برگرفته از: سايت بهائي پژوهي
عزيه خانم، خواهر بهاءالله است. شهرت او نزد بهائيان به خاطر نامه ي مفصلي است كه عبدالبهاء - پسر بهاءالله - به او به عنوان "عمه " نوشته است كه در ميان آنها به "لوح عمه "مشهور است.. اين لوح در كتاب مكاتيب، جلد دوم صفحات186-170 در مجموعه ي نامه هاي عبدالبهاء آورده شده است. نامه هاي ديگري نيز به او نوشته شده است كه در مكاتيب موجوداست.. عبدالبها در آن نامه ها عمه ي خود را بسيار تجليل نموده و با اوصافي چون "حنون "و "مهربان" و "مكرمه " وعزيزه " و " فطنه " (به معني زيرك و باهوش) او را مورد خطاب قرار داده است. براي نمونه يكي از اين عبارات مدح را ذكر مي كنيم تا جايگاه علمي و عقل و درايت و ادراك و هوش او در نگاه عبدالبها مشخص گردد: "اي عمه ي فطنه، قسم به مطاف ملا اعلي كه در فطانت و ادراك و عقل و هوش، تو بر ديگران - كه مدعي قطبيت جهان رحمن هستند - امتياز و رجحان داري "... عبدالبها در اين لوح او را به پذيرش مظهريت بهاءالله دعوت مي نمايد (زيرا او بابي خالص بوده كه مثل ساير بابيان به نص صريح باب، از برادر ديگرش ميرزا يحيي صبح ازل تبعيت مي نموده است). عزيه خانم رساله ي مفصلي در جواب برادر زاده مي نويسد و نامش را "تنبيه النائمين "مي گذارد تا به اصطلاح خوابيدگان (يعني متمردين از ازل) را با اين مطالب، بيدار وهشيار نمايد. متن عالمانه و ادبيات قوي رساله نشان از آن دارد كه تعاريف عبدالبها از عمه اش بيجا نبوده و حقيقتاً او فطن و باهوش و عالمه بوده است و انشاء خوب او ميراث پدري است كه منشي دربار بوده و اين ميراث را به همه ي فرزندانش داده و در آموزش ادبيات مطابق رسومات چيزي را از فرزندان دريغ نكرده و در اين راه جديت فراوان نموده است. از آنجا كه اين رساله حاوي اطلاعات تاريخي منحصر به فرد در مورد بابيه و ازليه و بهائيه است و وقايع دوران حضور بابيان را در عراق بطور مستند ذكر نموده و بعضي مطالب خصوصي را كه هيچكس جز او شاهد نبوده بيان كرده به مصداق "اهل البيت ادري بما في البيت " بهترين منبع براي پژوهشگران و بهايي پژوهان محسوب مي شود، ما مطالب آن را در چند قسمت بررسي وتحليل مي نمائيم. اميد است اين گام شروع تحقيقات ديگري توسط ديگران در اين كتاب گردد. خوشبختانه متن اين كتاب نيز در فضاي مجازي اينترنت موجود است كه به طرز زيبائي توسط مومنين بابي باز چاپ شده است. چاپ هاي قبلي آن نيز موجود است كه استنادات ما بيشتر بر اساس آن چاپ هاي قديمي است كه سعي خواهيم كرد صفحات آن دو را تطبيق دهيم.
عزيه خانم مشهور به عزه الحاجيه دختر ميرزا عباس نوري معروف به ميرزا بزرگ از بانوان مشهور بابي است كه در همان اوايل به اين آئين گرويده و تا آخر عمر (هشتاد و چند سالگي)بر آن مومن مانده بر اطاعت برادرش صبح ازل (رهبر بابيان) پايدار و بسيار مورد توجه بوده است و هنگامي كه قره العين در خانه محمود خان كلانتر در تهران محبوس بوده با او ارتباط و مكاتبه داشته است. او تا آخر عمر شوهر اختيار نكرده و همواره از بعضي بستگان و برادر زادگان سرپرستي مي نموده و بواسطه مراتب دانش و فضيلت و تقوي و انقطاع مورد احترام همه بوده مراتب دانش او از رساله تنبيه النائمين كاملا مشهود است. او در 16 ربيع الاول 1322 از دنيا رفته در امامزاده معصوم تهران مدفون و صبح ازل دو لوح در تجليل از او نوشته و ثبات قدم و اعراض از باطلش را ستوده است. احاطه عزيه خانم به همه ي وقايع و رويدادهاي سالهاي اوليه ي امر، موضوعي مسلم است. خود او در ابتداي رساله خطاب به عبدالبها مي نويسد(صفحه 4):" لهذا به نحو اقتصار وبر وجه اختصار هر يك از مطالب را جوابي نگاشته ارسال داشتم تا بدانيد كه از بدو اين امر الي كنون با همگان همراه و از سراير و ضماير هر يك خبير و آگاه بوده ام. خدمت بزرگان اين سلسله عليه رسيده مطالب مكنونه و مآرب مخزونه از آنها شنيده و فهميده ام كه الي كنون اغلب از آن مطالب به منصه ظهور رسيده و خواهد رسيد. اگر از ديگر كسان قضاياي ديگر ببينم و يا بشنوم چون روايت پيش درايت و يا اجتهاد مقابل نص صريح است". او تصريحاً بيان مي دارد كه از ابتداي رويدادهاي مهم امر بابيه در جريان همه ي امور بوده و با تمام بزرگان اين سلسله كه دو تن از فعالان آن برادران او بودند در ارتباط بوده و تمام مسائل سري را مطلع بوده و به تعبير خودش "مطالب مكنونه و مآرب مخزونه" را از آنها شنيده و وقوع آنها را هم ديده و به نصوص صريح دسترسي داشته وهمچون كساني نيست كه روايت كنند بدون درايت و اجتهاد نمايند در جايي كه نياز به اجتهاد نيست و نص صريح موضوع را روشن نموده است. علت لب به سخن گشودن خود را هم مطالب عبدالبها در نامه اش به او دانسته تا پرده از نقاب حقايق بگشايد. خود او ميگويد:"ولي چون كتمان حق نمودن موجب خذلان است و سبب غضب قادر منان فانما اثمه علي الذين يبدلونه ناچار بايد آن مطالبي كه در پرده ي خفا مانده كشف غطا نمايم و زنگ اوهام از آئينه ي خاطر پير و برنا بزدايم تا هر بصير چاه را از راه باز داند و هر ضريري خود را بصير نخواند زيرا كه گفته اند اهل البيت ادري بما في البيت. "(صفحه 5) و براي آنكه به شهرت طلبي و هوا پرستي متهمش نگردانند پيشاپيش مي گويد:" خداي دانا را شاكرم و قادر توانا را ذاكر كه در تمام مدت عمر به هواهاي نفساني نيفتاده و در سر، هواجس شيطاني ننهاده و در عين عبوديت و بندگي آزاد بوده ام و گوي بي هوسي از همگان ربوده، مي دانم عيب و منقصت همگان از پير و جوان را باز بهيچوجه لب به سخن نگشوده ومهر خاموشي بر زبان نهاده ام. "(صفحه 44) اينك وارد مباحث مطروحه در تنبيه النائمين خواهيم شد.
گزارش عزيه خانم از سواد آموزي و سير تحصيلات برادرش ميرزا حسينعلي در خانه و بيرون خانه، با توجه به تفاوت سني بسيار كم آن دو و محشور بودن دائمي با يكديگر در خانه، و بعد ها در سير حركت به بغداد و همراهي در كيش و آئين تا قبل از جدائي، گزارشي مستند و قابل قبول است. او درس آموزي در خانه و اشتغال به درس و اهتمام به مشق و فراگيري عربيت و ادبيت و مطالب حكمت و عرفان و تحصيل دائمي مطالب در اثر معاشرت با حكما و عرفا و درويشان را اينگونه بيان مي كند و خطاب به عبدالبها چنين مي گويد:"جناب ميرزاي ابوي كه از بدايت عمر كه به حد بلوغ رسيد بواسطه فراهم بودن اسباب و گرد آمدن اصحاب، اشتغال به درس و اهتمام به مشق داشته آني خود را از تحصيل مقدمات فارغ نمي گذاشتند. پس از تحصيل مقدمات عربيت و ادبيت، به علم و حكمت و مطالب عرفان مايل گرديده كه به فوايد اين دو نائل آيند چنانكه اغلب روز و شب ايشان به معاشرت حكماي ذي شان و مجالست عرفا و درويشان مشغول بود وقتي كه صور اسرافيل ظهور دميده شد ايشان مردي بودند كه اكثر كلمات و عبارات عرفا و حكما را ديده و اغلب علائم آثار ظهور را شنيده و فهميده... "(صفحه 5) لذا از نظر او، بهاءالله علاوه بر دانش هاي مقدماتي مر سوم آن زمان (مثل ادبيات فارسي وعربي)، اغلب كتابها و آثار حكما و عرفاي بزرگ را مطالعه نموده و با اصطلاحات آنها آشنا شده و تمام روز و شبش به معاشرت با عرفا و حكما و شعرا و درويشان مي گذشته است. همين مضمون را در صفحات 21 و 23 هم آورده و بر آن تاكيد مي كند:" كسي كه از بدايت عمر از صرف و نحو و معاني و بيان، آگاه و از دواوين شعراء عرب و عجم با اطلاع از كتب تواريخ و سير باشد و از مطالب حكما و عرفا مستحضر، شب و روز با عرفا و دراويش محشور و در نظم و نثر نويسي معروف و مشهور... " و در جايي ديگر (صفحه 20) تعجب خود را از چنين درس آموخته اي بيان مي دارد:" خيلي تعجب دارم كه شخصي مدت شصت هفتاد سال تجربه ها كند و اطلاعات حاصل نمايد و هميشه عمرش صرف مصاحبت عرفا و حكما و دراويش باشد، ادعايي كند كه... "او در مورد ايام اقامت در بغداد هم اين چنين گزارش مي كند:"پس از خلاصي از حبس، به جانب بغداد روانه شدند چندي در آن سرزمين اقامت نموده و اغلب ايام را به مصاحبت احباب و معاشرت اصحاب و مطالعه بيان و مجالست اهل ايقان به سر برده گويا از كلمات حضرت نقطه (باب) به غلط چنين فهميدند كه معادي و حشري و ثوابي و عقابي و سزائي و جزائي غير از اين عالم نيست... " (صفحه 7) نكته ديگري كه عزيه خانم گزارش مي كند و پرده از روي يك راز تاريخي بر مي دارد تمرين كردن نگارش بر اساس تقليد از نوشته هاي باب است. او به تفصيل شرح مي دهد كه چگونه بهاءالله دستور مي دهد همه نوشته هاي باب را از هر كجا كه بوده توسط فرزندش محمد علي و همسرش (مادر محمد علي) نزد او آورند و آنها چنين مي كنند و به سفر مي روند و آثار باب را از گوشه و كنار در بقچه كرده و نزد او مي آورند و كسي علت آن را نمي فهمد اما از چشم نقاد وزيرك عزيه خانم دور نمي ماند و راز برملا مي شود: "ليكن مردمان با ذكاوت و نفاد و نفوس با فطانت وقاد البته مي دانند براي چه بوده و در انجام خيال ايشان چه فايده داشته است: اولا مداومت و ممارست به آن آيات مباركات تامل كه برايش حاصل شود كه در وقت ادعا بهمان سبك بتواند چيزي بگويد و بنويسد(!) ثانيا... "گزارش هاي ديگري نيز در اين كتاب در همين موضوع هست كه به همين مقدار بسنده ميكنيم. اين گزارش ها براي پژوهشگران از آن جهت اهميت مي يابد كه دانسته شود بهائيان ميرزا حسينعلي بهاءالله را، امي و درس ناخوانده مي دانند و بر اين مطلب هم در كتابها شان پافشاري مي نمايند... !
در وقايع ساليان نخستين پيدايش بابيه غير از بلوا و آشوب و جنگ در چند نقطه ي كشور توسط بابيان، اقدام براي ترور شاه نيز در كارنامه ي آنان آمده است. در شوال 1268 سوء قصد بابيان به جان ناصر الدين شاه با تير اندازي دو تن از آنان پيش آمد ولي ناكام ماند و به دنبال آن دستگيري عوامل اين سوء قصد توسط حكومت مركزي با جديت پيگيري شد و تحقيقات حكومتي بر اساس قرائن و شواهد نشان داد كه ميرزا حسينعلي نوري (بهاءالله) در طراحي و انجام اين سوء قصد نقش محوري داشته لذا براي دستگيري او اقدام شد. اگر چه ميرزا و منابع بهائي منكر شدند ولي قرائن بسيار مويد اين نقش بوده و منابع بابي از جمله عزيه خانم نوري خواهر ميرزا در" تنبيه النائمين " اين نسبت را تاييد كرده اند. عزيه خانم به تفصيل چگونگي برنامه ريزي و انجام اين سوءقصد را با ذكر مباشران و كارگزارانش بيان نموده و از ايده اين ترور توسط برادر به خيال رسيدن به حكومت - و بعد انتخاب مجري و سپس در اختيار گذاشتن لوازم براي مجري پرده بر مي دارد:ميرزا ابتدا كريم خان مافي از بابيان مشهور را انتخاب نموده، پنجاه تومان نقد و اسب و شمشير به همراه پيشد و خود در اختيار او گذاشته مامور انجام اين كار مي نمايد و ظاهراً وعده ي صدارت و سپهسالاري هم به او ميدهد... اما او پول و اسب را گرفته و به اسلامبول مي گريزد! سپس ميرزا، جوان بابي پر شوري به نام محمد صادق تبريزي را به اين كار مي گمارد و به قول عزيه به قربانگاه مي فرستد. پس از عدم توفيق ميرزا در نقشه ي ترور حدود هشتاد تن از بابيه كشته و كثيري بي خانمان و فراري مي گردند و بعد هم جناب بها منكر اصل كار توسط خود مي شود. عزيه در نتيجه گيري از اين موضوع خطاب به عبدالبها مي گويد: "اين اول بذر نفاق و فتنه بود كه جناب ابوي كاشتند و پس از اشتعال نائره فساد، حاشا كرده به گردن ديگران گذاشتند!!…" صفحات 6 و 7 كتاب تنبيه النائمين را ورق مي زنيم:" بعد از مراجعت از بدشت و ختم جنگ قلعه شيخ طبرسي همواره شبانه روز به معاشرت بزرگان دين و اصحاب عرفان و يقين اوقات را مصروف داشته و هميشه بذر خيال رياست و هواي سلطنت در اراضي دماغ و دل ميكاشتند از همان وقت ايشان را سوداي جهان گيري در دل و هواي گردون سريري در سر بود گمانش اگر به شاه ايران زياني رساند زمانه او را بسرير سلطنت مي نشاند غافل از اينكه رشته امور در دست قادري است كه در آب خاصيت آذر دهد و بر سر شباني تاج قيصر نهد يوسف را از قعر چاه بعز و جاه رساند و بر سرير سلطنت و شاهي نشاند. تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علي كل شيءٍ قدير مدتها اين خيال خام را در تنور خاطر مي پخت ولي به هيچ وسيله راه بمقصود نميبرد هر قدر بعضي از درست بينان با كفايت و مآل انديشان با هوش و درايت كه از اين خيال خام آگاهي داشتند ايشان را از مبادرت به اين امر خطير ممانعت مي نمودند بجائي نمي رسيدند و فايده و ثمري نمي بخشيد تا اينكه بعد از چندي كريمخان مافي را كه از زمره اصحاب و ثمره احباب بود خواستند و اين مطلب را با او در ميان آورده و او را تشويق بليغ و تأكيدي أكيد در انجام اين مرام نموده پنجاه تومان نقد و اسب و شمشير و پيشدو خود را به خان مافي داده و او را براي انجام آن كار نافرجام مأمور نمودند و لابداً در سر وعده ي صدرات و سپهسالاري نيز به او داده و شايد در صورت قبول و تمكين ننمودن او را هم تهديد به قتل و هلاك كرده هر چه بوده آن شخص هم يا از خوف جان و يا به طمع مال و منصب آن نقدينه و اسب و شمشير را بر گرفته و خفياً به جانب اسلامبول عزيمت نموده پس از چند روزي معلوم شد كه آن پهلوان مافي خود را از مصاف معاف داشته و لواي هزيمت افراشته است چون جناب ميرزا ديدند به آن مقصودي كه مايل بودند نايل نشدند خواستند در اجراي خيال خود تجديد وسايل نمايند محمد صادق تبريزي را كه از مؤمنين بيان بود و صاحب صدق و ايقان مدتها در خدمت جناب عظيم تربيت يافته بقدر لمحه از دايره خدمت سر بر نتافته جاني براي قرباني در كف داشت و گوهر غلطاني براي نثار راه دوست در صدف هماره مكنون خاطرش اين بود براي جانان جان نثار كند و در راه دوست آنچه دارد ايثار نمايد بالجمله آن جوان با ايقان را بخدعه و فريب خاص خواسته محفلي در اجراي خيال خود آراستند و او را در اين مطلب تحريص و تحريض بليغ نموده باين عنوان كه حضرت ثمره ارواحنا فداه در اجراي اين قضيه مايل و مقرند و در انجام اين مرام همراه و مصر و حال آنكه كذب محض و افتراي صرف بوده است بلكه بعد از اطلاع منع صريح فرمودند و جناب ميرزا نپذيرفتند بالجمله او نيز كمر جلادت بسته و بريكران عزم نشسته كه گوي سبقت از ميدان همگنان ربايد و خود را مقبول حق و خلق نمايد زير همين قبه و اين بارگاه بالجمله آن بيچاره صادق را بسوي قربانگاه فرستاد و شد آنچه شد كه قلم از ذكر آن عاجز است اگر نديده ايد البته شنيده ايد كه آن فتنه دهماء صيلم بزرگ و آن غوغاي عظماي ظلماي سترگ بر سر اهل بيان چه آورد و چه سوزنده آتش شعله وري افروخت هر كه منتسب به اين اسم بود از عالي و داني و وضيع و شريف و عالم و جاهل سراسر همه سوخت بس بزرگواراني كه ناهي اين فساد و ماحي اين خصومت و عناد بودند به خاك مذلت افتاده چه بسيار پيشواياني كه ادلاء دين و اركان يقين بودند از عرض و جان و مال و عيال آنچه داشتند در سر اين كار دادند چون جناب عظيم و جناب خال و ميرزا قربانعلي و سليمان خان و سليمان قلي و امثال ذلك قريب هشتاد نفر بدرجه شهادت فايز شدند كما في الحديث كلهم يصلحون للخلافة زبانه آتش و شعله نيران اين فتنه دهماء صماء بكماء به تمام بلاد ايران رسيد چقدرها نفوس طيبه بقتل و اموال كثيره به نهب و تاراج رفت و چه بسيار خانه ها خراب شد اين اول بذر نفاق و فتنه بود كه جناب ابوي كاشتند پس از اشتعال نائره فساد حاشا كرده و بگردن ديگران گذاشتند بالجمله در آن تراكم افواج ظلم وعدوان بعضي از رؤساي سلاسل گرفتار اغلال و سلاسل گرديدند و در آن تلاطم امواج درياي فتنه بي پايان چه بسياري سرهاي سران بروي خاك، خاك خواري و ذلت افتاده و بسا پاهاي لطيف ظريف خوبان از زحمت پياده روي پر آبله گرديده و چه اطفال خردسال در اسيري ازقافله وامانده و در بيابان بي آب و نان هلاك شدند از جمله اشخاصي را كه در اين موقع براي حبس ابدي به انبار دولتي بردند يكي جناب ابوي بودند پس از چندي وقوف و مكث در محبس با جمعي از نفوس محترمه كه در ميان طائفه بر همه برتري و فزوني داشته قدم همت در ميدان شفاعت گذاشته و باب ضراعت گشوده براي خلاصي ايشان اصرار بي شمار نمودند بالاخره از كثرت بذل مال و تصديع نساء و رجال ميرزا آقا خان صدر اعظم را به عجز و ستوه درآورده حكم خلاصي ايشان را گرفته به شرطي كه من بعد از اين حركات و تحريكات غير مرضي منهي و از مملكت ايران منفي باشد اين بود كه پس از خلاصي حبس به جانب بغداد روانه شدند. "
از نقاط عطف در زندگي ميرزا حسينعلي پس از حضور در بغداد، فرار يا به قول عزيه خانم "هزيمت "دو ساله ي او به سليمانيه است. انگيزه ي او در اين فرار مصون ماندن از تعرض بابيان بوده است زيرا با فاش شدن نقشه او براي كودتا عليه برادرش ازل و اعتراض جدي بزرگان بابي و به ويژه خود ازل، ديگر نمي توانست در آنجا بماند و بيم قتل او توسط بابيان وفادار به ازل مي رفت لذا ناگزير از هزيمت و فرار شد. نقشه او جلب حمايت بابيان طبقه ي اول براي كنار زدن ازل و جا انداختن رياست خودش بود اما آنها به تعبير عزيه طاقت استماع اقاويل و اباطيل او را نداشتند و موضوع را با خود ازل در ميان گذاشتند. وقتي ازل از اين خيانت آگاه شد ميرزا را خواست و زبان به توبيخ و تغيير و ملامت گشود و خيانت او را با خيانت سامري برابر كرد و گفت به همين زودي همچون سامري خواستي خلق بيان را از راه به گمراهي كشاني؟ پس از اين عتاب ها ميرزا كاملاً احساس خطر كرد و بغداد را براي خود امن نديد و تصميم گرفت ناشناس به جائي بگريزد تا اوضاع آرام شود و خيانت او فراموش شود و بتواند دوباره بر گردد. اين بود كه بطور ناشناس و با لباس مبدل و با عنوان جعلي درويش محمد به كوههاي سليمانيه نزد دراويش آن ديار گريخت. اما عبارات عزيه در اين موضوع (صفحه 9): "بالجمله در آن مدت اقامت بغداد بواسطه ي آن سودائي كه در سر و خيالاتي كه در خاطر داشت بعضي عبارات كه دال بر بغاوت و طغيان و مورث كشف رازهاي پنهان بود از ايشان بروز نمود. چون بعضي از مومنين طبقه اول طاقت استماع اينگونه اقاويل و اباطيل را نداشتند اندك اندك آن عبارات را به سمع مبارك حضرت ازل رسانيدند. حضرت بر ايشان متغير و زبان توبيخ و تغير و ملامت گشودند. فرمودند در اين قليل زمان، خلق بيان را خواستي از مبدا دور و قضيه ي سامري را به ظهور رساني؟ و ايشان را از اينگونه مقالات منع و طرد فرمودند. جناب ايشان نيز بواسطه ي كشف مآرب باطني و مطالب قلبي به جانب سليمانيه و اطراف آنجا به اسم عزيمت، هزيمت فرمودند "!!
شرح وقايع دوران دو ساله ي فرار بهاءالله به سليمانيه و مناطق اطراف آن، از زبان عزيه خانم (در صفحه ي 10 تنبيه النائمين) شنيدني است. تلخيص سخنان او چنين است: منطقه ي كردنشين سليمانيه، سني مذهب و درويش مسلك و در اعتقاد خود بسيار متعصب بودند. بهاءالله پس از ورود به هواي رياست بر آنها به راحتي اعتقادات تشيع را زير پا گذاشته و در كمال كفر و نفاق با اهانت به مولي الموحدين و ائمه معصومين عليهم السلام، خود را متعصب تر از آنها نشان داده شايد بر مسند رياست و فرماندهي آنها نشيند. اما خيال خام او برگ و باري نمي دهد و مراشد و اقطاب آن ديار همچون شيخ طه و ابناي او و شيخ براكه و شيخ عبدالله و شيخ رضا و شيخ علي كه هريك هزار ها مريد و فدوي جان نثار داشتند و سالها در آن سامان صاحب خانقاه و رياست بودند جايي براي او نمي گذارند و آرزوي رياست او به بار نمي نشيند و نقشه اش شكست مي خورد. ناگزير براي گذران عمرو خروج از تنهايي به درس دراويش و عرفا حاضر شده به تحصيل علوم غريبه مي پردازد. به گفته ي عزيه در اين دو سال روزگار را به سختي و مشقت مي گذراند. كسي كه هواي سلطنت در سر داشت و با ترور شاه قصد داشت سلطان ايران باشد يا لا اقل جاي باب نشيند و رهبر بابيان باشد اينك آواره كوه و بيابان شده و اسير غربت و ذلت گشته است. سرانجام طاقتش تمام شده و شيشه ي مرامش به سنگ خورده از صدمات روزگار به تنگ مي آيد و ناچار مي شود كه عريضه اي به برادرش ازل بنويسد و در كمال خاكساري و سر شكستگي از رفتار خائنانه ي خود عذر خواهي نموده به سبك مناجات طلب عفو و بخشش كند. به گزارش عزيه از اين عريضه اغلب بزرگان بابي نسخه برداري نموده و نگه مي دارند. بهاءالله در آخر آن عريضه با كمال ذلت از ازل مي خواهد تا او را بخشيده دوباره به نزد خود بخواند تا بتواند كبوتر خانه ي او شود يا جزو مورچه ها و پشه هاي بيت او گردد(!!) و مي گويد استخوان هايم خرد و اركانم منهدم شده تقاضاي بخشش دارم كه تو بهترين بخشنده اي. عزيه مي گويد او از راه انابه داخل شد و از گفته ها و كرده هاي قبل بر حسب ظاهر نادم و تائب گرديد و ازل هم او را بخشيد و دستور مراجعت داد و بر كارهاي نخستينش باز گرداند. آنگاه عزيه خطاب به عبدالبها اين چنين نتيجه گيري مي كند: " كسي كه در كمال ذل و عجز و با نهايت خشوع و خشيت چنين عباراتي عرض نمايد، سزاوار است كه لواي غوايت افرازد و ساز مخالفت نوازد (يعني دوباره خيانت كند و ازل را كنار بزند)؟! (ص 10)
ميرزا حسينعلي بهاءالله، بعد از نوشتن توبه نامه به ازل (برادرش) و اظهار ندامت از توطئه هاي قبلي اش، دل ازل را بدست مي آورد و با دستور او دوباره ي بر سر كارهاي سابقش در عراق بر مي گردد. اما به قول عزيه قلباً از خيانت سابق پشيمان نبوده بلكه تاكتيك خود را عوض نموده اين بار با سياست ديگري - يعني با نقشه و به تدريج و طراحي حمله در موقع مناسب - با فراهم كردن مقدمات، همان اهداف را مجدانه دنبال مي نمايد. او در صفحه ي 11 كتاب مي گويد: "بالجمله همين كه ايشان بر سر كار نخستين شان آمدند و بر مسند رياست مستقر و مستقل شدند باز آن مطالبي كه مكنون خاطرشان بود اندك اندك خواستند صورت گيرد، به مرور و تدبير انجام پذيرد. وقوع آن امر مهم را ديدند موكول است به فراهم آوردن بعضي مقدمات كه تا آن مقدمات صورت نبندد، به مقصد خود نايل نخواهند شد. "
تلخيص صفحات 11 و 12 1-جلب و جذب بابيان و بيانيان به سوي خود با وعده و وعيد 2-قطع نمودن ارتباط ياران و دوستان ازل با ازل 3-جلب قلوب بابيان طبقه ي اول با هديه و تحفه و مطرح كردن ادعاي خود با كنايه و استعاره 4-انكار جدي ادعاها در مواقع احساس خطر و فاش شدن نقشه ها 5-تدارك گروه ضربت و ترور و آدمكشي براي قلع و قمع مخالفان 6-جمع آوري همه ي آثار و الواح و نامه هاي باب به منظور: الف: تمرين باصطلاح آيه نويسي از روي آنها ب: از دسترس خارج كردن آثار باب به عنوان ميزان سنجش آثار خودش ج: جا انداختن آثار خودش به عنوان ادامه و استمرار حركت باب و بيان د: از بين بردن نصوص جانشيني ازل ياد آور بايد شد اين بيانات از ناحيه ي كسي است كه نزديكترين فرد به بهاءالله بوده و در نوع رويدادها حاضر و ناظر و شاهد بوده است و دقيق ترين تحليل ها را به دست داده است و به قول خودش جز حق گوئي داعي ديگري نداشته و هر دو برادر نسبتشان با او يكي بوده رهبري هر كدام براي او فرقي نمي كرده است.
عزيه خانم در ادامه ي جوابيه ي خويش به عبدالبها، به بيان وقايع و رويدادهاي دوران بازگشت ميرزا به بغداد مي پردازد و بهاءالله را محور شرارت مي نامد و به بيان شرحي از شرارت هاي او در قلع و قمع مخالفينش مي پردازد و مي گويد "با آن ادعاي حسيني كردن، اشرار شمر كردار را به دور خود جمع كردند" و خود به عنوان محور شرارت، مشغول قتل و خونريزي شدند. تفصيل اين مطلب را چنين مي نويسد (صفحه 11): "رابعاً جمع آوري جمعي از قلاش و اوباشهاي ولايات ايران و جسته گريخته هاي آن سامان را كه در هيچ زمان به هيچ مذهبي داخل نشده و به هيچ پيغمبري ايمان نياورده جز آدمكشي كاري نيافته و به غير از مال مردم بردن به شغلي نشتافته با آن ادعاي حسيني كردن، اشرار شمر كردار را بدور خود جمع نمودند از هر نفسي كه غير از رضاي خاطر از ايشان نفسي بر آمد قطع كردند، از هر سري كه جز تولاي ايشان صدائي بر آمد كوبيدند و از هر حلقي كه غير از خضوع به ايشان حرفي بيرون آمد، بريدند و از هر دلي كه در او سواي محبت ايشان بود، شكافتند"... نتيجه ي اين شرارت ها فرار بابيان رده اول (كه حاضر به پذيرش بهاءالله به عنوان جانشين باب نشده بودند) از بغداد و ايجاد رعب شديد در ميان آنان و قتل و كشتار مخالفان بود. عزيه اين تيم شرور را "جلادان خونخوار "ناميده و ادامه مي دهد: "اصحاب طبقه ي اول كه اساميشان مذكور شد از خوف آن جلادان خونخوار به عزم زيارت اعتاب شريفه به جانب كربلا و نجف و برخي به اطراف ديگر هزيمت نمودند. سيد اسمعيل اصفهاني را سر بريدند و حاجي ميرزا احمد كاشي را شكم دريدند. آقا ابوالقاسم كاشي را كشته در دجله انداختند. سيد احمد را به پيشدو كارش را ساختند. ميرزا رضا خالوي سيد محمد را مغز سرش را به سنگ پراكندند و ميرزا علي را پهلويش را دريده به شاهراه عدمش راندند و غير از اين اشخاص جمعي ديگر را در شب تار كشته اجساد آنها را به دجله انداختند و بعضي را در روز روشن در ميان بازار حراج با خنجر و قمه پاره پاره كردند چنانكه بعضي از مومنين و معتقدين را اين حركات، فاسخ اعتقاد و ناسخ اعتماد گرديد بواسطه اين اعمال زشت و خلافكاري ها از دين بيان عدول كرده و اين بيت را انشاد نموده در محافل مي خواندند و مي خنديدند:
اگر حسينعلي، مظهر حسين علي است
هزار رحمت حق بر روان پاك يزيد!! "
و مي گفتند ما هر چه شنيده بوديم حسين مظلوم بوده است نه ظالم!"(صفحه 12) اين چهره اي است كه عزيه از برادرش در دوران بغداد ترسيم مي نمايد. دوران آغازين ديانت مدعي مهر و محبت و صلح و يگانگي و وحدت عالم انساني!!
عزيه خانم خواهر بهاءالله در مورد وقايع پس از بازگشت بهاءالله از سليمانيه به بغداد، اسراري را افشا مي كند كه به عنوان يك شاهد بي نظير خانگي از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. او با اطلاعات كامل از كليه ي رويداد هاي مربوط به بابيه از آغاز تا آن زمان و با ديدي عميق و فطن و روانشناسي ويژه از شخصيت برادران خصوصا بهاءالله وقايع را تحليل مي نمايد. به نظر او بهاءالله پس از شكست سختي كه در نوبت قبل (در تلاش براي كنار زدن ازل از جانشيني باب)خورده و منجر به فرار دو ساله اش به كوههاي سليمانيه شده بود اين بار سياست جديدي را در پيش گرفته اينگونه طراحي نموده بود: از يكسو قلع و قمع مخالفان رهبري خود را در پيش گرفته و از سوي ديگر اداره ي خانه صبح ازل و ديدارهاي او را تحت كنترل گرفته با ايزوله كردن او مانع تماسش با حاميانش گرديده با چاپلوسي و پاچه خواري خود را مهربان ترين و خاكسارترين نوكر بارگاه نشان داده راه رسيدن به هدف را هموار مي نمود... مواردي را كه عزيه فاش مي كند در چند فراز نقل مي نمائيم.
داستان بوي پياز، داستان قشنگي است. چاپلوسي و پاچه خواري او نسبت به ازل به اندازه ايست كه حتي حاضر نيست غذاي ازل بوي پياز بدهد! غوغائي به راه مي اندازد و ناظر آشپزخانه را با شدت و حدت مورد توبيخ قرار مي دهد كه چرا از غذاي حضرت ازل بوي پياز مي آيد. دستور مي دهد آن غذا را كنار گذاشته دوباره غذا بپزند و خودش منتظر مي شود تا غذاي بعدي حاضر شود و آن را براي ازل مي فرستد و در اين صورت آرام مي گيرد!! عبارات عزيه در اين زمينه:
"... صحبت ما به طول انجاميد وقت شام شد ايشان شام خواستند ما خواستيم برخيزيم منع كردند دوباره نشستيم كه شام آوردند خورشي كه با شام آوردند سبزي قورمه بود همين كه ايشان بخورش دست بردند و قدري خوردند به يك دفعه با كمال تغيير سر بر آورده با آنكه نظارت داشت متغير شدند و سخت گفتند كه اين بوي پياز چيست مگر شماها منع شديد حضرت را نشنيده ايد.
ناظر عرض كرد
به سر شما كه در اين خورش پياز ندارد شايد آن كاردي كه با آن سبزي خرد كرده اند رايحه پيازي داده است: فرمودند:
در خانه اي كه حضرت تشريف دارند چرا بايد پياز در آن خانه وارد شود اگر تاكنون براي حضرت شام نبرده ايد نبريد كه اگر رايحه ي پياز به شامه ي حضرت برسد يقيناً شام ميل نخواهند كرد
شام نخوردند تا تدارك خورش براي حضرت كردند آن وقت شام خورديم كه تا اين درجه مراعات حال حضرت را به حسب ظاهر مي نمودند. (ص13)
به راستي به اين بازيگري و نقش آفريني بهاءالله بايد آفرين گفت كه فوج فوج از بابيان طرفدار برادرش ازل و مخالفان خود را به همراه تيم ترورش لت و پار مي كند و جسد آنان را به دجله مي ريزد و كله ها را خرد مي كند آن وقت در نقش يك انسان مهربان به ازل حتي تحمل بوي پياز از غذاي برادرش را نمي كند و خود را عصباني جلوه مي دهد و تا غذاي ديگري براي ازل درست نمي كنند و براي او نمي برند آرام نمي گيرد!... مرحبا به اين همه دوروئي و بازيگري!
از ديگر موارد شگفت انگيز در چاپلوسي بهاءالله نسبت به برادرش صبح ازل در دوران بغداد كه توسط عزيه افشا شده است قبول مقامات ماورائي و اختيارات فوق بشري براي ازل از سوي بهاءالله است. يكي از اين مقامات حلال دانستن همه زنان (خواه شوهر دار و خواه مجرد) براي ازل به محض ميل به آنهاست!! يعني اگر جناب صبح ازل به بانوي شوهر داري اظهار تمايل بفرمايند آن زن به شوهرش حرام و به ازل حلال مي شود! از خود مي پرسيم آيا قائل به اين باور فاسد را مي توان خدا شناس تلقي نمود؟! آيا هيچ پيامبري براي خود اين چنين اختياري قائل بوده است؟! پس بيخود نبوده كه بهاءالله اينقدر براي جانشيني باب سر و دست مي شكسته و به قصد كنار زدن برادر به هزاران حيله و فن حتي كشت و كشتار دست زده وبه پاچه خواري و چاپلوسي و ذلت تن مي داده و رنج فرار سه ساله را تحمل مي نموده است! عزيه خانم داستان را اينگونه تعريف مي نمايد: "قضيه ديگر به خاطرم رسيد محض تنبيه غافلان مي نويسم كه بيچاره بي خبران، خبر دار و خوابيدگان بيدار شوند و الا براي من تفاوتي ندارد كه هر دو از يك دوحه اند و نسب و نسبت هر دو بمن مساويست. چيزي كه هست اين است كه از حق كتمان نبايد كرد و انصاف را از دست نبايد داد تا عند الله محجوب و شرمنده نشوم و آن قضيه اين است: پس از مراجعت از سفر بدشت با آن آتش شوري كه در سرها بود روزي جناب ايشان حضرت ثمره (ازل) را در همين خانه به نهار دعوت كردند. من هم جوان بودم از جاي بر خاسته با نهايت خدمتگزاري تداركي صحيح ديديم منتظر بوديم كه تشريف بياورند. عيال ايشان كه كمال وجاهت و صباحت منظر داشتند با عيال برادر ديگرم مرحوم حكيم هر دو دست از آستين در آورده خودي آراستند و لباسهاي فاخر پوشيده با كمال نزاكت منتظر ورود حضرت بودند كه جناب ايشان آمده و آن دو را با آن حالت مشاهده كرده فرمودند چه شده كه هر دو خود را آرايش داده و مشاطه گري كرده ايد مگر نمي دانيد اگر حضرت تشريف بياورند به هر يك از شما ها ميل نمايند ديگر بر ما حرام مي شويد؟! تا تشريف نياورده اند شماها لباسها و وضع هاي خود را تغيير بدهيد. حضرات فوراً برخاسته و وضع را تغيير دادند....!! هيچ توضيحي اضافه بر متن را روا نديده تحليل را به عهده ي خوانندگان منصف مي گذاريم تا معلوم شود از نام مقدس "دين "، فاسدان چه سوءاستفاده ها كه نكرده اند...
از شگفت ترين رخدادها براي عزيه خانم در هنگام اقامت در بغداد كه از آن با عبارت "اعجب "(يعني عجيب ترين رويداد) ياد مي كند ماجراي ارسال كنيز توسط بهاءالله براي برادرش صبح ازل مي باشد. اعجب اين است كه اين كنيز، دختر خود اوست...! عزيه اين ماجرا را از زبان همسر بهاء الله (مادر آقا محمد علي) نقل مي كند (هنگامي كه براي بردن نوشتجات باب آمده بود) كه روزي جناب بهاءالله او را مامور مي كند كه دخترشان سلطان خانم را لباس فاخر بپوشاند و به نزد عمويش جناب ازل ببرد و عرضه بدارد اين كنيز را از او بپذيرد...! همسر بهاءالله مي گويد چنين كردم و دختر به نزد ازل بردم و پيام بهاءالله را رساندم. ازل چون اين سخن را شنيد ناراحت شد و نپذيرفت و گفت اين دختر مثل دختر خود من است و با اطفال خود من تفاوتي ندارد. او را برگردانيد كه چنين حكمي نازل نشده است. چون برگشتم و ماجرا را براي بهاءالله گفتم، او قدري تامل كرد و سپس به من گفت دوباره دختر را به نزد ازل ببر و از قول من بگو دست رد بر سينه من مگذاريد و استدعاي مرا قبول كنيد و اين دختر را به عنوان كنيز فرزندتان آقا احمد بپذيريد. دوباره با دختر به نزد ازل برگشتم و مطلب را گفتم. اين بار ازل گفت اين دختر با ميرزا احمد نزد من يكسانند و هر دو فرزند خود من هستند برگرديد و برويد و به بهاءالله بگوئيد اين قدر مبالغه و اصرار نكند كه خدا راضي نيست. ما هم برگشتيم و ما وقع را به بهاءالله گفتيم. او سكوت كرد و ديگر چيزي نگفت... (صفحه 14) آنگاه عزيه در كمال بهت و شگفت زدگي از صاحبان عقل سليم و انسانهاي با كياست و انصاف مي پرسد چنين واقعه اي چه معنا دارد؟! و بعد خود سه احتمال در اين زمينه را محتمل مي شمارد: اول: بهاءالله اصلاً به باب ايمان نياورده و محض هواي نفس به قصد رسيدن به مقام و موقعيتي، مزورانه و از روي صورت ظاهر خود را مومن به باب نشان داده است تا به نوائي فايز و نائل شود... دوم: ابتدا ايمان آورده ولي بعداً بواسطه ي حب جاه يا معاشرت با طبيعين و دهريين متزلزل شده، نكول نموده و مرتد شده است... سوم:او كلاً لغزيده و كافر محض و منكر خدا و رسل و معجزات و آيات و دين و ايمان گرديده و حقيقتي را باور نداشته است... عزيه سپس او را با طغاه و اشقياي گذشته قياس نموده او را از آنها طاغي تر و شقي تر شمرده است... براي ديدن عين عبارات عزيه به صفحات 14 و 15 تنبيه النائمين مراجعه فرمائيد.
لحن نقد گونه ي عبدالبها در نامه به عمه خانم و دعوت او به پذيرش امر بهاءالله با عبارت پردازيهاي ادبي كه به قصد تفاخر و به رخ كشيدن سواد و نثر اديبانه در نزد عمه (كه خود اديبي اريب بوده)، گه گاه عمه خانم را عليرغم صبر و حوصله، از كوره به در برده كنايه هايي به او زده اند تا نشان دهند اغلب عبارات او صرف نظر از بي پايگي محتوايي از سلاست و فصاحت و استحكام و صحت ادبي هم خالي است. براي نمونه خطاب به او مي گويد: "اگر بخواهد تمام عباراتي كه نگاشته ايد جواب آنرا در ضمن آن عبارت بنگارد مطول و مبسوط خواهد شد اولاً بايد قلم حك و اصلاح بردارم خط نسخ بر سر آن صفحه گذارم زيرا كه چون قصايد حكيم رياضي يزدي مفردات آن صحيح است ولي بر مركبات آن معني مترتب نمي شود الا به رمل و اصطرلاب و تاويل و توجيه!! خوب است آن نور چشم به اين عبارات مراجعه نمايد ببيند: "سكان آن سامان با كمال روح و ريحان و سرور و حبور بي پايان در جهان يزدان محشور گردند " چه معني دارد؟! خداي متعال شاهد حال و گواه مقال است كه در تحرير اين عبارات خجالت مي كشم. نمي دانم آن احمق هايي كه چنين عبارت ها را مي بينند و مي خوانند و تمجيد مي نمايند مگر حس انساني ندارند كه چرا بايد اينان را در زمره ي بني نوع انسان دانند و نمره آدميان خوانند: چشم باز و گوش باز و اين عمي حيرتم از چشم بندي خدا ختم الله علي قلوبهم وعلي سمعهم و علي ابصارهم غشاوه و لهم عذاب اليم... " (ص17) در دنباله باز متعرض اشتباهات ادبي در يك عبارت ديگر او مي شود و مي گويد: " اولاً ما از عدم فصاحت و سلاست و ربط عبارات صرف نظر مي كنيم و از ارباب دانش و هوش مستدعي ايم كه اين عبارات را به ميزان صحت و اعتدال سنجيده اگر در او غشي و عيبي نيست بر من، طعن سهل است لعن نمايند... "!! سپس مانند كسي كه مي خواهد از اغلاط ادبي برادر زاده در گذرد و او را در دادگاه منطق با سوالات حكيمانه متذكر و محاكمه نمايد تا به هوش آيد و بيش از اين در اين سراشيبي سقوط نكند اين پرسش ها را بر سر او مي ريزد: " ثانياً پس از غمض بصر و صرف نظر از ظاهر عبارات آن نور چشم سوال مي نمايم كه: آيا شما از موهبه خفيه الهيه بي خبريد يا من؟ شما كتمان حق كرده ايد يا من؟ شما هواي نفس را بر رضاي خدا ترجيح داده ايد يا من؟ شما دعوي انا ربكم الاعلي كرده ايد يا من؟ شما سبب قتل و هلاكت نفوس مقدسه كه هر يك از اركان دين و اسطوانه آئين بودند شديد يا من؟ شما محرك و مويد اباليس فتنه و فساد بوده ايد يا من؟ شما به حضرت ذكر نسبت جهل داديد يا من؟ شما به نقطه بيان كافر شده ايد يا من؟ شما به وصي منصوص او جاحد و منكر شده ايد يا من؟ شما اغواي جهله و فسقه در قدح و شتم حضرت ثمره (ازل) كرده ايد يا من؟ شما نصوصي كه اقلاً پانصد توقيع كه نص قاطع بر وصايت و خلافت آن حضرت در دست است به غير از ولايات جمع كرده و از مردم گرفته انكار كرده ايد يا من؟... " (ص 18) اين محاكمه تاريخي عمه اي آگاه به همه ي وقايع و امور داخلي و خارجي نسبت به برادر و برادر زاده براي هميشه پژوهشگران را سندي متين و مستحكم خواهد بود.
ديپلماسي غدر و فريب و خيانت، توصيف رابطه بهاء الله نسبت به ازل است مطابق استنادات تاريخي چنانكه بيان شد بها از يكسو خود را فدائي ازل مي شمرده و از سوي ديگر او را زنداني حصار مراقبت خود نموده ملاقات هايش را كنترل كرده همه ي هواداران او را بيرحمانه قتل عام نموده خود را براي جانشيني باب بعد از ازل آماده مي كرده است. عبارات عزيه چنين است: "... سالها آن حضرت را در حبس محترم نگهداشته تا وقتي كه به معاونت جنود جور و فساد كارش نضجي گرفته و از بذل مال ميرزا موسي پسر حاجي ميرزا هادي جواهري مرامش قوامي يافته جهراً لواي مخالفت افراشته و بذر فتنه و فساد و شقاق و نفاق در اراضي نفوس عالي و داني كاشته تا آنقدري كه دستش مي رسيد از قوه به فعل آورده از قدح و ذم و شتم و طعن و لعن و تهمت و افترا هاي گوناگون و قطع نان وآب و منع آمد و شد اصحاب بجا آورد و در نهايت درجه شدتي كه براي محبوسين معمول است ايشان در حق حضرت ثمره بمنصه ظهور رسانيدند و سيعلموا الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.."(ص21) عزيه سپس بعضي از نصوص فراوان باب را درباره ي جانشيني ازل ذكر نموده اعترافات بهاءالله به اين نصوص و پذيرش آنها و تملق گوئي چاپلوسانه نسبت به ازل را در صفحات 18-20 به تفصيل مي آورد آنگاه به دعوي من يظهري بهاءالله مي رسد... لازم به توضيح است كه علي محمد باب در كتاب بيان از موعودي بنام "من يظهره الله " ياد مي كند كه براي تحقق سلطنت جهاني شريعت بابيه ظهور خواهد كرد و بابيه موظف به تبعيت از او مي باشند... ميرزا حسينعلي هم از جمله كساني است كه به طمع سلطنت بر بابيان خود را من يظهره الله مي نامد... عزيه در نقد او مي گويد: " مجملاً ايشان را به گمان اينكه محض ادعاي من يظهري به مقصود خود نائل شوند غافل از آنكه گفته اند نه هر مدعي صادق است و نه هر مجنوني عاشق و نه هر چوبي عصاست و نه هر شباني موسي نه هر ناقلي سحبان است و نه هر صحيفه فرقان نه هر دستي يدالله است و نه هر امئي رسول الله نه هر كجي هلال است و هر لالي بلال. هزار نكته باريك تر ز مو اينجاست. هيچ عاقلي دانا و هيچ شاعري توانا اينگونه ادعاي بدون برهان را به چيزي نخرد و به پشيزي نبرد زيرا كه هميشه در كره ارض مردمان با دانش و بينش و دانشمندان متبحر و متتبع بوده اند فصحائي كه از سلاست بيان سلسله در پاي آب روان نهند و در طلاقت لسان داد انا افصح العرب و العجم دهند هيچ وقت به چنين دعاوي اعتنايي ندارند و به اين گفتارها وقع و وقري نگذارند: عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري... " (ص 21) آنگاه از ديگر مدعيان دروغين من يظهري (همچون!- سيد اعمي هندي 2-ميرزا عبدالله متخلص به غوغا 3- ميرزا موسي قمي 4- ملا محمد لال زرندي 5- ميرزا هاشم كاشاني) ياد كرده خطاب به عبدالبها اين چنين مي گويد: "قبل از جناب ابوي اشخاصي ديگر هم آمدند و به لسان فطرت هم نزديكتر بوده اند و چنين ادعايي كردند چون سيد اعمي هندي كه بعد از ظهور نقطه بيان و نصب حضرت ثمره بر وصايت و مرآتيت ايشان ادعاي مرآتيت كرد و بعضي به اغواي والد بزرگوار در ارض باء او را بدون اذن حضرت ثمره به قتل رسانيدند در صورتي كه براي انابه و معذرت آمده بود و من خط او را در پيش نبيل قزويني ديدم كه عريضه اي عرض كرده بود به اين مضمون... از جمله مدعي ها ميرزا عبدالله متخلص به غوغا كه مردي نطاق و مجلس آرا بود كه شخص بيانش بنان تحرير و لسان تقرير از دست و زبان عارف و عامي مي ربود و گفتار سحر آگينش غبار ملالت و كسالت را از آينه ي خاطر مي زدود. او نيز مبتلا به نتيجه ي ادعاي خود گرديد... از جمله مدعي هاي من يظهري حاجي ميرزا موسي قمي و ملا محمد لال زرندي بوده اند و از جمله آنها ميرزا هاشم كاشاني بود كه وقتي پاره آيات تلفيق نموده خدمت حضرت ثمره فرستاد در جواب او سه ميم مرقوم فرمودند و فرستادند بعد از رسيدن جواب ديگران ندانستند مراد حضرت را ولي خودش گفت مراد اين است كه مگو و مخوان و منويس و به همين سبب دست از ادعاي خود برداشت پس بنابراين ادعاي صرف بدون برهان به حكم عقل حجت نيست جز اينكه برهاني بايد اقامه نمايد كه كل من علي الارض از اتيان بمثل او عاجز باشد قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين و اما برهان بايد از مجاري عادي نباشد يعني از روي كسب و تحصيل نباشد كه از ينبوع فطرت جوشد... " (ص 26) و بدين ترتيب بر ادعاي من يظهري همه اينان بويژه بهاءالله مستدلاً خط بطلان مي كشد...
خواهر و برادري كه در يك خانه با يكديگر بزرگ شده و در همه جا (سفر و حضر، داخل كشور و در تبعيد) با هم بوده و به يك آئين گرويده و همه رفتارهاي يكي در منظر ديگري بوده است بهترين گزارشگر حالات و رفتارها و دقيق ترين راوي افكار و عقايد هم هستند. عزيه وقتي با ادعاي من يظهري بهاءالله روبرو مي شود فيلم مراحل زندگي برادر را از جلوي چشم مي گذراند و لحظه هاي تكوين شخصيت او در حشر و نشر با ادبا و صوفيه و دراويش و بابيه و مداومت بر خواندن آثار باب و جمع آوري همه آثار او و تمرين نثر بيان و. ..را مرور كرده و خطاب به عبدالبها مي گويد چگونه چنين كسي مي تواند من يظهره الله باشد؟! اگر به رسائل خود مي نازد و آنها را برهان و معجزه خود مي شمارد كه بهتر و فني تر از آنها هم در دوره خودش وهم قبل از آن كتابهاي فراواني (همچون: 1- مقامات حريري 2-مقالات حميدي 3-احياءالعلوم غزالي 4-محجه البيضاء فيض كاشاني 5-محبوب القلوب فاضل اشكوري 6-اخوان الصفا 7-تاريخ معجم 8-اخلاق ناصري 9-آثار بيهقي 10-هشت بهشت 11-تاريخ وصاف 12-عقدالعلي 13-اندرزنامه قابوس 14- گلستان 15-دره نادري 16-گنج شايگان 17-آثار قائم مقام و ديگر آثار فراوان فارسي و عربي كه در گنجينه ي ادب ايران نظير آن بسيار بوده و خواهد بود و صاحبان آنها هم هيچ داعيه ي نبوت و رسالت و مظهريت و من يظهره اللهي نداشته اند و آثار خود را هم با كلفت و رنج و زحمت و مونتاژ و تلفيق الفاظ و تطبيق عبارات و مراعات سجع و قوافي پديد نياورده اند و يا ادعاي اميت هم نداشته اند)ضمن آنكه او امي نبوده و نزد ادبا و دراويش و صوفيه، سالها تلمذ و شاگردي نموده است. پس دليل او عليل است و برهانش نشانه ي بطلان! اما عبارات عزيه: "... نفرموده اند هو الذي بعث من الدراويش والعرفاء و الادباء و الصوفيه رسولاً منهم!! آن هم بعد از شصت هفتاد سال كه با همه عرفا و دراويش، اوقات صرف نموده و با شعرا و حكماء طبيعي، شب و روز محشور بوده قريب بيست سال با علماي بيان و اهل لسان خاصه بديع معاشر بوده و آيات بديعه كه از سماي الوهيت نازل شده همه را ضبط و در لوح خاطر ثبت نموده كه هنگام فرصت به عاميان عميا بنمايد و زبان من يظهري گشايد. اگر مقصود تلفيق الفاظ و تطبيق عبارات و مراعات سجع و قوافي به زحمت و كلفت باشد مقامات حريري و مقالات حميدي و احياءالعلوم غزالي و محجه البيضاء و محبوب القلوب فاضل اشكوري از همه نزديكتر اخوان الصفا در فارسي و تاريخ معجم و اخلاق ناصري و بيهقي و هشت بهشت و تاريخ وصاف و عقدالعلي و اندرز نامه قابوس و گلستان و دره نادري از همه نزديكتر گنج شايگان و انشائات قائم مقام و امثال ذلك كه هريك در سلاست و فصاحت بيان و طلاقت لسان بي عديل و بي نظير بوده اند پس بايد هر يك از آنها را به خدائي تصديق كرد... !! پس معلوم شد زبان فطرت، نه از روي تكسب و سرقت است كه عبارات ديگران را حفظ و ضبط كرده به اسم آيات فطرت به خرج دهند... " (ص 26 و 27) پيش تر نيز عزيه به اين نكته تصريح نموده بود كه: "... هميشه در كره ارض، مردمان با دانش و بينش و دانشمندان متبحر و متتبع بوده اند فصحائي كه از سلاست بيان سلسله در پاي آب روان نهند ودر طلاقت لسان، داد انا افصح العرب و العجم دهند، هيچ وقت به چنين دعاوي، اعتنائي ندارند و به اين گفتارها وقع و وقري نگذارند: عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري اينكه فرموده اند آيات، حجت است، صحيح است به شرطي كه از روي فطرت باشد و مقرون به تحدي، نه اينكه هر سجع و قافيه سازي و هر عبارت پردازي، ادعاي واهي نمايد، خلق ناگزير از اطاعت او باشند... كسي كه از بدايت عمر از صرف و نحو و معاني و بيان، آگاه و از دواوين شعراي عرب و عجم با اطلاع، و از كتب تواريخ و سير با بهره و از مطالب حكماء و عرفاء مستحضر، و شب و روز با عرفا و دراويش محشور، و در نظم و نثر نويسي معروف و مشهور، بعد از اعلاي كلمات بديعه و اعلان نفحات قدسيه و مصاحبت و موانست تمام اوقات با بزرگان دين كه هريك در محاوره ي علمي با يك دنيا برابر بودند داشته، چنين كسي بعد از چهارده سال ممارست در كتاب بيان و كلمات حضرت اعلي و توقيعات مباركه، بيايد ادعاي زبان فطرت نمايد، احمق آن شخصي است كه به اين دعوي گوش دهد علاوه بر اينكه اين لسان، لسان فطرت نيست و علاوه بر دلايل عقليه متقنه و براهين واضحه محكمه بر طرح و طرد و بطلان و فساد اين ادعا توقيعات متواتره و آيات متكاثره تصريحاً و تلويحاً بر طرح و رد اين دعوي و مدعي از حضرت اعلي ارواحنا فداه در دست است به غير آن الواحي كه به غدر به چنگ آورده و پامال كرده اند از جمله... "(ص21و 22) حقيقتاً اين استدلال عزيه هم به عنوان خواهري مطلع از همه نشيب و فراز هاي زندگي بهاءالله و هم به عنوان پژوهشگري كه آثار و ادبيت او را در مقايسه با اديبان و نويسندگان قبلي بررسي نموده بسيار حائز اهميت است.
"نسخ بابيت و كتاب بيان " از ديگر موضوعات بحث انگيز عزيه با عبدالبها ست: او عبدالبها را با عبارت "يابن العرفان " مورد خطاب قرار داده و دعوت به انصاف نموده و از او مي پرسد"بابيت " كه تازه در مرحله ي تاسيس است و هنوز مستقر نشده، صور حروف ظاهر نگشته، هياكل حروف پديدار نگرديده، آثار بديعه منيعه آشكار نشده چگونه ممكن است حذف و نسخ شده و هباء منثور گردد؟!! سپس به سيره و روش اديان قبل استشهاد مي نمايد كه بايد هر دين و آئيني با احكام جديد خود مدتها دوام آورده مردماني آن احكام را اجرا و آن تعاليم را مرعي دارند و پس از دوران هاي معتنابهي كه ديگر آن تعاليم مجري نبود به آمدن شريعت جديد اقدام شود و بنيان تازه اي گذارده شود. بعد از عبدالبها مي پرسد(ص27): "... چگونه مي شود كه شخص نبي و رسول ظاهر شود و برهان اقامه نمايد و احكامي از جانب خدا بياورد كه عباد را از وادي ضلالت و جهالت نجات داده به جنب عرفان و ايقان رساند هنوز احكام او را كسي نشنيده و بموقع اجرا نرسانيده ديگري بيايد احكامش را نسخ نمايد و متمسك به بعضي از كلمات و عبارات متشابه كتاب بيان باشد در صورتي كه خودش نتواند احكامي بياورد... " آنگاه عزيه سخنان بهاءالله را در مورد انگيزه اش براي نسخ بيان نقل مي كند كه داستان جالبي است و به خواندنش مي ارزد. او از بهاءالله نقل مي كند كه روزي در عالم نورانيت و مكاشفه باب را ديده كه مثل بچه اي كه براي خوردن شير مادرش گريه و زاري مي كند به دست و پاي او افتاده و از او خواسته كه احكام او را در بيان نسخ ننمايد! او هم تحت تاثير واقع شده خواسته او را اجابت مي نمايد و جز چند مورد كه عمل به آنها براي عاملين، شاق بوده احكام بيان را نسخ نمي نمايد!! عبارات عزيه چنين است: "در ظرف اين مدتي كه مشق اين كار را مي كرد و نتوانست ترتيب اثري دهد پس از آنكه ديد دروغش مكشوف و كذب ادعايش آشكار مي گردد به مرده كالقرده خود گفت كه نقطه بيان را در عالم نورانيت ملاقات كردم چون طفل رضيعي كه براي ثدي ام خود ضراعت و زاري نمايد كه احكام بيان اورا نسخ ننمايم من هم بر او رحم آورده احكام كتاب او را نسخ ننمودم مگر چند حكم از محرمات و منكرات او را چون بر عاملين، ترك آنها شاق بود استعمال آنها را جايز شمردم و اين اشعار را در اين مقام انشاد نمودند: بيان از من شده صادر منم بر نسخ او قادر كنون بر وي شدم آمر چرا(؟) كاو (كه او) شد مرا ساجد!" آنگاه با شگفتي همه منصفان عالم را مورد خطاب قرار مي دهد كه: " يا معاشر المنصفين ببينيد و بشنويد كه اين مدعي شمس حقيقت چه مي گويد؟ اشهدكم بالله هيچ شخص با شعور، چنين سخني مي گويد و چنين ادعائي مي نمايد؟! اگر نقطه بيان از جانب خدا، و احكامش متبع بوده، تو چه مي گوئي؟!... چه بسيار عجب است كه از گفتن اين عبارات خجالت نكشيده ايد. بالجمله عقل سليم و ذهن مستقيم حكم مي كند كه قبل از انتشار احكام سابق و اجراي امر اول چنين دعوائي باطل و از درجه اعتنا و اعتبار ساقط است مگر آن كسي كه اول آمد نعوذ بالله دعوايش دروغ و صرف برهانش كذب محض بوده است و الا بعد از تصديق امر او و قبول برهان او نمي تواند در زمره آنان كه يومنون ببعض الكتاب و يكفرون ببعض باشد... " (ص و 28-27) سپس مي گويد مطابق نصوص بيان بايد اتفاقات عديده اي حادث شود و بعد از ازل كه جانشين باب است اوصياي ديگر به عدد حروف حي (نوزده) بيايند و در راس هر شصت و شش سال يك نفر بيايد و بعد احكام بيان توسط شهداي بيان اجرا گردد و بعد دوران فترت و تاريكي و ظلمت و ظلم و غوايت فراگير شود تا آنكه دوباره ي الطاف غيبيه الهيه به جوش و خروش آيد و آن شمس مشرق يزداني از افق اين عالم طالع گردد... : "... گويا آن نور چشم نديده است آيات الهي و بينات نامتناهي را كه همه آنها نصوصي است ظاهر و باهر بر خلافت و وصايت حضرت ثمره و در اكثر از آنها تصريح شده به دوام و بقاي دين بيان و نصرت و ترويج آن بدست آن حضرت و مزاياي ظاهره بعد از آن حضرت و بسياري از واقعات و اتفاقات ديگر كه هنوز آنها به عرصه ظهور و بروز نرسيده ولي بدون شبهه وعده الهي خلف نشده خواهد رسيد و از جمله آنها ارتقاي مناهج بيان و انتشار احكام آن و ذكر ادلاء حي و مرايائي كه پس از حضرت ثمره بايد بيايند به عدد نوزده و در رأس هر شصت وشش سال يك نفر پس از آنها اجراي احكام بيان با شهداي بيان خواهد شد و بعد از آن دين و احكام بيان چون دين اسلاميان و احكام قرآن درك زمان فترت خواهند كرد و بليل اليل دچار خواهند گرديد بعد از آنكه بواسطه طول ليل و كثرت بعد از مطلع شمس بيان ظلمت جهل و ناداني عوالم انسانيت را فرو گرفت و غمام غفلت ظلماني نقاب حجاب بر چهره ي شاهد ظهور انداخت اباليس ظلم و عدوان از بيغولهاي جهل و ضلالت بيرون آيند و گرفتاران زمان فترت، به غفلت و غوايت راهنمائي نمايند چنانچه از قبل در فرقان ظهور نقطه بيان را در چنين عصري وعده داده بودند كه به يملاء الله الأرض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً در آن اوان، محض بروز عنايات خفيه طمطام الطاف غيبيه الهيه بجوش و خروش آيد آن گوهر گرانبها از صدف هويت براي هدايت و تربيت عباد به كسوت بشر نمايد و آن شمس مشرق يزداني از افق اين عالم طالع و تابان گرديده تجلي فرمايد... " بدين ترتيب و براساس بيان، هم داعيه نسخ بيان، باطل است و هم داعيه من يظهري بهاءالله.
عزيه پس از پاسخ مستدل به ادعاي غير معقول من يظهري بهاءالله و اظهار تاسف از عدم توجه اوبه نصوص و الواح و رسائل بسيار سيد باب در مورد جانشيني ازل، نتيجه گيري مي كند: "اي كور چشمي كه از انوار ساطعه الهيه اغماض نمايد و اي بي نور قلبي كه از تجليات غيبيه قدسيه حقه، اعراض كند " (ص 30) سپس عبارت ديگري از نامه ي عبدالبها در مورد مظلوميت بهاءالله و آغشتگي اش با درد و رنج و سختي و اسارت و ابتلا و بارش مداوم تيرهاي مخالفين را نقل مي نمايد و پاسخ مستندي به او داده و افشا مي كند كه وي با پولها و هداياي بابيان در كمال راحتي و تنعم مي زيسته و بهترين زندگي را داشته است و تازه گروه ترور تشكيل داده و با قتل و ضرب مخالفان، لرزه بر جان آنها انداخته در كمال ظلم، هر نداي مخالف را سركوب مي نموده است... عبارت عبدالبها به عزيه در مظلوم نمايي از چهره بهاءالله اين است: "... سينه مبارك را هدف سهام احزاب به ساخت. نه پرده نشين شد و نه كشكول بدوش و حيران و سرگردان و فراري. در هر سرزمين دمي نياسود و شبي در بستر راحت و بالين امنيت نيارميد هيچ صبحي آسايش جان نيافت و هيچ شامي راحت وجدان نديد. در زير زنجير، ندا نمود و در تحت سلاسل و اغلال فرياد بر آورد از بدو امر تا يوم صعود، در دست اقوام عنود مبتلا بود " در جواب ابتدا متذكر اغلاط ادبي او در متن شده مي گويد: "انصاف بدهيد صدر و ذيل اين عبارات باهم بينونتي دارد يا نه؟!" سپس با مهرباني و اغماض مي گويد: "چون مرا با شخص آن نور چشم معارضه و معانده نيست مهر بر لب زده و خاموشم" بعد اضافه مي كند: "ولي از ادعاهائي كه كرده بوديد نمي گذرم و آن اين است: سينه را هدف سهام (تير هاي)احزاب ساخت.." در پاسخ مي گويد كي و كجا و چه وقت او سينه اش را هدف تيرها كرد؟! در بغداد بوده يا در جاي ديگر؟ بعد بلافاصله ادامه مي دهد در بغداد كه همه وجوهات را مي گرفته و از بهترين هداياي ارسالي بابيان از اقصي نقاط ايران از خوراكي و نوشيدني و لباس (ماكول و مشروب و ملبوس) و غيره استفاده مي كرده و بهترين زندگي را داشته است. از نوشيدني ها و شيريني هاي يزد و شيراز مي خورده و از مشروب و ملبوس خراسان تا تبريز مملو و لبريز بوده خربزه و گز اصفهان و پسته و بادام شهر بابك و سيرجان ميل مي كرد هو جز تير سيب و گلابي اصفهان و پشمك و نفل بيدمشك و باقلواي يزد تير ديگري به سينه او ننشسته است!! بعد خطاب به عبدالبها مي گويد مي داني با چه كسي سخن مي گوئي؟ با كسي كه از همه رويدادها مطلع است و نمي توان با اين مظلوم نمائي ها او را فريفت: "عزيزا اين عبارات را از براي چه و به كه مي نويسيد در صورتي كه مي دانيد از بدو ظهور اين امر از سراير و ضماير هر كسي آگاهم و بر شدايد و رخاي هريك شاهد و گواه!!" بهتر است عنان سخن را به عبارات اديبانه او بسپاريم: "سينه را هدف سهام احزاب ساخت. كي، كجا، چه وقت؟! تا در بغداد بودند از طرفي حاجي امين بي دين به عنوان اينكه از طرف حضرت ثمره، امين و مامور گرفتن وجوه مال الله و سهم امام از قاطبه مومنين به بيان است، دوره افتاده در همه بلاد از همه عباد به مغلطه و اشتباه پول ها گرفته اندوخته ها جمع آوري كرده تشكيل كمپاني خيريه داده چه مبالغ خطيره مال مردم را تصاحب نموده به حضور جناب ايشان آورده دفينه و خزينه كردند در حالتي كه صاحب مال حقيقي به كمال عسرت براي مخارج يوميه معطل بود. و از طرف ديگر الواح بديعه ايشان به توسط سلمان نامسلمان به شيراز و يزد و كرمان و اصفهان و كاشان و طهران و جميع ولايات ايران مي رسيد دست تكدي دراز كرده و دهان حرص و آز باز نموده وقت مراجعه كولبار او چون كشكول درويشان از پخته و نپخته، دوخته و ندوخته از ماكول و مشروب و ملبوس خراسان الي تبريز مملو و لبريز بود از اشربه و حلويات يزد و شيراز مي نوشيدند از البسه و حرير هاي يزد و كاشان و خراسان مي پوشيدند از رنگ و حناي رودان و كرمان مي بستند از خربزه و گز اصفهان تناول نموده از پسته و بادام شهر بابك و سيرجان مي شكستند. سهامي غير از به و سيب و گلابي اصفهان ديده و سناني جز پشمك و نقل بيدمشك و باقلواي يزد شنيده نشده كه به آن سينه مبارك رسيده باشد!! عزيزا! اين عبارات را از براي چه و به كه مي نويسيد؟! در صورتي كه مي دانيد از بدو ظهور اين امر از سراير و ضماير هر كسي آگاهم و بر شدايد و رخاي هر يك شاهد و گواه!!" (ص 30 و 31) باطل بودن دعاوي بهاءالله در مورد دين جديد عزيه خانم چنانكه خودش تصريح دارد بنا داشته از بيان اغلاط فراوان ادبي عبدالبها در نامه اش به او، خويشتنداري كند، اما گاهي عنان طاقت از دست نهاده مواردي را ذكر مي نمايد تا او را متوجه سازد با چه كسي روبروست و لازم است حد شناسي كرده ظرفيت خود را بشناسد. او عبارت عبدالبها را مي آورد و مي پرسد شما بعد از چهل سال معاشرت با علما و مطالعه كتب چگونه چنين جمله مهملي را سرهم كرده اي؟!: " آئينه جهان نماي جهان از پرتو رويش روشن و ممتاز... " آنگاه مي گويد: " اولاً بفرمائيد "آئينه ي جهان نماي جهان از پرتو رويش روشن و ممتاز " چه معني دارد؟! واقعاً حيف است كسي پس از چهل سال تربيت و معاشرت با اهل علم و فضل و ممارست به كتب علميه، اين گونه عبارات بي ربط مهمل را بنويسد و به ولايات بعيده گسيل نمايد... "! (ص 32) سپس در مورد ادعاي من يظهري بهاءالله و نسخ شريعت بيان و اتيان شريعت جديد، مقدمه اي علمي مي آورد در لزوم وجود حافظان الهي پس از پيامبر براي هر شريعت كه توسط خود انبيا مشخص گرديده اند و خود باب هم براي خودش اين حافظان را در بيان تعيين نموده و ازل را مشخص ساخته و پس از او هم نوزده نوبت در هر 66 سال افرادي خواهند آمد تا اين شريعت را به ثمر و به حد رشد و كمال برساند. چطور ممكن است هنوز چند سالي از ظهور بابيت نگذشته و فاصله اي طي نشده دين ديگري بيايد يعني بدون فاصله دو دين متناقض پشت سر هم بيايند و خون هزاران نفر در راه اولي ريخته شود اما دومي اولي را قبل از استقرار بدون دليل ابطال و نسخ نمايد و آن را به بايگاني بسپرد؟!! عبارت او چنين است: "به كدام ضعيف العقل و سخيف العقيده بگويم شمس من يظهر (يعني من يظهره الله) به شمس ربوبيت نقطه اولي (باب) اتصال پيدا كرد و مابين اين دو يوم، ليلي فاصله نبود؟!" يعني جز ديوانه و بد اعتقاد چنين چيزي را باور نخواهد كرد... و بعد ادامه مي دهد اگر بپرسند برهان و حجت شما بر اين موضوع چيست لابد مي گوئيد: 1- نفس ادعا حجت است 2- حجت او كتاب و آيات است مي گويم بعضي كلمات كه او از مطالب كتاب هاي ديگر تلفيق نموده اسم آنها را آيات گذارده از روي كسب و تعلم و تحصيل است زيرا من به خوبي واقفم كه او از ابتداي عمر تحصيل نموده و از روي متون ديگران تمرين مي كرده و در آخر هم عباراتش پر از عيب است: "از بدايت سن، جميع اوقات را صرف صرف و نحو و منطق و معاني بيان و حكمت الهي و رياضي و طبيعي و علوم ادبيه و بديع و عروض كرده و هميشه مشغول به مطالع كتب سماويه و مداومت اشعار و قصايد عربيه و معاشرت حكماء و عرفاء و دراويش و صوفيه بوده است زياده از بيست سال در كتاب بيان و توقيعات مباركه نقطه اولي غور و غوص داشته است اگر سؤال كنند كه پس از اين رياضيات و زحمات و ممارست به كتب سماوي و تحصيل علوم والسنه آيا آياتي كه آورده عظمت و هيمنه و اثر آيات نقطه بيان (باب) را دارد يا نه جز اينكه بگويم با آن همه تصنع و مراعات سجع و قوافي و تلفيق عبارات مغلغه چون خط سنگلاخ همه را به نقاشي و بزك آرايش داده كه هر بصيري ببيند عيبش را مي داند و كشف معايبش مي تواند و اقتباس و استراق آنها را از محل ديگري بخوبي مي فهمد سواي اينها چيز ديگر در ميانه نيست!! اگر سؤال نمايند با كدام برهان قبول اين امر خطير بايد كرد؟ جز اينكه بگويم محض ادعا كه ديگر كس نتواند اين ادعا را كرد! و در جواب بگويند تو خود در اوايل اين اوراق اسامي اشخاصي چند نگاشته اي كه همه ي دعوي من يظهري داشته اند و دعاوي آنها باطل بوده پس اين ادعا هم باطل و بدون برهان و از درجه ي اعتنا و قبول ساقط و عاطل است. " (ص33 و 34) و بدين ترتيب ادعاي آوردن دين جديد پس از باب را، مستنداً باطل اعلام مي نمايد.
چون عبدالبها در يكي از عباراتش صحبت از دراهم معدود (كه البته بايد دراهم معدوده بگويد) به ميان مي آورد و بطور كنايي اشاره مي كند كه طمع پول و دنيا خواهي نبايد انسان را از گرايش به حق باز دارد و يوسف را با اندكي پول بفروشد... عزيه خانم در پاسخ به او، خود او را به انصاف دعوت مي نمايد كه بين پدر و عمو قضاوت كند و ببيند چه كسي در دنيا غوطه ور است و هواي رياست و سلطنت در سر دارد (پدرش) و چه كسي در فقر و پريشاني و عسرت در گوشه ي محبس زندگاني مي كند (ازل) به نوعي كه فرزندانش از روي عسرت به نزد شما آمده اند چنانكه عقيل نزد معاويه رفت... "هميشه اولياي خدا از دنيا و اهل آن اعراض داشته اند. هيچ وقت به دولت و مكنت واقعي نگذاشته اند. اين است كه فرموده اند" الدنيا جيفه و طلا بها كلاب" ولي الحال از خود آن نور چشم عزيز انصاف مي طلبم پدر و عم شما هر كدامي مصداق چه حال بودند؟ اوضاع تجلل و تجمل و اسباب سلطنت و رياست پدر بزرگوارت را كه از هر جهت به عين عيان ديده و ميداني حال كثير الاختلال حضرت ثمره را اگر نديده اي لابد شنيده اي به حيث يكفي سمعه عن عيانه كه آن حضرت به چه پريشاني و عسرت در آن گوشه محبس زندگاني مي كند... از بدو خلقت الي كنون هر چه ديده و شنيده طالبان دراهم معدود با حق طرف شده و دين را به ثمن بخس فروخته اند چون اصحاب معاويه و انصار عثمان و لشكر عبيدالله زياد و همچنين ساير اشقيا در همه ي اعصار و ادوار و هيچ وقت اهل حق بر كثرت مال نباليده و از اختلال حال نناليده اند. هميشه بزرگان دين و راهنمايان طريقه حق اليقين از وجود فقر، فخر داشته اند و الفقر فخري و انا مسكين اجالس المساكين فرموده اند... "(ص 36) و بعد در پاسخ او كه مي گويد"مقامات هر نفوسي از روش و سلوك او واضح و مشهود گردد"(البته تذكر مي دهد نفوسي در اينجا غلط است و بايد نفسي بگويد) اشاره هايي به سلوك هر دو مي كند و مي پرسد منظورت از سلوكي كه عندالله مرضي و محبوب باشد در مورد پدرت چيست؟! و بعد خودش قسمتي از رفتارهاي بهاءالله را بر مي شمرد و نتيجه مي گيرد كه اگر اين رفتارها (يعني انكار و كفر و بدعت و قتل و ترور و ضرب و شتم و دروغ و... ) سلوك مورد رضايت خدا و محبوب اوست كه بايد با دين خداحافظي نمود... ! عبارات خود او را در مورد سلوك بهاءالله مرور مي كنيم كه نيازي به توضيح ندارد " روش و سلوكي كه عند الله مرضي و محبوب باشد ندانستم كدام بود: 1- معارضه با نقطه بيان 2- مخالفت با كتاب و سنت 3- حكم به قتل جمعي از ادلاء بيان چون جناب حاجي سيد محمد اصفهاني و غيره در عكا و در كربلا چون جناب ملا رجبعلي قهير و برادرش و در كاظمين مثل ميرزا بزرگ كرمانشاهي و در عكا جمعي از مومنين ديگر... با كمال قساوت قلب حكم به قتل چنين بزرگواران نمايد... 4- عوام فريفتن 5- خواص كشتن 6- انكار حق كردن 7- دعوي ناحق نمودن 8- تصديق افعال حروف نفي كردن 9- انكار معاد و جزا نمودن 10- ابو حنيفه را بر حضرت صادق كه قوام مذهب اسلام به وجود آن بزرگوار بود رجحان دادن 11- جعفر كذاب را جعفر صادق خواندن 12- ابواب و نواب اربعه خصوصا حسين بن روح را طعن و بد گفتن 13- شرب دخان كردن 14- فتوي به ملاهي و مناهي دادن 15- صراحتاً دروغ گفتن 16- تهمت زدن 17- افترا بستن و اسمش را پلتيك الهي گزاردن 18- نسبت كذب به نقطه بيان دادن سلوك و روشي ديگر ديده و شنيده نشده اگر اين گونه اطوار و افعال ديدن و روش انبيا و سفراي الهي است پس علي الاسلام السلام. "!! (ص 36 و 37)
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».