سرزمين پيامبران

مشخصات كتاب

سرشناسه : سيدعلوي، ابراهيم، 1318-

عنوان و نام پديدآور : سرزمين پيامبران/ابراهيم سيدعلوي.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1385.

مشخصات ظاهري : 264ص.

شابك : : 12000 ريال 964-540-018-X

يادداشت : فاپا

يادداشت : كتابنامه ص. [220]-224؛ همچنين به صورت زيرنويس.

يادداشت : نمايه

موضوع : سوريه.

موضوع : زيارت گاههاي اسلامي -- سوريه.

موضوع : سوريه -- آثار تاريخي.

رده بندي كنگره : DS93 /س9س4

رده بندي ديويي : 956/91

شماره كتابشناسي ملي : م85-24814

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

مقدمه

ص: 9

«وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»

(حجرات: 13)

خداوند متعال بشر را به صورت خاندان ها، قبيله ها و ملّت هاى مختلف قرار داد تا آنان در صدد شناسايى و آشنايى با يكديگر برآيند و با همديگر روابط مودّت آميز داشته باشند.

اصولًا در آيين مقدّس اسلام با امور و موانعى كه نمى گذارند، مردم با ايمان و ملّت مسلمان با يكديگر تماس بگيرند و با هم در ارتباط باشند و در نتيجه از مشكلات و دردهاى يكديگر مطّلع شوند، به شدّت مبارزه شده است.

در دين اسلام كه آيينى حنيف و فطرى است، حبّ وطن اسلامى و علاقه و محبّت به برادران و خواهران دينى و داشتن غيرت و تعصّب حق، نسبت به حفظ و حراست مرزهاى عقيدتى و ايدئولوژيكى، از آثار ايمان محسوب مى شود.

از نظر اسلام، همه بلاد اسلامى، متعلّق به تمام مسلمانان جهان مى باشد و به صراحت بايد گفت: اسلام به حدود و مرزهاى جغرافيايى كه از سوى

ص: 10

جهانخواران و استعمارگران تنظيم شده، ارج و بهايى قائل نيست؛ چون آنان طبق نقشه هاى حساب شده، كشورهاى عالم؛ بويژه ممالك اسلامى و مناطق مسلمان نشين را براى سهولت تصرّف و بسط سلطه سياسى و اقتصادى و فرهنگى، به لقمه هاى كوچكى تقسيم كرده و از ديرباز اختلافات را دامن زده و همچنان دامن مى زنند و براى دستيابى به آن اهداف شوم و ناميمون، مزدورانى دست آموز و احياناً بومى براى اداره آنها گماشته و مى گمارند.

سلطه گران اجنبى و ايادى وطن فروش داخلى آنان، با اغراض پليد سياسى، ميان كشورهاى مسلمان نشين، سدها و موانع گوناگون ايجاد كرده و در عمل از توسعه، بلكه از برقرارى روابط دوستى بين آنان، مانع مى شوند و اگر ما به تاريخ يكى دو قرن اخير جهان نظر افكنيم و بويژه تبعات و آثار جنگ هاى جهانى اوّل و دوّم را- كه به پاره پاره شدن حكومت عظيم و مقتدر عثمانى (1) و سرانجام به تجزيه كشورهاى مسلمان


1- مقصود آن نيست كه نقاط ضعف حكومت عثمانى و عوامل فساد آن را ناديده گرفته و از وجود تعصبات باطل كه در حكومت آنان بين مسلمانان، بويژه شيعه و سنى دامن زده مى شده و ضايعات فراوان بوجود مى آورده، چشم پوشى كنيم؛ هدف آن است كه يكپارچگى كشورهاى اسلامى و تحت يك مديريت و يك نظام قرار گرفتن آنها، مزيتى است كه آثار مثبت آن قابل اغماض نيست، به عكس تجزيه و تقسيم كشورها و ملل مسلمان، آثار سوئى دارد، كه به عيان در تركيه و برخى كشورهاى مستعمره، پس از جنگ جهانى اول، كه امروزه به صورت لائيك اداره مى شوند قابل مشاهده و دقت است. و اكنون سياست هاى استعمارى با تحريك ترك هاى آذرى و كردهاى ايران و عراق و تركيه، صحبت از استقلال به ميان مى آورند كه همه اين ها آغاز نابودى اقوام مختلف مسلمان توسط استعمار است.

ص: 11

نشين و تضعيف ملّت مسلمان منجر شد- مورد دقّت قرار دهيم، به وسعت تخريب سياستهاى استعمارىِ دشمنان اسلام پى خواهيم برد.

در دوران حكومت سياه پهلوى در ايران، شاهد و ناظر بر اجراى سياست هاى شيطانى و بازى هاى اهريمنى غرب جهانخوار بوديم كه چگونه در جرايد و به هر طريق ممكن، ميان ملّت هاى مسلمان عرب و غير عرب، دوگانگى به وجود آورده و بين مردم به آتش اختلافات فرقه اى و مذهبى دامن مى زدند و حتّى احياناً مسلك هاى پوشالى مى آفريدند و مردمِ حتى يك شهر را از يكديگر جدا و دور نگاه مى داشتند.

در عصر پهلوى اوّل و دوم- كه بنياد بسيارى از كژى ها نهاده شد- در عين حال كه مسافرت به كشورهاى غربى (اروپايى و آمريكايى) و ديگر كشورهاى غير اسلامى، بسيار سهل و آسان بود و بدون كوچكترين اشكال صورت مى گرفت، سفر به كشورهاى همسايه و مسلمان و زيارت اعتاب مقدّسه واقع در آنها، مشكل بلكه ممنوع شده بود و مع الأسف شيعيان و دوستداران ائمّه اهل بيت و آل على- عليهم الصلوة والسلام- همچنان تشنه زيارت قبور پيشوايانشان در عراق مجروح، بوده و مى باشند. و با اينكه طاغوت و دست نشانده بيگانه به زبونى افتاد ليكن غرب استعمارگر با شيوه جديد صدور دموكراسى از نوع بوشى آن در مهد تشيع يعنى عراق لانه كرده و تباهى مى آفريند و مانند فلسطين زخمدار با شيوه ترور، وحشت ايجاد مى كند و عتبه هاى مورد احترام را بى حرمتى مى كند و از بين مى برد!

تلاش دشمن در همين سياست هاى شوم و بى عاطفه خلاصه نمى شود.

آنان به اين حدّ قانع نيستند كه با اجراى نقشه هاى پليد و شيطانى، ارتباط

ص: 12

ملّت هاى مسلمان را با يكديگر از بين مى برند و ميانشان نفاق و خصومت مى آفريند، بلكه علاوه بر آن و هجوم گسترده فرهنگى، به ابتدايى ترين حقوق انسان توجّه نشده و با غصب قطعه اى از ميهن اسلامى و اشغال نظامى آن و آواره ساختن و بيرون راندن ساكنان اصلى آن، برخى يهود صهيونيست و سرگردان را در آنجا اسكان داده و به اين تجاوز آشكار، شكل قانونى دادند و آن سرزمين را كشورى مستقل و جمهورى خاصّى در قلب بلاد اسلامى و قبله نخستين، قلمداد كردند و به نقشه هاى جغرافيايى دست مى برند و كتب لغت وادب را آشكارا، تحريف مى نمايند. (1) نمونه حركت تازه كهنه شده، ترفند تبديل نام خليج فارس به خليج عربى است كه با وجود شواهد علمى، تاريخى و جغرافيايى رسواى جهان شدند. كه در كهن ترين آثار دنيا نام البحر الفارسى ثبت و ضبط است.

خوشبختانه، انقلاب اسلامى ايران تحوّلى اساسى ايجاد كرد و مسلمانان و حتى برخى ملل ديگر را بيدار كرد. رژيم هاى مرتجع و حكومت هاى وابسته به بيگانه، از دولت هاى نسبتاً انقلابى و حكومت هاى مردمى جدا شدند و پرده ها، از جهات گوناگون كنار رفت و چهره هاى زشت سياسى، كه احياناً با ماسك هاى دروغين، ملّى و وجيه جازده مى شدند، هويدا گرديدند.

بالا رفتن آمار حاجيان ايرانى و زائران خانه خدا و مقايسه آن با آمار و ارقام پيش از پيروزى انقلاب و فراهم گرديدن امكانات و تسهيلات قابل توجّه از سوى جمهورى اسلامى ايران براى سفر به سوريه و زيارت


1- نك: لغت نامه دهخدا و فرهنگ معين و ....

ص: 13

مشاهد مقدّس آن ديار، آن هم در سطح گسترده، از شواهد روشن مدّعاى ما مى باشد و همين، گسترش روابط و سفرهاى مداوم، بسيارى از نقشه هاى بيگانگان را در زمينه تلاش براى قطع روابط مسلمانان و ايجاد فاصله و شكاف بين آحاد ايشان را خنثى و بى اثر مى سازد.

بر مسلمانان پاكنهاد ايرانى فرض است كه از اين همه امكانات و تسهيلات، نهايت بهره بردارى را به عمل آورند و با مسلمانان ديگر كشورها، پيوند اخوّت و دوستى برقرار كنند و عملًا در پيدايى امّت يك پارچه و مقتدر مسلمان، قدم بردارند و مضمون آيه «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ» (1)

را تحقق بخشند.

مسلمانان بايد تاريخچه كشورهاى اسلامى و سرنوشت مسلمانان جهان را بدانند و بويژه در شناخت اماكن و مشاهد مقّدس بكوشند و رخدادهاى سرزمين هاى پرخاطره را به طور دقيق بخوانند و با زندگانى سراسر درس و عبرت انبياى الهى، با عمق جان آشنا گردند.

كتاب حاضر به اين هدف، نگارش شده است. ما كوشيده ايم سرزمين شام و بخصوص سوريه فعلى را با استناد به معتبرترين منابع تاريخى و براساس تازه ترين اطلاعات فرهنگى بشناسانيم و مزارات و اماكن مقدس و متبرّك تاريخى دينى را معرّفى كنيم. نگارنده را سعى برآن خواهد بود كه ضمن طرح تاريخچه شام، شرح حال كوتاهى از زندگانى پيامبران و برخى دانشمندان و بزرگان ديگر را كه به اين سرزمين وارد شده و خاطره اى به


1- انبياء: 92؛ و همانا اين است همان امّت يگانه و منم پروردگار شما. پس تنها، مرا بندگى كنيد.

ص: 14

وجود آورده اند، مطرح سازد و همچنين خوانندگان عزيز را با سرگذشت شوم شاهان اموى كه عمدتاً خصومت و دشمنى با آل على و خاندان پيامبر را شيوه خود قرارداده بودند آشنا گرداند.

اين كتاب، مدتى پيش تأليف شد امّا به عللى چاپ آن به تعويق افتاد، خدا را شكر كه مقدمات چاپ آن هم اكنون فراهم گرديده است.

دوست عزيزم جناب حجّةالاسلام والمسلمين آقاى حاج سيّد على قاضى عسكر معاون آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى كه مدّت زمانى افتخار همكارى علمى و آموزشى با ايشان را داشتم و مشوّق چنين تأليفى بودند نسخه را فرستادند كه بازبينى كنم.

مطالب را مستند ديدم و با گذشت زمان محتواى كتاب تازگى خود را حفظ كرده و همچنان قابل استفاده به ويژه براى زائران مزارات سوريه است.

البته در دو دهه اخير جهان خواران قرن حاضر و دولت هاى استعمارگر با درنده خويى و حرص و آز وصف ناپذيرى به بلاد اسلامى هجوم آورده اند و به قصد چپاول و غارت ثروت ملّت هاى مسلمان با حربه فريباى دموكراسى و آزادى، آتش جنگ در خاورميانه را روشن و در افغانستان و عراق و ... جا خوش كرده هر روز خون مى ريزند و نا امنى ايجاد مى كنند، وحشت و ترور مى آفرينند و با تمام وقاحت، كارشان را مبارزه با تروريسم مى نامند و با مقاصد شوم سياسى به فكر ايجاد خاورميانه بزرگ در منطقه هستند.

همانطور كه در مقدّمه كتاب آمده است، تنها راه رهايى امّت مسلمان و كشورهاى اسلامى آن است كه نقشه دشمنان را خنثى ساخته، ارتباط

ص: 15

مسلمانان را تنگاتنگ كرده و به جدايى ها و ناآگاهى ها، پايان دهند و مرزهاى موهوم تفرقه و بى خبرى را ازميان بردارند و رو به آينده اى روشن و اميد بخش، حركت نمايند.

اين كتاب در اين راستا مى تواند آگاهى بخش باشد انشاء اللَّه تعالى.

اميداورم اين كتاب، در مجموع هديه اى در خور توّجه باشد براى زائران محترم سوريه، و خوانندگان، نگارنده را از دعاى خير خود فراموش نفرمايند.

تهران

سيد ابراهيم سيد علوى

20/ 1/ 1385

ص: 16

ص: 17

فصل 1: سرزمين شام

شام در گذشته دور، به منطقه نسبتاً بزرگ تر و وسيع تر گفته مى شد و شامل فلسطين، اردن، لبنان و سوريه فعلى بوده است.

برخى دانشمندان، شام را پنج بخش دانسته و نوشته اند:

فلسطين، شام نخست است و حدّ آن از مصر، امج و بعد غزّه و سپس رمله مى باشد و عسقلان از شهرهاى بزرگ آن است و بيت المقدس در فلسطين قراردارد.

اردن، شام دوّم است و شهر طبريّه بر كرانه دريا، بزرگ ترين شهر آن است.

شام سوّم غوطه نام دارد و دمشق شهر بزرگ آن مى باشد.

شام چهارم، حمص

شام پنجم، قنّسرين است و حلب بزرگ ترين شهر و آبادى آن است و انطاكيه در ساحل دريا از ديگر شهرهاى قنّسرين

ص: 18

محسوب مى گردد و در آن، باغ ها و مزارع سرسبز فراوان ديده مى شود و آن شهر حبيب النجار است (1) و مسجدى به نام او در همين شهر برجاست. (2) سرزمين شام، خاستگاه پيامبران و جاى ظهور برانگيخته هاى الهى و اديان توحيدى است و لذا براى همه خداپرستان و موحّدان و پيروان آيين هاى آسمانى همواره سرزمينى مقدّس و خاطره انگيز مى باشد.

پس از گسترش فتوحات اسلامى و بعد از آن كه شام به دست مسلمين افتاد و به تصرّف ايشان در آمد، اكثر ساكنان آن به اسلام گراييدند امّا با اين وجود، مسلمانان، اقليّت مسيحى و يهودى را در كنار خود تحمّل كرده و با مسالمت با ايشان مى زيستند.

يعقوبى مورّخ اسلامى قرون نخستين مى نويسد:

در شهر طرابلس شام، ايرانيان مقيمند و اهالى آن، مردمى از پارسيانند كه معاوية بن ابى سفيان ايشان را به آنجا منتقل ساخته است. و آنان را در اين بندر لنگرگاهى است بس عجيب كه هزار كشتى را جاى مى دهد. و بعلبك نيز قومى از پارسيانند.

همچنين آبادى هاى جبيل، صيدا و بيروت همه شان قومى از


1- در تفسير آيه بيستم سوره يس آمده كه او مؤمن آل ياسين بوده و مردم را به پيروى پيامبران دعوت مى كرده است ليكن مردم او را كشتند و خداوند بر ايشان خشم كرد و همگى را با صيحه جبرئيل هلاك فرمود. نك: جلاء الاذهان و تفسير گازر، ج 8، ص 90، چاپ تهران.
2- نك: ابن عبد ربّه اندلسى، عقدالفريد، ج 7، ص 279، بيروت، تحقيق عبدالمجيد ترحينى.

ص: 19

پارسيانند كه معاوية بن ابى سفيان آنان را بدان جاها منتقل ساخته است. (1) و همين مورّخ در جاى ديگر مى نويسد:

اطرابلس شهرى است كهن و با شكوه بر ساحل دريا، آباد و پرجمعيّت، و اهالى آن مردمى به هم آميخته اند ... و پس از اطرابلس سرزمين نفوسه است كه همه آنها قومى عجم زبان و اباضى مذهبند. (2) مسلمانان كه به همه پيامبران ايمان دارند و از آدم تا نبىّ خاتم- درود بر همه شان- را انسان هايى بزرگ، پاك و معصوم مى شناسند و يكايكشان را پيشوايان صالح و اسوه هاى زندگى مى دانند لذا به جاى جاى سرزمين شام كه بلاد انبيا است توجّهى خاصّ دارند و در آثار اسلامى اعمّ از تاريخ، حديث، تفسير و حتّى سفرنامه ها، مطالب بسيار خواندنى و درس هايى فوق العاده آموزنده راجع به شهرها و آبادى هاى مختلفِ آن آمده است كه مطالعه آنها بر اطّلاع و آگاهى انسان نسبت به سرگذشت امّت هاى گذشته و فراز و نشيب زندگى نسل پيشين بشريت مى افزايد.

شام، سرزمينى است كه مسجدالاقصى در آن قرار دارد و رسول خدا صلى الله عليه و آله از آنجا به معراج رفته و در آسمان ها سير فرموده است. بُصْرى اين شهر پذيراى پيامبر در نوجوانى، از بلاد شام است و پيام محمّد صلى الله عليه و آله به امپراتور روم، در فلسطين به دست او رسيده است. بسيارى از مشاهد انبيا و مقامات


1- ابن واضح كاتب يعقوبى، البلدان، ص 88 و 104، نجف، سال 1337. و ترجمه همان كتاب از محمد ابراهيم آيتى، ص 106 و 125، تهران.
2- ابن واضح كاتب يعقوبى، البلدان، ص 88 و 104، نجف، سال 1337. و ترجمه همان كتاب از محمد ابراهيم آيتى، ص 106 و 125، تهران.

ص: 20

متبرك و مقدّس در شام قرار دارد؛ مانند مشهدالخليل و هجرتگاه او، شهر ايّوب و چاه او، محراب داوود و درگاه او، شگفتى هاى سليمان و شهرهاى او، قبر اسحاق و مادرش، بيت لحم، زادگاه عيسى مسيح و گهواره اش، دهِ طالوت و نهر او، قتلگاه جالوت و دژ او، طور سينا، قبّةالصخره، ربوه، صخره موسى و تپه عيسى، وادى مقدّس؛ اين همه، در بلاد شام قرار دارد و جملگى مورد تقديس و احترام مسلمانان و اهل كتاب مى باشد. (1) دردا! بخش مهمّ اين سرزمين مقدس كه قرن ها به دست مسلمانان بوده و همه پيروان اديان آسمانى و رسولان الهى، مسلمان، مسيحى و يهودى برادروار در كنار هم به مسالمت مى زيستند امروز زير چكمه هاى صهيونيست ها قرار گرفته و به اشغال غاصبانه اين قوم عهدشكن درآمده است.

هرچند كه صليبيان اروپايى ديرباز از روى حقد و كين به اين ديار هجوم برده و آتش جنگ بر ضدّ مسلمانان را روشن كرده و همه جاى فلسطين آباد را ويران و انسان هاى بى گناه را قتل عام نموده اند، ليكن صهيونيست با دستيارى همپيمانان صليبى شان، امروزه تحت حمايت سازمان هاى بين المللى و به اصطلاح حقوق بشرى، و با كمك هاى مادّى و سياسى و نظامى غرب متجاوز، بيت المقدس و دگر شهرها و آباديها را جولانگاه تركتازى هاى خود قرار داده و جنگى نابرابر به وجود آورده اند.

آنان هر روز جنايتى تازه مى آفرينند و تعداد زيادى از مردمان بى سلاح و


1- نك: مقدسى احسن التقاسيم، ج 1، ص 211، ترجمه علينقى منزوى، تهران.

ص: 21

زن و كودك بى دفاع را به خاك و خون مى كشند و در اين سرزمين پيغمبر خيز و امن و امان، آتش جنگ برافروخته، آسايش و آرامش از مردم برگرفته اند.

و هم اكنون كه قلم نويسنده روى كاغذ مى غلتد و يادداشت هاى مربوط به شام را تنظيم مى كند و تاريخچه مى نگارد، در غالب بلاد اسلامى گرفتارى ها در اوج شدّت جريان دارد و نه تنها از مشكلات كاسته نشده بلكه همواره بر رقم آنها افزوده مى شود.

آرى فلسطينِ شام، همچنان دربند است و دشمن گرداگرد آن ديوارى آهنين كشيده و مشتاقان مؤمن را از زيارت آن مشاهد و اماكن متبرك، محروم ساخته است. لبنان و شهرهاى شيعه نشين آن در ميان آتش كين و عصبيّت جاهلى غربيان و همپيمانان صليبى آنان؛ از مسيحيان مارونى و ديگران، مى سوزد و هر روز خانه و كاشانه مردم، بيرحمانه مورد هجوم و هدف سلاح هاى آتش زا قرار مى گيرد. در اردن طاغيه هاى دست آموز انگليس اين دشمن ديرين ملت اسلام بر تختند و فلسطينيان رانده شده و محروم از حقوق ابتدايى زندگى به دست آنها مستقيم يا غير مستقيم قتل عام مى شوند كه ماجراى سپتامبر سياه نمونه اى از آن است. در مصر فراعنه اى جديد البته با فلاكت و دريوزگى خفّت بار، بدعت هاى فرعونى را احيا مى كنند و در ملك اسلام باده مى نوشند و عربده مى كشند و كشور مى بازند.

در عراق اين وطن اسلامى و سرزمين آل على و اعتاب مقدس امامان مظلوم شيعه كه از جنايت و خيانت بعثيان عفلقى، زخمى عميق دارد، هنوز مردم محروم آن، تاوان غرور و كبر حكّام و زمامدارانى را مى پردازند كه با

ص: 22

جنگ تحميلى هشت ساله بر دو ملّت مسلمان ايران و عراق رنج ها آفريده و ثروت ها بر باد داده اند. در اين زمان (1427 ق) كه با حمله توطئه آميز صدام و آمريكا، عراق مورد هجمه قرار گرفت و به ظاهر صدام و بعثيان بر كنار شدند ليكن چند سال است محاكمه هاى پوشالى از آن ياغى و اياديش ترتيب مى دهند و از خواسته مردم مظلوم عراق كه مجازات آن جبّار متجاوز است، هنوز خبرى نيست و آخر الامر ممكن است او را فرارى دهند و در متروپل پذيرايش باشند. در يوگوسلاوى سابق؛ بوسنى و هرزگوين، صليبيان خشن تر از اسلاف بى رحمشان جنايت مى كنند و دنياى متمدن! و مدعيان حقوق بشر، تماشاگر صحنه هاى دلخراش و جانكاه هستند. اين كشور مسلمان و ديگر بلاد مسلمان نشين در اروپا فقط به جرم مسلمانى قتل عام مى گردند و از خانه و كاشانه شان رانده مى شوند و نسلشان براندازى مى شود.

در جمهورى هاى تازه به استقلال رسيده روسيّه، از يك سو ارامنه را بر ضدّ مسلمانان آذرى مسلّح مى كنند و از ديگر سو كمونيست هاى مفتضح و رسوا در جمهورى هاى ديگر، مسلمانان را آزار مى دهند و دربدرشان مى كنند. و علاوه بر آن، مسلمانان در هند، كشمير، افغانستان و ديگر نقاط مسلمان نشين با مشكلات مشابه و يا بزرگترى دست به گريبانند.

خدا مى داند كه فاجعه چقدر بزرگ و مصيبت چه اندازه تلخ، ناگوار و سهمگين است.

شكر خدا را كه براى ما ايرانيان و مؤمنان به پيامبران و علاقمندان به آل بيت پيامبر خدا محمد مصطفى صلى الله عليه و آله از آن همه سرزمين ها و مشاهد و اماكن، دمشق مانده كه به بركت انقلاب اسلامى و به يمن حسن سياست

ص: 23

مسؤولان دو كشور ايران و سوريه، مى توانيم به زيارت مزارهاى اهل بيت در آن ديار رويم و با ميثاق جديد با پيامبران، روحى تازه كنيم. به اميد آن روز كه همه كشورهاى مسلمان بويژه ملّت عرب پس از چشيدن مزه تلخ اين همه خفّت و خوارى، به خود آيند و خويشتن را از باتلاق بازى هاى سياسى سران خيانتكار و بيگانه پرست، برهانند و يكدست و همگام با ديگر مسلمانان جهان، به مقابله جدّى با دشمن بپردازند و دست صهيونيست ها، صليبى ها و ديگر دشمنان رسوا را از بلاد اسلامى و مقدّسات دينى و مذهبى كوتاه كنند و براى استكبار جهانى كه در جهان اسلام، اين همه فساد و تباهى مى آفريند، درسى فراموش نشدنى بدهند.

ص: 24

ص: 25

فصل 2: جمهورى عربى سوريه «1»

اشاره

جمهورى عربى سوريه (1)

كلمه سوريه هم مانند واژه شام، بر سرزمين هاى مختلف و بر همه شامات اطلاق مى شده است، هرچند كه امروزه، فقط بر دمشق و چند شهر و آبادى ديگر گفته مى شود و جمهورى مستقلّى را به نام، «جمهورى عربى سوريه» تشكيل مى دهد.

سوريه بزرگ در انجيل «آرام» ناميده شده و شامل جمهورى عربى سوريه، جمهورى لبنان، كشور اردن و سرزمين فلسطين بوده است.


1- نك: فرهنگ معين، ج 5، ص 82، و چنانكه پيشتر ياد آورديم در اين كتاب واژه زيباى فلسطين به هنگام ذكر سوريه بزرگ و اشاره به سرزمين آرام، حذف شده و به جاى آن «جمهورى اسرائيل» ذكر گرديده است و در لغت نامه دهخدا نيز همين تحريف صورت گرفته، بلكه اين دو كتاب در ماده شام و ياد از شامات، بطور مستقل و همسو با حركت صهيونيسم جاى جاى كلمه «فلسطين» واژه «اسرائيل» را آورده اند. هرچند كه دو كلمه اسرائيل و فلسطين در هر دو كتاب عنوان هايى مستقل و جدايند.

ص: 26

شام در زمان هاى اخير براساس قرارداد «سايكس پيكو» در كنفرانس «سان ديموى» پاريس به سال 1920 ميلادى به چهار قسمت: فلسطين، اردن، لبنان و سوريه، تجزيه و بين فرانسه و انگليس تقسيم شد و سرانجام به سال 1946 م. پس از مبارزاتى طولانى به استقلال رسيدند.

آب و هوا و ...

كشور سوريه آب و هواى معتدل مديترانه اى دارد و آثار تمدن در اين كشور به يكصد و پنجاه هزار سال قبل برمى گردد.

سوريه نقطه تلاقى و اتصال سه قارّه اروپا، آسيا و آفريقاست و مساحتى قريب به يكصد و هشتاد و پنج هزار و صد و هشتاد كيلومتر مربّع دارد. بلندترين كوه آن «جبل شيخ» است به ارتفاع دو هزار و هشتصد و دوازده متر. اين كشور در كنار درياى مديترانه واقع شده، از سمت شمال، با تركيه، از شرق و جنوب شرقى با عراق، از جنوب با اردن، از جنوب غربى با فلسطين و از سوى غرب با لبنان همسايه است.

سوريه از جمعيت نسبتاً جوان برخوردار است و نفوسش بالغ بر سيزده ميليون و سيصد و سى و هشت (338/ 000/ 13) نفر مى باشد و تراكم جمعيت عمدتاً در شهرهاى بزرگ، همچون دمشق، حلب، حمص، حماة ولاذقيّه است.

هشتاد و هشت درصد (88%) مردم سوريه، عرب هستند و شش مميز سه (3/ 6) كرد، و دو مميز هشت (8/ 2) ارمنى و بقيّه ترك، آشورى و چركس مى باشند. حدود 88% مردم آن مسلمانند (شيعه، سنى، علوى و دروزى) و حدود 12% ديگر مسيحى هستند. زبان هاى رايج در سوريه

ص: 27

عبارتند از: عربى (كه زبان رسمى است) كردى، فرانسوى و ارمنى.

سيستم حكومتى سوريه جمهورى است كه براى هر هفت سال رئيس جمهور انتخاب مى شود و از سال 1970 م. حزب بعث عربى به رياست حافظ اسد، كشور را اداره مى كند. (1) قانون اساسى اين كشور در سال 1973 م. تدوين شده وبه مفاد مادّه سوّم آن، دين رئيس جمهور، اسلام و منبع قانونگذارى، فقه اسلامى مى باشد.

مجلس مقنّنه سوريه «مجلس خلق» ناميده مى شود و 195 عضو دارد.

آموزش عمومى در سوريه رايگان است و والدين موظفند فرزندان خود را به مدرسه بفرستند و در غير اين صورت با مجازات مواجهند.

بودجه آموزش و پرورش در كشور سوريه پس از بودجه دفاعى و در رتبه دوّم مى باشد.

سوريه پس از ماجراى تلخ اشغال فلسطين، همواره در خط مقدم جبهه مقابله و رويارويى با اسرائيل قراردارد و پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و تأسيس جمهورى اسلامى، اين دو كشور در بسيارى از مسائل منطقه، نقطه نظرهاى مشترك دارند و در جنگ تحميلى عراق عليه ايران، سوريه همواره از مواضع ايران حمايت مى كرده است.

كشور سوريه داراى چهارده استان به قرار زير است:

1- دمشق 2- نواحى دمشق 3- حلب 4- حمص 5- حماة 6- لاذقيّه 7- ديرالزور 8- ادلب 9- حسكه 10- رقّه 11- سويدا


1- حافظ اسد رئيس جمهور مادام العمر سوريه چند سال پيش درگذشت و در حال حاضر پسر او به نام بشاراسد رئيس جمهورى است و در عين حالى كه به شدّت تحت فشار آمريكا وغرب است مقاومت مى كند و با جمهورى اسلامى ايران روابط حسنه دارد.

ص: 28

12- درعا (حوران) 13- طرطوس 14- قنيطره

سوريه در سال 1945 م. به عضويت سازمان ملل در آمد و علاوه بر آن، در سازمان هاى اتحايّه عرب، كنفرانس اسلامى، جبهه پايدارى اعراب، سازمان كشورهاى غير متعهد و بازار مشترك عربى، عضويّت دارد.

بندرهاى مهمّ سوريه عبارتند از: لاذقيّه، طرطوس و بانياس.

در سوريه چهار دانشگاه عمده وجود دارد كه عبارتند از: دانشگاه دمشق داراى چهارده دانشكده. دانشگاه تشرين لاذقيّه، دانشگاه حلب، داراى سيزده دانشكده، ودانشگاه بعث در حمص و اخيراً دانشگاه پنجمى در ديرالزور در دست اقدام مى باشد.

در كشور سوريه علاوه بر راديو و تلويزيون، مطبوعات و نشريات فراوانى منتشر مى شود كه عبارتند از: البعث، الثورة، تشرين كه مركز انتشار آنها شهر دمشق مى باشد و نشرياتى كه در ديگر شهرها نشر مى شود عبارت است از: الفداء (در حماة)، الجماهير العربيّه (در حلب)، الوحدة (در لاذقيّة)، الفرات (در ديرالزور).

اقتصاد كشور سوريه بر پايه سه اهرم؛ كشاورزى سنّتى، كشاورزى مكانيزه شده و صنعت نفت استوار است. توليد نفت از سال 1990 م. شروع و بازدهى آن چهارهزار بشكه در روز است.

واحد پول سوريه، لير مى باشد كه به صد قروش تقسيم مى شود ليكن به لحاظ تورّم زياد، از قروش استفاده چندان نمى شود.

ص: 29

فصل 3: ساختار اعتقادى

اشاره

86% يا 88% ساكنان سوريه مسلمانند و بقيّه مسيحى و اندكى يهودى هستند كه از قديم الايّام در اين كشور زندگى مى كنند و نيز اقوامى از چركس، كرد و غيره در نواحى مختلف ساكنند.

شيعيان در سوريه اندكند و نفوس آنان بين دويست تا پانصدهزار حدس زده مى شود و در اين ميان نام مجتهد بزرگ شيعه سيد محسن امين صاحب اثر ارزشمند «اعيان الشيعه» بيش از ساير نام ها مى درخشد و او را به حق «خاتمة المجتهدين» آن سامان خوانده اند كه در واقع كسى جايگزين آن مرد بزرگ نشده است.

شيعيان كنونى سوريه در طيف هاى زير مى زيند:

15- شيعيان تحت رهبرى سيد على مكّى، كه او بر اكثر شيعيان سوريه و مساجد مربوط به آن ها نفوذ دارد. مناطق حىّ الأمين، حىّ الإمام الصادق و حى الامام زين العابدين سه منطقه تمركز شيعه است و مسجد

ص: 30

اميرالمؤمنين كه از مساجد مهمّ شيعيان است علاوه بر اقامه نماز جماعت در آن، مركز فعّاليت هاى تبليغى و آموزشى و خدماتى است و در حىّ الأمين دمشق قرار دارد.

16- شيعيان طرفدار سيد محسن امين رحمه الله كه بر اداره چندين مسجد اشراف دارند و به كارهاى تبليغى، فرهنگى و عبادى مشغولند.

17- شيعيان طرفدار انقلاب اسلامى ايران كه در زينبيّه مستقرّند و داراى مجتمع ها، حوزه علميه و نماز جمعه و جماعت مى باشند و نماينده اى از سوى مقام معظّم رهبرى آن را اداره مى كند. (1)

دروزيان

دروزى از مذاهب باطنى است كه در زمان الحاكم بامراللَّه فاطمى توسّط يك خيّاط ايرانى بنيان نهاده شد و بعد از او هم پيروانش بنام او كه درزى بود، به «دروز» شهرت يافتند. شيخ عقل، مرجع دينى اين طايفه است و اساس عقيدتى اين آيين تركيبى است از برخى تعاليم وباورهاى تشيّع، زرتشت و مسيحيّت، البتّه با رنگ و بوى اقليمى و منطقه اى.

دروزيان خود را موحّد مى نامند و شيخ عقل در نظر ايشان رهبر دينى و امتداد تاريخى انديشه امامت مى باشد.

دروزيان به دو گروه اصلى: يزبكى ها و جنبلاطى ها تقسيم مى شوند.

عدّه اى بالغ بر يك مليون نفر در استان سويداى سوريه و در جبل دروز


1- نك: جزوه پژوهشى منتشره توسط رايزنى فرهنگى ايران در دمشق.

ص: 31

واقع در جنوب لاذقيّه سكونت دارند كه پس از شكست خلفاى فاطمى مصر، منزوى شده و همواره به صورت اقليتى در انزوا به سر مى برند. رهبر كنونى اين فرقه وليد جنبلاط است كه در لبنان مى باشد و از جنبه سياسى با سوريه روابط حسنه دارد. (1) درباره مذهب دروز اخيراً تحقيقات وسيع ترى به عمل آمده كه نگارنده، فشرده اى از آن را در اين كتاب مى آورد كه آن منابع اولًا به عربى است و ثانياً شايد در دسترس بسيارى از خوانندگان مشتاق نباشد.

به عقيده برخى پژوهشگران، قبايلى از عرب، پس از سيل عرم، (2) از يمن به شمال هجرت كرده و از آنجا به شمال غربى و غرب انتقال يافته اند.

دروزيان، مدعى هستند كه آنان از آل تنوخ مى باشند كه همان هنگام، از يمن كوچيده و در حيره دولت آل منذر را تأسيس كرده اند و موقعى كه خسروپرويز، نعمان بن منذر را به قتل رساند، آنان به همراه دوازده طائفه از اشراف دولت به سرزمين حلب آمده و در قصبه معرّه، سكونت اختيار كرده اند. پس از ظهور اسلام و گسترش شعاع دعوت آن، تنوخيان مسلمان شده و به سپاه اسلام پيوسته اند و در فتح شام تشريك مساعى نموده و در منطقه اى محاذى خط امروزى بيروت- دمشق در سلسله كوه هاى غربى لبنان و اطراف، پراكنده شده اند و به قصد مرزبانى و حراست و حفظ امنيت، سازمان هايى به وجود آورده اند. پس از پيدايش حكومت فاطميان


1- نك: جزوه پژوهشى منتشره توسط رايزنى فرهنگى ايران در دمشق.
2- سيل شديد و مهيبى كه در حدود قرن دوم پيش از ميلاد در نزديكى شهر سبا جارى شد و سد معروف مأرب را خراب كرد و باعث انقراض دولت سبا گرديد. از اين سيل در قرآن مجيد ياد شده است.

ص: 32

در قرن چهارم هجرى، تنوخيان از شام به مصر هجرت كرده و در آنجا ساكن شده اند و احياناً به مقامات عالى حكومتى رسيده و به ثروت و مكنت فراوان دست يافته اند.

همزمان با آغاز بر تخت نشستن الحاكم بامراللَّه، تنوخيان به آيين او درآمدند وعضو حزب مخصوص او شدند وبا تمام نيروازبرنامه و سياست اودفاع كردند. در اين موقعيّت بود كه الحاكم، اراده كرد كه شؤون تنوخيان شام را به يكى از پيروان خود به نام محمد بن اسماعيل درزى واگذارَد، از اين زمان اسم تنوخيان به مناسبت اسم حاكمشان به درزى تبديل شد.

گروه هايى از مسلمانان ساكن شام مذهب دروزى را از سال 408 ه. ق. پذيرفتند. آموزش مذهبى دروزيان با انتشار رساله هايى توسط حمزة بن على ملقّب به «هادى مستجيبين» كه طى آن ها به مذهب جديد دعوت مى شد و خليفه فاطمى هم تأييد مى كرد، صورت مى گرفت.

بنابراين، دعوت مذهبى دروز در سرزمين شام، فلسطين و لبنان، زمينه اى مساعد به دست آورد. اميران تنوخى از اين مذهب حمايت مى كردند و آن را در ميان عشاير ساكن در غرب بيروت، جبل صيدا و جبل شوف و وادى تيم در بقاع، رواج مى دادند. بعد، ميان محمد بن اسماعيل درزى و تنوخيان درگيرى هايى رخ داد كه سرانجام، تنوخيان، والى منصوب از سوى خليفه فاطمى را به قتل رساندند و اندكى پس از آغاز جدال مذهبى، حاكم بامراللَّه و حمزة بن على درگذشتند. پس از آن دروزيان به مدت شش سال و چند ماه، شديداً تحت فشار قرار گرفتند و در نتيجه به دنبال درگيرى هاى سال 436 ق- در عهد يكى از رهبران اين مذهب به نام بهاءالدين- دعوت به مذهب دروز، به حركت پنهان و

ص: 33

زيرزمينى تبديل شد.

پس از انقراض حكومت فاطميان مصر، باقيمانده تنوخيان به كوه هاى لبنان نزد خويشاوندان قديم خويش آمدند و به جمع اميران بنى معن پيوستند و سكونت در كوه هاى شوف را برگزيدند. در اين زمان بود كه تنوخيان و به عبارتى ديگر دروزيان، بار ديگر صاحبان عزّت، شوكت، قدرت، و مكنت شده و در عصر نورالدين شهيد و در زمان هلاكو به عالى ترين منصب ها و مقام هاى اجتماعى و دولتى رسيدند.

هنگامى كه سلطان سليم خان، شام را فتح كرد، مير فخرالدين معن، نخستين رئيس دروز در آن وقت را به تلافى مساعدت هايى كه به وى كرده بود، به حكومت ولايات منطقه صيدا- كه از غزّه تا لاذقيّه امتداد داشت- گماشت. از اين زمان قدرت و حكمروايى از تنوخيان به آل معن انتقال يافت و به همين سبب جبل لبنان را جبل معن نيز نامند.

اغلب دروزيان، در جبل لبنان و حوران ساكنند و اندكى هم در صفد، عكا، مرجعيون، دمشق و منطقه حلب سكونت دارند. ليكن اوضاع اجتماعى آنها با اختلاف مناطق محل سكونتشان، كاملًا متفاوت مى باشد.

دروزيان به مهمان نوازى، ساده زيستى و پرهيز از تجمّل و رفاه طلبى معروفند، همچنان كه به سرسختى و صلابت در اخلاق، داشتن منطق و بيان نيكو شهرت دارند. امروزه اجتناب از اسراف و رعايت اصول بهداشت و تندرستى، بيش از آنكه عادت و طبيعت ثانوى آنان باشد، يك وظيفه دينى و مذهبى براى ايشان تلقّى مى شود.

ص: 34

دروزيان به دو گروه عمده تقسيم مى شوند:

18- عقّال يا اجاويد (جمع عاقل و جويد) يا روحانيان.

19- جهّال. و به عبارت ديگر: روحانيان و جسمانيان.

عقّال؛ يعنى خردمندان و آگاهان، از آن جهت به اين نام شهرت يافته اند كه اسرار و رازهاى پنهان مذهب دروز را مى دانند و در باره آن مى انديشند و آن ها را مى فهمند. در مقابل ايشان، جهّال قرار دارند؛ يعنى آنان كه از آن اسرار و رازها بى اطلاع و بى خبرند.

پس جهل در اينجا به معناى حماقت، نادانى و بى اطلاعى از دانش هاى بشرى و علوم روز نيست بلكه فقط به معناى بى خبرى و ناآگاهى از اسرار و رازهاى پنهان مذهب است.

عقّال چه مرد باشند يا زن با پوشيدن جامه خاصّ و ممارست به اعمال و عبادت هاى ويژه، از بقيّه مشخّص مى شوند. تفسير نصوص مذهبى فقط مربوط به ايشان است و وظيفه رساندن معارف مذهبى هم به عهده آنان مى باشد.

عقّال داراى درجات و مراتب مختلفند و هرچه مقام علمى يك عاقل بالاتر باشد درجه و مرتبه او در مذهب دروز، بالاتر خواهد بود.

هيچ جاهلى مجاز نيست بدون نظر خاصّ رئيس عقّالِ منطقه يا روستاى خويش، صنف خود را ترك كند.

دروزيان گمان مى كنند كه بزرگ ترين عقّال، شيخ عقل است و او كسى است كه به عالى ترين درجه ممكن در زمينه اطلاع از كتب و اسرار مذهب دروز رسيده است؛ كتبى كه شديداً بر حفظ و نگهدارى آنها حريصند و ديگران را از خواندن آنها منع مى كنند.

ص: 35

همه عقّال در شب هاى جمعه براى تلاوت كتب مذهبى و يا گوش فرادادن به آنها، به خلوت ها (معابد) مى روند و از همين اجتماعات، در آغاز، وسط و يا در پايان، عقلا بر حسب درجه و مقامشان بالاتر مى روند و به اعتبار كمى و زيادى مدّت اين اجتماعات، درجه و مرتبه عاقل آشكار مى گردد. امّا جهّال و جسمانيان فقط در روز عيد فطر و عيد قربان حق شركت در اين مراسم و اجتماعات را دارند. اطلاع از مذهب دروز و عقايد دروزيان بطور واضح و كامل، چندان آسان نيست؛ زيرا آنان در طول تاريخ، همواره مورد ستم و تعرّض قرار داشته اند و لذا در راز دارى و كتمان مذهب بسيار سرسخت مى باشند.

دروزيان ادعا دارند كه مذهبشان با اسلام- كه همه معناى آن را مى دانند- در تضاد نيست همچنان كه خود را موحّد و يكتاپرست مى دانند.

آنها مى گويند: ارواح جاويدانند. و به حشر و نشر نيز معتقدند. عقيده به تقميص يا تقمّص (1) به معناى انتقال ارواح از جسمى به جسم ديگر، جزو عقايد قوم دروز است. آنان به كتاب هاى مذهبى و احترام به پيامبران شديداً پايبندند. (2)


1- دانشجويى از شاگردان نويسنده، كه از اهالى كرمانشاهان و اهل حق بود ولى جوانى مستبصر و روشن مى نمود، در يكى از دانشگاه هاى تهران بر حسب درخواست من، پروژه درسى اش را گزارش مختصرى از عقايد و اعمال اهل حق، كه در برخى روستاهاى همدان، كرمانشاهان و غيره پراكنده اند و عمدتاً تُرك زبانند، قرار داد. ايشان از جمله به اصطلاح «دُأن»؛ يعنى پيراهن كه به همين اصطلاح عقيدتى تقمّص، كه از قميص است، مناسبت دارد، اشاره داشت.
2- نك: على اكبر ضيايى، فهرس مصادرالفرق الاسلاميه، المصادر الدرزيه، مقدمه، بيروت.

ص: 36

علويان

علويان سوريه تقريباً دو ميليون نفرند و در جبال شمال غرب سوريه در اطراف طرطوس تا انطاكيه تركيّه، پراكنده اند. اينان خود را شيعه دوازده امامى مى دانند و از حيث نفوذ سياسى و ادارى كشور موفقند. (1) درباره علويان سوريه، بويژه در بُعد عقيدتى، پژوهش ها و تحقيقات نسبتاً ژرف و گسترده اى به عمل آمده. در سفرى كه به سوريه داشتم و با برخى ارباب فكر و قلم در تماس بودم، از جمله به جوانى كه از خبرنگاران و گزارشگران برخى روزنامه هاى لبنان بود برخوردم. او كپى جزوه اى را كه در واقع سؤال و جوابى در اين زمينه است در اختيار من گذاشت و علاوه بر آن به مصادر و منابعى ديگر هم برخورد نموده و يادداشت هايى تهيه كرده ام كه براى مزيد اطلاع خوانندگان، از وضع اجتماعى، ايدئولوژيكى و فرهنگى اين جماعت مسلمان، آنها را در اين كتاب مى آورم.

ابتدا اين نكته ناگفته نماند كه درباره علويان به طور كلّى اعم از علويان تركيه، سوريه و عراق و حتى گروه اهل حق و يا على اللهى ها كه در برخى نواحى استان هاى ايران وجود دارند، نمى توان داورى قاطع و قضاوت واحدى كرد؛ به خصوص با در نظر گرفتن تحوّلاتى كه از نيم قرن پيش در مورد علويان سوريه به وجود آمده و چنان كه در صفحات بعد ملاحظه خواهيد نمود، لااباليگرىِ تعدادى به اين عنوان در برخى بلاد، دليل منطقى چنين پندارى نمى تواند باشد كه همه علويان چنين و چنانند.


1- نك: جزوه منتشره توسط رايزنى فرهنگى ايران در دمشق.

ص: 37

علويان را به لحاظ شدّت علاقه شان به على بن ابيطالب عليه السلام «علوى» مى نامند، نه آنكه همگى از دودمان و اولاد على عليه السلام باشند؛ چنانكه علويان طبرستان و علويان اندونزى از نظر بافت فكرى و اجتماعى و احياناً عقيدتى، با علويان سورى متفاوتند و ربطى به هم ندارند.

علويان بين «امامت» و «خلافت» فرق قائلند و صرف نظر از پاره اى تفاوت ها و يا اشتباهات تاريخى، عقايد آنان با عقايد شيعه موافق است.

علويان درباره بيعت با على عليه السلام در غدير خم، كه آشكارا صورت گرفته، گويند:

پيشتر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه بيعت پنهانى براى او گرفته است؛ «بيت الدار»، «بيعت خيزرانه» و «بيعت امّ سلمى».

برخى مؤلفان علوى، تاريخ علويان را به هفت دوره تقسيم كرده و نوشته اند:

20- از بيعت غدير خم تا فاجعه كربلا.

21- از شهادت امام حسين عليه السلام تا وفات امام صادق عليه السلام.

22- از آغاز امامت امام موسى كاظم عليه السلام تا زمان غيبت امام دوازدهم، حضرت قائم- عجّ-.

23- از دوره غيبت امام دوازدهم تا وفات امير حسن كلزوم سجايرى.

24- از هجرت امير كلزوم سجايرى تا فتح سلطان سليم.

25- از فتح سلطان سليم تا آغاز جنگ جهانى اوّل.

26- از ترك مخاصمه موندروس تا پايان صلح عمومى.

برخى مورّخان و تئوريسين هاى علوى، برخلاف عقايد شيعه

ص: 38

اثنى عشرى، هر يك از امامان را داراى بابى مى دانند.

باب على بن ابيطالب عليه السلام را سلمان فارسى، باب امام حسن مجتبى عليه السلام را قيس بن ورقه معروف به سفينه، باب امام حسين عليه السلام را رشيد هجرى، باب امام زين العابدين را عبداللَّه كابلى، باب امام محمد باقر را يحيى بن معمر، ام الطويل ثمالى، باب امام جعفر صادق را جابر ابن يزيد جعفى، باب امام موسى كاظم را محمد بن ابى زينب كاهلى، باب امام على بن موسى الرضا را مفضّل بن عمر، باب امام محمد تقى جواد را محمد بن مفضل بن عمر، باب امام على الهادى را عمر بن فرات مشهور به كاتب، باب امام حسن عسكرى را ابو شعيب محمد بن نصير بصرى نميرى و بالاخره امام مهدى را داراى باب مخصوص نمى دانند.

برخى علويان بر بابيّت همان محمد بن نصير پايدار ماندند و لذا به علويان، نصيريه هم گفته مى شود. فرقه ديگرى از علويان، كه اسحاقيه نام دارند، باب امام حسن عسكرى را ابو يعقوب اسحاق احمد مى دانند.

چنانكه ملاحظه مى كنيد در اينجا نويسنده علوى، به نوّاب اربعه امام دوازدهم كه جعفريه و شيعيان دوازده امامى عقيده دارند، اشاره هم ندارد و اين از جمله تفاوت هاى اعتقادى اينان با جعفريان است. البته امامت در نزد علويان به همان دوازده امام اختصاص دارد و اوصياى معصوم فقط آنها را مى شناسند، هرچند بر اساس سخن رسول اكرم كه فرمود: «سلمان منّا اهل البيت» سلمان فارسى را هم معصوم مى شناسند.

علويان وحى را مخصوص پيامبر مى دانند، ليكن امام را مصدر اراده خدا بدون وحى مى شناسند و معناى طهارت و عصمت را همين مى دانند كه اراده امام منطبق با اراده خداست و كليّه اعمال و اقوال و خاطرات قلبى

ص: 39

امام با اراده الهى يكى است و گويند تنها امام در تفسير قرآن مصيب است.

علويان قرآن را تحريف شده نمى دانند امّا بسيارى از احاديث سنّت را مجعول مى شناسند. (1) از نظر همين نويسنده علوى، علم باطن از مختصّات فرقه اسماعيليّه نيست بلكه آن از ويژگى هاى علويان مى باشد وتقيّه را هم همين باطنيگرى دانسته و گويند علم متشابهات و حق تفسير قرآن به امام اختصاص دارد.

سير تاريخى علويان

به نوشته محمد امين غالب الطويل در كتاب «تاريخ علويان»، شيعيان تا زمان حيات امام حسن عسكرى عليه السلام تحت رهبرى او متّفق القول بوده اند، ولى پس از وفات آن حضرت، اين اتّفاق كلمه از بين رفته و وضع شيعه دگرگون شده است.

ابو محمد جنبلايى ملقب به فارسى يكى از رهبران علوى، شخصى بنام سيد حسين خصيبى را در مصر به طريقه خود درآورد و دربازگشت به جنبلا، وطن اصلى خويش، او را هم همراه خود آورد كه پس از درگذشت استادش، رئيس علويان شد. خصيبى پس از وفات جنبلايى به بغداد آمد. در اين وقت وضع علويان اسفناك بود، خصيبى روح تازه اى به اين فرقه دميد. او در نزد حاكمان حمدانى تقرّب داشت و كتاب «راست باش» را به عضدالدوله اهدا كرد و فردى بنام سيد على جسر نماينده


1- نك: محمد واعظ زاده خراسانى، مجلّه دانشكده الهيّات مشهد، شماره 14، تحت عنوان «گزارشى از سوريه»، قسمت پنجم، ص 219

ص: 40

خصيبى در بغداد بود و در كرخ اقامت داشت. به اعتقاد همان مؤلّف، خصيبى مبلّغى بود كه پيروان ساير اديان را به اسلام و مذهب جعفرى دعوت مى كرد و سپس كسانى را كه مستعد و آماده مى ديد به طريقه جنبلائيه وارد مى نمود. سيد جلى جانشين خصيبى شد و پس از او سيدابوسعيد ملقب به ميمون جانشين سيد جلى گرديد سيد ابو سعيد بزرگترين مؤلف علويان و آخرين شيخ طريقه جنبلائيه بود و پس از او اين طريقه در ساير علويان هضم شد. (1)از ديدگاه مؤلف «تاريخ علويان» پس از درگذشت سيد ابوسعيد، آخرين شيخ طريقه جنبلائيه، علويان ديگر رئيس و رهبر واحدى نداشتند واين خود آغاز انشعاب علويان به فرقه هاى گوناگون شده است.

از نظر مؤلّف مزبور، همه هواخواهان على عليه السلام و بنى هاشم در ادوار مختلف اسلامى و در قلمرو وسيع جهان اسلام علوى هستند. او شيعه را علوى مى نامد، اگر چه بعداً سخن را متوجه علويان به معناى خاصّ كرده، ساير فرق شيعه را با نام خصوص خودشان ياد كرده است. در ضمن اشاره به قبايل طرفدار على، از انصار و ديگر قبائل عرب، از آل مهلّب نام مى برد همچنان كه اصرار دارد كه علويان منطقه حلب و جبل علويان را از اعقاب فاتحين عرب صدر اسلام معرّفى كند اين اصرار آنگاه توجيه معقول پيدا مى كند كه مى بينيم برخى سلطه گران فرانسوى آنان را اصالةً كُرد معرفى مى نمايند كه آنان با اين شگرد مى خواهند ميان مسلمانان به نحوى تفرقه ايجاد كنند.


1- نك: محمّد واعظزاده خراسانى، مجله دانشكده الهيات مشهد، شماره 14، تحت عنوان «گزارشى از سوريه»، قسمت پنجم، ص 225.

ص: 41

همچنان كه مؤلف «تاريخ علويان» مدعى است كه ايشان از قديم علوى ناميده مى شدند و عنوان نصيريه بر ايشان از زمانى بوده كه در كوه نصيره سكنى گزيده اند، نه آن كه به سبب پيروى از محمد بن نصير بصرى به اين نام خوانده شده باشند؛ چنانكه در صفحات قبل به اين وجه تسميه اشاره شد.

علويان از بُعد تحول اعتقادى

تاخت و تاز صليبيان از سويى و ستم پيشگى برخى حكومت هاى متعصّب سنّى بر شمال سوريه تا انطاكيه از ديگر سو، علويان را برآن داشت كه همواره عقايد خود را كتمان كنند و همين امر باعث شد كه به تدريج عقايد نادرست و سخيف در بين آنان راه يابد و چون از رهبرى واحدى برخوردار نبودند و جهل و بيسوادى هم بر آنان غالب بود قهراً در كشاكش روزگار به دسته هاى مختلف با عقايدى نادرست منشعب شدند و سرانجام از شهرها بيرون رفتند و به جبال نصيره پناه بردند و اگر چنان دژ طبيعى و محكم؛ يعنى جبال نصيره نبود، شايد بكلى نابود و منقرض مى شدند.

علويان، سال هاى متمادى جداى از ساير مسلمانان در اين كوه، به سر مى بردند تا اين كه كار به جايى رسيد كه مسلمان ها، اعمّ از شيعه و سنّى، چيزى از مذهب و عقيده ايشان نمى دانستند. حتى برخى از فقها درباره ايشان گفتند علويان همان نصيريه اند و اهل جبال نصيره، خورشيد و ماه و ستارگان و ... را مى پرستند. (1)


1- در سؤال و جواب هاى هشتگانه، صريحاً به اين امر اشاره شده است و ما در صفحات بعد به آنها مى پردازيم.

ص: 42

علويان از بُعد سياسى

از نظر مؤلف كتاب «تاريخ علويان»، كليّه دولت ها و حكومت هاى شيعه، چه در عراق و چه در شام و جز آن؛ از قبيل بنى حمدان و آل بويه و حكومتهاى شمال آفريقا، همه علوى بوده اند و هر كدام در نشر عقيده علويان و حمايت از ايشان نقش داشته اند. وى معتقد است كه تصادم مذهبى ميان فاطميان و شيعه اثنى عشرى، آغاز افتراق سياسى در صف علويان بوده است.

به عقيده برخى تحليل گران، سياست تفرقه اندازى فرانسويان و قطعه قطعه كردن اين منطقه علوى نشين، ايجاب مى كرد كه اينان از مناطق علوى نشين، كشورى خلق كنند كه با ملّت غير عربى و مذهبى و احياناً وابسته به پيش از اسلام، اهداف سياسى- استعمارى آنان تأمين شود ولى سران علوى از پذيرش چنين امتياز ساختگى سرباز زده اند. (1)

بيدارى يا بازگشت

پس از گذشت قرن ها بر تاريخ علويان، منطقه ياد شده و فراز و نشيب هايى كه از بعد سياسى و عقيدتى براى اين جماعت مسلمان پيش آمد. حركت هاى اصلاحى و سازنده اى از ناحيه علما و بزرگان و ساير افراد علوى صورت گرفت كه در تقريب مسلمانان به يكديگر و كم كردن فاصله ها مؤثّر بود. يكى از آن حركت ها، بيانيّه علويان و دومى پاسخ به


1- نك: محمد واعظ زاده خراسانى، نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلامى، مشهد، «گزارشى از سوريه»، شماره 14، ص 230

ص: 43

سؤالاتى است كه به اختصار به هر دو اشاره مى كنيم البته ديگر تأليفات نيز در اين زمينه بى تأثير نبوده است.

بيانيّه علويان

چند سال پيش بيانيه اى تحت عنوان «العلويون شيعة اهل البيت» در روزنامه هاى شام و بيروت انتشار يافت. اين بيانيّه را هشتاد تن از مشايخ و بزرگان علوى در سوريه و لبنان كه در ميان آنان مدرس دينى، پزشك، امام جماعت، قاضى شرع، برخى فارغ التحصيل حوزه علميه نجف اشرف، كليةالشريعه دمشق و جامع ازهر [دانشگاه الازهر] و امثال ايشان ديده مى شدند، امضا كرده بودند؛ ترجمه متن عربى آن به قرار زير است:

دين: ما معتقديم كه دين، آن تعاليم و قوانينى است كه خداى سبحان به زبان آخرين رسول خود و طى آخرين اديان و كامل ترين آنها، تشريع فرموده است:

«إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ اْلإِسْلامُ». (1)

«دين و آيين نزد خداوند اسلام است.»

«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ». (2)

«هر كس جز اسلام دين و آيينى ديگر برگزيند، از او پذيرفته نيست و او در سراى آخرت از زيانكاران خواهد بود.»


1- آل عمران: 19
2- آل عمران: 85

ص: 44

اسلام: اسلام؛ يعنى اعتراف و شهادت به دو امر؛ يكى وحدانيّت خداوند و دوّم رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و التزام به اين كه تمام گفته هاى او وحى و از سوى خداست.

ايمان: ايمان عبارت است از اعتقاد و باور صادقانه به هستى خداوند سبحان و وجود فرشتگان و كتاب هاى الهى همراه اقرار زبانى و شهادت به توحيد و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله.

اصول دين

ما علويان معتقديم كه اصول دين پنج تاست؛ توحيد، عدل، نبوّت، امامت و معاد و اين پنج امر را بايد با دليل و برهان و استدلال يقين آور شناخت نه به گمان و تقليد بدون منطق.

توحيد: عقيده ما در زمينه توحيد آن است كه خداوند يگانه است و شريك و شبيه و مثل ندارد. خالق و آفريدگار همه كائنات و موجودات اوست، اعم از جزئى و كلّى:

«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ». (1)

«مثل و مانند براى او نيست و شنواىِ بيناست.»

«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ». (2)

«بگو، او يگانه است، صمد است، نزاده و زاده نشده و مثل و مانندى براى او نيست.»


1- شورى: 11
2- توحيد: 1- 4

ص: 45

عدل: ما خدا را منزه و مبرا از ظلم و ستم مى دانيم:

«وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً» (1)؛ «پروردگار تو به احدى ستم نمى كند.»

و براى اثبات عدالتش جز بر اساس توانايى، تكليف نمى كند «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها». (2)

و عقيده داريم كه او جز به صلاح مردم فرمان نمى دهد و جز از آنچه فساد و تباهى ايشان در آن است، نهى و منع صادر نمى كند؛ «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ» (3)؛ «هر كه كار پسنديده انجام دهد، براى خود كرده و هر كه عمل بد انجام دهد باز بر خود كرده و پروردگار تو ستم كننده بر بندگان نيست.»

نبوت: درباره نبوت بر اين معنا باور داريم كه خداى سبحان از روى لطف و محبّت نسبت به انسانها، رسولانى را از ميان ايشان برگزيده و با معجزه ها و خُلق هاى والا، آنان را كمك فرموده و امتيازشان بخشيده است؛ «لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» (4)؛ «تا پس از بعثت رسولان، براى مردم در مقابل خدا بهانه و حجّتى نباشد.»

آنان رسالت ها و فرمان هاى الهى را به مردم رسانده و انسانها را در زمينه صلاح و فساد زندگانى دنيوى و اخروى، ارشاد و يا هشدار داده اند؛ «وَما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ» (5)، «ما رسولان را جز براى بشارت و هشدار، نمى فرستيم.»

تعداد پيامبران بسيار است و در قرآن كريم بيست و پنج تن از ايشان نام


1- كهف: 211.
2- بقره: 286.
3- فصلت: 446.
4- نساء: 165.
5- انعام: 48.

ص: 46

برده شده كه نخستين ايشان آدم و خاتم آنان سرور ما محمد بن عبداللَّه- صلّى اللَّه عليهم اجمعين- مى باشد. و او پيامبرى است كه براى جهانيان برانگيخته شده و بشير و نذير همه انسان هاى روى زمين است. او شريعتى آسان و قابل انعطاف دارد. شريعتى كامل است براى همه زمان ها و مكان ها، صالح و شايان عمل.

به عقيده ما علويان، خداوند انبيا را از سهو و فراموشى و ارتكاب معاصى، اعم از عمد و يا اشتباه، قبل از نبوت و يا پس از آن، حفظ فرموده و آنان با فضيلت ترين انسان هاى عصر خود بوده و در ميان ديگران، بهترين صفات را دارا بوده اند.

امامت: باور ما در مورد امامت آن است كه آن، يك منصب الهى است و خداوند سبحان روى حكمت و بنا بر مصلحت، در تأييد پيامبران و ادامه راه آنان، امامانى را يكى پس از ديگرى براى نگاهبانى شريعت و صيانت آن از تحريف و تغيير و تفسيرهاى خطا و مِن عندى، به آن مقام منصوب داشته و لطف الهى چنان اقتضا كرده كه امام با نصّ و تعيين صريح و با نام مشخص گردد؛ «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» (1)؛ «پروردگار تو مى آفريند آنچه را كه بخواهد و اوست كه برمى گزيند و مردم حق گزينش در برابر او را نداشته اند.»

امام مثل پيامبر بايد معصوم و از هر گونه اشتباه، گناه و معصيت به دور باشد تا براى مؤمنان پشتوانه اى مطمئن و در همه كارها و سخنان، اسوه و سرمشق قرار گيرد.


1- قصص: 68

ص: 47

امامان نزد ما علويان دوازده تن مى باشند كه پيامبر نام هايشان را به صراحت برده و هر امام قبلى نام و نشان امام پس از خود را به زبان آورده است.

آرى، باور ما، درباره امامت همين است و عقيده داريم امامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله طى احاديث متواتر او را تعيين كرده و امامت او را به مردم ابلاغ فرموده است، امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام مى باشد كه بنده خدا، برادر رسول خدا و سرور همه انسان ها پس از پيامبر مى باشد و پس از او، بر امامت دو فرزند برومندش، دو سرور جوانان بهشت؛ حسن و حسين تصريح شده و از آن پس، نه تن از نسل حسين؛ امام زين العابدين (على بن حسين)، امام باقر (محمد بن على)، امام صادق (جعفر بن محمد)، امام كاظم (موسى بن جعفر)، امام رضا (على بن موسى)، امام جواد (محمد بن على)، امام هادى (على بن محمد)، امام عسكرى (حسن بن على)، و بعد، فرزند او امام دوازدهم صاحب الزمان حجة بن الحسن المهدى كه خداوند با ظهور او، در فرج و گشايش امور مؤمنان شتاب فرمايد و با وجود او زمين را پس از آنكه پر از ظلم و بيداد شده مملو از عدل و داد كند.

معاد: اعتقاد ما آن است كه خداوند سبحان، بشر را پس از مرگ براى حساب زنده مى كند؛ «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (1)؛ «قيامت، به طور قطع و يقين خواهد آمد و خداوند همه اهل گورها را بر خواهد انگيخت.»


1- حج: 7

ص: 48

پس نيكوكار را به سبب احسان و عمل نيك پاداش مى دهد و بدكار را به علت اسائه و بد عمل كردنش كيفر خواهد فرمود؛ «لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى» (1)

؛ «تا بدكاران را به كيفر عمل بدشان برساند و نيكوكاران را در برابر كار نيكويشان پاداش خير دهد.» «يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»

؛ «در چنان روزى مردم به طور پراكنده مى آيند تا اعمال و كردارشان به ايشان نشان داده شود، پس هر كس به اندازه و هم وزن ذرّه اى كار نيك انجام داده باشد آن را مى بيند و هر كس به اندازه ذره اى عمل بد كند، آن را مى بيند.»

ما علويان علاوه بر اعتقادِ اجمالى به معاد، به همه آنچه در قرآن كريم و احاديث صحيح درباره بعثت و حشر و نشر و بهشت و آتش و عذاب و نعمت و صراط و ميزان و جز اينها آمده است، ايمان داريم؛ «رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ» (2)

؛ «پروردگارا! به آنچه فرو فرستادى ايمان آورده و باور پيدا كرديم و پيرو رسولان گشتيم پس ما را با شاهدان بنويس.»

ادلّه شريعت: از نظر ما علويان، آنچه بر شريعت دليل است چهارتا است:

1- قرآن كريم 2- سنت نبوى 3- اجماع 4- عقل.

عقيده ما درباره قرآن آن است كه مصحف شريفى كه امروزه در اختيار مسلمانان است، همان كلام خداوند است و ابداً تحريف و تبديلى


1- نجم: 23- زلزال: 7- 6
2- آل عمران: 53

ص: 49

در آن رخ نداده است؛ «وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» (1)

؛ «و همانا آن است كتاب عزيزى كه باطل از پس و پيش، به آن راه ندارد و از سوى خداوند حكيم و ستوده، نازل گشته است.»

و مقصود ما از «سنّت نبوى»، سخن و عمل و تقرير و تأييدى است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله به ثبوت رسيده است. سنّت، دومين مأخذ شريعت از نظر ماست و هركه حكمى از احكام ثابت آن را انكار كند همانند آن است كه حكم قرآن را انكار كرده و آن كفر است. چون سنّت نبوى با قرآن كريم در تعارض و تضاد نمى باشد و آن دو به طور مطلق هماهنگ اند.

همچنان كه قول و فعل و تقرير امام معصوم عليه السلام همانند سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله اعتبار شرعى دارد و از نظر ما علويان، حجّت شرعى است.

درباره «اجماع»، بر اين باوريم كه احكام دينى را كه همه مسلمانان و امام معصوم هم در ميان ايشان، به اتفاق قبول داشته باشند، آن دليل قطعى محسوب مى گردد، هرچندكه مستند چنين اجماعى براى ماپنهان باشد و اجماع به اين معنا با كتاب و سنت در تعارض و تضادّ نيست.

حجّت «عقلى» در شريعت اسلامى آنجاست كه در سلسله علل واقع شود و يا موضوع از مستقلّات عقليه باشد و از نظر ما علويان در فقه، فقط مجتهد مى تواند به دليل عقلى استناد كند و مجتهد كسى است كه ملكه و قدرت استنباط احكام فرعى را از روى ادله تفصيلى دارد و مرجع تقليد از نظر ما فقيهى است كه خويشتن دار، نگهبان دين، مخالف هوا، مطيع امر و فرمان مولاى خود باشد. چنين مجتهدى بايد مورد تقليد باشد و عوام به او


1- فصلت: 42- 41

ص: 50

مراجعه كنند، چنان كه در رهنمود حضرت صاحب الزمان- عجل اللَّه فرجه- آمده است.

فروع دين

به اعتقاد ما علويان، فروع دين بسيار است و ما براى رعايت اختصار، به اندكى از آن بسيار، كفايت مى كنيم و طالبان را به كتاب هاى علمايمان كه در كتابخانه ها فراوان است ارجاع مى دهيم. بخشى از فروع دين بويژه در زمينه عبادات به قرار ذيل است:

نماز: به اعتقاد ما؛ «كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً» (1)

؛ «نماز بر مؤمنان، واجبى است در وقت معلوم.»

نماز عمود و ستون دين است و از مهم ترين واجبات و محبوب ترين آنها نزد خداى تعالى مى باشد كه هرگاه پذيرفته شد، ديگر اعمال هم قبول مى شود و اگر مردود شود ديگر عبادات هم رد مى شود.

روزانه پنج نماز واجب است: ظهر، عصر، مغرب، عشا و صبح كه مجموعاً هفده ركعت مى باشد و چهار ركعتى ها به هنگام سفر و ترس، دو ركعت برگزار مى شود.

همچنان كه به اعتقاد ما علويان، نمازهاى نافله و سنّت مجموعاً و در پنج وقت، سى و چهار ركعت مى باشد كه اصطلاحاً «رواتب يوميّه» خوانده مى شود كه واجب نيستند و مى توان همه يا قسمتى را نخواند. باور ما، در زمينه مستحبّات آن است كه انجام آنها موجب پاداش و اجر است


1- نساء: 103

ص: 51

ليكن ترك آنها كيفر و مجازات، به دنبال ندارد.

اذان و اقامه: به عقيده ما علويان، مستحب است انسان قبل از شروع به نماز، اذان و اقامه بگويد و فصول اذان نزد ما هجده تاست و فصول اقامه هفده تا، اما شهادت به ولايت و امامت على عليه السلام را هر چند كه پس از شهادت به رسالت مستحب مى دانيم ليكن واجب و جزء اذان نمى شماريم و اگر كسى آن را نگويد اذان و اقامه اش صحيح مى باشد.

روزه: به عقيده ما علويان، روزه از اركان دين اسلام است و هر انسان مكلّف كه تواناست بايد روزه بگيرد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ»؛ (1)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما نوشته شده است.» روزه از نظر شرع عبارت است از خوددارى از چيزهايى كه روزه را باطل مى كند و اين خوددارى از اوّل طلوع فجر صادق تا مغرب شرعى با نيّت تقرّب به خدا در ماه رمضان و برخى موارد ديگر آغاز و پايان مى يابد و تفصيل آن را بايد در كتاب هاى مفصّل فقهى دنبال كرد.

زكات: به اعتقاد ما زكات نيز از اركانى است كه اسلام بر روى آنها بنا شده و داراى شرايطى است كه در كتاب هاى فقهى آمده است و اصولًا در نقدين (طلا و نقره) و انعام ثلاثه (شتر، گاو و گوسفند) و غّلات اربع (گندم، جو، خرما و كشمش) واجب مى شود ليكن در بقيه چيزها مستحب مى باشد.

خمس: به اعتقاد ما خمس از واجبات مالى است كه طى آيه سوره انفال واجب گرديده است؛ «وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ»؛ «بدانيد غنائمى كه به چنگ مى آوريد و سودى كه مى بريد پنج يك آن از


1- البقره: 2183- انفال: 41

ص: 52

آن خداست.»

حج: ما معتقد هستيم كه حج، عملى است واجب «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» (1)

؛ «خداوند حج بيت را براى مردمى كه استطاعت دارند و راه بر ايشان باز است، واجب فرموده است.»

اين فريضه بر هر مسلمان عاقل- اعم از زن و يا مرد- به شرط استطاعت و باز بودن راه و امن بودن آن، كه بر جان و مال و ناموسش بيم نداشته باشد، واجب است.

جهاد: باور ما بر آن است كه جهاد از اركان دين ما مى باشد و براى گسترش دعوت اسلامى واجب است، هرچند كه وجوب آن كفايى است امّا دفاع از اسلام و بلاد مسلمين و از جان و مال و آبرو، واجب عينى است و هركس هر اقدامى بتواند بايد انجام دهد.

امر به معروف و نهى از منكر: به اعتقاد ما آن دو نيز از فروع دين هستند و به باور ما خداوند به هر كار نيك- اعم از واجب يا مستحب- فرمان داده و آن را «معروف» نام گذاشته است همچنان كه خداوند از هر شرّ و بدى- اعم از حرام و يا مكروه- نهى به عمل آورده و آن را «منكَر» ناميده است؛ «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (2)

؛ «بايد از شما مسلمانان، عدّه اى باشند كه به خير و نيكى دعوت كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند.»

تولى و تبرّى: معناى اين دو آن است كه انسان، خدا، پيامبران


1- آل عمران: 97
2- آل عمران: 104

ص: 53

و پيشوايان معصوم و مطهّر را دوست بدارد و از دشمنان خدا و ايشان دورى گزيند.

بقيّه فروع دين كه ما به آنها معتقديم؛ عبارتند از ازدواج، طلاق، خلع، ظهار، ايلاء و برخى احكام؛ مثل ديات، قصاص، كفّاره ها و بعضى معاملات؛ مثل خريد و فروش، ضمان، مزارعه، مساقات و جز آنها. ما در زمينه همه آنچه ياد شده، مطابق مذهب جعفرى عمل مى كنيم و مستند احكام براى فقها و مجتهدين، كتب اربعه؛ كافى كلينى، تهذيب و استبصار طوسى، و من لا يحضره الفقيه صدوق مى باشد و رساله هاى عمليه، حاوى فتاواى مراجع ماست.

در پايان خاطر نشان مى سازيم كه اين ها خلاصه اى از معتقدات ما مسلمانان علوى مى باشد و مذهب ما علويان همانند ديگر شيعيان، جعفرى است و ما اين دو عنوان «شيعه» و «علوى» را داراى يك مفهوم مى دانيم و همه را يك گروه كه همان جعفرى اماميه و اثنى عشرى، هستند مى شناسيم.

ما در اين بيانيه از خداوند مسألت داريم كه حقايق را براى ناآگاهان از عقايد علويان آشكار سازد و پرده ها را از جلو ديد آنان كنار زند و اين بيانيه براى همه اعم از نزديك، دور، منصف و بى انصاف، مرجع قانع كننده اى باشد.

ما كسانى را كه جز مطالب اين بيانيه را به ما نسبت مى دهند، مفترى مى شناسيم و عقيده داريم دست هاى ناپاكى براى تفرقه مسلمانان تلاش مى كنند تا شوكت و عزت مسلمانان را خدشه دار كنند و در اين نسبت هاى دروغ و بى حقيقت، نقش بازى مى كنند و يا لا اقل نا آگاهانى هستند كه

ص: 54

ستم به خويشتن خويش مى كنند و خردمندان نبايد به چنين نسبت هاى ناروا توجه كنند. (1)

هشت سؤال و جواب

آقاى نبيل فيّاض براى اينكه بعضى ابهامات را در زمينه اعتقادات علويان سوريه برطرف سازد هشت سؤال از استاد دكتر على سليمان احمد، يكى از بزرگان تحصيل كرده علوى در لاذقيّه صورت داده و ايشان پاسخ هاى مفصّل به آن پرسش ها داده است كه در تقريب اين گروه مسلمان و رفع بسيارى از بدگمانى ها مؤثّر مى باشد و ما خلاصه اى از آنها را در اينجا مى آوريم:

سؤال اوّل: توده مردم، و چه بسا اهل نظر، ميان مندائيان و صابئيان فرقى نمى گذارند مندائيان ارتماس در آب جارى را جزو اصيل آداب دينى خود مى دانند و صابئيان كه قرآن كريم درباره آنها سخن گفته، ستاره پرستند. آيا علويان در اصل همان صابئين حرّانند كه يكباره مسلمان شده اند. چهار وجه تشابه، اين سؤال را موجّه مى سازد:

1- نقش ستارگان و سيّارات در زندگى روزمرّه علويان؛ از جمله عقيده به اين كه على عليه السلام در آفتاب و ماه تجسّم پيدا مى كند.

2- دانش ستاره شناسى نزد برخى علويان منزلت والايى دارد.

3- حرّان كه در شمال شرق رقّه قرار دارد، به منطقه شيعه نشين و غاليان شيعه نزديك است.


1- نك: مهدى پيشوايى، شام سرزمين خاطره ها، ص 40- 33، چاپ 1369

ص: 55

4- اصولًا به برخى علويان سنّتى، حرّانى گفته مى شود.

نظر خود را در اين باره بفرماييد و از وجود هر نوع ارتباط ميان صابئيان و علويان پرده برداشته و مخصوصاً به نظريه برخى دانشمندان غرب؛ از جمله رنه دوسو كه در اين باره نظر پردازى كرده اشاره كنيد.

جواب: قبل از پاسخ به اين سؤال، لازم است توضيح دهيم كه مندائيان كسانى بوده اند در قرون نخستين ميلادى كه در بابل سفلى؛ يعنى جنوب عراق سكونت داشته اند آنان خود را به يوحنّا معمدان (يحيى بن زكريا) منسوب مى دارند و از جمله عقايد مذهبى مندائيه ارتماس در آب است به عنوان يك عمل مذهبى و آن شبيه غسل تعميد مسيحيان است، پس آنان از فرقه هاى مسيحى هستند كه در قرون نخست ميلاد مسيح پيدا شدند و اسم «ماندا» در لغت بابليها به معناى معرفت و شناخت آمده است.

امّا صابئه؛ صابئه در لغت به معناى خروج از آيينى به آيين ديگر است و حتى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله صابى گفته مى شد؛ زيرا بر دين قوم خود (مشركين مكه) خروج فرمود و به مسلمانان صدر اسلام هم صابيان مى گفتند و قرآن كريم صابيان را اهل كتاب دانسته و آنها احياناً خود را از پيروان نوح پيامبر مى دانستند.

پس علويان نه از مندائيانند و نه از صابيان، آنان جرمى جز موالات اهل بيت ندارند و در طول تاريخ به همين سبب قربانى شده و به اتهامات آنچنانى و كفر و زندقه متّهم گشته اند.

مسأله قداست ستارگان و آفتاب و ماه كه در بسيارى از اديان كهن مطرح بوده و يكى از بندهاى اتهام سقراط، پرستش آفتاب و ماه بوده است، ريشه عميق تاريخى دارد و اين تقديس، از نقش حياتى آنها در

ص: 56

زندگى بشر سرچشمه مى گيرد و اين يك معناى رمزى است، نه اين كه جنبه پرستش داشته باشد و قداست آفتاب، ماه و ديگر ستارگان و كواكب آسمانى در بسيارى از اديان و مذاهب مخصوصاً اهل تصوّف و عرفان بسيار بيشتر از آن چيز است كه در نزد علويان است.

پس تهمت ستاره پرستى به علويان، تهمتى است ناروا، و عقيده به تجسّم على عليه السلام در آفتاب يا ماه نيز از همان قبيل است، و اصطلاح شمس وجود على و نظير آنها غير از تجسّم و امثال آنست كه همگى تعبيرات عرفانى است و راجع به علم ستاره شناسى اگر بگويم كه علويان در اين مورد بهره اى كمتر از ديگران دارند، سخن گزاف نگفته ام و همچنين نزديك بودن موطن علويان به حرّان دليلى بر آن مدعا نمى شود كه ايشان صابئى مى باشند بلكه بسيارى از فقيهان و مجتهدان به اين عنوان شهرت دارند؛ از جمله صاحب كتاب تحف العقول.

امّا داستان مستشرقان و نويسندگان غرب، داستانى اسف بار است. آنان بدون تحقيق و بررسى كامل، به صورت ظاهر چيزهايى را به هم بافته و به عنوان امر تحقيقى ارائه داده اند. من شخصاً در بررسى برخى فهارس، در يكى از مكتبه هاى فرانسه به چنين امرى برخوردم. البته آنان در پشت سر اين كارهاى به ظاهر علمى و تحقيقى نظر به مقاصد سياسى و استعمارى داشته و دارند.

سؤال دوم: عانه شهركى است در غرب عراق و نزديك مرزهاى سوريه و منتجب عانى عارف مشهور از آنجاست و جز ايشان برخى فقها و پيشوايان ديگر علوى هم از اين شهرك برخاسته اند. از آنجا كه در اين شهر عده اى على اللّهى سكونت دارند كه على عليه السلام را خدا مى انگارند يا او

ص: 57

را از مظاهر الوهيت مى پندارند (1) و همچنين على عليه السلام در جنگ با معاوية بن ابى سفيان از اين شهرك گذشته است.

و از آنجا كه عانه از كوه سنجار- موطن مكزون سنجارى و بسيارى از غاليان و ديگر گروههاى منحرفى كه از نفوذ اسلام فرار كرده به استحكامات آنجا پناه برده اند؛ مثل برخى زردشتى ها، ماندى ها و يزيديان شيطان پرست- دور نيست، اين سؤال مطرح مى شود كه: «نقش شهرك عانه در تربيت پيشوايان علوى و ارتباط علويان و على اللّهى ها چيست؟»

جواب: اوّلًا در سؤال فوق ميان برخى مطالب كه هيچ ارتباطى به هم ندارند، خلط شده است و بعضى از جنبه هاى سؤال، لغو و بى فايده مى باشد.

علويان در عصر منتجب عانى (2) در زمينه هاى عرفانى داراى افكار بنيادى بوده اند كه در همه عالم از مغرب گرفته تا تونس، مصر، شام، عراق و ايران انتشار يافته است و شايد بسيارى وطن و مليت منتجب را نمى دانسته اند.

وانگهى گذشتن يك شخص از يك شهر، چگونه مى تواند سبب مهر


1- نك: مقاله ماسينيون درباره على اللّهى.
2- استاد دكتر اسعد احمد على در كتابى به نام «فن المنتجب العانى و عرفانه» درباره شخصيت ادبى و عرفانى او به تحقيق پرداخته و حق مطلب را ادا كرده است. مراجعه شود. شعر زير از اوست: شرطى الوداد و اهوى من يدوم على حفظ الوفاء و اشنى كل خوّان «شرط من دوستى و محبت است و عاشق كسى هستم كه بر وفادارى استوار ماند و هر خيانتكار را دشمن دارم.»

ص: 58

و محبّت اهالى آن شهر نسبت به آن شخص باشد! استدلال نبايد تا اين حدّ سست و بى پايه باشد. نكته ديگر اين كه تحقيقات ماسينيون درباره على اللّهى ها چه ارتباطى به موضوع سؤال دارد؟ ما با ايشان چندين ملاقات داشتيم و مى دانيم كه او از بهترين محققان غربى است و اصالت مذهب علويان را به خوبى دريافته است و اگر مقاله اش را هم نديده بوديم باز مطمئن بوديم كه او ميان علويان و على اللّهى ها خلط مبحث نمى كند و اين يكى را با آن ديگرى عوضى نمى گيرد و امّا اين كه عانه شهركى بوده كه عده اى براى فرار از اسلام به آنجا پناه برده اند، بايد بدانيد كه اين شهر در اوج انتشار مذهب علوى ها، براى پذيرش فراريان از اسلام مناسب نبوده است، علاوه از آنكه در سؤال شما تناقضى آشكار است. در سؤال اوّل فرض بر آن است كه علويان همان صابيان حرّان هستند كه يكجا به اسلام گرويده اند و در اين سؤال فرض بر آن است كه آنان از نفوذ اسلام به اين منطقه گريخته اند! آيا به اين تناقض آشكار توجّه داريد؟

سؤال سوّم: نتيجه يك بررسى درباره يزيديان آن است كه وادى لاش نزديكى موصل، جبل سنجار و مناطق مرزهاى ميانى و شمالى سوريه و عراق، همه منطقه هاى دور افتاده اى هستند كه پناهگاه فراريان از اسلام بوده و همواره محل سكونت جمعيت هايى از پيروان مذاهب و عقايد ضد و نقيض و عجيب است. بنابر فرضيه اى، سنجار موطن علويان نخستين بوده كه از جور و ستم عباسيان رانده شده اند و هرچه بر فشار افزوده شده و حتى به سنجار رسيده، علويان تا كوه هاى لاذقيه فرار كرده اند و اگر ميان علويان لاذقيه و علويان سنجار ارتباط قوى نبود، هرگز شيخ محمد بانياسى و شيخ على خيّاط (چنانكه غالب الطويل در كتابش آورده) از امير

ص: 59

مكزون سنجارى استمداد نمى كردند و اگراو علويان لاذقيه را خويشاوندان وپسر عموهاى خود نمى دانست با جماعت انبوه، با طى مسافت فراوان، آن هم در شرايط سخت آن زمان، به كمك ايشان نمى شتافت.

به هر حال، نظر استاد در ارتباط با علويان و سنجاريان چيست؟ توضيح دهيد.

جواب: طرح سؤال بيانگر آن است كه شما به اين امر اكتفا نكرده ايد كه علويان را فراريان از نفوذ و گسترش اسلام معرّفى كنيد و يا آنان را به صابيان ملحق نماييد (در سؤال هاى پيش مطرح بود) اكنون آنان را به وادى دور افتاده لاش برده و با شبك و يزيديان يكى مى پنداريد!

بفرماييد: يزيديان كيستند؟

بدون ترديد شبك فرقه كوچكى بوده اند بسيار اندك كه قابل ذكر نيستند امّا يزيديان جمعيّت معروفى هستند و شهرتى دارند و شيطان پرست خوانده مى شوند.

در مورد مكزون سنجارى، بايد گفت او ممكن است از شيوخ طريقت باشد امّا بطور كلّى علويان مذهبى جز مذهب تشيّع اماميه ندارند و گاهى هم جعفرى خوانده مى شوند، چون امام جعفر صادق عليه السلام در دوره اى مى زيست كه حكومت امويان به ضعف گراييده بود و عباسيان هم هنوز بطور كامل به قدرت نرسيده بودند. امام جعفر صادق عليه السلام از اين فرصت به خوبى استفاده كرد و اصول عرفانى خود را در سطحى گسترده نشر داد و به آموزش و پرورش شاگردان خود پرداخت حتى يكى از معاصرين امام گفت:

ص: 60

چهار هزار عالم و دانشمند را ديدار كردم كه همگى مى گفتند: «حديث فرمود براى ما جعفر بن محمد عليه السلام.»

پس شيوخ علويان با حفظ طريقت خود در تصرف و عرفان، جز بر مذهب جعفر صادق عليه السلام نيستند و غير از فقه او و پدران و يا فرزندان معصوم او فقهى ديگر نمى شناسند و كمك هاى مكزون سنجارى آنگونه كه در بعضى تاريخ هاى خطى علويان آمده، كمك به هم كيشان مسلمان بوده و ابداً خويشاوندى و قرابت در كار نبوده است.

سؤال چهارم: ترديدى ندارم كه بعض ناشران، انگيزه هاى درستى از پخش برخى كتب ندارند. اخيراً در بيروت چندين كتاب منتشر شده كه درباره علويان سخن مى گويد؛ مثل با كوره سليمانى از سليمان آذنى و چنان كه گفته مى شود او علوى مرتدى است كه به نشر كتاب ها ومراسم عبادى علويان پرداخته است. ومثل رساله اى به نام «الرسالة الدرزيه فى الرد على النصيريه» نظر شما راجع به اين كتاب ها چيست و اصولًا سليمان آذنى كيست؟

جواب: با تشكر و سپاس از شما كه اين سؤال را مطرح كرديد تا برخى ابهامات را در اين زمينه برطرف سازيم و به بعضى انگيزه هاى ناپاك در نشر اينگونه كتب و پرورش امثال سليمان آذنى و سلمان رشدى اشاره اى داشته باشيم.

اولًا تاريخ اجتماعى علويان پر است از مصائب و ناملايمات، آنگونه كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«محنت ومصيبت بر شيعيان ما سريع تراست ازجريان آب در سراشيبى!» واين شگفت نيست زيرا بهشت پوشيده به ناخوشايندى هاست.

ص: 61

در اين اوضاع پرمحنت و آشوب گاهى دانشمند والا مقامى- مع الأسف- مثل ابو حامد غزالى وسيله اى براى اين محنت شده و با نوشتن كتابى بنام «الردّ على الباطنيه» علويان را مورد هتك و دشنام قرار داده. سپس زمان گذشته، قهرمان! ديگرى بنام ابن تيميّه به ميدان آمده و علويان كسروان را قربانى گرفته و بعد سليمان آذنى و اكنون سلمان رشدى.

امّا هدف يكى است و انگيزه ها هماهنگ و ممتدّ است، فقط زمان و مكان متفاوت مى باشد و بس.

سليمان آذنى كيست؟ او از جمله آلت دست هايى است كه دشمنان اسلام و تشيّع آنان را در آستين خود پرورده و براى تعقيب مقاصد سوء خود، در زمينه ايجاد آشوب و محنت و براى هجوم فرهنگى، گاه و بيگاه عَلَم كرده اند.

اگر در گذشته دور، فتواهاى غزالى و ابن تيميّه در ميان مسلمانان مصيبت آفريده و از علويان و اهل معنا، قربانى گرفته است. امروز همان اهداف به شكلى پيچيده تر و خطرناكتر با تراشيدن بت هايى چون آذنى و رشدى دنبال مى شود.

صليبيان پس از پيدايش ضعف در حكومت عثمانيان، رؤياهاى خود را تعبير شده پنداشتند.

كارشناسان استعمارى غرب، منطقه علوى نشين را زمينه اى مساعد و مادّه خامى براى خود يافتند. آنان سليمان آذنى را شكار كردند و يا او خود به تور آنان افتاد. او پس از آن كه نصرانى شده بود يهودى گرديد و همين، مشخّص مى كند كه معلّم دست آموزى او را آموزش مى دهد و هر لحظه به اراده او به صورت بت عيّارى در مى آيد تا برنامه اجرا كند.

ص: 62

شاه بيتِ برنامه هاى كفر آميز و تفرقه انگير اينان عمدتاً اين است كه مذهب را به زشت ترين صورت ممكن عرضه كنند و وجه شبه هايى ميان اسلام و مسيحيت در زمينه تثليت و تجسّم براى متزلزل كردن عقايد جوانان و مسلمانان نا آگاه، پيدا كنند و از آنان ملّتى بى هويّت بسازند.

غرب همين هدف را در علَم كردن سلمان رشدى دنبال كرد. من برخى نوشته هاى او را در يكى از هفته نامه هاى فرانسه مى خواندم، البته حسّ كنجكاوى، مرا به چنين مطالعه اى مى كشانيد و گرنه مى دانستم كه آن نوشته ها ارزش فرهنگى ندارد و صرف وقت براى خواندن اينگونه اراجيف روا نيست. و پس از مطالعه به حداقل داورى يى كه رسيدم اين بود كه نويسنده، بيمار روانى است و نيازمند استراحت در يكى از بيمارستان هاست تا سلامت خود را باز يابد.

خلاصه آن كه، كتاب هاى منتشره از امثال سليمان آذنى يا سلمان رشدى هيچ گونه ارزش دينى و فرهنگى ندارد. و آنها نتيجه تلاش هاى مذبوحانه كليسا و مبشّران مسيحى است كه احياناً به صورت هاى مختلف و شكل هاى گوناگون در مى آيد و هدف سوء و ناميمون آنان زشت نشان دادن دين اسلام ومذهب تشيع است وابراز كينه و خصومت نسبت به پيامبر خدا كه با وقاحت و بى شرمى تمام آنها را به زبان و قلم مى آورند. آنان گاهى خواسته اند علويان را داراى مذهب خاص قلمداد كنند و از بعد سياسى به آنها استقلال دهند و مشوّق تشكيل دولت مستقل علوى بوده اند و بعد اگر آن نشد آنان را داراى محكمه خاص بشناسند و به هر ترتيب اصل «تفرقه بيانداز و حكومت كن» را در حد ممكن عملى كنند، ليكن علويان با هوشيارى تمام اين توطئه را خنثى كردند و به صراحت گفتند. كه

ص: 63

مذهب و آيين ما جعفرى است و بس.

سؤال پنجم: دايرة المعارف اسلام، دايرة المعارف اديان و دايرةالمعارف بزرگ و مهم اتحاد شوروى (سابق)، همگى علويان نصيرى را على اللّهى معرفى مى كنند.

شهرستانى و نوبختى از ملل و نحل شناسان مسلمان، همه بر همين عقيده اند: يعنى سخن نويسندگان غرب يا شرق غير مسلمان با كلام نويسندگان مسلمان، يكى است.

از جمله كتاب هاى تازه انتشار يافته، كتابى است بنام «ولايت بيروت» كه در امارات عربى متحده منتشر شده و مؤلف بيش از يكصد صفحه در تاريخ و عقايد علويان بحث كرده و كتابى ديگر از عبدالرحمان بدوى بنام «مذاهب الاسلاميّين» چاپ شده كه همگى با منابع كهن اسلامى و تحقيقات غربيان هماهنگ است. نظر شما در مورد اين هماهنگى چيست؟ آيا همه آنان اعم از مسلمان و غير مسلمان در خصوص علويان اشتباه كرده اند؟ و اگر به نظر شما علويان، همان شيعيان اثنى عشرى هستند بر طريقه عرفانى، آيا كسانى را كه على عليه السلام را خدا مى انگارند غير مسلمان مى دانيد يا على اللّهى گرى را با اعتقاد به اقنوم لاهوتى و ناسوتى على عليه السلام حل مى كنيد و يا على عليه السلام را فقط مظهرى از مظاهر الوهيت مى شناسيد؟

جواب: اولًا شما از دايرة المعارف ها مخصوصاً از دايرة المعارف شوروى آنچنان به عظمت ياد مى كنيد كه گويا مطالب آن ها وحى منزل است وما را بدان وسيله در بن بست انداخته وهر گونه راه فرار را به پندارتان بر ما بسته ايد!

و ثانيا: براى ما مهم نيست كه مردم درباره ما چه مى گويند، مهم آن

ص: 64

است كه ما چه هستيم.

ثالثا: عبارت «اثنى عشرى» بطريق جنبلايى يعنى چه؟ ما براى كلمه اثنى عشرى يك معنا بيشتر نمى شناسيم وآن اين كه وصايت و جانشينى و امامت پيامبر صلى الله عليه و آله مخصوص دوازده امام است؛ از على بن ابيطالب تا محمد ابن حسن عليهم السلام در مقابل هفت امامى ها، مثل اسماعيليه و پنچ امامى ها مثل كيسانيه. پس اين سؤال كه از حلقوم شما بر آمده در واقع همان است كه به قصد تفرقه اندازى و ايجاد اختلاف ميان حتى اثنى عشريان از سوى ايادى استعمار مطرح شده است و همچنان كه طرح اقنوم لاهوتى وناسوتى، چيزى است كه با كوره سليمانى براى القاى چنان شبهه اى تأليف يافته است كه ضمن غير مسلمان معرفى كردن علويان، با نسبت دادن عقيده به اقنوم لاهوتى و ناسوتى درباره على عليه السلام به افكار و عقايد آنان رنگ مسيحيت بدهند و مبشران مسيحى از اين طريق، درهايى به روى خود گشوده ببينند.

پاسخ ما يك كلام بيش نيست وآن اين كه علويان به اقنوم لاهوتى و ناسوتى عقيده ندارند، چه درباره على عليه السلام و يا ذات بارى تعالى. و اگر تعابيرى از بعضى مشايخ مشعر بر چنان چيزى يافت شود، بايد به محكمات ارجاع داده شوند و اصولًا ما علويان از حلاج به سبب عبارت هاى تند او مشعر بر حلول، تبرّى مى جوييم.

و در اين جا از باب نمونه به دو جمله از مكزون (شيخ علويان) اشاره مى كنيم و قضاوت را به خواننده وا مى گذاريم:

«مولاى برئنا اليك ممن عبدك محدوداً و عدّك معدوداً»؛

ص: 65

«خدايا از آن كه تو را محدود انگاشته و تو را بر اين پندار پرستش كند، بيزاريم واز آن كه تو را تحت شمارش آورد بدوريم.»

«الحمد للَّهِ الذى ليس لأزلّيته زوال و لا لأبديّته انتقال و لا لأقدميته نِدٌّ و لا لصمدانيّته ضدّ، العلىّ عما أدركته الأبصار و البصائر، المنزّه عن صفات الأعراض والجواهر، المتعالى عمّا وصفه به الواصفون، الممتنع بعظمته عن إدراك الظنون، العالم القادر بذاته، الغنى عن أسمائه و صفاته»؛

«حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه ازليّتش زوال پذير نيست و ابديّتش انتقال نيابد. در اقدميتش بى مانند و در صمدانيتش بى ضد است. بالاتر از دريافت چشمان ظاهر و باطن است و منزّه از داشتن صفات جواهر و اعراض است. او فوق وصف توصيفگران و برتر از ظن و گمان خيال پردازان مى باشد.

دانا و قادر به ذات است و بى نياز از اسماء و صفات.»

اين خدايى است كه علويان مى شناسند و مى پرستند و جز آن را نبايد از ايشان و درباره آنان پذيرفت و يا بايد به محكمات سخن برگرداند.

البته مراتب ايمان و شناخت، مختلف است. مولا فرمود: «لا عبادة كالتفكّر»؛ «عبادتى همچون تفكر و انديشيدن نيست» و بر اين اساس گفته اند: راه به هستى خدا به تعداد نفوس سالكان و رَهِ رهروان است و اين مشيّت و حكم خداوند است: «وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» (1)؛


1- زخرف: 32؛ برخى از آنان بر بعض ديگر، چند درجه بالا برده است.

ص: 66

«و كسى جرأت ردّ حكم و مشيت خدا را ندارد.»

سؤال ششم: محمد بن نصير فهرى نميرى و حسين بن حمدان خصيبى و ابوالقاسم سعيد بن ميمون طبرانى سه شخصيّتى هستند كه به نحوى به علويان مربوطند. اخبار راجع به ابن نصير اندك و ضد و نقيض است.

مصادر و منابع شيعى هم درباره خصيبى مشعر به فساد مذهب اوست و ميمون طبرانى جانشين خصيبى در زعامت دينى علويان، وضعى بهتر از آن دو ندارد و ميمون نام يهودى است و طبرانى منسوب به طبريه است كه در طول تاريخ مركز لاهوت عبرى بوده، نتيجه اين سؤال معلوم است نظرتان را در اين مورد بفرماييد.

جواب: هرچند كه در سؤال، پيش داورى وجود دارد و برخى مسائل اختلافى، قطعى و مسلّم انگاشته شده و باز در سؤال ايهام تشابه علويان با مسيحيان و يهوديان وجود دارد كه در آن، خط سياه استعمار هويداست با اين حال به پاسخ مبادرت مى شود.

راجع به ابو شعيب بايد گفت اگر چه كلام علما درباره ايشان اندك و احياناً ضد و نقيض است، ولى كافى است اين نكته را از نظر دور نداريم كه وضع اجتماعى زمان امامان معصوم، وضعى بحرانى و ويژه بوده و برخورد امامان با ياران خود، يكسان نبوده است. گاهى براى نجات جان اصحاب خاصّشان، برخوردهايى كه دلالت بر سرزنش و نارضايتى نسبت به ايشان مى كرده، سر مى زده و سخنانى نامطلوب مى فرموده اند و مى دانيم كه مراتب ياران و شاگردان آن امامان معصوم برابر نبوده است. آنان به «عام وخاص» و «خاص الخاص» رده بندى مى شوند و اين قصه دراز است و مجال بحث محدود، كه گاهى امام درباره خواص اصحابش سخنى

ص: 67

فرموده و وى را از قتل و سوء قصد سلطان وقت نسبت به او رهانيده است البته كمى اخبار درباره بعضى شخصيت ها نكته قابل توجّهى است، ليكن كافى است در نظر بگيريم كه علامه مجلسى شيخ محدثان و فقيهان در موسوعه بحارالأنوار آورده كه ابوشعيب هنگام ظهور حضرت مهدى- عج- جزو ابواب و ياران ويژه او خواهد بود و همين، مقام و مرتبه بزرگى است.

و امّا ابوعبداللَّه حسين بن حمدان خصيبى؟ اشتباه درباره او هم كم نيست گاهى نام او را غلط ثبت كرده و گاهى به داشتن مذهب فاسد متّهمش ساخته اند ليكن حق آن است كه او جزء شيوخ مورد وثوق مى باشد؛ مثل تلعكبرى و ديگران. راويان موثّق از او و وى از ناقلان مورد وثوق نقل حديث كرده. بنابراين داورى يك جانبه كه او داراى مذهب فاسد بوده درست به نظر نمى رسد و استشهاد به اعيان الشيعه ظلمى است در حق او اوّلًا، و در حق خود صاحب اعيان الشيعه ثانياً. زيرا نسبت مذهب فاسد داشتن را فقط غضايرى به او داده و سيد امين مى نويسد: كسى از قدح و تضعيف او سالم نمانده و لذا علما به نكوهش ها و مذمّت هاى او اعتنا نكرده اند.

و امّا ثالثاً: صاحب اعيان، با نقل روايت تلعكبرى از او، ميل به توثيق خصيبى دارد، اضافه آن كه او از خصيبى اجازه روايى دارد. و صاحب رياض هم با عنوان عالم فاضل و محدث، او را ستوده. و ابوالعباس بن عقده هم از خصيبى روايت كرده و ثنايش گفته است.

و گويند سيف الدوله حمدانى در نماز به او اقتدا نموده و از او دفاع مى كرد و با دشمنانش مبارزه مى نمود مخالفان او بر اساس آنچه قدما آنها را غلوّ مى پنداشتند و امروز ثابت شده كه آنها غلوّ نيست تضعيف مى كرده اند.

ص: 68

امّا شخصيّت سوم؛ يعنى ميمون طبرانى، اگر چه او هم از بزرگان علوى بوده كه در راه دعوت مذهب، كوشش ها كرده است ولى شما روى دو كلمه ميمون و طبرانى، دچار ترديد و توهّم شده ايد.

در حالى كه طبريه از قرن چهارم ميلادى؛ يعنى ششصد سال قبل از تولد طبرانى، بكلّى مركزيت را از دست داده، چنانكه غرناطه و قرطبه يك روز از بلاد آباد اسلامى بوده ولى امروز نيست.

و امّا تشابه اسمى ميمون، بايد بدانيد موسى بن ميمون فيلسوف يهودى بوده امّا ميمون طبرانى مردى مسلمان و عرب بوده و از شاگردان ابن رشد.

آيا مجرّد تشابه اسم مى تواند منشأ چنان قضاوتى باشد؟ (1)


1- در اينجا براى تكميل سؤال و جواب ششم نظر خواننده رابه اين مطلب زير جلب مى كنم: الف: ابوشعيب محمد بن نصيرى نميرى از اصحاب امام هادى و در عصر عسكريين عليهم السلام بوده و رجال شناسان درباره او اندك و احياناً ضد و نقيض سخن گفته اند. مراجعه كنيد به: رجال كشى، ص 437، اعلمى، كربلا، اختيار معرفة الرجال، طوسى، ج 1، ص 21، و ج 2، ص 805، آل بيت، قم، رجال ابن داود، ص 511، ارموى، تهران، فرق الشيعه، نوبختى، ص 93، نجف؛ احتجاج طبرسى، ج 2، ص 475. خرسان، 1403، مشهد؛ الغيبه، طوسى، 244، بصيرتى، قم؛ رجال العلامه، ص 254، نجف؛ جامع المقال، طريحى، 128، تهران؛ جامع الرواة، اردبيلى، ج 2، ص 208؛ بهجة الآمال، عليارى، ج 6، ص 676، تهران. بحارالانوار، مجلسى، ج 51، مؤسسة الوفا، بيروت؛ معجم رجال الحديث، خويى، ج 17، ص 336 چاپ نخست؛ ريحانة الأدب مدرس تبريزى، ج 6، ص 194. خيام، تهران؛ لغت نامه دهخدا، ماده نصير؛ اعلام المنجد، ايضا، و جز اينها. ناگفته نماند كه همه منابع ياد شده يكى از ديگرى گرفته و گاهى عين عبارت مرجع نخستين را آورده است. و آقاى دكتر على سليمان احمد در پاسخهاى مزبور ضمن اقرار به كمى اطلاعات درباره ابوشعيب، اضطراب مطالب را مستند به اوضاع خاص اجتماعى زمان ائمه دانسته و به استناد برخى منابع، در توثيق او كوشيده است. و نگارنده رانظر آن است كه اگر همه مردم درباره فرد يا جمعى، البته بدون وجود دليل قطعى و روشن، چيزى بگويند ولى آنها گويند ما چنان نيستيم وچنين هستيم، ما بايد سخن آن شخص يا جمع رابپذيريم و سخن ديگران را نپذيريم «وَلا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً»؛ وبه هر كه سلامى به شما القا مى كند، نگوييد كه تو مؤمن نيستى ...» نساء: 94 آقاى واعظ زاده در گزارشى از سفر سوريه، از سيد حسن امين فرزند مؤلف اعيان الشيعه رحمه الله نقل كرده اند كه او گفت: با اين كه آنان نزد والد ما مى آمدند و او چندان خوشبين نبود ليكن اكنون كه با اين صراحت، ادعاى جعفرى و اثنى عشرى بودن را دارند، بايد بپذيريم. ب: اما حسين بن حمدان خصيبى، كلام رجال نويسان و تراجم نگاران درباره او هم مختلف و گاهى موهن مى باشد. او اصلًا از مصر بوده و معلم بزرگ علويان كه به جنبلا آمده و بعد به بغداد رفته واخيراً در حلب مستقر شده و در شيخ بيرق حلب درگذشته است. او مذهب نصيريه را كه مؤسس آن محمد بن نصير نميرى بوده، ترويج مى كرده ومورد توجّه امراى آل بويه و آل حمدان بوده است. كتاب راست باش را به عضدالدوله اهدا كرده و هدايت كبرى را به سيف الدوله حمدانى تقديم داشته است. نك: اعلام المنجد، ماده «خصب» و الأعلام، خيرالدين زركلى، ج 2، ص 236؛ رجال نجاشى، ص 65. تحقيق استاد شبيرى.

ص: 69

سؤال هفتم: سه چيز را شخصاً در ميان علويان رايج ديدم كه با اسلام سنّتى ناسازگار است: نبودن حجاب صحيح، فقدان مسجد در مناطق علوى نشين و عقيده به تقميص. در مورد حجاب بايد گفت اگرچه برخى بانوان مسلمان غير علوى هم بى حجابند ليكن آنان غالباً عقيده به حجاب را حفظ كرده اند در حالى كه بانوان علوى بى حجاب، گويا عقيده به

ص: 70

حجاب ندارند و احساس گناه نمى كنند. و درباره بى توجّهى به مسجد، مى گويم من بسيارى از روستاهاى علوى نشين را ديده ام ولى مسجدى در آنها نديدم با اينكه برخى از آنها بسيار بزرگ و پرجمعيّت بودند؛ مانند:

روستاى ناعم جب، جراح غسانيه، لفتا يا شطحا و غير آنها. به هر حال نظرتان را درباره مسأله هاى فوق و به خصوص تقميص، بفرماييد.

جواب: آيا بى حجابى برخى بانوان مسلمان، اختصاص به علويان دارد؟ و آيا هركس حجاب را رعايت مى كند مسلمان است؟ در بسيارى از مناطق مسيحى نشين، بانوانى مسيحى وجود دارند كه كاملًا داراى حجاب و پوشش مى باشند و يا به نظر پرسش كننده، حجاب اصل ششم از اصول اسلامى است كه ايشان كشف كرده و بر آنها افزوده است! بدون ترديد حجاب و طرز پوشش يك مسأله اجتماعى است و به اصطلاح جنبه فولكلورى (1) دارد و در زمان ها و مكان هاى مختلف، متفاوت مى باشد. آيا ديده شده كه در كليساى واتيكان، دخترى با پيراهن مينى حاضر شود و يا آيا راهبه ها را نمى بينم كه داراى لباسى سنگين و پوششى متناسب مى باشند؟ جامعه ها از يكديگر متأثّرند و مد به اصطلاح در اين ميان نقش بازى مى كند. وبود و نبود حجاب را نمى توان دليل اسلام يا نبود اسلام فرض كرد.

امّا راجع به نبودن مسجد در برخى روستاهاى علوى نشين بايد بگويم كه شما فقط به روستاهايى رفته ايد كه به سبب فقر فرهنگى و يا مالى و


1- لغتى است فرانسوى به معناى: علم به آداب و رسوم توده مردم و افسانه ها وتصنيف هاى، عاميانه، توده شناسى.

ص: 71

وجود انزوا و ترس و وحشتى كه در طول تاريخ بر اين مردم گذشته است، مسجد نداشته اند. چرا به روستاهاى متعلق به همين علويان نرفتيد كه همه آنها داراى مسجد مى باشند و امروز در بسيارى از آنها مى توان گفت كه گويا مسابقه بناى مسجد برگزار مى شود.

امّا مسأله تقميص؛ يعنى جا به جايى روح انسانى، در تفكّر علويان، مسأله اى است جداى از اصل اعتقاد به اصول اسلامى و آن برداشت خاصّ ايشان است در بعد معرفتى، از مسأله روح و بدن و تركيب آن دو.

خلاصه آنكه اسلام سنتى و غير سنتى، كه شما در سؤال خود داشتيد، دو اسلام نيست ولى مراتب معرفت و ايمان متفاوت است و به همين مناسبت سلوك ها هم متفاوت خواهد بود. ما نبايد گرفتار فتنه باشيم و به عبارت ديگر از آن فتنه ها بايد سالم بيرون آييم و به سبب برخى مسائل جانبى نبايد به جان هم بيفتيم.

آيا پيامبر نفرمود: چه بسا روزه دارى كه او از روزه گرفتنش جز تشنگى و گرسنگى بهره اى نمى برد و چه بسا نماز گزارى كه از نماز جز خستگى، طرفى نمى بندد؟! معناى اين حديث، آن نيست كه آن روزه دار و اين نمازگزار، تكليف انجام نداده و متخلّف است، مراتب متفاوت است. رسول اكرم آن اندازه به نماز مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد و وقتى همسرش دلسوزانه مى گفت خدا كه تو را بخشيده، چرا اين اندازه خود را به زحمت مى اندازى؟ مى فرمود: آيا بنده شاكر و سپاسگزار نباشم؟

و همچنين مولاى ما على عليه السلام فرمود: «عبادت من از روى ترس از عذاب و يا رغبت به ثواب و پاداش نيست، بلكه عشق و پرستش است ...»

ص: 72

و نظاير اين ها از معارف والاى عرفانى، كه در همه اديان و مذاهب يافت مى شود و اختصاص به اسلام و مسلمين ندارد. خلاصه كسى را نبايد به سبب عقيده داشتن به تقميص، تكفير كرد، شايد روزى آگاهى بشر به حدّى برسد كه آن را بفهمد و بپذيرد، چنان كه مسيحيان حركت زمين را سرانجام پذيرفتند و غائله را ختم كردند. (1) سؤال هشتم: برخى علويان شيعه اثنى عشرى خالصند و ميان ايشان و ديگر شيعيان، فرق نمى توان گذاشت و برخى غالى مى باشند كه ربطى به اسلام ندارند و در اين جا برخى گويند همه علويان يكى هستند و آنان آموزش خاصّ شفاهى دارند كه هرگز هم آنها را روى كاغذ نمى آورند تا به دست دشمن نيفتد و به هر حال آنان مذهب ويژه اى دارند. از روى تقيّه اظهار اسلام مى كنند. نظر شما در اين باره چيست؟

جواب: اوّلًا شما وجود تفاوت بين عقايد علويان و اسلام سنّتى را مسلّم و قطعى گرفته ايد!

و ثانياً بر اساس وهم و خيال، علويان را سه گروه كرده و گروه سوّم را داراى تعاليم خاصّ شفاهى و سرّى قلمداد نموده ايد.

و ثالثاً از كلمه غلوّ و غالى در طول تاريخ، سوء استفاده فراوان شده است، برخى حتّى عقيده به افضليت على عليه السلام را از عثمان، غلوّ پنداشته اند پس در اين زمينه، معيار چندان روشنى وجود ندارد و بالاخره سخن اوّل و


1- استاد در اين مقام به پاسخى مفصّل پرداخته وما همين اندازه را ترجمه كرديم و بقيه رابه اهل فن ارجاع مى دهيم و هدف عمده، بيان اين نكته است كه علويان منكر اصلى از اصول اسلام نيستند، وآن سلسله مسائل برداشت هاى ذوقى و عرفانى خاص است كه در آن زمينه هر گروه وجمعيّتى شايد طرز تفكر خاصّ داشته باشند.

ص: 73

آخر ما و آنچه هيچ فرد علوى منكر آن نمى تواند باشد، اين است كه وقتى انوارولايت على عليه السلام بردل ها مى تابد (1) دربعضى ازآن هامى درخشدو شكوفا مى گردد ولى در بعضى ديگر تيرگى به وجود مى آورد و در نتيجه انحراف و كژى ايجاد مى كند و به هر حال مخلصان روشن روان هر سخن نادرست منسوب به ايشان را رد مى كنند و اين را جزء تعاليم خود مى دانند وبرگرفته از ارشاد امامان دوازده گانه به حساب مى آورند كه اگر سخن خلاف عقل و منطق و شرع به ايشان نسبت داده شود، آن را نپذيرند و رد كنند. (2) در پايان اين بحث، براى نتيجه گيرى، چند نكته را ياد آور مى شوم:

1- با اين كه قرآن كريم بر نشر حقيقت و گسترش دعوت و تبليغ رسالت، مبنى بر خلوص و اعتقاد، تأكيد دارد مسلمانان آن گونه كه شايسته است؛ مثل گذشتگان قرون نخستين اسلامى، در اين زمينه تلاش ندارند


1- مناسب اين كلام استاد دكتر على سليمان احمد است، آيه چهل و چهار سوره فصلت كه فرمود: «قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى ...»؛ «بگو قرآن براى مؤمنان هدايت و شفا و درمان است ولى كسانى كه ايمان ندارند، در گوشهايشان سنگينى است و همين قرآن براى ايشان كورى و ضلالت و گمراهى است.
2- اين بود خلاصه وفشرده هشت سؤال و جواب كه آقاى نبيل فياض از آقاى دكتر على سليمان احمد كرده و زيراكس آن، پخش شده است و اين جزوه توسط خود آقاى فياض در اختيار نگارنده قرار گرفته است وشايد شدت اختصار، به طرح برخى مطالب لطمه زده كه در روشن گشتن بعضى از نسبت ها و عقايد و يا تحليل آن ها، مفيد بود، ليكن، ناگزير از چنين اختصار بوديم كه ترجمه كامل آن پاسخ ها و آوردن كليه آنچه استاد براى دفاع از كيان علويان نگاشته، صفحاتى زياد از اين كتاب را اشغال مى كرد و به هدف اصلى ما در اين تأليف، آسيب مى رسيد.

ص: 74

«الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ ...» (1)

وبا كمال تأسف مكتب هاى باطل و تبشير مسيحيّت و بنگاههاى وابسته به صهيونيسم جهانى به طرق مختلف در تكاپو هستند و گاهى كتاب هاى ايشان در قالب قصّه و رمان حتى در داروخانه هاى كشورهاى مسلمان، در سطح كودكان، عرضه مى شود.

2- مشكل فرقه گرايى كه در طول تاريخ، توسط شاهان فاسد، كه برهه هايى سايه شوم بر بلاد اسلامى افكنده و صفوف مسلمان ها را پراكنده و آنها را از همديگر جدا ساخته اند، حل شود و آن همه تفرقه و جدايى به وحدت و اتحاد تبديل گردد. و در مورد علويان، اين مسلمانان دور افتاده از اصل خويش و ناشناخته براى ديگر مسلمانان، بايد قدم هاى مصلحانه برداشته شود.

شهيد سيد حسن شيرازى كه خود از مبلغان تلاشگر بود و در اين ميدان مصاف فراوان كرد و با علويان سوريه و لبنان از نزديك تماس داشته مى گويد: آنان را شيعيان اهل بيت يافتم كه از صفا و خلوص برخوردارند.

استاد واعظ زاده از شخصيتى ديگر به نام شيخ حبيب آل ابراهيم نام مى برد كه در تبليغ اسلام و اشاعه فرهنگ ناب مسلمانى، در ميان علويان مهجور، مجاهدت ها مى كرده است. ما بايد راه اين سلف صالح را ادامه دهيم.

3- ما بايد بدگمانى را كنار بگذاريم «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» (2)

و به اين


1- احزاب: 39
2- حجرات: 12

ص: 75

نكته توجه كنيم كه اين اخلاق ضد قرآنى در طول تاريخ، ما را از يكديگر جدا كرده و موجبات ضعف در برابر دشمنان را به وجود آورده است.

امروز بيش از يك ميليارد مسلمان، مزه تلخ اين همه تفرقه و تشتّت را، كه نتيجه قرنها توطئه است، مى چشند. وقت آن رسيده كه به خود آييم و درصدد جبران باشيم.

4- امروز سران حكومت و دولت در سوريه و بسيارى از افسران ارشد ارتش اين كشور و حتى برخى چهره هاى دانشگاهى، از علويان مى باشند و شنيده شده برخى افسران سورى در جنگ اكتبر اعراب و اسرائيل، نهج البلاغه همراه داشته وبا نيروى ايمانى و روح توسّل به ائمه عليهم السلام از خدا پيروزى مى خواستند و دوست علوى (1)ما در دانشكده ادبيات دانشگاه دمشق، به صور مختلف نهج البلاغه را براى دانشجويان مسلمان تدريس مى كند و موفقيتى چشمگير دارد. آيا وقت آن نشده كه مسلمانان اين فرصت ها را غنيمت بشمارند و به اين شخصيت هاى مسلمان نزديك تر شوند و مجال به ايادى بيگانه ندهند.

نگارنده به ياد دارد كه آقاى سيد موسى صدر در اين زمينه تلاش چشمگير داشت و بركات وجود آن مرد بزرگ مشهود بود و همين، نگرانى بدخواهان را برانگيخت و ايشان را از ميان مسلمانان ربودند و بسيارى ديگر از اين شخصيت ها را ترور كردند ولى خداوند در كمين است و عاقبت از آن پرهيزگاران مى باشد.

5- امروزه به علت جاذبه تمدن صنعتى غرب، بسيارى از مسلمانان


1- استاد دكتر اسعد احمد على، داراى آثارى است از آن جمله «الابداع والنقد».

ص: 76

مشرق زمين، به آن ديار جذب شده و در نقاط مختلف و احياناً دور از هم، پخش گشته اند و نسل هاى آنها خواه ناخواه از اصول اسلام ناآگاه مى مانند و بويژه كه فرهنگ الحاد و ماده گرايى غرب مانند يك بيمارى مسرى عالم گير شده است. آيا در اين شرايط بر بزرگان عالم اسلام لازم نيست كه چاره انديشى نمايند و علاج واقعه ها را قبل از وقوع كنند تا آنان هويت اسلامى خود را بيابند و شكار راهزنان انسانيت نشوند؟

6- سرگذشت جمعيت هايى مثل علويان كه به علت سياست هاى غلط و جاه طلبانه حكمرانان داخلى و توطئه هاى سياسى استعمارگران خارجى از متن جامعه اسلامى رانده شده و احياناً مورد ستم قرار گرفته و از بسيارى از احكام بى خبر مانده اند، ضرورت تجديد حيات تبليغاتى و آموزشى مسلمانان را دو چندان مى كند. ما بايد از اين سرگذشت هاى تلخ عبرت گرفته و جلو جهل و نا آگاهى نسل را بگيريم كه هجوم فرهنگى، ناجوانمردانه و نا برابر، مغزها و فكرها را تسخير مى كند و با لطائف الحيل، پيش مى تازد. آيا مركزيتى مرتبط به هم و بر اساس پارسايى و ايمان نبايد ايجاد كرد و اين سيل بنيان كن فرهنگ انسانى را از طغيان بازداشت؟

7- ما در يكى دو قرن اخير، بخصوص شاهد دين سازى و مذهب تراشى استعمارگران غرب و شرق الحادگرا هستيم. آنان بدينوسيله رخنه در بلد عظيم اسلامى كرده و جامعه هاى بزرگ ويكپارچه را قطعه قطعه نموده اند واحياناً جنگ هاى خانگى راه انداخته و براى رسيدن به مقاصد سوء سياسى، مردم را به خصومت و دشمنىِ هم واداشته اند. مذاهب بهائى و بابيگرى و وهابيت و قاديانيگرى، نمونه هاى تازه اين حركت تفرقه افكن است كه مسلمانان را سخت به خود مشغول كرده و صفوف را از هم

ص: 77

جدانموده است. مسلمانان بايد مشت دشمن را بخوانند و به قرآن كريم و آيات نويد بخش وحدت، توجه كنند كه فرمود: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ» (1)

؛ «اين است امت واحد و يگانه و يكپارچه و منم پروردگار شما، پس تنها بنده من باشيد وبس.»

8- باتوجه به اصلى كه خداوند كريم در قرآن ياد فرمود كه:

«وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ»

؛ «مردم پاره پاره شدند و گروه گروه گشتند و به هر حال، همه به سوى خداوند باز خواهند گشت.»

«فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» (2)

؛ «از نظر كتاب و مكتب، پاره پاره شدند و هرگروه و حزبى به آنچه نزد اوست، شادمان است.»

اين آيات در واقع يك نوع روان شناسى انسان است كه باوجود مشتركات فراوان فكرى و عقيدتى و با داشتن انگيزه براى اتحاد و يكپارچگى، به هر حال انشعاب و پراكندگى در صفوف مسلمين خواه ناخواه پديد آمده است، روى اين اصل به نظر ما هرچند كه بر اساس وظيفه انسانى- اسلامى، ما بايد از علويان دفاع كنيم و وقتى آنان خود را شيعه جعفرى و اثنى عشرى مى نامند، بايد بپذيريم ليكن واقعيّت آن است كه در برخى از كشورهاى اسلامى؛ مثل تركيه و برخى نواحى ايران، فرقه على اللّهى و به اصطلاح، «اهل حق!» وجود دارد كه داراى انحراف عقيدتى و فكرى بوده و در نتيجه از انجام وظايف دينى و تكاليف


1- انبياء: 292- انبياء: 93
2- مؤمنون: 53

ص: 78

اسلامى سرباز مى زنند.

البته ما همچنان عقيده داريم؛ اگر دايره تبليغات اسلامى، آنگونه كه شايسته است، گسترش يابد و فرهنگ دينى در رأس برنامه ها باشد و مبارزه با خرافات و پيرايش دين و مذهب از نامعقولات پى گرفته شود، نوميد از اصلاح آن گونه فرقه ها نيستيم امّا متأسفانه در گذشته بسيار دور با غلوّ گرايى و پندارهاى واهى به نام دين، مسلمانان را پاره پاره كرده و تضعيف نموده اند امروز هم سلطه زيانبار امپرياليزم و كمونيزم بر بسيارى از كشورهاى مسلمان، به عنوان تجدد گرايى، هرج و مرج اعتقادى سايه افكنده و به دنبال آن، بى عملى و بى توجهى به فرائض و واجبات، ايجاد كرده است. و با اين كه بهشت موهوم سوسياليزم حتى براى طرفداران متعصب آن، سراب در آمد، امّا فريب خورده هاى مكتب هاى الحادى و رانده شده هاى مرتد همچنان خود را پايبند اصول، نشان نمى دهند و آثار شبيخون فرهنگى در ابعاد تازه ترى چهره زشت خود را نشان مى دهد ولى به هر حال ما بايد به همان ميزان گسترش هجوم بى امان فرهنگى، به مبارزه عملى و فرهنگى خود گسترش دهيم و اهداف بزرگ و آرمانى را از ياد نبريم، «وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ...» (1).


1- آل عمران: 126

ص: 79

فصل 4: دمشق

دمشق يا دمشق شام، مركز جمهورى عربى سوريه و بزرگترين شهر اين كشور است. دمشق از شهرهاى بسيار كهن شام است و بسيارى از آثار تاريخى قبل و بعد از اسلام، در اين شهر قرار دارد.

دمشق در قرن يازدهم قبل از ميلاد، پايتخت پر رونق آراميان بوده است و در سال چهاردهم هجرى به دست مسلمانان فتح شد كه بعدها، معاويه پسر ابو سفيان، نخستين سلطان اموى، آنجا را پايتخت خود قرار داد. (1) دمشق در دوره اسلامى و در زمان حكومت بنى اميه، به طور چشم گيرى آباد گرديد و از جمله آثار عظيم و با شكوه آن، جامع دمشق مى باشد كه به آن اشاره خواهد شد.


1- نك: محمود مصاحب، دائرةالمعارف فارسى، ج 1، حرف دال، چاپ اميركبير.

ص: 80

جمعيت دمشق متجاوز از يك ميليون نفر مى باشد. و دانشمندانِ نامىِ فراوانى در آن مدفونند و از اهل بيت نيز آثار پرخير و بركتى در اين شهر بر جاست كه در اين كتاب به بيان آن ها خواهيم پرداخت.

دانشمندان مسلمان، اديبان، جغرافى دانان، جهانگردان، رحله نويسان و خاور شناسان درباره شام، به خصوص دمشق سخن ها دارند.

زكرياى قزوينى مى نويسد: دمشق، قصبه شام و بهشت روى زمين مى باشد.

دمشق شهرى بسيار زيبا، با طراوت و خوش آب و هوا است، در اين شهر درخت فراوان و ميوه بسيار ارزان مى باشد. ابوبكر خوارزمى گفته است: بهشت دنيا چهارتاست: غوطه دمشق، صغد سمرقند، شعب برّان و جزيره أبّله. و بهترين و زيباترين آن ها، غوطه دمشق مى باشد. (1) مقدسى مى نويسد: دمشق شش روستا دارد: غوطه، حوران، بثنيّه، جولان، بقاع و حوله. و شام سرزمينى است گرانقدر و پيغمبر خيز، مركز ابدالان، خاستگاه فاضلان و نخستين قبله گاه مسلمانان. (2) ابن جبير، سيّاح و جهانگرد مسلمان در قرن ششم هجرى، مى نويسد:

دمشق بهشت خاور زمين، مطلع حسن دلرباى آن، نگين سرزمين هاى اسلامى و عروس شهرهايى است كه من گشته ام.

شهرى است آراسته به گل و ريحان و آذين بسته از زيورهاى اطلسى از باغ و بستان، همان شهرى كه خداوند عيسى مسيح و مادرش مريم را در


1- آثار البلاد و اخيار العباد، ص 189، بيروت، 1399 ه. ق.
2- احسن التقاسيم، ج 1، ص 211، ترجمه علينقى منزوى. تهران.

ص: 81

آن، پناه داد و به سوى آبى خنك و گوارا هدايتشان فرمود. (1) ابن جبير در اين بخش از سخن خود، به آيه اى از قرآن، اشاره دارد كه فرمود:

«وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ»؛ (2)

«آن دو (مريم و عيسى) را به سوى ربوة (تپّه) كه داراى استراحتگاه و آب گوارا بود، پناه داديم.»

مفسّران در تفسير آيه مزبور نوشته اند كه مراد از ربوه، دمشق مى باشد.

و برخى هم گفته اند: ربوه كوهى است بلند در يك فرسنگى دمشق و بر بالاى آن، مسجدى است زيبا در ميان باغ ها و درختان.

ياقوت حموى مى نويسد: گويند نخستين كسى كه دمشق را ساخت يكى از فرزندان نوح بود و آن را «ارم ذات العماد» ناميد، و گفته شده: هودِ پيامبر، اوّلين كسى است كه در دمشق فرود آمد و ديوار جلوى جامع را بالا برد. و سوّمى گويد: عازر غلام حضرت ابراهيم عليه السلام كه دمشق نام داشت و اصلًا اهل حبشه بود، اين شهر را بنا نهاد و به همان نام او مشهور گشت و در روزگاران بعد، روميان در آن سكونت گزيدند. برخى از گذشتگان ديگر روايت كرده اند كه دمشق خانه نوح بوده و او چوب هاى كشتى خود را از كوه هاى پر درخت لبنان، فراهم مى كرده است.

از پيشينيان، برخى روايت كرده اند كه نخستين ديوارى كه پس از طوفان نوح پى نهاده شد، ديوار دمشق و حرّان بود، و خانه شدّاد بن عاد هم در دمشق بوده است.


1- رحله ابن جبير، ص 211، بغداد، 1356 ه. ق.
2- مؤمنون: 50

ص: 82

از خصوصيات دمشق كه در كمتر ديارى ديده مى شود، كثرت نهر و قنات و فراوانى آب است كه از هر باغ و بستانى گذر كنى، آب در آن مشاهده مى نمايى كه از لوله هايى بر حوضچه ها مى ريزد و روان مى شود و مردم از آنها مى نوشند و بهره مند مى شوند. دمشق ماهورى است كه كوه هاى بلند آن را در برگرفته است. (1) ابن واضح كاتب يعقوبى مى نويسد: دمشق شهرى است با شكوه و كهن و آن، از جاهليت و پس از ظهور اسلام، مركز شام بوده است. ابوعبيده جرّاح در سال چهارده هجرى، پس از گذشت يك سال از محاصره آن، از باب الجابيه، به عنوان صلح داخل شهر شد و خالد بن وليد از دروازه شرقى با جنگ و پيكار، آن را فتح كرد ليكن ابو عبيده به صلاحديد عمر بن خطّاب، صلح را به تمام شهر تعميم داد. (2) حمداللَّه مستوفى مى نويسد: دمشق از اقليم چهارم است. در اوّل، ارم بن سام بن نوح عليه السلام بر آن باغى ساخت آن را «باغِ ارم» خواندند. ذكرش در جهان مشهور است و به خوشى ضرب المثل بوده است. پس شداد بن عاد بر آن موضع عمارت فراوان افزود چنانكه بهشت و دوزخ ساخت. آن را «ارم ذات العماد» گفتند. و مصدِّق اين معنا، كلام خداوند متعال است كه فرمود: «إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ» (3)

بعد از آن بنى اميه بر آن عمارت فراوان افزودند، دور آن شهر غوطه و هوايش


1- معجم البلدان، ج 3، ص 26، و ج 2، ص 463، دار صادر بيروت. و نك: يعقوبى، البلدان، ص 86، نجف اشرف، 1337 ه. ق.
2- نك: ابن الحورانى، زيارات الشام، ص 8 و 12
3- فجر: 8- 7

ص: 83

معتدل متمايل به گرما است. (1) ناگفته نماند كه شام هرچند كه سرزمينى پيغمبر خيز و دارنده فضيلت است ليكن به نظر مى رسد چون مدت زمان طولانى پايتخت سلاطين اموى و مروانى بوده و اين خاندان فاقد فضيلت و ارزش بوده اند، براى جبران كمبودهاى روحى و حلّ عقده هاى روانى، به جعل حديث اهتمام فراوان داشتند و افرادى را به اين هدف به خدمت مى گرفته اند، لذا برخى و يا بسيارى از آن احاديث به گفته اهل فن، مجعول مى باشد. با اين وجود، ما اصرارى بر انكار اينگونه احاديث، تا آنجا كه با بنياد فكرى و اصول اعتقادى ناسازگار نباشد، نداريم.


1- حمداللَّه مستوفى، نزهة القلوب، ص 250- 249، تحقيق كاى. لسترانج.

ص: 84

ص: 85

فصل 5: حلب

اشاره

حلب دوّمين شهر سوريه و در شمال اين كشور در سيصد و پنجاه و پنج كيلومترى دمشق قرار دارد و داراى آثار و بناهايى است با عظمت؛ همانند مسجد زكريا، قلعه غول پيكر، معروف به قلعه صلاح الدين ايوبى. در اين ميان دروازه حلب نيز با عظمت مى نمايد. در بازار دراز اين شهر، مساجد زيادى به چشم مى خورد. حلب در عصر حمدانى ها شيعه نشين بوده و خاندان حلبى يا آل شعبه، در ميان راويان شيعه معروفند.

محدث قمى در اين زمينه مى نويسد: حلب مركز علماى شيعه اماميه بوده و اهالى آن در ميان مردم شام، خوش قلب ترين، باهوش ترين و بافهم ترينند. نقل شده كه صلاح الدين ايّوبى پس از فتح مصر به سوى حلب روى نهاد و قصد تصرّف آن كرد. والى آن سخت ترسيد و از توده مردم استمداد كرد و آنان قول مساعد دادند كه به وى كمك كنند منتهى به چند شرط:

ص: 86

1- در اذان همه مساجد و بازار، دوباره «حىّ على خير العمل» گفته شود.

2- مسجد جامع شهر از آنِ آنان باشد.

3- در پيشاپيش جنازه ها، اسم دوازده امام برده شود.

4- در نماز ميّت پنج تكبير گفته شود.

5- حقّ عقد خواندن و ثبت ازدواج ها، به شريف ابو المكارم ابن زهره، مقتداى شيعيان حلب واگذار گردد. والى همه اين شرايط را پذيرفت. (1) به هر حال، در حلب و اطراف آن، گويا قريب به سى هزار شيعه زندگى مى كند در صورتى كه رقم شيعيان در خود دمشق از ده هزار تن تجاوز نمى كند. (2) تاريخ جغرافى دانان درباره حلب نيز داد سخن داده چنان كه جهانگردان نيز در وصف آن و آثار باستانى و اسلامى اش، مطالبى دارند و هر كدام به زبانى آن را ستوده اند.

ناصر خسرو مى نويسد: حلب را شهرى نيكو ديدم، باره اى عظيم دارد.

ارتفاعش بيست و پنچ ارش و قلعه اى عظيم همه بر سنگ نهاده ...

بازرگانان آنجا روند. چهار دروازه دارد: «باب اليهود»، «باب اللَّه»، «باب الجنان» و «باب الأنطاكيه.» (3) قزوينى مى نويسد: حلب شهرى است پر خير وبركت، خوش آب وهوا


1- شيخ عباس قمى، الكنى و الالقاب، ج 2، ص 169، افست قم.
2- مجلّه دانشكده الهيات مشهد، شماره 14، گزارشى از سوريه.
3- سفرنامه، ص 16، به كوشش دبيرسياقى، انجمن آثار ملى، تهران.

ص: 87

وداراى خاكى حاصل خيز.

سور و قلعه اى محكم ومستحكم دارد. گويند ابراهيم خليل الرحمان گوسفندانش را آنجا مى دوشيد وبه روز جمعه بر فقرا صدقه مى داد واين وجه تسميه شهر حلب است. ابراهيم عليه السلام در اين شهر دو مقام دارد كه مردم به زيارتش مى شتابند. ساكنان آن سنّى و شيعه اند. (1) مقدسى مى نويسد: حلب شهرى زيبا، ساده و بارو دار است، مردمش خوش زبان، مرفّه وخردمندند. ساختمان ها با سنگ و خوش بناست ودر ميان شهر دژى بزرگ واستوار هست كه چاه آب دارد و انبارهاى شاه در آن است و مسجد جامع در ميان شهر است. (2) مستوفى مى نويسد: «معدن به كوه جوشن به غربى حلب، به ملك شام است. گويند در اوّل، حاصل بى قياس داشت، چون اهل بيت اميرالمؤمنين؛ حسين بن على عليهم السلام را به اسيرى بر آنجا گذرانيدند وآن قوم بدان حال، ايشان را شماتت كردند وحرم حضرت اميرالمؤمنين حسين عليه السلام را از قهر گرما [كذا]، اثر كرده و بچه به زيان رفت، آن معدن را بركت نماند.»

و همو مى نويسد: «بهترين صانعان اين جوهر (شيشه) در حلبند و آبگينه حلبى صفا و شهرت تمام دارد.» (3) آملى مى نويسد: حلب شهرى است در صحرا، سورى استوار دارد به ارتفاع بيست و پنج گز از سنگ، و خندقى بزرگ، و از جانب شرقى آن


1- آثار البلاد واخبار العباد، ص 183، دار بيروت، ياقوت در اين وجه تسميه، مناقشه وسپس توجيهى دارد. مراجعه شود به: معجم البلدان ماده «حلب».
2- احسن التقاسيم، ج 1، ص 218، ترجمه علينقى منزوى. تهران.
3- نزهة القلوب، ص 203

ص: 88

سنگى عظيم، و بر سر او قلعه ساخته و همه سراهاى او پنچ اشكوى است و از آنجا بلور و آبگينه هاى خوب به اطراف برند. (1) ابن جبير مى نويسد: حلب- خداوند نگهدارش باد- شهرى است با عظمت و پر آوازه و مورد توجه شاهان. در آن قلعه اى است بسيار بلند، عظيم و كم نظير. شگفتا كه ديارها باقى مى مانند ليكن ساكنان از بين مى روند. كجايند حمدانى ها و شعرا و ادباى اين شهر؟! ... (2) و ابن بطوطه در تعريف حلب عين اظهارات ابن جبير را آورده و در پايان مى گويد: شعرا و اديبان در وصف حلب، شعر فراوان گفته و آن را ستوده اند؛ مانند بخترى، معرّى، ابوالفتيان، ابوالفتح بستى و ابوالحسن عنسى و ديگران. (3) ياقوت حموى نيز در بيان محاسن حلب و ذكر مشاهد و مزارات آن، سخن ها دارد. او مى گويد: حلب شهرى است بزرگ، وسيع، پرخير و بركت، خوش آب و هوا و داراى زمين حاصلخيز و پر آب. در قلعه حلب مقام ابراهيم قرار دارد و صندوقى محتواى قسمتى از سر مقدس يحيى بن زكريا، به سال 435 ه. ق. در آنجا كشف شد.

در باب الجنان، مشهد على بن ابيطالب قرار دارد. گويند على عليه السلام به خواب ديده شده و در اندرون باب العراق، مسجد غوث واقع است و در آنجا قطعه سنگى است. گويند خط على بن ابيطالب در روى آن حك


1- نفائس الفنون فى عرائس العيون، ج 3، ص 487، تهران.
2- رحله ابن جبير، ص 202، چاپ بغداد، 1356 ه. ق.
3- رحله، ص 68، چاپ دار صادر، بيروت.

ص: 89

است. و كوه جوشن در مغرب شهر است و در آن قبر محسّن بن حسين عليه السلام قرار دارد و مردم پندارند به هنگام انتقال اسيران اهل بيت، در كربلا به دمشق، اين بچه سقط شده و يا طفلى از ايشان بوده و درگذشته و اينجا مدفون گشته است.

در پيشاپيش كوه، مقام ابراهيم قرار دارد. در بيرون، باب اليهود، سنگى است بر راه كه مردم نذورات فراوان كنند و گلاب و عطر به روى آن ريزند و مسلمانان و يهود و مسيحيان باهم به زيارت آن شتابند و گويند در زير آن سنگ، قبر پيامبرى است.

حلب داراى هفت باب است: «باب الاربعين»، «باب اليهود يا باب النصر»، «باب الجنان»، «باب انطاكيه»، «باب قنّسرين»، «باب العراق» و «باب السرّ» در حلب از قديم و هم اكنون (عصر ياقوت) شاعران و اديبان فراوان وجود داشته و دارد و مردم آن خود ساز و اقتصاددان و داراى علم معاشند و كمتر كسى را مى بينى كه در اين زمينه، اخلاق از پدر ارث نبرده باشد، به همين سبب خانواده هاى اصيل و ثروتمند و داراى تمكن مالى، در حلب كم نيستند.

ياقوت مى نويسد: «و الفقهاء ليفتون على مذهب الاماميه» (1)؛ «فقيهان به مذهب امامى ها، فتوا مى دهند.» و همين، شاهد آنست كه اين شهر همواره مركز شيعه اماميه بوده است و چنان كه ياد كرديم فقهاى نامدارى از جمله ابو صلاح حلبى و ابوالمكارم بن زهره و ديگران به دين شهر منسوب مى باشند.


1- معجم البلدان، ج 2، ص 290- 282، دار صادر، بيروت.

ص: 90

صفّين

محلّى است ميان رقّه و بالس (1) بر كرانه فرات، بين موصل عراق و حلب شام.

صفّين، براى مسلمانان، بخصوص شيعيان، نامى آشناست. جنگى با اين نام در اوّل صفر سال سى و هفت هجرى ميان معاويه پسر ابو سفيان و هواداران شامى او وبين على عليه السلام فرزند ابو طالب و شيعيان وى، رخ داد كه يكصد و بيست روز طول كشيد و هفتاد هزار كشته بر جاى گذاشت كه بيست و پنج هزار نفر آن ها از سپاه على عليه السلام و چهل و پنج هزار نفر آن ها از لشكر معاويه بودند.

در ركاب على عليه السلام بيست و پنج تن از صحابه بدرى حضور داشته اند كه به دست شاميان به شهادت رسيدند؛ (2) از جمله آنان عمّار ياسر را مى توان نام برد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره او فرمود: «تقتلك الفئة الباغية»؛ «تو را گروه متجاوز و ستمگر مى كشد.» (3) از نتايج زيانبار ديگر اين جنگ، پيدايش يا تشكّل خوارج و تكوّن نطفه شورشيان نهروان است كه مسلمانان را با بيشترين ضرر و زيان، كه تفرقه و خصومت باشد، روبرو ساخت. بنى اميه كه براى تحكيم پايه هاى سلطنت خود از هيچ عمل ضد انسانى دريغ نداشتند، در برابر امام وقت،


1- رقّه شهرى است معروف بر كرانه شرقى فرات به فاصله يك روز تا حرّان. و بالس نيز شهركى است بين حلب و رقه بر كرانه غربى فرات. و صفين ميان اين دو قرار دارد، نك: معجم البلدان.
2- معجم البلدان، ج 3، ص 414
3- ابن هشام، السيرة النبويّه، ج 2، ص 497، مصر.

ص: 91

كه مردم هم جملگى با او بيعت كرده بودند، به مخالفت قد برافراشتند و امير المؤمنين على عليه السلام را كه شورش «ناكثين» را در بصره خاموش كرده بود، با مشكل ديگرى به عنوان «قاسطين»، مواجه ساختند و آن مشكل نيز به پايان نرسيده، مشكل «مارقين»؛ اين واقعه شيطانى ديگر، كه تخم آن را نيز معاويه و مشاور عالى اش عمرو عاص، با روى نيزه قراردادن قرآن و مسأله حكميت، كاشته و جريانش را رهبرى مى كردند، از بطن واقعه صفين زاده شد و على عليه السلام آن انسان كامل را قربانى گرفت. شهيدان صفّين در جايى نزديك حلب مدفون مى باشند.

بعلبك

بعلبك، از شهرهاى قديمى شام و داراى آثار باستانى و كاخ هاى ويران با ستون هايى سنگى و مرمرين است كه از روزگاران كهن همچنان پابرجا مانده است. فاصله اين شهر تا دمشق سه روز مسافت است و برخى گفته اند از بعلبك تا دمشق دوازده فرسنگ است.

بنابر قولى، قصه حضرت سليمان بن داود عليه السلام در اين شهر واقع شده است. از جمله مشاهد و زيارتگاه هاى بعلبك، قبر الياس پيامبر و قبر اسباط است، و حضرت ابراهيم خليل الرحمان نيز در آنجا مقام دارد. (1) سيد محسن امين مى نويسد: شهيد ثانى در اين شهر فقه مذاهب پنجگانه تدريس مى كرد و امروز هم بيشتر اهالى آن شيعه مى باشند، همچنان كه غالب ساكنان روستاهاى اطراف بعلبك نيز شيعه هستند و


1- معجم البلدان، ج 1، ص 454

ص: 92

سادات موسوى، كه در ميان اجدادشان عالمان و فاضلان بسيار بوده اند، در اين ديار زندگى مى كنند. (1)

بقاع

موضعى است نزديك دمشق، ميان بعلبك، حمص و دمشق. قبر الياس پيامبر در آن قرار دارد و آنجا را قِبلياس خوانند. اهالى بقاع همگى شيعه هستند و در برخى نواحى ديگر نيز شيعه يافت مى شود. (2)

كرَك نوح

به گفته ياقوت، كرك، روستاى بزرگى بوده نزديك بعلبك و قبرى در آن هست كه مى پندارند قبر نوح عليه السلام مى باشد.

كرك از بلاد شيعه نشين است و علما و فقهاى بزرگى از آن برخاسته اند كه معروفترين آنها محقّق ثانى است كه به «محقّق كركى» مشهور است.

و زمانى طالبان علم براى تحصيل فقه، به آن شهر عزيمت مى كرده اند. (3)

صور

شهرى است در ساحل درياى مديترانه كه جز از سمت مشرق، بقيه، اطراف آن را آب دربرگرفته. اهالى اين شهر در ميان شهرهاى ساحلى


1- اعيان الشيعه. ونيز نك: كتاب بعلبك شهرآفتاب و ...، عبداللَّه ناصرى، سروش، تهران.
2- اعيان الشيعه، ج 1، ص 198
3- اعيان الشيعه، ص 207 كرك نوح امروز در خاك لبنان است.

ص: 93

شام، به مال و توانگرى معروفند و مردمانش بيشتر شيعه مى باشند. و فاصله اش تا دمشق هيجده فرسنگ است. (1)

صيدا

صيدا شهر زيبايى است در كنار دريا، تا بيروت نه ساعت راه فاصله است.

بيشتر مردم اين شهر شيعه بوده و به گفته ناصر خسرو مسجد آدينه خوب و با روح تمام، دارد. (2) ناگفته نماند كه اين پنج شهر جزء كشور لبنان مى باشد و از بلاد شام بزرگ محسوبند.

شهر بُصرى

بُصرى، مركز استان حوران (سويدا) و يكى ديگر از شهرهاى قديم سوريه و شام است كه تا دمشق 142 كيلومتر فاصله دارد. در آن آثارى از قرن سوّم قبل از ميلاد به چشم مى خورد. در تاريخ اسلام هم نيز داراى خاطره هايى است. اين شهر در زمان رسول خدا، مسيحى نشين بوده و برخى راهب ها و علماى نصرانى در آن صومعه داشته اند و حاكمى از سوى امپراتور روم، آن را اداره مى كرده است.

بصرى از مراكز بازرگانى و داراى بازار بوده است و كاروان هاى تجارى قريش به آنجا آمد و شد داشتند و مى نويسند: تجارت تابستانى


1- اعيان الشيعه، ج 1، 205- وسفرنامه ناصر خسرو، ص 23 و 24
2- همان.

ص: 94

قريش، به شام و بُصرى و تجارت زمستانى ايشان، به يمن بوده است. (1) باب المدينه، حمام و تئاتر بُصرى از آثار باستانى قرن دوّم ميلادى مى باشد و قلعه اى هم از دوره ايوبيان مانده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قبل از بعثت، دوبار به اين شهر سفر كرده است و در سال هفتم بعد از انعقاد صلح حديبيّه، با مكيان، نامه هايى به سلاطين و رؤساى كشورهاى آن روز جهان، از جمله امپراتور روم فرستاده است.

بنابر رواياتى، تسليم كننده و رساننده نامه آن حضرت، حاكم بصرى بوده است و درباره فتح اين شهر به دست مسلمانان، نوشته اند كه وقتى خالد بن وليد به يارى اهل شام مى رفت، بر مسلمانانى كه در بصرى فرود آمده بودند وارد شد. آنان تمام استان حوران را به سال 13 هجرت گشودند. (2)يعقوبى مى نويسد: خالد بن وليد به غوطه دمشق رفت و از آنجا با پرچم سفيدى به نام عقاب حركت كرد و بر پشته اى بر آمد كه آن را «ثنيّة العقاب» نامند و به حوران رفت و آهنگ شهر بصرى نمود. پس، با آنان نبرد كرد، پس، از او خواستار صلح شدند و او با ايشان سازش نمود. (3) نخستين مطلبى كه در تاريخ اسلام راجع به بصرى در مورد شخصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، مى خوانيم، چيزى است كه از مادر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نقل شده است. امامه باهلى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مادرم وقتى به من باردار شده بود، در رؤيا ديد كه نورى از اوساطع شد وهمه كاخ هاى شام


1- محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص 25، دانشگاه تهران.
2- ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 1، ص 441
3- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 13، ترجمه محمد ابراهيم آيتى. بنگاه ترجمه و نشر كتاب.

ص: 95

وبصرى، روشن گشت. (1) خاطرات بصرى: عمده ترين خاطرات مسلمانان، راجع به شهر بصرى، چهار خاطره است:

27- پس از وفات عبدالمطلب، محمد صلى الله عليه و آله را عمويش ابوطالب كفالت مى كرد. او نُه ساله و به روايتى دوازده ساله بود كه ابوطالب براى تجارت، عزم سفر به شام كرد و محمد صلى الله عليه و آله را همراه خود برد تا به بصرى رسيدند.

راهبى بنام بحيرا آنجا زندگى مى كرد، به ابوطالب توصيه كرد كه محمد صلى الله عليه و آله را به مكه برگرداند و سخت مراقبت كند مبادا يهود به اوآسيب رسانند و او آينده درخشانى دارد. ابوطالب پس از پرداختن به امر تجارت، رسول اللَّه را به مكه باز گردانيد و او هر روز بالنده تر مى شد تا به سن بلوغ رسيد.

محمد صلى الله عليه و آله حليم، جوانمرد، خوش سخن، نيكو جواب، راستگو، امين و پاكدامن بود و خداوند همه صفات خوب را در وجود او گرد آورده بود. (2) 28- هنگامى كه رسول خدا بيست و پنج سال داشت، در مكه امين شناخته مى شد. خديجه كسى نزد او فرستاد و خواهش كرد كه همراه غلام او ميسره به قصد امور تجارت و بازرگانى براى او به طرف شام حركت كند


1- طبقات ابن سعد، ج 4، ص 102
2- ابوالفداء، المختصر، ج 2، ص 10، مصر. و سيرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ترجمه سيره ابن هشام از رفيع الدين همدانى، خوارزمى، تهران. قضيه را با تفاوت هايى در تعبير و كم و كيف بخوانيد در: طبقات ابن سعد، ج 1، ص 153، داربيروت، 1405 ه. ق.؛ اعيان الشيعه، امين، ج 1، ص 219، دارالتعارف، بيروت؛ يعقوبى، ج 1، ص 369 ترجمه آيتى، بنگاه ترجمه و نشر؛ حيات محمد، هيكل، ص 76؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 15؛ ص 359 و جز آن.

ص: 96

و او به محمد صلى الله عليه و آله دو برابر آنچه ديگران دهند، بپردازد. رسول خدا پذيرفت و به بازار بصرى آمد و كالايى كه داشت فروخت و كالايى ديگر خريد و به مكه باز آمد. (1) 29- رسول خدا نامه اى توسط حارث بن عمير ازدى به حاكم بصرى فرستاد. هنگامى كه پيك به مؤته رسيد، شرحبيل غسّانى راه بر او گرفت و پرسيد كجا مى روى؟ گفت: به شام مى روم. گفت: گويا فرستاده محمد صلى الله عليه و آله هستى. جواب داد: آرى. شرحبيل او را در بند كرد و دست و پايش را با طناب بست و او را بكشت. و از فرستاده هاى حضرت محمد صلى الله عليه و آله جز او؛- حارث-، كسى ديگر به قتل نرسيده است. (2) 30- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نامه اى به امپراتور روم نوشت و آن را به دست دحيه كلبى داد و فرمود: به حاكم بصرى برساند و از وى بخواهد كه نامه را به قيصر روم تسليم كند.

نامه پيامبر صلى الله عليه و آله بنابر نقل ابوالفرج اصفهانى، چنين بوده است:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، من محمد الى هرقل عظيم الروم، السلام على من اتبع الهدى، امّا بعد فاسلم، تسلم يؤتك اللَّه أجرك مرتّين و ان تتولّ فان اثم الاكابر عليك.» (3)


1- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 16، و با اختلافى مختصر در: بحارالانوار، ج 15، ص 369 و مصادر تاريخى و حديثى ديگر.
2- طبقات ابن سعد، ج 4: ص 343. شرح ابن ابى الحديد، ج 15: ص 61، و با تفاوتى در متن نامه، نك: مكاتيب الرسول، احمدى، ج 1، ص 105، چاپ 1379، قم و جز آن.
3- ابوالفرج اصفهانى، الأغانى، ج 6، ص 348، داراحياء التراث، بيروت؛ نك: صحيح مسلم، ج 3، ص 1394 و 1397، داراحياءالتراث، بيروت. و منابع تاريخى و حديثى ديگر.

ص: 97

«به نام خداوند رحمان و رحيم. از محمد به هراكليوس بزرگ روم، درود بر پيرو هدايت. و بعد مسلمان شو، سالم باش و خداوند پاداش دو برابر به تو دهد و اگر رو گردان باشى گناه بزرگان و گردانندگان امور بر عهده توست.»

ناگفته نماند كه سيره نگاران مى نويسند: هراكليوس امپراتور روم، حقانيت دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را مى دانست و با آگاهى هايى كه از بشارات حضرت مسيح عليه السلام داشت، انتظار ظهور پيامبر آخرالزمان را مى كشيد، ليكن از شورش و غوغاى توده متعصب و ناآگاه مى هراسيد و اين معنا را بار ديگر آزمود و به فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله ضمن احترام گفت: من بر سلطنت خود بيمناكم و اگر به پيامبر بگروم و آن را آشكار سازم همه قدرت و سلطنت را از دست مى دهم. (1) و اين از حوادث عبرت انگير تاريخ است كه بسيارى از صاحبان قدرت پس از شناخت حقيقت براى جاه طلبى و وابستگى به دنيا، روى حق، پرده كشيده و از يارى آن سرباز زده اند و ما در طول تاريخ و در همه لحظه هاى زندگى، چنين اتفاقاتى را نظاره گر هستيم ولى كمتر پند مى آموزيم.


1- نك: احمدى، مكاتيب الرّسول، ج 1، ص 112 چاپ نخست، قم و ص 204 چاپ جديد.

ص: 98

ص: 99

فصل 6: بيت المقدس

اشاره

مناسب است در اين كتاب، كه راجع به شام بزرگ سخن گفته ايم، از بيت المقدس نيز كه امروز به دست صهيونيست ها اشغال گرديده و در بند است و مسلمانان فلسطينى، زير چكمه هاى يهود جنايتكار به شديدترين نوع شكنجه ها گرفتارند، نكاتى را بياوريم و از اشغال فلسطين بگوييم، كه متجاوز از چهل سال از اين حركت نفرت بار بشرى مى گذرد و بيشتر سران مسلمان، فريبِ نيرنگ و بى تعهدى غرب و شرق ملحد را خورده اند. نه در ميدان جنگ و نه در پشت ميزهاى مذاكره، به نفع مسلمانان حادثه اى رخ نداده است. متأسفانه اين روزها، مسأله سازش با اسرائيل زبانزد عموم و خوراك جرايد است. و فقط توده مردم بى سلاح سرزمين هاى اشغالى كه مزه تلخ جنايت صهيونيست ها را مستقيماً مى چشند، با دست خالى و سنگ و چوب به ميدان آمده اند و دشمن تا بنِ دندان مسلح، آنان را قتل عام مى كند، و عاقبت از آن پاكان و پارسايان است.

ص: 100

بيت المقدس كه نام ديگر آن اورشليم است از نظر يهوديان، مسيحيان ومسلمانان، مقدس است و دويست و هفتاد و پنج هزار نفر جمعيت دارد. (1) تاريخ و جغرافيا نويسان و جهانگردان از قديم و جديد، درباره بيت المقدس و مزارات متبرك آن و پيرامون عظمت مسجد اقصى و ديگر آثار باستانى آن، سخن ها گفته اند.

حدود العالم مى نويسد: بيت المقدس، شهرى است واقع بر برِكوه (سينه كوه) و اندر وى هيچ آب روان نيست. و اندر وى مَزگِتى (مسجد و عبادتگاهى) است كه مسلمانان از هر جايى آنجا شوند به زيارت. (2) قزوينى مى نويسد: بيت المقدس شهرى است مشهور، محل پيامبران و مهبط وحى. داود عليه السلام آن را ساخت و سليمان عليه السلام بپرداخت. ابن عباس گفت: بيت المقدس را پيامبران ساخته و پيامبران نيز در آن ساكن گشته اند و حتى يك وجب از زمين آن را نتوان يافت كه پيغمبرى در آن، نماز نگزارده و يا فرشته اى در آن جا نايستاده باشد. شهر، روى سنگ ساخته شده، بناهايى زيبا دارد و آب نوشيدنى آن از باران است و آب و هوايش معتدل مى باشد و كمتر ديده شده كه برف در آن فرو بارد. (3) ناصر خسرو با سوز و گداز از بيت المقدس ياد كرده و مقدسى كه خود از اين ديار است، در توصيف شهر و بناها و آثار، داد سخن داده است. (4)


1- نك: فرهنگ فارسى، معين، بخش اعلام.
2- حدود العالم من المشرق الى المغرب، به كوشش دكتر ستوده، طهورى، تهران.
3- آثارالبلاد و اخبار العباد، ص 160
4- سفرنامه ناصر خسرو چاپ انجمن آثار ملى؛ احسن التقاسيم مقدسى؛ نزهةالقلوب مستوفى؛ رحله ابن بطوطه و جز آن.

ص: 101

از حوادث شگفت كه در بيت المقدس رخ داده، چيزى است كه زهرى نقل كرده است. او روايت كرده كه شب آن روزى كه حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام را به قتل رساندند، در بيت المقدس، سنگى را بلند نكردند مگر آنكه از زير آن، خون تازه جوشيد. (1) نام بيت المقدس در برخى منابع، «صهيون» و «قدس» نيز آمده است و شهر داراى آثارى است كه به برخى اشاره مى كنيم:

مسجد اقصى

از آثار كهن و ياد كردنى كه در بيت المقدس وجود دارد، يكى مسجد آن است.

قزوينى مى نويسد: آن، از مساجد عجيب، عالى و زيباست و گويند در روى زمين بزرگتر از آن نباشد. (2) طول آن از شرق به غرب هفتصد و پنجاه و دو ذراع و عرض آن از سمت قبله به درون چهارصد و سى و پنج ذراع مى باشد. مسجد از سه جانب داراى درهاى متعدد است اما در سمت قبله جز يك باب سراغ ندارم و امام جماعت از آن وارد مى شود. فضاى مسجد باز و بدون سقف است مگر خود مسجد اقصى كه سقفى در نهايت استحكام دارد و طلاكارى و با رنگ هاى زيبا، نقاشى شده است. (3)


1- نك: ابن عبد ربه، عقدالفريد، ج 5، ص 135، دار الكتب العلميه، بيروت.
2- امروزه، مسجد الحرام و مسجد النبى صلى الله عليه و آله از همه مساجد جهان، شايد بزرگتر باشند وبه وسعت آن دو، مسجدى نرسد. «مؤلف»
3- رحله ابن بطوطه، ص 57، دارصادر، بيروت. و نك: عقدالفريد، ج 5، ص 297

ص: 102

قبّة الصخره

از آثار و بناهاى درون مسجد، قبّة الصخره است كه بسيار زيبا و محكم است. قبّه در وسط مسجد در سطح بالاترى قرار دارد و اطراف و درون آن با مرمر فرش شده است. قبّه در نهايت زيبايى و آراستگى، ساخته شده، با طلا تزيين گشته كه از دور مى درخشد و بيننده را متحيّر و مبهوت مى سازد و زبان از توصيف آن باز مى ماند.

بنابر رواياتى، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از روى همين صخره، به معراج رفته و به عوالم بالا صعود كرده است و آن قطعه سنگى است بسيار سخت، به قامت يك انسان و در زير آن غارى است آن هم به قامت انسان كه با پله پايين روند. (1)

قبله نخستين

پيغمبر صلى الله عليه و آله تا شانزده ماه پس از هجرت به مدينه، به سوى بيت المقدس نماز مى گزارد، ولى مايل بود كه روى به كعبه نماز بخواند. آن حضرت به هنگام نماز، روى در آسمان مى گردانيد كه آيه ذيل نازل شد:

«قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ». (2)

«همانا مى بينيم كه روى خود در آسمان مى كنى، ما قبله اى را


1- رحله ابن بطوطه، ص 58
2- بقره: 144

ص: 103

براى تو تعيين مى كنيم كه خشنود باشى. پس روى خود را به جانب مسجدالحرام كن.»

پس رسول خدا موظّف گرديد كه به طرف كعبه نماز بخواند. و برخى گويند رسول اكرم صلى الله عليه و آله امّ بشر را در بنى سلمه ديدار كرد و او طعامى آماده نمود، هنگام ظهر فرا رسيد، پيامبر با يارانش نماز گزارد سپس وحى شد و به سوى كعبه برگشت و اين جا را «مسجد قبلتين» نامند. (1)

الخليل

الخليل شهرى است نزديكى بيت المقدس و داراى قلعه اى است كه قبر ابراهيم عليه السلام در درون غارى زير زمينى قرار دارد. (2) و مردم به زيارت آن مى رفتند و تبرّك مى جستند.

ناصر خسرو مى نويسد: از بيت المقدس تا مشهد خليل شش فرسنگ است و قبر اسحاق بن ابراهيم نيز در اين مشهد قرار دارد.

و همو مى نويسد: به ميان ساحت مشهد، دو خانه است هر دو مقابل قبله. آنچه بر دست راست است اندر آن، قبر ابراهيم عليه السلام است ... و آن خانه ديگر كه بر دست چپ قبله است اندر آن، گور ساره است كه زن ابراهيم عليه السلام بود و بر دست چپ گورخانه زن يعقوب ... در آنجا گورخانه يوسف عليه السلام است. (3)

جولان

جولان، منطقه اى است كوهستانى ميان اردن و سوريه، قبلًا مركز


1- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 242. و به تفسير آيات سوره بقره مراجعه شود.
2- آثار البلاد و اخبار العباد، ص 187
3- سفرنامه ناصر خسرو، ص 57

ص: 104

غسّانى ها بوده و اعراب آن را فتح كردند. اين منطقه در سال 1967 م. جبهه جنگ اسرائيل با سوريه بود. (1)

قنيطره

قنيطره، شهرى است در 67 كيلومترى دمشق، واقع در استان قنيطره؛ يكى از چهارده استان سوريه؛ و مركز آن در جنگ شش روزه ميان اعراب و اسرائيل كاملًا ويران گرديد كه حكومت سوريه آن را به صورت اثر جنايت اسرائيل نگاه داشته و جلو ديد مردم جهان قرار داده است و شهرى ديگر در جاى ديگر (در پنج كيلومترى شهر قديم) براى بقيه ساكنان آن، ساخته است. (2) قنيطره در جنوب غربى سوريه قرار دارد و فاصله آن تا لبنان 25، فلسطين 30 و اردن 65 كيلومتر است.

صهيون

صهيون، موضعى است در بيت المقدس كه كنيسه صهيون در آن قرار دارد و آن، قلعه اى است محكم از توابع حمص شام در يك سوى كوه، داراى سه سور است. صهيون قبلًا در تصرّف فرنگ (روميان) بود، صلاح الدين ايوبى در سال 584، آن را از تصرّف آن ها درآورد و امروز در اختيار مسلمانان است. (3) و برخى هم صهيون را نام ديگر بيت المقدس


1- المنجد، الاعلام، حرف ج.
2- همان.
3- معجم البلدان، ج 3، ص 437

ص: 105

مى دانند و به هرحال، صهيونيسم يك جريان سياسى استعمارى است كه عده اى يهودى در كنار اين كوه گرد آمده و مصمّم شدند كه كشور بزرگ اسرائيل؛ از نيل تا فرات را ايجاد كنند و در راه اين هدف، جنايتى نمانده كه مرتكب نشده باشند و متأسفانه شرق و غرب مستكبر در پشت سر اين جانيان تاريخ قرار گرفته و با ابزار حقوق بشر! و تزوير و ريا، تجاوزات صهيونست ها و يهوديان جانى و خونخوار را، تأييد مى كنند و در جنگ اعراب و اسرائيل، وقتى ارتش اسرائيل به هدف هاى از پيش تعيين شده رسيد آتش بس را اعلام و با صدور قطعنامه توقف آن را خواستند تا در فرصتى ديگر قدمى ديگر برداشته شود و سوگمندانه بايد گفت سران بسيارى از كشورهاى عرب، حداقل مى توان گفت در برابر دشمن، ضعف دارند، افزون بر آن كه در اين مسائل، نشانه هاى خيانت از درون و برون بلاد اسلامى، پنهان نيست. (1) خدايا! مسلمانان را از اختلاف كلمه، كه نتيجه توطئه استكبار جهانى و غفلت مسلمانان است، برهان. ميان ايشان اتحاد و وحدت كلمه ايجاد فرما.

و دست صهيونيست ها را از بلاد اسلامى و بويژه از بيت المقدس خونين و زخمى، كوتاه كن و ما را از بركات و زيارات مشاهد آن، بهره مند ساز.

آمين.


1- براى اطلاع بيشتر از ماجراى غصب فلسطين، نك: سرگذشت فلسطين، ترجمه حضرت حجّة الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى؛ خاطرات يك يهودى ضد صهيونيست، ترجمه وجداندوست؛ و اسرائيل فاشيسم جديد، ترجمه كرمانى؛ و جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل، نجاتى. و جز آن.

ص: 106

ص: 107

فصل 7: ديگر آثار تاريخى شام

اشاره

افزون بر آنچه در فصل هاى پيش به آن اشاره شد، ديگر آثار تاريخى و باستانى شام، بويژه شهر دمشق را مى توان به دو بخش تقسيم كرد:

31- آثارى كه از روزگار كهن و قبل از ظهور اسلام، وجود داشته و احياناً همچنان باقى مانده اند.

32- آثار و بناهايى كه بعد از اسلام و پس از فتح سرزمين شام به دست مسلمانان بوجود آمده و يا ساخته شده است.

در بخش نخست مى توان به «كوه قاسيون» و خاطره هايش اشاره كرد؛ مثل داستان پسران آدم؛ يعنى قابيل و هابيل، غار خون و غيره. و مانند زادگاه ابراهيم خليل الرحمان، غار اصحاب كهف، مغاره جوع، مقام رأس يحيى بن زكريّا عليه السلام، قبر موسى بن عمران، ربوه يا آسايشگاه مريم و عيسى عليه السلام، بيت لهيا (الهه)، قبر الياس، قبر نوح، مغاره نيرب، نمازگاه خضر، مقام و قبر هود، سنگ قربانى، كهف جبرئيل، بيت ابيات، شهر الخليل و

ص: 108

خاطره هاى آن، بعلبك و ويرانه هاى كاخ ها، كَرَك نوح، حلب و ماجراهاى خواندنى و شنيدنى آن و سرانجام، بيت المقدس، آن قبله نخستين و در بند مسلمين.

در بخش دوّم، مهم ترين آثار عبارتند از: مسجد جامع دمشق، مصلّاى امام سجاد، مشهد رأس الحسين، حرم زينب كبرى دختر على مرتضى عليه السلام، حرم رقيه بنت الحسين، و قبر تازه كشف شده سكينه بنت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام. مرج عذرا و قتلگاه حجر بن عدى.

قبرستان باب الصغير با مقابر زياد راجع به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله، از جمله قبر سكينه بنت حسين عليه السلام، قبر خديجه بنت امام سجّاد عليه السلام، قبر ام الحسن نوه امام جعفر صادق عليه السلام، قبر محمد بن عمر نواده على عليه السلام، وقبر برخى همسران رسول اكرم صلى الله عليه و آله مانند قبر ام حبيبه، قبر ام سلمه و زيارتگاه ها و مقام هاى ديگر؛ مانند صالحيه و قبر بلال حبشى و امثال آن. (1) بخش اوّل:

آثار تاريخى قبل از اسلام

كوه قاسيون

قاسيون، نام كوهى است مشرف بر شهر دمشق و در آن تعدادى غار، آثار تاريخى و نشانه هايى از انبيا و امم گذشته، وجود دارد.

گويند اهل شهر دمشق، نخست ساكن اين كوه بوده و چندين نسل طى زمان هاى دراز در آن مى زيسته اند، وقتى جمعيت آن ها فزونى يافت و


1- محمد احمد دهمان، فى رحاب دمشق، دار الفكر، دمشق.

ص: 109

فرهنگ و تجربه شان بالا رفت به دامنه هاى آن فرود آمدند و شهر دمشق را بنانهادند، ليكن مسكن اصلى مردم دمشق قاسيون است. نخستين بار در آن نشأت يافتند و امروز دوباره به آن برگشته اند.

قاسيون، از مغرب به سلسله كوه هاى لبنان و از مشرق به رشته كوه هاى قلمون كه تا حمص ادامه دارد، متصل مى باشد. به هر حال قاسيون در پيدايش شهر دمشق و موقعيت كنونى آن، تأثير به سزايى دارد. و غوطه سرسبز و خرّم، در شمال آن واقع است كه انسان به كشت و كار در آن مى پرداخته و براى مصونيت از خطر سيل و باران هاى ويرانگر به غارهاى موجود در آن كوه پناه مى برده است. (1) اصولًا در كتب تاريخى از برخى كوه ها با خاطره هاى دينى، ياد شده و مقدس شمرده مى شوند و از آن جمله اند:

33- كوه سرنديب؛ محل هبوط آدم ابوالبشر.

34- جودى؛ محل فرو نشستن كشتى نوح پس از پايان طوفان.

35- رقيم؛ پناهگاه اصحاب كهف.

36- طور سينا؛ مكان مكالمه حضرت موسى با خداى متعال.

37- ربوه؛ پناهگاه حضرت مريم و حضرت عيسى.

38- حراء؛ محل نزول وحى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله.

39- ثور؛ محل اختفاى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به هنگام هجرت از مكه به مدينه.

40- كوه احد؛ كه دامنه آن محل غزوه احد بوده است.

از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمود: «أُحد جبل يحبّنا ونحبّه» (2)؛


1- محمد احمد دهمان، في رحاب دمشق، دار الفكر، دمشق.
2- همان، صص 9 و 35

ص: 110

«احد كوهى است كه ما را دوست مى دارد و ما نيز آن را دوست مى داريم.» و چنانكه توضيح خواهيم داد و قبلًا نيز اشاره شد، رقيم و ربوه در كوه قاسيون هستند و يا بخش هايى از آن مى باشند.

بيت ابيات

به نوشته برخى، بيت ابيات، در دامنه پايينى قاسيون قرار داشته و تا قرن نهم هجرى بر جاى بوده است و در بخش بالاتر آن، قابيل برادر خود هابيل را به قتل رسانده است و رنگ خون او بر روى سنگى كه قتل بر آن و يا به وسيله آن، انجام گرفته همچنان باقى است. و به گفته برخى ديگر، بيت ابيات روستايى بوده در دامنه كوه قاسيون كه خانه آدم ابوالبشر آنجا بوده است. وقتى صالحيه را به سال 554 ه. ق. احداث كردند بيت ابيات، صالحيه قديم نام گرفت. اين روستا در قرن دهم هجرى كاملًا ويران بوده و ابن طولون نوشته: چيزى از آن باقى نمانده، جز يك باب مسجدويك آسيا. (1)

غار خون

غار خون يا مغارة الدم، جايى است كه گويند قابيل پس از قتل برادرش، جسد او را كشان كشان به آنجا برده است.

ياقوت مى نويسد: من در كوه قاسيون سنگى ديدم همانند خون لخته شده و مردم مى پندارند آن، همان سنگى است كه قابيل بر سر هابيل كوبيده و بدانوسيله او را كشته است و اين، اثر خون اوست. و در پيشاپيش


1- محمد احمد دهمان، فى رحاب دمشق، دار الفكر، دمشق.

ص: 111

آن سنگ سرخ، مغاره اى است بنام «غار خون» و مردم به زيارت آن روند و من نيز در اين كوه، آن غار را زيارت كردم. (1)

داستان دو برادر

هابيل و قابيل دو پسران آدم عليه السلام بودند و قصه آنان، آنگونه كه در قرآن آمده، چنين است: «خبر دو پسر آدم را براى مردم گزارش كن. آن هنگام كه هر يك قربانى اى تقديم داشت، از يكى پذيرفته شد و از آن ديگرى مقبول نيفتاد. آن كه قربانى اش مردود شد، گفت: تو را مى كشم. (هابيل) گفت: جز اين نيست كه خداوند كار نيك را از مردمان پارسا مى پذيرد. و اگر تو دست بر من بلند كنى تا مرا به قتل رسانى، من دست به قتل تو نخواهم آلود، كه من از خداوند پرورنده جهان خوف دارم. من مى خواهم آثار گناه قتل من و سركشى و نافرمانى تو از خدا، دامنگيرت شود و از دوزخيان باشى و اين است كيفر ستم پيشگان. (قابيل) به پيروى هواى نفس، برادر خويش (هابيل) را بكشت و خون او بريخت و جنازه بيجان او روى دستش ماند. پس خاسر و زيانكار گشت. خداوند كلاغى فرستاد كه زمين مى كاويد تا به (قابيل) نشان دهد كه چگونه جسد برادر را در زير خاك پنهان كند و سرانجام او سخت پشيمان گرديد.» (2)

گفت قابيل: آه، اف بر عقل من! كه بود زاغى زمن افزون به فن

در قصص الانبياء مى نويسد: در كوه قاسيون واقع در شمال شهر


1- معجم البلدان، ج 2، ص 464 و ج 4، ص 295 و 296.
2- مائده: 31- 27، «به تفاسير، ذيل همين آيات مراجعه شود.»

ص: 112

دمشق، غارى است معروف به «مغارة الدم»، گويند قابيل، هابيل را همانجا كشته است و اين مطلب، احتمالًا از اهل كتاب گرفته شده است. (1)زكرياى قزوينى مى نويسد: در باب الساعات دمشق، قطعه سنگ بزرگى است كه قربانى ها، روى آن نهاده مى شده است. قربانى مقبول، با رسيدن آتشى مى سوخت ولى قربانى مردود همچنان بر حال خود باقى مى ماند. (2) قابيل هابيل را بر قاسيون كه بر دروازه دمشق است بكشت و آنجا صخره اى ديگر است كه قتل بدانوسيله، اتفاق افتاده است و كنار آن صخره غارى است معروف به «غار خون». (3) و ابن بطوطه مى نويسد: از مشاهد و زيارتگاه هاى كوه قاسيون، مغاره خون است كه در غرب آن واقع است. در اين غار، اثر جنايت قابيل باقى مانده و خداوند اثر و رنگ خون را در آن قطعه سنگ نگاه داشته است و آنجا قتلگاه هابيل پسر آدم عليه السلام است.

و گويند: در اين مغاره، ابراهيم، موسى، عيسى، ايوب و لوط عليهم السلام نماز گزارده اند. (4)

برزه

برزه يا زادگاه ابراهيم خليل الرحمان، روستايى است واقع در دامنه كوه قاسيون.


1- ابن كثير دمشقى، قصص الانبياء، ج 1، ص 88، المكتبة الاسلاميه، بيروت.
2- عثمان بن احمد سويدى، ابن الحورانى، زيارات الشام.
3- آثار البلاد و اخبار العباد، ص 189
4- رحله، ص 101؛ و نك: رحله ابن جبير: ص 225

ص: 113

گويند ابراهيم در آن روستا ديده به جهان گشوده است و از غارى كه در كوه بوده به آسمان نگريسته و راجع به خورشيد و ماه و ستارگان، سخن گفته است. (1) ليكن صحيح آن است كه حضرت ابراهيم در بابل، كه از آبادى هاى عراق بوده، به دنيا آمده، هرچند كه بعداً به شام هجرت فرموده است.

قرآن كريم فرمود: «وَنَجَّيْناهُ وَلُوطاً إِلَى اْلأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ». (2)

«ابراهيم و لوط را به سرزمينى كه براى همه جهانيان با بركت است، هجرت داديم.»

به عقيده برخى مفسران، آن سرزمين كه هجرتگاه ابراهيم و لوط عليهما السلام بوده، سرزمين شام و حلب بوده است.

ربوه

چنانكه قبلًا اشاره كرديم، ربوه تپه اى است كه پناهگاه حضرت مريم و عيسى عليهما السلام بوده و در كوه قاسيون قرار دارد. مفسران در تفسير اين آيه ربوه را، همان تپه اى واقع در قاسيون مى دانند كه خداوند فرمود: «وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ»؛ (3)

«ما آن دو را به تپه اى آرامش بخش و داراى آب گوارا، پناه داديم.»

ابن بطوطه مى نويسد: ربوه، از زيباترين منظره ها و تفريحگاه هاى


1- رحله ابن جبير، ص 223
2- انبياء: 71
3- مؤمنون: 50

ص: 114

دنياست و در آن كاخ و باغ فراوان وجود دارد. (1) در اين مكان سنگ نوشته اى وجود دارد به خط كوفى، ظاهراً اين مكان به روزگار مستنصر فاطمى، تعمير و بازسازى شده است. (2) و ابن جبير مى نويسد: اين مكان، خود ربوه است، همان پناهگاه حضرت عيسى و مريم (كه در قرآن آمده است) و داراى موقوفات فراوان اعم از باغ، بستان، زمين و ساختمان مى باشد. (3)

غار نيرب

نيرب در پشت ربوه قرار دارد و آن، واژه سريانى است و به معناى صحرا و دشت مى باشد و مقصود از آن، دامنه كوه قاسيون است و نيربان هم گفته مى شود (نيرب بالا و نيرب پايين).

ياقوت مى نويسد: نيرب روستايى است مشهور در نيم فرسنگى دمشق، در ميان باغ ها. دلگشاترين جايى است كه من ديده ام. گويند آنجا نماز خانه خضر عليه السلام است. (4) جهانگردان مسلمان مثل ابن جبير اندلسى و ابن بطوطه مغربى، نيرب را ديده و آن را توصيف كرده اند و مسجد واقع در آن را زيبا و مفروش معرفى كرده اند ليكن امروز از نيرب با آن وصف و شهرت، اثرى جز پايه گنبد، و مناره اى در وسط باغى كه آن را «باغ مئذنه» خوانند، چيزى ديگر


1- رحله ابن بطوطه: ص 102
2- محمد احمد دهمان، فى رحاب دمشق.
3- رحله ابن جبير، ص 227
4- معجم البلدان، ج 5، ص 33

ص: 115

نمانده است. (1) برخى، مغاره نيرب را پناهگاه عيسى بن مريم پنداشته و برخى ديگر گفته اند كه قبر موسى بن عمران در آن قرار دارد و به قولى هم قبر موسى در تپّه سرخ (كثيّب احمر) كه روستايى بوده است در نزديكى دمشق، قرار دارد، به طور كلى در شام قبر هزار و هفتصد پيامبر وجود دارد. (2)

بيت لهيا

بيت لهيا يا آلهه، روستايى بوده در غوطه دمشق. گويند حضرت حوّا در آنجا سكونت داشته و اينجا بدو منسوب است و نيز گويند آزر در همين ده بت مى تراشيده و به ابراهيم عليه السلام مى داده كه آنها را بفروشد ليكن او آنها را با سنگى خُرد مى كرد و مى شكست و آن سنگى بوده معروف به درب الحجر، ولى چنانكه ياقوت گفته است، قول درست آن است كه ابراهيم در بابل به دنيا آمده است. (3)

غار اصحاب كهف

از جمله غارهاى تاريخى؛ جبل قاسيون؛ غار منسوب به اصحاب كهف است كه اكنون مسجد و مدرسه اى در آن قرار دارد و زيارت مى شود ليكن مفسّران و مورّخان محقق، گويند كه غار اصحاب كهف در شهر


1- رحله ابن بطوطه، ص 103؛ رحله ابن جبير، ص 226
2- زيارات الشام، ص 83 و 122
3- معجم البلدان، ج 1، ص 522؛ و نك: رحله ابن جبير، ص 227؛ آثار البلاد قزوينى، ص 189؛ رحله ابن بطوطه، ص 103؛ و در منابع اخير بيت لاهيه آمده است.

ص: 116

افسوس مى باشد و آن، شهر دقيانوس ستمگر بوده است و غار در دو فرسنگى شهر قرار دارد.

ياقوت مى نويسد: مردم شهر افسوس، بت مى پرستيدند و آن از توابع طرسوس از بلاد شام بوده، ميان انطاكيه و حلب، و در جايى ديگر مى نويسد: در نزديكى بلقاء از اطراف شام، موضعى است بنام رقيم، برخى پندارند كه اصحاب كهف در آنجا هستند ليكن صحيح آن است كه آنان در بخش متصرفات روميانند. (1)

قصه اصحاف كهف

داستان اصحاب كهف در كتب تاريخ، تفسير و حديث با اختلاف و تفاوت هايى، آمده است به نظر ما جامع ترين و درست ترين نظرها آن چيزى است كه در قرآن كريم به آن اشاره شده است و نكات آموزنده اى در بردارد و قصه اصحاب كهف و رقيم از آيه هاى شگفت الهى معرفى شده است.

خلاصه قصه: «.... آن هنگام كه جوانمردان به كهف پناه بردند و گفتند:

پروردگارا! بر ما رحم آور و برايمان در اين مسير رشد و رهايى فراهم فرما. پس آنان را در اين كهف، چندين سال به خواب برديم، سپس بيدارشان كرديم تا معلوم بداريم كدام يك از دو گروه حسابِ مدت توقف را نگاه داشته است. آنان جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، ما هم بر ايمانشان افزوديم و آنگاه كه قيام كردند و بپا


1- معجم البلدان، ج 3، ص 60؛ و ج 1، ص 231؛ و نك: سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 382، سنايى، تهران.

ص: 117

ايستادند، دل هايشان را محكم و به هم پيوستيم. پس گفتند: خداى ما، آفريدگار و پرورنده آسمان ها و زمين است جز او خدايى را نمى شناسيم و نمى خوانيم كه در آن صورت، كارى عبث و بيهوده كرده ايم.

قوم ما خدايانى جز خداى يگانه، پندارند و بر اين زعم برهانى ندارند، و چه ستمكار نگون بختى است آن كه بر خدا دروغ مى بندد و خلاف حقيقت مى گويد.

آنان با يكديگر گفتند: حالا كه از بت پرستان رستيد به غار پناهنده شويد تا رحمت خدا به شما برسد و كارتان را سامان بخشد. آفتاب بطور مستقيم بر آنان نمى تابيد و از راست به چپ انحراف داشت و فضاى كهف، وسيع بود و هوا و نور به حد كافى به آن مى رسيد در عين حال آفتاب نه در طلوع و نه در غروب بر تن ايشان نمى تابيد. اصحاب كهف از آيات الهى هستند و رشته هدايت به دست اوست و هر كه را به سبب گناه ولااباليگرى، محروم از هدايت كند، راهنما و سرپرست نخواهد داشت.

آنان سال ها خواب بودند؛ بگونه اى كه بيننده ايشان را بيدار مى انگاشت و مابدن هايشان را به راست وچپ مى گردانديم وسگ هايشان هم در آستانه كهف، بازون، گسترده و غنوده. برخى گويند تعداد آنان سه تاست و سگ چهارمى ايشان است وبرخى ديگر گويند پنج نفرند و ششمين، سگ ايشان مى باشد. اينها همه رجم به غيب و خيالبافى است و عده اى گويند هفت تن هستند و هشتمين، سگ ايشان است خداوند به تعداد آنان داناتر است.

اصحاب كهف، سيصد و نه روز در غار ماندند و خدا داناتر است. (1)


1- نك: قرآن كريم، سوره كهف، آيه 26- 9؛ «... وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً ...».

ص: 118

مزّه

روستايى در غرب دمشق بنام مزّه قرار دارد كه قبر دحيه كلبى در آن است. او از صحابه پيامبر و كسى است كه جبرئيل به هنگام نزول بر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به صورت او نازل مى شد. و نيز او همان است كه نامه پيامبر صلى الله عليه و آله را به امپراتور روم برده و مستقيم و يا با واسطه به او رسانده است.

بخش دوّم:

آثار تاريخى بعد از اسلام

مسجد جامع دمشق

نخستين اثر اسلامى در دمشق، مسجد جامع اين شهر است كه به جامع اموى نيز معروف است و از دير باز مورد توجه زائران و جهانگردان مسلمان و غير مسلمان بوده و تاريخچه اى خواندنى دارد.

در آغاز بنا و تأسيس آن، ميان تاريخ نگاران، نظرات مختلف وجود دارد. به عقيده برخى، در سال 636 م. پس از غلبه عرب مسلمان بر دمشق، كليسايى كه روى معبد ژوپيتر ساخته شده بود، به دو قسمت تقسيم شد.

قسمتى همچنان به صورت كليسا و در اختيار نصرانى ها باقى ماند و در قسمت ديگر آن مسجدى تأسيس شد. اين وضع تازمان وليد بن عبدالملك مروان ادامه داشت تا اين كه به دست او توسعه يافت. بنابر اين نظريه، مسيحيان در بخش غربى، كليساى خود را حفظ كرده بودند و مسلمانان در ناحيه شرق، مسجد احداث كرده اند. وليد بن عبدالملك خواست، مسجدى در خور شأن بسازد و از مسيحيان خواست كه از كنيسه يحيى

ص: 119

صرف نظر كنند و آن را هم در اختيار مسلمانان قرار دهند و چون آنان از واگذارى آن، خوددارى كردند، وليد يك جانبه آن را به تصرف خود درآورد و آن را بر مسجد افزود. بعد سليمان بن عبدالملك مقصوره جلو محراب را ساخت و به سال 788 م. والى دمشق از سوى عباسيان، گنبد بيت المال را در صحن مسجد بنا نهاد كه اموال حكومتى در آنجا نگهدارى مى شد. پس از آتش سوزى سال 1066 م. كه خسارت سنگينى بر مسجد وارد شد، از مسجد جز چهار ديوارى باقى نماند و از آن زمان به بعد، همواره توسط حاكمان، اميران و شاهان ترميم و بازسازى شده و تا سال 1928 م. اين تعمير و مرمت ادامه داشته و هم اكنون كارگران و مهندسان مشغول اصلاح سقف و ديگر بخش هاى فرسوده مسجد هستند.

غالب مورّخان، تقسيم معبد ژوپيتر را به دو بخش كليسا و مسجد، افسانه مى دانند و معتقدند كه مسجد جامع قبل از وليد وجود داشته است و ظاهراً تقسيم معبد از اظهارات ابن عساكر دمشقى است و پيش از او كسى به اين نكته اشاره اى ندارد و ابن جبير جهانگرد مسلمان كه در سال 1184 م. دمشق را ديده، اين موضوع را از دو لب ابن عساكر شنيده است.

فارس دارويو، سيّاح فرانسوى مى نويسد: جامع اموى در قديم، كليسايى بوده كه هراكليوس امپراطور روم به ياد زكريا پدر يحيى ساخته، آنان مى پنداشتند كه سر يحيى در آنجا مدفون است. اين مسجد دوازده در زيبا دارد و مسلمانان احترامى خاص و بيش از حدّ براى آن قائلند و حتى مسيحيان را از ورود به آن باز مى دارند ولذا من نتوانستم وارد آنجا شوم و تنها توسط بعضى دوستانم اطلاعاتى به دست آوردم. (1)


1- وصف دمشق، ص 38

ص: 120

اين مسجد با هزينه اى سنگين و در نهايت زيبايى ساخته شده است.

ابن جبير در وصف آن چنين مى نويسد: جامع دمشق از زيباترين، محكمترين و شگفت ترين مساجد جامع جهان اسلام است. اين مسجد، نخستين بار توسط وليد بن عبدالملك ساخته شده است.

او به امپراتور روم در قسطنطنيه نامه نوشت و از وى دوازده هزار صنعتگر خواست، بدين ترتيب ساختمان مسجد شروع شد و در ديوارها و سقف آن كاشى هاى طلايى به كار رفت و در زيبا سازى آن، نهايت كوشش به عمل آمد و گويند در بناى اين مسجد يازده ميليون و دويست هزار دينار طلا، هزينه شده است. (1)قزوينى كه در بيان عظمت مسجد و در بسيارى ديگر از مطالب كتابش از سخنان ابن جبير بهره جسته، چنين مى نويسد: جامع دمشق به تعبير برخى شاميان، مكانى است جامع زيبايى ها، در بردارنده شگفتى ها و اصولًا از جمله عجايب جهان است. كف مسجد با مرمر فرش شده و سنگ ها به بهترين شكل ممكن و مطابق اصول هندسى چيده شده اند.

اگرچه مسجد از نقاشى و تصوير صور حيوانى پيراسته است امّا در عوض با شاخه هاى گل و بوته نقاشى شده كه بار و ميوه آنها با نگاه بيننده، چيده نشود و بوته ها در اثر بى آبى پژمرده نمى شود. وليد بن عبدالملك به بناى آن همت والا داشت و ماليات هفت ساله كشور اسلام رابراى آن هزينه كرد و حتى حاضر نشد صورتحساب مخارج را كنترل كند.

از شگفتى هاى اين مسجد، آن كه اگر كسى صد سال عمر كند و هر روز


1- رحله ابن جبير، ص 212

ص: 121

آن را بازديد نمايد، هر بار يك نوع زيبايى نظر او را به خود جلب مى كند.

اين مسجد موقوفات فراوان داشته و اداره عظيمى، حساب دارايى هاى آن را رسيدگى مى كرده است و روزانه هزار و دويست دينار درآمد داشته كه دويست دينار براى مسجد هزينه گشته و بقيه به خزانه سلطان واريز مى شده است. (1) ياقوت مى نويسد: در سقف مسجد نگين هايى از سنگ هاى قيمتى تعبيه شده، در نهايت نظم و زيبايى و آنقدر درخشنده اند گويى از آنها طلا مى چكد. در قسمتى از مسجد كنده كارى طلايى روى آينه ديدم كه سوره تكاثر روى آن نوشته شده بود و گوهرى سرخ رنگ در قاف كلمه «المقابر» چسبانده بودند، نكته آن را پرسيدم، چنين گفتند: وليد دخترى داشته كه در خردسالى بمرد و اين گهر مال او و متعلق به او بوده. مادر اين دختر دستور داد كه آن گوهر را همراه جسد دختر در گور نهند و با وى دفن كنند. امّا وليد دستور داد آن گوهر را در كلمه «مقابر» تعبيه نمايند، آنگاه براى مادرِ دختر، سوگند ياد كرد كه آن گوهر را مطابق خواهش او، در مقابر نهاده است. و گويند اين مسجد فوق العاده زيبا بوده و در سال 461 ه. ق. آتش سوزى مهيب و گسترده اى رخ داد و از زيبايى آن بسيار كاسته شد. (2) آتش سوزى: درباره آتش سوزى جامع دمشق، در غالب كتاب هاى تاريخى و غيره، سخن گفته شده؛ از جمله چهار نويسنده بزرگ سورى در


1- آثار البلاد و اخبار العباد، ص 189
2- همان، ص 190؛ معجم البلدان، ج 2، ص 467- 465

ص: 122

آن خصوص دست به تأليف زده و خاطراتى تلخ آورده و احياناً به پند و اندرز پرداخته اند.

ابوالفرج محمد جمال الدين مى نويسد: وقتى بناى مسجد به نهايت زيبايى رسيده بود، حادثه آتش سوزى رخ داد و ضرر و زيان هايى زد و در اين باره اشعارى هشدار دهنده سروده شده است.

لكلّ شى ء اذا ماتمّ نقصان فلا يُغرّ بطيب العيش انسان

وعالم الكون لا تبقى محاسنه ولايدوم على حال لهاشأن

فجائع الدهر انواع منوّعة وللزمان مسرّات واحزان

يا غافلًا وله فى الدهر موعظة ان كنت فى سنة فالدهر يقظان

«همه چيز جهان پس از تمام و كمال، نقصان پذير است. پس هيچ انسانى به خوشى هاى زندگانى نبايد مغرور باشد.»

«زيبايى هاى عالم، باقى و ماندگار نيستند و هيچ چيز هر چند مهم، در يك حال باقى نمى ماند.»

«مصيبت هاى روزگار، گونه گونند و در لحظه هاى حيات، خوشى ها و ناخوشى ها، شادى ها و اندوه ها، باهم اند.»

«اى آن كه غافل و بى خبرى، روزگار برايت پند و اندرز فراوان دارد و اگر تو در خوابى، روزگار بيدار است.» (1) همين نويسنده مى نويسد: آتش سوزى از سقف مسجد به ديوارهاى آن سرايت كرد و بسيارى از ستون ها از سمت غرب بسوخت و ويران


1- نك: محمد مطيع حافظ، حريق الجامع النبوى و بناءه، كويت.

ص: 123

گرديد و بسيارى از آثار عتيق؛ از جمله مصحف عثمانى، از ميان رفت.

آتش سوزى از سمت غرب مسجد توسط كارگرى كه مى خواست سيگارش خود را روشن كند پيدا شد و در اين زمينه قصايدى كه در بردارنده رخداد تلخ و بيان كننده وقوع حادثه است، توسط ادبا سروده شده است.

استاد واصف، يكى ديگر از محققينى است كه در جريده الشام پيرامون آتش سوزى مسجد و كمك مردم براى بازسازى و مرمت آن، گزارش هاى مفصل آورده است. (1) و استاد كردعلى نويسنده و مورخ معروف شام، درباره اين حادثه ناگوار مى نويسد: به سال 1311 ق آتش به برخى چوب هاى سقف مسجد سرايت كرد و در كمتر از سه ساعت بسيارى از آثار بسوخت و از ميان رفت. هر چند كه بازسازى مسجد شروع شد ليكن از زيبايى هاى مسجد قديم جز ديوار و برخى نوشته ها از عهد سلجوقى، ايوبى و مماليك چيز ديگرى باقى نماند. (2)

مقام رأس يحيى

در مسجد جامع دمشق مزارهاى برخى انبيا وجود دارد؛ مثل مقام رأس يحيى و مقام منسوب به هود و مقامى منسوب به خضر عليهم السلام و دو مقام اخير، نزديك مقام رأس يحيى، كه ضريحى دارد، در ديوار قبله با علامتى مشخص گرديده اند.


1- نك: محمد مطيع حافظ، حريق الجامع النبوى و بناءه، كويت.
2- همان، ص 67

ص: 124

حمداللَّه مستوفى مى نويسد: بر درگاه مسجد جامع دمشق، كه باب جيرون خوانند، يحيى پيامبر را كشتند و سرش را بردار كردند. و در عهد يزيد بن معاويه- عليه اللعنه- سر اميرالمؤمنين حسين عليه السلام را بر چوب كردند. (1) برخى مورخين مى نويسند: به هنگام ساختن مسجد و كندن پايه هاى آن، به غارى برخوردند سه زراع در سه ذراع، در درون آن صندوقچه اى يافتند، وقتى در آن را گشودند، سبدى ديدند و در ميان آن، سر مقدس يحيى بن زكريا عليهما السلام بود آن را به جاى خود گذاشتند و به فرمان سلطان وقت، ستونى متفاوت با ستون هاى ديگر نهادند.

حضرت يحيى فرزند زكريا از پيامبران بزرگ بوده و قرآن كريم او را «سيداً و حصوراً» يعنى: مردى آقا، پارسا و پاكدامن، توصيف كرده است.

داستان يحيى در قرآن

در چند سوره، راجع به يحيى عليه السلام سخن به ميان آمده و نكاتى آموزنده از شخصيت و زندگانى او مطرح شده است.

زكريا عليه السلام به سن نود سالگى رسيده بود و فرزندى نداشت كه او را با جهان زندگى، پيوند دهد وبيم داشت كه چون طومار عمرش پيچيده شود، كسى وارث حكمت او نشود واين خاطره غم افزا دل او را مى فشرد و خاطرش را آزرده وناشاد مى داشت. (2)


1- نزهة القلوب، ص 249 و 250
2- صدر بلاغى، قصص قرآن، ص 225، اميركبير، تهران.

ص: 125

«هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ» (1)

«اينجا، زكريا دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! به من از خود فرزندى پاك روزى كن كه تو شنونده دعا هستى.»

فرشتگان او را كه در محراب به عبادت و دعا ايستاده بود ندا دردادند كه خداوند تو را به وجود يحيى بشارت مى دهد. او تصديق كننده كلمه الهى است و (ايمان آورنده به مسيح عليه السلام) و آقا و پاكدامن و پيامبرى از صالحان و شايستگان است. (2) در سوره ديگر فرمود:

«يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيّاً». (3)

«اى زكريا ما تورا به ولادت پسر بچه اى بنام يحيى مژده مى دهيم و پيشتر براى او همنامى قرار نداديم ...»

و در سومين سوره باز همين مضمون به صورتى ديگر آمده است:

«وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ* فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ


1- آل عمران: 41- 38.
2- نك: تفسير سورهاى آل عمران، مريم و انبياء وايضاً بحارالانوار، مجلسى، ج 14، ص 163.
3- مريم: 15- 1.

ص: 126

إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَكانُوا لَنا خاشِعِينَ». (1)

«آن هنگام كه زكريا، با پروردگار خويش مناجات مى كرد كه:

خدايا! مرا تنها مگذار. تو بهترين وارثان هستى ما دعاى او را اجابت كرديم و به او يحيى را بخشيديم و وضع همسرش را سامان داديم كه آنان در كارهاى خير پيشقدم بودند و از بيم و اميد، ما را مى خواندند و براى ما خاشع و خاضع بودند.»

خداوند در روزگار پيرىِ زكريا، يحيى را كه پسرى پاكيزه بود به او عنايت كرد واز همان زمان كودكى، عقل سرشار و وحى و نبوت را به او ارزانى داشت. يحيى عاشق عبادت و مردى عالم و دانشمند بود و از صولت و شوكت هيچ ظالمى نمى ترسيد.

روزى به يحيى عليه السلام خبر رسيد كه «هيروديس» حاكم فلسطين، عاشق دختر برادر (2) خود شده و زيبايى و تناسب اندام آن دوشيزه، دل از دست حاكم ربوده است و تصميم دارد كه با او ازدواج كند. يحيى عليه السلام اعلام كرد كه اين ازدواج، نامشروع و باطل است. آوازه مخالفت يحيى در همه محافل شهر منعكس شده و به گوش معشوقه رسيد. پس بر يحيى خشم گرفت و كينه اش را در دل پنهان داشت روزى آرايش تمام كرد. زيباترين لباس و درخشان ترين جواهرش را پوشيده و با چهره اى متبسّم نزد عموى خود كه عاشق وى بود رفت و او را به دام زيبايى و شيرين سخنى خود


1- انبياء: 90- 89
2- در بحارالانوار، ج 14، ص 182، «خواهر زاده» آمده به جاى «برادرزاده». و درقصص الانبياء راوندى، حديث به صورتى ديگر آمده است، ص 217، آستان قدس.

ص: 127

افكند و چنان دل او را اسير خود ساخت كه مَلِك بى اختيار گفت هر آرزو و خواهشى داشته باشى بگو تا بى درنگ برآورم.

معشوقه جز سر يحيى را نخواست و هيروديس عاشق، با اين جنايت اگر چه خشم معشوقه اش را فرو نشاند ليكن با برافروختن آتش خشم خدا، خود را به لعنت ابدى گرفتار ساخت. (1) امام صادق عليه السلام فرمود: امام حسين را زيارت كنيد و جفا ننماييد و ترك زيارت نكنيد كه او آقاى شهيدان جوان و سرور بُرنايان بهشتى است و شبيه يحيى بن زكريا مى باشد و آسمان و زمين براى اين دو گريسته اند. (2) امام سجاد عليه السلام فرمود: «من هوان الدنيا على اللَّه- عزّوجلّ- ان رأس يحيى بن زكريا اهدى الى بغى من بغايا بنى اسرائيل» (3)

؛ «در بى ارزشى دنيا نزد خدا همين بس كه سر يحيى بن زكريا به زناكارى از بدكاران بنى اسرائيل، هديه فرستاده شده است.»

مسجد امام سجاد

در شمال شرق مسجد جامع اموى، مصلاى امام چهارم، على بن الحسين عليه السلام است كه آن بزرگوار در اين جا هر شب و روز هزار ركعت نماز مى گزارد و آن مسجدى است با شكوه و مردم به زيارت آن روند، برخى احتمال داده اند كه اينجا مكانى است كه امام سجاد هنگام اسارت و پس از واقعه كربلا، در آنجا سكونت و اقامت داشته است.


1- قصص قرآن: ص 227.
2- بحارالانوار، ج 14، ص 168.
3- همان، ص 175.

ص: 128

امام سجّاد عليه السلام در دمشق

على بن الحسين زين العابدين ملقب به سجاد چهارمين پيشواى معصوم شيعه است. او در پنجم شعبان سال سى و هفت در مدينه متولد شد. و در حادثه جانگداز كربلا بيمار و بسترى بود و لذا با اينكه همه جوانان و مردان، شهيد شدند، او به علّت عدم شركت در جنگ، زنده بماند و همراه بقيه اهل بيت حسين بن على عليه السلام اسير شد.

از جريانات مهمّ كه براى امام در ايام اسارت در شام و دمشق، اتفاق افتاد سخنرانى آن امام مظلوم است در مسجد جامع دمشق كه در واقع بنى اميه و يزيد را رسوا ساخت و ما به بخشى از آن خطبه اشاره مى كنيم.

«... ايها الناس اعطينا ستّاً و فضّلنا بسبع: اعطينا العلم و الحلم والسماحة والفصاحة والشجاعة والمحبة فى قلوب المؤمنين و فضلنا بأن منّا النبى المختار محمداً و منّا الصديق و منّا الطيّار و منّا اسداللَّه و اسد رسوله و منّا سبطا هذه الأمة .... ايها الناس انا ابن مكه و منى، انا ابن زمزم و صفا انا ابن من حمل الركن باطراف الرداء ...» (1)

«اى مردم، شش چيز به ما عطا شده و به هفت امتياز، برترى داريم: علم، حلم، سخاوت، فصاحت، شجاعت، و دوستى مردم مؤمن به ما عطا شده است. پيامبر برگزيده خدا محمد صلى الله عليه و آله از ما است. صديق از ماست و جعفر طيار از خاندان ماست. شير خدا و رسول خدا از ماست. دو سبط اين امت از ميان ماست ...


1- بحارالانوار، ج 5، ص 138

ص: 129

اى مردم. من فرزند مكه و منايم. من زاده زمزم و صفايم. من فرزند وارث انبيايم. من فرزند فاطمه زهرا خاتون بانوان و نوه خديجه كبرايم. من پسر كسى هستم كه او را به خونش آغشته كردند. من فرزند قربانى كربلايم. من فرزند كسى هستم كه پريان و پرندگان بر وى گريستند.»

در اين جا، شيون و زارى از مردم حاضر در مسجد بلند شد، يزيد از بيم شورش، به مؤذّن دستور داد كه اذان بگويد و سخنرانى امام را قطع كند امّا امام همراه فصول اذان به سخنانش ادامه داد و يزيد جنايتكار را رسواتر ساخت.

زهرى كه از علماى معروف اهل سنّت است مى گويد: من فقيه تر از على بن حسين نديدم. امام سجاد به قولى در دوازدهم محرّم سال 94 در سن 57 سالگى در اثر سمى كه سلطان اموى به او خورانيد، در شهر مدينه به شهادت رسيد و در بقيع در زير گنبدى كه عمويش حسن مجتبى در آن مدفون است به خاك سپرده شد. (1) امّا اكنون از آن قبّه و بارگاه اثرى نيست، وهّابيان همه آن آثار اسلامى را از ميان برده و ويرانه اى باقى گذارده اند. و زود باشد كه جانيان به سزاى عملشان برسند.

مسجد الرأس

در داخل باب الفراديس جامع دمشق، مشهد الحسين قرار دارد كه به آن مشهد الرأس هم مى گويند و آن مقامى است ارجمند و داراى موقوفات


1- شبلنجى، نورالابصار، ص 157، افست دار الفكر، بيروت.

ص: 130

و مردم به زيارت آن روند و از خداوند حاجت خويش طلبند و دعا در آنجا مستجاب است. (1) سيد امين مى نويسد: اقوال مورّخان در محل دفن سر مقدس امام حسين عليه السلام مختلف است؛ يك قول هم اين است كه آن، در دمشق به خاك سپرده شده است. ابن جوزى نقل كرده كه سر مبارك امام حسين عليه السلام در خزانه يزيد در دمشق يافت شد و آن را در باب الفراديس دفن كردند.

بلاذرى و واقدى نيز همين نظر را دارند. (2)

حرم حضرت رقيّه

رقيه دختر حسين بن على، سيد الشهدا عليه السلام بوده كه پس از واقعه كربلا، همراه اسراى اهل بيت به كوفه و سپس به شام آورده شدند. رقيه چهار سال بيش نداشت و پس از شهادت پدر بزرگوارش امام حسين، براى او بسيار بى تابى مى كرد و بانوان حرم حسينى به سختى او را آرام مى كردند.

وقتى اهل بيت را در خرابه جا دادند، اين طفل، پدر را در خواب ديد و بهانه پدر گرفت و گريه و زارى بسيار كرد. يزيد از علت سر و صدا پرس و جو نمود، جريان را به او گزارش كردند. گفت: سر امام را براى وى ببرند و در كنارش نهند تا آرام بگيرد. وقتى سر مقدس را جلو او گذاشتند، پرسيد اين چيست؟ گفتند: سر باباى تو است، آن دختر فريادى كرد و رنجور شد و جان به حق تسليم نمود. (3)


1- ابن الحورانى، زيارات الشام، ص 25- 17
2- اعيان الشيعه، ج 1، ص 626
3- نك: شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 316 خط طاهر خوشنويس.

ص: 131

هم اكنون مزارى در همان محل شهادت و دفن آن طفل معصوم، برجاست كه مورد توجّه علاقمندان اهل بيت رسالت مى باشد و شيعيان از اطراف عالم، با علاقه و عقيده خاص، به زيارت آنجا روند. اين حرم در داخل شهر دمشق و نزديك مسجد جامع اموى است.

يكى از نويسندگان عرب مى نويسد: حرم سيده رقيه، از بناهاى قرن دوازدهم هجرى قمرى است و آن مسجدى است كوچك، واقع در عمارت چسبيده به خان (كاروانسراى) ابن مقدم، در شمال مدرسه بزرگ ابن مقدم كه به آن «مسجدالرأس» هم گفته مى شود. اين مسجد، هر چند كه چندان مسجدى وسيع نيست و قدمتى هم ندارد ليكن نظر به گسترش امروزى آن و گذشت نسبتاً سال هاى دراز از بناى آن و اين كه آن، مورد توجّه شيعيان اهل بيت در دل دمشق است، در رديف مساجد مهم ذكر مى شود. احتمالًا سر ملك كامل ايوبى كه به دست هلاكو كشته شده، در همين مكان دفن شده است.

اين مسجد در سال 1125 ه. ق. به دست ميرزا گيلانى تجديد بنا شده، بعد به دست ميرزا على اصغر خان اتابك به سال 1323 ه. ق. كه از ايران به دمشق آمده بود، مجدداً تعمير و ساخته شد. حدود ده سال و اندى است كه اين جامع كاملتر شده، از جنوب تا مدرسه قيمريه كوچك، كوچه بنى السدرين امتداد پيدا كرده و در شمال كوچه نقيب، مدرسه بزرگ مقدميه، كه تاريخ بنايش به 580 ه. ق. مى رسد، متصل گشته است.

براى گسترش اين حرم خانه هاى اطراف خريدارى شده و در جاى آنها بنايى باشكوه از سيمان در دل دمشق ساخته شده و هم اكنون- 1409 ه. ق.- كار ساختمان سازى ادامه دارد.

ص: 132

قبّه بارگاه كه هنوز تمام نيست به طرز معمارى ايرانى ساخته شده و شيعيان به خصوص ايرانيان به ساختمان و توسعه آن اهتمامى فراوان دارند. (1)

باب الصغير

باب الصغير، گورستانى است در دمشق كه نفراتى از خاندان رسول صلى الله عليه و آله و برخى همسران و جمعى از دانشمندان مسلمان در آن مدفونند؛ ازجمله قبر ابن عساكر مورخ معروف و نويسنده تاريخ دمشق در اين مكان است.

باب الصغير به سبب انتساب برخى مقابر آن به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله، مورد توجه زائران شيعى و ايرانى است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

مقبره رؤوس شهدا

گر چه در مورد سر مقدس امام حسين عليه السلام اختلاف نظر وجود دارد كه در كجا مدفون است؛ در كربلا، مدينه، دمشق و يا جاى ديگر؟ ليكن در سرهاى مقدس ديگر شهدا كه به شام آورده شده اند، ظاهراً ترديدى نيست كه در دمشق به خاك سپرده شده اند.

سيد محسن امين مى نويسد: به سال 1321 ه. ق. در قبرستان معروف به باب الصغير دمشق، مقبره و مشهدى ديدم كه در كتيبه بالاى درِ آن نوشته شده بود: اينجا محل دفن سر عباس بن على و سر على اكبر


1- خطط دمشق. اكرم حسن علبى، ص 334. دمشق، دارالطباع. واكنون سال 1427 ق بناى با شكوه حرم حضرت رقيّه كامل شده و چشم محبّان اهل بيت با ديدن آن بارگاه دلربا، روشن مى شود.

ص: 133

پسر حسين عليه السلام و سر حبيب بن مظاهر است. ولى بعداً تعميرات و تغييراتى در آن داده شد. (1) به هر حال در مزار كنونى، سر شانزده شهيد هاشمى زيارت مى شود و گفته مى شود كه همه آنها در آن مكان مدفونند.

سكينه دختر حسين عليه السلام

حضرت سكينه بانويى بوده با جلالت، اديب و شاعر كه گاهى داورى در زمينه بهترين شعر و برگزيده شاعران به او واگذار مى شده است. (2) خيابانى مى نويسد: آن خاتون معظّمه از پردگيان خانواده رسالت و بانوان بزرگ اسلام به شمار مى رود. از حيث اخلاق فاضله، آداب مرضيّه، صفات حميده و وفور عقل و دانش در مقامى بس بلند و در فنون فصاحت و بلاغت و سخن سنجى از اساتيد وقت و سيده زنان عصر خود و اجمل و اكمل ايشان بود. (3) حضرت سكينه عليه السلام زنى شجاع و بى باك بوده، ابن عساكر مى نويسد:

هنگامى كه مروان بن حكم، على بن ابيطالب عليه السلام را ناسزا مى گفت:

حضرت سكينه بى باكانه مروان و پدر و جد او را نفرين و لعن مى كرد. (4) مادر سكينه رباب دختر امرءالقيس مشهور است كه خود بانويى فاضله بوده و اشعارى در خصوص حادثه كربلا و حسين عليه السلام از او منقول است كه


1- اعيان الشيعه، ج 1، ص 627
2- اعلام النساء، عمر رضا كحاله، ج 2، ص 202
3- ريحانة الأدب، ج 3، ص 48، چاپ شفق تبريز.
4- تاريخ دمشق، تراجم النساء، ص 117- 115

ص: 134

اشعار ذيل، از آن جمله است:

ان الذى كان نوراً يستضاء به بكربلاء قتيل غير مدفون

سبط النبى جزاك اللَّه صالحة عنّا و جنّبت خسران الموازين

قد كنت لى جبلًا صعباً ألوذ به وكنت تصحبنا بالرّحم والدّين

من لليتامى و من للسائلين ومن يغنى ويؤوى الى كلّ مسكين (1)

«آن كه از پرتو جمالش بهره ها گرفته مى شد در دشت كربلا بدون دفن، افتاده است.»

«او همان نواده پيامبر است. خداوند از جانب ما به تو پاداش نيك دهد، اى سبط پيامبر و از زيان و خسران دور باشى.»

«تو براى من همچون كوه با صلابت بودى كه در پناه تو مى آرميدم و رفتار تو با ما مهربانانه و متديّنانه بود.»

«پس از تو يتيمان و مسكينان بيچاره و بينوا را چه كسى پناه خواهد داد؟!»

امام حسين عليه السلام نيز احترام سكينه، دخت گراميش را بسيار نگاه مى داشت و در مهر و محبت آن امام رؤوف و مهربان، اشعار ذيل كه به او منسوب است، شاهد مناسبى است:

لعمرى انّنى لأحبّ داراً تكون بها (تضيّفها) سكينة والرباب

احبّهما و أبذل بعد مالى وليس لعاتب (للائمى فيه) عندى عتاب


1- نك: دكتر بنت الشاطى، سكينه بنت الحسين، ص 66.

ص: 135

ولست لهم وان عتبوا مطيعاً حياتى او يغيّبنى التراب (1)

«به جانم سوگند، من خانه اى را كه سكينه و رباب در آن باشند و آن خانه، ايشان را پذيرا باشد دوست مى دارم.»

«من به آنان مهر مى ورزم و داراييم را به ايشان مى بخشم و سرزنش احدى را در اين مورد توجّه ندارم.»

«و تا زنده ام، هرگز به ملامت ملامتگران اعتنا نمى كنم تا از جهان خاكى رخت بربندم.»

حضرت سكينه عليها السلام پس از آن كه به سن رشد و بلوغ رسيد با پسر عمويش عبداللَّه بن حسن ازدواج كرد.

استاد توفيق فكيكى كه درباره شخصيت سكينه عليها السلام كتاب نوشته، برخى از روايات داستان گونه را درباره آن بانوى مكرم، افسانه و از افتراءات امويان دانسته است؛ زيرا بيشتر آن مطالب را ابوعلى قالى نگاشته و او زير نفوذ امويان اندلس بوده است. (2) برخى معتقدند كه حضرت سكينه در شام وفات يافته و در باب الصغير به خاك سپرده شده است.

در مقبره منسوب به حضرت سكينه، ضريحى وجود دارد از چوب درخت گردو كه آية الكرسى به خط كوفى در جانب آن حك شده، و


1- دكتر بنت الشاطى، سكينه بنت الحسين، ص 30.
2- همان، ص 210

ص: 136

ظاهراً از آثار دوره فاطميان مى باشد. (1)مرحوم سيد محسن امين كه خود از محقّقين و دانشمندان شيعى شام است، در كتاب اعيان الشيعه در رابطه با اين مقبره نظر خاصّى دارد.

مراجعه شود. (2) به هر حال ترديدى نيست كه حضرت سكينه از بانوان محدّثه بوده و از پدر بزرگوارش حديث روايت مى كرده است. او در همين باب الصغير زيارت مى شود.

ام كلثوم

در مقبره حضرت سكينه قبر ديگرى است منسوب به ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين على عليه السلام و به گفته مورّخان، على عليه السلام داراى دو دختر از فاطمه زهرا عليها السلام بوده يكى زينب كبرى، و ديگرى زينب صغرى يا امّ كلثوم كه او نيز در كربلا حضور داشته و در ايام اسارت اهل بيت جزو اسيران بوده است و همانند خواهر بزرگش، زنى فصيح و بليغ بوده و سخنرانى او در مجلس ابن زياد مشهور است.

سخن مورّخان در مورد زندگانى اين بانو و وفات او، مختلف است.

برخى مى نويسند: عمر خليفه دوم ام كلثوم را از على عليه السلام خواستگارى كرد.

آن حضرت فرمود: من دخترانم را براى پسران جعفر در نظر گرفته ام ولى


1- ژان سواژيه فرانسوى، الآثار التاريخيه فى دمشق؛ تعريب اكرم حسن علبى، ص 65، دمشق؛ و از همين مؤلف، دمشق الشام، تعريب فؤاد افرام بستانى، ص 90.
2- نك: اعيان الشيعه، ج 1، ص 327

ص: 137

عمر اصرار كرد و گفت من از رسول خدا شنيدم كه فرمود:

«كل نسب و سبب منقطع يوم القيمة الّا نسبى و سببى» و چون صحابه پيامبر بودم مى خواهم داماد او هم باشم. (1) ليكن بزرگان شيعه مانند شيخ مفيد و ديگر عالمان، بالاتفاق چنين ازدواجى را افسانه مى دانند. زيرا اوّلًا: راوى آن زبير بن بكار است و او از بدخواهان اهل بيت مى باشد و سخنش درباره آنان مسموع نيست.

و ثانياً: روايات در اين موضوع، بسيار متفاوت و ضد هم است و حكايت از تعدد واقعه دارد و همين، موجب ضعف روايات مى شود.

و ثالثاً: سنّ عمر با چنين ازدواجى متناسب نمى نمايد. (2) برخى گويند: ام كلثوم در مدينه درگذشته و در بقيع به خاك سپرده شده و به گفته برخى ديگر: آن بانو دوباره به شام سفر كرده و در دمشق درگذشته و در باب الصغير در همان مقبره مدفون گشته است.

بلال

ابو عبداللَّه بلال بن رباح حبشى، مؤذّن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از دير باز به پيامبر ايمان آورد. بلال برده سياهى بود كه توسط مشركين مكه شكنجه مى شد تا خداى محمد صلى الله عليه و آله را منكر شود و لات و عُزّى را بپرستد ليكن او استقامت نشان مى داد و با گفتن «احد» «احد» بر عقيده اش پايدارى نشان مى داد. تا روزى ابوبكر او را خريد و يا با برده سياه ديگرى كه داشت


1- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 463
2- رساله «تزويج على بنته من عمر» شيخ مفيد، نشر كنگره هزاره شيخ مفيد، قم.

ص: 138

معاوضه كرد و آزادش نمود. (1) بلال، نخست مؤذّن پيامبر بود و در سفر و حضر براى او اذان مى گفت و علاوه بر آن، خزانه دار بيت المال و مأمور زكات تره بار هم بود. روزى بلال دير كرد و وقت اذان گذشت وقتى آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله از علّت تأخير سؤال كرد، بلال گفت به مسجد مى آمدم بر فاطمه زهرا گذر كردم، او براى پختن نان، گندم آسيا مى كرد و حسن عليه السلام مى گريست. گفتم: كدام را دوست مى داريد، پسرتان را برايتان نگاه دارم يا گندم آرد كنم؟ فاطمه زهرا فرمود:

بهتر است من بچه را نگاهدارى كنم و تو گندم را آرد كنى. من شروع به كار كردم لذا به اذان نرسيدم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود تو به فاطمه محبت كردى.

خداوند تو را مورد لطف و محبت خويش قرار دهد. (2) بلال گاه و بيگاه شعر مى سرود و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را مدح مى كرد. روزى به زبان حبشى پيامبر را ستود و حسّان آن را به عربى برگرداند:

اذا المكارم فى آفاقنا ذكرت فانما بك فينا يضرب المثل

«هنگامى كه در سرزمين ما از بزرگى ها و بزرگوارى ها ياد شود، به وجود تو مَثل زنند.»

پيامبر صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه به بلال فرمود برپشت بام كعبه رود و اذان بگويد و او چنان كرد هر چند برخى سران شكست خورده شرك را خوش نيامد وحرف هايى زدند.

بلال پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، براى احدى اذان نگفت جز يكبار كه به


1- سيد على خان مدنى، الدرجات الرفيعه، ص 362
2- همان، ص 364

ص: 139

خواهش فاطمه زهرا اذان گفت امّا وقتى در اذان نام حضرت محمد صلى الله عليه و آله را برد، فاطمه عليها السلام ياد پدر كرد و از حال رفت. به بلال اطلاع دادند و او فوراً اذان را قطع كرد و ديگر هرگز اذان نگفت. (1) در مواهب الدنيه مى نويسد: بلال پس از فتح شام در آنجا اذان گفت همه به ياد روزهاى حيات حضرت محمد صلى الله عليه و آله گريستند و يكبار هم در مدينه به تقاضاى حسن و حسين عليهما السلام اذان گفت مردم مدينه بسيار گريه كردند. (2) صدوق رحمه الله مى نويسد: بلال بنده صالح خدا بود و بعد از رسول اللَّه اذان نگفت و از همان روز، «حىّ على خير العمل» را از اذان انداختند. (3) بلال پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله خواست به شام رود، ابوبكر گفت پيش ما بمان و براى ما اذان بگو. بلال گفت اگر مرا براى خدا آزاد كرده اى بگذار آزاد باشم و اگر براى خودت آزاد نموده اى مرا نزد خود زندانى كن. بلال به شام رفت و به سال بيست هجرت در دمشق وفات يافت و در باب الصغير به خاك سپرده شد. (4)

عبداللَّه پسر امام سجاد عليه السلام

او يكى از فرزندان امام چهارم على بن الحسين عليه السلام است و علاوه


1- سيد على خان مدنى، الدرجات الرفيعه، ص 365
2- همان، ص 366.
3- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 283، مكتبة الصدوق، تهران.
4- على بن محمد جزرى، اسد الغابه، ج 1، ص 243 و نك: طبقات ابن سعد و سيره نبويه ابن هشام و منابع ديگر.

ص: 140

بر فقاهت و فضيلتى كه داشته توليت صدقات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام را به عهده داشته است. (1) عبداللَّه، محدّث نيز بوده و از رسول خدا به واسطه پدر و ديگر اجدادش حديث روايت كرده است. عبداللَّه مردى زيبا و نيكو صورت بوده و لذا به وى عبداللَّه باهر (يعنى: درخشنده) مى گفتند.

گويند: او در شام وفات يافت و در باب الصغير آرامگاه دارد. و سليم افندى، قائم مقام نظارت بر مراقد اهل بيت در شام، آن را بنا كرده است.

عبداللَّه بن جعفر

عبداللَّه پسر جعفر طيار فرزند ابوطالب و برادرزاده اميرالمؤمنين على عليه السلام مى باشد. او مردى سخاوتمند و دست و دل باز و از صحابه پيامبر و روايت كننده از پدر، مادر و عمويش على عليه السلام بوده است. مادرش اسماء بنت عميس است كه همراه شوهرش جعفر به حبشه هجرت كرد و همانجا عبداللَّه را به دنيا آورد. او نخستين مولود عالم اسلام در سرزمين حبشه، هجرتگاه اولين مسلمانان بود. او آخرين كس از بنى هاشم بود كه پيامبر را ديده است و از كثرت جود و سخايش به وى درياى كرم و بخشش مى گفتند. (2) عبداللَّه كه در حبشه به دنيا آمد، بعدها همراه پدرش جعفر به مدينه


1- ابو على فضل بن حسن طبرسى، اعلام الورى، ص 258، اسلاميه، تهران 1379 ه. ق.
2- كتبى، فوات الوفيات، ج 2، ص 170، دارصادر، بيروت.

ص: 141

هجرت كرد. او برادر محمد بن ابى بكر و يحيى بن ابى طالب بوده و هرسه از اسماء بنت عميس به دنيا آمده اند. (1) عبداللَّه ده سال داشت كه پيامبر از دنيا رحلت نمود و مورّخان نوشته اند:

رسول خدا فرزندان جعفر را دعا كرد و از خدا بر ايشان خير و بركت و موفقيت خواست. (2) ابن اثير و ابن حجر نيز مى نويسند: عبداللَّه در سال هشتاد هجرى، در مدينه رحلت كرد و در بقيع مدفون گشت. امير مدينه او را تشييع كرد و سخت مى گريست و مى گفت: به خدا تو مردى نيكوكار بودى و هرگز شرارت از تو ديده نشد. تو آدمى شريف، بخشنده و صله دهنده بودى. (3) برخى ديگر گفته اند: قبر عبداللَّه جعفر در بقعه منسوب به عقيل، در دمشق شام مى باشد و در آرامگاه بلال حبشى. همچنين نوشته شده:

«هذا ضريح الصحابى الجليل بلال الحبشى مؤذّن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و به مقام الصحابى الجليل عبداللَّه بن جعفر الطيار بن عمّ الرسول صلى الله عليه و آله.»

«اين ضريحِ يار با جلالت پيامبر، بلال حبشى مؤذّن رسول خداست و مقام صحابى گرانقدر ديگر عبداللَّه بن جعفر طيار پسر عموى رسول خدا نيز در همين جاست.»


1- اين سه نفر از طرف مادر با هم برادر بوده اند.
2- ابن عبدالبرّ، الاستيعاب، مطبوع در حاشيه الاصابه، ج 2، 276، دارصادر، بيروت.
3- ابن حجر عسقلانى، الاصابه، ج 2، ص 289؛ ابن اثير، اسدالغابه، ج 3، ص 198، ترجمه 2862

ص: 142

اسماء بنت عميس

او يكى از زنان با جلالت و از جمله بانوان با كرامت صدر اسلام است كه از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله محسوب مى شود و در ولاى اهل بيت و آل على عليهم السلام، قدمى استوار و اعتقادى راسخ داشت. ابتدا با جعفر بن ابيطالب ازدواج كرد و پس از شهادت او با ابوبكر و سپس با على بن ابيطالب عليه السلام عقد ازدواج بست و از هر كدام فرزندانى برومند و ثابت قدم در دوستى على و فرزندان او، تربيت كرد. (1) اسماء از مواليان على عليه السلام بود، و از رسول خدا شصت حديث روايت كرده است. (2) او قبل از آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد خانه ارقم شود، به پيامبر ايمان آورد و با شوهرش جعفر به حبشه هجرت كرد و در فتح خيبر به سال هفتم هجرت با دو فرزندش بنام عبداللَّه و عون كه در حبشه از جعفر به دنيا آورده بود، به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند. (3) ابن سعد مى نويسد: عمر پس از مراجعت اسماء از حبشه، به او طعنه مى زد و مى گفت: اى حبشيه! ما، در هجرت بر تو سبقت گرفتيم. اسماء در پاسخ عمر گفت: راست مى گويى با رسول اللَّه بوديد، گرسنه تان را اطعام مى فرمود، جاهلتان را آموزش مى داد امّا ما دور بوديم و محروم. به خدا سوگند نزد رسول اللَّه مى روم و اين سخن تو را به او مى گويم. اسماء پيش


1- ذبيح اللَّه محلاتى، رياحين الشريعه، ج 2، ص 304
2- عمر رضا كحاله، اعلام النساء، ج 1، ص 58
3- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 285- 280

ص: 143

پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و سخن عمر را بازگو كرد. رسول اللَّه فرمود: اگر آنان يك هجرت كردند شما در راه خدا دو هجرت كرديد. (1) او پس از شهادت جعفر، با ابوبكر ازدواج كرد و محمد بن ابى بكر را از او به دنيا آورد و چون در محبت على بن ابيطالب صادق بود، فرزندش را با مهر او تربيت نمود و محمد از فدائيان على عليه السلام بود. او پس از درگذشت ابوبكر براى سوّمين بار شوهر كرد و اين بار با على عليه السلام عقد ازدواج بست و از او هم يحيى را به دنيا آورد. (2) گويند: اسماء در شام از دنيا رفته و روى آرامگاهش نوشته شده:

«ضريح السيدة اسماء زوجة جعفر الطّيار عليه السلام»؛ «اين قبر بانو اسماء همسر جعفر طيار است، درود بر او.»

ام سلمه

او يكى از همسران و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد. شوهر نخستش مردى به نام ابوسلمه بوده كه از وى چهار فرزند به دنيا آورده است و توفيق دو هجرت؛ يعنى هجرت به حبشه و هجرت به مدينه پيدا كرده وپس از وفات شوهر اوّلش، با پيامبر صلى الله عليه و آله ازدواج كرده است.

ام سلمه، بانويى با جلالت بوده و نسبت به خاندان نبوّت (فاطمه زهرا و حسنين) اخلاص داشت و مهر مى ورزيد و از جمله فضايل او آن كه آيه تطهير، كه به اتّفاق همه مفسّران منصف، در شأن پنج تن نازل شده، در خانه همين بانوى محترم فرود آمده. فاطمه زهرا عليها السلام به هنگام شهادت،


1- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 285- 280.
2- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 285- 280.

ص: 144

او را وصىّ خود قرار داد و امام حسين عليه السلام به هنگام مسافرت به عراق، ودايع امامت را به او سپرد و او پس از واقعه كربلا آنها را به امام چهارم، تسليم كرد.

مورّخان و سيره نويسان، بزرگى هاى ديگرى در شأن او نوشته اند. اين بانوى محترم در هشتاد سالگى در مدينه وفات يافته و در بقيع مدفون گشته است. (1) ولى برخى ديگر مى نويسند: ام سلمه بين سال هاى 59 تا 61 ه. ق. در شهر دمشق درگذشته و در باب الصغير به خاك سپرده شده و در روى آرامگاهش نوشته شده: «زوجة النبي ام سلمة وصيّة الزهراء»؛ «اينجا قبر ام سلمه همسر پيامبر و وصّى فاطمه زهراء است.»

ام حبيبه

رمله يا امّ حبيبه دختر ابوسفيان بن حرب و همسر رسول خدا است كه هفت سال قبل از بعثت به دنيا آمده، ابتدا با عبيداللَّه بن جحش ازدواج كرد و هر دو مسلمان شدند و به حبشه هجرت نمودند ولى متأسفانه شوهر او مرتد شد و به نصرانيت درآمد و به ميخوارگى روى آورد. نجاشى با تعيين مهريه اى او را به عقد رسول اللَّه درآورد و با عزّت به مدينه اعزام گرديد و اين داستان در كتب سيره، بطور مفصّل ذكر شده است.

وقتى ابوسفيان كمى قبل از فتح مكه و بعد از صلح حديبيه به مدينه


1- نك: محمد على مدرس، ريحانة الأدب، ج 1، ص 308، خيام، تهران؛ ابن اثير، اسدالغابه، ج 7، ص 340.

ص: 145

آمد، از رسول خدا وقت ملاقات خواست. پيامبر وقت نداد او بر دخترش ام حبيبه وارد شد، وقتى خواست بر جايگاه ويژه رسول خدا بنشيند، ام حبيبه، بساطى را كه پيامبر روى آن مى نشست برچيد. ابوسفيان گفت: دخترم! نشستن روى اين بساط را براى من دريغ داشتى؟! ام حبيبه گفت: آن فراش رسول خداست و تو مردى مشرك و پليد مى باشى و نبايد روى آن بنشينى. ابوسفيان گفت: دخترم! تو پس از جدا شدن از ما، چه بد شده اى! او به سال 44 هجرت در زمان حكومت معاويه پسر ابوسفيان درگذشت. (1) و برخى ديگر وفات او را در سال 42 و قبرش را در دمشق و باب الصغير مى دانند و مقبره اى دارد كه مردم به زيارت آن مى شتابند.

فضّه

او بانويى محترم و در خدمت خاندان عصمت و طهارت و مددكار فاطمه زهراء عليها السلام در امور داخلى خانه بوده است.

علامه مجلسى رحمه الله از شخصى به نام ورقه نقل كرده كه او گفت: سالى حج مى گزاردم كه به كنيزى بسيار زيبا و نمكين برخوردم، او با عبارتى دلنشين و سخنانى شيرين با كمال فصاحت و شيوايى، با خداوند مناجات مى كرد، جلوتر رفتم و گفتم: گويا شما از دوستداران اهل بيت پيامبر هستيد، كيستيد؟ او گفت: «من فضّه خدمتكار فاطمه دخت محمد مصطفايم»


1- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 100- 96؛ الاصابه، ج 4، ص 305.

ص: 146

فضّه پس از وفات فاطمه عليها السلام همچنان در بيت على عليه السلام خدمتگزار بود و احياناً با زينب كبرى به سر مى برد و گويند او به فرمان على عليه السلام ازدواج كرد و داراى فرزند هم شد. از عادات خوب فضّه كه ابوالقاسم قشيرى نقل كرده، آن بود كه گويا او حافظ بوده و بسيارى اوقات سؤال هاى مردم را حتى در امور عادى، با تلاوت آيه اى پاسخ مى داد. (1) ابن حجر مى نويسد: فضه از اهالى نوبه بود و در تفسير آيه: «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ ...» (2)

كه درباره ايثار و فداكارى اهل بيت نزول يافته، اسم فضه همراه على و فاطمه عليهما السلام آمده است.

نقل شده: حسن و حسين عليهما السلام مريض شده بودند، جدّشان به عيادت آنان آمد و مردم نيز همگى به ديدار و احوال پرسى تشرّف يافتند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: براى سلامت اينان نذرى كنيد. على عليه السلام گفت: من به شكرانه سلامت حسن و حسين سه روز روزه مى گيرم و حضرت زهرا عليها السلام گفت: من هم، چنان مى كنم، فضه به ايشان ملحق گشت و گفت من هم همراه شما سه روز روزه مى گيرم. (3) گويند: فضه در واقعه كربلا در كنار زينب كبرى بوده و با همان بانو به شام آمده و در بار دوّم پس از وفات زينب كبرى او همچنان در شام مانده و در همين شهر درگذشته است و در باب الصغير مدفون است و داراى مقبره اى است كه در آن زيارت مى شود.


1- رياحين الشريعه، ج 2، ص 326.
2- انسان: 7
3- الاصابه، ج 4، ص 387

ص: 147

فصل 8: زينبيّه

اشاره

زينبيّه شهركى است در حومه دمشق كه به يُمن دفن حضرت زينب عليها السلام دختر على عليه السلام امروز علاقمندان آل على به زيارت آن مى شتابند وقبه و بارگاه و صحن و سرايى زيبا و دلگشا براى آن ساخته اند.

زينب كبرى عليها السلام

زينب كبرى بانويى با جلالت، عاقل و خردمند، فصيح و سخنور بوده است. او به سال پنجم هجرى در مدينه متولّد شد. (1) مادرش فاطمه زهرا و پدرش على مرتضى و از جمله برادرانش حسن مجتبى وحسين سيدالشهداء- عليهم صلوات اللَّه- بوده اند. حضرت زينب با پسر عمويش عبداللَّه بن جعفر طيّار، ازدواج كرد واز وى داراى فرزندانى برومندگرديد.


1- اعلام النساء، ج 2، ص 91

ص: 148

تراجم نگاران و مورّخان به اتّفاق نظر، آن بانو را ستوده اند. ابن عساكر مى نويسد: او بانويى بسيار بزرگوار و جلالت مدار بوده كه همراه برادرش حسين بن على عليه السلام به كربلا آمد وپس از شهادت او و ياران با صفايش، همراه بقيه اهل بيت و بازماندگان واقعه طفّ، در دمشق بر يزيد وارد شدند. (1) زينب كبرى بزرگترين دختر على و فاطمه عليهما السلام بوده و خطبه هاى شيوا و رسا و سخنرانى هاى شجاعانه و جسورانه او، به خصوص در مجلس ابن زياد و سپس يزيد، در اثبات فضيلت و كمال، براى آن بانوى عظيم الشأن، كافى است.

يحيى مازنى درباره عفاف و حياى آن بانوى بزرگوار- با قيد قسم- گفته: ساليان دراز در جوار على بن ابيطالب و خاندانش به سر مى بردم و در اين مدت متمادى اصلًا قامت آن مخدره را نديدم و صداى او را هرگز نشنيدم و حسين بن على عليه السلام را عادت آن بود كه هنگام ورود آن بانو به اتاق، براى احترام خواهرش برمى خاست. (2) نام زينب را رسول خدا بر اين نوه اش نهاد و لقب مباركش، عقيله بنى هاشم بوده است و عقيله؛ يعنى بانوى گرامى و عاقل، عزيز و پاى بند به اصول اخلاقى و عقلانى.

سفرهاى زينب عليها السلام

مورّخان پنج سفر براى حضرت زينب عليها السلام ياد كرده اند:

41- از مدينه به كوفه، همراه پدر بزرگوارش على بن ابيطالب عليه السلام


1- نك: تاريخ دمشق، تراجم النساء، ص 124- 119
2- نك: ريحانة الأدب، ج 8، ص 326

ص: 149

42- از كوفه به مدينه، پس از شهادت پدر و بعد از انعقاد صلح.

43- از مدينه به كربلا با اذن شوهرش عبداللَّه و همراه فرزندان گراميش، همگى در ركاب حسين عليه السلام.

44- از كربلا به كوفه و بعد به شام و سپس به مدينه همراه كاروان غم.

45- از مدينه به شام و يا مصر.

به عقيده برخى مورّخان، سفر پنجم زينب كبرى و سبب خروج او از مدينه، قحطى موجود مدينه بوده كه به واسطه خشكسالى پديد آمده بود.

و او در اين سفر همراه شوهرش عبداللَّه بن جعفر به مقصد شام حركت كرد و در روستاى راويه- زينبيّه فعلى- مريض شد و از دنيا رفت و در همان جا به خاك سپرده شد. اكنون زينبيّه شام محل فرود و نزول فرشتگان و مورد توجّه شيفتگان آل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد. (1)چنان كه در صفحات پيش يادآور شديم، عبداللَّه شوهر زينب كبرى، مردى بزرگوار مهربان و كريم و پاكدامن بوده است و پدر او جعفر طيّار برادر بزرگتر على عليه السلام از مهاجران نخست و كسى است كه سخنگوى مسلمانان در ديار حبشه بوده و ملاقات هاى او با نجاشى در تاريخ موجود است.

جعفر پس از مراجعت از حبشه در غزوه مؤته در سال هشتم هجرت شهيد شد و به سبب قطع شدن دو دست مباركش، خداوند در بهشت دو بال به او عطا فرمود و جعفر «طيّار» لقب يافت.


1- ريحانة الأدب، ج 8، ص 327

ص: 150

زينب كبرى داراى فرزندانى به نام هاى عون، محمد، على و ام كلثوم بوده كه عون و محمد در كربلا حضور داشتند و به شهادت رسيدند.

بارگاه زينب عليها السلام

بارگاه زينب كبرى و حرم و صحن و سراى آن حضرت در زمينى به مساحت ده هزار متر مربع ساخته شده و جمعاً يكصد و چهارده اتاق دارد كه شصت و چهار تا در صحن بزرگ و بقيه در صحن دوّم قرار دارند و در اطراف صحن، چهار حسينيه ساخته شده كه هر كدام دويست متر مربع وسعت دارد. يك باب درمانگاه نيز وابسته به زينبيه داير است كه مورد مراجعه بيماران مى باشد.

تاريخ شروع ساختمان حرم حضرت زينب، به درستى روشن نيست و به طور واضح در جايى ذكر نشده ولى قدر مسلّم آن است كه مساحت حرم به تدريج گسترش يافته و بناى فعلى در سال 1966 م. آغاز گرديده است.

خود حرم در حدود نهصد متر مربع و به ابعاد 5/ 30* 5/ 29 متر مى باشد و گنبد حرم بر هشت ستون استوار است و ديوارهاى داخلى آيينه كارى شده است و صندوق ضريح مطهّر خاتم كارى و هديه ايرانيان به حرم آن بانوى جليل القدر مى باشد.

در بالاى كاشى كارى نماى خارجى حرم، آيه هاى قرآنى نگاشته شده و در زير آنها خطبه حضرت زينب با ترجمه فارسى، نوشته شده است و در اين مورد وقفنامه اى كهن با خطّ زيبا و خوانا وجود دارد كه به امضاى دو تن از قاضيان دمشق و بعلبك رسيده كه سه تن ديگر، آنرا در سال هاى

ص: 151

متفاوت گواهى كرده اند.

مورّخان سورى از اين بقعه به عظمت و احترام ياد كرده اند از جمله استاد كرد على مى نويسد:

«و اجلّ الجوامع فرشاً جامعة راويه (قبر الستّ) و كان ذلك بفضل زوّاره من احباب آل البيت من الايرانيين و غيرهم» (1)؛

«با شكوه ترين و مفروش ترين مساجد، مسجد راويه، قبر بانو است. و آن شكوه و عظمت، در اثر توجّه دوستداران اهل بيت از ايرانيان و ديگران مى باشد.»

بخشى از خطبه حضرت زينب كبرى عليها السلام: اين بانوى با عظمت كه ادامه دهنده راه امام حسين عليه السلام و افشاگر تباهكارى يزيد و ديگر امويان سياه دل بود، در مجلس يزيد سخنرانى غرّايى ايراد فرمود كه حتى برخى از نويسندگان اهل سنّت كه متن آن را نياورده اند ليكن از ذكر شيوايى بيان و عقل و خرد القا كننده آن ساكت نمانده اند.

ابن اثير مى نويسد: سخن او به يزيد آنگاه كه يك مرد شامى خواهر او فاطمه را به كنيزى خواست، در تواريخ مشهور است و آن سخن دليل خردمندى و قوت قلب آن بانو تواند بود. (2) و پيشتر، در كوفه خطابه اى ايراد فرموده بود كه شنوندگان را به ياد خطابه هاى آتشين اميرالمؤمنين على انداخته بود. (3)


1- محمد كرد على، غوطة دمشق، ص 131، دار الفكر.
2- اسد الغابه، ج 7، ص 133
3- نك: ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 81، دار صادر، بيروت؛ بلاغات النساء، ص 23

ص: 152

خلاصه، ابن طيفور مى نويسد: وقتى حادثه تلخ كربلا پايان يافت عمر سعد لعين، بانوان وديگر بازماندگان آل محمد صلى الله عليه و آله را نزد ابن زياد فرستاد و او همگى را به سوى يزيد- كه نفرين و خشم خدا بر او باد- گسيل داشت.

آنان را در كاخ يزيد به حضور آوردند، يزيد دستور داد سر مقدس حسين عليه السلام را در طشتى نهادند و او با چوبدستى به لب و دندان امام مظلوم مى زد و سرمست از غرور و پيروزى و از روى حقد و كينه، اشعارى مى خواند ... زينب عليها السلام شروع به سخن كرد و فرمود:

«اى يزيد، راست گفت خدا و رسول او:

«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ». (1)

«سرانجام آنان كه بد عمل كردند، اين بود كه آيات الهى را تكذيب كرده و آنها را دروغ انگاشتند و مسخره كردند.»

يزيد! تو پنداشتى كه اگر عرصه را بر ما تنگ گرفتى و ما را چون اسيران به بند كشيدى، ما نزد خدا خوار گشتيم و تو در پيشگاه الهى عزّت يافتى؟! نه، گناه بزرگى مرتكب شدى، گرفتار كبر و نخوت و خودبزرگ بينى گشته اى و از اين كه دنيا به تو رو آورده و راه ها برايت هموار گشت، سخت شادمانى! ولى در حق تو اين آيه، صادق است:

«وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ». (2)


1- روم: 10
2- آل عمران: 187

ص: 153

«كافران نپندارند كه اين همه فراوانى براى آنها خير است. نه، ما فراوانشان مى دهيم تا گناه فزونتر كنند و بر ايشان عذاب خوار كننده اى خواهد بود.»

آيا اين عدالت است كه تو، بانوان و كنيزان خود را بپوشانى ولى دختران رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را چون اسيران در بندكشى، حرمتشان را از بين ببرى، صدايشان را درآورى، غمگينشان سازى و از شهرى به شهرى و از ديارى به ديارى آواره شان سازى؟! آيا تو به نياكان مشرك خود افتخار مى كنى و آن را گناه نمى شمارى؟! تو بر لبان و دندان هاى ابوعبداللَّه چوب مى زنى و باكى ندارى؟!

يزيد! تو نسبت به خاندان ما كينه و خصومت بسيار ورزيدى و خون ذريه پيامبر را ريختى و ستارگان درخشان فضيلت را پايين كشيدى.

اى يزيد، با كارنامه سياهى در پيشگاه عدل الهى، حاضر خواهى شد و آرزو خواهى كرد كه كر و كور مى شدى و تو مپندار كه كشته شدگان راه خدا، مردگانند بلكه زنده اند.

زود باشد كه تو و آن كس كه تو را بر گرده ما سوار كرد، به كيفر عمل زشت خود برسيد ...» (1)

سخنى كوتاه راجع به زينبيّه مصر

در دل شهر قاهره، مزار با شكوهى با مسجدى بزرگ و زيبا جلوه خاصّى دارد و مشتاقان همواره به زيارت آن روند و در آن مسجد و در


1- احمد بن ابى طاهر، بلاغات النساء، ص 23- 20

ص: 154

كنار آن روضه منوّر، دل را صفا مى دهند به عقيده نگارنده اين مقبره، متعلّق به زينب كبرى دختر على عليه السلام نيست و دليل تاريخى مستند بر آن اقامه نشده است و غالب محققان مثل مرحوم شرف الدين، مؤلف «لواقح الأنظار»، ياقوت و ابن بطوطه وجود قبر آن بانو را در شام تأييد مى كنند و اگر در برخى از آثار، آن قبر واقع در شام را متعلق به ام كلثوم دانسته اند، در واقع ام كلثوم كنيه حضرت زينب عليها السلام بوده است.

و برخى نوشته اند چون فاطميان مصر، خود را از اولاد فاطمه مى دانستند و به آن بزرگوار منتسب بودند مى خواستند مصر را رنگ و بوى تشيع دهند، لذا صندوق محتوى رأس حسين عليه السلام را كه در عسقلان شام نگاهدارى مى شد، به مصر بردند و مسجدى، به همين نام ساختند كه هم اكنون مزار است و به مسجد رأس الحسين مشهور مى باشد. اين مسجد به سال 1157 هجرى تجديد بنا شده است.

وسائح هروى مى نويسد: فاطميان آرامگاهى هم براى ام كلثوم ملقّب به زينب در مصر ساختند. ابن الزيات در اثر ارزشمند خود مى نويسد:

مشهد معروف به سيّده زينب، دختر يحيى، متوَّج پسر حسن انور، پسر زيد ابلج، پسر حسن مجتبى سبط پيامبر و فرزند على بن ابيطالب عليهم السلام مى باشد.

اين را ابن جبّاس در طبقات الاشراف آورده است. زينب دختر يحيى بوده و يحيى برادر سيّده نفيسه كه اين بانو هم در مصر بارگاه و مزارى عظيم دارد. همين زينب مى فرموده: چهل سال خدمتگزار عمّه ام نفيسه بودم او شب ها را به عبادت مشغول و روزها روزه مى گرفت و من كرامات فراوانى از او ديدم. (1)


1- نك: ابن الزيات، الكواكب السيّاره، ص 87، مكتبة المثنى، بغداد.

ص: 155

بيمارستان امام خمينى رحمه الله

ايرانيان از روزگاران قديم در بسيارى از مناطق عرب نشين و كشورهاى مجاور و غير مجاور اسلامى، آثارى به وجود آورده اند.

ابن واضح كاتب يعقوبى درباره طرابلس كه يكى از آبادى هاى ساحلى استان دمشق بوده، چنين مى نويسد: اهالى اين شهر مردمى از پارسيانند كه معاوية بن ابى سفيان آنان را به آنجا انتقال داده است و آنان را در اين شهر بندر و لنگرگاه عجيبى است كه هزار كشتى را جاى مى دهد. (1) از جمله آثار نيكوكارانه، از ايرانيان پاك نهاد، كه در برخى بلاد عربى سابقه دارد، وجود اماكنى به نام فارسى «بيمارستان» مى باشد و بيمارستان عضدى بغداد شهرت تاريخى دارد.

ابن خلكان مى نويسد: بيمارستان عضدى منسوب به عضدالدوله است و آن در قسمت غربى، واقع است و عضدالدوله مال عظيمى براى آن صرف كرده و در دنيا از حيث نظم و ترتيب بى نظير مى باشد. او به سال 368 ه. ق. از بناى آن فارغ گشت و در آن به اندازه اى آلات و ابزار فراهم آورد كه زبان و قلم از شرح و وصف آنها عاجز است. (2) پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، ايرانيان در خدمت به همكيشان خود در شام و بويژه براى اهل بيت و دوستداران ايشان در آن ديار، كارهايى خداپسند و اعمالى نيكو انجام دادند و برخى نويسندگان سورى به اين فضيلت و خصلت ارزشمند اعتراف كرده و نوشته اند:


1- نك: احمد بن ابى يعقوب، البلدان، ص 88، نجف، 1337 ه. ق.
2- ابن خلكان، ج 4، ص 54، دارصادر، بيروت.

ص: 156

بسيارى از مراقد منسوب به اهل بيت، به همّت شيعيان بخصوص ايرانيان، بنا و بازسازى شده است.

امروزه در زينبيّه، كه شهركى با عظمت شده، بناى با شكوهى بنام مستشفى الامام الخمينى- قدّس سرّه- جلب نظر مى كند.

اين بيمارستان به اهتمام نماينده محترم حضرت امام خمينى رحمه الله و مقام معظّم رهبرى آيت اللَّه خامنه اى- مدّ ظلّه العالى- در شهر دمشق، در زمينى به مساحت چهار هزار متر مربّع ساخته شده است و در تاريخ 20 جمادى الثانى 1413 ه. ق. در جشن ميلاد كوثر، فاطمه اطهر عليها السلام و مقارن سالگرد ولادت بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران امام خمينى رحمه الله رسماً افتتاح و كارش را شروع كرد. در مراسم افتتاح و گشايش آن، علاوه بر شركت هيأتى از ايران و شخصيت هاى دينى و حكومتى از سوريه و لبنان و ايران، وزير بهدارى كشور سوريه رسماً حضور پيدا كرد و آن را افتتاح نمود.

بيمارستان امام خمينى دمشق شبانه روز، در خدمت مردم شام، بخصوص اهالى شريف زينبيّه است و براى ارائه خدمات بويژه به محرومان و مستضعفان مى كوشد. در اين بيمارستان، پزشكان متخصص و جرّاحان ماهر، همكارى دارند چنانكه يك اورژانس تخصصى، دائماً در خدمت بيماران مراجعه كننده مى باشد. اين بيمارستان داراى بخش هاى تخصصى مختلفى است؛ از آن جمله بخش زنان و زايمان، اين بخش از قسمت هاى فعال بيمارستان است و قابله ها و ماماهاى متخصص در آن مشغول خدمت هستند. بخش زنان، داراى دو اتاق زايمان و يك اتاق عمل جرّاحى زنان مى باشد.

بخش اطفال نيز از ديگر بخش هاى فعّال اين بيمارستان است و زير

ص: 157

نظر پزشكان متخصص بيمارى هاى كودكان، با چهار پرستار به معالجه و درمان كودكان مى پردازند و از ابتداى افتتاح بيمارستان تا كنون، در كمتر از يك سال هفده هزار بيمار درمان شده و هزار و دويست مورد عمل جراحى صورت گرفته است. بخش هاى سونوگرافى و عكس بردارى با پيشرفته ترين ابزار و آلات پزشكى، از ديگر بخش هايى است كه مورد مراجعه قرار مى گيرد.

بيمارستان، در پايين آوردن هزينه هاى درمانى تلاش مى كند و گاهى نسبت به بيمارستان هاى مشابه، پنجاه درصد ارزانتر است.

به يارى خداوند متعال، بيمارستان، به بيماران محروم و تهيدست كه قادر به پرداخت هزينه هاى درمانى نيستند احياناً كمك مادى مى نمايد. (1)


1- vگزيده اى از نامه مديريت بيمارستان به مسؤول آموزش و پژوهش بعثه مقام معظّم رهبرى حضرت حجة الاسلام والمسلمين سيدعلى قاضى عسكر، مورخ 18/ 5/ 1414 هجرى قمرى.

ص: 158

ص: 159

فصل 9: مَرج عذرا

اشاره

مرج عذرا، روستايى است در غوطه دمشق كه حجر بن عدى در آنجا به شهادت رسيده و قبرش نيز همانجاست. (1) مرحوم سيد محسن امين مى نويسد: در سال 1351 هجرى، در دمشق به زيارت قبر حجر رفتم، مقبره را كهنه و خاك گرفته ديدم. در حالى كه اگر قبر متعلق به يكى از صوفيان مى بود در نظافت و نگهدارى آن مى كوشيدند. (2) خوشبختانه، اين آرامگاه به بركت توجه دوستداران آل على و اهل بيت پيامبر- صلى اللَّه عليهم اجمعين- در سال 1375 هجرى تعمير و بازسازى شده و به صورت آبرومندى درآمده است و از جمله مكان هايى كه زائران سوريه به طور مرتب به آنجاها مى روند، زيارتگاه


1- معجم البلدان، ج 4، ص 91
2- اعيان الشيعه، ج 4، ص 586- 569

ص: 160

حجر در مرج عذراى شام است.

مرحوم قمى مى نويسد: حجر بن عدى يا حجر خير، از با فضيلت ترين اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران على عليه السلام و مردى زاهد و عابد و مستجاب الدعوه بوده، و در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى گزارده است. او مظلومانه به دست معاويه به شهادت رسيد. از پيامبر اكرم روايت است كه فرمود: در عذرا، انسان هايى به قتل مى رسند كه خدا و ساكنان آسمان ها بر اين عمل خشم كنند. همو مى نويسد: از زشتكارى هاى معاويه و هوادارانش، يكى آن بود كه آنان على عليه السلام را روى منبر، ناسزا مى گفتند و حجر با اين عمل برخورد جدى مى كرد تا در زمان حكومت زياد بر كوفه، او حجر و يارانش را به دستور معاويه دستگير كرد و به شام اعزام داشت و در همين عذرا همه آنان را به شهادت رساندند. (1)از نكات آموزنده در اين زمينه، همين لقب «خير» است كه به دنبال اسم وى مى گويند و او را «حجر خير» مى نامند، در مقابل پسر عمويش «حجر شرّ» كه مردى فاسد و در دربار معاويه بوده است.

مى نويسند در هفتمين روز جنگ صفّين، كه روز سختى بود، نخستين افرادى كه از طرف سپاه على عليه السلام و معاويه درگير شدند، همين حجر خير و حجر شرّ بودند كه از سپاه شام كسى به فرياد اين يكى رسيد و او را از دست حجر بن عدى خير نجات داد و به اردوى خود رسانيد. (2) حجر بن عدى همان بود كه آبادى مرج عذرا را فتح كرد و از قضا در


1- الكنى والألقاب، ج 1، ص 293؛ و ج 3، ص 66
2- الدرجات الرفيعه، ص 424

ص: 161

همانجا هم به دست معاويه شهيد گشت. او همراه برادرش هانى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند و در ميان اصحاب پيامبر كم سن و سال ترين بود و قادسيه را درك كرد و در روز صفّين فرمانده كنده شد و در نهروان ميسره سپاه را فرمانده بود و در جمل هم در ركاب على عليه السلام حضور داشت. (1) حجر را از ابدال و زاهدان عالم اسلام و پرچمدار رسول خدا مى شمارند و اخلاص و مرتبه ولايش به على عليه السلام مشهورتر از آن است كه ذكر شود و در جنگ صفين، سخت آزموده گشت. معاويه او را به جرم ولايت على عليه السلام به قتل رسانيد و او از كسانى است كه در مرگ ابوذر غفارى به هنگام مرگ او، در ربذه حضور داشته است. و جز از على عليه السلام روايت نكرده است. (2)

جريان شهادت حجر

مغيرة بن شعبه امير كوفه، از سوى معاويه، دست از سبّ و شتم على عليه السلام و ياران او بر نمى داشت و هميشه از عثمان به نيكويى ياد مى كرد و على و شيعيان وى را لعن و ناسزا مى گفت. حجر معترضانه مى گفت: آن را كه تو مى ستايى، به نكوهش اولى و سزاوارتر است و آن كس را كه ذمّ مى كنى و از وى بد مى گويى به فضل و تقدم شايسته تر است. سرانجام حكومت كوفه به زياد بن ابيه رسيد، (3) وى به حجر هشدار داد و مردم كوفه را تهديد


1- اسدالغابه، ج 1، ص 461
2- الاصابه، ج 1، ص 314؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 470؛ طبقات ابن سعد، ج 6، ص 220
3- زياد ابتدا از مواليان على عليه السلام بود امّا بعد به معاويه پيوست و معاويه هم او را به ابوسفيان ملحق كرد و برادر خود خواند و دست او را در كشور اسلامى باز گذاشت.

ص: 162

كرد. روزى خطبه جمعه را طول داد و وقت نماز گذشت. حجر با صداى بلند گفت: «نماز!» زياد اعتنا نكرد و به سخنرانى خود ادامه داد. حجر مشتى ريگ از كف مسجد برداشت و به سوى زياد پرتاب كرد و خود و دوستانش براى نماز بپاخاستند. زياد خطبه اش را تمام كرد و پايين آمد و با مردم نماز گزارد و جريان را به معاويه گزارش داد. معاويه به وى دستور داد كه حجر را به بند كشد و به شام بفرستد.

مى نويسند: معاويه با مردم پيرامونش به مشورت پرداخت كه متأسفانه كلمه «بكُش»، «بكُش» از هر سوى بلند شد، فقط شخصى بنام عبداللَّه بن زيد ايستاد و گفت: اى امير! تو رهبر ما هستى و ما رعيت تو مى باشيم، تو ركن و اساس جامعه هستى و ما متكى و پيوسته به تو. اگر كيفر كنى مى گوييم كارى درست كردى و اگر ببخشى مى گوييم احسان و نيكويى فرمودى، ولى عفو و بخشش به تقوا و پارسايى نزديكتر است و هر رهبرى مسؤول رعاياى خويش مى باشد. (1) به هر حال، معاويه دستور داد گردن حجر را بزنند. او مهلت خواست تا دو ركعت نماز گزارد كه مهلت دادند. او دو ركعت نمازى سبك به جاى آورد و گفت: اگر نمى پنداشتيد كه براى ترس از مرگ و تأخير آن، نماز را طول داده ام، نماز طولانى تر مى خواندم.

حجر وصيّت كرد كه آهن از پايم نگشاييد و خون از تنم نشوييد، چون مى خواهم در آن سراى راه بر معاويه بگيرم. جلّادان سر او را همراه شش تن ديگر كه يكى از آن ها پسر حجر بود، بريدند.


1- حاكم نيشابورى، مستدرك، ج 3، ص 469

ص: 163

شهيد اوّل رحمه الله مى نويسد: شهيدان عذرايى دمشق عبارتند از: حجر و پسر او همام، قُبيصه، صيفى، شريك، محرز و كرام و همه آنان يكجا كشته شدند و در يك گور دفن گشتند.

در روايت ديگر آمده است كه معاويه به زياد نوشت: حجر و دوستان او را كه هشت نفر بودند نزد او بفرستد تا از على عليه السلام تبرّى جويند و آزاد شوند ليكن آنان پس از احضارشان در نزد معاويه، تقاضاى او را بر نياوردند و لذا در جلو چشمشان گورشان را كندند و كفن برايشان آماده نمودند.

حجر با مشاهده اين صحنه گفت: ما را همچون مسلمانان كفن مى كنيد و مانند كافران مى كُشيد!.

معاويه در همان سال شهادت حجر و ياران او، امام حسين عليه السلام را ديدار كرد و گفت:

اى ابا عبداللَّه! شنيده اى كه با حجر و ياران او از شيعيان پدرت على چه كردم؟!

امام حسين عليه السلام فرمود: نه، چيزى نشنيده ام.

معاويه گفت: ما آنان را كشتيم، كفنشان كرديم و برايشان نماز خوانديم.

امام حسين عليه السلام خنديد و سپس فرمود: معاويه! اينان در روز قيامت خصم تو هستند وحقشان را از تو مى خواهند، اما ما اى معاويه، اگر دستمان به ياران تو برسد آنها را مى كشيم، هرگز كفن و دفنشان هم نمى كنيم. (1)


1- الدرجات الرفيعه، ص 431- 423

ص: 164

مقداد كندى

مقداد بن عمرو معروف به مقداد بن اسود از سابقين به اسلام و مهاجرين به حبشه و بدرى بوده است. ابن مسعود مى گويد: من خاطره اى از مقداد به ياد دارم كه دوست دارم به جاى دنيا و هر آنچه در آن است، آن وضع را مى داشتم. روزى پيامبر راجع به جنگ با مشركان سخن مى گفت. مقداد عرض كرد: اى رسول خدا! ما مانند بنى اسرائيل و اصحاب موسى نخواهيم بود كه به او گفتند:

«فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ». (1)

«تو و پروردگارت برويد و بجنگيد، ما اينجا نشسته ايم.»

ولى ما مى گوييم در پيشاپيش، پشت سر، سمت راست و سمت چپ شما پيكار و كارزار مى كنيم. رسول خدا از اين سخن مقداد، چهره اش بشّاش و شادمان گشت.

احمد حنبل در مسند نقل كرده كه رسول خدا مى فرمود: خداوند چهار تن از اصحاب مرا دوست دارد و به من فرموده كه من هم دوستشان بدارم.

پرسيدند آن چهار تن كدامند؟ فرمود: على بن ابيطالب عليه السلام ابوذر غفارى، سلمان فارسى و مقداد بن اسود كندى. (2) علامه او را از خواص و اصحاب سرّ على عليه السلام شمرده است. (3) فضايل


1- مائده: 24
2- الدرجات الرفيعه، ص 223
3- رجال علامه حلّى، ص 170

ص: 165

مقداد فراوان است. گويند او در سال سى و سه هجرى، در مدينه وفات يافت و در بقيع مدفون شد. و برخى هم گويند مقداد در فتح شام شركت كرده و قبرش نيز در نزديكى زينبيّه، حومه دمشق مى باشد.

سعد بن عباده

او نقيب بنى ساعده و پرچمدار انصار در غزوات بود كه در ميان خويشاوندانش؛ يعنى خزرج، بسيار محبوب، موجّه و آقا بوده است و سفره طعامش همواره براى همه، باز و گشوده بود و حتى هميشه كاسه اى از طعام گوشت، به خانه هاى رسول خدا، آنجا كه او به سر مى برد، مى رسانده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در جنگ خندق با او و سعد بن معاذ رايزنى فرمود و آنان كه هر دو مردمان مؤمن و مؤدّب بودند، عرض كردند: اى رسول خدا، اگر در اين باره وحى و دستورى از خدا رسيده است بفرماييد كه ما مطيع فرمان شما هستيم و اگر جز آن است ما آماده پيكار هستيم.

پيامبر فرمود: دستور خاصّى در اين باره نرسيده و خواستم نظر شما را بدانم. گفتند: ما مى جنگيم اينان در جاهليت نتوانستند بر ما غالب شوند تا چه رسد امروز كه خداوند ما را به وسيله شما هدايت فرموده است. رسول خدا از كلام آن دو سعد، خرسند گرديد.

سعد، مردى غيرتمند بود ولذارسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «انّ سعداً لغيور ...»

مى نويسند او پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله با ابوبكر و عمر بيعت نكرد و مى گفت: وصىّ پيامبر و جانشين او على است. اگر با او بيعت كنيد من هم مثل يكى از شما بيعت مى كنم وگرنه من خود بزرگ طايفه خويش هستم.

او در مدينه نماند و به شام آمد و در حوران، حومه دمشق اقامت گزيد

ص: 166

و به سال چهارده- پانزده و يا بيست و يك هجرت به طرز مشكوكى به قتل رسيد. نعش او را كبود شده يافتند و گفته مى شد كه اجنّه و پريان او را كشته اند و اشعارى در اين زمينه آورده اند:

قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عبادة و رميناه بسهمين و لم يخط فؤاده

«ما بوديم كه سعد بن عباده سرور خزرج را كشتيم. و دو تير به سوى او انداختيم كه بر دلش نشست.»

و برخى ديگر گويند قبر او در منيحه، از روستاهاى غوطه دمشق است و در آنجا مقبره اى است كه زيارت مى شود. (1) به نظر مى رسد كه سعد را ايادى و اوباش وابسته به دستگاه حكومت، به قتل رساندند و به اصطلاح ترور كردند و براى ردّ گم كردن، شايع نمودند كه اجنّه او را كشته است.

محمد بن ابى بكر

او در حجة الوداع، از اسماء بنت عميس كه پس از شهادت جعفر بن ابيطالب با ابوبكر ازدواج كرده بود، زاده شد. و پس از درگذشت ابوبكر كه اسماء با على عليه السلام ازدواج نمود، محمد در دامن على عليه السلام پرورش يافت.

او در جنگ جمل فرمانده پياده نظام بود و در صفين هم حضور داشت، سپس از سوى على عليه السلام فرماندار مصر شد و در آنجا به شهادت رسيد. (2) محمد بن ابى بكر وقتى وارد مصر شد، پسر ابوسفيان، مردى به نام


1- اسدالغابه، ج 2، ص 357.
2- الاستيعاب، مطبوع در حاشيه الاصابه، ج 3، ص 348.

ص: 167

معاوية بن حديج كندى را به جنگ او اعزام كرد و او پيرامون محمد را خالى كرد و سپس او را دستگير نموده، گردنش را زد و سرش را براى معاوية بن ابى سفيان به شام فرستاد. (1) محمد از كسانى بود كه به شدت به عثمان و عملكردهاى نارواى او اعتراض مى كرد و به گفته اهل سيره، او مردى با فضيلت و عبادت پيشه بود و على عليه السلام او را مى ستود. محمد برادر امّى عبداللَّه جعفر و يحيى بن على بوده كه همگى از اسماء بنت عميس به دنيا آمده اند. (2)

عمّار ياسر

ابو يقظان عمار پسر ياسر از همپيمانان بنى مخزوم و بلاديدگان عالم اسلام است. پدر و مادر او زير شكنجه مشركين مكّه جان سپردند ولى او تقيه كرد و آزاد گرديد. (3) ابن هشام مى نويسد: بنى مخزوم، عمّار ياسر و سميه را كه يكجا مسلمان شده بودند، از شهر مكه بيرون مى بردند و به هنگام شدت گرماى روز، آنان را روى شن ها و ماسه هاى گرم شكنجه مى دادند و گاهى رسول خدا بر ايشان مى گذشت و مى فرمود: «صبراً يا آل ياسر ...»؛ «شكيبا باشيد اى خاندان ياسر، مژده باد شما را بهشت.» (4)


1- الاستيعاب، مطبوع در حاشية الاصابة، ج 3، ص 348؛ او معاوية بن خديج با خا ضبط كرده است امّا ابن اثير با حا صحيح دانسته. ر. ك: اسد الغابة ج 5، ص 206
2- اسدالغابه، ج 5، ص 102.
3- الاستيعاب، مطبوع در حاشيه الاصابه، ج 2، ص 476.
4- سيره نبويه، ج 1، ص 319.

ص: 168

عمار كسى است كه آيه تقيه (1) در شأن او نازل شد و او در جنگ بدر در حضور پيامبر بود و سخت آزموده شد. رسول اكرم درباره اش فرمود:

عمار از سر تا قدم پر از ايمان است. هر كس عمار را دشمن بدارد خداوند او را دشمن دارد و بالاخره فرمود: بهشت مشتاق ديدار سه تن مى باشد:

على بن ابيطالب، عمار ياسر، و بلال.

عمار از نخست ايمان آورندگان به اسلام بوده و داراى فضائل بى شمارى است كه ذكر همه آنها به درازا مى كشد. اعمش گفت: با على عليه السلام در صفين بوديم، عمار ياسر را ديدم كه به هر ناحيه اى از ميدان كه مى رفت همانند پرچمى كه سربازان زير آن جمع شوند، صحابه رسول خدا در گرداگرد عمار حلقه مى زدند و عمار فرياد مى زد و مى گفت: ديروز بر تنزيل و امروز بر تأويل با شما مى جنگم.

عمار در واقعه صفين به شهادت رسيد و على عليه السلام او را با لباس هاى خونينش و بدون غسل به خاك سپرد. (2) عمار نخستين بنا كننده مسجد در اسلام است زيرا بناى مسجد قبا در نزديكى مدينه، به اشاره او و با همكارى مسلمين صورت گرفت. و در ساختن مسجد النبى در مدينه نيز او بيشترين تلاش را داشته است. در هنگامه بناى مسجد، عمار به رسول خدا گفت:

يا رسول اللَّه، مرا كشتند، بر من خشت بيشتر حمل مى كنند. ام سلمه همسر پيامبر گفت: ديدم رسول خدا گرد و غبار از سر و صورت عمار


1- «إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ» نحل: 106
2- الاصابه والاستيعاب، ج 2، ص 476 و 512

ص: 169

زدود و فرمود:

«ويح ابن سمية ليسوا بالذين يقتلونك انما تقتلك الفئة الباغية.» (1)

«بنازم اى پسر سميّه! اينان تو را نمى كشند، تو را گروه ياغى و ستمكار مى كشند.»

ماجرايى ديگر

على بن ابيطالب هنگام ساختن مسجد النبى صلى الله عليه و آله در مدينه رجزى زمزمه مى كرد:

لايستوى من يعمر المساجدا يدأب فيه قائما وقاعداً

ومن يرى عن الغبار حائدا

«برابر نيست آن كه ايستاده و نشسته مسجد آباد مى كند و در اين راه تلاش مى نمايد و آن كس كه گرد و غبار را مانع مى پندارد و كنار مى نشيند.»

عمار ياسر اين رجز را ياد گرفت، او نيز زمزمه مى كرد. قضا را، يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله،- گويند او عثمان بود-، پنداشت كه عمار به او كنايه مى زند، لذا به او گفت: چه مى گويى! ساكت باش و الا با اين عصا بينى تو را خرد مى كنم. رسول اكرم صلى الله عليه و آله شنيد و به خشم آمد و فرمود: «ما لهم ولعمّار يدعوهم الى الجنة و يدعونه الى النّار ...»؛ «اينان را چه كار با عمار؟ او


1- سيره نبويه، ج 1، ص 497

ص: 170

ايشان را به بهشت فرا مى خواند و ايشان او را به آتش دعوت مى كنند! عمار چشم و ديده من است.» (1)

معاذ بن جبل

او از بزرگان يثرب و جزو هفتاد تن از انصارى است كه در عقبه، با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بيعت كردند و همچنين معاذ در همه غزوات شركت داشته است. گويند او هجده سال داشت مسلمان شد و به سن سى و هشت سالگى در سال هجدهم هجرت، در شام، در اثر بيمارى طاعون عمواس در گذشته است. (2)

اويس قرنى

او از نيكان تابعين است و با اين كه در عصر حيات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مى زيسته و مشتاق زيارت جمال بى مثال پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله بوده، اما به جهت كوشش در خدمتگزارى مادر پير و ناتوانش، نتوانسته است به مدينه آيد و به زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله شرفياب شود.

رسول اكرم درباره اويس، سخنان ستايش آميز و مطالب جالبى فرموده و شخصيت روحانى او را به مردم شناسانده است؛ از جمله فرمود:

«انى لأجد نفس الرحمان من طرف اليمن» (3)؛ «من هواى رحمانى از سوى يمن، احساس مى كنم» و در حديث ديگر فرمود: «اويس، مردى


1- سيره نبويه، ج 1، ص 497.
2- اسدالغابه، ج 5، ص 197.
3- ريحانة الأدب، ج 4، ص 444.

ص: 171

مستجاب الدعوه و در روز قيامت شافع و مشفع است.» (1) اويس را جزو زهاد هشتگانه شمرده اند كه چهارتنشان واقعاً زاهد و پارسا بوده و از حواريون اميرالمؤمنين على عليه السلام محسوبند. اويس به سال سى و هشت هجرت، در وقعه و جنگ صفين به دست شاميان و سپاه معاوية بن ابى سفيان با چهل و اندى زخم به شهادت رسيده است.

در تاريخ دمشق آمده كه برخى پندارند: كه اويس در دمشق در گذشته و در باب الجابيه مدفون است. ابن بطوطه نيز مى نويسد: قبر اويس قرنى و كعب الأحبار در باب الجابيه است ولى قول صحيح آن است كه اويس در صفين شهيد شده و در همانجا به خاك سپرده شده است. (2)

قنبر

وى خدمتكار اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام و يكى از اصحاب با وفاى او بوده است. به نقل مرحوم شيخ مفيد: على عليه السلام به قنبر فرمود: اى قنبر، خداوند تبارك و تعالى ولايت ما را به اهل آسمان ها و زمين و هرآنچه در آن هاست؛ از انس و جن ميوه ها عرضه داشته است هر كدام ولايت ما را پذيرفته پاك و پاكيزه و مطبوع و گوارا گشته است و هر كدام نپذيرفته، پست و پليد و متعفن شده است. (3) برخى او را از اصحاب على عليه السلام شمرده و در رديف كسانى آورده اند كه در گرايش به اميرالمؤمنين عليه السلام پيشقدم بوده اند. او به سبب مهر و محبت به


1- اعيان الشيعه، ج 3، ص 513
2- ابن بطوطه، ص 97؛ و نك: اعيان الشيعه.
3- شيخ مفيد، الاختصاص، ص 249، و نك: رجال برقى، ص 4، چاپ دانشگاه تهران.

ص: 172

على عليه السلام به دست حجاج بن يوسف ثقفى- لعنت خدا بر او باد- به شهادت رسيده است. (1) امام حسن عسكرى عليه السلام به روايت شيخ مفيد فرمود: قنبر خدمتكار على عليه السلام را دستگير نموده و به حضور حجاج آوردند. او پرسيد: تو براى على عليه السلام چه خدمتى انجام مى دادى؟! قنبر گفت: آب وضو برايش فراهم مى كردم. حجاج پرسيد: او پس از وضو چه مى گفت؟ قنبر گفت: مى خواند:

«فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ* فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ». (2)

«وقتى آنان آنچه را كه تذكر داده شده بودند، به بوته فراموشى سپردند، درهاى همه چيز را برايشان گشوديم تا بدان شادمان گشتند و به آنچه دارند خرسند شدند، ناگهان آنان را كه نوميد و متحير بودند گرفتار ساختيم و دنباله ستمكاران بريده شد و سپاس، خداوند پرورنده جهانيان راست.»

حجاج گفت: گمان دارم، او اين آيه را بر ما تأويل مى كرد. قنبر پاسخ داد: آرى چنين است. حجاج گفت: اگر سر تو را ببرم چه مى كنى؟ قنبر گفت: من خوشبخت مى شوم ولى تو شقى و بدبخت مى گردى، او دستور داد سر قنبر را از تن جدا كردند. (3)


1- شيخ مفيد، الاختصاص، ص 249، و نك: رجال برقى، ص 4، چاپ دانشگاه تهران.
2- انعام: 44
3- معجم رجال الحديث، ج 14، ص 91

ص: 173

ياقوت مى نويسد: در شهر حمص كه در نيمه راه دمشق و حلب قرار دارد، مزارهايى موجود است؛ از جمله: مشهد على بن ابيطالب و در آن ستونى هست و اثر انگشت آن حضرت در آن است، و قبر قنبر مولى و خدمتكار على عليه السلام و نيز برخى قبور ديگر؛ مانند بعضى از اولاد جعفر طيار در حمص است. (1) ياقوت درباره آب و هواى حمص و روحيات مردم آن شهر، سخنانى دارد، علاقمندان مراجعه نمايند. (2)

ابوذر غفارى

نام ابوذر جندب بن جناده بوده و از كسانى است كه در زمان عثمان به سبب نهى از منكر به شام تبعيد شده است. ابوذر از اصحاب كبار و بزرگوار رسول خدا و چهارمين يا پنجمين كسى است كه به اسلام مشرف شده است و بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از حواريين و خواص اميرالمؤمنين على عليه السلام بوده كه در نشر مناقب و فضايل اهل بيت عصمت، بى پروا و متجاهر و در پخش مطاعن و ستم هاى دشمنان آل محمد صلى الله عليه و آله بى باك و متظاهر بوده و جرأت و جسارت فوق العاده داشته است. رسول اكرم صلى الله عليه و آله ابوذر را در زهد و بى علاقگى به دنيا، شبيه عيسى بن مريم دانسته و در صدق لهجه و راستى گفتار، او را بى نظير و بى مانند معرفى فرموده است:


1- معجم البلدان، ج 2، ص 303
2- همان، ص 304

ص: 174

«ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذى لهجة اصدق من أبى ذرّ.» (1)

«آسمان سايه نينداخته و زمين در بر نداشته صاحب گفتارى را راستگو تر از ابوذر.»

ابوذر سال هاى متمادى در مدينه ساكن بود تا اين كه عثمان او را به سبب انجام امر به معروف و نهى از منكر، و اعتراض به برخى ستم ها و ناروايى ها، به شام، مركز حكومت معاويه تبعيد كرد. او در شام نيز ساكت ننشست و به افشاگرى هاى خود درباره اعمال خلاف عثمان و كارگزار او معاويه ادامه داد و به سياست هاى آن دو، به شدت معترض بود.

معاويه شكايت وى را به عثمان كرد و مجدداً ابوذر را به مدينه بازگردانده و با وى به تندى رفتار شد و سرانجام به رَبَذَه تبعيد گرديد و در آنجا غريبانه جان داد و به خاك سپرده شد. (2)

ثوبان

ابوعبداللَّه ثوبان، مولى وآزاد شده رسول خدا صلى الله عليه و آله است، وى اصالتاً اهل يمن بوده، اسير وبرده گشته بود، پيامبراكرم او را خريد و آزاد كرد وفرمود:

اگر خواستى به خانواده ات بپيوند كه از آنان هستى. و اگر ميل داشتى نزد ما بمان و از خاندان ما باش. او ماندن در خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله را برگزيد و در سفر و حضر با آن حضرت بود تا اينكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله از دنيا رحلت كرد.


1- اعيان الشيعه، ج 4، ص 228
2- اسد الغابه، ج 1، ص 257

ص: 175

پس از آن ثوبان به رمله رفت، در آنجا خانه اى ساخت و در مصر و حمص نيز خانه هايى بنا كرد و در سال 54 هجرى در حمص درگذشت. (1)

هاشم بن عبدمناف

او جدّ دوّم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه به سخاوت، بخشش و مردانگى، شهره تاريخ مى باشد. مى نويسند: هاشم از بزرگان قريش و تاجر بوده است و به عنوان تجارت به شهر غزّه از بلاد شام تردد داشته و در همانجا درگذشته و مدفون است و لذا اين شهر را غزّه هاشم گويند.

قمى مى نويسد: غزه، يكى از رحلتين قريش بوده كه در قرآن كريم آمده است و از شهرهاى ساحلى شام مى باشد. (2)

دحية بن خليفه كلبى

او از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده، غزوه بدر را نديده ليكن در احد و ديگر غزوات رسول خدا حضور داشته، و تا زمان سلطنت معاوية بن ابى سفيان زنده بوده است.

دحيه به سال ششم هجرت سفير و ايلچى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد قيصر روم بوده و قيصر به اسلام گرويد و به رسول خدا ايمان آورد، امّا بطريق ها و كشيش هاى اطرافى او، ايمان نياوردند و دحيه اين موضوع را به رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر داد و پيامبر قيصر را دعا كرد. (3)


1- اسد الغابه، ج 1، ص 296، و نك: اعيان الشيعه، ج 4، ص 26
2- الكنى و الالقاب، ج 2، ص 454؛ و نك: وفيات الاعيان، ج 1، ص 60
3- الاستيعاب، مطبوع در حاشيه الاصابه، ج 1، ص 472

ص: 176

دحيه، جوانى زيبا و نيكو روى و به حسن و جمال ضرب المثل بود و جبرئيل به شكل او بر رسول خدا نازل مى شد.

ابن حجر مى نويسد: او به سال ششم هجرت در شهر حمص، به حضور قيصر رسيد و نامه رسول خدا را به وى تسليم كرد. (1) و برخى هم نوشته اند اين ديدار در بصرى صورت گرفته است. (2)


1- الاصابه، ج 1، ص 473؛ و نك: اسدالغابه، ج 2، ص 158
2- نك: الاغانى، ج 6، ص 348

ص: 177

فصل 10: شام و پيامبران

اشاره

سرزمين شام، خاستگاه و مهد پرورش پيامبران اولوالعزم و ديگر انبيا مى باشد. چنانكه در فصول مختلف اين كتاب آورده ايم، فلسطين، بيت المقدس، بيت لحم، الخليل و ديگر بلاد و اماكن مقدس داراى ارج و منزلت و هر يك يادآور خاطره هايى از مردان خدا و رسولان حق تعالى هستند، به ويژه آن كه مسجد اقصى قبله نخستين، محراب زكريا و معبد مريم عليها السلام كه در قرآن ذكر شده اند، در شامات قرار دارند. و ما در اين فصل به پيغمبرانى كه در شام به مناسبتى ياد مى شوند، اشاره خواهد شد:

آدم عليه السلام

خداوند متعال آدم ابوالبشر را با قدرت خويش بيافريد و سپس همسر او را خلق فرمود و هر دو را در بهشت سكنى داد و همه ميوه ها و نعمت هاى بهشتى را بر ايشان مباح ساخت جز يك درخت و ميوه آن

ص: 178

كه ايشان حتى از نزديك شدن به آن هم منع شدند امّا آدم و حوا به دنبال وسوسه شيطان به آن درخت ممنوع، نزديك و از ميوه آن تناول كردند و از بهشت بر زمين هبوط نمودند.

گويند آدم در صفا و حوّا در مروه فرود آمدند و تاريخ نگاران مى نويسند: آدم در غوطه دمشق فرود آمد و در آن جا مكانى است مشهور به بيت ابيات كه منزل آدم، پدر همه آدميان روى زمين، بوده است. (1)

نوح

حضرت نوح يكى از پيامبران اولوالعزم است كه نامش در قرآن آمده وعلاوه بر آن، سوره اى نيز به نام اوست وتقريباً در ده سوره ماجراهاى زندگانى او وموضع گيرى هاى جاهلانه وخصمانه دشمنانش ياد شده است كه به قسمت هايى اشاره مى كنيم:

«إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ* قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ* أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ». (2)


1- كتاب حاضر، ص 107؛ و نك: آثار البلاد و اخبار العباد، ص 189؛ معجم البلدان، ج 2، ص 464 و در اين كتاب اخير به جاى بيت ابيات، بيت انات آمده است.
2- سوره نوح: 3- 1؛ و نك: سوره قمر: 82- 75 و صافات: 82- 75 و عنكبوت: 14 و 15 شعراء: 112- 105 و مؤمنون: 231- 230 و انبياء: 76 و 77 و هود: 49- 25 و يونس: 73- 71

ص: 179

«ما نوح را به سوى قومش فرستاديم كه ايشان را انذار كند، پيش از آن كه عذابى دردناك ايشان را فرا گيرد. او گفت: اى خويشاوندان من؟ همانا من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم، بنده خدا باشيد و تقوا پيشه كنيد و پيرو من باشيد. جمعى به او گفتند: اى نوح! تو گمراه هستى. نوح گفت: من چه گمراهى دارم.

بلكه فرستاده پروردگار عالميانم و از ناحيه او براى شما پيام آورده ام، من خيرخواه شما هستم ومى خواهم شما را پند و اندرز دهم و از جانب خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد. اين تعجب دارد كه مردى از سوى خدا براى شما پيام آورد و هشدار دهد و بگويد كه پارسا باشيد تا مورد لطف و مرحمت خدا قرار بگيريد؟!. مردم نوح را تكذيب كردند و ما او و همراهانش را در يك كشتى نجات داديم و دروغ انگاران را در آب غرق كرديم كه آنان مردمانى كوردل بودند.»

نوح نخستين رسول و پيامبرى بوده كه (پس از آدم) به سوى زمينيان برانگيخته شده است. (1) او عمرى طولانى كرده است و بنابر آيات قرآن كريم، نهصد و پنجاه سال فقط به دعوت و ارشاد قوم خود پرداخته است. و به دستور خداوند متعال يكصد سال وقت صرف كرده و كشتى عظيم ساخته است و چوب آن كشتى را از جنگل هاى پردرخت لبنان فراهم نموده است.

برخى گويند قبر نوح در مسجد الحرام است و برخى ديگر گويند در


1- ابن كثير دمشقى، قصص الانبياء، ج 1، ص 105

ص: 180

بقاع (1) مى باشد همان محلّى كه به كَرَك نوح مشهور است و مسجدى به همين مناسبت در آن مكان ساخته شده است. (2) و كرك نوح امروز در كشور لبنان قرار دارد.

ابراهيم و هجرت به شام

حضرت ابراهيم عليه السلام در سر زمين بابل به دنيا آمده و برخى گفته اند او در غوطه دمشق در روستاى برزه در دامن كوه قاسيون چشم به جهان گشوده است. و قول نخست صحيح است ولى در اين مكان دوّم هم كه ابراهيم عليه السلام همراه لوط به شام هجرت كرد، نماز گزارده است.

ابراهيم عليه السلام در مهاجرت به شام، به بيت المقدس نيز آمده و در حرّان اقامت گزيده است. اين پيامبر بزرگ خدا در جاى جاى شام، اثر و خاطره دارد. مى گويند، مردم در اين مكان، ستاره ها را مى پرستيدند و اهل دمشق نيز بر همين آيين بودند و لذا بر هر يك از دروازه هاى هفتگانه شهر قديم دمشق، مجسمه ستاره اى نصب بوده است. ابراهيم پيامبر، به مبارزه با بت پرستى پرداخت و در اين راه سختى ها و رنج هاى فراوان ديد و طاغوت عصر، او را در ميان آتش انداخت امّا خداوند او را از آن همه بلايا نجات و رهايى بخشيد.

داستان ابراهيم عليه السلام در بيست و پنج سوره از قرآن كريم، بطور نسبتاً مفصل عنوان شده و حتى يك سوره مستقل بنام اين پيامبر بزرگ خدا،


1- ناحيه اى است در بعلبك. نك: احسن التقاسيم، ج 1، ص 79؛ و نك: همين كتاب، صص 73 و 74 و 101
2- قصص الانبياء، ج 1، ص 147

ص: 181

اختصاص يافته است كه به قسمت هايى اشاره مى شود:

«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ* إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ* قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ* قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ* أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ* قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ* قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ* أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ اْلأَقْدَمُونَ* فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ* الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ* وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ* وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ* وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ* وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ». (1)

«داستان ابراهيم را براى مردم حكايت كن، آنگاه كه او به پدر و قومش گفت: چه مى پرستيد؟ گفتند: بت هايى را مى پرستيم و همواره آنها را عبادت مى كنيم. ابراهيم گفت: آيا وقتى كه آنها را مى خوانيد، صداى شما را مى شنوند؟ و يا اصلًا سود و زيانى به شما دارند؟ گفتند: ما پدرانمان را دريافتيم كه چنين مى كردند.

ابراهيم گفت: آنچه شما و نياكان و پدران گذشته تان پرستش مى كنيد، همگى دشمن من هستند جز پروردگار عالميان كه مرا آفريده و هدايتم خواهد فرمود و آن خدايى كه مرا اطعام مى كند و سيرابم فرمايد و هرگاه بيمار شدم شفايم مى دهد و آن كه مرا مى ميراند و سپس زنده ام مى كند و من اميدوارم كه از خطا و گناه من در روز جزا درگذرد.»

و در آيه هفتاد و يك سوره انبيا، داستان هجرت ابراهيم در معيت


1- شعراء: 82- 69

ص: 182

لوط عليهما السلام به سوى سرزمينى پر خير و بركت، چنين آمده است:

«وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى اْلأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ»؛ (1)

«ابراهيم و لوط را براى رفتن به سرزمينى كه براى جهانيان داراى خير و بركت است، نجات داديم.»

در روايات تاريخى آمده است: آن سرزمين مورد نظر، شام بوده است.

زكريّا

او از پيامبران بزرگ الهى بوده و در قرآن كريم مطالب جالبى درباره شخصيت وى آمده است. زكريا پدر يحيى و شوهر خاله حضرت مريم، مادر حضرت عيسى عليه السلام بوده، وى مردى عابد و در بيت المقدس همواره معتكف بوده و كفالت مريم را نيز به عهده داشته است.

در منزلت و تقرب او به درگاه الهى، همين بس كه او پس از رسيدن به سن كهولت و با وصف نازايى همسرش، از سوى پروردگار به داشتن فرزند بشارت داده مى شود و خداوند يحيى را به او عطا مى كند:

«رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ»؛ (2)

«پروردگارا! براى من از جانب خود، فرزندى پاكيزه ببخشاى كه تو شنواى دعايى.»

گويند زكريا در جستجوى فرزندش يحيى كه به دست طاغوت گرفتار


1- انبيا: 71
2- آل عمران: 38؛ عبدالوهاب نجار، قصص الانبياء، ص 368، دارالكتاب العربى، بيروت.

ص: 183

شده بود، وارد بثنيّه از توابع دمشق گرديد و به هنگام شهادت فرزندش، در همين شهر بوده است. (1) زكريا در شهر حلب مقام و مزارى دارد و مسجدى هم به نام اوست.

موسى بن عمران عليه السلام

داستان زندگى حضرت موسى عليه السلام در سوره هاى مختلف قرآن آمده است. فرعون مصر براى جلوگيرى از تولد موسى عليه السلام تمام پسر بچه هاى بنى اسراييل را به قتل مى رسانيد ولى مشيّت الهى بر اين قرار گرفته بود كه او به دست فرعون و در خانه خود او بزرگ شود و ببالد.

موسى عليه السلام جوانى رشيد و نيرومند شده بود و در جريان قتل يك نفر قبطى به دست موسى كه به كسان او زور مى گفته، تحت تعقيب قرار گرفت و از شهر بيرون آمد و راهى مدين شد. در اين شهر با دختر شعيب ازدواج كرد و پس از سال ها توقّف، همراه همسرش از آنجا بيرون آمد و در طور سينا نشانه هاى الهى را ديد و به نبوّت نويد داده شد و به رسالت مبعوث گرديد.

موسى و برادرش هارون به كاخ فرعون گام نهادند و با معجزه هاى دهگانه، او را بيم دادند ولى او بر استكبار و عناد و لجاج خويش افزود و همچنان دعوى خدايى نمود و سرانجام با سپاهى فراوان، موسى و ياران او را دنبال كرد تا آنان را به قتل برساند بنى اسراييل به رهبرى موسى به قصد سرزمين شام و بيت المقدس، از دريا گذشتند و خداوند فرعون و


1- ابن كثير، قصص الانبياء، ج 2، ص 346- 331؛ قصص القرآن، صدر بلاغى، ص 225، امير كبير، تهران.

ص: 184

هوادارانش را در آب غرق فرمود.

بنى اسرائيل، به شدت آزموده مى شدند. سه شبانه روز در راه تشنه ماندند و برخى از ايشان سخنانى ناروا گفتند، وقتى بر قومى بت پرست گذر كردند از موسى خواستند كه براى ايشان نيز بتى بسازد. آنان به سبب همين جهالت و رذالت، ساليان دراز در بيابان سرگردان بودند. (1) و رفاه و خوشى را بر جهاد در راه خدا ترجيح دادند و تاكنون نيز در همين راه انحرافى، متحير و سرگردانند و در شرايط ذلّت بار به زندگى ادامه مى دهند.

قبر موسى بر اساس روايات وارد شده، در شام بر تپه اى سرخ رنگ قرار دارد. و به گفته ابوهريره، رسول اكرم فرمود: اگر در آنجا بودم قبر موسى را كه بر كنار جاده، بر تپه سرخى است براى شما نشان مى دادم.» (2)

يوشع

يوشع بن نون وصىّ و جانشين حضرت موسى عليه السلام بوده و هرچند كه نام او در قرآن به صراحت ياد نشده ليكن او همان است كه به عنوان جوان و همراه موسى طى آياتى ذكر شده است؛ «فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (3)؛ «وقتى گذشتند، موسى به جوان همراهش گفت: ناهار ما را بياور كه از اين سفر، سخت خسته گشتيم.»


1- ابن كثير، قصص الانبياء، ج 2، ص 185- 183
2- همان، ص 180
3- الكهف: 63

ص: 185

از رسول خدا روايت شده كه آفتاب در امت هاى گذشته براى احدى نگاه داشته نشده جز براى يوشع، تا او به بيت المقدّس برسد و همين دلالت بر آن دارد كه او پيش از موسى عليه السلام وارد بيت المقدس شده است و آن را گشوده است. (1) ابن كثير در اين جا به ماجراى رد شمس براى على بن ابيطالب عليه السلام اشاره كرده و مى گويد: روايت شده پس از آنكه به جهت خواب رسول اكرم بر روى زانوان على عليه السلام نمازش قضا شده بود پيامبر چون بيدار شد از خدا درخواست كرد كه آفتاب را برگرداند تا على عليه السلام نمازش را ادا كند و آفتاب به دعاى پيامبر برگشت. مع الأسف اين تاريخ نگار و مفسّر معروف قصه يوشع را قبول مى كند ولى راجع به صحت روايت در مورد على عليه السلام بدون ذكر دليل قانع كننده تشكيك مى كند در حالى كه خود صحيح بودن حديث را از اهل فن نقل مى نمايد. (2)

يسع

او از پيامبران بنى اسراييل بوده و نامش در قرآن كريم آمده است؛ «وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ اْلأَخْيارِ» (3)؛ «اسماعيل و يسع و ذوالكفل را ياد كن كه همگى از نيكان بودند.»


1- نك: قصص الانبياء، ج 2، ص 194
2- همان، ص 236
3- ص: 48

ص: 186

ابن عساكر مى نويسد: يسع از نوادگان حضرت ابراهيم عليه السلام بوده و گويا همراه پسر عمويش الياس از دست پادشاه بعلبك فرار كرده در كوه قاسيون پنهان گشته بودند كه بعداً به بعلبك روانه شده اند. (1)

الياس

خداوند متعال الياس پيامبر را براى ارشاد و هدايت مردم بعلبك فرستاد ليكن آنان زير بار دعوت او نرفتند و سخنان او را نپذيرفتند و پادشاه آن زمان او را اذيت مى كرد و او در مغاره خون واقع در كوه قاسيون مدتى پنهان شده است و پس از هلاكت آن سلطان جائر، به بعلبك آمده و دعوتش را از سر گرفته است.

قرآن كريم او را از مرسلين مى خواند و در رديف پيامبران و رسولانى ذكر مى كند كه در راه هدايت و ارشاد مردم سختى ها و رنج ها ديده اند.

خداوند او را به داشتن اخلاص و وارستگى ستوده است:

«وَإِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ* إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ* أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ* اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ اْلأَوَّلِينَ». (2)

«الياس كه از رسولان و فرستادگان بود، به قوم خود گفت: آيا پارسايى وتقوا نداريد؟ بت بعل را مى خوانيد و بهترين آفريدگاران را كه پروردگار شما و نياكان نخستين شماست، رها مى كنيد ...؟» (3)


1- قصص الانبياء، ج 2، ص 236.
2- صافات: 142- 123.
3- همان، ص 225.

ص: 187

عيسى بن مريم

داستان حضرت عيسى عليه السلام با همه فوق العادگى ها و شگفتى هايش، در چندين سوره و در ضمن آيه هاى بى شمارى از قرآن مجيد، آمده است.

مريم مادر عيسى زن آزاده و پاكدامنى بود كه در بيت المقدس خدمت مى كرد و حضرت زكريا كفالت و سرپرستى او را به عهده داشت و مريم جز در مواقع لازم، از مسجد بيرون نمى رفت و هميشه در معبد خويش مشغول نماز و مناجات با خداوند قاضى الحاجات بود.

مريم همواره از سوى خداوند متعال مورد لطف و توجه خاصّ قرار مى گرفت و از سوى خداوند به وى نويد فرزند داده شد، بى آن كه او شوهر اختيار كند و با انسانى تماس حاصل نمايد.

خداوند اين عمل خارق عادت را همانند اصل آفرينش آدم، كه نه تنها پدر بلكه مادر نيز نداشت. انجام داد و عيسى به دنيا آمد. «إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ». (1)

«مثَل عيسى نزد خداوند، مثل آدم است كه او را از خاك آفريد.»

عيسى در بيت لحم، از شهرهاى فلسطين زاده شد و معجزات و كراماتى از همان آغاز ولادتش از وى مشاهده گرديد و يهود قصد قتل او كرد و خداى تعالى به مريم فرمان داد عيسى را بردارد و به ربوه برود.

ربوه كه به معناى دشت و ماهور مرتفع و هموار است، پناهگاه مريم و


1- آل عمران: 59

ص: 188

عيسى است و برخى مفسّران گفته اند آن، دمشق شام مى باشد.

در قصص قرآن مى نويسد: عيسى هنوز دوازده ساله نشده بود كه همراه مادرش مريم، روانه بيت المقدس شد و طولى نكشيد كه در برابر عقايد باطل و رفتار ناشايست بنى اسرائيل ايستاد و با ايشان به احتجاج پرداخت. امّا علماى بنى اسرائيل كه در برابر قدرت بيان و نيرومندى حجت عيسى فرو ماندند، به دشمنى و آزار وى پرداختند. عيسى عليه السلام از خشم و كينه قوم خود نينديشيد و همچنان به راه مقدسش ادامه داد و بعداً همراه مادرش به شهر ناصره آمد، در اين موقع كه از عمر شريف عيسى سى سال مى گذشت، فرشته وحى او را به رسالت نويد داد.

يهود از گسترش دعوت عيسى عليه السلام و گرد آمدن مردم پيرامون او، به وحشت افتادند و تصميم به قتل وى گرفتند و روحانى نمايان يهود در بيت المقدس رايزنى كردند و يك شب كه عيسى همراه حواريون در باغى به سر مى برد، به قصد قتل وى آنجا را محاصره كردند ليكن خداوند، معجزه آسا، عيسى را نجات داد و او را به آسمان برد و فردى را كه شبيه او بود دستگير كردند و به صليب كشيدند و پنداشتند كه عيسى را به دار آويختند. (1) «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ...». (2)

«و سخن يهود كه ما مسيح، عيسى بن مريم، رسول خدارا كشتيم در حالى كه او را نكشتند و به صليب نكشيدند ليكن امر بر ايشان مشتبه گرديد.»


1- قصص قرآن، بلاغى، ص 242، اميركبير، تهران؛ و نك: ابن كثير دمشقى، قصص الانبياء، ج 2، ص 445- 351
2- نساء: 157

ص: 189

محمد صلى الله عليه و آله

خاتم پيامبران حضرت محمد صلى الله عليه و آله در دوران نوجوانى و جوانى، دوبار به شام مسافرت فرموده است، يك بار در سنّ قبل از بلوغ و به قول مسعودى در سيزده سالگى، همراه عمويش ابوطالب، كه براى تجارت به شام رفت و او را همراه خود برد. در اين سفر بود كه در شهر بُصرى بحيراى راهب يكى از دانايان مسيحى از روى علائم و آثار حضرت محمد صلى الله عليه و آله را شناسايى كرد و ابوطالب را به حفظ و مراقبت از وى سفارش نمود.

سفر دوم كه باز به شهر بصرى واقع در شام صورت گرفته، به قصد تجارت و با سرمايه حضرت خديجه به همراهى ميسره، غلام او، بوده است، در اين سفر، نسطور راهب، پيامبر اكرم را شناخته و ديدار نموده است و ميسره را به پيامبرى او مژده داده و او هم پس از بازگشت به مكّه، خديجه را از آنچه خود از محمد صلى الله عليه و آله ديده و آنچه از نسطوراى راهب شنيده بود آگاه ساخته و همين تعريف و توصيف ميسره از پيامبر، علاقه بيشتر خديجه را نسبت به ازدواج با رسول خدا، موجب گرديده است.

خاطره سوم حضرت محمد صلى الله عليه و آله از شام، كه به روزگار بعد از هجرت مربوط مى شود. پيامبر اكرم در سال ششم يا هفتم هجرى نامه ها و پيام هايى به سلاطين، شاهان و امراى جهان آن روز فرستاد. از جمله، نامه اى به قيصر روم نوشت و حامل آن نامه دحيه كلبى بوده است. مى نويسند: دحيه نامه رسول خدا را به حاكم بُصرى تحويل داد تا آن را به دست قيصر برساند و قيصر روم در آن سال نذر داشت كه به زيارت بيت المقدس بيايد.

ص: 190

حاكم بصرى نامه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را در شهر حمص به او تسليم كرد و برخى سيره نويسان نوشته اند كه خود دحيه، نامه رسول اللَّه را شخصاً به قيصر روم رسانده است. به هرحال ظاهراً قيصر به دنبال نامه آن حضرت، مسلمان شده و به پيامبر ايمان آورده است ليكن بطريق ها و كشيشان مسيحى از ايمان آوردن امتناع كرده و او را هم از اين كار باز داشته اند و او هم چون سلطنتش را در خطر ديد، به كشيشان اطرافى خود گفت، هدفش از اظهار ايمان امتحان ايشان بوده است. (1)


1- محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص 61، 68 و 484، چاپ دانشگاه تهران.

ص: 191

فصل 11: بزرگانى از دانشمندان مسلمان در شام

اشاره

شهيداوّل: محمّدبن مكّى معروف به شهيداوّل، دانشمندى جامع معقول و منقول، فقيهى متبحّر، محققى كم نظير و زاهدى بى مانند بوده است.

او در سال 786 هجرى در شهر دمشق به شمشير ستم كشته شد و سپس جسد بى جان او را به دار آويخته، سنگباران كرده و بعد سوزاندند. شهيد اول به حكم قاضى برهان الدين مالكى و ابن جماعه شافعى پس از تحمل يك سال زندان در قلعه شام به قتل رسيده است.

از وى آثار فقهى و حديثى مهم و فراوانى بر جاى مانده كه معروفترين آنها كتاب «لمعه دمشقيه» است كه آن را در همان زندان شام نوشته است.

گويند به هنگام تأليف اين كتاب، از منابع فقهى، جز «مختصر نافع»، كتابى ديگر در اختيار نداشته است.

شهيد ثانى: زين الدين عاملى معروف به شهيد ثانى از شخصيت هاى ممتاز تشيع، فقيهى فرزانه، و اديب و محققى برازنده بوده است كه در

ص: 192

زمينه فقه، حديث، اخلاق و تعليم و تربيت، آثار گرانبهايى از وى بر جاى مانده است. (1) در علت قتل او كه از ريشه تعصب و كينه و جهالت عصر، آب مى خورد، نوشته اند كه قاضى سنى مذهب شهر صيدا، به سلطان نامه اى نوشت و در آن اظهار داشت كه در اين جا عالمى خارج از مذاهب چهارگانه، پيدا شده است. سلطان دستور داد او را دستگير و به پايتخت اعزام دارند تا او را با علماى مركز روبرو كند و از جريان آگاهى يابد.

مأمور شاه به قصد دستگيرى شهيد ثانى به صيدا آمد و اطلاع يافت كه شهيد به حج رفته است، به تعقيب او پرداخت و در راه بر شهيد دست يافت. شهيد تقاضا كرد كه به او مهلت دهد تا حج بگزارد و سپس او را به هر كجا كه بخواهد ببرد. مأمور پذيرفت، و شهيد زيارت خانه خدا به جاى آورد و بعد همراه مأمور به سوى پايتخت عثمانى راه افتادند، در نيمه راه، مأمور به دنبال فريب و اغواى مرد پليدى، شهيد را در كنار دريا سر بريد. و به سال 966 ه. ق. سر بى تن او را در قسطنطنيه نزد سلطان برد. او كه شهيد را زنده خواسته بود از اين عمل به خشم آمد و قاتل را به كيفر قتل شهيد ثانى بكشت و بدين ترتيب او پيش از آخرت، در دنيا كيفر ديد.

معروفترين آثار اين شهيد بزرگوار عبارت است از: «شرح لمعه دمشقيه»، «منية المريد» و «كشف الريبه» (2) كه اين كتاب بنام «بيمارى هاى روانى» به فارسى ترجمه شده و منتشر گرديده است.


1- حرّ عاملى، امل الآمل، ق 1، ص 181- 183.
2- همان، ص 85- 91.

ص: 193

حمزة بن على

ابوالمكارم حمزة بن على بن زهره، از فقها و دانشمندان بزرگ شيعه اماميه است كه داراى تأليفات و تصنيفات ارزنده اى در زمينه فقه، اصول و امامت مى باشد.

ابن زهره به سال 585 هجرى در سن هفتاد و چهار سالگى در شهر حلب وفات يافت و در دامنه كوه جوشن در كنار مشهد السقط به خاك سپرده شد. (1)

ابونصر فارابى

محمدبن طرخان، از حكما و فلاسفه بزرگ مسلمان و معروف به معلم ثانى است. او اصلًا از فاراب بلخ بوده و براى تحصيل علم و دانش بار سفر بسته و به بغداد و سپس به شهر حران رفته است و از دانشمندان آنجا، معلومات و معارف اندوخته و به مقام بلندى در حكمت و دانش نائل آمده است و سرانجام بين سال هاى 344- 337 در سن هشتاد سالگى در شهر دمشق در گذشته و در بيرون باب الصغير مدفون مى باشد.

فارابى افزون بر حكمت و فلسفه، در ادبيات نيز مهارت داشته و احياناً شعر مى سروده است و چند بيت زير از اوست:

اسرار وجود، خام و ناپخته بماند وآن گوهر بس شريف ناسفته بماند

هر كس به دليل عقل چيزى گفتند آن نكته كه اصل بود ناگفته بماند (2)


1- الكنى و الالقاب، ج 1، ص 288.
2- همان، ج 3، ص 2؛ ريحانه الأدب، ج 4، ص 261.

ص: 194

ابراهيم ادهم

ابواسحاق ابراهيم بن ادهم، از شاهزادگان بلخ و پارسايان وزاهدان مشهور است كه مال و جاه را ترك نمود وبه معنويات و كمالات روى آورد. او توفيق تشرف به خدمت امام باقرالعلوم عليه السلام پيدا كرد و حقايق و معارفى ازآن امام بزرگوار استفاده نمود.

عطار نيشابورى مى نويسد: ابراهيم شبى بر تخت شاهى خفته و راه تردد بسته بود، بناگاه صدايى از بام قصر به گوشش رسيد، پرسيد اين چه صدايى است پاسخ آمد كه آشناست. پرسيد چه مى طلبى؟ گفت شترم را گم كرده ام. ابراهيم گفت:

شتر گم كرده اى اندر بيابان شتر جويى كنى در قصر شاهان

ندا آمد مثَل تو مثَل غافلى است كه خدا را در تخت زرين و جامه ابريشمين مى جويد!

ابراهيم ادهم، به شام عزيمت نمود و بين سال هاى 130 تا 166 در صور از بلاد شام به رحمت الهى نائل گرديد. (1)

ابن شهر آشوب

ابوجعفر محمد بن على ابن شهر آشوب از اهالى سارى مازندران و از مفاخر علماى اماميه در اواخر قرن ششم هجرى است. او فقيهى فرزانه و از


1- ريحانة الأدب، ج 1، ص 97

ص: 195

احياء كنندگان مناقب و فضايل اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده و كتاب المناقب او در چهار جلد مشهور است.

ابن شهر آشوب در سال 588 ه. ق. در شهر حلب درگذشت و در دامنه كوه جوشن به خاك سپرده شد. (1)

ابوالعلاى معرّى

احمد بن عبداللَّه معروف به ابوالعلاى معرّى، اديب، شاعر و لغت شناس ماهرى است كه به سال 367 ه. ق. در معرة النعمان، از شهرهاى شام بزرگ، متولد شد و در كودكى به علت آبله نابينا گرديد. اما در اثر قريحه و استعداد سرشار به مقام ارجمندى در شعر و ادب رسيد.

ناصر خسرو مى نويسد: در شهر معرّه، مردى بود نابينا به نام ابوالعلا، رئيس شهر بود، نعمتى بسيار داشت و بندگان و كارگزاران فراوان در خدمت وى بودند، بل همه شهر او را چون بندگان بودند اما او طريق زهد پيش گرفته، گليمى بر خود پوشيده و در خانه اش نشسته است. اين مرد در شعر و ادب به درجه اى است كه افاضل شام و مغرب و عراق اقرار دارند كه در اين عصر كسى به پايه او نيست. (2) ابوالعلا، تشنه علم بود و چون آوازه كمالات سيد مرتضى علم الهدى را شنيد به بغداد آمد و از محضر پرفايده او بهره ها جست. وقتى از وى راجع به كمالات و فضايل علم الهدى پرسيدند، ابيات زير را سرود:


1- الكنى و الألقاب، ج 1، ص 321.
2- سفرنامه ناصر خسرو، ص 18، چاپ انجمن آثار ملّى.

ص: 196

يا سائلى عنه لمّا جئت تسئله ألا هو الرجل العارى من العار

لوجئته لرأيت الناس فى رجل والدهر فى ساعة والارض فى دار

«اى آن كه آمدى راجع به او بپرسى بدان كه او مردى است مبرّا از هر عيب و نقص.»

«اگر پيش او آيى، او را امّتى مى يابى، روزگار را در يك ساعت و زمين را در يك اتاق، مشاهده مى كنى.»

ابوالعلا در شهر خود معرّه به سال 449 بدرود حيات گفت و در همان جا به خاك سپرده شد. (1)

قطب الدين رازى

ابوجعفر محمد قطب الدين رازى اصلًا از ورامين بوده و در آنجا زاده شده است. او مردى حكيم، فقيه و محقق و داراى آثار و تأليفات فراوانى است. شهيد اول درباره او گفت: قطب الدين را به سال 776 ه. ق. در دمشق ديدار كردم، او را در علم و دانش دريايى بيكران يافتم و باز او گفته: در سال 768 در دمشق به خدمتش رسيدم و اجازه روايى از وى دريافت نمودم.

قطب الدين از فحول و بزرگان علماى اماميه و از شاگردان علامه حلّى بوده و نسبت به ائمه اهل بيت اخلاص تمام داشته است و در سال 776 در دمشق وفات يافته و در صالحيه مدفون گشته است. (2)


1- ريحانة الأدب، ج 5، ص 333. و معرّه، شهر قديمى و بزرگى است از توابع حمص بين حلب و حماة.
2- همان، ج 4، ص 465؛ الكنى والألقاب، ج 3، ص 58.

ص: 197

نسائى

ابو عبدالرحمان نسائى از بزرگان و پيشوايان حديث در عصر خود بوده، در نساء خراسان زاده شده و در مصر سكونت گزيده است. كتاب سنن او معروف به «سنن نسائى» از صحاح ششگانه اهل سنت مى باشد.

او كتاب «خصائص اميرالمؤمنين» را در دمشق تأليف كرد. شاميان بر او خرده گرفتند كه چرا در فضايل شيخين كتاب ننوشته است، در پاسخ ايشان گفت: وقتى وارد دمشق شدم، افكار عمومى مردم را در مورد على بن ابيطالب عليه السلام منحرف ديدم لذا كتاب مزبور را نوشتم بلكه خداوند مردم شام را هدايت فرمايد. امّا آنان مشت بر سينه او زدند و از مسجد بيرونش انداختند و حتى از دمشق رانده شد و به رمله از شهرهاى فلسطين روانه گرديد و در همانجا هم درگذشت. (1)

محى الدين عربى

محمد بن على معروف به ابن عربى از عارفان و صوفيان مشهور است كه به داشتن ذوق و قوت حافظه و كثرت تأليف و تصنيف معروف مى باشد.

او از جانشينان عبدالقادر گيلانى بوده و در مورد امام زمان عليه السلام عقايدى تقريباً مشابه عقايد شيعه اماميه دارد. (2) مرحوم شيخ عباس قمى مى نويسد: علما درباره محى الدين عربى


1- الكنى والألقاب، ج 3، ص 205
2- فتوحات مكيه، ج 3، ص 327

ص: 198

سه طائفه اند:

طائفه اى او را كافر و خارج از اسلام مى انگارند و عقايد و سخنان او را با ظاهر شريعت مطابق نمى دانند؛ مثل سخاوى و تفتازانى.

و جمعى ديگر؛ مانند فيروز آبادى صاحب قاموس، او را از اكابر صوفيه و پيش كسوتان عرفان مى شناسند.

و گروه سوم؛ مانند جلال الدين سيوطى او را اهل ولايت مى دانند ليكن خواندن كتاب هاى او را حرام مى شمارند. (1) ابن عربى به سال 638 ه. ق. در دمشق درگذشت و در كوه قاسيون، صالحيه، دفن شد و ظاهراً قبر او مدت ها ناپيدا بود تا اين كه سلطان سليم عثمانى به شام آمد، آن را پيدا كرد و تعمير نمود.

از جمله اشعار ابن عربى مبنى بر ولاى اهل بيت، اشعار زير است:

رأيت ولايى آل طه وسيلة على رغم اهل البعد يورثنى القربى

فماطلب المبعوث اجراً على الهدى بتبليغه الّا المودّة فى القربى (2)

«محبت آل محمد صلى الله عليه و آله را على رغم دشمن، وسيله تقرب به خدا ديدم.»

«پيامبر مبعوث، براى هدايت و ارشاد مردم، مزدى نخواسته است جز محبت خاندانش را.»

سعدى شيرازى

شيخ مصلح الدين شيرازى، دانشمندى نكته سنج، شاعرى شيرين سخن و واعظى سخنور بود. او پس از گذراندن دوران تحصيل در شيراز


1- الكنى و الألقاب، ج 3، ص 136
2- ريحانة الأدب، ج 5، ص 258

ص: 199

به سير و سياحت جهان اسلام آن روز پرداخت و بسيارى از علما و عرفاى عصر را ديد و از هرگلشنى گلى چيد و بوستان و گلستانى با طراوت پديد آورد.

سعدى در گرما گرم جنگ هاى صليبى، در سرزمين فلسطين به دست فرنگ اسير شد و مدت ها در طرابلس شام در بند بود تا يكى از توانگران حلب او را شناخت و سر بها داد و آزادش كرد، خود سعدى اين قصه را چنين حكايت كند:

وقتى از صحبت ياران دمشقم ملالتى پديد آمد سر در بيابان قدس نهادم و با حيوانات انس گرفتم تا وقتى كه اسير قيد فرنگ شدم و در خندق طرابلس (شهرى در شامات سوريه) با جهودانم به كارگل داشتند، يكى از رؤساى حلب كه مرا با او سابقه معرفتى بود، گذر كرد و بشناخت، گفت:

اى فلان! اين چه حالت است؟! گفتم:

همى گريختم ازمردمان به كوه و به دشت كه ازخداى نبودم به ديگرى پرداخت

قياس كن كه چه حالت بود درآن ساعت كه در طويله نامردمم ببايد ساخت

پاى در زنجير پيش دوستان به كه با بيگانگان در بوستان

بر حال تباهِ من رحمت آورد و به ده دينارم از قيد فرنگ خلاص داد و به حلب برد و دختر خود به نكاح من درآورد به كابين صد دينار. چون مدتى برآمد، دختر، بدخويى و ستيزه رويى آغاز نهاد و نافرمان بردارى و

ص: 200

زبان درازى گرفت و عيشم منغص مى داشت. بارى زبان تعنت (سرزنش و شماتت) دراز كرده همى گفت: تو آن نيستى كه پدرم از قيد فرنگ خلاص داد به ده دينار؟! گفتم: بلى، آنم كه به ده دينار از قيد فرنگم رهانيد و به صد دينار به دست توام گرفتار نمود. (1)

سيد محسن امين

سيد محسن امين عاملى، از فقها و مجتهدين بزرگ شيعه در دمشق شام بوده، او مردى مجاهد و مبارز با فرهنگ غلط وارداتى و تحريف شده و نويسنده اى پركار و توانا بوده است. امين در دِه شقراء از دهات جبل عامل لبنان متولد شد و براى تحصيل فقه و اصول و ديگر علوم اسلامى به نجف اشرف عزيمت كرد و پس از سال ها تحصيل به مقام اجتهاد و فقاهت نايل شد، آنگاه به دمشق آمد و آنجا رحل اقامت افكند و به مقام مرجعيت دينى رسيد. (2) از آثار گرانبهاى او دوره كتاب «اعيان الشيعه» است كه خدمت عظيمى براى جهان تشيّع محسوب است و اثر ديگر ايشان «كشف الارتياب» است در نقد و رد عقايد وهابى ها، كه اين كتاب به فارسى ترجمه و منتشر شده است.

سيد محسن امين پس از سال ها جهاد و مبارزه به سال 1371 ه. ق. در دمشق چشم از جهان فرو بست و در زينبيّه در مقبره مخصوص واقع در سمت راست در ورودى صحن، مدفون گرديد.


1- كليات سعدى، گلستان، ص 69، چاپ 1317، تصحيح عباس اقبال.
2- ريحانة الأدب، ج 1، ص 183.

ص: 201

لقمان حكيم

لقمان، غلام سياهى از سودان بود و با وجود چهره سياه، دلى روشن و روحى مصفّا داشت. او از همان آغاز به آيين درستى سخن مى گفت و امانت را به خيانت نمى آلود و در امورى كه به او مربوط نبود مداخله نمى كرد و ديدگان را از نگريستن به حرام فرو بسته و زبان را از گفتن ياوه و ناسزا باز داشته است. در امور معيشت، اقتصاد و ميانه روى را رعايت مى كرد و در مقام امتثال اوامر الهى، نيرومند بود. روحى آرام و مغزى متفكر داشت. بيشتر اوقات را به سكوت و تأمل مى گذرانيد و از حوادث جهان و رويدادهاى زندگى عبرت مى اندوخت و براى تهذيب نفس و تزكيه روح، تجربه مى آموخت. لقمان به تربيت صاحبان استعداد همت مى گماشت و تشنگان حقيقت را در خور ظرفيتشان از زلال معرفت سيراب مى ساخت. در اين ميان، همت خويش را به تربيت فرزند برومندش مصروف داشته، و بيشتر نصايح او گرچه جنبه عمومى دارد ولى خطاب به اين فرزند لايق اوست.

در عظمت شخصيت لقمان، همان بس كه با وجود پيامبر نبودنش، سوره اى به نام او اختصاص دارد و پندهاى ارزنده او در قرآن كريم مسطور مى باشد:

«يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ...». (1)

«اى فرزندم، به خدا، شريك قائل مباش كه شرك، ستمى بزرگ است: پسرم، نماز بپادار، به نيكى فرمان بده و از منكر و زشتى


1- لقمان: 13

ص: 202

باز بدار و بر آنچه به تو مى رسد شكيبا باش. به هنگام سخن گفتن، با مردم گردن فرازى مكن و رخ از ايشان بر متاب و در وقت راه رفتن به شيوه مغروران و متكبران، گام مسپار كه خداوند اشخاص مغرور و متكبر را دوست ندارد.»

لقمان در شام مى زيسته و داود عليه السلام را هم ديده است و در همين شام از دنيا رفته و به خاك سپرده شده است و قبرش در طبريهّ از شهرهاى اردن مى باشد. (1)


1- قصص قرآن، صدر بلاغى، ص 255.

ص: 203

فصل 12: شام و شاهان اموى و مروانى

اشاره

ابوبكر خليفه نخست، يزيد بن ابى سفيان برادر معاويه را، كه در فتح مكه مسلمان شده بود، فرمانده سپاهى كرد و به شام اعزام نمود. او در زمان خلافت عمر بن خطّاب، والى فلسطين شد وبعد، والى شام و دمشق گرديد و هنگام مرگ، برادرش معاويه را جانشين خود ساخت. (1) معاويه در خلافت عمر و بعد عثمان، در شام حكومت كرد و پس از قتل عثمان و بيعت مردم با على عليه السلام حزب قاسطين را رهبرى و آتش جنگ صفين را شعله ور كرد كه خوارج يكى از پديده هاى زيانبار اين جنگ خانگى بود.

على عليه السلام به دست خوارج به شهادت رسيد و شيعيان در حمايت از حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام سستى كردند و شيطنت هاى معاويه و مشاور


1- اسدالغابه، ج 5، ص 491

ص: 204

او، عمرو عاص، كارگر شد. امام حسن براى جلوگيرى از خونريزى بيشتر، صلحى جوانمردانه و تحت شرايطى عادلانه را پى ريخت ليكن معاويه خيانت كرد و سرانجام امام حسن عليه السلام را مسموم ساخت و در دمشق سلطنتى مستبدانه و ظالمانه تأسيس و حكومتى شاهانه براى خاندان خود طراحى نمود. بنى اميه و بنى مروان سال ها در شام و بر كلّ قلمرو اسلامى حكومت كردند و دمشق در دوران سلطنت ايشان، رونق فراوان يافت اما تأكيد بر اين نكته ضرورى است كه به گفته مورخان اسلامى پس از شهادت اميرالمؤمنين على عليه السلام و انتقال قدرت به معاويه، خلافت به سلطنت بدل گشت و آل اميه، دشمنى پيامبر واهل بيت او واولاد على را سرلوحه بلكه زير بناى حكومت و سياست خود قرار دادند و به شدت به شستشوى مغزى پرداختند.

حاكم در مستدرك مى نويسد:

«كان مشايخ اهل الكوفة يعجبهم ان يجدوا فضائل على من رواية اهل الشام.» (1)

«اساتيد حديث در كوفه در شگفت مى شدند اگر روايتى را در فضايل و مناقب على عليه السلام از طريق روايت شاميان، مى جستند.»

معاويه و اخلاف او با گماردن زياد بن ابيه، خالد قسرى و حجاج ابن يوسف و امثال آنها، به پست هاى حكومتى، در گستره بلاد اسلامى، رذيلانه ترين شيوه ها را در برخورد با على عليه السلام و ياران و اولاد او به كار بستند كه شمّه اى از سياهكارى هاى سلطه جويان اموى و مروانى را در قتل


1- ترجمه الامام على بن ابيطالب، بخشى از تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 500، تحقيق محمودى.

ص: 205

حجر بن عدى و همراهان او، قنبر غلام على عليه السلام و ديگر دوستداران على و آل او، در اين كتاب خوانديد.

افزون بر آن همه جنايات و درندگى ها، معاويه ناسزاگويى به على عليه السلام را به همه شهرهاى زيرسلطه اش، بخشنامه كرد و بدين وسيله در بسط سلطه شيطانى و گسترش حاكميت جور، پست ترين روش ها و زشت ترين كارها را انجام داد.

جالب توجه آن است كه على عليه السلام اين حركت ضد انسانى معاويه را پيش گويى فرموده:

«أَمَّا إِنَّهُ سَيَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ يَأْكُلُ مَا يَجِدُ وَ يَطْلُبُ مَا لا يَجِدُ فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ أَلا وَ إِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بِسَبِّي وَ الْبَرَاءَةِ مِنِّي فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي فَإِنَّهُ لِي زَكَاةٌ وَ لَكُمْ نَجَاةٌ وَ أَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلا تَتَبَرَّءُوا مِنِّي فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ.» (1)

«آگاه باشيد كه به اين زودى و پس از من، شخصى گشاده گلو، شكم گنده برشما چيره شود. او هرچه بيابد، بخورد ودر جستجوى چيزى باشد كه گيرش نيايد. او را بكشيد ولى نخواهيد كشت.

بدانيد كه او شما را فرمان خواهد داد تا مرا ناسزا گوييد و از من دورى كنيد. عيب ندارد، به اجبار مرا ناسزا گوييد كه آن بالندگى من و وسيله نجات شماست ليكن از من دورى نگزينيد كه من بر فطرت زاده شده و در ايمان و هجرت بر همگان پيشى جسته ام.»


1- نهج البلاغه، خطبه 56، فيض الاسلام.

ص: 206

سياست هاى ضد انسانى و مادى گرايانه معاويه؛ سر سلسله امويان در شام و ديگر مناطق زير سلطه، مردم را، به ويژه در شام، طورى بار آورده بود كه علاوه بر عداوت اهل بيت، و سوء رفتار با صحابه پيامبر و مسلمانان راستين، بطور كلّى از اسلام جز نام و نشانى باقى نمانده بود.

ابودردا خطاب به مردم دمشق گفته است: اى اهل دمشق! شما را چه شده، خانه اى مى سازيد كه در آن سكنى نخواهيد كرد و چيزى را آرزو مى كنيد كه به آن نخواهيد رسيد. و چيزهايى را گرد مى آوريد كه آنها را نخواهيد خورد به قوم عاد و ثمود بينديشيد كه ميان بُصرى و عدن را با مال و فرزند پر كرده بودند، چه كسى حاضر است همه آنها را به دو درهم از من خريدارى كند؟! (1) به هر تقدير سيزده تن از بنى اميه و بنى مروان در شام سلطنت كرده اند و پايتخت ايشان، دمشق بوده است و ما ابتدا فهرست اسامى آنها را ياد آور شده و سپس به شرح حال مختصرى از ايشان مى پردازيم:

46- معاوية بن ابى سفيان. 47- يزيد بن معاويه.

48- معاوية بن يزيد. 49- مروان بن حكم.

50- عبدالملك بن مروان. 51- وليد بن عبدالملك.

52- سليمان بن عبدالملك. 53- عمر بن عبدالعزيز.

54- يزيد بن عبدالملك. 55- هشام بن عبدالملك.

56- وليد بن يزيد. 57- يزيد بن وليد.

58- مروان حمار.


1- عقدالفريد، ج 3، ص 92

ص: 207

معاويه

او فرزند ابوسفيان يكى از سران مشرك مكّه بوده كه در بدر و احد وبرخى ديگر از غزوات اسلامى تا فتح مكه، همراه مشركان بر ضد پيامبر و مسلمانان، جنگيده است. در غزوه احد پس از شهادت حمزه سيدالشهدا همسرش هند بدن او را مُثله كرد و جگر وى را از روى حقد و كين به دندان گرفت.

معاويه و يزيد و پدرشان ابوسفيان و حتى هند، در فتح مكّه اظهار مسلمانى كردند و معاويه در غزوه حنين شركت جست و پيامبر صلى الله عليه و آله به وى و برادرش در رديف «مؤلّفة القلوب» يكصد شتر و مقدارى نقره از غنايم هوازن داد تا بدين وسيله به اسلام جذب شوند.

ابن عباس مى گويد: روزى رسول خدا به من فرمود، معاويه را خبر كن تا نزد من آيد. نزد معاويه رفتم، ديدم در حال خوردن است، برگشته به رسول خدا عرض كردم كه معاويه مشغول غذا خوردن است. فرمود:

مجدداً برو به او بگو نزد من آيد. رفتم او را ديدم همچنان غذا مى خورد برگشتم و وضع را به پيامبر تعريف كردم. رسول خدا فرمود: «لا اشبع اللَّه بطنه»؛ «خداوند شكم او را سير نكند.» (1) ابن طباطبا مى نويسد: معاويه مردى پر خور بود، در هر روز پنج نوبت غذا مى خورد و پنجمين بار از دفعات قبل بيشتر مى خورد و سپس به خدمتكار مى گفت: سينى غذا را از جلو من بردار به خدا سوگند خسته شدم ليكن سير نشدم. (2)


1- اسدالغابه، ج 5، ص 209
2- ابن طقطقا، تاريخ الفخرى، ص 107

ص: 208

معاويه پس از بيست و اندى سال سلطنت، به سنّ هشتاد سالگى در سال شصتم هجرت، در شهر دمشق هلاك و در محلّى نزديك مسجد جامع دمشق به خاك سپرده شد كه اكنون اثرى از آن ديده نمى شود و اين يكى از عواقب ظلم و ستم مى باشد.

مستوفى مى نويسد: معاويه به هنگام مرگ به يكى از اطرافيان خود گفت: سه گناه بزرگ مرتكب شده ام:

59- به خلافت طمع كردم و آن را به زرنگى و چيرگى از على بن ابيطالب كه حق او بود گرفتم.

60- همسر حسن بن على را فريفتم تا او را با زهر شهيد كرد.

61- يزيد را وليعهد خود كردم. (1) سنايى درباره اين خاندان ناميمون چنين سروده است:

داستان پسر هند مگر نشنيدى كه ازو و سه كس او به پيمبر چه رسيد؟

پدر او دُر دندان پيمبر بشكست مادر او جگر عم پيمبر بمكيد

او بنا حق، حق داماد پيمبر بگرفت پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

بر چنين قوم كسى لعنت و نفرين نكند؟ لعن اللَّه يزيداً و على آل يزيد (2)


1- حمداللَّه مستوفى، تاريخ گزيده، ص 262، اميركبير، تهران.
2- ديوان حكيم سنايى، ص 1072، انتشارات سنايى، تهران.

ص: 209

از ديگر زشتكارى هاى معاويه، باز گذاشتن دست زياد بن ابيه در عراق بود كه در براندازى آل على و دوستداران اهل بيت بيداد مى كرد. او به دنبال نامه دلجويانه معاويه وارد شام شد. معاويه مجلسى بياراست و بر اساس گواهى شاهدان عينى، كه روابط نامشروع ابوسفيان را با سميه، آن زن بدكاره در مكّه تأييد كردند بر خلاف اصول اسلامى زياد را به ابوسفيان و خاندان خود ملحق و وى را زياد بن ابى سفيان و برادر خويش خواند. و فرزند او عبيداللَّه بن زياد، نابكار ديگرى است كه به معاويه و فرزندش كمك ها كرد؛ از جمله زشتكارى هاى او قتل ميثم تمّار است كه على عليه السلام اين ماجرا را در يك پيش گويى فرمود:

«ليأخذنك العتلّ الزنيم ابن الأمة الفاجرة عبيداللَّه بن زياد» (1)؛

«تو را جفاكارى ناپاك، فرزند كنيزك فاجر و نابكار؛ يعنى عبيداللَّه زياد، دستگير كند و به قتل رساند.»

جنايت عظيم تر ابن زياد، به شهادت رساندن امام حسين و هفتاد و دو تن ياران اوست كه همين كار بنياد او و حكومتش را برانداخت و به لعنت دنيا و آخرت گرفتارش ساخت.

در شناعت و زشتى جنايت ابن زياد، همين بس كه وقتى اهل بيت را به دمشق وارد كردند، يزيد با ريا و تظاهر و براى بى گناه جلوه دادن خود گفت: نفرين بر پسر مرجانه كه اگر من به جاى او بودم، حسين عليه السلام را نمى كشتم. (2)


1- الكنى و الألقاب، ج 1، ص 290
2- اعلام النساء، ج 2، ص 97، مؤسسة الرساله، بيروت.

ص: 210

ابن زياد در عاشوراى سال 68 هجرى كه هنوز چهل سالش نشده بود، به دست ابراهيم اشتر در موصل به قتل رسيد.

يزيد

او فرزند معاوية بن ابى سفيان، جنايتكارى هوسران، ميخواره و زن باره بوده است. يزيد در اثر تلاش فوق العاده پدرش معاويه، به سلطنت رسيد و مجموعاً دو سال و شش ماه حكومت كرد و هر سال يك جنايت عظيم آفريد. در سال اوّل حسين بن على و ياران او را به شهادت رسانيد و خاندانش را به اسارت گرفت. در سال دوّم وقعه حرّه را به وجود آورد و سه روز تمام شهر مدينه، همان حرم امن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را قتل عام و غارت و نواميس مردم را هتك كرد. و در سال سوّم با كعبه به ستيز برخاست و آن را سنگ باران نمود.

مورّخى درباره حادثه كربلا مى نويسد: اين قصّه نتوانم شرح كنم، از بس بزرگ و شنيع است و در جهان اسلام كارى به زشتى آن واقع نشده است. به جانم سوگند هر چند كه قتل اميرالمؤمنين عليه السلام حادثه بزرگى بود ولى شنيدن ماجراى شهادت حسين عليه السلام و اسارت خاندان او، موى بر بدن انسان راست كند. نفرين خداوند بر همه كسانى كه در اين فاجعه دست داشته و يا بدان خشنودند. (1) يزيد در دمشق هلاك شد و از قبر او نيز نام و نشانى نيست.


1- تاريخ الفخرى، ص 114 و 118

ص: 211

معاوية بن يزيد

پس از هلاكت يزيد، پسرش معاويه دوّم بر سلطنت نشست ولى جز چهل روز دوام نياورد و بر كنترل اوضاع تسلّط نيافت و گويند او از حكومت كناره گرفت و احتمالًا مسموم گرديد و از دنيا رفت.

مروان بن حكم

او فرزند حكم بن ابى عاص و يكى از عمو زاده هاى يزيد بود. وى را «ابن الطريد»؛ يعنى پسر رانده شده مى ناميدند، چون پدرش ابوالعاص تبعيدى و رانده شده رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بوده كه عثمان بن عفان پس از رسيدن به خلافت او را به سبب خويشاوندى كه با وى داشت؛ (و عمويش بود) به مدينه برگردانيد و به همين علّت، شديداً مورد اعتراض و انتقاد قرار گرفت. مروان را ابن الزرقا هم مى ناميدند؛ چون مادر بزرگش زنى زاغ چشم و از روسپيان جاهليت بوده كه بر بالاى خانه اش پرچم مى زده تا زن باره ها، خانه اش را به آسانى پيدا كنند.

در زمان حكومت مروان، ظلم و فساد و آشفتگى و هرج و مرج در قلمرو مملكت اسلامى گسترش يافت او در شام و دمشق، و مختار در عراق و كوفه، و عبداللَّه بن زبير در حجاز و مكّه حكومت مى كردند و در همين زمان بود كه شيعيان و توّابين به خونخواهى قاتلان حسين عليه السلام قيام كردند و بسيارى از آنان را قبل از آن كه در آخرت به عذاب و كيفر الهى گرفتار شوند، در دنيا به سزاى اعمالشان رساندند و در همين اوضاع بود كه ابن زياد به دست ابراهيم پسر مالك اشتر به هلاكت رسيد.

مروان با ام خالد زن يزيد ازدواج كرد تا بدين وسيله خالد پسر ديگر

ص: 212

يزيد را كه ممكن بود داعيه خلافت داشته و شورش كند، زير نظر داشته باشد و به همين جهت او را گاه و بيگاه تحقير مى كرد ومورد اهانت قرار مى داد و سرانجام همين ام خالد مروان را به سال 65 هجرى خفه كرد و به هلاكت رسانيد.

مدت حكومت مروان نوزده ماه و اندى بوده و اميرالمؤمنين على عليه السلام درباره حكومت كوتاه مدت او پيشگويى كرده و فرموده بود: مدت حكومت مروان به اندازه زمان يك دماغ ليسى سگ خواهد بود. (1)

عبدالملك

او پسر مروان بن حكم است. در زمان خلافت پدرش، از فقها و زهّاد مدينه بود و از بس در مسجد نماز و قرآن مى خواند به او كبوتر حرم مى گفتند امّا وقتى پدرش هلاك شد و مژده حكومت به او دادند قرآن را بست و كنارى گذاشت و گفت: «هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ»؛ (2)

«اينك وقت جدايى ميان من و تو فرا رسيده است» از آن پس، صرفاً به دنيا خوارى و سلطنت پرداخت.

داستان جالب ديگر راجع به او آن است كه گويند وقتى يزيد بن معاويه در وقعه حرّه، مدينه را محاصره و قتل عام و غارت كرد و سپس به مكه يورش آورد و جنگيد؛ عبدالملك از اين كار يزيد، سخت ناراحت شد و اظهار تنفّر نمود ليكن پس از آن كه خودش به حكومت رسيد، مثل يزيد


1- تاريخ الفخرى، ص 119 و 121.
2- كهف: 78.

ص: 213

عمل كرد و حجاج بن يوسف را بر مردم مسلمان مسلّط كرد و خود در جريان جنگ با عبداللَّه بن زبير كعبه را مورد هجوم قرار داد.

مى نويسند: روزى عبدالملك به سعيد بن مسيّب گفت: من قبلًا كارهاى نيك انجام مى دادم ولى از انجام آنها چندان شادمان نبودم و اينك كارهاى بد و زشت انجام مى دهم از اين ها هم خيلى ناراحت و نادم نيستم. سعيد در پاسخ گفت: دل مردگى و قساوت يعنى همين! (1) عبدالملك بيست و يكسال حكومت كرد و به سال 86 هجرى در دمشق به هلاكت رسيد و قبرش در كنار گور محو شده معاوية بن ابى سفيان قرار دارد. (2)

وليد

وليد بن عبدالملك بن مروان، پس از هلاكت پدرش به سال 86 هجرى به حكومت رسيد. گويند پدرش او را بسيار دوست مى داشت و در تربيت او چندان سخت نگرفت و او مردى بى سواد بار آمد و بسيار نادرست و غلط سخن مى گفت.

وليد مسجد جامع دمشق را بنا كرده و هزينه سنگينى براى آن صرف نمود (3) و مسجدالنبى را در مدينه توسعه داد و مسجدالاقصى را نيز مرمت و


1- تاريخ الفخرى، ص 127
2- الكنى و الألقاب، ج 1، ص 70
3- آثار البلاد و اخبار العباد، ص 190

ص: 214

بازسازى كرد و فتوحات زيادى در ايام حكومت او انجام گرفت. (1) امّا او هم مانند ديگر امويان و مروانيان، سلطانى سفّاك و بى دين بود؛ از جمله جنايات او آن است كه امام چهارم را به شهادت رسانيد، هرچند كه برخى مورّخان قتل امام سجاد را به هشام بن عبدالملك نسبت داده اند و مرحوم محقق قمى هر دو را قاتل امام دانسته است. (2) وليد به سال 96 هجرى در شام به هلاكت رسيد و مدت حكومت او نُه سال و چند ماه بوده است.

ابن اثير مى نويسد: وى مردى زشت روى و بدتركيب و متكبر بود و هميشه آب بينى اش سرازير بود. (3)

سليمان بن عبدالملك

پس از هلاكت وليد، برادرش سليمان به حكومت رسيد. او مردى شكم باره بود. اصمعى گفت: وقتى آشپز، گوشت كباب شده مى آورد، او با عجله مى پريد و با آستينش آن را مى گرفت و به دندان مى كشيد و آثار آن در جبه هاى نفيس او كه در خزانه هارون نگهدارى مى شد، باقى مانده بود.

سليمان تقريباً سه سال حكومت كرد و در مرض مرگ، به عمر بن عبدالعزيز وصيت كرد و در سال 99 هجرى هلاك گرديد. (4)


1- تاريخ الفخرى، ص 127.
2- شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 2، ص 27، طاهر خوشنويس.
3- الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 5، ص 9، دارصادر، بيروت.
4- تاريخ الفخرى، ص 128.

ص: 215

عمر بن عبدالعزيز

عبدالعزيز پسر ديگر مروان و عمر فرزند عبدالعزيز پسر عموى سليمان بن عبدالملك بود. او در ميان امويان تنها شخص نيكنام و زاهد و عابد و پارسا بوده و جلو برخى بدعت ها را گرفته است.

از جمله فدك را به بنى فاطمه برگرداند و جلو ناسزا گويى به على عليه السلام و اولاد او را گرفت (1) از شعراى شيعه كُثيّر عزّه و سيد رضى- رحمة اللَّه عليهما- او را ستوده اند و به همين خصلت او را تمجيد كرده اند:

يابن عبدالعزيز لو بكت العين فتى من امية لبكيتك

انت انقذتنا من السب و الشتم فلو امكن الجزاء جزيتك

غير انى أقول انك طبت و ان لم يطب ولم يزك بيتك

دير سمعان لاعدتك العوادى خير ميت من آل مروان ميتك (2)

«فرزند عبدالعزيز، اگر چشمى به جوانى از بنى اميه بگريد من براى تو مى گريم.»

«تو ما را از فحش و ناسزا و دشنام نجات دادى، اگر مى توانستم به تو پاداش مى دادم.»

«جز اين كه مى گويم: تو پاك و پاكيزه بودى، هرچند كه خانواده تو پاك و مطهر نبوده است.»


1- نك: الكامل فى التاريخ، ص 42.
2- ديوان شريف رضى، ج 1، ص 213، چاپ وزارت ارشاد اسلامى.

ص: 216

«اى صومعه سمعان، دست تجاوزگران به تو نرسد، بهترين مرده از خاندان مروان مرده اى است كه در خاك تو دفن است.»

عمر بن عبدالعزيز به سال 101 هجرى در دير سمعان وفات يافت و در همانجا مدفون گشت. (1)يعقوبى مى نويسد: عمر بن عبدالعزيز نمى خواست در كاخ هاى امويان و مروانيان كه در دمشق ساخته بودند سكونت كند لذا به نواحى قنّسرين رفت و بعد به دمشق بازگشت وانگهى به حلب آمد و در ورود به شهر حمص بيمار گرديد و برخى گويند قبر او در آبق از توابع قنّسرين و در دو منزلى حلب قرار دارد. (2)

يزيد بن عبدالملك

او پسر عموى عمر بن عبدالعزيز بود و بعد از وفات وى به حكومت رسيد، او خليفه اى هوسران و بى بند و بار و به دو كنيزك به شدت دلباخته بود و بيشتر اوقات را با آنان مى گذرانيد. علاوه بر آن، او سلطانى بى تدبير نيز بود، بسيارى از كارهاى خيرى را كه عمر بن عبدالعزيز به وجود آورده بود دوباره آنها را تغيير داد و به وضع نامطلوب اولى برگردانيد، مثل فدك كه دوباره از بنى فاطمه پس گرفت.

در حكومت او حادثه قابل ذكرى رخ نداد و سلطنتش هم چندان طول نكشيد و به سال 105 هجرى در اثر شهوترانى و افراط در ميگسارى بمرد. (3)


1- تاريخ الفخرى، ص 130 و دير سمعان، صومعه اى بوده در نواحى دمشق. نك: معجم البلدان، ج 2، ص 517.
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 261.
3- تاريخ الفخرى، ص 131.

ص: 217

هشام بن عبدالملك

او برادر يزيد بن عبدالملك، و مردى خسيس و خونخوار بود؛ از جمله جنايات او قتل زيد بن على بن الحسين مى باشد كه به زهد و شجاعت و غيرت و ديندارى معروف بود. (1) از ماجراهاى جالب در عصر او، برخورد فرزدق شاعر با او است، در مورد امام سجاد عليه السلام، هشام به زيارت خانه خدا آمده بود و از كثرت جمعيت و ازدحام، نتوانست به حجرالاسود نزديك شود و آن را استلام كند لذا كنار رفت و منتظر ماند تا اطراف كعبه خلوت شود. ناگهان امام زين العابدين عليه السلام با سيمايى ملكوتى و حشمتى روحانى وارد مطاف شد و به طرف حجرالاسود آمد. مردم با احترام كنار رفته و راه باز كردند وامام عليه السلام به سهولت به حجر نزديك شد و آن را استلام نمود.

هشام با اينكه امام را مى شناخت از روى حقد و كينه در پاسخ شاميان اطرافى خود گفت: او را نمى شناسم. فرزدق بالبداهه و در همان لحظه قصيده اى غرّا متجاوز از چهل بيت سرود:

يا سائلى اين حلّ الجود و الكرم عندى بيان اذا طلابه قدموا

هذا الذى تعرف البطحاء و طأته و البيت يعرفه و الحلّ و الحرم

«اين شخص را كه تو گفتى نمى شناسم، سرزمين بطحا گامهاى او را مى شناسد و بيت و حلّ و حرم با او آشنايند. او فرزند بهترين بندگان خداست ...» (2)


1- تاريخ الفخرى، ص 132.
2- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 46، ص 125 طبع جديد؛ ديوان فرزدق، ج 2، ص 178، دارصادر، بيروت.

ص: 218

هشام به سال 125 هجرى به هلاكت رسيد.

وليد بن يزيد

او مردى شجاع و سخى و در عين حال بى بند و بار و باده گسار و گرفتار ساز و آواز بود و خودش هم شعر مى سرود و در عشقبازى و توصيف شراب، منظومه هايى دارد.

از جنايات او قتل يحيى بن زيد بن على بن حسين است و از جمله نشانه هاى بى دينى او آن است كه روزى با قرآن فال گرفت، اين آيه آمد: «وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ» (1)؛ «هر ستمگر لجباز، زيان ديد.» تا آيه را خواند قرآن را پرت كرد و تير و كمانش را كشيد و قرآن را هدف گرفت و خطاب به آن چنين سرود:

مرا با «جبّار عنيد» تهديد مى كنى؟ بلى منم ستمكار و لجباز

اگر روز حشر نزد پروردگارت آمدى بگو، وليد مرا پاره پاره كرد

حكومت او چندان طول نكشيد و به سبب همين فساد و خيره سريش، به سال 126 هجرى پس از يك سال و چند ماه خلافت، هلاك گرديد. (2)


1- ابراهيم: 15.
2- تاريخ الفخرى، ص 134.

ص: 219

يزيد بن وليد

يزيد بن وليد بن عبدالملك به سال 126 پس از قتل وليد به دست او و دستيارانش بر تخت خلافت نشست و اظهار ديانت مى كرد و خطبه اى در زشتكارى هاى خليفه پيش از خود خواند كه مطلوب واقع شد ولى حكومتش بيش از شش ماه طول نكشيد و در دمشق هلاك گرديد.

ابراهيم بن وليد

پس از هلاكت يزيد مذكور، برادرش ابراهيم به جاى او نشست ليكن كار او سامان نيافت و به روزگار او جنگ و آشوب فراوان شد و پس از هفتاد روز، مروان بن محمد آمد و ابراهيم را خلع كرد و خود را خليفه ناميد.

مروان بن محمد

او آخرين خليفه اموى است كه حكومت، پس از وى به بنى عباس انتقال يافت. در عصر او اوضاع همچنان آشفته بود و هرج و مرج همه بلاد اسلامى را فرا گرفته بود و مردم در نقاط مختلف، از ستمگرى ها و سفاكى ها و فساد بنى اميه سر به شورش و قيام برداشته بودند و حتى خود مردم شام نيز عليه او برخاسته بودند و سرانجام با به هلاكت رسيدن او به سال 132 در بوصير مصر، سلسله منحوس بنى اميه منقرض گرديد و طومار سياهشان بسته شد. (1)


1- تاريخ الفخرى، ص 138- 134.

ص: 220

كتابنامه

قرآن كريم.

1- آثار البلاد واخبار العباد، زكريّا قزوينى، چاپ دار بيروت لبنان.

2- الآثار التاريخية في دمشق، ژان سوواژ فرانسوى، تعريب اكرم حسن علبى، چاپ دار الطباع، دمشق.

3- الإشارات الى اماكن الزيارات، ابن الحوارنى- زيارات الشام.

4- الاسراء والمعراج، موسى محمّد أسود، كويت. 1409 ه. ق.

5- الاستيعاب، ابن عبدالبرّ مطبوع در حاشيه الاصابة في معرفة الصحابة، چاپ بولاق، افست مصر.

6- الإصابة في معرفة الصحابة، ابن حجر عسقلانى، چاپ اوّل، مصر.

7- أسد الغابة في معرفة الصحابة، ابن اثير جزرى، چاپ شعب، 1390 ه. ق.، قاهرة.

8- الإمامة والسياسة، ابن قتيبة دينورى، چاپ مصر، 1382 ه. ق.

9- إسعاف الراغبين، مطبوع در حاشيه نور الابصار شبلنجى، چاپ مصر، 1368 ه. ق.

10- أعلام النساء، عمر رضا كحّالة.

11- إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن الطبرسى، چاپ تهران مكتبة اسلامية، 1338 ه. ق.

12- أعيان الشيعة، سيّد محسن أمين، تحقيق حسن أمين، چاپ دار التعارف، بيروت.

13- أنساب الأشراف، بلاذرى، ج 1- 4، تحقيق محمودى، بيروت. 1394 ه. ق.

14- الارشاد، محمّد بن محمّد بن نعمان مفيد، چاپ كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد رحمه الله، قم سال 1413 ه. ق.

15- الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، چاپ 1403 مشهد.

16- الأخبار الزينبيّات،

17- الإتحاف بحبّ الأشراف،

18- أمل الآمل فى علماء جبل عامل، حرّ عاملى، مكتبة أندلس، بغداد، چاپ اوّل،

ص: 221

1385 ه. ق.

19- أسواق دمشق القديمه، قتيبه شهابى.

20- بررسى تاريخ عاشورا، محمّد ابراهيم آيتى.

21- بلاد شام در صدر اسلام، محمّد عدنان بخيت.

22- بلاغات النساء، ابن طيفور، افست بصيرتى، قم.

23- البلدان، ابن واضح كاتب يعقوبى. نجف أشرف، عراق، 1337 ه. ق.

24- البداية والنهاية، ابن كثير دمشقى.

25- بحار الأنوار، محمّدباقر مجلسى، افست مؤسسه وفا، بيروت.

26- تاريخ دمشق، ابن عساكر، تحقيق محمّدباقر محمودى.

27- تاريخ دمشق، ابن عساكر.

28- تاريخ دمشق، ابويعلى، تحقيق دكتر زكّار.

29- تاريخ يعقوبى، ابن واضح كاتب، دار صادر، بيروت، 1379 ه. ق.

30- تاريخ پيامبر اسلام، محمّدابراهيم آيتى، دانشگاه تهران، 1362 ش.

31- تاريخ الفخرى، ابن طباطبا، دار بيروت، 1385 ه. ق.

32- تاريخ گزيده، عبداللَّه مستوفى.

33- تاريخ طبرى، محمّد بن جرير.

34- تاريخ اعثم كوفى.

35- تجارب السلف، هندوشاه نخجوانى.

36- تذكرة الخواص، سبط بن الجوزى.

37- تذكرة الاولياء، عطار نيشابورى.

38- تفسير ابن كثير.

39- تفسير المنار، رشيد رضا.

40- تنقيح المقال، عبداللَّه مامقانى.

41- التنبيه والاشراف، مسعودى على بن الحسين.

42- ترجمه البلدان يعقوبى، محمّد ابراهيم آيتى.

43- جلاء الاذهان، (تفسير گازر)، ابوالمحاسن جرجانى، تحقيق محدّث ارموى.

44- جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل، غلامرضا نجاتى.

45- جمهرة انساب العرب.

46- حريق الجامع الأموى، محمّد مطيع.

47- حياة القلوب، محمّد باقر مجلسى «گزيده ...»، تهران 1378 ش. به مناسبت بزرگداشت.

ص: 222

48- حياة الصحابة.

49- خطط الشام، كرد على.

50- خطط دمشق، اكرم حسن علبى، دار الطباع، دمشق.

51- دائرة المعارف فارسى، غلامحسين مصاحب، امير كبير، تهران.

52- ديوان فرزدق.

53- دمشق الشام، ژان سواژيه، تقريب بستانى.

54- دمشق، على طنطاوى.

55- الدرجات الرفيعة، سيد عليخان حسينى.

56- راهنماى زايران عتبات مقدسه در سوريه، محسن صائب، چاپ 1370.

57- رحلات في بلاد الشام، الأبيض.

58- رحله ابن جبير.

59- رحله ابن بطوطه.

60- ريحانة الادب، محمّد على مدرس تبريزى.

61- رجال الكشّى.

62- زينب كبرى، شيخ جعفر نقدى.

63- زينب.

64- سفرنامه، ناصر خسرو قباديانى.

65- سيره ابن هشام.

66- سكينه بنت الحسين عليه السلام، بنت الشاطى، چاپ بيروت.

67- سفينة البحار، عبّاس قمّى، سنايى، تهران.

68- سكينه، عبدالرزاق مقدّم.

69- سكينه، توفيق فكيكى.

70- السيرة الحلبيه، ...

71- الشام فى مهد الإسلام، خماش.

72- صفين، نصر بن مزاحم/ وقعة صفين.

73- طبقات ابن سعد، محمّد بن سعد، چاپ بيروت.

74- عمدة الطالب، ابن عنبه.

75- عقد الفريد، ابن عبد ربّه اندلسى.

76- الغارات.

ص: 223

77- غوطة دمشق، محمّد كرد على.

78- الغدير، عبدالحسين امينى، بيروت.

79- فتوح الشام، واقدى.

80- فرهنگ معين، دكتر معين.

81- فقيه من لا يحضره الفقيه، محمّد بن على صدوق، چاپ مكتبة صدوق، تهران.

82- فى رحاب دمشق، محمّد احمد دهمان.

83- قصص القرآن/ قصص قرآن، صدر بلاغى، امير كبير، تهران.

84- قصص الانبياء، عبدالوهاب النجار.

85- قصص الانبياء، ابن كثير.

86- قاموس الرجال.

87- الكامل فى التاريخ، ابن اثير جزرى، چاپ دار صادر، بيروت.

88- كامل بهايى.

89- الكنى والالقاب، شيخ عباس قمّى.

90- كلّيات سعدى شيرازى، چاپ.

91- كليات حكيم سنايى.

92- كتاب سليم بن قيس. آخوندى، دار الكتب الاسلاميه، قم، و ترجمه آن: مترجم مجهول و با ترجمه و تدوين رضا افتخار زاده، رسالت قلم، تهران.

93- الكواكب السيارة.

94- گيتا شناسى كشورها،

95- اللئالي المصنوعة، جلال الدين سيوطى، دار المعرفة، بيروت.

96- لغت نامه، على اكبر دهخدا، تهران، مؤسسه لغت نامه.

97- مجتمع مدينة دمشق، يوسف جميل نعيسه.

98- المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم، فؤاد بستانى.

99- المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغة، دشتى، محمّد.

100- المعجم المفهرس لالفاظ الاحاديث النبويّه.

101- معجم البلدان، ياقوت حموى.

102- معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم خويى.

103- منتهى الآمال، عباس قمّى.

104- مقتل الحسين، عبدالرزاق المقرّم.

ص: 224

105- مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى.

106- المعارف، ابن قتيبه دينورى.

107- مستدرك الحاكم، حاكم نيشابورى.

108- مستدرك سفينة البحار، نمازى، بنياد بعثت، تهران.

109- مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، با ترجمه فرانسوى، افست اسماعيليان، تهران.

110- منتخب التواريخ، هاشم خراسانى.

111- مرقد عقيلة زينب.

112- مجمع البيان، طبرسى، افست صيدا.

113- مجمع البحرين، طريحى، چاپ مرتضوى، تهران.

114- من لا يحضره الفقيه/ فقيه من لا يحضره الفقيه.

115- المغازى، واقدى، تحقيق و نشر.

116- معالى السبطين.

117- مجموعه گزارشهاى فرهنگى، مطبوعاتى، 1370 رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران، در سوريه، مجلّد.

118- مساجد و بناهاى اسلامى در سوريه، 1370 رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران، در سوريه، كپى بى جلد و بى نام.

119- نور الابصار، سيّد محسن شبلنجى، دار الفكر، مصر، القاهره، 1368 ه. ق.

120- نهج البلاغة، محمّد بن حسين شريف رضى، صبحى صالح، بيروت.

121- نشريه دانشكده الهيات مشهد، سال 1354.

122- نگاهى به موزه هاى سوريه، 1370 رايزنى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران، در سوريه، كپى بى جلد.

123- وسائل الشيعه، حرّ عاملى، اسلاميه، 1376 ه. ق.

124- وصف دمشق فى القرن السابع عشر، فارس داريو.

125- وفيات الاعيان، ابن خلكان، دار صادر بيروت، 1972 م.

126- وفاء الوفاء، سمهودى.

127- وقعة صفّين، نصر بن مزاحم، افست بصيرتى، چاپ قاهرة، 1382 ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109