زمزم: تاريخچه، تحولات - آثار

مشخصات كتاب

سرشناسه : رهبر، محمدتقي، 1314 -

عنوان و نام پديدآور : زمزم: تاريخچه، تحولات - آثار/ تاليف محمدتقي رهبر.

مشخصات نشر : تهران: مشعر ، 1382.

مشخصات ظاهري : 179 ص.؛ 11 x19س م.

شابك : 6500 ريال: 964-7635-23-0 ؛ 6500 ريال(چاپ دوم) ؛ 6500 ريال : چاپ سوم: 978-964-763-523-3

يادداشت : چاپ دوم : پائيز 1382.

يادداشت : چاپ سوم : آبان 1382.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : زمزم

رده بندي كنگره : BP262/2/ر94ز8

رده بندي ديويي : 297/761

شماره كتابشناسي ملي : م 81-49828

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

مقدمه

ص: 9

سخن گفتن از «زمزم»، روايتِ پيشينه چشمه فيّاضى است كه در سرزمين تفتيده ميان كوه هاى سر به فلك كشيده حجاز، با شهپر جبراييل امين روييد و كانون زندگى و بندگى ميليون ها انسان خداجوى را طراوت و شادابى بخشيد. چه، آب مايه حيات است، آن هم آبى كه با كوثر پهلو مى زند و اسطوره فيوضات و بركات است.

آن روز كه ابراهيم خليل عليه السلام مأمور شد همسرش هاجر را با كودك معصومش اسماعيل هجرت دهد و در آن ميعادگاه عشق و عبوديت، در جوار بيت عتيق ساكن كند، آيا مى دانست قلم تقدير در پشت صحنه

ص: 10

اين حركت و هجرت چه رقم مى زند؟

آيا در آيينه صافى قلب خليل اللَّه، كه مقام جليل بود، تصوير روزى مى گذشت كه ملياردها انسان خداجوى در طول تاريخ، سوخته دل و شيفته جان تشنه زلال زمزم خواهند بود تا با جرعه اى از آن، عطشِ خويش فرونشانند و شفاى دردهاى جان و روان را از شفاخانه وحدت بگيرند؟

آيا مى دانست كه «سُقياى اسماعيل» كه از زير پاشنه پاى فرزند خردسالش در آن برهوت غربت جوشيد سقايت حاجيان و زائران بى شمارى مى شود و جلوه نمادين آن، در روايات و ادبيات هر عصر، بر زبان ها و قلم ها جارى مى گردد؟

تصوّر مى كرد كه زائران سواره و پياده از اقصى نقاط اين سياره خاكى بار سفر مى بندند، تا با قطره اى از زمزم لب تر كنند و شفاى دردهاى جسمانى و روحانى خود را از صاحب خانه بگيرند و سوغات

ص: 11

سفر به ديار خود برند؟ كه حضرت صادق عليه السلام از قول پيامبر صلى الله عليه و آله درباره زمزم فرمودند: «ماءُ زَمْزَمْ شِفاءٌ لِما شُرِبَ لَهُ». (1)

آرى، آن روز كه خليل اللَّه بانىِ كعبه، با آخرين نگاهش و در ميان اندوه و آه همسرش با تحسّر و تأثّر، منطقه را ترك گفت و بر «ذى طُوى» (2)ايستاد و آيه رَبَّنا إنّي أسْكَنْتُ مِنْ ذُرِيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زرع ... (3)

را تلاوت كرد، مطمئن بود كه به همين زودى پرندگان مهاجر دور اين چشمه صف خواهند كشيد و كاروان ها به هواى آب بار سفر خواهند بست و تاجران از راه هاى دور، ثمرات گوناگون را بر پشت مركب ها خواهند نهاد تا به سرزمين بركات فرود آورند و ساكنان اين ديار و مقيم و مهاجر را بهره مند سازند و بهره مند گردند.

آيا پدر پيامبران ابراهيمى، در ذريّه خود و


1- بحار الانوار، ج 99، ص 245، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 135
2- كوهى در حوالى مكّه.
3- ابراهيم: 37

ص: 12

فرزندان اسماعيل، جرعه نوش نخستينِ مى ديد كه در اين سرزمين پرخاطره، چه غلغله اى به پا خواهد شد و جرعه نوشان «شراب ابرار» (1) يعنى چگونه كلمه توحيد را زمزمه مى كنند و لبّيك گويان به نداى ابراهيم پاسخ مى دهند و در سايه رايت بلند پيامبرِ مكّى، ياد و خاطره ابراهيم و خاندانش را تازه مى كنند؟

و شگفتا كه حج از آغاز تا پايان، تجديد خاطره ابراهيم و خاندان اوست؛ از طواف و نماز و حِجْر و حَجَر و مقام و صفا و مروه و عرفات و منا و مشعر و اين را رمزى است كه تاريخ و جغرافياى مكّه را تفسير مى كند و آن فنا و محو در محبوب است و توكّل و تسليم و رضا به خواسته حضرت دوست كه ابراهيم طلايه دارش بود و جوشش زمزم نقطه آغازش.

از آن روز كه ابراهيم، هاجر و اسماعيل را در جوار بيت نهاد و چشمه زمزم جوشيد و سپس خانه


1- يكى از اسامى زمزم.

ص: 13

كعبه به دست اين پدر و پسر بنا گرديد تا روزى كه آن پير روشن ضمير فرزند دلبندش را بر خاكها و ريگهاى داغ منا به روى در افكند تا آنچه را در رؤياى صادق نبوّت ديده بود، به تعبير و صدق مقرون سازد و بزرگترين آزمايش تاريخ موحّدان را در آن برهه زمانى، كه جهان در كفر و شرك غوطه ور بود، به نمايش گذارد تا خطاب: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا» (1)

را بشنود و بالأخره هاجر و اسماعيل آرامگاه ابدى خود را در جوار بيت عتيق برگزينند و حجر اسماعيل همچون خانه خدا، مطاف اهل قبله تا قيامت گردد، همه و همه يادواره خاندان ابراهيم است. نقطه آغازين اين نمايشنامه الهى جوشش زمزم بود وگرنه هر جا آب نباشد آبادانى نيست و هر جا كه آبادانى نباشد تمدّن بشرى مفهوم ندارد.

بارى، به همان مقدار كه آب زمزم گوارا و دلپذير است، نام زمزم و سرگذشت هاى آن شيرين و


1- الصافات: 105

ص: 14

شنيدنى است. به ويژه آن كه طبق تواترِ روايات، زمزم شفاى دردها به شمار آمده و داستانهاى فراوانى از صدق آن را تاريخ در حافظه دارد.

با اين مقدّمه، همه مى خواهند بدانند كه در گسترده زمان چه تحوّلاتى بر زمزم گذشته است، كه زمزم خود تاريخ زنده از يك نهضت توحيدى است.

آيا آنچه امروزه به نام آب زمزم در حرم مكّى عرضه مى شود، بر آمده از همان چشمه اسماعيل است يا منابع ديگرى آن را تقويت مى كند؟

رمز و راز شفابخشى زمزم را چگونه بايد كاويد؟

و پرسشهايى از اين قبيل ...

با توجّه به نكات مورد اشاره بود كه نگارنده، بر آن شد اين بحث جالب و شيرين را دنبال كند. به سراغ روايات و متون تاريخى و جوامع معتبر اسلامى رفت، و در اين پژوهش، به نكته هاى شنيدنى و پاسخ هاى دلپذير دست يافت كه چكيده آن را همراه پاره اى نكته هاى عرفانى كه در تار و پود مقال مى گنجيد، طىّ پنج مقاله در فصلنامه

ص: 15

«ميقات حجّ» عرضه نمود و مورد توجّه خوانندگان به ويژه حج گزاران قرار گرفت و اكنون آن مجموعه به صورت كتابى تقديم خوانندگان گرامى مى گردد، باشد كه همگان بهره گيرند و جرعه نوش زمزم و كوثر باشند و از بركات معنوى اين سفر روحانى محروم نشوند.

طواف كعبه عشق از كسى درست آيد كه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل

محمّدتقى رهبر- آبانماه 1381

ص: 16

ص: 17

(1)

پيوند «زمزم» و «كوثر»

اشاره

لقد فضّل الرحمان آل محمد صلى الله عليه و آله بعلم و كان اللَّه بالنّاس اخبرا

سقاهم ليسقوا الحاج في الحج زمزماً وخط لهم في جَنّة الْخُلد كوثراً (1)

نام «زمزم» در زمين يادآور «كوثر» در بهشت است.

كيست كه تشنه آب حيات كوثر باشد اما شيفته آب شفا بخش زمزم نباشد؟!

تاريخى است زنده از پيشينه اى درخشان كه سرگذشت تشنه كامان عشق ازلى و راهيان كوى سرمدى را تفسير مى كند. تذكارى است از بانيان كعبه موحدان، نمادى


1- فضل بن عبدالرحمان بن ربيعة بن الحارث بن عبدالمطلب. فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 53

ص: 18

است از انقطاع و توكّل و صبر و اميد كه جلوه ايمان و رضا و تسليمِ پاك باختگان را در زلال صافى اش به تصوير مى كشد.

آب حيات جاودانه اى است كه صدها نسل خداجوى و جرعه نوش محبت را طى هزاران سال به يكديگر پيوند داده است.

جوشش چشمه فيض ازلى است در دل تفتيده صحراى سوزان حجاز و لابلاى كوه ها و صخره هاى عبوس و «وادى غير ذى زرع» كه سالها چشم به راه آب و آبادانى نشسته تا دعاى ابراهيم در باره اش مستجاب گردد و سرانجام چنين شد كه خليل اللَّه از خداى خود خواست:

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (1)

و اجابت اين دعا با جوشش زمزم آغاز گشت و آنگاه دلها به سوى كعبه رو آورد و نعمت ها به اين سرزمين


1- ابراهيم: 37

ص: 19

سرازير شد.

تبلورى است از خاطره پرهيجان مادرى غريب و تبعيدى، بى كس، و بى مونس و انيس كه با تسليم در برابر حكم الهى همسفر با كودك دلبند شيرخوارش پذيراى آزمونى بزرگ شد و به وحى الهى با مأموريت خليل اللَّه به آن وادى خشك و سوزان و در جوار بيت عتيق مأوى گزيدند تا پايه گذار امّ القراى توحيد و خادمه كعبه موحّدان باشد.

زمزمه مادرى را در جوشش درون دارد كه خدايش از مأمن خويش آواره ساخت و از ديگرانش جدا نمود تا با خود پيوندش دهد و آن روز كه پرنده اى در آن ديار پر نمى زد و جنبنده اى به چشم ديده نمى شد و آن سرزمين تفتيده و خاموش در حسرت آب و آبادانى مى سوخت، آن مادر تن به تقدير و تدبير الهى داد و به امر حق سر فرود آورد و گفت: اى ابراهيم! اگر مشيت الهى بر اين امر تعلق گرفته است، او ما را تنها نمى گذارد «حسبنااللَّه» و آنگاه كه توشه ناچيزى از آب و غذا، كه همراه داشت، به آخر رسيد و شير در سينه اش خشكيد، بيچاره و درمانده به راه افتاد و در وادى انقطاع سرگردان شد و در حالى كه نگران اسماعيل بود و فرياد استغاثه اش در ميان كوه ها

ص: 20

پيچيد و جز بازخورد كوه، كسى به ندايش پاسخ نمى داد، سرآسيمه به سعى صفا و مروه رو آورد و هرچه جستجو كرد كمتر يافت و سراب آب بيشتر روحش را مى آزرد و جز خشونت از سنگ هاى سياه و لهيب سوزان صحرا پاسخى نمى شنيد و در اين حال كه جانش به لب رسيده بود و مرگ حتمىِ اسماعيلش را لحظه شمارى مى كرد، ناگاه سروش غيب ندايى بر كشيد و مدد غيبى دستگيرش شد و جبرائيل امين به ياريش شتافت و هاجر آمد كه مرگ عزيزش را ببيند اما بر خلاف انتظار بازى او با آب زمزم را ديد! اين بار اشگ شوق ريخت كه خداى من رؤوف و مهربان است و وعده الهى تخلّف ناپذير! اينجا بود كه بارقه اميد درخشيد و شاهد فيض ربوبى و پيك ايزدى گرديد و از آن آزمايش بزرگ، سرخ روى و سر بلند به در آمد تا پرده دار حجاب غيب باشد و محرم حرم دوست و ملازم كعبه گردد و همانجا معتكف باشد و در آنجا جان بسپارد و آن را براى هميشه آرامگاه خويش بر گزيند و در حجر اسماعيل زيارتش نمايند و خاطره درخشانش را در ميان صفا و مروه با سعى و طواف حاجيان، طى هزاران سال تكرار كنند و صفا و مروه كه محل سعى او بود از «شعائراللَّه» گردد. كه:

ص: 21

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ .... (1)

چرا؟ براى اينكه آنجا نماد توحيد خالص است و رمز انقطاع و تبلور عشق و جلوه صبر و باور به وعده الهى و پايانى روشن و اميد بخش براى سالكان كوى حق، تا همه بدانند كه سنت الهى چنين است كه هرگاه تمام درها به روى آدمى بسته شود و بنده مؤمن از همه جا قطع اميد كند و از همه علايق رخ برتابد و دل به درياى بى كرانه هستى بسپارد، در چنين حالتى است كه برق اميد مى درخشد و سروش غيب به صدا مى آيد و از جايى كه در انديشه آن نبوده، راه نجات گشوده مى شود و معناى آيه كريمه: أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ ... (2) جز اين نيست.

پس بايد به اضطرار رو آورد و آنگاه دعا كرد تا شاهد اجابت و رفع پريشانى شد. و اين اضطرار همان بود كه هاجر با آن دست به گريبان شد و به دنبال آن در جوشش زمزم چشمه حيات و اميد را جست و آن چيزى كه هاجر جست و حاجيان بايد بجويند چيزى فراتر از آب زمزم است كه آن آب حيات ايمان و عشق و سيراب شدن از فيض ربانى است. و خدا مى خواهد به بندگان خود ثابت كند كه جز خدا


1- بقره: 158
2- نمل: 62

ص: 22

و دستگيرى رحمت و فضل او، چاره سازى نيست و آنانكه به غير خدا تمسك جسته اند، به لانه ناپايدار عنكبوتى چنگ زده اند. و همه بدبختى هاى بشر از اينجا نشأت گرفته است كه دل را، كه حرم دوست است، به دست نامحرم سپرده و اغيار را به جاى يار نشانده اند.

چه زيباست ارشاد عرفانى امام صادق عليه السلام در اينجا كه:

«الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ» (1)كه آن را حافظ در شعر خود چنين ترجمه مى كند:

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم

و اين درسى است براى همه نسل هاى بشرى در طول عصرها؛ كه بياموزند توحيدِ عملى چيست و زائران بيت ربّ و قاصدان كوى حق چگونه بايد كتاب توحيد و صحيفه انقطاع را بخوانند و تأمل كنند و از خود به خدا سفر كنند و از همه باز آيند و بادوست نشينند و از آن طبيب مشفق درمان دردهاى خويش را بخواهند و در كوير هجرت و انقطاع آب گواراى وصل را بنوشند.


1- بحارالأنوار، ج 67، ص 25

ص: 23

رمز و راز انقطاع

و نبايد اين سنت الهى را در كارگاه انسان سازى و مكتب توحيد فراموش كرد كه خدا هرگاه بخواهد بنده اى را به مقام قرب كشاند، همه درها را به روى او ببندد و رشته اغيار را تار و پود بگسلد و پيوندهاى سست عنكبوتى و علل ظاهرى را بنياد بر باد دهد تا بنده، خود بدون واسطه و در ميان درد و رنج دربارگاهش شرف حضور يابد و پس از صبر و شكيبايى، او را به صدر نشانند و اثر مهر و لطف بى دريغ حضرت دوست را در سويداى قلب خويش احساس كند و حجابها برچيده شود و اينهمه درد مى خواهد تا حواله درمان برسد و طبيب عشق بر بالين بيمارش آيد. اين درد درد عشق است كه داروى همه دردهاست و اينجاست كه بى دردى گناه است.

طبيب عشق مسيحا دم است ومشفق ليك چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند؟!

حافظ

و خاطره اسماعيل و هاجر اين حقيقت را به تصوير مى كشد و نبايد به سادگى از كنار آيات حق و شعائراللَّه گذشت.

ص: 24

پيوند زمزم و كوثر

اين از يكسو، از سوى ديگر پيوندى است ميان زمزم و كوثر، كه يكى در زمين و جوار كعبه جاى دارد و ديگرى در بهشت برين قرار گرفته است. و ساقيان و جرعه نوشانِ هر دو را يك رشته استوار آسمانى در يك نسل پيوند مى دهد و آن «نبوّت» است و «ولايت». و به طلايه داران اين نسل و صدرنشينان اين منزلت بايد گفت:

اى جنّت انس را تو كوثر وى كعبه قدس را تو زمزم

خاقانى

بارى، اگر زمزم با درخشش زيبايى كه در كتاب حج دارد، نام ابراهيم و اسماعيل و مادرِ موحدى چون هاجر را تداعى مى كند و يادآور پايدارى آن مناديان توحيد در اعماق تاريك تاريخ است. كوثر تذكار نام محمد و على عليهما السلام و شجره طيبه نبوى و علوى است كه در آن سرزمين پاك روييده و ابراهيم براى رسالت و مكتبش دعا كرده است: رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ ... (1) در مشاعر و مناسك حج، زمزم ياد هاجر را تداعى مى كند. در قرآن كريم «سوره كوثر» نام مبارك امّ الائمه عليها السلام را جاودانه


1- بقره: 129

ص: 25

مى سازد كه مادر اسماعيل در حريم كعبه دامن براى انتظارش گسترد تا خدايش به محمد صلى الله عليه و آله عطا فرمود: إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.

پس اين خاندان از يك تبارند و بيت رسالت و ولايت و ساقيان كوثر ثمره اى از شجره ابراهيم و اسماعيل اند.

بنابراين زمزم و كوثر تاريخ به هم پيوسته اند و بيت و مقام و حجر و زمزم هر آنچه از فرّ و شكوه دارند در پرتو طاق ابروى يار است و اگر آن پيام آور توحيد و وارث خليل و ذبيح نمى آمد كه قبله موحدان را آزاد كند، كعبه بت خانه اى بود به لوث شرك آلوده، بدينسان همه ارزشها را روح پاك نبوت و ولايت تعيين مى كند و كعبه و مقام و زمزم را معنى مى دهد. به گفته ناصر خسرو:

اگر فضل رسول از ركن و زمزم جمله برخيزد يكى سنگى بود ركن و يكى شوراب چه زمزم

فضل بن عبدالرحمان فرزند ربيعةبن حارث بن عبدالمطلب كه شيخ بنى هاشم در عهد خويش و از شعرا و عالمان هاشميان بود در باره زمزم و كوثر ابياتى سروده؛ از جمله با اشاره به اين فضيلت براى دودمان رسالت و

ص: 26

پردازشى از پيوند زمزم و كوثر مى گويد:

لقد فضّل الرحمان آل محمد صلى الله عليه و آله بعلم و كان اللَّه بالنّاس اخبرا

سقاهم ليسقوا الحاج في الحج زمزماً و خطّ لهم في جَنّة الْخلد كوثراً (1)

«خداوند، مهربان آل محمد صلى الله عليه و آله رابا علم و دانش برترى بخشيد و خدا به حال مردمان از هركس آگاه تر است.

آب زمزم را به آنان داد تا به حج گزاران بنوشانند و براى آنها در بهشت برين كوثر را ترسيم نمود.»

افزون بر اين، در برخى روايات آمده است كه زمزم نهرى بهشتى است كه جرعه اى از آن در زمين جوشيده است.

به روايت فاكهى، اصبغ بن نباته از على عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«خداوند زمزم را حايلى ميان بهشت و دوزخ قرار داده است. پس هرگاه مردم از صراط عبور كنند به زمزم نزديك گردند و بنوشند كه با نوشيدن آن عرق بر پيكر آنها جارى گردد كه از مشك خوشبوتر است و بدينسان در سينه ها از


1- فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 53

ص: 27

غش و دغل و ناخالصى و اندوه و حسد و كينه اثرى نماند و خداوند آنها را با آلودگى هاى بدن از آنها بر دارد و آنگاه به بهشت در آيند و فرشتگان به آنها گويند:

... سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ (1)

«سلام بر شما، پاك شديد، به بهشت جاودان در آييد.»

«طبتم»؛ يعنى «درد و رنج ها و حسادت ها و دشمنى ها و ناخالصى و اندوه و غش و دغل از شما برطرف گرديده است.» (2)

و چه خوب است كه حاجيان با نوشيدن آب زمزم هر آنچه ناخالصى است از درون و برون فرو ريزند و پاك و صاف برگردند.

زمزم سر آغاز تكوين مكّه

تاريخ شهر مكه با زمزم آغاز مى شود. جوشش چشمه زمزم سر آغاز تحقق مشيت الهى در تكوين امّ القرى و تجديد بناى قبله ناس و بيت عتيق و خانه مردم بود. خداوند با زمزم خانه خود را آبادانى بخشيد؛ چرا كه هر جا آب نيست


1- زمر: 73
2- اخبار مكه، ج 2، صص 43- 42

ص: 28

آبادى نيست؛ وَ جَعَلْنَا مِنْ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَىٍّ (1) حيات همه چيز به آب است. اما اين آب با ديگر آب هاى رودها و چشمه ها فرق دارد. آنها در حيات مادى و طبيعى نقش دارند، اما زمزم علاوه بر حيات طبيعى، از حيات بخشى معنوى برخوردار است و آنهمه فضيلت كه براى آن گفته شده، در اين نكته نهان است. زمزم نه تنها باديه نشينان حجاز را به اين نقطه كشاند و خود نمى دانستند در اين طراحى بزرگ چه نقشى ايفا مى كنند بلكه قلوب تشنه كامان زلال معنويت و مهاجران الى اللَّه را نيز در يك نقش اساسى تر، به آن كانون توحيد جذب كرد تا بيايند و رمز حيات و جاودانگى را با نوشيدن زلال عرفان و عشق، فراگيرند و تا جهان باقى است جام معنويت و ايمان را دست بدست براى نسل ها جاودانه سازند و شايد به همين لحاظ در سخن پيشينيان و راويان آمده است: «همه آب هاى شيرين دنيا قبل از قيام قيامت بخشكد مگر زمزم كه هرگز نخشكد» (2) و اين خود رمزى است از جاودانگى زمزم وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ (3) جاودانه است،


1- فرقان: 55
2- ازرقى تاريخ مكه، ج 2، ص 59، فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 67
3- رعد: 17

ص: 29

چراكه در دو بعد مادى و معنوى سودمند و حيات آفرين است و كدورت ها و آلودگى ها را با آن مى بايست از جان ها و تن ها زدود و خانه دوست را طهارت كرد همانگونه كه در فتح مكه فاتحان مسلمان در ملازمت رسول مكرم صلى الله عليه و آله بيت اللَّه را با زمزم از درون و برون شست و شو دادند.

راويان اخبار گفته اند: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه، بلال مؤذن خود را فرمود بر بالاى خانه كعبه رود و اذان نماز را بگويد و صلاى توحيد را بسرايد و آنگاه مسلمانان مجهز شدند و دلوها آماده كردند و رجز خوانان در پيرامون زمزم گرد آمدند و از آب زمزم برگرفتند و كعبه را از بيرون و درون پاك و پاكيزه شستند و از آثار شرك و مشركان هرچه بود محو و نابود كردند (1) تا قبله توحيد براى نمازگزاران و طواف كنندگان پاك و مطهر گردد؛ آنگونه كه ابراهيم و اسماعيل بدان مأمور شدند: ... أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ ... (2) و آنگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با آب زمزم وضو گرفتند تا نخستين نماز جماعت را در مسجدالحرام ادا كنند كه وضوى پيامبر


1- فاكهى، اخبار مكه، ج 5، ص 221
2- بقره: 125

ص: 30

و تبرّك جستن ياران رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به آب وضوى حضرتش شگفتى و اعجاب و حسد مشركين را بر انگيخت و مى گفتند: هرگز نديديم پادشاهى را كه به اين منزلت يا مانند آن رسيده باشد! ببينيد، با آب وضوى پيامبر چه مى كنند؟! (1) و اين پرتو سلطنت الهى بود كه بدينگونه جلوه نمود، نه سلطه شاهان و سلطنت عشق و ايمان بود نه سلطه قدرت و سطوت ...

اسامى و مشخصات زمزم

براى چاه به جز نام مشهور آن نام هاى ديگرى در كتب لغت و حديث و سيره آورده اند. (2) كه در اينجا مشهورترين آنها را مى آوريم: ابن منظور در «لسان العرب» گويد: زمزم را يازده نام است كه عبارتند از: «زمزم»، «مكتومه»، «مضنونه»، «شباعَه»، «سُقيا»، «الرَّواء»، «ركضة جبرئيل»، «هزمةجبرئيل»، «شفاء سقم»، «طعام طعم» و «حفيرة عبدالمطلب». (3)

هريك از اين اسامى را با عنايت خاصى گزيده اند:

«مكتومه»، به معناى پنهان شده است و اين اشاره به


1- فاكهى، ج 2، ص 53
2- فاكهى در اخبار مكه، 26 نام براى زمزم آورده است، ج 2، ص 68
3- لسان العرب، ماده «زمزم».

ص: 31

دورانى است كه زمزم چون گنجى در دل خاك پنهان بود تا اينكه به دست عبدالمطلب باز شناسى و حفر گرديد.

«مضنونه»، از ماده «ضنّ» به معناى بخل ورزيدن و دقت در حفظ و مراقبت چيزى است. از اينرو هر چيزى نفيس و گرانبها را مضنون و مضنونه گويند؛ بدان جهت كه دارنده آن در نگهدارى اش سخت مى كوشد و كمتر آن را از دست مى دهد.

«شُباعه»، به معناى سير كننده است و چنانكه در خواص زمزم آمده، آب زمزم علاوه بر اينكه رفع تشنگى مى كند، گرسنگى را برطرف مى نمايد. قبل از اسلام زمزم را «شباعه» مى ناميدند. (1)

«سُقيا»، اسم مصدر است از «استسقا» به معناى طلب باران كردن. (2) و زمزم را از آن جهت سقيا ناميده اند كه از طرف خداوند در برابر تضرّع هاجر به آن مادر و فرزندش اسماعيل عطا شد. لذا به آن «سقيا اسماعيل» نيز گفته اند.

«الرَّواء»، به معناى آب گوارا و همواره جارى و جوشان است.


1- لسان العرب، ماده «شبع».لسان العرب، ماده «سقى»
2- لسان العرب، ماده «سقى»

ص: 32

«ركضة جبرئيل» و «هزمة جبرئيل»، دو واژه «ركضه» و «هزمه» به يك معنا هستند و آن ساييدن پا و يا پاشنه پا بر زمين است و بدان جهت به جبرئيل نسبت داده شده كه بصورت انسانى در آمد و پاى بر زمين ساييد و بدنبال آن آب فوران زد و چنانكه در بحث «چگونگى جوشيدن زمزم» خواهيم ديد، بيشتر روايات، به ويژه روايات نقل شده از طريق اهلبيت عليهم السلام، زمزم را به پا ساييدن اسماعيل بر زمين نسبت داده اند، كه تفصيل و تحقيق بحث خواهد آمد.

«شفاء سقم» و «طعام طعم»، كه در روايات فريقين نيز مكرر از آن ياد شده، بدين معناست كه آب زمزم شفاى بيمارى ها و غذايى از خوراكى ها است.

«حفيرة عبدالمطلب»، چاهى كه به دست عبدالمطلب و دستيارى فرزندش حارث حفر گرديد و نيز از قول سعيدبن جبير نقل شده كه چون نام زمزم برد، از سه كلمه ياد كرد:

«زمزم»، «بَرَّه» و «مضنونه» (1) و بَرَّه به معناى پسنديده و پر منفعت است.


1- المصنف، حافظ عبدالرزاق، به نقل معجزات الشفاء بماء زمزم، ص 11

ص: 33

از قول ابن عباس آورده اند كه گفت: «كُنّا نُسَمِّيها شباعه» (1)؛ «ما آن را شباعه مى ناميديم»، معناى شباعه از نظر گذشت.

همچنين از زبان ابن عباس نقل كرده اند:

«صَلُّوا في مُصَلّى الأخيار وَ اشْربُوا مِنْ شَراب الأَبْرارِ قِيلَ: ما مُصَلّى الأَخْيار؟ قال: تَحْتَ الْمِيزاب. قِيلَ: ما شَرابِ الأَبرار؟ قال: ماء اكرم به من شراب». (2)

«در نمازگاه برگزيدگان نماز بگزاريد، و از نوشيدنى ابرار و پارسايان بنوشيد. پرسيدند: نمازگاه اخيار كجاست؟ گفت: زير ناودان (كعبه)، گفتند: نوشيدنى ابرار چيست؟ پاسخ داد: چه نوشيدنى ارزشمندى است!»

ياقوت حموى در باره اسامى زمزم مى نويسد:

زمزم را نام هايى است كه عبارتند از: «زَمْزم»، «زمَّم»، «زمِّزم»، «زُمازم»، «ركضة جبرئيل»، «هزمة جبرئيل» و «هزمة الملك».


1- همان.
2- همان و نيز ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 53، با اندكى تفاوت.

ص: 34

سپس گويد: «هزمه و ركضة» به يك معنا هستند و آن زمين هموار است و پاشنه پا در خاك ساييدن را نيز هزمه گويند و زمزم چشمه اى است كه خداوند براى اسماعيل پديد آورد و نام هاى ديگر آن «الشَّباعه»، «شُباعه»، «برّه»، «مضمونه»، «تكتم»، «شفاء سقم»، «طعام طعم»، «شراب الأبرار»، «طعام الأبرار» و «طيبه»، مى باشد. (1)

در منابع روايى شيعه نيز از اسامى زمزم سخن به ميان آمده است.

معاويةبن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

«أسْمَاءُ زَمْزَمَ رَكْضَةُ جَبْرَئِيلَ عليه السلام وَ سُقْيَا إِسْمَاعِيلَ وَ حَفِيرَةُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ زَمْزَمُ وَ الْمَضْنُونَةُ وَ السُّقْيَا وَ طَعَامُ طُعْمٍ وَ شِفَاءُ سُقْمٍ». (2)

«اسامى زمزم عبارتند از: «اثر ضربت پاى جبرئيل، آب خور اسماعيل، چاه عبدالمطلب، نفيس و گرانبها، سقيا (آب دادن و آب خوردن) غذا و طعام و شفاى دردها.»

از برخى روايات تاريخى استفاده مى شود كه بعضى از


1- معجم البلدان، ماده «زمزم».
2- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 145؛ وسائل، ج 9، ص 516

ص: 35

نام هاى ياد شده در كتب پيشين وجود داشته و نزد اهل كتاب مشهور بوده است.

اين مطلب را از دو روايتى كه ازرقى در اخبار مكه از قول «وهب بن منبّه» و «كعب الأحبار» نقل كرده، مى توان استفاده كرد.

از وهب بن منبّه روايت كرده كه درباره زمزم گفت:

«وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ انَّها لَفي كِتابِ اللَّهِ مَضْنُونَةٌ وَ انَّها لَفِي كِتابِ اللَّهِ تَعالى بَرَّة وَ انَّها لَفِي كِتابِ اللَّهِ سُبْحانَهُ شَرابُ اْلأَبْرارِ وَ انّها لَفِي كِتابِ اللَّهِ طَعَامُ طُعْمٍ وَ شِفَاءُ سُقْمٍ». (1)

«قسم به آنكس كه جانم در يد قدرت اوست. زمزم در كتاب خدا به عنوان شى ء نفيس و گرانبها ذكر شده است، و نيز در كتاب خداوند متعال «برّه» ناميده شده، و نيز در كتاب خداى سبحان، نوشيدنى ابرار و صالحان عنوان گرديده و هم در كتاب خدا طعام خوردن و شفاى بيمارى نام داده شده است.»

و در جاى ديگر كتاب از كعب الأحبار نقل كرده كه گفت:


1- اخبار مكه، و ماجاء فيها من الاثار، ج 2، ص 49

ص: 36

«انِّي لَأَجِدُ فِي كِتابِ اللَّهِ تَعالى الْمُنْزَل: انَّ زَمْزَمَ طَعَامُ طُعْمٍ وَ شِفَاءُ سُقْمٍ». (1)

«در كتابى كه از جانب خداوند متعال نازل شده چنين ديده ام كه زمزم طعام خوردن و شفاى بيمارى است.»

گفتنى است آنچه از اين دو تن؛ «وهب» و «كعب»، در خصوص بودن نام زمزم در كتاب خدا نقل شده، مقصود كتب پيشين است؛ چراكه وهب بن منبّه و كعب الأحبار از اهل كتاب بودند كه اسلام آوردند و به كتب پيشين (يهود و نصارى) آگاهى داشتند و ظاهر امر چنين نشان مى دهد كه مقصود آنهااز كتاب خدا، همان عهدين باشد نه قرآن كريم؛ زيرا در قرآن چيزى به نام زمزم و اسامى آن يافت نمى شود و تنها در روايات متعدد و بلكه متواتر از عامّه و خاصه، اسامى و مشخصات و آثار آب زمزم به ما رسيده است.

چرا زمزم را زمزم ناميدند؟

چنانكه ملاحظه كرديم زمزم را، علاوه بر نام مشهورش، اسامى ديگرى است هر يك به اعتبار آثار و


1- همان، ص 53

ص: 37

خصوصياتى است كه اين چاه تاريخى در بر دارد كه بدان پرداختيم.

اما در خصوص عنوان «زمزم» در لغت و تفسير و حديث براى اين نامگذارى دلايلى ذكر شده است: برخى زمزم را از دو واژه مشابه «زم»، «زم» گرفته اند و اضافه كرده اند: «زُمّ» (به ضم زا) و تشديد (ميم) بوده است و سپس مخفف شده و شايد دليل آن سهولت تلفظ باشد.

بدين ترتيب واژه «زمّ» صيغه امر حاضر است و كلمه اى است كه هاجر آن را در مقام خطاب به آب زمزم به كار برد و اين هنگامى بود كه آب مى جوشيد و زيادتى مى كرد و هاجر از بيم آنكه آن آب پراكنده شود و در زمين فرو رود پيش از آنكه ظرف خود را از آن آب پر كند و يا زيادتى آب خطرى براى او و فرزندش اسماعيل ببار آورد، چنين گفت: «زُمَّ، زُمَّ»؛ يعنى «بس است، بس است، از حركت بايست»

در يكى از متون عربى مى خوانيم: «زَمَّ القربة، شدَّ الخيط على فمها لئلّا يَسيل منه الماء. الزِّمام: مقود البعير المشدود على فيه».

«زَمَّ القربة»؛ يعنى دهانه مشگ را بست تا آب بيرون نريزد. و «زمام» افسار شتر را گويند كه بر دهان او زده شود.

سپس اضافه مى كند: جناب هاجر آنگاه كه ديد آب

ص: 38

زمزم با فراوانى از زمين بيرون مى زند، كوشيد كه جلو آب را از فوران و پراكندگى بگيرد، در حالى كه مى گفت: «زُمّ زُمّ؛ اى كُفَّ عن التدفّق، فاطلق على البئر زمزم»؛ «از فوران خوددارى كن، ... و بدين مناسبت بر چاه واژه زمزم اطلاق گرديد.» (1) برخى ديگر از اهل لغت و ادب واژه زمزم را كلمه مفرد و رباعى به معناى: «حركت، كثرت و انباشته شدن» گرفته اند.

در معجم اللغة العربية آمده است: «الزمزم من الماء:

الزُّمازم، اى الكثير»؛ «زمزم آب فراوان را گويند.»

برخى ديگر علاوه بر اين واژه، واژه «زمزوم و زَمزام» را به معناى كثير و آب بسيار ذكر كرده اند؛ (و قال بعضهم: انّها مشتقة من قولهم ماء زَمزوم و زمزام، اى الكثير). (2) اين منبع در باره معناى ديگر زمزم از ابواسحاق حربى چنين نقل مى كند:

«سُمّيت زمزم لزمزم الماء فيها وَ هي حركته»؛ «به اين


1- القاموس الاسلامى للناشئين و الشباب، الحج و العمره، ص 54 و 55
2- عبداللَّه بن عبدالعزيز المقدسى معجم ما استعجم من أسماء البلاد و المواضع، ج 2، ص 286؛ و روى عن الحربى: «سميت زمزم لزمزمة الماء و هى صوته»، تاريخ عمارة المسجد الحرام، ص 171

ص: 39

جهت زمزم ناميده شد كه آب در اين چاه در حال حركت و جوشش است.»

و نيز اضافه مى كند: «والزمزمة الصوت تسمع لها دَويّاً» (1)؛ «زمزمه صدايى است كه آهنگى ملايم از آن شنيده شود.» و اين بدان جهت است كه آب داخل چاه در حال جوشش زمزمه اى ملايم دارد.

وى در باره تلفظ واژه زمزم، سه نوع اعراب آورده است: «زَمْزَم، زُمَزِمْ و زُمَّزم.» (2) علاوه بر آنچه در واژه زمزم ديديم، برخى از صاحبان معاجم، وجه ديگرى ذكر كرده اند و آن اينكه: اين واژه از «زمزمه» مشتق شده است. به اين جهت كه بر سر اين چاه كسانى به زمزمه و نيايش پرداخته اند.

همچنانكه گاه آن را «عَلَم مرتجل» نيز گفته اند. در اصطلاح اهل ادب عَلَم مرتجل نام خاصى است كه سابقه اشتقاق ندارد.

ياقوت حموى ذيل واژه «زمزم» مى نويسد: «چاه مبارك و مشهورى است و از آن جهت زمزم ناميده شده كه


1- معجم ما استعجم من أسماء البلاد و المواضع، ج 2، ص 286
2- همان.

ص: 40

آب فراوان دارد. گفته مى شود: ماء زَمْزَمْ و زُمازِم.»

و برخى گويند: «زمزم اسم وعَلَم مرتجل است»

و نيز گويند: «از آن جهت زمزم گفته شده كه هاجر مادر اسماعيل آن را از پراكندگى گرد آورد و آنگاه كه جوشيد اطراف آن را بست» و اين گفته ابن عباس است كه: اگر اطراف آن را مسدود نمى كرد بر زمين و بر همه جا جارى مى شد.

و برخى ديگر در وجه تسميه زمزم گويند: شاپور پادشاه (ايران) وقتى حج گزارد بالاى چاه آمد و زمزمه اى كرد و زمزمه خواندن مجوس است هنگام نماز و (نيايش) و غذا خوردن.

شاعر در اين باره گويد:

زمزمت الفرس على زمزم و ذاك في سالفها الأقدم (1)

«فارسيان بر زمزم زمزمه كردند و اين سنّت ديرين آنها بوده است.»

مسعودى گويد: از آن جهت زمزم ناميده شد كه ايرانيان در گذشته هاى دور به حج مى آمدند و آنجا زمزمه


1- معجم البلدان، ماده «زمزم».

ص: 41

مى كردند و زمزمه صدايى است كه فارسيان هنگام نوشيدن آب از خيشوم (بينى) خارج مى كنند. (1) برخى ديگر در باره علت اين نامگذارى گفته اند: جبرئيل در آنجا زمزمه كرده و سخن گفته است.

ابن هشام وجه ديگرى آورده است. او مى گويد: زمزمه نزد عرب به معناى كثرت و اجتماع آيد. (2) و اشاره به فراوانى آب دارد.

ياقوت از قول مسعودى، مورّخ مشهور آورده: فارسيان عقيده دارند كه از فرزندان و نسل ابراهيم خليل عليه السلام هستند، پيشينيان آنها آهنگ بيت اللَّه الحرام مى كردند و به عنوان بزرگداشت مقام ابراهيم و پيروى از راه او و پاسدارى نژادش، به طواف خانه مى پرداختند و آخرين كسى كه از شاهان ايران به كعبه آمد و به طواف پرداخت، ساسان پسر بابك بود. او هر گاه به خانه كعبه مى آمد طواف بيت مى كرد و بر سر آن چاه زمزمه مى نمود. از اينرو شاعر در عهد قديم گفته است:

زمزمت الفرس على زمزم و ذاك في سالفهاالأقدم


1- تاريخ عمارة مسجد الحرام، ص 171.
2- معجم البلدان، «زمزم».

ص: 42

شاعرى فارس، پس از اسلام، در اين خصوص شعرى سروده است كه با اشاره به سابقه فارسيان، با مباهات و فخر مى گويد:

و مازلنا نحج البيت قدما و نُلقي بالأباطح آمنينا

و ساسان بن بابك سار حتّى أتى الْبيْت العتيق باصيدينا

و طاف به و زمزم عند بئر لإسمعيل تروي الشاربينا

«ما از دير زمان همواره حج خانه مى كرديم و در سرزمين مكه در نهايت امن و امان ديدار مى نموديم.

وساسان پسر بابك با سر بلندى آهنگ بيت عتيق كرد.

و آن را طواف نموده، بر سر چاه آمد و زمزمه كرد (ذكر گفت) چاهى كه از آنِ اسماعيل است و تشنه كامان را سيراب مى كند.» (1) خلاصه اينكه: واژه زمزم به لحاظ معانى و مفاهيم ياد شده، براين چاه اطلاق گرديد: «فراوانى، جوشش و حركت، محل زمزمه اهل دعا، كنترل آب آن از پراكندگى و ...» در هر حال واژه عربى است كه صدها سال و بلكه هزاران سال استعمال داشته و بر زبانها جارى گرديده است و شاعران و اديبان از هر نسل بدان تمثل جسته و در ادبيات به عنوان


1- معجم البلدان، واژه «زمزم».

ص: 43

ضرب المثل جرعه بهشتى و ايده و آرمان تشنه كامان از آن ياد شده و هم اينك آرزوى موحّدان است كه از زمزم و آن چشمه پاك و رمز پاكى و رمز عشق و ايمان بنوشند و بدان وضو كنند و جسم و جان را از آلودگى بپالايند.

مشخصات زمزم

در باره چگونگى و مشخصات چاه زمزم از نظر عمق و محيط آن و چشمه هاى اصلى و ساير خصوصيات، چون حوض هاى نوشيدنى و طهارت و وضو و قبه و چراغ و تحوّلات تاريخى نيز گوناگون نوشته اند.

ازرقى و فاكهى، از قديمى ترين تاريخ نگاران مكه و كعبه و متعلّقات مسجدالحرام اند كه در باره زمزم نيز به بحث پرداخته و مشخصات آن را از زمان عبدالمطلب ياد كرده اند و تاريخ نگاران بعدى و سفرنامه نويسان نيز هريك به نوبه خود به گونه اى از زمزم نام برده اند و محقّقان معاصر به ويژه در سرزمين حجاز در اين خصوص تحقيقات وسيعى انجام داده اند. (1)


1- نك: زمزم، طَعَامُ طُعْمٍ وَ شِفَاءُ سُقْمٍ، تأليف مهندس يحيى حمزه كوشك كه تحقيق بسيار گسترده علمى و جغرافيايى در اين باره دارد و در مدينه طيبه در سال 1403 هجرى به چاپ رسيده است.

ص: 44

چنانكه اشاره شد، نخستين كسى كه اخبار مكه را به نگارش در آورد، «ابى الوليد محمدبن عبداللَّه بن احمد ازرقى» است كه در قرن دوم هجرى تولد يافت و در قرن سوم به سال 223 هجرى وفات نمود. (1)

پس از ازرقى ابو عبداللَّه محمدبن اسحاق فاكهى از علماى قرن سوم هجرى است كه وى نيز به تدوين «اخبار مكه فى قديم الدهر و حديثه» پرداخته و به طور مبسوطتر و كامل تر بر اساس كتاب ازرقى تاريخ مكه را به تصوير كشيده است.

بسيارى از تاريخ نگاران، اخبار مكه و حرمين را در عهد نخستين، از اين دو مورخ مشهور نقل مى كنند. در هر حال، مقصود ما در اين مقام تنها ذكر خصوصيات زمزم از كتابهاى ياد شده است.

ازرقى در خصوصيات چاه زمزم مى نويسد: «عمق زمزم از بالاترين نقطه تا پايين ترين آن، شصت ذراع است (هر ذراع تقريباً نيم متر است كه حدود 30 متر مى شود).

در قعر چاه سه چشمه وجود دارد؛ يكى محاذى ركن حجرالأسود و ديگرى روبروى كوه ابوقبيس و كوه صفا و


1- نك: مقدمه اخبار مكه، به نقل از كشف الظنون.

ص: 45

سوم به طرف مروه» است.

ازرقى مى افزايد: آب اين چاه زمانى آنقدر كاهش يافت كه چيزى نمانده بود، به كلّى خشگ شود و اين در سالهاى 223 و 224 ه. ق. بود تا اينكه در سال 225 عمق آن را تا 9 ذراع (5/ 4 متر) از اطراف حفارى كردند و به امر خدا باران و سيل آمد و آب آن زياد شد و در عهد هارون الرشيد سالم بن جراح نيز چند ذرع به عمق و توسعه آن افزود و در عهد مهدى عباسى نيز به همين ترتيب حفارى شد و در عهدِ خلافتِ امين آب آن كم شد تا آنجا كه مردى به نام «محمدبن مشير» از اهل طائف كه در چاه كار مى كرد، گفت در كف آن نماز خواندم! و عمربن ماهان، حاكم مكه و حوالى آن، به حفارى زمزم اقدام كرد. ازرقى اضافه مى كند: عمق چاه از بالا تا به سنگ كوه عمق برسد چهل ذراع (20 متر) است و بقيه در دل سنگ پيش رفته است كه اين مقدار 29 ذراع حدود (14 متر) خواهد بود. و بلندى دهانه چاه از زمين دو ذراع و يك وجب (تقريباً 20/ 1 متر) است و محيط دايره دهانه آن يازده ذراع حدود (5 متر) و وسعت دهانه آن سه ذراع و 23 ذراع است (حدود 5/ 1 متر) (1)


1- اخبار مكه، ج 2، ص 61

ص: 46

همين مطلب را فاكهى نيز با اندك تفاوتى آورده است. (1)

ياقوت حموى نيز در معجم البلدان، گزارش ازرقى و فاكهى را با كمى اختلاف نقل كرده كه متن اصلى آن از ازرقى است. سپس اضافه مى كند: نخستين كسى كه بر زمزم سنگ مرمر نهاد و شبكه ها و زمين اطراف آن را با مرمر فرش كرد، ابو جعفر منصور عباسى بود كه در زمان خلافتش به اين كار اقدام نمود و پس از او مهدى عباسى و سپس ديگران به تعمير و تكميل آن پرداخته اند. (2)

حوض هاى زمزم

در پيرامون چاه از زمان عبدالمطلب، حوض هايى به طور مجزّا ساخته شد كه زائران براى آشاميدن آب و وضو از آن استفاده مى كردند.

ازرقى مى نويسد: «در عهد نخستين (زمان سقايت عباس بن عبدالمطلب) دو حوض در كنار زمزم وجود داشته است:

1- حوضى درسمت ركن (حجرالأسود) براى آشاميدن.


1- فاكهى، اخبار مكه، ج 2، صص 74 و 75
2- اخبار مكه فاكهى و ازرقى، معجم البلدان، ماده «زمزم»

ص: 47

2- حوض ديگر براى وضو گرفتن كه در جهت ديگر و مقابل صفا قرار داشته است و اجازه نمى داده اند كسى در آن غسل كند.

اين حوض مجراى زير زمينى داشته كه اضافه آب از آن خارج مى شده است و كسى كه از چاه با دلو آب مى كشيده، يكى داخل حوض آشاميدنى مى ريخته و ديگرى در حوض وضو.

ازرقى مى افزايد: در آن ايام شبكه اى براى زمزم و حوض هاى آن نبوده است و در آنجا محلى بوده به نام محبس ابن عباس در زاويه زمزم به طرف صفا و در سمت چپ كسى كه به زمزم مى آمد. بعدها محبس ابن عباس را قبّه اى نهاده اند. (1)

فاكهى در باره حوض و قبّه با تفصيل بيشترى سخن گفته كه نياز به نقل آن ديده نشد.

تاريخ نگاران بعدى؛ از جمله «تقى فاسى» در شفاء الغرام از تعدّد حوضچه ها سخن گفته اند كه با پيشرفت زمان و نياز زائران تهيه و تعبيه شده است.

فاسى مى گويد: «در حال حاضر زمزم داخل ساختمانى


1- به نقل كتاب: تاريخ عماره مسجدالحرام، ص 175، نگارش حسين عبداللَّه باسلامه.

ص: 48

است مربع كه در اطراف آن نُه حوضچه قرار دارد كه از آب زمزم پر مى شود و مردم از آن وضو مى گيرند، به جز يكى از آنها كه كسى دست نمى زد و در ديوارى كه به سمت كعبه است شبكه هايى قرار دارد و سقف اين ساختمان با چوب درخت ساج پوشانده شده و تنها آن قسمت كه بالاى چاه قرار دارد شبكه چوبى قرار گرفته است. در همين منابع از «نبيذ سقايه» (1) نام برده شده و آن عبارت است از آبى كه در آن خرما يا كشمش مى ريختند تا شيرين شود و حاجيان بنوشند و آميزه اين آب به حدى نبوده كه مسكر و حرام باشد. و نيز از چراغ زمزم ياد شده كه بر ستون بلندى در برابر ركن حجرالأسود نصب شده و طواف كنندگان را روشنايى مى داده است كه بعدها در عهد خلافت عباسيان بر تعداد چراغها در مسجدالحرام افزوده شده است. (2)


1- نك: فاكهى، همان، ج 2، صص 62- 51
2- نك: فاكهى، همان، ص 68

ص: 49

(2)

سرآغاز پيدايش زمزم

اشاره

هرچند از تواتر روايات كعبه و مى توان به يقين رسيد كه چشمه زمزم از دوران حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام پديدار گشته و اين مطلب، صرف نظر از جزئيات آن، مورد تاييد همه مورّخان و راويان است، ليكن با اين حال به عنوان يك ديدگاه، مى توان ازگفتار كسانى ياد كرد كه پيشينه زمزم را به عهد آدم رسانده اند و پيدايش آن را با نهاده شدن سنگ نخستين كعبه به وسيله وى، همزمان دانسته و در پاره اى اشعار از آن سخن گفته اند.

«خويلد بن اسد بن عبدالعزّى» (پدر حضرت خديجه عليها السلام) خطاب به عبدالمطّلب مى گويد:

اقول و ما قولى عليك بسبّة اليك ابن سلمى أنت حاضر زمزم

ص: 50

حفيرة ابراهيم يوم بن هاجر و ركضة جبريل على عهد آدم (1)

«مى گويم، و گفته من براى تو ناروا و نابسزا نيست، درياب سخن مرا اى فرزند سلمى (عبدالمطّلب). تويى حفركننده زمزم.

چاه ابراهيم در روزگار پسر هاجر، و اثر ضربت جبرئيل در عهد آدم عليه السلام.»

گفتنى است كه به جز شعرخويلد، روايت يا شعر يا نوشته تاريخى ديگرى در اين باره به نظر نرسيد و چنانكه اشاره شد، بيشتر و بلكه تمام مورّخان و اهل حديث، پيدايش زمزم را به عهد ابراهيم عليه السلام مربوط دانسته و اسناد روايى، در اين خصوص، وحدتِ نظر دارند، هرچند در جزئيات آن اختلاف هاى جزئى مشاهده مى شود؛ مثلًا برخى جوشش آب از زمزم را به سودن پاشنه پاى اسماعيل بر زمين نسبت داده اند و گروهى گفته اند كه ساييدن پاى جبرئيل يا دست و يا شهپر او كه در صورت انسانى ظاهر شده است، باعث به وجود آمدن آب شده است.


1- ياقوت، معجم البلدان، ماده «زمزم»؛ فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 72

ص: 51

نظريه سوّمى نيز هست كه معتقد است اسماعيل آن را با كلنگ حفر كرد (1) يا ابراهيم آن را حفارى نمود (2)كه اين دو گفته اخير و مفاد آن، با سودن پاى اسماعيل يا جبرائيل و جوشيدن آب زمزم منافاتى ندارد. چه، طبيعى است كه اگر بخواهند چشمه اى را به صورت چاه درآورند بايد آن را حفر كنند تا به سرچشمه اصلى برسند و آب بيشترى فراهم آيد و ماندگار شود. بنابراين، جاى ترديدى نيست كه سرآغاز پيدايش چشمه يك اتفاق غيرعادى و تحت امر الهى بوده و به صورت چاه درآمدنش به دست بشر و با حفارى او انجام شده است.

زمزم پديده اى تاريخ ساز

پيش از پرداختن به جزئيات مورد اختلاف، شايسته و سزاست ماجرايى را كه به پديدار شدن زمزم انجاميد و قلّه باشكوهى است در تأسيس كعبه و حج و تاريخ مكه و حرم و نكات زيبايى را دربر دارد، به استناد روايات و تاريخ از نظر بگذرانيم و سپس به تحليل جزئيات آن بپردازيم.


1- ياقوت، معجم البلدان، ماده «زمزم».
2- فاكهى، به نقل تاريخ عمارة مسجدالحرام، ص 17

ص: 52

درخصوص هجرت ابراهيم از شام به حجاز و آوردن همسر و فرزندش (هاجر و اسماعيل)، روايات فريقين تقريباً همسان است و همه بيانگر يك حادثه مهم تاريخى مى باشد؛ رويدادى كه سرآغاز تحوّلى بزرگ در تاريخ بشر و رسالت هاى الهى و بناى كعبه و شهر مكه و تشريع حج و استمرار آن تا قيام قيامت گرديد و آن واقعيت تاريخى همچنان در مناسك و شعائر حج منظور گشت تا جاودانه شود و از خاطره ها محو نگردد و به عنوان فصلى درخشان از تاريخ موحّدان بيادگار بماند و درس آموز انسان ها باشد.

يكى از اين شعائر زمزم است كه آب و آبادانى را به سرزمين مكه و ديار پيامبران آورد. چه، حيات هرچيز به آب است؛ وَ جَعَلْنا مِنَ الماء كُلّ شَى ءٍ حَىّ آن هم نه يك آب معمولى، بل چشمه اى كه به امر الهى و مباشرت جبرئيل جوشيد و با دست اندركارى ابراهيم و اسماعيل و پاسدارى هاجر استمرار يافت تا سرچشمه بقاى كعبه و حج و رويش نسل مبارك و شكوفايى شجره پاك نبوت در امّ القراى توحيد باشد و با جارى بودنش در عصرها و براى نسل ها، آن چشمه آب حيات معنوى را تفسير كند و آن اعجاز بزرگ را گواه صدق گردد.

بارى، ماجراى آن هجرتِ تاريخى و تنهايى آن مادر و

ص: 53

كودك در آن سرزمين سوزان و خاموش و در ميان كوه هاى سياه و سوخته را، روايات اسلامى به تصوير كشيده است:

محدّث گرانقدر، على بن ابراهيم، از پدرش ابراهيم بن هاشم و او از نضر بن سويد و او از هاشم بن سالم از امام صادق عليه السلام آورده است:

«ابراهيم در باديه شام سكونت داشت همين كه هاجر اسماعيل را متولد ساخت، ساره سخت اندوهگين شد و چون فرزندى نداشت به خاطر حضورِ هاجر، ابراهيم را مى آزرد، ابراهيم از اين ماجرا به پروردگار بزرگ شكايت كرد، خداوند به او وحى كرد كه داستانِ زن به دنده كج ماند كه اگر او را به حال خود واگذارى از آن بهره برى و اگر بخواهى آن را راست كنى خواهد شكست. (و بدين ترتيب وى را به سازگارى با ساره توصيه فرمود). آنگاه ابراهيم را مأمور ساخت كه اسماعيل و مادرش را از آن سرزمين خارج سازد.

ابراهيم گفت: پروردگارا! آنها را به كجا برم؟ فرمود: به حرم من، مركز امن من و نخستين مكانى كه از زمين آفريدم؛ يعنى مكه.

آنگاه خداوند جبرئيل را فرمان داد كه «بُراق» را فرود

ص: 54

آورد تا هاجر و اسماعيل و ابراهيم عليهم السلام را حمل كند. و ابراهيم هرگاه از منطقه اى سرسبز كه درخت و نخلستان و زراعتى داشت، مى گذشت، مى گفت: جبرئيل! آيا اينجاست آن مكان امن؟ و جبرئيل پاسخ مى داد: نه، و راه را ادامه دادند تا به مكه رسيدند و در محل خانه كعبه فرود آمدند.

ابراهيم با ساره عهد كرده بود كه از مركب پياده نشود و هرچه زودتر نزد او برگردد. همين كه فرود آمدند، در آنجا درختى بود كه هاجر چادر خود را بر آن درخت افكند و با كودك خويش در سايه آن قرار گرفتند. (1) ابراهيم چون آنان را نهاد و خواست برگردد هاجر گفت: ابراهيم! ما را در جايى كه انيس و مونسى وجود ندارد و از آب و علف اثرى نيست مى گذارى و مى روى؟! و ابراهيم پاسخ داد: خدايى كه مرا فرمان داده شما را در اين مكان بگذارم، همو شما را كفايت است. اين بگفت و راهى شد و چون به محلى به نام «كداء»- كوهى در ذى طوى- رسيد روى به سوى آنان كرد و گفت:


1- برخى بر اين باورند كه اسماعيل در اين ايام دوساله بود و برخى كمتر از آن گفته اند.

ص: 55

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ. (1)

«بارخدايا! من از ذريه خود كسانى را در وادى بى آب و علف اسكان دادم تا نماز را بپا دارند، پس دلهايى را از مردم به سوى آنان متمايل گردان و از ميوه ها روزى ده، باشد كه سپاسگزارى كنند.»

اين بگفت و رفت و هاجر بماند با كودك شيرخوار و آن سرزمين سوزان! و بنا به برخى روايات، ابراهيم در ميان اشك و آه منطقه را ترك گفت. (2)

همين كه آفتاب برآمد، اسماعيل تشنه شد و طلب آب كرد، هاجر برخاست و رهسپار آن وادى شد كه محل سعى بود (در ميان صفا و مروه) و آنجا ايستاد و ندا داد: آيا در اين وادى انيس و مونسى يافت مى شود؟ (هل بالوادى من انيس). و در حالى كه ديگر اسماعيل را نمى ديد، بالاى كوه صفا رفت و از آنجا به وادى نگريست و سرابى نظرش را به


1- ابراهيم: 37
2- تفسير صافى، ج 1، ص 891

ص: 56

خود جلب كرد. پنداشت آب است، باز به درون وادى شتافت و به سعى پرداخت و چون به مروه رسيد و ديگر اسماعيل را نمى ديد، بار ديگر سرابى در ناحيه صفا درخشيد. به وادى فرود آمد و در پى آب روان شد، باز هم اسماعيل از نظرش غايب شد. برگشت تا به صفا رسيد و با نگرانى چشم به جانب اسماعيل دوخت و اين حركت را هفت مرتبه تكرار كرد و چون به شوط هفتم رسيد و در حالى كه بر مروه بود، به اسماعيل نگريست، در حالى كه آب از زير پايش جوشيده بود! برگشت و اطراف آن آب را كه جريان داشت با رمل مسدود كرد و از اينرو زمزم ناميده شد. (1)

در اين روايت، سپس به تحوّل منطقه مكه با پيدايش آب زمزم و مهاجرت قبيله «جُرْهُم» كه يكى از قبائل يمنى بودند و در حوالى مكه بسر مى بردند اشاره كرده و مى فرمايد:

«آن روز قبيله جُرْهُمْ در ذى المجاز (يكى از بازارهاى معروف مكه) و عرفات فرود آمده بودند، همين كه آب


1- در توصيف واژه «زمزم» پيشتر گفتيم كه يكى از معانى آن مسدود كردن آب است با هر وسيله اى كه ممكن باشد.

ص: 57

زمزم در مكه پديدار شد و پرندگان و حيوانات وحشى صحرا به آنجا رو آوردند، جرهم كه حركت وحش و طير را به آن ديار ديدند، آنها را ره گيرى كردند و به آب رسيدند و در آنجا يك زن و يك كودك را ديدند كه در زير درختى منزل گزيده اند و براى آنها چشمه آبى پديدار شده است!

آنها از هاجر پرسيدند: تو كيستى؟ و با اين كودك در اين جا چه مى كنى؟

هاجر پاسخ داد: من مادر «اسماعيل» فرزند ابراهيم خليل الرحمانم و اين كودك فرزند اوست. خداوند وى را فرمان داد كه ما را در اين جا سكنى دهد.

گفتند: آيا اجازه مى دهيد ما در نزديكى شما باشيم؟

گفت: تا ابراهيم بيايد.

روز سوم فرا رسيد و ابراهيم به ديدار آنها آمد. (1) هاجر گفت: اى خليل خدا، در اين جا قومى از جُرْهُم اند، مى خواهند در نزديكى ما منزل گزينند آيا به آنها اجازه


1- با فاصله اى كه ميان شام و حجاز است، آمدن ابراهيم يا با طىّ الأرض بوده و يا به وسيله براق، و در هرحال خرق عادت است كه اين در زندگى پيامبران و اولياءاللَّه بسيار وجود داشته است. نك: بحارالانوار، ج 12، ص 112

ص: 58

مى دهى؟ ابراهيم پاسخ داد: آرى. آنگاه هاجر به آنها اجازه فرود آمدن داد. آمدند و خيمه ها سرپا كردند و هاجر و اسماعيل با آنان آشنا شدند و انس گرفتند. بار ديگر كه ابراهيم به ديدنشان آمد، حضور مردم زيادى را ديد و بسيار خرسند شد.

اسماعيل كم كم بزرگ شد، جرهميان هركدام يك يا دو گوسفند به اسماعيل هديه كردند و هاجر و اسماعيل زندگى خود را با آنها گذرانيدند.

اسماعيل به حدّ بلوغ و جوانى رسيد و خداوند ابراهيم را فرمود كه خانه كعبه رابنا كند. عرضه داشت: خدايا! در كدامين نقطه؟ فرمود: همان جا كه قبه اى براى آدم فرود آمد و حرم را روشن ساخت و اين خانه همچنان سرپا بود تا توفان نوح رخ داد و زمين در آب غرق گرديد. خداوند آن قبه را بالا برد و دنيا غرق شد مگر مكه، از اين رو، آن را بيت عتيق گفتند؛ زيرا از غرق شدن در آب رهايى يافته بود. و چون خداوند ابراهيم را مأمور بناى كعبه نمود، او نمى دانست كجا آن را بنا كند. خداوند جبرئيل را فرستاد تا جاى خانه را با خطى مشخص كند و پايه هاى آن را از بهشت نازل كرد و آن سنگى كه خدا از بهشت فرستاد (حجرالأسود) از برف سفيدتر بود و همين كه دست كافران

ص: 59

به آن رسيد سياه شد ...». (1)

صدوق رحمه الله در علل الشرايع، با اسناد خود از معاوية بن عمار و او از قول امام صادق عليه السلام با عباراتى كوتاه تر آورده است.

و نيز عياشى در تفسير خود (2) از قول امام كاظم عليه السلام داستان را به صورت خلاصه تر نقل كرده اما كلماتى نيز آورده كه در روايات پيشين نبود، در هرحال محتوا يكى است.

در منابع اهل سنت نيز داستان هجرت ابراهيم و خاندانش با همين مضمون و در برخى موارد اندك تفاوت درج افتاده است.

تاريخ نگار معروف قديمىِ مكه، ازرقى، در كتاب خود «اخبار مكه» از قول ابن عباس، چنين مى نويسد:

هنگامى كه ميان مادر اسماعيل و ساره، همسران ابراهيم، كدورت پيش آمد، ابراهيم عليه السلام، مادر اسماعيل را با فرزندش كه كودكى شيرخوار بود به مكه آورد. هاجر


1- مجمع البيان، ج 1، ص 266 و 267 ذيل آيه 128 سوره بقره. بحارالانوار، ج 12، ص 97 به بعد، از تفسير قمى. و نيز تفسير برهان، ج 1، ص 330 و 331 و علل الشرايع، ص 432 با اندك اختلاف در عبارات.
2- به نقل مرحوم فيض در تفسير صافى، ج 1، ص 892

ص: 60

مشك كوچكى با مقدارى آب همراه داشت كه از آن مى نوشيدند و بر بدن اسماعيل مى پاشيد و توشه ديگرى نداشت.

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده كه گفت: آنها را در كنار درختى كه روى زمزم و قسمت بالاى مسجد قرار داشت آورد و در آنجا منزل داد و بر مركب سوار شد كه آنان را ترك گويد. مادر اسماعيل به دنبال ابراهيم دويد و گفت: ما را به كه مى سپارى؟ ابراهيم گفت: به خداى بزرگ.

هاجر گفت: به رضاى خدا تن مى دهم. اين بگفت و برگشت و كودك را در آغوش گرفت و زير آن درخت آمد و نشست و اسماعيل را در كنار خود نهاد و آن مشك را به درخت آويخت و از آن مى نوشيد و بر بدن كودك مى پاشيد تا آب مشك تمام شد. كودك تشنه و گرسنه و بى تاب گشت و به خود مى پيچيد و مادر نظاره مى كرد و راه چاره نداشت. پنداشت در حال جان دادن است. با خود گفت: از بچه دور شوم تا شاهد جان دادن او نباشم! به صفا رفت و در نقطه اى ايستاد كه كودك را زيرنظر داشته باشد و جستجو كند كه آيا در آن وادى كسى را مى بيند. به مروه نگريست و گفت: ميان اين دوكوه رفت و آمد كنم تا كودك جان به جان آفرين تسليم كند و من حالت او را نبينم.

ص: 61

ابن عباس گويد: سه يا چهار مرتبه اين مسافت را پيمود و در دل آن وادى جز رمل نبود آنگاه نزد كودك آمد و او را در تب و تاب ديد. با اندوه فراوان به صفا برگشت و همچنان مسافت ميان صفا و مروه را تا هفت مرتبه پيمود.

ابن عباس از قول پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه به همين خاطر مردم ميان صفا و مروه طواف مى كنند.

بالاخره هاجر نزد اسماعيل آمد و ديد همچنان بى قرار است. در اين حال صدايى شنيد اما كسى را نمى ديد. هاجر گفت: صدايت را شنيدم، اگر مى توانى به فرياد من برس. در اين هنگام جبرئيل ظاهر شد و هاجر همراه او حركت كرد تا اين كه پاى خود را به محل چاه كوبيد و به دنبال آن آب زمزم بيرون زد.

ابن عباس از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه مادر اسماعيل اطراف آن آب را با خاك به صورت حوضچه اى درآورد تا آب تمام نشود و مشك را آورد و پر از آب كرد و نوشيد و به كودك نوشانيد و بر بدن او پاشيد». (1)

مورخ معروف فاكهى نيز از سعيد بن جبير، از ابن عباس


1- اخبار مكه و ماجاء فيها من الآثار، ج 2، ص 55- 56؛ صحيح بخارى، ج 4، ص 116 و 117؛ البداية و النهايه، ج 1، ص 154 و نيز فاكهى با تفصيل كمتر از قول على عليه السلام، اخبار مكه، ج 2، ص 7

ص: 62

در ادامه حديث پيشين، از رسول خدا صلى الله عليه و آله اضافه نموده است كه آن فرشته به هاجر گفت:

«لا تَخافِي عَلى أَهْلِ هذا الْوادِي ظَمَأٌ فَانَّها عَيْنٌ يَشْرَبُ بِها ضِيفانُ اللَّهِ». (1)

«بر ساكنان اين وادى، از تشنگى بيمناك نباش، چه اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.»

داستان اين هجرت تاريخ ساز، افزون بر منابع متعدد اسلامى، در كتب پيشين نيز آمده است.

بنابه نقل علامه مجلسى رحمه الله، مرحوم سيد ابن طاووس از علماى بزرگ اماميه در كتاب «سعدالسعود» خود داستان هجرت خاندان ابراهيم (هاجر و اسماعيل) را از ترجمه تورات، سفر نهم و دهم نقل كرده كه البته در محتوا با منابع اسلامى تفاوت هايى دارد. (2) و نيز «مطهر بن طاهر مقدسى» از علماى عامه نيز در كتاب «البدأ و التاريخ» خلاصه داستان را از تورات آورده است. (3)


1- اخبار مكه، ج 2، ص 6
2- بحارالانوار، ج 12، ص 120- 118
3- البدء و التاريخ، ج 3، ص 61

ص: 63

سرگذشت هاجر و اسماعيل

چنانكه در روايات پيشين ملاحظه كرديم هاجر و اسماعيل براى هميشه در حرم امن خدا و جوار بيت عتيق و چشمه زمزم منزل گرفتند و قبيله جُرهُم به آنها پيوستند و هاجر و اسماعيل از تنهايى رهايى يافتند و هسته اوليه جامعه مكه بدينگونه تشكيل شد. اسماعيل گوسفنددارى مى كرد و تيراندازى را در ميان قبيله جُرهُم آموخت. او به زبان عربى، كه زبان جرهميان بود، سخن مى گفت. جرهم تعدادى گوسفند براى او آوردند و اين سرمايه اوليه وى شد. (1)

مورخان گويند: پس از آنكه هاجر و كودكش در جوار كعبه و زمزم اسكان داده شدند، ابراهيم با علاقه شديدى كه نسبت به آنها داشت و به خصوص تنها فرزندش اسماعيل، همه روزه به ديدار آنها مى آمد و به قولى هر هفته يك بار و بنا به قول ديگر هرماه يكبار. و پيمودن مسافت شام تا مكه به وسيله براق بود كه خداوند در اختيار ابراهيم مى نهاد. (2)


1- نك: بحار الانوار، ج 12، ص 112 و 113.
2- نك: يحيى حمزه كوشك، «زَمْزَمَ طَعَامُ طُعْمٍ وَ شِفَاءُ سُقْمٍ»، ص 15

ص: 64

خانه و آرامگاه هاجر و اسماعيل

پس از چندى و پيش از آنكه اسماعيل ازدواج كند، هاجر آن بانوى صالح و صابر وفات يافت.

اسماعيل مادر گرامى اش را در خانه خود، (1) در محلى در جوار كعبه كه بعداً به «حجر اسماعيل» نامور شد، به خاك سپرد.

در روايتى از قول امام صادق عليه السلام آمده است:

«إِنَّ إِسْمَاعِيلَ دَفَنَ أُمَّهُ فِي الْحِجْرِ وَ جَعَلَهُ عليا لِئَلَّا يُوطَأَ قَبْرُها». (2)

«اسماعيل مادرش را در حِجْر به خاك سپرد و روى قبر مادرش را بالا آورد و در اطراف آن ديوارى بنا كرد تا قبرش پايمال نشود.»

ازرقى نيز در اخبار مكه از ابن جريح نقل كرده: پيش از آنكه ابراهيم و اسماعيل خانه كعبه را سرپا كنند، هاجر درگذشت و در حجر به خاك سپرده شد؛ (فماتت امّ اسماعيل قبل أن يرفعه ابراهيم و اسماعيل و دفنت في


1- كافى، ج 4، ص 210- عَن الصادق عليهم السلام: «الحجر بيت اسماعيل و فيه قبر هاجر و قبر اسماعيل».
2- بحارالانوار، ج 12، ص 104، از كافى و علل الشرايع.

ص: 65

موضع الحِجْر). (1)

واز اينجا استفاده مى شود كه راه رفتن روى قبور كه در فقه ماكراهت دارد، آن روز نيز ناپسند بوده كه اين نشانه احترام به صاحب قبر است و شايد با همين فلسفه و حكمت هاى ديگرى است كه هم اكنون طواف نيز بايد از پشت ديوار حجر اسماعيل باشد و از داخل آن صحيح نيست.

به علاوه همانگونه كه از روايات ديگر استفاده مى شود قبر جناب اسماعيل عليه السلام وگروهى از پيامبران ديگر در حجر اسماعيل است.

مفضّل از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«الْحِجْرُ بَيْتُ إِسْمَاعِيلَ وَ فِيهِ قَبْرُ هَاجَرَ وَ قَبْرُ إِسْمَاعِيلَ» (2)

«حجر خانه اسماعيل است و در آن جا قبر هاجر و قبر اسماعيل عليه السلام قرار دارد.»

معاوية بن عمّار نيز مى گويد از امام صادق پرسيدم: آيا


1- اخبار مكه، ج 2، ص 56
2- بحار، ج 12، ص 117؛ فروع كافى، ج 4، ص 210، و نيز فاكهى، ج 2، ص 124 از قبر اسماعيل در حجر نام برده و از قبر شعيب در مسجد الحرام ياد كرده است.

ص: 66

حجر جزو خانه كعبه است يا بخشى از كعبه در آن قرار دارد؟ فرمود: نه، حتّى به قدر يك سر ناخن، ولى اسماعيل مادرش را در آن دفن كرد و براى اينكه پايمال نشود آن را با حصارى از سنگ كارى محصور نمود و در آنجا قبور پيامبران است؛ (... وَ لَكِنْ إِسْمَاعِيلُ دَفَنَ أُمَّهُ فِيهِ فَكَرِهَ أَنْ تُوطَأَ فَحَجَّرَ عَلَيْهِ حِجْراً وَ فِيهِ قُبُورُ أَنْبِيَاءَ). (1)

و نيز در روايت ديگر از امام صادق عليه السلام آمده است كه:

«در حجر دختران اسماعيل مدفونند.» (2) بدين ترتيب خداوند بانيان كعبه و ساكنان نخستين ديار مكّه و يادگاران زمزم و صفا و مروه را در حرم امن و دامن مهر خويش و همسايگى خانه خود منزل داد و طواف را از پشت حصار حجر؛ يعنى خانه و كاشانه و مأمن آنان مقرّر داشت تا براى هميشه حريم «جار اللَّه» اين پاسداران اوّليه بيت و حرم در پناه كعبه و بيت اللَّه محفوظ بمانند؛ زيرا حفظ قبور و آثار صالحان و اوليا و انبيا به معناى حفظ فرهنگ و آيين آنهاست و احترام به مسكن و مدفن ايشان، احترام به مكتبشان است و الگوهاى فضيلت و تقوا نبايد از ميان


1- كافى، ج 4، ص 210
2- همان، ص 119 و نيز فاكهى، اخبار مكّه، ج 2، ص 123 و ازرقى، ج 2، ص 69

ص: 67

بروند. چه، آرامگاهشان نمادى است از بقاى فكر و ايده و آرمان آنها كه در اينجا همان كلمه طيّبه توحيد و اخلاص و ايثار و فداكارى براى خدا و رضا و تسليم در برابر تقدير اوست كه چشمه آب حيات به معناى واقعى همين است و بس؛ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.

نگاهى به سرگذشت اسماعيل عليه السلام

بنا به گفته مورّخان، تولّد اسماعيل در سال 1910 قبل از ميلاد مسيح و 2572 سال قبل از ميلاد خجسته حضرت محمّد صلى الله عليه و آله بوده است. (1) اسماعيل شير خواره بود و به قول بعضى دو ساله بود كه همراه مادرش هاجر به جوار كعبه آمد (2) و در آنجا نشو و نما يافت تا اينكه در خدمت پدرش ابراهيم خانه كعبه را بنا كردند و پس از مرگ مادرش بازنى به نام «زعله» يا «عماده» ازدواج كرد و پس از مدّتى او را طلاق داد و از او فرزندى نداشت. آنگاه «سيده» دختر «حارث بن مضاض» را به زنى گرفت كه از او فرزندانى پيدا كرد و ثمره اين ازدواج دوازده پسر بود.


1- مطهّر بن طاهر مقدسى، كتاب البدء والتاريخ، ج 3، ص 61
2- زمزم، ص 15

ص: 68

اسماعيل تصدّى امر حرم را به عهده داشت و خداوند او را به پيامبرى برگزيد و براى هدايت «عمالقه» و «جرهم» و قبايل يمن مأمور ساخت تا آنان را از پرستش بت ها بر حذر دارد كه گروهى ايمان آوردند و بيشتر آنها كفر ورزيدند. (1)

جناب اسماعيل عليه السلام به قولى در سنّ يكصد و سى و هفت سالگى و به سخن ديگر يكصد و بيست سالگى بدرود حيات گفت و در حجر اسماعيل مدفون گرديد. (2)

مسعودى در اخبار الزمان مى نويسد: «اسماعيل دوازده پسر داشت و صد و سى و هفت ساله بود كه چشم از جهان بست و تدبير امر كعبه را به پسرش عدنان وصيّت كرد و عدنان به توليت كعبه و تدبير امور آن پرداخت. «وَ أَوصى الى ابْنِهِ عَدْنان بِأَمْرِ الْبَيْتِ، فَدَبَّرَ أَمْرَ الْبَيْتِ». (3)


1- مسعودى، اخبار الزمان، ص 103، عمالقه قومى بودند از فرزندان عمليق بن لاورز بن ارم بن سام ابن نوح كه در آن نواحى به سر مى بردند.
2- نك: بحار الانوار، ج 12، ص 112 و 113. ناگفته نماند كه راويان و محدّثان شيعه 120 سالگى را ترجيح داده اند.
3- اخبار الزمان، ص 104

ص: 69

بنيانگذاران امّ القرى

هاجر و اسماعيل، اين مادر و فرزند، كه در سايه قيموميّت شيخ الانبياء، حضرت خليل اللَّه عليه السلام پذيراى آن آزمايش تاريخى شدند و اجرا كننده آن طرح الهى در تأسيس أمّ القراى توحيد و بناى كعبه معظّمه و دعوت حج بودند در كنار خانه كعبه معتكف شدند و مأوى گزيدند تا شاهد حضور ميليون ها انسان موحّد در مطاف عاشقان كوى حق باشند و زائران بيت عتيق همه جا از طواف و كعبه و حجر اسماعيل و زمزم و صفا و مروه تا عرفات و منا، به ويژه قربانگاه اسماعيل از آنها ياد كنند و خاطره پر رمز و راز آنها را زنده نگهدارند. و شگفت داستانى است حج كه سراسر آن ترسيم ايمان و صبر و جهاد و يادواره، فداكارى خاندان ابراهيم است؛ خاندانى كه آمدند در سرزمين مكّه بمانند تا خيمه توحيد را سرپا كنند و زمينه ظهور حضرت ختمى مرتبت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله را فراهم آورند و خاتم الانبياء نيز كه آيينش بر ملّت حنيف ابراهيم بنيان شده (1) و صورت تكامل يافته آن مى باشد در احياى همان خطوطِ


1- دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً. انعام: 161

ص: 70

ترسيم شده، به وسيله ابراهيم خليل عليه السلام حج را روح و شكوهى ديگر بخشيد و به دور از آلودگى هاى شرك جاهلى، قوانين و فقه حج را تعليم داد، چنانكه حضرتش در حجّةالوداع، آداب و سنن اين فريضه الهى را در عمل به مردم آموختند و از همين جا مى توان به راز زمزم پى برد كه در ژرفاى اين چاه شگفت انگيز، چشمه سار ديگرى روييده كه زلال خوشگوارش جان ها را طراوت و حيات بخشد و اين چشمه سار، كوثرى است كه هرگز نخشكد و تا قيامت همپاى زمزم جاودانه بماند و قلوب انسان ها را از ثمرات معنوى سيراب كند.

اشاره رمزگونه به وارثان اسماعيل

نويسنده كتاب «تاريخ عمارة مسجد الحرام» سخنى را از «سهيلى» آورده كه خالى از لطف و زيبايى نيست و آن جمله اين است:

«قال السهيلى: كانت زمزم سقيا اسماعيل ابن ابراهيم فجرّهاله روح القدس بعقبه وفى ذلك اشارة الى أنّها لعقب اسماعيل ووارثه وهو محمّد صلى الله عليه و آله وأمّته» (1)


1- تاريخ عمارة مسجد الحرام، ص 171

ص: 71

«سهيلى گويد: زمزم آب نوشيدنى بود كه روح القدس جبرائيل، با پاشنه پاى خود براى اسماعيل فرزند ابراهيم جارى ساخت و واژه «بعقبه» مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه زمزم براى اعقاب اسماعيل است كه عبارتند از حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و امّت او.»

چنانكه خواهيم ديد، بيشتر روايات فريقين، اينگونه بيان مى كند كه جبرئيل به صورت انسانى در آمد و با پاشنه پاى خود زمين را شكافت و آب زمزم جوشيد و برخى روايات از شيعه و سنّى، از پاشنه پاى اسماعيل سخن مى گويد (1) و در هر حال برداشت سهيلى و اشاره رمزگونه اى كه بدان پرداخته، در هر دو صورت مى تواند صدق كند و خدا داناتر است.

ثمرات القلوب

در دعاى حضرت خليل الرحمان است كه چون هاجر و اسماعيل عليه السلام را در آن وادى غربت و خشگ و سوزان نهاد و برگشت، با خداى خود گفت:


1- تاريخ عمارة مسجد الحرام، ص 171

ص: 72

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ ... وَ ارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ .... (1)

«بارخدايا! آنان را از ميوه ها روزى ده ...»

«عوالى» از امام صادق عليه السلام آورده است كه فرمود: «هو ثمرات القلوب» آنچه ابراهيم براى آن دعا كرد، در حقيقت ثمره و ميوه قلب ها بود. (2)

و نيز در تفسير على بن ابراهيم قمى از امام ششم عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«مِنْ ثَمَراتِ الْقُلُوبِ أَي حبّبهم إلى النّاس لينتابوا إليهم و يعودوا إليه ...». (3)

«از ميوه دلها، بدين معنا است كه محبّت آنها را در دل مردم قرار ده تا با آنان رفت و آمد داشته باشند.»

افزون بر اينها، در بخشى از آيه پيشگفته نيز آمده است:

... فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ ...

«دلهايى را از مردم به سوى آنها متمايل گردان و از ثمرات روزى ده.»


1- ابراهيم: 37
2- به نقل تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.
3- بحارالأنوار، ج 12، ص 99؛ به نقل تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

ص: 73

از مجموع آنچه در اين آيه و روايات آمده است، مى توان دريافت كه خواسته اوليه حضرت ابراهيم توجّه دلها و محبّت قلب ها نسبت به خاندان و دودمان خود بود كه اين محبّت از ثمرات ظاهريه- كه منافاتى با آن تفسير هم ندارد- برتر و بالاتر است.

نكته بسيارزيباى سخن امام صادق عليه السلام اين است كه محبّت و عشق را ثمره قلوب بر شمرده. چه، دل به عنوان كانون احساس، چشمه سارمحبّت است. مگرنه اين است كه حقيقت دين نيز به محبّت تفسير شده و امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«... وَ هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ»؛ (1)

«آيا دين چيزى جز حبّ و بغض است؟»، محبّت به آنچه پاكى و حقيقت و در جهت خداوند است و بغض و تنفّر از آنچه در جهت رذيلت و نا پاكى وباطل با همه چهره هاى آن مى باشد. اين محبّت است كه مرزهاى زمانى و مكانى را در مى نوردد و فاصله ها را از ميان برمى دارد وديوارهايى را كه نور عالم تاب جهان هستى را تكه تكه كرده و ميان دلها جدايى افكنده فرو مى ريزد و چون ديوار از ميان آنها برگيرى همه يكى مى شوند و جلوه اى از آن احد سرمدى و همه تجلّى نور واحد مى گردند و آن همه تبعيض ها و فاصله ها، ديوارهايى است كه انسان ها با


1- به نقل تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

ص: 74

انگيزه هاى نفسانى ساخته و پرداخته و خشونت و عداوت را باعث شده اند. و اينك جرعه نوشان زمزم و سالكان كوى عشق كه همه در فضاى حج بى رنگ و بدون نام و نشان برگرد كعبه توحيد گرد مى آيند از يكسو گرايش قلبى خويش را با خاندان ابراهيم و وارثان او و ختم رسولان و اهل بيت مطهّر او پيوند مى زنند و از زمزم وِلا جام محبّت مى نوشند و از بت هاى صامت و متحرك و شرك خفى و جلى رخ برمى تابند و برائت مى جويند و از سوى دگر با همسفران كوى يار و تلبيه گويان دعوت دوست همدم و همراه مى شوند و قلوب خود را به يكديگر پيوند مى زنند و همه يك ندامى شوند ولبيك گويان بانگ توحيد مى سرايند و به مظاهر شرك و مشركان «لا» مى گويند و اگر حج با چنين ثمره و ميوه قلبى همراه نباشد قالبى مى شود بى روح و شجره اى بى ثمر و در چنين حالتى نوشيدن زمزم نيز نقش حياتى ندارد. بنابراين دلها را با زمزم محبّت بايد بارور ساخت و با زمزمه عشق و ايثار رونق بخشيد تا دوستى و محبّت برويانند و اين همان حج ابراهيمى است كه براى آن در نيايش خود دعا كرده و به سوى آن دعوت نموده است.

بارى زمزم نماد جوشش فيض ازلى است در كوير انقطاع و حبّ خدا كه در آبشخور آن نهال دلهاى عاشقان و

ص: 75

مؤمنان به ثمرمى نشيند؛ همانگونه كه براى هاجر ثمر آفريد، آنگاه كه آخرين جرعه آبى كه همراه داشت تمام شد و شير در سينه اش خشكيد و كودك شير خوارش از تشنگى به خود مى پيچيد و مى گريست و آن مادر در جستجوى آب آسيمه سر به اينسو و آنسو مى دويد و آبى نمى يافت و جرقه عشق حق از كانون قلبش همچنان سرمى كشيد و در اين حال بود كه برق زمزم درخشيد و دِل پر التهابش را آرامش داد؛ آرامشى كه هنوز در فضاى كعبه و حجر اسماعيل به مشام جان مى رسد. آرى اينگونه بايد حج گزار به طواف آيد؛ ديده را زمزم كند و دل را مقام خليل سازد.

طواف كعبه عشق از كسى درست آيد كه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل

خواجوى كرمانى

چگونگى جوشش زمزم

چنانچه پيشتر گفتيم، تواتر روايات و تواريخ بر آن است كه جوشش زمزم هنگامى آغاز شد كه هاجر و اسماعيل غريب و تشنه كام در آن وادى سوزان در انتظار امداد غيبى بودند كه ناگاه با يك اتّفاق خارق عادت و به شيوه اى اعجاز گونه، برق زمزم درخشيدن گرفت و سرزمين مكّه با

ص: 76

فوران آن رو به آبادانى رفت. امّا اينكه پيدايش زمزم با چه شيوه و چه عاملى رخ داد، اين مطلب مورد اختلاف است.

برخى آن را به شهپر جبرئيل يا پاشنه پاى او يا سرانگشت او نسبت داده اند كه به صورت انسانى در آمد و چنين مأموريتى را انجام داد و آب زمزم را جارى ساخت.

برخى ديگر آن را با اثر پاى اسماعيل به عنوان يك كرامت و اعجاز مرتبط دانسته و گفته اند: اين هنگامى بود كه كودك از تشنگى و بى قرارى پاشنه پاهايش را بر زمين مى ساييد كه ناگاه آب از زمين جوشيد. روايات فريقين نيز در اين باب مختلف است؛ چنانكه مورّخان نيز در اين خصوص به گونه هاى متفاوت سخن گفته اند. گروه سوّمى از مورّخان نيز به شيوه احتياطآميز از جوشش آب و پيدايش زمزم به اراده خداوند سخن گفته اند و متعرض چگونگى آن نشده اند.

مسعودى در كتاب اخبار الزمان اين رويه و شيوه را پيموده و مى نويسد:

«وامّا اسماعيل قطن الحرم و نبع له زمزم بأمر اللَّه تعالى ..». (1)


1- اخبار الزمان، ص 103

ص: 77

روايات و ديدگاه ها

روايات و اقوال مورّخان در مرحله نخست دو دسته است:

1- آن دسته كه جوشش زمزم را به جبرئيل نسبت داده اند.

2- دسته اى كه آن را به اسماعيل منتسب دانسته اند.

در جزئيات هر يك از اين دو دسته نيز اختلاف نظر وجود دارد:

مطهّر بن طاهر مقدسى (1) در چگونگى جوشش زمزم با اشاره به اختلاف نظرها در اين خصوص مى نويسد:

«همين كه هاجربه سوى اسماعيل شتافت، او را ديد كه با دست خود با آب بازى مى كند در حالى كه آب از زير گونه او جوشيده است و برخى گفته اند آب از زير پاشنه پاى او جوشيده است و برخى برآنند كه جبرئيل آمده و با پاى خود زمين را شكافته كه بر اثر آن آب


1- كتاب البدء و التاريخ، ج 3، ص 60

ص: 78

فوران زده است.»

همين مطلب را با اندك اختلاف «ياقوت» در «معجم البلدان» (1) ذكر كرده است. نامبردگان احتمال ديگرى را نيز نقل كرده اند و آن اينكه اين چاه را اسماعيل با وسايلى مانند كلنگ حفر نمود و خرق عادتى در اينجا نبوده است كه اين قول ضعيفى است و سند روايى ندارد و يا اينكه پس از جوشيدن زمزم اسماعيل آن را به صورت چاه در آورده است كه پيش از اين توضيح آن گذشت.

و امّا روايات:

اشاره

بيشتر روايات از نقش جبرئيل در جوشش زمزم سخن گفته و برخى روايات اثر پاى اسماعيل را مؤثر مى دانند.

پيش از آنكه به تحليل اين روايات و ترجيح نظريات بپردازيم، شايسته است نگاهى به عمده روايات باب بيافكنيم.

و آنگاه ببينيم آيا تضادّى در اين ميان وجود دارد يا نه و قول برتر كدام است و طريق جمع ميان اقوال چيست؟

الف: روايات منقول از اهل بيت عليهم السلام

1- در يكى از روايات كه از هجرت خاندان ابراهيم تا جوشيدن زمزم و برخى وقايع بعد از آن را به تفصيل مطرح


1- معجم البلدان، مادّه «زمزم».

ص: 79

كرده و بيشتر محدّثان و مفسران به مناسبت آيات مربوط، آن را آورده اند، چنين آمده است:

«... نَظَرَتْ الى اسْماعِيل وَ قَدْ ظَهَرَ الْماءُ مِنْ تَحْتِ رِجْلَيهِ ...» (1)

«هاجر اسماعيل را نگريست، در حالى كه آب از زير پاهايش نمودار بود.»

سند اين مفسران و راويان، روايتى است كه على بن ابراهيم قمّى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است. اين روايت از جريان آب در زير پاهاى اسماعيل سخن گفته امّا صراحت ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده؟ جبرئيل يا اثر پاى اسماعيل؟

2- روايتى است كه در بحار الانوار و كافى از قول امام صادق عليه السلام نقل شده.

«ثُمَّ أَقْبَلَتْ رَاجِعَةً إِلَى ابْنِهَا فَإِذَا عَقِبُهُ يَفْحَصُ فِي مَاءٍ فَجَمَعَتْهُ فَسَاخَ وَ لَوْ تَرَكَتْهُ لَسَاحَ». (2)


1- مجمع البيان، ج 1، ص 28، تفسير برهان، ج 1، ص 330، بحار الانوار، ج 12
2- بحار الانوار، ج 12، ص 114، وفروع كافى، ج 4، ص 201

ص: 80

«هاجر به سوى فرزندش برگشت و ناگاه ديد كه پاشنه پاى كودك در آب است. او اطراف آب را مسدود كرد و آب بند آمد و اگر آن را رها مى ساخت همچنان جريان مى يافت.»

اين روايت نيز مانند روايت قبلى تصريح يا اشاره اى ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده است و فقط از قرار داشتن پاى اسماعيل در آب سخن مى گويد.

3- روايت ديگر، حديثى است كه بحار از محاسن به اسناد خود از ابن ابى عمير و او از معاويه بن عمار، از امام صادق عليه السلام نقل كرده و در بخشى از آن روايت آمده است:

«هاجر با ديده گريان به صفا رفت و بانگ برآورد: «آيا در اين وادى انيسى هست؟» جوابى نشنيد. به مروه آمد و همان سخن را تكرار كرد پاسخى نشنيد و تا هفت مرتبه اين رفت و آمد ادامه يافت. در شوط هفتم جبرئيل فرود آمد و به او گفت: اى زن! تو كيستى؟ پاسخ داد: «من هاجر مادر فرزند ابراهيم هستم. جبرئيل گفت: شما را به كى سپرد؟

پاسخ داد: من به ابراهيم همين گفتم و او جواب داد به خداوند بزرگ. جبرئيل گفت آنكه شما را بدو سپرده، كفايت است. اينك برگرد نزد فرزندت. هاجر به سوى بيت آمد در حالى كه زمزم جوشيده بودو آب مشاهده مى شد و

ص: 81

جريان داشت، اطراف آن را با خاك بست و اگر رها مى ساخت جارى بود؛ (قال ابوعبداللَّه عليه السلام، لوْ تَرَكَتْهُ لَكَانَ سَيْحاً». (1)

چنانكه ملاحظه مى كنيم در اين روايات تصريح نشده كه عامل جوشش آب چه بوده است.

4- برخى از روايات بر خلاف موارد قبلى، به اثر پاى اسماعيل اشاره دارد؛ مانند روايت على بن ابراهيم از پدرش، از ابن ابى عمير، از معاوية ابن عمار، از امام صادق عليه السلام كه ضمن تشريح واقعه مى فرمايد:

«... فَفَحَصَ الصَّبِيُّ بِرِجْلِهِ فَنَبَعَتْ زَمْزَمُ قَالَ فَرَجَعَتْ مِنَ الْمَرْوَةِ إِلَى الصَّبِيِّ وَ قَدْ نَبَعَ الْمَاءُ ...» (2)

«كودك پاى خود را (بر زمين) ساييد پس زمزم جوشيد و هاجر از مروه برگشت در حالى كه آب جوشيده بود.»

نكته قابل ذكر اينكه اسناد طبقه اوّل و دوّم روايت (4 و 5) يكى است؛ هر دو از ابن ابى عمير، از معاوية بن عمّار،


1- الكافي، ج 4، ص 202؛ بحار الانوار، ج 12، ص 116
2- الكافي، ج 4، ص 202؛ علل الشرايع، ص 432؛ بحار الانوار، ج 12، ص 116

ص: 82

از امام صادق عليه السلام و چنين به نظر مى رسد كه محاسن نيز روايت را از علل نقل كرده باشد. با اين تفاوت كه دو تن از راويان آن، در محاسن حذف شده و پاره اى اختلافات نيز در محتواى روايت ديده مى شود؛ از جمله همان مطلب مورد بحث چنانكه ملاحظه كرديم. حال دليل اختلاف چيست؟ معلوم نيست.

5- در برخى روايات ديگر به صراحت از دخالت داشتن جبرئيل در جوشش آب زمزم سخن به ميان آمده است؛ مانند روايتى كه بحار از قصص الانبياء از صدوق، از على عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«.. چون هاجرواسماعيل راعطش شديدى عارض شد، جبرئيل فرود آمد و به هاجر گفت: شما را به چه كسى واگذار كرده است؟ پاسخ داد: ما را به خدا سپرد.

گفت: همانا به كسى سپرده كه شما را كفايت است.»

آنگاه جبرئيل دست خود را در زمزم نهاد و آن را شكافت كه ناگهان آب جوشيدن گرفت و هاجر مشكى برداشت كه از آن برگيرد ...»؛ (وَ وَضَعَ جَبْرَئِيلُ يَدَهُ فِي زَمْزَم ثُمَّ طواها فإذا الماءُ قَدْ نبع ...). (1)


1- بحار الانوار، ج 12، ص 111

ص: 83

6- چنانكه در گذشته ديديم، در روايات اهل بيت همانند ديگر روايات، از زمزم به نام «ركضة جبرئيل» (1) ياد شده است اثر ضربت پاى جبرئيل كه اين خود گواه و نشانه اى است از نقش جبرئيل در پيدايش زمزم و عنوان «ركضة جبرئيل و وطأة جبرئيل» و «هزمه جبرئيل» به تواتر معنوى در روايات فريقين ديده مى شود. كه از يك نوع وحدت نظر در تأثير جبرئيل بر پيدايش زمزم حكايت دارد.

ب: روايات عامّه در اين خصوص

و امّا روايات عامّه، هر چند به گونه هاى مختلف در اين باره سخن مى گويد: امّا بيشتر اين روايات تصريح دارد كه پيدايش زمزم به تصرف جبرئيل و اثر پا يا انگشت و يا بال وى بوده است چنانكه برخى ديگر از اثر پاى اسماعيل سخن گفته است.

عمده اين روايات مستند به روايتى است كه سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند. پاره اى از اين روايات


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 516

ص: 84

عبارتند از:

1- روايت بخارى

* در صحيح بخارى از سعيد بن جبير از ابن عباس تفصيل واقعه را آورده و از جمله مى گويد:

«... فاذا هى بصوت فقال: اغث ان كان عندك خير، فإذا جبرئيل قال: فقال بعقبه هكذا و غمز عقبه على الارض، قال: فانبثق الماء ...» (1)

«ناگاه هاجر صدايى شنيد و گفت: اگر مى توانى كمكى بكنى به فرياد من برس، ناگاه جبرئيل آمد و پاشنه پاى خود بر زمين كشيد، كه در پى آن آب فوران زد.»

و در روايت ديگر: «اوْقال بجناحه» (2)؛ «يا با بال خود زد و آب جوشيدن گرفت.»

2- روايت ابن كثير

ابن كثير نيز در تاريخ خود همين روايت را از سعيد بن جبير و او از ابن عباس نقل كرده، البته با اندك اختلاف؛ از جمله اينكه گويد:


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 116
2- همان، ص 114

ص: 85

«فإذا هي بالملك عند موضع زمزم فبحث بعقبه أو قال بجناحه حتّى ظهر الماء». (1)

«ناگاه فرشته اى را نزد زمزم ديد كه پاشنه پا بر زمين ساييد، يا بال خود بر زمين كشيد كه به دنبال آن آب جوشيد.»

3- روايت ازرقى

همين روايت را ازرقى از سعيد، او هم از ابن عباس، با اندك اختلاف نقل كرده و در خصوص جوشيدن آب زمزم اينگونه مى نگارد:

«فخرج لها جبرئيل عليه السلام فاتّبعته حتّى ضرب برجله مكان البئر فظهر ماءً فوق الأرض حين فحص جبرئيل ...» (2)

«جبرئيل نزد هاجر حاضر شد و هاجر به دنبال او روان گرديد تا آنجا كه پاى در محل چاه بر زمين زد كه دنبال آن در سطح زمين، همانجا كه جبرئيل پا نهاده بود، آب نمودار شد.»


1- البدايه والنهايه، ج 1، ص 155
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 41

ص: 86

چنانكه مى بينيم سند و مدلول اين دسته روايات تقريباً يكى است.

4- روايت فاكهى

يكى ديگر از تاريخ نگاران مكّه فاكهى است كه ضمن نقل رواياتِ بابِ روايت ديگرى را از سعيد بن مسيب نقل مى كند كه در ضمن آن آمده است:

«فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبارَكَ وَتَعالى عَلى أُمِّ اسْماعِيل مَلَكاً مِنَ السَّماءِ فَأَمَرَها فَصَرِخَتْ بِهِ فَاسْتَجابَ لَها فَطارَ الْمَلَكُ وَضَرَبَ بِجِناحِهِ مَكانَ زَمْزَم وَقالَ اشْرِبا فَكانَ سِيحاً ...» (1)

«خداى متعال بر مادر اسماعيل فرشته اى از آسمان فرو فرستاد و هاجر از او يارى طلبيد و خواسته اش به اجابت رسيد، پس فرشته پر گشود و با شهپر خود بر محل زمزم ضربتى زد و گفت: بنوشيد و آنگاه آب جارى شد.»

فاكهى از طريق و سند ديگر، همين روايت را به سعيد ابن جبير و از وى به ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مستند


1- اخبار مكّه، ج 2، ص 5

ص: 87

ساخته و در آن افزوده است كه: «آن فرشته به هاجر گفت:

بر ساكنين اين وادى از تشنگى هراسى نداشته باش؛ زيرا اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.» (1)

همچنين فاكهى چند روايت ديگر نيز آورده كه به ضربت شهپرِ جبرئيل در جوشش زمزم اشاره دارد:

از جمله: به اسناد خود از حارثه بن مضر از على بن ابى طالب عليه السلام روايت نسبتاً مفصلى در اين واقعه نقل كرده كه از اثر انگشت جبرئيل بر زمين و بيرون شدن آب زمزم سخن مى گويد؛ بخشى از عبارت اين است:

«ثمّ خطّ بأصبعه في الأرض ثمّ طولها فإذا الماء ينبع وهي زمزم ...»

«آنگاه كه جبرئيل به صورت مردى ظاهر شد .. و با انگشت خود در زمين خطى كشيد و آن را امتداد داد، ناگهان آب فوران زد و اين همان زمزم است ...»

سپس جبرئيل به هاجر گفت: بچه ات را صدا بزن. او را به زبان عبرى صدا زد، اسماعيل دوان دوان آمد و چيزى نمانده بود كه از تشنگى بميرد، هاجر تكّه نان خشگى را كه داشت آب زد و جبرئيل به او گفت: اين آب گوارا است و


1- اخبار مكّه، ج 2، ص 6

ص: 88

بالا رفت. آنگاه كه ابراهيم آمد از آنان پرسيد، پس از من چه كسى نزد شما آمد؟ هاجر پاسخ داد: مردى نيكوكار از مردم، و جريان را شرح داد. ابراهيم گفت: همانا اين شخص جبرئيل عليه السلام بوده است. (1)

5- گفتار ياقوت حموى

ياقوت حموى در معجم، ذيل واژه «زمزم» شرحى دارد؛ از جمله درباره جوشيدن آب به وجه ديگرى اشاره كرده و آن جوشيدن آب از زير گونه اسماعيل در زمين بوده است.

او مى نويسد: «ثُمَّ سَمِعتْ أصواتَ السِّباع فَخَشيتْ عَلى وَلَدِها فَاسْرَعتْ تشتدّ نحوَ اسماعيل فَوَجدتْهُ يَفْحَصُ الْماءَ مِنْ عَينٍ قَدْ انْفَجَرَتْ مِنْ تَحْتِ خَدِّهِ قِيل: بَلْ مِنْ تَحْتِ عَقِبِهِ ...» (2) هاجر در ميان صفا و مروه بود كه زوزه درندگان را شنيد. از بيم جانِ فرزندش، سرآسيمه دويد كه اسماعيل را ديد با آبى كه از زير گونه اش جوشيده بازى مى كند و برخى گويند اين آب از زير پاى اسماعيل جوشيد.


1- اخبار مكّه، ج 2، ص 8- 7
2- معجم البلدان، واژه «زمزم».

ص: 89

6- گفتار مقدسى

مطهّر بن طاهر مقدسى نيز در چگونگى جوشش آب زمزم به اقوال مذكور اشاره دارد؛ از جمله مى نويسد:

«قالوا و فحص اسماعيل بِرِجْلِهِ الأرض فنبع الماء من تحت عقبه و قيل بل أتاه جبرئيل فَرَكَضَهُ رَكْضَةً فارَ مِنْهُ الْماء ...» (1)

«گويند اسماعيل با پاى خود بر زمين ساييد كه بر اثر آن از زير پاشنه پاى او آب جوشيدن گرفت. و نيز گويند: اين از ضربت جبرئيل بود كه بر زمين كشيد و آب فوران كرد.»

تحليل نهايى بحث

اين بود گزيده اى از آنچه درباره زمزم و عامل جوشش آن در كلام مفسّران و مورّخان و منابع روايى و تاريخى آمده است. در تحليل نهايى بايد به چند نكته توجّه داشت:

الف: حوادثى از اين قبيل؛ از جمله خوارق عادات است كه در سرگذشت پيامبران و اولياى خدا بسيار رخ مى دهد و چيزى دور از دانش و خرد نيست و تجاربى است كه به


1- البداء والتاريخ، ج 3، ص 60

ص: 90

تواتر در سيره صالحان و برگزيدگان خدا اتّفاق افتاده است.

بسيارى از اين موارد را قرآن كريم آورده است؛ از قبيل:

توفان نوح، ناقه صالح، اژدها شدن عصاى موسى، تولّد عيسى بدون پدر و نبوّت او و سخن گفتنش در گهواره و شفا دادن كوران و بينا شدن ديدگان يعقوب با پيراهن يوسف، و فرزنددار شدن ساره همسر ابراهيم (در سن نود سالگى) و نظاير اينها نيز از سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم بسيار و به تواتر نقل شده است و منابع روايى و تاريخى بر اين حقيقت گواهى مى دهد. بنابر اين اگر از زمين خشك و سوزان، چشمه آبى بجوشد بى آنكه وسائل و عوامل عادى در آن دخالت داشته باشد، امرى بعيد و دور از عقل نيست.

چه، هرگاه خدا اراده چيزى كند بى چون و چرا تحقّق خواهد يافت؛ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (1) و در اين امر علل و اسباب را نيز خود فراهم مى آورد. گاه اسباب و علل عادى است و گاه غير عادى.

به طور خلاصه، خداوند اراده كرده است كه چشمه زمزم پديد آيد و چنين شده است.

ب: اختلاف روايات در چگونگى جوشش زمزم


1- البداء والتاريخ، ج 3، ص 60

ص: 91

است؛ چنانكه ملاحظه كرديم، عمده روايات- عامّه وخاصّه- در اين باره، آن را به اشاره دست غيبى و ظهور جبرئيل در صورت انسان و اقدام به پديد آوردن آب از زمين به امر پروردگار مستند مى كند.

برخى روايات نيز از اثر پاى اسماعيل در اين پديده سخن مى گويد كه در روايات فريقين به هر دو اشاره شده است.

ج: همچنين گروهى از روايات نيز جوشيدن آب را بدون بيان علّت وعامل آن مطرح ساخته است. و همه اينها مى تواند درجاى خود صحيح باشد و تضادّ و تزاحمى ميان روايات نيست؛ همانگونه كه هيچكدام منافى عقل و عادت در سيره برگزيدگان خدا نيست.

توضيح آنكه: اگر روايات دخالت جبرئيل را در نظر بگيريم و اينكه او با پاشنه پا و يا با انگشت دست و يا شهپرش زمين را شكافته كه بر اثر آن آب زمزم جوشيده است در اين صورت از تجسّم جبرئيل به صورت انسان سخن گفته شده كه نمونه آن را در آمدن جبرئيل نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و مجسّم شدن او در چهره يكى از ياران آن حضرت را مكرّر خوانده ايم وتاريخ وسيره وحديث گواهى مى دهد؛ زيرا فرشتگان مى توانند به هر شكل و شمايل كه

ص: 92

بخواهند در آيند و در اخبار زمزم است كه جبرئيل به صورت انسانى ظاهر شد و صدايى چون صداى انسان داد و هاجر را با سخن خود اميدوار ساخت و با انگيختن آب زمزم سنگ بناى جامعه مكّه را نهاد و آنچه به عنوان پاشنه پا بر زمين زدن يا با انگشت خط كشيدن آن در اين روايات آمده، در قالب مطلب فوق چيزى خلاف عقل و علم نيست؛ زيرا به همان دليل كه فرشته مى تواند به صورت انسان ظاهر شود كار انسانى نيز مى تواند انجام دهد.

و اگر روايات ديگرى را كه مى گويد اسماعيل پاشنه پاى خود را بر زمين كشيده و آب جوشيده، منظور داريم آن نيز، همچون فرض پيشين خلاف عقل وتجارب زندگى برگزيدگان خدا نيست. البته اين امر به دو صورت در روايات آمده است:

1- هاجر آمد و ديد پاهاى اسماعيل در آب است؛ با در نظر داشتن روايات گذشته در دخالت جبرئيل در اين امر چنين استفاده مى شود كه جبرئيل به امر خدا چشمه را جوشانيده و اين درست در همان نقطه اى بوده كه اسماعيل بر زمين قرار داشته است.

2- پاهاى اسماعيل بر زمين كشيده شده و بر اثر آن آب از زمين پديد آمده است؛ اين نيز با اخبار گذشته منافاتى

ص: 93

ندارد كه اسماعيل پاشنه پا بر زمين ساييده باشد و جبرئيل از همان نقطه آب را خارج ساخته باشد، كه در اين صورت مى توان از تصرف جبرئيل در اين امر با وساطت پاهاى اسماعيل سخن گفت. و اين طريق جمع شايد نيكوترين وجهى باشد كه مى توان در اين باره بيان داشت.

همچنين اگر تنها از تأثير پاهاى كودك در اين امر سخن گفته شود، همانگونه كه گفتيم، آن نيز منافى با عقل و تجربه زندگى پيامبران خدا نيست؛ زيرا امور خارق عادت به هر شكل و در هر وضعيّتى، به اذن خداوند قابل تحقّق است؛ خداوندى كه عيسى را بدون پدر از مريم پديد مى آورد و در گهواره سخن بر زبانش مى نهد كه بگويد:

انِّي عَبْدُاللَّهِ آتانِي اْلكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً

در ماجراى اسماعيل نيز كه پيامبر آينده امّت ابراهيم و نياى خاتم المرسلين صلى الله عليه و آله است، با تأثير پاهاى او پديده زمزم را به نمايش مى گذارد و اين امر با ساييدن پاى او بر زمين اتفاق مى افتد. اگر در اين كار مشكلى باشد در هر امر خارق عادتى مى توان آن مشكل را مطرح كرد! امّا آنجا كه اراده ايزدى تعلّق گيرد، همه چيز ممكن مى شود.

با اين همه، بيشتر روايات، صراحت ندارد كه ساييدن

ص: 94

پاى اسماعيل بر زمين، عامل جارى شدن زمزم بوده و بيشتر سخن از نقش جبرئيل مى گويد و يا عامل جوشش آب به صراحت بيان نشده است و در هر حال اصل جريان قابل ترديد نيست.

ص: 95

(3)

تبرّك و استشفا به زمزم

اشاره

گفتيم كه آب زمزم جوشيده از چشمه فيض ربوبى است، چنانكه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«خَيْرُ مَاءٍ عَلَى وَجْهِ اْلأَرْضِ مَاءُ زَمْزَمَ». (1)

از اين رو تبرّك جستن و استشفا به آن، براى دردهاى جسمى و روحى، از سنّت هاى حسنه اى است كه از ديرباز مورد توجّه بوده و تجربه شده است. از برخى روايات تاريخى استفاده مى شود كه آثار و بركات قبل از اسلام و در ميان ساير ملل نيز مورد توجّه و عنايت بوده است. فاكهى در «اخبار مكّه» از مجاهد نقل كرده كه گفت:

«به سرزمين روم رفتيم، در آنجا راهبى بود كه در شب ما را منزل داد. او از ما پرسيد: آيا در ميان شما


1- الكافي، ج 3، ص 246

ص: 96

كسى هست كه از شهر مكّه آمده باشد؟ در پاسخش گفتم: آرى. گفت: آيا مى دانى ميان زمزم و حجر چه مقدار فاصله است؟ گفتم: نمى دانم، مگر اينكه از روى حدس و تخمين بگويم. گفت: امّا من مى دانم، آب زمزم از زير حجر جارى است و اگر نزد من يك تشت از آن آب باشد، دوست تر دارم تا اينكه تشتى پر از طلا داشته باشم.» (1)

فاكهى همچنين از قول يكى از اسراى مسلمان كه در سرزمين روم اسير شده بود نقل مى كند كه گفت:

«مرا نزد پادشاه بردند، او از من پرسيد: از كدام شهرى؟ پاسخ دادم: از شهر مكّه هستم! گفت: آيا «هزمة جبريل» را مى شناسى؟ گفتم: آرى. پرسيد: آيا «برّه» را مى شناسى؟ پاسخ دادم: آرى. گفت: آيا نام ديگرى براى آن به ياد دارى؟ گفتم: آرى، امروزه به «زمزم» شهره است. اين اسير مسلمان مى افزايد:

آنگاه پادشاه از بركات زمزم سخن گفت و افزود: حال كه چنين گويى، ما در كتابهايمان خوانده ايم كه اگر كسى به مقدار سه كف از آن آب بر سر بريزد، هرگز خوار و ذليل نگردد.» (2)


1- اخبار مكّه، فى قديم الدهر وحديثه، ج 2، ص 48
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 39

ص: 97

ازرقى نيز از قول وهب بن منبّه آورده است كه در كتب پيشين از خواص زمزم سخن گفته شده و افزوده است:

سوگند به آنكه جان وهب به دست اوست، هر آنكه از زمزم سير بنوشد درد از او برطرف گردد و شفا يابد. و نظير آن را از قول كعب الأحبار و كتب پيشين نيز آورده است. (1)

زمزم در منابع اسلامى

در منابع روايى شيعه و سنّى، روايات فراوانى آمده كه از آثار و بركات زمزم و شفابخشىِ آن مى گويند: در اينجا برخى از آن روايات را مى آوريم:

1- امام صادق عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ لِمَا شُرِبَ لَهُ»؛ (2)

«آب زمزم شفاء است براى آن چيزى كه به خاطر آن بنوشند.»

و در روايت ديگر آمده: «مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ لِمَا اسْتُعْمِلَ»؛ (3)


1- اخبار مكّه، ج 2، صص 50 و 53
2- بحارالأنوار، ج 99، ص 245؛ فقيه، ج 2 ص 135
3- بحارالأنوار، ج 99، ص 245؛ فقيه، ج 2 ص 135

ص: 98

«آب زمزم شفابخش چيزى است كه به خاطر آن استفاده شود.»

و نيز امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ماءُ زَمْزَم شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داءٍ»، (وأظنّه قال): كائِناً ما كانَ»؛ (1)

«آب زمزم شفاى هر بيمارى است، (راوى گويد به گمانم فرمود:) هر آنچه باشد.»

واز كتاب فقه الرضا عليه السلام نقل شده است كه: «مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ لِمَا اسْتُعْمِلَ وَ أَرْوِي مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ وَ أَمَانٌ مِنْ كُلِّ خَوْفٍ وَحَزَنٍ» (2)

«آب زمزم شفا براى چيزى است كه بدان خاطر استفاده گردد (و به روايت من) آب زمزم شفاى هر درد و بيمارى و امان بخشِ از هر ترس و اندوهى است.»

از اين رو در روايات ما توصيه شده است هر گاه آب زمزم مى نوشيد، دعاى مخصوص را بخوانيد: معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «چون از دو ركعت نماز طواف فراغت يافتى نزديك حجرالأسود برو و آن را بنوش و بدان اشاره كن كه از اين ناگزيرى و سپس فرمود: اگر مى توانى پيش از آنكه به صفا بروى، از آب زمزم بياشام و هنگام نوشيدن آن بگو: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ»؛ (3) «بار خدايا! آن را علم سودمند و رزق فراوان و شفاى هر درد و بيمارى قرار ده.»

و نيز حضرت صادق عليه السلام توصيه كرد: از آب زمزم


1- بحار الأنوار، ج 99، ص 244
2- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 347
3- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 144؛ وسائل الشيعه، ج 9 ص 514 و 515؛ نك: فاكهى، اخبار مكّه، ج 2، ص 42 از ابن عبّاس.

ص: 99

بنوشيد و بر سر وپشت و شكم خود بريزيد و آن دعا را بخوانيد؛ زيرا نقل شده كه وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به زمزم نظر مى كردند، مى فرمودند: «اگر براى امّت من موجب مشقّت نمى شد، يك يا دو دلو بزرگ از آن مى كشيدم.» (1)

و از سخنان امير مؤمنان عليه السلام است كه:

«الإِطِّلَاعُ فِي بِئْرِ زَمْزَمَ يُذْهِبُ الدَّاءَ فَاشْرَبُوا مِنْ مَائِهَا مِمَّا يَلِي الرُّكْنَ الَّذِي فِيهِ الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ ...». (2)

«وارد شدن به چاه زمزم درد را از ميان مى برد. پس، از آن آب بنوشيد از آنسويى كه به طرف ركن حجرالأسود است ...»

دعوات راوندى از ابن عباس چنين آورده است:

«خداوند آبهاى خوشگوار را قبل از روز قيامت بالا مى برد مگر زمزم را. آب زمزم تب و سردرد را بهبود مى بخشد ونگريستن به آن، چشم راشفاف مى كندو هر كس آن را به قصد شفا بنوشد خدايش شفا دهد و هر كس براى رفع گرسنگى بنوشد خدايش سير گرداند.» (3)


1- همان 515، و نيز مستدرك الوسائل، ج 9، ص 438، با اندك اختلاف در متن حديث و كافى، ج 4، ص 430
2- وسائل الشيعه، ج 13، ص 246؛ بحارالأنوار، ج 10، صص 103 و 104
3- همان، ج 66، ص 451 و نيز ازرقى، در اخبار مكّه.

ص: 100

افزون بر گفتار پيشوايان اسلام، سيره عملى آنان نيز، چنانكه ملاحظه كرديم، نوشيدن از آب متبرّك شدن و بر بدن پاشيدن بوده است.

على بن مهزيار گويد: ابوجعفر ثانى (امام محمّد تقى عليه السلام) را ديدم كه در شب زيارت (شب يازدهم ذى حجّه) طواف نساء گزاردند و پشت مقام ابراهيم نماز خواندند. سپس داخل زمزم شده، با دست خود از دلوى كه به طرف حجرالأسود بود، آب برداشتند و نوشيدند و بر قسمتى از بدن خود پاشيدند و سپس دو بار ديگر به زمزم رفتند.

على بن مهزيار مى افزايد: برخى از ياران ما به من خبر دادند درسال بعدنيز امام را ديدند كه همين گونه عمل كرد. (1)

شيخ صدوق گويد: در روايات آمده است كه هر كس از آب زمزم بنوشد شفا يابد. عارضه بيمارى اش برطرف گردد و زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه بودند مى خواستند كه از آب زمزم براى حضرتش هديه آورند. (2)


1- كافى، ج 4، ص 431
2- الفقيه، ج 2، ص 208 ح 2166، باب 2. «وَ رُوِيَ أَنَّهُ مَنْ رَوِيَ مِنْ مَاءِ زَمْزَمَ أُحْدِثَ لَهُ بِهِ شِفَاءٌ وَ صُرِفَ عَنْهُ دَاءٌ ... وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَسْتَهْدِي مَاءَ زَمْزَمَ وَ هُوَ بِالْمَدِينَةِ».

ص: 101

منابع اهل سنّت و شفابخشىِ زمزم

دارقطنى و حاكم، از قول ابن عباس و او از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه فرمود:

«ماءُ زَمْزَم لِما شُرب لَه، ان شَربته تَسْتَشفي شَفاكَ اللَّه به، وان شَربتَه لشَبعَك أشبعَك اللَّه به، وانِ شَربته لِقَطْع ظَمأِك قَطَعَه، وهِيَ هَزْمَةُ جَبْريل و سُقيااللَّه اسماعيل». «1»(1)

«آب زمزم براى هر مقصدى است كه نوشيده شود، اگر به قصد استشفا بنوشى خدايت شفا دهد. اگر براى رفع گرسنگى بنوشى خدايت سير گرداند و اگر براى رفع تشنگى بنوشى آن را رفع كند و زمزم اثر ضربت پاى جبريل و آبى است كه خداوند براى اسماعيل پديد آورد.»

همچنين فاكهى در اخبار مكّه از جابر و او از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود:

«مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ لِمَا شُرِبَ لَهُ». «2»(2)


1- معجزات الشفاء بماء زمزم، ص 62، از حاكم و دارقطنى.
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 27

ص: 102

«آب زمزم براى هر چيزى كه به نيّت آن بنوشند سودمند است.»

فاكهى همچنين از قول ابوذر آورده است كه گفت:

براى نخستين بار كه در كنار كعبه و زير پرده بيت، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم و بر آن حضرت سلام كردم، آن حضرت پرسيدند كيستى؟ گفتم: مردى از بنى غفار، آنگاه دست بر سر نهاده فرمود: چندى است در اينجا هستى؟ گفتم بيش از ده روز. پرسيدند: خوراكت چيست؟ عرض كردم: بجز آب زمزم خوراكى نداشته ام و چنانكه ملاحظه مى كنيد شكم من فربه شده است.» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إنَّها طَعَامُ طُعْمٍ وَشِفَاءُسُقْمٍ». (1)

و نيز از ابن عبّاس نقل كرده كه گفت: «طَعَامٌ مِنَ الطُّعْمِ وَشِفَاءٌ مِنَ السُّقْمِ». (2)

از قول عايشه هم آورده كه گفت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله آب

زمزم را در ظرف ها و مشك ها حمل مى كرد و بر بدن بيماران مى پاشيد و به آنها مى نوشانيد.» (3)


1- اخبار مكّه، ج 2، ص 29 و نيز ازرقى، ج 2، ص 53
2- همان، ص 41
3- همان، ص 49

ص: 103

سيره نبوى و آب زمزم

بررسى سيره نبوى نيز حكايت از آن دارد كه به آب زمزم تبرّك مى جستند و از آن براى درمان بيماران استفاده مى كردند. و اين براى مسلمانان ديگر سرمشق بوده است.

فاكهى از قول حبيب آورده كه گفت به عطا گفتم: «من از آب زمزم برمى دارم. به نظر تو چطور است؟ پاسخ داد: بله، مانعى ندارد، همانا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين آب را در شيشه مى كرد و با آن آب كه به عجوه (نوعى خرما) آميخته بود، كام حسن و حسين عليهما السلام را مى گشود و تبرك مى نمود.» (1)

نامبرده همچنين در اخبار مكّه از قول انس بن مالك آورده است كه روزى پيامبر در دوران كودكى اش با كودكان سرگرم بازى بود كه جبرئيل آمد و او را گرفت و درون سينه و قلب وى را با آب زمزم شست و شو داد و آنگاه به جاى اوّل برگرداند ... (2)

و نيز از قول انس بن مالك آورده كه گفت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:


1- اخبار مكّه، ج 2، ص 51
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 25 با تلخيص.

ص: 104

«آن شب كه مرا از مسجدالحرام به معراج بردند، سه تن آمدند و مرا نزد زمزم بردند و جبرئيل درون سينه و قلب مرا با آب زمزم شست.» (1)

شيخ صدوق از محدّثان بزرگ شيعه در «علل الشرائع» روايت كرده كه در سفر حجّةالوداع، همينكه پيامبر خدا به مكّه آمدند، طواف خانه كردند و دو ركعت نماز نزد مقام ابراهيم گزاردند و استلام حجر نمودند، آنگاه به سوى زمزم رفته و از آن نوشيدند و فرمودند: «اگر براى امّت من موجب مشقّت نمى شد يك دلو يا دو دلو از آن مى كشيدم.» (2)

اين حديث از استحباب كشيدن آب زمزم حكايت دارد، امّا به لحاظ اينكه ازدحام جمعيت و هجوم مردم موجب مشقّت مى شود، رسول خدا از آن خوددارى كرده اند كه عمل آن حضرت سنّت نشود.

ازرقى نيز از على عليه السلام نقل كرده كه پيامبر از آب زمزم طلبيدند و با آن وضو گرفتند. (3)

محدّث نورى در مستدرك با ذكر سند از على عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:


1- همان، ص 26 با تلخيص.
2- به نقل از بحارالأنوار، ج 99، ص 242 و نيز ص 243 به روايت ديگر.
3- اخبار مكّه، ج 2، ص 55

ص: 105

«خَيْرُ مَاءٍ عَلَى وَجْهِ اْلأَرْضِ مَاءُ زَمْزَمَ»؛ (1) «آب زمزم بهترين آبى است كه در زمين جوشيده است.»

و نيز آورده كه حسن و حسين عليهما السلام پس از طواف خانه كعبه به هنگام عصر و در حالى كه ايستاده بودند، از آب زمزم آشاميدند.» (2)

بركات و آثار معنوى زمزم

در برخى روايات ا ز تأثيرات معنوى آب زمزم و رابطه آن با ايمان و اخلاص سخن به ميان آمده است؛ چنانكه از دعاى مأثور هنگام آشاميدن استفاده مى شود: «أللّهمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً ...» و نيز عموم: «شفاءٌ مِنْ كلّ داءٍ وَ سُقْمٍ» و امثال آن.

علاوه بر اينها، روايات ديگرى نيز با صراحت بيشتر در اين خصوص سخن گفته است. فاكهى از پيامبر صلى الله عليه و آله آورده كه فرمود:

«النَظَر الى زَمزم عِبادَةٌ وهِيَ تَحُطّ الخَطايا»؛ (3)

«نگاه كردن به زمزم عبادت است و گناهان را


1- الكافي، ج 3، ص 246
2- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 349
3- اخبار مكّه، ج 2، ص 41

ص: 106

محو مى كند.»

البته اينگونه روايات، مطلق نيست بلكه شرايط خاص خود را دارد؛ همانگونه كه در احاديث آمده، نظر كردن به كعبه عبادت است. بديهى است اين براى كسانى است كه با ايمان و خلوص و عمل صالح به كعبه يا زمزم يا ساير شعائر و مشاعر بنگرند و از آن بهره معنوى گيرند.

و نيز ياقوت حموى از ابن عباس و او از سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده كه فرمود:

«التَضَلُّع في ماءِ زَمْزَم بَرائَةٌ مِنْ النِّفاقِ وماءُ زمزم لِما شُرِبَ له». (1)

«سير نوشيدن از آب زمزم سبب دورى از نفاق است، آب زمزم را براى هر مقصدى كه بنوشند سودمند است.»

هديه آوردن آب زمزم

با توجّه به آثار و بركات زمزم است كه در روايات به آوردن و هديه دادنِ آن توصيه شده و از سيره نبوى براى آن شاهد آورده اند. در اين باره از كتاب هاى شيعه و سنى مى توان شواهدى آورد. بنا به نقل علّامه مجلسى در بحار


1- معجم البلدان، ماده «زمزم». و نيز نك: ازرقى، اخبار مكّه، ج 2، ص 52

ص: 107

الأنوار، امام صادق عليه السلام از پدر گرامى خود حضرت باقرالعلوم عليه السلام نقل كرده هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه بودند، مى خواستند كه براى حضرتش آب زمزم هديه بياورند؛ «أبي عبداللَّه عن أبيه انّ النّبى صلى الله عليه و آله يَسْتَهْدِي مَاءَ زَمْزَمَ وَ هُوَ بِالْمَدِينَةِ» (1)»

فاكهى نيز در اخبار مكّه آورده است كه: «پيامبر خدا پيكى نزد سهيل بن عمرو فرستادند و از او خواستند كه آب زمزم را براى ايشان بفرستد و او بر يك يا دو شتر آب كش ظرف هاى آب حمل نمود و براى آن حضرت فرستاد.» (2)

حكيم ترمذى در اين باره سخنى دارد كه خلاصه آن چنين است: «اگر آب زمزم را براى رفع گرسنگى و تشنگى، شفاى بيمارى، سوء خلق، تنگى سينه، تاريكى دل، بى نيازى نفس، حوائج ديگر، رفع گرفتارى و ناملايمات و جلب نصرت الهى و يا هر يك از ابواب خير و صلاح بنوشند، به خواسته هاى خود برسند؛ چرا كه خداوند آب زمزم را از بهشت خود به عنوان فرياد رسى (براى هاجر و اسماعيل) فرستاده است.» (3)


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 208
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 48 و نيز ص 49 و 50 و نيز ازرقى، ج 2، ص 50
3- معجزات الشفاء بماء زمزم، ص 63

ص: 108

سنّت تبرّك و استشفا به زمزم در سيره مسلمانان

با توجّه بدانچه گذشت، سيره مسلمانان و زائران بيت اللَّه اين بوده كه از آب زمزم بنوشند و بر بدن بپاشند و بدان تبرّك جويند و استشفا نمايند و اين سنّت در ميان مسلمانانِ هر عصر استمرار داشته و اكنون نيز ادامه دارد. زائرى نيست كه به مسجدالحرام بيايد و از زمزم ننوشد و كمتر كسى است كه از حجّ بر گردد و آب زمزم سوغات نياورد.

آثار اين تبرك و استشفا، هنوز هم نقل مجالس و نقل كتاب ها و مورد توجّه بزرگان بوده است و مؤلفان نيز به بيان مواردى از آن پرداخته اند. يكى از نويسندگان در كتاب خود موسوم به «معجزات الشفاء بماء زمزم» به بيان مواردى پرداخته كه بيمارانى چند به بركت زمزم از بيمارى هاى صعب العلاج شفا يافته اند و آنگاه به تحليل اين مطلب پرداخته ومى افزايد: نبايد اينگونه موارد را از ديد علمى رد كرد؛ زيرا خداوندى كه در داروها شفا قرار داده، همو قادر است در آب زمزم اثر شفابخش قرار دهد.

در اينجا گزيده اى از مباحث اين كتاب را مى آوريم:

راز شفا بخشىِ زمزم

ص: 109

شارع حكيم، ما را موظّف كرده كه به هنگام درد در جستجوى دوا و درمان باشيم. حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«لِكلّ داءٍ دواءٌ فاذا اصِيبَ دَواءُ الدّاء بَرأَ باذن اللَّه عزّوجلّ». (1)

هر دردى را دارويى است كه چون بدان دسترسى باشد به اراده خداى بزرگ شفا يابد.»

احمد حنبل، از اسامة بن شرك روايت كرده كه گفت:

در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم. گروهى از اعراب آمدند و گفتند: اى رسول خدا، آيا ما به مداواى بيمارى ها اقدام كنيم؟ حضرت فرمود:

«آرى، اى بندگان خدا، مداوا كنيد؛ زيرا خداى- عزّوجلّ- دردى نيافريده مگر آنكه براى آن دوايى قرار داده است، جز يك درد. پرسيدند: آن درد چيست؟ فرمود: پيرى.» (2)

البته «امر به مداوا» با «توكّل» منافاتى ندارد، همانگونه كه برطرف ساختن گرسنگى وتشنگى وگرما وسرما با وسائل


1- صحيح مسلم، ح 2204
2- مسند احمد، ج 4، ص 287 وابن ماجه، وابوداود، ح 3855

ص: 110

مخصوصِ خود منافىِ توكّل نيست. ابن قيم جوزى گويد:

«توحيد كامل نمى شود مگر با مباشرت اسبابى كه خداوند آنها را مقتضى براى مسبّبات آن- با همان قدر و منزلت- قرار داده است وتعطيل اين اسباب مخلّ توكّل است؛ همانگونه كه در اراده و حكمت خلل آفرين است و شايد برخى تصوّر كنند كه در پى اسباب و عوامل نرفتن، بر قدرت توكّل مى افزايد، در حالى كه چنين نيست و ترك اسباب از روى عجز، منافى توكّل است كه حقيقت آن اعتماد نمودن قلب به خدا براى دستيابى به چيزى است كه در امر دين و دنيا بنده را سودمند باشد و آنچه را در دنيا و دين زيانبار است دفع كند و با چنين اعتمادى بايد در پى اسباب و عوامل رفت وگرنه حكمت وشريعت را تعطيل كرده است، پس نبايد يك بنده، ناتوانىِ خود را به حساب توكّل بگذارد و توكّل خود را عامل عجز و ناتوانى قرار دهد. با اينكه پيامبر خدا به ما خبر داده كه هر دردى را درمانى است و اين طبيب است كه در تشخيص درد و درمان خطا مى كند. لذا آن حضرت مى فرمايد: خداوند بزرگ دردى نفرستاده مگر آنكه براى آن دوايى قرار داده است، آنكه دانست دانست و آنكه ندانست ندانست.» (1)


1- نك: زاد المعاد، ج 4، ص 15

ص: 111

ابن قيّم مى افزايد:

«برخى داروهاست كه دردها را درمان مى كند ولى عقل بزرگان اطبا به آنها نرسيده و دانش آنها و تجربه ايشان و معيارهاى آنان بدان دست نيافته است؛ اينها عبارتند از:

داروهاى قلبى، روانى، قوت قلب، اعتماد به خدا، توكّل بر او، تضرّع به آستانه حق، التماس و التجا به محضر او، دعا، توبه واستغفار، صدقه و كمك به دردمندان و گرفتاران و ...

داروهايى كه امّت ها با وجود اختلاف در دين وملّت، آنها را تجربه كرده اند و اثر آن را در بهبودى از بيمارى ها ديده اند در حالى كه دانش و تجربه و معيار داناترين پزشكان به آن دسترسى ندارد. ولى ما و امثال ما موارد بسيارى از اين امور را تجربه كرده ايم و ديده ايم. اين داروهاى معنوى كارى از پيش مى برد كه از داروهاى طبيعى ساخته نيست. و داروهاى طبيعى در برابر آنها مانند داروهاى سنّتى در نظر اطبا است! و اين امور به مقتضاى حكمت الهى و قانونى است كه در جهان جارى ساخته و از حكمت و قانون خارج نيست، چيزى كه هست در نظام علّت ها، علل و اسباب متنوّع اند كه بايد شناخته شوند.

هنگامى كه قلب با آفريدگار جهان رابطه برقرار مى كند، آفريدگارى كه خالق داروها و مدبّر طبيعت و هدايتگر آن

ص: 112

در جهت اراده و خواسته خود مى باشد، همان آفريدگار را داروهاى ديگرى است كه دلهاى مهجور و بريده از حق بدان دسترسى ندارند.

از نظر علمى به اثبات رسيده كه هرگاه روح ها نيرومند گردند و نفس و طبع قوى باشند، مى توانند با درد مقابله كنند و بر آن پيروز آيند، حال چگونه مى توان انكار كرد كه نفس و طبع توانمند باشند و با تقرّب به خداوند و انس با او و محبّت او و لذّت ذكرش شادمان گردند و با تمام قوا به او رو آورند و با تمركز از او يارى جويند و بر او توكّل كنند و اين سرمايه هاى معنوى، كارآيى بيشترى از داروهاى طبيعى نداشته باشند، به گونه اى كه درد را به كلّى برطرف سازند؟!

اين حقيقت را كسى جز مردم جاهل و محجوب از نور حقيقت و تيره دل و دور افتاده از خداوند و حقيقت انسانيّت، منكر نمى شوند.» (1)

مؤلّف كتاب «معجزات الشفاء بماء زمزم» همچنين مى نويسد:


1- از زاد المعاد، ج 4، ص 11 و 12، به نقل معجزات الشفاء بماء زمزم، ص 72 و 73

ص: 113

«امّا درباره آب زمزم بايد گفت: موارد بسيارى است كه دانش پزشكى حيرت زده و درمانده است و گاه نااميد از درك رمز و راز آن؛ مواردى كه شفاى بيمار جز با آب زمزم نبوده است. در اينجا به ذكر برخى مى پردازيم كه براى ما با صدق عقيده به اثبات رسيده و كسانى با نيّت استشفا از آب زمزم نوشيده اند و خداوند آنان را شفا داده است و داستان خود را باز مى گويند و تجربه شخصىِ خود را در اين اعجاز و اثر بخشى، مورد تأكيد قرار مى دهند.»

آب زمزم و شفا از سرطان

نويسنده كتاب پيشگفته دو مورد از مشاهدات شخصى خود را آورده كه به ذكر يك مورد آن بسنده مى كنيم. او مى نويسد:

«... دوّمين مورد، تجربه شخصى است كه يك خانم اهل مغرب در كتاب خود به نام «خدا را فراموش نكن» آورده و مجله عربى در شماره 147 و نيز «المسلمون» (در شماره 24 خود در مورّخ 25 شوّال 1405 ه مطابق با 6/ 12/ 1985 م.) منتشر كرده است. «دكتر مهدى بن عبود» در مقدّمه اين كتاب مى نويسد: اين پديده پزشكى دل ها را

ص: 114

انبساط مى دهد و ديده ها را نور مى بخشد؛ براى آنان كه عقل سالم و انديشه معتدل دارند و در گذشته نمونه هايى داشته و در آينده نيز خواهد داشت. در حقيقت انسان در گنجينه وجود خويش داراى قدرت حياتى و روحى است كه به واسطه آن از عالم غيب كه در قبضه قدرت الهى است مدد مى گيرد و جهان غيب از عالم طبيعت گسترده تر است.

امّا اصل داستان اينگونه است كه: خانم «ليلى حلو» به شدّت بيمار شد و پزشكان در معالجه او درمانده شدند و داروها نتوانست آلام او را تخفيف دهد. تشخيص پزشكى در پاريس اين خبر وحشتناك را به بيمار داد كه با كمال تأسّف سرطان در تمام سينه اش چنگال افكنده و بيش از سه ماه زنده نخواهد بود و اين سرطان لعنتى علاج ندارد! خانم ليلى حلو باشنيدن اين خبر، از زندگى نااميد شد و خود را براى وداع با اقوام و انتظار مرگ مهيّا ساخت.

عزيمت به بيت اللَّه الحرام:

او پيش از اينكه به مغرب بازگردد، به پيشنهاد شوهرش تصميم گرفت براى عمره مفرده رهسپار مكّه شود. اين خانم مى گويد: در كنار خانه خدا معتكف شدم پيوسته از آب زمزم نوشيدم و به يك قرص نان و يك عدد تخم مرغ

ص: 115

در روز قناعت كردم و به تلاوت قرآن و دعا پرداختم.

چهار روز گذشت و من روز را از شب نمى شناختم قرآن كريم را از اول تا آخر خواندم. سجده هاى طولانى داشتم و از اينكه در گذشته پاره اى از فرايض و اعمال نيك را ضايع كرده بودم با سوز و گداز گريه ها كردم ...

او ادامه مى دهد: پس از چند روز ديدم لكه هاى قرمز كه بدن مرا دگرگون كرده بود، به تدريج برطرف شد احساس كردم كه ديگر بيمارى ندارم! تصميم گرفتم به پاريس برگردم و با پزشكان مشورت كنم و اين كار را كردم.

پزشكان كه چندين نوبت بيمارى مرا قطعى يافته بودند، مات و مبهوت شده و اين پيش آمد شگفت را باور نمى كردند! چند روز قبل گفته بودند سرطان در تمام سينه رخنه كرده اما امروز مى گويند اثرى از آن نمى بينند!

چه حادثه شگفتى رخ داده است؟! خانم پزشكان را در شگفتى و حيرت رها مى سازد و به مغرب رهسپار مى شود و ماجراى بهبودى خود از سرطان، به بركت آب زمزم را شرح مى دهد.

در مغرب بار ديگر بيمارى به سراغ خانم ليلى حلو مى آيد، او بار ديگر به بيمارستان مى رود و عمل جراحى روى او انجام مى شود و شيمى درمانى مى كند كه عوارض

ص: 116

نامطلوبى روى بدن دارد. موهاى سر مى ريزد و برچانه او مو مى رويد! جسمش لاغر مى شود و همه انتظار مرگ او را مى كشند اما معجزه اى ديگر رخ مى دهد! خانم ليلى حلو مى گويد: «در خواب نورى ديدم كه چشمان مرا خيره كرد.

با مشاهده آن نور يقين كردم كه رسول خدا است و به يارى من آمده است. داستان بيمارى و سردرد خود را با آن حضرت گفتم و عرضه داشتم كه مشتاق ديدار او بودم و او با توجّه تمام به سخنانم گوش مى داد تا حرف من تمام شد.

آنگاه دست مبارك خود را آورد و از چپ به راست بر سر من كشيد و مرا امر به صبر كرد و گفت: جز خير تو را نرسيده است، سپس بر من زد كه از خواب بيدار شدم و اثر دست مبارك پيامبر را بر سر خود كه مويى نداشت احساس مى كردم و گويى اين اندرز حضرتش را مى شنيدم كه با مهربانى و محبّت مى فرمود: پريشان و نگران نباش، صبر كن كه سوگند به خدا جز خير تو را نرسد.

خانم ليلى حلو سلامت خود را باز يافت و آثار سرطان به كلّى برطرف شد. او در پايان سرگذشت خود مى نويسد:

«در اينجا يك نيروى پنهانى است كه عقل و خرد انسان ها به ژرفاى آن نمى رسد و آن قدرت خداوند است و اطمينان مى دهد كه با اين قدرت تو را همراهى مى كند به زندگى

ص: 117

خود اميدوار باش چرا كه خدا با تو است و درهاى آسمان به روى تو باز است تا تو با خدايى و او را فرمان مى برى، پس خدا را فراموش نكن!

ردّ شبهات در خواص آب زمزم

يكى از تحليل گران (1) درباره اين مطلب، با عنوان:

«خواص آب زمزم» به بحث در مورد فوايد آب زمزم پرداخته و ضمن طرح پاره اى شبهات از سوى برخى نويسندگان، در مقام پاسخگويى برمى آيد و مى نويسد: از آنچه گذشت مى توان اذعان كرد كه آب زمزم داراى فضيلت و فوايدى است. طعام خوردن و شفاى بيمارى است؛ چنانكه احاديث صحيح و اخبار متعدّد به نقل بسيارى از صحابه و علماى اسلام دلالت دارد و تجارب و آزمايشها آن را تأييد نموده و تحليل شيميايى آن را به اثبات رسانده است و پس از اينهمه آثار، براى هيچ مسلمانى جاى شك و ترديد باقى نمى ماند.» آنگاه نويسنده سخنى را از كردى (2) نقل كرده كه به نقل گفتار


1- مهندس يحيى كوشك، «زمزم، طَعَامُ طُعْمٍ وَشِفَاءُ سُقْمٍ» صص 30، 31، 302
2- طاهر كردى، التاريخ القديم لمكّة وبيت اللَّه الحرام، به نقل از كتاب «ماء زمزم ...».

ص: 118

كسانى كه از وجود مواد ميكربى در آب زمزم سخن گفته اند پرداخته مى نويسد: برخى پزشكانِ زمان ما گفته اند:

ضمن تجزيه آب زمزم به اين نتيجه رسيده اند كه در آن برخى عناصر ميكربى يافته اند؛ عناصرى كه موجب پاره اى بيمارى ها مى شود! اين عناصر به وسيله سيل ها و باران ها و نفوذ رطوبت منازل مجاور به داخل چاه راه مى يابد و لذا براى نوشيدن مناسب نيست. سپس در ردّ اين سخنان مى گويد:

1- آب زمزم را جبرئيل به امر پروردگار براى اسماعيل فرزند ابراهيم پديد آورد و چهار هزار سال بر اين چشمه در ميان صحراى بى آب و علف مى گذرد ..

2- اين آب از زير خانه كعبه معظّمه، خانه محترم خداوند مى جوشد و نيز از سوى صفا و مروه كه از مشاعر بزرگ الهى مى باشند.

3- پيامبر با حضرت محمّد صلى الله عليه و آله پس از هجرت از مكّه به مدينه، همواره از ديگران مى خواستند كه از اين آب برايش هديه ببرند.

4- رسول خدا صلى الله عليه و آله ترغيب مى كرد كه مردم از اين آب بنوشند و سيراب شوند.

5- از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره آب زمزم رواياتى رسيده

ص: 119

است: از جمله اينكه:

- «ماءُ زَمْزَم لِما شُرِبَ لَه ...».

- «آب زمزم براى هر مقصدى كه بنوشند سودمند است اگر به قصد شفا باشد شفا يابد و اگر به وسيله آن، از شرور به خدا پناه برند، خدا پناه دهد و اگر براى رفع تشنگى بنوشند سيراب شوند و اگر براى رفع گرسنگى بنوشند سير گردند. اين آب اثر ضربت جبرئيل و آبشخور اسماعيل است.»

- «ماءُ زَمْزَمْ شِفاء كُلّ داء».

- «سيراب شدن از آب نفاق را از ميان مى برد.»

- «فرق ما با منافقان اين است كه آنها از آب زمزم سير ننوشند.»

6- جبرئيل سينه مبارك پيامبر را با آب زمزم شست و شو داد.

7- از آب پيامبران برگزيده خدا و عالمان عامل، ائمه ابرار و صاحبان سرّ و هدايت نوشيدند و همه مؤمنان تا قيامت، با ايمان و يقين و صدق و اخلاق از همان دلو و از خود چاه مى نوشند و آن را شيرين تر و صافى تر و لذت بخش تر از هر آب مى دانند و شگفت آنكه آب زمزم

ص: 120

با اينكه به رنگ همه آب هاى دنياست، امّا طعم آن لذيذ و گواراست؛ آبى كه اينهمه ويژگى دارد چگونه (به گفته اطبا) از مواد ميكربى تأثير پذيرد؟ آيا اين مواد و ميكرب ها در زمان ما پيدا شده و يا در گذشته نيز وجود داشته است؟ از قديم ترين ادوار نشنيده ايم كه كسى از آب زمزم نوشيده باشد و بيمار گردد. به عكس از دير باز مى شنويم كه بسيارى از مؤمنان به خدا و رسول، از آب زمزم به نيّت شفا يا به قصد توبه و توفيق و كسب علم وفهم يا به نيّت رفع اندوه و غم نوشيده اند و به خواسته هاى خود رسيده اند. در زمان ما نيز مردم مكّه و ديگران مى نوشند و به مقاصد خود مى رسند كه داستان اينان در كتب و روايات به ثبت رسيده و كسى انكارش نمى كند جز آنان كه به امر دين نادان و جاهل و يا اهل عنادند و به غيب ايمان ندارند و بر محور مادّيات مى انديشند.

ما معتقديم به فرض آنكه مواد ميكربى از طريق سيل يا باران به زمزم راه يابد يا كسى با شيشه اى درون چاه بريزد، با قدرت خداى يگانه تأثير آن خنثى مى شود، حتّى اگر اين ميكرب ها و مواد، به چشم نيز ديده شوند!

علاوه بر اين، چاه زمزم در سال هاى اخير، از هر زمان ديگر بيشتر حفاظت و مراقبت مى شود. اين چاه در قرون

ص: 121

اوّليه، كه به چند هزار سال مى رسد، در وسط بيابان قرار داشت و اعراب بدوى با گروه هاى مختلف از نظر نظافت بدن و لباس، از آن آب برمى داشتند و همراه دام و احشام خود در آن وارد مى شدند، آيا در اخبار و تواريخ شنيده شد كه آنها يا احشام آنها به جهت نوشيدن آب زمزم به بيمارى هاى عفونى مبتلا شده باشند؟! نه، به خدا هرگز چنين چيزى شنيده نشده بلكه عكس آن؛ يعنى سير شدن و شفايافتن نقل گرديده است.

«كردى» در بخش ديگرى از كتاب خود مى نويسد:

«در سال 1376 ه. آب زمزم مقدارى شور و سنگين بود و سبب آن معلوم نبود. هنگامى كه دولت سعودى تصميم گرفت مسجد الحرام را توسعه دهد و خانه هاى اطراف را، كه در سمت مسعى قرار داشتند تخريب كرد و سپس در سال 1375 ه. ساختمان محوّطه، از مروه تا صفا و بلكه بالاتر از آن، تا باب الوداع را پى ريزى كرد، به گونه اى كه به طور كلّى رابطه اين قسمت از مسجد الحرام- با حفر پايه هاى ساختمان و پى ريزى، با عمق زياد- با منازل قديمى اطراف و آثار آنها قطع گرديد كه در نتيجه آب زمزم به نحو بسيار محسوس، شيرين و زلال شد.

كردى در ادامه مى افزايد: البته آب زمزم كمى لب شور

ص: 122

است و بهتر آن است بگوييم آب زمزم داراى طعم خاص است كه با آبهاى ديگر دنيا فرق دارد؛ لذا هر كس سابقه نوشيدن آن را داشته باشد، خيلى زود آن را از آبهاى ديگر امتياز مى دهد هر چند سالها بر آن گذشته باشد. (1)

حقيقت آن است كه توصيف مزه آن دشوار است، كمى مايل به شورى است نه شورِ زننده بلكه مطلوب و براى مؤمنان دلنشين. و شايد يك راز الهى در اين امر باشد. لذا عباس بن عبدالمطلب از آب زمزم به «شراب الأبرار» تعبير مى كند و شايد اين لب شور بودن براى كسانى كه ايمانشان سست است موجب شود كه ناگوار آيد و نتوانند بنوشند و از بركت شفابخشى آن محروم گردند. از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: نشانه اى كه ميان ما و منافقان وجود دارد، اين است كه آنها از آب زمزم سير نمى نوشند.» (2)

تحليلى از شفا بخشىِ زمزم

چنانكه ملاحظه كرديم، در روايات بسيارى، از پيامبر و ائمه معصوم عليهم السلام و نيز سخنان بزرگان و راويان، از شفابخشى


1- التاريخ القويم لمكّة وبيت اللَّه الكريم، به نقل از كتاب «ماء زمزم ...»، ص 31
2- يحيى حمزه كوشك، زمزم ص 32

ص: 123

آب زمزم سخن گفته شده و كتب شيعه و سنّى آن را به ثبت رسانيده است. كه به عنوان دليل نقلى و تعبّد و التزام به كلام معصوم پذيرفته شده و از اين بابت جاى سخن نيست. با اين حال امكان دارد پاره اى اشخاص در صدد باشند به رمز و راز اين موضوع پى ببرند و در اينجا پرسشهايى را مطرح كنند؛ از جمله اينكه: چگونه آب مى تواند خاصيت دارويى داشته باشد؟ اين آب چه ويژگى دارد؟ اگر قرار باشد براى شفاى بيماران از آب زمزم استفاده شود پس به دارو و درمان چه نيازى هست؟ و آيا كسانى كه از آب زمزم نوشيده اند واقعاً شفا يافته اند؟ آيا شرايط ويژه اى براى اين امر وجود دارد و اين شرايط كدامند؟ و پرسش هايى از اين دست ... در پاسخ به اينگونه پرسش ها كه اختصاص به زمزم هم ندارد و موارد ديگرى چون تربت سيدالشهدا حسين بن على عليهما السلام را نيز شامل است، به علاوه خواصى كه براى آيات قرآن يا ادعيه و تبرك و توسل براى بهبودى از بيمارى رسيده است به نوعى مى تواند مورد اينگونه پرسشها باشد كه هيچيك از اينها با دانش تجربى پزشكى و علل و اسباب ظاهرى و طبيعى، كه بشر بدان دست يافته است، وفق نمى دهد. بنابراين بايد به كاوش و تحقيق از راز معنوى موارد ياد شده پرداخت، چيزى كه فراتر از دانش پزشكى و

ص: 124

آثار طبيعى دارو و درمان معمولى است.

با توجّه به چند نكته مهمّ كه ذيلًا از نظر مى گذرد، مى توان به سؤال هاى بالا پاسخ داد: نخست اينكه: از نگاه موحّدان و مؤمنان، زمام همه امور عالم و سرنوشت آدميان به دست قدرت بى چون الهى است. اوست كه زنده مى كند و مى ميراند وكوچكترين فعاليت هاى حياتى بشر چون سلامت و بيمارى و ... را در قبضه اراده و قدرت خود دارد.

با اين توصيف هر چيزى كه خاصّيت شفابخشى دارد، به طور قطع، بايد مورد تعلق مشيت و اراده او باشد و علل و اسباب نيز تحت اراده او مؤثّر است وگرنه به مثل معروف در گفته مولوى:

از قضا سركنگبين صفرا فزود روغن بادام خشكى مى نمود

اگر اراده الهى نباشد فراورده هاى دانشِ پزشكى نيز خاصيت شفابخشى خودراازدست مى دهد و هرگاه خداوند اراده كند كسى بميرد تمام اطباى عالم و داروهاى پيشرفته نتوانند كارى انجام دهند. پس اين اراده اوست كه همراه با اين وسايل و ابزار و دارو و درمان در نهايت مؤثر و كارساز

ص: 125

است و اين امر با استفاده از ابزار و عوامل طبيعى در تضادّ نيست بلكه درست در رأس عمود سلسله علل و اسباب و در طول عوامل و ما فوق همه آنها قرار دارد و نه در عرض آنها كه تزاحمى ميان عوامل مادى و معنوى پديد آيد. اين همان توحيد افعالى است كه در كلّ نظام آفريش جارى و سارى است. و تجربه نيز همين را به اثبات مى رساند.

قرآن كريم از زبان حضرت ابراهيم در مقام محاجّه با منكران چنين حكايت مى كند:

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (1).

«و چون بيمار شوم همو مرا شفا دهد.»

با اين حال خداوند اسباب و عللى را براى تنفيذ اراده خود در جهان خلقت قرارداده كه در آيات قرآنى بدان اشاره شده است. يك جا از شفا بخشى قرآن سخن مى گويد:

وَنُنَزِّلُ مِنْ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً. (2)


1- شعرا: 80
2- اسرا: 82

ص: 126

«از قرآن چيزى فرو فرستيم كه براى مؤمنان شفا و رحمت باشد و ستمكاران را جز خسران نيفزايد.»

شايد بتوان گفت: شفاى مذكور در آيه كريمه، به لحاظ خط سير معنوى قرآن و به قرينه آيات 57 سوره يونس و 44 سوره فصّلت، بيشتر ناظر به شفاى معنوى و بهبودى از بيمارى هاى اعتقادى و روحى است، امّا اين احتمال نمى تواند شفابخشى طبيعى آيات را نفى كند و بسا عموم آيه آن را در برگيرد و دليل قاطعى بر اختصاص آن به آلام روحى و عقيدتى وجود ندارد.

نتيجه آنكه: قرآن جنبه شفابخشى دارد؛ از آلام روحى و آلام جسمانى، چنانكه بسيارى از اولياى خدا با خواندن همين آيه به درمان دردها پرداخته اند. حال اين مطلب با كداميك از موازين علوم تجربى وفق مى دهد؟ جاى سؤال است. پس بايد به سراغ عامل و تأثير معنوى در اين موضوع رفت كه در اين صورت هيچ مانع عقلى يا عادى وجود ندارد كه قرآن در بيمارى هاى طبيعى نيز شفابخش باشد البته با شرايط و ضوابط خاصّ خود.

همين مطلب را مى توان به تربت امام حسين عليه السلام و آب زمزم به لحاظِ قداستى كه دارند، گسترش داد.

ص: 127

همچنين قرآن به شفابخشى عسل كه فراورده زنبور عسل است تصريح دارد و مى گويد: فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاس ... (1) كه اين به طور قطع، شفاى جسمانى است و خداوندى كه شفابخشى را در عسل كه محصول گل و گياه طبيعت است قرار مى دهد، همو قادر است در هر عنصر مادّى يا غير مادّى كه بخواهد اين خاصيّت و تأثير را قرار دهد، حتّى آب يا خاك مخصوص كه مورد عنايت او قرار گرفته است. و بدين ترتيب همانگونه كه عسل شفابخش است، زمزم و تربت نيز شفا بخش مى گردند. با فرايند و نظام ديگر كه از ديد ما پنهان است و براى ما كشف نشده، منشأ اصلى آن اراده خداوندى است كه هر چه را اراده كند با علل و اسباب خاصّ، كه خود مى داند، بى چون و چرا تحقّق پذيرد؛ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (2) و اراده بشر و عوامل طبيعى نيز بدون تعلّق مشيت او بى تأثير است؛ وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ. (3)

بنابر اين سبب ساز و سبب سوز جز او نيست.


1- نحل: 69
2- يس: 82
3- انسان: 30

ص: 128

پاسخ به بخش ديگر پرسش

در سؤال آمد كه اگر آب زمزم شفابخش است پس بايد همه دردها را درمان كند و نيازى به دارو و درمان نباشد! كه در پاسخ مى گوييم: شفابخشى زمزم يا تربت به معناى تعطيل دارو و درمان نيست، همانگونه كه تضادى با آن ندارد و آب و تربت مى توانند به عنوان بخشى از علّت، مؤثر باشند. علاوه بر اين، هرگز كسى مدّعى نشده است در كلّيه موارد و تحت هر شرايطى زمزم و تربت و هر داروى ديگرى شفا بخشند بلكه مقصود اصلى مؤثر بودن اينهاست به عنوان جزئى از علّت يا عامل مقتضى، آن هم با شرايط خاصّ خود كه عمده آن تعلّق اراده خداوند است. همچنانكه ايمان و اعتقاد و قصد خالص داشتن نيز در اين امر تأثير فراوان دارد. و براى افراد بى اعتقاد اثر معكوس مى بخشد وَلا يَزِيدُ الظّالِمِينَ إلّا خَساراً.

توضيح آنكه: هر گاه كسى از روى عقيده خالص و با اتّكال به خداوند، آب زمزم را براى درمان هر دردى بنوشد و از خدا شفا طلبد، اگر حكمت الهى ايجاب كند اجمالًا به مقصود نائل آيد و چنانكه در ادعيه آمده كه هنگام نوشيدن بگويد:

ص: 129

«اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ»؛ (1)

«بار خدايا! آن را علم نافع و روزى فراخ و شفاى هر درد و بيمارى قرار ده.»

و چنانكه ملاحظه مى كنيم از خدا خواسته مى شود كه آن را نافع و شفابخش قرار دهد و مفهوم آن اين است كه اگر او اراده چنين چيزى را نكند مثمر ثمر نخواهد بود. بنابر اين، نكته هاى متعدّدى در اينگونه امور وجود دارد؛ چون اراده و مشيّت الهى، اقتضاى حكمت و مصلحت، خلوص نيّت و ... كه هر گاه يكى از اينها خلل پذيرد مقصود حاصل نگردد و بدين ترتيب نبايد انتظار داشت در هر مورد و براى هر كس و تحت هر شرايطى آب زمزم يا تربت امام حسين عليه السلام مؤثر باشد؛ چنانكه در مورد دعاها و يا داروهاى طبيعى نيز اين شرايط اجمالًا مؤثّر است و اگر خدا نخواهد و حكمت ايجاب نكند دعا به اجابت نرسد و همان داروهاى رايج نيز مؤثّر نيفتد.

نكته مهمّ ديگر آنكه: روحيه بيمار نيز كم و بيش در شفا


1- تهذيب الأحكام، ج 5، ص 144؛ وسائل الشيعه، ج 9 ص 514 و 515؛ نك: فاكهى، اخبار مكّه، ج 2، ص 42 از ابن عبّاس.

ص: 130

و درمان بى تأثير نيست و پزشكان بدان معترف اند. و بسيارى از آنها از نقش ايمان و اعتقاد و قدرت روحى و معنوى در بهبودى بيماران سخن گفته اند. حال با توجّه به ويژگى زمزم و جوشش آن از فضل الهى، كه براى بندگان برگزيده خود پديد آورده است، اين آب يكى از آيات و بيّنات الهى است و تأثير معنوى آن غير قابل انكار است و آنگاه كه زائر با ذكر خدا و اعتقاد و اعتماد به لطف او و با خلوص و ايمان و اميد روحى به اين اثر بخشى، به زمزم روآورد و نام خدا بر زبان جارى سازد و دعا كند و بنوشد، اميد اجابت خواسته او بسيار مقرون به واقعيت است وچنانكه گفتيم حكمت الهى نيز در همه جا تعيين كننده خواهد بود و شواهد تاريخى كه پيشتر اشاره شد، مؤيّد مدّعاست.

«رَزَقَنَا اللَّهُ وَ جَمِيع الْمُؤْمِنِين بِشُرْبِهِ عِلْماً واسِعاً وَشِفاءً مِنْ كُلِّ سُقْم».

ص: 131

(4)

زمزم در تحولات تاريخ

اشاره

در بخش هاى گذشته، به سرآغاز و چگونگى پيدايش زمزم پرداختيم. اكنون كه از آن واقعه مهم و تاريخ ساز چهارهزار سال مى گذرد، زلال زمزم همچنان در جوار كعبه معظّمه جارى است و جرعه نوشان عشق و تشنه كامان وصل را سيراب مى كند و تا قيامت مى جوشد تا گواهى صادق از رويش نهال محبت در كوير انقاع و درخشش نور اميد در وادى حيرت و نوميدى ها باشد كه خاندان حضرت ابراهيم عليه السلام بذر آن را پاشيدند و ثمره اش را ديدند؛ .... وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ ....

در طول چهار هزار سالى كه بر اين پديده شگفتِ حرمِ الهى گذشته، زمزم تحوّلاتى را از سر گذرانده است و بى شك در رهگذر حوادث، به يك روال طىّ مسير نكرده است. مدّت زمانى آشكار بود و از آن استفاده مى شد و در

ص: 132

فترتى از زمان، در دل صخره ها و رمل ها پنهان ماند و در فترتى ديگر غواصان بحر محبّت و ساقيان حرم، اين گوهرِ گرانسنگ را در اعماق زمين و ميان سنگ هاى سوخته كاويدند و لايروبى كردند تا سرچشمه آن را براى لب هاى خشكيده و جگرهاى تفتيده ميهمانان خدا جارى سازند و زائران بيت عتيق را در آن ديارِ بى آب و علف سيراب كنند.

هر چند تفصيل اين تحوّلات، از حوزه تحقيق و كاوش كنونى بيرون است امّا اجمال اين وقايع را بر اساس مستندات تاريخى مى توان مرور كرد و در چند مقطع تاريخى به بررسى نهاد.

1- زمزم در دوران ابراهيم و اسماعيل

«سقايه اسماعيل عليه السلام» در آغاز به صورت چشمه اى از زمينِ خشگ بيرون زد و هاجر كوشيد با خاك و رمل، اطراف آن را مسدود كند تا آب هدر نرود و او و فرزندش بتوانند از آن استفاده كنند! و در اين حال بود كه آن فرشته مقرّب، كه براى مددكارى دو ميهمان غريب خدا آمده بود، به هاجر گفت:

«بر ساكنان اين وادى، از تشنگى هراس نداشته باش.

ص: 133

چه، اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.» (1)

و بدينگونه با بيان نقش تاريخى زمزم هاجر را آرامش داد و نه تنها هاجر و اسماعيل، كه قبائل صحرانشين حوالى مكّه نيز بر سر سفره زمزم گرد آمدند تا جامعه نخستين «امّ القرى» را تشكيل دهند و پرندگان صحرا و وحوش و طيور به سوى آن چشمه شتافتند تا ريزه خواران زمزم شوند ...

از روايات چنين برمى آيد كه ابراهيم و اسماعيل اين چشمه را به صورت چاهى درآوردند تا از دستبرد حوادث مصون بماند و آب آن فزونى گيرد و كفاف ساكنان و مسافران را بدهد.

در حديث مفصّلى كه از قول امام صادق عليه السلام درباره حوادث مكّه و بناى كعبه و تحولات زمزم و شرح حال ابراهيم و اسماعيل و وقايع ديگرى در اين خصوص در كتب حديث آمده است، چنين مى خوانيم:

«اسماعيل عليه السلام از كمىِ آب به ابراهيم عليه السلام شكايت كرد، آنگاه خداوند بزرگ به ابراهيم فرمود كه چاهى را


1- فاكهى، اخبار مكّه، ج 2، ص 6

ص: 134

حفر كند تا حاجيان از آن بنوشند، سپس جبرئيل فرود آمد و چاه آنان؛ يعنى زمزم را حفر كرد تا آب آن نمودار گشت، آنگاه جبرئيل به ابراهيم گفت در چاه فرود آيد، بسم اللَّه ... بگويد و آن را از چهارگوشه حفارى كند، كه يكى از اين زاويه ها به طرف بيت اللَّه بود و از هر يك از اين چهار زاويه چشمه اى جوشيد و جبرئيل و ابراهيم از چاه خارج شدند و جبرئيل به ابراهيم گفت: از اين آب بنوش و براى فرزندانت دعا كن و به طواف كعبه بپرداز كه اين چشمه اى است كه خداوند براى فرزندان اسماعيل پديد آورده است ...» (1)

از صدر و ذيل روايت فوق چنين استفاده مى شود كه گفتگوى ابراهيم و اسماعيل در خصوص كم آبى مكّه، پس از بناى كعبه و انجام مراسم حج بوده است؛ بدينگونه كه اسماعيل با پدرش در يكى از سفرهايش از شام به سوى مكه، در خصوص آب اين سرزمين صحبت كرد كه به حفارى زمزم با كمك جبرئيل انجاميد و اين واقعه با پيدايش زمزم در كودكى اسماعيل چند سال فاصله داشت و هنگامى بود كه اطراف كعبه و زمزم جماعتى زندگى مى كردند و كسانى براى زيارت مى آمدند و آب


1- كافى، ج 4، ص 205، با تلخيص.

ص: 135

كفاف نمى داد.

در هر حال، آنچه مدّ نظر ماست، حفر زمزم و به صورت چاه درآمدنش به وسيله ابراهيم است.

فاكهى، تاريخ نگار مكّه نيز از حفر زمزم به وسيله ابراهيم سخن گفته است. وى از قول عثمان بن ساج از «وهب بن منبّه» چنين نقل مى كند:

«سرزمين مكّه در آن روزگار آب نداشت و به همين جهت كسى در آنجا ساكن نمى شد، تا اينكه خداوند زمزم را براى اسماعيل پديد آورد و به دنبال آن، مكّه آبادانى گرفت و قبليه اى از «جُرهُم» به هواى آب در آنجا مسكن گزيدند ...»

عثمان بن ساج اضافه مى كند: «زمزم اثر پاى جبرئيل است. چشمه اى كه خداوند براى اسماعيل پديد آورد، در آن روز كه او و مادرش تشنه بودند و جبرئيل آنان را از آن مشكل رهانيد. و از آن پس ابراهيم عليه السلام اين چاه را حفر كرد و آنگاه با گذشت زمانى، ذوالقرنين آن چاه را تصرف كرد و بر آن سلطه يافت (وآسيب رسانيد) و به گمانم كه در آن حال ذوالقرنين از ابراهيم مى خواهد كه براى او به درگاه خدا دعا كند و ابراهيم به او مى گويد: چگونه دعا كنم در حالى كه

ص: 136

شما چاه مرا ويران كرديد؟! و ذوالقرنين پاسخ مى دهد: من به چنين كارى دستور ندادم و كسى به من نگفت كه اين چاه از آنِ ابراهيم است و سرانجام سلاح جنگ بر زمين نهاد.» (1)

2- زمزم پس از اسماعيل عليه السلام

اسماعيل ذبيح، بيش از صد سال در جوار حرم زيست تا روزى كه بدرود حيات گفت و در جوار كعبه و در حجر اسماعيل آرميد و فرزندان اسماعيل در آن سرزمين مأوى گزيدند و قبايل جُرهم كه پيوند سببى با اسماعيل و با فرزندان اسماعيل برقرار كرده بودند، جامعه شهر مكّه را تشكيل دادند و آب زمزم همچنان سرچشمه حيات مكّيان بود اما از آنجا كه نسل ها و جامعه ها از آفات اعتقادى و اخلاقى همواره سالم نمى ماند، جرهم نيز از صراط مستقيمِ ترسيم شده به وسيله ابراهيم و اسماعيل منحرف شدند و نعمت خداوندى را ناسپاسى كردند.

و سرانجام آن ناسپاسى اين شد كه نعمت حق زوال پذيرد.


1- اخبار مكّه، ج 2، ص 9

ص: 137

فاسى، مؤلّف «شفاء الغرام» مى نويسد:

«آب زمزم همواره در اختيار مردم مكّه بود و از آن بهرمند مى شدند تا اينكه جرهم حرمت كعبه و حرم را شكستند و در نتيجه زمزم از آنها گرفته شد و طى گذشت برهه اى از زمان اثرى از آن برجاى نماند.» (1)

و نيز ازرقى در كتاب خود (اخبار مكّه) از قول برخى از اهل علم نقل كرده است كه گفتند:

«جرهم از زمزم مى نوشيدند و تا آن زمان كه خداوند اراده كرده بود در آنجا رحل اقامت داشتند، امّا از آن هنگام كه نسبت به جرهم بى حرمتى كردند و حرمت خانه را پاس نداشتند و مال كعبه را كه به آن هديه مى شد آشكار و پنهان خوردند و علاوه بر اينها گناهان بزرگ ديگرى مرتكب شدند، آب زمزم قطع شد و محلّ آن چاه، به تدريج و بر اثر جارى شدن سيل، طى سالهاى متمادى ناپديد گشت. «عمرو بن حارث جُرهمى»، جرهم را به جهت اعمالشان نكوهش كرد و از پى آمد ستم و بى حرمتى نسبت به بيت اللَّه برحذر داشت امّا اين هشدارها سودى نداشت، لذا


1- تاريخ عمارة مسجدالحرام، ص 170

ص: 138

شبانه در محل زمزم گودالى كند و دو غزال «طلا» و شمشيرهايى را كه در كعبه بود در آن گودال دفن كرد و از آن پس خداوند «خزاعه» را بر «جرهم» مسلط نمود تا آنها را از حرم بيرون راندند و امور مكّه را در دست گرفتند امّا چاه زمزم همچنان مخفى بود تا اينكه خدا آن را براى عبدالمطّلب آشكار ساخت.» (1)

در اينكه چه عواملى موجب اختفاى زمزم بوده است، ميان مورّخان و محقّقان اختلاف نظر وجود دارد؛ برخى معتقدند عوامل جغرافيايى در اين امر مدخليت داشته است. ياقوت حموى درباره زمزم مى نويسد: «سالها گذشت و بر اثر آمدن سيل و باران زمزم پوشيده شد و اثر از آن به جاى نماند.» (2)

به هر حال چنانكه اشاره كرديم: ناسپاسى ساكنان حرم را در اين امر دخيل دانسته اند، هرچند تاريخ دقيق اين اتفاقات را نمى توان مشخص كرد. گويند يكى از جرهميان به نام «عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو جرهمى» افراد قبيله خود را موعظه كرد و از ارتكاب ظلم و ستم در حرم


1- ازرقى، اخبار مكّه و ما جاء فيها من الآثار، ج 2، ص 41معجم البلدان، ماده زمزم.
2- معجم البلدان، ماده زمزم.

ص: 139

برحذر داشت و از انتقام الهى ترسانيد و گفت: مكّه شهرى است كه ستمكاران را تحمل نمى كند. پس، از خدا بترسيد و حرمت او نگهداريد پيش از آنكه كسانى بيايند و شما را با ذلّت و حقارت از حرم بيرون كنند و آنگاه شما آرزو كنيد كه به طواف خانه بياييد و قادر نباشيد. با اين حال، آنان به هشدارهاى وى اعتنايى نكردند. از اين رو عمرو دو غزال طلايى كه در كعبه بود و شمشيرهاى نقره را كه جزو اموال كعبه بودند، شبانه برداشت و براى آنكه از دست نرود به طور مخفيانه در چاه زمزم پنهان كرد و از آن پس خداوند خزاعه را بر آنان مسلط كرد تا جرهم را از حرم بيرون راندند و توليت كعبه و حكومت مكّه را به دست گرفتند و اين جريان ادامه يافت و محلّ زمزم سالها همچنان ناشناخته ماند. (1)

برخى ديگر از مورّخان، جريان را به گونه اى ديگر نوشته اند: آنها مى گويند: يكى از سران مكّه به نام «مضاض بن عمرو جرهمى» در يكى از درگيرى ها شكست خورد و احساس كرد كه دشمن به زودى وى را از مكّه بيرون خواهد راند، اينجا بود كه تصميم گرفت دشمن را از


1- اخبار مكّه.

ص: 140

آب هاى استراتژيك مكّه محروم سازد، از اين رو اشياى قيمتى و عتيقه و طلاهاى كعبه را در چاه زمزم پنهان ساخت و روى آن را پوشانيد و آثار آن را محو كرد و در اين ميان عوامل طبيعى نيز به كمك وى شتافتند و رمل هاى زيادى بر محل زمزم انباشته شد و هيچگونه اثرى از آن برجاى نماند.

مضاض از آن پس به سوى يمن گريخت. (1)

اهالى مكّه با ناپديد شدن آثار ناگزير شدند به دنبال منابع ديگرى از آب بروند، از اين رو چاه هايى حفر كردند كه بيشتر آنها در حوالى مكّه بود. چه، منابع آب شهر مكّه به دليل نداشتن نهرها و چشمه ها و محروميت از بارانهاى منظّم، تنها منابع زيرزمينى و چاه هايى است كه حفر مى شد. اين چاه ها، متعدد بودند و هر يك به نامى موسوم؛ «چاه ميمون حضرمى»، «چاه عجول» كه قيس در خانه امّ هانى، دختر ابوطالب حفر كرد و نخستين چاهى بود كه در مكّه حفر شد، و چاه هاى «الجفر»، «الطوى»، «سجله»، «الحفر» و «الغمر» كه هر يك به قبيله اى از قبايل تعلّق داشت. چاه هاى ديگرى نيز در خارج مكّه وجود داشت كه تاريخ آن به زعامت زعماى گذشته قريش


1- مهندس يحيى كوشك، كتاب زمزم، ص 17 از تاريخ الكعبه.

ص: 141

بازمى گردد. زمان «مرّة بن كعب و كلاب بن مُرّه» چاه هايى بود كه مشهورترين آنها چاه «رم» نام داشت و «مرّة بن كعب ابن لؤى» آن را حفر كرد و نيز چاه «ضم» كه «كلاب بن مرّه» حفرش نمود.

گويند «قصىّ بن كلاب» جدّ بزرگ عبدالمطّلب حاجيان را در حوضچه هايى از پوست آب مى داد. او از خارج مكّه آب مى آورد تا زائران بيت اللَّه بنوشند. (1)

3- عبدالمطّلب و حفر زمزم

اشاره

عبدالمطّلب نياى گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را منزلتى است رفيع. او چهره برجسته بنى هاشم و قريش و برترين مرد موجّه مكّه بود كه سقايت حاجيان را بر عهده داشت.

مقام و منزلت عبدالمطّلب، علاوه بر شخصيت خانوادگى اش، ايمان و شجاعت و بزرگوارى و كياست او بود كه جايگاه اجتماعى او را در ميان مكّيان و اعراب منطقه موجّه مى ساخت و داستان گفتگوى او با ابرهه كه به قصد ويران كردن مكّه آمده بود، در تواريخ معروف است كه از


1- نك: زمزم، ص 17، يحيى حمزه كوشك؛ و اخبار مكّه ازرقى، ج 2، ص 227- 213

ص: 142

عظمت اين شخيصت و روح بلند او حكايت دارد.

به همين دلايل بود كه خداوند افتخار حفر زمزم و سقايت حاجيان را به او ارزانى داشت. درست متعاقب پايدارى اش در حرم و وفادارى اش نسبت به بيت اللَّه بود كه آن خواب تاريخى را ديد و هاتفى وى را مأمور حفر زمزم ساخت.

ازرقى در اخبار مكّه، از زهرى نقل مى كند: نخستين چيزى كه از عبدالمطّلب، فرزند هاشم، جدّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به ياد مانده، اين است كه قريش با شنيدن خبر هجوم ابرهه، از مكّه گريختند امّا عبدالمطّلب كه جوانى برومند بود گفت: به خدا سوگند از حرم خدا بيرون نشوم كه عزّت را جاى ديگر جستجو كنم! اين بگفت و در كنار خانه كعبه معتكف شد و قريش او را تنها گذاشتند.

آنگاه عبدالمطّلب در قالب يك شعر با خدا راز و نياز كرد و آن شعر اين بود:

«هُمَّ انّ الْمَرء يمنع رحله فامنع رحالك لا يغلبن صليبهم وضلالهم غدوا محالك»

«بار خدايا! يك مرد از خانه و كاشانه خود دفاع مى كند، تو نيز از خانه و كاشانه ات دفاع كن. و البته كه

ص: 143

صليب آنها و گمراهى شان بر اراده تو پيروز نگردد و فردا توطئه آنان كارگر نيايد.»

او همچنان در حرم ماند تا خدا سپاه ابرهه و اصحاب فيل را به هلاكت رسانيد و قريش به شهر مكّه بازگشتند و عظمت عبدالمطلب و پايدارى اش در بزرگداشت حرم الهى، بيش از پيش آشكار گرديد. در همين روزها بود كه خداوند حارث (فرزند ارشد عبدالمطّلب) را به او عنايت كرد و آنگاه در خواب ديد كه به او گفتند: «إِحْفِرْ زَمْزَمَ خَبِيئَة الشّيخ اْلأَعٌظَم»؛ «دفينه آن پير بزرگ (ابراهيم خليل عليه السلام) را حفر كن.» و چون بيدار شد از خداوند خواست كه محلّ آن را براى وى مشخص كند تا اينكه جايگاه آن را بار ديگر در خواب با علايمى مشخص كردند و گفتند: «زمزم را حفر كن. ميان خون و شكمبه، آنجا كه زاغى منقار مى زند لانه مورچگان قرار دارد، روبروى علايم سرخ». عبدالمطّلب برخاست و در مسجدالحرام نشست و مترصد بود تا علايم ياد شده را مشاهده كند. در آن هنگام گاوى ذبح كردند و خون و شكمبه آن بر زمين ريخته شد و كلاغى آمد و منقار زد و همانجا نيز لانه مورچگان را يافت. با ديدن اين علايم برخاست و به حفر زمزم پرداخت. قريش آمدند و گفتند:

ص: 144

اين چه كارى است؟! ما تو را نادان نمى انگاشتيم! چرا دور مسجد چاه مى كنى؟ عبدالمطلّب گفت: من آن را حفر مى كنم و در راه آن مبارزه مى كنم. او و فرزندش حارث به ادامه حفارى پرداختند. با اين حال، قريش به دليل وجاهت و صدق و ديندارى او مخالفت ننمودند تا اينكه پس از چندى عبدالمطّلب خسته شد و نذر كرد كه اگر خداوند ده پسر به او عطا كند يكى را قربان نمايد. در همان حال كه به حفر چاه مشغول بود شمشيرهاى دفن شده در زمان جرهميان را يافت. قريش پيش آمده، سهم خود را مطالبه كردند و عبدالمطّلب گفت: اينها متعلّق به خانه خدا است و به حفر ادامه داد تا آب زمزم جوشيدن گرفت آنگاه در كنار آن، حوضى آماده ساخت و آن را از آب پر مى كرد تا حاجيان بنوشند. (1)

چاره جويى براى كم آبى

در خصوص اقدام عبدالمطّلب به حفر زمزم و مقدّمات آن، برخى تاريخ نگاران چنين گفته اند: عبدالمطّلب بزرگ قريش بود و سقايت حاجيان را بر عهده داشت و از


1- ازرقى، اخبار مكّه، ج 2، ص 42 و 43

ص: 145

چاه هاى اطراف مكه با شتران خود آب مى آورد و به زائران بيت مى نوشاند. و چون فرزندى جز حارث نداشت، اين كار براى او دشوارى بسيار به همراه داشت. براى مدتى مكه شاهد خشكسالى شد و بر اثر نباريدن باران، چاه هاى مكه خشكيد و مشكل بزرگى پديد آمد. چون موسم حج سپرى شد و قريش به محل زندگى خود مكه برگشتند، در يكى از شب ها در خانه عبدالمطّلب گرد آمدند و از دشوارى هايى كه عبدالمطّلب براى تهيه آب تحمل كرده بود، سخن گفتند و در آن ميان از چاه زمزم گفتگو شد و آرزو كردند كه اى كاش مى توانستند به آن دست يابند. در اين حال عبدالمطّلب به فكر افتاد كه اگر موفق به حفر زمزم شود آرزويى بزرگ تحقق يافته است و مشكل آب در مكه حل خواهد شد. به دنبال چنين انديشه و آرزويى بود كه آن خواب شگفت را ديد.

خواب عبدالمطّلب در روايت كلينى

چگونگى خواب ديدن عبدالمطّلب را بيشتر مورّخان و محدّثان، با اندك اختلاف نقل كرده اند.

محدّث گرانقدر، مرحوم كلينى از على بن ابراهيم و برخى از محدّثان ديگر روايت كرده است كه: در كعبه

ص: 146

مجسمه دو آهو، از طلا، به علاوه پنج شمشير (قيمتى) بود، همينكه «خُزاعه» بر «جُرهم» چيره شدند و در حرم حاكم گرديدند، جرهم آن شمشيرها و آهوان را در چاه زمزم افكندند و محل چاه را پنهان كردند و چون قُصىّ بر خزاعه غلبه يافتند، جايگاه زمزم را نمى دانستند و محل آن پنهان بود تا اينكه عبدالمطّلب فرمانرواى مكه گرديد و براى او در كنار كعبه فرشى مى گستردند و جز او كسى داراى چنين منصبى نبود. در يكى از اوقات كه عبدالمطّلب در جوار كعبه آرميده بود، كسى را درخواب ديد كه به اوگفت:

«احفر برّة»؛ «بره را حفر كن». پرسيد: برّه چيست؟ روز دوم آمد و گفت: «طيبه را حفر كن» و روز سوّم آمد و گفت «مضنونه را حفر كن» (1)پرسيد مضنونه چيست؟ تا اين كه روز چهارم آمد و گفت: زمزم را حفر كن؛ آبى را كه نخشكد و مورد نكوهش قرار نگيرد و انبوه حاجيان را سيراب كند، آنجا كه زاغى با منقار و پاى قرمز بر لانه مورچگان منقار زند. و در آن حال بر محل زمزم سنگى بود كه مورچه گان از زير آن خارج مى شدند و زاغى آنها را مى خورد.


1- چنانكه در اسامى زمزم گذشت، در برخى روايات با عنوان «مضنونه و مضمونه» به ثبت رسيده است.

ص: 147

بدين وسيله عبدالمطّلب محل چاه را شناسايى كرد و قريش را گفت: «چهار شب است كه مرا به حفر زمزم فرمان مى دهند و اين مايه عزت و افتخار ماست». اما قريش وى را يارى ندادند و او با كمك فرزندش حارث به حفر زمزم پرداخت و چون با دشوارىِ اين كار روبه رو شد به درِ كعبه آمد و دست هاى خود را به دعا برداشت و در آن حال نذر كرد كه اگر ده پسر پيدا كند، عزيزترين آنها را قربانى نمايد و حفر را ادامه داد تا به نقطه اى رسيد كه اسماعيل آن را حفارى و اطرافش را سنگ چين كرده بود و در اين هنگام به آب دسترسى پيدا كرد و تكبير گفت و قريش نيز تكبير گفتند و خطاب به او اظهار داشتند: اى ابو حارث! اين ميراث (پدران) ماست و ما را در آن سهمى است! و عبدالمطّلب در پاسخ آنان گفت: شما در حفر آن مرا يارى نداديد و اين آب براى هميشه براى من و فرزندان من خواهد بود». (1)

همچنين ابن اسحاق با تفصيل بيشتر مى نويسد:

«عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف در حِجْر (اسماعيل) و نزديكى كعبه خوابيده بود، خوابى ديد و به دنبال آن به حفر


1- فروع كافى، ج 4، ص 219

ص: 148

زمزم فرمان داد. گويند زمزم پس از توليت فرزندان بزرگ اسماعيل و جُرهم، در دل زمين دفن شده بود تا اينكه عبدالمطّلب مأمور شد آن را حفر كند. عبدالمطّلب نزد قريش آمد و گفت: اى گروه قريش، من مأمورم زمزم را حفر كنم. آنها گفتند: از كجا چنين مأموريتى يافته اى؟

گفت: نمى گويم. گفتند پس به خوابگاهت برگرد! اگر از طرف خداى بزرگ چنين مأموريت يافته اى براى تو بيان مى گردد. و اگر اين خواب شيطانى بود، ديگر تكرار نمى شود. عبدالمطّلب به خوابگاه خود برگشت و مجدّداً به او گفته شد:

«احفر زَمْزم انَّك ان حَفرتها لَم تَنْدم هِي تراث مِن أبيك الأقدم، لا تنزف الدهر و لا تذم، تسقى الحجيج الأعظم، مثل نعام حافل لم يقسم ينذر فيها ناذر لمنعم فهي ميراث و عقد محكمة ليس كبعض ما قد يعلم و هي بين الغرث و الدم ...».

«زمزم را حفر كن، اگر آن را حفر كنى پشيمان نشوى.

آن ميراث پدر پيشين توست. در طول دهر نخشگد و پايان نپذيرد. حج گزاران بسيارى را سيراب كند. مثل چهارپايان پرشيرى است كه آن را نذركننده براى

ص: 149

نيازمندان نذر مى كند، آن ميراث و پيمان استوارى است. مانند برخى چيزها نيست كه شناخته شده و آن در ميان شكمبه و خون قرار دارد!». (1)

عبدالمطّلب چون آن سخنان بشنيد، پرسيد اين چشمه كجاست؟ به او گفته شد، نزديك لانه مورچگان، آنجا كه فردا زاغى منقار خواهد زد!

فردا شد و عبدالمطّلب با فرزندش حارث آمدند و كسى ديگر از فرزندان او را همراهى نمى كرد. لانه مورچگان را نشان كردند و كلاغى را ديدند كه نوك بر زمين مى زند. اين نقطه جايى بود كه دو بت «اساف» و «نائله» كه قريش براى آنها قربانى مى كردند، در دو سوى آن قرار داشتند. درخصوص اين دو بت، داستانهايى آورده اند. ابن اسحاق از عايشه نقل مى كند كه گفت:

همواره مى شنيديم كه اساف و نائله مرد و زنى بودند كه در خانه كعبه عمل زشت مرتكب شدند و به كيفر اين عمل، به صورت سنگ مسخ شده درآمدند! (2)


1- براى توضيح بيشتر اين جملات نك: ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 42 به بعد.
2- سيره ابن اسحاق، ص 3- 2

ص: 150

عبدالمطّلب كلنگ برداشت كه آن نقطه را ميان دو بت حفر كند. قريش كه اين بديدند پيش آمده، گفتند: به خدا نمى گذاريم ميان بت هاى ما و در محل قربانگاه مان حفارى كنيد. عبدالمطّلب به فرزندش حارث گفت: اعتنا نكن و يا گفت: تو جلوى اينها را بگير تا من حفر كنم، به خدا آنچه را بدان مأمورم انجام خواهم داد. همينكه قريش ديدند عبدالمطّلب در كار خود مصمّم است، او را به حال خود گذاشتند. ديرى نگذشت كه دهانه چاهى پيدا شد. عبدالمطّلب تكبير گفت! قريش دانستند كه او راست مى گويد و به خواسته خود رسيده است. آنگاه بپاخاستند و به عبدالمطّلب گفتند: اين چاه از پدر ما اسماعيل است و ما را در آن حقى است، ما را در آن شريك گردان. عبدالمطّلب گفت: چنين نخواهم كرد، اين چيزى است كه به من محوّل شده نه ديگرى، و از ميان شما به من تفويض گرديده است. گفتند: به ما انصاف بده، ما دست برنمى داريم و با تو به مرافعه مى پردازيم.

عبدالمطّلب گفت: پس هركس را كه مى خواهيد انتخاب كنيد تا نزد او به داورى برويم. گفتند: زن كاهنه اى از فرزندان سعدبن هذيم. گفت: مانعى ندارد و آن زن در

ص: 151

حوالى شام بود. (1)

روايت ديگر ابن اسحاق:

داستان خواب ديدن عبدالمطّلب و حفر زمزم را ابن اسحاق به گونه اى ديگر نيز آورده است. او به اسناد خود از على بن ابى طالب عليه السلام نقل مى كند كه: «عبدالمطّلب در حجر خوابيده بود. در خواب كسى به او گفت: «برّه» را حفر كن.

پرسيد برّه چيست؟ پاسخى نشنيد، روز بعد كه در حجر خوابيده بود شنيد كه به او مى گويند: «مضنونه» را حفر كن.

پرسيد: مضنونه چيست؟ و آن روز، ديگر صدايى نشنيد.

فردا شد و بار ديگر همانجا به خواب رفت. به او گفته شد «طيبه» را حفر كن. پرسيد طيبه چيست؟ و آن نيز گذشت.

فردا شد و به همانجا آمد و خوابيد و در خواب شنيد: زمزم را حفر كن، پرسيد زمزم چيست؟ پاسخ شنيد: آبى كه خشك نشود و نكوهش نگردد؛ «لا تنزف و لا تذمّ» و آنگاه محل آن را براى عبدالمطّلب مشخص كرد.

عبدالمطّلب برخاست و به كار حفر پرداخت.

قريش گفتند: عبدالمطّلب! اين چه كارى است كه انجام


1- سيره ابن اسحاق، ص 3

ص: 152

مى دهى؟! در جواب گفت: مأمور شدم زمزم را حفر كنم.

همينكه چاه پيدا شد و دهانه آن را ديدند، گفتند: اى عبدالمطّلب، ما را نيز با تو در آن حقّى است. آن، چاهِ پدرمان اسماعيل است. گفت: به شما ارتباطى ندارد. گفتند:

در آن به داورى مى رويم. گفت: باشد. گفتند: ميان ما و تو زن كاهنه اى از بنى سعد بن هذيم حكميّت كند و آن زن در اطراف شام بود.

عبدالمطّلب با جمعى از برادران و اقوام خود آماده سفر شدند، قريش نيز از افراد هر خاندان شخصى برگزيدند و به اتفاق حركت كردند. آن روز فاصله شام و حجاز بيابان هاى بى آب و علف بود. در يكى از بيابان ها آبى كه عبدالمطّلب و همراهانش با خود داشتند، تمام شد و يقين كردند از تشنگى هلاك خواهند شد. از افراد قريش آب خواستند و آنها از دادن آب خوددارى كرده، گفتند: مى ترسيم بر سر ما آن آيد كه بر سر شما آمد. در اين حال عبدالمطّلب به ياران خود گفت: شما چه پيشنهادى داريد؟ گفتند: هرآنچه تو گويى، همان را مى پذيريم. عبدالمطّلب گفت: نظر من اين است كه هريك از شما به اندازه نيرويى كه براى وى مانده گودالى بكند كه هرگاه بميرد دوستان او را در آن دفن كنند و همين طور تا به آخرين نفر برسد. به خدا نابود شدن يك

ص: 153

نفر بهتر است تا نابود شدن همه شما. هريك گودالى كندند.

عبدالمطّلب گفت: به خدا اگر ما به دست خود به كام مرگ بيفتيم و به اميد خدا حركتى نكنيم، اين عجز و ناتوانى است. آنگاه به همراهان گفت: كوچ كنيد. همينكه آهنگ حركت كردند و بر شترها نشستند، از زير پاى ناقه عبدالمطّلب آبى گوارا جستن كرد. بلافاصله، عبدالمطّلب فرود آمد و ياران نيز پياده شدند و از آن آب نوشيدند و آب برداشتند و به ديگران نيز دادند. آنگاه ديگر همراهان را صدا زدند: به سوى آب بشتابيد كه خداى عزّوجلّ ما را سيراب كرد. همه آمدند و نوشيدند و آب برگرفتند و سپس چنين گفتند: اى عبدالمطّلب به خدا سوگند، خداوند به سود تو داورى كرد. آن كس كه در اين بيابان خشك و سوزان به تو آب مى رساند، همان كسى است كه از زمزم آب مى دهد، برگرد، زمزم براى تو باشد و ما درخصوص آن با تو مرافعه اى نداريم». (1)

ابن اسحاق سپس به چگونگى حفر زمزم پرداخته، مى نويسد: پس از اين واقعه، قريش برگشتند و عبدالمطّلب آمد تا چاه زمزم را حفر كند، در آن هنگام كه به كندن


1- سيره ابن اسحاق، ص 4 و 5

ص: 154

مشغول بود، دو آهو از طلا يافت. اين دو آهو همان هايى بودند كه جرهم وقتى مى خواستند از مكّه بيرون روند، آنها را در چاه زمزم دفن كرده بودند و اين همان چاه اسماعيل فرزند ابراهيم است كه خداوند بزرگ براى او جوشانيد در حالى كه كودكى تشنه بود». (1)

مجاهد گويد: همواره مى شنيديم كه زمزم به «هزمه جبرئيل» معروف است كه با پاى خود براى اسماعيل آنگاه كه كودك تشنه بود، پديد آورد. (2)

و نيز از انس بن مالك از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود: «همينكه ساره (همسر ابراهيم) هاجر قبطيه مادر اسماعيل را آواره كرد و ابراهيم او را در مكّه آورد، هاجر تشنه شد. جبرئيل فرود آمد و گفت: تو كيستى؟ پاسخ داد:

«اين فرزند ابراهيم است». جبرئيل پرسيد: آيا تو تشنه اى؟

پاسخ داد: آرى. آنگاه جبرئيل با پر خود زمين را شكافت و آب بيرون آمد و هاجر خود را بر آن آب افكند و نوشيد و اگر چنين نمى كرد به صورت نهرى روان مى شد. (3)

ابن اسحاق گويد: هنگامى كه عبدالمطّلب چاه زمزم را


1- سيره ابن اسحاق، ص 5
2- همان، ص
3- همان، ص

ص: 155

حفر كرد، خداى بزرگ شرافت و عظمت وى را در ميان قوم خود فزونى بخشيد و با پيدا شدن مردم از ديگر آب هاى مكه روى گردانيدند و به سوى زمزم آمدند تا بدان تبرك جويند؛ چرا كه فضيلت و برترى آن را در مجاورت بيت اللَّه دريافته بودند و مى گفتند: اين آبى است كه خداى عزّ و جلّ به اسماعيل عطا فرموده است. (1)

عايشه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله گويد: «زَمْزَمَ طَعَامُ طُعْمٍ وَ شِفَاءُ سُقْمٍ». (2)

و چنانكه در منابع ديگر آمده اين سخن از پيامبر نقل شده است.

ابن اسحاق آنگاه داستان دو آهوى طلا و شمشيرهايى را كه در زمزم پيدا شدند و اختلاف قريش بر سر آنها و قرعه زدن بنام آنان و كعبه و هديه نمودن آنها را به كعبه آورده است. (3)

در هرحال، حفر زمزم به دست عبد المطّلب در دودمان هاشم كه از فرزندان اسماعيل بودند، همواره به عنوان سرمايه افتخار مورد توجه قرار گرفته است.

صفيه دختر عبدالمطّلب درباره حفر زمزم به دست


1- سيره ابن اسحاق، ص 5 و 6
2- همان، ص 6
3- همان، ص 6

ص: 156

بنى هاشم گويد:

«نَحنُ حَفَرْنا لِلحَجيج زَمْزَمْ سُقيا نبيّ اللَّه في المحرَّمْ

ركضة جبريل و لمّا يُفطَمْ (1)

حذيفة بن غانم نيز درباره منصب سقايت حاج براى هاشميان و حفر زمزم گويد:

و ساقي الْحَجيج ثمّ للخير هاشم و عبدمناف ذلك السيد الطهر

طوى زمزماً عندالمقام فاصبحت سقايته فخراً عَلى كُلّ ذي فخر (2)

تاريخ حفر زمزم به وسيله عبدالمطّلب

هرچندبراى اينگونه حوادث، تاريخ دقيقى تعيين نشده، ليكن برخى از محققان كوشيده اند تاريخ حفر زمزم توسط عبدالمطّلب را با مقايسه ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله (عام الفيل) و مانند آن روشن سازند.

فاسى در «شفاءالغرام» مى نويسد: حفر زمزم پيش از


1- ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 3، ص 149، ماده «زمزم». «ما زمزم رابراى حاجيان حفركرديم كه آبشخور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حرم و محلّ ضربه جبريل عليه السلام بابال خويش است كه از جوشش بازنايستاده است.»
2- همان.

ص: 157

تولد پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و براى اين نظريه چنين دليل مى آورد:

در روايتى از فرزند ابوطالب (على عليه السلام) چنين نقل شده كه وقتى نياى او، عبدالمطّلب، زمزم را حفر كرد به جز حارث فرزندى نداشت. (1)حارث فرزند ارشد عبدالمطّلب بود كه طبق روايات، پدر را در حفر چاه زمزم يارى مى داد و در همان ايام بود كه عبدالمطّلب در برابر درِ كعبه ايستاد و دست به دعا برداشت و نذر كرد كه اگر خداوند ده پسر به او بدهد محبوب ترين آنها را براى خدا قربان كند (2)كه داستان ده فرزند و قرعه زدن و به نام عبداللَّه اصابت كردن و آنگاه صد شتر به جاى او قربانى نمودن در تاريخ معروف و ثبت است.

در تأييد اين نظريه نيز مى توان از قول كسانى ياد كرد كه گفته اند: ازدواج عبداللَّه و آمنه چند سال پس از حفر زمزم بوده است. (3)

سيره ابن اسحاق نيز اين نظريه را مورد تأييد قرار داده است. اين در حالى است كه برخى ديگر از تاريخ نويسان حفر زمزم را همزمان با ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله، يعنى


1- به نقل، يحيى حمزه كوشك، كتاب زمزم، ص 20
2- كافى، ج 4، ص 219
3- سيرةرسول اللَّه و اهل بيته، ص 26

ص: 158

عامل الفيل دانسته اند.

ازرقى در اخبار مكّه از زهرى روايتى نقل كرده كه مقتضاى آن اين است كه حفر زمزم در عام الفيل؛ يعنى همان سال ولادت نبى گرامى صلى الله عليه و آله بوده است.

خاندان عباس و سقايت زمزم

پس از عبدالمطّلب، عباس فرزند او توليت زمزم و سقايت زائران را به دست گرفت. از برخى روايات اخبار مكّه استفاده مى شود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اين امر راضى بودند و فرزندان عبدالمطّلب را به جهت تصدّى اين منصب تشويق مى كردند، (1) زيرا افتخار حفر چنانكه در گذشته ديديم، پس از ساليان دراز نصيب عبدالمطّلب شده بود و اين مايه فخر و مباهات خاندان عباس شد. فضل بن عباس اشعارى را در اين باره سروده كه بيت هاى زير از جمله آنهاست:

وَ لَنا حَوضان لَم يُعطهما غيرنااللَّه و مجد قد تَلَد


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 56؛ فاكهى، اخبار مكه، ج 2، صص 53- 51

ص: 159

حوضناالكوثر حق المصطفى يرغم الناس به اهل الحسد

و لنا زمزم حوض قد بدا حيث مبنى البيت في خير بلد (1)

«دو حوض از آن ماست كه خدا به غير ما نداده و اين افتخار ميراث ديرين ماست.»

«يكى حوض كوثر كه حق مصطفى صلى الله عليه و آله است و به رغم مردمان حسود به آن حضرت تعلق دارد.»

«و ديگرى زمزم كه در جوار بيت و در بهترين شهر پديد آمده است».

و نيز گويد:

حوض النّبي و حوضنا مِن زمزم ظمى ء امرء لم يروه حوضانا

«حوض پيامبر (كوثر) و حوض ما از زمزم است، هر آنكه از اين دو حوض ننوشد تشنه كام خواهد ماند.»

پس از عبدالمطّلب عباس عموى پيامبر اداره زمزم را عهده دار شد. او در اطراف آن چاه، حوضچه هايى ساخت


1- فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 60

ص: 160

كه مردم از برخى بنوشند و از برخى ديگر وضو بگيرند و شست و شو كنند و چنانكه تاريخ نگاران يادآور شده اند، در اطراف زمزم و حوضچه ها در مسجدالحرام راه مى رفت و مراقبت مى كرد كه افراد در آن غسل نكنند و تنها بنوشند و وضو بگيرند. (1)

بعد از درگذشت عباس، فرزندش عبداللَّه بن عباس تصدّى زمزم را به عهده گرفت؛ چنانكه نقل كرده اند: براى ابن عباس در زاويه زمزم و در جهتى كه روبه صفا است، محلى براى نشستن فراهم كرده بودند كه به «مجلس ابن عباس» موسوم بود. وى در آنجا مى نشست و زمزم را زيرنظر داشت و به حج گزاران آب مى داد. براى اين مجلس قبه اى از چوب ساخته شد به نام «قبةالخشب» كه در جنب «سقايةالنبيذ» و سمت چپِ كسى كه وارد زمزم مى شود قرار داشت. نخستين كس كه اين قبه را ساخت سليمان بن على بن عبداللَّه بن عباس بود. (2)

بسيارى از روايات كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در فضيلت زمزم وارد شده، به روايت ابن عباس است.


1- ازرقى، اخبار مكه، ج 2، ص 58
2- ازرقى، ج 2، ص 60؛ فاكهى، ج 2، ص 70

ص: 161

بعدها عباسيان اهتمام بليغى به زمزم داشتند؛ چرا كه سقايت حاج را از پدران خود مى دانستند و مى كوشيدند اين افتخار را براى خود حفظ كنند و از آن بهره بردارى نمايند.

منصور عباسى در عهد خلافت خود به بازسازى و مرمّت زمزم و قبه آن پرداخت. به گفته سيوطى در «الاوائل» و ياقوتِ حِمَوى در «معجم البلدان» و ديگر تاريخ نويسان مكه، نخستين كسى كه زمزم و اطراف آن را با سنگ مرمر فرش كرد و براى اطراف قبّه شبكه هايى نهاد، منصور بود.

بعد از منصور نيز مهدى عباسى اين كار را ادامه داد و به تكميل و تزيين آن پرداخت.

ازرقى از قول يكى از شيوخ قديمى مكّه نقل مى كند كه قبّه زمزم را در محلّى به نام «دوحه» كه هاجر و اسماعيل هنگام ورود به سرزمين مكّه در آنجا ساكن شدند، بنا كردند. (1)

بى تناسب نيست اشاره كنيم كه از عباس و ابن عباس كه بگذريم عباسيان هرچند به آبادى زمزم و بناى آن اهتمام


1- ازرقى، ج 2، ص 60؛ فاكهى، ج 2، ص 70؛ تاريخ عمارة مسجدالحرام، ص 175

ص: 162

داشتند، اما اين افتخار هرگز نمى تواند سرپوشى بر اعمال ظالمانه و جابرانه حاكمان عباسى باشد؛ چنانكه رسم حكام است كه بناها را آباد كنند اما دين را ويران سازند!

قرآن كريم باتوجه به اين نكته است كه مى فرمايد:

أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحَاجِّ وَعِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ امَنَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرَ وَ جاهَد في سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوونَ عِنْدَاللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ. (1)

«آيا آب دادن حاجيان و تعمير مسجدالحرام را مانند (عمل) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد و در راه خدا جهاد مى كند؟ اينها نزد خدا برابر نيستند و خدا قوم ستمگر را هدايت نمى كند.»


1- توبه: 19

ص: 163

(5)

منابع طبيعى زمزم و آب هاى مكّه

اشاره

هر چند منبع اصلى چشمه فيض ربّانى است كه در دل صحراى سوزان جوشيده است و تا قيامت نخواهد خشكيد (1) و از اين بابت جاى سخن نيست، امّا از لحاظ طبيعى و جغرافيايى قابل ذكر است كه در سرزمين مكّه چاه هاى متعددى نيز وجود داشته كه مردم اين سرزمين براى خود و مزارع واحشامشان از آن استفاده مى كردند و زائران بيت اللَّه بدان وسيله نيازشان را رفع مى نمودند.

ازرقى نام بيست و چهار عدد چاه را كه در مكّه، پيش از حفر زمزم وجود داشته، آورده است و نيز نام پنج چاه را كه بعد از زمزم و قبل از ظهور اسلام حفر شده و نام سيزده چاه


1- ازرقى از مقاتل از ضحاك بن مزاحم، اخبار مكّه، ج 2، ص 59

ص: 164

را كه پس از اسلام حفر گرديده (1) همچنين تعداد چشمه ها و قنواتى را كه در مكّه و اطراف آن وجود داشته تا دوازده عدد برشمرده است. (2) اينها نشان مى دهد كه على رغم خشكى اين سرزمين منابع حياتى مردم مكّه و زائران از آبهاى زيرزمينى كه از دل صحرا سرمى زده و بر اثر باران هاى فراوان موسمى ذخيره مى شده، تأمين مى گشته است.

با وجود اين، تنگناهاى بى آبى با تاريخ مكّه و حرم پيوند خورده است و به همين دليل بوده كه زبيده همسر هارون الرشيد به حفر قنات تاريخى مكّه اقدام كرد كه قرن ها آب مورد نياز مردم را تأمين نموده است و ديگران نيز چاه هايى حفر مى كرده اند. امّا بالأخره بيشتر اين چاه ها و چشمه ها به مرور زمان از بين رفته و دستخوش تحولاتى شده ولى هيچكدام جاى زمزم را نگرفته است و زمزم مانده و آب گواراى آن، كه مى توان سلسبيل زمينش ناميد.

اينجاست كه آيه كريمه قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ (3) مصداق پيدا مى كند؛ يعنى


1- اخبار مكّه، ج 2، ص 227- 214
2- همان ص 227 تا 232
3- ملك: 30

ص: 165

«بگو اگر آب هاى شما بخشكد كيست كه آب خوش گوار براى شما پديد آورد؟»

الف: باران ها و سيل ها

در شبه جزيره عربى، باران هاى شديد مى بارد، هر چند اين باران ها زياد نيست. ريزش باران ها بر اثر ابرهايى است كه از شرق درياى سفيد (متوسط) به سوى دجله و فرات در حركتند و پاره اى از اين ابرها به سمت جنوب و محاذى بحر احمر حركت مى كنند، شبه جزيره را پوشش مى دهند و در فصل زمستان در شهر مكّه بر اثر آن ابرها باران مى بارد و با حركت در جهت جنوب، كشور يمن را نيز در برمى گيرد.

بر اثر اين باران ها كه معمولًا يك يا دو ساعت ادامه دارد، سيل هايى به راه مى افتد و با توجّه به موقعيت شهر مكّه و خانه كعبه كه در منطقه اى هموار و گود و ميان كوه ها قرار گرفته است، به سمت مسجدالحرام مى آيد و لذا تاريخ مكّه سيل هاى عظيمى (1) را به ثبت رسانده كه گاهى مسجد و كعبه را احاطه كرده و گاه آب تا درِ خانه كعبه و بالاتر از آن


1- سيل هاى ثبت شده به 86 مى رسد. نك: زمزم، ص 70

ص: 166

رسيده است و خسارت ها و ويرانى هايى به بار آورده است. در سال هاى اخير كانال هايى براى خروج آب از اطراف مسجدالحرام احداث كرده اند كه سيلاب و فاضلاب هاى اطراف حرم را به خارج شهر هدايت مى كند.

بديهى است كه اين باران ها و سيل هاى ناشى از آن، در تأمين منابع زيرزمينى آب زمزم تأثير فراوان دارد. ازرقى در تاريخ خود مى نويسد:

«در سال هاى دويست و بيست و سه و بيست و چهار آب زمزم به حدّى كم شد كه چيزى نمانده بود به كلّى خشك شود، در اين حال نُه ذراع (5/ 4 متر) در عمق زمين حفارى كردند و اطراف آن را توسعه دادند و همزمان با اين حفارى در سال 225 هجرى خداوند باران ها و سيل هايى فرستاد كه بر اثر آن آب زمزم فزونى گرفت ...» (1)

ازرقى در جاى ديگر از كتاب خود، از مقاتل، از ضحاك بن مزاحم نقل كرده كه گفت:

«... زمانى مى آيد كه آب زمزم از نيل و فرات گواراتر مى شود.» ابومحمد خزاعى گويد: ما اين را در سال 281 ه. ديديم و اين هنگامى بود كه در مكّه باران


1- ازرقى، اخبار مكّه، ج 2، ص 61

ص: 167

زيادى آمد و سيل ها از حوالى مكّه به راه افتاد و در سال 279 و 280 آب زمزم آنقدر زياد شد و بالا آمد كه نزديكى دهانه چاه رسيد تا آنجا كه از سرچاه تا روى آب هفت ذراع (5/ 3 متر) بيشتر فاصله نماند و مانند اين را هرگز نديده و از قول كسى نشنيده بوديم و آنقدر آب زمزم شيرين و گوارا شد كه بر همه آبهاى مكّه برترى داشت و من و بسيارى از اهل مكّه از آن مى نوشيديم و احدى از پير مردان مكّه را نشنيديم كه نظير آن را در گذشته نقل كنند و در سال 83 به بعد بار ديگر غلظت آب به حال گذشته برگشت امّا آب به همان فراوانى بود.» (1)

يكى از كاوشگران معاصر درباره زمزم مى نويسد:

«در سال 1388 هجرى قمرى باران هاى شديد در مكّه مكرّمه باريد و سيل به اطراف حرم مكّى (مسجدالحرام) سرازير شد و بالاتر آمد تا به در خانه كعبه رسيد، آن زمان براى خروج آب كانال وجود نداشت، كميته اى تشكيل شد كه من نيز عضو آن بودم. كار اين كميته آن بود كه به بررسى آب زمزم بپردازد، آن روز چاه زمزم داخل اتاقى بود، درِ اتاق


1- ازرقى، تاريخ مكّه، ج 2، ص 54

ص: 168

را گشوديم، ديدم آب از دهانه زمزم فوران مى كند، افراد ساده لوح مى گفتند: چاه خود را شستشو مى دهد! در دست من دستمال كاغذى بود، آن را بر سطح آب افكندم كه آب آن را به بيرون پرت كرد. يك قطعه شلنگ به اندازه دو متر از زمين برداشتم و يك سر آن را در آب چاه نهادم كه از سر ديگر آن آب به بيرون مى پاشيد. از اينجا معلوم مى شود كه عامل فشارى در عمق چاه است كه هنگام بارش باران كه مانند يك چاه آرتيزين عمل مى كند و در همين حال از آب چاه مضمضه كردم و آن را شيرين يافتم و در بررسى ها معلوم شد از آب چاه هاى ديگر مكّه شيرين تر است. فوران آب براى مدّتى از زمزم ادامه داشت تا اينكه كم كم رو به كاهش نهاد و به حال طبيعى برگشت؛ يعنى تا فاصله سه متر از دهانه چاه پايين رفت و اين دليل بر اين است كه منابع چاه زمزم با ساير آب هاى زير زمينى تفاوت دارد؛ زيرا چنين چيزى به عنوان مثال براى چاه «داوديه» اتفاق نيفتاده است و اگر قرار بود آب چاه هاى منطقه بالا بيايد بايد در چاه داوديه و چاه هاى ديگر حرم نيز چنين اتفاقى مى افتاد، از اينجا مى توان نتيجه گرفت چاه زمزم داراى منبعى مستقل است.

نكته ديگر آنكه با آزمايش آب زمزم در محرم سال

ص: 169

1400 هجرى (قمرى) پس از تحوّلاتى كه در حرم رخ داد، با تجزيه و تحليل منابع اصلى اين چاه، چنين به دست آمد كه هيچگونه آلودگى در آب وجود ندارد و نوع آن با ساير آب ها فرق دارد.» (1)

همين نويسنده در جاى ديگر در مقدار آب دهى زمزم ياد آور مى شود:

«بررسى هايى كه با وسايل موتورى براى كشيدن آب زمزم انجام شده، نشان مى دهد كه آب زمزم در هر ثانيه 11 تا 5/ 18 ليتر آب مى رساند.» (2)

ب: چشمه ها و چاه هاى ديگر مكّه

علاوه بر با فضيلت و سابقه تاريخى اش، در حال حاضر چهار چاه ديگر در مكّه وجود دارد كه عبارتند از:

«داوديه، زبيده، طوى و مسفله» و از همه مشهورتر «عين زبيده» است كه در تأمين آب مكّه در زمان بى آبى ها تأثير فراوان داشته و هم اكنون نيز مورد استفاده است. مسعودى در اين باره مى نويسد:


1- مهندس يحيى حمزه كوشك، زَمْزَمَ، طَعَامُ طُعْمٍ وَ شِفَاءُ سُقْمٍ، ص 72
2- همان، ص 101

ص: 170

«يكى از آثار ارزشمند كه در اسلام مانندى نداشته، چشمه معروف به «عين مشاش» است كه در سرزمين حجاز قرار دارد. اين چشمه را «امّ جعفر» زبيده همسر هارون احداث كرد و مسير جريان آن را در ميان پستى و بلندى ها و كوه و دشت و طريق صعب العبور هموار ساخت و از مسافت دوازده ميل (24 كيلومتر) به مكّه آورد و براى احداث آن يك ميليون و هفتصد هزار دينار هزينه كرد.» (1)

ديگران نيز درباره عين زبيده چنين نوشته اند:

در مكّه چشمه آبى است به نام «زبيده» كه آب را زبيده از دورترين نقطه وادى نعمان، واقع در شرق مكّه بدان چشمه آورده و براى اين منظور چند قنات در راه مكّه ايجاد كرده است و لذا اين چشمه را به نام او «عين زبيده» خوانند.» (2)

يكى از جهانگردان معروف سوئيسى به نام «بورخارت» كه در قرن نوزدهم ميلادى از مكّه و حجاز ديدن كرده، درباره عين زبيده مى نويسد:


1- مروج الذهب، ج 4، ص 222- 221
2- فرهنگ دهخدا، زبيده.

ص: 171

مورّخان عرب درباره اين كانال بسيار سخن گفته اند وخلاصه گفتار آنان اين است كه زبيده همسر هارون الرشيد خليفه عباسى دستور داد كه آب را توسط آبراهى از چشمه عين النعمان كه در كوهستان «كرا» قرار دارد به سوى مكّه روانه كنند و سپس براى افزايش آب اين كانال دستور داد آب هاى «چشمه عرف»- كه در بالاى كوهستان كرا واقع بود و دشت حنين را سيراب مى كرد- را نيز به آب «عين النعمان» اتصال دهند و در نهايت آب هاى چهار چشمه ديگر به نام هاى: البرود، الزعفران، ميمون و عين مشاش را نيز به آن آبراه اوّليه متّصل نمود. ليكن اين كانال بعدها مورد بى توجّهى قرار گرفت و به تدريج بسته شد، تا اينكه در سال 643 ه. بار ديگر به دستور سلطان محمّد خدابنده مرمّت گرديد و سپس بار سوم توسط شريف مكّه به نام حسن بن عجلان در سال 811 ه. ترميم شد. پس از او نيز سلطان مصر قايتباى اموال فراوانى را در سال 879 صرف ترميم و پاك سازى آن كرد و بعد از او سلطان قانصوه غورى آخرين پاشاه مصر از سلسله چركس ها در سال 916 ه. به اصلاح آن پرداخت. در سال 931 نيز سلطان قانونى به تجديد بناى اين كانال اقدام كرد و ليكن نتوانست با نقشه مناسبى اين كار را به انجام رساند. ولى عاقبت

ص: 172

فرزندش سلطان سليم دوّم توانست با صرف مبالغ هنگفتى، كانال جديدى را حفر نمايد و اين كانال همان است كه بورخارت آن را ديده و توصيف آبش را نموده و مى نويسد: «آب فراوانى را به مكّه مى آورد. اين كانال از ميان صخره هايى كه در پشت كوه عرفات قرار دارند احداث شده و بدينوسيله در سال 979 ه. آب فراوانى به مكّه هدايت كرد. طول اين كانال مسيرى معادل 7 يا 8 ساعت راه است.» (1)

ج: مواد معدنى زمزم

چاه زمزم مانند آب هاى ديگرِ مكه، داراى مواد معدنى است كه كارشناسان به بحث و تحقيق درباره آن پرداخته اند و تفصيل آن از حوصله اين مقال بيرون است. (2) امّا به نحو اجمال از وجود موادى چون: گوگرد، سديم، كلسيم، پتاسيم، منگنز، آهن، كربن و كلوريدات سخن گفته اند كه نسبت درصد اين املاح با تغيير فصول سال و سنوات


1- مكّه و مدينه از ديدگاه جهانگردان اروپايى، صص 33 و 34، دكتر جعفر الخليلى، ترجمه محمّدرضا فرهنگ. از انتشارات حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حجّ و زيارت.
2- نك: زمزم، طَعَامُ طُعْمٍ وَ شِفَاءُ سُقْمٍ، ص 112 و قبل و بعد آن.

ص: 173

مختلف متفاوت است. با اين حال كارشناسان تأكيد كرده اند كه مقدار املاح و مواد آب زمزم به حدّ زيانبار نمى رسد. همچنين مطالعات نشان مى دهد كه چاه زمزم نسبت به ديگر چاه هاى مكّه، از بيشترين املاح مايع (250 در ميليون) برخوردار است و به رغم اينكه چاه داوديه به زمزم نزديك است به اين نسبت از املاح برخوردار نيست. (1)

د: پاكسازى

از آنجا كه آب هاى زيرزمينى عموماً از نفوذ عوامل زيانبار و رخنه آب هاى مجاور مصون نيستند، آب زمزم نيز- قطع نظر از آثار معنوى زمزم كه گفتيم- از اين امر مستثنى نيست. لازم است يادآور شويم كه براى رفع هرگونه شك و ترديد از وجود ميكرب ها و باكترى هاى ناشى از نفوذ آب هاى اطراف و عوامل مجاور در آب به لحاظ موقعيّت جغرافيايى آن در سالهاى اخير و با پيشرفت تكنولوژى، مسؤولان حرم تمهيدات لازم را انديشيده اند تا براى استفاده كنندگان جاى شبهه اى نماند و با اطمينان خاطر به بهداشتى بودنش، از آن بنوشند.


1- همان، ص 113

ص: 174

يكى از كارشناسان با مطالعاتى كه انجام داده پيشنهاد استفاده از اشعه فوق بنفش را براى اين منظور ارائه داده، بدينگونه كه تجهيزاتى آماده شود كه آب زمزم از آن عبور كند و با اشعه فوق بنفش كنترل و ضد عفونى گردد و عناصر احتمالًا زيانبار آب خنثى شود. مؤلّف كتاب «زمزم» در فصلى از كتاب خود، به تفصيل اين مطلب كه موضوع تحقيق دانشگاهى وى بوده است پرداخته و با بحث هاى علمى و فنى اين مبحث را دنبال كرده است كه در اينجا به نتيجه و خلاصه گفتار او اشاره مى كنيم. (1)

وى نخست به اهمّيت اين موضوع و اهتمامى كه در مطالعات و تحصيلات دانشگاهى خود داشته، اشاره كرده و سپس به شيوه تصفيه و پاكسازى آب ها از طريق برق و اشعه فوق بنفش، طرحى ارائه داده كه از نظر علمى شايان توجّه است. او خاطر نشان مى سازد كه از مزاياى اين طرح اين است كه هيچگونه ماده شيمياى با آب مخلوط نمى شود و به گرم يا سرد كردن آب نياز نيست و تا 97% نسبت به باكترى ها و ويروس ها مؤثّر است و يك


1- نك: زمزم، طَعَامُ طُعْمٍ وَ شِفَاءُ سُقْمٍ و ...، ص 130- 126 يحيى حمزه كوشك

ص: 175

كيلووات برق براى پاكسازى 000، 12 گالن آب كافى است و دستگاه مربوط به طور خودكار (و اتوماتيك) كار خود را انجام مى دهد و هيچگونه تأثيرى بر آب از نظر طعم و رنگ ندارد.

وى درباره تكنيك اين فرايند مى نويسد: اشعه فوق بنفش از پوشش خارجى، كه آب از آن مى گذرد، عبور مى كند و ميكروب هاى داخل آب را از پاى درمى آورد. او مى افزايد: طرح پاكسازى با اشعه فوق بنفش را با ديگر كارشناسان و نيز مسؤولان مكّه و حرم در ميان گذاشته و مورد تأييد قرار گرفته و بالأخره تجهيزات لازم فراهم گرديده و با آزمايشى كه از طريق آزمايش هاى طبى به عمل آمده، پاسخ مثبت داده و آن را مطمئن تر از هر طريق ديگر دانسته اند. در اين تكنيك كلر و مواد شيميايى ديگر به كار برده نمى شود.

و در خاتمه يادآور مى شود: آب زمزم به لحاظ مصرف بالايى كه در سال هاى اخير دارد، تجهيزات اشعه فوق بنفش پاسخگوى تمام آب مصرفى نيست كه از وسائل ديگر بهداشتى براى آن استفاده مى شود. (1)


1- گزارش فوق در كتاب «زمزم» به طور مشروح آمده و در سال 1403 ه. 1983 م. چاپ و منتشر شده است.

ص: 176

در هر حال، براى رفع احتمالات در خصوص آلودگى آب زمزم با عوامل خارجى يا نفوذ آب ها از اطراف حرم، متولّيان حرم مكّى اقدامات لازم را جهت پاكسازى و بهداشتى كردن و سرد كردن و قابل شرب ساختن آن انجام داده اند كه براى زائران دغدغه خاطرى از اين بابت ايجاد نكند.

ه: استعمال و استفاده از زمزم

نظر به قداستى كه آب زمزم داشته، همواره نوع استعمال و استفاده از آن مورد گفتگو بوده است و براى آن محدوديتى قائل شده اند. به نوشته ازرقى، در عهد عباس بن عبدالمطلب در كنار چاه زمزم دو حوض آماده كرده بودند كه از يكى مى نوشيدند و از ديگرى وضو مى گرفتند. اين حوض ها را با دلو پر مى كردند تا زائران استفاده نمايند.

وى از قول عطا آورده كه: «در عهد نخستين، دو حوض در كنار زمزم بود: يكى به طرف ركن (حجرالأسود) كه از آن آب مى نوشيدند و ديگرى پشت آن به طرف صفا كه از آن وضو مى ساختند و شخصى كه لب چاه مى ايستاد و با دلو آب مى كشيد، يك دلو در حوض نوشيدنى مى ريخت و دلو ديگر در حوض وضو و شستشو.»

او همچنين مى نويسد: عباس بن عبدالمطلب در

ص: 177

مسجدالحرام اطراف زمزم گشت مى زده و اين سخن را تكرار مى كرده:

«الَّلهُمَّ إِنِّي لا أُحِلُّها لِمُغْتَسِلٍ وَ هِيَ لِشارِب ح 99 لّ وَ بَلٍّ». (1)

«غسل كردن در آن را جايز نمى دانم امّا براى وضو گرفتن و نوشيدن حلال حلال است!»

سفيان كه راوى حديث است مى گويد: مقصود عباس از غسل كردن داخل حوض رفتن و شست و شو كردن بوده و اين بدان جهت است كه مردى از بنى مخزوم را ديد جامه از تن برآورده و برهنه ايستاده و از آن حوض غسل مى كند. در اين حال عباس به شدّت عصبانى شد و گفت:

حلال نمى دانم براى كسى كه بخواهد با آن غسل كند- يعنى در مسجد- امّا براى كسى كه بنوشد و يا وضو بگيرد حلال حلال است. (2) از فقه ابن عباس نيز نقل شده كه تطهير و غسل در درون مسجد را جايز نمى دانسته امّا وضو و شست و شو را اجازه مى داده و همان سخن پدرش عباس را تكرار مى كرده است. (3)


1- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 215
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 59- 58، «حل و بل»، يعنى: حلال محلّل.
3- موسوعة فقه ابن عباس، ج 2، ص 273 از ابن شبّه.

ص: 178

با توجّه به اين ملاحظات است كه برخى از مورّخان و محدّثان و فقيهان عامّه، مسأله طهارت نمودن به آب زمزم را از منظر فقهى مورد گفتگو قرار داده و نظرياتى ابراز داشته اند كه اساس فقهى جز نوعى «استحسان» ندارد.

به نقل فاسى در شفاء الغرام، برخى دعواى اجماع كرده اند كه تطهير با آن مانعى ندارد امّا ازاله نجاست واستنجاء- با وجود آب ديگر- را مورد اشكال دانسته و به خوددارى از آن تأكيد ورزيده اند. و برخى آن را حرام دانسته اند. برخى ديگر به استحباب وضو با زمزم فتوى داده اند و به عمل پيامبر صلى الله عليه و آله استناد كرده اند. (1) و برخى ديگر آن را مكروه شمرده اند، بعضى استحباب غسل اموات با آن را برگزيده و برخى كراهت را. (2) كه بسيارى از اين اقوال مستند فقهى ندارد و در فقه شيعه نيز اساساً از اين موارد سخنى به ميان نيامده است. تنها مواردى كه از آن سخن گفته شده، نوشيدن و بر بدن پاشيدن و تبرّك و استشفا است


1- فاكهى، اخبار مكّه، ج 2، ص 53
2- نك: ماء زمزم، طَعَامُ طُعْمٍ وَ شِفَاءُ سُقْمٍ، ص 35 و نيز فاكهى، اخبارمكّه، ج 2، ص 47

ص: 179

كه اخبار آن را قبلًا از نظر گذرانديم.

و: آداب آشاميدن زمزم

در عين حال براى آشاميدن آب زمزم در روايات فريقين آدابى ذكر نشده است. كلينى به اسناد خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: آنگاه كه شخص از طواف و نماز فارغ شد به زمزم بيايد و يك يا دو دلو از آب آن بكشد و از آن بنوشد و بر سر و پشت و شكم خود بريزد و بگويد:

«خدايا! آن را علم سودمند و رزق فراوان و شفاى بيمارى و درد قرار ده».

آنگاه نزد حجر الأسود بيايد. (1)

در برخى روايات ديگر آمده است: پيش از آنكه به صفا رود از زمزم بنوشد ... (2)

همچنين از فقه ابن عباس است كه براى آشاميدن آب بايد به شش چيز توجّه داشت: رو به قبله ايستادن، بسم اللَّه گفتن، سه بار نوشيدن، سيراب شدن، حمد خدا پس از آشاميدن، آنگاه اين دعا را خواندن: «اللَّهمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَ رِزْقاً واسِعاً وَ شِفاءً مِنْ كُلِّ داءٍ». (3)


1- كافى، ج 4، ص 430 متن دعا پيشتر گذشت.
2- همان.
3- موسوعة فقه ابن عباس، ج 2، ص 23

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109