها و كانون گرم خانواده‌ها مي‌شوند پس چرا كسي كه ادعاي نبوت و امامت و خدائي دارد مردم را به چنين منجلابي دعوت مي‌كند؟ آيا اين خود دليل دروغگوئي آنها نيست؟؟؟ حجابي كه ويل دورانت در صفحه 30 جلد 12 تاريخ تمدن راجع به قوم يهود و قانون تلمود مي‌نويسد: «اگر زني به نقض قانون يهود مي‌پرداخت چنانكه مثلا بي‌آنكه چيزي بر سر داشت به ميان مردم مي‌رفت و يا در شارع عام نخ مي‌رشت يا بر هر سنخي از مردان درددل مي‌كرد يا صدايش آنقدر بلند بود كه چون در خانه‌اش تكلم مي‌نمود همسايگان مي‌توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت مرد حق [ صفحه 45] داشت بدون پرداخت مهريه او را طلاق دهد» [62] . پس چرا عده‌اي قانون شكستند و مسئله حجاب را انكار كردند.

باب و بهاء و حكم به جواز شنيدن موسيقي

يكي ديگر از احكام و دستوراتي كه بابيان و بهائيان به آن عمل مي‌كنند حكم به جواز موسيقي است و بدون در نظر گرفتن آفت‌هاي آن گوش و چشم بسته به اين دستور عمل مي‌كنند. بهاء در كتاب اقدس صفحه 16 مي‌گويد: «ما شنيدن آوازها و نغمه‌ها را حلال كرديم، ولي بپرهيزيد از اينكه آوازها شما را از حد ادب خارج سازد.» دستور به بديها يكي از خصوصيات باب و بهاء مي‌باشد دستور به جواز موسيقي كه طبق آيات و روايات و كلمات دانشمند جهان براي انسان مضر مي‌باشد و انسان را از نظر جسمي و روحي در ضعف قرار مي‌دهد. رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «از اين پس از گوش دادن به سازها و آوازها، اجتناب كنيد زيرا اين دو نفاق را در دل مي‌رويانند، همچنان كه آب سبزه را مي‌روياند. [63] . همچنين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند «خداوند مرا به عنوان رحمتي براي جهانيان برانگيخت و من سازها و ني‌ها و امور جاهليت را نابود و قدغن مي‌كنم.» [64] . همچنين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «آواز [ صفحه 46] خواني طلسم زناست» [65] . همچنين امام صادق عليه‌السلام فرمودند: «خانه‌اي كه در آن نواي موسيقي باشد از حوادث ناگهاني ايمن نيست در آن دعا مستجاب نمي‌گردد و فرشتگان بر آن داخل نشوند» [66] . خوب اين بخشي از احاديث اسلامي در مورد موسيقي بود همان موسيقي كه بهاء حكم به جواز آن داده است، همان موسيقي كه به تعبير احاديث سبب نفاق و كفر و آلودگي است. اما جالب است بدانيد كه موسيقي حتي از نظر دانشمندان اسلامي و غيراسلامي رد شده است و علم ثابت كرده است كه موسيقي براي بدن مضر است كه به بعضي از اين كلمات اشاره مي‌كنيم. دكتر ولف آدلر، استاد دانشگاه كلمبيا مي‌گويد: «موسيقي علاوه بر اينكه سلسله اعصاب ما را در اثر جلب دقت غيرطبيعي آن سخت خسته ميكند، عمل ارتعاش صوتي كه در موسيقي انجام مي‌شود توليد عرقي خارج از حد طبيعي در پوست مي‌نمايد كه بسيار زيان‌بخش است و ممكن است مبداء امراض ديگري قرار گيرد» [67] . «موسورسكي كه خود اطلاعاتي از فن موسيقي داشته مي‌گويد: «براي ما نه موسيقي لازم است و نه نقاشي و نه سنگتراشي، شما و امثال شما رياكاران و دروغزنان برويد و پي كارتان، ما احتياج به افكار زنده و بيدار داريم» [68] . [ صفحه 47] و همچنين ارسطو مي‌گويد: «هر وقت كشوري را ديديد كه از پيشرفتهاي علمي محروم است و به جاي مخترع و مكتشف و صنعتگر، آوازه‌خوان و موسيقي‌نواز را هنرمند معرفي مي‌نمايد، بدانيد دستهاي خيانت در فرهنگ آن كار مي‌كند» [69] . دكتر آلكسيس كارل فيزيولوژيست و زيست‌شناس فرانسوي مي‌گويد: «ساز و آواز و كنسرت‌ها و اتومبيلها و ورزش‌ها نمي‌تواند جاي فعاليتها و كارهاي سودمند اجتماعي را بگيرند، راديو نيز مانند سينما و موزيكال سستي كامل به كساني مي‌بخشد كه با آن سرگرم‌اند بدون شك الكليسم، كارگران ما را از پا در مي‌آورد و سر و صداي راديو و سينما و ورزش‌هاي نامناسب روحيه فرزندان را فلج مي‌كند» [70] . حالا خود قضاوت كنيد افرادي كه ابدا به فكر سلامت جوانان و جامعه نيستند قابليت پيروي دارند، كساني كه مردم را به آتش دعوت مي‌كند قابليت اطاعت دارند؟؟؟ خير اينان دست نشاندگان غرب بيش نيستند و قصدي جز تضعيف دين و مذهب مردم را ندارند به راستي مگر دين متضمن سلامت و معنويت انسانها نيست!!! «پس چرا اينها «باب و بهاء» مردم را به بي‌ديني و انحراف و... دعوت مي‌كنند؟ خود قضاوت كنيد.

باب و بهاء و طواف خانه آنها بدل از حج

يكي ديگر از احكام و دستوراتي كه باب و بهاء به آن دستور مي‌دهند حج مي‌باشد ولي حج از نظر آنها يعني طواف خانه آنها [ صفحه 48] (باب و بهاء) و وارد شدن به خانه آنها چنان كه در كتب خود به آن اشاره مي‌كنند. باب در بيان باب 16 از واحد 4 مي‌گويد: «كسي كه فاصله منزل او با خانه (سيد باب) دريا باشد از آن عفو شده و اگر استطاعت بهم رساند بقدر آن به نفس مؤمني از خويشاوندان خود عطا كند كه معفو خود بود و عندالله مقبول مي‌گردد حج او» و بسيار جالب است كه باب براي زيارت خدا خود استطاعت را شرط مي‌داند چنانچه مي‌گويد: «جايز نيست مسافرت كردن به سوي خانه سيد باب مگر براي كسي كه بي‌نياز و متمكن است، بطوريكه در راه سفر مواجه به ناملايمات و اسباب حزن نشود و لازم است بر هر كسي كه عازم زيارت است اينكه چهار مثقال طلا براي خدام آن بيت عطاء نمايد [71] . و همچنين بهاء در اقدس صفحه 10 مي‌گويد: «خداوند فرمان داده است براي كسي كه استطاعت و قدرت دارد اينكه براي زيارت خانه شيراز يا بغداد عزيمت كنند و عفو نموده است اين حكم را از زنها از نظر رأفت و رحمت بر آنان و خداوند عطاء كننده و بخشنده است» و همچنين در گنجينه احكام صفحه 53 مي‌گويد: در رساله سوال و جواب نازل شده سوال مجدد از حج استفسار شده بود، جواب دادند «حج بيت كه بر رجال است بيت اعظم در بغداد و بيت نقطه اولي در شيراز مقصود است هر يك را كه حج نمايند كافي است هر كدام كه نزديكتر به هر بلد است اهل آن بلد آن را حج نمايند» اين حجي بود كه باب و بهاء به آن دستور دادند حجي كه مخالف قرآن و سنت است چرا كه خداوند متعال در قرآن مي‌فرمايد: «اي [ صفحه 49] ابراهيم» مردم را به اداء مناسك حج فراخوان تا پياده و سواره بر مركبهاي لاغر و از هر راه دور و دره عميق به سوي تو جمع آيند تا در آنجا منافع بسيار براي خود فراهم بينند و نام خدا را در ايامي معين ياد كنند كه ما آنها را از حيوانات روزي داديم پس از آنها بخوريد و فقيران را نيز طعام دهيد [72] . همچنين مي‌فرمايد: «خداوند زيارت اين خانه را بر كساني كه توانايي رفتن به آن را دارند واجب كرده است.» [73] . همچنين مي‌فرمايد: «مردم را به حج فراخوان تا پياده يا سوار بر اشتران تكيه دهند و از راههاي دور و نزديك نزد تو بيايند» [74] حج در اسلام يعني طواف خانه خدا ولي در مسلك بابيت و بهائيت يعني طواف خانه باب و بهاء، و اين يعني ادعاي خدائي اين دو (باب و بهاء) اما حج در گفتار اهل البيت عليهم‌السلام از اهميت خاصي برخوردار است چنانچه اميرالمؤمنين عليه‌السلام فرمودند: «خدا را! خدا را! در حق خانه پروردگارتان تا زنده‌ايد آن را وامگذاريد كه اگر رها شود (از عذاب الهي) مهلت داده نخواهيد شد [75] . همچنين امام صادق عليه‌السلام فرمودند: «خداوند متعال مردمان را بيافريد و آنها را به پيروي از دين و آنچه مصلحت دنياشان در آن است فرمان داد و نهي نمود و حج را مايه فراهم آمدن مردم از شرق و غرب عالم و آشنا شدن آنها با هم قرار داد تا بازرگاناني كه از شهري به شهري كالا مي‌برند سود برند و كرايه دهندگان و شترداران [ صفحه 50] به فايده‌اي رسند و تا آثار پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شناخته شود و خبرهاي آن حضرت نقل و بازگو شود و از ياد نرود» [76] . اين بود فرق حج اسلام كه دعوت به خداوند است و حج باب و بهاء كه دعوت به نفس و باب‌پرستي و بهاءپرستي است.

باب و بهاء و مخالفت آنها با علم و دانش

يكي از احكامي كه در كتب بابيان و بهائيان به چشم مي‌خورد دستور آنها به پرهيز از كسب علم و تدريس (غير از بيان) مي‌باشد. در اين مكتب كسب علم و دانش روا نمي‌باشد و مردم حق الفت و انس با كتابهاي گوناگون را ندارند. براي اثبات اين ادعا نظر شما را به چند نمونه از دستورات بيان و اقدس جلب مي‌كنيم. «تدريس در كتابهاي غير از كتاب بيان روا نيست، و آن چه كه اختراع شده به نام منطق و اصول و غير آن دو، براي احدي از مومنان اذن داده نشده» [77] . و همچنين باب در بيان عربي در باب 6 واحد 6 ص 24 مي‌گويد: «آنچه را كه تاكنون نوشته‌ايد نابود كنيد و حتما به كتاب بيان استدلال نمائيد» همچنين در باب نهي از جمع‌آوري كتب در كتاب بيان باب 7 واحد 11 ص 55 مي‌گويد: «در كتاب بيان از شما نهي مي‌شود كه مالك زيادتر از 19 كتاب شويد و اگر بيش از 19 كتاب داشتيد، بر شما 19 مثقال طلا (به عنوان كفاره) واجب مي‌گردد، اين حدي است در كتاب خدا، شايد پرهيزگار [ صفحه 51] گرديد» و همچنين بهاء در كتاب اقدس ص 34 مي‌گويد: «سوال كردن درباره كتاب بيان بر شما حرام است.... تا آنچه را كه مورد احتياج‌تان است بپرسيد نه آنچه را كه مردم گذشته مذاكره كرده‌اند» آنچه در كتب بيان و اقدس به آن دستور داده شده چيزي جز دور انداختن مردم از علم و دانش نيست و ثمري جز بي‌خبري و جهل و حماقت را در برندارد و طبق عقل و فطرت بشر دستوري نادرست مي‌باشد. اما جالب است بدانيم در تمام اديان گذشته و در كتب آنها به تعليم علم دستور داده شده است و مردم را از جهل و ناداني برحذر داشته‌اند كه به نمونه‌اي از آنها اشاره مي‌كنيم. در دين مقدس اسلام كسب علم و دانش داراي ارزش و اهميت خاصي مي‌باشد تا آنجا كه خداوند متعال در قرآن كريم مي‌فرمايد: «چرا از هر طايفه‌اي جمعي براي جنگ و گروهي نزد رسول خدا براي آموختن علم مهيا نباشند؟» [78] . و همچنين مي‌فرمايد «خدا آنهايي را كه ايمان آورده‌اند و كساني را كه دانش داده شده‌اند درجه‌هاي بالا مي‌دهد و خدا به آنچه مي‌كنيد آگاه است [79] . همچنين پيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله و سلم فرمودند «دلي كه در آن چيزي از حكمت نباشد مانند خانه‌اي مخروبه است. پس دانش بياموزيد و بياموزانيد و فهميدگي به دست آوريد و نادان نميريد [ صفحه 52] زيرا خداوند عذر نان را نمي‌پذيرد». [80] . و همچنين حضرت فرمودند: «خداوند و فرشتگان او و حتي مور در لانه‌اش و حتي ماهي در دريا، بر كسي كه به مردم خير و خوبي بياموزد درود مي‌فرستد.» [81] . همچنين رسول خدا صلوات الله عليه و آله و سلم فرمودند: «يك ركعت نماز عالم به خدا، بهتر از هزار ركعت نماز جاهل به خداست.» [82] . همچنين اميرالمومنين عليه‌السلام فرمودند: «علم بياموزيد كه آموختن دانش حسنه است با دانش است كه خداوند فرمانبري و پرستش مي‌شود، با دانش است كه خداوند شناخته و يگانگي او دانسته مي‌شود با دانش است كه پيوندهاي خويشاوندي برقرار مي‌ماند، با دانش است كه روا و ناروا شناخته مي‌شود دانش پيشواي خرد است و خرد پيرو آن مي‌باشد خداوند به نيكبختان دانش الهام مي‌كند و شوربختان را از آن محروم مي‌سازد» [83] . اين نمونه‌اي از آيات و رواياتي بود كه در دين مبين اسلام در باب علم و دانش بيان شده است. حال خود بنگريد آيا مي‌شود پيرو مكتبي شد كه صراحتا علم و كسب علم را رد كنند... آيا اينها قصدي جز غفلت و بي‌خبري مردم را دارند. آيا غير از اين است كه بواسطه جهل مردم، افرادي همچون باب و بهاء مي‌توانند ادعاي خدائي و پيامبري و امامت كنند؟ آيا غير از اين است كه كسب علم سبب رسوائي باب و بهاء مي‌شود و پرده از روي [ صفحه 53] باطن خبيث آنها برمي‌دارد؟ شما چگونه حكم مي‌كنيد؟؟؟

باب و بهاء و حرام كردن خوردن پياز و سير

يكي ديگر از دستورات باب و بهاء كه مورد توجه بايد قرار بگيرد. حرام كردن خوردن سير و پياز است. سير و پيازي كه در هيچ ديني حرام نبوده است و همه اطباء در خصوصيات آن كلماتي بيان كرده‌اند ولي باب و بهاء خوردن آن را نهي كرده‌اند چنانچه در بيان صفحه 21 از خلاصه احكام فارسي نقل مي‌كند «خوردن سير و پياز پخته يا خام حرام شده، و ترب و تره و هر آنچه بوي بد دارد نخوردنش اولي است» [84] و اين در حالتي است كه در قرآن طعامهاي حرام را مشخص نموده است و اسمي از اين گياهان برده نشده است چنانچه خداوند متعال در قرآن مي‌فرمايد: «خداوند محققا مردار و خون و گوشت خوك و آنچه بدون نام خدا كشته شود را بر شما حرام نموده است [85] . اما آنها خلاف آيات قرآن حرام قرار دادند آنچه را خداوند حلال كرده است و خود را از صف مومنين خارج كرده‌اند چرا كه خداوند فرمودند: «اي اهل ايمان طيباتي را كه خداوند بر شما حلال كرده حرام مگردانيد.» [86] . اما بشنويد از فوائد پزشكي كه براي سير و پياز نقل مي‌كنند: رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «سير شفاي هفتاد [ صفحه 54] درد است» [87] . همچنين امام صادق عليه‌السلام فرمودند «بوسيله سير دردهاي خود را درمان كنيد اما با دهان بوناك به مسجد نرويد» [88] . و همچنين ابوعبدالله جعفر بن محمد صلوات الله عليه و آله و سلم فرمودند: «پياز بخوريد زيرا در پياز سه حكمت سودمند نهفته است اول لثه‌ي آدميزاده را قوي مي‌كند دوم دهان را خوشبو مي‌كند سوم بر نيروي جنسي مي‌افزايد» [89] . و همچنين فرمودند: «پياز خستگي را از بدن بردارد و اعصاب را استوار كند و ميل جنسي را زياد سازد و بيماري تب را شفا دهد» [90] اما بشنويد نظر پزشكان را در مورد اين دو گياه: دكتر لاكوفسكي مي‌گويد: پياز در نبرد با بيماري جهان در برابر ده سرطان حريف توانائيست. [91] . و همچنين دكتر (ريم فرانسوي) تحت عنوان خوشا به آنانكه سير مي‌خورند مي‌گويد: براي تقويت بدن و پيش‌گيري از بيماريهاي گوناگون سير انرژي بسزا دارد. [92] . و همچنين بيان مي‌كنند كه سير در بهبود دردهائي همچون، سل ريوي، تنگي نفس، سياه سرفه، لتهاب معدي، زخم معده، تصفيه‌ي مجراي ادراري و حيض، كرمهاي نخ مانندي كه در امعاء كودكان بوجود مي‌آيد بسيار مفيد است. همچنين در پيريهاي زودرس كه نتيجه فساد خون است و روماتيسم [ صفحه 55] و بواسير اين گياه (سير) اثر شفابخش دارد. اين مختصري از فوائد گياهاني (سير و پياز) بود كه قرآن آن را حرام نكرده است و همه اطبا براي آن خصوصياتي بيان كرده‌اند. حال سوال من اين است كه چرا باب و بهاء حكم به تحرير خوردن چيزي مي‌دهند كه براي جسم انسان مفيد است و سبب از بين رفتن بيماريهاي مختلف مي‌شود و همچنين در هيچ ديني از آن نهي نشده است. شما چگونه حكم مي‌كنيد؟ آيا مي‌شود پيرو خرافات اين افراد شد؟؟؟ [ صفحه 59]

توبه نامه باب و مسلمان شده مبلغ بهائي

باب و توبه نامه باب خطاب به ناصرالدين شاه

بعد از آنكه دلائل قرآني و روائي و عقلي براي باطل بودن مكتب بابيت و بهائيت آورديم به جاست كه اقرار خود ميرزا علي محمد باب را بيان كنيم تا ديگر هيچ جاي شك و شبه در مورد اين مكتب خرافي باقي نماند. و اين اقرار از اين قرار است: «فداك روحي حمدا كما هو اهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خدا را در هر حال بر كافه عباد خود شامل گردانيد بحمدالله ثم حمدالله كه مثل آن حضرت را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده كه به ظهور عطوفش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر ياغيان فرموده اشهد الله من عنده كه اين بنده ضعيف را قصدي نيست كه برخلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد. اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولي قلبم چون موقن به توحيد خداوند جل ذكره و نبوت رسول الله صلي الله عليه و آله و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقر بر كل ما نزل من عندالله است اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاي حق را نخواسته‌ام [ صفحه 60] و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بوده از قلبم جاري شده غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و اين بنده را مطلق علمي نيست كه منوط يا ادعائي باشد استغفرالله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امر و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليلش بر هيچ امر نيست. و مدعي نيابت خاصه حجه‌الله عليه‌السلام را محض ادعاي مبطل و اين بنده را هيچ ادعائي نبوده و نه ادعاي ديگر، مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنان است كه اين دعاگو را به الطاف و عنايات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمايد و السلام» [93] . اين توبه‌نامه باب بود كه بيان كننده ادعاهاي باطل و خرافي او مي‌باشد بابي كه اگر پيغمبر بود نبايد به هيچ وجه حتي اگر او را تهديد به مرگ كنند دست از اعتقاد خود بردارد همانگونه كه پيامبران گذشته اين چنين بودند زماني كه خواستند ابراهيم را بسوزانند و او را تهديد كردند او دست از اعتقادات خود برنداشت همانگونه كه خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «گفتند اگر مي‌خواهيد كاري كنيد ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خود را ياري نماييد. گفتيم اي آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش» [94] . [ صفحه 61] خداوند متعال اينگونه پيامبرانش را ياري كرد و پيامبران الهي نيز تا آخرين نفس بر اعتقادات خود پافشاري كردند و دست از هدايت مردم برنداشتند و حتي در مقابل پادشاهان ظالم ايستادند و آنها به راه راست دعوت نمودند و همچنين در ناملايمات و سختيهائي كه از سوي مردم مي‌ديدند از مسير خارج نمي‌شوند پس چگونه بابيان و بهائيان پيرو كسي شدند كه به اقرار خودش ادعاي باطل داشته است. كسي كه از پادشاه درخواست عفو مي‌كنند. شما چگونه قضاوت مي‌كنيد. آيا چنين كسي استحاق پيروي دارد؟؟؟

چرا از بهائيت برگشتم

خاطره‌اي از مسيح الله رحماني! ما طبق معمول دهمان، هر روز هنگام غروب آفتاب از خانه‌ها خارج و در سر كوچه‌ها با يكديگر به صحبت مشغول مي‌شديم، به همين قرار يك روز هنگامي كه خورشيد اشعه كمرنگ طلايي خود را داشت از دشت و صحرا جمع مي‌كرد و لاشه خسته خود را به زحمت مي‌خواست در پشت كوههاي واقع در غرب آباديمان پنهان نمايد، از صحراي دور مسافري ديديم كه با شتاب به سمت ده در حركت است. ده ما نسبتا در بلندي قرار گرفته و مشرف بر مركز بخش بشرويه است؛ هرگاه مسافري از بشرويه به سوي آبادي ما در حركت باشد به خوبي مي‌توان ديد. من آمدن مسافر چابك تاز را به ديگران اعلام كردم همه افراد به دقت نگاه كردند و سخن مرا يكصدا تصديق نمودند. ما آن شب دير به خانه‌ها برگشتيم تا مسافر برسد و ببينيم چه [ صفحه 62] كاره است، چون احتمال زيادي بود كه براي ما مبلغ برسد و ما را از بيانات شيرين و شيواي خود بهره‌مند نمايد. اتفاقا حدس ما درست از كار درآمد؛ مسافر تازه وارد، مبلغ زيردستي بود به نام ميرزا منير نبيل‌زاده كه محفل مشهد وي را براي تبليغ فرستاده بود. ما همانطور كه دسته جمعي ايستاده بوديم، ناگاه كسي از پائين ده فرياد برداشت اقا مسيح‌الله مبلغ... اين فرياد كه از صداي اذان در ماه مبارك هنگام افطار فرح‌انگيزتر بود، ناگاه همه را بي‌اختيار به طرف مسيري كه مبلغ مي‌آمد شتابان راه انداخت. سر از پا نمي‌شناختيم. هر كسي سعي مي‌كرد زودتر جمال دل‌آراي مبلغ را ببيند. و يا زدودتر با مبلغ احوالپرسي نمايد و بعدها افتخار كند كه من اول كسي بودم كه دست به دست مبلغ دادم. ولي در عين حال همه به احترام پشت سر من آمدند. گويا حق رياست مرا حفظ مي‌كردند. گرچه هوا با رفتن خورشيد تاريك مي‌شد، ولي ماه از سوي ديگر، تاريكي شب را نهيب مي‌داد كه كناري برود، گويا آن شب استثنايي بود. با اينكه آخر ماه نوزده روز بهائيان و در حقيقت بايد تاريك مي‌بود، اما به خاطر ورود مبلغ و خوب انجام گرفتن تشريفات و مراسم استقبال، ماه مي‌درخشيد و زير سايه درختان در مهتاب روشن منظره شاعرانه به وجود آمده بود. همين طوري كه قدم برمي‌داشتيم، فكر مي‌كردم كه جناب مبلغ كه باشند. باز با خود انديشيدم هر كه باشد از مشهد فرستاده شده، و فرد واردي است؛ لابد به سادگي جواب تمام مشكلات را مي‌دهد و ما را راهنمايي خواهد كرد. در همين افكار بودم كه ناگاه رشته خيالات و افكارم پاره شد، سر پيچ جاده ناگهان مبلغ در برابر ما سبز شد. [ صفحه 63] فرياد الله ابهي، الله ابهي، الله ابهي [95] سكوت دامن صحرا را درهم شكست. ابتدا مبلغ با من دست داد و پس از احوالپرسي مختصري جمعيت فرصت نداند، من خود را كنار كشيدم، زن و مرد، خرد و بزرگ دور مبلغ را گرفتند، صداي بوسه زدن مبلغ به سر و صورت افراد، تنها صدايي بود كه به گوش مي‌رسيد. من مادر مرده هم در كناري نقشه تهيه جوجه پلوي مبلغ را در قلب خود مي‌كشيدم، خدايا اين دل شب از كجا برنج بياورم؟ از كجا جوجه تهيه كنم؟ چه وقت بپزد! آخر ده كه چلوكبابي ندارد، قصابي ندارد؛ از طرفي هم حق هم داشتم كه بترسم، چون سفرهاي قبل، مبلغين در مورد غذاي ناباب، بس كه به ما حرف مفت زده بودند، به اصطلاح چشم ترسيده شده بودم. يكي از خصوصيات مردم آبادي ما اين بود كه تمام مبلغين را نماينده خدا مي‌دانستند، و با اينكه جا نداشت دست آقاي مبلغ را ببوسند، زن و مرد دستش را از روي اخلاص بوسه مي‌زدند؛ مبلغ هم متقابلا نامردي نمي‌كرد، صورت تمام افراد را بوسه مي‌داد، اما به چه نيت! خدا آگاه است، به قصد... باز هم چه عرض كنم! چند لحظه‌اي شاهد استقبال پرشور بودم، آنگاه كه احوالپرسي‌ها داشت تمام مي‌شد، جلو آمدم و به جناب مبلغ تعارف كردم كه بفرمائيد، شما خسته هستيد استراحت نمائيد، مردم را از دور مبلغ بركنار نموده، گفتم: اجازه بفرمائيد آقاي مبلغ از راه دور آمده‌اند، فعلا [ صفحه 64] استراحت نمايند، مدتي تشريف خواهند داشت، بعدا به زيارتشان خواهيد آمد با هزار احترام و تجليل، آقاي نبيل‌زاده را وارد منزل كردم، چون خانه من پاتوق مبلغين به شمار مي‌آمد، لذا هميشه آماده پذيرايي تازه واردين بهايي بود. ناگفته نگذارم كه چون جاي مبلغين در خانه‌ي من گرم و غذاشان چرب بود، مدت توقفشان طولاني مي‌شد، گاهي تا چهل روز ادامه پيدا مي‌كرد. از جمله همين آقاي نبيل‌زاده، توقفشان طولاني گرديد و من به حكم مهمان‌نوازي و از طرفي به قصد قربت و نيت خيري كه در پذيرايي مبلغين داشتم، براي اين كه دل آقاي مبلغ گرفته نشود، گاه گاهي او را براي تماشا به دامن صحرا به سير و سياحت در سبزه‌زارهاي دور و بر مي‌بردم. قدم‌زنان و صحبت‌كنان ساعت‌ها گردش مي‌كرديم كه وقت بيهوده تلف نشود، نوعا سئوالاتي راجع به دستورالعمل بهاءالله و احكام صادره ايشان در قرن برق و بخار مي‌نمودم. يك روز همانطور كه داشتيم قدم مي‌زديم، فرصت را غنيمت شمرده و مشكلات زيادي را از آقاي مبلغ پرسيدم، چون جواب‌ها فوق‌العاده جالب بود، اينك نقل مي‌كنم و قطعا براي خواننده عزيز هم جالب خواهد بود: پرسيدم جناب نبيل‌زاده! لابد در جريان هستيد كه ما با مسلمان‌ها رفت و آمد داريم، گاهي آنها بر ما اشكلاتي وارد مي‌نمايند كه از جواب آنها عاجز و درمانده مي‌شويم، اجازه مي‌خواهم كه هم اكنون من در نقش يك فرد مسلمان آن سئوالها را از شما بنمايم و جوابهايي كه مرحت بفرمائيد يادداشت مي‌كنم، يقينا در آينده، براي ما از نظر بحث با مسلمان‌ها صد در صد مفيد خواهد بود، نبيل‌زاده مغرورانه [ صفحه 65] گفت: «هر چه مي‌خواهد دل تنگت بگو» و اضافه فرمودند كه مگر امكان دارد كه كسي بتواند به بهائيت اشكال بگيرد؟!!... من كه با تمام مغلطه بازيهايي كه بلد بودم گاهي در جواب اشكالات مسلمانان مي‌ماندم، وقت را غنيمت شمرده پرسيدم: آقاي نبيل‌زاده مسلمان‌ها مي‌گويند بهاءالله در كتاب اقدسش دستور داده‌اند كه اگر كسي زنا نمايد، بايد فقط 9 مثقال طلا آن هم به بيت‌العدل بهائيان جريمه بدهند، در صورتي كه در قرآن مجيد كيفر مرد و زن زناكار ضد ضربه شلاق و يا سنگسار كردن است. [96] و مي‌گويند اين حكم كتاب اقدس هرگز قابل عمل نيست زيرا: اولا!: تعيين نكرده كه اين زن و مرد چگونه زن و مردي باشند، به علاوه همان‌طور كه مرد بايد 9 مثقال طلا بدهد، زن هم بايد 9 مثقال طلا بدهد، از اين گذشته تفصيلي در اين حكم نداده كه آيا هر دو بر اين كار رضايت داشته باشند، يا مجبور شده باشند، يا يكي از آن دو طرف مجبور باشد و اشكالات ديگري كه بعدا توضيح مي‌دهم. آقاي نبيل‌زاده كه هرگز حساب اين حكم بهاءالله را تاكنون به اين دقت نكرده بود، كمي در فكر فرورفت و سپس گفت: جناب رحماني در دين اسلام مجازات و تنبيهات بدني بوده است، براي همان حكم شلاق و سنگسار كردن است؛ اما در بهائيت تنبيه، روحي است، براي همين حكم پرداخت جريمه نقدي نمودند. گفتم: جناب نبيل‌زاده! قسم به بهاءالله مي‌خورم! خودت هم مي‌داني كه غرضي در كار نيست، مي‌خواهم بفهمم، گرچه يك [ صفحه 66] مسلمان اگر اين اشكال را بر ما داشته باشد، مي‌گوئيم قصد دست انداختن ما را دارد، اما پرسش‌هاي من به منطور درك حقايق است... هنوز داشتم حرف مي‌زدم كه آقاي نبيل‌زاده گفت: خواهش مي‌كنم آقاي مسيح‌الله تمام سئوالات را بفرمائيد بدون هيچ گونه ناراحتي جواب خواهم داد. گفتم: آقاي نبيل‌زاده در اين حكم كتاب بهاءالله چندين اشكال است: اولا فرموديد: دادن پول تنبيه روحي است و در سنگسار كردن تنبيه جسمي، قبول ندارم، زيرا اگر كسي را در حضور مردم شلاق بزنند، علاوه بر اينكه جسمش را آزرده‌اند، روحا هم او را تنبيه كرده‌اند. و اگر سنگسار نمايند، شخصي از بين برود، جاي جسمي يا روحي باقي نمي‌ماند. ثانيا: اگر در اين حكم كتاب اقدس، فرقي بين صورت رضايت طرفين و اجبار نگذاشته است، حال اگر اين عمل خلاف عفت به زور نسبت به ناموس كسي صورت گرفته، باز هم آن زن بايد همين نه مثقال طلا را بدهد؟ در صورتي كه اين كار به اصطلاح قوزه بالاي قوز است. ثالثا: تمام زنها كه كارمند نيستند، و زندگيشان را شوهرشان اداره مي‌كند، اگر چنين خلافي پيش آيد، زن بايد اين پول را از كجا تهيه كند؟ مگر اينكه براي تهيه كردن اين پول، با عرض معذرت يك كار خلاف ديگري انجام دهد، مثلا دست به سرقت بزند و... بالاخره هم موفق نخواهد شد كه اين پول را حتي براي همان مرتبه اول فراهم نمايند. و يا با كمال شرمندگي بايد به شوهرش بگويد چون من اين [ صفحه 67] عمل خلاف را انجام داده‌ام شما جريمه را بپردازيد. رابعا: عمل خلاف بين يك زن و مرد صورت گرفته، چرا بايستي پول‌ها را به بيت‌العدل [97] بپردازند؟ ضمنا درآمد زندگي افرادي كه بر ما رياست روحاني دارند نامشروع مي‌شود. خامسا: اشكال بزرگتر اينكه اگر يك زن و مرد اين عمل خلاف عفت را چند بار تكرار كردند، ديگر قدرت مالي ندارند كه جريمه پرداخت نمايند، در اين صورت تكليفشان چيست؟ آقاي نبيل‌زاده خود به ياد داريد كه بهاءالله در اقدس مي‌گويند: «اگر كسي يك‌بار زنا نمايد 9 مثقال طلا بدهد، اگر دو بار باشد 18 مثقال، اگر سه بار باشد 36 مثقال، به همين ترتيب» اگر كسي در بهائيت ده بار زنا نمايد، بايد هفت من و هشت سير طلا به بيت‌العدل بپردازد!! در اين لحظه ما به سايه درختان سبز كنار قنات دهمان رسيده بوديم، آقاي نبيل‌زاده، رشته سخن را از دستم گرفت و گفت: جناب مسيح‌الله! چند دقيقه‌اي زير سايه درختان استراحت كنيم. شايد مي‌خواست از اين پرسشهاي پيچيده من خلاصي يابد. يا به اصطلاح شانه خالي كند؛ ولي غافل از اينكه من كسي نبودم كه از سئوالم بگذرم. به هر صورت زير سايه درختان نشستيم؛ بلافاصله من كاغذي از جيب درآورده، قلم را به دست گرفته و شروع به حساب كردن نمودم. نبيل‌زاده پرسيد: آقاي مسيح‌الله مي‌خواهي چه بنويسي؟ گفتم: مي‌خواهم جريمه زنا را حساب كنم. و بعد از پانزده دقيقه صورت ذيل را جلوي نبيل‌زاده گذاشتم: اگر كسي دست به عمل خلاف عفت بزند در مسلك بهائيت بايد [ صفحه 68] جرائم ذيل را به بيت‌العدل بپردازد: مرتبه اول: 9 مثقال مرتبه دوم: 18 مثقال مرتبه سوم: 36 مثقال طلا مرتبه چهارم: چهار و نيم سير طلا مرتبه پنجم: 9 سير طلا مرتبه ششم: 18 سير طلا مرتبه هفتم: 36 سير طلا مرتبه هشتم: يك من و 32 سير طلا مرتبه نهم: سه من و 24 سير طلا مرتبه دهم: هفت من و هشت سير طلا مرتبه بيستم: 32 سير و 72 من و 73 خروار مرتبه سي‌ام: (1510 ماشين 15 تني) 22 و 8 و ج 222649 مرتبه چهلم: 1546240 ماشين 15 تني مرتبه پنجاهم: 1583349760 ماشين 15 تني مرتبه پنجاه و يكم: 3166699520 ماشين 15 تني مرتبه پنجاه و دوم: 6333399040 ماشين 15 تني مرتبه پنجاه و سوم: 12666798080 ماشين 15 تني مرتبه پنجاه و چهارم: 25333596160 ماشين 15 تني مرتبه پنجاه و پنجم: 50667192320 ماشين 15 تني مرتبه پنجاه و ششم: 101334384640 ماشين 15 تني مرتبه پنجاه و هفتم: 202668769280 ماشين 15 تني [ صفحه 69] مرتبه پنجاه و هشتم: 4054337538560 ماشين 15 تني مرتبه پنجاه و نهم: 810675077120 ماشين 15 تني مرتبه شصتم: 1621350154240 ماشين 15 تني و بالاخره براي بار شصت و سوم آنقدر ماشين 15 تني طلا خواهيم داشت كه اگر اين ماشين‌ها را در روي تمام خشكي‌هاي كره زمين قرار دهيم (مساحت تمام خشكي‌هاي كره زمين روي هم بالغ بر 148.000.000.000 مي‌باشد) باز هم تمام آنها جا نمي‌گيرند و بايد بار طلاي 45.962.018.508.800 ماشين 15 تني را به كشتي‌هاي باركش خالي كرده و از راه اقيانوس‌ها به بيت‌العدل اعظم ببريم و اين هم حسابش: مرتبه شصت و يكم: 3242700308480 ماشين 15 تني مرتبه شصت و دوم: 6485400616960 ماشين 15 تني مرتبه شصت و سوم: 12970801233920 ماشين 15 تني البته در اين محاسبه، سطح هر ماشيني 15 مترمربع در نظر گرفته شده است و اين را نيز توجه داشته كه اگر تمام روي كره زمين را از كوه و خانه و شهر و همه را با خاك يكسان كرده و آنها را پر از ماشين نمايند، ديگر راهي براي بردن ماشين‌ها به بيت‌العدل اعظم نخواهد بود. و حتي خود بيت‌العدل اعظم بايد با خاك همسان شود. و خلاصه در مرتبه صدم اگر زنا كند، بايد هم وزن تمام دنيا كه بالع بر 5.955.000.000.000.000.000.000 تن مي‌باشد بپردازد. كه اگر كسي براي صد و يكمين بار زنا نمايد، بايد از كرات ديگر طلا بياورد. البته كه در همان صدمين بار هم، در صورتي امكان دادن جريمه هست كه تمام حجم كره‌ي زمين تبديل به طلا بشود. (و اينك [ صفحه 70] چون ما قدرت آوردن طلا از كرات ديگر را براي بهاء نداريم در همين بار صدم مهر اختتام مي‌كوبيم). حساب دقيقي را كه نوشته شده بود، آقاي نبيل‌زاده با تعجب نگاهي كرد و بدون اينكه ديگر مذبوحانه خواسته باشد جواب بدهد، گفت: اگر باور داشتي، بهاء هنگام صدور اين حكم، دقيقا حساب را بررسي نكرده است، هنوز داشت جواب عذر بدتر از گناه را توضيح مي‌داد، گفتم آقاي نبيل‌زاده! مگر شما نمي‌گوئيد كتاب اقدس از طرف خداست؟ آيا خدا هم فكر اين مشكل را نكرده بود؟ اگر ناراحت نشويد من مي‌گويم بودن چنين حكمي در اقدس، دليل است كه اين كتاب از طرف خدا نيست. ايشان جواب فرمودند كه آقاي مسيح‌الله! ما را به اين حرفها چكار؟ ما بايد ايمان داشته باشيم. عبدالبهاء در كتاب مكاتيب ج 2 ص 247 مي‌گويد: «فقط ايمان داشته باشيد و حق چون و چرا نداريد.» در جواب ايشان گفتم: اتفاقا سئوالات پيچيده‌اي بعد از اين هست، مثل بهاءالله در همين كتاب اقدس، در مورد زن‌هايي كه بر انسان حرام است و مي‌گويند فقط زن پدر (به اصطلاح نامادري) بر پسر انسان حرام است و ديگر حكم مادر اصلي، عمه، خاله و خواهر را مسكوت گذاشته و چيزي در مورد حلال بودن يا حرام بودن آنها نگفته‌اند؛ به نظر شما ازدواج با خواهر، عمه، خاله، كه در شريعت اسلام حرام است، در ديانت بهائيت هم حرام است؟ آقاي نبيل‌زاده با كمي تأمل و تأني و من و من كردن گفتند: دستور اين احكام توضيحي ندارد، مربوط به بيت‌العدل [ صفحه 71] است. گفتم: مگر اعضاي بيت‌العدل همان نه نفر مي‌توانند حكم صادر نمايند؟ مگر بر آنها از طرف خداوند، وحي و جبرئيل نازل مي‌شود؟ گفت: خير. گفتم: پس از كجا آنها مي‌توانند حكم چيزهايي را كه بهاءالله آنها را نگفته است، بيان كنند؟ از اين گذشته، اگر به دستورات سيد باب، در كتاب الجزاء نگاه كنيم، ايشان صريحا مي‌گويند: ازدواج با خواهران جائز است. با توجه به گفته سيد باب كه ازدواج خواهر و برادر را جائز مي‌داند، آيا نمي‌توان گفت كه بهاءالله هم نظرش به حلال بودن ازدواج با خواهر و خاله و عمه است؟ اينجا بود كه آقاي نبيل‌زاده مانند دانه اسپندي كه از روي آتش بپرد، به پا خواست و با عصبانيت گفت: خوب جايز باشد، اشكالش چيست؟ و ديگر به طرف ده راه افتاد، گفتم: آقاي نبيل‌زاده! چرا ناراحت شديد، من كه حرف بدي نگفتم، من كه از روي كتاب مطالب را خواندم، چرا عصباني شديد؟ مگر تحقيق گناه دارد؟ مگر ما خودمان نمي‌گوئيم در بهائيت بايد تحقيق باشد و تقليد صحيح نيست؟ خوب اگر مي‌خواهيد كه كوركورانه بهايي باشيم ديگر سئوالي نخواهم كرد. و ديگر سكوت كردم. نبيل‌زاده كه ديد من ناراحت شدم و احتمال مي‌داد كه شب به خانه راهش ندهم و از طرفي ممكن است به محفل شكايت كنم با كمي تبسم گفت: [ صفحه 72] آقاي رحماني، آقاي مسيح‌الله! خواهش مي‌كنم سئوالات خود را ادامه بدهيد (برخلاف اينكه گفته بود سئوالهاي شما را جواب مي‌دهم گفت:) ولي توقع نداشته باشيد كه من تمام سئوالهاي شما را بتوانم پاسخ دهم. و اگر عهد مي‌كني كه در جايي نگويي، آبروي ما را نريزي، مي‌گويم كه بهاءالله خودش هم براي اين سئوالات پاسخي ندارد. اما خوب شما معلوم است كه اهل دقت، و فردي نكته‌سنج هستيد، من از تحقيقات شما استفاده مي‌كنم. گفتم: آقاي نبيل‌زاده! مگر من اول روز به شما نگفت كه منظورم دست انداختن نيست، من خودم بهاي و بهايي‌زاده و داراي لوح صادره از خود شوقي هستم. بنابراين با خودمان مي‌خواهيم جوابي براي اشكالات مسلمانان پيدا كنيم. گفت: خوب بفرمائيد. گفتم: جناب نبيل‌زاده! آيا ما قبول نداريم كه كتاب اقدس از طرف خداوند بر بهاءالله نازل شده است؟ گفت: چرا. گفتم: حال در اين حكم دقت كنيد آيا اين حكم مي‌تواند از طرف خدا باشد، و سپس چنين خواندم: براي قسمت اول اين دستورالعمل كه ازدواج با خواهر و خاله و عمه باشد، جواب جز حلال بودن نيافتم. قسمت دوم حكم كه مي‌گويد: «من خجالت مي‌كشم كه حكم پسر بچه‌ها را بگويم» معناي چيست؟ با فرض اينكه اين حكم را خداوند فرموده باشد، چند سئوال پيش مي‌آيد: خداوند در موقع صدور اين حكم، گفته: من خجالت مي‌كشم، حال بايد ديد كه خداوند از جايز بودن خجالت مي‌كشد يا از جايز [ صفحه 73] نبودنش. در صورتي كه جايز نباشد، خجالتي ندارد. مي‌گويد حرام است. هزاران حكم صادر فرموده، به همين يك حكم كه رسيده، خدا خجالتش گرفته، گفته خجالت مي‌كشم، اين سخن از ذات مقدس خدا به دور است. و اگر بگوييم از جايز بودنش خدا خجالت كشيده است، اين امر محال است. زيرا خداوند در تمام كتب انبياء قبل، اين عمل خلاف انساني را حرام نموده، چنان كه در قرآن مجيد، علت خراب شدن شهر لوط و از بين رفتن قوم لوط را همين عمل خلاف انساني مي‌داند. در زمان بهاءالله چه مصلحتي ايجاب كرد كه اين عمل جايز باشد؟ آري ممكن است بگوئيم اين حكم خداوند نيست و اين دستور از مغز بهاءالله صادر شده، اما چرا ايشان از بيانش خجالت كشيده‌اند. اين مطلبي است كه علتش را در تاريخ زندگي بهاءالله بايد جستجو كرد. من ديگر ساكت شدم، زيرا از گفتن چنين حرفهائي پيش نبيل‌زاده داشتم آدم مغرضي جلوه مي‌كردم. آقاي نبيل‌زاده با خنده‌اي كه حكايت از يك خشم دروني مي‌كرد، گفت: آقاي رحماني! خواهش مي‌كنم جسارت به حضرت بهاءالله نفرماييد، اين حكم را ايشان فرموده‌اند و ما بايد همين‌طور بپذيريم. اگر ايرادي بود به بيت‌العدل بنويسيم تا جواب دهند. مگر نمي‌داني كه جناب عباس عبدالبهاء در كتاب مكاتيبشان فرموده‌اند: «امروز تكليف ياران الهي در بساط رحماني اين است كه آنچه ديده و شنيده و فهميده‌اند از عقيده بنهند، و آنچه صريح وضوح بيان اين عبد است بپذيرند و هيچ چون و چرا نداشته باشند... (هنوز داشت حرف مي‌زد كه جلو حرفش پريدم گفتم: يعني ما عقل نداريم، يعني فرمان‌هاي [ صفحه 74] خلاف عقل را ناديده بگيريم، همانطور كه بهاءالله ما را اسم‌گذاري كرده‌اند «اغنام‌الله» باشيم، و به هر طرف راندند برويم، در اين صورت ما بهائيان نبايد بگوئيم تحري حقيقت (جستجوي حق) كه يكي از اصول بهائيت است، و به اين طريق كه شما مي‌فرمائيد تقليد كوركورانه است. خواننده عزيز! ملاحظه فرموديد كه جناب نبيل‌زاده چگونه مغلطه‌وار جواب فرمودند و چگونه خود را از صحنه بحث كنار كشيدند. البته، بايد انصاف داد كه اين اشكالات پاسخي ندارد. شايد هم از خود بهاءالله ياد گرفته است كه وقتي از بهاءالله پرسيدند كه چرا سيد علي محمد باب دوران داود پيغمبر را قبل از حضرت موسي مي‌داند، در حالي كه همه مي‌دانند داود بعد از حضرت موسي بود، در جواب فرمودند: خجالت بكشيد اعتراض ننمائيد. [98] . ديگر هنگام غروب فرارسيد، آقاي نبيل‌زاده به من گفت آقاي رحماني، آهسته آهسته به سمت ده راه بيفتيم تا زودتر برسيم كه مجلس تشكيل مي‌شود و مردم معطل مي‌شوند. با خود گفتم عجب احمقي است! تمام اشكالات مرا بدون جواب گذاشته، مي‌خواهد برود يك مشت زن و مرد عوام و بيسواد را به بهائيت تبليغ كند. ولي به ظاهر از خشم محفل ترسيدم كه نكند نبيل‌زاده برايم پاپوشي درست نمايد و ما را از چشم محفل بيندازد. در آن زمان كه من به آغوش گرم اسلام و مسلمين برنگشته بودم، خودم را بدون افراد بهائي غريب تصور مي‌كردم و وحشت داشتم كه مبادا به غربت گرفتار شوم. [ صفحه 75] حق هم داشتم، ما را ترسانده بودند كه طردتان مي‌كنيم (از بهائيت بيرونتان مي‌كنيم) ما فكر مي‌كرديم كه ما را يقينا از زمين خداوند خارج خواهند كرد. به هر حال عصر باصفايي بود، از كنار صخره‌هاي قسمت بالاي ده، گوسفندان در حركت بودند. صداي زنگوله گوسفندان و جست و خيزشان بر فراز قلوه سنگ‌ها منظره بسيار جالبي داشت. ولي من تمام حواسم به اين بود كه شايد آقاي نبيل‌زاده از گفته‌هاي من ناراحت شده بود. پس از پيمودن راه به منزل رسيديم. در كنار سماور نشستيم و پس از چاي خوردن به تدريج افراد ده ما «الله ابهي» گويان، يكي بعد از ديگري وارد شدند. آقاي نبيل‌زاده بر متكاي قهوه‌اي رنگي تكيه داده و منتظر بود كه همه افراد برسند، آنگاه سخنراني خود را آغاز نمايد. تقريبا همه افراد رسيده بودند كه يكي از حضار مؤدبانه با صداي لرزان حاكي از ترس بود گفت آقاي نبيل‌زاده از وضع بهائيت در دنيا صحبت كنيد. آقاي نبيل‌زاده كه دنبال چنين سئوال و فرصتي مي‌گشت، بلافاصله شروع كرد و خطاب به شخص سئوال كننده گفت: آقاي محترم! بايد شما افتخار كنيد كه چنين ديني داريد كه شرق و غرب عالم را فراگرفته، ايالت متحده آمريكا عن قريب همه بهايي خواهند شد. شوروي تصميم دارد دست از كمونيستي بردارد و قوانين و مقررات بهائيت را بپذيرد. و امروز كتابي در دنيا به خوبي كتاب اقدس يافت نمي‌شود!! (خواننده محترم! فراموش نشود كه اشكالات من همه از كتاب اقدس بود). آقاي نبيل‌زاده سخن مي‌داد، حضار از خوشحالي در پوست [ صفحه 76] نمي‌گنجيدند. در حقيقت چاخان‌هاي مبلغ باورشان شده بود. ولي من در قلبم مي‌گفتم اگر راست مي‌گويي، جواب اشكالات مرا بده كه اين حرف‌هاي پوچ يك شاهي ارزش ندارد. همين‌طور كه سخن مي‌گفت دست‌ها را به ميز مي‌كوبيد. يكي از شنوندگان از مبلغ خواست كه به او اجازه سئوال بدهد، نبيل‌زاده ساكت شد و آن مرد برخاست و گفت: «آقاي نبيل‌زاده آيا ما بهائيان كتاب‌هاي سيد علي محمد نقطه اولي را قبول نداريم؟». نبيل‌زاده بدون اينكه بداند مقصود سئوال كننده چيست، گفت: آري، چرا قبول نداشته باشيم، حضرت بهاءالله قبول دارند و در كتاب اقتدارات مي‌فرمايند: «مخصوصا بيان فارسي در اين ظهور امضاء شده است...» هنوز حرف مي‌زد، يارو داخل حرفش دويد و گفت: پس اينكه مسلمان‌ها بر ما اشكال مي‌كنند كه سيد باب در كتاب بيان فارسي فرموده‌اند: بايد تمام كتابها نابود كرد و از بين برد، جوابش چيست؟ آقاي نبيل‌زاده با لحني كه خالي از تمسخر نبود گفت: در ظهور حضرت نقطه اولي و بهاء نيازي به كتب ديگر نيست.... هنوز داشت حرف مي‌زد كه سئوال كننده گفت: آقاي مبلغ ايشان فرموده‌اند: تمام كتب را بايد محو كرد، امروز اگر كتاب‌هاي كتابخانه‌هاي دنيا را از بين ببريم پس تكليف دانشگاهها چه مي‌شود؟ آيا ديگر مي‌توانيم دكتر، مهندس، معمار، استاد، معلم، دبير و.... داشته باشيم؟ مگر در كتابهاي نقطه اولي و بهاءالله چيزي در مورد اين علوم هست كه استفاده كنيم؟ فرضا اگر روزي بهائيت [ صفحه 77] موفق شود به اين حكم كتاب‌سوزي عمل كند، آيا بشر به قرن حجر برنمي‌گردد؟ ... و همچنان اين ضررها را توضيح مي‌داد. در حالي كه نبيل‌زاده تمام حواسش متوجه او بود و از نگاه‌هاي غضبناك آقاي نبيل‌زاده محكوميت و بلاتكليفي مي‌باريد، و در زواياي فكرش دنبال فلسفه‌تراشي و مغلطه‌بازي مي‌گرديد كه چگونه از عهده برآيد و چگونه به اصطلاح معروف ماست‌مالي كند، ولي شانس آورد قبل از اينكه به جوابهاي بي‌سر و ته خود بپردازد و جهالت خود را به همگان ثابت نمايد، مردم عوام از گوشه و كنار محفل فرياد برداشتند: «خفه شو، خفه شو، خفه شو، بنشين به پيغمبران خدا اشكال مي‌گيري، مگر تو ايمان نداري، كه اينها پيغمبرند و از طرف خدا آمده‌اند و...» آقاي نبيل‌زاده قال و قيل عوام را براي خود دليل محكم تشخيص داد و فرياد كشيد كه گفته‌ي انبياء سراسر حكمت است، به آساني نمي‌شود فهميد، تأمل و دقت لازم دارد، اشكال نمودن بر نصوص مقدس از بي‌ايماني است. شما فرد مومني هستيد، اين حرف‌ها چيست كه مي‌گوييد. اگر مي‌دانستم اينگونه حرف‌هاي مفت مي‌زنيد ابدا به اين ده نمي‌آمدم و... من كه ناظر تضييع حق شخص سئوال كننده بودم و مي‌خواستم از طرف او دفاع كنم، اما از سويي وحشت داشتم كه به سرنوشت او گرفتار شوم، با لحن صلح دهنده بلند شدم و گفتم: آقاي نبيل‌زاده! ايشان قصد اعتراض بر نصوص مقدسه نداشتند، مي‌خواستند جواب اين مطلب را بدانند كه در مقابل اشكال مسلمان‌ها درمانده نشوند، هدف اشكال و انتقاد نبود. ناراحت نباشيد. از اين [ صفحه 78] قبيل سئوالها براي من هم هست، مثلا حضرت نقطه اولي در باب هفتم از واحد هفتم بيان فارسي صفحه 246 مطلبي را مي‌گويند كه براي من واقعا مشكلي شده است و معناي آن را نمي‌فهمم، اگر جواب مي‌فرماييد بگويم، به شرط اينكه حاضرين هيچ كدام در جواب دخالت نكنند. نبيل‌زاده فرمود: بپرسيد. گفتم: ابتدا سئوال ديگري مي‌كنم كه مربوط به همان مطلب است، جواب مرحمت كنيد، آنگاه مطلب كتاب بيان را مي‌خوانم، بفرمائيد: «من يظهر الله» يعني‌چه و مقصود چه كسي است؟ آقاي نبيل‌زاده مودبانه فرمودند: معنايش اين است «كسي كه او را خدا ظاهر مي‌گرداند» و مقصود حضرت بهاءالله است. گفتم: خيلي متشكرم حال عبارت كتاب بيان را مي‌خوانم: اگر كسي به حضور من يظهرالله (همان بهاءالله) برسد بايد كه از او درخواست فضل نمايد. اگر بخواهد تا من يظهرالله دست بر آن شخص بگذارد، بايد آن شخص خودش را مشرف نمايد. و نحوه مشرف شدن اين است كه مقعدش را به خاك كفش و نعلين من يظهرالله بسايد... هنوز حرفم تمام نشده بود كه صداي شليك خنده حضار بلند شد. مسخره آن وقتي شد كه گفتم: آقاي نبيل‌زاده شما خودتان اگر بهاء را درك مي‌كرديد بايد چه كار مي‌كرديد؟ بايد شلوارت... و بايد... را به خاك نعلين بهاءالله مي‌گذاشتي؟ خنده عجيبي همراه با خشم درهم آميخت. اعتراض از هر سو در [ صفحه 79] گرفت. ولي آقاي نبيل‌زاده شهامت كرده، گفت: تقاضا دارم آقايان ساكت باشند و آرامش را رعايت فرمايند. غوغا كه فرونشست دوباره شروع كردم: ما شنيده بوديم كه به خاطر احترام پادشاهان و بزرگان، پيشاني ادب بر زمين مي‌گذاشتند، اما نشنيده بوديم كه مقعدشان را بر خاك بمالند. مجلس دوباره متشنج شد و درهم ريخت، در اين لحظه بود كه آقاي نبيل‌زاده ميز سخنراني را ترك كرد و افراد هم تقريبا ناراحت شدند و آخرين حرف‌هاي آقاي نبيل‌زاده اين بود كه: آقاي رحماني مطلب ديگري در كتب بيان نبود كه شما فقط اين مطلب را مطرح كرديد. شب، ساعت ده و نيم شده بود و آقاي نبيل‌زاده اجازه مرخصي داد و همگان رفتند. موقعي كه تنها مانديم گفت: آقاي رحماني! سر و گوش افراد را باز نكنيد و به زندگي افراد مثل ما لطمه نزنيد، بگذاريد چند صباحي زندگي كنيم و... از اين گفتار فهميدم كه اين آقا هم حقيقت مطلب را درك كرده، ولي مصلحت اجازه نمي‌دهد كه از بهائيت دست بردارد. و چون آقاي نبيل‌زاده را اهل حال يافتم، گفتم: آقاي نبيل‌زاده! يكي از افراد معتقد به بهائيت، داستاني برايم نقل كرده است، اگر اجازه مي‌دهيد برايتان نقل نمايم، آقاي نبيل‌زاده خيال كردند داستان راجع به فضيلت بهاءالله مي‌خواهم نقل كنم، فورا گفتند: «بسيار خوب! بفرمائيد، استفاده مي‌كنم» و من هم چنين شروع [ صفحه 80] كردم: آقاي ضياءالمعرفه نقطه ژرور محولاتي روزي نقل مي‌كرد كه: آقاي محمد جعفر نقدي كه از مومنين به بهائيت است و شيفته ملاقات عباس عبدالبهاء بوده، برايم نقل كرد كه مدت‌ها بود آرزوهاي ملاقات عبدالبهاء (عباس افندي) را در سر مي‌پروراندم، و چه شب‌ها كه به خاطر ملاقات حضرتش نمي‌خوابيدم، و گاهي در خانه خلوت كرده و به آرزوي ديدارش اشك مي‌ريختم و نذر و نيازها مي‌كردم و با خود مي‌گفتم اگر سرم به قدم حضرت عبدالبهاء مي‌رسيد سر به آسمان مي‌سائيدم. شب و روز در اين افكار و به آرزوي ملاقات عبدالبهاء وقت مي‌گذرانيدم تا سرانجام توانستم با فروختن گاو و گوسفندهايم پولي براي رفتن به حيفا تهيه كنم. البته تنها خرج مسافرت و كرايه ماشين نبود، بلكه مهم تهيه مقدار زيادي سوغات و تعارف، و هديه و به اصطلاح كادوهايي بود كه مي‌بايست فراهم آورم. بديهي است كه بعد از مدتي مي‌خواستم به پابوسي امام اول بروم؛ دست خالي نمي‌شد راه افتاد. به اصطلاح از جايي به جايي مي‌رفتم و به ارض اقدس حيفا مسافرت مي‌كردم. آنچه كه براي سفر و پابوسي فراهم كردم به قرار ذيل بود: 1- سه من زعفران 2- طاقه پارچه عباي نائيني اعلاء 3- انگشتري عقيق كه بر روي نگين آنها اين جمله حكاكي شده بود (قل الله حق و ان مادون الله و كل اله عابدون) قيمت هر انگشتر 70 تومان پول نقره بود. 4- 5 من مغز پسته رفسنجان 5- 3 توپ مخمل كاشان [ صفحه 81] 6- 60 شيشه عطر قمصر كاشان. شايد هيچ كس هدايايي (اين چنين) تا آن تاريخ فراهم نياورده بود. خدا گواه است زندگانيم را فروختم و راه افتادم. با خود فكر مي‌كردم هنگامي كه چشمم به جمال عباس عبدالبهاء روشن شود بلافاصله مرا در خانه مخصوص جاي خواهد داد و مي‌توانم صبح و شب در خدمت عباس عبدالبهاء حضور يافته و از احكام بهائيت استفاده نمايم. در طول راه اين خيالات واهي و باغ‌هاي زرد و سرخ خيالي راه پيمودم تا اينكه به حيفا رسيدم، ابتدا در مسافرخانه‌اي اطاقي گرفتم. با خود گفتم عجالتا اطاقي مي‌گيرم، ولي بعد از تقديم تعارف مرا با سلام و صلوات به منزل شخصي عبدالبهاء خواهند برد تا هر وقت خواسته باشم در حيفا بمانم راحتم... و با خود مي‌انديشيدم كه تمام حيفا بهايي هستند و از هر كسي آدرس امام اول را بپرسم، با افتخار مرا راهنمايي خواهد كرد. بنابراين فرداي آن روز از مسافرخانه خارج شدم، كنار خيابان ايستاده و ماشين كرايه سوار شدم، راننده پرسيد كجا مي‌روي؟ گفتم: به بيت اشرف، محضر امام اول، حضرت عبدالبهاء غصن اعظم، و بالاخره آنچه القاب كه مبلغين در محولات به من آموخته بودند تحويل راننده دادم؛ با خود مي‌گفتم راننده افتخار هم خواهد كرد كه مرا برساند. ولي برخلاف انتظار، راننده گفت من اين آقا را نمي‌شناسم، تعجب كردم، يعني‌چه؟ چطور مي‌شود آوازه بهائيت شرق و غرب را گرفته باشد و اين آقا، خانه عباس عبدالبهاء را نداند، گفتم: آقاي راننده شما اهل حيفا نيستيد؟ گفت چرا. گفتم: پس چگونه آدرس عبدالبهاء را نمي‌دانيد؟ راننده ناراحت شد و گفت: آقا پر [ صفحه 82] حرفي نكن، برو پايين من كار دارم، مگر من آدرس هر بي‌سر و پايي را مي‌دانم!؟ با ناراحتي از ماشين پياده شدم، بارها را به گاري دستي گذاشتم، از خياباني به خياباني و از كوچه‌اي به كوچه‌اي، جويان و پرسان مي‌رفتم تا بالاخره به يك بهائي برخورد كردم، گفت: من مي‌دانم كجاست؛ مرا راهنمايي كرد تا به در منزل رسيديم. سر و وضع منزل درهم ريخته بود. هرگز باورم نمي‌كردم خانه عبدالبهاء باشد. ولي چون از خستگي مي‌خواستم به زمين بيفتم به ناچار در زدم، بعد از چند دقيقه يك فرد نخراشيده جلو در سبز شد، با صدايي خشن و لحني تند گفت: به كي كار داري؟ گفتم: مي‌خواهم دست عبدالبهاء را ببوسم و به حضورشان شرفياب شوم، ديدم ناراحت شد. مي‌خواست چيزي بگويد، عجله كردم گفتم: مقداري هديه هم خدمت ايشان آورده‌ام، كمي از خشم پائين آمد دستش را دراز كرد و گفت: لطفا مرحمت كنيد و تعارفات را از دستم گرفت، ديگر بدون اينكه به من توجهي كرده باشد در را بست و گفت بفرمائيد: قبول است. من جلو در منزل يخم زد، متحير ماندم يعني‌چه، مگر نوكر پدر اين آقا بودم، اصلا چرا اين آقا نپرسيد من كي هستم؟ چرا تعارف به خانه نكرد؟ چرا نگفت از كجا آمده‌اي؟ و... و... و صد تا چراي ديگر از خودم مي‌پرسيدم، ولي سرانجام جواب همه اين حرف‌ها اين بود كه برو احمقت نموده‌اند، مسخره‌ات كرده‌اند، خلاصه خرت گرفته‌اند. مگر نشنيده‌ايم كه بهاءالله ما را گوسفندان خدا لقب داده است!! بعد از نيم ساعت چه كنم، چه كنم، برگشتم. با خود گفتم مگر عباس از حال من اطلاع ندارد؟ مگر او امام نيست؟ باز به خود جواب [ صفحه 83] مي‌دادم، كه از كجا معلوم كه امام باشد؟ خشم و بغضي راه گلويم را گرفته بود. مثل آدم‌هاي ديوانه داخل خيابان با خودم حرف مي‌زدم. مردم همه به من متوجه شده بودند و به قيافه‌ام مي‌خنديدند!!! به مسافرخانه برگشتم. آن شب را با رنج فراوان پشت سر گذاشتم. فردا تصميم گرفتم كه اگر يك ماه هم در حيفا بمانم بايد عباس افندي را ببينم و از اين مرد شكايت كنم. از آن پس هر روز از صبح تا شام دور و بر خانه عباس پرسه مي‌زدم. هر كه خارج مي‌شد مي‌پرسيدم حضرت عبدالبهاء تشريف دارند؟ مي‌گفتند: خير! گاهي به خود بد و بيراه مي‌گفتم. گاهي خود را ملاقات مي‌كردم و مي‌گفتم: اي كاش! تعارفات را رد نمي‌كرد و با شرط ملاقات تقديم مي‌داشتم. خلاصه كلاف سر در گم شده بودم. حق هم داشتم، آخر انتظار چنين كاري را نداشتم. يك هفته تمام در پريشاني حواس گذراندم. همين‌جا بود كه گفته بهاءالله به يادم آمد كه مي‌گويد: «تا لله قد ضلت راس الخيط في امري صرت متحيرا» روز جمعه فرارسيد، هنگام نماز ظهر ديدم برو و بيائي به راه افتاد، كس و كار عباس عبدالبهاء اين ور و آن ور مي‌دوند؛ از يكي آهسته پرسيدم چه خبره؟ گفت حضرت مي‌خواهند نماز تشريف ببرند. خوشحال شده با خود گفتم همين‌جا مي‌ايستم، هرگاه حضرت خارج شدند دستش را مي‌بوسم و با او به راه مي‌افتم. در ضمن راه هدايا را گوشزد مي‌كنم. بعد هم در جماعت بزرگي كه از اهل بهاء تشكيل مي‌شود در صف اول شركت مي‌كنم. ديگر ولش نخواهم كرد. ولي به زودي به خود آمدم كه در بهائيت نماز جماعت خواندن وجود ندارد، چنان كه سيد علي محمد باب مي‌گويد: «في الحرمه صلوه الجماعه الا صلوه الميت فانكم تجتمعون و لكن فرادي [ صفحه 84] تقصدون». ترجمه: نماز جماعت حرام است، مگر نماز ميت، پس همانا شما گرد هم آييد و لكن قصد فرادا كنيد. در هر صورت در همين افكار تقريبا ماليخوليايي بودم كه در منزل باز شد، عده‌اي دور شخصي كه لباس سفيد پوشيده و نعلين عربي تميز و پاكيزه‌اي به پا كرده و عمامه كوچك ساده و ريشي سياه و انبوه براي خود ساخته بود محاصره نموده‌اند، يقين كردم عباس عبدالبهاء خودش است، جلو آمدم «الله ابهي» گفتم، دور و بري‌ها يك نگاه تند و غضبناكي نمودند و بر سرم فرياد كشيدند كه چرا سلام نكردي؟ خجالت بكش، برو گم شو!! گويي صد خروار آب سرد بر سرم ريختند!! يعني‌چه؟! به ما آموختند كه شما به جاي سلام كه در اسلام مرسوم است «الله ابهي» بگوئيد، حالا چطور شده كه به من پرخاش كردند كه چرا سلام ندادم! همه اين مطالب در آن حال براي من باور نكردني بود، ولي بعدا به سر همه مطلب پي بردم. در افكار خود دست و پا مي‌زدم كه جمعيت از من دور شدند. من هم با عجله پشت سرشان راه افتادم. دوان دوان رفتم تا به مسجد جامعه مسلمانان رسيديم. تعجبم بيشتر شد، يعني‌چه! عباس عبدالبهاء در مسجد جامعه مسلمان‌ها چه مي‌كند؟! شايد پيش نماز مسلمان‌هاست؟ باورم نمي‌آمد. در هر حال وارد مسجد شدم. عباس افندي رفت به صف اول، من هم به سرعت از صف جماعت گذشتم و خود را به هر زحمتي بود در كنار عباس عبدالبهاء جا زدم. دور و بري‌ها خواستند مرا دور كنند، ولي نزديك بود فرياد بكشم آبروشان را ببرم. آنقدر ناراحت بودم كه اگر دست به سرم مي‌زدند فرياد مي‌زدم. آنها هم كه [ صفحه 85] هوا را ابري ديدند چيزي نگفتند. پيش نماز مسلمان‌ها آمد، همه اقتداء كردند، عبدالبهاء هم مانند همگان اقتدا كرد، در بين دو نماز، من آهسته به عباس عبدالبهاء گفتم: قربان هديه‌هاي بنده رسيده؟ عباس غضبناك برگشت و نگاه تندي كرد و انگشت بر دماغ بيني گذاشت و فرمان سكوت داد و آهسته گفت: در اينجا چيزي نگوئيد، بيائيد منزل. هنوز مي‌خواستم بگويم آقا آمدم راهم ندادند كه بلند شد و دوباره به نماز ايستاد. صبر كردم نمازش را تمام كرد، گفتم: آقا چيزي مرقوم بفرمائيد، راهم نمي‌دهند. اعتنائي نكرد. باور كن چيزي نمانده بود كه دشنام بدهم، بد و بيراه بگويم. يكي از دور و بري‌ها دستم را گرفت، گفت: آقا را ناراحت نكنيد؛ حتما تشريف بياوريد من آنجا هستم، به شما اجازه خواهم داد. خلاصه ما را خاموش كردند. ديگر چيزي نگفتم. اما از تمام اين صحنه‌ها رنج مي‌بردم. بعد از نماز عباس بلند شد راه افتاد، من هم راه افتادم؛ در بين راه كمي عقب ايستادم و از چند نفر پرسيدم اين آقا كيست كه تشريف مي‌برد؟ گفتند ما نمي‌شناسيم. اما آنقدر مي‌دانيم مرد مسلمان خوبي است، هر روز نماز جماعت شركت مي‌كند. من تا در محولات بودم، فكر مي‌كردم تمام حيفا بهائي هستند، اينجا بود كه فهميدم مردم حيفا، عباس عبدالبهاء را نمي‌شناسند، و عباس افندي هم سعي كرده است كه مردم او را يك فرد مسلمان بشناسند. علت شركت در نماز جماعت هم همين بوده است. و اصلا بهائيان در اختفاء به سر مي‌برند. و تمام با حقه‌بازي و دوز و كلك خودشان را نگه داشته‌اند. مبلغان به ما مي‌گفتند شخصيت عبدالبهاء شرق و غرب را گرفته، برعكس تمام تبليغ‌ها تبليغهاي پوچي بود كه من [ صفحه 86] ديدم. به هر حال رفتم تا درب منزل عباس، برگشت نگاهي به من كرد و گفت حال برگرديد، شب تشريف بياوريد. باز هم مأيوس برگشتم. شب، هنگام غروب آفتاب با هزار يأس و نااميدي رفتم در زدم، در را باز كردند، وارد شدم، تشكيلاتي ديدم كه نمي‌توان وصف كرد!! وضع فلاكت بار خودم را ديده بودم، حالا خود را در اين كاخ مجلل مي‌ديدم. هوش از سرم رفت!! آيا اين خانه عباس است؟ با آن وضع زاهدانه‌اي كه امروز ديدم! اين همه تجملات را از كجا آورده است؟ آخر عباس با اين وضع كي از حال فقرائي مثل من خبر دارد؟ اي كاش! ابدا! راهم نمي‌دادند. در همين افكار مرا به اطاق پذيرايي وارد كردند، هنگام شام خوردن رسيد، عباس با وضع بسيار مرتبي آمد و نشست، حال من و بهائيان منطقه محولات را پرسيد؛ خوش آمدي گفت و با كمي عذرخواهي به بهانه اينكه گرفتارم، مهمان دارم، پا شد و رفت. يخم زد. عباس افندي با آن همه ظاهر مقدس مآبانه‌اي كه داشت، بيش از اين از من پذيرايي نكرد و رفت. با خود گفتم شايد مهمان‌هاي خيلي عزيز از جاي ديگر آمده‌اند. آخر شخصيت عباس ايجاب مي‌كند كه از آمريكا، انگلستان به ملاقاتشان بيايند!! مرد كوچكي نيست! شخصيتي جهاني است! باز هم يك شخصيت موهومي پيش خودم براي عباس ساخته بودم و به حكم دوستي با عباس داشتم كارهايش را پيش خودم به طور معقولانه‌اي توجيه مي‌كردم. تا يادم نرفته بگويم كه از اطاق پهلويي صداي شليك خنده بلند بود. شام را صرف كردم. كم‌كم ساعت ده و يازده شد، به من تعارف [ صفحه 87] خوابيدن كردند. آماده خوابيدن شدم، ولي هنوز هم از اطاق پهلو صداي حرف زدن و خنديدن مي‌آمد، رفتم كه بخوابم به قصد مستراح رفتن از اطاق خارج شدم، از پنجره يواش نگاه كردم ببينم آخر چه خبر است كه اين همه مي‌خندند و قهقهه مي‌زنند، مگر مهمان‌ها از كجا هستند، ولي افسوس به زودي چيزي ديدم كه ديگر از بهائيت چشم پوشيدم و آن شب را تمام به خودم بد و بيراه گفتم. زحمت‌ها و رنج‌هاي سفر و تهيه آن همه هدايا را براي خودم كار بيهوده و عبث تشخيص دادم. حال خواهيد گفت: چه چيزي ديدي؟ عباس را با بدن لخت و... و چند دختر و... و.. بعد (نقل كننده برايم) گفت جناب ضياءالمعرفه (ناظر اين صحنه‌ها) از آن تاريخ هر كسي راجع به بهائيت صحبت كرده، جز فحش چيز ديگري تحويل نگرفته است. خواننده عزيز! وقتي كه اين داستان را از قول ضياءالمعرفه، از قول... براي نبيل‌زاده نقل كردم، نبيل‌زاده گفت: جناب رحماني! خواهشي كه من از شما دارم اين است كه اين داستانم را براي ديگري نقل نكنيد؛ آبروي بهائيت در خطر است. يعني در حقيقت آبروي من و تو كه بهايي هستيم در خطر است. همين‌طور كه داشتيم صحبت مي‌كرديم، يك بار متوجه شدم كه داستان ضياءالمعرفه، شب را بر ما صبح كرده است؛ ديگر مهر سكوت بر لب زده خوابيديم. وقتي كه همه مسلمان‌ها براي نماز صبح از خواب برمي‌خيزند، نبيل‌زاده و من به خواب رفتيم. ساعت يازده از خواب بلند شديم، چايي صرف كرديم. آقاي نبيل‌زاده كه با اشكالات روز قبل روبه‌رو شده بود، مثل ديگران هوا را ابري ديده بود، پيشنهاد كرد: آقاي رحماني! شما به دوستان بهايي اطلاع دهيد [ صفحه 88] كه با آنها خداحافظي كنم، مي‌خواهم بروم. در جواب گفتم: آقاي نبيل‌زاده! ما هنوز سئوال‌هاي زيادي داريم، اظهار محبت بفرمائيد تشريف داشته باشيد سئوالات ما را پاسخ بدهيد استفاده كنيم. آقاي نبيل زاده گفت: تا من شما را نديده بودم، مغرور بودم؛ اما حال ديگر من بايد از شما سئوالات خود را بپرسم. گفتم: اختيار داريد آقاي نبيل‌زاده! شما مبلغ سيار هستيد، هر چه نباشد جهان ديده‌ايد، بايد اظهار محبت بفرمائيد كه براي من از كتاب جناب نقطه اولي (جناب باب) مطلب نامفهومي باقي مانده است، مثلا حضرت نقطه اولي در كتاب بيان فارسي صفحه 298 مي‌فرمايد: «اگر كسي همسرش اولاد نياورد، مي‌تواند با اجازه شوهرش با ديگري همبستر شود، شايد بچه‌اي بياورد»، آيا غيرت و مردانگي، اجازه چنين امري را مي‌دهد؟!! و در مورد ديگر، حضرت نقطه اولي در كتاب بيان عربي باب دهم از واحد هشتم مي‌گويند: «اگر در خواب شيطاني شديد اشكالي ندارد، و همچنين اگر جلق بزنيد» در صورتي كه امروز اطباء به زيان چنين عملي متفق هستند. و نيز حضرت باب در كتاب بيان فارسي صفحه 30 معتقد است كه قيامت هر پيغمبري ظهور پيغمبر بعد از آن پيغمبر مي‌باشد، يعني ظهور حضرت عيسي قيامت حضرت موسي، و ظهور حضرت محمد قيامت حضرت عيسي و همچنين و...، بنابراين قيامت و روز بازپسين وجود ندارد، پس معاد كه يكي از اصول دين اسلام است چيست؟ و در صورتي كه روز رستاخيز وجود نداشته باشد، تكليف مردمان جنايتكار چيست؟ پس ديگر عدالت خدا چه معني دارد؟ اشكال ديگر، و يا اگر خواهي بگويم سئوال ديگر من، موضوع نوزده ماه است؛ تمام دنيا مي‌دانند و [ صفحه 89] قبول دارند كه دور سال قمري 12 ماه است، اما ايشان نوزده ماه قرار داده‌اند. و... هنوز داشتم حرف مي‌زدم كه آقاي نبيل‌زاده جلوي حرفم را گرفت، گفت: آقاي مسيح‌الله! اگر شما بپذيريد اين حرف‌ها را پيغمبري گفته است، ديگر نبايد اشكال بكنيد. گفتم: اصلا به چه دليل اين آقايان پيغمبر بوده‌اند؟ آيا بهاء معجزه‌اي، بينه‌اي، دليل و برهاني بر نبوتش دارد؟ آقاي نبيل‌زاده همانطور كه داشت با افراد ده ما خداحافظي مي‌كرد و ديگر خودش را از شر اشكالات من خلاصي مي‌بخشيد، گفت: آقاي رحماني! ايشان «بهاء» چقدر رنج كشيدند، چقدر زحمت ديدند، و در راه ابلاغ رسالت خود چه اندازه خون جگر خوردند، آيا دليلي محكم‌تر از اين دليل كه گفتم هست؟ چون ديگر آقاي نبيل‌زاده داشت مي‌رفت، نخواستم اين جواب بي‌ريخت و قواره‌اش را مورد اشكال قرار دهم، ولي در دل گفتم واقعا چه معجزه‌اي نقل كرد! نظير معجزه‌اي كه در كتاب راه راست جلد اول از قول حاجي خليل نقل كردم كه حركت مو را بر سر و صورت بهاء معجزه‌اي قرار داد. براي آخرين لحظه آقاي نبيل‌زاده خاطره‌ي چهار روز قبل را كه سر و روي خرد و بزرگ بچه‌هاي ده ما را در بوسه غرق كرده بود تكرار كرد و راه افتاد. و ما توانستيم از زحمت ميهمان‌داري جناب آقاي مبلغ خلاص شويم. ديگر آقاي نبيل‌زاده رفت اما چشمان عوام ده ما تا چند كيلومتر آقاي نبيل‌زاده را بدرقه مي‌كردند و سرانجام مأيوسانه به خانه‌هاي خود برگشتند. [99] .

پاورقي

[1] بقره آيه 42.
[2] زمر آيه 18.
[3] ظهور الحق ص 223.
[4] الكوكب الدريه.
[5] ترجمه كشف الغمه جلد 3 ص 323.
[6] ترجمه كشف الغمه جلد 2.
[7] روزگار رهايي جلد 2 ص 619.
[8] روزگار رهائي، جلد 2 ص 640.
[9] اقتدارات ص 213. [
[10] آل‌عمران آيه 144.
[11] فتح آيه‌ي 29.
[12] احزاب آيه‌ي 40.
[13] آل‌عمران آيه 102.
[14] انعام.
[15] جن 14 و 15.
[16] روم آيه 30.
[17] احزاب 40.
[18] انجيل برنا بافصل 163 آيه يكم الي يازدهم.
[19] محاكمه و بررسي باب و بهاء 1 ص 782.
[20] محاكمه و بررسي باب و بهاء جلد 1 ص 77.
[21] محاكمه و بررسي باب و بهاء جلد 1 ص 84.
[22] بقره آيه 186.
[23] بقره آيه 255.
[24] بقره آيه 258.
[25] حديد آيه 2.
[26] سوره اخلاص.
[27] سوره فرقان آيه 50.
[28] پيام قرآن جلد 7 صفحه 264.
[29] اعراف آيه 106.
[30] كشف الغمه جلد 1 صفحه 38 و حق اليقين صفحه 39.
[31] كهف آيه 49.
[32] انبياء آيه 125.
[33] حج آيه 2.
[34] مؤمنون آيه 101.
[35] يس آيه 51.
[36] پيام قرآن جلد 5 ص 2.
[37] پيام قرآن جلد 5 ص 383.
[38] اشراقات ص 2.
[39] بابي‌گري و بهائي‌گري ص 191.
[40] قرآن كريم سوره اسراء آيه 2.
[41] سوره نور آيه 2.
[42] ميزان الحكمه جلد 5 ص 2.
[43] ميزان الحكمه جلد 5 ص 2213.
[44] كيفر كردار علامه ميلاني جلد 2 ص 2.
[45] علل الشرايع جلد 2 ص 535.
[46] علل الشرايع 2 ص 2.
[47] ايدز تاليف دكتر احمد محمودآبادي ص 16.
[48] ايدز تاليف دكتر احمد محمودآبادي ص 2.
[49] مشكلات جنسي جوانان ص 140.
[50] بابي‌گري و بهايي‌گري صفحه 2.
[51] بابي‌گري و بهايي‌گري صفحه 197.
[52] سوره بقره آيه 275.
[53] روم آيه 39.
[54] نساء آيه 160.
[55] لئالي الاخبار صفحه 2.
[56] محاكمه و بررسي باب و بهاء جلد 3 ص 210.
[57] محاكمه و بررسي باب و بهاء جلد 3 ص 210.
[58] سوره نور آيه 59.
[59] نور آيه 55.
[60] صحيفه عدليه ص 5.
[61] بهشت اخلاق جلد 2 به نقل از صحيح مسلم.
[62] مسئله حجاب ص 19 از آيت ا.. مطهري.
[63] كنزل العمال، ص 40661.
[64] بحارالانوار جلد 79 ص 250.
[65] بحارالانوار جلد 79 ص 247.
[66] مستدرك الوسائل باب 78.
[67] تأثير موسيقي بر اعصاب و روان ص 169.
[68] تأثير موسيقي بر اعصاب و روان ص 169.
[69] تأثير موسيقي و روان ص 2.
[70] تأثير موسيقي بر اعصاب و روان ص 168.
[71] بيان د باب 18 واحد 4.
[72] سوره حج آيه 27.
[73] آل‌عمران آيه 97.
[74] حج آيه 27.
[75] ميزان الحكمه جلد 3 ص 1001.
[76] ميزان الحكمه جلد 2 ص 1005.
[77] بيان باب 10، واحد 4 ص 13.
[78] توبه آيه 418.
[79] المجادله آيه 11.
[80] ميزان الحكمه جلد 8 ص 3943.
[81] ميزان الحكمه جلد 8 ص 3959.
[82] ميزان الحكمه جلد 8 ص 2.
[83] ميزان الحكمه جلد 8 ص 3937.
[84] محاكمه و بررسي باب و بهاء جلد 3 ص 238.
[85] بقره آيه 173.
[86] مائده آيه 87.
[87] طب الصادق ص 21.
[88] طب الصادق ص 21.
[89] طب الصادق ص 5.
[90] طب الصادق ص 21.
[91] طب الصادق ص 2.
[92] «طب الصادق ص 22«.
[93] اديان و مذاهب جلد 2 ص 78 و كشف الغطاء عن حيل الاعداء از گلپايگاني مبلغ بهائي - اصل و عين توبه‌نامه در كتابخانه مجلس موجود است.
[94] انبياء آيه 69 - 68.
[95] بهائيان به جاي سلام كه مردم دنيا در هنگام ملاقات به كار مي‌برند مي‌گويند الله ابهي.
[96] در صورتي كه زن، شوهر و مرد زن نداشته باشند، صد ضربه شلاق و در صورتي كه زن شوهر، و مرد زن داشته باشند هر دو سنگسار مي‌شوند.
[97] بيت‌العدل محلي است كه نه نفر بر تمام افراد بهائي رياست دارند.
[98] اشراقات ص 18.
[99] چرا از بهائيت برگشتم صفحه 82.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».