آنان كه به دامن اسلام برگشتند

مشخصات كتاب

عنوان: آنان كه به دامن اسلام برگشتند
پديدآورنده: ابوذر مظاهري
نشريه: زمانه
شماره نشريه: 61
سال: 1386
ماه: 7
تعداد صفحه: 65 ـ 71
زبان: فارسي
موضوع: بازگشت نخبگان بهائيت به دامن اسلام

مقدمه

فراز و فرود نيروهاي هوادار هر جرياني را شايد بتوان امري عادي تلقي نمود كه همواره وجود داشته است، ليكن اين تلقي تا جايي پاسخگوي تبيين وضعيت آن جريان مي‌باشد كه متوجه مهره‌هاي كليدي و محوري نگردد، در غير اين صورت موضوع بحث از فراز و فرود نيروهاي هوادار به فقدان اقناع كنندگي فرقه و بازگشت نخبگان (راهبران و مدعيان پيشين) تغيير مي‌يابد؛ امري كه در مورد بابيت و بهائيت اتفاق افتاده و مقاله‌ي حاضر به بررسي شواهد آن‌ها برآمده است. از پديده‌هاي بسيار جالب و عبرت‌انگيز در تاريخ بابيت و بهائيت، بيداري و بازگشت نخبگان و شخصيت‌هاي تراز اول اين دو فرقه به دامن اسلام است. در پژوهش زير، نمونه‌هايي از اين پديده در خور ملاحظه در بابيت و دو شاخه‌ي مشهور آن: ازليت و بهائيت، بررسي شده است.

بازگشت نخبگان بابي و ازلي از بابيت

ملا عبدالخالق يزدي (شاگرد و ميزبان شيخ احمد احسايي در يزد، و از روحانيان شاخص مقيم مشهد در زمان ظهور باب) از جمله كساني بود كه بر اثر تعريف‌هاي ملا حسين بشرويه‌اي (از پيروان مشهور علي محمد باب، و رهبر غائله‌ي بابيان در قلعه‌ي شيخ طبرسي مازندران) به باب گرويد [1] و مقامش در ميان بابيان بدان پايه بود كه باب در پيغام مكتوبش به محمدشاه قاجار، ملا عبدالخالق را براي گفت و گو با شاه و اثبات بابيت خويش معرفي كرد. [2] اما، به تصريح منابع بابي و بهائي، همين ملا عبدالخالق زماني كه فهميد باب، پا را از ادعاي «بابيت» امام عصر (عج) فراتر نهاده و مدعي «قائميت» شده است، از بابيت برگشت و با آن مخالفت كرد و جمعي از بابيان نيز، به تبعيت از او، از متابعت باب روي برگرداندند. [3] . فرد ديگري كه با اغواي ملاحسين بشرويه‌اي به باب گرويد، ملا محمد تقي هراتي بود، كه خود (و برادرش) از بزرگان بابيه بودند، اما او نيز (به نوشته‌ي اعتضادالسلطنه، رئيس دارالفنون و وزير علوم در عهد ناصرالدين شاه) بعدها از بابيت برگشت و از عمل خويش اظهار ندامت كرد. [4] . در مورد خود ملا حسين بشرويه‌اي نيز وجود پاره‌اي قرائن و شواهد، اين حدس را تقويت مي‌كند كه اگر بشرويه‌اي نيز از بحران خونين جنگ و گريز با قواي دولتي در قلعه‌ي طبرسي جان به در مي‌برد و دعاوي تازه‌ي علي محمد باب (قائميت و رسالت و...) را مي‌شنيد، همچون دوستانش (عبدالخالق و هراتي) از باب و بابيت مي‌بريد. اهتمام بشرويه‌اي (در قلعه‌ي شيخ طبرسي) بر رعايت احكام و مقررات اسلامي و ترويج تعاليم آن، يورش‌هاي نظامي او و يارانش به قواي دولتي با شعار «يا صاحب‌الزمان»، و از همه مهم‌تر، اظهار مخالفت جدي و قاطعش با اعلام الغاي اسلام توسط قره‌العين و حسينعلي بهاء در دشت بدشت [5] و تصريح به اينكه: «اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشير كيفر مي‌نمودم»، [6] از جمله‌ي اين قرائن و شواهدند. به نكته‌اي مهم و در خور ملاحظه در اين زمينه توجه مي‌دهيم: آن گونه كه در فوق آمد، ايمان عبدالخالق يزدي به شخص باب، ناشي از تبليغات ملا حسين بشرويه‌اي بود و عبدالخالق، زماني كه از ادعاي تازه‌ي باب مبني بر «قائميت» مطلع شد، باب را شديدا طرد كرد. از انضمام اين دو مطلب مسلم تاريخي، به روشني برمي‌آيد كه بشرويه‌اي، نزد عبدالخالق، فقط از «بابيت» علي محمد شيرازي، و اينكه او «باب» و دروازه‌ي علم ائمه اطهار و حضرت بقيه الله (عج) است، سخن گفته بود و نه چيزي بيشتر. زيرا، در غير اين صورت، اگر عبدالخالق مي‌فهميد علي محمد دعاوي بالاتري دارد، از همان آغاز از او كناره مي‌گرفت (چنان كه در آثار اوليه‌ي باب نظير تفسير سوره‌ي يوسف نيز به كرات ديده مي‌شود كه رهبر بابيان، صريحا از حضرت محمد بن الحسن العسكري به عنوان آخرين امام معصوم ياد كرده و خود را فقط فردي بسته و پيوسته به ايشان، و فدايي راه او، قلمداد كرده است). [7] نكات فوق، منضم به قرائني چون مخالفت بشرويه‌اي با سناريو الغاي اسلام توسط جمعي از سران بابيه در بدشت، اين گمانه را قويا دامن مي‌زند كه خود بشرويه‌اي نيز (كه از جانب علي محمد، عنوان «باب الباب» گرفته بود) علي محمد شيرازي را فردي فراتر از «باب» و نايب خاص امام عصر (عج) نمي‌انگاشت و در واقع، آن همه جان بازي‌هاي دليرانه‌ي وي و يارانش در برابر قواي دولتي در قلعه‌ي شيخ طبرسي مازندران (كه بابيان و بهائيان، بدان افتخار مي‌كنند و براي «مظلوم نمايي» و مهم‌تر از آن، براي اثبات «حقانيت! دين تراشي‌ها»ي خود از آن، بهره وافر مي‌برند) نه در راه مسلك بابيت (به معناي آييني «جدا از اسلام و در تقابل با آن»)، بلكه در راه امام زمان، معهود شيعيان (حضرت حجه ابن‌الحسن العسكري)، انجام شد و علي محمد شيرازي در اين ميان، فقط به عنوان «نايب خاص» آن حضرت مطرح بود و نه چيزي بيشتر. ميرزا يحيي دولت آبادي، كسي است كه يحيي صبح ازل (برادر و رقيب سرسخت حسينعلي بهاء، و جانشين رسمي باب) وي را به جانشيني خود و رياست بر بابيان (شاخه‌ي ازلي) برگزيد. اما به گزارش شاهدان عيني، يحيي دولت‌آبادي از بابيت برگشت و ازليان را به متابعت از آيين شيعيان فراخواند و با اين كار، در واقع، بر پيشاني فرقه‌ي ازلي، مهر بطلان و پايان زد. [8] دولت آبادي طي مقاله‌اي در روزنامه‌ي فارسي زبان چهره‌نما (چاپ مصر) نيز از آيين باب تبري جست و به قول عباس افندي (پيشواي بهائيان) خود را «عاري و بري» از علي محمد باب شمرد. [9] .

بازگشت نخبگان بهائي از بهائيت

اشاره

شاخه‌ي ديگر بابيت، يعني بهائيت، نيز همواره در تاريخ خويش (به ويژه پس از مرگ رهبران) با ريزش‌هاي بزرگ همواره بوده است. در اين زمينه، چنانچه از حرف و حديث‌هايي كه درباره‌ي ندامت ميرزا ابوالفضل گلپايگاني (بزرگ‌ترين نويسنده و مبلغ بهائي) و نيز ميرزا نعيم سدهي اصفهاني (شاعر مشهور بهائي) در اواخر عمر از بهائيت وجود دارد [10] بحران بزرگي پس از مرگ عباس افندي (1340. ق) در بهائيت رخ داد و در پي آن شمار در خور توجهي از نويسندگان و مبلغان مشهور بهائي (كه از پيشواي بهائيت و تشكيلات وابسته به آن، لوح‌هاي متعدد تقدير كرده‌اند) نظير عبدالحسين آواره (آيتي بعدي)، ميرزا حسن نيكو، ميرزا صالح اقتصاد مراغه‌اي، خانم قدس ايران، و حتي كاتب مخصوص و محرم سر عباس افندي (فضل الله صبحي) از اين فرقه تبري جستند و بر ضد آن، به نگارش كتاب دست زدند، كه آثار خواندني و ارزشمندشان با نام‌هاي «كشف الحيل»، «فلسفه‌ي نيكو»، «خاطرات صبحي»، «ايقاظ يا بيداري در كشف خيانات ديني و وطني بهائيان» و... در اختيار علاقه‌مندان به تحقيق و پژوهش‌هاي درباره‌ي فرق ضاله قرار دارد. مسأله‌ي تنبه و تبري نخبگان بهائي از اين مسلك، در زمان پهلوي دوم نيز ادامه يافت، به گونه‌اي كه در دهه‌هاي 1340 و 1350 به وفور شمار زيادي از وابستگان به فرقه‌هاي بابيت و بهائيت از اين مسلك‌ها تبري جستند كه اخبار مربوط به آن مستمرا در مطبوعات انعكاس مي‌يافت. در بين اين افراد تبري جسته، چهره‌هايي به چشم مي‌خورد كه از مبلغان يا كارگزاران تراز اول محفل بهائيت در ايران محسوب مي‌شدند، نظير غلام عباس گودرزي مشهور به اديب مسعودي، امان الله شفا، مسيح الله رحماني و حسن بهرامي (بهرامي‌زاده). [11] . براي آشنايي بيشتر با نخبگان مستبصر بهائي، در ذيل سه تن از آنان معرفي شده‌اند.

عبدالحسين آيتي (آواره سابق)

شادروان عبدالحسين آيتي تفتي (1287. ق - 1332. ش)، اديب، شاعر، مورخ و روزنامه نگار معاصر، در شهر تفت از توابع يزد ديده به جهان گشود. بر پايه‌ي آنچه خود نوشته است، [12] در جواني به فراگيري علوم ديني و حوزوي مشغول گرديد و پس از مرگ پدر، با كسوت روحانيت، به كار محراب و منبر وارد گشت. بهائيان براي وي دام گستردند و بعضي از كتاب‌هاي خود را به وسيله‌هاي مختلف در اختيار او نهادند تا مطالعه كند و همين امر، سبب شد كه عده‌اي از روحانيان و متنفذان محل، وي را به گرايش به بهائيت متهم سازند. شيوع اين اتهام، مردم متدين را از گرد وي پراكنده ساخت و او ناچار گرديد زادگاه خويش را ترك كند. متقابلا بهائيان آغوش گشودند و او را به جرگه‌ي خود فراخواندند. به اين ترتيب، عبدالحسين به بهائيان پيوست و به دليل بهره‌مندي از نيروي بيان و قلم، به سرعت در جرگه‌ي مبلغان مهم آنان قرار گرفت و بيش از بيست سال با عنوان «آواره» (لقبي كه عباس افندي به او داد) [13] به فرقه‌ي ضاله خدمت كرد و از تحسين و تقدير پيشوايان آن (عباس افندي و نوه و جانشين: شوقي افندي) برخوردار گشت. [14] . از جمله خدمات مهم آيتي به بهائيت، نگارش دو جلد كتاب «الكواكب الدريه» است كه از تواريخ مشهور بهائيان شمرده مي‌شود. به نوشته‌ي خود او در اين كتاب، وي تا واپسين ايام حضور در ميان بهائيان، به مدت 22 سال دائما براي تبليغ مسلك بهائيت به اطراف جهان سفر كرده است: چند بار در ايران، قفقاز، عثماني، سوريه، فلسطين و شامات، يك بار به تركستان و نيز مصر و اكثر بلاد عرب. همچنين سفري به اروپا رفته و تقريبا دويست شهر و قريه از مراكز اقامت بهائيان در شرق و غرب را ديده است. در اين مسافرت‌ها با تعداد زيادي از بهائيان قديم و جديد اختلاط و آميزش داشته و اصل يا رونوشت بسياري از كتب و الواح اين فرقه را مشاهده و مطالعه كرده است، به گونه‌اي كه در مجموع، «كمتر امري از امور تاريخي و غير تاريخي» در موضوع بهائيت بوده كه بر وي «پوشيده مانده باشد.» [15] . آواره، نوبتي نيز به حيفا (در فلسطين) رفت و با عباس افندي، پيشواي فرقه، ديدار و مصاحبت كرد، و در آنجا بود كه به قول خود: «به بطلان دعوي او و پدرش»، حسينعلي بهاء، «از جنبه‌هاي مذهبي آگاه» شد و فهميد كه اين فرقه، جز پاره‌اي شعارهاي فريبنده (كه تقليد از شعارهاي مورد پسند روز است) چيزي براي عرضه ندارد. آگاهي وي از فساد حال شوقي (نوه و جانشين عباس افندي) و اطلاعش از نفوذ نكردن مسلك بهاء در مغرب زمين (بر خلاف ادعاها و تبليغات فرقه) سستي و پوچي اساس اين مسلك را از حيث ديني براي او روشن‌تر كرد و او را به اين «يقين» رسانيد كه «اين دروغ هم عطف بر دروغ‌هاي مذهبي شده، نفوذي در جهان غرب نداشته‌اند و اگر گاهي عده قليلي توجهي نموده‌اند از اثر خيانت حضرات و نتيجه‌ي سياست بيگانگان است نه چيز ديگر»، و اينجا بود كه خود را در برابر خدا و وجدان، مسئول و موظف به افشاي مظالم و تباهي‌هاي فرقه‌ي ضاله احساس كرد و بدين منظور كتاب پيشين خود: الكواكب الدريه، را به دليل دروغ‌ها و تحريفات تاريخي بسياري كه در آن وجود دارد فاقد ارزش و اعتبار تاريخي شمرد، و [16] مهم‌تر از اين، كتاب جديدي با نام «كشف الحيل» بر ضد بهائيت نوشت: «چون عبدالبهاء را خائن ايران، هم از حيث مذهب و هم از حيث استقلال و سياست شناختم، دل از مهرشان بپرداختم و خود را در زحمت و خطر ديگري انداخته، چند هزار نفر بهائي متعصب را دشمن خود گردانيدم، براي اينكه وجدانم نگذاشت كه مؤلفات سابقه خود را الغاء نكرده بگذرم و مانند ميرزا ابوالفضل گلپايگاني به سكوت بگذرانم. لذا با الغاي كتب سابقه كه در تاريخ ايشان به نام «كواكب الدريه» نگاشته بودم و آن هم از تصرفات خودشان مصون نمانده بود بپرداختم و حقايق بي‌شبهه‌اي را كه در مدت بيست سال يافته بودم در دو جلد كتاب «كشف الحيل» منتشر ساختم!» [17] . آيتي در جاي جاي «كشف الحيل» و نيز مجله‌اش: «نمكدان»، به تفصيل توضيح داده كه چگونه تدريجا به اسرار پشت پرده‌ي بهائيت واقف، و از انحرافات سران اين فرقه و پوچي انديشه‌ها و خيالات آن‌ها كاملا آگاه گشته و اين همه سبب شده است كه او از اين مسلك دست بردارد و (به رغم فشار و تهديد بهائيان) مظالم و كژي‌هاي آنان را افشا نمايد. [18] وي بر روي دومين جلد كشف‌الحيل (چاپ فروردين 1307) شعر زير را، كه خود سروده، درج كرده است: گر روشني از باب بها جويي و باب زين باب نه روشني برآيد نه جواب! بي خانه اگر بماني اي خانه خراب زآن به كه به سيل خانه سازي و بر آب عدول آيتي از بهائيت، و خصوصا افشاگري‌هاي صريح و مستندش بر ضد اين مسلك و بانيان و عاملان آن، خشم سران و فعالان اين فرقه را به شدت برانگيخت و مايه‌ي كينه توزي، تهمت پراكني و فحاشي آنان به او شد كه نمونه‌ي آن در كلام شوقي افندي (جانشين عباس افندي، و مادح پيشين آيتي) درباره‌ي وي مشاهده مي‌شود. [19] و اين در حالي بود كه شخصي چون عباس افندي (يك سال پيش از مرگ خويش) در لوحي خطاب به وي، از او با عنوان «حضرت آواره عليه بهاء الله الابهي» ياد كرده بود [20] و حتي خود شوقي نيز - چنان كه گذشت - در آغاز از وي تجليل كرده بود. در پي افشاگري‌هاي آيتي حتي ترور وي نيز از سوي سران فرقه، در دستور كار تروريست‌هاي بهائي قرار گرفت كه اشاره به اين امر، همراه شرح فشارها، توهين‌ها و حتي خسارت‌هايي را كه اعضاي فرقه پس از عدول آيتي از بهائيت و افشاي ماهيت سران آن به وي وارد ساخته‌اند بايد در كتاب خود وي خواند و مطلع شد، [21] و صد البته كه اين فشارها و تهديدها سودي نبخشيد و كتاب مشهور آيتي در نقد مسلك بهائيت، و افشاي مظالم و مفاسد سران آن، در 1306 و 1307. ش منتشر گرديد و در اختيار عموم قرار گرفت و بعدها نيز بارها تجديد چاپ شد. عبدالحسين تفتي، پس از بازگشت به دامان اسلام، نامش را از آواره به آيتي تغيير داد و در كنار تأليف كشف الحيل و آثاري چون مجلدات «نمكدان»، در دبيرستان‌هاي تهران و نيز مدارس يزد به تدريس رشته‌ي ادبيات مشغول گرديد و نهايتا در 1332. ش درگذشت.

فضل الله صبحي

مرحوم فضل الله مهتدي، مشهور به «صبحي» (متوفي 1341. ش)، پژوهشگر، نويسنده، سخنران و داستان گوي توانا و شهير معاصر، در كاشان ديده به جهان گشود. او در خانه‌اي ديده باز كرد كه «از قدماي احباء» محسوب مي‌شدند، و خويشاوندي دوري با حسينعلي بهاء (مؤسس بهائيت) داشتند، [22] طبعا او نيز در راه همان خاندان پا گذاشت، الواح و آثار بهاء را حفظ و كتب بهائيان را تماما مطالعه كرد. [23] سپس براي تبليغ اين مسلك به شهرهايي چون قزوين، زنجان و آذربايجان رفت. [24] مدتي نيز در عشق آباد (قلمرو وقت امپراتوري تزاري) اقامت كرد و به نسخه برداري از الواح عباس افندي و ديگر مبلغان بهائيت مشغول شد. [25] سفر اخير وي سه سال به طول انجاميد و ديدگاهش در اين سفر (به دليل آنچه از سوء رفتار بهائيان و حتي مبلغان تراز اول اين مسلك با يكديگر و نيز مردم مشاهده كرد) نسبت به بهائيت كمي سست گرديد، اما البته «ايمان و اعتقاد» وي به «اصل امر» بر جاي ماند و به شوق ديدار عبدالبهاء عباس افندي (پيشواي بهائيت) راهي حيفا شد. [26] . اشتياق بسياري كه صبحي به ديدار با عبدالبهاء داشت، پس از نخستين ديدار وي با افندي، به جاي شدت يافتن، سردي پذيرفت. به قول خودش، «چون آنچه را از قبل شنيده و قطع كرده بودم نديدم، كمي افسرده شدم و مثل اينكه نمي‌خواستم باور كنم عبدالبهاء اين كس است»! [27] چندي از اقامت صبحي در حيفا نگذشت كه عباس افندي او را به عنوان منشي و كاتب مخصوص خود برگزيد و محرم اسرار خويش كرد. او در سفرها همراه عباس افندي بود و مناسبات بسيار نزديكي با وي داشت. عبدالبهاء نيز به وي شديدا توجه مي‌كرد و در مسافرت‌ها او را «هميشه پهلوي خويش جاي» مي‌داد «و هر جا» مي‌رفت «با خود» مي‌برد، چندان كه خود به صبحي گفته بود: «وفور محبت من تو را مغبوط همه كرده است.» [28] . صبحي را عبدالبهاء مأمور تبليغ بهائيت در ايران كرد، از اين رو او از حيفا به ايران برگشت و در قزوين، تبريز و همدان به اين كار اشتغال يافت. چندي از ترك حيفا نگذشته بود كه عبدالبهاء درگذشت و شوقي افندي (با تلاش مادرش: دختر عبدالبهاء) بر جاي وي تكيه زد. اين امر خوشايند صبحي نبود. چه، گذشته از حرف و حديث‌هايي كه در مورد وصيت‌نامه‌ي منسوب به عباس افندي (مطرح شده از سوي شوقي و مادرش) بر سر زبان‌ها بود و همين امر به انشعاب‌ها و درگيري‌هاي تازه‌اي ميان بهائيان انجاميد، صبحي از رذايل اخلاقي شوقي كاملا آگاه بود. اين رخدادها، همراه مشاهدات و تأمل‌هاي پيشين، صبحي را در بازگشت به ايران و گشت و گذاري كه در ميان بهائيان قزوين و.... داشت، دگرگون كرد: «از قزوين به طهران آمدم، اما اين بار حالم دگرگون بود. آن جورش و خروش سابق و شور پيشين را نداشتم. قدري معتدل شده بودم. لوح احمد را نمي‌خواندم و گرد نماز نمي‌گرديدم و در محافل احبا جز به حكم اجبار نمي‌رفتم...» [29] اينك او به جاي تبليغ، جواناني را كه مشتاق تبليغ براي بهائيت بودند ارشاد مي‌كرد كه از ميان راه بازگردند. در اين اثنا او با عبدالحسين آيتي (آواره سابق) كه از بهائيت به آغوش تشيع برگشته بود ملاقات كرد و اين امر بر دوري وي از بهائيت شدت و سرعت بخشيد. اما محافل بهائي او را آسوده نگذاشتند و تمامي ديدارها و رفتارهاي وي را كنترل مي‌كردند و سرانجام نيز محفل بهائيت ايران در 1307. ش حكم طرد و تكفير وي را صادر كرد. در پي اين امر، بهائيان صبحي را شديدا آزار دادند، به گونه‌اي كه حتي وي از خانه‌ي پدر رانده شد و ناگزير گرديد خانه‌اي در سنگلج براي خود تهيه كند. توالي عمل‌ها و عكس‌العمل‌ها، سرانجام صبحي را به نگارش و انتشار دو كتاب به نام‌هاي «كتاب صبحي» (انتشار 1312. ش) و «پيام پدر» (1335. ش) وادار ساخت كه در آن‌ها ضمن شرح ترفندهاي تبليغاتي و رياكاري‌ها، ظاهرسازي‌ها، مظلوم نمايي‌ها، و فسادهاي اخلاقي و اقتصادي سران بهائيت، ماهيت پوشالي اين مسلك و تناقضات آشكار آن را افشا كرده و دلايل بريدن خود از فرقه‌ي ضاله را به شيوايي باز گفته است. صبحي - كه فردي دانشمند و آشنا به ادب و فرهنگ فارسي، و داراي قدرت بيان و قلم بود - پس از دوره‌اي انزوا، در 1312 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و در مدارس مختلف به تدريس ادبيات فارسي اقدام كرد. [30] همچنين در سال 1319 در سازمان تازه تأسيس راديو، اجراي برنامه و داستان گويي براي كودكان و نوجوانان را به عهده گرفت و بيش از بيست سال اين مسئوليت را با توانايي انجام داد. برنامه‌هاي راديويي صبحي جاذبه و محبوبيت خاصي داشت و صداي گرمش هنوز در آرشيو راديو نگهداري مي‌شود. وي همچنين در زمينه‌ي گردآوري داستان‌هاي فولكوريك ايراني از سراسر كشور نيز سهمي وافر داشت و به همين مناسبت به عضويت «انجمن ايراني فلسفه و علوم انساني» درآمد. تأليفات گوناگون او بارها تجديد چاپ شده و بعضا به زبان‌هاي خارجي، از جمله: آلماني، چكي و روسي ترجمه شده است. [31] . صبحي در 17 آبان 1341 در تهران درگذشت و در آرامگاه ظهيرالدوله روي در نقاب خاك كشيد. [32] .

اديب مسعودي

غلام عباس گودرزي بروجردي مشهور به «اديب مسعودي»، از اديبان و شاعران توانا و ممتاز معاصر است كه چندي از مبلغان مشهور و سرشناس فرقه‌ي ضاله‌ي بهائيت بود و سران آن برايش لوح تقدير صادر مي‌كردند، ولي نهايتا از بهائيت تبري جست و با اين عمل، داغي بزرگ و التيام نايافتني بر دل فرقه گذارد. اديب، در جواني، از شاگردان مرحوم آيت الله بروجردي در بروجرد بود و حدود پانزده سال در علوم گوناگون صرف و نحو، فقه و اصول، رجال، و حديث از محضر ايشان بهره برد و به دست او معمم گرديد. پس از آن وي به مدت دوازده سال تمام در اطراف بروجرد به ارشاد و راهنمايي مردم اشتغال يافت. سپس بعضي از پيشامدها و حوادث غير منتظره، وي را به طور ناخواسته، به سوي فرقه‌ي ضاله راند و در نتيجه زادگاه خود را ترك كرد و به تهران آمد. در اين شهر، سال‌ها به تدريس در كلاس‌هاي يازدهم و دوازدهم «درس اخلاق» و نيز درس «نظر اجمالي به ديانت بهائي» [33] اشتغال داشت، عضو انجمن ادبي بهائيت از سوي لجنه تزييد معلومات امري بود، و سفرهاي تبليغي متعددي به نقاط مختلف ايران نمود. افزون بر اين امر، در جلسات تشكيل شده از سوي لجنه‌ي نشر نفحات الله، با مبلغان بهائي مجالست و رايزني داشت و مورد احترام كساني چون احمد يزداني، عبدالحميد اشراق خاوري، سيد عباس علوي، اميني و... بود. با وجود اين به گفته‌ي خويش، از همان بدو امر (كه تقارن و تصادف بعضي از وقايع سوء، او را ناخواسته به سمت آن گروه رانده يا بهتر بگوييم منسوب كرده بود) در كار اين مسلك، تأمل مي‌كرد و كژي و پلشتي‌هاي فكري و اخلاقي سران و مبلغان اين فرقه مزيد بر اين امر بود. لذا عبادات اسلامي‌اش را ترك نكرد و از سال 1338. ش نيز مطالعات خويش درباره‌ي مسلك بهائيت را شدت بخشيد تا اينكه كاملا به سستي و بي‌بنيادي آن مسلك واقف شد. در عين حال مدتي شرم حضور و ديگر عوامل، مانع از ابراز عقيده‌ي وي بود، تا اينكه خوشبختانه در سال 1354 موفق شد رسما از بهائيت فاصله بگيرد و به رغم فشارها و تهديدهاي فرقه، صراحتا نزد علماي مهم ايران (نظير مرحومان محمد تقي فلسفي، شهاب‌الدين نجفي مرعشي، سيد محمدرضا گلپايگاني، حاج شيخ مرتضي حائري يزدي، آخوند ملا معصوم علي همداني، حاج شيخ بهاءالدين محلاتي سيد عبدالحسين دستغيب، سيد عبدالله شيرازي، سيد محمدعلي قاضي طباطبايي و...) از اين مسلك پوشالي بيزاري جويد و با ايراد سخنراني در اجتماعات گسترده‌ي مردم در شهرهاي مختلف (تهران، مشهد و...) ضربه‌اي مهلك به پيكر بهائيت وارد سازد. اديب خود گفته است: «اين اواخر كه در فرقه بودم، راپرت مسلمانان اغفال شده‌اي را كه محفل براي تثبيت بهائيگري در آنان به دست من مي‌داد به گروه‌هاي اسلامي كه با بهائيان مبارزه مي‌كردند مي‌دادم و آنان روي اغفال شدگان كار كرد و آن‌ها را به اسلام برمي‌گرداندند. همچنين، گاه در محافل بهائي، سخناني از من درز مي‌كرد كه نشان از بي‌اعتقادي من به اين مسلك بود. از جمله روزي در يكي از محافل، شعري از حسينعلي بهاء خوانده شد و همگان - به عنوان اينكه اين شعر، به لحاظ ادبي، «شاهكار» است - از آن با آب و تاب تمام تعريف كردند. خانمي در مجلس گفت: «شماها كه اهل فن نيستند و تصديقتان ارزشي ندارد، بگذاريد جناب اديب مسعودي نظر بدهد»! و گمانش اين بود كه من نيز در تعريف از اين شعر، سنگ تمام خواهم گذارد. مجلس كه براي شنيدن تعريف‌هاي من يكپارچه گوش شد، گفتم: حضرت بهاء الله امتيازات زيادي داشته‌اند، اما اي كاش ايشان شعر نمي‌گفتند و افزودم كه: اين شعر ارزش ادبي چنداني ندارد. حضار، به ويژه آن خانم، از حرف من بسيار بور و ناراحت شدند و آن خانم با ناراحتي تمام گفت: «آقاي مسعودي، ما او را به خدايي قبول داريم، تو به شاعري هم قبولش نداري»؟!
اين گونه سخنان سبب شده بود كه مرا محترمانه از مسئوليت‌هاي تبليغي كنار بگذارند....»
اديب، از رفتار و آزاري كه عده‌اي از اعضاي فرقه (به دستور محفل بهائيت) پس از تبري، با وي داشته‌اند داستان‌ها و درد دل‌ها دارد و گفته است: «پس از آن ماجرا، آن‌ها شفاها و كتبا فحاشي‌هاي زيادي به من كردند و محفل بهائي، اعضاي فرقه را از گفت و گو با من به شدت ممنوع كرد و نامه‌هايي از بيت العدل (واقع در اسرائيل) آمد كه اخطار كرده بود: زنهار، زنهار، با غلامعباس گودرزي معروف به اديب مسعودي، سلام و كلام و تماسي حاصل نشود، كه سخنان او سم ثعبان (مار خطرناك) است و شما را به هلاكت مي‌رساند! در اوايل انقلاب كه در شهر اغتشاش بود و هنوز نظم نوين كاملا استقرار نيافته بود، حتي به خانه‌ي ما تيراندازي كردند. سپس به طنز مي‌افزايد: تاكنون هم از فضل خدا، ده پانزده نفر از اين‌ها دست و پايشان شكسته است، چون بنده را كه از دور مي‌بينند فرياد مي‌زنند و مي‌گريزند، و گريزشان، گاه چندان سراسيمه است كه در جوي آب مي‌افتند و دست و پايشان آسيب مي‌بيند!»
اديب كتابي قطور نيز در سه جلد، در افشاي مفاسد و خيانت‌هاي سران فرقه‌ي ضاله و پوشالي بودن مسلك آن‌ها نوشته است كه «كشف الغدر و الخيانه» نام دارد و نسخه‌هاي متعدد آن در دست دوستان است. او بهائيت را، همچون صهيونيسم، مولود كشورهاي استعماري (به ويژه انگليس) مي‌داند و معتقد است كه سران تشكيلات بهائيت، حكم ستون پنجم بيگانه را در كشور دارند. ضمنا، سه تن از فرزندان اديب مسعودي (دو پسر و يك دختر) در سال‌هاي 1352 و 1353 به جرم مخالفت با سلطنت پهلوي، به دستور ساواك به شهادت رسيده‌اند. اديب مسعودي در شعر و ادب، دستي بلند دارد و چكامه‌ي او در مدح اميرمؤمنان علي (ع)، با بيت القصيد «پي جهاد چو بگرفت ذوالفقار به كف / فتاد از كف بهرام آسمان خنجر!»، زمان شاه در انجمن ادبي تهران، حائز رتبه‌ي اول شد: علي كه بود؟ مهين شاهباز اوج كمال علي كه خواند رسول خداش خير بشر حديث منزلت و لافتي و خندق و طير به شأن كيست، بجز شأن حيدر صفدر؟ بجز علي به جهان كيست جامع الاضداد؟ بجز علي به جهان كيست سيد و سرور؟ مگر خبر نه‌اي از ليله المبيت، كه چون به سوي غار بشد رهسپار پيغمبر علي به بستر او خفت و از سر اخلاص به پيش تير بلا، سينه را نمود سپر چه كس به معركه كرار غير فرار است؟ كه در ركوع به سائل بداد انگشتر؟ چه كس به خاك درافكند فارس يليل؟ كه كند آن در سنگين ز قلعه‌ي خيبر؟ نواي لو كشف از كس، بجز علي، كه شنيد؟ بجز علي كه سلوني سرود بر منبر؟ به شام تيره ز خوف خدا هو البكاء به روز رزم به جنگ عدو هو القسور برو حديده محمات را بخوان و ببين چسان ز عدل نهاد او به فرق خود افسر؟ پي جهاد چو بگرفت ذوالفقار به كف فتاد از كف بهرام آسمان خنجر!... گرفته اوج چنان ناز طبع «مسعودي» كه آسمان بودش زير سايه‌ي شهپر! در همين زمينه، بايد از چكامه چهل بيتي او ياد كرد كه پس از ارتحال امام خميني (ره)، در رثاي ايشان و تبريك زعامت رهبر كنوني انقلاب سروده است: ايران دوباره زندگي از سر گرفته است اسلام ناب رونق ديگر گرفته است... روح خدا خميني آزاده‌ي كبير كو راه مستقيم پيمبر گرفته است فرياد پر صلابت الله اكبرش تا ماوراي گند اخضر گرفته است نام شريف رهبر دوم بود علي او هم نسب ز ساقي كوثر گرفته است... موقعيت والاي ادبي اديب مسعودي بر ادباي ايران و حتي كشورهاي همسايه (نظير تاجيكسان) آشكار است و بعضا از وي با عنوان «حكيم مشرق زمين» ياد مي‌كنند. شعر 114 بيتي او در مدح فردوسي بزرگ، توجه دانشگاه تاجيكستان را به خود جلب كرده، [34] و چكامه‌ي «نداي وحدت» او در كشور فرانسه به زبان آن كشور ترجمه و نشر يافته است. در اشاره به قوت طبع اديب، دريغ است از ذكر بعضي از اشعار وي كه به مناسبت بازگشت از بهائيت و درالتجا به حضرت ولي عصر (عج) سروده و با عنوان «هديه‌ي نوروزي» طي جزوه‌اي در نوروز 1355 منتشر كرده، درگذريم. وي در چكامه‌اي با عنوان «نخل اميد» سروده است: المنه الله به ره راست رسيدم پيوند خود از مردم گمراه بريدم از لطف خداوند به سر پنجه‌ي ايمان مردانه ز هم پرده اوهام دريدم تا پاك شد از زنگ ريا آينه‌ي دل هر دم رسد از عالم اخلاص نويدم با سنگ تجرد، قفس شرك شكستم آزاد سوي عالم توحيد پريدم بعد از ده و شش سال غم و يأس و ملامت شد بارور از رحمت حق نخل اميدم از فرقه‌ي دجال صفت گشته فراري آهو صفت از گرگ روش چند رميدم ملحق شده بر جيش ظفرمند الهي با چشم دل، آن نور درخشنده چو ديدم اي حجت حق، رهبر دين، هادي مطلق جان دادم و دل دادم و مهر تو خريدم گر بر در دجال وشان، روي سياهم در نزد محبان تو من روي سفيدم من عاجز و درمانده‌ام، از لطف، تو دادي هم كلك گهر بارم و هم طبع فريدم از لطف تو - اي مهدي بر حق - من الكن در ملك سخن، واحد و در نظم، وحيدم مسعودي‌ام از مهر تو بيگانه ز خويشم شد رهبر اين راه مگر بخت سعيدم اديب مسعودي، پس از تبري از بهائيت، در بهمن 1354 جزوه‌اي خطاب به «پدران، مادران، جوانان و عزيزان بهائي» منتشر ساخت كه متن آن در ذيل آمده است:

پدران، مادران، جوانان و عزيزان بهائي

برايتان «موفقيت» در راهيابي و «سلامت» در روح و جسم آرزو مي‌كنم. شما در هر سطحي از بهائيت كه هستيد مرا خوب مي‌شناسيد: اگر در كلاس‌هاي درس اخلاق شركت كرده‌ايد، مرا در پست سرپرستي و تدريس كلاس‌هاي يازدهم و دوازدهم نواحي مختلف طهران، به خصوص ناحيه پنج و دوازده ديده‌ايد. اگر در سطح بالاتري به كلاس درس «نظر اجمالي» آمده باشيد، آنجا نيز مرا كه از طرف لجنه‌ي تزييد معلومات امري به سرپرستي منصوب بوده‌ام، ديده‌ايد. اگر از مبلغان سرشناس بهائي هستيد، كه خيلي خوب‌تر و بيشتر مرا مي‌شناسيد، زيرا كه سال‌ها در جلسات مبلغين كه از طرف لجنه‌ي نشر نفحات الله تاسيس شده بود، با هم نشست و برخاست و بحث و مشورت داشته‌ايم. اگر بهائي علاقه‌مند به تبليغ هستيد، حتما بارها به بيوت تبليغي من، مبتدي [35] آورده و بعدها از من به خاطر ارشاد او سپاسگزاري كرده‌ايد. اگر صاحب تأليفي در بهائيت هستيد و با علاقه به ادبيات، ارتباط تشكيلاتي با لجنه‌ي تزييد معلومات امري داريد، حتما مرا در جلسات انجمن ادبي، كه اولين جلسه‌ي آن در شانزدهم تير ماه سال 41 [36] تشكيل شد، ديده و در بحث‌هاي اين انجمن با من آشنا شده‌ايد. اگر شهرستاني هستيد، مرا خيلي خوب مي‌شناسيد. لااقل به خاطر پذيرايي‌هاي گرم و صميمانه‌اي كه از من در شهرهايي چون يزد، اصفهان، كرمان، رضائيه، بم، زاهدان، بلاد خراسان، خوزستان، مازندران، دشت گرگان و غيره به عمل آورده، با من آشنايي داشته و به جهت مأموريت‌هاي تبليغي‌ام به آن سامان مرا خوب مي‌شناسيد. من: اديب مسعودي، مبلغ معروف و سرشناس جامعه‌ي بهائي، همنشين و مباحث مبلغيني چون «عباس علوي»، «محمدعلي فيض»، «فنا ناپذير»، «اشراق خاوري» و... اينك با شما سخن مي‌گويم. لابد مي‌خواهيد بپرسيد كه اگر تو اديب مسعودي هستي، پس چرا آغاز نامه‌ات تحيت بهائي ندارد؟ چرا الله ابهي نگفتي و چرا ما بندگان جمال قدم [حسينعلي بهاء] را «احباء الله» و «اماء الرحمن» نخواندي؟ آري من اديب مسعودي، همان كه محفل بارها از من با القاب «خادم برازنده»، «نفس جليل»، «ناشر نفحات الله»، «يار موافق و روحاني» و ده‌ها نظير آن ياد كرده - كه مي‌توانيد نمونه‌هايي از آن را در لابه‌لاي همين يادداشت كوتاه ببينيد. اكنون با شما مشفقانه به سخن نوشته و اميدوارم در حاصل نهايي عقايدم كه پس از رنج‌ها و مشكلات طاقت‌فرسا فراهم آمده، بينديشيد! من با تمامي سوابق درخشان امري و با چهره‌اي سرشناس در ميان بهائيان ايران، اينك صريحا اعلام مي‌كنم كه: «پشيمانم و برگذشته‌ي خويش سخت متأسف». خاطرم از آنچه گذشته، ملول است و از اينكه سالياني دراز از عمر را بهائي بوده‌ام، از اينكه به خاطر بهائيت، حقايق ارزنده‌اي در اين جهان را زيرپا گذاشته‌ام، پشيمانم. و خوشحالم از اينكه سرانجام به چنين حقايق گران‌بهايي ايمان آورده‌ام كه: آخرين پيامبر خدا حضرت محمد (ص) است و جامه‌ي رسالت پس از او، بر قامت ديگري برازنده نيست. كه كتاب خدا «قرآن كريم» تنها كتاب آسماني است كه پيروي آن، سعادت هر دو جهان را به ارمغان مي‌آورد، كه ولي خدا، زاده‌ي پاك ائمه‌ي هدي حضرت مهدي عليه‌السلام است كه دنيا چشم براه اوست تا جهان را پر از عدل و داد نمايد. و تو اي دوست عزيزي كه اين نوشته را مي‌خواني، به خود آي و بينديش كه: چه چيز مرا دگرگون كرده؟ چه چيز مرا در هنگامه‌ي افول زندگي بر آن داشته تا به راه ديگري گام نهم؟ چه چيز به من قدرت داده تا تمامي خطرات اين دگرگوني فكري را بر خود پذيرا شوم؟ آيا «پول»، «شهرت» و يا «مقام»؟... كدام يك؟! من اگر در جستجوي مال و منال بودم، اگر در پي عنوان و مقام بودم، اگر خواهان شوكت و شكوه بودم، و خلاصه اگر هر چه مي‌خواستم، بهائيت به خاطر خدمات ارزنده‌ام برايم مي‌كرد! اما من تشنه‌ي چيز ديگري بودم كه «حقيقت» نام داشت؛ حقيقتي با تمام شكوه و جلال. ابتدا گمانم چنان بود كه بهائيت، توان راهبري را خواهد داشت. سال‌ها مخلصانه زحمت كشيدم، به عنوان «احساس وظيفه» تبليغ بهائيت را بر عهده گرفتم. شاهد گفتارم سپاسگزاري‌هاي محفل است كه بارها از زحمات من در مقام تقدير برآمده، و ليكن روح كاوشگر من هيچ گاه متوقف نمي‌شد و هيچ گاه به اين تقديرنامه‌ها دلخوش نبودم، تا آنكه سرانجام شاهد مقصود را در آغوش گرفته و به منزلگه مقصود رسيدم. اگر چه نمي‌خواهم در اين مختصر، سخن از دلايل بطلان بهائيت به ميان آورم، زيرا كه سخن فراوان دارم و خود نيازمند جزوه‌ها و كتاب‌هاي مستقل است، اما اي شما كه تا ديروز در بيوت تبليغي من، آن هنگام كه به اصطلاح به تبليغ امر الله مشغول بودم، با اشاره تصديق، سر فرود مي‌آورديد، شما كه تا ديروز حتي شاهد بحث‌ها و مجادله‌هاي من با مسلمانان آگاه در جلسات تبليغي بوديد؛ اگر دروغگو بودم كه همه‌ي آن حرف‌ها و تبليغات باطل و ياوه است و شما چرا آن روزم را تصديق مي‌كرديد و از راه‌هاي دور برايم نامه مي‌نوشتيد و مرا «رادمرد بزرگ عالم انساني»، «ملاحسين ثاني»، «نجم ساطع آسمان هدايت»، «خادم صميمي امرالله»، «خورشيد آسمان حقيقت» و صدها نظير آن مي‌خوانديد؟! و اگر راستگويم كه اينك بايد به سخنم، به پند پدرانه و پيام پيري جهانديده، گوش فرا دهيد.... مي‌دانم كه به زودي در ضيافات به شما دستور خواهند داد كه نوشته‌ي «اديب مسعودي» را نخوانيد و سلام و كلام، جايز نه! اما آيا همين توصيه، شما را كه در اعماق روحتان، گوهر حق جويي نهفته است و شما را به تحري حقيقت وا مي‌دارد، بر آن نخواهد داشت كه تازه تحقيق و بررسي‌تان را آغاز كنيد؟ به ياد دارم كه شروع راهيابي خودم از آنجا آغاز شد كه در نشريه‌ي اخبار امري خواندم: «اخيرا ملاحظه شده است كه در بعضي نقاط، نفوس ناراحتي به عنوان تبليغات اسلامي و غيره... تحت عنوان تحقيق، تقاضاي تشكيل مجالس مباحثه و غيره مي‌نمايند... مسلم است كه اين نفوس به اغلب كتب و معارف امري توجه نموده و اطلاعات كافي از مندرجات كتب و رسائل مباركه حاصل كرده‌اند... از محفل مقدسه‌ي روحانيه محليه شيدالله اركانهم تقاضا شده است در اين مورد دقيقا دقت و... از هر گونه مواجهه خودداري فرمايند» (سال 1344، شماره 2 و 3). و من با خود مي‌انديشيدم كه چرا با افراد مطلعي كه به اغلب كتب و معارف امري توجه نموده و اطلاعات كافي از مندرجات آن حاصل كرده‌اند نبايد تماس گرفت؟! مگر ايشان چه مي‌گويند كه مي‌بايد خود را از بحث و مناظره و يا مواجهه و رويارويي با ايشان محروم كرد؟ آيا اگر بهائيت بر حق بود، همانند اسلام نمي‌گفت: «اقوال مختلف را بشنويد و بهترينش را برگزينيد». اسلامي كه از زبان پيامبر، در قرآنش مي‌خوانيم: «من و پيروانم مردم را آگاهانه به حق مي‌خوانيم». در بررسي‌ها و پرس و جوهاي بعدي اين نكته روشن‌تر شد كه اين افراد، بر معارف امري و اسلامي احاطه داشته و در اين مورد، سخن محفل كاملا صادق بوده است، و سرانجام كار بدانجا كشيد كه حقانيت اسلام و بطلان بهائيت همانند روشنايي آفتاب برايم آشكار گرديد. از كارهاي ديگر محفل كه هر وقت به ياد آن مي‌افتم شديدا متعجب مي‌شوم، آن است كه آن هنگامي كه تازه بهائي شده بودم، محفل مي‌كوشيد كه موقعيت اسلامي مرا مهم جلوه دهد و مرا با دانشمندان اسلامي، برابر معرفي كند. حتي خود نيز گاهي تحت تأثير دستورات و القائات محفل چنين وانمود مي‌كردم. ديگر آنكه مي‌گفت شكستگي پايم را بهانه قرار داده بگويم كه مسلمانان به جهت تغيير روش و آيين، مرا مضروب كرده به حدي كه پايم آسيب ديده است. غافل از اينكه پاي من از دوران كودكي آسيب ديده بود! بعدها اين سؤالات همواره در ذهنم خلجان مي‌كرد كه راستي چرا بهائيت به اين وسايل ناصحيح و غير منطقي براي حق نشان دادن خود كوشش مي‌كند؟ چرا مي‌كوشد بهائيان با افراد مطلع و آشنا به معارف امري تماس نگيرند. آن‌ها زمينه شد تا يك تحقيق عميق و همه جانبه را آغاز كنم، به نحوي كه مي‌توان گفت برگشت من از بهائيت، پس از ايمان واقعي به خدا و استعانت از او، تنها و تنها يك علت داشت و آن اينكه كوشيدم تا متحري واقعي حقيقت باشم. كتاب‌هاي اصلي امر را جستجو كردم و به دقت و به دفعات خواندم. به جزوه‌هاي زينتي و رنگ روغن شده قناعت نكردم. مراتب و عناويني كه در بهائيت داشتم، هيچ گاه نتوانستند مرا گول زده و همانند ديگران به فكر بهره‌برداري‌هاي مادي بيندازد و از ياد خود و خدا غافل سازد، و در عين حال از تماس با افراد مطلع نيز رويگردان نبودم، و اين چنين شد كه سرانجام راه يافتم. البته انسان‌ها همه، جز معصومان پاك و بزرگوار اسلام، جايز الخطايند، اما راهيابي نيز ممكن است و من شرح اجمالي كارم را دادم تا تو دوست عزيز، پيام پيري آگاه را دريافته باشي، اما مادام كه بخواهي فريب سخنان فريبنده مبلغين و گول ظواهر و عناوين تشكيلاتي و لجنات متعدد و ضيافات و احتفالات و كنفرانس‌هاي باغ تژه و... را بخوري، بدان كه هيچ گاه به مفهوم واقع راه نيافته‌اي! راستي آيا تو خواننده‌ي عزيز هيچ گاه نمي‌انديشي كه همانند پيروان هزاران فرقه‌ي ساختگي و بر باطل، كه در گوشه و كنار دنيا به چشم مي‌خورند، ممكن است تو هم در طريق ناصواب قدم گذاشته باشي؟ تو هم از ميليون‌ها انساني باشي كه خزف [خرمهره] را به جاي لعل خريده و گوهر را همچنان ناسفته درون صدف وانهاده؟! من به نام «پدري پير» كه گذران زمان گرد سپيد بر چهره‌اش نشانده، به نام آموزگاري روحاني كه حتي در بهائيتش نشانده، به نام آموزگاري روحاني كه حتي در بهائيتش نيز صادق بوده، به نام مربي دلسوز، براي شما بهائيان عزيز نگرانم. من نگران آن روزم كه به فرموده‌ي قرآن كريم، وقتي حقايق در جهان ديگر، جلوي چشمتان هويدا شود و ببينيد كه آنچه پيمبران راستين خدا گفته‌اند حق است، زبان برآريد كه: «رب ارجعون لعلي اعمل صالحا فيما تركت» (خدايا من را برگردان تا از نيكي‌ها آنچه را كه ترك كرده بودم انجام دهم). اما ديگر دير شده باشد و به شما بگويند: «كلا انها كلمه هو قائلها» (نه چنين است، زيرا او فقط گوينده‌ي اين سخنان است»! آري، من از آينده براي شما هراسناكم و بيم‌دار. بياييد پند مبلغ پير و يار عزيز و ناصح مشفقتان را بشنويد و سر از بارگاه گران غفلت برداريد. من به زودي شرح حال مفصل خود را همراه با مدارك مثبته براي آگاهي همگان طبع و نشر خواهم كرد و شايد تا آن زمان محفل به شما توصيه كرده باشد كه اين اوراق ناريه [37] را مطالعه نكنيد، اما خوشحالم كه اتمام حجت با شما كرده‌ام و در پيشگاه عدل خداي بزرگ خواهم گفت كه من سرانجام، حقيقت آشكار شده براي خودم را در اختيار اينان گذاشتم و آنان كه به خود نيامدند، هيچ عذري ندارند. آري، من «اديب مسعودي»، بزرگ مبلغ جامعه‌ي بهائي، اينك مسلمانم و از اين باب خدا را بسي شاكر و سپاسگزارم. «خداي اسلام را قائلم»، «پيامبر اسلام را آخرين فرد از گروه پيام آوران خدا مي‌دانم»، «امامان عزيز، از علي عليه‌السلام تا امام حسن عسگري عليه‌السلام، را به جان و دل معتقدم»، «امامت، حيات، غيبت، ظهور و ديگر خصوصيات فرزند بلافصل امام يازدهم امام محمد بن الحسن عج را باور دارم»، «بابيت و بهائيت را دين ندانسته، پيشوايانش را عاري از هر حقيقتي مي‌دانم». و اين فريادي از تمامي ذرات وجود من است كه در قالب اشعارم جلوه‌گر است: هزار شكر كه از قيد درد دو غم رستم چو ذره بودم و بر آفتاب پيوستم به چاهسار ضلالت فتاده بودم زار گرفت خضر ره عشق، از كرم، دستم طمع بريده، ز دجال سيرتان پليد ز جان به خدمت صاحب زمان كمر بستم اميدم چنان است: پروردگاري كه فرموده: «ادعوني استجب لكم» (بخوانيدم تا كه جوابتان را گويم) و خداوندي كه فرموده: «ان الله يغفر الذنوب جميعا» (خداي تمام گناهان را مي‌بخشايد)، مرا خواهد پذيرفت. و من هم مي‌كوشم تا در اين چند روز مانده از عمر، جبران گذشته‌ها كنم، كه خداي فرموده است: «لا تقنطوا من رحمه الله» (از رحمت خدا مأيوس نباشيد). اگر مي‌خواهيد سخن مرا حضورا نيز بشنويد، در يكي از روزهاي مشخص شده در اين نوشته، هنگامي كه براي انبوهي از مردم اين شهر خواهم سخن گفت، سرافرازم نماييد. و در اينجا براي آن دسته از بهائيان ساده دل كه ممكن است بر اثر القائات محفل و تشكيلات بهائي، از آمدن به اين جلسات و خواندن نوشته‌هاي بعدي من معذور شوند، عرض مي‌كنم كه خلاصه‌ي سخن من در اين مجالس و محافلي مشابه آن و در جزوات و كتب بعدي همين است كه در دو بيتي زير آوردم: المنه‌ي لله به ره راست رسيدم پيوند خود از مردم گمراه بريدم از لطف خداوندي با قوت ايمان مردانه ز هم پرده‌ي اوهام دريدم مزيد توفيق همگان را آرزومندم. غلام عباس گودرزي «اديب مسعودي»، هشتم بهمن ماه پنجاه و چهار [38]. »

پاورقي

[1] رك: فاضل مازندراني، ظهور الحق، ج 3، صص 171 - 172؛ اعتضاد السلطنه، فتنه باب، تعليقات عبدالحسين نوايي، ص 35.
[2] رك: ابوالقاسم افنان، عهد اعلي...، ص 303.
[3] فاضل مازندراني، همان، صص 173 - 174.
[4] اعتضاد السلطنه، همان، ص 34.
[5] رك: عبدالحسين آواره، رك: الكواكب الدريه، ج 1، صص 129 و 130.
[6] فاضل مازندراني، همان، ج 3، صص 109 - 110.
[7] براي عبارات باب در اين زمينه، بنگريد به: فاضل مازندراني (مبلغ و نويسنده‌ي مشهور بهائي)، اسرارالآثار، ج 5، صص 368 - 370؛ و نيز بحث ممتع مرحوم سيد محمد باقر نجفي در كتاب «بهائيان»، ص 163 و 185 به بعد.
[8] رك: حسين مكي، زندگي ميرزا تقي خان امير كبير، تهران، انتشارات ايران، چ 1366، 9، صص 360 - 362؛ اظهارات غلامرضا آگاه. و نيز: فاضل مازندراني، همان، صص 362 - 363؛ ابوالقاسم افنان، همان، ص 505.
[9] فاضل مازندراني، همان، صص 362 - 363.
[10] رك: عبدالحسين آيتي، كشف الحيل، چ 7، ج 1، صص 145 - 147.
[11] امان الله شفا در برگشت از مسلك بهائيت، كتاب خواندني «نامه‌اي از سن پالو» (تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1350) را نوشت و مسيح الله رحماني نيز كتاب «راه راست» را در بطلان اساس بهائيت و افشاي ماهيت سران و فعالان اين مسلك تأليف كرد كه اخيرا در ضمن كتاب «پيش به سوي بهشت»، نوشته‌ي حاج شيخ غلامرضا اسدي مقدم (قم، انفال، 1385) چاپ و منتشر شده است.
[12] «شرح احوالي از مرحوم آيتي»، يغما، سال 20، تير 46، صص 213 - 216.
[13] براي دستخط عباس افندي خطاب به «حضرت آواره عليه بهاء الله الابهي» و در تجليل از او رك: عبدالحسين آيتي، كشف الحيل، همان، چ 4، ج 3، ص 199؛ فضل‌الله صبحي مهتدي، خاطرات صبحي درباره‌ي بابيگري و بهائيگري، فضل الله صبحي مهتدي، همان، ص 152.
[14] براي اظهارات و الواح عباس افندي و شوقي در تجليل از آواره رك: مكاتيب عبدالبهاء، مؤسسه مطبوعات امري، 134 بديع، ج 8، ص 8، عبدالحسين آيتي، كشف الحيل، همان، چ 7، ج 1، صص 142 - 143، چ 4، ج 2، ص 50.
[15] عبدالحسين آيتي، الكواكب الدريه، همان، ج 2، ص 335.
[16] در زندگينامه‌ي خود نگاشت خويش نوشته است: «دو جلد كواكب الدريه، كه انشاي بنده است و مواد تاريخي آن را با هزاران اختلاف و تصرف و تقلب رؤساي بهائيه داده‌اند، لهذا خودم آن را معتبر نمي‌دانم و قطعا استفاده‌ي تاريخي از آن نمي‌توان كرد. چه، مسائل مسلمه‌اي كه حتي مانند ادوارد براون در كتب خود نوشته و من هم كامل ترش را نوشته بودم از كتابم در موقع طبع آن در مصر حذف كرده‌اند؛ زيرا به ضررشان تمام مي‌شده و تعبيرات جعليه را جانشين آن قرار داده‌اند.» رك: «شرح احوالي از مرحوم آيتي»، همان، ص 215.
[17] همان، صص 213 - 314.
[18] عبدالحسين آيتي، كشف الحيل، همان، ج 3، چاپ 4، ص 61.
[19] رك: توقيعات مباركه حضرت ولي امر الله، لوح قرن احباء شرق...، صص 138 و 160.
[20] براي مشاهده‌ي اين لوح به خط عباس افندي رك: عبدالحسين آيتي، كشف الحيل، همان، چ 4، ج 3، ص 99.
[21] رك: همان، چ 7، ج 1، ص 65؛ چ 4، ج 2، صص 163 - 164؛ چ 4، ج 3، ص 125.
[22] فضل الله مهتدي صبحي، خاطرات انحطاط و سقوط، به اهتمام علي امير مستوفيان، تهران، نشر علم، 1384، ص 122.
[23] همان جا.
[24] همان، ص 23.
[25] همان، ص 149.
[26] همان، ص 177.
[27] همان، ص 181.
[28] همان، ص 221.
[29] همان، ص 252.
[30] هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصر ايران، تهران، فرهنگ معاصر، 1382، ج 6، ص 975.
[31] راهنماي كتاب، سال 5، ش 8 و 9، صص 825 - 826.
[32] همان جا.
[33] كتاب «نظر اجمالي به تاريخ بهائي»، نوشته‌ي مبلغ مشهور بهائي: احمد يزداني است، كه از متون مهم اين فرقه محسوب، و در كلاس‌هاي درس اخلاق آنان تدريس مي‌شود.
[34] شعر مزبور، در مجله روزنه (چاپ ايران) نيز درج شده است.
[35] افراد مسلمان كه تازه به دام بهائيت افتاده‌اند.
[36] تعبيري كه محفل بهائيت درباره‌ي كتاب‌هاي حاوي انتقاد به بهائيت به كار مي‌برد.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».