سفرنامه حجاز يا الرحله الحجازيه

مشخصات كتاب

سرشناسه : بتنوني، محمد لبيب، - 1938م.

عنوان قراردادي : الرحلة الحجازيه

عنوان و نام پديدآور : سفرنامه حجاز يا الرحله الحجازيه/ تاليف محمد بيب البتنوني؛ ترجمه هادي انصاري

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1381.

مشخصات ظاهري : 472 ص.: مصور، نقشه.

شابك : 24000 ريال : 964-7635-17-6

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري/فاپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : بتنوني، محمدبيب، - 1938م. -- فرهاس

موضوع : سفرنامه ها

موضوع : حج

موضوع : عربستان سعودي -- سير و سياحت

شناسه افزوده : انصاري، هادي، مترجم

رده بندي كنگره : DS208/ب 2س 7 1381

رده بندي ديويي : 915/3804

شماره كتابشناسي ملي : م 81-27696

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

پيشگفتار مترجم

ص: 9

ستايش پروردگارى را سزاست كه جهان و جهانيان، را آفريد، پروردگارى كه روح را در كالبد خاكى دميد و آدمى را با دادن عقل، از ديگر موجودات برتر ساخت و او را اشرف مخلوقات گردانيد.

آنگاه انسان را علم و معرفت آموخت و قلم را ابزار كار و وسيله نوشتن و انتقال انديشه ها قرار داد و قلم را چنان ارج نهاد كه بدان سوگند ياد كرد!

درود بى پايان بر سرور كاينات، سيد اولين و آخرين، حضرت ختمى مرتبت، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله.

سلام بر ولى به حق او، حضرت على بن ابى طالب عليه السلام.

و سلام بر سرور زنان عالم حضرت زهرا و امامان معصوم عليهم السلام.

و سلام بر امام زمان، حضرت مهدى، ولى عصر (عج).

حرمين شريفين (مكه مكرّمه و مدينه منوره)، مقدس ترين و والاترين شهرهاى مذهبى جهان اند كه در قلب مسلمانان جاى دارند. و كعبه، قبله يك ميليارد و اندى مسلمان است كه روزانه، سه يا پنج بار به سوى آن مى ايستند و با پروردگار خود به راز و نياز مى پردازند.

همه ساله، ميليون ها انسان، از زن و مرد مسلمان، از جاى جاى دنيا به آن ديار

ص: 10

مى شتابند و با حج گزارى و زيارت حرم نبوى و تربت پاك او به حق تقرب مى جويند.

برخى از كسانى كه اين توفيق و سعادت نصيبشان گرديده، با توجّه به زمينه فكرى و فرهنگى خويش كوله بارى از خاطرات و اطلاعات را براى بهره مند كردن دوستان و آشنايان خود در اختيار مشتاقان گذاشته اند.

مسلمانان از صدر اسلام تا كنون، توجه و اهتمام ويژه اى به اين دو شهر و آثار ماندگار و معالم جاودان آن داشته اند، كه گاه به توصيف وجب به وجب و گام به گام آن پرداخته و هر رويداد و اتفاقى را به تفصيل بيان كرده اند.

تا كنون آثار مكتوب مسلمانان در اين زمينه به زبان هاى مختلف كه بيشتر آنها به زبان عربى و فارسى است، به نگارش درآمده و به چاپ رسيده است.

در سفرنامه هاى سياحان و رحله نگاران مسلمان و گاه صاحبان قلم و دانشمندان، همچون سفرنامه ناصر خسرو قباديانى (م: 438 ه. ق) و ابن جبير (م: 580 ه. ق) و ابن بطوطه (م: 756 ه. ق) اطلاعات گران سنگى در اين باره درج گرديده است.

لازم به تذكر است كه سنت سفرنامه نويسى در ميان حاجيان ايرانى محدود بوده و رواج چندانى نداشته است؛ به طورى كه در مدّت يك هزار سال و اندى، تنها آثار محدودى از اين خاطرات خطير و پر خاطره بر جاى مانده است.

«مرآت الحرمين» از جمله اين كتابها است كه به قلم سرلشكر ابراهيم رفعت پاشاى مصرى نگاشته شده و در آن به شرح مسافرت هاى خود به عنوان فرمانده پاسداران محمل مصرى و امير الحاج مصر در سال هاى 1320 و 1321 و 1325 هجرى پرداخته، و آگاهى هايش از مهمترين و سودمندترين آثار، در دو قرن اخير به شمار مى آيد كه به قلم اين جانب به فارسى ترجمه و منتشر شد.

و اكنون اين كتاب «الرحلة الحجازيه» يا سفرنامه حجاز، كه در پيشديد شما عزيزان است نوشته دانشمند و اديب مصرى محمد لبيب بتنونى است كه در سال 1327 ه. ق.

به همراه عباس حلمى پاشا «خديو مصر» به سفر حج رفته و اطلاعات نسبتاً سودمندى از حرمين شريفين و تاريخ قوم عرب، جغرافياى جزيرة العرب، تا زمان خويش را

ص: 11

منعكس كرده است.

بى گمان راهنمايى و همراهى انديشوران از نارسايى هاى اين ترجمه خواهد كاست.

در پايان لازم است از راهنمايى ها و تشويق سرور عزيز و فاضل و ارزشمندم حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيدعلى قاضى عسكر كه در تشويق اين جانب نقش به سزايى داشتند تشكر كنم. همچنان كه از دست اندركاران مركز تحقيقات حج مستقر در قم نيز كمال تشكر و امتنان را دارم.

وما توفيقى إلّاباللَّه العلىّ العظيم

دكتر هادى انصارى

اوّل رمضان سال 1421/ آذر سال 1379

ص: 12

اطلاعاتى درباره نويسنده

محمد لبيب بتنونى مصرى- آنچنانكه از سفرنامه هاى او آشكار مى گردد- در ديوان دربارِ خديوىِ مصر «عباس پاشا حلمى دوم» مشغول خدمت بوده است. هنگامى كه خديو مصر، عباس پاشا حلمى دوم در روز 29 ذى القعده سال 1327 هجرى (مصادف با 12 دسامبر سال 1909 ميلادى) عزمِ سفر به ديار مكه و مدينه نمود، بتنونى را طىّ فرمانى به همراه ساير رجال دربارىِ خود به سفر بُرد.

پس از انجام فريضه حج و زيارتِ مدينه منوره، كاروانِ خديوى به مصر مراجعت نمود كه در اين هنگام، محمد لبيب بك بتنونى سفرنامه ارزشمند و پرمحتواى خود را به نام «الرحلة الحجازيه» به رشته تحرير در آورد كه اين سفرنامه تا كنون سه بار به چاپ رسيده است. نگارش اين كتاب، پيش از تأليف «مرآةالحرمين» ابراهيم رفعت پاشا بوده است؛ زيرا نامبرده در كتاب خود بارها از سفرنامه بتنونى ياد كرده است.

بتنونى داراى سفرنامه ديگرى به نام «رحلة الاندلسى» نيز بوده كه به هنگام سفرِ خود به اسپانيا، در سال 1926، ميلادى آن را نوشته است و مى توان گفت كه تاريخ ارزشمندى از اندلس در اين زمينه به شمار مى آيد.

همچنين بتنونى دو كتاب ديگر به نامهاى: تاريخ حكومت بك و «الرحلة إلى آمريكا» يا سفرنامه آمريكا را نگاشته است.

از تاريخ تولد و يا وفات او آگاهىِ درستى در دست نيست ليكن به نظر مى رسد كه پس از سال 1350 هجرى وفات كرده است.

ص: 13

پيشگفتار

اشاره

همه ساله، جمعيّتى حدودِ ربع ميليون (250000 هزار نفر) از مسلمانان، براى انجام فريضه حج، راهى سرزمينِ عرب مى شوند. از اين رو تصميم بر آن گرفتم كه درباره اين سرزمين، اطلاعاتى را به نظر شما خوانندگانِ ارجمند برسانم. اين گفته ها را به دو بخش تقسيم مى نمايم: بخش نخست را به ملّت عرب و ريشه و قبايل و تيره ها و دولت هاى آنان در پيش از اسلام و پس از آن اختصاص دادم و به صورت فشرده حقايق و گفته هايى را از ميان تاريخ براى شما بازگو نمودم؛ سپس به بخشى ديگر از جزيرة العرب كنونى و قبيله ها و حكومت هاى آن پرداختم.

قوم عرب

قوم عرب از كهن ترين ملت هاى جهان به شمار مى آيد، بطوريكه درازترين عمر در بين ملت ها و وسيع ترين حكومت ها و سلطنت ها متعلّق به اين ملت بوده است تا آنجا كه مى توان گفت، از نظر فرهنگى و آبادانى، از قديمى ترين ملّت هاى روى زمين به شمار مى آيد. آنان در پيش از اسلام داراى حكومت هاى درخشانى در تاريخ بوده اند.

همچنانكه بعد از اسلام نيز آن سرزمينِ پهناور و گسترده را كه داراى حدودى وسيع در اطراف جهان بوده، به زير سلطه خويش در آورده و مدّت زمانى دراز رتبه نخست را در

ص: 14

سياست جهانى از آنِ خود كرده بودند. در اينجا مناسب ديدم كه ملت عرب را نسبت به ريشه و اصالت آن، به سه بخش تقسيم نمايم: بخش نخست- «عماليق» يا «عرب بائدة»، دوم- «عرب قحطانى» و سوم- «عرب عدنانى».

عماليق

اين قوم، از فرزندان «عمليق بن لاوذ بن سام» بوده اند و بنابر آنچه كه از ايشان اطلاع داريم، اين قوم نخست به حالت بدويت در صحراى ميان «عراق» و «عقبه» زندگى مى كرده اند؛ اينان از گروههاى كوچكى تشكيل شده بودند و به دنبال چراگاه و علف، از سويى به سوى ديگر حركت مى كردند. معمولًا هر يك از گروههاى ياد شده داراى رييس قبيله اى بوده اند كه مديريت كارهاى آنان را بر عهده داشته است و قدرتمندان و سرسختان آنها، به امر بازرگانى ميان «بابل» و «مصر» اشتغال داشتند. اين قوم همچنان بر زندگىِ ساده خويش پايبند بودند تا اينكه آنچنان گسترده و قدرتمند گرديدند كه بر «بابل» غلبه يافتند. از اين پس در قرن بيست و پنجم پيش از ميلاد مسيح عليه السلام، دولتى را به نام دولت «ساموآبيين» (از فرزندان سام بن نوح) در آن سرزمين بوجود آوردند. اين دولت همچنان پابرجا بود، تا اينكه در قرن بيست و سوم پيش از ميلاد مسيح عليه السلام، پادشاهى از ميان آنان به نام «حمورابى» برخاست. او بر دولت «آشوريان» و پيرامون آن دست يافت، بطوريكه داراى سرزمينى وسيع و پهناور گرديد. در آن هنگام آنچنان اين حكومت پيش رفت كه در دوران خود به بالاترين سطح، از جهتِ ادبى و مادّى رسيد و آن سرزمين به «مملكت حمورابى» معروف گرديد. اين دولت تا اواخر قرن بيست و يكم پيش از ميلاد- يعنى تقريباً به مدّت چهار قرن- دوام يافت.

باستان شناسانى كه در باقى مانده هاى آثار «آشوريان» و «بابليان» به كندوكاو پرداخته اند، عقيده دارند كه بر تعداد بسيارى از آثارِ آنان، كه نشان از تمدّن و فرهنگ شهرنشينى آنها داشته، نوشته هايى با خط ميخى (1) نقش بسته است كه در اين زمينه اين قوم


1- عماليق، خط ميخى را از سومريان كه پيش از آنان بر بابل حكومت مى كردند، آموختند. چون اين خط بانوك ميخهاى آنان بر روى گِل نوشته مى شد، بدين نام مشهور گرديد. آنان بسيارى از اين سنگ نوشته هاى خود را در كوره ها قرار داده و حرارت مى دادند تا اينكه مستحكم شود، بطوريكه با گذشت هزاران سال باقى بماند؛ تمدن عرب در اين خط، تأثير بسزايى گذاشت و شكل و خصوصيات فراوانى را بدان افزود، بطورى كه اين خط، تا پيش از اسلام، در يمن مورد استفاده قرار مى گرفت، ليكن خط ميخى با انتشار خط «نبطى» كه مورد استفاده حجازيان بود، متلاشى شد و از بين رفت.

ص: 15

را از كهن ترين و پيشتازترين اقوام، در تمدن به شمار مى آورند.

هنگامى كه كم كم اين دولت رو به ضعف گذاشت و از قدرت آن كاست، سرزمين هاى پيرامون آن جدا گرديده «آشوريان» مستقل شدند.

آشوريان در پى استقلال خود، آنچنان قدرت پيدا كردند كه در سال 1280 پيش از ميلاد، در دوران پادشاهى «تغلاب بلسّر» بر بابل چيره شدند و حاكميت آن را به دست گرفتند. آشوريان پس از به قدرت رسيدن، شروع به آزار عربها كرده و با آنان رفتارى زشت و ناپسند داشتند. عربها اين ستم و بيدادگرى را تحمّل نكرده و گروه بسيارى از آنان، همانند هر زمان ديگر به هنگام ظلم و بيدادگرى، از آن ديار مهاجرت كرده و به سوى جنوب جزيرة العرب و غرب آن رهسپار گرديدند.

شاسو (هكسوس) يا قوم عرب شرق يا عرب رعاة

در آن هنگام كه دولت حمورابى در بابل مستحكم و پابرجا بود، «هكسوس» در قرن بيست و سوم پيش از ميلاد مسيح عليه السلام از تنگه سوئز به مصر وارد شد و بر سمت دريايى آن سرزمين چيره گرديد و حكومتى را در آن منطقه براى خود ايجاد كرد. اين حكومت مركز دولت خويش را شهر «صان» قرار داد و نخستين پادشاهان آنان «سلاطيس» نام داشتند كه از سَرانِ خاندان هفدهم مصر بودند. عرب رعاة، همچنان در مصر باقى ماندند تا اينكه مَلِك «تُحُتْمُسْ»- پادشاه «طيبه»- در حدود سال «1700 ق. م» آنها را از اين سرزمين راند.

از آنان آثار قابل ذكرى به جاى نمانده است و تنها آثارى كه مى توان نام برد، مجسمه هايى است از معبودهاى آنان، به ويژه از معبود «سوتيغ» كه همچنان باقى مانده است. گفته مى شود، فرعون دورانِ حضرت ابراهيم عليه السلام، كه عرب به او «سنان بن اشل»

ص: 16

مى گفتند و فرعون زمان حضرت يوسف كه «ريان بن وليد» ناميده مى شد و فرعون زمانِ حضرت موسى، كه به او «وليد بن مصعب» مى گفتند از اين قوم بوده اند. برخى تأكيد مى نمايند، كه فرعون سوم، از نژاد مصريان بوده است و گواه آنان اين است كه دو فرعون پيشين به خارجيان با ديده لطف مى نگريسته اند، ليكن فرعون سوم همواره بر آنان ظلم و ستم روا مى داشته است.

دولتِ عادِ نخستين

همچنانكه پيش از اين يادآور شديم، هنگاميكه عربِ شمال، پس از سقوط دولت حمورابيان در قرن بيستم، پيش از ميلاد مسيح عليه السلام به جنوب جزيرة العرب سرازير گرديدند، دولتى را بنامِ «عادِ نخستين» بنيان نهادند. آنان در ميان صحراهاى يمن و عمان، مسكن گزيدند. تاريخ نگارانِ عرب، عاد را از كهن ترين ملّيتها به شمار آورده و بدين سبب، همواره براى هر شى ء قديمى كه قدمت آنرا نمى دانند كلمه «عادى» به كار مى برند.

آنان درباره اين قوم، سخنانى اغراق آميز را بيان كرده اند مثلًا گفته اند؛ «عاد، 1200 سال عمر كرده و داراى چهار هزار فرزند پسر بوده است؟!»، از اين قبيل مطالب اغراق آميز كه مى توانيد به تاريخ هاى آنان مراجعه نمائيد.

همچنين آنان گفته اند: «هنگامى كه «عاد» درگذشت، پس از او فرزندانش: شديد، شدّاد و ارم به حكومت رسيدند». و گفته اند: «كه «شدّاد» همان كسى است كه شهر «إرم ذات العماد» را بنا كرد. برخى از مفسّران در تفسير آيه أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ* إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ (1)

گفته اند: «آنان ملتى بلند پايه بوده اند و «إرم» نام جدّ آنان و «ذات العماد» وصفى از آن قومِ عاد بوده است. دليلِ آنان نسبتى است كه به «ارم» داده مى شود، آنچنانكه مى گويند: «عادِ ارم» و «ثمود إرم». بطور كلى از اين گفته ها چنين بر مى آيد كه قوم «عاد»، داراى ساختمانهاى مستحكمى بودند كه در آن دوران، هيچ يك از دولت هاى شام، مصر و هند چنان ساختمانهاى مستحكمى نداشتند.

آيه ديگرى در سوره شعرا، در اين باره اين چنين فرموده است: أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ


1- فجر، 6- 7

ص: 17

آيَةً تَعْبَثُونَ* وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (1).

يعنى در هر بلندى براى خود ساختمانى مستحكم بنا كرده ايد و در آن كارگاههايى ايجاد مى كنيد، آنچنانكه مى پنداريد شما جاودانى خواهيد بود؟

در دوران شَدّاد، قومِ عاد طغيان نموده و به ظلم و فساد دست يازيدند، پس خداوند متعال «هود» را به جانب آنان فرستاد. اين پيامبر، قوم عاد را به تركِ بُت پرستى و عبادتِ پروردگار فرا خواند، آنان او را تكذيب كرده و همچنان در گمراهىِ خويش باقى ماندند.

در اين هنگام مدت زمانى دراز باران بر آنان قطع گرديد. آنها بدين منظور گروهى را به سوى مكّه (2) گسيل داشتند، ليكن همچنان در ظلم وستم خودباقى بودند. هنگاميكه حضرت هود عليه السلام مشاهده كرد كه خشم و عذاب الهى به سوى آنان سرازير خواهد گرديد، به همراه كسانى كه به او ايمان آورده بودند، از آنان كناره گرفته و به جاى دورى مهاجرت نمود.

از اين پس، پروردگار بادِ سختى را به مدت هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنان فرستاد كه همگى در نتيجه آن هلاك گرديدند.

برخى تاريخ نگاران بر اين عقيده اند، كه «عاد» نخستين گروهى از شكست خوردگانِ عربِ «رعاة» بودند كه پس از رانده شدنشان از مصر، گِرد هم جمع گشته اند.

بنابراين، اين قوم در آغاز، حكومتِ خود را در «احقافِ» مصر در (قرن هفدهم يا شانزدهم پيش از ميلاد) شروع نمودند.

هنگامى كه قومِ عاد هلاك گرديدند، هود و پيروان او باقى ماندند.

«لقمان بن عاد» كه به همراه نمايندگانِ عاد به مكّه رفته بود، به گروهِ هود پيوست و از آن پس تعداد فراوانى به آنان پيوستند، كه دولت نوينى را بنام «عادِ دوم» بوجود آوردند؛ اين حكومت در حدود هزار سال ادامه يافت، تا اينكه «قحطانيان» بر آنان چيره گرديده و


1- شعراء، 128- 129
2- عاد در صورتيكه گفته تاريخ نگاران را در اين باره- كه گفته اند قومِ عاد در قرن بيستم پيش از ميلاد به سوى سرزمين يمن سرازير گرديده اند-، قبول داشته باشيم و قايل شويم كه نمايندگان آنان به قصد استسقاء به مكه آمده و قصد داشتند كه در كنار كعبه اى كه ساخته حضرت ابراهيم عليه السلام بود، استغاثه كنند! با اين حال برخى از همين تاريخ نگارانِ عرب گفته اند: «نمايندگان عاد پيش از اين زمان بوده است!».

ص: 18

حكومتِ آنان محو و نابود گرديد.

باستان شناسان تاكنون اثرى از تمدن اين قوم بدست نياورده اند. بلكه تنها به هنگام حفارى در سرزمين حكومتِ آنان به غارهايى كه در ميان سنگ بوجود آمده و بوسيله لايه هاى ضخيمى از خاك و شن پوشيده شده است، دست يافته اند، شايد! در آينده اى نزديك به آثارى از آنان دسترسى يابند، كه بوسيله آن بتوان فرهنگ و تمدن آنان را شناسايى نمود.

مَعينِيّون

«معينيون» يا «بنى معين»، قومى بوده اند كه در شرقِ سرزمين يمن و در شمال حضر موت، زندگى مى كردند. آنان در آن سرزمين حكومتى بزرگ و پهناور بوجود آورده بودند.

تاريخ نگارانِ عرب، در اين باره هيچ سخنى نگفته اند و تنها اطلاعات ما در اين مورد از طريق مستشرقين- و به ويژه «هاليوى فرانسوى» كه از كشورش در سال 1869 ميلادى به اين ديار ماموريت يافته و در آن كشفيات فراوانى را كه مهمترين آن كشفِ شهر «معين» بود- بدست آمده است. از آن پس، باستان شناسان ديگرى از غربيان، مانند؛ «غلاذر آلمانى» و جُزاينها در اين باره تحقيقات فراوانى را بعمل آورده و آثارى را از اين حكومت كشف نمودند. طبق گفته آنان «بنى معين» داراى تمدن و فرهنگ پيشرفته اى بوده و در دامنه كوههاى يمن و دشت هاى حضرموت به شغل كشاورزى و زراعت مشغول بوده اند. اين قوم با بوجود آوردن سدّها و باز كردن خليج ها به سوى سرزمين خود، آب را به كشتزارهاى خويش جارى نمودند.

تاريخ نگاران درباره عمر اين آثار اختلاف كرده اند، برخى تاريخ آنها را به قرن چهاردهم پيش از ميلاد رسانيده و برخى ديگر تاريخ آنها را به قرن هشتم يا هفتمِ پيش از ميلاد متعلّق دانسته اند. در اين ميان، استاد «هومل آلمانى» كتابى درباره زبانِ آنان و زبانِ سبأ نگاشته است.

اگر بر آثار باقى مانده از آنان، خط ميخى و لغت هاى بابلى بكار رفته باشد، بدون شك «معينيون» از عمالقه شمال بوده اند. بنابراين در صورتيكه اين گروه، از ميان «عاد

ص: 19

اول»- كه به اين سرزمين سرازير گشته اند- نباشند، از «عادِ دوم» به شمار خواهند آمد. در هر صورت بطور قطع نمى توان درباره اين تمدّن سخنى گفت تا اينكه نتيجه كار باستان شناسان و حفّاران مشخص گردد، كه اميد آن داريم بزودى اطلاعاتِ عميق تر و مهم ترى را به دست ما بدهند!.

طسم و جديس

مورخان عرب اين دو قوم را از «عرب بائده» به شمار آورده اند؛ اين دو در «يمامه»، شرق بلادِ عرب سُكنى گزيده بودند. قوم «طسم» همواره به علّت قدرت و زبردستى كه دارا بوده به «طسم فرمانروا» معروف بوده اند. مركز حكومتِ آنان شهرى بنام «القريه» بوده و هم اكنون بنام شهر «حجر» معروف مى باشد كه آثار بازمانده از آنان اكنون هم در آن به چشم مى خورد. همچنين در شهر «جعده»، هم اكنون كاخى ديده مى شود، كه بدان «كاخ العادى» گفته مى شود (و ادّعا مى كنند كه از آثار كهن بجاى مانده مى باشد)؛ شايد! اين ادّعا صحيح باشد زيرا اين دو قوم هم زمان با «عاد» و يا زمانى كوتاه پس از آنان به اين سرزمين وارد گرديده اند و ممكن است كه «عاد» بر آنان حكومت مى كرده و پس از هلاك شدن عاد، مدّتى را به تنهايى گذرانيده اند تا اينكه سرانجام به زير سلطه «تبّعيان» در آمدند. اين دو قوم همچنان بدين صورت باقى بودند تا اينكه مردى ظالم و فاجر كه بر «طسم» حكومت مى نمود، مقرر نمود كه هيچ دخترى از «جديس» حق ازدواج ندارد مگر اينكه پيش از داماد، او (حاكم فاجر طسم) بر آن داخل شود! در اين هنگام جديس بپا خاستند و بر قتل او هم پيمان گرديدند. بدين منظور سلاح هاى خود را در زير خاك مدفون كرده و او را به وليمه اى در ميان خود دعوت كردند، نامبرده به همراه جمعى از ياران خود به ميان آنان آمد، در اين هنگام بر او حمله كرده و او و يارانش را به هلاكت رسانيدند. شخصى از «طسم» به سوى تُبَّع «حسان ابوسعد» گريخته و از او يارى طلبيد، نامبرده لشكر خود را به سوى «جديس» گسيل داشت. قوم «طسم» به او گفتند كه در يمامه زنى بنام «زرقاء» وجود دارد كه فاصله سه شب از يمامه را با چشمان خود مى بيند! ترس آن داريم كه آن زن ما را ببيند و قوم خويش را از ورود ما آگاه نمايد. (تُبَّع) به لشگريان خود دستور داد كه هر يك

ص: 20

قسمتى از شاخه هاى يك درخت را بر سر خود گرفته و به حركت در آيند.

آنان اين كار را انجام دادند، «زرقاء» همگى را مشاهده كرده و به قوم خود اين چنين گفت:

إنى أرى شجراً من خلفه بشر فكيف تجتمع الأشجار و البشر

ثوروا بأجمعكم فى وجه أوّلهم فإنّ ذلك منكم فاعلموا ظفر (1)

آنان گفته او را باور نداشته و او را مورد استهزاء خويش قرار دادند!.

بنابراين لشكريان «تُبع» به سرزمين آنان وارد شده و همگى را به هلاكت رسانيدند.

گروهى از «طسم» كه باقى مانده بودند، از يكديگر جدا شده و به سوى جزاير بحرين روانه شدند. از اين پس- در آغاز قرن پنجم مسيحى- نام آنان از ميان برداشته شد.

ثمود

ثمود يكى از اقوام «عمالقه» به شمار مى آيد. كه از «يمن» به سوى شمال حركت كرده و در محلّ «مداين صالح» سكونت نمودند. از آن پس دولتى پهناور را در آن سرزمين بوجود آوردند. كه آثار آن تا كنون برجا باقى مانده است. مهمترين آثار باقى مانده آنان، «قصر البنت» است كه تاكنون نقش و نگارهايى بر آن- از تاريخى كهن تقريباً نزديك به ميلاد حضرت مسيح عليه السلام- باقى مانده است.

تاريخ نگاران در مورد آنان اختلاف نظر دارند برخى آنها را از ياران پادشاه نبطى ها كه در «بطره» زندگى مى كردند و برخى ديگر آنها را تابعينى از حكومت اعراب نبطى به حساب آورده اند، كه در پايان اين كتاب به هنگام سخن درباره «مداين صالح» شرحى را در مورد آنان آورده ايم.


1- «من درختانى را كه در پس آنها مردانى هستند مى بينم، پس چگونه مردان با درختان جمع مى شوند؟. اى مردان قبيله ام آماده شويد و به نخستين آنها حمله ور شويد، كه اين كار از شما همانا پيروزى به همراه دارد».

ص: 21

قحطانيان

قحطانيان، از «بنى قحطان بن سبأ» بزرگ فرزند «سام بن نوح»، به شمار مى آيند. اين قوم در شمال جزيرة العرب زندگى مى كردند و در قرن هشتم پيش از ميلاد حضرت مسيح عليه السلام، به هنگام تسلطِ آشوريان بر آنان، به سوى بلاد يمن كوچ كردند. شايد اين قوم، از معاصرين معينيان بوده اند كه سرانجام بر آنان چيره گرديدند و در يمن، دولت نوينى را تشكيل دادند كه تاريخ نگاران عرب آنان را «سبأ نخستين» نامگذارى كرده اند.

بيشتر تاريخ نگاران به هنگام سخن درباره «سد مأرب»، از آنان ياد كرده اند. نخستين بار، «همدانى» شرح گسترده اى در مورد آنان به رشته تحرير در آورد؛ پس از او «ارنو»، «هاليوى» و «غلاذر»، در قرن گذشته مطالبى درباره آنان نوشته و علاوه بر تاييد گفته هاى «همدانى»، مطالب و اطلاعات تازه اى را بر اساس كشفيات، بر روى آثار باقيمانده از آنان كه هم اكنون در موزه هاى اروپا قرار دارد- و شامل نقش و نگارهايى برروى سنگ و برنز است-، اضافه نمودند. از مجموع گفتار آنان، چنين بر مى آيد كه آبهاى حاصل از باران، در بلنديهاى بلاد يمن، بصورت سيل هايى بزرگ به سوى دره هاى شرق و غرب آن سرزمين سرازير مى شد. درهّ هايى كه در شرقِ شهر «مأرب» قرار داشته اند، همگى به سوى دشتى بنام «ميزاب» سرازير مى گرديده اند؛ كه اين مكان داراى ارتفاعى در حدود يك هزار و صد متر بالاتر از سطح دريا بوده و اطراف اين دشت بوسيله كوههايى پوشيده شده است؛ اين دشت در طرف شمال شرقى آن باريك گرديده و در ميان دو كوه بنامهاى، «بَلْق الأيمن» و «بَلْق الأيسر» كه به گفته (همدانى) داراى مسافتى در حدود 600 قَدَم يعنى تقريباً 400 متر از هم فاصله داشته است.

اين گردنه، «وادى أذينه» نام داشته كه بعد از آن، دشت فراخ، گسترده اى قرار داشت كه آبِ سيل ها بر آن جارى گرديده و از بين مى رفت.

«سبئيها»، در فاصله كوتاهى از اين گردنه، در اين دشت، سدِّ بزرگى از سنگ را به طول 800 ذراع و عرض 150 ذراع- كه به كمك دو كوه بَلَق در خارج و مجراى عمودى در تنگه «أذينه» آب را از مجراى اصلى آن به سوى راست و چپ منحرف مى كردند، بنا كردند- و برروى وروديهاى آب آن سدهاى ديگرى بوجود آوردند، بطوريكه آب را به

ص: 22

سوى مناطق مورد دلخواه خود بر حسب ارتفاع زمين ها يا كاهشِ آب آن به جريان مى انداختند. اين سدّ همانى است كه به «سد العرم» معروف مى باشد و نخستين بار، از سوى «يثعمر» پادشاه «سبأ»، در قرن ششم پيش از ميلاد بنا گرديد،- نام اين پادشاه را اخيراً بر روى كوه بَلق در برابر سد ياد شده بر روى سنگ يافته اند- پس از او، جانشينان وى مواردى را بر آن اضافه نمودند بطورى كه اين سدّ و آبِ آن آنچنان مفيد گرديد كه تمامى صحراى آن منطقه را حاصلخيز كرده و محصول فراوانى را در سرزمين يمنِ شرقى به عمل آورد. اين سدّ صحراى خشك را به كشتزارها و مزارع فراوانى تبديل نمود، تا آنجا كه سرزمين سمت راست آن را به «بهشت راست» و سرزمين چپ اش را به «بهشت چپ»، تعبير مى كردند.

اين سدّ (1) همچنان پابرجا بود، تا اينكه قسمتى از آن ويران گرديده و آب انبار شده در پشت آن آنچنان زيانى را به آن منطقه وارد ساخت كه در نتيجه آن حكومت سبأ از ميان برداشته شد و مردمان آن دچار پراكندگى گرديدند و در اين ميان بخشى از آنان كه «خزاعه» بودند به سوى مكه و بخش ديگرى از آنان يعنى «اوس» و «خزرج»، به يثرب (مدينه) و قسمتى بنام «أَزْد»، به عمان و يمامه و «مزيقيا» كه «غسانيان» از آنان به شمار مى آمدند به شام و «لخميان» كه منذريها از آنان به شمار مى آمدند، به عراق كوچ كردند.

و بدين صورت، سلسله «سبأ نخستين»، به پايان رسيد كه در مَثَل مى گويند: جمعيت سبأ پراكنده و متفرق گرديد.


1- پس از شكسته شدن اين سد، پادشاهان «حمير» از نو آن را بنا كردند و همواره نسبت به تعمير وساختمان آن همّت به خرج مى دادند. اخيراً نوشته هايى حك شده برروى برخى از قسمتهاى سنگى آن بوسيله «غلاذر» خوانده شده كه نشان از تعمير و مرمتى است كه از سوى «ابرهة اشرم» بر آن صورت پذيرفته و اين سنگ نبشته، چگونگى ورودِ اهل يمن به سرزمين حبشه اى ها را شرح داده، همچنانكه يادآور گرديده است كه «سد مأرب» پس از شكسته شدن از سوى «ابرهه» مجدداً تعمير و مرمّت گرديده است. در اين باره به كتاب العرب قبل الاسلام نوشته جرجى زيدان مراجعه شود اين سدّ، مجدداً پيش از اسلام شكسته شد، كه ديگر مورد توجه قرار نگرفت و هم اكنون آثارى از آن- به ويژه قسمت غربى آن- بجاى مانده است.

ص: 23

تصوير ص 15 تمهيد از كتاب اصلى

ص: 24

تاريخ سبأ به تفصيل در قرآن كريم آمده است. خداوند، مى فرمايد:

لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَنْ يَمِينٍ وَشِمَالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ* فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَى أُكُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَيْ ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ* ذَلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ* وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُرىً ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِي وَأَيَّاماً آمِنِينَ* فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ (1)

«براى قوم «سبأ»، در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى) بود: دو باغ (بزرگ و گسترده)، از راست و چپ، رودخانه عظيم با ميوه هاى فراوان و به آنها گفتيم: «از روزىِ پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد!، شهرى است پاك و پاكيزه، و پروردگارى آموزنده (و مهربان)!». اما آنها از خدا روى گردان شدند، ما سيل ويرانگر را بر آنان فرستاديم، و دو باغ (پربركت) شان را به دو باغِ (بى ارزش)، با ميوه هاى تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سِدر مُبَدَّل ساختيم؛ اين كيفر را بخاطر كفرانشان به آنها داديم و آيا جز كفران كننده را كيفر مى دهيم؟! و ميان آنها بطور متناسب (با فاصله نزديك) مقرر داشتيم، (و به آنان گفتيم): شبها و روزها در اين آباديها با ايمنى سفر كنيد. ولى (اين ناسپاس مردم) گفتند: «پروردگارا، ميان سفرهاى ما دورى بيفكن» (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! و به اين طريق) آنها به خويشتن ستم كردند! و ما سرنوشت آنان را داستانهايى (براى عبرت ديگران) قرار داديم و جمعيّتشان را متلاشى ساختيم».

حكومت سبأ دوم يا حمير

هنگاميكه بنيان و اساس دولت «سبأ اول» منهدم شده و پايتخت آنان شهر «مأرب» از هم متلاشى گرديد، حكومت در سرزمين يمن به دست افرادى كه در آن باقى مانده بودند، افتاد. در اين حال در هر كوى و دهكده و يا شهر و كاخى رييسى حكمرانى مى كرد. اين رييسان را «اذواء» مى ناميدند و غالباً هر يك از آنان را پس از اضافه كردن نام


1- سبأ، 15- 19

ص: 25

شهرشان مى شناختند، بعنوان مثال؛ ذوناعط، ذوريدان و ذوظفار، يعنى صاحب و بزرگ ناعط و صاحب ريدان، يا صاحب ظفار. مشهورترين اين كاخها كه بوسيله شعراى عرب و تاريخ نگارانِ آن- به ويژه همدانى- در وصف آنها مبالغه كرده اند، عبارتنداز: كاخ ناعط، كاخ سلحين، كاخ كوكبان، كاخ غمدان و كاخ بنيون و جزانيها.

معمولًا هر يك از آنان كه داراى قدرت بيشترى بود بر رؤساى ضعيف تر از خود غلبه كرده وملك اورازير سلطه خويش درمى آورد. در اينصورت تمامى منطقه تحت فرمانروايى او را «محفد» و صاحب آن را «قيل» مى ناميدند. گاه چند محفد، زير نفوذِ يك شخص قرار مى گرفت كه در اينصورت تمامى آن سرزمينها را «مخلاف» و حاكم آن را «مَلِك» مى ناميدند و دولت «حمير» از كوچك و بزرگ آن بدين صورت تشكيل گرديده بود.

اين وضع، همچنان با اين كيفيت، در اين سرزمين برقرار بود، تا اينكه صاحب ريدان (ظفار) كه «علهان» نام داشت، در پايان قرن اوّلِ پيش از ميلاد حضرت مسيح عليه السلام، قيام كرد و بر تعدادى از «مخلاف» ها و «محفد» ها غلبه كرد و حكومت «حمير دوم» (1) را بنا نهاد.

اين دولت، در دوران جانشينان او همچنان رو به توسعه بود، تا آنجا كه در دوران


1- حمزه اصفهانى گفته است: «پادشاهان حمير بيست و شش نفر بوده اند، كه به مدّت 1700 سال حكومت كرده اند و عبارتنداز: حارث رايش مدّت 125 سال، أبرهه ذوالمنار مدّت 183 سال، افريقش، فرزند ابرهه به مدّت 164 سال، العبد ذوالاذعار مدّت 25 سال، هدهاد بن شرحبيل مدّت 75 سال، بلقيس، دختر هدهاد مدّت 20 سال، ناشر ينعم مدّت 85 سال، شمر يرعش مدّت 37 سال، أبومالك مدّت 55 سال، تبع بن الاقرن مدّت 53 سال، ذوحبيشان مدّت 70 سال، الاقرن بن ابومالك مدّت 163 سال، كليكرب مدّت 35 سال، اسعد ابوكرب مدّت 120 سال، حسان بن تبع مدّت 70 سال، عمرو بن تبع مدّت 63 سال، عبيد كلال مدّت 74 سال، تبع بن حسان مدّت 78 سال، مرثد بن عبيد مدّت 41 سال، وليعة بن مرثد مدّت 73 سال، ابرهة بن صياح كه مدّت حكومت او نامعلوم است، صهبان بن محرث مدّت 15 سال، حسان بن عمرو بن تبع مدّت 57 سال، ذوشناتر مدّت 27 سال، ذونواس مدّت 20 سال، و ذوجدن به مدّت 8 سال حكومت كرده اند؛ بر اين اساس نخستين پادشاه آنان، يعنى «حارث رايش» در قرن دوازدهم پيش از ميلاد حكومت مى كرده است. تاريخ نگار غربى، «نويل دى فرجيه» در كتاب خود «تاريخ العرب»، به همين صورت نام آنها را نگاشته است، ليكن ابوالفداء و ديگر مورخان عرب، در اين باره با آنان هم نظر نبوده اند.

ص: 26

«شمر يرعش»، حضرموت و دنباله سرزمينهاى شرقىِ آن، زير نفوذ آنان در آمد. و از اين پس حكومتى به نام «تُبّعيان»- (واحد آن تُبَّع مى باشد) كه به معناى شاه شاهان بوده و در اصطلاحِ روميان به معناى امپراطور بود-، بوجود آمد. حكومت آنان، بوسيله جانشينانِ آنها، تا سال 525 پس از ميلاد، يعنى به مدّت 630 سال، ادامه يافت و پادشاهان زيادى بر آنها حكومت نمودند. (1) مشهورترين پادشاهان تبعيان، (هدهاد) بوده است كه از سال (374- 345) پس از ميلاد حكمرانى كرده است. پس از او «كرب اسعد» در سالهاى (420- 385) پس از ميلاد و «حسان بن أسعد» كه بين سالهاى (455- 420) ميلادى و «ذونواس» طى سالهاى (525- 515) ميلادى، حكومت كرده اند.

حكومت «تُبّعيان» از تمدن و فرهنگ ويژه اى برخوردار بود آنچنان كه در آن هنگام، سرزمين آنان نزد روميان، به «بلاد عرب سعيده» معروف بود كه عربها به آن، اليمن الخضراء (يمن سرسبز) مى گفته اند. تمدن و فرهنگ آنان كمتر از تمدن و فرهنگ آشوريان- و ديگر حكومتهايى كه در شمال جزيرة العرب قرار داشت- نبود و گاه مى توان گفت، كه پيش از آنها به شمار مى آمده است.

اين گستردگى و پيشرفت در نتيجه برخورد آنان، با بازرگانانِ هندى، ايرانى، حبشه اى، مصرى و سورى بوده است. كشاورزى آنان، آنچنان پيشرفته بوده، كه تمامى سرزمين (محل حكومت) آنها پوشيده از كشتزار، گلستان، باغ و بوستان بوده است.


1- درباره تعداد پادشاهان تبّعيان و نام هر كدام از آنها و مدّت حكومتشان، ميان تاريخ نگارانِ عرب و تاريخ نويسان كنونى- كه نوشته هاى خود را بر پايه آثارِ بجاى مانده از آنان نوشته اند-، اختلاف نظر وجود دارد. پادشاهان تبّعيان، بر اساس نوشته كتاب «العرب قبل الاسلام» چنين بيان شده است: «شمر يرعش، كه مدّت حكومت وى از سال 300- 275 ميلادى بوده است؛ سپس حكومت ذوالقرنين الصعب افريقش بين سالهاى 320- 300 ميلادى، «عمرو» شوهر بلقيس 330- 320 ميلادى، «بلقيس» برادر بلقيس كه از سال 374- 345 ميلادى، «ميلكرب ينعم» 385- 374 ميلادى، «ابوكرب اسعد» 425- 385 ميلادى، «حسان بن اسعد» 425- 420 ميلادى، «شرحبيل يعمر بن أسمد» 470- 455 ميلادى، «معد يكرب ينعم» و فرزندش لحيعه و شايد لهيعه 495- 470 ميلادى، «مرثد اللات ينوف» 455- 425 ميلادى، «شرح نيوف» 515- 495 ميلادى، «ذونواس» دميانوس 525- 515 ميلادى و «ذوجدن» كه حكومت او در سالهاى 533- 525 ميلادى بوده است.

ص: 27

آنان از كوههاى اطراف خود، معدنهاى گوناگونى، از قبيل معادنِ طلا، نقره، سنگهاى قيمتى مانند: ياقوت، زمرّد و عقيق استخراج مى كردند.

بدين مناسبت «سبئى ها» و «حميريها»، از ثروتمندترين مردم روى زمين در آن زمان به شمار مى آمدند و از نظر تمدّن و رفاه از سطح بالايى برخوردار بوده اند؛ آنان داراى كاخهاى مُجَلَّل، باغهاى پر گل و اثاثيه اى زيبا بوده اند، آنچنانكه شعراء و تاريخ نگاران، در وصف كاخهاى آنان قلم فرسايى كرده اند كه در اينجا گفته همدانى در وصفِ كاخ «كوكبان» را براى شما بيان مى كنيم:

«اين كاخ از برون، پوششى از نقره داشت كه روى آن بوسيله سنگ سفيد تزيين گرديده بود و از درون، بوسيله چوب درخت عرعر، كاشيكارى، عقيق رنگارنگ و ديگر سنگهاى گران قيمت آذين گرديده بود».

درباره كاخ «بينون» اينگونه سروده شده است:

وَ اسْأل بينونَ و حيطانها قد نُطِّقت بالدرّ والجوهر (1)

حكومت «تبّعيان»، تنها بر سرزمين يمن سايه نيفكنده بود بلكه سرزمين حجاز و يمامه و فاصله ميان آن دو را- كه قبايل عرب عدنانى و جز اينها در آن ساكن بودند- فرا گرفته بود و اين دولت به دوران «أسعد أبوكرب» و فرزندش «حسان»، تا شام و سرزمين ايران و هند، گسترش يافت؛ آنان از طرف خود، حُكّامى را از عربها، براى آنها قرار مى دادند كه آنان را «ملك» مى ناميدند، مانند: «زهير بن حباب كلبى» و جز اينها.

همواره هيئت ها و فرستادگانى از جزيره به سوى آنان مى آمد و شكايات خود را با آنها در ميان مى گذاشتند و از تحفه ها و پيشكش هاى آنان بهره مى بردند.

حكومت «تبعيان»، همچنان در يمن پابرجا بود، تا اينكه «ذونواس»، ظلم و ستم خود را بر مسيحيان نجران آغاز كرد و آنان را به جرم آنكه مسيحى بودند- و خود بر دين يهود بود- به قتل مى رسانيد. اين ظلم و جور تا آنجا پيشرفت، كه گودالهاى وسيعى را


1- درباره بينون و ديوارهاى آن سؤال مى كنم، كه با دُرّ و جواهر كمربندى برخود بسته است.

ص: 28

حفر كردند و در آن آتش قرار دادند و هر يك از مسيحيانى را كه حاضر به تغيير دين خويش نبودند، در ميان آتش مى انداختند. داستان «اصحاب اخدود»، در سوره بروج، براى سختى هايى كه بر آنان وارد گرديده است، آمده همانجا كه خداوند فرموده است:

قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ* النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ ... (1).

مردم نجران رو به سوى «نجاشى» در حبشه آوردند و از او يارى طلبيدند، نجاشى كه بر دين مسيحيت بود، لشكر خود را به فرماندهى «أرياط» به سوى آنان گسيل نمود، كه در ميان آنان افسرى بنام «ابرهة الاشرم» بود، هنگاميكه «ذونواس» از حركت آنان آگاه گرديد، با سپاهى به جنگ آنها برخاست و جنگ سختى ميان آنان درگرفت، ليكن (ابونواس) در اين جنگ شكست خورد و متوارى گرديد و از بيم آنكه در دست دشمن بيفتد، خود را در آب انداخت و غرق نمود. پس در اين هنگام حبشه اى ها بر سرزمين يمن دست يافتند و «ارياط» پس از آنكه بيست سال بر يمن حكومت كرد، درگذشت، پس از او، «ابرهه» جانشين وى گرديد، او پايتخت حكومت خود را «صنعا» قرار داد؛ بعد از اين «ابرهه» لشكر خود را از «صنعا» به سوى مكه آورد و در نتيجه شكست خورد و به صنعا بازگشت و پس از 43 سال حكومت، با بيمارى از پاى درآمد. پس از او فرزندش «يكسوم»، به مدّت بيست سال بر آنان حكومت نمود، كه سرتاسر حكومت او، ظلم و ستم و بيدادگرى بود. پس از او، برادرش «مسروق بن ابرهه»، جانشين وى گشت، كه ظلم و ستم او، از برادرش افزون بود. هنگاميكه «ذونواس» هلاك گرديد، اميرى از خويشاوندان او، بنام «ذويزن» (جدن) قيام كرد و برخى از قسمتهاى اين سرزمين را به تسلط خويش در آورد و مدّت هشت سال حكومت نمود. سپس حبَشى ها بر او چيره گرديدند و او مجبور به خودكشى گرديد.

فرزند او «سيف» متوارى شد و به قيصر روم پناه برد و از او طلب كمك نمود.

سيف، هفت سال نزد قيصر ماند، ليكن او از كمك دريغ نمود، پس به سوى كسرى انوشيروان (پادشاه ايران) روى آورد و از او تقاضاى مساعدت كرد، كسرى به او وعده


1- بروج، 4- 5

ص: 29

كمك داد و سپاهى از زندانيان را به فرماندهى شخصى بنام «وهرز»، به سوى يمن گسيل داشت، كسرى در اين باره گفت:

«در صورتى كه پيروز شوند از آنِ ماست و درصورتيكه شكست خوردند، به نفع ما خواهد بود».

«وهرز» به همراه سپاهيان خود، بر كشتى سوار شدند و از راه دريا خود را به يمن رسانيدند. در آنجا، با «يكسوم» و سپاهيان او برخورد نمودند، جنگ ميان آنان آغاز گرديد و حبشى ها را محاصره كرده بودند، در اين هنگام «يكسوم» به قتل رسيد و سپاهيان او متوارى گرديدند، سپاهيان ايرانى، در پى آنان حمله ور شدند و تعداد بى شمارى از آنها را به قتل رسانيدند. از اين پس اين سرزمين به تصرّف آنها در آمد و «سيف بن ذى يزن»، بر كرسىِ حكومت آن تكيه زد. در اين هنگام نمايندگان عرب، براى عرض تبريك به سوى او آمدند و در اين ميان عبدالمطلب بزرگ قريش، به همراه شخصى به سوى او آمد و مورد احترام و تكريم فراوان او قرار گرفت. پس از مدّتى، حكومت «سيف» به وسيله محافظين آن كه از حبشى ها بودند، از پاى در آمد. و سرانجام حكومت «تُبعيّان»، با از ميان رفتن او برچيده شد و از آن پس، يمن زير سلطه دولت ايرانيان قرار گرفت. اين وضع، همچنان ادامه يافت، تا اينكه در سال نهم هجرى، مردم يمن اسلام آوردند، و نمايندگانى را از سوى خود به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله، به مدينه گسيل داشتند.

پيامبر صلى الله عليه و آله، «معاذ بن جبل» را به سوى آنان روانه كرد و امارت يمن را به دست او سپرد و خير و نيكى را به او وصيت نمود. در آن هنگام دست نشانده كسرى، شخصى بنام «بازان» بود، كه پس از اسلام آوردنِ وى، يمن به زير سلطه مسلمانان درآمد.

دولت كنده

«كنده»، تيره اى از «كهلان» بود كه در آغاز قرن پنجم ميلادى از يمامه مهاجرت

ص: 30

كردند و در شمالِ حضرموت، در سرزمينى كه بنام آنان ناميده شد، سكونت كردند. بزرگِ آنان، «حجْر بن عمرو»، معروف به «آكل المرار» بود، كه نامبرده با «حسان بن تبع» پادشاه حِمْيَر، در ارتباط بود. زيرا او يكى از دستيارانش به هنگامِ فتوحات، در شمالِ جزيرة العرب بود و پس از آن، از سوى «حسان»، بر قوم خويش پادشاه گرديد. «حجْر» مردى شجاع، با درايت و داراى همّتى عالى بود. «بكر بن وائل»، از ظلم «لخميان»- پادشاهان عراق كه بر او چيره شده و مملكت و سرزمين او را از دستش خارج كرده بودند- به «حجر» پناه آورد و از او طلب كمك نمود. پس «حجر» به همراه «بكر»، بر آنان تاخت و سرزمين «بكر» را از چنگ آنان خارج نمود. در اين هنگام، «حسان» او را بر عرب پادشاه نمود. پس «حجْر» به سوى «نجد» آمد و جايگاه خود را در «بطن عاقل» قرار داد و همچنان در آن باقى ماند، تا اينكه در گذشت.

پس از او، فرزندش «عمرو» جانشين وى گرديد كه به علت كوتاهى زمان حكومتش نسبت به حكومت پدر، «مقصور» ناميده شد؛ سپس فرزند او، «حارث» زمام امور را به دست گرفت. وى با توافقى كه با «قباد» پادشاهِ ايران نمود، «منذر بن ماء السماء»، پادشاهِ حيره را از سلطنت رانده و خود جانشين وى گرديد. هنگاميكه دوران پادشاهى به «انوشيروان» رسيد، «منذر» را به حيره بازگردانيد و حارث از آنجا متوارى گرديد، وى به سوى «ديار كلب» گريخت و در آنجا درگذشت- حارث، از خود فرزندى به نام «حُجْر» باقى گذارد، كه نامبرده در «ديمونِ» يمن به قتل رسيد و فرزندش «امرؤ القيس» شاعر معروفِ «بكر»، به خونخواهى پدر برخواست و با كمكِ «سيف بن ذى جدن» (يزن) پادشاه حمير، به سوى «منذر بن ماء السماء» حركت نمود. ابن حُجْر در محاصره قرار گرفت و در اين جنگ ناگزير به فرار گرديد، از اين پس وى از اين سو به آن سو و از قبيله اى به قبيله ديگر حركت كرد و درخواست كمك مى نمود، ليكن هيچيك به او كمك نكرد، تا اينكه به نزد «سموأل بن عاديا» آمد و زره و شمشير خود را نزد او به در آورد و از آنجا به سوى قيصر روم حركت نمود، وى نيز به او كمك نكرد سرانجام سر شكسته و دلتنگ، از نزد او مراجعت كرد و از ناراحتى در سال 560 ميلادى درگذشت؛ او آخرين پادشاه «كنده» به شمار مى آيد.

ص: 31

دولت تنوخ در عراق

نسب شناسان درباره ريشه تنوخ اختلاف كرده اند:

برخى از آنان، «تنوخ» را از «قحطانيان» و عدّه اى ديگر آنها را از «عدنانيان»، به شمار آورده اند. در اينجا ما گفته دوم را مورد قبول قرار داده و در شجره نامه قبايل عربى آنان را چنين به حساب آورده ايم. و چون اين قوم دولت عربى را در عراق بوجود آوردند، بدين منظور در اينجا از آنان ياد كرده ايم.

هنگامى كه قوم «تنوخ» (1)، به سرزمين عراق وارد شدند. در اوايل قرن سوم مسيحى دولت پهناورى را به وجود آوردند؛ نخستين پادشاه آنان، «مالك بن فهم» بود. پس از او، فرزندش «جُذيمة الابرش»- كه به زيركى و قدرت و شجاعت و حُسن درايت مشهور بود-، جانشين وى گرديد. او با پادشاه عمالقه «عمرو بن ظرب»- كه در بلنديهاى شام حكومت داشت-، جنگهايى نمود، تا اينكه سرانجام در پايتخت حكومتش، شهر «تَدْمُر»، او را به قتل رسانيد. عمرو، داراى دخترى بنام «زَباء» بود كه يونانيان او را «زينوبى» ناميده و شايد تحريف شده زنوبه باشد وى به خونخواهى از پدر و با حيله گرى، «جذيمه» را به قتل رسانيد. «جذيمه»، از خود فرزندى به جاى نگذاشت. او (جذيمه)، خواهر خود «رقاش» را به ازدواج مردى از لخميان به نام «عدى» در آورد كه از نديمان جذيمه بود، او (رقاش) فرزندى نجيب به نام «عمرو» براى او به دنيا آورد. دايى (جذيمه)، فرزند خواهرش را نزد خود برده و تربيتى نيكو نمود. هنگاميكه «جذيمه» به قتل رسيد، عمرو بن عدى (خواهر زاده جذيمه) حكومت خود را بر «حيره» بنيان نهاد و بدين ترتيب، حكومت از «تنوخ» به «لخم» منتقل شد.

عمرو، كه در انديشه قصاص دايى خود از «زباء» بود، بوسيله غلامِ خود «قصير»، نقشه اى را طراحى نمود قصير، به قصد پياده كردن نقشه، بينى خود را بريد و شكايت «ابن عدى» را نزد «زباء» برد. عمرو (ابن عدى)، مردانى را درون صندوقهايى جاى داده و


1- قوم تنوخ، داراى تيره ديگرى بودند، كه در بلنديهاى شام حكومت را از دست روسها گرفتند و مدّتى حاكم بودند، تا اينكه «بنى سليح»، كه خود تيره اى از «قضاعه» بود، بر آنان تسلط پيدا كرده و حكومت را به دست گرفتند، سپس «غسّانيان» بر آنان چيره گرديدند.

ص: 32

(صندوقها را كه ظاهراً) به عنوان پيشكش بود، نزد قصير فرستاد، قصير كه تصور نمود اين صندوقها اموال متعلّق به او مى باشد (صندوقها را در خانه زباء گذاشت)، مردان شبانه از درون صندوقها خارج گشتند و قوم «زباء» را به هلاكت رسانيدند. «زباء» موفق به فرار شد و ابن عدى براى دستگيرى او به تعقيب وى پرداخت. هنگامى كه او را دستگير كرد، «زباء» با سمى كه آماده كرده بود، خود را مسموم كرد و گفت: «به دست خودم مى ميرم نه به دست عمرو».

دولت لخميان در عراق

پادشاهان حيره، از دست نشاندگان دولت ايرانيان بودند. (پادشاهان ايرانى) به عنوان پيشگيرى از هجوم روميها و هر گروه ديگرى كه از سمت غرب قصد آنان مى نمود، آنان (پادشاهان حيره) را يارى مى كردند؛ همچنانكه روميان، از «غسانيان» به عنوان سَدّى در مقابل حمله مخالفين، از سمت شرق استفاده مى كردند.

لخميان، (كه به بنى نصر مشهور بودند) نزد پادشاهانِ ساسانى داراى منزلتى ويژه بودند، به طورى كه از احترام و تجليلِ خاصّى بهره مند بودند. پادشاهان ساسانى، لخميان را، به ملوكِ عرب نامگذارى كردند، تا آنجا كه شهرت آنان در ميان قبايل عرب داراى موقعيت ويژه اى گرديد بطوريكه همواره نمايندگان و شعراى فراوانى از ميان قبايل عرب، نزد لخميان مى آمدند و آنان را مورد مدح و ثناى خويش قرار مى دادند، كه از آن ميان مى توان نابغه ذبيانى، و طَرفَه و متلمّس و حسّان و جز اينها را نام برد.

پادشاهان لخمى، اغلب افرادى با همّت و بزرگ منش و عاليمقام بودند.

مشهورترين آنان در ميان عرب، «نُعمان بن مُنذر» بود كه نامبرده اندكى پيش از دوران اسلامى مى زيسته است، اين دولتِ مقتدر عربى، از سال (628- 268) ميلادى حكومت مى كرده است.

اينك در جدول زير، نام پادشاهان و تاريخ حكومتِ آنان و نيز گوشه اى از كارهاى مشهور آنان را، به نظر شما مى رسانيم:

ص: 33

جدول پادشاهان لخمى در حيره

نام پادشاه مدت پادشاهى كارها و خصوصيات وى

از سال تا سال

عمرو بن عدى بن نصر 268- 288 نامبرده به وجود آورنده دولتِ لخميان در عراق بوده است

امرؤ القيس بن عمرو 288- 328 سلطنت او، آنچنان وسيع گرديد كه تمامى قبايل عرب، از غرب و جنوب را زير سلطه خود در آورد و نيز قبايل «مذجح» و «ربيعه» و «مضر» را نيز تحت فرمان خويش قرار داد. او، با شمّر پادشاه حمير نيز جنگيد، نام وى را به خط عربى، بر روى قبرى در «حوران» پيداكرده اند كه احتمالًا دريكى ازجنگها كه به آن سوى عزيمت كرده بوده است، در گذشته و در همانجا دفن گرديده است.

عمرو بن امرئ القيس 328- 377 او در حدود نيم قرن پادشاهى كرد و همزمان با پادشاهىِ شاپورِ ذوالاكتاف بوده است و دوران پادشاهى او، سراسر نعمت و رفاه براى مردم بود.

اوس بن قلام 377- 382 او از لخميان نيست ليكن بر آنان چيره شد و مدّتى را به عنوان پادشاه، بر حيره حكومت نمود، تا اينكه به دست مردى از بنى نصر به قتل رسيد و مجدّداً حكومت در دست آنان (لخميان) قرار گرفت.

امرؤالقيس بن عمرو دوم 382- 403 داراى كارنامه اى قابل ذكر نبوده است.

نعمان اعور بن امرئ القيس 403- 431 او مردى با شخصيت و داراى همّتى والا بود، جنگهاى فراوانى انجام داد كه در اين ميان چندين بار، با شاميان جنگيد و با هر قبيله اى از عرب كه از او فرمان نمى برد جنگيد. اموال فراوانى به دست آورد، كه هيچ يك از پيشينيان، به اندازه او، ثروت به دست نياورد. كاخ «خَوَرْنَقْ» از او بود كه به وسيله «سِنِمّار» بنا گرديد، هنگامى كه بناى كاخ به پايان رسيد و از

ص: 34

نام پادشاه مدت پادشاهى كارها و خصوصيات وى

از سال تا سال

سوى او مورد قبول قرار گرفت، دستور داد كه دستان او را قطع نمايند، تا اينكه كاخى همانند آن را براى شخص ديگرى بنا نكند! در پايان عمرش پيشرفتِ سرزمين او رو به كاهش نهاده و ويرانى سرتاسر آن را فرا گرفت.

منذر بن نعمان بن 431- 473 وى از پشتيبانان شاهان ايرانى بود و معاصر يزدگرد و امرئ القيس بهرام بوده است. او با سپاهيان روم كه قصد تصرّف سرزمين ايران را داشتند، جنگيد و پيروزى آشكارى نصيب وى گرديد.

اسودبن منذر بن نعمان 473- 493 به هنگام فرمانروايى او «عمروبن أذينة» به خونخواهى دايى خود كه به وسيله غسانيان به قتل رسيده بود قيام كرد كه نامبرده به سوى آنان حركت كرده و همگى را سركوب نمود.

منذربن منذربن نعمان 493- 500 وى ويژگى خاصى نداشته است.

نعمان بن اسود 500- 504 دوران فرمانروايى او، در جنگِ با روميان در شام و ديگر جنگها سپرى گرديد.

علقمه ابويعفر 504- 507 نامبرده از آل نصر نبوده و ويژگى قابل ذكرى ندارد.

امرؤالقيس بن نعمان 507- 514 وى ويژگى خاصى نداشته است.

منذربن امرئ القيس 514- 563 وى از مشهورترين پادشاهان لخمى به شمار مى آيد.

ميان او و «قباد» پادشاهِ ايران، اختلافى پيش آمد كه در نتيجه آن، قباد «حارث كندى» را به عنوان نماينده خود بر حيره قرار داد، در اين ميان منذر گريخت و مدّتها مخفى ماند، تا وقتى كه قباد درگذشت و فرزندش «انوشيروان»، جانشين وى گرديد، از آن پس، منذر به سوى انوشيروان رو كرد و مورد استقبالِ گرم او قرار گرفت و مجدّداً ولايت بر حيره

ص: 35

نام پادشاه مدت پادشاهى كارها و خصوصيات وى

از سال تا سال

را به دست گرفت. [خوى] منذر، داراى دو روز (دو حالت) بود (1)! روز غضب و روز مرحمت، پس هرگاه گروهى در روز غضب بر او وارد مى گشتند، همه را به قتل مى رسانيد! و اگر در روز خوشىِ او، به او وارد مى شدند، آنها را موردِ مرحمت خويش قرار مى داد و هدايايى به آنان تقديم مى داشت!

منذر، در روز «اوارة»، با «بكربن وائل» جنگيد، سپس در جنگى كه ميان او و «حارث بن جبله»- كه به آن «ذات الخيار» يا روز «اباغ» گويند افتاد- به قتل رسيد.

عمروبن هند مِضرط 563- 578 او داراى همّت و شكوهى والا بود. او روزى بزرگان الحجارة فرزند منذر عرب را نزد خويش فراخواند، پس عمروبن كلثوم ابن ماءالسماء تغلبى، به همراه مادرش- بنا به دعوت او- به ايشان وارد شدند، هنگامى كه ام كلثوم بر (هند) وارد شد، هند تصميم گرفت او را به استخدام خويش در آورد، پس آن زن (ام كلثوم) مظلومانه فرياد سرداد، در اين ميان فرزندش با شمشيرِ فرزند هند- كه در سراپرده آويزان بود- به سوى او حمله كرد و او را به قتل رسانيد، سپس به همراه ساير افرادى كه از «تغلب» آمده بودند، از آنجا خارج گرديد.

قابوس بن منذر 578- 581 وى پادشاهى ضعيف بود، كه در روز «طَخفه» با بنى يربوع جنگيد.

منذربن منذربن ماءالسماء 582- 585 او در جنگى كه ميان غسانيان و او در روز «حليمه» اتفاق افتاد به قتل رسيد.

نعمان بن منذر ابوقابوس 585- 613 دولت لخميان، در دوران او به والاترين عظمت و


1- تاريخ نگاران نوشته اند: كه اين دو روز مربوط به «نعمان بن منذر» ابوقابوس بوده است.

ص: 36

نام پادشاه مدت پادشاهى كارها و خصوصيات وى

از سال تا سال

شكوه رسيد. «كسرى» بر او خشم گرفته و او را به نزد خويش فراخواند، ليكن نامبرده سرپيچى كرد و به سوى «طئ» گريخت و از آنها پناه خواست، كه مورد قبول شان قرار نگرفت. پس بر «هانى بن مسعود»، بزرگِ قبيله شيبان وارد گرديد، هانى شخصى بزرگوار بود، پس نعمان خانواده خويش را به او سپُرد و به سوىِ كسرى حركت نمود. نامبرده به دستور كسرى به زندان افتاد، تا اينكه در سال (613 ميلادى) به مرض طاعون درگذشت. او در روز «سُلّان» با «بنى عامربن صعصعه» جنگيد.

اياس بن قبيصه طايى 613- 618 هنگامى كه ابوقابوس به زندان افتاد، إياس، از سوىِ كسرى، بزرگِ طئ در عراق گرديد. اياس، نماينده اى را به سوى «هانى بن مسعود» فرستاد و پناهندگان را از او طلب نمود، ليكن او قبول نكرد، پس كسرى را از آن جريان آگاه نمود، كه در نتيجه سپاهى عظيم را به سوى او گسيل داشت و جنگى به راه افتاد. در اين جنگ، «بنى شيبان» قدرت خود را در (ذى قار) به نمايش گذاشت و پيروزى چشمگيرى را بر سپاهيان ايرانى به دست آورد، اين جنگ، در سال هفتم پيش از هجرت اتفاق افتاد.

زاديه (زادويه) 618- 628 او ويژگى خاصّى نداشته است.

منذربن نعمانِ مغرور 628- 632 او آخرين پادشاه حيره مى باشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال ششم هجرى، «علاء حَضرمى» را به سوى بحرين فرستاد و آنان را به اسلام يا جنگ فراخواند و به همراه او نامه اى را به سوى منذر ارسال كرده، او را به اسلام دعوت نمود، كه مورد قبول وى قرار گرفته،

ص: 37

نام پادشاه مدت پادشاهى كارها و خصوصيات وى

از سال تا سال

مسلمان گرديد، به دنبال او، تمامى عربهاى آن سو مسلمان گرديدند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله، ولايت بحرين را به دست «علاء» داد كه تا دوران خلافت ابوبكر همچنان بر اين مقام باقى بود، تا اينكه در اين هنگام عرب ها مرتدّ گرديدند.

مردمان بحرين، از مُنذر كمك طلبيده و او به همراه سپاهى روى بدان سوى نهاده و «علاء» را در حصار «جوثاء» محاصره نمود. علاء، همچنان در محاصره منذر به سر مى بُرد تا اينكه شبى آنان را غافلگير نمود و بر آنان خروج كرد كه در اين هنگام منذر به قتل رسيد و با كُشته شدن او، حكومتِ «منذريان» از عراق برچيده شد و مسلمانان بر عراق مسلّط گرديدند. اين واقعه در سال دوازدهم هجرى اتفاق افتاد.

غسانيان

روميان، همواره از عرب هايى كه در «باديةالشام» زندگى مى كردند، به عنوان سَدّى در مقابل حمله ايرانيان استفاده مى كردند، اين عكس العمل در برابر كار ايرانيان بود كه هميشه از ساكنينِ عرب عراق، در برابر نفوذِ لشكريانِ روم استفاده مى كردند.

روميان، ابتدا تيره اى از «تنوخ» و سپس «ضجاعمه» را، كه همگى از «قضاعه» به شمار مى آمدند، زير نفوذِ خود در آورده بودند. تا اينكه «غسانيان» به سرزمين شام آمدند و بر قبيله «ضَجعم» غلبه يافتند و در «بلقاء» حكومت خود را پى ريزى نمودند. غسانيان، از اين پس با تعصّب و سرسختى كه از خود نشان مى دادند، قدرتِ يگانه اى در اين سرزمين گرديدند، و رومى ها آنان را به عنوان پاسدارانى در كنار مرزِ خود به شمار مى آوردند و در جنگهاى خود با ايرانيان و غير ايرانيان از آنها بهره مى بردند. تاريخ نگاران

ص: 38

عرب، در تعدادِ پادشاهان غسانى اختلاف نظر دارند.

حمزه اصفهانى گفته است كه: «آنان داراى 32 پادشاه بوده اند كه از سال 220 ميلادى حكومت خود را آغاز كرده اند» و ديگران نيز گفته هاى ديگرى را نوشته اند.

تاريخ نگار «نولدكى»، آنان را ده پادشاه ذكر كرده و حكومتِ آنان را از پايانِ قرن پنجم مسيحى، همچنانكه در جدول زير آمده است. ذكر نموده است:

سال وفات نام پادشاه

500 جبله ابوشمّر

569 حارث بن جبله

582 منذر أبوكرب بن حارث

583 نعمان بن منذر غسانى

(از 583 تا 614 م.) حارث اصغر فرزند حارث اكبر

حارث اعرج فرزند حارث اصغر

نعمان بن حارث اصغر

عمروبن حارث اصغر

حجربن عمرو

636 جبلةبن ايهم

دورانى را كه در آن «جبله ابوشمّر» حكمرانى كرده است، نزديك به زمانى است كه حمزه و ديگر تاريخ نگاران يونانى از آنها ياد كرده اند، كه مى توان گفت: اختلاف نظر آنان در باره زمان پيدايش اين دولت مى باشد.

يكى از مشهورترين پادشاهان اين گروه، «حارث بن جبله» است كه به علّت شجاعت و قدرت و عظمتش در ميان عرب، از جايگاه ويژه اى نزد روميان نيز برخوردار بوده است. پس از درگذشت او، فرزندش «منذر» جانشين او گرديد، كه با «قابوس» پادشاه حيره از در جنگ در آمد و بر او پيروز گرديد.

منذر، به قسطنطنيه رفت و امپراطور روم «طيباريوس»، لباس پادشاهى را به تن او كرد و تاج بر سرش نهاد كه هيچ يك از پادشاهانِ غسانىِ پيش از او به اين رتبه دست نيافته بودند. سوريه همچنان در دست غسانيان بود، تا اينكه ايرانيان در سال 613 ميلادى

ص: 39

به آن حمله كردند و آن را فتح نمودند. از اين پس، دولت عرب از ميان برداشته شد. اين واقعه، به هنگام پادشاهى «حجربن عمرو» صورت پذيرفت.

هنگامى كه «هِرَقْل»، براى بازپس گرفتنِ سوريه از ايرانيان، قيام كرد، «جبلةبن ايهم»- از غسانيان- ظهور نمود. او، همان كسى است كه به همراه گروهى از اشراف و بزرگان قوم خود، بر عمربن خطاب وارد شد و همگى مسلمان گرديدند.

گفته مى شود: «وى هنگامى كه بر گِرد كعبه طواف مى نمود، شخصى اعرابى پا بر روى پيراهن او گذاشت در اين هنگام، «جبله» سيلى به صورتِ او نواخت؛ اعرابى شكايتِ خود را نزد عمر بُرد. خليفه، او را نزد خود خواست و رضايت اعرابى يا قصاص را، در ميان آن دو حكم نمود. «جبله» از اعرابى درخواست نمود كه به او فرصت دَهَد تا در اين باره تصميم بگيرد، پس شبانه به سوى فلسطين حركت كرد و از راه دريا، خود را به قسطنطنيه رسانيد و تا زمان مرگ در آنجا اقامت نمود.

غسانيان، داراى آثار ساختمانى بى شمارى در سرزمين شام، به ويژه در «اذرح»، و «نجران»، و «معان» بودند. از ميان كاخهاى آنان مى توان كاخ صَرْح الغدير، قصرالابيض، قصرالمشتى، قلعةالزرقاء و قصر منار را نام برد.

به تازگى، آثار ديگرى از اين كاخها را در «حوران»، به دست آورده اند.

عدنانيان

پس از آنكه حضرت اسماعيل عليه السلام به مكه آمد، در آن جا ازدواج نمود و داراى دوازده فرزند گرديد؛ اين فرزندان، همواره در حال ازدياد و افزايش بودند كه آنان را «اسماعيليه» مى ناميدند. پس از بيست نسلِ او، نواده اش «عدنان» به دنيا آمد. عدنان داراى فرزندى به نام «معد» گرديد و معد فرزندى به نام «نزار» داشت كه نزار نيز داراى فرزندانى به نام «انمار»، «مضر»، «قضاعه»، «ربيعه» و «اياد» گرديد. خداوند نسل عدنان را مبارك گردانيد و عرب عدنانيه از آن به وجود آمدند. در آغاز، مسكن اين پنج تيره در اطراف مكّه بود تا اينكه بر اثر ضرورت زندگانى و طلب رزق، هر يك از آن تيره ها به طرَفى از جهات جزيرةالعرب رو كردند، تيره «قضاعة» به سوى نجد حركت كرد و داراى تيره هاى

ص: 40

گوناگونى گرديد كه مى توان تيره هاى «لات»، كه به سمت بحرين و «تزيد» در «عبقر» در سرزمين جزيره و «سليم» به چراگاه هاى شام و فلسطين كوچ كردند و «اسلم» كه به «حِجْر» در شمال مدينه حركت نمودند، ياد كرد. قبايل چهارگانه تيره «أسلم»، در سمت هاى مختلف مدينه عبارتنداز: «عذره»، «نهد»، «حواتكه» و «جهينه». از ديگر تيره هاى عدنانيان، «تنوخ» بود كه به سرزمين «حيره» رفتند و «ربان بن حلوان» در بادية الشام و «بلى» در جنوب عقبه و «بهرا» در سرزمين يمن اقامت نمودند كه از آنها مى توان نام برد؛ از تيره هاى ياد شده، قبايلى تشكيل گرديد كه اين قبايل، مادرِ قبايلِ بزرگ و مشهور آن دوران به شمار مى آمدند. امّا قبيله «انمار»، به سوى كوههاى «سروات» حركت كرد و آن قسمت را تصرّف كرد؛ از اين تيره دو قبيله «بجيله» و «خثعم» تشكيل يافت، كه شعبه هاى آن در قسمتهاى مختلف جزيره منتشر گرديد.

قوم «اياد» به سوى عراق رفتند و چون در آنجا به سرزمين هاى ايرانيان تجاوز مى كردند، «انوشيروان» آنها را از آن منطقه بيرون راند، بنابراين همگى در سرزمين روم و شام متفرّق گرديدند.

عدنانيان پيش از اسلام داراى دولتى صاحب نام نبودند، ليكن برخى از پادشاهان يمن، نام مَلِك را بر بعضى از بزرگان عرب مى نهادند و آنان را به سرپرستى تعدادى از قبايل منصوب مى كردند. از اين پادشاهان، مى توان «زهير بن جناب الكلبى» را نام برد كه وى از سوى «ابرهه الاشرم»، به سركردگى تعدادى از قبايل عرب منصوب شد. در اين هنگام قبيله «بكر» بر او طغيان نمود، ليكن شكست خوردند، زهير به سوى آنان حركت كرد و پس از جنگى سخت، بزرگان آنان را- كه در ميان آنان «وائل بن ربيعه»، معروف به «كليب» و برادرش «مهلهل» وجود داشتند- اسير نمود. او (زهير) به همراه اسراى ياد شده به سرزمين خود مراجعت نمود. كليب و برادرش مهلهل همچنان در اسارت بودند، تا اينكه بر اثر اقداماتى از سوى قبيله خويش، از اسارت رها گرديدند. در اين هنگام كه زهير به كهولت سنى رسيده بود و از اداره اين قبايل عاجز گرديده بود، برادر زاده او، عبداللَّه فرزند حكيم جانشين او گرديد.

هنگامى كه «كليب» به سوى قوم خويش مراجعت نمود، با درايت و حُسنِ اداره و

ص: 41

رفتار خود و نيز به علّت كرم و بذل و بخششى كه در نهاد او قرار داشت، عرب را به سوى خود متمايل ساخت تا آنجا كه گروهِ بسيارى از عربها در اطراف او گرد آمدند و او در انجمنى، زيانهاى پيروى از پادشاهان يمن را به آنان متذكّر نمود و همگى تصميم به جنگ گرفته، به سوى فرزند حكيم حركت نمودند و در جنگى عظيم- كه عرب آن را «يوم خزار» ناميده است- بر ابن حكيم پيروز گرديدند؛ اين واقعه، در پايان قرن پنجم ميلادى اتّفاق افتاد. از اين پس، عدنانيان از سلطه يوغِ پادشاهان يمن خارج گرديدند و از «كليب» به نام پادشاه عرب ياد مى نمودند. پادشاهى كليب همچنان رو به عظمت و بزرگى مى رفت تا اينكه روزى شتر زنى به نام «بسوس»، بوسيله او كُشته شد. اين زن (بسوس) بر پسر عموى خود «جساس» وارد شده بود، «جساس» به غيرت بر آمده و به خونخواهى ميهمان خود، «كليب» را به قتل رسانيد. كه باعث شد جنگهاى فراوانى ميان «بكر» و «تغلب» به وجود آمده و اين جنگها، مدت چهل سال به طول انجاميد كه عرب از آن به نام «حرب البسوس» (جنگ بسوس) ياد مى كنند.

از ديگر پادشاهان عرب، «قيس بن زهير عَبَسى» را مى توان نام برد كه جنگهاى مشهورى كرده است. وى در پايان عمر خويش گوشه گيرى اختيار كرده و به سوى عمان رهسپار گرديد. او در آنجا، به جمع پارسايان و تاركين دنيا در آمد و همچنان به همان حالت باقى بود تا اينكه درگذشت. قيس داراى فرزندى به نام «فضاله» بود كه وى به همراه گروهى از ياران خود، بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و با ايشان عهدنامه اى را امضاء نمود.

اما قريش به علت در اختيار داشتن كعبه، در جزيرةالعرب رهبرى مذهبى را از آنِ خود كرده بودند كه به همين سبب از جايگاه ويژه اى در نزد عرب برخوردار بودند و اين مقام در نزد آنان كمتر از پادشاهى نبود.

قبايل عدنانى همچنان در سادگى به سر مى بردند، تا اينكه رسول خدا حضرت محمّد صلى الله عليه و آله از بين قريش ظهور نمود و دين اسلام را در ميان قوم خود منتشر نمود؛ سپس به سوى مدينه هجرت كرد و از آن پس اسلام به ميان تمامى قبايل عرب نفوذ نمود و اندكى نگذشت كه اسلام از مرزهاى شرق، شمال و غرب فراتر رفت و همه سرزمينها و

ص: 42

بِلاد را در برگرفت. از اين پس، عرب- در دوران خلافت راشدين، كه مركز حكومت آنان در مدينه بود- بر سرزمينهاى ايران، شام، روم، قفقاز، مصر و بلادِ مغرب حكومت مى نمود. در زمانِ امويان، مركز خلافت به دمشق منتقل گرديد؛ در اين دوران، اسلام به اقيانوس آتلانتيك نفوذ كرد و سربازان مسلمان از راه تنگه «جبل الطارق» به اروپا وارد شدند. مسلمانان همچنان كشورها را فتح مى كردند تا اينكه به قلب فرانسه راه يافتند.

همچنين نيروهاى چريك مسلمان، در قلب اروپا به يارى پادشاهان مسلمانى مى شتافتند كه نياز به يارى داشتند.

در آن دوران، بازرگانان مسلمان به همراه مال التجاره خود، از بغداد به «قسطنطنيه» (1) و از آن جا به شمالِ اروپا مى آمدند و با برادرانِ مسلمان و بازرگان خويش در «اندلس» (2) روبرو مى شدند و كالاهاى تجارتى خويش را با يكديگر مبادله مى كردند و سپس- در پناه خداوند و حمايت حكومت هاى مسلمانِ خود- رو به سوى ديار خويش مى نهادند.

عربها، مدّت چهار قرن، در اندلس (اسپانيا) حكومتى عظيم و گسترده به وجود آوردند و در آن باقى ماندند، كه اين سيستم حكومتى، موجب رشد و ترقّى فرهنگ شهرى در اروپا گرديد كه تا كنون از خلاقيتها و علوم و صنعت آنان استفاده مى كنند.

حكومت عربها در اندلس، از آغاز سال 92 هجرى شروع شد كه در اين تاريخ «طارق» از راه تنگه «زقاق» (تنگه جبل الطارق) به اين سرزمين وارد شد و پس از او، فرمانده او «موسى بن نصير» نيز به دنبال او روان گرديد و همچنان هر دو به فتح و جهانگشايى در آن سرزمين ادامه دادند تا اينكه «وليدبن عبدالملك» از قدرت و نفوذِ آنان به هراس افتاد، آن دو را به نزد خويش فراخواند و سركوب نمود. از اين پس همچنان اسپانيا سرزمينى از بلاد تحت فرمانروايى دولت امويان به شمار مى آمد و همواره شخصى به نامِ امير از سوى آنان- تا سال 138 هجرى- بر آن حكومت مى نمود.

از اين تاريخ به بعد «عبدالرحمن بن معاويه اموى»، بر اسپانيا چيره شد و حكومت آن جا را بطور مستقل، از آنِ خود نمود. اين واقعه بدان علت بود كه پس از سقوط دولت


1- استانبول.
2- اسپانيا.

ص: 43

امويان در دمشق، دولت عباسيان به قدرت رسيد و «سفاح» تمامى امويان را تعقيب كرده و به قتل مى رسانيد. عدّه كمى از امويان موفق به فرار شدند كه از آن ميان «عبدالرحمن بن معاويةبن هشام بن عبدالملك» بود كه به اسپانيا وارد شد و در آن جا گروهى از مردمان «أشبيليه» و «قرطبه» و جز اينها، به گرد او جمع شده و با او بيعت نمودند. او در سال 141 هجرى بر اسپانيا تسلّط يافت و پايتخت حكومت خود را شهر «قرطبه» قرار داد.

او در اين شهر، كاخ و مسجد جامعى را بنا كرد و نام عباسيان را از خطبه ها حذف نمود. حكومت همچنان در دست فرزندان او بود تا اينكه در سال 300 هجرى، هشتمين نواده او به نام «عبدالرحمن ناصر» به حكومت رسيد و ملقب به اميرالمؤمنين گرديد. و با حاكميت او خلافت عربى در اسپانيا آغاز گرديد.

ناصر، مدت پنجاه سال بر اين سرزمين حكومت كرد و در دورانِ حكومت او، امويان در اين كشور به عظمت و شكوهى رسيدند به طورى كه از لحاظ رشد علمى- ادبى- صنعتى در تمام كشور به ويژه در قرطبه، آنچنان پيشرفتى حاصل شد كه با بغداد- كه در آن هنگام از عظمت و شكوه خاصّى برخوردار بود- برابرى مى نمود.

عبدالرحمن، شهر «الزهراء» را بنا كرد و در آن شهر كاخهاى بسيار زيبايى- كه خارج از وصف مى باشد- ساخت. به طور كلّى مى توان گفت: دوران حكومت او (عبدالرحمن) با عظمت و عزّت و سعادت همراه بود و پس از او فرزندش «حَكَم» در سال 350 هجرى جانشين وى گرديد. حَكَم كه شخصى علم دوست بود، مركزى براى جمع آورى كتاب در (الزهراء) احداث نمود كه تا آن زمان هيچ يك از پادشاهان پيشين همانند آن را به وجود نياورده بودند. گفته اند كه: «تعداد كتابهاى اين كتابخانه به چهارصد هزار و اندى مى رسيده است». همچنين اين كتابخانه داراى چهل و چهار فهرست بوده است. پس از او، فرزندش هشام در سال 366 هجرى جانشين وى گرديد؛ اين خلافت همچنان در ميان فرزندان او دست به دست گشت تا اينكه «اميّةبن عبدالرحمن» در سال 422 هجرى، به خلافت رسيد، در اين زمان مملكت دچار فتنه و آشوب شد به حدّى كه او ناچار به فرار گرديد سپس درگذشت. او آخرين خليفه بى اميّه در اسپانيا به شمار مى آمد كه تعداد اين خلفا در مجموع 16 نفر بوده است.

ص: 44

دولت امويان در اسپانيا، از دولت هاى مقتدر و با شكوه بود، به طورى كه گاه گفته مى شود: «ثروتمندترين كشورها در آن قسمت بوده است».

هم اكنون آثارى از كاخ الحمراء در «غرناطه» و كاخ مشهور در «كازار»،- كه در كنار آن مناره اى وجود دارد و در آن هنگام ستارگان را بر روى آن در «اشبيليه» رصد مى كرده اند- و همچنين مسجد جامع در «قرطبه»، همگى نشانه هايى از عظمت و اقتدار علمى- صنعتىِ آنها در آن هنگام بوده است و هر بيننده اى را در برابرِ آن، به شگفتى وامى دارد.

پس از آن حكومت، در سال (407 هجرى) دولت علويان در اسپانيا به وجود آمد و تا سال (460 هجرى) ادامه يافت. نخستين پادشاه علوى، «على بن حمود ادريسى» نام داشت كه پس از بيعت مردم با او، به «ناصر لِدين اللَّه» ملقب گرديد. در اين دوران، خلافت رو به ضعف گذاشت به طورى كه از شكوه و عظمت آن كاسته گرديد، زيرا تمركز حكومت در اسپانيا از هم پاشيده شده بود و به صورتِ ملوك الطوايفى تقسيم گرديده بود.

تا آنجا كه اين نوع حكومت سبب شد كه افرادى مانند «محمّدبن عباد» و فرزندانش بعد از او حكومتى را در «اشبيليه» برپا نمودند و «محمّدبن عبداللَّه» معروف به «افطس» و فرزندانش در پى او، حكومتى ديگر را در «بطليوس» به وجود آوردند و نيز در «طليطلة»، در آغاز ابن يعيش، سپس اسماعيل بن ذى النون حكومت هاى ديگرى را به وجود آوردند.

همچنين در «سرقسطه»، سليمان بن هود جذامى، در «طرطوشه»، لبيب عامرى، در «بلنسيه»، منصور مغافرى، در «سهله»، عبود بن زيربن بربرى، در «دانيه»، موفق عامرى، در «مرسيه»، بنى طاهر- كه سپس ابن عباد بر آن حاكم گرديد- در «مرّيه»، خيران عامرى، در «مالقه»، بنى حمود و در «غرناطه»، حبوس صنهاجى، هر يك حكومتى را جداگانه به وجود آوردند.

اروپاييان هم از اين فرصت استفاده كردند و هر يك را به جان ديگرى انداختند و به تدريج قدرت آنان رو به ضعف نهاد تا اينكه اروپاييان همه شهرهاى اسپانيا را از دست مسلمانان خارج ساختند و بالأخره در سال (645 هجرى) بر «اشبيليه» چيره شدند و دست مسلمانان را از آن منطقه كوتاه نمودند. از اين پس مسلمانان از آن كشور پهناور تنها بر

ص: 45

قسمت هاى اندكى مانند: «غرناطه» و «مرّيه» و «مالقه» حكومت مى نمودند و حكومت بر اين قسمت باقيمانده را «ابن هود» به همراه «محمّدبن احمر» در دست داشتند.

در اين زمان نيز دشمنان در اطراف قسمت هاى حاكميت آنان تحرّكاتى داشتند و كم كم سرزمين آنان را به تصرّف خويش در آوردند تا آنجا كه اين دو حاكم را به سرزمين «سيف البحر» تبعيد نمودند.

در آنجا جمع كثيرى از مسلمانان، به همراه تعداد فراوانى از بربريان، در اطرافشان گرد آمدند و بر برخى از قسمت هاى آن نواحى مسلّط گرديدند.

اين دوران چندان به طول نيانجاميد، زيرا پس از آنكه اسپانيايى ها بر «غرناطه» پايتخت مسلمانان چيره گرديدند، قرارداد صلحى را (در سال 897 هجرى) با مسلمانان بستند كه به موجب اين قرارداد امنيتِ جانى، مالى و ناموسى مسلمانان را متعهد گرديدند؛ ليكن به اين پيمان عمل نگرديد، زيرا پس از مدت كوتاهى، دادگاه هايى كه معروف به دادگاه تفتيش عقايد (انگيزاسيون) بودند، تشكيل گرديده و در اين زمان سخت ترين شكنجه ها و عذاب ها را به آنان وارد مى كردند و هزاران نفر را كشته و اموال آنها را تاراج نموده و آثارشان را محو و نابود كردند و كاخها و مساجد مسلمانان را به آتش كشيدند، به طورى كه هم اكنون تنها آثار اندكى- كه زمانه آنها را از چشم آنان به دور نگاه داشته بود- باقى مانده است!! در اين هنگام مسلمانان به سوى سرزمين مغرب گريختند و تنها تعداد اندكى از مستضعفينِ آنان كه قدرت هجرت نداشتند، در آن جا باقى ماندند و به دين مسيحيّت درآمدند.

به همين مناسبت هنوز تعدادى از نامهاى عربى در اسپانيا باقى مانده است، كه مى توان در اين مورد به: «فارس»، «قائد»، «رمانه»، «زيدان»، «فران»، «رَبَضان»، «نصار» و «ميمون» و جز اينها اشاره نمود.

بنابراين تا اين زمان دولت عربى در غرب، به اين شكل وجود داشت، امّا دولت شرقىِ آنان، در آغازِ خلافت عباسيان، از عظمت و شكوه خاصى برخوردار بود، به ويژه در دوران «هارون الرشيد» و فرزندش «مأمون» چون اين دو توانستند سطح علمى و فكرى كشور را ارتقا داده و اطلاعات جديد و صنعت را به درجه اى والا برسانند، تا آنجا

ص: 46

كه دولت اسلامى در دوران اين دو به صورت منبعى نورانى به ساير جهان شرق پرتو افشانى مى نمود، همچنان كه دولت اسلامى غربى در اسپانيا اين طور بود كه مركز ديگرى براى اين پرتوافشانى نسبت به پيرامون خود به شمار مى آمد.

هنگامى كه خلافت (در سال 218 هجرى) به «معتصم عباسى» رسيد، وى جمع فراوانى از نژادهاى گوناگون ديگر كشورهاى شرقى را به خدمت درآورد. از اين رو تعداد تركمانان و چركسى ها نزد او به بيش از پنجاه هزار نفر مى رسيدند كه از ميان آنان تعدادى را به عنوان پاسداران شخصى خود انتخاب نمود و باقيمانده را به پُست هاى نگهبانى از مرزهاى خود گماشت. كم كم اين بيگانگان بر قدرت و نفوذ خود افزودند تا آنجا كه بر دولت غلبه يافتند و خلفا بازيچه دست آنان قرار گرفتند و هر كسى را كه مايل بودند به ولايت رسانيده و ديگرانى را كه مايل نبودند از آن عزل مى كردند.

اين وضعيت ادامه يافت تا اينكه در دوران خلافت «معزّ باللَّه»، در سال 254 هجرى «احمدبن طولون» (1) بر مصر دست يافت.

پس فرمانداران نواحى مختلف، هر يك براى خود استقلالى به دست آوردند و در نتيجه اندك اندك خلافتِ عباسيان رو به ضعف نهاد به طورى كه در سال 322 هجرى فارس در دست «آل بويه» (2)، موصل و ديار بكر در دست


1- وى به وجود آورنده دولت طولونيان در مصر بود كه از سال 254 هجرى تا سال 292 هجرى ادامه داشت، سپس دولت «اخشيديان» تا سال 358 هجرى در آن جا حكومت نمود كه در اين سال دولت فاطميان بر آنان غلبه يافته و تا سال 567 هجرى حكومت را به دست گرفتند. سپس دولت ايوبيان در مصر تا سال 648 هجرى ادامه يافت و از آن پس دولت «مماليك بحرى» تا سال 784 هجرى حكومت نمود. بعد از آنان دولت مماليك برجيه دولت چركسى ها به وجود آمد كه تا سال 922 هجرى در آنجا حكومت نمودند. در اين هنگام، دولت عثمانى بر مصر دست يافت. سپس مصر در دست محمد على پاشا، بزرگ خاندان خديوى در سال 1220 هجرى در آمد و از آن پس اين سرزمين به صورت ارثى در ميان فرزندان پس از او قرار گرفت.
2- اين گروه از ديلميان به شمار مى آمدند و در آغاز در سال 322 هجرى به وسيله «عمادالدين بن بويه» پى ريزى گرديد كه اين حكومت شامل سرزمين هاى عراق و فارس و اهواز بود. او با حُسنِ سياست و تدبيرى كه در خود داشت اين سرزمين ها را به دست آورد و بر آن حكومت نمود و در سال 344 هجرى بر بغداد مسلّط شد و سپس بر قسمت هاى فراوانى از اطراف آن از جمله، گرگان، اصفهان و خوزستان دست يافت و در بغداد و ساير جاها بر روى منبرها به نام او خطبه خوانده شد. وى وزيرى به نام «صاحب ابن عباد» داشت. حكومت تا سال 477 هجرى در ميان فرزندان او دست به دست مى شد تا اينكه سرانجام به وسيله «طغرل سلجوقى» از دست آنان خارج گرديد. دولت سلجوقيان تا سال 590 هجرى ادامه يافت، سپس دولت خوارزميان به وجود آمد، كه نخستين پادشاه آن خوارزم شاه بود او پس از غلبه بر سلجوقيان، بر عراق- كه تا آن هنگام خلفاء در آن حكومت داشتند- نيز دست يافت. سپس تاتار بر خوارزميان غلبه يافتند.

ص: 47

«بنى حمدان» (1)، مصر و شام در دست «اخشيديان»، اسپانيا در دست بنى اميه، مغرب و آفريقا در دست فاطميان، بصره در دست «ابن راتق»، ماوراءالنهر در دست «سامانيان» (2)، طبرستان و گرگان در دست «ديلميان» (3) و قسمتى از بحرين و يمامه در دست «قرامطه» (4)


1- دولت بنى حمدان، در سال 293 هجرى، در موصل پديد آمد. عظمت و شكوه اين دولت بدانجا رسيد كه بر جزيرة العرب و شام نيز دست يافت. پادشاهان اين گروه، آنچنان عظمتى يافتند كه كلامِ آنان بر دولت عباسيان نافذ گرديد و قدرت نهايى متعلّق به آنان بود. مشهورترين پادشاهان آنان سيف الدوله نام داشت كه از سال 330 هجرى، تا سال 356 هجرى حكومت كرد و در همان سال وفات نمود. خصوصيّات و ويژگى هاى او در اشعار مُتَنَبّى- كه همزمان با او مى زيسته است- به وضوح ديده مى شود. شاعر معروف بنى حمدان ابوفراس است كه از شهرت به سزايى برخوردار مى باشد.
2- سامانيان، دست نشاندگانى ايرانى بودند از سوى عباسيان، كه در ماوراءالنهر به سر مى بردند. اين گروه به هنگام ضعف عباسيان، استقلال پيدا كردند و جداى از دولت مركزى خود به تنهايى حكومت مى نمودند تا اينكه در سال 999 هجرى دولت غزنويان بر آنان غلبه يافت و بساط حكومت سامانيان برچيده شد.
3- پس از آنكه ديلم بر گرگان و طبرستان دست يافت، بغداد را نيز به تصرّف خويش در آورد تا اينكه به وسيله غزنويان منقرض گرديد.
4- قرامطه منسوب به مردى به نام قرمط مى باشند كه در بحرين قيام كرد و مردمان آن ديار را به دين جديدى راهنمايى نمود. گفته مى شود كه در اين دين، حضرت عيسى عليه السلام همان «احمد بن محمد بن حنفيه» بود و نماز در ميان آنان چهار ركعت بود: دو ركعت پيش از طلوع آفتاب و دو ركعت پيش از غروف آن. كلمه توحيد آنان بدين صورت بود: أشهد ان لا اله الّا اللَّه و أَنَّ ابراهيم رسول اللَّه، و أنّ احمدبن محمدبن حنفيه رسول اللَّه، نماز آنان رو به سوى بيت المقدّس و [به جاى] جمعه، آنان در روز دوشنبه تعطيل عمومى مى كردند. روزه آنان در سال دو روز بود يكى در روز جشن و ديگرى در نوروز. ديگر از آيين هاى آنان اين بود كه آب انگور حرام و شراب حلال بود و جنابت نياز به غسل نداشت و وضوى آنان همانند وضو براى نماز است. حكومت قرمطيان از سال 278 هجرى آغاز گرديد و چنان قدرتى به دست آوردند كه مكه، بصره و كوفه را به تصرّف خويش در آوردند و در بغداد بر خليفه هجوم آوردند. در سال 329 هجرى، اين حكومت رو به ضعف نهاد به طورى كه سلطنت آنان تنها در سرزمين «هَجَر» قرار داشت و از آن پس به كلّى نابود گرديدند.

ص: 48

بود كه در اين حال تنها بغداد و حومه آن در دست خليفه قرار گرفته بود و اين در حالى بود كه خلافت هيچ گونه وجود خارجى از خود نداشت.

به هنگام خلافت «طائع للَّه» به سال 336 هجرى، دولت غزنويان (1) ظهور نمود و در سال 543 هجرى همزمان با خلافت «مقتفى لامر اللَّه»، دولت غوريان (2) به وجود آمد. پس از آن حكومت «غز» (3) در سال 548 هجرى بنا گرديد.

درسال 656 هجرى دولت «تاتار» (4) بر بغداد چيره گشت وخليفه عباسى (مستعصم)


1- غزنويان دولت خود را در شرق ايران به سال 166 هجرى، به دست محمود فرزند سبكتكين، غلامِ اسحاق، فرمانده ارتشِ سامانيان در «غزنه» بنا نهادند. محمود پايتخت دولت خود را «غزنه» قرار داد و سرزمينهاى فراوانى را در هند به تصرّف خويش در آورد، اين دولت تا سال 578 هجرى در ميان فرزندانش ادامه يافت و از اين پس دولت غوريان جايگزين آن گرديد.
2- حكومت غوريان، پس از غزنويان به وجود آمد، اين حكومت سرزمين هاى هند و سند را در برگرفت وتا سال 604 هجرى، حكومت آنان برقرار بود. بهترين پادشاه آنان، «غياث الدين غورى» بود كه به «قسيم اميرالمؤمنين» ملقب گرديده بود.
3- غز، طايفه اى از تركان بودند كه در ماوراءالنهر سكونت داشتند. آنان وقتى كه كافر بودند به سوى خراسان رفتند ولى بعد تعدادى از آنها مسلمان شدند. اين تعداد مسلمان ميان طايفه خود و مسلمانان ديگر مكالمات را ترجمه مى كردند و شغل مترجمى را به عهده داشتند تا اينكه همگى مسلمان شدند و تركمان ناميده شدند. سلطان سنجر سلجوقى، با تركمانان از در جنگ در آمد كه اين عده، وى را به شكست سختى مجبور كرده، فرارى دادند و از آن پس در سال 551 هجرى بر خراسان دست يافتند.
4- كلمه «تاتار» به قبيله هاى فراوانى كه در بخش ميانى قارّه آسيا سُكنى داشتند اطلاق مى گردد، اين قبايل درقرن هفتم، هشتم و نهم هجرى، داراى شهرت بسيارى گرديدند. نخستين پادشاه آنان، چنگيز خان بود كه در آغاز قرن يازدهم ميلادى به قدرت رسيد و داراى معروفيتى بسزا گرديد. در آن هنگام سرزمينهاى خوارزم، خراسان، كرمان، فارس، آذربايجان، عراقِ عرب، عجم و جزيره، همگى زير سلطه و فرمانروايى وى قرار داشت. پس از درگذشت وى، سرزمينهاى زير نفوذش در ميان فرزندانش تقسيم گرديد. در اين هنگام يكى از آنان به نام هولاكو، با همدستى «مؤيد الدين علقمى»- وزير «مستنصر باللَّه عباسى»- به سوى بغداد رهسپار شد و با سپاهيان مستنصر جنگ نمود، كه نتيجه آن شكست سربازان خليفه بود. هولاكو در سال 656 به همراه سپاهيان خود وارد بغداد شد؛ از آغاز، خليفه- مستنصر عباسى- و جمع بسيارى از بزرگان و اشرافِ آن شهر را، به قتل رسانيد، سپس دستور غارت و تجاوز به شهر و اهالى آن را صادر نمود. سپاهيان تاتار، آنچنان قتل و غارتى در شهر انجام دادند كه همواره در طول تاريخ از آن به زشتى ياد مى شود! در اين غارت كتابخانه هاى نفيس و ارزشمند شهر، همگى توسط هولاكو از ميان رفت و از كتابها و كاغذها پُلى براى عبور سربازان، از روى رودخانه دجله به وجود آوردند! دولتِ تاتار، همچنان تا سال 797، پا برجا بود و از آن پس تيمورِ لنگ مغول، به پادشاهى رسيد، او پس از به قدرت رسيدن به بغداد حمله كرد و قتل و غارتِ فجيعى در اين شهر به راه انداخت.

ص: 49

را به قتل رسانيدند. خلافت عباسيان از اين پس به مدّت سه سال از ميان رفت، تا اينكه در سال 659 تعدادى از عباسيان فرارى خود را به مصر رسانيدند، آنان از سوى «ملك ظاهر بيبرس» به بهترين صورت مورد استقبال قرار گرفتند و او خلافتى را به نام آنان در مصر پى ريزى نمود.

هولاكو در سال 662 هجرى پس از دستيابى و تصرّف شام، عراق، فارس و بين النهرين درگذشت؛ پس از مرگش حكومت او در ميان فرزندان و برادرانش تقسيم گرديد و از آن پس آنان بر سرزمينهاى ياد شده حكومت مى كردند، تا اينكه تيمور لنگ در سال 798 هجرى بغداد را به تصرّف خويش در آورد و حكومت آنان را منقرض كرد.

هنگاميكه هولاكو در سال 808 هجرى درگذشت، فرزندانش مملكت و حكومت او را ميان خود تقسيم كردند. از اين پس، سرزمين فارس (1) و تركستان (2) استقلال يافته و


1- سرزمين فارس، همچنان در دست خلفاى عباسى بود تا اينكه در سال 387 هجرى، دولت غزنويان درآنجا پديد آمد، اين دولت تا سال 545 هجرى برقرار بود. از آن پس، اين سرزمين تا سال 745 هجرى، در دست سلجوقيان بود. سپس حكومت آن به تعدادى از خوانين رسيد، تا اينكه در سال 810 هجرى تركمانان بر آن دست يافتند و تا سال 907 هجرى، بر آن حكومت راندند. پس از آن دولت صفويان بر آن دست يافته و تا سال 1135 هجرى بر آن حكومت كردند. سپس تعدادى از أُمراء بر آن دست يافتند، تا اينكه در سال 1112 هجرى خاندان قاجاريه ظهور كرده و بر آن دست يافت. در اين دوران يعنى در سال 1160 هجرى، سرزمين افغانستان از زير نفوذ قاجاريه خارج گرديد.
2- سرزمين تركستان كه بخارا از مهمترين شهرهاى آن به شمار مى آيد، در سال 87 هجرى بوسيله «عُيَيْنة- ابن مسلم خراسانى» فتح گرديد، سپس اين سرزمين به تصرّف سامانيان كه حكام خراسان بودند در آمد و آنان از سال 389- 204 هجرى بر آن حكومت كردند. سپس «ايلك تركى» اين سرزمين را به تصرّف خويش در آورد و پس از آن، سلجوقيان آن را زير نفوذ خويش آوردند. هنگام به قدرت رسيدن «چنگيز خان» اين سرزمين از سوى او تصرّف شد و پس از آن حكومتِ ازبكيانِ تركيه آن را تصرّف كرده. و مدت يك قرن و نيم بر آن حكومت راندند. از آن پس، سرزمين تركستان بين خانهاى مستقل- كه از آن جمله خان بخارى، خان سمرقند، خان تاشكند و خان خيوه بود- تقسيم گرديد. خانهاى ياد شده يكى پس از ديگرى در حوالى نيمه قرن نوزدهم ميلادى زير نفوذ حكومت روسيه در آمدند.

ص: 50

پادشاهان عثمانى (1) كه در آسياى صغير حكومت مى كردند، به تدريج تمامى سرزمينهاى آنان را زير نفوذ خويش آوردند، تا آنجا كه در سال 922 هجرى سرزمين شام هم تحت سلطه سلطان سليم (عثمانى) درآمد. سپس نامبرده در همان سال به سوى مصر حركت


1- هنگاميكه دولت سلجوقيان در سال 699 هجرى رو به ضعف گذارد، دولتهاى كوچك بسيارى، خود رااز حكومت مركزى جدا كردند كه از آن ميان دولت ترك در بخش آناتولى تركيه بود. در سال 699 هجرى «سلطان عثمان تركى» در آناتول ظهور نمود و به فضل و عدل مشهور گرديد، كم كم فتوحات او به سوى درياى روم غربى و داردانيل و شمال بوسفور كشيده شده و پس از آن در سال 726 هجرى «بورسا» را فتح نمود، پس از مرگ او فرزندش «اورخان» جانشين وى گرديد، او از دريا عبور كرد و به سوى اروپا رهسپار گرديد كه در اين حركت شهر «گاليپولى» را به تصرّف خويش در آورد. پس از او فرزندش «مراد اول» به جانشينى او در آمد و به سوى اروپا لشكر كشيد. مراد اول سرزمين صربستان و بلغارستان و آلبانى را به تصرف خود در آورد. فرزندش «بايزيد» پس از او به جانشينى وى در آمد و پادشاهان فرانسه و مجارستان و آلمان را كه عليه وى هم پيمان گرديده بودند، شكست داد، او پس از آن، به قصد فتح قسطنطنيه به سوى اين شهر حركت كرد، ليكن در اين ميان با خبر گرديد كه تيمور لنگ پادشاه مغول قصد سرزمين او كرده است، پس به سوى او حركت نمود كه در اين جنگ به دست تيمور اسير گرديده و همچنان در اسارت باقى ماند تا درگذشت. پس از او، فرزندش «سلطان محمد بن بايزيد» به سلطنت رسيد و سرزمينهاى پدر را باز پس گرفت، تا اينكه در سال 823 هجرى درگذشت. پس از او نوادگان وى حكومت را در دست داشتند تا اينكه سلطان محمد در سال 857 هجرى قسطنطنيه را فتح كرد و سپس بوسنى و هرزگ و طرابوزان را نيز به تصرف در آورد و بر بسيارى از جزيره هاى اين منطقه دست يافت. سرزمين عثمانيان همچنان بدين صورت باقى بود، تا اينكه سلطان سليم اوّل به سلطنت رسيد و ديار بكر و كردستان را نيز به تصرف خويش در آورد و با ايرانيان از در جنگ در آمد و پيروز شد، از آن پس، سلطان عثمانى سرزمين ايران را رها كرد و قصد جنگ با مصريان نمود و در سال 922 هجرى مصر را به تصرف خود در آورد. عثمانيان همچنان يكى پس از ديگرى بر رياست دولت عِليِّه مى رسيدند، تا اينكه در تاريخ 28 ربيع الثانى سال 1327 هجرى مطابق با 27 آوريل سال 1909 ميلادى سلطنت به «محمد خامس» يا سلطان محمد پنجم رسيد.

ص: 51

كرد و آن شهر را فتح نمود. سلطان سليم مدّتى را در آنجا توقف كرد و پس از تنظيم كارها و ايجاد نظمِ حكومتى در مصر، به سوى پايتخت خويش مراجعت نمود؛ او «محمد متوكل على اللَّه»- خليفه هيجدهم عباسى- را نيز به همراه خود به استانبول برد و از اين پس متوكل به سود سلطان سليم از خلافت اسلامى كنار رفت و تمامى سرزمينهاى ياد شده به دست سلاطين عثمانى افتاد. از آن پس حكومت عربها، تنها بر سرزمين هاى مغرب برقرار بود (بدين منظور ضرورى ديديم كه مطالبى را نيز در اين باره به نظر شما برسانيم).

طرابلس

در آغاز طرابلس در دست بربرها بود، سپس به تصرّف رومى ها درآمد و در سال 22 هجرى مسلمانان آن را فتح نمودند. از اين پس اغالبه (1)، سپس عبيديان و صنهاجيها، آن را


1- بنى اغلب يا اغالبه، از سال 909- 800 ميلادى مطابق با 296- 184 هجرى در شمال افريقا، الجزاير وسيسيل صقليه حكومت كردند. بنيانگذار اين حكومت، فردى به نام ابراهيم بن اغلب بود وى يكى از سرداران خراسانى در ارتشِ عباسيان بود. در سال 184 هجرى، هارون الرشيد حكومت ايالت افريقيه تونس جديد را در برابر خراج سالانه 40000 دينار به ابراهيم واگذار كرد، اين واگذارى، با خود مختارى بسيارى همراه بود. دورى فاصله شمال افريقا از بغداد، به بنو اغلب اين اطمينان را داد كه دستگاه خلافت نمى تواند زياد در كارهاى آنان دخالت نمايد. امراى نخستِ اغلبى، شورشهاى خوارجِ بربر را در قلمرو خويش فرونشاندند سپس در زمان «زيادة اللَّه اول» كه يكى از مقتدرترين و نيرومندترين امراى اغلبى بود، به فتح صقليه سيسيل كه در تصرف بيزنطيان بود پرداختند 827 م/ 217 ه. اغابله با ناوگان وسيعى كه براى خود ترتيب داده بودند، موجب تفوق آنان در مديترانه مركزى شد و به وسيله آن سواحل جنوبى ايتاليا، سردانيه، كورسيكا و حتى آلپهاى ساحلى رشته اى از سلسله آلپ را كه بين ايتاليا و فرانسه قرار دارد غارت كردند و سپس مالت را در سال 255 هجرى فتح كردند. أُمراى اغلبى، به عمارت كردن و ساختن بنا شور و شوق فراوانى نشان مى دادند. زيادة اللَّه اول، مسجد بزرگ قيروان را ساخت و احمد مسجد بزرگ تونس را تجديد بنا نمود، علاوه بر آن آثارِ بسيار- از آبيارى و كشاورزى، به ويژه در نواحى جنوب افريقيه كه چندان حاصلخيز نبود- ساختند. موقعيت اغالبه در اواخر قرن نهم رو به زوال گذاشت و تبليغات شيعىِ ابو عبداللَّه، پيشرو و منادى عبيداللَّهِ مهدىِ فاطمى، در ميان بربرهاى كتامه، سخت مؤثر افتاد. اينان به قيامى نظامى دست يازيدند و آخرين امير اغلبى، زيادة اللَّه سوم، پس از كوششهاى بى نتيجه براى جلب كمك عباسيان، در سال 909 ميلادى مطابق با 296 هجرى، به مصر گريخت. منابع: سلسله هاى اسلامى، نوشته كليفورد ادموند بوسورث، ترجمه فريدون بدره اى، ص 51- 52/ دايرة المعارف اسلام، چاپ دوم، مقاله اغالبه. «مترجم»

ص: 52

به دست گرفتند سپس از سوى سلطان صِقِلّيه (1) تسخير گرديد و پس از او موحديان آن را از او باز پس گرفتند.

پس از آن اسپانياييها، طرابلس را به تصرّف خويش در آوردند و تا سال 950 هجرى آن سرزمين زير نفوذ آنان قرار داشت. در اين سال، كِشتى هاى جنگى عثمانى به سوى آن سرزمين آمدند و اسپانياييها را از آن جا بيرون راندند.

سرزمين الجزاير

اين سرزمين در اصل از قبايل «زناته» و «صنهاجه»- كه از بربريان تشكيل شده بودند- بوده است و روميها آن را در سال 534 ميلادى فتح كرده اند، سپس مسلمانان به هنگام خلافت عثمان بن عفان آن را تسخير نمودند. در دوران خلافتِ عباسيان، دولت «زيريه» (2)زيريان يا بنى زيرى از بربرهاى صنهاجه بودند كه در قسمت مركزى المغرب مى زيستند. اينان در آغاز، خود را با جنبش فاطميان منطبق ساختند و هنگامى كه پايتخت فاطميان مهديه، در سال 334 هجرى مطابق با 945 م در محاصره ابويزيد خارجى قرار گرفته بود، با نيروى نظامى خود آن را از محاصره نجات دادند، از اين رو هنگامى كه خليفه فاطمى مُغرّ به جانب مصر رفت، «بكلين بن زيرى» را به حكومت افريقيه گماشت، وى دشمنىِ قديمىِ قومِ خود را، با قبايل بيابانگرد «زناته» از سر گرفت و سراسر مغرب تاسبته را زير استيلاى خود در آورد.

ولى حكومت بر اين سرزمينها سنگين تر از آن بود كه يك مرد بتواند بر آنها حكومت كند و از اين رو در زمان حكومت نواده بكلين، باديس تقسيم شد و نواحى غربى آن به بنى حماد- كه از شاخه هاى همين خاندان بودند- تعلق گرفت، اينان قلعه بنى حماد را پايتخت خود قرار دادند، ولى افريقيه در دست شاخه اصلى زيريان- كه پايتخت آنها قيروان بود-، باقى ماند.

ثروت و منابع فراوان افريقيه، شرف الدوله، معزِ زيرى را اغوا كرد، تا اينكه از فرمان خليفه فاطمى سرپيچى كرد. وى در سال 433 هجرى خود را تابع خليفه عباسى خواند اما بنى حماد همچنان به خلفاى فاطمى وفادار ماندند. از اين رو فاطميان گروه هاى نا متجانس بدويان، بربر قبايل هلال و سليم را عليه زيريان آزاد ساختند. اين فشارها كم كم آنچنان مؤثّر واقع شد، به طورى كه زيريان، قيروان را تخليه كردند. اين وضع همچنان ادامه داشت، تا اينكه راجرِ دوم، شاه سيسيل، مهديه و سواحل تونس را تسخير كرد و حسن زيرى را مجبور به پرداخت خراج نمود و ديرى نگذشت كه قلمرو زيريان و حماديان، به دست موحدون افتاد.

اقتباس از سلسله هاى اسلامى، نوشته كليفورد ادموند بوسورث، ترجمه فريدون بدره اى، ص 54 و 55 و دايرة المعارف اسلام، چاپ اول، مقاله بنى زيرى، به قلم ژ. مارسه. «مترجم»(3) از سال 543- 361 هجرى، بر آن حكومت نمودند. در اين هنگام سرزمين


1- جزيره سيسيل «مترجم»
2-
3-

ص: 53

الجزاير از سوى پادشاه سيسيل به نام «روجير دوم نورماندى» به تصرّف درآمد. در سال 554 هجرى، الجزاير به دست دولت موحديان مراكشى درآمد و تا سال 699 هجرى، زير نفوذ آنان قرار داشت.

در اين سال بنى زيان (1) كه از صنهاجيان بودند، بر آن دست يافتند و شهر «تلّمسان» را پايتخت حكومت خويش قرار دادند. در سال 915 هجرى اسپانياييها بر آن دست يافتند، ليكن مردمان الجزاير در سال 922 هجرى با همدستى دزدان دريايى- كه همواره كشتى هاى آنان در آبهاى درياى مديترانه در رفت و آمد بود- با اسپانياييها از درِ جنگ در آمدند و آنان را از اين محدوده متوارى ساختند. فرمانده دزدان دريايى شخصى به نام «بارباروس» بود كه شخصى شجاع و دلير بود، به طورى كه اروپاييان از نام او به وحشت مى افتادند! او در سال 919 هجرى درگذشت و برادرش «خيرالدين بارباروس» عهده دار كار او گرديد. در اين هنگام شهر الجزاير به همراه برخى از سواحل غربى آن در دست اروپاييان قرار داشت و «خيرالدين بارباروس» با آنان از در جنگ در آمد و همگى را از اين سرزمين بيرون كرد به طورى كه تمامى سرزمين الجزاير را تصرّف كرد. از آن پس زمينه فتوحات او آنچنان فراهم گرديد كه تا قسمتى از افريقا را زير نفوذ خود در آورد.

در اين هنگام، دولت عثمانيان بر شام و مصر و سرزمين حرمين دست يافته بود،


1- بنى زيان، در الجزاير به نيابت از جانب «الموحدين» حكومت داشتند و مانند مجاورين خود بنى حفص، از كاسته شدن قدرت مخدومين خويش استفاده كرده و خود را مستقل نمودند. پايتخت ايشان شهر تلمسان بود و دولتشان در سال 796 هجرى 1393 ميلادى به دست امراى مرينى مراكش منقرض شد «اقتباس از طبقات سلاطين اسلام، نوشته استانلى لين پول، ترجمه، عباس اقبال»، «مترجم»

ص: 54

پس خيرالدين به همراه هداياى بسيارى كليدهاى سرزمين خود را براى سلطان سليم ارسال نمود. سلطان سليم نيز خيرالدين را بر سرزمين حكومتى سابق خويش همچنان ابقا كرد. از آن پس، قدرتِ خيرالدين رو به فزونى گذاشت و سلطنتى قدرتمند براى خود به وجود آورد. خيرالدين به هنگام خلافت سلطان سليمان، به سوى (آستانه) حركت كرد و از سوى او مورد تكريم و تعظيم قرار گرفت و لقب «پاشا» به او داده شد، هنگامى كه او در آستانه قرار داشت «شارلكان» پادشاه فرانسه، به همراه لشكر عظيمى كه تعداد بسيارى از مردمان اسپانيا نيز در آن شركت كرده بودند، به سرزمين الجزاير حمله كرد.

حسن آغا، جانشين خيرالدين، در حكومت الجزاير با آنان به مقابله برخاسته و پس از جنگى سخت آنان را شكست داد و لشكريان مهاجم با از دست دادن بسيارى از مهمات و غرق شدن كشتى هاى جنگى خود، از راه دريا متوارى گرديدند. در اين هنگام فرمانى از سوى خليفه صادر گرديد كه بر طبق آن «خيرالدين پاشا» فرمانده نيروى دريايى عثمانى گرديد. بنابراين از آن پس دولت عثمانى همواره افرادى را به عنوان والى بر الجزاير تعيين مى نمود.

اين وضع همچنان برقرار بود، تا اينكه در سال 1247 هجرى (1831 ميلادى) فرانسويان بر الجزاير دست يافتند و از آن پس اين سرزمين را مستعمره خويش نمودند.

تونس

اين بخش در قديم، نخست در دست بربرها قرار داشت، آنگاه «فنيقيان» آن را تسخير كردند و شهر «قرطاچِنّه» را- در قرن نهم پيش از ميلاد- در آن به وجود آوردند.

آثارِ باقيمانده از اين شهرِ كُهَن، هنوز در نزديكى شهر تونس ديده مى شود. آنان داراى حكومت پيشرفته اى بودند كه تا نيمه قرن هشتم پيش از ميلاد برقرار بود. سپس روميها آن را تصرّف كرده و آنگاه پس از آن، در سال 27 هجرى به وسيله مسلمانان فتح گرديد.

اين سرزمين در آغاز، به صورت تابعى از ولايت مصر اداره مى شد، تا اينكه پس از مدّتى دولت بنى اغلب در سال 184 هجرى در آن پى ريزى شد. آنان اعلام استقلال

ص: 55

كردند و تا سال 296 هجرى آن را در تصرّف خويش داشتند، از آن پس، دولت عبيديان (علويان) در آن به وجود آمد، كه همچنان بر آن حكومت مى كردند و در سال 355 هجرى در دوران «معزّ لدين اللَّه»، بر مصر دست يافتند، سپس معز در سال 361 هجرى به مصر رفت و قاهره را پايتخت خويش قرار داد. وى «يوسف بكلين بن زيرى صنهاجى» را بر افريقيه والى قرار داد و تونس تا سال 542 هجرى همچنان در دست صنهاجيان قرار داشت تا اينكه در اين سال پادشاه سيسيل (صقليه) بر بيشتر سرزمينهاى تونس دست يافت، از اين رو امير «يوسف بن عبدالمؤمن» پادشاه مراكش، با لشكريان موحدين، به سوى تونس آمد و در سال 555 هجرى پس از اينكه آنان را از اين سرزمين بيرون راند خودش حكومت آن را به دست گرفت. تونس تا سال 603 هجرى در دست جانشينان او قرار داشت ولى در اين سال دولت حفصيان در آن پديد آمدند كه تا سال 982 هجرى شالوده كار حكومت اين سرزمين را در دست داشتند. در اين هنگام كشتى هاى جنگى دولت عثمانى به سوى اين سرزمين آمدند و آن را تسخير نمودند و از اين پس واليانى به نام دايى، از سوى دولت عثمانى بر آن گماشته مى شد، تا اينكه ولايت آن در دست «حسن بن على پاشا»- سر سلسله دولت حسينيه، به سال 1117 هجرى- قرار گرفت. از اين پس اين سرزمين در دست فرزندان او بود تا اينكه سرانجام در سال 1276 هجرى به دست باى محمّد صادق پاشا قرار گرفت. در اين دوران، دولت فرانسه مى كوشيد تا تونس را به حكومت خود در الجزاير ملحق نمايد، از اين رو وزير محمّد صادق پاشا به نام (مصطفى بن اسماعيل) را خريد.

دولت فرانسه در اين پيشنهاد به او گفته بود در صورتى كه اين كار را انجام دهد او را به عنوان «باى» يا والى تونس منسوب خواهد كرد.

اين فرد پست (مصطفى بن اسماعيل) از اين پس در كشور تخم نفاق و دورويى پاشيد و همواره دسيسه هاى فراوانى به كار مى برد كه اين سرزمين را از حيطه نفوذ دولت عثمانى خارج نمايد. وى بدين منظور به روشهاى گوناگون دشمنى از دولت عثمانى را در دل محمّد صادق پاشا به وجود مى آورد و مردم را نيز از حمله دولت عليّه به سرزمينشان، مى ترسانيد. اين فعاليّت ها ادامه يافت، تا آنجا كه از فرانسه براى پشتيبانى كشور، استمداد

ص: 56

كرد و در سال 1881 ميلادى پيمانى را به امضاء رسانيد. سپس در 28 اكتبر سال 1882 ميلادى، محمّد صادق پاشا درگذشت و على باى وليعهد او جانشين وى گرديد.

مراكش

مراكش را مغرب الاقصى نيز مى نامند؛ مردمان آن را قبايل صنهاجه و بربر تشكيل مى دهند. رومى ها در سال 534 ميلادى بر آن دست يافتند و سپس مسلمانان در سال 88 هجرى آن را فتح كردند، بربرها در سال 100 هجرى اسلام آوردند و در سال 172 هجرى ادريس بن حسن مثلث، فرزند حسن مثنى كه وى فرزند حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام سبط پيامبر و فرزند حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود، به قصد فرار از عباسيان به اين سرزمين وارد گرديد؛ از اين رو مردمان بربر مغرب به گرد او جمع شدند و حكومتى را به نام او بنا نهادند و پايتخت او را شهر «وليلى» قرار دادند. وى هنگامى كه قدرتى به دست آورد، دولت ادريسيان (1) را تشكيل داد كه پس از او تا سال 375 هجرى اين دولت در ميان فرزندانش باقى بود. از آن پس، مغرب اقصى به دست حكومت عبيديان افتاد تا


1- ادريسيان يا ادريسيه يا ادارسه، نخستين سلسله اى بودند كه سعى كردند عقايد شيعى را- البته به صورت بسيار ضعيف- در مغرب رواج دهند و تا آن زمان خوارج مساوات طلب افراطى، بر اين منطقه حكومت مى كردند. ادريس اول نوه امام حسن عليه السلام، فرزند على بن ابى طالب عليه السلام بود و از اين لحاظ به سلسله امامان شيعه مرتبط بود؛ وى در قيام سال 169 هجرى علويان بر ضد عباسيان شركت داشت و مجبور به فرار به مصر و سپس به شمال افريقا گرديد. در اينجا حيثيت و اعتبار او از جهت نسبش، سبب شد كه عده اى از رؤساى بربرهاى زناته شمال مراكش، او را به پيشوايى خود برگزينند. گمان مى رود كه بناى شهر فاس را بر جايگاه شهرباستانى رومى «ولوبليس» ادريس اول بنا نهاده است نه پسرش ادريس دوم، اين شهر مهاجران اسپانيايى مسلمان و افريقيه را در خود جمع كرد تا اينكه شهرى پر جمعيت گشت و پايتخت ادريسيان شد و نقش آن به عنوان يك شهر مقدس، موطن شرفاء يا اعقاب ممتاز، نواده هاى پيغمبر- حسن و حسين عليه السلام- از همين زمان گرديد. از اين دوران به بعد شرفاء، عناصر مهمّى در تاريخ مراكش به حساب مى آمدند. دوره حكمرانى ادريسيان، از جهت انتشار فرهنگ اسلامى در ميان قبايل تازه مسلمان شده بربر مهم است. منابع: سلسله هاى اسلامى، نوشته كليفورد ادموند بوسورث، ترجمه فريدون بدره اى. «مترجم»

ص: 57

اينكه در سال 462 هجرى به دست يوسف بن تاشفين دولت مرابطين (1) يا مُتَلَّثمين از صنهاجه به وجود آمد. هنگامى كه اين حكومت به قدرت و عظمتى رسيد، جايگاه شهر مراكش را خريدارى كرد و آن را مركزِ حكومتِ خود نمود و در اين شهر كاخهاى عظيم و خانه هاى وسيعى ساخت و آن را مركز فرماندهىِ خويش قرار داد. [يوسف بن تاشفين] پس از آنكه پايه هاى حكومت خود را در مغرب استوار نمود، به دعوت مردم اسپانيا رو به آن سوى نهاد و در اين هنگام ميان لشكريان او و لشكريان فونس ششم پادشاه «قشتاله»، جنگى در منطقه زلاقه درگرفت كه نتيجه آن پيروزى ابن تاشفين بود؛ اين جنگ، مهمترين جنگ در اسپانيا به شمار مى آيد. آنگاه (يوسف) بر «غرناطه» دست يافت و تمامى پادشاهان ملوك الطوايفى آن ديار را از ميان برد و از آن پس پادشاهِ يكّه تاز اسپانيا و مغرب گرديد. وى در سال 500 هجرى درگذشت و پس از او فرزندانش تا سال 542 هجرى در اندلس باقى ماندند.

در سال 514 هجرى در مغرب الاقصى، دولت موحدين (2) به دست محمّد بن


1- مرابطون، در يكى از نهضت هاى روحى نشأت يافتند كه گاه و بيگاه، در تاريخ مغرب اقوام بربر را نيزمى گرفت. در آغاز قرن يازدهم رئيس بربرهاى صنهاجه، «يحيى بن ابراهيم»، براى زيارت، به عربستان رفت. در آنجا سخت تحت تأثير احساسات مذهبى قرار گرفت و چون بازگشت، يكى از علماى نامدار مراكش به نام عبداللَّه بن ياسين را دعوت كرد، تا در ميان رعاياى او به تبليغ بپردازد. او رباط يا قلعه اى را در دهانه رود سنگال ساخت و از آنجا مجاهدان دين و ايمان صورت ابتدايى و ساده اى از دين اسلام را در سودان غربى منتشر ساختند. اين مجاهدان راه دين، «مرابطون» خوانده مى شدند. اين بربرهاى صحرا، نقاب بر چهره مى زدند، همچنانكه طوايف طوارق كه از اعقاب آنها هستند، اكنون چنين مى كنند و از اين رو مرابطون را گاه مُتَلَمّثين نيز خوانده اند. اينان به رهبرى ابوبكر و سردار وى يوسف بن تاشفين، در سال 454 هجرى مطابق با 1062 ميلادى عليه مراكش به سمت شمال راندند و شمال افريقا را تا شهر الجزاير فتح كردند. مرابطون، خلفاى عبّاسى را به عنوان پيشوايان روحانى اسلام قبول داشتند و از مذهب مالكى- كه از مذاهب محافظه كارانه اهل تسنن بود- پيروى مى كردند. منابع: سلسله هاى اسلامى، نوشته كليفورد ادموند بوسورث، ترجمه فريدون بدره اى، ص 56 و 57. دايرة المعارف اسلام، چاپ اول، مقاله «مرابطون»، به قلم «A. Bel». «مترجم»
2- دولت موحدين، فرقه اى از مسلمين هستند كه به عنوان اعتراض بر عقايد مسلمانان مشبهى و مجسمى، قيام كردند و بر خلاف ايشان به نفى تشبيه و تجسيم در ذات بارى تعالى عقيده داشتند. رهبر اين فرقه «ابو عبداللَّه محمّد بن بن تومَرت» بود از بربرى هاى قبيله «مسموده» كه مردم را به توحيد مى خواند و پيروانش او را مهدى منتظر مى دانستند. ابو عبداللَّه در سال 522 هجرى 1128 ميلادى درگذشت و رياست فرقه موحدين به جانشين و برادر او يعنى عبدالمؤمن رسيد. «طبقات سلاطين اسلام، تأليف استانلى لين پول، ترجمه عبّاس اقبال.» «مترجم»

ص: 58

تومرت ملقب به مهدى بنيان گرديد. پس از مرگ او در سال 524 هجرى، وزير او عبدالمؤمن بن على، عهده دار حكومت گرديد. هنگامى كه قدرت او مستحكم گرديد، سپاهيان خود را به سوى اندلس (اسپانيا) فرستاد و در سال 545 هجرى، آن ديار را تسخير نمود. اين شخص، در سال 555 هجرى شهر جبل الطارق را بنا نمود، سپس به همراه لشكريان رو به سوى الجزاير و تونس و مهديه گذاشته و همگى را فتح نمود. حاكميت او همچنان رو به عظمت و شكوه بود تا اينكه در سال 558 هجرى درگذشت و پس از او جانشينان او تا سال 674 هجرى حكومت را در دست داشتند. سپس دولت بنى مرين تا سال 890 هجرى مغرب الاقصى را در تصرّفِ خويش داشتند. آنگاه دولت بنى طاووس، تا سال 961 هجرى حاكم بود. سپس دولت اشراف سعديان (1) تا سال 1069 هجرى اين سرزمين را در تصرّف خود داشتند. آنگاه دولت اشراف سجلما سيين، آن را به تصرف


1- از قرون وسطى به اين طرف، شرفاى مراكش نقش مهمى در تاريخ اين كشور داشته اند. سرزمين مغرب هميشه نسبت به پيشوايان نهضت هاى مهدوى و كسانى كه خود را مؤيّد از جانب خدا مى دانستند، احساس پذيرندگى داشته است. شرفاء به طور كلى از اعقاب پيغمبران بودند، اما در مراكش بيشتر سلاله شريفيان، نَسَب خود را به نوه پيامبر، حضرت امام حسن بن على عليهما السلام مى رساندند. شريفان سعدى و فلالى از طريق نوه آن حضرت يعنى محمد نفس الزكيه متوفاى 145 هجرى اين نسبت را به ثبوت مى رساندند. ادريسيان، نخستين سلسله از شريفيان بودند كه در مراكش به قدرت رسيدند. شرفاى سعدى استيلاى خود را، از پايگاهى در ناحيه سوس واقع در جنوب مراكش به تدريج بر نواحى شمالى گستردند و وطاسيان را در سال 956 هجرى از «فاس» بيرون راندند. نام كامل و القاب مؤسس اين سلسله، يعنى محمد المهدى القائم بامرللَّه، نشان مى دهد كه چگونه سعديان در ابتدا از انتظارات مردم براى ظهور مهدى موعود و احساسات آنها در اعتلاى مذهب و جهاد عليه مسيحيان سود جسته اند. منبع: سلسله هاى اسلامى، نوشته كليفورد ادموند بوسورث، ترجمه فريدون بدره اى و دائرة المعارف اسلام، چاپ اول مقاله «مراكش». «مترجم»

ص: 59

خويش درآورند، در اين دوران اين كشور داراى استقلال تمام بود و دست اجانب را از آن كوتاه كرده بودند.

جزيرة العرب

سرزمين (بلاد) عرب، از شمال به بادية الشام، از شرق به درياى سرخ و غرب بادية العراق و خليج فارس و درياى عمان و از جنوب به اقيانوس هند محدود مى گردد.

زمين اين بخش، بويژه در ميانه آن در فاصله بين نجد و حضرموت، حجاز، عسير و سرزمين عمان را شن فراگرفته است. در اين قسمت صحراى بزرگى به نام «دهناء» وجود دارد، طول اين صحرا دو درجه جغرافيايى و عرض آن در حدود يك درجه و نيم مى باشد، اين بخش را هم اكنون «ربع الخالى» مى گويند. اين خشكزار، سرزمينى بدون گياه و آب بود و تنها بوسيله دريايى از شن پوشيده شده كه با حركت باد، پيوسته از اين سو به آن سوى در جريان بود. اين جابجايى شن آنچنان زياد است كه گاه اگر كاروانى در ميان آن گرفتار شود همگى را در ميان تپه هايى از شن مدفون مى كند؛ در شمال اين صحرا قسمتى وجود دارد كه تا سرزمين حسا و قصيم ادامه مى يابد سپس ادامه آن به سوى غرب متمايل گرديده تا اينكه به سرزمين جوف رسيده و سپس به بادية الشام- كه بدان «النفود الصغرى» گويند- متصل مى گردد.

كناره هاى ساحلىِ بلاد عرب از كشتزارها و باغهاى فراوانى پوشيده شده و داراى ساكنين بسيارى مى باشد. سرزمين بلاد عرب را از شمال تا جنوب رشته كوههاى «سروات» پوشانيده است كه در آن چشمه ها و رودها و سبزه زارها و كشتزارهاى فراوانى قرار دارد. در دامنه كوههاى يمن، دانه قهوه كاشته مى شود كه در نوع خود از بهترين قهوه هاى جهان به شمار مى آيد.

مشهورترين كوههاى حجاز، كوه «هدى» و «كرا» در طائف و مشهورترين كوههاىِ معان، كوه «اخضر» و در نجد، كوه «عارض» و «طويق» و در شَمّر، كوهِ «سلمى» است، تمامى اين كوهها داراى مناطق مسكونى بودند و از اين رو مركز نعمت و بركت در اين ديار به شمار مى آمدند. سرزمين (بلاد) عرب به شش قسمت تقسيم مى گردد: حجاز،

ص: 60

يمن- كه عسير نيز جزو آن به شمار مى آيد-، حضرموت، عمان، بحرين و نجد كه حسا نيز جزئى از آن قلمداد مى گردد.

اما اقليم حجاز كه به شكل مستطيل است، از غرب به درياى سرخ، از شرق به بادية الكبرى، از جنوب به بلاد عسير و از شمال به بادية الشام محدود مى گردد، طول آن از شمال به جنوب در حدود هزار و پانصد كيلومتر و عرض آن از غرب به شرق سيصد كيلومتر مى باشد و رشته كوههاى «سراة» از شمال به جنوب كه ارتفاع برخى از آنها در حدود هشت هزار پا مى باشد آن را قطع كرده است. سرزمين حجاز داراى آب فراوان و جنگلها و كشتزارها و شهرهاى مسكونى اعراب است. بخش دامنه هاى كم ارتفاعِ كوههاى ياد شده به دشتى متّصل مى شود كه به درياى تهامه پيوسته و زمين آن شنى است كه قسمتى از آن حاصلخيز بوده و در آن حبوبات و سبزيجات كشت مى گردد.

حجاز، از آغاز سال 922 هجرى يكى از ولايات عثمانى به شمار مى آمد. پيش از اسلام بويژه پس از ظهور و به قدرت رسيدن قريش همواره اين سرزمين تابع حكومت مكّه بود. از اين پس همواره حكومت آن ميان واليان مكّه و مدينه دست به دست گرديد تا اينكه سرانجام به دست دولت عثمانى افتاد، بنابراين تعيين والى براى آن از سوى دولت عليّه صورت مى گرفت. و تمام كارهاى ادارى- مالى حجاز در دست آنان بود؛ از اين رو اميرى از اشراف مكّه، به عنوان امارت مكّه تعيين مى گرديد كه بر كارها و امور اجتماعى اعراب نظارت داشته باشد. جايگاه فرماندهى والى، در آغاز جدّه بود، ليكن از سال 1287 هجرى به مكّه انتقال يافت.

مجلس ولايتى، همواره براى كارهاى مهم تشكيل مى گرديد كه اين (مجلس) شورا شامل قاضى مكّه و دفتردار، مدير حرم، منشى مخصوص والى، نماينده اشراف، نايب الحرم (1)، بزرگ پرده داران كعبه، مفتى حنفى، جانشين شريف مكّه، رييس امور بهداشتى و بزرگ سادات حسينى بود. همچنين مكّه داراى دادگاه تمييز بوده كه اين دادگاه نظارت بر


1- خانواده نايب الحرم نظم و نظارت بر كارهاى حرم مكّى را در حدود دويست سال عهده دار بودند كه به صورت موروثى در اين خاندان دست به دست مى گشت تا اينكه در حوالى سال 1358 هجرى دست آنان از مسجدالحرام كوتاه گرديد. «مترجم»

ص: 61

شكايات مدنى و جنايى در حد بسيار ابتدايى را انجام مى داد و احكام نهايى آن در موارد مهم، از سوى دادگاهها و محاكم آستانه تعيين و ارسال مى گرديد. اين دادگاه به وسيله شخصى به عنوان نيابت شرعى از سوى شريف و سه نماينده انتخابى از مكّيان و جانشين شريف، تشكيل مى گردد. قاضىِ مكّه همواره به مدّت يك سال قمرى، نيابت شرعى شريف به مدّت دو سال، از سوىِ دولت انتخاب مى گرديد. ولايتِ مكّه داراى نواحى و حومه هايى بود كه متولّى آن به «مدير ناحيه» و حاكم آن را به «قائم مقام» ملقّب مى گرديد كه از آن جمله مى توان، طائف و رابغ را نام برد. ناحيه اى كه داراى حاكمى به نام قائم مقام بود، در آن ناحيه مجلسى با تركيب قائم مقام، نيابت شرعى شريف، مأمور ماليّه- كه به او «مال مديرى» مى گفتند- وبرخى از اهالىِ آن ناحيه به انتخاب شريف مكّه تشكيل مى دهند، اما قبايل عرب در اين ناحيه، داراى مجالس عُرفى و سنّتى در ميان قبيله خود بودند كه براى كارهاى ابتدايى و دادخواستى تشكيل جلسه مى دادند، اين شورا شاملِ قاضى، برخى از بزرگان و رؤساى قبايل و نمايندگانِ انتخابى از سوى دو طرف بود. صاحبان دعوا مى توانستند احكام صادره از اين مجلس را نزد شريف بُرده و از او دادخواست نمايند. شريف نيز خود مى توانست احكام صادره را رد كرده و يا پس از جرح و تعديل حكم نمايد كه حكم او نافذ به شمار مى آمد و صاحبان دعوا هم مى توانستند براى دفاع از خويش در مقابل اين دادگاهها، وكيل اختيار كرده كه از آنان دفاع نمايند.

ساكنين حجاز به دو ميليون و نيم مى رسيدند كه به استثناء مردمان مكّه و جدّه، همگى صحرانشينانى بودند كه با چهارپايان خود در دامنه كوهها به حالت بدويّت زندگى مى كردند. ساكنين كناره هاى ساحلى حجاز از راه صيد ماهى و قايقرانى امرار معاش مى كردند كه اغلب آنان شافعى مذهب بودند.

يمن

يمن ولايتى عثمانى به شمار مى آمد كه در جنوب غربى جزيرة العرب واقع گرديده است. طول آن از شمال به جنوب در حدود (755 كيلومتر)، و از غرب به شرق در حدود (400 كيلومتر) مى باشد. ساكنين آن تقريباً چهار ميليون نفر بودند كه اكثريت آنان را

ص: 62

مسلمانان با مذهب زيديه (1) تشكيل مى دادند. و گروه اندكى يهودى نيز در آن سكونت مى كردند. ساكنين عسير را وهابيان تشكيل مى دادند، سرزمين يمن به دو قسمت تقسيم گرديده است: نخست بخش هموار آن است كه «تهامه» ناميده شده و به دريا راه دارد و بخش ديگر آن كوهستانى بوده و رشته كوههاى به هم پيوسته «سروات» از شمال به جنوب آن را فراگرفته است و بلندترين كوه آن «كوكبان» نام دارد كه ارتفاع آن از سطح دريا سه هزار متر مى باشد؛ تمامى اين منطقه كوهستانى و داراى مناطقِ مسكونى است و عمران و آبادىِ بسيارى در آنجا ديده مى شود، زيرا چشمه هاى بسيارى در آن جارى است كه به صورت رودهايى در دشت هاى حاصلخيز روان مى باشد.

يمنى ها، از دورانهاى گذشته نسبت به رودخانه هاى جارى در سرزمين خود اهميّت ويژه اى قايل بودند، بطوريكه سدّهاى فراوانى برروى آنها مى زدند و (همچنانكه در پيش نيز گفته شد) سدّ معروفِ «مأرب» در اين سرزمين بود و زمينهاى فراوانى را به زيرِ كشت در آورده بود، بطوريكه هم اكنون نيز داراى محصولات كشاورزى گوناگون و فراوانى مى باشد.

يمن در تقسيم بندى كشورىِ خود داراى چهار استان: استان صنعاء، استان تعز، استان حُدَيّده و استان عسير و 1900 دهكده مى باشد.

پس از آنكه درباره تاريخ دولتهاى پيش از اسلام در اين سرزمين صحبت كرديم، بنظر مى رسد پاره اى نيز درباره دولت هاى پس از اسلام هم در آن سرزمين صحبتى به


1- زيديان از فرق معتدل شيعه بودند كه اعتقاد داشتند حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على عليه السلام را به مناسبت فضايل شخصى او به امامت برگزيد. نه به مناسبت حكم الهى يا نص! همچنين به عقيده آنان امام پنجم شيعه حقّاً مى بايست زيد برادر حضرت باقر عليه السلام باشد- كه در زمان حكومت هشام خليفه اموى به شهادت رسيد- نه حضرت باقر عليه السلام. اعقاب و جانبداران زيد بعدها در نتيجه تبليغ و دعوت مردمِ ديلم و نواحىِ ساحلىِ جنوب غربىِ درياى خزر كه منطقه اى تقريباً غير قابل دسترس و مانع دعوت آنان بود بدون محظور، به كيش خود درآوردند. ناحيه يمن در گوشه جنوب غربى شبه جزيره عربستان نيز همين خصوصيت و ويژگى را داشت و از زير نفوذ خلفاى عباسى به دور بود، از اين رو مترجمان الدين قاسم بن ابراهيم طباطبا، از اعقاب حضرت امام حسن بن على عليهما السلام در عهد خلافت مأمون در آنجا مستقر شد. «مترجم»

ص: 63

ميان آوريم.

هنگاميكه در سال دهم هجرى مردم يمن اسلام آوردند و هيئتى را به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه فرستادند، حضرت، «معاذبن جبل» را به عنوان والى از سوى خود به سوى آنها گسيل داشت. پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله يمن بصورت بخشى از خلافت اسلامى در آمد كه اين وضعيت تا سال 204 هجرى ادامه داشت. در اين هنگام عامل عباسيان در آن جا «محمد بن زياد» بود كه اعلان استقلال نمود و از آن پس دولت خود را بنام دولت «زياديه» نامگذارى كرد و مركز آن را «زبيد» قرار داد؛ پس از او فرزندانش تا سال 409 هجرى همچنان در آن جا حكومت كردند. در همين هنگام دولت «يعافره» از سال 387- 247 هجرى در صنعا حكومت مى كرد. سپس دولت نجاحيه و از سال 553- 412 هجرى حكومت كرد از آن پس دولت صليحيه (1) از سال (492- 429 هجرى) حكومت نمود. در اين هنگام در سال 246 هجرى دولت «رسيه» در «صعده» پى ريزى شد و تا سال 680 هجرى ادامه يافت، حكام اين دولت از زيديه به شمار مى آمدند. سپس از سال 569- 476 هجرى دولت «زريعيه» در صنعا حكومت كرد. در اين سال تمامى سرزمين يمن به تسخير حكومت «ايوبيان» در آمد كه تا سال 625 هجرى بر آن حكومت راندند و از اين پس دولت «رسوليه» تا سال 850 هجرى، بر آن حكومت كرد. سپس دولت «طاهريه» تا سال 906 هجرى حكومت كرد و از آن پس «قانصوه غورى» بر اين سرزمين دست يافت. در اين هنگام يمن زير سلطه حكومت مماليك قرار داشت، تا اينكه


1- على بن محمد داعى موسس سلسله شيعىِ مذهب بنى صليح، در سال 429 هجرى حكومت خود را درشهر مَسار، مستقل اعلان نمود و زبيد را- بعد از مرگ نجاح- در تاريخ 454 هجرى و صنعاء و يمن را در 455 هجرى ضميمه متصرفات خود كرد؛ سپس شهر مكّه را در فاصله 455 و 456 هجرى تصرّف كرد، گر چه پايتخت او در صنعا قرار داشت ولى حكومت بر زبيد را تا زمان مرگ در دست داشت. صليحيون به عنوان پيروان دعوت اسماعيلى و دست نشاندگان اسمى خلفاى فاطمى، در يمن حكومت مى كردند و در زمان حكمرانى مكرم احمد، اقتدار صليحيون به نهايت وسعت خود رسيد، ولى آنان نتوانستند سرزمينهاى فتح شده را بعد از قرن يازدهم ميلادى نگه دارند و تا زمانى كه تورانشاه ايوبى در سال 569 هجرى به يمن قدم گذاشت، همچنان بر سر قدرت بودند و از اين پس تا حدود سال 600 هجرى بعضى از شاهزادگان صليحى كه داراى قلاعى در يمن بودند حكومت مى كردند. «مترجم»

ص: 64

«سلطان سليمان قانونى» از عثمانيان، در حدود سال 950 هجرى بر آن دست يافت، ليكن پس از مدتى، يعنى از سال 1043 هجرى، به علت انقلابهاى داخلى در آن جا، عثمانيان نيروهاى خود را از اين سرزمين خارج نمودند.

از اين رو يمن در اختيار حكومت «ائمه» قرار گرفت كه آنان پايتخت خود را در صنعا قرار دادند. در حدود سال 1260 هجرى «امام محمد بن يحيى» به سوى تهامه (يمن) هجوم آورد و در آن هنگام يمن را كه در زير سلطه شريف مكه بود از دست او خارج گردانيد. وى از اين پس بر يمن دست يافت و پس از چندى «زبيد» و «حديده» نيز به زير سلطه «امام محمد بن يحيى» در آمد.

در اين هنگام حكومت مركزى عثمانى در استانبول، از فرصت استفاده كرد و لشكريان خود را به فرماندهى «توفيق پاشا» به يمن گسيل داشت. در اين ميان شريف دست از آن برداشت كه در پايان ميان «توفيق پاشا» و «امام محمد»، پيمانى بسته شد.

متن معاهده اين چنين بود:

«اعتراف امام به آقايى و سرورى دولت عثمانى و نيز استفاده ماهانه مبلغ 37 هزار ريال از محل در آمدهاى يمن و باقيمانده درآمد ميان توفيق پاشا و دولت بصورت نصف تقسيم گردد. همچنين امام متعهد گرديد كه در صنعا پايگاهى را متشكّل از نيروهاى عثمانى كه شامل هزار سرباز بود بوجود آورد.

هنگاميكه مردمِ يمن از متن آن معاهده آگاهى پيدا كردند، قيام كرده و دست نشاندگان دولت عثمانى را به قتل رسانيدند. در اين هنگام «توفيق پاشا» مجروح شد و به سوى «حديده» عقب نشينى كرد و به علت شدّت جراحات وارده درگذشت!؛ از اين پس نيروهاى عثمانى در ساحل غربى يمن بيش از بيست سال بدين منوال حكومت كردند.

پس از گذشت مدّتى، دولت عثمانى حمله ديگرى را به سوى صنعا ترتيب داد، اين يورش در هنگام خلافتِ سلطان «عبدالحميد عثمانى» روى داد كه در نتيجه آن امام را در صنعاء دستگير و زندانى كردند و حقوق ماهيانه اى را براى او برقرار نمودند؛ او همچنان در زندان باقى بود تا اينكه درگذشت. پس از او مردى از خويشان امام بنام سيد

ص: 65

«حميد الدين»، جانشين وى گرديد و پس از او فرزندش امام يحيى، زمام امور را به دست گرفت. در اين دوران جنگهاى پى درپى ميان سپاهيان او و دولت عثمانى بوجود آمد و گاه شهر صنعاء در دست او و گاه در دست دولت عثمانى قرار مى گرفت.

عمان

حكومت عمان، در زاويه جنوب شرقى بلاد عرب واقع گرديده است.

تمامى ساحل عمان آباد و مسكونى بوده، طول ساحل از حدود «مربط» تا نزديكى جزيره قطر در حدود 2200 كيلومتر و عرض آن در داخل كشور به سوى غرب، حدود 300 كيلومتر بوده و پايتخت عمان مسقط بوده است. اين كشور به بطنه (تهامه)- كه طول آن بيش از چهل كيلومتر نبوده و اغلب آن پوشيده از درختان خرماى مشهور بوده- و سپس به بخش كوهستانى- كه بزرگترين كوه آن «جبل الاخضر» بوده و داراى ارتفاعى در حدود 3000 متر مى باشد و در آن جنگلهاى انبوه بسيارى وجود دارد-، تقسيم مى گردد.

در ميان اين كوهها، دشتهاى فراوانِ حاصلخيزى وجود دارد كه رودهاى بسيارى به همراه سدها و آبگيرهاى فراوان بر روى آن احداث گرديده است و در نتيجه تمامى اين بخش از زمين ها را مشروب مى سازد؛ اين وضع از ديرباز در اين سرزمين معمول بوده است.

مهمترين محصولات عمان عبارتنداز: خرما، گندم، ذرت، جو، شبدر، سبزيجات و بسيارى از ميوه هاى گوناگون ديگر بويژه بادام هندى و انبه بوده و داراى فراورده هاى چوبى فراوانى نيز مانند: چوب نَدّ، صندل، چسب عربى و تنباكو مى باشد. در كوههاى اين سرزمين معادن فراوانى بويژه آهن، سرب، مس، گوگرد و نمك معدنى وجود دارد. در كناره هاى ساحلى آن لؤلؤ فراوانى مى توان يافت كه معروفترين آنها در شهرهاى صحار، دمار و مسقط مى باشد. ساكنين ساحلى آن اغلب به صيد ماهى اشتغال داشتند و همواره مقدار انبوهى از اين صيد را به كشور ايران و جز اينها صادر مى نمودند. همچنين مقدار زيادى از اين ماهيها را خشك كرده و باقيمانده هاى از اين صيد را بعنوان خوراك گاو و گاه بعنوان كود براى زمين استفاده مى كردند.

ص: 66

اين سرزمين از نظر دارا بودن اسب، گاو و گوسفند، از شهرت بسزايى برخوردار بوده است و آب و هواى اين كشور، گرم و بسيار خشك مى باشد.

جمعيّت اين سرزمين، در حدود يك ميليون و ششصد هزار نفر است و مساحت آن كمتر از هشتاد هزار ميل مربع نمى باشد. پايتخت آن «مسقط» يا مسكت بوده كه داراى جمعيتى در حدود 25 هزار نفر مى باشد، فاصله ميان اين شهر و شهر مكه، بيش از دو هزار كيلومتر است و داراى بندر كوچكى است كه كشتى ها در كنار آن پهلو مى گيرند.

ساكنين آن به دو گروه تقسيم مى شوند: بدوى ها يا چادر نشينان- كه اين گروه همواره به دنبال چهارپايان خود از اين سوى به سوى ديگر در حركت بوده و اغلب آنان از عرب عدنانيه به شمار مى آيند- ديگرى «عمانيها»- كه از فرهنگ نسبتاً بالاترى برخوردار هستند و از شهرنشينان به شمار مى آمدند و اغلب آميزه اى از هنديها و ايرانيان و بلوچ ها و عرب و سياهان زنگى تشكيل گرديده اند.-

مردمان عمان، داراى مذهب «اباضيه» بودند كه اين مذهب منسوب به «عبداللَّه بن اباض مرّى»- (از مرّى هايى كه در طرابلس غرب بوده)- است. لازم به ذكر است، مرّى كه عبداللَّه به دو منسوب مى باشد، در سال 152 هجرى بر افريقيه شمالى مسلط شد و ادّعاى خلافت در آن را نمود.

عمان، در آغاز تابع حكومت «تبّعيان» بود كه در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله اسلام آوردند؛ اين سرزمين، همواره پناهگاهِ خوارج بود و اينان از بيم خلفاى بنى اميّه و عباسيان بعلت دورى از دسترس خلفا، بدان پناه مى آوردند. بازرگانان عمانى بوسيله كشتى از جزاير موجود در اقيانوس هند مانند؛ جاوه، سوماترا و ديگر ساحلهاى افريقاى شرقى در رفت و آمد بودند. اين برخوردها موجب مى گرديد تا آثار بت پرستى را از ميان آنان محو كرده و دين مبين اسلام را به آنها عرضه نمايد. رفت و آمد عربها بدان جزيره ها و شب نشينى مسلمانان با آنان، آنچنان مؤثر گرديده بود كه مسلمانان همواره از مقام و منزلتى والا برخوردار گرديده بودند.

در سال 1508 ميلادى، پرتغاليها بر سواحل عمان دست يافتند و مسقط را پايگاهى

ص: 67

براى تجهيز و حمله كشتى هاى جنگى خود قرار دادند، از اين رو آنان عنايت خاصى نسبت به ساختن استحكامات در اين شهر از خود نشان دادند. هنگاميكه «شاه عباس صفوى» در سال 1622 ميلادى بر جزيره هرمز دست يافت، ساكنين آن به مسقط پناه آوردند و اين شهر از اين پس داراى اهميت بيشترى گرديد.

در سال 1658 ميلادى، ساكنين مسقط بر اشغالگران پرتغاليايى حمله كردند و همه را از سرزمين خود بيرون راندند. پس از مدت زمانى مسقط از سوى هلنديها مورد تجاوز قرار گرفت و آن را اشغال نمودند، ليكن مجدّداً با قيام مردمى، هلنديها نيز مجبور به فرار و خروج از اين سرزمين گرديدند.

در اين هنگام ايرانيان قصد داشتند اين سرزمين را فتح و تصرّف كنند كه در اين بار عمانيها به سوى «احمد بن سعيد» حاكم «شجر» روى آوردند و از او تقاضاى استمداد كردند و از اين پس ساكنين عمان با بيعتى كه با او به عمل آوردند، وى از سال 1167 هجرى به عنوان سلطان بر آنان حكومت راند.

حكومت ابن سعيد، از شمال به جزيره قطر و جزاير بحرين و از جنوب تا حضر موت و ظفار، وسعت پيدا كرد و سرانجام در سال 1118 هجرى درگذشت پس از او فرزندش «عبدالصمد» جانشين وى گرديد؛ هنگامى كه او نيز درگذشت فرزندش «سلطان ابن عبدالصمد» عهده دار حكومت گرديد؛ پس از درگذشت او عمويش «سعيد بن احمد ابن سعيد» به حكمرانى رسيد؛ او كه در اين هنگام از نظر جغرافيايى متوجّه مركز حكومتى خود گرديده بود، بر نيرومند كردن قدرت دريايى خود همّت كرد و ناوگان جنگىِ خود را كه مركّب از سى كشتىِ جنگى بود، فراهم آورد و همگى را به توپخانه مجهّز نمود، سپس با اين قدرت دريايى بر جزيره هرمز در خليج فارس دست يافت و پس از آن، دو جزيره «سوقطره» و «زنجبار» را به تصرّف خويش درآورد، از آن پس ديگر سواحل زنجبار و دهانه غار دافوى را نيز به تصرّف درآورد و بدين صورت سلطان مطلقِ خليج فارس و درياى هند به شمار مى آمد. وى راههاى فراوانى در كشور خود احداث كرد، به طورى كه اين راهها شاهراه تجارتى بازرگانانِ گوناگونى از هند و فارس و شرق آفريقا و مصر قرار گرفت.

ص: 68

جزاير بحرين

مهمترين اين جزيره ها، جزيره «عوال» بود كه حدود شصت دهكده در آن قرار داشت و پايتخت آن شهر «منامه» بود؛ جمعيّت اين شهر در حدود 25 هزار نفر بود، كه جزيره اراد در كنار آن قرار گرفته است. ساكنين اصلى اين جزيره از ريشه عمالقه «طسم» و «جديس» بودند. از آن پس ايرانيان بر آن سرزمين دست يافتند و سپس اين سرزمين به زير نفوذِ حكومتِ «مناذره» و پادشاهان حيره در آمد و بالأخره مسلمانان در سال ششم هجرى در دوران حكومت «علاء حضرمى» بر سرزمين بحرين، بر آن دست يافتند و آن را بخشى از سرزمينهاى كشور اسلامى قرار دادند. سپس پرتغاليها و در پس آنان ايرانيان و سپس امام مسقط و بالاخره دولت عثمانى اين سرزمين را بدست آورده تصرّف كردند.

مهمترين محصولات بحرين لؤلؤ بود كه عايدات صادرات آن در سال 1910 ميلادى به يك ميليون و يكصد و هفتاد هزار ليره انگليس بالغ گرديد.

در جزاير بحرين جمعيّت ساكنين به يكصد هزار نفر تخمين زده مى شود.

نجد

نجد بخش وسيعى از ميانه جزيرة العرب به شمار مى آيد كه اين بخش در نيمه فاصله ميان مدينه و بغداد قرار گرفته است. عربها آن را به دو بخش تقسيم مى كنند:

قسمتهاى شمالى آن كه «حايل» و امتداد آن در بالا بوده كه بدان «نجد الحجاز» گويند و بخش ديگر عارض و امتداد آن كه بدان «نجد اليمن» گويند.

نجد به معناى شى ء مرتفع و بلند است، و اين منطقه بلندتر از «تهامه» است كه به دريا متصل مى شود. ارتفاع صحراى نجد از سطح دريا در حدود 1200 متر مى باشد. در اين دو بخش ياد شده از نجد، كوههاى مشهورى قرار دارد كه محصولات و خيرات فراوانى را براى ساكنين آن به ارمغان مى آورد.

از آن جمله كوه سلمى، كوه طويق و كوه أجأ را مى توان نام برد.

منطقه نجد از شمال به صحراى شام، از غرب به صحراى حجاز، از جنوب به بادية الكبرى و از شرق به شاخه اى از الدهنا محدود مى گردد. و به همين مناسبت است كه رسيدن به آن، خالى از رنج و مشقت نمى باشد.

ص: 69

شمّر

شمّر در ميانه راهِ مكه و بصره واقع شده و موقعيت آن چنين است: كوه شمر و كوه سلمى و دشت هاى ميان اين دو كوه، كه بسيار حاصلخيز بوده و گفته مى شود وسعت اين منطقه به حدود چهل كيلومتر مربع مى رسيده و در آن باغها و سبزه زارهاى فراوانى وجود داشته است.

اين بخش از سرزمين را «آل رشيد» در اختيار داشته اند و مركز حكومت آنان شهر «الحائل» بوده است؛ ساكنان آن شهر به حدود بيست هزار نفر مى رسيد و در جنوب اين شهر قصبه اى بنام «كفار» وجود داشته است و گفته اند كه حدود هشت هزار نفر در آن مى زيسته اند.

شمر داراى چهل دهكده بوده و اطراف آن را درختان نخل انبوه مى پوشاند و بيشتر ساكنان آن را چادر نشينان تشكيل مى دادند. اين گروه حدود چهارصد هزار نفر بودند كه از مردمى بسيار ساده و باگذشت تشكيل مى شدند.

مشهورترين چهارپايان اين ناحيه، شامل اسبها بود كه از زيباترين انواع آن در جهان به شمار مى آمدند. همچنين الاغ و شتر و گاو و گوسفندان بسيارى را پرورش مى دادند. و در بلندى هاى آنجا گله هاى گاو و گوسفند و نيز گاو وحشى و شير و روباه و گرگ و آهو و خرگوش و جز اينها مى زيستند. در شرق شمر به سوى جنوب، سرزمين «قصيم» قرار دارد. بيشتر زمين آن، دشتهاى حاصلخيز بود كه در آن حبوبات گوناگون كاشت مى گرديد.

همچنين آنان داراى ميوه هاى گوناگون همانند انگور و انار و زيتون و آلو و هندوانه و طالبى بوده و درختان خرماى بى شمارى داشتند. در ميانه سرزمين آنها بخشهايى وجود داشته كه در آن جنگلهاى فراوانى به چشم مى خورد. ساكنين آن را به سيصد هزار نفر تخمين مى زنند كه همگى به استثناى تعدادى اندك، در دهكده ها (كه افزون بر سى دهكده نمى باشد) چادرنشين مى باشند. مشهورترين دهكده هاى آنان بريده و عنيزه مى باشد. نيمى از شمال سرزمين قصيم در سيطره امير شمر و نيمه جنوبى آن تابع

ص: 70

امير رياض بود.

العارض

شامل كوه هاى نجد اليمن بوده كه اكنون به «نجد» مشهور است. و هر گاه اين واژه به طور اطلاق و به تنهايى بيايد، همان نجد منظور است. چشمه هاى اين كوه داراى آبى گوارا و دشت هاى فراوان آن بسيار حاصلخيز بوده است. كشتزارها و باغ هاى فراوان در آن وجود دارد. اين بخش و شمال آن، امروز از سرزمين قصيم و زير نفوذ حكومت آل سعود قرار دارد، كه و پايتخت آن رياض است و از مهمترين شهرهاى نجد به شمار مى آيد. در اين سرزمين نخلستانها و چهارپايان اهلى فراوان، به ويژه شتر و گوسفند و گاو وجود دارد. بيشتر ساكنين آن باديه نشين بوداند كه تعداد آنان را حدود نيم ميليون نفر برآورد مى كنند و همگى وهابى مى باشند.

امارت دو شهر رياض و حائل تابع استان نجد بوده كه حسا نيز در دايره نفوذى آن است.

مركز شهرهاى رياض و حائل، «حسا» مى باشد و تمامى آنها در زير نفوذ ولايت بصره هستند. ساكنين سواحل آن به تجارت و صيد لؤلؤ و ماهى اشتغال دارند كه آنان ماهى ها را خشك كرده و سپس در اندازه هاى فراوان به خارج صادر مى كنند. آبادترين سرزمين حسا، شهرستان قطيف است. سپس سرزمين جنوب آن تا جزيره قطر نيز داراى آباديهاى فراوانى بوده؛ به طورى كه غالباً از صحراهاى شنى تشكيل گرديده و در آن كشتزارهاى فراوانى تا نزديكى ساحل ديده مى شود و در آن نخلهاى بى شمارى وجود دارد. سرزمين حسا به درازگوشان حاوى آن مشهور مى باشد و در دشتهاى آن شيرها و چهارپايان اهلى و گورخر فراوان يافت مى شود. از صنايع دستى اين سرزمين، عباهاى مشهور و جز اينها و بعضى از دست ساخته هاى مسى است.

اين سرزمين، به استثناى قطيف، داراى آب و هواى گرم و خشك و بهداشتى است.

ص: 71

كه تنها در قطيف به علّت وجود بركه هاى آب در پيرامون آن، داراى آب و هواى مرطوب است. اين منطقه داراى چهار شهرستان شامل حسا، قطيف، قطر و الحفوف است كه الحفوف بزرگترين و وسيعترين آن بوده است.

تعداد ساكنان حسا بيش از سى و پنج هزار نفر بوده كه نيمى از آنان شهرى و بقيه باديه نشين مى باشند. در حسا آب هاى معدنى فراوانى وجود دارد. سرزمين اين بخشى از احسا (كه مفرد آن حسا مى باشد) از جويبارهاى طبيعى مشروب مى گردد.

تمامى اين جويبارها در تالابى گِرد آمده و منبعى دايمى براى مشروب ساختن زمين ها مى گردد.

اخلاق عرب

باديه نشينان عرب از ديرباز داراى اخلاق ويژه اى بوده اند:

آنان همواره راستگو و داراى وفاى به عهد و شهامت و شجاعت و بذل و بخشش بوده اند. و نسبت به همسران خود غيرت فراوان داشته و زندگى بدون عزّت را بى ارزش مى شمارند. عرب از ننگ و رسوايى دورى گزيده و از پناه آوردگان حمايت كرده و از او در برابر هر كسى كه بدانان حمله نمايد، حمايت و پشتيبانى مى كنند. اگر گروهى از آنان به شخصى حمله كنند و او بگويد كه من در برابر صورت فلان شخص؛ يعنى مردى از قبيله حمله كننده، حتّى اگر در غيبت او باشد، از حمله منصرف شده و پشتيبانى دوست خود احترام مى گزارند. آنان همواره دفاع از حق نموده و هرگز كژى را هيچگاه اختيار نمى كنند. عرب به دور از ريا و نفاق است و سخن آنان صريح و بدون الفاظى است كه در ميانه آن، حقيقت ناپديد شود. آنها امير مكّه را كه در جايگاه پادشاه آنان به شمار آمده با نام «يا شريف» صدا مى كنند، همانگونه كه پيامبر خدا را يا محمّد مى گفتند!

درون آنان به زبانشان جارى است و سلاح آنان نزديكترين اشيا به دست هاى آنها به شمار مى رود. بهار نيكوترين روزها براى آنان بوده و

ص: 72

گوشت آقاى خوراكى ها.

عرب در خوراك و لباس باريك بين و مشكل پسند نمى باشد. قوى بر ضعيف قدرت نشان داده و همواره ميان آنها جنگ و درگيرى فراوان به چشم مى خورد.

هيچگاه از حقّ خويش با اينكه در برابرش شخصى ضعيف باشد، گذشت نمى كند.

و در صورتى كه به حقّ خويش نسبت به آن شخص دست نيابد در عرف خود بر «خميس» او يعنى هر شخصى از قبيله او تا پنج پشت ارتباط داشته باشد، قصاص خويش را مى گيرد. در صورتى كه شخصى به قتل دست زند و صاحب خون نتواند قصاص خويش را از آن شخص بگيرد، دست به قتل پدر يا دايى يا عمو يا يكى از فرزندان آنها رازده كه بدين صورت قصاص ساقط مى گردد. برخى از آنان در اين هنگام رضايت به دادن ديه مى كنند كه در نزد آنان هشتصدريال در غلام و هزار ريال در شخص آزاد و ده هزار ريال نسبت به شخص شريف مى باشد. هرگاه شخصى از آنان به قتل برسد، دفن او را متوقّف ساخته تا اينكه قصاص او را بازگيرند. در اين هنگام جسد او را باز كرده و در آخرين رختخوابش او را مى خوابانند با اين تصور كه روح مقتول از كار آنان آرامش يافته است.

يكى ديگر از عادات آنان اين چنين است كه هنگامى كه يكى از افراد آنان به قتل رسيد، خانواده قاتل به سوى خانواده مقتول رفته و قهوه آنان را ننوشيده و از غذاى آنان نمى خورند. در صورتى كه خواسته آنان را سؤال كنند، آنان مى گويند كه خواستار به تعويق انداختن مطالبه قصاص به مدّت يك ماه يا دو ماه هستند. كه در اين حال غالباً خواسته آنان مورد موافقت خانواده مقتول قرار مى گيرد. بدين صورت قاتل در اين مدّت در امنيّت به سربرده تا زمانى كه در هنگام اين مدّت بتوانند با خانواده مقتول بر صلح يا ديه توافق نمايند. در صورتى كه زمان ياد شده بدون توافق بر قصاص بگذرد آنان دست به قصاص از هر راه مى گردند.

هنگامى كه شخصى از آنان متّهم گرديده و آن را انكار نمايد به سوى «مُلَحِّس» روى

ص: 73

از ص 73 تا ص 79 جدول است كه در فايل جدول موجود است؟؟؟؟.

ص: 74

ص: 75

ص: 76

ص: 77

ص: 78

ص: 79

ص: 80

نقشه كشورهاى عربى

ص: 81

سفر جناب خديو از مصر به جدّه

اشاره

«عباس پاشا حلمى دوم»، مدت ها در آرزوى سفر به بيت اللَّه الحرام براى انجام مناسك حج و زيارت مرقد پيامبر بزرگوار صلى الله عليه و آله بود. اين آرزو در ذهن او، همواره از سالى به سال ديگر به تعويق مى افتاد، تا اينكه سرانجام در ماه رمضان سال گذشته يعنى 1327 هجرى اين سفر قطعى گشت و فرمان داده شد تا تمامى نيازمنديهاى سفر ايشان را به سرزمين حجاز مهيا كنند.

خديو، در ماه ذى القعده، همراهان خويش را براى اين سفر مبارك تعيين نمود. اين افراد عبارت بودند از: برخى از اطرافيان وى و تعدادى از علماى اعلام و شخصيت هاى بزرگوار مملكتى. در اين ميان، خديو از من خواست تا ملتزم ركاب او باشم و همچنين فرمانى در اين باره به اطرافيان خديو؛ اعمّ از رجال مملكتى و ارتشى صادر گرديد كه بر طبق آن، پيش از سفرِ وى، برخى به جده و برخى ديگر به مكه حركت كنند و در انتظار تشريف فرمايى او باشند. از آن ميان آقايان «احمد شفيق پاشا»، رييس دربار عربى و خارجى خديوى (رييس كنونى اوقاف عمومى) و «حسين محرم پاشا»، سر ياور خديوى و مهماندار او (جانشين فرماندهى دايره حربيه كنونى)، «محمد عزّت پاشا» رئيس دربار تُركى خديوى، «احمد خيرى پاشا»، بازرسِ اوقاف خصوصى، «احمد صادق بك»، بازرس ويژه خديوى، «محمود بك محمد»، رييس دفتر فرماندهى خديوى، فاضل

ص: 82

گرامى، «شيخ محمد شاكر»، نماينده بزرگ الأزهرِ شريف، «سيد محمد ببلاوى» از علماى الأزهر و نماينده كتابخانه خديوى مصرى و «شيخ محمد عاشور» مفتى اوقاف خصوصى و افراد ديگرى كه از افسران گارد خديوى بودند، مى توان نام برد. روز شنبه 26 ذى القعده برابر با 9 دسامبر سال 1909 ميلادى تشريفات ويژه خداحافظى انجام گرديد و بدين مناسبت سرتاسر كاخ عابدين مملو از اصناف و گروههاى مختلف توديع كننده گرديد.

به همين جهت از سرتاسر مملكت، نمايندگان و گروههاى مختلف براى دست بوسى خديو به كاخ آمده بودند، بطوريكه تا آن روز شبيه به آن جمعيت در كاخ ديده نشده بود.

اين مهربانى و شور و هيجان تنها در بين مسلمانان نبود، بلكه انبوه مصريان با اديان مختلف، در اين احساس و شورِ ملى شركت جُسته بودند و نسبت به خواسته قلبى يكى از بزرگترين پادشاهان و امراى اسلامى كه همان انجام وظيفه دينى و- اجتماعى بود، احترام قايل شده بودند و در كنار آن خير و سعادتى عظيم را براى اسلام و تمام مسلمانان و براى مصر و تبارِ مصريان بويژه، آرزو مى كردند.

در 28 ذى القعده سال 1327 هجرى، نامه اى از سوى خديو به رييس اداره دربار خديوى، بدين مضمون صادر گرديد:

«اراده ذات الهى بر انجام خواسته ما نسبت به اداى فريضه حجّ و زيارتِ تربت پاك نبوى- كه بر صاحبش درود و سلام باد-، محقق گشته، بنابراين براى به انجام رساندن اين خواسته عظيم، در اين سال تصميم به سفر گرفتيم و با اعتمادى كه در نظر ما نسبت به شما وجود دارد، تصميم گرفتيم كه اداره امور مملكتى و حكومتى را، به هنگام غيبتِ خود به شما واگذار كنيم تا با درايت و كاردانى كه در شما سراغ داريم، با نيكويى، آن را به انجام رسانيده، به همين مناسبت اين فرمان را صادر كرديم و از درگاه خداوند بارى تعالى موفقيت شما و ساير حضرات دوستانتان در دربار را نسبت به انجام آنچه كه سعادت ملت و موفقيت مملكت در آن است آرزو مى كنيم و ما هم آرزومنديم در آن ديارِ مبارك، بر احوال حجاج مصرى و نيازمنديهاى آنان، توجه كرده، بتوانيم امكانات، آسايش، رفاه و اطمينان خاطر آنان را در آينده فراهم آوريم.

ص: 83

به همين مناسبت، در كنار آن بقعه هاى پاك و منزّه، دستان خويش را به سوى درگاه الهى دراز مى كنيم موفقيّت خويش را در خدمت به ملت عزيز مصر، آرزومنديم. ما در حالى از شما جدا مى شويم كه قلب ما با شما است و فكر و انديشه ما همواره بر خير و سعادت و بزرگى شما، در حال و آينده بوده، همچنانكه يقين داريم دعاهاى خير شما همواره در سفر و حَضَر بدرقه ما خواهد بود، ان شاءاللَّه!».

در ساعت هفت و چهل دقيقه صبح روز 29 ذى القعده سال 1327 هجرى، كه رسماً سفر جناب خديو در اين روز، تعيين گرديده بود و قطار اختصاصى ايشان از «سراى قبه»- كه حامل والامقام خديو و بعضى از اطرافيان او بود- حركت كرده و سپس به ايستگاه مصر رسيد؛ در اين ايستگاه، رؤساى دربار خديوى، علماى اعلام، نمايندگان دولتها و كنسولهاى آنان، شخصيتهاى مصرى و محترمين از آنان در انتظار خديو بودند.

وى پس از ورود با يكايك نامبردگان خداحافظى كرد و همگان در حين توديع، براى وى آرزوى موفقيت و دعا مى كردند و حضرات رؤساى دربار كه توفيق حضور با وى را بدست آورده بودند، به يارى خداوند، همگى با قطار به سوى كانال سوئز حركت كردند.

در اين هنگام كليّه ايستگاههاى راه آهن را با زيباترين وضع آذين كرده و جمعيت انبوهى از بدرقه كنندگان آن جا را پُر كرده بودند؛ اين حالت به ويژه در دو ايستگاه «نبها» و «زقازيق» چشمگير بود! زيرا جمعيت بسيارى در آن جا گرد آمده بودند و بازگشت امير خود را از اين سفر، به سلامتى و عنايت پروردگار، از درگاه ذات بارى تعالى درخواست مى كردند.

قطار همچنان در حركت بود تا اينكه به سلامتى به «سوئز» رسيد و سپس در ساعت يك بعدازظهر به ايستگاه «خوض» رسيد؛ جمعيتى انبوه از تبار مصريان در آن جا گرد آمده بودند كه امكان شمارش آنان وجود نداشت! در سوئز گروههاى ويژه اى به نمايندگى از تمامى گروههاى مصرى و همچنين نمايندگانى از استانهاى مرزى و مديران آنها اجتماع كرده بودند و پيشاپيش آنان حضرات آقايان اعضاى مجمع عمومى و مجلس شوراى قانون گذارى به رياست حضرت والامقام پرنس «حسين كامل پاشا»- (كه رييس آنان به شمار مى آمد)- حضور داشتند هنگامى كه قطار توقف نمود، جناب خديو از آن

ص: 84

پياده شد و با تمامى حاضرينِ در صحنه، از بزرگان و امرا مصافحه كرد و نسبت به تحمّل اين مشقت و زحمت، قدردانى نموده و با زبانى تشكرآميز و رويى گشاده از آنان سپاسگزارى كرد؛ سپس روبه سوى جناب پرنس كرد و بدو گفت:

«اينجانب از شما- نه به عنوان رييس شورا و مجمع عمومى بلكه بعنوان بزرگِ خاندان خديوى- از صميم قلب سپاسگزارى مى نمايم».

امير كه خويش را لايق اينگونه كرامت و بزرگى و مهربانى از سوى خديو نمى دانست، با چشمانى اشكبار! در جواب اين سخن مهربانانه خديو گفت:

مولاى من! در هر پست و مقامى كه باشم غلامى از غلامان مخلص دربار شما مى باشم و اين، امتياز و افتخارى است كه در نتيجه قرابت و نزديكى از سوى شما به من رسيده است، پس در اين هنگام حضرت خديو در مقابل اين جواب زيبا! كه با شيواترين بيان، مقام اخلاص و دوستى و ولايت خويش در برابر آن جمعيت انبوه بدو تقديم داشت، سر فرود آورد!.

در اين هنگام جناب خديو بر عرشه كشتىِ سلطنتى بالا رفت و پس از اندك استراحتى مراسم توديع انجام شد.

سرانجام در ساعت سه بعدازظهر، كشتىِ اختصاصى، بندر را به سوى جدّه ترك كرد. كشتى ياد شده حامل والامقام خديو، عليا حضرت مادر خديو، والا گهر پرنسس ها «فاطمه خانم افندى» و «فتحيه خانم افندى» دختران حضرت خديو و پرنسس «فاطمه خانم افندى» عمّه او بود، كه نامبردگان به همراه عليا حضرت مادر حضرت خديو، بوسيله قطارى اختصاصى، پيش از تشريف فرمايى جناب خديو به سوئز، بدان جا رسيده بودند.

كشتى همچنان به حركت خود ادامه مى داد، تا اينكه به نزديكى هاى مرز «رابغ»، از ساحل شرقىِ دريا رسيد،- رابغ در عرض 22 درجه و 28 دقيقه و طولِ 28 درجه و 58 دقيقه، واقع است. فاصله ميان آن تا جدّه يكصد و نه مايل مى باشد-. در اين هنگام جناب خديو به همراه ساير حاجيان، كه در ركاب او بودند، به احرام كامل در آمدند، كشتى در مسير خود به حركت ادامه مى داد تا اينكه به فاصله دو ساعتى از جده رسيد بطورى كه

ص: 85

ساختمان هاى اين شهر يكى پس از ديگرى نمايان شد و به وضوح ديده مى شد. همچنين در جنوب آن، دهكده اى كوچك نمايان گرديد كه به «نَزْله» معروف بود؛ اين مكان پوشيده از خانه هاى خِشتى و گِلى بود و در اين خانه ها برخى از اعراب و اهالى آن سكونت داشتند كه بيشتر از صيادان ماهى بودند و در روبروى اين دهكده از سوى دريا، دو جزيره كوچك وجود داشت كه نخستين جزيره در شمال، به «جزيره سَعْد» و ديگرى به «جزيره سعيد» موسوم بود. در اين دو جزيره، قرنطينه بهداشتىِ حدود حجاز، مستقر گرديده است. در جزيره نخستين، جايگاهى براى تبخير و زدودن نمك از آب شور وجود داشت، همچنانكه ساختمانهايى براى قرنطينه افراد در آن بنا گرديده بود. در صورتى كه كشتى هاى وارد شده به اين مرز دريايى غير بهداشتى بودند، كليه حُجّاجِ آن بوسيله كشتى هاى بادبانىِ (سَبْك) پس از طى سه ساعت يا اندكى بيشتر، به جزيره اوّلى و يا با طى كردن دو برابر اين زمان به جزيره دوّمى هدايت مى شدند و در اين جزيره و يا جزيره ديگر مدّتى را كه بوسيله پزشكِ قرنطينه، در جدّه تعيين مى گرديد-، باقى مى ماندند.

در اين ساختمانها، افراد را گروه گروه در قرنطينه بهداشتى قرار مى دادند و آنان ناگزير به باقى ماندن در قرنطينه به مدّت تعيين شده بودند و پيش از سپرى كردنِ آن زمان هيچيك از آنان نمى توانستند از اين محدوده خارج شوند.

در ساعت دوى بعدازظهر روزِ سه شنبه، اول ذى الحجّه، كشتىِ خديو در فاصله اى نزديك به سه مايلى از بندر، لنگر انداخت، اين بدان جهت بود كه مركب هاى بزرگ هيچگاه نمى توانستند بعلّت عمق اندك آب در كناره بندر، بدان وارد شوند.

بنابراين جناب خديو تا صبح روز بعد در كشتى باقى ماند. در اين هنگام در اطراف بندر و كمى دور از آن، كشتى هاى فراوانى ديده مى شد كه اين مركب ها حاجيان را از هند، روسيه، تركيه، بلاد مغرب، مصر، بندر سودان و جز اينها بدين مرز دريايى آورده بودند و كشتى هاى ياد شده همگى پرچمهايى را بعنوان احترام و تشريف فرمايى خديو به اهتزاز در آورده بودند؛ همچنانكه قايق هاى بادبانى كه در اين آبها در حال رفت و آمد بودند، و همگى به احترام ورود حضرت خديو، به آذين آراسته گرديده بود.

ص: 86

شهر جدّه

بكرى، در معجم خود گفته است:

«جُدّه (به ضم اول) ساحل مكه بوده و چون شهرى است ساحلى چنين نامبردار گرديده است. در زبان عرب، جُدّه خشكى كنار درياها يا رودخانه ها را گويند و ريشه نام جُدّه از معناى «راهى طولانى» گرفته شده است. مردمان اين منطقه هم اكنون بدان جِدّه (به كسر ميم) گويند و مصريان آن را جدّه به (فتح اول) گويند. و آنچنانكه به نظر اينجانب مى رسد تمامى اين نامگذارى ها صحيح مى باشد؛ زيرا جِدّه (با كسر) روزى و سعادت بوده و اين مرز دريايى بدون شك گلوگاه حياتى اين كشور به شمار مى آمده و چه چيزى با سعادت تر از آنكه زندگى انسان و وجود آن از او سرچشمه گيرد، همچنانكه جدّه به (فتح اول) به معناى راهِ پهناور و وسيع است كه راهى در كشور حجاز وسيع تر از آن، وجود ندارد. اين بندر بر ساحل شرقى درياى سرخ و بر روى مدار 39 درجه و ده دقيقه از طول شرقى و مدار 21 درجه و 28 دقيقه از عرض شمالى واقع گرديده است.

اين مكان در آغاز دهكده كوچكى بود كه قبيله «قضاعه» پيش از اسلام در آن جا و اطراف آن زندگى مى كرده اند. در سال 26 هجرى به هنگام خلافت عثمان، گروهى از رنج و سختى هاى خويش- به جهت گذرگاههاى مختلفى كه در بندر «شعيبيه» وجود داشت- نزد وى شكوه نمودند و به گِل نشستن كشتيها را در آن بندر ياد آورى نمودند. آنان منطقه اى را كه مكانى بهتر از آن بود در شمال بندر شعيبيه به وى پيشنهاد كردند. عثمان به همراه جمعى از ياران خود براى ديدن آن منطقه از نزديك، به آن منطقه رفت و تصديق كرد كه اين منطقه- همچنانكه به او ياد آورى كرده بودند- از منطقه شعيبيه بهتر است، پس دستور داد كه اين منطقه را مرز دريايى مكه قرار دهند و نام «جدّه» را بر آن نهاد.

آنچه به هنگام ورود عثمان به اين مكان روايت كرده اند، اينست:

كه وى وارد دريا گرديد و خود را شستشو داد، به ياران خود نيز چنين دستور داد كه خود را بشويند در حاليكه پارچه اى را به دور خود بسته باشند و اين مطلبى است كه فرنگيان ادعا مى كنند كه از فرهنگ آنان سرچشمه گرفته است!. «شعيبيه» هم اكنون دهكده

ص: 87

كوچكى است به فاصله بيست كيلومترى كه در جنوب جدّه قرار دارد و برخى از اين منطقه با لفظ «شعيبه» ياد مى كنند.

از آن پس جده روبه سوى عمران و آبادانى گذاشته و اهميت آن فزونى گرفت، تا آن جا كه هم اكنون از بزرگترين مرزهاى دريايى در بلاد عرب، به شمار مى آيد.

ساحل جدّه را در زير آب، راههاى سنگلاخى پوشيده بود كه در ميان آن، بخش هاى مرجانى به رنگ قرمز يا سياه (يُسر)، ديده مى شد و بر روى سطح آب آن، در بيشتر نقاط، برگهايى از گياهانِ آبى پوشيده شده بود. اين گياهان، بيشترين شباهت را به گُلِ نيلوفر آبى دارد كه در درياچه هاى مصر يافت مى شود. اين گياه (گل نيلوفر آبى) به رنگ قرمز و سياه بوده و به وفور در ساحل خليج عربى (1) ديده مى شود.

اين نوع گياهان احتمالًا تأثيرى در زندگى گروهى- از صدفهاى سرخ و ماهيان مرجانى كه در آن به تعداد زيادى وجود دارد-، داشته و از آن تغذيه مى نمايند. و شايد بتوان گفت (نامگذارى آن به درياى سرخ، به همين دليل است)؛ همچنين علت ديگر اين تسميه مى تواند رنگ خاكسترى آن باشد كه پيش از طلوعِ آفتاب، همه روزه در كناره هاى ساحلِ اين دريا كه آب به هنگام جَزْر از آن فروكش نموده- ديده مى شود، بطوريكه اين قسمت در سرتاسر ساحل، رنگِ سرخِ متمايل به نيلگونى را، به دريا داده و اين وضع، در برخى قسمت ها همچنان ادامه داشته تا اينكه به بخشى از آب دريا، متصل مى گرديد.

لازم به ذكر است كه به همين مناسبت ياد آور شويم آنچه ما مشاهده كرديم از ظاهر رنگ لباسهاى مردم جده معلوم بود كه تمايل به پوشيدن لباسهاى سرخ دارند و اين مطلب همواره ميان بزرگ و كوچك آنها تفاوتى نداشته و شايد بتوان گفت كه در نتيجه تأثير آن محيط بر آنان باشد!؛ (جالب اينكه) آنان را در حالى مشاهده مى كنى كه كمربندى سرخ و شالى (2) به همان رنگ بر سر گذاشته اند. و نيز كودكانِ زيادى را از آنان مشاهده مى كنيد در حاليكه پيراهنى گشاد در بر كرده و قسمت جلوى بالا تنه اين پيراهن به رنگ سرخ تزيين گرديده است. اين مطلب نيز در وضع ظاهرى مردمان سطح بالاى اين شهر


1- خليج فارس. «مترجم»
2- منظور از شال، ظاهراً همان پارچه اى است كه عربها بر سر مى بستند. «مترجم»

ص: 88

ديده مى شود كه در لباس هاى خود از رنگهاى سرخ و يا نزديك به آن بيشتر استفاده مى كنند.

جدّه را حصارى پنج ضلعى در بر گرفته است كه اين حصار، از غرب مُشرِف بر دريا بود كه طول آن 576 متر، از شمال 675 متر، از شرق 504 متر و از سوى جنوب شرقى 315 متر و از جنوب 810 متر مى باشد.

در هر يك از قسمت هاى اين حصار، درى تعبيه شده است و درِ شرقى آن «باب مكه» نام داشت كه ديواره برونى اين دَرْ، بوسيله سنگ رنگ شده بنا گرديده و در كنار آن، نام سلطانِ غورى پادشاهِ مصر ديده مى شود؛ اين پادشاه، در سال 915 هجرى حصار ياد شده را براى جلوگيرى از حمله فرنگيان- كه از اين هنگام استعمار شرق را آغاز كردند- از سوى جده بنا نهاد. اين حصار در سال 948 هجرى مانع از نفوذ پرتغاليها به داخل آن گرديد، زيرا آنان از سوى اين قلعه كوچك، آنچنان زير آتش گلوله ها قرار گرفتند كه ناگزير سوار بر مركبهاى خويش شده در حاليكه اثاثيه و ذخيره هاى خود را جا گذاشته بودند، متوارى گرديدند. همچنانكه به هنگام حمله وهابيان به جده در سال 1218 هجرى، (مدافعان)، شهر بوسيله اين حصار از خود دفاع نمودند. ليكن به هنگام يورش انگليسيان در سال 1274 هجرى اين شهر نتوانست وظيفه خود را آنچنان كه مى بايست انجام دهد!، اين وضع بدين سبب بود كه يكى از رعاياى انگليسى در جده داراى كشتى بادبانى بود كه همواره پرچم انگليس بر بالاى آن در اهتزاز بود، وى اين پرچم را به پرچم عثمانى تغيير داد، كنسولِ انگليس از اين تغيير خشمناك گرديد! و بر كِشتىِ ياد شده بالا رفت و با زور و اهانت، پرچم عثمانى را پايين آورد!. هنگاميكه مردم از آن اطلاع پيدا كردند، بر آنان گران آمده و هياهويى بپا نمودند!. مردم به سوى خانه او حمله ور شدند و او را به همراه كنسول فرانسوى به قتل رساندند و خانه آنان را تاراج كردند. بنابراين در نتيجه اين حمله، كشتى هاى انگليسى به جدّه حمله ور شدند و سپس در مكّه حاضر شدند و به همراه امير «آل على» تحقيقى را درباره قتل كنسول فرانسوى آغاز نمودندكه در نتيجه آن تحقيق حدود پانزده نفر از مردمان جده را در بازار جدّه به دار آويختند و تعداد فراوانى از بزرگان آن شهر را تبعيد كردند و نظير اموال تاراج شده را- بر پايه ادعاى رعاياى كشورهاى

ص: 89

خارجى- كه در اين فتنه از دست داده بودند، بعنوان غرامت باز پس گرفتند.

در سال 1311 هجرى انگليسيان نيز كشتى هاى خود را براى بار ديگر به آبهاى اين مرز آوردند و اين نتيجه حمله اعرابى بود كه در آن حمله، كنسول انگليس را كشتند و نماينده كنسول فرانسه و روس را مجروح نموده بودند.

بنابراين در نتيجه تجاوز نمايندگان خارجى به خارج از محدوده تعيين شده يورشى صورت پذيرفت و اينان كه خود مسلمانانى از افراد اين شهر بودند، بعلت حمايت و پشتيبانى كشورى خارجى، دست به اعمالى ناشايست زده و با برادران و همشهريان خود بد رفتارى مى كردند.

هنگام اين شورش، «شريف عون» از مكه آمد و در محلّ حاضر شد و در پايان صلح و دوستى را بدون درگيرى حاكم نمود و كشتى هاى انگليسى جدّه را ترك نمودند.

جدّه داراى 3500 خانه بود كه اين خانه ها از نظم خاصّى برخوردار نبود، اين خانه ها غالباً بوسيله سنگ هايى كه از كوههاى نزديك آن آورده مى شد ساخته شده بود و گاه نيز اين خانه ها بوسيله سنگهاى لاشه بنا مى گرديد، سنگهاى لاشه را معمولًا از كناره هاى دريا بدست مى آوردند و با ضخامت بسيار اندكى كه داشت، در نهايت استحكام و قدرت بود، ليكن خطر آن بسيار و ضرر آن جبران ناپذير بود؛ زيرا اينگونه سنگها بعلّت دارا بودن مقدار زيادى فسفر، قابل اشتعال بوده و به سرعت مى تواند آتش سوزى را افزايش دهد!. خانه هاى آنان همانند خانه هاى ساير شهرهاى حجاز (مكه و مدينه) بود كه بيشتر شبيه به خانه هاى مصر در دوران مماليك است- هم اكنون در «سوق السّلاح» از اين خانه ها فراوان وجود دارد-، ليكن در همين خانه ها اتاق هاى بزرگ و سالن هاى وسيعى با سقف هاى بلند و پنجره هايى بلند و عريض همانند بالكن هايى كه به بيرون متمايل گشته و بدان «رواشن» گفته مى شود- (مفرد آن روشن بوده كه كلمه اى فارسى به معناى نورانى مى باشد.)- جنس اين پنجره ها از چوب بود و نقش و نگارهاى مختلفى بر آن حك شده بود در ميان خانه هاى اين شهر، خانه اى را ديدم كه ديوارِ سر درِ خانه در حدود پانزده متر بود و در آن نُه پنجره بزرگ تعبيه شده بود كه بدون شك اينگونه پنجره هاى بزرگ با وضع مناطق گرمسيرى مى تواند سازگار باشد و بدين جهت است كه

ص: 90

سبك نوين معمارى در مصر نيز به اين روش باز مى گردد، همچنانكه در بيشتر ساختمانهاى نوين در بخش سكونت فرنگيان به ويژه در «مصر جديد» كه با الهامى از اشكال و مهندسىِ مصر باستان و تكميل آن بنا گرديده است، ديده مى شود.

«محمد على پاشا» در اين شهر داراى ساختمانهاى فراوانى است كه از آن جمله:

دارالولايه (مركز حكومتى)، دارالبلديه (مركز شهردارى) و پادگانهاى نظامى و جزاينها را مى توان ذكر نمود.

آب نوشيدنى در آن بوسيله آب انبارهاى قديمى است كه از آب باران و يا چشمه هايى كه در خارج از شهر قرار دارد پُر مى شود، بطوريكه هر قدر آن چشمه ها به دريا نزديكتر باشد، آب آن شورتر و در نتيجه غير قابل استفاده مى باشد. اين چشمه ها داراى كانالها و جويهايى بود كه از سوى «عثمان پاشا نورى» در سال 1302 هجرى بنا گرديده بود و آب آن از چشمه «رغامه»- كه در فاصله بيست كيلومترى شرق اين شهر قرار دارد- تأمين مى شد كه هم اكنون اين كانالها منهدم گرديده است. شهردارى اين شهر نسبت به اصلاح و ترميم اين مجارى، همّت گماشته ليكن بنظر مى رسد كه اين مرمت نمى تواند بدون هميارى و كمك مردمانِ آن به نتيجه برسد؛ زيرا مصلحت آنان اين چنين اقتضا مى كند كه مجارى آب نوشيدنى اصلاح نگرديده و در نتيجه آنان از راه فروش آبِ مخزن ها و آب انبارهاى خويش به حاجيان، با قيمت هاى گزاف به نوايى برسند. حاجيان بيشتر به هنگام توقفشان در اين شهر، از آب هايى كه براى آنان از گودالها و چاهها آورده مى شد استفاده مى كردند. اين آبها علاوه بر آلودگى هميشه داراى مزه اى شور بوده و در صورتيكه فضل خداوند با آنان نبود، همگى به هلاكت مى رسيدند!!. در اين شهر دستگاه زدودنِ نمك آب وجود دارد كه متعلّق به بعضى فرنگيان مى باشد.

بوسيله اين دستگاه نمك آب دريا را زدوده و به مردم مى فروختند، ليكن هم اكنون بطور كلى خراب شده است كه هنگاميكه ما، در جده اقامت داشتيم، تعدادى از آنها را جهت تعمير به سوئز ارسال نموديم.

جدّه مركز تجارتى مهمّى به شمار مى آيد، بطوريكه مى توان آنرا بعنوان مرز دريايى عمومى حجاز دانست. زيرا صادرات حجاز از اين شهر صورت مى گيرد و واردات آن نيز

ص: 91

بدين شهر وارد مى گردد. بنظر مى رسد كه تجارت آن در صدفهاى لؤلؤ و مرجان، يُسر، تسبيح، پارچه هاى ابريشم، عطر، ادويه، حبوبات، ظروف، پوست، سجاده، فرش و آنچه كه مورد نياز حاجيان است، مى باشد.

امّا تجارت اساسى و مهم آن شهر در زمينه حبوبات، به ويژه گندم و آرد گندم بود زيرا كه پايه زندگى مردمان سرزمين عرب از شمال تا جنوب نيز به اين دو وابستگى دارد؛ اين دو محصول از كشورهاى هند، مصر، شام، ايران، جاوه و جزانيها، بدين شهر وارد مى گرديد. بازار شهر، از جنوب تا شمال آن امتداد داشت كه در ادامه مغازه ها به خانه هاى كنسول هاى دولتها منتهى مى گرديد، زيباترين ساختمانهاى جدّه در اين بخش شهر بنا گرديده كه در اين ميان خانه نمايندگى روسيه را بعنوان زيباترين خانه اين شهر مى توان به شمار آورد، زيرا اين خانه با سبك جالب و زيبايى بنا گرديده و در آن پنجره ها و بالكن هايى بكار رفته است كه نشان دهنده عظمت و ابَّهَت ساختمانهاى عربى باستان بود، آنچنانكه هر بيننده اى در ذهن خود تصوّر مى كرد كه در مقابل كاخ «رُصافه» در بغداد ايستاده است. جايگاه پليس در مقابل اين خانه واقع شده است و در كنار آن، مركزى براى پستِ نگهبانى بود، اين مركز از اتاق كوچكى تشكيل گرديده بود كه بوسيله مانعِ چوبى ساده اى كارگران را از كارفرمايان جدا مى نمود و در كنار آن نيز مركز تلگراف قرار داشت.

بازرگانان شهر جدّه را مردمان بومىِ آن تشكيل مى دادند كه علاوه بر بوميان، حضرموتى ها، هندى ها، ايرانيان، بخاريها و تركان نيز فعاليت داشتند، ليكن اين گروه، تنها در موسم حج بازار تجارت شان گرم مى شد.

در جنوب شهر شخصى از تركها دستگاهى داشت كه چرخهاى آن بوسيله انرژى نفت به حركت در مى آمد و با دستگاه ياد شده غلات را آرد مى كرد و دستمزدى كه در مقابل هر پيمانه جده (معادل سه اقّه) (1) دريافت مى كرد برابر با (سه قروش مجيدى) بود و با اين حال صاحبِ آن پيوسته شكايت درآمد اندك در مقابل خرجِ زياد دستگاه و اداره زندگى خود را داشت.

جمعيّت اين شهر تعدادشان تاكنون بصورت رسمى اعلام نگرديده است ليكن


1- أُقّه معادل 234 سطل مصرى بوده كه هر سطل مصرى معادل 435 گرم مى باشد. م.

ص: 92

جمعيت آن را در حدود پنجاه هزار نفر تخمين مى زنند: ده هزار نفر آنان از مسلمانان غير عرب مانند: ايرانيان، حضرموتى ها، هندى ها و بخاريها بودند، اما فرنگيان، كه تعدادشان در حدود يكصد نفر يا كمى بيش از آن بيان مى شد، بيشتر آنان را تركان تشكيل مى دادند.

ثروت و دارايى اين شهر تقريباً در دست همين خارجيان قرار داشت بطوريكه گاهى برخى از آنان در حدود يك ميليون جنيه، سرمايه داشتند، زيرا اين گروه با فعاليت و جنب و جوشى كه در هنگام كار از خود نشان مى دادند در ميان مردم اين شهر خصوصاً آن گروه [اين فعاليتها چنان گسترده بود]، مطلبى غريب و عجيب بود، تا آنجا كه حتى باربران و قايقرانان اين شهر نيز غالبا از حضرموتى ها و يا غلامان تشكيل مى گرديد.

جدّه داراى دو مدرسه بود، نخست «مدرسه الاصلاح» كه در آن حدود هشتاد شاگرد مشغول به تحصيل بودند و هزينه آنان بيشتر از راه كمك هاى مردم شهر تأمين مى گرديد، ديگرى «مدرسه الرشديه» كه مدرسه اى دولتى بود و در حدود يكصد و بيست شاگرد در آن به تحصيل اشتغال داشتند.

درسى كه در اين دو مدرسه تدريس مى گرديد، مقدارى معلومات سطحى و ساده از حساب و خواندن و نوشتنِ زبان عربى و تركى بود و بطوركلى سطح آموزش آنان بسيار پايين تر از مكتب خانه هاى اوقاف مصر به شمار مى آمد.

در بازار اين شهر تابلويى را ديدم كه بر آن نوشته شده بود (روزنامه الاصلاح و چاپخانه آن)، درباره آن تابلو سؤال كردم، معلوم گرديد كه اين مركز پس از اعلان فرمانِ عثمانى، آغاز بكار كرده بود، ليكن بعلّت عدم استقبال مردم از آن، مجدّداً از سوى بوجود آورنده آن، تعطيل گرديده و نويسنده آن كه شخصى از تُركها بود به آستانه (استانبول) مراجعت كرده و هم اكنون چاپخانه بدون هرگونه فعاليتى همچنان تعطيل بود. همانطور كه پيش از اين ياد آور شديم ساكنان جدّه، آميخته اى از نژادهاى گوناگون بود. و طبيعت اين اقليم آنچنان حالت سادگى و ابتدايى در آنان بوجود آورده بود، بطوريكه از نظر آموزش عمومى و سطح سواد، در سطح بسيار پايينى قرار داشتند به حدّى كه گاه برخى از آنان، تنها به نوشتن نامه و يا شمارش ساده اى از حساب توانايى داشتند.

اين شهر داراى چهار مسجد بود، مسجد حنفى، شافعى، مالكى و مسجد

ص: 93

«سيدى عكاشه» كه اين مسجد بزرگترين مسجد در ميان مساجد ديگر به شمار مى آمد.

اين شهر داراى خانه سالمندان بسيار كوچكى بود و نيز گفته مى شود كه مهمانخانه اى (لوكانته) كوچك در ميدان گمرك شهر وجود داشته ليكن اين جانب آن را نديدم.

جدّه بوسيله قائم مقام (نماينده والى) و نماينده شريف اداره مى گرديد كه هم اكنون اين شخص جناب «سيد محمد نصيف» مى باشد. قائم مقام (جانشين والى) در اين شهر عهده دار مسايل مالى حكومتى بود كه غالباً به درآمد گمرگها منحصر مى شد و درآمد دولت از اين راه حداكثر در حدود (پنجاه هزار جنيه عثمانى) در سال بر آورد مى گردد.

امّا شخص ديگرى كه نماينده شريف مى باشد و عهده دار كليّه مسايل و كارهاى عربها بود، بجز نيروى نظامى كه از فرماندهى خود دستور مى گرفتند. والى حجاز پيش از اين در جدّه زندگى مى كرد، ليكن در حوالى سال 1280 هجرى بعلّت اهميّت مكه، بدان شهر انتقال يافت.

تصويرى از بندر جدّه

به هنگام موسم حج حركت دايمى در جده مشاهده مى شود بطورى كه اين جنب و

ص: 94

جوش شبانه روزى است و هيچگاه قطع نمى گردد و حاجيان هر زمانيكه به جلوى درهاى گمركِ جدّه مى رسند، مطوفين و يا نمايندگان آنان، همواره در انتظار آنان بوده و پيوسته نداى حاج فلان ... و يا حجاج فلان ... (منظور نام مطوف را مى برند) را سر داده و هر حاجى به هنگام ورود نام مطوف خويش را مى داند، او را صدا كرده و به يارى خويش مى طلبد، پس افراد ياد شده به سرعت به يارى او آمده و گذرنامه اش را گرفته و پس از اعلام ورود آن شخص به قسمت ويژه گذرنامه، او را به همراه خويش به منزل از پيش تعيين گرديده مى بَرَند. هر حاجى يك يا دو روزى را در آن جا به سر مى برد و در اين فاصله ميزان دستمزد بر انتقال او تعيين مى شد و مركوبى را از قبيل قاطر و يا شتر براى او مهيا مى كردند؛ و در صورتيكه نياز به كجاوه داشتند، آن را براى او خريده و سپس وى را راهى مكه مى نمودند.

هزينه هر كجاوه بطور متوسط يك جنيه انگليسى و دستمزد ساربان نيز تا مكه يك جنيه بود. همچنين هزينه شترى كه بار را حمل مى كند نيز برابر همين مقدار است ليكن شترهاى كجاوه دار معمولا در اين فصل به دو برابر اين هزينه مى رسيدند.

قبرستان جده و قبر مادرمان حَوّا

در خارج شهر از سوى جنوب، قبرستانى متعلّق به مسيحيان وجود داشت كه بوسيله حصارى بلند اطراف آن پوشيده شده بود و بر دَر آن نگهبانى از اعراب وجود داشت كه اجازه ورود بدان را به غير از مسيحيان نمى داد. امّا قبرستان مسلمانان در سمت شرقىِ شهر، به فاصله اى در حدود يك كيلومتر از درِ شرقىِ آن، كه معروف به «باب مكّه» است واقع شده بود؛ اين قبرستان داراى حصارى است كه ورودى آن از غرب اين قبرستان مى باشد و به هنگام موسم حج، گدايانى كوچك و بزرگ از اعراب و غير اعراب بر درِ اين قبرستان مشاهده مى شود؛ اگر از اين در به قبرستان وارد شويد، در مقابل خود آرامگاهى دراز و طويلى را كه طولِ آن در حدود يكصد و پنجاه متر و ارتفاع آن يك متر و عرض آن در حدود سه متر است، مشاهده مى كنيد. گفته مى شود كه: اين قبر، آرامگاه مادرمان حَوّا مى باشد. اين قبر بيشتر شبيه قناتى بسته شده است كه از سمت جنوبى آن

ص: 95

بوسيله سه ديوار از يك مربع احاطه شده است و ديوار شمالى آن كه از سوى قبر است از مربع كسر گرديده است و موجود نيست. طول هر يك از ديوارها چهار متر است و ارتفاع آن هم به همان اندازه مى باشد؛ در هر يك از ديوارهاى ياد شده، پنجره اى قرار دارد. در پايان اين مستطيل از سوى شمال، ديوارى به ارتفاع حدود سه متر وجود داشت كه در ميانه آن از سمت بالا، برآمدگى وجود دارد و در زير آن پنجره اى بود كه اين پنجره بر روى قبر به گونه اى است كه در طرف دو پاى مُرده قرار گرفته است.

در انتهاى قبر، كسانى را مى بينيد كه شما را به جايگاه سر و يا دو پاى اين آرامگاه راهنمايى مى كنند و همواره دست آنان براى گرفتن پولى به سوى افراد دراز است. در حدود يك سوم اين آرامگاه از سوى سر را، گنبدى پوشانيده است كه ورودى آن از سوى غرب است و از آن دو پنجره به سوى قبر باز مى شود. در ميانه آن، مقصوره اى از چوب وجود دارد كه روى آن بوسيله پارچه اى پشمى پوشيده شده است، اين مقصوره دَرى داشت كه در برابر دَرِ گنبد واقع شده بود و بوسيله خادم مقبره، براى ما گشوده شد؛ او گفت: «اين نقطه جايگاه سر شريف است».

پس آن را مشاهده كردم و ديدم كه دو سنگ از نوع سنگ چخماق در آن قرار دارد و طول هر يك از آنها در حدود يك متر است.

اين سنگها از وسط سوراخ داشت و بيشتر شبيه به تابوتى سنگى براى مردگان بود و در صورتيكه نگوييم كشتارگاه بوده در دوران قديم جايگاهى براى تقديم قربانى ها بوده است. در اين جا بود كه به خاطرم گذشت اين مكان ممكن است پيش از اسلام بعنوان نمادى از حَوّاء امّ البشر، از سوى «قضاعه» محلّ عبادت گرديده است همچنانكه «هُذيل» و «سواع» فرزند شيث بن آدم را عبادت مى كرده اند. لازم به ذكر است كه هذيل در جنوب و شمال مكّه مى زيسته همچنانكه هم اكنون گفته مى شود: «هذيل شام و هذيل يمن» و مسكن «قضاعه» در ميان اين دو بوده آن چنانكه قبيله هاى «كلب»، «مراد»، «هَمْدان»، «حمير»، «ودّ»، يا «يغوث» و «يعوق» و «نسر» را عبادت مى كرده اند. (اينان بنا بر آنچه كه ادّعا مى كنند، فرزندان سواع بن شيث بوده اند) و خداوند نيز فرموده است:

وَقَالُوا لَاتَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّاً وَلَا سُوَاعاً وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْراً (نوح: 23)

ص: 96

اما طول قبر كه به اين مقدار است، ممكن است اين قوم عرب ضمن آنچه كه از ديانت ستاره پرستان يونانى گرفته بودند، آنرا نيز در ميان خود مرسوم و معمول گردانيده باشند، زيرا يونانيان مجسمه هايى را از ستارگان ساخته اند كه از آن ميان مجسمه «زهره» را مى توان نام برد، تاريخ نگاران عرب نيز مى گويند: «ضحاك (1) آن را در صنعاء بنا نمود كه بدان (غُمدان) مى گفتند». اين مجسّمه همچنان پايدار بود تا اينكه بوسيله عثمان بن عفان در هنگام خلافتش، منهدم گرديد.

يونانيان براى مريخ نيز مجسّمه اى مستطيلى مى ساختند كه در نتيجه آن قبور طويلى هم اكنون در سرزمين دولت عَليّه (عثمانى) وجود دارد كه در نتيجه تأثير آثار دولت يونانيان است اين قبر هم اكنون در آستانه عليّه (استانبول) نزديك اسكله «اناتولى قواق» بوده كه طول آن در حدود بيست متر مى باشد كه گفته مى شود: اين قبر، آرامگاه «يوشع» پيامبر است. اين پيامبر نزد مسلمانان، مسيحيان و يهوديان به يك اندازه محترم است. پس چه كسى مى داند كه يوشع حَتّى براى يكبار هم به اين سرزمين نيامده است؟ تا اينكه حكم نمايد. اين قبر از آثار بت پرستى است كه در اين ديار پيش از ورود مسيحيان وجود داشته است. همچنين در «كرك نوح» (دهكده اى در شام، نزديكى (معلقه زحلة) قبرى بطول تقريبى سى متر وجود دارد كه ادّعا مى كنند قبر حضرت نوح- عليه السلام- است و «ابن جُبير» هم در سفرنامه خود از آن ياد كرده و گفته است:

طول آن سى باع است، همچنين نامبرده يادآورى كرده است كه در حومه دمشق نيز قبرى بنام شيث پيامبر وجود دارد كه طول آن به چهل باع مى رسد.

و نيز گفته مى شود كه در نزديكى بيت المقدس، آرامگاه درازى وجود دارد كه به قبر «حسن الرّاعى» مشهور است. ليكن جهت نامگذارى آن براى اين جانب مشخص نيست،


1- تاريخ نگاران عرب گفته اند: «ضحاك از پادشاهان يمن بوده و گفته هاى بى اساسى را بدو نسبت مى دهند» و تاريخ نگاران ايرانى مى گويند: «نامبرده از پادشاهان ايرانى بود نام او «ازدهاق» بود كه پس از جمشيد قرن هشتم قبل از ميلاد به پادشاهى رسيده است». اين گروه، گفته هاى بى اساس و بدون پايه اى را بيش از آنچه عرب درباره ضحاكشان بيان كرده اند، بدو نسبت داده اند كه ممكن است با آن ضحاك ايرانيان يكى نباشد.

ص: 97

اما بنابر گفته آنان اين شخص چوپان حضرت موسى- عليه السلام- بوده است (؟). و در صورتيكه اين گفته درست باشد، مى بايست نام ديگرى نيز داشته باشد؛ بنابراين امكان اينكه قبر حَوّا يكى از مجسّمه هاى مقدس در زمان جاهليت بوده باشد، دور بنظر نمى رسد. هنگاميكه اسلام ظهور نمود تمامى آثار شرك و بت پرستى را از اين سرزمين زدود و مجسمه هايى را كه در نتيجه دولت بت پرستان بوجود آمده بود، همگى را منهدم نمود كه مى توان از جمله آن ها، اين مجسّمه را نيز به حساب آورد، ليكن تاثير آن همچنان بعنوان مادر، در دل اين مردم باقى مانده و به همين سبب گنبدى را نيز بر فراز آن احداث كرده اند كه (از زمان ساخت آن اطلاعى در دست نداريم) تا اينكه بدانيم از چه زمانى زيارتگاهى براى مردم مى باشد؛ همچنانكه آرامگاههايى كه براى خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله- كه بر آنان و بر جدشان سلام و درود باد-، نيز بنا مى كردند داراى چنين گُنبدى بود. «ابن بطوطه» در سفرنامه معروف خويش در قرن هفتم هجرى از اين گنبد ياد كرده است، ليكن درباره قبر مطلبى ذكر نكرده است. از بزرگترين دلايِل ساختگى اين قبر، مطلبى است كه «ابن جبير» در سفرنامه خود- كه به سال 587 هجرى انجام گرديده است-، نقل نموده و نوشته است:

«و در آن (جدّه) جايگاهى وجود دارد كه گنبدى كهنسال بر آن بنا گرديده و گفته مى شود كه اين محل، توقفگاه و منزل حوّاءِ امُّ البشر به هنگام حركتش به سوى مكه بوده است، پس اين ساختمان را بعنوان بركت و فضل او بنا كردند و خدا داناتر است».

در هر صورت، صرف نظر از تغييراتى كه طوفان در سطح زمين بوجود آورده و آن را زير و رو كرده است، به ويژه در سرزمينهايى همانند اين منطقه كه آبگير بوده است، با تاريخ نگاران عرب هم نوا شده قايل مى شويم كه: حَوّا به همراه آدم عليه السلام در جزيره «سرانديب» (سيلان) فرود آمده و صرفنظر از چگونگى انتقال آنان از جزيره به قاره و نيز چگونگى رسيدن آنان به جدّه و درگذشت حَوّا و دفن آن در اين مكان سپس فوت حضرت آدم عليه السلام و دفن او در كوه ابوقبيس يا مسجد خيف و يا بنابر گفته مسيحيان- «حركت او به سوى بيت المقدس و فوت او در آن و دفن شدنش در زير قطعه سنگى كه

ص: 98

در آنجا يعنى در «كليساى قيامت» كه تا كنون آنرا مورد تقديس قرار مى دهند»- باشد:

ليكن مطلبى كه ذهن نمى تواند قبول كند، ادعاى اين قوم است كه قايلند «اين جايگاه با اين درازا مربوط به قبر حَوّا مى باشد». (1) در هر صورت با نپذيرفتن صحّت اين قبر از سوى ما از احترام ما به حَوّا نكاسته زيرا او مادر همه بوده و لازم است كه مورد احترام همه باشد. و بدين جهت هنگاميكه شريف «عون الرفيق» پس از منهدم كردن گنبدهاى مزار صالحان در مكه و نيز انهدام اين گنبد، نمايندگان دولتها و كنسولها همگى اعتراض كردند و اين كار را ناشايست خواندند زيرا حَوّا فقط مادر مسلمانان نمى باشد.


1- اميدوارم كه خواننده اين سطور به من اجازه بدهد كه اين مطلب را بدون بررسى و تحقيق رها نسازم بنابراين گفته بعضى را، درباره طول حضرت آدم و حوا در اينجا نقل مى كنم: مسيو هانريون عضو اكادمى علمى فرانسوى و مستشرق مشهور گفته است: «طول آدم 123 قدم و 9 بوص 37 متر تقريبا و طول حواء 118 قدم و سه ربع بوص بوده است». معجم لاروس، ذيل عنوانِ مادّه آدم اما عربها در اين باره گفته اند: «طول آدم شصت ذراع بوده، كه طول حَوّا نيز ناگزير متناسب با او بوده است» ليكن منظور از ذراع را در اينجا نمى دانيم كه از چه نوع ذراعى است. در صورتيكه فرض نماييم ذراع دستى باشد، پس بنابراين طول هر ذراعِ دستى در حدود چهل سانتيمتر است كه در نتيجه طول آدم 24 متر بوده كه بسيار كمتر از مقدارى است كه بوسيله مسيو هانريون عنوان گرديده است.

ص: 99

رسيدن خديو به جدّه

و حركتش از آن مكان به سوى بحره

تشريف فرمايى خديو به جده در روز سه شنبه اول ذى الحجه سال 1327 هجرى جهت انجام فريضه حج شريف، برگى زريّن در تاريخ جدّه به شمار مى آيد. هنگاميكه در اين روز آفتاب طلوع كرد، مردم دسته دسته و گروه گروه به سوى آن بندر روى آوردند در حالى كه پيشاپيش آنان، بزرگان قوم مشاهده مى شدند و همگى به سوى عرض دريا گردنهاى خود را دراز كرده و در انتظار ديدن كشتىِ اختصاصىِ حامل اين عباسىِ محبوب بودند. در حدود ساعت سه بعدازظهر حضرات آقايان «على بك»، «فيصل بك» و «شريف زيد» فرزندان شريف مكّه به همراه قائم مقام، فرمانده نيروهاى عثمانىِ مستقر در جدّه و جناب مكتوب چى ولايت حاضر شدند، جناب مكتوب چى سلام و خير مقدم را به نيابت از دولت عليّه به حضور خديو تقديم داشت و بعنوان مهماندار جناب ايشان،- در مدّتى كه در سرزمينهاى حجاز تشريف داشتند- معرفى شد؛ پس از او حضرات آقايان مدير پست و تلگراف، نماينده شركت كشتى رانى خديوى و ديگر كارمندان دولت عثمانى حضور داشتند. اينان پيش از آنكه هر گونه علامتى از نزديك شدن كشتى حامل خديو و همراهان او داشته باشند، بر قايق ها سوار شدند و تا نيمه هاى دريا بعنوان استقبال از تشريف فرمايى مقدم شريفش آمده بودند و انتظار مى كشيدند. علاوه بر اين پيش از طلوع آفتاب، كشتى جنگى عثمانى مستقر در آبهاى جدّه را نيز جهت استقبال از كاروان

ص: 100

همايونى خديو در فاصله اى- هفت ساعته يا بيشتر- در آبها گسيل داده بودند.

در حدود ساعت هفت بعدازظهر، دود كشتى در افق نمايان گرديد و همچنان نزديك تر و نزديك تر مى گرديد، تا اينكه در يك ساعت بعد يعنى ساعت هشت پهلو گرفت.

در اين هنگام قايق ها پيش آمدند و اشراف و رجال دولتى جهت خير مقدم و ابلاغ سلام از طرف خليفه و تبريك دولت عليّه (عثمانى) و سلام جناب شريف و دولت والى، به حضور خديو شرفياب گرديدند. خديو در اين برخورد با آنان با رويى گشاده و بشر دوستانه برخورد كرد و تشكر خود را به آنان ابلاغ نمود. پس از ساعتى در حاليكه زبانشان نشان از شكر و ثنا بر ويژگيهاى اخلاقى و ادبى حضرت خديو گويا بود، مراجعت كردند.

آفتاب اين روز در حالى غروب كرد كه خانه شهردارى بهترين آذين را از سوى خشكى (ساحل) بر خود بسته بود و تمامى مركب هاى بخارى (كشتى ها) از هر نژاد و مليّتى از سوى دريا، با نورهاى گوناگون پرتو افكنى مى كردند و قايق ها با چراغهاى روشن خود همانند ستاره هايى روشن در آسمان، زيبايى خاصّى را بدين محفل داده بودند و بطور كلى روز و شبى استثنايى بود كه مردم جدّه تا آن روز همانند آن را نديده بودند، آنان تا آن لحظه آن چنان توجّه و عنايتى را از دولت عليّه نسبت به ذات كريمانه ايشان نديده و دولت شريف نيز اينگونه اهتمامى را كه نسبت به راحتى و آسايش مقام والاى ايشان داشت تاكنون براى ديگرى مبذول نكرده بود. چه مردى! را خداوند براى حج، خانه كريم خود، همانند عباس- كه خداوند نگهدار او باشد- اختيار كرده است.

آرى! او خداى خويش را ندا داد پس او را جواب داد، تاج پادشاهى را از سر خويش برداشته و همانند ساير مردم به صفوف آنان وارد شد و لباس آنان را به تن كرد و در غذاى آنان شريك گرديد و بر روى خاك خوابيد، آسمان را لحاف خويش قرار داد و بر مركوب سخت سوار شد، در حرارت آفتاب و سرماى شب، در راهى سخت، خشك و سنگلاخى كه گرد بادهاى آن قطع نمى شد- همچنانكه خطرهاى آن بى شمار بود- گام برمى داشت، پس تعجبى ندارد كه نَظَر و عنايت خداوند همراه او باشد، عنايتش از او پاسدارى كرده و

ص: 101

قلب مردم به سوى او ميل نمايد و با احترام و تجليل از او ياد كنند.

پيش از سپيده دم روز چهارشنبه دوم ذى الحجه، سربازان در ميدان شهردارى در حال رفت و آمد بودند و جمعيّت انبوهى از سربازان پاسدار خديو از سويى و سربازان دولتى و سربازان بيشه (1) از سويى ديگر گِرد آمده بودند.

پيش از طلوع آفتاب، كشتى بخارىِ حاملِ خديو در دريا نمايان گرديد. شيپور دميده شد و توپخانه هاى شهر گلوله هاى خود را شليك نمودند. در اين هنگام سربازان بصورت بيضى شكل صف آرايى كرده بودند، بطورى كه سربازان پاسدار خديو در نيمه اوّل يا شرقىِ آن و نيمه دوم كه شامل دونيم بود را نيمى از سربازان دولت عليّه و نيم ديگر بوسيله سربازان بيشه پُر شده و در آن مستقر گرديده بودند، دو طرف اين دو قوس، از درِ قرنطينه تا درِ شهردارى بود. پس از نيم ساعت، ركابِ كشتى بر پلكان قرنطينه قرار گرفت؛ زمين آن بوسيله فرشهاى ايرانى پوشيده شده بود و در دو طرف آن بزرگان دولت عليّه از سويى و فرزندان جناب شريف و ساير همراهان آنان از اشراف كه براى اداى احترام حاضر گرديده بودند، از سوى ديگر ايستاده بودند.

پس خديو در حاليكه در لباس احرام بود، همچون ماه، يكپارچه مى درخشيد بر اسكله ظاهر گرديد!، وى حركت مى كرد در حاليكه با دست شريفش به همه سلام مى داد.

در پشت سرِ او حضرت اشرف پرنس «كمال الدين پاشا» و دانشمند بزرگوار شيخ «بكرى صدفى» مفتى ديار مصرى و جناب «على بك لبيب» پزشك ويژه حضرتش و عدهّ اى ديگر از ياوران محترم و برخى از رجال نزديك به او در اين سفر مبارك حضور داشتند.

اسب خديو بر پله هاى قرنطينه ايستاده بود در حاليكه نغمه هاى موزيك مصرى و تركى نواخته مى شد و در ميان دعاى سربازان و غريو مردم ايشان بر اسب سوار شدند و پس از او پرنس و «حسين محرم پاشا» مهماندار ويژه ايشان، سپس ياوران (گارد ويژه) بر اسب سوار شدند و در حاليكه پيشاپيش اين كاروان گروهى از سركردگان پاسداران حضور


1- بيشه قبيله اى بودند كه در شرق سرزمين بلاد عرب اقامت داشتند و سربازان آن ها با لباس عربى خويش سوار بر شتران تندرو مى گرديدند. اينان بيشتر شبيه به باشبو زوق سربازان چريك عثمانى بودند؛ سربازان شريف همگى از اين گروه بودند و همواره به شجاعت و امانت معروف بودند.

ص: 102

داشتند و اطراف همگى آنان را گروهى از سربازان، احاطه كرده بودند.

به دنبال آنان، فرزندان شريف كه نماينده دولت حجاز نيز همراه آنان بود و جمع كثيرى از اشراف، در حاليكه سربازان بيشه و فرمانده نظامى كل منطقه جدّه و گروهى از سربازانِ دولتى كه در پشت سر آنان بودند، به حركت در آمدند. خديو، با چنين تركيبى در كاروان، ابتدا به سوى «باب المغاربه» و از آن جا به طرف «باب الشامى» حركت كرد. در اين مكان بزرگانى از اعراب، اشراف و ديگران در حاليكه سوار بر شترها بودند در انتظار موكب همايونى ايستاده بودند، آنان نيز در ركاب حضرتش در پى كاروان، همگى به سوى «بحره» براه افتادند.

جادّه ميان جدّه تا مكه داراى فاصله اى در حدود هشتاد كيلومتر است، اين راه پس از ساحل جدّه از دشتى مى گذرد كه اين دشت ميان دو كوه واقع شده،- به كوه بلندتر آن «قائم» گفته مى شود- سپس در راه از كوه «رغامه» عبور مى كند و از كوه «امّ سلم» گذشته و به قهوه خانه «عبد» (1)مى رسد. سپس اين دشت به سوى جنوب شرقى متمايل مى گردد و از قهوه خانه «جراده» مى گذرد و به «بحره» مى رسد. در اين مكان، دشت وسيع گشته و دشتى ديگر از شمال شرقى به سوى جنوب، آن را قطع مى كند تا به دريا برسد، اين دشت «وادى مِر» يا (وادى فاطمة) نام دارد. وادى فاطمه، دشتى عظيم و پهناور بود كه از حاصلخيزترين زمينهاى حجاز به شمار مى آمد. در اين دشت، جمع فراوانى از قبايل اشرافِ خانواده حسين، زندگى مى كردند و بيشتر زمينهاى آن جا در دست اين گروه بود.

چشمه هاى فراوانى در آن جوشيده بود و بدين جهت بيشترِ سبزيجاتى كه به مكّه آورده مى شد در آن سرزمين بعمل مى آمد. راه سلطانىِ بين مكه و مدينه، اين دشت را در نقطه اى كه باغهايى از درختان خرما و انگور وجود داشت- و در ميان آنها مجراى آبى از سمت شرق (كه بدان نهر آب گويند) جريان داشت و تجمع آب در آن اندكى كمتر از يك متر مكعب است قطع مى كند-، درختان اين باغستانها، بيشتر شامل: پرتقال و ليمو بوده و درصورتيكه در اين قسمت چاههاى آرتزين زده مى شد، مى توانست محصول فراوانى را


1- افسرى سودانى عثمانى كه در اين مكان از سوى دولت مقيم گرديده بود؛ نامبرده بعلّت شجاعت و حسن تدبيرى كه در تأمين اين راه بكار برد، اين منطقه بنام او معروف گرديد.

ص: 103

ببار نشاند.

در «بحرة» تعدادى خانه هاى گِلين وجود داشت كه برخى اعراب در آن سكونت مى كردند. در آن جا، آشيانه هاى عمومى وسيعى وجود داشت كه به آن قهوه خانه مى گفتند كه هر يك از حاجيان درصورتيكه مايل به استراحت بودند مى توانستند از آن استفاده كنند؛ در اين ميان الاغ سواران و شتر سواران بعلت وجود نيازمنديهايشان از قبيل نان، پنير، خرما، بعضى از ميوه ها، قهوه و تنباكو، از اين قهوه خانه ها بيشتر استفاده مى كردند. در كنار آن آغُلى وسيع بود كه با حصارى از شاخه ها و برگ درخت نخل پوشيده شده بود كه حاجيان، شترها و ساير چهارپايان خويش را در آن نگهدارى مى كردند. بيشتر كاروان ها، در اين جايگاهها اطراق مى كردند و خستگى را از تن بدر مى كردند.

راه، از «بحرة» به سوى شرقِ متمايل به شمال تغيير يافته بود و از «جدّه» عبور مى كرد. برخى كاروان ها در اين نقطه اطراق مى كردند، سپس از قهوه خانه «سالم» مى گذشتند كه دهكده «حديبيه» در شمال غربى و در نزديكى آن مى باشد.

اين راه پس از آن، از كوه «شميسى» مى گذشت، سپس به «مقتله»، «هجاليه»، «بستان»، «قهوه خانه معلم» و آنگاه به «شيخ محمود» مى رسيد كه اين مكان دروازه مكّه به شمار مى آمد و قبر «زمخشرى» صاحب تفسير معروف «كشّاف» در آن جا مى باشد، زيرا نامبرده در سال 538 هجرى جهت اداى حج به اين ديار آمده بود و در روز «ترويه» فوت كرد و همانجا دفن گرديد. تمامى اين قهوه خانه ها شبيه به كلبه هاى خِشتى بود كه حاجيان دمى در آن جا به استراحت سپرى مى كردند. اما كوهها را در طول راه همواره بصورت سرخ و يا كمى متمايل به سبز يا زرد ملاحظه مى كنيد، اين رنگ نشان دهنده معادن متفاوتى از قبيل آهن، مس و جزاينها بوده كه در دل اين سنگها قرار دارد.

در طول راه ياد شده، چهارده قلعه وجود دارد كه سربازان عثمانى بصورت دائم در آن مستقر مى باشند. برخى از قلعه ها ساخته قديم و از بناهاى «شريف غالب» يا «محمد على پاشا»، والى مصر بود و برخى ديگر از آنان از ساخته هاى دولت عثمانى و به زمانى نه چندان دور، به ويژه به دوران ازدياد رفت و آمد حاجيان از راه دريا بر مى گردد.

ص: 104

والا حضرت والده خديو، در ساعت سه و نيم زوالى ظهر از كشتى پا به خشكى نهاد، در اين زمان بر روى اسكله، تعدادى از رجالِ همراه در انتظار قدوم وى بودند، بعضى از مأمورين دولت عثمانى نيز در نزديكى درِ عمومى به انتظار ايستاده بودند؛ پس والا حضرت به همراه دو شاهزاده خانم دختران خديو بر كالسكه اى- از نوع «لاندو» كه بوسيله چهار قاطر يدك كشيده مى شد-، سوار شدند. شاهزاده «فاطمه خانم افندى» نيز با برخى از نديمه ها و «بزرگانِ همراه بر كالسكه ديگرى از كالسكه هاى دولت شريف سوار شدند و ساير نديمه ها و خواجه ها بر كجاوه هايى سوار شدند كه در پى آنان كجاوه «الماس آغاباشى» آغاى حرمسراى خديوى، و «كاظم آغاباشى» آغاى والا حضرت مادر خديو حضور داشت؛ به دنبال اين گروه، كجاوه هاى حامل برخى از رجالِ همراهِ كاروان همايونى و سپس شتران حمل بار وجود داشت. كالسكه والا حضرت والده در حاليكه گروهى از اسب سواران پاسدار خديوى آن را محافظت مى كردند، به حركت در آمد و در پيشاپيش آنان سربازان شريف و در پس آنان پاسداران دولتى قرار گرفته بودند.

كاروان از ميان جمعيت انبوهى كه در دو سوى راه ايستاده بودند حركت را آغاز كرد، عظمت و جلال كاروان آنچنان بود كه تا بحال شبيه به آن را كسى مشاهده نكرده بود و مردم در دو طرف زبان به ثنا و دعا برداشته بودند.

كاروان ياد شده با نظم زيباى خود همچنان حركت مى كرد تا اينكه از دروازه شرقى جدّه كه معروف به «باب مكه» است خارج گرديد. پس از آن، كاروان والا حضرت مادر خديو به همراه مردان پاسدار به سوى «بحره» به حركت در آمد و در آن مكان با زيباترين پذيرائى از آنان استقبال به عمل آمد سپس نامبرده و همراهان او در محل از پيش تعيين شده اجلال نزول كردند.

در آن هنگام جاى بسى ديدنى بود كه به اردوگاه خديو نظر افكنيد كه تا آن هنگام اين نظم و ترتيب را كسى سراغ نداشته است. در آن روز فرزندان شريف بيش از يكصد نفر را به افتخار ضيافت خديو و همراهانش دعوت كرده بودند. اين پذيرائى به سبك خارجيان بود به ويژه پذيرائى شام كه شخص خديو در آن شركت جست ليكن در ضيافت نهار پرنس احمد كمال الدين به جانشينى از خديو حضور به هم رسانيد نظم و

ص: 105

آرايش اين ضيافت آن چنان بود كه هيچكس تصور آن را نمى كرد كه در چنين مكانى به آن سادگى اين گونه پذيرائى به عمل آيد. در اين هنگام بود كه ما در زير چادرهاى به پاشده از سوى فرزندان شريف در كنار سفره هاى مجلل غدا نشسته و در اين تصور بوديم كه در تالارى بزرگ از هتل كونتينانتال در قاهره به هنگام ضيافتى از ضيافتهاى بزرگ و رسمى نشسته ايم! آرى! غذاهاى متنوع كه پاكيزگى و طعم لذيذ را نيز به همراه داشت مشاهده مى كرديم در آن شب قنديل ها با نور سپيدى كه از خود منتشر مى كردند، علاوه بر آنكه فضاى اردوگاه را روشن كرده بود، آنچنان آسمان بحره را نورانى كرد كه تصور مى كرديم در ساعت چهار بعدازظهر هستيم! صفات عالى و پسنديده فرزندان شريف هم بر زيبايى و جلال اين جشن افزوده بود!. پس از شام، خديو به سراپرده اشراف- با عزت و احترام و تكريم فراوانى- وارد شده در اين حال بزرگان اعراب از اشراف و ديگران همگى در مقابل او ايستاده بودند. و خديو پس از تحيت و درود بر آنها، از ضيافت و مهمان نوازى آنان تشكّر كرد و آنان نيز مورد قبول قرار گرفتن آنرا از سوى خديو، سپاسگزارى نمودند!

ص: 106

ورود جناب خديو به مكه

و روزهاى توقف ايشان در آن مكان، پيش از عزيمت به عرفات

پس از صرف شام در سراپرده فرزندان شريف در بحره، خديو مدّت كوتاهى را در سراپرده خويش به استراحت پرداخت و سپس در حوالى ساعت يازده شب به وقت فرنگى، حضرت ايشان بر اسبى اصيل سوار شدند و به سوى مكّه رهسپار گرديدند.

بعد از وى پرنس «كمال الدين پاشا»، آجودان مخصوص و بعضى از همراهان نيز، همگى در پى ركاب او براه افتادند تا اينكه به نزديكى كوه «شميسى» رسيدند، در اين مكان «خيرى پاشا» مدير اوقافِ خصوصى، در انتظار قدوم معظّم له بود، وى در بين اين ديدار «امين بك» جانشين فرماندهى ولايت حجاز و سپس فرمانده كل نيروهاى سلطنتى را، به محضر عالى خديو معرّفى نمود. پس از رَدّ و بَدَل كردن سلام و تحيّت، همگى در كاروان حضرتش حركت كردند تا اينكه به قهوه خانه «بُستان»- كه در فاصله سه ساعتى از مكه قرار دارد،- رسيدند. در اين جايگاه، «شريف حسين پاشا» امير مكه مكرمه، به همراه جمعى از بزرگان خانواده خويش و نيز برخى از رجال قومش، به استقبال مقدم گرامى و بزرگوار خديو آمده بودند. در اين لحظه، شريف قصد آن داشت كه از اسب خود به احترام حضرتش پايين آيد، ليكن خديو او را قسم داد كه چنان نكند! پس از ردّ و بدل كردن سلام و بيان خيرمقدم، همگى حركت كردند تا اينكه به سراپرده هايى كه بوسيله دولت، در خارج از مكه به منظور خوش آمدگويى به تشريف فرمايى خديو مُهَيّا گرديده

ص: 107

بود، رسيدند. در اين مكان علماء، محترمين، اعيان و بازرگانان در انتظار قدوم شريفش بودند. خديو در سراپرده خويش قرار گرفت و پس از نوشيدن قهوه اى، آقايانِ اعضاى شهردارى مكّه را كه در پيشاپيش آنان «شيخ شيبى» حضور داشت به معظم له معرفى گرديد. سپس آقايانِ قاضى مكه، و مفتى آن شهر، نايب الحرم (1) سيد عبداللَّه زواوى رئيس نمايندگى دولت در چشمه زبيده و نيز نماينده دولت در معارف و ديگران كه از علماء و اشراف و اعيان بودند را به حضور ايشان معرفى نمود معظم له مراتب سپاس و تشكر فراوان خويش را به آنان اعلام كرد، سپس بر اسب خود سوار گرديد و به سوى مكّه رهسپار شد. خديو و همراهانش و سربازان نيروى سلطنتى مستقر در آن جا، حركت را آغاز كردند، اين سربازان در دوسوى مسير تا پادگان حميديه صف كشيده بودند و مراتب اداى احترام و تعظيم را به وى بجاى مى آوردند در برابر پادگان فرماندهان نظامى و افسران آن، مراسم تشريفات بزرگ را بجاى آوردند، در اين فاصله گروه موزيك، سلامِ خديوى را مى نواخت.

خديو از «باب جَرْول» وارد مكّه گرديد و درحاليكه پاسدارانِ محمل، جهت اداى احترام و سلام به وى ايستاده بودند، در مسير «شُبَيكه» حركت كرد و مردم از دوطرف او را همچون بَنايى استوار و محكم در بر گرفته بودند و همگى سلامتى و حفظ وجود والاى او را از درگاه الهى خواستار مى شدند. خديو از برابر «تكيه مصريها» و ساختمان حكومتى حجاز و مركز شهردارى عبور نمود درحاليكه تمامى آن مكانها به زيباترين شكل آراسته گرديده بود.

پس در پگاهِ روز پنجشنبه سوم ذى الحجه، به دَرِ حَرَمِ شريف رسيد و نماز صبح را با امام مالكى بجاى آورد، پس از آن طواف تحيّت را به انجام رسانيد و به قصد سعى ميان صفا و مروه خارج گرديد. حاجيان از ملّيت هاى گوناگون و در پيشاپيش آنان حاجيان


1- نايب الحرم، نام خانواده معروفى است كه درحدود دويست سال شرف اداره حرم شريف مكى به آنان واگذار گرديده و همچون پرده دارى و سدانت كعبه كه در دست شيبيان است. اين پُست نيز در اين خانواده قرار داده شد اين خانواده تا سال 1380 هجرى همچنان بر اين شرف و افتخار باقى بودند ليكن هم اكنون ديگر در اين پُست قرار ندارند و تنها نامى از آنها باقى مانده است «مترجم»

ص: 108

مصرى در طول مسعى در كنار هم ايستاده بودند و لحظه اى كه والاحضرت به هنگام سَعى از مقابل آنان عبور مى كردند، صداى تكبير آنان بلند شد و از دل به درگاه پروردگار زمين و آسمان، سلامتى وجودِ عباسى (خديو) را درخواست مى نمودند! و با ديدن پادشاه محبوبشان كه با عدل، فضل، رحمت و نعمتش در قلب آنان نفوذ كرده بود، از چشمان آنان اشك شوق جارى بود! اى كاش! در آن ساعت اين پادشاه والامقام را مى ديدى كه بدون تخت سلطنت و بدون تاج سر، بدور از قدرت پادشاهى و تمامى زيبندگى هاى دنيايى در ميان كوه صفا و مروه هفت بار سعى بجاى آورد. اى كاش! در آن ساعت مى بودى و شادى زنان و هلهله و دعا و ثناى ايشان را بعنوان رعيّتى صادق و با اخلاص نسبت به ولايتش مشاهده مى كردى، آنان همگى همانند خانواده اى بودند كه براى استقبال از پدر و بزرگشان و ولى نعمتشان پس از غيبتى طولانى بيرون آمده باشند. لازم به ذكر است اين مطلب را يادآورى نمايم كه شريف به خديو يادآورى كرد كه به هنگام سعى بعلّت خستگى شديد ايشان پس از اين سفر طولانى، مى توانند سعى را سواره انجام دهند، ليكن ايشان امتناع كرده و گفتند: «بر من چه مى شود، اگر ساعتى در راه خدا پايم را گردآلود نمايم» پس از انجام سعى، خديو به سوى «دارالأماره» در «سوق الليل» حركت كردند زيرا اين مكان بعنوان اقامتگاه ايشان، تا هنگاميكه در مكّه بودند، در نظر گرفته شده بود. و اين در حالى بود كه شريف پيش از ورود خديو به حرم شريف مكى- براى آمادگى قدم مباركش بدين اقامتگاه، از ايشان رخصت گرفته و بدين مكان آمده بود.

هنگاميكه خديو بدين اقامتگاه رسيد، شريف به درگاه «دار الإماره» به انتظار ايستاده بود.

پس آنچنانكه زيبنده مقام زائر و بزرگى و كرم ميزبان بود با ايشان برخورد نمود. سپس به همراه حضرتش به سالن پذيرايى بزرگ، بالا رفت و پس از تكرار جمله هاى تبريك و خيرمقدم، خديو را با كمال احترام و سپاس تنها گذارد.

اين ساختمان از سوى حاج «محمدعلى پاشا» والى مصر در سال 1228 هجرى بعنوان مركز حكومتى حجاز بنا گرديد. پس از ترك ولايت، اين ساختمان بعنوان جايگاه امارت مكّه به شمار مى آمد كه تاكنون نيز همچنان برقرار مى باشد.

پس شريف، براى تجديد خاطره نيكوى جدّ اين خانواده كريم و والامقام و

ص: 109

نشان دادن آثار نابغه قرن سيزدهم هجرى، آن را به نوه والاتبارش تقديم كرد، تا اينكه در عظمت رواق هاى آن، اثرِ وجودى نياى بزرگ خويش را ببيند. و در اينجا مى بايست اشاره لطيفى به اين مطلب داشته باشم كه دولت شريف نيز در مقام خود محبت و لطف و سخاوت محمد على پاشا را بر خانواده اش فراموش نكرد زيرا همو بود كه جدّ او «محمد بن عون» را در سال 1229 بعنوان امارت مكه تعيين كرد كه از آن پس تاكنون در دست فرزندان او قرار دارد.

هنوز آفتاب اين روز مبارك نمايان نشده بود كه گلوله هاى توپخانه ها از قلعه هاى مكه براى گراميداشت قدوم خديو شليك شد. بعد از ظهر آن روز خديو مجدّداً با شريف ديدار نمود، سپس جانشين فرماندهى ولايت حجاز به حضور خديو شرفياب گرديده و در ساعت چهار پس از غروب به سوى بيت اللَّه مكرم به قصد طواف حركت كرد.

اما سركار والده از «بحره» در جمع همراهان خويش در پگاه روز يادشده بر كالسكه سوار شده و نزديكى هاى غروب به مكه رسيد. علياحضرت در كاروانى بسيار مجلل و زيبا كه بيننده ها آنچنان منظره اى را كمتر ديده و شنوندگان نيز كمتر شنيده بودند در ميان شليك توپ ها و اجراى نغمه هاى موسيقى بوسيله گروه موزيك و غريو جمعيت ايستاده بر راه به حركت خود ادامه دادند تا اينكه در برابر «باب الصفا» كاروان متوقف شد و علياحضرت به خانه «پاناجا پاشا» (1) كه براى اقامت نامبرده در طول مدتى كه در بلدالامين قرار دارند، در نظر گرفته شده بود، وارد گرديدند.

پس از سپرى شدن پاسى از شب ملكه مادر طواف تحيت را انجام داده و سپس به همراه شاهزاده خانم ها- سوار بر كالسكه- سعى را بجاى آوردند. روز جمعه چهارم ذى الحجه هنوز خورشيد پديدار نگشته بود كه هزاران نفر از مردم به درِ خانه خديوى گرد آمده بودند يكى دست خود را براى دعا بلند كرده بود، و ديگرى كف دست خويش را از براى بذل بخشش دراز كرده بود، بزرگان مصرى براى نوشتن نام خود در دفتر تشريفات و انجام وظيفه خيرمقدم، بر هم پيشى مى گرفتند. پيش از ظهر آن روز خديو


1- اين خانه نيز از آثار «محمد على پاشا» بوده كه از سوى مرحوم «احمد پاشا» والى حجاز بنا گرديد سپس «پاناجا پاشا» از بازمانده هاى او، آنرا در سال 1301 هجرى خريدارى نمود.

ص: 110

سواره به سوى «دار الولايه» جهت بازديد از قائم مقام ولايت حجاز حركت نمود كه قائم مقام از ايشان استقبال بسيار گرم و مجلّلى بعمل آورد. گروهى از سربازان سلطنتى در دو سوى مسير تا در دارالولايه صف كشيده بودند و هنگاميكه ايشان بدان جايگاه رسيدند، گروه موزيك سلام خديوى را نواخت و قائم مقام كه بر دَرِ آن در انتظار تشريف فرمايى خديو بود به سرعت پيش آمده و مراتب خوشامد گويى و خيرمقدم را بجاى آورد سپس به همراه خديو به سوى سالن پذيرايى حركت كرده و از ايشان براى اين تشريف فرمايى سپاسگزارى نمود. پس از نوشيدن قهوه، حضرات علما و مأمورين سلطنتى و نظامى و حضرات آقايان اعضاى مجلس شهر و اعيان و بازرگانانى را كه جهت شرفيابى به حضور خديو حاضر گرديده بودند، به ايشان معرفى نمود كه در اين ميان موزيك سلطنتى، نغمه هاى زيبايى را براى حاضرين اجرا مى كرد.

سپس با تشكرو سپاس آن مجلس را به سوى تكيه مصريها ترك نمود. در آنجا از ايشان استقبالى شايان- كه در خور مقامش بود،- صورت گرفت. نامبرده از قسمت هاى مختلف آن و انبارها و آشپزخانه ها ديدن نمود سپس درحاليكه نشسته بود، مقدارى از نان تكيه را ميل نمودند. آنگاه دستورات لازم را درخصوص توجه و عنايتى بيشتر در امر فقرا و بينوايان و اهتمام بدان صادرنمودند و راهى دارالاماره شدند و شريف را به حضور پذيرفتند و هنگام نزديك به ظهر قصد حرم شريف كرد تا در آن مكان نماز جمعه را بپادارد؛ براى اين منظور گنبدى را كه در بالاى چاه زمزم قرار داشت، در نظر گرفته بودند كه بوسيله فرشهاى گرانقيمت و زيباى ايرانى پوشيده شده بود و اينجانب افتخار آن را داشتم كه پيش از ديگران در اين مكان در انتظار قدوم مباركش باشم.

پس خديو از «باب الصفا» درحاليكه تعداد بى شمارى از اشراف و برخى از افسران گارد خديوى او را در بر گرفته بودند، وارد گرديد. زنان كه در جايگاه خويش درون مسجد در سمت راستِ در قرار داشتند، در اين هنگام غريو هلهله سردادند و از اين پس صداى مردم از جاى جاى مسجد با تكبير و هلهله آنچنان بلند گرديد كه نظير آن ديده نشده بود! آرى، صداى مردم به سوى پروردگار آسمانها بلند شده بود زيرا در اين جايگاه عظيم و بزرگ قدرت و بزرگى و جبروت خود را كاملًا متجلّى ساخت و اگر بگويى كه

ص: 111

همه جهان ملك او به شمار مى آيد، مى گوييم: آرى، ليك مكه پايتخت آن و مظهر پادشاهى و جبروت اوست و كعبه خانه او و مظهر رحمت و عظمت او به شمار مى آيد.

در جاى جاى اطراف اين خانه كه مساحت آن بيش از هجده هزار متر مربع نمى باشد، گاه در ايّام حج در يك مقطع زمان بيش از نيم ميليون نفر از مردم در آن مكان گِرد هم آمده و همگى آنان يكدل و يك زبان پروردگار خويش را مى خوانند، درحاليكه از نژادهاى مختلف و زبانهاى گوناگون مى باشند و به سوى قبله اى واحد روى آورده و در هنگام نماز حركتى هماهنگ و واحد را از خود نشان ميدهند. آنان غير از درگاه رحمت الهى، يگانه يكتا، آن پروردگارى كه زاييده نشده و نمى زايد و براى او شريكى نيز وجود ندارد، رو به سوى درگاه ديگرى نمى سايند.

هنگاميكه خطيب بر بالاى منبر مى رفت يكى از خواجه ها نيز به همراه وى بالا رفته و روى پله اى كه پاى سخنران در آن قرار داشت مى نشست؛ اين رسم بدون شك سنتى قديمى بود كه براى محافظت از سخنران به هنگام ايراد خطبه صورت مى پذيرفت تا بزهكارى بدو سوءقصد نكند. گمان مى برم آنان پس از مدتى با ساختن درهايى بر منبرها- به ويژه آنكه ايراد خطبه بوسيله افرادى غير از امراء و بزرگان صورت مى گرفت- از اينگونه سنتِ محافظت، دست برداشتند. در پايان ايرادِ اين خطبه، كه در هيچيك از كتابهاى خطبه هاى آنروز اين سرزمين، شبيه آن را نمى توان يافت، حضرت والا خلعتى گرانبها را بدو بخشيدند كه اين خلعت بوسيله «حسين محرم پاشا» بر تن او پوشانيده شد.

سپس سخنران در كنار ديوار كعبه مكرمه، در مكانى ميان «معجن» و دَرِ شريف ايستاد و با مردم نماز گزارد. در زمان ايراد خطبه، آسمان بوسيله ابر پوشيده شد و به هنگام نماز باران رحمت خداوند فروريخت و انبوه مردم بدون آنكه از جاى خويش حركتى كنند و نظم را برهم زنند از اين رحمت پروردگار شادمان گرديدند، زيرا شش سال سرزمين حجاز از آن رحمت بى بهره مانده بود و نزول اين رحمت در اين هنگام بهترين فال نيكوى حج حضرت والاى خديوى بود. پس از نماز، ايشان از «باب الصفا» خارج گرديدند درحالكيه گارد خديوى ميان حضرتش و هزاران نفر از مردم كه براى ديدن چهره شريفش هجوم آورده بودند، قرار گرفته بودند. انبوه مردم همگى زبان به ثنا و دعاى او گشوده بودند،

ص: 112

بويژه مردمان جزيرةالعرب، كه از رحمت الهى از سوى پروردگار كه بر ميهمان عاليقدرش ارزانى داشته بود، شادمان بنظر مى رسيدند.

در بامداد روز شنبه پنجم ذى الحجه، خديو قصد زيارت بقاع متبركه نمود بنابراين ايشان در كاروانى كه از همراهان سلطنتى و نظامى تشكيل گرديده بود به سوى «معلا» حركت كردند پس از زيارت قبور متبرّكه به دستور نامبرده صدقاتى را بين انبوه بى شمار فقرا و نيازمندان آن مكان تقسيم كردند. سپس بر اسب خويش سوار گرديده و در هيأت همراهان خود به سوى «حجون» براه افتاد؛ در آغاز از كشتارگاه عبور كرد و براى ديدار از محمل مصرى به سوى «جَرْوَل» حركت كردند؛ در آنجا از ايشان استقبال شايانى بعمل آمد. اميرالحاج، كليه افسران و كارمندان محملى را به حضور ايشان معرفى نمود و آنان همگى بر دست مباركش بوسه زدند. پس از آنكه حضرت والا ايشان را به مسئوليت ها و رفتارشان در اين سرزمين مقدّس گوشزد نمود، بر روى اسب خويش قرار گرفته و درحاليكه همراهان و ملازمين ركابش با شكوه و جلال خاصّى او را در ميان گرفته بودند به زيارت جايگاه تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله و سپس محل تولّد (حضرت) على عليه السلام (1) مشرف شدند و از آن پس قصد خانه «ارقم مخزومى» كرده و آن مكان را زيات نمود. و در پايان به محل اقامت خويش مراجعت نمود. در بعدازظهر اين روز، حضرت والا تعداد فراوانى را از ديدار كنندگان، به حضور پذيرفت كه در ميان آنان علما و اعيان مكه و نيز اعضاى كميسيون چشمه زبيده كه در رأس آنان رييس كميسيون جناب «سيد عبداللَّه زواوى» قرار داشت.

در ساعت پنج عصر، پس از غروب اين روز يادشده قصد زيارت بيت اللَّه الحرام نموده و دَرِ كعبه را بروى او گشودند و در كنار درگاه آن، پلكان منبرى شكل قرار دادند و تعداد زيادى شمع در آن روشن نمودند، بطوريكه قطعه اى از نور بر نور وارد گرديد.

خديو از پلكان بالا رفت و امير «كمال الدين پاشا» و ديگر همراهان نظامى و سلطنتى وى نيز به همراه ايشان به درون كعبه مشرف گرديدند. در آنجا دو ركعت نماز براى رضاى پروردگار بجاى آورده سپس در محرابى كه در برابر درِ كعبه قرار داشت- و جايگاه


1- بر طبق اعتقاد شيعيان جايگاه تولد حضرت على عليه السلام درون كعبه مى باشد. «مترجم»

ص: 113

نماز پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى آمد- رو به سوى ديوار شمالى آن نمود و دو ركعت نماز ديگر نير بجاى آورد؛ از آن پس رو به سوى ديوار شرقى نيز كرده و شبيه به آن اعمال را تكرار نمود و اين در حالى بود كه تمامى همراهان نيز همان اعمال را انجام مى دادند. اين گروه در نهايت خضوع و بندگى در برابر پروردگار عظيم و خانه گرانقدرش كعبه قرار داشتند كه انبوه آدميان در مقابل اين دو آنچنان ناچيز و خُرد به شمار مى آيند كه گويى وجودشان به عدم متّصل مى گردد. در صورتيكه از نزديك حركت آنان را در هيأت نماز نمى ديدم و دستهاى دراز شده به سوى درگاهش و لرزش لبها را به هنگام زارى و التماس مشاهده نمى كردم و ضربان قلبها را در برابر اين عظمت غير متناهى نمى شنيدم خود را در عالمى ديگر از اين دنيا تصوّر مى نمودم و مى توان گفت در حقيقت در اين ساعت در جهانى ديگر سير مى كرديم، آرى در خانه خدا بوديم! بدون واسطه در پيشگاه پروردگار بوديم و بر پيكر ما جز سرى افكنده و پشيمان، و زبانى التماس كننده و دعا بر لب و ديدگانى اشكبار، قلبى لرزان و خلوصى همراه با بندگى، وجود نداشت. ساعتى را بدين حال سپرى كرديم سپس از آن مكان خارج گرديديم درحاليكه قلب هايمان، قدمهايمان را در جا خشك كرده بود و سعىِ آن داشت تا لحظاتى بيش را در آن بارگه بمانيم و روح ما از تجليّات بزرگ اين مكان بيشتر نيرو گيرد. پس از پايين آمدن ما از آن خانه معظم، خديو به دور كعبه طواف كرده و سپس مقام ابراهيم خليل عليه السلام را زيارت كرد و از آن پس در حاليكه برتوفيق زيارت خانه كريمش به درگاه پروردگار شكرگزار بود، به محل اقامتش مراجعت نمود. حضرت والا روز يكشنبه را به ديدار با انبوه بى شمار مردم از نژادهاى گوناگون سپرى نمود. در شب آن روز خديو ضيافت مجلّلى را ترتيب دادند كه در آن شريف و والاحضرت ها، فرزندان گرامى اش و قائم مقامِ والى و درحدود بيست نفر از بزرگان قوم و اشراف و كارمندان عاليرتبه و جناب قاضى و مفتى و بزرگِ حرم و مدير آن و فرمانده نيروهاى سلطنتى و همراهان حضرت والا حضور داشتند. پس از شام همگى به تالار تشريفات بزرگى منتقل شدند و در آن جا خديو با لطف و مرحمت خويش، همگان را مورد تفقّد قرارداد.

بعد از نوشيدن قهوه «امين بك افندى» قائم مقام والى، سخنرانى فى البداهه اى را كه

ص: 114

در نهايت فصاحت و بلاغت بود، ايراد نمود؛ نامبرده در سخنرانى خود، ضمن گراميداشت مقدم خديو به اين ديارِ مقدس، اضافه نمود: از آن هنگاميكه در اين مركزِ ولايت وظيفه اش را آغاز نموده است همواره آثار و اعمال افتخارآميز مرحوم «محمدعلى پاشا» را ضمن بررسى، پيروى نموده و ترتيب و نظمى كه بوسيله او پايه ريزى گرديده است هنوز در اين ديار جاودان باقى مانده است. نامبرده ضمن تشريح كارهاى خود، اضافه نمود، وقفياتِ گسترده آن را هيچگاه منحصر و حبس نكرده بلكه همواره آنرا در جاى خودش استفاده نموده و از حقوق و مزايايى كه همه ساله از سوى دولت مصر نيز به آنجا ارسال مى گردد، ميان خُرد و كلانِ آن تقسيم كرده است و زندگى هر مستمند وفقير همواره دربرابر ديدگان وى بوده و از هر نوع خدمت بدانان دريغ نورزيده است. پس از پايان آن خطبه زيبا، خديو از فصاحت گفتار و لطف او سپاسگزارى نمود.

سپس تا نيمه هاى شب، آن گروه به گفتگو و داستان سرايى پرداختند و درحاليكه زبان آنان نسبت به لطف و كرم و برخورد خوب و وسعتِ اطلاعات و بلند مَنِشى و ادب او مملوّ از سپاس و تشكّر بود، آن ضيافت را ترك كردند.

خديو روز دوشنبه هفتم ذى الحجه را به ديدار از جمع كثيرى از بازديدكنندگان گذرانيد و سپس با شريف ديدار كرده و شب هنگام پس از طواف بر گِرد كعبه به سوى «دارالاماره» مراجعت كرد و دستورِ آمادگى براى حركت به سوى عرفات را صادر نمود.

«راه قديم و جديد» از مصر به سوى حرمين

مصر پيش از اين و نيز تاكنون همواره در مسيرى قرار داشته است كه مسلمانان براى انجام حج به سوى «بيت اللَّه الحرام» و زيارت مرقد پيامبر گرامى اش صلى الله عليه و آله از آن مسير استفاده مى كرده اند. مصر در نيم كره غربى زمين قرار دارد كه در مقايسه با مكّه مكرّمه كه در قلب جهان يا نقطه مركزى آن مى باشد و از آن نقطه، نيم قُطرها به سوى محيط دايره پديد مى آيد. مسلمانِ اندلسى كه در غربِ اروپا زندگى مى كند و مسلمانِ مغربى كه در غرب افريقا و ديگر مسلمانانِ بربر، سنگال، نيجر و سودان غربى و شرقى درصورتيكه قصد حج كنند و به سوى بيت اللَّه الحرام سفر نمايند، در آغاز از كشور خود از راه دريا و يا

ص: 115

خشكى به سوى مصر رهسپار مى گردند. همچنانكه تعداد فراوانى از مردمان شام و تركان و قفقازيها و مردمان (شبه جزيره) كريمه و بخاريها و قازانيها (1) و ديگر مسلمانان شمال روسيه و سيبرى و جزاير درياى مديترانه، همگى بدين منظور پيش از ماه مبارك رمضان در قاهره گِرد هم مى آمدند و سپس از راه خشكى به سوى «قوص» كه فاصله اى در حدود 640 كيلومتر است، رهسپار مى گرديدند.

گروهى ديگر از آنان اين فاصله را از راه رود «نيل» در بيست روز طى مى كردند و پس از آن كاروانِ آنان در صحراى شرقى به مدت پانزده روز مسافتى درحدود يكصد و شصت كيلومتر را به مقصد «عيذاب» يا «قصير» واقع بر درياى سرخ طى مى نمود؛ اين دو دهكده، از قديم الايّام دو بندر شرقى مصر به شمار مى آمد كه بندر سوئزِ كنونى جايگزين آن مى باشد. بندر «عيذاب» مهمتر از بندر «قصير» بوده و هردو در دست قبايل عرب «بجاة» بوده كه اينان وظيفه انتقال حاجيان را بوسيله شترهاى خويش در اين صحرا بعهده داشتند. اينان داراى صفات و اخلاقى پَست و ناپسندى بودند و هيچگونه رحم و شفقتى در ميان آنان وجود نداشت، تا آنجا كه گاه كاروان را از مسير اصلى خود منحرف مى نمودند و آنان را در شرايط بى آبىِ سختى قرار مى دادند كه كاروانيان از تشنگى هلاك شده و آنان بتوانند اموال و كالاهاى كاروانيان را به تاراج ببرند.

قبر عارف نامى ابوالحسن شاذلى در اين صحرا در نزديكى محلى كه بدان «امتان» گفته مى شود، قرار دارد. نامبرده در سال 656 هجرى در راه خود از مغربِ دور، به سوى حجاز درگذشته و در همان مكان مدفون گرديده است. مردمان اين منطقه همه ساله، سالروز تولّد او را از اول تا نهم ذى الحجه جشن گرفته و تعداد بسيارى از مردمان «صعيد» و اعراب و مغربى ها در اين جشن شركت مى كنند.

حاجيان همواره در «عيذاب» يا «قصير» نزديك به يكماه در انتظار ورود «جَلْبة» بود كه بوسيله آن به جده منتقل گردند. جَلْبه كشتى هاى بادبانى بسيار سست و سبكى بوده كه


1- منطقه اى در قفقاز

ص: 116

غالباً بادبان آن از نوع حصير بود و صاحبان آنها همواره تعداد زيادى از حاجيان را اضافه بر گنجايش آن نيز سوار مى كردند، كه تعداد زيادى از آنان به همين علّت در ميانه دريا به همراه تمام حاجيانى كه بر آن سوار بودند، غرق مى گرديدند و در نتيجه طمع اشرار جان مسلمانان از ميان مى رفت.

در اين ميان افرادى كه عمر آنان كفاف مى داد، زمانى حدود دو هفته را در ميان دستورات ناخدا و وزيدن باد و تلاطم دريا و محنت هاى گوناگون مى گذرانيدند و به جدّه مى رسيدند. «ابن جبير» اندلسى در سال 579 هجرى از اين راه به سوى حج حركت كرده بود. وى فاصله ميان قاهره و جدّه را در دو ماه و نيم طى كرد، آن ايام را با مشقّتى فراوان و لحظاتى هولناك آنچنانكه در سفرنامه خويش آورده است، گذرانيد.

در سال 725 هجرى نيز «ابن بطوطه» از مصر به «عيذاب» آمد ليكن در آن سال به علّت حادثه اى كه بين تركان و عربهاى «بجاة» اتّفاق افتاده بود، كليه كشتى هاى لنگرانداخته در اين بندر آتش گرفته بود، بنابراين نامبرده نتوانست خود را به جدّه رسانيده ناگزير از آن جا به سوى مصر و سپس به سرزمين شام و در پايان به بغداد مراجعت كرده و به همراه «محمل عراقى» در سال بعد، به مكّه سفر نمود.

در اين دهكده دو حاكم سكونت مى كردند: نخست حاكمى بَدَوى از سوى بزرگِ قبايل «باجه» و ديگرى از سوى حاكم مصر بود. اين دو بعنوان ماليات عبور از اين گذرگاه از هر حاجىِ مغربى ده جنيه و از ساير حاجيان هفت جنيه دريافت مى داشتند كه در پايان درآمد خويش را ميان خود و امير مكّه تقسيم مى نمودند؛ اين ماليات همچنان پابرجا بود تا اينكه «صلاح الدين ايّوبى» در سال 590 هجرى در دوران شريف «مكثر بن عيسى» آن را باطل كرده و مقررى جديدى از سوى خود براى آنجا جايگزين نمود؛ سپس اشراف مجدداً اين رسم رامعمول داشتند بطوريكه از هر حاجى به هنگام ورود به مكه مالياتى دريافت مى كردند تا اينكه از سوى ملك «ناصر محمد بن قلاوون» شخص شريف «عطيفه بن ابى نمى» را در سال 721 هجرى وادار به ابطال آن ماليات نموده و در عوض به ارزش آن ماليات مقدارى گندم را همه ساله براى او به مكه ارسال مى داشت.

راه ميان «قفط» و «قصير» به زمانى بس قديم باز مى گردد. زيرا اين راه بوسيله

ص: 117

«رمسيس سوم»، در قرن دوازدهم پيش از ميلاد براى انجام امور بازرگانى بين مصر و سرزمين يمن و هند و بلاد عرب، گشوده شد. و بدين منظور تعداد فراوانى از مردمان اين قسمتها براى تجارت و سكونت به مصر سرازير مى گرديدند. در سال 320 پيش از ميلاد حضرت مسيح يعنى در دوران «بطليموس فيلادلفوس» اين راه از اهميّت عظيمى برخوردار گرديد، بطوريكه «قصير» تنها بندرى بود كه تجارت درياى مديترانه را با اقيانوس هند و بالعكس ارتباط مى داد و به همين منظور «بطليموس فيلادلفوس» چاههاى فراوانى را در اين مسير احداث كرد و در طول راه مكانهايى براى انبار كردن مال التّجاره ساخت كه در كنار آن قلعه هايى براى پاسدارى شبانه روزى از آن، بوجود آورد. همچنين بوسيله او شهر «بيرنيس» ساخته شد كه پس از انهدام آن دهكده «عيذاب» جايگزين آن شهر گرديد و تاكنون نيز در اين سوبندهايى از شهر كهن وجود دارد كه بعضى معتقدند، اين بندها، بازمانده هاى شهر «اوفير» بوده كه «سليمان بن داود عليهما السلام» در قرن دهم پيش از ميلاد مسيح، بنى اسرائيل را براى استخراج طلا، از اطراف آن بدان سو گسيل مى داشته است.

در تورات- قسمت صحاح نُه گانه از اخبار پادشاهانِ نخستين- اين مطلب ذكر گرديده است. اين راه همچنان تنها راه عبور حاجيان مصرى- از قرن اول تا سال 645 هجرى- بود، تا اينكه سرانجام در اين سال «شجرةالدّر» به همراه كاروان حاجيان براى اولين بار راه خشكى را- از سوى «عقبه»- اختيار كردند.

در سال 660 هجرى، راه اخير داراى اهميّت بسزايى گرديد بطوريكه مَلِك «ظاهر ببرس بندقدارى» كاروان حاجيان را از آن مسير حركت داد و جامه كعبه را به همراه كليدى كه به دستور شريف براى آن مهيا كرده بود، به مكّه ارسال نمود. از آن پس حركت حاجيان از راه «عيذاب» رو به كاهش نهاده ليكن اين راه همچنان بعنوان شاهراه بازرگانى بين شرق و غرب باقى ماند.

بنظر مى رسد كه عيذاب با بالا رفتن اهميت «قصير» كم كم رتبه پيشين خود را از دست مى داد. اهميّت «قصير» بدان جهت بود كه اين دهكده داراى خليجى طبيعى بود و همواره آب آن با در نظر گرفتن تغييرات آب دريا، بدون تغيير باقى مى ماند تا اينكه

ص: 118

«عيذاب» به يكباره اهميّت خود را از دست داد و تاكنون نيز در فاصله ده كيلومترى جنوب «قصير» آثار باقى مانده آن ديده مى شود. عزيز «محمدعلى پاشا» به هنگام گسيل سربازان مصرى به سرزمين حجاز، در جنگ با وهّابيان، راه «عيذاب» را رونق داد و راه آن را همواره ساخت و چاههاى آن را مرمّت نمود. توجه و عنايت به اين راه همراه با طرح استخراج معادن طلا و مس از آن منظقه افزايش يافت.

اين مسير تاكنون نيز همچنان بااهمّيّت بوده و راههاى فراوانى در آن وجود دارد كه موسوم به «مطارق» است: اولين ايستگاه و منزل آن «بئر عنبر» بود كه مسافرانى از «غنا» يا «قفط» بدان وارد مى گرديدند.

اين چاه داراى دولابى (1) بود كه از قديم بوسيله آن، آب از چاه خارج مى گرديد. اين چاه بوسيله مرحوم «ابراهيم پاشا» فرزند «محمدعلى پاشا» مرمّت گرديده و در كنار آن سقّاخانه اى براى استفاده چهارپايان بنا نمود. همچنين در كنار قسمتى از آن، گنبدهايى بصورت نيم طاق براى استراحت مسافرين ساخت و در نامه اى كه بدين منظور نوشته بود شش جنيه را سالانه براى خادم اين چاه مقرر نموده بود كه تاكنون نيز از سوى وزارت ماليه، پرداخت مى گردد.

از آنجا مسير راه به سوى شمال شرقى و در راهى كه به نام «مطرق جيف الكلاب» (2) ناميده مى شود ادامه پيدا كرده است تا اينكه به ايستگاه «لقيطه» مى رسد؛ (دليل نامگذارى «مطرق جيف الكلاب» اينست كه در آنجا غارهاى مصرى كهنى وجود دارد كه اجساد موميايى سگهاى فراوانى در آن قرار داده شده است.) در اين مكان مردمى از قبيله «عشابات» زندگى مى كنند كه اينان از عرب «عبابده» كه شاخه اى از «بجاة» هستند به شمار مى آيند. در اين ايستگاه درختان نخل بسيار و تعدادى چاه قرار دارد كه برخى از چاههاى آن از دوران بطالسه (3) به يادگار باقى مانده است.


1- دستگاهى كه بوسيله آن آب را از چاه به بالا مى كشيدند «مترجم»
2- راه لاشه هاى سگ ها
3- يكى از دورانهاى فرمانروايى مسيحيت در مصر پيش از اسلام را گويند.

ص: 119

اين راه همچنان ادامه مى يابد تا اينكه به ايستگاه «وكاله» مى رسد كه در آن مكان، آثار قديمى بسيارى وجود دارد. از اين ايستگاه نيز مسير ادامه مى يابد و به راهى كه بدان «مطرق جيف العجول» گفته مى شود، منتهى مى شود.- كه در آن غارهاى فراوانى مملو از گوساله هاى موميايى شده بوده كه بوسيله مصريان پيشين پرستش مى گرديده اند منتهى مى شود- سپس به «مطرق الحمامات» ادامه مسير مى دهد كه در اين راه آب انبارهاى طبيعى فراوانى وجود دارد و پس از آن «مطرق الكافر» مى باشد (كه در آن آثار فرعونيان و چاهى حلزونى از مرمر بوده كه بوسيله يكصد و چهل وسه پله به انتهاى آن راه دارد) از آنجا راه ادامه پيدا مى كند و به «بئر الانگليز» مى رسد. (اين چاه را انگليسيان به هنگاميكه سربازان آنها از راه دريا به قصير رسيدند، حفر كردند و از آنجا در پى سربازان فرانسوى به هنگام تسخير مصر روانه شدند.) آب اين چاه چهار متر از سطح زمين، فاصله دارد و از اين مكان راه به سوى «عنبجه» ادامه پيدا مى كند كه در آن جا آب معدنى گوگرددار وجود دارد و بسيارى از مردم براى معالجه و درمان خويش به اين منطقه مى آيند. همچنين در آن جا باتلاقهايى وجود دارد كه گياه خُرفه فراوانى در آن مى رويد و دولت همه ساله آن گياهان را به مصريان مى فروشد. از اين مكان راه به سوى «قصير» ادامه پيدا مى كند. و اين شهر در قرن گذشته، شهرى آباد و پرجمعيّت بوده بطوريكه تعداد اهالى آن به بيش از بيست هزار نفر مى رسيده است و از مراكز مهم اين سرزمين به شمار مى آمده است.

هم اكنون راه «قصير» به عنوان جادّه اى بازرگانى به شمار مى آيد و اهميّت آن تا آنجا است كه در دوران «سعيد پاشا»، راه آهنى از قاهره به سوئز از هيمن مسيراحداث شد و اين راه آهن جايگزين گاريهايى گرديد كه بوسيله اسب يدك كشيده مى شدند و از سوى «محمدعلى پاشا» در سال 1845 ميلادى براى انتقال جهانگردان از قاهره ايجاد گرديد.

اين راه داراى مركزى ويژه به نام «مركز مرور» بود كه در سمت چپ داخل «موسكى» قرار داشت كه هم اكنون به «سوق الخضار» (1) معروف مى باشد؛ با اينحال همچنان «قصير»


1- بازار سبزى فروشان

ص: 120

بعنوان بندرى مهم بين مصر عليا و حجاز بشمار مى آيد كه از آن جا حبوبات به جده منتقل مى گردد و از جده فرش و فلفل و قهوه و سناى مكّى (1) و ديگر واردات هند و جز اينها بدان وارد مى گردد، بطورى كه بازار بزرگى در «قنا» را نيز محصولات اين بندر رونق مى بخشد اين جايگاه ادامه داشت تا اينكه كانال سوئز احداث گرديد و از آن پس، تمامى اين محصولات مستقيماً از آن مسير به اروپا صادر مى گرديد. بنابراين كم كم از اهميّت قصير كاسته شد بطوريكه پس از حدود بيست سال از گذشت آن، با آنكه اداره آن در دست كشيك «سواحل قرار داشت» ليكن بخش كوچكى از توابع مديريت «قنا» به شمار مى آيد. در آن هنگام برخى از حاجيان بوسيله كشتى از سوئز به جدّه مسافرت مى كردند.

و اين مسير را درحدود بيست روز طى مى نمودند. ليكن اغلب آنان راه خشكى را انتخاب كرده واز «عَقَبه» به همراه «محمل» يا ديگر كاروان هايى كه از عربهاى مصر از «اولاد على» و ديگران براه مى انداختند، همراه مى شدند و طى پنجاه روز خود را به مكّه مى رسانيدند. نخستين شخصى كه كاروان حاجيان را در اين راه و مسير عقبه «پس از حركت از «بركه» براه انداخت امير جمال الدين استادار بود. وى هنگاميكه با فرزندش «شهاب الدين» بعنوان امير محمل در سال 809 هجرى از مصر حركت مى كرد، در آغاز حركت وقتى كه كاروان به «عجرود»- ايستگاهى در نزديكى سوئز- رسيد، بدستور امير، نام بزرگان حاجيان را نوشت و هريك را به محلِّ معينى به همراه كاروانش اعمّ از شترها و چهارپايان و همراهان خدمت گزارانش هدايت مى كرد، سپس كاروانيان را- از پيش قراولان گرفته تا دوطرف- گرد آورده و- محافظت اطراف آنان را نيز بوسيله گروهى از سربازانِ پاسدار تأمين مى نمود، اين در حالى بود كه شتران حامل كالا و اثاثيه را نيز در ميانه كاروان قرار داده بود و كاروان با اين آهنگ حركت مى نمود.

راه خشكى، راهى بسيار سخت و دشوار بود بويژه اين سختى در فاصله ميان «سوئز» و «عقبه» كه كمتر از سيصد كيلومتر نمى باشد ديده مى شد. سرزمين اين مسير پوشيده از شن نرم بود بطوريكه پاى شتران بيش از پاى مردان در آن فرو مى رفت و ناپديد مى گشت، راهنماى مسافرين در اين راه تنها بوسيله مترسكهايى بود كه بسيار شبيه


1- مسهل

ص: 121

به آسياب بادى بودند و به همين منظور در اين دشت قرار داده شده بودند. اين مسير بسيار كم آب و شدت و سختى در آن فراوان بود، در برخى از دهكده هاى اين مسير انبارهايى براى نگهدارى و ذخيره كردن توشه شتران و نيازمنديهاى حاجيان ساخته شده بود كه مسافرين پيش از سفر خويش اثاثيه و كالاهاى موردنياز خويش را در مقابل دستمزدى معيّن به اين قسمت ها ارسال مى نمودند تا از مشقت حمل آن در طول راه همراه كاروان رهايى يابند.

در اينجا نام ايستگاهها و منازلى را كه در راه خشكى واقع شده است و كاروان حاجيان به هنگام سفر از قاهره به مكه از اين مسير عبور مى كردند، همچنين فاصله ميان هر ايستگاه و ايستگاههايى را كه كاروان محمل از آن عبور مى نمايد، براى شما مشخص نموده نام مى بريم. لازم به ذكر است اينكه بدانيد كاروانِ محمل به علت دارا بودن نظم و ترتيب خاص به هنگام حركت و داشتن شترهاى راهوار، سريعتر از ساير كاروان ها حركت مى كرد كه به اين جهت ساير كاروانيان سعى بر اين داشته كه در صورت امكان حركت خويش را با آنان تنظيم نمايند:

از قاهره:

6 ساعت تا «بركةالحاج» فاصله است.

14 ساعت تا «دارالبيضاء» فاصله است كه در آن محل كاخ «عباس پاشاى اول» و پس از آن «دارالخضراء» قرار دارد.

12 ساعت تا عجرود فاصله است كه در جنوب غربى سوئز و در فاصله بيست كيلومترى از آن قرار گرفته است كه ازاين نقطه بيماران و بدرقه كنندگان وديگر افراد منصرف شده از سفر باز مى گردند.

8 ساعت تا كشيك خانه اول و دوم و سوم فاصله است كه در اين مسير زمين پوشيده از ماسه هاى نرمى است كه با وزيدن بادهاى شديد از اين سو به آن سو منتقل مى گردد.

6 ساعت تا «علوه» فاصله است.

11 ساعت تا «جنادل حسن» فاصله مى باشد كه زمين آن مكان پوشيده از

ص: 122

ماسه است.

12 ساعت تا «قرية نِخِل» فاصله مى باشد كه در آن مكان نخلستان و ديگر درختانى وجود دارد كه به همراه قلعه و كاروانسرا ساخته سلطان غورى مى باشد.

همچنين در اين نقطه چاه آبى به همراه دولاب آن وجود دارد كه از ساخته هاى ملك «ناصرحسن» بوده و در كنار آن سه حوض وسيع قرار دارد كه حدود سه هزار مشك آب در آن جاى مى گيرد و در موسم حج پر از آب مى گردد. دولت نيز در اين هنگام همواره چهار گاو نر را براى به چرخش درآوردن دولاب و پر آب كردن حوضها، به اين منطقه گسيل مى داشت و در پايان موسم به همراه كاروانهاى حاجيان به مصر باز مى گشتند.

12 ساعت تا «بئر قريص» فاصله است كه اخيرا بعلت ترميمى كه از سوى مادر «عباس پاشاى اول» از آن صورت گرفته به «بئر امّ عباس» موسوم گرديده است و آب آن متعفّن و بدبو مى باشد.

7 ساعت تا «عقبه» (1) فاصله است كه هر مسافر راهى طولانى را از سوى غرب و در زمينى شيبدار بالا مى رود تا به قُلّه آن برسد و درصورتيكه بخواهد از آن نقطه به سوى شرق پايين آيد، در راهى پُر از پَستى و بلندى و در زمينى كه گاه سنگلاخى و گاهى از ماسه نرم پوشيده شده بود و گاه سخت و پوشيده از سنگ است گام برمى دارد. تا اينكه به تنگه اى آنچنان باريك مى رسد كه فقط يك شتر مى تواند از آن جا عبور نمايد؛ اين تنگه به «قطع لاز» موسوم مى باشد و مسير اين راه تقريباً به شكل حلزونى بود كه «ابن طولون» آنرا در قرن سوم هجرى مرمّت نمود و سپس در قرن هشتم از سوى «محمد بن قلاوون» اصلاح گرديد؛ از آن پس «عباس پاشاى اول» آن را در قرن سيزدهم مجدّداً ترميم كرده، ليكن با اين وصف، هر مسافر به هنگام عبور از اين مسير مى بايست از مركب خويش پايين مى آمد و درحاليكه پياده گام برمى داشت، طول مسير گردنه را در شش ساعت طى مى نمود، در اين راه پيمايى مقدارى رو به پايين و دو برابر سراشيبى را رو به بالا


1- گردنه

ص: 123

مى پيمودند. در پايين اين گردنه «دهكده عقبه» قرار دارد كه بدان «أيْله» (1) گويند. در اين


1- شهرى بسيار كهن به شمار آمده است، زيرا در دوران «مدين» بسيار آباد بوده و در زمان «سليمان بن داوود» عليهما السلام بندرى بزرگ بود كه كشتى هايى كه از يمن و هند و فارس براى شام كالا مى آورد در آن پهلو مى گرفت. بطوريكه راه خشكى يمن به «بطره» ديگر مورد استفاده قرار نمى گرفت هنگاميكه سليمان عليه السلام درگذشت مجدّداً نقل و انتقال كالاهاى تجارتى اين مسير به راه اوّليّه خود يعنى راه خشكى بازگشت. اين شهر داراى بازارهاى بزرگى بود و مركزى براى بازرگانى بين مصر و بلاد عرب و فارس و عراق به شمار مى آمد. در سال نهم هجرى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به هنگام جنگ تبوك به اين شهر آمد و دراين حال «ابن رؤبه» امير آن شهر از دَرِ صلح پيش آمد و جزيه را به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله تقديم داشت، بنابراين پيامبر صلى الله عليه و آله اين عهدنامه را براى وى نوشتند: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم أمنة من اللَّه ومحمد النبى رسول اللَّه ليوحنة بن رؤبه و أهل أيله سفنهم و سيارتهم فى البرّ والبحر ذمّة اللَّه وذمّة النبى ومن كان معهم من أهل الشام وأهل اليمن وأهل البحر فمن أحدث منهم حدثا فإنه لا يحول ماله دون نفسه وإنه لطيبة لمن أخذه من الناس وإنه لا يحلّ أن يمنعوا ماء يردونه ولا طريقا يريدونه من برّ أو بحر. هذا كتاب جهم بن الصلت وشرحبيل بن حسنه باذن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله». ترجمه «بنام پروردگار بخشاينده مهربان، امان نامه اى است از سوى پروردگار و محمّد پيامبر و رسول خدا، براى يوحنا فرزند رؤبه و مردمان «ايْله» كه كِشتى هاى آنان و وسايل نقليه آنها در خشكى و دريا با همراهان خود از مردمان شام و يمن و اهل البحر در زير حمايت خداوند و پيامبر او قرار دارند. و درصورتيكه از آن تخلّف نمايند و بدعتى بوجود آورند، جان خويش را با مال نمى توانند جايگزين كرده و هركس از مردم آنها را تصرّف نمايد، از براى او حلال خواهد بود، همچنانكه آنان نيز حق ندارند در مسير آب، كسى را مانع شوند و راهى از خشكى يا دريا را بر مردم ببندد. اين نامه اى است كه بوسيله «جهم فرزند صَلْت» و «شرحبيل فرزند حسنة» بدستور رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشته شد». در سال 566 فرنگيان در جنگ هاى صليبى بر آن مسلّط گرديدند و از آن پس «صلاح الدين ايوبى» قايق هايى را بر شتران حمل نموده و به آبهاى آن ناحيه آمد و از راه دريا و خشكى آنان را محاصره كرد و آنان را با زور و سختى از آن جا راند. امّا هم اكنون بصورت دهكده اى كوچك در دست «عرب هاى حويطات» قرار دارد و در آن مكان قلعه اى وجود دارد كه ساخته سلطان «مراد چهارم» است و براى حراست از دهكده برخى سرباز در آن قرار دارند. جمعيت آن هم اكنون از يكصد نفر تجاوز نمى كند و درختان بسيارى از نخل و ديگر درختان وجود دارد و همچنين آبى شيرين دارد كه انواع سبزيجات در آن كاشته مى شد. فاصله ميان «عقبه» و «معان» در شرق، حدود يكصد كيلومتر است كه اين مسير داراى راهى بسيار باريك است و كوههاى «سراة» كه در طول زمستان از يخ پوشيده شده است اطراف آن را در بر گرفته است. فاصله ميان عقبه و بيت المقدس در سمت شمال غربى در حدود سيصد كيلومتر است كه اين راه در صحرايى بدون آب و ناهموار قرار دارد. فاصله ميان «عقبه» و «سوئز» درحدود سيصد كيلومتر مى باشد.

ص: 124

دهكده اميرالحاجِ حاجيانى را كه به دليل فقر يا بيمارى از ادامه سفر ناتوان گرديدند، از كاروان جدا مى كرد و پس از دادنِ اندك توشه اى به آنان و اجاره كردن كِشتى بادبانى (سنبوك) آنان را گاهى به سوى مصر و گاه به سوى جدّه گسيل مى داشت. اين افراد غالباً پس از حركتِ مردم از عرفات، به مكّه مى رسيدند و حاجيان از «عقبه» نيز به سوى جنوب حركت مى كردند.

9 ساعت تا «ظهر حمار» فاصله است كه در راه آن تنگه اى بسيار باريك در فاصله ميان دو كوهى كه به دريا بوده قرار دارد كه فراخى تنگه به مقدار عبور يك شتر مى باشد.

14 ساعت تا «شرفا» كه معروف به «ام العظام» نيز مى باشد، فاصله است.

12 ساعت تا «مغاير شعيب» فاصله است كه در آن باغها و نخلستانهاى بسيارى بوده و آب گوارايى را دارا مى باشد.

14 ساعت تا «عيون القصب» فاصله است كه داراى آب و درختان نخل بسيارى بوده و همچنين در اين منطقه درختان اقاقيا و گز فراوان ديده مى شود.

12 ساعت تا «مويلح» فاصله است كه قلعه اى از ساخته هاى سلطان «سليم عثمانى» نيز در آن مكان وجود دارد و تعدادى سرباز هم بعنوان محافظ در آن جا مستقر مى باشند.

آب وهواى اين منطقه بسيار مرطوب و غيربهداشتى بوده و ساكنين آن از راه تجارتِ چوبِ درختان گز- كه به مقدار فراوان در بيابانهاى اطراف آن مى رويد- زندگى خويش را تأمين مى كنند. از اين نقطه راهى به سوى تبوك وجود دارد كه فاصله ميان آن يكصد كيلومتر مى باشد.

12 ساعت تا «سلمى (كفافه)» كه در راه آن تنگه «شق العجوز» قرار دارد، فاصله است كه به هنگام عبور كاروانيان از آن تنگه وسعتى اندك به اندازه عبور يك شتر دارد. در اين دشت درختان بسيارى از دَوْم (1) و اقاقيا و گز ديده مى شود.

12 ساعت تا «اصطبل عنتر» فاصله است؛ اين منطقه دشتى وسيع است كه كوهها اطراف آن را در بر گرفته و داراى سه چاه آب نيز مى باشد.


1- نوعى درخت نخل

ص: 125

12 ساعت تا «الوجه» فاصله است كه درباره آن در قسمت شرح راه مدينه سخن خواهيم گفت. از اين نقطه راههايى به سوى «علا» در شرق و «ينبع» در جنوب و «مدينه منوره» در جنوب شرقى منشعب مى شود.

16 ساعت تا «عكره» فاصله است كه در آن جا آب وجود ندارد.

12 ساعت تا «حنك» فاصله است كه در آن جا آب وجود ندارد.

12 ساعت تا «حوراء» فاصله است كه در آن جا تنگه اى وجود دارد به وسعت عبور يك شتر و زمين آن پوشيده از ماسه بسيار نرم است.

15 ساعت تا «خضيره» است كه در آن جا معادن مس بسيار وجود دارد و داراى زمينى سخت مى باشد.

10 ساعت تا «ينبع» است كه كاروان محمل نيز با تشريفات خاصى بدان وارد شد و به همين مناسبت جشن بزرگى در آن گرفته شد. «ينبع» مرز بين «مدينه منوره» و درياى سرخ به شمار مى آيد كه درباره آن در قسمت راه مدينه سخن خواهيم گفت.

18 ساعت تا «سقيفه» است كه آب شورى دارد.

10 ساعت تا «مستوره» است كه آب شيرينى دارد.

14 ساعت تا «رابغ» است كه دهكده اى در فاصله نيم ساعتى از دريا است و قلعه اى در آن واقع شده است كه تعدادى سرباز براى حراست در آن جا مستقر مى باشند. اين دهكده، داراى انبارهاى متعدّدى بود كه اثاثيه و ذخيره كاروان «محمل» در آن جا به وديعت گزارده شد، همچنين داراى آب انبارهايى با آب گوارا مى باشد و ميقات مكّه به شمار مى آيد. از «رابغ» سه راه به مدينه منشعب مى گردد «راه سلطانى»، «راه فرعى» و «راه غاير».

12 ساعت تا «بئر الهندى» يا «قضيمة» فاصله است كه (برخى آن را «قديمه» نيز نوشته اند)، دهكده اى بر كنار دريا و داراى آبى شور است و راه جنوب شرقى از آن جا آغاز مى گردد.

6 ساعت تا «خليص» است كه در نزديكى آن چشمه هاى آب فراوانى است و باغها و سبزه زارهاى انبوهى، اطراف آن را احاطه كرده است.

ص: 126

8 ساعت تا «عسفان» است كه در آن جا چاه آب شيرين واقع است. كه بدان «بئر التفله» گويند. گفته مى شود: آب اين چاه تلخ بوده، رسول خدا صلى الله عليه و آله آب دهان خويش را درون آن انداخته اند پس شيرين و گوارا گرديده است! در بين راهِ آن دو گذرگاه ديده مى شود كه طول آنها در حدود يك كيلومتر است و وسعت آن به اندازه عبور يك شتر بيشتر نيست.

15 ساعت تا «وادى فاطمه» (وادى مَرّ) يا «مَرّ الظهران» است و از اين مكان به قبر «ميمونه» همسر پيامبر صلى الله عليه و آله راه دارد. سپس به «تنعيم» كه از اين سو حدِّ حرم بوده و نزديكترين مرز به آن جا است وارد مى شوند. همچنين از آن جا به «زاهر» راه دارد كه از آن پس 4 ساعت وقت سپرى مى شود تا به مكّه مكرّمه وارد مى گردند. (1) حاجيان اين مقدار را در حدود چهل روز طى مى نمايند.

امّا هم اكنون حاجى مصرى بوسيله راه آهن تا «سوئز» را مى آيد و از آنجا از راه دريا- در كمال راحتى و آسايش- خود را به «جدّه» مى رساند و از آن مكان متوجّه «مكّه» مى گردد و اين فاصله را در كمتر از يك هفته طى مى نمايد. گروهى از مردم ابتدا بوسيله راه آهن حجازى به مدينه مى روند و پس از زيارت به همراه كاروان به سوى مكّه رهسپار مى گردند. و گاهى بوسيله آن از راه جدّه به مصر باز مى گردند و گروهى ديگر از مسافرين پس از حجّ از راه خشكى رو به سوى مدينه نهاده و از آن جا به «ينبع» مى روند و سپس به «طور» مراجعت مى كنند يا اين كه بوسيله راه آهن حجازى به سوى شام مى آيند كه در اين حالت رنج و سختى بسيارى را بر خود هموار مى سازند زيرا به هنگام مراجعت از آنجا به «طور» قرنطينه بهداشتى را بايد بگذرانند. بنابراين بيشتر حاجيان براى رفع رنج و سختى راه زيارت، تصميم مى گيرند پس از پايان مراسم حج خويش ابتدابه مصر بازگشته و بعد از پايان زمان حج كه قرنطينه بهداشتى را نيز به همراه دارد، مجدّدا بوسيله راه آهن به مدينه سفر كنند و پس از زيارت، مستقيماً به مصر بازگردند.


1- 337 ساعت جمع. در صورتيكه هر شتر در يك ساعت، چهار كيلومتر راه بپيمايد. مسير ميان مصر تا مكه را كه از راه خشكى در حدود هزار و چهارصد كيلومتر مى باشد

ص: 127

مكّه مكرّمه

مكّه كه به «بَكّه» و «امّ القرى» نيز معروف است، شهرى است كه در ارتفاع 330 مترى از سطح دريا قرار گرفته است. اين شهر در عرض 21 درجه و 38 دقيقه و در طول 40 درجه و 9 دقيقه واقع شده است كه بنيان آن به دوران حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل عليهما السلام باز مى گردد. در آغاز فرزندان ابراهيم و اسماعيل در زير چادرها و سايبان ها زندگى مى كردند تا اينكه «قصى بن كلاب» در قرن دوّم پيش از هجرت از شام مراجعت كرد و در اطراف كعبه، جايگاهها و خانه هايى بنا نمود كه از آن پس بر عمران و آبادانى اين منطقه افزوده گرديد و ادامه يافت تا اينكه به زمان كنونى آن رسيد. هم اكنون اين شهر پايتخت بلاد حجاز به شمار مى آيد و مركز حكومتى در آن قرار دارد كه اين مركز به دو بخش تقسيم گرديده است: بخش ادارى آن كه در دست شريف و امير مكه است و به آن «سيد الجميع» (1) نيز گفته مى شود. ديگرى بخش مالى و نظامى آن است كه در زير نفوذ والى آن كه غالبا از نژاد ترك انتخاب مى گردد، قرار گرفته است. بنابراين كليّه مسايل مهم و اجتماعى مردم آن، از اهالى بومى گرفته تا اعراب باديه نشين، همگى طبق نظر شريف و آداب و رسوم او انجام مى پذيرد. اما اتّفاقات كوچكتر و رفع اختلافات بين مردم زير نظر قاضى كه از سوى سلطان تعيين مى گردد، حل و فصل مى گردد.

اين شهر از غرب به شرق، در مسافتى به طول تقريبى سه كيلومتر و عرض يك و نيم كيلومتر كه نيمى از طول آن است و در دشتى شيب دار از شمال به جنوب- كه در بين رشته كوههايى كه گاهى از سمت شرق و غرب و جنوب تمايل به پيوستگى داشته- قرار گرفته است (مقصود همان دروازه هاى سه گانه مكّه است.) بنابراين زمانى ساختمانهاى آن را مشاهده مى كنيد كه بر دروازه آن قرار گرفته باشيد. رشته كوههاى شمالى آن عبارتند از كوه «فلج» يا فلق در غرب و كوه «قيقعان»، كوه «هندى» سپس كوه «لعلع» و كوه «كَداء» (به فتح اول ومد آخر آن) كه در بالاى شهرمكه واقع شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام فتح مكّه از اين سوى وارد مكّه گرديدند. امّا رشته كوههاى جنوبى آن كه از كوه «ابى حديده» در غرب آغاز مى شود سپس در امتداد آن به دو كوه «كُدَى» و «كُدَىٌ» كه به سمت جنوب


1- بزرگي همه.

ص: 128

كشيده شده و به دنبال آن كوه «ابوقبيس» در شرق آن و در پايان به كوه «خندمه» منتهى مى گردد. دامنه شمالى كوههاى يادشده از سوى حرم پوشيده از ساختمانها و خانه هاى آبادى است كه بتدريج به ميانه اين دشت مى رسد. تعداد اين ساختمانها به بيش از هفت هزار خانه بزرگ و كوچك مى رسد كه در هنگام حج حداقل بيش از دويست هزار نفر در اين ساختمانها گرد هم مى آيند. و درصورتيكه موسم حج مصادف با روز جمعه باشد، تعداد آنان به چندين برابر اين جمعيّت مى رسد. اين خانه ها بيشتر همانند خانه هاى جدّه بوده كه بيشتر بصورت طبقات و آپارتمان بود، به استثناء خانه هاى بزرگان و ثروتمندان شهر، در بقيّه خانه ها كمتر فضاى باز و ويلايى را مى توان ملاحظه كرد. مهمترين ساختمانهاى اين شهر در منطقه «قراره» ديده مى شود و مهمترين و بهترين موقعيّت اين شهر نيز در «شِعب جياد» وجود دارد، زيرا اين منطقه داراى ارتفاعى بلند و راههايى وسيع و خانه ها و ساختمانهاى بزرگ و بسيار زيبايى بود كه به سبك معمارى تركى ساخته شده است.

بيشتر اين خانه ها بوسيله كارمندان و كارگزاران ولايتى تُرك اشغال گرديده است و نيز در اين منطقه خانه بزرگِ «شريف عبدالمطلب» و دو خانه مهمّ ديگر ديده مى شود كه يكى از آنِ «سيد محمد سقاف» زميندار معروف است؛ اين شخص املاك وسيعى از مكّه و مدينه را در اختيار دارد. با توجه به فرهنگ كهن و عظمت جايگاه مكّه در نزد مردم از دورانهاى بسيار دور، كمتر آثار ساختمانى كهن و قديمى در آن شهر ديده مى شود درصورتيكه در مصر و شام اينگونه ساختمانها فراوان وجود دارد. ولى در شهر فقط مى توان به خانه «شريف ناصر پاشا» (1) اشاره نمود كه از نظر زيبايى و سبك معمارى عربى آن در جايگاهى ويژه و مهم قرار دارد و تنها مى توان از اين خانه ياد كرده و بگوييم كه زيباترين خانه مكّه به شمار مى آيد.

در ميان اين خانه ها، گاهى خانه هاى كهن نيز ديده مى شود كه از آن ميان، خانه «ابن عباس» در مسعى را كه در سمت راستِ شخص سعى كننده به سوى مروه است، مى توان ديد. و در شرق شمالى حرم، آثار و باقيمانده هاى خانه مشهور «ابوسفيان» در


1- شريف ناصر پاشا، وليعهد و جانشين امير مكه به شمار مى آمده و هم اكنون در شهر آستانه استانبول زندگى مى كند و خانه يادشده بوسيله شريف عبد المطلب بنا گرديده است.

ص: 129

زمان جاهليت و اسلام قرار داشته كه هم اكنون بصورت ويرانه اى ديده مى شود و هيچگونه توجّهى به بازسازى آن نشده است.

نقشه شهر مكّه و كوه هاى اطراف آن

ص: 130

حرم شريف در ميان اين خانه ها به سمت جنوب و در امتداد كوه «ابوقبيس» قرار دارد. در اين سمت «دارالخيزران» واقع شده كه در امتداد آن «شعب بنى هاشم» (1)كه معروف به «شعب على» است مى باشد، سپس «شعب المولد» پس از آن «شعب بنى عامر» قرار دارد. خانه هاى فرزندان عبد المطلب در دوران جاهليت در اين منطقه وجود داشته و هم اكنون بسيارى از اشراف در آن منطقه زندگى مى كنند. امّا ساير افراد قريش در سمت ديگرى از حرم به ويژه در سمت شمالى آن زندگى مى كردند و ساير قسمتها را افرادِ ديگرى از مردمان مكّه مسكن گزيده بودند.

در ميانه مكّه، راهى وجود دارد كه از غرب به شرق امتداد دارد و بزرگترين خيابان اين شهر به شمار مى آيد. نام اين خيابان نسبت به انشعاب هاى مختلفى كه از آن صورت مى گيرد، تغيير مى يابد: درصورتيكه ابتدا از «جَرْوَل» در غرب آغاز گردد، بدان «حارةالباب»، سپس «الشبيكه» گفته مى شود و هنگاميكه از شمال به حرم نزديك شود بدان «شاميه» مى گويند. درصورتيكه در سمت راست حرم به جنوب متمايل گردد «سوق الصغير» و سپس «جياد» ناميده شود كه اداره پست و تلگراف و «تكيه مصريها» و ساختمان حكومتى عثمانى كه معروف به «حميديه» است در آن قرار دارد. در كنار آن، اداره بهداشت و پادگان سربازان توپخانه و چاپخانه اميريّه، ديده مى شود. هنگاميكه اين خيابان به صفا مى رسد، «مسعى» ناميده مى شود و سپس «القشيشيه» و «سوق الليل» و آنگاه «غزّه» مى باشد كه از آن منشعب و به دروازه شرقى مكه يا «باب المعلى» راه پيدا مى كند. امّا خيابانهايى كه در شمال حرم قرار دارد، عبارتند از: «شاميه» كه بازار شهر در آن قرار دارد، «قراره»، «نقا»، «سليمانيه»، «جدرية» و «برّاضيه» مى باشد. مكّه با وسعتى كه دارد هيچگونه ميدان عمومى در آن ديده نمى شود، بنابراين فقط به صحن مسجدالحرام مى توان اشاره نمود كه با وسعتى كه در برداشته، ميدان بزرگى براى اين شهر به شمار مى آيد. راهها و خيابانهاى يادشده داراى وسعتى به عرض دو تا پانزده متر مى باشد كه به هنگام حجّ، در نهايت آلودگى ديده مى شوند و در اينجا لازم است اين نكته


1- شِعْب به معناى درّه مى باشد «مترجم»

ص: 131

را به شوراى شهردارى يادآورى كنيم كه در نظافت و پاكيزگى اين شهر به ويژه در ايّام حج همت بيشترى از خود نشان دهند. همچنانكه روشنايى آنها نيز به هنگام شب، خدمتى به دين و بشريّت به شمار خواهد آمد. آلودگى خيابانها تا بدانجا مى رسد كه در موسم حج مردمان اين شهر به ويژه اعراب، دو قطعه پنبه را ابتدا به روغنِ مُرِّ مكى آغشته نموده و سپس آنها را در سوراخهاى بينى خود قرار مى دادند. معمولًا اين دو قطعه پنبه شبيه به چوب پنبه را بوسيله نخى بر گردن خويش آويزان مى كردند و به هنگام استشمام بوى بد، آنها را در سوراخ هاى بينى خود قرار مى دادند، درصورتيكه اگر مى دانستند اين كار موجب ضرر و زيان بيشترى براى آنان است، اين كار را ترك مى نمودند، زيرا بينى، خود وظيفه تصفيه هوا را بعهده دارد و هواى پاك و تصفيه شده را به ريه منتقل مى نمايد. و در صورتيكه هواى آلوده از راه دهان وارد ريه گردد، مى تواند آلودگى ها را به همراه ميكرب وارد خون نموده و دراين حال بيمارى را به انسان منتقل مى كند. امّا مردم با فرهنگ اين شهر، به ويژه عربهاى آن، قسمتى از كوفيه (1) خود را بر بينى و دهان قرار مى دادند و كناره آن را در عمّامه خود و يا عقالى كه بر كوفيه داشتند ثابت مى كنند و با اين كار، خود را از سرما و يا بوهاى زننده رهايى مى دهند.

در موسم حج، از سرتاسر جهان اسلام و از نژادهاى گوناگون رو به سوى مكه مى نهند و در اين ايّام لباسهاى گوناگون همراه با چهره هاى متفاوتى را در اين شهر نظاره مى كنى، آنچنان كه گويى نمايشگاهى اسلامى از چهره ها و لباسهاى گوناگون برپا گرديده است.

خودم در اين ايّام، مردى از بزرگان ژاپن (2) را در آن جا ديدم كه اسلام آورده و براى انجام فريضه حج رهسپار اين ديار گرديده بود.

شاميان و مغربى ها همواره در اين موسم سمت شمالى مكه را بعنوان سكونت


1- پارچه اى كه مردان عرب بر سر خود قرار مى دهند.
2- مكّيان به ژاپن غابان مى گويند و ژاپنى ها را غابانى گفته و به همين مناسبت شال معروف و مشهور اين ديار را «شال غابانى» ناميده اند.

ص: 132

خويش اختيار مى كنند و افغانيها و سليمانيها (1)- از اهالى قندهار- در سمت شمال شرقى، و هندى ها و جاوه اى ها در سمت شمال غربى، و يمنى ها، تركستانيها و زاغستانيها در «مَسْفَله» و ايرانيان در «شعب على»، و ديگر مليّتها و نژادها در ميانه شهر مكّه، سكنى مى گزينند.

جمعيّت مكه بالغ بر يكصد و پنجاه هزار نفر (2) مى باشد كه از اين ميان پنجاه هزار نفر از بوميان اين شهر بوده و باقى آنان مهاجرانى مى باشند كه بدين شهر روى آورده اند.

مهاجران و غيربوميان ساكن در مكّه بدين قرار مى باشند:

بوميان شهر مكه 50 هزار نفر

عربها كه شامل حجازيها و يمنى ها و حضرموتى ها مى باشند 25 هزار نفر

بخاريها 20 هزار نفر

هندى ها 12 هزار نفر

جاوه اى ها 15 هزار نفر

افغانيها و سليمانيه اى ها 10 هزار نفر

شاميها 5 هزار نفر

مغربى ها 5 هزار نفر

ديگر ملّيتها 8 هزار نفر

جمع 150 هزار نفر

بيشتر عربها به كارهاى مالى به ويژه بازرگانى مشغول مى باشند و به همين لحاظ در وضع خوبى به سر مى برند و بنيه مالى كشور را در اختيار دارند.


1- اين گروه منسوب به پيشواى طريقت خود كه نام سليمان را بر خود داشته، و از اهالى قندهار بوده، مى باشند.
2- سرشمارى جمعيت در بلاد عرب تاكنون بصورت رسمى اعلام نگرديده است و اينگونه اطلاعات، معمولًا بر اساس حدس و گمان بوده و شمارش ما در اينجا بر اساس گفته هاى مأمورين دولت و ديگر افرادى است كه مى توان به گفته آنان اعتماد كرد.

ص: 133

نقشه كشورهاى اسلامى

ص: 134

در اينجا برخى از خانواده هاى قديمى و مشهور مكّه را كه از سالها پيش در اين شهر زندگى مى كرده اند و به ثروت و خوش نامى معروف گشته اند براى شما يادآور مى گرديم:

از هنديان- خانواده هاى خوقير، فتا، دهلوى، ساب، حكيم، رذة، ناقرو، ميره، مفتى، عبد الشكور، عبدالحق، بشاره، مرزا احمدوه، كمال، جان، شلهوب، نور، طيب، دستانيه، خوج، وشكلى، سنبل، خوجه بكر، مسكى، الياس، زرعه، قرع، حجيمى و ديگر خانواده ها را مى توان نام برد.

از جاوه ايها- خانواده هاى بتاوى، منكابو، زينى، ارشد، فنتيانا، فلمباب، قدس، دوم و ديگر خانواده ها را مى توان ذكر نمود.

از بخاريها، خانواده هاى كشك، فاشفلى، انديجان و ديگر خانواده ها را مى توان نام برد.

از حضرموتى ها، خانواده هاى باحارس، باجنيد، باناجا، باحكيم، باذرعه، باعيسى، باعُشْن و ديگر خانواده ها را مى توان نام برد.

از شاميها، خانواده هاى هاشم، جبرى، خشيفاتى و ديگر خانواده ها را مى توان ذكر نمود.

از تركان، خانواده هاى درابزنلى، قرملى و ديگر خانواده ها را مى توان ذكر نمود.

از مصريان، خانواده هاى قطان، زقزوق، رشيدى، رواس، قزاز، اباصى و ديگر خانواده ها را مى توان ذكر نمود. گرچه در نسب برخى از خانواده هاى يادشده اختلاف نظرهايى وجود دارد ليكن در اينجا مشهورترين نسب ها را براى شما ذكر كرديم و قصد ما بر اين بوده كه نژاد و ريشه غيرعرب آنها را يادآورى كنيم.

در آميختگى نژادها و ملّيتهاى گوناگون از راه ازدواج و معاشرت در اين شهر آنچنان فراوان گرديده است كه تيرگى پوست مردمان مكّه در آنان تاثير گزارده، بطوريكه خصوصيات و ويژگيهاى نژادها و ملّيتهاى گوناگون را در خود جمع كرده اند. بنابراين در ويژگى هاى آنان امانت اناتولى ها (1) و عظمت تركان و فرومايگى و ذلت جاوه ايها و بزرگ منشى ايرانيان و ملايمت و مداراى مصريان و سختى چركسى ها و آرامش چينى ها


1- بخشى از كشور تركيه كنونى

ص: 135

و تندى مغربى ها و سادگى هندى ها و حيله يمنى ها و جنب وجوش سورى ها و تنبلى زنگباريها و رنگ حبشى ها را مى توان ملاحظه كرد.

پس اين مردم را درحاليكه زندگى و آسايش تمدن مآبانه را به همراه سادگى بدوى به هم آميخته اند، مى توانيد ملاحظه كنيد. گاه مردى از آنان با زبان ساده خويش، آنچنان تو را به خود نزديك مى كند كه تو او را از دوستان خويش قرار مى دهى، ليكن ناگاه از تو به وحشت افتاده و طبيعت بدوى و صحرانشينى او بر طبيعت متمدن وى فايق آمده، درنتيجه آنچنان خشك و خشن با تو سخن مى گويد كه گويى شخص ديگرى با هويتى غير از او با تو سخن مى گويد.

اين درهم آميختگى، در لباس و پوشش آنان نيز تأثير گزارده، بطوريكه آنان را در لباسهاى گوناگون كشورهاى اسلامى مى توانيد ببينيد.

عمامه هندى، لبّاده مصرى، جُبّه شامى و كمربند تركى كه بر آن خنجرى آويخته شده كه در كمربند اشراف اين خنجر معمولا از نقره و يا طلاى بسيار زيبايى است و اغلب مرصّع به سنگهاى گرانقيمت نيز مى باشد.

با اين وصف، مردِ كارگرِ مستمندى را هم مى بينى درحاليكه بر يقه پيراهنش قطعه اى از ابريشم را كه با ظرافت خاصى دوخته شده جلوه مى كند و بر پايين شلوارش توده اى از پارچه ها را انباشته كرده و همين مرد با اين خصوصيات پابرهنه راه مى رود.

لازم به تذكر است كه اين اختلاط و درهم آميختگى هيچگاه در طبقه اشراف، ديده نمى شود، زيرا آنان كمتر با (مهاجرين) و غريبه ها تماس داشته و از آميختگى زناشويى با مهاجرين نيز خود را برحذر مى داشته اند، بنابراين آنان بدون آنكه خُلق وخوى غريبى را در خود نفوذ دهند، همان خلق وخوى اصلى عربى خويش را كه از نياكان خويش به ارث برده و فطرت ذاتى خود را كه همانا كرامت و تيزهوشى بود، در خود نگاه داشته اند. روى هم رفته اخلاق و برخورد مردمان مكّه در نهايت زيبايى و كمال بود كه اين مطلب در طبقه پيشرفته و اشراف با شدّت بيشترى به چشم مى خورد، تا آنجا كه حتّى خِسَّت و كوتاه نظرى برخى از بازاريان مكّه را نمى توان به آنان نسبت داد.

موضوعى كه موجب تأثُّر گرديده است اينكه آميزش گروهها و نژادهاى مختلف در

ص: 136

اين شهر، بر زبان و گفتار آنان نيز تأثير گزارده، بطوريكه به هنگام سخن گفتن با آنان كلمات عربىِ نامفهومى را كه ريشه در زبان فارسى يا تركى و يا غير از آنها را داشته در ميان جملات آنان ملاحظه مى كنيد.

بعنوان مثال: «هذا حق فلان» را با تنوين آوردن براى مضاف مى گويند: «هذا حقٌ فلان» درحاليكه قاف را همانند مصريان به گاف تبديل مى كنند.

گروهى حرف نون را كشيده و مى گويند «هذا حقون فلان»؛ يا لفظ خويش را مونّث كرده و مى گويد «حقة فلان» و از اين قبيل تغييرات كه بسيار در كلمات و جملات آن ها به چشم مى خورد.

مردمام مكّه غالباً به زبان تركى آشنايى داشتند و با آن زبان سخن مى گويند، مطوفين نيز به زبانهاى مختلفى آشنايى دارند، بطوريكه برخى از آنان به زبان هندى، اردو، جاوه اى، فارسى و چينى سخن مى گويند. اما باديه نشينان داراى لغت عربى خاصى بودند بطوريكه سخن گفتن در بين آنان براى ما مفهومى ندارد. هريك از اقوام و قبايل عرب داراى لفظ و لغت ويژه اى بودند كه با تغيير قوم و قبيله آنان لغت آنان نيز تغيير مى كند.

تمامى مردمان مكّه را مسلمانان تشكيل داده اند. زيرا هيچ فرد غيرمسلمانى پس از نزول آيه شريفه يا أَيُّها الَّذينَ آمَنُوا إِنّما المُشرِكُونَ نَجِسٌ فَلا يَقْرَبُوا المَسْجَدِالحَرامَ بَعدَ عامِهِمْ هذا (1)

در سال نهم هجرت حضرت على عليه السلام اين آيه شريفه را به هنگام موسم حج در بين مسلمانان ندا داد و نيز مى گفت: «ألا لا يحجّ بعد عامنا هذا مشرك». (2)

مراد از اين سخن آن بود كه مشركين از بجاآوردن مراسم حج، ممنوع گرديده اند و از ورود آنان به شهر حرام كه مناسك حج بدان پايان مى پذيرد، جلوگيرى بعمل آورند، زيرا با سوء نيّت و آلودگى قلبى كه در مشركان بود، تخم نفاق و دشمنى را در بين قبايل عربِ مسلمان مى كاشتند. سينه آنان مالامال بود از كاشتن تخم تفرقه و جدايى در بين مسلمانان كه در نتيجه آن سوء نيّت ضعف مسلمانان را به دنبال داشت. هنگاميكه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت نمودند، عرب هاى اطراف جزيره، ده روز پس از به قدرت رسيدن


1- يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مشركان ناپاكند، پس از امسال نزديك مسجد الحرام نشوند! توبه، 28
2- يعنى: اى مردم پس از اين سال هيچ مشركى حق شركت در مراسم حج را ندارد.

ص: 137

ابوبكر، مرتد (1) شدند كه اين ارتداد در نتيجه تأثير مشركان بر آنان بود. اين تأثير تا آنجا بود كه كار بعضى از آنان بدانجا رسيد كه ادّعاى نبوت نيز كردند! از آن ميان «طليحه» در شمال، «لهيعه» در يمن و «مسيلمه كذّاب» به همراه «سجاح» در «يمامه» (شرق بلاد عرب) و نيز برخى ديگر به دعوت نبوت براى خويش از ميان اين سرزمين سر برافراشتند.

در اينجا بود كه ابوبكر مسلمانان را به قيام عليه «اهل ردّه» تشويق كرد و يازده لشكر را براى جنگ با آنان گسيل داشت. در اين حمله به سپاهيان اسلام دستور داد كه با آنان از در جنگ درآيند و ادّعاى اسلام هيچيك از آنان را قبول نكنند. پس لشكريان به سوى آنان حمله بردند و ريشه آنان را از بُن قطع كرده و نابود گردانيدند، كه به عنوان مثال مى توان به لشكر «خالد بن وليد» اشاره نمود، وى و نيروهاى مسلمان تحت نفوذش، تأثير به سزايى در برگشت عدّه اى از مردم به اسلام داشتند. (2)


1- دكتر حسن ابراهيم حسن در «تاريخ العرب والاسلام» ص 71 اين چنين مى گويد: «گروهى از مرتدّين كسانى بودند كه از پرداخت زكات خوددارى مى كردند و گمان بر اين داشتند كه زكات باجى بوده كه بايد به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى پرداختند! بايد توجه داشت كه اينان با اسلام دشمنى نداشتند واز آن بيزار نبودند! آنها توحيد را كه اصل اساس اسلام بود مى پذيرفتند، اما چنين فكرمى كردند كه زكات را تنها بايد به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دادند» نك: تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 216 نوشته رسول جعفريان عقّاد نيز مى گويد: «عده ديگرى از آن ها به اصل زكات مؤمن و معتقد بودند اما به كسانى كه بايد زكات را بپردازند اعتقاد نداشتند. نك: عبقريه الصديق، صص 125- 124 بطوركلى اين مسأله از ديد ما اين چنين بوده كه به استثناء برخى از آنان كه ادعاى نبوّت كردند اكثر آنها با جانشينى ابوبكر مخالفت كردند و از دادن زكات و جزيه به او خوددارى كردند. آنان داستان «غدير خم» و جانشينى حضرت على عليه السلام را بياد داشتند و اين خلافت را كودتايى عليه نامبرده تلقى مى كردند، ليكن در اين ميان دستگاه خلافت نيز با آنان بعنوان مرتدّ برخورد كرد و جنگهايى هم بوقوع پيوست. جهت اطلاع بيشتر به تاريخ سياسى اسلام، ج دوم به بخش ارتداد پس از رسول خدا، نوشته رسول جعفريان مراجعه شود «مترجم»
2- خالد بن وليد يكى از عناصر كارگزار ابوبكر شمرده مى شود كه از طايفه بنى مخزوم بوده و در شمار تيره هاى قريش به شمار مى آمد در روز نخست ماه صفر سال هشتم هجرت مسلمان گرديد. وى فردى به ظاهر نيرومند، امّا سخت فاقد ارزشهاى اخلاقى بود. در دوران حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله چندين مورد خبط و خطا از او سرزد كه مورد سرزنش رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفت. در برخى مآخذ چنين آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را «سيف اللَّه» ناميده است! اما چنانكه ابن دُريد و ديگران گفته اند: سخن درست آن است كه اين لقب از ابوبكر بر او نهاده شده است. اين امر زمانى آشكار شد كه خالد به ناحق مالك بن نويره را كشت و به همسرش تجاوز نمود! و گفته شده است كه او از طرفداران ابوبكر و از دشمنان سرسخت على عليه السلام به شمار مى آمده است و در ماجراى هجوم افراد به خانه آن حضرت براى بيعت گرفتن و شكستن مقاومت حضرت، ايشان را همراهى مى كرده است همچنين از وى بعنوان كسى كه خلافت ابوبكر را تمهيد كرده ياد شده است. ابن اعثم مى گويد: «كه او به اجماع اهل علم چنين كرده» همه اين موارد شخصيت سُست اخلاقى خالد را نشان مى دهد؛ با اينحال ابوبكر اصرار داشت تا او را در رأس قواى نظامى خود براى سركوبى به ظاهر مرتدان و پيامبران دروغين به نقاط مختلف اعزام كند. در تاريخ اعمال سياه و به دور از اخلاقى او مكرّر ياد شده است تا آنجا كه عُمَر نسبت به اعمال خالد، به ابوبكر اعتراض مى نمود! براى اطلاع بيشتر به تاريخ سياسى اسلام، جلد دوم، بخش خلفا نوشته رسول جعفريان مراجعه شود. «مترجم»

ص: 138

پس از درگذشت ابوبكر، عمَر راه او را در پيش گرفت و بلاد عرب را از غير مسلمانان پاك و منزّه نمود. (1) زيرا آنان مردم اين سرزمين بودند پس بزرگى و شرف و خير و شر اين سرزمين وابسته به آنان بوده و سعادت يا شقاوت آن در نتيجه كارها و اعمال آنها مى باشد. اين سنّت ازاين پس همچنان در خلفاى بعد از او دنبال شد و تاكنون نيز ادامه دارد.

بدين مناسبت، هم اكنون مردمان حرمين در نظارت بر ورود خارجيان به كشورشان دقّت نظر دارند و هيچ گاه فرد غير مسلمانى نمى تواند از جدّه، ينبع و صنعاء در جنوب و ايستگاه «علا» در شمال، قدم پيش گذارد و درصورتيكه شخصى مبادرت به چنين كارى


1- زمانى كه عمر خلافت را به دست گرفت، در اولين اقدام خالد را از فرماندهى سپاه شام عَزل كرد وابوعبيده جرّاح را به جاى وى نصب كرد؛ ابوعبيده كه نيز يكى از دشمنان سرسخت على عليه السلام بود از سخت گيرى و دشمنى نسبت به شيعيان و پيروان خاندان اهل بيت دست برنداشت و از هر ظلمى نسبت به آنان دريغ نورزيد. در طول تاريخ، از جنايات و اعمال اين كارگزار خليفه ها به بدى ياد شده است زيرا تنها به غرض هاى سياسى، افراد يا قبيله هايى را مرتدّ شناخته و آنان را از ميان برمى داشتند! خالد در سال بيست و يكم هجرى در مدينه يا شام درگذشت و ازقضا وصى خود را عمر قرارداد! ابن سعد با نقل اين خبر مى گويد: عمر كه تا آن درجه نسبت به او بدبين بوده و از كارهاى او ناراحت بنظر مى رسيد پس از اين كار گفت: «ما گمانهايى به خالد مى برديم كه درست نبود!! براى اطلاع بيشتر به همان مدرك مراجعه شود «مترجم»

ص: 139

نمايد درواقع جان خود را در كف دست قرار داده است.

بنابراين هيچيك از خارجيان و غيرمسلمانان كه بعنوان كارگران راه آهن حجاز بوده، از اين ايستگاه به سوى جنوب حتّى بعنوان ضرورت پيش نيامده اند. اما فرنگيانى وجود داشته اند كه در دورانهاى مختلف رو به سوى اين دو شهر- يعنى مكّه و مدينه- نهاده اند و به سليقه خويش گزارشهاى سياسى، دينى، عمرانى و يا جغرافيايى منتشر كرده اند؛ اين افراد پس از پوشيدن لباس مسلمانان و يادگيرى زبان عربى و ادّعاى مسلمان بودن، (1) به چنين كارى دست زده اند.

از آن ميان مى توان «بوركات» سوئيسى، و «بورتون» انگليسى، و «هورجرنچ» هلندى، و «كورتلمون» فرانسوى را نام برد.

بوركات، نخستين شخصى است كه بدين كار دست زده و در بلاد عرب جان


1- اين گفته را نمى توانم به اثبات برسانم ليكن فتوكپى اظهارنامه شرعى كه پرتلمون براى خويش از مكه كه نام خود را عبداللَّه بن بالستير قرار داده بود بدست آورده و در آن مسلمان بودن او تأكيد شده بود را در اينجا به نظر شما مى رسانم. نامبرده نامه يادشده را در كتاب خود تحت عنوان سياحت من از مكّه در صفحه 152 به چاپ رسانيده است. اينك متن نامه بسم اللَّه الرحمن الرحيم والصلاة والسلام على النبى النبيل. القائل علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل. عليه وعلى آله اجمعين. قدوة العلماء الاعلام. وعمدة الفضلاء الفخام. حلال المشكلات و مزيل المعضلات سيدنا و أخينا فى اللَّه الشيخ ابن ذاكور حفظ اللَّه آمين. وبعد إهداء مزيد السلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته فقد ورد إلينا من أراد اللَّه له بالسعادة الدنيوية والأخروية عبد اللَّه بن بالستير بدخوله فى الاسلام فأمعنا النظر فى حاله فوجدناه مؤمنا حقاً راغباً غاية الرغبة فى الاسلام. هذا ممن يلزمه الاعتناء بشأنه من عرض أحكام الاسلام عليه وتعليمها له ولو كانت مدة حلوسه تسع ذلك لفعلنا معه ما يكون سبباً لكل خير ولكنه أسرع بالمسير فيلزم كل من له رغبة فى الإسلام أن يقوم بشأنه من تعليم مايحتاج إليه وقد أشار لى بأنّ الرغبه إليكم أكثر فأترجّى على سيادتكم أن تقوموا بشأنه لا حرمنا اللَّه وإياكم من الاجر ودمتم فى خير وسرور. الداعى لكم بالخير 7 ربيع الثانى محمد عابد ابن المرحوم الشيخ حسن سنة 1312 مفتى مالكيه در اين نامه كه از سوى مفتى مالكيان محمدعابد فرزند شيخ حسن به شيخ ابن ذاكور از علماى مكه نوشته شده، عبداللَّه بالستير را شخصى مسلمان و مؤمنِ راستين به شمار آورده و در آن كمك به نامبرده و آموزش او را به او و ديگر مسلمانان اين ديار تأكيد كرده است.

ص: 140

خويش را بخطر انداخته است. بوركات نژادى سوئيسى داشته و در لوزان «Lavsane» بدنيا آمده است. نامبرده ابتدا به مصر آمد و پس از ادّعاى مسلمانى و «ابراهيم المهدى» ناميدن خود، به دانشگاه الازهر وارد گرديد. زبان عربى را در آن دانشگاه آموخت و سپس به بلاد عرب مسافرت كرد و مدّت هفت سال در آن بلاد اقامت نمود. و در نتيجه اين اقامت و تفحص، مهمترين كتاب در نوع خود را در مقابل ديگر فرنگيانِ بلاد عرب و قبايل آن، برشته نگارش درآورد. وى سرانجام در لباس مسلمانى در مصر درگذشته و در يكى از مقبره هاى «باب الفتوح» در كنار آرامگاه «شيخ يونس» بخاك سپرده شد كه تاكنون اين قبر وجود دارد و بر روى سنگ قبر او اين عبارت ديده مى شود: (1)

هو الباقى

«هذا قبر المرحوم إلى رحمة اللَّه تعالى الشيخ حاج إبراهيم المهدى بن عبداللَّه بوركهرت اللوزانى تاريخ ولادته 10 محرم سنة 1199 و تاريخ وفاته إلى رحمة اللَّه بمصر المحروسة فى 26 ذى الحجة سنة 1232 ه.»

يكى ديگر از سُنّت هاى اشراف مكّه اين بود كه بزرگان آنان، فرزندان خود را در حاليكه هنوز كودكى خردسال مى بودند به «باديه» و به ويژه به سوى قبيله «عدْوان»- كه در شرق طائف و در نزديكى «سعد» كه در آن رسول خدا صلى الله عليه و آله دوران شيرخوارگى و نوجوانى خود را گذرانيده بود،- گسيل مى دادند؛ با اين كار آنان به فرزندان خود زندگىِ ساده باديه نشينى و چادرنشينى را مى آموختند. كودكان در آن محيطِ بى سوادىِ صِرف، رشد مى كردند و هنگاميكه به مكّه بازمى گرديدند، درحاليكه لغات باديه نشينان را يادگرفته بودند و اشعار متداول در بين آنان را حفظ نموده بودند و خلق وخوى اصيل عرب در آنان بوجود مى آمد؛ از مزاياى اين نوع زندگى، آموختن اسب سوارى و آزادى در گفتار و عمل بود كه اين عادت در ميان اين قوم از سنت هاى ديرينه به شمار مى آيد. از هارون الرشيد نقل گرديده كه هنگاميكه فرزندش «معتصم» نوجوانى خردسال بود، از رفتن به


1- جهت دسترسى به اطلاعات بيشتر در اين زمينه مى توانيد به كتاب «مكه و مدينه» از ديدگاه جهانگردان اروپايى نوشته دكتر جعفر الخليلى، ترجمه محمدرضا فرهنگ مراجعه نماييد. «مترجم»

ص: 141

مكتب خانه شكايت مى كرد، وى او را از رفتن بدان مكان منع كرد و درعوض نامبرده را به باديه فرستاد مدّتها «معتصم» در باديه زندگى كرده و هنگاميكه به شهر مراجعت نمود، زبان آنان را آموخته و اخبار آنان را مطلع گشته و اشعار فراوانى از آنان را حفظ نموده بود و درهنگاميكه به خلافت رسيد همچنان بى سواد بود.

يكى از عادت هاى شريف مكه اين بود كه نامبرده همه روزه از ساعت پنج ظهر تا نزديكى عصر در دارالإماره جلوس مى كرد و مسايل مهم به حضور او عرضه مى گرديد. از آن پس شريف به همراه تعداد اندكى از ياران خويش به حرم مى رفت و نماز عصر را در آن مكان بجاى مى آورد. غالباً شريف در حرم مى نشست و نماز مغرب خود را نيز در آن مكان بجا مى آورد و سپس به سراى خويش مراجعت مى نمود و شام را به همراه فرزندان و نزديكان و مهمانان خود صرف مى نمود.

يكى ديگر از عادتهاى او اين بود كه صبح روز جمعه را در دارالإماره براى ديدار با بزرگان قرار داده بود كه در اين جلوس، والى و كارمندان ارشد سپس اعيان و چهره هاى معروف شهر، نزد او مى آمدند و پس از سلام و ديدار از او به سوى والى رفته و از او ديدن مى كردند.

يكى ديگر از عادتهاى شريف اين بود كه همواره نماز جمعه را در حرم بپا مى داشت و درصورتيكه در «طائف» بسر مى برد، به همراه كاروان خويش به سوى مكّه سرازير مى شد و پس از نماز عصر به سوى ييلاق خود بازمى گشت.

ديگر از عادتهاى مردمان مكه، دقّت و توجه آنان به خوراكيها و آشاميدنى ها و لباس هاى خود مى باشد. رنگهاى روشن و باز در لباس هاى آنان به ويژه رنگهاى قرمز، سبز و آبى و ارغوانى بيشتر ديده مى شود. آنان خانه هاى خود را بوسيله صنايع دستى تزيين مى كنند و سنگهاى تزيين شده گران قيمتى را مى توان در بين تزيين ها يافت. و نيز خانه هاى خود را بوسيله فرش هاى قيمتى از قالى هاى كمياب ايرانى، تزيين مى كنند.

عادت ديگر آنان، پذيرايى از مهمانان خود بوسيله چاى مى باشد. مكّيان، ميهمانيهاى ويژه اى بنام «قَيْله» دارند كه در اين مجالس با دادن غذاهاى متنوّع و گوناگون، بر يكديگر فخرفروشى مى كنند. در اين سبك ميهمانيها عرضه غذاهاى متنوّع، داراى نظام و سبك

ص: 142

خاصى نبود و مهمانان پس از نشستن گرد سفره بلندى كه بر روى زمين گسترده شده بود، بوسيله غذاهاى هندى، مغربى، شامى، تركى و مصرى پذيرايى مى شدند.

سپس همگى گاهى به داستان سرايى و صحبت با هم مى نشستند و گاه به شنيدن آهنگها و سرودها، اوقات خود را سپرى مى كردند. در اين بزم ها از دستگاههاى موسيقى همانند عود و قانون و كمانچه استفاده مى شد و پس از آن مراسم متفرّق مى گرديدند. اين جشنها و ميهمانيها معمولًا در مناطق حومه مكّه مانند «زاهر» يا «شهدا» برگزار مى شود و يكروز خود را از صبح تا شام در خوشى و بازيهاى ورزشى مانند دويدن و توپ زدن و يا بازى با نَرد و شطرنج سپرى مى كنند.

ساكنين هر محلّه از محلّات مكّه همه ساله، ميهمانيى را به افتخار شريف، در يكى از تفريحگاههاى خارج مكّه برپا مى نمايند و درصورتى كه شريف دعوت آنان را اجابت نمايد، روز آن را تعيين نموده و شريف از همراهيان و خواص خود نيز دعوت مى كند كه در اين ضيافت وى را همراهى كنند بنابراين كاروانى عظيم با جلال و جبروتى كم نظير درحالى كه پيشاپيش كاروان، اسب سوارانى از اعراب و «بيشه» ديده مى شوند، به حركت درمى آيند و مردم شعار «هميشه جاويد» (1) را براى او سرمى دهند، تا اينكه شريف به جايگاه پذيرايى رسيده و به همراه كسى كه دوست دارد مى نشيند. به هنگام پذيرايى، غذاهاى گوناگون و متنوّعى به سبك فرنگيان، تركى، عربى تقديم شده و شريف دستور آغاز خوردن آنها را صادر مى كند. پس از پايان غذا، عربها با اسب دوانى و گاهى شمشيربازى، تا پايان روز اوقات خويش را سپرى مى كنند. سپس شريف در كاروان خويش پس از گذشتن پاسى از شب به سوى مكّه بازمى گردد.

يكى ديگر از عادات اين مردم، زمان غذا خوردن آنان مى باشد، اينان معمولًا در روز، دو وعده غذا مى خورند، يكى پيش از ظهر و ديگرى پس از نماز عصر مى باشد.

مكّيان همواره تظاهر به شجاعت و كرم مى كنند و كوچك آنان از بزرگشان تقليد مى كند و حتّى در اين زمينه تا مرز فخرفروشى بر يكديگر پيش مى روند.


1- دائماً يعيش

ص: 143

اين ويژگى در ماه رمضان بيشتر نمايان مى گردد، به طوريكه سفره هاى متنوّع خويش را پس از نماز مغرب در مسجدالحرام پهن مى كنند و همگان را بر آن دعوت مى نمايند. بعدها اين سُنّت را «عون رفيق پاشا» منسوخ نمود؛ زيرا اين رفتار موجب آلودگى مسجد مى شد، درصورتى كه شرع ما را به نظافت و خوشبوكردن مساجد توصيه نموده است. اين آلودگى مسجد همواره وجود داشت تا بدان حدّ كه حتّى حشرات و گربه ها و ديگر حيوانات را به مسجد مى كشاند! (1) از ديگر سنّتهاى مكّيان، بوسيدن كودكان است كه بر هرگونه اى از صورت طفل سه بوسه مى زنند. زنان مكّى غالباً، عادت به كشيدن قليان دارند و با صداى بلند نيز صحبت مى كنند؛ هنگام رفتن به بازار، پيراهنهاى بلند وگشادى به رنگ سياه برتن كرده و بر صورت خويش، پوششى كلفت از پارچه مى آويزند كه دو سوراخ در آن تعبيه شده و در برابر چشمان آنان قرار دارد و دراين حال بيشتر كفش هاى ضخيم و زردرنگ به پاى دارند.

شاديها و سوگواريهاى آنان در نهايت سادگى صورت مى گيرد. ازجمله عادات آنان در مجالس عروسى، اين است كه از زنان و مردان فاميل و دوستان خود دعوت مى كنند، مردان در جايگاهى بيرون از خانه مى نشينند و هنگام شام، سفره اى مستطيل شكل را روى زمين پهن مى كنند و همگى هم زمان بر گِردِ آن مى نشينند و پس از صرف غذا، از هم جدا گرديده و متفرق مى شوند. اما زنان به درون خانه مى روند و در حالى كه در درگاهِ خانه، سينى چوبى بزرگى مملو از حناى آماده شده قرار دارد، يكى از دستهاى خود را با حنا رنگ مى كنند و سپس به سالن نشيمن وارد مى شوند و پس از سلام و تعارفات، در كنار ديگر زنان مى نشينند و تا ساعاتى از نيمه هاى شب به گفتگو با يكديگر مى پردازند.

در آن هنگام پس از دست دادن عروس و داماد و آويختن دسته هاى گلِ ياس و سيب كه هر گُل به اندازه يك فندق است- بر گردن عروس، آنها را تا حجله گاه همراهى نموده و آنگاه به سوى خانه هاى خويش بازمى گردند.


1- لازم به تذكر است كه اين سنت حسنه هم اكنون همه ساله برقرار بوده و مردم سفرهاى گسترده اى را در داخل و خارج از مسجد الحرام و مسجد النبى پهن كرده و روزه داران، روزه خويش را در كنار آن باز مى كنند. مترجم

ص: 144

امّا سنّت مكّيان در سوگوارى، اين گونه است: هنگاميكه روح از كالبد انسانى خارج مى شود، نزديكترين زن به شخصِ مرده يك بار يا دوبار فرياد مى كشد كه بدين وسيله، مصيبت را به همه اعلام ميدارد. دراين هنگام زنان به سوى آن خانه روى مى آورند و پيش از رفتن به درون اتاق نشيمن، يكى از دستهاى خود را با حناى آماده شده اى كه درون ظرفى چوبى جلوى در ورودى اتاق قرار داده اند رنگ مى كنند و سپس وارد سالن شده و همدردى و تسليت خود را به صاحب عزا ابلاغ مى نمايند و سپس به ديگر زنان حاضر در مجلس مى پيوندند. دراين زمان، زنان مدّتى را به گفتگو درباره مسايل مختلف سپرى مى كنند و سپس مجلس را ترك مى نمايند.

عدّه اى از بستگان، شخص مرده را به سوى محل دفن او كه قبلًا آماده شده مى برند و بدون هيچ گونه تشريفاتى به خاك مى سپارند و پس از دفن وى، هيچگونه مراسم يادبودى براى او برگزار نمى كنند، به جز اينكه تنها مردان پس از دفن مرده به خانواده متوفى تسليت گفته و به خانه هايشان بازمى گردند.

ديگر از سنّت هاى اين مردم، جشن ختم قرآنِ فرزندانشان مى باشد. آنها، فرزندان خويش را در ميان كاروانهايى در خيابانهاى مكّه به گردش در مى آورند. در نيمه ماه صفر هرسال هم به مناسبت تولّد «ميمونه» همسر پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار قبر او در محلّ «زاهر» كه در هفت كيلومترى مكّه- در راه مدينه- قرار دارد، گِرد هم مى آيند و در آن صحرا، چادرهايى بپامى كنند و با عرضه انواع خوراكيها و آشاميدنيها، بر همديگر فخر مى فروشند. همچنين همزمان با تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله در ماه ربيع الاول نيز جشن مى گيرند، آنها از جشن تولّد به «حول» تعبير كرده و بدان «حول ميمونه» يا «حول النبى» مى گويند.

مكّيان در ماه رجب به سوى «مدينه منوّره» رو مى آورند و در آن مكان علاوه بر زيارت، گرد هم مى آيند.

ديگر عادت مكّيان اين است كه براى خوشگذرانى و ييلاق، غالباً شهر «طائف» را انتخاب مى كنند؛ ارتفاع طائف از سطح دريا 1550 متر است و كوهِ «هَدى» كه بربالاى رشته كوههاى «كرا» واقع شده است، در ارتفاع 1760 متر از سطح دريا مى باشد كه در آن باغها وچشمه سارهاى فراوانى جريان دارد ودرختان پربار وگلهاى فراوانى در آن ديده مى شود.

ص: 145

معروفترين ييلاق طائف، «شبرا» نام داردكه به اشرافِ خانواده «عون» متعلق مى باشد كه شريف «عبداللَّه پاشا» آن را احداث كرده و نام شبراى مصر را بر آن نهاده است. از ديگر ييلاق هاى اين منطقه، باغهاى «مثناة» است كه به خانواده شريف «غالب» تعلق دارد و از بهترين باغهاى طائف به شمار مى آيد كه هلو و انگور آن بهترين ميوه ها و نيز آب آن از گواراترين آبهاى آن منطقه بوده و شهرت به سزائى دارد.

طائف داراى دو راه است: «طريق القافله» (1) يا راه كاروان كه در فاصله 36 ساعتى از مكّه قرار دارد و «طريق البِغال» (2) يا راه قاطرها كه بر بلنديهاى رشته كوههاى «كرا» واقع شده است، در فاصله هيجده ساعتى از مكّه قرار گرفته است.

شهر طائف (3) به دارا بودن آب وهواى نيكو، معروف است و در اين سرزمين بهتر از آب وهواى آن شهر وجود ندارد البتّه به استثناى كوه «هدى» كه در فاصله سه ساعتى از مكه قرار گرفته است. مردمان اين منطقه به زيبايى خلقت و لطافتِ پوستشان معروف بوده اند كه اين مطلب را به تأثير آشاميدن از آب رودى كه در آن شهر جريان داشته و به «معسل» معروف بوده نسبت مى دهند و در شيرينى اين آب بسيار مبالغه مى كنند.

آرامگاه دو بزرگوار؛ «طاهر» و «طيّب»، فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله درطائف است. همچنين


1- مكه. بئر البارود در شمال منى، وادى يمامه، سولة كه آغاز بازار عكاظ در جاهليت بوده نبيه، قدير، ام حمض، الجيم القيم، طائف.
2- مكه، منى، عرفات، وادى سمار، وادى نعمان كه از آن مجراى چشمه زبيده آغاز مى گردد قهوة شدار، وادى خريف الرأس، ابوحراجل، الكر، مجمع الدروب، عين المعسل الهدى در كوه هدى كه ميمونهاى كوچك فراوانى به همراه حيوانات درنده ازقبيل شير و غيره در آن جا وجود دارد، وادى محرم كه اين نقطه ميقات مردمان شرق و يمن و حضرموتى ها و عمانى ها است، بئر العسكر، طائف
3- شهر طائف داراى حصارى است كه تعدادى برج در آن ساخته شده است كه مهمترين آنها قلعه اى است كه از سوى «عثمان مضايفى» عامل وهابيان در طائف بنا گرديده است؛ در اين قلعه، زندانيان و تبعيدشدگانِ رجال دولت عليه عثمانى زندانى مى گرديدند. مهمترين شخصى كه در دوران سلطان عبدالحميد عثمانى در آن زندانى شد و سپس درگذشت، شيخ الاسلام «خيراللَّه افندى» بود كه فتواى خلع سلطان عبد العزيز را صادر نموده بود و «محمود پاشا داماد»، دامادِ سلطان عبدالعزيز و «احمد مدحت پاشا» معروف به پدر قانون. اين دو در كنار هم در محلى كه در خارج از حصار شهر كه بنام «مجزره» بوده و به فاصله كمى از آرامگاه عبد اللَّه بن عباس دفن شده اند. اخيراً گنبد با عظمتى در سال 1327 هجرى بر اين دو قبر ساخته شده و زمين آرامگاه آنان به فرشهاى ارزشمندى پوشانيده شده اند.

ص: 146

قبر «عبداللَّه بن عباس» نيز در آن شهر واقع شده است كه همواره مورد احترام يمنى ها بوده است و هرسال پيش از موسم حج، ابتدا به زيارت مرقد او- كه داراى جايگاه ويژه اى نزد آنان است- مى روند. طائف در دوران جاهليت جايگاه دو بُت (لات و عزّى) بوده كه ثقيفيان و ديگر قبايل اطراف طائف آن دو را مى پرستيدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در آغاز نبوّتِ خويش بدين شهر روى آورد و از آنان طلبِ يارى كرد كه مورد پذيرش مردم آن قرار نگرفت.

بسيارى از مردمان مكه، هنگام حج، از آن شهر خارج نمى شوند و از ترس دزدان و راهزنان- كه در اين زمان عدّه فراوانى هم هستند- در خانه هاى خود براى محافظت باقى مى مانند و شب را به صبح مى رسانند درحاليكه بوسيله تفنگ هاى خويش، به اطراف گلوله هايى را شليك مى نمايند؛ كه اين كارشان علامتى بر هوشيارى و بيدارى آنان در مقابل هر سوءقصدى مى باشد.

در داخل مكّه و خارج آن، آرامگاهها و زيارتگاههاى بسيارى وجود دارد كه از آن جمله مى توان جايگاه تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله، محلّ تولد حضرت على عليه السلام، (1) محل تولّد حضرت فاطمه عليها السلام و «دارالخيزران» را نام برد.

جايگاه ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله در شعب «بنى عامر» يا شعب «المولد» واقع شده است.

خيابان نسبت به اين مكان يك متر و نيم مرتفع تر است و بوسيله پله اى سنگى به دَرِ آن- كه به سوى شمال باز مى گردد- راه دارد. و هنگام ورود به آن نخست به فضاى بازى بطول 12 متر و عرض 6 مترى وارد مى شويد كه در ديوار سمت راست (غربى) آن درى قرار دارد، پس از عبور از آن، به فضايى وارد مى شويد كه بر روى آن گنبدى قرار گرفته است، درميانه اين فضا و در زير گنبدِ (متمايل به ديوار غربى) مقصوره اى از چوب وجود دارد كه درون آن سنگِ مقعّرِ مرمرى- كه وسط آن كمى فرو رفته است- ديده مى شود. اين جايگاه نشان دهنده محلّ تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد. اين گنبد و فضاى يادشده، منزلى است كه پيامبر در آن متولّد گرديده اند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله اين خانه را به «عقيل بن ابيطالب» هديه نمودند كه فرزند وى آن را به «محمد بن يوسف ثقفى» (برادر حجاج) فروخت. وى هنگاميكه خانه خود را- كه


1- پيش از اين درباره جايگاه تولّد حضرت على عليه السلام سخن گفتيم. «مترجم»

ص: 147

نقشه تقريبى خانه حضرت خديجه عليها السلام- زادگاه حضرت زهرا عليها السلام

نقشه تقريبى زادگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله- خانه عبدالمطلب در مكّه

ص: 148

معروف به «دارِ ابن يوسف» بوده و در كنار آن قرار داشت- ساخت، اين خانه را به آن ضميمه نمود؛ تا اينكه «خيزران» مادر هارون الرشيد آن را خريده و مجدّداً آنرا به گونه اوليّه اش بازگرداند و از آن مسجدى بنا نمود، كه تاكنون همچنان باقى مانده است (1).

در نزديكى جايگاه تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله محلّ تولّد حضرت على عليه السلام (2) قرار دارد كه آن نيز همانند جايگاه تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله است ليكن از آن كوچكتر مى باشد.

امّا محلّ تولّد حضرت فاطمه عليها السلام در كوچه «حجر» واقع گرديده است؛ اين مكان خانه حضرت «خديجه» دختر خويلد، همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده كه تمامى فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله از خديجه در اين خانه بدنيا آمده اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از بعثت، سرپرستى كاروان تجارتى حضرت خديجه به شام را برعهده داشت كه با آشنايى خديجه از صفات پسنديده و كمالات پيامبر، به ايشان پيشنهاد ازدواج داد و پيامبر در سال 28 پيش از هجرت و بعبارتى ديگر پانزده سال پيش از بعثت با وى ازدواج نمود. حضرت خديجه عليها السلام چهار سال پيش از هجرت، در سن 64 سالگى، درمكّه وفات يافت؛ اين خانه نيز از سطح زمين پايين تر است و خيابان در ارتفاع بلندترى از آن قرار گرفته است، بطوريكه با چند پله بدان راه دارد. پس از ورود به اين خانه، در سمت چپ به فضاى صاف و بلندترى از زمين مى رسيم كه ارتفاع آن درحدود 30 سانتيمتر از سطح زمين مى باشد و ابعاد فضاى يادشده درحدود ده متر طول و چهار متر عرض دارد كه در آن


1- هم اكنون اين مسجد به كتابخانه اى به نام مكتبه مكة المكرمه در كنار حرم مكى تغيير يافته و مسلمانان كشورهاى مختلف براى درك لحظاتى از عمر خويش به سوى آن شتافته و بر روى زمين آن مى نشينند. مترجم
2- به اعتقاد ما شيعيان جايگاه تولّد حضرت على بن ابيطالب عليه السلام درون كعبه مى باشد همچنانكه در اكثرتواريخ آمده است، هنگاميكه فاطمه بنت اسد مادر گرامى حضرت على عليه السلام را درد زايمان گرفت، رو به مسجدالحرام نهاده و در كنار ركن يمانى كعبه ايستاد و پروردگار را سوگند داد كه او را در اين زايمان كمك نمايد، پس ناگاه ديوارِ كعبه شكاف برداشت و فاطمه بنت اسد به درون كعبه رفت. شكاف ديوار به حال اوّليه خود بازگشت؛ در اين لحظه گروهى از مردم مكه كه داخل مسجدالحرام بودند و شاهد اين جريان بودند، رو به سوى دَرِ كعبه آوردند و كوشش فراوان نمودند كه در را بازكنند ولى موفّق نشدند. ساعاتى پس از آن، ناگاه ركن يمانى از هم بازشده و فاطمه بنت اسد درحاليكه طفلى را در بغل داشت از كعبه خارج گرديد. آرى آن طفل امير مؤمنان، على بن ابيطالب عليه السلام بود «مترجم»

ص: 149

مكتب خانه اى براى آموزش قرآن به كودكان، بوجود آمده است. در سمت راست آن دَرِ كوچكى ديده مى شود كه بوسيله دو پله به فضاى باريك و تنگى به عرض دو متر راه پيدا مى كند و داراى سه در مى باشد. درى كه در سمت چپ قرار دارد به اتاقى منتهى مى شود كه مساحت آن سه متر در سه متر است و محلِّ عبادت حضرت پيامبر و جايگاه نزول وحى بوده است. در سمت راست درون همين اتاق گودالى است كه گفته شده محل وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است. درى كه در مقابل اين فضاى باريك قرار دارد، به فضاى بزرگترى كه طول آن 6 متر و عرض آن 4 متر است باز مى گردد. فضاى يادشده محّل زندگى پيامبر است كه به همراه همسر خود حضرت خديجه عليها السلام در آن جا بوده؛ امّا دَرِ ديگرى كه در سمت راست قرار گرفته است، به فضاى مستطيل شكلى بعرض 4 متر و طول 5/ 7 متر باز مى شود كه در ميانه اين فضا، مقصوره كوچكى قرار گرفته است، اين جايگاه را محلّ تولد [حضرت] فاطمه عليها السلام به شمار مى آورند. روى ديوار اتاق شرقى، طاقچه كوچكى قرار دارد كه بر روى آن قطعه اى سنگ آسياب ديده مى شود؛ مى گويند:

اين سنگ، قطعه اى از سنگ آسيابى است كه [حضرت] فاطمه عليها السلام در دوران زندگانى خود از آن استفاده مى كرده است. در طول اين خانه و در قسمت خارجى اين راهرو، سكّويى- در سوى شمال آن- قرار دارد كه سطح آن از اتاقهاى يادشده، حدود يك متر و نيم بلندتر است و ابعاد آن به طول 16 متر و عرض 7 متر مى باشد كه احتمالًا اين جايگاه انبار كالاهاى تجارى [حضرت] خديجه بوده است. اين مكان، محل زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام بعثت او- بر تمامى مخلوقات- بوده است؛ ازاين رو، تمامى قسمتها و گوشه و كنار آن را براى شما شرح دادم تا زندگى ساده آن حضرت را در خانه اى كه تنها چهار اتاق داشته كه سه اتاق آن اندرونى به شمار مى آمده: يكى از آنها ويژه دختران پيامبر، دومى براى خود و همسرش، سومى را براى خود و پروردگار خويش و چهارمى را جداى از خانواده و براى ملاقات خويش با مردم قرار داده بودند. خداوندا اين چه نظم و ترتيب زيبايى است؟! و چه سبك جالبى است؟! آرى پيامبر با اين گونه زندگى و سادگى قصد داشت كه با زندگى خود، درسى به مسلمانان و آيندگان بياموزد. خداوندا! پروردگارا! ما به تو و به پيامبر تو ايمان آورده ايم كه دين و آيين تو را وسيله اى براى عيش و نوش

ص: 150

ثروتمندان و زندگى قدرتمندان قرار نداده و زندگى خود را آنچنان قرار دهيم كه سراسر آن خير و نيكى و سعادت و بركت براى تمامى مردم باشد.

هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سوى مدينه مهاجرت كردند، اين خانه در اختيار عقيل ابن ابى طالب قرار گرفت و سپس «معاوية بن سفيان» آن را از وى خريد و به مسجد تبديل كرد. در دوران «ناصر عباسى» اين مسجد مرمّت گرديد و هم اكنون نوشته اى برجسته ديده مى شود كه بر لوحى از سنگ مرمر در سمت چپ ديوارِ راهرو قرار دارد، اين جملات بر آن نقش بسته است:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم. أمر بعمارة مربد مولد الزهراء البتول فاطمة سيدة نساء العالمين بنت الرسول محمد المصطفى المختار صلّى اللَّه عليه وآله وسلم سيدنا ومولانا الإمام المفترض للطاعة على الخلق أجمعين، الناصر لدين اللَّه أميرالمؤمنين، أعزّ اللَّه أنصاره، وضاعف اقتداره، وجعل منافعه و مشتغلاته و أجره عائداً على مصالحه ثم على مصالح هذا المقام الشريف المقدّس الطاهر النبوى، على ما يرى الناظر المتولى له فى ذلك من الحظ الوافر، والمصلحة لهذا المربد والمولد المقدس المذكور بعد ذلك ابتغاء وجه اللَّه تعالى و طلباً لثواب الدار الآخرة. تقبّل اللَّه ذلك منه و جزاه عليه اجر المحسنين. وذلك على يد العبد الفقير إلى رحمة اللَّه تعالى على بن أبى البركات الذورانى الأنبارى فى سنة أربع و ستمائة ومن غيَّر ذلك او بدّله عليه لعنة اللَّه ولعنة اللاعنين إلى يوم الدين آمين و صلى اللَّه على سيدنا محمد خاتم النبيين و على آله الطاهرين».

اين محل، از سوى «اشرف شعبان» پادشاه مصر و سپس بوسيله «ملك مظفر» پادشاه يمن و پس از آن بوسيله سلطان سليمان (عثمانى)، در سال 935 هجرى اصلاح و مرمت گرديد.

امّاخانه «ارقم مخزومى» كه معروف به «دارالخيزران» است، در سمت چپ كوچه اى كه به سوى صفابالا مى رود، قراردارد؛ اين خانه پناهگاهى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و گرويدگان

ص: 151

به او در صدر اسلام بوده است، زيرا آنان به صورت پنهانى نماز خويش را در آن مكان بجاى مى آوردند، تا اينكه عمر اسلام آورد و بنيه روحى آنها تقويت گرديد بنابراين، اسلام خويش را آشكار نمودند و از آن پس نماز را به صورت علنى به جاى آوردند. (1) همچنين اين خانه درى دارد كه به سوى شرق باز مى شود و از آن جا به فضاى گسترده اى به طول هشت متر و عرض چهار متر منتهى مى گردد؛ در سمت چپ آن، ايوانى سقف دار به عرض تقريبى سه متر ديده مى شود كه در ميانه ديوار سمت راست آن درى وجود دارد و از آن جا به اتاقى با طولِ هشت متر و عرضى كه در حدود نيمى از طول آن است راه دارد؛ زمين اين اتاق بوسيله حصير پوشيده شده است. در گوشه شرقى جنوبى آن دو سنگ چخماق ديده مى شود كه بر روى هم قرار گرفته است و بر روى سنگ فوقانى با خطّى خوانا اين جملات نوشته شده است:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ (2) هذا مُختَبأ رسول اللَّه و دارالخيزران و فيها مبتدأ


1- درباره مدت زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه ارقم مانده است، آگاهى هاى دقيقى در دست نداريم. يك خبر آن است كه حضرت به مدت يكماه در آنجا به سر برده است. حلبى آن را در آستانه علنى شدن دانسته، اما بر پايه آنچه كه گذشت رفتن به خانه ارقم پس از علنى شدن دعوت و درگير شدن مسلمانان و مشركان بوده است. در آن دوره هر كسى كه اسلام را مى پذيرفت او را صَبَائى مى خواندند. و همين امر كافى بود تا از سوى قوم و يا حتّى پدر و مادرش و يا اگر برده بود به وسيله مولايش، مورد آزار و شكنجه قرار گيرد! بنابر آنچه در ميان مورخان سنى مشهور است عمر پس از هجرت گروهى از مسلمانان به حبشه مسلمان شده در حالى كه رفتن پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه ارقم در سال چهارم بعثت بوده است؛ بنابراين اسلام آوردن عمر هيچگونه ارتباطى به علنى و آشكار شدن دعوت اسلام از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد و اين دعوت علنى زمانى بوده است كه با قدرت مسلمانان و دستور خداوند، رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين امر اقدام نموده است. مورخين و تاريخ نگاران و كسانى كه همواره در طول تاريخ پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله قصد داشته اند تا چهره ابوبكر و عمر را بدان حد بالا ببرند كه در ميان مسلمانان مورد تقديس قرار گيرند و اعمال و كارهاى ناشايست آنان را از نظرها ناپديد نمايند- همچنانكه نويسنده اين كتاب علنى شدن دعوت اسلام را به خاطر اسلام عمر قلمداد كرده است- دست به انتشار چنين اخبارى مى زده اند. براى دسترسى به اطلاعات بيشترى در اين زمينه مى توانيد به كتاب وزين تاريخ سياسى اسلام نوشته رسول جعفريان مراجعه نمائيد. «مترجم»
2- نور، 26

ص: 152

الاسلام أمر بتجديده الفقير إلى مولاه امين الملك مصلح ابتغاء ثواب اللَّه ورسوله و لا يضيع أجر المحسنين».

بر روى قطعه سنگِ ديگر، اين نوشته به چشم مى خورد:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم هذا مختبأ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله المعروف بدارالخيزران أمر بعمله وإنشائه العبد الفقير لرحمة اللَّه تعالى جمال الدين شرف الإسلام أبوجعفر محمدبن على بن أبى منصور الاصفهانى وزيرالشام والموصل الطالب الوصول إلى اللَّه تعالى الراجى لرحمته أطال اللَّه فى الطاعة بقاه وأناله فى الدارين مناه فى سنة خمس و خمسين و خمسائة».

از ديگر جايگاههاى مقدسِ شهر، «غار حِرا» مى باشد، كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در آن به عبادت مى پرداختند. اين غار بر قلّه كوهِ «نور»، در سمت چپ شخص عابرى كه به سوى عرفات حركت مى كند، قرار دارد كه براى نخستين بار در آن مكان بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى نازل گرديد. سپس «كوه ثور» را مى توان نام برد كه در جنوب مكّه از سوى «مسفله» و در فاصله دو ساعتى از مكّه واقع شده است؛ بر بالاى اين كوه، غارى قرار دارد كه مخفيگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و همراهش ابوبكر به هنگام هجرت به سوى مدينه بوده است؛ مساحت آن در حدود دو متر مربع مى باشد. پس از آن «مَعْلى» (1) را مى توان ذكر نمود كه گورستان مكّه بوده و در بيرون از دروازه شرقى مكّه واقع گرديده است؛ آرامگاه حضرت خديجه عليها السلام همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن جا قرار دارد كه گنبدى بر روى آن ديده مى شود و به سال 1298 هجرى، بنا گرديده است.

در زير گنبد ياد شده مقصوره اى از چوب گردو وجود دارد كه بر روى مزار شريف آن حضرت قرار داده شده است و در كنارِ آن، مقصوره كوچك ديگرى راست كه در زير آن شانزده نفر از اشراف، دفن گرديده اند. در بيرون اين آرامگاه- در غرب آن- مزار ديگرى وجود دارد كه آرامگاه همسرِ «محمدعلى پاشا» مى باشد، وى به هنگام سفرِ حجّ، در سال 1266 هجرى درگذشته است ودر اين جايگاه دفن گرديده است. درمقابل آرامگاه حضرت


1- مُعَلّا گورستان قديمى و كهن شهر مكه بوده كه بسيارى از بزرگان و اجداد پيامبر اسلام در آن مدفون گرديده اند. «مترجم»

ص: 153

خديجه عليها السلام، گنبد وآرامگاه حضرت «آمنه بنت وهب» عليها السلام (1) مادر گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، ديده مى شود كه در كنار آن، مزار «محمد بن عون» وجود دارد و بر روى آن مقصوره اى قرار داده اند.

در شمال آرامگاه حضرت خديجه، گنبد آرامگاهِ حضرت ابوطالب- عموى پيامبر صلى الله عليه و آله ديده مى شود كه در كنار آن گنبد جَدّ پيامبر صلى الله عليه و آله- عبدالمطلب- قرار دارد؛ اين دو گنبد در سال 1325 هجرى تجديد ساختمان گرديده است. در كنار اين جايگاه، قبر «عبداللَّه بن زبير» قرار دارد كه پيش از اين، داراى گنبد بوده است ولى «شريف عون الرفيق» به هنگام منهدم كردن گنبدها و آرامگاهها، اين گنبد را نيز از ميان برداشت و پس از آن گنبد ديگرى جايگزين آن نگرديده است. در اين قبرستان، «ابوجعفر منصور» خليفه عباسى نيز مدفون مى باشد، وى در سال 158 هجرى به قصد حج به اين ديار عزيمت نمود و در آن جا درگذشت و جسد او را در قبرستان «معلى» دفن نموده اند كه از محلِ دقيق آن اطلاعى در دست نمى باشد. مزار تعداد فراوانى از صحابه و تابعين و نيكان نيز در اين قبرستان قرار دارد كه درود بى پايان پروردگار بر تمامى آنان باد.

از مكان هاى زيارتى ديگر مكه، «مسجد الجِّن»، «مسجد الرايه»، «مسجد الاجابة»، «مسجد البيعة»، «مسجد ابوبكر»، «مسجد عمر» و سپس كوه «ابوقبيس» است كه «مسجد بلال» در آن جا قرار دارد و همچنين مسجد «شق القمر» و «زاويه سنوسى» (2)- كه در حجاز


1- ياقوت در معجم خود اينگونه ذكر كرده است: آمنه بنت وهب، مادر پيامبر صلى الله عليه و آله در «ابواء» دفن گرديده است. اين محل يكى از بخشهاى وابسته به مدينه به شمار مى آيد و فاصله ميان آن وحُجفه كه در امتداد مدينه واقع است، بيست و سه ميل مى باشد. علت دفن وى در آن جا اين است كه حضرت عبداللَّه، پدر رسول خدا صلى الله عليه و آله چون به سوى مدينه حركت ميكرد و در راه، در آن محل وفات نمود. حضرت آمنه همه ساله به زيارت مزار او به مدينه سفر مى كرد و هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به سن شش سالگى رسيد آمنه به همراه عبدالمطلب و امّ ايمن در حاليكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در بغل داشت به مدينه آمد و در راه مراجعت از مدينه به سوى مكّه، در «ابواء» درگذشت و در همان نقطه مدفون گرديد.
2- مكيان غالباً پيرو طريقت سنوسى مى باشند. برخى ديگر پيرو طريقت ديگرى بنام «رشديه» بودند كه ازاتباع و پيروان «شيخ ابراهيم رشيدى» به شمار مى آيند. «ادريسيه» از پيروان «احمدبن ادريس» و «مرغنيه» طريقتى ديگر است كه در ميان مردم سودان و مصر نيز داراى پيروان زيادى مى باشد.

ص: 154

داراى جايگاه ويژه اى نزد پيروان او دارد- را مى توان نام برد.

مكّه داراى تلگرافخانه و پستخانه اى است كه اين دو مكان را «عثمان پاشا نورى» به هنگام ساخت دارالحكومه (حميديه) و جز اينها، در دوران نخستينِ ولايت خود بر مكه، در سال 1882 ميلادى، بنا نمود.

قبور بنى هاشم در قبرستان المعلّى- حجون

تلگراف در اين شهر داراى هيچگونه نظم و ترتيبى نيست و بيشتر تلگرافهايى كه از آن جا ارسال مى شود و يا به آن جا فرستاده مى شود، به مقصد نمى رسد و شايد هم اين بى نظمى، ناشى از گستردگى كار آنان در موسم حج مى باشد. امّا پستخانه آن، در جهان بى نظير است! زيرا نامه ها در موسم حجّ درون كيسه هايى است و روى شتر از جدّه به مكّه حمل مى گردد. آنگاه در راهروى باريكِ پستخانه بر روى هم انباشته مى شود و مطوفين يا فرزندان آنان و يا هر يك از حاجيان شخصاً بدين مكان مى آيند و به دنبالِ نامه خويش مى گردند كه در اين ميان گاه به صورت تصادفى به نامه خود يا دوستان خويش برخورد مى كنند ونامه را برمى دارند. بنابراين با چنين كيفيّتى بيشتر نامه ها به دست صاحبانش

ص: 155

نمى رسد. كه گمان مى برم كه اين نظم يا بى نظمى توجيه بردار نمى باشد، زيرا افزايش كارمندان پست به هنگام حج، وقتى در توان دولت عثمانى خواهد بود كه فرض نماييم بيست نفر ويژه براى انجام اين كار تعيين شوند و در موسم حج نامه ها را طبقه بندى كرده و به دست صاحبانشان برسانند؛ چنين كارى هزينه قابل ذكرى را هم براى دولت فراهم نمى كند؛ اين وضع در زمان پيش و دوران هرج و مرج و اغتشاش شايد، تا اندازه اى طبيعى نيز بود، ليكن هم اكنون و با دولت كنونى نمى توان اين گونه انتظار داشت كه اين وضع تنها در مكّه ديده نمى شود بلكه در «مدينه»، «ينبع» و «جدّه» نيز وضع به همين منوال مى باشد، بنابراين از حكومت حجاز درخواست مى نماييم كه به اوضاع پستخانه ها رسيدگى كنند و نظمى در آن بوجود آورند تا اين اداره بتواند به رسالت خويش كه همانا رساندن نامه ها به دست صاحبانش مى باشد، عمل نمايد و نيز در اين ميان مقصود از نامه نگارى نيز جامه عمل بپوشد.

در خيابانهاى مكّه، تعداد بسيارى قهوه خانه ديده مى شود كه در اطراف آن جايگاهها و صندلى هايى از چوب وجود دارد كه محل نشيمنگاه آنها بوسيله حصيرى از پوست يا از برگهاى درخت خرما ساخته شده است. بهترين قهوه خانه ها در سمت «جياد» مى باشند كه حاجيان در اين قهوه خانه ها مى نشينند، به ويژه اينكه اگر اينگونه قهوه خانه ها در خارج از شهر باشند؛ مردم فراوانى در فصل تابستان به آنجا مى روند و دمى را به استراحت گذرانيده و در آن جا چاى (كه بدان شاهى گويند) (1) و قهوه (2) مى نوشند و قليان هايى كه با تنباكوى گرم و تندى آماده شده با توجّه به استفاده فراوان اين نوع قليان در نزد مكّيان استفاده مى كنند.


1- احتمال مى دهم اين كلمه به شاه ايران منسوب باشد؛ زيرا به گفته آنها، نوشيدنىِ پادشاه است و نيز ممكن است كه پارچه ابريشم مشهورِ «شاهى»، منسوب به شاه باشد.
2- قهوه نزد مكيان بيشتر از دانه يمنى تهيه مى شود كه بزرگان از اين نوع قهوه و دانه هاى محرك ديگر همانند: دانه هل و قرنفل و برخى خوش بو كننده ها براى لذيذتر كردن مزه بدان اضافه مى نمودند و بدان «دوش» مى گويند. از آهنگ ها و سروده هاى بدويان است كه مى گويند: يا دوش مااسمك دوش اسمك دواء لكل كبد عليله. يعنى «اى دوش نام تو چيست؟ دوش نامت كه دوايى براى هر كبد بيمار مى باشى»

ص: 156

خودم گاه برخى از هنديان را مشاهده مى نمودم كه از مقابل اين قهوه خانه ها عبور مى كردند و فرياد «كابوس كابوس» سر مى دادند كه به مفهوم كوبيدن تنباكو است و در صورتى كه از سوى يكى از افراد قهوه خانه فرا خوانده مى شدند تنباكو را بر دكه اى پهن مى كردند و با مهارت خاصى آن را- در حدود حداقل- نيم ساعت مى كوبيدند و در مقابل اين كار يك يا دو قروش دستمزد مى گرفتند.

معمولًا گروهى از افراد كه غالباً از يمنى ها مى باشند در حالى كه نى لبك مى زنند بدين مكانها روى مى آورند و با اشعارى كه در مدح پيامبر صلى الله عليه و آله مى سرايند، آهنگ زيبايى را اجرا مى كنند و مردم را شاد مى گردانند گاهى هم اين گروهها با خوانندگان و مطربان در خيابانهاى مكّه از اين سو به آن سو حركت نموده و برنامه اجرا مى كنند.

مكّه داراى سه «تكيه» بوده كه بزرگترين، مجلّل ترين و منظم ترين آنها تكيه مصريها است و تعداد مراجعين آن، بيش از ديگر تكيه ها مى باشد.

اين تكيه داراى ساختمانى مجلّل و استوار مى باشد كه بوسيله مرحوم «محمد على پاشا» بزرگ خانواده خديويان، در جايگاه «دارالسعاده» كه مركز حكومت «بنى زيد» از اشراف مكّه بوده، ساخته شده است، همچنانكه «دارالهناء» نيز محل حكومتى «بنى بركات» بود. انبارها و آسياب و آشپزخانه و اتاق مرتب و منظمى در اين تكيه براى مدير آن و نيز جايگاههايى براى كارمندان آن وجود داشت و همه روزه در آن مكان سوپى براى فقراء و مستمندان پخته مى شد و هنگام حج فقرا و مستمندان به آنجا مراجعه كرده و آن را به همراه مقدارى نان مى گرفتند و با آن گذران زندگى مى كردند؛ تعداد اين مراجعه كنندگان در هر روز بالغ بر پانصد نفر يا بيشتر مى باشند. (1) مكّه داراى دو قلعه است كه در آن سربازان دولتى مستقر مى باشند و نظارت بر شهر را به عهده دارند. اين دو قلعه عبارتند از: «قلعه جياد» كه از سوى «شريف سرور» در سال


1- اين تعداد بر اساس شرط وقف كننده در موسم حج، به سه برابر افزايش مى يابد و گاه نيز در موسم حج فقرا و مستمندان فراوانى به تكيه مراجعه مى نمايند، زيرا اين مكان پناهگاهى در مكّه براى اين گروه به شمار مى آيد. بنابراين در صورتيكه اوقاف حرمين، امكانات داده شده به تكيه را حداقل در زمان حج افزايش دهد، مى تواند از بهترين و نيكوترين كارهاى آن باشد.

ص: 157

1196 هجرى در سمت جنوبى مكّه بنا گرديده است و ديگرى «قلعه هندى» كه به وسيله «شريف غالب» و در سال 1221 در سمت شمالى مكّه ساخته شد.

اين شهر داراى دو حمام است همانند: حمامهاى رومى در مصر كه نخستين حمام آن در محل عمره مى باشد و از سوى «محمد پاشا» وزير سلطان سليمان (عثمانى) در سال 980 هجرى بنا گرديده است؛ ديگرى در «قشاشيه» است كه به آن «حمام النّبي» مى گويند.

همچنين در آن جا چاپخانه اى حكومتى بنام چاپخانه ولايتى وجودداردكه روزنامه اى به زبان تركى و عربى به نام «حجاز» منتشر مى نمايد؛ اين روزنامه نيمه رسمى به شمار مى آيد و آنچه كه مربوط به اخبار حكومتى و آگهى هاى آن باشد در آن به چاپ مى رسد.

اين شهر داراى كتابخانه قابل ذكرى نبوده و در اين ميان فقط مى توان از كتابخانه بسيار كوچكى كه در «باب ام هانى» بنام كتابخانه «شروانى زاده محمد رشدى پاشا» والى سابق حجاز است نام برد.

و نيز كتابخانه ديگرى كه وجود دارد در «باب الدريبه»، نزديكى باب السلام است و معروف به «كتابخانه سليمانيه» است. كتابخانه اخير بوسيله سلطان عبدالمجيد (عثمانى) ساخته شده است و كتابهاى آن از كتابهاى متفرقه حرم و مقدارى از آستانه (استانبول) براى آن ارسال شده است. هر يك از كتابخانه هاى ياد شده داراى فهرستى دست نويس بوده و شخصى در آن انجام وظيفه مى نمايد. كتابهاى اين كتابخانه ها بيشتر در زمينه هاى نحوى، فقهى، ادبى، تاريخى بوده كه غالب آنها به زبان عربى و پاره اى به زبان فارسى و اردو (هندى) و تركى و جاوى (زبان ملايو) مى باشد.

در مكّه كتابهاى مهمّ فراوانى وجود داشت كه بيشتر در گنجه هاى داخل ديوار اطراف حرم جا گرفته بود و برخى از آنها به سرقت رفته و همچنين سيل ها نيز بر نابودى آنها تأثير داشته به ويژه سيلِ سال 417 هجرى كه تا نزديكى اين گنجه ها بالا آمد و موجب نابودى تعداد زيادى از آنها گرديد و در نتيجه بزرگترين زيان متوجّه جامعه علمى و دانشمندان شد، زيرا با از دست دادن اين كتابهاى مهمّ هيچ گاه زمان و افراد نمى توانند جايگزينى براى آن قرار دهند.

مكّه داراى دو مدرسه است، نخست مدرسه «صوليّه» كه بوسيله مرحوم شيخ

ص: 158

«رحمةاللَّه هندى» مشهور (نويسنده كتاب اظهارالحق) بنا گرديده است و در آن جا قرآن شريف و علم تجويد و مقدارى از زبان عربى و حساب و هندسه تدريس مى گردد.

اين مدرسه بوسيله كمك مالى مردم هند اداره مى شود كه اين به علت تبار هندى مؤسس و بنيانگذار آن بوده است و در چنين مواردى نمى تواند يك مدرسه همواره پايدار و مفيد باقى بماند به همين علت پس از او مدرسه ياد شده رو به سقوط و انحطاط گذارد. اميد آن است كه دولت حجاز براى نگهدارى و به وجود آوردن امثال آن، اقدام لازم را بعمل آورد.

ديگرى، مدرسه اى است كه در آن استاد فاضل شيخ «يوسف محمد خياط» از علما و دانشمندان مكّه به تدريس اشتغال داشته و درسهايى كه در مدرسه نخستين تدريس مى گرديد با كمى توسعه بيشتر به دانش آموزان تعليم داده مى شود توجه و عنايت امير به اين مدرسه فراوان بوده كه اميد آن مى رود موفقيت آن بسيار باشد.

اينجانب در روزنامه پر محتواى «الغراء»، در شماره سوم جمادى الآخر سال 1328 هجرى به نقل از روزنامه «صباح» خواندم كه دولت عثمانى مدرسه اى را در مكّه مكرمه در حضور والى و شريف و تعداد بسيارى بزرگان و اعيان شهر افتتاح كرده است، اميدواريم اين مدرسه براى «ام القرى» بلكه براى مركز پايتخت هاى اسلامى خير و نيكى به همراه داشته باشد.

در صورتى كه سرور ما امير، مقرّر نمايد كه مطوفين در مدرسه اى ويژه تحصيل كنند و اطلاعات لازم در روند كار و وظيفه خود از آن تحصيل نمايند، مى توانست بالاترين خدمت دينى به جامعه باشد؛ زيرا مطوفين كنونى، هيچگونه اطلاعاتى نسبت به مأموريت بزرگ خود ندارند به طورى كه گاه برخى از آنان در اين مرز نايستاده و مطالبى را كه دور از حقيقت و دين بوده در ذهن حجّاج ترويج مى كنند و موجب گمراهى آنان مى گردند، بعنوان مثال در مورد «كنفانى» و «زلبانى» كه دو قطعه سنگ در راه جدّه به سوى «بحره» هستند ادّعا مى كنند كه اين دو سنگ هر يك اشخاصى بنام «كنفانيا» و «زلبانيا» بوده كه حاجيان را گول مى زده اند و در نتيجه از سوى پروردگار مسخ شده و به صورت دو قطعه سنگ درآمده اند!

ص: 159

همچنين درباره شتر و يك زن و مرد حجّام در كوه عمر اين گونه ادعا مى كنند:

بر روى كوه ياد شده صخره اى شبيه به شتر است كه در كنار آن دو سنگ قرار دارد آنها ادعا مى كنند كه در اين جايگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه ناقه خود آمده بودند پس مرد و زن حجّامى آمدند و خود را به ناقه آويزان كردند كه شتر از جاى خويش برنخيزد پس خداوند آنها را به صورت سنگ مسخ نمود.

همچنين درباره سنگى كه در نزديكى «كوه نور» قرار دارد و شبيه به مردى است كه صندوقى را حمل مى نمايد، ادّعا مى كنند كه اين سنگ راهزنى بوده است كه خداوند او را در همان حال مسخ كرده است!! شبيه به اين مطالب فراوان گفته مى شود كه انتظار مى رود براى از بين بردن و محو اين گونه تفكرهاى خرافى بعنوان خدمت به دين، اقدام لازم به عمل آيد.

تأسف بارتر از آن اينكه آنان گاه كلمات و الفاظ قرآن كريم را از روى قصد، در هنگام طواف تغيير مى دهند. بعنوان مثال براى حاجيانى كه از كشورهاى تركيه، هند و ايران هستند بجاى «وَقِنا عذاب النار» مى گويند «وَكِنا عذابَ النار» و يا «محمد رسول اللَّه» را «مُهَمّد رسول اللَّه» گفته و به جاى يا «ارْحَمَ الراحمين»، يا «ارْهَمَ الراهمين» مى گويند. و نيز بجاى «اللّهُمَّ»، «اللّوهُمّ» كه نظير آنها فراوان است مى گويند كه اينگونه تلفظ شرعاً جايز نمى باشد. (1) در ميان حرم شريف، بعضى افراد از علوم عربى و تفسير به روش ابتدايى و قديم آن تدريس مى كنند كه تعداد آموزندگان اين دروس به چند صد نفر مى رسند و اغلب آنان از جاوه ايهايى مى باشند كه در اثر ظلم و ستم حكومت كشورشان به اين ديار گريخته و نيمى از وقت خويش را به آموزش علوم و نيمى ديگر را به كار پرداخته و از اين راه زندگى خويش را مى گذرانند. تعداد معلّمان اين گروه به حدود سى نفر مى رسند كه به آموزش و تعليم و تعلّم بسيار كم توجّه مى باشند و اين بدان علّت است كه حقوق تعيين شده جهت


1- اين گونه تلفظ ها به نژادهاى گوناگون مسلمانان مربوط مى شود و ارتباطى به مطوفين ندارد امّا در صورتى كه مسلمانان نتوانند اين كلمات را درست تلفظ نمايند نيز از نظر شرعى مسئله اى به نظر نمى رسد. «مترجم»

ص: 160

آنان از سوى دولت بسيار اندك بوده و كفاف زندگى آنان را نمى دهد؛ ميزان حقوق آنان متفاوت است و از يكصد تا پانصد قروش عثمانى در سال در نوسان مى باشد.

در اينجا ما از دولت جديد، كه دولتى بر اساس قانون و علم و عمل است و در رأس آن جناب شريف حضور دارند انتظار داريم، كه عنايت فراوانى نسبت به انتقال علم ودانش به اين سرزمين داشته باشند و انتظار داريم كه بزودى امكانات فرهنگى و علمى براى آنان بوجود آورند و در نتيجه مردم از دين و دنياى خود بهره اى ببرند.

بازرگانى اين شهر بيشتر در دست بيگانگان به ويژه هنديان بوده و غالباً اين گروه در قسمت عطر، تسبيح، قاليچه و پارچه هاى ابريشمى هندى و شامى فعاليت مى نمايند. در اين شهر صنعت مهمى وجود نداشته و تنها مى توان از دست ساخته هاى طلا و نقره آن ياد نمود، به ويژه حلقه هايى طلايى يا نقره اى را كه ساخته اند و ادّعا مى كنند كه براى بواسير سود دارد! خداوند آنها را شفا دهد.

صنعت آهنگرى در نزد آنان بسيار در سطح ساده اى مانده است ليكن در ساختن سلاح دقّت زيادى را به خرج مى دهند. اين شهر داراى كارگاههاى كوزه گرى مى باشد كه ظروف و كوزه هاى گلين در آن ساخته مى شود؛ تمامى اين كارگاهها به وسيله غير عربها اداره مى گردد.

مردمان مكّه بيشتر از راه طواف دادن حجاج و يا انجام مراسم دينى براى مردم امرار معاش مى كنند و تجارت آنان فقط به هنگام موسم حج رواج پيدا مى كند.

و آنچه كه در اين ايام به دست مى آورند، در طول سال، زندگى خود را با آن سپرى مى كنند. گروهى ديگر از اين مردم پس از آشنايى با حاجيان در هنگام حج به سوى وطن آنان مى روند و با هديه اى كه براى آنان مى برند، چندين برابر ارزش آن را از آنها دريافت مى دارند.

پول رايج در مكه، سكه هاى تركى يا مصرى از نقره و يا طلا بوده همچنين روپيه و قروش هندى و ريال «شينكو» و «ابوطيره» و ريال بُرُم (1) (جاوه) نيز به صورت گوناگون


1- اين ريال به نام شركتى هلندى ضرب گرديد و كمتر مورد استفاده قرار مى گرفت.

ص: 161

وجود دارد و جنيه انگليسى و فرانسوى و روسى نيز متداول است. اين سكّه ها داراى قيمت ثابتى نيستند زيرا به هنگاميكه آنرا از شما خريدارى مى كنند با كمترين قيمت و به هنگام فروش آن چندين برابر آن را با شما حساب مى كنند و اين نقص بزرگى در معاملات آنان به شمار مى آيد!

شايد هم دست اندركاران بتوانند اين وضع را بزودى از بين ببرند.

ريال «ابوطيره» بيشترين سكّه متداول در بين اعراب به شمار مى آيد و قيمت آن معادل ريال شينكو و مصرى مى باشد. مطلبى كه ذكر آن در اين جا مناسب به نظر مى آيد اينكه: يكبار خودم قطعه سكه اى را كه مقدارى از نوشته آن پاك شده بود به كودكى خردسال اعرابى دادم وى آن را به من بازگردانيد و گفت: اين قطعه اى «زلطاء» بيش نيست، (يعنى ريگى بيش نمى باشد) اين كلمه اى با تلفظ بدوى بود كه از دهان كودكى اعرابى خارج مى گرديد و موجب تعجّب من گرديد.

اعراب قيمت اين سكه ها را نمى دانند. و در صورتى كه سكّه اى بين آنان پيدا شود به سوى بازرگانى رفته و به او مى گويند «در مقابل اين سكه به امانتى كه در تو سراغ دارم فلان چيز را به من بده». در نزد اينان كيفيت آن چيز مهم نيست، بلكه كميّت و مقدار آن مهمّ است.

مكّه داراى بازارهاى بسيارى است: از آن جمله «سوق الشاميه» در شمال حرم است كه بسيار شبيه به بازارهاى تركيه بوده و داراى سقفى چوبى همانند «خان الخليلى» در مصر مى باشد، با اين تفاوت كه خيابانهاى آن از بازار تركيه و خان الخليلى مصر، باريك تر مى باشد بطوريكه به هنگام عبور شتران از آنجا، حركت براى افراد در آن دشوار مى گردد.

در اين بازار تسبيح ها و پارچه هاى هندى و تركى و جز اينها به فروش مى رسد؛ همچنين نگين هاى فيروزه و ياقوت و عقيق فراوانى در آنجا ديده مى شود، اين نگين ها بوسيله حاجيان يمنى، در خيابانهاى شهر با قيمت بسيار ارزانى بفروش مى رسد.

بازار ديگر «سوق الصغير» است كه در امتداد «باب ابراهيم» واقع شده است و در آن بيشتر مواد غذايى به فروش مى رسد، نظير نان و انواع گوشت و حبوبات خشك و سبزيجاتى كه از دشتهاى اطراف مكّه به اين سو آورده مى شود مانند: «وادى فاطمه» و

ص: 162

«وادى الليمون» در شرق و «وادى العبيديه» (العباديه) و «الحسينيه» در جنوب. بيشتر سبزيجات اين بازار همراه ميوه ها، از سوى طائف و رشته كوههاى «كرا» بدين مكان آورده مى شود. در اين بازار، مغازه هاى فراوان وجود دارد كه در آن ماهى هاى سرخ كرده كه از جدّه آورده مى شود، عرضه مى گردد؛ غالباً اين نوع ماهى ها براى سلامتى زيان دارد زيرا در نتيجه حرارت هوا و طولانى بودن زمان انتقال آن، بوى نامطبوعى را به خود مى گيرد. «سوق الليل» در شرق مسجدالحرام قرار دارد كه بازارى بزرگ به شمار مى آيد و در آن جا تمامى نيازمنديهاى حاجيان در معرض فروش قرار گرفته است.

در تمامى بازارهاى ياد شده به هنگام حج، جنب و جوش و فعاليّت بدون وقفه اى را مى توان ملاحظه كرد كه سود فراوانى را نيز براى مردمان اين شهر به همراه دارد.

كارهاى سخت و طاقت فرسا در مكّه همواره بر عهده غلامان و برده ها مى باشد.

باربران، هيزم شكنان، الاغ داران، شتربانان، سقاها و خدمه، از اين گروه افراد تشكيل گرديده اند. برده فروشان در مكّه داراى بازار بزرگى هستند كه با مرور زمان كم كم از وسعت آن كاسته شده، تا بدانجا كه هم اكنون ديگر اثرى از آن بجاى نمانده است. محلى كه در آن برده ها به فروش مى رسيدند به «دكّه» موسوم بود، زيرا در آن فضا دكّه اى قرار داشت كه برده هاى فروشى در آن مى نشستند.

به همين مناسبت به اين مطلب اشاره مى كنم كه آنچه حاجيان در مكّه خرج مى كنند بدان مقدارى نيست كه مورد اهانت و بى احترامى مردم مكّه قرار گيرند! زيرا در صورتى كه اگر فرض كنيم همه ساله و به طور متوسط دويست هزار نفر بدين شهر روى آورند و ميانگين خرجى كه هر يك در مدت اقامت خود در مكّه هزينه مى كنند پنج جنيه باشد، بنابراين مجموع تقريبى خرج حاجيان در مكّه حدّاقل يك ميليون جنيه در يك ماه مى باشد؛ اين خرج ها شامل هزينه مسكن، بعضى خوراكيها، دستمزد مطوف و زمزمى ها (1) و خريد برخى هديه ها براى خانواده و دوستان هر حاجى مى باشد. با در نظر گرفتن تمام


1- سقاهاى چاه زمزم.

ص: 163

اين نكات و قطع نظر از اينكه حاجيان ميهمان خدا و در شهر حرام او قرار دارند مردمان مكّه با ديدى كه بايد به حاجيان نگريسته شود، نمى نگرند چرا كه همين حاجيان حداقل از نظر اقتصادى مصدر حيات و زندگى مردم مكّه به شمار مى آيند، ليكن آنان همواره با ديده اى حقارت آميز و همراه با توهين به اين افراد مى نگرند و در معامله با آنان رفتارى ناشايست دارند و آنچنان بد برخورد مى نمايند كه گويى مال و ثروت حاجيان هم از ايشان مى باشد و در اين باره نيز گفته هايى را هم بين خود رد و بدل مى كنند كه: «حاجى رزقى براى مردمان حرمين است و رزقِ حاجى بر عهده خدا است!» گويا اين معامله زشت در آن زمانِ بد و دشوار، يعنى دورانِ استبداد، قرار داشته كه مطوفين حاجيان ثروتمند را در بازارِ مزايده قرار مى داده اند تا اينكه در پايان نصيب يكى از آنان مى گرديد ه است همچنانكه براى بعضى از بازرگانان مصرى نيز در سال 1326 هجرى چنين اتفاق افتاد. ولا حول ولا قوة الا باللَّه!!

مكّه داراى آب و هواى گرم و كم باران است، ليكن با اين حال در نتيجه بارش زياد باران بر كوههاى بلند اطراف طائف، سيل هاى فراوانى به سوى اين شهر سرازير مى گردد و مكّه را در مى گيرد. عمربن خطاب به همين مناسبت، در شمال مكّه موانعى را در آبراه سيل بوجود آورد تا بتوانند از ورود سيل به اين شهر جلوگيرى نموده و آب را به سمت شرق مكّه به طرف «مسفله» (1) و به سوى آبگيرى وسيع در سمت جنوب كه بدان «بركة ماجن» گفته مى شود منحرف نمايد و در آنجا از اين آب بهره كشاورزى مى بردند و تا كنون نيز اين سيل ها زيانِ فراوانى را به افراد و ساختمانهاى مكّه وارد ساخته اند.

جريان هواىِ مكّه گاه در يك ساعت چندين بار تغيير مى كند و به همين مناسبت مكيان مى گويند: «خداوند هفتاد نوع هوا خلق نمود، شصت و نه گونه هوا را در مكّه قرار داده و يك هواى باقيمانده را قسمتِ بقيه جهان نمود»؛ زيرا جريان هوا در آسمان شهر و ميان كوههاى اطراف آن همانند گردابى است كه بر روى آب مى چرخد و به گردش در مى آيد.


1- پائين شهر مكه.

ص: 164

گاه جريان باد از پنجره ها و بادگيرهاى غربى به درون خانه مى وزد و در يك لحظه قطع مى شود و از سمت شرقى يا شمالى يا جنوبى به درون خانه جريان پيدا مى كند، بنابراين همچنان در حال تغيير مى باشد. بدين سبب خانه هاى آنان داراى منافذ بسيار و غالباً در جهات چهارگانه مى باشد تا اينكه از جريان هوا در هر سو محروم نمانند.

باد دريايى كه همان باد غربى است بهترين و خوشايندترين هوا به شمار مى آيد، زيرا از سمت دريا مى وزد. پس از آن بهترين هوا، هواى شام است كه بدان «شمال» نيز مى گويند، زيرا از شمالِ مكّه جريان پيدا مى كند. امّاباد جنوبى و شرقى هر دو گرم مى باشند.

هواى مكّه در ايام حج بعلت ازدياد ساكنين آن و عدم توجه آنان به نظافت و پاكيزگى بسيار آلوده مى باشد و به همين علت در زمستان بيماريهاى ريوى فراوان است. و به هنگام تابستان در نتيجه تابش شديد اشعه آفتاب، خونريزى، بيماريهاى چشمى و كبدى و دستگاه گوارش و بيمارى «والدوسنتاريا» به ويژه در كودكان، بعلت استفاده ماهى گنديده و ميوه هاى نارس، فراوان ديده مى شود. همچنين به هنگام گرما، تب در ميان مردم فراوان به چشم مى خورد كه به علت استفاده آبهاى غير بهداشتى و فاسد مى باشد. بيمارى آبله در ميان مردم، فراوان يافت مى شود بطوريكه مرگ و مير با آن سالانه به بيش از دو در هزار مى رسد لازم به تذكر است كه بيمارى وبا در مكّه وجود نداشت تا اينكه در سال 1246 هجرى كه برابر با سال 1825 ميلادى است، اين بيمارى را گروهى از حاجيان هندى به اين ديار منتقل كردند و تا كنون نيز وجود دارد و وضع بدين منوال مى باشد و در صورتى كه دولت توجّه بيشترى نسبت به اين گونه حاجيان هندى و جاوه اى بنمايد و قرنطينه بهداشتى آنان را پيش از ورود به جدّه، در جزيره قمران (1) با شدت بيشترى زير


1- جزيره قمران واقع در درياى سرخ و شمال جزيره به فاصله چهل ميل از آن و در فاصله 480 مايل جدّه قرار گرفته است. در اين جزيره ساختمانهاى متعدّدى جهت قرنطينه بهداشتى از سوى دولتِ عليّه عثمانى بنا گرديده بود. به طورى كه اين تعداد براى ورود مسافرين و قرنطينه آن كافى به نظر مى رسيد. در صورتى كه دولت ورود هنديها و جاوه اى ها را به بندر جدّه منوط به داشتن پروانه بهداشتى از قمران قرار مى داد نه تنها به سود اين سرزمين بلكه به سود تمامى كشورهاى جهان بود. و از سوى ديگر برچسبى كه فرنگيان به مكّه نسبت داده و ادّعا مى كنند كه بيمارى وبا از مكّه سرچشمه گرفته و جهانيان را مبتلا مى نمايد، بر طرف مى گردد.

ص: 165

نظر داشته باشد، مى تواند از ورود اين بيمارى در بين حاجيان بيت اللَّه الحرام و گرفتار شدن زايران به آن جلوگيرى بعمل آورد.

شيوع بيمارىِ وبا در سالهاى 1890، 1892، 1893، 1895، 1902 ميلادى، در موسم حج و در ميان حجّاج با شدت بيشترى صورت گرفته و انبوهى از آنان را به كام مرگ فرستاده است.

هم اكنون مكّه داراى بيمارستان معروفى است بنام «شفخانه الخاصكيه» كه از خيرات «خاصكى سلطان» همسر «سلطان سليمانِ قانونى» بنا گرديده است؛ اين بيمارستان داراى چهار شعبه در نواحى مختلف مكه است، دو شعبه در راه مسعى و يكى در اداره بهداشت، واقع در «جياد» و چهارمين شعبه كه بيشتر شبيه به دكان عطارى است بيشتر داروهاى آن فاسد گرديده است، بطوريكه ضرر آن بيش از سود آن به نظر مى رسد.

در هر صورت توجّه به نكات ومسايل بهداشتى در مكّه بسيار اندك و ناچيز مى باشد. زيرا اعتماد آنان بيشتر بر طبّ كهن است كه بر اين اساس درمان بيشتر بيماريها از راه سوزاندن و حجامت و داغ كردن شديد، صورت مى پذيرد. اين گروه به برخى از داروهاى سنّتى شرقى مانند «مُرِّمكّى» و «صبر زرد» بيش از طِبّ جديد اعتقاد دارند.

والا حضرت خديو در انديشه ايجاد بيمارستانى در مكّه بودند و در اين راستا پزشك و داروسازى را نيز براى آن تعيين نمودند، ليكن اين دو نتوانستند مأموريت خويش را به انجام رسانند و بصورت موقّت خدمتكارانى كه از سوى اداره بهداشت وابسته به اوقاف، در زمان حجّ تعيين شده بودند و مركز آنان در «تكيه مصريها» بود انجام وظيفه مى كردند كه بحق مى توان گفت: «در كار خويش موفق و مؤثر بودند». هزينه اى كه بطور سالانه جهت انجام اين مأموريت خرج مى گرديد به بيش از هفتصد جنيه مصرى مى رسيد كه در اين جا لازم است از كوشش هاى هيئت بهداشتى همراه محمل مصرى كه تمامى حجّاج را تحت پوشش قرار داده و فرقى ميان حاجيان مصرى و غير از آن قايل

ص: 166

نمى شدند، تشكر نماييم.

مردمان مكّه اغلب از چاههاى موجود در آن شهر مانند «زمزم» و يا از چاههايى كه در حومه آن واقع شده است مانند «زاهر» و «عسقلانى» و «جعرانه» و جز اينها استفاده مى كنند.

همچنين گاهى از آب انبارهايى كه بوسيله آب باران يا چشمه ها پر شده و يا از «چشمه زبيده» كه آب آن بوسيله قناتهايى از زيرزمين به شهر جريان پيدا كرده است و در مخزنهايى كه بدين منظور در خيابانهاى مكّه قرار داده بودند جريان پيدا مى كرد استفاده مى كردند و از آن پس اين آب بوسيله سقّاها در مشكهايشان به خانه ها حمل مى گرديد.

اين چشمه داراى اهميّتى بس عظيم بوده است و از مهمترين آثار باقى مانده از «زبيده»- همسر هارون الرشيد- در اين ديار به شمار مى آيد. علّت احداث آن اين گونه است كه نامبرده هنگامى كه حج گزارد، شدت و سختىِ مردم مكّه و حجاج بيت اللَّه الحرام را، در بدست آوردن، آب در اين سرزمين احساس نمود، بنابراين آن مرحومه دستور داد تا آب را از «چشمه حُنين» كه در پشت عرفات به سمت شمال شرقى و در فاصله اى در حدود سى و پنج كيلومترى از مكّه قرار داشت، به جريان درآورند و به «ام القرى» برسانند.

اين چشمه از كوههاى «طاد» سرچشمه مى گيرد و در «وادى حُنين» جريان پيدا مى كند.

در اين منطقه، واقعه مشهور (جنگ حُنَين) به سال هشتم هجرى پس از فتح مكّه، اتفاق افتاد و در اين غزوه كه بين رسول خدا صلى الله عليه و آله و مشركانى كه از «هوازن» و «ثقيف» بودند، اتفاق افتاد، رسول خدا صلى الله عليه و آله از خود ثبات و استحكام بى نظيرى نشان دادند همچنين مسلمانان نيز در آن جا فداكارى و از خودگذشتگى خويش را به معرض نمايش گزاردند.

در اين جنگ «در يدبن صمه» كه يكى از بزرگان مشهور جاهليّت به شمار مى آمد، به دست يكى از مسلمانان بنام «ربيعة بن رفيع سلمى» به هلاكت رسيد.

«زبيده» در اين اقدام سعى و كوشش فراوانى در به ثمر رساندن آن از خود نشان داد و براى اين كار كارگران بى شمارى را از قسمتهاى مختلف به آن جا ارسال نمود. آنان

ص: 167

مجراى وسيعى را براى آن بوجود آوردند و مجراى ديگرى را از «وادى نعمان» كه از كوههاى «كرا» سرچشمه گرفته و از عرفات در شرق به سوى جنوب در حدود دوازده كيلومتر فاصله داشت، بدان افزودند كه در اين ميان هفت قنات ديگر را كه آب سيل هابدان سرازير مى گرديد به عنوان مجراى كمكى به مجراى اصلى ضميمه نمودند و هنگاميكه اين مجراى آب به جنوب «منى» رسيد، مخزن آب بزرگى را كه در دل سنگ حفر كرده بودند و آب به داخل آن سرازير مى گرديد، «چاه زبيده» مى گفتند؛ سپس از اين جايگاه، قناتى به سوى مكّه جارى نمودند كه از اين مجرا دو شاخه جدا گرديد: يكى به سوى «عرفات» و ديگرى به سوى «مسجد نمره» كه در موسم حج به وسيله آن دو آب به حاجيان مى رسيد.

در پايان قرن هفتم هجرى مجراى اين چشمه فرو ريخت و قنات آن منهدم گرديد كه در نتيجه آب آن قطع گرديد و مردم به دنبال آن د رسختى و تنگناى شديدى قرار گرفتند. (فاكهى) در تاريخ مكّه ذكر كرده است كه «امير چوپان» نايب السلطنه عراق به نيابت از «سلطان ابوسعيد بن خربنده» (خدابنده) پادشاه تاتار، قصد نمود كه در «ام القرى» كارى مفيد انجام دهد. بنابراين از وى درخواست شد كه چشمه زبيده را مرمت نمايد؛ او شخصى از خوّاص خود را بنام «بازان» براى تعمير آن چشمه بدين سوى فرستاد. بازان تعميرات چشمه را در سال 726 هجرى به پايان برد و از اين پس آبِ چشمه به سوى سقاخانه اى كه در مسعى بوسيله او بنا گرديده و نام خود را بر آن قرار داده بود، جريان يافت. به نظر مى رسد كه اين نام پس از آن بر ساير سقاخانه هاى مكّه نيز اطلاق مى گرديد، به طوريكه بر هر يك از آنها نام «بازان» قرار داده شده بود كه تا كنون نيز بدين نام باقى مانده است. اين چشمه همچنان بعنوان مركزى حياتى براى ساكنين شهر حرام و حجاج بيت اللَّه الحرام به شمار مى آيد تا اينكه كم كم رسيدگى به آن چشمه كمتر شد و در نتيجه ساختمان آن منهدم شد و جريان آب در فاصله بين سالهاى 930 و 970 هجرى مجدداً قطع گرديد. مردم دچار سختى شدند و كم آبى بدانجا رسيد كه برخى در معرض هلاكت قرار گرفتند بهاى هر مشك كه در حدود سه ليتر گنجايش داشت در اين ايّام- در عرفات- به يك ليره طلا رسيد. علّت عدم رسيدگى به اين چشمه آن بود كه پادشاهان

ص: 168

مصر همواره كارهاى ساختمانى و مرمّت آنرا به عهده داشتند. هنگاميكه اوضاع تغيير نمود و مصر به همراه سرزمين حجاز در سال 923 هجرى ضميمه املاك دولت عليّه (عثمانى) گرديد. دولت عثمانى به علت درگيرى در جنگهاى خارجى و با توجه به فاصله زيادى كه از مكّه داشت در رسيدگى به اين كارها اهمال مى ورزيد و در نتيجه موجب انهدام و ويرانى آن گرديد.

اين ويرانى ادامه داشت تا اينكه ساكنين حرمين شريفين در سال 969 هجرى از حضور سلطان سليمان (عثمانى) اصلاح و ترميم چشمه را خواستار گرديدند. در اين جا بود كه دخت او والاحضرت «مهرماه سلطان» از پدر خود تقاضا نمود كه در اين كار نيكو، از مال شخصى خود خرج نمايد. بنابراين براى اين امر مهم، مديرى تعيين نموده و هزينه لازم را در اختيار وى قرار داد؛ آن شخص به سرعت رو به سوى مكّه نهاده و هيأتى را از صاحب نظران در آن جا تشكيل داد، سپس دستور داد كه قنات را حفر نموده و مسيرهاى فرعى آنرا تميز كنند و برخى مجارى منهدم شده آنرا از نو بنا كرد. هنگامى كه ترميم به «چاه زبيده» در منى رسيد، تصميم گرفت كه مجراى آنرا به سوى مكّه تغيير دهد.

ناچار مجبور گرديد در اين كوه سنگى عمليات حفرى را به مقدار بيست و پنج متر از سطح زمين و به طول بيش از يك كيلومتر در عمق كوه پايين بود، با كوششى فراوان به انجام رسانيده و مسير مجراى آب را به كنارِ كوهِ مقابل برسانند و از آن پس آب را در سال 979 هجرى به مكّه رسانيدند.

اين مجرا از «بياضيه» در شرق «باب المعلى» به چهار شعبه تقسيم گرديده است كه شهر را از سمتى به سمت ديگر مشروب مى نمايد. قنات ياد شده داراى عرضى در حدود يك متر و ربع و ارتفاع حدود يك متر و نيم مى باشد كه در مسير خود بر حسب سطح زمين گاه بالا آمده و گاهى پايين مى رود. همچنين داراى مخزنهايى است كه سقّاها از آن آب برمى داشتند. اضافه آب زبيده، به سوى مسفله جريان پيدا مى كند و در پايان مسيرش در جنوب مكّه به «بركه ماجن» فرو مى ريزد و در آنجا اين آب برخى از باغها و زمين هاى كشاورزى وابسته به بعضى از اشراف را مشروب مى سازد.

برخى از سيل هاى جارى شده موجب خرابى و انهدام اين قنات گرديد كه از سوى

ص: 169

امراى مكّه با هزينه اى كه از سوى دولت و يا افراد نيكوكار از مسلمانان به آنان مى رسيد ترميم مى گرديد. آخرين بار و در نتيجه دو سيلى كه در سالهاى 1327 هجرى و سال 1328 هجرى جارى گرديد نقاط مختلفى از اين قنات آسيب ديد و مجراى آن بوسيله سنگ و شن پوشيده شد.

در اين هنگام «شريف حسين پاشا» امير مكّه اقدام به ترميم آن كرد و با كمك و هميارى مردم، مجارى آن را پاك نمود و نقاطِ آسيب ديده را ترميم كرد هنگاميكه والامقام خديوى عباسى، خبر اين فاجعه را- كه «ام القرى» بدان گرفتار شده بود- شنيدند، دو هزار جنيه مصرى را بدين كار اختصاص داده و به سوى مكّه ارسال نمود.

همچنين وعده دادند كه در صورتيكه امكانات فراهم گردد، كمك هاى ديگرى را نيز گسيل دارند. در اينجا لازم است نكته اى را درباره اين چشمه به شهردارى مكّه نيز متذكر گرديم:

دريچه هايى كه روى اين چشمه در نقاط سرگشاده آن در مكّه قرار داده شده، مكانهايى است كه مردم به شستن لباسهاى خود و نيز بدن خويش مبادرت مى نمايند اين عمل نه تنها طبق قوانين بهداشتى خلاف است بلكه موازين شرع مقدس اسلام هم با آن مطابقت ندارد! آيا من چنين اجازه اى دارم كه در اينجا بگويم: تنها عاملِ انتشارِ بسيارى از بيماريها در شهرشان، همين مطلب مى تواند باشد. بنابراين لازم به نظر مى رسد كه توجه ويژه اى به اين دريچه ها و مكانهاى باز روى قنات بنمايند و دست اينگونه افراد كه چنان اقدام غير بهداشتى مى نمايند بايد به گونه اى از آن كوتاه شده و يا به طور كلى اين دريچه ها بسته شود. آيا به فرموده صاحب شريعت: «النظافة من الايمان» يعنى پاكيزگى ناشى از ايمان است. توجهى نكرده اند.

اى كاش دولت مولاى ما شريف نيز دستور مى داد تا تلمبه هايى را بر دهانه هاى مجراى چشمه «زبيده» در مكه، منى، عرفات و نيز بر چاه زمزم قرار مى دادند و اين تلمبه ها آنچنان بزرگ باشد كه از سويى كفاف تمامى حاجيان را بدهد و از سوى ديگر آب آن بدور از آلودگيها و ميكروب هايى باشد كه به علت شدت گرما در ميان حاجيان فراوان شده و موجب از بين رفتن تعداد بسيارى از آنان مى گردد.

ص: 170

همچنين در اينجا لازم مى دانم به افراديكه توجّه به آب آشاميدنى خود دارند، پندى داده و بگويم: در صورتيكه قصد حج مى نمايند مقدارى از آب معدنى را در بين راه به همراه خويش داشته باشند. و در مدتى كه در مكّه يا مدينه اقامت داشته آب آشاميدنى خود را بجوشانند. و در صورتى كه بتوانند در هر ليتر از آن ده قطره از محلول مركب يك در هزار از «پرمنگنات پتاسيم» بدان اضافه نمايند، براى سلامتى و بهداشت آنان بهتر خواهد بود.

در اينجا روش ديگرى وجود دارد براى ضد عفونى كردن كاملِ آب كه براى شما آن را يادآورى مى نماييم:

قرص هايى را كه بنام «فيارو چورچ» بوده و داراى سه رنگ است، تهيه نماييد:

اوّلى آبى و دوّمى سرخ و سومى سفيد. ابتدا يكى از قرص هاى آبى و سپس سرخ را در يك ليتر آبى كه قصد ضد عفونى كردن آنرا داريد، بياندازيد. در اين جا اين دو قرص با هم تركيب شده و تمامى ميكروب هاى موجود در آب را، ظرفِ ده دقيقه از بين مى برد.

سپس قرص سفيد را در آن حل نموده كه اين قرص بايد در آب موجود تركيب شود و طعم نامطلوب آنرا از بين ببرد. بدين ترتيب آب مورد نظر شما قابل آشاميدن است. در صورتيكه نه اين در دسترس باشد و نه آن، بهتر است صافى سَفَرى را به همراه داشته و آب را در هر نقطه اى حتى صحرا بوسيله آن تصفيه نماييد.

در اينجا پيش از آنكه گفته خود را درباره مكّه به پايان ببرم از خوانندگان محترم اجازه مى خواهم كه اين مطلب را به آنان يادآورى نمايم: هنگامى كه به زيارت قدس شريف موفق گرديدم، در آن براى هر يك از گروههاى مسيحيان و يهوديان با نژادهاى گوناگون و مذاهب مختلفِ آنان، ديرها و تكيه ها و خانه هاى پذيرايى فراوانى را ديدم كه در اين مكانها تمام امكانات راحتى و آسايش مردم گوناگون فراهم گرديده بود و هر شخص فقير و مستمندى مى توانست حداقل به مدت يكهفته بصورت رايگان از تمامى آن امكانات استفاده نمايد. اين افراد در اين مكانها مى خوردند و مى آشاميدند و سكونت مى كردند و افرادى نيز در خدمت آنان بودند كه نيازمنديهاى آنها را برآورده مى كردند، در حالى كه يك قروش هم پرداخت نمى كردند.

ص: 171

شخص ثروتمند نيز از امكانات رفاهى آن- در مقابل پرداخت مبلغ ناچيزى كه در يك رستوران ساده پرداخت مى نمايد- مى تواند استفاده كند. ثروتمندان هم از اين گونه محلها تنها به عنوان مسكن استفاده مى كنند و غذا را خود تدارك مى ديدند. اين مكانها از سوى شركتهاى خيريّه كشورهاى مختلف و نژادهاى متفاوت با داشتن مذهب هاى گوناگون تأسيس گرديده است؛ بيشتر اين محل ها متعلق به يهوديان و سپس روس ها و از آن پس روميها و سپس ارمنيها و انگليسيان و فرانسويان و آلمانيها مى باشد. آلمانى ها اخيراً در آنجا ساختمانى براى پذيرايى و نيز بهدارى بر روى «كوه زيتون» بنا كرده كه بيش از هفتاد هزار جنيه در آن جا هزينه نموده اند.

اين خانه كه بسيار وسيع و دلگشا است داراى ساختمانى استوار و محكم مى باشد و در سر در ورودى آن عكسى از امپراطور و ملكه آلمان قرار دارد. كه به صورت رسمى و با حضور وليعهد كشور آلمان «پرنس اتيل» در ماه اوريل سال 1910 ميلادى افتتاح گرديد.

جداى از اين خانه ها و ديرها و پناهگاهها براى هر يك از مسيحيان و يهوديان، بيمارستانهاى عظيم و مدارس مجللى بنا نموده اند، بطوريكه در كنار هر خانه از خانه هاى شهر، مدرسه اى را مى توانيد ملاحظه نماييد: اين يكى مربوط به آلمان است و آن يكى وابسته به انگليس و ديگرى از آن روس و در پشت آن خانه اى است وابسته به فرانسه و در بين و اطراف آن وابسته به يهوديان. همچنين هر يك از فرقه هاى اين امّت خود نيز داراى مدارس ويژه اى براى دختران و پسران خويش بوده كه با بهترين و زيباترين سبك جديد ساخته شده است. آموزش در اين مدارس با بهترين و جديدترين برنامه ها صورت گرفته بطوريكه دانش آموزان خود را بى نياز از ساير رشته ها مى بينند.

آرى اين زندگى صحيح و وجود به معناى كامل آن است! آيا برادران مسلمان ما كه در تمامى نقاط مسكونى جهان هستند مى توانند در مكّه به چنين كارى اقدام نمايند تا فقراء و مستمندانِ حجاج مسلمان از آن بهره مند گردند؟ آيا دولت عثمانى نمى تواند در اين زمينه خود اقدام كرده كه در پى آن راحتى و آسايش حجاج بيت اللَّه الكريم را تضمين نمايد؟!

ص: 172

به همين مناسبت نيز يادآور مى شويم كه پس از مراجعت خديو از سفر حج حقوقى را به دو تكيه مكّه و مدينه ضميمه نمود كه در نتيجه اين اقدام، گروه بسيارى از اشراف، علما و ساكنين حرمين شريفين بصورت ماهيانه و ساليانه آن را دريافت مى كردند. و تا كنون نيز اين احسان و بخشندگى به آنان ادامه دارد، زيرا اين مردم بدين عنايت و توجه از سايرين اولى تر مى باشند. و شايد حضرت والا از اين كار شايسته قصدِ آن را داشته اند كه همواره از سوى پروردگار و مردم با گذشت آن شكرانه و سپاس را به همراه داشته باشند.

نقشه مكّه و مسجد الحرام از فراز كوه ابوقبيس

اى كاش! با مبلغى كه از سوى بزرگان مصرى بعنوان تأسيس يادگارى از حج حضرت خديو، جمع آورى گرديده بود، «دار الضيافه» اى در مكّه براى فقرا و مستمندان حجاج بيت اللَّه الحرام بصورت عموم و مصريها بطور خصوص ساخته مى شد و اداره اوقاف نيز در دادن اعانه در اين راه دريغ نمى ورزيد. واللَّه الموفق للصواب.

ص: 173

تاريخ مكّه

اشاره

تاريخ مكّه به دوران حضرت ابراهيم خليل- صلوات اللَّه عليه- مى رسد. در سال 1892 پيش از ميلاد مسيح عليه السلام به دستور خداوند، با فرزند خود اسماعيل و مادرش هاجر- آن چنان كه در تورات آمده است- هجرت نمودند و با آنان به سوى اين بيابان- كه بعلت نبود آب كسى در آن سكونت نمى كرد- حركت نمود. شايد در اين هنگام «عماليق» كه غالباً در صحرايى واقع در شمال مكّه كه بدان «حجون» گفته مى شد زندگى مى كردند، از سوى «بحرين» بدين سرزمين سرازير شدند- سرزمين آنان در آن دوران تا شبه جزيره سينا ادامه داشت- و بابليان به آنها «ماليق» مى گفتند. عبرانيها لفظ عم (يعنى امت) را به آنها افزودند و از آن پس «عم ماليق» گفته مى شد عربها آن را تحريف كردند و «عماليق» گفتند. مصريان به آنان «هكسوس» يعنى چوپان مى گفتند. هنگاميكه هاجر به چاه زمزم كه حياتى تازه بدين صحراداد، دست يافت، عماليق بدان سرزمين مهاجرت كردند و درباره سكونت خود در آنجا با هاجر به گفتگو نشستند. آنان امر چاه را به دست وى و فرزندش سپردند و هاجر هم قبول كرد هاجر مكانى را ساخته بود كه خود و فرزندش بدان پناه مى بردند.

ابراهيم عليه السلام نيز براى زيارت و ديدار آنان از فلسطين در تردّد بود، تا اينكه از سوى پروردگار فرمان آمد كه اين خانه را تطهير كرده و مصلايى براى مردم قرار دهد.

ص: 174

خداوند فرموده است وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (1). سپس خداوند فرمان داد كه پايه هاى اين خانه را بالا برند. در اين جا بود كه ابراهيم به همراه اسماعيل آن را منهدم كرد و از نو بر پايه هاى آن كعبه مكرمه را بنا كرد.

خداوند فرمود وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (2). از آن پس خداوند به او دستور داد كه در ميان مردم نداى حج را سر دهد.

پس فرمود «واذن فى الناس بالحج يأتوك رجالًا و على كل ضامر يأتين من كل فج عميق» از آن پس نام اين خانه معظم در ميان قبايل مجاور نيز منتشر گرديد و به همين مناسبت لفظ «مكه» يا «مكا» كه كلمه اى بابلى بود و به معناى «بيت» مى باشد از سوى عماليق به اين مكان داده شد. ابراهيم عليه السلام به سوى قوم خويش بازگشت و اسماعيل عليه السلام همچنان در آنجا باقى ماند و در خدمت بيت بود تا اينكه درگذشت. پس از او خدمتگزارى آن بيت در دست فرزندانش قرار گرفت تا اينكه ضعف و سستى و تفرقه به ميان آنان نفوذ كرد. و «عماليق» از اين سستى و تفرقه سود جستند و بر آنان چيره گرديدند و از آن پس خانه كعبه و زمامدارى آن در دست اين قوم قرار گرفت. قدرت همچنان در دست آنان بود تا اينكه جرهميان پس از انهدام سد «مأرب» از راه يمن به مكّه وارد شدند و اين حركت در حوالى نيمه قرن ششم پيش از ميلاد صورت گرفت كه در آن هنگام «مضاض بن حارث» سرورى و بزرگى آنان را بر عهده داشت. جرهميان با عمالقه از در جنگ درآمدند و پس از درگيريها و مزاحمتهاى فراوان، بر آنان چيره گشتند و در نتيجه سرورى و بزرگى مكّه و به تعبيرى تمامى حجاز به دست آنان افتاد. هنگاميكه قدرت آنان وسعت گرفت و شوكت و جلالى پيدا كردند، دست به ظلم و فساد زدند و حرمت خانه را پاس نداشتند. در اين زمان خداوند بيمارى را در ميان آنان منتشر نمود بطوريكه تعداد زيادى از آنان بدان بيمارى مبتلا گرديدند.

از آن پس ضعف و سستى بر آنان چيره گرديده و فرزندان اسماعيل بر آنها مسلط


1- بقره، 125.
2- حج، 27.

ص: 175

گشتند وزمامدارى خانه را در دست گرفتند و سرانجام جرهميان را از مكّه اخراج نمودند.

جرهميان به سوى سرزمين «جهينه» در- شمال ينبع- حركت كردند و در آن ساكن گرديدند.

«عمروبن حارث» بزرگ آنان در اين باره سروده است:

وكنّا ولاة البيت من عهد نابت (1) نطوف بذاك البيت والأمر ظاهر

كأن لم يكن بين الحجون إلى الصفا أنيس ولم يسمر بمكة سامر

بلى نحن كنّا أهلها فأبادنا صروف الليالى والجدود العواثر

زمامدارى خانه و مكّه همچنان در دست «بنى اسماعيل» قرار داشت تا اينكه «خزاعه» آمدند و بر آنان مسلط گرديدند. و مدت زمانى طولانى ولايتِ خانه را كه از سِدانت (خدمتگزارى به خانه) و سِقايت (آب دادن حاجيان) تشكيل مى گرديد، با سرسختى و جوش و خروش در دست داشتند. با وجود آنكه در بنى اسماعيل نشانى از پيشرفت ادبى و علوّ نفسانى ديده مى شد، زيرا مردانى فراوان از ميان آنان سربرآوردند كه با حُسنِ تدبير و كمال علمى خود كه ناشى از فراست و تيزهوشى ذاتى آنان بود، بر اين قوم سرورى كردند. از آن افراد مى توان «كعب بن لوئى» را كه بلاغت و فصاحتش مشهور بود، نام برد. وى نخستين شخصى است كه مردم را در روز «عُروبَه» (2) (روز جمعه) گرد هم آورد و براى آنان خطبه مى خواند و آنها را به راه فضايل و نيكى ارشاد مى نمود و از ارتكاب رذايل و آلودگيها برحَذَر مى داشت. او در ميان عرب به منزلتى رسيد كه مورّخان، سال فوتش را همچون «عام الفيل» مبدئى براى تاريخ خود قرار دادند كه اين مدّت زمان كمتر از چهارصد سال نبود.

همچنان امر خانه در دست «خزاعه» قرار داشت تا اينكه «قصىّ بن كلاب» به همراه مادرش در سن خردسالى از شام بدان سوى مراجعت كرد.


1- نابت از فرزندان اسماعيل به شمار مى آيد.
2- ايام هفته نزد عرب دوران جاهليت نخستين اينگونه بوده است: اول «يكشنبه»، أهون، جبار، دبار، مؤنس، عروبه، شبار

ص: 176

او از نواده هاى كعب بود و نسل بيست و چهارم، از نوادگان اسماعيل عليه السلام به شمار مى آمد. «قصى» با حُسن تدبير و سياست و تيزهوشى و قدرت ستيزى كه داشت قبايل قريش را پس از آنكه در نتيجه كينه و دشمنى به جان هم افتاده و از هم متفرّق گرديده بودند، گرد هم آورد و به طورى شايسته در ميان آنان قضاوت و داورى نمود؛ تا اينكه حجابتِ خانه (كليد دارى كعبه) را از خزاعه خريد. او كه نسبت به مكّه داراى تعصب خاصى گرديده بود، آنان را به «بطن مرّ» (وادى فاطمه) تبعيد كرده و از آن پس قدرت و نفوذ او آنچنان وسعت گرفت كه كارهاى خانه كعبه (شؤون خانه) اعمّ از سقايت، حجابت، رفادت و لواء (پرچمدارى جنگ) همه در دست او بود كه تا آن زمان هيچ مردى پيش از او مجموع آنها را به دست نگرفته بود. قصى نخستين كسى است كه حاجيان را آب و غذا داد زيرا آنان مهمانان خدا و همسايگان او به شمار مى آمدند.

اين كار موجب آن گرديد كه كاروانيان اقدامات وى را بازگو كنند و از زيركى و هوشيارى او سخن مى گفتند. او داراى نظرى محكم و فكرى بيدار و هوشيار بود. قصى «دارالندوه» (1) را در نزديكى خانه كعبه ساخت و درِ آن را از سوى كعبه قرار داد كه قوم خويش را در آن گرد هم آورد و به بحث و بررسى درباره كارها و تصميم هاى مهم خويش پرداخته و درباره آن مسايل تبادل نظر مى كردند. از آن پس او فرمانرواى بزرگ قريش به شمار مى آمد تا آنجا كه حتّى قبايل و عشاير عرب براى نزديك شدن به وى خراج مى پرداختند. قصى داراى دو فرزند بود: «عبدالدار و عبدمناف» كه از كودكى آثار بزرگى در دوّمى نمايان بود. بطوريكه از اعتبار، سرافرازى و شايستگى بيشترى نسبت به برادر بزرگتر خود برخوردار بود. پس پدرش به عبدالدار وصيت نمود كه كارهاى «سقايت»، «حجابت»، «رفادت»، «لواء» و «ندوه» را كه در دست داشت با «عبد مناف» كه داراى عقل و تدبير و دانش خوبى بود به يكسان تقسيم نمايد.

هنگاميكه قصى درگذشت، فرزندش «عبدالدار» بر آنچه كه پدر رياست و بزرگى داشت، مسلط گشت و پس از او فرزندانش نيز بر آن امور قدرت پيدا كردند؛ در اينجا بود كه فرزندان عبد مناف با آنان از در مخالفت و ستيز درآمدند و نزديك بود كه آتش جنگ


1- مركز مشورتى قريش.

ص: 177

ميان آنان شعله ور گردد، امّا با پادرميانى برخى قبايل اين شرف و سرورى ميان آنان تقسيم گرديد: «سقايت» و «رفادت» در اختيار «بنى عبد مناف» و «حجابت» و «لواء» در دست عبدالدار قرار گرفت و اين مقامها همچنان تا فتح مكّه در بين آنان منتقل مى گرديد.

به هنگام فتح مكّه كليدهاى كعبه در دست «عثمان بن طلحه» بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را از او گرفتند و پس از ورود به درون كعبه قصد آن داشتند كه آن را به او پس ندهند.

در اين جا بود كه اين آيه نازل گرديد إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا (1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به او باز پس داده و فرمودند: «هاكُمْ خُذُوها خالدة تالدة» يعنى برگيريد آن را و جاودانى و موروثى در ميان خود نگاه داريد.

پس از درگذشت طلحه، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را در اختيار برادرش شيبه قرار دادند كه تا كنون در ميان فرزندان او باقى مانده است.

قريش در جاهليت به عزّت و سربلندى زيادى رسيد، كه اين سرافرازى تا ده نسل آنان همواره ادامه داشته و امتيازات قبيله اى خويش را اعمّ از دينى، سياسى، اجتماعى و مذهبى، فرزندان آنها از پدران خود به ارث مى بردند. تا اينكه اين سربلندى در پيش از اسلام به اين افراد به ارث رسيد: «عباس بن عبدالمطلب» سقايت حاج را پس از «هاشم» بعهده گرفت كه تا پس از اسلام نيزبرقرار بود. «ابوسفيان فرزند حرب» (از بنى اميه) عقاب را نزد خويش داشت. كه پرچم قريش به شمار مى آمد و به هنگام نياز آن را آراسته و در اختيار شخصى قرار مى داد كه راى همه در مورد او به اجماع مى رسيد. «حرث بن عامر» (از بنى نوفل) رفادت را بر عهده داشت و آن اموالى بود كه از ميان خود جمع آورى كرده بودند و در ميان حاجيان نيازمند به مصرف رساندند. «عثمان بن طلحه» (از بنى عبدالدار) «سِدانت»، حجابت، لواء و ندوه را در اختيار داشت. يزيد بن زمعة بن اسود (از بنى اسد) بعنوان مشاور در مسايل مهمّ به شمار مى آمد. ابوبكر (از تيم) ديه و جريمه را بر عهده داشت كه بدان «أشناق» گفته مى شد و در موارد اختلاف به حكم او عمل مى كردند.

خالد بن وليد (از بنى مخزوم)، عهده دار اسبان قريش بود و «قُبه» در اختيار او قرار داشت. قبّه مكانى بود كه سلاح و اندوخته هاى جنگى خويش را در آن


1- نساء، 58

ص: 178

ذخيره مى كردند. (1) عمر بن خطاب (از بنى عدى)، سفارت را بر عهده داشت و در مواردى كه اختلافى ميان آنان و افرادى از غير عرب اتفاق مى افتاد. به عنوان ميانجيگر دخالت مى كرد و اختلاف را رفع مى نمود. صفوان بن اميّه (از بنى جمح)، ازلام (2) را بر عهده داشت.

حرث بن قيس (از بنى سهم)، حكومت و نظارت بر اموالى را بعهده داشت كه به بت هاى خود تقديم مى داشتند.

امّا بنى هاشم به ويژه در دوران «عبدالمطلب بن هاشم» جدّ پيامبر صلى الله عليه و آله آنچنان به عظمت و بزرگى رسيدند كه شهرت آنان تمامى قبايل عرب و حتّى عربهاى اطراف جزيره را در برگرفت. اين عظمت و سرافرازى بخصوص پس از «واقعه فيل» دو چندان گرديد.

هنگاميكه نبوّت به بزرگِ ما «محمدبن عبداللَّه بن عبد المطلب صلى الله عليه و آله» رسيد و اسلام ظهور كرد و پيشرفتى سريع نمود، بزرگى و سرورى را در عبد مناف به كمال رسانيده و آنان، از اين فضل و شرف به خوشبختى و سعادت رسيدند.

حكومت اشراف در مكّه

از بزرگترين حوادث و اتفاقات تاريخى مكه، هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن شهر به مدينه است سپس فتح آن كه هشت سال پس از هجرت اتفاق افتاد. پس از فتح مكّه اين شهر تابع حكومت اسلامى و خلفاى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله بود.

حكومت اسلامى در مدت حيات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله طبق دستورات شرع مقدس اسلام بصورت دموكراتيك (شورايى) برگزار مى گرديد، كه اين مطلب در دوران


1- اسلحه خانه. «مترجم»
2- مفرد آن زلم بوده كه سه پيكان چوبين بود كه عرب آن را در كعبه نگهدارى مى نمود و بر روى يكى از آنها نوشته شده بود خدايم به آن دستور مى دهد بر دوّمى نوشته شده بود: خدايم نهى مى كند و سومى چيزى بر آن نوشته نشده بود و در صورتى كه عرب قصد انجام كارى را داشت و يا درباره مسئله اى قصد يا تصميمى داشتند به درون كعبه مى رفتند و با ازلام ياد شده بوسيله مسئولِ آن قرعه مى انداختند. پس آنچه كه نشان مى داد، عمل مى كردند.

ص: 179

خلفا (1) نيز برقرار بود، تا اينكه خلافت كم كم جاى خويش را به سلطنت داد و استبداد جاى شورايى را گرفت.

حكومت حرمين در طول دورانهاى گذشته خود همواره از مركز خلافت اسلامى دستور مى گرفته است؛ نخستين شخصى كه در دوران پيامبر صلى الله عليه و آله به امارت مكّه رسيد، «عتاب بن اسيد» بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فتح مكّه به هنگام خروج به جنگ حنين در نيمه اول از سال هشتم هجرى او را بر امارت اين شهر برگزيد.

خلافت پس از خلفا در سال 40 هجرى به امويان منتقل گرديد كه در آغاز «عبداللَّه بن زبير» چند سالى بر مكّه مسلط گرديد تا اينكه بوسيله «حجاج بن يوسف ثقفى» اين رياست بازپس گرفته شد و در سال 73 هجرى در اختيار امويان قرار گرفت.

در سال 132 هجرى خلافت به عباسيان منتقل شد اين خلافت تا سال 358 هجرى همچنان در دست ايشان بود. در اين مدت حدود يكصد امير- از اشراف و غير اشراف- بر مكّه امارت كردند. در سال ياد شده حكومت مكّه به فاطميان برگشت و «جوهرالقائد» در آن امارت نمود. سپس «معزّالدين اللَّه عبيدى» بدان وارد گرديد. از آن پس خطبه را در تمام سرزمينهاى اسلامى از بغداد تا حلب و بصره بنام خليفه عباسى مى خواندند و از حلب تا حرمين و ساير سرزمينهاى عرب خطبه را به نام عبيديان مى خواندند. اين بدان علت بود كه «جعفر بن محمد بن حسن الثائر بن موسى الثانى فرزند عبد اللَّه بن موسى الجون بن عبد اللَّه محض بن الحسن مثنّى بن الحسن سبط فرزند امير المؤمنين على ابى طالب عليه السلام در همان سال بر مكّه غلبه كرده بود و آن را بدست گرفته بود. نامبرده از بيم عباسيان به سوى «معزّالدين اللَّه عبيدى» پادشاه مصر روى آورد و معزّ در نامه اى، ولايت


1- هيچ گاه دستورات اسلامى و روش حكومت رسول خدا صلى الله عليه و آله به صورت شورايى و به اصطلاح دموكراتيك نبوده است. زيرا معتقديم تمامى افعال و كردار و گفته هاى پيامبر صلى الله عليه و آله براساس وحى و دستورات الهى صورت مى گرفته است اين مطلبى است كه اهل سنّت نسبت به آن اعتقاد نداشته و يا اعتقاد آنان كم رنگ مى باشد. گو اينكه اين اعتقاد به جهت شرعى نمودن داستان سقيفه بنى ساعده و تشكيل اين شورا است كه داراى هيچگونه پايه و اساس شرعى نبود. آنان اين چنين مى گويند: كه رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره كارها را به صورت شورايى عمل مى كرده است كه خلافت ابوبكر و عمر و ... و به طور كلى سقيفه را شرعى جلوه دهند. «مترجم»

ص: 180

مكّه را براى او نوشت و از اين زمان بود كه حكومت اشراف بر مكّه آغاز گرديد. اين حكومت پس از او در فرزنداتش تا سال 455 هجرى ادامه داشت و در اين سال نوه برادر او هاشم: كه «محمد بن جعفر بن عبداللَّه بن هاشم» بود به ولايت و حكومت مكّه رسيد.

پس از او فرزندانش كه به «هواشم» معروف بودند حكومت را تا سال 597 هجرى در اختيار داشتند. حكومت اين گروه همراه با ظلم و ستم فراوانى بود. بطورى كه آخرين آنها «مكثر ابن عيسى» مالياتى بالغ بر هفت دينار را بر حجاج بيت اللَّه الحرام قرار داد. كه اين ماليات در «عيذاب» يا «جدّه» از هر شخصى كه از راه مصر به مكّه وارد مى گرديد، دريافت مى شد. مردم از «صلاح الدين ايوبى» استمداد طلبيدند و نامبرده با مذاكره اى كه با مكثر انجام داد، ماليات وضع شده را لغو نمود. طبق اين قرارداد صلاح الدين ايوبى هزار اردب (1) گندم براى او ارسال مى كرد.

از اين پس، سخنرانان مكّه به هنگام خطبه خود بعد از دعا به خليفه عباسى و امير مكّه به صلاح الدين دعا مى كردند.

بعد از مكثر، شريف «قتاده» در سال 597 هجرى، بر مكّه مسلط گرديد وى از نسل هفتم نواده هاى «شريف عبداللَّه» برادر شريف «جعفر بن محمد بن حسن الثائر» بوده قتاده مردى با شهامت، جوانمرد، شجاع و داراى همتى بلند بود بطوريكه سرزمين حكومت خود را از يمن تا مدينه گسترش داد. ليكن مردم يمن در دوران ولايت فرزندش «حسن» به علت سوء رفتارش بر مكّه غلبه يافتند و تا سال 630 هجرى اداره امور آن را در دست داشتند. پس از آن شريف «راجح بن قتاده» بر مكّه مسلط گرديد و از آن پس امارت اين شهر همانند توپى در دست قدرتمندان دست بدست مى شد، به طورى كه هر فرد قوى آنرا از فرزندانش يا از فرزندان برادرش باز پس مى گرفت و حكومت آنان گاه تابع پادشاهان مصر بود و گاه به علت درگيرى پادشاهان مصر در جنگهاى صليبى، در زير نفوذ پادشاهان يمن قرار مى گرفت.

اين مطلب بويژه پس از درگذشت «ملك كامل» رايج بود كه در خطبه حرمين


1- پيمانه مصرى براى حبوبات كه معادل 980/ 1 هكتوليتر مى باشد. «مترجم»

ص: 181

اين گونه به او دعا مى كردند: «صاحب مكّه و عبيدها، واليمن و زبيدها، و مصر و صعيدها، والشام و صناديدها، والجزيره و وليدها، سلطان القبلتين، وربّ العلامتين، وخادم الحرمين الشريفين، المحترمين: الملك الكامل خليل أميرالمؤمنين».

نخستين شخص از پادشاهان يمن كه در آن دوران حكومت خود را مستقل گردانيد، «نورالدين بن عمر بن على بن رسول» بود كه از سوى ملك الكامل پادشاه مصر تعيين گرديده بود وى از اين پس خود را «الملك المنصور» ناميد.

حكومت مكّه همچنان بدين منوال و در اين گيرودار بود تا اينكه ولايت آن در سال 667 هجرى به شريف «أبى نمى بن حسن بن على بن قتاده» رسيد. وى خطبه را به نام «بيبرس» پادشاه مصر خواند و او را به مكّه دعوت كرد كه نامبرده هم قبول كرد و در همان سال حج گزارد. ابونمى همچنان امارت مكّه را به عهده داشت تا اينكه سرانجام ميان او و سربازان مصرى اختلاف افتاد و به جنگهايى منتهى گرديد كه وى در پايان سال 701 هجرى به نفع دو فرزندش «حميضه» و «رميثه» از امارت كنار رفت؛ ليكن برادر آنها «ابوالغيث بن ابى نمى» بر آن دو غلبه كرد و امارت را بدست گرفت.

در دوران ولايت «ابوالغيث»، در سال 712 هجرى سلطان «ناصرمحمد بن قلاوون» حج بجاى آورد. امارت همچنان در دست ابن قلاوون بود تا اينكه سرانجام در سال 714 هجرى برادرش «حميضه» بر او غلبه كرد و او را به قتل رسانيد. سپس در ضيافتى برادران خود را دعوت كرد و جسد بريان شده او را به نمايش گزارد در حاليكه بر سر هر يك از آنان غلامى با شمشير و آماده ايستاده بود.

وى امير مكّه بود تا اينكه در سال 718 هجرى برادرش «رميثه» بر او غلبه كرد و «حميضه» از بيم جان خويش از مكّه گريخته و در حال گريز درگذشت.

ارتش مصر به مكّه يورش آورد و «رميثه» را دستگير كرد و به پادشاه مصر «ملك ناصر» تحويل داد. وى شريف «عطيفة بن أبى نمى» را جايگزين رميثه گردانيد. ملك ناصر در سال 722 هجرى رميثه را آزاد كرد و او را به همراه برادرش در ولايت مكّه شريك كرد. سپس «عطيفه» به مصر عزيمت نمود و در سال 743 هجرى در آن جا درگذشت. «رميثه» به تنهايى امير مكّه بود تا اينكه «ملك الكامل شعبان» پادشاه مصر در

ص: 182

سال 746 هجرى ولايت مكّه را در اختيار فرزند وى، شريف- «عجلان بن رميثه»-، قرار داد. سپس «سلطان حسن بن محمد الناصر» در سال 760 هجرى او را عزل نمود، ليكن نامبرده مجددا از سوى «ملك منصور محمد» به امارت مكّه برگزيده شد و تا سال 766 هجرى همچنان بر آن پست باقى بود تا سرانجام در همين سال درگذشت. پس از او شريف «احمدبن عجلان» امارت مكّه را در دست گرفت، در اين زمان به دستور «ملك منصور» مالياتى كه بر اشياء ورودى به مكّه قرار داده شده بود لغو گرديد. و در مقابل لغوِ ماليات براى امير مكّه يكصد و شصت هزار درهم و هزار اردب (1) گندم ارسال مى نمود.

سپس الغاى ماليات بر «باب الصفا» به دستور وى نوشته شد.

امارت مكّه همچنان در دست فرزندان او بود تا اينكه بالاخره به دستور پادشاه مصر شريف «حسن بن عجلان» به عنوان نيابت او در ولايت حجاز منصوب شد و فرزندش شريف «بركات» به عنوان امير مكّه منصوب گرديد. بركات دانشمندى فاضل و سخنگويى توانا بود كه به دعوت «ملك برسباى» پادشاه مصر، با تشريفات گسترده اى به آن ديار سفر كرد و در مراجعت خود به مكّه تعدادى از علماى آن جا را به همراه آورد؛ وى در سال 859 هجرى در مكّه درگذشت و شريف «محمدبن بركات» جايگزين او گرديد.

وى يكى از بهترين امراى اين ديار به شمار مى آمد كه در كارهاى خود عدالت و انصاف به خرج مى داد و حسن رفتار و همدلى و همزبانى او با مردم زبانزد همه گرديده بود.

او در سال 877 هجرى و در دوران سلطان قايتباى به مصر سفر كرد كه در آن ديار همانند بزرگان از او استقبال و پذيرايى شد و سپس با اجلال و تكريم به مكه مراجعت نمود؛ در دوران ولايت او بر مكه، در سال 884 هجرى سلطان قايتباى حج بجا آورد و در اين سفر وى مدرسه خود را كه در سمت شرقى متصل به حرم مى باشد بنا كرد. بعدها اين مدرسه به تصرف فرزندان غالب درآمد كه تا كنون نيز در دست آنان قرار دارد.


1- پيمانه مصرى براى حبوبات كه معادل 980/ 1 هكتوليتر مى باشد.

ص: 183

«محمدبن بركات» همچنان امير مكّه و ولايت حجاز بود تا اينكه سرانجام در سال 903 هجرى درگذشت و فرزندش «بركات» پس از او به اميرى مكّه برگزيده شد امارت مكّه همچنان در دست او و برادرانش دست به دست مى گشت تا اينكه در سال 910 هجرى خودش به تنهايى عهده دار آن گرديد و در سال 918 هجرى «سلطان غورى» نماينده اى به سوى او فرستاد و او را به مصر دعوت نمود. ليكن او عذر آورد و فرزندِ خود شريف ابونمى را- كه هشت ساله بود- به نيابت از خود به مصر فرستاد.

سلطان پس از پذيرايى گرمى كه از او به عمل آورد، او را به سوى پدر فرستاد در حالى كه وى را در ولايت مكّه و سرزمينهاى حجاز شريك پدر گردانيد.

هنگاميكه «سلطان سليم»- در سال 922 هجرى- بر مصر غلبه كرد آن دو را بر امارت مكّه ابقا كرد. شريف «ابونمى» كه براى ديدارش به مصر سفر كرد مورد استقبال گرم او قرار گرفت، سپس دستور قتل «حسين آغا كردى» را- كه از سوى غوريان بر جدّه حكومت مى كرد- همراه او فرستاد. وى هنگاميكه به جدّه رسيد، «آغا» را دستگير كرد و غرق نمود و شخص ديگرى را به جاى او منصوب كرد و از اين پس سرزمين حجاز و يمن زير نفوذ دولت عليّه (عثمانى) قرار گرفت.

شريف «ابونمى» در ميان اشراف، انسان دوستى آزاده به شمار مى آمد كه از نظر عقل و تدبير و فضل و دانش و تدبير امور در مقامى بس نيكو قرار داشت. اشراف «بنى حسن» (كه هم اكنون حكومت مى كنند) و «بنى زيد» و «بنى بركات» (كه پيش از «محمدبن عون» حكومت مى كردند) و «بنى ثقبه» (كه در سرزمين عرب پراكنده اند) همه آنها از نسل او به شمار مى آيند.

«ابونمى» در سال 992 هجرى وفات نمود و پس از او فرزندش شريف «حسن» امارت را بدست گرفت؛ او كه شخصى عالِم، فاضل و اديبى دانشمند بود، به پيروى از روش پدر در اداره امور آن مكان گام برمى داشت و در كارهاى خود عدالت و بخشش و صفات برجسته اخلاقى و نيكو را كه از پدر به ارث برده بود، به اجرا درآورد. او سرسلسله اشراف حسنى بود كه «محمدبن عون» جدّ خانواده حاكم كنونى نيز از آنها است.

ص: 184

او همان شخصى است كه «دارالسعاده» مكّه را به سال 967 هجرى بنا كرده و آن را جايگاهى براى امارت خويش و امارت خلفاى پس از خود- به مدتى دراز و طولانى- قرار داد كه درباره وصف آن جايگاه و تاريخ بناى آن بعضى سروده اند:

إنّ بيتا بناه خير مليك أسّس الملك كفُّه وأشاده

فاق فى وصفه وحسن تباه كلّ قصر لأهل العلا والسياده

جاء تاريخ وصفه فى نصيف أنا بيت الملوك دارالسعاده

شريف حسن همچنان ولايت حجاز را به دست داشت تا اينكه سرانجام در سال 1010 هجرى درگذشت. از آن پس منصب شرافت ميان فرزندان و برادرزاده هاى او دست به دست مى گشت تا اينكه در سال 1043 هجرى «شريف زيد بن محسن بن الحسين بن الحسن بن ابى نمى» به آن منصب رسيد. نامبرده شخصى بلند همت و شجاع بوده و در اداره ولايت به خوبى از خود مهارتى شايسته نشان داد و همچنان اداره آن را به خوبى به عهده داشت تا اينكه سرانجام در سال 1077 هجرى وفات نمود و فرزندش شريف «سعد» پس از او عهده دار ولايت گرديد، ليكن مكّه را به عنوان قهر ترك نموده و به مدت 21 سال از آن شهر دور بود. شريف «بركات بن محمدبن ابراهيم بن ابى نمى» پس از او ولايت را بدست گرفت و در سال 1094 هجرى درگذشت. پس از او فرزندش شريف «سعيدبن بركات» امارت را بدست گرفت ليكن شريف «سعيد بن سعيد بن زيد» بر او غلبه نمود، سپس سعيدبن بركات عزل گرديد و شريف «عبداللَّه بن هاشم» جايگزين او گرديد و پس از او «احمدبن غالب» جايگزين شد كه در سال 1113 هجرى درگذشت.

مجدداً شريف «سعدبن زيد» به امارت رسيده و از اين پس بصورت متناوب چندين بار ولايت در دست او و فرزندش «شريف سعيد» قرار گرفت هنگاميكه شريف «سعد»- در سال 1116 هجرى دور از مكّه- در «عابديه» درگذشت امارت در دست فرزندش شريف «سعيد» قرار گرفت كه تا هنگام مرگش يعنى سال 1129 هجرى در اين پست باقى بود.

وى شخصى والامقام، دانشمند، مآل انديش و شجاع بود كه پس از او امارت در ميان فرزندان و برادرزاده هايش دست به دست گرديد تا اينكه شريف «يحيى بن بركات»

ص: 185

بر آنان غلبه نمود و فرزندش شريف «بركات بن يحيى» در سالهاى 1134- 1136 بر اين مسند تكيه زد. سپس امارت مكّه به «بنى سعيد» عودت داده شد و همچنان به واسطه آنان اداره مى شد تا اينكه نواده او شريف «سروربن مساعدبن سعيدبن زيد» در سال 1186 هجرى امارت را بدست گرفت. او كه معروف به بلند همتى، صفات برجسته و شجاعتى سرآمد بود، با اعراب «شروق» و قبايل «حَرْب» از درِ جنگ درآمد و چندين بار بر آنان پيروز گرديد كه در نتيجه تمامى سرزمين حجاز را زير فرمان خود درآورد و قدرت او قسمتهاى فراوانى از بلاد عرب را دربرگرفت. وى همچنان بر اين امارت باقى ماند تا اينكه سرانجام در سال 1202 هجرى درگذشت. پس از او شريف «عبدالمعين بن مساعد» به امارت رسيد، ليكن پس از اندك مدتى به نفع برادر خود شريف «غالب» كنار رفت. در دوره شريف غالب وهابيان به قدرت رسيدند و جنگهاى فراوانى ميان او و وهابيون اتفاق افتاد كه اگر «محمدعالى پاشا» والى مصر از سوى دولت عليّه (عثمانى) به كمك او نمى شتافت، وهابيان بر او غلبه مى كردند. «محمدعلى پاشا» لشكرى از سربازان مصرى را به سركردگى فرزندش «طوسون» و فرزند ديگرش «ابراهيم» به اين ديار گسيل داشت. ابراهيم جمع آنان را پراكنده كرد، سرزمين آنان را به تصرّف درآورده و رييس آنان «عبداللَّه بن سعود» را اسير كرد و نزد پدرش در مصر فرستاد. در سال 1228 هجرى «محمدعلى» به سوى سرزمين حجاز آمد و از سوى شريف «غالب» در جده مورد استقبال قرار گرفت و در حالى كه هر يك از ديگرى بيم داشتند در خدمت او به سوى مكّه رهسپار گرديد. سرانجام محمد على شريف غالب و فرزندانش را دستگير كرد و آنان را از راه «قصير» به سوى مصر فرستاد.

آنان در 17 محرم سال 1229 هجرى به قاهره وارد شدند و برخوردى محترمانه با آنان به عمل آمد. شريف تا 19 شعبان در آن جا باقى ماند، سپس مطابق اراده سلطانى به همراه فرزندانش به سوى سلانيك حركت كرد و تا هنگام مرگش در سال 1231 هجرى همچنان در آن جا باقى ماند. پس از مرگ او به فرمان سلطان فرزندان او به مكّه بازگشتند.

مدّت امارت شريف «غالب» بر مكّه 27 سال بود كه تمامى آن را در جنگ با وهابيان سپرى نمود. او مردى بلند همت، با شهامت و تيزهوش بود. هنگاميكه به مصر تبعيد

ص: 186

گرديد، محمدعلى، شريف در اواخر ذى القعده سال 1228 هجرى «يحيى بن سرور» را جايگزين او گرداند و از اين پس سرزمين حجاز به زير سلطه و نفوذ مصر درآمد. شريف «شنبر» از سوى محمدعلى، نظارت بر كارهاى عرب را عهده دار گرديد كه اين مطلب كينه و بدخواهى ميان او و «يحيى» را بوجود آورد و آنچنان اين دشمنى بالا گرفت كه «يحيى»، «شنبر» را در برابر «باب الصفا» به قتل رسانيد و به «بدر» گريخت. شريف «عبدالمطلب ابن غالب» به دستور «احمد پاشا يكن» بر مسند ولايت مكّه تكيه زد، ليكن «محمد على پاشا» فرمان داد كه شريف «محمد بن عون» را كه در آن هنگام در مصر بر او وارد گرديده بود عهده دار امارت مكّه گرداند؛ پيش از آن هم نامبرده از سوى محمدعلى پاشا به امارت «تربه» و «عسير» برگزيده شده بود.

شريف «عبدالمطلب» به سوى طائف حركت كرد و جمع كثيرى از عرب را گرد خود جمع كرد و با «احمد پاشا» جنگيد، ليكن در اين جنگ متوارى گرديد و از شريف «محمدبن عون» تقاضاى امان نمود كه او نيز شريف «عبدالمطلب» و شريف «يحيى» را امان داد و بنابر دستور محمدعلى آن دو را به همراه «عبداللَّه بن فهير» و ديگران به مصر فرستاد. هنگامى كه به مصر رسيدند از سوى محمدعلى مورد احترام و تكريم قرار گرفتند و پس از گذشت يكسال مجدداً آنها را- به استثناى- شريف «يحيى»- به مكّه برگرداند و يحيى همچنان در مصر باقى بود تا اينكه در سال 1254 هجرى درگذشت. پس از آن ميان «احمد پاشا يكن» و شريف «محمد» اختلاف افتاد كه در نتيجه محمد على آنان را احضار كرد و «احمد پاشا» را به مكّه برگردانيد و شريف «محمد بن عون» را در مصر نگاه داشت.

محمد بن عون همچنان در مصر باقى بود تا اينكه ولايت حجاز در سال 1256 هجرى- در دوران سلطان عبدالمجيد (عثمانى)- از دست محمدعلى خارج گرديد و به فرمان سلطان بن عون به امارت مكّه منصوب گرديد.

او مردى عاقل، تيزهوش، خوشقدم، باشخصيت بود و به علم و علما علاقه مند بود.

وى زمانى طولانى امير حجاز بود و با درايت و حسن تدبير آن را اداره مى نمود. در سال 1263 هجرى براى خاموش كردن فتنه «فيصل بن تركى» امير رياض روى بدان سو نهاد و پس از تعيين خراج براى فيصل كه موظف گرديد سالانه مبلغ ده هزار ريال به

ص: 187

دولت بپردازد، با او از درِ صلح درآمد.

ابن عون همچنان والى مكّه بود تا اينكه سرانجام در 13 شعبان سال 1274 هجرى درگذشت و پس از او فرزندش شريف «عبداللَّه پاشا» براى اين پست تعيين گرديد.

وى نخستين شريفى بود كه داراى مقام وزارت و لقب پاشا گرديد. او در آستانه (استانبول) پرورش يافت و در همان جا به علوم شرعيه و تفسير و حديث و ادبيات پرداخت و بر اين علوم مسلّط گرديد. شريف «عبداللَّه پاشا» در سال 1275 هجرى هنگامى به جده رسيد كه كشتى هاى انگليسى بدان شهر وارد شده بودند و در اينجا بود كه نمايندگان انگليسى از او تقاضاى كمك براى رسيدن به مكّه نمودند؛ امّا نامبرده از پذيرش اين مسئوليت شانه خالى كرد و به آنها گفت: «از سرزمينى كه داراى هيچ نوع گياه و درختى نمى باشد، چه مى خواهيد؟ در حالى كه از آن بى نياز مى باشيد».

اين جواب آنان را قانع نمود و پس از آنكه او راهى مكّه شد نمايندگان انگليسى هم به ديارشان بازگشتند. در سال 1277 هجرى براى استقبال از «سعيد پاشا» والى مصر به سوى مدينه حركت كرد و از آنجا به همراه وى به قاهره سفر كرد.

سپس از آنجا پس از احترام و عزّت فراوانى كه شد و مناسب مقام او بود، به مكّه بازگشت. وى همچنان امير مكّه بود تا اينكه در تاريخ 14 جمادى الاخر سال 1294 هجرى وفات نمود. پس از او برادرش شريف «حسن پاشا» به جانشينى وى تعيين گرديد و براى احراز اين مقام از آستانه (استانبول) به سوى مكّه حركت نمود.

او فردى با تقوا، زاهد و صالح بود و از صفات اخلاقى نيكويى برخوردار بود.

حكومت او تا سال 1297 هجرى ادامه داشت امّا در اين سال در حاليكه كاروان عظيمى از همراهيان او به دنبالش بودند، هنگام ورود به جده ناگاه مردى افغانى براى بوسيدن دست وى پيش آمد و بوسيله خنجرى پهلوى او را شكافت! شريف به همين سبب پس از دو روز در حالى كه سرتاسر حجاز را پرده اى از غم و سوگوارى گرفته بود درگذشت.

سپس جنازه او را به مكّه بردند و از آن پس مكّيان به او لقب «شهيد» دادند. شريف «عبدالمطلب» براى سومين بار به امارت رسيد ليكن به علّت اختلاف شديدى كه ميان او و ساير اشراف وجود داشت در سال 1299 هجرى از كار بركنار گرديد.

ص: 188

پس از عزل او، شريف «عون الرفيق بن محمدبن عون» جانشين او گرديد.

وى به صورتى عمل نمود كه قدرت اشراف گذشته را از نو بوجود آورد و با گسترش نفوذ خود بر اعراب و مأمورين ترك داراى آنچنان قدرتى گرديد كه حتّى والى ها (1) همانند زيردستانى نزد وى انجام وظيفه مى كردند! ليكن در دوران «عثمان نورى پاشاى اول» بود كه شريف نتوانست در او نفوذ كند در نتيجه با يكديگر درگير شدند و در پايان با سعى و كوشش شريف «عون الرفيق» و هم دستان او در آستانه (استانبول) از ولايت حجاز معزول گرديد. او در اين هنگام در مكّه قدرت مطلق بود و آنچه كه مورد نظر او بود انجام مى گرديد بطورى كه به خواسته او بعضى خوشبخت، برخى بدبخت، گروهى آزاد و عدّه اى گرفتار مى شدند. شريف عون، همانند وهابيان بود و يا نزديك به رفتار آنان داشت، در دوران امارت خويش گنبدهاى فراوانى را كه بر روى قبرهاى گوناگونى- به ويژه در «معلاة» و گنبد «عبداللَّه بن زبير» و ديگران- را منهدم نمود.

بطوريكه حتى وى در نظر داشت گنبد حضرت آمنه و حضرت خديجه (عليهاالسلام) را نيز منهدم نمايد! ليكن به علت اعتراض شديد مردم از اين كار منصرف گرديد و همچنين به دستور نامبرده سنگ آسيابى كه در جايگاه تولّد حضرت فاطمه- عليهاالسلام- در خانه حضرت خديجه- عليهاالسلام- قرار داشت و ادّعا مى كردند كه آن سنگ به عنوان سنگ آسياب حضرت در مدت زندگى در آن مكان استفاده مى شده است، نيز محو گرديد.

همچنين به دستور نامبرده دهانه «غارِ حراء» (2) در كوه «ثور» نيز وسعت داده شد كه دهانه اين غار به هنگام پناه بردن رسول خدا صلى الله عليه و آله و همراهش ابوبكر در هنگام هجرت حضرت از مكّه به مدينه بوسيله تار عنكبوتى پوشيده شده بود و وسعت اين دهانه پيش از اين آنچنان كوچك بود كه فقط يك نفر آن هم در حالى كه خود را بر روى شكم مى كشانيد مى توانست از آن جا عبور كند و به درون غار راه يابد را فراخ نمايد. زيرا بر طبق ادّعاى


1- در اين دوران علاوه بر وجود شريف نيز شخصى از سوى دربار عثمانى به عنوان والى تعيين گرديد و به اين ديار گسيل مى شد. «مترجم»
2- نويسنده اشتباهاً غار حراء را آورده است در صورتيكه منظور غار ثور در كوه ثور واقع در سه كيلومترى جنوب شهر مكه و در جنوب منطقه مَسْفَله قرار دارد. «مترجم»

ص: 189

مردم تنها افراد سعادتمند و خوشبخت مى توانستند بدان راه يابند و تيره بختان و اشقيا، راهى بدان نداشته اند.

وى با فراخ كردن دهانه غار، قصد داشته است كه اين توهّم را از ميان بردارد؛ ليكن به نظر مى رسد كه در هر صورت نمى بايست اين چنين اثرى را كه خود از آثار باقى مانده طبيعى آن زمان به شمار مى آمده و بعنوان معجزه اى كه طبيعت براى اشرف مخلوقات خداوند يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوجود آورده تا ميان او و دشمنانش جدايى اندازد به اين سادگى از بين برود.

او شخصى راحت طلب بود و امكانات وسيعى را براى راحتى خود فراهم آورده بود كه از آن جمله است: وجود گروهى مطرب و آوازه خوان كه همواره به گرد او فراهم آمده بودند و به صورت متناوب براى او طبل و نى مى نواختند.

همچنين اتومبيلى را كه از اروپا براى خود تهيه نموده بود و با آن به سوى طائف مى رفت؛ ليكن همانند همه در پايان عمر مرگ به سراغ او نيز آمد.

شريف عون باغ بسيار زيبايى را در شمال جرول (در مكه) احداث كرد كه «محمل مصرى» در اين مكان اردو مى زد. نامبرده براى اين باغ درختان بسيارى از مصر، هند، شام و جز اينها وارد كرد و شعبه اى از آب چشمه «زبيده» را نيز برآن جارى ساخت و گفته مى شود: كه در دوران خود بهشتى بوده است كه نظير آن در مكّه وجود نداشته است امّا هم اكنون آب آن قطع گرديده و درختان آن خشك شده و گلهاى آن نابود گرديده و بصورت قطعه اى از جنگل در ميان صحرا درآمده است بطورى كه كلاغها بدان پناه برده اند و تنها فرياد عقابها و كركس ها در آن جا شنيده مى شود. سپاس خداى را كه تنها او تغيير دهنده احوال است و آنچه كه وجود دارد در دست اوست و اوست كه بر همه چيز و همه كس قادر و تواناست.

«شريف عون» در روز دوشنبه 16 جمادى الاول سال 1323 هجرى در طائف به مرگ مشكوكى درگذشت و پس از او برادرش شريف «عبداللَّه پاشا» كه آن هنگام در آستانه (استانبول) اقامت داشت جانشين او گرديد؛ ليكن در اين هنگام «رابت پاشا» والى حجاز سعى نمود تا نظر پادشاه را به سوى شريف «على پاشا فرزند عبداللَّه بن محمد بن

ص: 190

عون»- كه در آن هنگام جانشين و قائم مقام شريف در مكّه بود- تغيير دهد كه در اين كار موفّق شد و او را به امارت مكّه برگزيد؛ ليكن پس از مدتى بر اثر ظلم و جورى كه «رابت پاشا» در حجاز انجام داد از سوى حاكم آستانه بركنار شد و به سوى پايتخت فراخوانده شد و پس از مصادره تمامى اموالش به «رودس» تبعيد گرديد.

اما شريف «على پاشا» همچنان در طائف اقامت داشت تا اينكه در روز پنجشنبه 18 شوال سال 1327، شورشى در ميان برخى از مردمان مكّه و سربازان خليفه پيش آمد كه در نتيجه آن در حدود بيست نفر از طرفين كشته شدند؛ گفته مى شد كه: اين شورش از سوى «شريف على پاشا» بوجود آمده بود.

در روز دوم عزل شريف على بود كه تعيين شريف «عبداللَّه پاشا»- كه در آن هنگام در آستانه اقامت داشت- ميان مردمان مكّه شايع گرديد و سپس خبر فوت او رسيد و امارت مكّه به دست شريف «حسين پاشا» فرزند «على بن محمد بن عون» افتاد كه در آن هنگام مدت بيست و هفت سال بود كه در آستانه اقامت داشت هنگاميكه نامبرده به مكّه رسيد شريف «على» به همراه خانواده خويش به سوى آستانه حركت كرد و زمانيكه به «سوئز» رسيد، در مصر اقامت كرد و تا كنون در آن جا باقى مانده است.

اما «شريف حسين»، با همت و سعى و كوششى بى نظير امارت بر مكّه را آغاز نمود و ابتدا تمامى قبايل عربى كه قصد شورش به دولت را داشتند سركوب كرد كه در اين راستا گاه گروهى از سربازان را به فرماندهى يكى از فرزندانش به سوى اين جبهه ها مى فرستاد ودر همان حال گروهى ديگر از سربازان را به سركردگى فرزند ديگرش به سوى جبهه اى ديگر گسيل مى داشت و بدين ترتيب امنيّت را بر سرتاسر حجاز حكمفرما نمود.

ديگر از كارهاى پسنديده او اين بود كه دستمزد كرايه شتران از مكّه به مدينه و سپس تا «ينبع» را به بيست و چهار ريال مجيدى رساند زيرا پس از آنكه اين مبلغ به بيش از هفتاد ريال در دوران پيش برسد از طرف او به چنين مبلغى رسيد. بطور كلى به همراه حكومتش، عدل، قضاوت، داورى قاطع و رفتارى مهربانانه به ارمغان آورد كه خداوند بوسيله او به دولت و ملت سود فراوان رسانيد و جايگزينى مناسب بود از خانواده شريف نبوى كه خداوند بحقّ جدّش او را محفوظ و مؤيد نگاه دارد. اينجانب در طول مدتيكه

ص: 191

حضرت خديو در مكّه اقامت داشتند، با او از نزديك برخورد داشتم و او را فردى مهربان، كريم و داراى صفات برجسته يافتم. او در برخورد با مردم، رويى گشاده داشت و ادب سرتاپاى وجودش را دربرگرفته بود.

در ابتداى سال 1329 هجرى، شريف و همراهان او براى كمك و يارى دولت عليّه (عثمانى) در جنگ با «ادريسى» به سوى «عسير» به حركت درآمدند. كه اميدواريم درگاه، ذات بارى تعالى اصلاح ذات البين را به دست او قرار دهد و از خونريزى ميان مسلمانان جلوگيرى نمايد، كه اين مى تواند بهترين سرافرازى و اعتبار براى او در دو جهان باشد.

«جدول نام اشخاصى كه از زمان فتح مكّه تا كنون بر مكّه امارت كرده اند»

اين جدول برگرفته از «سالنامه حجازيه» است كه در سال 1306 هجرى در مكّه به چاپ رسيد.

نام ت ا

عتاب بن اسيد 08

محرزبن حارثه 13

قنفذ بن عمير بن جدعان

نافع بن حارث خزاعى

خالدبن عاص بن هشام بن مغيره

احمد بن خالد

طارق بن مرتفع

حارث بن نوفل قرشى

على بن عدّى بن ربيعه 24

حارث بن نوفل قرشى

عبداللَّه بن خالد بن أسيد

خالد بن عاص بن هشام

عبداللَّه بن عامر حضرمى

نافع بن حارث خزاعى

ابوقتاده انصارى 36

قثم بن عباس

نام ت ا

عتبة بن ابوسفيان 39

مروان بن حكم

سعيد بن عاص

عمربن سعيد معروف به أشدق

خالد بن عاص مخزومى

عبداللَّه بن خالد بن أسيد

عمروبن سعيد أشدق 61

وليدبن عتبة بن ابوسفيان

عثمان بن محمد بن ابو سفيان

حارث بن خالد مخزومى

عبدالرحمن بن زيد بن خطاب

يحيى بن حكم 64

عبداللَّه بن زبيربن عوام (خلافت مكّه

را از سال 64- 73 به دست داشت.) 64

حجاج بن يوسف ثقفى 73

مسلمة بن عبدالملك بن مروان 75

ص: 192

نام ت ا

حارث بن خالد مخزومى

خالدبن عبداللَّه قسرى

نافع بن علقمه كنانى

يحيى بن حكم بن أبوالعاص

عمر بن عبدالعزيز بن مروان 87

خالد بن عبداللَّه قسرى

طلحة بن داود 97

عبدالعزيز بن عبداللَّه بن خالد بن

اسيد محمدبن طلحة بن عبداللَّه بن

عبدالرحمن عروة بن عياض

عبداللَّه بن قيس بن مخرمة

عثمان بن عبيداللَّه بن عبداللَّه

بن سراقة

عبدالعزيز بن عبداللَّه بن خالد 101

عبدالرحمن بن ضحاك بن قيس 101

عبدالواحد بن عبداللَّه

ابراهيم بن هشام بن اسماعيل مخزومى

محمدبن هشام بن اسماعيل مخزومى

نافع بن عبداللَّه كنانى

يوسف بن محمد ثقفى 125

عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزيز 126

عبدالواحد بن سليمان بن عبدالملك

ابوحمزه خارجى

عبدالملك بن محمد بن عطيه سعدى

مروان بن محمد بن وليد

وليد بن عروه سعدى

محمدبن عبدالملك بن مروان

نام ت ا

داود بن على بن عبداللَّه بن عباس 132

عمربن عبدالحميد بن عبدالرحمن

عباس بن عبداللَّه بن معبد 136

زياد بن عبداللَّه حارثى

هيثم بن معاوية عتكى خراسانى

سرى بن عبداللَّه بن حرث 143

محمد الحسن بن معاويه 145

سرى بن عبداللَّه

عبدالصمدبن على بن عبداللَّه

محمد بن ابراهيم الامام 147

ابراهيم بن يحيى بن محمد بن على 158

جعفر بن سليمان بن على بن عبداللَّه

عبيداللَّه بن قثم بن العباس 166

حسين بن على

احمدبن اسماعيل 169

حماد بربرى

سليمان بن جعفر

فضل بن العباس بن محمد بن على 187

محمد بن عبداللَّه بن سعيد بن مغيره

عباس بن موسى

عباس بن محمد الامام

عبداللَّه بن قثم

على بن موسى

موسى بن عيسى بن محمد بن على

داود بن عيسى بن موسى بن على 191

حسين بن الحسن بن على الاصغر

على بن محمد بن جعفرالصادق

ص: 193

نام ت ا

عيسى بن يزيد جلودى

هارون بن مسيب 202

حمدون بن على

يزيدبن حنظله

ابراهيم بن موسى الكاظم 203

عبيداللَّه بن الحسن بن عبداللَّه

صالح بن العباس بن محمد

سليمان بن عبداللَّه بن سليمان بن على

محمدبن سليمان المذكور

حسن بن سهل

عبيداللَّه بن عبداللَّه بن الحسن

صالح بن العباس بن محمد 218

اشاس چركسى

محمدبن داود بن عيسى

على بن عيسى بن جعفر 232

عبداللَّه بن محمد بن داود 239

محمد بن سليمان بن عبداللَّه

محمد بن المنتصر

ايتاح تركى

عبدالصمد بن موسى 247

جعفربن فضل

اسماعيل بن يوسف

عباس بن مستعين 252

محمدبن طاهر بن الحسين

عيسى بن أحمدبن منصور

محمدبن احمدبن عيسى

على بن الحسن هاشمى

نام ت ا

موفق طلحة بن متوكل 256

ابراهيم بن محمد بن اسماعيل عباسى

ابومغيره محمد بن احمدبن عيسى

ابوعيسى بن محمد

فضل بن عباس بن حسن

هارون بن محمد بن اسحق

احمدبن طولون

محمدبن أبى الساج

عج بن محلب 279

ابن مهلب

مؤنس خادم

ابن محارب 301

حافظ أبوالفضل

ابوطاهر قرمطى

قاضى شريف ابوجعفر محمد

عيسى بن ابوجعفر

ابوالفتوح حسين بن جعفر

حسن بن جعفر 385

ابوالطيب بن داوود

شريف محمد بن حسن بن جعفر 430

شريف محمدبن جعفر بن محمد 455

شريف قاسم بن محمد 484

شريف فليته بن قاسم 518

شريف هاشم بن فليته 527

شريف قاسم ملقب به «عمدةالدين» 549

شريف عيسى ملقب به «قطب الدين» 557

شريف مالك بن فليته 570

ص: 194

نام ت ا

شريف قاسم

شريف قطب الدين عيسى

شريف داودبن عيسى 570

شريف مكثربن عيسى 571

شريف قاسم بن مهنا

شريف مكثربن عيسى 587

شريف قاسم بن مهنا

شريف بكربن عيسى

شريف محمدبن مكثر

شريف قتادة بن ادريس 597

عبداللَّه بن محمدثائر بن موسى

مثنى بن حسن

شريف حسن بن قتاده 617

نورالدين على بن عمر بن رسول 619

صارم الدين ياقوت بن مسعود 626

طغتكين تركى و راجح بن قتاده كه اين دو چندين بار امارت را از 630

يكديگر گرفتند. 652

شريف حسن بن على بن قتاده

شريف جمازبن حسن بن قتاده 652

شريف راجح بن قتاده 652

شريف غانم بن راجح بن قتاده 652

شريف ابونمى على بن قتاده

شريف جمازبن شيحة حسينى 688

شريف ابونمى على بن قتاده

حميضه ورميثة اين دو چندين بارامارت 701

را با هم و نيز تنهايى به دست گرفتند.

عطيفه و ابوالغيث

نام ت ا

ثقبه و عجلان فرزندان رميثه اين دو 740

چندين بار به امارت رسيدند

شريف سندبن رميثه ومحمد بن عطيفه 764

شريف احمد بن عجلان 765

شريف عنان بن مغامس

شريف عنان و احمد و عقيل

شريف على بن عجلان 789

شريف محمد بن عجلان 797

شريف حسن بن عجلان 809

شريف رميثه بن محمدبن عجلان 818

شريف حسن بن عجلان 821

شريف بركات بن حسن 821

شريف على بن عنان بن مغامس 827

شريف حسن بن عجلان 828

شريف على بن حسن بن عجلان 845

شريف ابوالقاسم بن الحسن 847

شريف بركات بن الحسن بن عجلان 851

شريف محمد بن بركات 859

شريف بركات بن محمد و برادرش

شريف هزاع بن محمد بن بركات

شريف احمد بن محمد بن بركات

شريف بركات بن محمد

شريف حميضه بن محمد

شريف بركات بن محمد و برادرش 910

شريف بركات به همراه فرزندش محمد

شريف بركات بن محمد ودو فرزندش

شريف ابونمى بن محمد بن بركات 931

شريف حسن بن ابى نمى 1003

ص: 195

نام ت ا

شريف ابوطالب بن حسن 1010

شريف ادريس بن حسن 1012

شريف محسن برادرزاده إدريس 1034

شريف احمد بن عبدالمطلب 1037

شريف مسعود بن ادريس 1039

شريف عبداللَّه بن حسن 1040

شريف محمد بن عبداللَّه به همراه زيد 1041

شريف نامى بن عبدالمطلب 1041

شريف زيد بن محسن 1042

شريف سعد بن زيد 1077

شريف بركات بن محمد 1083

شريف سعيد بن بركات 1094

شريف احمد بن زيد 1095

شريف سعيد بن سعد بن زيد 1099

شريف احمد بن غالب 1099

شريف محسن بن حسين 1101

شريف سعيد بن سعد 1103

شريف عبدالمحسن بن احمد 1113

شريف سعد بن زيد 1113

شريف عبدالكريم بن محمد 1113

شريف سعيد بن سعد 1116

شريف عبداللَّه بن سعيد 1129

شريف يحيى بن بركات 1130

شريف مبارك بن احمد 1132

شريف عبداللَّه بن سعيد 1136

شريف محمد بن عبداللَّه 1143

شريف مسعود بن سعيد 1145

شريف محمد بن عبداللَّه 1145

شريف مسعود بن سعيد 1146

نام ت ا

شريف مساعد بن سعيد 1165

شريف جعفربن سعيد 1172

شريف مساعد بن سعيد 1173

شريف عبداللَّه بن سعيد 1184

شريف احمد بن سعيد 1184

شريف عبداللَّه بن حسن 1184

شريف احمد بن سعيد 1184

شريف سرور بن مساعد 1186

شريف عبدالمعين بن مساعد 1202

شريف غالب بن مساعد 1202

شريف يحيى بن سرور 1228

شريف محمد بن عبدالمعين 1242

شريف عبدالمطلب بن غالب 1267

شريف محمد بن عبدالمعين 1272

شريف عبداللَّه پاشا فرزند 1274

محمدبن عون

شريف حسين پاشا 1294

شريف عبدالمطلب بن غالب 1297

شريف عون الرفيق فرزند محمد 1299

ابن عون

شريف على پاشا فرزند عبداللَّه 1323

شريف عبدالاله پاشا فرزند محمد 1327

ابن عون

شريف حسين پاشا ابن على فرزند

محمد بن عون 1327

نام برخى از افراد ياد شده در جدول با آنچه در كتاب مرآة الحرمين و ديگر تواريخ آمده است تفاوت دارد.

ص: 196

وهّابيان و محمدعلى در حجاز

در سال 1142 هجرى مردى از اعراب باديه «نجد» ظهور نمود كه نام وى «محمدبن عبدالوهاب» بود. او كه در مكّه نزد برخى از علما و بزرگان علومى را آموخته بود، بدعتى را در دين اسلام بوجود آورد و به تبليغ آن پرداخت.

نظريات او شديدتر از اعتقادات «احمدبن حنبل» بود و گاه در برخى موارد غلوّ فراوانى داشت. او در ميان قبايل و تجمع هاى عرب حركت كرد و عقيده خود را بر آنان عرضه مى نمود بطوريكه جمع فراوانى بدو پيوستند و همچنان پيروان او رو به افزايش نهادند تا آنجا كه براى خود قدرتى بوجود آوردند و مردمان باديه از او بيم داشتند.

هنگاميكه ماههاى حج نزديك گرديد، «عبدالوهاب» بيست نفر از پيروان خويش را به سوى شريفِ مكّه «مسعودبن سعيدبن زيد» فرستاده. و مذهب خود را بر او عرضه نمود.

همچنين از او درخواست نمود كه به حج مشرف گردد. ليكن شريف با آنان از در مخالفت پيش آمد و به دستور وى همگى دستگير و به زندان افكنده شدند. شخصى از ميان آنان گريخت و خود را به «درعيّه» مركز وهابى ها رسانيد و آنها را از جريان مطّلع گردانيد. پس از آن تا سال 1205 هجرى اين گروه در ممنوعيت حج به سر مى بردند. در همين سال شريف «غالب» امير مكّه بود كه از او درخواست حج نمودند ليكن موافقت نكرد و در نتيجه با او درگير جنگ گرديدند و با اينكه «محمدبن عبدالوهاب» در سال 1207 هجرى درگذشت همچنان پيروان او تا سال 1213 هجرى به جنگ و درگيرى ادامه دادند كه در اين مدت زمان در حدود پانزده جنگ ميان آنان رخ داد كه در تمامى اين جنگها وهابيان با شكست روبه رو گرديدند، ليكن در آخرين جنگ كه به «غزوةالخرمه» معروف شد پيروزى آشكارى نصيب آنان گرديد.

در اين سال پيمان صلحى ميان شريف «غالب» و «عبدالعزيزبن محمدبن سعود» امير درعيه صورت پذيرفت، نامبرده به كمك وهّابيان بپا خواست و در نظر داشت كه

ص: 197

بدينوسيله سرزمين تحت نفوذ خويش را گسترش دهد و در اين زمينه نيز آنچنان پيشرفت نمود كه حتى نزديك بود تمام اطراف جزيرةالعرب را به زير نفوذ درآورد؛ در اين پيمان صلح حدود منطقه تسلط هر يك از طرفين معيّن گرديد و نيز شريف با حج وهّابيان در سال 1214 هجرى موافقت نمود.

بنابراين «سعودبن عبدالعزيز» به همراه پيروان فراوان خود حج گزاردند؛ همچنين نامبرده در سال 1215 نيز با انبوهى از ياران خويش به مكّه آمد و حج گزارد. بعد از اين حج ميان او و اعراب شريف اختلافى پيش آمد كه منجر به جنگ ميان آنان گرديد، اين درگيريها به حدود سيزده جنگ ميان طرفين منجر گرديد كه در آخرين جنگ كه سال 1217 هجرى بوقوع پيوست، «ابن سعود» بر طائف غلبه كرد و آن جا را به چنگ آورد.

همچنين در اين سال پس از متفرّق شدن حاجيان شريف «غالب» ترسيد و به همراه والى «شريف پاشا» به جدّه گريختند؛ همچنين در اين هنگام مردمان مكّه نيز از بيم وهابيان استقرار نداشتند.

شريف «عبدالمعين بن مساعد» سپس نامه اى به سعود نوشت و در آن نامه امانِ همسايگان بيت اللَّه الحرام را از او درخواست كرد و ضمن تأكيد از پيروى او خود را عامل او بر مكّه قلمداد نمود. وى آن نامه را به همراه بزرگانى از علما و اشراف مكّه براى او فرستاد. فرستادگان شريف در «وادى السيل» (واقع در دو منزلى مكه) با سعود ملاقات كردند و در اطاعت و پيروى از مذهبش با او پيمان بستند. سعود نيز بر ورقه اى كوچك امان نامه اى را براى آنان اين چنين نوشت:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم من سعود بن عبدالعزيز إلى كافة أهل مكّه والعلما و الأغوات و قاضى السلطان، السّلام على من اتّبع الهدى أمّا بعد فأنتم جيران اللَّه و سكّان حرمه آمنون بأمنه، إنّما ندعوكم لدين اللَّه ورسوله. يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (1) فأنتم فى وجه اللَّه و وجه أمير المسلمين سعود بن عبدالعزيز


1- آل عمران، 64

ص: 198

وأميركم عبدالمعين بن مساعد فاسمعوا له وأطيعوا ما أطاع اللَّه و رسوله والسلام». (1)

سعود اين امان نامه را در روز جمعه هفتم محرم سال 1218 هجرى به مكّه فرستاد و مفتى مالكيان بر بالاى منبر رفت و متن آنرا براى همه قرائت نمود؛ سپس مردمان مكّه نيز از او اطاعت نمودند.

در روز بعد «سعود» در حالى كه لباس احرام به تن كرده بود به مكّه وارد شد و طواف و سعى را به جاى آورده و در حدود يكصد شتر را قربانى نمود. سپس به سوى باغ شريف كه در محل «محصب» واقع شده بود رفت. روز بعد مجددا به مسجدالحرام آمد و بر بالاترين نقطه صفا ايستاد و خطبه اى را در ميان مردم ايراد نمود كه پس از آن مردمان مكّه مجدداً با او بيعت نمودند. سپس در روز بعد نامبرده فرمان داد كه تمامى گنبدهاى موجود در «معلى» را كه گنبد حضرت خديجه عليها السلام نيز از آن جمله بود ويران گردد.

سپس گنبد جايگاه تولد پيامبر صلى الله عليه و آله و جايگاه تولد ابوبكر و حضرت على عليه السلام (2) را نيز منهدم نمود همچنين دستور داد كه مؤذن ها پس از اذان دعا نكنند و از تكرار نماز جماعت در مسجدالحرام جلوگيرى به عمل آورد و از اين پس نماز صبح به امامت شافعى، ظهر مالكى، عصر حنبلى و مغرب حنفى، اقامه شود و نماز عشا را همگى با هم به جماعت بپا دارند. «سعود» پس از چهارده روز اقامت در مكه، با سربازان همراه خود به سوى جدّه حركت كرد و در اين سفر قصد دستگيرى شريف «غالب» را داشت.


1- ترجمه نامه سعود: «بنام پروردگار بخشاينده مهربان، از سعود بن عبدالعزيز به تمامى مردمان مكه، علما، خواجه ها و قاضى سلطان، سلام بر آنانيكه به راه راست روى آورده اند. اما بعد شما همسايگان پروردگار و ساكنين حرم امن او ايمن به امن او هستيد ما شما را به دين خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله او دعوت مى كنيم اى اهل كتاب بياييد در يك كلمه كه در بين ما و شما قرار دارد. جمع گرديم و آن كلمه اين است كه: به غير از خدا، براى خود ارباب قرار ندهد، پس اگر پيروى كرديد بگوييد شهادت مى دهيم كه ما مسلمان هستيم. شما در پيشگاه خداى خود و امير مسلمانان مسعودبن عبدالعزيز و امير خود عبدالمعين بن مساعد هستيد، پس دستورات او را قبول كرده و از آنچه كه خدا و رسول او فرمان داده اطاعت نماييد. والسلام.
2- به گفته تاريخ و اعتقاد ما شيعيان حضرت على عليه السلام در درون كعبه متولد گرديدند. «مترجم»

ص: 199

او شريف را چندين روز محاصره كرد ليكن به علت استحكام حصار مدافعين و نيروهاى مدافع وى نتوانست كارى از پيش برد بنابراين جدّه را به سوى شرق ترك نمود.

پس از آن شريف «غالب» در پايان ماه ربيع الاول به سوى مكّه حركت كرد و پيروزمندانه و بدون آنكه مخالفتى از سوى شريف «عبدالمعين» صورت گيرد، وارد مكّه گرديد.

بزرگان و رؤساى قبايل همگى رو به سوى او آوردند و با او هم پيمان گرديدند و جنگ ميان آنان و وهابيان تا ماه ذى القعده سال 1220 هجرى ادامه يافت. در اين هنگام پيمان صلحى ميان او و وهّابيان صورت گرفت كه بر طبق آن، وهّابيان تنها براى اداى مناسك حج مى توانند به مكّه وارد شوند و سپس به ديار خويش بازگردند. در اين ميان شريف «غالب» از بيم وهّابيان همواره خود را به آنان نزديك مى كرد و به اعتقاد و مذهب آنان تظاهر مى نمود بطوريكه گاه دستور مى داد تا باقى مانده گنبدهاى مزارهاى صالحان در مكّه و جدّه را ويران نمايند.

و ديگر آنكه به مؤذنها دستور مى داد كه اذان را بدون سلام و دعا ندا دهند و موارد ديگرى از اعمال وهّابيان را نيز انجام مى داد. در سال 1221 هجرى «سعود» محمل مصرى را در مكّه به آتش كشيد و براى محمل شامى نيز شروطى قرار داد اين محمل كه در آن هنگام حامل هديه هايى بود كه وى آنها را قبول نكرد و بدون انجام مناسك حج به ديار خويش باز گشتند. بنابراين از آن پس سفر اين دو محمل به مكّه قطع گرديد و در اين سال بود كه «سعود» تمامى جواهرات گران سنگى را كه در حجره شريف نبوى در مدينه منوره قرار داشت به تصرف خويش درآورد.

همچنين قاضى مكّه و مدينه را- كه از سوى دولت عليّه (عثمانى) تعيين گرديده بودند- اخراج نمود. و در پايان حرمين شريفين را زير نفوذ مطلق و استبدادى خود درآورد.

هنگاميكه سلطان محمود (عثمانى) از اين جريان آگاه گرديد دستور داد «محمدعلى پاشا» سربازان خود را براى جنگ با وهّابيان مهيّا كند. ليكن نتوانست در آغاز كار اين فرمان را به مرحله اجرا درآورد. زيرا پس از به قدرت رسيدن وى در مصر به سال 1220 هجرى شب و روز خود را در منظم كردن امور داخلى و بودجه و تقويت نيروى

ص: 200

نظامى آن صرف نموده بود. هنگاميكه فرمان خليفه مجدداً صادر گرديد ارتشى را به فرماندهى فرزندش «طوسون پاشا» مجهّز كرد و به سوى «ينبع» فرستاد؛ اين لشكركشى در رمضان سال 1226 هجرى اتفاق افتاد در اين حمله پس از تصرف «ينبع» بدون هيچگونه مشكلى تا «صفراء» و حتّى بعد از آن پيش رفتند. در اين مكان درگيرى ميان آنان و «عثمان مضايفى»- حاكم طايف كه از سوى «سعود» تعيين گرديده بود- درگرفت.

او كه جمع بى شمارى از وهّابيان را همراه داشت ارتش مصر را شكست داد و جمعِ آنان از هم پاشيد، آنچنانكه «طوسون» به «قصير» رفت و در آنجا به انتظار دستور پدر باقى ماند.

در محرم سال 1227 هجرى «محمدعلى» سپاه ديگرى را آماده كرد و از راه دريا به سوى «ينبع» فرستاد و به «طوسون پاشا» نيز دستور داد كه به سوى آنها برود و آنان را رهبرى نمايد. در ماه صفر سپاه ديگرى را آماده كرد و به فرماندهى «صالح آغا سلحدار» از راه خشكى به اين ديار فرستاد. از آن پس همچنان سربازان و ذخاير جنگى خود را از راه خشكى و دريا به «ينبع» مى فرستاد و در آن جا نيروى عظيمى به وجود آورد. در اين هنگام «طوسون» نيز با شريف مكاتبه داشت و در مسايل مختلف نظر او را خواستار مى شد و راهنماييهاى او را عملى مى ساخت. همچنين يكى از اقدامات وى اين بود كه به سوى بزرگان «حرب» پيك فرستاد و به هنگام ورود آنها استقبال گرمى از آنان بعمل آورد و اموال و خلعت هاى فراوانى در اختيار آنان قرار داد و سپس همگى در خدمت او حركت كردند و در ماه ذى القعده به مدينه منوره وارد گشتند و كليه وهّابيان را از آن شهر اخراج نمودند. گروهى ديگر از لشكريانى كه در «ينبع» حضور داشتند از راه دريا رو به سوى «جدّه» نهادند و بدون هيچگونه مزاحمتى بدان شهر وارد گرديدند. هنگاميكه سربازان وهّابى از اين پيروزى اطلاع يافتند مكّه را ترك كرده و قلعه ها را خالى نمودند.

سپس گروهى از سربازان مصرى، از جدّه به مكّه عزيمت كردند و به هنگام ورود به آن شهر با احترام و تكريم فراوان از سوى «شريف غالب» مورد استقبال قرار گرفتند. آنان نيز پس از ورود كليه قلعه ها را به تصرف خويش درآوردند و هنگاميكه اين خبر به گوش سربازان وهّابى مستقر در طائف رسيد همگى آنجا را به سوى «درعيه» ترك گفتند. از آن

ص: 201

پس خبر پيروزى سربازان مصرى بر مدينه منوّره «جدّه» و «مكه» به مصر رسيد و به فرمان «محمدعلى پاشا» قاهره به مدت پنج روز آذين گرديده و سپس پيكى را به سوى خليفه فرستاد و او را از اين فتح پيروزمندانه آگاه نمود، در اين روز آستانه، چهره ديگرى به خود گرفته بود.

در ماه ربيع الثانى سال 1228 هجرى «سعود» در «درعيه» درگذشت. و فرزندش «عبداللَّه» جانشين وى گرديد. «محمدعلى پاشا» در چهاردهم شوال همان سال از مصر به سوى حجاز عزيمت نمود و در پايان سفرش به جدّه وارد شد و از سوى «شريف غالب» كه براى استقبال از او به اين شهر آمده بود مورد احترام قرار گرفت.

چند روزى از اقامت «محمدعلى» در جدّه نگذشته بود كه گروهى از سوى «ابن سعود» به نزد وى آمدند و از او تقاضاى صلح نمودند. محمد على تقاضاى آنان را قبول كرد مشروط بر آنكه تمامى هزينه هاى خرج شده از آغاز جنگها تا كنون را بپردازند و خود شخصاً براى امضاى صلح حاضر شود. روز بعد لشكريان محمدعلى در برابر اين گروه نظم و قدرت خويش را به نمايش گذاردند آنچنانكه حركات و نظم لشكريان، گروه وهّابى را به ترس و بيم انداخت؛ سپس محمدعلى در حالى كه «شريف غالب» نيز در ركاب او بود به سوى مكّه حركت كرد و به خانه «قرطبى» وارد گرديد. «طوسون پاشا» در خانه «سقاف» واقع در «شاميه» مستقر شد. «محمدعلى» و شريف «غالب» نيز در اين حال هر يك از ديگرى بيم و واهمه داشتند، چون محمدعلى در نظر داشت كه زمينه را تنها براى خود خالى نمايد. بنابراين فرمان داد كه فرزندش «طوسون پاشا»، شريف «غالب» و فرزندانش را دستگير نمايد. اين دستگيرى در اواخر ذى القعده سال 1228 هجرى صورت پذيرفت. سپس شريف و فرزندانش را ابتدا به مصر و از آن جا به «سلانيك» (1) تبعيد نمود و شريف «يحيى بن سرور» از سوى محمدعلى جايگزين وى گرديد.

محمدعلى همچنان در مكّه اقامت داشت و به نظم و ترتيب آن شهر همت گماشت و قبايلى را كه از او سرپيچى مى كردند و پيمان او را نقض كرده بودند بوسيله سربازان خود سركوب كرد و همه را به اطاعت خويش درآورد. پس از انجام فريضه حج در


1- سلانيك شهرى در يونان كه در آن هنگام در زير نفوذ دولت عثمانيان قرار داشته است. «مترجم»

ص: 202

سال 1229 هجرى، ميان او و وهّابيان همزمان با آغاز سال 1230 هجرى جنگى رخ داد كه در نتيجه آن جنگ محمدعلى بر «تربه»، «رينه»، «بيشه» و «عسير» دست يافت. او همواره بر هر قسمتى كه دست مى يافت پس از تنظيم كارها و امور آن شخصى را به عنوان امير براى آن مكان تعيين مى نمود و همچنان از منطقه اى به سوى منطقه اى ديگر در جزيرةالعرب حركت مى كرد تا اينكه در ماه جمادى الاول به مكّه بازگشت. وى پس از آنكه حقوق و مستمرى ويژه اى را براى تعداد فراوانى از اشراف و ديگران- كه مصلحت عمومى اقتضاء مى نمود- قرار داد؛ اين مستمرى نيز همچنان براى فرزندان آن افراد پرداخت مى گردد. وى پس از تعيين «حسين پاشا الارناء وطى» بعنوان والى مكّه و تعيين فرزندش «طوسون پاشا» بعنوان فرمانده كلّ نيروهاى نظامى حجاز، به سوى مصر بازگرديد.

در ماه شعبان اين سال، «طوسون پاشا» قرارداد صلحى با «عبداللَّه بن سعود» امضا نمود كه بر پايه اين قرارداد وهّابيون دست از جنگ و خونريزى كشيدند و حكومت آنان بر حجاز را پذيرفتند. بر اين اساس «ابن سعود» هيأتى از بزرگان قوم خويش را به سوى «طوسون» فرستاد و با او بر عهد و پيمان تأكيد نمود.

سپس طوسون، فرستادگان «ابن سعود» را به مصر نزد پدرش فرستاد بااين كه اين صلح در نظر او پايدار نمى نمود. «طوسون پاشا» در ماه ذى القعده در حجاز باقى مانده و سپس به دستور پدر در ماه ذى الحجه به مصر بازگشت؛ هنگام ورود او، شهر بسيار آذين گرديده بود، چون در هنگام غيبت او از مصر، فرزندش «عباس پاشاى اول» نيز بدنيا آمده بود. طوسون پاشا همچنان در مصر باقى ماند تا اينكه در سال 1231 هجرى در سن بيست سالگى به بيمارى طاعون درگذشت.

محمدعلى در محرم سال 1232 هجرى فرزندش «ابراهيم پاشا» را براى محو و نابود كردن اثر وهّابيون، به حجاز فرستاد. وى همراه لشكر انبوهى به مكّه حركت كرد و از آن جا به سوى «درعيه» عزيمت نمود، هنگاميكه به مكانى بنام «مرنان» رسيد، ميان او و وهّابيان جنگ سختى درگرفت كه به پيروزى او پايان پذيرفت.

پس از آن بر شهر «شقراء» نيز دست يافت سپس به سوى «درعيه» به حركت درآمد

ص: 203

كه «عبداللَّه بن سعود» را در آن جا در محاصره قرار داد و در ذى القعده سال 1233 هجرى پس از جنگ سختى بر وى دست يافت و «عبداللَّه بن سعود» امير وهّابيان را به همراه تعداد بسيارى از فرزندان و خانواده و اطرافيانش دستگير نمود؛ پس از آنكه شهر آنان را به ويرانى كشانيده بود همگى را به سوى مصر حركت داد. هنگاميكه خبر اين پيروزى به محمدعلى رسيد دستور داد قاهره را آذين كردند و نيز فرمان داد توپخانه ها هزار توپ شليك نمايند. كاروان «ابن سعود» و همراهان او در آغاز ماه محرم سال 1234 هجرى به قاهره وارد شدند. ابن مسعود را در كاروانى عظيم وارد شهر كردند و محمدعلى نيز در روز دوّم، وى را با احترام در كاخ «شبرا» به حضور پذيرفت.

ابن سعودِ وهّابى در اين هنگام صندوق كوچكى را كه باقيمانده جواهرات در آن بود و پدرش از حجره شريف نبوى، به يغما برده بود، همراه سه جلد قرآن نفيس كه با جواهرات گران سنگى تزيين گرديده بود و نيز سيصد قطعه بزرگ لؤلؤ و قطعه اى بزرگ از زمرّد را به محمدعلى تقديم نمود. پس از آن «عبداللَّه بن مسعود» به آستانه (استانبول) منتقل گرديد و در آنجا بر دروازه «باب همايون» به دار آويخته شد. در اين سال «ابراهيم پاشا» حج بجاى آورد و به مصر بازگشت و هنگام مراجعت او هفت روز تمامى مردم شهر در جشن و چراغانى و آذين به سر بردند. بنابراين از آن پس سرزمين حجاز از شمال تا جنوب آن به زير فرمان «محمدعلى» درآمد.

پس از اين آل سعود تصميم گرفتند كه «نجد» را به تصرف خود درآورده و بعد از ويرانى مركز حكومتشان بدست «ابراهيم پاشا»، اين مكان را مركزى براى حكومت خود قرار دهند؛ در اين هنگام بزرگ آنان، «فيصل بن تركى» عموزاده «عبداللَّه بن مسعود» بود؛ هنگاميكه قدرتى به دست آوردند، محمدعلى از آنان بيمناك شد و در سال 1253 هجرى «خورشيد پاشا» را به سوى آنان فرستاد. او پس از جنگهاى متعدّدى كه با وهّابيان داشت، سرانجام بر «درعيه» دست يافت و در سال 1254 هجرى، فيصل را به همراه تعداد بسيارى از آل سعود دستگير نموده و به سوى مصر گسيل داشت. پس از او امارت به دست «خالدبن سعود» رسيد، ليكن «عبداللَّه بن ثنيان» بر او خروج كرد و امارت را از دست وى خارج نمود. اين مطلب به اطلاع فيصل رسيد در حالى كه در قلعه مصر زندانى

ص: 204

بود. او كه با «عباس پاشاى اول» دوستى داشت نزد وى از غلبه «ابن ثنيان» شكايت كرد و به او وعده داد كه اگر او را از زندان آزاد كند و حكومت از آنِ وى شود از او و محمدعلى حمايت نمايد «عباس پاشا» نيز به او كمك كرد و او را متوارى ساخت. فيصل در ميان راه بر «ابن رشيد» امير «شمّر» وارد گرديد. نامبرده از او احترام كرد و تعدادى از افراد خويش را به همراه او به سوى «ابن ثنيان» فرستاد. همچنين در اين ميان قوم او از آمدنش خبر يافتند پس تعداد بسيارى به سوى او آمدند و همگى در ركاب او به «قصيم» روى آورده و آنجا را به محاصره خود درآوردند. سپس «ابن ثنيان» را اسير نموده و به زندان انداختند كه همچنان در زندان باقى بود تا اينكه درگذشت. در سال 1258 هجرى فيصل بر «نجد» مسلط شد و بر آن جا حاكم گرديد و سرانجام در سال 1282 هجرى درگذشت.

نامبرده داراى چهار فرزند ذكور بود به نامهاى (عبداللَّه، سعود، محمد و عبدالرحمن).

پس از او «عبداللَّه بن فيصل» امارت را به دست گرفت ليكن ميان او و برادرش سعود كه به «بحرين» گريخته بود، اختلاف پيش آمد و امير بحرين به او كمك كرد تا وى در آغاز به قبايل عجمان پيوست سپس به نجد آمد و در آنجا با مردان برادرش «عبداللَّه» برخورد نمود كه برادرش «محمدبن فيصل» سركرده آنان بود و جنگ سختى ميان آنان درگرفت كه در نتيجه آن تعداد فراوانى از دو گروه كشته شدند و در پايان «سعودبن فيصل» پيروز شد. عبداللَّه برادرش به ميان اعراب گريخت و پس از جمع آورى تعداد افراد بسيارى مجدداً به برادرش مسعود حمله نمود كه باز هم مسعود پيروز گرديد.

عبداللَّه به سوى اطراف نجد رفت و در ميان قبايل گشت مى زد و دست نياز به آنان دراز مى نمود ليكن در اين كار موفقيّتى به دست نياورد. پس از آن پايه هاى امارت «سعود» مستحكم گرديد و ظلم و ستم را آغاز نمود. ليكن اين مدّت چندان به درازا نكشيد زيرا قبايل نجد عليه او قيام كردند و روزهاى او را به سياهى كشاندند تا اينكه سرانجام به مرگ طبيعى درگذشت. پس از او دو فرزندش «محمد و عبدالعزيز» امارت را به دست گرفتند.

در اين هنگام «عبداللَّه بن فيصل» نيروهايى را جمع آورى كرد و به سوى «رياض»

ص: 205

پايتخت اين امارت حركت كرد كه بر آن غلبه يافت. محمد و عبدالعزيز به شهر «خرج» كه در نزديكى رياض واقع شده است گريختند و ميان آنان و عمويشان درگيريهايى صورت گرفت كه در پايان با آرامش ميان دو طرف خاتمه يافت. سپس مجدداً ميان آنان برخوردهايى رخ داد كه غلبه از آن «عبداللَّه» بود.

در اين ميان امارت «رشيد»- با تفرقه اى كه ميان «آل سعود» بوجود آمده بود- قدرت گرفته بطوريكه چشم به امارت نجد دوخته بود. پس بدين منظور به سوى اين منطقه آمد و با «ابن فيصل» در محلّ «حائل» جنگيد و در رياض او را محاصره نمود و پس از مدّتى بر او غلبه كرد كه سرانجام «عبداللَّه بن فيصل» را اسير نموده و با احترام به «حائل» آورد و مدّت يك سال نزد خويش نگاه داشت؛ «عبداللَّه بن فيصل» تقاضاى مراجعت به رياض را كرد كه موافقت نمود و پس از مراجعت به آن شهر درگذشت. دو برادر زاده سعود (محمد و عبدالعزيز) آن هنگام در «خرج» زندگى مى كردند. «ابن رشيد» كه از وجود آنان احساس ناراحتى مى كرد همواره در پى فرصتى بود كه آنان را از بين ببرد تا اينكه سرانجام آنان را به قتل رسانيد و بر «نجد» غلبه نمود، اما دو فرزند فيصل، محمد و عبدالرحمن، در رياض بودند و بر آن مكان امارت مى كردند، پس از مدّتى محمد درگذشت و عبدالرحمن به تنهايى امير بود. در آن هنگام سرزمين «قصيم» پس از زوال حكومت آل سعود، به صورت مستقل در دست دو امير آن: «حسن بن مهنا» و «رامل بن سليم» قرار داشت. به دنبال اختلافى كه ميان «ابن رشيد» و آنان بوجود آمد، جنگى درگرفت كه در پايان به پيروزى ابن رشيد ختم گرديد. در اين جنگ «عبدالرحمن بن فيصل» كه به كمك مردمان قصيم برخواسته بود پس از غلبه ابن رشيد و گرفتن سرزمين «قصيم» به كويت پناهنده شد كه در آن هنگام امارت آن در دست «ابن صباح» بود و به كمك او نيرويى جمع آورى كرده و به جنگ با ابن رشيد از كويت خارج گرديد. مجدداً ابن رشيد بر او غلبه نمود و از اين پس حكومت تمامى «نجد» به زير نفوذ او درآمد. در اين حال عبدالرحمن در كويت باقى ماند و از سوى دولت عثمانى حقوقى براى وى تعيين گرديد كه اين مستمرى از راه بصره همه ساله به او مى رسيد، تا اين كه پس از مدتى وفات كرد وى سه فرزند به نامهاى عبدالعزيز، محمد و مسعود را از خود باقى گذارد.

ص: 206

همچنين در نتيجه فتنه اى كه ميان «مبارك بن صباح» و برادرانش بوجود آمد تمامى برادران خود را به قتل رسانيد و در نتيجه فرزندانشان به همراه دايى خود «يوسف بن ابراهيم» به بصره گريختند و از آنجا دست نياز و كمك خود را به سوى دولت عثمانى دراز كردند كه به ايشان توجّهى نگرديد. پس به امير نجد «عبدالعزيز بن رشيد» روى آوردند و از او تقاضاى كمك نمودند. نامبرده به دولت عثمانى نامه نوشت و در آن ضمن ادعاى پناهندگى «ابن صباح» به انگليس و تسليم كويت به آنان، تقاضا كرده بود كه به آنها حمله نمايد. او از اين نامه قصد آن داشت كه نظر دولت عثمانى را از آنان برگرداند و آنها را بر كويت بشوراند. پس دولت عثمانى درخواست او را قبول كرد و سربازانى را به كمك او گسيل داشت كه از آن پس ميان «ابن رشيد» و ابن صباح جنگ سختى درگرفت كه به پيروزى «ابن رشيد» ختم گرديد. در اين هنگام خبر پيروزى خودش و قتل ابن صباح را (كه خبر دروغ بود) به دولت عثمانى رسانيد. و در آن نامه درخواست نمود كه كويت را به تسخير خويش درآورد. بنابراين لشكرى بدين منظور در بصره مهيا گرديد. در اين هنگام ابن صباح از دولت عثمانى تقاضا نمود كه دست از مخالفت با آنان بردارد و هر يك را به حال خويش رها سازد. دولت عثمانى به اين تقاضا توجهى نكرد و «عبدالعزيز بن عبدالرحمن بن فيصل» نيز به همراه لشكريان خود در كويت قيام كرد و بر دست نشانده «ابن رشيد» در رياض حمله كرد و او را به قتل رسانيد؛ در اين هنگام رياض را زير نفوذ خويش درآورد و حصارى مستحكم بر گرد آن ساخت كه شهر را از هر نفوذى در امان نگاه مى داشت. از اين پس چندين بار ميان او و ابن رشيد جنگهايى رخ داد كه گاهى پيروزى و گاهى شكست از آنِ او بود. ليكن بعدها اغلب سرزمين «نجد» را به استثناى «حائل» و كوههاى «شمّر» كه در دست ابن رشيد بوده و تا كنون نيز باقى است، زير نفوذ خويش درآورد.

در اين جا به نظر مى رسد كه سخنى درباره خانواده «رشيد» نيز به ميان آورده و مطلب خود را به پايان بريم:

عبداللَّه بن رشيد در آغاز امير شمّر بود و داراى سه پسر به نامهاى طلال، متعب و محمد بود.

ص: 207

هنگاميكه نامبرده درگذشت، فرزندش «متعب» جايگزين او گرديد، ليكن بوسيله «بيدر» و «بدر» دو فرزند برادرش «طلال» كشته شد و امارت به دست آنان افتاد. پس از مدّتى اين دو بوسيله عموى خود «محمد» به قتل رسيدند و عمو امارت را تصاحب نمود؛ وى مردى عاقل و كريم بود و همراهانش نيز راه و روش او را پيروى مى كردند. زيركى او به ويژه پس از پايان جنگ وهّابيان- و اسارت «عبداللَّه بن سعود» و پراكندگى فرزندان و خانواده اش- در ميان مردم شهرت به سزائى يافت.

بدين ترتيب قدرت «محمد بن رشيد» در اطراف «نجد» شروع به گسترش نمود، به خصوص پس از اختلافى كه ميان خانواده «فيصل بن تركى» آغاز گرديده بود كه باعث شد اين توسعه بيشتر گردد. «محمد بن رشيد» در حالى درگذشت كه فرزندى از خود به جاى نگذاشت؛ پس «عبدالعزيز» فرزند برادرش «متعب» جايگزين او گرديد، و امارت را به دست گرفت، ليكن بوسيله «سلطان» و «سعود» دو فرزند «حمود بن رشيد» كشته شد و امارت را پس از او به دست گرفتند. سپس در نتيجه اختلافى كه ميان آن دو پديد آمد، «سعود»، برادر خود «سلطان» را به قتل رسانيد و به تنهايى امارت را به دست گرفت.

«عبدالعزيز بن متعب» داراى فرزندى خردسال به نام «سعود» بود كه پس از كشته شدن پدرش همراه دايى خود «سبهان» به مدينه گريختند و مدّتى دراز را در آن جا باقى ماندند. سپس به همراهى و كمك قبايل «شمّر» سپاهى گران را تشكيل داد و در «حائل» بر «سعود بن حمود» حمله كرده و پس از كشتن او «سعود بن عبدالعزيز بن متعب» امارت «شمّر» را به دست آورد كه تا كنون نيز بر آن حكومت مى نمايد.

حرم مكى

حرم مكى در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله در حدود مطاف كنونى قرار داشت كه اين حدود از دوران حضرت ابراهيم عليه السلام باقى بوده است. هنگامى كه بر تعداد مسلمانان افزوده گرديد، «عمر» و «عثمان» پس از خريدارى مقدارى از خانه هاى اطراف آن به حرم توسعه

ص: 208

دادند. سپس «عبداللَّه بن زبير» در ساخت كعبه پس از منهدم كردن قسمتهايى، بخشهايى را بدان افزود. همچنين «وليد بن عبدالملك» نيز پس از توسعه حرم، ساختمان استوار و محكمى را در آن بنا نمود. نامبرده اولين شخصى است كه ستونهاى مرمرين را در مسجدالحرام بوجود آورد و سعى و كوشش وليد نسبت به ساختمان سازيها غير قابل انكار مى باشد، اين مطلب زمانى قابل قبول است كه شخص، خود شاهد «قبةالصخرة» در قدس شريف باشد كه آثار گرانقدرى از موزائيك هاى طلا و كاشيكاريهاى زيبا را نظاره كند كه دليل اين آثار عقل را به شگفتى واداشته و فكر و انديشه را به خود مشغول مى سازد! همچنين هم اكنون آثارى نيز در ساختمان «مسجد اموى» دمشق باقى مانده است كه سانحه آتش سوزى در آن نتوانسته است آنها را از ميان بردارد؛ در اين مسجد نيز موزائيك هاى بسيار ظريفى از طلا بر در و ديوار جنوبى و غربى صحن آن ديده مى شود.

هنگاميكه «محمدالمهدى» در سال 160 هجرى حج گزارد، متوجه گرديد كه كعبه در ميانه مسجدالحرام قرار ندارد، بنابراين خانه هاى بسيارى به ويژه در سمت مقابل شرقى را خريده و به مسجد اضافه نمود. همچنين قسمتهاى ديگرى كه در مسجد قرار داشت و در اختيار ديگران بود نيز به فضاى مسجد اضافه كرد. پس از او فرزندش «هادى» جانشين وى گرديد و آنچه را كه در دوران پدر ناتمام مانده بود به پايان برد.

در آن هنگام «دارالندوه» در حرم و در برابر كعبه از سمت شمال غربى آن همچنان پابرجا بود كه خلفاء و امرا به هنگام حج خويش در صدر اسلام بدان وارد مى گشتند.

ليكن كم كم در نيمه هاى قرن سوم هجرى رو به ويرانى نهاد كه به «معتضد عباسى» وضعيت آن اطلاع داده شد و بنا به فرمان او در سال 281 هجرى ساختمان «دارالندوه» منهدم گرديد و مسجدى را- كه قبله اى به سوى كعبه نيز در آن قرار داده بودند- جايگزين آن نمود و سپس گنبد بلندى بر روى آن ساخته شد اين مكان در دورانهاى مختلف دستخوش تغييراتى گشت و در هر زمان آن را به شكلى بناكردند سپس. محل آن به عنوان جايگاه نمازِ امام حنفى اختصاص داده شد تا اينكه بوسيله «امير كلدى»، امير جدّه در سال 947 هجرى منهدم گرديد و در جاى آن مقام مربّعى را كه داراى دو طبقه بود بنا نمود:

ص: 209

طبقه نخستين آن ويژه نماز گزاردن امام و نمازگزاران بود و طبقه دوم آن به مؤذّنان و مبلّغان اختصاص يافت كه اين وضع تا كنون نيز ادامه دارد. (1) در سال 802 هجرى شبستان شرقى دچار آتش سوزى گرديد و به دستور ملك «ناصر فرج بن برقوق» پادشاه مصر، قسمتهاى آتش سوزى شده مجدّداً تعمير و مرمّت گرديد كه به جاى ستونهاى مرمر سوخته شده، ستونهايى از سنگ شمسيى قرار دادند. از آن پس همواره پادشاهان مصر به تعمير و مرمّت حرم پرداختند كه از آن جمله از تعمير ساختمان توسط «سلطان قايتباى» در سال 886 هجرى را مى توان ياد نمود.

در سال 979 هجرى شبستان شرقى حرم (به علت فرسودگى) اندكى تمايل پيدا نمود كه به فرمان سلطان سليم دوم (عثمانى) تعدادى از معماران و مهندسان و صنعتگران از سرتاسر كشورهاى اسلامى براى تجديد ساختمان آن به مكه آمدند و در آغاز تمامى سقف ها و ستونها و ديوارهاى اطراف آن را منهدم كردند و آن را به صورت مربّع همانند ساختمان كنونى آن بنا كردند. سپس ستونهايى از مرمر را در ميان ستونهاى سنگى به صورت متناسبى استوار نمودند. و گنبدهايى را جايگزين سقف آن كردند كه بدينوسيله از تجمّع آب باران و بوجود آمدن رطوبت ناشى از آن جلوگيرى به عمل آورند.

همچنين با اين گونه سقف سازى از رشد جانورانى مانند موريانه و بيد كه چوبها را از بين مى برند، جلوگيرى كردند. در هنگام ساختمان مسجدالحرام، سلطان درگذشت كه با درگذشت او ساختمان مسجد تنها در سمت شرقى و شمالى آن يعنى از «باب على» تا «باب العمره» به پايان رسيده بود. پس از او «سلطان مراد خان» به خلافت رسيد و دستور داد تا ساختمان آن را به همان صورتى كه پدر در نظر داشت، به پايان برند؛ اين ساختمان به بهترين وضعى كه هم اكنون آن را مى بينيد ساخته شد.

پادشاهان بعد از او نيز تنها مرمّت هايى را در ساختمان اين مسجد به انجام رسانيدند. كارگران در اين توسعه ساختمان تا ارتفاع خيابان منتهى به «مسفله» پائين رفتند بطوريكه پس از آن، آب سيل ها كه موجب خرابى پايه ها و انهدام ساختمان مسجد


1- منظور تا دوران تأليف اين كتاب مى باشد. «مترجم»

ص: 210

مى گرديد، به سوى اين مسير سرازير شد. همچنين قسمتهاى اضافى از خانه هايى كه براى مربّع كردن حرم شريف به كار رفته بود، ساختمانهايى مانند مدرسه ها و برخى شبستانها را بنا نمود كه تهيدستانى از طلاب علوم دينى در آن مسجد زندگى كردند. اين گونه مكانها داراى اوقاف فراوانى بود ليكن با گذشت زمان اوقاف بسيارى از آنها، دستخوش تغيير گرديد، به طوريكه گاه به نوعى ديگر تغيير مى كرد و يا از دست واقف آن خارج شده و در دست قوى تر از او قرار مى گرفت كه از آن جمله مدرسه «قايتباى» را مى توان نام برد كه تا كنون در سمت چپ وارد شونده از «باب السلام» قرار دارد؛ اين مدرسه در ابتدا محلى براى تدريس علوم دينى بود و داراى اوقافى در مصر بود كه درآمد و عايدات آن صرف آن مى گرديد.

كم كم اين موقوفه ها ضعيف گشت به طوريكه از «دارالعلم» تغيير يافت و امرا و بزرگان حاجيانِ مصرى بدان وارد مى گرديدند. سپس اين مكان محلى براى سكونت برخى از اشراف خانواده غالب قرار گرفت كه تا كنون نيز در دست آنان قرار دارد. و همواره دو محمل «مصرى» و «شامى» را- در روزهايى كه در مكه بودند- در كنار ديوار آن در درون حرم جاى مى دادند و اطراف آنها را تعدادى نگهبان به عنوان پاسدارى از آنان احاطه مى كردند.

در سمت راست «باب السلام» مدرسه ديگرى به نام «مدرسه سليمانيه» قرار دارد كه در آن جا همانطور كه قبلًا بيان شد و گذشت، كتابخانه اى قرار دارد.

حرم از درون به شكل مربّع (تقريبا منظم) است و در ميانه آن (كمى متمايل به سمت جنوب) كعبه مكرّمه قرار دارد. طول ضلع حرم در برابر حطيم كه در آن «باب الزيادة» قرار گرفته است، يكصد و شصت و چهار متر و طول ضلع مقابل در آن «باب الصفا» قرار دارد يكصد و شصت و شش متر است و ضلعى كه در آن «باب السلام» قرار دارد يكصد و هشت متر و ضلع مقابل كه در آن «باب ابراهيم» قرار گرفته است يكصد و نه متر مى باشد. بنابراين مساحت آن از درون هفده هزار و نهصد و دو متر مربع مى باشد كه مقدارى بيش از چهار جريب و ربع به شمار مى آيد. امّا حرم از برون تقريبا داراى طولى به مقدار يكصد و نود و دو متر و عرض يكصد و سى و دو متر مى باشد (اين مقدار

ص: 211

بر اساس تحقيق مرحوم «محمد صادق پاشا» اميرالحاج مصرى شمارش گرديده است).

حرم از درون به وسيله چهار شبستان در اطراف، دربرگرفته شده است كه در آنها سيصد و يازده ستون قرار دارد كه دويست و چهل و چهار عدد آنها از ستونهاى سنگ شمسيى سرخ است كه گنبدهاى اطراف مسجد نيز روى آنها قرار گرفته است. بر روى برخى از ستونهاى ياد شده سنگ نبشته هايى قرار دارد كه در آن ساخته هاى آنان از بناى مسجد يا كارهايى از قبيل باطل كردن ماليات- كه در آن سود مسلمانان قرار داشته- نوشته شده است. از ميان ستونهاى ياد شده، ستونى در نزديكى «باب الحزوره» قرار دارد كه بر آن پيمانى نقش بسته كه از سوى «اشرف شعبان» پادشاه مصر فرمانى صادر گرديده است نسبت به ابطال مالياتى كه به هنگام ورود از حاجيان دريافت مى گرديد. بيشتر اين گونه ستونها بوسيله لايه اى از گچ پوشيده شده است، زيرا برخى از امراى مكه- كه خداوند آنان را ببخشايد- هنگاميكه قصد داشتند اين گونه پيمانها را ناديده بگيرند، بر روى سنگ نوشته هاى ستونهاى يادشده، لايه اى از گچ قرار مى دادند وآن رااز ديده هاپنهان مى نمودند!

حرم داراى هشت در بود كه در سمت شمالى آن: «باب الدريبة»، «باب المدرسه»، «باب المحكمه»، و «باب الزياده» (1) واقع شده است غرب، «باب القطبى» (2)، «باب الباسطيه» (3)، «باب الزماميه» و سپس «باب عمروبن العاص» (4) قرار دارد. در امتداد آن از سوى غرب، سه در قرار دارد كه نخستين آن درها «باب العمره» (5) و «باب ابراهيم» (6) است و سپس «باب الحزوره» (7) مى باشد. در امتداد آن از سمت جنوب، هفت در قرار دارد:


1- زيرا اين قسمت در ساختمان اخير به مسجد افزوده گرديد.
2- اين نام منسوب به قطبى صاحب «تاريخ مكه» بوده كه نامبرده داراى مدرسه اى در اين مكان بوده و خود نيز در آن اقامت داشته است.
3- زيرا در مجاورت مدرسه «عبدالباسط» قرار گرفته است.
4- پيش از اين به «باب العتيق» و يا «باب السده» ناميده مى شد.
5- زيرا از اين در به سوى عمره خارج شوند و همچنين بدان «باب بنى سهم» نيز گفته مى شود.
6- منسوب به شخص خياطى است كه در اين مكان سكونت داشته است.
7- پيش از اين بدان «باب بنى الحكم» گفته مى شد. حزوره نام بازارى در جاهليت بوده كه اين بازار در اين مكان قرار داشته و به هنگام توسعه به حرم افزوده گرديد. همچنين بدان «باب الوداع» نيز گويند زيرا مردم به هنگام سفرشان از آن در خارج مى گرديدند.

ص: 212

نخست «باب امّ هانى» (1) و «باب العجله» (2) (كه بدان باب التكيه نيز گويند) و سپس «باب الرحمه» (يا مجاهديه)، «باب اجياد» يا (السنبله)، «باب الصفا»، «باب بنى مخزوم» و سپس «باب بازان» (3) قرار دارد.

همچنين در امتداد آن از سوى شرق چهار در قرار گرفته است: كه عبارتند از:

«باب بنى هاشم» (يا «باب على»)، «باب العباس» (4) (يا باب الجنائر)، «باب النبى» (5) و سپس «باب السلام» (6) قرار دارد كه غالباً حاجيان به هنگام طواف تحيّت از اين در وارد حرم مى گردند. مجموع درهاى حرم بيست و دو عدد مى باشد كه برخى از آنها داراى يك ورودى و برخى ديگر دو يا سه و يا پنج ورودى بوده كه مجموع ورودى هاى مسجدالحرام بدين ترتيب به نود و سه مى رسيد.

در فضاى «باب ابراهيم» همواره هزاران نفر از حاجيان فقير و تنگدست دكارنه و هندى ها و مغربى ها و تعداد زيادى از كار افتادگان (7)كه قادر به حركت نبودند در اين مكان


1- نام همسر «هبيرة بن عمرو مخزومى» بود و شايد نامبرده در اين مكان خانه اى داشته است كه به داخل حرم افزوده شده است.
2- همچنين بدان باب «بنى تميم» نيز مى گفته اند.
3- به علت نزديكى آن به سقّاخانه بازان است و بدان «باب البغله» نيز گويند.
4- زيرا اين در مقابل خانه عباس قرار داشت و چون معمولا جنازه ها را از اين در به سوى قبرستان مُعلى مى بردند. بدان باب الجنائز نيز گويند.
5- زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره به علت نزديكى آن به خانه حضرت خديجه- عليهاالسلام- از اين در به مسجدالحرام وارد مى شده اند.
6- در جاهليت به آن «باب بنى عبد شمس» مى گفته اند و هم اكنون معروف به «باب بنى شيبه» است و نيز به علت آنكه معمولا مردم به هنگام طواف و تحيت از اين در به مسجدالحرام وارد مى گردند و بدان «باب السلام» نيز گويند.
7- اغلب از كارافتادگان از ميان غلامان اهل مكه بودند و به هنگاميكه به سن كهولت و پيرى مى رسيدند و يادچار بيمارى مى گرديدند كه قادر به حركت نباشند آقا و مالك آنها اين افراد را از خانه خويش رانده و ناگزير به بيت اللَّه الحرام پناهنده مى گرديدند. اين افراد با كمكى كه از سوى افراد نيكوكار به آنها مى گرديد امرار معاش مى كردند و زندگى خود را سپرى مى كردند و در صورتى كه روح از كالبد وى خارج مى شد خداوند آنان را راحت مى كرد و در صورتى كه سلامتى خود را مجدداً باز مى يافتند اربابانشان آنها را به خدمت فرا مى خواندند. بنابراين بر حكومت حجاز است كه فكرى براى اين گونه افراد از كار افتاده و عليل نموده و آنان را پناهگاهى دهند به همين مناسبت در اينجا مى گوييم: مردمان مكه اين گونه برخورد را با الاغ ها و اسبان خويش نيز انجام مى دهند، به طوريكه هر گاه چهار پايان دچار كهولت و يا بيمارى گردند و نتوانند بهره رسانند، آنها را در خيابانهاى مكه رها نموده و رفتگران از آنها استفاده مى كنند در اين حال صاحبان اوّليه آنها حق ندارند مجدداً آنها را به خدمت خويش درآورند!!

ص: 213

جمع مى شدند و روزگار خود را با كمك افراد نيكوكار سپرى مى كنند. گاه عده اى از آنان بر اثر عدم تحرّك كارهاى ضرورى خود را نيز در همين مكان انجام دادند كه شرح آن را نمى توان در اين جا بيان نمود كه اين كار دور از شأن و احترام حرم خدا مى باشد!

آيا حكومت حجاز نمى تواند براى اين گونه افراد، فكرى كرده و استراحتگاهى را براى آنان بوجود آورد تا از رنج و مشقّت آنان بكاهد. و دست كم بتوانند در غير موسم از اين گونه استراحتگاهها استفاده نمايند. شايد سازمان اوقاف مصر و يا آستانه (استانبول) بتوانند كارى را كه از سوى حكومت حجاز اهمال گرديده است جبران نمايند كه به طور يقين داراى اجر و پاداشى فراوان خواهند بود.

مسجدالحرام داراى شش مناره است: نخست مناره «باب العمره» كه از ساخته هاى «منصور عباسى» به هنگام ساختمان او از مسجدالحرام در سال يكصد و سى هجرى به شمار مى آيد.

مناره «باب السلام»، مناره «باب على» و «مناره حزوره» كه از ساخته هاى مهدى عباسى است از توسعه ساختمان مسجدالحرام در سال يكصد و شصت و هشت به شمار مى آيد.

ديگر مناره «باب الزياده» است كه به وسيله «معتضد عباسى» در سال دويست و هشتاد و چهار هجرى بنا گرديده است و ديگرى مناره «سلطان قايتباى».

كليه مناره هاى ياد شده به هنگام ترميم و توسعه مسجدالحرام از سوى «سلطان سليم دوم» (عثمانى) مرمّت و تعمير گرديده است و هم اكنون بر روى مناره هاى ياد شده اذانِ نمازهاى پنجگانه گفته مى شود. بزرگِ مُؤذنان يا «ميقاتى» (1) بر بالاى گنبد زمزم اذان مى گويد كه در ديوار جنوبى آن ساعتى آفتابى بصورت ثابت و استوار قرار دارد. اين


1- منظور شخصى است كه زمان فرا رسيدن اذان را به ديگران اطلاع مى دهد. «مترجم»

ص: 214

نقشه حرم و مسير بين صفا و مروه

ص: 215

ساعت است ساخته مردى مراكشى را و به حرم هديه كرده است. اين ساعت در نهايت دقيق است و بر آن علامات تنظيم زمان در روز قرار دارد. هنگاميكه زمان اذان فرا رسد در آغاز رئيس آنان اذان را شروع مى كند. سپس ساير مؤذنان بر روى مناره ها نداى زيباى اذان را سر مى دهند كه در اين هنگام حركت هوا، آنچنان اين صداها را در فضا طنين مى اندازد كه قلب هر شنونده اى را به لرزه مى آورد و به فروتنى و تعظيم وا مى دارد.

در اطراف مطاف، و در برابر هر يك از اضلاع خانه (كعبه) سقفى بر چند ستون مرمرين ديده مى شود. جايگاه شمالى، مصلاى امام حنفى و غربى از آنِ امام مالكى و جنوبى مصلاى امام حنبلى است، اما امام شافعى در مقام ابراهيم عليه السلام و يا در مطاف در مقابل ديوار كعبه به طوريكه درِ آن را در سمت چپ خود قرار داده، نماز مى گزارد.

درتمامى نمازهاى روزانه به استثناى نماز جمعه ابتدا امام حنفى نماز خويش را آغاز مى كند، سپس امام مالكى پس از آن امام شافعى وسرانجام امام حنبلى نماز راشروع مى كنند.

اما نماز صبح را ابتدا امام شافعى آغاز مى كند و در پايان امام حنفى نماز خود را به جا مى آورد. در حرم آنچه كه ملاحظه مى شود مردمان كشورهاى مختلف جهان اسلام هستند كه هر كدام غالباً در سمتى كه كعبه رو به كشور آنان است مى نشينند! در اين ميان ايرانيان را در كنار «باب السلام» و شاميان و تركها در فاصله ميان آن و ميان «باب الزياده» و مصريها در پشت مقام مالكى، يمنى ها، جاوه اى ها و هندى ها در پشت مقام حنبلى مى نشينند. از كارهاى عجيبى كه اينجانب شاهد آن بودم اين است كه تعدادى از مصريان را ديدم قطب نمايى كه در مصر به هنگام نماز خود استفاده مى كردند به همراه داشته و در اين مكان از آن بهره مى بردند! در حالى كه اينگونه قطب نماها تنها در سرزمينهايى كه در مسير مصر از سوى كعبه قرار دارند مى تواند مورد استفاده قرار گيرند. اما اگر به عنوان مثال در راه مدينه يا يمن يا طائف قرار داده شوند نمى توانند دقيقا جهت قبله را مشخص نمايند. بنابراين افراديكه از كار اينگونه قطب نماها اطلاعى ندارند بدين نكته مى بايست توجّه نمايند.

حرم داراى صحن وسيع بدون سقفى است كه به وسيله راهروهاى سنگفرش شده ازهم جدا گرديده است. ساير قسمتهاى زمينِ آن بوسيله سنگ ريزه هايى كه بدان «حصباء»

ص: 216

گويند پوشيده شده است كه نخستين بار زمين حرم از سوى «عمر» با ريگ پوشانيده شد.

كعبه در ميانه صحن مسجد، اندكى متمايل به جنوب قرار دارد و در امتداد آن از سوى شرق، مقام ابراهيم عليه السلام ديده مى شود و در جنوب شرقى آن گنبد زمزم وجود دارد كه بوسيله «ابوجعفر منصور» در سال يكصد و چهل و پنج هجرى بنا گرديده است و زمين آن را به وسيله مرمر فرش نموده است و مأمون اين كار را به پايان برده است. اما پنجره اى كه بر دهانه چاه قرار دارد به فرمان «سلطان احمد عثمانى» ساخته شد و روى آن قرار داده شده است. در شرق چاه زمزم به سوى شمال «باب شيبه» قرار دارد كه به صورت نيم دايره اى بلند قامت به دو ستون پوشيده از مرمر در ميانه حرم و در حدود مطاف ديده مى شود. اين در جايگاهى است كه در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله دَرِ مسجد آنجا قرار داشته است. در شمال مقام ابراهيم عليه السلام منبرى قرار دارد كه از مرمرِ بسيار زيبايى ساخته شده است و از سوى «سلطان سليمان قانونى» به حرم اهدا گرديده است.

بر روى در آن با خطّ طلايى زيبايى اين نوشته به چشم مى خورد:

إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (1). نخستين بار به وسيله «معاوية بن ابو سفيان» به هنگام ورودش به مكّه براى حج، منبرى در مسجدالحرام قرار داده شد كه پيش از آن خلفا در حالى كه بر زمين مسجد در كنار ديوار كعبه يا در حجر مى ايستادند خطبه را ايراد مى كردند.

سپس در سال يكصد و هفتاد هجرى منبرى كه از چوب بسيار زيبايى در مصر ساخته شده بود كه به مناسبت حج گزاردن «هارون الرشيد» به مسجد اهدا گرديد و در همان سال وى بر روى آن براى مردم خطبه اى ايراد كرد. هنگام خلافت «واثق»، سه منبر به فرمان او ساخته شد و به مكه ارسال گرديد اوّلى را در حرم و دومى را در عرفات، و سومى را در مِنى قرار دادند كه هنگام حج گزاردن بر روى تمامى آنها خطبه ايراد مى نمودند. سخنرانان هنگامى كه قصد ايراد خطبه در حرم داشتند، منبر را متصل به ديوار كعبه در فاصله ميان «ركن اسود» و «ركن يمانى» قرار مى دادند و پيش از خطبه، سخنران ابتدا حجرالاسود را استلام كرده و دعا مى كرد و سپس بر منبر بالارفت. پس از پايان


1- نمل، 30

ص: 217

خطبه، منبر را به سوى جايگاه اوليه اش در كنار زمزم منتقل مى نمودند.

هنگامى كه سلطان سليمان (عثمانى) منبر مرمرين را به مسجد اهدا نمود، آن را در اين مكان قرار داد و تا كنون نيز در همان نقطه قرار دارد و بر آن خطبه مى خوانند.

درب ورودى به كوه صفا در مسجدالحرام

بر ديوارهاى مسجدالحرام از طرف درون، درهايى قرار دارد كه برخى از آنها گذرگاههايى است كه از مدرسه ها به حرم راه داشتند و برخى ديگر انبارهايى است كه در دست خدمتكاران حرم و يا زمزميها بوده است كه اين گروه اين مكانها را به عنوان حمام حاجيان و يا وضو گرفتن آنان به وسيله آب زمزم، مورد استفاده قرار مى دهند.

به عبارتى ديگر شكل (1) حرم كلّى با وجود سادگى آن، از ساختمان استوار و مجلّلى


1- از ديگر مساجدى كه تقريبا به اين صورت ديده مى شود، مسجد «عمرو» در مصر قديمه و مسجد «احمدبن طولون» در قاهره است كه با اينكه مساحت آن از حرم بيشتر است گفته مى شود كه اين مسجد به طور كلّى همانند مسجدى كه در شهر «سُرّ من رأى» سامرا- كه شهرى در سى مايلى «بغداد» است- ساخته شده. اين شهر در آغاز نام سامرّا را بر خود داشته و پس از آن كه به وسيله «معتصم» عباسى وسيع و آباد گرديد و كاخ بسيار زيبايى در آن بنا نمود، آن را «سُرّ من رأى» ناميد. در ميانه صحن مسجد «ابن طولون»، گنبد مرتفعى قرار دارد كه در زير آن وضوخانه اى به شكل مربّع همانند بيت اللَّه در مسجدالحرام ساخته اند كه مردم همگى آن را كعبه مى نامند. در كنار اين گنبد در سوى قبله منبرى چوبى قرار دارد كه ادّعا مى كنند از باقى مانده هاى كشتىِ حضرت نوح عليه السلام مى باشد، در صورتى كه اين منبر را براى بالا بردن شأن و مقام اين كعبه ساختگى در كنار آن قرار داده اند، و اگر اين ادّعا حقيقت دارد پس به ما بگويند كه در چه زمانى و مكانى بر اين قطعه باقى مانده از آثار كشتى، در جهان دست يافته اند. خداوند از آنها درگذرد!!

ص: 218

برخوردار است و داراى فضايى باز و گسترده است كه صحن وسيع آن بدون شك ميدان بزرگى براى شهر به شمار مى آيد آنچنانكه پيش از اين درباره مكه سخن به ميان آمد.

«والى» آن جا همواره به عنوان بزرگ حرم به شمار مى آيد و در حرم شريف داراى «نايب» و «قائم مقام نايب» و مديرى بود كه كارهاى آنها زير نظر والى انجام مى گردد.

خدمتگزاران حرم تعداد 700 نفر مى باشند كه از آن عدهّ، 122 نفر سخنران و ائمه جماعت مذاهب چهار گانه هستند و نيز 107 نفر مدرس، 45 مؤذن، 10 باربند، 12 فراش، 8 زنبوركچى، 20 رفتگر، 30 دربان، 11 سقاى چاه زمزم و 108 نفر شوينده قنديل هاى حرم مى باشند. در اين جا مسؤوليت هاى كارى ديگرى نيز وجود دارد، از آن جمله مسؤوليت ها وظيفه خواجه ها است كه تعداد آنان 51 نفر است و داراى وظايف گوناگونى در حرم مى باشند. خواجه ها نخستين بار از سوى (ابوجعفر منصور) خليفه عباسى به حرم آورده شدند و در آن جا به خدمتگزارى مشغول گرديدند. اما گروهى كه به خدمتگزارى كعبه مكرّمه مشغول مى باشند عبارتند از: پرده داران، كليدداران آن يعنى همان (بنى شيبه) مى باشند. جايگاه خدمه حرم به استثناى بزرگ و مدير آن، به صورت موروثى مى باشد ولى اين دو از سوى (سلطنت عظمى) تعيين مى گردند. و به نظر مى رسد كه مسؤوليت آنها ابتدا سياسى باشد ليكن وظيفه اداى آن از مسؤوليت سياسى بيشتر مى باشد. خدمت در حرمين شريفين بسيار امر محترمى به شمار مى آيد، به طورى كه از دير باز تاكنون خلفا و سلاطين خود را به آن شرف نسبت مى دهند و هم اكنون نيز يكى از رتبه هاى دولت عليّه عثمانى هم به نام (خادم الحرمين) مى باشد.

ص: 219

كعبه معظمه

اشاره

خداوند تبارك و تعالى، همواره فرستادگان خويش را در دوران هاى خاصّى به سوى خلق خود فرستاد تا بدين وسيله وظايف دينى و دنيايى را به آنان تعليم دهند و آنها كه خير و سعادت حقيقى شان در آن است راهنمايى كنند. هنگامى كه زمانى از آن رسالت سپرى مى شد مردم در راه و روش خود دچار گمراهى مى شدند و اعمال نيك را با بد درهم مى آميختند! تا آنجا كه حتّى عامل فساد نيز به آنها چيره مى گرديد، طبيعى است كه وضع آنان نيز رو به تباهى مى گذاشت و رسالت پروردگار خويش را فراموش مى كردند.

بنابراين در گمراهى و ضلالت آشكارى قدم برمى داشتند! با توجه به طبيعت هستى كه وجود خالق و پروردگارى قوى و قادر را همواره لازم دارد و با توجه به نياز فطرى انسان به پرستش معبود هر انسان نيز براى خود معبودى را اختيار مى نمود و در جدان خويش آن را عظمت مى بخشيد. پس در اين ميان شخصى آتش را عبادت مى كرد زيرا تصور مى نمود كه به هر كارى قادر و توانا است و آن ديگرى خورشيد را مى پرستيد و معتقد بود كه نظام جهان از او سرچشمه مى گيرد و آن ديگرى سنگ را مى پرستيد زيرا آن را مادّه اصلى و جوهره ذاتى وجود خويش مى دانست. گروه اخير همان بت پرستان هستند كه آيين شان در فاصله مدت زمان ميان دوران حضرت نوح عليه السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام اكثريت خلق جهان را فرا گرفته بود، در اين فاصله مردم از يكديگر پراكنده شدند و زبان ها تغيير كرده و طبايع ويژگى هاى آنان نسبت به اختلاف محل زندگى و زادگاه شان تغيير نمود، مدّت اين دوران طبق آنچه «طبرسى» آورده است هزار و نود و نه سال بوده است.

«كلدانيان» در جنوب «بابل» در مكانى ميان شرق و غرب و شمال و جنوب سكنى مى كردند كه خداوند تعالى از ميان آنان «ابراهيم» را مبعوث گردانيد، وى قوم خويش را در حالى مشاهده نمود كه ستارگان و بت هايى را مى پرستيدند كه پدرش براى آنان ساخته بود. پس پدر خويش را مورد مواخذه و سؤال قرار داده كه در اين باره خداوند متعال از

ص: 220

زبان او اين چنين فرموده است: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِابِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلَال مُبِينٍ (1)

. يعنى «ابراهيم رو به سوى پدر خود آذر كرده و گفت چگونه بت ها را بجاى پروردگار مى پرستند! پس مى بينم تو و قومت در گمراهى آشكارى قرار داريد». پس ابراهيم عليه السلام قوم خود را ترك گفت و به سوى «مدين» هجرت نمود. در آنجا بود كه پروردگار به او فرمان داد كه به همراه فرزندش اسماعيل و مادرش هاجر، به سوى سر زمين عرب هجرت نمايد. آنان به مكه آمدند و در آنجا اقامت گزيدند تا اينكه اين شهر وسعت گرفت و به عمران و آبادى آن افزوده گرديد. در اينجا بود كه خداوند به او فرمان داد كه براى او خانه اى بسازند اين خانه اولين جايگاهى بود كه براى مردم بنا گرديد تا در آن خداى خويش را به صورتى صحيح و راستين عبادت كنند؛ خداوند فرموده است: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ (2).

اين خانه همان «كعبه مكرمه» است كه از سوى ابراهيم عليه السلام به شكل مربع بنا گرديد و اركان آن در امتداد سمت هاى چهار گانه قرار گرفت، تا اين كه وزش باد و هوا در برخورد با آن شكسته شده و نتواند با فشار خود، آن را در هم پيچد. اهرام مصر نيز بر همين قاعده و قانون بنا شده كه تا كنون در نظر علما، دانشمندان و مهندسين ساختمان آن يكى از عجايب به شمار مى آيد.

كعبه همچنان بر ساختمان بنا شده به دست حضرت ابراهيم استوار بود، تا اين كه به وسيله «عماليق» و سپس «جرهم» (3) ساخته شد آن چنان كه «ازرقى» به سند خود از اميرالمؤمنين حضرت على عليه السلام و عبداللَّه بن عباس روايت كرده است.

در قرن دوم پيش از هجرت هنگامى كه بزرگى و امارت در دست «قصى بن كلاب» قرار گرفت، آن را منهدم كرد و از نو با ساختمانى استوار و محكم بنا كرد و سقفى از چوب دوم (4) و شاخه هاى نخل بر آن نهاد.


1- انعام، 76
2- آل عمران: 96.
3- برخى گفته اند كه جرهم پيش از عماليق كعبه را بنا كرده اند كه اين مطلب نمى تواند درست باشد. «مترجم»
4- نوعى درخت نخل م

ص: 221

سپس در كنار آن «دار الندوه» را بنا نمود كه اين بنا نخستين ساختمانى بود كه پس از كعبه در مكه به وجود آمد. دار الندوه مركز حكومتى و محل مشورتى او با اطرافيانش بود كه هيچ امر سياسى و يا اجتماعى به تصويب نمى رسيد مگر آن كه در اين مكان درباره آن با هم به شور مى پرداختند. سپس اطراف خانه معظم را نيز در ميان قبيله هاى قريش تقسيم نمود.

آنان هر يك خانه هاى خويش را در اطراف مطاف و كعبه بنا كرده بودند و درى از آن را به سوى مطاف گشوده بودند. پنج سال پيش از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله سيل كعبه را خراب نمود. قريش در اين باره گرد هم آمدند و ساخت بناى آن را ميان قبيله هاى خود تقسيم نمودند.

«باقوم رومى» به كمك نجارى مصرى، تجديد بناى ساختمان كعبه را آغاز نمود و هنگامى كه در ساخت آن به جايگاه «حجر الاسود» رسيدند، ميان قبيله ها نزاع درگرفت، زيرا هر يك از قبيله ها قصد داشتند كه اين شرف نصيب آنها آنها گردد و حجر الاسود را در جاى خويش قرار دهند. درگيرى و ستيز آن چنان بالا گرفت كه نزديك بود ميان آنان جنگ شروع شود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در آن هنگام در سن سى و پنج سالگى بودند به همراه آنان كار مى كردند. حضرت با حسن رفتار و كمال اخلاقى كه در خود داشتند در ميان آنان از احترام ويژه اى برخوردار بوده و بدين سبب او را «امين» ناميده بودند.

در اين اختلاف او را به حكميت پذيرفتند. پس حضرت پيراهنى طلب كرده و سنگ را در ميان آن قرار دادند سپس دستور دادند كه هر يك از قبيله ها گوشه اى از آن را بگيرند و آن را بلند كنند، هنگامى كه حجر الاسود به محل اصلى خود در ركن شرقى از كعبه بالا آمد ايشان با دستان مبارك خويش آن را در جاى اصلى خود قرار دادند و با اين انديشه زيبا و سياست ماهرانه، از تدبير و حسن سياستش نيز ميان يكديگر به گفتگو پرداختند.

قريش به علت كسر بودجه مقدارى از فضاى كعبه را كاستند و به حجر افزودند. همچنان كه هم اكنون نيز اين وضعيت وجود دارد. بنابراين مقدارى از فضاى حِجر، پيش از اين ساختمان، جزو ساختمان كعبه بوده است.

ص: 222

رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره به عايشه فرموده است:

«در صورتى كه قوم تو به تازگى اسلام نياورده بودند، كعبه را منهدم مى كردم و درِ آن را بر روى زمين قرار مى دادم، و براى آن يك در شرقى و ديگرى در غربى قرار مى دادم و از حِجْر شش ذراع به كعبه مى افزودم زيرا قريش در هنگام ساخت كعبه اين مقدار را از آن كاستند. (1) هنگامى كه «عبداللَّه بن زبير» امارت مكه را به دست گرفت، يزيد بن معاويه لشكرى عظيم را به فرماندهى «حصين بن نمير» به جنگ او فرستاد، ابن زبير در مسجد الحرام پناهنده شد و در اين هنگام حصين با منجنيق هاى خود، گلوله هاى آتشين را به درون مسجد الحرام پرتاب مى كرد كه در نتيجه آن جامه كعبه به همراه برخى چوب هاى آن به آتش كشيده شد و در پايان قسمتى از كعبه نيز ويران گرديد.

وقتى كه خبر هلاكت يزيد بن حصين رسيد او به همراه لشكر خود از مكه خارج گرديد.

پس از اين حادثه، ابن زبير تصميم گرفت كه كعبه را ويران كند و از نو آن را بسازد مطابق پايه هاى ساخت زمان ابراهيم عليه السلام، برگرفته از روايتى كه پيش از اين از عايشه نقل گرديد از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله.

بنابراين كعبه را منهدم كرد و به وسيله گچ مرغوبى كه از يمن براى اين كار ارسال


1- ازرقى و ساير تاريخ نگاران، روايت متعددى از اين قبيل را در نوشتارهاى خويش نقل كرده اند ليكن عقيده شيعه بر اين است كه وسعت خانه كعبه هيچگاه در طول تاريخ به ويژه از دوران ساخت كعبه بوسيله حضرت ابراهيم خليل ع تا كنون تغييرى نكرده و همواره سعى بر اين بوده است كه نه تنها در وسعت آن تغيير داده نشود بلكه به هنگام ساختمان و تغييراتى كه در كعبه داده مى شده از سنگها و خاكهاى پيشين آن نيز استفاده شود. در اين باره روايات متعددى از امامان معصوم به دست ما رسيده است كه صحّت مطلب ياد شده را تاييد مى نمايد. از آن جمله صحيحه اى است كه آن را مرحوم كلينى رحمه الله به سند خود از امام صادق ع در كتاب «كافى» آورده است. متن روايت چنين است: «محمد بن يحيى از احمد بن محمد از حسين بن سعيد از فضالة بن ايوب از معاوية بن عمار نقل مى كند كه گفت: از ابا عبد اللَّه عليه السلام درباره حِجْر سؤال كردم كه آيا حجر و يا قسمتى از آن جزو خانه كعبه به شمار مى آيد؟ حضرت فرمود: خير حتى به اندازه قطعه اى از ناخن؛ زيرا اسماعيل ع مادر خويش را در آن دفن كرده و از بيم آنكه مردم بر آن پاى گذارند سنگچينى در اطراف آن بوجود آورد و در آن قبور برخى از پيامبران نيز قرار دارد» كافى: 10/ 13 «مترجم»

ص: 223

كرده بودند، از نو بنا نهاد. وى در اين ساختمان ارتفاع كعبه را به بيست و هفت ذراع رسانيد و هنگامى كه از بناى آن فارغ گرديد، درون و برون كعبه را به وسيله مشك و عنبر خوشبو كرد و به وسيله ديباج پوشانيد؛ اين ساختمان در تاريخ هفدهم رجب سال 64 هجرى به پايان رسيد. هنگامى كه خلافت به دست «عبدالملك بن مروان» افتاد «حجاج ابن يوسف ثقفى» را به سوى اين زبير فرستاد وى در مكه او را محاصره نمود. سپس به وسيله منجنيق به مسجد الحرام حمله ور شد و ابن زبير را در سال 73 هجرى به قتل رسانيد. پس از آن حجاج به مكه وارد گرديد و كيفيت ساختمان كعبه را به وسيله ابن زبير به عبدالملك اطلاع داد. نامبرده او را به امارت مكه منصوب كرد و فرمان داد كه كعبه را به شكلى برگرداند كه در دوران رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بوده است. بنابراين حجاج سمت شامى (شمالى) كعبه را منهدم كرده و به اندازه شش ذراع و يك وجب از آن را كاسته سپس بر اساس پايه هاى قريش، ديوار آن سوى كعبه را بنا نمود. همچنين درِ شرقى كعبه را از سطح زمين بالا برد و درِ غربى آن را مسدود نمود. حجاج ساير قسمت هاى كعبه را تغيير نداده سپس سنگفرش آن را پس از آن كه از هم گسيخته بود، مجدداً باز سازى نمود.

بنابراين وصف، سمت هاى شرقى، جنوبى و غربى كعبه هم اكنون بر ساخته «ابن زبير» باقى بوده و سمت شمالى آن بر ساخته «حجاج» باقى مى باشد و از آن پس در ساختمان كعبه ديگر تغييرى داده نشده است. تا اين كه به وسيله «سلطان سليمان» (عثمانى) در سال 960 هجرى سقف آن تجديد گرديد. سپس در سال 1021 هجرى از سوى «سلطان احمد» (عثمانى) مرمت هايى نيز در ساختمان كعبه صورت گرفت كه تاريخ اين تغييرات بر روى قطعه سنگى مرمرى در سمت راست «معجن» بر روى شاذروان حك شده است. متن لوح ياد شده اين چنين است:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسَى أُوْلَئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنْ الْمُهْتَدِينَ (1)

أمر بعمارة سقف البيت الشريف و بتجديد الميزاب الرحمة و تقوية


1- توبه: 18

ص: 224

جدار بيت اللَّه الحرام السلطان احمد فى شهر محرم سنة 1021.»

پس از آن و در نتيجه سيل بزرگى كه در سال 1039 هجرى جارى گرديد، ارتفاع آب در حدود دو متر از سطح زمين بالا آمد و قسمت هايى از ديوارهاى شمالى، غربى و شرقى كعبه را منهدم نمود، در اين هنگام سلطان مراد چهارم (عثمانى) قسمت هاى ويران شده كعبه را تجديد بنا نمود كه از آن پس تعمير قابل ذكرى صورت نگرفته است.

شكل كعبه

كعبه هم اكنون از برون تقريباً به شكل مربع است كه از زمان حجاج ساخته شده است و اين كيفيت مطابق با دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله است. ساختمان كعبه به وسيله سنگ هاى نيلگون سختى بنا گرديده كه ارتفاع آن بيست و پنج متر و طول ضلعى كه ناودان در آن قرار دارد به همراه ضلع مقابل آن، ده متر و ده سانتيمتر مى باشد. همچنين طول ضلعى كه درِ كعبه در آن واقع شده است به همراه ضلع مقابل آن ده متر است. درِ كعبه در ارتفاع دو مترى از سطح زمين واقع شده است كه به وسيله پلكانى شبيه به پله هاى منبر بدان راه مى يابد؛ پلكان كنونى اين محل داراى پوششى از نقره است كه به وسيله يكى از امراى هندى به كعبه اهدا گرديده است. اين پلكان فقط به هنگامى كه درِ كعبه- در جشن هاى بزرگ- به روى زايرين گشوده مى شود در اين محل قرار داده مى شود، اين مراسم در سال بيش از پانزده بار تشكيل نمى شود. در ساير روزهاى سال نيز پلكان ياد شده در كنار گنبد زمزم، در طرف «باب شيبه» قرار داده مى شود. اين پلكان داراى پله هاى چوبى باريكى است كه به وسيله آن بالا رفته و به درون كعبه راه مى يابند. حجر الاسود در ارتفاع يك متر و پنجاه سانتى مترى از سطح زمين مطاف واقع شده است.

در اطراف ديوار كعبه از بيرون در سمت پايين ديوار سطح شيب دار ساخته اى وجود دارد كه بدان «شاذروان» گويند.

ارتفاع شاذروان به طور متوسط بيست و پنج سانتيمتر و عرض متوسط آن سى

ص: 225

سانتيمتر مى باشد. قسمت شاذروان جزئى از كعبه به شمار مى آيد كه به هنگام تجديد ساختمان در زمان قريش- پيش از اسلام- به جهت اختصار، از آن كاسته شده است. (1) «شاذروان» در اصل به معناى اطراف سقاخانه است كه- در ساختمان هاى مصرى كهن- به ديواره اطراف فواره ها كه در ميان سالن هاى بزرگ ساخته شده بودند، اطلاق مى گرديده است. به نظر من «شاذروان» از ساخته هاى حجاج به شمار مى آيد، زيرا نامبرده براى جلوگيرى از تأثير باران و سيل بر كعبه كه تاكنون نيز در مطاف زياد ديده مى شود- آن را اين گونه بنا نمود و گواه ما بر اين سخن اين است كه «شاذروان» كلمه اى فارسى مى باشد كه به وسيله كارگران ايرانى كه از سوى «حجاج بن يوسف» براى تعمير ساختمان كعبه بدين مكان آورده شده بودند، بر اين موضع ناميده شده است.

همچنين ممكن است كه اين كلمه از دوران «ابن زبير» به يادگار مانده باشد و گواه بر اين سخن مطلبى است كه در كتاب «الأَغانى» آمده است: درباره سبك آهنگى كه «ابن سريح» اجرا مى كرده و در نزد عرب مشهور نبوده است از او سؤال گرديد، نامبرده در جواب گفته است كه آن را از كارگران ايرانى آموخته است. كه به وسيله «ابن زبير» براى تعمير ساختمان كعبه، آورده شده بودند. آنان با آهنگ هاى زيبايى ترانه مى خواندند و او از سبك آنان استفاده كرده و پس از اضافه كردن نغمه هاى عربى بدان، ترانه هايى را به اجرا درآورده است. در هر صورت «شاذروان» و «ميزاب» دو كلمه فارسى هستند كه در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله نامى از آنها در ميان نبوده است.

كناره هاى كعبه به «اركان» مشهور مى باشد. كناره شمالى آن به «ركن عراقى» موسوم است، زيرا اين ركن رو به سوى عراق مى باشد. و كناره غربى را «ركن شامى» گويند زيرا در سمت شام واقع است و ركن مقابل آن را «يمانى» نامند زيرا در سمت يمن است و در آن سنگى به نام «حجر الاسعد» قرار دارد. كناره شرقى را «ركن اسود» گويند زيرا «حجر الاسود» در آن قرار دارد. اين سنگ به شكل بيضى صيقلى غير منظمى است كه رنگ آن


1- همانطور كه پيش از اين گفته شد در اين باره روايات متعددى از حضرت صادق ع نقل گرديده است كه حتى به اندازه يك قطعه ناخن از كعبه كسر نگرديده است. براى اين منظور رجوع شود به وسائل الشيعة و كتاب حج، ج 13، باب 30، صص 353- 355 «مترجم»

ص: 226

سياه متمايل به سرخ مى باشد و نقطه هاى سرخ و برجستگى هاى زرد در آن ديده مى شود كه اين برجستگى ها در نتيجه چسبانيدن قطعه هاى جدا شده از آن مى باشد.

قطر حجر الاسود در حدود سى سانتيمتر است كه به وسيله قوسى از نقره به عرض ده سانتيمتر تزيين شده است. فاصله ميان ركن «حجر الاسود» و درِ كعبه را «مُلتزم» گويند.

زيرا شخص طواف كننده خود را بدان چسبانيده و به راز و نياز و استغاثه به درگاه پروردگار مى پردازد.

ناودان (ميزاب)، از ميانه ديوار شمال غربى در بالا خارج گرديده است كه بدان «ميزاب الرحمه» گويند. اين ناودان، ساخته حجاج است كه آن را بر لبه كف بام كعبه نصب نمود تا بدين وسيله از جمع شدن آب باران روى سطح آن جلوگيرى نمايد. در آغاز ناودان از مس ساخته شده بود تا اين كه «سلطان سليمان قانونى» در سال 959 هجرى، ناودانى از نقره را جايگزين آن نمود. سپس در دوران «سلطان احمد» (عثمانى) نيز به وسيله ناودان نقره اى ديگرى كه با رنگ نيلگونى مينا كارى شده بود و ميان آن با نقش و نگارهاى طلايى آذين گرديده بود، جايگزين شد.

اين جانب ناودان ياد شده را در موزه آثار خصوصى سلطانى در آستانه، مشاهده كرده ام. همچنين در سال 1273 هجرى «سلطان عبدالمجيد» (عثمانى) ناودانى ديگر را كه از طلا ساخته شده بود، به مكه ارسال نمود كه هم اكنون اين ناودان بر كعبه قرار دارد.

در سمت مقابل ناودان از خارج، «حطيم» قرار دارد و آن ساختمانى نيم دايره است كه در دو طرف آن، به سوى دو ركن شمالى و غربى كعبه كشيده شده و داراى فاصله اى در حدود دو متر و سه سانتيمتر است. ارتفاع آن يك متر و ضخامت اين ديوار يك متر و نيم است كه به وسيله مرمرهاى نقش دار پوشيده شده و در كناره آن از سوى بالا خطى برجسته ديده مى شود كه آيات قرانى و تاريخ ساختمان آن بر سنگ حك شده است (1).

فاصله ميانه داخلى اين نيم دايره تا ميانه ضلع كعبه، هشت متر و هفتاد و چهار سانتيمتر


1- هم اكنون ديگر آثارى از آيات قرآنى و تاريخ بنا بر آن ديده نمى شود بلكه به وسيله سنگ نقش دارزيبائى تزئيين گرديده است. «مترجم»

ص: 227

مى باشد كه اين فضاى ميان «حطيم» و ديوار كعبه را، «حجر اسماعيل» (به كسر حاء و سكون جيم) گويند و در سال ها پيش از اين در تجديد بناى ساختمان كعبه توسط حضرت ابراهيم عليه السلام سه متر از حجر به درون كعبه و باقيمانده آن را به آغل گوسفندان هاجر و فرزندانش اختصاص داده است؛ گفته مى شود كه هاجر و اسماعيل در آن جا دفن شده اند.

اما كعبه از درون- به همراه برآمدگى زاويه شمالى آن در سمت راست- به شكل مربع مى باشد كه در اين برآمدگى درِ كوچكى به نام «باب التوبه» قرار دارد كه از اين در به وسيله پله هاى باريكى به بام كعبه راه پيدا مى كند.

تصوير مسجد الحرام و كعبه هنگام برگزارى نماز جماعت در موسم حج 0

در ميانه كعبه از درون، سه ستون از چوب عود ديده مى شود كه بر روى آنها چوب هايى ديگر استوار شده كه از يك سو ديوار ناودان و از سوى ديگر بر ديوار «حجر الاسود» گذارده شده است و قطر هر ستون در حدود سى سانتيمتر مى باشد. اين ستون ها از دوران «عبداللَّه بن زبير» به يادگار مانده است كه به علت گران بها بودنشان ارزش آنها

ص: 228

غير قابل تعيين مى باشد! گفته مى شود كه روى آنها نوشته هايى حك شده، ليكن اين جانب نتوانستم آن را ببينم. كعبه در زمان قبل از اسلام داراى شش ستون بوده است، ليكن نمى دانم كه اين ستون ها از سنگ بوده است و يا از چوب. (1) درون كعبه به وسيله پرده اى به رنگ سرخ پوشيده شده است كه پرده ياد شده سقف و ديوارهاى آن را در برگرفته است و بر روى آن مربع هايى قرار دارد كه در آن «اللَّه جَلَّ جَلاله» نقش بسته است؛ اين پرده از سوى سلطان عبدالعزيز (عثمانى) به كعبه اهدا گرديده است. در برابر در كعبه از درون، محرابى قرار دارد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن نماز مى گزارده اند. ساختمان كعبه از درون، به وسيله سنگ مرمر معرق (رگه دار) به ارتفاع تقريبى دو متر پوشيده شده است كه روى ديوار غربى آن لوح هاى حك شده اى قرار دارد كه نخستين آنها عبارت است از

بسم اللَّه الرحمن الرحيم أمر بتجديد هذا البيت المعظم العبد الفقير إلى رحمة ربه: يوسف بن عمر بن على رسول، أللّهمَّ أيّده يا كريم بعزيز نصرك، و اغفرله ذنوبه برحمتك يا كريم يا غفار يا رحيم»

در اطراف اين سنگ نبشته نيز اين جمله نقش بسته است:

«رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَى وَالِدَىَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ» (2) بتاريخ سنة ثمانين و ستمائة و صلّى اللَّه على سيدنا محمد و على آله و صحبه وسلم»

در كنار آن لوح ديگرى قرار دارد كه بر آن نوشته شده است:

«أمر بتجديد سقف البيت الشريف و جميع داخل الحرم و خارجه، مولانا السلطان بن السلطان محمد خان، سَنَةُ سبعين و الف».


1- در سال 1418 هجرى تغييراتى در درون كعبه از سوى ملك فهد بن عبد العزيز صورت گرفت كه براى آگاهى كامل از آن مى توانيد به مقاله درون كعبه در دو ديدار نوشته اينجانب به مجله وزين ميقات شماره 18 مراجعه فرمائيد. «مترجم»
2- نمل، 19

ص: 229

سپس سنگ نبشته ديگرى قرار دارد كه در آن اين نوشته به چشم مى خورد:

«ربّنا تقبّل منّا إنّك انت السميع العليم، تقرّب إلى اللَّه تعالى بتجديد رخام هذا البيت المعظّم المشرّف العبد الفقير إلى اللَّه تعالى السلطان الملك الأشرف أبوالنصر برسباى خادم الحرمين الشريفين بلّغه اللَّه آماله و زيّن بالصالحات أعماله. بتاريخ سنة ست و عشرين و ثمانمائه».

بر لوح ديگر، اين نوشته قرار دارد:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم أمر بعمارة البيت المعظم الامام الأعظم أبوجعفر المنصور المستضر باللَّه أمير المؤمنين بلّغه اللَّه آماله و تقبّل منه صالح أعماله فى شهور سنة تسع و عشرين و ستمائة و صلى اللَّه على سيدنا محمد و على آله وصحبه وسلّم».

برسنگ نبشته ديگرى نيز اين جملات نقش بسته است

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم أمر بتجديد هذا البيت العقيق المعظم الفقير الى اللَّه سبحانه و تعالى خادم الحرمين الشريفين مؤمن الحجاج فى البرين و البحرين السلطان ابن السلطان مراد خان ابن السلطان احمد خان ابن السلطان محمد خان خلّد اللَّه تعالى ملكه و أيّد سلطنته فى آخر شهر رمضان المبارك. المسطّر فى سلك شهور سنة اربعين بعد الألف من الهجرة النبوية على صاحبها أفضل الصلاة و التحية».

روى ديوار شرقى درونى كعبه لوح ديگرى قرار دارد كه اين عبارت بر روى آن نقش بسته است:

«أمر بتجديد داخل البيت السلطان الملك أبوالنصر قايتباى خلّد اللَّه ملكه يا ربّ العالمين، عام أربع و ثمانمائة من الهجرة».

همچنين بر ديوار شرقى روى «باب التوبه» اين ابيات به چشم مى خورد:

ص: 230

قد بدا التعمير فى بيت الاله قبلة الاسلام و البيت الحرام

ام خاقان الورى مصطفى خان دام بالنصر العزيز المستدام

بادرت صدقا الى التعمير ذا انما كان بالهام السلام

وارتجت من فضله سبحانه أن يجازيها به يوم القيام

قال تاريخا له قاضى البلد عمرته ام سلطان الانام

بمباشرة احمد بك فى سنة تسع و مائة و الف».

به من گفته شد كه درون خانه سنگ نبشته اى به خط كوفى قرار دارد كه قدمت آن به زمانى بس كهن برمى گردد و مربوط به قرن اول هجرى مى باشد و در صورتى كه اين چنين باشد پس مى تواند از دوران «حجاج بن يوسف» به يادگار مانده باشد.

در كنار در كعبه و در سمت چپ شخصى كه به درون آن وارد مى شود، طاقچه اى چوبى قرار دارد كه به وسيله قطعه اى از پارچه ابريشم سبز، پوشيده شده است. اين طاقچه به جايگاه كيسه كليدهاى درِ كعبه- كه از ابريشم سبز با تار و پود زرفام بافته شده است- اختصاص يافته است. اين كيسه به همراه پرده كعبه همه ساله از مصر ارسال و تأمين مى گردد. (1) در سقف كعبه آويزه هاى فراوانى وجود دارد كه در طول تاريخ به آن مكان هديه گرديده است و هم اكنون آويزان مى باشد. در ميان هدايا تعدادى چراغ هاى طلايى و نقره اى وجود دارد كه تعداد آنها كمتر از صد عدد نيست و نيز دو چراغ طلايى كه مرصع به جواهرات گران بها است و از سوى «سلطان سليمان قانونى» در سال 984 هجرى به كعبه اهدا گرديده است، به چشم مى خورد. (2) درِ كعبه، در دهم محرم به روى مردان گشوده مى شود، و در شب يازدهم محرم براى زنان باز مى گردد. در شب دوازدهم ربيع الاول هم جهت انجام مراسم دعا، براى


1- هم اكنون ديگر اثرى از اين طاقچه وجود ندارد و به جاى آن صندوق سنگى زيبائى در ميانه كعبه قرار داده شده و از آن به عنوان جايگاه كيسه كليدهاى كعبه و در باب التوبه استفاده مى گردد. «مترجم»
2- هم اكنون تعداد آويزه هاى درون كعبه بسيار كمتر از آنى است كه در اينجا از آن ياد شده است. «مترجم»

ص: 231

خليفه گشوده شده كه در آن هنگام هيچ يك از زايرين بدان مكان وارد نمى گردند.

در پگاه آن شب براى مردان و در شب آن روز جهت زنان گشوده مى شود. در بيستم همين ماه براى شستشوى كعبه در حضور شريف و والى، درِ كعبه باز مى گردد. همچنين در نخستين جمعه از ماه رجب براى مردان و در روز پس از آن براى زنان و نيز در روز بعد از آن براى مردان، و در شب آن روز براى زنان درِ كعبه گشوده مى شود.

در شب نيمه شعبان جهت انجام مراسم دعا براى خليفه، و در صبح روز بعد آن براى مردان، و در شب آن روز براى زنان، در اولين جمعه از ماه رمضان براى مردان، و در روز پس از آن براى زنان، در هفدهم آن ماه جهت دعا براى خليفه، و در آخرين جمعه آن نيز همچنين است، در نيمه ذى القعده براى مردان، و در روز بعد از آن براى زنان و در بيستم آن براى شستشوى كعبه و در بيست و هشتم آن براى احرام كعبه (منظور قرار دادن پارچه سفيد بر گرد كعبه از برون به ارتفاع در حدود دو متر از سطح زمين مطاف مى باشد) در كعبه گشوده مى شود.

در ايام حج در مقابل مبلغى كه پرده داران كعبه از حاجيان دريافت مى دارند، بارها در كعبه گشوده مى شود. همچنين پس از مراسم حج در حوالى بيستم ذى الحجه مجدداً براى شستشوى كعبه، درِ آن گشوده مى شود. (1) هنگام شستشوى كعبه، مراسم ويژه اى برپا مى شود به طورى كه شريف، والى، اعيان مكه و بزرگانى از حاجيان در آن حضور به هم مى رسانند.

كيفيت مراسم ياد شده بدين گونه است كه در آغاز، شريف پيش از همه به درون كعبه وارد مى شود و نخست دو ركعت نماز به جاى مى آورد سپس ظرف هايى از آب زمزم پر شده به او داده مى شود. وى زمين كعبه را به وسيله جاروب هايى كه از برگ درخت نخل ساخته شده است مى شويد به طورى كه آب از سوراخى كه از درگاه در كعبه


1- هم اكنون در كعبه اينگونه باز گشائى نمى گردد بلكه در طول سال تنها يك يا دوبار براى شستشو و نيز گاهى براى ورود پادشاهان ورؤساى جمهور كشورهاى اسلامى و مراسم ويژه ديگرى از اين قبيل افتتاح مى گردد كه در اين ميان گاه تعدادى از افراد معمولى و يا ويژه افتخار ورود به آن را بدست مى آورند. «مترجم»

ص: 232

قرار دارد سرازير مى گردد. سپس آن مكان را به وسيله گلاب مى شويد. بعد از آن زمين درون كعبه و ديوارهاى آن را تا آنجا كه دست بدان مى رسد به وسيله عطرهاى گوناگون مانند عطر روغن گل و مشك آغشته مى گرداند. در اين مدت زمان شستشو بخور عود و عنبر از تمامى نقاط درونى كعبه بالا مى رود.

در پايان شستشو شريف بر در كعبه مى ايستد و در حالى كه هزاران نفر از حاجيان مشتاق در مطاف، تا نزديكى «باب شيبه» ايستاده اند، منتظرند تا جاروب هايى كه به وسيله آن كعبه را شسته اند، به طرف آنان پرتاب شود. اين حاجيان مشتاق، هر يك براى به دست آوردن يكى از جاروب هاى ياد شده كه طولى در حدود 30 سانتيمتر دارد، آن چنان شور و هيجانى از خود نشان مى دهند و بر يكديگر فشار مى آورند كه غير قابل توصيف مى باشد. در صورتى كه موفق به بدست آوردن آن جاروب ها شوند، چنان است كه بر گران قيمت ترين شى ء جهان دست يافته اند و آن را از دنيا و آنچه كه در آن است عزيزتر مى دانند! حاجيان جاروب را به عنوان اثرى شريف و گرانقدر از خانه كعبه و به عنوان تبرك نزد خويش نگاه مى دارند.

برخى مردم به ويژه مطوفين و زمزمى ها، جاروب هاى فراوانى را به آب خيس كرده و به عنوان اين كه كعبه را با آنها شستشو داده اند، به هر يك از حاجيان كه متقاضى هستند در ازاى حداقل نيم ريال مى فروشند.

كعبه پيش از اسلام، پس از آن

كعبه 27 قرن پيش از اسلام داراى جايگاه و منزلتى والا نزد تمامى عرب بوده است به طورى كه بت پرستان و يهوديان و مسيحيان نيز آن را محترم مى شمرده اند و در نزد آنان از جايگاه ويژه اى برخوردار بوده است. اين جايگاه تا آنجا داراى اهميت بود كه از مرز جزيره العرب فراتر رفته و به سرزمين هند نيز رسيده بود. هنديان اعتقاد داشتند روح يكى از خدايان آنها يعنى «شبوه» (كه همان اقنوم سوم از مجسمه بودا مى باشد)، به هنگام زيارت با همسرش از سرزمين حجاز، در «حجر الاسود» فشرده شده است! (1)


1- به سفرنامه بريتون در سرزمين حجاز مراجعه شود.

ص: 233

آنان مكه را «مكشيشا» يا «موكشيشانا»، به معنى خانه «شيشا» يا «شيشانا» مى گفتند كه به نظر مى رسد نام يكى از خدايان آنان باشد.

در «مروج الذهب» هنگام سخن از خانه هاى معظم و مقدس چنين آمده است:

«ستاره پرستان اعتقاد داشتند كه خانه كعبه يكى از هفت خانه مقدس نزد آنان مى باشد و معتقد بودند خانه «زحل» است و تا هنگامى كه آن ستاره در آسمان باشد، اين خانه نيز با گذشت دوران ها، همچنان باقى خواهد ماند. در آن هنگام بيشتر سرزمين شرق به ويژه سرزمين «ايران» و «هند» و «كلدان» كه ابراهيم عليه السلام نيز از مردمان آن منطقه به شمار مى آمد، همگى داراى آيين ستاره پرستى بودند كه تاكنون نيز در بعضى از قسمت هاى سرزمين هاى ياد شده اين آيين برقرار مى باشد. قرآن كريم به هنگام سخن درباره سرگذشت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد:

فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَاأُحِبُّ الْآفِلِينَ* فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنْ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ* فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ* إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِي لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنْ الْمُشْرِكِينَ (1)

«مقريزى» در باب فرقه هاى ستاره پرستان گفته است: اين گروه داراى فرقه اى به نام «كاظمه» بودند كه پيروان «كاظم بن تارح» به شمار مى آمدند. اينان اعتقاد داشتند كه خورشيد خداى همه خدايان بوده و سيارات هفت گانه را هر كدام به عنوان الهه اى به شمار مى آورند و آنها را «مُدَبِّرات» مى ناميدند. اين گروه مجسمه هايى از آنان مى ساختند و آنها را عبادت مى كردند. برخى از تاريخ نگاران گفته اند كه آنان معبدهاى خويش را درون حرمى ساخته بودند و از ورود بيگانگان بدان جلوگيرى به عمل مى آورند. به نظر مى رسد اين گروه با استفاده از دايره اى كه هر ستاره از ستارگان ياد شده را در آسمان


1- انعام، 76- 79

ص: 234

احاطه كرده است و از ورود ديگر ستاره ها بدان جلوگيرى مى نمايد حرم را به وجود آورده اند و نظام جهان در اعتقاد آنان اين چنين تنظيم شده است. همچنين به نظر مى رسد كه آنان از چرخش ستارگان به دور خورشيد استفاده كرده و بر گرد مجسمه ها طواف مى كردند. و نيز بعيد به نظر نمى رسد كه طواف آنان برگرد مجسمه هاى هفتگانه بدون ارتباط با ستارگان هفتگانه نباشد، بدين صورت كه آنان به دور هر مجسمه اى به عنوان يك ستاره، يك شوط طواف مى كردند، كه حضرت ابراهيم عليه السلام در دين خود تمامى آن را براى خداى يگانه قرار داد.

از سخن «مسعودى» اين چنين برمى آيد كه عرب منزلت كعبه را حتى پيش از ساختمان حضرت ابراهيم عليه السلام نيز محترم مى شمرده است. همچنين به هنگام سخن درباره قوم «عاد» كه اينان از عرب بائده به شمار مى آمدند و از سرزمين يمن تا حضرموت در جنوب بلاد عرب را براى مسكن خود برگزيده بودند- در هنگام قحطى آن قوم كه بدان دچار گرديده بودند، به طور فشرده اين چنين مى گويد:

«آنان در آغاز جايگاه كعبه را كه تپه اى سرخ رنگ بود، مقدس مى شمردند و براى آن احترام ويژه اى قائل مى گرديدند. اين قوم سپس در جستجوى آب به مكه آمدند، ليكن در آنجا سر گرم مى گسارى گرديدند، در اينجا به نمونه اى از اين مطالب اشاره مى شود:

وقتى «جراده» كنيز سياه «معاويه» از «عماليق» رو به سوى مردى به نام «قيل» مى كند كه ظاهراً رئيس هيئت بوده تا به وى هشدار دهد اين چنين مى سرايد:

ألا يا قيل ويحك قم فهينم لعل اللَّه يمطرنا غمانا

فيسقى أرض عادٍ ان عادا قدا مسوالا يبينون الكلاما

تا پايان سروده.

از اين سروده به دست مى آيد كه جايگاه كعبه پيش از ساختمان ابراهيم عليه السلام هم در ميان قوم محترم بوده است. شايد هم «عماليق» در آنجا براى خود معبدى داشته اند كه پيش از رسيدن حضرت ابراهيم عليه السلام بدان سرزمين منهدم و ويران گرديده است. تاريخ نگاران درباره ساختمان كعبه پيش از حضرت ابراهيم عليه السلام گفته هاى فراوان را ذكر كرده اند:

ص: 235

برخى از آنان گفته اند كه كعبه در آغاز به وسيله حضرت آدم عليه السلام بنا گرديده است، گروهى ديگر، سخنان ديگرى در اين باره آورده اند.

آنچه كه واضح و آشكار است اين كه اين ديار از ابتدا در نزد عرب سرزمينى مقدس به شمار مى آمده است. نام گذاريى كه مصرى ها بر اين سرزمين داشته و آن را سرزمين مقدس مى ناميده اند، گواه ما بر اين سخن است.

ايرانيان نيز كعبه را محترم مى شمردند و معتقد بودند كه روح «هرمز» در آن دميده شده است. آنان همواره از دير باز حج گزارده و در اين باره شاعر آنان پس از اسلام چنين سروده است:

و مازلنا نحجّ البيت قدما و نلقى بالأباطح آمنينا

و ساسان بن بابك سار حتى أتى البيت العتيق يطوف دينا

فطاف به و زمزم عند بئر لاسماعيل تروى الشار بينا

و ديگرى نيز گفته است:

زمزم الفرس على زمزم و ذاك من سالفها الأقدم

يهوديان نيز به كعبه احترام مى گذاردند و آن را به واسطه اعتقاد به دين حضرت ابراهيم عبادت مى كردند. مسيحيان عرب نيز احترامشان نسبت به كعبه كمتر از يهوديان نبود؛ آنان داراى عكس ها و تمثال هايى در درون كعبه بودند كه از آن جمله است، تمثال حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام در حالى پيكان چوبى در دست داشتند و عكس حضرت مريم و مسيح عليه السلام در آن هنگام عرب بت هاى خويش را بر اساس معبودات هر قبيله و عشيره اى در آن جمع كرده بودند به طورى كه بر بام كعبه نيز بت هايى قرار داده بودند.

تعداد بت ها به 360 عدد مى رسيد. «عمرو بن لُحَى» بزرگِ خزاعيان نخستين شخصى بود كه به هنگام امارتش بر مكه و كعبه بتى را در كعبه قرار داد. نامبرده زمانى كه به شام مسافرت كرده بود، عبادت بت ها را از آنان آموخته و عبادت «هُبَل» و «لات» و «مناة» را كه از الهه هاى قوم «ثمود» بودند و آثارى از فرهنگ آنان روى آنها نقش بسته بود، به اين سرزمين منتقل نمود.

ص: 236

سپس ساير قبايل عرب از او پيروى كردند به طورى كه هر قبيله بتى را به كعبه آورده و در آن مكان قرار مى داد. لازم به تذكر است كه آيين بت پرستى ميان عرب در مقايسه با ديگران در سطح كمترى مطرح بوده است. زيرا آنان همانند بت پرستان هندى و چينى و رومى و مصرى و جز اينها، ذات بت را نمى پرستيدند بلكه آن را به عنوان تقرب و نزديكى به ذات پروردگار، عبادت مى كردند.

وضع كعبه بدين صورت بود تا اين كه سرانجام رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال فتح مكه يعنى سال هشتم هجرى، به مكه وارد گرديدند و دستور دادند كه كليه بت هاى موجود در كعبه منهدم گردد. در روايتى كه از «اسامه» رسيده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه به درون كعبه وارد شدند، پس از ديدن عكس ها، دستور دادند كه آبى را فراهم كرده سپس با آن عكس ها را محو نمودند. «ازرقى» از «ابن عائذ»، از «سعيد بن عبدالعزيز» روايت كرده است كه: تصوير حضرت عيسى عليه السلام و مادرش در كعبه باقى ماند تا اين كه بعضى از مسيحيان «غسان» پس از اسلام آوردن، آنها را مشاهده كردند.

و نيز «عمر بن شيبه» گفته است: ابوعاصم از جرير روايت كرده است كه گفت:

سليمان بن موسى از عطاء سؤال كرد كه آيا تمثال هاى درون كعبه را درك كرده اى؟

گفت: آرى تمثال آذين شده مريم را در حالى كه فرزندش عيسى را در آغوش داشت در آن جا ديدم». (1) آرى، شأن كعبه در جاهليت اين چنين بود كه مردم با اديان گوناگون، آن را محترم مى شمردند و كعبه را عبادتگاهى براى خداى خود بر حسب دين و مذهب خويش قرار داده بودند، در اين مورد هيچ گاه كعبه نظيرى براى خود نداشته است و تنها مى توان به «بيت المقدس» اشاره نمود كه آن نيز همواره مورد احترام مسلمانان و مسيحيان و يهوديان بوده است. با اين تفاوت كه در آن مكان هر يك از گروه ها داراى جايگاه ويژه اى بوده اند و در آن به عبادت پروردگار خويش مى پرداخته اند. بنابراين گواهى بالاتر از اين براى شرف و بزرگى كعبه نمى توان يافت كه تمامى گروه هاى گوناگون با قطع نظر از اختلاف اديان آنان، در يك كلمه و آن پرستش پروردگار، در اين جايگاه گرد هم جمع شده اند.


1- نك: بلوغ الأرب فى مآثر العرب، ص 60

ص: 237

اين منزلت تا آنجاست كه به علت وجود جايگاه والاى كعبه در ميان قلب هاى مردم، حرمى را در اطراف آن گسترده و تا دور دست حريم آن به شمار مى آورند، به طورى كه هيچ انسانى بدان حرم وارد نگرديده مگر آن كه مُحرم شده و آنگاه كه بدان وارد شود، در حَرَم امن خواهد بود:

خداوند متعال به هنگام احتجاج بر مردم مكه اين چنين فرموده است: أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ (1).

احترام و امنيت حرم تنها به انسان منحصر نمى شود بلكه حيوان و گياه را نيز در بر گرفته و آن دو نيز در اين محدوده از احترام و امنيت برخوردار مى باشند.

پيش از اسلام مكه داراى حزبى بوده است كه بدان «حلف الفضول» مى گفتند. در تشكيل اين حزب، «بنى هاشم»، «بنى مطلب»، «بنى اسد»، «بنى عبدالعزى»، «بنى زهره» و «بنى تميم» گرد آمدند و پيمانى بستند كه بر اساس آن هر يك از قبايل موظف شدند به يارى هر مظلومى از ساكنين مكه و يا از ساير مردمانى كه بدان شهر روى آورده اند شتافته و داد وى را از ظالم بستانند. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در اين پيمان حضور داشتند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله در اين باره فرموده اند: «خود شاهد اين پيمان بودم كه در خانه عبداللَّه ابن جدعان بسته شد و اين پيمان از شتران سرخ مو در نزد من برتر بود و اگر در اسلام نيز به من پيشنهاد مى شد آن را قبول مى كردم».

فاصله ميان دايره حَرَم و نقطه مركزى آن يعنى كعبه، از سوى شمال و شرق و جنوب، در حدود پانزده كيلومتر و از سمت غرب در حدود يك سوم آن فاصله مى باشد.

حَدِ حرم از سوى جنوب مكانى است كه بدان «أضاه»- بر وزن نواه- گفته مى شود و از غرب با كمى تمايل به سوى شمال، دهكده «حديبيه»- كه «بيعة الرضوان» در آن جا صورت پذيرفت- واقع شده است. در راه «طائف» از شرق محلى است كه بدان «جعرانه» گفته شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصاً، از اين محل عمره به جاى آوردند. در پس اين دايره، دايره ديگرى قرار داد كه هر شخصى از آن عبور كند و قصد ورود به مكه را داشته باشد، بايد محرم گردد. فضاى ياد شده با اين كه منطقه حلالى به شمار مى آيد ليكن به عنوان


1- عنكبوت، 67

ص: 238

فضاى حرم نيز محسوب مى شود. بنابراين آنچه كه ملاحظه مى گردد در تمام ابعاد حرم در جهات سه گانه نخستين، عمران و آبادى وجود دارد كه هر گاه كسى قصد شرى را بر مكه داشته باشد و از آن حدود وارد گردد، ساكنين آن، خود را آماده جنگ با وى كرده و از ورود آن به منطقه حرم جلوگيرى مى كنند. اما سمت غربى آن كه در سوى دريا واقع شده و خالى از سكونت قبيله ها هم مى باشد بدليل وجود دريا از دشمن ترسى نيست، بنابراين حد حرم از «تنعيم» كه مكانى در فاصله پنج كيلومترى مكه مى باشد- قرار داده شده است.

با اين سخن، ميقات احرام، به مكان ملاقات شخصى با پادشاهى از پادشاهان بى شباهت نمى باشد. كه در اين مكان در كمال ادب و متانت به سوى ملاقات با او گام برمى دارد، آن چنان كه تصور نمايد در فضاى ديد او قرار دارد و صداى او هم شنيده مى شود كه شبيه بدان را در «طوب سراى» آستانه عليّه ملاحظه كردم. سنگى به ابعاد مختلف تا كنون در فضاى داخلى اين كاخ و در محلى كه ويژه جلوس سلاطين آل عثمان در زمان حال بوده قرار داشته است و شخص وارد بر سلطان از امرا يا سفرا در صورتى كه به هر يك از سنگ هاى ياد شده نزديك مى گرديد، سلامى مخصوص را انجام مى داد تا اين كه به نزديكى شاه مى رسيد و آن وقت زمين مقابل وى را مى بوسيد.

در دوران جاهليت، مردم فراوانى از تمامى سرزمين هاى عربى و غير از آن، براى انجام حج به سوى كعبه رهسپار مى گرديدند. در آن هنگام ماه هاى حج در نزد آنان عبارت بود از: شوال، ذى القعده و ذى الحجه. بنابراين ماهى را كه در آن مناسك حج به جا آورده مى شد ذى الحجه بود، و ماه پيش از آن را به علت حركت به سوى كعبه و نيز ماه بعد از آن را حاجيان به سوى ديار خويش باز مى گشتند و به اين جهت كه خودشان و اموالشان در امان قرار گيرند اين ماه ها را، ماه حرام به شمار مى آوردند.

به همين مناسبت، اين نام گذارى بر نام ماه هاى ياد شده نيز اثر گذاشت به طورى كه ذى القعده، ذى الحجه و محرم را به عنوان حرمت جنگ و خونريزى، ماه هاى حرام ناميده بودند. همچنين ماه رجب را نيز ماه حرام شمرده و بدان «شهر اللَّه الأصمّ» مى گفتند. يعنى ماهى كه در آن صداى اسلحه و صداى كمك و استغاثه شنيده نمى شود.

حال آيا رجب همين ماه كنونى تقويم قمرى است، چنانكه نزد «مُضَرِيان» بوده

ص: 239

است يا آن كه در حقيقت ماه «رجب أصمّ» همين ماه رمضان فعلى است، چنان كه مرسوم نزد «ربيعه» بوده است، مشخص نيست. زيرا قوم «ربيعه» كه در شمال بلاد عرب تا عراق زندگى مى كردند و به نظر مى رسد كه علت تأخير ماه رجب به رمضان در نزد آنها بدان جهت بوده است كه بتوانند در اين فاصله خود را به مكه رسانيده و سپس به يمن سفر نمايند و ماه شوال را در آن جا بگذرانند و مال التجاره خويش را به فروش رسانند سپس جهت انجام مراسم حج به مكه برگشته و از آن پس در حالى كه شاهد امنيت بر جان ها و اموال خويش باشند، به ديار خود مراجعت نمايند. بنابراين حركت آنان در ماه هاى حرام صورت مى گرفت. به همين مناسبت بود كه رجب «مضر» و رجب «ربيعه» را جهت تعيين زمان هر يك عنوان مى كردند.

گاه اتفاق مى افتاد كه در سال هاى «نَسِى ء» تحريمى كه مربوط به رجب است در ماه شعبان واقع مى شد و شخص اعلام كننده تأخير حرمت (ناسِىْ ء) ماه در موسم حج، اين ندا را به گوش همه مى رساند كه:

«خداوندا، من رجب آينده را حلال و شعبان را به جاى آن حرام مى شمارم».

و در نتيجه عرب در آن سال طبق همين برنامه اعلام شده عمل مى كردند.

به همين مناسبت آنان دو ماه رجب و شعبان را «رجبين» و محرم و صفر را «صفرين» مى ناميدند.

عرب همواره ماه ها را به تأخير مى افكند تا اين كه ميان سال هاى قمرى و شمسى يكسان شود بدين ترتيب كه آنان هر سه سال، يك ماه را به تأخير مى انداختند- كه تقريباً ميان سال هاى قمرى و شمسى همين مدت تفاوت وجود دارد- علت اين كار اين بود كه بدين وسيله آنان زمان حج را ثابت قرار مى دادند كه همواره با يكى از فصل هاى دو ربيع همزمان مى گرديد و سبب مى شد تا آنان به راحتى بتوانند بدون آن كه گرما و يا سرماى شديدى را تحمل نمايند، بدين ديار سفر كنند و در اين زمان به ويژه پشم، كُرْكْ، كره، روغن و چهار پايانى كه به وسيله آن تجارت مى كردند به وفور در دسترس آنان قرار داشت و آشكار است كه اين مواد ياد شده، در ماه مخصوصى از سال قمرى به طور مداوم در دسترس نمى باشد.

ص: 240

همواره عده اى از «بنى كنانه» كه معروف به «قلامس» بودند، عهده دار امر تأخير ماه ها بودند و براى نخستين بار قبيله «مضر» انساء ماه ها را در قرن دوم يا سوم پيش از هجرت آغاز نمودند. آنان اين كار را تنها در پايان دو ماه محرم و رجب انجام مى دادند:

پس آنها محرم را به صفر و يا رجب را به شعبان تاخير مى انداختند كه در اين حال شعبان را رجب و پس از آن را شعبان و ماه بعدى را رمضان قرار مى دادند و اين چنين تمامى ماه هاى سال را به تأخير مى انداختند.

شاعر آنان در اين باره چنين سروده است:

ألسنا الناسئين على معد شهور الحلّ نجعلها حراما

با اين كار سال قمرى هر سى سال يك بار تقريباً به گردش در مى آمد. در سال دهم هجرى ماههاى سال قمرى گردش كرده و در جاى اصلى و طبيعى خود از فصل هاى سال قرار گرفته بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام «خطبه وداع» در عرفات، در آن سال بدين نكته اشاره فرموده و گفتند: «اى مردم همانا گردش روزگار چنان گرديده است كه مطابق است با روزى كه خداوند آسمان ها و زمين را آفريده است.» و در اين سال بود كه خداوند به تأخير انداختن ماه ها را حرام نمود. در اين باره خداوند مى فرمايد: إِنَّمَا النَّسِى ءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً (1).

عرب همواره ماه رجب را به علت جدايى اين ماه از ديگر ماه هاى حرام، «فرد» مى خواند و گاه رجب را براى حج اصغر (2) يعنى عمره به كار مى بردند و تا كنون نيز حج رجبى ميان آنان معمول مى باشد و در مصر نيز هم اكنون در آمار نوزادان به كار مى رود كه مى گويند: كودك متولد رجبى است يعنى كوچك تر.

ماه هاى حرام نزد «غطفان» هشت ماه در سال بود كه بدان «بَسْل» (به فتح باء و سكون سين) به معناى تحريم گفته مى شد. در اين باره «اعشى بنى قيس» به آنان گفته است:


1- انفال، 37
2- در تفسير آلوسى به هنگام سخن درباره اين آيه «الحج أشهر معلومات» آمده است كه منظور حج اكبراست و حج اصغر همانا عمره مى باشد.

ص: 241

أجارتكم بَسْل علينا مُحَرَّم وجارتنا حِلٌّ لكم و حليلها

برداشت تحريم آنان از اين ماه ها، اين گونه بود كه بدان احترام مى گزاردند و در اين ماه هاى حرام سلاح خود را بر زمين مى افكندند و جنگ ستيز را كه پايه زندگى آنان به شمار مى آمد، ترك مى كردند و تا كنون نيز در بيشتر مناطق پيرامون جزيرة العرب، اين رسم برقرار مى باشد. در طول اين ماه ها ميان تمامى قبايل اين سرزمين، آرامش برقرار بود به طورى كه هيچ گاه مانعى به راه حج گزاردن هر يك از آن قبايل وجود نداشته و به همين جهت است كه عرب همواره از جنگ هاى چهار گانه اى كه در اين ماه ها رخ داده است، به عنوان جنگ هايى ننگين و رسوا ياد كرده و بدان «فجار» گويند، كه اين به معناى آن است كه در آن هرزگى و گستاخى صورت گرفته است.

«خداش بن زهير عامرى» در اين باره اين گونه سروده است:

فلا توعدينى بالفجار فإنّه أحلّ ببطحاء الحَجون المخازيا

اسلام نيز حرمت ماه هاى حرام را تأكيد نموده و در اين باره مى فرمايد: يَسْأَلُونَكَ عَنْ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ (1). نزول اين آيه بدين جهت بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله «عبداللَّه بن حجش» را به سوى «نخله» فرستاد. حضرت نامه اى بدو سپرد و دستور دادند كه دو روز پس از حركت از مدينه در ميان راه آن را باز گشايد. هنگامى كه نامه را گشود اين نوشته را در آن ديد: «همچنان حركت كن تا به نخله برسى و در آنجا اخبارى كه از آنان به تو مى رسد، ما را آگاه ساز» پس عبداللَّه رو به همراهان خويش كرده و گفت: در ميان شما هر آن كس كه رغبتى در شهادت دارد با من همراه شده و كسى كه خواهان آن نمى باشد مى تواند مراجعت نمايد. زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در اجبار به شما مرا نهى فرموده اند. پس به همراه ياران خويش كه هشت نفر بودند حركت كرد تا در نخله پايين آمدند در اين هنگام «عمرو بن حضرمى» به همراه گروهى از قريش با مال التجاره اى از آن نقطه عبور مى كردند. آن روز آخرين روز از ماه رجب بود.

پس به آنان حمله كردند و «ابن حضرمى» را به قتل رسانيدند و مردى از همراهان او را به


1- بقره، 127

ص: 242

اسارت درآورند به طورى كه سايرين به سوى مكه گريختند.

پس «عبداللَّه بن حجش» كاروان شتران را به سوى مدينه به حركت درآورد. هنگامى كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند، حضرت فرمود: «واللَّه ما امرتكم بقتال فى الشهر الحرام» يعنى به خدا قسم دستور نداده بودم كه در ماه حرام با آنان جنگ نماييد» هنگامى كه اين مطلب به آگاهى قريش رسيد. گروهى را به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله گسيل داشته و به حضرت عرض كردند: آيا جنگ در ماه هاى حرام جايز است؟ پس اين آيه شريفه در تحريم جنگ و خونريزى در ماه هاى حرام نازل گرديد، بعد از آن اين آيه نازل گرديد فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (1).

همواره قبايل عرب پيش از حج كنار هم جمع مى گشتند: ساكنين شمال در بدر، مَجنه در «مَرّ الظهران» كه در فاصله يك منزلى از شمال غربى مكه قرار داشت، گرد هم مى آمدند. ساكنين جنوب در «ذى المجار» كه در يك منزلى از عرفات از سوى جنوب شرقى آن واقع گرديده است و ساكنين شرق در عكاظ: ميان «قرن المنازل» و «طائف» كه فاصله آن از مكه دو منزل (در حدود يك صد كيلومتر) مى باشد، جمع مى گرديدند.

عرب ها پانزده سال پس از واقعه «فيل»، اين نقاط را به عنوان بازارى براى خود قرار دادند كه تا سال 129 هجرى همچنان ادامه داشت و از اين پس آنان به دو بازار عرفات و مكه اكتفا نمودند. بنابراين بازارهاى ياد شده به عنوان مراكزى براى رد و بدل كردن اموال تجارتى وهمچنين كنگره اى ادبى وفرهنگى به شمار مى رفت وبه اين ترتيب تصور مى كنم كه شما هم مانند من بر اين عقيده باشيد كه عرب يكى از پيشتازان در اين مطلب بوده و در اين ميان گوى سبقت را چندين قرن پيشتر از حكومت هاى پيشرفته ربوده است.

آرى در اين رهگذر مى توان اقرار نمود كه يونانيان با تشكيل اجتماعاتى در) Gymndsumes (جهت انجام مسابقات ورزشى به ويژه مسابقات المپيك كه از قرن هشتم پيش از ميلاد به وجود آمده بود و داراى تاجى بودند كه به آن تاج المپيك گفته مى شد و به قهرمان اين مسابقات اهدا مى گرديد، در اين باره پيش تاز از ديگران بودند.

آنان اين مسابقات را به منظور تربيت جسمى جوانان و آمادگى آنان براى جنگجو


1- توبه، 5

ص: 243

بودن ملت در نظر مى گرفتند و در پايان، پس از استحكام حكومت آنان، از اين مراكز گرد همايى به عنوان عرصه معلومات و افكار خود، استفاده مى نمودند.

اين مطلب همچنان ادامه يافت تا اين كه هم اكنون در اروپا به ويژه آلمان اين مراكز تعليم و تربيتى از قدرت و مهارت خاصى بهره گرفته است.

به اين ترتيب مى توان گفت كه بازارهاى عرب در اين ميان از ويژگى هاى خاص ديگرى نيز بهره مند بودند كه ديگران به پايه آن نمى رسيدند.

بازار «عكاظ» همواره در روز اول ماه ذى القعده برپا مى گرديد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله چندين بار پس از بعثت براى نشر دين اسلام در ميان قبايل بدين بازار روى آورد و در آن بازار حضرت با «بقس بن ساده» برخورد نمود و مورد احترام فراوان او قرار گرفت. «عكاظ» بزرگ ترين بازار زمان جاهليت به شمار مى آمده است زيرا اطراف آن، جمعيت فراوانى سكونت داشتند و از قدرت بيشترى برخوردار بودند كه به هنگام برپايى اين بازار همگى شركت كرده و بدان شكوه و عظمتى مى دادند.

آنان در اين بازار به خريد و فروش مشغول و نيز به سرودن اشعار و مشاعره ميان يكديگر پرداخته و نسبت به دارايى هاى خود از نسب عظيم و يا كارهاى بزرگ بر يكديگر فخر فروشى مى كردند.

اين كارها به ويژه در قرن اول پيش از هجرت، به اوج خود رسيده بود.

آنان داراى مجالسى بودند كه در اين گرد همايى ها منزلت هر گروه و قبيله از نظر شجاعت و فصاحت و آداب، مورد بررسى و شناسايى قرار مى گرفت و گاه در اين مجالس قبيله اى، دشمن خود را به عنوان خطا كار و انحراف از راه حق معرفى مى كرد كه بيشتر اين گونه مذاكرات و اصطكاك ها به مصالحه و آشتى خاتمه مى يافت و در اين ميان به محيط اجتماعى آنان سود فراوانى مى رسيد.

اشعار و سروده هاى زيباى آنان همواره به عنوان برترين، در كعبه آويز مى گرديد كه اين عمل خود موجب تكريم و شهادت بر برترى گويندگان آن در ميان عرب بود.

بزرگترين و مشهورترين اين آويزه ها، همانا «آويزه هاى هفتگانه» (1) در كعبه مى باشد كه


1- صاحبان هفتگانه اين آويزه ها به ترتيب بلاغت آنان عبارتند از:- امرؤ القيس بن حجر، كه در سال 94 پيش از هجرت درگذشته است. زهير بن ابى سلمى، كه در سال 52 پيش از هجرت درگذشته است. نابغه ذبيانى كه، در سال 19 پيش از هجرت درگذشته است. عمرو بن كلثوم، كه در سال 23 پيش از هجرت درگذشته است. حارث بن حلزه، كه در سال 34 پيش از هجرت درگذشته است. طرفة بن العبد، كه در سال 84 پيش از هجرت درگذشته است. عنترة العبسى، كه در سال 8 پيش از هجرت درگذشته است.

ص: 244

تاكنون نيز هنوز از فصاحت و بلاغت آن سخن به ميان مى آيد و به زبان هاى مختلف خارجى ترجمه گرديده است تا بتوانند بر عادات و اخلاق آنان در پيش از اسلام آگاهى يابند و گروهى از آنها به عنوان «آويزه هاى طلايى» (1) ياد كرده اند. (2) گفته مى شود آويزه «امرئ القيس» و «زهير»، شبيه به هم بوده است، زيرا هر دو به وسيله آب طلا نوشته شده و در خانه خدا آويز گرديده بود. اين آويزه ها برخى تا روز فتح مكه باقى مانده بود و بيشتر آنها به هنگام آتش سوزى كعبه، پيش از اسلام از ميان رفته است اين نسبت تنها ويژه دوران جاهليت نبوده است، زيرا پس از اسلام نيز اين عادت رواج داشته به طورى كه هارون الرشيد هم عهدنامه اى را كه در آن خلافت فرزندش امين پس از خود و مأمون پس از او نوشته بود، به مكه ارسال نمود تا در كعبه آويزان گرديد.

اين نامه تا دوران امين باقى بود و نامبرده آن را برداشت و پاره كرد. از آن پس هر يك از پادشاهان و سلاطين كه شرف خدمتگزارى به بيت اللَّه الحرام را به دست مى آوردند، لوحه اى را كه در آن نام سلطان به همراه زمان خدمتگزاريش به بيت را نوشته بودند به يادگار بر ديوار درونى كعبه قرار مى دادند.

كعبه همواره در دوران جاهليت از احترام ويژه اى برخوردار بود، تا اين كه پس از اسلام در سال دوم هجرت، از سوى پروردگار، قبله مسلمانان قرار گرفت، در حالى كه پيش از آن همگى به سوى بيت المقدس نماز مى گزاردند.


1- نويسنده كتاب «جمهرة اشعار العرب» آورده است كه صاحب اين آويزه هاى طلايى عبارتند از: حسان بن ثابت، عبداللَّه بن رواحة، مالك بن عجلان، قيس بن حطيم، احيحة بن جلاح، ابوقيس بن اسلت و عمرو بن امرئ القيس كه همگى اين افراد از قبيله اوس و خزرج بوده اند.
2- عقدالفريد، ج 3، ص 116، نوشته ابن عبد ربّه چاپ بولاق مراجعه شود.

ص: 245

خداوند تبارك و تعالى به پيامبر صلى الله عليه و آله و رسول خدا صلى الله عليه و آله محمد چنين فرمود:

قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ (1)

پس اين چنين شد كه از اين پس كعبه به عنوان قبله گاه مسلمانان قرار گرفت به طورى كه مسلمين در هر نقطه اى از كره زمين قرار داشتند. دور يا نزديك، شمال يا جنوب و شرق و يا غرب همگى رو به سوى كعبه نمودند و نماز خود را به سوى آن مكان به جاى آوردند.

كعبه مركز دايره مسلمانان گرديد كه همگى به وسيله ريسمان مستحكم دين خود:

دين توحيد، برابرى، برادرى و آزادى سالم به هم پيوستند و از صميم قلب خود براى آن احترام و تجليل والايى قايل شدند به طورى كه نمى توان عظمت آن را به زبان آورد.

مسلمانان هيچ گونه تفاوتى ميان مذاهب مختلف خود احساس نكردند و همگى با دلى واحد و زبانى يك صدا در پشت سر امامى يگانه به نماز مى ايستادند و با خداى خود به راز و نياز مشغول مى شدند.

اين عمل تنها گواه بر تسامح موجود ميان مسلمانان نيست بلكه بزرگترين دليل بر وحدت هدف آنان در عبادات و احساس همبستگى ميان آنان نيز مى باشد كه نظير آن در ميان مذاهب ديگر اديان ديده نمى شود.

خداوند طواف بر كعبه را يكى از فريضه هاى حج قرار داده و در هنگامى كه هر مسلمان مستطيع گشته و به حج مى آيد اين فريضه براى او- در هر زمان و مكان- واجب مى گردد.

عجيب آن كه هر مسلمان كه براى اولين بار نگاهش بر كعبه افتد، لرزش خاصى را در جسم خود احساس مى نمايد. اين احساس نه تنها از آن جهت است كه چشم او براى اولين بار به مكانى جديد افتاده كه تا به حال نديده است، بلكه اين جايگاه خود داراى هيبت و عظمت خاصى است كه بدين ترتيب در اين حال افراد دچار حالت هاى خاصى


1- بقره، 144

ص: 246

مى شوند و عظمت و بزرگى اين مكان آنان را آن چنان تغيير مى دهد و منقلب مى كند كه هر يك داراى احساس خاصى بوده و جسم ضعيف و كوچك خود را در برابر اين عظمت و بزرگى الهى آن چنان خرد و ناچيز مى بينند كه گاه برخى از آنان فريادهايى از روى ترس از دل برمى آوردند و زبانشان در مقابل عظمت الهى به لكنت مى افتاد.

برخى ديگر، آن چنان به گريه و استغاثه مى افتادند، به طورى كه حتى صداى آنان از دهان خارج نمى شد و نفس در سينه هايشان حبس مى گرديد.

به هر حال اين وضعيت نسبت به ترس هر انسان در مقابل پروردگارش و قدرت ايمان و متابعت يقينش در مقابل خالق، شدت و ضعف دارد.

طواف

طواف همان حركت در دايره مطاف را گويند كه تعداد دور آن هفت بار است و جمع آن را «اشواط» گويند. لازمه طواف، طهارت كامل مى باشد؛ و سزاوار است كه در دست طواف كننده چيزى مانند كفش و امثال اينها از اشياء كثيف نباشد. حركت طواف در آغاز از ركن «حجر الاسود» شروع مى شود و اگر بتوان آن را لمس كرد و يا بوسيد نيكو است و در غير اين صورت با توجه به حجر الاسود هفت بار (/ شوط) طواف را نيت مى كند و سپس با تكان دادن دست خود به سوى حجرالاسود مى گويد «بسم اللَّه اللَّه اكبر» آنگاه طواف خود را برگِرد كعبه آغاز مى كند در حالى كه خانه را در سمت چپ خود قرار داده و به دور از «شاذروان»، از پشت حجر حركت مى كند.

مطاف به شكل مدور تقريباً بيضى شكل از شمال رو به جنوب مى باشد.

زمين مطاف از مدتها پيش به وسيله مرمر پوشيده شده و سپس از سوى سلطان سليمان قانونى اصلاح و مرمت گرديده. هم اكنون مطاف در حد حرم دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله، وسعت دارد؛ فاصله بين خط انتهاى مطاف و كعبه، از سمت غرب و

ص: 247

جنوب، در حدود 19 متر و از سمت شمال و شرق در حدود 12 متر مى باشد. در نزديكى كنار در كعبه در شمال، قسمتى مربع شكل و فرو رفته وجود دارد كه وسعت آن در حدود دو متر از هر سو بوده كه بدان «معجن» گفته مى شود.

معجن جايگاهى است كه اسماعيل عليه السلام ملاط ساختمان را به هنگام بناى كعبه توسط حضرت ابراهيم عليه السلام آماده كرده است (1) در كنار معجن و بر روى شاذروان، سنگ نبشته اى را ديدم كه از مرمر بود و بر روى آن نوشته شده بود:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم أمر بعمارة المطاف الشريف سلطان الأنام الإمام الأعظم، المفروض الطاعة على سائر الامم، أبو جعفر المنصور المستنصر باللَّه أمير المومنين- بلّغه اللَّه آماله- و زيّن بالصالحات أعماله، فى شهور سنة ستة و ثلاثين و ستمائه و صلّى اللَّه على سيّدنا محمّد و آله».

بنابراين قطر دايره مطاف از شمال به جنوب در حدود 51 متر، از شرق به غرب در حدود 41 متر مى باشد و كعبه تقريباً در ميانه آن قرار گرفته است. در صورتى كه فرض كنيم به طور متوسط، هر شخص به هنگام طواف خود بر كعبه هر بار تقريباً صد متر را طى نمايد بنابراين در هفت بار، هفتصد متر را مى بايد بپيمايد در صورتى كه بدانى هر حاجى چندين بار در روز، طواف دور كعبه را انجام داده و حداقل پيش از هر نماز روزانه و يا پس از آن اين كار را انجام مى دهد، بنابراين هر حاجى اعم از جوان، پير و كودك، مرد يا زن، روزانه در حدود چهار كيلومتر را به وسيله پاهاى خود طواف مى كند، گو اين كه برخى از مردم چندين برابر اين مقدار را روزانه پيش از هر نماز و بعد از آن طى مى نمايند.


1- اين گفته نمى تواند صحيح باشد، زيرا لازمه وجود چنين استفاده اى اين است كه اين جايگاه در چهارطرف ديوارهاى كعبه قرار مى داشت و طبق تحقيقى كه در اين مورد صورت گرفته است، به تحقيق مى توان گفت كه اين فرو رفتگى مكانى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه جبرائيل به نماز ايستادند و كيفيت نماز را از جبرائيل آموختند. سپس در طول دورانهاى پس از ظهور اسلام، با تغيير و تحولى كه در زمين مطاف پيش آمد، براى مشخص كردن اين ناحيه، آن را بدين صورت قرار دادند. گواه بر اين سخن آن كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله، اين حفره بدين شكل و بدين نام وجود نداشته است لازم به تذكر است كه هم اكنون ديگر آثارى از اين حفره وجود ندارد. «مترجم»

ص: 248

«ابن بطوطه» در سفرنامه خود اين چنين گفته است كه: خود شاهد آن بوده است كه «ابوالقاسم محمد أزدى» وزير و بزرگ «غرناطه» هر روز هفتاد بار به دور كعبه طواف مى كرده است و تنها به هنگام «قيلوله» (پيش از ظهر) بر اثر شدت گرما، اين كار را انجام نمى داده است. بنابراين وى هر روز مسافت هفتاد كيلومترى را در طواف خود طى مى كرده است.

براى طواف، راهنمايانى وجود دارند كه به آنان «مطوف» گويند. هر مطوف داراى حاجيان ويژه اى است كه بر اساس تقسيم بندى كشورها و گروه ها در اختيار آنان قرار مى گيرند. در اين حال ترك ها، هندى ها، بخارى ها و مصريان، هر كدام داراى مطوفين ويژه اى براى خود مى باشند.

هر يك از كشورها و سرزمين ها در اختيار مطوف خاصى قرار دارد كه اين پست از پدر به فرزند به ارث رسيده و معمولًا اين تقسيم بندى از سوى امارت مكه، در اختيار آنان قرار داده مى شود. پيش از فرمان اخير مملكتى نيز هر يك از مطوفين، كشور يا قسمتى از حاجيان سرزمينى را در اختيار خويش داشتند و در اين صورت غير از او هيچ كس حق دخالت در امور آن حاجيان را به خود نمى داد. زيرا مطوف اين حق را از صاحبان قدرت در مكه خريدارى كرده بود، بنابراين خود عهده دار اين مسئوليت بود و امر و نهى به حاجيان هم در اختيار وى قرار مى گرفت.

در چنين حالتى بود كه مطوف بدون هيچ رحم و شفقتى با آنان رفتار مى كرد و در نتيجه موجب آزار و اذيت حاجيان مى گرديد. اما پس از آن كه فرمان ويژه در اين باره صادر گرديد، حاجيان آزاد بودند كه مطوف خويش را بر طبق خواسته خود اختيار نمايند.

كيفيت طواف اين چنين است كه مطوف غالباً حاجيان را پيش از نماز و يا پس از آن جمع مى كرد و طواف به دور كعبه را با آنان آغاز مى نمود. در اين حال شخص مطوف و يا يكى از فرزندانش هدايت گروهى را به عهده گرفته و در حين طواف دعايى مخصوص را با صداى بلند مى خواندند و گروه نيز از او تبعيت مى نمودند. گاهى مطوف فرزند خردسالى بوده كه سن او از شش يا هفت سال تجاوز نمى كرد كه در اين صورت برخى از

ص: 249

طواف كنندگان او را بر دوش خود حمل مى كردند و او در حالى كه دعاى طواف را با صداى بلند ادا مى كرد به همراه ديگران طواف به دور كعبه را نيز انجام مى داد. گروهى از طواف كنندگان اين مراسم را خود به تنهايى انجام مى دادند و دعا و راز و نياز خود را با پروردگار نيز به تنهايى انجام مى دادند.

پس از نماز صبح و عشا معمولًا مطاف آن چنان از جمعيت متراكم مى گردد كه شخص نمى تواند حركتى از خود نشان داده و با حركت مطاف كنندگان مى بايست حركت نمايد. هنگامى كه به نزديكى حجر الاسود مى رسند برخى آن چنان فشار مى آورند تا اين كه بتوانند آن را لمس كرده و استلام نمايند ليكن برخى هم از همان دور با اشاره دست خود اكتفا مى نمايند كه اين كار نيكوتر و پسنديده تر مى باشد. هر يك از حاجيانى كه قدرت راه رفتن نداشته باشند، بر تختى كه به وسيله چهار نفر و بر سر يا دوش حمل مى شود، سوار مى شوند و به دور كعبه طواف مى كنند. اغلب اين افراد را هندى ها به ويژه بنگالى ها و جاوه اى ها تشكيل مى دهند.

زيرا بيشتر حاجيان اين گروه را افرادى بالاتر از هشتاد سال تشكيل مى دهند و اين گروه افراد كهن سال در اين سن به اين ديار مقدس آمده اند و آرزوى مرگ خويش را نيز در آن مكان دارند، زيرا سعادت خويش را در مرگ در چنين مكانى مى دانند. افراد ياد شده در طول زندگى خود، امكانات سفر خود را با هر سختى و مشقتى فراهم مى آورند و در اين آرزو هستند. به همين سبب كه دو گروه ياد شده به علت ضعف مالى و جسمى، منبع بيمارى هاى فراوانى در اين ديار نيز بوده اند و موجب سرايت بيمارى در ميان ديگر حاجيان مى گردند. ضعف مالى در اين گروه عامل ديگرى است كه تأثير به سزايى در وضعيت سلامتى جسمى آنان مى گذارد.

علما و پيشوايان، فضايل فراوانى را براى طواف قايل شده و اصرار بر كثرت انجام آن دارند. و گفته اند كه هر شخص در صورتى كه قدرت انجام آن را نداشته باشد، در مسجد بنشيند و كعبه را تماشا كند.

پس از طواف، شخص طواف كننده جهت انجام نماز سنت، به سوى حجر

ص: 250

اسماعيل (1) مى رود و دو ركعت نماز را به عنوان پايان طواف در آن مكان به جاى مى آورد و در صورتى كه نتواند در اين محل نماز را انجام دهد، نماز خود را در كنار مقام ابراهيم به جاى مى آورد. مقام ابراهيم گنبدى است كه بر روى چهار ستون قرار گرفته و اطراف آن به وسيله مقصوره مربع شكلى از مس پوشيده شده كه طول هر ضلع آن در حدود سه متر و شصت سانتيمتر مى باشد كه اين مقام در انتهاى مطاف و در برابر در كعبه قرار گرفته است.

در ميان اين مقصوره، سنگ مقام قرار گرفته كه اين سنگ جايگاه دو پاى حضرت ابراهيم عليه السلام به هنگام بناى كعبه مى باشد و همچنين گفته شده است كه اثر دو پاى حضرت ابراهيم عليه السلام بر روى سنگ ياد شده به هنگام زيارت وى از مكه پس از تكميل ساختمان كعبه بوده است.

اين سنگ پيش از اسلام در «معجن»، در كنار كعبه قرار داشته است كه پس از روز فتح آن را ازكعبه دورساختند كه بدين وسيله آثار بت پرستى را به يك باره ازبين برده باشند (2).

بنابراين سرانجام سنگ را در اين جايگاه نصب نمودند و پس از آن گنبد كنونى را بر روى آن احداث نمودند و گفته مى شود كه: در زير آن سنگ دستگاهى وجود دارد كه حضرت ابراهيم عليه السلام به وسيله آن كعبه را بنا كرده است (3). پيش از اسلام عرب ها اعتقاد فراوانى بدين جاى پا داشتند و ضمن احترام فراوان آن را تقديس مى كرده اند و به همين منظور ابوطالب در سروده اى اين چنين گفته است:

و موطئ ابراهيم فى الصخر رطبة على قدميه حافياً غير ناعل

مقام ابراهيم عليه السلام داراى پرده اى ابريشمى از تار و پود زرين است كه همه ساله به همراه جامه كعبه از مصر براى آن ارسال مى شود.

در بالاى مقصوره از سوى شرق، سقفى قرار دارد كه عرض آن يك متر و هشتاد سانتيمتر است كه همواره اين سقف براى نماز گزاران در پس مقام ايجاد مزاحمت مى كند.

طواف كنندگان بعد از نماز خود در كنار مقام ابراهيم عليه السلام به سوى گنبد زمزم رهسپار مى گردند. اين گنبد داراى وروديى از سوى شرق است كه چاه زمزم مشهور در آن قرار گرفته است.

زمين آن پوشيده از مرمر زيبايى است كه توسط «سلطان سليمان» (عثمانى) ساخته شده و در حدود يك متر و نيم از سطح زمين ارتفاع دارد و در پشت آن حوض آبى قرار دارد كه سقاها به وسيله دلوهايى از آب زمزم آن را بالا كشيده و سپس كوزه هاى خود را از آن حوض آب پر مى كنند و در اختيار حاجيان قرار مى دهند. البته موارد ديگرى هم وجود دارد كه تنها براى افراد خاصى، مستقيماً از چاه زمزم آب خارج نموده و به وسيله كوزه هاى ويژه اى در اختيار آنان قرار داده مى شود. حاجيان اعتقاد فراوانى به آب زمزم دارند. و اين آب را در ظرف هاى خاصى كه بدين منظور آماده كرده اند قرار مى دهند.

مكيان در برابر حديثى كه در اين باره وارد شده است: «ماء زمزم لما شرب له» ادعا مى كنند كه آب آن براى هر چيزى مفيد مى باشد. به طورى كه برخى از آنان حتى ادعا مى كنند كه اين آب گرسنه را نيز سير مى كند. گمان مى برم كه خدمتگزاران چشمه، در فوايد آن مبالغه كرده اند به طورى كه در ذهن نوشندگان آن، وهمى به وجود آمده است.

زيرا استفاده كنندگان بر اساس اعتقاد خود هر يك برداشت خاصى از آن دارند: گروهى از آنان مى گويد:

لذتى كه در اين آب به شخص دست مى دهد در هيچ يك از آب ها وجود ندارد.

برخى ديگر آن را شيرين تر از عسل و لذيذتر از شير به شمار مى آورند و عده اى ديگر نظرى مخالف با آن دارند، به طورى كه «معرّى» در سروده خود اين چنين آورده است:


1- به نظر مى رسد كه نويسنده در اين مكان دچار اشتباه گرديده باشد زيرا دو ركعت نماز طواف در پس مقام ابراهيم به جا آورده مى شود گو اين كه برخى از حاجيان به ويژه مصريان دو ركعت نماز سنت را پس از اتمام طواف و سعى بين صفا و مروه، در حجر اسماعيل يا در مقابل آن در مطاف به جاى مى آورند. «مترجم»
2- در اين باره نيز اختلاف نظر فراوانى وجود دارد ليكن بيشتر تاريخ نگاران معقتدند كه در برخى از ايام سال براى نگهدارى از سنگ مقام ابراهيم عليه السلام، آن را به دورن كعبه مى برده اند و در موسم حج و يا برخى زمان هاى ديگر گاه آن را در كنار كعبه و گاه در جايگاه كنونى قرار مى داده اند، «مترجم».
3- اين گفته نمى تواند صحيح باشد؛ بلكه شهادت تاريخ ظاهراً سنگ مقام، خود از جانب پروردگار مأموربوده است كه حضرت را در نقاط مختلف كعبه بالا و پايين برد، «مترجم».

ص: 251

ص: 252

تباركت أنهار البلاد سوائح بعذبٍ و خصّت بالملوحة زمزم

آنچه كه از ظاهر حديث ياد شده آشكار مى گردد اين است كه آب زمزم داراى منافعى است و هر نوع بيمارى را شفا مى بخشد و در اين باره حديث شريف: «انها شفاء سقم» «دوايى براى هر بيمارى است»، وارد گرديده است.

در حقيقت اين آب، جرم سنگينى دارد چون داراى سودا و كلر و آهك و گوگرد و ازت و پتاسيم است به طورى كه اين مواد، آب را بيشتر شبيه به آب هاى معدنى بهداشتى نموده و استفاده اندك از آن داراى منافعى است ليكن زياده روى در استفاده از آن، موجب ضرر و زيان خواهد بود. اين نكته به ويژه در ايام غير موسم حج بيشتر داراى زيان است، زيرا در اين زمان چاه غير قابل استفاده شده و اهل مكه به علت شور بودن آن از آب آن استفاده نمى كنند و در نتيجه مقدار ازت آن افزايش مى يابد، به طورى كه آب آن غير قابل آشاميدن مى گردد.

به نظر مى رسد تأكيدى كه بر استفاده اين آب شده است به آن علت باشد كه حاجيان پس از پشت سر گذاشتن سختى ها و مشقت هاى راه، به هنگام ورود به آن مكان براى ضد عفونى كردن دستگاه گوارش خود به وسيله موادى كه در اين آب است، استفاده كنند كه در اين حال مى توان گفت مواد معدنى موجود در اين آب تأثير به سزايى در اين افراد داشته و در نتيجه استفاده از آن، اعضاى بدن و در نهايت جسم آدم را نشاط مى بخشد. پزشكان گفته اند كه: اين آب سود فراوانى براى كليه ها، معده، روده ها و كبد دارد.

فضل و برترى آب زمزم و ميزان شدت اعتقاد مردم در بركت آن، موجب گرديده است كه برخى از خدمه هاى مساجد در مصر، جرأت نموده و ادعا نمايند كه چشمه آبى كه نزد آنان در مسجد وجود داشته، داراى منفذى به چشمه زمزم در مكه بوده است و بدين ترتيب موجب گمراهى بعضى از ساده انديشان مسلمان گردند. همچنان كه هم اكنون اين مطلب درباره چشمه آبى كه در مسجد حنفى قاهره وجود دارد شهرت پيدا كرده است. اين افراد دروغ پردازى خود را اين چنين به اثبات مى رسانند كه

ص: 253

مى گويند: مردى از مصر هنگام حج به كنار چاه زمزم رفت و كاسه اى كه در دست او بوده ناگاه رها شد و به درون چاه سقوط كرد و پس از آن كه وى به قاهره مراجعت كرد، آن كاسه را در اين چشمه به دست آورد! بدين ترتيب مشاهده مى كنيد كه مردم بسيارى به سوى اين چاه مى آيند و خود را بدان متبرك كرده و به وسيله آب آن، خود را درمان مى كنند!

اعتقاد مردم درباره چشمه زمزم بدان جا رسيده است كه گروهى به ويژه مردمان داكار و هندى ها، قطعه هايى از پارچه بلندى را آورده و در چاه زمزم خيس مى كنند، سپس آنها را بر روى ريگ هاى صحن حرم پهن كرده و خشك مى نمايند.

پس از خشك شدن پارچه از آن كاملًا مواظبت و محافظت كرده و وصيت مى كنند كه هنگام مرگ، آن پارچه را براى آنان كفن نمايند.

تا آنجا كه برخى از آنان حتى آرزو مى كنند كه اين چاه مقدس، مقبره آنان باشد و بدين وسيله در زندگى اخروى از مقامى والا و جايگاهى نيكو برخوردار باشند.

در سال 1326 هجرى يكى از هنديان خود را به درون اين چاه افكند كه با سعى و كوشش مردم و آمدن غواصانى از جده، پس از جستجوى فراوان موفق به خارج كردن جسدش از چاه گرديدند و آب فراوانى را از چاه خارج كردند تا اين كه آب اين چاه مجدداً قابل استفاده گرديد.

اما اين نادان- كه نمى دانم آيا در رحمت خدا قرار گرفته است يا در عذاب و بدبختى آن (؟) كشته شد.

تاريخ عرب، همگى بر اين عقيده اند كه قدمت پيدايش اين چشمه به زمان ورود هاجر و فرزندش اسماعيل به مكه برمى گردد و اين چاه خود موجب عمران و آبادى اين شهر گرديده است. سپس آب آن مدتها خشكيد و محل آن از نظرها ناپديد گشت به طورى كه بدان «مضنونه» (1) نيز مى گويند.

چاه زمزم همچنان از ديده ها پنهان ماند تا اين كه به وسيله عبدالمطلب مجدداً حفر


1- پنهان شده. «مترجم»

ص: 254

گرديده و آب آن آشكار گرديد. از آن پس نيز «ابوجعفر منصور» و «مأمون» و ديگران از آنها هم بدان اهميت مى دادند و آن را توسعه دادند و تا كنون نيز اين چاه از سوى پادشاهان و سلاطين زمانه، مورد عنايت ويژه قرار دارد.

عرب نزديك است كه زمزم را يكى از اركان حج به شمار آورند. آنها به هنگام حج گزاردن نام آن را به همراه كعبه بر زبان مى آوردند. و در صورتى كه كسى مى خواست سوگند ياد كند، نام زمزم را پيش از مقام ابراهيم عليه السلام مى آورد و در سوگند خويش اين چنين مى گفت: «به خانه خدا، زمزم و مقام سوگند كه اين چنين نكرده ام» و اين سنتى بوده است كه عرب از دوران اسماعيل تا كنون بدان عمل مى كرده است.

بدين جهت بعضى از حاجيان عرب را مشاهده مى كنيم كه به صورت گروه گروه در مسير خود، به زمزم وارد مى شوند و هنگامى كه به كنار حوض آن در نزديكى چاه مى رسند، دستار از سر برداشته و آب زمزم را بر سر و روى خويش مى ريزند؛ به طورى كه تمامى پيكر آنان خيس مى شود و سپس خوشحال و خندان از آن محل خارج مى شوند.

اين شدت علاقه به زمزم به حدى است كه حتى چوب دستى خدمتگزاران چشمه كه آنان را وادار به خروج مى كردند نيز هيچ گونه تأثيرى در عدم انجام آن عمل نمى گذارد.

همان طورى كه اعتقاد به آب زمزم در آداب و رسوم ويژه مسلمانان وجود دارد، هنديان نيز نسبت به رود «گنج» و درياچه «مادن» اعتقاد مقدسى دارند و مسيحيان نيز به آب «اردن»- كه در فاصله بيست كيلومترى شرق بيت المقدس قرار دارد و بدان «نهر الشريعه» يا «رود شريعه» مى گويند- اعتقاد و علاقه فراوانى دارند و حاجيان آنها به سوى آن مكان مى روند و در جايگاهى كه حضرت مسيح عليه السلام در آن غسل تعميد نموده است با استحمام و شستشوى خود، بدن خويش را بدان تبرك مى گردانند.

پس از آن شستشوى، مسيحيان مقدارى از آب نهر الشريعه را در ظروفى ويژه مى ريزند و به ديار خود مى برند و به ديگران هم هديه مى نمايند. در ميان مسيحيان، بيشتر مردمان روسيه و قبطى ها به اين آب اعتقاد دارند، ليكن فرنگيان به آب «لورده») Lovrdes (در جنوب فرانسه اعتقاد دارند كه اين اعتقاد كمتر از اعتقاد مسيحيان به آب «اردن» نمى باشد.

ص: 255

شكست امرا و پادشاهان در مقابل تغيير مقام و عظمت كعبه در ديدگاه مردم

اشاره

از آنچه كه گذشت، آشكار مى گردد كه كعبه همواره در دوران جاهليت و اسلام در نزد مردم بزرگ و محترم بوده است. و هيچ يك از پادشاهان پيش از اسلام و پس از آن نتوانستند حركتى را انجام دهند و اقدامى نمايند كه به وسيله آن، مقام و عظمت كعبه را در نظر مردم تغيير دهند. «تُبَّع بن حسان» پادشاهى از ملوك «حمير» نخستين كسى بود كه در راه بازگشت از جنگ با اوس و خزرج در يثرب، تصميم گرفت كه كعبه را ويران سازد! او كه يهودى بود و احبار يهود وى را همراهى مى كردند، توسط آنها از اين كار منع شد و در مقابل جامه اى براى كعبه تهيه نمود و به سوى كشور خويش باز گشت. همچنين «غطفان» حرمى را همانند حرم مكه- در قرن اول پيش از هجرت- به قصد توجه عرب بدان مكان و اعراض از مكه بنا نمود، در آن هنگام پادشاهى به نام «زهير بن حباب» بر عرب حكومت مى كرد و هنگامى كه اين خبر به او رسيد گفت: «به خدا سوگند! نمى تواند چنين خبرى درست باشد و من زنده باشم». پس در ميان قوم خود ندا داد و گفت:

اين وظيفه ما عرب ها است كه با آنان جنگ كنيم و آنان را از اين كار باز داريم. پس قوم او به وى جواب مثبت دادند و ميان آنان و سپاه غطفان جنگ شديدى درگرفت كه در پايان پيروزى از آن زهير شد و حرم آنان را ويران نمود.

ارتش حبشه در حوالى سال 60 پيش از هجرت، براى انتقام از «ذى يَزَن» پادشاه «حمير» كه مسيحيان نجران را- كه از اقوام او بوده اند- مورد آزار قرار داده بود، به يمن وارد گرديدند و سرانجام بر او چيره گشتند و اداره امور كشور را به دست گرفته و بر مردمش حكومت كردند. سپس حكومت به دست «ابرهة الاشرم» افتاد.

او در صنعا- قليس- (/ كليسا) را بنا نهاد و از آن پس براى آنكه حج گزارى عرب را بدان سوى متوجه نمايد، ارتش خود را براى ويرانى كعبه به حركت درآورد. هنگامى كه

ص: 256

به طائف رسيد، در آن جا درنگ كرد و گروهى را به سوى مكه رهسپار نمود تا اموال مردم آن شهر را به تاراج برند در اين غارت دويست شتر از عبدالمطلب به تصرف آنان درآمد.

پس عبدالمطلب نزد ابرهه آمده و تقاضا نمود كه شتران او را باز پس دهد.

ابرهه به او گفت: «تو درباره شتران خود با من صحبت مى كنى؟! در حالى كه خانه اى كه جزء اعتقادات دين تو و دين پدران تو است رها مى سازى و تو مى دانى كه من براى ويرانى آن به اين ديار آمده ام؟!». پس عبدالمطلب به او جواب داد: «أنا ربّ الإبل وللبيت ربّ يُحْميه» يعنى «من سرپرست شتران هستم و خانه خود داراى سرپرستى مى باشد!».

در اين هنگام ابرهه شتران او را پس داد و هديه اى نيز به او تقديم كرد سپس عبدالمطلب به مكه وارد شد و مردمان آن را اين چنين مورد خطاب نمود:

يا أهل مكه! قد وافاكمو ملك مع الفيول على أنيابها الزرد

هذا النجاشى قد سارت كتائبه مع الليوث عليها البيض تتقد

يريد كعبتكم واللَّه مانعه كمنع تُبَّع لما جاءها حرد

ابرهه به مكه نزديك گشت. هنگامى كه به نزديكى مزدلفه يعنى به كوه هايى كه بدان «جبال النار» يا كوه هاى نار مى گويند رسيد، گروهى پرنده به نام ابابيل در آسمان ظاهر گشت و پرتاب سنگ هاى ريزى از گل كه به اندازه دانه عدسى بيش نبودند، آغاز كردند.

هنگامى كه لشكريان ابرهه به مكه رسيد، بيمارى وبا در ميان آنان شيوع يافت و بدون شك اين سنگريزه هايى كه از سوى پرندگان پرتاب گرديد همه داراى ميكروب وبا بود؛ گواه بر اين سخن، گفته عكرمه است كه مى گويد: «هر شخصى كه سنگ ريزه بدو اصابت نمود دچار بيمارى وبا گرديد».

شايد اين سنگريزه ها از كانونى آلوده به وبا در سرزمين عرب يا غير از آن، به وسيله اين پرندگان به اين سو آورده شد و در حقيقت تقدير الهى آن چنان كه مى بايست انجام مى گرفت، صورت پذيرفت. لشكر حبشه، فيل مشهور نزد عرب، به نام «محمود» را، به همراه داشت. اين نام در صورتى كه مغولى نباشد بيشتر به نام هندى نزديك است و معمولًا بر نوع عظيم الخلقه فيل اطلاق مى شد كه هم اكنون نيز در زبان فرنگى بدان ماموت) Mamovth (گفته مى شود.

ص: 257

لشكريان قصد آن داشتند كه آن فيل را به سوى مكه به حركت درآورند، ليكن او قادر به حركت نبود و در همان جا جان داد. گفته مى شود: او را در مكان مشهور به «باب جرول» دفن نمودند كه هم اكنون محمل مصرى در اين نقطه اردوگاه خود را بر پا مى سازد. در اين نقطه پيش از اين نيز گنبدى وجود داشت كه به وسيله «شريف عون الرفيق» منهدم گرديد.

هنگامى كه ابرهه شدت بيمارى را در ميان قوم خويش ديد، از اين سرزمين گريخت و در نتيجه لشكر او از هم گسيخت و در اين هنگام سيلى بر آن مكان سرازير شد و بيشتر لشكريان او را غرق كرد و باقى مانده هم در اثر بيمارى از ميان رفتند البته تعداد اندكى از آنان هم خود را به يمن رسانيدند و خبر حادثه را به آنان اطلاع دادند اين حادثه در سال ولادت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رخ داد و عرب «عام الفيل» را به عنوان مبدأ تاريخ به شمار مى آورد كه تا زمان هجرت با آن شمارش مى نمود؛ به عنوان مثال آنان رخدادها را به پيش از عام الفيل يا پس از آن شمارش مى كردند و نسبت مى دادند.

«ابن كلبى» گفته است كه: حادثه فيل بيست و سه سال پيش از ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله رخ داده است.

مورخ يونانى مالالاس) Malals (در كتاب تاريخ خود كه در آكسفورد به سال 1691 ميلادى به چاپ رسيده است، اين چنين ذكر كرده: « «ابرهة الاشرم»، در حمله خود به مكه، سوار بر عرابه اى بوده است كه به وسيله چهار فيل يدك كشيده مى شده است».

ابن زبعرى در اين باره ابياتى سروده است كه در اينجا به دو بيت آن بسنده مى كنيم:

سائل أمير الجيش عنّا ما ترى ولسوف ينبى الجاهلين عليمها

ستون ألفا لم يؤوبوا أرضهم بل لم يعش بعد الإياب سقيمها

لازم به تذكر است كه بيمارى وبا پيش از اين در سرزمين عرب شناخته نشده بود! مورخ نامى بروكوبيوس) Procope (كه در سال 500 ميلادى متولد گرديده است و در سال 562 به مقام وزارت در قسطنطنيه رسيده، گفته است:

نخستين بار آثار ظهور بيمارى وبا در سال 544 ميلادى در شهر «بيلوسيوم» مصر

ص: 258

پديدار گشت. «بيلوسيوم» شهرى گسترده و بزرگ بود كه هم اكنون تپه هاى آن ميان «پور سعيد» و «دمياط» هنوز پا بر جا مى باشد.

سپس ميكروب اين بيمارى در سال 569 به قسطنطنيه منتقل گرديد كه اين سال، همان سالى بود كه لشكريان ابرهه در اطراف مكه به اين بيمارى دچار گرديدند. بعيد به نظر نمى رسد كه بادها و يا پرندگان اين ميكروب را در اين هنگام به اين سو آورده و آن حادثه را آفريده باشند.

بدون شك اين گفته خود مى تواند گواه درستى باشد، زيرا در آن هنگام مصر در زير نفوذ امپراطورى روم قرار داشت.

گواه اين سخن، گفته جهانگرد معروف بروس) Brvce (ايقوسى در سفرش به حبشه، بين سالهاى (1768- 1772 ميلادى) مى باشد كه در اين باره مسايل تاريخى، جغرافيايى و تاريخ طبيعى اين ديار را به رشته تحرير درآورده است.

نامبرده در اين باره ذكر كرده است كه اين واقعه را در كتابهاى حبشه خوانده است.

ابرهه به علت شيوع بيمارى وبا در لشكريانش محاصره مكه را رها كرده و از آن منطقه گريخته است (1) و سپس نتيجه گيرى مى كند كه اين بيمارى در آن زمان، شرق را در برگرفته و تعداد بى شمارى از مردم را به هلاكت انداخته است، تا آنجا كه «رازى» رساله مشهور خويش را درباره وبا و حصبه به نگارش درآورد. اين رساله داراى ارزش والايى نزد پزشكان فرنگى است كه تا كنون نيز اين ارزشمندى ادامه داشته. زيرا به وسيله آن، توانستند از شدت شيوع آن جلوگيرى كرده ولى در اين حال اين بيمارى وبا همچنان در ميان بنى آدم شيوع داشت، تا اين كه به وسيله استاد «جونر») Jonner (انگليسى، واكسن بيمارى وبا كشف گرديد و استفاده از آن، در سال 1769 ميلادى به اوج خود رسيد و در نتيجه استفاده اين واكسن، بيمارى جان سوز وبا كم كم از ميان جامعه رخت بر بست به طورى كه هم اكنون اثرى از آن در جوامع و كشورهاى پيشرفته به چشم نمى خورد. ليكن


1- سيد قطب در تفسير اين سوره به تفسير «شيخ محمد عبده» اشاره كرده مى نويسد: سياق اين سوره و نيزمعنى «كَعَصْفٍ مَأكول» نادرستى اين تفسير را ثابت مى كند، زيرا بيمارى وبا پيكر بيماران را متلاشى نمى كند، آن چنان كه آن سنگريزه ها با ابرهه و لشكريان او كرد. فى ضلال القران، ج 6، ص 3975 و 3976

ص: 259

هم اكنون در سرزمين هاى عربى به علت عدم توجه بدان، هنوز اين بيمارى فراوان به چشم مى خورد. به همين منظور شخصى كه عازم سفر به اين سرزمين ها بوده، به وسيله واكسن اين بيمارى، خود را در برابر آن مصونيت مى بخشد.

و از عجايبى كه در سرزمين عرب مشاهده كردم اين بود كه صاحب شتر سالم هيچگاه اجازه نمى داد شترش به همراه شترى كه داراى بيمارى پوستى است حركت نمايد، زيرا ترس آن داشت كه اين بيمارى به شتر سالم اش سرايت نمايد؛ در حالى كه عرب ها اين نكته را نسبت به جان خويش در نظر نمى گيرند و فرزند خود را كه دچار بيمارى پوستى شده بود از ساير برادران سالم او جدا نمى ساختند و از سرايت اين بيمارى خطرناك به ديگران بيمى به خود راه نمى دادند!! آرى، خداوند داراى مخلوقات متفاوتى است. در دوران «مقتدر عباسى» طايفه اى در عراق به نام «قرامطه» ظهور نمود كه اين گروه را از مواليان «محمد بن حنفيه» فرزند حضرت على بن ابى طالب عليه السلام به شمار مى آورند (1) گروه مذكور، افراد خارج از مذهب خويش را كافر به شمار مى آوردند.

نخستين شخص آنان «ابوطاهر قرمطى» بود كه خانه اى در دهكده «هَجَر» (2) بنا كرده و بدان نام «دار الهجرة» داد. او تصميم آن داشت كه حج را، به آنجا منتقل نمايد. بدين جهت به سوى راه هاى ختم شده به مكه روى آورد و حاجيان بيت اللَّه الحرام را مورد غارت و اذيت قرار مى داد. در اين ايام، از ترس او مراسم حج قطع گرديد. و قرمطى به همراه گروه بسيارى از لشكريان خود به سوى مكه رهسپار شد و در ايام حج مردان او به همراه اسبان خويش به حرم وارد شدند و كشتار عظيمى از طائفين و عاكفين (اعتكاف كنندگان) و نماز گزاران در آن جا به عمل آوردند. اين شد كه در حدود سى هزار نفر را در مكه و شعب هاى آن هلاك ساخته و درِ كعبه را از جاى درآورده، و پوشش هاى طلاى آن را از روى آن خارج ساختند. سپس آنچه را كه در خزانه بيت اللَّه الحرام از جواهرات گرانقدر و قيمتى وجود داشت، به يغما بردند. همچنين حجر الاسود را از جاى آن خارج كردند و


1- اين نسبتى بيش نمى باشد، زيرا آنان در عقايد خود گمراه بودند، تا آنجا كه برخى از مسلمانان آنان راخارج از دين به شمار مى آورند، «مترجم».
2- دهكده اى مشهور در بحرين.

ص: 260

پس از آنكه گنبد زمزم را ويران ساختند، به سوى سرزمين خود، رهسپار شدند.

از اين پس جايگاه «حجر الاسود» تهى مانده و مردم به آن جايگاه خالى، خود را متبرك مى ساختند. پس از مرگ ابوطاهر، قوم او ديدند كه امكان ندارد مسير حج گزاران كعبه را به سوى كشور خود تغيير دهند. «شنبر بن حسين قرمطى» حجر الاسود را به مكه آورد- در حالى كه آن را در ميان طوقى از نقره قرار داده بود تا بدين وسيله از جدا شدن قطعه هاى شكسته شده آن كه به هنگام خارج ساختن از جايگاهش آسيب ديده بود، جلوگيرى نمايد- پس حجر الاسود همانند حالا كه آن را مى بيند، در جاى خود قرار داده شد. در سال 411 هجرى، مردى در هيأت درويش به حرم وارد شد و با عمودى از آهن كه در دست داشت بر حجر الاسود كوبيد. در اين هنگام مردم مكه بر او هجوم آوردند و او را به هلاكت رسانيدند. در نتيجه حركت اين مرد سه قطعه به اندازه ناخن انسان از سنگ جدا گرديد كه مجدداً سه قطعه ياد شده در جاى خود اتصال داده شد آن چنان كه غير قابل تشخيص مى باشد. ادعا مى كنند كه «حاكم بأمر اللَّه فاطمى» (1) آن مرد را فرستاده بود تا حجر الاسود را خرد كرده و بتواند روى مسلمانان را از كعبه به مسجد خود در كنار «باب الفتوح» قاهره متوجه گرداند!

همچنين برخى عقيده دارند، كوششى كه «عبدالملك بن مروان» در ساختمان بيت المقدس نمود و آن را با عظمت، مستحكم و زيبا بنا نمود، بدين جهت بوده است كه مسلمانان شام و مصر و قسمت هايى از شمال و غرب آن را كه بر آنان حكومت مى كرده است به سوى آن مكان متوجه گرداند و در صورتى كه پيروزى از آن «ابن زبير» شود و سرزمين حجاز را زير نفوذ خود درآورد، محلى براى حج مسلمانان داشته باشد. همچنان كه ادعا مى كنند: «منصور عباسى» هنگامى كه شهر بغداد را بنا كرد و كاخ مشهور خود يعنى كاخ طلايى را در آن شهر ساخت، در كنار آن «قبة الخضرا» را بنا كرد و زيور آلات فراوانى را در آن به كار برد تا نظر مردم را بدان سوى متوجه سازد. اما اين گفته ها و ادعاها، همگى تهمت بوده و افراد ياد شده، هيچ گاه چنين منظورى نداشته اند.


1- به نظر مى رسد كه اين مطلب ادعاى دروغين بوده و در نظر داشته اند كه فاطميان را كه داراى مذهب علوى بوده اند بد نام نمايند. «مترجم»

ص: 261

اين جانب احتمال مى دهم كه آنچه هم اكنون ساده لوحانى از كشاورزان مصرى مى گويند كه: روزگارى خواهد آمد كه راه حج «مكه» قطع شود و مردم همگى حج خود را در آرامگاه سيد «بدوى» در «طنطا» به جاى آورند. اين سخنان در نتيجه طرز تفكر سياسى برخى از پادشاهان مصر بوده كه حتى با از ميان رفتن آنها، متأسفانه هنوز اين توهم غلط در اذهان اين ساده لوحان باقى مانده است. بنابراين نتيجه اين گونه افكار غلط است كه مى گويند: گنبدى را بر وضوخانه ميانه صحن مسجد ابن طولون در قاهره بنا كرده اند و نام آن را كعبه قرار داده اند! نمى دانم اين نامگذارى در چه دورانى صورت گرفته است و آيا در دوران ابن طولون بوده است يا نه؟ مشخص نيست. در هر صورت اين گونه نام گذارى ها از سوى افرادى نادان صورت مى گيرد ما از درگاه بارى تعالى براى آنان طلب مغفرت مى كنيم. هم اكنون خدمتگزاران كعبه مشرفه، همواره چشم از حركت طواف كنندگان برگرد كعبه مكرمه برنمى دارند و در اين ميان توجه خاصى به ايرانيان دارند زيرا مكيان معتقدند، آنان افراد گناه كارى هستند و در صورتى كه فرصتى به دست آورند، حجر الاسود را آلوده مى كنند!!؟ همچنين مكيان ادعا مى كنند كه در سال 1088 هجرى و در سال 1143 هجرى و نيز در سال 1155 هجرى بدين كار اقدام كرده اند و بدين وسيله در نظر داشته اند كه توجه مردم را از آن سلب نمايند!!

اين مطلب دور از عقل به نظر مى رسد و در اين گفتار تنها مى توان گفت: حقيقت اين است كه غالباً پيروان مذهبى، پيروان مذهب ديگر را متهم نموده و از هر گونه بر چسب نسبت به آنان دريغ نمى كنند. تأييد بر اين سخن گفته «عصامى» در تاريخ وى كه مى گويد: خود آلودگى بر حجر الاسود و پرده كعبه را در سال 1088 هجرى مشاهده كرده است. وى همان جا احتمال داده است كه آن آلودگى خميرى از كوبيده عدس بوده كه مكيان براى متهم كردن شيعيان، خودشان اين كار را انجام داده اند.

اما در سال 1155 هجرى اين آلودگى در كعبه، تنها مسأله اى سياسى بيش نبود. زيرا در آن سال پادشاه ايران «نادر شاه» نماينده اى را به سوى «شريف مسعود» فرستاده بود و از او خواستار اقامه نماز پنجمى در حرم براى شيعيان شده بود. شريف اين درخواست نادر را براى دولت عثمانى ارسال نمود و آنان شريف را متهم كردند كه از طرفداران ايران

ص: 262

مى باشد. شريف هم به منظور رفع تهمت از خويش، دست به چنين كار زشتى زد و اعلان نمود كه شيعيان مبادرت به چنين امر زشتى نموده اند تا آنها را متهم نمايد. از اين پس بود كه بر بالاى منبرها آنان را لعن مى كردند و هم اكنون نيز در حرمين اين لعن ادامه دارد (1)!!

هداياى بيت اللَّه الحرام

بيت اللَّه الحرام به علت جايگاه ويژه اى كه در نزد مردم از قديم الايام تا كنون داشته و دارد همواره به جهت احترام و ارادت به آن، از سوى مردم هدايايى بدان تقديم گرديده است و با زينت هاى زيبايى آراسته گرديده است. در آغاز اين هدايا در چاهى به نام «غبغب» كه در درون كعبه احداث كرده بودند، نگهدارى مى گرديد. ليكن در اين ميان همواره از سوى بعضى پرده داران كعبه حيف و ميل مى گرديد. هنگامى كه از بقاياى اين هدايا دو غزال زرين به همراه دو شمشير طلايى كه از سوى «ساسان» (2) پادشاه ايران به كعبه اهدا شده بود به عبدالمطلب رسيد، آنها را به صورت ورق طلايى تغيير شكل دادند و بر در كعبه آذين نمودند.

در دوران «عبداللَّه بن زبير» نيز ستون هاى درون كعبه به وسيله صفحه هايى از طلا آراسته گرديد. «عبدالملك بن مروان» نيز به وسيله عامل خود در مكه، «خالد بن عبداللَّه قسرى» را با سى هزار دينار، به مكه فرستاد كه به وسيله آن مبلغ در كعبه و ستون هاى درون آن را طلا پوش كنند. سپس فرزندش وليد هم هزينه اى ديگر را جهت ساختمان مسجد الحرام بدان افزود. همچنين از سوى هارون الرشيد به وسيله كار گزارش در مكه سالم بن حجاج هيجده هزار دينار زر ارسال گرديد كه تمامى آن زرها به صورت پوششى زرين بر در كعبه كوبيده شد، به طورى كه ميخ ها و دو حلقه در كعبه و درگاه آن از طلا ساخته شد. گفته مى شود: «متوكل عباسى» نيز يكى از زواياى كعبه را با طلا پوشانيد كه


1- در طول تاريخ همواره مظلوميت شيعه و شيعيان را مى توان به خوبى لمس نمود و تهمت هاى ناروايى كه بر اين پيروان حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله زده اند همواره حقانيت آنها را به اثبات مى رساند. «مترجم»
2- ساسان، سر سلسله دولت ساسانيان بود كه اين پادشاهى از سال 225 ميلادى تا سال 651 ميلادى برايران حكومت كرد و در اين سال مسلمان ها ايران را فتح كردند.

ص: 263

شايد به وسيله طلا شكاف آن را پوشانيده باشند. لازم به تذكر است هم اكنون از اين ماده براى استحكام اجزاى گران قيمت نيز استفاده مى شود سپس درگاه در كعبه را به وسيله پوشش هاى نقره اى آراست و نيز دو بازوى در كعبه را پس از آن كه به وسيله برخى از امراى مكه به يغما برده شده بود، از طلا ساخت.

همچنين ذكر شده است كه مادر «مقتدر عباسى»، در سال 310 هجرى دستور داد، كليه ستون هاى درون كعبه، از طلا پوشيده شود، تا اين كه «قرامطه» در سال 317 هجرى به مكه وارد شدند و تمامى زينت هاى ياد شده را از درون كعبه به تاراج بردند.

در سال 552 هجرى، به فرمان خليفه «المتقفى» در كعبه تعويض شد و در ديگرى كه به وسيله صفحه هاى طلايى پوشيده شده بود، جايگزين آن گرديد.

وى از در قديمى كعبه تابوتى براى خويش ساخت كه پس از مرگ او را در آن دفن نمايند.

در طول دوران هاى گذشته همواره از سوى سلاطين و پادشاهان و امرا هداياى نفيس و گران سنگى به بيت اللَّه الحرام تقديم شده است كه در اين ميان نيز دست ستمكاران و راهزنان از چپاول نسبت به آن كوتاه نبوده است. اين افراد گاه از ميان پرده داران و گاه از سوى ديگران يعنى غير پرده داران است. از پادشاهان و امرايى كه پس از دستبرد اين اشرار به خانه خدا، مجدداً زينت هايى براى آن تهيه كردند، مى توان «سلطان ناصر قلاوون» و سپس «سلطان سليمان قانونى و سلطان مراد چهارم»، را نام برد.

جامه كعبه

پديد آمدن جامه كعبه به دورانى بس طولانى باز مى گردد. نخستين بار كعبه از سوى «تُبَّع ابوكرْب اسعد» پادشاه حمير پوشانيده شد، اين اقدام وى در زمانى بود كه نامبرده از جنگ با يثربيان در سال 220 پيش از هجرت مراجعت مى كرد. در آن هنگام وى كعبه را به وسيله «بُرْد يمانى»، پوشش داد. همچنين براى آن درى ساخت و قفلى نيز قرار داد.

نامبرده در اين باره با افتخار اين چين سروده است:

ص: 264

ورد الملك تُبَّع (1) و بنوه ورّثوه جدودهم و الجدودا

اذ جبينا جيادنا من ظفار (2) ثم سرنا بها مسيرا بعيدا

فاستبحنا بالخيل ملك قباذ (3) و ابن اقلود (4) جاءنا مصفودا

فكسونا البيت الذى حرم اللَّه ملاء مقصباً و بروداً

وأقمنا به من الشهر عشرا و جعلنا لبابه اقليدا (5)

ثم طفنا بالبيت سبعا و سبعا و سجدنا عند المقام سجودا

از آن پس جانشينان او، همواره از او پيروى كردند و كعبه را به وسيله پوست و قباطى (/ نوعى پارچه مصرى)، براى زمانى دراز، مى پوشانيدند. سپس مردم جامه هايى را از انواع مختلف پوشش به كعبه اهدا مى كردند و آنها را بر كعبه مى پوشاندند هرگاه كه بر جامه كعبه آسيبى وارد مى گرديد، جامه ديگرى را جايگزين آن مى كردند. اين وضع تا دوران «قصى» ادامه پيدا كرد و از اين پس قصى هزينه اى را براى هر يك از قبايل تعيين كرد كه به وسيله آن سالانه جامه كعبه را تغيير مى دادند. اين سنت در ميان فرزندان او نيز ادامه داشت. «ابوربيعة بن مغيره» پيش از اسلام براى مدتى سالى يكبار هزينه جامه كعبه را خود به عهده گرفته بود و بعد از او قبايل قريش آن را به هزينه خويش تغيير مى دادند. اين رسم به عدل معروف گرديد زيرا قبايل قريش هزينه آن را ميان خود تقسيم مى نمودند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله كعبه را به وسيله پارچه هاى يمانى پوشانيد. سپس بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله عمر و عثمان و ابن زبير و عبدالملك بن مروان نيز آن را پوشانيدند (6).


1- تبع لقبى بوده است كه بر پادشاهان حمير اطلاق مى گرديده است. اين لقب هم اكنون به امپراطور داده مى شود.
2- ظفار شهرى بزرگ از شهرهاى يمن بوده است و هم اكنون نيز باقى مانده هاى اين شهر عظيم به صورت تپه هايى ميان عدن و صنعا، به چشم مى خورد و امروز هنوز سرزمينى بدين نام به يادگار باقى مى باشد.
3- پادشاهى از پادشاهان ايران بوده است.
4- شايد اميرى از امراى عراق و يا شام بوده است.
5- به معناى كليد.
6- در كتاب «قرب الاسناد» تأليف عبداللَّه بن جعفر حميرى از دانشمندان سده سوم هجرى و زنده در سال 300 هجرى، به سند خود از امام جعفر صادق عليه السلام و آن حضرت از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «على عليه السلام پرده كعبه را همه ساله از عراق مى فرستاد»، ص 65 «مترجم»

ص: 265

هنگامى كه خليفه- مهدى عباسى- در سال 160 هجرى حج به جا آورد، كعبه داراى چندين جامه بر روى يكديگر بود. پرده داران كعبه نزد او شكايت بردند و از ترس ريزش سقف كعبه، خواستار سبك كردن پرده هاى روى آن شدند. پس نام برده دستور داد جامه هاى اضافى را از روى كعبه برداشتند و فرمان داد كه از اين پس تنها يك جامه بر كعبه پوشيده گردد. كه اين مطلب تا كنون نيز به همين صورت ادامه پيدا كرده است.

اما پرده درونى كعبه. در كتاب «محاضرة الاوائل» نوشته سكتوارى درباره پرده درونى كعبه اين چنين ذكر شده است كه: نخستين بار درون كعبه از سوى مادر عباس بن عبدالمطلب پوشانيده شد. اين مطلب هنگامى بود كه عباس گم شده بود و مادرش نذر كرد در صورتى كه او را پيدا كند، درون كعبه را با «ديباج» بپوشاند كه اين چنين نيز كرد.

عباسيان به جامه كعبه توجه ويژه اى داشتند و همواره آن را از ابريشم سياه- كه شعار آنان بود- مى پوشانيدند. عباسيان اين پرده را در شهر «تنيس» (1) مصر كه در ريسندگى پارچه هاى گران قيمت شهرت به سزايى داشت، مى بافتند. اين شهر منطقه اى مرزى در شمال «دمياط» بود كه به علت توقيف كشتى هاى فرنگيان در جنگ هاى صليبى در آن جا- و عهده دار شدن مصر براى نگهدارى آنها- به فرمان ملك كامل در سال 624 هجرى، ويران گرديد. كه تا كنون تپه هاى باقى مانده از ويرانه هاى اين شهر، در نزديكى شهر مطريه (دقهليه) به چشم مى خورد. «فاكهى» در اخبار مكه، گفته است: بر روى جامه كعبه در ناحيه ركن غربى آن نوشته اى را بدين صورت ملاحظه كردم: «مما أمر به السرى بن الحكم و عبدالعزيز بن الوزير الجروى بأمر الفضل بن سهل ذى الرئاستين و طاهر بن الحسين سنة سبع و تسعين و مائة» (2).

همچنين قسمتى از قباطى مصر را ديدم كه در ميانه اركان آن، با خط دقيق به رنگ سياه اين نوشته وجود داشت «مما أمر به أمير المومنين المأمون، سنة ست و مأتين» و نيز بر روى جامه اى از جامه هاى اهدا شده از سوى المهدى به كعبه اين نوشته وجود داشت


1- ر. ك، مقريزى به ماده «تنيس».
2- ترجمه: «به فرمان سرى بن الحكم و عبدالعزيز بن الوزير جروى به دستور فضل بن سهل ذو الرياستين و طاهر بن الحسن در سال 197».

ص: 266

«بسم اللَّه بركة من اللَّه لعبد اللَّه المهدى محمد أمير المومنين أطال اللَّه بقاءه، مما أمر به اسماعيل ابن ابراهيم أن يصنع من طراز تنيس على يد الحكم بن عبيدة سنة اثنتين و ستين و مائة».

و نيز جامه اى از قباطى مصر را ديدم كه بر روى آن، اين نوشته وجود داشت «مما أمر به عبداللَّه المهدى محمد أمير المومنين أصلحه اللَّه، محمد بن سليمان أن يصنع من طراز تنيس، كسوة الكعبه على يد الخطاب بن مسلمة عامله، سنة تسع و خمسين و مائة». يكى از پارچه هاى تنيس در دهكده اى بود كه بدان «تونه» گفته مى شد كه گاهى جامه كعبه در آن جا بافته مى شد. «فاكهى» گفته است:

«همچنين جامه اى را كه از سوى هارون الرشيد براى كعبه از قباطى مصر بافته شده بود، بر روى آن اين نوشته را ديدم: بسم اللَّه بركة من اللَّه للخليفة الرشيد عبداللَّه هرون أمير المومنين أكرمه اللَّه، مما أمر به الفضل بن الربيع أن يعمل من طراز تونه، سنة تسعين و مائة».

عباسيان همچنان درباره جامه كعبه اهتمام ويژه اى به خرج مى دادند تا اين كه دولت آنان رو به ضعف گذاشت كه در اين هنگام، جامه كعبه گاه از سوى پادشاهان يمن و گاه از سوى پادشاهان مصر بدان جا ارسال مى گرديد. سپس اين امر در پادشاهان مصر استقرار يافته و در اين هنگام «ملك صالح»، فرزند «ملك ناصر بن قلاوون» دو دهكده «باسوس» و «سند بيس» از توابع «قليوبيه» را بدين منظور وقف نمود از اين پس همه ساله جامه سياه رنگ برونى كعبه از اين جا به مكه ارسال مى گرديد و هرگاه پادشاه يا سلطانى تغيير مى كرد، جامه درونى كعبه را كه از ابريشم سرخ بود، به همراه پرده سبز رنگ ديگرى كه ويژه حجره شريف نبوى بود، به مكه ارسال مى داشت. هنگامى كه دولت عثمانى بر مصر چيره گرديد، همواره پرده حجره شريف نبوى و جامه درونى كعبه را آنها ارسال مى كردند و دولت مصر عهده دار جامه برونى كعبه بود.

از آن تاريخ همواره مصر جامه كعبه را همه ساله به اين ديار ارسال مى نمود كه اين جامه عبارت بود از: هشت قطعه پرده از ابريشم سياه كه بر جاى جاى آن جمله «لا اله الا اللَّه محمداً رسول اللَّه» بافته شده بود. طول هر پرده در حدود پانزده متر و عرض

ص: 267

متوسط آن پنج متر و چند سانتيمتر بود كه هر دو قطعه از پرده هاى ياد شده، بر سمتى از ديوارهاى كعبه آويزان مى گرديد.

اين پرده به وسيله حلقه هايى آهنين كه بر روى سقف كعبه قرار گرفته بود، با استحكامى خاص اتصال مى يافت. سپس قطعه هاى پرده به وسيله ريسمان و پارچه هايى به هم دوخته مى شدند. اين پرده ها از پايين به وسيله حلقه هايى كه روى شاذروان نصب شده بود، محكم مى گرديد. و اين گونه، هر قطعه از پرده اى را كه بر كعبه اهدا مى شد كنار آن به وسيله اين پارچه ها به هم متصل مى گرديد و در پايان با قرار گرفتن تمامى قطعات پارچه هاى اهدايى، همانند پيراهنى به صورت مربع سياه، اطراف كعبه را مى پوشانيد سپس بر يك سوم بالاى كعبه و بر روى جامه آن، كمربندى به نام «رِنكا» قرار داده شد؛ اين كمربند شامل چهار قطعه پارچه بافته شده از تارهاى طلايى بود كه با خط زيباى عربى به صورت برجسته آيات قرآنى بر آن نقش بسته بود. اين نوشته ها به همراه ديگر تزيينات جامه كعبه، در دوران مرحوم «اسماعيل پاشا» خديو مصر به خط خطاط مشهور نادره نابغه مرحوم «عبداللَّه بك زهدى» نوشته شده بود. روى اين كمربند و در سويى كه در كعبه در آن سمت قرار دارد، اين نوشته به چشم مى خورد بِسم اللَّه الرَحمنِ الرَحيم وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ و بر روى قسمتى كه حجر الاسود در آن قرار دارد، نوشته شده است: بِسم اللَّه الرَحمنِ الرَحيم قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنْ الْمُشْرِكِينَ. إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ. فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ، بِسم اللَّه الرَحمنِ الرَحيم وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَنْ لَاتُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ و بر سمت مقابل مقام مالكى اين نوشته قرار دارد: لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا

ص: 268

وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ. ثُمَّ لِيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ.

و بر سمت چهارم كه در آن ناودان قرار دارد، اين نوشته ديده مى شود: فى أيام دولة مولانا السلطان الاعظم ملك ملوك العرب و العجم السلطان محمد الخامس خان ابن السلطان عبدالمجيد خان ابن السلطان محمود خان الغازى ابن السلطان عبدالمجيد خان ابن السلطان احمد خان ابن السلطان محمد خان ابن السلطان ابراهميم خان ابن السلطان مراد خان ابن السطان عثمان خان خلد اللَّه تعالى ملكه.

جامه كعبه همه ساله در خانه اى وسيع در «خرنفش» مصر ساخته مى شود كه اداره اين مركز بر عهده دوست ارجمندم «عبداللَّه فائق بك» مى باشد كه در دوران مديريت وى، تغييرات فراوانى در كيفيت ساخت اين جامه به وجود آمده است، به طورى كه هر سال آن را نيكوتر از سال پيش مى سازند.

هزينه ساختن جامه كعبه هم اكنون از سوى اداره ماليه پرداخت شده كه مبلغ آن سالانه معادل 4550 جنيه مصرى مى باشد.

صورت ريز اين هزينه ها عبارتند از:

515 جنيه هزينه قطعه مزين به تار و پود طلا و نقره كه طلاى آن شامل 14935 مثقال و نقره سفيد آن شامل 3805 مثقال مى باشد.

1664 جنيه دستمزد كارگران پرده نقش دار كه 47 نفر مى باشند.

1111 جنيه هزينه ابريشم و دستمزد كارگران بافنده آن كه تعدادشان هفتاد نفر مى باشد.

200 جنيه هزينه وسايل كار.

150 جنيه هزينه شب جشن كه همه ساله به هنگام حركت كاروان صورت مى گيرد.

60 جنيه هزينه خرج كارگران كه در روز پايان كار جامه كعبه به آنها پرداخت مى شود.

850 جنيه دستمزد ماهانه خدمتكاران و مستمرى اداره كنندگان اداره جامه كعبه مى باشد.

4550 جنيه مجموع مخارج فوق مى باشد.

هم اكنون پس از مراجعت جناب خديو از سرزمين حجاز ايشان دستور دادند كه عنايت و توجه بيشترى به جامه كعبه شود و به همين منظور هزينه بيشترى را در اختيار

ص: 269

اين اداره قرار دادند كه مسئولين اين اداره بتوانند جامه مجلل و زيباترى را براى كعبه تهيه نمايند.

همراه جامه كعبه، همواره پرده در كعبه- از بيرون كه بدان «برقع» گفته مى شود- و نيز پرده «باب التوبه»- از درون كعبه- و كيسه كليد بيت اللَّه الحرام، پرده مقام ابراهيم عليه السلام و پرده در منبر حرم شريف كه از ابريشم بافته شده و تار و پودش از طلا و نقره مى باشد، وجود دارد (1).

به هنگام پايان كار جامه كعبه، كاروان عظيمى در حوالى نيمه ماه ذى القعده به راه مى افتد كه با حضور جناب خديو و يا جانشين وى همراهى مى شود.

كاروان ياد شده با شكوه و جلال خاصى حركت مى كند و ابتدا از جايگاه ويژه اى كه بدان «مصطبة المحمل» گويند به سوى مسجد امام حسين عليه السلام به راه مى افتد در اين مسجد، مسئول سازنده جامه آن را در حضور نماينده اى از سوى قاضى القضات مصر و با نظارت امير الحاج آن سال، در اختيار مسئول محمل مصرى قرار مى دهد. پس از نوشتن صورت مجلس رسمى در مجلس ياد شده، جامه ها را در صندوق هاى ويژه اى كه بدين جهت تهيه شده قرار مى دهند و سپس به همراه كاروان محمل، به سوى مكه ارسال مى گردد.

همراه جامه كعبه، همه ساله دو ظرف مسى بزرگ كه مملو از گلاب نيكو براى شستشوى كعبه مكرمه مى باشد، ارسال مى گردد.

در آنجا، جامه كعبه در حضور علما و بزرگان مكه و با گواهى آنان، تسليم شيبى، بزرگ پرده داران كعبه مى گردد و نام برده آن را تا صبح روز عيد قربان در منزل خويش نگهدارى مى كند.

در صبح روز عيد قربان، جامه كعبه بر دوش عده اى از مردان به مسجد الحرام حمل مى شود و پس از برداشته شدن جامه پيشين كعبه، جامه جديد را به كعبه مى پوشانند. در اين هنگام معمولًا به علت آن كه بيشتر مردم در منى هستند، به استثناى تعدادى اندك، مسجد الحرام خالى از جمعيت مى باشد.


1- جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه مى توانيد به مقالات مندرج در مجله وزين ميقات شماره 25 به بعد زير عنوان جامه كعبه در طول تاريخ مراجعه نماييد. «مترجم»

ص: 270

اما جامه قديمى كعبه، قسمت زر دوزى شده آن، معمولًا براى جناب شريف ارسال مى شود. اما در صورتى كه حج در روز جمعه باشد، اين قسمت براى جناب خليفه ارسال مى گردد. ساير قسمت هاى جامه كعبه نيز در اختيار شيخ شيبى قرار داده مى شود و نامبرده آن را ميان حاجيان به فروش مى رساند. در كنار «باب السلام»، مغازه هايى بدين منظور وجود دارد تا اين قطعه را در آنجا به فروش رسانند. چند روز پيش از حج، شيبى در حدود دو متر از پايين جامه كعبه را قطع مى كند و به وسيله پارچه سفيدى كه بدان «احرام» گويند، آن را جايگزين مى سازد. اين كار نزد من بى معنى به نظر مى رسد- شايد اين كار به علت آن باشد كه پيش از موسم قطعه هاى آن را به قيمت گران ترى در اختيار حاجيان قرار دهد. عُمَر همه ساله جامه پيشين كعبه را پس از برداشتن از روى كعبه ميان حاجيان تقسيم مى نمود. پس از او عثمان نيز از او پيروى مى كرد، تا اين كه قسمتى از آن را بر بدن زنى حايض مشاهده نمود و از آن پس دستور داد حفره اى را مهيا كنند و جامه كعبه را در آن قرار دهند و خاك بر روى آن بريزند كه مبادا شخص جنب يا حايضى آن را به عنوان لباس بپوشد.

با توجه به اين موضوع عايشه به وى گفت: «جامه كعبه را پس از برداشتن از روى كعبه حتى در صورتى كه لباسى براى حايض شود به فروش رسان، اشكالى ندارد و پول آن را در راه خدا و ابن السبيل به مصرف برسان». از آن پس دوباره سنت فروختن جامه كعبه معمول گرديد كه هم اكنون هم ادامه دارد و فروشندگان آن، درآمدش را به خودشان اختصاص داده اند.

محمل

اشاره

برخى از تاريخ نگاران، ابتداى ظهور محمل را به سال 645 هجرى دانسته و گفته اند: محمل همان كجاوه اى است كه «شجرة الدر» ملكه مصر به هنگام اداى فريضه حج در سال 645 هجرى از آن استفاده نمود و پس از آن نيز اين كجاوه، به صورت سنتى

ص: 271

قرار گرفت كه همواره پيشاپيش كاروان هاى حاجيان به راه مى افتاد و به علت آن كه جايگاهى براى نشستن ملوك و پادشاهان بود، هيچ گاه شخص ديگرى بر آن سوار نمى گرديد. آنچه به نظر مى رسد اين است كه محمل، تاريخى كهن تر از اين داشته و احتمالًا تاريخ آن به پيش از اسلام نيز مى رسد. زيرا محمل به شترى اطلاق مى شد كه حامل هدايايى براى كعبه معظمه بود؛ همچنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز محملى- كه در آن هدايايى براى بيت اللَّه بود- ارسال نمودند.

در تاريخ نام محمل «عراقى»، محمل «يمنى»، محمل «ابن الرشيد» (1)، محمل «ابن سعود» و محمل «ابن دينار»- كه ابتدا به سوى خارطوم و سپس به وسيله راه آهن به پور سودان و از آنجا با كشتى از راه دريا به جده مى آمد- همگى شترهايى بودند كه كالاهاى آنان را به حرمين مى آوردند. اين محمل ها، همواره با قطعه اى ساده از پارچه «جوخ» پوشيده مى شدند. همچنين محمل «نظام» را كه متعلق به پادشاه حيدر آباد هند بود، مى توان ذكر نمود؛ اين محمل به همراه حاجيان كشور خويش، به سوى مكه مى آمد و هداياى حرمين شريفين را با خود به اين ديار حمل مى نمود.

در تاريخ سودان، نوشته «نعوم بك شقير» آنجا كه درباره «دار فور» تحت عنوان «صرة الحرمين» سخن گفته است، اين چنين آمده:

«غوريان، مستقل از ساير دولت هاى روى زمين حكومت مى كردند و هيچ گاه «جزيه» به احدى- به استثناء حرمين شريفين- پرداخت نمى كرد. اينان همه ساله در هيأت كاروان محمل، به همراه كالا و نقدينه هاى خود، ابتدا به سوى مصر مى آمدند و در حالى كه پر پرندگان و صمغ و ساير خيرات كشورشان را به همراه آورده بودند، در آنجا به فروش مى رساندند و نقدينه هاى اين فروش، پشتوانه مالى محمل آنان نيز به شمار مى آمد. سپس به همراه ساير حاجيان مصرى به صورت كاروانى به سوى حرمين شريفين به حركت درمى آمدند».

در اين هنگام محمل «شجرة الدر» نيز در پيشاپيش اين كاروان حركت مى كرد و


1- امير محمل ابن الرشيد را «سبهان» مى ناميدند.

ص: 272

هداياى خانه خدا را در كجاوه اى كه به زيباترين تزيين ها مزين گرديده بود، حمل مى نمود و كم كم عنايت و توجه بيشترى به اين قضيه شد به طورى كه خدم و حشم فراوانى را به آن افزودند و اين وضعيت بدان جا رسيد كه حتى در نزد پادشاهان مصر نيز، سنتى به شمار مى آمد، به طورى كه آنها تزيين و آرايش آن را هر سال نسبت به سال ديگر افزايش مى دادند تا آنجا كه سنگينى پرده محمل به حدى رسيد كه شتر حامل محمل هم نمى توانست كالاى ديگرى غير از آن را با خود حمل كند! (پرده محمل كنونى نيز به همراه چهار چوب كجاوه آن، در حدود 14 قنطار (1) است) و اما اين كه از آن پس، هدايايى كه ارسال مى گرديد در صندوق هايى قرار داده مى شد و با ساير شتران كاروان حمل مى گرديد نيز به همين جهت بوده است.

در روز خروج محمل از مصر، جشن باشكوهى برپا مى گردد؛ اين رسم از دوران دولت ايوبيان تا كنون به يادگار مانده است.

اين جشن، هم اكنون نيز در قاهره روز تماشايى به شمار مى آيد، به طورى كه سربازان سواره و پياده، پاسداران محمل، همراهان و خدمتگزاران آن ها، از زنبوركچى ها و باربندان و پيشاپيش كاروان، امير الحاج- كه از سوى جناب خديو سالانه تعيين شده و غالباً هم از پاشاهاى ارتشى انتخاب مى گردد- حركت مى نمايند.

كاروان محمل پس از حركت با آداب و رسول سنتى خاص، در اطراف ميدان قلعه به سوى سكويى- كه جايگاه جلوس جناب خديو و رجال حكومتى والا مقام اعم از وزراى گرانقدر، علماى اعلام و بزرگان پايتخت، در روز جشن بود- حركت مى كند.

در اين نقطه مأمور پرده كعبه، در حالى كه زمام شتر محمل را به دست دارد پيش مى آيد و آن را به جناب خديو مى سپارد؛ سپس خديو آن را تسليم امير الحاج مى كند كه در اين هنگام توپخانه ها هم شليك مى كنند.

آن گاه كاروان به صورت نظام يافته و در حالى كه بزرگانى از صوفيه، سربازان، شتر محمل و در مقدمه آن امير الحاج حركت و در پشت سر بعد از آنها خدمه محمل،


1- هر قنطار برابر 93/ 44 كيلوگرم است. «مترجم»

ص: 273

ساربانان و طبال ها، در حالى كه سوار بر شتران خويش هستند، همگى با چنين آرايشى به حركت درمى آيند. اين كاروان به سوى «محجر» و سپس «درب الاحمر» حركت مى كند و از دروازه مويد عبور نموده سپس از «غوريه»، «نحاسين» و «باب النصر» گذشته و به «عباسيه» وارد مى شود؛ كاروان در اين نقطه متفرق مى شود و همراهان محمل به درون چادرهاى ويژه اى- كه براى آنان در عباسيه برافراشته شده است- وارد مى شوند. محمل در اين هنگام در ميانه آن محيط نهاده مى شود تا هر كسى كه به عنوان تبرك، قصد زيارت آن را دارد، به مقصود خود برسد.

در روز سفر به سوئز، محمل را همراه ساير وسايل و ذخيره هاى آن در واگن ويژه اى- كه بدين منظور در ايستگاه «عباسيه» مهيا گرديده است- مى گذارند و در آغاز به سوى سوئز و سپس از آنجا- از راه دريا- به سوى جده حركت مى كنند پس از آن مسير از راه خشكى به سوى مكه حركت مى نمايند.

در سال 1328 هجرى، محمل و نيروى انتظامى آن، ابتدا به سوى اسكندريه حركت و در روز 10 نوامبر سال 1910 ميلادى جشن باشكوهى در آن جا برپا گرديد كه در اين مراسم حضرت خديو نيز حاضر گرديدند.

كاروان محمل سپس از راه دريا به سوى «يافا» و سپس از آنجا به سوى «مدينه منوره» حركت كرد و پس از زيارت از راه فرعى به سوى مكه رهسپار گرديد و به عنوان انجام فريضه حج به سوى «جده» و «طور» آن گاه به سوى «سوئز» و در پايان به «قاهره» وارد گرديد.

هم اكنون دولت سعى و كوشش فراوانى دارد كه مسير حركت كاروان محمل را به راهى هموار كه رنج و سختى آن كمتر باشد، تغيير دهد.

محمل مصرى داراى دو پرده بود:

يكى پرده روزانه كه پارچه اى سبز بود و ديگرى پرده زر دوزى شده، كه تنها هنگام مراسم رسمى روى محمل قرار داده مى شد. در روزهايى كه كاروان در مكه اقامت داشت، محمل را ميان «باب النبى» و «باب السلام» مى گذاشتند و پرده روزانه را بر روى آن مى پوشانيدند. اين مكان در اين زمان جايگاهى بود كه مردم از نژادهاى گوناگون به

ص: 274

سوى آن مى آمدند و آن را زيارت مى كردند، چون اين محمل- به استثناى زمان حركت كاروان به صورت رسمى- همچنان در آن مكان قرار داشت. هنگام حركت كاروان محمل به سوى «مدينه منوره»، گاه به وسيله راه خشكى از مسير راه سلطانى يا فرعى يا شرقى مى رفت و يا اين كه از راه دريا از «جده» به «ينبع» و از آن جا به وسيله راه خشكى به «مدينه» وارد مى شد. همچنين گاهى از «ينبع» از راه خشكى به شهر «وجه» و سپس از آن جا به ايستگاه «علا» مى رفت و از آن نقطه نيز به وسيله راه آهن به «مدينه منوره» وارد مى شد. هم اكنون كاروان محمل به علت آزار و اذيت اعراب راه خشكى در مسير مكه و ينبع و به جهت خواسته هاى فراوان و دريافت مستمرى بيشتر، راه اخير را انتخاب كرده و از اين طريق خود را به مدينه منوره مى رساند.

هنگام نزديكى محمل به «مدينه منوره»، جشن باشكوهى برپا گرديده و محمل از «باب العنبريه» بدان شهر وارد مى شود و در لحظه ورود به شهر، بيست و يك گلوله توپ شليك مى گردد.

هنگامى كه كاروان به «باب المصرى» مى رسد، تمامى افراد كاروان، به پاس احترام به مقام رسول خدا صلى الله عليه و آله از مركب هاى خويش پايين مى آيند و با پاى پياده به سوى حرم پيامبر صلى الله عليه و آله رهسپار مى گردند. آن گاه كه به «باب السلام» مى رسند، بزرگ حرم پيش مى آيد و زمام شتر محمل را به دست مى گيرد و آن را بر پله در بالا مى برد و سپس در فضاى گسترده آنجا به زمين مى نشاند. در اين هنگام، محمل از روى شتر برداشته مى شود و به جايگاه ويژه اش در حرم- كه در غرب منبر شريف است- برده مى شود و بر زمين قرار داده مى شود. سپس پرده زر دوزى شده را از روى آن برمى دارند و پرده سبز را جايگزين آن مى كنند. امير الحاج و مستخدمين همراه او همگى در اين لحظه لباس خدمتگزاران حجره شريفه را به تن مى كنند- (اين لباس شامل عمامه و لباده سفيدى بوده كه كمربند سفيدى نيز بر آن بسته مى شده است)- و با احترامى خاص پرده محمل را از «باب الشامى» به درون حجره شريف مى برند و آن را در كنار آن دَر جانب مقام حضرت فاطمه عليها السلام قرار مى دهند.

اين پرده تا روز خروج محمل از مدينه، همچنان در محل ياد شده باقى مى ماند و

ص: 275

سپس در روز خروج، همانند روز ورود آن به مدينه، پرده زر دوزى شده را بر محمل قرار مى دهند.

هنگام بازگشت محمل به مصر، جشن باشكوهى به مناسبت ورود آن برپا مى شود كه اين جشن با حضور جناب خديو و يا جانشين او برگزار مى گردد. پس در اين هنگام كاروان از «عباسيه» به سوى قلعه مى رود- از همان راهى كه قبلًا از آن جا خارج گرديده بود تا اين كه به سكويى كه جايگاه جناب خديو است برسد- جناب خديو زمام شتر را از دست امير الحاج مى گيرد و به دست مأمور سازنده پرده مى سپارد در اين لحظه توپخانه ها نيز شليك مى كنند و به اين صورت جشن به پايان مى رسد.

پرده زر دوزى شده محمل در خزانه اداره ماليه به وديعت سپرده مى شود. پرده رسمى محمل، هر بيست سال، يك بار تعويض مى گردد كه هزينه آن بالغ بر هزار و پانصد جنيه مصرى مى باشد.

اما پرده سبز محمل، همواره در طول سال روى آن كشيده شده است و در كنار قبر «يونس سعدى» در «باب النصر» قرار داده مى شود. گمان دارم نامبرده در طول دوران زندگى خويش در خدمت كاروان محمل به سر مى برده است.

اينك صورت هزينه هايى كه سالانه به هنگام حركت محمل به مصرف مى رسد را به همراه مستمرى هايى كه معمولًا در مكه و مدينه منوره از سوى كاروان خرج مى شود، طبق آخرين برآورد، به نظر شما مى رسانيم:

1282 جنيه حقوق امير الحاج و كارمندان محمل

2511 جنيه حقوق اعراب.

1493 جنيه حقوق و مستمرى اشراف مكه و مدينه منوره.

1961 جنيه حقوق تكيه مكه.

1657 جنيه حقوق تكيه مدينه منوره

2879 جنيه حقوق اهالى مكه و مدينه

3000 جنيه حقوق براى مكه و مدينه كه ساليانه از سوى اوقاف حرمين، اوقاف خصوصى، مردمى، خيريه و نيز از سوى اوقاف خديوى و ماليه هزينه مى گردد.

ص: 276

22500 جنيه قيمت گندم هاى مصرفى صدقه در مكه و مدينه.

1629 جنيه قيمت شمع و قنديل هاى حرمين.

155 جنيه قيمت چادرها و ظرف ها و از اين قبيل اشياء.

4248 جنيه هزينه حمل و نقل برى و بحرى و دستمزد ساربانان.

6420 جنيه هزينه روغن و حصيرها (/ و جز اينها) كه سالانه براى حرمين شريفين از سوى ديوان اوقاف ارسال مى گردد.

265 جنيه هزينه هاى متفرقه.

50000 جنيه مجموع هزينه خرج شده در سال.

اگر اين مبلغ را با آنچه كه «مقريزى» درباره «قافلة الحاج» آورده است مقايسه نماييد، ملاحظه خواهيد كرد كه اين مبلغ نيمى از مبلغى است كه در دوران فاطميان در اين باره خرج مى شده است. مقريزى گفته است: «در كتاب الذخاير و التحف آمده است كه: هزينه موسم حج همه ساله به هنگام حركت كاروان، يكصد و بيست هزار دينار بوده است كه از آن ميان قيمت عطر و شيرينى جات و شمع، هر ساله ده هزار دينار و هزينه هيأت اعزامى به حرمين چهل هزار دينار و نيز هزينه خرج ها و صدقات و دستمزد ساربانان و خدمتگزاران اعم از سربازان و امير الحاج و خدمه كاروان و مخارج حفر چاه ها و غير از آن، شصت هزار دينار بوده است كه اين هزينه ها در دوران وزارت «بازورى» در هر سال افزايش يافت و سرانجام به مبلغ دويست هزار دينار رسيد. اين گونه هزينه ها براى حج در هيچ يك از حكومت ها و دولت ها سابقه نداشته است».

همراهان محمل، نزد دولت مصر همواره از مقام و مرتبتى بس ويژه برخوردار بوده اند تا آنجا كه مقام امير محل در رتبه سوم از مقام هاى دولتى به شمار مى آمد و در دوران مماليك، امير كاروان محمل، نامزد پست حاكم (/ استاندار) نيز بوده است كه اين رتبه و مقام يكى از مهم ترين مقام هاى دولتى پس از والى و سلطان به شمار مى آمده است. اين شخص داراى مقامى مقرب و شخصيتى محترم بود كه حقوق او مادام العمر و توليت او در اين مقام، به فرمان خليفه و سلطان صادر مى گرديد. امير الحاج از مقامى والا و سخنى نافذ در سرزمين حجاز برخوردار بود، بسيار اتفاق مى افتاد كه به دستور وى

ص: 277

توليت امراى مكه از ميان رفت و يا آنان عزل مى گرديدند. پادشاهان مصر تا آنجا درباره جشن محمل سعى و كوشش داشتند كه به همه واليان شهرهايى كه محمل از آنها عبور مى كرد، دستور داده بودند كه بايد به هنگام استقبال، سمّ شتر محمل را ببوسند. اميران مكه نيز سمّ شتر محمل را مى بوسيدند تا اين كه سلطان «جقمص» آنان را از اين كار معاف داشت.

اين جشن و كيفيت برگزارى آن، تا دوران «اسماعيل» در تمام طول مدت حركت تا مراجعت كاروان محمل، در اين ديار از مقام و مرتبتى بس باشكوه برخوردار بود.

در آن دوران، در هنگام بازگشت كاروان محمل به مصر، در حوض هاى بزرگ از شربتى با شكر مهيا مى كردند كه به مدت سه شبانه روز با خوشحالى و مسرت در جشنى با شكوه در اختيار مردم قرار مى دادند و اين سنتى بس قديمى و كهن به شمار مى آمد.كاروان محمل علاوه بر همراه داشتن خدمتگزاران امير الحاج، خزانه دارها، منشى هاى مخصوص و صرافان، بسيارى از خدم و حشم، بار بندان، ساربانان، طبالان، نجارها، خدمتكارها، چادر بندها و سقايان را نيز به همراه خود داشت. يكى از مسئوليت هاى ديگر كاروان محمل، وظيفه اى بود كه نام «امين جامه و شيرينى جات» را بر خود داشت؛ اين شخص مسئوليت تقسيم و توزيع شرينى جات پوشاك و جامه هايى را عهده دار بود كه براى بزرگان عرب ارسال مى شد كه هم اكنون اين هزينه به صورت نقدى در اختيار صاحبانش قرار داده مى شود. همچنين كارمندى به عنوان مأمور ذخيره همراه كاروان بود كه در موارد ضرورى- بر خلاف مقررات ويژه كاروان- سهميه اى را كه مازاد بر سهميه مقرر به نظر مى رسيد در ميان حاجيان به عنوان ضرورت تقسيم مى نمود. همچنين شخص ديگرى نيز همراه محمل بود، كه وى را بزرگ شتربانان مى گفتند و شخص ديگرى كه نام «ابوالقطط» (1) را بر خود داشت و فردى ديگر به عنوان تنظيم كننده بى نظمى ها بود و در مقدمه كاروان حركت مى كرد و پس از او راهنماى خدمتكاران قرار داشت. مسئوليت شخص اول آن بود كه شترهاى مورد نياز محمل را


1- صاحب گربه ها

ص: 278

خريدارى مى كرد و در پشت سر شتر محمل، سوار بر شترى ديگر مى شد و در هيأت كاروانى، نظارت بر حركت كاروان را در مسير تعيين شده به عهده داشت. اما دومى كسى را گويند كه مسئوليت تغذيه گربه ها را در طول مسير حركت كاروان از راه خشكى به عهده داشته است؛ گفته اند كه: در آغاز نام اين فرد به اين عنوان بوده سپس آن را بدين صورت تغيير دادند و در حقيقت مسئوليت او راهنمايى كاروان بوده است كه در پيشاپيش حركت مى كرده است. گفته مى شود كه اين مسئوليت از دوران حج «شجرة الدر» شروع گرديده است. سومى رييس كارگران روشنايى (/ زنبوركچى ها) و باربندان است كه به هنگام اجراى فرمانى مهم، اين گروه، بدون نظم و با سرو صداى فراوان، به او روى مى آورند. چهارمى مسئوليت بيماران و تنگدستان را در حين راه كاروان به عهده داشت.

تمامى افراد ياد شده به وسيله فرمان هاى ويژه اى- كه برخى از سوى مقام سلطنت و خلافت و برخى ديگر به وسيله فرمانروايان مصر صادر مى شد- تعيين مى گرديدند. اين گروه داراى حقوق هاى تعيين شده اى بودند كه در دفاتر حكومتى از دوران قديم تنظيم شده بود كه هم اكنون در سفر كاروان محمل، ديگر به بسيار از آنان نيازى نيست، همچنان كه اخيراً وظيفه امين مالى و خزانه دارى نيز از ميان برداشته شده و شخصى از منشى هاى اداره ماليه مسئوليت اين مهم را به عهده مى گيرد.

كاروان محمل در اين مأموريت داراى بيست شتر بود كه شتران داراى استراحت گاهى به نام بولاق در كنار مزار شيخى به نام «سيدى سعيد» بودند. دولت در زمان قديم اضافه بر شتران ياد شده، شتر ديگرى را همه ساله جهت قربانى خريدارى مى كرد و شتربانان پيش از حركت كاروان حج، شتر ياد شده را مى آوردند و در حالى كه بزرگ شتربانان بر روى آن سوار بود همگى- بار بندان، زنبوركچى ها و گروه طبالان در پيشاپيش آنان و گروه شادى آفرينان- با سر و صدا و غوغاى فراوانى حركت مى كردند و در خيابان هاى قاهره به گردش درمى آمدند. سپس در مزار «سيدى سعيد» آمده و شتر را در آنجا قربانى مى كردند. مأمورين كجاوه، يك چهارم از گوشت آن را و شتربانان ربع ديگرش را و نوكران بارگاه شيخ سعيد ربع سوم و نوكران شيخ يونس ربع باقى مانده را به خود اختصاص مى دهند. در اين حال افراد ياد شده گوشت شتر قربانى شده را به عنوان

ص: 279

تبرك به مردم مى فروختند و ادعا مى كردند كه اين گوشت درمانى براى هر درد است و چربى آن جهت درمان بواسير مفيد است!

به همين جهت هنگامى كه شتر را به قصد كشتن به زمين مى زدند، حاضرين از مردم به سوى شتر حمله ور مى شدند و پيش از آن كه حيوان را ذبح كامل نمايند، با وسايل برنده اى كه در دست داشتند، شتر را قسمت قسمت مى كردند و هر شخص به اندازه قدرتش مقدارى از گوشت آن را تصاحب مى كردند و چه بسيار حوادث هولناكى كه در اين مرحله- بر اثر اعتقاد بى اساس و توخالى آنان- به وقوع نمى پيوست!

به همين منظور، هنگامى كه جناب خديو بر اين مطلب آگاه گرديدند فرمان دادند كه اين عادت ناپسند از ميان برود و هزينه آن را در اختيار افراد ذى نفع قرار دهند. خداوند پاداش نيكويى از دين و انسانيت را به ايشان نصيب گرداند.

كبوتران حرم

كبوتران حرم كه به «حمام الحمى» يا «كبوتران حفاظت شده» مشهورند، تمامى سطح مسجد الحرام و منافذ و طاق هاى آن را دربرگرفته اند. اين كبوتران در جاى جاىِ مسجد الحرام براى خود آشيانه ساخته و گروه گروه، در قسمتهاى مختلف صحن حرم؛ به ويژه در سمت شرقى، كنار هم گرد مى آيند. آنها جايگاه ويژه اى به صورت حوض براى نوشيدن آب دارند و در كنار آن محلى ساخته اند براى دانه هاى گندم كه به صورت مرتب از سوى اوقاف خصوصى پاشيده مى شود.

اين مكان پيشتر در سمت غربى مسجد قرار داشته و تعداد بسيارى از زنان فقير ظرفهايى پر از دانه گندم را به حاجيان و زائران، به قصد پاشيدن آن در جايگاه مخصوصِ انبوه كبوتران مى فروختند، تا اينكه اين كبوتران خونگرم و خانگى، كه از نشستن بر سر مردم نيز دريغ نمى كنند! استفاده كند؛ اين حيوانات از زندگى خود جز خوردن و لطف و انس گرفتن با مردم كارى را نمى شناسند.

البته اين ويژگى تنها اختصاص به كبوتران ندارد بلكه تمامى حيواناتِ درون حرم، از امنيت كامل برخوردارند. تا آنجا كه برخى كشتن مار يا عقرب حرم را نيز به پاس

ص: 280

احترام و تكريم اين خانه جايز نمى دانند.

گمان دارم وجود كبوتران از ميان همه حيوانات در حرم، تنها به علّت شدّت انس آنها و كمى خشونتشان باشد. مطلب شنيدنى آنكه گفته مى شود: كبوتران حرم با وجود تعداد بى شمارشان، كمتر بر روى كعبه قرار مى گيرند و به ندرت اين مطلب اتفاق مى افتد!

كبوتران مسجد الحرام

در سمت شرقى مكه و در زير كوه «ابو قبيس» چاهى است كه آن را «بئر الحمام» يا چاه كبوتران مى گويند. تعداد بسيارى از كبوتران در اين محل گردهم مى آيند و با آزادى تمام، پس از نوشيدن آب به هر نقطه اى كه بخواهند پرواز مى كنند.

اين چاه بسيار قديمى است، گمان دارم كه به دوران جاهليت برمى گردد. همچنين به نظر مى رسد كه احترام به اين كبوتران، به دورانى بس دراز مى گردد. در هر صورت احترامى براى خانه بوده حال چه پيش از اسلام باشد و يا پس از آن.

و اين سخن كه كبوتران حرم از نسل كبوترى هستند كه بر در غار پيامبر صلى الله عليه و آله آشيانه ساخته بود، خود موجب احترام و تكريم بيشترى نسبت به آنان است.

كبوتران تنها در اينجا مورد احترام نبوده اند بلكه از قديم عادت بوده است؛ چرا كه

ص: 281

فرزندان نوح آنان را مورد احترام و تجليل قرار داده اند. زيرا كبوتران، نخستين بشارت دهندگان به آنان براى به وجود آمدن خشكى در دوران طوفان بودند. اين احترام در ميان مسيحيان نزديك به پرستش است و اين بدانجهت است كه كبوتران براى آنان در مقام روح القدس است. آنان مى گويند آن هنگامى كه حضرت مسيح را در كودكى در «روداردن» غسل مى دادند، كبوترى آمد و بر سر حضرتش نشست و به همين منظور، مسيحيان كبوتران را در كليساهاى خود در اماكن مذهبى شان به تصوير مى كشند. شما كبوتران بى شمارى را در نهايت آزادى، در كليساهاى اين قوم در اروپا، به ويژه در كليساهاى ايتاليا و اتريش و برخى كليساهاى فرانسه مى بينيد، به طورى كه در جاى جاى كليساها و خيابانها و پياده روها و بر روى درختان خيابانهاى عمومى و پاركها لانه و آشيانه ساخته اند. اگر به وين يا رُم سفر كنيد كبوتران بسيارى را مى بينيد كه در هر نقطه اى وجود دارند بدون آنكه از سوى انسانها مورد آزار و اذيت قرار گيرند.

تأثير اين اعتقاد در شهر قسطنطنيه (1) همچنان پابرجا است و كبوتران را به ويژه در مسجد «بايزيد» و مسجد «ابو ايوب انصارى» به صورت انبوه ملاحظه مى كنيد. تا آنجا كه مردم آستانه (استانبول) در احترام آنان مبالغه كرده و ذبح آنها را حرام نموده اند. به همين جهت هيچيك از مردم اين شهر- چه مسلمان و چه مسيحى و يهودى- از گوشت آن استفاده نمى كنند.

گويند كه مسلمانان اين ديار معتقدند كبوتران آستانه از نسل كبوتر غار است (گفته شده، اين كبوتر، رسول خدا صلى الله عليه و آله را از آنچه كه مشركين انجام مى دادند، با خبر مى ساخته است). اين مطلب نمى تواند مدرك صحيحى داشته باشد همچنانكه خبررسانى به پيامبر صلى الله عليه و آله به وسيله كبوتر ياد شده نيز نمى تواند مورد پذيرش باشد.

شيعيان ايرانى چنين عقيده اى را نسبت به كبوتران حرم دارند. و ادعا مى كنند كه اين كبوتر، خبر شهادت امام حسين عليه السلام را به مردان مدينه منوره رسانده است.

چينيان از دورانى بس كهن به وسيله اين كبوتران، شانس خود را كشف مى كرده اند،


1- استانبول كنونى. «مترجم».

ص: 282

همچنانكه اكنون نيز برخى از روميان در خيابانهاى معرانه انجام مى دهند. آنان كبوترى را در سينى قرار مى دهند، و در حاليكه در اطراف آن، اوراق تا شده اى مى گذارند كه در ميان اين اوراق خبرى از خير و شر را نوشته اند. پس اين كبوتر به وسيله نوك خود، يكى از اوراق تا شده را برمى دارد و به عنوان فال شخص در نظر گرفته مى شود. به اين كبوتران، «پاك- كو- پن» (pok- oko- pin) گفته مى شود كه به معناى كبوتر برگ سفيد است.

كبوتر نزد سامى ها همان حيوان مقدس براى الهه اشتورت (Astartc) به شمار مى آمد. فينيقيان و يونانيها و آشوريها كبوتر را به عنوان نماد آسمان و ستارگان مقدّس مى شمردند.

گمان دارم كه نزد عرب جاهليت اين احترام از اين راه به بدانان رسيده باشد. به همين علّت مجسمه كبوتر را در درون كعبه در كنار مجسمه «هُبل» قرار داده بودند.

در «سيره ابن هشام» از صفيه دختر شيبه روايت شده است:

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه، طواف خانه را انجام داد «عثمان بن طلحه» را فراخواند و دستور داد درِ كعبه را بگشايد، هنگامى كه حضرت به درون آن رفتند مجسمه اى از كبوتر چوبى را در آن يافتند پس به دست خويش آنرا شكسته و به دور انداختند.

در صورتى كه از ظرافت و لطافت شكلى اين كبوتر و انس آنان در نوعشان، و زيبايى صورتشان و پاكيزگى پوشششان صرف نظر كنيم، اين پرندگان در خانواده خود نشان دهنده محبت حقيقى و رحم و شفقت حسى بوده اند، به طورى كه از آنها درس زندگى مى آموزيم.

برخورد جنس نر با ماده اين كبوتران را در زندگى خانوادگى بسيار باتدبير و مجدّانه مى بينيم، به طورى كه هر گاه از مسؤوليت اجتماعى خود فارغ شوند روبه سوى زندگى زناشويى گذارده، سر در گردن يكديگر فرو مى برند و معاشقه و معانقه مى كنند و هيچگاه از يكديگر جدا نمى شوند. اينان از هم جدا نمى گردند مگر آنكه دوباره با هم جمع شوند.

پوشش زيبا و شيوه عشوه گرانه آنها در زوجى غير از اين نوع هرگز ديده نمى شود.

كبوتران در اين ميان به انسانيّت خدمتى كرده اند كه هيچگاه فراموش نمى شود. آنان

ص: 283

از قرن هشتم پيش از مسيح عليه السلام تا نيمه هاى قرن نوزدهم مسؤوليت تلگراف پيك رسانى را در ميان اقوام گوناگون بر عهده داشته اند. تا اينكه مورس و واتسون در سال 1844 ميلادى تلگراف برقى را اختراع كردند كه بى شك بهره عظيمى از اين كشف به دنياى انسانيّت رو آورد. و مى توان گفت كه اين يكى از زمينه هاى پيشرفت تمدن بشرى بود و آن را به سرعت منتشر ساخت ليكن در اينجا مى گوييم تمامى اين بهره ورى ها آيا مى تواند كوشش هاى آن كبوتر پيك رسان را در اذهان ما به فراموشى سپارد؟!

جهت اطلاع بيشتر مى گوييم اوّلين بار مردى از جزيره أو چين (از جزاير يونان) كبوترى را به عنوان پيك رسان برگزيد. وى به هنگام شركت در بازيهاى المپيك، در سال 776 پيش از ميلاد حضرت مسيح به آتن آمد و كبوترى را از آشيانه اى كه در ميان جوجه هاى خويش بود با خود به همراه برد. هنگامى كه در بازيها به برترى دست يافت.

آن كبوتر را رها ساخت. كبوتر به آشيانه خويش بازگشت و بدين ترتيب خانواده او از موفقيت آن مرد در بازيها آگاه شدند. از آن پس يونانيان و روميها و عرب ها و مصريان در پيك رسانى از اين حيوان استفاده كردند. مصريان، به ويژه در دوران ايّوبيان و فاطميان داراى اداره اى براى پيك هاى خويش بودند. آنان در هر سويى خانه كبوتر ساختند كه هر يك به ديگرى نزديك بود. هر گاه قصد آن مى نمودند كه پيكى را بفرستند، در نزد خود كبوترى از آن سمت داشتند پس نامه را در ميان دوبال او مى گذاشتند و او را در آسمان رها مى كردند.

بدين منظور آنان همواره خبرى را در دو نامه يادداشت مى كردند و به وسيله دو كبوتر مى فرستادند؛ زيرا در محاصره اى كه فرنگيان از شهر «عكا» به عمل آوردند.

مسلمانان در حصار قرار گرفته نامه اى را به وسيله كبوتر پيك رسان به سوى «صلاح الدين ايوبى» ارسال كردند ليكن اين كبوتر از سوى كبوتر شكارى ديگرى مورد تعقيب قرار گرفت و زخمى شد و بر زمين افتاد در نتيجه لشكريان دشمن از نقاط ضعف طرف مقابل آگاه گرديدند.

همچنين هنگامى كه «لوئيس نهم» پادشاه فرانسه در سال 1270 ميلادى با لشكر خويش به «دمياط» وارد شد به سوى «المنصوره» به پيش راند «ملك كامل» پادشاه مصر

ص: 284

خبر آن را از كبوتر پيك رسان دريافت كرد، پس لشكريان خود را بدان سوى حركت داد و مانع پيشروى آنان گرديد.

در اين حال سپاهيان «لوئيس نهم» در نزديكى «منصوره» شكست خوردند و تار و مار گرديدند و در نتيجه لوئيس به دست سپاهيان مسلمان اسير و زندانى شد، آنگاه ميان آنان صلح برقرار گرديد و پادشاه مصر نامبرده را از زندان رها گردانيد. لوئيس در راه خود به تونس درگذشت. همراهيان او اين چنين سروده اند:

قل للفرنسيس و إن أنكروا حبس لويس فى مقال صحيح

دار ابن لقمان على حالها و القيد باق والطواشى صبيح

كبوتر به هنگام پرواز خود هفتاد تا هشتاد كيلومتر در يك ساعت طى مى كند و تحمّل فراوانى بر گرسنگى دارد، به طورى كه چندين روز را مى تواند بدون غذا سپرى كند. ليكن در برابر تشنگى هيچگونه مقاومتى ندارد.

كبوتران پيك رسان به هنگام محاصره شدن پاريس از سوى آلمان، در فاصله دو سال 1870 و 1871 ميلادى، بيشترين نقش را در ارتباط ميان مملكت فرانسه و پايتخت آن ايفا كردند.

تا آنجا كه اين حكومتها، قانونى را وضع كردند كه در نتيجه آن، هيچيك از صيادان حق صيد و آزار كبوترى را نداشتند؛ زيرا ممكن بود كه آن كبوتر، پيكى را به همراه داشته و بتواند با كمال آرامش وظيفه خود را به انجام رساند.

«عباس پاشاى اول» والى مصر به همين منظور كوششى در زمينه تربيت و تكثير اين گونه كبوتران نمود. ليكن پيش از آنكه به مقصد خويش نايل شود، دعوت حق را لبيك گفت. پس از او برخى از بزرگان قاهره در به انجام رسانيدن اين خواسته، سعى وكوشش كردند ليكن آنچنان كه مى بايست در تربيت اين گونه كبوتران و پرواز آنان در آسمان سرزمينشان همّت به خرج ندادند. برخى مردم، كبوتران را به صبر در پرواز آموزش داده اند به طورى كه هر گاه با كبوتر غريبه اى برخورد نمايد، آنقدر با او پرواز مى كند تا اينكه نيروى او به ضعف مى گرايد و در پايان او را به آشيانه خود برمى گرداند كه در اين

ص: 285

هنگام، ميزان مسرّت و خوشحالى صاحب كبوتر را نمى توان توصيف نمود.

كبوتران داراى نامهاى گوناگونى مانند: «جزغندى»، «ريحانى»، «مزرزر»، «قزازى»، «ابلق»، «عنبرى»، «غزار»، «قشاقى» و ... بودند.

كبوترپرانى كار فقط ثروتمندان نبوده بلكه بيشتر از سوى فقرا و تنگدستانى صورت مى گرفت كه نوعاً وقت گرانبهاى خود را بدين كار سپرى مى كردند، در حالى كه خانواده آنها نيازمند كمترين امكانات زندگى بودند.

اينجانب در باغ اندرونى كاخ «يلدز» پس از خلع سلطان عبدالحميد (عثمانى) خانه اى وسيع را ملاحظه كردم كه در آن انواع مختلفى از كبوتران كه برخى از زيبايى زايد الوصفى در خلقت برخوردار بودند، قرار داشت. ظاهراً نامبرده روزهاى واپسين خويش را به هنگامى كه در زندان به سر مى برد با آنان سپرى مى كرد تا اينكه با خودكشى به زندگى خويش پايان داد.

حج

حج در لغت به معناى قصد است و مرد محجوج يعنى به مقصود رسيده. در اصطلاح مسلمانان، حج به معناى قصد مكه كردن و انجام مناسك آن در زمانى مخصوص از هر سال قمرى مى باشد. واحد آن حجه است و بر سال نيز اطلاق مى گردد.

به عنوان مثال وقتى گفته مى شود: عمر اين كودك هفت حجج است به معناى اين است كه عمر او هفت سال مى باشد.

حج در ميان بشر داراى سابقه اى بس كهن بوده است، بدين صورت كه هر گروهى تنها به عنوان مراسم دينى صرف آن را به انجام مى رسانده است. گو اين كه اين اجتماع خالى از منافع دنيوى نيز نبوده و در پايان علاوه بر استفاده مادى بشر، سطح معلومات فرهنگى آنان را نيز گسترش مى داده است. مصريان در چهل قرن پيش حج مى گزارده اند و مجسمه هاى معبود خود «ايزيس» را در شهر «سايس» (صا) و «فتاح» را در «منفيس» و

ص: 286

«آمون» را در «طيبه» پرستش مى كردند.

يونانيان نيز پنجاه قرن پيش از مسيح عليه السلام حج مى گزارده اند و مجسمه «ديانا» در افسوس را زيارت مى كرده اند. سپس در ابتداى قرن دوم پيش از مسيح حج خود را به معبد «مينارفا» در آتن، و «ژوبيتر» در اولمپيا تغيير دادند. ژاپنى ها از دورانى بس دور، حج خود را در كنار مجسمه عظيم و مشهور واقع در ولايت «اسجى» به جاى مى آورده اند كه اين زيارت در ميان آنان، آن چنان بود كه هر شخص مى بايست در عمر خود حداقل يك بار آن را زيارت نمايد. آنان به هنگام زيارت خود لباس هاى ويژه اى را كه به رنگ سفيد بود بر تن مى كردند ليكن اكثريت آنان به صورت عريان و در حدى كه عورت خويش را فقط پنهان نمايند، بدان سوى روى مى آوردند و مسافت راه را با دويدن طى مى كردند.

چينيان نيز حج خود را در كنار معبود خود «تيان» از زمانى بس دور و دراز انجام مى داده اند. هنديان تا كنون نيز حج خود را در كنار مجسمه «چاغرنات» و يا مجسمه «ورا» در حيدر آباد كه در ميان صخره هاى كوه به فاصله دو فرسخ از شهر حفر گرديده است، انجام مى دهند، همچنين آنان مجسمه «بودا» را در جزيره «منا» در نزديكى سيلان زيارت مى كنند و حج انجام مى دهند.

آنان فراوان در اطراف مجسمه هاى خود طواف مى كنند و درياچه هاى مقدسى دارند كه به عنوان تبرك خود را در آن شستشو مى دهند؛ مانند درياچه «مادن» در نزديكى درياى «قزوين».

يهوديان چهارده قرن پيش از مسيح، حج مى گزارده اند و به سوى مكانى كه در آن «تابوت عهد» قرار داشت رهسپار مى گرديده اند؛ آنان در سال، سه بار حج مى گزاردند.

عمارت و آبادانى اورشليم بيشتر به همين علت بوده است، تا اين كه امپراطور «طيطوس» رومى آنجا را به آتش كشيد ودر سال 70 ميلادى، يهوديان را از آن جا بيرون راند. يهوديان همچنان از آن سال از بيت المقدس دور ماندند تا اين كه در سال 636 ميلادى يعنى (سال 16 هجرى) اعراب بر آن مكان دست يافتند و عُمر، مجدداً يهوديان را به همراه مسيحيان در آن جا سكونت داد. هنگامى كه جنگ هاى صليبى آغاز شد، راه حج آنان مسدود گرديد، تا اين كه دولت عثمانيان در سال 1517 ميلادى بر اورشليم دست يافتند و

ص: 287

امنيت راه ها تامين گرديد، به طورى كه حج آنان به سوى بيت المقدس دوباره آغاز شد و هم اكنون نيز يهوديان حج خود را در كنار قطعه اى از حصار قديمى مجسمه سليمان، در سمت غربى مسجدالاقصى كه معروف به «براق» است، انجام مى دهند.

اما مسيحيان كه از سال 306 ميلادى حج خود را به سوى بيت المقدس آغاز نمودند. يعنى در آن هنگامى كه «هيلانه» مادر امپراطور «قسطنطين» به سوى اورشليم آمده بود و كليساى قبر مقدس و مشهور را كه به نام «كليساى قيامت» بود، بنا نمود.

مسيحيان از غرب اروپا در هيأت جشنى مجلل و گسترده به اين سوى حركت مى كردند و در حالى كه هر يك از آنان از سوى رئيس مذهبى خود عصا و لباسى از پشم خشن دريافت كرده بود و پس از به بر كردن آن به سوى كليسا به راه مى افتادند. مسيحيان در طول راه منتهى به كليسا، تكيه ها و ديرهايى را احداث مى كردند، تا زايرين در آن جا دمى بياسايند. هنگامى كه حاجى به بيت المقدس مى رسيد نخست در «رود اردن»- كه در فاصله بيست كيلومترى از شرق قدس قرار دارد- غسل مى كرد و سپس پارچه اى را به خود مى پيچيد كه اين پوشش به هنگام مرگش نيز كفن او به شمار مى آمد.

هنگامى كه «سلجوقيان» بر بيت المقدس مسلط گرديدند، حاجيان فرنگى كه به اورشليم مى آمدند رو به كاهش گزاردند اما در عوض، آنان به كليساى «قدّيس پطرس» و «پولس» در رم و همچنين كليساى «تريف») Treres (در آلمان روى آوردند. زيرا مسيحيان ادعا مى كنند، پيراهنى كه بر تن حضرت مسيح عليه السلام بوده است در كليساى «تريف» مى باشد. در سال 1814 ميلادى تعداد حاجيان مسيحى به نقاط ياد شده يك ميليون و يك صد هزار نفر شمارش گرديده است.

همچنين مسيحيان به سوى كليساى لورده) Lovrdes (در جنوب فرانسه مى رفتند و حج را در آن نقطه به جاى مى آوردند؛ علت به جا آوردن حج در اين مكان پس از انتشار اين خبر اين بود كه دو شهروند ادعا كردند: حضرت مريم عليه السلام در اين شهر بر آن دو ظاهر گرديده اند از آن پس مراسم حج در آن جا آغاز گرديد. زايرين اين كليسا از آب چشمه اى كه در نزديكى آن- به همين نام- وجود دارد، مى آشامند و اعتقاد دارند كه تا كنون آب آن چشمه براى مردم شفا بخش بوده است و به همين منظور آب آن را به تمامى نقاط

ص: 288

مسكونى، براى تبرك و شفا ارسال مى نمايند.

لازم به تذكر است كه پس از به وجود آمدن راه آهن از «يافا» به بيت المقدس، بر تعداد حاجيان بيت المقدس نيز افزوده گرديد.

عرب ها نيز بيست و پنج قرن پيش به سوى كعبه آمده اند و مراسم حج را به جاى مى آورده اند. زيرا آنان با توجه به اختلاف دينى و مذهبى و الهه هاى خود، همگى در اعتقاد به اين كه كعبه بيت اللَّه است، مشترك بوده اند.

آنان همه ساله به سوى كعبه رو مى آوردند و بدون آن كه گروهى آن را فقط از آن خود بپندارد برگِرد آن طواف مى كردند. عرب ها همگى معتقد بودند، كه كعبه خانه خداست كه او خداى همه جهانيان مى باشد.

و با توجه به اين كه اكثريت آنان بت پرست بودند، ليكن هيچگاه مجسمه و ساختمان كعبه، مورد پرستش آنان قرار نگرفته است. اما گاه به نام «عبدالكعبه» در تاريخ برخورد مى نماييم مثلًا ابوبكر ابتدا نام عبدالكعبه را بر خود داشت كه پس از اسلام از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله به عبد اللَّه تغيير داده شد ليكن اين گونه نامگذارى، تنها براى تجليل و احترام كعبه بوده است، همچنان كه تسميه عبدالنبى كه مشابه آن است در ميان مسلمانان به كار مى رفته است. با آن كه در اين مورد از سوى دين كراهت وارد شده است. همچنين شنيده نشده است كه حجر الاسود با احترام ويژه اى كه براى آن قايل مى باشند، مورد پرستش آنان قرار گرفته باشد. آنان اعتقاد داشتند كه حجر الاسود از آسمان نازل گرديده است همچنان كه فقهاى ما نيز بر اين عقيده مى باشند، ليكن ما نمى دانيم كه اين سنگ، قطعه اى از شهاب هاى آسمانى بوده كه به زمين آمده و يا از راه ديگر نازل گرديده است.

به هر صورت اين سنگ داراى جايگاه ويژه اى نزد عرب بوده است. به طورى كه به هنگام جنگ ميان «أياد» و «مضر» از بنى نزار حجر الاسود در دست أياد قرار گرفت. وى آن را از جايگاه اش خارج ساخت و در كنار كوه «ابوقبيس» مدفون گردانيد. در اين ميان زنى از «خزاعه» جريان پنهان كردن سنگ را نظاره مى كرد وى قوم خويش را آگاه نمود.

«خزاعيان» كه از محل پنهان شدن حجر الاسود با خبر گرديدند با مضر شرط بستند در صورتى كه حجر الاسود را پيدا كنند و به جايگاه آن بياورند، ولايت خانه را در به

ص: 289

دست گيرند. پس حجر الاسود را از محل پنهان شده آوردند و در جاى اصلى آن قرار دادند و از آن پس ولايت بيت در دست خزاعه قرار گرفت. احترام سنگ ها (1) از قديم الايام در ميان مردم معمول بوده است.

گروهى از مردم سنگ ها را عبادت مى كردند و گروهى ديگر سنگ ها را نماينده اى از الهه و معبود خويش به شمار مى آوردند؛ مانند كشورهاى پيشرفته آن زمان يعنى دولت روم و يونانيان كه اين سنگ ها را رمزى از معبودهاى خويش از قبيل ستارگان و جز اينها به شمار مى آوردند. آنان سنگ هايى را به صورت تمثال هايى از الهه هاى خويش تراشيده و براى آن احترام قايل مى گرديدند. چينى ها، ژاپنى ها و هندى ها نيز در اين مورد دست كمى از آنان نداشتند و دقت شگرفى به خصوص در ساختن وسايل چوبى از خود به خرج مى دادند و الهه هاى خود را مانند «بودا» و «كونفوسيوس» از چوب مى ساختند.

اما عرب ها، بت هاى خود را همانند بيشتر روحيات و طبايع خويش، به سادگى مى ساختند و آن را جهت تقرب و نزديكى به خداوند مى پرستيدند.

هم اكنون نيز در درگاه بيرونى «باب السلام» در حرم مكى، قطعه سنگ عظيمى وجود دارد كه بيشتر شبيه به پله اى غير منظم است كه روى زمين قرار گرفته است و مردم با كفش هاى خود روى آن راه مى روند. اهل مكه در اين باره مى گويند: اين قطعه سنگ در دوران جاهليت بتى به نام «أساف» بوده است.

پيامبران بنى اسرائيل نيز، سنگ هايى را در مناسبات ويژه اى برپا مى كردند- كه از آن به عنوان حادثه اى ياد مى كرده اند كه جان بسيارى از ميان رفته است. همچنان كه يعقوب عليه السلام به هنگامى كه خداى خويش را در خواب ديد، سنگ يادبودى از اين حادثه عظيم را در جايگاهى كه آن را «بيت ايل» يا خانه خدا ناميد، برپا ساخت و نيز سنگ ديگرى را به عنوان يادگار از پيمانى كه ميان او «لابان» بسته شده بود برپا كرد، (به آيه چهل


1- در پاريس در سمت التروكاديرو موزه اى قرار دارد كه نام آن جيميه) Mvs ee Gvimet (است. در اين موزه مجموعه اى گسترده از سنگ هاى مقدس دينى جمع آورى گرديده كه در نوع خود بى نظير مى باشد. اين جانب موزه ياد شده را در سال 1906 ميلادى به همراه دوست فاضلم على بك بهجت نماينده دار الاثار العربيه بازديد كردم كه از سوى مدير موزه هم مورد استقبال گرمى قرار گرفتيم.

ص: 290

و چهار و چهل و پنج از صحاح سى و يك از سفر تكوين مراجعه شود). همچنين سنگى را كه حضرت موسى عليه السلام در كنار كوه به عنوان يادگارى از نوشتن كلام خدا برپاساخت، مى توان ياد كرد (به آيه چهارم از صحاح بيست و چهارم از سفر خروج مراجعه شود) و نيز به دوازده سنگى كه از سوى «يشوع» به عنوان يادگار عبور «أسباط» از رود اردن با «تابوت عهد» به وجود آورد، مى توان ياد نمود (1).

مصريان نيز سنگ هاى بزرگى را در گردشگاه ها و جز اينها به عنوان يادآور حوادث تاريخى بزرگ خود برپا مى نمودند، به طورى كه كشورهاى پيشرفته نيز از آنان پيروى كرده و مجسمه ها و يادبودهايى از برجستگان ملت خود را در ميدان ها و نقاط حساس برپا كرده اند. هم اكنون در كشورهاى اروپايى كمتر ميدانى وجود دارد كه خالى از اين يادگارها باشد.

تمامى دولت ها و حكومت هاى قديم نيز به وسيله سنگ، حدود و مرز مملكت خويش را تعيين مى كردند. استفاده سنگ براى تعيين حدود ملكى افراد تا آنجا پيش رفت كه هم اكنون به كار بردن كلمه سنگ براى حدود، اصطلاحى مشهور گشته و همگى ملزم به احترام آن حدود مى باشند.

يهوديان تاكنون قطعه اى از ديوار حصار مسجد الاقصى- از سمت قبله- را كه بدان «براق» مى گويند، تقديس مى نمايند. اين قطعه ديوار، داراى طولى به مقدار چهل و هشت متر و ارتفاع دو متر است و به ادعاى آنان اين قسمت تنها قسمت باقى مانده از حصار اصلى است كه از سوى حضرت سليمان عليه السلام ساخته شده است. اين ديوار به وسيله «بخت النصر» و «سنحاريب» و ديگر پادشاهان آشورى و رومى منهدم و ويران گرديد.

يهوديان در سال دو بار به اين منطقه روى مى آوردند و در آنجا حج مى گزارند. آنها به ويژه در عيدى كه به آن «عيد الدجاج» (/ عيد قربان) مى گويند در كنار ديوار ياد شده جمع مى گردند.

يهوديان بيت المقدس، همه روزه به ويژه در عصر روز جمعه به همراه بزرگان


1- ر. ك: آيه نهم از صحاح چهارم از سفر يشوع.

ص: 291

مذهبى خود، به كنار اين حصار مى آيند و در حالى كه سنگ هاى آن را استلام مى كنند، با ديدگانى اشكبار و قلبى محزون به درگاه خدا مى نالند و درخواست بازگشت عظمت به سرزمين خود اورشليم را مى نمايند. احترام به اين سنگ ها در نزد يهوديان به آنجا رسيده است كه هيچ گاه به خانه اى در بيت المقدس قدم نمى گذارند و هيچ گاه از در آن به درون وارد نمى گردند، زيرا بيم آن دارند كه شايد پاى خود را بر سنگى از سنگ هاى معبد قديمى خود كه به طور تصادفى به اين نقطه آورده شده باشد بگذارند! آنان نيز قسمتى از حصار «مناره مكفيله» را كه آرامگاه حضرت ابراهيم، اسحاق و يعقوب عليهما السلام در آن مكان يعنى «حبرون» واقع شده است، تقديس مى كنند. يهوديان هر جمعه شب به كنار آن مناره مى آيند و پس از خواندن نماز و تضرع، از درگاه الهى برگشتن به سرزمين بنى اسرائيل را استغاثه مى كنند.

مسيحيان نيز سنگ هاى بسيارى را مقدس مى شمارند كه از ميان آن سنگ ها تعداد بسيارى در بيت المقدس واقع شده است. گاهى اين تقديس نزد مسيحيان تا حد افراطى پيش رفته است كه از آن ميان مى توان به قطعه سنگى كه در زير «قبة الصعود» قرار دارد اشاره نمود. روى اين قطعه سنگ، جاى پايى وجود دارد كه مى گويند: اثر پاى حضرت مسيح عليه السلام است كه به هنگام صعود وى به آسمان بر آن نقش بسته است و اين جانب اين سنگ صاف را مشاهده كردم كه به علت لمس فراوان مسيحيان و بوسيدن آن جايگاه اين اثر در حال از بين رفتن مى باشد. در پايين «جبل الزيتون» (1) از ضلع غربى در ادامه «وادى سدرون» كه عموم مردم بدان وادى مريم مى گويند. قطعه سنگى در خارج از حصار كليساى روسيه شمالى قرار دارد كه در آن پستى و بلندى ديده مى شود، مردم مى گويند:

حضرت مسيح به هنگام فرود از طور زيتا (/ جبل الزيتون) به شهر بر آن تكيه كرده است.

كليساى روسيه تصميم گرفت كه اين سنگ را به درون كليساى خود منتقل نمايد كه ناگهان در اثر پخش خبر اين تصميم، غوغاى فراوانى از سوى ديگر گروه ها به راه افتاد كه اگر اين منطقه را براى استفاده عموم اختصاص نداده بودند. فتنه عظيمى برپا مى گرديد؛


1- كوه زيتون

ص: 292

بنابراين نتيجه اين شد كه همه گروه ها از تبرك جستن به آن محروم نگرديدند. در برابر اين قطعه سنگ و در قسمت شمالى آن، صخره ديگرى ديده مى شود كه در كنار حصار رومى ها واقع شده است و گفته مى شود كه حضرت مسيح عليه السلام براى ديدن صخره بيت المقدس بر روى اين سنگ نشسته است؛ دروازه اين حصار در ايام ويژه اى به روى زايرين گشوده مى شود.

همچنين در «كليساى قيامت» سنگ هاى فراوان ديگرى وجود دارد كه گاه در حد تقديس قرار گرفته است كه از آن ميان سنگ «نصف دنيا» را كه در ميانه مجسمه رومى ها ديده مى شود، مى توان نام برد و سنگ «مغسل» را كه ادعا مى كنند حضرت مسيح را بر روى آن غسل داده اند و سنگ «كأس» كه جبرئيل آن را براى حضرت مسيح عليه السلام نازل فرموده و در كنار وى قرار داده است.

و نيز «عمود الجلد» كه ستونى بوده و ادعا مى كنند كه دشمنان حضرت مسيح عليه السلام را به آن بسته اند و تازيانه زده اند و «حجر الأكليل» يا سنگ أكليل كه معتقدند حضرت مسيح عليه السلام را بر روى آن نشانيده اند و تيغ هاى آزار دهنده اى را بر سر او قرار داده اند. در «بيت اللحم» نيز تعداد فراوانى از اين گونه سنگ هاى مقدس نزد مسيحيان وجود دارد. از ديگر سنگ هاى مقدس كه نزد يهوديان و مسيحيان و مسلمانان به يك اندازه مورد احترام است، «صخره» بيت المقدس است كه اين صخره محل اداى قربانى حضرت ابراهيم، اسحاق، يعقوب، داود، سليمان و ديگر پيامبران بنى اسرائيل عليهم السلام بوده است و همچنين پيش از كعبه قبله گاه مسلمانان نيز به شمار مى آورده است. سپس «صخره ايوب» پيامبر است كه در دهكده «شيخ سعد» در مسير راه آهن ميان «مزيريب» و «شام» قرار گرفته است و مردم انبوهى از سرتاسر جهان از نژادهاى گوناگون و مذاهب مختلف براى زيارت و تبرك جستن بدان، رو به سوى آن مكان مى آورند. بنابراين مى توان نتيجه گرفت كه تمامى سنگ هاى ياد شده هيچكدام در حد ذات سنگ مورد احترام و تقديس قرار نمى گيرند، بلكه به علت علاقه و ارتباط آن سنگ با شخص و يا مكان محترمى، ارج گذاشته مى شود. پس «حجر الاسود» كه از سوى حضرت ابراهيم عليه السلام بر كعبه نصب شده، ممكن است جهت يادگار فرمان الهى به او و براى بالا بردن قواعد و پايه هاى اين بيت

ص: 293

معظم به كار رفته باشد و يا اين كه ياد آور پيمانى باشد كه ابراهيم عليه السلام بر خود و فرزندش قرار داده بود كه اين خانه را به عنوان وعده گاهى برا اجتماع مردم آماده سازد. و نيز ممكن است كه ابراهيم آن را به عنوان گواهى بر خود و فرزندش قرار داده باشد كه اين خانه از ملكيت آنان به ملكيت خداوند تعالى تغيير يافته است تا اين كه مصلايى براى مردم و مسجدى براى طواف كنندگان و عاكفين و ركوع كنندگان و سجود كنندگان قرار گيرد.

ابراهيم عليه السلام حجر الاسود را در ركنى كه نزديك تر به در كعبه بود قرار دارد تا اين كه آغاز حدود اين بيت مكرم روشن شود و طواف كنندگان از اين نقطه طواف خويش را شروع نمايند. حضرت رنگ سياه را انتخاب كرد كه به راحتى بتوان آن مكان را تشخيص داد؛ بنابراين اين سنگ از سوى حضرت ابراهيم محترم شمرده شده و نيز فرزندش آن را احترام كرده است و مسلمانان نيز تا امروز و آينده آن را محترم شمرده و خواهند شمرد.

بنابراين حج در ميان عرب جاهليت بر طبق سنت ملت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام و شرع آنان محترم شمرده مى شد و آن را پاس مى داشته اند. تا اين كه پس از واقعه «فيل» عظمت قريش افزون گرديد، به طورى كه مردم درباره آنان سخنان اغراق آميز مى گفتند و از آنها به عنوان «اهل اللَّه» ياد مى نمودند. به اين جهت بود كه قريش خود را والاتر از ديگر اعراب به شمار مى آورد و بر آنان فخر فروشى مى كرد.

قريش از اين پس خود را سر كرده و ولات بيت به شمار مى آورد و هيچ يك از اعراب را به پايه و منزلت خويش نمى پنداشتند. پس ميان خود اتفاق كردند كه از معافيت مذهبى برخوردار شوند، بنابراين وقوف در عرفات و حركت از آنجا به سوى مشعر و منى را ترك كردند در حالى كه اقرار داشتند عرفات از مشاعر است و از امورى است كه در حج بنا بر آيين ابراهيم عليه السلام بايد انجام گيرد و نيز گفتند براى ساكنان مناطق غير حرم سزاوار نيست از خوراكى هايى كه از وطن خود همراه آورده اند در حرم بخورند. اين شرط در صورتى بود كه آنان براى انجام مناسك حج يا عمره آمده باشند. كه در اين صورت بايد حاجيان و به جا آورندگان عمره در منطقه حرم، از غذاى آماده شده در حرم مى خوردند. از سنت هاى ديگرى كه پديد آوردند، اين بود كه گفتند: هر كس بايد در لباس احمسى ها- (يعنى قريش كه به علت پاى بندى و استواريشان به دين خود را به اين اسم

ص: 294

ناميدند)- برگرد خانه طواف نمايد و در صورتى كه لباسى از آنان به دست نياورند، برهنه و مادر زاد طواف را انجام دهند. پس عرب بدان صورت طواف خويش را انجام مى داد و زنان نيمه برهنه و تنها با لباس زير برگرد خانه طواف مى كردند. در جاهليت سعى ميان صفا و مروه از ضروريات حج به شمار مى آمد؛ آنان بتى را بر صفا به نام «اساف» و بت ديگرى را بر مروه به نام «نائله» قرار داده بودند. عرب در اين مورد اعتقادات بى اساس و پوچى را همانند ديگر اعتقادات بت پرستان در آداب و رسوم خود داشته به طورى كه هدايا و قربانى هاى خويش را در كنار اين دو بت «نحر» مى كردند. هنگامى كه اسلام ظهور نمود، تمامى آن اعتقادات بى اساس را رد كرد و سعى بين صفا و مروه را يكى از شعائر اسلامى قلمداد نمود؛ در اين باره دستور الهى نازل گرديد كه إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ (1).

بدين صورت عبادت الهى بر پايه نيت قلبى مسلمانان قرار گرفت و به طور كلى اسلام شعائر حج ابراهيمى را كه از دوران حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام برقرار گرديده بود و مردم آنها را براى نزديكى به پروردگار انجام مى دادند، تأييد نمود و همه را بر اساس هدف رضاى خداوند يكتا، پايه ريزى نمود، زيرا كه: «إنما الأعمال بالنيّات». از اين پس در ديدگاه اسلام، حج يكى از پايه هاى اسلام به شمار آمد و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«بُنى الإسلام على خمس: شهادة أنْ لا إله إلا اللَّه و أنّ محمداً رسول اللَّه و إقام الصلاة و إيتاء الزكاة و صوم رمضان و حج البيت مَنِ اسْتطاعَ إليْهِ سبيلًا» (2).

«اسلام بر پنج پايه استوار گرديده است: شهادت لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه، اقامه نماز، پرداختن زكات، روزه ماه رمضان و حج خانه خدا، در صورتى كه به استطاعت برسد».

رسول خدا صلى الله عليه و آله چون به همراه مردم در عرفات وقوف كردند و فرمودند: «الحجّ


1- بقره، 158
2- بنا بر روايت از امام معصوم: «بُني الإسلام على خمس: الصّلاة والزّكاة والحج والصوم والولاية وما نودي بشي ءٍ مثل ما نودي بالولاية، وسائل الشيعة، ج 1، ص 13. «مترجم».

ص: 295

عرفة» يعنى حج عرفات است، سپس در اين باره سخن خداوند نازل گرديد كه: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ (1)

يعنى به سوى (منا) كوچ كنيد از همانجا كه مردم (پيش از حمس) كوچ مى كرده اند. سپس حاجيان با همان لباس هاى خويش كه از حل آمده بودند، برگرد كعبه طواف كردند و از خوراكى هاى حل در حرم استفاده كردند. و تا كنون مسلمانان به گونه اى كه شرع مقدس براى مناسك حج آنان تعيين نموده است، حج به جاى مى آورند. ليكن هم اكنون مناسك وطواف برخى ازاعراب باديه به ويژه «اهل شروق» از «عتيبه» و «مطير» اين گونه است كه مناسك حج آنان ابتدا از كعبه آغاز مى شود و سپس به سوى عرفات حركت مى كنند. اين گروه ابتدا در پنج روز اول ماه ذى الحجه به سوى مكه مى آيند و پس از آماده ساختن خانه هاى خود در قسمت شرق خارج از مكه، گروه گروه به مسجد الحرام وارد مى شوند و طواف قدوم خود را برگرد خانه آغاز مى نمايند، بدين صورت كه دست هاى يكديگر را زنجير وار به هم مى گيرند و آن گونه طواف مى كنند كه هيچ كس نمى تواند مزاحم آنان گردد، زيرا در هنگام طواف آنها هر كسى را كه در مسيرشان قرار گيرد با خود به حركت درمى آورند! آنان در حال طواف مى گويند: «اللَّه محمد، لبّيك لبّيك، حجّيْتُ، تقبل أولا تقبل حجّيت، إلّاتقبل». يعنى «پروردگار محمد، لبيك لبيك، حج انجام دادم، قبول كنى و يا نكنى حج را به جاى آوردم، بايد قبول كنى»!

و در صورتى كه زنانى به همراه آنان باشند- كه معمولًا زنان جوانى به همراه آنان مى باشند- آنان را در انتهاى گروه قرار مى دهند و در حالى كه شانه هاى مردان را محكم گرفته اند، از ظاهر آنان فقط دو چشم شان ديده مى شود و دست هايشان را نيز به وسيله دستكش پوشانيده اند. اين گروه هم چنان به طواف ادامه مى دهند تا اين كه به كنار «حجر الاسود» مى رسند، سپس شخصى كه در پيشاپيش گروه در حركت است آن چنان پرده كعبه را مى گيرد كه هيچ گاه شخصى نمى تواند او را از پرده جدا سازد. سپس يك يك گروه نيز به همان صورت پيش مى آيند و پرده كعبه را در اين نقطه در دست مى گيرند، به طورى كه در اين حالت از هيچ گونه تعدى نسبت به ديگران خوددارى نمى كنند؛ تا اين كه با اين كارهاى خود مردم اطراف حجر الاسود را از آن جا دور مى كنند و همگى آنها


1- بقره، 199

ص: 296

حجر را استلام كرده و مى بوسند. سپس زنان پيش مى آيند و حجر الاسود را مى بوسند. در اين هنگام همسر هر زن، آن چنان صورت زنش را به آن مى كوبد كه اثر آن ضربه همانند خالى كه در ميان حاجيان مسيحى در بيت المقدس مرسوم است باقى مى ماند؛ زيرا نزد آنان اين خال علامتى براى انجام مناسك حج است. در اين هنگام مرد خطاب به همسر خويش فرياد برمى آورد كه: «حَجَّيْتِ يا حاجَّه»؟ يعنى «حج به جاى آوردى اى حاجيه»؟

و زن در جواب فرياد مى زند: «حَجَّيْتُ حَجَّيْتُ» يعنى آرى حج به جاى آوردم. سپس رو به سوى حجر الاسود كرده و مى گويد: «حَجَّيْتُ، خَبِّرْ رَبّك» يعنى حج انجام دادم به پروردگارت اطلاع ده! سپس سر خود را رو به آسمان بلند كرده و مى گويد: «تقبل أولا تقبل، حجّيت إلّاتقبل غَصْباً تقبل».

يعنى اگر قبول كنى يا نكنى، من حج به جاى آوردم. اگر نخواهى قبول كنى مجبورى كه قبول كنى!!

تمام اين مراسم پيش از وقوف در عرفات انجام مى گردد. حج در نظر اين گروه صرف طواف و استلام حجر الاسود است كه پيش از وقوف در عرفات صورت مى پذيرد؛ اين رسم باقى مانده سنت غلط قريش است كه پس از واقعه فيل و ظهور اسلام، از ميان برداشته شد.

اخلاق اين گروه از اعراب در حرم شريف، بر خلاف آن چه كه از شدت و خشونت آنان معروف گرديده است، بسيار آرام و با گذشت مى باشد و در صورتى كه به آنان اهانتى گردد، به پاس احترام شديدى كه براى حرم خدا و خانه معظم او قايل هستند، جزء با سكوت مطلق، پاسخ نمى دهند.

بدون شك شارع مقدس، وقوف در عرفات را يكى از نشانه هاى وحدت وجود در مكانى واحد به شمار آورده و گرد آمدن تمامى مسلمانان از سرزمين هاى مختلف در نژادهاى گوناگون و زبان هاى متفاوت، خود نشان از يگانگى هدف آنان دارد.

آرى عرفات صحنه اى از گردهمايى مسلمانان از نژادهاى گوناگون و زبان هاى متفاوت است كه در آنجا ضمن تاكيد بر يگانگى خالق خود و يكى بودن هدف خويش برادران دينى از احوال يكديگر آگاه مى كردند.

ص: 297

در آن دوران، موسم حج وعده گاهى مناسب براى مردم مسلمان بود، زيرا به علت سختى ارتباطات، از اين فرصت استفاده مى كردند و كارها و مشكلات خود را با يكديگر مطرح و به انجام مى رسانيدند.

در اين باره برخى از آنان اين گونه سروده اند:

ما أحسن الموسم من موعد و أحسن الكعبة من مشهد

رسول خدا صلى الله عليه و آله از آغاز اسلام اهتمام به حج داشتند و چندين بار به قصد حج و يا عمره، مدينه را به سوى مكه ترك نمودند و در حالى كه مكه هنوز در دست دشمنان او يعنى مشركين بود، پيامبر صلى الله عليه و آله با توجه بدين مطلب و خطرى كه ممكن بود از سوى آنان متوجه حضرت باشد، اصرار بر انجام آن داشتند. از آن پس در طول دوران هاى گذشته، خلفا، پادشاهان و سلاطين از اين سنت پيروى مى كردند و گاهى برخى از آنان به كرات حج به جا مى آوردند انجام اين فريضه از سوى پادشاهان و امرا موجب مى گردد كه از نزديك با حال رعايا و مردم تحت فرمانروايى خويش با خبر شوند و بتوانند از نزديك به مشكلات و گرفتاريهاى گوناگون آنان رسيدگى نمايند. متأسفانه در سنوات اخير، اين سنت نيكو از ميان رفته است و اندك شنيده مى شود كه سلطان يا وزيرى به اين ديار سفر كرده باشد.

در اين سفر آنچه كه خود شاهد بودم در اين مورد اين بود كه هنگامى كه جناب خديو به اين ديار مشرف گرديدند، در مناسبات متعددى، از حال حاجيان بيت اللَّه الحرام عموماً و حاجيان مصرى خصوصاً جويا مى شدند و در رسيدگى به مشكلات آنان از هيچ كوششى دريغ ننمودند.

در دوران هاى گذشته در ماه هاى حج، دولت مصر مردانى را در هيأت گروهى، به خيابان ها و محله هاى شهر گسيل مى داشت تا آنان با اجراى سرودهاى مهيج، عواطف و احساسات مردم را نسبت به انجام فريضه حج تحريك مى كردند. همچنان كه سخنرانان مساجد نيز به هنگام سخنرانى و خطبه هاى خود، مردم را نسبت به اين فريضه ترغيب مى نمودند و هم اكنون نيز اين عادت هنوز برقرار مى باشد.

ص: 298

خروج حاجيان به سوى عرفات

در هفتم و هشتم ماه ذى الحجه مردم قصد عرفات كرده و هر يك به وسيله شتر يا الاغ و يا با پاى پياده از مكه خارج مى گردند و نخست از راه شرق از مُصلّى مى گذرند و سپس با اندكى تمايل به سوى جنوب از ميان دو كوه و در بيابانى كه عرض آن بين يك صد تا پانصد متر است، حركت مى كنند؛ در مدت زمان اين دو روز هيچ گاه حركت مردم در آن سرزمين قطع نمى گردد. در انتهاى مكه از اين سفر، «بياضيه» واقع شده است كه كاخ «شريف عبدالمطلب» در آنجاست و اين كاخ در سمت راست شخص عابر پياده، قرار دارد؛ اين كاخ به وسيله باغى كه اغلب درختان آن را درختان سدر تشكيل مى دهد- احاطه شده است. در حدود صد كيلومتر پس از آن، در سمت چپ، «جبل النور» واقع شده است اين كوه داراى قله بسيار مرتفعى است كه بر بالاى آن گنبد سفيدى بنا گرديده، به طورى كه سفيدى نور آن به آسمان مى تابد؛ اين جايگاه مكان عبادت مردم پيش از اسلام بوده است و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز پيش از بعثت در آن مكان عبادت مى كرده اند و نيز آغاز نزول وحى بر حضرتش بر اين كوه صورت گرفت. سپس راه كمى به طرف جنوب تمايل پيدا مى كند و پس از طى مسافتى در حدود پنج كيلومتر به منا مى رسد. در آغاز ورود به منا، در طرف چپ راه عمومى، «جمره عقبه» را مشاهده مى كنيد. اين جمره از ديوارى سنگى به ارتفاع حدود سه متر و عرض تقريبى دو متر تشكيل گرديده است؛ اين ديوار روى قطعه سنگ بلندى بنا گرديده كه ارتفاع آن از سطح زمين در حدود يك متر و نيم است و در پايين اين ديوار حوضى بنا گرديده است كه سنگ هاى رجم (جمار)- كه هر حاجى پس از حركت از عرفات بدان سوى پرتاب مى نمايد- در درون آن ريخته شود.

منا از دير زمان نزد عرب جاهليت به عنوان مكانى مقدس به شمار مى آمده كه در آن مكان داراى خانه اى براى بتان خويش بوده اند.

ص: 299

نقشه منا و خيمه گاه حجّاج در ايّام تشريق

ص: 300

هم اكنون نيز منا مكانى وسيع است كه طول آن از غرب تا شرق آن منطقه را شامل مى شود و خانه هايى هم در آن احداث گرديده كه اغلب آنها به اشراف مكه و ثروتمندان آنان تعلق دارد. برخى از حاجيان، به هنگام حركت به سوى عرفات يا بازگشت از آن جا در مقابل پرداخت هزينه اى، در اين خانه ها سكونت مى كنند.

اما غالب حاجيان، در زير چادرهايى- كه بدين منظور در فضاى باز آن محوطه، برپا شده است اقامت مى گزينند؛ معمولًا در غير موسم، اين محل خالى از سكنه مى باشد.

منا در طول دشت داراى دو خيابان موازى با هم مى باشد و در ميانه خيابان عمومى آن، دو جمره دوم و سوم يكى پس از ديگرى واقع شده است.

پس از خانه هاى ياد شده در شرق،- در طرف جنوبِ دشت- در مسافتى حدود دو كيلومتر اين بيابان وسعت يافته و در سمت راست شخصى كه از آنجا عبور مى كند، مسجد خيف را مى توان مشاهده كرد و پس از آن بلنديى كه جايگاه قرار گرفتن چادرهاى شريف و والى را كه در مدت اقامتشان در منا و به هنگام حج مى باشد مى توان ملاحظه كرد. از آن پس، دشت باريك مى شود كه اين منطقه را «وادى محسّر» گويند و امتداد اين دشت تا آنجاست كه به «مزدلفه» ختم مى گردد. مزدلفه در فاصله دو ساعتى از منا واقع شده است و در اين قسمت مجدداً دشت وسيع مى گردد. در اين منطقه طرف راست شخص وارد از سوى مزدلفه، «مشعر الحرام» واقع شده است كه پس از وقوف در عرفات، حاجيان در اين جا نيز وقوف مى نمايند؛ در اين قسمت مسجدى (1)«1» بر بالاى كوه «قزح» وجود دارد كه به وسيله «سلطان قايتباى» تعمير و مرمت گرديده است. از اين مكان به بعد، مجدداً دشت باريك مى گردد كه اين منطقه را «وادى عرنه» (به ضم عين و فتح راء و نون) مى گويند و تا نزديكى مسجد نَمِره- كه معروف به مسجد عرفه يا مسجد ابراهيم نيز مى باشد- ادامه مى يابد و سرانجام از اين نقطه، دشت به سوى شمال و جنوب گسترش مى يابد.


1- هم اكنون از اين مسجد ياد شده تنها ديوار غربى آن كه به سوى قبله مى باشد باقى مانده است.

ص: 301

مسجد فوق الذكر بسيار وسيع است و چهار طرف آن از درون به وسيله نيم طاق هايى احاطه شده است و سلطان قايتباى با مرمت آن ساختمان قابل توصيفى را بر اين مسجد به عمل آورده است. نيمه غربى مسجد نمره- كه در سمت مكه است- در داخل حرم واقع شده و نيمه ديگر آن در حل واقع است. هنگام حج به وسيله مجرايى كه از چشمه زبيده به اين مسجد كشيده شده است آب در آن به جريان مى افتد. در شمال اين مسجد كمى مايل به شرق، دو علم ديده مى شود؛ دو علم ياد شده به صورت ستون هايى به ارتفاع تقريبى پنج متر و عرض سه متر، با فاصله اى زياد از هم، بنا گرديده است؛ اين دو ستون به نشانه حدود عرفات از طرف غرب، در اين دشت نصب گرديده است. در اين نقطه است كه كوه بر دشت حلقه زده و در سوى مشرق، همانند كمانى وسيع دشت را پوشانيده است؛ به اين كوه جبل عرفات يا كوه عرفات گويند. در يك سوى اين كمان- از سمت جنوب- راهى به سوى طائف منشعب مى شود كه اين مسير بر روى رشته كوه هاى «كرا» ادامه پيدا مى كند. در سمت شمالى اين كمان، كوهى وجود دارد كه به سوى غرب متمايل است و بدان «جبل الرحمة» گويند؛ دامنه جنوبى اين كوه فضايى است كه محدوده عرفات از سوى شمال، بدان منتهى مى گردد، در اين قسمت قطعه سنگ بلندى قرار دارد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام حج روى آن ايستاد و در ميان پيروان خويش خطبه اى بيان فرمودند و هم اكنون نيز جايگاه سخنرانان در عرفات مى باشد.

در بالاترين نقطه «جبل الرحمه» مناره اى وجود دارد كه شب هنگام براى راهنمايى حاجيان و سالكان راه بر روى آن روشنايى قرار مى دهند.

در پايين جبل الرحمه مصلايى وجود دارد كه بدان «مسجد الصخرات» گفته مى شود. اين نامگذارى بدان علت است كه زمين اين جايگاه پوشيده از قطعه سنگ هاى بزرگى است كه در كنار يكديگر و نزديك به هم قرار گرفته اند. گفته مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين نقطه نماز گزارده اند. در مجاور اين مصلا، مجراى چشمه زبيده قرار دارد كه به سوى مكه سرازير مى گردد.

ص: 302

وقوف در عرفات

هنگام رسيدن حاجيان به اين دشت، هر يك از همراهان دو محمل، در خيمه هاى ويژه خود- كه در نزديكى «جبل الرحمه» و در امتداد محل اقامت ساير حجاج كه با اختلاف نژادى برپا گرديده است- مستقر مى كردند. دامنه كوه از بالا تا جبل الرحمه، پوشيده از حاجيان عرب است كه به صورت فشرده در دل كوه، گروهى بالاتر از گروه ديگر، همانند سنگى روى سنگ ديگر قرار مى گيرند.

ساير حاجيان نيز خيمه هاى خود را طورى در ميانه دشت و در كنار هم قرار مى دهند كه مكانى را خالى- از افراد ايستاده يا نشسته- نمى بينيم؛ در حالى كه آنها شتران و چهار پايان خود را هم در كنار خويش نگهدارى مى كنند.

گروه هايى از حاجيان هم بر نقطه بلند اين دشت دور هم جمع گرديده اند كه هر گاه كسى براى قضاى حاجت بخواهد اقدام كند در سختى قرار مى گيرد و توان حركت از ميان آن همه جمعيت را ندارد. در صورتى كه- مولاى ما- شريف صحراى عرفات را به خيابان هاى افقى متعددى تقسيم كرده و در ميانه آن خيابان اصلى قرار مى داد و هر قسمت را به گروهى از حاجيان اختصاص داده، همچنين آنان جايگاهى را در پشت خيمه ها به شتران و چهارپايان اختصاص مى دادند، و نيز حدود و قسمت تعيين شده اى براى هر يك از گروه هاى حاجيان مشخص مى گرديد كه موظف بودند از آن حدود تجاوز ننمايند و حتى ساربانان نيز در بستن افسار شتران خود بايد در محدوده اختصاصى مربوط به خود قرار مى گرفتند؛ آنها گروهى را نيز از سوى جمع تعيين مى كردند تا در اجراى اين مسايل دقت لازم را به عمل آورند و موجب رفاه و آسايش همه مردم گردند كه در نتيجه آن اقدامات مورد رضاى پروردگار و فرشتگان نيز قرار مى گرفت. دولت شريف وظيفه دارد كه حاجيان مستقر در اين دشت را زير نظر داشته باشد و وسايل رفاه و آسايش آنان را نيز فراهم نمايند.

ص: 303

نقشه كوه عرفات و خيمه گاه حاجيان در هنگام وقوف در صحراى عرفات

ص: 304

بيشتر شلوغى اين دشت، در كنار مجراى آب و بازارى كه در كنار مسجد الصخرات وجود دارد- كه برخى غذاهاى ضرورى مردم در آن جا به فروش مى رسد- به چشم مى خورد، يكى ديگر از علت هاى ازدحام در اين مكان، ترس و واهمه اى است كه حاجيان از راهزنان و دزدان اعراب دارند و از آن كه مورد تجاوز آنان قرار گيرند بيمناكند، بنابراين از محدوده ياد شده خارج نمى گردند.

به همين جهت اين گروه از حاجيان به هنگام گم شدن هر يك از افراد با نام و اصطلاحى خاص خود، همواره گروه و دوستان خويش را با صداى بلند ندا مى دهند، تا هر يك از حاجيان هم گروه وى صداى او را بشنود به كمك او بشتابد. اين وضع در طول مدت اقامت در صحراى عرفات همچنان ادامه دارد.

لازم به ذكر است كه انتظار مى رود مولاى ما شريف نيز فرمان كريمانه خود را عنايت و توجه بيشترى بخشند و حكمى صادر نمايند تا افرادى ويژه، جهت رسيدگى و نظارت بر دهانه هاى مجراى چشمه زبيده و جلوگيرى از ورود آلودگى از سوى حجاج و شستشوى لباس هاى آنان در آب چشمه گمارده شوند تا در نتيجه آنها مانع از آلوده شدن آب گردند. به ويژه اين مطلب درباره حوضى كه اختصاص به جزاميان دارد و معروف به حوض جزاميان است مى بايست اجرا گردد، زيرا اين بيماران با شستشوى خود در ميان آن حوض كه به قصد سلامتى صورت مى پذيرد، نه تنها تغييرى در بيمارى خود نمى دهند، بلكه موجب سرايت و آلوده شدن آب به ديگر حاجيان نيز مى گردند؛ البته بايد توجه به اين مطلب نمود كه دانشمندان باكتريو لوژيست اعتقاد دارند كه خود آب ناقل ميكرب ها به ويژه ميكروب بيمارى وبا به شمار مى آيد.

روز وقوف، عبارت است از: روز نهم ذى الحجه و پاسى از شب دهم كه تمام مسلمانان بر آن اتفاق آراء دارند. اما اگر اين روز به صورت شرعى نزد قاضى به اثبات رسد، تمامى مسلمانان از نژادها و مذاهب متفاوت و مختلف- به استثناى شيعيان ايرانى- اين روز را در عرفات وقوف مى نمايند ولى شيعيان در صورتى كه شكى در رؤيت هلال داشته باشند، روز نهم و دهم را احتياطاً در اين صحرا وقوف مى كنند. در روز عرفات تمامى مردم به عبادت مشغول هستند و با آن كه در جسم از يكديگر جدا مى باشند، ليك

ص: 305

خواسته ها و قلب هاى آنان همانند ذرات و مولكول هاى يك جسم به هم مربوط هستند و همه به يك سو نظر دارند. پس از نماز عصر، در محمل به همراه پاسداران آن دو به سوى جبل الرحمه حركت مى كنند و در اين هنگام سخنران عرفات- كه غالباً قاضى مكه است و از سوى سلطان تعيين مى گردد- در حالى كه سوار بر ناقه خويش از از راهى حلزونى شكل در كنار كوه بالا مى رود و روى صخره اى- كه بر سينه اين كوه قرار دارد- مى ايستد و به نيابت از خليفه رسول اللَّه خطبه اى را ايراد مى نمايد؛ وى در اين خطبه علاوه بر آموزش مناسك حج به مردم، دعاهاى فراوان و تلبيه نيز مى گويد. وقتى كه سخنران سكوت مى كند، گروهى از مبلغان در حالى كه دستمالهايى را در دستان خود به حركت مى آورند مردم تجمع كننده در پايين صخره را دعوت به تلبيه مى كنند، پس همگى اين چنين مى گويند: «لبّيك اللّهُم لبّيك».

اين صدا آن چنان بلند است كه تمامى فضاى منطقه را در بر مى گيرد. بار الها! چه لحظاتى است اين لحظات، كه در اين اوقات مردم به يك باره از خود بى خود مى شوند و از نفس خويش مجرد مى گردند. در آن لحظات هيچ يك از افراد متوجه پيرامون خويش نمى باشد و ذات و شعور هر شخص بر وجودش غلبه مى كند و روحانيت بر جسمانيت افراد پرتو افكن مى شود تا آنجا كه اينان با لباس هاى سفيد و پاك و منزه خود در اين بيابان همچون فرشتگان خداوند به نظر مى آيند كه صداى آنان، استغاثه به درگاه واجب الوجودى است كه پادشاه معبودها و يگانه يكتا، پروردگار صمدانى كه نه مى زايد و نه زاده شده است و نه همتايى دارد. اگر اين صداى بلند شده به سوى خودشان برگردد، بيدرنگ قلب آنان را از ترس عظمت پروردگار به لرزه درخواهد آورد.

آرى در اين لحظات است كه اشك ها از ديدگان سرازير مى گردد، اشك ندامت، اشك ترس از گناه و اشكى كه در نتيجه ترس از كاستى هاى خويش از ديده سرازير مى گردد. در اين هنگام است كه روح آنان به پرده رحمت الهى آويزان مى گردد و طلب بخشش و گذشت را از درگاه پر فيض و رحمت او مى خواهند، اين لحظات آن چنان است كه هر انسانى يقين مى نمايد كه در ساحت عفو الهى قرار گرفته و توبه او مورد قبول واقع شده است و از فضيلت حج اين استفاده والا را بهره برده است. مردم همچنان با

ص: 306

همين شور و حال، لحظات خود را سپرى مى كنند تا اين كه آفتاب آن روز غروب نمايد.

پس از غروب با شليك توپى به هوا، پايان مراسم وقوف در عرفات از سوى خطيب اعلام مى گردد.

حاجيان بر فراز جبل الرحمه در عرفات

از آن پس محمل ها در ميان شليك توپ ها، نواختن موزيك، صداى تلبيه ها و راز و نيازها همراه با اشك هاى جارى از ديدگان حاجيان و در حالى كه هر يك از حاجيان كوله بار مختصر خود را كه از پيش آماده ساخته بود به كول گرفته، خوشحال و خندان صحراى عرفات را به يك باره از جمعيت خالى مى كنند. حاجيان با سلام و صلوات اين مسير را طى مى كنند تا اين كه به كناره دو علم برسند. در اين مكان ازدحام و فشار جمعيت بسيار زياد است. زيرا هر يك از حاجيان مى خواهد از ميان دو علم عبور كند و به سوى «مزدلفه» رهسپار گردد. هنگامى كه حاجيان به مزدلفه رسيدند، در آن جا توقف مى نمايند. در اين محل حنفيان تا پس از نماز صبح، شافعيان تا پس از نيمه شب و مالكيان ساعتى را

ص: 307

اقامت مى كنند.

افراد در اين فاصله ريگ هاى رمى را جمع آورى مى كنند تعداد ريگ ها چهل و نه عدد است و اندازه آن به اندازه حجم يك دانه باقلا مى باشد. اين ريگ ها را بايد از روى زمين همين دشت جمع آورى نمايند. حاجيان سپس شب را در منا بيتوته مى كنند و رمى را انجام مى دهند. اغلب حاجيان [اهل سنّت]، از مالكيان تقليد مى كنند، آنها پس از جمع آورى ريگ هاى لازم به سرعت به سوى منا حركت مى كنند تا اين كه در منا جاى مناسب خويش را پيدا كنند و به استراحت بپردازند.

در پگاه روز عيد قربان كه همان روز عيد اكبر است، تمامى حجاج خود را به منا مى رسانند.

در منا محمل مصرى خيمه هايش را در شمال جايگاه خيمه هاى شريف و محمل شامى يعنى كنار مسجد خيف برپا مى كند. مسجد خيف، داراى فضاى گسترده و پهناورى به شكل مربع است كه حصارى وسيع پيرامون آن را احاطه كرده است. در طول ديوار غربى آن، شبستانى قرار دارد كه سقف آن بر فراز ستون هايى استوار گرديده است.

دَرِ اين مسجد بر سوى شمال است و در ميانه صحن آن يعنى در برابر در، گنبد بزرگى بنا گرديده كه در زير آن گنبد مردم نماز مى خوانند اين جايگاه مكانى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن نماز به جاى آورده اند. در كنار اين گنبد، مناره اى كوچك وجود دارد كه از سوى «سلطان قايتباى» در سال 884 هجرى بنا گرديده است. وى در كنار اين مسجد خانه اى براى سكونت امير الحاج مصرى نيز احداث كرده است كه هم اكنون آن خانه از ميان رفته و تنها مسجد بدين حال باقى مانده است. لازم به تذكر است كه حصار مسجد از درون و برون نياز به بذل توجه و عنايت بيشترى از سوى مسؤولان و حاجيان دارد تا از آلودگى هايى كه بعضى از مردم در آن جا به وجود آورند جلوگيرى گردد و بدين ترتيب از انتشار بيمارى نيز در ميان حاجيان جلوگيرى به عمل آيد. به ويژه آن كه در منا خبر سلامتى حجاج و مسلمانان به وسيله برق (/ تلگراف) به تمامى نقاط كشورهاى دنيا مخابره مى شود.

ص: 308

به محض آن كه حاجيان به منا مى رسند ابتدا به سوى «جمره عقبه» مى روند و پس از رمى آن، بلافاصله قربانى را ذبح مى كنند و حلق يا تقصير انجام مى دهند و لباس هاى معمولى خود را به تن مى كنند. در اين هنگام تمامى محرمات به استثناى زنان و استعمال عطر، بر آنان حلال مى گردد.

قربانى ها همواره در شرق منا ذبح مى گردند. در كنار اين منطقه گودال هايى را بدين منظور آماده ساخته اند كه پس از پر شدن اين گودال ها از لاشه حيوانات ذبح شده، بلافاصله به وسيله خاك پوشانيده مى شود و حفره هاى ديگرى آماده مى گردد و اين كار به همين ترتيب ادامه مى يابد. اين وضع پس از مناسك حج وضعيت نابهنجارى را به وجود مى آورد و بوى متعفنى را در فضا پخش مى نمايد. در صورتى كه اگر دولت بدين امر رسيدگى كند و اين قربانى ها را به صورتى جمع آورى كرده و به شركت هايى در جده به فروش رساند، مى توان از درآمد آنها، به بهبود وضعيت راه ها نيز كمك كند، همچنان كه اين اقدام را در نظافت خيابان هاى مكه به عمل آورده است. شركت هاى فراوانى قبلًا تقاضاى استفاده از اين قربانى ها را از دولت سابق داشتند كه مورد موافقت آنان قرار نگرفت. اما به نظر مى رسد كه اين مطلب در صورتى كه مصلحت كشور اقتضا كند عمل شود و دولت مانع آنان نگردد.

حاجيان تا عصر روز سيزدهم ذى الحجة در منا اقامت مى كنند پس از آن به سوى مكه سرازير شده و باقى مانده از اركان حج را كه همانا طواف افاضه (1) و سعى است، از براى آنانى كه پس از طواف قدوم، سعى انجام نداده اند، به انجام رسانند. برخى از مردم، در روز اول پس از رمى جمره عقبه به مكه مى آيند و دنباله مناسك حج خويش را كامل مى نمايند. سپس همان روز به منا مراجعت كرده و روزهاى دوم و سوم تشريق را به همراه ديگر برادران خود سپرى مى كنند و در حالى كه هر روز جمرات سه گانه را رجم كرده باشند در عصر روز سوم به سوى مكه مى روند.


1- به اعتقاد شيعه علاوه بر طواف حج و سعى صفا و مروه، طواف نساء نيز بايد انجام داده شود. «مترجم»

ص: 309

رمى

رمى در اصطلاح حج، سنگ زدن به جايگاه ويژه اى در منا را گويند كه به وسيله هفت سنگريزه- به اندازه باقلا- بدان محل پرتاب مى كنند. اين جايگاه ها جمره ناميده مى شود كه جمرات سه گانه عبارتند از: جمره عقبه، جمره وسطى و جمره صغرى (كه عامه مردم بدان ها شيطان بزرگ و ميانى و كوچك گويند) هر جمره داراى جايگاه ويژه و خاصى است كه قبلًا در بخش راه به سوى عرفات ذكر آن گذشت. رمى يا پرتاب ريگ به سوى اين جمرات- به اتفاق تمامى مذاهب- عملى واجب به شمار مى آيد. بدين ترتيب كه حاجى در اولين روز اقامت خود در منا (/ روز اضحى) تنها جمره عقبه را رمى مى كند.

اما در دو روز ديگر هر سه جمره به وسيله حاجيان رمى مى گردد. بنابراين، مجموع سنگ ريزه هايى كه هر حاجى به سوى جمرات پرتاب مى كند، (49 ريگ) مى باشد. زيرا به هر جمره مى بايست تعداد هفت سنگ پرتاب نمايد. جايگاه جمرات، همواره از ازدحام و شلوغى خاصى برخوردار است كه رسيدن به نزديكى آن محل بدون تحمل رنج و مشقت ميسر نمى گردد.

در ميان اين پرتاب كنندگان، تعداد زيادى با شور و شوق فراوان اين كار را انجام مى دهند و برخى ديگر نيز پا را از اين فراتر نهاده و به وسيله گلوله هاى تپانچه خود همانند آن كه دشمنى سرسخت را در مقابل خويش داشته باشند، بدان جايگاه شليك مى نمايند. در برداشت كلى از عمل رمى، مردم اين تصور را دارند كه شيطان را كه همواره دشمن سرسخت انسان به شمار مى آيد در مقابل خويش مى بينند و بدان حمله مى كنند.

آنها با اين گونه حمله به جمره، دشمنى آشكار خود را با شيطان به ظهور رسانده و هر گونه ارتباط خود را با او نفى مى نمايند.

عرب همواره در مناسك حج حتى پيش از اسلام، جمرات سه گانه را رمى مى كرده است؛ زيرا آنان اعتقاد داشتند كه خداوند به ابراهيم عليه السلام كه در آن هنگام در اين محل بوده

ص: 310

است، وحى نمود كه فرزندش اسماعيل را قربانى نمايد. پس حضرت ابراهيم فرزند خويش را بدين منظور به طرف قربانگاه مى برد كه شيطان شروع به وسوسه ابراهيم عليه السلام نمود يعنى او را وادار مى كرد كه اين كار را انجام ندهد. ابراهيم عليه السلام مشتى ريگ را از زمين برداشته و به سوى شيطان پرتاب نمود. اين نقطه همان جمره اولى به شمار مى آيد.

شيطان ابراهيم عليه السلام را ترك كرده به سوى هاجر آمد و شروع به وسوسه او كرد و عمل ابراهيم را تقبيح نمود. پس هاجر سنگى برداشته و به سوى شيطان پرتاب نمود. اين نقطه همان جايگاه جمره دوم به شمار مى آيد. شيطان در اين هنگام به سوى اسماعيل آمد و او را نسبت به كار پدرش درباره او وسوسه نمود. اسماعيل مشتى ريگ برداشت و به سوى شيطان پرتاب نمود. اين نقطه همان جايگاه جمره سوم به شمار مى آيد.

بنابراين عرب اين سه جمره را همواره به عنوان نمودى از شيطان رمى مى كردند و اسلام نيز از اين روش تبعيت كرده و آن را مورد قبول قرار داد. و اين طبيعى است، زيرا در طبيعت هر شى ء به اصل و حقيقت خويش يعنى ماده برمى گردد. بنابراين همين رمى شيطان به صورت مادى بدون شك معنا و مفهوم دقيق و بزرگى را در ذات انسان مجسم مى نمايد و آن تربيت حس جديدى در شخص پرتاب كننده و مخالفت با شيطان نفس و دورى از راه هاى شيطانى آن مى باشد.

رمى به دورانى بس كهن و قديمى برمى گردد و در ميان امت ها، امرى معمول به شمار مى آمده است. خداوند تبارك و تعالى در سوره شعراء به هنگام فرمانبرى قوم نوح از پند و اندرزهاى او مى فرمايد: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنْ الْمَرْجُومِينَ (1).

همچنين خداوند در سوره هود به هنگام نصيحت و اندرز پيامبرشان شعيب به اهل مدين، در پاسخى اين چنين بدو گفتند:

قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً وَلَوْلَا رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ (2).

رمى در ميان بنى اسرائيل نيز وجود داشته، به طورى كه در آيه 24 و 25 از صحاح


1- شعراء، 116
2- هود، 91

ص: 311

هفتم سفر شيوع اين چنين آمده است:

«يشوع»، «عخان بن زارح»، «فضه»، «رداء»، «لسان الذهب»، فرزندان و دخترانش به همراه گاوها، الاغ ها، گوسفندان و چادرها و تمامى اموالشان را برداشته و به همراه بنى اسرائيل حركت كرده و به بالاى دشت عحور درآمدند. پس «يشوع» رو بدانان كرد و گفت: چگونه ما را ناراحت و مكدر كرديد پس در اين روز خداوند شما را مكدر مى نمايد. آنگاه تمامى بنى اسرائيل با سنگ آنان را رمى كردند و آتش زدند و سنگ به آنها پرتاب كردند».

مسيحيان جايگاه آن درخت انجيرى را كه به هنگام درخواست حضرت مسيح براى خوردن از ميوه آن، هيچ گونه ميوه اى بر خود نداشت و مورد لعن حضرت قرار گرفت، رمى مى كنند (1). اين نقطه هم اكنون در مسير راه شخصى كه از «بيت المقدس» به سوى «روداردن» مى رود دردشتى كه درسمت چپ «جبل الزيتون» واقع شده است، ديده مى شود.

عرب ها نيز در زمان جاهليت، هرگاه بر كسى خشمناك مى گرديدند، زنده يا مرده او را رمى مى كردند. آنان زناكار محصنه را نيز به جهت عمل زشت او زنده رمى مى كردند. و شريعت اسلام نيز اين آيين را قبول كرد و آن را تأييد نمود. همچنان كه عرب ها همواره قبرهاى بدخواهان و كينه جويان را از روى خشم و نفرت رمى مى كردند. مثلًا عرب ها از قرن اول پيش از هجرت تاكنون، قبر «أبى رغال» را كه در «مغمس» محلى ميان مكه و طائف واقع است، رمى مى كنند؛ زيرا او راهنماى لشكريان ابرهه به سوى مكه بوده كه در اين نقطه- پيش از رسيدنش به مكه- به هلاكت رسيده است.

جرير به هنگام هجو فرزدق در اين بيت اين چنين گفته است:

إذا مات الفرزدق فارجموه كما يرمون قبر أبى رغال (2)

مسلمانان قبر «ابولهب» را كه در خارج مكه است، همواره به علت دشمنى هاى او با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مورد رمى قرار مى دهند. همچنين قبر «ابوجهينه» در راه عمره را كه او نيز


1- نك: انجيل متى، آيه 19، صحاح بيت و يك. به آيه 19 از صحاح بيست و يك از انجيل متى مراجعه نمائيد.
2- در صورتى كه فرزدق درگذشت او را رجم كنيد. همچنان كه قبر أبى رغال مورد رجم قرار مى گيرد.

ص: 312

يكى از حكام ظالم مكه به شمار مى آمده است مورد رمى و سنگ سار شدن قرار مى دهند.

علاوه بر موارد فوق مسلمانان قبر «يزيد بن معاويه» (1) را به علت حركت زشت و پليد وى كه با اهل بيت رسول خدا عليهم السلام انجام داد، همواره رمى مى نمايند.

و نيز مسلمانان هم اكنون قبر مسلم بن عقبه (2) واقع در «ثنية المشلل» ميان مكه و مدينه را نيز رمى و سنگسار مى كنند؛ زيرا نامبرده مردم مدينه را مورد يورش و كشتار قرار


1- قبر يزيد بن معاويه در دمشق در خيابان «نحاليه» و در شرق قبرستان باب الصغير قرار دارد كه ميان قبرستان ياد شده و قبر يزيد، يك خيابان فاصله وجود دارد. اين قبر داراى حصارى به طول تقريبى هشت متر و عرض چهار متر بوده كه بر آن تپه اى از سنگ هاى پرتاب شده به ارتفاع حدود شش متر ديده مى شود. ساكنين دمشق اين قبر را همواره مورد غضب و كينه خود قرار مى دهند و به همين مناسبت بد نيست از ديدارى كه از قبر معاويه بن ابى سفيان در اين قسمت كردم براى شما يادى به ميان آورم: اين قبر كه در همان مقبره- ياد شده- يزيد قرار دارد روى آن به وسيله گنبد بسيار ساده و مخروبه اى پوشيده شده و در جوار آن تعدادى از تابعين نيز دفن گرديده اند. همچنين قبر عبدالملك بن مروان در كنار آن قرار دارد كه به وسيله حصار ساده و منهدم شده اى از خشت و چوب نى پوشيده شده و سقفى نيز روى آن وجود ندارد. در اين جا بود كه عظمت خلافت و سلطنت و جلال و شكوه دستگاه حكومتى آنان از ذهن من گذشت، آرى تكيه بر شكوه جلال زندگى اين چنين است كه پس از آغاز حكومت عباسيان اين چنين خوار و زبون گردند «سبحان من بيده الملك يُعزّ من يشاء و يذل من يشاء».
2- مسلم بن عقبه كه معروف به كور «بنى مرّه» بوده از سوى يزيد بن معاويه مامور گرديد كه به جنگ با «عبداللَّه بن زبير» به سوى مكه بيايد و نيز فرمان داشت كه مسير خود را از راه مدينه انتخاب كند و آن شهر را نيز به اطاعت يزيد درآورد. در آن هنگام اهل مدينه سر از اطاعت يزيد برتافته بودند، در نتيجه وى به دست نشانده خود دستور داده بود اگر مردم مدينه او را اطاعت كردند بدانان كارى نداشته باشد و راهى مكه گردد ولى در صورتى كه غير از آن باشند با آنان جنگيده و همه را نابود سازد. مسلم هنگامى كه به مدينه رسيد، اهالى آن در اطراف شهر خندقى حفر كردند و دروازه هاى شهر را به روى او بسته بودند. وى در روز سه شنبه 27 ذى الحجه سال 63 هجرى سرانجام پس از غلبه اهالى بر شهر بدان وارد شد و از هرگونه قتل و خونريزى و هتك حرمت صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سايرين دريغ نكرد. گفته مى شود كه وى تعداد يازده هزار نفر و اندى را در اين شهر كشته و مدينه را به مدت سه روز تاراج مى نمود. كه آن روز بد نام را «يوم الحرّه» ناميدند. از آن پس وى مدينه را به سوى مكه ترك كرد و در فاصله ميان راه به هلاكت رسيد و در «ثنية المشلل» در گورى دفن شد. در اين هنگام مادرى كه فرزند خود را در ميان كشته هاى مدينه از دست داده بود بر «يزيد بن عبداللَّه بن زمعه» وارد شد و سپس به سوى قبر مسلم رفته و آن را از گور خارج ساخت و رمى نمود. از آن پس تا كنون اين قبر مورد لعن و نفرين مسلمانان بوده و همواره مورد رمى آنان قرار مى گيرد.

ص: 313

داد و در اين شهر حرمت وجود رسول خدا صلى الله عليه و آله و صحابه او و همسايگانش را پاس نداشت.

همچنين مسعودى در «مروج الذهب» به هنگام سخن از يمن و پادشاهان آن مى گويد: در راه عراق به سوى مكه، در نزديكى هاى «نظاميه»، جايگاهى قرار دارد كه معروف به قبر «عبادى» (1) است و رهروان آن راه، آن قبر را سنگسار مى كنند.

تصوير حاجيان هنگام رمى جمره وسطى


1- احتمالًا ابومنصور عبادى معروف به امير است كه نامبرده در «عباد» يكى از دهكده هاى مرو، در سال 491 هجرى متولد شده است؛ در دايرة المعارف درباره او اين چنين آمده است: «نامبرده كه در راه بغداد به سوى خوزستان مى رفت در اين نقطه مرگ او سر رسيد و به نظر مى رسد كه فرد بى دينى بوده است زيرا در رساله اى كه نوشته است، شرب خمر را حلال شمرده است و نيز ممكن است نامبرده در جايى كه دفن شده محلى است كه پس از حمله مسلمانان به او كشته شده است و تا كنون نيز قبر او مورد رمى و لعن قرار گرفته است.

ص: 314

قربانى

قربانى عملى است كه مردم از دير زمان همواره با تقديم آن به درگاه پروردگار قصد تقرب به او داشته اند. اما قربانى ها نسبت به زمان و مكان آن همواره متفاوت بوده است.

آنچه كه به عنوان نخستين قربانى در تاريخ بشر به ما رسيده است، قربانى «قابيل بن آدم» است. وى مقدارى از محصولات زمين خويش را به عنوان قربانى تقديم داشت و برادرش «هابيل» گوسفندى از گوسفندان خود را به عنوان قربانى پيشكش كرد. خداوند در اين باره مى فرمايد: وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنْ الْآخَرِ (1).

پس از طوفان نوح نيز حضرت نوح عليه السلام قربانگاهى براى رضاى خداوند به وجود آورد كه در آن حيوانات زيادى را به عنوان تقديم به درگاه الهى به آتش كشيد. حضرت ابراهيم عليه السلام نيز به وسيله نان و شراب (2) به خداوند تقرب مى جست.

پس خداوند در اين باره به او دستور داد كه به عنوان قربانى براى او گوساله، بز، قوچ، كبوتر و كبوتر چاهى ذبح نمايد (به سفر تكوين آيه 9 و 17 مراجعه كنيد). همچنان كه خداوند فرمان داد كه قوچى را به جاى فدا كردن فرزندش، قربانى نمايد. از آن پس عرب اين سنت را پيش از اسلام ميان خود معمول مى داشت و سپس مسلمانان نيز در عيد قربان از اين سنت پيروى كردند. فرزندان ابراهيم، قربانيان خويش را با آتش زدن، به درگاه خداوند تقديم مى داشتند. تا اين كه حضرت موسى آمد و قربانى را به خونى و غير خونى تقسيم نمود. و نوع دوم منحصر به چهار پايانى بود كه در راه رضاى خدا آزاد


1- مائده، 27
2- اين گفته از مطالب تحريفى است كه در كتب آسمانى پيامبران گذشته آورده شده است زيرا معقتديم هيچگاه شراب مورد استفاده آنان قرار نداشته و امرى ناپسند به شمار مى آمده است. «مترجم»

ص: 315

مى كردند. در اين زمان «سائبه» (1)، «بحيرة» (2)«2» و «حامى» (3) نزد عرب به وجود آمدند و از آن پس عرب ها اين چهارپايان را به بت هاى خويش تقديم مى داشتند و اين رسم همچنان در ميان آنان معمول بود تا اين كه اسلام ظهور كرد و تمامى آن سنت ها را تحريم نمود.

برخى از اين سنت ها تا كنون ميان بعضى از خدمتگزاران ضريح ها در دهكده هاى مصر باقى مانده است. بدين صورت كه آنان گوساله اى كوچك را در ميان باغ هاى دهكده خود رها مى سازند و اعلان مى نمايند كه اين گوساله متعلق به صاحب اين قبر مى باشد.

بنابراين گوساله ياد شده با آزادى كامل در اين باغ و مزرعه ديگرى بدون هيچ گونه محدوديتى مى چريد و صاحبان آن مزارع و باغ ها جرأت اهانت و يا طرد او را نداشتند زيرا از صاحب قبر ياد شده كه گوساله در حمايت او است بيم داشتند. گوساله آزاد بود تا اين كه سرانجام در زمان تولد آن، خدمه گوساله چاق و فربه شده را مى گرفتند و پس از ذبح آن، از گوشت آن استفاده مى نمودند.

اما قربانى هاى خونى به سه قسمت تقسيم مى گرديد: قربانى كه آتش زده مى شد، قربانى كه كفاره گناهان بود و قربانى كه به پاس سلامتى اهدا مى شد.

اما نوع اول را آتش زده و به استثناى پوست آن كه سهم كاهن مى گرديد چيزى از آن باقى نمى ماند.

و قربانى نوع دوم مقدارى از آن را به آتش مى كشيدند و باقى مانده آن را كاهنان مى خوردند. اما سومى اختيارى بود و گوشت آن براى همه حلال بود.


1- سائبه: ماده شترى بود كه هر گاه ده بار بچه ماده به دست آورد و در اين فاصله بچه نر نزايد، او را ترك مى كردند و هيچ كس حق سوار شدن بر او را نداشت و از پشم آن نيز حق استفاده نداشتند و شير او را نيز نمى نوشيدند مگر آن كه براى مهمان باشد و او را به حال خويش وامى گذاشتند و سپس براى بت خويش قربانى مى كردند.
2- بحيرة، همان بچه ماده سائبه بود كه او را به همراه مادرش پس از آن كه گوش هايش را پاره مى كردند، رها مى ساختند.
3- حامى همان چهار پاى نرى است كه ده بار پشت سر هم داراى فرزند ماده شده است و بدون آن كه در اين بين صاحب نرى شود. پس، از سوار شدن بر او خوددارى مى كردند و تنها او را ميان شتران رها مى ساختند. عرب نيز «وصيله» را در اينجا بدان ارتباط داده و آن گوسفند ماده اى است كه ده پشت شكم، پشت سر هم ده گوسفند ماده به دنيا آورد، بدون آن كه گوسفند بزى در فاصله اين ده فرزند باشد.

ص: 316

اما در اين گونه قربانى ها اصولًا شرط مى گرديد كه حيوان سالم باشد از هر گونه عيب و نقصى مبرا باشد. در صورتى كه هر انسان قادر به تقديم اين گونه قربانى ها از انواع چهار گانه نمى بود، به يكى از پرندگان اكتفا مى نمود.

اما قربانى نزد مسيحيان تنها منحصر در گوشت مسيح و خون آن است كه به وسيله كاهن به صورت نان و شراب در اختيار افراد قرار داده مى شود. هنگامى كه عبادت بت ها و ستارگان در ميان مردم منتشر گرديد، قسمتى از گياهان مزرعه خود را به آنان اختصاص دادند و آنها را در كنار مجسمه هاى الهه هاى خود به آتش كشيدند. سپس كم كم سنت استفاده از گياهان عطرى، مانند: عود و عنبر و جز اينها از شاخه هاى درختان عطر معمول گرديد و استفاده آن در جشن هاى دينى با گونه هاى مختلف مرسوم گرديد.

يونانيان قديم درقربانى هاى خود نمك اضافه مى كردند و آن را رمز دوستى به شمار مى آوردند وهمچنين اين كار به عنوان شعارى براى پذيرايى از ميهمان نيز به شمار مى آمد.

آنان نمك را به همراه دانه هاى گندم در سبدى مى گذاشتند و در مقابل ميهمانان خويش تعارف مى كردند. به نظر مى رسد كه برخى از مصريان هم اكنون نيز در اجتماعات خود نمك را به همراه دانه هاى گندم بر سر ميهمانان پخش مى كنند كه اين كارشان احتمالًا از همين سنت برگرفته شده است. همچنان كه اين كار را در هفته ميلاد نيز به كار مى برند.

اما رومى ها همواره قربانى هاى فراوانى را به الهه هاى خود تقديم مى داشتند و حاضرين هم به عنوان تبرك از گوشت آن ها استفاده مى كردند. مقدارى از گوشت باقى مانده اين قربانى ها را نيز در ميان افراد خانواده و نزديكان خود كه در آن مجلس حضور نداشتند، تقسيم مى نمودند. هم اكنون اين عبادت در ميان حاجيان هندى و جاوه اى هاى مسلمان نيز باقى مانده است. كاهن هاى رومى به هنگام تقديم قربانى ها، به وسيله شاخه هايى از «درخت غار» بر سر حاضرين مخلوطى از آب و عسل را مى پاشيدند.

كم كم اين سنت پيشرفت نمود و از آن پس بر سر حاضرين در اجتماعات خويش گلاب مى پاشيدند. اين سنت تا كنون نيز ادامه داشته و در اجتماعات گوناگون مذهبى هم از آن استفاده مى شود.

تقديم قربانى حيوانات براى الهه ها و بت ها در برخى از مليت ها مرسوم بود و گاهى

ص: 317

پا را فراتر از اين مى نهادند، تا آنجا كه قربانى هايى از انسان هم به آنان تقديم مى داشتند.

اين سنت در ميان فنيقيان، كنعانيان، صورى ها، ايرانيان، رومى ها، مصرى ها و جز اينها به شدت رواج داشت؛ اين سنت وحشتناك و خشن در ميان برخى از اروپائيان نيز متداول گرديده بود تا اين كه به وسيله قانونى كه از سوى مجلس اعيان رومى در سال 657 ميلادى صادر شد اين سنت ناپسند ممنوع گرديد. با اين حال اين سنت ناپسند سال ها در ميان مردم كشور ايتاليا (/ بلاد الغال) و كشور آلمان همچنان رواج داشت.

«منذر بن امرئ القيس» فرزند «ماء السماء» پادشاه حيره، همواره به پيشگاه الهه هاى عزيز مورد پرستش خود، انسان هايى را به عنوان قربانى تقديم مى داشت كه بدون شك اين سنت و عادت، از ميان بت پرستان ايرانى بدان جا رسوخ نموده بود. مصريان كهن به رود نيل- كه يكى از معبودات آنها به شمار مى آمد- در روز 11 بؤونه هر سال هديه مى كردند. آنان پس از آن كه دوشيزگان را با زيباترين زر و زيورها مى آراستند آنها را به قصد درخواست باران در رود نيل غرق مى نمودند.

اين سنت پست و زشت در ميان مصريان همچنان معمول بود تا اين كه عمرو بن عاص به موافقت عمر بن خطاب آن را از ميان برداشت. «مقريزى» نيز در تاريخ به هنگام سخن از رود نيل و بالا آمدن آب آن، اين سنت را اظهار نموده است.

هم اكنون هم بسيارى از پيرزن هاى مصر، عروسى از گل مى سازند و آن را در ظرفى قرار مى دهند و سپس در شب ويژه اى كه بدان «ليلة النقطه» يا «شب نقطه» مى گويند، بر آب رود نيل رها مى سازند و معتقدند در صورتى كه آب در روز دوم به داخل ظرف نفوذ نمايد، آن سال، آب رود نيل بالا خواهد آمد و در غير اين صورت همچنان پايين خواهد ماند! بدون شك اين وضعيت ساده اى از آن سنت هاى غلط معمول ميان مصريان بوده كه به وسيله عمروعاص از ميان برداشته شده است.

بنابراين ملاحظه مى كنيد كه مسلمانان از پيش گام ترين ملت هايى بوده اند كه قربانى كردن انسان را تحريم كرده اند. آنان به هنگام حج، قربانى هاى خود را كه به نام «هَدْى» بود، به سوى مسجد الحرام مى بردند. اين قربانى ها معناى هديه را در بردارند. اين هديه ها گاه از نوع شتر، گاه از نوع گاو و يا گوسفند بود كه در ميان آنان شتر از جايگاه ويژه اى

ص: 318

برخوردار مى باشد. آنان اين گونه شترها را از نوع جوان و كمتر از پنج سال انتخاب مى كردند و در صورتى كه از نوع گاو مى بودند از دو سال كمتر و اگر گوسفند بودند از يك سال كمتر را انتخاب مى كنند.

آنان «هدى» را به صورت واجب و به هنگام خون كفاره و يا به عنوان شكر و سپاسگزارى، قربانى مى كنند. اين قربانى ها مى بايست در «منا» و در روزهاى نحر (/ قربانى) هديه گرديده و يا در مكه در غير «ايام تشريق» ذبح گردند. سپس گوشت اين قربانى ها را ميان فقرا و نيازمندان تقسيم نمايند.

آثار كهن در منا

در منا- غير از مسجد خيف- غارى وجود دارد كه در نزديكى كوه جنوبى آن واقع شده است به آن غار «المرسلات» گويند. گفته مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين غار عبادت مى كرده اند. همچنين در اين غار بر حضرتش سوره مرسلات نازل گرديده است.

مردم همواره براى زيارت و تبرك به سوى اين غار مى آيند.

همچنين در كوه شمالى اين سرزمين غار ديگرى وجود دارد كه مى گويند: حضرت ابراهيم عليه السلام به همراه هاجر در اين غار زندگى كرده اند.

اين غار داراى طول 4 متر و عرض 2 متر و نيم مى باشد. در سمت راست اين غار به هنگام ورود به آن، غار ديگرى ديده مى شود كه آن نيز در دل كوه احداث شده است. در بيرون غار ياد شده مصلايى وجود دارد كه گفته مى شود: اين مكان قربان گاه حضرت اسماعيل است. در كنار مصلا و در درون كوه، قطعه سنگ بسيار بزرگى قرار دارد كه بر روى آن علف هاى زيادى روييده شده است و آن چنان كه ادعا مى كنند حضرت ابراهيم عليه السلام بر روى اين سنگ قصد قربانى كردن حضرت اسماعيل را داشته كه چاقوى برنده در دست حضرت ابراهيم عليه السلام به جهت رحم و شفقت بر اسماعيل از دست ابراهيم عليه السلام رها گرديده و در ميان علف هايى كه بدين منظور در آن لحظه روييده

ص: 319

شده، پنهان گرديده است. اين اعتقاد تا كنون در ميان مردم مكه باقى مانده است! در صورتى كه ادعا مى كردند كه اين علف ها بر اساس حادثه اى طبيعى روييده شده و حضرت ابراهيم مخصوصاً اين جايگاه را براى قربانى كردن هديه خود انتخاب كرده بود بهتر به نظر مى رسيد، زيرا خون فرزندش بر روى آن بغلتد و صداى او در آسمان ها طنين افكند كه اين چنين در كمال اطاعت و بندگى خداوند فرمان خدا را به اجرا گذاشته است.

در نزديكى اين غار گروهى از حاجيان هندى با اعتقادات بى اساسى كه داشتند، فرش پهن مى كردند و يا خيمه هايى برپا مى ساختند و قطعه هايى از گوشت هاى قربانى را بر روى آن ريگ ها و سنگ خشك مى كردند و به عنوان هديه مبارك و مقدسى به سرزمين خود هندوستان مى بردند تا آن را ميان عزيزان خود تقسيم نمايند.

تصويرى از منا و خيمه هاى آن

گمان مى برم كه اين عادت و سنتى كهن است كه در ميان عرب ها هم بوده است و

ص: 320

ريشه دارد زيرا آنان روزهايى را كه در منا به سر مى بردند به نام «ايام التشريق»، يعنى روزهاى تكه تكه كردن و خشك كردن گوشت ها نامگذارى كرده اند. عرب ها همچنان كه در بخش قربانى ذكر گرديد- باقى مانده هاى قربانى هاى خود را كه ظاهراً سنتى برگرفته از رومى ها و يا شايد يونانى ها مى باشد، جمع مى كنند و در ميان خودشان تقسيم كرده و استفاده مى كردند كه از آن پس هندى ها و ديگر تبارهاى حاجيان نيز از آن پيروى كردند و در صورتى كه مى دانستند اين كار آنها كمك فراوانى به انتشار بيمارى و ميكروب در ميان آنان مى كند و در نتيجه، امراض فراوانى بدان مكان روى مى آورد، هيچگاه اين چنين كارى را انجام نمى دادند، بلكه در همان روز فقط آن مقدار گوشت تازه اى را كه ممكن بود خود استفاده مى كردند و يا به ساير فقرا و مستمندان مى دادند.

در هر صورت حاجيان هندى مستمند در كمال آلودگى زندگى مى كنند كه در اين ميان بيمارى ها و ناراحتى هاى فراوانى را ميان خود و ديگران پخش مى نمايند، به طورى كه گاه اين كارشان غير قابل جبران بوده است به ويژه اين كه تأثير اين گونه بيمارى ها را در ميان خود آنان مى توان مشاهده كرد زيرا افرادى كه از سنين نسبتاً بالايى برخوردار هستند اين بيمارى ها تأثير به سزايى برآنها مى گذارد.

خروج جناب خديو به عرفات و افاضه از آن مكان

در پگاه روز «ترويه» (1) جناب خديو مكه را به سوى عرفات ترك گفتند و در حالى كه با لباس احرام سوار بر اسب زيبايى بودند، حركت مى كردند.

به همراه خديو كاروان عظيمى به حركت درآمد كه از هيبت و جلايى برخوردار بود. پس از حضرتش رجال دربارى همراه كه از خانواده پادشاهى و ارتشى بودند حركت مى كردند. پيشاپيش اين گروه «پرنس كمال الدين» بود اين كاروان همگى لباس سفيد


1- روز حركت به عرفات.

ص: 321

احرام را بر تن داشتند.

به همراه جناب خديو «عبداللَّه بك» فرزند شريف نيز ديده مى شد و در طليعه كاروان ياد شده گروهى از سربازان پاسدار سواره نظام خديوى، در حالى كه پرچم هايى را بر سر نيزه هاى كوتاه خود آذين كرده بودند به حركت درآمده بودند، پس از آنان گروهى از سربازان «بيشه» با صف آرايى ويژه و در حالى كه در نى هايى مى دميدند و سرود اجرا مى كردند، ديده مى شدند.

علاوه بر آرايش ذكر شده تمامى كاروان ياد شده به وسيله گروهى از سربازان پاسدار خديوى، احاطه گرديده بودند. هنگامى كه خديو از «معلا» گذشتند، بر گروه سربازان دولتى كه با نظم و ترتيب خاصى جهت انجام وظيفه و احترام براى بزرگان صف آرايى كرده بودند عبور كردند و در اين لحظه، گلوله هاى توپ بر آسمان شليك گرديد و بدين ترتيب مقدم ايشان را گرامى داشتند. نامبرده نيز مراتب تشكر و سپاسگزارى خود را از آنان به عمل آورد. كاروان خديو به مسير خود ادامه داد تا اين كه در موازات «جبل النور» قرار گرفتند. خديو لحظه اى را در اين نقطه درنگ كرد و پس از بزرگداشت اين اثر نبوى شريف، با قرائت فاتحه! و دعا به درگاه پروردگار مجدداً به راه افتاد. كاروان همچنان به راه خويش ادامه مى داد تا اين كه به جايگاه ويژه توقف شريف در منا رسيدند؛ اين جايگاه همواره به شريف اختصاص داشت كه در سمت راست آن، جايگاه و سرا پرده خديو و سپس در ادامه آن سراپرده جناب پرنس مهيا گرديده بود. پس از آن نيز سرا پرده هاى همراهان شريف و جناب والى و اطرافيان او وجود داشت. خيمه هاى جناب خديو و ساير همراهان ايشان، در سمت ديگر راه يعنى در سمت چپ شخصى كه به سوى عرفات حركت مى كند، بر پا گرديده بود.

خديو پس از استراحت كوتاهى در سراپرده خويش، مجدداً بر مركوب خود سوار شد و به همراه اطرافيان گرانقدرش، پيش از فرا رسيدن ظهر، به سوى مسجد «خيف» به راه افتادند و نماز ظهر را در آن مكان به جاى آوردند. سپس نامبرده جهت ديدار از عليا حضرت والده به سوى منزل جناب شريف كه بدين منظور و براى اقامت عليا حضرت در منا آماده و مهيا گرديده بود رهسپار گرديد. سپس خديو پس از نماز عصر به جايگاه

ص: 322

خويش مراجعت نمود و همچنان در آن جا حضور داشت، در حالى كه محمل ها و انبوه حاجيان، پس از ملاقات با ايشان و دستبوسى از وى، به سوى عرفات رهسپار مى گرديدند. خديو در روز 9 ذى الحجه پس از اداى نماز صبح به همراه كاروان خويش به سوى عرفات به حركت درآمدند.

اين كاروان با هيبت و جلالى خاص حركت مى كرد، در حالى كه گروهى از اعراب در پيشاپيش كاروان در نى ها مى دميدند و خواندن سرودهاى زيبا نيز رونق خاصى را بدان كاروان داده بود. اين سرودها با تلبيه هاى حاجيان كه يكى پس از ديگرى از پس و پيش شنيده مى شد همراه بود. خديو در راهش به زيارت مسجد «نمره» رفت و پس از ديدار از آن مسجد مجدداً به سوى عرفات رهسپار گرديد. در ساعت چهار عصر، كاروان خديو به عرفات وارد گرديد و در جايگاه ويژه اى كه از سوى شريف در سمت جنوبى اين دشت آماده گرديده بود، اطراق نمودند. در كنار سرا پرده خديو، جايگاه ويژه عليا حضرت والده و خيمه هاى اطرافيان وى، مهيا گرديده بود و در كنار آن يعنى در غرب سراپرده شريف، خيمه هاى اطرافيان وى نصب گرديده بود.

خديو آن روز را در سراپرده خويش اعتكاف نمود ساعتى بعد پس از نماز عصر، سوار بر اسب خود شد و در حالى كه در سمت چپ او جناب شريف و در پشت سر آنان جناب پرنس و جناب «جانشين والى» و جمع كثيرى از بزرگان اشراف و رجال دولتى به راه افتاده بودند تا كنار «جبل الرحمه» آمدند و در آنجا، همراه ساير حاجيان وقوف نمودند، تا اين كه در پايان وقوف و به همراه مردم از عرفات، كاروان ايشان نيز به حركت درآمد.

حركت كاروان خديو از عرفات به صورتى بود كه تا آن روز هيچ جنبنده اى آن چنان عظمت و شكوهى را به چشم نديده بود. زيرا به محض آن كه دو محمل حركت خويش را آغاز مى نمودند، خديو هم در حالى كه در كنار ايشان حضرت شريف حضور داشت حركت مى كرد و سپس در پشت سر آنان جمع فراوانى از امرا و بزرگان، در حالى كه به وسيله گروه فراوانى از پاسداران خديوى محافظت مى شدند، به حركت درمى آمدند؛ پس از آنان پاسداران شريف پشت سر كاروان ياد شده حركت مى كردند. در پيشاپيش كاروان

ص: 323

ياد شده گروهى از سربازان «بيشه» با شتران تيز پاى خود حركت مى كردند كه شكوه خاصى را به اين هيأت داده بودند؛ در ميان آنان گروهى بودند كه با دميدن در نى ها و گروهى ديگر با خواندن نغمه ها و سرودهاى نشاط آور، خوشحالى و سرور را در قلب هاى جمعيت حاضر به وجود مى آوردند. پس از اين گروه، تعدادى از سربازان پاسدار حضور داشتند و سپس جناب خديو و حضرت شريف، در حالى كه همراهان ايشان هم به دنبال آنان بودند، حركت مى كردند. پس از آنان نيز جمعى حركت مى كردند كه با اجراى نغمه ها و موسيقى هاى عربى، نشاط و سرور زايد الوصفى را به وجود آورده بودند و سرانجام، بزرگان اشراف و ديگر حاضران در حركت بودند. كاروان با چنين آهنگى به سوى مزدلفه به حركت در آمده بود و پس از مدتى در كمال راحتى و آسايش به مزدلفه رسيديم.

كاروان عليا حضرت مادر خديو و والا حضرت پرنسس ها نيز پس از كاروان خديو به حركت درآمد. سربازان پاسدار پياده و سواره، همگى كالسكه هاى ايشان را محاصره كردند و در پيشاپيش آنان گروهى از سربازان دولتى و سربازان «بيشه» به همراه گروه موزيك در حركت بودند، سپس محمل هاى اطرافيان در حالى كه هزاران مشعل در اطراف كاروان را در برگرفته و پرتو افشانى مى نمود حركت مى كردند. موزيك، نور، خدمتگزاران و هلهله زنان حج گزار هم بر جلال و شكوه اين كاروان مى افزود.

فاصله ميان عرفات تا مزدلفه را در دو ساعت طى نموديم، در حالى كه جناب خديو در مركز انظار مردم از نژادهاى گوناگون قرار داشت. مصريان در اين رهگذر هر چند يك بار با غريو فرياد خويش، عباراتى از دعا و همبستگى با وى را اعلام مى نمودند.

در آنجا جايگاه هاى ويژه اى براى خديو و عليا حضرت والده و اطرافيان آنان در نظر گرفته شده بود كه همگى «ليلة النحر» (/ شب نحر) را در صفا و صميميت و خوشى گذرانيدند.

پس از نماز صبح جناب خديو در كاروان خود به سوى منا به حركت درآمد و پس از رمى جمره عقبه، قربانى هاى فراوانى را در حضور او، ذبح كردند آنگاه وى از لباس

ص: 324

احرام خارج گرديد و لباس هاى عادى خود را به تن كرد. سپس به همراه كاروان خود و كاروان جناب شريف، به سوى مكه رهسپار گرديدند نماز عيد را در حرم شريف در پشت مقام مالكى به جاى آوردند و طواف افاضه را نيز به جاى آوردند. از آن پس خديو نهار را در دار الاماره صرف كرد و پس از نماز عصر به همراه كاروان با شكوه خود به سوى منا مراجعت نمودند.

روزهاى توقف جناب خديو در منا

و جشن خواندن فرمان شريف در آن جا

هنوز آفتاب روز جمعه 11 ذى الحجه مطابق با 24 دسامبر، طلوع نكرده بود كه گروه هايى از سربازان ترك و مصرى در اطراف جايگاه بزرگى كه سرا پرده هاى حضرت خديو، جناب شريف و نيز جناب جانشين والى در آن جا بر پا گرديده بود، جمع شدند و در حالى كه پيشاپيش هر گروه تعدادى از افراد موزيك با آمادگى انجام تشريفات جشن قرائت فرمان جناب شريف حضور داشتند، در ساعت دوى عصر همه بزرگان همراه خديو كه از پيش تعيين شده بودند در سمت راست جايگاه براى حضور خديو صف آرايى كردند. در اين حال شريف گروهى از اطرافيان خويش را براى استقبال از هيأت حامل فرمان و خلعت سلطان ارسال نموده بود. سپس شريف به سوى سراپرده خديو آمد و لحظاتى را در كنار ايشان با صحبت گذرانيد. تا اين كه هيأت حامل فرمان، به نزديكى جايگاه رسيدند، در اين هنگام خديو به همراه شريف به نزديك پله آمدند و فرمان را بوسيدند. سپس همگى- در حالى كه خديو پيشاپيش آنان قرار داشت- به سوى سراپرده خديوى رهسپار گرديدند. مخفى نماند كه اين گونه تشريفات نشان از مقام والا و بزرگى خديو داشته و در اين تشريفات و مراسم، مقام اول را دارا بود. در اين هنگام خديو در صدر مجلس نشسته و در سمت چپ او شريف و سپس جانشين والى و فرزندان شريف و آنگاه ساير اشراف قرار گرفتند. پس از آنان، بزرگان قبيله هاى عرب و جناب مفتى و

ص: 325

قاضى مكه و جمع كثيرى از علما و اعيان شهر و سپس رجال سربازان عثمانى و در مقدمه آنان جناب ناظم پاشا فرمانده نيروهاى حجاز (/ قومندان) قرار گرفته بود. در سمت راست خديو، پرنس كمال الدين پاشا، سپس حضرات آقايان شفيق پاشا، عزت پاشا و خيرى پاشا، سپس كارمندان همراه خديو و خدمتگزاران نيروى محمل شريف مصرى قرار گرفته بودند.

در اين هنگام جناب «مكتوبچى ولايت» به ميانه سراپرده آمد و شروع به تلاوت فرمان نموده، در حالى كه در دو طرف او دو نفر از مأمورين تشريفات ايستاده بودند.

مكتوبچى فرمان را به زبان تركى قرائت نمود و هنگامى كه به كلمه خلعت- فرستاده شده از سوى سلطان «محمد پنجم» به جناب شريف- رسيد، دو نفر از مهمانداران آن را از درون پوشش ابريشمى (/ بقچه) خارج كردند و بر تن شريف پوشاندند، پس از پايان قرائت فرمان نامه، منشى مخصوص شريف به پا خواست و ترجمه عربى فرستاده شده آن را در جمع قرائت نمود. اين نامه شامل مطالبى از سوى سلطان (عثمانى) به شريف بود كه در آن اصالت رأى، علو همت در اداره مملكت، حسن درايت، محاسن اخلاقى، سجاياى كريمانه، نيكى ها و فضايل والاى اين مقام را به شريف ياد آور گرديده بود و مكه و مدينه را مركز شرافت عظمى قلمداد نموده بود و ضمناً نسبت به هميارى و همكارى با حجاج بيت اللَّه الحرام و انجام هر كارى كه راحتى و رفاه و سلامتى آنان را به همراه مى آورد و تأمين راه ها و آسايش و تسهيل حمل و نقل آن و كوتاه كردن دست اعراب تجاوزگر تأكيد نموده بود.

علاوه بر موارد فوق از سوى شريف در خرج حقوق و تقسيم صدقات در ميان صاحبان آن، با كمال دقت نظر شده بود. همچنين شريف را نسبت به همكارى با مأمورين دولتى اعم از ارتشيان و دولتيان و نظارت بر انجام وظايف آنان تأكيد كرده بود.

هنگام قرائت فرمان، هرگاه نامى از رجال مملكتى آورده مى شد خلعتى ويژه را بر تن آن شخص مى كردند. تا اين كه قرائت فرمان به پايان رسيد؛ پس به دستور خديو، شربت ها را در ليوان ها ريخته و در اختيار جمع حاضر قرار دادند. پس از نوشيدن قهوه، شريف با خديو خداحافظى كرد و مجلس را ترك نمود.

ص: 326

لازم به ذكر است كه كلمات و القابى را كه در اين فرمان از سوى خلافت عظمى، به شريف داده شده بود به نظر شما برسانيم تا اين كه بتوانيد مكان و منزلت شريف را در نظر خود مجسّم نماييد:

«جناب امين امجد، صاحب مقام يگانه، دربرگيرنده آثار اشراف پيشينيان، از پدران آل عبدمناف، آن اجداد خوش نام و نشان شاخه شجره زكيه نبوى، برجسته خاندان علوى مصطفوى، وابسته به آن شجره اى كه عنصر آن والاترين است و منتسب به نفسى كه خداوند جوهره آن را از برترين افراد بشر قرار داده، زبده سلاله زهراى بتول، عمده آل بيت الرسول، شخصى كه مورد نظر و عواطف پادشاه بزرگ و از اعاظم وزراى سلطنت ماست، حامل نشان افتخار مرصع عثمانى و مجيدى، وزير و نديم زيرك من امير مكه مكرمه الخ».

در اينجا به نظر اين جانب رسيد كه نامه هاى نوشته شده در دوران چركسى ها به امير مكه و القابى كه در آن براى وى به كار برده مى شده است براى شما باز گو نمايم:

در كتاب «صبح الاعشى» قسمت مكاتبه با امير، كليه اين عبارات آمده است:

«أدام اللَّه تعالى نعمة المجلس العالى، الأميرى، الكبيرى، العالمى، العادلى، المؤيدى، العضدى، النصيرى، الذخرى، العونى، المقدمى، الأوحدى، الظهيرى، الزعيمى، الكافلى، الشريفى، الحسيبى، النسيبى، الأصيلى، الفلانى (حسينى مثلًا)، عزّ الإسلام و المسلمين، سعد الأمراء فى العالمين، جلال العترة الطاهرة، كوكب الأسرة الزهراة، فرع الشجرة الزكيه، طراز العصابة العلويه، ظهير الملوك و السلاطين، نسيب أمير المومنين، لازال حرمه أمينا، و مكانه مكينا، و شرفه يبيض له بمجاورة الحجر الأسود عند اللَّه وجهاً و يضى ء جبيناً، اين نامه از سوى مجلس عالى صادر گرديد و در آن سلام خود را به همراه گرم ترين درودها الخ ...

بنابراين ملاحظه مى كنيد كه همواره براى شريف، مقام و منزلتى والا قائل بوده اند و اين مقام در ميان پادشاهان و ملوك از جايگاه ويژه اى برخوردار بوده است و اين در جايگاه خود عجيب نيست زيرا خاندان اشراف مكه، والاترين و مهمترين خاندان

ص: 327

شريف (1) در جهان مى باشند.


1- زيرا شجره و سلسله اين خاندان بدون شك به پيامبر ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى رسد. و هر شاخه اى از اين شجره كريمه نبوى از آغاز اسلام تا كنون از پسر به فرزند به ارث رسيده و نسبت اين خاندان مبارك، ارثى گران بها و گران سنگ را به همراه داشته و هم اكنون بسيارى از شاخه هاى اين خاندان در سرزمين هاى اسلامى، به ويژه در مصر كه جايگاه و پناهگاه اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است، وجود دارند. هر شاخه داراى سلسله نسب هايى مى باشد كه آنان را به يكى از دو سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله متصل مى گرداند. به عنوان مثال سادات حسنى و يا سادات حسينى اين نسب نامه ها و شجره نامه ها در دفاتر ويژه نزد بزرگان اشراف قيد شده و بزرگان از آنها داراى حقوقى ساليانه مى باشند كه در زمان هاى مخصوص از روزنامه هاى يوميه اعلان مى گردد. بدين ترتيب بدون شك نسب اين خاندان در طول چهارده قرن تقريباً به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسد. نسب شناسان و مورخان، همگى در رسيدن نسب حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله به عدنان متفق بوده اند و هيچ گونه شكى در آن ندارند. زيرا نسب، يكى از ويژگى ها و خصوصياتى بوده كه عرب همواره به عنوان امتيازى بر ساير ملت ها با خود همراه داشته است. و تا كنون نيز عرب از اين امتياز برخوردار مى باشد. عرب هر گاه داراى نسبى بزرگ تر و طولانى تر بوده آن را به عنوان افتخار و عظمت ياد كرده و از آن به عنوان نسبى اصيل تر براى خود در مقابل ديگران قلمداد كرده است. مسلمانان از آغاز پيدايش اسلام تا كنون در اين نسب هيچ گونه شك و شبهه اى نكرده اند و همواره اين نسب را از هنگام كودكى بر قلب خويش جا داده اند و به ديگران نيز مى رسانند، اين نسب عبارت است از: محمد، فرزند عبداللَّه، فرزند عبدالمطلب، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف، فرزند قصى، فرزند حكيم، فرزند مره، فرزند كعب، فرزند لؤى، فرزند غالب، فرزند فهر، فرزند مالك، فرزند نضر، فرزند كنانه، فرزند خزيمه، فرزند مدركه، فرزند الياس، فرزند مضر، فرزند نزار، فرزند معد، فرزند عدنان. در تاريخ آنچه كه ثابت است رخدادى ميان عدنان و بخت النصر است كه در آغاز قرن هفتم پيش از ميلاد وجود داشته بنابراين فاصله ميان سلسله كنونى و زمان عدنان، در حدود 26 قرن مى باشد. در صورتى كه قبول نماييم كه دانشمندان نسب شناس، نسب عدنان را به اسماعيل فرزند ابراهيم رسانده اند و گفته اند كه: عدنان فرزند اد، فرزند ادد فرزند هميسع، فرزند سلامان، فرزند بنت، فرزند حمل، فرزند قيدار (/ نابت)، فرزند اسماعيل بوده است، پس فاصله ميان اين سلسله نسب كريم كنونى و حلقه اسماعيليه به بيش از سى و هفت قرن خواهد رسيد. با ذكر اين مطلب نسبت به نسب خاندان شريف نبوى، روشن مى گردد كه اين خاندان كهن ترين و عميق ترين خاندان موجود بر روى زمين مى باشد. زيرا خاندان هايى كه در تاريخ اروپا مورد احترام بوده و فرنگيان به احترام از آنان ياد مى كنند، قرن ها پس از خاندان اشراف در مكه بوده است، زيرا خاندان بربون) Bovrbon (كه كهن ترين خاندان اروپايى به شمار مى آيد و حكومت آنان بر سرزمين هاى فرانسه، ايتاليا و اسپانيا بوده، آغاز تاريخ آنان به سال 913 پس از ميلاد برمى گردد. پس از آن، خاندان هابسبورگ) Habsbovrg (بوده كه هم اكنون در اتريش حكومت مى كنند و تاريخ نسب آنان به سال 954 ميلادى باز مى گردد. سپس خاندان سفواى) Savoie (بوده كه پادشاهان كنونى ايتاليا از آن خاندان به شمار مى آيند و نسب آنان به سال 1027 ميلادى باز مى گردد. سپس خاندان پادشاهان آل عثمان بوده اند كه آنان نيز قدمت شان به سال 1277 ميلادى برمى گردد. سپس خاندان قيصرهاى روس بوده اند كه به نام خاندان رومانوف) Romanov (معروف بوده اند. كه نسب آنان نيز به سال 1547 ميلادى باز مى گردد.

ص: 328

پس از پايان تلاوت فرمان نامه، خديو همراه شريف به كنار پله جايگاه آمد و به دنبال ايشان تمامى رجال و بزرگان همراه او نيز مانند رجال شريف و مردان دولتى او و كارمندان محمل شريف حركت كردند. در اين هنگام سربازان نيروى حجازى همراه پاسداران محمل شامى و سپس پاسداران خديوى به همراه نيروى انتظامى محمل مصرى، قدرت نظامى خويش را به نمايش گذاردند. اما نظم و ترتيب دو نيروى اخير آن چنان زيبا و قدرتمندانه بود كه تمامى تماشاگران، از رجال پادشاهى و ارتشى تا رجال دولتى را تحت تأثير قرار داد، تا آنجا كه رييس نيروى نظامى حجاز (/ قومندان) نتوانست در مقابل آن سكوت اختيار كند، لاجرم به قدرت نظامى نيروى سربازان مصرى و نظم آنان اعتراف نمود. اين قدرت، موجب تأثير بر شريف و جانشين والى نيز شده بود زيرا مشاهده آن صحنه ها بر تعجب آنان افزود! در اينجا لازم است از مقام خديو نسبت به عنايت و بذل توجه ايشان به ترقى و پيشرفت حكومت مصر، كمال تشكر و سپاسگزارى را بنمائيم.

لازم به ذكر است كه خديو در هنگام اين مراسم، ناگاه از دور چشمشان بر سربازان «على بن دينار» (پادشاه دار فور) و فرمانده آنان افتاد كه به همراه محمل خود در پشت سر صفوف مردم ايستاد بودند. پس شخصى را به نمايندگى از خود به طرف رييس آنان فرستاد و پس از احترام و لطف نسبت به وى، دستور داد كه نامبرده به همراه سربازانش در اين نمايش شركت نمايند.

پس نامبرده در پيشاپيش مردان خود در حالى كه با نواى موزيك، اسلحه هاى خود

ص: 329

تصوير جناب خديو در منا هنگام ورود به خيمه گاه شريف در منا و ملاقات با شريف مكّه

ص: 330

را به طرز بسيار زيبا و حماسى، همانند آن كه متوجه جنگ يا حمله باشند حركت مى دادند، مراسم اجرا كردند.

در پايان اين نمايش خديو به سوى سراپرده خويش رهسپار گرديده و پس از استراحت كوتاهى، مراسم تشريفات عيد جهت ايشان آغاز گرديد:

در آغاز ارتشيان و به دنبال آنان رجال دولتى همراه خديو و افراد ديگرى از بزرگان و شخصيت هاى مصرى كه بدين منظور حاضر گرديده بودند، براى تقديم تبريكات خود به سوى خديو آمدند. سپس كارمندان محمل مصرى پيش آمدند و همگى با برخورد كريمانه و صورت خندان او مواجه گرديدند.

اين افراد، پس از تقديم تبريكات خود به محضر خديو، نسبت به انجام فريضه حج، زبان به دعا و طول عمر براى ايشان گشودند و كمال سعادت و رفاه او و مملكت خويش را از درگاه بارى تعالى تقاضا كردند. پس از اين گروه، تعدادى بسيار از اشراف و بزرگان مكه و ديگر شخصيت هاى بزرگ حاجيان، به حضور ايشان شرفياب گرديدند؛ ضمناً در اين حال شريف يك يك آن شخصيت ها را به حضور خديو معرفى مى نمود، به اين صورت كه گاه فرزندان خود را و گاه رجال تشريفات و همكاران و ياوران خويش را به حضور معرفى مى كرد.

خديو در اين هنگام با روى گشاده، صورتى خندان و دستانى باز، با همگى روبرو مى شد به طورى كه اين برخورد خوب وى، موجب خوشحالى همه گرديده بود و ميهمانان به هنگام خروج از محضرش، شادمان به نظر مى رسيدند.

در اثناى اين تشريفات و برخوردها، گروه موزيك پاسداران خديوى و نيز محمل مصرى و شامى و گروه موزيك نيروى سربازان مستقر در مكه، روى جايگاه ويژه اى در نزديكى سراپرده خديو، سرودها و مارش ها و نغمه هايى را مى سرودند كه در لابلاى آن صداى گلوله هاى توپ و نى لبك هاى محلى و غريو شادى حاجيان، گرمى و زيبايى خاصى را به اين انجمن داده بود.

پس از پايان اين تشريفات، خديو به قصد بازديد از شريف، عازم خيمه شريف گرديد، در اين هنگام شريف از بيرون سراپرده خويش وى را مورد استقبال گرم و شايانى

ص: 331

كه در خور مقام وى بود قرار داد و او را در صدر مجلس نشانيد و خود در سمت چپ وى نشست. در اين هنگام رؤساى ديوان خديوى همراه جمع بسيارى از كارمندان ارتش مصر و نيز رجال پادشاهى، بدين سراپرده وارد شدند و به حضور شريف تبريك گفتند؛ در حالى كه خديو يك يك آنان را با نام به شريف معرفى مى نمود. سپس با نوشيدن شربت، آن مجلس به پايان رسيد و هر يك به استراحت گاه خويش مراجعت نمودند.

در اين هنگام در حالى كه دور خديو از سوى رؤسا و بزرگان همراهش احاطه گرديده بود، به سوى خيمه جانشين والى به حركت درآمدند.

والى در كمال احترام و تكريم از حضرتش استقبال نمود و پس از خوردن شيرينى و نوشيدن قهوه، خديو به سوى سراپرده خويش مراجعت نمود.

خديو مدتى را به استقبال از هيأت هاى ديدار كننده كه غالباً از سوى شريف و يا برخى از اطرافيان او معرفى مى گرديدند، گذرانيد.

در بعد از ظهر آن روز، شريف همراه سركار جانشين والى، به ديدار از اردوگاه محمل مصرى رفتند و در آنجا آن چنان كه زيبنده مقام و شأن آنان بود، در ميان شليك توپ ها و نواختن سلام شاهنشاهى از آنان، استقبال گرديد. پس از نماز عصر، خديو همراه شريف بر اسب هاى خويش سوار شدند و در كاروانى با شكوه به سوى رمى جمرات به حركت درآمدن و پس از انجام رمى، همگى به جايگاه هاى خويش مراجعت نمودند.

آن شب خديو به افتخار شريف و سى نفر از بزرگان قوم او، ضيافتى ترتيب داد. پس از نماز عشا، ميهمانان در حالى كه در پيشاپيش آنان شريف حضور داشت به سراپرده خديو آمدند، وى با كمال احترام و خوشرويى از آنان استقبال نمود. در اين هنگام، مردان تشريفات خديوى، مشغول پذيرايى و خدمت در ميان ميهمانان بودند. پس از صرف شام سفره ها جمع گرديد و همگى ساعتى از زمان را به بحث و گفتگو ميان يكديگر گذرانيدند و در پايان همگى در حالى كه مراتب سپاس و تشكر خود را به حضور خديو تقديم مى داشتند و از درگاه بارى تعالى طول عمر او را طلب مى كردند و خواهان ازدياد امثال او در ميان امرا و پادشاهان مسلمان مى گرديدند مراسم را ترك گفتند. لازم به تذكر است كه

ص: 332

درهنگام برگزارى اين ضيافت، نغمه هايى از موزيك ازسوى گروه موزيك پاسدار خديوى نيز اجرا مى گرديد كه همين نيز موجب شور و هيجان خاصى در ميان حاضرين مى گرديد.

تصوير مسجد خيف در منا و خيمه هاى حاجيان

همچنين به وسيله گلوله هاى نور افشانى كه در خارج از سراپرده خديو به آسمان شليك مى گرديد و هر لحظه فضا را به طور زيبايى نورانى مى نمود، اين حالت نيز بر شكوه و عظمت اين ضيافت مى افزود. در اين حال هزاران تماشاگر از عرب ها، ايرانى ها، مغربى ها، مصرى ها، سودانى ها، ترك ها جاوه اى ها، هندى ها و ديگران در اين محل جمع گرديده بودند، اين مراسم زيبا و بى نظير را كه حتى در منى و يا كشورهاى خود نديده بودند، نظاره كردند و هر از چند گاه، غريوى از شادى از سوى آنان در فضا پخش و شنيده مى شد. برخى از آنان نيز كه در ساليان قبل به حج آمده بودند ادعا مى كردند كه اين چنين مراسم با شكوهى را به ويژه در منا، نديده اند كه همين امر خود موجب تعجب و شعف آنان مى گرديد! اين مراسم تا پاسى از شب ادامه يافت و پس از آن، همگى با انجام مراسم

ص: 333

دعا براى عزت و سربلندى اسلام و سردمداران آن، به پيشگاه پروردگار، آن محل را ترك نمودند.

خديو روز 13 ذى الحجه را نيز با ديد و باز ديد- همراه شريف و جانشين والى- از زايرين، حاجيان و ديگر بزرگان گذرانيد و پس از نماز عصر، در كاروانى با شكوه راهى مكه گرديد.

به طورى كلى مى توان گفت: جايگاه و سراپرده خديو در منا مكانى براى تحقيق و به نتيجه رسيدن آرزوها و سرچشمه خيرات به شمار مى آمد، زيرا اقامتگاه ايشان در اين چند روز، همواره مملو از زايرين و بازديدكنندگان مختلف اعم از بزرگان و حاجيان از نژادهاى مختلف بود.

كاروان هاى شريف

كاروان هاى شريف همواره در هنگام حركت طبق نظام زير عمل مى نمايند: ابتدا گروهى اسب سوار و نيزه دار، سپس جماعتى از عرب هاى «بيشه» در حالى كه سوار بر شترهاى تيز رو هستند قرار مى گرفتند. پشت سر آنان گروهى از مهتران قرار مى گرفتند در حالى كه تعدادى اسب عربى اصيل را به همراه خويش يدك مى كشيدند و هر اسب داراى دو مهتر بود كه يكى در سمت راست و ديگرى در سمت چپ آن در حركت بود. سپس در پشت سر اسب ها، قاطرها قرار مى گرفتند، زين هر يك از اين قاطرها با نخ هاى طلايى آذين گرديده بود. پس از گروه ياد شده، كالسكه اى حركت مى كرد كه به وسيله دو اسب يدك كشيده مى شد؛ در پشت سر كالسكه، به فاصله اى در حدود پنجاه متر محل قرار گرفتن شريف بود در حالى كه سوار بر اسبى راهوار و خوش آهنگ نشسته بود؛ اطراف شريف را گروهى از خدم و حشم و ديگران مثلًا خزانه دارها، مى گرفتند. در سمت چپ او كمى متمايل به عقب، شخصى اسب سوار قرار مى گيرد و در حالى كه چترى را روى سر شريف گرفته است حركت مى كند؛ اين چتر بزرگ از ابريشم بافته شده است كه تار و

ص: 334

پود آن از نخ هاى زرين تشكيل شده و تمامى سطح بيرونى آن پوشيده از نگين هاى گران قيمت مى باشد. اين سايبان داراى ويژگى خاصى است، به طورى كه همانند نيم كره اى منظم و به قطر يك متر و نيم مى باشد؛ دسته چتر از سنگ سفيد ساخته شده بود و ارتفاع آن، به اندازه اى بلند گرديده است كه در دست حامل آن به هنگام حركت، مستقر و ثابت مى شود. هنگامى كه شريف در سراپرده خويش قرار مى گيرد اين چتر به عنوان علامتى در مقابل خيمه او روى زمين گذاشته مى شود با آن كه خيمه شريف داراى پرده ويژه اى به رنگ سرخ مى باشد، ليكن با وجود اين چتر، از بر افراشتن آن پرده سرخ بر سراپرده اش وى را بى نياز مى كند.

كاروان شريف هنگام حركت آن چنان منظم است كه جمع فراوانى از بزرگان اشراف و سپس اعيان مكه، در حالى كه سوار بر اسب ها يا الاغ هاى خويش مى باشند به دنبال او در حركت مى باشند و همگى لباس رسمى با نشان هاى خاص خود را به تن مى كنند.

در ميان گروه هاى ياد شده، خدمتكاران و پيشكاران و غلامان نيز حركت مى كنند و پس از آنان، گروه موزيك نيز به حركت درمى آيد؛ اين گروه شامل افرادى از موسيقى دان هاى عرب هستند كه همگى سوار بر شترهاى خويش مى باشند، گروهى نقاره مى زنند و گروهى ديگر در نى هاى خويش مى دمند و آهنگ زيبايى را اجرا مى كنند. گروه موزيك به وسيله عرب هاى «بيشه» احاطه گرديده است و آنان در حالى كه سوار بر شترهاى تيزپاى خويش مى باشند، سرودها و آهنگ هاى محلى شاد و حماسه اى را بر وزن نغمه هاى موزيك اجرا نموده، مى خوانند.

اين كاروان با چنين تركيب و نظمى به حركت درمى آمد و به سوى محلى كه مورد نظر شريف بود حركت مى كرد.

نظام و ترتيب اين كاروان ها، سنتى قديمى بوده كه در ميان پادشاهان شرق رايج بوده است؛ به عنوان مثال خليفه اى از عباسيان و يا فاطميان و يا پادشاهان چركسى و جز اينها بدين آهنگ نقل و انتقال مى كرده اند، آن چنان كه در كتاب مقريزى در اين باب گزارشى آمده است.

ص: 335

اين چتر در نزد فاطميان سايبان ناميده مى شد كه حامل آن يكى از بزرگان قوم بود و همواره داراى جايگاه و مقام ويژه اى بوده است، كه نام حامل سايبان از مقامى والا برخوردار بوده است و برخى نيز آن را حامل «قبه» مى ناميده اند. اين جانب در تاريخ سودان نوشته «شقير بك» در قسمت سخن درباره دارفور خواندم، كه: امير آن «على بن دينار» به هنگام جشن هاى رسمى با چنين كاروانى عزم حركت مى كند. اينك متن عبارت آن كتاب را تحت عنوان «كاروان سلطان» به نظر شما مى رسانم:

«دو ساعت پيش از ظهر سلطان بر اسب زين طلايى خود سوار شد و در پيشاپيش او سربازان پياده نظام كه حامل اسلحه هاى آتشين بودند به حركت درآمدند پس از او گروهى از خواجه ها بودند در حالى كه سوار بر اسب بودند. ميان او و خواجه ها تعدادى اسب هاى زين شده و زيبا قرار گرفته بود كه به وسيله مهترانى در يك صف واحد به حركت درمى آمدند. در يك طرف سلطان نيز همواره شخصى پياده قرار مى گيرد كه به صورت متناوب حمل سايبان را به عهده داشت و آن چنان آن را حمل مى نمود كه سلطان و اسب او را زير آن قرار مى داد؛ اين سايبان از تار و پود طلايين بافته شده بود كه زمينه آن ابريشم رنگارنگ بود، به طورى كه هر قسمت از آن، به رنگى آذين گرديده بود. اطراف سايبان داراى ريشه هاى آويزان از نخ هاى زرين بود و داراى دسته اى بلند از چوب مستحكمى بود كه به وسيله پارچه هاى رنگينى پوشيده شد بود، به طورى كه هر وجب از دسته سايبان به رنگى ديده مى شد».

سفر حاجيان از مكه

اشاره

حاجيان همواره پس از خارج شدن از عرفات و ورود به مكه، در انتظار صدور فرمان حركت از سوى شريف بودند كه غالباً اين اجازه پس از يك هفته از مراجعت آنان به مكه صادر مى گرديد. منظور از تأخير اين اجازه از سوى شريف، رواج بيشتر داد و ستد و تجارت در اين شهر مى باشد. هنگامى كه اين فرمان صادر گردد هر شخص ابتدا به

ص: 336

سوى «مدينه منوره» و يا به سوى ديار خود- در صورتى كه قبل از حج از مدينه زيارت به عمل آورده باشد- رهسپار مى گردد.

بدين ترتيب افراد همراه كاروان خود ابتدا به سوى «جده» عزيمت مى كنند و از آنجا به هر جايى كه مايل باشند حركت مى نمايند.

در هر صورت، در اين ايام مكه در جنب و جوش خاصى به سر مى برد، به طورى كه كاروان هاى شتران و ساربانان بدون استراحت در حركت اند و شتران مجهز به حمل مسافرين و اثاثيه مى باشند و شبانه روز در ميان راه هاى مكه در رفت و آمد هستند.

كجاوه هايى روى شتران قرار داده شده است كه به وسيله بالش و روپوش هاى متنوعى، وسايل رفاه و راحتى مسافران را در راه ها به وجود مى آورد؛ زيرا تنها در اين موسم است كه زندگى اين اعراب به وسيله شتران خود كه تنها سرمايه زندگى آنان به شمار مى آيند رونق مى يابد و شتر در زندگى اعراب اين سرزمين به معناى حيات و زندگى آنان مى باشد، زيرا از شير و گوشت آن تغذيه مى كنند و از پشم و پوست آن لباس مى پوشند و از فضله و سرگين آنها به عنوان وسيله گرما استفاده مى كنند و نيز براى آنان در اين راه ها وسيع و پهناور مركب و محملى مناسب به شمار مى آيد؛ اين وضع را هيچ يك از حيوانات ديگر نمى تواند براى آنان اين چنين به انجام رساند. زيرا شتر، كشتى آنان در بيابان ها است و داراى قدرت زايد الوصفى در مقابل سختى هاى زندگى صحرايى مى باشد و به همين منظور خداوند اين حيوان را با كوهانى بر پشت خلق نموده است تا اين كه بتواند تحمل بار فراوانى را به مدت طولانى داشته باشد و نيز سم او را به طورى پهن به شكل دايره و نرم خلق نموده، تا اين كه روى سنگ ها نلغزد و در شن فرو نرود.

شتر چندين روز را بدون آب سپرى مى كند (و برخى ادعا مى كنند كه اين حيوان تا دو ماه بى آبى را تحمل مى كند)، زيرا قدرت الهى درباره اين حيوان، آن چنان است كه براى او چهار معده براى هضم غذا قرار داده است! و در پس آن ها جايگاه وسيعى براى ذخيره كردن آب براى آن به وجود آورده است و هنگامى كه اين جايگاه ذخيره تهى گردد، به وسيله شيره اى كه از روده ها و ساير غدد اين حيوان كه در اطراف روده قرار دارند، تا مقدار بيست ليتر به درون آن فرستاده مى شود. همچنين با قدرت ويژه ديگرى كه در اين

ص: 337

حيوان قرار داده شده است. از شدت تشنگى و عطش خود مى كاهد، بدين صورت كه به وسيله فشار عضلات معده كه يكى بر ديگرى وارد مى آورد غذاى موجود در آن را، از معده به دهان برمى گرداند و نشخوار مى كند. اين عمل موجب تحريك غدد دهانى و زبانى مى گردد و در نتيجه از خود ترشحاتى را خارج مى نمايد كه موجب رفع عطش از حيوان مى گردد. شتر همچنين مقاومت فوق العاده اى را در برابر گرسنگى از خود نشان مى دهد، به طورى كه روزهاى متعددى را به وسيله تغذيه از روغن كوهان خود سپرى مى كند. اين حيوان به علت داشتن اين گونه مزايا، از زمان هاى دور در جنگ ها نيز مورد استفاده قرا مى گرفته است كه در اين مورد از گروه هاى شتر سوار نظامى مصر، در حمله به سودان و تسخير آن مى توان نام برد كه شتران در آن شأن به سزايى داشته اند.

غذاى شتر در سرزمين حجاز شامل علف و يا هسته خرما و يا شير مى باشد و خودم مشاهده كردم كه برخى از آنان اين غذاها را با مخلوطى از خورش گوشت در اختيار آنان قرار مى دهند. به من گفته شد: كه عرب هاى سواحلى، ماهى خام را به عنوان غذا در اختيار اين حيوان قرار مى دهند. عرب ها مى گويند: شتر ماده از تمام قسمت هاى بدن خود عرق مى كند، در صورتى كه شتر نر تنها در ناحيه پر مويى ميان دو گوشش عرق مى كند. باديه نشينان عرب از عرق شتر خود، فتيله فندك خويش را پر مى كنند و به محض برخورد جرقه با آن، آتش روشن مى گردد.

شتران حجاز، معمولًا كوچك و ضعيف هستند و شترهايى كه متعلق به قبايل «حرب» مى باشند، آمادگى جسمانى خوبى را براى حمل دارند، اما شتران قبايل ديگر، به ويژه آنانى كه دور از مكه و مدينه مى باشند، اين آمادگى جسمانى را كمتر داشته و سوار شدن بر آنها با سختى و مشقت فراوانى همراه مى باشد به خصوص اگر روى آنان كجاوه اى قرار دهند. در شهرهاى حجاز و به ويژه در مكه و مدينه به غير از شتر، الاغ هاى حساوى (/ حصاويه) قوى وجود دارد كه اين چهار پايان از منطقه اى به نام «حسا» در شرق سرزمين عرب، بدين نقاط آورده مى شدند. اين الاغ ها علاوه بر سرعتى كه در مسير دارند مى توانند سه يا چهار روز را بدون استراحت و وقفه به حركت ادامه دهند.

اين چهار پايان قدرت حركت روزانه آنان به حدود يك صد كيلومتر مى رسد، بدون

ص: 338

آن كه آثار خستگى زيادى به آنها نمايان گردد. الاغ هاى حساوى غالباً داراى مصونيت پوستى- نسبت به بيمارى جذام- هستند.

همچنين علاوه بر اين چهار پايان، قاطرهاى قوى هيكلى نيز وجود دارند كه غالباً آنها را از سرزمين شام و يا ايران به اين قسمت مى آورند. در اين شهرها اسب كمتر يافت مى شود و معمولًا اين نوع چهار پا، در طى كردن اين گونه راه ها نيز تحمل مشقت و سختى فراوانى مى كند و لازم به تذكر است كه اين گونه اسبان پر طاقت در اينجا وجود ندارند زيرا اسباب موجود نوع خوب و عالى نيستند و اسب هاى خوب اين منطقه، بيشتر در سمت نجد يافت مى شوند كه معمولًا به بهاى گزافى به فروش مى رسند.

با تمام اين خصوصيات، هم اكنون اسب اصيل در نجد نيز بسيار كمياب است، زيرا انگليسى هاى ساكن هند، همه ساله تعداد فراوانى از اسبان اين ناحيه را مى خرند و غالباً از آنها در مسابقات اسب دوانى استفاده مى نمايند و آنها را با اسبان منطقه خود در مى آميزند و از نسل جديد آنان نژادى قوى و اصيل به وجود مى آورند.

راه مدينه

كاروان حاجيان از مكه به مدينه منوره، همواره بر حسب تبعيت مقدم و ساربانان شتران يكى از راه هاى چهار گانه آن جا را انتخاب مى كنند؛ اين راه ها عبارتند از: راه سلطانى، فرعى، غاير و شرقى.

راه سلطانى

بهترين راه از نظر مسير و فراوانى آب همين راه است. كاروانى كه از مكه به سوى راه سلطانى خارج گردد، در آغاز از «باب العمره» خارج مى شود و به سوى شمال غربى به راه مى افتد، در ميان راه از ايستگاه هاى زير عبور مى كند:

ايستگاه وادى فاطمه- در اين دشت آب گوارايى وجود دارد كه در نتيجه سيل هايى است كه از كوه هاى طايف سرازير مى گردد و مشروب مى گردد؛ در اين وادى باغ هاى فراوانى ديده مى شود. در اين دشت عرب هاى اشراف از دو خاندان «حسين» و «غالب»

ص: 339

زندگى مى كنند كه اين افراد دو خانواده در فاصله ميان اين منطقه و مكه تا نزديكى هاى درياچه «بنولحيان» پراكنده اند.

ايستگاه عسفان- اين قسمت داراى مقدار كمى آب مى باشد و در ميان راه گردنه اى قرار دارد كه به علت باريكى آن، شتران از آن جا به صورت يكى يكى عبور مى كنند.

عرب هاى بشور (بِشر) و «حمران» در اين منطقه زندگى مى كنند.

ايستگاه خليص- چاه «تفله» در اين محل قرار دارد كه داراى آبى شور بوده و قبايل زبيده در آن زندگى مى كنند. در نزديكى آن سرزمين حاصل خيزى وجود دارد كه داراى آب هاى جارى، باغ ها و نخلستان هاى فراوانى است.

ايستگاه قديمه- (قضيمه) دهكده اى است كه در كنار دريا واقع شده است و خانه هاى آن به صورت كلبه هاى كوچكى از خشت مى باشد و آب آن به وسيله حفره هايى كه آب باران در آن ذخيره مى گردد، به دست مى آيد. ساكنين آن از زبيده هستند كه غالباً به شغل ماهى گيرى در دريا مشغول مى باشند. از اين نقطه به بعد، راه به سوى شمال منحرف مى گردد.

ايستگاه رابغ- دهكده اى در كنار درياى سرخ است كه پادگانى در آن وجود دارد و چند سرباز عثمانى هم درون آن مستقر مى باشند.

آب اين محل از حفره ها و چاه ها تأمين مى گردد و ساكنين آن از «زبيده» مى باشند.

بعضى از كشتى هاى كوچك، به كنار آب هاى اين منطقه مى آيند و از ساكنين آن صدف و جز اينها، خريدارى مى كنند و در عوض سيگار و تنباكو را به مقدار فراوان به صورت مخفيانه بدان جا وارد مى كنند و اشياء ممنوعه ديگرى چون اسلحه و فشنگ را نيز از اين راه وارد مى كنند. قيمت اين گونه وسايل در اينجا بسيار ارزان مى باشد.

ايستگاه مستوره- اين محل داراى آب گوارايى مى باشد. اين نقطه به سوى بدر و الصفراء راه دارد كه بدان ملف گويند؛ در اين راه قبايل «صبح» در بدر و «احامده» در صفرا زندگى مى كنند.

ايستگاه بئر الشيخ- در اينجا قبايل «صبح» زندگى مى كنند و در طول اين ساحل هنگام شستشوى دست ها با صابون به دليل آب آن كف نمى كند.

ص: 340

ايستگاه ديار بنى حصانى- كه داراى آبى گوارا مى باشد و قبايل «صبح» و «حوازم» در آن جا زندگى مى كنند.

ايستگاه حمرا- دهكده اى است كه در آن جا رودى با آب گوارا جريان دارد. اين منطقه داراى باغ ها و نخلستان هاى فراوانى است كه پرتقال، ليمو، موز و حناء بسيار در آن جا وجود دارد. همچنين سبزيجات فراوان، خيار چنبر، هندوانه و جز اينها در اين منطقه كاشته مى شود. در اين محل قبايل «حوازم» سكونت دارند و از اين مكان دو راه به سوى شمال شرقى منشعب مى شود.

ايستگاه جديدة- دهكده اى است كه داراى آب گوارايى مى باشد و آرامگاه عبدالرحيم برعى مصرى (1) در آن جا قرار دارد. در اين منطقه قبايل «حوازم» و «احامده» زندگى مى كنند و پس از اين مكان، راه كمى به سوى شرق متمايل مى گردد.

ايستگاه بئرعباس- در اين منطقه گروهى ازقبايل «حوازم»، «صبح» و «احامده» زندگى مى كنند وآب در اينجا كمياب است. از اين نقطه به بعد راه به سوى شرق متمايل مى گردد.

ايستگاه بئر درويش- در اين محل قبايل «احامده» و «رِحَله» (به كسر راء و فتح حاء) زندگى مى كنند.

ايستگاه آبار على- در اين منطقه قبايل «عوف» و «عمرو» زندگى مى كنند و اينجا داراى آب گوارايى مى باشد. اين ايستگاه در فاصله پنج كيلومترى از مدينه منوره قرار دارد و در اين نقطه كاروان ها كجاوه ها و محمل هاى قرار داده شده بر روى شتران را از بيم پرداخت ماليات رها مى كنند، زيرا هر كس كه با محمل و يا كجاوه به مدينه وارد شود مى بايد ماليات را از جيب خود پرداخت نمايد.

راه فرعى

اين راه از «رابغ» آغاز گرديده و به سوى شمال شرقى ادامه پيدا مى كند در اين راه از


1- وى يكى از شعراى مصرى است و ديوان اشعارى دارد كه تمامى آن ابيات در مدح حضرت رسول سروده شده است؛ گفته مى شود كه نامبرده به هنگام سفر به مدينه، در اين مكان بيمار گرديده و وفات كرده است.

ص: 341

ايستگاه هاى زير عبور مى گردد:

ايستگاه وادى حرشان.

ايستگاه نقر الفار- اين مكان داراى راه باريكى است، به طورى كه شتران يكى يكى از آن عبور مى كنند و قبيله «بنى سالم» در اين منطقه زندگى مى كنند.

ايستگاه بئر رضوان- اين محل داراى آب گوارايى مى باشد.

ايستگاه «ابوضباع» يا «ام ضباع»- اين محل داراى آب شيرينى مى باشد و قبيله «بنى عوف» در اينجا زندگى مى كنند.

ايستگاه رياض يا وادى رياض- اين محل داراى آب گوارايى مى باشد كه درختان فراوانى نيز در آن جا ديده مى شود. در اين منطقه قبيله «بنى عمرو» سكنى گزيده اند.

ايستگاه غدير- كه در آن آب جريان دارد.

ايستگاه وادى معظم- كه آب شيرينى در آن جا وجود دارد.

ايستگاه بئر ماشى- كه آب شيرينى دارد و قبيله «عوف» در آن جا زندگى مى كنند.

ايستگاه آبار على.

ايستگاه مدينه منوره.

راه غاير

اين راه از «رابغ» يا «مستوره» آغاز مى گردد و از كنار كوه «غاير» در شمال مى گذرد كه كوتاه ترين مسافت را در بين راه ها دارد.

هنگامى كه مسافر به «غاير» مى رسد بايد از گردنه اى بلند بالا رود، بنابراين بر پرتگاه عميقى مسلط مى گردد؛ اين راه آن چنان باريك و تنگ است كه حتى چهار پايان ناگزيرند تا يكى يكى از آن جا عبور كنند و به همين جهت بسيار راهى پر خطر است، به ويژه براى افرادى كه بر چهار پايان سوار مى باشند. ليكن با تمام اين احوال، چهار پايان به علت عادت شان، به راحتى در آن گام برمى دارند و مسير را طى مى نمايند با اين حال، زمان طى مسافت به هنگام بالا رفتن از گردنه ياد شده، كمتر از شش ساعت صورت نمى گيرد. در

ص: 342

منطقه «غاير» و پستى هاى آن (1)، قبايل «لهبه» و «مسروح» زندگى مى كنند كه اين دو قبيله از اشرار عرب به شمار مى آيند و همواره حاجيان از اذيت آنان در امان نمى باشند. نام اين راه را «راه مدنى» نيز مى گويند، زيرا ساكنين مدينه به هنگام شركت در مراسم حج، به علت كوتاهى راه، اين مسير را انتخاب مى كنند.

مدنى ها هنگام موسم حج بر شتران تيز پاى و يا الاغ ها و اسبان خويش سوار مى شوند و از اين راه به صورت كاروان كاروان، به حركت درمى آيند. اين كاروان ها در ميان اين راه داراى خانه ها و كاروان سراهايى هستند كه آب نيز در آن وجود دارد؛ آنان بدون شتاب و با آرامش خاطر در اين خانه ها اطراق مى كنند و پس از خوردن غذا و اداى نماز و استراحت مختصر، مجدداً به مسير خود به سوى مكه ادامه مى دهند. بسيارى از حاجيان قوى هيكل كه بار و بنه مختصرى را به همراه داشتند- به ويژه مصريان- با اين كاروان ها به راه مى افتادند و فاصله ميان مدينه و مكه را با آنان طى مى نمودند. همچنين بالعكس از مكه به مدينه نيز اين گروه از افراد مذكور بلافاصله پس از ايام تشريق حركت مى كردند و در مدينه به انتظار ورود كاروان ها مى نشستند و با آنان به سوى «ينبع» حركت مى كردند.

هر يك از محله هاى مدينه داراى كاروانى بود كه رياست كاروان را بزرگ آن محله به عهده داشت كه به آن «ركب» مى گفتند؛ مثلًا مى گفتند: «ركب» فلان به مكه رسيد و يا در فلان روز ركب از آن جا حركت كرد (2).

همچنين در مورد كاروان هاى زيارتى مردم مكه به مدينه نيز اين اصطلاح متداول بود. اين كاروان ها براى زيارت از مدينه، معمولًا در نزديكى هاى ماه رجب به راه مى افتاد.

راه شرقى

اين راه كه از طرف «باب معلى» از مكه خارج مى شود، در آغاز به سوى «بياضيه» و سپس از راه شمال منا ادامه مى يابد و از آنجا متوجه شرق مى گردد. كسى كه از اين مسير


1- بيشتر قبايل موجود در اين راه ها، سه تيره هستند و از قبيله «حرب» مى باشند.
2- در اصطلاح امروزى به جاى ركب از لفظ كاروان استفاده مى شود. «مترجم»

ص: 343

بگذرد در اين راه از ايستگاه هاى مختلفى عبور مى نمايد كه عبارتند از:

1- ايستگاه بئر بارود كه داراى آب گوارايى مى باشد.

2- ايستگاه وادى ليمون؛ در اين دشت درختان ليمو ترش، نارنج و ليمو شيرين فراوان وجود دارد همچنين در آن مكان هندوانه و سبزى جات نيز كاشته مى شود. اين دشت داراى آب روانى مى باشد كه از كوه هاى «هدى» سرازير گشته وارد مجرايى ساخته شده به سوى باغ ها و كشتزارها، روان مى گردد؛ راه نيز پس از اين مكان به سوى شمال منحرف مى گردد.

3- ايستگاه حفاير يا (ضريبه)؛ در اين مكان نيز آب فراوانى يافت مى شود كه بسيار گوارا مى باشد و در سطح زمين جارى است.

4- ايستگاه بركه سمره، كه در طول تابستان هيچ گونه آبى در آن مكان يافت نمى شود.

5- ايستگاه بركة مِسْلَح يا (حارة)؛ آب اين محل داراى املاح است ليكن با همين وجود گوارا مى باشد و باغ ها و كشتزارهاى فراوانى در آن ديده مى شود.

6- ايستگاه حبيط يا (ضيعة).

7- ايستگاه سفينه يا صفينه؛ در اين محل نخلستان هاى فراوانى با چاه هاى آب شيرين وجود دارد.

8- ايستگاه السّوَيْرجِيّه يا سويرقيه كه دهكده اى است و سادات بنى حسين در آنجا زندگى مى كنند و چاه ها و مزارع فراوانى نيز در آنجا وجود دارد.

9- ايستگاه حجريه، كه منطقه اى است بى آب ولى در فاصله يك ربع ساعتى از آن جا آب وجود دارد.

10- ايستگاه غرابه يا «غراب» كه در آن جا و در عمق يك ذراع يا دو ذراع از سطح زمين، آب فراوانى يافت مى شود.

11- ايستگاه غدير يا «حنك» كه برخى آن را «حنق» نيز نوشته اند. در اين مكان بركه اى قرار دارد كه به وسيله آب باران پر مى شود.

12- ايستگاه آرامگاه حضرت حمزه.

ص: 344

و سرانجام مدينه منوره است.

اعرابى كه در اين مسير زندگى مى كنند از قبيله هاى «زيود» (1)، «لّهبه» (2)، «عُتَيبيه»، «مطير» (3) و رّحلَه» (4) هستند كه از نظر فرهنگى بسيار عقب مانده مى باشند.

نظام كاروان ها

پيش از اين گفتيم كه: «حاجيان تنها به وسيله كاروان ها و قافله ها از مكه به سوى مدينه به حركت درمى آيند». ساربانان اين كاروان ها، همواره از اهالى حوالى آن راهى هستند كه در آن حركت مى كنند. غالباً تمامى شتران كاروان متعلق به يك شخص مى باشد كه اين وضعيت براى حاجيان مناسب تر و بهتر است. اما اگر شتران كاروان متعلق به دو نفر يا بيشتر باشند، معمولًا گرفتارى و سختى آن، براى حاجيان بيشتر است. در هر صورت هر حاجى موظف است كه بار و بنه اش را مختصر نمايد و نظارت بر حمل آن را نيز به عهده داشته باشد. هنگامى كه بارگيرى كاروان به پايان مى رسد، ساربانان شترها را رديف مى كنند كه گاه به صورت يكى يكى و پشت سر هم و گاه به حالت دوتايى، به


1- زيود گروهى از شيعيان هستند كه منسوب به زيد بن على بن زين العابدين مى باشند و در ميان آنان سنتى غلط رواج دارد كه هيچ گاه مردان خود را ختنه نمى كنند بلكه پوست آلت آن ها را طى مراسمى مى كنند! اين سنت آن چنان وحشتناك است كه افراد زيادى در نتيجه اين كار غلط مرده اند! و همواره مورد تمسخر اطفال و كودكان مكه نيز مى باشند.
2- اين قبيله به عهد شكنى و خيانت معروف مى باشند.
3- اين دو قبيله، از نظر قدرت از بزرگترين قبايل عرب به شمار مى آيند و داراى جمعيت فراوانى هستند كه همگى از شجاعت و قدرت بدنى خاصى بهره مند بودند. بيشتر اين افراد تنها لنگى به كمر خويش مى بستند و زنان آنان نيز از شجاعت خاصى برخوردار مى باشند. گفته مى شود: زنان «عتيبيه» و «مطريه» آن چنان قدرتى دارند كه به هنگام فرار اسب دم او را مى گيرند و با فشار دادن آن از پشت بر آن سوار مى شوند! و همچنين در مورد فرار شتر نيز اين كار را انجام مى دهند.
4- عرب «رحله»، همچنان كه از نامشان پيدا است، هيچ گاه در يك منطقه ساكن نمى شوند و همواره به دنبال علف و آذوقه براى احشام خويش از مكانى به مكان ديگر كوچ مى نمايند.

ص: 345

صورتى كه شترى در جوار شتر ديگر قرار گيرد منظم مى گردند و كاروان را به حركت درمى آورند و معمولًا در پيشاپيش اين كاروان، بزرگ ترين شخصيت كاروان (از حيث قبيله و يا شخصيت اجتماعى) قرار مى گيرد. شترهاى هر ساربان هم در پشت سر او به صورت رديفى به دنبال هم حركت مى كنند. اين نظم و ترتيب خاص در هيأت كاروان، بدان جهت است كه همواره از شترها و بارهاى خويش محافظت نمايند و از بيم حمله كنندگان در امان بمانند. استفاده افراد از شترهاى كاروان، به دو گونه انجام مى پذيرد: اول شترهاى كجاوه دار كه هر كدام دو نفر را به همراه وسايل زير انداز و احتياجات روزانه حمل مى كند. دوم شترهاى حمل بار است كه بدان «عصم» نيز گويند؛ اين شتران، بار و اثاثيه حاجيان را حمل مى كنند و در صورتى كه اثاثيه حمل آن كم باشد، يك يا دو نفر نيز روى بارها سوار مى گردند.

كرايه هر شتر بارى ثلث كرايه شترهاى كجاوه دار است كه معمولًا اين گونه شترها را از نژاد قوى و متين انتخاب مى كنند كه بتواند كجاوه و افراد را نيز روى خود به راحتى حمل نمايد. قيمت اين هزينه ها داراى رابطه و قانون خاصى نيست، بلكه مقدار آن همه ساله از سوى شريف و با توافقى كه ميان او و والى انجام مى پذيرد، تعيين مى گردد.

مقدار هزينه كرايه هر شتر، همواره به خواسته و شفقت شريف نسبت به ميهمانان خدا بستگى دارد كه پس از تعيين وى، به وسيله مناديانى در بازار ندا داده مى شود.

به همين مناسبت هزينه هاى ياد شده همانند ترمومتر، نسبت به طمع واليان مكه، بالا و پايين مى رود. هزينه كرايه هر شتر كجاوه دار در سال 1328 هجرى، شش ليره عثمانى بود كه حاجيان را از مكه به مدينه و سپس به ينبع مى رساند. اما پيش از دستور، ميزان همين كرايه 5/ 13 جنيه مصرى بود.

اين كرايه ها در مكه همواره به وسيله مطوف از هر حاجى دريافت مى گرديد. البته علاوه بر اين مبلغ، ساربان نيز در بين راه به بهانه دستمزد كم، مجدداً از هر حاجى طلب مبلغ ديگرى را مى نمود.

ليكن در صورتى كه حاكمان سرزمين هاى عرب از نيكان مى بودند و همواره چشم طمع به اموال مردم ندوخته بودند، ساربانان نيز از آنان پيروى مى كردند و اين چنين

ص: 346

آزارهايى را به حاجيان نمى رساندند؛ زيرا طبق مثل معروف «مردم همواره بر دين پادشاهان خويش مى باشند». مطوف ها هم پس از آن كه با ساربان قرار داد مى بستند- به عنوان محافظت از آنان- با كاروان به سوى مدينه به راه مى افتادند.

بسيار اتفاق مى افتد كه خود ساربانان با حاجيان، درباره شتران قرار داد مى بندند و هزينه آن را هم از آنان دريافت مى دارند و به آنان گوشزد مى كنند كه شترهايشان را در خارج از شهر نگهدارى كنند و نيز از آنان درخواست مى نمايند كه براى گريز از پرداخت ماليات (/ قوشان) (1) خودشان هم در خارج شهر اقامت گزينند. دولت همواره از شترانى كه از مكه به سوى جده يا مدينه يا ينبع مى روند ماليات دريافت مى گردد. اين ماليات داراى نرخ معينى نيست، بلكه همواره به طمع دست اندركاران آن بستگى دارد؛ با اين كه پيش از دستور مبلغ ماليات به دو ريال و بيشتر از آن مى رسد، اما از اين مبلغ تنها شش قروش عثمانى به خزانه حكومت واريز مى گردد. حاجيان درمانده با اين كه ماليات هم مى پرداختند اما هنگامى كه از مكه خارج مى گرديدند، با شترانى ضعيف و ناتوان روبرو مى شدند كه مجبور به استفاده از آنان نيز بودند و در نتيجه رنج و مشقت فراوانى را در راه متحمل مى شدند و حتى بسيار از آنان شتران را در ميان راه ترك مى كردند و با پاى پياده مقدار يا تمام مسافت راه را مى پيمودند.

معمولًا اين كاروان ها همواره پس از اولين ايستگاه در ميان اعضاى خويش نظم را برقرار مى كردند و تا پايان راه نيز از آن نظم پيروى مى كردند.

ساربانان غالباً افرادى نحيف و لاغرند كه ساق پاهاى بسيار نازك دارند و كوتاه قد مى باشند، به طورى كه در جسم آنان حتى يك ماهيچه و عضله برجسته به چشم نمى خورد؛ اما استخوان هاى اين افراد همانند آهن بسيار سخت و پر صلابت است و براى غلبه بر دشمن آن چنان قدرتى دارند كه هيچكس به گرد پاى آنان نمى رسد. يكى از اين ساربانان را هنگام فرار شترى مشاهده كردم كه چابك به دنبال شتر مى دويد، و خود را به دم او آويزان كرد و پس از مهار كردن، زمام او را به دست گرفت.


1- قوشان كلمه تركى است كه به معناى ماليات مى باشد.

ص: 347

لباس ساربانان را غالباً پيراهن بلندى تشكيل مى دهد كه به وسيله كمربندى از چرم در ميانه كمر بسته شده است و معمولًا دشنه اى بلند يا شمشير كوچكى بر آن آويزان نموده اند. هر يك از آنان چوبدستى كلفت و كوتاه در دست خويش دارند كه به آن «مطرقه» گويند. بر سر هر يك از آنان پارچه اى (كوفيه) وجود دارد كه به شكل هاى مختلفى آن را روى سر خود مى پيچند. برخى از اعراب شروق و يمن، غير از اين پارچه، از كلاهى استفاده مى كنند كه به وسيله برگ درخت خرما بافته شده است و بدان «ظله» مى گويند.

برخى از ساربانان، براى فرار از حرارت زمين و ريگ هاى داغ آن، كفشى را به پا مى كنند كه نعال نام دارد. اما نسبت به نظافت و پاكيزگى لباس هاى آنان نمى توانم براى شما مطلبى را عنوان نمايم مگر آن كه تنها به اين مطلب اشاره كنم كه آنان هنگامى كه لباسى را به تن مى كشند هيچ گاه آن را خارج نمى سازند! تا اين كه آن لباس خود از تن آنها خارج شود! و اين خروج لباس زمانى اتفاق مى افتد كه مدتى طولانى از عمر آن بگذرد و تار و پود آن از هم بپاشد. جالب است بدانيد كه خوش گذرانان اين ساربان ها سالى يك بار و آن هم به هنگام موسم حج، لباس خويش را تعويض مى نمايند. برخى از آنان نيز به هنگام زمستان از عبايى پشمى استفاده مى كنند و آن را بر دوش مى اندازند تا از سرماى زمستان در امان باشند.

اين گونه عباها را «مِشْلح» مى نامند. رنگ لباس اعراب همواره به رنگ كوه ها و يا شن هاى بيابان مى باشد، بدين ترتيب بيشتر آنان را در لباسى با رنگ زرد تند و يا سرخ مشاهده مى كنيد. شايد هم انتخاب اين رنگ ها به اين علت باشد كه به راحتى در بيابان ديده نشوند و شايد هم بتوان گفت: به علت سياست پيمان شكنى و خيانت ممكن است اين رنگ ها را انتخاب كرده باشند تا از ديد افراد در امان باشند.

برخى بزرگان حاجيان، گاه عبايى از «جوخ» سرخ در اختيار ساربانان همراه خويش قرار مى دهند كه اين كار موجب شادمانى و خوشحالى فراوان آنان مى گردد، به طورى كه آن ساربانان در ميان فاميل و بستگان خود نسبت به داشتن چنين عبايى تفاخر مى نمايند.

پس از دور شدن از مكه همواره سختگيرى ساربانان نسبت به حاجيان آغاز مى شود

ص: 348

كه حتى سبك گفتارشان با مردم تغيير مى كند و به صورتى خشك و خشن درمى آيد و هر لحظه در انتظار پول يا مواد خوراكى يا پوشاكى از جانب مسافر اين كاروان خويش مى باشند؛ دليل بر اين مطلب اين است كه به صورت متناوب صداى آنان در مقابل عطاى حاجيان كه كلماتى از قبيل هلله، شكر و جز اينها است و به صورت بلند بيان مى شود شنيده مى شود.

در طول راه، تعداد فراوانى از حاجيان تكرو را در حالى كه به همراه كودكان خود در حركت هستند، مى توانيد ببينيد مادران بسيارى كه كودكان خردسال خود را در كيسه اى متصل به كمرشان بسته اند، به طورى كه فقط سر كودك ديده مى شود در اين جا به چشم مى خورند، اين گروه اثاثيه خويش را بر سر مى نهند و در دستانشان سينى شبيه به كشكولى را دارند كه غذاى خود را در آن نهاده اند. اين گروه معمولًا مردمى آرام و مؤدب هستند و با اين كه خواهان كمك از كاروانيان هستند. ولى با ادب و احترام تقاضاى خود را مطرح مى كنند.

اين جانب نديدم كه به استثناى آب، چيز ديگرى باشد كه از كاروانيان تقاضا كنند، براى اين افراد مشكل بود، به ويژه در ايام تابستان، كه به علت گرما، آب در ظرف ها تبخير مى شود و سپس خشك مى گردد، آن را حمل نمايند.

هنگامى كه كاروان از نزديك خانه هاى برخى قبايل عرب مى گذشت، بسيارى از آنان بيرون مى آمدند و فرياد مى زدند، هندوانه، هندوانه و يا برخى ديگر نان، نان يا خرما يا تربچه و جز اينها. هنگامى كه كسى به آنان نزديك شد، گروهى از فرزندان شرور آنان دور آن شخص جمع مى گشتند و در حالى كه دست گدايى سوى آن شخص دراز مى كردند، جملاتى از اين قبيل را پشت سر هم تكرار مى كردند: «يا حاج سلامات»، «يا فندى سلامات»، «يا بويا سلامات»، «ان شاء اللَّه سلامات»، «ان شاء اللَّه عرفات»، «ان شاء اللَّه بركات» و نيز برخى ديگر از آنان كلمات «حج حجيج بيت اللَّه»، «و الكعبه و رسول اللَّه» و جز اينها را سر مى دادند و با اين كلمات از حاجيان تكدى مى كردند.

به طور كلى مى توان گفت: ساربانان افرادى نمك نشناس هستند، زيرا كرم و بخشش و نيكى هاى حاجيان در ميان انگشتان دست آنان گم مى شود و به فراموشى

ص: 349

سپرده مى شود به طورى كه يك لحظه پس از محبت هاى فراوان، هنگام بردن دست نياز به سوى آنان، همچون شخص غريبه و ناشناسى با حاجيان برخورد مى نمايند كه اين حالت دور از لطف و كرم و طبع مشهور عرب به شمار مى آيد.

اين اعراب داراى نغمه ها و سرودهاى خاص خودشان هستند كه غالباً در طول مسير، گاه با هم و گاه به تنهايى آنها را زير لب ترنم مى نمايند.

ساربانان در تعرض به حاجيان و اموال آنان، مهارت خاصى دارند و گاه در موقعيت هاى خاصى حتى از كشتن مسافر خود هم دريغ ندارند؛ اين خشونت زمانى به اوج خود مى رسد كه مسافر با ساربان همكارى نكند و به قول معروف «سر كيسه را شل نكند»، آن زمان است كه اين اعراب از هر گونه آزار و اذيتى نسبت به حاجى خوددارى و گاه در لباس دزدان به مسافر كاروان خويش حمله مى كنند و اثاثيه و پول هاى او را به يغما مى برند.

به طور كلى مى توان گفت: در اين راه، هر حاجى خودش بايد نگهدار اثاثيه و اموال خويش باشد و تا آنجايى كه ممكن است با ساربان كنار آمده درخواست هاى او را عملى سازد.

كاروان در برخى ايستگاه ها اطراق مى كند و خود حاجيان با كمك يكديگر، اثاثيه ها را از روى شتران پايين مى آورند و پس از نصب خيمه، در كنار هم جمع مى گردند. اين لحظات، بهترين زمانى است كه ساربانان و اعراب هم دست با آنان، به اين حاجيان خسته شبيخون مى زنند و اثاثيه و اموال آنان را مى دزدند. غالباً حاجيان به ساربانان غذا مى دهند تا آنان به استراحت بپردازند و مسافرين خودشان پاسدارى از دوستان و اموال آنان را به نوبت به عهده مى گيرند و گاه از بيم اعراب و راهزنان، حتى قضاى حاجت را نيز به سختى انجام مى دهند و از ترس، در همان كنار خيمه ها رفع قضاى حاجت مى نمايند؛ زيرا ممكن است با دور شدن آنان از خيمه، گرفتار يكى از راهزنان شوند و با چوبدستى هاى خشك و قوى كه غالباً آنان در دست دارند با يك ضربه بر سر حاجى، او را بكشند و يا مجنون نمايند.

معمولًا راهزن لباس هاى حاجى را از تن او درمى آورد و يا تنها به بردن كيسه

ص: 350

كمرش اكتفا مى كند. پس از مدتى در نتيجه غربت حاجى مفقود شده، همسفران به دنبال او مى چرخند كه گاه با جسم بى جان او برخورد مى نمايند؛ آنها در اين حال با خاك وى را مى پوشانند و او را رها مى سازند و پس از يافتن وى به صورت زنده يا با شخص فاقد شعورى مواجه مى گردند كه در اين حال او را همراه مى برند و نيازهاى آن بيچاره را تا مقصد برآورده مى سازند. در پايان توصيف احوال اينان مى توان گفت: كمتر كسى از ضربه هاى چوبدستى اين راهزنان، جان سالم به در مى برد!

با اين وضع، همواره حاجيان را در حالى مى بينيم كه به صورت دسته جمعى كارى را انجام مى دهند، با هم حركت مى كنند، با هم غذا مى خورند و با هم براى رفع قضاى حاجت به سويى مى روند و ...

چه بسيار ساربانانى هستند كه به هنگام حركت كاروان، بند كجاوه را پاره مى كنند و مسافر و اثاثيه او را از روى شتر بر زمين مى اندازند و يا گاه به بهانه رسيدگى به اثاثيه و جا به جا كردن آن، شتر را از كاروان جدا مى سازند و در اين هنگام اثاثيه او را به يغما مى برند.

و گاه از جان اين حاجى مفلوك نيز نمى گذرند و به خاطر ريالى پول ناچيز او را به قتل مى رسانند و سپس خودشان با شتر از صحنه مى گريزند.

گاهى هم به هنگام عبور از برخى مناطق، از سوى عده اى از قبايل، مورد هجوم قرار مى گيرند؛ در اين حال در صورتى كه حاجيان تسليم آنان نشوند و خواسته آنان را عملى نسازند، جان خود را نيز بر سر آن از دست مى دهند و يا اين كه در اين هنگام مُقوّم و ساربانان با توافق ظاهرى كه با گروه هجوم كننده به عمل مى آورند، با پرداخت مقدارى پول، از آن مكان جان سالم به در مى برند.

به طور كلى مى توان گفت: «همراهان كاروان هيچ گونه مصونيتى ندارند» و همانند پرنده اى ضعيف هستند كه در دست كودكى باشد، اينان هم در ميان دستان «مقوم» كاروان و مطوفين قرار گرفته اند و از هر سو سخت ترين شكنجه ها و سختى ها را بر خود هموار مى سازند، در حالى كه در آن بيابان وسيع و تاريك هيچ چاره اى ندارند.

بنابراين حاجيان در اين گونه سفرها، مى بايست همواره خود ناظر و حافظ بر اثاثيه خويش باشند و بدآنان پيشنهاد مى كنم كه پيش از حركت، از ميان خود رئيسى انتخاب

ص: 351

كنند كه او در طول راه، به نظم و ترتيب كارها رسيدگى كند و برنامه كشيك و شب زنده دارى را نيز از ميان حاجيان انتخاب نمايد و به طور كلى خودشان به صورتى مستقل به كارها رسيدگى نمايند. زيرا به نظر من، بهتر از آن است كه كارهاى خويش را به مقوم يا مطوف واگذار نمايند.

در اينجا لازم به ذكر است تا اين مطلب را بيان كنم كه در صورتى كه حكومت حجاز سربازانى را از ميان ارتش خود به عنوان كشيك ناظر بر حركت و اعمال كاروان ها قرار مى داد مى توانست مقدارى از اين نابسامانى ها را از ميان بردارد و در پايان مصونيتى را براى اين حاجيان بيت اللَّه فراهم سازد.

در هنگامى كه مشغول به نوشتن اين جملات مى باشم، شنيدم كه حكومت حجاز در پى فراهم كردن راه آهن ميان مكه و جده است كه در صورت تحقق پذيرفتن آن، آسايش و رفاه مسافرين حرمين شريفين به سبب آن وسيله نقليه تامين خواهد گشت. در اينجا از حكومت حجاز تقاضا دارم كه اين راه آهن را همانند راه آهن ميان شام و مدينه با امكانات اندك نسازند تا اين كه از برخورد قطارها با هم جلوگيرى شود؛ از درگاه خداوند بارى تعالى موفقيت آنان را خواستاريم.

سفر خديو از مكه به سوى «وجه»

خديو تا روز 14 ذى الحجه در مكه اقامت نمود و در اين زمان همچنان به استقبال از بازديدكنندگان و رسيدگى به نيازمندان و تنگدستان مشغول بود؛ اين گونه كارها گاه به وسيله رجال همراه او و نيز برخى ديگر به وسيله مأمورين تكيه، صورت مى پذيرفت و مثلًا پرداخت حقوق و مستمرى هاى روزانه و ماهانه توسط آنها اقدام مى گرديد.

در ظهر روز ياد شده، به فرمان حضرتش كاروانى به فرماندهى جناب سرهنگ دو (/ امير الاى) على بك اسماعيل و تعدادى از همراهان و خواص به سوى «بحره» به حركت درآمدند، اين كاروان حامل حاجيان فقير و تنگدست مصرى و غير مصرى بود كه

ص: 352

بنا به تقاضاى آنان، از محضر خديو و با هزينه شخصى حضرتش آنان را از اين ديار تا مقصد، مى برد. سپس به دنبال آنان كاروان والا حضرت والده خديو حركت كرد و در نيمه هاى شب حدود ساعت سه پس از غروب به سلامت به بحره وارد شدند.

خديو پس از نماز عشا، طواف وداع را انجام داد و از آن پس با رجال همراه خويش حركت را از مكه آغاز نمودند.

هنگام خروج خديو از دروازه مكه، شريف، جانشين والى و تعداد بسيارى از اشراف و بزرگان، گرد هم آمدند و ساعتى را به قصد توديع همراه كاروان خديو سپرى نمودند. در اين فاصله، همگى از همت بلند و كوشش هايش به نحو احسن تشكر و سپاس گزارى كردند و خديو نيز از مهمان نوازى و برخورد آنان سپاس گزارى نمود و خداحافظى كرد.

بعد از آن فرزندان شريف، جناب مكتوبچى ولايت و شريف ناصر- كه از سوى شريف بزرگ به عنوان مهماندار خديو در طول سفر پر بار وى در ديار حجاز تعيين گرديده بودند- با او به راه افتادند. كاروان در نيمه هاى شب به سلامتى به «بحره» وارد گرديد. روز 27 دسامبر را در آن جا به سر بردند و سپس كاروان به سوى جده به راه افتاد.

در ميان راه، كاروان خديو به هر پادگانى كه مى رسيد، سربازان مستقر در آن جا، براى اداى احترام به سر راه كاروان مى آمدند و مراسم ويژه اى انجام مى دادند. هنگامى كه كاروان به نزديكى هاى جده رسيد، قائم مقام (1) و جناب فرمانده ارتش (/ قومندان) به همراه جمع بسيارى از بزرگان و اعيان شهر در انتظار تشريف فرمايى او به انتظار ايستاده بودند.

سپس همگى در پى كاروان خديو به راه افتادند، تا اين كه در نيمه هاى شب به پاى پله قرنطينه رسيدند. در اين جا خديو به همگى آنان سلام داد و از زحمات آنان قدردانى نمود از آن پس بر قايق بخارى سوار شد و همراه برخى از رجال دربارى خويش، به سوى كشتى مخصوص به حركت درآمدند.

اين در حالى بود كه والا حضرت والده، پيش از آنها سوار بر كشتى فوق الذكر


1- جانشين والى. «مترجم»

ص: 353

شده بود. اما ساير بزرگان و رجال پاسدار و همراهان گران قدر او، بر كشتى رحمانيه سوار شدند. صبح روز 28 دسامبر، خديو با حضرات آقايان: فرزندان شريف، جناب قائم مقام جده، فرمانده نيروها (/ قومندان) و همچنين كنسول هاى كشورهاى خارجى مستقر در اين سرزمين، در كابين خود ملاقات كرد و با آنان كه به صورت رسمى به حضورش شرفياب گرديده بودند، خداحافظى كرد و به خاطر ايجاد نظم و ترتيب از آنان قدردانى نمود. وى پس از آن تلگراف هاى تشكرى را به محضر خليفه، مقام صدارت عظمى، شريف و حكومت حجاز مخابره كرد و در آن پيام ها از عنايات و توجه آنان نسبت به خويش در زمانى كه در اراضى مقدسه بوده است، تشكر و قدردانى نمود.

پس از آن وى به نامه هاى حكومتى- كه با آخرين پست از جده براى ايشان ارسال گرديده بود- رسيدگى مى نمود. سپس بعد از صدور فرمان ايشان درباره برخى كارهاى مهم، دستور حركت كشتى را به مقصد وجه صادر نمودند كه اين حركت دقيقاً به هنگام ظهر صورت پذيرفت. شهر وجه بندرى است كه در ساحل سرزمين حجاز، كنار درياى سرخ واقع شده و در فاصله 240 مايلى شمال جده قرار گرفته است. كشتى حامل خديو در ظهر روز 29 دسامبر وارد شهر «وجه» شد و در روز 30 دسامبر هم كشتى رحمانيه به آنجا وارد گرديد.

روستاى وجه و حركت از آن به سوى مدينه منوره

«وجه» دهكده اى است كه در عرض 26 درجه و 14 دقيقه و طول 36 درجه و 27 دقيقه جغرافيايى واقع شده است. در اين دهكده، حدود چهل خانه كوچك وجود دارد كه ساكنين آن از پانصد نفر تجاوز نمى كنند.

اين افراد تقريباً همگى از يك خانواده هستند كه به بديوى معروف مى باشند. از طرف پشت اين دهكده تپه اى بر آن تسلط دارد كه پادگان مستحكمى هم بر آن بنا گرديده

ص: 354

است؛ اين دهكده با همان كوچكى اش داراى سه مسجد است كه جمع بسيارى از اعراب، به ويژه ساكنين حومه آن- كه بيشتر از قبيله بُلَىّ هستند- در روزهاى جمعه به اين مساجد مى آيند.

هنگامى كه كاروان محمل از راه خشكى سفر مى نموده، اين دهكده داراى اهميت به سزايى بوده است. در آن هنگام بازارهايى در اينجا برپا مى گرديد و درآمد آن در ميان اعراب تقسيم مى گرديد. اما هم اكنون زندگى ساكنين آن از راه صيد ماهى و تجارت روغن و پشم اداره مى شود. تجارت روغن و پشم از آن سوى ساحل و زغال چوبى از داخل كشور بدان شهر وارد مى شود.

بيشتر تجارت ساكنين اين دهكده با كالاهاى ورودى از سوئز انجام مى گيرد كه بدين منظور هر پانزده روز يك بار اين كالاها به وسيله يكى از كشتى هاى شركت كشتيرانى خديوى به اين سو آورده مى شود. هنگامى كه وجه ايستگاهى براى عبور كاروان محمل مصرى و ديگر حاجيان مصرى بود، اداره اين شهر و قسمت هاى شمالى آن اعم از «مويلح»، «ضبا» و «عقبه» به دست حكومت خديوى صورت مى پذيرفت. در آن هنگام از سوى حكومت مصر براى وجه استاندارى تعيين شده و در كنارش هم قاضى براى نظارت بر احكام شرعى منصوب مى گرديد. در آن زمان در ميان راه هاى شهر هم سربازانى مستقر بودند كه بر حراست و تأمين راه ها نظارت داشتند. اما از زمانى كه مسير كاروان ها از اين راه تغيير كرد و حاجيان ديگر به اين سوى نيامدند، اداره اين منطقه به دولت عثمانى واگذار گرديد.

در مدت اقامت خديو در اين دهكده، تمامى قسمت هاى آن اعم از منطقه خشكى و آب، همگى آذين گرديد به طورى كه پرچم هاى سرخ را بر سر در خانه ها و قايق هاى پراكنده بر سطح آب، مى توانستيم ببينيم و نيز در طول اين مدت پرچم عثمانى بر بالاى پادگان ياد شده به اهتزاز درآمده بود. شب هنگام سر تا سر اين دهكده با روشنايى چراغ هايى كه روى خانه ها گذاشته بودند- به ويژه خانه قائم مقام و پادگان- منظره بسيار زيبايى را در فضاى اين مكان به وجود آورده بود. و در آن جا جنب و جوشى ايجاد كرده بود كه اين دهكده تا آن زمان به خود نديده بود.

ص: 355

در روز شنبه مطابق با آخر ماه دسامبر، خديو به سوى خشكى عازم شد و در اين هنگام جناب قائم مقام «وجه» و «سليمان پاشا ابورفاده» بزرگ قبايل «بلى»- مهماندار و معتمد كاروان حضرتش نيز در اين راه بود- در انتظار ايستاده بودند. پس خديو سوار بر شتر خويش شده و به همراه اطرافيان خود به سوى شرق به حركت درآمدند، در اين هنگام اعراب اين منطقه كاروان حضرتش را مشايعت مى كردند؛ پيشاپيش اين گروه عده اى در حدود پنجاه نفر از عرب هاى «عقيل» در حالى كه سوار بر شترهاى خويش بودند [افراد اين گروه سربازان دولتى هستند، همانند سربازان بيشه] حركت مى كردند؛ اينان هر يك نيزه اى به دست داشتند كه پرچم عثمانى را بر آن به اهتزاز درآورده بودند. در رأس اين گروه افسرى با رتبه سروانى (صاغ غول آقاسى) قرار داشت و علاوه در پيشاپيش اين گروه، تعدادى از خودشان در طول مسير [طبل زنان] در حركت بودند. در اين كاروان قائم مقام وجه و برخى مأموران دولتى آن ديار، خدمت مى كردند. كاروان در دشتى كه بدان «ابوعرايش» گفته مى شد، در حركت بود تا اين كه پس از مدت چهار ساعت و نيم راه پيمايى، به مكانى رسيدند كه بدان «رحبه» مى گفتند و داراى چشمه آبى به نام «رأس حرامل» بود. گروهى كه مأمور برپايى چادرها بودند، از پيش بدان منطقه رسيده و آماده پذيرايى از خديو گرديده بودند. خديو به سراپرده خويش وارد شد و هر يك از همراهان نيز در چادرهاى خود مستقر گرديدند.

اما عليا حضرت والده كه به همراه دختران خديو و پرنسس فاطمه خانم افندى و مادر پرنسس نازله خانم افندى، حليم و برخى از اطرافيان وى، بر كالسكه هاى مخصوصى- كه بتواند در راه هاى كوهستانى حركت كند، و هر يك به وسيله هشت اسب يدك كشيده مى شد، سوار شده بودند. همچنين پشت سر آنان تخت هاى روان ويژه اى وجود داشت كه به وسيله قاطرها حمل مى شدند. اين تخت هاى روان به شكل هاى گوناگونى بود كه براى افراد فوق الذكر در زمان خستگى از كالسكه ها تهيه ديده شده بود.

در پس اين تخت هاى روان، كجاوه هايى در حركت بود كه خواجه هاى همراه در آن قرار گرفته بودند. دنباله اين گروه را باقى مانده خدمتگزاران و خدمتكاران خديوى تشكيل مى دادند كه در مقدمه آنان برخى از رجال بزرگ دربارى در حركت بودند. اين

ص: 356

كاروان با چنين آهنگى پس از ده ساعت حركت به جايگاهى رسيد كه سراپرده هاى خديوى برپا گرديده بود.

در روز اول ژانويه، پس از نماز صبح خديو سوار بر مركب خويش گرديد و همراه كاروان «وادى سِرسِر» را پيمودند تا اين كه به چادرهاى برپا شده خويش در «ابى قزاز» رسيدند و بدان وارد گرديدند. اين مكان داراى آبى به همين نام بود و مسافت راه آن به اندازه طول راهى بود كه روز پيش پيموده بوديم در اين دشت درختان «عشا» و «شرارة» (/ كه نوعى درخت اقاقيا هستند) فراوان ديده مى شد؛ همچنين بوته هاى قريظه (كه نوعى خرفه است و اين گياه مورد علاقه شتر مى باشد) به چشم مى خورد، از جمله درختانى كه وجود دارد، درخت دَوم و اراك است (كه شاخه آن به عنوان مسواك استفاده مى گردد) و به وفور ديده مى شود. همچنين در اين سمت گياه «عوسج»، «فروع»، «ضرمد» (كه شبيه به خرفه است ليكن از آن كوچك تر و كوتاه تر مى باشد) و رمث (كه گياهى شبيه به دِرمَنه رومى و افسنطين) و خرمه (كه همانند بتونيا است)، سيال و حنطل فراوان وجود دارد كه در اين ميان گياه حنطل براى آنان داراى استفاده هاى فراوانى مى باشد، زيرا به وسيله تقطير آن، استفاده فراوانى از آن مى برند. عرب ها چوب سيال را همراه حنظل مى كوبند و از آن مايعى به دست مى آورند كه در فندك هاى سيگار مورد استفاده آنان بوده مى باشد؛ بنابراين از نظر كبريت بى نياز مى باشند.

در روز دوم ژانويه پس از نماز صبح خديو به همراه كاروانش به راه افتاد و به مكانى به نام «مسيل النجد» وارد شده كه در آن جا چشمه آبى به نام «بدا» وجود داشت، از اين مكان به بعد،- به سوى شرق- زمين كمى مرتفع مى گردد. خديو اين مسير را- به همان شكل روزهاى قبل- با كاروان طى نمود و در آن جا اطراق نمود؛ در آن محل، گروه هايى از سواره نظام ارتش عثمانى مستقر گرديده بودند كه از سوى دولت عثمانى براى حراست خديو به اين سوى سفر كرده بودند و قصد داشتند كه پيش از تشريف فرمايى خديو به شهر «وجه» خود را بدان برسانند. در روز 3 ژانويه كاروان خديو در «وادى النجد» به حركت درآمد و در حالى كه گروهى از سواران دولتى نيز به دنبال حضرتش

ص: 357

مى آمدند كاروان همچنان راه مى پيمود تا اين كه به منطقه «خشم سِلْع» رسيد و خديو همراه رجال خويش در آنجا اطراق نمودند. اين راهنمايى نيز همانند روزهاى قبل صورت پذيرفت. در اين دشت درختان «عشار» و «طلح» كه نوعى از اقاقيا هستند به وفور وجود دارند و آب در آن جا كمياب است.

در پگاه روز چهارم و پس از اداى نماز صبح، خديو همراه كاروانش به حركت درآمد و از گردنه سلع كه بدان بوق نيز گفته مى شود- زيرا به شكل شيپور مى باشد- بالا رفتند، تا آنجا كه به بلندترين نقطه آن سرزمين نجد رسيدند.

اين راه سنگلاخى است، به طورى كه تخته سنگ هاى آن بيش از گل وادى آن مى باشد و حركت اسبان، قاطرها، الاغ ها و شتران نيز در آن به سختى صورت گيرد همچنين اين راهپيمايى براى زنان و مردان نيز دشوار بود تا آنجا كه يكى از سواران ترك به علت حركت تند اسبش از روى آن به زمين افتاد و در نتيجه اصابت سرش بر صخره، خون از سر، صورت و بينى او جارى گرديد. نامبرده بيهوش نقش زمين گرديده بود و در صورتى كه دكتر حسنى پزشك پاسداران خديو در آن نزديكى حضور نمى داشت، امكان مرگ او بسيار بود. وى پس از پانسمان مواضع آسيب ديده و قرار دادن برخى از بخورها در نزديكى بينى او پس از مدتى تقريباً او را به حالت طبيعى برگردانيد به طورى كه سوار بر اسب خويش گرديده بود و همراه برخى از دوستانش به حركت خود ادامه داد. همگى از رجال همراه خديو قدردانى نمودند و آمادگى كاروان را در اين گونه پيش آمدها تحسين كردند.

پس از گذشتن از دهانه «بوق»، در سمت چپ خويش نوشته اى را به خط كوفى روى كوه مشاهده كردم كه به صورت ساده اى بر سنگى كه در كنار راه قرار داشت حك گرديده بود. اين كلمات را از آن سنگ نوشته خواندم كه عبارتند از: «بسم اللَّه ما شاء اللَّه باسم اللَّه ... المستنصر باللَّه». (؟)

اين جانب احتمال مى دهم كه نوشته فوق الذكر مربوط به دوران مستنصر باللَّه فاطمى باشد كه در آغاز نيمه دوم قرن پنجم هجرى حكومت مى كرده است و در آن

ص: 358

هنگام در مصر تورمى شديد به وجود آورده بود، به طورى كه قيمت يك اردب (1) گندم به يكصد و بيست دينار رسيده بود و مردم به جان هم افتاده بودند و ممكن است كه در نتيجه اين اوضاع، گروهى از مصر از اين راه به مدينه منوره مهاجرت كرده اند و تاريخ عبور و علت مهاجرت خويش را با ذكر نام خليفه آن دوران قيد كرده اند.

همچنان كه ممكن است نبشته مربوط به دوران خلافت «مستنصر باللَّه عباسى» در بغداد باشد كه در حدود سال ششصد و سى هجرى مى زيسته است

در آن دوران پادشاه مصر «ملك كامل» بوده است كه صلاح الدين ايوبى را براى جنگ با صليبان تعيين نمود و ممكن است كه گروهى از سربازان او از اين راه از شام به بيت اللَّه الحرام و خانه رسول گرامى صلى الله عليه و آله سفر كرده باشند به ويژه آن كه در آن زمان فرنگيان، ايله (عقبه) را تسخير كرده بودند و صلاح الدين در سال 566 هجرى آنان را از آن عقب راند.

و نيز ممكن است كه همين گروه ها، حركت «شجرة الدر» را از مسير راه خشكى به سوى حج هموار نمودند.

پس از اين گردنه، دشت توسعه يافته است، به طورى كه در مقابل ما شكل كمانى را تشكيل داده بود كه تصور نموديم راه بر ما بسته گرديده است.

همچنان در اين مسير- به سوى شرق- در حركت بوديم تا اين كه به دهانه اى رسيديم كه در ميان دو كوه بلند قرمز به رنگ كربنات آهن واقع شده بود؛ اين كوه را به وسيله طبقه هايى به رنگ سياه و زرد در دو قسمت جدا شده طورى در مقابل هم قرار داده بودند كه شخص بيننده در اولين نگاه تصور مى نمود كه اين كوه بر اثر حادثه اى طبيعى از هم جدا گرديده است. اين رشته كوه ها معروف به «حرة العَوير» بود كه شاعر در مورد آن چنين سروده است:

وأشرق أجبال العوير بفاعل إذا خبت النيران باليل أوقدا

و نيز سروده است:


1- پيمانه مصرى براى حبوبات كه معادل 980/ 1 هكتوليتر مى باشد. «مترجم»

ص: 359

حتى وردن ركيات العوير و قد كاد المُلاء من الكتان تشتعل

كوه «عوير» يكى از لابتين مدينه به شمار مى آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان آن دو را حرم قرار داده و در اين باره فرموده اند: «حرام ما بين لابتيها» و نيز در صحاح آمده است «إنّهما حرّتان تكتنفانها» يعنى دو سنگلاخى است كه آن را در برگرفته است كه البته در اينجا اشاره به مدينه منوره مى باشد. ظاهراً انعكاس نور خورشيد بر قله اين كوه، از زمانى كهن يعنى پيش از اسلام و بعد از آن در ميان عرب شناخته شده بوده است، به طورى كه در اشعار خود از آن ياد كرده اند و آتش افروخته شده روى آن را نار حجاز (/ آتش حجاز) ناميده اند و در حديث شريفى نيز ذكرى از آن به ميان آمده است.

هنگام ظهر به «رأس الحرّة» رسيديم، در اين نقطه قله اى بلند و سياه رنگ وجود داشت كه بر سر تا سر دشتى باريك مسلط بود زمين اين دشت پوشيده از سنگ هاى محكم به رنگ سرخ و زرد بود در شمال اين مكان آبراه سيل واقع شده است. كه در مسير آن درختان «گز» و بوته هاى گل «ادريسى» فراوان ديده مى شود، از اين بوته ها به عنوان خوراكى براى شتران، استفاده مى گردد.

همچنين بوته هاى «بعثران» فراوانى در اين دشت وجود دارد كه عطر خوشبوى آن سراسر اين مكان را در برگرفته است. در اين دشت باريك همچنان گام برمى داشتيم، ليكن از شدت گرما همگى در سختى قرار گرفته بوديم تا اين كه سرانجام به دشتى وسيع به نام «وادى الدهيث» وارد شديم؛ اين منطقه بى آب بود و درختان «غضا» كه نوعى درخت گز به شمار مى آيد، در آن جا كمتر به چشم مى خورد. پس از آن از دشتى به نام بوبلى (/ ابى بلى) بالا رفتيم كه اين دشت، پوشيده از ريگ و سنگ بود و گل و لاى فراوانى در آن جا يافت مى شد، سنگ هاى اين دشت هر كدام به اندازه يك هندوانه بود و درختان اقاقيا به وفور به چشم مى خورد. از اين نقطه راه مرتفع مى گرديد و كم كم ارتفاع آن بيشتر مى شد. كوه هاى قرمز متمايل به رنگ سياه، از اين نقطه نزديكى به نظر مى رسد، به طورى كه اين كوه ها به شكل هرم ديده مى شد و ما را به ياد مصر انداخت و باعث شد در حالى كه قلب هاى ما در اين سرزمين مقدس به سوى خدا و رسول او متوجه بود،

ص: 360

لحظاتى را هم به ياد وطن عزيز خود بگذرانيم و اين نمى توانست با وضعيت و روحيه ما منافاتى داشته باشد زيرا بنا بر: «حب الوطن من الايمان»، دوست داشتن وطن نيز از ايمان به شمار مى آيد، به ويژه آن كه در ركاب پادشاه محبوب و خيرانديش وطن هم مى باشيم.

آرى! وطن خويش را در اين سرزمين به ياد آورديم سرزمينى كه بى آب و علف است و خورشيد اشعه سوزان خود را بر آن تابانيده و صورت رهروان را كبود و سياه كرده است. آرى وطن را ياد كرديم و زيبايى ها و گردش گاه هاى خوش منظر آن را به نظر آورديم. ما در سرزمينى گام برمى داشتيم كه زمين آن پوشيده از گل و لاى و نهال هاى آن سنگ و ميوه هاى آن قلوه سنگ و گُل هاى آن پستى ها و ناهموارى ها و خانه هاى آن بيابان و ساكنين آن فقر و نسيم آن بادى سوزاننده بود.

آرى! به ياد مصر افتاديم و به ياد رود پر آب نيل آن و گردشگاه هاى كنار آن، در حالى كه در اين سرزمين خشك حتى قطره هاى آب در ميان نبود تا عرق هاى تن خويش را با آن بزداييم و شدت گرما و عرق فراوان بر پوست بدن ما آن چنان تأثير گذارده بود كه پوست بدن ما همچون مومى چسبنده گرديده بود و پناهگاهى نيز وجود نداشت تا از گرماى ماه ژانويه بدان جا پناه ببريم و جايى نبود كه گرما آن جا را همچنان كوره اى گداخته نكرده باشد. آرى در اين لحظات و حالات خشن، به ياد مردمان مصر و اخلاق زيبا و نيكوى آنان و عواطف و سجاياى اخلاقى كريمه آنان افتاديم كه هيچگاه اعراب بدان پايه از اخلاق و عاطفه آنان نمى رسند!!

در اين دشت همچنان گام برمى داشتيم تا اين كه به تنگه اى رسيديم كه پس از ورود بدان، با پستى ها و بلندى ها فراوانى روبرو شديم، به طورى كه راه هاى مار پيچ يكى به ديگرى منتهى مى شد و زمينى ناهموار و چين و چروك دار داشت كه كالسكه ها نيز در آن جا با سختى فراوانى موجه شده بودند. اين راه به گردنه اى سخت و سنگى منتهى مى گرديد كه زمين آن پوشيده از پستى ها و بلندى هاى فراوانى بود، به طورى كه هر عابرى آن راه را با سختى و مشقت طى مى نمود.

به همين مناسبت، خديو نيز در اين مكان براى كمك به كاروان همراهان خويش، توقف نموده بود و با توجه و عنايت و همت ويژه ايشان، كليه افراد كاروان به بهترين

ص: 361

صورت از آن جا عبور نمودند. سپس خديو به سوى سراپرده خويش رهسپار شدند كه در پشت اين گردنه و در جايگاهى به نام «نجوه» برپا گرديده بود. محل نجوه مكانى است كه قبيله «بلى» ادعا مى كنند جدّ ايشان در اين مكان مدفون گرديده است.

در پگاه روز 6 ژانويه خديو بر مركب خويش سوار شد و كالسكه هاى والا حضرت والده و كليه همراهان خديوى در هيأت كاروانى به حركت درآمدند و در اين دشت كه «وادى حلاوه» ناميده مى شد، گام برداشتند. از اين پس كم كم در ميان كوه ها فاصله اى ايجاد مى شد، به طورى كه در پايان، در ميان دو كوه شكافى به وجود مى آمد. پس از عبور از اين قسمت، در سرزمينى شنى با شيبى سى درصد بالا رفتيم و از سمت ديگر آن، كه دشتى شنى و خشن با رنگ سرخ بود پايين آمديم. در اين دشت همچنان گام برداشتيم تا اين كه به «وادى علا» رسيديم. از اين وادى راه از شمال به سوى جنوب منحرف گرديده و با اين كه زمين شوره زار است در آن درختان گز و گياه ترشك (كه از خوراك شتران به شمار مى آمد) فراوان ديده مى شود.

در ميانه اين دشت، ايستگاه «بدايع» قرار داشت كه خديو و كاروان همراه وى در ساعت ده صبح به سلامتى بدان جا رسيدند.

در اين مكان، جناب حسابدار «مدينه منوره» و حضرات آقايان مدير، خزانه دار حرم شريف و «بك باشى فؤاد بك» كه به عنوان ميهماندار خديو تعيين گرديده بود و نيز «شريف شحات» جانشين امارت مكه مكرمه، «شريف محسن»، «شيخ عبداللَّه» بزرگ منطقه عوالى، «شيخ ابراهيم اسعد»، بزرگ خطباى حرم مدنى، «سيد حسن اسعد»، «شيخ يحيى» دفتردار امام حرم شريف، جناب ذى سعادت «صالح بك» رييس اداره راه آهن حجازى و حضرات آقايان قائم مقام ايستگاه «علا» و بزرگ اعراب آن، قاضى «علا»، بزرگ اعراب «عنزه»، رؤساى قبايل آن و بزرگ قبيله «بنى سليم» (از حرب) همگى در انتظار قدوم خديو، به انتظار ايستاده بودند.

به هنگام تشريف فرمايى خديو، همگى پيش آمدند و ضمن عرض خير مقدم ورود ايشان را خوش آمد گفته و سلامتى و شادكامى حضرتش را از درگاه خداوند طلب كردند.

خديو پس از سپاسگزارى از آنان، به سوى سراپرده ويژه خويش رهسپار گرديد.

ص: 362

در اين هنگام در دو سوى مسير، گروهى از سربازان پياده عثمانى به همراه افسران خويش براى اداى احترام صف كشيده بودند.

پس از استراحت كوتاهى، خديو از هيئت ها و نمايندگان استقبال كرد و آن چنان از روى لطف و صفا با آنان برخورد نمود كه همگى در هنگام خروج از آنجا، از برخورد بزرگ منشانه ايشان سپاسگزار و خوشحال به نظر مى رسيدند! خديو آن روز را به پذيرايى از استقبال كنندگان و صدور فرمان جهت رسيدگى به فقرا و نيازمندان اين قبايل، به ويژه آنها كه در ركاب ايشان حضور داشتند، سپرى نمودند. علاوه بر موارد فوق به فرمان ايشان بين تمامى خدمتگزاران ركاب خديوى، از زنبوركچى ها و سقايان و بار بندان، تا كارگران خيمه ها و فراش ها، لباس هايى در آن روز تقسيم گرديد كه مى توان گفت آن روز بسيار پر خاطره و زيبا بود و زبان همه بر حمد، سپاس و دعا براى حضرتش، به درگاه بارى تعالى مشغول بود.

در عصر آن روز، به فرمان خديو، پاسداران سواره خديوى و برخى از گروه هاى پياده، به سوى ايستگاه «علا» حركت كردند، تا در آنجا منتظر مراجعت ايشان از مدينه باشند. به فرمان خديو قطارى مهيا گرديد كه در شب آن روز، گروهى از پاسداران و خدمتكاران و برخى از رجال دربارى همراه را، همراه خيمه ها و وسايل مورد لزوم براى نصب، به مدينه ببرد؛ اما قطار مخصوص خديو و والا حضرت والده، در پگاه روز 7 ژانويه از «بدايع» حركت كرد.

اولين، قطار ابتدا «وادى حمض» را پشت سر گذاشت و صبح روز بعد به ايستگاه «جدّاعه» رسيد، اما قطار در اين نقطه از سوى رييس ايستگاه متوقف گرديد، زيرا سيل در فاصله دو كيلومترى از آنجا موجب انهدام يكى از پل هاى راه آهن گرديده بود. اين خبر به صورت تلگرافى به خديو مخابره گرديد. ايشان نيز به محض رسيدن به ايستگاه «هديه»، پيش از غروب، قطار مركب خويش را امر به توقف نمودند و خودشان به وسيله لكوموتيو، به سوى ايستگاه «جداعه» كه در فاصله بيست كيلومترى از آن جا واقع شده بود حركت نمودند. ايشان پس از آن كه از نزديك قسمت حادثه ديده را ملاحظه نمودند، گفتند: «اين خرابى نمى تواند كمتر از دو روز اصلاح گردد» بنابراين دستور دادند كه قطار

ص: 363

نخستين در ايستگاه «هديه» متوقف شود، تا همگى ملازمان همراه ايشان به حركت درآيند.

«هديه» مكانى است كه در آن جا ايستگاهى- با سنگ سخت كبود- به شكل قلعه اى كوچك ساخته شده است و در اطراف آن براى كارگران آنجا پناهگاه هايى ساخته اند تا در صورت نياز- در ميان اين كوه ها- از خود دفاع نمايند. در كنار اين ايستگاه ساختمان بزرگى ساخته شده است كه در آن حوض هايى (/ منبع هايى) از جنس آهن تعبيه شده تا قطارها آب مورد نياز خويش را از آن جا بردارند. اين آب ذخيره، به وسيله موتورهاى نفت سوز به داخل اين منبع ها فرستاد مى شود اين گونه منبع ها معمولًا در ايستگاه هاى مهم وجود دارد. در پشت اين ساختمان، كلبه هايى وجود داشت كه برخى از آنان به وسيله سنگ و برخى ديگر با چوب هاى نى برپا گرديده بود كه كارگران ايستگاه و برخى از سربازان محافظ راه آهن در آن زندگى مى كردند.

در دو سوى راه آهن، دو كوه شرقى و غربى وجود دارد كه دو قلعه بر بلنداى آن بنا گرديده است و سربازان كشيك دولتى، براى پاسدارى و حمايت از راه آهن بدان بالا مى روند و در طول روز در آن جا پاسدارى مى كنند.

افراد ياد شده شب هنگام به خانه هاى خويش در اطراف ساختمان مذكور پناه مى بردند. اين گروه به طرز زيبا و بهداشتى براى خود نان مى پختند كه اين نان ها بيشتر شبيه به نان هاى گردى بود كه در ميان سربازان مصرى مرسوم بود.

آن شب همگى در واگن هاى قطار به سر برديم و مورد عنايت خديو قرار گرفتيم.

آفتاب روز 8 ژانويه هنوز پرتو افشانى نكرده بود كه همگى مهياى برگزارى اين عيد سعيد گرديدند. زيرا اين عيد در مصر، عيد حقيقى به شمار مى آيد. با اين حال حضرت خديو دستور داد كه در اين دهكده تكليفى بر مردم و رعيت تحميل نگردد. بنابراين همگى تصميم گرفتيم كه اينجانب به نمايندگى از همه همراهان نامه اى به عنوان عرض ادب و اخلاص و تبريك به محضرش بنويسم؛ متن آن نامه چنين بود:

«اى ولى نعمت و پادشاه امت ما!

استدعا داريم كه آقا و بزرگ ما در اين روز سعيد كه در مصر در ميان مصريان

ص: 364

بزرگ ترين عيد به شمار مى آيد، اجازه فرمايند تا زبان رعيت به حمد و سپاس گويا و دستهايمان به درگاه الهى بلند شود و براى سلامتى و محافظت از آن شخصيت محبوب كه با فضل و كرم خويش در ارواح و قلب هاى مردمى نفوذ كرده است خالصانه دعا كنيم.

آرى! دستهايمان را در اين بقعه مقدس و پاك به پيشگاه خداوند و پيامبر او بلند كنيم و از صميم قلب مراتب اخلاص و تبعيت خويش را به آن شخصيت بزرگ و بلند مرتبه اعلام داريم. آرى! خالصانه ترين درودها و اخلاص هاى خويش را به سوى شما هديه كنيم و از درگاه بارى تعالى سلامتى وجود ذى جود آن انوار عباسى را آرزو نماييم و تقاضا كنيم كه همواره آن حضرت، همچون تاجى بر تارك زمان قرار داشته باشند و نيز همواره نعمت و فضل وجود آن ولى نعمت، بر سر ما و تمامى انسان ها سايه افكند!

مولاى من! ...

در پايان از خداوند متعال مى خواهيم كه پس از زيارت سيد و بزرگ ما محمد مصطفى صلى الله عليه و آله، به سلامتى و شادكامى همراه با ديگر افراد خانواده گراميتان به وطن مراجعت كرده و همواره چشم عنايت خدا و رسول او بر شما و خاندانتان مستدام باد!».

اين روز مبارك را در ميان دشت بى روح كه در آن اثرى از حيات و فعاليت- به استثناى كارگران راه آهن- ديده نمى شد، گذرانيديم.

خداوندا! اين جا چگونه سرزمينى است كه از جنوب تا شمال و از غروب تا شرق آن فقط صحراى سنگى و كوه هاى پر صلابت صخره اى و زمينى شنى و دريايى از خاك، زمين هاى آن را پوشانيده است و به هنگام حركت بر آن همچنان كه پاى آدمى در آب فرو مى رود، در ميان اين خاك ها و شن هاى روان فرو مى رود. خداوندا! تو را شكر گزاريم و از رحمت بى پايان تو سپاسگزار! زيرا بر تمامى مخلوقات خود در سرزمين هاى گوناگون و پهناور، نعمت هايى را قرار داده اى كه با طبيعت زمين آنان، وسايل زندگى و گذران عمر آنان، در آن جا فراهم مى شود. پس در همه سرزمين ها حتى زمين هاى سرد و يخبندان نيز وضعيتى قرار داده اى كه گياه در آن رشد كند و به ساكنين آن، وسايل زندگى و معيشت داده شود و اين سرزمين را نيز پناهگاه فرزندان ابراهيم خليل خود قرار داده اى كه در آن جا، خانه معظم تو را بنا كند و نسل او به خدمتگزارى آن خانه متشرف گردند و سپس

ص: 365

در ميان قلب هاى زايرين خانه ات، از عرب و غير عرب، علاقه و نشاطى قرار دادى تا مردم از هر سو بدين سرزمين روى آورند، سپس از سلاله پاك و مطهر آنان، پيامبر صلى الله عليه و آله امين خود- رسول امى- را براى هدايت آنان فرستادى كه با مهاجرت خود به سوى اين ديار و ترك خانواده و وطن خويش، رسالت تو را به پا دارد و دعوت به سوى تو نمايد و بدو قدرت دادى كه كافران را سركوب نموده و دين پايدار و مستحكم تو را در آن منتشر سازد و دست ظلم و ظالمان را كوتاه نمايد.

سپس صحابه و پيروانش پس از او، راه پيامبرت را ادامه دادند و در كمتر از يك ربع قرن، بر پادشاهى رم، يونان و ايران مسلط گرديدند و سرزمين هند، افريقا و صحراهاى سرزمين مغرب را تحت فرمان خويش آوردند. اين پيشروى آن چنان ادامه داشت تا اين كه در قرن دوم هجرى از سرزمين چين شرقى تا شهر پواتيه Poitier در نزديكى پاريس در غرب، همگى از سرزمين هاى پهناور اسلامى به شمار مى آمد و در پايان حكومت اسلامى آن چنان قدرتى به وجود آوردند كه سرزمين هاى پادشاهى روميان، يونانيان، ايرانيان، مصريها، آشورى ها، بابليان، فنيقى ها، قرطاجيان، بربرها، فرنگيان و جز اينها، همگى به عنوان سرزمين پهناور اسلامى به شمار مى آمد و با مديريت و نبوغ اجتماعى صحيح زمامداران آن در حدود هفتصد سال، همانند نورى فروزان شعله ور بود.

اين نظام با پشتوانه اخلاق اجتماعى قوى- تا آنجا كه دشمنان نيز بدان اقرار كرده اند- و قدرت مذهبى، آن چنان آثارى از خود به جاى گذاشت كه تا كنون و پس از گذشت سال ها، اين آثار هنوز در برخى از سرزمين هاى ياد شده باقى مانده و جاى بسى تعجب و شگفتى در ميان افراد دارد!

واقعاً عجيب است! زيرا چه كسى گمان مى برد كه از ميان اين صحراى بى آب و علف و خشك زار، آن چنان نورى پديد آيد كه تمامى كاينات و جهان هستى از آن روشن گردد و با دست قدرتمند خود، ظالمان و قدرتمندان در شرق، غرب، شمال و جنوب جهان قرون وسطايى را از ميان بردارد!

چه كسى گمان مى برد كه از ميان اين سرزمين شنى و از پشت اين كوه هاى سرسخت، آن چنان فرهنگى نماكند و جهان را دربرگيرد!

ص: 366

تصوير كاروان حجّاج اهل مدينه هنگام مراجعت از حجّ

ص: 367

(فرهنگ اسلامى) كه خدمت آن به علم هيچگاه فراموش نمى شود، خدمات علوم پزشكى، شيمى، طبيعى، نجوم، گياهى و رياضى. تمدن اسلامى تا آنجا پيش رفت كه حتى فرانسه در دانشكده هاى خود از آن علوم استفاده مى نمود؛ همچنان كه تا كنون در برخى از كشورهاى اروپاى شرقى نيز هنوز ادامه دارد. عمران و آبادى دولت اسلامى در شرق و غرب، آن چنان گسترده گرديده بود كه هيچ يك از دولت هاى پيشين آن چنان تحولى را نتوانستند به وجود آورند. به آثار امويان در دمشق و اندلس (/ اسپانيا) و آثار عباسيان در بغداد نظرى بيافكنيد؛ آثار معمارى و صنعت و پيشرفت هاى عرفانى فرهنگ و تمدن اسلامى، آن چنان فراوان است كه فرنگيان نيز بدان اقرار كرده اند و نتوانسته اند آن را انكار نمايند (1) هر مراجعه كننده به آثار فرنگيان در اين مورد، به اين آثار عجيب و باور نكردنى دست مى يابد! و آيا پس از اين باز هم بر حقانيت دين اسلام و حقيقت آن گواه و حجت نياز دارد؟ در صورتى كه ببيند آنان با هدايت اين دين به چنين پيشرفتى نايل گرديده اند.

بنابراين، در اينجا بايد گفت: لازم است براى زيارت اين پيامبر صلى الله عليه و آله عظيم الشأن مسافرت كرد، كسى كه تمامى لحظات زندگى خود را در راه خدمت به انسانيت سپرى نموده و مشعل دين اسلام، يعنى دين آزادى، برادرى، برابرى، عدالت، فضل و برترى و دين زندگى صحيح را با تلاش هاى خويش، روشن و پايدار قرار داد و شايسته است مرقد پاك و مطهرش را از نزديك زيارت نماييم.

در ظهر روز نهم ژانويه، ترميم راه آهن به پايان رسيد. در آغاز خديو فرمان حركت قطار نخستين را صادر كرد، اين قطار در ساعت هشت بعد از ظهر زوالى از ايستگاه هديه حركت كرد و پس از رسيدن به ايستگاه «جداعه» كه در كيلومتر 1156 واقع شده بود، به آهستگى مكان آسيب ديده را- كه طول آن در حدود هزار متر بود- گذرانيدند. اين آسيب ديدگى، زحمات فراوانى را براى سربازان دولتى كه از مدينه فرا خوانده شده بودند، به وجود آورده بود كه لازم است در اينجا از آنان قدر دانى گردد.

سيلى كه موجب انهدام پل گرديده بود از كوه هاى طائف سرچشمه گرفته بود كه


1- ر. ك: به كتاب فرهنگ و تمدن عرب Civilisation des Arabesئ نوشته گوستاولوبون.

ص: 368

همين حادثه نشان دهنده كثرت بارندگى در آن منطقه مى باشد كه در نتيجه آن بارندگى جريان هاى آب فراوانى به سوى مكه و مدينه و راه ميان آن دو شهر سرازير گشت.

قطار وادى نعام را- كه مجراى سيل از آن جا آغاز مى گردد- پشت سر گذاشت، اين دشت داراى درختان گز فراوانى است. قطار از ايستگاه هاى «نعام» و «عنتر»- كه در آن جا قلعه اى قديمى در بالاى كوه غربى آن واقع شده است- گذشت؛ شايد قلعه مذكور پيش از اين و در دورانى كه حاجيان از راه زمينى به اين ديار سفر مى كرده اند، در كنار راه قرار داشته است؛ اين كوه به نام «جبل عنتر» معروف بود كه من وجه تسميه آن را متوجه نشدم.

قطار همچنان به مسير خود ادامه داد تا اين كه به ايستگاه «حضيره» رسيد و در آن جا براى اطراق مسافرين، توقف نمود.

اما خديو در ايستگاه پيشين كه به نام ايستگاه «بوير» بود توقف نمود.

ساختمان ايستگاه هاى «هديه» تا مدينه منوره هنوز به پايان نرسيده بود و كارگران كه اغلب از مصريان بودند و بيشترشان از شهرستان هاى «قنا» و «جرجا» بدان نقطه آمده بودند، از تشريف فرمايى پادشاه محبوب خود، در شادمانى و سرور به سر مى بردند.

سربازان در طول راه آهن از «بدايع» تا مدينه منوره در هر يك از ايستگاه ها صف آرايى كرده بودند و مراسم اداى احترام به جاى مى آورند.

تعداد سربازان پاسدار اين خط پيش از تشريف فرمايى خديو سه اورطه (/ يگان) عثمانى بود كه وظيفه آنان پاسدارى و محافظت از راه آهن بود، اما در اين هنگام، چهار اورط ديگر را قبل از ورود حضرتش، براى محافظت و پاسدارى از كاروان ايشان اضافه نمودند كه در اين حال اين سربازان در سرتا سر خط آهن و اينجا و آنجاى اين محل و بر بالاى بلندى هاى اطراف خط، مستقر گرديده بودند.

ما همچنان به حركت خود ادامه مى داديم تا اين كه از قسمت دوم منهدم شده راه آهن كه در پنج كيلومترى نزديك مدينه قرار دارد و به وسيله سيل آسيب ديده بود، گذشتيم. در اين هنگام گنبد حضرت حمزه عليه السلام را مشاهده نموديم، سپس هلال بالاى مناره هاى حرم شريف نبوى را مشاهده كرديم. از آن پس سرها به سوى آن در كشيده شد

ص: 369

و چشم ها به سوى انوار گنبد سبز نبوى نظر مى كرد و قلب ها مملو از شادى و سرور شده بود و سينه ها فراخ. از ديدگان اشك شوق سرازير گرديد. آرى! روح انسان در اين لحظات، آرزوى خارج شدن از تن و پرواز به سوى آن نور الانوار و سيد الابرار و مصدر سعادت دو جهان را داشت!

زبان ها به حمد و سپاس به درگاه خداوند مشغول بود و همگى در حالت هيجان به سر مى بردند، گروهى تكبير گويان و گروهى زبان به ثنا و دعا گشوده بودند و لحظات به كندى مى گذشت.

قطار همچنان به حركت خويش ادامه مى داد تا اين كه به ميان نخلستان هاى غربى و مزارع و باغ هاى مدينه وارد گرديد. از اين نقطه به بعد، قطار به آهستگى حركت مى كرد تا اين كه در ساعت پنج زوالى روز، به ايستگاه مدينه وارد شديم.

تعداد انبوهى از زنان و مردان در دو سوى راه آهن- تا ايستگاه- ايستاده بودند.

از محوطه ايستگاه، جمعيت فراوانى از طبقات و رتبه هاى گوناگون جامعه و در پيشاپيش آنان جناب «على رضا پاشا» استاندار مدينه و فرمانده كليه نيروهاى ارتشى مستقر در آن جا قرار گرفته بودند. همراه وى جمع بسيارى از مأمورين عالى رتبه ارتشى و پادشاهى كه به دستور حكومت آمادگى براى پذيرايى خديو را به عهده داشتند، ايستاده بودند.

بزرگان قوم بر جايگاهى از ايستگاه، در انتظار بودند كه در پيشاپيش آنان حضرات آقايان، بزرگ حرم نبوى و جانشين وى و بزرگ اشراف و نيز آقايان جناب قاضى و مفتى مدينه حضور داشتند.

رأس ساعت شش گلوله هاى توپ به عنوان اعلام تشريف فرمايى خديو شليك گرديد. در اين هنگام گردن ها و قامت ها به سوى قطار حامل ايشان كشيده شده بود و همگى در انتظار ديدار وى به سر مى بردند.

ديده ها همچنان چشم انتظار قدوم ايشان بود تا اين كه بالاخره قطار حامل ايشان در محوطه ايستگاه توقف نمود (زيرا ساختمان ايستگاه هنوز به پايان نرسيده بود).

در اين هنگام جناب استاندار به واگن معظم له داخل شد تا ضمن اداى احترام،

ص: 370

سلام و درود دولت عثمانى و تبريكات حكومت محلى را به ايشان نمايد. سپس بزرگ حرم و بزرگ اشراف به واگن ويژه بالا رفتند و پس از سلام، تقاضاى نزول ايشان را از قطار اعلام داشتند. در اين لحظه خديو از قطار پايين آمد و با يكايك اعيان و بزرگان شهر كه از سوى استاندار به حضور ايشان معرفى مى گرديد، دست داده و ابراز محبت نمودند.

سپس خديو حركت كرد در حالى كه استاندار و پرنس كمال الدين و رجال دربارى همراه نيز پس از ايشان به راه افتادند به دنبال اين افراد بزرگ حرم و اعيان «مدينه منوره» نيز در ميان صفوفى از سربازان كه جهت اداى احترام به خديو و همراهان او صف آرايى كرده بودند، حركت مى كردند. در اين حال گروه موزيك نيز سلام خديوى را مى نواخت.

كاروان از «باب عنبريه» وارد گرديد، اين ورودى داراى دروازه اى بلند به ارتفاع بيست متر بود كه با نقش و نگارهاى طلايى آذين گرديده بود.

دروازه عنبريّه مدينه منوّره معروف به باب الرشادى

اين دروازه هم اكنون به مناسبت احترام به خليفه به «باب الرشادى» معروف مى باشد. كاروان همچنان در حركت بود تا اين كه به جايگاه ويژه خديوى و در برابر

ص: 371

خيمه هاى رجال همراه كه در داخل حصار مدينه بزرگ برپا گرديده بود، رسيد.

پس خديو در سراپرده خويش از تمامى گروه ها استقبال نمود به همان ترتيبى كه آنان در صنف ها و پيشه هاى گوناگون از ايشان ديدن به عمل آورده بودند و ورود خديو را تبريك گفته بودند. سراپرده خديو مملو از بزرگان و اعيان شهر شده بود و رؤساى رجال دربارى همراه، از كليه ميهمانان پذيرايى مى كردند. در اين هنگام شعرا و سخنرانان هر كدام به پا مى خواستند و اشعار و مديحه سرايى مى نمودند، به طورى كه شكوه و جلال مجلس ما اين تصور را به وجود آورده بود كه روز عيد است و هيئت هاى عرب شرفياب گرديده اند.

گفتنى است، در لحظه اى كه سيگار ميان جمعيت تقسيم گرديد، همگى شروع به سيگار كشيدن كردند به طورى كه دود سرتا سر خيمه را در برگرفته بود و پس از ساعتى همگى در حالى كه در ميان خود از كرم و خوشرويى خديو سخن مى راندند با حالتى سپاسگزار آن محل را ترك نمودند.

خديو در مدينه منوره

خديو پس از استراحت از خستگى سفر، بعد از نماز عصر بر اسب خويش سوار شد و براى انجام زيارت به سوى حرم شريف حركت نمود.

به دنبال ايشان «پرنس» و مقام محترم «مفتى» و جناب «محرم پاشا» و برخى از رجال دربارى همراه شده و در حركت بودند. وى از «باب السلام» وارد حرم گرديده و پس از انجام زيارت و خواندن نماز مغرب در حرم شريف به كنار مقصوره شريف آمد و پس از زيارت از حرم خارج گرديد و به سوى ديدار والا حضرت والده حركت نمود.

خانه بزرگ حرم در مدت اقامتش در مدينه به او اختصاص يافته بود اين خانه همان خانه «عثمان بن عفان» بود كه به نام «دار عثمان» معروف مى باشد. پس از آن جا خديو به جايگاه خويش در اردوگاهى مراجعت نمود.

ص: 372

استقبال از جناب خديو در ايستگاه راه آهن مدينه منوّره

ص: 373

اين جانب نيز به همراه برخى از برادران دربارى خديو، از سراپرده خويش كه در كنار باب «العنبريه» واقع شده بود و پياده در حدود ثلث ساعت تا حرم فاصله بود، به سوى حرم نبوى به راه افتاديم. طبق عادت، از «باب السلام» وارد شديم و دو ركعت نماز به عنوان تحيت مسجد در روضه شريف به پا داشتيم سپس به سوى شبستان مقابل در طرف قبله حركت كرديم و به سوى مقصوره شريف رو نموديم؛ آنجا با كمال خضوع و خشوع، در برابر نخستين درب از مقصوره شريف و در امتداد ميخ نقره اى كه در برابر «كوكب الدرى»- كه به عنوان محازات صورت شريف پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داده شده بود- ايستاديم.

در آنجا با تمامى روح و جسم خود با قلبى آكنده از بندگى و اخلاص و چشمانى اشكبار و زبانى ثناگو، عبارات سلام و صلوات را بر سيد الانام، پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله به زبان آورديم. پس از دعاى فراوان در آن جايگاه، به سوى پنجره ابوبكر آمديم و بر او سلام كرده و دعا كرديم. سپس به سوى مقام عمر در كنار آن آمديم و در آنجا نيز سلام كرده و دعا نموديم.

سپس به سوى ديوار مقصوره شرقى متوجه گرديديم و در كنار درب خانه فاطمه زهرا عليها السلام ايستاديم و پس از سلام در آن جايگاه نيز دعا كرديم.

در اينجا شايد لازم نباشد تا ذكر بر زبان جارى گردد، زيرا بزرگى و شكوه افراد مدفون در اين مكان و عظمت معنوى مكان، آن چنان بر انسان تأثير مى گزارد كه هر شخصى كه از آنجا عبور كند، به حالت خضوع و خشوع در مقابل آنان مى ايستد و به راز و نياز مى پردازد.

در اين هنگام انسان احساس مى كند كه به مقصود و آرزوى خويش يا در حقيقت به سعادت نايل گرديده است.

خديو در مدت اقامت خويش در مدينه منوره همواره در حرم شريف زياد اقدام به اقامه نماز مى كرد و مى توان گفت: نامبرده هيچ يك از نمازهاى روزانه را (فجر، عصر، مغرب و عشا) در خارج از حرم به جا نمى آورد.

ص: 374

خديو در طول اقامت خويش در مدينه منوره، به شرف (1) خدمت در حجره شريفه درآمد به اين صورت كه وى همه روزه قنديل هاى درون حجره شريف را، به هنگام شب روشن مى نمود و در پگاه آنها را خاموش مى كرد.

اين جانب سعادت يافتم كه همراه خديو، بيش از يك بار در اين مأموريت شريف شركت نمايم. اين مأموريت چنين بود كه پيش از نماز مغرب، قباهاى سفيدى را به تن مى كرديم و كمربندى بر آن مى بستيم و همانند خدمه حجره، عمامه هايى را بر سر خويش مى گذاشتيم و از «باب بتول» به خانه حضرت زهرا عليها السلام وارد مى شديم و سپس از درى كه در نزديكى حجره شريف بود، با قدم هايى كوتاه، قامتى خميده، دلى شكسته و پر سوز، ديدگانى مبهوت، وجدانى بيدار، روحى خاضع، نفسى خاشع و چشمانى اشكبار، در حالى كه زبان به ذكر دعا و سلام براى آن حضرت مشغول بود، بدان مكان وارد شديم و پس از انجام آن مأموريتى كه بدان شرف يافته بوديم، از درى كه در سمت شرقى آنجا وجود داشت به سوى حجره حضرت فاطمه زهرا عليها السلام برگشتد و پس از تلاوت آياتى چند از كلام اللَّه مجيد در آن مكان شريف، جسم و روح خود را متبرك كرده و سپس خارج مى گشتيم.

همواره بعد از اين زيارت، آن چنان نيرويى در روح خود احساس مى نموديم كه حالتى خاص و همراه با آرامش را، در جان ما پديد آورد.

خديو در روز سه شنبه، پس از اداى نماز صبح، وظيفه خويش را در حجره شريف به انجام رسانيد و سپس عزم زيارت بقيع نمود.

بقيع، قبرستان مدينه است. خديو ابتدا در آنجا به زيارت قبر «عثمان بن عفان» رفت؛- اين قبر در شرق بقيع واقع گرديده است- سپس به زيارت بر امام مالك كه در


1- اين خدمتگزارى همواره از سوى امرا و بزرگان و اعيان مسلمانان نيز به هنگام زيارت از حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام مى گرديد. اين خدمت تنها هنگامى عملى مى شد كه از سوى بزرگ خدمتگزاران نبوى، به صورت فرمانى براى شخص ياد شده صادر مى گرديد. يكى از سنت ها و عادات امرا اين چنين است كه هنگامى كه دور از مدينه مى باشند افراد را از طرف خود بدين كار مأمور مى نمايند و حقوقى را به صورت ساليانه و مرتب براى آنان ارسال مى نمايند.

ص: 375

ميانه قبرستان قرار دارد، آمد و آنگاه به زيارت بارگاه ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و بعد از آن كه به زيارت قبر همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت، به كنار مزار عباس (عموى پيامبر صلى الله عليه و آله) و آرامگاه حضرت حسن بن على عليه السلام كه در زاويه غربى بقيع واقع شده است به طرف قبله آمد و آنجا را نيز زيارت نمود.

گنبدى كه روى اين مزار قرار گرفته است، از بزرگ ترين گنبدهايى است كه در قبرستان بقيع ديده مى شود؛ اين گنبد به شكل مقصوره اى است كه روى قبر حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام بنا گرديده است و بسيار زيبا ساخته شده است؛ اين مقصوره از جنس مس نقش دار همراه با نوشته هاى فارسى مى باشد كه گمان مى برم از ساخته هاى شيعيان ايرانى باشد. سپس خديو به سوى قبور صحابه و تابعين و صالحين آمد و آنان را نيز زيارت نمود.

خديو بعد الظهر آن روز، به بازديد تكيه مصرى ها رفته و پس از ديدن نظم و ترتيب آن جا از مأمور تكيه قدردانى نمود. سپس بر مركب خويش سوار شد و به سوى ساختمان حكومتى عثمانى براى ملاقات استاندار حركت كرد و در آنجا از سوى استاندار مورد استقبال و احترام ويژه قرار گرفت.

در روز چهار شنبه، خديو پس از اداى نماز صبح و انجام خدمت در حجره شريف، همراه برخى از رجال ملازم به مقصد زيارت مسجد قبا حركت كرد و پس از زيارت آن مسجد، پيش از ظهر به مسجد شريف نبوى مراجعت نمود و نماز ظهر را در آن جا اقامه نمود، پس از آن به سراپرده خويش آمد بقيه آن روز را به استقبال از ميهمانان و رؤساى مدينه و اعيان پرداخت. خديو در روز پنجشنبه طبق عادت، وظيفه خويش را در حرم به انجام رسانيد و سپس قصد زيارت حضرت حمزه عليه السلام نمود. در اين زمان سيل راه را بر زايرين اين آرامگاه مسدود كرده بود كه با اين حال خديو از قصدش منصرف نشد و با اسب خود از آبى كه يك مترى ارتفاع داشت عبور كرد و به زيارت عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت و سرانجام توفيق زيارت ايشان نصيب وى گشت و به مقصود خود نايل آمد.

در روز جمعه نيز پس از اداى وظيفه اش در حجره شريف، به اردوگاه خويش بازگشت و تا نزديكى هاى ظهر به استقبال از ميهمانان و واردين پرداخت، سپس براى

ص: 376

اداى نماز جمعه، عازم حرم شريف نبوى گرديد.

باب السلام مسجد نبوى شريف- مدينه منوّره

پس از آن به ديدار والا حضرت والده آمد و سپس به جايگاه خويش باز گرديد و

ص: 377

بقيه روز را در تقسيم صدقات و انجام احسان و نظارت بر تقسيم مستمرى ها در ميان حاجيان آن اعم از اهل مدينه و مجاورين، مصرى و غير مصرى به سر برد. وى در اين روز فرمان آمادگى حركت كاروان را به سوى «تبوك» براى روز بعد صادر نمود.

خديو به طور كلى در مدت اقامت خويش در مدينه، پايگاه آمال و آرزوى مردم و جايگاه بزرگان تمامى طبقات در آن شهر بود. و در اين ايام يگان موزيك جنگى استاندارى نيز همه روزه صبح و شب در برابر سراپرده خديوى حضور داشتند و نغمه ها و مارش هاى زيبايى را به اجرا درمى آورند.

حرم مدنى

حرم مدنى همان مسجد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه در ميانه شهر مدينه و اندكى متمايل به شرق قرار گرفته است. اين مسجد داراى شكلى هماهنگ و منظره اى زيبا در هيأت مستطيل شكل است كه ميانگين طول آن از شمال به جنوب يك صد و شانزده متر مربع و عرض آن از شرق به غرب- از طرف قبله- هشتاد و شش متر و سى و پنج سانتيمتر مى باشد و از سوى «باب الشامى» نيز شصت و شش متر مى باشد؛ اين مسجد به دو قسمت مسجد و صحن تقسيم مى گردد، مسجد از قبله عثمان، يعنى از ديوار قبله تا صحن از سويى و از ميان «باب الرحمه» و «باب النساء» از سوى ديگر قرار گرفته است.

تمامى اين بخش از گنبدهايى پوشيده شده است كه بر نيم طاق هايى واقع شده اند كه روى آنها را ستون هاى سنگى سختى به وسيله مرمر و روى آن را آب طلا پوشيده و آذين گرديده است.

بخش دوم آن يعنى همان قسمت صحن كه بدان «حصوه» نيز مى گويند، به شكل مستطيل است كه تا «باب الشامى» امتداد يافته و سه طرف آن به وسيله سه شبستان احاطه شده است. اين شبستان ها داراى ستون هايى مى باشد كه روى آن ها نيم طاق هايى بنا گرديده تا گنبدهاى سر به فلك كشيده بر آنها قرار گيرد.

ص: 378

تعداد ستون هاى حرم شريف، با حساب ستون هايى كه به ديوارهاى آن متصل شده، بالغ بر سيصد و بيست و هفت عدد مى باشد كه از آن تعداد 22 ستون آن، در داخل مقصوره شريف واقع شده است. در ابتداى ورود به «باب الشامى» مدرسه مجيدى واقع شده كه مكتب خانه اى براى آموزش قرآن به روش قديمى در آنجا وجود دارد كه قبلًا در دهكده هاى مصر استفاده مى شده است؛ در اينجا هيچ گاه، تمامى قرآن را حفظ نمى كنند (1).

در طبقه دوم اين ساختمان، مكتب خانه ديگرى وجود دارد كه گفته مى شود به غير از آن قرآن مجيد، گاهى هم در آنجا حساب تدريس مى گردد.

اين ورودى، از درون حرم درى دارد كه بدان «باب التوسل» مى گويند.

در كنار آن و در طرف غرب، جايگاه ويژه اى براى خواجگان حرم كه وظيفه خدمتگزارى به حرم شريف را دارند- وجود دارد؛ دستشويى و محل استراحت خواجگان در اين مكان واقع شده است. در كنار جايگاه خواجگان انبار روغن وجود دارد كه براى روشنايى چراغ هاى حرم از آنها استفاده مى كنند. پس از اين مكان، درهاى مدرسه ديده مى شود كه اين درهاى سه گانه، در شبستان شمالى قرار گرفته است.

در ميانه صحن هنگامى كه كمى متمايل به سوى شرق شويم، نرده اى آهنين ديده مى شد كه به دو در منتهى مى گردد و در آن جا تعدادى نخل كوچك در اطراف نخل بزرگى به چشم مى خورد. گفته مى شود: اين نخل در جايگاه درخت خرمايى واقع شده است كه متعلق به حضرت فاطمه عليها السلام بوده است.

در نزديكى اين باغچه كوچك و در سمت قبله آن، چاهى با آب گوارا وجود دارد كه بدان «بئر النبى» گفته مى شود و برخى نيز آن را «زمزم المدينه» مى نامند. در پشت حصار


1- تنها كشور اسلامى كه اين امتياز و برترى را نسبت به ساير مسلمانان در ديگر كشورهاى اسلامى دارد كشور مصر است كه همواره قرآن را تماماً حفظ مى كنند و پس از آن، ساكنين مغرب هستند كه حافظ قرآن به شمار مى آيند؛ اين سنت پسنديده تنها در ميان اين گروه رواج دارد كه همواره قرآن را حفظ مى كنند و در مناسبت ها نيز از آن استفاده مى كنند، ليكن ساير مسلمانان آيات قرآن را از رو قرائت مى كند. در اين امر فقهاى مصر نيز در ترتيل قرآن شهرت بسزايى دارند كه به همين مناسبت در ساير كشورهاى اسلامى هم با ديده احترام به آنان مى نگرند و اين ويژگى بيشتر در شهر آستانه / استانبول مشهور است.

ص: 379

آهنين فوق الذكر، در سرتا سر شبستان شرقى پنجره هاى مشبكى كه از چوب ساخته شده نصب گرديده است؛ اين پنجره ها در ساختمان سلطان عبدالمجيد (عثمانى) ساخته شده است و نشانه جايگاه ويژه زنان (1) در هنگام نماز و اقامت آنان در حرم مى باشد.

در جنوب اين شبستان صفه اى ديده مى شود كه جايگاه ويژه خواجگان خدمتگزار حرم شريف است. اين صفه به صورت جايگاه بلندى مى باشد كه مسافت در حدود 12 متر طول و 8 متر عرض دارد و ارتفاع آن در حدود چهل سانتيمتر از سطح زمين بالاتر است. اين جايگاه در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله مكانى براى «اهل صفه» (2) كه گروهى از مستمندان و پيرمردان مسلمان (/ مهاجرين) بوده است كه در آن جا زندگى مى كرده اند و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيازهاى غذايى و لباسى آنان را بر آورده مى كرده اند؛ از ميان اهل صفه مى توان به افرادى مانند ابوهريره و ابوذر غفارى اشاره نمود.

در برابر اين صفه در طرف جنوب، صفه ديگرى كه كوچك تر از اولى مى باشد و از سمت شمال متصل به مقصوره شريف است، ديده مى شود. اين صفه جايگاه ويژه تهجد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است. در ميان اين دو صفه، راهى وجود دارد كه به سوى «باب جبرئيل» در شرق منتهى مى گردد. در سمت راست شخصى كه وارد صُفّه مى شود دكه كوچكى ديده مى شود كه بزرگ حرم يا شيخ الحرم روى آن مى نشيند؛ در كنار آن، انبار ويژه مقصوره شريفه در سمت قبله و شرقى حرم- واقع شده است.

روضه شريف، در سمت غرب مقصوره شريف واقع گرديده است اين مكان مسافت محل ميان قبر شريف و منبر پيامبر صلى الله عليه و آله را گويند، زيرا بنا به فرموده خود حضرت:

«ما بين قبرى و منبرى (3) روضة من رياض الجنة» بين قبر و منبرم روضه اى از روضات بهشت است. اين قسمت داراى 22 متر طول و در حدود 15 متر عرض مى باشد. روضه


1- شايد اين سمت از صدر اسلام به زنان اختصاص داشته، زيرا تأييد اين سخن وجود نام «باب النساء» است كه از زمان هاى طولانى در گذشته در اين سو ديده مى شده است.
2- در دوران رسول خدا ص در مدينه به غير از صفه خانه اى وجود داشت كه بدان «دار القرى» يا «دارالمضيف» مى گفتند كه اين خانه در جنوب غربى مسجد وجود داشت و ويژه ميهمانان رسول خدا ص بوده است.
3- در روايات ديگرى مضمون اين روايت به صورت «مابين بيتى و منبرى ... الخ» هم آمده است.

ص: 380

شريف در طرف جنوب به وسيله دو پنجره مسى زرد رنگ كه ارتفاعى در حدود يك متر دارد از محل توسعه عمر و عثمان جدا مى گردد. روضه همواره به علت شرف و جايگاهش، مملو از جمعيت مى باشد. در ادامه اين دو پنجره مسى، جايگاهى وجود دارد كه در آن مكان، قرآن هاى بسيارى در اندازه هاى مختلف نهاده شده است، برخى از اين قرآن ها چاپى و برخى ديگر با خط بسيار زيبا و دستنويس است. در كنار قرآن ها نسخه هاى بسيارى از كتاب «دلايل الخيرات» وجود دارد كه همگى آنها بر خوانندگان زوار وقف گرديده است.

در غرب روضه شريف، محراب رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار دارد كه نشانه اى از آيات خداوند در زيبايى و آراستگى به شمار مى آيد؛ اين محراب در امتداد مقصوره شريف و در طرف قبله مى باشد.

زاويه غربى روضه شريف حرم نبوى

ص: 381

رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز سه شنبه، مطابق با نيمه شعبان سال دوم هجرت، به هنگام فرمان الهى نسبت به تغيير قبله از مسجد الاقصى به كعبه مكرمه [در نماز]، اين محراب را برگزيد و در آن نماز گزارد. در غرب اين محراب، منبر شريف (1) قرار دارد كه از مرمر آذين شده است و با خطوط و برجستگى هاى زيباى طلايى تزيين شده است. اين منبر در كمال زيبايى و ظرافت ساخته شده است و از سوى سلطان مراد سوم عثمانى، در سال نهصد و نود و هشت هجرى، به مسجد شريف نبوى هديه گرديد. اين منبر در جاى منبر پيشين- كه از سوى «قايتباى» ساخته شده بود- و جايگاه اصلى منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله، قرار داده شده است.

در روز جمعه، هنگامى كه نماز جمعه را در مسجد نبوى- كه بر صاحبش درود و سلام باد- به جاى آورديم ازدحام شديدى بود. پس از آن كه سخنران از مقصوره شريف زيارت به عمل آورد و بر طبق عادت از حضرت اجازه خطبه گرفت [در حالى كه لباس بلندى به همراه كلاه به تن داشت (/ باشلق) كه آنان اين لباس را «كوداپان» (2) مى گفتند] به وسيله گروهى از خواجگان از چهار طرف مشايعت مى شد و به سوى منبر آمد. در اين هنگام سخنران از منبر بالا رفته و به سوى سمت راست، يعنى به طرف مرقد شريف نبوى رو كرد و بعد از آن كه- در كمال ادب- به حضرت سلام كرد، حمد و ثناى خدا را به جاى


1- پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز دوران تبليغ بر نخلى تكيه مى كردند و خطبه مى خواندند سپس منبرى از چوب درخت گز كه از سه يا چهار پله ساخته شده بود، براى ايشان ساختند و در جاى تنه درخت خرما آن را قرار دارند و تنه درخت خرما را در شرق مكانى كه قرار داشت در ابتداى ستونى غرب قبله دفن كردند. معاويه دو پله بر منبر ياد شده اضافه نمود كه اين منبر در آتش سوزى نخستين مسجد، در سال 656 هجرى آتش گرفت و از ميان رفت. باقى مانده هاى آن منبر سوخته را در صندوقى قرار دادند و در كنار همان تنه درخت دفن نمودند. سپس به وسيله منبرى كه از ساخته هاى ملك مظفر پادشاه يمن بود، جايگزين گرديد. از آن پس، «ظاهر بيبرس» منبر ديگرى را جايگزين آن كرد و سپس از سوى «ملك مويد» منبرى ديگر و نوينى جايگزين آن گرديد؛ اين منبر نيز در آتش سوزى سال 886 هجرى از ميان رفت و ملك قايتباى منبر ديگرى را جايگزين آن نمود. اين منبر نيز به وسيله منبر تازه اى جايگزين شد و منبر پيشين به مسجد قبا منتقل گرديد كه تا كنون نيز اين منبر در مسجد قبا قرار دارد.
2- اين جانب سخنران مسجد الاقصى را با همين لباس مشاهده كردم كه اين لباس از قرن دهم هجرى دردولت تركيه معمول بوده است.

ص: 382

آورد و خطبه اى را كه بيشتر درباره موضوعات حج و زيارت، ضرورت اتحاد و يگانگى، يكپارچگى مسلمانان و تقويت ارتباط ميان افراد مسلمان بود و از احاديث شريف استفاده گرديده بود، آغاز نمود؛ در حقيقت وى پند و اندرزهاى خويش را بر پايه احاديث نبوى استوار ساخته بود.

به عنوان مثال مى گفت: «از فلان بن فلان از پيامبر صلى الله عليه و آله شما روايت شده است» آن وقت با دست خود به سوى حجره شريف اشاره مى كرد و سپس متن حديث را قرائت مى نمود. نامبرده آن چنان خطبه زيبايى ايراد نمود كه من در اينجا نمى توانم آن را توصيف و بيان نمايم.

حرم نبوى در حدود يك هزار خدمتگزار داشت كه از ميان آنان 46 نفر سخنران بودند و هر يك از آنان يك بار در سال عهده دار خطبه جمعه مى گرديدند. اين برنامه طبق نظم خاصى تعيين مى شد كه هر يك داراى جانشين هايى بودند تا به هنگام غيبت سخنران، فرد ديگرى جايگزين مى گرديد، همچنين مسجد داراى 38 امام جماعت و 62 جانشين امام بوده كه به طور متناوب نمازهاى روزانه را در آن اقامه مى كنند و نيز داراى 50 مؤذن و 26 كمك مؤذن است و 510 نفر رفتگر، 11 دربان، 26 زرگر، راهنما، خياط و جز اينها و 10 سقا، 4 نفر مسؤول پر كننده ظرف هاى آب، 570 شوينده و تميز كننده و روشن كننده قنديل هاى حرم مى باشد.

اما خواجگان وظيفه پاسدارى و خدمت در حجره شريف را به عهده دارند كه نخستين بار اين خدمت از سوى «نور الدين شهيد» براى مسجد برقرار گرديد.

درآن هنگام ابتداتعداد خواجه هاى حرم دوازده نفر بودند كه اين گروه از ميان افرادى كه حافظ قرآن كريم بودند، انتخاب مى گرديدند. سپس از ميان آنان بزرگى انتخاب مى گشت.

پس از آن «يوسف صلاح الدين ايوبى» دوازده نفر ديگر را بر آنان افزود و سپس پادشاه و سلاطين تا امروز به تعداد آنان افزودند، به طورى كه گاه تعداد آنان افزون بر يكصد نفر مى گردد. اين افراد داراى اوقاف خصوصى و حقوق ها و مستمرى هاى سالانه

ص: 383

بودند كه از سوى آستانه (1) و جز اينها، براى آنان ارسال مى گرديد.

اين گروه داراى خانه هاى بسيارى در مدينه بودند كه در بعضى از آنها زندگى مى كنند.

اغلب خدمتگزاران حرم شريف بدون حقوق و مستمرى هستند و آنان همواره از راه خيرات و بذل و بخشش هاى افراد خير انديش زندگى خويش را مى گذرانند.

محراب رسول خدا صلى الله عليه و آله در روضه شريفه

خدمت در حرم شريف موروثى است، بدين ترتيب كه هنگامى كه يكى از خادمان


1- آستانه/ استانبول. «مترجم»

ص: 384

درگذرد وظيفه و مستمرى او در ميان فرزندانش تقسيم مى گردد؛ به عنوان مثال در صورتى كه سخنران فوت نمايد و حقوق او يك صد قرش باشد، فرزندان او در مركز پدر جمع مى شوند و پس از تقسيم آن حقوق در ميان كليه افراد خانواده، بزرگ ترين فرزند متوفى جانشين او در وظيفه اش مى گردد؛ بدين سبب است كه معمولًا حقوق اين كارمندان براى گذران زندگى كافى نمى باشد.

حرم به وسيله انواع فرش هاى گران قيمت ايرانى مفروش گرديده است، همچنين در آن جا فرش هاى دستى ديده مى شود كه در كارگاه معروف «هركه» بافته و اين نوع فرش ها در روضه شريفه بيشتر ديده مى شود.

در مجموع اين مسجد نشانه اى از آيات خداوند است در زيبايى و گران بهايى به طورى كه هر شخصى كه بدان جا وارد مى گردد ميل ترك كردن آن را ندارد. مسجد النبى داراى پنج در مى باشد: «باب السلام» و «باب الرحمه» در غرب، «باب المجيدى» در شمال، «باب النساء» و «باب جبرئيل» (يا «باب البقيع») در شرق.

درهاى ياد شده همواره پس از هر نماز عشاء، تا نزديكى هاى فجر بسته مى شود؛ اين عمل سنتى است كه از دوران عمر تا كنون ادامه يافته است.

در كنار «باب الرحمه» و «باب السلام» از بيرون، دستشويى هايى را به فرمان «سلطان عبدالمجيد» (عثمانى) براى وضو ساخته اند و در مكانى دورتر دستشويى ها ساخته شده است.

اصل حرم مدنى، عمارت و توسعه آن

حرم شريف هم اكنون شامل مكان هاى زير مى باشد: مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله، خانه عايشه- كه در ماه هفتم سال اول هجرى بدان وارد گرديد- ساير خانه هاى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و مقدارى كه در توسعه بدان افزوده گرديده است.

جايگاه مسجد شريف در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله، به وسيله خانه هاى همسران

ص: 385

پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب و يارانش احاطه گرديده بود؛ خانه هاى همسران او در سمت جنوبى و برخى از قسمت هاى شرقى حرم بود كه به وسيله راهى به عرض پنج ذراع از آن جدا مى گرديده است.

خانه ابوايوب انصارى و عثمان بن عفان در سمت شرق مسجد بوده و شكل اين دو ساختمان با كيفيتى كه در صدر اسلام بوده تغيير كرده، ليكن اين دو خانه تا كنون باقى مانده است.

در گوشه خانه عثمان و در برابر حرم شريف، حجره اى وجود دارد كه داراى پنجره اى است و لوحى از بيرون بر آن نصب گرديده كه بر آن نوشته شده است: (قتلگاه عثمان بن عفان)؛ معمولًا بزرگ حرم نبوى، در اين خانه سكونت مى نمايد.

خانه هاى خاندان عمر، در جنوب مسجد شريف واقع شده است و هم اكنون باغى كه متصل به حرم است و در سمت حجره شريف از سوى قبله قرار دارد، اين محدوده را تعيين مى كند، اين باغ داراى درى مى باشد كه بر روى آن از سمت بيرون، نوشته «ديار آل عمر» ديده مى شود. در كنار آن در طرف غرب، خانه عباس عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله واقع شده كه پس از آن خانه مروان بن حكم وجود دارد كه در سمت راست شخص وارد شونده از «باب السلام» مى باشد. خانه «ابوبكر» در غرب مسجد واقع شده است و در كنار آن به طرف شمال و در امتداد «باب الرحمه»، خانه عبدالرحمن ابن عوف واقع شده است.

اين خانه ها درهايى دارد كه به سوى مسجد باز مى شود. و در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به دستور ايشان، تمامى آن درها بسته شد. حضرت در اين باره فرمودند: «لايبقينّ فى المسجد خوخة، إلّاخوخة أبى بكر»، «يعنى دريچه اى در مسجد باز نماند مگر دريچه خانه ابى بكر» (1) كه حديث ياد شده در آن نوشته شده است.


1- اين حديث را علماى شيعه و جمع بسيارى از عامه صحيح نمى دانند، زيرا اين حديث درباره حضرت على عليه السلام وارد شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى پروردگار مأموريت يافتند تا تمامى درها را ببندند به استثناى در خانه على عليه السلام. پس از اين كار پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى مردم مورد سؤال قرار گرفتند، اما حضرت صلى الله عليه و آله در جواب آنها فرمودند: «واللَّه درى نگشادم و درى نبستم، ليكن مأمور شدم و تبعيت امر كردم». حديث ديگر را سعد بن ابى وقاص روايت كرده كه در آن رسول خدا صلى الله عليه و آله امر كرده است تا تمامى درهاى گشوده به مسجد بسته شد و در خانه على عليه السلام را باز گذاشت. اين حديث معروف است به طورى كه امام احمد و نسايى نيز آن را آورده اند و طبرانى هم گفته است: «رجال اين حديث ثقه مى باشند». سهمودى نيز در خلاصه الوفاء الوفا پس از نقل اين حديث نظر عادلانه خويش را در بازماندن در خانه على عليه السلام ابراز كرده است. «مترجم».

ص: 386

نخستين بار ساختمان مسجد نبوى از سوى عمر تجديد بنا گرديد كه نامبرده ديوارها و برخى از ستون هاى آن را ساخت و اندكى ساختمان آن را توسعه داد.

اما عثمان قسمتى را در سمت جنوب، به قبله مسجد اضافه نمود و آن را با سنگ و گچ بنا نمود. وليد بن عبدالملك در سال هشتاد و هشت هجرى به عامل خود در مدينه «عمر بن عبدالعزيز» فرمان داد كه مسجد را توسعه دهد و ترميم نمايد. پس نامبرده از سوى شرق، غرب و جنوب آن را توسعه داد و خانه هاى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را به بناى مسجد افزود. همچنين براى مسجد چهار مناره بنا كرد و زمين آن را از مرمر سنگفرش نمود. او ديوارهاى مسجد را كاشى كارى كرد و سقف آن را با طلا آذين نمود و ستون هاى مسجد را نيز از مرمر بنا نمود.

پس از او «مهدى عباسى» در سال يكصد و شصت هجرى، ساختمان مسجد را از نو بنا نهاد و عمارتى زيبا از آن ساخت. پس از وى خليفه «مستعصم» و نيز «ظاهر بيبرس» ساختمان مسجد را تجديد و مرمت كردند. ناصر قلاوون در سال ششصد و هفتاد و هشت هجرى گنبد حجره شريف را بنا نمود؛ پيش از آن اين جايگاه گنبدى نداشت.

سپس در سال هشتصد و سى و يك (هجرى) مسجد از طرف «اشرف برسباى» مرمت گرديد و در سال هشتصد و پنجاه و سه (هجرى) «ظاهر بر قوق» آن را تعمير كرد و تغييراتى در آن به وجود آورد. در سال 886 بر اثر صاعقه اى كه به مسجد اصابت نمود، مسجد به آتش كشيده شد و آن چنان خرابى در مسجد به وجود آورد كه تا آن زمان ديده نشده بود؛ اين آتش سوزى آن چنان گسترده بود كه هيچ يك از مردم مدينه نتوانستند براى خاموش كردن آن پيش بروند و اقدامى نمايند.

در اين آتش سوزى هيچ گونه آسيبى به حجره شريف وارد نگرديد!!

ص: 387

نقشه كامل مسجدالنبى صلى الله عليه و آله

سلطان «قايتباى» پادشاه مصر همين كه از آن حادثه آگاه گرديد، دستور داد تا تمامى كارگرانى كه در آن هنگام از سوى او در حرم مكى مشغول به كار بودند، به سوى مدينه حركت كنند و مسجد را مجدداً از نو بسازند. اين ساختمان هم اكنون پابرجاست كه آن را

ص: 388

مشاهده مى كنيد. سپس حجره شريف را با استحكام و جلال خاصى كه هم اكنون قابل مشاهده است مرمت نمودند و از نو بنا نهادند. همچنين روى گنبد پيشين آن گنبدى بزرگ بنا كردند و در سمت غربى حرم يعنى در سمت راست شخص وارد شونده از «باب السلام»، مدرسه بزرگى را ساخت و وقفيات فراوانى را براى آن برقرار كرد؛ اين مدرسه هم اكنون هم به نام «قايتباى» ناميده مى شود براى اين مدرسه در مصر درى ساختند و در هنگام اين ساختمان به مدينه ارسال نمودند كه در جايگاه «باب السلام» نصب شد كه اين در را اين جانب مشاهده كردم و هنگامى كه اين ورودى در ساختمان زمان سلطان عبدالمجيد (عثمانى توسعه يافت) آن را به «باب المجيدى» انتقال دادند.

اين در ساخته شده از چوب گران قيمتى است كه با قطعه هايى از مس نقش دار و نوشته شده آذين گرديده است. اين در يكى از زيباترين آثار ساخته شده مصر قديم است كه از زمانى كهن تا كنون باقى مانده است.

در سال 980 هجرى مسجد از سوى «سلطان سليم دوم» (عثمانى) مرمت گرديد و محراب زيبايى را در ميان مدرسه قايتباى و منبر شريف ساخت كه تمامى آن از كاشى هاى نقش دار بود كه به وسيله آب طلا آذين گرديده بود. نامبرده در پشت محراب ياد شده نام خود را به خط ثلث بسيار زيبايى نوشت كه هم اكنون هر رهرويى كه از «باب السلام» به سوى حجره شريف مى آيد آن را مشاهده مى كند.

در سال 1233 هجرى، سلطان محمود (عثمانى) گنبد شريف را مرمت كرد و در سال 1255 هجرى آن را با رنگ سبز زينت نمود. از آن پس، اين گنبد به «قبة الخضراء» معروف گرديد. در سال 1270 هجرى سلطان عبدالمجيد خان (عثمانى) فرمان داد كه مسجد از سوى شمال توسعه داده شود؛ اين دستور عملى گرديد و آن را به شكلى كه هم اكنون ديده مى شود تغيير داد.

نامبرده آن را با نقش و نگارها و آذين هاى زيبايى مزين نمود كه نمى توان آن را به توصيف درآورد. پس از تزيين روى ديوار آن- از آغاز «باب السلام» در شرق- سوره الفتح را با خط ثلث برجسته، نوشت و سوره ديگرى كه در سطر زيرين آن است، با خطى ظريف تر ليكن برجسته تر، آذين نمود. اين كيفيت در سطر زيرين سوره ديگر با خطى

ص: 389

باريك تر از سوره فوقانى نوشته شده است كه در آن نام هاى پيامبر صلى الله عليه و آله نوشته شده است.

منظومه «برده» در اطراف گنبدهاى مسجد نوشته شده است و در گوشه هايى كه اين گنبدها بر آن بنا شده، نام هاى جلاله خداوند، رسول او و برخى از صحابه نقش بسته است. تمامى اين نوشته ها، با خط بسيار زيبا و هنرى جايگزين شده است؛ اين خط از آثار گران بهاى خطاط مشهور، مرحوم «عبداللَّه بك زهدى» بود كه از سوى سلطان عبدالحميد براى همين امر به مدينه فرستاده شده بود و نامبرده مدت ده سال و اندى را در مدينه گذرانيده و نبوغ و هنر خط خويش را در آن جا به نمايش گذارد.

در كتاب «مرآة الحرمين» آمده است كه هزينه اين ساختمان در حدود چهار ميليون ليره عثمانى بوده است.

در اين مسجد، اثرى (1) از پادشاهان بعدى ديده نمى شود و تنها جريان اتصال برق (2) است كه در زمان سلطان عبدالحميد (عثمانى) بدان جا كشيده شد و روشنايى حرم شريف نبوى به طور رسمى، در روز جشن افتتاح راه آهن حجاز در مدينه منوره و در 25 شعبان سال 1326 هجرى آغاز گرديد.

مقصوره شريفه از جنس مس زرد رنگ بود كه با ظرافت خاصى آن را ساخته بودند.

اين مقصوره به هنگام ساختمان قايتباى از مسجد النبى به سال 888 هجرى ساخته شده است. مقصوره داراى درى در روضه شريفه است كه بدان «باب الرحمه» يا «باب الوفود» گويند. در كنار آن و در سمت جنوب پنجره اى نصب شده كه رو به آنجا باز مى شود و


1- اين جانب نزد دوست دانشمندم شيخ مصطفى حريرى خطاط مشهور در مصر فتوكپى لوحى از خطمرحوم عبداللَّه بك زهدى را كه بر يكى از درهاى حرم مدنى نوشته شده بود ديدم آن ابيات چنين است: مفتاح باب اللَّه طه المرتجى بحر المكارم ملجأ الطلاب سلطاننا عبد العزيز لجابه ليفوز بآلامال و الآداب و غدا لسان مقاله متمثلا اذ كان خادم هذه الاعتاب ان الوسائل للموك ببابهم و وسيلتى العظمى بهذا الباب
2- در مدتى كه در مدينه مشرف بوديم، حرم شريف را به وسيله روغن هاى چراغ و شمع ها روشن مى نمودند، زيرا مهندس برق اين دستگاه، به علت برق گرفتگى جانش را از دست داده بود، بنابراين ژنراتور توليد كننده نيروى روشنايى از كار افتاده بود و آنان در انتظار مهندسى ديگر بودند تا از آستانه به آنجا بيايد!!

ص: 390

حاجيان آن را «پنجره توبه» مى گويند. آنان به هنگام سوگند، اين چنين مى گويند: «سوگند به پيامبر صلى الله عليه و آله كه دستم را روى پنجره او قرار داده ام»، همچنين اين مقصوره در سمت قبله، روبروى صورت مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله پنجره اى قرار دارد كه در زمان هاى مهم براى دعا و استغاثه باز مى گردد.

مقصوره ديگرى در سمت شمال به اين مقصوره اتصال دارد كه بدان مقصوره حضرت فاطمه عليها السلام گفته مى شود. اين مقصوره در امتداد مقصوره پيامبر صلى الله عليه و آله از غرب بوده كه به اندازه يك متر و نيم از شرق، فرو رفتگى دارد.

طول مقصوره نبوى شريف از ضلع جنوبى و شمالى آن 16 متر و از شرقى و غربى 15 متر مى باشد. در چهار گوشه آن چهار ستون عظيم قرار دارد كه به وسيله سنگ سختى و به ارتفاع سقف آن، ساخته شده است؛ بر روى آن سنگ ها قاعده هاى گنبد شريف قرار داده شده است.

منظره حرم مطهّر نبوى از داخل حياط اوّل- صحن- و باغ حضرت زهرا عليها السلام

ص: 391

اما مقصوره حضرت فاطمه عليها السلام، طول آن از جنوب 14 متر و نيم و از شمال 14 متر و از شرق و غرب در حدود هفت متر و نيم مى باشد. اين مقصوره به وسيله دو در از درون، با مقصوره بزرگ اتصال مى يابد: يكى از آنها از سوى شرق و ديگرى از سوى غرب متصل مى شود كه در ميانه آن دو، ضريحى قرار دارد كه روى جايگاه دفن (1) حضرت فاطمه عليها السلام قرار دارد به گفته جمع كثيرى، اين مكان جايگاه دفن آن حضرت مى باشد.

در درون مقصوره بزرگ، حجره شريف حضرت قرار دارد كه اين مكان جايگاهى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز دوازدهم ماه ربيع الاول در سال 11 هجرى وفات كرده و روز بعد از آن، دفن گرديده اند. اين مطلب مطابق فرموده آن حضرت است كه: «ما قبض نبىّ إلا دفن حيث قبض» يعنى «هيچ پيامبرى وفات نكرد مگر آن كه در همان محل وفات دفن شده باشد».

سرمبارك آن حضرت در طرف غرب واقع شده. هنگامى كه در 22 جمادى الاخر سال سيزدهم هجرى ابوبكر درگذشت او را در كنار آن حضرت- در طرف شمال- دفن كردند كه سر او، در موازات دو پاى آن حضرت قرار گرفت. هنگامى كه به جان عمر سوء قصد گرديد، وى از عايشه تقاضا نمود كه بعد از فوت او را نزديك آن دو دفن كنند، پس عايشه اجازه داد كه هنگامى كه عمر در روز چهارشنبه 27 ذى الحجه سال 23 هجرى درگذشت، او را در كنار آن دو دفن كردند طورى كه سر او در موازات شانه ابوبكر قرار گرفت.

از آن پس بر روى اين سه قبر مقصوره اى به صورت ساختمان به شكل پنج ضلعى، به ارتفاع شش قبر بنا گرديد. نخستين بار اين مقصوره به وسيله عمر بن عبدالعزيز در هنگام مرمت ساختمان مسجد در زمان وى، ساخته شد. نامبرده از بيم آن كه مباد آن جا همانند كعبه به عنوان قبله گاهى قرار گيرد، طورى بنا نمود كه همانند كعبه چهار ضلعى بنا شد و پايه هاى اين بنا را تا مقدار زيادى پايين برد. حجره شريف، داراى فضاى ديگرى


1- بنا به روايتى شهادت آن حضرت دو ماه و اندى پس از وفات پدرش رسول اكرم ص بوده است. برخى گفته اند: «آن حضرت در بقيع و در ركن غربى، در طرف قبله آن، زير گنبدى كه هم اكنون منسوب به ايشان مى باشد، دفن شده است. منظور قبرى است كه منسوب به فاطمه بنت اسد مادر گرامى حضرت امير المؤمنين على عليه السلام مى باشد. «مترجم»

ص: 392

براى قبر چهارم است كه گفته مى شود: آن جا مكان قبر عيسى عليه السلام پس از نزول او از آسمان در آخر الزمان است!!

در سال 557 هجرى «نور الدين زنگى» آگاه شد كه صليبيان كه با آنان در حال جنگ بود، قصد سرقت جسد شريف حضرت را دارند؛ پس فرمان داد كه حجره شريفه را با ساختمانى ديگر احاطه كنند كه پايه هاى آن تا نزديكى منبع هاى آب، در درون زمين فرو رود؛ پس از آن با مذاب سرب به صورت دايره اى در اطراف آن از درون مانعى ايجاد كنند به طورى كه دست كسى به قبر مبارك نرسد.

روى اين بنا، پرده اى از ابريشم سبز وجود دارد كه روى آن جمله «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» نوشته شده است. در اطراف پرده ابريشم، پرده ديگرى وجود دارد كه بر آن سخن خداوند نوشته شده است: مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ (1)

در ميان نوشته ها دايره هايى ديده مى شود كه روى آنها نام و القاب و كنيه پيامبر اكرم نوشته شده است. در اطراف اين پرده، در ارتفاع تقريبى دو متر و نيمى، كمربندى از ابريشم سرخ- به عرض سى سانتيمتر- ديده مى شود كه روى آن با نخ هاى طلايى، نام پادشاهى كه دستور ساخت آن پرده را داده نقش بسته است. اين پرده، همواره به هنگام به قدرت رسيدن هر خليفه از دولت عليه (عثمانى) ارسال مى گردد. پرده كنونى، پس از اعلان دستور براى حجره شريف ارسال گرديده است. نخستين بار حجره شريف به وسيله «خيزران» مادر هارون الرشيد در هنگامى كه در سفر حج به زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله نايل گرديده بود، به پرده آذين گرديد. از آن پس اين كار وى سنتى در ميان پادشاهان و خلفا قرار گرفت.

ميان ساختمان مقصوره و پنجره مسى بيرونى، گذرگاهى به وسعت سه متر از طرف هاى شرقى، غربى و جنوبى وجود دارد. در گوشه اين گذرگاه از طرف جنوب يك صندلى قرار دارد كه روى آن قرآن بزرگى ديده مى شود، اين قرآن از سوى «حجاج بن يوسف ثقفى» به حجره شريف اهدا گرديده است. گفته مى شود: اين قرآن يكى از شش قرآن نوشته شده از سوى عثمان بن عفان مى باشد.


1- احزاب، 40

ص: 393

در فضاى اين گذرگاه، لوسترهاى طلا و نقره آويزان گرديده كه اين مطلب به ويژه در سمت جنوبى و در برابر صورت شريف پيامبر صلى الله عليه و آله ديده مى شود.

باب الرحمة مسجد نبوى شريف

در ميان اين لوسترها، جارهاى طلايى و نيز سى و يك جار مرصع به الماس، زمرد و

ص: 394

ياقوت وجود دارد كه همگى به وسيله زنجيرهاى طلايى آويزان گرديده است. مجموع چراغ هاى حجره شريف، يك صد و شش چراغ مى باشد.

در برابر صورت شريف پيامبر صلى الله عليه و آله و روى ديوار مقصوره، سنگى از الماس برليان، به اندازه يك تخم كوچك كبوتر قرار دارد و اطراف آن را كمانى از طلاى مرصع دربرگرفته است. صاحب نظران اين الماس را به مبلغ هشتصد هزار جنيه برآورد كرده اند. اما نسبت به شرفى كه اين سنگ در حجره شريف پيدا كرده است، غير قابل محاسبه به نظر مى آيد.

اين قطعه سنگ را به علت شدت درخشندگى، زيبايى و ارزش، به «كوكب الدرى» نام گذارى كرده اند. اين قطعه، در لوحى از طلا تثبيت گرديده است. كه اطرافشان با دويست و بيست و هفت قطعه بزرگ از جواهرات گران سنگ آذين شده است. «كوكب الدرى» از سوى سلطان احمد خان اول، فرزند سلطان محمد خان، از پادشاهان آل عثمان در آغاز قرن يازدهم هجرى، به حجره شريف اهدا شده است.

در زير آن قطعه اى از طلاى مرصع به جواهر به اندازه كف دستى آويزان شده است كه در ميانه آن سنگى از الماس، كوچك تر از «كوكب الدارى» قرار داده شده است. اين قطعه، از سوى سلطان مراد چهارم فرزند سلطان احمد اول (عثمانى)، در سال هزار و چهل و هفت هجرى اهدا گرديده است.

همچنين در اين مكان لوحى بزرگ از طلاى نقش دار ديده مى شود كه روى آن با سنگ الماس بريان و با خط بسيار زيبايى جمله «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» را نقش بسته است. اين لوح از سوى عادله سلطان، دختر سلطان محمود (عثمانى)، در سال هزار و دويست و نود و يك هجرى اهدا شده است.

در درون حجره شريف، به غير از اين هدايا، جواهرات گران قيمت فراوانى قرار دارد كه نمى توان براى آنها ارزشى تعيين نمود. در آن ميان قطعه بزرگى به شكل گردن بند قرار دارد كه با الماس روى آن نام حضرت فاطمه زهرا عليها السلام نقش بسته است. اين گردن بند روى مقصوره آن حضرت در درون، از سمت شرق قرار دارد. در كنار آن تسبيحى از لؤلؤ درشت وجود دارد كه عظمت ارزشمندى آن بى نظير است. همچنين در آنجا تسبيح هاى ديگرى از مرجان هاى بى نظير و كمياب وجود دارد. شمع دان هايى از طلاى خالص

ص: 395

مرصع بر سنگ هاى گران سنگ در آن جا ديده مى شود كه در آن ميان دو شمعدان بزرگ وجود دارد كه طول هر يك در حدود دو متر مى باشد و از سوى سلطان عبدالمجيد (عثمانى) در سال هزار و دويست و هفتاد و چهار هجرى اهدا گرديده است. دو شمعدان ديگر نيز از سوى سلطان محمود (عثمانى) به اين مكان اهدا شده است. در كنار اين شمع دان ها، جاروب هايى از لؤلؤ و بادبزن هايى مرصع به سنگ هاى گران قيمت و بخوردان هاى مرصع و زيبايى ديده مى شود؛ اين تحفه هاى گران قيمت، جداى از هداياى ديگرى است كه در خزانه حجره شريف وجود دارد كه شامل قرآن هاى آذين شده به جواهرات، تحفه هاى گران قيمت و تعداد بسيارى از سنگ هاى كريمه و جواهرات گران سنگ است و نيز تعداد بسيارى از النگوها، گوشواره ها و جز اينها را شامل مى شود.

به طور كلى مى توان گفت: «ارزش اين هدايا و تحفه هايى كه در حجره شريف قرار دارد به ميزان هفت ميليون جنيه مى رسد».

همواره پادشاهان، بزرگان و امرا در طول زمان ها هديه هاى فراوانى از جواهرات گران سنگ و ذخاير ارزشمند به اين جايگاه تقديم مى داشته اند كه تعداد بسيارى از آنها، از سوى دستان آلوده و خيانتكارى كه به عنوان امير مدينه بوده اند همانند «جماز بن هبه» در سال هشتصد و يازده هجرى از ذخاير حرم مدنى ربوده شده است. سمهودى اين مقدار اشياى ربوده شده را به بيست قنطار (1) طلا تخمين زده است. همچنين شريف «حسن بن زبير منصورى»، در سال 901 هجرى بدين هداياى ارزشمند دستبرد زده است و تعداد بسيارى از آنها را به يغما برده است.

در آغاز قرن سيزدهم هجرى، حجره شريف مملو از اين گونه ذخاير و آثار ارزشمند و گران بها بود كه در سال هزار و دويست و بيست و يك هجرى با پيدايش وهابى گرى بدان دستبرد زدند و مقدار فراوانى از اين ذخاير به يغما بردند و برخى از آنها را به مبلغ پنجاه هزار ريال به «شريف غالب» فروختند. پس از پايان صلح ميان ابن سعود و طوسون پاشا، موارد اخير را كه به وسيله پدرش از حجره شريف دزديده بود، به مبلغ


1- قنطار برابر با 93/ 44 كيلوگرم مى باشد. «مترجم»

ص: 396

هزار جنيه مصرى خريدارى كرد و سپس به حجره شريف برگرداند.

همچنين مقدارى از اين هداياى گران سنگ، از سوى محمد على (پاشا) پس از آن كه به وسيله وهابى ها به او هديه داده شده بود، به همراه شمعدان بزرگى از طلاى خالص و دو شمعدان از نقره كه روى آنها «العبد المذنب محمد على والى مصر سنة 1228».

نوشته شده بود، به حجره شريفه نبوى اهدا گرديد. همچنين از سوى عباس پاشاى اول، شمع دان ها و دوجار از نقره اهدا شد كه يكى از آنها داراى 36 شمع بوده و در محراب عثمانى و ديگرى داراى 30 شمع بود كه در برابر صورت شريف پيامبر صلى الله عليه و آله آويزان گرديد.

همچنين نامبرده ثريا و شمع دان هاى ديگرى از بلور را به اين مكان هديه نمود. سعيد پاشا و برخى ديگر از دختران خاندان خديوى هم هدايايى را در حرم شريف قرار داده اند.

آخرين شخصى كه در اين دوران به حجره شريف هديه اى را تقديم نمود والا حضرت والده جناب خديو بود كه نامبرده كمدهاى گران بهايى را به اين مكان هديه نمود تا اين آثار گران سنگ و ارزشمند در آنجا نگهدارى شود.

خدمتگزاران حجره شريف، در سال سه بار اين مكان را شستشو مى دهند:

نخست در روز نهم ربيع الاول و دوم در اول رجب و سوم در هيجدهم ذى العقده مى باشد. بدين مناسبت جشن باشكوهى نيز برگزار مى شود؛ آب اين شستشو را در شيشه هايى مى ريزند و به عنوان تبرك در اختيار بزرگان مسلمان قرار مى دهند.

بررسى خانه پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه

در صورتى كه هم اكنون مقصوره شريف را مشاهده نماييد، متوجه خواهيد شد كه اين مقصوره در مكان خانه پيامبر صلى الله عليه و آله كه معروف به خانه عايشه است بنا شده است.

خلاصه اين كه، درهاى متعدد خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و نام گذارى هر يك از آنها به اسمى مخصوص و نيز آن كه خانه حضرت فاطمه عليها السلام در كنار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و بر ديوار

ص: 397

ميانى آن پنجره اى نصب بوده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به وسيله اين پنجره، از حال دختر خويش آگاه مى گرديده است تا اين كه براى استقلال هر خانه، دستور دادند تا آن پنجره بسته شود (1)؛ تمامى اين معلومات و آگاهى ها در ذهن اين جانب مى تواند خانه پيامبر صلى الله عليه و آله را در مدينه و در دوران زندگى ايشان اين گونه ترسيم نمايد:

روايت مالك در اين باره چنين گفته است: «خانه عايشه به دو قسمت تقسيم گرديده بود، نخست قسمتى كه قبر در آن قرار داشت و ديگر بخشى بود كه عايشه در آن زندگى مى كرد و در ميان اين دو بخش ديوارى وجود داشت كه پيش از دفن عمر، عايشه همواره بدون حجاب به قسمت قبر وارد مى گرديد ليكن پس از دفن عمر، هيچگاه بدون حجاب بدان وارد نگشت!! (2) بنابراين خانه پيامبر صلى الله عليه و آله داراى دو حجره بوده است، اما در اين خانه را بعضى گفته اند كه به سوى شام بوده است و برخى ديگر عقيده دارند كه به سوى غرب باز مى گرديده است، ليكن از روايت ابن سعد اين چنين برمى آيد كه اين خانه داراى دو در بوده است:

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت نمودند، صحابه گفتند: «چگونه بر وى نماز گزاريم»؟

گفتند: «از يك در گروه گروه وارد شده و بر او نماز گزاريد سپس از در ديگر خارج شويد».


1- سمهودى در خلاصة الوفاء از ابن زبير در اين باره اين چنين روايت كرده است: «ميان حجره فاطمه عليها السلام و خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله يعنى حجره عايشه، دريچه اى بود و گفته اند كه طهارت خانه آن سرور در آن مكان بوده است و هرگاه كه به طهارت خانه مى رفت، از آن دريچه به فاطمه عليها السلام نظر مى كرد و از حال او باخبر مى شد يك بار عايشه نيم شبى به طهارت خانه آمد و ميان او و فاطمه عليها السلام گفت و گويى رد و بدل شد، پس فاطمه عليها السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست كرد كه آن خوخه را مسدود نمايد پس به خواسته او مسدود گشت.» «مترجم»
2- عايشه اگر اين چنين مقيد به مسايل و دستورات اسلامى بود، پس چگونه فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله را زير پا گذارده و به جنگ با امير المؤمنين على عليه السلام به سوى بصره آمده و آن كشتارها و نفاق ها را در جنگ جمل به وجود آورد؟ آرى اين مطالب براى سرپوش قرار دادن اين اعمال است، در صورتى كه در طول دوران حيات او به ويژه پس از درگذشت رسول خدا صلى الله عليه و آله اعمال و كارهاى او، به ويژه دخالت در قتل عثمان و سپس خونخواهى او روشن و واضح است. «مترجم»

ص: 398

نقشه تقريبى خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه

نقشه خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در آن قبر شريفش قرار دارد و در جوار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله قبر (ابوبكر) سپس قبر عمر مى باشد.

ص: 399

همچنين گفته مى شود كه خانه عايشه داراى صفه اى به سوى خانه حضرت زهرا عليها السلام بود و نيز خانه عايشه داراى راهى از سوى قبله، به خانه حفصه، همسر ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله داشت كه در اين باره سخن ابن زباله مى تواند گواه بر اين مطلب باشد:

«ميان خانه حفصه و حجره عايشه كه قبر شريف در آن جا قرار دارد، راهى وجود داشته كه اين دو، در حالى كه هر يك در منزل خويش بوده اند، با يكديگر هم صحبت مى كرده اند». حفصه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و دختر عمر بن خطاب بود كه خانه او در سمت راست خانه آل عمر قرار داشته است و به عبارتى خانه او در جنوب خانه عايشه در سمت شرق بوده است.

اين جانب پس از بررسى و دقت فراوانى در گفته هاى صحابه و تابعين كه همواره به دنبال حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله بوده اند. به اين نتيجه رسيدم، به ويژه درباره خانه حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه تمامى مسلمانان در مورد قبر ايشان كه اشرف مكان ها بر روى زمين است اجماع كرده اند. در هر صورت اين تحقيق و بررسى بود كه اين جانب در اين باره به عمل آورده بودم. بنابراين خانه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مدت حيات ايشان در مدينه، بر طبق نقشه اى كه در جنوب مقصوره شريفه آورده ام، بوده است كه اين خانه با چنين شكلى بسيار ساده تر از خانه ايشان در مكه بوده است! خانه هاى ديگر همسران پيامبر صلى الله عليه و آله در اطراف خانه عايشه بوده و همگى با خشت بنا گرديده است. ديوارهاى درونى اين خانه ها كه با فاصله از يكديگر قرار داشته است، همگى از شاخه درخت خرما بوده كه گل اندود شده و سپس با پارچه هاى پشمى پوشانده شده بوده است. با اين خصوصيات مى توان به سادگى به زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و خانه هاى ايشان پى برد. به طورى كه هيچ گاه حضرت براى خود و همسران خويش، پا را فراتر از نيازهاى فردى زندگى نگذاشت.

«عطار خراسانى» گفته است: «حجره هاى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كردم، در آن هنگام نامه وليد به مدينه رسيد كه وى در آن فرمان داده بود تا حجره ها را به مسجد بيافزايند و مسجد را توسعه دهند. روزى را همانند آن روز نديدم كه مردم آن چنان گريان باشند! و شنيدم كه «سعيد بن مسيب» مى گفت: به خدا سوگند آرزو داشتم كه آنان حجره ها را به حال خود وامى گذارند، تا مردمان آينده مدينه و ديگر زيارت كنندگان، از

ص: 400

ساير نقاط جهان، بيايند و زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سادگى آن را از نزديك مشاهده كنند كه همين بازديد خود موجب جلوگيرى از مال اندوزى و اسراف و تفاخر آنان در زندگى خواهد مى گرديد».

آرى! رسول خدا صلى الله عليه و آله خانه و مسكن خويش را آن چنان ساده و در عين حال بهداشتى ساخته بود تا اين گونه زندگى را در ميان پيروان خود ترويج نمايد پس از آماده كردن امكانات ساده براى خويش، به فكر ساير برادران دينى خود باشند و بدين ترتيب با به وجود آوردن امكانات زندگى براى ديگران، اجتماعى سالم پديد آيد و همگى در كمال دوستى و برادرى و برابرى زندگى نمايند.

مدينه منوره

مدينه منوره يا مدينة الرسول، كه نام آن نيز طيبه مى باشد، پيش از هجرت به نام «يثرب» خوانده مى شد و از لحاظ جغرافيايى ارتفاع آن از سطح دريا در حدود 619 متر مى باشد اين شهر بر مدار طولى 39 درجه و 55 دقيقه شرقى و بر مدار عرضى 24 درجه و 15 دقيقه از شمال خط استوا واقع گرديده است.

درجه حرارت آن در تابستان به بيش از 28 درجه سانتى گراد افزايش مى يابد و در زمستان در روز به ده درجه بالاى صفر و در شب تا پنج درجه زير صفر كاهش مى يابد. به طورى كه در نزديكى هاى صبح زمستان بسيارى از ظرف هاى آب را يخ بسته و منجمد مى بينيم.

در صورتى كه بنابر عقيده برخى از صاحبنظران، كلمه «يثرب» از كلمه مصرى «اتريبس» گرفته شده باشد، مى توان گفت: عمالقه پس از خروج از مصر آن را بنا كرده اند.

عمالقه گروه يهوديانى بودند كه بدين سو آمدند و بدين جهت است كه حضرت موسى عليه السلام در راه خود به سوى فلسطين، گروهى از قوم خويش را براى شناسايى، بدين سمت روانه ساخت و بنابراين آنان به اين سو حركت كردند تا اين كه سرانجام خبر درگذشت حضرت موسى عليه السلام به آنان رسيد. اين گروه پس از آن شهر «اتريبس» را

ص: 401

بنا كردند و در آنجا اقامت نمودند.

بنابراين گفته، آغاز بناى ساختمان مدينه به سال هزار و ششصد پيش از ميلاد و يا به دو هزار و دويست و بيست و دو سال پيش از هجرت باز مى گردد.

نقشه مدينه منوّره

و به همين مناسبت مى توانم بگويم: لفظ «طيبه» كه از پيش از اسلام براى آن استفاده

ص: 402

مى گرديد، كلمه اى مصرى بوده است.

مدينه مركز استان بود و تا ساليانى قبل از اين، به ولايت حجاز ملحق بوده است و هم اكنون- آن چنان كه به من گفته شد- مديريت اين شهر، به تنهايى عهده دار كارهاى خويش مى باشد و به عنوان مركزى مستقل به شمار مى آيد. اين شهر داراى دو قدرت بزرگ است كه كارهاى آن زير نظر آنان به انجام مى رسد. اين دو قدرت عبارتند از:

بزرگ حرم و استاندار. استاندار همواره قدرت نظامى را كه مهم ترين قدرت در سرزمين دولت عليه (عثمانى) به شمار مى آيد، در دست دارد و فرماندارى «وجه»، «ينبع»، «كور»، «تيما»، «دومة الجندل»، «فرع»، «ذو الرمة»، «وادى القرى»، «قرى عرينه»، «سيالة»، «رهط»، «كحل»، «مدين»، «فدك» و «خيبر» از توابع آن به شمار مى آيند. در مدينه نماينده اى از سوى شريف مكه به نام «شريف شحات» وجود دارد كه بر امور و كارهاى اعراب اين ناحيه نظارت دارد.

شهر مدينه در ميانه دشتى وسيع كه به سوى جنوب امتداد دارد، بنا گرديده است و اغلب ساختمان هاى آن از سنگ هايى ساخته شده كه از معادن سنگ در نزديكى آن استخراج گرديده است. اين شهر داراى 12 هزار خانه است و سبك ساختمان هاى آن همانند ساختمان هايى است كه در مكه بنا گرديده است و ما مشاهده كرديم؛ با اين تفاوت كه خانه هاى اين شهر كوچك تر و خيابان هاى آن باريك تر است، به ويژه اين وضعيت در اطراف حرم شريف بيشتر به چشم مى خورد. در صورتى كه خوب بود در اطراف حرم ميدان وسيعى را تدارك مى ديدند تا علاوه بر اين كه هواى مدينه در اين سو، مطبوع مى گرديد رفت و آمد به حرم نيز آسان تر صورت مى پذيرفت. بهترين خيابان مدينه در غرب حرم واقع شده است كه بدان «حارة الساحة» گويند اين خيابان طولانى ترين خيابان اين شهر به شمار مى آيد. در اين خيابان بهترين و زيباترين ساختمان هاى مدينه قرار دارد و مركز استاندارى نيز ديده مى شود در آنجا كه در قلعه اى واقع در حصار درونى شهر قرار گرفته است. گفتنى است كه در اين خيابان خانه اى متعلق به «سيد هاشم» وجود داشت كه نامبرده به كارهاى گچ كارى و معمارى مشغول بود. زيبايى اين ساختمان و دقت و استحكام آن، آن چنان بود كه مرا در برابر آن به شگفتى وا داشت و متوقف نمود، ليكن با

ص: 403

كمال تأسف مى توان گفت: كه اين گونه ساختمان سازى و دقت به طور كلى از مدينه رخت بربسته است.

اين خيابان داراى كوچه اى است كه از آن به آرامگاه حضرت عبداللَّه، پدر گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله راه دارد. عبداللَّه پيش از اسلام براى انجام كار به مدينه آمده بود كه در آن جا وفات يافت و در كنار دايى هاى خود كه از بنى النجار بودند در خانه مردى از آنان كه معروف به «نابغه» بود دفن گرديد.

اين خيابان «ابواء» نام داشت كه بدان كوچه «طوال» نيز مى گويند كه خانه هاى «آل سعد» در آن منطقه قرار دارد.

بيشتر خيابان هاى مدينه به علت باريك بودن «أَزِقَّه» يا (كوچه ها) ناميده مى شود كه از آن جمله در شمال حرم از، زقاق البقر، زقاق الخياطين، زقاق الحبس، زقاق عنقينى، زقاق السماهيدى، زقاق البدور، زقاق الاغاوات و در جنوب آن: زقاق ياهو، زقاق الكبريت، زقاق القماشين، زقاق حيدر، زقاق الحجامين، زقاق مالك بن انس و جز اينها را مى توان نام برد.

در هر صورت خيابان هاى مدينه تميز و پاكيزه مى باشد و پاكيزگى آن كمك به لطافت و خنكى هوا در تابستان مى نمايد، به طورى كه اين وضع در بيشتر سرزمين هاى شرق ديده مى شود.

بازار مدينه از «باب المصرى» آغاز مى گردد و به حرم شريف منتهى شده و پايان مى يابد.

اين بازار از خيابانى باريك به طول تقريباً 500 متر تشكيل گرديده است، به طورى كه حركت دو شتر از خيابان موجب برخورد به يكديگر مى شود و رفت و آمد و شلوغى تنها در زمان حج و عمره رجبى كه هنگام زيارت و سعى در سرزمين عرب مى باشد، ديده مى شود. بازرگانى و تجارت مدينه بر اساس واردات خارجى آن به ويژه از كشورهاى جاوه، هند و شام بوده كه اين واردات بيشتر در زمينه پارچه هاى پنبه اى، پشمى، ابريشمى، كنفى، تسبيح، حناء، قاليچه ها و خوراكى هاى ايرانى، هندى، مغربى و تركى كه مى باشد قيمت آنها از مكه و حتى از مصر بيشتر است، ليكن حاجيان به جهت تبرك و آسانى

ص: 404

تبديل پول خود در اين منطقه، آنها را خريدارى مى كنند.

تجارت خرما يكى از بزرگ ترين و مهم ترين كالاهاى بازرگانى در ميان مردم مدينه به شمار مى آيد، زيرا مدينه و اطراف آن همگى پوشيده از نخلستان هاى خرما مى باشد كه در آن درختان خرماى فراوانى وجود دارد و در حدود هفتاد نوع خرما در اين شهر به دست مى آيد. بهترين خرماها در اينجا، خرماى «عنبرى» سپس «چلبى» و سپس «سكرى» مى باشد. كه اين خرما از شيرين ترين آنها به شمار مى آيد سپس خرماى «سبح» است كه درخت آن بيشتر در سمت «خيف» ميان مدينه و «حمرا» واقع شده است. چگونگى آماده كردن اين خرما چنين است كه ابتدا آنها را همانند دانه هاى تسبيح در نخى مى كشند و رديف مى كنند، سپس مدت زمانى در آب جوش آنها را نگاه مى دارند و از آن پس آنها را در مقابل آفتاب خشك مى كنند. اين جانب مقدارى از اين نوع خرما را از فروشگاه هايى كه در بيرون از «باب المصرى» در مناخه به فروش گذاشته بودند، خريدارى نمودم.

فروشنده، برخى انواع خرماهاى خود را با احاديثى دروغين كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت مى داد مدح و ستايش مى نمود و به فروش مى رسانيد. اين جانب بسيار تعجب كردم كه چگونه اين مردم در حالى كه در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار دارند، اين گونه دروغ پردازى مى كنند. پس به او گفتم: «اى مرد ما خرما را از تو خريدارى مى كنيم پس چرا احاديث و رواياتى را كه داراى هيچ گونه اساسى نيست، به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى دهى؟» و بدو گفتم اساساً گرفتارى و بدبختى ما مسلمانان همين است كه به راحتى گفته هايى را به خداوند يا پيامبر صلى الله عليه و آله او نسبت مى دهيم. پس آن مرد شروع به عذر خواهى كرد و گفت: اين سخن ها را از فروشندگان پيشين و برخى از پيرمردها شنيده است.

مدينه داراى كتابخانه هاى بسيارى است كه بهترين آنها، كتابخانه «شيخ الاسلام عارف حكمت» مى باشد كه در نزديكى باب «جبرائيل» در جنوب مسجد قرار دارد.

اين كتابخانه از نظر نظافت، پاكيزگى مكان، نظم و ترتيب كتاب هاى آن و زمين هاى پوشيده از فرش هاى گران قيمت و زيباى ايرانى، نشانه اى از زيبايى و كمال به شمار مى رود.

در ميانه حياط اين كتابخانه، حوضى از مرمر بنا گرديده كه در اطراف آن شيرهاى

ص: 405

آبى براى وضو نصب گرديده است. اين كتابخانه داراى كتاب هاى ارزشمندى مى باشد كه تعداد آنها كمتر از 5404 جلد نمى باشد.

بر در آن كتابخانه كارى عجيب و نادر را ديدم كه از شگفتى هاى صنعت خط به شمار مى رفت. آن شگفتى اين بود كه اشعار فارسى روى در، با خط سفيد بسيار زيبايى از خطاط ماهر «ملا شاهى» نقش بسته بود؛ در آن هنگام كه همگى از زيبايى خط و چگونگى تنظيم و ترتيب آن و نيز از انتخاب حروف آن، با ظرافت و دقت در شگفت مانده بوديم، مدير كتابخانه به ما گفت:

تصوير ص 255 (كتبخانه)

كتابخانه سلطان محمود در مدينه منوّره

تمامى اين كلمات نوشته شده، بر روى كاغذ استوار گرديده است و پس از مشاهده آن از دقت و تأمل بيشتر در آن كاغذ آن چنان شگفت زده و مبهوت گرديديم كه زبان از وصف دقت و زيبايى آن عاجز است! به ويژه آن كه شنيديم آنان اين نوشته ها را ابتدا روى كاغذ نوشته اند و سپس آن ها را به وسيله ناخن هاى خود از آن جدا كرده و روى كاغذ ديگرى قرار داده اند.

كتابخانه سلطان محمود در «باب السلام» قرار دارد كه تعداد كتاب هاى آن 4569 جلد مى باشد.

با اين كه اين كتابخانه از كتابخانه عارف كوچك تر و نظم و ترتيب آن كمتر است، ليكن كتابخانه اى زيبا و مرتب به نظر مى آمد.

ص: 406

كتابخانه ديگرى نيز وجود دارد كه متعلق به سلطان عبدالحميد اول است در اين كتابخانه تعداد 1659 كتاب قرار داده شده است. مدينه همچنين داراى كتابخانه ديگرى به نام «بشير آغا» در زقاق الخياطين (1) مى باشد كه تعداد 2063 كتاب در آن وجود دارد. آگاه شدم كه كتابخانه هاى ديگرى نيز در اين شهر وجود دارد كه از آن ميان كتابخانه اى است كه در «رباط عثمان» واقع شده است، اين كتابخانه داراى كتاب هاى نفيس و ارزشمندى از مذهب مالكيان مى باشد كه مجموع كتاب هاى آن نزديك به سى هزار كتاب نفيس مى رسد. در صورتى كه تمامى اين كتاب ها را در يك مكان جمع آورى كنند و نظم و ترتيب خاصى را براى استفاده از آنها حاكم مى كردند، مورد استفاده و بهره ورى بيشترى قرار مى گرفت.

تصوير ص 255 (محراب مسجد قبا)

محراب مسجد قبا

مدينه داراى روزنامه اى به نام «المدينة المنورة» است كه به زبان تركى و عربى منتشر مى گردد و تمامى اخبار و رويدادهاى روزانه در آن درج مى شود.

مدير آن فاضل دانشمند شيخ محمد مأمون است كه اين روزنامه در روزهاى توقف خديو در مدينه، رفت و آمدها و ديد و بازديدهاى روزانه او را به همراه اشعار و نظم و نثرهايى در مدح وى منتشر مى نمود در ميان سروده ها شعرى را جناب مدير به عنوان تشريف فرمايى خديو سروده بود كه در آغاز آن اين چنين بود:

البدر فى أفق العلياء قد طلعا وكوكب السعد فى اسعاده سطعا

مدينه داراى مدرسه قابل ذكرى نيست، ليكن در آن 17 مكتب خانه براى آموزش علوم ابتدايى وجود دارد و نيز در حرم فقه و تفسير در سطح بسيار ابتدايى تعليم مى گردد.

مدينه داراى دو حمام است كه به سبك تركى ساخته شده است، كه يكى از آنها در درون مدينه و از ساخته هاى سلطان سليمان قانونى بوده و ديگرى در «مناخه» قرار دارد.

اين شهر داراى 8 تكيه است كه مهم ترين آنها تكيه مصرى به شمار مى آيد و بقيه آنها به صورت نوانخانه هايى مى باشد كه با حقوقى بسيار اندك، از فقرا و نيازمندان ساكن در آن پذيرايى مى كنند.

«مدينه منوره» همانند مكه داراى حرم است كه قطر دايره آن، در حدود دو كيلومتر مى باشد. در حرم ياد شده، به عنوان احترام و تعظيم آن صيد جايز نمى باشد.

در مدينه و توابع آن، مزارهاى بسيارى وجود دارد كه معروف ترين آنها، مسجد قبا، مسجد حضرت حمزه عليه السلام و بقيع مى باشد.

اما مسجد قبا كه در فاصله 5 كيلومترى از مدينه قرار دارد و ساختمان آن به عنوان نخستين مسجد در اسلام به شمار مى آيد، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در هجرت خويش به سوى مدينه اين مسجد را به هنگام ورود خود به اين مكان در جنوب غربى مدينه بنا نمود.

سلطان عبدالحميد اول (عثمانى) اين مسجد را تجديد بنا كرده و در ميانه صحن آن گنبدى به عنوان جايگاه ناقه پيامبر صلى الله عليه و آله، به هنگام قدوم ايشان در هجرت از مكه برپاساخت. اما مسجد حضرت حمزه عليه السلام در شمال مدينه و در دشت احد (/ وادى احد) قرار دارد. در اين دشت در 15 شوال سال سوم هجرت جنگى معروف (2) ميان مسلمانان و مشركين اتفاق افتاد. در آن جنگ مسلمانان به آزمونى نيكو از سوى خداوند گرفتار شدند.

در اين واقعه حضرت حمزه عليه السلام عموى پيامبر صلى الله عليه و آله به شهادت رسيد و نيز دندان پيشين


1- كوچه خياطها «مترجم»
2- جنگ احد. «مترجم».

ص: 407

ص: 408

سمت راست دهان مبارك حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله شكسته شد و صورت ايشان زخمى گرديد و لب پايين حضرت آسيب ديد. همچنين در اثر فرو رفتن دو حلقه از زره در گونه ايشان، اين ناحيه از صورت مبارك ايشان نيز زخمى گرديد.

عايشه روايت كرده است كه ابوعبيده جراح هنگامى كه يكى از دو حلقه را از صورت رسول خدا صلى الله عليه و آله درآورد يكى از دندان هاى پيشين حضرت افتاد و در هنگامى كه دومى را خارج مى نمود، دندان ثناياى دومى ايشان نيز از دهان حضرت خارج گرديد كه از اين پس، حضرت بدون دندان ثنايا بودند.

در آنجا گنبدى معروف به «قبة السن» قرار دارد كه حجره اى در آن وجود دارد و در ميان آن گودالى است كه ادعا مى كنند، جايگاه افتادن دندان پيامبر صلى الله عليه و آله است.

اهل مدينه پس از اين جنگ، شهداى خود را به سوى مدينه حمل نمودند، ليكن رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را از اين كار باز داشت و فرمودند: «ادفنوهم حيث صرعوا» يعنى «آنان را در همان مكانى كه شهيد گشته اند دفن نماييد». بنابراين حضرت حمزه عليه السلام را در جايگاه شهادتش دفن نمودند كه هم اكنون گنبدى به نام «قبة الصرع» بر آن برپا شده است.

اين گنبد در شرق مسجد كنونى آن واقع شده است، زيرا سيل، جسد مبارك او را در قبر نخستين آشكار نموده بود. در اطراف مرقد حضرت حمزه عليه السلام، مزار شهيدان اين جنگ قرار دارد كه تعداد آنان هفتاد و اندى نفر مى باشد.

در انتهاى اين دشت و در شمال، كوه احد قرار دارد كه سنگ هاى اين كوه از سنگ گرانيت است با آن كه اين كوه از رشته كوه هاى سرزمين عرب به شمار مى آيد، ليكن اين كوه از آن جدا گرديد و طول آن از شرق به غرب در حدود شش كيلومتر مى باشد.

«بقيع» همواره در ميان مسلمانان از جايگاه ويژه اى برخوردار بوده است و بدان «بقيع الغرقد» مى گويند. زيرا در اين مكان نوعى گياه بدين نام مى روييده است. در بقيع بيش از ده هزار از صحابه و پيروان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دفن گرديده اند همچنان كه تعداد بسيارى از خاندان نبوت- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- در آنجا مدفونند كه از آن جمله است، حضرت (امام) على زين العابدين عليه السلام فرزند حضرت (امام) حسين عليه السلام و فرزندش (امام) محمد الباقر عليه السلام و فرزندش (امام) جعفر الصادق عليه السلام كه دو نفر اخير در زير گنبد

ص: 409

عباس (عموى پيامبر صلى الله عليه و آله) دفن گرديده اند. بقيع پيش از اين، داراى گنبدهاى فراوانى بوده است كه از سوى وهابيان منهدم گرديد.

تصويرى از بقيع- قبر عثمان، قبه عثمان، قبه مالك، قبه همسران رسول صلى الله عليه و آله، قبر ابراهيم فرزند رسول، و قبه عباس و قبر حسن بن على عليه السلام در تصوير مشخص است.

از ديگر مزارهاى مبارك مدينه، «مسجد الرايه» «مسجد الفتح»، «مسجد القبلتين»، «مسجد السقيا»، «مسجد الغمامه» (در مناخه)، «مسجد على]« [» (در راه قبا)، مسجد المائدة (در برابر بقيع از سوى شرق)، «مسجد الاحزاب» (در پشت كوه سلع كه در سمت چپ شخص خارج شونداز «باب الشامى» واقع شده است) وسپس «مسجدعروة» مى باشد.

مردمان مدينه از چاه هاى بسيارى كه در آن جا است استفاده مى كنند از آن جمله:

چاه «اعواف»، چاه «أنس بن مالك»، و چاه «رومه»، كه از سوى عثمان بن عفان در صدر اسلام براى استفاده مسلمانان خريدارى گرديد. همچنين در مدينه چاه هاى ديگرى براى استفاده وجود دارد، مانند چاه «قويم»، چاه «عباسيه»، چاه «صفيه»، چاه «بويرة»، چاه «فاطمه» و چاه «عروه». ساكنين مدينه، در زمان هاى قديم از آب دو چاه اخير، به عنوان هديه براى پادشاهان و بزرگان مسلمانان استفاده مى كرده اند. در قبا چاهى وجود دارد كه

ص: 410

بدان چاه «خاتم» گفته مى شود؛ اين چاه همان چاه «اريس» است كه مهر (/ خاتم) پيامبر صلى الله عليه و آله، از دست عثمان بن عفان- به هنگام خلافت وى كه در آن هنگام از آن به عنوان مهر در پايان نامه هاى خود استفاده مى كرد- در درون آن افتاد. روى اين خاتم جمله (محمد رسول اللَّه) نقش بسته بود.

آب اصلى مدينه چشمه «زرقاء» است كه در غرب مسجد قباء جريان دارد.

اين چاه داراى آب شيرين و گوارايى مى باشد و چون به فرمان معاويه از سوى مروان حكم اين آب به جريان افتاد و نامبرده در آن هنگام نماينده معاويه در مدينه بود و چشمانى كبود داشت بنابراين اين چشمه هم بدين نام معروف گرديد.

اين چاه همواره مورد عنايت و توجه همه پادشاهان و سلاطين تا اين زمان بوده است. آب اين چشمه داراى مجراى ويژه ديگرى نيز مى باشد كه از چشمه اى در نزديكى قبا به نام «چشمه نبى» يا «عين النبى» مشروب شده است و سپس در قناتى كه داراى بنايى محكم و استوار است، به سوى مدينه جريان مى يابد. از اين قنات نهرها، شعبه هاى فراوانى جدا گرديده كه جهات مختلف مدينه را مشروب مى سازد. اين قنات داراى مخزن هاى بزرگى است كه در حدود ده متر از سطح زمين پايين تر مى باشد؛ پس از پر شدن اين مخزن ها از قنات، به وسيله سقاها آب مخزن ها به خانه هاى مدينه برده مى شود.

مردم نيز به وسيله پله هاى سنگى كه در اين مجرا قرار داده اند، پايين مى روند و ظرف هاى خود را از شيرهاى ثابتى كه در انتهاى پله ها قرار داده اند، از آب پر مى كنند. بنابراين توجه مى كنيد كه با توجه به نحوه استفاده، آب اين چشمه، بسيار تميز و دور از آلودگى مى باشد و مى تواند تنها عاملى باشد كه مردم مدينه را از بيمارى و ميكروب نجات داده است. در صورتى كه در ساير قسمت هاى اين سرزمين مانند مكه، منا، جده و ينبع اين گونه رسيدگى نمى شود و آب ها معمولًا داراى آلودگى فراوان مى باشد.

همواره اين چشمه از سوى امرا و پادشاهان مسلمان مورد تعمير و مرمت قرار مى گرفت. اين چشمه، در آغاز حكومت عثمانيان منهدم گرديد، به طورى كه مردم مدينه زمانى طولانى را در سختى و مشقت گذرانيدند، تا اين كه از سوى سلطان سليمان (عثمانى) در سال 932 هجرى تعمير گرديد. سپس سيل در سال 990 هجرى آن را

ص: 411

خراب كرد و به فرمان سلطان مراد خان (عثمانى) مجدداً تعمير گرديد. وى چاه «غربالى» را خريد و آب آن را به اين چشمه افزود. در سال 1111 هجرى، سلطان مصطفى عثمانى فرمان داد كه چاه «عقد» را خريدارى كنند و بدان اضافه نمايند. آب اين قنات همچنان جريان داشت تا اين كه در سال 1212 هجرى از سوى سلطان سليم (عثمانى) مجدداً از نو مرمت گرديد. هنگامى كه وهابيان مدينه را محاصره كردند، اين قنات را منهدم نمودند كه پس از آن از سوى «محمد على پاشا» مورد ترميم قرار گرفت.

سپس اين قنات به وسيله سلطان عبدالحميد (عثمانى) تجديد و مرمت گرديد، به طورى كه هم اكنون آب آن فراوان و سود آن براى مردم بسيار است. خداوند به همه اين افراد جزاى خير عطا نمايد.

در حومه مدينه، به استثناء چشمه زرقاء، چشمه كهف در غرب كوه سلع و چشمه خيف كه از منطقه عوالى مدينه سرچشمه مى گيرد و چشمه وادى در كنار مزار حضرت حمزه عليه السلام، و نيز چشمه سلطان كه داراى آبى شور است و از قبا به طرف مدينه سرازير مى گردد، نيز وجود دارد. آب چشمه «سلطان» پس از سرازير شدن به سوى مدينه و تميز كردن راه ها و مجارى آن، به سوى باغ هاى اطراف مدينه در خارج از شهر جريان مى يابد.

در سمت شمالى مدينه، باغ هاى فراوانى در نزديكى حصار آن وجود دارد، كه از جمله مى توان باغ «داووديه»، باغ «زكى»، سبيل، بضاعة، بضيعه، طرناوية، فيروزية، الزينية، درويشية، بئر حاء، توانية، جودية، كاتبية و سمانية را نام برد. همچنين علاوه بر موارد فوق در درون حصار باغ هاى روميه را نيز مى توان ذكر نمود.

در سمت شرقى مدينه باغ ها و نخلستان هاى فراوانى قرار دارد. در سمت «قبا»، «ذى الحليفه» و «عوالى» باغ ها و كشتزارهاى فراوانى وجود دارد كه ميوه هاى «عوالى» در اين سمت، از معروفيت خاصى برخوردار مى باشد. در اين بخش از مدينه، انواع گوناگون سبزيجات مانند كلم پيچ، گل كلم، تره فرنگى، كنگر فرنگى، باميه، ملوخيه (1)،


1- يك نوع سبزى از جنس پنيرك. «مترجم».

ص: 412

بادمجان، گوجه فرنگى، كدو، لوبيا، نخود، خرفه، كرفس و جز اينها به عمل مى آيد و از ميوه ها، هندوانه، خربزه، هلو، انار، انگور، موز، خرما، ليمو، پرتقال و ترنج كاشته مى شود.

مسجد حضرت حمزه در احد و در جوار آن خيمه هاى زوّار مدينه قرار دارد.

اطراف مدينه را دشت هاى فراوانى دربرگرفته است كه آب راه هاى سيل از آن دشت ها جريان دارد اين آب راه ها سپس به سوى باغ ها و كشتزارهاى مسير، به ويژه مناطق پست آن، به راه مى افتد. در برخى از سال ها گاه آب راه هاى سيل آن چنان بالا مى آيد كه در نتيجه آن موجب ضرر و زيان فراوان به مدينه و سرزمين هاى توابع آن مى گردد.

هنگام خلافت عثمان در دشت «مهروز» آب آن چنان بالا آمد كه نزديك بود بنيان شهر مدينه را ويران نمايد، پس از آن بود كه به دستور عثمان، دو سد در كنار چاه «مدرى» ساخته شده و آب را از آن ناحيه به سوى دشت «بطحان» منحرف نمودند. در سال 150 هجرى، هنگام خلافت «ابوجعفر منصور» سيل هاى فراوانى به سوى مدينه سرازير گرديد كه موجب ناراحتى مردم آنجا شده و موقوفات فراوانى را منهدم نمود. پس از اين به

ص: 413

فرمان «ابوجعفر منصور» سدهاى متعددى در نقاط مرتفع مدينه ساخته شد و آب سيل را به سوى ديگر مناطق منحرف نمودند. در سال 734 هجرى آب در دشت «قناه» بالا آمد و در نتيجه آن، سيل سمت شمالى مدينه را تا نزديكى هاى كوه احد فرا گرفت؛ به طورى كه به مدت شش ماه مردم از زيارت حضرت حمزه عليه السلام محروم گرديدند. و نيز در سال 1328 هجرى، بر اثر سيلى كه به سوى مدينه سرازير گرديد، ارتفاع آب در نزديكى هاى كوه احد به يك متر و نيم رسيد.

ساكنين مدينه هم اكنون تعدادشان بالغ بر شصت هزار نفر مى باشد كه تعداد بسيارى از آنان را مجاورين بيگانه تشكيل مى دهند، اين گروه بيشتر از هنديان، ترك ها، شامى ها، مغربى ها و مصريان مى باشند.

از مشهورترين خاندان هاى مدينه در حال حاضر، خانواده «اسعد» مى باشند كه همگى از سادات هستند. همچنين خاندان برى كه از مغربى ها هستند و نيز خاندان سمهودى كه از تبار مصر به شمار مى آيند، جزء خاندان هاى مشهورند.

بزرگان اهل مدينه، همواره از سوى دولت و نيز تعداد فراوانى از آنان از سوى خديو داراى حقوق و مستمرى ساليانه مى باشند؛ اين گروه بيشتر به وسيله خدمتگزارى در حرم، به ويژه در موسم حج، امرار معاش مى كنند.

تعدادى از آنان، به شغل راهنمايى اشتغال دارند كه بدانان «مزور» گويند اين گروه همانند وظيفه مطوفين در مكه را، در مدينه به عهده دارند.

برخى از مردمان مدينه از راه تجارت هاى ساده زندگى خويش را مى گذرانند و در اين ميان مصريان به وسيله تجارت در حبوبات مانند گندم و عدس كه از راه «قصير» به اين شهر وارد مى كنند، امرار معاش مى نمايند.

مردمان مدينه همواره در تعبيرات خود شمال را شامى، غرب را بحرى- زيرا در طرف دريا واقع مى باشد-، شرق را شرقى و جنوب را «قبلى»- زيرا در طرف قبله است- مى گويند. مصريان اين نامگذارى را از آنان گرفته اند و درباره جنوب، تعبير «قبلى» را به كار مى برند كه اين نام گذارى صحيح نمى باشد، زيرا قبله در محل آنان در طرف جنوب شرقى مى باشد.

ص: 414

يكى از عادت هاى مردمان مدينه، ورزش و گردش در گردشگاه ها و باغ هاى خارج مدينه مى باشد. آنان در روزهاى سه شنبه و جمعه پس از نماز عصر، به صورت گروه گروه به سوى اين گردشگاه ها مى روند و در شب هنگام از آنجا مراجعت مى كنند.

هنگامى كه براى ورزش به سوى اين مكان ها حركت مى كنند، رسم بر اين است كه در آغاز صبح از مدينه خارج شوند و غذاى آن روز خود را به همراه مى برند. آنان در يكى از باغ هاى اطراف مدينه روز خود را مى گذرانند و پس از صرف نهار، با شادمانى به تفريح مى پردازند. اين گونه تفريح ها در نزد آنان به نام «مقيال» معروف مى باشد.

يكى ديگر از عادت هاى قديمى آنان اين است كه هر يك از آنها، در شب بيست هفتم ذى القعده هر سال، مقدارى گندم را به عنوان هديه به حجره شريف اختصاص مى دهد كه بدين منظور ابتدا آنها را مى شويند و تميز مى كنند و سپس در كيسه اى كتانى سفيد قرار مى دهند، سپس به سوى حرم آمده و پس از آن كه در برابر آرامگاه شريف پيامبر صلى الله عليه و آله با ادب و احترام ايستاده، به دعا و توسل به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى پردازند. سپس آن كيسه را با ادب و احترامى فراوان درون حجره شريف قرار مى دهند. اين كيسه ها به وسيله خدمتگزاران حجره مطهر حضرت برداشته مى شود و سپس به بزرگان مسلمانان به عنوان تبرك هديه مى گردد.

از ديگر عادت هاى آنان، استقبال از زايرين حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله، از خارج از مدينه است، بدون آن كه با آنان سابقه آشنايى قبلى داشته باشند، هر يك از مردمان مدينه گروهى را به سوى منزل خويش دعوت مى كنند و از آنان با كمال خوشرويى و مهمان نوازى پذيرايى مى كنند، بدون آن كه هيچ گونه چشمداشتى به پول آنان داشته باشند.

و در صورتى كه زايرين پولى را به آنان بدهند آنها آن را به عنوان هديه قبول مى كنند.

ديگر عادت هاى نيكوى آنان، اين است كه زنان همواره تمامى كارهاى منزل را به تنهايى خود انجام مى دهند و غذا را مهيا مى نمايند و در اين هنگام، هيچ گاه بدون وضو دست به پخت غذا نمى زنند.

همچنين از عادت هاى ديگر آنان، اين است هنگامى كه كودك آنها چهل روز از

ص: 415

زمان تولدش سپرى گردد، پس از شستشوى او، لباس هاى سفيد زيبايى را به تن او كرده و پس از معطر كردن او، به همراه افراد خانواده در كاروانى معنوى، به سوى حجره شريف مى آيند و كودك را به دست خدمتگزاران آن وا مى گذارند. آنان نيز كودك را به درون حجره مى برند و با تبرك نمودن او به پرده هاى حجره، آرزوى عاقبتى نيكو براى او مى كنند و سپس كودك در دست مادر خويش قرار مى گيرد و همگى شاد و خندان به سوى خانه خويش رهسپار مى گردند.

تكيه زائران مصرى در مدينه منوّره

يكى ديگر از عادت هاى آنان در هنگام درگذشت يكى از افراد خانواده آنان مى باشد. آنها هيچ گاه براى شخص مرحوم، گريه و زارى نمى كنند و بلافاصله پس از درگذشتن هر فردى او را از «باب الرحمه» به درون مسجد مى برند و در كنار حجره شريف قرار مى دهند، در آنجا پس از خواندن نماز ميت بر او، وى را از «باب جبرئيل» خارج نموده و به سوى بقيع رهسپار مى گردند. در آنجا در حالى كه صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرستند، مرده خويش را دفن مى نمايند، سپس صاحبان عزا در كنار «باب الجبانه»

ص: 416

مى ايستند و مردم به آنان تسليت مى گويند.

اين سنت، بسيار قديمى و كهن است و گفته مى شود كه پس از رحلت حضرت امام حسن عليه السلام و دفن ايشان در بقيع، برادر آن حضرت يعنى امام حسين عليه السلام، در كنار «باب البقيع» ايستاد و مردم مدينه به ايشان تسليت گفتند.

از عادت هاى ديگر اهل مدينه اين است كه مردان و زنان در روز پنج شنبه پس از نماز عصر به بقيع مى آيند و به پيروى از سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله، بر روى مزارها دسته گل قرار مى دهند.

ديگر از عادت هاى آنان اين است كه در ماه رمضان يك ساعت پيش از غروب به حرم مى آيند و در اطراف حجره شريف جلوس مى نمايند. آنان اين لحظات را به تلاوت قرآن كريم و فرستادن درود و سلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله در حرم سپرى مى كنند. هنگامى كه توپ افطار شليك مى گردد، براى هر يك مقدارى افطار ساده كه شامل نان و پنير، زيتون، خرما، شيرينى و جز اينها مى باشد مى آورند كه در اين هنگام با دعوت ديگران بر سر سفره افطار خود، روزه خويش را افطار مى كنند و سپس باقى مانده از غذاهاى ياد شده را در اختيار فقرا و بى نوايان قرار مى دهند. پس از افطار يك ربع ساعت را بدين منوال مى گذرانند، سپس نماز مغرب را به جماعت در حرم ادا نموده و همگى به سوى خانه هاى خويش رهسپار مى گردند. البته تعداد فراوانى را نيز هنگام افطار به عنوان ميهمان به خانه هاى خويش مى برند و پس از خوردن شام مجدداً براى انجام نماز عشا به حرم مراجعت مى كنند.

پس از نماز عشا، نماز «تراويح» آغاز مى گردد، نماز گزاران به پنجاه يا شصت گروه تقسيم مى شوند كه هر يك از گروه ها داراى امامى مجزا مى باشند. در برابر هر امام جماعت دو شمعدان به شكل هاى متفاوت قرار مى دهند و بنا بر اين كه كدام امام در خواندن نماز سرعت بيشترى دارد، هر يك از افراد در پشت سر امام مورد نظر خود، نماز «تراويح» را مى خوانند.

پس از پايان نماز تراويح، جشن شمع آغاز مى گردد. زيرا در ماه رمضان كليه شمعدان هاى طلايى و نقره اى را از حجره شريف خارج مى كنند و در برابر هر امام

ص: 417

جماعت قرار مى دهند و در پايان، طى مراسم با شكوهى، تمامى شمع دان ها، مجدداً به درون حجره شريف منتقل مى گردد. معمولًا در انتقال شمع دان ها، برخى از امرا و اعيان، به دعوتى كه از سوى بزرگ خدمتگزاران حرم نبوى شده اند به حرم مى آيند و در مراسم شركت مى نمايند. نماز صبح هم تقريباً به همان شكل برگزار مى گردد.

اما نماز عيد، به وسيله دو امام جماعت، نخست امام جماعت شافعى و ديگرى حنفى در مسجد نبوى برگزار مى شود. پس از نماز همگى به زيارت مرقد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آيند و سپس به سوى خانه هاى خويش رهسپار مى گردند و روز عيد را به ديد و باز ديد و جشن و سرور مى گذرانند.

مدينه در سه قرن نخستين بعد از هجرت، در كمال پيشرفت ادبى و مادى قرار داشت. در آن هنگام تمامى فضاى مدينه و به ويژه در شمال، شرق و جنوب پوشيده از باغ ها و كشتزارها بود. و مردم مدينه داراى مناطقى زيبا و كاخ هايى مجلل در «وادى العقيق» بودند، زيرا اين دشت داراى آبى فراوان و گوارا و سرزمينى حاصل خيز، پر از گل و گياه و ميوه بود. اين سرزمين عمدتاً متعلق به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بود. از مكان هاى مشهور آنجا مى توان «زغابة»، «اضم»، «غابه»، «حصير»، «خليفه» و «جثجاثه» را نام برد كه تمام اين سرزمين ها متعلق به عبداللَّه بن زبير و فرزندان او مى باشد.

سپس «حمراء الاسد» است كه در آن كاخ هاى فراوانى متعلق به قريشى ها و «خاخ» كه متعلق به علويان مى باشد را مى توان برشمرد. درباره خاخ «احوص» اين چنين سروده است:

لها منزل بروضة خاخ ومصيف بالقصر قصر قباء

مشهورترين مكان هاى آن: «ثنية الشريد»، «غراء»، «مُعَرّس»، و «بيداء» است كه خانه هاى اشراف قريش در آنجا قرار دارد اين خانه ها بيشتر در دامنه كوه «عير» در سمت راست شخصى كه از مكه وارد مى شود، قرار داشته است.

در سمت ديگر مكانى به نام «جمّاء» وجود دارد و در برابر آن در تنگه «حرة الوبره» در چهار مايلى از مدينه به ضفيره، سرزمين «عروه بن زبير» برمى خوريم كه قصر معروف

ص: 418

او به نام «عقيق» و چاه مشهور او كه به نام او مى باشد در آنجا قرار داشته است. شاعر در اين باره مى گويد:

كنفونى إن متّ فى درع أروى واستقوا لى من بئر عروة ماء

در پايين اين كاخ، در برابر «جماء»، مكانى به نام «العرصة» وجود دارد كه كاخ سعيد بن العاص در آنجا قرار داشته است. ابوقطيفه در اين باره اين گونه سروده است:

القصر ذو النخل فالجماء بينهما أشهى إلى القلب من أبواب جيرون

گفته مى شود حتى آثار باقى مانده هاى اين كاخ، تا كنون پا بر جا مى باشد.

مسجد عروه در مدينه منوّره

در آن هنگام والى مدينه از سوى معاويه، سعيد بوده و اين كاخ در آن دوران نشانه اى از زيبايى و استحكام و بلكه نشانه اى از مكان هاى معروف قرن اول هجرى به شمار مى آمده است. به طورى كه شاعر آن را بر دروازه هاى جيرون (دمشق)- كه در آن

ص: 419

هنگام پايتخت خلافت و جايگاه عظمت و جلال آنان به شمار مى آمده- برترى داده است.

اين كاخ در دمشق هم اكنون نشانه اى از زيبايى و عظمت و جلال به شمار مى آيد. از كاخ هاى مشهور ديگرى كه در «وادى عقيق» بوده، مى توان به كاخ عاصم، كاخ محمد بن عيسى، كاخ يزيد بن عبدالملك بن مغيره، كاخ جعفر بن سليمان، كاخ أبى هاشم، كاخ عَنبَسة بن عمرو بن عثمان بن عفان، كاخ عَنبسة بن سعيد بن عاص، كاخ عبداللَّه بن ابى بكر بن عثمان بن عفان، كاخ خارجه، كاخ عبداللَّه بن عامر و كاخ مروان بن حكم، اشاره نمود.

باقى مانده هاى اين كاخ ها، هم اكنون گواه بر عظمت و آبادانى «وادى عقيق» مى باشد. در اين باره شاعر چنين سروده است:

ألا أيّها الركب المحثون هل لكم بأهل عقيق و المنازل من علم

فقالوا نعم تلك الطلول كعهدها تلوح و ما يغنى سؤالك عن علم

ظاهراً نخسين شخصى كه در مدينه ساختمان بنا نمود، عثمان بن عفان بوده است.

وى خانه خود را با سنگ و آهك بنا كرده بود و درهاى آن را از چوب ساج و عرعر ساخته بود. او داراى كشتزارهاى وسيعى در «وادى القرى» و «حنين» بود كه پس از مرگش اندوخته او بالغ بر يكصد هزار دينار برآورد گرديد.

در دوران خلافت او، يارانش در مدينه داراى كشتزارها، سرزمين هاى حاصلخيز و خانه هاى وسيعى بودند. «سعد بن ابى وقاص» خانه خود را در عقيق بنا كرد كه داراى فضاى گسترده اى بود و بالاى ساختمان بالكن هايى قرار دارد. «مقداد» خانه خويش را در «جرف»- در چند مايلى مدينه- بنا كرده و تمامى درون و برون آن را از گچ پوشانيد.

عظمت خانه هاى مدينه، پس از خلفا و هنگامى كه امر خلافت در دست امويان قرار گرفت آغاز گشت، زيرا آنان بذل و بخشش هاى فراوانى را به قريش و بزرگان انصار و مهاجرين، در مدينه ارزانى داشتند، تا بدين وسيله آنان را به سوى خود جلب كرده و يا حداقل آنها را به خود مشغول دارند.

ص: 420

در اين هنگام بود كه ثروت آنان فراوان گرديد و آن چنان در زندگى مادى و دنيايى فرو رفتند تا آنجا كه در ساختن كاخ ها و قصرها به پيروى از بين اميه مشغول شدند و زندگى را تنها در آسايش و رفاه و خوردن و پوشيدن و مسكن گزيدن خلاصه نمودند.

بدين منظور ساختمان هاى عظيم و مستحكم را بنا كردند و چاه هاى فراوانى را در آن صحرا حفر نمودند و باغ ها، كشتزارها و گلستان هاى بى شمارى را به وجود آوردند و آب فراوانى را به آنها سرازير گردانيدند.

به طورى كه مدينه به صورت بهشتى زيبا و سرسبز درآمد و اين رفاه و آسايش همچنان ادامه داشت، تا اين كه در آغاز قرن چهارم پايه هاى اين خلافت سست و متزلزل گشت و بذل و بخشش ها رو به كاهش نهاد پس از آن، كم كم وضع آن تغيير كرد و وضعيت رفاه آنان از هم گسست.

پس ستايش و حمد پروردگار را كه دوام همواره از آن اوست.

پس از اين، مدينه رو به ضعف گزارد و ميدانى از براى تاخت و تاز اعراب و جنگ هاى بدويان قرار گرفت. در اين هنگام، يعنى در سال 360 هجرى، «عضد الدوله ابوشجاع»، وزير «طائع للَّه»، حصارى را بر اطراف مدينه بنا نمود؛ اين حصار تا نيمه هاى قرن پنجم هجرى پا بر جا بود. در اين دوران، بر اثر سستى پايه هاى ديوار قسمت هايى از آن فرو ريخت. «جمال الدين» وزير پادشاه موصل و برپا كننده نوانخانه ايرانيان در مدينه، آن را از نو بنا نمود. سپس «نور الدين بن زنگى»، در سال پانصد و پنجاه و هشت هجرى، به هنگام تجديد بناى ساختمان حجره شريف، مقدارى بر حصار مدينه افزود.

از آن پس ملك «صالح بن قلاوون» در سال 755 هجرى آن را بنا نمود و سپس سلطان «قايتباى» در سال 881 هجرى و سلطان «سليم عثمانى» در سال 939 هجرى، آن حصار را مرمت نمودند.

«محمد على پاشا» والى مصر پس از جنگ وهابيان آن را تعمير كرد و «باب المصرى» را بر اين حصار گشود.

سلطان «عبدالعزيز» (عثمانى) نيز در سال 1285 هجرى ساختمان آن را تجديد كرد و ارتفاع آن را به 25 متر رسانيد، چنان كه 40 برج ديده بانى براى دفاع از شهر در اطراف

ص: 421

مدينه به وجود آورد.

اين حصار تاكنون باقى مانده است كه هنوز در راه «عنبريه» ديده مى شود و در اطراف آن، روزنه ها و برج هاى مملو از اسلحه و توپ و ساير مهمات جنگى قرار دارد كه به وسيله آن از حمله اعراب و ديگرانى كه تا كنون به حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله تجاوز مى كنند، جلوگيرى مى نمايد.

مدينه داراى حصار خارجى ديگرى است كه اهميت چندانى ندارد و در اينجا از آن ذكر به ميان نمى آيد، زيرا هم اكنون بيشتر قسمت هاى آن منهدم گرديده است. در فاصله ميان دو حصار مدينه، يعنى ميان «باب المصرى» و «باب العنبريه»، دشت وسيعى وجود دارد كه عرض متوسط آن در حدود 400 متر مى باشد كه بدين دشت «مناخه» مى گويند.

علّت نامگذارى آن بدان جهت است كه اغلب حاجيان شترهاى خويش را در اين مكان منزل مى داده اند و در مدت زيارت خويش، در آنجا اقامت مى كنند. كاروان محمل مصرى نيز در مدت اقامت خود در مدينه در اين مكان اطراق مى كند.

پيرامون «مناخه» از بيرون، ساختمان هاى قرار دارد كه اين ساختمان ها معمولًا در كنار خيابان عمومى واقع شده است كه همان خيابان ايستگاه راه آهن مى باشد و هم اكنون بدان خيابان «رشادى» مى گويند. تكيه مصرى ها در اين سو قرار داشته كه اين تكيه داراى حقوق و مستمرى هاى منظمى از مصر بوده كه در آن همانند تكيه مكه روزانه سوپ براى فقرا و تنگدستان مهيا مى شده و طبق نظم خاصى در اختيار آنان مى گذارده اند. همچنين در اين خيابان پادگان سربازان سلطنتى قرار گرفته است كه اين دو از بناهاى مرحوم «ابراهيم پاشا»، بزرگ خاندان خديوى به شمار مى آيد.

مدينه داراى هشت دروازه مى باشد كه عبارتند از: «باب المجيدى»، «باب الشامى»، «باب الكوفه»، «باب العنبريه»، «باب قوبه»، «باب العوالى» و «باب الجمعه»

در صورتى كه زايرين و حاجيان آلوده به بيمارى وبا باشند، اين دروازه ها بر آنان بسته مى شود و تنها راهى را كه مجاز به ورود هستند از «باب المجيدى» مى باشد كه براى آنان گشوده مى شود. اين افراد پس از يك يا دو روز زيارت، ملزم به خروج از مدينه هستند و حتى در اين اقامت كوتاه، همگى در خارج از شهر خيمه هاى خود را

ص: 422

برپا مى سازند.

به همين مناسبت هميشه مردمان مدينه، از بيمارى هاى واگير در امان مى باشند.

در اين گونه موارد همواره يكى از درهاى حرم را مخصوص حاجيان مى گشايند و در نتيجه گروهى از حاجيان كه قصد ورود به حرم را دارند با گروهى ديگر كه قصد خروج از حرم را دارند برخورد مى نمايند.

بنابراين آن چنان فشار و ازدحام در اين قسمت به وجود مى آيد كه گاه افرادى در زير دست و پا هلاك مى گردند؛ آن چنان كه در سال 1326 هجرى چنين حادثه اى اتفاق افتاد. بنابراين در چنين مواردى مى بايست بزرگ حرم درى را ويژه ورود حاجيان و در ديگرى را براى خروج آنها اختصاص دهد تا اين كه مردم اين گونه سختى ها و مشقت ها را تحمل ننمايند.

مدينه داراى آب و هواى پاكيزه و بهداشتى بود كه شايد يكى از علت هاى آرامش مردم آن و لطافت مزاج آنان، به همين جهت باشد و در صورتى كه به اين روحيه ادب، تقوى و حسن معاشرت اضافه گردد- كه غالباً هم داراى چنين صفاتى مى باشند- مى توان گفت: مردمان اين شهر از نظر اخلاقى از بهترين مردمان سرزمين هاى عرب به شمار مى آيند.

اين مطلب شگفتى ندارد، زيرا آنان در مجاورت رسول اكرم صلى الله عليه و آله زيسته اند و بسيارى از اخلاق و سجاياى كامله آن حضرت، به آنها ارث رسيده است. و نيز در صورتى كه تأمل نمائيم، رسول خدا صلى الله عليه و آله ويژگى خاصى را در مردمان مدينه ملاحظه نمودند كه به سوى شهر آنان هجرت فرمودند، بنابراين قطعاً ويژگى هاى اخلاقى حسنه و نيكو، از قديم در ميان آنان وجود داشته است. كه پس از ظهور اسلام نيز در آن شهر اين روحيه و اخلاق به كمال خود رسيد. تا آنجا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از انجام مأموريت خويش و اظهار دعوت خود و انتشار پرچم دين اسلام در سر تا سر بلاد عرب و ديگر سرزمين ها و تقويت پايه هاى آن و اطمينان از نفوذ مستحكم آن در ميان قلب ها، در «حجة الوداع» فرمودند: «من مرگ را آن زمانى استقبال مى كنم كه در ميان انصار باشم». بنابراين اين مردمان كنونى نيز از نسل همان انصار هستند كه بر سنت پيشينيان خويش گام برمى دارند.

ص: 423

انصار

انصار همان «اوس» و «خزرج» بودند كه از ريشه قبيله «أَزَد» هستند. سرزمين آنان در آغاز «مأرب»، در يمن بوده كه پس از سيل «العرم» در قرن دوازدهم پيش از اسلام به همراه گروهى از آنجا مهاجرت كرده اند و از «يثرب» گذر نموده اند. يثرب در آن هنگام دهكده اى بيش نبود كه مردمان اطراف آن دهكده، به قصد خريد و فروش در بازار آن، بدان جا روى مى آوردند. ساكنين آن را يهوديانى از «بنى النضير»، «قريظه»، «بنى قينقاع» و جز اينها تشكيل مى دادند. يهوديان در آنجا براى خود داراى حصارهايى بودند كه به هنگام شدت، بدان جا پناه مى بردند. پس «اوس» و «خزرج» در اين سرزمين اطراق كردند و قرار بر اين گرديد كه در زير فرمانروايى حكومت آنان، زندگى نمايند. اين مطلب همچنان ادامه يافت، تا اين كه دوران «فيطون» يكى از پادشاهان يهود در يثرب آغاز گرديد. در اين هنگام ظلم و ستم او آن چنان بود كه «اوس» و «خزرج»، دست كمك به سوى پادشاهان «غسان» دراز كردند و آنان نيز به يارى آنها شتافتند. پس از آن حكومت از دست يهوديان يثرب خارج گرديد و در دست «اوس» و «خزرج» قرار گرفت، به طورى كه حتى در املاك آنان خود را شريك نمودند و عصبيت خاصى ميان آنان مطرح شد، آن چنان كه جنگ هاى مشهورى نيز در ايام جاهليت ميان آنان رخ داد كه از آن جمله مى توان، يوم «سمير»، يوم «كعب»، يوم «الربيع» و يوم «البقيع» را نام برد. هنگامى كه گروهى از آنان براى انجام حج- در آغاز دعوت اسلامى- به مكه آمدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله در «عقبه» [در سمت چپ شخصى كه به سوى منا در حركت است در پايين پله ها] با آنان ملاقات نمود و پس از تلاوت آياتى چند از قرآن، آنها را به اسلام دعوت نمود.

آنان دعوت حضرت را پذيرفتند و گفتند: در ميان قوم ما دشمنى به وجود آمده است كه شايد خداوند با وجود شما آنها را به هم پيوند دهد و در صورتى كه اين چنين شود و همگى برگرد شما جمع گردند، شخصى عزيزتر و محبوب تر از شما در بين ما

ص: 424

وجود نخواهد داشت. هنگامى كه آنان به مدينه بازگشتند، از ويژگى هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا صحبت كردند و مردم را به اسلام دعوت نمودند، به طورى كه اسلام در آن شهر منتشر گرديد. در سال بعد، دوازده نفر از «اوس» و «خزرج»، به هنگام موسم حج به مكه آمدند و در «عقبه اولى» با پيامبر صلى الله عليه و آله ملاقات نمودند. آنان نيز با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت كردند كه همين بيعت به بيعت «اولى» يا (بيعة العقبه) مشهور گرديد كه از ميان بيعت كنندگان «رافع بن عجلان» و «عبادة بن صامت» را مى توان نام برد. سپس اين گروه به مدينه بازگشتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله، «مصعب بن عمير» را همراه آنان به سوى مدينه فرستاد كه براى آنان قرآن تلاوت كند و احكام و دستورات اسلام را بدانان آموزش دهد.

هنگامى كه فرستاده رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه رسيد، گروهى از اسلام آورندگان به دور او جمع گرديدند. اين خبر به «سعد بن معاذ» و «اسيد بن حضير» كه هر دو از بزرگان «بنى اشهل» بودند، رسيد. پس «اسيد» به قصد مجادله نزد «مصعب» آمد. «مصعب» به او گفت: «چرا نمى نشينى و گوش بدهى؟ هر مطلبى كه مورد رضاى تو بود قبول كن و هر آنچه كه از آن اكراه داشتى رد نما». اسيد گفت: «سخن تو منصفانه است» پس در مجلس او نشست. مصعب درباره اسلام سخن گفته و آياتى از قرآن را براى او تلاوت نمود. او گفت: «چه نيكو است» و اسلام آورد. سپس از آنجا به سوى «سعد» حركت كرد و او را به نزد مصعب آورد. مصعب نيز آنچه كه به اسيد گفته بود، براى او نيز بيان كرد و آياتى از قرآن را براى او تلاوت نمود، «سعد» نيز اسلام آورد و با اسلام آوردن آنان، تمامى قوم، به استثناى چند نفر كه پس از هجرت آنان نيز مسلمان شدند، رو به اسلام آوردند. پس از اين، گروهى به سوى مكه آمدند و شبى را مخفيانه با آن حضرت، در «عقبه حديبيه» و در زير درختى كه در آنجا بود، نشستند و با وى بيعت نمودند. اين مكان هم اكنون معروف به «مسجد شجره» (1) مى باشد و آنها در اين پيمان عهد نمودند كه حضرت را يارى نمايند. از آن پس حضرت آنان را «انصار» ناميد. از آن هنگام، رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب خويش امر فرمود كه به مدينه مهاجرت نمايند و نخستين شخصى كه به مدينه


1- اين مسجد در نزديكى حديبيه قرار دارد و با مسجد شجره- ميقات اهل مدينه- تفاوت دارد. «مترجم»

ص: 425

مهاجرت نمود «ابوسلمة بن عبدالاسد» بود.

در ماه ربيع الاول همان سال، رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى مدينه مهاجرت كردند و در روز دوازدهم ماه ياد شده، در حالى كه ابوبكر نيز همراه او بود و به وسيله راهنما، ابتدا به محله «قبا» وارد شدند. حضرت چند روزى را در منزل «كلثوم بن هدم» اقامت كردند و مسجدى را در آنجا برپا نمودند و مردم را به برپايى نماز جمعه در آن مسجد دعوت نمودند (1) و اين اولين نماز جمعه در اسلام بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن خطبه ايراد نمودند.

سپس به سوى مدينه حركت كردند، هنگامى كه به جايگاه مسجد رسيدند كه اين مكان در آن هنگام انبارى براى خشك كردن خرما و متعلق به «بنى نجار» بود- خانواده اى كه مادر بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى (مادر عبداللَّه) از اين خانواده بود.- حضرت فرمودند: «اين مكان را به من بفروشيد»، آنان گفتند: «آن را به خدا واگذار مى كنيم» پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمان دادند كه مسجدى در آن جا به پا گردد و خود ايشان در خانه ابوايوب انصارى (2) مسكن گزيدند، تا اين كه مسجد و خانه پيامبر صلى الله عليه و آله (خانه عايشه) به دست شريف حضرت و مهاجرين و انصار ساخته شد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله يازده سال را در ميان انصار گذرانيدند انصار و مهاجرين، تمامى كمالات علمى و عملى اعم از اخلاق فاضله، مزاياى برجسته، سيره حميده، تربيت اصيل، فصاحت و سخنورى را از ايشان آموختند. رسول خدا صلى الله عليه و آله طى اين چند سال، در تمامى صحنه ها، در شدت ها و سختى ها، همواره در كنار آنان قرار داشت.

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات كرد. خلافت در دست مهاجرين افتاد. آنها به فتح


1- مسجدى را كه حضرت در قبا بنا كردند به نام مسجد قبا معروف است. پس از آن در روز جمعه از قباحركت كردند و در ميان راه مدينه، به «بطن الوادى» محل سكونت قبيله «بنى سالم» رسيدند؛ در اين هنگام كه روز جمعه بود، حضرت اقامه نماز جمعه كردند و از آن پس در اين جايگاه «مسجد جمعه» بنا گرديد و هم اكنون نيز اين مسجد در مدينه مشهور مى باشد. «مترجم»
2- ابوايوب انصارى در زمان محاصره قسطنطنيه و به سال 688 ميلادى، يعنى در حدود سال 47 هجرى درگذشت. وى از سوى معاويه براى فتح قسطنطنيه استانبول به همراه لشكرى راهى آن ديار گرديده بود. هم اكنون مسجد و مزار مشهد او، در پايان دهانه خليج شاخ زرين قرار دارد و از سوى مسلمانان، مسيحيان و يهوديان آستانه مورد احترام فراوان مى باشد و مردمان آستانه، او را «سلطان ايوب» مى نامند.

ص: 426

و جهانگشايى پرداختند در اين هنگام انصار به كشورهاى اسلامى اطراف پراكنده شدند، به طورى كه هم اكنون نيز در مدينه تقريباً اثرى از آنان به چشم نمى خورد. ستايش پروردگارى كه زمين و آنچه كه بر آن است به او ارث مى رسد!

در صدر اسلام ولايت مدينه همواره در دست خلفا قرار داشت تا اين كه حضرت امير المومنين على عليه السلام، براى سركوبى گروهى از مردم مكه كه بر او خروج نموده بودند (1)، به سوى كوفه حركت كرد و «سهل بن حنيف انصارى» را به عنوان والى مدينه از سوى خويش منصوب كرد كه نامبرده اولين والى مدينه در اسلام به شمار مى آيد.

پس از اين، مركز خلافت از مدينه دور گشت و ولايت آن، از مكه جدا گرديد، به طورى كه اين دو، مستقيماً تابع مركز خلافت بودند.

خلفا همواره عنايت و توجه خاصى به مكه و مدينه داشتند و واليان آن را از ميان افراد با فضل و كاردان انتخاب مى نمودند. تا اين كه سرانجام آثار ضعف و سستى در خلافت عباسيان ظاهر گرديد و از آن پس دست نشاندگان هر ناحيه، بر سرزمين هاى اطراف خود دست درازى كردند، به طورى كه در حوالى نيمه هاى قرن سوم هجرى، خاندان «بنى الاخضر» بر مكه چيره شدند و دخالت در امور مدينه منوره را آغاز كردند.

از اين پس همواره حركت مدينه در دست اين و آن بود، تا اين كه «قرامطه» بر مكه دست يافتند و اين بى نظمى و اختلال را وسيع تر نمودند.

پس از آنان هنگامى كه «اشراف حسنى» در نيمه قرن چهارم بر «ام القرى» دست يافتند، ولايت مدينه در دست «اشراف حسنى» (2) قرار گرفت و تسلط آنان تا سال 1099 هجرى همچنان ادامه يافت. در اين سال، طبق فرمانى كه از سوى دولت عليه (عثمانى)


1- اين گروه به تحريك معاويه از مكه حركت كردند و جنگ جمل يا نهروان را در نزديكى بصره عليه امام زمان خويش، يعنى حضرت على عليه السلام به راه انداختند. «مترجم»
2- بنى الحسن و بنى الحسين همواره ملقّب به اشراف بودند، تا اين كه پس از به دوران رسيدن شريف ابونمى، تنها بنى الحسن را به «اشراف» ملقب كردند و بنى الحسين را به «سيد» نامگذارى نمودند. از آن به بعد نامگذارى اشراف حسنيون و سيدهاى حسينى معمول گرديد.

ص: 427

صادر گرديد، مدينه جزئى از ولايت حجاز درآمد كه تا كنون نيز همچنان ادامه دارد (1).

اينك جدولى را كه در پيش روى خود داريد، نام واليان مدينه است كه بيشتر آنها را از كتاب «مرآة الحرمين»، تاريخ «ابن اثير» و ديگر كتاب هاى تاريخى در اين زمينه، استفاده كرده ايم كه اين افراد تا پايان دوران اين تاريخ نگاران بوده اند و ذكر نام واليان پس از اين تاريخ را موفق نشديم به دست آوريم.

جدول امراى مدينه منوره (برگرفته از كتاب مرآة الحرمين)

نام ت

سهل بن حنيف انصارى 26

خالد بن زيد ابوايوب انصارى 40

مروان بن حكم 41

سعيد بن عاص 49

مروان بن عاص 54

وليد بن عتبة بن ابوسفيان 57

عمرو بن سعيد بن عاص 60

وليد بن عتبه (دومين بار) 61

عثمان بن محمد بن ابوسفيان 62

عبداللَّه بن زبير بن عوام 63

مصعب بن زبير 65

جابر بن اسود 67

عمر بن عبدالعزيز

عثمان بن حبان

ابوبكر بن محمد بن عمرو

طلحة بن عبداللَّه 70

طارق بن عمرو 73

نام ت

حجاج بن يوسف ثقفى 74

ابان بن عثمان 76

هشام بن اسماعيل 82

عبدالرحمن بن ضحاك 101

عبدالواحد نضرى 104

ابراهيم بن هشام مخزومى 106

خالد بن عبدالملك 114

محمد بن هشام 115

يوسف بن محمد 125

عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزيز 127

محمد بن عبدالملك بن مروان 130

داود بن على 132

يزيد بن عبيداللَّه بن عبدالمدان حارثى 133

زياد بن عبيداللَّه 134

محمد بن خالد بن عبداللَّه قسرى 141

رباح بن عثمان مرى 144

عبداللَّه بن ربيع حارثى 145


1- منظور زمان نگارش كتاب بوسيله نويسنده مى باشد «مترجم».

ص: 428

نام ت

جعفر بن سليمان بن على 146

حسن بن زيد بن حسن بن على 150

عبدالصمد بن على بن عبداللَّه 155

محمد بن عبداللَّه كثيرى 160

زفر بن عبداللَّه

ابراهيم بن يحيى 166

اسحاق بن عيسى

عمر بن عبدالعزيز بن عبداللَّه بن عمر 169

اسحاق بن سليمان بن على بن عبداللَّه 170

عبدالملك بن صالح

محمد بن عبداللَّه

محمد بن ابراهيم 178

موسى بن عيسى بن موسى بن محمد 180

ابراهيم بن محمد

على بن عيسى

عبيداللَّه بن مصعب

بكار بن عبداللَّه

محمد بن على

أبوالبخترى

وهب بن منبه

داود بن يحيى

عبداللَّه بن الحسين بن عبداللَّه 204

صالح بن العباس بن محمد بن على 209

محمد بن داود بن عيسى بن موسى 221

على بن عيسى بن جعفر بن منصور 237

عبداللَّه بن محمد بن داود بن عيسى 239

عبدالصمد بن موسى 243

نام ت

محمد بن سليمان الزينبى بن عبداللَّه 245

عبدالصمد بن موسى (براى دومين بار) 249

جعفر بن الفضل بن عيسى بن موسى 250

مسلم بن عقبة بن محمد قيلى 333

ابوالقاسم مسلم بن احمد

اسحاق بن محمد بن يوسف بن جعفر

حسن بن طاهر حسينى

ابوعلى طاهر حسينى

مهنا بن ابوهاشم و داود بن قاسم

ابوعمارة الحسينى

حسين بن مخيط بن احمد بن حسين

شهاب الدين بن ابى عمارة بن مهنا

مهنا الاعرج الحسينى بن حسين

حسين بن مهنا الاعرج حسينى

ابوعبداللَّه بن مهنا الاعرج حسينى

ابوفليته قاسم بن مهنا 518

هاشم بن ابوعبداللَّه الاعرج

جماز بن قاسم

شيحة بن هاشم 635

ابو سند بن جماز

منيف بن شيحه

مقيل بن شيحه

كبش بن منصور الحسينى

فضيل بن منصور الحسينى

عطية بن منصور الحسينى

محمد بن عطية بن منصور الحسينى 783

عمير بن قاسم الجمازى 388

ص: 429

نام ت

ثابت بن نضير الجمازى

عجلان بن نضير الجمازى

عزيز بن منازع

حسن الجمازى الحسينى 825

إريسان الجمازى الحسينى

مانع بن على بن عطية بن منصور

ويتان بن مانع

قايتباى بن مانع الجمازى 839

نام ت

سليمان بن عزيز بن منازع الجمازى

ايسان الجمازى (براى دومين بار)

سليمان الجمازى

زهير بن ايسان

فسيطل بن زهير بن ايسان

زهير بن ايسان (براى دومين بار)

حسين بن زهير 1099

بازگشت حاجيان از مدينه به مصر

هم اكنون مدينه داراى چهار راه است كه مسافران از طريق آن ها از شهر خارج مى گردند. نخست راه «نجد» مى باشد كه فقط عرب هاى آن ناحيه از آن طريق خارج مى گردند. ديگرى راه «وجه» است كه از سوى مرحوم «سعيد پاشا» والى مصر، در سال 1277 هجرى، به هنگام زيارتش از آرامگاه پيامبر صلى الله عليه و آله احداث گرديد. ايستگاه هاى اين راه، عبارتند از: «مدينه منوره»، آبار عثمان (1) كه در آن جا آب، كشتزار و باغ هاى فراوانى وجود دارد، سپس ايستگاه «ضعينى» كه آب در آن بسيار كم است، ايستگاه «مليح» كه آب آن شيرين است، ايستگاه «شجوى» كه آب آن فراوان است، اين مكان محل تجمع و نيز جدايى در محمل شامى و مصرى از يكديگر به شمار مى آمده است، سپس ايستگاه «ابى الحلو» كه به علت شيرينى آب آن، به اين اسم ناميده مى شود ايستگاه «فقارات» كه در آن جا آب وجود ندارد ايستگاه «فقير» كه آب آن گوارا مى باشد، ايستگاه «مطر» كه در آن جا آب وجود ندارد، ايستگاه «خوثله» كه آب گوارا مى باشد، ايستگاه «أم حرز» كه آب در


1- چاه هاى عثمان. «مترجم»

ص: 430

آن جا وجود ندارد، سپس دهكده وجه مى باشد كه مسافران پس از اين دهكده، از راه دريا و يا خشكى به سوى «سوئز» حركت مى كردند.

راه ينبع: اين راه، بيشتر از راه هاى ديگر مورد استفاده قرار مى گيرد و اغلب حاجيان مصرى، روسى، مغربى، سودانى، يمنى، جاوه اى، هندى و جز اينها، از اين راه استفاده مى نمايند؛ اين راه به دو شعبه تقسيم مى گردد:

نخست پيش از «حمراء» كه از منطقه «ينبع النخل» عبور مى كند و ديگرى «ينبع البحر» كه پس از الحمراء به آن جا مى رسد. اعراب اين سمت از قبيله «جهينه» هستند؛ زمين آن پوشيده از ماسه هاى نرم مى باشد. شعبه ديگرى بعد از «حمراء» است و از «نقب الفار» (نقب على) مى گذرد، اين گذرگاه كه راهى سخت و دشوار است از ميان دو كوه بلند راهى دارد كه در ميان مسير آن به طول دو كيلومتر، درختان قطورى وجود دارد.

اين راه آن چنان باريك است كه شتران يكى يكى از آن عبور مى كنند و اغلب مسافران نيز هنگام حركت از اين گذرگاه، از چهار پايان خويش پايين مى آيند و مسير را پياده طى مى كنند. گذرگاه كوهستانى ياد شده معروف به «قلعه حرب» است زيرا كوه ها طورى در اطراف آن گذرگاه قرار گرفته اند كه مانند قلعه اى به نظر مى رسد. از آن پس مسافرين به صحرايى وارد مى گردند كه به «ينبع البحر» راه دارد؛ در راه ياد شده، پس از «حمراء» در نيمه شرقى آن «حوازم» و در نيمه غربى آن «احامده» مسكن گزيده اند.

ميانگين مسافت بين «مدينه منوره» و «ينبع» 230 كيلومتر فاصله است و در صورتى كه 450 كيلومتر مسافت ميان مدينه و مكه را، بدان اضافه نماييم و نيز چنانچه 40 كيلومتر مسافت رفت و برگشت ميان مكه و عرفات و 80 كيلومتر فاصله جده به مكه را به آن بيافزاييم، مجموع آنها به هشتصد كيلومتر مى رسد كه اين مقدار مسافت، فاصله اى است كه هر حاجى هم اكنون از راه خشكى آن را طى مى نمايد. هنگامى كه حاجيان به «ينبع» مى رسند، در انتظار كشتى مى مانند تا به سوى كشورشان مسافرت كنند. غالباً اين افراد، به علت كمبود كشتى هاى مسافرى چندين روز را در آن جا در انتظار به سر مى برند و در اين مدت دچار سختى و مشقت فراوان مى گردند. علت سختى، آلودگى محيط و به ويژه بهداشتى نبودن آب خوراكى آن است كه افراد به بيمارى ها و امراض فراوانى

ص: 431

دچار مى گردند.

حكومت مصر، دستگاهى را براى تقطير و تصفيه آب دريا براى آشاميدن، در اين مكان قرار داده است؛ ليكن به علت بى نظمى كار دستگاه و نيز لزوم اجازه گرفتن براى استفاده از آب آن همين عوامل موجب گرديده است تا فقرا و نيازمندان، نتوانند از آن بهره مند گردند و گمان نمى كنم كه اين گونه مشكلات از سوى حكومت- والا قدر- ما ايجاد شده باشد، ليكن شايد هم سختگيرى از طرف كارگران آن ايجاد شده كه اين چنين وضعيتى را به وجود آورده است.

در صورتى كه دولت جديد عثمانى، متوجه اين مطلب شود و شركت هاى كشتيرانى خود- به ويژه شركت خديوى را- بدين محل اعزام نمايد، مى تواند از سختى ها و مشقت هاى حاجيان در اين محل بكاهد.

حاجيان مصرى، از «ينبع» به «طور» منتقل مى گردند و در آنجا، در صورتى كه به قرنطينه بهداشتى نياز باشد، روزهاى تعيين شده را در قرنطينه مى گذرانند.

«طور» فضايى پهناور و وسيع است كه روى مدار جغرافيايى و در طول 33 درجه و 37 دقيقه و عرض 28 درجه و 14 دقيقه قرار دارد و فاصله ميان آن و «سوئز»، 125 مايل مى باشد. از اين نقطه، با برق (تلگراف) يا پست حاجيان بازگشت سالم خويش را به اطلاع خانواده هاى خود مى رسانند. پيش از تلگراف و پست، اين كار به دست برخى افراد صورت مى گرفت كه به همين منظور به «طور» يا «وجه» آمده بودند و برابر گرفتن خبر سلامتى آنان و رسانيدن نامه به خانواده هايشان حق الزحمه اى نيز مى گرفتند.

«طور» دهكده كوچكى است كه بر ساحل شرقى خليج سوئز قرار دارد و اغلب ساكنين آن را قبطى ها و رومى ها تشكيل داده اند و در اطراف آن بدويان مسكن گزيده اند.

در نزديكى دهكده طور، چشمه آب گرمى جريان دارد كه «عباس پاشاى اول» ساختمانى بر آن بنا كرده است و بدان «حمام موسى» مى گويند. گفته مى شود: اين آب براى بيمارى روماتيسمى مفيد مى باشد. از اين دهكده تا «دير طور» معروف- مسافتى به اندازه مدت زمان دو روز با شتر، راه دارد؛ در آن مكان باغ هاى ميوه فراوانى وجود دارد. در شمال شرق اين مكان، كوه مناجات يا «جبل المناجاة» واقع شده است اين كوه محلى است كه

ص: 432

حضرت موسى عليه السلام روى آن ايستاد و با خداوند سخن گفت؛ لازم به تذكر است كه قرآن كريم اين محل را در جاى ديگر تعيين كرده است. حاجيان روس پس از مراجعت از «بيت المقدس» به اين دير مى آمدند و بعد از زيارت آن مكان به سوى كشور خويش مى رفتند.

در شرق اين دهكده، قرنطينه «طور» وجود دارد كه مكانى بسيار پاكيزه و بهداشتى است و دستگاه هاى توليد بخار فراوانى كه بدين منظور در آنجا قرار داده اند، ديده مى شود. همچنين سالن هاى ويژه اى براى اين كار در نظر گرفته شده است كه داراى ساختمانى زيبا و مجلل است و بيمارستانى منظم در آن بنا گرديده كه بيمارستان ها هر يك براى يك نوع بيمارى در نظر گرفته شده است.

اين قرنطينه هم اكنون با دقت نظر و عنايت دولت مصر، يكى از بهترين قرنطينه هاى بهداشتى در جهان به شمار مى آيد؛ بدون شك برخى از كمبودها و مشكلاتى كه در آن جا به چشم مى خورد، با بذل توجه و عنايت دولت، از ميان برداشته خواهد شد و وسايل رفاه و آسايش بيشترى را براى حاجيان به وجود خواهد آورد.

اما راه چهارم كه همان راه آهن منتهى به شام مى باشد و از سوى دولت عليه (/ عثمانى) رسماً افتتاح شده است. قطارى كه براى جشن افتتاح اين خط گروهى از دعوت شدگان در آن سوار شده بودند در تاريخ سوم شعبان سال 1326 هجرى، مطابق 28 اوت سال 1908، به مدينه منوره وارد گرديد.

هم اكنون تعداد بسيارى از حاجيان شام، ترك، روس و نيز جمع بسيارى از مصريان، به ويژه براى زيارت، از اين راه استفاده مى كنند.

جهت اطلاع خوب است بدانيد كه مسافت ميان مدينه منوره و دمشق در شام، در حدود 1302 كيلومتر و تا «حيفا»، 1333 كيلومتر مى باشد؛ كشتى ها مسافت ياد شده را در چهار روز و با ميانگين تقريبى 80 كيلومتر در ساعت طى مى كنند. به طور متوسط قطارها از شام به «معان»، با سرعتى معادل 30 كيلومتر در ساعت و از «معان» تا «مدينه» را با سرعتى در حدود 15 كيلومتر در ساعت مى پيمايند.

هزينه هر شخص در واگن درجه يك از «حيفا» تا مدينه، به صورت رفت و برگشت، چهارده جنيه تعيين گرديده و در واگن درجه سه، نصف اين مبلغ مى باشد. اين

ص: 433

قطارها نوع درجه دو ندارد.

واگن هاى درجه يك بسيار تنگ بود، زيرا هر كوپه آن داراى شش صندلى جدا از هم بود كه هر يك داراى تكيه گاهى مى باشد. مسافرين به هنگام سوار شدن از مدينه- به ويژه در شب ها- كه بايد همانند روزها روى صندوق مى نشستند سختى و مشقت فراوانى را تحمل مى كردند. بهتر آن بود كه اين گونه كوپه ها چهار صندلى مى داشت و شب ها نيز مى توانستند در كوپه ها به استراحت بپردازند. بدين جهت، بيشتر مسافرين، درجه سه و به ويژه واگن هاى كالا را براى سفر خود ترجيح مى دادند، زيرا امكان فرش كردن و خوابيدن كف كوپه در اين نوع، براى ايشان بيشتر وجود داشت. آرزو داريم كه رجال دولتى نيز در اين باره فكرى كنند و امكانات بيشترى را در واگن هاى درجه يك به وجود آورند تا در نتيجه آن، مسافرين در اين سفر طولانى، به راحتى سفر خويش را به انجام رسانند.

جدول ايستگاه هاى راه آهن دمشق- مدينه

الف: ارتفاع آن از سطح دريا ب: وضعيت آب ايستگاه (*/ وجود آب در آن مكان)

نام ايستگاه الف ب ج

قدم شريف 0 686*

كسوه 21 735*

ديرعلى 31 700

مسجد 50 620*

جباب 63 643

خبب 69 624

محجه 78 601

شفره 85 599

اذرع 91 587

خربة الغزاله 106 575

درعا 123 529*

نصيب 136 586

المفرق 162 711*

خربة السمراء 185 558

نام ايستگاه الف ب ج

زرقاء 203 617*

عمان 222 737*

قصر 234 941

لوين 249 772

جيزه 260 721*

ضبعة 279 752*

خان زبيب 295 782

سواق 309 758

قطرانة 326 783*

منزل 308 840

فريفرة 367 893

حسا 378 822*

جروفا لدراويش 397 958*

عنزه 423 1051

ص: 434

نام ايستگاه الف ب ج

وادى الجردون 440 1084

معان 459 1084

غدير الحج 475 1000

بئر الشيدية 487 996

عقبة 514 1152

بطن الغول 520 1125

وادى الرتم 530 994

تل الشحم 546 850

رمله 555 806

مدوّرة 572 734*

حالات عمار 595 761

ذات الحج 608 691*

بئر هرماس 632 747*

هضم 654 754

محطب 677 750

تبوك 692 775*

وادى الاتيل 720 844

دار الحج 744 904

مستبقة 755 950

اخضر 790 882*

جميس 782 908

دى يسعد 805 924

معظم 822 981*

خشم صنعاء 853 1033

نام ايستگاه الف ب ج

الدار الحمراء 880 1103

المطلع 904 1151

ابوطاقه 918 966

مرججم 930 914

مداين صالح 955 781*

علا 980 684*

بدايع 999 603*

مشهد 1012 670

سهل المطران 1034 600

زمرد 1046 714

بتر الجديد 1072 739

طويرة 1090 670

مدرج 1116 460

هديه 1133 385

جداعة 1155 457*

ابوالنعم 1143 418

اصطبل عنتر 1189 530*

بوير 1208 472

ديار ناصف 1228 489

بواط 1247 531*

حصيرة 1268 540

محيط 1287 750*

مدينه المنوره 1302 619

از ايستگاه «درعا» شعبه اى- از راه آهن- به سوى «حيفا» منشعب مى گردد كه ايستگاه هاى آن عبارتند از: مزيريب، تل شهاب، زيزون، وادى كليب، مقارن، شجره، صحاخ، حمد، جسر مجامع، يبسان، عفوله، شمال و حيفاء.

ص: 435

قرنطينه

كلمه كورنتيه يا كارانتينه، از ريشه فرانسوى) Qvaratina (مى باشد و به معناى شى ء است كه تعداد آن تقريباً به چهل عدد برسد. اروپاييان مى گويند: جمهورى ونيز (/ ايتاليا) هنگامى كه متوجه شد كه بسيارى از بيمارى ها از سوى شرق به اروپا و از بلاد مغرب به شمال افريقا سرايت مى كند، در سال 1348 ميلادى تصميم گرفت كليه كشتى هاى خود را كه به مرزهاى دريايى اين كشور وارد مى شود، بازرسى بهداشتى نمايد. بدين منظور افسرانى را بدين كار گماشت و آنان تمامى مسافران را بازديد بهداشتى مى كردند. در سال 1403 ميلادى، نخستين قرنطينه بهداشتى، به نام لازاريت) Lazarette (در جزيره كوچكى به نام «سانت مارى دونازاريه»،) Sainte Marie de Nazareh (، در نزديكى درياى آدرياتيك به وجود آورد. در اين قرنطينه، افراد و كالاهايى كه از شرق به اين كشور وارد مى شد، كنترل بهداشتى مى گرديد.

بدين ترتيب ساير كشورهاى اروپايى نيز از آن پيروى كردند و در قرن چهاردهم و پانزدهم، قرنطينه هايى در مرزهاى درياى مديترانه به وجود آورند؛ در ميان اين كشورها، ژنو (1) در سال 1467 ميلادى و مرسيلا در سال 1526 ميلادى قرنطينه احداث كرد اقدامات بهداشتى بر ضد طاعون اولين بار در زمان پادشاه رينيه) Rene (پادشاه ناپل و در سال 1476 ميلادى صورت گرفت. در سال 1656 ميلادى، هنگامى كه طاعون در كشور ايتاليا شيوع پيدا كرد، اقدامات بهداشتى شديدتر شد، تا آنجا كه حتى جسد مردگان را- به علت عدم توانايى- براى دفن، مى سوزانيدند.

سپس با شيوع وباى زرد در كاتولونيا (استانى در اسپانيا كه مركز آن بارسلون مى باشد)، اروپا اهتمام بيشترى براى جلوگيرى از آن به خرج داد و فرانسه در آن هنگام


1- منظور كشور سوئيس است. «مترجم».

ص: 436

قانون قرنطينه را- در سوم مارس سال 1822 ميلادى- به تصويب رسانيد؛ اين قانون تمامى موارد بهداشتى قرنطينه ها را در نظر گرفته بود. سپس اين قانون در 17 اگوست سال 1847 ميلادى و نيز در تاريخ 10 اوت سال 1849 ميلادى و سپس در 24 دسامبر 1850 ميلادى با تغيراتى، كامل تر گرديد.

بدين ترتيب، در اروپا قرنطينه به وجود آمد. اما در مصر، «محمد على» آن مصلح بزرگ، در فكر به وجود آوردن سازمان بهداشتى بود، تا اين كه در سال 1820 ميلادى اداره اى را در اين مورد تشكيل داد و اعضاى آن را فرماندهان لشكر و داروسازان تشكيل مى دادند. در سال 1825 ميلادى «كلوت بك» قوانين جديدى را بر قوانين قبلى اداره اضافه نمود و آن را «اداره بهداشت عمومى» نامگذارى كرد. در سال 1831 ميلادى هنگامى كه وبا در مصر شيوع پيدا كرد، «محمد على» توجه بيشترى به اين اداره كرد و دستورات و قوانين بهداشتى قرنطينه هاى اروپا را نيز بدان اضافه كرد و بدين ترتيب به مسايل بهداشتى و تجارتى تمامى كشورهاى واقع در كنار درياى مديترانه، كمك نمود.

در ادامه اين كار، تمامى كنسول هاى كشورها را در كميته اى گرد هم آورد و دستورات ويژه اى را درباره قرنطينه صادر نمود كه اين فرمان در هشتم اكتبر سال 1831، اعلان گرديد و در سال 1832 ميلادى، اولين قرنطينه بهداشتى، در كنار ساحل اسكندريه به وجود آمد كه تا كنون مردمان اسكندريه، بدان «مظريطه» يا «اظاريطه» مى گويند.

در ميان اعضاى مجلس ياد شده از سوى دولت مصر عضوى به نام «طاهر بك» وجود داشت كه به علت همت عالى و انديشه والاى او، همواره سخنان او تأثير به سزايى در ساير اعضا داشت كه با مديريت و عملكرد نيكوى او بيمارى وبا از سرتا سر ساكنين درياى اين منطقه، ريشه كن گرديد. در اواخر سال 1839 ميلادى، «محمد على» مجلس كنسولى ياد شده را منحل كرد و به اصرارهاى دولت عليه (عثمانى) در اين باره، توجهى ننمود. سپس «اداره بهداشت عمومى» را در مصر، جايگزين آن كرد و رييس آن را، وزير كارهاى عمومى و تجارتى قرار داد. اين اداره، داراى هفت عضو بود: طاهر بك (كه پيش از اين يادى از او به ميان آمد) و شش نفر ديگر از ميان اعيان، بزرگان و بازرگانان و از سوى دولت مصر انتخاب گرديدند. در دوران «عباس پاشاى اول»، اين نظام بهداشتى

ص: 437

دچار ضعف و سستى گرديد و كشورها بازگشت او را به نظام پيشين خواستار شدند، ليكن نامبرده به خواسته آنان توجهى نكرد، از اين پس، دولت فرانسه سعى نمود كه كنگره اى بين المللى، از كشورهاى هم جوار درياى مديترانه تشكيل دهد، تا اين كه بالاخره اين كوشش ها به نتيجه رسيد و كنگره اى در پاريس تشكيل گرديد كه اعضاى آن را كشورهاى فرانسه، مرسليا، اتريش، اسپانيا، ايتاليا، يونان، پرتغال، سردينيه، روسيه، تسكانيا و تركيه تشكيل مى دادند.

اين كنگره، قانونى را در چهارم ژوئن سال 1853 ميلادى به تصويب رسانيد كه بر طبق آن، سختگيرهاى قرنطينه، به ويژه درباره كالاها كاهش پيدا كند، زيرا در آن زمان علم به اين نتيجه رسيده بود كه بيشتر بيمارى ها واگير نمى باشند، ليكن در اين ميان كشور انگلستان، اين قرار داد را به رسميت نشناخت و همچنان احتياطات لازم را در قرنطينه هاى خود عملى مى نمود.

در نتيجه اين قانون، اداره بهداشتى دولت، در آستانه (استانبول) و اداره ديگرى در اسكندريه تشكيل گرديد كه وظيفه اين اداره ها اعلان در صورت وجود بيمارى، اعلان پيشگيرى و درمان بيمارى كه در ادامه آن اقدامات لازم را جهت جلوگيرى اين بيمارى و ورود آن به اروپا نيز به انجام برسانند.

همچنين مقرر گرديد تا برخى از پزشكان همواره از طريق دريا به كشورهاى شرق دور مسافرت كنند و در صورت مواجه شدن با هر گونه بيمارى، بلافاصله آن را به اطلاع اداره ياد شده برسانند.

«سعيد پاشا»، در اين باره اهتمام ورزيده و در سال 1854 ميلادى «اداره بهداشت» را به وجود آورد و در تاريخ 21 آوريل سال 1857 ميلادى آن را به وزارت كشور ضميمه نمود. اين اداره داراى صلاحيت نظارت بر كليه امور بهداشتى داخل كشور گرديد.

همچنين اداره ياد شده كميته اى را بر نظارت بر امور بهداشتى دريايى (قرنطينه) تشكيل داد كه تا سال 1881 ميلادى بدون نظر دولت مصر در اين امور دخالت نمى كرد، تا اين كه در سوم ژوئن سال 1881 ميلادى بر طبق دستورى كه در اين باره وضع گرديد، كميته ياد شده از اداره بهداشت جدا گرديد. اين جدايى بر اساس توافقى بود كه از سوى دولت هاى

ص: 438

ذى نفع وضع گرديده بود و از اين پس، اداره نخستين به اداره «امور بهداشتى عمومى» نامگذارى گرديد كه جايگاه آن در مصر بود و دومى اداره بهداشت دريايى و قرنطينه هاى مصرى ناميده شد كه مقرّ اصلى آن در اسكندريه بود. پس از اين مجدداً آيين نامه جديدى از سوى كنگره پاريس، در تاريخ 19 ژوئن سال 1893 ميلادى وضع گرديد و دستور العمل و وظايف اداره ياد شده را كامل تر نمود.

قرنطينه هاى ياد شده تنها مخصوص مواظبت از حاجيان در سفر شان به مكه و يا بازگشت از آن نبود، زيرا اين افراد، اغلب از راه خشكى اين راه را طى مى كردند و در طول مسافت راه خود، موجب زدودن آلودگى ها و بيمارى ها از آنان مى گرديدند، ليكن به علت شيوع (وبايى) كه در سال 1858 ميلادى، سرتا سر سرزمين حجاز را فرا گرفت و مردم براى فرار از آن به سوى مصر رفتند، دولت مصر، ناگزير و براى اولين بار قرنطينه هايى را در «بئر عنبر»، در ميانه راه «قصير» و «قنا» احداث كرد. اما حاجيانى كه همراه كاروان ها از راه «عقبه» مسافرت مى كردند، به هنگام رسيدن به «سوئز»، از ورود آنان جلوگيرى به عمل مى آمد و در «عجرود» نيز قرنطينه اى براى آنان احداث كرده بودند.

از اين زمان به بعد، ضرورت ايجاد قرنطينه بهداشتى در «طور»، آشكار شد، ليكن كنگره «قسطنطنيه»، محل آن را از «طور» به «وجه» تغيير داد، زيرا اغلب حاجيان، از راه خشكى از اين دهكده عبور مى كردند. بنابراين قرنطينه در «وجه» يا «رأس ملعب» به وجود آمد و همراهان كاروانيان، در اين دو منطقه در قرنطينه بهداشتى قرار مى گرفتند. اما مسافران دريايى در «طور» و يا «عيون موسى» كه از سال 1877 ميلادى، بيشتر اين مسير را براى انجام سفر حج خويش انتخاب مى كردند، در قرنطينه هاى بهداشتى قرار مى گرفتند.

در اين هنگام بود كه دولت مصر، تمامى امكانات خويش را نسبت به قرنطينه هاى بهداشتى در «طور» مهيا نمود، به طورى كه در سال 1893 ميلادى، به طور كامل همگى مراكز را تحت پوشش بهداشتى قرار داد. از اين پس، اين مكان تنها جايگاه گسترده و كاملى، براى قرنطينه حاجيان مصرى و ديگر حاجيانى كه از مصر عبور مى كردند، به حساب مى آمد و تا كنون نيز همچنان اين جايگاه قرنطينه باقى مانده است و روز به روز در آن جا اصلاحاتى صورت مى پذيرد.

ص: 439

بازگشت خديو از مدينه به مصر

در پگاه روز شنبه، 15 ژوئن سال 1910 ميلادى، مقرر گرديده بود تا خديو سفر خويش را از «مدينه منوره» به سوى «تبوك» آغاز نمايد؛ ابتدا به سوى حرم شريف حركت كرد و پس از اداى نماز صبح و انجام خدمت در حجره شريف، زيارت وداع را به جا آورد و سپس به سوى ايستگاه حركت كرد. تمامى جاى جاى ايستگاه به وسيله اعيان و اشراف و مأمورين سلطنتى و ارتشى كه در مقدمه آنان حضرات علما، بزرگ اشراف، مفتى، قاضى، خزانه دار حرم شريف، مدير حرم و جناب «رضا پاشا» استاندار مدينه منوره، پر شده بود. در آنجا، ابتدا با يكايك افراد ياد شده دست داد و در حالى كه از مهمان نوازى و پذيرايى آنان، در مدت اقامت خويش در مدينه منوره، تشكر و سپاسگزارى نمود، در واگن اختصاصى خويش قرار گرفت و به همراه حضرتش جناب حسابدار استاندارى و جناب مهماندار ويژه ايشان- كه از سوى دولت حجاز در مدت اقامت نامبرده در اين سرزمين تعيين گرديده بود- قرار گرفتند. قطار پس از طلوع آفتاب و در ميان شليك توپ هاى توپخانه ها، صداى موزيك و غريو حاضران به سوى «تبوك» به حركت درآمد.

اين در حالى بود كه قطار همراهان ايشان، همراه نزديك به پنجاه خانواده از مصريان، شامى ها، ترك ها و مغربى ها كه به علت تنگدستى و فقر، قدرت حركت نداشتند و بنا به درخواست ايشان از محضر خديو، دو ساعت پيش از حركت قطار ويژه خديو از مدينه منوره، آنها هم به حركت درآمده بودند. قطار در نيمه هاى شب از ايستگاه «علا» و سپس «مداين صالح» (1) كه در فاصله بيست و پنج كيلومترى آن بود، عبور نمود.


1- مداين صالح كه به نام حِجر [به كسر حاء و سكون جيم بود]، منسوب به حضرت صالح پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه از سوى پروردگار به سوى قوم ثمود فرستاده شد. اين قوم، در اين منطقه و در طرف يثرب زندگى مى كرده اند. ثمود قومى از عرب ها بوده كه بنا به گفته برخى از تاريخ نگاران، ريشه و اصل و نسب آنان از يمن بوده است. ثموديان پس از سيل «عرم»، از آن جا هجرت نمودند و به سوى شمال شبه جزيره عرب، روى آوردند. خانه هاى آنان در حضرموت، در نزديكى خانه هاى قوم عاد بوده است. آنان آثارى را كه در «علا» با خط مسند (حميرى) باقى مانده است، گواه بر اين گفته مى دانند. «مقريزى» به هنگام سخن درباره «أيله» مطالبى را ذكر نموده كه به صورت فشرده در اين جا براى شما بازگو مى نماييم: «بزرگ حمير «ابن سبأ بزرگ»، فرمان داد تا به علت ظلم و ستمى كه قوم ثمود بر مجاورين و همسايگان خود در يمن نموده اند، از آنجا اخراج نمايند. پس از آن آنان از «أيله» به سوى «ذات الآصال» (در اطراف نجد) آمدند و در آنجا سنگ ها را شكافتند و در دل كوه ها براى خود مسكن مستحكم به وجود آوردند. سپس كبر وغرور آنان را گرفت وطغيان نمودند. در اين هنگام پروردگار، صالح پيامبر صلى الله عليه و آله را، به سوى آنان گسيل نمود. اين قوم، حضرت صالح را تكذيب كردند و از او درخواست نمودند كه ناقه اى را از صخره اى درآنجا پديدآورد. آن حضرت به فرمان پروردگار، خواسته آنان راعملى كرد، ليكن آنان ناقه را سر بريدند. در اين هنگام، پروردگار با صيحه اى آنان را در ديارشان هلاك نمود. برخى گفته اند: «ثموديان» از «عماليق» شمال بوده اند كه از عراق به شهر «بطره» هجرت كرده اند و داراى حكومت گسترده اى در قرن چهارم پيش از ميلاد بوده اند. آنان آثار خط «آرامى»- كه خط «نبطى ها» به شمار مى آمد- را كه در شكاف كوه ها يافته اند، گواه بر اين گفته مى دانند. برخى ديگر از تاريخ نگاران، عقيده دارند كه «ثموديان» اين خطوط را ننوشته اند، بلكه پس از آن كه دولت و قدرت آنان رو به سستى و ضعف نهاد، تابع قدرت «نبطى ها» در قرن دوم يا اول پيش از ميلاد درآمدند و به حكم غلبه زبان متبوع بر تابع، از آن دوران به يادگار مانده است. اين جانب معتقدم كه آنان ريشه اى از رعيت هاى عرب داشته اند كه از سوى پادشاه «تحوتمس»، در سال 2050 پيش از ميلاد، رانده شدند. آنان تراشيدن كوه ها و صخره ها را از مصريان، آموختند. خداوند مى فرمايد: وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ (فجر، 9) يعنى ثموديانى كه صخره ها را در صحرا تراشيدند. آنان به سوى منطقه اى در ميان «حجر» و «مدينه» آمده و در آن جا اقامت گزيدند، سپس در آن جا دولتى قدرتمند به وجود آوردند. از آن پس پروردگار، «صالح» پيامبر صلى الله عليه و آله را به سوى آنان روانه ساخت، به طورى كه در اين باره در سوره اعراف مى فرمايد: وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَالَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ* وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ* قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ* قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنتُمْ بِهِ كَافِرُونَ* فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنتَ مِنْ الْمُرْسَلِينَ* فَأَخَذَتْهُمْ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ (اعراف، 73- 78) در تفسير روح المعانى آمده است كه: ديار ثمود از «حجر» تا جنوب «وادى القرى» بوده است. و در تفسير آيه أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةَ «فراء» و «زجاج» گفته اند كه زلزله اى شديد در آن منطقه پديد آمده است و «مجاهد» و «سدى» در اين باره گفته اند كه «صيحه اى بر آنان نازل گرديده است». جمع ميان دو قول، اين است كه كه از زير به زلزله و از بالا به صيحه، دچار گرديده اند. در هر صورت حادثه «ثمود»، پيش از زمان حضرت موسى عليه السلام بوده است. «شعيب» داستان قوم ثمود را به عنوان عبرت، براى قوم خويش بيان كرده است: خداونداين داستان رادرسوره هوداين چنين فرموده است: وَيَا قَوْمِ لَايَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ. (هود، 89) لازم به تذكر است كه «شعيب» هم زمان و معاصر حضرت موسى عليه السلام بوده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام جنگ تبوك، در سال نهم هجرى، از «حِجْر» عبور كرد و قوم خود را از ورود به سرزمين ثمود و نوشيدن از آب هاى آنجا منع فرمودند. اين جانب فرمان حضرت را بر دو اساس مى بينم: نخست جنبه ادبى فرمان آن حضرت نسبت به مبالغه اى كه در مورد نكوهش اين قوم عصيانگر و مخالفت آنان با فرستاده خداوند وجود داشته و ديگرى مسأله غير بهداشتى بودن آن منطقه مى باشد، زيرا غارهاى متروكه اين قوم، از زمانى بس طولانى، همچنان باقى مانده و در واقع مقبره آنان به شمار مى آيد كه بدون شك هوا و آب آن، آلوده بوده است. اما نقش و نگارهايى كه از آنان به دست آمده و ديگران نيز مشاهده كره اند، اغلب به خط «آرامى» بوده است كه بيشتر عباراتى مذهبى به شمار مى آمده و به صورت عادت از سوى مليت ها روى بسيارى از قبور تا كنون نوشته مى شده است. در اينجا ترجمه بخشى از نوشته اى را كه شخصى به نام «عائذ بن كهيل» براى روى قبر خود تهيه كرده است، به نظر شما مى رسانيم: «اين قبرى است كه از سوى «عائذ بن كهيل»، براى خود تدارك ديده، و فرزندان و افراد پس از او و براى كسى كه نوشته اى از دست عائذ دارد و در آن نوشته، به او و يا به هر شخصى ديگرى كه وصى اوست و به وى اجازه داده كه وى را در آن دفن كنند در ماه آوريل سال نهم، حارث، پادشاه نبطى ها، دوستدار شعب خود كه در حوالى سال 18 پس از ميلاد مى زيسته از سوى «ذوالشرى» و «مناة» و «قيس» لعن گرديده است كه اگر كسى اين قبر را فروخته، خريده، رهن كرده و يا هديه نمايد و يا آن را اجازه بدهد، همچنان كه بر روى آن نوشته است ديگرى را و يا شخص ديگرى را كه نام آنها پيش از اين آمد، در آن دفن نمايند. اين قبر و آنچه كه بر روى آن نوشته شده، بر طبق مقدسات نبطى ها و سلامى ها حرمى مقدس، تا واپسين روز مى باشد». در صفحه 81 از جزء اول كتاب «تاريخ العرب قبل الاسلام» نوشته دوست ما، مورخ فاضل، جورجى زيدان، اين گونه آمده است: «از اينجا بود كه اين قوم مذهب خويش را تغيير دادند و به سوى بت پرستى نبطيان كه الهه هاى آنان «ذوالبشرى»، «مناة»، «قيس»، «هبل»، «لات» و جز اينها بود، روى آوردند و از آن پس عرب بت پرستى را از آنان آموخت». خديو در اين باره سعى و كوشش نموده و خدمتى به علم تاريخ كرد، زيرا نامبرده براى شناسايى آثار باقى مانده از سنگ ها، پروفسور «هيس» يكى از مستشرقين سويسى را كه هم اكنون ساكن مصر است، به سوى اين سرزمين فرستاد كه نامبرده با عكس هاى نه چندان مهمى از آثار باقى مانده از دست دزدان و راهزنان، اين آثار قديمى، بازگشت. هم اكنون آثار فراوانى از اين قوم در موزه هاى لندن، پاريس، برلن و آستانه (استانبول) وجود دارد. همچنان كه آگاه گرديدم، مقدار فراوانى از اين آثار در صندوق هاى محفوظ، در شهر «حيفا» قرار دارد كه اين آثار، بيش از دو سال است كه متعلق به موزه قسطنطنيه بوده، ليكن نمى دانم چرا اين صندوق ها بدان جا ارسال نمى گردد. در هر صورت مى بايست گروهى كه هم اكنون روى آثار «نبطيان» و «ثموديان» تحقيق مى كنند، اطلاعات به دست آمده خود را در اختيار ما قرار دهند كه به وسيله آن بتوانيم اين اقوام را بهتر شناسايى كنيم.

ص: 440

ص: 441

ص: 442

خديو در حوالى ساعت سه از ظهر روز بعد (يكشنبه)، به نزديكى قرنطينه تبوك رسيد، قطار ويژه به درون قرنطينه وارد گرديد.

خديو و همراهان او از قطار خارج گرديدند و در سراپرده هايى كه بدين منظور براى ايشان در كنار قرنطينه برپا گرديده بود، وارد شدند، اما والا حضرت والده و همراهان ايشان در قطار خصوصى حضور داشتند. خديو مدت پنج روز را در قرنطينه سپرى كرد و در اين اثنا ميان خيمه ويژه ايشان و واگن قطار، در رفت و آمد بود.

در آن روزها هوا بسيار سرد بود، به طورى كه روزها 15 درجه سانتى گراد، بالاى صفر و در شب ها به 5 درجه زير صفر مى رسيد. در روز اول و دوم آن چنان باد وزيدن داشت، كه خيمه ها در جاى خود ثابت نمى ماند. اين باد آن چنان شديد بود كه گاه خيمه هاى قرنطينه را از جا حركت مى داد و به هوا مى برد كه در اين صورت صاحبان آن به دنبال خيمه ها به راه مى افتادند و با سختى و حالتى خاص، طناب هاى آن را مى كشيدند و سپس آن را به جايگاه اوليه خود باز مى گردانيدند. افراد در اين حال با جنگ با باد و

ص: 443

مشقتى جانكاه، مجدداً چادر را نصب مى كردند. اين قرنطينه داراى دوازده سالن بود كه برخى از آنها به وسيله شبكه اى از سيم ها از هم جدا گرديده بود. اين سالن ها به گونه اى قرار گرفته بود كه شش سالن در برابر شش سالن ديگر بود كه از ميانه آنها، خط راه آهن عبور كرده بود طول هر سالن يك صد متر و عرض آن 75 متر بود و هيچ گونه ساختمانى در آن ها ديده نمى شود تنها بنايى كه وجود داشت در كنار سالن اول بود كه اين ساختمان ويژه بخار است و سربازان پاسدار و خدمتگزاران، به اين بخش منتقل شدند و لباس هاى آنان را در معرض اين بخار قرار دادند در حالى كه همگى لخت و عريان بودند و به علت سرما در حال ايستاده مى لرزيدند. بدون شك دولت سربلند ما، مى بايست توجه بيشترى به اين قرنطينه (1) نمايد، تا تمامى زايرين بيت اللَّه الحرام، بتوانند با كمال آسايش و راحتى اين ايام را در اين بخش بگذرانند.

در حالى كه خديو روزهاى قرنطينه بهداشتى خود را مى گذرانيدند، برخى از بزرگان اين منطقه به همراه «وفابك»، جانشين فرماندهى «معان» و «على بك فواد» منشى ويژه استاندارى، براى عرض سلام و اداى احترام، به قرنطينه آمدند، ليكن بنابر مقررات قانون قرنطينه خديو آنان را نپذيرفت و ناگزير همگى در اداره قرنطينه به ضيافت او باقى ماندند، تا اين كه زمان تعيين شده در صبح روز جمعه، 21 ژوئن به پايان رسيد. پس ميهمانان در سراپرده خديو، به حضور وى شرفياب گرديدند و به دستبوسى ايشان نايل گرديدند.

در اين هنگام بود كه لكوموتيو قطار روشن شد و قطار خديو در ساعت دو بعد از ظهر آن روز به حركت در آمد. در آغاز از ايستگاه «تبوك» گذشتند. اين ايستگاه كه بسيار كوچك بود، در فاصله هزار مترى شمال قرنطينه در كيلومتر 693 راه شام واقع گرديده بود. اين ايستگاه تا شهر «تبوك» در حدود سيصد متر فاصله داشت. خانه هاى اين دهكده، بر روى بلندى هاى ميانى اين صحرا قرار داشت كه اطراف آنها به وسيله نخلستان ها و


1- اين قرنطينه تاكنون تنها به مردمان تركيه و شام اختصاص داشته اما اهالى مصر مجبورند كه قرنطينه بهداشتى خويش را پيش از ورود به مرزهاى مصر در «طور» بگذرانند و تا كنون گفتگوهاى رسمى درباره اعتبار قرنطينه «تبوك» و استفاده عمومى از آن براى مصريان و ديگر تبارها انجام گرديده است، ليكن هنوز در اين باره دستور خاصى صادر نگرديده است.

ص: 444

برخى كشتزارها پوشيده شده بود. بعضى از خانه هاى ياد شده به وسيله چوب هاى نى و برخى ديگر از قلوه سنگ، بنا گرديده بود. اين جانب دو خانه را در ميان آنها ديدم كه از برون به وسيله آهك پوشيده شده بود. خانه هايى كه از نى بنا گرديده بود، درون و برون آنها به وسيله خميرى از گل و آهك آغشته گرديده بود.

اين مكان داراى مسجدى مى باشد كه بر جايگاه نماز پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام خروج از اين سمت، بنا گرديده است.

در سمت راست در اين مسجد به سوى درون، چاه آبى وجود دارد كه اين آب از معجزات حضرت به شمار مى آيد و در حالى كه در آن هنگام ايشان و پيروان وى نياز شديد به آب داشتند، از ميان انگشتان حضرت آب فوران كرد. آب اين چاه بسيار گوارا مى باشد.

اخيراً از سوى «كاظم پاشا»، رييس اداره راه آهن حجازى تلمبه اى را بر دهانه اين چاه قرار داده اند كه بدين وسيله از آلودگى آب آن جلوگيرى به عمل آوره اند.- خداوند به او جزاى خير عطا نمايد.

قطار همچنان به حركت خود ادامه مى داد تا اين كه از ايستگاه «ذات الحج» عبور نمود. در اين مكان قلعه اى كهن قرار داشت كه بارهاى محمل شامى به هنگام سفرش از خشكى، در آن قرار داده مى شد. در نيمه هاى شب به ايستگاه معان رسيديم. اين ايستگاه بزرگترين ايستگاه ميان مدينه منوره و شام به شمار مى آيد كه در كيلومتر 459 راه دمشق قرار دارد.

در اين مكان، كارگاه بزرگى براى تعمير لكوموتيوها و خانه هايى براى كارگران راه آهن وجود دارد. همچنين خانه اى زيبا كه متعلق به «منيسر پاشا» است در آن جا ديده مى شود. دهكده «معان» در فاصله دو هزار مترى از ايستگاه با اندكى انحراف به شمال، در غرب آن قرار گرفته كه به علت قرار گرفتن اين دهكده در دل كوه مسافرين نمى توانند آن را از ايستگاه مشاهده نمايند.

ساكنين آن در حدود هزار نفر هستند كه اغلب آنان در كارهاى خط راه آهن مشغول به كار مى باشند. پيش از اين ساكنين اين بخش براى تجارت هاى ساده مهاجرت مى كنند

ص: 445

و در كار زراعت و كشت- به استثناء تعداد اندكى از آنان، دخالتى نداشتند، زيرا در اين منطقه كه عرب هاى «حويطات» به وفور در آنجا مسكن گزيده اند از سارقان در امان نبودند و آنان با حمله به مزارع و كشتزارهاى آنان، تمامى محصولات آن را به يغما مى برند. در شمال اين دهكده و در مسافت سه ساعتى از آن، خرابه هاى فراوانى وجود دارد كه بزرگ ترين آنها به نام «بسطه» مى باشد كه گمان مى برم از آثار مصريان باشد. سپس خرابه «اذرح» يا (اضرح) است در آن جا تپه هاى قديمى و كهن، با آثار عتيقه فراوانى ديده مى شود. اين منطقه داراى آب هاى گوارا و زمين هاى حاصلخيز فراوانى مى باشد كه از دير باز نشان دهنده عمران و آبادى اين منطقه مى باشد. به نظر مى رسد كه اين خرابه ها از آثار (1)


1- منطقه اى كه در غرب راه آهن واقع شده است، در فاصله ميان «معان» و «عمان» تا «رود اردن»، «بحرالميت» و ادامه آن تا جنوب مى باشد كه آثار كهن و باستانى فراوانى در آنجا به چشم مى خورد؛ برخى از آنها مربوط به نبطى ها، فلسطينى ها، عرب ها، رومى ها و مصرى ها (بطالسه) مى باشد. با شكوه ترين آنها آثار شهر بطره) Petre (، (كلمه اى يونانى است كه به معناى سنگ مى باشد). به گفته آنان petre () Arabi پطره يعنى سرزمين دريايى عرب كه از شهر «معان» در غرب، 35 كيلومتر فاصله دارد و از «عقبه» در جنوب، در حدود 130 كيلومتر فاصله دارد. هم اكنون اين مكان داراى ساختمان هاى با شكوه قديمى و باستانى مى باشد كه در دشتى واقع شده است با سنگ هايى تا ارتفاع پنجاه متر و درهاى ورودى 3 الى 9 متر كه در درون آن مجسمه عظيمى به ارتفاع بيست متر وجود دارد كه از سنگ تراشيده شده است. در درون اين بنا كه به نام «خزانه فرعون» مى باشد، نقش و نگارهاى بسيار زيبايى بر ديوار نقش بسته است كه برخى گمان دارند، اين آثار متعلق به رومى ها بوده و آنان پس از به دست آوردن اين شهر، اين بنا را براى معبود خود «ايزيس» به وجود آورده اند. راه اين ورودى، به دشتى وسيع باز مى گردد كه به وسيله مجراى آبى از شمال غربى به سوى جنوب شرقى كه در آن شهر قرار دارد منتهى مى گردد و هم اكنون هنوز تپه هاى آن كه معروف به «وادى موسى»، مى باشند. در دو سوى اين راه قبرهايى وجود دارد كه در دل كوه كنده شده است. قبرهايى كه در سمت راست بيابان، يعنى در سمت شرق قرار دارد، متعلق به اشراف قوم است كه روى آنها، نقش ها و شكل هاى بسيار زيبايى حك گرديده است. اما قبرهايى كه در سمت چپ، يعنى (در سمت غربى) ديده مى شود، متعلق به عموم مردم بوده كه تعداد اين قبرها، كمتر از 750 قبر نمى باشد كه تمامى آنها در دل كوه قرار دارد. در نزديكى آن و دل دل كوه تآترى ديده مى شود كه داراى جايگاهى براى نمايش و نشيمنگاه است و از 33 پله نيم دايره تشكيل گرديده است. اين مكان گنجايش 3000 نفر را دارد. همه ساله در فصل بهار، كاروان هاى جهانگردان اروپايى، به ويژه آمريكاييان به «بطره» مى آيند كه ورود به آن جا، نياز به اجازه ويژه، از سوى ولايت شام دارد و به سادگى نيز به دست نمى آيد. اين شهر پايتخت حكومت نبطى ها به شمار مى آمده كه حكومتى عربى و پهناور بوده است و در قرن چهارم پيش از ميلاد وجود داشته است. اين دولت داراى تمدنى والا و ارتشى نيرومند بوده، به طورى كه در جنگ با ايرانيان و مصر، همراه اسكندر شركت نموده است. كشور نبطى ها در قرن دوم پيش از ميلاد، بسيار نيرومند بوده، به طورى كه پادشاهان آن به نام خود ضرب سكه مى كردند. از بزرگ ترين پادشاهان آنان «حارث» را مى توان نام برد كه در سال 169 ميلادى، به پادشاهى رسيد. در آن هنگام سرزمين پادشاهى او تا «وادى القرى» در جنوب امتداد پيدا مى كرده است و سرزمين هاى «علا» و «حجر» و دنباله آنها در شرق، تا صدور عراق و جزيره «لسينا» در غرب، در زير نفوذ او قرار گرفت. شهر «بطره»، در آن هنگام، مركزى تجارى بود كه در ميان شرق، غرب، شمال و جنوب قرار داشت اين وضع تا آغاز قرن دوم پس از ميلاد ادامه داشت. در اين هنگام ارتش امپراطور «تراجان» رومى، به سرزمين آنان حمله كرد و شهر آنان را ويران نمود و حكومت آنان را از ميان برداشت، به طورى كه هيچ گاه پس از آن نتوانستند دوباره خود را تجديد قوا نمايند. تا آنجا كه تاريخ نگاران عرب به هنگام فتح شام از سوى عرب، حتى كلمه اى از آنان به ميان نياورده اند. پيشرفت در خط «تدمرى» را به نبطيان نسبت داده اند، به طورى كه حروف نبطى را مادر حروف عربى شمرده اند. عرب از دير باز اين شهر را به نام «رقيم» مى شناخته است. «ابن جرير» و «ابن ابى حاتم» از «عوفى» و او از ابن عباس روايت مى كنند: « «رقيم» صحرايى در جنوب فلسطين و در نزديكى «أيله» بوده است غار موجود در اين صحرا، يك سمت از دشت را فرا گرفته است». گمان مى برم «رقيم» به معناى نوشتار و پيام باشد كه روى سنگ هاى اين غار نقش بسته است و. شايد اين غارها به معنايى باشد كه ذات بارى تعالى در سوره كهف گفته است: وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَتَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ. (كهف، 17) يعنى مشاهده مى كنند، آن هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند، به سوى راست غارهاى آنان تمايل مى كند و به هنگام غروب، از سمت چپ، از آنان درو مى گردد. كوهى در شمال اين شهر ديده مى شود كه قبر هارون، برادر حضرت موسى عليه السلام در آن جا قرار دارد و عرب ها از دير باز، همواره به زيارت آن مى رفته اند و صليبيان نيز قلعه اى را در كنار آن بنا نموده اند. در پايين كوه هاى «شيخ»، آثار بازمانده اى قرار دارد كه بدان «قلعه بانياس» مى گويند و گمان مى برند كه اين قلعه از آثار بازمانده «غسانيان» مى باشد. در «كرك» مجسمه اى از آفتاب وجود دارد و در «عرك الامير» مجسمه اى از مجسمه هاى «آمونيان» وجود دارد كه بدان «هيكل العبد» يا مجسمه عبد مى گويند. در «عمان»، آثار بازمانده اى از رومى ها ديده مى شود كه اين بقايا موجب تعجب و شگفتى هر انسان مى گردد، در «ميدبه» كه در ده كيلومترى عمان قرار دارند، آثار بسيار زيبايى به چشم مى خورد كه بدان «خربة القال» گويند. در «حصبان» (حسبان) كه در پانزده كيلومترى شمال غربى «عمان» قرار دارد، آثارى از بازمانده هاى مملكت «يهودا» به چشم مى خورد كه به استثناى برخى، بقيه حوض هاى آب زيبايى در دل كوه ساخته اند و ساير آثار آن از ميان رفته است. اين حوض ها داراى دهانه هايى از بالا مى باشد كه آب به داخل آن سرازير مى گردد. در «جرش» كه در فاصله پنج ساعتى از «عمان» واقع شده است، آثار بسيار زيبا و عظيمى به چشم مى خورد. در نزديكى آن، قبرى قرار دارد كه ادعا مى كنند «هود» پيامبر صلى الله عليه و آله، در آنجا دفن گرديده است و نيز در ايستگاه «قصر» قلعه «ظيظا» ديده مى شود. در ايستگاه «مشاتا»، آثار بسيار زيبايى باقى مانده است كه در ميان آنها، كاخى از قرن هفتم پيش از ميلاد وجود دارد؛ نماى بيرونى كاخ، داراى عظمتى ويژه مى باشد، اى نماى زيبا از سوى سلطان عبدالحميد (عثمانى) به آلمانى ها اهدا گرديد كه در سال 1904 ميلادى به برلين منتقل گرديد. در عمان آثار بسيار زيبا و مجللى وجود دارد كه مهم ترين آنها قلعه اى است كه در آن مجسمه هايى از «آمونيان» وجود دارد؛ در آن جا آشيانه ها و قبور فراوانى ديده مى شود كه در دل سنگ ساخته شده است. در هر صورت، اين سرزمين مملو از آثار و بقاياى تمدن پيشينيان مى باشد كه خارجيان براى آنها اهميت به سزايى قائل مى شوند، ليكن ساكنين اين سرزمين، كمترين اطلاعى از ارزش و اهميت آن ندارند. از ميان اين آثار، مى توان قلعه «بعلبك» مشهور را نام برد كه آثار تمدن «تدمر» (در مير) مى باشد كه در شمال شرقى دمشق وجود داشته و از «حمص» بدان جا راه دارد.

ص: 446

ص: 447

و بازمانده هاى شهر «نبطيها» باشد.

در صبح روز شنبه، 22 ژوئن، به فرمان خديو، كاروان شتران و چهار پايان تيز رو را كه در ركاب حضرتش بودند به همراه برخى از پاسداران ويژه خديوى، تحت فرماندهى جناب بكباشى (1) «ابراهيم افندى ادهم» از «معان» به «عقبه» به راه افتاد؛ فاصله ميان اين دو شهر، يك صد و سى كيلومتر بود. از آن پس، كاروان حركت خود را از راه خشكى به سوى «سوئز» ادامه داد. خديو به هنگام ظهر، نهارش را در خانه «منيسر پاشا» ميل نمود.

رأس ساعت سه، قطار ايشان به سوى «حيفا» حركت نمود.

قطار در دشتى وسيع كه دو سوى آن از شرق و غرب به وسيله رشته كوه هايى در


1- لقبى عثمانى كه در مصر به كار برده مى شد. «مترجم»

ص: 448

برگرفته شده بود، حركت مى نمود. زمين اين منطقه، پوشيده از شن مى باشد كه در لابلاى آن، ريگ هاى سخت و سياه فراوانى به چشم مى خورد.

بناى تاريخى در شهر «بطره» كه به نام خزنة فرعون مشهور است.

ص: 449

قله كوه هاى غربى كه معروف به «جبال الشيخ» است، (رشته كوهى از سلسله جبالى است كه كوه هاى لبنان را به كوه هاى «سراة»- كه سرزمين عرب را از جنوب تا شمال آن پوشانيده است- متصل مى گرداند) همگى اين قله ها پوشيده از برف سفيدى بود كه همانند بيگانه اى در اين سرزمين خشك و سفيد، سر برافراشته بود.

اما سمت شرقى اين دشت، در هر سو داراى منظره اى بود. پس از عبور خورشيد از زوال، درياچه هاى پهناورى از آب، در دايره افق اين صحرا پديدار گشت، به طورى كه هر آنچه بدان نزديك تر مى گشتيم، زيبايى و طراوت آن بيشتر و موج هاى بلورين آن زيباتر مى گردد و گاه در ميانه اين درياچه ها، جزيره هايى پوشيده از درختان ديده مى شد كه بر زيبايى اين دشت مى افزود.

همچنان پيش مى رفتيم تا آنجا كه احساس كرديم مى توانيم آن را لمس كنيم و از آن بهره ببريم ليكن آن گاه متوجه شديم كه اين سرزمين مسكن شيطان بوده و آن لحظه اى كه احساس نموديم، در كنار آن آب قرار گرفته ايم، چيزى جز زمين خالى در آن نمى ديديم!! آرى اين مناظر و درياچه ها سرابى بيش نبود.

راه آهن در اين قسمت داراى خميدگى ها و انحناى فراوان بود، به طورى كه آن را همانند حرف) S (يعنى به صورت دو كمان متضاد، در دو سو مشاهده مى كرديم. اين خميدگى ها بيشتر در مناطقى بود كه قطار در حال بالا رفتن از كوه بود و يا دنباله آن در سمت ديگر قسمت خميدگى قرار گرفته بود. قطار همچنان در مسير ياد شده در حركت بود، تا اين كه به ايستگاه «قطرانه» رسيديم اين نقطه مرز راه آهن استاندارى «كرك» است كه در 30 كيلومترى غرب آن قرار دارد. در اين ايستگاه جناب استاندار به همراه برخى از همراهان او به استقبال خديو آمده بودند. پس از اداى احترام و تعظيم، مجدداً قطار به مسير خود ادامه داد تا اين كه در نيمه هاى شب، به ايستگاه «درعا» رسيديم. در اين مكان راه آهن به دو شعبه تقسيم مى گرديد: شعبه اى به سوى شمال مى رفت كه از آن جا به دمشق (شام) منتهى مى شد و به سوى «حيفا» در غرب راه دارد. اين ايستگاه را جهت ورود خديو، با آرايشى خاص زينت داده بودند تعداد بسيارى از ساكنين «درعا» نيز در فاصله هزار مترى ايستگاه ايستاده بودند. اين افراد براى استقبال و ديدار از خديو بدان سو

ص: 450

روى آورده بودند.

قطار در اين ايستگاه تا پگاه روز بعد از حركت باز ايستاد و سپس مجدد در سرزمينى حاصل خيز و زراعتى كه دو سوى ما را احاطه كرده بود، به حركت ادامه داد اين حركت ادامه داشت تا اين كه به ايستگاه «تل شهاب» رسيديم. از اين پس راه آهن اين قسمت، در دل كوه واقع شده بود، به طورى كه قطار گاه در حال بالا رفتن بود و گاه در حال پايين آمدن، گاه به سوى چپ و به راست و لحظاتى در حالى ورود به تونل و لحظاتى بر بالاى دره بود، گاه پلى را به سوى شرق سيرى مى كرد كه پس از آن پل ديگرى را به سوى غرب طى مى نمود. همچنان رو به جلو، همانند آهويى گريزان و يا روباهى زيرك، آب راه ها را پشت سر مى گذاشت و از سيلاب ها دور مى گرديد. در مجموع مى توان گفت كه اين راه گوشه اى از راه «سمرنگ» ميان «تريستا» و «وين» را ياد آور مى شد.

همچنان در ميان اين پستى ها و بلندى ها و آن دامنه هاى زيبايى كه عقل آدمى را به حيرت مى انداخت در حركت بوديم كه انسان از سازنده اين راه آهن و به وجود آورنده آن و دست تواناى دولت كه چه زحمات و سختى هايى را به جان و دل خريده و چنين آسايشى را در دشتى زيبا به وجود آورده اند، به حيرت مى افتاد.

راه آهن از دشتى سبز عبور كرد كه دو سوى آن، پيازهاى گل نرگس آن چنان بويى را در فضا پخش نموده بود كه آدمى از خود بى خود مى گرديد. در جاى جاى اين دشت هزاران گاو و گوسفند در حال چريدن بودند. قطار از ميان اين مناظر زيبا و دلربا گذر مى كرد تا اين كه لكوموتيو به دشتى ديگر وارد گرديد. در اين دشت كشاورزانى را در حال شخم زدن مشاهده مى كرديم دستگاه شخم زدن اين كشاورزان بسيار كوچك تر از وسايل شخم زنى مصر بود پس از عبور از كيلومتر 135 خيمه هاى صحرا رو به افزايش نهاده بود و اين خيمه ها نشان از سكونت افراد در آن جا را به ما اطلاع مى داد.

در كيلومتر 100، كشتزارها فراوان گرديد؛ در اين حال دامنه هاى كوه و اطراف آن را با پوششى سبز و زيبا مشاهده مى كرديم كه اين پوشش، تمامى پستى ها و بلندى هاى منطقه را دربرگرفته بود. آفتاب در هر قسمت به رنگى جلوه گر بود، آن چنان كه مرا به ياد

ص: 451

«بوسفور» زيبا انداخت. اين دشت معروف به «وادى بيسان» بود كه برخى آن را «وادى ساسابان» مى گفتند كه از ايستگاه «صماخ» (1) كه متعلق به تيول سلطان عبدالحميد (عثمانى) بود آغاز مى گرديد. اين دشت داراى پنجاه دهكده بود كه سرزمين بسيار حاصلخيزى داشت و راه آهن از ميان آن عبور مى كرد. در اين قسمت آب فراوانى وجود داشت.

كشتزارهاى گندم، به ارتفاع يك وجب از سطح زمين رشد كرده بود. تيول پادشاه، تا ايستگاه «عفوله» ادامه داشت و به محض آن كه از آن جا عبور نموديم، ساختمان هاى «حيفا» آشكار گرديد.

پيش از آن كه به «حيفا» برسيم، در چند كيلومترى آن و در سمت چپ خويش، فضاى گسترده اى را ديديم كه جمعيت فراوانى خود به استقبال از امير بزرگ ما گرد آمده بودند. به هنگام عبور قطار از سوى افراد ياد شده، غريو شادى و هلهله بلند بود. پس از چندى قطار به سكوى ايستگاه- كه با پرچم هاى فراوانى آراسته گرديده بود- رسيد. بر روى اين سكو، گروه بسيارى از بزرگان شهر كه در پيشاپيش آنان، مأمورين دولت (ارتشيان)، درباريان، كنسول هاى دولت هاى خارجى و علما كه در آغاز آنان جناب قاضى، مفتى و امين الاشراف، ايستاده بودند. جناب استاندار و جانشين وى و فرمانده (قومندان) نيروهاى ارتشى، در حال آماده باش و سلام نظامى در اين جايگاه ايستاده بودند.

هنگامى كه قطار ويژه از حركت باز ايستاد، توپ ها به صدا درآمد و گروه موزيك، سلام خديوى را نواخت. در اين هنگام استاندار از قطار بالا رفته و پس از سلام نظامى، به


1- در نزديكى آن جا دهكده «حطين» معروف وجود دارد كه جنگ مشهور ميان صلاح الدين ايوبى وصليبيان در سال 583 هجرى در آن جا اتفاق افتاده است كه اين جنگ با پيروزى صلاح الدين خاتمه يافت؛ اين پيروزى آغازى بر موفقيت هاى بعدى او در جنگ ها بود. دهكده ديگرى كه در نزديكى «حطين» وجود دارد و گفته مى شود: قبر «شعيب» پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در آن جا قرار دارد، دهكده «خياره» مى باشد. «صماخ» درياچه اى مشرف بر درياچه «طبريه» است كه تورات به نام «بحر الجليل» از آن ياد كرده است. اين درياچه از بزرگ ترين درياچه هاى سوريه به شمار مى آيد كه طول آن از شمال به جنوب، 14 مايل است و عريض ترين قسمت آن در عرض 8 مايل مى باشد.

ص: 452

نيابت از دولت عليه (عثمانى)، ورود ايشان را خير مقدم گفت. سپس ايشان را جهت انجام استقبال رسمى به سكوى ايستگاه دعوت نمود. پس خديو از قطار پايين آمد و در ميان جمعيت حاضر، كه تعداد آنان بى شمار بود، به سوى جايگاه استقبال، حركت نمود.

در اين لحظه تشريفات آغاز گرديد: ابتدا بزرگان شهر كه در پيشاپيش آنان جناب قائم مقام قرار گرفته بود، به سوى ايشان آمد و اداى احترام نمود، سپس استاندار، چاى و قهوه را به حضور ايشان تقديم نمود.

از آن پس منشى مخصوص، «محكمة الشرعية» (دادگاه شرعى) به پا خواست و خطابه اى طولانى را، در محضر خديو ايراد نمود.

نامبرده، ضمن خوش آمد گويى و خير مقدم، قصيده اى زيبا را در مدح فضايل خديو خواند كه در پايان از سوى ايشان مورد سپاسگزارى واقع گرديد.

خديو در مدت برپايى اين جشن، با يكى به زبان تركى و با ديگرى به زبان عربى سپس با هر كنسول به زبان مليتش، سخن مى گفت. نامبرده با مطرح كردن موضوع هايى، با بيان شيرين، بلاغتى تمام و حكمتى والا، آن چنان حاضرين را تحت تأثير خويش قرار داده بود كه آنان از گستردگى اطلاعات و آگاهى هاى او و نيز از آداب معاشرت و اخلاق او در شگفتى قرار گرفته بودند.

پس از نيم ساعت، قطار به سوى اسكله به حركت درآمد و رجال دولتى نيز به همراه ايشان، سوار شدند و پس از مراسم توديع و سپاسگزارى از حضرتش، متقابلًا، خديو از آنان تشكر نمود، سپس بر قايق بخارى كشتى مخصوص خود، سوار گرديد. همراهان دربارى او نيز، همراهش بر آن سوار گرديدند. اما فقرا و تنگدستان مصرى كه به خرج خديو، همراه او آمده بودند، با فرمان حضرتش، به همراه برخى از مردان پاسدار خديوى، به وسيله يكى از كشتى هاى شركت خديوى كه در بندر به انتظار آنان لنگر انداخته بود، به سوى «بور (پورت) سعيد» به حركت درآمدند.

در ساعت ده و نيم شب، كشتى ويژه خديوى، به نام اللَّه و در پناه او، به سوى مرز اسكندريه به حركت درآمد، اين شهر در ساعت چهار بعد از ظهر روز دوشنبه، 24 ژوئن سال 1910، از دور پديدار گرديد. در اين لحظه بود كه شادى و سرور سرتا پاى وجود

ص: 453

همه را فرا گرفته بود و تا هنگامى كه ساحل با آب دريا هم آغوشى مى نمود، اين شادى همچنان برقرار بود. كم كم با نزديك شدن به ساحل، نسيم ملايمى، همراه عطرهاى خوش بو به مشام مى رسيد. اين نسيم، همانند بوى پيراهن حضرت يوسف به سوى يعقوب، همه را زنده و شاداب مى نمود آرى! اين نسيم وطن بود، بوى خوش مردمان و خانواده هاى محبوب ما، اين نسيم ميهن، آن چنان در سر تا سر وجود ما تأثير گزارده بود كه همگى را از حال عادى خارج كرده و اشك شوق را از ديده ها سرازير نموده بود. اشك شوق، اشك ديدار، اشك بازگشت به مام وطن، كشتى همچنان به حرت خود ادامه مى داد، تا اين كه در ساعت پنج شب، در كنار اسكله لنگر انداخت. در اين هنگام بود كه از چهار گوشه شهر، توپخانه ها به همراه غريو شادى و هلهله هزاران نفر از مردمانى كه براى استقبال و ديدار از پادشاه محبوب خود به اطراف اسكله و به ميان زورق ها آمده بودند، به هوا برخاست.

سپس در اين لحظه، جناب امير «محمد على پاشا» و هيئت وزيران و دوست آنان آقاى «الدن گورست»، در حالى كه بر قايقى بخارى سوار گرديده بودند به سوى كشتى پيش آمدند و پس از كسب اجازه، بدان جا وارد شدند، سپس شرفياب حضور خديو گرديدند و پس از دستبوسى، ورود ايشان را به مملكت، به درگاه الهى سپاسگذارى نمودند. خديو از ايشان سپاسگزارى كرد و در اين هنگام، همگى در همراهى خديو، از كشتى پايين آمدند و بر قايق ويژه خديوى سوار شدند.

به دنبال ايشان، والا حضرت والده و همراهان ايشان و نيز رجال همراه خديوى، در حالى كه بر قايق هاى ديگرى سوار شده بودند، همگى بر سوى كاخ «رأس التين» به حركت درآمدند.

كاخ خديوى مملو از بزرگان گرديده بود، اين افراد كارمندان، سركردگان خارجى و اعيان كشور، از شمال تا جنوب آن بودند. در اينجا تشريفات شرفيابى، بدون قرار قبلى آغاز گرديد و همگان به محضر خديو شرفياب گرديدند و ضمن عرض خير مقدم و دستبوسى، بازگشت ايشان را به مام وطن، تبريك گفتند.

اين مراسم تا ساعت 9 شب ادامه يافت و سپس تمامى بازديدكنندگان، در حالى كه

ص: 454

از كرم و حسن برخورد او خوشحال و سپاسگزار بودند، آن كاخ را ترك نمودند و خديو شام را در كاخ صرف نمودند.

شهر اسكندريه يك پارچه نور و روشنايى گرديده بود: مردمان اين شهر، جاى جاى آن را چراغانى و زينت كرده بودند، مجلس شهرى نيز كاخ «رأس التين» را تا پايان خيابان «رشيد» آذين بندى كرده بود اين خيابان از يك سوى شهر تا سوى ديگر آن، امتداد دارد، در سر تا سر خيابان ياد شده، طاق نصرت هاى زيبايى را بر پا ساخته بودند كه سر تا سر آن را چراغ ها و لوسترهاى فراوانى در بر گرفته بود؛ آن چنان كه تصور مى نموديم، ستارگان نيز براى همكارى با اسكندرى ها، براى اين آذين بندى و جشن نور، پايين آمده و به كمك آنان شتافته اند. همه جا نور و روشنايى بود. فروشگاه ها و مغازه ها هر كدام در طول راه، به ويژه در ميدان «منشيه» و دو خيابان «شريف و رشيد» آذين بندى و چراغانى گوناگونى را به پا ساخته بودند، به طورى كه هر كدام داراى منظره و شكلى خاص بودند، در ميان اين چراغانى ها، پرچم هاى گوناگونى از كشورهاى مختلف و در رنگ هاى متفاوت به اهتزاز درآمده بود. اين آذين بندى ها شكوه و جلال خاصى را به اين شهر داده بود.

مردم همانند ديوارى مستحكم، كه پيشاپيش آن مردانى از پليس و نيز مأمورين مجلس شهرى بودند، در حالى كه هر يك شمع دانهايى روشن را به دست گرفته بودند، همگى در دو سوى خيابان، در انتظار تشريف فرمايى خديو بودند. در اين مورد بر اثر التماس و اصرار مجلس شهرى، خديو وعده ديدار از ساختمان شهردارى را داده بود. در پايان ساعت 9 شب، خديو بر كالسكه خديوى سوار شدند و جناب «محمد سعيد پاشا» رئيس هيأت وزيران (كه در آن هنگام وزير داخله (1) نيز بود)، در سمت چپ ايشان قرار گرفته، كالسكه به حركت درآمد و ابتدا از جايگاه «عروة الوثقى» كه در ابتداى خيابان «رأس التين» بود، ديدن نمودند. اعضاى اين جايگاه، همگى در خيمه هاى زيبا و آذين بندى شده اى كه به منظور تشريف فرمايى حضرتش برپا كرده بودند، گرد آمده بودند. پس از لحظه اى درنگ در اين مكان و تشكر و سپاسگزارى خديو از ايشان، مجدداً در ميان


1- وزير كشور «مترجم»

ص: 455

دعا و ثناى مردم و نيز هلهله و شادى تماشاگران، به حركت خويش ادامه داد، و از «ميدان منشيه» و سپس «خيابان شريف» «خيابان رشيد» عبور نمودند.

اين در حالى بود كه هرگاه خديو از برابر جمعيت عبور مى نمود، غريو شادى و هلهله آنان به آسمان برخاسته، آن چنان كه تو گويى، اين صداها به آسمان ها بالا مى رفت.

هنگامى كه خديو به ساختمان مجلس شهرى رسيدند، از سوى افراد آن با جلال و شكوه خاصى مورد استقبال قرار گرفتند و به سوى سالن ويژه اى كه براى ايشان در نظر گرفته شده بود حركت نمودند. در اين هنگام، رييس مجلس در برابر ايشان خطبه زيبايى ايراد نمود و از سوى اهالى اسكندريه در ضمن خير مقدم، آرزوى حجى مقبول را براى ايشان نمود. خديو نيز از نامبرده سپاسگزارى كرده و سپس به سوى جايگاه آشاميدنى ها حركت كردند و پس از نوشيدن شربت، در ميان تعظيم و تكريم، از ساختمان ديدن به عمل آورند و سپس به سوى كاخ «رأس اليتن» از همان راهى كه آمده بودند مراجعت كردند. تراكم جمعيت همانند پيش در آن مسير به چشم مى خورد.

در روز سه شنبه، 25 ژوئن، خديو قصد ايستگاه «باب الجديد» نمود و در ميان گروهى از فرماندهان پاسداران، به سوى آن جا به حركت درآمدند. ايستگاه مملو از اعيان و بزرگان شهر اسكندريه و بزرگان كارمندان و تعدادى بسيارى از ثروتمندان كشور گرديده بود. همگى دست او را مى بوسيدند و در حالى كه اطراف او را حضرات وزرا در برگرفته بودند، به قطار سوار شدند و به سوى مصر به حركت درآمدند. آذين بندى چراغانى در ايستگاه هاى راه آهن بى نظير بود؛ به ويژه اين چراغانى ها در «دمنهور»، «طنطاء»، «بركة السبع» و «بنها»، ديدنى بود؛ زيرا جمعيت فراوانى از بزرگان و اعيان شهرهاى «جيره»، «غرابيه»، «دقهليه»، «منوفيه»، «شرقيه» و «قليوبيه»، در حالى كه در پيشاپيش و مقدمه آنان، آقايان مديران و بزرگان كارمندان آن، بر سكوى ايستگاه هاى ياد شده، در انتظار قدوم خديو بودند.

قطار خديوى در رأس ساعت دوى بعد از ظهر به ايستگاه مصر وارد گرديد. اين ايستگاه مملو از اعيان قاهره و تعداد بسيارى از بزرگان و كنسول هاى كشورها و نمايندگان آنان و نيز سركردگان خدمتگزاران حكومتى و در پيشاپيش آنان، علماى اعلام، فرمانداران

ص: 456

و مقام هاى عالى رتبه كشورى و اعضاى مجلس شوراى قانون گذارى و در مقدمه آنان پرنس «حسين كامل پاشا» (كه رئيس آنان به شمار مى آمد) گرديده بود.

به طور كلى مى توان گفت كه تمامى قدرتمندان مملكتى، در اين جايگاه گرد هم آمده بودند، استاندار مصر و فرماندار، مسؤول نظم اين مراسم بودند، هنگام توقف قطار، خديو از آن خارج گرديد و بر روى سكوى ايستگاه كه همچون عروس آذين گرديده بود، ايستاد. ابتدا با يكايك افراد حاضر دست داد و پس از آن بر كالسكه خويش سوار گرديد، اين در حالى بود كه رييس هيأت وزيران در كنار ايشان قرار گرفته بود. كاروان در ميان شليك توپخانه ها و آهنگ گروه موزيك ارتش مصرى، به حركت درآمد. در اين ميان گروهى از سپاهيان ارتش ويژه، كه ايستگاه را به محافظت خويش درآورده بودند، به دنبال كاروان به راه افتادند. خديو در ميان جمع كثيرى از مستقبلين كه تعداد آنان به شمار نمى آمد، به سوى كاخ «عابدين» به حركت درآمد. اين جمع در صفوفى فشرده در حالى كه پيشاپيش آنان مردانى از پليس قرار گرفته بودند، در دو سوى مسير ايستاده بودند.

هرگاه كالسكه خديو از برابر اين گروه عبور مى نمود، مردم با هلهله و غريو شادى از پادشاه محبوب خود استقبال مى كردند. اين غريو شادى ها آن چنان با صداى بلند بود كه گويى اطراف شهر قاهره را به حركت درآورد؛ به طورى كه تا آن زمان نظير آن ديده نشده بود.

مغازه ها و فروشگاه هاى دو طرف مسير در حالى كه پرچم هاى گوناگون را به اهتزاز درآورده بودند، از آن كاروان استقبال مى كردند.

در اين هنگام، كالسكه به ميدان «اوپرا» رسيد كه جمع بسيارى از مردم از طبقات مختلف در آن جا گرد آمده بودند. يكى روى زمين ايستاده بود و ديگرى روى اتومبيل خود و آن يكى بر روى كالسكه اش و افراد بسيارى بر روى بالكن ها و پنجره ها، آن چنان جمع گرديده بودند كه از قدرت شمارش آن خارج بود.

مردم از زن و مرد، مصرى و خارجى، همه در آن مراسم گرد آمده بودند. اين در حالى بود كه همگى با ورود خديو، غريو شادى و هلهله خود را آن چنان به آسمان بلند كرده بودند كه زمين و زمان را به لرزه در آورده بود.

ص: 457

كاروان همايونى در ميان اين استقبال، در ساعت 5/ 2، به كاخ وارد گرديد. شب هنگام قاهره در زير پرده اى از نور و زيبايى فرو رفت و كميته برگزارى جشن، برنامه هاى جلوس خديوى را با زيبايى و جلال خاصى، آغاز نمود.

خارجيان نيز در آن جشن و سرور شركت كرده بودند و محله هاى خود را با زيبايى و شكوه خاصى زينت داده بودند. به طور كلى مى توان گفت: قاهره در جشن و سرور و چراغانى فرو رفته بود. طاق نصرت هاى بى شمارى در مسير خديو، از ايستگاه تا كاخ، بر پا گرديده بود. كه همگى با لوسترها و شمع دان هاى زيبايى آذين شده بود. اين طاق نصرت ها آن چنان نورانى بود كه گويى كمانى از نور را به پا داشته اند. كميته برگزارى جشن، خيمه هايى را در ميدان «عابدين» بر پا نموده بود كه اين سراپرده ها همگى پوشيده از نور و گل هاى گوناگون بود. روشنايى و نور اين چادرها، آن چنان بود كه به درون كاخ سراى خديو نيز نفوذ مى نمود. خديو در ساعت دو و نيم به محل تعيين شده وارد گرديد و مورد استقبال گرم و شايان اعضاى آن قرار گرفتند. در اين هنگام، رييس هيأت، عثمان بك مرتضى، رايزن دادگاه استيناف قاهره و اسكندريه، به نمايندگى از سوى ديگر اعضا خطابه بسيار زيبايى را در حضور ايشان ايراد نمود كه در آن خطابه، ضمن شكرگذارى از درگاه بارى تعالى، به مناسبت سلامتى مراجعت ايشان به مملكت، از حضور ايشان در اين جشن سپاسگزارى و تشكر نموده بود. سپس خديو در پاسخ وى، خطابه فصيح و بليغى را عنوان نمود و در آن خطابه از همت و زحمات آنان قدردانى نمود. در اين هنگام، با شيرينى از ايشان پذيرايى گرديد كه پس از آن كه اندكى از آن ميل نمودند، دستور دارند كه به حاضرين در مجلس نيز تعارف گردد.

در اين لحظه شاعر مشهور مصرى و نابغه دوران، «حافظ افندى ابراهيم»، به پا خواست و شعرى زيبا را كه نشانه اى از بلاغت و فصاحت وى بود، بالبداهه در اين جشن پر شكوه سرود و ضمن آن ابيات، مراجعت حضرتش را به مصر، تبريك و تهنيت گفت.

خديو از او سپاسگزارى كرد و سپس مراتب تشكر و قدردانى خود را مجدداً از رييس كميته برگزار كننده جشن و ساير اعضاى آن به جاى آورد و در پايان، بر كالسكه خويش سوار شد و از ميان هزاران نفر كه در دو سوى خيابان آذين بندى شده ايستاده بودند و

ص: 458

غريو شادى و هلهله سر مى دادند، عبور كرد و به سوى كاخ «قبه» حركت نمودند. اين كاروان در ابتداى ساعت دوازده شب، به كاخ وارد گرديد.

در روز پنج شنبه 27 ژوئن ملاقات هاى خديو آغاز گرديد:

در آن روز كاخ منظره اى پر شكوه و ديدنى داشت. جاى جاى اين كاخ در اين روز مملو از گروه هاى مردمى از نژادهاى گوناگون بود و هزاران نفر از مردم دهكده ها و شهرهايى همچون «اصوان» و «اسكندريه» رو به سوى كاخ «عابدين» گزاردند و گروه گروه به حضور ايشان شرفياب مى شدند و مراتب تبريك و تهنيت خويش را به ايشان ابلاغ مى نمودند. كاخ خديو، آن چنان جمعيتى را در خود جاى داده بود كه تا آن زمان هيچ كس همانند آن را نديده بود.

خديو نيز با تمامى آنان، از راه لطف و صفا و با رويى گشاده و لبى خندان برخورد مى كرد و از زحمات آنان، قدردانى و سپاسگذارى مى نمود.

در ساعت دوى بعد از ظهر، اين تشريفات به پايان رسيد و مردم در حالى كه زبان به ثنا و دعاى آن پادشاه عباسى گشوده بودند، كاخ را ترك نمودند.

مسجد الاقصى

مسجد الاقصى سومين مسجد در ميان مسلمانان به شمار مى آيد. اين مطلب بر اساس فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد كه فرموده اند: «لا تُشَدُّ الرّحال إلّاإلى ثلاث: المسجد الحرام، و مسجدى هذا، و المسجد الأقصى»

يعنى تنها به سوى سه مسجد مى توان رهسپار گرديد: مسجد الحرام و مسجد من (اشاره به مسجد النبى) و مسجد الاقصى.

اين مسجد همان مسجد «صخره» در بيت المقدس مى باشد و بسيارى از مسلمانان پس از زيارت آرامگاه پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى آن مى روند و آن را زيارت مى كنند. مسلمانان به كسى كه به زيارت اين مسجد رفته است مى گويند: فلانى مقدس گرديد. اين

ص: 459

زيارت داراى زمان مخصوص و شروط ويژه اى همانند حج نيست، بلكه تنها به صورت زيارت ساده اى است كه در هر زمان مى توان آن را به عمل آورد.

گروهى در بهار به هنگام بوييدن گل ها به زيارت آن مى روند و عقيده دارند كه در اين هنگام تولد حضرت موسى عليه السلام نيز بوده است. ساكنين آن، ديار در اين فصل، جشن عظيم و با شكوهى را به پا مى دارند بدين صورت كه پس از آخرين نماز جمعه پيش از شنبه، نور يا «السبت النور»، استاندار، قاضى، مفتى، بزرگان حرم شريف، بزرگان طرق و فرقه ها و نيز رجال مملكتى با ارتشيان و دولتيان، به همراه هزاران نفر از عرب ها و ساكنين آن جا و حاجيان، در اطراف درخت زيتونى كه در صحن حرم ميان جايگاه صخره و مسجد الاقصى قرار دارد، گرد هم مى آيند.

اين درخت را به رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت مى دهند زيرا ادعا مى كنند كه حضرت درخت را در اين نقطه قرار داده و كاشته اند.

در اين مكان پرچم هاى گوناگونى را در ميان مردم پخش مى كنند؛ برخى به نام پرچم پيامبر صلى الله عليه و آله، برخى به نام داود، برخى به نام موسى و بعضى ديگر به نام پرچم صخره نامگذارى شده است. سپس كاروان از حرم شريف به سوى جايگاه حضرت موسى عليه السلام كه در مسافت شش ساعتى از بيت المقدس و در سمت جنوب شرقى قرار دارد، به راه مى افتند.

در آن مكان كه بعنوان زادگاه حضرت موسى بوده، اين جشن را به پا مى كنند، پس از پانزده روز اقامت، روى كوه و برپايى بازارهاى گوناگونى، عرب ها تمامى احتياجات خويش را از آن خريدارى مى كنند، جشن به پايان مى رسد.

اما «صخره شريف» كه به مدت شانزده ماه به عنوان قبله مسلمانان به شمار مى آمده پس از آن، به دستور خداوند، در سال دوم هجرى رو به سوى كعبه مكرمه نماز گزاردند.

بر روى اين صخره عظيم گنبدى پهناور برپا گرديده است.

كه اين گنبد به وسيله كاشى هاى كاشانى و موزائيك و نقش و نگارهاى طلايى زيبايى كه همگان را به حيرت وا مى دارد، آذين گرديده است.

اين زينت ها به دوران «عبدالملك ابن مروان» و فرزندش «وليد» باز مى گردد.

ص: 460

«مأمون» (عباسى) نيز در آن جا آثارى از خود به جاى گذاشته است. «حاكم بأمر اللَّه» اين گنبد را مرمت كرده و بر آن گنبد ديگرى از چوب بنا نموده تا بدين وسيله آن را از آفتاب و باران محفوظ نگاه دارد. ارتفاع گنبد نخستين كه همان گنبد زيرين است، 50/ 11 متر و قطر آن بيست متر مى باشد. اما گنبد دومى (/ گنبد فوقانى) داراى ارتفاعى به اندازه سى متر مى باشد. اين گنبد از سوى «صلاح الدين ايوبى»، پس از آن كه صليبيان اين جايگاه را به كليسا تغيير داده بودند و مجسمه اى را بر روى صخره قرار داده بودند، تعمير و اصلاح نمود و سپس از سوى سلطان سليمان «قانونى» مرمت گرديد.

اين گنبد هم اكنون نشانه اى از زيبايى و مهارت صنعت روميان و عرب هاى پيشين، به شمار مى آيد، به طورى كه كارگران و صنعت گران كنونى، از اصلاح و ترسيم برخى قسمت هاى از ميان رفته آن عاجز مى باشند اين گنبد بر روى پايه اى هشت ضلعى برپا گرديده كه طول هر يك از ضلع هاى آن 40/ 20 متر مى باشد و ديوارهاى آن پوشيده از سنگ هاى بزرگ مرمر است كه نقش و نگارهاى طبيعى سنگ ها، آن چنان زيبا بود و با مهارت خاصى در كنار هم قرار داده شده بود. اين نقش و نگارها آن چنان زيبا به نظر مى رسند كه ذهن هر آدمى چنين تصور مى كند كه به وسيله نقاشان زبردستى اين مجموعه در كنار هم به وجود آمده است. زمين زير گنبد، به وسيله مرمرهاى رگه دار (معرق) پوشيده شده و اطراف آن را به وسيله موزاييك هاى مرمرين در رنگ هاى گوناگون سنگفرش نموده اند.

اما ديوارهاى بيرونى اين جايگاه، همگى به وسيله كاشى كارى نفيس و زيبايى پوشيده شده كه كاشى هاى قديمى آن از بهاى بسيار زيادى برخوردار مى باشد. به طورى كه كاشى هايى كه در دوران مرمت سلطان «سليمان قانونى» در آن به كار رفته، از ارزش كمترى برخوردار مى باشد.

در هر صورت چه اين كاشى ها و چه كاشى هاى كهن ديگر، از ارزش بسيار بالايى برخوردار مى باشند ليكن متأسفانه مسؤولين و خادمين آن، در ازاى گرفتن مبالغ ناچيزى، قسمت هايى از كاشى هاى ياد شده را در طول دوران گذشته در اختيار خارجيان راهزن قرار داده اند. در زير و ميانه اين گنبد «صخره شريف» را مشاهده مى كنيد كه اين سنگ از

ص: 461

جنس گرانيت سياه مى باشد و در اطراف آن نرده اى چوبين و به شكل مربع قرار دارد كه طول آن از شرق به غرب، 70/ 17 متر و عرض آن، 5/ 13 متر و ارتفاع آن در حدود دو متر مى باشد. در گوشه هاى اين نرده، محراب هايى به سوى قبله قرار داشته كه يكى از آنها «محراب ابراهيم»، ديگرى به «محراب داود» و ديگرى به «محراب على عليه السلام» نامگذارى شده است؛ ليكن تسميه اخير را نمى دانم چرا قرار داده اند زيرا شنيده نشده است كه حضرت على عليه السلام به بيت المقدس آمده باشند.

اين صخره داراى كشيدگى خاصى است كه همانند زبان به سوى قبله و كمى متمايل به شرق است. در اين باره اقوال فراوانى به ميان آمده است: از آن جمله اين كه اين سنگ در شب معراج به رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام كرده است! در زير اين زبان، شكاف كوچكى قرار دارد كه به وسيله پانزده پله باريك، به انتهاى آن راه دارد. اين غار داراى چهار متر طول و سه متر عرض مى باشد و ديوارهايى كه در اطراف آن بنا گرديده به شكل مربع مى باشد كه در سقف اين غار فضايى وجود دارد كه به پشت صخره راه دارد. اين مكان، جايگاه تقديم قربانى هاى حضرت ابراهيم عليه السلام و جانشينان وى، به درگاه خداوند به شمار مى آمده است و به همين علت، اين صخره مقدس گرديده است. در برابر فضاى ياد شده و در كف زمين غار، چاهى قرار داشته است كه هم اكنون به وسيله سنگفرش پوشيده شده است.

اين چاه به نام «جُبّ الارواح» يا «چاه ارواح» مى باشد. مردم حكايت و داستان هاى فراوانى را درباره اين چاه مى گويند كه بيشتر به خرافات نزديك مى باشد.

شايد علت نامگذارى آن به جهت فرو ريخته شدن خون قربانى ها در آن بوده و نيز ممكن است مردم پيشينيان هداياى گران بهاى خود را كه به اين صخره هديه مى كرده اند در آن مى انداخته اند. همانند چاهى كه بيش از اين بدين منظور در درون كعبه قرار داشته است. بر پشت صخره از سوى شرق، آثار دوازده جاى قدم ديده مى شود. مسيحيان قرون وسطى، آن را به حضرت عيسى عليه السلام نسبت مى دادند و هنگامى كه مسلمانان بر بيت المقدس چيره گرديدند اين آثار را جاى پاى رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام شب معراج مى دانستند. اين فرورفتگى ها داراى نظم خاصى نيست، ليكن مى توان گفت: تقريباً در يك خط مستقيم قرار دارند. در ميان اين جاى پاها، شكافى قرار دارد كه كسى نمى تواند

ص: 462

بر روى آنها راه برود.

به نظر مى رسد كه اين فرورفتگى ها همگى شبيه به هم بوده اند و شكل دو كف پا نمى باشد. به ويژه آن كه بسيار كوچك تر از كف پاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به نظر مى رسد.

در هر صورت نمى توان اين ادعاها و گفته ها را چندان صحيح و درست پنداشت.

در كنار اين جاى پاها، اثر پاى ديگرى قرار دارد كه گفته مى شود از آن «ادريس عليه السلام» مى باشد. در كنار صخره ياد شده- از سوى غربى و در مجاورت نرده چوبى- صندوقى از نقره قرار دارد كه در درون آن قطعه سنگى ديده مى شود كه روى آن اثر پايى است كه باز آن را هم به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى دهند همچنين در آن جا تعدادى تار مو قرار دارد كه گفته مى شود از ريش مبارك حضرت مى باشند.

مردم گمان مى برند كه اين صخره در هوا معلق و آويزان بوده، در صورتى كه ديوارهاى ساخته شده در زير آن بدين علت است كه مردم را به گمراهى نيندازد. گمان مى برم كه اين گفته ريشه اى از يهوديان داشته باشد؛ گو اين كه وضعيت قرار گرفتن سنگ آن چنان است كه هر بيننده اى در آغاز اين گونه تصورى مى نمايد.

اين صخره، در نقطه مركزى خود، اتصالى به زمين ندارد، بلكه در سمت شمال غربى آن به زمين فضاى حرم تكيه كرده است. بدين جهت اين صخره در مسافتى بين شصت تا هفتاد متر از رأس آن تا قاعده آن، به سوى آسمان كشيده شده است.

آن چنان كه هر بيننده اى تصور مى نمايد كه اين پايه هاى بلند در اطراف صخره بدين جهت رسيدن به رأس آن كه جايگاهى براى قربانى كردن بوده است، بنا گرديده باشد.

«قبة الصخره» داراى چهار در مى باشد: نخست درى در شمال آن، ديگرى در جنوب، سومى در شرق و چهارمى در غرب. اولين در آن، به نام «باب الجنه» مى باشد. در ضلع هايى كه در ندارند، پنجره هايى وسيعى نصب گرديده است.

اين پنجره ها به وسيله شيشه هاى رنگين بسيار زيبايى آذين گرديده كه در نوع خود بى نظير است. به ويژه آن كه قرار گرفتن اين شيشه هاى رنگى در كنار هم آن چنان با زيبايى و مهارت صورت گرفته است، به طورى كه انعكاس نور آنها بر ديوارهاى درونى اين فضا، به خصوص در زمانى كه در آن بسته باشد، منظره بسيار زيبا و دلبريايى را به

ص: 463

وجود مى آورد.

در اطراف اين گنبد از بيرون، فضاى بسيار گسترده اى وجود دارد كه به وسيله مرمر، سنگفرش گرديده و بدان «مصطبة الصخره» يا «سكوى سنگى» گويند.

طول ضلع ياد شده از شرق به غرب، كمتر از يكصد و هشتاد متر نمى باشد و عرض آن بيش از يكصدمتر مى باشد. در جاى جاى اطراف «قبة الصخره» گنبد كوچك ديگرى ديده مى شود كه يكى از آنها را «قبة المعراج» مى نامند و اين گنبد در جايگاهى است كه از آن مكان رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى معراج رفته اند. دومى را «قبة الخضر» و سومى را «قبة الارواح» و جز اينها كه اين گنبدها غالباً در سمت غربى «قبة الصخره» قرار گرفته اند. در سمت شرق «قبة الصخره» گنبدى ديگرى قرار دارد كه بدان «قبة السلسلة» گويند. اين گنبد شكل كوچكى از «قبة الصخره» مى باشد، ليكن بر پايه هاى مرمرين بنا گرديده است. گفته مى شود كه اين مكان جايگاه حكومت حضرت داود عليه السلام بوده است. آنان در اين باره مى گويند كه در كنار اين جايگاه، از آسمان زنجيرى پايين آمده بود كه هر شخص به هنگام سوگند آن را به دست مى گرفته است و در صورتى كه به دروغ سوگند مى خورد، حلقه اى از زنجير ياد شده جدا مى شده و او را دچار برق گرفتگى مى نمود!

تصوير قبّة الصخرة و در جوار آن قبّة السلسلة

ص: 464

فضاى ياد شده در اطراف «قبة الصخرة»، (سكوى سنگى) در حدود سه متر و نيم از سطح زمين بلندتر مى باشد كه در جهات مختلف به وسيله هشت پله بدان راه مى يابد در سمت غرب داراى سه پله، دو پله در شمال، دو پله در جنوب و پله اى نيز در سمت شرق قرار دارد. هر يك از پله هاى ياد شده داراى وسعتى در حدود بيست متر مى باشد.

نقشه مسجد الأقصى

در طول بالاترين پله از تمامى پله هاى ياد شده، پنج ستون بنا گرديده كه روى آنها چهار نيم طاق قرار گرفته است. ارتفاع ستون ها، كمتر از ده متر نمى باشد. اين كمان ها بيشتر شباهت به دروازه هاى ورودى، به معبد رومى ها دارد. شايد اين بناها از ساخته هاى «هيرودوس» پادشاه يهود است كه به هنگام ساختمان معبد در سال 19 پيش از ميلاد حضرت مسيح عليه السلام بنا شده است.

اين كمان ها را «موازين» مى نامند كه به معناى ترازو مى باشد. آنان معتقدند كه به وسيله آن، اعمال انسان ها در روز قيامت سنجش مى گردد. همچنان كه ادعا مى كنند اين صخره، در آن روز عرش خداوند مى باشد! مسلمانان قدس در اين اعتقادات با يهوديان شريك هستند، در صورتى كه همگى اين گفته ها، داراى ريشه يهودى مى باشد. اطراف

ص: 465

اين جايگاه سنگى را، فضايى در برگرفته است كه بدان «حرم قدسى» گويند. اين فضا، به شكل مستطيل غير منظمى مى باشد كه از شمال به جنوب ادامه دارد.

تصوير ص 169 الباب الذهبى

باب ذهبى- دروازه طلايى- مسجد الاقصى

طول ضلع غربى آن 490 متر، شرقى 474 متر، شمالى 321 متر و جنوبى 283 متر مى باشد. در سمت شرقى و مقدارى از سمت جنوبى آن، حصارى قرار دارد كه در آن زاغه هايى به ارتفاع تقريبى 8 متر ديده مى شود.

اين حصار بسيار قديمى و كهن است كه از سوى سلطان «صلاح الدين ايوبى» و سلطان «سليمان قانونى» مرمت گرديده است. دو سوى ياد شده، بر «وادى سدرون» (/ وادى مريم) مسلط مى باشد كه برخى آن را «وادى جهنم» مى نامند و يهوديان آن را «وادى يوسفات» مى گويند. در تورات از اين وادى به لفظ «يوشافاط» ياد گرديده است. بر طبق ادعاى آنان، صحراى محشر در روز قيامت در اين مكان مى باشد. در آن هنگام اين صحرا گسترده خواهد شد و فضاى آن پهناور مى شود؟ اين وادى در ميان «جبل الزيتون» و «جبل صهيون» قرار دارد كه شهر «بيت المقدس» روى آن ساخته شده است.

اما دو سمت ديگر (غربى و شمالى) آن، داراى تعدادى مدرسه است كه در اطراف حرم بنا گرديده است. مشهورترين آنها مدرسه قايتباى در سمت غربى است كه هم اكنون، مردم در آن سكونت مى كنند و اما آن كه در سمت شمالى قرار دارد، پادگان

ص: 466

سربازان در آن ديده مى شود.

تصوير يهوديان در حال استلام سنگهاى ديوار مسجد الاقصى

در صحن حرم، تعدادى از فضاى سنگى كوچك، به صورت بلندتر از سطح زمين (سكوى سنگى)، قرار دارد كه هر كدام از آنها داراى محرابى به سوى قبله مى باشد و مردم بر آنها نماز مى خوانند. در طرف غربى، گنبد بسيار زيبايى بر روى سقاخانه اى كه متعلق به «اشرف قايتباى» بوده، بنا گرديده است. اما در سمت جنوبى آن، مسجد بسيار بزرگ و مجللى قرار دارد كه بدان «مسجد الاقصى» گويند. مراد از اين مسجد آن نيست كه در قرآن كريم از آن ياد گرديده است. زيرا اين مكان كليسايى بوده است كه از سوى امپراطور «ژوستنيان» در نيمه قرن ششم ميلادى بنا گرديده و سپس پس از فتح، به مسجدى اسلامى تغيير يافته است. مراد از مسجد الاقصى كه در قرآن ياد گرديده همان مسجدى است كه در اطراف «صخره» همچنان كه پيش از اين ياد گرديد، مى باشد. هنگامى كه عمر به بيت المقدس آمد در سمت جنوب شرقى مسجد الاقصى، نماز به جاى آورد و هم اكنون هنوز هم مصلاى او با سادگى تمام در كنار ساختمان مجلل و با شكوه اين مسجد قرار دارد.

دَرِ اين مسجد، در شمال و در برابر «مسجد الصخره» مى باشد كه طول مسجد از شمال به جنوب 80 متر و از شرق به غرب 55 متر است، اين اندازه ها بدون در نظر گرفتن

ص: 467

توسعه هايى است كه از شرق و غرب بدان افزوده گرديده است. سر تا سر فضاى ياد شده مسجد، به وسيله سقفى پوشيده شده است كه اين سقف بر ستون هاى عظيمى از مرمر زيبا، قرار گرفته است. از ميان ستون هاى ياد شده، دو ستون در كنار هم و در سوى قبله از سمت شرق قرار دارد كه بر اين دو ستون، نرده اى آهنين قرار داده شده، تا از عبور افراد از ميان آن جلوگيرى نمايد؛ زيرا به ادعاى مردم، هر شخصى كه بتواند از ميان دو ستون ياد شده گذر نمايد، شخصى خوشبخت در دنيا به شمار مى آيد. در غير اين صورت از بخت خوبى برخوردار نخواهد بود! مردم همانند اين اعتقاد را در باره دو ستونى كه در مسجد عمرو عاص در «فسطاط» مصر قرار دارد نيز، دارند و بدان عمل مى كنند!!

در اين مسجد منبر بسيار زيبايى از چوب آبنوس وجود دارد كه به وسيله عاج و صدف تزيين شده و از سوى «نور الدين شهيد محمود زنگى» بدان اهدا گرديده است. در كنار آن، از سوى غرب، محراب كوچكى ديده مى شود كه زمين آن از سنگ پوشيده شده و روى آن اثرى قرار دارد كه آن را به جاى پاى حضرت عيسى عليه السلام نسبت مى دهند.

در صحن حرم، به ويژه در سمت غربى و جنوبى آن، آب انبارهايى قرار دارد كه به وسيله درهايى به عمق زمين راه پيدا مى كند: يكى از آنها در كنار «مسجد الاقصى» از سمت شرق قرار دارد كه به وسيله تعدادى پله سنگى، به پايين آن و به فضايى گسترده و مربع، راه مى يابد در ميانه آن فضا، دو ستون بزرگ از سنگ سخت قرار دارد كه روى آن ها گنبدهايى بنا گرديده كه سقف مكان ياد شده را بر روى خود استوار نموده است. در اطراف آن ديوارهايى با شكاف هايى وجود دارد كه ورودى آب بوده است وهم اكنون اين دهانه ها همگى بسته شده اند.

مهم ترين اين غارها كه معروف به «اصطبل سليمان» مى باشد، در گوشه جنوب شرقى حرم ديده مى شود. اين غارهاى زير زمينى، به وسيله پله هاى كوچكى كه در كنار حصار شرقى ساخته شده به پايين آن راه دارد. در زير زمين و در ميانه فضاى آن، پله اى هم كف ديده مى شود كه در كنار آن، فرو رفتگى وجود دارد كه ظرف بزرگى از مرمر در آنجا وجود دارد و ادعا مى كنند اين مكان جايگاه بستر حضرت مريم يا محراب او بوده و نيز مى گويند كه زكريا عليه السلام غذاى او را بدين مكان مى آورده است!

ص: 468

اين پله ها به فضاى بسيار گسترده اى منتهى مى شود كه به وسيله دوازده رديف از ستون هاى عظيم و در مجموع 88 ستون، پوشيده شده است. ارتفاع متوسط هر يك از ستون ها، هشت متر يا بيشتر مى باشد. تمامى ستون هاى ياد شده به وسيله نيم طاق هايى كه روى آن ها گنبدهايى ساخته شده، زمين حرم را بر خود استوار كرده است. در اطراف اين فضا ديوارهايى با بناى كهن و قديمى ديده مى شود كه در سمت جنوبى آن، در بسته اى وجود دارد و به «وادى سدرون» راه دارد.

در سمت شمالى و غربى حرم، دهانه هاى بسته ديده مى شود كه برخى از آنها كوچك و برخى بسيار بزرگ است؛ شايد اين دهانه ها به چنين فضاهايى منتهى مى شود كه در بعضى از آنها آب انبارهايى براى ذخيره آب باران به نام هاى معروفى در اين سمت به وجود آمده است. اين جانب در سفر خود به قدس در سال 1910 ميلادى، در برابر برخى از اين شكاف ها، آثار حفارى كهنى را مشاهده كردم. بنابراين توصيف، روشن مى گردد كه زمين حرم همه اش بر روى اين ستون ها قرار داده شده و اين مطلب دلالت بر آن دارد كه تمامى اين بنا از سوى حضرت سليمان يا جانشينان وى ساخته شده كه پس از آن از سوى صليبيان به «اصطبل سليمان» معروف گرديده است.

همچنين ممكن است به هنگام فشارهايى كه از سوى «سنحاريب» و «بخت النصر» و «طيطوس» بر يهوديان وارد گرديد، از اين مكان به عنوان پناهگاه اموال خويش استفاده مى كردند و اشياى گران سنگ خود را در آن جا پنهان مى كردند. زيرا اخيراً روزنامه هاى زيادى درباره دستيابى بدين اشيا سخن گفته اند و درباره گران قيمتى بودن آنها داد سخن داده اند، تا آنجا كه دولت ملزم شد تا نسبت به نگهدارى از آنها سعى و كوشش فراوان نمايد.

حرم شريف داراى ده در مى باشد: هفت در از آنها در طرف غربى واقع شده است كه مهم ترين آنها «باب السلسلة» در وسط و سپس «باب المغاربه» در جنوب و «باب القطانين» در شمال را مى توان نام برد. در طرف شمالى، «باب شرف الانبياء» وجود دارد كه «عمر» از اين در به درون مسجد وارد گرديد. سپس «باب الاسباط» است كه بدان «باب حطه» نيز گويند. آنان ادعا مى كنند كه اين در همان درى است كه در قرآن كريم در سوره

ص: 469

بقره ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ (1)

از آن ياد شده است. در طرف شرق، «باب الظاهريه» وجود دارد كه به وسيله چند پله، به دهليزى مربع شكل منتهى مى شود. اين مكان به وسيله ستون هايى از مرمر، در سمت غربى، شمالى و جنوبى آن بنا گرديده كه سقف بر آن بنا گرديده اطراف اين ستون ها، به وسيله نرده اى آهنين پوشيده شده است كه روى آنها قطعه اى بسيار از پارچه و لباس پيچيده شده اين پارچه ها را مردم به هنگام زيارت از اين مكان، به عنوان يادگار در آن جا قرار مى دهند. گفته مى شود كه اين مكان جايگاه حكومت حضرت سليمان عليه السلام بوده است.

در اين مكان دو ستون سماقى رنگ از نوعى مرمر بسيار زيبا كه هم اكنون به ندرت يافت مى شود ديده مى شود. مى گويند: اين دو ستون از سوى «بلقيس» ملكه سبأ به عنوان هديه، براى سليمان ارسال گرديده است. در كنار اين مكان درى ديده مى شود كه داراى دو گذرگاه است كه در حال حاضر بسته است و به «وادى سدرون» منتهى مى شود. گذرگاه جنوبى آن به نام «باب التوبه» وشمالى «باب الرحمه» ناميده مى شود. اين در، به هنگام ساختمان معبد درزمان هيرودوش، به نام «باب سوزان» ناميده شده بودكه «هِرقَلْ» به سال 639 ميلادى، از آن جا به بيت المقدس وارد گرديد و از آن پس به «باب الذهبى» نامگذارى گرديد.

كليدهاى «مسجد الاقصى» و «مسجد الصخره» پيش از مدت زمانى مديد، در دست خاندان «خالدى» معروف قرار داشت. همچنان كه كليدهاى «كليساى قيامت» نيز به علت عدم توافق طائفه هاى مسيحى در دست اين خانواده قرار دارد ... اما شهر (بيت المقدس) در 31 درجه و 27 دقيقه از خطوط عرض شمالى و 32 درجه و 54 دقيقه و 45 ثانيه، از خطوط طول شمالى را گرفته كه ميانگين ارتفاع آن از سطح دريا 770 متر مى باشد. اين شهر بر دو تپه بلند بنا گرديده است كه يكى از آنها «جبل صهيون» و ديگرى «جبل عكره» مى باشد. ساختمان هاى اين شهر، در شرق به «وادى سدرون» و در جنوب غربى به «وادى هنوم» متصل مى شود. هم اكنون تعداد ساكنين اين شهر هفتاد هزار نفر مى باشد كه از ميان آنان ده هزار از مسلمانان و چهل و پنج هزار از يهوديان و پانزده هزار نفر مسيحى هستند


1- بقره، 58

ص: 470

كه از نژادهاى گوناگون بوده و اغلب آنان از روميان هستند. «شهر قدس» داراى راه آهنى باريك است كه از «يافا» شروع مى شود و طول آن 80 كيلومتر مى باشد اين راه در نيمه هاى قرن گذشته، به وسيله شركتى فرانسوى، تأسيس گرديده است.

اين شهر در نيمه هاى قرن پانزدهم پيش از ميلاد، شهرى آباد به شمار مى آمده كه در آن هنگام آن را «يبوس» مى ناميده و ساكنين آن را «يبوسيان» مى گفته اند: در آغاز قرن دهم پيش از ميلاد، «داود» پادشاه بنى اسرائيل كه در آن هنگام حكومتش در «حبرون» بود، بر آن چيره گشت و «تابوت عهد» را بدان آورد و شهر را آباد نمود.

از آن پس «داود» نام اين شهر را «اورشليم» قرار داد و در جنوب غربى آن شهرى را به نام خود بنا كرد كه هم اكنون مزار وى روى كوه «موريا» قرار دارد. پس از او فرزندش «سليمان»، جانشين وى گرديده و بر ساختمان و بناى آن افزود و سپس روى «صخره»، معبد مقدس را بنا نمود.

هنگامى كه كشور فلسطين ميان طائفه بنى اسرائيل تقسيم گرديد، شهر «اورشليم» از آن «يهودا» گرديد. در دوران فرزندان او اولين شهر از سوى «سنحاريب» پادشاه بابل در سال 712 پيش از ميلاد محاصره شده و پس از آن كه قسمتى از آن را منهدم كرد و مقدارى از اموال معبد را به يغما برد، از محاصره آن دست كشيد و به جايگاه خويش باز گشت.

پس از آن، «بخت النصر» در سال هاى 606، 596 و 588 پيش از ميلاد سه بار بر آن چيره گرديد؛ نامبرده پس از دستيابى به اندوخته ها و اشياى گران سنگ آن، فرمان داد كه شهر را آن چنان ويران نمودند كه شهر زير و رو گرديد.

در سال 536 پيش از ميلاد، «كوروش» پادشاه ايران به آن دست يافت و به فرمان وى شهر از نو بنا گرديده و ساختمان معبد آن در سال 516 پيش از ميلاد مجدداً بنا گرديد و تمامى اموال آن را كه آشوريان به يغما برده بودند، باز پس داد. «اورشليم» همچنان شهرى آباد باقى بود تا اين كه در سال 64 پيش از ميلاد، به وسيله روميان و در دوران پادشاهى «بومبيوس»، اين شهر دوباره فتح گرديد. در دوران حكومت رومى ها، حضرت مسيح عليه السلام در آن جا ظهور نمود. در سال 70 ميلادى هنگامى كه «ملك طيطوس» بر آن دست يافت، معبد را به آتش كشيد و پس از اخراج يهوديان از آن جا، اين شهر را به آتش

ص: 471

كشيد. اين وضع همچنان ادامه داشت تا اين كه «ملك آدريان» آن را مجدداً از نو بنا كرد و نام «ايليا» را بر آن نهاد. از آن پس نامبرده از ورود يهوديان و سكونت آنها در آن جا منع كرده و دين رسمى را مسيحيت قرار داد. او در سال 138 ميلادى «كليساى قيامت» را در آن جا بنا نمود. شهر قدس همچنان در دست رومى ها قرار داشت، تا اين كه در سال 636 ميلادى به وسيله عرب ها فتح گرديد. در آن هنگام نام «بيت المقدس» را بر آن نهادند.

عمر كه در اين حمله خود نيز با سپاهيان اسلام بدين سو آمده بود، پس از فتح آن، مسيحيان و يهوديان را در دين شان و تصرف در اموالشان آزاد قرار داد. او در عهدنامه اى كه با آنان بست، آزادى فراوانى را براى آنان قايل گرديد كه اين نشان دهنده گستردگى تفكر اسلامى مى باشد.

در سال 969 ميلادى، «فاطميان» بر اين شهر دست يافتند.

سپس «سلجوقيان» در سال 1086 ميلادى و از آن پس صليبيان در سال 1099 ميلادى، بر اين شهر چيره گرديدند. صليبيان دولتى را در آن بنا نهادند كه بدان «دولت قدس» مى گفتند. اين شهر در تمام مدت دوران جنگ هاى صليبى نخستين، در دست آنان قرار داشت كه معروف ترين پادشاه آنان در زبان عرب ها «بردويل») Bavdvin (نام داشت.

«بيت المقدس» همچنان در دست صليبيان بود تا اين كه «صلاح الدين ايوبى» در سال 1186 ميلادى آن را از چنگ آنان خارج ساخت و از آن پس، در زير نفوذ پادشاهان مصر قرار گرفت؛ در سال 1517 ميلادى به دست تركان عثمانى درآمد كه تا كنون نيز در دست آنان قرار دارد. (1) «سلطان سليمان قانونى» عمران و آبادى بسيارى را در آن شهر به وجود آورد ليكن ساكنين آن به اشتباه اين ساختمان ها را به «سليمان بن داود عليه السلام» نسبت مى دهند.

در پايان گفتارمان درباره «بيت المقدس» مى گوييم:

اين شهر داراى مزارها و قبرهاى فراوانى مى باشد كه در پشت حصار شهر، در جنوب غربى، بر بالاى قله كوه «صهيون»، مسجدى قرار دارد كه قبر حضرت داود عليه السلام در آن جا ديده مى شود.


1- سال 1910 ميلادى. «مترجم»

ص: 472

در اين باره برخى گفته اند كه فرزندش حضرت سليمان عليه السلام نيز به همراه او در آنجا دفن گرديده است. عده اى ديگر مى گويند كه حضرت سليمان عليه السلام بر بلندى صخره دفن شده است. همچنين عده اى را عقيده بر اين است كه سليمان عليه السلام در درون آن در زير سنگ سياهى مدفون مى باشد.

در زير حصار شهر از سمت شرق، قبر «عبادة بن صامت» و «شداد بن اويس انصارى» قرار دارد و در همان سو غارى ديده مى شود كه قبر حضرت مريم عليه السلام در آن قرار گرفته است. روى كوه «طور زيتا»، مزار «سلمان فارسى» (1) صحابى بزرگوار و «رابعه عدويه» و گنبدى كه در جايگاه عروج حضرت عيسى عليه السلام و مزار «شيخ حسن راعى» و نيز قبر «عُزير پيامبر عليه السلام» در آن ديده مى شود.

در فاصله شش ساعتى، به وسيله كالسكه از جنوب «بيت المقدس»، شهر الخليل واقع شده است كه يهوديان آن را «حبرون» مى نامند.

در اين شهر، مسجدى به ارتفاع ده مترى از زمين، بنا گرديده كه در آن قبر حضرت ابراهيم عليه السلام، ساره، اسحق، يعقوب و يوسف عليهم السلام قرار دارد.

اين مزارها، همگى در غارى و در زير زمين مسجد قرار گرفته اند. اين غار به نام «مكفيله» است كه حضرت ابراهيم عليه السلام آن را براى مزار خود خريده بود. اين مسجد داراى قبور ديگرى مى باشد كه بر سطح زمين آن واقع شده.

شهر «الخليل» داراى بيست هزار نفر جمعيت مى باشد كه پانزده هزار نفر از آنان را يهوديان و باقى را مسلمانان تشكيل مى دهند.

درفاصله شهر «الخليل» و «بيت المقدس»، شهر «بيت لحم» واقع شده است. اين شهر داراى كليساى بسيار مجللى است كه در جايگاه تولد حضرت مسيح عليه السلام بنا گرديده است.

درون اين كليسا، همواره، به وسيله گروهى از سربازان عثمانى محافظت مى گردد كه جهت حفظ نظم در آنجا ديده مى شوند، زيرا برخى از شاخه هاى مسيحى به هنگام ورود به آن جا به ستيز با يكديگر مى پردازند.


1- آرامگاه «سلمان فارسى» در شهرى به نام «سلمان پاك» در نزديكى طاق كسرى در حومه بغداد قرار داردكه اين جايگاه داراى گنبد و بارگاه عظيمى بوده و همواره از سوى مسلمانان زيارت مى گردد. «مترجم»

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109