ره توشه حج

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : ره توشه حج/ تاليف جمعي از نويسندگان

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1380 - 1378.

مشخصات ظاهري : ج 3

شابك : 964-6293-59-x5500ريال:(ج.1) ؛ 964-6293-61-111500ريال:(ج.2) ؛ 964-6293-65-48500ريال:(ج.3)

يادداشت : ج. 2 (چاپ دوم: )1380

يادداشت : ج. 3 (چاپ دوم: 1380)؛ 8500 ريال

يادداشت : ج. 1 (چاپ دوم: )1380

يادداشت : كتابنامه

موضوع : حج

رده بندي كنگره : BP188/8/ر92 1378

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 78-16077

جلد اول

اشاره

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

پيشگفتار

ص: 19

حج فريضه اى است مهم و داراى ويژگى ها و ابعاد گوناگون فردى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و ... كه اگر حج گزاران به اين ابعاد توجّه كنند و با آگاهى و بصيرت در اين راه قدم بگذارند، به يقين دست آوردهاى فراوانى براى آنها در پى خواهد بود.

از جمله اين دست آوردها، پالايش روح و پاك شدن از آلودگى هاى روحى و اخلاقى است كه زائرِ عارف با دستيابى به آن، مى تواند در مسير كمال انسانى سير كند و خود را به خداوند نزديك سازد و در نتيجه بهشت و رضوان الهى را به عنوان پاداش دريافت نمايد.

ره آورد ديگر سفر حج آشنايى با تاريخ اسلام و اماكن و آثار اسلامى مكه و مدينه؛ يادگار پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه معصومين عليهم السلام است، كه ميان ما و صدر اسلام پيوند برقرار مى كند.

دست آورد ديگر اين سفر، آشنايى با مسلمانان؛ از ملّيتها و اقوام گوناگونى است كه از راههاى دور و نزديك براى انجام اين فريضه الهى- سياسى به حج مى آيند و حاجى، در مسجدالحرام و مسجدالنبى و در كوچه و خيابان و در مشاعر با آنان روبرو مى شود، گفتگو مى كند، ارتباط عاطفى برقرار مى سازد، اخوّت و برادرىِ اسلامى را به نمايش مى گذارد و ...

اهدافى كه به آن اشارت رفت، به اندازه اى مهمّ و حساس است كه بايد از ماهها پيش از تشرّف حاجيان به حج، براى دستيابى به آن برنامه ريزى كرد؛ از يك سو معلومات لازم را به حاجيان منتقل كرد و از سوى ديگر آمادگى روحى و اخلاقى را در آنان به وجود آورد تا از فرصت به دست آمده، بهترين بهره بردارى را بنمايند.

به راستى آيا انديشيده ايم كه اگر قرار بود تا با اعزام هزاران زائر ايرانى به حج و يا عمره، پيام تشيع و انقلاب اسلامى را به ديگر ملّتهاى اسلامى برسانيم تا چه حد بايد هزينه مى كرديم و چه

ص: 20

مقدار زمان و امكانات نياز داشت؟ خداوند، هم اينك بدون انجام هزينه هاى خاص، اين ظرفيت بالا را براى ما فراهم ساخته تا بتوانيم پيام رسانان صادقى براى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و انقلاب خونبار اسلامى باشيم.

مجموعه اى كه در پيش ديد خود داريد، براى زمينه سازى جهت دستيابى به اهداف فوق تهيه گرديده است تا در گام اوّل روحانيون و معين هاى كاروان هاى حج بر آگاهى هاى خود در اين زمينه بيفزايند و آنگاه آن را به زائران حج و عمره منتقل نمايند.

سرمايه گذارى در اين زمينه ثمرات فراوانى را به همراه خود خواهد داشت؛ زيرا همه ساله نزديك به 250 هزار نفر به حج و يا عمره مشرّف مى شوند و هر يك از آنان ساعتها وقت خود را در اختيار روحانيون محترم كاروانها قرار مى دهند و آماده شنيدن و استفاده از انديشه هاى نورانى اسلام عزيزند. اگر بتوان با يك برنامه ريزى صحيح و مطالعه شده، تحوّل روحى و اخلاقى در زائران ايجاد كرد و آنان را بيش از پيش با حقايق نورانى اسلام آشنا ساخت- در صورتى كه به طور ميانگين خانواده هر حاجى را چهار نفر در نظر بگيريم- همه ساله چيزى حدود يك ميليون نفر تحت پوشش آثار تربيتى و اخلاقى حج قرار مى گيرند و براى مقابله با تهاجم فرهنگى چه حربه اى بهتر و كارآمدتر از اين مى توان يافت؟!

بنابراين، از روحانيون و معين هاى محترم كاروانها انتظار داريم با مطالعه اين مجموعه و ساير كتب مفيد منتشر شده و با يك برنامه ريزى دقيق و منظّم، از آغاز تا پايان سفر، اطلاعات لازم را به زائران و حاجيان منتقل نمايند.

بديهى است هميشه كارهاى نخستين، با نارسايى ها و كمبودهايى روبروست كه پيشنهادها و انتقادها موجب كمال و رفع نقيصه از آن خواهد شد. اميد آنكه اين معاونت را با راهنمايى ها و پيشنهادها در ارائه هر چه بهتر و بيشتر خدمات فرهنگى يارى فرماييد.

در پايان لازم مى دانيم از تمامى محقّقان و علما و پژوهشگرانى كه در تهيه و تنظيم اين مجموعه ما را يارى دادند و نيز همكاران خود در مركز تحقيقات حج، تشكّر و سپاسگزارى نموده، توفيق همگان را از خداوند متعال مسألت داريم.

معاونت آموزش و تحقيقات

بعثه مقام معظّم رهبرى

ص: 21

درس اوّل: اهمّيت سفر حج

اشاره

محمّد تقى رهبر

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ ....

«خداوند، كعبه اين خانه محترم را وسيله قيام و پايدارى مردم قرار داد.» (1)

قالَ الصّادِقُ عليه السلام: «أَمَا إِنَّ النَّاسَ لَوْ تَرَكُوا حَجَّ هَذَا الْبَيْتِ لَنَزَلَ بِهِمُ الْعَذَابُ وَ مَا نُوظِرُوا».

«اگر مردم حج اين خانه را ترك كنند، بى درنگ عذاب الهى بر آنها فرود آيد.» (2)

امام خمينى قدس سره:

«حج كانون معارف الهى است كه از آن محتواى سياست اسلام را در زواياى زندگى بايد جستجو كرد.

حج پيام آور ايجاد و بناى جامعه اى بدور از رذائل مادى و معنوى است.

حج تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست.» (3)


1- مائده: 96.
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 14.
3- امام خمينى قدس سره صحيفه نور، ج 20، ص 229.

ص: 22

براى آن كس كه بر منابع حج در آيات و روايات و سيره مبارك طلايه داران توحيد مرورى داشته باشد، به خوبى روشن مى گردد كه اهتمام به اين فريضه جهانشمول اسلامى، بيش از آن است كه در تصور بگنجد. اين اهتمام حكايت از نقش حج در اسلام و كيان مسلمين و بلكه سرنوشت بشريت دارد.

براى مثال قرآن كريم كعبه را عامل قيام ناس (1) و نخستين خانه مبارك براى خلق و مشعل هدايت براى جهانيان خوانده (2) و اميرالمؤمنين عليه السلام آن را رمز «اقتدار دين» (3) و «عَلَم اسلام» (4) ناميده است و چنانكه مى دانيم «پرچم» نماد بقاى يك كشور و استقرار و پايدارى يك سپاه و فرو افتادنش نشانه سقوط است.

همچنين امام صادق عليه السلام قوام دين را به قيام كعبه پيوند داده است. (5)

و نيز در خطابه تاريخى حضرت زهرا عليها السلام آمده است: «وَالْحَجَّ تَشْييداً لِلدِّينِ»؛ (6)

«خداوند حج را پشتوانه استوارى براى تحكيم دين قرار داد.»

حضرت رضا عليه السلام نيز حج را سرچشمه سود و خير ومنفعت براى جميع خلق، در شرق و غرب زمين و دريا و خشكى و همه سرزمين ها؛ از حج گزاران و غير آنها ناميده است. (7)

باتوجه به اين منافع حياتى است كه تعطيل حج به هيچ عنوان جايز نيست و بر حكومت اسلامى است كه: «خانه خدا را خالى نگذارد و اگر مردم از رفتن به حج تساهل كنند، الزاماً آنان را به حج اعزام كند (8) و هرگاه توان مالى نداشتند از بيت المال هزينه سفرشان


1- مائده: 96، جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ ....
2- إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ آل عمران: 96.
3- «وَ الْحَجَّ تَقْوِيَةً لِلدِّينِ». نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 244.
4- «جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ لِلْإِسْلامِ عَلَماً». نهج البلاغه، خطبه اول..
5- «لايَزالُ الدِّينُ قائِماً ما قامَتْ الْكَعْبةُ»، وسائل، ج 8، ص 14.
6- دلائل طبرى، ص 113. در وسائل ج 2، ص 115، ح 1656 «تَشْنِيَةً لِلدِّينِ» آمده است يعنى مايه عظمت و سربلندى دين.
7- وسائل الشيعه، ج 8، ص 8.
8- وسائل الشيعه، ج 8، ص 15؛ فروع كافى، ج 1، ص 237؛ علل الشرايع، ص 396.

ص: 23

را تأمين نمايد». (1) (در مورد زيارت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز چنين توصيه اى شده است). (2)

و در همين راستا، به آنان كه از حضور در موسم و انجام فريضه حج استنكاف ورزند هشدار داده اند كه اگر حج را ترك كنند مستوجب هلاكت و عقوبت الهى خواهند شد (3) و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تارك حج را در زمره يهود و نصارى برشمرده است؛ «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَحُجَّ فَلا عَلَيْهِ أَنْ يَمُوتَ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّاً». (4)

به همين لحاظ به تكرار حج نيز توصيه شده، همانگونه كه ائمه عليهم السلام ده ها بار حج بجا مى آوردند و در روايات آمده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيست بار حج گزارد كه هفت بار آن قبل از بعثت بوده است. (5)

افزون بر اينها، رواياتى است كه با صراحت مى گويد: هيچ عملى هرچند صالح و نافع باشد، جايگزين حج نمى شود.

امام صادق عليه السلام از قول پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه در پاسخ به مرد اعرابى ثروتمندى كه موفق به حج نشده بود و از آن حضرت مى خواست عملى را به وى رهنمون گردد تا بدانوسيله پاداش حج ببرد، چنين فرمود:

«اگر هموزن كوه ابوقبيس طلاى سرخ داشته باشى و در راه خدا انفاق كنى، ثواب حج را نخواهى يافت!» (6)

همچنين در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است:

«ثواب خرج كردن مال در راه حج، برتر از ثواب دو هزار (و در روايت ديگر برتر از بيست هزار) در غير حج است.» (7)


1- وسائل، ج 8، ص 16.
2- همان.
3- وسائل الشيعه، در اين خصوص ده روايت آورده است، باب عدم جواز تعطيل الكعبة عن الحج، ج 8، ص 13 به بعد.
4- همان، ص 21.
5- همان، ص 94.
6- وسائل الشيعه، ج 8، ص 81؛ بحارالانوار، ج 99، ص 8.
7- وسائل، ج 8، ص 80.

ص: 24

با تأمل در اين روايات و نظاير آن، كه در منابع حديث بيش از شمار است، چنين استفاده مى شود كه حج از يك عبادت معمولى فراتر است و در ميان عبادات نقش حياتى دارد و بقاى اسلام و حيات سياسى- اجتماعىِ امت بدان وابسته است.

و به بيان حضرت امام قدس سره:

«فريضه حج در ميان فرايض، از ويژگى خاصى برخوردار است و شايد جنبه هاى سياسى و اجتماعى آن بر جنبه هاى ديگرش غلبه داشته باشد، با آن كه جنبه عبادى اش نيز ويژگى خاصى دارد.» (1)

حج از عباداتِ داراى جامعيّت است و ساير عبادات را در درون دارد؛ از نماز و نيايش گرفته تا انفاق و ايثار، رياضت و جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تولّى و تبرّى و ... و بدين ترتيب از فلسفه و آثار آنها نيز برخوردار است و در آن، مال و تن و زبان و عمل و لفظ و معنا و حركت و وقوف و شعار و شعور و فرد و جمع مشاركت دارند.

نقش حج در حيات سياسى امّت

حج از بُعد سياسى و اجتماعى نيز داراى ويژگى است. درباره آن مطالبى خواهيم آورد.

بارى، كعبه معظمه، بيت عبادت و معرفت و حج كانون هدايت، دعوت، رحمت، مغفرت، بركت و مظهر عدالت، عزت، عظمت، حريّت، حرمت، امنيت، قداست، قدرت، جلالت، هويت، امامت، ولايت، محبت، برائت، ديانت، سياست، مقاومت، نهضت، معيشت، آخرت، ماديت و معنويت است. و شايد بتوان همه اين مفاهيم را در واژه «قياماً» كه در آيه كريمه آمده است، يافت. از اينرو نبايد از اين واژه به سادگى گذشت.

«قيام» يعنى چه؟

راغب گويد:

«القِيامُ ما يَقومُ بِهِ الشَّي ءُ كَالْعِماد وَالسّنادِ لِمَا يُعمدُ به و يُسندُ إليه». (2)


1- صحيفه نور، ج 15، ص 123.
2- المفردات فى غريب القرآن.

ص: 25

«قيام، چيزى را گويند كه چيز ديگرى بدان قوام گيرد و به اتكاى آن بايستد ....»

اگر به ژرفاى اين واژه و مشتقات و هم خانواده هايش در قرآن بنگريم، نتيجه مى گيريم كه همه مسؤوليت ها و ارزشها در پرتو قيام است؛ «قيام للَّهِ» و اين هر نوع قيامى را كه براى خدا باشد دربر مى گيرد؛ مانند قيام رسالتداران توحيد براى دعوت و هدايت؛ (1) يا أيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ، وَأَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ. (2)

قيام، براى «تفكر و انديشه» و رهايى از بردگى فكرى و تقليدهاى كوركورانه در پيام آسمانى قرآن: قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا للَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا. (3)

قيام، براى «قسط و عدل» كه فلسفه رسالت پيامبران خدا بوده است: لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسط (4)

و شاهد عدل و داد بودن: كُونُوا قَوّامينَ للَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ. (5)

قيام، براى برپا داشتن نماز: رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاة. (6)

قيام، براى احياى دين و پابرجا ساختن وحدت در پرتو دين و پرهيز از تفرّق و اختلاف: وَأنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ. (7)

قيام و استقامت در توحيد و يكتاپرستى: أنَّما إلهُكُم الهٌ واحِدٌ فَاسْتَقيمُوا إلَيهِ. (8)

و قيام در مناسك حج و طواف و نماز و خضوع و پرستش: وَ طَهِّرْ بيتِيَ لِلطَّائِفينَ وَ القائِمينَ و الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (9)


1- مدثر: 2.
2- جن: 19.
3- سبأ: 46.
4- حديد: 25.
5- مائده: 8.
6- ابراهيم: 37.
7- شورى: 13.
8- فصّلت: 6.
9- حج: 26.

ص: 26

آرى حج مشتمل بر همه اينها و يادآور قيام ابراهيم است؛ فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ (1)

و كسى كه در مقام ابراهيم مى ايستد بايد به همه اينها و تمام آنچه ابراهيم براى آن قيام كرد، قيام كند و پاى استوار دارد.

جالب است كه «قياماً للناس» در كعبه و حج، به طور مطلق آمده و مقتضاى آن اين است كه: قيام و مقاومت انسانها، در تمام آنچه بايد براى آن بپا خيزند و ايستادگى كنند، در پرتو قيام كعبه و برپايى حج ميسّر است. و بالأخره قيام تا برپايى «قيامت» استمرار دارد؛ تا آن هنگام كه همه خلايق از گورها بپاخيزند.

بارى، اين ويژگى است كه از حج چهره اى ممتاز و منحصر به فرد در ميان ديگر فرايض مى سازد و به دليل همين گستردگى مفهوم است كه حج و فلسفه اسرارآميزآن، همچنان پويا و زايا و شگفتى آفرين مى باشد، هرچند براى بسيارى ناشناخته مانده است.

برخى تحليل گران، احكام را به دو دسته «محكم» و «متشابه» تقسيم كرده اند (همانند قرآن كه آيات محكم و متشابه دارد)، براى «احكام محكم» مثال جهاد را مى آورند كه انگيزه و هدف و نتيجه آن روشن و سهل الوصول است. و براى «احكام متشابه» حج را، بدين معنا كه حج همانند قرآن بطون هفتگانه و يا هفتادگانه دارد، گنجينه اى است با زواياى بيشمار كه هركس بقدر فهم ودانش خود آن را درك مى كند و با اين همه، حقايق آن تمام ناشدنى است و پابپاى حركت زمان و رشد انديشه بشر رو به شكوفايى است و هراندازه به بحث و بررسى فلسفه حج بپردازند نكات تازه ترى را خواهند يافت. روايات نيز به اين ژرفاى فناناپذير حج اشاره دارد:

زرارة بن اعين گويد: «خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! حدود چهل سال است كه مسائل حج را از شما مى پرسم و شما فتوا مى دهيد ... (و تمام نمى شود) حضرت فرمود: زراره! خانه اى كه دو هزار سال پيش از آدم، فرشته ها آن را زيارت كرده و بدان حج گزارده اند، تو انتظار دارى مسائل آن طى چهل سال پايان پذيرد؟!»؛ «زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ أَسْأَلُكَ فِي الْحَجِّ مُنْذُ أَرْبَعِينَ عَاماً فَتُفْتِينِي فَقَالَ يَا


1- آل عمران: 97

ص: 27

زُرَارَةُ بَيْتٌ يُحَجُّ قَبْلَ آدَمَ عليه السلام بِأَلْفَيْ عَامٍ تُرِيدُ أَنْ تَفْنَى مَسَائِلُهُ فِي «أَرْبَعِينَ عَاماً». (1)

آرى خانه اى كه مطاف فرشتگان قبل از آدم، كانون جمع پيامبران عليهم السلام از آدم تا خاتم و از آن پس محور امامان و اولياى خدا بوده و طى قرون بيشمارى ميلياردها انسان موحّد؛ از نسل هاى مختلف و شرايع گوناگون رو به سوى آن به نماز و نيايش ايستاده اند و در طواف آن به تضرع نشسته اند و حيات و مماتشان به سوى آن است و خداوند آن را قبله گاه اهل ايمان و مركز دايره اخلاص و مايه قوام انسان ها قرار داده و محور و كانون جمع مسلمانان جهان است.

مسائل و مباحث چنين آيت بزرگى نبايد با سير زمان پايان پذيرد، بويژه آن كه مسلمانان جهان، على رغم گستردگى و جامعيت فريضه حج و تأثير آن در ابعاد زندگى معنوى، اخلاقى، فرهنگى، اعتقادى، فردى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى آنان، كمتر درباره آن به بحث و گفتگو پرداخته اند و فرصت طلبان نخواسته و مجال نداده اند اين رود پرخروش حيات، بر بستر جامعه اسلامى و تاريخ بشرى جارى باشد و مانع آن شده اند كه حج چنانكه بايد نقش احياگر خود را ايفا كند.

به بيان حضرت امام خمينى قدس سره:

«حج عرصه نمايش و آيينه سنجش استعدادها و توان مادى و معنوى مسلمانان است، حج بسان قرآن است كه همه از آن بهره مند مى شوند ولى انديشمندان و غواصان و دردآشنايان امت، اگر دل به درياى معارف آن بزنند و از نزديك شدن و فرورفتن در احكام و سياست هاى اجتماعى آن نترسند، از صدف اين دريا، گوهر هدايت و رشد و حكمت و آزادگى را بيشتر صيد خواهند نمود و از زلال حكمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند گشت و همان اندازه كه آن كتاب زندگى و كمال و جمال در حجاب هاى خودساخته ما پنهان شده است و اين گنجينه اسرارآفرينش در دل خروارها خاك كج فكرى هاى ما دفن گرديده است، حج نيز به همان سرنوشت گرفتار گشته است.


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 306 باب نوادرالحج؛ وسائل، ج 8، ص 7.

ص: 28

سرنوشتى كه ميليون ها مسلمان هر سال به مكه مى روند و پا جاى پاى ابراهيم و اسماعيل و هاجر مى گذارند ولى هيچكس نيست از خود بپرسد ابراهيم و محمد كه بودند و چه كردند؟ و چه هدفشان بود، از ما چه خواستند؟ گويى به تنها چيزى كه فكر نمى شود همين است.

مسلّم حجّ بى روح و بى تحرّك و قيام، حج بى برائت، حج بى وحدت و حجى كه از آن هدم كفر و شرك برنيايد حج نيست.» (1)

با اين همه، نبايد نسبت به آنچه گذشته است صرفاً تأسف خورد و از آنچه بايد بشود غفلت ورزيد كه درنگ و تسامح در آن خسارت و ندامت افزون ترى را در پى خواهد داشت. و بدين ترتيب بايد اذعان كرد آنچه تا كنون محققان درباره حج و آثار آن بحث كرده اند، ما را از تحقيق و كاوش بيشتر در شناخت آثار عظيم جهانشمول آن بى نياز نمى سازد؛ زيرا اين سرچشمه زمزم حيات و عشق، بايد همواره جوشان بماند و بركاتى را بر حسب نياز بشر و تحول زمان و پيشرفت دانش و تكامل انسان همراه آورد.

حج شعار جاودانه اى است كه خداوند عزّت و شوكت مسلمانان را بدان مرهون ساخته است و بدين مقياس مى بايست مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد و آثار عرفانى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى آن هريك جداگانه مورد مداقه و بررسى عميق واقع شود كه در هر بررسى و تحقيق، نكته هاى ناشناخته جديدى از آن رخ مى نمايد و عظمت اين فريضه متشابه را آشكارتر مى سازد.

فريضه اى كه از بعد انسان سازى و تكامل معنوى، تجديد ذكر خدا، تذكارى از قيامت، عامل پيوند انسان ها به مبدأ و معاد، تجلى روح تعبد و تسليم است. صبر و كفّ نفس را تمرين و تعليم مى دهد و انفاق و از خودگذشتگى را مى آموزد. خضوع و تذلّل انسان را، در برابر قدرت مطلقه جهان هستى، به نمايش مى گذارد. رضوان و غفران خداوند را در پى مى آورد و از اين بابت در تربيت اخلاقى و معنوى انسان نقش سازنده دارد و در يك سخن، حج مى تواند نقطه تحوّل حج گزاران باشد كه پيمودن طريق سير و


1- صحيفه نور، ج 20، ص 229.

ص: 29

سلوك آن، رهتوشه اى براى همه عمر و سرچشمه اى زايا و پويا و همراه با بركات و نعمات الهى است و اگر حج گزار به اين سرمايه غنىِ معنوى دست يافت و با چنين سنگ محكى از آزمايش الهى درست بيرون آمد، مى تواند به قبولى مناسك و اعمال خود چشم اميد ببندد وگرنه چه بسيارند نغمه سرايان حج و چه اندكند حج گزاران واقعى و به فرموده امام صادق عليه السلام: «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ». (1)

همچنين از بعد سياسى و اجتماعى، حج فرصتى است بى مانند براى حضور امت و همبستگى ومعارفه وارتباط مسلمانان جهان ورشته ارتباطى است باگذشته تاريخ موحدان تا اعماق تاريخ عالم؛ حركتى كه روح جمعى را در قالب آحاد امت مى دمد و قلب ها را به يك كانون توجه مى دهد و عوامل تفرّق و تشتت و تجزيه و تحزب را نفى مى كند.

همچنين مسلمانان را از مسائل و مشكلات جهان اسلام آگاه مى سازد تا در پى چاره جويى برآيند. چهره شرك و مشركان و الحاد و ملحدان و دشمنان توطئه گر را افشا مى كند و درس برائت از آنچه جز رنگ خدايى دارد مى آموزد. فرهنگ اجتماعى اسلام را پيش روى نمايندگان ملل مسلمان مى گشايد و تبادل افكار و انديشه ها را در جهت بهروزى و عظمت مسلمين و تشريك مساعى در ترويج و تبليغ معارف جاويدان اسلام باعث مى گردد. امت را با امامتِ حق و رهبرىِ الهى آشنا مى سازد و به مستضعفان جهان مى آموزدكه چگونه غُل و زنجيرهاى اسارت و بردگى و استضعاف را بگسلند و ابراهيم وار بر نمروديان زمان شورش و عصيان كنند و به سرسپردگان اقطاب شرك و كفر «نه» بگويند و به هويت اسلامى و الهى خود بازگردند تا اسوه و شاهد براى ديگر امت ها باشند:

وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً. (2)

«و اين چنين شما را امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواهانى باشيد و


1- مجمع البحرين ماده ضَجَّ، از بصائرالدرجات.
2- بقره: 143

ص: 30

پيامبر بر شما گواه باشد.»

با توجه بدانچه گفته شد، تصديق خواهيم كرد كه سخن هاى ناگفته درباره فلسفه حج، اين فريضه جهانشمول اسلامى، بسيار است و دريغ كه اين كانون معارف اسلامى رنگ ببازد وچهره ناشناخته ويا تحريف شده باقى بماند و تنها به يك حركت بى روح تبديل گردد و گنجينه هاى سرشار آن در اختيار امت اسلام و نسل هاى كاوشگر و تشنه كامان حقيقت قرار نگيرد.

اين رسالت محققان آگاه و شيفتگان معارف الهى است كه در تحليل و بررسى اين موضوع حياتى، تدبر و تلاش بيشتر كنند و امت اسلامى را با معارف گوناگون حج، به ويژه ابعاد سرنوشت ساز آن در صحنه سياسى- اجتماعى جهان آشنا سازند.

به فرموده حضرت امام رحمه الله:

«همه مسلمانان بايد در تجديد حيات حج و قرآن كريم و بازگرداندن اين دو به صحنه زندگى شان كوشش كنند و محققان متعهد اسلام با ارائه تفسيرهاى صحيح و واقعى از فلسفه حج، همه بافته ها وتافته هاى خرافاتى علماى دربارى را به دريا بريزند.» (1)

آرى، برخى از ابعاد مهم و حياتى حج؛ مانند بعد اجتماعى و سياسى و همچنين بعد فرهنگى و اقتصادى آن، نسبت به ديگر ابعاد كمتر مورد توجّه قرار گرفته است. و اين همان چيزى است كه دشمنان اسلام و اذناب و سرسپردگان آنها نخواسته و نمى خواهند براى مسلمانان تبيين گردد و گاه آن را متناقض و منافى با معنويت حج مى دانند! و روى اين تفكر انحرافى و القايى كه از سوى دشمنان قسم خورده و ديرين اسلام ديكته شده پافشارى كرده و تبليغ مى كنند و اين يكى از دردهاى بى درمانى است كه حضرت امام قدس سره به آن هشدار مى دهند:

«بزرگترين درد جوامع اسلامى اين است كه هنوز فلسفه واقعى بسيارى از


1- صحيفه نور، ج 20، ص 229

ص: 31

احكام الهى را درك نكرده و حج با آن همه راز و عظمتى كه دارد هنوز به صورت يك عبادت خشك و يك حركت بى حاصل و بى ثمر باقى مانده است.» (1)


1- صحيفه نور، ج 20، ص 228

ص: 32

درس دوّم: فلسفه و اهداف حج

اشاره

محمود مهدى پور

تمامى احكام و دستورات الهى داراى مصالح و اهداف و نتايج قطعى و ارزشمند است. بر مبناى تفكر شيعى هر حكمى، حكمت و علتى دارد و هر قانون الهى، مصالح و منافعى را دنبال مى كند.

بر اساس آنچه از روايات و تجارب محسوس و عينى استفاده مى شود، در اين ميان حج نيز اهداف عرفانى، عبادى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى فراوانى دارد كه به هر يك از اين اهداف، در آيات و روايات اشاره شده است.

حج عامل تقويت دين

1- قال علىٌ عليه السلام:

« [فَرَضَ اللَّهُ] الْحَجَّ تَقْويَةً لِلدِّينِ». (1)

«حج عامل تقويت دين است.»

در خطبه حضرت فاطمه عليها السلام نقش حج، با جمله «وَالحَجّ تَشْييداً لِلدِّينِ» آمده است.


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، ك 244

ص: 33

تقويتِ دين ابعاد گوناگونى دارد كه در اينجا به چگونگى نقش حج در تقويت دين اشاره مى شود:

1- حج، ياد خدا است و ارتباط قلبى انسان با خدا يكى از عاليترين روشهاى تقويت دين است.

2- حج، پيوند روحى بين دينداران و بنيانگذاران دين ايجاد مى كند و مسلمانان با انجام مراسم حج با آثار حضرت ابراهيم خليل و حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و ديگر انبيا و اولياى الهى آشنا مى شوند.

3- حج، عامل تقويت ارتباط دينداران و در نتيجه اقتدار بيشتر در برابر دنياى كفر و شرك است.

4- حج، امكان همفكرى و مشاوره مسلمين براى حل مشكلات سياسى، اقتصادى و فرهنگى دنياى اسلام را فراهم مى سازد.

5- حج، نمايش عظمت، قدرت و جمعيّت مسلمين در برابر كفار و مشركين است.

6- حج، عامل تفقّه بيشتر در دين و آشنايى با عقايد اسلامى، احكام الهى و تاريخ و سيره معصومين عليهم السلام و تكرار و تلاوت آيات قرآن و دل سپردن به قرآن در سرزمين وحى است و مى توان گفت هر حاجى مسلمان يك اردوى بازآموزى دينى را طى مى كند.

7- حج، پاسدارى از هويت تاريخى مسلمين و يادآورنده خاطرات تاريخ اسلام و قهرمانان مكتب انبيا و حج گزاران بزرگ تاريخ؛ مثل حضرت ابراهيم، حضرت اسماعيل، هاجر، پيامبر بزرگوار اسلام، امام على عليهم السلام و ديگر بزرگان تاريخ اديان ابراهيمى است.

8- حج، تمرين عملى بندگى و اطاعت از خداست.

در روايات به تمامى موارد ياد شده تصريح گرديده است.

حج و برپايى عَلَم اسلام

1- امام الصادق عليه السلام فرمود:

«لايَزالُ الدِّينُ قائِماً ما قامَتْ الْكَعْبةُ»؛ (1)

«تا كعبه برپاست، دين برپاست.»


1- المحجه البيضاء، ج 2، ص 153

ص: 34

حج يادآور ايام اللَّه

حضرت على عليه السلام به قثم بن عباس فرماندار مكّه نوشت:

«فَاقِمْ لِلنَّاسِ الحَجَّ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللَّهِ». (1)

«براى مردم حج را به پادار و «ايام اللَّه» را به يادشان آور.»

حج و يادگار نبوى

امام رضا عليه السلام فرمودند:

«وَلِتُعْرَفَ آثارُ رسولِ اللَّه صلى الله عليه و آله و تُعْرَفَ أخبارُهُ و يُذْكَرَ و لايُنْسى». (2)

«حج واجب شده است تا آثار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شناخته شود و اخبار آن حضرت مطرح گردد و فراموش نشود.»

ارتباط فرهنگى مسلمانان در حج

امام رضا عليه السلام فرمود:

«فَجُعِلَ فِيهِ الاجْتِماع مِنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لِيَتَعارَفُوا». (3)

«خانه اش را نقطه گردهمايى از شرق و غرب جهان قرار داد تا مسلمين همديگر را بشناسند.»

ارتباطات اقتصادى مسلمين در حج

حضرت رضا عليه السلام فرمود:

«وَلِيَتَربَّحَ كُلُّ قَوْمٍ مِنَ التّجارات منْ بَلَدٍ إلى بَلَدٍ، وَلِيَنْتَفِعَ بِذَلِكَ الْمُكَارِي وَالْجَمَّالُ». (4)


1- نهج البلاغه، فيض، نامه 67
2- ميزان الحكمه، ج 2، ص 266
3- همان.
4- همان.

ص: 35

«وحج را واجب فرمود تا مردم در پرتو آن از داد و ستدها سود برند و كرايه دهندگان و شترداران (عاملان حمل و نقل) از اين آمد و شد بهره مند شوند.»

تمرين خودسازى و پاكى از گناهان در سايه حج

امام هشتم عليه السلام فرمود:

«عِلَّةُ الْحَجِّ ... وَ الْخُرُوجِ مِنْ كُلِّ مَا اقْتَرَفَ ... وَ حَظْرِها عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ اللَّذَّاتِ». (1)

«و حج خانه الهى عامل پاكى از گناهان و بازداشتن نفس از خواسته ها و لذّت هاست.»

توسعه بينش در سايه حج

حج عامل بريدن از علايق و وابستگى هاى خانوادگى، شخصى و منطقه اى است و انسان وقتى از يك روند معمول و محيط عادى جدا مى شود، زمينه رشد و گسترش فكر و انديشه و فراگير شدن علايق و عواطف او فراهم مى گردد و همه فوايد هجرت در اين سفر زيارتى بدست مى آيد.

گسترش انس و الفت انسانها

در سايه عبادت بزرگ حج، بيم و ابهام ناشى از تفاوت رنگ، مليّت، مناطق جغرافيايى، زبان و غيره رنگ مى بازد و انسانها احساس مى كنند با پذيرش خداى يكتا و پيامبر واحد و قوانين الهى، مى توان بدون بدبينى و ترس با انسانها برادر شد.

حج، بستر اقتدار امت اسلامى

در پرتومراسم عبادى حج كه توسط مسلمانان جهان برگزارمى شود. مانورقدرت امت اسلامى شكل مى گيرد ومسلمانان مى توانند نيروها وامكانات دنياى اسلام را بهتر بشناسند و فرياد اعتراض و برائت خويش را نسبت به نظام شرك و رفتار مشركان اعلام كنند.


1- ميزان الحكمه، ج 2، ص 264

ص: 36

درس سوّم: آداب حج

محمّد بهارى همدانى

آيت اللَّه شيخ محمد بهارى، كه از چهره هاى نامدار عرفان و تهذيب نفس بود، در طىّ نامه اى آداب حجّ را مورد بحث و بررسى قرار داده و مفاهيم دقيق و لطيفى رابدين شرح مطرح نموده است اين نامه در كتاب تذكرة المتقين چاپ شده است:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَى اشْرَفِ اْلانْبِياءِ وَ الْمُرسَلينَ، مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ».

و بعد، فَاعْلَمْ ايُّهَا الطَّالِبُ لِلْوُصُولِ الى بَيْتِ اللَّه الْحَرامِ، [پس بدان اى طالب رسيدن به بيت اللَّه الحرام] اين كه حضرت احديت- جَلَّ شَأْنُهُ الْعَظيم- را بيوتاتِ مختلف مى باشد؛ يكى را «كعبه ظاهرى» گويند كه تو قاصد او هستى. ديگرى را «بيت المقدس» و ديگرى را «بيت المعمور» و ديگرى را «عرش» و هكذا تا برسد به جايى كه خانه حقيقى اصلى است كه آن را «قلب» نامند كه اعظم از همه اين خانه هاست، وَلا شَكَّ وَ لا رَيْبَ فى انَّهُ لِكُلِّ بَيْتٍ مِنَ الْبُيُوتِ لِطالِبِه رُسُوم وَ آداب، [شك و ترديدى نيست كه براى ورود به هر خانه، رسوم و آدابى است كه بايد از سوى وارد شونده رعايت شود] غرض دراين رساله، بيان آداب كعبه ظاهرى است، غير از آن آدابى كه در مناسك مسطور است. ضمناً

ص: 37

شايد اشاره به آداب كعبه حقيقى هم فى الجمله بشود.

اولًا بدان، غرض از تشريع اين عمل شريف، لَعَلَّ اين باشد كه مقصود اصلى از خلقت انسان، «مَعْرِفَةُ اللَّهِ وَ الْوُصوُلُ الى دَرَجَةِ حُبّهِ وَالانسِ بِهِ» [شناخت خداوند و رسيدن به مقام محبت و انس با او است] است «وَلايُمْكِنُ حُصُولُ هذَيْنِ الأمْرَيْن الّا بِتَصْفِيَةِ الْقَلْبِ». [و دستيابى به اين دو جز با تصفيه و پيرايش دل امكان پذير نمى باشد] وآنهم ممكن نباشد جز به «كَفُّ النّفْسِ عَنِ الشَّهوتِ وَالانْقِطاعُ مِنَ الدُّنْيا الدَّنْيَّةِ وَايقاعُها عَلَى الْمَشاقِ مِنَ الْعِباداتِ، ظاهرِيَّةً وَباطِنيَّةً». [و آن نيز جز با پرهيز از شهوات، بريدن از دنياى پست و وادار كردن خويش به عبادات سخت ظاهرى و باطنى]

از اينجا بوده كه شارع مقدس عبادات را يك سخ نگردانيده بلكه مختلف جعل كرده؛ زيرا كه به هر يك از آنها رذيله اى از رذائل، از مكلّف زايل مى گردد تا با اشتغال به آنها، تصفيه تمام عيار گردد، چنانكه با صدقات حقوق ماليه و اداى آنها قطع ميل كند از حطام (1) دنيوى وكما اينكه صوم قطع مى كند انسان را از مشتهيات نفسانى و صلات نهى مى كند از هر فحشا و منكرى و هكذا ساير عبادات و چون عمل حج مجمع العناوين بود با زيادى. چه اين كه مشتمل است بر جمله اى از مشاقّ (2) اعمال كه هر يك بنفسه صلاحيت تصفيه نفس را دارد؛ مثل «انفاق المال الكثير، والقطع عَنِ الأهْل والأولاد والْوَطَن، والحَشْر مع النّفوس الشّريرة و طيّ المنازل البعيدة، مع الابتلاء بالعطش في الحرّ الشّديد في بعض الأوان، والوقوع على أعمال غير مأنوسة لا يَقْبِلها الطّباع من الرّمي والطّواف والسّعي والإحرام وغير ذلك». [هزينه كردن مال فراوان و جدا شدن از خانواده و فرزندان و وطن و معاشرت با افراد شرور و پيمودن مسيرهاى دور و دچار تشنگى شدن در گرماى شديد در پاره اى اوقات و انجام كارهاى غير عادى كه طبعاً انسان پذيراى آن نيست مانند رمى جمرات، طواف، سعى و احرام و ديگر اعمال]

با اين كه داراى فضايل بسيارى است. ايضا از قبيل تذكر به احوال آخرت به رؤيت اصناف خلق و اجتماع كثير «في صُقْعٍ واحدٍ على نهج واحد لا سيّما في الإحرام


1- حطام دنيويه؛ كالاها و دارايى بى ارزش دنيا.
2- مشاقّ؛ مشقتها، رنجها.

ص: 38

والوقوفين». [در يك مكان با شيوه عبادى واحد به ويژه در مسأله احرام و وقوف در عرفات و مشعر]

ورسيدن به محل وحى و نزول ملائكه بر انبيا از آدم تا خاتم- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- و تشرف به محل اقدام آن بزرگواران، مضافا بر تشرف بر حرم خدا و خانه او، علاوه به حصول رقت كه مورث اصغاء قلب است، به ديدن اين امكنه شريفه با امكنه شريفه اخرى كه رساله گنجايش تفصيل آنها را ندارد.

الحاصل چون حج داراى جمله اى از مشاق و فضائل كثيره اى از اعمال بود ورسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مبدل كردم رهبانيت را به جهاد و حج ...» و انسان نمى رسد به اين كرامت عظمى الا به ملاحظه آداب و رسوم حقيقى آن و هى امور:

الأول اين كه: هر عبادتى از عبادات بايد به نيت صادقه باشد و به قصد امتثال امر شارع بجا آورده شود تا عبادت شود. كسى كه اراده حج دارد، اوّلًا بايد قدرى تأمل در نيت خود بنمايد. هواى نفس راكنار گذارد، ببيند غرضش از اين سفر، امتثال امر الهى و رسيدن به ثواب و فرار از عقاب اوست يانه، نستجير بالله غرضش تحصيل اعتبار يا خوف از مذمت مردم يا تفسيق آنها يا از ترس فقير شدن- بنابراين كه معروف است هر كه ترك حج كند، مبتلا به فقر خواهد شد- يا امور ديگر از قبيل تجارت وتكيّف و سير در بلاد و غير ذلك. اگر درست تأمل كند خودش مى فهمد كه قصدش چطور است و لو به آثار، اگر معلوم گرديد كه غرض خدانيست، بايد سعى در اصلاح قصد خود نمايد، لااقل ملتفت باشد به قباحت اين عمل كه قصد حريم ملك الملوك را كرده، براى اينگونه مطالب بى فايده لااقل به نحو خجالت وارد شود نه به طرز غرور و عُجب.

الثانى اين كه: تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيين با بجا آوردن يك توبه درستى با جميع مقدمات كه از جمله آنهاست رد حقوق؛ چه از قبيل ماليه باشد، مثل خمس و رد مظالم و كفارات و غيرها، يا ازغير ماليه باشد، مثل غيبت و اذيت و هتك عرض و ساير جنايات بر غير، كه بايد استحلال از صاحبانش بنمايد به آن تفاصيلى كه در محل خود مذكور است و خوب است بعد از اين مقدمات، آن عمل توبه روز يكشنبه را كه در منهاج العارفين مسطور است بجا بياورد و اگر پدر يا مادرى دارد- مهماامكن- آنها

ص: 39

را هم از خود راضى كند تا پاك و پاكيزه از منزل درآيد، بلكه تمام علايق خود را جمع آورى نموده، شغل قلبى خود را از پشت سرش قطع نمايد تا به تمام قلب رو به خداى خود كند، همچنين فرض كند كه ديگر بر نمى گردد.

پس بناءً على هذا بايد وصيّت تام و تمامى بكند به اطلاع اشخاص خيّر و دانا تا بيان كنند كه كيفيت وصيت بايد چگونه باشد. كار را بر وصى تنگ نگيرد، بلكه به نحو توسعه در امر ثلث خود وصيت كند كه مسلمانى بعد از فوت او در حرج نيفتد ومعذلك اهل و عيالش را به كفيل حقيقى واگذارد، فإنّهُ خَيْرُ مُعين و نعم الوكيل.

الحاصل، كارى كند كه اگر بر نگردد هيچ جزئى از جزئيات كار او معوق نماند، بلكه دائماً بايد چنين باشد شخصى كه اطلاع تام به وقت مردن خود ندارد.

الثالث اين كه: اسباب مشغله قلبى در سفر براى خود فراهم نياورد تا او را در حركات و سكناتش، كه بايد به ياد محبوب خود باشد، باز دارد؛ چه از قبيل عيال و اولاد باشد يا رفيق ناملايم الطبع يا مال التجاره يا غير آن. مقصود اين است كه خودش به دست خود اسبابى فراهم نياورد كه تمام همتش درسفر مصروف آن باشد بلكه اگر بتواند بااشخاصى همسفر شود كه تذكر ايشان بر او غالب باشد يا هميشه اگر غفلت ورزيد آنها او را به ياد خدا بيندازند. قصه سيد بن طاووس قدس سره با همسفران معروف است.

الرابع اين كه: مهما امكن سعى در حلّيت خرجى خود بنمايد و زياد بردارد و از انفاق مضايقه ننمايد؛ زيرا كه انفاق در حج انفاق در راه خدا است. چرا بايد انسان دلگير باشد از زيادى خرج! بهترين توشه ها را بردارد و زياد بذل نمايد كه درهمى از او در احاديث اهلبيت عليهم السلام به هفتاد درهم است.

ازهد زهاد، اعنى سيد سجاد عليه السلام وقتى كه حج مى فرمودند؛ ازقبيل بادام، شكر، حلويات و سويق (1) بر مى داشتند.

بارى از جمله سعادت شخص است اگر در اين سفر چيزى از او بشكند يا تلف شود يا دزد ببرد يا مصارف او زياد شود، بايد كمال ممنونيت را داشته بلكه شاد باشد؛ زيرا كه


1- سويق؛ قاووت.

ص: 40

همه اينها بر ميزبان است. در ديوان اعلى ثبت است كه به اضعاف مضاعف، تلافى خواهند كرد. نمى بينى اگر كسى تو را به ميهمانى به خانه خود بطلبد و در اثناى راه صدمه بر تو وارد آمده باشد اگر ميزبان بتواند- مهما امكن- جبران آن را متحمل مى شود؟! چونكه خود طلبيده با اين كه لئيم است و عاجز «فَكَيْفَ ظَنُّكَ بِأَقْدَر الْقادِرِين وَأَكْرَم الأكرَمِين». [پس گمان تو چگونه است درباره تواناترين توانمندان و كريم ترين كريمان] حاشا و كلّا از كرم او كه كمتر از عرب باديه نشين باشد، نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُوءِ الظَّنِّ بِالْخالِق. [پناه مى بريم به خداوند از پندار بد درباره آفريدگار]

و صدق اين مقاله بر كسى واضح است كه ميان اعراب باديه نشين گرديده و ديده باشد.

الخامس اين كه: بايد خوش خلق باشد وتواضع بورزد. از رفيق و مكارى و غيره كوچكى بنمايد و از لغو و فحش و درشت گويى و ناملايم در حذر باشد، نه حسن خلق تنها آن است كه اذيتش به كسى نرسد بلكه از جمله اخلاق حسنه آن است كه از غير، تحمل اذيت بنمايد. بل نه تنها متحمل شود بلكه در ازاى او خفض جناح (1) كند، إلى ذلك يشير قوله فى الحديث القدسية [فرموده خداوند در حديث قدسى به همين مسأله اشاره دارد]: حاصل آن اين كه «رضايت خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ام هر كه درصدد رضا جويى از ما است بايد ايذاء غير را متحمل شود.»

السادس اين كه: نه تنها قصد حج كند و بس، بلكه در اين ضمن، بايد چندين عبادت را قاصد باشد كه يكى از آنها حج است؛ از قبيل زيارت قبور مطهره شهدا و اوليا و سعى در [قضاى] حوائج مؤمنين و تعليم و تعلّم احكام دينيّه و ترويج مذهب اثنا عشريه و تعظيم شعائر اللَّه و امر به معروف ونهى از منكر و غير ذلك.

السابع اين كه: اسباب تجمع و تكبّر براى خود فراهم نياورد بل شكسته دل و غبار آلوده، رو به حريم الهى رود، همچنان كه درمناسك هم اشاره به آن شده در باب احرام.

الثامن اين كه: از خانه خود حركت نكند مگر اين كه نفس خودش را در هر چه با


1- خفض جناح؛ خواباندن بال كه كنايه از تواضع و فروتنى است.

ص: 41

خودش برداشته باجميع رفقاى خود و اهل خانه و هر چه تعلق به او دارد، امانتاً به خالق خود- جلّ شأنه- بسپارد. با كمال اطمينان دل، از خانه بيرون رود، فَانَّهُ جَلَّتْ عَظَمَتُهُ نِعْمَ الْحَفِيظ وَ نِعْمَ الْوَكِيل وَ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِير [خداى جَلَّتْ عَظمتهُ بهترين حافظ، وكيل، سرپرست و يارى رسان است].

آدابى ديگر هم دارد، آن را در مناسك نوشته اند.

بلى اهتمام تام به صدقه دادن داشته باشد، به اين معنا كه صحت خود را بخرد از خالق خود، به اين وجه صدقه.

التاسع اين كه: اعتمادش به كيسه خود وقوه و جوانى خود نباشد، بلكه در همه حال، بالنسبه به همه چيز بايد اعتماد او به صاحب بيت باشد. مقدمات بيش از اينهاست ليكن غرض تطويل در رساله نويسى نيست (در خانه اگر كس است، يك حرف بس است.)

بايد تأمل كند و بداند كه اين سفر جسمانى الى اللَّه است و يك سفر ديگرى هم روحانى، الى الله بايد بكند.

به دنيا نيامده براى خوردن و آشاميدن، بلكه خلق شده از براى معرفت و تكميل نفس، آنهم سفر ديگرى است، كما اين كه در اين سفر حج، زاد و راحله و همسفر و امير حاج و دليل و خدام و غيره لازم دارد كه اگر هر كدام نباشد كار لنگ است و به منزل نخواهد رسيد بل به هلاكت خواهد افتاد، در آن سفر هم بعينه به اينها محتاج است والا قدم از قدم نخواهد برداشت واگر بدون اينها خيال كرده راه برود، قطعا رو به تركستان است. كعبه حقيقى نيست. اما راحله او در اين سفر بدن اوست. بايد به نحو اعتدال از خدمت آن مضايقه نكند و نه چنان سيرش بكند كه جلو او را نتواند بگيرد و ياغى و طاغى شود، نه چنان گرسنگى به آن بدهد كه ضعف بر او مستولى شود و از كار عبادت بازماند، خير الأمور أوسطها، افراط و تفريط آن مذموم است.

اما زاد او اعمال خارجيه اوست كه تعبير از آن به تقوا مى شود؛ از فعل واجبات و ترك محرمات و مكروهات و اتيان به مستحبات، و اصل معناى تقوا پرهيز است كه اول درجه آن، پرهيز از محرمات است وآخر درجه آن پرهيز از ماسوى اللَّه- جلّ جلاله- و بينهما متوسطات. فحاصل الكلام اين كه هر يك از ترك محرمات و اتيان به واجبات به

ص: 42

منزله زادى است كه هر يك را درمنازل اخرويه احتياج افتد بدرجات الحاجه كه اگر همراه خود نياورده باشى مبتلا خواهى بود، نستجير باللَّه من هذه البلوى العظيمة.

و اما همسفر مؤمنين هستند كه به همت همديگر و اتحاد قلوب، اين منازل بعيده را طيران خواهند نمود و اليه يشير قوله- عَزَّ مِنْ قائل: تَعاوَنُوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقْوى (1)

[همواره در راه نيكى و پرهيز كارى با هم همكارى نماييد].

ولعلّ بدون اجتماع، كار انجام نگيرد وشايد از اين جهت رهبانيت در اين امت منع شده باشد.

استاد ما- رضوان اللَّه عليه- مى فرمود: «خيلى كار از اتحاد قلوب ساخته گردد كه از متفرّد بر نمى آيد» اهتمام تامى در اين مطلب داشت، همنيطورهاست، همه مفاسد، زير سر اختلاف قلوب است ....

و اما اميرِ حاج در اين سفر، ائمه طاهرين- سلام اللَّه عليهم اجمعين- هستند كه بايد سايه بلند پايه آن بزرگواران بر سر تو باشد و متمسك به حبل المتين ولاى آنها باشى، به كمال التجاء به آن خانواده عصمت وطهارت، تا بتوانى چند قدمى راه بروى والا شياطين جن و انس در قدم اول تو را خواهند ربود، مثل چاپيدن و غارت كردن عرب بدوى حجاج را بى امير حاج كما هو واضح، خصوصاً هر چه به حرم نزديك شود. بلى اگر خود را به حرم رسانيد ديگر ايمن است از هر خوف ومَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً (2). اما هيهات كه بتواند سرخودى به آن جا رسد. اين نخواهد شد، واللَّه العالم.

و اما دليل اين راه: اگر چه ائمه طاهرين- سلام الله عليهم- ادلّاء على الله هستند ودليلند، لكنه معذلك ماها از آن پستى تربيت و منزلت كه داريم از آن بزرگواران هم اخذ فيوضات بلا واسطه نمى توانيم بكنيم، محتاجيم در دلالات جزئيه و مفصله به علماى آخرت و اهل تقوا تا به يُمن قدوم ايشان و به تعليم آنها درك فيوضات بنماييم كه بى وساطت آنها درك فيض در كمال عسرت و تعذر است و لذا محتاج به علما هستيم، پيش خود كار درست نمى شود.


1- مائده، 2
2- آل عمران: 97

ص: 43

بارى، چون به ميقات رسد، لباس خود را در آورد در ظاهر و ثوب احرام بپوشد و در باطن قصدش اين باشد كه از خودش خلع كرده لباس معصيت وكفر و ريا ونفاق را و پوشيده ثوب طاعت و بندگى را و همچنين ملتفت باشد همچنانكه در دنيا خداى خود را بغير ثوبِ زىّ خود و عادت خود غبار آلوده، سر برهنه و پا برهنه ملاقات مى كند، همچنين بعد از مردن خواهد ملاقات كرد عمال خداى خود را به كمال ذل وانكسار و عريان. پس درحال تنظيف، بايد قصدش تنظيف روح باشد از شرك معاصى و به قصد احرام هم عقد توبه صحيح ببندد؛ يعنى حرام كند بر خود به عزم و اراده صادقه كلّ چيزهايى را كه خداوند عالم حرام نمود بر او كه ديگر بعد از مراجعت ازمكه معظمه پيرامون معاصى نگردد و در حين لبيك گفتن بايد ملتفت باشد كه اين اجابت ندايى است كه به اين متوجه شده.

اولًا: قاصد باشد كه قبول كردم كلّ طاعتى كه از براى خداوند متعال است.

و ثانياً: مردد باشد كه اين عمل از او قبول خواهد شد يا نه. قضيه سيد الساجدين- سلام اللَّه عليه- را به نظر بياورد كه در احرام نمى توانستند لبيك بگويند، غش مى كردند و از راحله خود مى افتادند. سؤال مى شد، جواب مى فرمودند: مى ترسم خداوند بفرمايد: «لا لبيك» و هم به نظر بياورد ازاين كيفيت يومِ محشر را كه تمام مردم به اين شكل از قبر خود بيرون مى آيند، لخت و عورند وسربرهنه و ازدحام آورنده. بعضى در زمره مقتولين و برخى در نمره مردودين. بعضى متنعم بعضى معذب و بعضى متحير در امر بعد ازآن كه جميعاً در ورطه اولى متردد بودند. چون داخل حرم شود بايد حالش حال رجاء و امن باشد از سخط و غضب الهى؛ مثل حال مقصرى كه به بستخانه (1) رسيده باشد.

به مفاد آيه شريفه وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمَناً جاى زيادى رجاء و اميدوارى همين جاست؛ چه اين كه شرف بيت عظيم است و صاحب آن به راجى خود كريم. جا دارد توسعه رحمت؛ زيرا كه تو در آنجا ميهمان خاص اكرم الاكرمين هستى. او پى بهانه مى گشت كه تو را يكمرتبه در عمرت به خانه خود دعوت كرده باشد (اگرچه هميشه


1- بَستخانه؛ محلى كه در آنجا بست نشينند.

ص: 44

ميهمان او بوده اى) حالا ميسر شده حاشا و كلّا از كرم او كه هر چه خواهش داشته باشى و از او هم برآيد، مضايقه داشته باشد، «ما هكَذا الظَنّ بِهِ جَلّتْ عَظَمَتُهُ». [اين چنين گمانى به خداى جَلَّت عظمته نيست] اين چنين گمانى را به بعضى از اسخياى عرب نبايد برد، فضلًا عن الجواد المطلق [تا چه رسد به بخشايشگر مطلق]. ديگر حالا تو نتوانى بياورى يا بياورى و نتوانى نگهدارى يا از اصل ندانى چه بايد بخواهى يا كارى كنى به دست خودكه مقتضى بذل به تو نباشد. تقصير كسى نيست، گدايى با كاهلى نمى سازد.

بلى عيب در اينجاست كه غالب مردم كه مشرف به مكه شدند، اعظم همشان اين است كه زود صورت اين اعمال را از سر وا كنند، على سبيل الاستعجال آن وقت آسوده در فكر خريد خود باشند، اما حواس به قدر ذرّه اى، پيش معناى اين اعمال باشد. نه، با اين كه همه حواس ميهمان بايد پيش ميزبان باشد و چشمش به دست او و حركات و سكناتش به ميل او. حتّى روزه مندوب بى اذن او مذموم است. چه، جاى اين كه در خانه او هتك عرض او را بكنى و هتك عرض سلطان السلاطين، اشتغال به مناهىِ اوست. كدام حاجى از حجاج متعارفه كه وارد حرم الهى شود در آيد و اقلًا صد معصيت از او سرنزند، از دروغ و غيبت و اذيّت به غير و سخن چينى و تعطيل حق غير و فحش به عكّام (1) وحمله دار و غيره كه ورقه گنجايش تفصيل آنها را ندارد، واللَّه اعلم.

چون شروع به طواف نمايد، بايد هيبت عظمت و خوف و خشيت و رجاء عفو و رحمت، شراشر (2) وجود او را بگيرد. اگر جوارح خارجيه نلرزد، اقلا دلش بلرزد، مثل آن ملائكه كه حول عرش دائماً به اين نحو طواف مى كنند. اگر بخواهد مشتبه به آنها باشد، چنان كه در اخبار است و بايد ملتفت باشد كه طواف منحصر به طواف جسمانى نيست بلكه يك طواف ديگرى هم هست كه طواف حقيقى آن است و آن را «طواف قلبى» گويند به ذكر رب البيت و اصيل بودن آن براى اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آنها قرار داده اند كه انسان از اينها پى به آنها ببرد، چنانكه مضمون روايت است.

و ايضاً بايد بداند همچنانكه بى قطع علاقه از اشغال دنيويه و زن و فرزند و غيره،


1- عكام؛ چاروادار.
2- شراشر؛ سرتاسر.

ص: 45

نمى شود به اين خانه آمد، آن كعبه حقيقى هم چنانست كه عمده حجب علقه است و در بوسيدن حجر و ملصق به مستجار و استلام حطيم و دامن كعبه را گرفتن بايد حال او حال مقصرى باشد كه از اذيت و داغ و كشتن فرار كرده به خود آن بزرگ ملتجى شده كه او از تقصيراتش بگذرد. اين است كه گاهى دست و پايش را مى بوسد، گاهى دامن او را مى گيرد، گاهى خود را به او مى چسباند. گاهى مثل سگ تبصبص مى كند. گاهى گريه مى كند. گاهى او را به اعز اشخاص پيش او قسم مى دهد. گاهى تضرع مى نمايد كه بلكه او را از اين مهلكه نجات دهد، خصوصاً اگر كسى باشد كه بداند غير از او ملجأ و پناهى نيست، ببين تا فرمان استخلاص نگرفته اى از خدمت او بر مى گردى؟ لا وَرَبّ الْكَعْبَة.

در امورات دنيويه، انسان چنين است و اما بالنسبه به عذاب اخروى، چون نسيه است، هيچ در فكر اين مطالب نيست. حجاج دروغى قدرى مى دوند دور كعبه بعد مى روند به تماشاى سنگ ها و بازارها و ديوارها.

بارى، چون به سعى آيد، بايد سعيش اين باشد كه اين سعى را به منزله تردد در خانه سلطان قرار دهد، به رجاء عطا و بخشش و اما در عرفات از اين ازدحام خلق و بلند كردن صداهاى خودشان به انواع تضرع و زارى و التماس به اختلاف زبان ها و افتادن هر گروهى پى ائمه خودشان و نظر به شفاعت او داشتن حكايت محشر را ياد آورد. اينجا كمال تضرع و الحاح (1) را بكند تا آنجا مبتلا نشود و بسيار ظنّ قوى داشته باشد بر حصول مراداتش؛ زيرا كه روز شريف موقف (2) عظيم و نفوس مجتمع و قلوب به سوى الهى منقطع و دستهاى اوليا و غيرهم به سوى او- جلّ شأنه- بلند شده و گردنها به سوى او كشيده شده. چشمها از خوف او گريان و بندها از ترس او لرزان و روز، روز احسان، و ابدال و اوتاد در محضر حاضر، بناى سلطان بر بخشش و انعام و همچنين روز خلعت پوشى صدر اعظم دولت عليّه (3)- عجل اللَّه فرجه و سهّل مخرجه- در چنين روزى استبعاد ندارد، حصول فيض به اعلا مدارجه، بالنسبه به كافّه ناس و خلايق.


1- الحاح: اصرار و پافشارى در حاجت خواستن.
2- موقف: روز قيامت.
3- دولت عليه: دولت برتر و والا مقام.

ص: 46

آيا گمان به خالق خود دارى كه سعى تو را ضايع گرداند، با اين كه منقطع شده اى از اهل و اولاد و وطن، آيا رحم نمى كند غربت تو را، ما هكذا الظَنّ بِهِ وَلا الْمَعْرُوفُ مِن فَضله. [نه چنين گمانى درباره او مى رود و نه از فضل او متعارف است] و از اينجاست كه در حديث وارد شده: «مِنْ أعْظَمِ الذُّنُوبِ أَنْ يَحْضُرَ الْعَرَفات وَيَظُنَّ أَنَّهُ لا يَغْفِرُ لَهُ (الَّلهُمَّ ارْزُقْنا)». [از بزرگترين گناهان آن است كه حاجى در عرفات حضور به هم رساند و گمان برد كه خداوند او را نمى آمرزد.] (1) چون از عرفات كوچ كند، روبه حرم آيد، از اين اذن ثانوى به دخول حرم تفأل زند به قبولى حجش وقربش به خداى خود و مأمون بودن او از عذاب الهى.

چون به منا رسد رمى جمار كند، ملتفت باشد كه روح اين عمل در باطن، دور كردن شيطان است، فان كان كالخليل فكالخليل و الا فلا.

بارى چون حرم را وداع كند، بايد دركمال تضرع و مشوش الحال باشد كه هر كس او را ببيند ملتفت شود كه اين شخص عزيزى را گذاشته و مى رود مثل گذاشتن ابراهيم اسماعيل عليهما السلام و هاجر را. بناى او بر اين باشد كه اول زمان تمكن، باز عود به اين مكان شريف بنمايد و بايد ملتفت ميزبان باشد در همه حال، مبادا به بى ادبى او را وداع نمايد كه ديگر او خوش نداشته باشد. اين ميهمان ابد الآباد به خانه او قدم گذارد، اگر چه اين ميزبان- جلّ جلاله- سريع الرضاست ليكن مراعات ادب مهما امكن- بايد از اين طرف بشود، اگر بتواند حتى المقدور آن بقعه هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله عبادت كرده در آنها؛ مثل كوههاى مكه معظمه به قصد تشرف از محل اقدام مباركه نه به قصد تماشا و تفرج حاضر گردد، و بلكه به قصد قربت مطلقه، دو ركعت در آنجاها نماز بخواند، بلكه اگر ممكن باشد قدرى در آنجاها زياده از متعارف توقف كند، و اگر حج اولى اوست، البته داخل خانه كعبه شدن را ترك نكند با آن آداب مأثوره در شرع مطهر كه در كتب مسطور است.


1- مضمون احاديثى است كه در اين باره وارد شده است. نك: الحج فى السنة ص 235

ص: 47

درس چهارم: حجّ ابراهيمى

اشاره

عباسعلى عميد زنجانى

بزرگترين آفت جريانها و حركتهاى سرنوشت ساز تاريخى، خطر رجعت و تحريف و بدعت است. عوامل آفت زا، بدون آن كه از خود مخالفت و مقاومتى نسبت به اصل جريان و حركت نشان دهند، در كنار آن رشد مى كنند و به تهى كردن محتواى حركت و بازگرداندن آن به سود خويش و ايجاد دگرگونيهاى ريشه اى، كه جريان و حركت را خنثى و از تحرك بازدارد، همت مى گمارند. گونه هاى مختلف اين آفت ها را در كنار همه جريان هاى بزرگ تاريخى مى توان يافت.

هرقدر عظمت حركت بيشتر باشد، نوع آفت نيز پيچيده تر و خطرناكتر خواهد بود.

ولى بسيارى از جريان هاى عظيم تاريخى توانسته اند على رغم وجود آفتهاى گوناگون، به راه خود ادامه دهند.

حركتِ رهايى بخش اسلام در مسير تاريخى خود، همواره دچار اين آفت ها بوده و از راههاى مختلف و به اشكال به ظاهر متفاوت در معرض خطر رجعت و تحريف و بدعت قرار گرفته است؛ ولى از آنجا كه منبع و ريشه اصيل اين نهضت جهانى بزرگ؛ يعنى قرآن، با صيانت الهى تضمين شده: إنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَانّا لَهُ لَحافِظُونَ. (1)


1- حجر: 9.

ص: 48

على رغم آسيب هايى كه بر برخى فروع آن وارد شده، همچنان استوار و بى خلل، روشنگرِ راه انسان هاى حقيقت جو مانده است.

در اين ميان، گروهى كه قرآن آنان را تحت عنوان ومشخّصه فَامَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ (1)

معرفى مى كند، با تلاشى مذبوحانه و تفسيرهايى ناهنجار، برخى از فروع و بخشهاى اصيل اسلام را هدف اغراض شوم خود قرار داده و به تحريف و بى محتوا كردن آنها پرداخته اند.

در بسيارى از موارد، هدف اينان نسخ و مسخ اسلام و تحريف اصل دين نبوده است؛ بلكه اميال و هواها و بازتاب منفعت طلبى ها و جبهه گيرى هاى نابحق و مقاومت در برابر موضع حق، آنان را به تحريف و بدعت در فروع واداشته است؛ ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ .... (2)

از جمله بخشهاى اصيل و مهم اسلامى، كه به دليل اهميت بيشتر و نقشى كه در حفظ و حراست اساسى اسلام دارد و همواره در معرض خطر بى محتوا شدن و تحريف قرار گرفته است، مسأله حج و محتواى گسترده و حركت آفرين آن مى باشد كه فرمود: «لا يَزالُ الدّينُ قائِماً ما قامَتِ الْكَعْبَةُ» (3).

حج، با داشتن بار سياسى و ابعاد مختلف اجتماعى- اقتصادى، مى توانست هر سال تحوّلى بنيادين و حركتى انقلابى در زندگى مسلمانان و در نهايت در اوضاع سياسى جهان اسلام ايجاد كند و به دليل تماس مستقيم با مسأله حكومت و رهبرى و امامت مسلمانان مهمترين اصل اسلامى و بنيادى ترين مسأله جهان اسلام را همراه داشته است؛ به طورى كه حج صحيح و پرمحتوا مى توانست اوضاع جهان اسلام و زندگى صدها ميليون مسلمان را دگرگون و در نتيجه همه قدرت طلبان ناصالح و حكام و سردمداران آشفته بازار سياست و اقتصاد مسلمانان را از رسيدن به مقاصد شوم خود محروم سازد.

از اين رو، همه كسانى كه به نحوى منافعشان از طريق انجام مراسم صحيح حج به


1- آل عمران: 7
2- روم: 10
3- محجة البيضاء، ج 2، ص 153

ص: 49

خطر مى افتاد و سرنوشت خود را با مسأله حج در ارتباط مى ديده اند، سعى بر آن داشته اند كه به گونه اى از آثار بنيان كن حج در امان بمانند و قدرت و منافع خود را در برابر خطرات ناشى از حج، آسيب ناپذير سازند.

شيطانى ترين راه براى تأمين اين هدف شوم، ابقاى ظاهر حج و حفظ شكل و قالب ظاهرى و بى محتوا كردن و خنثى نمودن آن بود، كه در نهايت (حج بى محتوا) مى توانست به صورت عامل و وسيله اى براى تأمين اهداف شوم آنها تغيير ماهيت دهد.

در چند قرن اخير كه پاى استعمار غرب و شرق به كشورهاى اسلامى باز شد و منابع سرشار اقتصادى مسلمانان به صورت وحشتناكى مورد هجوم قرار گرفت و به يغما رفت و به منظور هموار شدن راه غارتِ بيشتر، استقلال سياسى، اقتصادى و فرهنگى از مسلمانان سلب گرديد. خطر تحريف حج بيش از پيش مطرح شد و اين فاجعه عظيم به شكل ديگرى رخ داد.

اين بار حج، به عنوان عامل بزرگ بيدارى مسلمانان و حركت عظيم ضد استكبارى، به صورت سدى محكم و استوار در برابر هجوم و يورش غرب و شرق قرار گرفت و اينجا بود كه دشمن جديدى براى خنثى كردن آن، به مبارزه و پيكار با حج همّت گمارد.

اين دشمن غدار نيز، از تجربيات شيطانى دشمن اول سود برد و سعى بر آن داشت كه بدون ايجاد وقفه و خللى در انجام شكل ظاهرى مراسم حج، آن را از درون تهى نمايد و به سود خود تغيير ماهيت دهد.

اين ساده لوحى است اگر ما تصور كنيم كه توطئه مشترك استكبار و طاغوتها، متمركز در براندازى حج و ممانعت از برگزارى مراسم آن است؛ زيرا اين توطئه نه تنها عملى نيست كه اصولًا سودى هم براى استكبار و طواغيت دربر نخواهد داشت و حتى الامكان بهره گيرى از اين فرصت مناسب و ايده آل را از آنها خواهد گرفت.

عمق و پيچيدگى اين توطئه و سياستگذارى مشترك شوم در اين است كه: دشمن سعى در برگزارى حج دارد و تلاش ظاهرى و سياستگذارى آشكار او در اين است كه اين مراسم هر چه با شكوه تر و با آرايشى بهتر انجام گيرد؛ ولى به صورت قالبى تهى و صد در

ص: 50

صد فاقد محتوا و به دور از هر نوع بهره گيرى در جهت ايجاد وحدت و قدرت و تشكل امت اسلامى.

بايد توجه داشت اين اولين بار نيست كه حج، اين سنّت حيات بخش الهى، دچار تحريف و قلب ماهيت مى شود، بلكه در دوران جاهليت قبل از اسلام نيز، على رغم حج صحيح ابراهيم و انبياى عظام عليهم السلام استعمارگرانِ فرصت طلب آن را به مراسم تجليل بتها و وسيله اى براى مقاصد سلطه جويانه خود تبديل نمودند. و سالهاى متمادى، دستِ توده هاى محروم و تحت ستم را از بهره گيرى صحيح از اين موهبت قدرت آفرين مستضعفان، كوتاه ساختند.

بررسى مشابهت ها و مشتركاتى كه بين بدعت جديد و تحريف دوران جاهلى وجود دارد، مى تواند با توجه به قاطعيتى كه اسلام در ايجاد و تحول عميق در انجام مراسم حج و پاك سازى آن از لوث شركها و بدعت ها نشان داده است، ما را به لزوم تجديد اين تحول و پاكسازى و نيز خطر چنين بدعت شومى واقف گرداند.

سابقه تاريخى مكّه و كعبه

نصوص اسلامى از قدمت و پيشينه تاريخى شهر مكه و ارزش والاى اين سرزمين، سخنان جالبى به ميان مى آورد. (1) و «دحوالأرض» را، كه اشاره اى پيچيده به خدا و ارزش شهر تاريخى مكه است، از روزهاى مقدّس و داراى ارزش اسلامى معرفى مى كند.

همچنين «بكّه» كه نام ديگر مكّه است، بيانگر ازدحام و تراكم جمعيت است كه خود، شاهد ديگرى است بر سابقه تاريخى و ارزش اين سرزمين مقدس.

قرآن، احترام به مكّه را آنقدر بالا مى برد كه چون امر مقدسى بر آن سوگند ياد مى كند؛ لَاأُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ* وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ. (2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:


1- نك: فروع كافى، جلد 4، ص 190- 188
2- بلد: 2- 3

ص: 51

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ مَكَّةَ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ». (1)

ولى آنچه كه در اين بحث، درخور اهميت بيشتر است، بحث از كعبه، خانه مقدس خداست. كعبه، اوّلين خانه اى است كه به منظور عبادت توده هاى مردم بنا گرديد و اولين مركزى است كه به عنوان پايگاه توحيد، پايه هايش برافراشته شد.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ* فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً. (2)

وقتى يهوديان از تغيير قبله مسلمانان خشمگين شدند و پشت به بيت المقدس ايستادن را نوعى بى احترامى نسبت به شهر تاريخى و معبد پرسابقه بيت المقدس تلقّى كردند؛ قرآن آنان را به سابقه تاريخى كعبه متوجّه ساخت و كعبه را داراى سابقه بيشتر و ارزش كهن تر معرفى كرد، و آن را بيت عتيق (وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ العَتيقِ) (3)

، خانه كهن، ديرپاى و سابقه دار خواند. و پيامبر آن را محاذى بيت معمور و برابر عرش پروردگار، كه مطاف فرشتگان است، و تنزّل ملكى آن دانست.

قرآن، كعبه را يادگار ابراهيم و مبيّن توحيد خالص شمرد، كه در بناى آن خلوص و پاكى نيت ابراهيم و اسماعيل قداست خاصى به شكل هندسى آن بخشيده است.

وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. (4)

و به دستور خدا مى بايست اين خانه مقدس از هر نوع آلودگى ظاهرى و نيز از شرك و ستم مبرّا و پاك باشد: وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَنْ لَاتُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. (5)

و اين فرمان، به صورت پيمانى توحيدى با ابراهيم


1- سنن ابن ماجه، جلد 2، ص 1038.
2- آل عمران: 96.
3- حج: 29.
4- بقره: 127.
5- حج: 26.

ص: 52

و اسماعيل بسته شد: وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. (1)

خدا با وجود آن كه مبرا و منزّه از تلبس زمانى است، چنين خانه پاكى را به خود اختصاص داد و به شرف «بيتى» مفتخر فرمود. و در آلوده سازى آن سخت ترين هشدار و دردناكترين عقوبتها را وعده داد كه:

وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. (2)

سابقه تاريخى حج و مناسك آن

تمامى اين تمهيدها، بدان جهت بود كه اين پايگاه توحيد؛ خانه خدا، الگو براى مردم (مَثابةً لِلنَّاسِ) و نيز مبارك و وسيله هدايت انسانها باشد و در آن مراسم ويژه اى انجام گيرد كه نشان دهنده قداست و متناسب با اهداف و ثمرات آن باشد؛ مراسمى كه هرگونه شرك و وابستگى به غير خدا را از دلها و از زندگى انسانها بزدايد و راه خدا و زندگى خالصانه مردم را هموار سازد.

به همين دليل حج، رسالت جهانى و جاودانه يافت و براى همه قشرها در تمامى اعصار و قرون عموميت پيدا كرد؛ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِي. (3)

قرآن كريم با جمله اسميه: وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيْهِ سَبِيلًا استمرار، ثبات و دوام اين فريضه الهى را بيان فرمود و با تخصيص «مَنِ اسْتَطاعَ» بعد از «للَّهِ عَلَى النّاس»، تأكيدى بر تعميم رسالت كرد و نيز با تعبير «شعائر» بيان ديگرى از قداست تاريخى را، در تبين جايگاه حج ارائه داد كه در مجموع بيانگر اهميت فوق العاده رسالت جهانى و مداوم مراسم توحيدى حج است.

اعراب قبل از اسلام، بدون توجّه به زمان مناسب حج، مراعات اوّل ماه و رؤيت


1- بقره: 125
2- حج: 25
3- حج: 25

ص: 53

هلال، با شمارش ماهها حج را به صورت تحريف شده و آلوده به شرك به جا مى آوردند.

تا اين كه قرآن، زمان حج را منظم و موكول به رؤيت هلال كرد؛ يَسْأَلُونَكَ عَنْ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ (1)

آن چنان كه در روزه ماه رمضان نيز، اين نظام را مقرّر فرمود:

«صُومُوا لِلرُّؤْيَةِ وَ أَفْطِرُوا لِلرُّؤْيَةِ». (2)

قرآن، مراسم توحيدى كعبه را به «حج» تعبير مى كند. (3) و اين نشانه آن است كه واژه حج، قبل از اسلام هم به همان مناسك خاص اطلاق مى شده و نيازى به جعل اصطلاح جديد و «حقيقت شرعى» نداشته است. جالب آن كه معناى حج، فقط قصد و رفتن به سوى كسى و جايى است و بس و در حج ابراهيمى آنچه مهم است و مطرح، قصد و مقصد نهايى است.

برخى حج را از لغات سامى دانسته اند كه از ماده «ح، ك» گرفته شده و در عبرانى با تعبير «حك» آمده است و اين دليل ديگرى است بر توسعه حج در ميان اقوام و ملل مختلف.

حج آدم

آدم ابوالبشر، پس از جريان آزمايش بزرگ و خروج از بهشت و هبوط به عالم ملك و ماده و يافتن راه توبه براى جبران گذشته و تطهير خود، توسط فرشته خدا به انجام مراسم حج هدايت شد و در پايان مناسك، به وى مژده داده شد كه:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ غَفَرَ ذَنْبَكَ وَ قَبِلَ تَوْبَتَكَ وَ أَحَلَّ لَكَ زَوْجَتَكَ فَانْطَلَقَ آدَمُ وَ غُفِرَ لَهُ ذَنْبُهُ وَ قُبِلَتْ مِنْهُ تَوْبَتُهُ وَ حَلَّتْ لَهُ زَوْجَتُهُ». (4)

هنگامى كه آدم، آثار شكوهمند مناسك حج را مشاهده كرد و به بركتِ مراسم حج،


1- بقره: 189.
2- احكام القرآن ابن عربى، جلد 1، ص 99
3- آل عمران: 197؛ بقره: 185؛ بقره: 196
4- فروع كافى، ج 4، ص 191

ص: 54

خود را از تبعات و پى آمدهاى خطا و لغزش بزرگ، پاك و منزه و سبكبال ديد؛ از خداوند توفيق بهره گيرى از اين نعمت بزرگ را براى فرزندان خود نيز خواست و خداوند دعاى وى را اجابت كرد كه هر انسانى از نسل وى، هرگاه چون آدم خالصانه در اين راه گام نهد، چون او خالص و پاك گردد.

حج فرشتگان

در نصوص اسلامى، پيشينه حج تا پيش از آدم نيز مطرح شده است. و بر اين اساس حضرت آدم نخستين كسى نيست كه مراسم حج را بجا آورد. در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه از جدّ بزرگوارش نقل مى كند:

هنگامى كه آدم از منا به مكه بازگشت، فرشتگان به استقبال وى شتافتند و به او تهنيت گفتند و نويد مقبوليت دادند و گفتند: «أَمَا إِنَّهُ قَدْ حَجَجْنَا هَذَا الْبَيْتَ قَبْلَ أَنْ تَحُجَّهُ بِأَلْفَيْ عَامٍ».

حج ابراهيم

قبل از ابراهيم نيز كعبه مقصد آمال بود و مردم براى انجام حج، رو به سويش مى نهادند. اما ديوارهاى كعبه با گذشت زمان فرسوده شده و رو به انهدام بوده است:

«وَ كَانَتِ الْعَرَبُ تَحُجُّ إِلَيْهِ وَ إِنَّمَا كَانَ رَدْماً ... فَلَمَّا أَذِنَ اللَّهُ لَهُ فِي الْبِنَاءِ قَدِمَ إِبْرَاهِيمُ عليه السلام ...».

ابراهيم به امر خدا پايه هاى بيت را از نو برافراشت و با اسماعيل، به راهنمايى فرشته وحى، مناسك حج را به جا آورد. و بنا به گفته برخى نصوص، ابراهيم خود، قبل از تجديد بناى كعبه حج به جا آورده بود. (1) او به فرمان خدا، مردم را به حج خانه خدا دعوت نمود:

وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (2)


1- فروع كافى، ج 4، ص 203.
2- حج: 27- 26.

ص: 55

پس از اسماعيل، همچنان حراست از سيادت كعبه و توليت اين پايگاه توحيد، بر عهده فرزندان او بود و پاسدارى از مراسم حج و تطهير آن از تحريفهاى شرك آلود را، پيامبران از فرزندان اسماعيل برعهده داشتند.

حج انبياى عظام

نوح، هنگامى كه كشتى اش دچار توفان سهمگين بود، مراسم حج را به جا آورد.

موسى با هفتاد پيامبر براى حج احرام بست.

يونس در آغاز حج «لَبَّيكَ كَشّافَ الْكُرَبِ الْعِظامِ لَبَّيْكَ» گفت.

عيسى بن مريم حجّش را با «لَبَّيْكَ يا ذَا الْمَعارِجِ لَبَّيْكَ» آغاز نمود.

داود وقتى بر بالاى كوه، موج جمعيت طواف كننده را ديد، دست به دعا بلند كرد.

سليمان با حضور انس و جنّ، مناسك حج را به جا آورد. (1)

آغاز دوران تحريف

مردم همچنان به پيروى از انبيا، مناسك حج را به جا مى آوردند تا آن كه: «فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ». (2)

، به تدريج فساد در زندگى وسپس تحريف در مناسك حج پديدآمد وحج باشرك، آلوده گرديد وقدرت طلبان و سودجويان سلطه گر، از موقعيت كعبه براى تثبيت موضع خود سوء استفاده كردند و هر كدام در كعبه براى خود خدا و آيينى ساختند و در حقيقت پايگاهى بدلى براى حفظ قدرت و منافع خود ايجاد كردند.

قبيله «جُرْهم» بر ضدّ قبيله «مَعْد بن عدنان» قيام كرد و سپس «عمرو بن ربيعة بن حارثه» رييس قبيله «خُزاعه» بر «عمرو بن حارث جُرْهمى» رئيس قبيله «جرهم» شوريد و آنگاه قبيله «قُصَىّ بن كلاب» براى نابودى قبيله «خزاعه» جنگها به راه انداخت و هر كدام بعد از پيروزى و تسلّط بر كعبه، حاكميت خود را تثبيت نمودند. (3)


1- فروع كافى، ج 4، ص 215- 214.
2- حديد: 16.
3- فروع كافى، ج 4، ص 211.

ص: 56

كلبى در «الاصنام» مى گويد:

قبيله «ازْد» هرساله به عنوان حج به مكه مى رفتند و قريش به قصد زيارتِ بتِ عُزّى و قبيله «مَدْحَج» براى زيارتِ بتِ «يَغوث» و قبائل «لحم و قضاعه و جذام» در محل «اقيصر» حج مى گزاردند.

انتقال حج به يمن

موقعيت كعبه و ريشه دار بودن مناسك حج، هر قبيله قدرتمند، جاه طلب و سلطه جويى را به وسوسه تسخير اين مركز دلها و مقصد آمال، مى انداخت و هر كدام پس از پيروزى ضمن نصب بت ويژه خود و ايجاد بدعت جديد، سعى بر آن داشتند كه مراسم حج هر چه با شكوهتر، و جذابتر و با آرايشى چشمگيرتر برگزار گردد.

در تمامى درگيريها و زد و خوردها، كه بر سر حراست كعبه و سيادت بر آن، رخ مى داد، قدرتهاى سلطه جو على رغم اختلاف و درگيرى و تفاوت در بتهاى ويژه و مراسم مخصوص به خود، در يك جهت متّفق القول بودند و آن اين كه برگزارى مراسم توحيدى حج به زيان مقاصد و منافع تمامى آنان بوده و در نهايت موجب زوال قدرت و نابودى مطامع آنها مى باشد. چنانكه هرگونه صدمه و زيان به اصل كعبه و مراسم حج، آنان را از بهره گيرى سرشار از يك موقعيت رايگان كه از گذشتگان به ايشان رسيده است محروم خواهد نمود.

پر كردن چاه زمزم توسط قبيله «جرهم» نيز نه به خاطر آن بود كه با ايجاد مشكل آب از حج ممانعت كنند، بلكه اقدامى براى نفى زمينه «سيادت» ديگران محسوب مى شد.

على رغم اين تفكر سودجويانه، براى اولين بار، حادثه جديدى در تاريخ جاهلى رخ داد و فرمانرواى يمن بر آن شد كه اين موقعيت تاريخى را از مكه به يمن انتقال دهد و با حفظ اصل حج و جاذبه آن، محل برگزارى مناسك را تغيير دهد تا كليه بهره هاى مادى و معنوى حاصل از مراسم حج نصيب دربار ابرهه گردد.

به منظور تحقّق بخشيدن به اين آرزو، ابرهه با سپاهى كلان براى ويران نمودن كعبه به سوى مكه حركت كرد. او در اين يورش، از فيلهاى عظيم الجثه و سپاهيان ورزيده

ص: 57

استفاده كرد و همه وسائل و ابزار ظاهرى پيروزى را فراهم آورد. ليكن با اين همه تداركات، به وسيله ابابيل و سجيل نابود شدند و اين نقشه خطرناك و شوم عقيم ماند.

تخريب و بازسازى كعبه

خطر سيلاب ها از يكسو و به غارت رفتن اشياى زرين كعبه از سوى ديگر، قريش را بر آن داشت كه به خاطر استحكام و امنيت و شكوه بيشتر كعبه، آن را منهدم و سپس به نوسازى اش همت گمارند. گرچه اين حادثه همزمان با سيادت مجدد حاميان دين حنيف و آيين توحيدى ابراهيم است و اينك عبدالمطلب و فرزندانش پاسدار حرمت كعبه و اختياردار زمزم و متولى تأمين آب آشاميدنى حاجيانند و شخص پيامبر در دوران جوانى، قريش را در تجديد بنا هدايت و يارى مى دهد؛ اما كعبه همچنان جولانگاه بت داران و هياكل شرك است و هر قبيله اى در خانه خدا بتى دارد و از رهگذر آن منافعى را مى طلبد.

حج پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

با شكوه ترين حج پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سال دهم هجرت به همراهى دهها هزار مسلمان انجام گرفت. در اين حج، عظمت و خلوص و آثار توحيدى مناسك حج به نمايش گذاشته شد و در تاريخ به نام «حجةالوداع» ثبت گرديد.

بى شك «حجةالوداع» تنها حج رسول خدا صلى الله عليه و آله در طول دوران مدنى آن حضرت بوده است، اما اين كه آن حضرت در دوران جاهلى و نيز در طول زندگى در مكه حج به جا آورده است يا نه، در ميان اهل حديث و نگارندگان تاريخ اختلاف نظر وجود دارد.

بنابر برخى از روايات اهل تسنن و احاديثى از اهل بيت عليهم السلام پيامبر صلى الله عليه و آله بارها مراسم حج را به طور پنهانى انجام داد. و برخى از مورّخان علت آن را اختلاف در زمان انجام حج دانسته اند؛ زيرا قريش به واسطه نسى ء، ماههاى حج را به تأخير مى انداختند و پيامبر مى خواست حج را در زمان واقعى آن به جا آورد. از اين رو ناچار بود اعمال حج را مخفيانه انجام دهد.

ص: 58

حجة الوداع

نمايش قدرت و تجلى روح توحيد

حج سال دهم هجرت (حجةالوداع) اولين و آخرين حج باشكوهى بود كه پيامبر در جمع يارانش، پس از پيروزى اسلام به جا آورد و خصوصيات آن مى تواند بيانگر معيارهاى درست و اهداف اين مراسم ابراهيمى باشد.

به نقل از كافى و تهذيب و نيز نسائى و بيهقى، رسول خدا صلى الله عليه و آله چهار روز به آخر ذيقعده، و بنا به نقل مُسلم، پنج روز به آخر ذيقعده از مدينه به قصد حج خارج شد.

به گفته ابن حزم، پنج روز به آخر ذيقعده، از مدينه خارج و چون شب را در ذوالحليفه ماند، چهار روز مانده احرام بست و به سوى مكه حركت كرد و قبل از حركت، فرمان داد در مدينه و اطراف آن، مردم براى شركت در مراسم بسيج شوند و مناديان با صداى بلند، مسلمانان را به حضور در حج فراخواندند و همه را از حج رسول خدا باخبر ساختند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خود، به كسانى كه اسلام آورده بودند و دسترسى به آنان نداشت، نامه نوشت كه قصد حج دارد تا كسانى كه توانايى دارند در حج شركت كنند. بدين ترتيب همه مسلمانان جزيرةالعرب با دعوت عمومى پيامبر جهت حضور در اين مراسم باشكوه بسيج شدند و جمعى در مدينه و گروههاى زيادى در بين راه به پيامبر ملحق گشتند.

بنا به روايات محدثان اهل سنّت، پيامبر پيش از هجرت دوبار حج گزارد و در روايات شيعه بيش از دوبار، حتّى بيست بار نيز آمده است ولى هيچ كدام در وضعيتى كه «حجةالوداع» انجام گرفته، نبوده است و نمى تواند معيار كامل حج توحيدى، ابراهيمى و محمّدى باشد.

اين حج، به تناسب اهداف و ويژگى هايى كه داشته، به نامهاى مختلف شهرت يافته است:

الف- حجّة الوداع؛ به جهت آن كه رسول خدا در جريان اين حج با مردم وداع گفت

ص: 59

و اشاره كرد كه اين فرصت تكرار نخواهد شد و مسلمانان ديگر با حضور وى حج نخواهند كرد.

ب- حَجّة البلاغ؛ پيامبر با استفاده از اين فرصت، طى مناسك حج، بار ديگر كليات پيام وحى را به سمع مسلمانان رساند و مهمترين و جامعترين مسأله بشرى را كه رهبرى و امامت است، در عمل به نمايش گذاشت. همانطور كه توضيح خواهيم داد، با گفتارى صريح ابلاغ فرمود و در خطبه پايانى، بارها فرمود: «الا هلْ بلّغتُ؟»

ج- حَجّة التمام؛ در جريان اين سفر الهى و مناسك توحيدى، آيه الْيَومَ اكمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ نازل گرديد و به اين مناسبت، اين حج پيامبر نام «حجةالتمام» كه نشانگر اتمام دين و به نمايش گذاردن همه دين و تمامى پيام اسلام بود به خود گرفت.

د- حَجّة الاسلام: ابن سعد در طبقات مى گويد: ابن عباس كراهت داشت نام «حجّةالوداع» بر حج رسول خدا بنهد و خود، آن را حجّةالاسلام مى ناميد. شايد اصرار وى از آن جهت بود كه بزرگترين شاخص حج پيامبر آن بود كه در طى مناسك حج، اسلام با تمام محتوايش به نمايش گذارده شد و در برابر حج شرك آلود جاهلى، حج صحيح ارائه گرديد.

خصوصيات چشمگير «حجّةالوداع» نشانگر اين حقيقت است كه پيامبر در قالب مناسك حج و در طى اين جريان باشكوه، تمامى قدرت اسلام و عظمت مسلمانان و نقش رهبرى را به نمايش گذاشت. و تجلى روح توحيد را در ايجاد همبستگى با شكوه و استحكام و استوارى و يك سو و يك جهت بودن هدفها و خلوص و پاكى نيتها و خدايى شدن همه حركتها و تلاشها ارائه داد. و دشمنان را در برابر اين همه عظمت و قدرت و معنويت به خضوع و احساس عجز واداشت.

با فتح مكه، تشكّل دشمنان اسلام و سردمداران شرك و الحاد و سران سلطه جوى قريش متلاشى گرديد. ولى نيروهاى پراكنده بازمانده از برخوردهاى گذشته، بدون تشكل ظاهرى در اطراف و اكناف مترصّد فرصتى مناسب براى سازماندهى جديد و تدارك هجوم و يورش مجدد بودند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با چنين نمايش قدرت ظاهرى و عظمت معنوى، آنان را از نوع فكر شيطانى بازداشت و نسبت به هرگونه موقعيتى در زمينه

ص: 60

راه اندازى تحريكات و توطئه ها مأيوسشان نمود.

مسلمانان از سراسر جزيرةالعرب كه در اين مراسم شركت كرده بودند، در بازگشت، اخبار اين تشكل باشكوه و رهبرى متحد را به اطلاع همه مى رساندند و به اين وسيله خطر تحرك دشمن در همه جا خنثى مى گرديد.

در اين حج باشكوه، پيامبر در عمل به مسلمانان تعليم داد كه چگونه مى توانند از نيروهاى پراكنده، قدرتِ واحدى را به وجود آورند و با رهبرى صحيح هدفها و مقصدها را متحد كنند و على رغم همه اختلافهاى صورى و شكلى، صف واحدى را در برابر دشمن تشكيل دهند.

حج شرك آلود جاهلى

در تاريخ، بارها كعبه و مناسك حج توسط انبياى عظام از لوث شرك و بت پرستى تطهير و اين پايگاه توحيد از حيطه قدرت وسودجوييها و سلطه گريهاى طاغوت و استكبار خارج گرديد و به شكل و محتواى توحيدى بازگردانده شد. ولى در دوران فترت بين حضرت عيسى و رسالت جهانى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه مردم شبه جزيره عرب با شرك و بت پرستى خو گرفته بودند، كعبه و حج دچار انحرافى ترين بدعتها و زيانبارترين عادتهاى شرك آلود گرديد، و اين پايگاه رهايى بخش و خلوص و توحيد به مركز وابستگيهاى استكبارى و بت و بت پرستى تبديل شد و عبادت مردم در پاكترين مركز عبادت به صورت صفير و صوت كشيدن و كف زدن درآمد:

وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً. (1)

هر گروهى كه براى زيارت كعبه و انجام حج به مكه روى مى آوردند، به بتى تعلّق داشتند و سر بر آستان آن مى ساييدند و قريش، كه پاسدارى از اين بتها را برعهده داشتند، منافع خود را در همين وابستگيها و توهمات و جهالتها مى ديدند و سخت در حمايت آن مى كوشيدند.


1- انفال: 35.

ص: 61

مراسم حج، براى اينان كه خود را خادمان كعبه مى ناميدند روزگار سيادت و فرمانروايى بر انبوه مردم به استضعاف كشانده شده و جاهل و تحميل خواسته ها و تأمين مطامع و هر چه باشكوهتر برگزار شدن حج، آنها را در رسيدن به اهداف شومشان بيشتر يارى مى كرد (1).

برخى از ويژگى هاى حج جاهليت

1- احرام، نخستين گام توحيدى در حج ابراهيمى است كه نشانه خلوص و جدا شدن از همه وابستگيها و پيوستن به خداى يگانه است. با احرام، همه اعمال حج، رنگ توحيدى مى يابد و جهت گيريها به سوى خدا و اجتناب از شرك و دشمنى با طاغوت و استكبار مى گردد.

حج جاهلى، بنابر ماهيت شرك آلودش، فاقد احرام بود و ميقاتى نداشت و آغازش چون فرجام، بى محتوا و فاقد تحرك و سازندگى بود.

2- در دوران جاهليت، جز اندكى، باقى حج گزاران به محرمات احرام ملتزم نبودند و در مدت انجام مناسك، از فرصت آمادگى كه پيدا مى كردند، سودى نمى بردند و در جهت دورى از عادتهاى زشت و آماده شدن براى زندگى پاك گامى برنمى داشتند.

3- برهنگى در حال طواف، از عادتهاى زشتى بود كه به شكل ظاهرىِ حج جاهلى نيز چهره نفرت انگيز مى داد.

4- تبعيض و تفاخر، به نوبه خود، حج جاهلى را از هر نوع خصيصه عبادى و معنوى تهى مى ساخت و اين مراسم پاك را در خدمت اشرافيت و اختلافات نژادى و طبقاتى قرار مى داد.

در حج جاهلى، وقوف به عرفات اختصاص به كسانى داشت كه از خارج مكه به


1- در تاريخ العرب آمده: «در جاهليت عرب، سه گروه وجود داشت: گروه نخست، كسانى بودند كه برهنه طواف مى كردند و آنان را «راحله» مى ناميدند. و گروهى با لباس شخصى خود، كه آنان را «حُمس» مى گفتند. و سوّم گروهى كه در اعمال حجّ چون «راحله» عمل مى كردند ولى طواف را با لباسى كه از خود داشتند از اهل حرم نمى گرفتند بجا مى آوردند.»

ص: 62

زيارت كعبه مى آمدند. و رفتن از عرفات به مشعرالحرام (افاضه)، عملى بود كه آنان مى بايست انجام مى دادند ولى قريش وطوايف مجاور حرم و وابستگانشان، خود را از اين عمل معاف مى دانستند و خويشتن را اهل اللَّه مى شمردند و اين تبعيض ناروا در اسلام برداشته شد: ثُمَّ افيضُوا مِنْ حَيْثُ افاضَ النَّاسُ (1).

5- در جاهليت، حجاج نمى توانستند از غذاى خارج حرم بخورند. آنان مى بايست از آنچه كه در اختيار داشتند استفاده كنند. و اين امتياز در عين اين كه يك بدعت بود، سود سرشارى را براى قريش كه خود را متوليان حرم مى دانستند دربرداشت.

6- حجاج مى توانستند در زير چادرهاى چرمى استراحت كنند و استراحت زير چادرهاى غير چرمى روا نبود.

7- اعمالى مانند سرخ كردن با روغن و ساييدن كشك را، در مدت حج، بر خود حرام مى دانستند.

8- به جاى طواف دور كعبه، در صفا و مروه دو بت نصب كرده بودند كه بر دور آنها طواف و استلام (مسح با دست) مى كردند و قربانى را نيز به پاى اين بتها انجام مى دادند.

9- قبايلى چون قريش در ايام حج، از در خانه وارد نمى شدند. آنان از ديوار فرود مى آمدند و اين را براى خود امتياز مى دانستند.

10- بدعت «نسى ء» از سودجويى و خلط مسائل عبادى با منافع تجارى و بازرگانى نشأت مى گرفت؛ زيرا اختلافى كه ماههاى قمرى و شمسى دارد، موجب مى شد كه فصول ماههاى حج تغيير كند و منافع تجارى و بازرگانىِ قبايلِ سودجو را به خطر افكند.

از اين رو با استفاده از تفاوت ايام سال قمرى و شمسى (حدود ده يا يازده روز در سال) مقرر مى داشتند كه هر سه سال يك بار، ماه صفر را به جاى ماه محرم آغاز سال نو قرار دهند. و به اين ترتيب مى توانستند موسم حج را همه سال در فصل معين انجام دهند.

ابوريحان بيرونى مى گويد: در جاهليت اعراب حجاز و مكه، از دو قرن پيش از هجرت پيامبر، اين عمل را در تقويمهاى خود انجام مى دادند و دانشمندان قبيله كنانه


1- بقره: 199.

ص: 63

محاسبه رياضى آن را بر عهده داشتند.

در زمينه بدعت نسى ء، ديدگاههاى ديگرى نيز وجود دارد كه از محور بحث ما خارج است. آنچه قابل توجه است، تحليلى است كه قرآن در مورد اين بدعت ارائه داده است.

إِنَّمَا النَّسِى ءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ. (1)

آنچه قريش به عنوان حج انجام مى دادند، خود عملى كفرآميز و شرك آلود بود و بازى با معتقدات مردم و محور قرار دادن منافع مادى در يك عمل عبادى، و بالاخره تابع هوا و هوس قرار دادن آنچه به عنوان عبادت انجام مى گيرد، خود كفرى افزون و گمراهى مضاعف و زياده روى در كفر و دور نگهداشتن حقايق از مردم گمراه مى باشد.

11- كف زدن و سوت كشيدن و مراسم عبادى را به مراسم جشن و پايكوبى و عشرت درآوردن.

مورّخان، خصوصيات ديگرى را نيز در مورد حجّ دوران جاهليت ذكر كرده اند كه در واقع محور اصلى ويژگيهاى حج جاهلى را مى توان در سه جهت زير خلاصه نمود:

امتيازطلبى و روح تبعيض، به خود اختصاص دادن خانه خدا و انحصارطلبى قريش به عنوان واليان حرم، وسيله قرار دادن حج براى تأمين منافع و مقاصد گروهى.

چنانكه اين سه نوع ويژگى نيز به نوبه خود مبين يك خصلت است كه مشخصه اصلى حج جاهلى مى باشد و آن بى محتوا كردن اين مراسم عبادى- سياسى و سپس سود بردن از قالب تهى شده آن است.

رمز توحيدى بودن حج اسلام

اسلام با نفى ويژگيهاى اصلى حج جاهلى، محتواى توحيدى حج را بر قالب مناسك حج بازگرداند و هرگونه تبعيض و امتيازطلبى را در مراسم حج لغو و حتى


1- توبه: 37.

ص: 64

اختلافات ظاهرى را نيز برانداخت. همه با يك شكل و لباس و با يكنوع عمل و همسو و همسان، خاضع در برابر خدا و در يك فرم، بايد به انجام مناسك بپردازند.

شيوه اى كه اسلام براى حج گزارى انتخاب كرده، شيوه قشر ممتاز و حتّى متوسط نيست. شيوه قشر محروم و زى كسانى است كه به خوارى كشانده شده اند، اما اكنون همه اين شيوه را در برابر خدا و در جهت تجرد از تعلقات و گسستن وابستگيها به خود گرفته اند تا ضمن بيرون آمدن از امتيازطلبى و روح تبعيض، درد جانكاه محرومان و ستمديدگان و به ذلّت كشانيده شدگان را لمس كنند.

و نيز در حج اسلام، حاكميتِ روح برادرى و برابرى، هر نوع انحصارطلبى را منتفى ساخته است و به كسى اجازه نمى دهد كه خانه خدا و قداست آن را به خود اختصاص دهد و آن را وسيله تفاخر و سوء استفاده از احساسات پاك مذهبى مردمى قرار دهد كه انجام مناسك حج را بر خود فرض مى دانند. و هيچ گروهى به عنوان واليان و متوليان و خادمان كعبه، نمى توانند اين خانه خدا و مثابه ناس را در انحصار خويش درآورند و اهداف و مطامع هيچ كس و هيچ گروهى نمى تواند تعيين كننده شيوه برگزارى حج و بهره گيرى از ثمرات حيات بخش آن باشد.

در تفكر توحيدى اسلام، صاحب اين خانه خدا است و جز او صاحبخانه اى ندارد.

آنان كه ميزبان حاجيانند و خود را خانه دار و نگهبان خانه خدا مى دانند، شرافتى جز خدمت بى ريا در جهت رضاى خدا، ندارند.

از سوى ديگر، حج اسلام گرچه در كنار اسرار و آثار معنوى، يك سلسله منافع سياسى و اقتصادى در جهت بهبود وضع عمومى مسلمانان جهان دربر دارد، اما هرگز بر محور منافع مادى و اقتصادى استوار نيست و با هيچ مصلحت مادى و انتفاعى نمى توان مراسم و مناسك حج را از آنچه كه خدا فرمان داده و آدم و ابراهيم و رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام داده اند تغيير داد و حج را در مصلحت فرد و يا گروهى خاص قرار داد.

هيچ قدرتى نمى تواند براى رسيدن به منافع و مطامع شخصى يا گروهى، در حج اسلام و حج ابراهيمى و حج محمدى، تغييرى دهد و چيزى بر آن اضافه و يا جزئى و حقيقتى را از آن حذف نمايد؛ زيرا حج اسلام، آهنگ حركت فطرت به سوى اللَّه و سير در

ص: 65

جاده تكامل است و چنين حركتى قابل تغيير و تبديل نيست؛ فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَاتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ. (1)

اسلام با تأكيد بر اين سه اصل، از معنويت و قداست و محتواى حج پاس داشته و حج ابراهيمى را احيا كرده و با منع از هر نوع بدعت گذارى، محتواى سازنده و حركت آفرين حج را تضمين كرده است.

بازگشت به حج ابراهيمى و حج محمدى صلى الله عليه و آله

اكنون، على رغم همه بوقهاى تبليغاتى جهان استكبارى، آهنگ حركت براى بازگشت به حج ابراهيمى و حج محمدى صلى الله عليه و آله نواخته شده و صفوف فشرده اى از مسلمانان آگاه و بصير و بينا، در نقاط مختلف جهان، به جبهه برخورد اسلام با دنياى استكبارى پيوسته اند.

امروز، صدها هزار مسلمان متعهد و آگاه كه در كنگره جهانى حج شركت مى كنند، از خود مى پرسند:

آيا فلسطين ومسجدالاقصى توسط صهيونيسم غصب نشده است؟

آيا جنوب لبنان توسط رژيم اشغالگر قدس به اشغال نظامى درنيامده است؟

آيا با اين همه فقر و جهل و بيمارى در سراسر كشورهاى اسلامى، منابع سرشار و بيكران نفت و ديگر منابع زيرزمينى مسلمانان در اختيار همان ها قرار ندارد كه خود، عامل تداوم فقر و جهل و بيمارى در جهان اسلام مى باشند؟

آيا قدرتهاى شرق و غرب، مزدوران خود را تا دندان، براى تهاجم به تنها كشور و دولتى كه فرياد ضد استكبارى و نداى «نه شرقى و نه غربى» را سر داده است وخاموش كردن اين صدا، مسلح و مجهز نكرده اند؟

آيا صدها مشكل و هزاران مسأله در ابعاد سياسى، اقتصادى و فرهنگى براى جهان اسلام و امت اسلامى وجود ندارد؟


1- روم: 30.

ص: 66

اگر چنين است، چرا در مراسم حج خانه خدا، كه مثابه و امن و قوام مردم و اساس دين است، سخنى از اين مسائل به ميان آورده نمى شود؟

چرا در كنگره عظيم حج، براى حل اين مشكلات گامى برداشته نمى شود؟

با نزديكتر شدن دو دولت ايران و عربستان و رفع سوء تفاهمات اميد مى رود پاسخى براى اين چراها پيدا شده و حج اين عبادت شكوهمند اسلامى به محلى براى حل مشكلات جهان اسلام و زمينه ساز وحدت جهانى مسلمين تبديل گردد.

ص: 67

درس پنجم: آثار و فوايد سفر

اشاره

محمّد اسحاق مسعودى

1- صحت و تندرستى:

رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: سفر كنيد تا تندرست باشيد. (1)

امام سجاد عليه السلام فرموده اند: به حج و عمره برويد تا بدنهاى شما سالم بماند. (2)

2- پند آموزى و عبرت گيرى:

با مسافرت و مطالعه و بررسى آثار بجامانده از گذشتگان، انسان به بى وفايى دنيا و زوال قدرتها و مقامها پى مى برد و نيز به عاقبت نافرجامِ ستمگران و ظالمان آگاهى مى يابد و همه اينها براى او درس عبرت و پندى آموزنده مى گردد كه مبادا همان راه را برود و آنچنان به زر و زينت دنيا و پُستهاى آن دل خوش كند كه گذشتگان كردند. يكى از.


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 250، قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «سافِرُوا تَصِحُّوا».
2- همان، ص 5، قال علي بن الحسين عليهما السلام: «حُجُّوا وَ اعْتَمِرُوا تَصِحَّ أَبْدَانُكُمْ». و ص 9، قال علي بن الحسين عليهما السلام: «حُجُّوا وَ اعْتَمِرُوا تَصِحَّ أَجْسامُكُمْ».

ص: 68

دلايل ترغيب به سفر، در قرآن همين است:

قرآن كريم: قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (1)

خاقانى نيز در قصيده معروفش گفته است:

هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان ايوان مداين را آئينه عبرت دان

دندانه هر قصرى، پندى دهدت نونو پند سرِ دندانه بشنو زبُن دندان (2)

3- آشنايى بيشتر با عظمت و قدرت پروردگار متعال

با ديدن وسعت جهان (آنهم در كره خاكى) و زيبائيهاى گوناگون و عجايب و شگفتيهاى فراوان آن بيشتر در برابر خالق متعال سرِ خضوع و خشوع فرود مى آوريم:

سعدى گفته است:

اگر مطالعه خواهد كسى، بهشت برين را بيا مطالعه كن، گو، به نوبهار زمين را

شگفت نيست اگر از طين به دركند گل نسرين همان كه صورتِ آدم كند سُلاله طين را

4- آشنايى با فرهنگها و مليت هاى مختلف

خداوند در قرآن فرموده است: ما شما را از نرى و ماده اى آفريديم و شما را جماعت ها و قبيله ها قرار داديم تا با يكديگر آشنا شويد. (3) طبيعى است يكى از راههاى تحقّق اين هدف و يا مقدمه آن، مسافرت است.


1- نمل: 69، نك: آل عمران: 137، انعام: 11، نحل: 36، عنكبوت: 20، روم: 42.
2- ديوان خاقانى، ص 359.
3- حجرات: 13.

ص: 69

5- سود مادى (ازدياد رزق وروزى)

امام سجاد عليه السلام فرمود: «به حج و عمره برويد تا تندرست باشيد و رزق شما توسعه يابد.» (1)

يكى از راههاى ارتباط با اقوام ديگر، رابطه اقتصادى و تجارى است كه معمولًا از طريق سفر حاصل مى گردد و عايدات و منافعى را به دو طرف معامله (افراد باشند يا ملّتها و يا دولتها) مى رساند.

در شعرى منسوب به اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام چنين آمده است:

«اگر در شهرى دچار تنگى روزى شدى و اميدى به توسعه آن نداشتى، كوچ كن (وراه سفر پيش گير) چرا كه زمين پروردگار وسيع و طول و عرض آن زياد و از مشرق تا مغرب است.» (2)

به مناسبت، در همين جا چند بيت شعر ديگر كه منسوب به حضرت امير عليه السلام است مى آوريم:

«از وطن خويش بدنبال كسبِ كمال بيرون برو و راه غربت و سفر را در پيش گير؛ زيرا كه در سفر پنج فايده نهفته است:

1- روحيه انسان با نشاط مى شود.

2- سود مادى براى تأمين زندگى در پى دارد.

3- به انسان علم و آگاهى مى بخشد.

4- آداب و سنّتها را مى آموزد.

5- با انسانهاى بزرگوار، دوست و آشنا و همراه مى گردد.

اگر بگويى: سفركردن، خوارى و ذلت، و رنج و محنت به همراه دارد و


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 5 و 9 «حُجُّوا وَ اعْتَمِرُوا تَصِحَّ أَبْدَانُكُمْ وَ تَتَّسِعْ أَرْزَاقُكُمْ».
2- ديوان منسوب به امام على عليه السلام، ص 36: و اذا رأيت الرّزق ضاقَ ببلدةٍ و خشيتَ فيها ان يضيق المكسب فارْحَل فأرض اللَّهِ واسعة الفضا طولا و عرضاً، شرقها و المغرب

ص: 70

پيمودن بيابانها و به جان خريدن سختيها و دشواريها را در پيش دارد، پاسخ اين است كه:

براى جوانمرد، مرگ، بهتر از ماندن و زندگى كردن در بين سخن چينان و بدگويان و حسودان است.» (1)

آثار و فوايد سفر حج:

گذشته از آثارى كه پيش از اين ياد شد، آثار و فوايدى نيز در خصوص سفر حج وجود دارد:

1- مهمان خدا شدن. (2)

2- پاك شدن از گناهان (تطهير از آلودگيها). (3)

3- شروع زندگى از نو (اميد به آينده). (4)

4- تقويت اراده و غلبه بر هوى و هوس. (5)

اينها همه، به خاطر رياضتهايى است كه زائر در اين سفر مى بيند از آن جمله است:

دورى از خانه و خانواده، فراغت از هرگونه اشتغال و سرگرمى به ماديات، پرهيز از لذتها، رعايت موارد ممنوعه در حال احرام و ...

5- خلق و خوى الهى پيدا كردن و اصلاح ايمان. (6)


1- ديوان منسوب به امام على عليه السلام، ص 45: تَغَرَّبْ عَنِ الْأَوْطَانِ فِي طَلَبِ الْعُلَى وَ سَافِرْ فَفِي الْأَسْفَارِ خَمْسُ فَوَائِدَ تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اكْتِسَابُ مَعِيشَةٍ وَ عِلْمٌ وَ آدَابٌ وَ صُحْبَةُ مَاجِدٍ فَإِنْ قِيلَ فِي الْأَسْفَارِ ذُلٌّ وَ مِحْنَةٌ وَ قَطْعُ الْفَيَافِي وَ ارْتِكَابُ الشَّدَائِدِ فَمَوْتُ الْفَتَى خَيْرٌ لَهُ مِنْ مَعَاشِهِ بِدَارِ هَوَانٍ بَيْنَ وَاشٍ وَ حَاسِدٍ
2- وسائل، ج 8، ص 7، روايت 15
3- همان: «وَ الْخُرُوجِ مِنْ كُلِّ مَا اقْتَرَفَ اْلعَبْدُ تَائِباً مِمَّا مَضَى».
4- همان، ص 5، روايت 7.
5- استفاده از مجموعه احكام حج.
6- وسائل، ج 8، ص 9، روايت 20.

ص: 71

6- فهم بيشتر احكام و مسائل دين. (1)

7- آشنايى با مشكلات جهان اسلام. (2)

8- طرح ايجاد اخوّت بين المللى- اسلامى و برنامه ريزى جهت ايجاد امت واحده.

9- آشنا كردن ديگر مسلمانان با اسلام ناب محمّدى و تبيين نقشه ها و توطئه هاى تفرقه آميز استكبار جهانى.

10- بهشت و رضوان الهى.(3)

ثواب سفر حج:

الف- مغفرت و رضوان الهى.

ب- بهشت.

امام سجاد عليه السلام فرمود: «الْحَاجُّ مَغْفُورٌ لَهُ وَ مَوْجُوبٌ لَهُ الْجَنَّةُ». (4)

پاداش سفر براى زيارت انبيا و ائمه عليهم السلام

از امام رضا عليه السلام روايت شده است كه فرمود: براى هر امامى برگردن دوستداران و شيعيانش عهد و پيمانى است و متمّم وفا به اين عهد، زيارت قبور آنان است. پس هر كه با رغبت و ميل به زيارت آنان برود و آنچه بدان رغبت داشتند (از توحيد و نبوت و ولايت و پيروى از دستورات الهى) را تصديق بنمايد، امامان او شفيعان او در قيامت خواهند بود. (5)

در روايات متعددى، پس از تأكيد بر زيارت قبور امامان و عرفان به حق آنان، پاداشهايى از اين نمونه را متذكر شده اند: بهشت الهى (6)، غفران و آمرزش، ساده بودن


1- وسائل، ج 8، ص 8، حديث 18
2- همان، ص 5
3- همان، ص 5
4- وسائل، ج 8، ص 5، حديث 7
5- وسائل الشيعه، ج 10، ص 253؛ «... كَانَ أَئِمَّتُهُمْ شُفَعَاءَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».
6- وسائل الشيعه، ج 10، ص 257 و 440

ص: 72

حساب قيامت، در امان بودن از وحشت (روز قيامت يا قبر و دوزخ ...)، استقبال فرشتگان و ... (1)

و براى زائر قبور شهداى آل محمّد صلى الله عليه و آله نيز بخشش گناهان و اينكه انسان همانند روزى مى شود كه از مادر زاده شده است به عنوان پاداش منظور گرديده است. (2)

و براى كسى كه در يكى از دو حرم؛ مسجد النبى و مسجد الحرام بميرد، گفته اند:

در پيشگاه الهى محاسبه و بازخواست نمى شود. (3)


1- همان، ص 293 و 378
2- وسائل الشيعه، ج 10، 295
3- همان، ص 261

ص: 73

درس ششم: آداب سفر

اشاره

محمّد اسحاق مسعودى

مسافرت در اسلام آدابى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1- انتخاب رفيق راه

انتخاب هم سفر از شرايط مهم سفر است، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: «الرَّفِيقُ ثُمَّ الطَّرِيق». (1)

رفيق انتخاب كنيد، نخست ببينيد رفيق و همراه شما كيست آنگاه راه سفر را در پيش گيريد.

از مهمترين ويژگيهاى اين انتخاب عبارتند از:

الف- با كسى كه براى شما حرمت و ارزش لازم را رعايت نمى كند سفر نكنيد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:

«لا تَصْحَبَنَّ فِي سَفَرٍ مَنْ لا يَرَى لَكَ مِنَ الْفَضْلِ عَلَيْهِ كَمَا تَرَى لَهُ عَلَيْكَ». (2)


1- وسائل، ج 8، ص 299.
2- همان، ص 302.

ص: 74

«در سفر با كسى كه فضل (و ارزشى) را كه شما نسبت به او قائل ايد براى شما قائل نيست همراه نگرديد».

ب- با هم سطح خود سفر كنيد: در روايتى اين معنى مورد تأكيد قرار گرفته است.

گفتنى است كه مواد روايات، هم سطحى از نظر اقتصادى است؛ زيرا اگر با غنى تر از خود مسافرت كند ممكن است خود را نيازمند او احساس كند و يا اينكه كمكهاى او در سفر احساس نيازمندى را در وى پديدآورد وخود اين مسأله موجب ذلّت و خوارى او مى گردد.

امام باقر عليه السلام فرمود: «إِذَا صَحِبْتَ فَاصْحَبْ نَحْوَكَ وَ لا تَصْحَبَنَّ مَنْ يَكْفِيكَ فَإِنَّ ذَلِكَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ». (1)

«هر گاه با كسى همراه مى شوى، با همانند خود همراه شو؛ زيرا اگر با كسى همراه شوى كه هزينه و مخارج تو را به عهده بگيرد اين سبب ذلّت و خوارى انسان مؤمن مى گردد.»

به اين روايت جالب، توجه كنيد:

حسين بن ابى العلا مى گويد: با بيست و چند نفر به سمت مكّه به راه افتاديم، به هر منزل (و محلّ استراحتى) كه مى رسيديم، براى آنها يك گوسفند ذبح مى نمودم (و به خوبى از آنان پذيرايى مى كردم)، تا اينكه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم؛ امام فرمود: اى حسين (چرا) مؤمنين را ذليل مى كنى؟! گفتم: به خداوند پناه مى برم اگر چنين كارى كرده باشم. فرمود: به من خبر رسيده است كه در هر منزل و موقفى، گوسفندى را ذبح كرده اى. گفتم: اين كار من فقط براى (رضاى) پروردگار متعال بوده است. فرمود: مگر نمى دانى كه برخى از همراهان تو، دوست داشتند همانند تو عمل كنند (و بذل و بخشش نمايند) امّا توان آن را ندارند، بعد به سرزنش خود مى پردازند (و خويشتن را مذمّت مى كنند؟!).

گفتم: بار الها! از تو طلب مغفرت مى كنم و (قول مى دهم كه) ديگر اينگونه نباشم. (2)


1- همان، ص 303
2- وسائل، ج 8، ص 304

ص: 75

2- شناخت همسفر

در صورتى كه انسان با شخصى همسفر و همراه است، خوب است كه نام او، پدرش، قبيله و عشيره اش را بپرسد. (1)

3- تعيين مدير

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إِذا كُنْتُمْ ثَلاثَةً فِي سَفَرٍ فأَمِّرُوا أَحَدَكُم»؛ (2)

«اگر در مسافرت (حداقل) سه نفر بوديد يكى را به سرپرستى برگزينيد.»

ضرورت مديريّت در پيشرفت بهتر كارها، تصميم گيرى و تدبير امور و ... بر كسى پوشيده نيست.

بديهى است فردى كه انتخاب مى شود، بايد توانايى تحمل مشكلات، مديريت و تدبير را داشته باشد و سنگ صبورى براى ديگران بشمار آيد.

4- كمك به همراهان

گاهى در كارى از شما درخواست كمك مى كنند، لازم است به آنان كمك كنيد (در فرض توانايى)

«وَ إِنِ اسْتَعَانُوا بِكَ فَأَعِنْهُمْ». (3)

آنان گاهى كارى را انجام مى دهند و كمك هم نمى خواهند، چه نتيجه آن كار براى گروهى باشد و چه براى همه، باز هم بايد به آنان كمك كرد.

«وَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ يَعْمَلُونَ فَاعْمَلْ مَعَهُمْ». (4)


1- همان، ص 500 و 501
2- محجة البيضاء، ج 4، ص 58
3- وسائل، ج 8، ص 323
4- وسائل، ج 8، ص 323

ص: 76

هنگامى كه ديدى ايشان كار مى كنند تو نيز با آنان و همراهشان كار كن.

رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس به مؤمن مسافرى كمك كند، خداوند متعال هفتاد و سه گرفتارى را از او برطرف مى سازد. (1)

و از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه: حضرت سجاد عليه السلام با كاروانى به سفر حج مى رفت كه او را نشناسند و با آنان شرط مى كرد كه به عنوان خادم آنان با آنها همراه گردد و كارهايى كه مى تواند براى آنان انجام دهد، يك بار با عده اى به سفر رفت (به همين كيفيت)، يك نفر از آنان حضرت را شناخت، فورى به نزد كاروانيان رفته و گفت: آيا اين مرد را مى شناسيد؟! گفتند: نه، گفت: اين شخص، على بن الحسين است، با شتاب نزد امام عليه السلام رفتند و دست و پايش را بوسيدند و گفتند: اى فرزند پيامبر، مى خواهى كه ما به آتش جهنم گرفتار شويم؟ اگر (خداى ناكرده) يك بى ادبى در گفتار يا رفتار ما نسبت به شما سر مى زد تا آخر عمر بيچاره مى شديم! چه انگيزه اى باعث شد كه شما خود را معرّفى نكنيد؟! حضرت در پاسخ فرمود:

«يك بار، در سفرى با مردمى كه مرا مى شناختند به مسافرت رفتم، ولى آنان به خاطر رسول خدا (و اينكه من فرزند او هستم) چنان با من رفتار كردند كه خود را مستحق آن نمى ديدم، لذا از آن پس تصميم بر پنهان كردن (شخصيت) خود (و عدم معرفى خويش) گرفتم.» (2)

و از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه؛ با جمعى از اصحاب در سفر بودند، دستور دادند گوسفندى را ذبح كنند. (در تقسيم كار) شخصى گفت: ذبحش به عهده من، ديگرى گفت: كندن پوستش با من، فرد ديگرى گفت: من هم قطعه قطعه اش مى كنم، مردى ديگر گفت: پختش با من، رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز فرمود: جمع كردن چوب و هيزم (براى آتش آن) با من، همگى گفتند: پدر و مادر ما به فدايت، اى رسول خدا، شما خود را به زحمت نيندازيد، ما اين كار را مى كنيم، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مى دانم شما اين كارها را انجام مى دهيد و نيازى به كار من نيست، ولى پروردگار متعال خوش ندارد كه در جمع و گروهى، فردى به تنهايى بايستد و نظاره گر بقيه باشد. آنگاه رسول خدا برخاست و به


1- همان، ص 315
2- همان، ص 315

ص: 77

جمع كردن هيزم پرداخت. (1)

نزد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از مردى سخن به ميان آمد و گفته شد كه «انسان خوبى است»، گفتند اى رسول خدا، او به قصد حج با ما همراه گشت و وقتى در منزلى فرود مى آمديم پيوسته «لا الهَ الّا اللَّهُ» مى گفت و تا زمانى كه از آنجا كوچ مى كرديم، باز به ذكر خدا مشغول مى شد، تا منزل بعد، رسول اللَّه فرمود: چه كسى غذاى او و علوفه مركب او را آماده مى كرد؟ گفتند: همه ما. فرمود: همه شما، از او بهتر هستيد! (2)

5- مراقبت از هم سفر

در روايتى منسوب به امام صادق عليه السلام آمده است كه:

اگر كسى با برادر مؤمنش در راهى با هم مى روند، چنانچه جلوتر راه برود تا حدّى كه آن برادر دينى از (زاويه) ديد او پنهان بماند (و عقب بيفتد اگر حادثه اى براى او رخ دهد) در ريختن خون او و از بين رفتن او شريك است. (3)

در روايتى از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله رسيده است كه:

اگر در مسافرت بوديد و يكى از همراهانتان مريض شد، سه روز براى (خوب شدن) او بمانيد. (4) (تا سه روز ماندن حقّ اوست بر شما).

6- هماهنگى، نه مخالفت

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: از مروّت در سفر است كه:

«كمتر با همراهانت مخالفت كنى»؛ «وَ قِلَّةُ الْخِلافِ عَلَى مَنْ صَحِبَكَ». (5)

همچنين از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند: لقمان به فرزندش در مورد سفر


1- محجة البيضاء، ج 4، ص 61
2- ميزان الحكمه، ج 4، ص 473
3- وسائل، ج 8، ص 305
4- همان، ص 336
5- همان، ص 320

ص: 78

سفارشهايى داشته است؛ از آن جمله است:

«وَ كُنْ لِأَصْحَابِكَ مُوَافِقاً إِلَّا فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ «با همراهانت موافق و همراه باش مگر در جايى كه به گناه منتهى مى شود.» (1)

7- مشورت كنيد

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه: لقمان به فرزندش در مورد مسافرت، سفارشهايى كرد و گفت:

«إِذَا سَافَرْتَ مَعَ قَوْمٍ فَأَكْثِرِ اسْتِشَارَتَكَ إِيَّاهُمْ فِي أَمْرِكَ وَ أُمُورِهِمْ». (2)

«هرگاه با افرادى به سفر مى روى، در كارهاى خود و آنان، با آنها مشورت كن.»

«وَ اجْهَدْ رَأْيَكَ لَهُمْ إِذَا اسْتَشَارُوكَ ثُمَّ لا تَعْزِمْ حَتَّى تَثَبَّتَ وَ تَنْظُرَ».

«وقتى از تو نظر و مشورتى خواستند، در ارائه رأى و نظرى واقع بينانه و سودمند خود تلاش كن، و تا اين نظر تثبيت و بازنگرى نشده است، تصميم به اظهار آن مگير.» (3)

8- هوشيار باشيد

در مسائل مختلفى كه رخ مى دهد بايد با هوشيارى با آن مقابله كرد و تصميم گرفت و احتياط را در جايى كه اطمينان نداريم، فراموش نكنيم.

9- پرهيز از صداى بلند

از فرياد كشيدن در مسير سفر پرهيز كنيد: «وايّاك ورَفْع الصَّوتِ في مسيرِك». (4)


1- همان، ص 311
2- وسائل، ج 8، ص 323
3- وسائل، ج 8، ص 323
4- همان، ص 324

ص: 79

10- توجه به عبادات

در روايت آمده است:

الف- زمانى كه وقت نماز مى رسد، آن را به خاطر چيز ديگر به تأخير ميندازيد، نماز را بخوانيد تا از اين جهت خيال شما آسوده گردد؛ زيرا دَينى است كه به گردن داريد.

ب- سعى كنيدنمازرا به جماعت بخوانيد (اگر چه باكمىِ جا ومشكلاتى همراه باشد).

ج- در حال سوارى، قرآن را قرائت (و تلاوت) بنماييد.

د- در حالتى كه مشغول كارى هستيد به ذكر و تسبيح (سبحان اللَّه) مشغول باشيد.

ه- در حالتى كه فارغ (از هر كارى) هستيد، به دعا بپردازيد.

و- وقتى به منزلگاهى مى رسيد و فرود مى آييد: نخست پيش از نشستن دو ركعت نماز بگزاريد.

ز- هنگام رفتن نيز دو ركعت نماز بجا آوريد. (1)

11- در منزلگاه مناسبى فرود آييد

11- در منزلگاه (2) مناسبى فرود آييد

در روايت است كه: در جايى از زمين فرود آييد كه داراى اين سه ويژگى باشد:

الف: بهترين رنگ را داشته باشد.

ب: نرمترين خاك را داشته باشد.

ج: بيشترين سرسبزى را داشته باشد. (3)

و نيز روايت شده است: هنگامى كه خواستيد برويد، با آن زمين توديع (و خداحافظى) كنيد و بر آن و اهل آن درود و سلام بفرستيد؛ زيرا در هر بقعه و جايى از زمين، اهلى از ملائكه وجود دارد. (4)


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 324
2- «منزل» اسم مكان و معناى محل فرود آمدن است ولى در فارسى با پسوند گاه نيز استعمال مى شود نك: فرهنگ معين.
3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 324
4- وسائل الشيعه، ج 8، ص 324

ص: 80

12- اخلاق اسلامى را رعايت كنيد

لازمه دستيابى به يك سفر مطلوب و مفيد، رعايت اخلاق اسلامى و دستورهايى است كه در خصوص معاشرتها در روايات آمده و فصل مبسوطى از كتب اخلاقى و حديثى را به خود اختصاص داده است. (1) ولى برخى از آنها در سفر اهميت بيشترى مى يابد؛ در محجة البيضاء آمده است كه:

«بايد در سفر، گفتارى خوب داشته باشيم، كرامتهاى اخلاقى را به نمايش بگذاريم؛ زيرا در سفر است كه درون و باطن انسان براى ديگران روشن مى شود.»(2)

حتى در برخى روايات، ما رابه كارهايى سفارش كرده اند كه اخلاق حسنه و رفتارهاى شايسته را در انسان تقويت مى كند. مثلًا از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است كه: از چيزهايى كه سنّت محسوب مى شود آن است كه وقتى جماعتى با هم به سفر مى روند، هزينه ها و مخارج مورد نياز را (از همان آغاز روى هم بگذارند) و بپردازند؛ زيرا اين كار سبب طيب نفس و حسن خلق بيشتر خواهد شد. (3)

و در روايت ديگرى مى خوانيم: «أَكْثِرِ التَّبَسُّمَ فِي وُجُوهِهِمْ»؛ «تبسّم (و لبخند) خود را در برابر آنان زياد كن.» (4)

و خلاصه آنكه، رفتار و گفتار خوب، برخورد كريمانه، بذل و بخشش، اجابت دعوت ديگران، بيخود و بيجا سخن نگفتن، امانتدارى، كمك به آنها و ... مواردى است كه در مسافرت بيشتر سفارش شده است.


1- به وسائل الشيعه، ج 8، ص 398 و محجة البيضاء، جلد سوّم، ص 284 رجوع كنيد.
2- محجة البيضاء، ج 4، ص 56
3- همان، ص 57
4- وسائل الشيعه، ج 8، ص 324

ص: 81

13- برگشت از سفر

از توصيه هاى ديگر اين است كه سفر طولانى نشود و چنانچه در حدّ نياز و لازم انجام شده، بيش از آن ادامه نيابد و مسافر سريع به محل خود بازگردد. از امام محمد باقر عليه السلام نقل شده است:

«السَّفَرُ قِطْعَةٌ مِنَ الْعَذَابِ فَإِذَا قَضَى أَحَدُكُمْ سَفَرَهُ فَلْيُسْرِعِ الْعَوْدَ إِلَى أَهْلِهِ». (1)

«سفر از عذاب است، پس آنگاه كه يكى از شما سفر خود را تمام كرد، هر چه زودتر به ميان اهل خود برگردد.»

14- هديه

در «محجة البيضاء» آمده: سزاوار است كه براى اهْل (و خانواده) و نزديكانش تحفه و هديه اى از خوراكى يا غيرخوراكى در حدّ امكان و توانش تهيّه كند و روايت شده است كه اگرچيزى (به عنوان هديه) نيافتيد، لااقل سنگى را در كيسه بگذاريد و با خود بياوريد! (2)

البته روشن است كه مقصود بيان اهميت آوردن هديه است نه اينكه واقعاً سنگ به همراه خود بياورد؛ يعنى آنكه سعى كند دست خالى برنگردد، چون آنان كه منتظر شما هستند و با ديدن شما خوشحال مى شوند، با ديدن هداياى شما، شادى آنان دوچندان گشته و الفت و محبّت بيشتر مى گردد.

لازم به تذكر است: در سفر حج و عمره نبايد خريد سوغات زائران را از بهره بردارى از اين سفر الهى و معنوى محروم نمايد و خداى ناكرده به جاى استفاده صحيح از اوقات خود، در كوچه و خيابان و بازار وقت خويش را سپرى نمايند. بنابراين حتما بايدبرنامه ريزى نموده، به حداقل خريد سوغات اكتفا كرده بيشتر براى علاقمندان و خويشاوندان به دعا و طواف و نماز پرداخت و با دعا در حق آنان، سعادتمندى دنيا و آخرت را به آنان هديه كرد.

البته، جز مواردى كه ذكر شد، آداب ديگرى نيز براى مسافر نقل شده است؛ كه


1- همان، ص 330، و در محجة البيضاء، ج 4، ص 77: «فليسرع الاياب إلى أهله».
2- محجة البيضاء ج 4، ص 76

ص: 82

خوانندگان عزيز به منابع تفصيلى مراجعه كنند. (1)

نكته ديگر اينكه: آداب و ويژگيهايى نيز هست كه چه در سفر و چه در غيرسفر، انسان بايد آنها را مراعات كند. كه در كتاب وسايل الشيعه آمده است. (2)

15- زمان سفر

درباره زمان مسافرت، روايات گوناگونى وجود دارد كه برخى در مورد روزهاى هفته و برخى در روزهاى ماه وارد شده است و ما دو نكته را درباره زمان سفر ياد آورى مى كنيم:

اوّل: صدقه، مانع بلا است.

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه: «تَصَدَّقْ وَ اخْرُجْ أَيَّ يَوْمٍ شِئْتَ»؛ (3)

«صدقه بده و هر روزى كه مى خواهى به سفر برو.»

و در برخى روايات نيز پس از صدقه، به خواندن آية الكرسى تأكيد كرده است. (4)

دوّم: در رواياتى آمده است كه: در شب سفر كنيد، آنهم نه در اول شب، بلكه آخر شب و سَحر. رسول گرامى اسلام فرمود: «عَلَيْكُمْ بِالسَّفَرِ بِاللَّيْلِ فَإِنَّ الْأَرْضَ تُطْوَى بِاللَّيْلِ»؛ «در شب به سفر برويد چون زمين در شب پيموده (و مسافرت كوتاه) مى شود.» (5)


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 313 و 314
2- همان، ص 398
3- همان، ص 272
4- همان، ص 273
5- وسائل الشيعه، ج 8، ص 264

ص: 83

درس هفتم: توبه

توبه چيست؟

توبه در لغت به معنى رجوع و انابه است. وقتى گفته مى شود كه فلانى توبه كرد، يعنى از گناهى كه كرده بود بازگشت. (1)

زيباترين و گوياترين تعريف را در كلام گهربار على عليه السلام مى توان يافت كه فرمود:

«التَّوْبَةُ نَدَمٌ بِالْقَلْبِ وَ اسْتِغْفَارٌ بِاللِّسَانِ وَ تَرْكٌ بِالْجَوَارِحِ وَ إِضْمَارُ أَنْ لا يَعُودَ». (2)

«توبه عبارت است از پشيمانى قلبى، آمرزش خواستن با زبان، ترك كردن گناه و تصميم به اينكه ديگر آن گناه را انجام نمى دهد.»

شيخ انصارى در تعريف توبه مى گويد: «توبه برگشت به راه راست است پس از منحرف شدن از راه راست». (3)


1- المعجم الوسيط، ج 1
2- غرر و درر، آمدى، ج 2، ص 126
3- المكاسب، ص 335

ص: 84

ملا محسن فيض كاشانى در تعريف توبه آورده است: «توبه عبارتست از برهنه ساختن قلب از گناه، بعضى آن را چنين تعريف كرده اند كه توبه ترك گناهى است كه قبلًا از انسان سر زده است.» (1)

حضرت امام خمينى رحمه الله در كتاب چهل حديث خود در معناى توبه چنين نوشته است: «بدان كه توبه يكى از منازل مهمّه مشكله است و آن عبارت است از رجوع از طبيعت به سوى روحانيّت نفس بعد از آنكه به واسطه معاصى و كدورت نافرمانى نورانيّت فطرت و روحانيّت محجوب به ظلمت شده» (2) پس توبه در واقع انقلابى عليه خويشتن است. توبه نگاهى دوباره و بيعتى ديگر با پروردگار خويش است. توبه را مى توان زيباترين و خالصانه ترين كرنش ها دانست. توبه تولّد مجدّد معنويت و روحانيت انسان است. به قول خواجه عبداللَّه انصارى: «توبه نشان راه است و سالار بار و كليد گنج و شفيع وصال و سر همه شادى و مايه آزادى ... توبه آن است كه از همه موجودات دل برگيرى، روى در حق آرى». (3)

توبه معراج آدمى است. نشان عروج انسان و راز بندگى و دل به حق دادن است.

راهى است كه سرمنزلش وصال محبوب و فانى شدن در ذات اوست.

وجوب توبه

از نكته هاى مهمى كه علماى اخلاق بدان توجه ويژه دارند، وجوب توبه است از معصيت وتوبه و معصيت قرين هم هستند. شكى نيست كه انسانها معصوم نيستند. جاذبه هاى گناه كسان زيادى را هميشه و برخى ديگر را گاهگاهى به دام خود مى كشد. آنگاه كه خداوند آدم را آفريد و شيطان را از درگاه ربوبى اش راند، اين موجود رانده شده، قسم ياد كرد كه همه بندگان خدا را گمراه مى كند و خداوند در رحمت توبه را بر بندگانش گشود.


1- منهاج النجاة، ملا محسن فيض كاشانى، ص 153، ترجمه رضا رجب زاده.
2- چهل حديث، روح اللَّه الموسوى الخمينى، ص 232.
3- فرهنگ معارف اسلامى، سيد جعفر سجّادى، ج 2، ص 143.

ص: 85

رسول گرامى نيز به اين حقيقت كه انسانها در معرض خطا هستند اذعان دارند و مى فرمايند: «كُلَّ بَني آدَمَ خَطّاءٌ وَ خَيرُ الْخَطّائين التَّوَّابُون» (1)

«تمامى فرزندان آدم در معرض خطا هستند و بهترين خطاكاران كسانى هستند كه توبه كنند.»

از مجموع روايات و احاديث بر مى آيد كه گناه نوعى مرض است و بر مريض لازم است كه علاج مرض خود نمايد. اگر شخصى خواسته يا ناخواسته مقدارى سمّ بخورد، همه عاقلان مى گويند كه بر او واجب است دارو مصرف نمايد تا اثر سم را از بين ببرد و اگر اين كار را انجام ندهد گرفتار هلاكت مى شود. گناه براى روح و جسم هر انسانى به منزله سمّ است. همانطوركه سمّ بدن بيمار را فاسد مى كند، گناه هم روح آدمى را تباه مى سازد.

قال على عليه السلام «بِئْسَ الْقَلادَةُ الْآثام»؛ (2)

«بد قلاده اى است قلاده گناهان».

گناه به گردنبندى مى ماند كه هميشه به گردن انسان آويزان است و به وسيله توبه است كه آدمى از دام گناهان رهايى مى يابد.

امام صادق عليه السلام نيز در روايت ديگرى به فساد گناه و معصيت اشاره كرده، مى فرمايند:

«مَا مِنْ شَيْ ءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِيئَةٍ إِنَّ الْقَلْبَ لَيُوَاقِعُ الْخَطِيئَةَ فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَيْهِ فَيُصَيِّرَ أَعْلاهُ أَسْفَلَهُ»؛ «هيچ چيز براى قلب انسان فساد انگيزتر از گناه نيست چه اينكه پيوسته شخص گنه كار درگناه خويش غوطه ور مى شود تاآنجا كه قلبش واژگونه مى گردد.»

شيخ بهايى رحمه الله در شرح اربعين خود در زمينه وجوب توبه مى فرمايند:

«... شكى در وجوب فورى توبه نيست؛ زيرا گناهان مانند سمّ هاى ضرر رساننده به بدن است، چنانچه بر خورنده سمّ واجب است در معالجه شتاب كند تا بدنش هلاك نشود و از بين نرود. همچنين بر گنهكار واجب است ترك گناه و سرعت در توبه از آن، تا دينش ضايع نگردد، در جاى ديگر مى فرمايند: «لِكُلِّ شَيْ ءٍ دَوَاءٌ وَ دَوَاءُ الذُّنُوبِ اْلإِسْتِغْفَارُ»؛ (3)

«براى هر بيمارى علاجى است و علاج گناهان آمرزش خواستن است.»

شكى نيست كه وقتى انسان گرفتار دام معصيت و گناه مى شود در حالى كه


1- المحجّة البيضاء، محمّد بن مرتضى مشهور به مولى محسن كاشانى، ج 7، ص 81
2- شرح غرر و درر آمدى، ج 3، ص 252
3- وسائل الشيعه، حر عاملى، ج 11، ص 354

ص: 86

بالغ و عاقل باشد و كسى او را بر انجام معصيت مجبور نكرده باشد، از نظر شرع مقدس گناهكار است. اولين تكليفى كه بر عهده هر گناهكارى است توبه مى باشد اما آيا توبه واجب است؟ آيا بر گناهكار است فوراً توبه نمايد؟ توبه به دو دليل واجب است. يكى دليل شرعى و ديگرى دليل عقلى.

اما دليل عقلى: همه عقلا و خردمندان جهان به اين نكته توافق دارند كه اگر كسى خطا كرد بر او واجب است كه ترك خطا نمايد. اگر كسى خطايى مرتكب شد اما در صدد جبران خطاى خود برنيايد همه عقلا او را فردى كم عقل و نادان مى شمرند. گنهكارى كه در توبه مسامحه كند و به وقت ديگرى تأخير اندازد، خود را بين دو خطر بزرگ قرار داده است كه اگر از يكى سالم بماند به ديگرى مبتلا خواهد شد.» (1)

لزوم توبه در قرآن

قرآن كريم در موارد زيادى با صيغه امر فرمان به توبه كردن مى دهد. چنانكه مى فرمايد: وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛ (2) «اى اهل ايمان همه به درگاه خدا توبه كنيد باشد كه رستگار شويد.» خداوند اين بشارت را پس از هشدار به آدميان (در اينكه پاكدامن و عفيف باشند و به حلال و حرام توجه نمايند) مى دهد. خطاب پرورگار در اين آيه شامل جميع مؤمنان مى شود؛ يعنى اگر يكى از مؤمنان گناهى مرتكب شد لازم است توبه نمايد.

در آيه ديگر مى فرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ (3)

؛ «الا اى مؤمنان به درگاه خدا توبه نصوح (خالص و بادوام) كنيد كه خدا گناهانتان را محو گرداند و شما را در باغهاى بهشتى كه زير درختانش نهرها جاريست داخل كند.»

در آيه ديگرى مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ


1- شرح اربعين شيخ بهايى به نقل از اخلاق اسلامى سال اول مراكز تربيت معلم، ص 221.
2- نور: 31.
3- تحريم: 8.

ص: 87

عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيقِ (1)

؛ «آنان كه مردان و زنان مؤمن را به آتش فتنه و عذاب سوختند بر آنها عذاب جهنّم و آتش سوزان دوزخ مهيّاست.» در اين آيه نيز به كسانى كه توبه نكنند وعده عذاب داده شده است. بديهى است وقتى حفظ جان از هلاكت و عذاب جاودانى واجب است. پس توبه كردن نيز واجب خواهد بود.

شرايط توبه

توبه، مائده آسمانى است كه نعمتهاى بى كران الهى بر آن گسترده است. خداوند به سبب توبه گناهان بى شمارى از گناهكاران مى بخشد و به ديده اغماض به آنها مى نگرد.

بخشش گناهان و معصيت هاى گناهكاران، نه تنها در آخرت عذاب الهى را برمى دارد بلكه در دنيا سبب نجات مى شود. پس توبه درجه اى از درجات بالاى دين دارى و خداترسى است. بديهى است عملى كه در دنيا و آخرت انسان اين همه نفوذ معنوى دارد، بايسته است كه شرايط ويژه اى داشته باشد. توبه يك كلمه يا چند جمله استغاثه نيست كه فقط به زبان آورده شود. چه بسيارند كسانى كه لفظ توبه ورد زبان آنهاست، امّا در سلك مجرمين و بيگانگان از پروردگار هستند. كسانى هستند كه بر زبانشان لفظ مُطهَّر توبه است، اما قلبشان را لايه اى ضخيم از سياهى گناه و معصيت پوشانده است.

زائر خانه خدا بايد شرايط و اسبابى را فراهم آورد تا توبه اش واقعى شود. بايد همه بدهكاريهاى دنيايى اش را بپردازد و حقوقى الهى و حقوق مردم كه بر عهده اوست همه را تسويه كند آنگاه با رويى باز به زيارت خانه خدا برود. بايد هر ستمى كه كرده، جبران نمايد. حساب وكتاب خود را باخدا وخلق خدا صاف كند آنگاه «الهى أتوب اليك» بگويد.

حضرت امام خمينى قدس سره در اين باره مى فرمايند:

«اگر در حديث ديدى يا شنيدى كه حق تعالى بر اين امت تفضل فرموده و توبه آنان را تا قبل از وقت معاينه آثار مرگ يا خود آن، قبول مى فرمايد، صحيح است، ولى هيهات كه در آن وقت توبه از انسان متمشّى شود. مگر توبه لفظ است؟ قيام به امر توبه زحمت دارد. برگشت و عزم برگشت نكردن،


1- . بروج: 10

ص: 88

رياضات علميّه و عمليّه لازم دارد. والّا خود به خود انسان نادر اتّفاق مى افتد كه در فكر توبه بيفتد يا موفق به آن شود يا اگر شد بتواند به شرايط صحّت و قبول آن يا به شرايط كمال آن قيام كند. چه بسا باشد كه قبل از فكر توبه يا عملى كردن آن، اجل مهلت ندهد و انسان را با بار معاصى سنگين و ظلمت بى پايان گناهان، از اين نشأة منتقل نمايد. آن وقت خدا مى داند كه به چه گرفتاريها و بدبختى ها دچار مى شود.» (1)

استغفار

استغفار محتاج به لفظ خاصى نيست. مراسم ويژه اى ندارد.

«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ اْلِاسْتِغْفَارُ لَكُمْ حِصْنَيْنِ حَصِينَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ فَمَضَى أَكْبَرُ الْحِصْنَيْنِ وَ بَقِيَ اْلِاسْتِغْفَارُ فَأَكْثِرُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ مِمْحَاةٌ لِلذُّنُوبِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ». (2)

امام باقر عليه السلام فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله و استغفار دو دژ محكم هستند، دو دژ محكم در برابر عذاب. پس يكى از دو دژ گذشت و استغفار مانده است. پس زياد استغفار كنيد كه استغفار محو كننده گناهان است چنانكه خداوند مى فرمايد: تا تو در ميان آنها هستى خداوند آنان را عذاب نخواهد كرد و نيز مادامى كه از نافرمانى خدا پشيمان شوند، به درگاه خدا توبه و استغفار كنند. باز آنها را عذاب نكند.»

شهيد مطهرى رحمه الله نيز مى فرمايند: «توبه اوّلين منزل اهل سلوك و اهل عبادت و عبوديت است. اگر كسى آهنگ تقرب نزد پروردگار را داشته باشد، براى اينكه خود را آماده كند، بايد از گذشته سياه و تيره خود بازگردد و توبه كند.» (3)


1- چهل حديث، امام خمينى، ص 233
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 354، و انفال: 33
3- گفتارهاى معنوى، شهيد مطهرى، ص 137

ص: 89

درس هشتم: آثار توبه

اشاره

محمّد زارعى نورآبادى

در قرآن كريم و روايات، از فضيلت توبه و آثار آن بسيار سخن به ميان آمده است.

خداوند كريم 300 مرتبه در جاى جاى قرآن، خود را با صفاتى چون: رحيم، غفّار، ودود و غفور ستوده است و در موارد بسيارى با صفت توّاب به گناهكاران بشارت مى دهد.

توبه كليد سعادت و سرمايه نجات آدمى و راه رستگارى نااميدان و سركشتگان است.

علّامه ملّا مهدى نراقى در فضيلت توبه مى نويسد: «بدان كه توبه نخستين مقام از مقامات دين و سرمايه ساكنان راه و كليد استقامتِ خواستاران ايمان و سرآغاز تقرّب به پروردگار عالميان است.» (1)

آثار توبه را مى توان در امور ذيل خلاصه كرد:

1- محبوبيت پروردگار

يكى از آثار و فضيلت هاى توبه اين است كه توبه كننده مورد محبّت و عنايت ويژه حق تعالى قرار مى گيرد. چنانكه مى فرمايد: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ؛ (2)


1- ملّا مهدى نراقى، جامع السعادات، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى، ج 3، ص 85.
2- بقره: 222

ص: 90

«همانا خداوند توبه كاران و پاكيزه كاران را دوست مى دارد.»

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُلٍ أَضَلَّ رَاحِلَتَهُ وَ زَادَهُ فِي لَيْلَةٍ ظَلْمَاءَ فَوَجَدَهَا فَاللَّهُ أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ ذَلِكَ الرَّجُلِ بِرَاحِلَتِهِ حِينَ وَجَدَهَا». (1)

«خداى تعالى شادتر است به توبه بنده خود از مردى كه در شب تاريك در بيابانى مركب و توشه خود را گم كرده باشد و ناگاه آن را بيابد.»

زمانى كه قوم حضرت موسى عليه السلام درغياب او به پرستش گوساله مى پردازند باز اين پيام رحمت الهى است كه از زبان حضرت موسى به قوم گوساله پرستش نويد بخشش و محبّت پروردگار مى دهد:

«اى قوم من، شما ظلم به نفس خود كرديد كه گوساله پرستى اختيار نموديد، فَتوبوا الى بارئكم ...؛ «پس توبه كنيد و به سوى خدا بازگرديد و (به كيفر جهالت خود) بكشتن يكديگر تيغ بركشيد، اين در پيشگاه خدا بهتر كفاره عمل شما است. آنگاه توبه شما را پذيرفت و خدا توبه پذير و مهربان است.» (2)

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «ما مِنْ شَيْ ءٍ أحَبُّ الَى اللَّهِ تَعالى مِنْ شابٍّ تائِبٍ». (3)

«هيچ چيزى نزد پروردگار پسنديده تر از جوان توبه كار نيست.»

و چه زيباست كه گناهكاران در اين سفره از نعمت بيكران پروردگار بهره برند و به وسيله توبه زشتيها و پليديهاى عمل خود را محو و نابود كنند.

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: «طُوبَى لِمَنْ وَجَدَ فِي صَحِيفَةِ عَمَلِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَحْتَ كُلِّ ذَنْبٍ اسْتَغْفِرُ اللَّهَ».(4)


1- وسائل الشيعه، ج 6، ص 358
2- بقره: 54، وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمْ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.
3- على رضا صابرى، الحكم الزاهره، ص 248
4- وسائل الشيعه، ج 11، ص 355

ص: 91

«خوشا به حال كسى كه در روز قيامت، در نامه عملش زير هر گناهى استغفر اللَّه بنويسند.»

2- سركوبى شيطان

وقتى خداوند حضرت آدم عليه السلام را آفريد و به ملائك فرمان داد كه بر آدم سجده نمايند، شيطان كبر ورزيد و بر حضرت آدم سجده نكرد و به همين سبب از درگاه الهى رانده شد و آنگاه به پروردگار چنين گفت: فبِعزَّتِكَ لأغوينّهُم أجْمَعين؛ «به عزّتت قسم همه بندگانت را گمراه مى كنم»، شيطان با اين عملش به عنوان دشمن قسم خورده اولاد آدم پا به عرصه كارزار گذاشت. حضرت آدم عليه السلام از اينكه فرزندانش گرفتار چنين دشمنى هستند، به درگاه خداوند چنين انابه كرد:

«پروردگارا! شيطان را بر من مسلط ساختى و او را همچون خون (كه در رگهايم جريان دارد) در من جاى دادى براى من هم چيزى مقرر فرما. خطاب رسيد: اى آدم براى تو اين را قرار دادم كه هر يك از فرزندانت كه آهنگ گناهى كند و مرتكب آن نشود، چيزى بر او نوشته نشود و چون مرتكب شد يك گناه بر او نوشته شود، و اگر قصد كار نيكى كند و آن را انجام ندهد يك حسنه براى او نوشته شود و اگر انجام دهد ده حسنه برايش نوشته شود. عرض كرد: پروردگارا! بيفزا، فرمود: برايت مقرر ساختم كه هر يك از فرزندانت كه گناهى كند سپس آمرزش خواهد، او را بيامرزم، عرض كرد: پروردگارا! بيفزا، فرمود: براى ايشان توبه را قرار دادم و توبه را براى آنها گسترش دادم تا نفس به گلوگاه رسد. عرض كرد: پروردگارا! مرا بس است.» (1)

3- پاكى از گناهان

خداوند كريم چنان آمرزنده و نسبت به بندگان مهربان است كه با يك اراده و پشيمانىِ بنده اش، گناهان بى شمار او را مى بخشد: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ


1- جامع السعادات، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى، ج 3، ص 90 يا اصول كافى، ج 2، ص 440.

ص: 92

عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً. (1) چنانچه از گناهان بزرگى كه شما را از آن نهى كرده اند دورى گزينيد ما از گناهان ديگر شما درگذريم و شما را به مقامى بلند و نيكو برسانيم.

«عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهما السلام قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ اْلآيَةُ وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِم صَعِدَ إِبْلِيسُ جَبَلًا بِمَكَّةَ يُقَالُ لَهُ ثَوْرٌ فَصَرَخَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ بِعَفَارِيتِهِ فَاجْتَمَعُوا إِلَيْهِ فَقَالَ نَزَلَتْ هَذِهِ اْلآيَةُ فَمَنْ لَهَا فَقَامَ عِفْرِيتٌ مِنَ الشَّيَاطِينِ فَقَالَ أَنَا لَهَا بِكَذَا وَ كَذَا فَقَالَ لَسْتَ لَهَا ثُمَّ قَامَ آخَرُ فَقَالَ مِثْلَ ذَلِكَ فَقَالَ لَسْتَ لَهَا فَقَالَ الْوَسْوَاسُ الْخَنَّاسُ أَنَا لَهَا قَالَ بِمَا ذَا قَالَ أَعِدُهُمْ وَ أُمَنِّيهِمْ حَتَّى يُوَاقِعُوا الْخَطِيئَةَ فَإِذَا وَاقَعُوا الْخَطِيئَةَ أَنْسَيْتُهُمُ اْلِاسْتِغْفَارَ فَقَالَ أَنْتَ لَهَا فَوَكَّلَهُ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ». (2)

امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد: «زمانى كه آيه وَالَّذِينَ اذا فَعَلُوا فاحِشَةً ... (3)

نازل شد، ابليس بر فراز كوهى در مكّه به نام «ثور» رفت و ناله و فرياد كرد و ديگر شياطين تحت امر خود را ندا داد. آنگاه همه شيطان ها به نزد او آمدند. ابليس به آنان گفت: اين آيه نازل شده است چه كسى از عهده آن برمى آيد؟ يكى از شياطين به پا خاست و گفت: من مى توانم به وسيله اين و ... ابليس گفت تو نمى توانى، يكى ديگر از شياطين از جاى برخاست و گفت من از عهده اين آيه بر مى آيم با اين وسيله و اين ... ابليس گفت تو هم نمى توانى وسواس خناس يكى ديگر از شياطين، برخاست و گفت من مى توانم. ابليس گفت چگونه؟ گفت: به آنها وعده مى دهم و آرزومندشان مى كنم تا براى رسيدن به خواسته هايشان به گناه بيفتند آنگاه كه مرتكب


1- نساء: 31.
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 353.
3- «كسانى كه عمل ناپسندى انجام دهند يا به خود ستم كنند، به ياد خدا باشند و از گناهانشان آمرزش طلبند.».

ص: 93

گناه شدند. استغفار را از ياد آنها مى برم. ابليس گفت تو مى توانى سپس ابلس او را تا روز قيامت مأمور به آن فوق كرد.»

قرآن كريم به آنهايى كه به سبب جهالت و نادانى، گرفتار بدى و گناه شوند و آنگاه توبه كرده و كار نيك انجام دهند، وعده بخشش و مهربانى داده است. أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (1)

و در جاى ديگر مى فرمايند: وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً (2)

«والبته بر آنكس كه توبه كند و به خدا ايمان آرد و نكوكار گردد و درست به راه هدايت رود مغفرت و آمرزش من بسيار است.»

پشيمانى ازگناه، نه تنها سبب بخشيدن گناهان مى شود، بلكه سبب پاك شدن دل مى گردد، بديهى است دلى كه پاك گردد، آينه معارف الهى مى شود.

4- بهره مندى بيشتر از نعمت الهى

از ديگر آثار و بركات توبه برخوردارى از نعمت هاى مختلف پروردگار است.

در قرآن مى خوانيم:

اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً* يُرْسِلْ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً* وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَاراً* مَا لَكُمْ لَاتَرْجُونَ للَّهِ وَقَاراً. (3)

«اى مردم از درگاه خداى خود آمرزش طلبيد كه او بسيار خداى آمرزنده است. تا باران آسمان را بر شما فراوان نازل كند و شما را به مال بسيار و پسران متعدد مدد فرمايد و باغهاى خرّم ونهرهاى جارى به شما عطا كند.

چرا شما مردم خداى را به عظمت و وقار ياد نمى كنيد؟»


1- انعام: 54
2- طه: 82
3- نوح: 13- 11

ص: 94

5- تبديل گناهان به نيكى ها

رحمانيّت خداوند چنان گسترده است كه نه تنها گناه گناهكاران را مى بخشد بلكه لغزشهاى آنها را به حسنات تبديل مى كند:

مَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحاً فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ. (1)

«كسى كه توبه كرده و ايمان و عمل صالح انجام دهد، خداوند بدى هاى آنان را به حسنات تبديل مى كند.»


1- هود: 51

ص: 95

درس نهم: وصيت

اشاره

محمّدرضا هفت تنانيان

وصيت در همه حال از سنّت هاى دينى و به ويژه پيش از سفر و بالأخص قبل از عزيمت به حجّ، امر بسيار مطلوب و پسنديده و به سزايى است كه در آيات و روايات نيز بر آن تأكيد و سفارش شده است و در زمره آداب حج است.

در اين مورد دو محور اصلى را مورد بحث قرار مى دهيم:

الف: وصّيت در اسلام.

ب: احكام شرعى وصيّت.

وصيّت در اسلام

1- اهميت وصيت در آيات و روايات

وصيت نمودن خود بخود، مستحب مؤكد است. امّا گاهى واجب مى شود كه لازم است به اين موضوع در بحث احكام بپردازيم.

آيات و روايات زيادى درباره وصيت و تأكيد بر آن وارد شده است؛ از جمله آياتى كه در قرآن مجيد آمده اين است كه خداوند فرموده است:

ص: 96

كُتِبَ عَلَيْكُمْ اذا حَضَرَ احَدَكُمُ الْمَوْتُ انْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ والْاقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقْاً عَلَى الْمُتَّقينَ. (1)

«دستور داده شده كه چون مرگِ يكى از شما را فرا رسيد، اگر داراى متاع دنيا است به طور نيكو و با عدالت براى پدر و مادر و خويشان وصيت كند و اين كار سزاوار مقام پرهيزكاران است.»

با دقت در اين آيه مباركه، اهميت وصيت نمودن معلوم مى شود؛ زيرا اولًا در اين آيه تعبير «كتب عليكم» آمده است. و ثانياً در آخر آيه فرموده است: «حقاً» كه باز تأكيدى بر مطلب است.

تعبير لطيفى كه در اين آيه شريفه وجود دارد اين است كه خداوند از مالى كه انسان از خود بجاى مى گذارد و به آن وصيت مى كند، تعبير «خيراً» فرموده است و اين نشان مى دهد اموالى كه از طريق مشروع و حلال به دست آيد و در مسير استفاده رساندن به اجتماع به كار رود، قرآن آن را خير و بركت مى شمارد. از اين جهت روى اين نظريه كه ذاتاً ثروت بد است خط بطلان مى كشد و از زاهدنماهاى منحرفى كه از اسلام درك صحيحى ندارند بيزارى مى جويد.

البته اگر انسان از خود اموالى كه از راه نامشروع به دست آورده به جاى بگذارد، اين مال نه تنها خير نيست بلكه شر و موجب فساد است.

گفتنى است از اين جمله كه مى فرمايد إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمْ الْمَوْتُ؛ «وقت رسيدن مرگ وصيت كنيد»، نبايد چنين استفاده كرد كه فقط بايد به هنگام فرا رسيدن مرگ وصيت كنيد و در مواقع ديگر نمى شود وصيت كرد، بلكه چنين برمى آيد كه زمان مرگ آخرين فرصت براى وصيت است، از اين رو در روايات بر اصل وصيت كردن و اينكه خوب است انسان وصيت نامه اش هميشه آماده باشد، تأكيد فراوانى ديده مى شود كه در ذيل چند نمونه از آن را مى آوريم:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: الْوَصِيَّةُ حَقٌّ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ». (2)


1- بقره: 180
2- وسائل الشيعه، ابواب احكام الوصايا، باب 1

ص: 97

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: لَيْسَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يَبِيتَ لَيْلَتَيْنِ إِلَّا وَ وَصِيَّتُهُ مَكْتُوبَةٌ عِنْدَ رَأْسِهِ». (1)

از اين روايات استفاده مى شود كه هميشه بايد وصيت نامه انسان نوشته شده و آماده باشد.

ودر جاى ديگر مى فرمايد: اگركسى بدون وصيت بميرد اين مرگ مرگ جاهليت است. (2)

يا «مَنْ لَمْ يُوصِ عِنْدَ مَوْتِهِ لِذَوِي قَرَابَتِهِ فَقَدْ خَتَمَ عَمَلَهُ بِمَعْصِيَةٍ»؛ «اگر كسى براى بعضى از فاميلهايش كه ارث نمى برند وصيت نكند، به هنگام مرگش، عملش را به معصيت ختم كرده است.» (3)

2- فلسفه وصيت چيست؟

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين كه اگر اسلام قانون ارث را تشريع كرده است و ورثه هم طبق قانون ارث، هر كدام سهم خود را مى برند پس وصيت كردن براى چيست؟

پاسخ اين است كه:

اولًا: ممكن است برخى از حقوق مردم به عهده متوفّى باشد كه بايد براى اداى آن حقوق، وصيت كند و از روايتى كه در زير مى آوريم معلوم مى شود كه چقدر لازم و ضرورى است كه مردم، خصوصاً حاجيان محترم چنانچه حقوق مردم بر عهده آنان باشد، اگر وقت آن رسيده آن را ادا كنند و اگر وقتش نرسيده وصيت كنند و آن روايت اين است كه:

در حجة الوداع هنگام غروب روز عرفه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به بلال فرمود، مردم را


1- مستدرك الوسائل، ج 14، ص 87
2- قال عليه السلام «من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية» وسائل الشيعه، ابواب احكام وصايا، باب 1.
3- مستدرك الوسائل، ج 14، ص 91

ص: 98

ساكت كن، تا مطلبى بگويم. همين كه مردم ساكت شدند رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا خدا بر شما منت گذاشت و خوبان شما را بخشيد و به احترام مقام نيكوكاران از تقصير بدان شما نيز صرف نظر كرد. بدانيد كه همه شما مورد عفو قرار گرفته ايد.

در آخر حديث فرمود: «... إِلَّا أَهْلَ التَّبِعَاتِ ...»؛ اين عفو خداوند، شامل افرادى كه حق مردم را از بين برده اند نمى شود. (1)

ثانياً: وصيت كردن نوعى ترميم و جبران كوتاهيها و سهل انگاريهايى است كه انسان در زمان حيات خود نسبت به بستگانش انجام مى دهد. حتى اگر بتواند بوسيله وصيت كردن بين ورثه نوعى محبت و الفت ايجاد كند بسيار مناسب است كه براى اين منظور وصيت كند روايت زير گواه خوبى است بر اين مطلب:

راوى مى گويد: در لحظات آخر عمر امام صادق عليه السلام در حضور مباركش بودم كه ناگهان حضرت بيهوش شد پس از لحظاتى به هوش آمد و فرمود به حسن بن على بن على بن الحسين هفتاد دينار بدهيد. من به امام عليه السلام عرض كردم: آيا به كسى كه بر شما شمشير كشيد و قصد كشتن شما را داشت، چيزى مى دهيد، امام فرمود: آيا قرآن نخوانده اى؟ عرض كردم كه چرا خوانده ام امام در جواب فرمود: مگر نشنيده اى اين آيه را كه مى فرمايد:

وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ. (2)

«و هم آنچه را خدا امر به پيوند آن كرده (مانند صله رحم) اطاعت مى كنند و از خدا مى ترسند و از سختى حساب مى انديشند.» (3)

ثالثاً: ممكن است كه در بين فاميلهاى ميت، افرادى باشند كه از لحاظ قانون نسبت به بقيه كمتر ارث ببرند و يا اصلًا ارث نبرند و صاحب اين مال احساس كند كه اين افراد


1- اصول كافى، ج 4، ص 258
2- رعد: 21
3- مستدرك الوسائل، ج 14، ص 137

ص: 99

نيازمند هستند و خود ورثه هم غنى هستند لذا خوب است كه براى آنها در مقدارى كه مجاز است، وصيت كند.

رابعاً: اين شخص دوست داشته كارهاى نيكى در اجتماع انجام دهد ولى در زمان حياتش موفق به انجام آن كارها نشده است، در اين صورت وصيت مى كند كه بعد از مرگش مقدارى از اموالش را در اين راه خير مصرف كنند.

به علاوه اسلام به افراد چنين اختيارى داده است كه در مقدارى از اموال خود تصرف كند و در موردى كه صلاح مى داند وصيت كند. اين خود نوعى احترام است براى اين افراد كه در زمان حياتشان اين اموال را كه با رنج و زحمت بسيار و از راه حلال به دست آورده اند، بتوانند در راهى كه صلاح مى دانند وصيت كنند. (1)

3- عدالت در وصيت

همانگونه كه وصيت كردن كار خوبى است و اسلام بر آن تأكيد كرده، تعدى از آن نيز مورد نكوهش و مذمّت است، آيه مباركه مى فرمايد:

مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنْ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ. (2)

در موقع وصيت، انسان نبايد طورى عمل كند كه به ورثه ضرر برساند و اين امر باعث كينه در بين ورثه شود و اگر در وصيت يك نوع ضرر زدن به بعضى از ورثه باشد در روايت است كه اين از گناهان كبيره است: «إِنَّ الضِّرَارَ فِي الْوَصِيَّةِ مِنَ الْكَبَائِرِ». (3)

اگر انسان بيش از ثلث مالش را وصيت كند و ورثه را از حقشان محروم كند، يا بين ورثه بدون هيچ دليل عقلايى تبعيض قائل شود و براى بعضى بيشتر وصيت كند يا با وجود اينكه خود ورثه نيازمند هستند، براى كار ديگرى وصيت كند، بسيار خوب است كه


1- الميزان، ج 4، ص 233
2- نساء: 12
3- مجمع البيان، طبرسى، ج 2، ص 18

ص: 100

در ثلث مالش هم وصيت نكند.

داستان زير نشان دهنده اين مطلب است؛

به رسول اللَّه خبر رسيد كه مردى از انصار چند نفر غلام و كنيز خريده و به هنگام مرگش همه را آزاد كرده است (يعنى براى ورثه چيزى باقى نگذاشته است) در صورتى كه چند بچه صغير دارد. و آنها نان يك شب را هم ندارند! آن حضرت فرمود با او چه كرديد؟ گفتند به خاك سپرديم. حضرت فرمود: اگر من مطّلع شده بودم، او را در قبرستان مسلمانها دفن نمى كردم از جهت اينكه بچه هاى خود را اين چنين به گدايى انداخته است. (1)

براى اينكه حقوق ورثه در اموال ميت از بين نرود و حق بازماندگان و ايتام و كودكان پايمال نشود، خداوند به افراد با ايمان دستور مى دهد و مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمْ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ. (2)

«اى كسانى كه ايمان آورديد، هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسيد، به هنگام وصيت كردن، دو نفر از افراد عادل را به گواهى بطلبيد و اموال خودتان را به عنوان امانت براى تحويل دادن به ورثه به آنها بسپاريد.»

بنابراين عدالت در وصيت اقتضا مى كند كه صاحب مال تمام جوانب؛ اعم از ورثه، غير ورثه و جامعه اسلامى را در نظر بگيرد و طورى وصيت كند كه پيش مردم مورد ستايش قرار گيرد و ظلم در آن نباشد؛ مثلًا اگر اين شخص مال فراوانى دارد خوب است به نفع افراد فقير هم وصيت كند. لذا آيه 180 سوره بقره فرمود كه:

الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ؛ وصيت بايد معروف و شايسته باشد.

خلاصه اگر انسان تمام جوانب را در نظر بگيرد و سپس وصيت كند مصداق اين روايت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى شود كه فرمود، «مَنْ مَاتَ عَلَى وَصِيَّةٍ حَسَنَةٍ مَاتَ شَهِيداً»؛ (3)

«كسى كه


1- تفسير نمونه، ج 1، ص 620
2- مائده: 106
3- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 112

ص: 101

با وصيت شايسته از دنيا برود شهيد مرده است.»

در مقابل اگر كسى به وقت مرگ وصيت شايسته نكند اين شخص از جهت عقل و مروّت ناقص است؛ «عَنْ ابِي عَبْدِاللَّه عليه السلام: مَنْ لَمْ يُحْسِنْ عِنْدَ الْمَوْتِ وَصِيَّتَهُ كَانَ نَقْصاً فِي مُرُوءَتِهِ وَ عَقْلِهِ».». (1)

وصيتِ خوب آن قدر تأثير دارد كه در روايت مى فرمايد: «عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عليه السلام قَالَ: مَنْ عَدَلَ فِي وَصِيَّتِهِ كَانَ كَمَنْ تَصَدَّقَ بِهَا فِي حَيَاتِهِ وَ مَنْ جَارَ فِي وَصِيَّتِهِ لَقِيَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ عَنْهُ مُعْرِضٌ». (2)

اگر كسى در وصيت عدالت را رعايت كند، مثل اين است كه در زمان حياتش آن اموال را صدقه داده است و اگر در وصيت ظلم كند در روز قيامت خداوند را در حالى ملاقات مى كند كه خداوند از او اعراض كرده است!

احكام شرعى وصيت

اشاره

احكام شرعى وصيت (3)

تعريف وصيت: وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براى او كارهايى انجام دهند يا بگويد بعد از مرگش چيزى از مال او، ملك كسى باشد، يا براى اولاد خود و كسانى كه اختيار آنها با اوست قيم و سرپرست معين كند.

شرايط وصيت كننده (موصى):

1- عاقل باشد، 2- بالغ باشد، 3- از روى اختيار وصيت كند، 4- سفيه نباشد، 5- محجور از تصرف در اموالش نباشد، 6- قاتل خودش عمداً نباشد.

وصيت نمودن خود به خود مستحب مؤكّد است امّا گاهى واجب مى شود.


1- وسائل الشيعه، ابواب احكام الوصايا، باب 6
2- همان، ابواب 8
3- برگرفته از توضيح المسائل و تحرير الوسيله امام خمينى با تغييراتى در عبارات.

ص: 102

موارد وجوب وصيت:

1- اگر از مردم امانت و وديعه اى پيش او باشد، بايد وصيت كند كه به صاحبش بدهند.

2- اگر اموال مردم پيش او باشد بايد وصيت كند كه به صاحبش بدهند.

3- اگر مالى پيش كسى دارد بايد وصيت كند كه ورثه از آن طرف بگيرند.

4- اگر واجب مالى به عهده اش باشد بايد وصيت كند كه بپردازند؛ مثل خمس، زكات و مظالم.

5- اگر واجب مالى بدنى بر عهده او باشد مثل حج بايد وصيت كند.

6- اگر واجب بدنى بر عهده او باشد مثل نماز و روزه بايد وصيت كند.

شرايط وصى:

1- مسلمان باشد، 2- بالغ باشد، 3- عاقل باشد، 4- مورد اطمينان باشد.

وصى امين، اگر آنچه در در دست او است تلف شود، بدون تفريط و تعدّى، ضامن نيست.

ص: 103

درس دهم: تقيه

مقدمه

«تقيه» از كلماتى است كه نه تنها علما و دانشمندان در استعمالات و گفتگوهاى خود به كار مى برند؛ بلكه توده مردم نيز با مفهوم اجمالى آن آشنا بوده، به لحاظ مشروعيتى كه دارد آن را مورد عمل قرار مى دهند، با اين وصف، مفهوم واقعى و اقسام آن براى عموم، كاملًا روشن نيست، در حالى كه نياز شديدى به يادگيرى و دقت در اقسام آن، به هنگام مسافرت به كشورهاى اسلامى غيرشيعه، مشاهده مى شود. اين نياز با توجه به كثرت حجاج ايرانى كه به بركت انقلاب و استقرار حكومت جمهورى اسلامى، هر سال تعداد چشمگيرى جهت انجام مناسك حج و اداى فريضه بزرگ الهى به كشور عربستان سعودى مسافرت مى نمايند، بيشتر مشاهده مى گردد.

از اين رو فراگيرى اين امر مهم، برهمه شيعيان لازم و ضرورى است. اين جانب با درخواست كه معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظم رهبرى، درصدد برآمدم تا رساله مختصر و فشرده و غير مبسوطى را جهت استفاده عموم، بويژه روحانيون محترم كاروانها، در اين باب تدوين نمايم و با اين كه اشتغالات زياد و كسالتهاى مختلف هركدام مانعى در راه وصول به اين هدف مى باشند معذلك با استمداد از مقام شامخ

ص: 104

ولايت كبرا شروع به آن نمودم. اميد است مورد رضاى حق تعالى و استفاده همگان قرار گيرد و اميد است در آينده نيز توفيق تدوين رساله مبسوطى در اين باب- كه شامل ابعاد مختلف اين بحث مهمّ و موارد استثنا و اشاره به مواردى كه تقيّه جريان ندارد و مدارك مختلف آن باشد- نصيب گردد ان شاءاللَّه تعالى.

محمد فاضل لنكرانى

واژه «تقيّه»

تقيه اسم مصدر از «تقى، يتقى» يا از «اتّقى، يتّقى» و يا مصدر دوّم كلمه «اتّقى» است (بنابر هر احتمال، حرف واو تبديل به تاء شده است). بنابراين تقيّه مشتق از «وقى» به معناى سپر گرفتن و تحفّظ در پوشش سپر است. كلمه «تقوا» نيز به همين معنى است، نه به معناى پرهيزگارى؛ چراكه تقوا به معناى «حفظ خويشتن در سايه انجام واجبات و ترك محرمات» است؛ به عبارت ديگر تقوا داراى دو بُعد مثبت و منفى است و پرهيزگارى تنها بُعد منفى آن را تشكيل مى دهد. نتيجه آنكه تقيّه معنايى جز تحفّظ و خود نگهدارى ندارد.

اقسام تقيّه

اشاره

از بررسى مجموع آيات و رواياتى كه در مورد تقيّه وارد شده است، چنين استفاده مى شود كه تقيّه بر سه قسم است؛ بدين معنا كه در اين باب، سه عنوان وجود دارد كه هر كدام موضوع براى حكمى واقع شده اند، اگر چه در نظر ابتدايى نتوانيم عنوان تقيّه را بر هر سه قسم اطلاق نماييم، ليكن با دقت عميق- همانطورى كه بعداً اشاره خواهد شد- صحّت اين اطلاق روشن مى شود.

1- تقيه خوفى

در صورتى كه انسان در اثر انجام يك عملِ صحيح و مطابق با مذهب و دين خويش، خوف و ترسى را بر جان، ناموس و مال خود و يا ديگران مشاهده كند، بايد از

ص: 105

انجام آن عمل خوددارى و تقيّه كند و عملى را كه مطابق با مذهب مخالفين و يا كفار باشد انجام دهد. و بطور كلى تقيّه خوفى در موردى است كه اضطرار يا اكراهى متوجّه انسان شده باشد. به اين تقيه، در بعضى از آيات و روايات اشاره شده است.

خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

لَايَتَّخِذْ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنْ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمْ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ. (1)

«مسلمانها نبايد كفار را سرپرست خود قرار دهند و هركس چنين كند، هيچ گونه ارتباطى با خداوند ندارد، مگر آنكه از آنها بترسد و تقيه كند. و خداوند شما را از مجازات خويش برحذر مى دارد و بازگشت به سوى او است.»

مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ. (2)

«هركس پس از ايمان، به خدا كافر شود، گرفتار غضبى از جانب خدا و عذاب عظيمى خواهد شد، مگر كسى كه او را مجبور به اظهار كفر كنند، در حالى كه دلش آرام به ايمان است.»

بنابر نقلى، اين آيه در مورد گروه و جماعتى نازل شده كه از جمله آنان عمّار و پدر و مادر او (ياسر و سميّه) و عده اى ديگر است. اين جماعت از سوى كفّار و مشركين مجبور به اظهار كفر شدند در اين ميان، پدر و مادر عمار از اين اظهار خوددارى كردند و شهيد گشتند، ليكن عمار آنچه را كه مشركين مى خواستند، اظهار نمود و از چنگ آنان رهايى يافت. مسلمانان اين جريان را به پيامبر خبر داده، گفتند كه عمار كافر شده است! اينجا بود كه خداوند اين آيه كريمه را نازل فرمود.

در روايت صحيحه فضلاء وارد شده است كه: شنيديم امام باقر عليه السلام فرمود: «التَّقِيَّةُ


1- آل عمران: 28
2- نحل: 106

ص: 106

فِي كُلِّ شَيْ ءٍ يُضْطَرُّ إِلَيْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللَّهُ لَهُ»؛ (1)

«تقيه در مواردى است كه انسان به آن اضطرار پيدا مى كند و ناگزير مى شود و براستى خداوند آن را جايز و حلال قرار داده است.»

در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام است كه فرمود: «كُلِّ شَيْ ءٍ خَافَ الْمُؤْمِنُ عَلَى نَفْسِهِ فِيهِ الضَّرَرَ فَلَهُ فِيهِ التَّقِيَّةُ»؛ (2)

«هر چيزى كه مؤمن براى خود در آن ترس داشته باشد، پس بر او است كه تقيّه كند.»

و از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «لَيْسَ شَيْ ءٌ مِمَّا حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا وَ قَدْ أَحَلَّهُ لِمَنِ اضْطُرَّ إِلَيْهِ»؛ (3)

«هيچ چيزى از محرّمات الهى نيست مگر آنكه خداوند براى انسانِ مضطر حلال فرموده است.»

در اين زمينه روايات فروان ديگرى است كه در كتابهاى وسائل و مستدرك آمده است.

در اين تقيّه، بايد به سه نكته توجّه شود:

1- اين تقيّه مشروعيت آنچه را كه عرف به عنوان ضرورت تشخيص دهد، ثابت مى كند.

امام باقر عليه السلام در صحيحه زراره مى فرمايد:

«التَّقِيَّةُ فِي كُلِّ ضَرُورَةٍ وَ صَاحِبُهَا أَعْلَمُ بِهَا حِينَ تَنْزِلُ بِهِ». (4)

«در هر ضرورتى تقيّه هست و فرد گرفتار تقيه، از هركس ديگرى به ضرورت آن آگاهتر است.»

2- تقيّه خوفى، نه تنها براى حفظ جان، آبرو و مال خودِ انسان مشروعيت دارد، بلكه براى حفظ ديگران نيز جايز مى شود، از اينرو مى توان گفت: قسمت عمده تقيّه


1- وسائل الشيعه، كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر، باب 25، ج 2
2- مستدرك الوسائل، كتاب الايمان، باب 8، ج 2
3- وسائل الشيعه، كتاب الايمان، باب 12
4- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 25

ص: 107

ائمه عليهم السلام در بيان احكام خداوند، همين معنى؛ يعنى حفظ شيعه است.

3- از مجموع آيات و روايات استفاده مى شود كه در مشروعيت اين قسم از تقيّه فرقى ميان تقيّه از مخالفين و ديگران، نيست.

2- تقيه كتمانى

قسم دوّم، تقيه به معناى كتمان و پنهان نمودن در مقابل افشا و روشنگرى است.

مقصود اصلى از اين قسم تقيّه، حفظ مذهب حقّه اهل بيت عليهم السلام در برابر قدرتهاى باطل و حكومتهاى جائر است؛ به اين نحو كه چنانچه پيروان اهل بيت، به ظاهر در تحت سيطره و قدرت حكومت باطل و ضد شيعه قرار گيرند و طبعاً اين چنين حكومتى، قدرت و توان خويش را با توطئه ها و نيرنگهاى مختلف، جهت از بين بردن مذهب حقّه اماميّه صرف مى كند و هر چه بيشتر سعى خود را در راه محو آثار اين مذهب عزيز معطوف مى دارد. در چنين وضعيت حساسى كه حفظ كيان اسلام بستگى به كتمان و پنهان نمودن مذهب دارد، لازم است شيعيان چنين تقيه اى را رعايت نمايند. در قرآن شريف، خداوند به اين تقيه اشاره فرموده است:

وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ ....»(1)

«مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمانش را پنهان مى كرد گفت.»

امامان معصوم عليهم السلام درباره تقيه كتمانى تأكيد فراوان نموده و براى حفظ اساس مذهب و كيان اسلام واقعى، آن را مورد سفارش كامل قرار داده اند. تا جايى كه درباره كسانى كه اين تقيه را رعايت نكنند فرموده اند كه او داراى دين نخواهد بود.

در روايت اعجمى از امام صادق عليه السلام است كه فرمود:

«لا دِينَ لِمَنْ لا تَقِيَّةَ لَهُ». (2)

«كسى كه در دين تقيه نكند، از دين خارج است.»


1- غافر: 28
2- وسائل الشيعه، كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر، باب 25، ح 3

ص: 108

رواياتى كه بيانگر اين است كه امام تقيّه را جزء دين خود و دين پدران خود مى داند، ناظر به اين نوع از تقيّه اند.

در روايت معلّى بن خنيس است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«يَا مُعَلَّى اكْتُمْ أَمْرَنَا وَ لا تُذِعْهُ فَإِنَّهُ مَنْ كَتَمَ أَمْرَنَا وَ لَمْ يُذِعْهُ أَعَزَّهُ اللَّهُ بِهِ فِي الدُّنْيَا وَ جَعَلَهُ نُوراً بَيْنَ عَيْنَيْهِ فِي اْلآخِرَةِ يَقُودُهُ إِلَى الْجَنَّةِ يَا مُعَلَّى مَنْ أَذَاعَ أَمْرَنَا وَ لَمْ يَكْتُمْهُ أَذَلَّهُ اللَّهُ بِهِ فِي الدُّنْيَا وَ نَزَعَ النُّورَ مِنْ بَيْنِ عَيْنَيْهِ فِي اْلآخِرَةِ وَ جَعَلَهُ ظُلْمَةً تَقُودُهُ إِلَى النَّارِ يَا مُعَلَّى إِنَّ التَّقِيَّةَ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لا دِينَ لِمَنْ لا تَقِيَّةَ لَهُ». (1)

اى معلّى! امر و مسلك ما را كتمان كن و آن را شايع و منتشر نساز، بدرستى كه كسى كه كتمان كند مذهب ما را و شايع نسازد آن را، خداوند در دنيا به سبب اين كتمان به او عزّت دهد و نورى در پيش روى او در آخرت قرار دهد كه او را به بهشت رهنمون سازد و اگر كسى مذهب ما را كتمان نسازد و آن را شيوع دهد، خداوند او را ذليل و خوار سازد و در آخرت نور را از پيش روى او بگيرد و ظلمتى كه او را به جهنم بكشاند براى او قرار دهد. معلّى! تقيّه جزئى از دين من و پدرانم مى باشد و كسى كه تقيّه نكند از دين خارج است».

با اينكه در صدر روايت موضوع كتمان و عدم افشا را مطرح فرموده، ليكن در مقام تعليل، عنوان تقيّه را ذكر مى فرمايد و اين مطلب شاهد آن است كه مراد از تقيّه همان كتمان و اخفا و عدم افشا است.

در برخى از رواياتى كه در تفسير بعضى از آيات وارد شده نيز تقيّه به معناى مورد نظر آمده است.

در تفسير آيه شريفه: أُوْلَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا چنين آمده است:

«بِمَا صَبَرُوا عَلَى التَّقِيَّةِ»؛ «به سبب صبرى كه جهت انجام تقيّه داشته اند.»

و در تفسير آيه: وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ آمده است: «الْحَسَنَةُ التَّقِيَّةُ وَ السَّيِّئَةُ اْلإِذَاعَةُ». (2)

«حسنه همان تقيّه است و سيّئه همان اذاعه و افشا نمودن است.»


1- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 24، ح 23
2- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 24، ح 1

ص: 109

در اين روايت مى بينيم كه تقيّه را در برابر اذاعه و افشا قرار داده و اوّلى را حسنه و دوّمى را سيئه معرفى كرده است. از اين تعبير وجود و لزوم چنين تقيّه اى استفاده مى شود و طبعاً مسأله همينطور هم بايد باشد؛ زيرا چنانچه حفظ مسلكِ حق، متوقف بر كتمان و اخفا باشد در اين صورت تقيّه ضرورت پيدا مى كند و بحد وجوب و لزوم مى رسد.

در رابطه با هدف از اين نوع تقيّه، روايت جالبى وارد شده و آن روايت عبداللَّه بن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام است كه فرمود:

«اتَّقُوا عَلَى دِينِكُمْ وَ احْجُبُوهُ بِالتَّقِيَّةِ فَإِنَّهُ لا إِيمَانَ لِمَنْ لا تَقِيَّةَ لَهُ إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي النَّاسِ كَالنَّحْلِ فِي الطَّيْرِ وَ لَوْ أَنَّ الطَّيْرَ يَعْلَمُ مَا فِي أَجْوَافِ النَّحْلِ مَا بَقِيَ مِنْهَا شَيْ ءٌ إِلَّا أَكَلَتْهُ وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ عَلِمُوا مَا فِي أَجْوَافِكُمْ أَنَّكُمْ تُحِبُّونَّا أَهْلَ الْبَيْتَ لَأَكَلُوكُمْ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ لَنَحَلُوكُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً مِنْكُمْ كَانَ عَلَى وَلايَتِنَا». (1)

«دينِ خود را حفظ نماييد و آن را با حجابِ تقيّه، بپوشانيد. همانا كسى كه تقيّه ندارد، ايمان ندارد. شما شيعيان در ميان مخالفين مانند زنبور عسل در ميان پرندگانيد؛ همانطورى كه اگر پرندگان بدانند آنچه را كه در دلهاى زنبور عسل هست، تمام آنها را از بين مى برند، همچنين اگر مخالفين بدانند آنچه را كه در قلبهاى شما وجود دارد، كه همان محبت و دوستى ما اهل بيت باشد، به يقين با زبانهايشان شما را از بين مى برند و زنبور وار شما را در آشكار و نهان مى گزند، خداوند رحمت كند كسى را كه بر ولايت ما باشد.»

برداشتى كه از اين نوع تقيّه مى توانيم داشته باشيم- بويژه با تعبير: «كسى كه چنين تقيّه اى را رعايت نكند دين ندارد»- اين است كه حفظ كيان اسلام و اقامه مذهب حق، مساوق و ملازم با داشتن دين و تعهد به آيين، و عدم رعايت آن، موجب جدايى انسان از دين خواهد بود.

با توجه به اين معنى، جا دارد ما چنين ادعا كنيم كه: افراد يا گروههايى كه در برابر


1- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 24، ح 7

ص: 110

نظام اسلامى و حاكميت قوانين قرآن در كشور جمهورى اسلامى ايران، ايستاده و درصدد تضعيف و يا از بين بردن اين نظام مقدس مى باشند، به مقتضاى روايت مذكور، از دين فاصله گرفته اند و با قرآن به مخاصمه و دشمنى پرداخته اند؛ زيرا مقابله با استقرار حاكميت اسلام و سعى و تلاش در تضعيف نظام ارزشمند قرآن، نمى تواند با تدوين و تعهّد به دين سازگار باشد؛ چرا كه دين جز تسليم در برابر مقررات اسلام و گردن نهادن به قوانين آسمانى قرآن مجيد، چيز ديگرى نيست.

و بسى جاى شگفتى است، افرادى كه خود را حامى دين مى دانند و بلكه به اعتقاد خود ارشاد و هدايت جامعه اسلامى را عهده دار هستند، نتوانند حكومت اسلامى ايران را كه مبتنى براساس اسلامِ واقعى و پيروى از ائمه عليهم السلام است تحمل كنند، بلكه در مقام مقابله با آن برآمده و در ابعاد مختلف به تضعيف آن بپردازند. اينان بدانند كه در پيشگاه خداوند بزرگ كه اسلام را بعنوان دين مرضىّ و مقبول خويش قرار داده و در برابر ملت مسلمان ايران كه با دادن صدها هزار شهيد در راه پيروزى و تداوم انقلاب تسليم خود را در برابر اسلام به ثبوت رسانده اند، غير معذورند و همان عبارتى كه امام معصوم عليه السلام فرمود، بايد در مورد آنها بكار برد كه: «لا دينَ لِمَنْ لا تقيّةَ لَهُ».

در پايان اين قسم از تقيّه، مجدداً تذكرِ اين نكته لازم به نظر مى رسد كه اين نوع تقيّه در زمانى است كه پيروان مذهب حق زير سلطه حكومتهاى ضد حق قرار گرفته باشند، به طورى كه افشاى مذهب حق، موجب تضعيف و يا از بين رفتن آن شود و در حالى كه خود داراى قدرت بوده و تحت سلطه قدرتهاى مخالف نباشد اين نوع از تقيّه جريان ندارد.

3- تقيه مداراتى

هدف از اين تقيّه، حُسن معاشرت و مدارا و جلب مودّت و در نتيجه تحقق وحدت ميان مسلمين است و اين از سويى با شركت يكپارچه در شعائر الهى و نماز جماعت و ساير مظاهر وحدت و در حقيقت حصولِ وحدتِ كلمه ميان همه مسلمانها و عدم پراكندگى آنان، مخصوصاً در برابر كفار و دشمنان تحقق مى يابد و از سوى ديگر بايد

ص: 111

پيروان مذهب حق مورد تعيير و مذمّت و خوارى قرار نگيرند و با شركت در جماعات رفع هرگونه اتهام را از خود بنمايند و با الزام به شركت در جماعات و مانند آن خود را از صف مسلمين جدا نكرده و دچار مخاطره نگردند. اين قسم از تقيّه مورد تأكيد ائمه عليهم السلام قرار گرفته و با تحريص و ترغيب، پيروان خويش را به رعايت آن وادار نموده اند. در اينجا به نقل چند روايت در اين زمينه مى پردازيم:

1- هشام بن حكم قال سمعت ابا عبداللَّه عليه السلام يقول:

«إِيَّاكُمْ أَنْ تَعْمَلُوا عَمَلًا نُعَيَّرُ بِهِ فَإِنَّ وَلَدَ السَّوْءِ يُعَيَّرُ وَالِدُهُ بِعَمَلِهِ كُونُوا لِمَنِ انْقَطَعْتُمْ إِلَيْهِ زَيْناً وَ لا تَكُونُوا عَلَيْهِ شَيْناً صَلُّوا فِي عَشَائِرِهِمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ لا يَسْبِقُونَكُمْ إِلَى شَيْ ءٍ مِنَ الْخَيْرِ فَأَنْتُمْ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ وَ اللَّهِ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنَ الْخَبْ ءِ قُلْتُ وَ مَا الْخَبْ ءُ قَالَ التَّقِيَّةُ». (1)

«بپرهيزيد از عملى كه ما را به وسيله آن خوار سازيد، بدرستى كه فرزند بد، با عمل سوء خود باعث ملكوك شدن پدر مى شود. شما شيعه براى كسى كه به او روى آورده ايد، زينت ما باشيد و باعث زشتى و آبرو ريزى ما نشويد.

در نماز جماعت آنها شركت كنيد و از مريضهاى آنها عيادت نماييد و در تشييع جنازه شان حاضر شويد و نبايد آنها در انجام عمل خير بر شما سبقت بگيرند؛ زيرا شما در انجام عمل خير از آنها سزاوارتريد. به خدا قسم خداوند به چيزى كه محبوبتر از خباء؛ يعنى تقيّه باشد، عبادت و پرستش نشده است.»

از اين روايت شريف استفاده مى كنيم كه اعمالى از قبيل عدم شركت در نمازهاى جماعت مسلمانان و نرفتن به عيادت بيمارانشان و حضور پيدانكردن در تشييع جنازه آنان، موجب تعيير پيشوايان و رهبران ما يعنى امامان معصوم عليهم السلام خواهد شد و در حقيقت نقطه سياهى بر دامان پاك و ملكوتى آنان خواهد نشست.


1- وسائل الشيعه، ابواب الامر و النهى، باب 26، ح 2

ص: 112

همچنين از اين روايت استفاده مى شود كه نام و عنوان اين عمل، خبأ و تقيّه است و اين عبادت از محبوبترين عبادتها نزد خداوند متعال است و از همينجا صحّت چنين عبادتى را استفاده مى كنيم؛ زيرا كه عبادت باطل و غير صحيح نمى تواند محبوب خداوند باشد تا چه رسد به اينكه محبوبترين آن قرار گيرد.

2- (روايت صحيح) حماد بن عثمان از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

«مَنْ صَلَّى مَعَهُمْ فِي الصَّفِّ الْأَوَّلِ كَانَ كَمَنْ صَلَّى خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فِي الصَّفِّ الْأَوَّلِ»؛ (1)

«هركس در صف اوّل با آنان نماز گزارد، مانند كسى است كه با رسول خدا در صف اوّل نماز بخواند.»

پيدا است كه نماز جماعت با رسول خدا آنهم با صف اوّل، داراى چه فضيلت و ثوابى است.

امام صادق عليه السلام طبق اين روايت، نماز با برادران اهل تسنن را در حاليكه الزام و اجبارى از سوى آنان وجود ندارد، همانند نماز با رسول خدا مى داند. آيا با اين تشبيه كسى مى تواند چنين نمازى را باطل و غيرصحيح بداند؟

3- (روايت صحيح) حفص بن بخترى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «يُحْسَبُ لَكَ إِذَا دَخَلْتَ مَعَهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَقْتَدِ بِهِمْ مِثْلُ مَا يُحْسَبُ لَكَ إِذَا كُنْتَ مَعَ مَنْ تَقْتَدِي بِهِ»؛ «هنگامى كه داخل در جماعت آنان شوى، اگرچه اقتدا هم نكنى، اجر و حساب تو همانند كسى است كه به جماعت پيوسته و به نماز اقتدا كرده باشد.»

4- (روايت صحيح) على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر عليهما السلام آورده كه حضرت فرمود: «صَلَّى حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ خَلْفَ مَرْوَانَ وَ نَحْنُ نُصَلِّي مَعَهُمْ»؛ (2)

«امام حسن و امام حسين عليهما السلام در نماز اقتدا به مروان كردند و ما هم با آنان نماز مى خوانيم.»

پيدا است كه حسنين عليهما السلام هيچگونه خوفى از مروان نداشتند و از ظاهر روايت هم چنين استفاده مى شود كه آن دو بزرگوار به اين نماز اكتفا كرده و در مقام اعاده آن برنمى آمدند. و همچنين در همين رابطه بايد عمل اميرالمؤمنين عليه السلام را مورد نظر قرار داد،


1- وسائل الشيعه، ابواب صلوة الجماعة، باب 5، ح 1
2- همان.

ص: 113

كه آن وجود مقدّس در جماعت مسلمين شركت مى نمودند، در حالى كه نمى توان منشأ آن را خوف قرار داد و ظاهر آن است كه اميرالمؤمنين نمازى را كه با آنان اقامه مى كرد، تكرار نمى نمود؛ بلكه به همان نماز اكتفا مى كرد.

5- روايت اسحاق بن عمار: «قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام إِنِّي أَدْخُلُ الْمَسْجِدَ فَأَجِدُ اْلإِمَامَ قَدْ رَكَعَ وَ قَدْ رَكَعَ الْقَوْمُ فَلا يُمْكِنُنِي أَنْ أُؤَذِّنَ وَ أُقِيمَ أَوْ أُكَبِّرَ فَقَالَ لِي فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَادْخُلْ مَعَهُمْ فِي الرَّكْعَةِ فَاعْتَدَّ بِهَا فَإِنَّهَا مِنْ أَفْضَلِ رَكَعَاتِكَ». (1)

اسحق بن عمار مى گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من داخل مسجد مى شوم در حالى كه امام جماعت و مردم هم در ركوع هستند و من نمى توانم اذان و اقامه و سپس تكبير بگويم. امام فرمود: چنين زمانى در نماز آنان شركت كرده و در همان ركعت اقتدا كن كه اين ركعت از بهترين ركعات تو خواهد بود».

از برخى روايات استفاده مى شود كه تقيه مداراتى حتى در برابر ناصبى ها نيز جريان دارد و آن روايت زراره از امام باقر عليه السلام است كه فرمود: «لا بَأْسَ بِأَنْ تُصَلِّيَ خَلْفَ النَّاصِبِ وَ لا تَقْرَأَ خَلْفَهُ فِيمَا يُجْهَرُ فِيهِ فَإِنَّ قِرَاءَتَهُ تُجْزِيكَ»؛ (2)

«اشكالى نيست در اينكه اقتدا به ناصب كنى و در نمازهاى جهرى، قرائت نكنى. پس بدرستى كه قرائت او كفايت مى كند تو را.»

البتّه نمى توان اين امر را مورد انكار قرار داد كه از برخى از روايات چنين استفاده مى شود كه عبادت با اين نحو تقيّه (تقيه مداراتى) نمى تواند صحيح باشد. ليكن اين قسم از روايات، علاوه براينكه بعضى از آنها از نظر سند اعتبار ندارد و فاقد حجيّت است؛ نمى تواند در برابر روايات صحيح بسيارى كه دلالت بر صحّت عبارت دارد، نقشى داشته باشد. با اين حال از اين دسته از روايات هم مانند روايات گذشته، چنين استفاده مى شود كه شركت در جماعات و نماز خواندن با آنان داراى حسنه و درجاتى خواهد بود و در حقيقت رجحان تقيّه مدارايى را همانند روايات گذشته افاده مى كنند.

مناسب است در اينجا به يكى از آن روايات اشاره شود و آن روايت عمر بن يزيد از


1- وسائل الشيعه، ابواب صلاة الجماعة، باب 5، ح 8
2- همان، باب 34، ح 4

ص: 114

امام صادق عليه السلام است كه فرمود: «مَا مِنْكُمْ أَحَدٌ يُصَلِّي صَلاةً فَرِيضَةً فِي وَقْتِهَا ثُمَّ يُصَلِّي مَعَهُمْ صَلاةً تَقِيَّةً وَ هُوَ مُتَوَضِّئٌ إِلَّا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِهَا خَمْساً وَ عِشْرِينَ دَرَجَةً فَارْغَبُوا فِي ذَلِكَ»؛ (1)

«احدى از شما نيست كه نماز واجبى را در وقت خودش بخواند سپس همان نماز را به صورت تقيّه، در حالى كه وضو دارد با آنان بخواند، مگر اينكه خداوند براى اين نماز تقيه اى، بيست و پنج درجه بنويسد. پس رغبت كنيد در اين امر.»

از اين روايت نيز مى توان استفاده صحت نمود؛ زيرا نماز با آنان را مقيد به وضو مى كند و اين با بطلان نماز سازگار نيست.

البته در ميان اخبار به رواياتى برمى خوريم كه مفاد آنها بطلان نماز جماعت با آنان است و آنان را به منزله ديوار مى دانند و نماز را تنها با كسى تجويز مى كنند كه از نظر اعتقاد به حق، مورد وثوق و اطمينان باشد. مانند روايت ابى عبداللَّه برقى كه گفت: «كَتَبْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام أَ يَجُوزُ الصَّلاةُ خَلْفَ مَنْ وَقَفَ عَلَى أَبِيكَ وَ جَدِّكَ صلى الله عليه و آله فَأَجَابَ لا تُصَلِّ وَرَاءَهُ»؛ (2)

«به موسى بن جعفر عليه السلام نوشتم: آيا اقتدا كردن به شخصى كه به پدر و جد تو توقف كرده است؟ (يعنى واقفيه؛ كسانى كه بعد از امام صادق عليه السلام توقف كردند و امامت شخص ديگرى را نپذيرفتند) امام فرمود در نماز به آنها اقتدا مكن.»

و همينطور روايت زراره كه گفت: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الصَّلاةِ خَلْفَ الْمُخَالِفِينَ فَقَالَ مَا هُمْ عِنْدِي إِلَّا بِمَنْزِلَةِ الْجُدُرِ»؛ (3)

«از امام صادق عليه السلام درباره اقتدا كردن در نماز به مخالفين پرسيدم، حضرت فرمود: اينها در نزد من به منزله ديوارند.»

و نيز روايت على بن راشد كه گفت: «قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام: إِنَّ مَوَالِيَكَ قَدِ اخْتَلَفُوا فَأُصَلِّي خَلْفَهُمْ جَمِيعاً فَقَالَ لا تُصَلِّ إِلَّا خَلْفَ مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ»؛ (4)

«به امام صادق عليه السلام عرض كردم: دوستان تو مختلف هستند و من در نماز به همه آنها اقتدا مى كنم. امام فرمود: اقتدا نكن در نماز مگر به كسى كه دين و اعتقاد او مورد وثوق است.»


1- وسائل الشيعه، ابواب صلوة الجماعة، باب 36، ح 5
2- همان، باب 6، ح 1
3- همان، باب 10، ح 5
4- همان، ح 1

ص: 115

بديهى است كه منظور و هدف اين قسم از روايات، بيان حكم اوّلىِ الهى، با قطع نظر از عناوين و جهات ديگر مانند تقيّه است و در حقيقت منظور از اين روايات آن است كه اگر مصالح ديگرى از قبيل وحدت و تمركز قدرت مسلمين و همانند آن مطرح نباشد طبعاً نماز با آنها غيرمجاز است، ليكن با توجه به آن جهات، نه تنها نماز با آنان مشروعيت دارد، بلكه رجحان و بلكه لزوم پيدا مى كند؛ همچنانكه از روايات گذشته استفاده كرديم.

با توجه به اين نوع از تقيّه كه به منظور جلوگيرى از پراكندگى قدرت مسلمين و ايجاد وحدت و يكپارچگى كامل ميان تمام گروههاى آنان در برابر استكبار جهانى و سلطه گرى هاى ضد انسانى و اسلامى، مشروعيت پيدا نموده، آيا صحيح است كه پيروان مذهب حق در مواقع مسافرت به كشورهاى اسلامى مخصوصاً در مواقع تشرف به مكّه و مدينه براى انجام فريضه الهى كه يك هدف مهم آن نيز تجمّع مسلمانهاى مختلف از كشورهاى گوناگون و آشنا شدن آنان با يكديگر و پى بردن به مشكلات آنان است، خود را از جماعتهاى چندصدهزار نفرى به كنار كشيده و هنگام تشكّل صفوف جماعت در بازارها مشغول خريدن اجناس و يا در منازل به كارهاى شخصى بپردازند؟! و يا حتى در كنار قبرستان بقيع مشغول خواندن زيارت و نوحه و مرثيه براى ائمه بقيع عليهم السلام باشند؟! و مهمتر از آن، هنگام تشكّل صفوف و پُر شدن مسجد، از مسجد خارج شوند؟! كه خود مكرّر چنين صحنه هاى زشتى را مشاهده كرده ام!

بر روحانيون محترم كاروانها است كه كاملًا مردم را توجيه و با اين نوع از تقيّه؛ يعنى تقيّه مداراتى آشنا سازند و نگذارند مبلّغين سوء و نوشتارهاى مسمومى كه بويژه در ايام حج لبه تيز خود را متوجه شيعه اماميّه كرده و با برداشتهاى سوء از اين قبيل، اذهان مسلمين جهان را در رابطه با پيروان اهل بيت عليهم السلام آلوده نموده و حتى اينان را از صفوف مسلمين خارج كنند و شيعه را بعنوان يك گروه غيراسلامى بشناسانند.

اينها افسانه نيست بلكه حقيقت است، يكى از دوستان ايرانى گفت: در اتوبوس شهرىِ مكّه در كنار شخصى از اهالى سعودى قرار گرفتم، به او سلام كردم ولى جوابى نشنيدم. اعتراض كردم كه مگر جواب سلام واجب نيست؟ جواب داد: آرى، ليكن جواب سلام مسلمان لازم است و شما شيعيان مسلمان نيستيد!

ص: 116

آيا در برابر اين تهمتهاى ناروا و دروغهايى كه تا اعماق قلب را جريحه دار مى كند، راهى جز استفاده از تقيّه مداراتى هست؟

با اين تقيّه است كه مى توانيم در راه تحقق وحدت مسلمين جهان گامى مؤثر برداريم و راهى را باز كنيم.

با اين تقيه است كه مى توانيم حفظ اصالت مذهب حق را نموده و شيعه را به عنوان يكى از گروه هاى مسلمين و فرق مختلف آنان معرفى كنيم.

با اين تقيّه است كه مى توانيم با شركت نمودن در نمازهايشان، با آنان آشنا شده و طرح الفت و و دوستى با آنان ريخته و كم كم حقانيت مذهب حق را براى آنان روشن سازيم.

با اين تقيّه است كه مى توانيم ماهيت انقلاب اسلامى ايران را براى آنها بازگو نماييم.

با اين تقيّه است كه مى توانيم امام بزرگوار و رهبر عظيم الشأن انقلاب را به عنوان تنها زعيم و رهبر مسلمانهاى جهان معرفى كنيم.

با اين تقيّه است كه مى توانيم جهان را از خواب غفلت بيدار كرده، در راه مقابله با قدرتهاى حاكم بر آنان، كه در حقيقت ابزار قدرتهاى ضد اسلامى هستند، براى آنها بگشاييم.

با اين تقيّه است كه مى توانيم در مقابل استعمار حاكم بر جهان، قيام نموده و دست آن را به تدريج كوتاه كنيم.

و بالأخره با اين تقيّه است كه مى توانيم زمينه را براى ظهور حضرت بقيةاللَّه- عج- آماده نموده و مردم را تشنه وجود ذى جودش قرار دهيم.

در پايان تذكر اين نكته لازم است:

همانطور كه دقّت در اقسام تقيّه و هدفهاى هر قسم روشن مى سازد، تقيّه در تمامى اقسام به معناى تحفّظ و سرّ نگهداشتن است، منتها در تقيّه به معناى اوّل تحفّظ در رابطه با جان و مال و عرض و حيثيت خود و يا ديگر برادران پيرو مذهب حق خواهد بود و تقيّه به معناى دوّم در رابطه با حفظ مذهب حق و جلوگيرى از زوال و از بين رفتن آن بدست قدرتهاى حاكم و سلطه گر است و تقيّه مداراتى در رابطه با حفظ وحدت مسلمين در

ص: 117

برابر استكبار ضداسلام و نيز حفظ مذهب حق در رابطه با مسلمان بودن پيروان آن و حفظ حيثيت پدران ارجمند امّت و زمامداران دلسوز آن؛ يعنى ائمه بزرگوار شيعه است.

از اينجا است كه در اصل معناى تقيّه در اقسام سه گانه هيچگونه تغيير و تفاوتى نيست.

وَالسَّلامُ عَلى جَمِيعِ اخْوانِنا الْمُؤْمِنِينَ وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصّالِحِينَ وَ رَحْمَةاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ. (1)


1- از مرجع عاليقدر حضرت آية اللَّه العظمى آقاى فاضل لنكرانى كه على رغم اشتغالات فراوان دعوت اين معاونت را پذيرفتند و مقاله عالمانه و ارزشمند فوق را براى استفاده عموم، خصوصاً حضرات آقايان روحانيان كاروان ها تدوين كردند صميمانه تشكر و سپاسگزارى نموده، براى معظّم له طول عمر و عزّت دارين مسألت داريم. معاونت آموزش و تحقيقات

ص: 118

درس يازدهم: احكام فقهى- اجرايى حج

اشاره

محمّد حسين فلاح زاده

آگاهى مديران، معاونان و خدمه كاروانها نسبت به مناسك حج بايد در حد بالاترى از آنچه براى زائران لازم است باشد و گذشته از مسائل عمومى حج، برخى از احكام فقهى رابطه تنگاتنگ با مسائل اجرايى حج دارد، كه مى توان آنها را با عنوان «احكام فقهى- اجرايى حج» از ساير مسائل جداكرد. آنچه پيش رو داريد اين دسته از مسائل است.

اخلاص در عمل

مديريت كاروان حج و خدمت به زائران بيت اللَّه الحرام، از اعمالى است كه رنگ عبادت دارد، از اين رو بايد با قصد قربت و براى رضاى خداوند انجام پذيرد، كه اگر چنين باشد، اجر اخروى فراوانى نيز خواهد داشت.

تنظيم برنامه هاى آموزشى حج

بر مسؤولان كاروانها لازم است برنامه هاى آموزشى حج را بگونه اى تنظيم كنند كه زائران آنها بتوانند به نحو شايسته اى در آن برنامه ها شركت كرده و خود را آماده اين سفر عظيم بنمايند؛ يعنى با در نظر گرفتن زمان حركت كاروان و موقعيت شغلى زائران،

ص: 119

جلسات آموزشى در وقت مناسب تشكيل گردد و از نظر مكانى نيز محل برگزارى آنها در جايى باشد كه تمام زائران يا درصد بالايى از آنها بتوانند شركت كنند.

تشويق زائران

مسؤولان كاروان، زائران خود را به شركت در كلاسهاى آموزشى مناسك، كه توسط روحانيون معظم كاروانها برگزار مى گردد و استفاده از برنامه هاى صدا و سيما كه ويژه حج تهيه و پخش مى شود تشويق كنند چون هر چه سطح آگاهى زائران نسبت به مسائل حج بالاتر باشد، اداره كاروان نيز آسان تر است.

استطاعت

كسانى كه حج واجب خود را بجا نياورده اند؛ يعنى سال اوّل تشرف آنهاست يا تاكنون استطاعت نداشته اند و الآن با هزينه سازمان حج و زيارت به حج مشرف مى شوند، چنانچه به غير از مخارج سفر، ساير شرايط استطاعت حج را داشته باشند بايد حجةالاسلام بجا آورند. و ساير شرايط عبارتست از:

1- آنچه در زندگى بدان نياز است؛ مانند مسكن، فرش، لوازم ديگر منزل و ... داشته باشد و از اين جهت برايش مشكلى نباشد و چنانچه با منزل اجاره اى و اشيا و وسايل زندگى عاريه اى، نيازشان برطرف گردد و به سختى نيفتند، استطاعت حاصل است.

2- در مدت سفر، مخارج زن و فرزند و ساير افرادى را كه تحت تكفل آنها هستند، داشته باشد.

3- پس از سفر نيز شغل يا حرفه مناسبى داشته باشد كه زندگى اش با آن اداره شود و سفر حج به آن لطمه اى نزند.

مسأله: خدمه كاروانها كه وارد جدّه مى شوند، اگر ساير شرايط استطاعت را دارند (از قبيل داشتن وسايل زندگى، بالفعل يا بالقوه و رجوع با كفايت؛ مثلًا كار و صنعت و غير آن كه با آنها مى توانند پس از مراجعت، زندگى مناسب خود را ادامه بدهند مستطيع هستند و بايد حَجّةالاسلام بجا آورند) كفايت از حج واجب آنان مى كند و چنانچه ساير شرايط

ص: 120

را ندارند به مجرد امكان حج براى آنان، استطاعت حاصل نخواهد شد و حج آنان استحبابى است و چنانچه بعداً استطاعت پيدا كردند بايد حج واجب را بجا آورند. (1)

نيابت

كسى كه در حج نيابت مى پذيرد، بايد داراى شرايطى باشد كه از جمله آنهاست:

1- واجب نبودن حج بر نايب.

2- آشنايى به افعال و احكام حج (هر چند با ارشاد كسى در هنگام عمل).

3- معذور نبودن در ترك برخى از افعال حج. (2)

بنابراين، افرادى كه حج واجب خود را بجا نياورده اند و مستطيع هستند، نمى توانند نيابت بپذيرند و كسانى كه از انجام دادن كامل اعمال حج، معذور باشند، و از ابتدا مى دانند كه بايد وظيفه معذور راانجام دهند، نمى توانندنيابت بپذيرند، مانندآن عده از خدمه كاروان كه شب عيد قربان با انجام دادن وقوف اضطرارى مشعر، همراه با بانوان به منا مى روند.

به فتواى حضرت امام خمينى قدس سره و برخى از فقهاى بزرگوار، اگر از ابتدا هم معذور نباشد و در هنگام عمل عذرى برايش پيش آيد، نيابت او صحيح نيست، بنابراين بهتر است كه مديران، معاونان و خدمه كاروانها نيابت نپذيرند، چون هر لحظه ممكن است به هنگام انجام اعمال، مشكلى براى كاروان پيش آيد كه بناچار بايد اعمال معذور را انجام دهند، پس در صورتى كه يكى از خدمه، نيابت پذيرفته باشد، بهتر است به اطلاع مدير كاروان برساند تا در هنگام اعمال و پذيرفتن كارهاى اجرايى كاروان به مشكل برنخورد.

يارى روحانى

مديران و معاونان و خدمه كاروان بايد در انجام هرچه بهتر مناسك و اعمال حج، روحانى كاروان را يارى دهند ولى هرگز در كار وى دخالت نكنند و از پاسخگويى به


1- مناسك، ص 18، م 13- يادآورى مى شود، تمام مسائل از مناسك محشى، نشر مشعر، چاپ اوّل، 1372 آورده شده است.
2- مناسك، نيابت در حج، مسأله 1

ص: 121

مسائل شرعى حج بپرهيزند و سؤال كننده را به روحانى كاروان ارجاع دهند، چون احكام حج، بسيار پيچيده و دقيق است و موارد مشابه بسيار دارد كه تشخيص آن موارد و يافتن حكم شرعى آن، كار دشوارى است و چنانچه به مسأله اى پاسخ اشتباه داده شود، گاهى پيامدهاى بسيارى به دنبال دارد، لذا تمام مسؤولان كاروان؛ اعم از مدير، معاون، خدمه و روحانى كاروان، بايد با هماهنگى كامل و تفاهم و انجام وظايف خود، زائران را در انجام صحيح اعمال يارى دهند.

دخالت سابقه داران

گاهى مشاهده مى شود افرادى كه سابقه تشرف به حج را دارند، بر اثر غرور يا اطمينان به آگاهى خود، به صورت انفرادى عمل مى كنند و تعدادى از كسانى را كه سابقه تشرف ندارند براى انجام اعمال و مناسك به همراه خود مى برند و به جهت اشتباه در اعمال، سبب زحمت خويش و همراهان مى گردند. مسؤولان كاروان اين مسأله را به زائران گوشزد كنند كه هرگز بدون هماهنگى با مسؤولان كاروان اقدام به عملى ننمايند و كسى را با خود براى انجام مناسك نبرند كه ممكن است موجب بطلان اعمال خود يا ديگران گردند.

نماز قضا نشود

در تمام مواقع، برنامه هاى حركت كاروان طورى تنظيم شود كه زائران بتوانند نمازهاى واجب خود را به موقع بجاى آورند، و هرگز نماز كسى قضا نشود، و نيز به زائران يادآورى شود كه: آخر شب به زيارت يا خريد نرويد كه نماز صبح تان قضا شود.

نماز تمام يا شكسته

چون مسؤولان كاروان از مدت اقامت زائران در مدينه و مكه مطلع هستند، لازم است در اولين فرصت، مدت اقامت كاروان در مدينه و مكّه (قبل از رفتن به عرفات و پس از برگشت از منا) را به اطلاع روحانى كاروان برسانند كه اين مسأله را براى زائران

ص: 122

بگويد، تا تكليف خود را نسبت به تمام يا شكسته بودن نماز بدانند.

س- در عرفات و منا و مَشْعَر و بعد از مراجعت از اماكن مزبور، در صورتى كه مسافت شرعى محقّق نشود، وظيفه حجاجى كه قبلًا در مكه معظمه قصد اقامت كرده اند؛ از حيث قصر و اتمام چيست؟

ج- در فرض مذكور تمام است. (1)

س- بعضى از حجاج در مكه قصد اقامه كرده اند، چه بطن مكه يا محلات آن مثل «شيشه» و «ريع الذاخر» يا «مسفله» يا «حجون» اگر يقين داشته باشند كه تا عرفات چهار فرسخ است، نماز را قصر و اگر شك داشته باشند در مسافت شرعى، نماز را تمام مى خوانند، بفرماييد در مراجعت از عرفات و منا، تكليف آنان از نظر قصر و اتمام چيست؟ با توجه به اين كه توقف آنان در مكه يك روز يا سه روز يا نه روز است و بايد به ايران يا مدينه حركت كنند؟

ج- در صورت عدم مسافت شرعيه يا شك در آن كه در نماز باقى بر تمام هستند، اگر از عرفات كه به مكه برمى گردند، از جهت اين كه محل اقامه است مى روند و بعد از مكه قصد مسافرت مى كنند، در بازگشت به مكه و در خود مكه هم نمازشان تمام است. (2)

قبله

چون جهت قبله در شهر مكه در هر سوى آن تغيير پيدا مى كند و حتى گاهى در يك هتل نيز، قسمتهاى مختلف آن ممكن است به يك سمت نباشد و بدين سبب تشخيص جهت قبله براى زائران مشكل شود، مناسب است جهت قبله بر كاغذى نوشته شود و بر ديوار شُقّه ها يا اتاقها نصب گردد كه در نماز مراعات شود، علاوه بر اين، با كمال تأسف جهت برخى از دستشوييها در دو شهر مكه و مدينه به سمت قبله است و چون در آن حال، رو به قبله يا پشت به قبله بودن حرام است، لازم است مسؤولان كاروان نسبت به تغيير دادن يا مسدود كردن آنها و يا آگاه كردن زائران اقدام نمايند.


1- مناسك، ص 391، س 46
2- مناسك، ص 392، س 47

ص: 123

شركت در نماز جماعت

گرچه روحانيون معظم كاروانها، هر لحظه به زائران تذكر مى دهند كه در نماز جماعت شركت كنند، ليكن از آنجا كه يكى از مشكلات اساسى در حج، پرسه زدن زائران ايرانى در خيابانها هنگام نماز جماعت يا بازگشت به محل اسكان مى باشد و اين مسأله زمينه توهين به شيعه را فراهم مى آورد، لازم است مسؤولان محترم كاروانها، اين مسأله را به زائران گوشزد كنند و آنها را به شركت در نماز جماعت، بويژه نماز جماعت مسجد الحرام و مسجد النبى تشويق كنند، و برنامه هاى زيارتى و پذيرايى را طورى تنظيم كنند كه زائران بتوانند به موقع كارهاى خود را انجام دهند و از شركت در نماز تخلف نكنند.

مواردى مشاهده مى گردد كه شام كاروانها پس از نماز مغرب داده مى شود و زائرانى كه عصر به حرم يا بازار رفته اند، چون خوف دير رسيدن به شام را دارند و فاصله محل اسكان هم زياد است، به جاى رفتن به نماز، برخلاف مسير حركت حجاج كه جملگى براى شركت در نماز جماعت به سوى مسجد مى روند، آنها به سوى محل استراحت در حركتند و اين عمل بسيار ناپسند و خلاف شؤون شرعى است.

يادآورى وضو

هنگام بردن زائران به اماكن مقدس يا طواف و ساير اعمال، بسيار مناسب است قبل از حركت به زائران يادآور شويد كه وضو بگيرند و آماده حركت شوند، تا هنگام زيارت كسى براى وضو گرفتن از جمع جدا نشود كه سبب معطل ماندن سايرين و گاهى گم شدن آن فرد مى شود، و بسيار مشاهده شده است كه حاجى به سبب غفلت از وضو، طواف را بدون وضو انجام داده و اين امر مشكلاتى براى كاروان و خودش پديد آورده است.

احرام در ميقات

تلاش بى وقفه مسؤولان كاروان با شروع اعمال و احرام در ميقات آغاز مى شود، كه از آنجا به بعد، دقّت بسيار زياد و مديريت كامل، ضامن پيشبرد كارها خواهد شد.

ص: 124

كسانى كه مدينه بعد هستند و براى احرام به «جُحفَه» مى روند، نسبت به احرام مشكل خاصى ندارند، چون ميقات جُحفه اختصاص به مسجد ندارد و تمام منطقه جحفه، ميقات است و احرام در آنجا اشكال ندارد. (1) لذا بردن زائران به داخل مسجد بويژه در مواقع ازدحام و زيادى جمعيت، ضرورتى ندارد و براى خانمهايى كه از رفتن به مسجد معذورند مشكلى وجود ندارد. ولى كسانى كه مدينه قبل هستند و براى احرام به مسجد شجره مى روند، چون تنها مسجد شجره ميقات است و بنابر احتياط واجب بايد احرام در مسجد واقع شود (2) توجه به نكات ذيل لازم است:

1- قبل از رفتن به مسجد زائران را نسبت به جغرافياى مسجد، محل وضو و غسل احرام توجيه نماييد كه به راحتى بتوانند اعمال را انجام دهند و زائرى گم نشود و احرام در حياط اوّلى كه پس از دستشوييها و قبل از مسجد واقع است انجام نشود، چون برخى از حجاج به اشتباه آنجا را نيز جزو مسجد شجره مى دانند.

2- خانمها را راهنمايى كنيد كه پس از رفتن به مسجد، پشت نرده هاى چوبى جمع شوند تا روحانى كاروان، نيّت و لبيك را براى آنها بگويد، چون قسمت زنانه مسجد جداست و مردان حق ورود به آن قسمت را ندارند و بين قسمت مردانه و زنانه، نرده چوبى بلندى قرار دارد. در اين قسمت، وظيفه «خانم دستيار» نيز سنگين تر خواهد بود.

3- خانم دستيار بايد نسبت به شناسايى و انجام احرام خانمهايى كه از رفتن به مسجد معذورند، روحانى كاروان را يارى دهد.

4- احرام در هر جاى مسجد اشكال ندارد، حتى در قسمتهايى كه اخيراً توسعه يافته و جزو مسجد به حساب مى آيد، لذا گرداندن زائران در قسمتهاى مختلف مسجد لازم نيست، بلكه گاهى سبب مزاحمت براى ديگران نيز مى باشد.

5- اگر وقت احرام مصادف با نماز جماعت مسجد شجره شد، لازم است زائران را به نماز جماعت راهنمايى نمايند، و از تكرار لبيك، به صورت دسته جمعى، آنهم با


1- مناسك، ص 83، س 17
2- مناسك، ص 77، م 1

ص: 125

صداى بلند بپرهيزند.

6- زائران را نسبت به نبردن ساكها به داخل حياط اوّلى مسجد توجيه كنيد، چون ممكن است گم شود و يا بر اثر مشابه بودن ساكها اشتباه شود و مشكلاتى پديد آورد.

7- شايسته است چند دمپايى مناسب، جزو اثاث كاروان باشد، كه اگر دمپايى كسى گم شد، بتواند با عاريه گرفتن آن، به راه خود ادامه دهد و اين مسأله را به زائران گوشزد كنيد كه هنگام رفتن به مسجد شجره يا مسجد الحرام، محل گذاشتن دمپايى خود را به خوبى بخاطر بسپارند، تا به اشتباه نيفتند يا آن را در پاكتى گذاشته و همراه خود ببرند.

نذر احرام قبل از ميقات (براى بانوان)

چون به فتواى حضرت امام خمينى قدس سره و برخى از فقهاى بزرگوار، نذر زن بدون اجازه شوهر خود صحيح نيست و ممكن است براى بانوانى كه از رفتن به مسجد معذورند، اين مسأله مورد نياز باشد تا قبل از ميقات؛ مثلًا در مدينه منوّره با نذر محرم شوند، و نيازى به وارد شدن به مسجد نباشد، مناسب است مدير كاروان اين مسأله را قبل از سفر به روحانى كاروان يادآورى كند تا او هم خانمهايى را كه به تنهايى مشرف مى شوند، راهنمايى كند كه از شوهرشان نسبت به نذر اجازه بگيرند.

س- در مناسك مرقوم است كه زنهاى حائض بايد عبوراً از مسجد شجره محرم شوند و اگر نمى توانند، در خارج مُحرم شوند و در مُحاذى جُحفه تجديد احرام كنند، چون اين كار مشكل است و مُحاذى جُحفه معلوم نيست، آيا حضرت امام اجازه مى فرمايند كه اينگونه اشخاص در مدينه با نذر محرم شوند؟

ج- چون احرام قبل از ميقات با نذر صحيح است، زنهاى حائض كه عذر شرعى از دخول مسجد دارند، مى توانند در مدينه با نذر براى عمره محرم شوند، و در اين صورت لازم نيست به مسجد شجره بروند، ولى نذر زن بايد با اذن شوهر باشد. (1)


1- مناسك، ص 81، س 13

ص: 126

داشتن حوله اضافى

مديران كاروان، زائران را راهنمايى كنند تا يك يا دو تكه پارچه سفيد يا دو حوله اضافه همراه داشته باشند كه اگر لباس احرامشان گم شد، از آن استفاده كنند و اگر نجس شد و امكان تطهير آن نبود به راحتى بتوانند تعويض كنند.

زير سايه رفتن

يكى از محرمات احرام براى مردان، زير سايه رفتن است، اينك توجه شما را به مسائلى در اين باره جلب مى كنيم:

1- حرمت زير سايه رفتن اختصاص به حال حركت بين دو منزل دارد؛ مانند پيمودن مسافت جحفه به مكه، يا مدينه به مكه و مكه به عرفات. بنابراين در حال توقف براى غذا خوردن، استراحت و همچنين در جايى كه منزل كرده اند زير سايه رفتن مانع ندارد. (1)

2- وقتى كه زائران به مكه، عرفات و منا وارد مى شوند، اين اماكن حكم منزل را دارد و زير سايه رفتن اشكال ندارد، بنابر اين مى توانند با ماشين سقف دار مسافت منزل تا مسجدالحرام را طى كنند. (2)

3- به فتواى حضرت امام قدس سره و بسيارى ديگر از مراجع تقليد، مردان محرم در شب مى توانند سوار ماشين سقف دار شوند. (3)

4- چنانچه تعداد زيادى از مردان كاروان مقلّد كسانى بودند كه استفاده از اتومبيل مسقف (حتى در شب) را جايز نمى دانند، بايد با هماهنگى روحانى كاروان، نسبت به اين مسأله اقدام لازم انجام گيرد.

5- زمان حركت زائران از جحفه يا مدينه به مكه، طورى تنظيم شود كه به طلوع


1- مناسك، ص 129، م 2
2- مناسك، ص 142، س 28
3- مناسك، ص 131، م 8 و ص 137، م 5

ص: 127

آفتاب برنخورد. با كمال تأسف در سالهاى اخير نمونه هاى بسيارى رخ داده كه به سبب تأخير در حركت يا اهمال و سستى مسؤولان كاروان و گاه بر اثر پديد آمدن نقص فنى براى اتومبيل، به صبح برخورده اند و با مشكل استظلال مواجه شده اند.

قسم خوردن

يكى ديگر از محرمات احرام، قسم خوردن به نام خداوند است، بنابر اين مسؤولان اداره كاروان، در مواقع شدت كار و برخورد با ديگران، اعصاب خود را كنترل كرده و از جدال بپرهيزند.

نگاه در آينه

بسيار بعيد است كه زائران، عمداً به آينه نگاه كنند ولى از جمله مواضعى كه نگاه در آينه اتفاق مى افتد، اتومبيل و هتل است.

نسبت به اتومبيل، گاه يادآورى آن ضرر بيشترى دارد، چون معمولًا حركت زائران در شب است و توجهى به آينه ندارند و اگر بى توجه نگاهشان به آينه بيفتد اشكال ندارد و يادآورى آن گاهى سبب نگاه كردن مى شود، ولى نسبت به محل اسكان و هتل، چون غالباً در سالن انتظار، راهروها و دستشويى ها آينه وجود دارد، بهتر است دست اندركاران اداره كاروان در مدتى كه زائران محرم هستند، آينه ها را با روزنامه يا كاغذى بپوشانند، تا حجاج به مشكلى دچار نشوند.

حرام بودن زن و مرد بر يكديگر

در مدتى كه زائران در حال احرام هستند، ترتيبى اتخاذ گردد كه تماس همسران با يكديگر كمتر باشد، چون برخى از زائران به جهت جهل به مسأله يا غفلت از آن متوجه حرمت نيستند، در حالى كه نگاه با شهوت و لمس بدن يكديگر نيز حرام است.

قطع تلبيه

كسى كه براى عمره تمتع محرم شده، وقتى خانه هاى مكه را ببيند، نبايد لبيك

ص: 128

بگويد، (1) لذا اين مسأله را هنگام رفتن به مكه، به جز اتومبيلى كه روحانى كاروان در آن حضور دارد كه او تذكر خواهد داد، در ساير اتومبيلها كه مدير و معاون يا خدمه حضور دارند، بجاست كه اين مسأله براى زائران يادآورى شوند.

غذاى خوشبو

آشپز محترم كاروان و همكاران وى، در مدتى كه زائران در احرام عمره يا حج هستند چون نمى توانند غذاى خوشبو بخورند، از طبخ غذاهاى خوشبو و زدن زعفران به آن و دادن سبزيهاى خوشبو به زائران خوددارى كنند. (2)

طواف و نماز طواف

طهارت

چون طواف و نماز آن بايد با طهارت انجام شود، قبل از بردن زائران به مسجدالحرام براى طواف، يادآورى شود كه وضو بگيرند تا نزديك مسجد يا هنگام شروع طواف كسى به دنبال وضو نرود كه از جمع جدا مى ماند و مشكل ايجاد مى كند.

غسل مستحبى براى رفتن به مسجد الحرام و انجام طواف گرچه ثواب دارد ولى از وضو كفايت نمى كند و وضو هم لازم است.

زمان طواف

براى بردن زائران به طواف، وقت مناسبى در نظر گرفته شود كه زياد شلوغ نباشد و حتى المقدور به شست و شوى مسجد و نماز جماعت برخورد نكند چون ممكن است سبب قطع طواف يا سعى بشود و به جهت آگاه نبودن زائران به مسائل طواف ممكن است مشكلاتى براى كاروان پيش آيد.

شك در طواف يا قطع آن

در طواف لازم است تعدادى از دست اندركاران كاروان، زائران را همراهى كنند، تا


1- مناسك، ص 105، سطر 11
2- مناسك، ص 114، م 2 و 4

ص: 129

بتوانند طواف را به خوبى بجا آورند و شك و شبهه اى پيش نيايد ولى چنانچه فردى در تعداد شوطهاى طواف يا سعى شك كرد و به هر دليلى طواف را قطع كرد، حتماً مسأله را با روحانى كاروان در ميان بگذارد تا با راهنمايى وى بتواند اعمال را به پايان برد.

نيابت در نماز طواف

دست اندركاران كاروان، نيابت در نماز طواف را از كسى نپذيرند، چون به فتواى حضرت امام قدس سره و بسيارى از فقها نيابت كفايت نمى كند. (1)

تقصير

تقصير در عمره تمتع، مكان معينى ندارد و لازم نيست پس از اتمام سعى، فوراً انجام شود و لازم نيست در مروه باشد. شلوغى مروه بيشتر به سبب توقف زائران در هنگام تقصير است، مناسب است كه زائران توجيه شوند تا پس از سعى، محل را ترك كنند و در فضاى باز با خيال راحت تقصير را انجام دهند، حتى گاهى مشاهده مى شود كه خانمها در همان محل شلوغ براى تقصير، موى خود را بيرون آورده اند تا قدرى از آن را بچينند در حالى كه مردان نامحرم مى بينند. با اين كه مى توانند ناخن بچينند و ضرورتى نسبت به چيدن موى سر وجود ندارد.

روحانى و مسؤولان كاروان، بويژه خانم دستيار لازم است كه بانوان محترم را نسبت به اين مسأله توجيه كنند، تا خلافى مرتكب نشوند.

بين الاحرامين

پس از اتمام عمره تمتع و قبل از احرام حج كارهاى ذيل جايز نيست:

* تراشيدن سر

* انجام عمره مفرده


1- مناسك، ص 224، م 17

ص: 130

* بيرون رفتن از شهر مكه

* و همچنين كندن درخت و گياه حرم و صيد در حرم

بنابراين در اين مدت، زائران بايد توجيه شوند كه اين اعمال را انجام ندهند، گرچه اين مسائل را روحانى كاروان يادآورى خواهد كرد، ولى نظارت بر رفتار زائران تا حدى برعهده مدير، معاون و خدمه خواهد بود، و گاهى زائران كاروان از مدير يا ديگران نسبت به رفتن به غار حرا، غار ثور و ... سؤال مى كنند.

ولى نسبت به خدمه، چنانچه بخواهند براى آماده سازى محل اسكان در عرفات و منا از شهر مكه بيرون روند و يا براى تحويل اثاثيه يا جنس از انبارهايى كه بيرون شهر است، در صورت امكان بايد محرم شوند به احرام حج و در همين احرام بمانند تا وقتى كه براى وقوف و انجام اعمال حج به عرفات مى روند ولى چنانچه ناچار باشند و محرم شدن هم موجب حرج و مشقت است اشكال ندارد. (1)

مسأله- خدمه كاروانهاى حج اگر عمره مفرده بجا آورده باشند هر دفعه كه از مكه خارج مى شوند و به جده مى روند و برمى گردند لازم نيست محرم شوند ولى اگر عمره تمتع بجا آورده اند بنابر احتياط نبايد از مكه خارج شوند مگر در صورت حاجت، در حالى كه محرمند با احرام حج.

س- خدمه كاروانها كه پس از انجام عمره تمتع بايد براى ديدن چادرها و كارهاى ديگر به عرفات و منا بروند و به مكه برگردند، وظيفه آنان چيست؟

ج- بنابر احتياط واجب نمى توانند از مكه خارج بشوند مگر در مورد ضرورت و در اين صورت بايد براى حج مُحرم شوند و بيرون بروند. بلى اگر احرام براى آنان حَرَجى باشد و رفتن به عرفات و منا بر آنان ضرورت دارد، مى توانند بدون احرام به آنجا بروند.

يادآورى:

اكنون بر اثر توسعه شهر مكه، «جبل النور» كه غار حرا در آن قرار دارد جزو شهر مكه به حساب مى آيد ولى «جبل الثور»، كه غار ثور در آن است، هنوز جزو شهر به حساب نمى آيد.


1- مناسك، ص 257 و 258 و 259- س 16 تا 19 و 23 و 24

ص: 131

احرام حج

محل احرام حج، شهر مكه است. برخى از فقها مثل حضرت امام قدس سره تمام شهر مكه فعلى را براى احرام كافى مى دانند و برخى ديگر مى فرمايند احرام حج بايد در مكه قديم واقع شود، در اين مورد هم با هماهنگى روحانى كاروان نسبت به احرام آنها اقدام شود و بهتر آن است كه در مسجدالحرام محرم شوند. اگر در روز هشتم يا حتى قبل از آن هم محرم شوند اشكال ندارد، بنابر اين در صورت لزوم مى توان آنها را در وقت خلوت به مسجد الحرام برد تا محرم شوند.

زمان حركت به عرفات

وقوف به عرفات از ظهر روز نهم آغاز مى شود، بنابراين زمان حركت به سوى عرفات به گونه اى بايد تنظيم شود كه حجاج قبل از ظهر در عرفات حاضر باشند و رفتن شب عرفه و استفاده از خنكى هوا و همچنين نبود مشكل استظلال وقت مناسبى است.

چون در وقت وقوف (از ظهر تا مغرب) حاجيان بايد در صحراى عرفات باشند و از حدود آن خارج نشوند، بنابر اين بايد نسبت به حدود عرفات، كه امروزه با تابلوهاى بزرگ مشخص شده است، توجيه شوند وحتى المقدور از تردد در جاهاى مختلف عرفات كه احتمال گم شدن آنها زياد است پرهيز كنند زيرا در صورت گم شدن از اعمال بازخواهند ماند.

از عرفات تا مشعر الحرام

يكى از مواقع حساس در مدت فعّاليّت مديران و معاونان و خدمه كاروانها، از عرفات تا مشعر و از آنجا تا منا است كه بايد با تلاش و تدبير، زائران را بطور كامل و سالم به مقصد برسانند، گرچه در سالهاى اخير به سبب وجود راههاى متعدد، امكان نرسيدن به موقع تا مشعرالحرام بعيد به نظر مى رسد، ليكن بايد دانست كه فاصله عرفات تا مشعرالحرام در طرق متعدد از 4 تا 6 كيلومتر مى باشد. بنابراين اگر از دورترين مسير هم به سمت مشعر روند، فاصله بيش از 6 كيلومتر نيست.

ص: 132

پس اگر در بين مسير دچار مشكلى شدند كه نتوانستند با اتومبيل حركت كنند، براى آن كه از وقوف بازنمانند مى توانند زائران را پياده ببرند، و چنانچه در اين مدت براى زائرى مشكل خاصى پيش آيد كه مى بايست به بيمارستان منتقل شود، حتماً مسأله را با روحانى كاروان در ميان بگذارند، تا با راهنمايى وى و انجام وقوف اضطرارى بتواند اعمال را به پايان ببرد.

در مشعر الحرام

حاجيان شب عيد قربان را در مشعر الحرام (مزدلفه) به سر مى برند و پس از طلوع آفتاب براى انجام اعمال روز عيد قربان روانه منا مى شوند.

حدود مشعر الحرام اكنون با تابلوهاى بزرگى مشخص شده است و از سوى منا تا ابتداى وادى محسّر كه فاصله اش تا منا حدود 250 متر است، ادامه دارد، ولى برخى از افراد به اشتباه تصور مى كنند نهايت منا تا پلى است كه در وسط منا واقع شده است، و اين امر سبب تراكم بسيار زياد جمعيت، قبل از پل مى شود. بنابر اين دست اندركاران كاروان مى توانند براى وقوف، آن سمت پل را انتخاب كنند كه گاهى خلوت تر و براى حركت صبح هم مناسب تر است.

وقوف اضطرارى براى بانوان

بانوان و افراد ناتوان مى توانند شب عيد قربان، پس از آن كه مقدارى بعد از نصف شب در مشعر الحرام ماندند، به منا بروند، و اين همان وقوف اضطرارى مشعر الحرام است و بهتر آن است كه مسؤولان كاروان ترتيبى اتخاذ كنند كه بانوان بويژه سالمندان بتوانند، اعمالشان را به راحتى انجام دهند.

پس از رفتن به منا، بانوان بطور مطلق مى توانند رمى روز عيد را در شب انجام دهند، البته غير از بانوان، كسانى كه نمى توانند روز رمى كنند، اشكال ندارد رمى را در شب انجام دهند، و بايد توجه داشت كه رمى در شب براى بانوان (بطور مطلق) اختصاص به رمى روز عيد قربان دارد، ولى نسبت به روزهاى 11 و 12 ذى حجه تنها بانوانى كه نمى توانند

ص: 133

در روز رمى كنند، رمى شبانه براى آنها جايز است ولى كسانى كه بتوانند خودشان در روز انجام دهند، نمى توانند شب رمى كنند.

س- آيا مى توانند زنها را در شب دهم، بعد از نصف شب از مَشْعَر به منا بياورند و همان شب آنان را به جمره عقبه ببرند و رمى كنند و بعد به خيمه برگردانند و نزديك غروب روز يازدهم مجدداً آنان را به جمرات ببرند، تا شب دوازدهم، هم رمى روز يازدهم راانجام دهند و هم رمى روز دوازدهم را، با توجه به ازدحام و خطرهاى احتمالى؟

ج- براى زنها رمى جمره عقبه پس از وقوف به مشعر و آمدن به منا در همان شب عيد قربان مانع ندارد، ولى رمى روز يازدهم و دوازدهم در صورتى براى آنان در شب صحيح است كه از رمى روز معذور باشند.

قربانگاه

يكى از اعمال روز عيد و از حساسترين اعمال حج «قربانى» است. در سالهاى اخير تمام افراد نمى توانند به قربانگاه بروند، چون بانوان را مطلقاً به قربانگاه راه نمى دهند، و بسيارى نيز توان اين كار را ندارند، بنابر اين لازم است مسؤولان كاروانها ترتيبى اتخاذ كنند كه قربانى تمام زائران به موقع انجام شود و اعمال روز عيد قربان به تأخير نيفتد و كسانى كه از طرف ديگران به قربانگاه مى روند به نكات ذيل توجه داشته باشند.

1- حتماً از كسانى كه قرار است برايشان قربانى را انجام دهند، نيابت بگيرند و صِرف اين كه او هم بايد قربانى كند و خوشحال مى شود، كافى نيست.

2- در انتخاب گوسفندان دقت كنيد كه داراى شرايط لازم باشد و مهمترين شرايط لاغر نبودن و ناقص نبودن حيوان است.

3- در هنگام ذبح حيوان، نيّت و قصد نيابت و جهت قبله و گفتن «بسم اللَّه ...» فراموش نشود.

4- چون به فتواى برخى از فقها؛ از جمله حضرت امام خمينى قدس سره ذبح با چاقوى استيل صحيح نيست، چاقويى كه مورد استفاده قرار مى گيرد مى بايست از جنس آهن باشد.

5- به فتواى حضرت امام خمينى قدس سره ذابح حيوان بايد مؤمن باشد، لذا اين مسأله هم مورد توجه قرار گيرد.

ص: 134

بيتوته در منا

در شبهاى 11 و 12 ذى حجه حاجيان بايد به نيت يكى از اعمال حج، در منا بمانند، وقت بيتوته از غروب آفتاب تا نيمه شب است و برخى از جمله مقام معظم رهبرى حضرت آيةاللَّه خامنه اى بيتوته در نيمه دوم را نيز جايز مى دانند. بنابراين اگر خدمه محترم براى انجام كارى از منا خارج شدند توجه داشته باشند كه بايد هنگام بيتوته در منا باشند، و چنانچه دير برسند، اگر در حج نيابت داشته باشند نيابت آنها اشكال پيدا مى كند.

بيرون رفتن از منا

بيرون رفتن از منا در روزهاى دهم و يازدهم اشكال ندارد و همچنين روز دوازدهم اگر قبل از ظهر برگردد كه بعد از ظهر از منا كوچ كند اشكال ندارد. ولى در شبهاى 11 و 12 پس از غروب آفتاب، به فتواى كسانى كه بيتوته در نيمه شب اوّل را واجب مى دانند جايز نيست، ولى بيرون رفتن از منا پس از نصف شب اشكال ندارد، اما بايد توجه داشت كه نيمه شب، ساعت 12 نيست و محاسبه آن براى بيتوته با محاسبه براى تعيين آخر وقت نماز عشا تفاوت دارد، چون در اينجا بايد شب را از اوّل غروب تا طلوع آفتاب حساب كرد. (1)

اگر مسؤولان كاروان تصميم دارند در شبهاى 11 و 12 يا روزهاى 11 و 12 زائران خود را براى طواف به مكه ببرند، بايد بيتوته را به وقت انجام دهند و رمى جمرات در روزهاى 11 و 12 را به وقت خود كه از طلوع تا غروب آفتاب است انجام دهند و قبل از ظهر روز دوازدهم از منا خارج نشوند.

گرچه ترك بيتوته براى كسانى كه تمام شب را در مكه به عبادت مشغول باشند، مانعى ندارد (2) و مى توانند طواف و سعى و ساير اعمال را انجام دهند ولى اگر اعمال تمام شد نمى توانند همان شب به منا برگردند بلكه بايد بمانند و تا صبح عبادت كنند.


1- مناسك، ص 353، م 7
2- مناسك، ص 352، ص 13

ص: 135

برگشت از منا

همانگونه كه گذشت، حجاج بعد از ظهر روز دوازدهم مى توانند از منا خارج شوند.

مسؤولان كاروان توجه داشته باشند كه نبايد زودتر از اين وقت از حدود منا بگذرند و كسانى كه براى رمى جمرات مى روند و لحظاتى همانجا توقف مى كنند تا پس از اذان از منا خارج شوند، بايد توجه داشته باشند كه جمره عقبه، آخرين حدّ منا است و قبل از ظهر از مقابل آن نگذرند.

اعمال مكه

اعمال بعد از منا تا آخر ذى الحجه وقت دارد، (1) بنابر اين كسانى كه از انجام اعمال معذورند و در شلوغى نمى توانند اعمال را بجا آورند، صبر مى كنند تا پس از گذشت چند روز، خلوت شده و اعمال را بجا مى آورند.

البته بايد توجه داشت: تا وقتى كه طواف حج و سعى را بجا نياورده اند، بوى خوش همچنان حرام است و تا وقتى كه طواف نساء و نماز آن را بجا نياورده باشد، زن و مرد به يكديگر حرام هستند. (2)

عمره مفرده پس از اعمال

در حدّ امكان زائران به انجام عمره مفرده پس از اعمال حج تشويق نشوند، چون احتمال آن هست كه اعمال را بطور صحيح انجام ندهند و همچنان در احرام باقى بمانند، به علاوه كه مراعات فاصله با عمره قبلى نيز لازم است، كه به فتواى حضرت امام خمينى قدس سره در فاصله كمتر از يك ماه به قصد رجاء مى توان بجا آورد. (3)

بيماران و مجروحان

اگر براى حاجى بر اثر بيمارى يا تصادف يا حادثه ديگر، مشكلى پيش آمد


1- مناسك، ص 337، م 1
2- مناسك، ص 339، م 8
3- مناسك، ص 376، سطر آخر

ص: 136

ونتوانست اعمال را ادامه دهد، در اولين فرصت روحانى كاروان را مطلع كنيد تا با نشان دادن راه صحيح شرعى، بقيه اعمال را به پايان ببرد، چون در احكام شرعى وظيفه تمام افراد مشخص شده است.

پرسش و پاسخ

س 1- كسى كه از كارمندان سازمان حج است و بناچار بايد بعد از عمره تمتع و قبل از حج از مكه خارج شود و به عرفات برود، با توجه به اين كه حج او نيابتى است، آيا لطمه به حج او نمى زند؟

ج- ضرر به حج و نيابت او نمى زند، ولى در صورت امكان بايد محرم شود به احرام حج و از مكه خارج شود على الاحوط. (1)

س 2- آيا خدمه كاروانها مى توانند قبل از رفتن زائران به مكه، بدون احرام به مكه بروند و برگردند؟

ج- اگر مى خواهند به مكه بروند و برگردند، بنابر احتياط نبايد عمره تمتع انجام دهند، بلكه براى دخول مكه بايد به يكى از مواقيت معروفه بروند و از آنجا بر عمره مفرده محرم شوند. و ادْنىَ الحِلّ، ميقات اين اشخاص نيست، و پس از انجام اعمال عمرده مفرده مى توانند از مكه خارج شوند و در صورت خارج شدن از مكه، اگر فقط به جده بيايند براى ورود به مكه در مرتبه دوم و سوم و بعد از آن، احرام واجب نيست، ولى اگر به مدينه بروند و از آنجا بخواهند به مكه بروند بايد در مسجد شجره محرم شوند براى عمره مفرده ديگر و چون بين اين عمره مفرده و عمره مفرده اول يك ماه فاصله نشده عمره دوم را رجاءاً بجا آورند و در هر صورت اين اشخاص آخرين مرتبه اى كه به مكه مى روند بايد به يكى از مواقيت معروفه، مثل مسجد شجره يا جُحفه، بروند و از آنجا براى عمره تمتع مُحرم شوند. (2)

س 3- آيا توقف ماشين در پمپ بنزين كه داراى سقف است و عبور آن از زير پل،


1- مناسك، ص 259، س 24
2- مناسك، ص 80، م 10

ص: 137

براى مردان محرم اشكال ندارد؟

ج- اشكال ندارد. (1)

س 4- آيا كسانى كه شب دوازدهم به مكه آمده اند، لازم است قبل از ظهر روز دوازدهم براى كوچ بعدازظهر به منا بيايند؟

ج- به فتواى حضرت امام خمينى قدس سره لازم نيست ولى اگر قبل از ظهر به منا بيايد نمى تواند قبل از ظهر كوچ كند. ولى به فتواى برخى ديگر از فقها برگشت به منا لازم است.

س 5- خدمه اى كه قبل از طلوع فجر با زنها به منا مى روند، ولى خود را قبل از طلوع آفتاب به مَشْعَر مى رسانند و وقف ركنى مشعر را درك مى كنند، آيا نيابت آنان صحيح است يا نه؟

ج- اگر از ذوى الاعذار نبوده اند كه نيابت آنها صحيح است در فرض مرقوم حجشان نيابتاً صحيح است هر چند مرتكب حرام شده اند. (2)

س 6- اگر سازمان حج و زيارت، دست اندركاران حج را موظف به انجام عمره مفرده بنمايد ولى پس از انجام عمره مفرده، در مكه اجازه انجام حج دهد، با توجه به اين كه در سالهاى قبل، حج خود را انجام داده باشند و نيابتى هم نداشته باشند، تكليف چيست؟

ج- اگر حج واجب بر عهده آنها نباشد مى توانند براى انجام حج مستحبى افراد محرم شوند و پس از حج، عمره مفرده ديگرى انجام دهند و نيز مى توانند به يكى از ميقاتها رفته و براى عمره تمتع محرم شوند و پس از آن حج تمتع بجا آورند. يادآورى مى شود كه در حج افراد قربانى نيز واجب نيست.

والحمد للَّه أولًا و آخراً


1- مناسك، ص 137، م 2.
2- مناسك، ص 292، س 3.

ص: 138

درس دوازدهم: جغرافياى جزيرةالعرب

اشاره

رسول جعفريان

جزيرةالعرب سرزمين خشكى است كه از سه سوى در حصار آب قرار گرفته است.

در غرب آن درياى سرخ قرار دارد كه حدّ فاصل جزيرةالعرب و قاره آفريقاست؛ جنوب آن به اقيانوس هند محدود مى شود و در شرق آن درياى عمان و خليج فارس قرار گرفته است كه جزيرةالعرب را از ايران جدا مى سازد. تنها در قسمت شمالى با عراق و شامات پيوند زمينى دارد.

جزيرةالعرب از نظر جغرافيايى به چند بخش تقسيم مى شود:

1. حجاز؛ سواحل شرقى درياى سرخ و طبعاً شامل بخشى از ناحيه غربى جزيرةالعرب است. در اين باره بيشتر خواهيم نوشت.

2. تهامه؛ آن بخش از جزيرةالعرب است كه در جنوب حجاز قرار دارد.

در تعريفى ديگر، خود حجاز دو ناحيه غربى و شرقى دارد؛ ناحيه شرقى آن، كه منطقه اى كوهستانى است «حجاز» ناميده مى شود و قسمت غربى آن، كه دشتى سرازير به سوى درياى سرخ است، «تهامه» نام دارد.

3. نجد؛ قسمت ميانى جزيرةالعرب از شمال به جنوب است، كه در شرق حجاز قرار دارد.

ص: 139

4. عروض؛ به بخش وسيعى از جزيرةالعرب، كه در ناحيه شرقى جزيره است، اطلاق مى شود. در اين قسمت، شهرهاى احساء و قطيف واقع است. در حاشيه شرقى و جنوب شرقى جزيره، كشورهاى قطر، بحرين و عمان قرار دارند.

5. يمن؛ شامل نواحى جنوبى جزيرةالعرب است و يمن جنوبى و يمن شمالى را در بر مى گيرد كه خود دو كشور مستقل اند.

بدين ترتيب، جزيرةالعرب افزون بر آنكه از لحاظ جغرافيايى به مناطق مختلف تقسيم مى شود، از لحاظ سياسى نيز كشورهاى چندى در آن قرار دارد. امروزه گسترده ترين و مهمترين بخش جزيرةالعرب، كشور عربستان سعودى است.

كشور عربستان سعودى

در دوران ما، بخش بزرگ جزيرة العرب را كشور عربستان سعودى تشكيل مى دهد؛ ديگر كشورهاى موجود در شبه جزيره، عبارتند از يمن، كويت، بحرين، امارات متحده عربى، قطر و عمان.

كشور سعودى كه در گذشته به نام «الجزيرة العربيه» شهرت داشته، اكنون به نام خاندان آل سعود شناخته مى شود؛ خاندانى كه فعاليت خود را از قرن دوازدهم هجرى در «نجد» آغاز كرد. در اين باره در جاى ديگرى سخن خواهيم گفت.

زمانى كه مَلِك عبدالعزيز بر اين كشور سلطه يافت، نام آن را به «المملكة العربية السعوديه» تغيير داد. مساحت اين كشور 000/ 240/ 2 كيلومتر مربع است. در شمال با اردن و عراق، در جنوب با يمن جنوبى و شمالى و در شرق با امارات، بحرين قطر و عمان همسايه است. نشان عمومى اين كشور يك نخل در بالا، با دو شمشير در پايين است كه يكديگر را قطع كرده اند. هر دوى اينها به نوعى فرهنگ عربى را در كشور عربستان سعودى نشان مى دهد.

كشور سعودى، داراى شش منطقه بزرگ است كه عبارتند از:

1- منطقه حجاز، كه مهم ترين شهرهاى آن مكه، مدينه، طائف و جده است.

2- منطقه شمالى، كه شهرهاى مهم آن تبوك، حائل و عرعر است.

ص: 140

3- منطقه ربع الخالى، كه مهم ترين شهرهاى آن عبيله و شواله است.

4- منطقه شرقى، كه مهم ترين شهرهاى آن عبارتند از دمام، ظهران و جبيل.

5- منطقه عسير، كه مهم ترين شهرهاى آن نجران، ابها، خميس و جيزان است.

6- منطقه نجد، كه مهم ترين شهرهاى آن عبارتند از: رياض، الخرج، درعيه، عنيزه و بريده.

منطقه حجاز

كلمه حجاز از «حاجز» گرفته شده و به معناى «مانع» است. اين نام بدين دليل است كه رشته كوه «سراة» كه از شمال تا جنوب در برابر درياى سرخ كشيده شده و طول آن 1760 كيلومتر است، دو قسمت را از يكديگر جدا كرده كه در يك سوى آن نجد و در سوى ديگر تهامه قرار گرفته است. بدين ترتيب، اين كوهها مانعى در ميان اين دو ناحيه است و حجاز دقيقاً شامل بخش كوهستانى به سمت غرب؛ يعنى درياى سرخ است. در واقع، بخشى از حاشيه شرقى درياى سرخ را كه مكه و مدينه در آن قرار دارد، حجاز مى نامند.

حجاز چون ديگر نواحىِ جزيرةالعرب، بسيار خشك و كم آب است و تنها در برخى از وادى ها، آب هاى فصلى و يا چاه وجود دارد كه از قديم برخى از قبايل عرب را پيرامون خود گرد آورده است. به همين دليل، در قديم و تا چند دهه اخير، يكجا نشينى شهرى و روستايى كمتر در حجاز وجود داشته و در زمان ظهور اسلام تنها چند ناحيه به عنوان مراكز شهرى شناخته مى شده است: مكه، طائف، يثرب و خيبر.

شهر مكه و موقعيّت جغرافيايى آن

مهمترين شهر و مقدّس ترين نقطه حجاز، بلكه جزيرة العرب، شهرِ مكه است. اين شهر در فاصله هشتاد كيلومترى شرق درياى سرخ واقع است. شهر مكه در طول 40 درجه و 9 دقيقه و عرض 31 درجه و 28 دقيقه خط استوا قرار گرفته و 330 متر از سطح دريا بلندى دارد.

ص: 141

فلسفه پيدايش اين شهر كه به نام «امّ القرى» نيز شناخته مى شده، به دو جهت است:

نخست مركزيت عبادى و دوم مركزيت تجارى آن. اين شهر، در قرآن «بكّه» هم ناميده شده است. (1) در برخى از روايات، مكّه نام حرم و بكّه نام مكان كعبه دانسته شده است. (2) در برخى نقلها «بكه» به معناى بكاء مردم در آن و در برخى ديگر «يَبُكُّ النّاسُ بَعْضُهُم بَعْضاً» به معناى مزاحم شدن برخى بر برخى ديگر و در واقع ازدحام معنا شده است.

درباره نامگذارى آن به «مكه»، اقوال مختلفى نقل شده است؛ از آن جمله گفته اند:

مكه در اصل تركيبى از «مك» و «رب» بوده. مك به معناى «بيت» است و مكه يعنى بيت الرب يا بيت اللَّه. در نقلى ديگر آمده است: بك به عنوان يك پسوند، به معناى واحه و وادى آمده، مثل «بعل بك» كه به معناى وادى بعل است. بدين ترتيب، براساس نامى كه بطلميوس براى مكه گفته است (يعنى «ماكارابا») بايد اين شهر را به نام وادى رب بشناسيم. برخى هم «مكرابا» را از كلمه عربى مقرب گرفته اند، اصطلاحى كه به احتمال، مربوط به كسانى مى باشد كه مدعى نزديكى به خدا، يا خدايان بوده اند. جداى از آنچه گذشت، معانى فراوانى براى بكّه و مكّه گفته شده كه بسيارى از آنها حدسى است. (3)

روشن است كه در اين نامگذارى ها يكى از عناصر اصلى، «رب» و «خانه» رب است. اين مسأله، نشان دهنده شكل گيرى اين شهر بر گرد خانه خداوند است كه خود تقدس كهن اين شهر را آشكار مى كند.

نام ديگر مكه «البلدالأمين» و «البلدالحرام» است كه به تناسب مركزيت عبادى آن، بر آن شهر اطلاق شده و مكرر در قرآن بر اين بُعْد شهر تكيه شده است.

از مكه، در نوشته هاى تاريخى نسبتاً قديمى ياد شده و دليلش آن است كه مسير


1- آل عمران: 96
2- تفسير العياشى، ج 1، ص 187
3- در اين باره نگاه كنيد به فصلنامه «ميقات حج»، ش 2، صص 219- 205 در آنجا فهرستى از نامهاى مكه آمده است. مقاله مفصل تر از محمدمهدى فقيهى با عنوان نامهاى مكه در فصلنامه پيشگفته ش 4، صص 151- 132 به چاپ رسيده است. يكى از آراء جديد هم آن است كه مكّه از مكيدن فارسى گرفته شده است!

ص: 142

تجارت از شامات به سمت يمن، از اين ناحيه عبور مى كرده است. افزون بر آن، بايد تاريخ بناى اين شهر را از زمان بناى كعبه و يا دست كم تجديد بناى آن دانست.

مكه در بُعد دينى خود، داراى فضايل بى شمارى است. مهم ترين فضيلت آن، وجود خانه خدا و مسجد الحرام و به تعبير ابراهيم در سخن وى با خدا «بيتُك المحرّم» است.

خداوند شهر مكّه را در قرآن، در كنار كوه مقدس طور قرار داده و فرموده است: وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ* وَطُورِ سِينِينَ* وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ. (1)

خداوند همچنين دعاى ابراهيم عليه السلام را در باره اين شهر اجابت كرد؛ زمانى كه به پروردگار خود عرض كرد: رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنْ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ (2)

وآن را حرم امن خود قرارداد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام خروج از حرم مى فرمود:

«مَا أَطْيَبَكِ مِنْ بَلَدٍ وَ أَحَبَّكِ إِلَيَّ وَ لَوْ لا أَنَّ قَوْمِي أَخْرَجُونِي مِنْكِ مَا سَكَنْتُ غَيْرَكِ». (3)

«چه شهر پاكى هستى تو و چقدر دوست داشتنى براى من. اگر نبود كه قوم من، مرا از اين شهر بيرون كردند، جز در تو سكونت نمى كردم.»

امام باقر عليه السلام در باره اين شهر فرمود: «النّائمُ بِمَكّة كَالمُتَهَجِّد في الْبلدان»؛ «خوابيدن در مكّه مساوى شب زنده دارى در شهرهاى ديگر است.» (4)

امام صادق عليه السلام نيز فرمود:

«أَحَبُّ اْلأَرْضِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مَكَّةُ وَ مَا تُرْبَةٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ تُرْبَتِهَا وَ لا حَجَرٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ حَجَرِهَا وَ لا شَجَرٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ شَجَرِهَا وَ لا جِبَالٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ جِبَالِهَا وَ


1- التين: 3- 1
2- بقره: 126
3- سنن ترمذى، ج 5، ص 327، ش 3926
4- كتاب مَنْ لايَحْضره الفقيه، ج 2، ص 228

ص: 143

لا مَاءٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ مَائِهَا». (1)

«دوست داشتنى ترين زمين نزد خداوند، سرزمين مكه است. نزد خدا نه خاكى از خاك آن محبوب تر است، نه سنگى از سنگ آن، نه درختى از درخت آن، نه كوهى از كوههاى آن و نه آبى از آب آن.»

چاه هاى مكه

قرآن از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام مكه را «وادى غير ذى زرع» ناميده؛ يعنى جايگاه خشكى كه با كم آبى روبرو است و رويش گياهان در آن ناممكن است. در آغاز، چاه زمزم وسيله تأمين آب آنجا بود؛ اما به مرور چاه هاى ديگرى نيز در اطراف آن به وجود آمد. در واقع، حضور شمار فراوانى از حجاج در هر سال، در اين شهر مقدس، ايجاب مى كرد تا براى تهيه آب، تلاش بيشترى صورت گيرد. به همين دليل، از پيش از اسلام، يكى از مناصب مهم در مكه، منصب سقايت بوده و خلفا، اميران و حاكمان مكه نيز هميشه در انديشه ايجاد چاه هاى جديد براى تأمين آب آشاميدنى، غسل و حمام براى زائران و مردم بوده اند.

معاويه در دوران امارت خود، دستور داد تا چندين چاه جديد براى تهيه آب شهر مكه، ايجاد شود. در پايان دوره اموى، براى نخستين بار استخر آب در عرفات ايجاد شد تا مردم براى استفاده از آن راحت باشند. پس از آن، هارون و سپس مأمون به تعمير چاه هاى گذشته و ايجاد چاه هاى جديد پرداختند.

يكى از معروفترين چاه هاى مكه، آبى است كه زُبَيده- دختر جعفر فرزند منصور- همسر هارون الرشيد براى شهر مكه فراهم كرد و به «عين زبيده» مشهور است. اين آب به زحمت از لابلاى كوه طاد، كه در خارج حرم است، فراهم گرديد و به حرم انتقال داده شد.

همچنين به دستور وى، آب چشمه نعمان به عرفات انتقال يافت كه كار بزرگى بود. در واقع، دو چمشه «عين نعمان» و «عين عرفات» را عين زبيده خوانده و متعلق به او مى دانند.


1- كتاب مَنْ لايَحْضره الفقيه، ج 2، ص 243

ص: 144

طبيعى است اين چشمه ها كه تعداد آنها، در مكه واطرافش، به بيش ازده مى رسد، هميشه نياز به اصلاح داشته اند و اين در گذر تاريخ همواره انجام مى شده است. در حال حاضر نيز عين زبيده همچنان فعال است و اداره اى ويژه براى تعمير و انتقال آب آن وجود دارد.

به هر روى، اهميت آب در اين سرزمين به قدرى است كه اسامى بسيارى از مناطق، به نام چشمه هاى آن است و هر نقطه و منطقه اى، به طور عادى، با پيشوند «عين»، «بئر» و «آبار» همراه است.

كوه هاى مهم مكه

مكه در ميان درّه واقع شده و اطراف آن را كوه هايى چند در برگرفته است، به طورى كه تنها چند راه خروجى به سمت يمن، درياى سرخ و شام در آن وجود دارد. مهم ترين كوه هاى مكه عبارتند از:

1- ابوقبيس، با ارتفاع 420 متر كه در شرق مسجد الحرام واقع است. در حال حاضر قصر ملك بر بالاى آن بنا شده و بخشى از آن در فضاى باز جلوى مسعى افتاده و در واقع، بخشى از كوه از جاى برداشته شده است. اين كوه را به دليل همسايگى با كعبه، از كوه هاى مقدس دانسته اند. همچنين گفته اند كه در جريان طوفان نوح امانت دار حجر الأسود بوده است. كوه صفا كه سرآغاز و مبدأ سعى است، در دامنه اين كوه واقع شده است.

2- قُعَيْقعان يا جبل هندى، با ارتفاع 430 متر در غرب مكه است. فاصله اين دو كوه، حد قديم مكه است. از دوران هاى دور، دراطراف وبر فرازاين كوه، بناهاى مسكونى مى ساخته اند.

3- حِرا، با ارتفاع 634 متر كه در شمال شرق مكه است و اوّلين آيات قرآنى در آنجا بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد.

4- ثور، با ارتفاع 759 متر در جنوب بر سر پاست؛ جايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام هجرت در آنجا مخفى شد.

5- خَنْدمه، كه در پشت كوه ابوقبيس است.

ص: 145

6- عُمَر، كه در غرب مكه واقع است.

7- ثبير، در شرق مكه است.

وادى ابراهيم يك وادى طولانى است كه مسجد الحرام در ميانه آن قرار گرفته و در واقع، مسير و مَسيلى است كه آب باران قسمت بالاى مكه يا مَعْلاة، از سمت حجون به پايين را به مسفله در اين سوى مسجد الحرام، به سمت اجياد منتقل مى كرده است.

در اصل، مكه قديم، عمدتاً در دو سوى مَعْلاة و مسفله بوده و در سمت معلاة گستره آن تنها تا محل مسجد الرايه در انتهاى بازار جودريه و نهايت تا مسجد الجن بوده است.

ص: 146

درس سيزدهم: آشنايى با مذاهب عمده جهان اسلام

مذاهب چهارگانه، پيدايش و انحصار

اشاره

مسلمانان با وانهادن اهل بيت عليهم السلام، با مسير دشوارى در صحنه زندگى دينى خود رو در رو شدند؛ از يك سو برخى از پيشوايانِ نخستِ آنان نه تنها از گردآورى «سنّت» سر باز زدند بلكه چه بسا مانع از تدوين آن از سوى ديگران هم شدند. اين دوره فترت خود باعث شد كه شمار بسيارى از گفته ها و كردارهاى پيامبر در محاق فراموشى قرار گرفته و يا كاستى و فزونى يابد. علاوه بر اين، وجود برخى گرايش هاى سياسى ناسالم در آن روز بر گرمى بازار جهل و افترا افزود.

از سويى ديگر درايت و فهم حديث نيز مشكلى ديگر بود كه تفسيرها و انطباقهاى گوناگونى درباره متون دينى پديد آورد و افزون بر اينها رخ نمود. مسائلى نو در صحنه زندگى مسلمانها و روشن نبودن قلمرو فهم عقل و چگونگى كاربرد آن ابهامهاى بسيارى با خود همراه داشت. پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و با مسائلى كه در زمينه خلافت به وجود آمد، رفته رفته و به مرور زمان، مكتب ها و گرايش هاى گوناگونى به وجود آمد كه عمده اين مكتب ها و گرايش ها، بردو رويكرد محورى شكل گرفته اند:

ص: 147

1- اصحاب حديث

آنها اهل حجاز بوده و پيروان مالك بن انس، محمد بن ادريس شافعى، سفيان ثورى احمد بن حنبل و داوود بن على اصفهانى اند. اصحاب حديث اهتمام خود را در به دست آوردن احاديث و نقل آنها و بناى احكام بر نصوص دينى گذارده اند. اصحاب حديث تا مادام كه خير و يا اثرى وجود دارد، هيچ نوع قياسى را به كار نمى برند.

2- اصحاب رأى

اصحاب رأى اهالى عراق بودند، اينان كه پرآوازه ترين شان ابوحنيفه است، بيشتر اهتمام خود را به كار برده، قياس و معنايى كه از احكام استنباط مى شد معطوف نموده و حكم رويدادها را برآن مبتنى مى كرده اند. آنها «قياس جلى» را بر خبرهايى كه نقل واحدى دارند مقدم مى داشتند.

در زمان عباسيان گسترش مذاهب فقهى به شكل بى رويه اى ادامه مى يافت تا آن كه علماى اهل تسنن چاره را در آن ديدند كه اين مذاهب را در چند مذهب محدود سازند.

مبلغى تعيين گرديد تا پيروان هر مذهب با پرداخت آن، مذهب خود را رسمى كنند.

در اين ميان تنها چهار مذهب توان پرداخت چنين مبلغى را داشتند و مذاهب حنفى، مالكى، شافعى و حنبلى بدينگونه اعتبار و رسميت حكومتى يافتند و ديگر مذاهب از گردونه رواج خارج شدند و شايد بتوان بقاى مذاهب ديگر را در توانمندى علمى بنيان گذاران، پاسداران علمى پرشمار و گرايشات مذهبى برخى دولتمردان بسوى آن مذاهب دانست. به هر صورت هم اينك علماى اهل سنت به اتفاق اجتهاد را تنها در قلمرو هر مذهب جايز دانسته و اجتهاد فرا مذهبى را ولو به تلفيق آراى مذاهب چهارگانه بدعت و ناروا مى شمرند.

مذهب حنفى

اشاره

مذهب حنفى، قديمى ترين مذاهب فقهى اهل سنت و بنيان گذار آن، ابوحنيفه نعمان ابن ثابت است. جدش زوطى از اسيران كابل بود و پدرش در كوفه به آزادى دست يافت.

ص: 148

او در سال 80 ه. ق. در همانجا ديده به جهان گشود و مدت 18 سال در حلقه درس حماد ابن ابى سليمان (م 120) ه. ق.) به فراگيرى فقه به روش ابراهيم نخعى پرداخت.

نعمان، پس از مرگ استادش، سفرهايى هم براى فقه اندوزى به حجاز داشت و از نخبگان علمى آن ديار و از جمله امام باقر عليه السلام توشه برگرفت.

ابو حنيفه كه پس از استادش حماد، برجاى او تكيه زد، مكتب فقهى نوينى پديد آورد. او قايل به كاربرد رأى و اجتهاد بود و قياس و استحسان را به عنوان منبعى فقهى مورد توجه قرار داد. اساس انديشه فقهى ابو حنيفه بر هفت اصل: كتاب خدا، سنت رسول، سخنان صحابه، قياس، استحسان، اجماع و عرف استوار بود.

ابو حنيفه به جز رساله هاى كوچكى؛ از جمله رساله فقه اش، كتابى را به نگارش در نياورد شاگردانش پس از وى فتاواى او را در مجموعه اى گرد آوردند. نعمان در اواخر دوره اموى مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و در انديشه سياسى اش چون زيديه بود و بر اين باور بود كه رهبرى ابوبكر و عمر مشروع بوده و در امام بودن و صايت لازم نيست.

در قيام زيد بن على، پنهانى به يارى اش شتافت و همچنين نقل شده كه او از قيام ابراهيم بن عبداللَّه حسنى از پيشوايان زيديه در شهر بصره حمايت نموده است.

ابو حنيفه در خلافت منصور از كوفه به بغداد فرا خوانده شد تا قاضى القضاتىِ آن جا را بر عهده گيرد ولى مقاومت او در برابر اين خواست خليفه موجب شد او زندانى شود و سرانجام در سال 150 ه. ق. در همان زندان درگذرد.

مذهب حنفى پس از مرگ ابو حنيفه، توسط دو شاگرد برجسته اش ابو يوسف قاضى مشهور (م 182 ه. ق.) و محمد بن حسن شيبانى (م 189 ه. ق.) رواج يافت.

مذهب حنفى در زمان خلافت هارون و پس از وى بدل به مذهب رسمى خلفاى عباسى گرديد به گونه اى كه تنها فقيهان اين مذهب مسنددار قضا مى شدند. امّا حاكميت طولانى فاطميان بر مصر مانع از گسترش اين مذهب در غرب جهان اسلام گشت. بعدها مذهب حنفى، مذهب رسمى خلافت عثمانى هم شد. ولى آن هم باعث نشد كه قلمرو حاكميت مذهب از شرق جهان اسلام فراتر رود.

علماى حنفى در مكتب اعتقادى خود، پيرو ابو منصور ماتريدى (م 332 ه. ق.)

ص: 149

هستند ريشه مكتب ماتريدى را بايد در انديشه هاى كلامى ابوحنيفه جستجو كرد؛ چرا كه ابوحنيفه پيش از ورود در فقه، كرسى نشين استادى كلام در كوفه بود، اين مكتب نزديك بلكه تا حدودى مؤيد مكتب اعتزالى هاست. موارد اختلاف مكتب ماتريدى با مكتب اشعرى به حدود 40 مسأله مى رسد. در مكتب ماتريدى به عقل بيش از مكتب اشعرى توجه نشان داده مى شود. شمارى از مسايل اختلافى اين دو مكتب چنين است:

1- اشاعره حسن و قبح اشياء را ذاتى و عقلى ندانسته اند اما ماتريدى ها، همانند معتزله برآنند كه اشياء حسن و قبح ذاتى داشته و عقل به خودى خود آن را درك مى كند.

2- اشاعره معتقدند صفات الهى بردو گونه است؛ صفات فعل كه صفاتى حادثند و صفات ذات كه صفاتى قديم اند. در برابر اين انديشه، ماتريديه همه صفات الهى را صفاتى قديم دانسته و صفات افعال را به يك صفت ذاتى باز گردانيده اند.

3- اشاعره قايل به رؤيت خدايند و ماتريديه آن را انكار مى كنند.

4- اشاعره، قرآن را ناآفريده و قديم دانسته و ماتريديه باورشان اين است كه خداوند داراى دو كلام بوده، يكى نفسى و ناآفريده و ديگرى كلامى كه از اصوات متشكل شده و آفريده است.

از ديگر باورهاى ماتريديه مى توان به، ظلم نكردن خدا و محال عقلى بودن آن نسبت به او، مبتنى بودن افعال اش بر مصالح، آزادى انسان در كارهايش و ... اشاره داشت.

برخى از معتقدات مذهب حنفى

1- نسخ قرآن به سنتى كه به تواتر يا شهرت مستفيض ثابت شده، جايز است.

2- در اين مذهب، هيچگاه قياس بر حديث مقدم نمى شود.

3- در باره خبرهايى كه تنها يك نقل دارند، ابو حنيفه از نخستين فقهايى است كه آن را پذيرفته است.

4- سخنان صحابه در انديشه فقهى ابو حنيفه هنگام نبود نصوص دينى مورد توجه بوده و بر قياس مقدم است از نظر ابوحنيفه رأىِ تابعى، ارزش فقهى ندارد.

5- اجماع چه قولى و چه سكوتى آن به عنوان منبعى فقهى شمرده مى شود.

ص: 150

6- چهارمين منبع درفقه حنفى در زمان فقدان نصوص دينى، قياس است. منشأ روى آورى به قياس در مذهب فقهى حنفى را بايد در پرداختن آن به مسايل فقهى فرضى دانست.

7- معتبر دانستن، «استحسان» ويژگى مهم روش فقهى ابو حنيفه است. استحسان نوعى قياس است كه مقيس عليه آن در نصوص دينى نيامده است.

8- عرف نيز در اين مذهب فقهى به هنگام نبود نصوص دينى، منبعى فقهى دانسته شده است.

به طور كلى ويژگيهاى عمده فقه حنفى را بايد در: آسان گيرى در عبادات، محروم گرايى، صحيح شمردن تصرفات تا حد امكان، احترام به آزادى انسان و رعايت سيادت امت دانست.

قلمرو مذهب حنفى

مذهب حنفى، از نظر شمار پيروان در بين مذاهب اسلامى، رتبه نخست را داراست.

اين مذهب بر تركيه، آلبانى و مسلمانان شبه جزيره بالكان، بر اهل تسنن غير كرد عراق، افغانستان، ترك نشين هاى آسياى ميانه، قفقاز و سرزمين هاى مجاور آن؛ هندوستان غلبه دارد. نيمى از مسلمانان سرزمين شام شامل كشورهاى سوريه و لبنان، حنفى بوده و در سرزمين فلسطين سومين مذهب است. پيروان اين مذهب در مصر هم پرشمار است و به صورت محدود در ايران، حجاز، يمن و شام وجود دارند.

مذهب مالكى

اين مذهب، دومين مذهب اهل سنت از نظر قدمت و سومين آن از نگاه قلمرو است.

مؤسس اين مذهب، مالك بن انَس اصبحى از طبقه سوم فقيهان تابعى مدينه است.

او حدود سالهاى 90 تا 97 در آن شهر تولد يافت. مالك بيشتر زندگانى خود را در

ص: 151

مدينه سپرى كرد، فقه را نزد ربيعة بن فروخ، ابن شهاب زهرى، نافع مولى عبداللَّه بن عمر ابن هرمز، امام جعفر صادق عليه السلام و ابوالزناد فرا گرفت.

مالك، در برابر خلفا، سياست آرامى را دنبال مى كرد اما با سكوت. او در برابر قيام نفس زكيه- سال 145 ه. ق. والى مدينه را به اوبدگمان ساخت. والى مالك را مجازات كرد.

منصور بابت اين رفتار والى كه بى اطلاع او صورت يافته بود، از مالك عذرخواهى نمود. همچنين هارون در سفر حج خود در سال 179 ه. ق. در آخرين سال عمر مالك، از او ديدار به عمل آورد.

با اين همه، مى توان گفت كه مالك از عباسيان ناخشنود بوده چنانكه همين ناخشنودى او سبب گرايش امويان اندلس به او گشت.

مالك، در حديث شناسى پيشگام بود.

اثر مهم فقهى مالك كتاب «الموطّأ» است كه به درخواست منصور به نگارش آن پرداخت.

ديگر اثر او، «رسالة الى الرشيد» است.

مالك علاوه بر كتاب، سنت، فتاوى صحابه، اجماع، قياس، استحسان، مصالح مرسله و استصحاب، عمل اهل مدينه را در زمره منابع دينى ياد كرده است. مالك، ظاهر قرآن را بر سنت مقدم مى داشت. مالك طعن بر اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را زشت شمرده و آن را جرم بزرگ مى دانست. مالك به درستى نظام «استخلاف» اذعان داشت. او همچنين قرآن را قديم دانسته و به جبر باور داشت.

مذهب فقهى مالك، به مثابه يك مدرسه فكرى نبوده و اجتهاد فقهاى آن فراتر از رأى مالك نمى رود. مالكيان در باورهاى اعتقادى خود پيرو مكتب اشعريند.

مذهب مالك پيش از ظهور مذهب شافعى، بر حجاز، مصر و سرزمين هاى آفريقايى اطراف آن، اندلس و سودان غلبه داشت و در بغداد هم حضور چشمگيرى داشت تا آن كه پس از سال 400 ه. ق. رو به افول نهاده، با ظهور مذهب شافعى در مصر، مذهب مالكى در آن به جايگاه دوّم تنزل يافت اما موقعيت خود در شرق آفريقا را از دست نداد.

امروزه مذهب مالكى در قسمت هاى شمالى آفريقا، الجزاير، تونس، در قسمت هاى

ص: 152

كوهستانى مصر، سودان، كويت، قطر، بحرين غلبه دارد و در فلسطين و عربستان هم- به ويژه منطقه احساء- به صورت محدودتر ادامه حيات مى دهد.

مذهب شافعى

اشاره

مذهب شافعى از نظر قدمت، سوّمين مذهب فقهى اهل سنت است. بنيان گذار اين مذهب فقهى، ابو عبداللَّه، محمد بن ادريس، از طبقه چهارم فقيهان تابعى مكه است.

نگاهى به زندگانى شافعى:

محمد بن ادريس به قبيله قريش منتسب بوده و در سال 150 ه. ق. در شهر غزه از شهرهاى فلسطين ديده به جهان گشود. در آغاز، فقه را در نزد مسلم بن خالد زنجى در شهر مكه فرا گرفت و در چهارده سالگى از او رخصت فتوى يافت. در بيست سالگى به مدينه رفت و در شمار شاگردان مالك بن انس درآمد. شافعى به مدت 9 سال و تا مرگ مالك در نزد او بسر برد. مالك او را بزرگ مى داشت و او را به فتوى اذن مى داد. شافعى پس از اين، قضاوت يمن را بر عهده گرفت. او در آنجا با زيديان ارتباط پنهانى داشت تا آن كه در 187 ه. ق. با تنى چند از زيديان به اسارت درآمد و به نزد هارون در بغداد برده شد. اما مدت اسارت شافعى ديرى نپاييد و هارون پس از آگاهى بر مقام علمى اش او را آزاد ساخت. شافعى در بغداد با محمد بن حسن شيبانى (م 189) فقيه معروف حنفى آمد و شد علمى داشت. آشنايى شافعى با مذهب حنفى- مكتب اهل رأى كه در عراق متداول بود. سرانجام به آن انجاميد كه او مذهب نوينى، كه ميانه و حد وسط مذهب حنفى و مذهب مالكى است، يعنى مكتب اهل حديث كه در حجاز رايج بود- پديد آورد.

شافعى اين مذهب نوين فقهى خود را با بيان قواعد استنباط كه بعدها نام اصول فقه را به خود گرفت اعلام نمود. او پس از آن به مكه بازگشت تا اين كه در 195 ه. ق. بار ديگر به بغداد رفت در اين بازگشت، او اولين كتاب اصول فقه، «الرساله»، را نگاشت و

ص: 153

شاگردانى را در حلقه درسى خود پروريد. محمد بن ادريس براى انتشار اين مذهب نوين در سال 195 ه. ق. به مصر عزيمت كرد. شافعى در مصر به تجديد آراى پيشين خود كه در عراق تدوين كرده و در كتاب هاى «الرساله» و «الحجه» آورده بود پرداخت و به آنها سامانى نو داد. «الرّساله» از نو نوشته شد و كتاب «الأمّ» گرد آمده آراى جديد فقهى او گرديد اين آراء استحكام و اعتبار فقهى بيشترى داشت.

شافعى، نخستين كسى است كه در اصول فقه و آيات احكام دست به تصنيف زده واز اختلاف احاديث به سخن پرداخته است.

شافعى علاوه بر فقه در شاعرى، قرائت، نجوم و تيراندازى دستى بلند داشت. او علاقه شگرفى به اهل بيت نشان مى داد تا آن جا كه برخى از مردم بر اين محبت بسيار بر او خرده گرفته اند و او در پاسخ اين شعر را انشاد كرد كه:

إن كانَ رَفْضاً حُبُّ آلِ محمدٍ فَلْيَشْهَدِ الثَّقَلان إنّي رافضيّ

«اگر دوستى آل محمد رفض به شمار مى آيد پس انس و جن رفض مرا گواه گردند.»

از شافعى آثار بسيارى برجا مانده است:

1- الحجه، كه كتاب فقهى قديم اوست.

2- الأمّ، در فقه. اين كتاب در هفت جلد به چاپ رسيده است.

3- الرساله، در اصول فقه.

4- السنن

5- اختلاف الحديث

6- فضايل قريش

7- ابطال الاستحسان

8- كتاب الاجماع

9- كتاب خلاف مالك والشافعى ...

شافعى در سال 204 ه. ق. در فسطاط مصر ديده از جهان برگرفت.

ص: 154

ب: تاريخ مذهب شافعى

ظهور مذهب شافعى نخست در مصر بود. در آنجا، اين مذهب با استقبال روبرو گشت. پس از مصر، اين مذهب بر عراق. شهرهاى خراسان، توران، شام و يمن چيره گشت و به ماوراءالنهر، بلاد فارس، حجاز و برخى از قسمت هاى هند راه يافت و پس از سال 300 ه. ق. اين مذهب كم و بيش در اندلس و آفريقا هم ديده شد.

تا پيش از آمدن شافعى به مصر، مذهب مردم مصر، حنفى و مالكى بود. پس از استيلاى خلفاى فاطمى و رونق فقه اهل البيت، مذهب شافعى همچون ديگر مذاهب اهل سنت از رواج باز ايستاد تا اين كه صلاح الدين ايوبى به اين استيلا خاتمه داد. پس از اين مصردوباره شاهدرواج مذهب شافعى گرديد. دولت ايوبيان، بيش از همه مذاهب چهارگانه، به مذهب شافعى توجه نشان داد و شغل قضا را به اين مذهب كه مذهب رسمى دولت بود، مختص كرد. با روى كارآمدن دولت بحرى ترك هم توجه به مذهب شافعى ادامه يافت تا آن كه ظاهر بيبرس منصب قضا را به همه مذاهب چهارگانه تعميم داد هرچند كه قلمرو قضايى ديگر مذاهب غير شافعى از شهرهاى قاهره و فسطاط فراتر نرفت.

شيخ الازهر تا سال 1287 ه. ق. از ميان فقيهان شافعى برگزيده شد.

شام از قرن چهارم در قلمرو مذهب شافعى قرار گرفت.

ويژگى هاى فقهى مذهب شافعى

1- «سنت» تفصيل دهنده قرآن است.

2- نسخ كتاب به سنت، هرچند هم اخبار متواتر برآن باشد، پذيرفتنى نيست.

3- اجماع پس از كتاب و سنت، حجت شمرده مى شود.

4- «اقوال صحابه» حجتى بر احكام الهى بوده و بر قياس مقدم است.

5- «اجتهاد به رأى» بى آن كه نصى از كتاب و سنت به عنوان مقيس عليه وجود داشته باشد، ممنوع است و به اين نوع اجتهاد، استحسان گفته شده و از زمره منابع فقهى در نزد حنفى هاست.

6- «مصالح مرسله» يعنى تقنين بر اساس مصلحت امت، آن چنان كه مالكيان

ص: 155

مى گويند در مذهب شافعى در شمار منابع فقهى قرار ندارد.

7- فقه شافعى، فقهى افتراضى نبوده و تنها به حل مسايلى مى پردازد كه روى داده است.

چند ديدگاه برجسته شافعى و شافعيان

1- رهبرى دينى در نگاه شافعى تنها با دو شرط پذيرفتنى است:

1- قريشى بودن رهبر 2- همرأيى مردم نسبت به او.

شافعى رهبرى بدون بيعت را جز در زمان ضرورت، نامشروع مى داند. اين است كه خلافت حضرت على عليه السلام را برحق دانسته و رويا رويان با آن را- چون معاويه و پيروانش- «اهل بغى» شمرده است و جنگهاى آن حضرت را در جمل، صفين و نهروان، جنگى دينى تلقى نموده است. ولى با اين همه دشنام برآنان از نگاه او روا نيست.

2- حديث در ديدگاه شافعى تنها بر سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله اطلاق مى گردد.

3- علاقه شديد به صحابه و اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله از برجستگى مهم مذهب شافعى است.

4- شافعيان، باورمند به توسل و تبرك به اولياى الهى بوده و كرامت آنان را به ديد انكار نمى نگرند.

5- پايبندى به نمازهاى جمعه و جماعت و دو عيد برجسته مسلمانان، از ديگر ويژگى هاى شافعيان بوده و گفتنى است كه در فقه شافعى، در هر شهر تنها بايد يك نماز جمعه اقامه گردد.

قلمرو كنونى مذهب شافعى

اين مذهب هم اينك بر دشتهاى مصر، فلسطين و مناطق كردنشين غلبه داشته و بيشتر، مسلمانان اندونزى، مالزى، فيليپين، هند، چين، استراليا و اكثريت اهل تسنن ايران نيمى از مسلمانان يمن از پيروان آن به شمار مى آيند. اين مذهب دومين مذهب اهل تسنن عراق بوده و در حجاز رقيب مذهب حنبلى است. در شام يك چهارم

ص: 156

مسلمانان شافعى اند.

شافعيان هند نسبت به حنفى ها كم شمارند. مذهب شافعى در افغانستان از رواج كمى برخوردار است.

مذهب حنبلى

اشاره

اين مذهب در ميان مذاهب فقهى اهل سنت، از نظر پيدايش و پيروان، در رتبه چهارم است.

مؤسس مذهب حنبلى، ابو عبداللَّه احمد بن محمد بن حنبل شيبانى است. او ريشه عربى داشت. جدش در زمان امويان فرماندار سرخس بوده. ابن حنبل در سال 164 ه. ق.

در شهر بغداد زاده شد و در كودكى قرآن را از بر كرد. ابتدا نزد قاضى ابو يوسف به فراگيرى فقه پرداخت اما پس از مدتى به اهل حديث روى آورد.

او تا زمانى كه شافعى به مصر نرفته بود، در نزد وى فقه آموخته و از شاگردان برجسته اش بود. اصرار او بر آفريده نبودن قرآن، او را رو در روى دولت عباسيان قرار داد.

ودر زمان معتصم به مدت 18 ماه به زندان افكنده شد. اما با به قدرت رسيدن متوكل، از او دلجويى شد و آن قدر قرب يافت كه متوكل بى مشورت او كارى را به انجام نمى رسانيد.

ابن حنبل، پس از جدا شدن از شافعى، مذهب جديدى را در فقه پى نهاد. بنيادهاى اين فقه بر پنج اصل استوار بود: كتاب اللَّه، سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، فتاوى صحابه پيامبر، گفته برخى از صحابى كه با قرآن سازگار مى نمود و تمامى احاديث ضعيف. او آن قدر در استناد به حديث مبالغه مى كرد كه بزرگانى همچون طبرى و ابن نديم او را از مجتهدان ندانسته اند. مهمترين اثر ابن حنبل، كتاب «مسند» اوست كه دربردارنده سى هزار و اندى روايت است. اين كتاب در شش جلد به چاپ رسيده است. از آثار ديگر او مى توان به تفسير قرآن، فضايل، طاعة الرسول و ناسخ و منسوخ اشاره نمود. مهمترين اثر فقهى او، مجموعه اى از فتاوى او در پاسخ به سؤالات دينى شاگردانش است كه توسط ابن قيم (م 751) گردآورى شده است. اين مجموعه در 20 جلد انتشار يافته است. محمد بن

ص: 157

اسماعيل بخارى، مسلم بن الحجاج نيشابورى در شمار دانش اندوختگان مكتب اويند.

ابن حنبل در سال 241 ه. ق. در بغداد درگذشت.

مذهب فقهى ابن حنبل

احمد بن حنبل سنت را حاكم بر قرآن دانسته و در فتاوى خود بر احاديث و فتاوى صحابى تكيه مى زد. او بر طبق «مصلحت» فتوى نمى داد. آن گاه كه نصى را رو در روى آن مى يافت بر خلاف مالك عمل مى كرد و هرگاه هم نصى را در برابر مصلحت نمى ديد، آن را مبناى حكم قرار مى داد و همانند شافعى از مصلحت گريزان نبود.

احمد، حديث مرسل و ضعيف را معتبر دانسته و آن را بر قياس برترى مى داد.

كاربرد قياس در نزد او تنها در زمان ضرورت روا بود.

برخى از معتقدات مذهبى حنابله

1- در فقه حنبلى، ركن اصلى در معاملات، رضايت عاقلان بوده و هر معامله اى درست شمرده شده مگر آن كه نصى بر بطلان آن رهنمون باشد.

2- حنابله در موضوع طهارت و نجاست، حساسيت ويژه اى داشته اند و از اين جهت در ميان مذاهب شهره اند.

3- فقه حنبلى با پذيرش اصل ذرايع گسترش ويژه اى يافته است. بر اساس اين اصل، حكم غايات به وسايل آن و حكم نتايج به مقدماتش تسرّى مى يابد.

4- ويژگى مهم حنبليان توجه افراطى آنان نسبت به قضيه امر به معروف و نهى از منكر است.

برخى از آراى ابن حنبل در عرصه كلام سياست و فقه عبارت است از:

1- او در نصوص كه گوياى تشبيه و يا تجسيم و رؤيت حق تعالى بود، تأويل را روا نمى ديد.

2- معنى صحابى در نزد احمد معنايى فراگير داشت و هركه را ولو در ساعتى با پيامبر به سر آورده بود، به او صحابى گفته مى شد. مسلمانى كه به صحابيى دشنام مى داد،

ص: 158

اسلام صحيحى در نگاه او نداشت.

با اين همه، احمد خلافت امام على بن ابى طالب عليه السلام را خلافتى معتبر و دينى مى شمرد. از فضايلى كه براى او در مسندش ياد كرده بر مى آيد كه احمد، على عليه السلام را سرآمد صحابى در فضيلت ها مى دانسته است.

3- احمد گزينش خليفه پيشين و خليفه بعد از خود را امرى درست مى ديد. احمد اطاعت پيشواى پيروز را لازم ديده هرچند كه آن پيشوا ستمكار باشد. او خواندن نماز جمعه به اقتداى بر چنين پيشوايى يا برگزيدگان او را وظيفه دانسته و دوباره خوانى آن نماز را بدعت مى انگاشت.

4- ابن حنبل تارك نماز را كافر دانسته و قتلش را واجب مى ديد.

مذهب حنبلى در قرن هشتم

ابن حنبل، پيش از آن كه در زمره پيشوايان فقهى به شمار رود، پيشواى در عقايد بود. اوج اين درخشش در روزگار متوكل بود. مذهب كلامى ابن حنبل تا آن جا پيش رفت كه مذهب همه حديثگرايان در عقايد گشت. با ظهور مذهب كلامى اشعرى، مذهب كلامى ابن حنبل جاى خود را به آن داد.

اما پس از قرنها، در قرن هشتم، ابن تيميه (م 728) به احياى انديشه كلامى احمد پرداخت. ابن تيميه به احياى آن تنها اكتفا نكرد، نوآورى هايى به مكتب حنبلى افزود؛ از جمله بدعت بودن سفر براى زيارت حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله، ناهمگونى تبرك و توسل با توحيد و انكار بسيارى از فضيلت هاى اهل بيت كه در روايات صحاح شش گانه و حتى در مسند ابن حنبل آمده بود.

اين موج نو حنبلى در برابر مخالفت دانشوران اسلامى ياراى مقاومت پيدا نكرد و فروكش نمود تا آن كه محمد بن عبدالوهاب (1115- 1206 ه. ق.) آن را دوباره به صحنه آورد.

تفكر نو حنبلى تفكرى آميخته با جمود است آن گونه كه دستاوردهاى تمدن جديد؛ مانند عكسبردارى را بدون نص دينى بر منع آن، به ديده تحريم مى نگرد.

ص: 159

قلمرو

مذهب حنبلى در عربستان مذهب نخست است. در منطقه نجد عربستان اهل تسنن بيشتر حنبلى بوده ودر حجاز با مذهب شافعى و در احساء با مذهب مالكى رقابت مى كند.

14 مسلمانان شام حنبلى هستند. اين مذهب سومين مذهب در فلسطين است و پيروان كم شمارى در مصر، عمان و افغانستان دارد.

منابع

اشاره

1- ادوار فقه، محمود شهابى، ج 3، ص 646 تا 654

2- الملل والنحل، شهرستانى، ج 1، ص 206 و 207

منابع حنفى:

1- ادوار فقه، محمود شهابى، ج 3، ص 655 تا 663 و ص 695 تا 716

2- المدخل الى دراسة الاديان والمذاهب، عبدالرزاق محمد اسود، ج 3، ص 109 تا 132

3- فرهنگ فرق اسلامى، محمد جواد مشكور، ص 170 و 171 و ص 379 تا 381

4- بحوث فى الملل والنحل، جعفر سبحانى، ج 3، ص 9

5- دائرةالمعارف قرن العشرين، محمد فريد وجدى، ص 26 تا 632

6- دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 38

7- موسوعة الفقه الاسلامى المقارن، ج 1 و 2، ص 35

منابع مالكى

1- ادوار فقه، محمود شهابى، ج 3، ص 665 تا 672 و ص 729 تا 738

2- المدخل الى دراسة الاديان والمذاهب، ج 3، ص 133

3- تاريخ التراث العربى، فقه المجلد الأول، ص 129 و 142

ص: 160

4- موسوعة الفقه الاسلامى المقارن، ج 1 و 2، ص 35

منابع شافعى:

1- المدخل الى دراسة الأديان والمذاهب، عبدالرزاق محمد اسود، ج 3، ص 155 تا 176

2- ادوار فقه، محمود شهابى، ج 3، ص 673 تا 678 و ص 739 تا 756

3- دائرةالمعارف، بستانى، ج 11، ص 392

4- دائرةالمعارف القرن العشرين، محمد فريد وجدى، ج 5 ص 402

5- فرهنگ فرق اسلامى، محمد جواد مشكور، 248 تا 250

6- موسوعة الفقه الاسلامى المقارن، ج 1 و 2، ص 36

7- ماهنامه صبح، ش 65، ص 46 و 49

منابع حنبلى:

1- ادوار فقه، محمود شهابى، ج 3، ص 683- 687 و 758- 773

2- فرهنگ فرق اسلامى، محمد جواد مشكور، ص 168- 170

3- بحوث فى الملل والنحل، جعفر سبحانى، ج 1، ص 326

4- موسوعة الفقه الاسلامى المقارن، ج 1 و 2، ص 35

5- المدخل الى دراسة الأديان والمذاهب، عبدالرزاق محمد اسود، ج 3، ص 177- 198

6- دائرة المعارف القرن العشرين، محمد فريد و جدى، ج 3، ص 624

ص: 161

درس چهاردهم: رخصت حضور

اشاره

عباس كوثرى

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ (1)

هنگامى كه زائر به حريم كوى يار نزديك مى شود، التهاب و عشق و شور، سراسر وجودش را فرا مى گيرد. در آغاز رخصت حضور مى طلبد و در انتظار ديدار لحظه شمارى مى كند؛ زيرا از قرآن آموخته است كه به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله جز با رخصت گام ننهد. اين امر، كه در كتابهاى زيارتى با عنوان «اذن دخول» از آن ياد شده، با زمزمه هايى روح نواز همراه است و با اين جمله پايان مى پذيرد:

«فَاْذَنْ لي يا مَوْلاي في الدّخول افْضَلَ ما اذِنْتَ لِأحَدٍ مِنْ أوْليائِكَ فَانْ لَمْ اكُنْ أهلًا لِذلِكَ فَانْتَ أهْلٌ لِذلِك».

«پس رخصت ده اى مولاى من، تا به حريمت راه يابم؛ بهترين رخصتى كه به هر يك از دوستانت دادى. پس اگر من براى حضور نزد تو شايستگى ندارم، تو شايستگى اش را دارى.» (2)


1- احزاب: 33
2- مصباح كفعمى، چاپ دوم، دارالكتب العلميه، ص 473

ص: 162

عالم از ناله عشاق مبادا خالى كه خوش آهنگ و فرحبخش نوايى دارد (1)

رخصت حضور مبتنى بر اصول تربيتى و اخلاقى است و در همه زيارتها جايگاهى ويژه و ممتاز دارد؛ چه در زيارت كعبه و چه در زيارات معصومان عليهم السلام. پيش از ورود به مكه بايد احرام پوشيد و با آن، رخصت حضور يافت. امام رضا عليه السلام در فلسفه احرام مى فرمايد: «دستور احرام براى اين است كه پيش از ورود به حرم و مركز امن الهى، دلها خاشع شوند و به دنيا و زينت و لذّات آن نپردازند.» (2)

مالك بن انس، فقيه مدينه، مى گويد: «سالى در سفر حج همراه حضرت صادق عليه السلام بودم، همه مردم لبيك مى گفتند و مى گذشتند؛ ولى جعفربن محمد از گفتن لبيك باز ايستاده بود و هرگاه برآن مى شد كه لبيك بگويد، خاموش مى ماند. گفتم: اى پسر رسول خدا، چاره اى نيست، لبيك بگو. فرمود: بيم دارم لبيك را، به نشانه اجابت فرمانهاى الهى، بگويم؛ اما پاسخ دريافت كنم كه اجابت نكردى و فرمان نبردى.» (3)

شب تار است و رهِ وادى ايمن در پيش آتش طور كجا، موعد ديدار كجاست (4)

رخصت حضور در زيارت معصومان عليهم السلام نيز حديثى شنيدنى دارد كه روشنگر راز و فلسفه اين حضور است. در اين رخصت طلبى ها دست كم سه نكته بسيار مهم نهفته است:

الف: يادآورىِ عظمتِ انسانِ آرميده در زيارتگاه

وقتى انسان، با توجه به فرمان الهى، در آستان معصوم عليه السلام قرار مى گيرد، جايگاه اين خانه رفيع را درمى يابد و با خود مى انديشد: اين كه در اين جايگاه آرميده، چه عظمتى دارد كه خالق انسانها فرمان داده است از وى رخصت بگيريم!

امام صادق عليه السلام فرمود: چون خواستى وارد حرم رسول گرامى شوى، از باب جبرئيل


1- ديوان حافظ.
2- وسائل الشيعة، ج 9، ص 3.
3- بحارالانوار، ج 47، ص 16.
4- ديوان حافظ.

ص: 163

وارد شو. باب جبرئيل محلّى است كه فرشته وحى هنگام نزول، از آن حضرت رخصت مى گرفت و وارد مى شد. (1)

در اين نقطه زائر خود را در محل اتصال زمين و آسمان مى بيند و جهانى از بزرگى را در مى يابد.

زآتَش وادى ايمن نه منم خرّم و بس موسى اينجا به اميد قَبَسى مى آيد (2)

ب: محاسبه نفس و تأمّل در خويشتن

وقتى زائر كنار درگاه مى ايستد و رخصت باريافتن مى جويد، در دل نگران است؛ آيا براى حضور شايستگى دارد؟ آيا حضورش با سرزنش انسان بزرگى كه در اين آستان خفته، همراه خواهد بود؟ اينجاست كه مؤمنِ بيداردل به تأمل در خويش مى نشيند و خود را ارزيابى مى كند. معصومان در روزگار زندگى مادى خويش به برخى از افراد اجازه ورود نمى دادند. بى ترديد ورود اين گروه مايه تلخكامى و آزار معصومان عليهم السلام بود. دو واقعه زير نمونه هايى از عدم رخصت امام عليه السلام است:

1- على بن يقطين، كه سبب آزردگى خاطر ابراهيم ساربان شده بود، در مدينه مى خواست به حضور امام موسى بن جعفر عليه السلام برسد؛ ولى اجازه حضور نيافت. نگران شد و سبب را از حضرت پرسيد. امام عليه السلام فرمود: به اين خاطر كه برادرت ابراهيم را به مجلس خويش راه ندادى. آنگاه از او خواست در آغاز رضايتِ خاطرِ ابراهيم را فراهم كند. على ابن يقطين چنين كرد و توانست توفيق ديدار حضرت را به دست آورد. (3)

2- گروهى از ارادتمندان امام رضا عليه السلام چندين روز به قصد زيارت امام به خانه اش آمدند؛ ولى رخصت ديدار نيافتند. سرانجام سبب محروميت از فيض زيارت را جويا شدند. پاسخ شان داد كه عنوان «شيعه» فراتر از شايستگيهاى آنان است! (4) و امام به آنها


1- بحارالانوار، ج 97، ص 147
2- ديوان حافظ.
3- سفينة البحار، ج 2، ص 252
4- همان، ج 1، ص 731

ص: 164

يادآورى كرد كه تنها با صداقت و راستى مى توان بر آستان معصومان عليهم السلام راه يافت.

ج: آموختن ادب خانوادگى

زيارت مكتبى است جامع كه اصول اخلاق اجتماعى را در عمل به انسان مى آموزد.

رخصتِ حضور يكى از اين اصول است. قرآن كريم بر اين نكته تأكيد مى ورزد كه بايد پيش از ورود به خانه ديگران اجازه بگيريد. در آياتى از سوره نور مى خوانيم:

«اى اهل ايمان، داخل خانه هاى ديگران نشويد، تا اجازه بگير و به اهل خانه سلام كنيد اين براى شما بهتر است، باشد كه متذكر شويد؛ و اگر كسى را در خانه نيافتيد، وارد نشويد؛ تا اجازه يابيد و اگر گفته شد برگرديد، باز گرديد كه براى شما پاكيزه تر است و خدا از كردارتان آگاه است.» (1)

آياتى ديگر از اين سوره، حتى به فرزندانِ نابالغ فرمان مى دهد كه در سه وقت براى ورود به اتاق خصوصىِ پدر و مادر اجازه بگيرند. سپس مى فرمايد:

«و آنگاه كه اطفال شما بالغ شدند، بايد اجازه بگيرند، همان گونه اشخاصى كه پيش از شما اجازه مى گرفتند خدا آيات خود را بدين روشنى بيان مى كند.

او دانا و حكيم است.» (2)

اين از حقوق اساسى خانواده است كه قرآن مؤمنان را بدان سفارش مى كند. زيارت، آموزشِ عملىِ اين قانون است. خداوند در زيارت از فرد مى خواهد بر درِ خانه بايستد، اجازه بگيرد و سرزده وارد نشود تا با اهميت اين قانون آشنا شود و بياموزد كه در اجتماع نيز بايد به آن پايبند باشد.

بدين ترتيب زيارت، خود مكتب است؛ مكتبى داراى متعالى ترين ارزشها كه اگر درست انجام گيرد، تحوّلى عظيم در انسانها پديد مى آورد.


1- نور: 27 و 28
2- همان: 59

ص: 165

درس پانزدهم: فلسفه و نقش زيارت

اشاره

جواد محدثى

امامان، اولياى خدا، انسانهاى والا، شهيدان و صدّيقان مثل آينه اند.

ائمّه، ملاك و معيارند، الگو واسوه اند.

ايستادن در برابر آيينه هاى فضيلت نما، «رذيلت» ها را هم خودبه خود مى نماياند و قرار گرفتن در مقابل آيينه هاى كمال، «نقص» ها را نشان مى دهد.

«زيارت»، نوعى حضور در برابر آينه است.

زيارت، خود را به «ميزان» عرضه كردن و خود را به «محك» زدن و خود را با «الگو» و «مدل» سنجيدن است.

وقتى ما در برابر يك معصوم و امام شهيد قرار مى گيريم و در مزار پيشوايان دين، با شناخت و بصيرت حضور مى يابيم و مى دانيم كه اينان، كمال مجسّم و عينيّتِ فضيلت و جلوه اى از نور خدا و چشمه اى از فيض ربّ و تبلورى از ايمان و خلوص و عبوديّت و پاكى اند، عظمتِ آنان ما را متوجّه نقايصمان مى كند و پاكى آنان، ما را با آلودگى هايمان آشنا مى سازد.

معنويّت و روحانيّت آنان، ما را به ماديّت و دنياگراييمان واقف مى گرداند.

«طاعتِ» آنان، معصيت ما را آشكار، نورانيّت آنان، تيره جانى و تاريكدلى ما را

ص: 166

روشن، صفاى آنان، غَلّ و غشّ ما را فاش، خداترسى آنان، هواپرستىِ ما را برملا و تعالى روح و رتبه والايشان، تنزّل مقام و پستى منزل ما را نمايان مى سازد.

«زيارت»، زمينه ساز اين تقابل و تقارن و مقايسه و محاسبه است و تا اين سنجش انجام نگيرد، به كاستيهاى اخلاقى و ضعفهاى معنوى خود واقف نخواهيم شد. براى همين است كه زيارت را قرار گرفتن در برابر آينه مى دانيم.

امامان، كه «انسانهاى برتر» اند، شخصيّتى دارند كه حدّ و مرز تعالى انسان را نشان مى دهند. انسان كامل بودن آنان، به ما نشان مى دهد كه تا كجا مى توان پر كشيد و طيران كرد و كمال يافت.

به زيارتِ اين اسوه ها رفتن، ما را به آن قلّه اى كه بايد برسيم، به آن حدّ و مرزى كه بايد قدم بگذاريم و به آن مرتبه اى كه بايد نايل شويم، «راهنمايى» مى كند. اولياى دين كه زيارتشان بر ما فرض و لازم است، بيان كننده حدّ و مرز سير صعودى انسانها در مسير پاكى و طهارت و كمالند.

در تعبيراتى كه در زيارتنامه ها آمده، اين نشان دادن حدّ و مرز را مى توان ديد. از امامان معصوم، با كلمات و عناوينى ياد شده است كه در اين باب، بسيار راهگشاست.

مفاهيم و تعبيراتى همچون: «آيه»، «بيّنه»، «حجّت»، «گواه»، «شهيد»، «صراط»، «راه»، «نشانه»، «راهنما»، «منار»، «امام»، «در»، «چراغ»، «نور»، «ستاره»، «ماه»، «خورشيد»، «دليل»، «پرچم»، «علامت» و ... كه در متون زيارتى ديده مى شود، مبيّن اين نكته است.

پيوند با پاكان

در مسائل اخلاقى و تربيتى، پيوند با نيكان و رابطه با صالحان و آشنايى با خانواده هاى ريشه دار و صاحب كرامت و شرف، سازنده است، به همان شكل كه گسيختگى از تبار پاكان و بريدگى از ريشه هاى فرهنگى و اخلاقى، زمينه ساز فساد و گناه و بى مبالاتى و عدم تعهّد است.

زيارت، عاملى در جهت پيوند با صالحان، يا تقويت رابطه معنوى با وارستگان است، ايجاد رابطه (اگر نيست) و تحكيم پيوند (اگر هست).

ص: 167

زائرى كه به ديدار وليّى از اولياى خدا مى رود،

يا بر مزار امامى از ائمّه يا پيامبرى از انبيا حاضر مى شود،

يا بوسه بر آستان پاك پيشواى شهيدى مى زند و «سلام» مى دهد،

يا به ادب و احترام، در پيش روى مرقد معصومين و صالحان و صدّيقين و شهدا مى ايستد، به ياد گذشته فرهنگى و ميراث فكرى و ريشه هاى معنوى خويش مى افتد و اهل صلاح و سداد مى شود. اين پيوندها و نسبتها و رابطه ها، انسان را در بسترى از نيكى و عفاف و تعهّد قرار مى دهد. خويشاوندى ها، همه اش نَسَبى و سَبَبى نيست.

زائر، مدّعى است كه به خاندان پيامبر عشق مى ورزد، با آنان رابطه و آشنايى دارد، از آنان است، با آنان است، آنان را مى شناسد، با آنان هم ريشه و هم خانواده است. اهل يك مملكت و آبادى و خاك و خون اند. نشانه اين پيوند هم، همين «زيارت» است.

«زيارت»، يادآور پيوندهاى معنوى و خويشاوندى فكرى و فرهنگى يك «مؤمن» با اولياى خدا و پيشوايان دينى خود است.

در زيارتنامه ها، تداوم اين رابطه و تكرار اين ديدار و تقويت اين پيوند در دنيا و آخرت، جزوِ درخواستها است.

علاقه به ديدار مجدّد و پيمان با خدا و حجّت او براى «زيارتى ديگر» هم، در اصلاح نفس مؤثّر است.

قرب به خدا

اساس تربيت روحىِ مسلمان، «ذكر خدا» است و ريشه تباهىِ اخلاق، «غفلت» است و «دورى» و «نسيان».

اگر ائمّه معصوم، مقرّب درگاه پروردگارند، به خاطر آن است كه «عبوديّت خدا» را در اوج متعالى اش دارند.

اگر اسوه و الگوى ما هستند، براى آن است كه در «تقوا» و «طاعت» خدا، سرآمد اهل روزگارند. زائرى كه در مرقد پاكشان آستانه ادب مى بوسد و به تكريم و احترام مى پردازد، بايد به ياد خدا افتد؛ چرا كه «ائمّه»، واسطه خالق و خلق اند، راهِ منتهى به خدايند، آينه

ص: 168

حق نمايند، زيارتشان يادآور خداوند است.

وقتى توجّه به خدا، نقش تربيتى و سازنده و بازدارنده از گناه دارد، اين توجّه در كنار مزار اولياى خدا بيشتر و شديدتر است. پس زيارت بايد بازدارنده از گناه باشد؛ چرا كه در «زيارتگاه»، به اداى احترامِ امامى مى ايستيم كه عظمت و قداستش را مديون بندگى خداست. مگر مى شود كسى مدّعى عشق و محبّت دوستان خدا باشد، ولى در راه و روش و زندگى و عمل، برخلاف رضا و خواستِ آنان گام بردارد.

زيارت معصومين و مزار ائمّه و قبور اولياى خدا و امامزادگان، جدا از ياد خدا و منفصل از معنويّت و روحانيّت نيست. زائر هم از اين رهگذر، غنچه فطرتش را شكوفا مى كند و با ياد خدا و توجّه به معبود، دل را صفا مى بخشد.

نزديكى به خدا هم يكى ديگر از آثار سازندگىِ زيارت است.

«زيارت»، چون پيوند و تجديد عهد با بندگان خالص خداوند است، زمينه كسب صفات شايسته و عامل رشد معنوى و در نتيجه تقرّب به خدا مى گردد. وقتى در زيارت، انسان ناقص در برابر انسان كامل قرار مى گيرد، انگيزه كمال يابى، او را متوجه خدا مى كند و مايه تقرّبش به حق تعالى مى گردد.

تقرّب به اولياى خدا، راهى است براى تقرّب به خداوند؛ چرا كه اينان، وسيله و صِراط و راهنما و مشعل هدايت اند. آشنايى و انس با اينان، زائر را با خداوند مأنوس و آشنا مى سازد. تا انسان نخواهد كه تقرّب بجويد، نزديك هم نمى شود. بايد «تقرّب» جست، تا به «قُرب» رسيد. به همين جهت، تعبيرِ «اتَقَرَّبُ» در زيارتنامه ها زياد است و ديدار مرقد ولىّ خدا، سبب نزديك شدن به خدا به حساب آمده است.

تحول و توبه

اگر در زيارت، تحوّل روحى پديد نيايد، چه سود؟!

اين تحوّل و انقلاب روحى و حال زائر، پس از زيارت، نشانه اثرپذيرى از جذبه هاى معنوى است كه در مزار يك امام و در كنار مرقد يك پيشواى معصوم وجود دارد. اين «انقلاب» بايد خواسته يك زائر باشد.

ص: 169

آنكه از زيارت برمى گردد، بايد همراه با تحوّل و تغيير و توبه و انابت باشد. بايد فرق كرده باشد و گرنه از زيارت بهره اى نگرفته است. گنهكار، از محيطِ پاكِ زيارتگاه اثر مى پذيرد و در فضاى ديگرى قرار مى گيرد. اين تحوّل چه بسا از دور فراهم نگردد. بايد بيايد، رنج سفر ببيند، پاى به راه نهد، با شوق و درد وادى ها را بپيمايد تا در كنار مرقد «قرار» گيرد و ... آنگاه است كه اين «حضور»، تأثيرِ تربيتى دارد.

در عتبات ائمّه حضور يافتن و به «حساب» خود رسيدن، به گذشته خويش و اعمال خود توجّه كردن و تصميم به پاكى و زندگى خوب گرفتن، از آثار ديگر زيارت است.

زيارت، انسان را به خطاهايش «متوجّه» و «معترف» مى كند و در راه او، بارقه «اميد» و «مغفرت» مى آفريند. زائر بايد خود را در چنين جايگاه و مقامى احساس كند.

مزار ائمّه، بهترين جا براى «محاسبه نفس» و رسيدگى به پرونده اعمال خويش است.

من كه هستم؟ چه كرده ام؟ به كجا آمده ام؟ به زيارت چه كسى شرفياب شده ام؟ چرا آمده ام؟ چه مى خواهم؟ چه آورده ام؟ با چه رويى حاجت بطلبم؟ با كدام عمل صالح، خود را «اينجايى» معرّفى كنم؟ گذشته ام چه بوده است؟ اكنون چه كاره ام؟ آيا گناهانم اجازه مى دهد كه چهره بر آستان اين مرقد بسايم؟ آيا قطرات اشكم، شايسته آن هست كه بر ضريح و رواق و خاك مرقد حجّت خدا بچكد؟ تا پاك نشوم كه نمى توانم چشم به پاكان بيفكنم! تا لايق نباشم كه نمى توانم مدعى دوستى و محبّت و ولايت باشم! پس بايد توبه كنم، عوض شوم، به بركت حضور در اين محضر، از آلودگى ها دست بشويم.

اينجاست كه زيارت، عامل توبه و زمينه ساز گناه زدايى مى شود.

استغفار و توبه از گناهان و توجّه به خدا و اميد مغفرت، در زائر رسول اللَّه لازم است.

بدينگونه، زيارت عاملِ تزكيه نفس و خودسازى و تربيت است. وقتى كه زيارت ائمّه و پيوند با آنان در تطهير جانها و اصلاح اخلاق و تربيت نفوس مؤثّر است، اين خود نوعى هدايت و امامت و رهبرى ائمّه را مى رساند. اين هم نوعى شفاعت است كه در همين دنيا اثرش روشن مى شود. مزارهاى معصومين، كانون هاى جاذبه دار براى كشش فطرتها و دلهاى مستعد به خير و صلاح است.

ص: 170

زيارت، عامل «توجّه به خدا»، «تقرّب به خدا»، «تحوّل روحى» و «توبه و گناه زدايى» است. اينهاست آثار تربيتى و نقش سازنده زيارت اولياى خدا، به شرط آنكه زائر، عارف باشد؛ عارف به حقّ ائمّه و مقام و شخصيتشان، عارف به وظيفه خود در مقابل امامان.

ولايت خون، برائت شمشير

در فقره هايى از زيارتنامه ها، روى «تسليم قلب» تأكيد شده است؛ يعنى ابراز اين نكته كه دل، قلمرو فرمان آنان است و مى خواهد هر آنچه را كه آنان مى خواهند.

تذكّرها و يادآورى ها و اظهار «موضع» ها، براى كسى كه در راه است، تقويت اراده و قوّت قلب مى آورد. عوامل تضعيف گر و فلج كننده و بازدارنده و وسوسه هاى دنياخواهانه همواره وجود دارند و احتياج به تقويت و الهام و رسيدن موجى از پس موج ديگر ... ضرورى است و كسى را هم كه چندان قاطع و استوار در راه نيست، به راه مى كشد و اين سويى مى سازد.

پيرو راه اهل بيت در مسأله دوستى و دشمنى و «حرب» و «سِلم» بايد موضع دار باشد، نه بى خط و بى طرف و بى نظر ...!

اين، خود دين و آيين است و مقتضاى زندگىِ مكتبى است.

كلام آخر

ديديم كه «زيارت»، هم جنبه اعتقادى داشت، هم بُعد سياسى و اجتماعى و هم از «سازندگى» و «تربيت» برخوردار بود. با اين وصف، نه زيارت كهنه شدنى است و نه از آثار تربيتى و جنبه هاى سازندگىِ آن كم مى شود.

«زائر»، هر كه باشد و «زيارت» هرگاه كه انجام شود و «مزار» در هر جا و هر سرزمين كه باشد، كانونى براى رشد معنويّات و زمينه اى براى رشد ارزشهاى الهى در انسانهاست.

چه زيارتِ «خانه خدا» باشد، چه زيارت «مرقد رسول اللَّه». چه زيارت قبور اولياى دين و مدفونين مظلوم «بقيع» باشد و چه شهداى «احد» و مدفونينِ قبرستان ابوطالب و

ص: 171

به خاك آرميدگان در زيارتگاههاى مختلف دور و نزديك، مشهور و گمنام، اينها همه، دل و جان را روشن ساخته و اميد مى بخشد. حتى زيارت قبور مؤمنان و صالحان نيز انسان را به ياد آخرت و صلاح مى اندازد و ياد خدا را در دلها بيدار مى سازد.

از قبور اولياءاللَّه، نورِ معرفت و هدايت مى درخشد.

مكانهاى مقدّس و مذهبى، انسان را به خدا نزديك مى كند و حالت خضوع و خشوع و آرامش ايجاد كرده، روح را سرشار از خلوص، دل را پر از اميد، جان را لبريز از صفا و عشق مى نمايد.

نبايد زيارت، تنها يك عمل تكرارى و بى روح باشد. زائر، نبايد به ظواهر و شكلها و ساختمانها و در و ديوار و نور و رواق بنگرد و از عظمتِ معنويّتِ معصومينى كه در اين زيارتگاهها آرميده اند، غافل شود.

زيارتگاهها، بايد محيطى پاك، معنوى، يادآور صداقت و كمال، بازدارنده از گناهها و رذايل و زنده كننده ارزشهاى اسلامى باشد.

اينجاست كه انسان از راه زيارت، به خدا نزديك مى شود؛ چرا كه با نيّتى خالص «ولىّ خدا» را زيارت كرده است.

زمينه ساز اين قرب، «معرفت» است.

هر چه ميزان خداشناسى، پيغمبرشناسى و ولى شناسىِ ما بيشتر باشد، به همان اندازه، نصيب ما از بركات اين قبور نورانى و مزارهاى متبرّك بيشتر خواهد شد.

اميد آنكه زيارتهايمان، خالص و معنوى باشد.

حجّمان، قبول درگاه خداوند قرار گيرد.

و توفيق زندگى به گونه اى «خداپسندانه»، در طول عمر، شامل ما گردد.

ص: 172

درس شانزدهم: رفتار صحيح اسلامى در حج

اشاره

مركز تحقيقات حج

اجتماع كنندگان در حج، تركيبى هستند از مسلمانان جهان، با ملّيت ها و مذاهب گوناگون، كه هر چند در اصول و مبادىِ دين داراى وحدت نظرند، اما در مسائل فرعى و آداب و سنن، موارد اختلافى دارند.

موارد اختلاف هر چند از ديد جامعه بزرگ اسلامى، مانع وحدت و همدلى امت نيست اما در اين ميان پاره اى فرقه هاى تندرو و متحجّر و خشك و افراطى هستند كه مى كوشند اختلافات فرعى را به عامل تفرقه تبديل كنند و آن را دستمايه كينه امت نسبت به يكديگر سازند و پيروان مذاهب اسلامى را در جبهه كاذب مشغول و سرگرم نگهدارند كه نتيجه آن، چيزى جز غفلت از دشمن اصلىِ مشترك اسلام و مسلمين (استكبار جهانى) نيست.

مثلًا زيارت اولياى خدا و توسّل به آنها را كه يك سنت حسنه اسلامى و مستند به روايات فريقين و سنت نبوى و سيره مسلمين است، دستاويز قرار داده و بدان وسيله تا سرحدّ تكفير مؤمنان پيش مى روند كه نمونه هاى آن را در نوشته ها و خطابه ها و تبليغات انحرافى آنها، حتى در مراسم حج، كه مظهر وحدت و توحيد است، به صورت گسترده اى مشاهده مى كنيم.

ص: 173

پاينها دانسته و ندانسته، به نام اسلام، به دشمنان اسلام خدمت مى كنند. امپرياليسم و صهيونيسم را خشنود مى سازند و گروههاى مؤمن و مخلص اسلامى را از جمع مسلمين طرد مى كنند و با تعصب و تحجّر و تنگ نظرى، عقايد سخيف و باطل خود را بر ديگران تحميل مى كنند كه شرح اين ماجرا از توان اين نوشتار خارج است.

آنچه در اينجا محور سخن است اينكه: در چنين فضايى، زائران ما، كه پيروان ائمه عليهم السلام هستند، از بُعد اخلاقى و آداب معاشرت و عمل به شرايع دين و سنن خاتم المرسلين صلى الله عليه و آله، بايد بهترين خط مشى و سلوك را داشته باشند و با مواضع حكيمانه و اصولى و با سعه صدر خود، مصالح جهان اسلام را در نظر بگيرند و درگير مسائل جزئى نشوند و مجال به تفرقه افكنان ندهند.

خوشبختانه سنت و سيره اهل بيت در اينجا نيز وظيفه را مشخص نموده است و از آنجا كه تاريخ اسلام پس از عصر رسالت با چنين وضعى مواجه بوده، به ويژه در روزگار اموى و عباسى، كه عمّال خلافت، بيشترين تلاش را در منزوى ساختن اهل بيت پيامبر عليهم السلام و سركوب شيعيان آنها داشتند و مى كوشيدند افكار مسلمانان را با تبليغات مسموم خود آلوده سازند تا بذر نفاق را به ثمر بنشانند و كينه مسلمانان را بر گروهى مظلوم از اهل ايمان برانگيزند.

در اين اوضاع و احوال، ائمه ما كه وارثان وحى بودند، به پيروان خود توصيه هاى حكيمانه لازم را در چگونگى انجام وظايف و آداب و اخلاق داده اند و رواياتِ اين موضوع، فصلى را در كتب حديث تشكيل مى دهد.

شيعه بايد اسوه حسنه باشد

در اين روايات، از يكسو به شيعيان توصيه شده كه چهره عملىِ صالحى از خود نشان دهند و آنگونه كه زيبنده يك فرد مؤمن و پيرو اهل بيت است عمل كنند و آداب حسنه را در معاشرت پيش گيرند كه اين مسؤوليت شيعه بودن است. از سوى ديگر به نوع موضعگيرى در برابر مخالفان در گفتار و كردار، بدانگونه كه مصالح اسلام و عموم مسلمين را در بر گيرد، توصيه شده است.

ص: 174

در بخش اول؛ يعنى مسؤوليت شيعه، روايات بسيارى است كه بر تقوا و پاكى و عمل صالح و امانت و صدق و تقيّد تام به آداب و سنن شرع مقدس و واجبات و مستحبات و اخلاق و عادات برگرفته از كتاب و سنت و سيره نبوى و عترت عليهم السلام تأكيد دارد كه از آن ميان به ترجمه رواياتى از امام صادق عليه السلام مبادرت مى كنيم:

زيد شحّام گويد: امام صادق عليه السلام خطاب به من فرمود: «سلام مرا به كسانى كه فرمانبردار ما هستند و به سخن ما گوش فرا مى دهند برسان و بگو: من شما را به تقواى خداوند عزّ و جلّ توصيه مى كنم. در دين خود پرهيزكار باشيد و براى خدا جدّ و جهد كنيد و در صدق گفتار و اداى امانت و طول سجده و حسن همجوارى بكوشيد كه اين رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله است.

امانت را به كسى كه شما را امين بشمارد ادا كنيد، خواه نيكوكار باشد يا بد كردار؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله حتى به بازگرداندن نخ و سوزن دستور مى دهد! با اقوام خود صله رَحِم كنيد، به تشييع جنازه هاى مسلمانان برويد. بيمارانشان را عيادت كنيد. حقوق آنها را بدهيد، چرا كه: هر گاه مردى از شما در دين خود اهل ورع و پرهيزكارى بود و سخن راست گفت و اداى امانت كرد و با مردم حسن خلق داشت، گويند او جعفرى است و اين مرا شادمان مى كند. و گويند اين ادب و تربيت جعفر است. و اگر جز اين باشد، بلا و ننگ آن دامن مرا خواهد گرفت و گويند اين ادب و تربيت جعفر است!

به خدا سوگند پدرم بر من حديث كرد كه هرگاه مردى از شيعيان على عليه السلام در ميان قبيله اى به سر مى بُرد، زينت و زيور آن قبيله بود، از همه آنها بهتر امانت دارى مى كرد و در پرداخت حقوق جدّيت بيشترى داشت و از همه راستگوتر بود. مردم ودايع و وصاياى خود را نزد او مى سپردند و او را ضرب المثل امانت دارى و راستگويى مى دانستند.» (1)

و نيز امام صادق عليه السلام خطاب به شيعيان فرمود:

«عَلَيْكُمْ بِالصَّلاةِ فِي الْمَسَاجِدِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ لِلنَّاسِ وَ إِقَامَةِ الشَّهَادَةِ وَ حُضُورِ الْجَنَائِزِ إِنَّهُ لا بُدَّ لَكُمْ مِنَ النَّاسِ إِنَّ أَحَداً لا يَسْتَغْنِي عَنِ النَّاسِ


1- وسائل، ج 8، ص 398 و 399

ص: 175

حَيَاتَهُ وَ النَّاسُ لا بُدَّ لِبَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ» (1)

«بر شما باد خواندن نماز در مسجدها و نيك رفتارى با همسايگان و شهادت دادن به حق و حضور در تشييع جنازه ها؛ چرا كه شما بايد با مردم باشيد و هيچيك از مردم در زندگى خود از مردم بى نياز نيست و مردم بناچار بايد با يكديگر باشند.»

با توجه به اين روايات كه در منابع روايى شيعه فراوان است شيعه بايد مسؤوليت خود را بشناسد و بكوشد صالح ترين چهره عملى اسلام را از خود نشان دهد تا زيبنده عنوان مقدس شيعه باشد؛ زيرا شيعه، يعنى پيرو على و فرزندانش عليهم السلام، اطاعت تام از كتاب خدا و سنت نبوى و سيره آن بزرگواران، و اين در واژه «شيعه» نهفته است چنانكه امام باقر عليه السلام فرمود:

«آيا اين كافى است كه كسى تنها با اظهار محبت و دوستى ما، دعوى تشيّع داشته باشد؟ به خدا قسم شيعه ما نيست مگر كسى كه تقواى الهى و اطاعت او را پيشه كند»

و آنگاه به بيان صفات شيعه پرداخته اند كه از جمله آنهاست: تواضع، خشوع، بسيار ياد خدا كردن، اقامه نماز، نيكى به پدر و مادر، تفقد از همسايگان و نيازمندان، قرض دادن، نوازش يتيمان، راستگويى، تلاوت قرآن و نگهدارى زبان، جز از خير و نيكويى.

«أَ يَكْتَفِي مَنِ انْتَحَلَ التَّشَيُّعَ أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ وَ أَطَاعَهُ ...» (2)

بنابراين، جدا از هر گونه مصلحت انديشىِ اجتماعى، نفس شيعه بودن، مسؤوليت است.

كسى كه در برابر امامان سر تسليم فرود مى آورد، در مصائب آنها گريه مى كند و بر آنان سلام و صلوات مى فرستد، به بيوت و قبور آنان احترام مى گذارد، بايد آن بزرگواران را كه اسوه حسنه اسلامى بودند، در عمل اطاعت كند و بداند كه اگر خلاف اين عمل


1- همان، ص 399
2- اصول كافى، ج 2، ص 74

ص: 176

نمايد روح پاك امامان را آزرده است، علاوه بر آنكه در نظر مخالفان چهره ناصالح از تشيّع ارائه نموده و اين در پيشگاه خداوند نكوهيده است.

در وضعيتى كه امپرياليسم و صهيونيسم و دست نشاندگان و فريب خوردگان آنها، كشور و ملت ما را زير رگبار تهمت و افترا گرفته و قشرهايى از مردم ناآگاه به ناحق درباره ما قضاوت مى كنند و به استناد آنچه از مخالفان شنيده اند، ما را مورد هجوم قرار مى دهند و گروهى متعصب و متحجّر با چشم عداوت به ما مى نگرند و تريبون ها و قلم ها را در نبرد متعصبانه و غير منصفانه عليه ما بكار گرفته اند و ... عملكرد نامناسب يا اعمال غيرعادى ما و بى توجهى به وظايف دينى و اخلاقى مناسب، در حج و عمره بدترين آثار را بر جاى مى نهد و مهر تأييدى است بر دعوى كسانى كه مى خواهند از كاه كوهى بسازند و به بهانه پاره اى مسائل جزئىِ مورد اختلاف كه به ظواهر شرع مربوط است، تيشه بر اصول و عقايد و مبانى فكرى شيعه بزنند.

اين همان خطرى است كه در روايات ما بدان اشاره شده و ائمه معصومين در عصر حاكميت جهل و جور، شيعيان را بدان توجه داده و به اتخاذ خط مشىِ اصولى و صحيح و اخلاق و آداب حسنه و امانت و صدق، با ديگر مسلمانان فرا خوانده اند.

عبداللَّه بن سنان گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:

«أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ لا تَحْمِلُوا النَّاسَ عَلَى أَكْتَافِكُمْ فَتَذِلُّوا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً ثُمَّ قَالَ عليه السلام عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَ احْضُرُوا جَنَائِزَهُمْ وَ اشْهَدُوا لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ وَ صَلُّوا مَعَهُمْ فِي مَسَاجِدِهِمْ ...» (1)

«شما را سفارش مى كنم به تقواى خداوند و اينكه مردم را بر خود مسلّط نكنيد كه خوار و ذليل شويد. خداوند بزرگ مى فرمايد: «با مردم به نيكى سخن بگوييد» سپس فرمود: از بيمارانشان عيادت كنيد، درتشييع جنازه هايشان حاضر شويد، به نفع يا ضرر آنها (آنچه حق است) گواهى دهيد، با آنها در مسجدهايشان نماز بخوانيد ...»


1- وسائل، ج 8، ص 399- 400

ص: 177

در يكى ديگر از وصاياى امام صادق عليه السلام به «كثير بن علقمه» چنين آمده است: «تو را به پرهيزگارى و پارسايى و ورع و بندگى و سجده طولانى و اداى امانت و صدق گفتار و حسن مجاورت توصيه مى كنم كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله به اين امور مبعوث گرديده است:

با خويشاوندان صله رحم كنيد. بيمارانتان را عيادت نماييد و به جنازه هايتان حاضر شويد. زينت ما باشيد و موجب سرافكندگى ما نشويد. مردم را با محبت ما آشنا سازيد و موجب بغض و كينه آنها نسبت به ما نگرديد. دوستى ها را به سوى ما بكشانيد و دشمنى ها را دفع كنيد.» (1)

معاوية بن وهب مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم: ما در ميان خود و جمعيت خودمان و با كسانى كه هم عقيده ما (يعنى شيعه) نيستند اما با ما معاشرند، چگونه عمل كنيم؟ امام در پاسخ فرمود: «به امامان خود كه مقتداى شما هستند بنگريد و هر كارى آنها مى كنند همان را بكنيد، به خدا آنها بيمارانشان را عيادت مى كنند، به جنازه هايشان حاضر مى شوند، و بر نفع يا ضرر آنها گواهى مى دهند و امانت را به آنها ادا مى كنند» (2)

اين روايات خط مشى شيعه را در برابر ديگران روشن مى سازد تا عزّت شيعه پا بر جا بماند و مصلحت عموم مسلمانان رعايت شود و تخلّف از اين خط مشى را موجب ذلت و خوارى و بهانه دادن به دست مخالفان مى داند كه ائمه عليهم السلام به آن راضى نيستند و با اينهمه، اگر از ناحيه مخالفان در زمان حاكميت آنها نسبت به شيعه ناروايى رخ دهد، شيعه بايد به حكم تقيه و تا آنجا كه مصلحت اسلام است تحمل كند و كَظْم غيظ نمايد و بردبارى را پيشه سازد.

امام صادق عليه السلام دراين باره مى فرمايد:

«كَظْمُ الْغَيْظِ عَنِ الْعَدُوِّ فِي دَوْلاتِهِمْ تَقِيَّةً حَزْمٌ لِمَنْ أَخَذَ بِهِ وَ تَحَرُّزٌ مِنَ التَّعَرُّضِ لِلْبَلاءِ فِي الدُّنْيَا وَ مُعَانَدَةُ الْأَعْدَاءِ فِي دَوْلاتِهِمْ وَ مُمَاظَّتُهُمْ فِي


1- وسائل، ج 8، ص 400
2- اصول كافى، ج 1، ص 636؛ وسائل، ج 8، ص 398 و 399

ص: 178

غَيْرِ تَقِيَّةٍ تَرْكُ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَجَامِلُوا النَّاسَ يَسْمَنْ ذَلِكَ لَكُمْ عِنْدَهُمْ وَ لا تُعَادُوهُمْ فَتَحْمِلُوهُمْ عَلَى رِقَابِكُمْ فَتَذِلُّوا» (1)

«فرو خوردن خشم در برابر دشمنان در دولت آنها، تقيه و دورانديشى است براى آنكس كه بدان عمل كند و بدينوسيله از تعرّض بلا در دنيا مصون بماند و عناد دشمنانشان را در دولتشان دفع كند و درگير شدن با آنها بدون تقيه مخالفت با امر خداوند بزرگ است. پس با مردم سازش و مدارا كنيد تا شما را در نظر آنان سنگين جلوه دهد و با آنان دشمنى نكنيد كه موجب شود آنها را بر خودتان مسلط نماييد و خوار و ذليل گرديد.»

خط مشى اصولى شيعه

ناگفته نماند كه استراتژى شيعه در طول تاريخ، با تكيه بر مكتب اهل بيت، همكارى نكردن با ظلم و ستم و فساد و تجاوز بوده و به همين دليل شيعه همواره مظلوم ترين فرقه اسلامى در هر زمان بوده است؛ چرا كه دست بيعت به ظالمان و غاصبان نداده و غرامت اين آزادگى و ستم ستيزى را در زندان هاى مخوف و بر چوبه هاى دار و با شهادت و اسارت پرداخته است.

و اما آنچه در حسن معاشرت و مماشات با مخالفان رسيده، در حقيقت شيوه و تاكتيك عملى را در فضاى مخالف ارائه مى كند و با مواضع اصولى شيعه منافاتى ندارد.

پاسدارىِ كرامت شيعه

در ميان جمع ميليونى زائران مسلمان جهان و در اوضاع و احوال كنونى، شيعه بايد بيشتر از هر زمان چهره صالحى در معاشرت از خود نشان دهد و اعمال و مناسك را به نيكوترين وجه و نظم و وقار به پايان برد تا آبرويى باشد براى كشور و مذهب و انقلاب اسلامى كه امروزه مورد توجه دوستان و هجمه دشمنان قرار دارد.

بى توجهى نسبت به آنچه گذشت بهانه اى است تا ديگران ضعف هاى ما را هر چند


1- وسائل، ج 8، ص 525 و 526

ص: 179

كه ناچيز باشد، بزرگ كنند و در ديد جهانيان به نمايش بگذارند ... زائران بايد توجه داشته باشند كه دولت جمهورى اسلامى ايران و سازمان حج و بعثه مقام معظم رهبرى، بيشترين تلاش را در برگزارى حج و عمره، به شيوه اى آبرومند دارند و از هرگونه فداكارى مادى و معنوى در اين خصوص دريغ نمى ورزند و به اعتراف ديگران، بهترين نوع برگزارى و سرويس دهى و خدمات رسانى در حج و عمره، از آنِ ايرانيان است و اين از بى انصافى است كه برخى قدر اين نعمت را نشناسند و با بى توجهى به وظايف شرعى و اخلاقى، كرامت خود و كشور را لكه دار كنند.

آداب و وظايف در حرمين

كسى كه مى خواهد در اين حريم پاك وارد شود، نه تنها از نظر غسل و وضو و طهارت بدن و لباس بايد خود را مهيا سازد، بلكه از پاكى درون و صفاى نفس نيز بايد برخوردار باشد. و بايد بداند:

به كدام سرزمين گام مى نهد و با چه كسى سخن مى گويد.

كوچكى خود و عظمت صاحبخانه را متذكر باشد.

سنن و آداب تشرف را بداند.

ادب حضور را نگهدارد.

بى محابا و بى مقدمه وارد نشود.

بر در خانه توقف كند و اذن دخول بخواند و با هر زبان كه مى تواند اجازه ورود بخواهد و وقار و سكينه و ادب و تمكين با خود همراه ببرد.

با تواضع و تعبد و احترام سخن بگويد و شأن و منزلت ميزبان را، كه خدا و رسول و امامان هستند، با تمام وجود رعايت كند و از آنچه در شأن اين حريم كبريايى نيست و شواغل و عوامل غفلت بپرهيزد.

به وسوسه هاى شيطانى كه معمولًا در طواف و سعى و نماز و ... به انسان روى مى آورد توجه نكند.

ص: 180

درس هفدهم: دعا (1)

دعا چيست؟

«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: «أَحَبُّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْأَرْضِ الدُّعَاءُ» (1)

دعا مولود دو آگاهى است: 1- آگاهى از نيازهاى خويش 2- آگاهى از غنا و كرم الهى.

انسانى كه خدا را مى خواند، به فقر ذاتى و عميق خويش پى برده و به غنا و جود و كرم خدا ايمان آورده است و چه راهى براى تقرّب به آستان الهى آسان تر از اين.

دعا، اعلام نيازمندىِ انسان، بى نيازى و بخشندگى رحمان و دريچه دريافت زمين از آسمان است.

مباحث زير بخشى از محورهاى مهم «دعا» است.

1- منظور از دعا كردن چيست؟

2- شرايط اجابت دعا چيست؟

3- موانع اجابت دعا كدام است؟

4- چه زمانهايى براى دعا كردن مناسب تر است؟


1- كافى، ج 2، ص 468

ص: 181

5- مكان هاى مؤثر در استجابت دعا كدام است؟

6- آداب و روش دعا كردن چيست؟

7- آيا دعا مكمّل كار و تلاش است يا جايگزين آن؟

8- كدام دعاها هرگز مستجاب نمى شود؟

9- دعاهاى قرآنى كدام است؟

10- بعضى دعاهاى معروف و مأثور از پيشوايان دين عبارتند از:

«كميل»، «سمات»، «صباح»، «جوشن»، «ندبه»، «توسل».

امتيازات دعاهاى معصومين عليهم السلام بر ديگر دعاها

معصومين عليهم السلام در دعا به ما مى آموزند:

1- چه بخواهيم؟

2- از كه بخواهيم؟

3- چگونه بخواهيم؟

4- كى و كجا درخواست كنيم؟

رابطه خداشناسى و دعا

على عليه السلام فرمود: «أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللَّهِ سُبْحانَهُ أكْثَرُهُم لَهُ مَسْألَة». (1)

«خدا شناس ترين مردم كسى است كه بيش از همه از او درخواست كند.»

امام باقر عليه السلام فرمود: «لا تُحَقِّرُوا صَغِيراً مِنْ حَوَائِجِكُمْ فَإِنَّ أَحَبَّ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى أَسْأَلُهُمْ». (2)

«ناچيز نشماريد نيازهاى كوچك خويش را، محبوب ترين مؤمنان نزد خدا كسانى هستند كه بيشتر از او درخواست كنند.»


1- ميزان الحكمه، ج 3، ص 246
2- ميزان الحكمه ج 3، ص 252

ص: 182

دعا در زندگى انسان ارزش است يا ضد ارزش؟

1- پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الدُّعَاءُ»؛ (1)

«برترين عبادت دعاست.»

2- پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعَاءِ»؛ (2)

«ناتوان ترين مردم كسى است كه از دعا كردن عاجز باشد.»

3- «عَلَيْكُمْ بِسِلاحِ الْأَنْبِيَاءِ لا يَهْلِكَ مَعَ الدُّعَاءِ أَحَدٌ». (3)

«دعا مغز عبادت است و هيچكس با دعا هلاك نمى شود.»

دعا در سيره انبيا و اوليا تا چه ميزان موردتوجه بوده است؟

1- امام رضا عليه السلام: «عَلَيْكُمْ بِسِلاحِ الْأَنْبِيَاءِ. قِيلَ: وَما سِلاحُ الْأَنْبِيَاءِ؟ قالَ: الدُّعَاءِ»؛ (4)

امام رضا عليه السلام فرمود: «برشماباد به سلاح پيامبران، گفتند: سلاح پيامبران كدام است؟

فرمود: دعا.»

2- على عليه السلام فرمود: «الدُّعَاءُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ»؛ (5)

«دعا سپر مؤمن (در برابر بلاها) است.»

منظور از ياد خدا

ياد خدا و توجّه به هر يك از اسماء و صفات الهى آثار تربيتى ويژه و بسيارى دارد؛ ياد خدا يعنى:

1- توجه به خدا و يگانگى او.

2- توجه به لطف و محبت الهى.

3- توجه به خشم و غضب الهى.


1- كنزالعمال، خ 3134
2- بحارالانوار، ج 93، ص 291.
3- بحارالانوار ج 93، ص 300.
4- ميزان الحكمه، ج 3، ص 247.
5- كافى، ج 2، ص 468.

ص: 183

4- توجه به نعمت هاى خدا.

5- توجه به قدرت و حكمت الهى.

ياد خدا يعنى: «لا يُفْقِدُك حيث أمرك، ولا يَراك حَيث نهاك»، وصدها يعنى ديگر!

مراتب ذكر خدا

1- ذكر زبانى 2- ذكر قلبى 3- ذكر عملى.

نمونه هاى عالى ذكر خدا

1- نماز، اقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري 2- دعا 3- تلاوت قرآن.

جايگاه هاى مهم ذكر خدا

1- مساجد 2- ميدان جهاد 3- صحراى عرفات.

مراحل ترك ذكر خدا

1- سهو 2- لهو 3- غفلت 4- نسيان 5- اشتغال 6- اعراض. وَمَنْ اعْرَضَ عَنْ ذِكري فَإنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً، (1)

موانع ياد خدا

1- اموال 2- فرزندان 3- رفاه 4- تجارت 5- بيع 6- لهو 7- پيروى از شهوات

ذكر خدا چگونه باشد؟ چه كسى، چقدر؟ چگونه، چه وقت، كجا، چرا و ...؟

1- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً

2- ياد خدا به طور هميشگى، در خلوت ها، بلند و آشكار، پنهان و خصوصى، بامداد


1- طه: 124.

ص: 184

و شامگاه و در حال قيام و قعود و در بستر خواب و هنگام بيدارى، همه جا مورد تأكيد روايات اسلامى است.

آثار ياد خدا

1- آرامش دل ها: أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. (1)

2- نورانيّت دل ها: «عَلَيْكَ بِذِكْرِ اللَّهِ، فَإنَّهُ نُورُ الْقُلُوبِ». (2)

3- حيات دل ها: «بِذِكْرِ اللَّهِ تُحيا الْقُلُوبُ وَبِنِسْيانِهِ مَوتها». (3)

4- درمان بيمارى دل ها: «ذِكْرُ اللَّهِ دَواءُ أعلالِ النُّفُوس». (4)

5- بينش درونى: «مَنْ ذَكَراللَّهَ اسْتَبْصَرَ». (5)

6- مصونيت از نفاق: «مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللَّهِ فَقَدْ بَرِئَ مِنَ النِّفاقِ». (6)

7- مصونيت از شيطان: «ذِكْرُ اللَّهِ مَطْرَدَةٌ لِلشَّيطان». (7)

8- مصونيت از گناه: «ذِكْرُ اللَّهِ عِنْدَ ما حَرَّمَ فَيَكُونُ ذلِكَ حاجِزاً». (8)

اذكار مهم و معروف

1- صلوات 2- حوقله (لا حَولَ وَلا قُوَّةَ إلّابِاللَّهِ الْعَلِيّ الْعَظِيم) 3- بسمله 4- تهليل 5- تكبير 6- تحميد 7- تسبيحات حضرت فاطمه عليها السلام 8- استعاذه 9- استغفار 10- «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ».


1- رعد: 28
2- غرر الحكم.
3- مجموعه ورام، ص 36
4- غرر الحكم.
5- غرر الحكم.
6- غرر الحكم.
7- غرر الحكم.
8- بحارالانوار، چاپ ايران، ج 78، ص 55

ص: 185

موانع استجابت دعا (2)

اشاره

محمود موسوى كاشمرى

براى تحقق هر كارى گذشته از وجود اسباب، نبودن مانع نيز لازم است و تنها در اين صورت پيدايش آن كار ضرورى خواهد بود.

براى مثال؛ رويش بذر سالم در دل خاك مرطوب، مشروط به اين است كه آفتاب سوزان يا سرماى شديد بر سر راه بذر آن قرار نگيرد.

در دعا بايد موانع استجابت را شناخت و آنها را از سر راه برداشت. برخى از موانع عبارتند از:

1- تنافى با سنتهاى آفرينش

خواسته اى كه در دعا عرضه مى شود، بايد مخالف سنت هاى الهى، كه خداوند بر پايه حق و حكمت بنا نهاده است، نباشد.

از جمله سنت هاى خداوند اين است كه براى هر يك از انسان ها اجلى قرار داده كه در صورت حتمى بودن، گريز از آن نيست. (1) بنابراين اگر كسى دعا كند و بخواهد كه خدا عمر بى پايان به او بدهد و يا مريضى را كه اجل حتمى او فرا رسيده است، از مرگ برهاند، اجابت چنين خواسته اى به معناى تعطيلى در قانون قطعى الهى و يا ورود استثنا در حريم آن است و اين خود مانع از اجابت دعاست.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِىَ أَحَدَكُمْ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنْ الصَّالِحِينَ* وَلَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ


1- اعراف: 34

ص: 186

نَفْساً إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.

«از آنچه به شما روزى كرده ايم انفاق كنيد، پيش از آن كه مرگ يكى از شما فرا رسد، آنگاه بگويد: پروردگارا! چرا مرگ مرا تا زمانى اندك به تأخير نمى اندازى، تا صدقه دهم و از صالحان باشم و هرگز خداوند اجل هيچ كس را وقتى فرا رسد، به تأخير نخواهد انداخت.» (1)

2- تزاحم دعاها

گاهى شخصى كه از ستم ديگران به ستوه آمده، بر ضدّ ستمگران دعا مى كند و از خداوند انتقام خود را مى طلبد ولى در همين حال، همين شخصِ به ظاهر مظلوم، به خاطر ستمى كه خود به ديگرى كرده، مورد غضب قرار گرفته است. همين تزاحم دعاها مى تواند مانع اجابت گردد. تزاحم در حديث قدسى يكى از موانع دعا معرفى گرديده است. خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:

«... إمّا أنْ تَكُونَ ظَلَمْتَ أَحَداً فَدعَا عَلَيكَ فَتَكونَ هذِهِ بِهذِهِ ...»

«يا اين است كه تو به ديگرى ستم كرده اى و او بر ضرر تو دست به دعا برداشته است پس اين به [واسطه] آن [رد مى شود].»

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه:

«هر گاه شخصى مورد ستم ديگرى واقع شود، سپس عليه او از درگاه خداوند تقاضاى انتقام كند، خداوند مى فرمايد: شخص ديگرى هست كه ادعا دارد از سوى تو مظلوم واقع شده و بر تو نفرين مى كند، اگر مى خواهى تا دعاى تو را در باره او و دعاى او را در حقّ تو به اجابت رسانم و گرنه هيچ يك را برآورده نمى كنم؛ تا از عفو خود شما را بهره مند سازم.» (2)

گاهى هم انسان براى موفقيت خود دعا مى كند در حالى كه بسيارى از اشخاص


1- منافقون: 10- 11، ترجمه با استفاده از تفسير شبّر انجام گرفته است.
2- وسائل الشيعه، ج 4، كتاب الصلاة ابواب الدعاء، باب 68، ح 2

ص: 187

ديگر، كه از دست او دل شكسته اند، براى ناكاميش بادل سوزان واشك ريزان دعا مى كنند.

بنابراين دعاكننده بايدقبل ازدعا، ديگران را ازخود راضى سازد. امام صادق عليه السلام فرمود:

«كَانَ أَبِي يَقُولُ اتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّ دَعْوَةَ الْمَظْلُومِ تَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ».

«پدرم همواره مى فرمود: از ستم به ديگرى بپرهيزيد؛ زيرا دعاى مظلوم تا آسمان بالا مى رود.» (1)

و امام كاظم عليه السلام فرمود:

«لا تُحَقِّرُوا دَعْوَةَ أَحَدٍ فَإِنَّهُ يُسْتَجَابُ لِلْيَهُودِيِّ وَ النَّصْرَانِيِّ فِيكُمْ وَ لا يُسْتَجَابُ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ».

«دعاى هيچ كس را كوچك نشماريد؛ زيرا درخواست يهودى و نصرانى در باره شما به اجابت مى رسد گر چه در باره خود آنان مستجاب نمى گردد.» (2)

3- نبود قابليّت

قرآن كريم در واقعه توفان نوح عليه السلام پس از آن كه درخواست آن حضرت، مبنى بر نجات فرزند خويش را نقل مى كند، مى فرمايد:

يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنْ الْجَاهِلِينَ.

«اى نوح [شايسته اين كه] ازاهل تو [باشد] نيست وسرتاپايش ناصالح است.

در باره آن چه به حقيقتش آگاه نيستى، از من چيزى مخواه، تو را پند مى دهم تا از جاهلان نباشى» (3)

از اين روى كفر و عناد نسبت به حق مانع عنايت الهى و مشمول رحمت خاص او گشته و در لحظه انتقام رحمت عام را نيز تغيير مى دهد و هر دعايى- حتى تقاضاى پيامبر


1- همان، باب 52، حديث 2
2- همان، باب 52، حديث 4
3- هود: 46

ص: 188

بزرگ خداوند در حق پسر- را بى تأثير مى سازد. در آيه اى ديگر خداوند متعال پيامبر اكرم را مخاطب خويش ساخته، مى فرمايد:

سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَاسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ.

«بر منافقان يكسان است كه تو در باره آنان طلب بخشش و غفران كنى يا نكنى [در هر دو صورت] خدا هرگز آنان را نخواهد آمرزيد؛ زيرا خداوند گروه فاسق را [در اثر لجاجت و سياهى قلبشان] هدايت نمى كند.» (1)

براى جلب رحمت الهى، قلبى لازم است كه سالم از كفر و نفاق باشد؛ زيرا به فرموده قرآن مجيد: يَوْمَ لَايَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ؛ «در روز قيامت مال و فرزند سودى نمى دهد، جز قلب سالم.» (2)

قلب وقتى از مرض كفر و نفاق سلامت يافت، شايسته پذيرش رحمت الهى مى شود و مواهب خداوندى به سويش سرازير مى گردد. (3)

برخى ديگر از گناهان نيز قابليّت پذيرش دعا را از بين مى برند. آنجا كه در دعاى كميل از زبان اميرمؤمنان مى خوانيم: «الَّلهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ»؛ «بارالها! گناهانى كه از من سرزده و مانع استجابت دعايم مى شود، بر من ببخش»، (4) اشاره به همين واقعيت دارد.

محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نقل مى كند آن حضرت فرمود:

«إِنَّ الْعَبْدَ يَسْأَلُ اللَّهَ الْحَاجَةَ فَيَكُونُ مِنْ شَأْنِهِ قَضَاؤُهَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ أَوْ إِلَى وَقْتٍ بَطِي ءٍ فَيُذْنِبُ الْعَبْدُ ذَنْباً فَيَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى لِلْمَلَكِ لا تَقْضِ حَاجَتَهُ وَ احْرِمْهُ إِيَّاهَا فَإِنَّهُ تَعَرَّضَ لِسَخَطِي وَ اسْتَوْجَبَ الْحِرْمَانَ مِنِّي».


1- منافقون: 6
2- شعراء: 88- 89
3- نك: انفال: 70
4- مفاتيح الجنان، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 112

ص: 189

«بنده حاجتش را از خدا مى خواهد. بناى الهى نيز بر آن است كه خواسته اش را دير يا زود به اجابت رساند. آنگاه بنده گرفتار گناهى مى شود. خدا به فرشته اى كه مأمور كار او است، مى فرمايد: خواسته اش را به انجام نرسان و او را از دست يابى به خواسته اش محروم كن! زيرا او خود را در معرض خشم من قرار داده و مستحق دورى از رحمت من گشته است». (1)

شخصى به رسول خدا عرض كرد:

«أُحِبُّ أَنْ يُسْتَجَابَ دُعَائِي فَقَالَ صلى الله عليه و آله: طَهِّرْ مَأْكَلَكَ وَ لا تُدْخِلْ بَطْنَكَ الْحَرَامَ».

«دوست دارم دعايم مستجاب شود. حضرت فرمود: آذوقه ات را از مال شبهه ناك پاك كن و غذاى حرام در شكم خود جاى نده.» (2)

و خداوند در حديثى قدسى فرمود:

«لَرُبَما صَلَّى الْعَبْدُ فَاضْرِبْ بِها وَجْهَهُ وَ أحجب عنّي صَوتَه أَ تَدْري من ذلك؟ يا داود ذلكَ الَّذي يُكثر الالتفاتَ إلى حَرَم الْمُؤمِنِين بِعَين الْفِسْق ...»

«چه بسا بنده نماز مى گزارد و من آن را رد كرده، به صورتش مى زنم و صداى مناجات او را از خود دور مى سازم. مى دانى اين چه شخصى است اى داود؟ اين همان كسى است كه همواره چشم خيانت خويش را متوجه حرم [ناموس] مؤمنان ساخته است.» (3)

4- بى توجّهى به واسطه ها

خداوند متعال خالق هستى و پديد آورنده نظام و سنن حاكم بر آن است، لذا دوست


1- وسائل الشيعه، ج 4. ابواب الدعاء، باب 67، ح 1
2- همان، حديث 5
3- الجواهر السنيّة في الاحاديث القدسيه، ص 73

ص: 190

دارد انسانها به اين نظام احترام گذاشته و در وصول به خواسته هايشان آن را از نظر دور نداشته و در عين حال كه تأثير وسايل را در مقاصد خود به ذات حق مستند مى كنند، براى برآورده شدن نيازهاى خود، آنها را نيز به كار بندند.

بر اين اساس قرآن كريم براى دفع شرّ كفّار، راه جهاد را پيش روى مؤمنان گذارده است و مى فرمايد: وَقاتِلُوهُمْ يَعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِايْديكُمْ ...؛ «با آنها بجنگيد، تا خداوند با دست شما كافران را به سزاى كارشان برساند.» (1)

در جاى ديگر كسانى را كه در خانه نشسته و به اميد فتح از سوى خدا دست روى دست گذاشته و اقدامى نمى كنند توبيخ مى كند. (2)

شخصى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: دعاكن تا خداوند به من روزى راحتى بدهد، حضرت فرمود: «برايت دعا نمى كنم. برو همان طور كه خداوند دستور داده، سعى و تلاش كن.» (3)

در برخى احاديث از كسانى كه بدون توجه به وسائلى كه خداوند قرار داده است، رفع مشكل خود را مى طلبند، ياد شده است. اين گونه افراد در پنج دسته ذيل قرار مى گيرند:

1- شخصى كه خداوند مالى به او عنايت كرده و او با اسراف و تبذير و مصرف نابجا اموالش را به هدر مى دهد و از خدا تقاضاى روزى مى كند.

2- مردى كه از بداخلاقى همسر خود و اذيت هاى پى درپى او به تنگ آمده و از خدا مى خواهد تا او را از دست آن زن خلاص كند، حال آنكه خدا راه طلاق را در پيش روى او گذاشته است.

3- شخصى كه از آزار مكرّر همسايه اش شكوه مى كند و او را به خاطر آن نفرين مى كند، در حالى كه مى تواند خانه اش را بفروشد و در جاى مناسبى منزل اختيار كند.


1- توبه: 14
2- نساء: 75
3- وسائل الشيعه، ج 22، ص 10

ص: 191

4- آنكه در خانه نشسته، كار نمى كند و از خدا روزى مى طلبد در حالى كه خداوند راههاى روزى را پيش روى او قرار داده است.

5- كسى كه مالى را به ديگرى قرض داده و بدهكار انكار مى كند. سپس دست به دعا برداشته و از خدا برگشت مال خويش را مى طلبد، در صورتى كه خداوند به او دستور شاهد گرفتن داده است. (1)


1- همان، ج 4، ابواب الدعاء، باب 50

ص: 192

درس هجدهم: ما طبيبانيم شاگردان حق

رضا استادى

هنگامى كه به قرآن مجيد و روايات معتبر اسلامى مراجعه مى كنيم، مى بينيم در اين دو منبع معارف اسلامى، اوصاف و عناوينى براى پيامبران عليهم السلام و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ذكر شده و نيز بياناتى درباره هدف و نقش آنان در جوامع بشرى آمده است.

ما اگر براى شناخت هدف انبيا از همين راه وارد شويم و آيات و احاديثى را كه مستقيم يا غير مستقيم در صدد بازگو كردن هدف و نقش پيامبران است، مطالعه و بررسى قرار دهيم، بهترين و مستندترين راه را براى آشنايى با هدف انبيا پيموده و از خطا و اشتباه در اين زمينه مصون و محفوظ خواهيم بود؛ از اين رو به بررسى و مطالعه اجمالىِ بخشى از اين آيات و روايات مى پردازيم:

1- يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكوُنوُا تَعْلَمُون. (1)

«پيامبر ما، آنچه را نمى دانستيد (و نمى دانيد) به شما مى آموزد.»

اگر جهان بشريت را از آغاز تا امروز با همه وسعتى كه داشته و دارد، به مدرسه و كلاسى تشبيه كنيم، آموزگاران اين كلاس پيامبران بوده و هستند.


1- بقره: 151

ص: 193

علوم و دانش ها بر دو قسم است:

الف- دانش هايى كه در زندگى بشر، با بُعد مادى و جسمانى و دنيوى سروكار دارند و نيازهاى او را در اين زمينه برطرف مى كنند؛ مانند علم پزشكى، دام پزشكى و ....

ب- دانش هايى كه با بُعد معنوى و روحى و زندگى حقيقى و اخروى بشر تماس دارد و براى برطرف كردن نيازهاى او در اين بُعد تلاش مى كند.

واضح است دانشى كه ارزش به حساب مى آيد و بلكه بالاترينِ ارزش ها است، قسم دوم است و قسم اوّل اگر در خدمت قسم دوم قرار گيرد ارزش پيدا مى كند. پيامبران الهى تنها كسانى هستند كه در علوم و دانش هاى قسم دوم تخصص دارند و بلكه بنيان گذاران آن هستند و اگر پيامبران نبودند اين رشته از علوم، آموزگار نداشت و هيچ كس نمى توانست در اين مسير گام مؤثرى بردارد كه هم مؤثر باشد و هم مصون از انحراف و كجروى گردد.

2- ... يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ ...

«پيامبر به امّت خود قرآن مى آموزد و آنان را با قرآن آشنا مى سازد.»

قرآن يك كتاب سطحى نيست، دريايى است بى پايان و عمق ها دارد. كتابى است كه توانايى آن را دارد بشريت را در طول تاريخ تا برپا شدن قيامت اداره و رهبرى كند. اين كتاب براى همگان تا حدى قابل فهم و استفاده است و اگر آموزگارانى متخصص در تدريس و تشريح و تفسير آن نباشند و فهم آن به خود امت واگذار گردد، استفاده آنان بسيار سطحى و اندك خواهد بود.

قرآن كتابى نيست كه براى يك نسل نازل شده باشد، بلكه براى همه نسل ها با همه پيشرفت فكرى و علمى آنها است و از اين رو است كه مى بينيم جاذبيت و كشش قرآن جاودانه است و هرچه زمان مى گذرد، تازگى خود را از دست نمى دهد و كهنه نمى شود.

از امام هشتم عليه السلام پرسيدند: چرا قرآن طراوت و تازگى خود را از دست نمى دهد و كهنه نمى شود؟ حضرت فرمود: خداى متعال قرآن را براى يك زمان و يك نسل نازل نكرده است (و از اين رو است كه) در همه زمان ها نو و براى همه نسل ها تا برپا شدن قيامت تازگى و طراوت دارد؛ بنابراين، ممكن است بشر قرن به قرن و نسل به نسل از نظر

ص: 194

فكر و علم و دانش پيشرفت كند و روزبه روز به عمق انديشه او افزوده گردد.

پس كتابى كه مى خواهد اين بشر را تا آخرين مرحله راهنمايى و دستگيرى كند، بايد آنقدر عميق و پرمحتوى باشد كه در هر وضعيتى بتواند به نيازهاى فكرى و معنوى بشر پاسخ دهد. اين كتاب با اين ژرفا، آموزگارانى الهى و مفسّرانى آسمانى لازم دارد كه انسانها را با معرفت آن آشنا سازند و رواياتى كه مى گويند قرآن و خاندان رسالت از هم جدا نمى شوند و جدا نيستند، گوياى همين معنى است.

3- ... وَ الْحِكْمَةَ ...

در برخى تفاسير، «حكمت» به قانون هاى الهى و احكام شرع، كه همه از محكمات هستند و از احكام و اتقان بسزايى برخوردارند، تفسير شده است. همه مى دانيم كه بشر براى رسيدن به كمال و نيز براى اداره زندگى، نياز به تعاون و همكارى و زندگى اجتماعى دارد و از طرفى حس خودخواهى (حبّ ذات) در نهاد انسان وجود دارد. اين حس خودخواهى موجب مى گردد كه انسان در زندگى اجتماعى خود به حقّ ديگران تجاوز كند و در تمام كارها خود محور باشد و فقط سود و نفع خويش را درنظر گيرد.

انسان طبعاً اين طور است كه همه چيز و همه كس را براى خود و به سود خود مى خواهد و حتى زندگى اجتماعى و با هم زندگى كردن را نيز براى اين كه فكر مى كند به نفع اوست مى پذيرد. از اين رو اگر انسان تحت حكومت قانون قرار نگيرد، در اثر خودخواهى، حقوق ديگران را پايمال مى كند و از اين زورگويى و حق كشى ها، اختلاف و تشاجر پيش مى آيد و بالأخره منجر به هرج و مرج و زندگى جنگلى مى شود.

قانون هم اگر از طرف خداى حكيم و عادل و دانا نباشد نمى تواند بشر را تعديل كند و او را از انحراف و كژى بركنار دارد. پيامبران هستند كه قانون هاى الهى را توسط وحى دريافت كرده و دراختيار بشر مى گذارند و احكام شرعى را كه به همه شؤون زندگى بشر ناظر است به او مى آموزند و او را با وظايف و تكاليف خود در برابر خدا و خلق آشنا مى سازند و حكومت را به دست قانون مى سپارند.

4- ... وَ يُزَكِّيهِمْ ...

پيامبر امت خويش را تزكيه و رشد مى دهد و از اين راه آنان را از آلودگى هاى نفسى

ص: 195

پاك مى كند.

از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

«إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلاقِ». (1)

«هدف از بعثت من، رساندن بشريت به بالاترين مراتب اخلاق كريمه و حسنه است.»

در قرآن مجيد آمده است:

خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها.

«از اموالشان زكات وصدقه بگير تا از اين راه آنان را (خودشان رانه اموالشان را تطهير كنى.» (2)

از آيه مى فهميم كه بشر آلوده است. حبّ مال آلودگى است. حب و علاقه به دنيا منشأ همه آلودگى ها و گناهان است. پيامبر با گرفتن زكات و صدقات، امت را از اين آلودگى پاك مى كند؛ يعنى او را به گونه اى تربيت مى كند كه به مال علاقه نداشته باشد. دادن ثروت در راه خدا و براى خدا، بر او آسان باشد.

انسانى كه تزكيه و تطهير نشده باشد نه تنها با حيوانات فرق چندانى نخواهد داشت، بلكه از حيوانات هم پست تر خواهد بود و اين پيامبران الهى هستند كه مى توانند در روح و جان و باطن انسانها نفوذ كرده، آنان را به پاكى و پاكدامنى و قداست وادارند و مانند باغبانى كه يك نهال را پرورش مى دهد، انسانها را پرورش دهند و در محيط هايى مثل حجاز كه از اخلاق و آداب انسانى هيچ خبرى نبود، انسانهايى والا و مزكّى و پاك بسازند كه قرآن درباره آنان بگويد:

... وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ... (3)


1- بحار، ج 11، ص 210.
2- توبه، 103.
3- حشر، 9.

ص: 196

در عين نيازمندى، ديگران را بر خويش مقدم داشته و ايثار مى كنند، نه فقط در مورد مال ايثار مى كنند بلكه جان را بى دريغ در راه خدا مى دهند؛ ... هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ ... (1)

5- ... لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ...

«خداوند پيامبر را فرستاده است تا كسانى كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند، از تاريكى ها خارج و به نور و روشنايى درآورد.» (2)

انسان هر قدر گرفتار عالم ماده و طبيعت باشد، همان مقدار غرق در تاريكى ها است. هر گناهى كه انجام مى دهد تاريكى جديدى براى او پيدا مى شود.

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: هر گناهى كه انسان مرتكب مى شود نقطه سياهى در دل او پيدا مى شود و در اثر تكرار گناه اين سياهى ها متراكم شده و همه دل را فرا مى گيرد و گاهى موجب كفر مى گردد.

در تعبير ديگر آمده است: «فَانَّ الظُّلْم ظُلُمَاتٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» (3)

. يك بخش از ظلمات و تاريكى هاى قيامت همان ظلم هايى است كه در دنيا مرتكب شده ايم و واضح است كه يكى از اقسام ظلم، ظلم به نفس و گناه است و بالاترين تاريكى ها تاريكى شرك و كفر است كه بشر اگر تحت تربيت انبيا قرار نگيرد گرفتار آن مى شود، پيامبران مى آيند كه بشر را از همه اين تاريكى ها نجات دهند و او را نورانى كنند. قلبش روشن باشد، فكرش منوّر باشد و حتّى اعضا و جوارح او غرق نور و روشنايى باشد، همه به نور ايمان روشن و به تاريكى هاى گناه و انحراف گرفتار نگردد.

چراغى كه انبيا در باطن انسان روشن مى كنند، توان آن را دارد كه گوشت و پوست و استخوان او را هم روشن كند واين است معنى جمله اى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام وارد شده است: «إنَّ الإيمانُ مخالِطٌ لَحْمَكَ ودَمَكَ كَما خالَطَ لَحْمي ودَمي»؛ «ايمان و


1- سوره جمعه: 2.
2- طلاق، 201.
3- بحار، ج 73، ص 303.

ص: 197

نورانيت آن با گوشت و خون تو در هم آميخته و مخلوط شده است.» (1) آرى انبيا انوار الهى هستند، نور افشانى مى كنند، تاريكى ها رابرطرف مى كنند و ظلمات رابه نور مبدل مى سازند.

در زيارت نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «السلام على نوراللَّه الذي يُستضاء به»؛ سلام و درود بر نور خدا كه امّت از روشنايى او استفاده و استضائه مى كنند.»

آرى رسول خدا سراج و چراغى است كه دنيا را روشن مى كند؛ يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً. (2)

6- ... اسْتَجِيبُوا للَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ

«شما كه ايمان داريد خدا و پيامبر را اجابت كنيد، چون شما را به چيزى كه زنده تان مى كند دعوت مى نمايد.» (3)

حيات و زندگى چند قسم است:

1- زندگى گياهى؛ درختى كه سبز مى شود، نموّ دارد و زنده است. زمينى كه شرايط روياندن گياه را دارا باشد زنده است.

2- زندگى حيوانى؛ حيوانى زنده است كه حساس باشد، اگر آتشى به طرف بدن او ببريم گرمى آن را حس كند و خود را كنار كشد.

3- زندگى عقلانى انسانى؛ انسان اگر به معنى اوّل و دوّم زنده باشد و زندگى به معنى رشد و نموّ بدنى و نيز زندگى به معنى حس و حركت داشتن را دارا باشد، امّا زندگى عقلانى را نداشته باشد اين انسان زنده نيست. انسانى زنده است كه عقل و فكر و علم و دانش داشته باشد؛ «النَّاسُ مَوتى وَ أَهْلُ الْعِلمِ أَحْياءٌ»؛ مردم جاهل مرده اند و فقط دانشمدان زنده هستند.»

بشرى كه نور الهى در وجودش نباشد خاموش و مرده است. پيامبران مردگان را زنده


1- بحار، ج 38، ص 248
2- احزاب: 46
3- انفال: 24

ص: 198

مى كنند و به آنان روح و حيات مى بخشند، اگر شنيده ايم كه يكى از معجزات برخى پيامبران مرده، زنده كردن بوده است، از آن بالاتر اينگونه زنده كردن است كه كار عموم انبيا بوده است؛ به عبارتى ديگر مردم همه در خوابى چون مرگ هستند «النَّاسُ نِيامٌ وَإِذا ماتُوا انْتَبَهُوا» (1)

و پيامبران تلاش مى كنند كه او را از اين خواب گران بيدار كنند تا پيش از مرگ كه خواه ناخواه همه بيدار مى شوند، ولى كار از كار گذشته است، بيدار شود و بخود آيد و حس و حركتى پيدا كند. زنده شود و در اين زندگى، زندگى آينده خود را تأمين كرده و آتيه خود را به بهترين وجه بسازد.

7- ... لَكُمْ فى رَسوُلِ اللَّهِ اسوَةٌ حَسَنةٌ ... (2)

پيامبر الگو و سرمشق شما است. براى تربيت افراد، هر قدر بيان و آموزش مؤثر باشد، صد چندان عمل و كردار معلم و مربى تأثير دارد. هر استاد ماهرى بيش ازاينكه بتواند با توضيح دادن و صحبت كردن شاگردانش را به يك صنعت و حرفه آشنا سازد بيش از آن با عمل و نشان دادن طرز كار مى تواند به آنها بياموزد. اينكه به ما سفارش مى كنند: «كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ» (3)

؛ مردم را با عمل بسوى خدا دعوت كنيد.» براى همين است كه تأثير عمل قابل قياس با تأثير سخن نيست. پيامبران الهى مجموعه اى از مكارم اخلاق و مجسمه اى از تقوى و عدالت و ايمان و عمل صالح هستند. وجود آنها در جامعه بعنوان سرمشق و اسوه مى تواند بهترين و بالاترين اثر تربيتى را داشته باشد.

8- ... وَما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ الَّا مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين. (4)

«پيامبران مژده دهنده و بيم دهنده هستند ....»

در حديث آمده است كه عبادت كنندگان خدا سه قسمند: 1- كسانى كه عبادت مى كنند از ترس عذاب و جهنم، اينگونه عبادت شبيه اطاعت غلامان و كنيزان از مالكان


1- بحار، ج 4، ص 43.
2- احزاب: 21.
3- بحار، ج 70، ص 303.
4- سبا: 28.

ص: 199

خود است كه اگر ترس كيفر و تنبيه نباشد اطاعت نمى كنند. 2- كسانى كه عبادتشان براى بهشت و ثواب است اينگونه عبادت تاجر مآبانه است؛ يعنى كار مى كنند كه مزد و اجرت بگيرند. 3- كسانى كه عبادت مى كنند فقط به خاطر اينكه از خدا تشكر كرده باشند و به انگيزه شكرگزارى عبادت مى كنند. اينگونه عبادت، عبادت آزادگان و احرار است. اما اگر كمى دقت كنيم متوجه خواهيم شد كه نوع مردم از دسته اول و دوم هستند و آنچه آنها را به انجام وظايف و تكاليف وا مى دارد بيم و اميد است و تنها شناخت حق و وظيفه و تكليف در نوع مردم، براى پيروى از آن و انجام آن كافى نيست در ميان افراد بشر آنانكه مانند على عليه السلام بگويند: «إلهي ما عَبَدْتُكَ خوفاً مِنْ عِقابكَ وَ لا طَمَعاً في ثَوابِكَ وَلكِن وَجَدْتُكَ اهلًا لِلعبادَةِ فَعَبَدْتُكَ»؛ «بار الها! تو را به خاطر ترس از آتش جهنّم و بخاطر طمع به بهشت عبادت نمى كنم بلكه براى اينكه چون تو را سزاوار پرستش يافته ام پرستش مى كنم.» (1)

اين چنين افراد، انگشت شمارند. نود و نه درصد مردم بلكه بيشتر، انگيزه فعاليتشان خوف و رجا و بيم و اميد است. نقش انبيا اين است كه اين بيم و اميد را در مردم ايجاد كنند. آنان چون با غيب اين جهان ارتباط دارند، واقعيت هاى پشت پرده را براى بشر تشريح مى كنند و از عذاب هاى شديد الهى و رحمت هاى گسترده او صحبت مى كنند، به بشر مى فهمانند كه اعمال او اگر نيك باشد عواقب بسيار خوب و اگر زشت باشد دنباله هاى بسيار آزار دهنده دارد. به انسان تفهيم مى كنند كه اعمال او براى زندگى آينده و جاودانه اش نقش تعيين كننده دارد. وقتى انسان اين واقعيت را لمس كرد كه اصلًا در جهان پس از مرگ، هر كسى اعمال خود را در آغوش مى گيرد و نعمتها و عذابهاى آنجا همان عملكرد خود انسان است كه در دنيا انجام داده است، خودبخود در مسير عبادت و پرستش خدا و انجام اعمال صالح، قرار مى گيرد. انبيا كارشان همين است كه بشر را با اين واقعيتهاى تلخ و شيرين آشنا كنند و در مورد اهل ايمان و بندگان راستين خدا خبرهاى شاد كننده و درباره كافران و اهل گناه خبرهاى ترس آور بدهند و از اين راه انگيزه خدايى


1- بحار، ج 41، ص 14

ص: 200

شدن را در آنها ايجاد كنند. وَما ارسَلْناكَ الّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً و نَذِيراً (1)

9- ... وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ. (2)

«پيامبران آمده اند تا عقول مردم را تقويت كنند و آن نيرو را كه در اعماق جان آنها پنهان است آشكار سازند.»

انسان وسيله نجات خود را در باطن خود و همراه خود دارد «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ» (3)؛ خدا حجت خود را در باطن انسان قرار داده است اما اين حجت الهى زير پرده هاى ضخيم ماديت و دنيا پرستى و شهوت طلبى قرار گرفته، به طورى كه بهره بردارى صحيح از آنها را مشكل و يا محال ساخته است. پيامبران مى آيند كه اين پرده ها را كنار بزنند و اين نيروى نجات بخش و راهگشا و راهنما را از پشت اين ديوارهاى آهنين و پرده هاى پولادين و از زير خروارها شهوت و غضب و قواى حيوانى درآورند تا مشغول فعاليت شده و به فعاليت كامل خود برسد و بشر را به سوى خدا و معنويات به حركت درآورد.

10- «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ ...».

بشر دو نوع بيمارى دارد: بيمارى جسم و بيمارى روح و جان. به فرموده على عليه السلام:

«وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ» (4)

بيمارى قلب و دل و روح و جان، از بيمارى جسم بالاتر است. همانطور كه براى بيمارى هاى جسمى بشر طبيب لازم است براى بيمارى هاى روحى او نيز به طبيبانى نياز است و آن طبيبان همان انبياى الهى هستند.

بشر خواه نا خواه به يك سلسله بيماريهاى روحى مبتلا مى شود؛ زيرا زمينه اين بيماريها در وجود او هست و انبيا و پيامبران هستند كه مى توانند اين بيماريها را معالجه كنند و نسخه هاى شفا بخش اين بيماريها در اختيار آنها است. على عليه السلام در معرفى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله


1- سبأ، 28
2- نهج البلاغه، خطبه اوّل.
3- بحار، ج 1، ص 137
4- نهج البلاغه، قصار: 381 و بحار، ج 70، ص 61

ص: 201

مى گويد: «او طبيبى بود كه دوره مى گشت و بدنبال بيمار مى رفت تا او را معالجه كند.» نسخه او همان قرآن بود كه: وَنُنَزِّلُ مِنْ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ... (1)

آرى پيامبران طبيبان الهى هستند و دلسوزانه مى خواهند بيمارى روحى بشر را بهبود بخشند «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ». (2)

ما طبيبانيم شاگردان حق بحر قلزم ديد ما را فانفلق

آن طبيبان طبيعت ديگرند كه به دل از راه نبضى بنگرند

ما به دل بى واسطه خوش بنگريم كز فراست ما به عالى منظريم

آن طبيبان غذايند و ثمار جان حيوانى بديشان استوار

ما طبيبان فعاليم و مقال ملهم ما پرتو نور جلال

كاين چنين فعلى تو را نافع نبود و آن چنان قولى زره قاطع بود

اين چنين قولى تو را پيش آورد و آن چنان فعلى تو را نيش آورد

گر تو خواهى اين گزين ور خواهى آن زهر و شكر سنگ و گوهر شد عيان

دست مزدى مى نخواهيم از كسى دست مزد ما رسد از حق بسى

دَواؤُكَ فِيكَ وَ ما تَشْعُر وَ داؤُكَ مِنْك وَ لا تبصر


1- اسراء، 82
2- نهج البلاغة، خطبه: 107 و بحار، ج 34، ص 240

ص: 202

درس نوزدهم: نگاهى به زندگى حضرت محمد صلى الله عليه و آله

اشاره

محمّد خردمند

حضرت ابوالقاسم محمد مصطفى صلى الله عليه و آله فرزند عبداللَّه بن عبدالمطلب، در سال 570 ميلادى (چهل سال قبل از بعثت و 53 سال قبل از هجرت) در مكه از مادرش آمنه زاده شد.

عصرى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن به دنيا آمد، دورانى تاريك و به تعبير قرآن كريم دوران «جاهليّت» بود؛ زيرا بجاى پرستش خداى يگانه، بت هاى سنگى و چوبى را مى پرستيدند؛ برخى از آنان دختران را زنده به گور مى كردند. به ضعيفان ظلم و ستم روا مى داشتند و از هيچ ناروايى رويگردان نبودند و به بيان قرآن كريم در «ضَلال مبين» بودند.

مردمان آن عصر، انسانهايى امّى و درس ناخوانده و مكتب نديده بودند كه بجز افراد انگشت شمار قدرت خواندن ونوشتن را نداشتند.

همراه و همزمان با ولادت حضرت محمد صلى الله عليه و آله حوادث عجيب و شگفت آورى رخ داد و جهان را متوجه امرى عظيم كرد؛ از جمله كاخ رفيع وبزرگ انوشيروان- پادشاه ساسانى- لرزيد و 14 كنگره آن فرو ريخت (1) و آتشكده فارس، كه آتش آن سالها روشن


1- بحار، ج 5، ص 257

ص: 203

بود، ناگهان خاموش شد ودرياچه ساوه خشكيد. (1) وبتهاى مكه واژگون شد. و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در زمان تولّد، اين جمله ها را گفت: «اللَّه اكبرُ، الحمدُ للَّه كثيراً وَ سبحانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَ أصِيلًا». (2)

ازدواج

حضرت محمد صلى الله عليه و آله در 25 سالگى در حالى كه به راستى و درستى شهره بود، با خديجه دختر خويلد كه 40 داشت ازدواج كرد. (3)

پيامبر صلى الله عليه و آله بهترين دوره زندگى خود؛ يعنى جوانى و ميانسالى را با خديجه سپرى كرد. خديجه تا زمانى كه درگذشت، تنها همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بود. خديجه در بين زنان، نخستين كسى بود كه به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ايمان آورد و در يارى و حمايت او از هيچ تلاشى دريغ نورزيد و تمام دارايى اش را در راه تبليغ اسلام و دفاع از قرآن صرف كرد.

خديجه بعد از بيست و پنج سال زندگى و همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله در سال دهم بعثت، در 65 سالگى رحلت كرد. (4) رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خديجه را بسيار دوست مى داشت و به او احترام خاصى مى گذاشت.

خديجه عليها السلام براى حضرت محمد صلى الله عليه و آله شش فرزند بزاد: دو پسر به نامهاى قاسم و طاهر كه در اوايل كودكى در مكه رحلت كردند و چهار دختر به نامهاى فاطمه عليها السلام رقيه، زينب و امّ كلثوم. (5)

دقت و تأمل در ازدواجهاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بعد از رحلت خديجه عليها السلام، نشان مى دهدكه اين امر براى چند هدف صورت گرفته است:


1- همان، ج 15، ص 258- 263.
2- السيرة الحلبية، ج 1، ص 64 و تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 5.
3- بحار، ج 16، ص 56 و 73.
4- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 20 والغدير، ج 7، ص 373.
5- بحار، ج 16، ص 3 و اعلام الورى، ص 146.

ص: 204

1- از بين بردن سنن جاهلى و تثبيت احكام اسلامى؛ يكى از سنت هاى عصر جاهليت آن بود كه اگر كسى را به فرزند خواندگى مى پذيرفتند، تمام احكام فرزند واقعى خود را نيز براى او اجرا مى كردند؛ مثلًا همانطور كه ازدواج با همسر پسران خود را حرام مى شمردند، ازدواج با همسر پسرخوانده خود را نيز جايز نمى دانستند. اين حكم جاهلى، نادرست بود و اسلام آن را لغو كرد. زيد بن حارثه؛ پسر خوانده رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بود. او به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله با زينب بنت جحش- دختر عمّه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله- ازدواج كرد. زينب فخر مى ورزيد و زندگى را بر زيد تلخ مى كرد تا اينكه سرانجام زينب را طلاق داد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پس از آن، به دستور خدا با زينب ازدواج كرد تا به آن سنّت جاهلى، در عمل خط بطلان بكشد. (1)

2- كمك به درماندگان و يتيمان؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله با سوده ازدواج كرد تا آبرو و ايمان او محفوظ بماند؛ زيرا پس از مهاجرت به حبشه، شوهر سوده وفات كرد و وى بى سرپرست ماند و ممكن بود قبيله اش او را به طرف خود ببرند و به كفر و شركش باز گردانند. وهمچنين زينب بنت خُزيمه، بيوه اى بود كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با وى ازدواج كرد تا آبروى آن زن فقير را حفظ كند؛ همان زنى كه در حال فقر نيز بخشنده و دلسوز و معروف به امّ المساكين (مادر بينوايان) بود. (2)

3- براى آزادى اسيران و بردگان؛ قبيله بزرگ بنى المُصْطَلَق در جنگ با اسلام، مغلوب و اسير شد. پيامبر صلى الله عليه و آله با جويريه دختر حارث- بزرگِ بنى المصطلق- ازدواج كرد.

مسلمانان نيز به بركت اين ازدواج و به احترام رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بسيارى از آنان را آزاد كردند.

بنابر نقل ابن هشام، صد خانواده آزاد شد. (3)

4- تدبير سياسى براى كنترل و تضعيف دشمنان و حفظ مصالح سياسى مسلمين؛ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله براى كنترل دشمنان و مخالفان، با عايشه، حفصه، امّ حبيبه، صفيه و ميمونه ازدواج كرد. امّ حبيبه در حالى مسلمان شد كه پدرش ابوسفيان، دشمن درجه يك


1- احزاب، 37
2- بحار، ج 22، ص 203
3- السيرة النبوية لابن هشام، ج 3، ص 295

ص: 205

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بود و شوهرش نيز مرتد شده، پس از آن از دنيا رفته بود. امّ حبيبه مضطرب و نگران بود تا آنكه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با او ازدواج كرد. (1) صفيّه دختر حُيَىّ بن أخْطَب- رييس قبيله بنى نضير- بود. قبيله بنى نضير از يهوديان و دشمن پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. ميمونه از قبيله بزرگ بنى مخزوم و عايشه دختر ابوبكر و حفصه دختر عُمر بود. همه زنانى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با آنها ازدواج كرد بيوه بودند جز عايشه.

تدبير برتر:

پنج سال قبل از بعثت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، قريش تصميم گرفتند كعبه را تعمير و مرمّت كنند؛ زيرا بر اثر سيل و باران، بخشى از آن خراب شده بود. زمانى كه نوبت به نصب حجرالأسود رسيد، نزاع شديدى پديدار شد، چون هر قبيله اى مى خواست اين افتخار نصيب او گردد. اين اختلاف چند شبانه روز ادامه يافت تا آنكه يكى از سالخوردگان پيشنهاد كرد اولين شخصى را كه وارد مسجد مى گردد داور قرار دهند و نظرش را همگان بپذيرند. ناگهان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه 35 ساله بود وارد شد، همگى خشنود و راضى گفتند: «او امين است، داورى او را مى پذيريم.»

حضرت محمد صلى الله عليه و آله جامه اى طلبيد و حجرالأسود را در ميان آن گذارد و گفت هر يك از قبايل گوشه جامه را بگيرد تا همه در نصب آن سهيم باشند. هر قبيله اى طرفى از جامه را گرفت و به اين ترتيب، با هم آن را بلند كردند و تا محل مورد نظر بردند و خود رسول صلى الله عليه و آله با دست خود حجرالأسود را برداشت و سرجايش گذارد و غائله پايان يافت. (2)

«بعثت» و «دعوت»:

حضرت محمد صلى الله عليه و آله در 570 ميلادى، در 40 سالگى به مقام الهى نبوّت و رسالت نايل شد. واقعه نزول جبرئيل و فرود آوردن آيات اوّلِ سوره علق مشهور و بى نياز از


1- اعلام الورى، ص 141
2- بحار، ج 15، ص 337، والسيرة النبوية، ج 1، ص 192

ص: 206

توضيح است.

اوّلين و مهمترين پيام اسلام، توحيد و يكتاپرستى و اجتناب از بت پرستى و شرك بود و اولين فريضه اى كه تشريع شد نماز بود و ستايش خداى متعال و راز و نياز به درگاه او.

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله سه سال به تبليغ غيرعلنى پرداخت. اولين كسى كه ايمان آورد على بن ابى طالب بود كه با بصيرت و اختيار اسلام راپذيرفت و شهادتين را بر زبان جارى كرد.

بعد از على عليه السلام، حضرت خديجه اين آيين آسمانى را پذيرفت. حضرت محمد صلى الله عليه و آله، على عليه السلام و خديجه عليها السلام در مكانهاى پرجمعيت؛ مانند منا و مسجدالحرام و در برابر ديدگان بت پرستان و مشركان، نماز را به جماعت مى گزاردند. (1) و بدينگونه با بت پرستى مبارزه مى كردند و با عمل خود اسلام را تبليغ مى نمودند.

پيامبر به تدريج به تبليغ آشكار پرداخت؛ نخست نزديكان و خويشان را به توحيد و عبادت خدا فراخواند و به مفاد آيه شريفه وانْذِرْ عَشيرَتَكَ الأَقْرَبِين (2)

عمل نمود. در همين زمان بود كه حضرت على عليه السلام در برابر جمع خويشان، ايمان خود را آشكار كرد و رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اين برادر و وصىّ و جانشين من در ميان شماست. به سخنان او گوش فرا دهيد و از وى پيروى كنيد. (3)

دعوت عمومى پيامبر صلى الله عليه و آله سه سال پس از بعثت آغاز گرديد و بلافاصله مخالفت مشركان و از همه بيشتر ابولهب شدّت گرفت. ابولهب به دنبال پيامبر حركت مى كرد و مى گفت: اى مردم! اين برادر زاده من است، از او دورى كنيد و به سخنانش گوش مدهيد! (4) در برابر اعمال نارواى ابولهب و همسرش امّ جميل و در مذمّت آن جاهلان، سوره مَسَد نازل شد. اين آيات در بين مردم منتشر شد و آن دو را رسوا ساخت.


1- السيرة النبوية، ج 1، ص 245- 246
2- شعراء: 214
3- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 22
4- المناقب، ج 1، ص 43

ص: 207

تهديد

مشركان نخست از راه تهديد وارد شدند و به خانه ابوطالب عليه السلام رفتند و گفتند: تو بزرگ و رييس ما هستى. از تو خواستيم كه برادر زاده ات را كنترل كنى و محمد را از بدگويى به دين پدران ما و تخطئه عقايد و افكار ما بازدارى اما تو به تقاضاهاى ما توجهى نكردى، سوگند به خدا! ديگر نمى توانيم صبر كنيم. بايد محمد صلى الله عليه و آله را از اين اعمال بازدارى و گرنه با او و تو، كه از وى حمايت مى كنى، مى جنگيم.

ابوطالب با زبانى نرم و بيانى محترمانه با آنان برخورد كرد و آنان رفتند و بعد از پراكنده شدن آنان، جريان را به محمد صلى الله عليه و آله گفت. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله خطاب به ابوطالب عليه السلام گفت: «به خدا سوگند! هرگاه آفتاب را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند تا از هدفم دست بردارم، هرگز چنين نخواهم كرد تا آنكه در اين راه جان ببازم و يا به مقصد برسم.» ابوطالب عليه السلام نيز كه قلبى سرشار از ايمان به خدا و رسول صلى الله عليه و آله داشت، با اطمينان گفت: به خدا سوگند دست از حمايت تو برنمى دارم و تو را تنها نمى گذارم. (1)

تطميع

مشركان از راه تهديد به جايى نرسيدند و به روش ديگرى روى كردند؛ يعنى از در تطميع وارد شدند. آنان به محمد صلى الله عليه و آله گفتند: اگر پول مى خواهى تو را ثروتمندترين فرد خواهيم ساخت، اگر رياست مى خواهى، حاضريم تو را رييس خود سازيم، اگر دچار بيمارى شده اى حاضريم بهترين طبيب را براى معالجه ات بياوريم.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پاسخ داد:

«من نه مال مى خواهم و نه رياست ونه مبتلا به مرضى هستم، بلكه خداوند مرا به پيامبرى برگزيده است و از جانب او مأموريت دارم كه شما را از عذاب الهى بيم دهم. من مأموريت خود را انجام دادم، اگر از من پيروى كنيد سعادتمند مى شويد و شما را به بهشت بشارت مى دهم و اگر نپذيريد صبر و مقاومت مى كنم تا خدا ميان من و شما داورى كند.» (2)


1- السيرة النبوية، ج 1، ص 295
2- السيرة النبوية، ج 1، ص 295

ص: 208

شكنجه

روز به روز بر تعداد مسلمانان مى افزود و مشركان نگران تر و عصبانى تر مى شدند.

بت پرستان چون از تهديد و تطميع راه به جايى نبردند، به شكنجه و آزار مسلمين پرداختند. مشركانى مثل ابوجهل، ابوسفيان، ابولهب، عاص بن وائل، وليدبن مغيره و ... از هيچ تلاشى براى اذيت و آزار مسلمانان فروگذار نكردند.

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله باصداى بلند در بين مردم مى فرمود: «يا أَيُّها النَّاسُ، قُولُوا لا إلهَ إلّااللَّه تُفْلِحُوا» و ابولهب به دنبال او مى دويد و به او سنگ مى انداخت و مى گفت: مردم! اين مرد دروغگو است! به او گوش ندهيد! (1)

عمّار و پدرش ياسر و مادرش سميّه در زير شكنجه هاى شديد مشركان قرار گرفتند.

سميه و ياسر در اثر اين آزارها به فيض شهادت رسيدند. عمّار نيز به شدت شكنجه شد اما تقيه كرد و اظهار شرك نمود و ازمرگ نجات يافت. (2)

بلال حبشى را اربابش در گرماى ظهر، روى ريگهاى داغ و تفتيده بيابان مى خواباند و سنگ بزرگى بر روى سينه اش مى نهاد تا وادارد كه وى دست از اسلام بردارد، اما او مقاومت مى كرد و مى گفت: «احَدٌ احَدٌ»؛ «خدا يكى است! خدا يكى است!» (3)

مشركان براى مقابله با اسلام، به روشهاى ديگرى نيز متوسل شدند؛ مانند: تحريم اقتصادى، تحريم روانى و عاطفى و تحريم روابط زناشويى با مسلمانان.

بت پرستان از تهمت زدن و تبليغات روانى نيز خوددارى نكردند و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را با انواع القاب و عبارات ناروا؛ مانند ساحر، مجنون، كذّاب و ... مورد حمله قرار دادند. اما اسلام در برابر همه اين مخالفت ها ايستاد و پيش رفت و در جان و دل انسانهاى پاك نفوذ كرد؛ زيرا پيام قرآن، پيامى استوار و عقل پذير و مطابق با فطرت الهى انسان است و جامعيت و اعتدالى شايسته در احكام و قوانين دارد كه هر انسان منصفى را به خود خود


1- المناقب، ج 1، ص 51
2- الكامل، ج 2، ص 66
3- الكامل، ج 2، ص 66

ص: 209

جذب مى سازد.

هجرت:

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله 13 سال در مكّه به تبليغ اسلام پرداخت و در برابر همه ناملايمات، چون كوهى استوار ايستاد و از هدف الهى خود دست برنداشت و براى آنكه قدرى از آزار مسلمين كاسته شود و آنان بهتر بتوانند به وظايف دينى خود بپردازند، دستور هجرت را صادر كرد تا مسلمانان در يثرب- كه بعدها مدينةالنبى صلى الله عليه و آله ناميده شد- به فعاليت بپردازند و از شكنجه در امان باشند.

مسلمانان يثرب با رسول خدا صلى الله عليه و آله براى تقويت اسلام، پيمان بستند و بيعت كردند.

مشركان كه از اين بيعت با خبر شده بودند، در دارالندوه اجتماع كردند و تصميم گرفتند از هر قبيله يك نفر انتخاب شود و شبانه به طور دسته جمعى به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله بروند و او را بكشند. حضرت محمد صلى الله عليه و آله از راه وحى از نقشه دشمنان آگاه شد و شبانه از مكه خارج گرديد وحضرت على عليه السلام در جاى او خوابيد تا مشركان متوجه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله نگردند. (1)

حكومت اسلامى در مدينه:

رسول گرامى در مدينه، حكومتى براساس قرآن و وحى الهى پديد آورد كه از نظرهاى گوناگون براى ما آموزنده است و درسهاى فراوانى مى توان از آن آموخت. براى اختصار به چند مورد بسنده مى شود:

اخوّت:

اولين كارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ايجاد دولت اسلامى وتشكيل امتى مسلمان انجام داد، عقد اخوّت بين مسلمين (مهاجران وانصار) بود. آن حضرت بعد از بناى مسجد النبى، هر دو نفر از مسلمين را برادر يكديگر قرار داد و علىّ عليه السلام را نيز به برادرى با خود برگزيد. (2)


1- نك: بحار، ج 19، ص 78.
2- السيره لنبوية، ج 2، ص 504، و نك: آل عمران، 108- 109

ص: 210

اسلام چون منطقى قوى و خردمند داشت، با پيام معنوى و الهى خود بر عقلها و قلبها چيره شد و گسترش يافت، اما مشركان كه در برابر قرآن، مطلبى قابل عرضه نداشتند و نمى توانستند با دليل و برهان، بت پرستى را تبيين و تبليغ كنند، به شمشير و جنگ روى آوردند و به مبارزه مسلحانه با پيامبر صلى الله عليه و آله پرداختند ورسول اللَّه صلى الله عليه و آله به ناچار به دفاع پرداخت.

بعد از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه، جنگ هاى بسيارى بين مسلمانان و مشركان رخ داد؛ مانند جنگ بدر، احد، احزاب (خندق)، بنى قريظه، خيبر و ... در اين جنگها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و مسلمانان، نخست اتمام حجّت مى كردند و پيام توحيد را به همگان مى رساندند، آنگاه اگر آنان نمى پذيرفتند، در برابر حمله آنها، مردانه دفاع مى كردند. و سرانجام مكّه نيز فتح شد. در فتح مكّه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دستور داد به كسى حمله نكنيد و تنها در صورت تجاوز مشركين دفاع كنيد. مكه با كمترين خونريزى، به تصرّف مسلمانان در آمد. (1)

دعوت جهانى:

چون حضرت محمد صلى الله عليه و آله براى هدايت همه مردم مبعوث شده بود (2) در سال ششم هجرت، نمايندگانى به سوى زمامداران عالم فرستاد و آنان را به توحيد و پرستش خدا فرا خواند؛ از جمله به خسرو پرويز پادشاه ايران، هرقل پادشاه روم، اسقف نجران و .... (3) اين نامه ها هرگزبراى كشورگشايى نبود و رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آنان را تنها به پذيرش اسلام و پيروى از احكام الهى دعوت كرد.

غدير خم:

در سال دهم هجرت، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فريضه حج را انجام داد. در پايان مراسم، مردم


1- الكامل، ج 2، ص 247
2- «و ما أرسلناك إلّا رحمةً للعالمين ...» انبياء: 107
3- نك: مكاتيب الرسول، ج 1، ص 172

ص: 211

در حال حركت به سوى شهرهاى خود بودند كه وحى الهى آمد: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ... (1)

اين موضوع آنچنان اهميتى داشت كه اگر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آن را انجام نمى داد رسالتش را تمام و كامل نكرده بود، و آن مسأله بيان امامت حضرت على عليه السلام بود. و حضرت محمد صلى الله عليه و آله در غدير در برابر چشم هزاران انسان مسلمان، از جانب خدا فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاهُ». اولين كسى كه به على عليه السلام در غدير تبريك گفت ابوبكر و پس از وى عمر بود!

اين تدبير الهى براى آن بود كه مردم بعد از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله چه كسى را رهبر و پيشواى خود قرار دهند و كيست كه اهداف الهى و قرآنى دارد و احكام خدا را اجرا مى كند و مى تواند همگان را به راهى هدايت كند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى خواست. بنابر نظر الهى و نظر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين تنها على عليه السلام بود كه شايستگى و صلاحيت جانشينى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را در امور دين و دنيا و رهبرى و امامت داشت.


1- مائده: 67

ص: 212

درس بيستم: وظايف پيروان رسول خدا صلى الله عليه و آله

اشاره

احمد مبلغى

بعثت، هجوم نور به قلب تاريكى است. عاشقان كوى محمد نقد دل را به پاى محبت او نثار مى كنند تا صفاى باطن به دست آورند. دل را به چشمه معرفت او مى سپارند تا با زلال احكام الهى اش زنگار از درون بزدايند. كشتى نشين درياى اهل بيت محمد مى شوند تا سوار بر امواج فقه، به ساحل سعادت راه يابند!

آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله بر اين مردم خواند، يكسره مايه حيات است و وسيله نجات؛ راهى هموار در داغستان دنيا كه پاى انديشه بشر را از ريگ خطا مصون مى دارد و احكامى سراسر حكمت كه ريشه در فطرت انسان دارد. او كه درهاى باغ سبز معرفت را بر پيروان مكتب خويش گشود و پيام آورِ اين حكمت بود، به يقين شخصيتى بزرگ دارد و ستودنى.

دل او آسمان معرفت الهى است و كلامش باران رحمت خداوند!

و حال كه چنين است بر پويندگان راه محمد است كه آن پيام آورِ مهر و صداقت را بشناسند و جان خويش را آينه روشنى از او گردانند و در راه احترامش بكوشند.

آنچه به فهرست مى كشانيم، وظايفى است بر عهده همه ما كه راه حق شناسى و احترام گذارى به خاتم پيامبران را مى آموزد. او كه جرعه حيات به ما نوشاند، بيش از هر كس سزاوار احترامى بى شائبه است، هر چند كه از عهده حق او برنياييم.

ص: 213

از طرف ديگر اين وظايف، آينه اى است كه ما را با چهره نورانى پيامبر صلى الله عليه و آله آشنا مى سازد، گرچه سيماى به حق پيوسته و از دنيا گسسته محمد صلى الله عليه و آله هرگز در چشم دنيايى مان نمى گنجد؛ ولى:

آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد

پس بر شيفتگان او است كه اين وظايف را بشناسند و بدانند كه هر يك از آنها انگشت اشاره به سيماى نورانى اش دارند.

گواهى دادن به بندگى و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله

گواهى دادن به بندگى و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار گواهى به يگانگى خداوند سبحان، اهميت و فضيلتى ويژه دارد، تا آنجا كه اميرمؤمنان فرمود:

«وَ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ شَهَادَتَانِ تَرْفَعَانِ الْقَوْلَ وَ تُضَاعِفَانِ الْعَمَلَ خَفَّ مِيزَانٌ تُرْفَعَانِ مِنْهُ وَ ثَقُلَ مِيزَانٌ تُوضَعَانِ فِيهِ». (1)

«گواهى دادن به يگانگى خداوند متعال (همان گونه كه در متن حديث آمده) و بندگى و رسالت محمد صلى الله عليه و آله دو گواهى دادنى است كه سخن را بالا و عمل را دو چندان مى سازند. ترازويى كه اين دو از آن برداشته شوند سبك و ترازويى كه اين دو در آن نهاده شوند سنگين خواهد بود.»

بعلاوه كه گواهى دادن به بندگى و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله در تشهد نماز واجب است.

احترام به پيامبر صلى الله عليه و آله

شخصى به حضور امام صادق عليه السلام رسيد. حضرت از حال وى جويا شد. او گفت:


1- سفينة البحار ج 1، ص 720.

ص: 214

خداوند به من فرزندى داده است. امام پرسيد: چه نامى را برايش گزيده اى؟ گفت: محمد! امام عليه السلام با شنيدن اين نام صورتش را به عنوان احترام نزديك زمين آورد و گفت: محمد، محمد، محمد! آنگاه ادامه داد: خودم، فرزندانم، پدرم، مادرم و تمام اهل روى زمين فداى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله باد! (1)

مالك، امام مالكيان مى گويد: جعفر صادق عليه السلام هنگامى كه نام پيامبر صلى الله عليه و آله را مى برد رنگ چهره اش تغيير مى يافت. تا آنجا كه بازشناخته نمى شد! من جز او كسى را اينچنين نيافتم. (2)

پاسداشت حرمت پيامبر صلى الله عليه و آله

بزرگداشت پيامبر صلى الله عليه و آله تا بدانجاست كه اعتكاف در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله به ويژه در سه روز چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه از اعتكاف در ديگر مساجد ثواب بيشترى دارد. (3)و هر كس پس از سه روز اقامت و روزه در مدينه، حاجتى از خداوند بطلبد حاجتش روا شود. (4)

و به موجب پاره اى از روايات، اقامت در شهر آن حضرت (مدينه)، بر اقامت در مكه ترجيح دارد. (5)

بر پايه احاديث، غسل كردن براى ورود به مدينه منوّره و خروج از آن و وداع با پيامبر صلى الله عليه و آله يا زيارت آن حضرت و نيز ورود به مسجد پيامبر مستحب است. (6)

همچنين مسافرى كه قصد اقامت در مدينه نكرده و بايد بر طبق قاعده نماز را شكسته بخواند، مى تواند در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نماز را به اختيار خود شكسته يا تمام بخواند.


1- همان، ص 308.
2- الامام جعفر الصادق عليه السلام نوشته جندى، ص 159.
3- احزاب: 21.
4- نهج البلاغه، خطبه 160.
5- وسائل الشيعه، ج 10، ص 273.
6- المختصر النافع، ص 98.

ص: 215

البته سه مكان ديگر نيز داراى اين حكم اند: مسجد الحرام، مسجد كوفه و حائر سيدالشهدا، حسين بن على عليهما السلام. (1)

نيز به احترام آن حضرت، روزه گرفتن در روز ميلادش (هفدهم ربيع الأول) ثواب يك سال روزه دارد. (2) و روزه در عيد مبعث ثواب دو سال. (3)

بعلاوه، در اين روز شاد كردن مؤمنان و دادن صدقه يكى از آداب شمرده شده است. (4)

اسوه پذيرى

قرآن، پيامبر صلى الله عليه و آله را اسوه نيكو مى خواند لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ اسْوةٌ حَسَنَةٌ (5)

و محبوبترين بنده خدا را كسى مى داند كه از اين اسوه زيباى بشريت، درس گيرد (وَ أحَبُّ الْعِباد إلَى اللَّه المُتَأسّي بِنَبيِّهِ). (6)

دوست داشتن پيامبر صلى الله عليه و آله

قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ .... (7)

« (اى پيامبر) بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان و دارايى هايى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كسادى آن مى ترسيد و


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 272.
2- الجوامع الفقهّيه، الغنيه، ص 492؛ مفتاح الكرامة، ج 1، ص 17 و 19؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 281.
3- تحرير الوسيلة، ج 1، ص 264.
4- مسارّ الشيعه.
5- احزاب: 21.
6- مسارّ الشيعه.
7- توبه: 24.

ص: 216

خانه هايى كه از آنها خرسنديد، نزد شما از خدا و رسولش و كارزار در راه او محبوب تر است پس منتظر باشيد تا خدا امر و فرمانش را بر شما فرود آورد ...»

پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله

قرآن مى فرمايد: ... وَ أطِيعُوا الرَّسُولَ ... (1)

؛ «و از پيامبر اطاعت كنيد.»

پيروى از عترت پيامبر صلى الله عليه و آله

همان پيامبرى كه به اطاعتش امر شده ايم، خود بر پيروى از عترتش سخت تأكيد كرده است. از حديث ثقلين گرفته تا حديث سفينه و صدها حديث ديگر، همگى اطاعت از اهل بيت عليهم السلام را ضرورى شمرده اند. از نظر امير مؤمنان عليه السلام اين اطاعت بايد به صورت يك ملازمت كامل با آنان شكل بپذيرد؛ يعنى از اهل بيت عليهم السلام نه اندكى جلوتر بيفتيم و نه اندكى عقب تر. آن حضرت فرمود:

«فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ ... وَ لا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ لا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا» (2)

«همواره ملازم طريقه آنان باشيد. نه از آنان پيشى گيريد كه به گمراهى مى افتيد و نه از آنان عقب بمانيد كه به هلاكت مى رسيد.»

دروغ بستن بر پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ». (3)

«هر كس به عمد بر من دروغ بندد، در آتش جاى گيرد.» (گفتنى است دروغ بستن بر پيامبر صلى الله عليه و آله روزه را باطل مى كند). (4)


1- نساء: 59
2- نهج البلاغه، خطبه 97
3- سفينة البحار، ج 1، ص 31
4- تحرير الوسيله، ج 1، ص 284

ص: 217

بپا داشتن سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله

از نظر اميرمؤمنان، بپا داشتن سنت پيامبر صلى الله عليه و آله خصلت اهل ايمان (1) و وظيفه حكومت اسلامى است. (2)

ترك نكردن سنت پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «سِتَّةٌ لَعَنْتُهُمْ وَ التَّارِكُ لِسُنَّتِي». (3)

«شش نفرند كه خداى متعال آنها را لعنت مى كند؛ يكى از آنها كسى است كه سنت مرا ترك كند.»

تغيير ندادن سنت پيامبر صلى الله عليه و آله

در ذكر صلوات امام صادق عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين مى خوانيم:

«أَللّهمّ الْعَنِ الَّذِينَ ... غَيَّرُوا سُنَّةَ نَبِيِّكَ». (4)

«خداوندا! لعنت كن كسانى را كه سنت پيامبر را تغيير دادند ...»

ترجيح دادن پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«حُبِّي خالَطَ دِماءَ امّتي فَهُمْ يُؤثِرُوني عَلَى الآباءِ وعَلَى الامّهاتِ وعَلى أنفُسِهِم». (5)


1- نهج البلاغه، خطبه 192
2- همان، خطبه 164
3- بحارالانوار، ج 5، ص 88
4- همان، ج 90، ص 86
5- سفينة البحار، ج 1، ص 31

ص: 218

«دوستى من با خونهاى امت من آميخته شده است. آنها مرا بر پدران و مادران و بر خودشان ترجيح مى دهند.»

فرو آوردن صدا در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله

خداى متعال بر حفظ مقام آخرين برگزيده خود در سوره حجرات مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ. (1)

«اى مؤمنان، صداى خود را فراتر از صداى پيامبر صلى الله عليه و آله نكنيد و براى او سخن بلند مگوييد؛ مانند بلند سخن گفتن برخى از شما براى برخى ديگر.»

بى تابى در رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله

اميرمؤمنان عليه السلام در رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله بر سر قبر آن حضرت گفت: فغان و بى تابى قبيح است مگر بر تو. (2)

خشنود كردن دخت پيامبر صلى الله عليه و آله

رضايت فاطمه زهرا عليها السلام دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله معيار رضايت الهى است. پيامبر صلى الله عليه و آله در تكيه بر اين امر، رضايت فاطمه عليها السلام را رضايت خويش و رضايت خويش را رضايت خداوند معرفى مى نمود و ناخرسندى و خشم زهرا عليها السلام را ناخرسندى خود و خشم خود را غضب خداوند مى دانست.

يادكرد اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«إذا بَلَغَ نَسَبي إلى عَدْنان فَامْسِكُوا». (3)


1- حجرات: 2
2- نهج البلاغه 292 از قصار حكم
3- بحارالانوار، ج 15، ص 105. قال القاضى عبدالجبار: المراد بذلك أنّ اتّصال الأنساب غير معلوم، فلايخلوا إمّا أن يكون كاذباً أو في حكم الكاذب. همان

ص: 219

«هر گاه نسب من به هنگام شمردن، به عدنان، [جد بيستم پيامبر صلى الله عليه و آله] رسيد توقف كنيد. [و از آن پس را دنبال نكنيد.]»

ماه ويژه پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شعبان ماه من است، خداوند رحمت كند آنكه مرا در اين ماه (اطاعت پروردگار و روزه) كمك كند. (1)

اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: از زمانى كه نداى پيامبر صلى الله عليه و آله را نسبت به شعبان شنيدم روزه اين ماه را ترك نكردم و آن را تا آخر عمرم ترك نخواهم كرد ان شاءاللَّه. (2)

زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله

زيارت قبر شريف پيامبر صلى الله عليه و آله از پرفضيلت ترين زيارت هاست. آن حضرت خود فرموده است: كسى كه بعد از رحلتم، قبرم را زيارت كند، مانند كسى است كه به ديدار من در زمان حياتم آمده است. (3)

و در روايت ديگرى فرمود: من شفيع او در قيامت خواهم شد. (4)

زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله تا آنجا اهميت دارد كه مستحب است آن را بر حج استحبابى ترجيح دهيم. (5)اين زيارت در مواردى استحباب بيشترى دارد؛ از جمله:

1- به هنگام حج، زيارت قبر شريف پيامبر صلى الله عليه و آله براى كسانى كه به حج رفته اند استحباب بسيار دارد؛ به گونه اى كه اگر حجاج از انجام آن سر باز زنند بر حاكم اسلامى است آنان را به انجامش موظف دارد. (6)


1- المراقبات، ص 75
2- همان.
3- سفينة البحار، ج 1، ص 563
4- مفاتيح، ص 567
5- وسائل الشيعه، ج 10، ص 273
6- المختصر النافع، ص 98

ص: 220

2- در روز ولادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله (هفدهم ربيع الأول) چنانچه نتوان بر سر قبر آن حضرت حاضر شد، مى توان از دور حضرت را زيارت كرد. (1)

3- در مبعث نبوى صلى الله عليه و آله (بيست و هفتم رجب) زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله در اين روز مستحب است. (2)

سلام كردن به پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر نمى توانيد به زيارت قبر من بياييد، رو به حرمم ايستاده سلام بفرستيد كه آن نيز به من مى رسد. (3)

در روايت ديگرى از امام كاظم عليه السلام مى خوانيم: هنگامى كه به رواق پيامبر صلى الله عليه و آله داخل يا از آن خارج مى شوى، بر او سلام كن و همچنين از دور به او سلام كن. (4) در روايت براى كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله «سلام» با كيفيت خاصى وارد شده است. (5)

در دو مورد سلام كردن به پيامبر صلى الله عليه و آله جايگاه ويژه اى پيدا مى كند:

1- در نماز، مستحب است قبل از گفتن سلام واجب در نماز، «السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» گفته شود. (6)

2- در سجده سهو، براى سجده سهو اذكارى وارد شده كه گفتن يكى از آنها واجب است. از جمله آن اذكار اين است: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ، السَّلامُ عَلَيكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّه و بَرَكاتُه». (7)


1- مفاتيح الجنان
2- همان.
3- سفينة البحار، ج 1، ص 563
4- وسائل الشيعه، ج 10، ص 265
5- همان 268
6- رساله هاى عمليّه.
7- همان.

ص: 221

زيارت نوادگان پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ زَارَنِي أَوْ زَارَ أَحَداً مِنْ ذُرِّيَّتِي زُرْتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (1)

«كسى كه فردى از ذريّه مرا زيارت كند، زيارت كنم او را در روز قيامت.»

صلوات فرستادن

خداى متعال در قرآن كريم مى فرمايد: إنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبيّ، يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً. (2)

«خدا و فرشتگان بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود مى فرستند. اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شما نيز بر او درود فرستيد و او را كاملًا فرمان بريد.»

در بيان فضيلت صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله و آل او، روايات فراوانى وارد شده است كه به دو روايت اشاره مى كنيم:

1- امام رضا عليه السلام فرمود: «مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى مَا يُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْيُكْثِرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ». (3)

«كسى كه نمى تواند گناهان خويش را با اعمالى كه كفاره آنها شود محو كند، بايد بسيار بر محمد و آل او صلوات بفرستد.»

2- «مَا فِي الْمِيزَانِ شَيْ ءٌ أَثْقَلَ مِنَ الصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ». (4)

«چيزى به اندازه صلوات بر محمد و آل او در ترازوى اعمال سنگينى نمى كند.»

درمواردى صلوات حكم ويژه اى پيدا مى كند:

الف: در تشهّد نماز واجب است. (5)


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 259
2- احزاب: 56
3- سفينة البحار، ج 2، ص 49
4- الوافى، ج 5، ص 228
5- رساله هاى عمليّه.

ص: 222

ب: هنگام ذكر نام پيامبر صلى الله عليه و آله.

در اين صورت هر چند واجب نيست ولى در مورد ترك آن دو حديث نبوى وجود دارد:

1- «الْبَخِيلُ حَقّاً مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصَلِّ عَلَيَّ». (1)

«حقيقتاً بخيل كسى است كه مرا پيش او ياد كنند و بر من صلوات نفرستد.»

2- «كسى كه به هنگام ياد شدن از من، صلوات را فراموش كند، خداوند او را در پيدا كردن راه بهشت دچار اشتباه مى كند.» (2)

ج: در روز مبعث يكى از آداب ويژه، بسيار صلوات فرستادن است. (3)

د: در هر دو خطبه بايد بر محمد و آل او عليهم السلام درود فرستاد. (4)

ه: در سجده سهو.

براى اين سجده چند ذكر وارد شده كه انجام يكى از آنها واجب است. بيشترِ اين ذكرها شامل صلوات است؛ مانند: «بِسم اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّد» وَ «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ اللّهمّ صَلِّ عَلى مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ». (5)

محترم شمردن خون، مال و آبروى گواهى دهنده به رسالت

كسى كه بعد از شهادت به يگانگى خداوند سبحان، به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله گواهى دهد خون، مال و آبروى او محترم مى گردد و احكام اسلام مانند ازدواج و ... در حق او جارى مى شود.

در حديث آمده: «بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ». (6)

با گفتن شهادتين خونها محترم شمرده مى شود و بر پايه آن احكام ازدواج و ارث جارى مى گردد.


1- سفينة البحار، ج 2، ص 490 و نهج الفصاحه، حديث 1103
2- سفينة البحار، ج 2، ص 49
3- مفاتيح، ص 275
4- تحرير الوسيله، ج 1، ص 233
5- رساله هاى عمليّه.
6- سفينة البحار، ص 643

ص: 223

كشتنِ دشنام دهنده پيامبر

همه فقيهان اسلام بر اين عقيده اند كه بايد دشنام دهنده پيامبر صلى الله عليه و آله را كشت. (1)

تعمير قبر پيامبر صلى الله عليه و آله

علّامه مجلسى رحمه الله در كتاب شريف بحارالأنوار رواياتى آورده كه گوياى استحباب تعمير قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و قبور امامان عليهم السلام است. (2)

نام گذارى به اسم پيامبر صلى الله عليه و آله

آن حضرت خود فرموده است:

«بُورِكَ لبَيْتٍ فِيهِ مُحَمّدٌ وَ مَجْلسٌ فِيهِ مُحَمّدٌ وَ رفقةٌ فيه محمدٌ»؛ (3)

«خانه يا مجلس و گروهى كه در آن محمد نام وجود دارد، مبارك است.»

ابو رافع مى گويد: از پيامبر شنيدم كه فرمود: اگر نام فرزندى را محمد نهاديد، با او بدرفتارى ننماييد، اذيتش نكنيد و او را نزنيد. (4)

امام صادق عليه السلام به كسى كه نام فرزندش را محمد نهاده بود، فرمود: او را فحش نده، نزن و به او بدى نكن. (5)

دوست داشتن عترت پيامبر صلى الله عليه و آله

قرآن مى فرمايد: قُلْ لا أسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أجراً الَّا الْمَودَّةَ فِى القُربى. (6)


1- المختصر النافع، ص 221
2- بحارالانوار، ج 100، ص 116
3- سفينة البحار، ج 1، ص 308
4- همان.
5- همان.
6- شورى: 23

ص: 224

«اى پيامبر، بگو از شما پاداشى جز دوستى خويشاوندانم نمى خواهم.»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«الْزَمُوا مَوَدَّتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ عليهم السلام فَإِنَّهُ مَنْ لَقِيَ اللَّهَ وَ هُوَ يَوَدُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ دَخَلَ الْجَنَّةَ بِشَفَاعَتِنَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لا يَنْتَفِعُ عَبْدٌ بِعِلْمِهِ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ حَقِّنَا». (1)

«همواره به اهل بيت محبت ورزيد؛ چه آنكه اگر كسى خداوند را ملاقات كند، در حالى كه ما را دوست مى دارد با شفاعت ما به بهشت رود. سوگند به كسى كه جانم در دست اوست هيچ بنده اى از عمل خويش سود نمى برد مگر با شناختن حقّ ما.»

نيازردن نوادگان پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا سوگند نسبت به كسى كه ذريّه ام را بيازارد شفاعت نمى كنم. (2)

نظر انداختن به فرزندان و نوادگان پيامبر صلى الله عليه و آله

«النَّظَرُ إِلَى ذُرِّيَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عِبَادَةٌ». (3)

«نظر انداختن به ذريّه پيامبر صلى الله عليه و آله عبادت است.»

والامقام ترين فرزندان و نوادگان، اهل بيت عصمت و طهارت هستند كه وظايف امّت نسبت به آنها آشكار است. بعد از ايشان بايد به سادات بزرگوار احترام گذاشت و روايت فوق اينان را نيز شامل است. در روايتى مى خوانيم:

«النَّظَرُ إِلَى جَمِيعِ ذُرِّيَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله عِبَادَةٌ مَا لَمْ يُفَارِقُوا مِنْهَاجَهُ وَ لَمْ


1- المراجعات، ج 28، المكتبة الاسلامية الكبرى؛ طهران- ايران.
2- امالى صدوق.
3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 620

ص: 225

يَتَلَوَّثُوا بِالْمَعَاصِي». (1)

«نظر افكندن به تمام ذريّه پيامبر صلى الله عليه و آله عبادت است تا آن زمان كه از راه آن حضرت صلى الله عليه و آله جدا نشده و به معاصى آلوده نشوند.»

قرائت سوره محمد

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه سوره محمد صلى الله عليه و آله را قرائت كند، خداى سبحان او را از نهرهاى بهشت سيراب خواهد كرد. (2)

امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه سوره محمد صلى الله عليه و آله را قرائت كند، هيچگاه در دين او شك درنيايد و همواره از شرك و كفر محفوظ ماند تا اينكه مرگش فرا رسد. و آنگاه كه مرد، خداوند هزار فرشته در قبر او مى گمارد كه درود فرستند و ثواب درودشان براى او باشد و وى را تشييع كنند تا در ايستگاه ايمنى و رحمت، نزد خدا نگاهش دارند. سپس او در امان خداوند سبحان و پناه محمد صلى الله عليه و آله قرار مى گيرد. (3)

نماز پيامبر صلى الله عليه و آله

كسى از امام رضا عليه السلام در باره نماز جعفر طيّار پرسيد، حضرت فرمود: چرا غافلى از نماز حضرت رسول صلى الله عليه و آله؟! بعد فرمود: دو ركعت نماز بجاى مى آورى و در هر ركعتى يك بار سوره حمد و پانزده بار سوره قدر (انّا انزلناه ...) مى خوانى و در ركوع و بعد از سر برداشتن از آن و در هر دو سجده و بعد از سر برداشتن از هر كدام پانزده بار سوره قدر را قرائت مى كنى. از نماز كه فارغ شدى ميان تو و خداوند گناهى نمى ماند مگر اينكه آمرزيده شده و حاجتت برآورده مى شود. (4)


1- همان.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 144.
3- همان.
4- مفاتيح، ص 68.

ص: 226

نماز در روضه شريف

مستحبّ است ميان منبر و قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نماز گزارده شود. (1)

نماز مبعث

دو نوع نماز براى اين روز وارد شده است:

الف: دوازده نمازِ دو ركعتى كه در هر ركعت حمد و يك سوره آسان قرائت مى گردد. ميان هر دو ركعت نماز دعاى خاصى دارد كه ابتداى آن اين است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً ....» (2)

ب: دوازده ركعت نماز كه در هر ركعت حمد و سوره قرائت مى گردد و بعد از هر دو ركعت به صورت زير عمل مى كند:

1- سوره حمد و سوره توحيد و سوره فلق و سوره ناس (چهار بار)

2- «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» (چهار بار)

3- «اللَّهُ اللَّهُ رَبِّي لا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً» (چهار بار)

4- «لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً». (چهار بار) (3)

نماز روز ميلاد

يكى از آداب روز ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله (هفدهم ربيع الأول) خواندن نمازى دوركعتى است كه در هر ركعت، بعد از حمد ده بار سوره قدر و ده بار سوره توحيد خوانده مى شود. (4)


1- المختصر النافع، ص 99
2- مفاتيح، ص 276
3- مفاتيح، ص 276
4- همان.

ص: 227

وداع با قبر پيامبر صلى الله عليه و آله

مستحب است كسى كه مى خواهد از مدينه بيرون رود، با قبر پيامبر صلى الله عليه و آله وداع كند و مستحب است در وداع چنين بگويد:

«صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ السَّلامُ عَلَيْكَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ تَسْلِيمِي» (1)؛ «خداوند بر تو درود فرستد. سلام بر تو! اميدواريم خداوند اين سلام را آخرين عرض ارادت ما بر تو قرار ندهد.»


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 281

ص: 228

درس بيست و يكم: ذكر خدا و زيارت اولياء اللَّه

اشاره

في بُيُوتٍ اذِنَ اللَّهُ انْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بالغُدُوِّ وَاْلآصالِ. (1) « [منبع نور و هدايت] در خانه هايى است كه خدا والايى آن را رخصت داده و در آن نام خدا ذكر شود. همانها كه در آن، «مردان الهى» صبح و شام، تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند.»

زيارتگاهها، پايگاه هاى ياد و رمز دلدادگى به حضرت احدّيت است. زائر در جاى جاى «مشاهد مشرّفه» خود را با ذكر الهى همراه مى سازد و دل و جانش را با آن طراوت و شادابى مى بخشد. قرآن كريم، هنگامى كه از حج سخن به ميان مى آورد، ياد خدا را هدف اصلى آن معرفى مى كند و مى فرمايد:

لِيَشْهَدُوُا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهَ فى ايَّامٍ مَعْلُوماتٍ ...؛ (2)

«تا منافع بسياربراى خود فراهم آورند و در روزهايى شناخته شده، نام خدا را ياد كنند.»


1- نور: 36
2- حج: 28

ص: 229

هنگام حركت از عرفات و بار يافتن به مشعرالحرام به ذكر الهى فرمان مى دهد و مى فرمايد: ... فَاذا افَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْد الْمَشْعَرِ الْحَرامِ .... (1)

پايان زيارت را نيز با ذكر خدا تزيين مى دهد و مى فرمايد:

فَاذا قَضَيتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذكروُا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبائِكُمْ اوْ اشدَّ ذكراً ...؛ «آنگاه كه اعمال حج بجاى آورديد، پس، مانند يادكردن پدرانتان يا بيش از آن، خدا را ياد كنيد.» (2)

اين نكته، چنانكه آيه آغازين اين نوشتار مى نمايد، در زيارت قبور اولياى الهى نيز متجلّى است. سيوطى در تفسير الدرّالمنثور مى نويسد: وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله آيه شريفه فى بُيُوتٍ اذِنَ اللَّهُ ... را قرائت مى كرد، مردى به پا خاست و در باره كلمه «بيوت» از حضرت پرسيد.

آن بزرگوار فرمود: منظور خانه هاى پيامبران است.

سپس ابوبكر برخاست و پرسيد: آيا خانه على و فاطمه نيز از آن جمله است؟

حضرت پاسخ داد: آرى، از بافضيلت ترين آن خانه هاست. (3)

بر اين اساس به جايگاه ذكر الهى و تجلّى آن در زيارات معصومان عليهم السلام مى پردازيم و از بزرگداشت ياد پروردگار در ديار پاكباختگان راه توحيد سخن مى گوييم.

جايگاه ذكر الهى در تعاليم اسلام

عارفان مسلمان فلسفه آفرينش را «ايجاد رابطه معرفتى بين خدا و خلق» مى دانند و با استفاده از حديث قدسى «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً ...»؛ «من گنجى پنهان بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم پس جهان را آفريدم تا شناخته شوم.» (4) مى گويند: علت آفرينش و تجلّى


1- بقره: 198
2- همان: 200
3- تفسير الميزان، ج 15، ص 153 و 154
4- اسرار الحكم، ص 22

ص: 230

خداوند بر موجودات، شناخت پروردگار بود. ذيل آيه شريفه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الانْسَ الَّا لِيَعْبُدُون (1)

روايتى است كه بدين امر اشاره مى كند.

مرحوم صدوق مى نويسد: امام حسين عليه السلام در يكى از سخنرانيهاى خويش فرمود: اى مردم، خداوند بندگان را نيافريد مگر براى آنكه او را بشناسند و هنگامى كه او را شناختند، عبادتش كنند. (2)

حافظ، هنگام سخن از تجلّى خداوند بر خلق، همين معنا را رمز آن مى خواند و مى گويد:

در ازل پرتو حُسنت ز تجلّى دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه اى كرد رخت ديد مَلك عشق نداشت عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

ياد و نام حق، اظهار عشق و معرفت و ظهور زيبا و دل انگيز فلسفه حيات انسانى است. ياد، فرع بر شناختى است كه انسان از محبوب خويش دارد:

من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه ذرّه اى بودم و عشق تو مرا بالا برد (3)

زندگى بدون ياد و نام حق، نتيجه اى جز انهدام هويت انسان ندارد. قرآن كريم مى فرمايد: وَ مَنْ اعْرضَ عَنْ ذِكْرى فَانَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً ... (4)

فلسفه عبادات نيز ريشه در همين نكته دارد. عبادت با ياد حق تعالى انسان را به هدف خلقت رهنمون مى سازد.

در قرآن كريم مى خوانيم: وَاقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى ...؛ «نمازرابراى ياد من به پاى دار.» (5) در آيه ديگر، پس از بيان بازدارنده بودن نماز از زشتى ها ومنكرات، مى فرمايد: وَلَذِكرُ اللَّهِ اكْبَر؛ «ذكر الهى بزرگتر [از هدف فوق] است.» (6) اميرمؤمنان عليه السلام در باره ذكر حقيقى الهى


1- ذاريات: 57.
2- همان، به نقل از تفسير صافى، ج 2، ص 610.
3- از اشعار علامه طباطبايى
4- طه: 124.
5- همان: 14.
6- عنكبوت: 45.

ص: 231

مى فرمايد: خداوند سبحان ياد خويش را موجب جلاى دلها قرار داد. به يارى ذكر حق ناشنوايى شان از ميان مى رود. نابينايى شان درمان مى پذيرد و پس از ستيزنده بودن رام مى شوند. خداوند، كه نعمتهايش گرانبهاست، همواره، بويژه در دورانهاى فترت كه پيامبران در ميان مردم حضور ندارند، بندگانى دارد كه در انديشه هاشان با آنان راز مى گويد و در حقيقتِ عقل هاشان با آن ها به گفتگو مى پردازد ... براى ياد خدا اهلى است كه به جاى دنيا آن را برگزيده اند و بازرگانى و خريد و فروش آنان را از اين امر باز نمى دارد. روزهاى زندگى را با ياد خدا مى گذرانند، غافلان را به خوددارى محرمات فرا مى خوانند. همه را به داد و درستى برمى انگيزند و خود بدان عمل مى كنند. بدرفتاران را از كارهاى زشت بازمى دارند و آشكارا با آنان مى ستيزند. گويا دنيا را پشت سر گذاشته، به آخرت رفته اند؛ يا هنوز در دنيا هستند، ولى ماوراى آن را ديده، همه چيز را دريافته اند و به احوال نهان اهل برزخ پى برده اند. (1)

ذكر الهى در زيارت

در آداب زيارت رسول گرامى صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه: چون خواستى داخل مسجد آن حضرت شوى، پاى راست را مقدّم دار و صد مرتبه «اللَّه اكبر» بگو. سپس دو ركعت نماز تحيّت مسجد به جاى آور. (2)

در آداب زيارت اميرمؤمنان، على عليه السلام چنين آمده است: در حالى كه زبانت به ذكر گوياست و الحمد للَّهِ و سبحان اللَّه و لا اله الّا اللَّه را تكرار مى كنى، به سوى حرم مطهر حركت كن. وقتى به خندق كوفه رسيدى، بايست و بگو: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ أَهْلُ الْكِبْرِيَاءِ وَ الْمَجْدِ ...» و چون گنبد و بارگاه حضرت را مشاهده كردى، بگو: «الحمدللَّهِ عَلى ما اخْتَصَّني بِهِ مِنْ طيبِ الْمَوْلِدْ ... و چون به دروازه نجف رسيدى بگو: رسالت پيامبران و معصومان راهنمايى انسان ها به توحيد و ذات احديّت است.


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 213.
2- بحار، ج 97، ص 160.

ص: 232

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا ...» سپس داخل شو و بگو: «الحَمْدُللَّهِ الَّذِي ادْخَلَني هذِهِ الْبُقْعة الْمُباركة ....» (1)

در زيارت امام حسين عليه السلام نيز مى خوانيم: پاكيزه ترين لباسهايت را بپوش، پس از آن سى بار «اللَّه اكبر» بگو. سپس اين ذكر را بخوان «الْحَمد للَّهِ الَّذِي قَصَدْتُ فَبَلَّغَني ...» آنگاه در حالى كه با وقار و آرامش راه مى روى و ذكر تكبير، كلمه توحيد، حمد الهى و صلوات بر زبان دارى، بگو: «الحمدُ للَّهِ الْواحد الْمُتَوَحِّدِ بِالْامور كُلِّها ...» وقتى بر «تلّ» قرار گرفتى و روى به قبر ايستادى، سى بار «اللَّه اكبر» بگو و اين دعا را بخوان: «لا اله الّا اللَّه في علمه مُنْتَهى عِلْمِهِ، وَ لا اله الَّا اللَّهُ بَعْدَ عِلْمِهِ مُنْتَهى عِلْمِهِ ... لا اله الَّا اللَّه الحكيم، لا اله الّا اللَّه العَلىُّ العظيم، لا اله الّا اللَّه نُورُ السَّمواتِ السَّبعِ و نُور الأرضين السَّبع ....» (2)

در آداب زيارت حضرت معصومه عليها السلام مى خوانيم كه چون به قبر آن حضرت رسيدى، نزد سرش روى به قبله بايست. 34 بار «اللَّه اكبر» و 33 مرتبه «سبحان اللَّه» و 33 بار «الحمدللَّهِ» بگو. (3)

در زيارت جامعه كبيره، كه هر يك از ائمه را مى توان با آن زيارت كرد و تعليم امام هادى عليه السلام به موسى بن عبداللَّه نخعى است، حضرت مى فرمايد: چون به درگاه و آستان رسيدى، در حالى كه غسل كرده اى، بايست و شهادتين را بر زبان آور. چون داخل حرم شدى و قبر را ديدى، بايست و 30 بار «اللَّه اكبر» بگو. پس اندكى با آرامش راه برو و گامها را كوتاه بگذار و بار ديگر 30 بار «اللَّه اكبر» بگو. سپس به قبر مطهر نزديك شو و 40 مرتبه «اللَّه اكبر» بر زبان آور تا صد بار تكبير تمام شود. (4)

راستى فلسفه و رمز اين اذكار الهى چيست؟ و اين همه تأكيد بر ذكر الهى در زيارت معصومان عليهم السلام چه پيامى دارد؟

مى توان گفت كه هدف از اين همه تأكيد بر ذكر الهى، دو مسأله مهم است:


1- همان، ص 282
2- همان، ج 98، ص 176
3- همان، ج 99، ص 266
4- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 272

ص: 233

الف- دورى از غلوّ و افراط در باره معصومان عليهم السلام. رسالت پيامبران و معصومان راهنمايى انسانها به توحيد و ذات احديّت است. از آنجا كه اين بزرگواران معجزات فراوان دارند و حتى پس از شهادتشان نيز بركات و انوار الهى از قبور آنان بر مشتاقان و محبّان پرتو مى افكند؛ بدين جهت زائر را همواره با ذكر خداوند عادت داده اند تا مردم مؤمن هدف را از ياد نبرند و آنان را بندگان خداوند بدانند؛ بندگان مخلصى كه با اجازه پروردگار بر انجام دادن معجزات توانايند.

ب- تبيين اين نكته كه معصومان اسوه و مقتداى يادكنندگان الهى اند و زائر بايد اين درس را به صورت عملى بياموزد. در زيارت جامعه مى خوانيم:

«فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُ وَ أَكْبَرْتُمْ شَأْنَهُ وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ وَ أَدْمَنْتُمْ ذِكْرَهُ».

«شما جلال خدا را به عظمت ياد كرديد و شأن او را بزرگ شمرديد و لطف و كرمش را به بزرگى و مجد ستوديد و ذكر خدا را پيوسته برقرار داشتيد.» (1)

اميد كه بتوانيم، با زيارت قبور معصومان عليهم السلام، دلهاى خويش را كانون ذكر حق و انديشه را آينه تعاليم انسان ساز اهل بيت عليهم السلام قرار دهيم و خود را مشمول دعاى مستجاب آن بزرگواران سازيم، كه اين زمزمه خلوت هاى انس ماست:

اى گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز كز سر صدق مى كند شب همه شب دعاى تو

دلق گداى عشق را گنج بود در آستين زود به سلطنت رسد هر كه بود گداى تو (2)


1- بحارالانوار، ج 99، ص 129.
2- ديوان حافظ.

ص: 234

درس بيست و دوم: اولين مسجد

اشاره

سيّد محمود مدنى بجستانى

مسجد «قُبا» كه اكنون در كنار شهر مدينه قامت زيبا و رساى گلدسته هايش سر بر آسمان لاجوردى مى سايد و هر لحظه، بويژه در ايام حج، پذيراى هزاران مسلمان عاشقى است كه در آن حضور مى يابند و ياد و يادگار و عطر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را مى جويند، اولين مسجدى است كه در اسلام ساخته شد. مهندس اين مسجد جبرئيل امين (1) معمار آن خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و كارگران آن افرادى چون على عليه السلام و سلمان و مقداد بوده اند.

آغاز هجرت

پيامبر صلى الله عليه و آله دوران اوليه زندگى خويش و بخش اول روزگار بعثت را در مكه گذراند.

در آخرين روزهاى اين دوران، از طرفى با مرگ ابوطالب و خديجه عليها السلام ماندن در مكه را نامناسب تشخيص داد و از سويى با پيشرفت اسلام در مدينه، زمينه حضور در آن ديار را مناسب ارزيابى كرد. پس در نيمه شبى غوغاخيز و هراس آفرين، على عليه السلام را در بستر خويش خواباند و خود در راه هجرتى تاريخى گام نهاد.


1- تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 51، رهنماى حرمين شريفين، ج 5، ص 197

ص: 235

آن حضرت در روز دوشنبه 12 ربيع الاول (1) در ميان فريادهاى شادى و شور و شوق بسيار مردمِ روستاى كوچكِ قُبا به قبا وارد شد و در خانه يكى از سران روستا (كلثوم بن هِدم) منزل گزيد و خانه يكى ديگر از سران روستا (سعدبن خيثمه) را محل ملاقات خويش قرار داد.

مردم مدينه، با اصرار فراوان از او خواستند به شهر مدينه، كه تا آن زمان «يثرب» ناميده مى شد، گام نهد؛ ولى او پاسخ داد: من در انتظار على هستم و تا آمدن وى در اينجا مى مانم. توقف پيامبر به طول انجاميد و برخى، خسته از بلاتكليفى و انتظار، به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند: به مدينه رويم، رسول خدا صلى الله عليه و آله ديگر بار همان پاسخ را تكرار كرد.

آنان گفتند: شايد على يك ماه ديگر نيايد! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه به زودى مى آيد، ان شاء اللَّه. (2)

سرانجام اين انتظار به پايان رسيد و على عليه السلام پس از پرداخت قرض ها و بازگرداندن امانت هاى پيامبر، همراه با خانواده آن حضرت و برخى از زنان مسلمان وارد قُبا شد. رنج سفر او را آزرده و پاهايش را سخت مجروح ساخته بود. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وى را در آغوش گرفت و آب دهان مباركش را به پاى وى ماليد بدين سان على عليه السلام تا هنگام شهادت هرگز گرفتار درد پا نشد.

ساخت مسجد

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، كه توقفش در دهكده قبا پانزده روز به درازا كشيد، تصميم گرفت براى فعاليت هاى عبادى، سياسى، فرهنگى و اجتماعى مسلمانان، پايگاهى به پا كند. بدين منظور مكان مسطح و وسيعى را، كه در كنار خانه كلثوم بن هِدم بود و از آن براى خشك كردن خرما استفاده مى شد، انتخاب كرد.

به گفته طبرانى، رسول خدا به يارانش فرمود: نقشه اين مسجد از سوى خداوند است و اينك شتر من مأمور اين كار است. كسى بر شتر سوار شود و او را حركت دهد تا


1- بحارالانوار، ج 19، ص 104، تاريخ طبرى، ج 2، ص 104
2- بحار الانوار، ج 19، ص 106

ص: 236

محدوده مسجد را مشخص سازد. ابوبكر برخاست و بر شتر نشست، ولى هرچه تلاش كرد شتر حركت نكرد. به ناچار ابوبكر پياده شد. پس عمر برخاست تا اين مأموريت را انجام دهد، ولى تلاش او نيز بى ثمر بود و نتوانست شتر را حركت دهد. در اين هنگام، رسول خدا صلى الله عليه و آله به على فرمود: برخيز و برشتر بنشين، چون على بر پشت شتر قرار گرفت، شتر راه افتاد، محدوده اى را دور زد و سپس به جاى نخست خويش بازگشت. بدينسان محدوده مسجد قبا مشخص شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله قبله آن را به سمت بيت المقدس تعيين كرد. (1)

پيامبر براى ساخت اين مسجد بسيار تلاش كرد. زنى به نام شموس بنت نعمان مى گويد: هنگام ساخت مسجد قبا، پيامبر صلى الله عليه و آله را مى ديدم كه سنگ هاى كوچك و بزرگ را برمى داشت تا آنجا كه سنگينى سنگ ها پشت مباركش را خم كرد. سپيدى خاك بر بدن مباركش نمايان بود. (گاه) مردى از صحابه مى آمد و مى گفت: اى فرستاده خدا، پدر و مادرم فدايت باد! سنگ و خاك را به من واگذار تا به جاى تو كار كنم. پيامبر مى فرمود:

نه، تو نيز سنگ ديگرى بردار. حضرت هماره در تلاش بود تا ساختمان مسجد پايان يافت. (2)

در روزهايى كه بناى خانه توحيد ساخته مى شد، عطر زمزمه هاى روح نواز صحابه، كه بيانگر بينش الهى آنان و عشق خدايى شان بود، فضا را آكنده مى ساخت و گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز با آنان هم نوا مى شد.

عبداللَّه بن رواحه، اين شعر را با آهنگى دل نواز مى خواند: «أفْلَحْ مَنْ يُعِالجُ الْمَساجِد»؛ «آن كه در پى ساختن و پرداختن مساجد است رستگار است.»

پيامبر صلى الله عليه و آله با همان آهنگ، آخرين قسمت شعرش را تكرار مى كرد و مى فرمود:

«مساجداً».

سپس عبداللَّه ادامه مى داد: «و يقرأ القرآن فيه قائماً و قاعداً»؛ «آنكه پيوسته نشسته و ايستاده در مسجد قرآن مى خواند.»


1- همان، ص 107
2- معجم الكبير، ج 2، ص 246، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 33

ص: 237

پيامبر مى فرمود: «و قاعداً».

آنگاه عبداللَّه مى خواند: «ولا يَبيتُ اللَّيْلَ عَنْهُ راقداً»؛ «و شب را نيز هماره بيدار بوده، به خواب نمى گذراند.»

پيامبر مى فرمود: «راقداً». (1)

بدين سان ساخت اولين بناى توحيدى در اسلام، كه داراى 3 رديف ستون چوبى بود، با تلاش مسلمانان به پايان رسيد.

رابطه پيامبر با مسجد قُبا

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مدتى دهكده قبا را ترك كرد و به مدينه رفت ولى تا واپسين روزهاى زندگى هرگز رابطه خود را با اين مسجد قطع نكرد. هر شنبه پياده يا سواره به طرف مسجد قبا به راه مى افتاد و نماز را در آنجا مى گزارد. (2) طبق نقلى ديگر، روزهاى دوشنبه هر هفته در قبا نماز مى خواند (3) و نيز هر سال، صبحگاه هفدهم ماه مبارك رمضان به مسجد قبا مى شتافت. (4)

فضيلت مسجد قبا

درباره جايگاه معنوى اين مسجد همين بس كه قرآن كريم آن را مسجدى مى خواند كه: «بر پايه تقوا بنا نهاده شده است.»

لَمَسْجِدٌ أسِّسَ عَلى التَّقْوى مِنْ اوَّلِ يَوْمٍ احَقُّ انْ تقُومَ فيهِ. (5)

«همانا مسجدى كه از اولين روز برمبناى تقوا پايه گذارى شده است، شايسته تر است كه تو در آن به نماز بايستى.»


1- السيرة الحلبية، ج 2، ص 237، مدينه شناسى، ص 8
2- تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ج 52
3- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 193
4- تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 44، موسوعة العتبات، قسم المدينه ص 95
5- توبه: 108

ص: 238

بسيارى از مفسران، مراد از اين آيه را مسجد قبا دانسته اند؛ گروهى مسجد النبى صلى الله عليه و آله و برخى هر دو مسجد را مصداق و مراد اين آيه شمرده اند. (1)

امام صادق عليه السلام به معاوية بن عمار فرمود:

از حضور در مشاهد خوددارى مكن و يكى از اين مشاهد مسجد قبا است؛ زيرا اين همان مسجدى است كه از اولين روز بر پايه تقوا بنا نهاده شده است. (2)

روايات متعددى از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده است كه خواندن دو ركعت نماز در مسجد قبا را با انجام دادن يك عمره برابر مى داند.

اسَيْد انصارى مى گويد: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود: هركس در خانه خويش وضو گيرد و با نيتى خالص به مسجد قبا بيايد و جز گزاردن نماز انگيزه اى نداشته باشد و در آن دو ركعت نماز گزارد، پاداش يك عمره خواهد داشت. (3)

امام صادق عليه السلام از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: هركس به مسجد من؛ يعنى مسجد قبا درآيد و در آن دو ركعت نماز بخواند، با پاداش يك عمره بر مى گردد. (4)

عقبة بن خالد از امام صادق عليه السلام پرسيد: مى خواهم به مساجد اطراف مدينه بروم، از كدامين مسجد شروع كنم؟ امام صادق عليه السلام فرمود: از مسجد قبا آغاز كن و در آن بسيار نماز بگزار؛ زيرا اولين مسجدى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين منطقه در آن نماز گزارد. (5)

مكانهاى تاريخى مسجد قبا

اشاره

در محل مسجد قبا سه مكان بسيار با اهميت ديگر بود كه متأسفانه، به بهانه توسعه مسجد! تخريب شد و از ميان رفت. اين مكان ها عبارتند از:


1- مجمع البيان، ج 3، ص 73
2- بحار الأنوار، ج 100، صص 214- 215، ح 6
3- تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 32، ح 132
4- بحار الانوار، ج 100، صص 213- 314، ح 4
5- تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 40

ص: 239

1- چاه انگشتر

در محل مسجد قبا چاهى بود كه آب بسيار ناگوار و تلخى داشت. چون پيامبر صلى الله عليه و آله به آن محل آمد، مسلمانان گفتند: آب اين چاه بسيار ناگوار و تلخ است، لطف كنيد و آب دهان خويش را در آن بيفكنيد تا گوارا شود. حضرت مقدارى از آن آب را در دهان خويش گرداند و دوباره به چاه باز گرداند و آب چاه بسيار گوارا و شيرين شد و تا ساليانى كام زيارت كنندگان مسجد قبا را شيرين مى ساخت. (1) وقتى عثمان، در زمان خلافتش، خواست آب بنوشد، انگشتر رسول خدا كه در دستش بود در چاه فرو افتاد، براى به دست آوردن انگشتر، همه آب را از چاه بيرون آوردند ولى هر چه كوشيدند انگشتر پيدا نشد. از آن روز اين چاه را «بئرالخاتم» (چاه انگشتر) ناميدند. (2)

2 و 3- مسجد فاطمه و على عليهما السلام

در كنار مسجد قبا دو جايگاه به نامهاى مسجد على و مسجد فاطمه عليهما السلام وجود داشت. گروهى اين مكانها را محل نماز آن بزرگواران، هنگام اقامت در قبا مى دانند.

متأسفانه توسعه هاى اخير به از ميان رفتن اين مكانها انجاميده است. (3)

مسجد قبا در طول تاريخ، چندين بار توسعه يافت. ابتدا عثمان اين كار را انجام داد.

پس از وى عمر بن عبدالعزيز و ديگر زمامداران در اين مسير گام برداشتند و ساختمان بسيار زيباى كنونى به وسيله حاكمان سعودى انجام يافته است.

به اميد روزى كه اين مساجد به جايگاه اساسى و اصلى خود؛ يعنى آبادانى معنوى و مادى بازگردند و پايگاههاى توحيد و وحدت شوند.

***


1- بحار الانوار، ج 100، ص 215، روايت 9
2- همان، ج 19، ص 120
3- راهنماى حرمين شريفين، ج 5، ص 202

ص: 240

درس بيست و سوم: مسجد النّبى صلى الله عليه و آله

اشاره

مركز تحقيقات حج

رسول خدا صلى الله عليه و آله زمانى كه وارد قبا شدند، مسجد قبا را بنا كردند، همچنين نخستين اقدام آن حضرت در مدينه منورّه بناى مسجد النبى صلى الله عليه و آله بود. چنين اقدامى نشانگر اهميت نقش مسجد در اسلام است.

شريف ترين مسجد پس از مسجدالحرام، مسجدالنبى است كه در مدينه منوره واقع است. رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره نماز خواندن در اين مسجد فرمود:

«صَلاةٌ فِي مَسْجِدِي تَعْدِلُ أَلْفَ صَلاةٍ فِيمَا سِوَاهُ مِنَ الْمَسَاجِدِ إِلَّا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ».

«يك نماز در مسجد من، بهتر از هزار نماز در ديگر مساجد است، مگر در مسجدالحرام.»

مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در آغاز، مساحتى حدود 2071 متر داشت كه با ديوارهاى خشتى و گِلى و پايه هايى از تنه درختان خرما بنا شده بود. سقف مسجد را نيز با شاخه هاى درخت خرما پوشانده بودند.

در سال هفتم هجرت، با گسترش اسلام و افزايش شمار مسلمانان، ضرورت توسعه

ص: 241

مسجد مطرح شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله بر طول و عرض مسجد افزود تا آنكه مساحت آن به 2475 متر مربع رسيد. در اين توسعه، شكل مسجد به صورت مربع در آمد.

قبله مسجد نيز در سال دوم هجرى از شمال به سمت جنوب تغيير كرد و از آن پس نماز نه به سوى بيت المقدس كه قبله يهود بود، بلكه به سوى مكه خوانده مى شد.

از بناهايى كه همزمان با ساختن مسجد احداث شد، دو حجره در ديواره شرقى مسجد بود، اين دو حجره براى سكونت رسول خدا صلى الله عليه و آله و همسرانش سوده و عايشه ساخته شد. بعدها بر تعداد اين حجره ها افزوده گشت. هر يك از اصحاب نيز كه توانايى داشتند، حجره اى در كنار مسجد ساختند و درى از آن به مسجد گشودند و در وقت نماز از همان در وارد مى شدند.

در سال سوم هجرت پيامبر دستور داد اين درها، جز درِ خانه على بن ابى طالب عليه السلام بسته شود.

با گسترش فتوحات اسلامى، جمعيت مسلمانان رو به فزونى نهاد و در اين ميان، مدينه به عنوان مركز خلافت، جمعيت بيشترى را به خود جذب مى كرد و از آن جا كه مساحت مسجد گنجايش مسلمانان را نداشت، لذا خلفا در صدد توسعه مسجد برمى آمدند كه اين توسعه در چند مرحله انجام و تا پايان دوره عباسيان و سلطه مغول ادامه يافت و مسجدالنّبى صلى الله عليه و آله تا مساحت 9000 متر مربع گسترش يافت.

دوره حاكمان عثمانى:

در عهد امپراتورى عثمانى (قرن دهم هجرى قمرى)، تحولاتى در بازسازى و توسعه مسجدالنّبى صورت گرفت. سلطان سليمان عثمانى در سال 938 ه. ق. در بازسازى مسجدالنّبى كوشش هايى صورت داد، امّا اقدام اساسى در سال 1265 ه. ق. به دست سلطان عبدالحميد آغاز گرديد و در طىّ سيزده سال، مسجد به شكلى استوار و در عين حال زيبا بازسازى شد.

آنچه از آثار و اسامى امامان شيعه و خلفا و برخى صحابه بر كتيبه هاى مسجدالنّبى به چشم مى خورد، يادگارى است از امپراتورى عثمانى كه ميان فِرَق اسلامى جمع كرده

ص: 242

است. و جالب است كه نام امام زمان به صورت «محمدالمهدى» بر يكى از كتيبه ها بگونه اى نوشته شده كه كلمه «حىّ» از درون اين طرح جلوه گر است.

توسعه در دوره سعودى:

دولت عربستان نيز در چند مرحله به بازسازى و توسعه مسجدالنبى پرداخت و از سال 1373 ه. ق. رسماً كار بازسازى و توسعه را آغاز كرد.

در مرحله اول اين بازسازى مساحت مسجد به 16327 متر مربع رسيد و بر ظرفيت آن در قسمت هاى شمالى، غربى و شرقى افزوده شد، چيزى در همين حدود نيز در اطراف مسجد از خانه ها تخريب و در طرح توسعه مسجدالنبى قرار گرفت كه به هنگام ازدحام جمعيت مورد استفاده زائران قرار مى گيرد.

در مرحله دوّم كه از سال 1406 ه. ق. آغاز شد، مسجد بار ديگر توسعه يافت و به مساحتى حدود 82000 متر مربع رسيد. علاوه بر آن، فضاى گسترده اى نيز در اطراف مسجد تسطيح شد تا نمازگزاران بتوانند در آن جا اقامه نماز كنند.

هم اكنون مجموع مساحت مسجد و اطراف آن، حدود 400500 متر مربع؛ يعنى برابر كلّ مساحت مدينه عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

قسمتهاى مختلف مسجدالنّبى صلى الله عليه و آله

* روضه شريفه:

قسمتى از مسجدالنّبى كه در ناحيه جنوب شرقى (رو به سمت قبله) قرار دارد، به نام روضه مطهره شناخته مى شود، اين قسمت فضيلت زيادى دارد و در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان «باغى از باغ هاى بهشت» معرفى شده است؛ (مَا بَيْنَ بَيْتِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ).

روضه شريفه 32 متر است كه طول آن 22 متر و عرض آن 15 متر مى باشد. در محدوده روضه مطهره، سه مكان مقدس ديگر نيز وجود دارد كه عبارتند از:

1- مرقد مطهر پيامبر صلى الله عليه و آله 2- منبر 3- محراب.

ص: 243

- مرقد مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله

يكى از بهترين نقاط مسجد، مدفن رسول خداست؛ پيامبرى كه محبوب خدا و خلق بود و ميراث گرانبهاى اسلام، حاصل تلاش بيست و سه ساله آن حضرت است. در كنار شرقىِ مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله حجره هايى براى زندگى همسران خود ساخته بود كه تا نزديك نود سال پس از رحلت آن حضرت نيز سر پا بود. ابتدا حجره اى براى سوده، پس از آن براى عايشه و در امتداد آن، حجره اى براى حضرت فاطمه عليها السلام ساخته شد. مورّخان نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجره اى كه وفات يافت مدفون شد.

مرقد رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان خليفه دوم، در اتاق كوچكى قرار داشت و تا زمان توسعه مسجد در عهد وليد به همان شكل باقى بود، در آن زمان كه قسمت شرقى مسجد توسعه يافت مرقد مطهر نيز در مسجد قرار گرفت.

اكنون محدوده حجره طاهره، كه مرقد نيز داخل آن قرار دارد 240 متر (16 متر طول و 15 متر عرض) مساحت دارد كه ضريحى مطلّا در اطراف آن كشيده شده است. در چهار گوشه حجره طاهره، چهار ستون مستحكم بنا شده كه گنبد سبزى بر روى آن قرار دارد. اين حجره داراى چند در است. درِ حجره فاطمه عليها السلام كه نشانه محلّ حجره آن حضرت است. درِ تهجّد در شمال حجره و درِ وفود يا باب الرحمه در جهت غرب و درِ توبه يا باب الرسول در جهت جنوب (قبله). در حجره طاهره محلّى به عنوان قبر فاطمه عليها السلام با بقعه كوچكى مشخص شده و در داخل ضريح جاى گرفته است. در قسمت جنوبى اين بقعه نيز محراب فاطمه عليها السلام قرار دارد.

- منبر:

يكى از مكان هاى مقدّس در مسجد، محل منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله است. در روايات آمده است كه پيامبر در آغاز با تكيه بر تنه درخت خرما كه يكى از ستون هاى مسجد بود، به ايراد خطبه مى پرداخت، يكى از اصحاب پيشنهاد ساختن منبرى داد تا رسول خدا روى آن بنشيند تا هم مردم او را ببينند و هم آن حضرت از ايستادن خسته نشود.

ص: 244

البته منبرى كه در حال حاضر وجود دارد منبرى است كه سلطان مراد عثمانى در سال 998 ه. ق. دستور ساخت و نصب آن را داد. اين منبر داراى دوازده پله است و يك اثر ارزشمند هنرى است.

- محراب:

محراب در محلى ساخته شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا نماز مى گزارد و در اينكه محل نماز آن حضرت همين محراب فعلى است ترديدى نيست. زمانى كه وليد دستور توسعه مسجد را داد و عمربن عبدالعزيز آن را اجرا كرد، بر جايگاه نماز رسول خدا محرابى ساخته شد.

محراب هاى ديگرى نيز كه محل نماز برخى خلفا بوده در مسجد ساخته شده است.

* ستون هاى مسجد:

سقف مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بر ستون هايى قرار داشت كه علاوه بر نگهدارى سقف، مورد استفاده رسول خدا و اصحاب آن حضرت بود، از هر ستونى خاطره ويژه اى باقى مانده كه موجب تقدس آن شده است. هر بار كه مسجد بازسازى مى شد، محل اين ستون ها تغيير نمى كرد، جز اين كه ستون هاى قديمى جاى خود را به ستون هاى جديد مى داد. طبعاً با توسعه، ستون هاى جديدى نيز افزوده شد؛ به طورى كه اكنون نزديك به 706 ستون در مسجد وجود دارد.

ستون هايى كه در محل قديمى مسجد، در قسمت جنوبى آن قرار داشته، اكنون با رنگ سفيد از بقيه ستون ها مشخص شده و آن ها عبارتند از:

اسطوانة الحرس:

على بن ابى طالب عليه السلام در كنار اين ستون مى ايستاد و از رسول خدا صلى الله عليه و آله محافظت مى كرد. اسطوانةالحرس را به نام مصلّاى على نيز مى شناسند و اين ستون پيوند خاصى با آن امام همام داشته است.

ص: 245

اسطوانة التوبه:

ستون توبه يادآور خاطره تكان دهنده يكى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله به نام ابولُبابه است. وى مرتكب خطايى شد و خود را به ستون بست و توبه واقعى كرد. خداوند نيز توبه اش را پذيرفت و با دست مبارك رسول خدا ريسمان از گردن او گشوده شد. نماز خواندن و توبه در كنار اين ستون فضيلت دارد.

اسطوانة الوفود:

يكى از كارهاى روزانه رسول خدا ملاقات با سران قبايل بود. محل اين ملاقات ها كنار ستونى بود كه به اسطوانةالوفود معروف شد و اكنون نيز همين نام را دارد.

اسطوانة السرير:

نام محلى است كه رسول خدا ايام اعتكاف را در آنجا به سر مى برد و براى آن حضرت برگ هايى از درخت خرما پهن مى كردند تا استراحت كند.

اسطوانة المهاجرين:

علت انتخاب نام مهاجرين براى اين ستون، شايد اين بوده است كه مهاجران معمولًا در كنار اين ستون مى نشستند و با يكديگر سخن مى گفتند. اين ستون به واسطه حديثى كه درباره فضيلت نماز گزاردن در كنار آن، از او نقل شده است به نام عايشه نيز شناخته مى شود.

اسطوانة الحنانه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله- چنانچه گفتيم- در آغاز، بر تنه درخت خرمايى تكيه مى كرد و خطبه مى خواند. نوشته اند زمانى كه براى آن حضرت منبر ساخته شد، از اين درخت ناله برخاست شبيه ناله شتر ماده اى كه از بچه خود جدا شود و از اين رو آن را ستون حنّانه ناميده اند. بيش از صد تن از اصحاب رسول خدا اين روايت را نقل كرده اند.

ص: 246

* صفّه:

صفه نام مكانى است كه گروهى از مهاجران مسلمان بى مسكن در سال هاى اوّليه هجرت، در آنجا سكونت داشتند. زمينى كه به آنها اختصاص داده شده بود، حدود 96 متر مساحت داشت و مسقّف بود و در ميان باب جبرئيل و باب النساء قرار داشت.

افرادى مانند بلال، ابوذر، مقداد، حذيفه و ... از اصحاب صفّه بودند.

* مقام جبريل:

اين محل بدان جهت به «مقام جبريل» شناخته شد كه فرشته مقرّب الهى از آنجا بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شد و به خدمت آن حضرت مى رسيد. اين محل اكنون داخل حجره شريفه قرار دارد و قابل دسترسى نيست.

درهاى نخستين مسجد

1- باب الرحمه:

اين در، در ديوار غربى مسجد قرار دارد. نامگذارى اين در به «رحمت» برگرفته از حديثى است كه به موجب آن رسول خدا صلى الله عليه و آله به درخواست شخصى كه از اين در وارد شده بود، از خداوند طلب نزول باران كرد با دعاى حضرت باران شروع به باريدن كرد تا آن كه پس از هفت روز نيز طبق درخواست همان شخص تقاضاى قطع باران گرديد، اين در را «باب عاتكه» نيز مى نامند.

2- باب جبريل:

اين در، مدخل ورودى رسول خدا بود و در ديوار شرقى مسجد قرار دارد. در روايت آمده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدخل اين در با جبريل ملاقات كرد و از اين رو به باب جبرئيل نامگذارى شد.

ص: 247

3- باب السّلام:

اين در نيز در ديوار غربى مسجد قرار دارد و از زمان بناى نخستينِ مسجد، وجود داشته است.

4- باب النّساء:

يكى از درهاى مهم مسجد كه با توسعه مسجد در عهد خليفه دوم ايجاد شد، باب النّساء است كه هم اكنون نيز بدين نام شهرت دارد. علت نامگذارى آن اين است كه اين در، اختصاص به رفت و آمد زنها به مسجد داشته است. در توسعه هاى بعدى ده ها درِ جديد به مسجد افزوده شد.

مناره هاى مسجد:

زمانى كه وليد مسجد را توسعه داد چهار مناره بر چهار گوشه مسجدالنّبى ساخت.

اين مناره ها در گذر زمان جاى خود را به مناره هاى بزرگتر و محكم ترى داد و مناره هاى جديدى نيز براى مسجد ساخته شد.

چهار مناره اصلى مسجد عبارتند از: مناره هاى سليمانيه و مجيديه كه در دو سوى ضلع شمالى جاى گرفته و مناره هاى قايتباى و باب السلام كه در دو سوى ضلع جنوبى (قبله) قرار دارند.

در حال حاضر مناره هاى ديگرى در توسعه اخير به مسجد افزوده شده است.

ص: 248

درس بيست و چهارم: آشنايى با بقيع

اشاره

مركز تحقيقات حج

بقيع غرقد، گورستان مدينه منوّره است كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيارى از صحابه و پس از رحلت ايشان چهار تن از ائمه معصوم عليهم السلام و نيز تعدادى از بزرگان تابعين و سادات اهلبيت عصمت و طهارت در آن آرميده اند. از آن زمان تا كنون نيز هزاران نفر از دانشمندان، زاهدان وصلحا، كه در مدينه ازدنيا رفته اند، در همين گورستان مدفون شده اند.

پيامبر صلى الله عليه و آله براى آرميدگان در اين قبرستان احترام ويژه اى قائل بود. يكى از موالى رسول خدا گويد: نيمه شبى پيامبر صلى الله عليه و آله مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: من فرمان يافته ام تا براى مدفونين در بقيع طلب آمرزش كنم، همراه من بيا و من همراه آن حضرت حركت كردم، وقتى پيامبر در ميان قبور بقيع قرار گرفت: «فَاسْتَغْفَرَ لِاهْلِهِ طَوِيلًا»؛ «مدتى طولانى براى مدفونين در آن، از خداوند طلب مغفرت و آمرزش كرد.»

روش رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه از كنار قبرستان مى گذشت و مى فرمود: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ مِنْ دِيَارِ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لاحِقُونَ».

بسيارى اوقات رسول خدا صلى الله عليه و آله در قسمت پايانى شب، كنار قبرستان بقيع مى آمد و به دفن شدگان در آن درود مى فرستاد و برايشان طلب مغفرت مى كرد.

امّ قيس گويد: كنار رسول خدا در بقيع ايستاده بودم، آن حضرت به من فرمود:

ص: 249

امّ قيس! از اين قبرها هفتاد هزار نفر برانگيخته مى شوند، بدون حساب وارد بهشت مى شوند و چهره هاى آنان همچون قرص ماه مى درخشد.

علت آن كه بقيع را، بقيع الغرقد ناميده اند آن است كه نوعى درخت خاردار در اين گورستان مى روييده كه نامش غرقد بوده و از اين رو به «بقيع غرقد» معروف شده است.

برخى نيز گفته اند: بقيع غرقد نام زمينى است كه نوعى درخت بلند توت آن را پوشانده باشد.

اين گورستان كه در قسمت شرقى مسجدالنّبى صلى الله عليه و آله قرار دارد، در دوره جاهلى اهميت چندانى نداشته، ليكن پس از هجرت رسول خدا به مدينه و دفن بسيارى از چهره هاى سرشناس اسلامى در آن، از اهميت و قد است ويژه اى برخوردار گرديده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله خود برخى شب ها تنها به بقيع مى آمد و در آن جا به راز و نياز با خدا مى پرداخت.

بقيع تا يكصد سال قبل، ديوار و حصارى نداشته، امّا هم اكنون با ديوارى بلند محصور گشته و از گذشته تاكنون مسلمانان از هر فرقه و مذهب، پس از زيارت رسول خدا به اينجا آمده، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگر آرميدگان در اين گورستان را زيارت مى كنند.

قبور ائمه معصوم عليهم السلام و تعداد ديگرى از دفن شدگان در بقيع، داراى قبّه و سرپناه بوده اند، ليكن هم اكنون تخريب گرديده و اين قبرستان به صورت فضاى باز و ساده اى در آمده و تنها برخى از قبور با ديواره هاى كوتاه، مشخّص باقى مانده است.

دفن شدگان در بقيع

مقابل درِكنونى، كمى سمت راست، قبرهاىِ مطهّر چهار امام معصوم عليهم السلام قرار دارد:

1- امام حسن بن على عليهما السلام

امام مجتبى عليه السلام در نيمه رمضان سال سوّم هجرت، در مدينه زاده شد و از همان دوران كودكى به شدّت مورد علاقه رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفت، پس از رحلت آن حضرت، در كنار پدر بزرگوارش اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ هاى جمل، صفين و نهروان

ص: 250

شركت جست و پس از شهادت پدر، به امامت منصوب و حدود شش ماه خلافت كرد تا اينكه معاويه جنگى را بر آن حضرت تحميل نمود، مردم نيز ايشان را تنها گذاشتند و سرانجام به تحريك معاوية بن ابى سفيان در سال 50 ه. ق. توسط همسرش جعده دختر اشعث بن قيس، مسموم شد و به شهادت رسيد و در بقيع به خاك سپرده شد.

2- امام زين العابدين على بن الحسين عليهما السلام

امام سجاد عليه السلام در سال 38 ه. ق. به دنيا آمد و در دوران امام حسن بن على عليهما السلام و پدر بزرگوارش حسين بن على عليهما السلام رشد يافت. در كربلا همراه پدر بود امّا به دليل بيمارى نتوانست سلاح به دست گيرد و بجنگد، از اين رو، آن حضرت را با ديگر اسيران به شام بردند و از آن پس نزديك سى و چهار سال امامت داشت و سرانجام در سال 94 ه. ق. به تحريك وليد بن عبدالملك مسموم گرديد و به شهادت رسيد و در كنار امام مجتبى عليه السلام در بقيع دفن گرديد. زهد و عبادت و كرم و بزرگوارى آن حضرت زبان زد خاص و عام و دوست و دشمن بود.

ص: 251

3- امام محمد بن على بن الحسين عليهم السلام

امام باقر عليه السلام در سال 58 ه. ق. به دنيا آمد و تا سال 94 ه. ق. در كنار پدر بزرگوارش زندگى كرد. پس از شهادت پدر، رهبرى را در دست گرفت و توانست شاگردان فراوانى را تربيت كند و در نشر معارف اسلامى اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله گام هاى بلندى بر دارد.

آن حضرت را باقرالعلوم يعنى شكافنده دانش ها لقب داده اند. امام باقر عليه السلام در سال 114 و يا 117 ه. ق. به تحريك هشام بن عبدالملك به شهادت رسيد و در كنار پدر بزرگوارش در بقيع به خاك سپرده شد.

4- امام جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام

آن حضرت در سال 80 يا 83 ه. ق. به دنيا آمد و پس از شهادت پدر، رهبرى پيروان اهل بيت عليهم السلام را بر عهده گرفت و در دوران حيات پربار خود، هزاران شاگرد را در رشته ها و علوم مختلف تربيت كرد. منصور، دوّمين خليفه عباسى بر آن حضرت به شدت سخت گرفت و سرانجام در 25 شوال 148 ه. ق. به تحريك وى، آن حضرت مسموم گرديد و به شهادت رسيد و در بقيع، كنار جدّ و پدرش دفن شد.

در كنار قبور چهار امام، از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله دو قبر ديگر وجود دارد كه يكى از آنها قبر عباس بن عبدالمطلب، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگرى قبر فاطمه بنت اسد مادر امير مؤمنان على عليه السلام است.

عباس بن عبدالمطلب

وى از شخصيت هاى بزرگ قريش و 2 يا 3 سال از رسول خدا صلى الله عليه و آله بزرگتر بود. در مكه از اظهار ايمان خوددارى مى كرد، در سال دوّم با اكراه به همراه قريش در جنگ بدر شركت جست سپس به اسارت مسلمانان درآمد و با فديه آزاد شد و سرانجام در زمره بهترين ياران پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار آمد. پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله به امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام وفادار ماند و در سال 33 ه. ق. در مدينه درگذشت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

ص: 252

فاطمه بنت اسد

او همسر ابوطالب و مادر على عليه السلام و از نخستين بيعت كنندگان با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و در سرپرستى پيامبر سهم بسزايى داشت. وى از آن چنان قداستى برخوردار گرديد كه به درون كعبه راه يافت و فرزندش على بن ابى طالب عليه السلام را در آن جا به دنيا آورد. در ماتم او رسول خدا صلى الله عليه و آله به شدّت متأثر شد و بر جنازه اش نماز گزارد و در حالى كه بر وى مى گريست، در قبرش نهاد.

قبور فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله

در قبرستان بقيع سه تن از دختران رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به نامهاى زينب، ام كلثوم و رقيّه و نيز ابراهيم فرزند پسر آن حضرت مدفون اند.

زينب

بزرگترين دختر پيامبر صلى الله عليه و آله زينب بود كه از خديجه متولد شد و با ابوالعاص بن ربيع ازدواج كرد و در سال هشتم ه. ق. بدرود حيات گفت.

ام كلثوم

او همسر عُتْبه بود، پس از آن در سال سوّم هجرت به عقد عثمان درآمد و در سال 9 ه. ق. وفات يافت و در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر او مى گريست در بقيع به خاك سپرده شد.

رقيه

رقيه در مكّه به عقد عثمان در آمد، سپس به حبشه هجرت كرد، آنگاه از حبشه به مدينه آمد و سرانجام در سال دوّم هجرت بر اثر بيمارى وفات يافت. برخى نيز وفات او را سال چهارم هجرت ذكر كرده اند. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد او را در بقيع به خاك سپردند.

ابراهيم

ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال 8 ه. ق. در مدينه از مادرش ماريه قبطيّه متولد

ص: 253

شد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او علاقه بسيار داشت و عاطفه نشان مى داد ليكن سرانجام در سال دهم هجرت پس از يكسال و ده ماه از دار دنيا رفت و به دستور آن حضرت كنار قبر عثمان بن مظعون در بقيع به خاك سپرده شد.

محلّ ولادت او به نام مادرش مشربه ام ابراهيم لقب گرفت كه هم اكنون از آثار ديدنى مدينه به شمار مى آيد.

همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله

همسران رسول خدا نيز، به جز خديجه كبرى عليها السلام، همگى در بقيع مدفونند و اسامى آنان عبارت است از:

1- ام سلمه:

وى از زمره نخستين گروندگان به اسلام بود و در سال 60 ه. ق. بدرود حيات گفت و در بقيع به خاك سپرده شد.

2- زينب بنت جحش:

وى ابتدا به عقد زيد بن حارثه درآمد، در سال پنجم هجرى از وى جدا شد و با رسول خدا صلى الله عليه و آله ازدواج كرد و سرانجام در سال 20 ه. ق. در سن پنجاه سالگى درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.

3- ماريه قبطيّه:

مادر ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله. است وى در سال 16 ه. ق. در مدينه درگذشت و در بقيع دفن شد.

4- زينب بنت خزيمه:

وى همسر يكى از صحابه رسول خدا بود كه پس از شهادت او به عقد پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 254

درآمد و سرانجام در حالى كه بيش از سى سال نداشت در سال چهارم هجرت بدرود حيات گفت و در بقيع به خاك سپرده شد.

5- عايشه دختر ابوبكر:

وى در سال چهارم بعثت به دنيا آمد و سه سال پس از مرگ خديجه، با رسول خدا صلى الله عليه و آله ازدواج كرد و در سال 57 يا 58 ه. ق. درگذشت و در بقيع دفن شد.

6- حفصه دختر عمر بن خطاب:

او 5 سال قبل از بعثت زاده شد، سپس با خنيس بن حذافه ازدواج كرد و پس از درگذشت او به عقد پيامبر درآمد. بنا به گفته واقدى وى در سال 45 ه. ق. در مدينه از دار دنيا رفت و در بقيع دفن شد.

7- امّ حبيبه دختر ابوسفيان:

ام حبيبه پس از مرگ همسرش، به عقد رسول خدا صلى الله عليه و آله در آمد و در سال 42 يا 44 ه. ق. در مدينه درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.

8- جُوَيْريه بنت حارث:

وى در سال 5 يا 6 هجرى، پس از غزوه بنى المصطلق به ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله در آمد و در سال 50 يا 56 ه. ق. در مدينه وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.

9- صفيه:

او دختر حيى بن اخطب همسرابوعبيد سلام بن مشكم يهودى بود كه پس از مرگ او به عقد كنانة بن ربيع يهودى درآمد و بعد از كشته شدن وى از جنگ خيبر، پيامبر صلى الله عليه و آله او را آزاد و سپس با وى ازدواج كرد. وى درسال 50 يا 52 ه. ق. در مدينه وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.

ص: 255

10- سَوْدَه بنت زمعه

وى همسر سكران بن عمرو بود كه پس از وفات او به عقد رسول خدا صلى الله عليه و آله در آمد.

در سال 50 يا 54 ه. ق. در مدينه وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.

11- ريحانه بنت زيد:

وى در سال ششم هجرت به عقد رسول خدا صلى الله عليه و آله در آمد و پس از حجةالوداع درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.

قبر عمه هاى پيامبر

1- صفيه بنت عبدالمطلب:

وى همسر عوام بن خويلد و مادر زبير بود. در نبرد احد در زمره زنانى بود كه به سوى احد آمد و بر شهادت حمزه مرثيه سرايى كرد. گويند او در جنگ خندق يك يهودى مهاجم را از پاى درآورد. سرانجام در سال 20 ه. ق. در حالى كه 75 ساله بود بدرود حيات گفت و در بقيع به خاك سپرده شد.

2- عاتكه بنت عبدالمطلب:

در برخى نقل ها آمده كه عاتكه پس از آمدن به مدينه، در اين شهر وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد. برخى نيز نوشته اند عاتكه اصلًا به مدينه نيامده و در مكه رحلت كرده است.

قبور ديگر زنان بافضيلت

1- ام البنين:

ام البنين دختر حِذام بن خالد بود كه به همسرى على بن ابى طالب عليه السلام در آمد و چهار پسر از آن حضرت به نامهاى: عباس، جعفر، عثمان و عبداللَّه به دنيا آورد كه همگى همراه با حسين بن على عليه السلام در كربلا به شهادت رسيدند.

ص: 256

ام البنين سپس در مدينه وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.

2- حليمه سعديه:

وى مادر رضاعى پيامبر صلى الله عليه و آله بود. پس از آن كه در مدينه بدورد حيات گفت، در بقيع دفن شد.

ديگر مدفونين در بقيع

1- عقيل بن ابى طالب:

عقيل برادر اميرمؤمنان على عليه السلام و بيست سال از آن حضرت بزرگتر بود و در راه گسترش اسلام فداكاريهاى بسيارى از خود نشان داد، سپس در دوران پيرى نابينا شد و قبل از واقعه حرّه درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.

2- عبداللَّه بن جعفر:

مادرش اسماء بنت عميس بود. وى به هنگام هجرتِ جعفر به حبشه، در آن جا به دنيا آمد. در جنگ موته پدر را از دست داد و در طول حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سپس همراه با اميرمؤمنان عليه السلام فداكارى هاى بسيارى در راه گسترش اسلام از خود نشان داد. على عليه السلام زينب كبرى عليها السلام را به ازدواج او در آورد، فرزندش عون در كربلا به شهادت رسيد و دو فرزند ديگرش نيز به دست امويان در واقعه حرّه در مدينه به شهادت رسيدند. وى در سال 80 هجرت به سن 90 سالگى در مدينه در گذشت و در كنار عقيل در بقيع به خاك سپرده شد.

3- محمد بن على معروف به ابن حنفيه:

از شخصيت هاى معروف صدر اسلام و فرزند بزرگوار اميرمؤمنان عليه السلام است. در جنگ هاى آن حضرت با قاسطين و مارقين و ناكثين شركت داشت و در سال 80 ه. ق.

درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.

ص: 257

4- ابوسفيان بن حارث:

پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله بود و در سال 20 هجرى در مدينه درگذشت و در بقيع دفن گرديد.

5- اسماعيل بن جعفر:

فرزند امام صادق عليه السلام بود كه با اهل و عيال خود در منطقه عُريض بسر مى برد و سرانجام در دوران حيات پدر بزرگوارش در سال 143 ه. ق. زندگى را بدرود گفت و در فاصله حدود 15 مترى قبور ائمه، در بقيع به خاك سپرده شد. پس از احداث خيابان اباذر، قبر اسماعيل به داخل بقيع منتقل گرديد.

6- عثمان بن مظعون:

از افاضل صحابه پيامبر و سيزدهمين فردى بود كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد.

دوبار به حبشه هجرت كرد. در جنگ بدر شركت داشت و پس از بازگشت در بيست و دومين ماه هجرت درگذشت. او اولين فرد از مهاجرين بود كه در مدينه وفات يافت و در بقيع مدفون شد.

7- اسعد بن زراه:

از بيعت كنندگان با پيامبر در عقبه و نخستين كسى بود كه به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز جمعه را در مدينه اقامه كرد. در سال اول هجرت و در حالى كه هنوز بناى مسجدالنّبى به پايان نرسيده بود در گذشت.

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بر نعش وى حاضر شد، غسلش داد، كفن پوشانيد و در حالى كه مى گريست او را در قبر نهاد و در بقيع دفن كرد.

8- خُنَيس بن حُذافه:

از هجرت كنندگان به حبشه و از نخستين اسلام آورندگان بود. در اثر زخمى كه در

ص: 258

جنگ بدر و يا احد برداشت، سر انجام به شهادت رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله بر جنازه اش نماز گزارد و او را كنار قبر عثمان بن مظعون در بقيع به خاك سپرد.

9- سعد بن معاذ:

از قبيله اوس و از صحابه بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله بود. در جنگ بدر پرچم دارى اوسيان را برعهده داشت. در جنگ خندق مجروح و در آستانه شهادت قرار گرفت و سرانجام همزمان با غزوه بنى قريظه از دار دنيا رفت. پيامبر صلى الله عليه و آله بر جنازه او نماز گزارد و او را در بقيع در نزديكى قبر فاطمه بنت اسد به خاك سپرد.

10- عبداللَّه بن مسعود:

از اولين كسانى است كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد، سپس در خواندن و آموختن قرآن به مرتبه والايى دست يافت و در جمع آورى قرآن نيز نقش داشت. وى در سال 32 ه. ق. بدرود حيات گفت و در كنار قبر عثمان بن مظعون در بقيع به خاك سپرده شد.

11- ابوسعيد خُدرى:

از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، در جنگ احد شركت داشت و داراى دو خصلت علم و شجاعت بود. پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از راويان مناقب اهل بيت بود و در سال 64 يا 74 ه. ق. در مدينه وفات يافت و در نزديكى قبر فاطمه بنت اسد به خاك سپرده شد.

12- مقداد بن اسود:

از صحابه جليل القدر رسول خدا صلى الله عليه و آله و مورد علاقه آن حضرت بود و در سال 33 ه. ق. در سن 70 سالگى در جُرُف، سه مايلى مدينه، درگذشت. جنازه اش را به مدينه حمل و در بقيع به خاك سپردند.

ص: 259

13- ارقم ابن ابى ارقم:

از اولين گروندگان به اسلام بود و خانه اش در مكه مركز تبليغ و تعليم رسول خدا صلى الله عليه و آله گرديد. در بسيارى از نبردها و حوادث صدر اسلام حضور داشت و سرانجام در سن 80 سالگى درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.

14- حكيم بن حزام:

پسر برادر حضرت خديجه بود كه در روز فتح مكه اسلام آورد و پس از 54 ه. ق.

در مدينه درگذشت.

15- جابر بن عبداللَّه:

از صحابى مشهور بود و در 19 غزوه شركت داشت و پس از 94 سال، به سال 90 ه. ق. درگذشت.

16- زيد بن ثابت:

از جمع آورندگان قرآن بود. در سال 45 يا 50 ه. ق. وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.

17- سهل بن سعد ساعدى:

در سال 88 ه. ق. پس از يكصد سال زندگى در مدينه درگذشت.

18- مالك بن انس:

از ائمه چهارگانه اهل سنت و پيشواى مالكى ها بود كه در بين سالهاى 174 تا 179 ه. ق. در مدينه وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.

19- نافع المدنى:

از بزرگان تابعين بود كه در بين سال هاى 117 تا 120 ه. ق. در مدينه درگذشت و در

ص: 260

كنار قبر مالك بن انس در بقيع به خاك سپرده شد.

20- نافع شيخ القرّاء:

يكى از قراء سبعه است كه حدود 70 سال براى مردم مدينه قرآن خواند. وى در سال 169 ه. ق. در مدينه وفات نمود و در بقيع به خاك سپرده شد.

21- اسامة بن زيد:

در سال 54 ه. ق. در سن 57 سالگى در مدينه درگذشت.

22- زيد بن سهل، ابوطلحه انصارى.

از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه در سال 34 ه. ق. و يا در سال چهلمِ وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه درگذشت.

23- شهداى حَرّه:

تعدادى از شهداى واقعه حره نيز كه به دستور يزيد و توسط مسلم بن عقبه و سربازان وى به شهادت رسيدند، در قبرستان بقيع مدفون اند.

برخى از دفن شدگان ديگر در بقيع عبارتند از:

1- عبدالرحمان بن عوف

2- عثمان بن عفان

3- سعد بن ابى وقاص

4- ابوهريره

5- صُهَيبِ بن سنان

6- اسيد بن حضير

7- حويطب بن عبدالعزّى

8- ركانة بن عبد يزيد

9- عبداللَّه بن سلام

10- عبداللَّه بن عمرو

11- ابوسلمة بن عبدالأسد

12- عبداللَّه بن عتيك

13- قتادة بن نعمان

14- عمرو بن حزم

ص: 261

15- مخرمة بن نوفل

16- عبداللَّه بن انيس

17- براء بن معرور

18- جبير بن مطعم

19- مِسْطح بن اثاثه

20- معاذ بن عَفْراء

21- ابن عمر بن نفيل

22- مالك ابن التّيهان

23- ابوالسيد ساعدى

24- محمد بن مسلمه

25- عويم بن ساعده

26- كعب بن عمر

بيت الأحزان

در قسمت شمالىِ قبور ائمه بقيع، مكان كوچكى وجود داشته كه فاطمه زهرا عليها السلام پس از مرگ پدر، آن جا مى آمده و به شدت مى گريسته است. اين مكان به بيت الأحزان و يا مسجد فاطمه معروف بوده و تا اوايل سده اخير بنايى داشت كه مردم در آن جا زيارت خوانده و نماز مى گزاردند.

ص: 262

درس بيست و پنجم: تاريخ حرم ائمه بقيع

«پيدايش»

حرم ائمه بقيع، كه در كتب تاريخ بعنوان «مشهد» و «حرم» اهل بيت معروف گرديده، در سمت غربى و منتهى اليه بقيع واقع شده است. در اين حرم مطهر، قبر چهارتن از ائمه اهل بيت؛ امام مجتبى، امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهم السلام در كنار هم و به فاصله 3- 2 مترى اين قبرها، قبر عباس، عموى گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفته و در كنار آن نيز قبر ديگرى است متعلق به فاطمه بنت اسد و به احتمال ضعيف متعلق به فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله كه قبل از ويرانى ساختمان اين حرم مطهر، همه اين قبور در زير يك گنبد قرار داشتند و داراى ضريح و صندوق زيبايى بودند.

درصدد آنيم كه سه موضوع را به صورت مستقل و جداگانه بررسى كنيم:

1- تاريخ حرم ائمه بقيع.

2- تاريخ ضريح ائمه بقيع.

3- قبر فاطمه بنت اسد يا فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله.

اجمالى از تاريخ حرم ائمه بقيع:

اشاره

گرچه پس از گذشت قريب به يك قرن از تخريب حرم مطهر ائمه بقيع و از بين

ص: 263

رفتن تمام آثار اين بناى باشكوه و معنوى، نمى توان همانند ساير ابنيه تاريخى و مذهبى، از آثار آن به عظمت و قدمتش پى برد و تاريخ ساختمان آن را به دست آورد، ولى آنچه از منابع مختلف به دست مى آيد، تا حدّى مى تواند ما را با تاريخ و چگونگى اين حرم شريف آشنا سازد و بيانگر وضع اين بناى فخيم و پرشكوه معنوى در طول تاريخ گردد.

اجمال تاريخ اين حرم مقدس اين است كه قبور ائمه بقيع عليهم السلام مانند ساير قبرها در محوطه مكشوف و بدون ديوار و سقف نبوده؛ بلكه قبر آنان مانند تربت پاك رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضرت رضا عليه السلام از آغاز دفن اجساد مبارك و پيكر مطهرشان، در داخل خانه اى كه متعلّق به عقيل بوده، قرار داشته است و به مرور زمان اين خانه به ساختمان مناسب، به شكل مسجد تبديل گرديده، سپس در محل همان ساختمان بزرگترين و مرتفع ترين گنبد و بارگاه بنا شده است و در قرون متمادى داراى خادم و دربان و داراى ظريف ترين و گرانبهاترين ضريح و صندوق با زيباترين روپوش و داراى فرش و قنديل بوده و بالأخره در هشتم شوال سال 1344 ه. ق. به وسيله وهابيان منهدم گرديده است.

براى توضيح اين حقيقت تاريخى، توجه به دو مطلب را لازم مى دانيم:

1- مقبره هاى خانوادگى در بقيع

از مجموع گفتار مورّخان چنين برداشت مى شود كه مردم مدينه كه قبلًا اجساد درگذشتگان خود را در نقاط مختلف و در دو گورستان عمومى به نام گورستان «بنى حرام» و «بنى سالم» (1) و گاهى در داخل منازل خود دفن مى كردند، با رسميت يافتن بقيع به مناسبت دفن جسد عثمان بن مظعون (2) و ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله (3) به آنجا توجه نمودند و عده اى از صحابه و ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله بتدريج خارها و درختان موجود در بقيع را قطع و آن بخش را بعنوان آرامگاه خصوصى، به خانواده خود اختصاص دادند و


1- سمهودى متوفاى 911 ه. ق. در وفاءالوفا، ج 3، ص 888 مى گويد: اين دو گورستان با مرور زمان متروك و آثار آنها از بين رفته و ليكن سمت آنها در مدينه معلوم و مشخص است.
2- وى دو سال و نيم از هجرت گذشته وفات نموده است.
3- وى در ذى حجه سال هشتم هجرى درگذشته است.

ص: 264

بعضى از اقوام و عشيره رسول خدا صلى الله عليه و آله در داخل بعضى از منازل متصل به بقيع دفن گرديدند.

با اينكه وضع بقيع، با گذشت چهارده قرن، دگرگون شده و از قبور زيادى كه در اين آرامگاه تاريخى به افراد معروف از صحابه و شخصيت هاى اسلامى تعلّق داشت، بجز تعدادى محدود باقى نمانده است، ولى در عين حال همين تعداد از قبور نيز مى تواند مؤيد گفتار اين مورخان و بيانگر نظم و ترتيب موجود در آن دوران باشد؛ زيرا گذشته از اينكه قبور همه اقوام رسول خدا صلى الله عليه و آله در قسمت غربى بقيع واقع شده، هر گروه از آنان نيز به تناسب ارتباطشان با همديگر و انتسابشان به رسول خدا صلى الله عليه و آله در يك نقطه معين و جايگاه مخصوص و در كنار هم دفن شده اند؛ مثلًا قبور ائمه چهارگانه با قبر عباس و فاطمه بنت اسد در يك نقطه و در كنار هم و همه همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله (1) در يك نقطه معين و در كنار هم و رقيه و امّ كلثوم دختران پيامبر در كنار هم و عمّه هاى آن حضرت با امّ البنين در كنار هم، كه مجموع اين بخش به نام «مقابر بنى هاشم» معروف گرديده است؛ همانگونه كه ساير بخشهاى مختلف بقيع نيز به نامهاى خاصى ناميده شد؛ مانند «روحاء» و «زوراء». (2)

و باز مى بينيم پس از گذشت بيش از نيم قرن از رسميت يافتن بقيع، تمام شهداى حرّه در يك نقطه از بقيع و در كنار هم به خاك سپرده شده اند.

2- بقيع در پشت خانه هاى مدينه

مطلب دوّمى كه در اين بحث حايز اهميت است اين است كه طبق دلايل موجود تاريخى، خانه ها و منازل مدينه تا بقيع امتداد داشته و بقيع پيش از آنكه به صورت آرامگاه


1- بجز خديجه كه در مكه و ميمونه كه در سرف دفن شده اند.
2- «روحاء»؛ جايگاه انبساط و راحتى و «زوراء»؛ محل توجه و زيارت را گويند. روحاء بخش ميانى بقيع و محلى است كه قبر عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن قرار گرفته و اين تسميه و تفأل از رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده كه به هنگام دفن عثمان بن مظعون فرمود: «هذه الروحاء». تاريخ المدينه، ج 1، ص 100

ص: 265

عمومى درآيد و همانگونه كه در معرفى آن گفته شده است: «شَرْقيها نَخْلٌ وَ غَرْبيها بُيوت» (1)

از طرف غرب در پشت منازل مدينه قرار داشت و كوچه هاى متعددى اين منازل را به همديگر وصل مى نمود و به محل بقيع منتهى مى گرديد كه بعضى از اين منازل به تدريج براى دفن افراد متشخص مورد استفاده قرار گرفته (2) و بعضى از آنها هم تخريب و به بقيع منضم گرديده است. (3)

گرچه در صفحات آينده شاهد دلايل و قراين متعددى در اين زمينه خواهيم بود ولى به نظر مى رسد كه نقل چند دليل و شاهد تاريخى در اينجا ضرورى است:

1- در كتب تاريخى و مدينه شناسى، در معرفى «روحاء» كه به بخشى از بقيع اطلاق مى گرديد؛ چنين آمده است:

«الرّوحاء الْمَقْبَرة الّتي وَسَطُ الْبَقيعِ يُحيطُ بِها طُرُقٌ مُطْرَقة» (4)

«روحاء مقبره اى است در بخش ميانى بقيع كه راههاى متعددى آنجا را احاطه نموده است.»

2- و در بعضى از اين منابع چنين معرفى شده است:

«الرّوحاء كُلُّ ما حاذَت الطريقَ مِنْ دارِ مُحَمَّدبْنِ زَيْد الى زاويَة دارِ عقيل اليَمانِيّة الشّرقِية». (5)

«روحاء، آن بخش از بقيع است كه در محاذى راهى (كوچه اى) كه از خانه محمد بن زيد به زاويه شرقى خانه عقيل منتهى مى گردد، قرار گرفته است.»


1- اخبارالمدينه ج 1، ص 152؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 889؛ عمدة الأخبار فى مدينة المختار، ص 151
2- در صفحات آينده اين مطلب روشن خواهد شد.
3- ابن نجار مى گويد: عمربن عبدالعزيز خانه اى را كه متعلق به زيدبن على و خواهرش خديجه بود، به مبلغ هزار و پانصد دينار خريدارى و تخريب نمود و جزء بقيع قرار داد و مقبره خصوصى خاندان عمربن خطاب گرديد. اخبار المدينه، ص 156
4- تاريخ المدينه، ابن شبه، ج 1، ص 101
5- تاريخ المدينه، ج 1، ص 101؛ عمدة الأخبار فى مدينة المختار، ص 52

ص: 266

3- گرچه مورّخان و مدينه شناسان اهل سنت همانند علماى شيعه، در محل دفن حضرت فاطمه عليها السلام اختلاف نظر دارند و ليكن همان نظرات مختلف نيز مؤيد اين واقعيت تاريخى و گوياى وجود خانه ها و كوچه هاى متعدد و سمت غربى بقيع است.

زيرا گاهى مى گويند: «قَبرُ فاطمة بِنْتِ رَسولِ اللَّه زاويَة دارِ عَقيل اليَمانِيّة الشارِعَةِ في البَقيع». (1)

و گاهى مى گويند: «انّ قَبرَ فاطِمةَ وِجاهَ زقُاقَ نُبَيْه وَانّهُ الى دار عَقيل اقْرَبُ». (2)

و در مورد ديگر مى گويند: «انّ قَبْرَ فاطِمة حذْوَ زاويَةِ دارِ عَقيل مِمّا يَلي دار نُبَيهْ» (3)

و همچنين گفته شده است: «انّ قَبْرَ فاطمة مَخرَجُ الزُّقاقِ الّذى بَيْنَ دارِ عَقيل وَ دارِ أبي نُبيْه» (4)

اين تعبيرهاى مختلف و جملات صريح، بيانگر وجود منازل و كوچه هاى متعدد در كنار بقيع است؛ كوچه هايى كه خانه محمد بن زيد را به زاويه خانه عقيل متصل مى ساخت و كوچه اى كه در ميان خانه عقيل و نبيه قرار داشت و كوچه هايى كه به محل بقيع منتهى مى گرديد.

و خانه ها و منازلى كه متعلق به محمد بن زيد و عقيل بن ابى طالب و خانه ديگرى متعلق به نبيه و ابن نبيه بوده و طبعاً منازلى متعلق به اشخاص ديگر كه نيازى به معرفى آنها نبوده است.

خانه عقيل يا آرامگاه خانوادگى:

جالب توجه است كه در ميان اين چند خانه، تنها خانه عقيل بن ابى طالب داراى اهميت و خصوصيت ممتاز است و به طورى كه در صفحات آينده خواهيم ديد اين خانه است كه مورد توجه رسول خدا صلى الله عليه و آله و افراد سر شناس پس از آن حضرت بوده و نيز


1- تاريخ المدينه، ج 1، ص 105؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 901
2- همان.
3- همان.
4- همان.

ص: 267

همانگونه كه در تعبيرهاى قبلى ملاحظه كرديد، معرفى منازل ديگر در جهت معرفى خانه عقيل و در حول محور آن مى باشد.

اين اهميت و خصوصيت، از آنجا بوجود آمده است كه اين خانه گرچه از نظر ساختمانى يك خانه مسكونى و منتسب به عقيل بن ابى طالب بوده، اما در عين حال به آرامگاه خصوصى و خانوادگى اقوام و فرزندان رسول خدا مبدل گرديده است و اولين كسى كه در داخل آن دفن شده، فاطمه بنت اسد (1) و به احتمال ضعيف، فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و پس از آن عباس عموى پيامبر است و پس از آنها پيكر پاك و مطهر چهارتن از ائمه هدى عليهم السلام و فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين بيت به خاك سپرده شده اند و اين موضوع از مسلّمات تاريخ است و ديده نشده كه مورّخ و مدينه شناسى در اصل اين مطلب شك و ترديد و يا نظر مخالفى داشته باشد، مگر در مورد قبر متعلق به فاطمه عليها السلام كه آيا منظور از وى فاطمه بنت اسد است و يا فاطمه دختر گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در بخش سوم اين مقاله مورد بررسى قرار خواهد گرفت.

اينك بر مى گرديم به نمونه هايى از متن تاريخ و نص گفتار چند تن از مورخان:

قبر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و فاطمه بنت اسد در خانه عقيل:

1- ابن شبّه (متوفاى 262 ه. ق.) قديمى ترين مورخ و مدينه شناس مى گويد: «دُفِنَ الْعَبّاسُ بنُ عَبْدِالْمُطَّلب عند قَبْرِ فاطمة بِنْت اسَدِبْنِ هاشِم في اوّلِ مَقابِر بَني هاشِم الّتي في دارِ عَقيل»؛ (2)

«عباس بن عبدالمطلب در اول مقابر بنى هاشم و در داخل خانه عقيل، در كنار قبر فاطمه بنت اسد دفن شده است.»

2- 3- جمله صريح را مورخ و مدينه شناس معروف، سمهودى (3) و مدينه شناس سوم احمدبن عبدالحميد (4) نيز در كتاب خود نقل نموده اند.


1- وفات فاطمه بنت اسد در سال چهارم و بنا به قولى در سال ششم هجرت واقع شده است.
2- تاريخ المدينه، ج 1، ص 127.
3- وفاء الوفا، ج 3، ص 910.
4- عمدة الأخبار، ص 153.

ص: 268

قبر امام مجتبى در خانه عقيل:

مورخ اخير (احمد بن عبدالحميد) پس از تصريح به اينكه قبر فاطمه و عباس در داخل خانه عقيل قرار گرفته است، مى گويد: مؤيد اين حقيقت تاريخى، مطلبى است كه ابن حِبّان آورده است و آن اين كه پس از اقامه نماز به جنازه حسن بن على عليهما السلام بدن او در بقيع و دركنار جدّه اش فاطمه بنت اسد دفن گرديد. (1)

و باز در «تاريخ المدينه» و منابع ديگر، آمده است كه حسن بن على عليهما السلام به برادرش وصيت كرد كه بدن او را در كنار قبر جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاك سپارد، سپس فرمود اگر بنى اميّه مخالفت كنند در كنار مادرم فاطمه دفن كنيد و طبق وصيت آن حضرت در مقبره بنى هاشم و در كنار قبر فاطمه به خاك سپرده شد. (فَدُفِنَ فى الْمَقْبِرَةِ الى جَنْبِ فاطِمةِ). (2)

شيخ مفيد و طبرسى اين وصيت را چنين نقل نموده اند كه آن حضرت فرمود: «ثُمّ رُدّني الى جَدّتي فاطِمة بِنْتِ اسَدْ فَادْفِنّي هُناكَ». (3)

قبور سه تن از ائمه اهل بيت در كنار قبر امام مجتبى عليه السلام:

ابن نجار (متوفاى 643 ه. ق.) مى گويد: قبر عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و قبر حسن بن على بن ابى طالب در زير يك قبه مرتفع و قديمى قرار گرفته است. سپس مى گويد: «وَمَعَهُ في الْقَبْرِ ابْنُ اخيه عَلِيُّ بْنِ الْحُسينِ زَيْنُ الْعابِدينَ وابو جَعْفرْ مُحَمّد بْنِ علي الباقرِ وَابْنُهُ جَعْفَر الصّادِق». (4)

و امام غزالى مى گويد: «وَ يُسْتَحَبُّ انْ يَزُورَ قَبْرَ الحَسَن بْنِ عَليّ وَ فيه أيضاً قبرُ عليُّ ابْنِ الْحُسينِ وَ مُحَمّدبْنِ عَلي وَ جَعْفَرُ بْن مُحَمّد- رَضى اللَّه عَنْهُم». (5)


1- عمدة الأخبار، ص 153
2- تاريخ المدينه، ج 1، ص 111
3- ارشاد مفيد، ص 192- اعلام الورى، ص 211
4- اخبار مدينة الرسول، ص 153
5- احياء العلوم، ج 1، ص 260

ص: 269

مسعودى (م 346 ه. ق.) مورّخ معروف درباره امام سجاد عليه السلام مى گويد: «وَ في سَنَةِ خَمْس وَ تِسْعينَ قُبِضَ عَلي بْنُ الْحُسِين وَ دُفِنَ في بَقيعِ الْغَرقَدِ مَعَ عَمِّهِ الحَسَن بْنِ عَليّ». (1)

و درباره وفات امام باقر عليه السلام مى گويد: «وَ دُفِنَ بالْبَقيعِ مَعَ أَبيهِ عَليّ بْنِ الْحُسين». (2)

و در مورد وفات امام صادق عليه السلام مى گويد: «تُوفّى ابو عَبْدُاللَّهِ جَعْفَرُ بْن مُحَمّد سَنَة ثَمان وَ ارْبَعينَ وَ مِأَة وَ دُفِنَ بِالْبَقيع مَعَ ابيهِ وَ جَدّهِ». (3)

نتيجه: هدف از نقل اين چند نمونه تاريخى، همانگونه كه اشاره گرديد، بيان اين نكته است كه بدن فاطمه و عباس در محوطه باز و بدون ديوار و سقف دفن نشده اند؛ بلكه از ابتدا در زير سقف و در داخل خانه اى كه به عقيل بن ابى طالب تعلق داشت به خاك سپرده شده اند و پس از اين دو بزرگوار، بدن پاك و مطهّر ائمه چهارگانه اهل بيت عليهم السلام نيز در كنار آن دو قبر و در همان خانه و در زير همان سقف دفن گرديده اند.

چرا در داخل منزل؟!

ممكن است اين پرسش در ذهن به وجود آيد كه با وجود بقيع، چرا پيكر عده اى از اقوام و فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله در خارج اين آرامگاه عمومى و در داخل خانه عقيل دفن گرديده است و اگر اوّلين جسدى كه در اين خانه دفن شده است، متعلق به فاطمه بنت اسد باشد، چگونه رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصاً بدن او را بجاى داخل بقيع، در داخل منزل به خاك سپرده است؟!

پاسخ اين پرسش براى كسانى كه با تاريخ مدينه آشنايى داشته باشند، واضح و روشن است؛ زيرا آن روز دفن شدن افراد متشخّص و مورد احترام، به جاى گورستان عمومى، در داخل منازل بود و توجه به آرامگاه هاى خصوصى بيش از آنچه كه امروز در دنيا مرسوم است، معمول ورايج بوده است. بعنوان مثال مى توان ازدفن شدن عبداللَّه


1- مروج الذهب، ج 3، ص 169
2- همان، ص 232
3- همان، ص 297

ص: 270

پدرگرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه ابن نابغه (1) و رافع بن مالك (2) در خانه آل نوفل كه پس از شهادت وى در احد و انتقال جنازه اش به مدينه انجام گرفت و از سعدبن مالك (3) انصارى كه در كنار خانه «بنى قارط» دفن گرديده است ياد نمود، و همچنين دفن شدن خليفه اوّل و دوّم در داخل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و پيشنهاد امام مجتبى عليه السلام در اين راستا از همين نمونه ها است.

واساساً دفن شدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضرت زهرا عليها السلام در داخل بيت و حجره خويش، از نظر اجتماعى نه تنها يك مسأله تازه و بى سابقه نبوده، بلكه نسبت به شخصيت آن دو بزرگوار، يك عمل عادى و طبيعى به حساب مى آمد.

آنچه در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله تازگى داشت، گفتار امير مؤمنان عليه السلام بود كه: «انَّ اللَّهَ لَمْ يَقْبِضْ نَبيّاً في مكانٍ إلّا وَ ارْتَضاهُ لِرَمْسِهِ وَ إنّي دافُنُه في حُجْرَتِهِ الَّتي قُبِض ظ فيها». (4)

كه صحبت از دفن شدن در محل قبض روح رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، نه در داخل بيت و حجره بودن.

و در مورد حضرت زهرا، موضوع حساس، دفن شدن آن حضرت طبق وصيتش مخفيانه و شبانه و بدون اطلاع سران قوم بوده، نه دفن شدن در داخل حجره (و تولّى أميرُ


1- در مورد دفن عبداللَّه در آينده بحث مستقل خواهيم داشت.
2- رافع بن مالك انصارى از شخصيتهاى بارز و از صحابه و ياران با وفاى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد او براى بيعت با رسول خدا به مكه مسافرت نموده و در بيعت عقبه اول و دوم حاضر گرديد و پس از فراگرفتن چند سوره از قرآن، به مدينه مراجعت و به دعوت اقوام و عشيره اش به اسلام مشغول شد و در دو جنگ مهم بدر و احد حضور داشت كه در جنگ احد به شهادت رسيد و جنازه اش به مدينه حمل و در خانه آل نوفل به خاك سپرده شد؛ اسدالغابه، ج 2، ص 158؛ اصابة، ج 1، ص 499؛ وفاءالوفا، ج 3، ص 941.
3- سعدبن مالك ساعدى پدر سهل ساعدى از صحابه و از انصار است. وى كه براى شركت در جنگ بدر آماده مى گرديد مريض شد و از دنيا رفت. جنازه اش را در كنار خانه بنى قارط به خاك سپردند. رسول خدا او را عملًا از شركت كنندگان در جنگ محسوب نمود و سهم وى را از غنائم جنگى به فرزندانش تحويل داد. اسدالغابه، ج 2، ص 289؛ اصابه، ج 2، ص 34؛ استيعاب، ج 2، ص 35
4- اعلام الورى، ص 144.

ص: 271

المؤمنين عليه السلام غسلَها في جوفِ اللّيلِ و دَفنها سرّاً بوصيّتِهِ مِنْها في ذلك). (1)

درِ خانه عقيل، جايگاه دعاى رسول خدا صلى الله عليه و آله:

در كتب حديث و تاريخ، روايات متعددى آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اوقات مختلف، در كنار بقيع مى ايستاد و در آنجا به مناجات مى پرداخت و بر اهل بقيع دعا مى كرد و از خداوند متعال براى آنان استغفار و استرحام مى نمود و گاهى نيمه هاى شب براى همين مقصود، رختخواب خويش را ترك و به سوى بقيع حركت مى نمود.

در ارتباط با اين مطلب و راجع به محل توقف و جايگاه دعاى آن حضرت در كنار بقيع، روايتى در منابع مدينه شناسى و از علما و نويسندگان اهل سنت نقل گرديده است كه داراى اهميت و متناسب با اين بحث تاريخى است.

متن روايت بنا به نقل سمهودى، از اولين مدينه شناس و مورّخ ابن زباله، زنده در سال 199 ه. ق. چنين است:

عَنْ خالِدِبْنِ عَوْسَجة: «كُنْتُ ادْعُو لَيْلَةً الى زاوِيةِ دارِ عَقِيلِ بْنِ ابي طالِبْ الّتي تَلى بابَ الداّر فمَرّ بى جَعْفَربْنُ مُحَمّد عليهما السلام يُريدُ العُرَيْضَ مَعَهُ اهْلُهُ فَقالَ لي: اعَنْ اثَرٍ وَقَفْتَ هيهنا؟ قُلْتُ: لا. قالَ: هذا مَوْقِفُ نبيّ اللَّه صلى الله عليه و آله بالّليل اذا جاءَ لِيَسْتَغْفِرَ لَا هْلِ الْبَقيع». (2)

خالدبن عوسجه مى گويد: «شبى رو به سوى زاويه خانه عقيل كه در جنب درِ اين خانه قرار گرفته است، دعا مى كردم جعفربن محمد عليه السلام كه به همراه خانواده اش عازم عُرَيْضْ بود، مرا در آن حال ديد و پرسيد آيا درباره اين محل خبر و مطلب خاصى شنيده اى؟ گفتم: نه، فرمود: اينجا جايگاه دعاى رسول خداست، شب هنگام كه براى استغفار اهل بقيع مى آمد در اينجا توقف مى نمود.»


1- همان، ص 158
2- وفاء الوفا، ج 3، ص 890- اخبار المدينه ابن نجار، ص 157. در نسخه موجود از اخبار المدينه جمله: «يريد العرض و معه اهله» وجود ندارد.

ص: 272

استحباب و استجابت دعا در اين جايگاه

سمهودى پس از نقل اين روايت از ابن زباله، از وى چنين بازگو مى كند كه: اين خانه متعلق به عقيل و همان خانه است كه او و برادر زاده اش عبداللَّه بن جعفر در آن دفن شده اند واستادم (زين مراغى) مى گفت: بهتراست مسلمانان در اين محل به دعا و مناجات بپردازند و من شخصاً از افراد زيادى از اهل دعا و معنا شنيده ام كه دعا در كنار اين خانه و در نزديكى اين قبر مستجاب است. آنگاه اضافه مى كند: و اين استجابت دعا شايد به بركت وجود قبر عقيل و يا به جهت قبر عبداللَّه بن جعفر است كه خداوند به پاداش كثرت بذل وجودش استجابت دعا و قضاى حوائج را در كنار قبر وى قرار داده است.

ابن زباله سپس مى گويد: و از اتفاقات جالبى كه در اين محل براى يكى از افراد متدين و مورد وثوق رخ داده، اين است كه او به هنگامى كه در اين محل مشغول دعا و راز و نياز بوده، چشمش به صفحه كاغذى كه در پيش رويش بوده مى افتد و بعنوان تفأل آن را بر مى دارد و با حيرت و تعجب مشاهده مى كند كه در هر دو طرف صفحه، اين آيه نوشته شده است: وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعوُني اسْتَجِبْ لَكُمْ.

پاسخ سمهودى و توجيه او!

سمهودى پس از بيان تعليل و توجيه ابن زباله و با قبول اصل روايت و استجابت دعا در اين جايگاه و در كنار اين خانه، به ردّ گفتار ابن زباله پرداخته، مى گويد: من تاكنون در گفتار هيچ يك از مورّخان و مدينه شناسان دليل و نشانى از دفن شدن عبداللَّه بن جعفر در اين محل نيافته ام، بلكه مورخان در اصل محل دفن وى، اختلاف نظر دارند كه آيا در مدينه است ياد در ابواء. (1)

سمهودى سپس مى گويد: اما دليل استجابت دعا در اين محل همان است كه در گفتار جعفر بن محمد عليهما السلام آمده، كه اين محل جايگاه دعاى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است و در


1- و بنا به نقل رافعى در «عنوان النجابة فيمن دفن بالمدينة من الصحابة» محتمل است قبر عبداللَّه در مكه باشد.

ص: 273

تأييد آن اضافه مى كند: و از اينجاست كه دعا كردن در تمام اماكن و نقاطى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آنها دعا نموده، مستحب و مستحسن است؛ زيرا در اين اماكن به بركت دعاى آن حضرت اميد اجابت و نيل به آمال، بيش از نقاط ديگر است. (1)

و اين بود نظريه و توجيه سمهودى و اشكال وى به توجيه ابن زباله در مورد استجابت دعا در كنار خانه عقيل.

بررسى و تحليل اصل موضوع

به نظر نويسنده، گفتار هر دو مدينه شناس داراى اشكال و ايراد است و تحليل و برداشت آنان از اين روايت مهم كه ناظر بر يك حقيقت والا و نكته حساس است، غفلت از «اصل» و پرداختن به «فرع» و ناديده گرفتن ريشه و توجه نمودن بر شاخ و برگ است؛ زيرا مطلب مهم و نكته ظريف و قابل توجه در اين روايت شريف، اين جمله از گفتار امام صادق عليه السلام است: «هذا مَوْقِفُ نَبِيّ اللَّه بالَّليل اذا جاءَ لِيَسْتَغْفِرَ لأَهْلِ الْبَقيعِ» پس از اينكه حضرت از خالدبن عوسجه پرسيد: آيا راجع به اين محل كه ايستاده اى و مشغول خواندن دعا هستى خبر و مطلب خاصى براى تو نقل نشده است؟ و او پاسخ منفى داد، امام عليه السلام فرمود: اين محل جايگاه هميشگى پيامبر است، شب هنگام كه براى استغفار بر اهل بقيع مى آمد در اين محل توقف مى فرمود.

آرى، اين مطلب است كه قابل دقت و بررسى است كه چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله محل خاصى را در مقابل درِ خانه عقيل جهت دعاى خود اختصاص داده و در دل شبها در اين جايگاه مخصوص و در كنار درِ اين خانه با خداى متعال به راز و نياز مى پرداخته است.

و اين نكته اصلى و حساس روايت است كه بايستى مورد توجه و محور بحث و تحليل نويسندگان و مدينه شناسانى همانند: «ابن زباله» و «سمهودى» قرار مى گرفت و با حلّ اين موضوع اصلى، مسأله فرعى و جنبى آن؛ يعنى استحباب و استجابت دعا در اين مكان نيز روشن مى گرديد.


1- وفاء الوفا، ج 3، ص 890

ص: 274

اخبار غيبى و پيشگويى هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله در طول نبوّتش مسائل حساس و حوادث مهم آينده و خصوصاً مسائل و پيشامدهايى كه مربوط به خاندان و اهل بيتش بوده و ارتباط با اسلام و مسلمين داشته، خبر داده و پيروانش را از وقوع چنين حوادث مهم مطلع ساخته است و آن بخش از اين حوادث كه داراى اهميت فوق العاده و مربوط به سرنوشت اسلام و عجين و آميخته با اهداف اصلى بعثت بوده، هم از طريق گفتار و هم با عمل و رفتارش مسلمين را به اهميت موضوع متوجه ساخته است؛ مثلًا آنجا كه اصل ولايت و وصايت مطرح است، از دو جنبه قولى و عملى و از طريق سمعى و بصرى استفاده نموده و امت خود را در جريان امر قرار داده است. آن حضرت در غدير خم دستور اجتماع حجاج را در سر زمينى داغ و سوزان صادر مى كند و آنقدر صبر و حوصله بخرج مى دهد تا همه عقب ماندگان و پيش روان قافله گرد هم آيند و مسلمانان با اين عمل رسول خدا و قبل از بيان موضوع به اهميت آن پى مى برند، سپس با گفتارش و با معرفى عملى امير مؤمنان عليه السلام هدف اصلى را به اطلاع حاضران مى رساند كه: «مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ».

و با اينكه به امير مؤمنان عليه السلام مى فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى» (1)

و «انْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِن بَعْدي» (2)

عملًا نيز دستور داد همه درها را كه به مسجد باز مى شد ببندند بجز درِ خانه على، و آنگاه كه اعتراض نمودند، فرمود: «ما انَا سَدَدتُ ابْوابَكمْ وَفَتَحْتُ بابَهُ وَلكنّ اللَّه امَرني بِسَدِّ ابْوابِكُمْ وَفَتْحِ بابِهِ». (3)

و با اينكه اعلان طهارت و معرفى اهل بيت از طريق وحى انجام گرفته بود و مسلمانان آيه تطهير را قرائت مى نمودند ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله عملًا و به مدت نه ماه، روزى پنج بار و در اوقات پنجگانه نماز در مرئى و منظر نمازگزاران و در مقابل ديد انصار و مهاجران كه در صفوف نماز در انتظار مقدمش بودند و آستانه خانه امير مؤمنان و در


1- صحيح مسلم، ج 4، ح 2404؛ سنن ترمذى، ص 5؛ كتاب المناقب، ح 3808؛ سنن ابن ماجه مقدمه، ح 115
2- كتاب المناقب، ح 3796؛ مسند احمد، ج 1، ص 331
3- المناقب، ح 3815؛ مسند احمد، ج 1، ص 331 و ج 2، ص 26

ص: 275

كنار درِ خانه اوكه به مسجد باز مى شد مى ايستاد و مى فرمود: «السَّلامُ عِلَيْكُم يا اهْلَ الْبَيت إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً الصّلاةُ، الصّلاةُ». (1)

و اما موضوعات و حوادث مهم ديگر كه جزو اصول اسلام نبوده، آنها نيز از ديد وسيع و چشم حقيقت بين آن حضرت به دور نمانده و وقوع چنين حوادثى را پيشاپيش به اطلاع مسلمانان رسانيده و از تحقّق اين پيش آمدها در آينده دور و نزديك خبر داده است كه اين نوع حوادث در اصطلاح محدّثين (ملاحم) و خبر دادن از اين حوادث، اخبار غيبى و پيشگويى ناميده مى شود و گاهى به خود اين نوع اخبار ملاحم اطلاق مى گردد؛ همانگونه «سنت» كه محتواى حديث است به خود حديث هم اطلاق مى گردد.

اينك از ميان صدها ملاحم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آنها خبر داده است به نقل دو نمونه اكتفا مى كنيم:

جنگ و خون ريزى در احجار زيت:

در ضمن حديث مفصلى كه درمنابع حديثى اهل سنت نقل شده، رسول خدا صلى الله عليه و آله چند حادثه مهم را به صحابى بزرگ، ابوذر غفارى گوشزد مى كند و با اين جمله: «يا اباذَرْ كَيْفَ انْتَ» از وقوع آنها، او را باخبر مى سازد و از جمله اين حوادث اين است:

«كَيْفَ انْتَ اذا رَأَيْتَ احجارَ الْزَيْتِ قَدْ غُرِقَتْ بِالدّم». (2)

«چگونه خواهى بود روزى كه جنگ سختى در مدينه پيش آيد و احجار زيت در خون غرق شود.»


1- اين مطلب در طى چندين حديث در كتب تفسير در ضمن تفسير آيه تطهير آمده است و متن يكى از اين احاديث كه در تفسيرالدُر المنثور، ج 5، ص 199 و در الميزان، ج 16، ص 337 نقل گرديده اين است: «واخرج ابن مردويه عن ابن عباس قال شهدنا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تسعة اشهر يأتى كل يوم باب على بن ابيطالب رضى اللَّه عنه عند وقت كل صلوة فيقول السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته اهل البيت، إنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً، الصلوة رحمكم اللَّه».
2- سنن ابى داود كتاب الفتن و الملاحم، ص 416؛ مسند احمدبن حنبل، ج 5، ص 163؛ سنن ابن ماجه، ج 2، كتاب الفتن ح 3958؛ مستدرك صحيحين، ج 3، ص 158.

ص: 276

اين حديث رسول خدا كه از ملاحم است، از حادثه مهم و از قيام شجاعانه و شهادت مظلومانه يكى از فرزندانش بنام محمد ملقب به نفس زكيه (1) كه در سال 145 ه. ق. در احجار زيت، يكى از محله هاى معروف مدينه اتفاق افتاد، خبر مى دهد و اهميت اين قيام مقدس را كه در مقابل يكى از طواغيت و ستمگران معروف عباسى، ابوجعفر منصور دوانيقى بود، ترسيم مى كند.

جنگ خونبار در بيابان فخ

جنگ خونبار در بيابان فخ (2)

بر اساس نقل ابوالفرج اصفهانى، رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسير خود به مكه، چون به بيابان «فخ» رسيد، از مركب خويش پياده شد و در اين سرزمين دو ركعت نماز گزارد و در حال


1- نفس زكيه محمد بن عبداللَّه بن حسن بن امام حسن مجتبى- عليهم السلام- در ماه رجب 145 درمدينه قيام نمود و مردم اين شهر و مكه و يمن با وى بيعت نمودند. منصور وليعهد و برادرزاده خويش، عيسى بن موسى را به همراه شش هزار تن به مدينه اعزام كرد. محمد و يارانش غسل نموده و كفن پوشيدند و خود را معطر كردند و در ميان او و نيروهاى عيسى جنگ سختى در گرفت تا به احجار زيت كشيده شد و نفس زكيه و همراهانش در اين نقطه پس از مقاومت شديد به شهادت رسيدند، سر او را نزد منصور فرستادند و پيكرش به وسيله خواهرش زينب و دخترش فاطمه در بقيع دفن گرديد. مى گويند بر بدن وى آنقدر زخم وارد شده بود كه به هر عضوى از اعضايش دست مى زدند، متلاشى و از تنش جدا مى گرديد، شهادت نفس زكيه در چهاردهم ماه رمضان 145- بوقوع پيوست. تاريخ طبرى كامل ابن اثير و تاريخ ابن كثير حوادث سال 145. مقاتل الطالبين، ص 161؛ تذكرة الخواص، ص 231؛ تتمة المنتهى، ص 135
2- «فخ» نام بيابانى است در شش ميلى مكه به سوى مدينه و جنگ فخ چنين بود كه حسين بن على كه از فرزندان امام مجتبى عليه السلام است در مدينه بر ضد خليفه هادى عباسى قيام كرد و عده اى با وى در مبارزه با خليفه وقت بيعت و به سوى مكه حركت نمودند كه در فخ با نيروهاى خليفه درگير و به شهادت رسيدند، سرهاى شهدا را به نزد هادى فرستادند و اجسادشان سه روز در بيابان ماند و طعمه درندگان گرديد و از اينجاست كه گفته اند پس از فاجعه كربلا هولناكتر از حادثه فخ واقع نگرديده است. فخ در سالهاى اخير جزء شهر مكه و از ميادين معروف اين شهر شده است. تاريخ طبرى كامل ابن اثير و تاريخ ابن كثير حوادث سال 169. معجم البلدان، ج 4، ص 238؛ تذكرة الخواص، ص 240؛ تتمة المنتهى، ص 164

ص: 277

نماز به شدّت گريست، اصحاب و ياران آن حضرت متأثر و محزون شدند و چون علت اندوه و گريه آن حضرت را پرسيدند، فرمود: چون ركعت اول نماز را خواندم جبرئيل با اين پيام بر من نازل شد: اى محمد، يكى از فرزندان تو در اين محل به شهادت مى رسد و كسى كه در ركاب او شهيد شود به ثواب دو شهيد نائل خواهد شد؛ (نَزَلَ عَلَىَّ جَبْرَئيلُ فَقالَ يا مُحَمَّد انَّ رَجُلًا مِنْ وُلُدِكَ يُقْتَلُ في هذا الْمَكانِ وَ اجْرُالْشهيد مَعَهُ اجْرُ شَهيدَيْنِ» (1)

پياده شدن رسول خدا صلى الله عليه و آله در بيابان خشك و ريگزار (فخ) و نماز خواندن آن حضرت قبل از اينكه پيام جبرئيل را اعلان كند، عملًا اخبار از يك ملحمه و حادثه ديگرى است كه در روز ترويه سال 169 در اين بيابان اتفاق افتاد و حسين بن على بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام كه بر ضد هادى عباسى قيام كرده بود، به شهادت رسيد.

حضور رسول خدا در كنار خانه عقيل از ملاحم است:

از طرفى احاديث ملاحم كه دو نمونه از آن را ملاحظه كرديد، نشانگر اين است كه حوادث دور و نزديك مربوط به خاندان و فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله از نظر آن حضرت به دور نبوده و از طرق مختلف گاهى با بيان و گفتار و گاهى با عملى گويا از وقوع چنين حوادثى خبر داده است و از طرف ديگر هيچ عمل و گفتار آن حضرت نمى تواند بدون جهت و بدون يك هدف و مقصد مشخصى انجام پذيرد و لذا مى توان چنين استنباط و اظهار نظر نمود كه حضور مستمرّ رسول خدا در مقابل درِ خانه عقيل بن ابى طالب از همان ملاحم و پيشگويى ها است كه آن حضرت مى خواسته عملًا اهميت اين خانه را كه در آينده نزديك به آرامگاه چهارتن از اوصياى الهى و مدفن چهار تن از فرزندان و اهل بيت پيامبر مبدل خواهد شد، بيان كند، همانگونه كه در مقابل خانه امير مؤمنان عليه السلام چنين عملى را طىّ نُه ماه انجام داده است.

آرى رسول خدا صلى الله عليه و آله خواسته است كه با «موقف» قرار دادن درِ خانه عقيل، اين معنى را تفهيم كند كه اگر امروز اين خانه خشت و گِلى متعلّق به عقيل بن ابى طالب است، در


1- مقاتل الطالبيين، ص 290

ص: 278

آينده به يكى از بيوتى كه ... أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ ... مبدّل خواهد گرديد و اگر اين در و ديوار امروز جنبه شخصى دارد، فردا محل تسبيح و تحليل مردانى خواهد شد كه ... لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ ... و اگر امروز اين خانه مطمح انظار و مورد توجه عامه نيست، به مرور زمان، مهبط ملائكه و محل نزول فرشتگان و مورد رحمت و بركت خداوند متعال خواهد شد. مگر نه اين است كه روزى مسجد پيامبر و محل تربت پاك او نيز چنين وضعيتى داشت.

چگونه ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله از حادثه اى كه پس از صد و پنجاه سال در يكى از ميادين مدينه واقع مى شود سخن بگويد و اهميت آن را گوشزد كند و توجه صحابه و مسلمانان را به شخصيت نفس زكيه جلب و احجار زيت را كه غرق خون خواهد شد پيشاپيش در اذهان تجسيم و ترسيم نمايد، اما از مدفن چهار تن از ائمه اهل بيت كه علت مبقيه اسلام و حفظه اسرار خداوند و رحمت موصوله و آيت مخزونه او هستند، سخن نگويد؟!

چگونه ممكن است پيامبر خدا با پياده شدن از مركب خويش و نماز خواندن در بيابان فخ و اعلان شهادت يكى از فرزندانش كه پس از صد و شصت سال اتفاق مى افتد نام اين بيابان و خاطره اين حادثه را زنده و جاويدان سازد اما خاطره و ياد جايگاهى را كه ابواب ايمان و امناء رحمان و ائمه معصوم در آن آرميده اند، به فراموشى بسپارد؟!

به عقيده نگارنده با توجه به نمونه ها و شواهد ياد شده، رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از طريق گفتارش ائمه هدى را معرفى مى نمود و مى فرمود: «مِنْ وُلْدي احَدَ عَشَرَ نَقيبَاً نُجَباءُ مُحَدّثونَ» (1)

و «يَكُونُ اثنى عَشَرَ اميراً كُلّهُمْ مِنْ قُرَيْش» (2)

با موقف قرار دادن كنار خانه عقيل مى خواست اين خانه را عملًا به مسلمانان معرفى كند و توجه آنان را به عظمت و


1- اصول كافى، ج 1، ص 534
2- صحيح بخارى، ج 9- كتاب الفتن باب الاستخلاف و كتاب الاحكام- صحيح مسلم، ج 6، كتاب الاماره.

ص: 279

اهميت اين مكان شريف جلب نمايد و به امت اسلامى اعلان كند كه اين جايگاه در آينده يكى از كانون هاى مهم توحيد و معرفت خواهد شد و تا قيامت به صورت يكى از بزرگترين قلّه هاى نور و برهان و حكمت و عرفان خواهد درخشيد.

با اين توجيه، علت استحباب و استجابت دعا در كنار خانه عقيل روشن مى شود كه اين استحباب و استجابت نه در اثر وجود قبر عقيل و عبداللَّه جعفر در گوشه اين خانه است و حتى نه تنها در اثر توقف رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين جايگاه بوده است، بلكه بايد در اين محل حقيقت ديگرى را جستجو كرد و پى كشف واقعيت مهمترى گرديد كه شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله هم براى اعلان آن حقيقت، اين جايگاه را محل دعا و مناجات خويش قرار داده است.

و اگر ابن زباله و سمهودى و همفكرانشان به جاى ظاهر اين خانه، به باطن آن راه مى يافتند و به جاى «بيت» با «اهل بيت» آشنا مى شدند، به اين واقعيت مى رسيدند كه به يُمن وجود قبر پاك و مطهّر چهار تن از اهل بيت در اين خانه است كه خداوند متعال همانگونه كه آنان را تطهير نموده دعا در كنار قبورشان را نيز مستجاب كرده است.

و در مى يافتند كه نه تنها دعاى آنان كه ولايت اين خاندان را پذيرفته و در داخل خانه و حرم امنشان جايگزين شده اند، مورد قبول است، بلكه حتّى كسانى كه به اين مرحله نرسيده اند اما توانسته اند به طور ناخود آگاه به حريم حرمشان و به بيرون خانه امنشان قدم بگذارند، باز هم به بركت قبور پاكشان از فضل و رحمت خدا مأيوس نيستند و وعده:

... ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ... شامل حال آنان نيز خواهد گرديد.

آيا رسول خدا از آينده خانه عقيل سخن گفته است؟!:

اشاره

به عقيده نگارنده و بر اساس مطالب گذشته، اگر آن روز از محضر پيامبراسلام صلى الله عليه و آله علت توجه خاص آن حضرت را به اين محل مى پرسيدند، پاسخ آن حضرت در اين مورد نيز صريح و روشن بود كه اين مكان در آينده مدفن چهار تن از فرزندان معصوم و اهل بيت من و آرامگاه چهار ستاره از دوازده ستاره درخشان آسمان ولايت و امامت كه به دست دشمنان آيين من شهيد مى شوند، خواهد گرديد، همانگونه كه در مورد حادثه فخ

ص: 280

فرمود: «نَزَلَ عَلَيَّ جَبْرَئيلُ فَقالَ يا مُحَمّد انّ رَجُلًا مِنْ ولدِكَ يُقْتَلُ في هذا الْمَكان ...»

و بلكه شواهد تاريخى، نشانگرِ تصريح رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين زمينه و قرائن موجود مؤيد گفتارى از آن حضرت در كشف و بيان اين حقيقت است؛ زيرا در تاريخ زندگى و شرح حال عده اى از افراد سر شناس و كسانى كه براى خود شخصيت اجتماعى قائل بودند مى بينيم در آخرين روزهاى زندگى خويش و آنگاه كه خود را درآستانه مرگ حتمى مى ديدند، سعى و تلاش مى كردند كه قبر آنان به جاى روحاء بقيع و كنار قبر عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله در داخل خانه عقيل و در محوطه اين آرامگاه خصوصى قرار بگيرد و اگر به چنين موفقيتى نائل نشدند حداقل در كنار اين خانه و در نزديكترين نقطه آن دفن شوند تا از اين راه افتخارى كسب كنند و به امتيازى نائل گردند و عملكرد اينگونه افراد مؤيد اين حقيقت است كه در مورد آينده، خانه عقيل از رسول خدا صلى الله عليه و آله مطلبى به گوش آنان رسيده و آن حقيقت گفتنى كه امروز در دسترس ما نيست براى آنان بازگو شده بود و آن راز نهفته در آن خانه براى آنان كشف گرديده بود ولى شرايط روز و سياست موجود ايجاب مى كرد كه اين راز از ديگران نهان گردد و اين حقيقت در تاريخ مستور و در پشت پرده بماند.

و نمونه اين رازدارى را در بُعد ديگر همين موضوع مشاهده كرديم كه چگونه با وجود قبور پيشوايان معصوم و فرزندان حضرت رسول صلى الله عليه و آله در داخل خانه عقيل و با وجود قبر حضرت زهرا عليها السلام طبق نظر عده اى از مورّخان اهل سنت در اين بيت، ابن زباله اين حقيقت را ناديده گرفته و انگيزه استجابت دعا در حريم اين مكان مقدس را وجود خيالى قبر عبداللَّه جعفر يا قبر عقيل را معرفى كرده است و يا سمهودى در اين مورد زيركانه اصل موضوع را فراموش و در فرع آن قلم فرسايى نموده است.

به هرحال شواهد و قرائن موجود نشانگر يك چنين واقعيت و بيانگر گفتارى صريح از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد آينده خانه عقيل و معرفى آن بعنوان مأوى و ملجأ معنوى مسلمانان و پايگاه عبادت و پرستش خداى جهان آفرين است كه به نقل دو شاهد و نمونه تاريخى اكتفا مى كنيم:

ص: 281

1- وصيت سعدبن ابى وقاص

مورّخان و شرح حال نويسان درباره محل دفن سعدبن ابى وقاص (1) مطلبى را نقل نموده اند كه اجمال آن اين است:

او در اواخر عمرش يكى از دوستانش را به زاويه شرقى خانه عقيل در كنار بقيع برده و از وى خواسته است خاك هاى سطحى زمين را كنار بزند سپس چند عدد ميخ كه به همراه داشته بعنوان علامت و نشانه به آنجا كوبيده و وصيت نموده است بدن او را در آن محل به خاك بسپارند و پس از مدتى كه در قصر خود در وادى عقيق و بيرون شهر از دنيا رفته، بدنش را به مدينه منتقل و طبق وصيت او در همان محل كه علامت گذارى و ميخكوبى شده بود دفن نموده اند (فَوَجدوا الاوْتادَ فَحَفَروُا لَهُ هُناكَ وَ دَفَنوهُ). (2)

2- ابوسفيان در فضاى بيرون خانه عقيل:

شرح حال نويسان همچنين درباره ابوسفيان (3) نقل نموده اند كه روزى عقيل بن ابى طالب ابوسفيان را، كه سخت مريض بود ديد، كه در ميان مقابر (خصوصى) قدم مى زند، علت اين امر را از وى سؤال نمود، ابوسفيان پاسخ داد در پى محل مناسبى هستم كه مرا در آنجا به خاك بسپارند، عقيل او را به سوى خانه خود هدايت و در فضاى بيرونى اين منزل محلى را مشخص نمود كه در آن محل براى ابوسفيان قبرى آماده گرديد و پس از چند روز كه از دنيا رفت در همان قبر به خاك سپرده شد. (وَ امَرَ بِقَبْرٍ فَحُفِرَ في قاعَتِها (4)

وَدُفِنَ فيها). (5)


1- مرگ سعدبن ابى وقاص در سال 56 واقع شده است.
2- اسدالغابه، ج 2، ص 293؛ تاريخ المدينه، ج 1، ص 116؛ عمدة الاخبار، ص 152؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 899
3- مرگ ابوسفيان بن حارث پسر عموى پيامبر در سال 20 واقع شده است.
4- اقرب الموارد مى گويد: فضاى بدون سقف و بنا را كه در وسط خانه هاى محله اى واقع شود «قاعة» مى گويند.
5- اصابة، ج 4، ص 90- تاريخ المدينه ابن شبه، ج 1، ص 127- وفاء الوفا، ج 3، ص 911- عمدة الاخبار، ص 156

ص: 282

خانه عقيل به مسجد (حرم) تبديل مى شود

اين بود مرحله اول از تاريخ حرم ائمه بقيع و آنچه نسبت به ساختمان اين مكان مقدس هم زمان و قبل از دفن پيكر پاكشان از كتب و منابع مدينه شناسى استفاده نموديم، اينك در مرحله دوم از تاريخ اين حرم مطهر قرار گرفته ايم و اين مرحله تبديل خانه عقيل به حرم و تغيير شكل اين منزل مسكونى به ساختمان و فضاى مناسب با شرايط اجتماعى- مذهبى سال هاى بعد و يا قرن هاى بعد است كه هر يك از مساجد و حرمهاى مهم مانند مسجد و روضه حضرت رسول صلى الله عليه و آله با مرور و اقتضاى زمان از اين تحول و تكامل برخوردار بوده اند.

ص: 283

درس بيست و ششم: حضرت فاطمه عليها السلام

اشاره

عبدالحميد صفايى

ولادت: در شهر مكه و مشهور اين است كه در 20 جمادى الثانى سال پنجم بعثت واقع شده است؛ يعنى هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله چهل وپنج سال داشته، حضرت فاطمه عليها السلام متولد شده است.

شهادت: مورد اتفاق است كه شهادت حضرت در شهر مدينه و در سال 11 ه. ق.

رخ داده است ولى در تعيين روز و ماه آن اختلاف است. دو قول شهرت بيشترى دارد:

1- روز 3 جمادى الثانى؛ يعنى 95 روز بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله.

2- عده اى هم گويند 13 جمادى الأول؛ يعنى 75 روز بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله.

مدت عمر: در عمر حضرت هم اختلاف است و قول مشهور 18 سال مى باشد.

محل دفن: بنا بر وصيّت خود حضرت زهرا عليها السلام مخفى مانده و در اين زمينه سه نظر وجود دارد:

1- در بقيع نزديك قبر ائمه بقيع عليهم السلام.

2- مابين قبر پيامبر و منبر آن حضرت.

3- در خانه خودش.

نوشته اند كه على عليه السلام بعد از دفن فاطمه عليها السلام اطراف قبر فاطمه هفت قبر ديگر ساخت

ص: 284

تا كسى نفهمد كه قبر آن حضرت كجاست. طبق نقلى، چهل قبر ديگر را آب پاشيد تا قبر آن مظلومه تاريخ در ميان آنها مشتبه شود و به روايتى، قبر آن حضرت را با زمين هموار كرد تا نشانى از قبر معلوم نباشد.

به هرصورت، اگر قبر على عليه السلام بعد از يك قرن (100 سال) در زمان امام صادق عليه السلام آشكار مى گردد ولى قبر فاطمه تا به حال مخفى است و جاى اين پرسش براى هميشه باقى است كه چرا قبر جگرگوشه پيغمبر تا كنون مخفى مانده است؟!

تشييع كنندگان جنازه زهرا عليها السلام: علامه مجلسى در بحار مى نويسد: «طبرى در تاريخش آورده كه فاطمه شبانگاه دفن شد و در تشييع و دفنش على عليه السلام، عباس، مقداد و زبير حاضر بودند. ولى در روايات ما آمده كه على عليه السلام بر فاطمه عليها السلام نماز خواند به همراهى امام حسن و امام حسين عليهما السلام و عقيل و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بريده و در روايتى عباس و پسرش فضل و در روايت ديگر حذيفه و ابن مسعود هم در نماز حضور داشته اند. (1)

پدر و مادر: پدر، محمد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله و مادرش خديجه كبرى؛ اولين همسر پيامبر و اولين زنى كه به آن حضرت ايمان آورد.

اسم حضرت: فاطمه عليها السلام.

القاب: صدّيقه، مباركه، طاهره، زكيه، راضيه، مرضيّه، محدّثه، بتول و عذرا.

كنيه اش: امّ الحسن، أمّ الحسين، أمّ المحسن، أمّ الائمه و أمّ ابيها. (2)

فرزندان حضرت: امام حسن، امام حسين، زينب كبرى و زينب صغرى كه كنيه اش امّ كلثوم است و محسن كه سقط شد و قبل از تولد شهيد گرديد.

نقش هاى متعدّد فاطمه عليها السلام

فاطمه عليها السلام داراى ابعاد وجودى بسيار است، كه هر بعد زندگى او سرمشق دفتر حيات


1- بحارالانوار، ج 43، ص 183
2- بحار ج 43، ص 10 و 16

ص: 285

ديگران است. فاطمه هم خانه دار خوبى است و سنگر خانه را مهمتر از هرچيز ديگر مى داند و هم سياستمدار آگاه، كه به مصلحت جامعه و مقتضاى زمان عمل مى كند.

او در خانه همسر خوبى براى على عليه السلام و در بيرون منزل مدافع فداكارى براى مكتب خويش است. فرياد مى زند و خطبه مى خواند و دفاع از وصى پيامبر صلى الله عليه و آله مى كند، آنهم نه به عنوان شوهر، بلكه به عنوان دفاع از امامت و امام عصر خويش و اينكه حق او را به ناحق گرفته اند و خانه نشينش كرده اند.

او بانوى نيك رفتار با شوهر و مربى موفقى در تربيت فرزندان صالح خويش است و به هرصورت هر نقشى كه دارد الگو و سر مشقى است براى همه انسان ها، به ويژه زنان مسلمان جهان در سراسر تاريخ.

خانه فاطمه و خانه دارى

خانه فاطمه خانه اى است نمونه؛ چرا كه همه اعضاى آن معصومند. هم على و فاطمه، هم حسن و حسين. تاريخ چنين خانواده اى را به ياد ندارد كه شوهر و همسر و فرزندان همگى معصوم باشند و همچنين خانه فاطمه كانون مهر و صفا و صميميّت است كه زن و شوهر با كمال خلوص و صداقت، يكديگر را در كارهاى خانه كمك مى كنند.

در اوان زندگى مشترك، وقتى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آيند تا از او خواهش كنند كه كارهاى داخل خانه را فاطمه انجام دهد و كارهاى بيرون از خانه به عهده على باشد، فاطمه مى گويد:

«فَلا يَعْلَمُ مَا دَاخَلَنِي مِنَ السُّرُورِ إِلَّا اللَّهُ بِإِكْفَائِي رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله تَحَمُّلَ رِقَابِ الرِّجَالِ». (1)

«خدا مى داند كه من چقدر از اين مطلب (تقسيم كار) خوشحال شدم كه كارهاى خارج منزل به عهده من نيفتاد.»

آرى، فاطمه مسؤوليت شناس، سنگرِ خانه را با تلاش در خارج خانه معاوضه


1- بحار ج 43، ص 81

ص: 286

نمى كند؛ زيرا زنى كه بيشتر وقتش در خارج منزل صرف شود از عهده مسؤوليت خانه دارى و تربيت فرزند برنمى آيد.

و اين درس براى همه زنان است كه اى زنان، بايد قبل از هرچيز «مادر» و «خانه دار خوب» باشيد و از اينجاست كه نقش ديگر فاطمه، كه تربيت فرزند است آشكار مى شود.

فاطمه و تربيت فرزند

فاطمه فرزندانى را تربيت كرده است كه هريك تاريخ ساز بودند و بر تارك تاريخ درخشيدند وخواهند درخشيد؛ «زنى كه در حجره اى كوچك و خانه اى محقّر، انسان هايى را تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم ملك تا آن سوى ملكوت اعلى مى درخشد. صلوات و سلام خداوند تعالى بر اين حجره محقّرى كه جلوه گاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است.» (1)

زنان ما بايد بكوشند هم مادر خوبى باشند و هم مربّى نمونه، چون فاطمه؛ چرا كه براى زن همين افتخار بس كه به فرموده امام خمينى قدس سره «از دامن زن مرد به معراج مى رود» (2) و اين بستگى به توان زن دارد كه قبل از هرچيز مربّى فرزندانش باشد و اگر از عهده اين مسؤوليت برآمد، در هر صحنه اى كه ضرورت دارد حاضر شود.

امام خمينى قدس سره در اهميت اين موضوع مى گويد:

«... تربيت فرزند كه اين از همه شغل ها بالاتر است. يك فرزند خوب اگر شما به جامعه تحويل بدهيد، براى شما بهتر است از همه عالم.» (3)

«يك مادر ممكن است يك بچه را خوب تربيت كند و آن بچه يك امّت را نجات بدهد و ممكن است بد تربيت كند و آن بچه موجب هلاك يك امت بشود.» (4)


1- در جستجوى راه از كلام امام و دفتر سوم پيام امام خمينى سال 61
2- همان ص 111
3- همان ص 115
4- همان ص 119

ص: 287

فاطمه و شوهردارى

در روايت آمده است كه: «جِهادُ الْمَرأَةِ حُسْنُ التَّبَعّل» (1)

«جهاد زن خوب شوهردارى كردن اوست.»

مردى كه بعد از يك روز كار و تلاش و يا جهاد در راه خدا خسته به منزل باز مى گردد، تنها برخورد نيكوى زن است كه مى تواند خستگى را از تن او برطرف كند و نشاط و شادابى را جايگزين نمايد. و ثواب معنوى چنين كارى كمتر از جهاد در راه خدا نيست. حضرت فاطمه زهرا عليها السلام نمونه كامل و بارز چنين جهادى در راه خداست.

«هنگامى كه پيكر خسته و كوفته سپهسالار فداكار اسلام؛ يعنى على بن ابى طالب عليه السلام از ميدان نبرد به خانه باز مى گشت، از مهربانى ها و دلگرمى ها و نوازش هاى همسر عزيزش كاملًا برخوردار مى شد. زخم هاى تنش را مرهم مى گذاشت. لباس هاى خون آلود جنگ را مى شست و خبرهاى جنگ را از او مى شنيد.

شوهرش را تحسين و تشويق مى كرد و فداكارى ها و شجاعت هايش را مى ستود و بدين وسيله دلش را گرم و براى جنگ آينده آماده مى ساخت. فاطمه عليها السلام هرگز بدون اجازه على از خانه خارج نشد. در خانه على هرگز دروغ نگفت و خيانت نكرد و هيچگاه از دستوراتش سرپيچى ننمود.» (2)

به همين دليل است كه هم على از فاطمه خشنود است و هم فاطمه از على.

على عليه السلام در جايى مى فرمايد:

«فَوَ اللَّه ما أغْضَبْتُها، وَ لا أَكْرَهْتُها عَلى أمْر حَتّى قَبَضهااللَّه عزّوجلّ، وَ لا أغضبتْني، و لا عصتْ لي أمراً، و لقد كنت أنظر إليها فتنكشف عَنِّي الهموم و الأحزان». (3)


1- وسايل الشيعه ج 11 باب 4 حديث
2- فاطمه زهرا بانوى نمونه اسلام- ابراهيم امينى ص 78 و 79
3- بحار ج 43 ص 134

ص: 288

«به خدا سوگند [هرگز] او را به خشم نياوردم و به كارى كه خوش نداشت او را وا نداشتم تا اينكه خداى صاحب عزت و جلال روحش را به نزد خود فرا خواند و او نيز مرا به خشم نياورد و در هيچ كارى نافرمانيم را روا نداشت.

و هرگاه كه به وى مى نگريستم حزن و اندوه از وجودم رخت بر مى بست.»

فاطمه و سياست

فاطمه يك خانه نشين ناآگاه نيست. او شاهد و حاضر و در خط امام خويش است.

راه رفتن را در ميدان مبارزه آموخته و كودكيش را در مهد توفان نهضت به سر برده است. «شعب ابى طالب» را كه حصر اقتصادى محسوب مى شد لمس كرده است. از كودكى شاهد دشنام و سنگباران و ريختن خاكستر و شكمبه شتران بر سر پيامبر از ناحيه كفار قريش بوده و ناظر حوادث تلخ و شيرين و صحنه هاى حق و باطل عصر خويش بوده است.

ولى شخصيت و رسالت فاطمه عليها السلام در واقع بعد از رحلت پدر بزرگوارش محمد مصطفى صلى الله عليه و آله بيشتر آشكار مى شود؛ يعنى در حمايت كردن از على، همان على كه بعد از پيامبر درحق او جفامى شود وغاصبانه وظالمانه خلافت را، كه حق او بود، از وى مى ستانند و او را به كنج عزلت مى كشانند. مبارزه با نفاق داخلى ودفاع ازعدالت؛ ازجمله ويژگى هاى فاطمه زهرا عليها السلام است كه در اين مقطع از زمان هويدا مى شود. او به دفاع از شوهرش بپا مى خيزد، نه به اين عنوان كه شوهر اوست بلكه به دليل اينكه امام عصر او و جانشين بعد از پيامبر است، حركت مى كند. خطبه مى خواند و فرياد مى زند و از جانشين بلافصل رسول خدا حمايت همه جانبه مى كند. شبها به در خانه انصار و مهاجران مى رود. با آنها حرف مى زند و فضايل على را يكايك برمى شمارد و سفارش هاى پيغمبر در غدير را يادشان مى آورد. با قدرت منطق و استدلالى كه دارد، حقانيت على را براى امامت ثابت مى كند؛ هنگامى كه سخنان او در دل آن كج انديشان بى بصيرت مؤثر نمى افتد، دست به مبارزه منفى مى زند. ابتدا با «نه گفتن» و نفى جريان سقيفه آغاز مى كند و آنها هم خانه فاطمه را محاصره مى كنند و آتش مى زنند. فاطمه عليها السلام آخرين حربه و سياست خويش را به كار مى گيرد؛ يعنى سلاحى را به دست مى گيرد كه شمشير نيست ولى كارگرتر از شمشير

ص: 289

است و آن «گريه» است كه رنگ سياسى دارد!

از آن جهت مى گريد كه حق على عليه السلام و امامت و در پى آن حق اسلام پايمال شده است. از آن جهت اشك مى ريزد كه مردم، بعد از آن همه سختى ها و شكنجه ها و جنگهاى طاقت فرساى پدرش محمد صلى الله عليه و آله بار ديگر به جاهليت بازگشته اند. ولى اين حربه را انتخاب مى كند تا عواطف را برانگيزد و اذهان را به خود معطوف دارد، كه لااقل عده اى در باره اين زن گريان، آنهم دختر پيغمبر بينديشند كه چرا مى گريد و روز و شب آرام ندارد؟!

فاطمه عليها السلام به همگان فهماند كه هميشه مبارزه هست ولى مبارزه تنها با تيغ و شمشير نيست. گاه با قلم است و بيان و گاه با سكوت است و بى اعتنايى و عدم تأييد و حضور در جمع دشمن. گاه به خشم است و فرياد و گاه به گريه است و آه دل.

او به همگان مى آموزد كه اگر اسلام و امامت و قرآن در خطر باشد، هرگز سكوت مصلحت نيست و شمشيرِ فرياد، بايد از غلاف سكوت بيرون آيد و عدالت ندا دهد.

فاطمه و عبادت و دعا در حق ديگران

حسن بصرى مى گويد: «ما كانَ فِي هذِهِ الأُمّةِ أعْبد مِنْ فاطمةَ كانَتْ تَقومُ حتّى تَوَرَّمَ قَدَماها»؛ (1)

«عابدتر از فاطمه در ميان امت نمى توان يافت؛ چرا كه به حدّى مشغول عبادت مى شد كه پاهايش ورم مى كرد.»

امام حسن مجتبى عليه السلام مى فرمايد: مادرم فاطمه عليها السلام را ديدم كه شب جمعه در محراب عبادت ايستاده و پيوسته تا طليعه بامداد در ركوع و سجود است! و شنيدم كه مردان و زنان مؤمن را دعا مى كرد و آنان را نام مى برد و در حقشان دعاى بسيار مى كرد. اما براى خود دعايى نمى كرد. به مادرم گفتم: «يَا أُمَّاهْ لِمَ لا تَدْعُوِنَّ لِنَفْسِكِ كَمَا تَدْعُوِنَّ لِغَيْرِكِ فَقَالَتْ يَا بُنَيَّ الْجَارُ ثُمَّ الدَّارُ»؛ «مادرجان! چرا همان گونه كه براى ديگران دعا مى كنى براى خود دعا نمى كنى؟ فرمود: پسرم [نخست] همسايه و سپس [اهل] خانه.» (2)


1- بحار، ج 43، ص 84
2- علل الشرائع، ص 182؛ كشف الغمه، ج 2، ص 25 و 26

ص: 290

فاطمه و حجاب

امام موسى بن جعفر عليهما السلام از پدرانش نقل مى كند كه على عليه السلام فرمود: مرد نابينايى از فاطمه اذن خواست، پس فاطمه خود را پوشانيد. رسول خدا فرمود: او كه تو را نمى بيند چرا خودت را پوشاندى؟! فاطمه در جواب فرمود:

«إِنْ لَمْ يَكُنْ يَرَانِي فَأَنَا أَرَاهُ وَ هُوَ يَشَمُّ الرِّيحَ فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: أَشْهَدُ أَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنِّي»

«اگر او مرا نمى بيند من او را مى بينم و او رايحه مرا استشمام مى كند، پس رسول خدا فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره تنم هستى.» (1)

روانداز فاطمه و اسلام آوردن تعدادى از يهوديان

روايت شده كه: «على عليه السلام مقدارى جو از مردى يهودى وام خواست و او هم از حضرتش وثيقه اى طلب كرد، على رو انداز پشمين فاطمه را به رهن گذاشت. مرد يهودى آن را گرفت و به خانه برد و در اتاقى نهاد. شب هنگام همسر مرد يهودى براى كارى به اتاقى رفت كه روانداز در آن بود. ديد كه نورى در اتاق پرتو افشانى مى كند و تمامى آنجا را روشن ساخته است! نزد شوهرش باز گشت و او را آگاه كرد كه در آن اتاق نور است!

يهودى در شگفت شد. او فراموش كرده بود كه در اتاقش روانداز فاطمه عليها السلام است.

شتابان برخاست و به طرف اتاق رفت، ديد كه پرتو آن روانداز همچون شعاع ماه تابان، روشن و درخشان است، از آن در شگفت شد، به دقت در مكان روانداز نگريست، دانست كه نور از روانداز فاطمه است. يهودى و همسرش هريك به سوى نزديكانشان شتافتند و هشتاد تن از يهوديان گرد آمدند و آن را ديدند و [از بركت روانداز حضرت] همگى اسلام آوردند». (2)


1- بحار، ج 43، ص 91
2- بحارالانوار، ج 43، ص 30 و بلادالعيون سيد عبداللَّه شبّر، ج 1، ص 140

ص: 291

ارزش تسبيح حضرت زهرا عليها السلام

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: خداوند به چيزى برتر از تسبيح فاطمه زهرا عبادت نشده است و اگر چيزى برتر از آن بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به فاطمه مى بخشيد.

بعد مى فرمايد: «أنّ تسبيح فاطمة الزهراء في كلّ يَوم دَبْرَ كُلّ صَلاة أحبّ إلَىَّ مِنْ صَلاة ألف ركعة في كلّ يوم»؛ «تسبيح فاطمه زهرا عليها السلام بعد از هر نماز، نزد من از هزار ركعت نماز [مستحبّى] كه در هر روز گزارده شود، محبوب تر است.» (1)

حرزى از حضرت زهرا عليها السلام

سلمان فارسى از حضرت درخواست كلامى مى كند، حضرت دعايى به او تعليم مى دهد كه اگر مواظبت كنى در دنيا دچار تب نمى شوى.

و آن دعا را كه معروف به «دعاى نور» است مى آوريم:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيم، بِسْمِ اللَّهِ النُّور، بِسْمِ اللَّهِ نُورالنّور بِسْمِ اللَّه نُورٌ عَلى نُور، بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي هُوَ مُدبِّرُ الامُور بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّور مِنَ النُّور، الحَمْدُللَّهِ الَّذِي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّور، وَ أَنْزَلَ النُّور عَلى الطّورِ فِي كِتاب مَسْطُور، فِي رِقّ مَنْشور، بِقَدَرٍ مَقْدور عَلى نَبِيّ مَحْبُور، الحَمْدُ للَّهِ الّذِي هُوَ بِالْعِزّ مَذْكُور وَ بِالْفَخْر مَشْهُور، وَ عَلى السَّرّاءِ وَالضّرَّاءِ مَشْكُور وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرِين».

سلمان مى گويد: به خدا سوگند وقتى اين دعا را از حضرت زهرا 3 فرا گرفتم، به بيش از هزار نفر از اهل مكه و مدينه كه مريض و تبدار بودند ياد دادم و همه به اذن خدا شفا يافتند. (2)


1- عوالى اللئالى ابن ابى جمهور احسائى، ج 1، ص 333؛ وسايل الشيعه كتاب الصلوة، ابواب التعقيب باب 9، حديث 1 و 2
2- بحارالانوار، ج 43، ص 67 و 68

ص: 292

آرى، فاطمه، دختر نبوّت، همسر ولايت و مادر امامت است.

فاطمه، يكى از پنج تن آل عبا است كه در جريان مباهله با مسيحيان نجران شركت داشت. (1)

فاطمه، محور اهل بيت است. (هُمْ فاطمة و أبوها وَبَعلُها وَبَنوها)؛ «ايشان فاطمه و پدر فاطمه و شوهر فاطمه و فرزندان فاطمه هستند.» (2)

فاطمه، مادر خانواده اى است كه همه اهل آن معصوم اند.

فاطمه، بزرگترين زن تاريخ و سرور همه زنان از ابتداى آفرينش تا انتهاى آن است؛ «فَأَمّا ابْنَتي فاطِمَة فَهِيَ سَيَّدةُ نِساءِ الْعالَمِين مِنَ الأَوَّلِين وَالآخرين». (3)

فاطمه، يكى از چهار زن بزرگ تاريخ است. (4)

فاطمه، يكى از بكائين (بسيار گريه كنندگان) جهان (آدم، يعقوب، يوسف، فاطمه دختر محمد و على بن الحسين) است. (5)

فاطمه، سرور زنان اهل بهشت است؛ «فاطِمَةُ سَيَّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّة». (6)

فاطمه، پاره تن پيغمبر است. «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي». (7)

فاطمه، قلب و جان پيغمبر است؛ «وَ هِيَ قَلْبِي وَ رُوحِي الَّتِي بَيْنَ جَنْبَي». (8)

فاطمه عليها السلام، «عصاره هستى» است؛ چرا كه تمام هستى براى انسان است؛ هُوَ الّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الأرْضِ جَمِيعاً (9)

و انسان هم براى عبادت است؛ وَ ما خَلَقْتُ الجِنَ


1- كشف الغمه، ج 1، ص 425 و 426 و صحيح مسلم، ج 4، ص 120 و 121 باب فضائل على بن ابى طالب.
2- حديث كساء.
3- بحارالانوار، ج 43، ص 24.
4- بحار ج 43، ص 36 و ص 19.
5- منتهى الآمال، ص 165، زندگانى حضرت زهرا.
6- بحار، ج 43، ص 36.
7- بحار، ج 43، ص 39.
8- كشف الغمه، ج 2، ص 24.
9- بقره: 29.

ص: 293

وَالإنْسَ إلّالِيَعْبُدوُن (1)

و بزرگترين عبادت كنندگان انبيا هستند و برترين انبيا محمد صلى الله عليه و آله است كه عصاره هستى است و فاطمه هم تنها يادگار و عصاره و وارث محمد است. پس عصاره عصاره هستى فاطمه است (فاطمه محمد است) و شايد يك معناى كنيه فاطمه يعنى «أُمُّ أبيها» همين باشد.

فاطمه، كسى است كه خشنودى او مساوى با خشنودى خداست و خشم او خشم خدا. (2)

فاطمه، معلّمى است كه شاگردى چون «فضّه» مى پروراند، شاگردى كه 20 سال با قرآن حرف مى زند! (3)

فاطمه، كوثر قرآن است إنّا أعْطَيناكَ الكَوْثَر.

فاطمه، راستگوترين انسانها پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله است «قالتْ عايشةُ: ما رَأَيْتُ أصْدَق مِنْها إلّاأباها». (4)

فاطمه، هم كلام خديجه است، هنگامى كه در شكم مادر است. (5)

فاطمه، يكى از «اهل بيت» در قرآن است كه هرنوع پليدى از آنها دور شده است إنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. (6)

فاطمه، اوّلين كسى است كه وارد بهشت مى شود؛ «قالَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله: اوَّلُ شَخْصٍ يَدْخُلُ اْلجَنَّةَ فاطِمَة». (7)

فاطمه، كسى است كه محبّين و دوستدارانش از آتش جهنم بدورند. (8)


1- ذاريات: 56.
2- امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 41 و كشف الغمه، ج 2، ص 24.
3- سفينة البحار محدث قمى، ج 2، ذيل كلمه فضّه و چهارده معصوم، عمادزاده، زندگانى فاطمه زهرا عليها السلام و ....
4- بحار، ج 43، ص 53.
5- منتهى الآمال و بحار، ج 43 و چهارده معصوم عماد زاده بخش ولادت.
6- احزاب: 34، بخش آيات همين مقاله.
7- بحار، ج 43، ص 44.
8- بحار، ج 43، ص 14.

ص: 294

فاطمه در قرآن

1- إنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. (1)

در روايت آمده كه پيامبر فرمود: اين آيه در باره من و على و حسن و حسين و فاطمه است و همچنين روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدت هشت ماه وقتى براى نماز صبح خارج مى شد، به خانه على و فاطمه كه مى رسيد، ندا مى داد كه «السَّلامُ عليكُم اهل البيت وَرَحمة اللَّه وبركاته، الصلاة» و آيه تطهير را تلاوت مى كرد. (2)

2- وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أسِيراً. (3)

شيعه و سنى قبول دارند كه على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و فضّه خادم آنها، سه روز به خاطر نذرى كه داشتند، روزه گرفتند. شب اول هنگام افطار فقيرى به در خانه آمد، على عليه السلام غذاى خود را به فقير داد، بقيّه هم چنين كردند و همگى با آب افطار كردند. شب دوم يتيمى درِ خانه را زد، باز غذاى خود را دادند. و در شب سوم اسيرى آمد باز چنين كردند، آنجا بود كه آيه شريفه يادشده نازل شد كه اشاره به ايثار و انفاق آنها دارد.

اين مطلب در تفاسير شيعه درج شده و همچنين در تفاسير اهل سنت از جمله در تفسير كشاف زمخشرى آمده است.

3- فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنْ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ. (4)

با توجه به كلمه «نسائنا» در آيه، همه اهل قبله قبول دارند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله براى مباهله با مسيحيان نجران، غير از حضرت زهرا عليها السلام زنان ديگر را فرا نخواند؛ يعنى براى مباهله با آنها پنج نفر شركت داشتند: محمد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام. (5)


1- احزاب: 33
2- صحيح مسلم ج 4، فضائل اهل البيت النبى، ص 130 دارالحديث- بيروت و كشف الغمه، ج 2، ص 13 و بحارالانوار، ج 43، ص 53 و تفسير مجمع البيان ذيل آيه.
3- دهر: 8
4- آل عمران: 61
5- كشف الغمه اربلى، ج 1، ص 425 و 426 و صحيح مسلم، ج 4، باب فضائل على بن ابى طالب، ص 120 و 121 و صحيح ترمذى، ج 4، ص 293، حديث 3085

ص: 295

4- قُلْ لَاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى. (1)

پاداش و مزد رسالت پيغمبر صلى الله عليه و آله مودّت و محبت نسبت به «قربى» است. در روايت آمده كه از رسول خدا پرسيدند: مقصود از اقرباى شما در آيه چه كسانى هستند؟ فرمود:

على، فاطمه و فرزندان آن دو. (2)

5- مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ، بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَايَبْغِيَانِ، فَبِأَىِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ، يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ. (3)

آيه تأويل شده به اينكه: «بحرين (دو دريا) على و فاطمه عليهما السلام هستند و «برزخ» محمد صلى الله عليه و آله و «لؤلؤ و مرجان» حسن و حسين عليهما السلام مى باشند. (4)

6- ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ، تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا. (5)

خداوند مَثَل به كلمه طيبه و گفتار پاكيزه مى زند كه چونان درخت پاكيزه اى مى باشد كه ريشه اش [در زمين] ثابت و شاخه آن در آسمان است. كه ميوه خود را هرزمانى، به اذن پروردگارش مى دهد.

جابر جعفى گويد: از امام باقر عليه السلام در باره آيه مذكور پرسيدم، حضرت فرمود: «أمّا الشجرةُ فَرَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله وَفَرْعُها عَلِىٌّ وَ غُصْن الشّجَرَة فاطِمَة بِنْت رَسُول اللَّه صلى الله عليه و آله وَثَمَرها أولادها وَ وَرقها شِيعَتِنا». (6)

«درخت در آيه، رسول خدا صلى الله عليه و آله است و شاخه [اصلى] آن على عليه السلام است و شاخه [ميوه دار] آن فاطمه دختر رسول خدا و ميوه اش فرزندانش و برگ آن شيعيان مايند.»


1- شورى: 23
2- الصواعق المحرقه از ابن حجر شافعى، ص 101
3- الرحمن: 22- 19
4- بحارالانوار ج 43، ص 32 سيوطى در درالمنشور ذيل آيه، آلوسى در روح المعانى ذيل آيه و ينابيع المودّه، ص 118
5- ابراهيم: 25- 24
6- معانى الأخبار شيخ صدوق، ص 400

ص: 296

7- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ* إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ* فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ* إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ.

با توجه به معنى كلمه «كوثر» كه، خير كثير است، در تفاسير شيعه و سنى به چيزهاى مختلف تفسير شده است؛ از جمله: علم، نبوّت، قرآن، شفاعت، نهرى در بهشت و ذريّه رسول خدا صلى الله عليه و آله (1)؛ يعنى اى پيامبر! ما به تو علم و نبوت و قرآن و مقام شفاعت و حوض مخصوص در بهشت و ذريه زياد و با شرافت داديم.

به ويژه با نظر به آيه إنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ؛ يعنى بدگوى تو مقطوع النسل و بدون دنباله است نه تو، مى فهميم اين سوره در جواب كسى است كه پيامبر را «ابتر» خوانده بود.

پس با توجه به شأن نزول يك مصداق «كوثر» ذريه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه همگى از نسل فاطمه عليها السلام هستند، تأييد مى شود.

منزلت حضرت زهرا عليها السلام

احاديث و روايات در باره شخصيت آسمانى و معنوىِ بانوىِ دوعالم، حضرت فاطمه عليها السلام بسيار زياد است و از شيعه و سنى نقل شده كه ما در اينجا فقط به چند حديث اكتفا مى كنيم:

1- امام موسى بن جعفر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«إنَّ اللَّهَ تَعالى اختار مَنَ النِّساء أربع: مَرْيم وَآسِيَة وَخَدِيجة وَفاطِمَة» (2)

«خداوند از ميان زنان چهار نفر را برگزيده: مريم، آسيه، خديجه و فاطمه.»

2- رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«إنّ اللَّهَ لَيَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطَمَةَ وَ يَرْضى لِرِضاها». (3)

«خداوند با غضب و خشم فاطمه غضب مى كند و با رضايت او راضى


1- تفسير شبّر ذيل سوره و ساير تفاسير شيعه.
2- بحار، ج 43، ص 19
3- كشف الغمه، ج 2، ص 24 و امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 41 و بحار ج 43.

ص: 297

مى شود. (يعنى غضب فاطمه غضب خداست و خشنودى او خشنودى خداست چون در واقع اهل بيت بدون اراده خداوند هيچ تصميمى نمى گيرند پس خواست آنها همان خواست خداست).»

3- از رسول خدا صلى الله عليه و آله در باره فاطمه عليها السلام سؤال شد كه:

«يا رَسُول اللَّه أَهِىَ سَيِّدة نِساءِ عالَمِها؟ فَقال صلى الله عليه و آله: ذاكَ لِمَرْيَم بِنْت عُمْران، فَأَمّا إبنَتِي فاطِمَة فَهِيَ سَيِّدَة نِساءالْعالَمِين مِنَ الأَوَّلِين وَالآخرين». (1)

«اى رسول خدا! آيا فاطمه سرور زنان زمان خويش است؟ فرمود: اين [مقام] براى مريم بود ولى دخترم فاطمه سرور همه زنان اولين و آخرين است.»

4- امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«لَوْ لا أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام لَمْ يَكُنْ لِفَاطِمَةَ عليه السلام كُفْوٌ عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ». (2)

«اگر خداوند على عليه السلام را براى فاطمه خلق نمى كرد، در گستره زمين كفو و همتايى براى فاطمه يافت نمى شد.»

5- پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«فاطِمَةُ بَضْعَة مِنِّي مَنْ سَرَّها فَقَدْ سَرَّنِي وَ مَنْ ساءَها فَقَدْ سائَنِي، فاطِمَة أَعَزّ الْبَرِيّة عَلَيَّ». (3)

«فاطمه پاره تن من است هركس او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده، هركه به او بدى كند به من بدى كرده، فاطمه عزيزترين مردم نسبت به من است.»


1- بحار، ج 43، ص 24.
2- كافى، ج 1، ص 461 و بحار، ج 43، ص 97
3- بحار ج 43 ص 39.

ص: 298

6- همچنين رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«... وَ هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ هِىَ قَلْبِي وَ رُوحِي، الَّتِي بَيْنَ جَنْبِي فَمَنْ آذاها فَقَد آذاني وَ مَنْ آذانِي فَقَدْ آذَى اللَّهُ». (1)

«فاطمه پاره تن من است. او قلب من است و جان من كه در پهلويم جاى گرفته است. هركس او را بيازارد مرا آزرده و هركس مرا بيازارد خدا را آزرده است.»

فاطمه عليها السلام در زيارت

فاطمه بانوى آزموده اى كه قبل از تولّد امتحان خود را پس داد (يا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكَ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لَمّا امْتَحَنَكِ صابِرَةً).

فاطمه دختر فرستاده خدا است (يا بنت رسول اللَّه).

فاطمه دختر پيغمبر خدا است (يا بنت نبىّ اللَّه).

فاطمه دختر محبوب خدا است (يا بنت حبيب اللَّه).

فاطمه دختر دوست باوفاى خدا است (يا بنت خليل اللَّه).

فاطمه دختر برگزيده خداست (يا بنت صفىّ اللَّه).

فاطمه دختر امانتدار خدا است (يا بنت امين اللَّه).

فاطمه دختر بهترين خلق خداست (يا بنت خير خلق اللَّه).

فاطمه دختر برترين پيامبران است (يا بنت أفضل أنبياء اللَّه).

فاطمه دختر بهترينِ مردم است (يا بنت خيرالبريّة).

فاطمه سرور همه زنان جهان از گذشته و آينده است (يا سيدة نساءالعالمين من الأوّلين والآخرين).

فاطمه همسر ولىّ خدا و بهترين خلق پس از رسول خدا است (يا زوجة وليّ اللَّه وخير الخلق بعد رسول اللَّه).


1- كشف الغمه اربلى ج 2 ص 24- جلاءالصون ج 1 ص 143 و بحار ج 43.

ص: 299

فاطمه مادر حسن و حسين است كه سروران جوانان بهشتند (يا امّ الحسن والحسين سيّدي شباب اهل الجنّة).

فاطمه بانوى راست پيشه و كشته شده در راه حق است (الصّديقة الشّهيدة).

فاطمه بانويى كه مرضىّ خداست و او نيز از خداوند خشنود است (الرضيّة والمرضيّة).

فاطمه بانويى فاضله و پرورش يافته در دامان پاك است (الفاضلة الزكيّة).

فاطمه حورى انسانى است (الحوراء الإنسيّة).

فاطمه بانوى باتقوا و نظيف و پاك سرشت است (التقيّة النقيّة).

فاطمه بانوى دانشمند و هم كلام با فرشته يا داناى به الهام خدا است (المحدّثة العليمه).

فاطمه بانوى ستمديده اى است كه حقش را به زور گرفته اند (المظلومة المغصوبة).

فاطمه مظلومه آزرده است (المضطهدة المقهورة).

فاطمه پاره تن پيغمبر و جان او است (بضعة منه و روحه).

فاطمه بانوى معصوم از گناه و اشتباه است (المعصومة).

فاطمه كسى است كه پهلويش به خاطر اسلام شكسته شد (المكسورة ضلعها).

فاطمه كسى است كه شوهر مظلومى چون على عليه السلام دارد (المظلوم بعلها).

فاطمه كسى است كه فرزندش كشته شده راه حق است (المقتول ولدها).

فاطمه جگرگوشه پيغمبر است (فلذة كبده).

فاطمه بانوى ملازم با ورع و زهد است (حليفة الورع والزّهد).

فاطمه سيب باغ فردوس است (و تفاحة الفردوس). (1)


1- زيارات فاطمه عليها السلام، مفاتيح الجنان

ص: 300

درس بيست و هفتم: آشنايى با زندگانى امام مجتبى عليه السلام

اشاره

احمد زمانى

در پانزدهم رمضان سال دوم و يا سوم هجرت (1) خداوند سبحان بالاترين هديه


1- مورّخان در باره ولادت امام مجتبى عليه السلام گفتار گوناگونى را ذكر كرده اند كه مشهورترين آنها دو قول است: الف: عده اى بر اين عقيده اند كه امام مجتبى عليه السلام در سال سوم هجرت در نيمه رمضان به دنيا آمد، همانند شيخ مفيد، ارشاد، ص 205؛ مسارالشيعه، ص 43؛ علامه حلى، المستجاد من كتاب الرشاد، ص 385. كامل ابن اثير، ج 2، ص 166؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 295؛ كشف الغمه، ج 2، ابوالفتح اربلى، ج 2، ص 140؛ و هاشم المعروف الحسنى، سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 461؛ و ... ب: عده اى ديگر ولادت آن حضرت را نيمه رمضان سال دوم هجرت مى دانند، همانند: شيخ كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 461؛ شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 39؛ شهيد در دروس، ص 153؛ حاج ميرزا حسين نورى؛ مواليد الائمه به نقل از بحارالانوار، ج 44، ص 144؛ و ... در حلّ اختلاف دو قول مشهور علامه مجلسى در مرآة العقول، ج 5، ص 305 گفته است: هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله در ماه ربيع الاول اتفاق افتاده است صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله تا سال شصت هجرى مبدأ تاريخ هجرى را زمان حدوث هجرت مى دانستند در اين صورت حدود 5 ماه و اندك را بحساب نياورده اند كه نتيجه سال دوم هجرت خواهد شد. ولكن بعد از سال شصت كه آغاز سال هجرى را محرم قرار داده اند سه ماه قبل از ربيع را محاسبه كرده اند و لذا ولادت آن حضرت رمضان سال سوم واقع گرديده است

ص: 301

خويش را به بيت نبوّت و امامت اهدا كرد. مولود سعيدى كه صورت و سيرتش آيينه تمام نماى سيماى نبوى و علوى بود و امتيازات فاطمى نيز در اندامش درخشش داشت.

با ولادت سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله موجى از سرور و شادمانى، اهل بيت عليهم السلام را فراگرفت؛ زيرا اعطاى كوثر، كه وعده اساسى حضرت حق بر پيامبر صلى الله عليه و آله بوده، تحقق يافت و چهارمين مصداق آيه تطهير پا به عرصه وجود گذاشت. اين نوزاد بيشترين شباهت را به جدش پيامبر صلى الله عليه و آله داشت. آن روز مردم و فرشتگان همانند جبرئيل و ميكائيل و ... بر نبىّ مكرّم بيشترين تهنيت و تبريك را گفتند.

نام گذارى

در سيره پيامبر و اهل بيت عليهم السلام انتخاب نام نيك و پسنديده براى فرزندان از حقوق اوليه آنان شمرده شده و رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان توصيه كرده بود. (1) از اين رو به هنگام ولادت سبط اكبرِ پيامبر، همگى در فكر انتخاب زيباترين نام براى او بودند. فاطمه عليها السلام چون فرزند را به همسرش داد تا در آغوش بگيرد، از او خواست تا براى نوزاد نام نيكى برگزيند.

ليكن اميرالمؤمنين عليه السلام كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله احترام خاصى مى گذاشت، رو به فاطمه عليها السلام كرد و فرمود: من در نام گذارى فرزندم بر رسول خدا صلى الله عليه و آله پيشى نمى گيرم.

چيزى نگذشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خانه دخترش آمد، از وضعيت زايمان و سلامتى مادر و چگونگى نوزادش پرسش نمود. «اسماء بنت عميس» نوزاد را در پارچه اى زرد پيچيد و به پيامبر داد. حضرت ضمن تبريك و تهنيت به داماد و دختر خويش فرمود: «أَ لَمْ أَتَقَدَّمْ إِلَيْكُمْ أَنْ تَلُفُّوهُ فِي خِرْقَةٍ»؛ «مگر نگفته بودم كه نوزاد را در پارچه زرد نپيچيد؟!.»

آنگاه پارچه سفيدى گرفت و آن مولود مسعود را در آن پيچيد. (2) پيامبر صلى الله عليه و آله او را مى بوسيد و زبان مباركش را در دهان او مى گذاشت و آن طفل زبان جد خويش را مى مكيد.


1- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 269، ح 5762؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 123، ح 4؛ بحارالانوار، ج 74، ص 60، ح 3
2- بحارالانوار، ج 101، ص 109، ح 9

ص: 302

رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاطر اين مولود، حمد و ثناى الهى را بجا آورد. أذان در گوش راست و اقامه در گوش چپش خواند و سپس از على عليه السلام پرسيد: چه نامى براى فرزندت گزيده اى؟ (1)

على عليه السلام پاسخ داد: «در نام گذاريش بر شما پيشى نگرفتيم.»

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من نيز در نام گذارى او بر پروردگارم سبقت نخواهم گرفت.» در آن هنگام خداوند فرشته وحى- جبرئيل- را از ولادت سبط اكبر پيامبرش با خبر ساخت و او را جهت تهنيت و تبريك و نام گذارى بر آن حضرت فرستاد.

جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد، سلام و درود حضرت حق را بر او ابلاغ كرد و ضمن تبريك و تهنيت گفت: خداوند به تو فرمان مى دهد كه نام فرزند هارون برادر موسى عليه السلام را براى فرزندت انتخاب كنى. پرسيد: نامش چه بود؟

جبرئيل عرض كرد: شُبَّر. فرمود: زبان من عربى است. گفت: نامش را «حسن» بگذار.

آنگاه نام نوزادش را «حسن» گذاشت. (2)

ابن اثير مورخ مشهور مى نويسد: «حسن» نامى است كه در عرب جاهليت تا آن روز سابقه نداشت و كسى آن را نمى شناخت. (3)

در تفسير آيه شريفه: فَتَلَّقى آدَمُ مِنْ ربِّهِ كَلماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوابُ الرَّحيم (4)

آمده است: آدم عليه السلام تضرّع بسيار كرد، خداوند جبرئيل را فرستاد و فرمود:

چنانچه بخواهى توبه ات پذيرفته شود، مى توانى به كلمات و اسمهايى كه در ساقه عرش است متوسل شوى. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آدم آن هنگام خداى را به حقّ محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام خواند و توبه كرد و توبه اش پذيرفته شد. (5)


1- الهندى، كنزالعمال، ج 13، ص 651، ح 37652
2- سيد محمدهادى ميلانى، قادتنا كيف نعرفهم، ج 5، ص 210؛ ذخائر العقبى، ص 120؛ حديث فوق را با سه سند معتبر نقل كرده است.
3- ابن اثير، اسدالغابة، ج 2، ص 11، شماره 1165
4- بقره، 37
5- شواهد التنزيل، حسكانى، ج 1، ص 101- 102

ص: 303

در روايت ديگر آمده است: جبرئيل آدم ابوالبشر را، بعد از تضرع بسيار چنين تعليم داد و طريقه توسل را به وى چنين آموخت:

«يا حَمِيدُ بِحقِّ مُحَمَّد، يا عالِي بِحَقّ عَلِىّ، يا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمَة، يا مُحْسِن بِحَقِّ الْحَسَن وَ الْحُسَين وَ مِنْكَ الإحْسان. (1)

«اى ستوده مطلق، به مقام محمّد و اى بلندمرتبه والا، به مقام على و اى پديدآورنده هستى، به مقام فاطمه واى نيكوكار مطلق به مقام حسن و حسين، توبه و بازگشت مرا بپذير؛ زيرا احسان و فضل و گذشت از ناحيه تو است.»

آن گاه خداوند توبه آدم عليه السلام را پذيرفت و رحمتش را نازل كرد.

القاب و كنيه امام حسن عليه السلام

مسلمانان آن روز نواده رسول خدا و سبط اكبرش را به لقب هاى زير مى شناختند:

امام دوّم، ريحانه رسول خدا صلى الله عليه و آله، زكى، سبط اوّل، سيّد، طيّب، مصلح، نقىّ، ولىّ و ....

ابن شهرآشوب لقب هاى ديگرى را براى آن بزرگوار مى شمارد: امير، اثير؛ امير؛ بِرّ؛ حجّت؛ زاهد؛ مجتبى. (2)

صاحب مناقب؛ كنيه امام حسن عليه السلام را «أبوالقاسم» و «أبو محمّد» ياد مى كند (3) محقق اربلى با تكيه بر روايتى مى نويسد: رسول خدا صلى الله عليه و آله از شدت علاقه اى كه به نواده خويش داشت و او را آيينه تمام نماى صفات خود مى دانست، كنيه اش را «ابومحمد» گذاشت (4) در


1- بحارالانوار، ج 44، ص 245، ح 44
2- مناقب شهرآشوب، ج 4، ص 33؛ شيخ عبداللَّه بحرانى، العوالم، ج 16، ص 29؛ سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 462
3- مناقب شهرآشوب، ج 4، ص 33؛ شيخ عبداللَّه بحرانى، العوالم، ج 16، ص 29؛ سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 1، ص 462
4- ابوالفتح اربلى، كشف الغمه عن المعرفة الائمة، ج 2، ص 144؛ ابن سعد، طبقات الكبير ترجمه امام الحسن عليه السلام، ص 27؛ مى نويسد: امام حسن عليه السلام فرزندى به نام «محمد اكبر» داشت و از اين رو «ابومحمد» كنيه گرفته است

ص: 304

حالى كه يكى دو سال از ولادتش بيشتر نگذشته بود.

سيماى امام حسن عليه السلام

زيبايى صورت و اندام سلاله پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زبانزد عام و خاص بود. هر كس به او نگاه مى كرد سيماى محمد و على عليهم السلام را در او مى ديد و در جمالش محو مى گشت.

غزالى در احياء العلوم مى نويسد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَقَدْ أشْبَهْتَ خَلقي و خُلقي».

«چه بسيار شباهت پيداكردى فرزندم (حسن) به من ازجهت اندام و صورت و سيرت واخلاق!»

انس بن مالك در باره امام مجتبى عليه السلام مى گويد: «لَمْ يَكُن أَحَدٌ أَشْبَه بِرَسُول اللَّه صلى الله عليه و آله مِنَ الْحَسَن بْن عَلِيّ» (1)

«هيچ فردى از امام حسن عليه السلام شبيه تر به پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده است!»

احمدبن حنبل به نقل از على بن ابى طالب عليه السلام مى نويسد: «كانَ الْحَسَن أشْبَه بِرَسُول اللَّه صلى الله عليه و آله ما بَيْنَ الصَّدر إِلى الرَّأس، وَ الْحُسَين أَشْبَه فِيما كانَ أَسْفَل مِنْ ذلِك»؛ (2)

«حسن عليه السلام از سينه تا سر شبيه ترين فرد به نبىّ گرامى اسلام بود و حسين عليه السلام از سينه به پايين بيش ترين شباهت را به آن حضرت داشت.»

ابن صباغ مالكى در باره صورت و اعضاى بدن امام حسن عليه السلام مى نويسد:

«رنگ چهره اش سفيد آميخته با سرخى بود، چشمانش سياه، درشت و گشاده؛ گونه هايش هموار، موى وسط سينه اش نرم، موى ريشش پر و انبوه، گردن آن حضرت كشيده و برّاق همچون شمشيرى از نقره؛ مفاصلش درشت و دو شانه اش پهن و دور از يكديگر بود. چهارشانه و قد ميانه و نمكين و خلاصه نيكوترين صورت را داشت.» (3)


1- الحياة السياسية للامام الحسن عليه السلام، ص 9؛ بحارالانوار، ج 43، ص 294
2- الاصابة فى تمييز الصحابه، ابن حجر عسقلانى، ج 2، ص 13
3- بحارالانوار، ج 43، ص 301، ح 64؛ ابن عساكر، ترجمه الامام الحسين عليه السلام، ص 43

ص: 305

واصل بن عطا (80- 131) رييس فرقه معتزله در باره آن بزرگوار گفته است:

«صورت حسن بن على عليه السلام چون سيماى انبيا و هيئت و شكل او همچون هيئت ملوك و امرا بوده است.» (1)

سنت هاى ارزشمند

با ولادت سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله سرور و شادمانى در ميان مسلمانان مهاجر وانصار پيدا شد و از همان ساعات اوليه بر پيامبر صلى الله عليه و آله شاد باش و تبريك مى گفتند، ليكن همگى توجه داشتند كه رسول گرامى صلى الله عليه و آله چه برخوردى خواهد داشت و سنت هاى زيبا و به يادماندنى آن حضرت چه خواهد بود، همانند اذان و يا صلوات در گوش طفل (2) و تبديل قماط (قنداق) از زردى به سفيدى و چگونگى انتخاب نام نيك براى فرزند و ديگر سنت هاى الهى كه ما به برخى ديگر از آن ها اشاره خواهيم كرد:

الف) عقيقه فرزند

چون روز هفتم ولادت امام حسن عليه السلام فرا رسيد، امام صادق عليه السلام فرمود: جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله براى عمويم حسن بن على عليه السلام عقيقه كرد و در آن هنگام چنين فرمود:

«بِسْمِ اللَّهِ عَقِيقَة عَنِ الْحَسن»؛ «بنام خداوند، اين گوسفند عقيقه از جانب حسن است» و به هنگام كشتن گوسفند، اين دعا را خواند:

«اللَّهُمَّ عَظْمُهَا بِعَظْمِهِ وَ لَحْمُهَا بِلَحْمِهِ وَ دَمُهَا بِدَمِهِ وَ شَعْرُهَا بِشَعْرِهِ، اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا وِقَاءً لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»؛ (3)

«بارخدايا! استخوانش را به جاى استخوان او، گوشتش را به جاى گوشت او، خونش را به جاى خون او و مويش را به جاى موى او عقيقه مى كنم. خدايا! اين عقيقه را حافظ و نگاهبان محمد و آلش قرار ده.»


1- سيد محسن أمين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 2- 563
2- سيد محسن أمين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 2- 563
3- ترجمة امام الحسن عليه السلام؛ ابن سعد، ص 29

ص: 306

و نيز عكرمه نقل مى كند: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَقَّ عَنِ الْحَسَنِ عليه السلام بِكَبْشٍ وَ عَنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام بِكَبْشٍ»؛ (1)

«همانا پيامبر صلى الله عليه و آله عقيقه كرد براى فرزندش حسن يك گوسفند و براى فرزند ديگرش حسين گوسفندى ديگر.»

ب) اطعام

در روايت آمده است: «ثُمَ قالَ: كُلُوا وَ أَطْعِمُوا وَ ابْعَثُوا إلى القابِلَة بِرِجْلٍ»؛ (2)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: عقيقه را بخوريد و به ديگران اطعام كنيد و فرمود يك ران عقيقه را براى قابله آن بفرستيد.»

امام صادق عليه السلام در باب اطعام عقيقه حسن بن على عليه السلام فرمود: «فَأَكَلُوا مِنْهُ وَ أَهْدَوْا إِلَى الْجِيرَانِ»؛ «نزديكان رسول خدا از عقيقه خوردند و براى همسايگان هديه فرستادند» (مى شود چنين استفاده كرد كه پخت و اطعام كرد و يا مقدارى از گوشت عقيقه را هديه داد).

ج) تراشيدن موى سر و دادن صدقه

از ديگر سنت هاى زيباى رسول خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه سر فرزند هفت روزه اش را تراشيدند [در بعضى از روايات آمده است: مادرش فاطمه عليها السلام تراشيد (3)] و به اندازه وزن آن نقره در راه خدا صدقه دادند، آنگاه سر مبارك حسن عليه السلام را با ماده اى خوشبو بنام خَلُوق كه بيشتر اجزاى آن از زعفران است آغشته كردند.

اين عمل؛ يعنى تراشيدن سر طفل هفت روزه و آغشته نمودن به خَلُوق؛ سنت جديدى بود كه جايگزين فرهنگ جاهليت شد؛ زيرا آنان سر فرزندان خود را به خون آغشته مى نمودند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اسماء فرمود: «يَا أَسْمَاءُ الدَّمُ فِعْلُ الْجَاهِلِيَّةِ»؛ (4)

«اسماء! آغشته به خون نمودن سر نوزاد از كارهاى ناپسند مردمان جاهليت است.»

در روايات ديگر آمده: صدقه هموزن موها را به اصحاب صُفّه (فقراى داخل مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله) دادند، كه مقدار هموزن طلا بوده و 13 دينار شده است. و همچنين مالك


1- وسائل الشيعه، ج 15، ب 50، ص 158 چاپ اسلاميه؛ بحارالانوار، ج 43، ص 256، ح 36
2- ترجمة امام الحسن، ابن سعد، ص 29
3- بحارالانوار، ج 43، ص 256، ح 36
4- فروع كافى، ج 6، ص 33، ح 5

ص: 307

ابن انس نقل مى كند: اين سنت الهى در باره «زينب» و «ام كلثوم» دو دختر ديگر فاطمه عليها السلام جارى گشته است. (1)

د) ختنه

باز در همان روز هفتم رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد فرزندش «حسن» را ختنه كردند تا اين سنت الهى جامه عمل پوشد و به عنوان سيره عملى پيامبر صلى الله عليه و آله باقى بماند؛ زيرا خود از قبل فرمود: «اخْتِنُوا أَوْلادَكُمْ يَوْمَ السَّابِعِ فَإِنَّهُ أَطْهَرُ وَ أَسْرَعُ لِنَبَاتِ اللَّحْمِ وَ قَالَ: إِنَّ الْأَرْضَ تَنْجَسُ بِبَوْلِ الْأَغْلَفِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً»؛ (2)

«نوزادان خود را در روز هفتم ختنه كنيد، اين عمل براى سلامتى طفل بهتر است و جراحت آن به سرعت بهبود مى يابد. چنانچه فرد ختنه نشده اى بر روى زمين ادرار كند تا چهل روز آلودگى آن باقى مى ماند.»

مسموم نمودن امام مجتبى صلى الله عليه و آله

امام حسن مجتبى عليه السلام بعد از امضاى قرارداد صلح از كوفه به مدينه جدش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بازگشت و حدود ده سال در جوار ملكوتى پيامبر صلى الله عليه و آله و مسجدالنبى گام هاى بسيار اساسى برداشت، (3) تا سيره و سنت پيامبر و اهل بيتش را به مردم جهان بشناساند و مسلمانان را از سلطه ستم شاهى بنى اميه به ويژه معاويه نجات بخشد.

از سوى ديگر معاويه راه هاى مختلفى را جهت مبارزه با شخصيت اجتماعى و سياسى امام مجتبى عليه السلام برگزيد تا موقعيت والا و پر نفوذ آن حضرت را از قلب دوستدارانش بزدايد ليكن به هر جنايتى كه دست مى زد نتيجه عكس مى گرفت و هر روز تعداد علاقه مندان به حضرت و شيفتگان دين و حقيقت بيشتر مى شد، بنابراين تصميم گرفت شخص آن بزرگوار را از بين ببرد تا شايد ديگر افراد خاندان اهل بيت عليهم السلام و ساداتى كه در صدد مبارزه با رژيم وى بودند نااميد گردند.


1- صحيح ترمذى، ج 3، باب ابواب الأضاحى، شماره 1553؛ مناقب شهرآشوب، ج 4، ص 30
2- ترجمة الامام الحسن عليه السلام، ابن سعد، ص 30- 31
3- به كارنامه ده ساله امام حسن عليه السلام در كتاب حقايق پنهان، پژوهشى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى عليه السلام، ص 250 تا ص 282، تأليف نويسنده مقاله مراجعه گردد.

ص: 308

حاكم نيشابورى با سند معتبر از امّ بكر بنت مسور نقل مى كند كه گفت:

«كان الحسن بن علي [عليهما السلام] سُمَّ مراراً كُلَّ ذلك يفلتْ حتّى كانت مرّة الأخيرة التّى مات فيها فإنّه كان يختلف كبده، فلمّا مات أقام نساء بني هاشم النوح عليه شهراً». (1)

«به حسن بن على [عليهما السلام] بارها سم داده شد ليكن اثر چندانى نگذاشت ولى در آخرين مرتبه زهر كبدش را پاره پاره كرد، بعد از شهادت او بانوان بنى هاشم به مدت يكماه براى او سوگوارى كردند.»

ابن ابى الحديد مى نويسد: «چون معاويه خواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد، اقدام به مسموم نمودن امام مجتبى عليه السلام كرد؛ زيرا معاويه براى گرفتن بيعت به نفع پسرش و موروثى كردن حكومتش، مانعى بزرگ تر و قوى تر از حسن بن على عليهما السلام نمى ديد، پس معاويه توطئه كرد، آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.» (2)

در اين توطئه، بيش ترين نقش رامروان بن حكم (3) كه فرماندار مدينه بود ايفا كرد. وقتى معاويه چنين تصميمى گرفت، آخرين مرتبه، طى نامه اى سرّى از مروان فرماندار خويش خواست تا در مسموميت حسن بن على عليه السلام سرعت گيرد و آن را در اولويت قرار دهد.

مروان جهت اجراى اين توطئه مأمور شد با جُعْده دختر اشعث همسر امام مجتبى عليه السلام تماس برقرار كند. معاويه در نامه اش نوشته بود كه جعده يك عنصر ناراضى و ناراحت است و از جهت روحى مى تواند با ما همكارى داشته باشد و سفارش كرده بود كه به جعده وعده دهد بعد از انجام مأموريتش، او را به همسرى پسرش يزيد درخواهد


1- حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 189، ح 4804؛ مروج الذهب، ج 3، ص 5
2- لم يكن عليه شى ء أثقل من أمر الحسن بن على ... فدسّ [إليه] سُمّاً [فمات] منه. «نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 49».
3- مروان بن حكم در سال 36 هجرى در سپاه بود كه بعد از شكست اصحاب جمل در بصره در خانه خانمى پنهان شده بود. نيروهاى على بن ابى طالب عليه السلام او را دستگير كردند. امام مجتبى عليه السلام به او امان داد و از مرگ حتمى نجاتش داد، اما او در هنگامى كه پست فرماندارى مدينه را به عهده داشت، در مسموميت حضرت مجتبى عليه السلام نقش خود را ايفا كرد.

ص: 309

آورد و نيز توصيه كرده بود صد هزار درهم به او بدهد.

بنا به گفته شعبى: چون جعده امام مجتبى عليه السلام را مسموم كرد، معاويه صدهزار درهم را به او داد، ليكن از وعده ازدواج او با پسرش يزيد سر باز زد و در پيامى برايش نوشت:

«چون علاقه به حيات و زندگى فرزندم يزيد دارم، نمى گذارم با تو ازدواج كند.» (1)

امام صادق عليه السلام فرمود: جعده- لعنة اللَّه عليها- زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام مجتبى عليه السلام روزه داشت و روزهاى بسيار گرمى بود، به هنگام افطار خواست مقدارى شير بنوشد، آن ملعون زهر را در ميان آن شير ريخته بود، به مجرد اين كه شير را آشاميد، پس از چند دقيقه فرياد برآورد:

«عَدَوُّةُ اللَّهِ! قَتَلْتَني قَتَلَك اللَّهُ وَ اللَّه لا تُصيبَنَّ مِنّي خَلَفاً وَ لَقَدْ غَرَّكِ و سخر مِنْكَ وَ اللَّهُ يُخْزَيكِ وَ يُخْزِيه».

«دشمن خدا! تو مرا كشتى، خداوند تو را نابود كند. سوگند به خدا! بعد از من جايگزينى (همسرى) براى تو نخواهد بود. (معاويه) تو را گول زد و ترا به مسخره گرفت و خداوند تو و او را خوار و ذيل خواهد كرد.»

امام صادق عليه السلام در ادامه سخنان خود فرمود: «امام مجتبى عليه السلام بعد از اين كه جعده او را مسموم كرد، دو روز بيش تر باقى نماند و از دنيا رفت و معاويه هم بدانچه وعده كرده بود وفا ننمود.» (2)

تطهير جنايتكار

بعضى از مورّخان همانند ابن خلدون و لامنس (3) خواسته اند دامن معاويه را از اين جنايت هولناك تطهير كنند و بگويند، اين از اخبار ساختگى است. ابن خلدون مى نويسد:


1- دائرة المعارف الاسلاميه، ج 7، ص 400
2- بحارالانوار، ج 44، ص 154
3- نويسنده اروپايى متوفاى 1937 م. كه آثار مختلفى دارد. موضع گيريهاى او نسبت به اهل بيت عليه السلام بويژه امام مجتبى عليه السلام خصمانه است. و سعى دارد از معاويه رفع اتهام نمايد.

ص: 310

«وَ ما يُنْقَلْ مِن أنّ معاوية دسّ إليه السُمَّ مَعَ زوجه جعدة بنت الأشعث فهو من احاديث الشيعة و حاشا لمعاوية من ذلك ...!» (1)

«نسبت مسموميت حسن بن على عليهما السلام به معاوية بن ابى سفيان كه به دست همسرش جعده دختر اشعث انجام شد، ساخته و پرداخته شيعه است و دامن معاويه از چنين نسبت هايى به دور است!»

ولامنس نيز مى نويسد: «و كان الغرض من هذا الاتّهام و صم الأمويّين ... و لم يجرأ على هذا القول بهذا الاتّهام الشنيع جمهرة سوى المؤلّفين من الشيعة.» (2)

«هدف از نسبت مسموميت حسن بن على] » [به معاويه، بد نام كردن رژيم بنى اميّه بوده و اين اتهام را غير از مؤلّفان شيعه كسى مطرح نكرده است!»

اعتراف مورخان

توطئه معاويه جهت مسموم نمودن امام مجتبى عليه السلام به قدرى روشن و آشكار است كه فرصت هر گونه انكار را از مورّخان گرفته است و از اين روست كه آنان بدون اختلاف- جز در موارد اندك- آن را نگاشته اند، از جمله آنهاست: ابن حجر عسقلانى (3)، ابوالحسن على بن حسين بن على مسعودى، (4) ابوالفرج اصفهانى، (5) شيخ مفيد، (6) احمدبن يحيى بن جابر بلاذري، (7) ابن عبدالبرّ، (8) محمدبن على بن شهرآشوب، (9) ابن صباغ مالكى، (10)


1- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 187
2- دائرة المعارف الاسلاميه، ج 7، ص 402
3- الإصابة فى تمييز الصحابه، ج 1، ص 331
4- مروج الذهب، ج 3، ص 5
5- مقاتل الطالبين، ص 31، 47 و 48
6- ارشاد مفيد.
7- أنساب الاشراف، ص 59
8- الاستيعاب، ج 1، ص 385
9- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 48
10- الفصول المهمّه، ص 146

ص: 311

سبط بن جوزى، (1) سيوطى، (2) حاكم نيشابورى، (3) احمدبن اعثم كوفى (4) و جمال الدين ابى الحجّاج يوسف المزّى. (5)

به جهت اختصار، به مطالب محمدبن جرير طبرى بسنده مى كنيم او مى نويسد:

«علت وفات و رحلت امام مجتبى عليه السلام اين بود كه معاويه هفتاد مرتبه آن حضرت را مسموم كرد وليكن اثر فورى و اساسى نگذاشت تا اين كه زهرى را به همراه بيست هزار دينار جهت مسموم نمودن آن حضرت براى جُعده دختر محمدبن اشعث بن قيس كندى فرستاد و ده قطعه باغ از باغهاى كوفه را به نام او كرد و همچنين وعده داد بعد از انجام مأموريت، او را به ازدواج پسرش يزيدبن معاويه درآورد. پس او در فرصتى خاص آن زهر را به خورد حسن بن على داد و مسمومش كرد.» (6)

مورخ توانا، علامه بزرگوار باقر شريف قرشى مى نويسد:

جعده دختر اشعث بن قيس از خانواده هاى فرومايه، بسيار پست و فرصت طلب بود. او نسبت به امام مجتبى عليه السلام عقده داشت، شايد بدان جهت كه نتوانسته بود از آن حضرت فرزندى داشته باشد؛ از اين رو وقتى زهر از سوى مروان رسيد و وعده ها را شنيد و پولها را مشاهده كرد، ارتكاب آن جرم بزرگ را پذيرفت و در روزى گرم و سوزان كه امام مجتبى عليه السلام روزه دار بود، به هنگام افطار زهر را در كاسه شير ريخت و به آن حضرت خورانيد. زهر بلافاصله روده هايش را پاره كرد و امام از شدت درد به خود مى پيچيد و مى فرمود: إنّا للَّهِ وَ إنّا إلَيهِ راجِعُون. (7)

آخرين روزهاى حيات آن حضرت، جنادةبن اميّه براى عيادت خدمتش آمد. او


1- تذكرة الخواص، ص 191- 192
2- تاريخ الخلفاء، ص 192
3- مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 176
4- كتاب الفتوح، ج 4، ص 206، به نقل از ابو يقظان و هيثم بن عدي.
5- تهذيب الكمال فى أسماء الرجال، ج 6، ص 253
6- محمد بن جرير طبرى، دلائل الامامة، ص 61
7- حياة الامام الحسن بن على، ج 2، ص 476

ص: 312

مى گويد: حال امام منقلب بود و از شدت درد مى ناليد، تشتى را در برابر حضرت قرار داده بودند. هر از چند گاه، لخته هاى خون از راه دهان خارج مى شد، اين جا بود كه به وحشت افتادم و سخت ناراحت شدم.

وصاياى امام مجتبى عليه السلام

شيخ طوسى رحمه الله از ابن عباس نقل مى كند: در واپسين ساعتهاى عمر امام مجتبى عليه السلام برادرش امام حسين عليه السلام وارد خانه آن حضرت شد، در حالى كه افراد ديگرى از ياران امام مجتبى عليه السلام در كنار بسترش بودند. امام حسين پرسيد: برادر! حالت چگونه است؟ حضرت پاسخ داد:

در آخرين روز از عمر دنيايى ام و اوّلين روز از جهان آخرت به سر مى برم و از جهت اين كه بين من و شما و ديگر برادرانم جدايى مى افتد، ناراحتم. سپس فرمود: از خدا طلب مغفرت و رحمت مى كنم، چون امرى دوست داشتنى، همچون ملاقات رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان و فاطمه و جعفر و حمزه عليهم السلام را در پيش دارم. آن گاه اسم اعظم و آنچه را از انبياى گذشته، از پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام به ارث داشت تسليم امام حسين عليه السلام نمود. (1) در آن لحظه فرمود بنويس:

«اين وصيتى است كه حسن بن على به برادرش حسين نموده است. وصيت او اين است: به يگانگى خداى يكتا شهادت مى دهد و همان طورى كه او سزاوار بندگى است عبادتش مى كند، در فرمانروايى اش شريك و همتايى وجود ندارد وهرگز ولايتى كه نشانگر ذلت او باشد بر او نيست. او آفريدگار همه موجودات است و هر چيزى را به اندازه و حساب شده آفريده. او براى بندگى و ستايش سزاوارترين معبود است. هر كس فرمانبردارى او كند راه رشد و ترقى را پيش گرفته و هر كس معصيت و نافرمانى او كند گمراه شده است و هر كس به سوى او بازگردد- توبه كند- از گمراهى رسته است.

اى حسين، تو را سفارش مى كنم كه در ميان بازماندگان و فرزندان و اهل


1- بحارالانوار، ج 44، ص 140، ح 7

ص: 313

بيتم كه خطاكاران آنان را با بزرگوارى خود ببخشى و نيكوكاران آن ها را بپذيرى و بعد از من جانشين و پدر مهربانى براى آنان باشى.

مرا در كنار قبر جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله دفن كن؛ زيرا من سزاوارترين فرد براى دفن در كنار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و خانه او هستم، چنانچه از اين كار تو را مانع شدند سوگند مى دهم تو را به خدا و مقامى كه در نزد او دارى و به پيوند و خويشاوندى نزديكت با پيامبر كه مبادا به خاطر من حتّى به اندازه خون حجامتى، خون ريخته شود تا آن كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله را ملاقات كنم و در نزد او نسبت به رفتارى كه با ما كردند شكايت نمايم.» (1)

و در روايتى ديگر وصيت آن حضرت چنين نقل شده:

«برادرم! آنگاه كه ازدنيا رفتم، بدنم را غسل بده و حنوط كن وكفن نما وجنازه ام رابه سوى حرم جدم ببر و درآن جا دفن كن، چنانچه از دفن جنازه من دركنار قبر جدم مانع شدند، تو را به حق جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله وپدرت اميرمؤمنان عليه السلام ومادرت فاطمه زهرا عليها السلام با هيچ كس در گير مشو و به سرعت جنازه مرا به بقيع برگردان و دركنار آرامگاه مادرم دفن نما.»

شهادت مظلومانه امام مجتبى عليه السلام

مشهور ميان مورّخان و علماى مسلمان اين است كه امام مجتبى عليه السلام بر اثر زهرى كه توسط معاوية بن ابى سفيان و به دست جعده به آن حضرت خورانيده شد، در روز پنج شنبه 28 صفر سال پنجاهم هجرت در سن 48 سالگى به شهادت رسيد. همان طورى كه شيخ مفيد رحمه الله (متوفّاى قرن پنجم، سال 413 ه. ق.)، (2) و مفسر اديب و توانمند شيخ طبرسى رحمه الله در قرن ششم، سال 548 هجرى در دو كتاب خود (3) و علامه بزرگوار حلّى (4) در


1- امالى، ج 1، جزء 6، ص 159- 161
2- شيخ مفيد، مسار الشيعه، ص 27
3- علامه طبرسى، تاج المواليد، ص 26 و 27؛ أعلام الورى، ص 206
4- علامه حلى، المستجاد من الارشاد، ص 151

ص: 314

قرن هشتم سال 726 ه. ق. بر آن تصريح كرده اند.

مرحوم شيخ طبرسى، روايتى را از طبرانى نقل مى كند و مى گويد:

«ايشان در كتاب «معجم» نوشته است: امام مجتبى عليه السلام در ماه ربيع الأول سال 49 ه. ق.

به وسيله زهر به شهادت رسيده است.» (1)

در اين جا قول سوّمى نيز وجود دارد و آن اين كه: «امام حسن عليه السلام در روز پنج شنبه، هفتم ماه صفر سال پنجاه هجرى رحلت نموده است.»

مرحوم علّامه مجلسى اين قول را به شيخ ابراهيم كفعمى صاحب مصباح و بلد الأمين نسبت داده است. (2)

ابن قتيبه دينورى مى گويد: چيزى از رحلت امام مجتبى عليه السلام نگذشت كه معاويه اقدام به گرفتن بيعت از مردم شام براى پسرش يزيد كرد و اين را طى بخشنامه اى به همه جهان اسلام اعلام نمود. (3)

مراسم كفن و دفن

آن گاه كه امام حسن عليه السلام دار فانى را وداع گفت، عباس بن على عليه السلام، عبدالرحمان ابن جعفر و محمدبن عبداللَّه بن عباس به كمك امام حسين عليه السلام شتافتند و آن حضرت با كمك آنان جنازه برادر را غسل داد، حنوط كرد و كفن نمود، آنگاه به «بلاطه» كه در نزديكى مسجد النبى بود، منتقل نمودند.»

در آن جا بر جنازه آن حضرت نماز گزاردند، (4) سپس جنازه را جهت تجديد عهد، نزديك مرقد مطهّر رسول خدا صلى الله عليه و آله بردند.

ممانعت از دفن در حرم پيامبر

فرماندار مدينه، مروان بن حكم به اتفاق همراهان جلو آمدند و فرياد برآوردند: شما


1- امالى، ج 1، جزء 6، ص 159- 161
2- شيخ مفيد، مسار الشيعه، ص 27
3- علامه طبرسى، تاج المواليد، ص 26 و 27؛ أعلام الورى، ص 206
4- علامه حلى، المستجاد من الارشاد، ص 151

ص: 315

مى خواهيد حسن بن على را در كنار پيامبر دفن كنيد؟!

از طرف ديگر عايشه سوار بر استر به جمعشان پيوست و فرياد زد: چگونه مى شود كسى را كه من هرگز او را دوست ندارم، به ميان خانه من داخل كنيد؟! آيا سزاوار است عثمان در دورترين نقطه مدينه در قبرستان دفن شود و حسن بن على در جوار پيامبر خدا؟! هرگز نمى شود، من شمشير به دست مى گيرم و حمله مى كنم و ممانعت خواهم نمود. (1)

عده اى از امويان و آشوبگران به دنبال بهانه بودند و مى خواستند فتنه اى به پا كنند كه امام حسين عليه السلام با بردبارى جنازه برادرش را به سوى بقيع برگرداند و بنى هاشم را آرام نمود و در جوار جده اش فاطمه بنت اسد در بقيع دفن كرد و از خون ريزى و فتنه به همان وضعى كه امام مجتبى عليه السلام وصيت نموده بود جلوگيرى كرد.

امام حسين عليه السلام رو به مروان كرده، فرمود: اگر برادرم وصيت كرده بود كه در كنار جدش پيامبر صلى الله عليه و آله دفن شود، مى فهميدى كه تو كوچك تر از آنى كه بتوانى ما را برگردانى و جلو دفن جنازه او را در ميان حرم پيامبر صلى الله عليه و آله بگيرى. (2)

ابن شهرآشوب مى افزايد: به هنگام بردن جنازه امام مجتبى عليه السلام به سوى بقيع غرقد، برخى به پشتيبانى امويان به جنازه آن بزرگوار تيراندازى كردند، (3) به طورى كه هنگام دفن، هفتاد تير از بدن آن حضرت جدا نمودند. (4)

و در قسمت هايى از زيارت جامعه ائمّه، خطاب به امامان معصوم عليهم السلام ماجراى شهادت آن بزرگوار را از زبان امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند:

«يا سادتى ... وأَنْتُمُ بَيْنَ صَريع في المِحْرابِ قَدْ فَلَقَ السَّيْفُ هامَتهُ وَ شَهيدٍ فوقَ الْجِنازَةِ قد شُكَّتْ بِالسّهامِ أكفانُهُ [أكفانه بالسهام] ...». (5)


1- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 50
2- بحارالانوار، ج 44، ص 157، ح 25
3- الامام الحسن من تاريخ مدينه دمشق، ص 222
4- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 50؛ ارشاد مفيد، ص 174- 176
5- بحارالانوار، ج 99، ص 166؛ انوارالبهية فى تواريخ الحجج الالهية، ص 41

ص: 316

«اى سروران من ...! شما كسانى هستيد كه بعضى (على عليه السلام) جسدتان در ميان محراب عبادت در حالى كه فرقتان شكافته بود، به شهادت رسيديد و بعضى از شما (امام مجتبى عليه السلام) شهيدى هستيد كه دشمنان اسلام بر جنازه شما تيراندازى كردند، به طورى كه كفنتان سوراخ سوراخ گرديد ....»

بازتاب شهادت امام مجتبى عليه السلام

اشاره

شهادت مظلومانه سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله پرده نفاق را از چهره كريه معاويه كنار زد؛ پرده نفاقى كه ذوالفقار اميرمؤمنان عليه السلام در صحراى صفين قادر بر دريدن آن نگرديد.

عمرو بن نَعجه مى گويد: «رحلت حسن بن على [عليهما السلام] اولين خاك ذلّت و خوارى بود كه بر سر عرب پاشيد.» (1)

* واكنش مردم

امام باقر عليه السلام نسبت به بازتاب شهادت آن بزرگوار فرمود:

«مَكَثَ النّاسُ يَبْكون علَى الْحَسنِ بن عليّ وَ عُطِّلَتِ الْأسْواق». (2)

«به هنگام شهادت امام مجتبى عليه السلام مردم گريه و زارى سردادند. حزن آنان را فرا گرفت و عزادارى نمودند و بازارها را تعطيل ش ة؟؟؟.»

* حضور همگانى

جهم بن ابى جهم مى گويد: چون امام حسن مجتبى عليه السلام رحلت نمود، بنى هاشم


1- قال ابن نعجة: أول ذلّ دخل على العرب موت الحسن بن على عليه السلام «الامام الحسن من تاريخ مدينة دمشق، ص 228».
2- يوسف المزّي، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ج 6، ص 255، «عمرو بن نعجه» را «عمرو بن يعجه» معرفى مى كند.

ص: 317

همگى بسيج شدند و به تمام شهرها و روستاهاى اطراف مدينه كه در آن ها، انصار زندگى مى كردند، رفتند و خبر شهادت آن حضرت را با حزن و اندوه اعلان كردند. به مجرد شنيدن خبر رحلت آن بزرگوار، زن و مرد، كوچك و بزرگ همگى در تشييع جنازه شركت نمودند، به طورى كه بر اثر كثرت جمعيت در ميان بقيع، اگر سوزن به روى زمين مى افتاد به زمين نمى رسيد. (1)

* مردم مكّه و مدينه

ابن ابى نجيح مى گويد: «در مكّه معظّمه و مدينه منوره يك هفته عزاى عمومى بود و همه مردم؛ اعمّ از زنان، مردان و فرزندان خردسال، در فقدان آن حضرت اشك مى ريختند.» (2)

* مردم بصره

ابوالحسن مدائنى مى نويسد: عبداللَّه بن سلمه جهت رساندن خبر رحلت جانگداز امام مجتبى عليه السلام براى زيادبن ابيه (3) وارد بصره شد، كه به محض پخش خبر شهادت آن حضرت، آه و ناله مردم بلند شد. ابوبكره برادر زياد مريض بود، چون صداى گريه مردم را شنيد از همسرش مَيسَه بنت شحام پرسيد: چه خبر شده؟ وى با بى پروايى گفت: «حسن بن على درگذشت و مردم از دست او آسوده شدند!»

ابوبكره با خشم و ناراحتى گفت: «ساكت باش! واى برتو! خداى سبحان او را از شرّ بسيارى آسوده كرد، وليكن مردم با فقدان او خير بسيارى را از دست دادند، خداوند حسن بن على را رحمت كند!» (4)


1- الامام الحسن من تاريخ مدينة دمشق، ص 235؛ تهذيب الكمال فى معرفة اسماء الرجال، ج 6، ص 256، آن را از ثعلبة بن ابى مالك نقل كرده است.
2- الامام الحسن من تاريخ مدينه دمشق، ص 235
3- بعضى او را به اسم مادرش صدا مى زدند و مى گفتند: زياد بن سميّه.
4- الامام الحسن من تاريخ مدينة دمشق، ص 234؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 576

ص: 318

* همسر معاويه

ابن قتيبه نيز مى نويسد:

«خبر رحلت امام مجتبى عليه السلام چون به معاويه رسيد، او و بعضى از همراهانش سجده شكر به جا آوردند و تكبير گفتند، ليكن فاخته همسر معاويه سخت ناراحت شد و معاويه را بر شادمانى اش نكوهش نمود و فريادش به إِنَّا للَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ بلند شد.» (1)

* معاويه و يارانش

در آن زمان عبداللَّه بن عباس در شام به سر مى برد، او وقتى خبر خوشحالى معاويه را در رحلت امام مجتبى عليه السلام شنيد، نزد وى رفت و چون بر زمين نشست، معاويه گفت:

حسن بن على مرد و هلاك گرديد! عبداللَّه گفت: بلى، آنگاه چند مرتبه تكرار كرد:

إِنَّا للَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (2)

سپس گفت: معاويه! شنيدم اظهار خوشحالى و شادمانى كرده اى! آگاه باش! قسم به خدا با مرگ حسن بن على هرگز قبر تو پر نمى گردد و كوتاهى عمر با بركت او بر عمر تو نمى افزايد. او رحلت نمود و حال آنكه وجودش بهتر از تو بود.

اگر امروز ما گرفتار فقدان آن وجود مبارك شده ايم، قبلًا به چنين مصيبتى در رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله مبتلا گشته بوديم، وليكن خداوند سبحان با تعيين جانشين نيكو، آن را جبران نمود. در اين هنگام عبداللَّه فريادى برآورد و گريه زيادى كرد، به طورى كه هر كس در آن جا بود تحت تأثير قرار گرفت و اشكش جارى گشت، حتّى معاويه خبيث هم گريان شد.

راوى گفت: «هرگز مانند آن روز، مجلسى را چنان متأثر و گريان نديدم.» (3)


1- مروج الذهب، ج 3، ص 8
2- بقره: 156
3- الامامة و السياسه، ج 1، ض 196- 197؛ الامام الحسن من تاريخ مدينة دمشق، ص 230

ص: 319

* بنى هاشم در مدينه منوره

حاكم در مستدرك مى نويسد: «چون امام حسن مجتبى عليه السلام در گذشت، زنان بنى هاشم يك ماه در سوگ آن حضرت عزادارى و نوحه سرايى نمودند.» (1)

عبيده بنت نائل از عايشه بنت سعد نقل مى كند: «زنان بنى هاشم به مدت يك سال براى حسن بن على عزادارى كردند.» (2)


1- المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 173
2- الامام الحسن من تاريخ مدينة دمشق، ص 228؛ اسد الغابة، ج 2، ص 15

ص: 320

درس بيست و هشتم: حضرت امام سجاد عليه السلام

ولادت:

مشهورترين نقل در تاريخِ ولادتِ امام زين العابدين عليه السلام، اين است كه آن حضرت در روز پنجشنبه، پنجم شعبان المعظم سال 38 ه. ق. ديده به جهان گشود. (1)

مكان ولادت:

همه منابع حديثى و روايى، به اتفاق، زادگاه امام سجّاد را مدينه دانسته اند. (2)

نويسندگان گفته اند كه آن حضرت در خانه فاطمه زهرا عليها السلام چشم به دنياگشود. (3)

كنيه و القاب:

براى امام زين العابدين عليه السلام اين كنيه ها ياد شده است:


1- اصول كافى ج 2، ص 368
2- اعيان الشيعة، ج 1، ص 629.
3- دلائل الامامه، ابن جرير طبرى امامى، ص 80.

ص: 321

ابوالحسن، (1) ابو محمد، (2) ابوبكر، (3) ابوالحسين، (4) ابوعبداللَّه، (5) و ابوالقاسم. (6)

القاب آن حضرت چنين است:

زين العابدين، (7) سيدالعابدين، (8) سجاد، (9) ذوالثفنات، (10) قدوةالزاهدين، (11) سيدالمتّقين،(12)

امام المؤمنين، (13) زين الصالحين، (14) منارالقانتين، (15) زكىّ، (16) أمين، (17) و سيدالمجتهدين. (18)

پدر و مادر:

پدر بزرگوار امام سجاد حضرت امام حسين بن على عليهما السلام و مادر ارجمندش شهربانو، دختر يزدگرد- آخرين شاه ساسانى است.


1- كشف الغمه، ج 2، ص 297.
2- بحارالانوار، ج 45، ص 329.
3- اعيان الشيعه، ج 1، ص 679.
4- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 157.
5- حبيب السير، ج 2، ص 62.
6- سير اعلام النبلاء ج 4، ص 386.
7- ارشاد، ص 139.
8- مناقب، ج 4، ص 175.
9- علل الشرائع، ص 232.
10- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 10، ص 79.
11- كشف الغمه، ج 2، ص 73.
12- همان.
13- همان.
14- مناقب، ج 4، ص 175.
15- همان.
16- فصول المهمّة، ص 201.
17- همان.
18- القاب الرّسول و عترته، ص 207.

ص: 322

همسران:

چهارمين امام معصوم، حضرت سجاد عليه السلام، با توجه به فرزندان زيادى كه براى ايشان ياد كرده اند، همسران متعددى داشته است، امّا در ميان اين همسران، تنها يكى از آنها به نام «امّ عبداللَّه»، دخترِ عموى بزرگوارش امام حسن مجتبى عليه السلام، از طريق عقد دائم به همسرى آن حضرت در آمده بود و ديگران كنيزانى بودند كه به وسيله حضرتش خريدارى شده و افتخار يافته بودند كه از آن امام فرزندى داشته باشند.

فرزندان:

تعداد فرزندان امام سجاد عليه السلام را، در كتابهاى تاريخى و حديثى، 15، (1) 16، (2) 17، (3) و حتى 20 (4) فرزند پسر و دختر دانسته اند.

شيخ مفيد نام فرزندان حضرت امام زين العابدين عليه السلام را اين گونه آورده است:

1- محمد (ابوجعفر، باقرالعلوم عليه السلام كه مادر وى امّ عبداللَّه دختر امام حسن مجتبى عليه السلام بوده است.

2- عبداللَّه 3- حسن 4- حسين، كه مادر اينها امّ ولد (كنيز) بوده است. 5- زيد 6- عمر، كه مادر اين دو امّ ولد است. 7- حسين اصغر 8- عبدالرحمان 9- سليمان كه هرسه از يك مادر (امّ ولد) بوده اند 10- محمد اصغر 11- على (وى را كوچكترين فرزند امام سجاد دانسته اند) 12- خديجه (كه با على از يك مادر (امّ ولد) بوده اند. 13- فاطمه 14- عليّه 15- ام كلثوم كه مادر هرسه امّ ولد بوده است. (5)

بسيارى از فرزندان على بن الحسين عليهما السلام داراى اعقاب و نسلى نبوده اند و يا در تاريخ از نسل آنان چيزى ثبت نشده است و يا در كودكى از دنيا رفته اند.


1- ارشاد، ج 2، ص 154.
2- اعيان الشيعه، ج 1، ص 630.
3- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 156.
4- تاريخ آل محمد، ص 127.
5- ارشاد، ج 2، ص 154.

ص: 323

ابن عنبه نسب شناس معروف، استمرار نسل امام سجاد عليه السلام را از طريق شش تن از فرزندان آن حضرت به نامهاى محمدالباقر عليه السلام، عبداللَّه، زيد شهيد، عمر اشرف، حسين اصغر و على اصغر دانسته است. (1)

در ميان فرزندان على بن الحسين با فضيلت ترين، عالم ترين و شريف ترين فرزند را نخست امام باقر عليه السلام و سپس زيد بن على دانسته اند، چنانكه از محمد بن منكدر نقل كرده اند:

«هيچ كس را نديدم كه در فضيلت با على بن الحسين برابرى كند مگر زمانى كه با فرزندش محمد باقر مواجه شدم» (2)

زيد بن على:

زيد بن على بن الحسين كنيه اش ابوالحسين و يا ابوالحسن و معروف به زيد شهيد است. وى در سال 79 ه. ق. ديده به جهان گشود و به سال 122 ه. ق. در عصر خلافت هشام بن عبدالملك مروان، به فرمان او به دست يوسف بن عمر ثقفى به شهادت رسيد. او در مبارزه عليه دستگاه ستمگر اموى، بسيار جدّى و صريح بود و در عين اعتقاد و اذعان به امامت و ولايت امام باقر و امام صادق عليهما السلام (3) قيام مسلحانه عليه دستگاه اموى را وظيفه خود مى دانست.

مركز اصلى فعاليت هاى سياسىِ زيد در كوفه بود و در همان منطقه قيام كرد و به شهادت رسيد. زيد افزون بر مبارزات سياسى، در علم و دانش نيز شخصيتى والا داشت و ابو خالد واسطى كتابى را به نام «الفقه» به وى نسبت داده است كه اگر اين انتساب درست باشد نخستين كتاب فقهى به شمار مى آيد. (4)


1- عمدةالطالب، ص 138.
2- احقاق الحق، ج 12، ص 178.
3- تنقيح المقال، ج 1، ص 668.
4- اعلام زركلى، ج 3، ص 98- 99.

ص: 324

جمال نيايشگران

امام زين العابدين عليه السلام چون براى نماز آماده مى شد و وضو مى گرفت، رنگ چهره اش دگرگون مى شد وقتى از علت آن جويا مى شدند؛ مى فرمود:

«آيا مى دانى كه مى خواهم به آستان چه بزرگى حاضر شوم و در مقابل چه مقامى قرار گيرم؟!» (1)

در خصوص عبادت و مناجات امام سجاد عليه السلام طاوس بن كيسان يمانى (م 106) از اصحاب آن حضرت خاطرات بسيارى دارد. او مى گويد:

«امام را در حجر اسماعيل مشاهده كردم، او مشغول عبادت و مناجات با پروردگار بود، چون براى نماز مى ايستاد، رنگ چهره اش گاه زرد و گاه گلگون مى شد، بيم از خدا در اندامش متجلّى بود و چنان نماز مى گزارد كه گويى آخرين نماز اوست. چون به سجده مى رفت، تا دير زمان در سجده مى ماند و چون سر بر مى داشت قطرات عرق بر بدنش جارى بود. هماره تربت سيدالشهدا عليه السلام همراه داشت و جز برآن، پيشانى نمى نهاد.» (2)

زيادى سجده ها و تداوم هر سجده امام سجاد سبب گرديد كه آن حضرت را سيّدالساجدين و زين العابدين لقب دهند. (3) و چون اين سجده هاى طولانى و فراوان، بر پيشانى آن امام همام اثر گذارده و پوست آن زِبر شده بود، به ايشان «ذوالثفنات» مى گفتند.

هنگامى كه امام زين العابدين به راز و نياز با بارى تعالى مى ايستاد، چنان در جمال حق محو مى شد و در ياد خدا غرق مى گشت كه كمترين توجّه به اطراف خود نداشت.

روزى در خانه آن حضرت آتش سوزى رخ داد (4) و زمانى ديگر يكى از فرزندان ايشان آسيب ديد ولى تا پايان نماز، امام سجاد عليه السلام از آنها اطلاع نيافت. (5)


1- ارشاد، ج 2، ص 163؛ اعلام الورى، ص 254؛ كشف الغمه، ج 2، ص 280
2- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 393- 394
3- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 160، ينابيع المودّة؛ ج 5، ص 160، نورالابصار شبلنحى، ص 140
4- مشارق الانوار، ص 119، حليةالاولياء، ص 133
5- عيون المعجزات، ص 73، اخبارالدّول و آثارالاول، ص 109

ص: 325

جلوه هاى معنوى امام سجّاد در مراسم حج

يكى ازحالات معنوى و درس آموز امام عليه السلام، هنگام پوشيدنِ لباس احرام بود چنانكه:

«وقتى آن حضرت لباس احرام مى پوشيد، رنگش از ياد خدا و عظمت و جلال او تغيير مى كرد و چنان در جذبه معنويت حق قرار مى گرفت كه از گفتن «لبّيك» نيز ناتوان مى شد.

همراهان حضرت با ديدن وضع معنوىِ وى، بشدّت تحت تأثير قرار گرفته و مى پرسيدند:

چرا لبيك نمى گويى؟ امام در پاسخ آنها مى فرمود: بيم آن دارم كه لبّيك بگويم ولى خداوند در جوابم ندا دهد: «لا لبّيك»! لذا تا پايان اعمال حج، در جذبه اى الهى وتوجّهى خاص به خداوند قرار داشت.» (1)

مورّخان براى امام سجّاد عليه السلام بيست سفرِ حج، ثبت كرده اند، آن هم سفرهايى كه آن حضرت فاصله ميان مكه و مدينه را پياده طى كرده است. امام در اين سفرها، مركب به همراه داشت ولى مصمم بود تا طريق خانه خدا را با پاى خويش بپيمايد و در مسير محبوب، از وجود خود مايه بگذارد. (2)

رسيدگى به فقرا و مستمندان

سفيان بن عيينه نقل كرده است: در يكى از سفرها كه امام سجاد عازم حج بود، خواهرش سكينه- دختر حسين بن على عليه السلام- هزار درهم به عنوان كمك هزينه سفر در اختيار وى نهاد ولى هنگامى كه امام به نزديكى «حرّه» (3) رسيد، تمامى آن مبلغ را ميان مستمندان تقسيم كرد. (4)

محمد بن اسحاق مى گويد: بسيارى از خانواده هاى محروم و نيازمند مدينه، شبانگاه ازلطف و بخشش مردى ناشناس بهره مند مى شدند وهرگز او رانشناختند مگرزمانى كه


1- كفايةالطالب، ص 301؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 305
2- اعلام الورى، ص 256؛ القاب الرسول و عترته مجموعه نفيسه ص 52
3- «حرّه» در مسير مكه، در ناحيه بطن العتيق قرار دارد معجم البلدان، ج 2، ص 247.
4- اعيان الشيعه، ج 1، ص 633

ص: 326

على بن الحسين عليهما السلام از دنيا رفت و آن مرد ناشناس ديگر به سراغ آنان نيامد. آنگاه بود كه دانستند آن امدادگر ناشناس زين العابدين بوده است! (1)

آزادى بردگان

يكى از خدمات اجتماعى امام زين العابدين عليه السلام آزادى بردگان بود. امام غلامان و بردگان بسيارى خريد، اما نه براى استثمار بلكه به منظور تربيت دينى و اخلاقى و سپس فراهم آوردن زمينه آزادى آنان. مورّخان در اين مورد نقل كرده اند:

«امام سجاد هزار بنده را در راه خدا آزاد كرد.» (2)

امام زين العابدين از ديدگاه ديگران

جابر بن عبداللَّه انصارى (م 78 ه. ق.) صحابى معروف و مورد تكريم پيامبر صلى الله عليه و آله كه موفق به درك حضور امام سجاد عليه السلام شده است، مى گويد: «سوگند به خداوند! در ميان فرزندان انبيا كسى چونان امام سجاد ديده نشده است، مگر يوسف، فرزند يعقوب عليه السلام اما سوگند به خداوند! كه دودمان على بن الحسين عليهما السلام از دودمان يوسف برتر است، چه اين كه ميان فرزندان على بن الحسين كسى خواهد آمد كه زمين را از عدل پر خواهد كرد، چونان كه از ظلم پر شده است. (3)

عمر بن عبدالعزيز و امام سجاد

در يكى از مجالس كه امام سجاد حضور داشت، عمر بن عبدالعزيز نيز وارد شد، امام قبل از ورود وى، حضرت مجلس را ترك كرد. پس از بيرون رفتن امام، ابن عبدالعزيز از حاضران پرسيد: امروز شريف ترين مردم در جامعه ما چه كسى است؟ طبق معمول آن زمان، همه گفتند: شخص حاكم و خليفه، ابن عبدالعزيز گفت: نه، چنين نيست كه شما مى گوييد! شريف ترين مردم كسى است كه هم اكنون از مجلس ما خارج گرديد (على بن


1- كشف الغمه، ج 2، ص 266
2- همان، ص 279
3- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 158

ص: 327

الحسين عليهما السلام) زيرا او از خاندانى است كه همه مردم آرزو دارند از آن خاندان باشند ولى او هرگز تمايل ندارد كه به خاندانى جز خاندان خويش بپيوندد و منتسب باشد. (1)

حماسه فرزدق و عظمت امام سجّاد

يكى از بارزترين نشانه هاى شخصيّت اجتماعى امام زين العابدين عليه السلام قصيده معروف فرزدق (م 110 ه. ق.) است.

فرزدق اين قصيده را در منظر انبوه حج گزارانى كه از جاى جاى خطه اسلام گرد آمده بودند و همچنين در برابر چشمان خشم آلود هشام بن عبدالملك، در مدح و ستايش امام سجاد عليه السلام سرود.

ستايش فرزدق از على بن الحسين عليهما السلام در آن وضعيت و در آن محيط كه بزرگترين كنگره اسلامى و مهمترين پايگاه دينى به شمار مى آمد، ستايشى ساده و بى پيامد نبود؛ زيرا مدح على عليه السلام و خاندان وى در ذهن مردم ارتباطى ناگسستنى با رد و طرد غاصبان خلافت داشت.

فرزدق زمانى شعر خود را باطنين گرمش انشا كرد كه هشام با تكبّر و غرور در حلقه ياران و هوادارانش گام در خانه خدا نهاده بود تا طواف كند.

حج گزاران انبوه بودند و بى توجّه به حضور هشام!

هشام خواست استلام حجر كند امّا ازدحام جمعيت مانع شد و او با ناكامى به كنارى رفت و با همراهانش به نظاره طواف كنندگان خانه خدا نشست.

در اين هنگام شخصى با جامه ها و هيئتى مردمى امّا با چهره اى جذّاب و هيبتى معنوى به جمع طواف گزاران پيوست و چون به حجر نزديك شد و خواست حجر را استلام كند، مردم احترامش كردند، راه گشودند و او به آسانى استلام حجر كرد.

همراهان هشام با ديدن آن منظره به شگفت آمدند و از هشام پرسيدند: آن شخصى كه مردم برايش راه گشودند و احترامش كردند كيست؟


1- مناقب، ج 4، ص 167 و اعيان الشيعه، ج 1، ص 631

ص: 328

هشام كه احساس حقارت و كوچكى مى كرد، چنين وانمود كه او را نمى شناسد! فرزدق كه از نزديك ناظر اين گفتگوها بود، دانست كه هشام از سر حسادت و حق پوشى، اظهار ناآشنايى مى كند و با خود گفت اكنون، لحظه ايفاى رسالت و گاه حق گويى است.

فرزدق قدم پيش نهاد و جايى ايستاد كه صدايش را هرچه بيشتر بشنوند و گفت: اى هشام، اى فرزند عبدالملك و اى برادر خليفه، اگر تو آن شخص را نمى شناسى، من او را خوب مى شناسم!

گوش فرا ده تا وى را به تو معرّفى كنم.

درياى عطوفت و احساسات فرزدق به جوش آمده بود. واژه هاى عشق و محبّتش به خاندان على عليه السلام چونان امواج دريا به حركت در آمد و به شيوه شاعران پرتوان عرب، شعرى بالبداهه در وصف امام سجاد انشاد كرد.

امواج صدايش در مسجدالحرام پيچيد و تأثيرى عميق بر روح و جان مردمان نهاد.

جان مردم را پروريد و روح هشام را چون خرقه اى پوسيده دريد! (1)

هشام پس از شنيدن شعر فرزدق، خشمگين شد و حقوقش را قطع كرد و با اعتراض به وى گفت: چرا از اين گونه شعرها براى ما خاندان اموى و مروانى نمى گويى؟

فرزدق در پاسخ گفت: اگر تو هم جدّى همانند جدّ او و پدرى چونان پدر او و مادرى به منزلت مادر او داشتى، براى تو هم مى گفتم! .... (2)

فرزدق پس از سرودن اين قصيده، مدّتها زندانى شد و به فرمان هشام محكوم به مرگ گرديد، اما به دعاى امام سجاد از زندان و اعدام رهايى پيدا كرد و على بن الحسين عليهما السلام پس از نجات وى به اندازه چهل سال او، هزينه زندگيش را تأمين كرد و فرمود: اگر مى دانستم كه به بيش از اين نياز دارى به تو مى بخشيدم! فرزدق، هديه امام را دريافت كرد و پس از همان مدّت، بدرود حيات گفت.(3)


1- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 169؛ والعقدالفريد، ج 1، ص 27؛ الاغانى، ج 21، ص 376؛ امالى سيدمرتضى، ص 67.
2- بحارالانوار، ج 46، ص 125- 127.
3- تنقيح المقال، ج 2، ص 4.

ص: 329

درس بيست و نهم: حضرت باقر العلوم عليه السلام

طلوع فجر دانش

امام محمد باقر عليه السلام در اول ماه رجب سال 57 هجرى ديده به جهان گشود. حضرت سجاد پدر، و فاطمه دختر امام حسن مجتبى عليه السلام مادر آن شمع فروزان هدايت بودند. (1)

لقب زيباى «باقر» از تسلط و احاطه فراوان او بر دانش دين حكايت دارد؛ آنگونه كه پيامبر رحمت، حضرت محمد نيز پيش از تولد او به اين لقب اشاره كرده بود: «يبقر علم الدّين بقراً»؛ «وى علم دين را كاملا موشكافى مى كند.» (2)

او در سه سالگى شاهد حماسه خونبار عاشورا بود؛ حادثه غمبارى كه در آن، عزيزترين و محبوب ترين كسانش به بارگاه الهى راه يافتند و با خون خويش ماهيت حاكمان منحرف اموى را عيان ساختند.

حضرت باقر عليه السلام 39 سال در سايه امامت پدر قرار داشت و از نسيم دانش و بينش او بهره جست و در همه حال همكار و همراز او بود. جريان ملاقات جابربن عبداللَّه


1- اعلام الورى، علامه طبرسى، ص 259.
2- الارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 159.

ص: 330

انصارى- صحابى نامى پيامبر- با او در اين مقطع شنيدنى است؛ او نزد امام رفت و نامش را پرسيد، حضرت خود را محمدبن على بن حسين معرفى كرد، جابر امام را بوسيد و سلام رسول خدا صلى الله عليه و آله را به وى رسانيد، آنگاه اين سخن پيامبر را به امام گفت:

«جابر! تو آنقدر عمر خواهى كرد كه يكى از فرزندان من بنام محمد بن على بن حسين را خواهى ديد، خداوند به او نور حكمت عطا فرموده است، سلام مرا به اوبرسان.» (1)

گويند كه جابر هر روز دوبار به ديدار امام مى رفت و سپس در مسجد پيامبر مى نشست و اين پيشگويى آخرين فرستاده خدا را نقل مى كرد. (2)

ماهتاب هدايت

امام زين العابدين عليه السلام وقتى در سال 94 ه. ق. به شهادت رسيد، امام باقر عليه السلام در مسند امامت نشست و كشتى هدايت امّت را به دست گرفت. دوران 19 ساله امامت پيشواى پنجم با حاكميت پنج خليفه غاصب اموى همراه بود. حدود پنج سال از اين مدّت، در دوره حكومت وليد و سليمان بن عبدالملك واقع شده بود و پس از آن به دست عمربن عبدالعزيز افتاد. اين خليفه با ممنوع ساختن دشنام بر امام على عليه السلام و بازگرداندن فدك به امام باقر عليه السلام، رفتارى ملايم با خاندان علوى پيش گرفت، ليكن اين دوره 2 سال و چند ماه به طول نكشيد و آنگاه يزيدبن عبدالملك و سپس هشام بن عبدالملك رفتار خشن و ظالمانه برادران بدسيرت خود را دنبال كردند و به اذيت و آزار امام پرداختند. (3)

حضرت باقر عليه السلام با توجه به فراز ونشيب هاى موجود، از تلاش باز نايستاده، مشعل اسلام راستين را فروزان نگهداشت و با بهره جستن از فرصت هاى استثنايى و نادر- همچون دوران عمر بن عبدالعزيز- مبانى و اصول مسائل عقيدتى و فقهى شيعه را تبيين كرد و با تربيت ده ها شاگرد نامور، نهضت علمى نوينى را پى ريزى كرد، تلاش مقدسى كه از بركت آن، احاديث بسيارى نشر و ترويج يافت و زمينه فعاليت آتى امام


1- همان، ص 158.
2- بحارالانوار، ج 46، ص 226.
3- نك: سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، ص 312- 340.

ص: 331

صادق عليه السلام را فراهم ساخت.

محفل علمى امام، جايگاه حضور دانشمندان شيعه و سنى بود و جملگى از درياى بى كران او سيراب گشته و بر ابّهت و عظمت مقام امام اعتراف مى كردند.

عبداللَّه بن عطاى مكى گويد: «هيچگاه دانشمندان را نديدم كه در محضر شخصى به اندازه محمدبن على احساس كوچكى و حقارت نمايند. من خود شاهد بودم كه حكم ابن عتيبه باآن مقام و منزلتش در نظر مردم، در برابر محمد بن على مانند كودكى بود كه در محضر استاد و معلم خويش زانوى ادب برزمين نهاده است.» (1)

ابو يوسف انصارى مى گويد: از ابو حنيفه پرسيدم: آيا تا كنون با محمدبن على ملاقات كرده اى؟ گفت آرى، يك روز از او پرسيدم: آيا گناهان را هم خداوند اراده مى نمايد؟ فرمود: آيا در اين صورت گناهكاران بى اختيار مرتكب معاصى مى گردند؟

ابو حنيفه گفت: من هيچ پاسخى را نديدم كه اينگونه شنونده را ساكت و قانع كند. (2)

محمدبن مسلم، زرارة بن اعين، ابو بصير، بريدبن معاويه عجلى، جابربن يزيد و حمران بن اعين از شاگردان برجسته مكتب امام باقر عليه السلام به شمار مى رفتند و امام صادق عليه السلام درباره چهار شخصيت نخست مى فرمايد:

«مكتب ما و احاديث پدرم را چهار نفر زنده كردند. اگر اينها نبودند كسى از تعاليم دين و مكتب پيامبر بهره اى نمى يافت اين چند نفر حافظان دين بودند. آنان از ميان شيعيان زمان ما، نخستين كسانى بودند كه با مكتب ما آشنا شدند و در روز رستاخيز نيز پيش از ديگران به ما خواهند پيوست.» (3)

محمد بن مسلم مى گويد: «هر موضوعى كه به نظرم مى رسيد از امام باقر عليه السلام مى پرسيدم و جواب مى شنيدم، به طورى كه سى هزار حديث از امام پنجم آموختم.» (4)


1- تذكرةالخواص، ابن جوزى، ص 377
2- همان.
3- رجال كشى شيخ طوسى، ص 136
4- همان، ص 163

ص: 332

جابربن يزيد جعفى مى گويد: «ابو جعفر هفتاد هزار حديث برايم نقل كرد» (1)

گفتنى است كه سخنان و احاديث امام باقر عليه السلام در كتب شيعه فراوان به چشم مى خورد. آثار مورّخان و دانشمندان اهل سنت نيز آكنده از گفتار حضرت باقر عليه السلام است و نام امام در آثارى چون موطأ مالك، سنن ابى داود، مسند ابى حنيفه، تفسير كشاف زمخشرى به چشم مى خورد. (2)

حديث محبت

روح نورانى پيشواى پنجم در محبت الهى ذوب شده بود و او همواره در پيشگاه عظمت ربوبى اظهار بندگى مى كرد و با تمام وجود او را مى پرستيد.

امام صادق عليه السلام از صفاى معنوى پدر چنين ياد مى كند:

«پدرم همواره در حال ذكر بود. وقتى با او راه مى رفتم و يا غذا مى خوردم، او ذكر خدا مى كرد. هنگامى كه با مردم سخن مى گفت نيز از ذكر خدا غافل نمى شد. اورا مى ديدم كه زبانش حركت مى كرد و لا إله إلّااللَّه مى گفت. پدرم ما را جمع مى كرد و به ما امر مى فرمود تا طلوع آفتاب ذكر بگوييم. به هريك از ما كه خواندن مى دانست دستور مى داد قرآن بخواند و آنانكه خواندن نمى دانستند مى فرمود ذكر بگويند.» (3)

در حالات معنوى آن امام روايت كرده اند كه: در هر شب و روز صد و پنجاه ركعت نماز مى گزارد. (4)

افلح- غلام آن حضرت- مى گويد: «با محمد بن على عليهما السلام به قصد خانه خدا از خانه بيرون شديم، هنگامى كه به مسجدالحرام رسيديم و چشم مبارك او به خانه خدا افتاد، صدايش به گريه بلند شد. عرض كردم: پدر و مادرم فداى شما! اگر قدرى صدايتان را بلندتر كنيد مردم متوجه شما مى شوند، فرمود: «وَيْحَكَ يا أفْلح! وَ لِمَ لا أبْكي، لَعَلَّ اللَّه


1- همان، ص 194
2- المناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 195
3- الانوارالبهيه، شيخ عباس قمى، ص 121؛ اعيان الشيعه، محسن امين عاملى ج 1، ص 651
4- سير اعلام النبلاء، ذهبى، ج 4، ص 403

ص: 333

تعالى يَنْظُر إلَىَّ مِنْه برحمة فأفوز بها عنده غداً ...»؛ «افلح، واى برتو! چرا گريه نكنم، شايد به خاطر همين گريه، خداوند مرا مورد رحمت قرار دهد و فرداى قيامت رستگار شوم.»

سپس امام طواف كرد و كنار مقام ابراهيم آمد تا نماز بگزارد. هنگامى كه سر از سجده برداشت محل سجود او از شدت گريه خيس شده بود.» (1)

پنجمين ستاره پرفروز آسمان ولايت خطاب به جابر بن يزيد جعفى فرمود:

«جابر! به خدا سوگند شب را با حزن و نگرانى صبح نمودم. اندوه من به خاطر آخرت است .. اين خانه آخرت است كه زنده است و سزاوار نيست كه انسان مؤمن به زينتهاى فريبنده دنيا دل بربندد و آرامش خود را در آنها جستجو كند. بدان كه دنيا گرايان مردمانى غافل، فريب خورده و نادان هستند و آخرت گرايان افرادى باايمان ....» (2)

بى شك اين صفاى درونى و محبت فراوان امام به پروردگار عالم و دورى از ظواهر فريبنده دنيا براى راهجويان سعادت، راهگشا است.

سيره اجتماعى

برخورد امام باقر عليه السلام با مردم، نسخه احياى پيوند و صميميّت ميان امت اسلامى است. آن حضرت بر همنشينى و ديدار با مردم اصرار داشت و با رويى گشاده از ايشان استقبال مى كرد.

يكى از نزديكان امام مى گويد: «هرگاه دوستان و برادران آن امام به حضورش مى آمدند، از خانه آن بزرگوار بيرون نمى رفتند مگر اينكه با غذاهاى خوب ايشان را پذيرايى مى كرد و لباسهاى نفيس به آنان هديه مى داد و مى فرمود: «ما حَسَنة الدّنيا إلّا صِلَةالإخوان وَالمعارف»؛ «نيكى دنيا چيزى نيست جز هديه دادن به برادران و دوستان.» (3)

يكى از دوستان امام به نام ابى عبيده مى گويد: «در سفر، رفيق و همراه امام باقر عليه السلام


1- بحارالانوار، مجلسى، ج 46، ص 29؛ حضرت امام باقر، سرچشمه هاى نور، ص 34
2- حليةالاولياء، ابونعيم اصفهانى، ج 3، ص 218
3- الفصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ص 197

ص: 334

بودم. در طول سفر هميشه نخست من سوار بر مركب مى شدم و سپس آن حضرت بر مركب خويش سوار مى شد. زمانى كه بر مركب مى نشستيم و در كنار يكديگر قرار مى گرفتيم، آن چنان با من گرم مى گرفت و از حالم جويا مى شد كه گويى لحظاتى قبل در كنار هم نبوده ايم و دوستى را پس از روزگار دورى جسته است.

به آن حضرت عرض كردم: اى فرزند رسول اللَّه! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفيقان به گونه اى رفتار مى كنيد كه از ديگران سراغ ندارم و براستى اگر ديگران دست كم در اولين برخورد، رفتار خوشى با دوستانشان داشته باشند، ارزنده خواهد بود. امام باقر عليه السلام فرمود: آيا نمى دانى كه مصافحه و دست دادن چه ارزشى دارد؟

مؤمنان هرگاه با يكديگر مصافحه كنند و دست دوستى بفشارند، گناهانشان همانند برگ هاى درخت فرو مى ريزد و در منظر لطف خدايند تا از يكديگر جدا شوند. (1)

اسود بن كثير گويد: تهيدست شدم و دوستانم به من رسيدگى نكردند، نزد امام باقر عليه السلام رفتم و از نيازمندى خود و جفاى برادران شكوه كردم، آن حضرت فرمود: «بئس الأخ أخٌ يرعاك غنيّاً و يقطعك فقيراً»؛ «بد برادرى است آن كس كه به هنگام توانمندى حالت را بپرسد و تو را در نظر داشته باشد ولى زمانى كه نيازمند شدى، از تو جدا شود!» آنگاه امام به خدمتكار خود دستور داد تا هفتصد درهم به من بدهند، سپس فرمود: اين مقدار را خرج كن و هرگاه تمام شد و نياز داشتى باز مرا از حالت خود آگاه ساز. (2)

امام صادق عليه السلام از توجه پدر به نيازمندان ياد مى كند و مى فرمايد: روزى نزد پدرم آمدم، ايشان در حال تقسيم هشت هزار دينار بين تهيدستان مدينه بود. او يك خانواده يازده نفرى را كه همه برده بودند، آزاد كرد. (3)

و يا لباسى براى ما مى آورد و مى فرمود: «هذِهِ مُعَدَّةٌ لَكُمْ قَبْلَ أنْ تَلْقوني»؛ «اين را قبل از اينكه بياييد براى شما كنار گذاشته بودم.» (4)


1- كافى، شيخ كلينى، ج 2، ص 179؛ بحارالانوار، ج 46، ص 302
2- كشف الغمه، اربلى، ج 2، ص 321؛ امام باقر جلوه امامت در افق دانش، ص 217
3- بحارالانوار، ج 46، ص 302
4- كشف الغمه، ج 2، ص 334

ص: 335

شهادت

هشام بن عبدالملك از ارتباط تنگاتنگ ميان امام و مردم بيم داشت و آن چشمه هدايت را تهديد جدى براى خلافت خاندان اموى مى دانست، لذا آن حضرت را پس از دستگيرى به دمشق منتقل كرد و زير نظر شديد مأموران قرار داد.

ابوبكر حضرمى گويد: «هنگامى كه ابو جعفر عليهما السلام به شام برده شد، براى ديدار با هشام به خانه او رفتم، قبل از آنكه امام وارد شود، هشام به يارانش گفت: هنگامى كه من از سرزنش محمد بن على عليهما السلام دست كشيدم شما او را به باد سرزنش بگيريد.

سپس دستور داد تا امام را وارد كنند. هنگامى كه ابوجعفر عليهما السلام وارد شد با اشاره دست به يكايك حاضران سلام كرد و نشست. هشام از اينكه امام به هنگام سلام او را خليفه نخوانده و بدون اجازه او نشسته است، بسيار خشمگين شد. آنگاه به توهين و توبيخ امام پرداخت و حاضران يكى پس از ديگرى به حضرت بى احترامى كردند. پس از آنكه همه ساكت شدند، امام (1)برخاست و فرمود:

مردم! به كجا مى رويد و چه جايى براى شما اراده شده است؟ گذشتگان شما بوسيله ما هدايت شدند و پايان شما هم به ما ختم مى شود. اگر حكومت زودگذرى در دست شماست بدانيد كه حكومت هميشگى از آن ماست. پس از حكومت و قدرت ما حكومتى نخواهد آمد؛ زيرا ما اهل عاقبت هستيم و خداوند متعال مى فرمايد: «والْعاقِبةُ لِلْمُتّقينْ». پس از سخنان امام، هشام دستور داد آن حضرت را زندانى كنند. (2) امام باقر عليه السلام در زندان با زندانيان به گفتگو پرداخت و پس از چندى آنان شيفته حضرت شدند، هشام كه نقشه خود را ناكام يافت امام را روانه مدينه ساخت (3) و آنگاه ايشان را به وسيله زهر مسموم كرد و به شهادت رساند. موّرخان تاريخ شهادت امام باقر عليه السلام را 7 ذى الحجه سال 114 ه. ق. دانسته اند. (4)


1- كشف الغمه، ج 2، ص 334.
2- همان.
3- المناقب، ج 4، ص 189، بحارالانوار، ج 46، ص 264.
4- كافى، ج 1، ص 469؛ بحارالانوار، ج 46، ص 212- 220.

ص: 336

درس سى ام: سيره عملى امام باقر عليه السلام

شمايل

نام شريفش «محمد»، كنيه اش «ابوجعفر» و لقبش «باقر» بود. (1) از آن روى باقر ناميده شد كه شكافنده علم، پرچمدار دانش و آشكار كننده گنج هاى نهان علوم و معارف بود. (2)

آن گرامى به پيامبر شباهت بسيار داشت. (3) مردى بود گندم گون، (4) ميانه بالا (5) و ميان باريك، (6) قوى هيكل (7) و سنگين وزن.(8)

صورتى گِرد داشت (9) و ريشى سياه. (10) پوستش نرم


1- أربلى، كشف الغمه، ج 2، صص 318، 322 و 329
2- شروانى، مناقب اهل البيت، ص 61
3- شيخ مفيد، الاختصاص، ص 92
4- مناقب، ج 4، ص 210
5- همان.
6- الارشاد، ج 2، ص 161
7- جنّات الخلود، ص 26
8- مناقب، ج 4، ص 210
9- جنّات الخلود، ص 26
10- حلية الأولياء، ج 3، ص 185

ص: 337

و لطيف بود (1) و صدايش نيكو. (2) تابنده روى، (3) پيوسته ابروى (4) و پيچيده موى (5) بود.

چشمانى بزرگ، (6) بينىِ كشيده (7) و دندانهايى درشت داشت. (8) به گاهِ خنده، دندانهايش چون درّ مى درخشيد. (9) او قهقه نمى زد. (10)

و چون خنده اش تمام مى شد مى فرمود: «خدايا! بر من خشمگين مشو»، (11) رخسارش را خالى زينت بخشيده بود (12) و بدنش خال قرمزى داشت (13) و سرش به پايين متمايل بود، (14) چون خشمگين مى شد، خشمگينانه به آسمان مى نگريست، چنانكه بيننده خشم را در چهره اش مى ديد. (15)

اوصاف

جانشين پدر بود و بزرگِ علويان. در علم و تقوا، زهد و پارسايى، بزرگى و آقايى


1- كشف الغمه، ج 2، صص 326، 331 و 332.
2- بحار، ج 46، ص 289.
3- كشف الغمه، ج 2، صص 326، 331 و 332.
4- مناقب، ج 4، ص 204 و 195.
5- حلية الأولياء، ج 3، ص 186.
6- الاختصاص، ص 62- 63؛ بحار، ج 46، صص 225 و 226- 227.
7- طبرسى، احتجاج، صص 324، 326، 328 و 327.
8- بحار، ج 46، صص 297- 298.
9- ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 403.
10- كشف الغمه، ج 2، صص 319، 329 و 360.
11- حلية الأولياء، ج 3، ص 187.
12- بحار، ج 46، ص 300.
13- صفة الصفوة، ج 2، ص 110؛ بحار، ج 46، ص 290.
14- بحار، ج 46، ص 213.
15- همان، ج 46، ص 297؛ نك: كافى، ج 2، ص 487.

ص: 338

سرآمد بنى هاشم بود. نامش در ميان مردم مشهور، بزرگى اش در بين شيعه و سنى آشكار، (1) دوست و دشمن به فضل و برترى اش معترف، (2) و علم و فضلش در ميان سران مذاهب و بزرگان فقها، ضرب المثل بود. (3)

مسلمانان در هر مسأله اى در مى ماندند، به گنجينه دانش وى روى مى آوردند. (4) دانشمندان بزرگ در نزد وى چون كودكى دانش آموز در نزد معلّم بودند. (5)

«جابر بن عبداللَّه انصارى» آخرين بازمانده ياران پيامبر، در مجلس درسش حاضر مى شد و علم مى آموخت. (6) ارباب مذاهب و جويندگان دانش، پرسش هاى مشكل خود را از حضرتش مى پرسيدند. (7)

عبادت

هميشه به ياد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، (8) نماز زياد مى خواند (9) و چون سر از سجده بر مى داشت. سجدگاهش از اشك چشمش تر شده بود. (10)

امام صادق عليه السلام (11) فرمود: پدرم در مناجات شبانه اش مى گفت: «خدايا! فرمانم دادى نبردم، نَهْيَمْ كردى اطاعت نكردم، اكنون بنده ات نزد تو آمده و عذرى ندارم.» (12)

آنگاه كه به سفرحج مى رفت، چون به حرم مى رسيد، غسل مى كرد. كفش هايش را در


1- همان، ج 46، ص 244
2- حلية الأولياء، ج 3، ص 186؛ كشف الغمه، ج 2، ص 329 و 319
3- بحار، ج 46، ص 258
4- كافى، ج 2، ص 375
5- طبرسى، دلائل الامامه، صص 104- 105
6- بحار، ج 46، صص 302 و 301
7- وسايل، ج 16، صص 441، ح 14
8- مناقب، ج 4، ص 207
9- همان.
10- بصائر الدرجات، ج 5، ص 277، ب 14، ح 1
11- بحار، ج 46، ص 300
12- مناقب، ج 4، ص 204

ص: 339

دست مى گرفت و مسافتى را پياده مى رفت. (1) و چون وارد مسجد الحرام مى شد، به كعبه نگاه مى كرد و با صداى بلند مى گريست.

حتى در شب وفاتش، مناجات شبانه اش را ترك نكرد. (2) چون غمگين مى شد، زنان و كودكان را جمع مى كرد، او دعا مى كرد و آنها آمين مى گفتند.(3)

مهابت و شجاعت

علم، تقوا، زهد و پارسايى اش چنان عظمت، جلالت و ابّهتى به وى داده بود كه كسى نمى توانست او را سير نگاه كند. (4) و دانشمندان بزرگ؛ از جمله «حكم بن عُتَيْبه» با همه عظمت و بزرگى شان، در نزد او كودكى دانش آموز مى نمودند. (5)

يكى از همراهان هشام بن عبدالملك خليفه اموى، به هنگام حج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را ديد، تصميم گرفت با طرح سؤالى او را شرمنده كند و چون به نزد آن گرامى رسيد و چشمش به او افتاد، تنش لرزيد، رنگش پريد و زبانش بند آمد. (6)

يا آنكه در ميان مردم همانند يكى از آنها بود و از متواضع ترين مردم به شمار مى آمد، ولى در مقابل ستمكاران شجاعانه مى ايستاد واز حق وحقيقت دفاع مى كرد. آنگاه كه خليفه اموى، هشام بن عبدالملك آن حضرت را به دمشق احضار كرده بود، در مجلسى كه تمام سران اموى گرد آمده بودند، ابتدا هشام و سپس ديگر سران بنى اميه آن حضرت را سرزنش كردند.

او مردانه به پا خاست و از اسلام و اهل بيت پيامبر دفاع كرد، به گونه اى كه هشام از


1- ابن قتيبه، عيون الأخبار، ج 2، ص 208؛ ابن ابى الحديد، ج 15، ص 277؛ كشف الغمه، ج 2، صص 320 و 363؛ بحار، ج 46، ص 291؛ شروانى، ص 261
2- بحار، ج 46، ص 302
3- وسايل، ج 3، ص 381
4- مكارم الأخلاق، ص 74؛ بحار، ج 46، ص 299
5- همان، ص 85؛ رجال كشى، ص 128، ش 308
6- همان، صص 89 و 68؛ بحار ج 46، صص 298 و 299؛ نك: كافى، ج 6، ص 481

ص: 340

سخن آن حضرت، كه امويان را غاصب حقوق اهل بيت معرفى مى كرد، به اندازه اى خشمگين شد كه فرمان داد امام را زندانى كنند. (1) در مجلسى ديگر در نزد هشام، در حالى كه در كنار او و بر تخت وى نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانيت خانواده خود را اثبات كرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد كه صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت. (2)

حتى در شب وفاتش، مناجات شبانه اش را ترك نكرد. هرگاه غمگين مى شد، زنان و كودكان را پيرامون خود گرد مى آورد و دعا مى كرد و آنها آمين مى گفتند.

رفتار با ياران و ديگر مردم

آن بزرگوار، يارانش را به همدردى و برادرى و نيز يارى مسلمانان سفارش مى كرد و مى فرمود: «دوست داشتنى ترين كارها نزد خدا اين است كه مسلمانى، شكم مسلمانى را سير كند، غمش را بزدايد و دَينش را ادا كند.» (3)

با همه مهربان بود، (4) حتى با كسانى كه نسبت به او رفتار بدى داشتند! از بدكاران در مى گذشت. (5) اگر نيمه شب مهمانى مى رسيد، با مهربانى، در به رويش باز مى كرد و در باز كردن بار و بنه اش به او يارى مى داد. (6) در تشييع جنازه مردمِ عادى شركت مى كرد، (7) لغزشهاى ياران را ناديده مى گرفت (8) و مى فرمود:


1- بحار، ج 46، ص 298؛ نك: كافى، ج 6، ص 482
2- دلائل الامامه، ص 95؛ مكارم الأخلاق، صص 102، 103، 104 و 105؛ كشف الغمه، ج 2، ص 342؛ وسايل، ج 3، ص 409؛ بحار، ج 46، صص 221، 222، 223 و 245
3- وسايل، ج 3، ص 365
4- مكارم الأخلاق، ص 122؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 407
5- مكارم الأخلاق، ص 118
6- همان، ص 122 و 119؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 407؛ بحار، ج 46، ص 293؛ نك: كافى، ج 6، ص 450
7- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 407؛ مكارم الأخلاق، صص 119 و 120؛ وسايل: ج 3، صص 359 و 360؛ بحار، ج 46، صص 292- 293؛ نك: كافى، ج 6، ص 447
8- مكارم الأخلاق، ص 119؛ بحار، ج 46، ص 293؛ نك: كافى، ج 6، ص 450

ص: 341

«اصلاح امور زندگى و روش برخورد با مردم چون پيمانه پُرى است كه دو سوم آن زيركى و يك سوم آن گذشت است.» (1)

از تحقير مسلمانان نهى مى كرد و به غلامان و كنيزانش مى فرمود:

«فقيران را فقير نناميد و آنها را با اين نام نخوانيد، بلكه آنان را به بهترين نامهايشان صدا بزنيد.» (2)

در اصلاح جامعه و جلوگيرى از فساد و تنبيه بدكاران تلاش مى كرد، آنگاه كه از دزدىِ افرادى آگاه شد به غلامانش دستور داد، آنها را گرفتند و به والى مدينه تحويل دادند و اموال دزديده شده را، خود به صاحبان آنها برگرداند. (3) ياران و همراهان را غذا مى داد و چون كمى از آنان فاصله مى گرفت در برخورد مجدد با آنان چنان احوال پرسى مى كرد كه گويا مدتها آنها را نديده است. (4)

آراستگى ظاهر

موى سرش تميز و مرتب بود و مى فرمود: «هركس موى نگه مى دارد، آن را مرتب كند و فرق بگذارد» (5) و به دو طرف سرشانه كند. ريش خود را كوتاه مى كرد و خط مى گرفت (6) و موهاى دو طرف صورت و زير چانه اش را مى سترد. حجامت مى كرد. (7) دستها و ناخنهايش را حنا مى گرفت. (8) دندانهايش را كه سست شده بود، با طلا محكم


1- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 407؛ ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 322
2- مكارم الأخلاق، صص 119 و 120؛ وسايل، ج 3، ص 360؛ بحار، ج 46، صص 293 و 298؛ نك: كافى ج 6، ص 448
3- همان، ص 123
4- وسايل، ج 3، ص 389
5- مكارم الأخلاق، ص 162؛ وسايل، ج 16، ص 484
6- وسايل، ج 16، ص 413، ح 5
7- همان، ج 16، ص 445
8- بحار، ج 46، ص 297؛ نك: كافى، ج 6، ص 298

ص: 342

كرد. (1) انگشترى در دست مى كرد. نقش انگشترى اش «الِعزَّةُ للَّهِ» بود. (2)

غذا خوردن

غذا را با «بسم اللَّه ...» آغاز و با «الحمدللَّه ...» پايان مى برد، و آنچه كه در اطراف سفره ريخته مى شد، اگر در خانه بود، برمى داشت و اگر در بيابان بود براى پرندگان وا مى نهاد. (3)

ميهمانى دادن

غذا دادن به مؤمنان، به ويژه شيعيان را بسيار مهم مى شمرد (4) و به ياران خود سفارش مى كرد كه: دوستان و هم كيشان خود را ميهمان كنند و غذا بدهند. (5) مى فرمود:

«كمك به خانواده يك مسلمان و سير كردن شكمشان و بى نياز كردن آنها از مردم، برايم از هفتاد حج بهتر است.» (6)

به سير كردن شكم انسان ها بسيار اهميت مى داد و سير كردن يك نفر نزد وى، از آزاد كردن يك بنده بهتر بود. (7) خانه اش منزلگاه شيعيان، مسلمانان، غريبان و رهگذران بود.

ميهمان زياد به خانه مى برد. به ميهمانان غذاى لذيذ مى داد (8) اجازه نمى داد ميهمانش كار كند. (9)


1- همان، ج 46، ص 304
2- مكارم الأخلاق، ص 142
3- بحار، ج 46، ص 297؛ نك: كافى، ج 6، ص 298
4- وسايل، ج 16، ص 443، ح 27؛ ثواب الأعمال، صص 306 و 315
5- ثواب الأعمال، ص 315
6- وسايل، ج 16، ص 443، ح 27 و 30؛ ثواب الأعمال، ص 306
7- وسايل، ج 16، ص 458 و نيز تمام منابع شماره 68 در همان صفحه.
8- همان، ج 16، ص 479؛ صفةالصفوة، ج 2، ص 112؛ كشف الغمه، ج 2، ص 320؛ الفصول المهمة، ص 215؛ بحار، ج 46، صص 290- 291
9- مكارم الأخلاق، ص 180؛ وسايل: ج 16، ص 445؛ بحار، ج 46، ص 297 و نك: كافى، ج 6، ص 298

ص: 343

تجارت و كار

يارانش را به كار و كسب تشويق مى كرد. از شغل آنها مى پرسيد؛ اگر بيكار بودند سفارش بسيار مى كرد كه به كارى مشغول شوند (1) و مى فرمود:

«من كسى را كه كار و كاسبى را رها كرده و به پشت بخوابد و بگويد؛ خدايا! روزى ام ده، (2) دشمن دارم.»

به يكى از يارانش كه بيكار بود فرمود:

«مغازه اى بگير، جلويش را جاروب كن و آب بپاش، بساطى در آن بگستر، چون چنين كنى وظيفه ات را انجام داده اى!» (3)

به يارانش سفارش مى كرد كه اگر آب يا زمينى را مى فروشند حتماً با پول آن آب و زمين بخرند.(4)

آن گرامى، تنها سفارش به كار نمى كرد، بلكه خود نيز به باغ و مزرعه خويش مى رفت و حتى در هواى گرم تابستان، عرق ريزان كار مى كرد. آن حضرت مى فرمود: «دنيا چه ياور خوبى براى طلب آخرت است!» و غلامان خويش را كه به كارى وامى داشت بر آنها سخت نمى گرفت و آنها را در انجام كار آزاد مى گذاشت؛ اگر كارشان سنگين و مشكل بود، خود نيز به آنها كمك مى كرد و مى فرمود:

«هرگاه غلامان خود را به كار مى گيريد و كار بر آنان سخت است، خودتان نيز با آنان كار كنيد.» (5)


1- وسايل، ج 16، ص 457
2- همان، ج 12، ص 17
3- همان، ج 12، ص 34
4- همان، ج 12، ص 45
5- الارشاد، ج 2، ص 161؛ شرح الأخبار، ج 3، صص 282- 283؛ مناقب، ج 4، ص 201؛ وسايل، ج 12، ص 10؛ كشف الغمه، ج 2، ص 330؛ الفصول المهمة، ص 212؛ بحار، ج 46، صص 350- 351 و 287 و نك: كافى ج 5، ص 73، ح 10؛ تهذيب، ج 6، ص 325، ح 894

ص: 344

سخاوت و بخشش

امام باقر عليه السلام با آنكه درآمدش كم، خرجش بسيار و عيال وار بود، (1) در عين حال بخشندگى اش بين خاصّ و عام آشكار و بزرگوارى اش مشهور و فضل و نيكى اش معروف بود. (2) افراد زيادى به اميد بهره مندى از جود و كرمش به سويش مى شتافتند و هيچ يك نااميد بر نمى گشتند. (3) هركس به خانه اش وارد مى شد، از آنجا بيرون نمى رفت، مگر آنكه غذايش مى داد، لباس نيكويش مى پوشاند و مبلغى پول به او مى بخشيد.

بخشش او به حدى بود كه مورد اعتراض نزديكان قرار مى گرفت. (4) آن حضرت ياور بيچارگان، يار درماندگان و دستگيرِ راه ماندگان بود.

هرگاه شيعيانش از شهرهاى ديگر به ديدارش مى رفتند، زاد و توشه راه و لباس و جايزه شان مى داد و مى فرمود: «پيش از آنكه ملاقاتم كنيد اينها برايتان آماده شده بود.» (5)

جايزه هايش بين پانصد تا هزار درهم بود. (6) هم خود مى بخشيد و هم به ياران و خويشانش سفارش مى كردكه بخشنده باشند، دريك روز هشت هزار ديناربه مستمندان مدينه بخشيد و خانواده اى را كه يازده نفر و همگى غلام و كنيز بودند، آزاد كرد. (7) به سبب بخشش هايش، نيازمندان زيادى به منزلش مراجعه مى كردند و آن حضرت به غلامان و كنيزانش سفارش مى كرد كه آنها را تحقير نكنند و گدا ننامند بلكه آنان را به بهترين


1- وسايل، ج 12، ص 17
2- بحار، ج 46، ص 303
3- ارشاد، ج 2، ص 166؛ بحار، ج 46، ص 294؛ ثواب الأعمال، ص 314
4- ارشاد، ج 2، ص 166؛ بحار، ج 46، ص 288؛ مناقب، ج 4، ص 207؛ شرح الأخبار، ج 3، ص 283؛ كشف الغمه، ج 2، ص 333
5- صفة الصفوة، ج 2، ص 112؛ كشف الغمه ج 2، صص 320 و 324؛ الفصول المهمة، ص 215؛ بحار، ج 46، صص 290- 291
6- شرح الأخبار، ج 3، ص 283؛ مناقب، ج 4، ص 207؛ كشف الغمه، ج 2، ص 333؛ بحار، ج 46، ص 288
7- مكارم الأخلاق، ص 122

ص: 345

نامهايشان صدا بزنند. (1) هر روز جمعه يك دينار صدقه مى داد (2) و مى فرمود: «نيك و زشت و صدقه روز جمعه دو چندان مى شود» (3) و نيز مى فرمود: «نيكى، فقر را مى زدايد و بر عمر مى افزايد و از مرگ بد پيشگيرى مى كند.» (4) پيوسته يارانش را به همدرى و دستگيرى يكديگر سفارش مى كرد و مى فرمود:

«چه بد برادرى است برادرى كه چون غنى باشى همراهت باشد و چون فقير شوى تو را تنها بگذارد.» (5)

و مى فرمود:

«برادرى آنگاه كامل است كه يكى از شما دست در جيب رفيقش كند و هرچه مى خواهد برگيرد.» (6)


1- ارشاد، ج 2، ص 167؛ شرح الأخبار ج 3، ص 283؛ مناقب، ج 4، ص 207؛ كشف الغمه ج 2، ص 333؛ الفصول المهمة، ص 215؛ بحار، ج 46، ص 288
2- بحار، ج 46، ص 302
3- بحار، ج 46، ص 294؛ ثواب الأعمال، ص 314
4- مكارم الأخلاق، ص 136
5- ارشاد: ج 2، ص 166؛ شرح الأخبار، ج 3، ص 283؛ صفة الصفوه، ج 2، ص 112؛ مناقب، ج 4، ص 207؛ كشف الغمه، ج 2، صص 321 و 332؛ الفصول المهمة، ص 215؛ بحار، ج 46، صص 287- 288
6- حلية الأولياء، ج 3، ص 187؛ صفة الصفوة، ج 2، ص 112؛ كشف الغمه، ج 2، صص 320 و 361

ص: 346

درس سى و يكم: امام صادق عليه السلام

تاريخچه

حضرت امام جعفر بن محمّد عليهما السلام، ملقّب به «صادق»، ششمين امام معصوم، در سال 83 هجرى در مدينه منوّره ديده به جهان گشود. در 31 سالگى (سال 114 هجرى) مسؤوليت خطير امامت را بر عهده گرفت و مدّت امامتش 34 سال به طول انجاميد. در سال 148 هجرى (65 سالگى) به دست منصور خليفه عباسى مسموم و شهيد شد. (25 شوال). مزار شريفش در «بقيع» در كنار پدر، جدّ و عمو (امام باقر، امام سجاد و امام حسن عليهم السلام) قرار دارد. (1)

عصر سرنوشت ساز

امام صادق عليه السلام در اواخر حكومت امويان و اوايل حكومت عباسيان؛ يعنى 18 سال در عصر اموى و 16 سال در عصر عباسى، مسؤوليت حسّاس و كليدى امامت شيعه را، با نهايت درايت بر عهده گرفت و به سر منزل مقصود رساند. اين دوران بسيار مهمّ و مغتنم


1- الارشاد للشيخ المفيد، ج 2، ص 174 و الكافى، ج 1، ص 472

ص: 347

بود؛ زيرا حاكمان جائر اموى و عباسى تا حدود زيادى به خود مشغول گشتند و در صدد رفع مشكلات بسيار خود بودند و فرصت كامل و كافى براى رسيدگى دقيق و همه جانبه به فعاليتهاى اصلاحى امام صادق عليه السلام نداشتند و اين بهترين موقعيت بود تا آن امام حكيم به اصلاح كژيها و انقلاب فرهنگى در انديشه ها و باورها بپردازد و زير بناى فكرى و اعتقادى خلل ناپذيرى براى نهضت هاى فكرى و انقلابى، بيش از پيش فراهم سازد.

طومار بنى اميه در سال 132 هجرى برچيده شد و روزگار بنى عباس فرا رسيد.

زوال امويان به تدريج صورت گرفت و بنابراين، از سالها قبل از سال 132 مى توان نشانه هايى بر آن يافت و درست است كه دوره 18 ساله از امامت امام صادق عليه السلام در عصر اموى (يعنى از 114 تا 132) روزگار سقوط و ضعف و زوال ناميده شود. همچنين قوّت و استوارى عباسيان نيز به يك باره انجام نشد و اندك اندك واقع گرديد. پس اگر دوره 16 ساله از امامت امام صادق عليه السلام در عصر عباسى (يعنى از 132 تا 148) زمان اضطراب و دگرگونى و نوپايى ناميده شود رواست؛ چه آنكه عباسيان حدود پنج قرن و به طور دقيق تا سال 656 هجرى حكمرانى كردند.

در عصر امامت امام صادق- كه جان خوبان به فداى خاك پايش-، هشام بن عبدالملك (105 تا 125 هجرى) و وليد بن يزيد بن عبدالملك (125 تا 126 هجرى) و يزيد بن وليد بن عبدالملك (126 هجرى) و مروان بن محمّد (معروف به مروان حمار) (126 تا 132 هجرى) از سلسله اموى، و عبداللَّه بن محمد مشهور به سَفّاح (از 132 تا 137) و ابوجعفر منصور دوانيقى (137 تا 158 هجرى) از سلسله بنى عباس حاكم بودند.

اين حاكمان كه در دشمنى با علويان و شيعيان و فسق و فجور مشترك بودند، به حسب اوضاع و احوال زمانه، با توجه به كميت و كيفيت مشكلات خود، برخوردهايى متفاوت و گاه متخالف با يكديگر نسبت به امام صادق عليه السلام از خود نشان مى دادند كه هدف همه آن رفتارها، چيزى جز كنترل و بلكه تضعيف موقعيّت آن امام بزرگوار نبود. البته در ظاهر، گاه اين خلفا به مدح و ثناى امام عليه السلام نيز مى پرداختند و ... امّا باطن و هدف چيز ديگر بود.

در دوره امامت امام صادق عليه السلام (114- 148 هجرى) چهار تن از شيعيان برضدّ حكّام ستمگر زمان قيام كردند كه هدف و طرحى مكتبى و الهى داشتند. آنان مورد تأييد و

ص: 348

پشتيبانى پنهانى امام صادق عليه السلام قرار گرفتند اما در ظاهر امام عليه السلام با آنان ارتباطى نداشت.

قيام زيد بن على عليه السلام در سال 122 هجرى و قيام يحيى بن زيد در سال 125 هجرى در دوره اموى و قيام محمّد معروف به نَفْس زكيّه در سال 145 هجرى و قيام ابراهيم بن عبداللَّه (شهيد باخمرى) در همان سال (145 هجرى) در دوره عباسى واقع شد. هر چهار قيام به شكستِ ظاهرى و شهادت رهبران آن (چهار شيعى حسينى) انجاميد امّا دو قيام اوّل، مردم را هر چه آگاهتر كرد و مقدمات زوال حكومت اموى را هر چه بيشتر فراهم نمود و دو قيام ديگر به مردم اميد بخشيد و امّت ستمگران را درهم شكست.

يكى ديگر از ويژگيهاى عصر امامت امام صادق عليه السلام، جنگ عقايد و نهضتها و انقلابهاى فكرى و اعتقادى بود؛ از جمله زنديق ها كه منكر خدا و دين و پيغمبر بود و گرايش مادّى داشت، ابن ابى العَوجاء بود. فقهايى چون ابوحنيفه دين را بر اساس نظر شخصى خود و رأى و قياس ناروا بيان مى كردند و حكم مى دادند. تصوّف و متصوّفه نيز در اين عصر سعى داشتند كه اسلام را وارونه جلوه دهند و انحرافاتى داشتند. در اين دوران بازار قرآن و تفسير قرآن بر اساس آراء شخصى و ذوق و گرايشهاى گروهى رواج بسيار داشت و همچنين بحث هاى كلامى مثل جبر و اختيار بشدّت و به وسيله متكلّمان گوناگون مطرح مى گرديد.

خورشيد هدايت

در اين عصرِ پُرفتنه، كه اشاره اى به آن شد، امام صادق عليه السلام در برابر همه انحرافها و شيطنت ها و نادانى ها ايستاد و چراغى فروزان فراروى حقّ طلبان گرديد و راه را از بيراه باز شناساند و با ايمان و عمل صالح خود به شيعيان و آزادگان درس زندگى آموخت و شور و نشاط و اميد به حياتِ سازنده اسلامى بخشيد.

امام صادق عليه السلام در اين عصر چند كار مهمّ و اساسى انجام داد:

الف- باتهذيب نفس واخلاق اسلامى وانسانى خود، چهره نورانى انسان تربيت شده اسلام وقرآن رابه همگان نشان داد و الگو شد. به طورى كه مالك بن انس مى گويد: «ما رَأَتْ عَينٌ وَ لا سَمِعَت اذُنٌ وَ لا خَطَر عَلى قَلْبِ بَشَرٍ افْضَلَ مِنْ جَعْفَر بن مُحَمّد» و يا شهرستانى

ص: 349

صاحب «الملل و النحل» كه از سنّيان متعصّب است مى گويد: «هُوَ ذُو عِلمٍ غَزيرٍ و أدبٍ كاملٍ في الحِكمة و زهدٍ في الدّنيا وَ وَرَعٍ تامٍّ عَنِ الشّهوات ....» مالك بن انس- يكى از امامهاى چهارگانه اهل سنّت- مى گويد جعفربن محمّد از عباد و زهاد بزرگى بود كه براستى از خدا خشيت دارند. من در سفر حجّ همراه امام صادق عليه السلام بودم. آنگاه كه به ميقات رسيد، هنگام پوشيدن لباس احرام و گفتن تلبيه، ذكر معروف «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» ديگران به صورت عادى و معمولى لبيك گفتند، امّا حال امام صادق عليه السلام منقلب و دگرگون بود و هر چه مى خواست ذكر بگويد، صدا در گلويش ناتمام مى ماند و نزديك بود كه به زمين بيفتد. مالك مى گويد جلو رفتم و گفتم: اى فرزند رسول اللَّه! راه و چاره ديگرى نيست، هر طور شده لبيك بگوييد. امام صادق عليه السلام فرمود:

«اى فرزند ابى عامر! چگونه به خود جرأت دهم و لبيك بگويم؟! لبّيك گفتن؛ يعنى خدايا! تو مرا به آنچه مى خوانى با كمال سرعت اجابت مى كنم و آماده در خدمتم. امّا من چگونه چنين بگويم و خود را بنده آماده به خدمت خدا بشمارم؟! اگر در جوابم گفته شود «لا لبّيك» چه كنم؟!» (1) ب- با علم الهى و فراوان خود آنچنان به نورافشانى در مورد تفسير قرآن، فقه، كلام، حديث و ... پرداخت كه جاحظ- سنّى متعصّب و ضدّ شيعه- اعتراف مى كند كه: «جعفربن محمّد، الّذي مَلَأَ الدُّنيا علمُهُ و فِقْهُهُ ...»

امام عليه السلام به تعليم حقايق اسلام و تبليغ مسأله امامت و ولايت، بيان احكام دين و تفسير صحيح آيات قرآن پرداخت و در اين موضوع ها و مسائل ديگر به پرورش شاگردانى بسيار همّت گماشت كه معروف است تعداد آنها به چهار هزار نفر مى رسيد. (2) به عنوان نمونه، به ذكر چند تن از شاگردان برجسته آن امام همام عليه السلام اكتفا مى شود:

1- ابان بن تَغْلِب؛ از اصحاب امام سجاد، باقر و صادق عليهم السلام كه از آنان احاديث بسيار نقل كرده است. امام باقر عليه السلام به او فرمود:


1- بحار، ج 47، ص 16 و خصال صدوق ج 1، ص 167.
2- ارشاد شيخ مفيد، ص 271. شيخ مفيد اين چهار هزار نفر را ثقه هم مى داند.

ص: 350

«اجْلِسْ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ وَ أَفْتِ النَّاسَ فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ يُرَى فِي شِيعَتِي مِثْلُكَ».

«در مسجد مدينه بنشين و فتوا بده، چه آنكه من دوست دارم در بين شيعيان افرادى چون تو ديده شوند.» (1) امام صادق عليه السلام نيز به او فرمود: با اهل مدينه بحث كن؛ زيرا دوست دارم شخصى مثل تو از روات در ميان مردم باشد. (2) ابان بن تغلب، فقيه و محدث بود و در علوم قرآن نيز تخصص داشت. امام صادق عليه السلام بسيار به او احترام مى گذاشت و هرگاه به حضور حضرت عليه السلام مى رسيد، دستور مى داد متّكايى بياورند تا بر آن تكيه كند و وى را در آغوش مى گرفت و .... (3) 2- بُرَيد بن معاويه عِجْلى؛ از اصحاب امام صادق و امام باقر عليهما السلام و در نزد آنان محترم و با عظمت بود و روايات بسيارى از آن بزرگواران نقل كرده است. او از شش نفرى است كه به فقيه ترين مردم در عصر خود معروف شدند. (4) امام صادق عليه السلام به بريدبن معاويه وعده بهشت داد و او را از مخبتين (متواضعان و خاشعان) و از اوتاد زمين و اعلام دين شمرد. (5) 3- ابو حمزه ثمالى؛ نامش ثابت بن دينار بود. او محضر امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام كاظم عليهم السلام را درك كرد و ثقه و مورد اعتماد بود. همين ابوحمزه، دعاى معروف سحرهاى ماه مبارك رمضان را از امام سجاد عليه السلام نقل كرده است.

4- زرارة بن اعين، از اصحاب امام صادق عليه السلام كه فقيه، محدث و متكلم بود. شهرت او بيشتر در فقه است و تقريباً در همه ابواب فقه از او روايت نقل شده است. امام


1- رجال نجاشى، ص 7
2- تنقيح المقال، ج 1، ص 4
3- جامع الرواة، ج 1، ص 9
4- بحار، ج 46، ص 345. پنج نفر ديگر: زرارة بن اعين، معروف بن خرّبوذ مكّى، ابو بصير. فضيل بن يسار و محمّد بن مسلم طائفى هستند.
5- الامام الصادق والمذاهب الأربعة، اسد حيدر، ج 3، ص 61

ص: 351

صادق عليه السلام به او وعده بهشت داد و فرمود: اگر زراره نبود، احاديث پدرم به زودى از بين مى رفت. (1) 5- حمران بن أعين؛ برادر زراره و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بود كه امام صادق عليه السلام در حقّ او فرمود: «حمران مؤمنى است از اهل بهشت كه در دين خود شك نكرد هرگز! هرگز! هرگز!» (2) 6- جابر بن يزيد جُعفى؛ از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بود و فقط از امام صادق عليه السلام هفتاد هزار حديث نقل كرد. امام صادق عليه السلام به او دستور داد كه اظهار ديوانگى و جنون كند، او نيز چنين كرد. بعد از چند روز از طرف هشام بن عبدالملك به والى كوفه فرمان صادر شد كه شخصى به نام جابر در كوفه است او را دستگير كن و سر از تنش جدا كن و براى من بفرست. مردم به والى گفتند او مرد عالم و فاضلى است اما بعد از برگشت از سفر حجّ ديوانه شده و در ميدان شهر بر نى سوار مى شود و با كودكان بازى مى كند!

والى وقتى كه خودش جابر را در چنان حالى ديد گفت: شكر خدا را كه دست مرا به خون جابر آلوده نكرد. (3) 7- مُعَلّى بن خُنَيس؛ از اصحاب مورد توجّه امام صادق عليه السلام بود. داود بن على، والى مدينه از طرف منصور، خليفه عباسى، از معلى بن خنيس خواست كه شيعيان را به او معرفى كند، امّا معلّى اظهار بى اطلاعى كرد. او را تهديد به قتل كردند گفت: به خدا قسم اگر شيعيان امام صادق عليه السلام در زير پاى من هم باشند پاى خود را از زمين بر نمى دارم تا مرا به قتل برسانيد. وقتى داود، معلّى را دستگير و زندانى كرد و خواست بكشد معلّى گفت چون طلبكاران بسيار و نيز مال فراوان دارم مى خواهم با مردم سخن بگويم.

معلّى دراجتماع مردم گفت: مردم! هرچه پول، خانه، غلام و ... ازمن برجاى مى ماند


1- رجال كشى، ص 133
2- الامام الصادق للمظفر، ج 2، ص 141
3- الامام الصادق عليه السلام، للمظفّر، ج 2، ص 136

ص: 352

شاهد باشيدكه متعلّق به جعفربن محمّد عليهما السلام است. معلّى بن خُنيس به شهادت رسيد و امام صادق عليه السلام وقتى آگاهى يافت بسيار ناراحت شد و تا صبح در مسجد بود و در آخر شب داود را نفرين كرد و هنوز سر از سجده بر نداشته بود كه صداى فرياد و ضجّه بلند شد كه مردم مى گفتند: داود بن على مُرد. (1) 8- محمّد بن على بن نُعمان بجلى كوفى معروف به «مؤمن الطاق»؛ از اصحاب امام صادق عليه السلام و متكلّمى زبردست بود. او مناظرات بسيارى در مسائل كلامى با افراد گوناگون؛ از جمله ابو حنيفه داشت. (2) 9- هشام بن حكم؛ از اصحاب امام صادق عليه السلام و متكلّمى توانا بود و مباحثات و مناظرات بسيارى در مسائل كلامى؛ از جمله امامت داشت. او تا سال 197 زنده بود. امام صادق عليه السلام به دليل توانايى او دستور داد كه به مباحثه و مناظره بپردازد: «يَا هِشَامُ لا تَكَادُ تَقَعُ تَلْوِي رِجْلَيْكَ إِذَا هَمَمْتَ بِالْأَرْضِ طِرْتَ مِثْلُكَ فَلْيُكَلِّمِ النَّاسَ فَاتَّقِ الزَّلَّةَ وَ الشَّفَاعَةُ مِنْ وَرَائِهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ». (3)

10- مُفَضَّل بن عمر؛ از اصحاب امام صادق عليه السلام بود كه رساله وى درباره توحيد، موجود و معروف است. مفضّل بن عمر روزى در مسجد النبى نشسته بود كه ابن ابى العوجاء- مادّى معروف- آمد و با يكى از همفكران خود به گفتگو پرداخت. اين دو نفر به نفى نبوت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله پرداختند و در آخر، ابن ابى العوجاء گفت به نظر من اساساً خدايى نيست و طبيعت قائم به ذات است ...! مفضل بن عمر برآشفت و به آنها گفت: اى دشمنان خدا، چه مى گوييد؟ ابن ابى العوجاء كه مفضل را نمى شناخت گفت: تو كيستى؟

اگر متكلّمى بيا روى اصول و مبانى كلامى بحث كنيم، اگر سخن درستى بگويى مى پذيريم و اگر اهل كلام نيستى با تو سخنى نداريم. اگر هم از اصحاب امام صادق عليه السلام هستى كه او هرگز برآشفته و غضبناك نمى شود. او چنان به سخنان ما گوش مى دهد كه مى پنداريم سخن ما را پذيرفته است امّا بعد از اتمام كلام ما آنچنان حرفهاى ما را ابطال مى كند كه


1- تنقيح المقال، ج 3، ص 230
2- الكنى و الالقاب، ج 2، ص 438
3- كافى، ج 1، ص 132

ص: 353

قدرت انكار نداريم و هيچ راه فرارى نمى يابيم. اگر تو از اصحاب جعفربن محمّدى، مثل او با ما رفتار كن.

مفضّل بعد از اين واقعه، خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و امام نيز مطالب بسيارى درباره توحيد فرمودند و مفضّل نوشت. (1) ج- تأييد، راهنمايى و پشتيبانى قيام هاى شيعى بر ضدّ امويان، و عباسيان كه ذكر شد.

به عنوان نمونه شهيد اوّل در كتاب قواعد در باب امر به معروف و نهى از منكر تصريح كرده است كه قيام زيد بن على بن الحسين عليهما السلام براى امر به معروف و نهى از منكر و با اذن امام صادق عليه السلام بود. (2) امام صادق عليه السلام فرمود: خدا عمويم زيد را رحمت كند، اگر پيروز مى شد به عهدش وفا مى كرد و مردم را به رهبرى شخصى برگزيده از اهل بيت عليهم السلام دعوت مى كرد و آن شخص من هستم. (3) د- مبارزه با ستمگران و دعوت مردم به مبارزه از كارهاى اساسى حضرت صادق عليه السلام بود. در اين مورد، مصاديق فراوان است كه به چند مورد اكتفا مى شود: امام صادق عليه السلام يونس بن يعقوب را از يارى ظالمان حتّى در ساختن مسجد نيز نهى كرد. (4) روزى منصور خليفه عباسى از امام صادق عليه السلام پرسيد:

«يا أبا عبداللَّه! لِمَ خلق اللَّه الذُبابَ؟ فقال: لِيُذِلَّ بِهِ الجبابرةَ». (5)

از امام صادق عليه السلام روايات بسيارى داريم كه: مردم را از مراجعه به ستمگران و حَكَم قرار دادن آنها و پذيرش داورى آنان نهى مى كند؛ مثلًا مى فرمايد:

«مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ». (6)


1- بحار، ج 3، ص 57
2- نك: تنقيح المقال، ج 1، ص 467
3- «رحم اللَّه عمّى زيداً لو ظفر لوفى، انّما دعا إلى الرضا من آل محمّد و أنا الرضا». سفينة البحار، ج 1، ص 578
4- الامام الصادق عليه السلام، ج 1، ص 374
5- تهذيب الكمال، ج 5، ص 92
6- وسائل الشيعه، ج 18، ص 453

ص: 354

امام عليه السلام سعى مى كرد خود نيز به دربار منصور نرود مگر آنكه او را مجبور مى كردند.

روزى منصور به امام عليه السلام گفت: چرا مثل ديگران به ديدار ما نمى آيى؟! امام عليه السلام فرمود:

«لَيْسَ لَنَا مَا نَخَافُكَ مِنْ أَجْلِهِ وَ لا عِنْدَكَ مِنْ أَمْرِ الْآخِرَةِ مَا نَرْجُوكَ لَهُ وَ لا أَنْتَ فِي نِعْمَةٍ فَنُهَنِّيَكَ وَ لا تَرَاهَا نَقِمَةً فَنُعَزِّيَكَ فَمَا نَصْنَعُ عِنْدَكَ». (1)

و نيز امام عليه السلام فرمود:

«الفقهاء امناء الرّسل، فاذا رأيتم الفقهاء قد ركبوا إلى السلاطين فاتّهموهم». (2)

و همچنين امام صادق عليه السلام فرمود:

«بُنِيَ الْإِسْلامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلايَةِ». (3)

مسأله تقيّه

امام صادق عليه السلام هر چند قطعاً با حكام ستمگر اموى و عباسى به شدّت مبارزه مى كرد امّا به دليل اوضاع خفقان و استبدادى آن دوران، رعايت نهايت احتياط، تقيّه و پنهان كارى را نيز مى نمود. به اين جهت دشمنان در برابر او درمانده و حيران بودند؛ زيرا از طرفى مى دانستند كه امام عليه السلام بر ضدّ آنان فعاليت هاى دامنه دار و گسترده اى دارد و از طرف ديگر نمى توانستند سند و مدركى بر عليه آن امام بزرگوار عليه السلام ارائه كنند.

منصور خليفه ستمگر عباسى كه سرانجام امام صادق عليه السلام را مسموم و شهيد كرد، درباره اين نكته (مبارزه پنهانى امام صادق عليه السلام) تعبيرى دارد كه بسيار گويا و آموزنده است:


1- كشف الغمه، ج 2، ص 208
2- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 262
3- وسائل الشيعه، ج 1، ص 7

ص: 355

او مى گويد: «هذا الشَّجي مُعْتَرِضٌ فِي الحَلْقِ ...»؛ «جعفر بن محمّد مثل استخوانى است كه راه گلو را بسته، نه مى توان آن را فرو برد، و نه مى توان آن را بيرون افكند!»

و اين عبارت، بيانگر شدّت درماندگى و بيچارگى ستمگر مقتدر و جبّارى چون منصور دوانيقى است كه از زيرك ترين و محتاط ترين خلفاى عباسى بشمار مى رود و بيش از بيست سال حكومت كرد.

دقّت در واقعه ذيل، اصل مبارزه امام صادق عليه السلام و نيز مسأله تقيّه و اوضاع خفقان آور و تاريك آن عصر را روشن مى كند:

پس از شكست ظاهرى قيام محمّد نَفْس زكيّه و قيام ابراهيم بن عبداللَّه بن حسن و شهادت آن دو بزرگوار، شخصى نزد منصور دوانيقى رفت و گفت: جعفربن محمّد، مُعَلّى بن خُنَيس را فرستاده تا از شيعيان مال و سلاح جمع آورى كند، براى آنكه بر ضدّ تو قيام نمايد. منصور كه سخت خشمگين و ناراحت شده بود به والى مدينه دستور داد كه امام صادق عليه السلام را نزد او بفرستد. وقتى امام صادق عليه السلام به دربار رسيد، منصور گفت:

شنيده ام مُعَلّى براى تو سلاح جمع آورى مى كند و تصميم دارى بر ضدّ من قيام كنى!

امام عليه السلام فرمود: اين تهمت است. منصور گفت: سوگند بخور كه اين افتراست.

امام عليه السلام به خدا سوگند خورد. منصور گفت: به «طلاق» و «عتاق» قسم بخور!

امام صادق عليه السلام با شگفتى پرسيد: به خدا سوگند خوردم، نمى پذيرى و مى خواهى سوگندهايى كه بدعت و ضلالت است، ياد نمايم؟! منصور گفت: در نزد من ادعاى علم و فضل مى كنى؟! امام صادق عليه السلام فرمود: در حالى كه ما معدن علم و حكمتيم، چرا چنين ادّعايى نكنم؟! منصور خليفه ستمگر دستور داد كسى را كه بر ضدّ امام گزارش داده بود آوردند. او آمد و شهادت داد كه جعفر بن محمّد به جمع مال و سلاح براى قيام بر عليه منصور، مشغول است. امام صادق عليه السلام فرمود: آيا قسم مى خورى؟ او گفت: آرى و شروع كرد به سوگند خوردن:

قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست! قسم به خداى حىّ قيومِ ....

امام صادق عليه السلام فرمود: عجله نكن! به اين صورتى كه من مى گويم سوگند ياد كن!

ص: 356

منصور گفت: مگر سوگند او چه ايرادى دارد كه نمى پذيرى؟!

امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند، بزرگ و صاحب حيا و كرم است و در عقوبت كسى كه او را به صفات كماليه مى ستايد و وى را رَحيم و كريم مى شمارد، تعجيل نمى كند.

بعد امام صادق عليه السلام فرمود: به اين ترتيب سوگند بخور: «از حول و قوّه الهى بيرون گردم و در حول و قوّه خودم وارد شوم اگر چنين نباشد!»

آن مرد نادان و خبرچين، به صورتى كه امام عليه السلام فرموده بود، سوگند خورد و فوراً افتاد و مُرد و به عذاب الهى گرفتار گرديد! (1)

از امام صادق عليه السلام روايات بسيارى درباره تقيّه، ضرورت تقيّه، مواضع تقيّه و مواردى كه تقيّه حرام است، ذكر شده است؛ از جمله:

«قالَ اْلإِمام جَعْفَربنُ مُحَمَّد الصّادق عليهما السلام: الْمُؤْمِنُ مُجَاهِدٌ لِأَنَّهُ يُجَاهِدُ أَعْدَاءَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ بِالتَّقِيَّةِ وَ فِي دَوْلَةِ الْحَقِّ بِالسَّيْفِ». (2)

و نيز امام صادق عليه السلام در وصيّت به محمد بن نعمان احول (مؤمن الطاق) مى فرمايد:

«يَا ابْنَ النُّعْمَانِ إِذَا كَانَتْ دَوْلَةُ الظُّلْمِ فَامْشِ وَ اسْتَقْبِلْ مَنْ تَتَّقِيهِ بِالتَّحِيَّةِ فَإِنَّ الْمُتَعَرِّضَ لِلدَّوْلَةِ قَاتِلُ نَفْسِهِ وَ مُوبِقُهَا إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ...» (3)

و در روايت ذيل، علاوه بر بيان موارد وجوب و حرمت تقيّه، وضع برخى از مردم و شيعيان ظاهرى امام صادق عليه السلام نيز روشن مى گردد:

قال الصادق عليه السلام: «إِنَّمَا جُعِلَتِ التَّقِيَّةُ لِيُحْقَنَ بِهَا الدَّمُ فَإِذَا بَلَغَتِ التَّقِيَّةُ الدَّمَ فَلا تَقِيَّةَ وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ دُعِيتُمْ لِتَنْصُرُونَا لَقُلْتُمْ لا نَفْعَلُ إِنَّمَا نَتَّقِي وَ لَكَانَتِ التَّقِيَّةُ أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنْ آبَائِكُمْ وَ أُمَّهَاتِكُمْ وَ لَوْ قَدْ قَامَ الْقَائِمُ مَا احْتَاجَ إِلَى


1- مُهَج الدعوات، سيد بن طاووس، ص 198
2- علل الشرائع، ص 467
3- بحار، ج 78، ص 288.

ص: 357

مُسَاءَلَتِكُمْ عَنْ ذَلِكَ وَ لَأَقَامَ فِي كَثِيرٍ مِنْكُمْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ حَدَّ اللَّهِ». (1)

و همچنين اين روايت، از نظر شناخت آن دوران و نسبت شيعيان با ساير مردم بسيار مفيد و آموزنده است: قال الصادق عليه السلام:

«اتَّقُوا عَلَى دِينِكُمْ فَاحْجُبُوهُ بِالتَّقِيَّةِ فَإِنَّهُ لا إِيمَانَ لِمَنْ لا تَقِيَّةَ لَهُ إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي النَّاسِ كَالنَّحْلِ فِي الطَّيْرِ لَوْ أَنَّ الطَّيْرَ تَعْلَمُ مَا فِي أَجْوَافِ النَّحْلِ مَا بَقِيَ مِنْهَا شَيْ ءٌ إِلَّا أَكَلَتْهُ». (2)

درس زندگى

در زندگى پر بركت امام صادق عليه السلام دهها و صدها واقعه درس آموز وجود دارد كه براى همه مسلمين، در همه زمانها و مكانها سازنده و راهگشاست. براى رعايت اختصار، به چند مورد اكتفا مى شود:

1- مردى محضر امام صادق آمد و گرفتارى شخصى خود را درباره كرايه منزل يا مركبش عرضه داشت. امام عليه السلام به صفوان دستور داد: بى درنگ به يارى اين مرد بشتاب و گره از كارش بگشا! صفوان حركت كرد و آن كار را به انجام رساند و برگشت.

امام صادق عليه السلام پرسيد: چه شد؟ صفوان عرض كرد: خداوند اصلاح كرد. امام صادق عليه السلام فرمود: اى صفوان! بدان همين كارى كه تو انجام دادى و درنظر تو در ظاهر بسيار كوچك و ناچيز جلوه مى كند و وقت و نيروى بسيار كمى از تو گرفت، از هفت شوط طواف به دور خانه كعبه، بهتر و باارزش تر است. (3)

2- مردى به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت: خوابى ديده ام. ديدم مثل اينكه يك آدم چوبى بر يك اسب چوبين سوار است و شمشيرش را در فضا حركت مى دهد. من از


1- وسائل الشيعة، ج 11، ص 483
2- كافى، ج 2، ص 218
3- كافى، ج 2، ص 198

ص: 358

مشاهده آن به شدّت وحشت زده شدم و از خواب پريدم. خواهش مى كنم تعبير اين خواب را بگوييد.

امام عليه السلام فرمود: حتماً تو نقشه اى دارى كه مال كسى را بربايى و از چنگش بيرون آورى. تقوا پيشه كن و از خدا بترس و اين كار زشت را نكن.

مرد گفت: بله درست است. من همسايه اى دارم كه صاحب مزرعه اى است و چون نيازمند پول آن است مى خواهد آن را بفروشد و فعلًا مشترى ديگرى غير من ندارد. من اين روزها در اين انديشه ام كه از احتياج او استفاده كنم و مزرعه اش را به قيمتى بسيار كمتر از قيمت واقعى آن، از او بخرم.

3- امّ حميده، همسر امام صادق و مادر امام كاظم عليهما السلام به ابو بصير گفت: لحظات آخر عمر امام صادق عليه السلام بود، ايشان فرمودند: همه خويشاوندان مرا جمع كنيد. ما همّت كرديم و همه را در محضر امام عليه السلام حاضر كرديم. امام صادق عليه السلام وقتى همه را حاضر ديد، آخرين وصيت و سفارشش را چنين بيان كرد:

«شَفَاعَتَنَا لا تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاة».

«شفاعت ما هرگز نصيب كسانى كه نماز را سبك مى شمارند نخواهد شد.» (1)

4- امام صادق عليه السلام مردى را ديد كه ظاهرى جذّاب و عوام فريب داشت و در نزد مردم به قدس و تقوا شُهره بود. روزى امام صادق عليه السلام او را ديد كه دو عدد نان از دكان نانوايى دزديد و به سرعت زير جامه اش مخفى كرد و بعد هم دو عدد انار از ميوه فروشى برداشت و زير لباسش پنهان كرد و به راه افتاد و وقتى به مريضِ مستمندى رسيد آن نانها و انارها را به او داد. امام صادق عليه السلام كه بسيار شگفت زده شده بود، خود را به آن مرد رساند و پرسيد: اين چه كارى بود كه انجام دادى؟!

آن مرد گفت: من دو عدد نان دزديدم پس دو خطا كردم، دو عدد انار هم دزديدم پس دو خطاى ديگر انجام دادم، مجموعاً چهار خطا شد. چون خدا مى فرمايد: «مَنْ جاء بالسيّئة فلا يُجْزى إلّامِثْلَها» پس من فقط چهار سيئه دارم. و از طرف ديگر چون خدا


1- بحار، ج 11، ص 105

ص: 359

مى فرمايد: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا؛ يعنى هر حسنه، ثوابش ده حسنه است من آن چهار چيز (دو عدد نان و دو عدد انار) را به فقير دادم پس به جاى هر حسنه، ده حسنه و مجموعاً چهل حسنه دارم. و اگر آن چهار سيئه را از آن چهل حسنه كم كنيم نتيجه آن مى شود كه من 36 حسنه خالص دارم!

امام صادق عليه السلام فرمود: انّما يَتَقَبّلُ اللَّه مِنَ المُتَّقينْ. تمام كار تو سيئه بود؛ زيرا علاوه بر دزدى، مال مردم را هم بدون اجازه آنان به فقير دادى و تصرّف در مال غير بدون اذن او حرام است. حسنه در جايى است كه اصل عمل مشروع و مورد رضاى خدا و مطابق احكام الهى باشد.

امام صادق عليه السلام بعد از ذكر اين واقعه، فرمود: توجيه و تفسيرهاى جاهلانه در احكام و مسائل دينى سبب گمراهى خود و ديگران مى گردد. (1)


1- وسائل الشيعه، ج 2، ص 57.

ص: 360

درس سى و دوم: بيت الاحزان يك حقيقت فراموش ناشدنى

اشاره

محمّد صادق نجمى

هر زائر شيعى، از هر نقطه دنيا كه وارد مدينه منوره مى گردد، پس از زيارتِ قبر مطهر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اقامه نماز در مسجد آن حضرت و پس از زيارت قبور پاك ائمه بقيع عليهم السلام و ساير قبور متعلق به اقوام و عشيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عازم زيارت بيت الأحزان مى شود، به اين اميد كه اگر به قبر مطهر زهراى مرضيه عليها السلام دسترسى ندارد، آن حضرت را در محل ديگرى كه به وى منتسب است زيارت كند و اگر نمى تواند كه صورت خود را به خاك قبر يگانه يادگار رسول خدا بگذارد و ضريح مقدس آن حضرت را با اشك ديده بشويد، حداقل در جايگاهى كه دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله پس از رحلت پدر بزرگوارش و در ايام آخر عمرش هر روز چند ساعت از وقت خويش را در آنجا به عبادت و گريه و ناله سپرى نمود، نماز بخواند و به ياد اشكهاى آن حضرت اشك بريزد. اما اينك نه از چنين محلى خبرى است و نه از بيت الأحزان در بقيع، اثرى.

آيا اصلًا بيت الاحزان در حقيقت وجود دارد يا يك موضوع موهوم و خيالى بوده و بجز در لسان بعضى از خطبا و گويندگان وجود خارجى نداشته است؟!

در اين مقاله برآنيم كه با مطالعات كم و ناقص خود، محل واقعى و تاريخ ساختمان بيت الاحزان را، تا آنجا كه از كتب حديث و تاريخ به دست مى آيد و گفتار كسانى را كه در

ص: 361

طول تاريخ و از قرن اول تا دوران تخريب، از نزديك اين بيت حزن را زيارت كرده و شاهد ساختمان آن بوده اند در اختيار خواننده ارجمند قرار دهيم تا معلوم شود كه بيت الأحزان يك واقعيت غير قابل انكار و يك حقيقت فراموش نشدنى است، اگر چه ساختمان آن ويران گرديده و درگوشه بقيع، از بيت الاحزان اثرى باقى نمانده است. منابع حديثى و تاريخىِ متقن از محدثان، مورخان، نويسندگان معروف و دانشمندان مشهور از شيعه و اهل سنت در طول تاريخ آن را تأييد و تثبيت نموده اند كه اينك نمونه هايى از روايات و اعتراف مورخان را از نظر خوانندگان مى گذرانيم.

بيت الاحزان در منابع حديثى

از جمله منابع حديثى كه در آن از انگيزه به وجود آمدن بيت الاحزان سخن به ميان آمده، خصال شيخ صدوق رحمه الله است كه آن محدث بزرگ، در ضمن روايتى با اسناد از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«وَ أَمّا فاطِمَةُ فَبَكَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حَتَّى تَأَذَّى بِهَا أَهْلُ الْمَدِينَةِ فَقَالُوا لَهَا قَدْ آذَيْتِنَا بِكَثْرَةِ بُكَائِكِ وَ كَانَتْ تَخْرُجُ إِلَى الْمَقَابِرِ ...» (1)

صريح تر و روشن تر از روايت صدوق، گفتار فضه (خادمه حضرت زهرا عليها السلام) است كه مرحوم علامه مجلسى در ضمن بيان جريان مفصل شهادت حضرت زهرا از زبان فضه، چنين نقل مى كند كه:

«ثمّ انَّه بَنى لَها بَيْتاً فِي البقيع نازهاً عَنِ الْمَدِينة». (2)

امير مؤمنان عليه السلام براى فاطمه، در بقيع و در خارج مدينه، خيمه اى را بپاداشت كه آن حضرت به همراه حسنين بدانجا مى آمد و پس از گريه طولانى به خانه اش مراجعت مى نمود.


1- وسائل الشيعه، ج 2، ص 922، باب 87 از ابواب دفن.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 177 يعنى؛ سپس امير مؤمنان عليه السلام در منطقه اى دور از مدينه؛ از بقيع خانه اى براى حضرت فاطمه عليها السلام ساخت.

ص: 362

توضيح اينكه: به طوريكه در كتب لغت آمده است، «بيت» در لغت به معناى «محل و مسكن» است خواه به شكل چادر باشد يا خانه اى از خاك و گل (1) و به طورى كه در آينده نيز خواهيم ديد، اولين بيت و مسكنى كه براى فاطمه زهرا در بقيع ساخته شده، به صورت چادر و خيمه بوده است.

بيت الأحزان از نظر علما و مورّخان

اشاره

عده اى از علماى بزرگ و شخصيتهاى علمى كه در تاريخ مدينه و يا درباره زيارت بقيع مطلبى نوشته اند، از بيت الأحزان نيز سخن گفته و وجود آن را تأييد و تثبيت نموده اند كه نظرات چند تن از آنان را به ترتيب تاريخ زندگى آنان، مى آوريم:

1- ابن شبه نميرى 173- 262
اشاره

قديمى ترين تاريخ موجود (2) در باره مدينه منوره، تاريخ المدينه، تأليف ابوزيد عمر ابن شبه النميرى (3) است. او كه يكى از شخصيّتهاى علمى و از فقها و محدثان مورد وثوق و از مورخان مورد اعتماد، نزد علما و دانشمندان اهل سنت است، در كتاب خود، آنجا كه


1- البيت: المسكن سواء كان من شعر او مدر. اقرب الموارد.
2- قديمى تر از اين كتاب، تاريخ المدينة ابن زباله است كه وى در سال 199 در قيد حيات بوده و دركتابهايى كه تا قرن دهم در تاريخ مدينه تأليف گرديده، از جمله در وفاءالوفا، از تاريخ ابن زباله مطالب فراوان نقل شده است ولى متأسفانه از اين كتاب در قرنهاى اخير خبرى نيست.
3- ابوزيد عمر بن شبه نميرى فقيه و محدث و مورخ نامى در سال 173 متولد و در سال 262 وفات نموده است. در شرح حال ابن شبه چنين نوشته اند: او شخصى است اديب، فقيه، مورخ، صادق و دقيق، عالم به آثار، ناقل اخبار و صاحب تأليفات بسيار و ...- ابن نديم از وى 18 كتاب معرفى مى كند. در شرح حال او به فهرست ابن نديم وفيات الاعيان، تاريخ بغداد، تهذيب الأسماء و اللغات، تذكرة الحفاظ و لسان الميزان مراجعه شود. تاريخ ابن شبه براى اولين بار در سال 1399 ه. با تحقيق فهيم محمد شلتوت در چهار جزء و 1396 صفحه در عربستان سعودى چاپ و اخيراً در قم افست گرديد. قسمت مهم جلد سوم و چهارم اين كتاب به شرح زندگانى و حوادث دوران خلافت عثمان اختصاص يافته است كه دليل هوادارى و علاقه شديد او به عثمان است.

ص: 363

آثار و قبور بقيع- موجودِ در زمان خودش- را معرفى مى كند، چنين مى نويسد:

«شخص موثق و مورد اعتمادى براى من نقل نمود: مسجدى كه در طرف شرقى آن به جنازه اطفال نماز خوانده مى شود، دراصل خيمه اى بوده براى زن سياهى بنام «رقيه» (1) كه به دستور حسين بن على عليه السلام در آنجا مى نشست تا از قبر فاطمه عليه السلام مراقبت كند؛ زيرا قبر فاطمه را كسى بجز همان زن نمى شناخت.» (2)

از اين گفتارِ ابن شبه كه مشهود و مسموع خود را در مورد بيت الاحزان نقل نموده است، دو مطلبِ زير بوضوح به دست مى آيد:

1- بيت الاحزان در دوران حسين بن على عليه السلام يعنى تا سال 61 هجرى، مانند حال حيات حضرت زهرا عليها السلام بصورت خيمه و چادر و محلى بوده است مشخص و معين و حسين بن على عليه السلام بر حفظآن عنايت واهتمام داشته؛ به طورى كه يكى ازبانوان و ارادتمندان حضرت زهرا عليها السلام را مأموريت داده است، در اين بيت و خيمه كه يادآورِ دورانِ حساس زندگى مادر بزرگوارش بوده، اقامت نموده و از آنجا حراست و نگهبانى كند و لابد براساس همين ديد و اهتمام و به پيروى از روش آن حضرت، افرادى از اهل بيتِ عصمت پس از آن حضرت نيز همين روش را ادامه داده و خيمه را به ساختمان مبدّل نموده اند.

2- بيت الاحزان پس از اين دوران و در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم، داراى ساختمان بوده كه ابن شبه را وادار نموده است كمّ و كيف و انگيزه بوجود آمدن اين ساختمان را از افراد خبير و مطلع جويا شود و يكى از افراد مطلع و مورد وثوق نيز تا آنجا كه در اين مورد اطلاع داشته با وى در ميان گذاشته است و سابقه آنجا را كه زمانى بصورت خيمه بوده، بازگو نموده است و ليكن اين خيمه دقيقاً در چه تاريخى و به وسيله چه كسى به ساختمان تبديل شده، معلوم نيست.


1- ابن حجر عسقلانى در اصابة، ج 3، ص 305 با استناد به همين مطلب اين بانو را نيز در رديف سايرزنان، يكى از صحابه رسول خدا معرفى نموده است.
2- وأخبرني خبر ثقة قال: يقال: إنّ المسجد الّذي يصلّي جنبه شرقياً على جنائز الصبيان كان خيمة لامرئة سوداء يقال لها: رقيّة كان جعلها هناك حسين بن على [عليه السلام] تبصر قبر فاطمه [عليها السلام] و كان لايعرف قبر فاطمة رضى اللَّه عنها غيرها. تاريخ المدينه ج 1، ص 106

ص: 364

توجيه متناقض

و اما مطلب ديگرى كه در ذيل اين گفتار آمده است كه: اقامت آن زن در ميان بيت الاحزان براى حفظ و مراقبت قبر حضرت زهرا- سلام اللَّه عليها- بوده است، تعليلى است از سوى خودِ وى و توجيهى است متناقض و غير قابل قبول؛ زيرا: اولًا خودِ ابن شبه در اين كتاب، مانند عدّه ديگر از مورخان مى گويد كه على بن ابى طالب عليه السلام پيكر مطهر حضرت زهرا عليها السلام را شبانه و در داخل منزل خود دفن نمود؛ بنابراين، مراقبت از قبر آن حضرت در بقيع مفهومى ندارد.

و ثانياً اگر قبر آن حضرت در بقيع واقع بوده و كسى بجز «رقيه» آن را نمى شناخته، باز هم مراقبت از قبرِ مجهول، معنا و مفهومى ندارد.

به هرحال با توجه به وضعيت خاص و حساس آن روز، ابهام در پاسدارى از بيت الاحزان و توجيهات مختلف در اقامت يك زن در داخل آن، مستبعد نيست.

2- فتواى امام غزالى بر استحباب خواندن نماز در بيت الأحزان

امام ابومحمد غزالى (450- 505) كه يكى شخصيتهاى معروف و از علما و دانشمندان اهل سنت است، در ضمن بيان وظايف زائران مدينه منوره و كسانى كه به زيارت بقيع مشرف مى شوند، مى گويد: «مستحب است كه زائران، هر روز صبح، پس از زيارت قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله در بقيع حضور بهم رسانند و قبور پيشوايان دينى و صحابه را كه در آنجا مدفون هستند زيارت كنند». سپس مى گويد: «و مستحب است در مسجد فاطمه عليها السلام نيز نماز بخوانند»؛ «ويستحبّ أن يَخرج كلّ يوم الى البَقيع بعد السلام على رسول اللَّه ... ويصلّي في مسجد فاطمة عليها السلام». (1)

3- ابن جبير، جهانگرد معروف و دانشمند اسلامى 540- 614

سوّمين كسى كه بيت الأحزان را از نزديك زيارت و در باره آن سخن گفته است، رحاله و جهانگرد معروف اسلامى ابوالحسين احمد بن جبير اندلسى (2) است. او كه در ماه


1- احياءالعلوم، ج 1، ص 260
2- ابن جبير از علماى اندلس و در علم فقه و شعر و نويسندگى از بارزترين دانشمندان دوران خويش- و از معروفترين و قديمى ترين جهانگردان اسلامى است، او رحله و سياحتنامه خود را چنين ناميده است: «تذكرة بالاخبار عن اتفاقات الأسفار» اين كتاب قبلًا در ليدن و اخيراً در بيروت چاپ شده است. در شرح حال ابن جبير، رجوع شود به دائرةالمعارف اسلامى، ج 3، ص 204- 207 و مقدمه رحله، چاپ لبنان والكنى و الألقاب، ج 1، ص 232

ص: 365

محرم سال 580 ه. ق. وارد مدينه شده و بقيع را زيارت نموده است، مى گويد: «و در كنار قبّه عباسيه، خانه اى قرار گرفته است كه به فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله منتسب است.

مى گويند اين همان خانه ايست كه فاطمه زهرا به آنجا مى آمد و در آنجا اقامت مى كرد و حزن و اندوه خود را در مرگ پدر بزرگوارش ابراز مى نمود». (1)

4- سمهودى 844- 911

4- سمهودى (2) 844- 911

چهارمين شخصيت و مورخى كه وجود بيت الأحزان را تأييد و تثبيت نموده است؛ مقتدا و پيشواى مورخان، نورالدين على بن احمد سمهودى مصرى است؛ شخصيتى كه


1- ويلي هذه القبّة العباسيّة بيت ينسب لفاطمة بنت الرسول صلى الله عليه و آله يقال: انّه الّذي آوَتْ اليه والتزمت فيه الحزن على موت أبيهاالمصطفى صلى الله عليه و آله، رحله ابن جبير چاپ ليدن، صفحه 196 وچاپ دارالكتب اللبنانى صفحه 144
2- علما و دانشمندان سمهودى را چنين معرفى نموده اند: «الشيخ نورالدين على بن احمد سمهودىِ مصرىِ شافعى، شخصيت دانشمند و مفتى مدينه، مدرس و مورخ اين شهر، پيشوا و مقتداى مورخان. سلسله نسبش به حسن مثنى فرزند امام مجتبى عليه السلام منتهى مى شود. او به سال 844 در سمهود مصر متولد و پس از تحصيلات و حفظ نمودن قرآن و نيل به مدارج علمى، در فنون مختلف از سال 873 در مدينه منوره متوطن و از اساتيد بزرگ حرم شريف نبوى صلى الله عليه و آله گرديد. وى در تاريخ مدينه منوره سه كتاب نوشته است كه يكى مفصل و جامع الأطراف بنام «اقتفاء الوفا باخبار دارالمصطفى» است كه در حادثه آتش سوزى مسجد نبوى در ماه رمضان سال 886 ه. از بين رفته است. دومى «وفاءالوفا باخبار دارالمصطفى» كتابى است كه به قول خودِ سمهودى، به درخواست كسى كه «طاعته غنم و مخالفته غرم» مطالب كتاب قبلى را در اين كتاب تلخيص نموده است، ولى در عين حال داراى گسترده ترين و دقيقترين مطالب در تاريخ مدينه مى باشد كه در هيچ يك از منابع ديگر نمى توان به دست آورد. اين كتاب در دو جلد و در 1435 صفحه چاپ شده است. و سوّمى «خلاصةالوفا» است و مطالب «وفاءالوفا» را در اين كتاب تلخيص نموده و اين كتاب نيز چاپ شده است. سمهودى داراى تأليفات متعدد ديگرى نيز مى باشد. وفات وى در سال 911 ه. در مدينه واقع گرديد. در شرح حال او به شذرات الذهب، اعلام زركلى، والكنى و الالقاب مراجعه شود.

ص: 366

پس از وى هيچ مورخ و نويسنده اى در باره مدينه كتابى ننوشته و هيچ گوينده و خطيبى، از تاريخ مدينه سخن نگفته، مگر اينكه به گفته او استناد جسته و از كتاب «وفاءالوفا» استمداد نموده است. او مى گويد:

«والمشهور ببيت الحزن إنّما هو الموضع المعروف بمسجد فاطمة في قبلة مشهد الحسن و العباس».

«مشهور در بيت الاحزان، همان محلى است كه به مسجد فاطمه معروف و در طرف قبله حرم (امام) حسن و (جناب) عباس واقع گرديده است.»

آنگاه مى گويد:

«وأظُنّه في موضع بيت علي بن أبي طالب الّذي كان اتّخذه بالبقيع و فيه اليوم هيأة قبور». (1)

«و به عقيده من، اين بيت الأحزان در محل همان بيت و مسكنى است كه على بن ابى طالب عليه السلام آن را در بقيع آماده ساخت».

و اضافه مى كند كه فعلًا در ميان آن، شكل چند قبر نيز موجود است.

5- سِر ريچار بورتون «SIR RICHARD BURTON» 1853 م: 1276 ه. ق.

يكى از جهانگردانِ غربى كه به مكه و مدينه مسافرت نموده (2) و در سياحتنامه خود


1- وفاءالوفا، ج 3، ص 918
2- در طول تاريخ تعداد زيادى از جهانگردان غربى در قيافه مسلمان و در زىّ حجاج وارد مكه و مدينه گرديده اند و اكثر آنان نيز كه از نويسندگان بوده اند، توانسته اند مشاهدات و برداشتهاى خود را به صورت كتاب و سفرنامه در اختيار ديگران قرار دهند، گرچه بعضى از اين نوشته ها و برداشتها توأم با مطالب خلاف واقع و نادرست و همراه با اغراض و تعصّب است، ولى در عين حال، مى توان مطالب و نكات ارزشمند و پر بها نيز از آنها بدست آورد كه يكى از جهانگردان همان «ريچارد بورتون» انگليسى است كه در سال 1853 ميلادى به صورت يك مسلمان افغانى به نام «عبداللَّه» به مكه و مدينه مسافرت كرده و در تمام مراسم حج شركت و از همه اماكن و بقاع متبرّكه ديدن نموده و به همه جزئيات پرداخته است و سفرنامه خود را در دو جلد بزرگ منتشر ساخته است. موسوعة العتبات المقدسه، ج 3، ص 260

ص: 367

از آثار و ابنيه حجاز و از اخلاق و رسوم مسلمانان در موسم حج و از جزئيات زندگى مردم حجاز سخن گفته است؛ از جمله حرمها و گنبدها و بارگاههاى موجود در بقيع را شناسانده و با قلم خود ترسيم و تصوير نموده است، «سِر ريچارد بورتون» جهانگرد انگليسى است كه در سال 1853 ميلادى- تقريباً 139 سال قبل- بقيع را از نزديك مشاهده نموده و در باره بيت الأحزان چنين گفته است:

«در بقيع مسجد كوچكى است كه در سمت جنوبى گنبد عباس بن عبدالمطلب واقع گرديده و اين مكان را بيت الأحزان نيز مى نامند؛ زيرا فاطمه زهرا آخرين روزهاى عمر خويش را در اين محل بسر مى برد و براى از دست دادن پدر عزيزش نوحه سرايى مى نمود.» (1)

مطالبى كه از آقاى بورتون نقل شد، دليل روشنى بر مشخص بودن ساختمان بيت الأحزان در زمان وى و اشتهار وجه تسميه و انگيزه ايجاد آن مى باشد كه يك جهانگرد انگليسى و غيرمسلمان در اندك زمان و با مختصر تماس با مسلمانان توانسته است همه اين مطالب را همانگونه كه در منابع محكم تاريخى و حديثى آمده است، دريافت و درسياحتنامه خود منعكس نمايد.

6- فرهاد ميرزا 1292 ه.

6- فرهاد ميرزا (2) 1292 ه.

فرهاد ميرزا معتمدالسلطنه كه در 18 ذيقعده 1292 ه. به زيارت بقيع نائل گرديده،


1- موسوعة العتبات المقدسه، ج 3، ص 285
2- فرهاد ميرزا معتمدالسلطنه متوفاى 1305 ه. در ميان شاهزادگان قاجار، از نظر علمى داراى شخصيت بارزى است كه از وى شش جلد كتاب، در فنون مختلف به جاى مانده از جمله آنها «قمقام ذخار» در مقتل و «هداية السبيل» كه سفرنامه حجِ اوست و هر دو كتاب در موضوع خود در زبان فارسى از بهترين كتابها به شمار مى رود.

ص: 368

پس از بيان زيارت حرم، ائمه بقيع و نثار فاتحه بر قبور علما كه در كنار اين حرم مطهر واقع بودند، مى گويد: «از آنجا به بيت الأحزان رفتم و از آنجا به زيارت حليمه سعديه ...» (1)

بيت الأحزان در آستانه تخريب

تا اينجا همراه با تاريخ بيت الأحزان از بدو پيدايش آن، تا اواخر قرن سيزده (1292)، قرن به قرن حركت نموديم. اينك در قرن چهاردهم هجرى و در آستانه تخريب بيت الأحزان كه در سال 1344 ه. واقع گرديده است قرار گرفته ايم. در اين برهه محدود و مدت كمتر از نيم قرن، از ميان ميليونها زائر بيت الأحزان، تعدادى از علماى برجسته و نويسندگان را مى بينيم كه در تأليفات خود از بيت الأحزان سخن به ميان آورده و از اين بناى تاريخى و اثر فراموش نشدنى ياد نموده اند، از جمله:

1- ابراهيم رفعت پاشا: (2)

نويسنده و اميرالحاج مصرى است كه براى آخرين بار در سال 1325 ه. بقيع را زيارت كرده و مشاهدات خود را درباره بيت الأحزان چنين نقل مى كند:

«و هناك قبة تسمّى قبة الحزن يقال: أنها في البيت الذي آوت إليه فاطمة بنت النبي صلى الله عليه و آله والتزمت الحزن فيه بعد وفات أبيها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، و كان فى البقيع قباب كثيرة هدمها الوهابيون». (3)

«در بقيع، گنبد ديگرى نيز وجود دارد كه «قبة الحزن» ناميده مى شود و مى گويند كه اين گنبد در بالاى همان محل ساخته شده است كه فاطمه عليها السلام پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله بدانجا مى آمده و حزن و اندوه خود را ابراز مى نموده است، سپس مى گويد دربقيع گنبدهاى زيادى بود كه وهابى ها از بين برده اند.»


1- هداية السبيل چاپ مطبوعاتى علمى تهران، ص 141.
2- ابراهيم رفعت پاشا، در سال 1318 ق. فرمانده نگهبانان محمل مصرى و در سال 1320 و 21 و 25 به عنوان اميرالحاج از طرف خديو مصر به حج مشرف شده و خاطرات خود را به نام «مرآت الحرمين» نگارش نموده است. اين كتاب به نوبه خود يكى از كتابهاى سودمند است كه در دو جلد در مصر چاپ و در اولين سال پيروزى انقلاب اسلامى در قم افست شده است.
3- مرآت الحرمين، ج 1، ص 426.

ص: 369

2- حاج سيد احمد هدايتى: يكى ديگر از كسانى كه در آستانه تخريب بيت الأحزان و پنج سال قبل از اين حادثه تأسف بار، بيت الأحزان را زيارت نموده و در سفرنامه خود به نام «خاطرات مكه» منعكس كرده است، مرحوم حاج سيد احمد هدايتى يكى از سادات مكرّم و از اولاد محترم رسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه وى ضمن بيان موارد و نقاط مختلفى كه حضرت زهرا عليها السلام را زيارت نموده است، مى گويد: «پنجم در بيت الأحزان كه قبرستان بقيع واقع است.» (1)

3- سيدشرف الدين قدس سره 1290- 1377: مرحوم علّامه، سيدعبدالحسين شرف الدين، (2) سومين كسى است كه بيت الأحزان را پنج سال قبل از تخريب، زيارت و به تناسب بحثى در كتاب خود «النص و الاجتهاد» به اين مطلب تصريح نموده است كه گفتار او را بعنوان «ختامه مسك» مى آوريم:

«... سپس على بن ابى طالب در بقيع محلى را آماده ساخت كه فاطمه زهرا براى گريه كردن، بدانجا مى آمد و بيت الأحزان ناميده مى شد و شيعيان در طول تاريخ، اين بيت را همانند مشاهد و حرمهاى مقدس زيارت مى نمودند تا اينكه در اين ايّام كه سال 1344 ه. است، ملك عبدالعزيز بر سرزمين حجاز مسلط و با دستور وى بر اساس پيروى اش از وهابيگرى، منهدم گرديد و در سال 1339 هجرى كه خداوند توفيق سفر حج و زيارتِ پيامبر و مشاهد اهل بيتش در بقيع را بر من عنايت فرمود، بيت الاحزان را زيارت كردم.»

«... و كنّا سنة 1339 تشرّفنا بزيارة هذا البيت (بيت الاحزان) ... في البقيع ...». (3)


1- خاطرات مكه- چاپخانه حيدرى تهران، ص 129.
2- علّامه بزرگوار و شخصيت مجاهد و احياگر شيعه در شام و لبنان. مرحوم سيدشرف الدين مستغنى ازتعريف و بالاتر از توصيف است كه خدمات ارزنده و ضداستعمارى و آثار ارزشمند و علمى او مانند: «النص و الاجتهاد» و «المراجعات» و ده ها كتاب ديگر، شاهد مجاهدات و دليل بر عظمت شأن و علوّ مقام علمى و سعه اطلاعات وى مى باشد.
3- النص والاجتهاد، با تحقيق ابومجتبى، ص 302.

ص: 370

خلاصه و نتيجه

اين بود اجمالى از تاريخ بيت الأحزان و طبعاً كسانى كه داراى فراغت كافى و دسترسى به منابع بيشترى دارند، مى توانند مطالب ارزنده و نكات جالب ترى در اختيار علاقه مندان قرار دهند. و اينك مطالب گذشته را به صورت چند نكته خلاصه و نتيجه گيرى مى كنيم:

1- بيت الأحزان، از دوران حيات حضرت زهرا عليها السلام تا سال 1344 ه، محلى بوده است مشخص و معين كه شيعيان با پيروى از روش حسين بن على عليهما السلام در طول تاريخ به اين بيت اهميت خاصى قائل بوده و آنجا را همانند ساير مشاهد و حرمها زيارت و در آنجا به نماز و عبادت مى پرداختند و حتى امام غزالى اهل سنت نيز به نماز خواندن در اين محل تشويق و توصيه نموده است.

2- بيت الأحزان در زمان حسين بن على عليهما السلام داراى چادر و خيمه بوده و سپس به ساختمان مبدل گرديده است كه هنگام تخريب داراى گنبد بوده است.

3- بيت الأحزان در اصطلاح عامه، گاهى به «مسجد فاطمه» و گاهى با هر دو نام و گاهى نيز به «قبةالحزن» ناميده شده و طبعاً نويسندگان نيز از هر سه نام مصطلح، استفاده نموده اند، ولى آنچه مسلم است بيت الأحزان هيچگاه بعنوان يك مسجد واقعى شناخته نشده و وجود چند قبر در داخل آن كه سمهودى اشاره نموده، دليل و مؤيد اين معنا است.

مؤيد ديگر اينكه: در تأليفات مدينه شناسان، مانند «اخبار مدينه» ابن نجّار، (متوفاى 643 ه. ق.) و «وفاءالوفا» ى سمهودى (متوفاى 911 ه. ق.) و «عمدةالاخبار» احمد بن عبدالحميد عباسى، (متوفاى قرن دهم ه.) كه همه مساجد موجود در داخل و خارج مدينه را معرفى نموده اند، ازمسجدى به نام مسجد فاطمه ذكرى به ميان نيامده است.

4- نكته مهم اينكه: بنابر مضمون روايات، بيت الأحزان در داخل بقيع بوده و همه مورخان بدون استثنا بر همين معنا تصريح و اضافه مى كنند كه در سمت جنوبى و در مجاورت حرم ائمه اهل بيت عليهم السلام قرار داشته است. بنابراين محلى كه در سالهاى اخير در

ص: 371

خارجِ بقيع، به نام بيت الأحزان معروف گرديده، با واقعيات تطبيق نمى كند و منابع حديثى و تاريخى آن را تأييد نمى نمايد. در ملاقاتهاى مكررى كه با آقاى عمروى (1) شيخ العلماى حجاز در سالهاى 52- 55 شمسى در مدينه منوره داشتم، به همين معنا تأكيد و محل فعلى را موضوعى بى اساس و عملى عوامانه معرفى مى نمودند.


1- آقاى شيخ محمد على عمروى شخصيت علمى و روحانى، از اهالى مدينه است كه پس از تكميل تحصيلات خود در حوزه علميه نجف به مدينه مراجعت و تربيت و سرپرستى شيعيان مدينه و اطراف آن را به عهده گرفته است.

ص: 372

درس سى و سوم: احُد و اماكن و آثار تاريخى آن

1- موقعيت جغرافيايى احُد

احد يكى از كوه هاى بسيار مهم و مشهور مدينه منوره است كه در پنج كيلومترى شمال شرقى اين شهر قرار دارد و مسافت آن از سطح دريا 200 متر است.

بر اساس روايات، منطقه احد داخل حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله است و اين را مى توان يكى از فضايل مهم اين كوه دانست.

كوه احد از لحاظ رنگ، متمايل به قرمز بوده و داراى قلّه هاى بزرگ و متعددى است.

در اين قله ها نقره هاى طبيعى يافت مى شود كه از هدر رفتن آب هاى جارى جلوگيرى مى كند. مؤلف كتاب «تاريخ المعالم المدينه» از قول يكى از دوستانش نقل مى كند كه بر بالاى اين كوه نقره هاى معدنى يافته و آن را به قيمت زيادى فروخته است. (1)

2- وجه تسميه احُد

در وجه تسميه «احد» اقوال مختلفى است. بعضى آن را به علت استقلال از ساير


1- ياسين احمد الخيارى، احمد، تاريخ المدينة المنورة قديماً و حديثاً. تحقيق عبيداللَّه محمد امين كردى، مدينه، دارالعلم، چاپ اول، 1410 ق. ص 222

ص: 373

كوهها احد ناميده اند. (1) بعضى ديگر احُد را نام اوّلين ساكن در اين كوه دانسته اند كه از «عمالقه» بوده و نام او را بر آن نهاده اند. عده اى نيز آن را احَدْ خوانده اند كه يكى از صفات خداوند متعال است. (2)

رسول خدا به اين اسم و مسمّى عشق و محبت مى ورزيد و خداوند نيز در مقابل، اين كوه را از ميان جبال متعدد، مخصوص همراهى او در بهشت قرار داد. (3)

3- فضايل احُد

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند:

«ارْبَعةُ اجْبُلٍ مِنْ جِبالِ الجَنَّة «احُد» جَبَلٌ يُحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ، جَبَلٌ مِنْ جَبَلِ الجَنَّة، و «وَرْقان» جَبَلٌ مِنْ جِبال الْجَنَّة، وَ «لُبْنانْ» جَبَلٌ مِنْ جِبال الجَنَّة، و «طور» جَبَلٌ مِنْ جِبال الجَنَّة». (4)

«چهار كوه، از كوههاى بهشتند؛ احد كوهى است كه ما او را دوست داريم و او نيز ما را دوست مى دارد و كوهى است از كوه هاى بهشت، و ورقان، لبنان و طور نيز از كوه هاى بهشت هستند.»

از ابن حميد نقل شده است كه همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى تبوك رهسپار شديم تا به وادى القرى رسيديم، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «من به سرعت مى روم، هركس از شما مى خواهد همراه من بيايد و هر كس مى خواهد اندكى درنگ كند». پس همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله خارج شديم تا به مدينه اشراف يافتيم، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:


1- فيروزآبادى، همان كتاب ص 10؛ ابن كثير دمشقى، عمادالدين ابوالفداء. السيرة النبويه، تحقيق مصطفى عبدالواحد، مطبعة عيسى البابى الحلبى، قاهره، 1384 ق. ج 3، ص 18
2- محمد غالى، الدر الثمين، فى معام دار الأمين، ص 179
3- فيروزآبادى، همان كتاب ص 10 و 11
4- ميثمى، مجمع الفوائد، ج 4، ص 14. ابن شبه، همان كتاب، ج 1، ص 81؛ سمهودى، همان كتاب، ج 2، ص 108

ص: 374

«اين (شهر) «طابه» است و اين احد كوهى است كه او را دوست داريم و او نيز ما را دوست دارد و آن از كوه هاى بهشت است.» (1)

از انس بن مالك روايت شده است رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «احد كوهى است كه ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوست داريم، پس اگر كنار آن آمديد از (ميوه) درختانش بخوريد، حتى اگر از تلخ ترين آن باشد.» (2)

ابوحمه از انس بن مالك نقل كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه احد بر وى آشكار شد، فرمودند: «اين كوه ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوست داريم. بارخدايا! ابراهيم عليه السلام مكه را حرم قرار داد و من بين دو حرّه را حرم قرار مى دهم.» (3)

در روايتى ديگر آمده است: «احد، ورقان، قدس و رَضْوَى از كوه هاى بهشت اند» (4)

آثار و اماكن تاريخى كوه احد و اطراف آن

1- محل استراحت رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از نبرد احد

در دامنه جنوبى كوه احد و حدود يك كيلومترى شمال شرقى مقابر شهداى احد و يكصد مترى شمال «مسجد الفسح» شكافى قرار دارد كه گويند: رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه مجروح شده بودند، به وسيله حضرت على عليه السلام در اين شكاف مخفى شدند. اين شكاف كه بصورت غارى بسيار كوچك است، حدود 3 متر ارتفاع، يك متر عرض و به اندازه قامت يك انسان خوابيده طول دارد كه يك نفر مى تواند تمام بدن خود را به راحتى در آن


1- مسلم، همان كتاب، ج 9، ص 163؛ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى شرح صحيح البخارى، التزام. عبدالرحمن محمد، بيروت: دار احياء، چاپ دوم 1408 ق.، ج 7، ص 377؛ ميثمى، همان كتاب، ج 4، ص 13
2- جندى المكى اليمنى، ابن سعيد مفضل بن محمد. فضائل المدينة. تصحيح محمد مطيع الحافظ، غزوه بدير، دمشق: دارالفكر، چاپ اول 1405 ق. حديث يازدهم؛ ميثمى، همان كتاب، ج 4، ص 13
3- بخارى، همان كتاب، ج 6، ص 204، باب 144؛ جندي المكى، همان كتاب، حديث هشتم و نهم.
4- سمهودى، همان كتاب، ج 2، ص 108

ص: 375

جاى دهد و حتى پنج نفر نيز به راحتى مى توانند در آن بنشينند.

اين شكاف تقريباً در ارتفاع پنجاه مترى از سطح زمين در دامنه كوه احد قرار دارد.

در سمت شرقى اين غار، محله كوچكى است كه مردمى در نهايت فقر در آن بسر مى برند.

2- قبه هارون

دربالاى كوه احد، مكان مقدسى قرار داشته كه از دير باز مورد بازديد سيّاحان و زائران بوده است. گوينداين مكان كه به «قبه هارون» شهرت دارد، قبرهارون نبى برادر موسى است.

به روايت ابن شبه، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «موسى و هارون براى حج يا عمره حركت كردند، هنگامى كه به مدينه وارد شدند، از يهود ترسيده، در كوه احد فرود آمدند؛ در حالى كه هارون مريض بود، موسى براى برادرش در احُد قبرى حفر كرد و به او گفت:

داخل قبر شو كه تو مرده اى، پس هارون داخل شد. در اين حال بود كه، خداوند جان او را گرفت و موسى نيز بر او خاك ريخت. (1) قبه هارون بر بالاى كوه احد بصورت سنگ هاى انباشته شده در ابعاد 5/ 1* 1 متر و به ارتفاع 5/ 1 متر است. دست يابى به آن بسيار سخت است؛ چرا كه در بالاترين نقطه كوه قرار دارد. البته بعضى از مردم سنگ هايى به عنوان علامت در سمت راست و چپ مسير قرار داده اند كه صعود را آسانتر مى سازد. در نزديكى اين قبه، در جنوب غربى و شمال آن، دو كتيبه به خط كوفى وجود دارد كه از بين رفته و جز نام خدا و محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله چيزى از آن خوانا نيست. در پايين اين كتيبه ها بعدها دو تاريخ؛ يكى سال 993 ه. و به نام «محمد على جرسخانى» و ديگرى سال 1343 ه. ق. حك شده است. (2) بعضى نيز در وجود قبر هارون برادر موسى در اين مكان شك كرده و گفته اند كه شخصى به نام هارون در اين مكان بوده و مردم پنداشته اند برادر موسى است. (3)


1- ابن شبه، همان كتاب، ج 1، ص 85
2- الصاعدى، سعود بن عبدالمحيى، و مطر المحمدى، الأحُد، الآثار- المعركه- التحقيقات مدينه: دارالمجتمع 1413 ق.، ص 24 و 25
3- ابن حجر عسقلانى، همان كتاب، ج 7، ص 346

ص: 376

3- مهاريس

در بالاى كوه احد شكاف ها و صخره هايى است كه در داخل آن آب باران جمع مى شود و مورد استفاده قرار مى گيرد. اين مهاريس و صخور بسيار فراوان هستند و آب باران جمع شده در داخلِ آن، بسيار گوارا و شيرين است. همانگونه كه پيشتر آمد، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ احد مجروح شد و در شكاف مذكور در كوه احد و يا در مكان مسجد فسح به استراحت پرداخت؛ على عليه السلام از مهاريس به وسيله سپر، آب آورد و پيامبر صلى الله عليه و آله زخم خود را شستند.

در روايت ديگرى آمده است كه على عليه السلام از اين آب بر دستان فاطمه عليها السلام مى ريخت و فاطمه عليها السلام زخم پدر را مى شست ولى خون بند نمى آمد، لذا قطعه حصيرى سوزانيد و بر زخم گذاشت. (1)

4- مدفن و مزار شهداى احد

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «شهدا را با همان بدن ولباس خونين در منطقه درگيرى مدفون سازيد» وسپس عموى بزرگوار خود رابه همراه برادرزاده او عبداللَّه بن جحش يامصعب بن عمير به خاك سپردند و هريك از شهدا را همراه ديگرى به تناسبهاى مختلف؛ از جمله ميزان حفظ قرآن، پيمان اخوت و ... دريك قبربافاصله اندكى ازقبرحمزه مدفون ساختند. (2)

ابن شبه گويد: «در سال 43 هجرى بر قبور عمرو بن جموح و عبداللَّه بن عمرو بن حزام كه هر دو در يك قبر دفن شده بودند، سيلى وارد شد؛ لذا آنان را به مكان كنونى منتقل ساختند.»

وى همچنين گفته است: «جنازه اين دو شهيد تازه بود، گويى ديروز از دنيا رفته بودند. يكى از آن دو كه مجروح بود، دستش را بر روى زخم خود قرار داده و به اين حالت مدفون گشته بود وقتى دست او را از زخم برداشتند خون فوران زد، لذا بى درنگ


1- بخارى، ج 8، حديث 4075
2- طبرى، تهذيب الاثار، السفر الثانى، مسند عمر بن خطاب، تحقيق محمود شاكر، قاهره، المؤسسة السعوديه [بى تا]، همان كتاب، باب 144، ج 6، ص 205؛ ابن عبدالبر، همان كتاب، ص 167

ص: 377

او را به همان حال برگرداندند.» (1)

اين سيل به قبر حضرت حمزه عليه السلام نيز آسيب وارد ساخت و نزديك بود بدن مبارك ايشان نمايان شود؛ لذا جنازه حضرت حمزه و عبداللَّه بن جحش را خارج ساخته و كمى آن طرف تر، جايى كه اكنون محل قبر آنهاست مدفون ساختند. در دوران سعودى قبه و مسجد ساخته شده در دوره عثمانى بر فراز قبر حضرت حمزه عليه السلام تخريب و يك چهار ديوارى بر گِرد آن كشيده شد.

مكان كنونى قبر حضرت حمزه عليه السلام و عبداللَّه بن جحش حدود پنجاه متر جلوتر از ساير شهدا قرار دارد. هم اينك زائرانِ آن سلحشوران اسلام، از زيارت نزديك آنها محرومند و به ناچار پشت درهاى بسته خاطره آن فداكاران را پاس مى دارند. نرده هاى آهنينى كه در ديواره جنوبى كار گذاشته شده، پيشتر گِرداگرد قبور ائمه بقيع بوده است كه به اين مكان منتقل ساخته اند. محل دفن شهداى احد، حدود صد مترى شمال جبل الرماة و يك كيلومترى كوه احد است.

5- مسجد حمزه سيدالشهدا عليه السلام

هنگامى كه حضرت حمزه به شهادت رسيد، به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه عبداللَّه ابن جحش در مكانى نزديك قبور كنونى آنان مدفون شدند. در دوران مروان خليفه اموى، اين دو قبر بر اثر سيلى دچار آسيب شد و نزديك بود بدنهاى مبارك آنها كشف شود، لذا به دستور وى جنازه حمزه و عبداللَّه را به مكان ديگرى كه محل امروزين مقبره آنها است منتقل كردند و سپس مسجدى بر فراز آن ساخته شد كه به مسجد حمزه سيدالشهدا معروف گشت. اين مسجد به مرور زمان رو به تخريب رفت.

در سال 570 هجرى مادر الناصرلدين اللَّه، خليفه عباسى، بناى محكمى به جاى آن ساخت و بر آن، گنبد و درى از آهن قرار داد. سلطان اشرف قايتباى به سال 893 آن را ترميم و چاهى در كنار آن حفر كرد. در داخل مسجد، قبر حضرت حمزه عليه السلام در ميان


1- ابن شبه، همان كتاب، ج 1، ص 130

ص: 378

تابوت و ضريحى بود كه با پوششى از مرقد رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را پوشانيده بودند.

در دوران عثمانى بناى اين مسجد به طور زيبايى ترميم و تجديد گرديد. (1) در دوران خلافت سعودى بنابر آنچه كه يكى از مؤلفين وابسته به حكومت، به طور علنى ذكر مى كند اين كه چون زوّار اين مسجد را مسح و لمس نموده و هدايا و نذورات مى دادند، لذا مسؤولين نيز آن را تخريب ساخته و ديوار آن را با زمين مساوى كردند. چون قبور شهدا مكشوف شد و نياز به حفظ آن بود حكومت سعودى به سال 1382 ه. ديوارى بر گرد قبور شهداى احد كشيده و آن را محصور ساخت. (2)

در اين حال مسجد زيبا و مستحكمى در سمت شرقى مزار شهداى احد و حدود 50 مترى آن به نام «مسجد حمزه» ساخته شد كه داراى يك مناره است. در عرف عام، اين مسجد به مسجد احد يا مسجد على عليه السلام نيز معروف است و شايد حضرت على عليه السلام در اين نقطه خوانده اند.

6- مسجد جبل احُد: مسجد فَسْح

«فَسْح» به معناى گشايش در زمين است (3) پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نبرد احد، در دامنه كوه و در يكصد مترى همان شكافى كه هنگام جراحت به وسيله على عليه السلام مخفى شده بودند، جهت اقامه نماز ظهر و عصر از صخره كوچكى بالا رفتند و به علت وضعيت نامساعد جسمى خود، نشسته به اقامه نماز پرداختند. در اين حال تعدادى از صحابه نيز براى جماعت بر صخره رفتند ليكن فضاى كافى براى همه نبود لذا خداوند بارى تعالى آيات مباركه فسح را در اين مكان نازل كرد:


1- رفعت پاشا، ابراهيم، مرآةالحرمين، اوالرحلات الحجازيه و الحج و مشاعرة الدينيه، مصر: دارالكتب المصريه 1344 ق.، ج 1، ص 392 و 393
2- ياسين احمد الخيارى، همان كتاب، ص 137
3- ابن منظور، امام علامه لسان العرب، تحقيق على سيرى، بيروت: دار احياء التراث العربى، چاپ اول 1408 ق. ماده فسح، ج 10، ص 260

ص: 379

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحْ اللَّهُ لَكُمْ وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْفَعْ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ. (1)

«اى اهل ايمان، هرگاه به شما گفتند كه در مجالس خود جاى را بر ديگرى باز كنيد، امر خدا را بشنويد و چنين كنيد كه خداوند بر توسعه (مكان و منزلت) شما بيافزايد و هرگاه گفتند كه از جاى خود برخيزيد نيز حكم خدا را اطاعت كنيد كه خداوند مقام اهل ايمان و دانشمندان عالم را رفيع مى گرداند و خدا هر چه كنيد آگاه است.»

و لذا به علت نزول آيات مذكور، بعدها مسجد كوچكى به مساحت دوازده متر ساخته شد كه به «مسجد فسح» يا «مسجد احد» معروف گرديد. شايان گفتن است عده اى محل نزول آيات فسح را ايوان صفه دانسته اند.

اين مسجد در شعب جرار (2) و در سمت راست كسى كه به سوى غار و محل اختفاى پيامبر مى رود قرار داشته و حدود 5/ 1 كيلومتر با مزار شهداى احد (در شمال شرقى) فاصله دارد. در چپ آن بعدها خانه هايى ساخته شد كه امروزه اين خانه ها همچنان موجود و مردمى بسيار فقير در آنجا زندگى مى كنند.

در دوران عثمانى، در اين مسجد تعميراتى بعمل آمد ولى به مرور زمان رو به ويرانى نهاد. اكنون چيزى جز ديواره هاى خراب آن باقى نمانده و اطراف آن نيز حصار آهنى كشيده شده است. مخروبه مذكور كمتر مورد توجه كسى قرار مى گيرد.

7- جبل العينين يا جبل الرماة

در جنوب كوه احد و تقريباً 5/ 1 كيلومترى آن، كوه كوچكى به نام «جبل العينين» يا «جبل الرماة» قرار دارد. اين كوه كه به مثابه تپه اى كوچك است، همانگونه كه پيشتر گفته


1- مجادله: 11
2- ابن شبه، همان كتاب، ج 1، ص 57

ص: 380

شد، نقش بسيار مهم و مؤثرى به عنوان يك گذرگاه سوق الجيشى در نبرد مهم «احد» ايفا كرده بود و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز چون بخوبى نسبت به موقعيت بسيار حساس آن واقف بودند، تعداد پنجاه تن از تيراندازان خود را بر آن گماشتند. (كه بعدها در مكان استقرار اين تيراندازان، مسجدى ساخته شد كه نام مسجد جبل الرماة برخود گرفت.)

حمزه سيد الشهدا در چند مترى اين تپه مورد اصابت نيزه قرار گرفت و به شهادت رسيد. در سالهاى اخير براى توسعه ميدان اطراف تپه و ايجاد پاركينگ ها و ... مقدارى از تپه را صاف كرده اند كه اكنون به نظر مى رسد ارتفاع آن از پنجاه متر و طول آن از دويست متر متجاوز نباشد.

8- مسجد جبل عينين يا مسجد جبل الرّماة

در شرق جبل الرّماة يا جبل عينين كه مكان و سنگر تيراندازان سپاه اسلام در جنگ احد بود، مسجدى ساخته شد كه اكنون جز ديواره هاى كوتاه و خشتى آن چيزى نمانده است. اينجا سنگر و يا عبادتگاه پنجاه تيرانداز به فرماندهى عبداللَّه بن جبير بوده است كه به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين مكان گماشته شدند تا به محافظت از عقبه سپاه اسلام بپردازند و دشمن را از نفوذ به پشت سپاه مسلمانان بازدارند. اين مسجد كه بعدها در مكان مذكور ساخته شد به نام مسجد جبل الرّماة معروف گرديد. در دوران عثمانى ترميم شد ولى به مرور زمان و در اثر بى توجهى، تقريباً از بين رفت. اكنون در منتهى اليه شرقى اين تپه پايه هاى مخروبه اى از خشت و گِل و ديواره اى به بلندى يك متر كه فضايى به اندازه دوازده متر را احاطه كرده، ديده مى شود كه همان پايه ها و ديوارهاى مسجد جبل الرّماة است. نگارنده بعضى از مردم بومى را مشاهده كرد كه به اين مكان توجه داشته و در آن جا نماز مى گزاردند. البته اين مكان كمتر مورد توجه كسى قرار مى گيرد.

9- مسجد ثنايا: قبّة الثنايا

به هنگام جنگ احد، پيامبر مجروح شد و چند دندان مبارك از فك پايينش شكست، بعدها در مكان اين واقعه تلخ، در نزديكى كوه احد، مسجد كوچكى ساخته شد كه به

ص: 381

قبة الثنايا معروف گرديد. اين مكان در 200 مترى شمال شرقى مقابر شهدا قرار دارد و سابقاً داراى گنبد بوده، ليكن به مرور زمان گنبد آن از بين رفته است. (1) اكنون ديواره هاى مخروبه اين مسجد كه نيمى از آن بيشتر نمانده، ديده مى شود كه به سختى قابل تشخيص و همچون سنگ هاى انباشته شده اى نمايان است.

10- مسجد درع: مسجد شيخين يا بدائع

ابن شبه روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام عزيمت به سوى احد در مسجدى در «شيخان» بيتوته كرد و ضمن اقامه نماز صبح، براى نبرد احد حركت كردند. اين محل به البدائع نيز معروف بوده است و به نقل از ابن عباس، رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين مكان نماز عصر و عشاى روز قبل از جنگ احد و نماز صبح در روز نبرد را اقامه كردند. اين مسجد بعدها به «مسجدالدرع» معروف شد؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام بيتوته و اقامه نماز، زره خود را كه براى نبرد احد پوشيده بودند از تن درآوردند و كنارى نهادند. (2)

مسجد نيمه مخروبه «درع» اكنون در سمت چپ كسى است كه به سوى احد و مقابر شهدا مى رود و در مقابل اين مسجد، خانه معروف «شيخ حكيم درويش» در بيست مترى خيابان اصلى قرار دارد. (3) بناى مخروبه وقديمى كنونى آن از دوران عثمانى است و صحن و رواق كوچكى دارد، چاهى نيز در كنار آن بوده كه اكنون تخريب شده است.

11- مسجد مصرع، مسجد وادى يا مسجد عسكر

اين مسجد در سمت شرقى «جبل الرماة» و تقريباً در دامنه اين تپه قرار داشته است.

هنگامى كه حمزه عليه السلام در كنار شرقى اين تپه با نيزه مجروح گرديد، خود را تا اين مكان كشانيد و سپس به شهادت رسيد. اين مسجد در مكان شهادت حضرت حمزه سيد الشهدا


1- احمد ياسين الخيارى، همان كتاب، ص 139
2- سمهودى، همان كتاب، ج 3، ص 866
3- ياسين الخيارى، همان كتاب، ص 134

ص: 382

ساخته شده و لذا به «مسجد مصرع» يعنى محل شهادت معروف گشت.

سمهودى سنگ نبشته اى كه بر قبر حمزه عليه السلام قرار داشته را در اين مسجد ديده است. (1) مساحت مسجد المصرع 18* 18 متر و به صورت مربّع بوده است. در دوران سعودى پس از تخريب گنبد و بارگاه مقبره حضرت حمزه سيدالشهدا، اين مسجد را نيز در تعريض خيابان كنار جبل الرّماة و صاف كردن بخش شرقى آن تخريب كردند.

12- مسجد مُسْتراح

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از نبرد احد در همان مسيرى كه آمده بودند، به علت خستگى شديد و رنج و تبى كه از جنگ و راه طولانى عارض ايشان شده بود، در مكانى به استراحت نشستند. بعدها در دوران عثمانى در مكان استراحت و جلوس رسول خدا صلى الله عليه و آله مسجدى ساختند كه به «مسجد المستراح» معروف شد. مكان آن در سمت راست كسى است كه به سمت مقابر شهداى احد و حمزه عليه السلام مى رود و دقيقاً پس از مدرسه عمروبن جموح قرار دارد. مسجد المستراح نسبتاً كوچك و با بنايى قديمى است كه نيم متر از سطح زمين بالاتر است و تابلوى «مسجد المستراح» نيز بر آن ديده مى شود.

اين مسجد بحمداللَّه از تخريب مصون مانده است.


1- سمهودى، همان كتاب، ج 3، ص 841 تا 845

ص: 383

درس سى و چهارم: شهداى احد

1- حمزة بن عبدالمطلب

حمزه عموى پيامبر اسلام از شجاعان عرب بود. او در جنگ بدر شركت داشت و شيبه قهرمان قريش و تعداد ديگرى از آنان را از پاى در آورد. در جنگ احد نيز فداكاريهاى بسيار كرد و سرانجام توسط «وحشى» به شهادت رسيد. پس از شهادت، هند همسر ابوسفيان سينه حمزه را شكافت و جگر او را بيرون آورد و زير دندانهايش گذاشت و جنازه او را نيز مثله كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله با ديدن اين منظره به شدت گريست و عباى خود را روى او انداخت.

حمزه را اسداللَّه، اسد رسول اللَّه و سيد الشهدا لقب داده اند.

2- حنظله غسيل الملائكه

حنظله فرزند عامر است. پدرش از دشمنان پيامبر و از عناصر بدخواه اسلام و پايه گذار مسجد ضرار بود، ليكن حنظله مسلمانى شايسته و با فضيلت بود، شبى كه فرداى آن جنگ احد اتفاق افتاد، مراسم عروسى حنظله برگزار شد، پس از رسيدن دستور

ص: 384

جهاد، از پيامبر صلى الله عليه و آله يك شب اجازه گرفته، روز بعد به ميدان نبرد آمد و با رشادت كامل شمشيرى به طرف ابوسفيان رها كرد ليكن به او اصابت ننمود و سپس بر اثر نيزه دشمن از پاى در آمد و در سن حدود 24 سالگى به شهادت رسيد. پيامبر گرامى فرمود: من مشاهده كردم كه فرشتگان حنظله را غسل مى دادند و از اين رو حنظله به غسيل الملائكه معروف شد.

3- عمرو بن جموح

وى چهار پسر خود را براى دفاع از اسلام به جبهه فرستاد و با اينكه خويشاوندانش او را از شركت در جنگ منع مى كردند و پاى او نيز لنگ بود و جهاد از او برداشته شده بود، در عين حال خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و آرزوى شهادت كرد. پيامبر فرمود: خدا تو را معذور داشته است، ليكن او اصرار كرد و سرانجام پيامبر اجازه داد. موقع بيرون آمدن دعا مى كرد: «أللّهمّ ارْزُقْني الشّهادة وَ لا تَرُدَّني إلى أهلي»؛ «خدايا توفيق ده در راه تو كشته شوم و به خانه ام باز نگردم.»

سر انجام وى در نبردى قهرمانانه به شهادت رسيد.

4- مصعب بن عمير

وى از اشراف زادگان مكه بود كه به پيامبر ايمان آورد. در سال دوازدهم بعثت با آن حضرت بيعت كرد و از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان مبلّغ به مدينه اعزام شد و توانست گروه بسيارى از مردم مدينه را به اسلام دعوت كند. قد و قامتى چونان پيامبر داشت و تا لحظه شهادت در سن 42 سالگى به اسلام و رسول خدا صلى الله عليه و آله وفادار بود.

5- عبداللَّه بن جحش

او در مكه به پيامبر ايمان آورد و پس از آن به حبشه هجرت كرد، سپس به مدينه مهاجرت نمود، خواهرش زينب بنت جحش است كه به همسرى رسول خدا صلى الله عليه و آله در آمد.

وى در حالى كه بيش از چهل سال نداشت در احد به شهادت رسيد.

ص: 385

6- شماس بن عثمان

وى از مهاجران به حبشه و مدينه و از مجاهدان بدر و احد بود. در احد مجروح شد و او را به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. ليكن مداوا مؤثر واقع نشد و به شهادت رسيد.

پيامبر دستور داد جنازه او را به احد برگرداندند و در كنار ديگر شهدا دفن كردند. شمّاس هنگام شهادت 34 سال بيشتر نداشت.

7- عمر بن معاذ

8- حارث بن انس

9- عمارة بن زياد

10- سلمة بن ثابت

11- عمرو بن ثابت

12- ثابت بن وقش

13- رفاعة بن وقش

14- حُسيل بن جابر

15- صيفى بن قيظى

16- حباب بن قَيظى

17- عَباد بن سهل

18- حارث بن اوس بن معاذ

19- اياس بن اوس

20- عبيد بن التيهان

21- حبيب بن يزيد

22- يزيد بن حاطب

23- ابوسفيان بن حارث

24- انيس بن قتاده

25- ابوحية بن عمرو

26- عبداللَّه بن جبير بن النعمان، فرمانده تير اندازان در تپه رماة

27- خيثمه

28- عبداللَّه بن سليمه

29- سُبيع بن حاطب

30- عمرو بن قيس

31- قيس بن عمرو

32- ثابت بن عمرو

33- عمر بن مخله

34- مالك بن اياس

35- ابوهبيرة بن حارث

36- عمرو بن مُطرَّف

37- اوس بن ثابت (برادر حسان بن ثابت)

38- انيس بن نضير

39- قيس بن مُخلَّد

40- سُليم بن حارث

41- نعمان بن عبد عمرو

42- خارجة بن زيد

43- سعد بن ربيع

44- اوس بن ارقم

ص: 386

45- مالك بن سنان (پدر ابوسعيد خدرى)

46- سعيد بن سُوَيد

47- عتبة بن ربيع

48- ثعلبة بن سعد

49- ثقف بن فَروة

50- عبداللَّه بن عمرو

51- حمزه

52- نَوفَل بن عبداللَّه

53- عباس بن عُباده

54- نعمان بن مالك

55- المخذر بن دياد

56- عُبادة بن الحساس

57- خلّاد بن عمرو

58- ابو ايمن

59- سُليم بن عمرو

60- عَنتره

61- سهل بن قيس

62- ذكوان بن قيس

63- عبيد بن المعلىَ

64- مالك بن نميلَه

65- حارث بن عدىّ

66- مالك بن أوس

67- اياس بن عدى

68- عمرو بن اياس

ص: 387

درس سى و پنجم: حمزه سالار شهيدان

اشاره

محمّد هادى مهتدى

حمزه فرزند عبدالمطلب، عموى پيامبر گرامى اسلام بود، دو سال پيش از ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله ديده به جهان گشود. (1)

در ميان جوانان قريش، در دلاورى و بزرگوارى برجسته و در آزادانديشى، آزادمنشى و ستم ستيزى سرآمد بود. (2) سلحشورى و توانِ رزمى وى همزمان با آغاز دوره جوانى اش نمودار شد.

آن آزادمرد، حتى پيش از پذيرش اسلام، از رسول خدا در برابر آزارهاى مشركان حمايت مى كرد، گرويدن وى به اسلام موجب سربلندى دين خدا شد؛ (3) زيرا پس از آن مسلمانان از انزوا بيرون آمدند و قريش با درك پشتيبانى توانا و استوارِ حمزه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آزارهاى خود كاستند و رفتارشان با رسول خدا و مسلمانان ملايمتر شد. (4)


1- تنقيح المقال، ج 1، ص 375؛ اعيان الشيعه، ج 6، ص 245؛ اسدالغابه، ج 2، ص 46
2- دايرةالمعارف اعلمى، ج 17، ص 41
3- سيره ابن اسحاق، ص 152
4- كامل ابن اثير، ج 2، ص 83؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 375؛ طبقات ابن سعد. ج 1، ص 93

ص: 388

حمزه عليه السلام همراه ديگر مسلمانان به مدينه هجرت كرد و خدمات ارزنده اى بويژه در امور نظامى ارائه داد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مسائل دفاعى حكومت نوبنياد خود اهتمام خاصى داشتند. ايشان با تشكيل گروه هاى رزمى درصدد برآمدند امنيت مدينه را تأمين كرده، مسلمانان را براى رويارويى با دشمنان آماده سازند. بر اين اساس هفت ماه پس از هجرت، نخستين گروه گشتى- رزمى را به فرماندهى حضرت حمزه عليه السلام اعزام نمودند. گرچه اين رويارويى بدون درگيرى پايان يافت ولى نشانه اى از اقتدار سپاه اندك اسلام در برابر كاروان بزرگ مشركان بود. (1)

رسول گرامى اسلام در ربيع الأول سال دوم هجرت غزوه «ابواء» را تدارك ديد (2) و در جمادى الأولى غزوه «ذات العشيره» را به قصد تعقيب كاروان قريش سازماندهى كرد.

در اين دو غزوه نيز پرچمدار سپاه اسلام، حضرت حمزه بود. (3)

آن رزمنده نستوه در جنگ بدر حضورى درخشنده داشت. اين نبرد با امدادهاى الهى و دلاورى هاى بى مانند اميرمؤمنان على عليه السلام و سلحشورى حمزه، با پيروزى قاطع سپاه اسلام به پايان رسيد. در اين پيكار تنى چند از سران كفر به دست تواناى حمزه به هلاكت رسيدند يا به اسارت درآمدند. طعيمةبن عدى و ابوقيس بن فاكه از جمله اين كشته شدگان بودند؛ (4) و «اسودبن عامر» به دست حمزه به اسارت درآمد. (5)

حمزةبن عبدالمطلب درغزوه «بنى قينقاع» پرچمدار سپاه اسلام بود. يهوديان بنى قينقاع نخستين گروه يهود بودند كه بااسلام اعلام جنگ نمودند، سپاه اسلام قلعه آنها را محاصره كرد. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را از مدينه تبعيد نمود و اموالشان را مصادره كرد. (6)


1- مغازى واقدى، ج 1، ص 9.
2- كامل، ج 1، ص 523.
3- كامل، ج 2، ص 112؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 408؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 9.
4- مغازى، ج 1، ص 150؛ كامل، ج 2، ص 75.
5- مغازى، ج 1، ص 140.
6- تاريخ طبرى، ج 2، ص 481.

ص: 389

يك سال پس از جنگ بدر، غزوه احد با هدف مقابله با مشركانى كه براى انتقام گيرى از مسلمانان و جبران شكست بدر به سمت مدينه آمده بودند آغاز گرديد.

حمزه و برخى ديگر از مسلمانان سلحشور، معتقد به جنگ برون شهرى بودند، حمزه به رسول خدا عرض كرد:

«سوگند به آن كه قرآن را بر تو فرستاد امروز دست به غذا نخواهم برد، مگر آنكه بيرون مدينه با شمشير خود بر دشمن بتازم!» (1)

حضرت حمزه از معدود قهرمانانى بود كه در جنگ، نشان بر خود مى نهاد و بدين وسيله خود را به دوست و دشمن معرفى مى كرد. (2) او نمونه اى از شجاعت و دليرى در ميدان نبرد بود. خود را به اعماق صفوف دشمن مى زد و با دشمن درگير مى شد. از قدرت بازوى برجسته اى بهره مند بود. در احد با دو شمشير پيش رسول خدا مى جنگيد و مى گفت: «من شير خدا هستم!» (3)

شهادت

در احد، به هنگام تهاجم دشمن، وفادار و ثابت قدم از رسول خدا دفاع مى كرد و توانست سى مشرك جنگجو را به هلاكت برساند. يكى از مشركان به نام «وحشى»، زير درختى در كمين آن سردار دلاور نشسته بود، حمزه او را ديد و آهنگ او كرد. يكى از دشمنان راه را بر او بست، حمزه به او حمله كرد و وى را به قتل رساند. سپس با شتاب به سوى وحشى خيز برداشت ولى پايش در گِل لغزيد و به زمين افتاد. در اين هنگام وحشى زوبين به سويش انداخت ... (4) و بدين ترتيب آن بزرگوار پس از عمرى جهاد در راه خدا و


1- مغازى، ج 1، ص 211.
2- همان، ص 259.
3- اعيان الشيعه، ج 6، ص 245؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 194؛ سير اعلام النساء، ذهبى، ج 1، ص 131.
4- مغازى، مترجم، ج 1، ص 207.

ص: 390

يارى پيامبر گرامى، به ملكوت اعلى پيوست و آن سردار رشيد، شهيد شاهد بارگاه الهى شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در منزلت او فرمود:

«سالار شهيدان در روز قيامت نزد خداوند حمزه است». (1)

مزار آن سردار شهيد و ديگر شهيدان احد همواره زيارتگاه عاشقان و عارفان الهى و الهام بخش جهاد و شهادت به مبارزان بوده است.

حضرت حمزه

حضرت حمزه (2)

روز به ميانه نزديك شده، حمزه با تير و كمان از شكار برگشته، به عادت هميشگىِ خود، قبل از اين كه به خانه رود و يا با كسى حرفى بزند، قصد دارد براى طواف وارد مسجدالحرام شود.

او هميشه پس از طواف سرى به جمع قريش، در اطراف مسجد مى زند و با آنها خوش و بِش مى كند.

كنيز يكى از بزرگان قريش كه بر بالاى كوه صفا خانه دارد. به او گفت:

هان! يا اباعُماره (3)، اى كاش لحظاتى پيش، اينجا بودى و مى ديدى ابا الحكم، (4) با پسر برادرت چه كرد؟!

و كنيز ادامه داد:

پيامبر از اينجا مى گذشت كه ابوجهل او را آزار داد و به باد ناسزا گرفت، حرفهاى


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 199
2- حمزة بن عبدالمطلب عموى گرانقدر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه دو سال قبل از پيامبر به دنيا آمده و برادر رضاعى اوست. قبل از اين كه پيامبر رابراى شيردادن به «حليمه» بسپرند، زنى به نام «ثويبه» او را براى مدت بسيار كمى شير داده. حمزه هم قبلًا از او شير نوشيده است. در بين خويشاوندان نزديك پيامبر، حمزه و جعفر از جايگاه بسيار ويژه اى برخوردارند. پيامبر به حمزه علاقه زيادى داشت واز او به بزرگى ياد مى كرد، در شهادت او بسيار متأثر شد، و گريه كرد و همواره افراد را به زيارت قبر او ترغيب مى نمود.
3- حمزه داراى دو فرزند پسر بود به نامهاى: عُماره ويعلى، كه كنيه حمزه با نام اين دو پسر ذكر شده.
4- ابا الحكم كنيه ابوجهل است.

ص: 391

زشتى به او گفت كه اگر تو بودى، هرگز تحمل شنيدنش را نداشتى؛ اما پسر برادرت پاسخى نداد و به سوى خانه اش رهسپار شد.

حمزه با شنيدن اين ماجرا سخت برآشفت. خون در رگهايش جوشيدن گرفت، رنگ چهره اش تغيير كرد و يكسره به سوى ابوجهل شتافت.

داخل مسجد شد.

ابوجهل در ميان جمعى از افراد قبيله اش، كنار خانه كعبه نشسته بود.

حمزه خود را بالاى سر ابوجهل رساند و كمان تيراندازى خود را بالا برد و محكم بر فرق او كوفت.

سر ابوجهل شكافت و خون جارى شد.

ياران ابوجهل فرياد زدند:

حمزه! تو را چه شده؟ چرا چنين مى كنى؟! نكند تو هم به دين پسر برادرت در آمده اى؟!

و حمزه پاسخ داد:

آرى، شهادت مى دهم كه او رسول خداست و آنچه مى گويد حق است. به خدا سوگند، هرگز از يارى او دست برنخواهم داشت.

ابوجهل كه خود مى دانست چه اشتباه بزرگى مرتكب شده، پيشى جست و گفت:

او را رها كنيد، به خدا سوگند من به پسر برادرش حرف زشتى زده ام. (1)

همگى با شنيدن اين سخن، واخورده به گوشه اى خزيدند.

*** تا آن روز هيچكس به طور علنى اظهار اسلام و طرفدارى از دين محمد صلى الله عليه و آله را از حمزه نديده بود.

آنهافهميدند كه كار مبارزه باپيامبر به اين آسانى نيست؛ زيرا از امروز سرآمد شجاعان وبهترين نام آور قريش، ياور و پشتيبان اوست، لذا آزار و اذيت آنها رو به كاستى گذاشت.


1- شرح اين ماجرا با اختلاف بسيار كمى در مضمون، در كليه مصادر تاريخى آمده. نگاه كنيد به اسدالغابه فى معرفة الصحابه، چاپ دارالشعب ج 2، ص 51 و 52

ص: 392

حمزه در دين خود فردى ثابت قدم شد و همواره در كنار پيامبر از چهره هاى درخشان و به يادماندنى اسلام گرديد.

او با پيامبر به مدينه هجرت كرد. با ورود به مدينه، ابتدا در اولين مأموريت نظامى شركت جست و به فرماندهى گروه منصوب گرديد.

مأموريت اين گروه كه تعدادشان به سى نفر مى رسيد و همگى از مهاجرين بودند (1) حركت به سوى «سيف البحر» (2) و خبرگيرى از كاروان تجارى قريش و فعل و انفعالات دشمن در آن نواحى بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله پرچم سفيدى را به دست حمزه داد و آنها را روانه مأموريت كرد.

حمزه با گروه، عازم منطقه شدند و با كاروان قريش كه به سرپرستى ابوجهل و با همراهى سيصد نفر بود مُواجه شدند. هر دو گروه صف كشيده آماده نبرد شدند.

در اين ميان يكى از بزرگان قريش به نام «مجدى بن عمرو الجُهَنى»- كه با هر دو گروه دوستى داشت- واسطه شد و به قدرى بين دو گروه رفت و آمد كرد كه از شروع جنگ جلوگيرى نمود و با ميانجيگرى او، دو گروه بدون خونريزى از هم جدا شدند. (3)

هنوز مدت زيادى از اين واقعه نگذشته بود كه براى دومين بار، حمزه در كنار پيامبر در جنگى به نام غزوه «ابواء» يا «ودّان» (4) شركت جست.


1- در كتب تاريخ و مغازى در مورد تركيب افراد اين گروه اختلاف است. برخى مهاجرين و انصار را باهم ذكر كرده و برخى معتقدند كه فقط از مهاجرين بودند، زيرا پيامبر با انصار پيمان دفاع در خارج از شهر را نداشت، تا فرا رسيدن جنگ بدر. كه در جنگ بدر انصار باميل و رغبت خود در جنگ شركت جستند و پيامبر هم شخصاً نظر آنها را خواست. كه شرح آن در كتب تاريخى مفصلًا ذكر شده؛ نگاه كنيد به مغازى واقدى ج 1، ص 48 و 49
2- سيف البحر نام محلى است در نزديكى ساحل بحر احمر، در مسير كاروان تجارى مكه به شام. شرح المواهب اللدنيه، ج 1، ص 452
3- همان مدرك.
4- ابواء نام محلى است بين مكه و مدينه، فاصله آن با جحفه از طرف مدينه 23 ميل است. معجم البلدان ج 1، ص 79

ص: 393

اين بار هم، پيامبر صلى الله عليه و آله با شصت تن از مهاجرين مدينه براى خبرگيرى از نيروهاى قريش، عازم محلى به نام أَبواء شدند، پرچم نبرد به دست حمزه بود. پيامبر مدت پانزده شب در محل فوق اقامت گزيد. در اين غزوه قرار داد مصالحه اى بين نيروى اسلام و طايفه «بنى ضمره» منعقد شد كه اين گروه متعهد شدند:

* عزم نبرد با مسلمين را نداشته باشند.

* به كسانى كه قصد جنگ با مسلمانان را دارند نيرو ندهند.

* ديگران را وادار به جنگ با مسلمانان نكنند. (1)

و اين واقعه هم بدون در گيرى و خونريزى پايان يافت.

در پايان سال دوم هجرى، به پيامبر خبر رسيد كه كاروان بزرگ تجارى قريش، به سركردگى ابوسفيان از شام برگشته، قصد مكه را دارد. پيامبر فرصت را مناسب ديد و مردم را براى نبرد با كفار دعوت نمود.

نيروهاى اسلام، مركّب از سيصد و سيزده نفر (2) از مهاجرين و انصار آماده شدند.

پيامبر ابن ام مكتوم را براى نماز و ابولبابه انصارى را براى اداره شهر در مدينه گذاشت. و با نيروهاى اسلام عازم منطقه نبرد شد. (3)

دوسپاه در كنار چاه هاى آب، در منطقه «بدر» (4) بين مكه و مدينه با هم به مصاف پرداختند.

در اين نبرد كفار درسى فراموش نشدنى گرفتند و با اين كه از نظر تعداد نفرات


1- المواهب اللدنيه، قسطلانى، ج 1، ص 338- 336
2- در كتب تاريخ و حديث، تعداد مسلمانان در جنگ بدر مختلف ذكر شده؛ مرحوم مجلسى در كتاب بحار ج 19، ص 206 تعداد آنها را سيصد و سيزده تن ذكر نموده به تعداد اصحاب طالوت. زرقانى هم به نقل از ابن عباس و ابن اسحاق همين تعداد را ذكر مى كند؛ نگاه كنيد به: شرح المواهب اللدنية، ج 1، ص 473
3- المواهب اللدنيه، قسطلانى، ج 1، ص 349
4- بدر، نام محل مشهورى است بين مكه و مدينه كه فاصله آن تا مدينه از طريق مكه 28 فرسخ است. معجم مااستعجم، ج 1 و 2، ص 231.

ص: 394

جنگى و تجهيزات نظامى بر مسلمانان فزونى داشتند، شكست بزرگى را محتمل شدند.

پيشاپيش لشكريان اسلام على عليه السلام حمزه و عبيدةبن حارث به نبرد برخاستند و سه تن از بزرگان قريش به نامهاى: شيبه، عُتبه، و وليدبن عتبه، به دستشان به درك واصل شدند. اين نبرد با پيروزى و سرافرازى سپاه اسلام پايان پذيرفت و كفار شكست خورده، در كمال ذلت به مكه باز گشتند.

در سال سوم هجرى، كفار مكه براى انتقامجويى و تلافى كشته هاى خود در جنگ بدر، با همه قوا به عزم نبرد با مسلمانان، عازم مدينه شدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله شوراى نظامى تشكيل داد، پير مردها ومنافقين به سركردگى «عبداللَّه بن ابَى» نظرشان اين بود كه در داخل شهر با كفار بجنگند، مردها در بيرون خانه ها و زن ها و بچه ها از بالاى بام خانه ها با پرتاب سنگ.

اما حمزه و تعدادى از بزرگان مهاجرين و انصار و جوانان، رأيشان اين بود كه در بيرون شهر با دشمن رو برو شوند؛ زيرا دشمن جنگِ در داخل شهر را حمل بر ترس و بُزدلى خواهد نمود و جرأت او بيشتر خواهد شد.

تعدادى از مهاجرين و انصار بخصوص كسانى كه موفق به شركت در جنگ بدر نشده بودند، در اين زمينه مطالبى گفتند.

حمزه خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت:

به خدايى كه قرآن را بر تو نازل كرده، امروز چيزى نخواهم خورد تا با شمشيرم در بيرون شهر با كفار بجنگم. (1)

پيامبر صلى الله عليه و آله چون رأى بزرگان از مهاجرين و انصار مثل حمزه و سعدبن عباده و جوانان را اينچنين ديد، خوشحال شد، خود لباس رزم پوشيد و ابن ام مكتوم را براى اقامه نماز جاى خود گذاشت و پس از اقامه نماز عصر، عازم منطقه نبرد شد.

كفارِ تا دندان مسلح، گذشته از تجهيزات نظامى فراوان، اين بار براى تحريك احساسات، زنان را هم وارد ميدان كرده بودند كه با دف زدن و هلهله كردن، مردان را


1- به همين خاطر در كتاب مغازى آمده كه حمزه روز جمعه و شنبه، تا زمان شهادت و در حال نبرد، روزه بود. نگاه كنيد به مغازى واقدى، ج 1، ص 211 و انساب الاشراف، ج 1، ص 322

ص: 395

تشويق به مبارزه كنند.

تعداد نيروهاى اسلام هزار نفر بود كه با تحريك «عبداللَّه بن ابىّ» سيصد نفرشان از بين راه برگشتند و تنها هفتصد نفر در كنار پيامبر باقى ماندند. با صد زره (1) و يك اسب.

اماسپاه كفر، مركب از سه هزار نفر، دويست اسب، هفتصد زره، و سه هزار شتربود. (2)

پيامبر صلى الله عليه و آله در بين راه، در محلى به نام «شيخين» بين مدينه و احُد شب را سپرى كرد و سحرگاهان به سوى احد حركت نمود و نماز صبح را در احد بجاى آورد. (3)

با بالا آمدن روز، دو سپاه آماده نبرد شدند. پيامبر پشت لشكر را به كوه احد (4) و روى آن رابه مدينه قرارداد وسپاه كفرپشت به مدينه وروى در روى سپاه اسلام، آماده نبرد شدند.

تپه اى به نام «عَيْنَين» سمت چپ لشكر اسلام بود كه پيامبر پنجاه نفر تيرانداز را به سرگردگى «عبداللَّه بن جُبَير» بر فراز آن قرار داد و فرمود: چه پيروز شويم و چه شكست بخوريم، هرگز مكان خود را ترك نكنيد.

نبرد شديدى بين دو سپاه در گرفت. با رشادت و پايمردى حضرت على عليه السلام پرچمداران قريش يكى پس از ديگرى كشته شدند.

حمزه رجز مى خواند و چون شير به قلب سپاه دشمن حمله مى كرد و با ضربه هاى محكم، آنها را به زمين مى افكند.

«هند» همسر ابوسفيان در انتقام كشته شدن پدرش «عُتبه» كه در جنگ بدر به دست حمزه كشته شده بود، با غلام «جبيربن مطعم» كه او هم عمويش را در جنگ بدر از دست داده بود، قرار گذاشته بود كه اگر حمزه را بكشد او را آزاد خواهد كرد.

«وحشى» غلام جبير كه مردى حبشى بود با اين كه در جنگيدن مشهور بود اما چون مى ديد قدرت مبارزه رو در روى با حمزه را ندارد، با نيزه خود در پشت سنگى مخفى شد


1- مغازى، ج 1، ص 215
2- همان مدرك، ج 1، ص 203
3- همان، ج 1، ص 219
4- احُد نام كوهى است كه در فاصله 6 كيلو مترى شهر مدينه قرار دارد و چون اين نبرد در كنار آن واقع شده به جنگ احد مشهور گرديده است.

ص: 396

و در انتظار فرصت مناسب نشست.

در گرما گرم نبرد ناگهان حَمزه، در اثر لغزشى به پشت بر زمين افتاد و زره از روى شكم او كنار رفت و سفيدى بدنش نمايان شد، «وحشى» فرصت را مناسب ديد و محكم نيزه خود را به طرف او پرتاب نمود؛ اصابت نيزه به طورى بود كه از آن طرف بدن حمزه بيرون آمد.

حمزه سعى كرد با همين حال به طرف وحشى حمله كند، اما شدت ضربه بقدرى بود كه توان او را بُريد.

و سر انجام حمزه، پس از اين كه يك تنه، سى و يك نفر از سپاه كفر رابه درك واصل كرده بود، (1) با دهان روزه به شهادت رسيد.

آنها وقتى از به شهادت رسيدن حمزه با خبر شدند، به جنايت فجيع ديگرى هم دست زدند؛ براى تشفى خود در انتقام گيرى از سپاه اسلام، بدن او را مثله كردند و «هند» همسر ابوسفيان، جگر او را به دندان گرفت، اما نتوانست بخورد.

پيامبر با شنيدن خبر قتل حمزه، بسيار متأثر شد، پيكر او را رو به قبله گذاشت و سخت بر او گريست. (2) اولين شهيدى كه بر او نماز گزارد، حمزه بود و پس از او هر شهيد ديگرى را كه آوردند، همراه با جنازه حمزه بر او نماز گزارد و بدين ترتيب، هفتاد بار بر بدن حمزه نماز خوانده شد.

همه شهداى احد با خون خود و بدون غسل و كفن دفن شدند، بجز حمزه كه در پارچه اى پشمى كه قد او را نمى پوشاند دفن شد و پيامبر گياهى خوشبو را در بالاى سر و پايين پاى او قرار داد. (3)

براى دفن، هردوشهيد راباهم دريك قبر مى گذاشتند، حمزه، كه ازسوى رسول خدا صلى الله عليه و آله «سيدالشهدا» لقب گرفت، با فرزند خواهرش «عبداللَّه بن جَحْش» دفن شدند.

هنگامى كه سپاه اسلام وارد مدينه شد، از همه خانه ها صداى ناله و شيون در سوگ


1- اسدالغابه، چاپ دارالشعب، ج 2، ص 52
2- المواهب اللدنيه، قسطلانى، ج 2، ص 103
3- اسدالغابه چاپ دارالشعب، ج 2، ص 55

ص: 397

شهيدان بلند بود و پيامبر وقتى ديد بر همه كشته ها مى گريند. اما كسى نيست كه براى حمزه عزادارى كند، ميل باطنى خود را با اين جمله مشهور: «لكن حَمْزَةَ لا بَواكِىَ لَهُ» بيان نمود؛ انصار با شنيدن اين سخن، به زنهاى خود گفتند: قبل از گريه براى شهداى خود، براى حمزه نوحه سرايى كنند و آنها اينچنين كردند.

واقدى (متوفاى 207 هجرى) مى نويسد: اين رسم هنوز در مدينه هست كه مردم در سوگ عزيزانشان، اول بر حمزه گريه مى كنند. (1)

پيامبر در زمان حيات خودشان همواره از حمزه به بزرگى ياد مى كردند، و ديگران را به زيارت قبر او و ساير شهدا ترغيب مى نمودند. (2)

حضرت فاطمه عليها السلام هم بعد از رحلت پدر بزرگوارشان، هفته اى دوبار به زيارت قبر عمويش حمزه مى شتافت و بر او مى گريست. (3)

وجود حمزه در كنار پيامبر، در مكه و مدينه يكى از مهمترين عوامل تثبيت و تقويت حكومت اسلامى بود، تا جايى كه پس از رحلت پيامبر و بعد از ماجراى سقيفه، حضرت على عليه السلام فرياد حسرتش در فقدان حمزه بلند است، كه:

«واحَمْزَتاه و لاحَمْزَةَ لِىَ الْيَوم». (4)

و حضرت اين سخن را زمانى بر زبان دارد، كه امثال عقيل و عباس زنده بودند.

امروز، براى ميليونها مسلمان مشتاق كه از سراسر جهان به زيارت حرم شريف نبوى در مدينه مشرف مى شوند؛ پس از زيارت قبر مطهر پيامبر و ائمه بقيع، زيارت قبور شهدا در احد و در رأس آنان زيارت حمزه از بهترين توفيقات است؛ زيرا همانطور كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«اگر كسى مرا زيارت كند و به زيارت عمويم حمزه نشتابد، بر من جفا كرده.» (5)


1- همان مدرك، ج 2، ص 55
2- سفينة البحار، چاپ انتشارات اسوه، ج 2، ص 433
3- بحار، ج 10، ص 422
4- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 111.
5- سفينةالبحار، چاپ انتشارات اسوه، ج 2، ص 433

ص: 398

فضائل حمزه

اشاره

جعفر بن محمّد، عن أبيه، عن جدّه على بن الحسين، عن أبيه، عن على بن أَبِى طالِب عليه السلام قالَ: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَفَّنَ حَمْزَةَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فِي نَمِرَةٍ سَوْدَاءَ». (1)

«حضرت حمزه روز قيامت بر ناقه «غضباء» رسول خدا سوار مى شود.» (2)

«حمزه و جعفر عليهما السلام شاهدان انبيا در زمينه ابلاغ قيام الهى محسوب مى شوند.» (3)

«حمزه و جعفر عليهما السلام در روز قيامت، در دو سوى اميرمؤمنان عليه السلام و فاطمه عليها السلام پشت سر آن بزرگوار و امام حسن و امام حسين عليهما السلام در ميان آن دو خواهند بود.» (4)

«يُدْفَعُ يَوْم القِيامَة إلى علىٍّ لواء الحمد، و إلى حمزةَ لواءَ التكبير، و إلى جعفر لواءَ التسبيح». (5)

[در روز رستاخير به دست على عليه السلام پرچم محمد صلى الله عليه و آله و به حضرت حمزه پرچم تكبير و به جعفر بن ابى طالب پرچم تسبيح داده خواهد شد.]

القاب حمزه:

1- سيدالشهدا، 2- اسداللَّه و اسد رسوله، 3- ناصر دين اللَّه.

*** «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به زيارت قبر حمزه و شهيدان احد توجه خاص داشت.» (6)

حضرت فاطمه عليها السلام به زيارت قبر حمزه سيدالشهدا مى رفت.

محمود بن لبيد گفته است: وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت، فاطمه عليها السلام به زيارت


1- قرب الاسناد، الجعفريات، ص 338، احمد صادقى اردستانى.
2- سفينةالبحار، ج 2، ص 431
3- همان.
4- همان.
5- همان.
6- همان.

ص: 399

قبر شهداى احد مى آمد و سر قبر حمزه گريه مى كرد. يك روز به زيارت قبر حمزه رفتم، ديدم فاطمه مشغول گريه است. لختى او را مهلت دادم تا آرام گرفت، جلو رفتم و سلام كردم و گفتم: يا سيدةالنسوان قَدْ واللَّه قُطِّعَتْ أنياطُ قلبي مِنْ بُكائِك، فَقالَتْ: يا أبا عمرو يَحِقُّ لي البُكاءُ فَلَقَدْ اصِبْتُ بخير الآباء رسول اللَّه، واشَوْقاه إلى رَسول اللَّه صلى الله عليه و آله، سپس اين شعر را خواند:

إذا ماتَ يَوْماً مَيّتٌ قَلّ ذكره وَ ذكر أبي مذ مات واللَّه أكثر

فخرالمحققين فرزند علامه حلّى در رساله «الفخريه في معرفة النّيّه» در اواخر كتاب حج فرموده است: مستحب است زيارت حمزه و همچنين ديگر شهيدانِ احد.

چون از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: «مَنْ زَارَنِي وَ لَمْ يَزُرْ عَمِّي حَمْزَةَ فَقَدْ جَفَانِي».

حضرت حمزه چهار سال از پيامبر گرامى بزرگتر بود و برادر رضاعى آن حضرت نيز محسوب مى شد.» (1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قبل از شهادت حمزه، دست در گردن وى افكند و روز احد ميان دو چشم حمزه را بوسيد.» (2)

«ما مِنْ يَوْمٍ اشَدُّ عَلى رَسُول اللَّه صلى الله عليه و آله مِنْ يَوْم احد قُتِلَ فيه عَمُّهُ حَمزَةُ»؛ «هيچ روزى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله از روز احد كه عمويش حمزه شهيد شد، دشوارتر نبود.» (3)

در كتاب شريف كافى آمده است:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله صَلَّى عَلَى حَمْزَةَ وَ كَفَّنَهُ لِأَنَّهُ كَانَ قَدْ جُرِّدَ».

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر حمزه نمازگزارد و چون حمزه برهنه شده بود، او را كفن كرد.» (4)


1- سفينةالبحار، ج 2، ص 433.
2- سفينةالبحار، ج 2، ص 434.
3- سفينةالبحار، ج 2، ص 435.
4- همان.

ص: 400

در بصائرالدرجات آمده است:

عَنْ أبي جعفر عليه السلام قال: عَلَى قَائِمَةِ الْعَرْشِ مَكْتُوبٌ حَمْزَةُ أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ». (1)

امام باقر عليه السلام در حديثى در ضمن اين كه خاندان نبوت را ياد كرده مى فرمايد:

«وَمِنْهُم الملك الأزهر، و الأَسَدُ الباسِل حمزة بن عبدالمطلّب». (2)

در كنز جوامع الفوائد، امام كاظم عليه السلام از پدرش و از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه:

آيه شريفه في بُيُوتٍ أذِنَ اللَّه أنْ تُرْفَعَ (3)

بيوت آل محمّد عليه السلام، بيت على و فاطمه و حسن و حسين و حمزه و جعفر است. و آيه أفَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيَه (4)

درباره على و حمزه نازل شده است. و آيه افَمَنْ شَرَح اللَّه صَدْرَه لِلإسلام فَهُوَ عَلى نورٍ مِنْ رَبِّهِ (5)

نيز درباره حمزه و على عليهما السلام است. (6)

حمزه در قيامت

روز قيامت، على عليه السلام نيزه اى كه حمزه بدان با دشمنان خدا در دنيا مى جنگيد، به دست وى مى دهد و مى گويد: اى عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله جهنم را از دوستانت با نيزه دور كن.

در كتاب مناقب ابن شهر آشوب، در فضيلت حمزه و جعفر در قيامت، احاديثى آمده است.


1- سفينة، ج 2، ص 435
2- سفينة، ج 2، ص 435
3- نور: 36 و 37
4- قصص: 61
5- زمر: 22
6- سفينةالبحار، ج 1، ص 338

جلد دوم

درس سى و ششم: اصحاب صفه

اشاره

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

اشاره

ص: 15

اصحاب صفه (1)

جواد محدثى

«اصحاب صفه» عنوان جمعى از مسلمانان پاكباخته و تهيدستى است كه در صدر اسلام و زمان پيامبر صلى الله عليه و آله در ركاب آن حضرت بودند و چون در مدينه خانه و آشيان و آشنايى نداشتند، در گوشه اى از مسجد، سكويى ساخته شده بود كه در همانجا روزگار مى گذراندند و به عبادت مشغول بودند، هنگام جهاد هم به ميدان رزم مى شتافتند.

آنچه پيش رو داريد، ترجمه فشرده اى است از جزوه «اصحاب الصفه» تأليف «ابوتراب الظاهرى» كه در عربستان چاپ شده است. گرچه درباره اين مسلمانان فداكار و حاضر در صحنه، بايد كاوشى عميق تر انجام گيرد تا روحيات و رفتار آنان «اسوه» مسلمانان تهيدست و جانباز شود، ليكن در حال حاضر به همين حد اكتفا مى شود تا به يارى خداى بزرگ در آينده گامهاى بلندترى برداشته شود و تحقيقات جامع ترى صورت گيرد. (مترجم)


1- اصحاب صفه مسلمانان مهاجرى بودند كه خانه ها و اموال خود را در مكه رها كرده و براى اعلاى كلمه دين به مدينه آمده بودند و چو در آنجا كسى نداشتند تا بر او وارد شوند، در صفه مسجد به سر مى بردند.

ص: 16

در روايت است كه «اصحاب صفه»، گروهى تهيدست بودند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به ياران خود فرمود:

«هر كس در خانه غذاى دو نفر را داشته باشد، سومى را ببرد و هركس به اندازه چهار نفر غذا دارد، پنجمى و ششمى را ببرد.» ابوبكر، سه نفر را برد و رسول خدا صلى الله عليه و آله، ده نفر را.

و به نقل ديگرى آن حضرت فرموده است: «اهل صفه» مهمانان اسلامند، بى خانمان و تنگدستند.

هرگاه «صدقه» اى به دست آن حضرت مى رسيد، خود از آن بر نمى داشت و همه را براى آنان مى فرستاد، ولى هرگاه «هديه» اى براى پيامبر مى آوردند، هم خود بر مى داشت و هم براى آنان مى فرستاد.

طلحة بن عمرو مى گويد:

هرگاه كسى به حضور پيامبر مى رسيد، اگر در مدينه آشنايى داشت، به خانه او مى رفت وگرنه، به جمع اهل صفه مى پيوست.

طلحة بن عمرو همچنين گفته است: من در ميان اهل صفه بودم، همراه با مردى ديگر، هر روز از سوى پيامبر به اندازه يك «مد» خرما براى ما مى رسيد.

«ابورافع» نقل كرده است:

چون حضرت فاطمه، حسين را به دنيا آورد، روزى عرضه داشت: يا رسول اللَّه! آيا براى فرزندم عقيقه اى بدهم؟

حضرت فرمود: نه، ولى موى سرش را بتراش و هموزن آن را به بينوايان و مساكين اهل صفه، صدقه بده.

فضالة بن عبيد گفته است:

آنگاه كه پيامبر اسلام با مردم به جماعت نماز مى خواند، گروهى از مسلمانان (اهل صفه) از ضعف و ناتوانى خم مى شدند، تا حدّى كه برخى باديه نشينان آنان را ديوانه مى پنداشتند.

برخى گفته اند: هفتاد نفر از اهل صفه بودند كه هيچيك ردا نداشتند. روايت است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله نزد اصحاب صفه آمد و پرسيد:

ص: 17

حالتان چطور است؟

- خوبيم يا رسول اللَّه

- امروز خوبيد، روزى هم خواهد آمد كه براى هر يك از شما ظرفى از غذا بياورند و ظرفى ببرند و آن گونه كه كعبه پوشش دارد، خانه هاى شما هم پرده خواهد داشت.

- اى پيامبر، آيا ما در حال ديندارى به اينها خواهيم رسيد؟

- آرى.

- پس آن روز، ما خوبيم. صدقه مى دهيم و بنده آزاد مى كنيم.

- نه، امروز شما بهتريد؛ هرگاه به دنيا برسيد، بر يكديگر حسادت خواهيد داشت و رابطه ها قطع و آميخته به دشمنى خواهد شد.

ابو نعيم در حُليةالاولياء گفته است:

تعداد اصحاب صفه، به اقتضاى شرايط و زمانها متفاوت بوده است. گاهى غريبه هاى بى خانمان كه به آنجا مى آمدند، كم بودند و گاهى تعدادشان فزونى مى گرفت.

ولى حال اغلب آنان تنگدستى و فقر بود. آنان فقر را برگزيده بودند. هرگز دو لباس و دو نوع غذا نداشتند ...

گاهى جمعى از آنان براى نماز، يك لباس داشتند، لباس بعضى تا زانو مى رسيد و برخى بلندتر.

«واثلة بن اسقع» گفته است: من خود از اصحاب صفه بودم و هيچ يك از ما لباس كاملى نداشتيم.

محمد بن سيرين نقل كرده است:

شب كه مى شد، پيامبر عده اى از اهل صفه را ميان اصحاب تقسيم مى كرد؛ بعضى يك نفر برخى دو نفر و برخى سه نفر تا ده نفر را به خانه مى بردند. «سعد بن عباده» گاهى شبها هشتاد نفر از آنان را براى صرف شام به خانه اش مى برد.

عقبة بن عامر گويد: پيامبر نزدما آمد، مادر صفه بوديم، فرمود: كدام يك ازشما دوست دارد هر روز به «بطحا» و «عقيق» برود و دو ناقه كوهاندار بياورد، بى آنكه گناه يا قطع رحم كرده باشد؟ گفتيم: همه ما اين كار را دوست داريم اى رسول خدا. فرمود: چرا به مسجد

ص: 18

نمى رويد تا دو آيه قرآن بخوانيد يا قرآن بياموزيد، كه اين از دوشتر برايتان بهتر است.

نويسنده «حليةالاولياء» در پى نقل اين كلام، مى افزايد:

از اين حديث چنين برمى آيد كه پيامبر اسلام، با اين سخن مى خواست آنان را از انگيزه هاى دنياگرايى باز دارد و به آنچه برايشان مفيدتر و به حالشان مناسب تر است وا دارد.

ابو سعيد خدرى آورده است: ما جمعى از مسلمانان ناتوان اهل صفه بوديم. و مردى بر ما قرآن مى خواند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نزد ما آمد. افراد اهل صفه، پشت هم پنهان مى شدند، چون بدون لباس كافى بودند و خجالت مى كشيدند. پيامبر با دستش اشاره كرد و همه دايره وار جمع شدند و به دور او حلقه زدند.

فرمود: چه مى كرديد؟

- مردى از ما قرآن و دعا براى ما مى خواند.

- به كار خويش ادامه دهيد.

سپس فرمود: خدا را شكر كه در ميان امتم كسانى را قرار داده كه مرا دستور فرمود تا همراه آنان صبر و شكيبايى و مقاومت كنيم ... بشارت باد فقيران با ايمان را كه روز قيامت پانصد سال پيش از توانگران نجات يافته و در بهشت، متنعم مى شوند و هنوز ثروتمندان گرفتار حسابند.

سلمان فارسى مى گويد: «عينيه» و «اقرع بن حابس» و همراهانشان (كه از اشراف پولدار بودند) نزد پيامبر آمدند و عرضه داشتند: يا رسول اللَّه، كاش در بالاى مسجد مى نشستى و اين فقيران تهيدست را (منظورشان ابوذر و سلمان و مسلمانان فقير بود) از خود طرد مى كردى، اگر چنين كنى ما دور تو را مى گيريم و با تو خالص شده، از دل به سخنانت گوش مى دهيم!

خداوند اين آيه را نازل فرمود:

وَاتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لَامُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ... (كهف: 28).

ص: 19

در اين آيه خداوند متعال پيامبر را دعوت كرده است به تلاوت آيات قرآن و صبر و تحمل در كنار آنان كه صبح و شام، خداوند را مى خوانند و رضاى او را مى جويند.

پس از نزول اين آيه پيامبر برخاست و در پى آنان رفت. آنان را در آخر مسجد يافت كه مشغول ذكر خداوند بودند. فرمود: حمد خداى را كه من نمردم تا آنكه فرمان داد خويش را به همراه گروهى از امتم صابر سازم. زندگى با شماست، مرگ هم با شماست (يعنى در هر حال با شما و در كنار شما هستم).

خبّاب بن ارت مى گويد: آن دو نفر (اقرع و عينيه) پيامبر خدا را ديدند كه با «بلال» و «عمار» و «صهيب» و «خباب» در جمع مؤمنانى بى بضاعت نشسته است. چون آنان را ديدند به ديده حقارت در اين گروه نگريستند.

در خلوت به پيامبر گفتند: دوست داريم براى ما در مجلس خود جاى خاصى قرار دهى، تا عرب برترى ما را ببينند، چرا كه گروه هايى از عرب به حضور شما مى آيند و ما خوش نداريم كه ما را با اين برده ها و ضعفا ببينند. وقتى ما پيش تو مى آييم، آنها را از پيش خود طرد كن، وقتى كار و حرف ما تمام شد، اگر خواستى دوباره آنان را نزد خود بنشان و درخواست كردند كه پيامبر چنين عهدنامه اى ميان خود و آنان بنويسد، ... كه آيه نازل شد:

وَلَا تَطْرُدْ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ. (انعام: 52)

«آنان را كه صبح و شام خدا را مى خوانند و در پى رضاى اويند، از خود طرد مكن.»

پس از آنكه خدمت آن حضرت رسيديم، زانو به زانوى وى نشستيم و پيامبر هم با ما مى نشست تا وقتى كه مى خواست برخيزد و به كار خود برسد و اگر كارى نداشت، با ما آنقدر مى نشست كه ما برخاسته، برويم ...

و روايت شده از «عائذ بن عمرو» كه:

ابوسفيان بر سلمان و صهيب و بلال عبور كرد. آنان گفتند: «هنوز شمشيرها، بهره خود را از گردن اين دشمن خدا نگرفته اند.» ابوبكر به آنان گفت: آيا به رييس قريش اين گونه مى گوييد؟ و نزد پيامبر آمد و سخن آنان را براى حضرت باز گفت.

ص: 20

پيامبر فرمود: شايد تو خشمگينشان كرده اى. به خدا سوگند، اگر تو آنان را غضبناك كرده باشى، خدا را به خشم آورده اى، ابوبكر نزد آنان رفت و گفت:

برادران! نكند من ناراحتتان كرده ام؟ گفتند: خير ...

نام اصحاب صفه:

در كتابهاى تاريخ، نام برخى از اين مسلمانان با ايمان و فداكار و تهيدست چنين آمده است:

1- اوس بن اوس ثقفى، كه در سالهاى آخر، همراه گروهى از «ثقيف» به مدينه آمد.

2- اسماء بن حارثه اسلمى، كه به اتفاق برادرش هند، خدمتگزار پيامبر بودند و در سال 60 هجرى در بصره درگذشت، در حالى كه هشتاد سال عمر داشت.

3- بلال بن رباح، از مسلمانان پيشتاز و شكنجه شده در راه خدا كه مؤذّن و خزانه دار پيامبر بود و در جنگ بدر هم حضور داشت.

4- براء بن مالك انصارى (برادر انس بن مالك)، كه در جنگ احد و ديگر معركه ها هم حضور داشت و دلير و تكسوار بود. هم او بود كه در جنگ مسلمانان با مسيلمه كذاب، پيشنهاد كرد مرا داخل سپر گذاشته و با نيزه ها بلندم كنيد و داخل باغى كه سنگر دفاعى دشمن است بياندازيد. او را از اين طريق به داخل باغ انداختند و او در داخل با آنان جنگيد تا آنكه در را گشود و در اين حادثه بيش از هشتاد زخم برداشت. خالد، يك ماه به مداواى زخم هاى او مشغول بود.

5- ثوبان، غلام پيامبر كه از وفاداران قانع و عفيف بود. رواياتى هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است. روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس يك چيز را از من قبول كند من هم ضامن بهشت او مى شوم. وى گفت: من حاضرم يا رسول اللَّه. پيامبر فرمود: شرط من آن است كه از هيچ كس چيزى طلب نكنى.

گفته اند: گاهى كه ثوبان سوار بر مركب خود بود و تازيانه اش به زمين مى افتاد، هرگز از كسى درخواست نمى كرد كه به او بدهد، خودش پايين مى آمد و برمى داشت.

6- ابوذر غفارى (جندب بن جناده)، چهارمين نفرى بود كه مسلمان شد. وقتى به

ص: 21

مدينه آمد تنها بود و عبادت پيشه و خدمتگزار پيامبر بود. چون فراغت مى يافت، به مسجد مى رفت و به اهل صفه مى پيوست. وى از بهترين ياران رسول اللَّه بود و زبانى حقگو و صريح داشت. در زمان عمربن خطاب در فتح بيت المقدس هم شركت كرد.

7- جُعَيل بن سراقه ضمرى، كه مورد عنايت رسول اللَّه بود.

8- حُذيفة بن يمان، او و پدرش از مهاجرين بودند. اهل شناخت، بصيرت، علم و عبادت بود. پيامبر او را بين هجرت و نصرت مخيّر ساخت. او انتخاب كرد كه بماند و از ياوران پيامبر گردد.

از سوى پيامبر به مأموريت هاى ويژه مى رفت و رسول اللَّه مخفيانه نام منافقان را به وى گفته بود.

9- حارثة بن نعمان انصارى، او در جنگ «بدر» هم حضور داشت و در جنگ «حنين» نيز يكى از هشتاد نفرى بود كه فرار نكردند و در يارى و دفاع از پيامبر استقامت نشان دادند. وى در جنگ جمل در بصره هم حضور داشت و در آن، مجروح شد. در آن روزگار، آخر عمر خود را مى گذراند.

حارثه از بهترين افراد نيكوكار نسبت به مادرش بود. در دوران پيرى و نابينايى هم به دست خود، به مساكين كمك مى كرد.

10- حنظلة بن ابى عامر (حنظله غسيل الملائكه)، كه در جنگ احد به شهادت رسيد.

11- حكم بن عُمير ثمالى، كه بعدها ساكن شام شد. حديث هاى حكمت آميزى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است.

12- خبّاب بن ارَت، كه از مسلمانان نخستين (به قولى، ششمين مسلمان) و از مهاجرين زجر ديده و شكنجه شده صدر اسلام بود. آثار شكنجه آن دوران، تا مدّتها در بدنش باقى بود. از مجاهدانى بود كه در جنگ بدر و ساير جنگها شركت داشت.

13- ابو ايوب انصارى (برخى او را اهل عقبه دانسته اند، نه اصحاب صفه) نامش «خالد بن يزيد» بود. همان كه خانه اش در آغاز هجرت پيامبر، مدّتى محلّ اقامت آن حضرت بود تا آنكه مسجدالنبى ساخته شد. در جنگ بدر نيز حضور داشت. در

ص: 22

قسطنطنيّه از دنيا رفت.

14- دكين بن سعيد مزنى، به روايتى وى همراه چهارصد نفر به حضور پيامبر آمدند.

بعدها ساكن كوفه شد.

15- ابولبابه انصارى (رفاعه)، وى در جنگ بدر حضور داشت.

16- سلمان فارسى، كه از صحابه برجسته رسول اللَّه و از خردمندان روزگار و عابدان بزرگ بود.

17- سعيد بن عامر جمحى، از مهاجرانى بود كه فقر را برگزيد. در مدينه خانه اى نداشت. از دنيا و كالاى فانى آن خود را آزاد ساخته بود.

18- ابو سعيد خدرى (نامش سعد بن مالك بود). او صبر و عفاف را برگزيد، هر چند مى توانست توانگر باشد و مرّفه.

19- سالم غلام ابو حذيفه، كه در يمامه شهيد شد و در آن جنگ، پرچمدار بود و دستش قطع شد. وى از مسلمانان با سابقه بشمار مى رفت.

20- شداد بن اسيد، كه از مهاجران بود و هنگامى كه نزد رسول خدا آمد، آن حضرت وى را در «صفّه» جاى داد.

21- صفوان بن بيضاء، از مجاهدان بدر بود و پيامبر او را همراه سريه «عبداللَّه بن جحش» به مأموريت نظامى فرستاد. برخى شهادتش را در جنگ بدر دانسته اند.

22- صهيب بن سنان. گفته اند او از مسلمانان نخستين بود كه براى اسلام آوردن به حجاز هجرت نمود.

23- طخفة بن قيس. ساكن مدينه شد و در صفّه هم جان سپرد. او از اصحاب صفه اى بود كه مهمان پيامبر مى شد.

24- طلحة بن عمرو بصرى، او چون در مدينه كسى را نداشت ساكن صفه شد و از سوى پيامبر به وى طعام داده مى شد.

25- عبداللَّه بن مسعود، كه از مسلمانان اوليه و اصحاب قرآن شناس پيامبر بود. وى در روزگار عثمان از دنيا رفت.

26- عبداللَّه بن ام مكتوم، پس از جنگ بدر به مدينه آمد و ساكن صفه شد.

ص: 23

27- عبداللَّه بن عمرو بن حرام، كه در جنگ احد به شهادت رسيد.

28- عقبة بن عامر، همنشين با اهل صفه بود. به مصر رفت و همان جا درگذشت.

29- عمرو بن عوف، در جنگها شركت داشت. رواياتى هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است.

30- ابودرداء، وى از عالمان عابد و صحابه وارسته و پيشواى قاريان و قاضى دمشق بود. و از كسانى بود كه آيات قرآن را بر پيامبر بازخوانى مى كرد و در حال حيات پيامبر، از گردآورندگان قرآن بود.

31- عُكاشه بن مِحصَن اسدى، از بدريان نخستين بود و در جنگهاى گوناگون شركت داشت و در ايّام جنگ با «اهل ردّه» كشته شد.

32- عرباض بن ساريه، چشمى گريان داشت و اهل جهاد و عبادت بود و در فضيلت او و جمعى ديگر از مسلمانانى كه عاشق جهاد بودند ولى امكانات جنگ را نداشتند وگريه مى كردند، آيه نازل شد.

33- فضالة بن عُبيد انصارى، رسول خدا صلى الله عليه و آله به او و جمعى ديگر از اصحاب صفّه مى فرمود: اگر بدانيد كه نزد خدا چه پاداشى داريد، از اين وضع تهيدستى ناراحت نمى شويد و دوست مى داريد كه تنگدست تر باشيد.

34- مصعب بن عمير، جوان مهاجرى بود كه به خاطر ايمان، از پدر و مادر جدا شد و به مسلمانان پيوست. پيامبر اسلام پيش از هجرت، او را به عنوان معلّم قرآن به سوى مردم يثرب فرستاد.

35- مسعود بن ربيع، كه اهل قرائت قرآن بود.

36- وابصة بن معبد جهنى، وى با فقرا نشست و برخاست مى كرد و مى گفت: اينان برادران من در دوران رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بودند.

و ... گروهى ديگر.

نام اصحاب صفه بيش از اينهاست؛ براى رعايت اختصار، به همين اندازه اكتفا شد.

ص: 24

درس سى و هفتم: آمنه عليها السلام مادر خورشيد

تبار آمنه

آمنه دختر وهب بن عبدمناف است و مادر بزرگوارش «بِرِّه» دختر عبدالعزّى (1) به شمار مى آمد. اين دو بزرگوار در نسب شريف به كلاب بن مرّةبن كعب بن لُؤَىّ مى رسند و در واقع پدر و مادر آمنه دخترعمو و پسرعمو بوده و از خصلتهاى مشابه بهره مى بردند.

عبدمناف، نياى سوم پيامبر اسلام، مغيره نام داشت و «قمرالبطحاء» (2)

خوانده مى شد.

او در قلب مردم موقعيتى ويژه داشت. تاريخ نگاران در باره اش چنين مى نويسند:

«شعار او پرهيزگارى، دعوت به تقوا، خوش رفتارى با مردم و صله رحم بود. سقايت و ميهماندارى حجاج بيت اللَّه الحرام با فرزندان عبد مناف بود و اين منصب با شكوه تا زمان پيامبر به قوّت خود باقى بود.»

ويژگيهاى والاى آمنه عليها السلام

اشاره

عبدالمطلب، قبل از خواستگارى آمنه نزد عبداللَّه جوانِ برومند و زيباى بنى هاشم


1- رياحين الشريعه، ذبيح اللَّه محلاتى، ج 2، ص 386
2- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، جعفر سبحانى، ص 38

ص: 25

آمد و چنين گفت:

«پسرم! آمنه دخترى است از خويشان تو و در مكه مانند او دخترى نيست.»

و سپس فرمود:

«فَوَاللَّهِ ما في بناتِ أهلِ مكّةَ مِثْلُها لأنّها مَحْتَشَمةٌ في نفسها طاهرةٌ مُطَهَّرَةٌ عاقلةٌ دَيّنَةٌ». (1)

«سوگند به عزّت و جلال خداوند، كه در مكه دخترى مثل او (آمنه) نيست؛ زيرا او با حيا و ادب است و نفسى پاكيزه دارد و عاقل و فهيم و دين باور است.»

بينش عميق و عفت و پاكى اين بانو چنان بود كه تاريخ چنين مى نويسد:

«او (آمنه) در آن روز، از نظر نسب و ازدواج، با فضيلت ترين دختران قريش بود.» (2)

از صفات برجسته ديگر اين بانو ساده زيستى و دورى از جلوه هاى مادى است. به گونه اى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«إنّما أنا ابن امْرأة من قريش تأكل القديد» (3)

«همانا من فرزند زنى از قريشم كه گوشت خشكيده مى خورد.»

بخشى از صفات برجسته اين جاودانه مادر، چنين است:

الف) دين باورى (دَيّنَة)

پيامبر گرامى اسلام را «سيّد الناس وديّان العرب» مى خواندند. على بن ابى طالب عليه السلام را


1- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 15، ص 99
2- مادر پيامبر، دكتر بنت الشاطى، ترجمه دكتر احمد بهشتى، ص 99
3- همان، ص 18

ص: 26

نيز با اين وصف ستوده اند: «كان علىٌ عليه السلام ديّان هذه الأمَّة» (1)

برخى دين را به معناى طاعت و گروهى به معناى هر آنچه با آن بندگى خدا مى شود (2) مى دانند. برخى از كوتاه نظران كه با نگرش مادى به مسايل پيرامون خود مى نگرند، معتقدند كه:

«چون آمنه قبل از ظهور اسلام مى زيسته، نمى تواند مؤمن باشد و از زنان مشرك به شمار مى آيد!»

اما مورّخان و پژوهشگران شيعه بر اين باورند كه پدران و مادران پيامبر ايمان داشتند. آنها براى اثبات اين مطلب به سخن پيامبر صلى الله عليه و آله استناد كرده اند كه مى فرمايد:

«لَمْ يَزَلْ يَنقلُني اللَّه مِن أصلاب الشّامخة إلى الأرحام المطهّرات حتّى أخرجني إلى عالمكم هذا وَلَم يُدنِّسني دَنس الجّاهلية» (3)

«خداوند همواره مرا از پشت هاى پاك به رحم هاى پاك منتقل مى ساخت تا اينكه به اين دنياى شما آمدم و هرگز به افكار و ناپاكى هاى جاهليت آلوده نشدم.»

از اين حديث شريف، كه با عبارات مختلف بيان شده است، پاكى وجود آمنه و طهارت فكرى او ثابت مى شود.

بسيارى از دانشمندان اهل سنت ايمان آمنه را بيان كرده، براى اثبات اين امر از روايت زير استفاده كرده اند:

«كعب الأحبار به معاويه گفت: من در هفتاد و دو كتاب خوانده ام كه فرشتگان، جز براى مريم و آمنه بنت وهب براى ولادت هيچ پيامبرى به زمين نيامدند و جز براى مريم و آمنه، براى هيچ زنى حجاب هاى بهشتى را


1- مجمع البحرين، شيخ فخرالدين طريحى، ترجمه محمود عادل، ص 79 و 78
2- منجد الطلاب، ص 231
3- رياحين الشريعه، ج 2، ص 388

ص: 27

برپا نساختند.» (1)

«واقدى» و گروهى از دانشمندان اهل سنت، پس از ذكر حديث فوق، مى گويند:

خداوند متعال هرگز زن كافره را در برابر زن با ايمانى مانند مريم عليه السلام قرار نمى دهد. اگر آمنه ايمان نداشت، هرگز مقامات مريم عليه السلام براى او به وجود نمى آمد؛ زيرا بين ايمان و كفر فاصله بسيار است و هرگز اين دو جمع نمى شوند. (2)

شيخ صدوق نيز در «اعتقادات» خود مى فرمايد:

«اعتقادنا في آباء النبي صلى الله عليه و آله أنّهم مسلمون من آدم إلى أبيه عبد اللَّه و أنّ أبا طالب كان مسلماً و آمنة بنت وهب بن عبد مناف أمّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كانت مسلمة». (3)

«اعتقاد ما اين است كه پدران پيامبر صلى الله عليه و آله از آدم تا عبداللَّه و ابوطالب و همچنين آمنه، مادر پيامبر، مسلمان بوده اند.»

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد: جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت:

«اعتقاد ما اين است كه پدران پيامبر صلى الله عليه و آله از آدم تا عبداللَّه و ابوطالب و همچنين آمنه، مادر پيامبر، مسلمان بوده اند.»

«يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يَقُولُ إِنِّي قَدْ حَرَّمْتُ النَّارَ عَلَى صُلْبٍ أَنْزَلَكَ وَ بَطْنٍ حَمَلَكَ وَ حَجْرٍ كَفَلَكَ ...» (4)

«اى محمد صلى الله عليه و آله، خداوند تعالى بر تو سلام فرستاد و گفت: من آتش را بر صلب و پشتى كه تو را فرود آورد و بطنى كه حامل تو بود و دامنى كه تو را تربيت كرد، حرام كردم.»


1- بحارالانوار، ج 15، ص 117
2- بحارالانوار، ج 15، ص 117
3- بحارالانوار، ج 15، ص 117
4- بحارالانوار، ج 15، ص 117

ص: 28

مرحوم مجلسى رحمه الله مى نويسد: اين خبر دلالت بر ايمان عبداللَّه و آمنه و ابوطالب دارد؛ زيرا خداوند آتش را بر جميع مشركان و كفار واجب كرده است و اگر اينان مؤمن نبودند، آتش بر آنان حرام نمى شد.

ب) محجوب و با حيا (محتشمه)

ويژگى ديگر اين بانوى بزرگوار حيا و ادب اوست كه با واژه «محتشمه» در ميان عرب شناخته شده بود.

حشمت به معناى ادب و حيا است و زيباترين صفتى است كه بانوان كريمه مى توانند داشته باشند و در سايه آن آسودگى جسمى و روانى يابند.

جريان خواستگارى «فاطمه»، همسر عبدالمطلب، از آمنه و آنچه در اين مجلس به وقوع پيوست حيا و ادب اين دختر برگزيده عرب را نشان مى دهد:

زمانى كه همسر عبدالمطلب به منزل وهب بن عبد مناف آمد، آمنه در مقابل او ايستاد. خوش آمد گفت و مقدمش را گرامى داشت. وقتى فاطمه نيكى هاى آمنه را ديد، به مادرش گفت:

«من پيشتر آمنه را ديده بودم، فكر نمى كردم چنين با حسن و كمال باشد.» (1)

سپس با آمنه گفتگو كرد و او را فصيح ترين زن مكه يافت. آنگاه از جاى برخاست، نزد عبداللَّه شتافت و گفت:

«فرزندم! در ميان دختران عرب مانند او نديدم. من او را مى پسندم ....»

ج) فرزانگى و فرهيختگى (عقيله)

فهيم بودن از صفات و ويژگيهاى اولياى الهى است. عبدالمطلب آمنه را با كلمه عاقله ستوده است.


1- همان، ص 100 و 99

ص: 29

آمنه عقيله عرب، در فهم و كمال بى نظير بود. سخن اين بانوى بزرگ در هنگام مرگ، نشان دهنده ميزان خرد و درك اوست. او به فرزندش حضرت محمد صلى الله عليه و آله مى گويد:

«هر زنده اى مى ميرد، هر تازه اى كهنه مى شود، هر گروهى فانى مى شود و من مى ميرم؛ اما ياد من هميشه هست. من خير به جاى گذاشتم و مولود مطهرى [چون تو] زادم.» (1)

د) فصاحت و بلاغت (اديبه)

از ديگر صفات دختر شايسته مكه، شيرينى بيان و گويايى كلام اوست. اشعار زيبايى كه از او به جاى مانده، گواه درستى اين سخن است. او خطاب به فرزندش حضرت محمد صلى الله عليه و آله چنين سرود:

ان صَحَّ ما أبصرتُ في المنام فَانْتَ مبعوثٌ عَلَى الأنام

من عند ذي الجلال و الإكرام تُبْعَثُ في الحِلّ وَفي الحرام

تُبْعثُ بالتَّحقيق والإسلام دين أبيك البرّ إبراهام

فاللَّه أنْهاك عن الأصنام أنْ لا تواليها مع الأقوامَ (2)

معناى شعر به اختصار چنين است: اگر خوابى كه ديدم درست باشد، تو بر مردم مبعوث خواهى شد. از طرف خداوندى كه داراى جلال و اكرام است. براى بيان حلال و حرام مبعوث مى شوى. براى حق گويى و اسلام كه دين پدرت ابراهيم است، برانگيخته مى شوى. پس خداوند تو را از پرستش بتها و پيروى خويشان باز داشت.

ه) پاكى و طهارت (طاهره، مطهره، عفيفه)

پاكى و طهارت آمنه بر اهل مكه پوشيده نبود. اين طهارت به مناسبت هاى مختلف در سخنان واشعار عرب مطرح شده است. در توصيف اين بانوى كريمه چنين نوشته اند:


1- رياحين الشريعه، ج 2، ص 387.
2- همان.

ص: 30

«إنّها كانت وجهُها كَفَلْقَةِ الْقَمَرِ الُمضيئة و كانَتْ مِنْ أحسن النّساء جمالًا وكمالًا وَأفضلهنَّ حَسَباً ونَسَباً». (1)

«به درستى كه (آمنه) چهره اش مثل ماه نورانى بود. در زيبايى و كمال از بهترين زنان به شمار مى آمد و از نظر صفات و دودمان نيز از بهترين ها بود. او، هم پاكيزگى ظاهرى داشت و هم پاكى معنوى. (عفت)»

ازدواج آمنه

در اين ازدواج آسمانى چند مسأله مهم بايد مورد توجه قرار گيرد:

1- انتخاب و معيارهاى انتخاب از سوى خانواده «عبداللَّه».

به نظر مى رسد معيارهاى عبدالمطلب و همسرش در انتخاب همسرى شايسته براى «ماهِ» مكه- عبداللَّه- در دو بعد خلاصه مى شد؛ «اصالت خاندان» و «ويژگيهاى فردى».

معيارهاى خانواده آمنه نيز بر اساس ماديات نبود بلكه به كمال وعظمت روحى و معنوى خانواده عبداللَّه توجه داشتند.

2- ميزان مهريه

به گواهى تاريخ، پدر آمنه پس از مراسم خواستگارى، به عبدالمطلب گفت: «دخترم هديه اى است به فرزند شما؛ هيچ مهرى نمى خواهيم.»

عبدالمطلب گفت: «خداوند تو را جزاى خير دهد، دختر بايد مهر داشته باشد و كسانى از بستگان ما نيز بايد ميان ما گواه باشند.» (2)

«مهريه» يك ارزش معنوى نيست و بسيارىِ آن نمى تواند نشان دهنده جايگاه معنوى و اجتماعى فرد باشد. در فرهنگ اهل بيت عليهم السلام كمىِ مهريه نشان دهنده برترى دختر است. به هر حال اين ازدواج، بى آنكه با مشكلاتى چون مهريه و جهيزيه روبه رو شود، تحقق يافت. و مقدمات ميلاد محمد صلى الله عليه و آله فراهم شد.


1- خصايص فاطميّه، ملاباقر واعظ كجورى، ص 292
2- زنان نامدار، دكتر احمد بهشتى، ص 19

ص: 31

آمنه در آينه مادرى

هنوز نخستين فرزند آمنه پاى به گيتى ننهاده بود كه خبر فوت همسر مهربانش او را در اندوه فرو برد. لطف الهى، بردبارى، اشعارى كه در سوگ همسر مى سرايد و رؤياهاى دوران باردارى و فرزندى كه پيش از تولد با او سخن مى گويد، تنها سرمايه هاى اين زن پاكدامن به شمار مى آيد؛ سرمايه هايى كه در سايه آن فرزندش را به دنيا مى آورد. شايد از اين جهت است كه بعضى پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز مانند حضرت مسيح عليه السلام به نام مادر بزرگوارش مى خواندند.

«جارود» هنگامى كه از نزد رسول خدا برمى گردد، خطاب به قبيله اش چنين مى سرايد:

اتَيتُكَ يابن آمنة الرّسولا لِكَي بِكَ اهْتَدي النَّهج السَّبيلا (1)

«اى پسر آمنه، اى رسول، آمدم سوى تو تا به وسيله تو به راه راست هدايت شوم.»


1- بحارالانوار، ج 15، ص 247

ص: 32

درس سى و هشتم: بعضى از آداب حج

اشاره

ملّا احمد نراقى

بدان كه: حجّ، اعظم اركان دين و عمده چيزهايى است كه آدمى را به حضرت ربّ العالمين نزديك مى سازد. و آن اهمّ تكليفات الهيّه و اصعب عبادات بدنيّه است. تارك آن از خيل يهود و نصارى محسوب، و از بهشت برين محجوب است. و اخبار در فضيلت آن، و ذمّ تارك آن مشهور، و در كتب اخبار، مسطور است. و شرايط و آداب ظاهريّه آن وظيفه علم فقه و در آن علم شريف مذكور. و در اينجا در چند فصل اشاره به بعضى از اسرار خفيّه و آداب باطنيّه آن مى نماييم.

فصل اوّل: بعضى از اسرار آداب باطنيّه حج

بدان كه: غرض اصلى از خلقت انسان، شناختن خدا و وصول به مرتبه محبّت و انس به او است. و آن موقوف است بر صفاى نفس و تجرّد آن. پس هر چه نفس انسانى صاف تر و تجرّد آن بيشتر شد انس و محبّت او به خدا بيشتر مى شود. و حصول صفاى نفس و تجرّد آن موقوف است بر دورى از شهوات طبيعيّه و بازداشتن آن از لذّات شهويّه و ترك متاع و زخارف دنيويّه و صرف جوارح و اعضا به جهت خدا در اعمال شاقّه و مداومت به ياد خدا و متوجّه ساختن دل به او.

ص: 33

از اين جهت خداى- تعالى- قرار عباداتى را فرمود كه متضمّن اين امور هستند؛ زيرا بعضى از عبادات، بذل مال است در راه خدا كه باعث دل كندگى از متاع دنيوى مى گردد؛ چون: زكات و خمس و صدقات. و بعضى متضمّن ترك شهوات و لذّات است؛ چون:

روزه. و بعضى ديگر مشتمل بر ياد خدا و متوجّه ساختن دل به او و صرف كردن اعضا در عبادت او است؛ چون: نماز. و از ميان عبادات، حجّ مشتمل بر همه اين امور است با زيادتى؛ زيرا در آن است ترك وطن و مشقّت بدن و بذل مال و قطع آمال و تحمّل مشقّت و تجديد ميثاق الهى و طواف و دعا و نماز.

يا اشتمال آن به امورى است كه: مردمان به آنها انس نگرفته اند و عقول، سرّ آنها را نمى فهمند؛ مثل: زدن سنگريزه، و «هروله» ميان صفا و مروه؛ زيرا به امثال اين اعمال كمال بندگى، و غايت ذلّت و خوارى ظاهر مى شود؛ زيرا كه: ساير عبادات، اعمالى هستند كه:

بسيارى از عقول، علّت آنها را مى فهمند و به اين جهت طبع را به آنها انس، و نفس را ميل حاصل مى گردد.

و امّا بعضى از اعمال حجّ، امورى است كه: عقول امثال ما را راهى به فهميدن سرّ آنها نيست. پس به جا آوردن آنها نيست مگر به جهت محض اطاعت امر و بندگى مولاى خود. و در چنين عملى اظهار بندگى بيشتر است؛ زيرا بندگى حقيقى آن است كه: در فعل آن سببى به جز اطاعت مولا نباشد.

بنده ايم و پيشه ما بندگى است بندگان را با سببها كار نيست

مى نخواهد كار بنده علّتى جز كه فرموده است مولا خدمتى

و از اين جهت بود كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «در حجّ، به خصوص «لبّيك بحجّة حقّاً تعبّداً و رقّاً»؛ يعنى: «خداوندا! اجابت تو را به حج كردم از راه بندگى و رقّيّت». (1) و در عبادات ديگر شرايع اين را نفرموده. پس چنين عبادتى كه عقل كسى به جهت آن نرسد، در اظهار بندگى كامل تر است. پس تعجّب بعضى از مردمان از اين افعال عجيبه ناشى از جهل ايشان است به اسرار عبوديّت و بندگى. و اين سرّ در قرار داد حجّ است با وجود اين


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 197

ص: 34

كه هر عملى از اعمال آن نمونه حالى از حالات آخرت يا متضمّن اسرار ديگر است؛ همچنان كه اشاره به آن خواهد شد.

علاوه بر اينها اين كه: عبادتِ حجّ لازم دارد اجتماع اهل عالم را در موضعى كه مكرّر نزول وحى در آنجا شده بعد از اين روح القدس كه ناموس اكبر است به آنجا فرود آمده و ملائكه مقرّبين به آنجا آمد و شد نموده اند و به خدمت رسول اعظم رسيده اند. و سابق بر آن منزل خليل ربّ جليل بوده و ملائكه ملكوت در آنجا بر او نزول كرده اند. بلكه آن مكان مقدّس سرزمينى است كه: پيوسته منزلگاه خيل انبيا از آدم تا خاتم، و هميشه مهبط وحى و محلّ نزول كرّوبيان بوده. و در آنجا سيّد انبيا متولّد گشته و قدم همايون او و ساير انبيا به اكثر آن سرزمين رسيده. و خداوند ذوالجلال آن را خانه خود ناميده؛ و به جهت عبادت و تخفيف گناه بندگان خود بر پاى داشته، و اطراف و حوالى حرمخانه خود و حرمگاه آن قرار داده. و عرفات را مثل ميدانى در ابتداى حرمخانه خود كرده. و اذيّت حيوانات را و كندن درختان و نباتات را به جهت اكرام خانه خود در آنجا حرام نموده. و آن را به طريق پايتخت پادشاهان مقرّر فرموده، كه زيارت كنندگان، از راههاى دور، و ولايات بعيده، ژوليده مو و غبار آلوده، قصد آنجا كنند تا تواضع از براى صاحب خانه خود نموده باشند؛ با اعتراف ايشان كه او منزّه از زمان و مكان است.

و شكّى نيست كه: اجتماع در چنين موضعى مكرّم، با وجود اينكه باعث حصول الفت و مصاحبت مردمان و رسيدن به خدمت خوبان كه از اطراف عالم به جهت حجّ مى آيند و سرعت اجابت دعوات است، موجب ياد آمدن پيغمبر صلى الله عليه و آله و بزرگى او و سعى و اهتمام او در ترويج دين الهى و نشر احكام خدايى مى شود. و اين سبب رقّت قلب، و صفاى نفس مى گردد.

فصل دوم: امورى كه هنگام توجّه به حجّ بايد مراعات شود

كسى كه اراده حجّ مى كند، در وقت توجّه به جانب حجّ، مراعات چند امر را بايد بكند:

اوّل اين كه: نيّت خود را از براى خدا خالص كند، به نحوى كه شايبه هيچ غرضى از

ص: 35

اغراض دنيويّه در آن نباشد. و هيچ باعثى بر حجّ، جز امتثال امر الهى نداشته باشد. پس نهايت احتياط كند كه مبادا در خفاياى دل او نيّتى ديگر باشد از ريا و يا احتراز از مذمّت مردم به سبب نرفتن حجّ، يا خوف از فقر و بر تلف شدن اموال؛- چونكه مشهور است كه:

تارك الحجّ مبتلا به فقر و ادبار مى شود- يا قصد تجارت و شغل ديگر؛ زيرا همه اينها عمل را از قربت و اخلاص، خالى مى كند. و مانع از مراتب ثواب موعود مى گردد. و چه احمق كسى است كه: متحمّل اين همه اعمال شاقّه كه واسطه تحصيل سعادت ابدى گردد به جهت خيالات فاسده كه به جز خسران فايده ندارد.

دوّم آن كه: از گناهانى كه كرده توبه خالص كند. و حقّ النّاسى كه در ذمّه او باشد خود را برى ءالذّمّه سازد و دل از همه علايق بكند، تا دل او بالكلّيّه متوجّه خدا شود. و بايد چنان تصوّر كند كه: از اين سفر بر نخواهد گشت. و وصيّت خود را مضبوط سازد و آماده سفر آخرت گردد؛ زيرا اصل اين سفر نيز از جمله تدارك خانه آخرت است. و بايد در وقت بيرون آمدن از براى سفر حجّ و قطع علاقه از وطن و اهل و عيال و مال و اموال، ياد آورد زمانى را كه: قطع علاقه از اينها خواهد نمود به جهت سفر آخرت.

سوّم آن كه: در وقت اراده سفر، متذكّر عظمت خانه و صاحب خانه گردد، و به ياد آورد كه: او را در اين وقت، ترك اهل و عيال و مفارقت از مال و جاه و دورى دوستان و مهاجرت از اوطان را اختيار كرده به جهت قصد امرى رفيع الشّأن و عظيم القدر؛ يعنى:

زيارت خانه اى كه خدا آن را مرجع مردم قرار داده.

پس بداند كه: اين سفر، مثل ساير سفرهاى دنيا نيست. و متذكّر گردد كه: چه امرى اراده كرده است و رو به چه جايى آورده و قصد زيارت كه را دارد. و بداند كه: او متوجّه است به زيارت آستانه حضرت مالك الملك و از جمله كسانى است كه منادى پروردگار او را صلاى دعوت داده و او به جان و دل قبول نموده. پس قطع علايق و ترك خلايق كرده رو به خانه رفيع القدر و عظيم الشّأن آورده تا دل خود را فى الجمله به ملاقات خانه تسلّى دهد و آن را وسيله وصول به غايت آمال، كه لقاى جمال جميل ايزد- متعال- باشد، سازد.

چهارم آن كه: دل خود را فارغ سازد از هر چيزى كه در راه يا مقصد، دل او را مشغول

ص: 36

مى سازد و خاطر او را پريشان مى كند؛ از: معامله و تجارت و نحو اينها، تا دل او مطمئن بوده متوجّه ياد خدا باشد.

پنجم آن كه: سعى كند كه توشه سفر و خرجى راه او از ممرّ حلال باشد. و در آن وسعت دهد امّا نه به حدّى كه به اسراف منجر شود. و مراد از «اسراف»، آن است كه: انواع اطعمه لذيذه را صرف نمايد، همچنان كه طريقه خوش گذرانان اهل روزگار است. و امّا بذل كردن مال بسيار به اهل استحقاق، پس آن اسراف نيست.

همچنان كه رسيده است كه: هيچ خيرى در اسراف نيست. و هيچ اسرافى در خير نيست.

ششم آن كه: در اين سفر هر نقصان مالى يا اذيّت بدنى كه به او برسد به او خرسند و دل شاد گردد؛ زيرا آن، از علامات قبول حجّ اوست.

هفتم آن كه: با رفقا و اهل سفر خوش خلقى نمايد و گشاده رو و شيرين كلام باشد. و با ايشان تواضع كند. و از كج خلقى و درشت گويى غايت اجتناب نمايد. و فحش نگويد.

و سخن لغو از او سر نزند. و سخنى كه رضاى خدا در آن نيست نگويد. و با كسى جدال و خصومت نكند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه:

«حجّ مبرور، هيچ جزايى ندارد مگر بهشت. شخصى عرض كرد: يا رسول اللَّه! مبرور كدام است؟ فرمود: آن است كه: با آن، خوش كلامى و طعام دادن باشد.» (1)

و بايد بسيار اعتراض با رفيق و جمّال و غير اينها از هم سفران نكند. بلكه با همه، هموارى كند. و با راه روان خانه خدا فروتنى و خفض جناح نمايد. و حسن خلق را پيشه خود كند. و حسن خلق، همين نيست كه: اذيّت او به كسى نرسد، بلكه اگر اذيّتى از ديگرى به او رسد متحمّل شود.

هشتم آن كه: ژوليده و غبار آلوده باشد و خود را در راه، زينت نكند. و ميل به اسبابى كه باعث فخر و خودنمايى است ننمايد. و اگر تواند پياده راه رود، خصوصا در مشاعر


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 191

ص: 37

معظمه، يعنى از مكّه و منى و مشعر و عرفات. به شرطى كه: مقصود او از پياده رفتن، صرفه اخراجات نباشد؛ بلكه غرض او زحمت و مشقّت در راه خدا باشد. و اگر مقصود صرفه باشد سوارى بهتر است اگر وسعت باشد. و همچنين از براى كسى كه پياده روى باعث ضعف او از عبادت و دعا شود سوارى بهتر است.

فصل سوّم: اسرار باطنيّه مقدّمات و اعمال حج

اشاره

بدان كه: آدمى چون به قصد حجّ از وطن خود بيرون برود و داخل بيابان گردد و گردنه ها و عقبات را مشاهده كند و رو به خانه خدا آورد بايد متذكّر گردد بيرون رفتن خود را از دنيا و گرفتارى به گريوه هاى (1) عالم برزخ و محشر، تا ملاقات حضرت داور. و از تنهايى راه، ياد تنهايى قبر كند. و از تشويق «قطّاع الطّريق» و درندگان صحرا، ياد هول موذيات عالم برزخ نمايد. و چون ميقات رسد و جامه احرام پوشد، به فكر پوشيدن كفن افتد و ياد آورد زمانى را كه: به كفن خواهند پيچيد و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد؛ زيرا جامه احرام، شبيه به كفن است؛ و چون احرام بست و زبان به «لبّيك اللّهمّ لبّيك» گشود بداند كه: معنى اين كلام اجابت نداى پروردگار است اگر چه بايد اميدوار به قول لبيّك او باشد. امّا از ردّ آن نيز خوفناك باشد و بترسد كه: مبادا جواب او رسد كه «لا لَبَّيْكَ وَ لا سَعْدَيْكَ». پس بايد متردّد ميان خوف و رجاء باشد واز خود و عمل خود نوميد، و به فضل و كرم الهى اميدوار باشد. و بداند كه: وقت لبيك گفتن، ابتداى عمل حجّ است و محل خطر است.

مروى است كه: «حضرت امام زين العابدين عليه السلام چون احرام بست و بر مركب سوار شد رنگ مبارك او زرد شد و لرزه بر اعضاى شريفش افتاد، نتوانست كه لبيّك گويد.

عرض كردند كه: چرا لبيّك نمى گوييد؟ فرمود كه: مى ترسم كه پروردگار من گويد: «لا لبّيك و لا سعديك». پس چون زبان به تلبيه گشود و لبيك گفت بيهوش گشته از مركب بر زمين افتاد؛ او را به هوش آوردند و سوار كردند. و لحظه به لحظه چنين مى شد تا از حجّ


1- گريوه: گردنه

ص: 38

فارغ گرديد». (1)

و چون صداى مردمان به تلبيه بلند شود متذكّر شود كه: اين اجابت نداى پروردگار است كه فرموده است: وَ أَذّنْ فِى النَّاسِ بِالحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا .... خلاصه معنا آنكه: «ندا كن مردمان را كه به حجّ حاضر شوند». (2)

و از اين ندا به ياد نفخ صور و بر آمدن مردم از قبور افتد، كه كفنها در گردن به عرصات قيامت ايشان را مى خوانند.

و چون داخل مكّه شد به فكر افتد كه: حال، داخل حرمى گرديد كه هر كه داخل آن شود در امن و امان است. و اميدوار شود كه: به اين واسطه از عقاب الهى ايمن گردد. و دل او مضطرب باشد كه: آيا او را قبول خواهند كرد و صلاحيّت قرب حرم الهى را خواهد داشت يا نه؛ بلكه به دخول حرم، مستحقّ غضب و راندن خواهد شد و از اهل اين مضمون خواهد بود:

به طواف كعبه رفتم، به حرم رهم ندادند كه تو در برون چه كردى كه درون خانه آيى

و بايد اميد او در همه حالات غالب باشد؛ زيرا شرف خانه، عظيم است؛ و صاحب خانه كريم، و رحمت او واسع، و فيض او نازل، و حقّ زيارت كنندگان خود را منظور دارد. و كسى كه پناه به او آورد ردّ نمى نمايد.

و چون نظر او به خانه افتد مستشعر عظمت آن گردد، و چنان تصوّر كند كه: گويا صاحب خانه را مى بيند. و اميدوار شود كه: چنان كه به ملاقات خانه فايز شد به ملاقات صاحب خانه نيز مشرّف خواهد شد. و شكر خدا را به جا آورد كه: به اين موهبت كبرى رسيد.

و چون شروع به طواف نمايد، دل خود را از تعظيم و محبّت و خوف و رجاء مملوّ سازد و بداند كه: در حال طواف شبيه است به ملائكه مقرّبين كه پيوسته در حول عرش


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 201
2- حج، سوره 22، آيه 27

ص: 39

اعظم طواف مى نمايند. و بداند كه: مقصود كلّى، طواف دل است به پروردگار خانه. پس ابتدا و ختم طواف را به ياد او كند. و روح طواف و حقيقت آن طواف دل است در حضرت ربوبيّت و خانه، مثال ظاهرى است در عالم جسمانى. و خانه در عالم ملك و شهادت نمونه اى است از حضرت ربوبيّت در عالم غيب و ملكوت.

وآنچه رسيده كه: «بيت المعمور در آسمان در مقابل خانه كعبه است و طواف ملائكه بر آن چون طواف بنى آدم است بر كعبه». (1) دور نيست كه اشاره به اين مشابهت باشد.

و چون رتبه اكثر نوع انسان از طواف خانه اصلى قاصر است امر شد به ايشان كه:

متشبّه به انسان شوند در طواف خانه مكّه.

«فَانَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ»؛ «هر كه خود را شبيه به قومى كند از ايشان محسوب است».

پريشان نيستى مى گو پريشان.

و چون به نزد حجرالاسود آيد كه آن را ببوسد متذكّر اين شود كه: آن به جاى دست خداست در زمين و عهود بندگان در آن است.

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مروى است كه: «حجرالاسود دست خداست در ميان خلق، كه آن بندگان مصافحه مى كنند با او چون مصافحه بنده با آقا، يا دخيل كسى با كسى». (2)

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه: چون خداى- تعالى- عهود از بندگان خود گرفت امر فرمود به حجرالاسود تا آن را فرو برد. پس، از اين جهت در نزد آن مى گويند: «امانَتِي ادَّيْتُها وَ مِيثاقِي تَعَهَّدْتُه»؛ «امانت خود را ادا كردم و پيمان خود را نگاهداشتم.» تا حجرالاسود به اين شهادت دهد. (3)

و فرمود كه: «ركن يمانى درى است از درهاى بهشت كه از روزى كه گشوده شده


1- محجةالبيضاء، ج 2، ص 202
2- بحارالانوار، ج 99، ص 225، ح 22. با اندك تفاوتى.
3- بحارالانوار، ج 99، ص 226، ح 26

ص: 40

است هرگز بسته نشده است». (1)

و بايد قصد آدمى در وقت بوسيدن اركان و چسبانيدن خود به مستجار بلكه هر جزئى از خانه، طلب قرب باشد از راه محبّت و شوق به خانه و صاحبخانه. و تبرّك جستن باشد به رسيدن بدن به خانه. و اميد داشتن به اينكه: به اين وسيله بدن او از آتش جهنّم محفوظ بماند.

وچون چنگ در دامن خانه كعبه زند نيّت آن كند كه: دست در دامن خدا آويخته و طلب مغفرت و امان مى كند مثل تقصير كارى كه دست در دامن بزرگى زند. و چنان قصد كند كه: ديگر مرا ملجأ و پناهى نيست. و به جز عفو و كرم تو راه به جايى ندارم. و دست از دامن خانه تو بر نمى بردارم تا مرا ببخشى و مرا امان عطا فرمايى.

و چون به ميان صفا و مروه به جهت سعى آيد بايد متذكّر شود كه: اينجا شبيه است به ميدانى كه در بارگاه پادشاهى واقع باشد كه بندگان در آنجا آمد و شد مى كنند. گاهى مى آيند و زمانى مى روند و به جهت اظهار اخلاص خدمت و اميد نظر رحمت در آنجا تردّد مى نمايند. مثل كسى كه: به خدمت پادشاهى رسيده باشد و بيرون آمده باشد و نداند كه پادشاه در حقّ او چه حكم خواهد فرمود. پس در دور خانه آمد و شد مى كند كه شايد در يك مرتبه بر او ترحّم كند. و در وقت آمد و شد در آنجا، ياد آورد آمد و شد خود را در عرصات محشر ميان دو كفه ميزان اعمال خود.

وچون به عرفات حاضر شد نظر به ازدحام خلايق كند و ببيند كه: مردمان به لغتهاى مختلفه صداها بلند كرده اند و هريك به زبانى به تضرّع و زارى مشغولند. و هر كدام به طريقه امام و پيشواى خود آمد و شد مى كنند، ياد آورد عرصه قيامت و احوال آن روز پر هول و وحشت را. و پراكندگى مردمان در آنجا بطور حيران و سرگردان. و هر امتّى به گرد پيغمبر و امام خود جمع شده و چشم شفاعت بر او انداخته اند. پس چون به اين فكر افتاد دست تضرّع بردارد و با نيّت خالص به درگاه خدا بنالد كه خدا حجّ او را قبول كند و او را در زمره رستگاران محشور سازد. و چنان داند كه: نوميد نخواهد شد؛ زيرا روز، روز شريف، و موقف، موقف عظيمى است. و بندگان خدا از اقطار زمين در آنجا جمع اند و


1- بحارالانوار، ج 99، ص 220. با اندك تفاوتى.

ص: 41

دلهاى همه به خدا منقطع است. و همّتهاى همه مصروف دعا و سؤال است. و دستهاى همه به درگاه پادشاه بى نياز بلند است. و همگى چشم بر در فيض و رحمت او انداخته و گردنها به سمت لطف و كرم او كشيده. و البتّه چنين موقفى از نيكان و اخيار خالى نيست؛ بلكه ظاهر آن است كه: ابدال و اوتاد ارض در خدمت صاحب عصر در آنجا حاضرند.

پس دور نيست كه: از حضرت ذوالجلال به واسطه دلهاى پاك و نفوس مقدّسه، رحمت بر كافّه مردمان فايض شود. و چنان گمان نكنى كه همه اين خلايق آنجا جمع اند و با هزار اميدوارى راه دور و دراز پيموده اند و اهل و وطن را دور افكنده و كربت غربت برخود قرار داده و رو به در خانه چنين كريمى آورده اند. خداوند كريم همه را نااميد كند! و سعيشان را نابود سازد! و بر غريبى ايشان ترحّم نكند! زنهار! زنهار! درياى رحمت از آن وسيع تر است كه در چنين حالى تنگى كند.

و از اين جهت رسيده است كه: «بدترين گناهان آن است كه آدمى به عرفات حاضر شود و چنان گمان كند كه خدا او را نيامرزيده». (1)

و چون از عرفات برگردد و دوباره داخل حرم شود از اينكه خدا باز او را اذن دخول حرم داده تفأّل زند كه خدا او را قبول فرموده و خلعت قرب بر او پوشانيده و از عذاب خود، او را ايمن ساخته.

و چون به منى آيد و متوجّه «رمى جمرات» گردد، نيّت او از رمى جمرات، بندگى و قصد امتثال امر الهى باشد. و خود را متشبّه كند به حضرت خليل الرّحمن در وقتى كه در اين مكان، شيطان بر او ظاهر گرديد. پس خداى- تعالى- او را امر فرمود كه: آن لعين را با سنگ ريزه براند. و چنان قصد كند كه: سنگ ريزه ها را بر روى شيطان مى اندازد و پشت او را مى شكند. و چون ذبح قربانى كند، ياد آورد كه اين ذبح، اشاره به آن است كه: به سبب حجّ بر شيطان و نفس امّاره غالب گشتم و ايشان را كشتم و از عذاب الهى فارغ گشتم. پس در آن وقت، سعى كند در توبه و بازگشت از اعمال قبيحه كه سابق مرتكب بود تا در اين اشاره صادق باشد. و فى الجمله شيطان و نفس امّاره را ذليل كرده باشد.


1- بحارالانوار، ج 99، ص 263، ح 44

ص: 42

علامت حج قبول:

و از اين جهت رسيده است كه: «علامت قبول حجّ، آن است كه: حال آدمى بعد از حجّ، بهتر از سابق گردد».

و در خبرى ديگر وارد است كه: «از علامت قبول حجّ، ترك معاصى است كه سابق مى كرد. و بدل كردن همنشينان بد را به همنشينان خوب، و مجالس لهو و غفلت را به مجالسى كه در آن ياد خدا مى شود». (1)

و از حضرت امام به حقّ ناطق، جعفر بن محمّد الصادق عليهما السلام حديثى وارد است كه متضمّن عمده اسرار و دقايق حجّ است. و خلاصه آن اين است كه فرمود: «چون اراده حجّ كنى پس دل خود را خالى كن از هر چه آن را از خدا مشغول مى كند، و پرده ميان تو و خدا مى گردد. و همه امور خود را به خدا واگذار. و در جميع امور خود بر او توكّل كن. و سر تسليم بر قضاى او نه. و وداع كن دنيا و استراحت و خلق را. و حقوق مردم را كه بر ذمه توست ادا كن. و اعتماد مكن بر زاد و راحله و رفقا و خويشان و جوانى و مال خود؛ كه بر هر كدام اعتماد كنى وبال تو مى شود. و چنان مهيّاى سفر شو كه اميد بازگشتن نداشته باشى. و با رفقا نيكو سلوك كن. و اوقات نمازهاى واجبى و سنّتهاى نبوى را مراعات كن.

پس به آب توبه خالص از همه گناهان غسل كن. و جامه صدق و صفا و خضوع و خشوع را در بر كن. و از هر چه ترا از ياد خدا باز مى دارد و از اطاعت او مانع مى گردد احرام بند، يعنى: بر خود حرام كن و لبّيك گو. يعنى: اجابت كن نداى خدا را اجابتى صاف و صادق، و پاك و خالص از براى خداى- تعالى- و چنگ در عروة الوثقى زن. و در دل خود با ملائكه در حول عرش طواف كن؛ چنان كه با جسم خود با مسلمين در دور خانه طواف مى كنى. و به هروله از هوا وهوس خود فرار كن. و از حول و قوّه خود بيزار شو. چون به منى رسى تمنّاى هر چه از براى تو حلال نيست از دل بيرون كن. و در عرفات، اعتراف به تقصيرات خود كن. و عهد يگانگى خدا كه در نزد تو است تازه ساز. و در هنگام ذبح قربانى، حلقوم هوا وهوس و طمع را قطع كن. و در وقت انداختن جمرات، شهوات


1- نك: محجةالبيضاء، ج 2، ص 196

ص: 43

نفسانيّه و خساست و دنائت و صفات ذميمه را از خود بينداز. و چون سر خود را تراشى همه عيوب باطنيّه و ظاهريّه را از خود بتراش. و چون در حرم خدا داخل شوى و پا به خانه خدا نهى در كنف امان الهى و ستر و حفظ او داخل شو. و تعظيم صاحب خانه و جلال و عزّت او را در دل خود ثابت كن. و در «استلام حجر» به جهت عظمت و سلطنت او خاضع شو. و چون طواف وداع كنى ماسواى خدا را وداع كن. و چون به صفا رسى باطن و ظاهر خود را از براى لقاى الهى صاف كن؛ و در عهد و محبّت خود ثابت بايست تا روز قيامت. و بدان كه: خداى- تعالى- حجّ را واجب نكرده و آن را نسبت به خود نداد.

و پيغمبر صلى الله عليه و آله شريعت مناسك را نياورد مگر از براى اشاره كردن به مرگ و بعث و قبر و حشر و قيامت.» (1)


1- مصباح الشّريعة، باب 22، ص 142

ص: 44

درس سى و نهم: فلسفه اشك

اشاره

احمد لقمانى

پژوهشى نو درباره فلسفه گريه، آثار و انواع آن و تحليلى بر روايت گريه بر امام حسين عليه السلام:

ربّنا ما زارعان آيه ايم تاجران رود و ابر و سايه ايم

گريه را در بغض خود دم مى كنيم روى مژگان كشت شبنم مى كنيم

ما همه خنياگران چامه ايم ساكن اشك و زيارتنامه ايم

جاهليّت ترك شبنم گفتنست جاهليّت بى نيايش خفتن است (1)

پرسشهاى بسيارى درباره «گريه» به چشم مى خورد كه دست يابى به پاسخ آن، نگاهى نو و معرفتى بيشتر به انسان مى بخشد و در رهيابى به فتوحات معنوى، توفيقى چشمگير عطا مى كند. با هم پاره اى از اين پرسشها را مى نگريم:

گريه چيست؟

ريزش اشك از ديدگان انسان، همراه با غم و زارى و گاه با سخن و زمزمه، گريه


1- كشف هاى مكاشفه، احمد عزيزى، ص 331

ص: 45

ناميده مى شود (1)، زلال جارى كه به وسيله آن مشعل چشمان روشن مى شود و نسيم آرام بخش كه سرزمين وجود بدان از غبار و كدورت پاك مى شود. حقيقتى شگفت آور كه امام صادق عليه السلام درباره آن فرمود:

گريه [در اطفال] موهبتى الهى است كه توسط آن رطوبت مغز- كه موجب دردهاى بسيارى خواهد شد- جدا مى شود و آنها را از كورى ايمن مى سازد، تندرستى بدن و سلامت چشمانشان را به همراه مى آورد. (2)

به گفته آية اللَّه حائرى شيرازى گريه از ويژگى هاى انسانها است و عمر زياد و سلامتى بسيار به همراه داشته و افراد را از اندوه و ناراحتى ها تهى مى سازد. آنان كه با سخنان تأثيربخش و اشعار احساس آفرين خويش، اين چشمه نهفته را جوشان مى سازند حقى والا و منّتى بسيار بر گريه كنندگان دارند و آنان را در فضايى فراتر از جلوه هاى فريباى زندگى پرواز مى دهند. (3)

منشأ گريه و آثار آن

گواه عشق ما اين ديده و دل رساند اشك و غم ما را به منزل

هنوز اشك عزا پيوسته جارى است رواق چشممان آيينه كارى است (4)

سرچشمه گريه عاطفه و احساس است كه به دنبال شوق و عشق، شكست و تنگدلى، محروميت و يأس، پيروزى و شادكامى و يا حزن و اندوه، از چشمان انسان جارى مى شود. (5) آنجا كه امام عصر عليه السلام سخن از مصايب جدّ بزرگور خويش اباعبداللَّه


1- مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، ص 58؛ مجمع البحرين، طريحى، مجلّد اوّل، ص 234؛ فرهنگ بزرگ جامع نوين، احمد سيّاح، ج 1، ص 108
2- توحيد مفضل، ترجمه مرحوم ملا محمّد باقر مجلسى، ص 62
3- آيت اللَّه حائرى شيرازى، سخنرانى در دفتر رهبرى، قم، روز شهادت امام صادق عليه السلام، 4/ 12/ 1376
4- استاد محدّثى.
5- نك: تفسير التبيان، ج 9، ص 436

ص: 46

الحسين عليه السلام مى كند و لب به بيان عشق و علاقه خود مى گشايد، چنين مى فرمايد:

اى جد عزيز! در مصايب و بلاهايى كه بر تو فرود آمد، هر صبح و شام سرشك غم و اشك اندوه از چشمان خود مى ريزم و چون اشكم تمام شد، براى تو خون گريه مى كنم. (1)

آنجا كه آثار اجتماعى گريه را مى يابيم، تلطف و مهربانى، همدلى و هم سويى و شكل گيرى حالات روحى به چشم مى خورد و چون به آثار سياسى گريه مى نگريم، ادامه دادن راه و حركت محبوب شركت در حماسه شهيد و يا عزيز از دست رفته، تصميم به تقويت هدف و آرمان وى و همدلى با افكار و خواسته هاى او را مى بينيم.

اشك چشم را نشان نورانيّت قلب و گيرندگى دل آدمى مى دانند.

گريه و انواع آن

گريه از مختصات انسان- و اعراض خاص او- است كه دانشمندان علوم مختلف، نسبت به آن پژوهشها و دقتهاى فراوانى داشته اند:

پزشكان، آثار جسمانى زيادى براى گريه شمرده اند و روان شناسان از تأثير آن بر روح و روان مطالب بسيارى نوشته اند. آنجا كه علماى اخلاق نسبت به طهارت روح و پاكى باطن دستورالعمل هايى مى دهند، اشك چشم را نشان نورانيت قلب و گيرندگى دل آدمى مى دانند و جامعه شناسان، تسلط سخنران بر گريه و خنده مخاطبان خود را تسلط بر تمامى قلب آنان مى دانند؛ چرا كه گريه طوفانى عظيم در سرزمين وجود افراد به پا مى كند و چون ريزش آبشارى از احساس و عاطفه است كه همگان را به سوى خويش مى كشاند.

«دارون» در كتاب «بيان احساسات و تألّمات در انسان و حيوان 1890 ميلادى» ريزش اشك را براى حيوانات، همچون فيل، بيان مى كند اما برخى ديگر اين سخن را رد كرده و گريه را ويژگى انسان شمرده اند كه برخاسته از ژرفاى وجود او خواهد بود. (2)

انديشمندان گريه را داراى انواع گوناگونى دانسته اند كه برخى از آنها عبارت


1- نك: زيارت ناحيه از حضرت مهدى عليه السلام.
2- حماسه حسينى، آيت اللَّه شهيد مطهرى، ج 3، ص 94 و 95

ص: 47

است از:

«گريه شوق»، «گريه حزن»، «گريه ضعف و زبونى»، «گريه پيروزى و سربلندى» و «گريه دروغين».

آرى اشك عاشقانه زبان دل است و گريه واقعى فريادى است در سكوت؛ فريادى كه نشان از ضعف و زبونى نيست. و سخن احساس و عشق آدمى است، در آنجا كه قلم توان نوشتن ندارد و در بيان ياراى ترسيم نيست؛

هرچند نيست درد دل ما نوشتنى از اشك خود، دو سطر به ايما نوشته ايم (1)

گريه در ديدگاه قرآن

قرآن كريم اين كتاب سترگ «گريه» را شيوه ديرينه انبياى الهى مى شمرد؛ آنجا كه يعقوب براى يوسف خود سرشك غم ريخت، يادآور مى شود (2) و گريه نوح را بيان مى كند. (3) چون سخن از شعيب پيامبر مى شود، گريه او را به درگاه خداوند گوشزد مى نمايد(4)

و داود را رسولى معرفى مى كند كه اهل گريه و راز و نياز بوده است. (5) هنگامى كه به آخرين سفير سعادت خود؛ يعنى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله مى رسد، او و اصحاب عزيزش را مردانى مى شمرد كه سرشك غم و اندوه از ديدگان خود جارى مى كردند و با شنيدن آيات قرآن از خوف الهى اشك مى ريختند (6) و نسبت به اصحاب صفّه- آن تهيدستان لبريز از ايمان- ريزش اشك را به هنگام شنيدن قرآن نسبت مى دهد. (7)


1- صائب تبريزى اصفهانى.
2- يوسف: 76؛ نك: تفسير التبيان، ج 6، ص 184
3- هود: 25؛ نك: تفسير كشف الاسرار، ج 4، ص 382
4- قصص: 22؛ نك: همان، ج 7، ص 308
5- ص: 21؛ نك: همان، ج 8، ص 342
6- حجر: 43؛ نك: همان، ج 5، ص 329
7- نجم: 60؛ نك: تفسير المراغى، ج 27، ص 72

ص: 48

پژوهش برخى از مفسران بدانجا انجاميده كه گريه يوسف را بر قبر مادر بيان كرده اند و نسبت به اين صفت پسنديده و عاطفى از صالحان و مؤمنان سخن گفته اند. (1) و بعضى ديگر، افزون از آيات الهى كه بيانگر گريه آسمان و زمين در مرگ مؤمنان است، گستره اين بحث را بارواياتى ارزشمند، شكوهى بيشتر بخشيده و از چنين عشق و عاطفه اى- كه برخاسته از معرفت است- معارفى ژرف به دست آورده اند. (2) آنجا كه پروردگار متعال مى فرمايد:

فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمْ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ (3)

«پس گريه نكرد بر آنان آسمان و زمين و مهلت نيز به آنها داده نشد.»

و سپس ارزش «گريه خوف از عظمت الهى» را توضيح داده اند؛ (4)، وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً (5)

صحيفه اى از اين دفتر معرفت را مى گشاييم:

آسمان و زمين براى برخى مى گريند و نسبت به عده اى هيچ احساس ندارند! گريه نكردن بر سركشان و فرعونيان نشان از حقارت آنها و بيانگر نداشتن دلسوز و يار و ياور براى آنان است امّا براى مقرّبان درگاه الهى و مؤمنان و فرشتگان گريه مى كنند و سرشك غم مى ريزند.

پاره اى گريه آسمان و زمين را گريه اى حقيقى مى دانند كه به صورت نوعى دگرگونى و سرخى مخصوص (افزون بر سرخى هميشگى به هنگام طلوع و غروب) خودنمايى مى كند، همانند اين روايت:

«لمّا قُتِل الحُسينْ بِن علي بن أبي طالب عليهما السلام بَكَتِ السَّماءُ عَليهِ وَبُكائِها حُمرة أطرافها.» (6)


1- يوسف: 20؛ نك: تفسير كشف الاسرار، ج 5، ص 32.
2- نك: تفسير نمونه، ج 21، ص 179؛ تفسير كشف الأسرار، ج 9، ص 99؛ تفسير مفيد، ج 25، ص 225.
3- دخان: 29.
4- نك: تفسير المراغى، ج 15، ص 109.
5- اسراء: 109.
6- مجمع البيان، ج 9، ص 69

ص: 49

«هنگامى كه حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام شهيد شد، آسمان بر او گريه كرد و گريه او سرخى مخصوصى بود كه در اطراف آسمان نمايان شد.»

و در حديث ديگرى مى خوانيم: امام صادق عليه السلام فرمود:

«آسمان بر يحيى بن زكريا عليهما السلام (كه از سوى طاغوت زمان خود به گونه اى جانسوز شهيد شد) و بر حسين بن على عليهما السلام چهل روز گريه كرد و بر ديگرى، غير از آن دو، گريه نكرده است.» (1)

دعاها و گريه

جايگاه اشك و كوتاه بودن راه تقرب به وسيله آن، به حدّى است كه در دعاهاى مختلف چون مقام تسليم و رضا، اطاعت و طاعت و بندگى و قرب پديد مى آيد:

«فَعَلَى الأطائبِ مِنْ أهل بيت محمّد و عليّ صلّى اللَّه عليهما و آلهما فَلْيَبْك الباكون، وايّاهم فَلْيَنْدُبِ النّادبون، ولمثلهم فَلْتَذْرُفِ الدُّموع، ولَيَصْرِخِ الصّارخون، ويضجّ الضّاجُّون، وَيعجّ العاجّون ...» (2)

«پس شيعيان آل محمّد صلى الله عليه و آله بايد بر پاكان اهل بيت پيامبر و على- كه درود الهى بر آنان و دودمانشان باد- اشك از ديدگان ببارند و ناله و زارى و ضجه و شيون از دل بركشند.»

آنگاه كه امام سجّاد عليه السلام سخن از تهيدست بودن به هنگام حضور در محضر الهى مى گويد و ياد قبر و فرجام نامعلوم خويش با اعمال ناچيز خود مى كند- كه اين عبارات تعليمى براى بندگان عصيانگر و بيانگر سختى معاد و احساس سنگينى مسؤوليت توسط معصومان عليهم السلام است- از گريستن به پيشگاه معبود و محبوب مى فرمايد:

فما لي لا أبكي أبكي لخروج نفسي أبكي لظلمة قبري أبكي لضيق


1- همان.
2- دعاى ندبه؛ نك: مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمى، دفتر نشر فرهنگ، ص 980

ص: 50

لحدي أبكي لسؤال منكر و نكير إيّاي أبكي لخروجي عن قبري عرياناً ذليلًا حاملًا ثقلي على ظهري ...» (1)

«چرا نگريم در صورتى كه نمى دانم فرجام من چگونه است ... مى گريم بر آن حالتى كه روح و روانم از بدنم خارج مى شود. مى گريم براى تاريكى قبرم.

مى گريم براى تنگى لحدم. مى گريم براى پرسش دو ملك الهى، نكير و منكر.

مى گريم براى آن هنگامى كه عريان، ذليل و با بارى از گناه از قبر خارج مى شوم ...»

امام حسين عليه السلام و جايگاه گريه براى آن حضرت

روزى كه گل آدم و حوا بسرشتند بر نام حسين بن على گريه نوشتند

فرمود نبى در صفت گريه كنانش البته كه آن طايفه از اهل بهشتند (2)

از آغازين روزهاى سوگوارى و برپايى محافل سخنرانى در ايّام محرم و ديگر مناسبتهاى مذهبى، سخن از گريه، ارزشهاى اخروى و آثار معنوى آن انگيزه اى قوى براى شيفتگان اهل بيت عليهم السلام بويژه سيدالشهدا عليه السلام ايجاد نمود تا خود را از اين بارش مغفرت و ريزش رحمت الهى محروم نكنند.

از سوى ديگر، پاره اى آزادانديش و حقيقت جو و تعدادى از دين ناباورانِ مانده در قحطى معرفت و عشق، به اعتقادات و باورهاى زلال و شفاف اينان خرده گرفته و گاه با جملاتى نادرست و ويرانگر بنيان روايات و سخنان معصومان عليهم السلام را هدف مى گيرند و انگيزه هاى پاك و خدايى را با غبار ترديد، دچار كدورت و تيرگى مى كنند.

گفتنى است كه بسيارى از اين انتقادها برخاسته از سخنان يك سويه و ناپخته سخنرانانى است كه بدون توجه به ديگر روايات و غافل از اهداف والاى پيشوايان و علماى دين، براى اهداف نامقدس خويش، بيراهه اى ظلمانى- براى خوش آمد افراد-


1- دعاى ابوحمزه ثمالى؛ نك: همان، ص 348
2- سيماى كربلا، محمّد صحّتى سردرودى، مقدمه.

ص: 51

ترسيم مى كنند و يك قطره اشك را با تمامى گناهان و نافرمانى ها موجب خاموش سازى درياهاى آتش و آوار عذاب مى دانند! در حالى كه معصومان عليهم السلام و اولياى الهى چون سخن از آتش دوزخ به ميان مى آمد، دگرگونى عميقى در وجودشان نمايان مى شد و به خدا پناه مى بردند و راه توبه، سنخيت و همرنگى با صفات الهى را بهترين راه گريز از اين پرتگاه مى دانستند.

براى بررسى و تحليل آن سخنان و اين انتقادات، ابتدا مرورى بر احاديث معصومان مى كنيم و از ارزش گريه براى سيد مظلومان، امام حسين عليه السلام آگاه مى شويم، سپس به بررسى آنها مى پردازيم:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه گريه كند و 50 نفر، يا 30 نفر، يا 20 نفر، يا 10 نفر و حتى يك نفر را بگرياند و اگر نمى تواند گريه كند تباكى نمايد- و خود را به شكل افراد گريان درآورد- بهشت از آن او خواهد بود. (1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اميرمؤمنان على عليه السلام نگاهى به حسين عليه السلام كرد و فرمود:

«اى مايه گريه هر مؤمن» چون امام حسين عليه السلام پرسيد: پدر! مرا مى گوييد؟ على عليه السلام مى فرمود: آرى، پسرم! (2)

امام حسين عليه السلام مى فرمود: من كُشته گريه ها هستم، ياد نمى كند مرا مؤمنى مگر اشك برايم مى ريزد. (3)

امام صادق عليه السلام فرمود: امام حسين عليه السلام گريه هر مؤمن است، به يك قطره اشك هر چند به مقدار بال مگس، باعث آمرزش گناهان مى شوند، گرچه گناهان همانند كف دريا- زياد- باشند. (4)

امام رضا عليه السلام رو به ريان بن شبيب كرد و فرمود: اى پسر شبيب! هرگاه خواستى


1- كامل الزيارات، ابو قولويه، بحث گريه براى امام حسين عليه السلام.
2- همان.
3- همان.
4- همان.

ص: 52

براى چيزى- و كسى- گريه كنى، براى جدّ ما امام حسين عليه السلام گريه كن. (1)

آرى؛

شيعيان سوداگران نيتند زارعان اشك و مظلوميتند

شيعه هر شب مى چكد از چشم ياد شيعه عاشق مى شود هر بامداد

شيعيان شب را تنفس كرده اند شيعيان در خون تجسّس كرده اند

نى نوا را در دل خود ذكر كن «كل ارض كربلا» را فكر كن (2)

اشك انبياى الهى

آنگاه كه فراتر از اين گستره مى نگريم، افقى ديگر مى بينيم كه حيرت انسان را دو چندان مى كند؛ زيرا انبياى الهى را مى يابيم كه در سوگ سيد شهيدان؛ امام حسين عليه السلام سرشك غم از ديدگان جارى كرده اند و در مصائب آن دُردانه آفرينش سوگوارى كرده اند.

حضرت آدم (3)، حضرت زكريا (4)، حضرت نوح (5)، حضرت ابراهيم (6)، حضرت اسماعيل (7)، حضرت سليمان (8)، حضرت موسى (9) و حضرت عيسى (10) عليه السلام؛ رسولان پاك سرشت الهى بوده اند كه از ديرزمان بيرق عشق و ارادت و اشك و علاقه را بر دلهاى خدايى نشانده اند.


1- همان.
2- كشف هاى مكاشفه، ص 315 و 317 با تلخيص بسيار.
3- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 44، ص 242 و 245
4- همان، ص 223
5- همان، ص 230 و 243
6- همان، ص 225 و 243
7- همان، ص 227 و 243
8- همان، ص 244
9- همان.
10- همان.

ص: 53

برتر از اين معرفت، عشق و شناخت حيوانات و حتى جمادات نسبت به امام حسين عليه السلام است كه درباره بلاهاى كربلا، چون انسان سرشك غم ريختند و اظهار محبت نمودند.

امام رضا عليه السلام مى فرمود:

جغد در زمان جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله در منازل و كاخ ها سكنى داشت، مقدارى از غذاى مردم را مى خورد و از آب آشاميدنى آنان مى نوشيد و به محل خود بازمى گشت، اما پس از شهادت امام حسين عليه السلام از مكانهاى آباد به نقاط ويران، كوهها و بيابانها روى نهاد و مى گفت: شما چه بد امتى هستيد كه فرزند پيامبرتان را كشتيد من از شما بر خود ايمن نيستم. (1)

امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود: جغد روزها روزه است و شبها پس از افطار تا صبح بر حسين عليه السلام ندبه و ناله مى كند. (2)

و در سخن ديگرى است كه: با شهادت سيدالشهدا عليه السلام چهل روز آسمان خون گريست، زمين اشك ماتم ريخت. با تاريكى در صبح، آسمان سرشك ماتم نشان داد با كسوف و قرمزى، كوهها تكه تكه شدند و پراكنده گرديدند و درياها شكاف برداشتند (3) تا سوك و ماتم خود را آشكار نمايند.

و بدين سان:

در سلسله اشك بود گوهر مقصود گر هست ز يوسف خبر، اين قافله دارد


1- كامل الزيارات، بحث گريه براى امام حسين عليه السلام.
2- همان.
3- همان.

ص: 54

درس چهل ام: دو مسأله مهم عاطفى و اجتماعى در سنت رسول خدا «گريه و حفظ آثار شخصيتهاى مذهبى»

اشاره

محمّد صادق نجمى

عكس العمل رسول خدا صلى الله عليه و آله بهنگام مرگ فرزندش (ابراهيم) و عثمان بن مظعون و سنت آن حضرت در مراسم تدفين و به خاك سپارى پيكر آنان و تلاش در جهت ابقاى قبر و حفظ اثر آنان با گفتار و عملش قابل بررسى است.

همچنين سنت و روش پيامبر صلى الله عليه و آله در هر دو مورد و نسبت به هر يك از ابراهيم (فرزندش) و عثمان بن مظعون مشابه بود و در هنگام مرگ، تا آخرين مرحله مراسم تدفين، درباره آنان يكسان عمل نموده است.

مجموع اين حركت و اين روش را مى توان در دو محور و بصورت دو بخش زير خلاصه كرد:

الف- گريه رسول خدا و مسلمانان در مرگ عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله

اظهار غم و اندوه و گريه كردن در مرگ و فقدان عزيزان، از لوازم عاطفه بشرى و از آثار رقت و از مقتضيات رأفت انسانى است و به مضمون گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله «إنّما هي

ص: 55

رَحْمَةٌ يَجْعَلَها اللَّهُ في قلوبِ عبادِهِ وَإنّما يَرْحَمُ اللَّهُ مِنْ عِباده الرُّحَماء»؛ (1)

«اين عاطفه و رأفت و رحمت از الطاف و نعمتهاى خداوندى است و در قلب هر يك از بندگانش كه به ديگران رحم و رأفت داشته باشند قرار مى دهد.»

عاطفه هر چه بيشتر باشد، طبعاً اثر آن نيز بيشتر، و رحمت و رأفت درونى هر چه عميقتر شود تأثير و گريه شخص نيز به همان اندازه شديدتر خواهد گرديد.

اينجاست كه مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون در پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيش از ساير افراد تأثير مى گذارد و حضرت در فقدان آنان، آنچنان گريه مى كند كه حاضرين را نيز تحت تأثير قرار مى دهد و موجب گريه شديد آنان مى گردد.

رسول خدا در مرگ ابن مظعون دوبار گريه كرد: الف- بهنگام مرگ ب- وقت كفن كردن. هنگامى كه پيكر ابن مظعون را كفن مى كردند، حضرت در حالى كه بر پيشانى او بوسه مى زد، اشكش بر سر و صورت وى سرازير بود.

و گريه پيامبر در مورد فرزندش ابراهيم در سه مرحله بوقوع پيوست:

الف- در كنار بستر او بهنگام مرگش بهمراه ماريه و سيرين (مادر و خاله ابراهيم) آنگاه كه اين جمله نيز، كه بيانگر تأثر شديد آن حضرت بود، به گوش مى خورد: «إنَّ الْقَلْبَ لَيَحْزُنْ، وَإنَّ الْعَيْنَ لَتَدْمَعُ وَلانَقولُ مالا يَرْضى بِهِ الرَّبُّ، وَإنّا بِكَ يا إبراهيم لَمَحْزونون».

ب- هنگامى كه پيكر ابراهيمِ شانزده ماهه بر كفن پيچيده مى شد، دستور داد كه: «بر كفنش نپيچيد تا بار ديگر نگاهش كنم» (2) سپس در كنار جسد فرزندش نشست و خم شد و آنچنان مى گريست كه اثر آن، در شانه ها و چانه آن حضرت مشاهده مى شد. (3)

ج- بهنگام دفن ابراهيم و در كنار قبر وى بود كه همان جمله تأثّرانگيز: «إنّ الْقَلْبَ لَيَحْزَن ...» را تكرار كرد و آنچنان گريه نمود كه صحابه رسول خدا نيز بشدّت متأثّر گشتند


1- بحار، ج 79، ص 91 و ص 101 با تفاوتى اندك.
2- لاتدرجوه فى أكفانه حتى انظر اليه.
3- البدايه والنهايه، ج 5، ص 310

ص: 56

و گريه سر دادند و نه مردان بلكه بانوان نيز كه در اين مراسم شركت داشتند، ناله سر دادند و كسى مانع و مزاحم آنان نمى گشت.

و به تعبير ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله در فراق ابراهيم و ابن مظعون نه تنها گريه كرد و اشك ريخت بلكه كنار بستر و كنار قبر آنان را به مجلس ماتم و عزا مبدل ساخت كه شركت كنندگان در اين مجالس چهارگانه را، صحابه و اقوام آن حضرت از مرد و زن تشكيل مى دادند كه در متن تاريخ از ميان اين بانوان به ماريه و سيرين تصريح شده است.

گريه از ديدگاه فقه شيعه

تا اينجا موضوع گريه رسول خدا صلى الله عليه و آله و صحابه را از ديدگاه تاريخ و حديث، بررسى كرديم، اينك مناسب است اشاره اى داشته باشيم به حكم فقهى اين مسأله و چگونگى آن از ديدگاه فقهاى شيعه و اهل سنت:

گريه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مرگ ابراهيم و عثمان بن مظعون و در كنار قبر يكى از دخترانش (1) و همچنين بهنگام مرگ عده اى از صحابه و يارانش و در شهادت پسر عمويش جعفر بن ابيطالب (2) و عمويش حمزه (3) و دستور صريح و دعوت آن حضرت از بانوان مدينه، جهت گريه نمودن براى حمزه (4) و به پيروى از روش اهل بيت عصمت و طهارت؛ مانند گريه حضرت زهرا عليها السلام در رحلت جانگداز رسول خدا صلى الله عليه و آله (5) و بهنگام در گذشت خواهرش رقيه (6) و گريه ممتد و طولانى حضرت على بن الحسين عليه السلام در شهادت پدر بزرگوارش ... در منابع شيعه و اهل سنت به طور متواتر نقل گرديده است.

آرى، بر اساس اين سنت قولى و عملى است كه فقهاى شيعه بر جواز گريه


1- صحيح بخارى، ج 1، كتاب الجنائز باب 70 باب من يدخل قبرالمرأة، ح 1277
2- استيعاب، ج 1، ص 275
3- سيره حلبيه، ج 2، ص 323
4- وسائل الشيعه، ج 2، باب 70 و باب 87 از ابواب دفن.
5- سيرى در صحيحين، ج 2، ص 402- 401
6- جواهر الكلام، ج 4، ص 394

ص: 57

كردن- حتى با صداى بلند- فتوا داده و در موارد خاصى مانند گريه نمودن بر پيامبر و اهل بيتش قائل بر استحباب آن شده اند، به شرط آن كه توأم با عمل و گفتار حرام؛ مانند نوحه به باطل و يا در منظر و حضور نامحرمان نباشد.

به عقيده نگارنده، گفتار (سيرين) هم كه در صفحات قبل نقل نموديم، دقيقاً به همين شرايط تطبيق مى كند كه مى گويد: «كُلّما صِحْتُ أنَا وَ اخْتي مايَنْهانا، فَلَمّا ماتَ نَهانا عَنِ الصِّياح».

بهنگام مرگ ابراهيم، تا مجلس خالى از اغيار و ديگران از مرگ وى مطلع نشده اند، رسول خدا از ناله و شيون ماريه و سيرين مانع نمى گردد ولى پس از مرگ وى، كه طبعاً افراد بيگانه و نامحرم حضور پيدا خواهند نمود، بانوان را از «ناله و شيون» نهى مى كند نه از اصل «گريه».

گريه از ديدگاه فقه اهل سنت

فقهاى چهارگانه و ائمه اربعه اهل سنت نيز در اصل گريه با فقهاى شيعه همگام بوده و بر جواز آن فتوا داده اند، گر چه در كيفيت و بعضى جزئيات آن همانند فروع ديگر فقهى اختلاف نظر دارند:

جزيرى مى گويد: گريه كردن بر مردگان با شيون و صداى بلند به فتواى مالكيها و حنفيها جايز نيست ولى شافعيها و حنبليها بر جواز آن ولو اين كه توأم با ناله و شيون هم باشد قائل شده اند. اما گريه كردن و اشك ريختن بدون سر و صدا به فتواى همه مذاهب چهارگانه، مباح و جايز شمرده شده است. (1)

اختلاف نظر در مقام عمل:

به طورى كه ملاحظه فرموديد مسأله گريه كردن در مرگ و فقدان عزيزان، يك موضوع عاطفى و از نظر تاريخ و حديث از سنن ثابت رسول خدا صلى الله عليه و آله و از مُباحاتِ مورد


1- «يحرم البكاء على الميّت برفع الصوت و الصياح عندالمالكية و الحنفية و قال الشافعية و الحنابله مباح، اما هطل الدموع بدون صياح فانه مباح باتفاق الفقه على المذاهب الاربعة، ج 1، ص 533.

ص: 58

اتفاق فقهاى شيعه و اهل سنت است. ولى در مقام عمل و در مرحله انجام، اين سنت با اختلاف نظر مواجه بوده و شاهد دو بينش متضاد در ميان مسلمانان مى باشيم؛ زيرا شيعيان اهل بيت عليهم السلام و پيروان واقعى سنت، بر اساس تفكّر مذهبى و طبق راه و رسم نبوى صلى الله عليه و آله و فتواى فقها، عملًا نيز گريه كردن را جايز و بلكه در فراق رسول اكرم صلى الله عليه و آله و در فقدان و مظلوميت پيشوايان دينى آن را جزء مستحبات مى دانند و اين عمل در طول تاريخ يكى از شعائر جهان شيعه و از مشخصات اين گروه از مسلمانان به حساب آمده و به صورت يك حقيقت تاريخى غير قابل ترديد و به شكل يك واقعيت عينى ملموس، متجلى گرديده است.

ولى بيشتر اهل تسنن در اين مورد حالت انفعالى داشته و نه تنها گريه كردن در ميان اين گروه از مسلمانان يك عمل ناروا بحساب مى آيد بلكه شيعه را نيز از اين جهت متهم به عملى ناروا نموده و مورد نكوهش قرار مى دهند و گريه آنان را در مراسم عاشوراى حسينى عليه السلام و در كنار قبر پيامبر و قبور اوليا بعنوان عملى حرام و غير مشروع و بدعت در آيين معرفى مى نمايند كه شعار «يا حاج حرام» مأمورين حكومت سعودى و نگاه خشم آلود آنان بهنگام گريه حجاج در كنار حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه بقيع عليهم السلام نمودارى از اين نوع تفكر مى باشد. با اين كه اهل سنّت حجاز پيرو فقه حنبلى و از كسانى هستند كه طبق فتوا، حتى گريه كردن با صداى بلند و با ناله و شيون را جايز مى دانند.

خليفه دوم و مخالفتش با گريه:

انگيزه عمل جهان تسنن و عامل تفكر اين گروه از مسلمانان را در موضوع گريه، على رغم جواز آن از نظر سنت و حديث و از نظر فقهاى چهارگانه، بايد در مخالفت عملى خليفه دوم در اين موضوع جستجو و ريشه يابى كرد؛ زيرا وى نه تنها مخالف با گريه بود و بر عقيده خويش اصرار مى ورزيد، بلكه عملًا نيز از گريه كردن ممانعت و جلوگيرى مى نمود، گرچه به وسيله تازيانه و سنگ زدن بر گريه كنندگان و يا پاشيدن خاك و شن بر سر و صورت آنان باشد. و اين بود عقيده و روش خليفه در طول سالهاى خلافتش و همچنين در دوران حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله.

ص: 59

و اينك به نقل چند نمونه از آنچه در اين زمينه، در منابع اصيل اهل سنت آمده است مى پردازيم:

1- بخارى در صحيح خود پس از نقل حديثى در مورد گريه رسول خدا صلى الله عليه و آله و صحابه آن حضرت در بالين سعد بن عباده مى گويد: «وَكانَ عُمَر يَضربُ فيه بالعصاء و يَرْمي بالحجارةِ وَ يُحْثي بالتّراب». (1)

2- احمد بن حنبل و محدّثين ديگر، از ابن عباس نقل نموده اند كه زنها در مرگ رقيه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله گريه مى كردند، عمر آنها را با تازيانه مى زد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

بگذار گريه كنند. آنگاه خطاب به آنان فرمود: «ابْكِينَ وَ إِيَّاكُنَّ وَ نَعِيقَ الشَّيْطَانِ»؛ «گريه كنيد ولى از صداى شيطان دور باشيد.» و گريه خود را با عملى حرام توأم نكنيد.

در نقل واقدى و ذهبى اين جمله نيز اضافه شده است: «عمر كه آنها را مى زد رسول خدا دست او را گرفت و فرمود آرام باش عمر! بگذار گريه كنند (فأخذ النبيّ صلى الله عليه و آله بيده فقال: مهلًا يا عمر دَعْهُنَّ يَبْكين). (2)

3- باز احمد بن حنبل نقل مى كند كه عده اى از زنها در تشييع جنازه اى گريه مى كردند، عمر آنها را منع نمود، رسول خدا فرمود: به حال خودشان واگذار؛ زيرا عزيز خود را تازه از دست داده اند، قلبشان اندوهگين و چشمشان گريان است (دَعْهُنَّ فَإنَّ النَّفْسَ مُصَابَةٌ وَ الْعَيْنَ دَامِعَةٌ وَ الْعَهْدَ و الْعَهْدُ حَديث). (3)

4- و بخارى در صحيح خود اشاره اى دارد به عكس العمل خليفه دوم در مورد زنانى كه در مرگ ابوبكر گرد آمده بودند. او مى گويد: «وقد أخرج عمر أخت أبي بكر حين ناحَتْ». (4)

مشروح اين رخداد را طبرى چنين نقل مى كند: در مرگ ابوبكر عايشه مجلس عزايى


1- صحيح بخارى، كتاب الجنائز، باب البكاء، عندالمريض، ذيل حديث 1242.
2- مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 335؛ طبقات، ج 8، ص 73؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 252؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 894.
3- مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 333.
4- صحيح بخارى، ج 3، ص 243، كتاب الخصومات، باب اخراج اهل المعاصى.

ص: 60

بر پا نمود، عمر شخصاً به در خانه او آمد و شركت كنندگان را از گريه كردن بر ابوبكر منع كرد، آنها چون به گفتار عمر گوش ندادند، به هشام بن وليد دستور داد وارد خانه شود و دختر ابى قحافه را به نزد وى بياورد. عايشه به هشام گفت: «بخدا سوگند در اين صورت خانه را بر سرت ويران خواهم كرد» عمر مجدداً به هشام دستور داد كه داخل خانه شود و اوامر خليفه را اجرا و امّ فروه، خواهر ابوبكر را در نزد وى حاضر نمود. عمر چند ضربه تازيانه بر پيكر امّ فروه نواخت كه ساير شركت كنندگان با ديدن اين صحنه مجلس را ترك نموده و متفرق شدند (فأخرج أمّ فروة أخت أبي بكر إلى عمر فعلاها بالدرّة فضربها ضربات ...) (1)

ابن ابى الحديد مى گويد: اوّلين كسى كه عمر در دوران خلافتش با تازيانه زد «امّ فروه» دختر ابى قحافه بود؛ زيرا وقتى ابوبكر از دنيا رفت، زنان بر وى گريه و شيون مى نمودند، عمر چندين بار آنها را نهى نمود و چون آنان به گريه خود ادامه دادند، ام فروه را از ميانشان بيرون كرد و با تازيانه بر وى زد، زنان ديگر با ديدن كتك خوردن امّ فروه متفرق شدند. (2)

از اين بررسى كوتاه، دو مطلب به دست مى آيد:

1- اين سختگيرى خليفه، در ارتباط با يك موضوع عاطفى همگانى و مورد ابتلاى عموم و انعكاس قطعى آن در منابع و مآخذ معمول و رايج از حديث و تاريخ كه در طول قرنها مورد استفاده مستقيم و غير مستقيم اهل سنت قرار گرفته است، در ميان اين گروه از مسلمانان همان بينش و فرهنگ را بوجود خواهد آورد و همان اثر را از خود بجاى خواهد گذاشت كه امروز شاهد آن هستيم.

بنابر اين اگر گروهى از مسلمانان، گريه كردن را عملى زشت و ناپسند و گريه كنندگان را مرتكب عمل غير مشروع و ناروا و افرادى دور از واقعيات مى پندارند، يك امر طبيعى است و از آثار و ثمرات همان حقيقت تاريخى است.


1- تاريخ طبرى، حوادث پس از مرگ ابوبكر سال 13.
2- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 181.

ص: 61

2- از اين حقيقت تاريخى و سختگيرى خليفه، علت ايجاد بيت الأحزان در كنار بقيع و انگيزه انتخاب اين محل براى گريه كردن حضرت زهرا عليه السلام روشن مى شود؛ زيرا بديهى است كسى كه خواهر ابوبكر را بجرم گريه كردن در مرگ خليفه اول مورد ضرب قرار مى دهد و كسى كه در حضور رسول خدا با ضرب تازيانه از گريه بانوان جلوگيرى مى كند در غياب آن حضرت اجازه نخواهد داد بانويى در فراقش گريه و بر وى نوحه سرايى كند كه:

«يا ابَتاهُ إلى جبرئيل نَنْعاهُ يا أبتاه جنّة الفردوس مأواه.» (1)

ماذا عَلَىَّ مَن شمَّ تُرْبَة أحمد أنْ لا يَشُمَّ مدى الزّمان غواليا

صُبَّتْ علىّ مصائبٌ لو أنّها صُبَّتْ على الأيام صِرْنْ لياليا (2)

ب- اهتمام رسول خدا صلى الله عليه و آله بر حفظ ياد و نگهدارى قبر فرزندش ابراهيم و عثمان بن مظعون

دومين مطلبى كه از سيره و سنت رسول خدا در مراسم دفن ابراهيم و عثمان بن مظعون به دست مى آيد و به عنوان يك وظيفه براى تمام مسلمانان ارائه و ترسيم شده است. اهتمام بر حفظ ياد و نگهدارى آثار و قبور شخصيتهاى مذهبى و كسانى است كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله پيوند و ارتباط دارند؛ زيرا به طورى كه در مورد ابراهيم و ابن مظعون ملاحظه گرديد، روش شخص پيامبر اكرم قولًا و عملًا و با گفتار و كردارش توجه به اين جنبه و عنايت خاص به اين خصوصيت بوده است:

بكار بردن جمله: «ادْفِنوا عثمان بن مَظْعون بالبقيع يَكُنْ لنا سَلَفاً» به هنگام مرگ وى و تكرار اين جمله پس از مرگ ابراهيم و به فاصله هشت سال: «الحَقوهُ بِسَلَفِنا الصَّالح عثمان بن مظعون» و نصب كردن قطعه سنگ به دست مبارك خويش بر قبر ابن مظعون و تأكيد بر اين مطلب كه: «يكون علماً ليدفن إليه قرابتي» و همچنين «لأجْعَلَنَّكَ لِلْمتّقينَ


1- صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب آخر ماتكلّم به النبى صلى الله عليه و آله؛ سنن نسائى، ج 4، ص 13 باب البكاء على الميت.
2- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 134.

ص: 62

إماماً» نمودارى از اهتمام آن بزرگوار بر حفظ ياد ابن مظعون بعنوان «سلف صالح» و نمونه اى از ياوران با وفاى آن حضرت كه بايد براى همه انسانها در طول قرنها به صورت الگوى زهد و تقوا و مبارزه و استقامت باقى بماند. همانگونه كه قبر او بايد به وسيله علامتى مشخص و اثرى پايدار و بعنوان سمبلى گويا از اين حقايق حفظ شود.

و باز انتقال پيكر ابراهيم از محله بنى مازن به داخل مدينه با آن تشريفات و به وسيله امير مؤمنان عليه السلام با دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و اجراى مراسم تغسيل و تكفين و تشييع و تدفين وى با نظارت مستقيم آن حضرت و نصب كردن سنگ و ريختن آب بر قبر او، همه حاكى از علاقه پيامبر صلى الله عليه و آله بر حفظ و ابقاى قبر ابراهيم و جلب توجه مسلمانان به سوى آن بوده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد جسد اين طفل شانزده ماهه، به بقيع منتقل شود در صورتى كه صحابه آن حضرت فكر مى كردند پيكر او را در گورستان عمومى بنى مازن در خارج شهر و يا طبق فرهنگ آن روز و شرايط سنى ابراهيم، در گوشه باغى و يا در زير درخت خرمايى به خاك بسپارند ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون.»

آرى او بايد در بقيع و در گورستان رسمى شهر مدينه، كه در آينده پيكر هزاران نفر از صحابه و ياران پيامبر و شخصيتهاى علمى و محدثان و قاريان و تاريخ سازان را در آغوش خواهد گرفت، دفن شود تا ياد او در خاطره ها زنده و اثر قبر او در مرئى و منظر مسلمانان باقى بماند.

و اين است شريعت و قانون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سنت آن حضرت در مورد فرزند شانزده ماهه اش ابراهيم و در مورد يكى از يارانش به نام ابن مظعون.

پيروى مسلمانان از سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله

مسلمانان هم بر اين اساس و به پيروى از اين سنت، از قرنهاى اوّل اسلام براى حفظ ياد و آثار بزرگان دين و شخصيتهاى مذهبى بر حفظ قبور آنان همت گماشتند و با اين درك و بينش كه رسول خدا همانگونه كه در موضوع كسوف و گرفتگى آفتاب در روز

ص: 63

وفات ابراهيم، آنگاه كه موجب تفكر بى اساس در ميان بعضى از مسلمانان گرديد، ايستاد و با ايراد خطبه اى از نفوذ بدآموزيهاى فكرى عقيدتى جلوگيرى نمود وليكن در جهت حفظ آثار و قبور عملًا مسلمانان را بر اين امر هدايت و راهنمايى فرمود.

آرى مسلمانان با الهام گرفتن از راه و رسم رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اين كه آثار و قبور متعلّق به بزرگان دين و آيين و فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و شهداى اسلام با مرور ايام و گذشت زمان از بين نرود و از حوادث مختلف مصون و محفوظ بماند، بر روى چنين قبور احداث ساختمان و آنها را براى آيندگان حفظ و مشخص نمودند. و بطورى كه در تاريخ حرم ائمه بقيع اشاره گرديد، علاوه بر اين كه همانند پيكر رسول خدا صلى الله عليه و آله اجساد مطهر اين امامان چهارگانه، از ابتدا در داخل ساختمان و در خانه متعلق به عقيل دفن شده اند اين قبور و همچنين مشخصاً قبر حضرت حمزه از اواسط قرن دوم هجرى داراى حرم و زيارتگاه عمومى بوده است كه تاريخ صريح مبيّن اين حقيقت و گوياى اين واقعيت است.

مسلمانان در مورد ساير شخصيتهاى مذهبى نيز مانند قبور ائمّه چهارگانه اهل سنت از همين فكر پيروى نمودند و اين سنت در طول تاريخ مورد عمل قرار گرفت و در اين درك و بينش و در اين اعمال و برنامه ها كوچكترين مخالفتى ديده نشده بود تا اين كه در اواخر قرن هفتم هجرى شخصى بنام «محمد بن تيميه» (1) كه داراى عقايد انحرافى در مسائل اساسى و در اصول و فروع اسلام بود به وجود آمد او به طورى كه در اصل توحيد داراى انحراف فكرى و معتقد به تجسم بود احترام بر قبور بزرگان دين و آيين و ساختن گنبد و بارگاه در روى اين قبور و احداث مسجد در كنار آنها و مسافرت نمودن بقصد زيارت، حتى زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را، نه تنها حرام و غير مشروع بلكه كفر و الحاد پنداشته و هر مسلمان كه اين اعمال را انجام دهد كافر و خارج از اسلام و در صورت عدم


1- ابن تيميه براى اثبات عقايد انحرافيش كتابهايى نيز تأليف نمود كه علماى آن روز بر تأليفاتش پاسخ نوشتند و با خود وى به بحث و مناظره پرداختند و بر انحراف او فتوا صادر نمودند. علماى اسلامى از مصر، حجاز، عراق و شام بر ضد او قيام كردند. ابن تيميه پس از چند بار زندانى شدن در سال 728، در زندان دمشق از دنيا رفت.

ص: 64

توبه، واجب القتل دانست و از بين بردن اين قبور و گنبد و بارگاهها و حتى ويران ساختن مساجدى را كه در كنار آنها ايجاد شده است واجب معرفى نمود.

عقايد وى كه از سوى علما و دانشمندان جهان اسلام بعنوان عقايد انحرافى و مغاير با اعتقادات صحيح اسلامى محكوم شده بود، با مرگش و مرگ شاگردش ابن قيم به بوته فراموشى سپرده شد و نام وى توأم با نفرت و انزجار و افكار او جزء افكار ضد اسلامى و مخالف با اصول مسلم و ثابت، مطرح مى گرديد ولى پس از گذشت شش قرن، عقايد وى مجدداً به وسيله شخصى بنام «محمد بن عبدالوهاب» در «نجد» مطرح شد گرچه او هم مانند خود «ابن تيميه» از سوى علماى اسلام مورد طرد قرار گرفت و در ردّ عقايدش كتابهايى به وسيله علماى اسلامى و حتى كتابى به وسيله برادرش «سليمان بن عبدالوهاب» (1) تأليف و منتشر گرديد ولى همسويى او با بعضى از رؤساى قبايل عرب و پشتيبانى بعضى از كشورهاى غربى كه از طرفداران اين فكر بودند، موجب گرديد اين گروه در منطقه حجاز به قدرت برسند كه يكى از اقدامات اوليه آنان، پس از تسلط، تخريب و انهدام آثار و گنبد و بارگاههايى بود كه در طول قرنها به وسيله مسلمانان به وجود آمده بود؛ آثارى كه در مكه و مدينه به شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاندان گراميش متعلق بود، گنبد و بارگاههايى كه در بقيع و معلّى و در شهر طائف از آن فرزندان و عشيره و اقوام و صحابه و ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله بود همه و همه با خاك يكسان گرديد، به طورى كه اگر وحشت و ترس از قيام مسلمانان سراسر جهان نبود، گنبد و بارگاه و قبر مطهّر حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز از اين جسارت مستثنى نمى شد. بهر حال اگر سنگ قبرى كه به وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله بر قبر عثمان بن مظعون نصب شده بود براى مروان بن حكم قابل تحمل نبود و بر قبر عثمان بن عفان منتقل نمود. وجود آثار و ضريح قبور فرزندان و اقوام رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اين پيروان خط مروان، آنچنان سخت و غير قابل تحمل بود كه نه


1- عنوان اين كتاب «الصواعق الإلهيّة فى الرّد على الوهّابيه» و يكى از بهترين تأليفات در ردّ عقيده وهابيان است در تاريخ 1306 ه. براى اولين بار در 64 صفحه چاپ و در سال 1396 ه. در استانبول بصورت افست تجديد چاپ شده است. در كتابخانه عمومى حضرت آيت اللَّه العظمى مرعشى نجفى در قم در ضمن مجموعه اى از چند جلد كتاب و رساله در رد وهابيان موجود است.

ص: 65

تنها اين آثار را به محل دلخواه خود منتقل ننمودند و يا بعنوان ارزشمندترين آثار مذهبى تاريخى و قديمى ترين آثار هنرى اسلامى، در يكى از متاحف و موزه هاى دنيا نگهدارى نكردند بلكه همه آنها را به آتش كشيده و يا قطعه قطعه نمودند كه اينك كوچكترين اثرى از اين آثار گران بها باقى نيست.

اشكال و پاسخ آن:

در اينجا مطلبى است كه ممكن است پيروان ابن تيميه آن را مستمسك خويش قرار دهند و انديشه و عمل خود را با آن توجيه نمايند:

اشكال: گرچه عملكرد رسول خدا صلى الله عليه و آله در حفظ قبر ابن مظعون و ابراهيم از نظر حديث و تاريخ مسلّم و ثابت است و جاى انكار نيست وليكن عمل آن حضرت يك كار بسيط و ساده اى بيش نبوده است؛ زيرا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بر روى قبر خاكى و معمولى قطعه سنگى نصب نمود و يا با ريختن آب بر استحكام آن افزود ولى در اين قبرها نه از گچ و آجرى خبرى بود و نه از گنبد و بارگاه و نه از شمع و چراغ، بنابراين، وضع موجود در حرمها و زيارتگاهها كجا؟ و آن عمل رسول خدا و قبرهاى موجود در زمان آن حضرت كجا؟

پاسخ: پس از ثابت شدن مشروعيت حفظ قبور و ابقاى آثار شخصيتهاى مذهبى و بلكه استحباب آن به وسيله عمل رسول خدا صلى الله عليه و آله و تحقّق اصل موضوع از نظر حديث و تاريخ، كيفيت و جزئيات آن قهراً تابع شرايط زمانها و مكانها خواهد بود و از اينجاست كه در دوران سخت اقتصادى آن روز، نيل به اين هدف بيش از آنچه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انجام داد متصور نيست؛ زيرا در شرايطى كه بجاى كفن كردن بر پيكر تك تك شهداى احد پيكر دو شهيد را در يك قطعه كفن مى پيچند. (1) در جايى كه براى پيكر شخصيتى مانند حضرت حمزه عليه السلام تنها از يك قطعه نمد كوچك استفاده مى كنند و در اثر كوتاه بودن آن پاهاى


1- عن جابر بن عبداللَّه انّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله «كان يجمع بين الرجلين من قتلى أحد فى ثوب واحد». صحيح البخارى، كتاب المغازى، ح 3851.

ص: 66

مباركش را با علفهاى بيابانى مى پوشانند. (1)

هنگامى كه ميهمانى به رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شود، تمام همسران آن حضرت اظهار مى دارند: در حجره آنان غذايى بجز آب وجود ندارد و آنگاه كه اين مهمان با دعوت بعضى از صحابه به خانه او وارد مى شود منحصراً با غذاى مختصرى كه جهت اطفال تهيه شده است، پذيرايى و براى اختفاى اين سرّ، چراغ منزل خاموش مى شود و همه اعضاى خانواده با شكم گرسنه شب را سحر مى كنند. و آيه شريفه: وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ بهمين مناسبت نازل مى گردد و ... (2)

آرى در اين شرايط سخت اقتصادى كه در دوران حيات رسول خدا بر مردم مدينه حاكم بود، پرداختن به جزئيات بيشتر، امكان پذير نبود، همانگونه كه در مورد مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و قبر شريف آن حضرت كه از اهميت بالايى برخوردار بودند توجه به جزئيات امكان پذير نبوده است.

نگاهى به چگونگى مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و قبر شريف آن حضرت:

براى روشن شدن اين مطلب نگاهى گذرا داريم به چگونگى ساختمان مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و بساطت و سادگى آن در زمان آن حضرت تا دوران عثمان، همچنين نگاهى بر چگونگى قبر شريف رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پس از رحلت آن بزرگوار:

آنچه از تاريخ و حديث (3) در كيفيت ساختمان مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله به دست مى آيد اين است كه ساختمان اين مسجد در مرحله اول عبارت بود از يك ديوار كوتاه يك خشتى و بدون سقف كه پس از جنگ خيبر و با افزايش مسلمانان، مسجد تجديد بنا گرديد و توسعه يافت. در اين مرحله ديوارهاى آن نيز بجاى يك خشت با دو خشت خام


1- و كفن حمزة فى نمرة إذا تركت على رأسه بدت رجلاه و اذا غطى رجلاه بدارأسه فجعلت على رأسه و جعل على رجليه شئ من الأذخر. اسدالغابه، ج 2، ص 49.
2- صحيح بخارى، كتاب فضائل الصحابه، حديث 3587.
3- در اين بخش علاوه بر منابعى كه در موارد متعدد اشاره شده است، از البداية و النهايه، ج 3، ص 219- 215 و وفاءالوفا، ج 1، ص 34- 322 استفاده شده است.

ص: 67

بالا رفت و كف آن را بجاى فرش و حصير، شنهاى نرم پوشانده بود و طبق مضمون احاديث متعدد در بعضى از فصول سال، تابش مستقيم آفتاب سوزان مدينه نماز گزاران را شديداً ناراحت مى نمود. به طورى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با جمله «اذا اشتد الحرّ فابردوا عن الصلوة» (1)

اجازه داد اقامه نماز تا فروكش كردن گرما و برگشت سايه به تأخير افتد.

ولى بازهم فشار گرما موجب گرديد كه صحابه آن حضرت درخواست كنند براى مسجد سقفى ايجاد شود و آن حضرت هم با اين درخواست موافقت نمود و دستور ايجاد سقف بر روى مسجد را صادر فرمود. (2) اينجا بود كه چند ستون از درخت خرما در كف مسجد نصب و روى آن با برگ خرما و علفهاى بيابانى پوشانده شد و چون بهنگام بارندگى، آب به داخل مسجد فرو مى ريخت صحابه مجدداً عرضه داشتند: يا رسول اللَّه:

«لَوْ أَمَرْتَ بِالْمَسْجِدِ فَطُيِّنَ»؛ «دستور بدهيد روى سايه بان مسجد، گل اندود شود» رسول خدا فرمود: «لا عَرِيشٌ كَعَرِيشِ مُوسَى عليه السلام» (3)

نه، سايه بانى باشد مانند سايه بان موسى عليه السلام.

در روايتى آمده است: براى حفظ برگها و علفهاى خشك سايه بان مسجد، در مقابل باد و طوفان در بعضى قسمتهاى آن خاك رس ريخته شد، به طورى كه بهنگام باران شديد، همان خاكها بصورت گل به داخل مسجد فرو مى ريخت و شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان آب گل آلود نماز مى خواند و اثر گل در پيشانى مباركش ديده مى شد.

شن ريزى كف مسجد:

در سنن ابوداود با سند از ابى الوليد چنين نقل شده است كه از عبداللَّه بن عمر سؤال كردم علت اين كه كف مسجد با شن مفروش گرديده است، چيست؟ عبداللَّه پاسخ داد كه يك شب در مدينه باران شديدى آمد و كف مسجد را گل فرا گرفت. بعضى از نمازگزاران براى اين كه آلوده به گِل نشوند مقدارى شن به همراه خود آوردند و به زير پاى خود


1- اين مطلب در صحيح بخارى، ج 1، باب 8 از مواقيت الصلوة در ضمن 4 حديث و همچنين در سنن ترمذى، ج 1، ص 105 و 106 آمده است.
2- ثمّ اشتدّ عليهم الحرّ فقالوا: يا رسول اللَّه لو أمرت بالمسجدَ فُظِلل قال: نعم.»
3- وفاء الوفا، ج 1، ص 336.

ص: 68

ريختند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از اتمام نماز با مشاهده اين عمل فرمود: «ما احسن هذا؟»؛ «عجب كار خوبى بود!» (1)

ولذاساير صحابه نيز از اين عمل پيروى و بدين طريق كف مسجد شن ريزى گرديد.

بهر حال تا وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله مسجد با همان ديوار خشتى و سايه بانى از شاخ و برگ خرما و علفهاى بيابانى بجاى سقف باقى ماند و طبق مضمون روايات، در دوران ابوبكر و عمر نيز با اين كه در مسجد و سقف آن تغيير و تجديد به عمل آمد ولى همين وضع ادامه يافت تا اين كه در دوران خلافت عثمان كه مسجد توسعه پيدا نمود در اساس بنا و در كيفيت سقف آن هم تغيير داده شد.

اين موضوع در صحيح بخارى و سنن ابى داود از عبداللَّه بن عمر چنين نقل شده است كه: مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله در دوران آن حضرت خشت خام و سقف آن از شاخ و برگ خرما بود. در دوران ابوبكر در اثر فرسودگى بعضى از قسمتهاى آن، با همان وضع سابق تعمير و مرمت گرديد؛ همانگونه كه عمر نيز در دوران خلافتش چنين كرد و در كيفيت آن تغييرى نداد ولى عثمان كه خواست مسجد را توسعه دهد ديوارهاى آن را با سنگ و آجر و سقفش را با تخته هاى محكم بنا نمود. (2)

روشنايى مسجدالنبى صلى الله عليه و آله:

در سنن ابن ماجه از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه او مى گفت: «أوّل مَنْ أسرج فى المساجد تميم الدّارى»؛ (3)

«اوّلين كسى كه روشنايى و چراغ را در مساجد معمول داشت


1- سنن ابوداود، ج 1، ص 108 باب فى حصى المسجد.
2- صحيح بخارى، ج 1، كتاب المساجد، ح 435 سنن ابوداود، ج 1، ص 106 باب فى بناءالمسجد.
3- سنن ابن ماجه، كتاب المساجد، ح 760؛ اصابة، ج 1، ص 184. تميم بن اوس دارى از مسيحيان فلسطين بود. در سال نهم هجرت وارد مدينه گرديد و اسلام را پذيرفت. او از قصّاصان است و در زمان عمر در مسجد به مردم قصه مى گفت در زمان عثمان داستان سرايى او بيشتر گرديد و پس از وى به شام منتقل و در سال چهل بدرود حيات گفت. الاصابه، ج 1، ص 182 استيعاب، ج 1، ص 184؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 448.

ص: 69

تميم دارى بود.» از اين روايت معلوم مى شود كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مسجد آن حضرت داراى چراغ و روشنايى نبود قرائن حديثى و تاريخى ديگر نيز مؤيد اين معنا است، زيرا تا آنجا كه ما بررسى نموديم در اين مورد هيچ مطلبى بجز آنچه در باره تميم دارى نقل گرديد، بدست نيامد و به طورى كه ملاحظه فرموديد شرايط زمانى و كيفيت ساختمان مسجد نيز همين را ايجاب مى كند.

و اما كيفيت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله:

در سنن ابوداود به طريق عمرو بن عثمان از قاسم (1) نقل مى كند كه بر عايشه وارد شدم و گفتم عمّه! اجازه بده قبر رسول خدا و دو صحابه اش را از نزديك ببينم. او قبر را به من نشان داد كه نه چندان مرتفع بود و نه چسبيده به زمين و روى آنها با شنهاى بيابانى قرمز رنگى پوشيده بود (الحمراء فَكَشَفَتْ لي عَن ثلاثة قبورٍ لا مُشرِفَةٍ وَ لا لاطِئَةٍ مبطوحة بِبَطْحاء الْعَرْصة الْحَمْراء). (2)

اين بود اجمالى از كيفيت ساختمان مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تا دوران خليفه سوم، و اين بود كيفيت قبر شريف آن حضرت كه تدريجاً و به تناسب هر دورانى متحول گشته و توسعه و استحكام يافته و زيباسازى مسجد و حرم شريف نبوى صلى الله عليه و آله به وضع كنونى رسيده است و امروز اين مسجد از نظر وسعت و زيبايى و از نظر استحكام و ظرافت در ميان تمام مساجد و معابد دنيا اولين مسجد مى باشد. همانگونه كه حرم شريف نبوى صلى الله عليه و آله با آن عظمت و شكوه و با آن مأذنه هاى سر به فلك كشيده اش و با آن گنبد سبز رنگش چشمها را خيره و دلها را به سوى خود جلب نموده است.

خلاصه پاسخ اين كه: اگر سادگى قبور در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله دليل بر نفى وضع موجود و متداول در حرمهاى شخصيتهاى اسلامى باشد بايد در مسجدالنبى صلى الله عليه و آله و همه مساجد و معابد نيز از اين روش و از اين نوع تفكر پيروى نمود و تحول و تغيير اين


1- وى فرزند محمد بن ابوبكر و برادرزاده عايشه است.
2- سنن ابى داود، ج 2، كتاب الجنائز، ص 192.

ص: 70

مسجد را كه در طول چهارده قرن به وسيله بزرگان و شخصيتهاى اسلامى و با نظارت مستقيم علما و دانشمندان تكامل يافته است، تخطئه و بجاى توسعه و زيباسازى اين بناى باشكوه بر تخريب و انهدام آن اقدام و حالت اوليه اش را حفظ نمود.

آيا پيروان ابن تيميه مى توانند اين فكر و انديشه را بپذيرند و اين راه و روش را تأييد نمايند؟!

ص: 71

درس چهل و يكم: «حج و رهبرى» (غدير)

اشاره

محمّد تقى رهبر

از جمله مسائلى كه به نحو عميق و گسترده با حج و ريشه هاى تاريخى آن در ارتباط است، مسأله رهبرى يا «امامت و ولايت» است.

شايان تأمل است كه واژه «امام» با بار معنوى و جايگاه والايى كه دارد، براى نخستين بار در قرآن كريم براى حضرت ابراهيم خليل عليه السلام عنوان شده است: وَاذِ ابتلى إبراهيمَ ربُّه بِكلماتٍ فَأَتَمَّهُنّ قال انّي جاعِلُكَ للنّاسِ إماماً ... (1)

و آنگاه درباره تنى چند از پيامبران بزرگ، از فرزندان ابراهيم مطرح گرديده است و جعلناهُمْ أئِمَّةً يَهدُونَ بأمرِنا ... (2)

و نيز در موارد ديگرى كه ريشه در فرهنگ ابراهيمى دارد.

بدين ترتيب اگر ابراهيم، بنيانگذار حج در برهه اى خاص از تاريخ بشر بود، همو طلايه دار امامت و نخستين كسى است كه بدين منصب مفتخر گرديد و امام و اسوه پيامبران بعد از خود شد.

ناگفته نماند كه «امام» و «ائمه» به مفهوم لغوى، درباره پيشوايان ضلال و گمراه نيز كاربرد دارد كه با اين مفهوم خارج از بحث فعلى ما مى باشد؛ مانند آيه: فقاتِلوا أئِمَّةَ


1- بقره: 124
2- انبياء: 174

ص: 72

الكُفْرِ. (1) و جعلناهم أئمّةً يَدْعون الَى النّارِ. (2)

1- شأن و منزلت امامت

چنانكه از آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام به دست مى آيد، امامتِ حق بزرگترين موهِبتى است كه خداوند به جمعى از بندگان خالص و برگزيده خود عطا كرده و اين منصب در وضعيت خاص و ويژه اى قابل دسترسى و تحقّق مى باشد. «صبر» و «يقين» دو عنصر اساسى اين شرايطاند؛ همانگونه كه از آيه كريمه: وجعلناهُمْ أَئمّةً يَهْدُونَ بِأمرِنا لمّا صَبَروا و كانوا بآياتنا يوقِنون (3)

اشاره دارد.

صبر و استقامت در انجام رسالت و مسؤوليت كه ثمره يقين به آيات الهى و شهود عينى حقايق است. هرگاه ايمان و يقين با مراتب عاليه اش براى انسان حاصل آمد، بى شك در برابر شدايد و مصايب، آزار دشمنان و ناملايمات راه، در برابر سستى و پيمان شكنى همراهان و ياران نيمه راه، صابر و شكيبا خواهد بود و بار تعهد و مسؤوليّت را با قلب و قدمى استوار بدوش خواهد كشيد.

خداوند، پيامبران «اولواالعزم» را اسوه صبر و پايدارى دانسته و پيغمبر گرامى اسلام را بر تأسى به آنان در صبر و شكيبايى فرا خوانده است؛ فاصبرْ كما صبرَ اولُوا العزمِ مِنَ الرُّسُلِ (4)

يكى از اين طلايه داران، حضرت ابراهيم است كه در پرتو كمال يقين و صبر، به مقام امامت برگزيده شد و اين هنگامى بود كه با پذيرش عبوديت مطلق و خالص حق، به نبوّت ره گشود و از نبوت به رسالت و از رسالت به خلّت ارتقا يافت (5) و شرايط احراز امامت فراهم گرديد و در محبت و خلّت نسبت به معبود، از كوره حوادث سربلند بيرون آمد كه دشوارترين عقبه آن، ماجراى ذبح اسماعيل عليه السلام بود كه در سن كهولت و در


1- توبه: 12
2- قصص: 41
3- سجده: 24
4- احقاف: 35
5- اصول كافى، ج 1، ص 175. «إنّ اللَّهَ اتّخذَ إبراهيمَ عبداً ...».

ص: 73

سرزمين منا به نمايش گذاشت؛ آزمايشى كه مى توانست پشت انسانهاى مقاوم را خم كند، اما خليل خدا با تصديق آيات الهى و تسليم در برابر فرمان او، چهره در هم نكشيد و چابك و مصمم با دست خويش و با قامتى استوار، كارد بر گلوى فرزند دلبندش اسماعيل نهاد تا نداى آسمانى يَا إِبْرَاهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا (1)

را شنيد و ماجراى امتحان آن پدر و پسر خاتمه يافت و بدينگونه ابراهيم شايستگى آن پاداش عظيم را يافت كه امام خلق باشد: إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. (2)

حضرت رضا عليه السلام در اين باره مى فرمايد: «خداوند ابراهيم را پس از نبوت و خلّت به امامت برگزيد، اين سوّمين مرتبه و فضيلتى بود كه خداوند او را در خور تشريف آن گردانيد و بدين وسيله نام و آوازه اش را بلند ساخت و فرمود: همانا تو را به امامت مردم برگزيدم»؛ «إنَّ الإمامةَ خَصَّ اللَّهُ عزّ و جلّ بها إبراهيمَ الخليلَ بعد النبوّةِ و الخُلَّةِ مَرْتبَةً ثالثةً و فضيلةً شرّفَهُ بها و أشادَ بها ذِكْرَهُ فقال: إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً.» (3)

2- شرط احراز امامت

مقام امامت و پيشوايى و شايستگى براى هدايت خلق تحت امر الهى، چيزى نيست كه براى هر كس قابل دسترسى باشد، از اينرو مى بينيم هنگاميكه بشارت الهى در خصوص امامت ابراهيم بدو مى رسد، از شدّت وجد و اشتياق عرضه مى دارد: آيا از ذريّه من نيز كسانى هستند كه به امامت برگزيده شوند؟ و آنگاه پاسخ مى شنود كه امامت عهد الهى است و ستمكاران شايستگى تصدى آن را ندارند، هرچند از دودمان تو باشند؛ قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ. (4)

بارى امامت امانت گرانسنگ الهى است و حاملان آن كسانى هستند كه از شايستگى حمل اين امانت و خلافت خداوندى برخوردار باشند، نه انسان هاى «ظلوم و جهول»؛


1- صافات: 105
2- همان.
3- اصول كافى، ج 1، ص 199
4- بقره: 124

ص: 74

چه؛ آنها غاصبانى هستند كه گستاخانه خود را در معرض چنين امتحانى قرار داده و با قهر و غلبه و تزوير به حريم امانت الهى خيانت كرده و آن را به قبضه درآورده اند.

حضرت على بن موسى الرّضا عليه السلام در حديث مفصّلى به تبيين اين مطلب پرداخته كه بخشى از آن چنين است:

«آيه لا ينال عهدي الظّالمين امامت هر ستمگرى را تا روز قيامت مردود شمرد و به برگزيدگان خالص خدا منحصر ساخت. آنگاه خداوند ابراهيم را به آن گرامى داشت و به كسانى از ذريه او كه اهل صفا و اخلاص و تقوا و طهارت بودند اختصاص داد و فرمود: وَوَهَبْنا له إسحاقَ و يَعقوبَ نافِلَةً و كُلّا جعلنا صالحينَ. و جعلناهُمْ أئِمَّةً يهدونَ بأمرنا و أوحَينا إليهم فِعْلَ الخيرات و إقام الصلاةِ و كانوا لنا عابِدِينَ. (1)

3- امامت در ذريه ابراهيم

امام رضا عليه السلام در ادامه سخن پيشين خود مى فرمايد: امامت در ذريه ابراهيم عليه السلام جريان يافت و نسلى از نسلى و قرنى از قرنى آن را به ارث مى برد تا آن كه خداى متعال آن را به پيامبر اسلام ميراث داد و در اين خصوص فرمود: انَّ أولى النّاس بابراهيم للّذينَ اتَّبَعُوهُ و هذا النبىُّ و الّذين آمنوا و اللَّه ولىُّ المؤمنينَ. (2)

بدينسان امامت به طور كامل در اختيار آن حضرت قرار گرفت تا آن را به على عليه السلام سپرد و به ترتيب در ميان برگزيدگان از ذريه و دودمان آن حضرت، كه از موهبت علم و ايمان برخوردار بودند، جريان يافت. خداوند در اين خصوص فرمود: و قالَ الّذينَ أوتوا العِلْمَ و الإيمانَ لقد لبِثْتُم في كتابِ اللَّه إلى يَومِ البَعْثِ. (3)

بنابراين امامت تا روز قيامت به على و فرزندان على اختصاص دارد؛ زيرا بعد از محمّد صلى الله عليه و آله پيامبرى نيست. پس اين جاهلان از كجا به دلخواه خود كسان ديگرى را برگزيدند؟! امامت منزلت انبيا و ميراث اوصيا است. امامت خلافت خداوند و خلافت


1- انبياء: 73
2- آل عمران: 68
3- روم: 56، بارزترين مصداق علم وايمان، على وائمه ازفرزندان او مى باشد كه آيه بدان تفسير شده است.

ص: 75

رسول اللَّه و مقام اميرالمؤمنين و ميراث حسن و حسين عليهما السلام است. (1)

فرستاده گرامى خدا، هنگام بازگشت از حجّةالوداع، در غدير خم، ضمن خطبه تاريخى خود فرمودند:

«معاشِرَ النّاسِ! إنّي أدَعُها إمامةً وَوراثةً في عَقِبي إلى يَومِ القِيامةِ ...». (2)

«هان، اى گروه مردم! من امر خلافت و رهبرى را به صورت امامت و وراثت در دودمان خويش تا روز قيامت به وديعه مى نهم ...».

اين است ريشه امامت و مسير تاريخى آن كه به اجمال از نظر گذشت. مقصد اصلى ما بسط سخن در مسأله امامت نيست بلكه اشارتى است گذرا به تناسب ارتباط امامت با حضرت ابراهيم؛ يعنى بنيانگذار حج و نقشى كه امامت در شكل گيرى حقيقت حج و سرنوشت امت دارد كه توضيح آن را خواهيم داد.

4- مسأله ولايت

«ولايت» بُعد عملى امامت و يكى از شؤون امام است. ولايت، پرتو ولايت الهى و تالى تلو آن است؛ إنّما وليّكُمُ اللَّهُ ورسولُهُ و الّذينَ آمنوا. (3)

آن كس را كه خداوند منصب امامت داده، ولايت خلق را بدو سپرده است. ولىّ خدا بر خلق قيموميّت دارد و از آن رو كه از سرچشمه وحى مدد مى گيرد و به مصالح خلق واقف و به خصلت «علم و عدل» آراسته است، نسبت به مردم از خودشان اولويت دارد؛ النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ. (4)

ولايت امانت بزرگ الهى است كه آسمان و زمين و كوه ها از پذيرش آن سرباز زدند، اما انسان، اين موجود شگفت آفرينش و اعجوبه هستى، آن را پذيرفت و هرچند گروهى


1- اصول كافى، ج 1، ص 199
2- احتجاج طبرسى، ص 62
3- مائده: 55
4- احزاب: 6

ص: 76

از انسانها كه قرآن از آنها به «ظلوم» و «جهول» (1)تعبير نموده، حق چنين امانتى را ادا نكردند، اما انسان كامل، با بى كرانگى در علم و عمل و كمالات نفسانى و مؤمنان صادق با پذيرش مسؤوليت و تعهد و تسليم مطلق، اين بار گران را به دوش كشيدند و هر كسى شايستگى آن را ندارد. امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد:

«الأمانةُ الوِلايةُ مَنِ ادَّعاها بِغَيرِ حَقٍّ فقد كَفَرَ»؛ (2)

«امانت همان ولايت است، هركس به ناحق دعوى آن كند كافر شده است.»

پايبندى به تعهّدات الهى و فناى در حق، معيارى است كه امانتدارانِ صادق را از مدعيان كاذب تفكيك مى كند، تا سيه روى شود آن كه در او غش باشد.

بديهى است كه طبق كتاب و سنت، حاملان بار امانت الهى در مرحله نخست على عليه السلام و فرزندان او مى باشند كه پذيرش ولايت آنان بر همگان فرض است. اسحاق بن عمار با يك واسطه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت در تفسير آيه إنّا عَرَضْنا الأمانةَ عَلَى السَّماواتِ والأرضِ و الجِبالِ فأبَيْنَ أنْ يحمِلْنَها وأشفَقْنَ مِنها وحَمَلَها الإنسانُ إنَّه كانَ ظلوماً جهولًا (3)

فرمود: «هي وِلايةُ أميرالمؤمنينَ عليه السلام» (4)

يعنى آن امانتى كه به آسمانها و زمين و كوهها عرضه شد و آنها از حمل آن سرباز زدند و هراسان شدند اما انسان آن را پذيرفت، عبارت است از ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام.

در روايت ديگر از سخن امام محمد باقر عليه السلام چنين آمده است: خداوند از شيعيان ما در ولايت ما پيمان گرفت، در حالى كه در عالم ذر بودند همان روز كه جهت اقرار به ربوبيت خدا و نبوت محمد صلى الله عليه و آله پيمان گرفت»؛ «إن اللَّهَ أخَذَ ميثاقَ شيعَتِنا بِالولايَةِ وهم ذَرٌّ يومَ أخَذَ الميثاقَ على الذَّرِّ بالإقرارِ للَّه بالرّبوبيّةِ و لُمحَمّدٍ بالنُّبُوَّة». (5)


1- «وَحَمَلَها الإنسانُ إنّه كان ظلوماً جهولًا»، احزاب: 72
2- تفسير نمونه، ج 17، ص 455 از تفسير برهان، ذيل آيه 72 سوره احزاب.
3- احزاب: 72
4- اصول كافى، ج 1، ص 413
5- اصول كافى، ج 1، ص 436

ص: 77

هرچند در تفسير «امانت» ديدگاه هاى ديگرى نيز وجود دارد، اما بارزترين مصداق آن، طبق روايات، همانا ولايت اميرالمؤمنين و ائمّه معصومين است.

بنابه روايات وارده از ائمه عليهم السلام: آنچه در قرآن كريم به عنوان «ولايت الهيه، امانت ربوبى، هدايت واقعى طريق حق، قدم صدق، صراط مستقيم، عبوديت و تسليم و موعظه خداوندى» و امثال آن عنوان گرديده است، مصداق بارزش، ولايت ائمه طاهرين است. و آنچه به عنوان: «استكبار، كفر، ضلالت، نفاق، انكار، همگامى با شيطان» و مانند اينها ذكر شده، بارزترين مصداقش انكار اين ولايت است. (1)دليل آن روشن است؛ چه، اگر از حريم ولايت اهل بيت گامى فروتر يا فراتر نهاده شود جز ضلالت و فسق و فساد چيز ديگرى وجود ندارد. شواهد عينى اين مدعا را در اعمال دوستان و دشمنان اهل بيت مى توان ديد.

5- اعلام ولايت در حج

مسأله امامت و ولايت اهل بيت تا بدانجا اهميت داشت كه در حجةالوداع، در مسجد خيف، جبرايل امين بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد و فرمان خداوند را در ابلاغ خلافت و وصايت على، اميرالمؤمنين عليه السلام رسانيد (2) و در غدير خم نيز بار ديگر بر آن تأكيد ورزيد و پيامبر به فرمان الهى در جمع زائران خانه خدا كه عددشان را از هفتاد هزار تا صد و بيست هزار نفر گفته اند، به طرح آن پرداخت و با اين كه از همان آغاز بعثت بر مسأله وصايت و خلافت، به عبارات و صور گوناگون تأكيد ورزيده بودند، در آخرين سال عمر مباركشان و در يك اجتماع بى نظير، از وجوه مسلمين كه از بلاد اسلامى به حج آمده بودند، در غديرخم (كه سرزمين معروفى است، نزديك جحفه)، طى خطابه اى غرّا و طولانى آن را عنوان فرمودند و بر اين مسأله حياتى از مردم پيمان گرفتند و قرآن كريم


1- به اصول كافى، ج 1، ص 412 تا 439 بازگشت شود باب فيه نكت و نتف من التنزيل في الولاية
2- احتجاج طبرسى، ص 57

ص: 78

ابلاغ ولايت و خلافت را بدانسان اهميت داد كه بدون تبليغ آن، رسالت ناقص و ابتر بود؛ يا أيُّها الرَّسولُ بَلِّغْ ما انزِلَ إليكَ مِنْ رَبِّكَ و انْ لم تفعلْ فما بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ. (1)

ولايت و امامت، اصل استوارى بود كه طمع كافران را، كه چشم اميد به نابودى اسلام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بسته بودند، به يأس و نوميدى مبدّل ساخت و از اينروى «اكمال دين» و «اتمام نعمت» بدان بستگى دارد؛ اليَوم يَئِسَ الّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم فلا تخشَوْهُم و اخْشَوْنِ اليومَ أكملتُ لكم دينَكُم و أتْمَمْتُ عليكُمْ نِعْمَتِي و رضيتُ لكُم الإسلامَ ديناً (2)

و اين بدان معنا است كه تنها در سايه ولايت مى توان به بقاى اسلام در سيماى واقعى اش اميدوار بود و بدون آن، كفار زمينه نفوذ در اسلام را خواهند يافت.

به هر حال، اين واقعه مهم تاريخى در عصر درخشان رسالت و آخرين سال حيات مقدس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حجةالوداع، گواه صادق ديگرى است بر اهميّت مسأله رهبرى و مسائل حكومت و زعامت دينى و سياسى مسلمين كه بنيانگذار اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله بدان قيام و اقدام كرد و در حضور حاجيان و زائران بلاد براى تبليغ مهمترين ركن معنوى اسلام پس از توحيد و نبوت؛ يعنى امامت و ولايت، بهره گرفت. چه، در وضعيت عصر رسالت، فرصتى مناسب تر از اين و اجتماعى انبوه و باشكوه و مؤثرتر از آن وجود نداشت كه پيامبر اسلام تكليف امر رهبرى امت را پس از خود روشن سازد.

6- پيام غدير خم

محور اصلى خطبه غدير، تبيين مسأله امامت و خلافت بعد از رحلت پيامبر خدا و


1- مائده: 67، به اتفاق مفسران شيعه و جمعى از عامّه، اين آيه در روز غدير و اعلام ولايت على، اميرالمؤمنين نازل شده است. فخر رازى از اهل سنّت وجوهى را براى آيه آورده؛ از جمله از ابن عبّاس و براء بن عازب و محمد بن على نقل كرده كه آيه در فضيلت على بن ابى طالب عليه السلام نازل شد كه با نزول آن پيامبر صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» آنگاه عمر نزد على آمد و گفت: «هنيئاً لك يا بن أبي طالب أصبحتَ مولاي و مولى كلِّ مؤمنٍ و مؤمنة». التفسيرالكبير ومفاتيح الغيب، ج 13، ص 53، دارالفكر، بيروت 1410 ه. نك: روح البيان آلوسى، ج 3، ص 193؛ الدّرالمنثور سيوطى و نيز مجمع البيان، از تفسير ثعلبى و شواهدالتنزيل حسكانى و روايات اهل بيت، در منابع روايى و تاريخى.
2- مائده: 2، نك: اصول كافى، ج 1، ص 199

ص: 79

در آينده تاريخ بود. در بخشى از اين خطابه، با توجه به مسأله امامت و انحصار آن به على عليه السلام و فرزندانش عليهم السلام آمده است:

«هان! اى مردم، من آن را به عنوان امامت و وراثت در دودمان خود تا روز قيامت به وديعه مى نهم. من آنچه را به ابلاغش مأمور بودم رساندم تا بر حاضر و غايب و آن كه شاهد بوده و يا نبوده و آن كس كه زاده شده يا آن كه زاده نشده تا قيام رستاخيز حجت باشد. پس حاضر به غايب برساند و پدر به پسر اعلام دارد تا هنگامى كه قيامت بپا شود.»

امامت و ولايت، زعامت بى قيد و شرط ظاهرى و باطنى مسلمانان است كه خداوند اين منصب را به افراد واجد شرايط رهبرى سپرد تا حيات معنوى ومادى امّت قوام گيرد.

امامت و ولايت تنها راه مستقيم به سوى حق و معيار شناخت اسلام و عامل رهايى از چنگال سلطه گران غاصب است. امامِ حق، تنها تكيه گاه مطمئنى است كه امت مى تواند زمام دين و دنياى خود را بدو بسپارد و حيات اخلاقى و نظام سياسى و اجتماعى خود را در پرتو آن به نحو مطلوب شكل دهد. بدون امام، جامعه اسلامى بى صاحب و سالار و بدون معلم و مربى است.

امامت و ولايت علاوه بر جنبه معنوى، عرفانى، اخلاقى و فرهنگى، بعد سياسى و اجتماعى نيز دارد و حسن انتظام امور امت بدان وابسته است. چنانكه امام على بن موسى الرضا عليه السلام درحديث جامع ومفصّلى به ابعاد تأثير و نقش امام در سرنوشت اسلام و مصالح امت و جايگاه و شؤون ولى امر در اين مسأله پرداخته اند كه بخشى از آن چنين است:

«إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلامِ النَّامِي وَ فَرْعُهُ السَّامِي بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِيرُ الْفَيْ ءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْكَامِ وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ». (1)


1- اصول كافى، ج 1، ص 200

ص: 80

«امامت، زمامدارى دين و انتظام امور مسلمين و سامان بخش دنيا و عزت مؤمنان است. امامت، شالوده استوار اسلام و شاخه بلندپايه آن مى باشد.

تماميت و كمال نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و فزونى غنائم و صدقات و اجراى حدود و احكام و دفاع از مرزها و سرحدات، به وجود امام بستگى دارد ....»

هيچيك از اعمال و فرايض، بدون ولايت، روح و مفهوم ندارد و در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست و ره به بيراهه مى برد و انسان ها را به كعبه مقصود نمى رساند. ولايت راز قبولى عبادت و بندگى است و والى، هادى و راهبر و دليل اين راه. بنابراين هر عملى كه فاقد اين رهبرى باشد حركتى است كور و بى هدف و بسا انحرافى و گمراه كننده.

7- جايگاه ولايت در اسلام

به اين دلائل است كه روايات، آن همه بر ولايت پاى فشرده و در ميان دعائم و شعائر اسلام، از «ولايت» به عنوان «ستون اصلى دين» ياد كرده است. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«بُنِيَ الْإِسْلامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلايَةِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَكُوا هَذِهِ يَعْنِي الْوَلايَةَ» (1)

و در روايت ديگر از قول آن حضرت آمده است: «وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلايَةِ يَومَ الْغَدِيرِ». (2)

«اسلام بر پنج چيز بنيان نهاده شد، برنماز، زكات، روزه، حج و ولايت و بر هيچيك از اينها چون ولايت توصيه نشده است، اما مردم چهار چيز را گرفتند و ولايت را رها ساختند.»

امام صادق عليه السلام فرمود:

«أَثَافِيُّ الْإِسْلامِ ثَلاثَةٌ الصَّلاةُ وَ الزَّكَاةُ وَ الْوَلايَةُ لا تَصِحُّ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَ


1- اصول كافى، ج 2، ص 18
2- همان، ص 21

ص: 81

إِلَّا بِصَاحِبَتَيْهَا». (1)

«سنگهاى زيرين اسلام سه چيز است: نماز، زكات و ولايت كه هيچيك از اينها بدون ديگرى صحيح نيست».

و نيز آن حضرت، در روايت ديگر از ولايت و محبت اهل بيت به عنوان اساس و بنياد اسلام ياد مى كند: «لِكُلِّ شَيْ ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ». (2)

8- نقش كليدى ولايت

در برخى از اين روايات به فلسفه و راز اين موضوع اشاره شده كه چرا ولايت برترين اعمال است و بدون آن اعمال عبادى ارزش ندارند. زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «اسلام بر پنج چيز بنا شده است؛ نماز، زكات، حج، روزه و ولايت».

آنگاه زرارة مى پرسد: كداميك از اينها برتر است؟ امام پاسخ مى دهد: ولايت افضل است؛ چراكه ولايت كليد آنها است و والى دليل و رهنما و مبين و مفسر آنها. «لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ» آنگاه به شرح بيشتر اين موضوع پرداخته و در بخش ديگر از سخن مى فرمايد:

«ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمَنِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ ...»

«بلنداى قلّه هر چيز و كليد و درب ورود به اشيا و خشنودى خداوند در اطاعت امام است بعد از شناخت و معرفت او. خداى متعال مى فرمايد: آن كس كه پيامبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و آن كه روى برتابد ما تو را نگهبان او نساخته ايم، اگر مردى شب را به قيام و روز را به صيام بگذراند و همه دارايى خود را انفاق كند و در تمام عمر حج بجاى آورد اما ولايت ولىّ خدا را نشناسد و تسليم آن نباشد و اعمال خود را به رهنمود وى انجام


1- اصول كافى، ج 2، ص 18
2- همان، ص 46

ص: 82

ندهد، از خداى بزرگ حق مطالبه پاداشى ندارد و اصولًا از اهل ايمان نيست ...». (1)

در روايت ديگر آمده است كه يكى از ياران امام صادق عليه السلام بنام «عيسى بن سرّى» از آن حضرت اركان و مبانى اسلام را مى پرسد امام در پاسخ مى فرمايد: «شهادت به يگانگى خدا و رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و اقرار به آنچه او از نزد خدا آورده و زكات و ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله كه خداوند بدان فرمان داده است. راوى مى پرسد آيا ولايت را برترى است براى كسى كه آن را بشناسد؟ امام صادق عليه السلام پاسخ مى دهد: آرى، خداوند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و پيروى كنيد از پيامبر و اولى الأمرتان»؛ «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ». (2)

و پيامبر گرامى مى فرمايد: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً». (3)

«آن كس كه بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است» (اين امام) پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله، على عليه السلام بود اما ديگران مى گويند: معاويه بود و پس از على حسن و بعد از وى حسين عليهم السلام بود، اما ديگران گفتند: يزيد بن معاويه بود. و اينها برابر نيستند و تفاوت آنها بر كسى پوشيده نيست.

آنگاه امام صادق عليه السلام سكوتى كرد و سپس فرمود: باز هم بگويم؟ راوى عرضه داشت: بفرماييد، فدايت شوم. امام فرمود: «سپس على بن الحسين عليهما السلام امام بود و بعد از وى محمد بن على اباجعفر عليهما السلام و قبل از أبى جعفر عليه السلام (امام باقر عليه السلام) مردم مناسك حج و حلال و حرام دينشان را نمى شناختند و آن حضرت ابواب معرفت را بر آنان گشود و احكام و مناسك حج را بيان فرمود و حلال و حرامشان را روشن ساخت و مردم دانستند كه به آنها نياز دارند و ديگران نمى توانند نيازشان را رفع كنند و بدين منوال امر (امامت) جريان دارد و زمين از امام خالى نمى ماند و هركس بميرد و امام خود را نشناسد به مرگ


1- اصول كافى، ج 2، ص 19
2- مائده: 59
3- اين بخش از روايت مورد اتفاق شيعه و سنى است و با اندك تفاوت، در جوامع روايى عامه آمده است. المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ج 6، ص 302 از صحيح مسلم.

ص: 83

جاهلى مرده است و بيشترين چيزى كه هر كسى بدان محتاج است، آنگاه كه جان به حلقوم مى رسد، اين است كه بگويد: «راهى درست و آيين نيكو را برگزيدم». (يعنى اقرار به ولايت كردم). (1)

روايات دراين باره بسيار است كه در اينجا به نقل دو روايت بسنده مى كنيم:

حارث بن مغيره از امام صادق عليه السلام مى پرسد كه آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است:

«كسى كه بميرد و امام خود را نشناسد مرگش مرگ جاهليت است؟» حضرت پاسخ مى دهد: آرى. راوى مى پرسد: آيا مقصود، جاهليت قبل از اسلام است يا جاهليت به معناى عدم معرفت امام؟ حضرت در جواب مى فرمايد: «جاهليت كفر و نفاق و ضلالت»؛ «عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَنْ مَاتَ لا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً قَالَ: نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِيَّةً جَهْلاءَ أَوْ جَاهِلِيَّةً لا يَعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلالٍ». (2)

محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام چنين نقل مى كند:

«كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ ...».

«هر آن كس كه به بندگى خدا تن دهد و خود را در عبوديت به رنج افكند اما امامى از جانب خداوند نداشته باشد، سعى و تلاشش پذيرفته نيست و او گمراهى است سرگردان و خداوند از اعمال او بيزار است».

امام سپس با بيان تمثيلى در اين خصوص مى فرمايد: چنين كسى به گوسفندى مى ماند كه چوپانش را گم كرده و از گلّه خود بريده شده و روز را در حيرت بسر برد و چون شب رسد گلّه بيگانه اى ببيند و به آن گله بپيوندد و شب را با آنها بسر برد و هنگام صبح ببيند چوپانش نيست بار ديگر سرگردان شود و به جستجوى چوپان و رمه خود برآيد تا به گلّه ديگرى بپيوندد، آنگاه چوپانِ آن گله بر آن گوسفند نهيب زند كه به چوپان و


1- كافى، ج 2، ص 19 و 20
2- اصول كافى، ج 1، ص 376 و 377

ص: 84

گلّه خود بپيوند! تو گم شده سرگردانى! از آن گله نيز رانده شده تا بالأخره طعمه گرگ گردد. آنگاه با خطاب به محمد بن مسلم فرمود:

به خدا سوگند اى محمد! آن كس كه از آحاد اين امت امامى آشكار و عادل كه منصوب از جانب خداوند باشد، ندارد، گمراه و سرگردان است و اگر به اين حال بميرد به مرگ كفر و نفاق مرده است. بدان اى محمد! كه زمامداران جور و پيروان آنها از دين خدا معزول اند، گمراه اند و گمراه كننده و اعمال آنها چون خاكسترى است كه گردباد روز طوفانى پراكنده اش كند و نتواند آن را جمع آورى نمايد و اين است گمراهى عميق. (1)


1- اصول كافى، ج 1، ص 375

ص: 85

درس چهل و دوّم: ويژگيهاى حرم

اشاره

محمّد رضا هفت تنانيان

از آنجا كه حج يكى از پايه هاى استوار اسلام است و هر گوشه آن داراى آثار و اسرار و احكام ويژه اى است؛ چه افعالى كه در حجّ انجام مى گيرد و چه مكانهايى كه حج را در آنها بجامى آورند، همه داراى اسرار و احكام خاصّى است كه بايد آنها را از ثقل اكبر و يا ثقل اصغر گرفت و ما اينك در اين مختصر، فقط به بررسى ويژگيهاى خاصّ حرم مكّه مى پردازيم:

محدوده حرم:

اشاره

سزاوار است پيش از پرداختن به بحثِ «ويژگى هاى حرم»، محدوده حرم را مشخّص و روشن سازيم:

به سرزمين مكّه «حرم» مى گويند. محدوده حرم در بعضى از جاها تا خارج از مكّه نيز امتداد دارد كه با علائمى مشخّص شده است.

امام باقر عليه السلام محدوده حرم را، به مقدار يك منزل در يك منزل شناسانده است؛ «حرّم اللَّه حرمه بريداً في بريد». (1)


1- التهذيب، ج 5، ص 281

ص: 86

علّت محدود بودن حرم به اين مقدار:

روايتى است در كتاب «من لا يحضره الفقيه» كه مى گويد: «محدوده حرم همين مقدار است، نه كمتر و نه بيشتر؛ زيرا خداوند براى آدم ياقوت سرخى فرستاد و آن را در جاى بيت قرار داد و آدم پيرامون آن طواف مى كرد. نور آن ياقوت تا جايى كه امتداد داشت علامت گذارى شد- وخداوند اين مقدار را به عنوان حرم قرار داد.» (1)

آرى مكانى را كه خداوند متعال به عنوان حرم قرار داده است، بايد داراى خصائص ويژه اى باشد كه آن سرزمين مقدّس را از ديگر سرزمينها ممتاز گرداند.

آداب تشرّف به حرم

الف: ورود به حرم با احرام

براى وارد شدن به حرم، تشريفات خاصّ و آداب ويژه اى است كه بدون رعايت آنها، ورود به حرم ممنوع است. بنابراين، هركس كه بخواهد وارد اين سرزمين مقدس شود، بايد با احرام باشد و تلبيه بگويد و آدابى را كه در مناسك بيان شده است رعايت كند. خداوند به خاطر حرمت حرم، احرام را واجب كرد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «حرمت مسجد به خاطر كعبه و حرمت حرم به خاطر مسجدالحرام است و احرام به خاطر حرمت حرم واجب شد.» (2)

گفتنى است: پوشيدن لباس احرام براى ورود به حرم، اختصاص به موسم حج ندارد بلكه در هر زمانى اگر كسى بخواهد وارد حرم شود، بايد با احرام باشد و تلبيه بگويد و اين خصوصيت، ويژه اين سرزمين است.

ب: ورود به حرم با طهارت:

1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، 192
2- وسائل الشيعه، باب 1، ابواب احرام، ح 5

ص: 87

از آداب و مستحبات داخل شدن به حرم آن است كه زائر بيت اللَّه؛ چه قبل از ورود به حرم و چه بعد از آن، غسل كند و با بدن مطهّر و پاك قدم در حرم بگذارد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «وقتى خداوند به ابراهيم عليه السلام امر كرد كه حج انجام دهد، ابراهيم در حالى كه اسماعيل همراه او بود، حج گزارد. ابراهيم و اسماعيل روى شتر سرخى حج گزاردند و جبرئيل هم با آنها بود تا اينكه به حرم رسيدند، جبرئيل به ابراهيم گفت: اى ابراهيم، فرود آييد و غسل كنيد پيش از آنكه وارد حرم شويد. پس آنها هم فرود آمدند و غسل كردند.» (1)

خداوند به ابراهيم و اسماعيل دستور داد كه خانه اش را براى طواف كنندگان و معتكفان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك و مطهّر كنند (2) پس زائرى كه قصد ورود به چنين خانه اى را دارد و مى خواهد طواف انجام دهد با بدن پاك و مطهّر باشد.

حتّى در بعضى از روايات، به خوش بويى دهان به هنگام ورود به حرم سفارش شده است. امام صادق عليه السلام فرموده اند: وقتى مى خواهيد وارد حرم شويد، از گياه اذخر (كه گياهى است خوشبو) بجويد و امّ فروه را نيز به اين كار سفارش مى كرد. (3)

مرحوم كلينى در ذيل اين روايت مى گويد: من از بعضى از اصحاب علّت اين كار را پرسيدم. آنها پاسخ دادند كه اين عمل مستحبّ است، زيرا دهان به وسيله آن گياه، خوشبو مى شود و با دهان خوشبو حجرالأسود را مى بوسد. (4)

آرى وقتى از حجرالأسود در روايات، به عنوان «يمين اللَّه» نام برده شده و جايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن بوسه زد، سزاست كه زائر خانه خدا نيز كه با بوسيدن و دست كشيدن به آن، با خداوند بيعت مى كند با دهان خوشبو باشد.

ج: ورود به حرم بدون كفش

منطقه حرم در نزد خداوند مورد احترام است، پس بايد كسانى كه مى خواهند وارد


1- وسائل، باب 1، ابواب مقدّمات طواف، ح 3
2- بقره: 125
3- كافى، ج 4، ص 398
4- همان.

ص: 88

اين مكان مقدّس شوند، رعايت ادب را بكنند. در روايت آمده است كه امام صادق عليه السلام هرگاه مى خواست وارد حرم شود، نعلين هايش را از پاى در مى آورد و با پاى برهنه وارد مى شد. ابان بن تغلب گويد: ميان راه مكّه و مدينه، همراه امام جعفر صادق عليه السلام بوديم، وقتى به حرم رسيديم، حضرت پايين آمد و غسل كرد و نعلين هايش را درآورد و در دست گرفت و با پاى برهنه وارد حرم شد. من هم همان را كردم كه امام عليه السلام انجام داد. آنگاه فرمود: اى ابان، هركس چين كارى را كه من انجام دادم به خاطر تواضع خدا انجام دهد، خداوند صد هزار گناه از او محو مى كند و براى او صد هزار حسنه مى نويسد و صد هزار درجه به او عطا مى كند و صد هزار حاجت او را برمى آورد. (1)

اين كار امام عليه السلام گوياى آن است كه اين سرزمين بسيار مقدّس است و اين احترام به لحاظ ظاهرى اين مكان نيست، چون اين سرزمين از جهت ظاهرى با سرزمين هاى ديگر تفاوتى ندارد، اينجا سرزمينى است كه امام عليه السلام خود را بيشتر در محضر خدا مى بيند؛ چرا كه شرافت و تقدّس ويژه اى دارد.

بعضى از مكانها، مانند كعبه مشرفه، مسجد الحرام، مسجد النبى صلى الله عليه و آله از منزلت خاصّى برخوردارند، مثل بعضى زمانها و ايام كه واقعه مهمّى در آن رخ داده و بدان جهت شرافت پيدا مى كند. اينجاست كه خداوند خطاب به موسى مى فرمايد:

إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوىً. (2)

«من پروردگار تو هستم، پس نعلين خود را ازپاى در آور؛ زيرا اكنون در وادى مقدّس قدم نهاده اى!»

د: دعاى مخصوص ورود به حرم

مستحب است زائر هنگام ورود به حرم، اين دعا را بخواند:

«أللّهمّ إنّك قُلتَ في كتابِكَ وقولك الحقُّ: وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا


1- همان.
2- طه: 12

ص: 89

وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. اللّهمّ إنّي أرجُوا أن أكونَ مِمَّن أجاب دَعوَتَكَ وقد جئتُ من شُقّة بعيدةٍ وفجٍّ عميقٍ سامعاً لندائك ومُسْتَجيباً لك مُطيعاً لأمرك وكلُّ ذلك بفضلك عليّ واحسانك إليّ فَلَكَ الحمدُ على ما وفّقتني له أبتغي بذلك الزُلفة عندك والقربة إليك والمنزلة لديك والمغفرة لذنوبي والتوبة عليّ منها بمنّك. اللّهمّ صَلِّ عَلى مُحمّد وآلِ محمّد وحرّم بدني على النّار وآمنّي مِنْ عذابك وعِقابك برحمتك ياأرحمَ الرّاحمين». (1)

سرّ ورود به حرم:

حج مانند تمام عبادات، ظاهرى دارد و باطنى، و نيز داراى اسرارى است. همان طور كه ظاهر اعمال و احكام آن را از وحى مى گيريم، اسرار آن را نيز بايد از زبان وحى دريافت كنيم.

امام سجاد عليه السلام آنگاه كه از حج برمى گردد و با شبلى مواجه مى شود، از وى مى پرسيد:

آيا حج گزاردى؟ شبلى پاسخ مى دهد: آرى. امام عليه السلام از اعمالى كه انجام داده سؤالهايى مطرح مى كند و مى پرسد: آيا اعمالت را همراه با آگاهى نسبت به اسرار آن انجام دادى يا نه؟ تا اينكه به اين سؤال مى رسد كه آيا داخل حرم شدى و آيا كعبه را ديدى و نماز خواندى؟ شبلى در جواب مى گويد: بله، امام عليه السلام سؤال مى كند: موقعى كه داخل حرم شدى آيا نيّت كردى كه بر خودت حرام كنى غيبت و بدگويى از مسلمان را؟ شبلى پاسخ مى دهد: خير، امام عليه السلام مى پرسد: آيا آنگاه كه به مكّه رسيدى، نيت كردى كه خدا را قصد كنى؟ شبلى پاسخ مى دهد: خير.

امام زين العابدين عليه السلام فرمود: پس تو وارد حرم نشده، كعبه را نديده اى و نماز هم نخوانده اى! (2)


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 529
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 167

ص: 90

لزوم حفظ حرمت حرم:

حال كه اين سعادت نصيب زائر بيت اللَّه گشته و وارد سرزمين مقدّس و مبارك حرم شده است، بايد از هر آنچه كه مرضىّ خدا نيست و خدا از او نهى كرده، اجتناب كند و در اين مكان از ظلم و تعدى به حقوق بندگان خدا بپرهيزد. خداوند در قرآن كريم از مطلق ظلم، در حقّ بندگانش نهى كرده است و اين ظلم اختصاص به يك فعل ندارد. در روايات حتّى زدن خادم در حرم به عنوان ظلم معرّفى شده است. (1) يا مثلًا سرقت در شمار ظلم آمده است. (2)خداوند همچنين به كسانى كه در حرم ظلم به ديگران را روا مى دارند هشدار داده و آنان را به عذابى كه درانتظارشان است، آگاه مى سازد؛ ... وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ؛ (3)

«كسانى كه در آنجا اراده الحاد و تعدّى كرده و به خلق ظلم و ستم كنند همه را عذاب دردناك مى چشانيم.»

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: اگر كسى يك نفر را در حرم به قتل رساند، حد بر قاتل اجرا مى شود، به خاطر اينكه او حرمت حرم را رعايت نكرده است و خداوند فرمود: فَمَنْ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ؛ (4)

«هر كس به جور و ستمكارى، به شمادست درازى كند، اورا بامقاومت ازپاى درآوريد به قدر ستمى كه به شما رسيده است.»

خداوند همچنين فرمود: فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ؛ (5)

«ستم به جز با ستمكاران روا نيست.» (6)


1- وسائل الشيعه، باب 6، ابواب مقدمات طواف، ح 1.
2- همان.
3- حج: 25.
4- بقره: 194.
5- بقره: 193.
6- مستدرك الوسائل، ح 9، ص 323

ص: 91

حرم محلّ امن است:

از ويژگيهاى حرم آن است كه خداوند آن را محلّ امن قرار داد و اين هم دراثر دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام است كه از خداوند خواست مكّه را شهر امن قرار دهد، در آنجا كه فرمود: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً. (1)

خداوند هم دعاى او را مستجاب كرد وفرمود:

وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ* وَطُورِ سِينِينَ* وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ (2)

و به عنوان حكم تشريعى امنيت را براى مكّه قرار داد.

اين سرزمين، هم بايد محلّ امن باشد براى كسانى كه در آنجا زندگى مى كنند و هم براى كسانى كه از خارج مى آيند و اين دو مطلب از آيات كاملًا روشن است، لذا خداوند اين سرزمين را براى اهل آنجا نه تنها محلّ امن قرار داد، بلكه خطر اقتصادى و گرسنگى را هم از آنها برطرف ساخت: الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ؛ (3)

«به آنها هنگام گرسنگى طعام داد و از ترس آنها را ايمن ساخت.»

در جاى ديگر مى فرمايد: أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ ءٍ؛ (4)

«آيا ما حرم مكّه را براى ايشان محلّ آسايش و ايمنى قرار نداديم، تا به اين محل انواع نعمت و ثمرات كه ما روزى كرديم از هر طرف بياورند؟»

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً؛ (5)

«آيا نديدند كه ما آن شهر را حرم امن و امان قرار داديم؟»

گفتيم كه اين سرزمين براى كسانى كه از خارج اين حرم مى آيند نيز محلّ امن است و كسانى كه وارد اين مكان مى شوند نبايد احساس نا امنى كنند و كسى هم حق ندارد كارى كند كه باعث نا امنى در حرم شود؛ وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً. (6)

حتّى در روايت است: كسانى كه در خارجِ حرم مرتكب جنايتى شوند و بعد به حرم پناهنده گردند، تا وقتى كه در حرم هستند حد بر آنها جارى نمى شود ليكن براى چنين


1- بقره: 126
2- تين: 3
3- قريش: 3
4- قصص: 57
5- عنكبوت: 67
6- آل عمران: 97

ص: 92

افرادى محدوديت هايى اعمال مى شود تا ناگزير از حرم بيرون آيد و بعد در خارج حرم حد بر او جارى شود. (1)

از اين روايت استفاده مى شود كه حرم حتّى براى جانى، اگر از حرم به عنوان پناهگاه و محلّ امن استفاده كند جايگاه امن است و تا آنگاه كه خود از آن خارج نشده، كسى حق ندارد حد بر او جارى كند.

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: اگر تو حقّى بر عهده كسى داشتى و او را در مكّه يا در حرم يافتى، حقّ خود را از او مطالبه نكن و نيز بر وى سلام نكن تا او نترسد. (2)

آرى، اگر چه اين شخص بدهكار، حرم را به عنوان پناهگاه اختيار نكرده، ليكن چون حرم محلّ امن است، نبايد كارى كرد كه او احساس نا امنى كند.

حرم، محلّ امن براى حيوانات

حرم الهى نه تنها جاى امن است براى بندگان خدا كه حيوانات نيز در آنجا امنيت دارند و هيچ كس حق ندارد حيوانات وحشى و پرندگان را كه در حرم مأوى گرفته اند شكار كند. گفتنى است اين حرمتِ شكار، اختصاص به محرم ندارد بلكه شامل غير محرم در حرم نيز مى شود. و اين ممنوعيت شكار، امتحان الهى است. بديهى است انسان تا زمانى كه لباس احرام نپوشيده و داخل حرم نشده، شكار حيوانات بر او حلال است. امّا الآن كه محرم شده، شكار بر اوحرام گرديده است. و از سويى شكار حيوانات به سادگى ميسّر است امّا خداوند شكار را تحريم كرده و اين نيست مگر آزمايش الهى.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمْ اللَّهُ بِشَىْ ءٍ مِنْ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنْ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ. (3)

«اى اهل ايمان، خدا شما را به چيزى از صيد مى آزمايد كه در دسترس شما و تيرهاى


1- كافى، ج 4، ص 226
2- مستدرك، ج 9، ص 333
3- مائده: 94

ص: 93

شما آيند تا بداند كه چه كسى از خدا در باطن مى ترسد. پس هر كه بعد از اين، از حدود الهى تجاوز كند، او را عذاب سخت و دردناك خواهد بود.»

حرم قبل از اسلام نيز محلّ امن بوده است

زندگى اعراب قبل از اسلام، همواره با جنگ و خونريزى و غارت همراه بوده است، ليكن با اين حال، همين افراد براى حرم احترام قائل بودند و به ساكنان حرم حمله نمى كردند و اموالشان را به غارت نمى بردند. مطلب ذيل نشانى است از اين حقيقت:

پيامبر صلى الله عليه و آله آنگاه كه مردم مكّه را به اسلام دعوت كرد، آنها در جواب آن حضرت گفتند: ما مى دانيم كه تو بر حقّى، امّا اگر ايمان بياوريم، مى ترسيم كه آنها ما را از سرزمينمان بيرون برانند. خداوند در پاسخ آنان مى فرمايد: «ما اين سرزمين را محلّ امن قرار داديم.»

وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعْ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً. (1)

«گفتند اگر ما با تو اسلام را، كه طريق هدايت است، پيروى كنيم ما را از سرزمين خود به زودى بيرون مى كنند، آيا ما حرم مكّه را برايشان محلّ آسايش و ايمنى قرار نداديم؟»

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ (2)

«آيا كفران نديدند كه ما آن شهر را حرم امن و امان قرار داديم در صورتى كه در اطرافشان مردم ضعيف را به قتل و غارت مى ربايند.»

از اين دو آيه برمى آيد كه اين سرزمين قبل از اسلام نيز مورد احترام و محلّ امن بوده، گرچه در اطراف آن اعراب مورد قتل و غارت بودند.


1- قصص: 57
2- عنكبوت: 67

ص: 94

حرم متعلّق به همه است:

در بهره مندى از حرم، هيچ كس برديگرى اولويت ندارد و كسى حق ندارد ديگران را در استفاده كردن از اين سرزمين منع كند و خود را صاحب اين مكان بداند؛ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ .... (1)

امير مؤمنان عليه السلام به والى خود در مكّه مى نويسد: «مردم مكّه را وادار كن از كسانى كه در مكّه سكونت مى كنند اجاره بها دريافت نكنند.» حضرت آنگاه استشهاد مى كند به اين آيه از قرآن كه: سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ .... وآنگاه مى فرمايد: مراد از «عاكف» مقيمان مكّه اند و مراد از «بادى» كسى است كه اهل مكّه نيست و براى انجام حجّ به آنجا مى آيد. (2)

و از امام صادق عليه السلام در مورد آيه سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ ... پرسيدند. حضرت فرمود: «سزاوار نيست كه خانه هاى مكّه در داشته باشند تا حاجى بتواند وارد خانه هاى مكّه شود و مناسك خود را انجام دهد و اولين كسى كه براى خانه هاى مكّه در گذاشت معاويه بود. (3)

امام صادق عليه السلام همچنين مى فرمايد: على عليه السلام اجاره دادن براى خانه هاى مكّه را مكروه دانسته و استشهاد به آيه سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ ... نموده است. (4)

مرحوم مجلسى به نقل از تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيه سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ ... آورده است كه: اهل مكّه و كسانى كه از جاهاى مختلف به اين جا مى آيند، مساوى هستند و كسى نبايد مانع ورود افراد در حرم شود. (5)

پس حرم و امكانات آن، از آنِ همه است و همه مردم مى توانند از امكانات حرم براى انجام مناسك و اعمال حج خود استفاده كنند و كسى هم نبايد براى آنها مزاحمت ايجاد كند، به بهانه اينكه ما نسبت به اين سرزمين اولويت داريم!


1- حج: 26
2- نهج البلاغه، نامه 67
3- بحار، ج 96، ص 82
4- همان، ص 81
5- همان.

ص: 95

شرافت مكّه به وجود پيامبر صلى الله عليه و آله است:

از مسائلى كه در ارتباط با مكّه مطرح است، اين است كه شرافت و قداست مكّه به خاطر وجود مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله است. اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا به دنيا آمد و در آنجا اقامت داشت و مردم را به توحيد و يگانگى دعوت كرد و خداوند به خاطر وجود آن حضرت كه در شهر مكّه است، به اين شهر قسم مى خورد و مى فرمايد: لَاأُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. (1)

بديهى است كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله در اين شهر نباشد، مكّه يك سرزمين معمولى و كعبه يك خانه عادى است و ممكن است رفته رفته به صورت بتكده اى كامل در آيد و مركز بت پرستى شود و در اسارت بت پرستان و شهوترانان واقع گردد. تا جايى كه كليددار كعبه «ابوغبشان» سرقفلى توليت كعبه را در شب نشينى مستانه طائف به دو مشك شراب مى فروشد و سرپرستى كعبه بين مستان با بهاى شراب سرمستان طائف خريد و فروش مى شود. (2)

از «حرم» به «مسجد الحرام» تعبير شده

بعضى از مفسّران و فقيهان، از بعضى آيات، كه در آن «مسجد الحرام» آمده است، استفاده كرده اند كه مراد از مسجد الحرام حرم است و اين نشان از عظمت حرم است كه خداوند بر آن مسجد الحرام اطلاق نموده است؛ از جمله آيات، آيه هاى زير است:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ. (3)

«آنان كه به خدا كافر شده و مردم را از راه خدا باز مى دارند و نيز از مسجدالحرامى كه ما حرمت احكامش را براى اهل آن شهر و باديه نشينان يكسان قرار داديم.»


1- بلد: 102
2- صهباى صفا، آية اللَّه جوادى آملى، ص 175
3- حج: 25

ص: 96

سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ. (1)

«پاك و منزه است خدايى كه در شبى بنده خود (محمّد) را از مسجد الحرام به مسجد اقصا فرستاد، مسجدى كه پيرامونش را مبارك و پر نعمت ساخت.»

صاحب مجمع البيان، در ذيل اين آيه مى نويسد: «مراد از مسجدالحرام در اين آيه، مكّه و حرم است؛ زيرا محلّى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آنجا به معراج رفت، خانه امّ هانى بوده، پس همه حرم مسجدالحرام است.» (2)

شيخ طوسى نيز در كتاب خلاف از اين دو آيه استفاده كرده كه مراد از مسجد الحرام، حرم است. (3)

بنابراين، در اين دو آيه، بر حرم مسجدالحرام اطلاق شده كه نشانگر شرافت و تقدّس اين سرزمين است.

اسناد ربّ به حرم

از نشانه هاى عظمتِ حرم و حرمت مكّه آن است كه خداوند خود را به عنوان پروردگار مكّه معرفى كرده است.

إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنْ الْمُسْلِمِينَ. (4)

«من مأمورم كه فقط خداى اين شهر، مكّه معظّمه، را كه بيت الحرامش قرار داده پرستش كنم، كه خدا مالك هر چيز عالم است و من مأمورم كه از تسليم شدگان فرمان او باشم.»


1- اسراء: 1
2- مجمع البيان، ج 3، ص 396
3- حج ابراهيمى، عميد زنجانى، ص 70
4- نمل: 91

ص: 97

در اين آيه كلمه «ربّ» به «بلده» (مكّه) اضافه و اسناد داده شده كه اين شرافت مكّه و حرم است.

كراهت اقامت در مكّه و علّت آن

از مسائلى كه درباره مكّه مطرح است، كراهتِ سكونت در اين شهر مى باشد. البته چنين نيست كه زندگى در آن مكان مقدّس خودبخود كراهت داشته باشد، بلكه به معناى آن است كه چون مكّه و حرم مقدّس است، ممكن است نسبت به آنجا بى احترامى شود و در اثر آن گرفتار عذاب الهى گردد؛ وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. (1)

به استناد تفسيرى كه از امام صادق عليه السلام رسيده، آن حضرت اقامت در مكّه را كراهت داشتند. (2)

همچنين در صورت سكونت در مكّه خوف آن هست كه انسان در حرم و مكّه مرتكب گناه شود و كيفر گناه در مكّه مضاعف است. (3)

طبق بيان برخى روايات، ماندن و اقامت گزيدن در مكّه قساوت قلب مى آورد. شايد علّتش اين باشد كه اثر گناه در اين مكان بيشتر است و لذا ساكن شدن در مكّه، در روايات مكروه دانسته شده و در بعضى از روايات دستور داده اند كه وقتى از مناسك و اعمال حجّ فارغ شديد در مكّه نمانيد و به وطن برگرديد.

همان طور كه گناه در مكّه كيفر مضاعف دارد، ثواب عمل خير و عبادت نيز چندين برابر است. از امام سجّاد عليه السلام روايت شده است كه:

«اگر كسى در مكّه قرآن را ختم كند نمى ميرد مگر اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى بيند و جايگاهش را در بهشت مشاهده مى كند و تسبيح در مكّه معادل با خراج كوفه و بصره است كه در راه خدا انفاق كند و اگر كسى در مكّه 70 ركعت نماز بخواند و در هر ركعت سوره توحيد و قدر آيه سخره و آيةالكرسى را بخواند نمى ميرد مگر شهيد. غذا خوردن


1- حج: 25
2- صهباى صفا، آيةاللَّه جوادى آملى، ص 22
3- كافى، ج 4، ص 196

ص: 98

در مكّه مثل روزه گرفتن در غير مكّه است و يك روز روزه گرفتن در مكّه معادلِ يك سال روزه گرفتن در غير مكّه است و راه رفتن در مكّه عبادت است.» (1)

از اين روايت و ديگر روايات استفاده مى شود كه صرف اقامت و ساكن شدن در مكّه كراهت ندارد و اين كراهت به خاطر آن خصوصياتى است كه گفته شد.

صاحب جواهر از شهيد نقل مى كند كه او بين اين دو دسته از روايات را اينگونه جمع كرده است:

«اگر كسى به خودش اطمينان داشته باشد كه در مكّه تخلّف نمى كند، مستحب است در آنجا بماند.» (2)

اراده و نيّت گناه در مكّه

آنگونه كه از روايات استفاده مى شود، براى نيت و اراده گناه، چيزى نوشته نمى شود؛ يعنى اگر كسى اراده و نيّت گناه كند، ليكن آن را به مرحله عمل درنياورد و مرتكب آن نشود، خداوند سيئه اى برايش نمى نويسد.

امام صادق عليه السلام گويد: «خداوند خطاب به حضرت آدم عليه السلام فرمود: من براى تو مقرّر كرده ام كه اگر كسى از ذريه تو اراده گناه كرد چيزى براى او نوشته نمى شود و اگر آن را انجام داد برايش ثبت مى شود و اگر اراده عمل صالحى را كرد، گرچه آن را انجام ندهد، خداوند يك حسنه براى او مى نويسد و اگر آن را انجام داد، ده حسنه براى او مى نويسد.» (3)

حتّى در بعضى از روايات، در مورد كسى كه معصيتى را مرتكب شود، آمده است:

«خداوند به او مهلت مى دهد كه اگر پشيمان شد و استغفار كرد برايش چيزى ننويسند. (در بعضى از روايات مهلت هفت ساعت مشخص گرديده است.) و اگر در آن مهلت مقرّر، استغفار نكرد، خداوند براى او يك سيئه ثبت مى كند.» (4)


1- جواهر، ج 20، ص 72
2- همان.
3- كافى، ج 2، ص 440
4- همان، ص 437

ص: 99

با اينكه از روايات استفاده مى شود كه خداوند بسيار آمرزنده و بخشنده است و از گناهان بندگان مى گذرد، امّا نسبت به كسى كه در مكّه گناه كند، اوّلًا: كيفر آن را مضاعف قرار داده است. ثانياً: براى كسى كه اراده گناه كند، گرچه آن را انجام هم ندهد گناه براى او نوشته مى شود.

در بحار الأنوار از پيامبر صلى الله عليه و آله روايتى نقل شده كه آن حضرت فرمود: «اگر كسى تصميم بگيرد كه در مكّه گناهى مرتكب شود گرچه آن را انجام ندهد، خداوند گناهى براى او مى نويسد.» حضرت آنگاه فرمود: زيرا خداوند فرموده است: وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ؛ (1)

«و هر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق منحرف گردد و دست به ستم بيالايد، عذابى دردناك به او مى چشانيم.» و اين ويژگى و خصوصيت در شهر ديگرى وجود ندارد. پيامبر صلى الله عليه و آله آنگاه مى افزايد: «اصحاب فيل فقط اراده كردند كه كعبه را خراب كنند ولى خداوند آنها را عذاب كرد پيش از آنكه كارى را انجام دهند.» (2)

فضيلت دفن شدگان حرم

از آنجا كه حرم داراى شرافت و قداست ويژه اى است، اين امر موجب در امان بودن كسى مى شود كه در حرم بميرد و در آنجا دفن شود. راوى مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: «كسى كه در حرم دفن شود از فزع اكبر در امان است. پرسيدم چه نيكوكار باشد و چه فاجر؟! حضرت فرمود: چه نيكوكار باشد و چه فاجر.» (3)

على بن سليمان گويد از امام عليه السلام پرسيدم: «اگر كسى در عرفات مرد، در همانجا دفن شود يا به حرم منتقل گردد؟ حضرت فرمود: او را به حرم انتقال دهند و در آنجا دفن شود؛ زيرا حرم افضل است.» (4)


1- حج: 25
2- بحار، ج 96، ص 346
3- وسائل، باب 44، ابواب مقدمات طواف، ح 1
4- همان، ح 2

ص: 100

اين خصوصيت حرم نيز نمايانگر آن است كه آنجا نزد خداوند عزيز و داراى حرمت است و با اين ويژگى از ديگر مكانها برتر و ممتاز مى شود.

تخيير نماز در حرم

همانگونه كه مى دانيم، مسافر بايد نمازش را قصر بخواند، اما اين مسأله استثناهايى هم دارد كه از آن جمله است نماز خواندن در اماكن چهارگانه: مكّه، مدينه، مسجد كوفه و حائر حسينى كه در اينجاها مسافر مخيّر است ميان «قصر» و «تمام». البته در اينجا مباحث فقهى و استدلالىِ زيادى مطرح است كه ما اينك در صدد بيان احكام اين اماكن چهارگانه نيستيم و نمى خواهيم بحث استدلالى اين مسأله را مطرح كنيم چرا كه اين مطلب نيازمند به تحقيق جداگانه اى است.

«امّا خلاصه اينكه در بسيارى از روايات و همچنين فتواى عدّه اى از فقها كه مسافر مخيّر است در خواندن نماز بين قصر و تمام عنوان حرم مكّه مطرح است، اگر چه نسبت به خود مسجدالحرام مورد توافق اقوال است اما در باب حرم مكّه عده زيادى از فقها به اين فتوا داده اند كه در تمام حرمِ مكّه، مسافر مخيّر بين تمام و قصر است.

تذكر اين نكته لازم است كه امام خمينى قدس سره قائل است كه تخيير در نماز مختصّ به مسجدالحرام است البته با توسعه اى دارد امّا عده اى از مراجع فعلى قائلند كه اين حكم اختصاص به مسجدالحرام ندارد بلكه تمام مكّه را شامل مى شود.» (1)

روايات زيادى هم داريم كه اثبات مى كند تخير در كلّ حرم مكّه است.

على بن يقطين عن ابى الحسن عليه السلام: «في الصلاة بمكّة قال من شاء أتمّ ومن شاء قَصَر». (2)

على بن يقطين از امام كاظم عليه السلام در مورد نماز در مكّه نقل مى كند كه فرمود: اگر


1- مناسك محشى، مسأله 1316
2- وسائل، باب 25، ابواب صلاة مسافر، ح 10

ص: 101

خواست تمام بخواند و اگر خواست قصر بخواند.

عن زياد القندي قال: قال أبوالحسن عليه السلام: «يا زياد احبّ لك ما احبّ لنفسي وأكره لك ما أكره لنفسي، أتمّ الصلاة في الحرمين وبالكوفة وعند قبر الحسين عليه السلام». (1)

امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: «اى زياد دوست دارم براى تو آنچه كه براى خودم دوست دارم و كراهت دارم براى تو آنچه كه براى خودم كراهت دارم.

نماز را در حرمين و كوفه و نزد قبر حسين عليه السلام تمام بخوان.»

عن إبراهيم بن شيبة قال: كتبتُ إلى أبي جعفر عليه السلام أسأله عن إتمام الصلاة في الحرمين، فكتب إليّ: كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يحبّ إكثار الصلاة في الحرمين فأكثر فيهما وأتمّ». (2)

ابراهيم بن شيبه مى گويد نامه اى براى ابى جعفر عليه السلام نوشتم و از او سؤال كردم در مورد تمام خواندن نماز در حرمين؟ در جواب من فرمود:

پيامبر صلى الله عليه و آله زياد نماز خواندن در حرمين را دوست داشت پس تو هم در حرمين زياد نمازبخوان و نمازت را تمام بخوان.»

علّت اينكه در اين اماكن مى توان نماز را تمام خواند:

در مورد اينكه چرا در اين اماكن چهارگانه مسافر مى تواند نمازش را به صورت تمام بخواند، در روايات گفته است كه سرّ و حكمت اين امور را كسى جز خدا و ائمّه عليهم السلام كه همان راسخين در علم هستند نمى دانند. پس بعضى از روايات دلالت دارد كه علم اين امر پيش خدا است مثل اين روايت: عن أبى عبداللَّه صلى الله عليه و آله قال من مخزون علم اللَّه الاتمام في أربعة مواطن: حرم اللَّه وحرم رسوله صلى الله عليه و آله، وحرم أميرالمؤمنين، و حرم الحسين بن علي عليه السلام»؛ (3)

«امام صادق عليه السلام مى فرمايد: از جمله چيزهايى كه علمش پيش خدا مخزون است


1- همان، ح 13
2- همان، ح 18
3- همان، ح 1

ص: 102

نماز را به صورت تمام خواندن در حرم خدا و حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و حرم امير المؤمنين و حرم امام حسين عليه السلام است.»

عن أبى عبداللَّه عليه السلام إنّ من الأمرالمذخور الاتمام في الحرمين؛ (1)

امام صادق فرمود:

«امرى كه پيش خدا ذخيره شده تمام خواندن نماز در حرمين است.»

امّا روايتى كه دلالت دارد كه علّت تمام خواندن نماز در حرمين را ائمّه مى دانند و علم آن در پيش آنها است.

عن سميع عن أبى إبراهيم عليه السلام قال: «كان أبي يرى لهذين الحرمين ما لا يراه لغيرهما ويقول: إنّ الاتمام فيهما من الأمر المذخو ر» (2)؛ امام كاظم فرمود: «پدرم براى اين دو حرم چيزى مى ديد كه براى غير آن دو نمى ديد و مى فرمود: اتمام نماز در آن دو امرش ذخيره شده.»

صاحب جواهر در مورد اين چند روايت احتمال ديگرى هم داده است و آن اين است كه نمازى كه در حرم خوانده مى شود ثوابش را خدا مى داند و اجر آن مخزون و در پيشگاه خداوند است. (3)

افزايش مجازات قتل در حرم

همان طوركه بعضى از زمان ها در افزايش ديه تأثير گذار است؛ مانند قتل در ماههاى رجب، ذى قعده، ذى حجّه و محرّم (ماههاى حرام)، كه قتل در اين ماهها باعث مى شود يك ديه كامل و يك سوّم ديه پرداخت شود، همچنين قتل در بعضى از مكانها نيز باعث مى شود يك ديه كامل و يك سوّم ديه پرداخت شود، همچنين قتل در بعضى از مكانها نيز باعث ازدياد ديه مى شود مثل اينكه بعضى از فقها قتل در حرم را باعث افزايش ديه دانسته اند و گفته اند: بايد يك ديه كامل و يك سوم ديه پرداخت شود. صاحب جواهر از


1- همان، ح 20
2- همان، ح 2
3- جواهر، ج 14، ص 331

ص: 103

مقنعه، مبسوط، خلاف و نهايه نقل مى كند كه آنان نيز بر اين نظريه هستند. (1)

امام خمينى قدس سره در تحرير الوسيله مى فرمايد:

«اگر قتل در ماههاى حرام: رجب و ذى القعده و ذى الحجّه و محرّم، رخ دهد، بر قاتل است كه به خاطر تغليظ و شدّت، يك ديه و ثلث دهد، از هر جنسى كه باشد وهمچنين است اگر قاتل قتل را در حرم مكّه معظّمه مرتكب شود.»

كسانى كه اين نظريه را قائلند، يكى از ادلّه آنها روايات است؛ از جمله آنهاست روايت زير:

عن زرارة قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: «رجل قتل رجلًا في الحرم؟ قال: عليه دية وثلث». (2)

زراره مى گويد از امام صادق عليه السلام در مورد مردى كه مردى را در حرم بكشد، پرسيدم.

امام عليه السلام فرمود: «بايد يك ديه كامل و يك سوّم ديه بپردازد.»

پس، از اين مطالب و احاديث مى توان استفاده كرد كه اين مكانها مورد احترام هستند و كسى نبايد در اينها تعدّى كند و حرمت را بشكند.

كندن درخت حرم حرام است:

از ويژگى ها و خصوصيات حرم، حرمت كندن درخت آن است و اين مختصّ محرم نيست، بلكه غير محرم نيز حقّ كندن درخت حرم را ندارد. تا آنجا كه اگر اصل و ريشه درختى در حرم باشد و شاخه هايش بيرون حرم، كندن شاخه هاى آن درخت حرام است؛ چرا كه اصلش در حرم است و اگر ريشه درختى در بيرون حرم باشد و شاخه هايش در حرم، باز هم كندن آن حرام است، چرا كه شاخه هايش در حرم است. (3)


1- جواهر، ح 43، ص 26
2- كافى، ح 4، ص 140
3- وسائل، باب 90، ابواب تروك احرام، ح 1

ص: 104

گفتنى است اگر كسى درخت حرم را قطع كند بايد كفّاره بپردازد. براى اطلاع بيشتر از جزئيات آن، به مناسك رجوع شود.

لقطه حرم

اگر مالى در غير حرم پيدا شود و كمتر از يك درهم باشد جايز است كسى كه آن را يافته، بردارد و تملّك كند و نيازى به تفحص از مالك ندارد. و اگر مالش پيدا شد بايد به او بدهد. و اگر كسى مالى كه بيشتر از يك درهم است، در غير حرم بيابد، بايد صاحبش را پيدا كند، پس در صورت پيدا نشدن صاحبش مى تواند آن را با ضمان تملك كند و يا از طرف مالكش صدقه بدهد و اگر مالكش پيدا شد و راضى به صدقه نبود بايد به او بدهد و ضامن است و يا اينكه آن را به طور امانت نگهدارى كند بدون ضمانت.

اما اگر لقطه را در حرم يافت؛ اگر لقطه حرم كمتر از يك درهم باشد، بعضى گفته اند كه برداشتن آن حرام است و به آيه أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً ... (1)

استدلال كرده اند. (2)

و همچنين به اخبار نيز تمسك كرده اند كه بدان خواهيم پرداخت. البته بعضى برداشتن اين نوع از لقطه حرم را مكروه دانسته اند، امّا اگر آنچه كه در حرم پيدا مى كند بيشتر از درهم باشد، بازهم برداشتن آن حرام است و بعضى هم گفته اند كراهت شديد دارد.

و اگر كسى آن را برداشت بايد تا يك سال مالكش را جستجو كند، در صورتى كه او را پيدا نكرد بايد صدقه بدهد اگر بعد از آن صاحبش پيدا شد وراضى به صدقه نبود، بايد مثل و يا قيمت آن را به او بدهد و يا اينكه آن را به صورت امانت پيش خود نگه دارد. در هر صورت نمى تواند تملك كند و اگر قصد تملك كرد مالك نمى شود و ضامن هم هست. نظر امام خمينى قدس سره در لقطه بيشتر از يك درهم، همين است. (3)


1- عنكوبت: 67.
2- شرح لمعه، ج 7، ص 92.
3- مناسك محشى، مسأله 1332، تحرير الوسيله، كتاب لقطه، مسأله 6.

ص: 105

خلاصه اينكه: در مطلق لقطه حرم بعضى گفته اند برداشتن آن حرام است و بعضى هم گفته اند كراهت شديد دارد. حضرت امام خمينى قدس سره در اين مورد فرموده است: اگر در حرم چيزى پيدا كرد، برداشتن آن كراهت شديد دارد بلكه احتياط دربرنداشتن است. (1)

روايات ذيل براين مسأله دلالت دارند:

* عن الفضيل بن يسار قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن لقطة الحرم، فقال: «لا تمسّ أبداً حتّى يجي ء صاحبها فيأخذها». (2)

فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام در مورد لقطه حرم پرسيد، حضرت فرمود: «به آن دست نزن تا اينكه صاحبش بيايد و آن را بردارد.»

* علي بن حمزة قال: سألت العبد الصالح عن رجل وجد ديناراً في الحرم فأخذه؟ قال: «بئس ما صنع، ما كان ينبغي له أن يأخذه». (3)

على بن حمزه از امام عليه السلام در مورد مردى كه دينارى را در حرم پيدا كرده و آن را برداشته است، پرسيد، امام عليه السلام فرمود: «بد كارى كرده است، سزاوار نيست كه آن را بردارد.»

سنگ هايى كه براى جمرات است، بايد از حرم باشد

از اعمال واجب در منا، رمى جمرات است، سنگهايى كه در جمرات از آنها استفاده مى شود، بايد از حرم جمع آورى شود و از خارج حرم صحيح نيست.

عن زرارة عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: «حصى الجمار أن أخذته من الحرم أجزأك وإن أخذته من غير الحرم لم يجزئك». (4)

امام صادق عليه السلام فرمود: «اگر سنگهاى جمرات را از حرم جمع آورى كنى تو را كفايت مى كند واگر از غير حرم جمع كنى كافى نيست.»


1- مناسك محشّى، مسأله 1330
2- وسائل، باب 28، ابواب مقدّمات طواف، ح 2
3- همان، ح 3
4- وسائل، باب 19، ابواب وقوف به مشعر، ح 19

ص: 106

دو مكان از حرم استثنا شده و نمى شود از آنجا سنگها را جمع كرد؛

1- مسجد الحرام. 2- مسجد خيف.

با اينكه اين دو مكان جزو حرم هستند ليكن استثنا شده اند.

* عن أبى عبداللَّه عليه السلام: «يجوز أخذ حصى الجمار من جميع الحرم الّا من المسجد الحرام ومسجد الخيف». (1)

امام صادق فرمود: «جايز است كه سنگهاى جمرات از تمام حرم جمع آورى شود مگر از مسجد الحرام و مسجد خيف.»

البته مستحب است كه حاجى اين سنگها را از مشعر الحرام (مزدلفه) جمع كند.

* عن زرارة عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: «سألته عن الحِصى التي رمى بها الجمار؟ فقال: يؤخذ من جمع وتؤخذ بعد ذلك من مِنى». (2)

زراره از امام صادق عليه السلام درباره سنگهايى كه با آن رمى جمرات مى كنند، پرسيد، حضرت فرمود: «از مشعر جمع آورى شود و بعد از آن، از منا.»

ورود كفار به حرم ممنوع است:

از دلايل و نشانه هاى احترام و تقدّس حرم آن است كه ورود كفّار به آنجا جايز نيست. صاحب جواهر مى گويد: شيخ و فاضل بر اين نظريه معتقدند و به چند چيز استدلال كرده اند:

1- بر حرم اطلاق مسجد الحرام شده است:

* إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ. (3)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بدانيد كه مشركان نجس و پليد هستند و بعد


1- همان، ح 2
2- همان، باب 18، ح 2
3- توبه: 28

ص: 107

از اين سال نبايد به مسجدالحرام قدم بگذارند و اگر در اثر دور شدن تجارت و ثروت آنها، از فقر مى ترسيد، خدا شما را به فضل و رحمت خود از خلق و مشركان بى نياز خواهد كرد.»

به قرينه جمله وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً معلوم مى شود كه مراد از مسجدالحرام حرم است.

** سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ... از آنجا كه شروع معراج پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه امّ هانى بوده، معلوم مى شود كه مراد از مسجدالحرام حرم است.

پس مشركان حقّ دخول در حرم را ندارند.

2- رواياتى كه دلالت بر تعظيم و قداست حرم دارد، دليل است كه حرم بايد از وجود مشركان پاك باشد.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: «اهل ذمّه نبايد داخل حرم و دارالهجره شوند و بايد از آن خارج گردند»؛ «لا يدخل أهل الذمّة الحرم ولا دار الهجرة ويخرجون منها».

از آن جهت كه مشركان حقّ ورود به حرم را ندارند، اگر سفيرى براى اهل حرم بيايد، نبايد داخل حرم شود، بلكه امام كسى را مى فرستد تا با او گفتگو كند و اگر خواست به طور مستقيم با امام به گفتگو بپردازد، امام از حرم خارج مى شود و در خارج حرم با او گفتگو مى كند. (1)

افزون بر همه اينها، چون افراد غير مسلمان از سعادت احرام بستن و لبيك گفتن محروم اند و نمى توانند احرام ببندند يكى از شرايط ورود به حرم، محرم بودن است، لذا مشركين حقّ ورود به منطقه حرام را ندارند.


1- جواهر، ج 21، ص 288

ص: 108

درس چهل و سوّم: ويژگى هاى كنگره حج

اشاره

محمّد تقى رهبر

عبادات و فرايض، افزون بر جنبه فردى و تأثيرى كه در دگرگونى روحى و فكرى و اخلاقى و رفتارى افراد برجاى مى نهند، به نوعى با مسائل اجتماعى و حقوق جمعى نيز در ارتباط هستند اما حج در اين ميان، از ويژگى منحصر به فردى برخوردار است؛ زيرا حضور در جمع و روابط اجتماعى را نمى توان از جوهره حج جدا ساخت.

فضاى حج و زمان و مكان و ساير ضرورت هاى اين فريضه بين المللى- اسلامى، زمينه تحقّق اين ارتباطاند. از آن هنگام كه زائر خانه خدا از وطن خويش آهنگ حج مى كند تا آنگاه كه به وطن بازمى گردد، رابطه اش با جمع است. نه تنها از لحاظ سير و سفر و تداركات و امكانات غذا و مسكن و مركب، بلكه از لحاظ اعمال و مناسك؛ چون طواف، حضور در عرفات و مشعر و منا و افاضه و حركت جمعى در هر يك از مشاعر حج، كه جز در فضاى جمع، آن هم يك جمع بين المللى و بى نظير، تحقق نمى پذيرد.

بنابراين روح جمعى در تار و پود حج تعبيه شده و از آن تفكيك ناپذير است.

بعلاوه آن كه، آثار اجتماعى جهانشمول، در تشريع اين فريضه بزرگ لحاظ گرديده و جز از رهگذر اين ميقات عظيم قابل دسترسى نيست.

تشكيل چنين اجتماع ميليونى از سراسر جهان كه با هزينه خود و كوله بارى از شور و

ص: 109

اميد در اين ميعادگاه عشق و محبت گرد مى آيند، فرصت بى مانند و مناسبى را فراهم مى سازد كه در اين جمع بى نظير، به مسائل مشترك و حياتى خود بينديشند و به منافع مادى و معنوى كه قرآن بدان اشارت كرده دست يابند:

لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ .... (1)

اگر به خطاب هاى قرآن در امر به اين فريضه بنگريم، خواهيم ديد كه آيات دعوت به حج، از آغاز متضمن مفهوم اجتماعى فراگيرى است و مخاطبين آن «ناس» يعنى توده هاى انسانى اند؛ نظير آيه: وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (2)

كه منادى حج، حضرت ابراهيم عليه السلام، مردم را از اعماق زمين فرا مى خواند تا پياده و سواره، از همه جا و با هر وسيله و از هر طبقه رهسپار حج شوند.

و آيه: وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ... (3)

و نظاير آن، كه حج خانه خدا را بر مردمى كه داراى استطاعت اند فرض دانسته و استطاعت در مرحله نخست، يك شرط عقلى است و محدوديت آن تابع شرايط ويژه فرد است نه چيز ديگر.

حج ادامه فلسفه جماعت و جمعه و عيد است و نيز فراگيرترين عامل جهت جلوگيرى از پراكندگى مسلمين از هر ملت و كشور است. بدينسان حج به عنوان يكى از اركان عملى اسلام، در بنيان وحدت جامعه اسلامى و حركت آن جايگاه اساسى دارد، به ويژه آنكه مسلمانان همگى حج را به عنوان يك فريضه اسلامى، تا روز قيامت مى شناسند و هر روز با عظمت تر از گذشته در برگزارى آن مى كوشند.

بدين ترتيب مى توان گفت: حج پرشكوهترين تجلّى قدرت جهانى اسلام است براى همه عصرها و نسل ها.

حج مناسب ترين مجال است كه افراد و گروه ها و ملت ها و دولت هاى اسلامى با تقوا و نيكوكارى، به همدلى و هميارى، تعهد و تضامن، تناصح و تعاون، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد و دعوت الى اللَّه، يارى ستمديدگان و طرد ستمكاران، اقامه عدل و


1- حج: 28
2- حج: 27
3- آل عمران: 97

ص: 110

اصلاح ذات بين، تأمين امنيت و تحكيم اخوّت، اصلاحات فرهنگى و هدايت رسانه هاى ارتباطى بين المللى- اسلامى، تعليم و تربيت، حمايت از مظلوم و تنبيه متجاوز و رفع فتنه و مبارزه با سيطره فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى بيگانه، متحد كردن صفوف خود در برابر دشمنان و تشكيل جبهه مستضعفان در برابر مستكبران بپردازند و عزّت و كرامت اسلامى را پاس دارند و اين مسؤوليتى است بر دوش عالمان و فقيهان دين، انديشمندان دلسوز مسلمان، دولتهاى اسلامى، نمايندگان و سفراى آن ها و همه حج گزاران، كه هريك در توان خويش بدين مسؤوليت قيام كنند.

شكوه و عظمت حج و جنبه وحدت بخش اجتماعى آن، از ديد ديگران نيز پوشيده نمانده است.

دائرةالمعارف بريتانيا مى نويسد:

«حج همه ساله دو ميليون تن مسلمان را به حضور در اين مراسم فرا مى خواند، اين عبادت نقش نيرومند وحدت بخشى را در اسلام ايفا مى كند و مسلمانان را از نژادها و ملّيت هاى مختلف به اجتماع در اين همايش دينى جلب مى نمايد.» (1)

ويژگى هاى كنگره حج

همايش عظيم حج يك گردهمايى معمولى نيست بلكه ويژگى هاى منحصر به فردى دارد كه با توضيح و تفصيل بيشتر مى توان بدينگونه برشمرد:

1- در اين كنگره، افراد با وضعيت خاص؛ چون بلوغ و عقل، تعبد و تسليم و صفاى نفس و قدرت و استطاعت شركت دارند و از اين نظر پاك ترين افراد، زبده ترين و كارآمدترين هستند كه در اين همايش حاضر شده اند. از اينرو تنش هاى اجتماعى، كه اثر طبيعىِ اجتماعات است، در آن به چشم نمى خورد.

2- در اين اجتماع فرا ملّيتى، افراد مسلمان از سراسر جهان، بدون توجه به


1- از كتاب حقيقةالحج ص 71، وحيدالدين خان.

ص: 111

مشخّصه هاى جغرافيايى و سنت هاى قومى و لباس و رنگ، با مساوات كامل و بدون توجه به شعارهاى پوچ و گمراه كننده، شركت دارند و نظير اين همبستگى در سراسر كره زمين بى مانند است.

3- حج گزاران در هر سال، قشرهاى جديدى هستند كه ره آورد اين سفر معنوى را در جامعه گسترش مى دهند و بركات سيال آن، به اعماق جوامع ديگر گسترش مى يابد.

4- اعمال و مناسك حج باتبعيت از زعامت و مرجعيت دينى انجام مى پذيرد و تشتت و خود محورى در آن ديده نمى شود.

5- اين اجتماع همه ساله تكرار مى شود و با تاريخ حيات مسلمين تا قيامت پيوند خورده و آرمان هاى مطرح شده در حج جاودانه است و چشمه فيوضاتش هرگز نمى خشكد و تمرينى است براى تشكيل حكومت واحد جهانى اسلام در آينده تاريخ.

6- سادگى جامه احرام و محو هويّت هاى شخصى در اين همايش، خط بطلانى است بر تفكر نظام سرمايه دارى كه از نشانه هاى آن تجمل، تفاخر، تكاثر و مصرف گرايى است.

7- فريضه حج با هزينه شخصى حج گزاران انجام مى شود و از اين بابت هزينه اى بر اموال و حقوق جامعه تحميل نمى كند و بار مالى چندان براى دولت ها ندارد.

8- فريضه حج با پرداخت وجوه شرعى و اطعام فقرا و صدقات و نفقات و كفاره و قربانى همراه است و جانب مستمندان و نيازمندان را ملحوظ داشته كه از توان مالى حاجيان جمع كثيرى بهره مند گردند.

9- شركت دادن زنان در اين جمع، همدوش با مردان، تصويرگر بينش اسلامى درباره اجتماع و اركان آن از زن و مرد در صحنه اجتماعى است.

10- مناسك و اعمال حج؛ چون طواف، سعى، رمى، وقوف، افاضه و ... همه به صورت جمعى صورت مى گيرد و روح جمعى و اخوّت اسلامى را در افراد تقويت مى كند.

11- اين اجتماع در مقدس ترين امكنه و ميقات زمانى و مكانى و حول محور قبله و زادگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله تشكيل مى شود و نقطه پيوندى است با رسالتداران آسمانى وهمه

ص: 112

موحدان و خداپرستان عالم و تذكار هويّت مستقل و پر افتخار اسلامى است.

12- همزمان با اين تجمّع، تهذيب و تزكيه نفوس و تكامل اخلاقى افراد نيز لحاظ شده و اين خود نقطه تحوّلى است در راه اصلاحات اجتماعى از طريق تزكيه نفوس و تربيت اخلاقى انسان ها، كه بدون آن جامعه صالحى وجود نخواهد داشت.

13- منحصر بودن اجتماع به مسلمانان و منع از ورود كفار و مشركين به مكان هاى مقدس، نشانه نگرش اسلام در اين مناسك به حفظ روحيه استقلال طلبانه مسلمين و رهايى از وابستگى به بيگانگان و دنباله روى از دشمنان اسلام است.

14- روح حاكم بر اين اجتماع، از مرز زمان و مكان فراتر رفته و رسالتداران توحيد را؛ از آدم تا خاتم و امت هاى موحد در گذشته و حال و آينده را در بر مى گيرد و آثارى كه بر اين پيوندهاى تاريخى مترتّب است، از مسائل مهمى است كه نبايد از ديد تحليل گران پوشيده بماند. (1)

توحيد، بنياد وحدت

مطلب شايان توجه در اينجا ارزيابى بنيادهاى وحدت اجتماعى در حج و مقايسه آن با ساير اجتماعات است كه از اين نقطه نظر، برترى مخصوص به خود را دارد.

پابرجاترين اصل در روابط اجتماعى اسلام، عقيده به توحيد و يگانگى خداوند است. تسليم در برابر معبود واحد، تنها رشته پيوندى است كه مى تواند آحاد بشرى را در بر گيرد.

قرآن كريم با اشاره به اين حقيقت و تأكيد بر اين مطلب كه ساختار امت واحده جز در پرتو توحيد معبود، ميسر نيست مى فرمايد:

وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ. (2)


1- نگاه كنيد به كتاب «الابعاد الاجتماعية لفريضة الحج» نوشته زهير الاعرجى. در مبحث «حج تاريخ ساز» از اين سلسله مباحث بدان خواهيم پرداخت.
2- مؤمنون: 52

ص: 113

إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ. (1)

از اين آيات و نظاير آن چنين برمى آيد كه: يگانگى خالق و وحدت معبود، زيرساز امت واحده است و بر اينها بايد افزود وحدت كتاب و شريعت و پيامبرى و امامت و وحدت قبله و وحدت هدف و آرمان را كه هرگاه توأم با تقوا و پرهيزكارى شدند، تضمين كننده فوز و فلاح و رستگارى و سعادت هميشگى انسان ها و تشكيل جامعه برتر و برينِ انسانى خواهند بود. و همه اينها بر محور توحيد دور مى زند و اصل اساسى همه را اعتقاد خالص به يگانگى آفريدگار جهان تشكيل مى دهد.

درست نقطه مقابل آن، شرك است با چهره هاى گوناگونش كه عامل تفرّق و تشتت در هريك از مراحل حيات انسان ها است. به قول حكيم سبزوارى:

سخن عشق يكى بود ولى آوردند اين سخن ها به ميان زمره نادانى چند

عشق، صلح كل و باقى همه جنگ است و جدال عاشقان جمع و فرق جمع پريشانى چند

امت واحده

با تحليل و بررسى جامعه شناسانه قرآن، به اين نتيجه مى توان دست يافت كه جامعه انسانى، در اصل از يك ريشه و شجره و نژاد است كه همگى به حكم فطرت اوليه، آرمان مشتركى را تعقيب مى كنند و تضادها و اختلاف ها پديده هايى هستند كه تحت تأثير عوامل جانبى و اغراض و مقاصد شخصى و گروهى و قبيله اى و يا ملى (ناسيوناليستى) و مرزبندى هاى جغرافيايى و مانند اينها، بدان گرفتار آمده اند.

قرآن دراين باره مى گويد:

كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمْ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا


1- انبيا: 92

ص: 114

اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. (1)

«مردم امت واحدى بودند و خداوند پيامبران را با تبشير و انذار برانگيخت و با آنان كتاب حق نازل كرد تا در مواردى كه دستخوش اختلاف مى گردند داورى كند. و در آن كتاب اختلاف نكردند مگر كسانى كه مخاطب آن بودند و انگيزه آنها چيزى جز سركشى و طغيان نبود. سپس خداوند كسانى را كه ايمان آورده بودند با اذن و خواسته خود به شاهراه حق هدايت كرد و خدا هركس را بخواهد به راه مستقيم رهنمون مى گردد.»

از اين آيه استفاده مى شود كه:

1- جامعه بشرى، امت واحده اى است كه گرايش به وحدت، در فطرت او به وديعه نهاده شده است.

2- پيامبران آمدند تا عوامل اختلاف را بردارند و آن را حل و فصل كنند و مردم را به شاهراه توحيد واتّحاد بازگردانند.

3- اختلافات مردم- حتّى ديندارانشان- معلول سركشى و طغيان هواهاى نفسانى آنها است كه بايد با اين آفتِ درونى مبارزه كرد.

4- مؤمنان واقعى را خداوند از خطر اختلافات مصون داشته است.

5- راه راست و طريق استوار سعادت، در هدايت الهى است؛ يعنى همان «وحدت و توحيد» و تسليم شدن در برابر اوامر و نواهى حق.

در همين راستا، قرآن آحاد جامعه بشرى را به چنگ زدن بر رشته استوارى دعوت مى كند كه هرگز گسستنى نيست؛ وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (2)

و اين است شالوده وحدت انسانى كه با ديدگاه جامعه شناسان تفاوت ماهوى دارد.

آنان معتقدند كه روابط انسانى و پيوندهاى اجتماعى، متأثر از عوامل جغرافيايى و اقليمى، مليّت و نژاد يا زبان و رنگ و ... است كه هيچكدام پايدار نيست و يا در وضعيتى


1- بقره: 213 فى الآية أقوال كثيرة؛ منها ما روى عن أبى جعفرالباقر انّهُ قال: «كانوا قبلَ نوحٍ أُمةً واحدةً على فطرةِ اللَّهِ لا مهتدينَ و لا ضُلّالًا فَبَعثَ اللَّهُ النبيّينَ». طوسى، تفسير تبيان ج 2: ص 195، مجمع البيان.
2- آل عمران: 103

ص: 115

است كه مشكلى براى آنان پيش آيد؛ مانند جنگ و بلاياى مشترك، آن هم براى حل مشكل! اما هرگاه مشكل رفع شود و مردم به راحت و رفاه و آرامش و امن برسند نه تنها انگيزه اى براى همبستگى ندارند، بلكه بر سر مطامع مادى و مال و جاه، به تنازع و رقابت روى مى آورند كه بديهى است اين پيوند ديرپاى نيست و اسلام چنين چيزى را نمى پذيرد و براى آن ارزشى قائل نيست.

در اسلام اساس پيوندهاى اجتماعى ايمان و اعتقاد است؛ همان چيزى كه در «فطرت توحيدى» انسان ها تعبيه شده و ثابت و پايدار و بدور از متغيّرات زمان و مكان است و با تكيه بر آن، امت از هرگونه تنازع و تفرّق رهايى مى يابد و جامعه موحّد متّكى به الفت روحى و قلبى است و فراتر از اميال فردى و آرمان هاى گروهى عمل مى كند. و اين همان امّتى است كه ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام هنگام بناى كعبه براى آن دعا كردند:

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا. (1)

«اى آفريدگار! ما را در برابر خودت تسليم گردان و از ذريه ما نيز امت مسلم پديد آور و مناسك ما را به ما بنماى».

حج تجلّى گاه توحيد و نفى شرك

در هر يك از مناسك حج، توحيد مبدأ و معبود و مقصد و مقصود به وضوح تجلّى دارد.

آنگاه كه حج گزار تلبيه مى گويد، تنها به خداى يگانه پاسخ مى دهد و شرك را طرد ونفى مى كند؛ «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ ...».

و چون بر محور كعبه طواف مى كند نقطه مركزى توحيد را قبله قلب خويش مى سازد و بر كعبه به عنوان سنگ نشانى براى راه يافتن به كوى دوست نظر مى كند.

و آنگاه كه به نماز مى ايستد، با تذلّل سر به آستان محبوب مى سايد.

و زمانى كه در سعى صفا و مروه است، ذكر خدا را بر لب تكرار مى كند و سعى در


1- بقره: 128

ص: 116

جلب رضاى او دارد.

و چون در عرفات به تضرّع مى نشيند، به نغمه عشق ازلى مترنم است. و آن لحظه اى كه به قربانگاه مى رود، تعلّقات مادّى را به مسلخ مى كشد و محبت هاى غير خدايى را ذبح مى كند.

و در رمى جمرات، مظاهر شيطان و چهره هاى نمادين شياطين بزرگ و كوچك را از سر خشم سنگ مى زند و همه اينها حركتى است در تحكيم مبانى توحيد كه اساس وحدت جامعه انسانى است و نفى شرك كه نقطه اختلاف انسان هاست.

به بيان حضرت امام قدس سره:

«حج، تجلّى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرين زندگى يك انسان و يك جامعه متكامل در دنياست و مناسك حج مناسك زندگى است و از آنجا كه امت اسلامى؛ از هر نژاد و ملّتى بايد ابراهيمى شود تا به خيل امّت محمّد صلى الله عليه و آله پيوند بخورد و يكى گردد و يد واحده شود، حج تنظيم و تمرين و تشكيل اين زندگى توحيدى است» (1)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ضمن خطابه اى كه در مسجد خيف ايراد كرد، بر وحدت و اخوّت اسلامى تكيه نمود و فرمود:

«... الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ يَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ ...». (2)

«مؤمنان برادرند، خون هايشان با يكديگر برابرى مى كند و آنها يك دست و متّحد در برابر ديگرانند.»


1- صحيفه نور، پيام ذيحجّه 1408 و شگفتا كه گروهى زير لواى توحيد، توسّل به اولياى خدا و اظهار تألّم و اندوه بر مصايب آنان را كه برخاسته از عشق به خدا و اولياى اوست، شرك و عمل حرام تلقى مى كنند و سلطه كافران بر مسلمانان و در دست گرفتن مقدّرات آنها و سيطره بر سرزمين هاى اسلام وتسليم و سرسپردگى در برابرآنان كه يكى از مصاديق شرك است، را منافى با توحيد و عزّت اسلامى نمى دانند!
2- اصول كافى، ج 1، ص 403

ص: 117

شرك، نقطه تقابل انسان ها

خرافه شرك، نخستين نقطه اختلافى است كه انسان ها را از ديرباز رو در روى يكديگر قرار داده و جامعه شناسى شرك، شكاف طبقاتى و تبعيض و ستم را در همه ادوار حيات انسان ها بازگو مى كند.

انسان هاى جاهل در حمايت از خدايان موهوم و خودساخته، نيروها و استعدادهاى انسانى را به هدر داده و اقطاب كفر و طغيان، به اين اعتقادِ سخيف دامن زده اند؛ چرا كه آنها تفرّق و تشتّت انسان ها را فرصت و فضاى مناسبى براى اجراى مقاصد خويش؛ يعنى استعمار و استثمار و سلطه و سيطره جابرانه خود تشخيص داده اند.

چنانكه قرآن كريم در داستان هاى نمرود و فرعون و ساير اقطاب كفر و شرك، به تقرير آن پرداخته است و بت پرستان و رباخواران مكه در عصر ظهور رسالت محمّد صلى الله عليه و آله تمام توان خويش را مصروف دفاع از معبودهاى خرافى كرده و حاضر نبودند به سادگى از بت هاى بى جان و مرده دست بردارند، همه اينها بدين جهت بود كه سيادت و سلطه خويش را در سايه اين بت ها مى دانستند.

نقطه تلاقى و تصادم پيام آوران توحيد در خط مقدّم مصاف حق و باطل، همين جا بوده است. ابراهيم عليه السلام به شكستن بت هاى بى جان و مرده دست مى زند و وجدان خفته مردم را بيدار مى كند و چهره ناميمون خدايان متحرّك را افشا مى سازد و صولت و ابّهت نمرود و نمروديان را در نظرِ جمع مى شكند.

همچنين ساير پيامبران تا ختم رسولان، كه قبله موحدان تاريخ؛ كعبه معظمه را از لوث بت ها مى زدايد و خانه توحيد را براى خداپرستان شست و شو و پاكسازى مى كند. (1) و امروزه نيز هرچند شرك، بدانگونه كه در جاهليت پيشين مطرح بوده، جلوه و ظهور ندارد اما انديشه شرك در قالب هاى ديگر و بت هاى مدرن با آب و رنگ هاى گوناگون رخ نموده است و اگر رهپويان راه ابراهيم در اجتماع حج و در هرجاى ديگر كه ممكن باشد


1- قبل از اسلام 360 بت در خانه كعبه وجود داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را شكست و به آتش كشيد و اين آيه را مى خواند: «... جاء الحَقّ و زَهَقَ الباطِل إنَّ الباطل كان زهوقاً» ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 252

ص: 118

به افشاى هويت آنان نپردازند، چه كسى بايد نقاب از چهره آنها بردارد؟!

فريضه حج مناسب ترين مجال براى اين مقصوداست تاحجّ ابراهيمى و محمّدى صلى الله عليه و آله قوام گيرد. به بيان حضرت امام رحمه الله:

«در فريضه حج كه لبيك به حق و هجرت به سوى حق تعالى به بركت ابراهيم و محمد است، مقام «نه» بر همه بت ها و طاغوت هاست و شيطان ها و شيطان زاده ها ....» (1)

بارى، اساس كعبه بر توحيد نهاده شده و حج كانون پرستش موحدان و تبرّى از مشركان است و طهارت كعبه و حرم به مفهوم پاكسازى آن از شرك و مشركان و مظاهر استكبار ابليسى است.

چنانكه در روايت آمده: خانه خدا را از آن جهت «بيت اللَّه الحرام» ناميدند كه ورود مشركين در آن حرام گرديده است؛ (وَ سُمِّيَ بَيْتُ اللَّهِ الْحَرَامَ لِأَنَّهُ حُرِّمَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ أَنْ يَدْخُلُوهُ). (2)

آرى، حتّى وارد شدن مشركين، تا چه رسد به سلطه آنان!

رسالت حج گزاران امروز و آينده، الهام گرفتن از آيين حنيف ابراهيم و سيره مباركه و شريعت جاودانه سيّدالمرسلين صلى الله عليه و آله است.

حضرت امام، در تقرير اين معنا خطاب به حجّاج سراسر جهان فرمود:

«در لبّيك ... لبّيك»، «نه» بر همه بت ها گوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد و درطواف حرم خدا، كه نشانه عشق به حق است، دل ازديگران تهى كنيد و جان را از خوف غير حق پاك سازيد و به موازات عشق به حق از بت هاى بزرگ و كوچك و طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد كه خداى تعالى و دوستان او از آنان برائت جسته و همه آزادگان جهان از آنها برى ء هستند.» (3)


1- صحيفه نور، ج 20، ص 18
2- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 124
3- صحيفه نور، ج 20، ص 18، پيام به حجّاج در سال 1365

ص: 119

درس چهل و چهارم: ابراهيم خليل عليه السلام

و تأسيس امّ القراى اسلامى

محمّد تقى رهبر

چنانكه قرآن به صراحت بيان مى كند، كعبه نخستين خانه اى است كه در روى زمين براى مردم بنا شده است؛ انَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً. (1)

وهمانگونه كه از روايات استفاده مى شود: آدم ابو البشر پس از هبوط، به تأسيس اين خانه پرداخته است. ابو بصير از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند:

«إِنَّ آدَمَ عليه السلام هُوَ الَّذِي بَنَى الْبَيْتَ وَ وَضَعَ أَسَاسَهُ وَ أَوَّلُ مَنْ كَسَاهُ الشَّعْرَ وَ أَوَّلُ مَنْ حَجَّ إِلَيْهِ».(2)

«آدم نخستين كسى بود كه شالوده خانه كعبه را نهاد و آن را ساخت و نخستين كسى كه بود كه پوشش پشمين بر آن پوشانيد و اولين كس بود كه به سوى آن حج گزارد.»

بنابراين، بنيانگذار اوّليه كعبه؛ يعنى خانه مردم، حضرت آدم عليه السلام است وكسى جز خدا نمى داند كه پس از آدم و در طول قرن ها و دوران پيامبرانِ سلف، براين خانه چه گذشته


1- آل عمران: 961
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 157، اعلمى بيروت.

ص: 120

است. (1) اما آنچه مسلم است، روزى كه ابراهيم خليل به سرزمين امّ القرى گام نهاد، آثار و بقاياى بناى كعبه را خاك و سنگ و رمل بيابان پوشانيده بود و در اطراف آن حتّى يك خانه و يك ساكن وجود نداشته و شايد به دليل نبودن آب و آبادانى، حتى يك پرنده در آن ديار پرواز نمى كرد.

در چنين وضعيّتى حضرت ابراهيم كه از طرف خداوند كعبه، مأموريت يافته بود تا مدينه فاضله توحيد را در آن سرزمينِ خشك و وادىِ لَم يَزْرع بنيان گذارد، بدانجا گام نهاد و براى تأسيس امّ القراىِ اسلامى پيشگام شد. (2)

بدين منظور و براى پى ريزىِ نسل جديد، به امر خدا همسر خود هاجر و فرزندش اسماعيل را در آن وادى سوزان، سُكنى داد تا خيمه توحيد را سرِ پا كنند و علم توحيد را افراشته دارند و او چنين كرد؛ وَاذْ بَوَّأْنا لإبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيتِ. (3)

نقش بارز حضرت ابراهيم، تأسيس امّ القرى، بر اساس مكتب توحيد و مفاهيم الهى است و بناى كعبه به عنوان كانون پرستش يكتا معبود، نقش نمادين را در اين ميان ايفا مى كند.

از اين رو ابراهيم در نيايش خود به خدا چنين مى گويد:

رَبَّنا إنّي أسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ


1- چنانكه از برخى روايات استفاده مى شود دو هزار سال قبل از آدم، فرشتگان به تأسيس خانه كعبه پرداخته اند و آن را طواف نموده اند. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 44 و 45 از امام صادق عليه السلام. ازرقى نيز اين روايت را از امام باقر عليه السلام نقل كرده است. اخبار مكه، ص 32، ازرقى مى افزايد: اين خانه اوّل به وسيله فرشتگان بنا شد و سپس به دست آدم و آنگاه شيث و بعد ابراهيم تا نوبت به «جُرهم» رسيد و آنگاه قصىّ بن كلاب جدّ چهارم پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد به دست قريش و بعد به دست عبداللَّه بن زبير و سپس حَجّاج در عصر مروان، به نوبت، تجديد بنا گرديده است. اخبار مكه، ص 31 و 32
2- برحسب نقل، نوزده قرن قبل ازميلاد مسيح سال 1892 ق. م. بناى كعبه به دست حضرت ابراهيم صورت گرفته است.
3- حج: 26

ص: 121

لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ. (1)

«بار خدايا! من از فرزندانم كسانى را در اين وادى لم يزرع در كنار خانه محترم تو اسكان دادم، تا نماز را بپا دارند، پس دلهايى را از مردم به سوى آنها متوجه گردان و از نعمتها روزى ده، باشد كه تو را سپاس گويند.»

اگر به آيات حج وبناى كعبه و نقش ابراهيم و اسماعيل در تأسيس امّ القرى و تشكيل نسل جديد كه در سوره هاى متعدد قرآن آمده است، تأمل كنيم، خواهيم ديد كه در همان مراحل نخستين هسته مركزى جامعه توحيدى واركان مدينه فاضله اسلامى بطور كامل و جامع تبيين شده و در كلام حضرت ابراهيم عليه السلام بدان اشارت رفته است.

از جمله در آيه 126 سوره بقره چنين آمده است:

وَإذْ قالَ إبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدَاً آمِنَاً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ... (2)

«و آنگاه كه ابراهيم گفت: بار خدايا! اين سرزمين را شهرى امن قرار ده و ساكنانش را، آنانكه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، از ثمرات روزى ده ...»

و در سوره ابراهيم آمده است:

وَإذْ قالَ إبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِنَاً وَ اجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ .... (3)

اركان جامعه توحيدى كه در اين آيات بدان اشارت رفته، عبارتند از:

1- آبادى و عمران.

2- امنيت عمومى.

3- اقتصاد سالم.


1- ابراهيم: 37
2- بقره: 126
3- ابراهيم: 37

ص: 122

4- پيوستگى عواطف انسانى و آرامش دل ها. (1)

در خصوص ركن اول مى گويد: ... رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدَاً ... بلد؛ يعنى شهر و اين هنگامى است كه گروهى از انسان ها گرد آيند و زندگى اجتماعى را برگزينند و با تشريك مساعى و تبادل افكار و كار و كوشش، شهر يا قريه اى را پديد آورند.

يكى از بنيادهاى زندگىِ اجتماعى، جغرافياى شهرى است كه شهر نشينى و مشاركت اجتماعى در آن شكل مى گيرد.

مى دانيم كه وقتى ابراهيم به اين ديار آمد، جز وادىِ لَمْ يزرع پيرامون خانه، چيزى نبود و او با بناى كعبه، سنگ هاى اوليه زندگى شهرى را پايه گذارى كرد.

- و اما در خصوص امنيت عمومى، واژه «آمِناً» كه در هر دو آيه آمده مؤدّى اين مفهوم است؛ زيرا زندگى اجتماعى آنگاه انسانى و سالم و بدون آسيب است كه در آن امنيت حاكم باشد و واضح است كه امنيت جز در پرتو ايمان و اخلاق و حاكميت قانون و حق و عدل ميسّر نخواهد بود.

به علاوه آن كه قرآن كريم سرزمين مكه و حرم را منطقه امن قرار داده و بر اين ركن بنيادين تأكيد فرموده است: ... وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً .... (2)

و دعاى ابراهيم نسبت به ركن سوّم؛ يعنى «اقتصاد سالم» اشاره دارد: وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ. همچنانكه قرآن كريم در آيات ديگر نيز بدان توجه داده است:

... أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ ءٍ .... (3)

«آيا حرم امنى را كه هرگونه نعمتى به سوى آن سرازير مى شود، در اختيار آنان قرار نداديم؟»

و در خصوص مطلب چهارم؛ يعنى: «پيوستگى عواطف انسانى و آرامش دل ها» آيه كريمه: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إلَيْهِم بيانگر اين است كه در مدينه فاضله


1- نك: مقاله آيت اللَّه جوادى آملى، فصلنامه ميقات حج شماره 10 ص 14 به بعد.
2- آل عمران: 97
3- قصص: 57

ص: 123

اسلامى، آنچه روح زندگى اجتماعى را تشكيل مى دهد پيوند دلها و گرايش قلبها به يكديگر است كه در پرتو عطوفت و رحمت، جامعه اى آباد از عواطف انسانى و مهر و محبت را پديد مى آورد و روابط اجتماعى را پايدار مى سازد. چه، در غير اين صورت روابط قابل اعتماد نيست و بديهى است كه ارتباط قلبى انسان ها جز در پرتو ايمان به خداى يگانه و نفى هرگونه شرك و تعدّد خدايان، تحقق نمى يابد و اين تنها براى مؤمنان؛ يعنى بخشى از انسان ها تحقّق پذير است، به همين دليل در آيه كريمه آمده: افْئِدَةً مِنَ النَّاسِ ... چه، واژه «مِن» تبعيض را افاده مى كند.

و شايد از آيه فوق اين نكته نيز به دست آيد كه اين گروه از مردم به مثابه قلب براى جامعه اند و جامعه اى كه ايمان ندارد قلب انسانى ندارد.

محور اصلى اركان؛ «حكومت و رهبرى» و بالأخره هسته مركزى جامعه توحيدى، امامت و رهبرى و حكومت عدل الهى است كه در سايه آن اركان، مدنيّت امّ القراى اسلامى شكل مى گيرد و پابرجا مى ماند.

اين هسته مركزى و نقطه محورى نيز در دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام مورد توجه قرار گرفته، آنجا كه از خداوند مى خواهد، پيامبرى را براى ساكنان امّ القرى برانگيزد كه آيات الهى را بر آنان فرو خوانَد و كتاب و حكمت بياموزد و از آلودگى هاى اخلاقى، پاكسازى و تزكيه كند: رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ انَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. (1)

مدينه فاضله، انسان هايى را مى طلبد كه:

در «بخشهاى اخلاقى» پرهيزكار و وارسته باشند، مسائل خانوادگى و حقوق متقابل پدر و مادر و فرزند را رعايت كنند.

در «مسائل اجتماعى»، امنيت ملى و آزادى و برادرى و برابرى و مانند آن را تأمين نمايند.

در «مسائل سياسى» از استبداد، استعمار و استثمار بپرهيزند.


1- بقره: 129

ص: 124

بنابر اين مدينه اى فاضله است كه جامع همه اين شؤون باشد ... و اگر جامعه اى بخواهد مدينه فاضله اى بسازد، به يقين بدون داشتن حكومت امكان پذير نخواهد بود وحكومت، زمانى فاضله است كه از يكسو حاكمى آگاه، وارسته، مدير ومدبّر در رأس آن قرار گيرد واداره امورش را عهده دار باشد و از سوى ديگر مردمى آگاه ومطيع، امّت آن باشند. نه امام بدون امّتِ آگاه، توان تأسيس مدينه فاضله را دارد ونه امّت آگاه بدون امام.

ابراهيم خليل عليه السلام معمار و مهندس تمدّن، نقشه مدينه فاضله را بر اساس چهار ركن ويك هسته مركزى تنظيم نمود و آن را از خداوند تعالى مسألت كرد.

اركان چهارگانه عبارتند از: «آبادى و عمران»، «امنيت»، «اقتصاد سالم»، «عواطف و آرامش دلها.»

اگر در سرزمينى «امنيت» نباشد آزادى از آن رخت برمى بندد و اگر اقتصاد سالم نباشد معلوم است كه فرهنگ ساكنان آن پايين و پست شده و مسائل اخلاقى مراعات نمى شود و حتى با نبودن يكى از اين سه، زمينه كوچ فراهم مى شود. هيچ عاقلى حاضر نيست در شهرى كه فاقد اين اركان تمدّن است زندگى كند.

على بن ابى طالب عليه السلام فرمود:

«لَيْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِكَ مِنْ بَلَدٍ خَيْرُ الْبِلادِ مَا حَمَلَكَ». (1)

بهترين شهرها جايى است كه توان رشد آدمى را تأمين كند. آرى معمار تمدّن، ابراهيم خليل عليه السلام اين چهار اصل را براى تأسيس امّ القرى لازم وضرورى دانستند.

محور اصلى وقطبى، كه اين چهار ركن در مدار او مى گردند، آن عنصرى است كه باعث مى شود تا يك سرزمين امن گردد و اقتصاد سالم داشته باشد. آزادى مردم تأمين ودل هايشان در آنجا بيارامد، حكومتى است كه در سايه وحى و رهبرى انسان كامل (معصوم) شكل يابد، حكومتى است كه در سايه يك سياستمدار دين منشِ مدير، مدبّر و آگاه با تدوين قانون بر اساس رهنمودهاى آسمانى تشكيل شده باشد.

ابراهيم عليه السلام اين معنا و عنصر را به عنوان ركن پنجم در رديف اركان چهارگانه نياورد،


1- نهج البلاغة/ حكمت شماره 442

ص: 125

بلكه آن را عنصر اصلى و محور مى داند و اركان چهارگانه را در اطراف آن طواف مى دهد؛ رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا .... اينجاست كه بايد گفت كار پيامبران تأسيس حكومت است؛ حكومتى كه در رأس آن رهبرى الهى باشد تا هم آيات الهى را بر مردم تلاوت كند و هم مردم را به معارف غيب آشنا سازد، هم حكمت هاى آسمانى را فراسوى مردم نصب كند و هم به فكر تهذيب و تربيت و تزكيه امّت باشد.» (1)

مكه در جغرافياى جهان

نقش محورى كعبه در وحدت امّت مسلمان و موقعيت شهر مكه و حرم و مركزيّت آن در جغرافياى معنوى جهان اسلام، شايان توجه است.

چنانكه مى دانيم، هر كشورى عاصمه و مركزى دارد كه ديگر نقاط كشور را زير پوشش حكومت مركزى قرار مى دهد. اين مركز بگونه اى انتخاب مى شود كه ارتباط و دسترسى به آن براى همه مردم على السويه ميسّر باشد.

و از آنجا كه حكومت اسلامى بر پايه توحيد، در قلمرو كشورهاى بدون مرز است، انتخاب مكه معظمه به عنوان «امّ القراى جهان اسلام» و كعبه به عنوان «نماد وحدت امّت» و تمركز حكومت الهى و نقطه جمع يك صدفه واتفاق نبوده بلكه يك گزينش حساب شده زيبا و ظريفى است كه به لحاظ موقعيت مكانى وجغرافياى خاص صورت گرفته است.

به عبارت ديگر: مكه و ديگر شعائر ومشاعر حج، همچون ميقات ها، عرفات، مشعر، منا و خانه كعبه، در نقطه اى از زمين قرار دارند كه علاه بر قداست و ريشه تاريخى شان، دسترسى به آنها براى مردم جهان آسان تر از هر نقطه ديگر ميسّر مى گردد؛ از قاره آسيا و آفريقا گرفته، كه بيشترين جمعيت اسلامى را در خود جاى داده، تا اروپا و آمريكا و استراليا و شبه قاره هند و ... كه عمده جمعيت انسانى را در بر دارد.

بدين ترتيب مكه مركز است و به تعبير دقيق قرآنى «امّ القُرى» و مادرِ همه شهرها


1- برگرفته از مقاله آيت اللَّه جوادى آملى، «ابراهيم خليل مؤسس امّ القرى»، ميقات حج شماره 10، ص 14 تا 18 با تلخيص، در ضمن به مباحث ما، در اين مجموعه، با عنوان «امامت و حج» توجه شود.

ص: 126

است و ديگر مناطق زمين را بدين خاطر مى توان اطراف و حوالى آن ناميد كه گستره آن تا كرانه هاى اقيانوس هاى غير قابل سكونت ادامه دارد.

قرآن كريم با اشاره به اين نكته مى فرمايد:

... وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَارَيْبَ فِيهِ ... (1)

«و بدينسان قرآن را با زبان عربى بر تو وحى نموديم تا مادر شهرها و كسانى را كه در پيرامون آنند، انذار كنى و از روز جمع (يعنى قيامت)، كه ترديدى در آن نيست، بيم دهى.»

چنانكه ملاحظه مى كنيم، مكه را امّ القرى؛ يعنى مادر شهرها خوانده و ديگر اماكن را حوالى و اطراف آن ناميده است.

افزون بر اين، با عنايت بدانچه در روايات «دَحْو الأرض» آمده: جايگاه كعبه و سرزمين مكه نخستين نقطه اى است كه در كره خاك آفريده شده و آنگاه اين نقطه گسترش يافته تا ربع مسكون زمين براى بشر مهيا گرديده است.

برخى روايات نيز به موقعيت جغرافيايى مكه و مركزيّت آن، به شيوه اى مشروح تر اشاره دارد؛ از جمله پيامبر خدا مى فرمايد:

«كعبه از آن جهت كعبه ناميده شده كه در وسط زمين قرار دارد»؛ «سُمِّيَتِ الْكَعْبَةُ كَعْبَةً لِأَنَّهَا وَسَطُ الدُّنْيَا». (2)

و نيز مرحوم صدوق روايت ديگرى را از ائمه معصوم نقل كرده كه آن روايت اين است:

«وَ وُضِعَ الْبَيْتُ فِي وَسَطِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُ الْمَوْضِعُ الَّذِي مِنْ تَحْتِهِ دُحِيَتِ الْأَرْضُ وَ لِيَكُونَ الْفَرْضُ لِأَهْلِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فِي ذَلِكَ سَوَاءً». (3)


1- شورى: 7
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 124
3- همان. اين مضمون از طرف اهل سنت در كتب تاريخ و جوامع حديث نيز روايت شده است.

ص: 127

«خانه كعبه در وسط زمين نهاده شد؛ زيرا آنجا مكانى است كه زمين گسترش يافته، و بدين منظور كه براى مردم شرق و غرب بطور يكسان قابل دسترسى باشد.»

نظريه دانشمندان جغرافيا

هر گاه به اطلس عمومى جهان بنگريم، موقعيت مركزى مكه نسبت به قاره هاى عالم جلب نظر مى كند. اما مطلب از بُعد علمى نيز قابل بررسى است.

نگارنده در صدد آن بود كه دلايل علمى اين موضوع را نيز از ديد دانشمندان جغرافيا و محاسبات دقيق تر در خطوط عرضى و طولى كره زمين به دست آورد.

خوشبختانه در اين جستجو به مقاله اى برخوردم كه يكى از دانشمندان مصرى تهيه كرده و با تصوير و نقشه هاى متعدد و محاسبات علمى، آن را به بررسى نهاده است.

دكتر حسين كمال الدين احمد ابراهيم كه رييس بخش هندسه مدنى در دانشكده مهندسى دانشگاه رياض و استاد دانشگاه هاى قاهره و بغداد است، و صاحب تأليفات و مقالات متعدد علمى مى باشد، بامشورت و همكارىِ جمعى از دانشمندان مصرى و غير مصرى، طى تحقيق وسيع علمى و فنى در مشخص كردن جهت قبله براى مردم جهان اثبات كرد، كه مكه در وسط ربع مسكون كره زمين قرار دارد.

وى در مقدمه مقاله اش مى نويسد: شايان ذكر است كه من پس از آن كه خطوط اوليه اين بحث را ترسيم كردم و جايگاه قاره هاى زمين را بر آن به تصوير كشيدم، به اين نتيجه رسيدم كه شهر مكه مركز دايره اى است كه از همه قاره هاى جهان مى گذرد؛ به عبارت ديگر قسمت خشكى زمين به صورت منظم در پيرامون كعبه توزيع شده است و بدينسان مكه را مى توان مركز بخش خشكى زمين دانست و خداوند بزرگ راست فرمود كه:

وَكَذلِكَ أوْحَيْنا الَيْكَ قُرآناً عَرَبِياً لِتُنْذِرَ امَّ القُرى وَمَنْ حَوْلَها. (1)


1- نك: به مقاله: «اسقاط الكرة الأرضية بالنسبة لمكّة المكرّمة». مجلة «البحوث الإسلامية» شماره 2، مورخه 1395 ه. مقاله 50 صفحه است.

ص: 128

آرى، خداوند مكه را برگزيد تا مقرّ خانه محترم او باشد و رسالت آسمانى از آنجا نشأت گيرد؛ زيرا مكه مركز دايره است و چنين موقعيتى ايجاب مى كند كه كانون دعوتى باشد كه همه جهان را در برگيرد و با همه ملّتها سخن بگويد و آن دعوت خاتم انبيا است كه براى عموم بشريت مبعوث شده است.

مكه سرچشمه فيوضات براى تشنه كامان حقيقت و كعبه علم هدايت براى سالكان الى اللَّه است. علاوه بر اين، آنها كه به يك آيين جهانشمول عقيده دارند، بايد يك مركز همگانى وجود داشته باشد تا از دور و نزديك در آن مركز گرد آيند و مسائل دينى، علمى، عملى و مشكلات اجتماعى، سياسى، اقتصادى و نظامى خود را مطرح كنند و براى صيانت از تهاجم بيگانگان، به مشورت و تبادل نظر و تشريك مساعى بپردازند.

به همين دليل است كه خداوند سبحان كعبه را مَثابَةً لِلنّاسِ وَأمْناً ناميد. «مثابه» يعنى «مرجع و ملجأ» و جايى كه مردم بدان پناه برند و بدانجا باز گشت كنند و در پرتو حريم امن آن به مصالح خود بينديشند.

ميقات زمانى و مكانى حج:

يكى از مسائل شايان ذكر در مباحث اجتماعى- سياسى حج، نقش محورى زمان و مكان در تكوين و تشكيل امت واحد اسلامى است. از لحاظ مكانى چنانكه ديديم مكه و كعبه مركز عالم و محور ربع مسكون است، اما از لحاظ زمانى، ماه ها و روزهايى براى مراسم عبادى- سياسى حج برگزيده شد كه تابع تقويم هاى سنتى و محلى كشورها نيست، بلكه ماه ها و روزهاى قمرى ملاك عمل است كه چون با گردش ماه و سيرقمر تعيين مى شود، محاسبه آن سهل تر و روزها و شبهاى آن براى همگان ملموس تر است.

اصولًا در همه احكام و شرايع كه قيد «زمانى» دارد؛ مانند روزه، حج، محاسبات مالى، سنّ تكليف، عِدّه و غيره، همين ماه و سال قمرى به رسميت شناخته شده و ملاك عمل قرار مى گيرد:

ص: 129

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّموَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ .... (1)

«عدد ماه ها نزد خدا دوازده است كه از آغاز آفرينش آسمان ها و زمين در كتاب خدا به ثبت رسيده كه از آنها چهار ماه حرام است، اين است دين استوار ...».

قرآن كريم با اشاره به اين مطلب كه تغيير چهره قمر (ماه) از هِلال تا هِلالِ ديگر، يك تقويم طبيعى برگرفته از نظام تكوينى براى مردم است تا قراردادهاى خود را براساس آن تنظيم كنند و در شناخت زمان حج، آن را شاخص قرار دهند، چنين مى فرمايد:

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ .... (2)

«در باره هلال هاى ماه ها از تو مى پرسند، بگو آنها بيانگر اوقات براى مردم و تعيين كننده موسم حج است.»

و در جاى ديگر، با تصريح به ويژگى زمانى واين كه ماه هاى معيّنى براى مراسم حج تعيين شده است، مى فرمايد:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ. (3)

«زمان حج، ماه هاى معينى است پس هركس در اين ماه ها حج گزارد، از سخن زشت و فسق و جدال بپرهيزد.»

ماه هاى حج عبارتند از: «شوال»، «ذى قعده» و «ذى حجه» و احرام حج جز در اين سه ماه جايز نيست. آنچه در جاهليت معمول بوده كه بر حسب مصلحت ماه هاى حرام را تقديم مى داشتند و يا به تأخير مى انداختند و از آن به «نسي ء» تعبير مى شد، در اسلام


1- توبه: 36
2- بقره: 189
3- بقره: 197

ص: 130

مردود است و قرآن آن را ازدياد در كفر دانسته است: إِنَّمَا النَّسِى ءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ .... (1)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز در حجة الوداع بر اين مطلب تأكيد كرد و فرمود:

«يا ايُّها النَّاسُ إنَّ الزَّمانَ قَدْ اسْتَدارَ كَهَيْئَتِهِ يَوْمَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماوات وَالْأَرْض فَلا شَهْرَ ينُسأ، وَلا عِدَةَ تُخْطَاُ وَانَّ الْحَجَّ فِي ذِي الْحِجَّةِ الى يَوْم الْقِيامَةِ». (2)

«مردم! زمان به شكل نخستين؛ يعنى روزى كه خداوند آسمان و زمين را آفريد، بازگشت، بنابراين، نه در ماه تغييرى است و نه در عدد تحوّلى، و تا قيامت حج در ذيحجه خواهد بود.»

مرحوم علامه طباطبايى در ذيل تفسير آيه: الْحَجُّ أشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ مى نويسد:

«كلمه حج در اين آيه سه بار تكرار شده است و كاربرد اسم ظاهر به جاى ضمير مشتمل بر لطف ايجاز است و مقصود از حج در نوبت اول، زمان حج است و نوبت دوم، نفس عملِ حج است و نوبت سوم، زمان و مكان آن» (3) يعنى:

اوّلًا حج تنها در اين ماه ها بايد انجام شود و جز در اينها جايز نيست.

ثانياً كسى كه در اين ماه ها به احرام عمره و حج محرم شد، واجب است حج و عمره خود را تمام كند.

ثالثاً در زمان و مكان حج «رفث» و «فسوق» و «جدال» حرام است. (تفسير اين سه واژه را در موارد ديگر مقال آورده ايم) و در آيه ديگر به روزهاى معين نيز اشاره شده كه حاجيان به ذكر و دعا و انجام فرائض مى پردازند:

لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسمَ اللَّهِ فِي أيّامٍ مَعْلُوماتٍ. (4)


1- نك: مجمع البيان، ج 1، ص 525؛ تفسير قرطبى، ج 2، ص 405 و ...
2- تفسير قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 402؛ تفسير رازى، ج 5، ص 166؛ ازرقى، اخبار مكه، ج 1، ص 186
3- الميزان، ج 2، ص 79
4- حج: 27

ص: 131

«مسلمانان به حج بيايند و شاهد منافعى باشند كه براى آنها منظور شده است و در ايام معين خدا را ياد كنند و به ذكر و نيايش با او بپردازند.»

اين ايام، همان ايام مخصوص ذى حجه است كه اعمال حج در آن صورت مى پذيرد. (1)

اين ايام و ديگر مواقيت زمانى حج نيز طبق افق مكه و سرزمين وحى است و بنابراين در زمان مخصوص و تعيين شده حج، هيچ چيز ديگر ملاك عمل نيست. از اين رو جمع حج گزاران هر چند در كشور خود عباداتشان را براساس تقويم قمرى منطبق با افق كشورشان انجام مى دهند اما چون به حج آمدند بايد همه براساس يك تقويم و در زمان معين مناسك خود را انجام دهند تا اين عبادت جهانشمول، باآهنگ واحد صورت پذيرد و ناهمگونى درآن رخنه نكند و چنانكه در مناسك حج نيز آمده عمل اهل بلد و مردم مكه براى كليه حج گزاران حجت شرعى است كه بايد براساس آن عمل شود تا هيچگونه اختلافى مشاهده نگردد.

راز معنوى كعبه

و بايد به اينها افزود راز معنوى كعبه را، خانه كعبه از آن جهت كه به خداوند نسبت دارد و صاحب خانه آن را «بَيْتي» (2)

ناميده، از قداستى بى مانند برخوردار است. كعبه چنانكه در روايت آمده، محاذى «بيت المعمور»؛ يعنى مطاف فرشتگان است، كعبه را از آن جهت كعبه گويند كه مكعب و مربع است؛ همانند بيت المعمور و بيت المعمور مربع است به موازات «عرش» كه آن نيز مربع است؛ زيرا كلماتى كه توحيد و اسلام برآن بنيان شده «تسبيحات اربع» است:

«سُبْحَانَ اللَّهِ» وَ «الْحَمْدُ لِلَّهِ» وَ «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» وَ «اللَّهُ أَكْبَرُ». (3)


1- در برخى روايات آمده كه مقصود روز عيد قربان و ايام تشريق است.
2- بقره: 125.
3- برگرفته از تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 382 ذيل آيه 125 سوره بقره.

ص: 132

اما جالب است كه با وصف مربع بودنِ كعبه، طواف به صورت دايره انجام مى شود و نمازگزاران هر جا كه باشند، از مسجدالحرام گرفته تا اقصى نقاط جهان، به شكل دايره به سوى آن نماز مى خوانند؛ دايره اى كه نقطه مركزى اش (كعبه) دل هاى بيش از يك ميليارد مسلمان جهان را به سوى خود جذب مى كند و طواف كنندگان در طول دهر پروانه وار برگرد اين شمع جمع در چرخش بوده و خواهند بود. و اين به مفهوم مركزيت كعبه و محور بودن آن در حركت جمع امت مسلمان است و بدين ترتيب همه عوامل وحدت معنوى، زمانى و مكانى در اينجا به يكديگر پيوند مى خورد و شكل بى مانندى را پديد مى آورد كه در عالم مثل و مانندى ندارد.

بدين ترتيب، گردهم آيى حج يك تجمع معمولى نيست، مناسك حج تصويرگر يك جامعه برين الهى و انسانى است كه روح و آرمان واحد بر آن سايه افكن است و همه به آهنگ واحد و در پاسخ به يك نداى ملكوتى در حركت مى باشند. و هر يك از اعمال؛ مانند طواف، سعى، وقوف، افاضه و ... پذيرش روح جمعى الهى را در حاجيان تقويت مى كند و امتيازات و مشخّصه هاى مادى را به دور مى ريزد و برادرى و برابرى را حاكم مى سازد.

اگر درست توجه شود. اين همايش بزرگ سالانه، مظهر اقتدار امت و وسيله نيرومندى است كه مسلمانان جهان اختلافات فرعى خود را كنار زده و به خود آيند و يك هدف مشترك را كه همانا «اعلاىِ كَلِمَة اللَّه» است، وجهه همت خود سازند و هويت اسلامى خويش را باز يابند و به مصالح جهان اسلام بينديشند تا عظمت اسلامى را آنگونه كه شايسته امّت محمد صلى الله عليه و آله است به ارمغان آورند؛ ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ....

ص: 133

درس چهل و پنجم: اسرار و معارف حج

مقصود تويى كعبه و بتخانه بهانه

هر يك از عبادات، راز و رمزى دارد كه دستيابى به ثمرات شيرين و ارزشمند آنها، جز با فهم و درك صحيح آن رموز ميسّر نيست. حج خانه خدا نيز از زمره همين عبادات است. حاجيان از فرسنگها راه با دشواريها و سختى هاى فراوان و هزينه هاى سنگين، به سرزمين وحى آمده، با حضور در ميقات، لباس و پوشش معمولى خود را از تن بدر مى كنند و با پوشيدن دو جامه احرام و گفتن لبيك، محرم شده، به مكه مى آيند و گرداگرد خانه كعبه به طواف مى پردازند. نماز طواف مى خوانند. از صفا به مروه مى روند و بازمى گردند و در اين مسير گاهى عادى و گاهى تند مى روند. پس از آن، قدرى از مو و يا ناخن را كوتاه كرده، سپس در مراسم حج تمتّع، به عرفات مى آيند. نيم روزى را آنجا مى مانند، آنگاه حركت كرده به مشعرالحرام مى رسند، چند ساعتى را در آنجا بيتوته مى كنند و با طلوع خورشيد راهى منا مى شوند. روز اوّل هفت سنگريزه به جمره عقبه و در روزهاى بعد به هر يك از جمرات سه گانه، هفت سنگ مى زنند. قربانى مى كنند.

تقصير نموده، يا سر مى تراشند و باز هم گرد كعبه طواف مى كنند و سعى صفا و مروه و طواف نساء و آنگاه حج پايان مى يابد و حاجى به شهر و ديار خويش باز مى گردد.

ص: 134

آيا حج كه عبادت عُمْر است و گاهى در طول زندگى انسان، تنها يكبار توفيق تشرف حاصل مى گردد و قبل از آن نيز بارها با خواندن دعاى: «أَللّهُمَّ ارْزُقْني حَجَّ بَيْتِكَ الحَرامِ فِي عامِي هذا وَفِي كُلِّ عام» به خدا التماس مى كند تا حج نصيب او شود، براى همين اعمال ظاهرى است؟! آيا خداوند چنين اراده كرده است تا مسلمانان گرداگرد سنگ هايى بگردند و بدون هيچگونه تغييرى به موطن خود بازگردند؟!

نه، هرگز چنين نيست، تمامى اين رفتارها و اعمال، جنبه نمادين داشته، راز و رمزهاى فراوانى را در خود نهفته دارد. پيشوايان معصوم، مطالب مهم و ارزشمندى در بيان، معارف و اسرار هر يك بر شمرده اند.

هر كس بدون توجه به اسرار حج، به اعمال و رفتار حاجيان بنگرد، اين همه زحمت و رنج و تلاش و صرف هزينه را بدون معنا و مفهوم مى پندارد.

ابن ابى العوجاء كه از مشركان سرسخت و گستاخ دوران زندگى امام صادق عليه السلام است با قيافه اى روشنفكرانه به آن حضرت مى گويد: (1)

«إِلَى كَمْ تَدُوسُونَ هَذَا الْبَيْدَرَ وَ تَلُوذُونَ بِهَذَا الْحَجَرِ وَ تَعْبُدُونَ هَذَا الْبَيْتَ الْمَرْفُوعَ بِالطُّوبِ وَ الْمَدَرِ وَ تُهَرْوِلُونَ حَوْلَهُ هَرْوَلَةَ الْبَعِيرِ إِذَا نَفَرَ مَنْ فَكَّرَ فِي هَذَا أَوْ قَدَّرَ عَلِمَ أَنَّ هَذَا فِعْلٌ أَسَّسَهُ غَيْرُ حَكِيمٍ وَ لا ذِي نَظَرٍ فَقُلْ فَإِنَّكَ رَأْسُ هَذَا الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ أَبُوكَ أُسُّهُ وَ نِظَامُهُ». (2)

«تا به كى اين خرمن را مى كوبيد و به اين سنگ پناه مى آوريد، واين خانه از سنگ و گِل برافراشته را مى پرستيد، و چونان شتران رم كرده، گرداگرد آن هروله (3) مى كنيد، هر كس در اين [رفتارها] انديشه و تأمّل كند مى داند كه اينها، كار انسان حكيم و صاحب نظر نيست!»

سپس خطاب به امام صادق عليه السلام مى گويد:


1- وافى، ج 2، كتاب الحج، باب «ابتلاء الخلق واختبارهم بالكعبة»، ص 34
2- بحار، ج 10، ص 209
3- به تندى راه رفتن.

ص: 135

«شما كه در صدر و نوك پيكان اين امر قرار داريد و پدرت نيز پايه گذار و شكل دهنده آن بوده است، پاسخ اين سخن را بازگوى.»

امام عليه السلام لب به سخن گشوده، به گوشه اى از اسرار اشارتى مى كند و مى فرمايد:

«هَذَا بَيْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلْقَهُ لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِي إِتْيَانِهِ فَحَثَّهُمْ عَلَى تَعْظِيمِهِ وَ زِيَارَتِهِ وَ جَعَلَهُ مَحَلَّ أَنْبِيَائِهِ وَ قِبْلَةً لِلْمُصَلِّينَ إِلَيْهِ فَهُوَ شُعْبَةٌ مِنْ رِضْوَانِهِ وَ طَرِيقٌ يُؤَدِّي إِلَى غُفْرَانِهِ ...»

«اين خانه اى است كه خدا به وسيله آن، بندگانش را به پرستش واداشت تا با آمدن به اين مكان، ميزان پيروى و اطاعت آنان را بيازمايد. از اين رو بندگان خود را به بزرگداشت و زيارتِ اين خانه برانگيخت و آن را قبله نمازگزاران ساخت، پس كعبه مركزى براى كسب خشنودى خداوند و راهى به سوى آمرزش اوست. خداوند آن را دو هزار سال پيش از گستراندن زمين آفريد.

پس سزاوارترين كسى كه بايد اوامرش را گردن نهاد و از نواهى او دورى گزيد، خدايى است كه چهره ها و جان ها را آفريد.» (1)

نگرشى عميق و همه جانبه به آيات و روايات، بخوبى اين معنا را ثابت مى كند كه حج را ظاهرى است و باطنى، آنچه را مردم در ظاهر مى بينند با حقيقت حج فاصله بسيار دارد و حال آن كه خداوند طالب آن حقيقت است.

خداوند حجى را مى خواهد كه مبرور باشد و حاجى پس از بازگشت به موطن خويش تحوّلى اساسى در روحش پديد آيد.

حجى را مى خواهد كه مناسك آن، مناسك زندگى صحيح اسلامى باشد.

حجى را مى طلبد كه حاجى پس از برگشت، به غير خدا لبيك نگويد و گرد غير خدا نگردد.

حجى را مى خواهد كه حاجى در آن با شيطان بستيزد و هر آنچه از دنيا نزدش عزيز است در راه خدا قربانى كند و جز خدا چيزى را نبيند و چيزى نخواهد و ...


1- ارشاد مفيد، طرف من فضائل ابي عبداللَّه الصادق عليه السلام.

ص: 136

حج عبادتى خشك و بى روح نيست بلكه هر عملى در حج نكته ها و معارف فراوان و والايى دارد كه هدف اصلى حج را تشكيل مى دهند.

فضل بن شاذان از هشتمين امام، على بن موسى الرضا عليه السلام درباره علل تشريع حج مى پرسد و حضرت پاسخ مى دهد:

«لِعِلَّةِ الْوِفَادَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ «حج به سوى خدا رفتن (و در پيشگاه بارى تعالى حاضر شدن) است.» (كسى كه معناى حضور در پيشگاه حىّ داور را بداند و بفهمد، به غير او توجه نكرده، خود را به گناه نمى آلايد.)

«وطَلَبِ الزيادةِ»؛ «حج زيادت طلبى و كمال خواهى و از خدا پاداش و ثواب فراوان خواستن است.»

«وَ الْخُرُوجِ مِنْ كُلِّ مَا اقْتَرَفَ الْعَبْدُ تَائِباً مِمَّا مَضَى مُسْتَأْنِفاً لِمَا يَسْتَقْبِلُ»؛ «حج، خارج شدن از گذشته تاريك و پرگناه و توبه كردن از آنچه در گذشته انجام شده و شروع كردن خوبى و نيكى براى آينده است.»

«مَعَ مَا فِيهِ مِنْ إِخْرَاجِ الْأَمْوَالِ»؛ «حج وسيله اى براى خارج نمودن و جداسازى دارايى ها از يكديگر است؛ خمس و زكات و ديون واجب را پرداختن و حق فقرا و محرومان و ديگر حقوق دينى را ادا كردن است.»

«وَ تَعَبِ الْأَبْدَانِ وَ الِاشْتِغَالِ عَنِ الْأَهْلِ وَ الْوَلَدِ وَ حَظْرِ النَّفْسِ عَنِ اللَّذَّاتِ»؛ «حج، به سختى انداختن بدن، دور شدن از زن و فرزند، و منع كردن جان از هواهاى نفسانى و شهوات و لذّتهاى نامشروع و تمرين خودسازى و گناه نكردن است.»

«... مَعَ مَا فِي ذَلِكَ لِجَمِيعِ الْخَلْقِ مِنَ الْمَنَافِعِ لِجَمِيعِ مَنْ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ مَنْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ مِمَّنْ يَحُجُّ وَ مِمَّنْ لَمْ يَحُجَّ مِنْ بَيْنِ تَاجِرٍ وَ جَالِبٍ وَ بَائِعٍ وَ مُشْتَرٍ وَ كَاسِبٍ وَ مِسْكِينٍ وَ مُكَارٍ وَ فَقِيرٍ وَ قَضَاءِ حَوَائِجِ أَهْلِ الْأَطْرَافِ فِي الْمَوَاضِعِ الْمُمْكِنِ لَهُمُ اْلإِجْتِمَاعُ فِيهِ».

«حج براى تمامى مردم- در شرق و غرب زمين و آنانكه در دريا و خشكى به سر مى برند؛ چه آنها كه حج مى گزارند و چه غير آنان، از تاجر، وارد كننده، فروشنده و خريدار، كاسب و كرايه دهنده مركب و فقير و مسكين-

ص: 137

سودمند بوده و نيازهاى مردم در اطراف و اكناف زمين را برمى آورد.»

«مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّفَقُّهِ وَ نَقْلِ أَخْبَارِ الْأَئِمَّةِ عليه السلام إِلَى كُلِّ صُقْعٍ وَ نَاحِيَةٍ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ ...».

«علاوه بر آن، حج جايگاه فراگيرى فقه و احكام دين و انتقال و گسترش اخبار پيشوايان عليهم السلام به تمامى گوشه و كنار [جهان] است. همانگونه كه خداوند فرمود: پس چرا كوچ نمى كنند از هر فرقه و ...» (1)

آن حضرت سپس به برخى از اعمال حج اشاره نموده، نكاتى را در فلسفه هر يك بيان مى كند و به حاجيان مى نماياند كه: حج واقعى فراتر از يك سلسله رفتارها و كارهاى خشك و بى روح است. آنگاه مى افزايد:

«اگر كسى بگويد: چرا مردم به احرام مأمور شده اند؟ پاسخش آن است كه:

تا (حاجيان) قبل از ورود به حرم خداوند بلند مرتبه، خاشع و خدا ترس شوند و از اشتغال به چيزى از دنيا و زينت ها و لذّتهاى دنيايى و از هر سرگرمى و هوسرانى خود را دور داشته، با تمام وجود روى به سوى او كنند ...» (2)

اسرار حج در نهج البلاغه

على بن ابيطالب عليه السلام درباره اسرار و معارف حج فرمود:

«خداوند حج را بر شما واجب كرده، آنجا را قبله مردمان ساخت، و آن را براى دينداران نشانه فروتنى در برابر عظمت او و اعتراف به عزّت و بزرگوارى خداوند قرار داد. و از ميان بندگان خود، افراد گوش به فرمانى را برگزيد، كه دعوت او را پذيرفته، گفتارش را گوش فرا دادند و بر جايگاه پيامبران ايستادند و چونان فرشتگانى شدند كه بر گرداگرد عرش خدا


1- عيون اخبار الرضا، باب 34، به نقل از ابن شاذان؛ با همين مضمون در باب 33 نيز نقل شده است.
2- همان.

ص: 138

طواف كردند و در بازار عبادت حق تعالى، سودها برگرفتند ...

خداوند كعبه را براى اسلام، نشان و براى پناه آورندگان به آن، حرم قرار داد. حج گزارى را واجب كرد، حق او را به مردم شناساند و زيارتش را بر شما نوشت و فرمود: بر هر كسى كه مى تواند و استطاعت دارد كه بر اين خانه راه يابد حج واجب است و آن كه كفر ورزيده سرباز زند، پس همانا خداوند از جهانيان بى نياز است.» (1)

و در خطبه قاصعه فرمود:

«خداوند خانه اش را، كه وسيله قيام و قوام مردم است، در منطقه اى كوهستانى و پر از سنگلاخ و در ميان كوه هايى سخت و شن هايى نرم و چشمه هايى كم آب و روستاهايى پراكنده قرار داد و از آدم و فرزندان او خواست تا روى به آن خانه نهند و دل هاى خود را به سوى آن متوجه سازند ... تا از روى خوارى شانه هاشان را جنبانده، گرداگرد آن «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گويند و خاك آلوده و مو پريشان گام بردارند، لباس ها را پشت سر انداخته و از تن بيرون افكنند. با زدن موها، زيبايى خود را از دست دهند و بدينسان در امتحانى بزرگ و آزمايشى سخت و دشوار فرمانبرداران را از نافرمانان جدا سازد.

اگر خدا مى خواست مى توانست خانه خود را در بهترين و زيباترين نقطه روى زمين قرار دهد و سنگهاى آن را از زمرّد سبز و ياقوت سرخ فام بپا سازد؛ ليكن خداوند بندگان خود را با انواع سختى ها آزمايش مى كند و با مجاهدتهاى گوناگون به بندگى وامى دارد، با دشوارى ها و ناخوشايندى ها آنان را مى آزمايد تا كبر و خودپسندى را از قلوبشان بزدايند و فروتنى را جايگزين آن سازند.» (2)

نگرشى اينچنين به حج واعمال آن، در فرموده هاى بسيارى از امامان عليهم السلام پديدار


1- نهج البلاغه، خ 1
2- نهج البلاغه، خ 192

ص: 139

است. امام باقر عليه السلام به هنگام تشرف به حج و پس از ورود به مسجدالحرام، مردمى را ديدند كه گرداگرد كعبه طواف مى كنند، نگاهى به آنان افكنده فرمود:

«هَكَذَا كَانُوا يَطُوفُونَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ».

«در زمان جاهليت نيز اينچنين طواف مى كردند.» (بسان اين مردم، هفت بار كعبه را دور مى زدند.)

سپس فرمود:

«به اينان چنين فرمان نداده اند، بلكه آنها مأموريت يافته اند تا گرداگرد كعبه طواف نموده، سپس به سوى ما بيايند و دوستى و محبت و يارى خويش را به ما عرضه كنند ...» (1)

از همين رو فرموده اند:

«مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ». (من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 578)

«حج با ديدار امام و رهبرى پايان مى پذيرد.»

و در واقع حج بدون رهبرى و ولايت حج نيست.

اسرار حج از زبان امام سجاد عليه السلام

يكى از گوياترين گفتگوها كه به روشنى نشان از مدّعاى اين نوشتار دارد، سخنان امام سجاد عليه السلام با شبلى است كه از سفر حج بازگشته است. امام از او پرسيدند:

(آقاى شبلى!) آيا حج گزاردى؟ گفت: آرى، اى فرزند رسول خدا.

فرمود: آيا به ميقات فرود آمدى و لباس هاى دوخته خويش را از تن بدر كردى و غسل نمودى؟ شبلى پاسخ گفت: آرى.

امام عليه السلام: آنگاه كه به ميقات درآمدى، نيت كردى كه لباس معصيت و نافرمانى را از تن درآورده، جامه طاعت و فرمانبرى خداوند را بجاى آن پوشيدى؟


1- كافى، ج 1، ص 392

ص: 140

شبلى: نه.

امام عليه السلام: هنگامى كه لباس هاى دوخته را درآوردى، آيا نيت كردى كه خود را از ريا و دورويى و ورود در شبهه ها، برهنه و دور سازى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: به هنگام غسل كردن، نيّت كردى كه خود را از اشتباهات و گناهان شست و شو دهى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: [پس تو در حقيقت] نه به ميقات درآمده اى، و نه لباس هاى دوخته را از تن كنده اى و نه غسل كرده اى ...!

سپس از او مى پرسند: آيا خود را تميز كردى و احرام پوشيدى و پيمان حج بستى؟

شبلى: آرى.

امام عليه السلام: آيا اين نيت را داشتى كه خود را با نور توبه خالص پاكيزه مى سازى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: به هنگام محرم شدن، نيت آن كردى كه هر چه را خداوند بر تو روا نداشته، بر خود حرام بدارى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: به هنگام بستن پيمان حج، آيا قصد آن كردى كه هر پيمان غير الهى را گشوده اى (رها كرده اى)؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: نه احرام بسته اى، نه پاكيزه شده اى و نه نيت حج كرده اى!

آنگاه چنين پرسيد: آيا به ميقات داخل شدى و دو ركعت نماز احرام بجاى آوردى و لبيك گفتى؟

شبلى: آرى.

امام عليه السلام: به هنگام خواندن دو ركعت نماز (طواف)، نيت آن داشتى كه به بهترين كارها و بزرگترين نيكى هاى بندگان (كه همان نماز است)، خود را به

ص: 141

خدا نزديك مى كنى؟ شبلى: نه.

امام عليه السلام: آنگاه كه لبيك گفتى، نيّت آن كردى كه به هر چه فرمانبردارى محض خداوند است سخن مى گويى و از هر نافرمانى و معصيتى سكوت مى كنى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: نه در ميقات داخل شده اى، نه نماز گزارده اى و نه لبيك گفته اى!

وباز پرسيد: آيا به حرم داخل شدى و كعبه را ديدى و نماز خواندى؟

شبلى: آرى.

امام عليه السلام: به هنگام ورود به حرم نيت آن كردى كه غيبت و بد گويى هر مسلمانى از جامعه اسلامى را بر خود حرام مى كنى؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: به هنگام رسيدن به مكه، نيت كردى كه فقط خدا را مى خواهى [و مى جويى]؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: پس نه به حرم وارد شده اى و نه كعبه را ديده اى و نه نماز گزارده اى!

و ادامه داد: گرداگرد خانه خدا طواف كردى؟ و اركان خانه را لمس نمودى؟

وسعى انجام دادى؟

شبلى: آرى.

امام عليه السلام: به هنگام سعى، نيّت آن داشتى كه (از شرّ شيطان و نفس) به خدا پناه مى برى و او كه آگاه به پنهان هاست، نسبت به اين مسأله داناست؟

شبلى: نه.

امام عليه السلام: پس نه طواف خانه كرده اى، نه اركان را لمس نموده اى و نه سعى بجا آورده اى!

سپس فرمود: آيا با حجر الأسود دست دادى، كنار مقام ابراهيم ايستادى و دو ركعت نماز خواندى؟

شبلى: آرى.

در اين هنگام امام فريادى برآورد چونانكه گويى نزديك است از دنيا برود،

ص: 142

سپس فرمود: آه، آه ... كسى كه با حجرالأسود دست داده، مصافحه كند، در حقيقت با خداوند متعال دست داده است، پس اى نادار ناتوان بنگر و بينديش و پاداش آنچه را حرمت قائل شده و بزرگ داشته اى، ضايع مگردان و همچون معصيت كاران، دستى كه به خدا دادى (و پيمانى را كه با خدا بستى) نگسل و نشكن. (1)

برخى عقيده دارند كه حج از دو حرف «حاء» و «جيم» تركيب شده. «حا» ى حج اشاره به «حلم حق» و «جيم» آن اشاره به «جرم خلق» است. در صورتى كه حج گزار حج مبرور و سعى مشكور داشته باشد، خداوند با حلم خود، كه بر خشم او برترى دارد (يا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه)، جرم بندگان را پوشانده و از آن درخواهد گذشت. حج مبرور نيز آن حجّى است كه حج گزار با نيتى پاك و خالص به خانه حق پاگذاشته و خود را از معاصى برهاند و با خدا پيمان بندد كه در بازگشت، بكلّى از شيطان گسسته، رضاى خدا را بجويد و غير از راه محبوب راهى را نپويد. (2)

اسرار حج از زبان امام خمينى قدس سره

ديدگاه حضرت امام خمينى قدس سره به حج، الهام گرفته از نگرش امامان معصوم عليهم السلام به حج بود و در پيام هايى كه به مناسبت مراسم حج صادر كرده، به گوشه اى از اين راز و رمزها اشارت ها داشته، مى فرمايند:

«لبيك هاى مكرر از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت اللَّه تعالى به اسم جامع، جواب مى دهند. مسأله، مسأله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب. گويى گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مى كند و دنباله آن سلب شريك به معناى مطلق آن مى نمايد كه اهل اللَّه مى دانند نه شريك در الوهيت فقط. گر چه سلب شريك در آن نيز شامل همه مراتب تا فناى عالم در نظر اهل معرفت


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
2- محمد القارى الهروى المكى، انوار الحجج فى اسرار اللجج، ص 45

ص: 143

است و حاوى جميع فقرات احتياطى و استحبابى است؛ مثل «... الْحَمْدَ لَكَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ ...» و حمد را اختصاص مى دهد به ذات مقدس، همچنين نعمت را.

و نفى شريك مى كند و اين نزد اهل معرفت غايت توحيد است و به اين معناست كه هر حمدى و هر نعمتى كه در جهان هستى تحقق يابد، حمد خدا و نعمت خداست، بدون شريك. و در هر موقف و مشعرى و وقوف و حركتى و سكون و عملى اين مطلب و مقصد اعلى جارى است و خلاف آن شرك به معناى اعم است كه همه ما كوردلان به آن مبتلا هستيم.» (1)

در جاى ديگر مى فرمايند:

«در لبيك، لبيك، «نه» بر همه بت ها گوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد و در طواف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است دل را از ديگران تهى كنيد و جان را از خوف غير حق پاك سازيد و به موازات عشق به حق، از بت هاى بزرگ و كوچك و طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد، كه خداى تعالى و دوستان او از آنان برائت جستند و همه آزادگان جهان از آنان برى ء هستند.

و در لمس «حجرالأسود» بيعت با خدا بنديد كه با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان دشمن باشيد و به اطاعت وبندگى آنان هر كه باشد و هر جا باشد- سر ننهيد و خوف و زبونى را از دل بزداييد ...

و در سعى بين صفا و مروه، با صدق و صفا، سعى در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او همه بافت هاى دنياوى گسسته شود و همه شك ها و ترديدها فرو ريزد ...

و با حالت شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفات رويد و در هر موقف به اطمينان قلب بر وعده هاى حق و حكومت مستضعفان بيافزاييد ...

پس به منا رويد و آرزوهاى حقانى را در آن جا دريابيد كه آن قربانى نمودنِ محبوبترين چيز خويش در راه محبوب مطلق است و بدانيد تا از اين محبوب ها كه بالاترينش حب نفس است و حب دنيا تابع آن است نگذريد، به


1- پيام حج، مورخ 7/ 6/ 63، صحيفه نور، ج 19، ص 42

ص: 144

محبوب مطلق نرسيد و در اين حال است كه شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد. و رجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاى الهى تكرار كنيد كه شيطان و شيطان زادگان همه گريزان شوند.» (1)

با توجّه به آنچه آمد و نيز رازها و رمزهاى فراوان نهفته در آيات و روايات، مى توان اينگونه جمع بندى نمود كه:

1- حج، مظهرى از مظاهر توحيد است و هدف از تشريع آن، پرستش خداى يگانه، و انجام عمل خالص براى اوست، از اين رو در قرآن آمده است:

وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَنْ لَاتُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ. (2)

«و هنگامى كه ابراهيم را در مكان اين خانه فرود آورده، جاى داديم [او را فرمان داديم] كه با من چيزى را شريك مدار و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع و سجود كنندگان پاك نماى.»

ابراهيم عليه السلام نيز در قرآن رمز توحيد و شكننده بت ها و سمبل مبارزه با شرك معرفى شده است.

2- حج پذيرش دعوت خداوند و پيمودن صراط مستقيم او است و حاجى با اظهار لبيك، پذيرش دعوت خدا را اعلان نموده، خود را به اجراى فرموده هاى الهى مكلّف مى سازد.

3- حج پايگاه اعلان مخالفت مسلمانان با جهل و آثار بجاى مانده از دوران جاهليت است. همان كارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله انجام داد و آن را در خطبه حجةالوداع بيان فرمود.

4- حج پيوند جامعه اسلامى در عصر حاضر با صدر اسلام و يادآور خاطرات شكوهمند آن دوران شيرين و سرنوشت ساز است، بخصوص دو شهر مكه و مدينه كه


1- پيام حج، مورخ 12/ 6/ 63، صحيفه نور، ج 18، ص 87
2- حج: 26

ص: 145

وجب به وجب آن مملوّ از خاطرات تلخ و شيرين آن روزگار سراسر شرف و فضيلت است.

5- حج تجلّى بخش برادرى، برابرى و وحدت اسلامى است و جلوه عينى اين حديث شريف است كه: «أَلا إِنَّ النَّاسَ مِنْ آدَمَ وَ آدَمَ مِنْ تُرَابٍ، لا فَضْلَ لِعَرَبِيٍّ عَلى أعْجَميٍّ وَ لا لِأبْيَضَ عَلى أسْوَد إِلّا بِالتَّقْوى».

6- حج مُطَهِّر روح آدميان است. انسان هاى آلوده به عصيان و گناه با حضور در سرزمين وحى، به خصوص عرفات، از گذشته سياه خود اظهار پشيمانى نموده، خود را از گناه شست و شو مى دهند و تربيت شده به موطن خويش بازمى گردند.

7- حج جايگاه تربيت انسان ها است. حاجيان با ترك زندگى و خانه و كاشانه و زن و فرزند و پذيرش زحمت و رنج، خويشتن را از رفاه زدگى و دنيا خواهى، جدا مى سازند و خود را براى پذيرش سختى ها در مسير تحقق آرمان هاى الهى آماده مى كنند.

8- حج يادآور صحنه هاى حضور انسان ها در قيامت و صحراى محشر است.

لباسى چون كفن مردگان بر تن كرده، در صحرايى به دور از امكاناتِ شهرى، وقوف مى نمايد و كسى جز خدا فريادرس انسان نيست. در نتيجه مى تواند گوشه اى از هيجان و ترس و اضطراب آنچه راكه انسان در آينده با آن روبروست به نمايش بگذارد.

9- حج تمرين بريدن از شهوات و گناهان و هواهاى نفسانى است. احرام به حاجى مى آموزد تا از پاره اى گناهان دورى كند و فرمانبرى و دورى از معصيت را تمرين نمايد.

خداى در قرآن فرمود:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ. (1)

«حج ماه هايى معين است، پس هر كس در اين ماه ها حج بجاى آورد [اين را بداند] كه آميزش، زشتكارى و مجادله در حج نيست.»

10- حج تمرين نظم است. خداوند به حاجى مى آموزد كه حتماً طواف را از


1- بقره: 197

ص: 146

حجرالأسود آغاز نمايد. با شكل خاصى طواف كند. نماز را پشت مقام ابراهيم بخواند.

سعى را حتماً از صفا شروع كند و به مروه ختم نمايد و ...

11- حج گردهمايى همه نيكان و پاكان و كنگره جهانى براى حلّ مشكلات مسلمانان است كه قرآن فرمود:

وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم .... (1)

«و در ميان مردم بانگ حج بردار تا پياده يا سواره از هر راه دورى بسوى تو آيند [و] در آنجا منابع بسيار براى خود فراهم بينند.»

و بالأخره حج از اين راز و رمزها و درس ها فراوان دارد. اميد آن كه تمامى حاجيان با اين نگرش به حج بروند و در درياى موّاج رحمت حق، خود را از گناهان دورسازند و تربيت شده براى ساختن جامعه اى اسلامى و نمونه به شهرها و ديار خويش بازگردند.


1- حج: 27

ص: 147

درس چهل و ششم: حجّ ابراهيمى- حجّ جاهلى

اشاره

صادق آئينه وند

لِآلِ رَسُولِ اللّهِ بِالْخَيْفِ مِنْ مِنىً وَ بِالرُّكْنِ وَ التَّعْريفِ وَالْجَمَرَاتِ

دِيارُ عَليٍّ وَ الْحُسَيْنِ وَجَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ وَ السَّجَّادِ ذِي الثَّفَناتِ

وَ سِبْطَيْ رَسُولِ اللّهِ وَ ابْنَي وَصِيِّهِ وَ وَارِثِ عِلْمِ اللّهِ وَ الْحَسَنَاتِ

(دِعْبِل بن عليّ الخُزاعيّ)

«منزلگاه هاىِ آل پيامبر صلى الله عليه و آله، در مسجد خَيفْ در مِنا، در خانه كعبه، در عَرَفات و در جَمَرات است.

منزلگاهِ على، حسين، جعفر، حمزه و سجّاد عليهم السلام آن كه از كثرت سجده، پينه بر جبين بسته است.

منزلگاه هاى، فرزند زادگانِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و فرزندانِ وصىِّ او، وارثانِ علمِ خداوند و همه نيكى ها.»

مقدّمه:

اصول حجّ ابراهيمى همان است كه دين مُبين تشريع فرموده است و دشوار بتوان از طريق متون و اسناد برجاى مانده- غير از قرآن كريم- به چيزى كه بتواند ترسيمى صحيح

ص: 148

از آن بدست دهد، برسيم. ولى از آنجا كه امروز در ميان مذاهبِ اسلامى بر سرِانجام حج بر نهجِ ابراهيم خليل عليه السلام و آنچه منظور دين مُبين است و به ويژه در آنچه به جوانبِ سياسى و اجتماعى و تولّى و تبرّى مربوط مى شود، تفسيرهايى شده است كه به نظر مى رسد، طول زمان و حاكميت امويان و عبّاسيان و برداشت هاى سياسى و ملاحظات اجتماعى اى كه هريك از آنان داشته اند و نيز همسويى پاره اى از فقيهان و عالمان كه خود را با آن دو حاكميت، مربوط مى دانسته اند، در ايجاد آن بى تأثير نبوده است.

بى مناسبت نيست كه اگر آثار برجاى مانده از شعائر و مناسك حج ابراهيمى را بررسى كنيم.

در اين بررسى، برآنيم تا آثار انحراف و زمينه هاى آن را بيان كرده و با مرورى، تبديل «تلبيه هاى ابراهيمى» به «تلبيه هاى جاهلى» و بهره گيرى از آن در جهتِ خاطرِ مقاصد اجتماعى و سياسى و مبانى شرك آلود، نشان دهيم.

آنچه مى تواند حجّ ابراهيمى را با نشاط كند و در آن روح و احتوا بدمد، مضامين و مزاميرى است كه پيوسته مى بايد با تمسّك و توّسل بدان و با حضور دينىِ در حج، صدور بينشىِ ابراهيم خليل عليه السلام و محمد حبيب صلى الله عليه و آله را به ارمغان آورد و الّا تمسّك بى روح در انجام مراسم و مواسم، يادآور حجّى است بى زيان كه از بوسُفيان هم به انجام مى رسيده است.

زيرا، حج به معناى عام- نه خاص- اسلام است؛ بلكه آنچه اسلام بدان دستور فرموده.

برآن اصرار دارد، حج ابراهيمى است از ميان حجِّ جاهلى، حجّ حَنيفى و حجّ صابِئين.

حَجِّ ابراهيم عليه السلام

آنچه از مضمون اخبار وروايات عربى بدست مى آيد؛ حجّ درعصرحضرت ابراهيم عليه السلام به معنى قصدِكعبه در مكّه وطواف خانه وتلبيه واجراى ساير مناسك بود. بت پرستى و شرك باآداب و عادات خود، بعداً، حجّ را نيز به عنوان يكى از سُنن بكارگرفت. (1)


1- الوثنية في الأدب الجاهلي، الدكتور عبدالغني زيتونى، ص 273

ص: 149

حجّ در قرآن كريم، از بارزترين شعائر توحيدى دين ابراهيم عليه السلام است. ابراهيم عليه السلام براى برپايى آن دعا كرده و آن را از مبانى عقيده توحيدى خويش قرار داده است:

وَ إذْ بَوّأْنَا لِإِبراهيمَ مَكانَ البَيتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهِّرْبَيْتِىَ لِلَّطائفينَ وَ الْقَائمينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ* وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجَّ يَأتُوكَ رِجالًا وَعَلَى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِيْنَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (1)

«و مكان خانه رابراى ابراهيم آشكار كرديم و گفتيم: هيچ چيز را شريك من مساز و خانه مرا براى طواف كنندگان و برپاى ايستادگان و راكعان و ساجدان پاكيزه بدار. ومردم را به حج فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تكيده از راه هاى دور، نزد تو بيايند.»

آنچه امروز براى پژوهندگان تاريخ اديان جاى شك نيست، برپايى خانه خدا ديگربار، توسط حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام است. پاسداشت آن و وضع منطقه حرم، همه از سُنن اوست. (2)اين سنّت در ميان اقوام ديگر كه در هزاره پيش از ميلاد مسيح عليه السلام يا بيشتر مى زيسته اند، معمول بوده و حرمت حرم و مكه را مرعى مى داشته اند.

كارشناسان كتب مقدس (عهد عتيق وجديد) و پژوهندگان اديان، وجود حضرت ابراهيم و اسماعيل را حدود دوهزارسال پيش از ميلاد مسيح، تخمين مى زنند. با اين حساب از پيدايش جديد كعبه با بناى ابراهيمى اكنون حدود 40 قرن مى گذرد.

ديودروس سيسيلى) Diodorus of Sicily (كه خود در قرن نخستين پيش از ميلاد مى زيسته، به هنگام ذكر نَبَطى ها سخن از كعبه به ميان آورده است:

«پشت سرزمين نبطى ها، سرزمينى است كه در آن مكان مقدسى (هيكلى) است كه همه عربها آن را سخت محترم مى دارند.» (3)


1- قرآن كريم، سوره حج، آيات 26 و 27 ترجمه عبدالمحمد آيتى.
2- تاريخ العرب قبل العروبة الصّريحة في جزيرة العرب، محمد عزّة دروَزَه، ص 116- 115
3- Booth ,the historical library of diadorus of the sicilian p .501 به نقل از تاريخ العرب فى الاسلام، الدكتور جواد على، ص 46

ص: 150

پاره اى از محققين، برآنند كه لفظِ «مَكُورابا») Macoraba (ودر تلفظ يونانى «مقورويا»، كه يونانيان از آن نام شهرى را مراد كرده اند، به معنى مكان تقرّب به خدا، همان «مكه» است.

مى دانيم كه كلمه «مَكْرُب» يك واژه دينى قديمى است كه مقارن هزارسال پيش از ميلاد سبائيان آن را بكار مى برده اند.

بَطْلميوس) ptolemy (، منجم و جغرافيدانِ قرن دوّم ميلادى به لفظ فوق اشاره كرده است. (1)

براين اساس مى توان گفت كه لفظ «مكّه» براى خانه خدا صفت و نعت است و اسم خاص نيست. ولى براثر استعمال و اشتهار، برجاى اسم نشسته است، مثل بيت المقدس كه صفت برجاى علم نشسته است.

معادل همين كلمه «بكّه» است كه بنا بر رأى دكترجوادعلى هردو، تسميه واحدى است و در لهجه هاى قبايل «ب» را از طريق قلب و ابدال، جاى «ميم» قرار مى دهند، خاصه در لهجه هاى جنوبى جزيرة العرب. (2)

پاره اى از محققان، برآنند كه لفظ «بَكّه» به معناى وادى عربى، معادل «دره» فارسى است:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلّذي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً و هُدىً لِلْعَالَمينَ. (3)

«نخستين خانه كه براى مردم بنا شده همان است كه در مكه است. خانه اى كه جهانيان راسبب بركت و هدايت است.»

در قاموس آورده است: «بَكَّةُ» تُقال لِمكّةَ، أو لِما بين جَبَلَيْهَا.

به نظر مى رسد كه: واژه «بَكْ» سامى قديمى باشد. كلمه «بُقعاه» عبرى به معناى دره بكار رفته است و بر دره واقع بين لبنانِ ساحلى و لبنانِ شرقى كه رومى ها سوريه فرو رفته


1- تاريخ العرب في الاسلام، صفحات 47- 45
2- همان منبع، ص 48- 47
3- آل عمران: 96

ص: 151

مى ناميدند، نهاده اند.

شهر «بَعْلبَك» تركيبى مزجى است از دو واژه بَعْل (آلهه باستان) و بك دره. و اين همان نامى است كه به مناسبت آلهه معروف سامى ها، براين شهر نهاده اند. (1)

امروز اين دره را، دره «بُقاع» مى نامند و رود ليطانى آن را مشروب مى كند.

در قرآن كريم، از مكّه به نام «أُمّ القُرى» (2) و «قريه» (3) ياد شده و در سوره زُخرف، آيه 31 آن را با طائف مقايسه كرده است:

وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا اْلقُرآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمِ (4)

«گفتند: چرا اين قرآن بر مردمى از بزرگمردان آن دو قريه نازل نشده است؟»

مُفسّران، غالباً قريتين را «مكه» و «طائف» ذكر كرده اند.

مسعودى در مروج الذهب آورده است: «ابراهيم پس اقامت در مكه در حالى كه اسماعيل سى ساله بود، مأمور بناى بيت شد و با مساعدت فرزندش اسماعيل خانه را بساخت.» (5)

آنچه كه از لحاظ تاريخى قابل اهميت و در خور توجه است، سخن مينگانا) Mingana (است كه از قول كشيش سُريانى نَرْسَىْ) Nar sai (در باره نبرد فرزندان هاجر در (بيت عربايه) [در مرزهاى شام] آورده است. اين خبر، اولين نقل قول يك تن از اهل كتاب است (متوفاى سال 485 ميلادى) كه از وجود قريش در شمال جزيره خبر مى دهد و با آنچه اخباريان و نسب دانان عرب، در ارجاع نسب قريش به اسماعيل آورده اند، مطابقت دارد. «6»


1- تاريخ الجاهلية، الدكتور عمر فَرُّوخ، ص 109
2- شورى: 8
3- محمد: 13
4- زخرف: 31
5- Encyclopeedia of religion and ethics ,by Hasting ,vol .8 ,p .115 6. مروج الذهب، ج 2، ص 164

ص: 152

آيات سوره مباركه بقره (150- 140) كه در آنها دسيسه هاى يهود در ميان مسلمين درباره تغيير قبله، از بيت المقدس به كعبه، محكوم مى شود، مى فرمايد:

وَ إِنَّ الّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (1)

«اهل كتاب مى دانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.»

بيش از هرچيز بر آگاهى يهود از افضليت و اقدميت كعبه براىِ محل قبله، اشاره دارد. و اين مى رساند كه آنان پيش از ظهور اسلام بر فضايل و سوابق و اتصال آن به حضرت ابراهيم مقرّ بوده و در اين باره براى اعراب سخن گفته اند.

از حج صحيح ابراهيمى غير از آنچه قرآن كريم تعليم مى دهد، چيزى كه يقين آور باشد، در حافظه تاريخى برجاى نمانده است. حج حنيفى كه مدّعى پيروى از حج آن حضرت است، گذشته از آنكه در تقابل با حجّ مشركين، طرح مى شود و نيز در محيط شرك آلود جاهلى بدان عمل مى شده است، چندان روشنگر نيست. گرچه در پاره اى موارد به شبهه شرك هم آلوده است.

به عقيده ما حجّ ابراهيمى، همان حج اسلام است، ولى ارزش و مكانت اين حج زمانى شناخته مى شود كه ما «حجّ جاهلى» و حجّ مشركين را بازشناسيم و بتوانيم به مقايسه اى دست زنيم تا مبادكه خداى ناخواسته، رسوباتى از آن در ذهن مسلمين برجاى مانده باشد و در برابر «حج ابراهيمى» كه نخستين بار در اين عصر رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران، حضرت امام خمينى- قدَّسَنَا اللّهُ بِسِرِّه الْعزيز- طرح افكند و بدان امر فرمود، رخ نمايد.

در باره ورود شرك به جزيرة العرب و شيوع آن، مورّخان گذشته، بريك نهج از قول نرفته اند؛ پاره اى چون هِشام كلبى در الأَصنام، برآنند كه چون اسماعيل عليه السلام در مكه سُكنى گزيد و اولاد او فزونى گرفت، به قصد معاش و بر اثر نزاع از مكه خارج شدند. اينان به


1- تاريخ العرب في الإسلام، ص 49- 48

ص: 153

احترام كعبه و براى پاسداشت قداست آن به هنگام سفر، پاره اى از سنگ حرم را با خود به همراه مى بردند.

اين كار در دراز مدت باعث ايجاد بت تراشى و بت پرستى شد ودر نتيجه شرك جزيره را فرا گرفت. (1)

اينان در ديار غربت، برگرد همان بُتان مى چرخيدند و بسان طوافِ كعبه، برآنها طواف مى كردند. ولى هشام مى افزايد كه اينان حج را هم بنابر ارث ابراهيم و اسماعيل به جاى مى آوردند:

«وَهُم بَعدُ يُعَظِّمُونَ الكَعْبةَ و مَكّةَ، ويَحُجُّونَ و يَعْتَمِرُونَ، عَلَى إِرْثِ إِبراهيمَ و إِسماعيلَ عليهما السلام». (2)

هُشام، همين علت گرايش به شرك و غلبه بر دين ابراهيم را، توجه بيش از حدّى مى داند كه اينان براى بُتان معطوف مى داشتند.

وى توضيح مى دهد كه با اين همه، بقايايى از عهد ابراهيم واسماعيل برجاى مانده بود كه اهل جاهليت، آن مناسك را با آدابِ شرك آلود در هم آميخته بودند و انجام مى دادند و حجّ جاهلى به معناى دقيق، از همين زمان شروع مى شود:

«وَفِيهم عَلى ذَلكِ بَقايا مِنْ عَهْدِإِبراهيمَ وإِسْماعيلَ يتنسَّكُونَ بِها: مِنْ تَعظيم الْبَيتِ، و الطّوافِ بِهِ، و الْحَجّ، و العُمْرَة، و الوُقُوفِ عَلى عَرَفَة وَ مُزدَلِفَة، و إِهْداءِ الْبُدْنِ، وَالإِهْلالِ بالْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ، مَعَ إِدْخالِهِم فِيهِ مَا لَيْسَ مِنْهُ». (3)

«با اين همه، در ميان ايشان، بازمانده هايى از رسوم عصر ابراهيم و اسماعيل برجاى بود كه از آن پيروى مى كردند، همانند تعظيم و طواف كعبه و حجّ، و عُمره و وقوف بر عَرفه و مُزدَلِفَه و قربانى شتران، و تهليل و تلبيه در حج و عمره، با افزودن چيزهايى برآن كه از آن نبود.»


1- كتاب الأصنام، ابومنذر هشام بن محمّد كلبى، ص 6
2- همان منبع، همان صفحه.
3- همان منبع، همان صفحه.

ص: 154

مراسم حجّ در جاهليّت:

حج در جاهليّت از ابتداى روز نهم ذى حَجَّه، به هنگامى كه خورشيد نزديك به غروب مى رفت، آغاز مى شد. پيش از آن كسانى كه قصد تجارت داشتند، در ماه ذى قَعده در بازار عُكاظ گرد مى آمدند و به مدت بيست روز به خريد و فروش مى پرداختند. پس از انقضاى مدت فوق، روانه بازارِ مَجَنَّه مى شدند و تا پايان ماه در آنجا به داد و ستد مى پرداختند. چون هلال ذى حَجّه پديدار مى شد به ذِى المَجَاز مى رفتند و هشت روز نيز در آنجا به داد و ستد مشغول مى شدند.

روز نهم مُنادى بانگ برمى آورد كه:

«تَرَوَّوا بِالمَاءِ لِانَّه لا مَاءَ بِعرفَةَ وَ لَا بِمُزْدَلِفةَ».

«ازآب به اندازه برگيريد كه در عَرفه و مُزدلفه آبى نيست.»

اين روز را به همين مناسبت «تَرْوِيَه» گفته اند. در روز ترويه، موسمِ بازارهاى حجّ جاهلى پايان مى يافت. (1)

حُجّاج در روز نهم ذى حجّه وارد عرفه مى شدند. و بنابرنقل جاحظ، لباس خاص حجّ برتن مى كردند:

«كانَت سِيماء أَهلِ الحَرمِ إِذا خَرَجوا الَى الحِلِّ في غيرِ الأَشْهُرِ الْحُرُمِ أَنْ يَتَقَلَّدُوا القَلائدَ و يُعَلِّقُوا العَلائقَ، فَإِذا أَوْجَبَ أَحَدُهُم الْحَجَّ، تَزَيَّا بِزِيِ الحاجِّ» (2)

«چهره اهل حرم، هنگامى كه در غيرماه هاى حرام، از احرام بيرون مى آمدند، آنسان بود كه برخود گردن آويز مى افكندند و كمربند مى بستند. ولى هرگاه حج بر يكى از آنان واجب مى شد، خود را به لباس حاجّ مى آراست.»

قبل از آنكه وارد مواقف شوند، تلبيد مى كردند. عمل تلبيد عبارت بود از آنكه حاجّ


1- الوثنية في الأدب الجاهلي، ص 284- 282 و أسواق العرب في الجاهلية والإسلام، سعيد الافغانى ص. 25- 249
2- البيان و التّبيين، الجاحظ، ج 3، ص 95

ص: 155

مقدارى از گياه خطمى و آس و سِدْر را با كمى از كتيرا به هم مى آميخت و آن رادرميان موهاى سرش مى نهاد، تلبيد براى آن بود كه از مرتب كردن مو و كشتن شپش خوددارى كنند.

اميّة بن ابى صَلْت، حاجيان تلبيد كرده را اينگونه وصف مى كند:

شَاحِينَ آباطَهُم لَم يَنزَعُوا تَفَثَا وَلمْ يَسلُّوا لَهُم قَمْلًا وَ صِئْبانا (1)

«آغوش هاى خويش را گشوده اند و موهاى به هم پيچيده را از هم باز نكرده اند. آنان نه شپشى و نه رشكى را نيز از موى باز نگرفته اند.»

مَواقف:

نخستين موقف، همانگونه كه بيان شد، عَرفَه بود كه روز نهم ذى حجّه بدان وارد مى شدند.

در مورد نام «عرفه» وجوهى ذكر كرده اند؛ ازجمله اينكه جبرئيل حضرت ابراهيم را در مشاعر مى گردانيد و مواضع را به او ياد مى داد و او مى گفت: «عَرَفْتُ» يا اينكه گفته اند آدم و حوا بعد از هبوط در اينجا، همديگر را بازشناختند. نيز گفته اند كه در آنجا مردم با هم آشنا مى شوند. (2)

ياقوت گفته است: عَرفه، از عرف به معناى صبر است؛ زيرا براى رسيدن به آن صبر فراوان بايد. و هم افزوده است كه: مردم در اين وقت به گناهان خويش اعتراف مى كنند. (3)

هوتسما) Houtesma (وقوف جاهليان را در عرفات به وقوف يهود بربالاى كوه سينا تشبيه كرده است. (4) كه در آنجا خداوند از طريق رعد و برق بر موسى تجلّى كرد.


1- شرح ديوان أميةبن أبى الصّلت، ص 80
2- في طريق الميثولوجيا عندالعرب، محمد سليم الحوت، ص 150
3- مُعجم البلدان، ج 3، ص 646
4- Encyclopeedia of Islam, vol. 3, p. 23

ص: 156

از آلهه جاهليت در عرفات چيزى نمى دانيم، ولى احتمالًا همان كوه «قُزَحْ» آلهه مزدلفه باشد كه خداى برق و توفان و رعد و باران بود، كه پيش تر ادومى ها آنها را مى پرستيدند و اكنون در ميان اهل جاهليت جز آتش افشانى بر آن در مُزدلفه چيزى بر جاى نمانده بود.

هر قبيله در عرفه موقف خاص داشته كه اكنون جز نام چند موضع برجاى نمانده است. وحدت صفوف حاجيان در اسلام، بى هيچ امتياز و موضعى خاص سبب شد تا اسامى آن مواضع از ياد برود.

آنچه از اين مواقف ويژه برجاى مانده يكى «نَفْعَه» است مربوط به قبيله رَبيعَه كه در شعر عمروبن قَميئَه آمده است.

و مَنْزلةٍ بالحَجِّ أُخرى عَرَفْتُها لَها نَفْعَةٌ لايُستَطاعُ بُروحُها (1)

«منزلگه ديگرى از براى اوست به نام نفعه كه نتواند آن را ترك كند.»

قريش و اهل مكه خود را از ديگر اعراب متمايز مى دانستند و در موضعى نزديك قربانگاه در مُزدلفه بنام «نَمِرَه» جاى مى گزيدند.

كوه «إِلال» درعَرفه را معظّم مى دانستند و بدان سوگند ياد مى كردند. در شعر نابغه.

چندجا از آن ياد شده و طُفَيل غَنَوى آن را در شعر آورده است:

يَزُرْنَ إِلالًا لايُنَحَّبْنَ غيرَه بِكُلّ مُلَبّ أَشْعَثِ الرأسِ مُحْرِمِ (2)

«آن شتر سواران، در حالى كه تلبيه كُنان، غبار آلود و پريشان موى و محرم اند، جز زيارت كوه الال، قصد ديگر نكرده اند.»

انتقال سريع از عَرفه به مُزدلفه را «افاضَه» يا «اجازَه» مى گفتند. كسانى بودند كه پيشاپيش آنان را هدايت مى كردند.

در سيره ابن هشام آمده است كه، غوث بن مُرّبن أدّ، مسؤول اجازه از عرفه بود


1- الوثنية في الأدب العربي، ص 287
2- همان منبع، ص 289

ص: 157

و پس از او، فرزندانش اين مسؤوليت را برعهده داشتند. او و فرزندانش را «صُوفَه» (1) مى گفتند. در وجه اين نامگذارى گفته اند: هنگامى كه مادرش او را به كعبه بست، پارچه اى پشمين بر او انداخت.

در حج ابراهيمى، بنابر نقل ابن عباس، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از حركت شتابان منع فرموده و دستور حركت به آرامى صادر كرد:

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ عَلَيْكُمْ بِالسَّكِينَةِ فَإِنَّ الْبِرَّ لَيْسَ بِالْإِيضَاعِ». (2)

«اى مردم، آرام حركت كنيد، نيكى در شتابِ مزاحمت آلود نيست»

برحسب نقل ازرقى، اول كس كه بركوه قُزَح آتش افروخت، قُصىِ بن كِلاب بود و اين كار تا ظهور اسلام ادامه داشت. شايد هدف از برافروختن آتش بربالاى آن، راهنمايى حاجيانى بود كه ممكن بود، پيش از آنكه به مزدلفه برسند، تاريكى آنها را فرا گيرد. (3)

همه در مزدلفه كه بين عرفات و منا است گرد مى آمدند و حتى قريش و مكّيان نيز در اينجا خود را داخل جمع مى كردند. شب را در آنجا به دعا و تلبيه بسر مى آوردند و در انتظار برآمدن تيغ آفتاب مى ماندند. پاره اى از سرشتاب خطاب به كوه «ثَبِير» كه خورشيد از پشت آن برمى آمد، چنين مى خواندند:

«أَشْرِقْ ثَبِيرُ كَيْمَا نُغِيرُ».

«خورشيد برآ، تا از اينجا براى قربانى كردن روان شويم.»

در حجّ ابراهيمى، برخلاف حج مُشركين، افاضه از عَرفه، بعد از غروب و از مزدلفه پيش از طلوع آفتاب، انجام مى شود.

أبوذُؤَيْب هُذَلى، بيتوته مشركين درمُزدلفه واز آنجابه مِنارادر شعر زيركه در وصف حاجِّ مُشركى كه اعمال خود را شتابان براى خريد عسل، انجام مى دهد، آورده است:


1- السّيرة النّبوية، ج 1، ص 119
2- صحيح البخاري، ج 2، ص 201
3- أخبار مكّه، ج 2، ص 154

ص: 158

فَباتَ بِجَمْعٍ ثُمَّ تَمَّ إِلى مِنىً فَأَصْبَحَ راداً يَبْتَغِي الْمَزْجَ بِالسَّحْلِ (1)

«او شب را در مزدلفه بسر آورد و پس از آن به منا رفت، پس از انجام مناسك، با پول خود به دنبال خريد عسل است.»

در بيان سبب شتاب در عبور از مزدلفه به قربانگاه مِنى، تاريخ ساكت است، ولى مى توان حدس زد كه شايد براى گرفتن جاى مناسب، يا تعجيل در قربانى كردن باشد.

در مزدلفه هم، صُوَفه كار افاضه را انجام مى دادند و اين امر بر عهده خاندان هايى از قبايل بود.

موقف مِنا:

مشركان پس از ورود به منا به نَحْرِ هَدْى مى پرداختند. اين كار از صبحگاه تا غروب خورشيد ادامه داشت. با طلوع خورشيد، سنگهايى را به اماكن خاصى به نام مُحَصَّبْ و جِمار مى افكندند تا مكّيان آنجا را به زير كشت نبرند. معلوم است كه سنگها بايد درشت باشد تا كاملًا زمين را غيرقابل كشت كند و اين با سنگريزه كه در حج ابراهيمى براى رمى جَمَرات بكار مى رود، تفاوت دارد.

جاهليان پس از نَحر و رمى در مِنا، ظاهراً از احرام خارج مى شدند. در كتاب الحيوان جاحظ، شعرى از قول عبداللّه بن العَجْلان آورده كه همين مفهوم از آن مستفاد مى شود.

مُشركان پس از نَحْر، متوجه رمى مى شدند ولى انجام اين كار منوط به اجازه صُوَفَه اى بود كه از عرفه و مزدلفه، امر افاضه را برعهده داشتند و آنان تا نزديك غروب آفتاب رمى نمى كردند. (2)

در كتاب المُفضّليّات از قول شَنْفَرى شاعِر صُعْلوكِ جاهلى بيتى آمده كه كلمه جِمار درآن آمده است.

قَتَلْنا قَتِيلًا مُهْدِياً بِمُلَبَّدٍ جِمَارَ مِنىً وَسْطَ الْحَجِيجِ الْمُصَوَّتِ (3)


1- الوثنية في الأدب الجاهلى، ص 293
2- السّيرة النبوية، ج 1، ص 120
3- المُفضَّليّات، الضَّبّي، ص 111

ص: 159

«ما محرمى را كه هَدْى به قربانگاه مى برد به قصاصِ مُحرمِ تلبيد كرده اى، در ميان جمره مِنا در بُحبوحه صداى حاجيان كُشتيم.»

پس از فراغت از رمى، حاجيان را در عقبه محبوس مى كردند و هيچ يك اجازه حركت نداشتند تا آنكه ابتدا صَوَفه بگذرند. پس از عبور آنان، به حاجيان اجازه حركت مى دادند.

مُرَّةبن خُلَيف الفَهمى، اشتياق حاجيان به حركت و ممانعت صوفه از آن را در اين شعر بيان كرده است:

إِذَا ما اجازَتْ صُوفُةُ النَّقبَ مِنْ مِنىً وَلاحَ قَتارٌ فَوقَه سَفَعُ الدَّمِ (1)

«چون صُوَفه، اجازه عبور از مِنا ندادند، كنگره اى از دودِ گوشتِ قربانى كه بر روى آن هاله اى قرمزرنگ قرار داشت به هوا خاست.»

مراسمِ حجّ پيش از غروبِ روز نهم ذى حجّه آغاز مى شد و پس ازعرفه و مزدلفه و آتش افروزى بر بالاى كوه قزح، و نحر هَدى وَ رمى جمار به هنگام غروب پايان مى يافت و در واقع شامگاه دهم ذى حجّه اينان از مراسم حج فراغت يافته بودند. تنها دخول مكه و طواف بود كه مى بايد به جاى آورند و آنگاه هريك به ديار خود روند.

مراسم حَلْق و تقصير، اكنون بعد از تلبيد انجام مى شد.

برحسبِ نقل صاحب تاج العروس، يمنى ها، مقدارى آرد يا قاووت بر موهاى تلبيد كرده خود مى بستند و چون حلق مى كردند، آرد يا قاووت فرو مى افتاد و فقرا از آن بهره مى بردند. (2)

البته بايد دانست كه عمل «حَلق» و «تقصير» تنها در منا انجام نمى شد، بلكه بنابرقول هشام كلبى:

«كانَتِ الأَوْسُ والخَزْرَجُ و مَنْ يَأْخُذُ بِأَخْذِهم مِنْ عَرَبِ أهلِ يَثْربَ و


1- معجم الشعراء، المَرزباني، ص 294
2- تاج العروس، ج 3، ص 486

ص: 160

غيرِها، فكانوا يَحُجُّونَ فَيَقِفُونَ مَع النّاسِ المَواقفَ كُلَّها، ولَايَحْلِقُونَ رُؤُوسَهُم. فَإِذا نَفَروا أَتَوْه، فَحَلَقوا رُؤُوسَهُم عِنْدَه وَ لَايرَوْنَ لِحَجِّهِم تَماماً إِلّابِذَلكَ». (1)

«اوس و خزرج و هركه از عرب يثرب و غير يثرب كه بر روش آنان مى رفت، حجّ مى كردند و چون ديگران در همه مواقف حاضر مى شدند. ولى حلق نمى كردند. و چون از حج خارج مى شدند، نزد بتِ منات مى آمدند و حلق مى كردند. آنها حج را جز به اين عمل، كامل نمى شمردند.»

اختلافات و امتيازات:

اگر مراسم حجِّ جاهلى را از خلال تاريخ و ادب مكتوب بررسى كنيم به اختلافاتى برمى خوريم كه خود ناشى از امتياز خواهى پاره اى از قبايل است. اين اختلافات پيش از هرچيز نحوه اجراى حجّ مُشركان را نشان مى دهد كه تحت نفوذِ خوى برترى جويىِ قبايلِ زورمند مكّى، رنگ دينى و وحدت خود را از كف نهاده بود.

حجاج جاهلى برسه دسته بودند: 1- حُمْس 2- حِلَّه 3- طُلْس

1- حُمْس: قرشيان خود را برتر از ساير عرب مى دانستند و به جهت مجاورتشان با مكه مى گفتند:

«نَحْنُ أَهلُ الحَرَم، فَليس يَنْبَغي لَنا أَنْ نَخْرُجَ مِنَ الْحُرْمَةِ، ولَانُعظِّمَ غيرَها كَما نُعَظِّمُها، نَحْنُ الْحُمسُ». (2)

آنگونه كه از اين متن برمى آيد، امتياز حُمْس خاصِّ ساكنانِ حرم از قريش بوده است.

در كتاب المُحَبَّر، آمده است: «قُريشٌ كُلُّها، وخُزاعَةُ لِنُزولِها مَكَّةَ، ومُجاورتِها قُريشاً». (3)


1- كتاب الأصنام، ص 14
2- السّيرة النبوية، ج 1، ص 199
3- المُحَبَّر، ابن حبيب، ص 178

ص: 161

براى معناى لغتِ حُمْس، دو وجه ذكر كرده اند:

«الْحُمْسُ، جَمع أَحْمَسَ و حَمِسٍ، مِنْ حَمِسَ: أَي؛ اشْتَدَّ وصَلُبَ في الدِّينِ و الْقِتالِ، وَ قِيلَ: إِنَّهم لُقِّبُوا بِذَلكَ لِالْتِجائِهِم بِالْحَمْسَاءِ، وَهِيَ الكَعْبَةُ، لِانَّ حَجَرَها أَبْيَضُ إِلَى السَّوادِ». (1)

پس با عنايت به متن فوق، حُمْس يا به معناى سختگيرى و استوارى در دين و نبرد است و يا به مناسبت رنگ سنگهاى كعبه است كه سفيد متمايل به سياهى است.

آنچه، پيروان حُمْس در حج ايجاد كردند، اينهاست: ترك وقوف در عَرفه و افاضه از آنجا به سوى مزدلفه.

آنها در عينِ اقرار به اين مناسك، مى گفتند: «ما اهل حرميم نمى بايد از حرم بيرون رويم و غير حرم را تعظيم كنيم.» چون حاجيان در عرفه قرار مى گرفتند، اينان در اطراف حرم وقوف مى كردند و شامگاهان به مزدلفه مى رفتند.

اين امر تا ظهور اسلام برجاى بود، تا كريمه 199 از سوره بقره، آن را ملغى كرد:

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ .... (2)

«سپس از آنجا كه ديگر مردم باز مى گردند، شما نيز باز گرديد.»

ديگر كارها كه قريشيان بايد به جهتِ رعايتِ حُمس، انجام مى دادند، اين بود:

در خوردنى، إِقّط، (شير خشكانده كه با آن غذا تهيه مى شد) نمى پختند. روغن داغ نمى كردند، شير برشير نمى افزودند و نگه نمى داشتند. و روغن نمى ماليدند، گوشت نمى خوردند و چيزى از گياه حرم مصرف نمى كردند.

در پوشيدنى، پارچه مويين و پشمين از شتر و گوسفند و بز و پنبه اى نمى بافتند.

ولباس جديد برتن مى كردند.

در مَسكن، در زير چادر مويين نمى رفتند و از سايبان آن بهره نمى گرفتند. اگر


1- القاموس المحيط، ماده «حمس».
2- قرآن كريم، بقره، 199، ترجمه آيتى.

ص: 162

مى خواستند سايبان گزينند از چادرهاى چرمين استفاده مى كردند. (1)

از در خانه وارد آن نمى شدند، بلكه از پشت بامها داخل مى شدند.

قرآن كريم در سوره بقره، آيه 189، اشاره به اين عمل مى كند و از آن نهى مى فرمايد:

وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا .... (2)

«... و پسنديده نيست كه از پشتِ خانه ها به آنها داخل شويد، پسنديده آن است كه پروا كنيد و از درها به خانه درآييد ..»

از ديگر آيين اهل حُمس، اين بود كه مى گفتند: بر غير اهل حرم، زيبنده نيست كه از طعام غير حرم در حرم بخورند، بلكه چون براى حجّ يا عُمره آيند بايد از طعامِ اهلِ حرم بخورند، يا بر وجه مهمانى و يا بر سبيل خريد. (3)

نيز بر هر كه براى اولين بار به طواف مى آمد، الزام كرده بودند كه در لباسِ اهل حرم؛ يعنى اهل حُمس طواف كند و اگر نيافت، عُريان طواف كند. (4)

همينسان اگر به مردى از خود زن مى دادند، هركه از او به دنيا مى آمد بر آيين حُمس بود.

اين امر، جنبه هاى سياسى و اقتصادى نيز داشت كه در قضيه تزويج حُمسيان با غير اهلِ حرم پديدار است. و پاره اى از شعراى جاهلى بر اين افتخار كرده اند.

2- حِلَّه: قبايلى كه خارج از حرم بودند و در حِلّ مى زيستند، به حِلّه معروف بودند.

اختلاف حِلّيان با حُمْسيان در اين بود كه، اينان در ايام حجّ، روغن ذوب مى كردند و خوراك إقِط مى خوردند و بر خود روغن مى ماليدند و گوشت مى خوردند.

و از پشم و مو، لباس مى بافتند و چادر برپا مى كردند. در لباس خود مناسك به جاى


1- المحبّر، ص 180 و السّيرة النبويه، ج 1، ص 202
2- قرآن كريم، بقره، آيه 189، ترجمه آيتى.
3- الوثنية فى الأدب الجاهلي، ص 305- 304
4- السّيرة النبويه، ج 1، ص 202

ص: 163

مى آوردند. پس از فراغت، چون داخل كعبه مى شدند، كفش و لباس را صدقه مى دادند و براى طواف از حُمسيان لباس كرايه مى كردند. (1)

3- طُلْس: در باره طُلْس گفته اند كه اينان يمنيان اهالى حَضرموت و عَكّ و عجيب و ايادبن نزارند.

در وجه تسميه گفته اند، چون از مكان هاى دور مى آمدند و در حالى كه غبار راه بر آنها نشسته بود، به طواف خانه مى پرداختند، بدين نام خوانده شده اند. (2)

اينان در احرام بسانِ اهل حِلّه و در پوشيدن لباس و دخول خانه چون اهل حُمس عمل مى كردند. (3)

عُمْره: اهلِ جاهليت از حُمس و حِلّه و طُلس، به غير از حج براى عُمره هم به كعبه مى آمدند. در عمره خلاف حجّ، قبلًا حلق كرده و از تلبيد خوددارى مى كردند.

در ايام حج انجامِ عمره راگناهى بزرگ مى شمردند. و عمره در ماه هاى حج، ذى قعده، ذى حجّه و محرم را [برحسب اعتقاد جاهلى] بس نابخشودنى مى دانستند و مى گفتند:

«إِذَا بَرَأَ الدُّبُرْ وَعَفَا الْوَبَر، و دَخَلَ صَفَر، حَلَّتِ الْعُمْرَةُ لِمَنْ اعْتَمَر». (4)

«چون پسين شتر از رنجِ سفرِ حج پاك شود و پشمش برويد و ماه صفر درآيد، عُمره برآنان كه عزم كرده اند، حلال شود.»

عمره، از حيث احرام و طواف با حج فرقى نداشت، الّا اينكه وقوفِ در عرفه و مزدلفه و مِنا و رمى جمار نداشت.

سِقايت و رِفادت:

چون مكه در دره اى لم يزرع واقع شده و از حيث آب كمبود داشت، عمده تلاشِ


1- المحبّر، ص 180
2- الوثنية فى الأدب الجاهلى، ص 308
3- المحبّر، ص 181
4- صحيح البخارى، ج 2، ص 175، 170

ص: 164

قريشيان در ايام حج تهيه آب براى حجّاج بود. اين عمل را سِقايه مى گفتند. گفته اند اول كس كه براى حُجّاج چنين كرد، قُصى بود.

بعد از آب رسانى، مشكلِ ديگر در اين ايام، اطعام بود، اين عمل را «رِفاده» مى گفتند و باز گفته اند، نخستين كس كه دست به اين اقدام زد، قُصى بود. (1)

اين شغل در اولاد قصى برجاى بود، پس از او هاشم بن عبدمناف و پس از او عبدالمطّلب پسرش و بعد از وى ابوطالب تا ظهور اسلام اين كار را برعهده داشت.

به غير از اين خاندان، كسانِ ديگر بودند كه در اين كار شركت مى جستند؛ ازجمله بايد عَدين بن نَوفِل را نام برد كه معاصر عبدالمطّلب بود و در صفا و مروه با شير و عسل به سقايت حاجيان مى پرداخت. (2)

طَواف و تَلْبيه:

آنچه كه قابل تأمل است و در حقيقت ماهيّت حجّ جاهلى را برمى نماياند، توجه به محتواى تلبيه ها و ارتباط آن با بتهاست. در اينجاست كه از حجّ آنان با آنهمه هيمنه ظاهرى، جز حركاتى عبث و تلاشهايى بيهوده، برجاى نمى ماند.

به واقع، اعمال حجّ رموزى است الهى با روح توحيدى كه از خليلِ بُت شكن برجاى مانده است، غفلت در آن و بيگانگى با آن رازها و رمزها و دل تهى نكردن از غيرمطلوب و چرخيدن بى حضور، دَوَرانى است خُسران آور.

از همه، عمده تر ربط بينِ آن رموز و شعائر در آن مواقف و مناسك، با صحنه بُرونى است كه بعد از آن يك حاجّ ابراهيمى با او درگير خواهد بود، صحنه هايى كه بايد دين و دل و دنيا را برآيين ابراهيم عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله يعنى اسلام بپردازد و در جمع بين اين سه، آن كُند كه خليل عليه السلام كرد و آن رود كه حبيب صلى الله عليه و آله رفت.

حج جاهلى، حج مُشركان بود، آنان پس از ورود به مكه، پيشِ بتان مى رفتند و به


1- الوثنية في الأدب الجاهلى، ص 313 به نقل از أخبار مكة.
2- همان منبع، ص 315

ص: 165

كُرنش مى پرداختند، در عرفه و مزدلفه و منا، پيوسته يا به ياد بت بودند و يا دركنارِ بت در مِنا هفت بت را در نزديكى هاى جمرات سه گانه نهاده، تا حاجيان، پس از آن به آنان تعظيم كنند. قربانگاه مِنا، پر از انْصاب بود، كه مشركان خونِ قربانى را برآن مى ماليدند.

در سيره ابن هشام از قول معاويةبن زبير آمده است:

فأُقسمُ بِالَّذي قَدْكانَ رَبِّي وَ أَنْصابٍ لَدَى الْجَمَراتِ مُغرِ (1)

«سوگند به آنكه خداى من است و به بُتانى كه در نزديكى هاى جَمرات از شدتِ ريختن خونِ قربانى برآنان سُرخفام شده اند.»

پس از ختامِ حج، احرامشان را پيرامون بُتان مى گشودند.

آنچه از خلال اشعار و آثار برجاى مانده جاهلى بدست مى آيد، همراهى انجام مناسك تلبيه با بانگ بلند است. بايد دانست كه از اين تلبيه كه خاص حجِّ ابراهيم است؛ (لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ)، نشانى در دست نيست؛ بلكه تلبيه را به صورت زير و موافق با عقايد شرك آلودِ خويش، دگرگون كرده بودند:

لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لَاشَريكَ لَكْ، إِلَّاشَريكٌ هُوَلَكْ، تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكْ! (2)

در اين تلبيه باور شرك پديدار است. در حقيقت قرآن كريم در آيه از روى عقيده شرك آميز آنان پرده برمى گشايد آنجا كه مى فرمايد:

«و ما يُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ». (3)

«و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر به شرك.»

ابن كلبى، اين تلبيه را خاصِ نزار و ابن اسحاق و ابن حبيب خاصِ قريش و ازرقى مربوط به همه مشركان مى داند. شكى نيست وقتى اهالى حرم به چنين تلبيه اى اقدام


1- الوثنية في الأدب الجاهلى، ص 319 و The life of Muhammad, A. H. SIDDIGHI, p. 13
2- كتاب الأصنام، ص 7
3- قرآن كريم، يوسف، آيه 106، ترجمه آيتى.

ص: 166

مى كردند براى اهالى حِلّ قابل پيروى بود.

بنابر نقل يعقوبى و ازرقى، هر قبيله به هنگام حجّ برگرد بُت خود تا ورود به مكه تلبيه مى كرد:

«ذَلكَ أَنَّ عُبَّادَ كُلِّ صَنَمٍ كانُوا إِذَا أَرادُوا الحَجَّ انْطَلَقُوا إِلَيه وأَهَلُّوا عِنْدَه، و رَفَعُوا أَصْوَاتَهُم». (1)

«پرستندگان هر بُت، چون عزم حج مى كردند، ابتدا به سوى آن مى رفتند و تلبيه كنان بانگ برمى آوردند.»

نيز: «إِذَا أَرادَتْ حَجَّ الْبَيْتِ وَ قَفَتْ كُلُّ قَبِيلَةٍ عِنْدَصَنَمِها وصَلُّوا عِنْدَهُ». (2)

«هر قبيله چون قصد حجّ مى كرد، پيش بُت خود مى رفت و برآن نماز مى كرد.»

پرستندگان هربُت از قبيله هاىِ مختلف، تلبيه هاىِ خاص داشتند. از اين ميان بُتهاى لات، عُزّى، مَنَاة، هُبَل، ذُوخَلَصَه، ذُوكَفَّيْن، جِهار، ذُرَيْح، ذولَبَّا، سَعيدَة، شَمُس، مُحَرِّق، مَرْحِب، نَسْر، يَعُوق، وَدّ و يَغُوث هريك داراى تلبيه هاى مخصوص به خود بودند كه در متون تاريخى برجاى مانده است و به جهت رعايت اختصار از ذكر آن خوددارى مى كنيم.

غير از اين بُتان، قبايل كِنَانَة، ثَقيف، هُذَيْل، بَجِيلَة، جُذَام، عَكّ و أَشْعَر، رَبيعَة، قَيس عَيْلان، بَنو اسدَ، تَميم، مَذْحَج، حِمْيَر و هَمْدان، بَكْربن وائل، بنو مَعَدّ، بنونَمر، نيز تلبيه هاى خاص داشتند.

به هنگام همخوانى و تكرار تلبيه ها، كف مى زدند و صفير برمى آوردند.

مى توان گفت كه حج جاهلى آميزه اى از شرك، افتخارات قبيله اى و اغراض تجارى و اهداف سياسى قومى بود، از اينرو به هنگام گردآمدن، هر قبيله سعى داشت تا با بانگ


1- أخبار مكة، الأزرقي، ج 1، ص 75
2- تاريخ اليعقوبي، ج 1، ص 296

ص: 167

بلند مظاهر اين آميزه هاى ناهمگن را در يك ميدان رقابتى به نمايش بگذارد.

قرآن كريم، از اين حركت مشركان به هنگام طواف چنين تعبير فرموده است:

وَمَا كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَالْبَيْتِ إِلَّامُكاءً وَتَصْدِيَةً. (1)

«دعايشان در نزد خانه خدا جز صفيركشيدن و دست زدن هيچ نبود ...»

مشركان پس از منا روانه مكه مى شدند و سه روز در مكه مى ماندند، اين سه روز را ايام «تَشْريق» گفته اند. در وجه تسميه آن اقوالى ذكر كرده اند: پخته شدنِ گوشت قربانى بر اثر تابشِ خورشيد، نحر قربانى به هنگام سركشيدن تيغ آفتاب.

اين سه روز را مهم مى شمردند ولى از اركان اساسى حج نبود.

غير اهِل حُمْس مى بايد، به هنگام طواف يا لباس به عاريه گيرد و يا اجاره كند و اگر نيابد، عُريان طواف كند. البته اين كار را آنان مى كردند كه نخستين بار به حجّ آمده بودند.

اهل حِلّ، پس از طواف، لباس را در مكانى نزديك مكه مى افكند و حق نداشت آن را بپوشد. اين لباسها را كه از شدت تابش خورشيد و تغييرات جوّى و لگدمال شدن، غيرقابل استفاده مى شد؛ «لَقَى» (2) مى ناميدند.

طواف عُريان بر بيت رايج بوده و شامل زنان نيز مى شده است. آورده اند كه زنى به هنگام طواف لباسى نيافت و به ناچار عريان به طواف پرداخت و چون از زيبايى بهره داشت، جمعى فراوان به نظاره پرداختند.

نيز آورده اند، كه پاره اى از مشركان، اين ايام را مغتنم مى شمردند و براى نظر سوء در اطراف كعبه گرد مى آمدند. خُفَاف بن نُدْبَه، كه به دنبال رؤيت معشوقه خود بود، بنابر سروده خود در اين ايام توانست او را عريان نظاره كند؛ (وَ أَبْدى شُهُورُ الْحَجِّ مِنْهَا مَحاسِناً وَوَجْهاً مَتَى ...) (3)

ريشه اين گونه طواف را بايد در سودجويى حُمْسيان جُست كه سعى داشتند از


1- قرآن كريم، انفال، آيه 35، ترجمه آيتى.
2- السيرة النبوية، ج 1، ص 202
3- الوثنية في الأدب العربي، ص 340- 339

ص: 168

طريق كرايه دادن لباس، آنهم براى يكبار، محل درآمدى براى خويش نگهدارند. اهلِ حلّ، يكى به جهتِ فقر و نادارى و ديگر به سببِ عدم تمكين در برابر مقررّات و امتيازاتِ برترى جويانه قريش، گاه زير اين بار نمى رفتند و چون غرض از حجّ، برپايى سُنّتى قبيله اى و جاهلى بود، حاضر مى شدند زنانشان هم عُريان طواف كنند!

برحسب نقل ابن كثير، آيه سى ام سوره اعراف براى جلوگيرى از اين عمل نازل شده است:

يا بَني آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَكُلِّ مَسْجِدٍ ... (1)

«اى فرزندان آدم، به هنگام هر عبادت لباسِ خود بپوشيد ...»

اساف و نائله را در كنار كعبه نهاده بودند؛ يكى در لصقا و ديگرى در محل زمزم.

طواف كننده ابتدا از اساف شروع مى كرد و پس استلام حَجَرالأسْوَد و ختمِ طواف، بار ديگر حجرالأسود را استلام مى كرد و پس از آن با استلام نائله، طواف را به پايان مى آورد.

بنا بر رسم مُشركان، طوافِ حجّ و عُمره، هميشه جنبه تعبد نداشت؛ بلكه گاه براى اظهارِ خشم و شر و گواه گرفتن خانه بر ظلمِ دشمنان بود.

گفته اند كه ابوجُندَب بن مُرَّة، كسى را از اهالى مكه پناه داد، ولى زُهَير اللَّحيانى، او را و زنش را بكُشت.

چون اين خبر به ابوجندب رسيد، از خانه بيرون آمد و پس از استلام ركن، عورت خود نمايان كرد و به طواف پرداخت، مردم دانستند كه او قصد شرارت دارد. (2)

سعى صَفا و مَروه هم جزو طواف بود ولى همه مُشركان، در آنجا سعى نمى كردند، اهل حُمْس و شايد برخى ديگر، به اين كار دست مى زدند.

سعى بين صفا و مروه از شعائر خليل عليه السلام بود ولى ترك و مسخ شده بود با ظهور اسلام و فتح مكه، دستور انجام آن از سوى پيامبر خدا صادر شد:


1- قرآن كريم، اعراف، آيه 30، ترجمه آيتى.
2- خزانة الأدب، البغدادي، ج 1، 292

ص: 169

إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعتَمَرَ فَلَاجُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما. (1)

«صفا و مروه از شعائر خداست. پس كسانى كه حجّ خانه را به جاى مى آورند يا عُمره مى گزارند، اگر برآن دو كوه طواف كنند، مرتكب گناهى نشده اند.»


1- قرآن كريم، بقره، آيه 158، ترجمه آيتى.

ص: 170

درس چهل و هفتم: طواف و اهميّت آن در اسلام

اشاره

سيدعلى قاضى عسكر

طواف خانه خدا، يكى از زيباترين و پرجاذبه ترين اعمال و مناسك حج است.

عاشقان و دلباختگان حريم كبريايى، با پشت سرگذاردن فرسنگ ها راه، خود را به مكه؛ حرم امن الهى رسانده و چونان انسان تشنه اى كه دسترسى به آب را نزديك مى بيند، در انتظار رسيدن به مسجدالحرام و كعبه معظّمه، لحظه شمارى مى كنند.

براى ورود به مسجدالحرام و طواف كعبه، هر انسان حج گزارى ابتدا بايد خود را با آب توبه بشويد و بار سنگين گناهان را از دوش خويش بر زمين بگذارد. آنگاه غسل كرده، تكبيرگويان، همراه با آرامش خاطر و متانت كامل وارد مسجدالحرام شود. (1) و عاشقانه گرد كعبه بچرخد تا خداوند از وى خشنود شود؛ همانگونه كه از ملائكه خشنود گرديد. (2)

هر ركنى از اركان كعبه، ويژگى خاصّى دارد و طواف كننده از نقطه شروع تا پايان، مراحلى را براى وصول به قرب حق طى مى كند:


1- مستدرك، ج 9، ص 317، ح 1، 2 و 3
2- همان، ص 325

ص: 171

در ركن حجرالأسود، كه «باب الرحمه» اش نامند، «درِ رحمت» به سوى او گشوده مى شود.

در ركن شامى، درِ انابه و توسّل و در ركن يمانى باب توبه باز است و از اينجا تا حجر، به باب آل محمد صلى الله عليه و آله و شيعيان آنان معروف است. (1)

فرشتگان نگاهبانان اين مسيرند. آنان از آسمان به زمين آمده، شب و روز گرد كعبه طواف مى كنند تا آن را از پيروان شيطان و ستمگران حراست كنند. (2)

و تو انسان حج گزار، بايد در اين مكان الهى زبانت را نگهداشته، سخنانى سودمند بر آن جارى كنى؛ «سبحان اللَّه» و «لااله الّا اللَّه» فراوان بگويى، كار نيك انجام دهى، نماز شب بخوانى، قنوت را طولانى كرده، فراوان طواف كنى و اگر توانستى از مكه خارج نشوى تا ختم قرآن نمايى، چنين كن. (3)

اهميت طواف

امام صادق عليه السلام از پدرانش و آن بزرگوار از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود:

«زينت ايمان، اسلام و زينت كعبه، طواف است». (4)

و در حديثى ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله طواف را چون نماز دانسته اند، با اين تفاوت كه در طواف مى توانند سخن بگويند امّا در نماز نه. (5)

و نيز فرمود:

«خداوند به طواف كنندگان فخر مى كند و اگر قرار بود ملائكه با كسى مصافحه كنند، با طواف كنندگان خانه خدا مصافحه مى كردند.» (6)


1- مستدرك، ج 9، ص 336
2- همان، ص 338
3- همان، ص 363
4- همان، ص 375
5- سنن ترمذى، ص 153
6- شفاء الغرام، ج 1، ص 292

ص: 172

امام رضا عليه السلام نيز فرمودند:

«بر شما باد به نماز شب، قنوت طولانى و زياد طواف نمودن». (1)

مستحب است كسانى كه به مكه مى آيند سيصد و شصت طواف و اگر مقدورشان نيست، سيصد و شصت شوط طواف كنند. و اگر نمى توانند تا زمانى كه در مكه هستند، هر چه مى توانند طواف نمايند. (2)

عبداللَّه بن عمر گفته است: «بهترين كار نزد پيامبر صلى الله عليه و آله هرگاه به مكه مى آمد طواف خانه خدا بود.» (3)

بدليل همين اهميت است كه كعبه در تمام سال طواف كننده دارد و شگفت انگيزتر آن كه هنگام باران، مردم به جاى پناه بردن به زير سقف، به سوى كعبه شتافته، تلاش مى كنند خود را كنار كعبه و زير ناودان طلا برسانند و از آب بارانى كه از بام كعبه فرو مى ريزد استفاده نموده، متبرّك شوند.

مسافت طى شده در هفت شوط طواف هشتصد و سى و شش ذراع و بيست انگشت است. (4)

پاداش طواف كنندگان

يكى از ثمرات طواف خانه خدا، آمرزش گناهان است. محمد بن قيس مى گويد:

امام باقر عليه السلام در مكه براى مردم سخن گفته مى فرمود:

چون هفت بار گرد خانه طواف كنى، به اين وسيله عهد و پيمانى نزد خدا براى تو بوجود مى آيد كه پروردگارت پس از آن شرم مى كند تو را عذاب نمايد.

سپس فرمود: هنگامى كه هفت شوط طواف زيارت كردى و بعد در مقام


1- مستدرك، ج 9، ص 377
2- همان، ص 377 و 378
3- شفاءالغرام، ج 1، ص 287
4- اخبار مكه، ج 2، ص 394

ص: 173

ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز طواف گزاردى، فرشته اى بزرگوار دست بر دو شانه ات مى زند و مى گويد: امّا آن گناهانى كه در گذشته از تو سرزده است همگى بخشيده شد، عمل را در اين يكصد و بيست روز از نو آغاز كن. (1)

حسين بن سعيد اهوازى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

هركس هفت مرتبه گرد اين خانه، طواف نمايد، خداوند- عزّو جلّ- شش هزار حسنه براى او مى نويسد و شش هزار گناهش را مى بخشد و شش هزار درجه او را بالا مى برد. (2)

در روايت ديگرى آمده است: «كسى كه اين خانه را هفت مرتبه طواف كرده، دو ركعت نماز بگزارد، مانند آن است كه بنده اى را آزاد كرده باشد.» (3)

امام صادق عليه السلام نيز فرمود: «خداوند- عزّوجلّ- اطراف كعبه يكصد و بيست رحمت قرار داده، كه شصت رحمت آن مخصوص طواف كنندگان، چهل رحمت براى نمازگزاران و بيست رحمت براى نگاه كنندگان- به كعبه- است.» (4)

همين روايت را اهل سنت به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده اند. (5)

حسان بن عطيه پس از نقل اين روايت مى گويد: «پس از دقّت معلوم شد تمامى يكصد و بيست رحمت از آن طواف كننده است؛ زيرا او هم طواف مى كند، هم نماز مى خواند، و هم به كعبه مى نگرد.» (6)

در روايت ديگرى آمده است:

«أَنَّ مَنْ طَافَ بِالْبَيْتِ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ».

«هر كس خانه خدا را طواف كند، از گناهان خود خارج مى گردد.»


1- شرح من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 28، ح 2138
2- مستدرك، ج 9، ص 376
3- همان.
4- من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 33
5- اخبار مكه، ج 2، ص 8، دارالثقافه.
6- التاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم، ج 4، ص 152

ص: 174

عبداللَّه بن عمر گفته است شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه هفت مرتبه خانه خدا را طواف كند، براى هر گامى كه برمى دارد، يك حسنه برايش نوشته مى شود، يك گناه از او بخشيده مى شود و [مقامش] يك درجه بالا مى رود [و هر گام آن] برابر با آزاد كردن يك بنده است.»

همين روايت را با اندكى تغيير، ترمذى و نسائى نيز نقل كرده اند. (1)

همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هيچ طواف كننده اى نيست كه هنگام زوال آفتاب با سر و پاى برهنه گِرد اين خانه طواف كند، در حالى كه پياده در حركت بوده، گامهاى خود را كوتاه برمى دارد، چشمانش را به زمين مى دوزد و در هر شوطى از طواف؛ حجرالأسود را لمس مى كند، بدون آنكه كسى را آزار رساند و ياد و ذكر خدا از زبانش بيفتد، مگر آن كه خداوند در هر گامى كه برمى دارد، هفتاد هزار حسنه براى او ثبت نموده، هفتاد هزار گناه او را پوشانده و او را هفتاد هزار درجه بالا مى برد و ثواب آزاد كردن هفتاد هزار برده كه قيمت هر يك ده هزار درهم باشد به او مى دهد و مى تواند هفتاد نفر از بستگانش را شفاعت كند و هفتاد هزار حاجت او برآورده مى شود اگر خواست در دنيا و اگر خواست در آخرت.» (2)

شبيه اين روايت را اهل سنت از ابن عباس به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله با كمى تغيير آورده اند. (3)

دانشمند و محقق ارزشمند، آقاى على اكبر غفارى درباره اختلاف ثواب هايى كه در اينگونه روايات و نظاير آن آمده مى نويسد:

اختلاف در مقدار ثواب، كه درباره بعضى اعمال در روايات آمده است، به اعتبار مخاطب و موقعيت و كمال عمل است. گاهى ممكن است ثواب طواف از آزاد كردن بنده بيشتر باشد؛ چون بردگان كم هستند يا در رفاه و آسايش و تحت تعاليم حق زندگى مى كنند و گاهى تحت فشار اربابان و شكنجه آنها قرار گرفته و بدون فرهنگ بسر مى برند،


1- فاسى مكى، شفاءالغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 283، دارالكتاب العربى 1405 ه. ق.
2- كافى، ج 4، ص 412، حديث 3؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 33
3- شفاءالغرام، ج 14، ص 285

ص: 175

و آزاد كردن آنان از هر عمل خيرى در چنين موقعيتى بالاتر است و گاهى به عكس است و در اين وقت، طواف كه موجب آزادى بنده ها را تقويت مى كند و انسان را در مقامى از قرب به حق مى رساند كه اعمال و كردار و رفتارش هر يك موجب آزادى هزاران هزار خلق خداست، از اين رو ثواب طواف او بيشتر مى شود.

پس ثواب وابسته به موقعيت و كيفيت عمل است و در تاريخ اسلام افرادى بوده اند كه طواف خانه كعبه را تمام عمر، سالى چندين بار به جا مى آورده اند، ولى از آنها اعمالى يا دستوراتى صادر شده كه صدها هزار مردم آزاد را به بردگى كشانده است، آرى اين ثوابها همگى شرط و شروطى دارد و مطلق نيست و با اختلافِ شرايط، كم و زياد مى شود. (1)

ابن عباس نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«كسى كه پنجاه مرتبه طواف كند از گناه پاك مى شود، همچون زمانى كه از مادر متولّد شده است.» (2)

محب طبرى نيز مى گويد: برخى از علما براى عدد طواف هفت مرحله ذكر كرده اند:

1- پنجاه بار طواف كردن در روز و شب، 2- بيست و يك مرتبه، 3- چهارده مرتبه، 4- دوازده مرتبه؛ هفت بار در روز و پنج بار در شب، 5- هفت مرتبه، 6- سه مرتبه، 7- يك مرتبه. (3) (لازم به ذكر است كه مراد از هر مرتبه طواف، هفت شوط مى باشد.)

ثواب طواف و منافع آن به قدرى زياد است كه امام صادق عليه السلام حتّى در شدّت بيمارى براى انجام آن، به بيت اللَّه الحرام مى آمدند:

ربيع بن خيثم گفته است: امام صادق عليه السلام را در حالى كه به شدت بيمار بود ديدم كه ايشان را در محلى اطراف كعبه طواف مى دادند. حضرت هر گاه به ركن يمانى مى رسيد مى فرمود: تا ايشان را زمين بگذارند، سپس دست خويش را از محمل خارج كرده و بر


1- على اكبر غفارى، شرح من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 34
2- شفاءالغرام، ص 484
3- شفاءالغرام، ج 1، ص 284 و 285

ص: 176

زمين مى كشيد آنگاه مى فرمود: مرا بلند كنيد (1)

و در روايت ديگرى آمده كه حضرت در پاسخ سؤال كسى كه علّت اين كار را جويا شده بود با اشاره به آيه: ... لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم ... فرمودند: همانا من دوست مى دارم از منافعى كه خداوند فرموده، بهره بگيرم. (2)

خانه كعبه خانه دلهاست ساحت قدس و جلوه گاه خداست

نيكبخت آن كه همچو پروانه در طواف است گرد آن خانه

چون نصيب تو نيست فيض حضور باش اندر طواف خانه زدور

در ركوع و سجود سويش باش تو هم از زائران كويش باش

هفت شوط طواف

ابوحمزه ثمالى مى گويد: «به امام سجاد عليه السلام عرض كردم چرا طواف هفت شوط است؟ فرمود: خداوند تبارك و تعالى به ملائكه فرمود:

انِّى جاعِلٌ فِى اْلأَرْضِ خَلِيفَةً ...

ملائكه بر خلاف فرموده خداوند، گفتند:

أَتَجْعَلُ فِيْها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماء

خداوند فرمود:

انِّى أَعْلَمُ مالاتَعْلَمُون.

[بدنبال آن] پروردگار متعال هفت هزار سال نور خود را از آنان پوشانيد، ملائكه هفت هزار سال به عرش پناه بردند، پس خداوند بر ايشان رحمت آورد و توبه شان را


1- كافى، ج 4، ص 422، ح 1، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 249، ح 4، أشار فيه إلى فعله عند الركن اليمانى، تهذيب، ج 5، ص 70، ح 398
2- مجمع البيان، ج 7، ص 81؛ وسايل، ج 8، ص 70

ص: 177

پذيرفت و بيت المعمور را كه در آسمان چهارم بود براى آنان قرار داد (وَجَعَلَهُ مَثابَةً ...)، و بيت الحرام را براى مردم [در روى زمين] مقابل بيت المعمور قرار داد؛ (فَجَعَلَهُ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً ...).

پس طواف بر بندگان هفت شوط واجب شد؛ براى هر هزار سال يك شوط. (1)

در نقل ديگرى آمده است كه: قبل از اسلام طواف در ميان قريش عدد خاصّى نداشت، عبدالمطلب آن را هفت شوط تعيين كرد و خداوند نيز پس از بعثت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همان را قرار داد. (2)

هروله در طواف

در جريان فتح مكه، رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از ورود به شهر، خانه ابوسفيان را مكان امن قرار داد، مردم نيز به اين خانه پناه آورده، در به روى خويش بسته و جنگ افزارهايشان را بر زمين نهادند. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله نزد حجرالأسود آمده، آن را لمس كرد و مشغول طواف شد. حضرت به بتى رسيد كه كنار كعبه قرار داشت، آنگاه با كمانى كه قوس آن را در دست گرفته بود، در چشم بت فرو كرده، فرمود:

جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً. (3)

و چون از طواف خانه فارغ شد، به كوه صفا آمده از آن بالا رفت و از آنجا به خانه كعبه نگاه كرد و دستها را بلند نمود و دعا كرد. (4)

امام باقر عليه السلام فرمود: «هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مسجدالحرام وارد شدند ... هفت شوط طواف كردند؛ سه شوط را با حالت هروله و تند رفتن و چهار شوط را به حالت راه رفتن.» (5)


1- علل الشرائع، ج 1، ص 401؛ نورالثقلين، ج 1، ص 53 تا 83
2- بحارالانوار، ج 96، ص 384
3- اسراء: 81
4- فتوح البلدان، ص 59
5- دعائم الاسلام، ج 1، ص 312

ص: 178

اين كه چرا پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكه به اصحاب و ياران خود اين گونه دستور دادند، دليلى شنيدنى دارد؛ شخصى از ابن عباس پرسيد كه برخى گمان دارند رسول خدا صلى الله عليه و آله به هروله كردن و دويدن در حال طواف دستور داده اند گفت: هم دروغ گفته اند و هم راست!

گفتم چگونه؟

پاسخ داد: پيامبر صلى الله عليه و آله در عمرةالقضاء در حالى وارد مكه شد كه مردم مشرك بودند، به مكّيان خبر داده بودند كه ياران محمد صلى الله عليه و آله در سختى بسر برده و خسته اند، پيامبر صلى الله عليه و آله [براى خنثى نمودن اين شايعه] فرمود:

«خداى رحمت كند مردى را كه صلابت و قدرت خود را به آنان نشان دهد و بنماياند.»

پس آنها را فرمان داد و آنان نيز در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ناقه خود سوار بودند و عبداللَّه بن رواحه افسار شتر حضرت را در دست داشت، سه شوط را هروله كنان انجام داده، قدرت خويش را آشكار ساختند مشركان نيز در برابر ناودان [كعبه] آنها را نگاه مى كردند. پس از آن، رسول خدا صلى الله عليه و آله بار ديگر حج گزارد ولى [در طواف] هروله نكرد و مردم را نيز بدان امر ننمود. پس آنها، هم راست گفتند و هم دروغ. (1)

همچنين در روايتى آمده است: ديدم على بن الحسين عليهما السلام در طواف راه مى رفت و هروله نمى كرد. (2)

طواف در شب:

نخستين كسى كه براى طواف كنندگان در مسجدالحرام، چراغ روشن كرد، عقبة بن ازرق بن عمرو غسانى بود كه بر لبه ديوار خانه خود چراغى بزرگ مى نهاد، تا مسجد را براى طواف كنندگان و ديگر كسانى كه در آن بودند، روشن كند.

محمد بن سائب بن بركه از مادرش نقل كرده كه گفته است: شبى عايشه همسر


1- مستدرك، ج 9، ص 394
2- همان، ص 395

ص: 179

پيامبر صلى الله عليه و آله به چراغ داران پيام داد چراغ ها را خاموش كردند و آنگاه در حجاب كامل و پوشيده طواف كرد. (1)

پس از آن خالد بن عبداللَّه قسرى چراغى كنار چاه زمزم و روبروى حجرالأسود نهاد واين به روزگار حكومت عبدالملك بن مروان بود و اينها را از گذاشتن آن چراغ منع كرد. (2)

در حكومت مأمون عباسى، محمد بن سليمان، حاكم مكه شد و چراغى ديگر بر ستونى بلند مقابل آن و كنار ركن غربى نهاد و چون محمد بن داود حاكم مكه شد دو ستون بلند ديگر يكى مقابل ركن يمانى و ديگرى مقابل ركن شامى نهاد و چون هارون (الواثق باللَّه) خليفه شد دستور داد ده ستون بلند كه قنديل داشت بر اطراف محل طواف نهادند و در آنها چراغ روشن مى كردند. (3)

گفته اند: ستون هاى زرد مسى كه اطراف كعبه نصب شده بود، ابتدا در كاخ بابك خرمى در ارمنستان بوده و در صحن خانه او روشن مى شده است و چون خداوند او را زبون ساخت و كشته شد (و پسرش را به سامرا آوردند و در شهرها گرداندند و خانه اش را خراب كردند؛ زيرا او گروه بسيارى از مسلمانان را كشته بود و خداوند مردم را از او آسوده كرد) اين ستون ها را از كاخ وى آوردند كه چهارده ستون بود، چهارتاى آن را در دارالخلافه سامرا نصب كردند و ده ستون ديگر را معتصم در سال دويست و سى و چند، براى كعبه فرستاد كه اطراف كعبه در صف اول نصب كردند. (4)

خليفه ها و پادشاهان در زمان هاى مختلف بر شمار ستون ها و قنديل هاى مسجد و چراغهاى منطقه حرم و درهاى مسجد و منبرها افزودند چنانكه نزديك به يك هزار و پانصد رسيد و همچنان نفت سوز و روغن سوز بود تا سال 1339 قمرى كه تمام چراغهاى آن به برق مبدّل شد. (5)


1- اخبار مكه، ص 262
2- همان، ص 220
3- همان.
4- اخبار مكه، ص 262
5- همان، ص 221

ص: 180

دعا و ذكر در طواف

عبداللَّه بن سايب از پدرش نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله ميان ركن يمانى و ركن حجرالأسود- در حال طواف- اين آيه را تلاوت مى فرمود:

رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ. (1)

عثمان بن ساج از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت از پدر بزرگوار خود نقل كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در طواف، هرگاه مقابل ناودان مى رسيدند، عرضه مى داشتند:

«پروردگارا! از تو راحتى به هنگام مرگ و عفو به هنگام رسيدگى به حساب را مسألت مى كنم». ياد خدا و توجّه به حقّ، بر ارزش طواف خواهد افزود. (2)

امام صادق عليه السلام فرمود: در حالى كه همراه با ساير مسلمانان گرداگرد خانه طواف مى كنى، با قلبت نيز همراه با فرشتگان در اطراف عرش طواف كن. (3)

و باز امام صادق عليه السلام فرمودند: «سخن گفتن و دعا خواندن در طواف اشكالى ندارد، ليكن خواندن قرآن افضل است.» (4)

عبدالسلام ابن عبدالرحمن بن نعيم گويد:

به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من مشغول انجام طواف واجب شدم دعايى به يادم نيامد جز صلوات و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او، لذا در طواف و سعى فقط صلوات فرستادم. حضرت فرمود: به هيچ درخواست كننده اى بهتر از آنچه تو خواسته اى داده نشده است. (5)

آزار ديگران هنگام استلام حجرالأسود


1- همان، ص 255
2- همان، ص 240
3- مصباح الشريعه، ص 47
4- مستدرك، ج 9، ص 405
5- كافى، ج 4، ص 407

ص: 181

استلام حجرالأسود در هر شوط از طواف، مستحب و كارى پسنديده است، ليكن هنگام ازدحام جمعيت، نبايد بر ديگران فشار آورد و به آنان آزار رساند.

عبدالرحمن بن حجاج مى گويد:

در حال طواف بودم و سفيان ثورى نيز نزد من بود. از امام صادق عليه السلام سؤال كردم:

رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگاه به حجرالأسود مى رسيدند چه مى كردند؟ فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر طواف واجب و مستحب، حجرالأسود را لمس مى نمود.

ابن جريح نيز گويد: به من خبر داده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه سواره طواف مى فرمود، با چوبدستى خود، به حجرالأسود مى كشيدند و سپس نوك آن را مى بوسيدند. (1)

عبدالرحمان مى افزايد: حضرت مشغول طواف بودند و من با كمى فاصله دنبال ايشان حركت مى كردم، ديدم امام صادق عليه السلام به حجرالأسود كه رسيدند آن را لمس نكردند، به ايشان عرض كردم: آيا شما به من خبر نداديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر طواف واجب و مستحبى، حجرالأسود را لمس مى كرد؟ فرمودند آرى، گفتم شما از حجرالأسود گذشتيد و آن را لمس نكرديد، حضرت فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگاه به حجرالأسود مى رسيدند، مردم براى ايشان راه باز مى كردند تا حجرالأسود را لمس كنند ولى اكنون اين كار را نمى كنند و من ازدحام و شلوغى را خوش ندارم. (2)

در روايت ديگرى آمده كه امام صادق عليه السلام به سيف تمار فرمود: «اگر حجرالأسود خلوت بود آن را استلام كن وگرنه، از دور اشاره كن.» (3)

همچنين از امام رضا عليه السلام در اين زمينه سؤال شد، فرمودند:

«هرگاه جمعيت براى استلام حجرالأسود زياد بود با دستهايت به آن اشاره كن.» (4)

بكّه ناميدن كعبه نيز بدان خاطر است كه مردم در طواف نسبت به يكديگر ايجاد


1- همان، ص 258
2- كافى، ج 4، ص 405
3- همان.
4- همان.

ص: 182

زحمت و ازدحام مى كردند. (1)

ابوبصير نيز به نقل از امام صادق عليه السلام مى گويد:

«چند چيز براى زنان لازم نيست: 1- با صداى بلند لبيك گفتن، 2- حجرالأسود را لمس كردن، 3- ورود به كعبه، 4- هروله نمودن بين صفا و مروه.» (2)

عايشه به خانمى چنين گفت:

براى لمس حجرالأسود ايجاد مزاحمت نكن، اگر ديدى خلوت است استلام كن و اگر ديدى جمعيت زياد است «اللَّه اكبر» و «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگو و بگذر. (3)

حمّاد بن عثمان مى گويد: مردى از دوستان بنى اميه به نام ابن ابى عوانه كه با اهل بيت عصمت و طهارت دشمنى داشت، هرگاه امام صادق عليه السلام يا يكى از بزرگان اهل بيت به مكه مى آمدند به دنبال آنان رفته و با حرفهاى بيهوده آزارشان مى داد. روزى وى به امام صادق عليه السلام برخورد كرده، گفت: چرا حجرالأسود را لمس نكرديد؟ حضرت فرمود: من دوست نمى دارم ضعيفى را آزار رسانده، يا خود اذيت شوم. (4)

گفت: گمان دارم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را لمس مى كرد. حضرت فرمود: آرى، ليكن مردم وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى ديدند حق او را مى شناختند ولى حق مرا نمى شناسند. (5)

در روايتى از امام كاظم عليه السلام به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است:

« «وَ يَسْتلم الْحَجَرَ فِي كُلّ طَوافٍ مِن غَيْرِ أن يؤذى أحداً».

«در هر طوافى، بدون آن كه كسى را آزار دهد، حجرالأسود را لمس مى فرمود.» (6)

از اين تعبير مى توان فهميد كه آزار نرساندن به ديگران در استلام حجر، يك شرط


1- اخبار مكّه، ص 216
2- كافى، ج 4، ص 405
3- شفاءالغرام، ص 280
4- «أكره ان أوذي ضعيفاً او أتأذّى».
5- كافى، ج 4، ص 409
6- همان، ص 412

ص: 183

مهم و اساسى است.

يعقوب بن شعيب مى گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: وقتى در مقابل حجرالأسود رسيدم چه بگويم؟ فرمود: تكبير بگوى و بر پيامبر صلى الله عليه و آله و آل او عليهم السلام درود فرست.

عبداللَّه بن عباس گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله به عايشه- كه همراه ايشان طواف مى كرده- هنگام دست كشيدن به حجرالأسود فرمود:

«اى عايشه اگر نه اين است كه پليدى و ناپاكى هاى مردم دوره جاهليّت با حجرالأسود آميخته شده است، همه دردها با آن بهبود مى يافت و مى توانستيم آن را به همان صورتى ببينيم كه خداوند از بهشت نازل فرمود.»

نمايش قدرت

در اوج قدرت عبدالملك مروان، فرزند و وليعهدش هشام در موسم حج به مكه آمد و مشغول طواف شد، خواست حجرالأسود را لمس كند، ليكن جمعيت انبوه طواف كنندگان، اين اجازه را به او نداد، به ناچار منبرى براى او گذاشتند. روى آن نشست و شاميان نيز گرد او نشستند، ناگهان مردى زيباروى، در حالى كه ازار و ردايى بر تن داشت و آثار سجده در پيشانى اش آشكار بود، از درِ مسجدالحرام وارد و به طواف مشغول شد و چون به حجرالأسود رسيد مردم براى او راه باز كردند و وى به راحتى حجرالأسود را لمس نمود.

مرد شامى به هشام بن عبدالملك گفت: اى امير مؤمنان! اين كيست؟ هشام براى آنكه شاميان به آن حضرت گرايش پيدا نكنند گفت: او را نمى شناسم!

فرزدق كه [شاعر و حقوق بگير دربار است] آنجا حضور داشت، گفت: ولى من او را مى شناسم. مرد شامى پرسيد: اى أبا فراس او كيست؟ فرزدق اين قصيده را سرود:

هذَا الّذي تَعْرِفُ البَطْحاءُ وَطْأَتَهُ وَالبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ والْحَرَمُ

هذَا ابْنُ خَيْرِ عبادِاللَّه كُلِّهِمُ هذَا التَّقيُّ النّقيُّ الطاهِرُ الْعَلَمُ

هذا عَلِيٌّ رَسُولُ اللَّه والِدُهُ امْسَتْ بِنُورِ هُداهُ تَهْتَدى الْأُمَمُ

ص: 184

اذا رَاتْهُ قُرَيْشٌ قالَ قائِلُها الى مَكارِمِ هذا يَنْتَهيِ الْكَرَمُ

يُنْمى الى ذَرْوَةِ العِزِّ الَّتي قَصُرَتْ عَنْ نَيْلِها عَرَبُ الاسْلامِ وَالْعَجَمُ

يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرْفانَ راحَتِهِ رُكْنُ الْحَطيمِ اذا ماجاءَ يَسْتِلمُ (1)

فرزدق در اين بيت (يكاد يمسكه ...) به اين نكته تاريخى اشاره كرده است:

به خاطر جنگ حجاج با ابن زبير، خانه كعبه تخريب گرديد، پس از آن، حجاج اقدام به تعمير خانه خدا كرد. هنگامى كه خواستند حجرالأسود را نصب كنند، هر يك از علما، قضات و يا زهاد را براى نصب حجر مى آوردند، حجرالأسود لرزيده و در جاى خود استقرار نمى يافت، تا آنكه حضرت على بن الحسين امام سجاد عليه السلام آمده، نام خدا را بر زبان جارى و آن را در جاى خود گذاشتند، حجرالأسود استقرار يافت و مردم تكبير گفتند (2)

در اهميت اين سروده فرزدق، عبدالرحمن جامى در سلسلةالذهب مى نويسد: زنى از كوفه فرزدق را در خواب ديد و از وى پرسيد: خدا با تو چه كرد؟

فرزدق گفت: خداوند براى قصيده اى كه در مدح على بن الحسين عليهما السلام سرودم مرا آمرزيد. آنگاه عبدالرحمن جامى كه مشهور به ناصبى بودن است مى گويد: سزاوار است كه خداوند به واسطه اين قصيده تمام مردم را بيامرزد.(3)

طواف نيابى

مستحب است حاجى تا زمانى كه در مكه حضور دارد براى خود و يا به نيابت از ديگران طواف كند، آنان كه داراى معرفت بيشترى هستند به نيابت از پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهما السلام طواف نموده، حج خود را با حج پيامبر و ائمه عليهما السلام پيوند مى زنند.


1- مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 169
2- مرحوم شيخ عباس قمى، زندگانى رهبران اسلام ترجمه انوارالبهيّه ص 123
3- مرحوم شيخ عباس قمى، زندگانى رهبران اسلام ترجمه انوارالبهيّه ص 125

ص: 185

موسى بن قاسم مى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: مى خواستم به نيابت از شما و پدرتان طواف كنم، به من گفتند براى اولياى خدا [و به نيابت از آنان] نمى توان طواف كرد. حضرت فرمود: هر اندازه براى تو امكان دارد [براى آنان] طواف كن كه جايز است.

سه سال بعد [خدمت آن حضرت رسيده] عرض كردم: من براى انجام طواف به نيابت از شما و پدر بزرگوارتان كسب اجازه كردم و شما اجازه فرموديد و آنچه خدا خواست به نيابت از شما طواف كردم، سپس مسأله اى در ذهن من آمد كه به آن عمل كردم، حضرت فرمودند: آن مسأله چه بود؟ گفتم: روزى به نيابت از رسول خدا صلى الله عليه و آله طواف كردم، امام جواد سه مرتبه فرمود: درود خدا بررسول اللَّه. روز دوّم را به نيابت از امير مؤمنان عليه السلام، روز سوّم به نيابت از امام حسن عليه السلام روز چهارم ازامام حسين عليه السلام روز پنجم از امام سجاد عليه السلام روز ششم از امام باقر عليه السلام روز هفتم از امام صادق عليه السلام روز هشتم از امام موسى بن جعفر عليه السلام روز نهم از پدرتان على بن موسى الرضا عليه السلام روز دهم از طرف شما، مولاى من! اينان كسانى هستند كه به ولايت و دوستى آنها دين خود را پذيرفتم. حضرت فرمودند: به خدا سوگند هم اينك نيز داراى دين خدا هستى، دينى كه خداوند غير آن را از بندگانش نمى پذيرد.

گفتم و گاهى هم به نيابت از مادرتان فاطمه عليها السلام طواف نمودم و گاهى نيز طواف نكردم امام عليه السلام فرمودند: [براى مادرم زهرا عليها السلام] فراوان طواف كن؛ زيرا كه بهترين عملى كه انجام مى دهى همين است- ان شاءاللَّه تعالى-. (1)

ارتباط طواف و ولايت

امام صادق عليه السلام به مردمى كه خانه خدا را طواف مى كردند نگريست، آنگاه فرمود:

طواف مى كنند همچون طواف جاهليت، به خدا سوگند به چنين كارى فرمان داده نشده اند. آنان مأمورند گِرد اين سنگ ها طواف كرده، سپس به سوى ما برگردند و دوستى خويش را به ما نشان دهند و يارى خويش را به ما عرضه كنند. سپس اين آيه را


1- كافى، كتاب الحج، باب الطواف و الحج عن الائمه، حديث 2

ص: 186

تلاوت فرمود:

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ. (1)

قالَ: التفث الشعث، والنذر لِقاء الإمام. (2)

در اين آيه حضرت «نذر» را «لقاء الإمام» تأويل فرموده اند.

زراره وابى حمزه ثمالى هردو به نقل از امام باقر عليه السلام همين مطلب راآورده اند، همچنين در روايت ديگرى سدير به نقل از امام باقر عليه السلام مى گويد: «از مكّه آغاز وبه ما ختم كنيد.» (3)

اسماعيل بن مهران نيز از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «هرگاه يكى از شما حج گزارد، حج خود را با زيارت ما به پايان ببرد؛ زيرا زيارت ما شرط تماميّت حج است.» (4)

امام باقر عليه السلام نيز فرمود: «تَمامُ الحَجِّ لِقاءُ الإمام»؛ «كامل شدن حج، ديدار با امام است.»

طواف و حوائج مردم

حل گرفتاريهاى مردم و رفع نياز نيازمندان آن چنان اهميّت دارد كه پيشوايان دين به آنان كه طواف انجام مى دهند، اجازه داده اند طواف را قطع و مشكل برادر دينى خود را حلّ كنند.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«قدم برداشتن مسلمان براى رفع گرفتارى مسلمانى ديگر، از هفتاد طواف مستحبى بيت اللَّه الحرام برتر است.» (5)

همچنين فرمود: «برآوردن نياز مؤمن بهتر است از طواف و طواف و ... تا ده مرتبه آن


1- حج: 29. سپس چرك از خود دور كنند و نذرهاى خويش را ادا كنند و بر آن خانه كهن طواف كنند.
2- تفسير البرهان، ج 3، ص 90 و 29
3- وسائل الشيعه، ج 14، احاديث 19318، 19310 و 19311
4- وسائل الشيعه، ج 14، ح 19316
5- اختصاص مفيد، ص 26

ص: 187

را برشمردند.» (1)

مردى از حلوان مى گويد: مشغول طواف خانه خدا بودم كه فردى از ياران ما آمد و از من دو دينار قرض خواست در حالى كه من فقط 5 شوط طواف كرده بودم، به او گفتم هفت شوط طواف مى كنم، سپس از مطاف خارج خواهم شد، در شوط ششم به امام صادق عليه السلام برخوردم، دستشان را بر شانه من نهادند، من هفت شوط را تمام كردم، ليكن چون دست حضرت بر شانه ام بود، به طواف ادامه دادم، به حجرالأسود كه مى رسيديم اين مرد به من اشاره مى كرد، حضرت سؤال فرمودند: اين كه اشاره مى كند كيست؟ گفتم فدايت شوم، او مردى از دوستان شماست دو دينار از من قرض خواسته، گفته ام طواف را تمام كرده به سوى تو مى آيم. امام صادق عليه السلام مرا از خود دور كرده فرمودند: برو و دو دينار را به او بده. (2)

شبيه اين روايت را سكين بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده، در ادامه مى گويد: به امام عرض كردم طواف را قطع كنم؟ فرمود: آرى، گفتم: اگرچه طواف واجب باشد؟

فرمود: آرى، اگر چه واجب باشد. (3)

طواف عاشقانه

يكى از لحظات شيرين و به ياد ماندنى حج، زمانى است كه حاجى پس از انجام طواف پرده كعبه را در دست گرفته، خود را به كعبه چسبانده، قطرات اشگش مرواريد گونه از گونه هايش سرازير گردد و با خدا راز و نياز كند. عاشقان حريم دوست، آنگاه كه در كنار خانه يار قرار مى گيرند حالاتى خوش و ديدنى دارند.

اصمعى مى گويد: شبى گِرد كعبه طواف مى كردم، جوانى ظريف اندام را ديدم كه به پرده كعبه چنگ زده، مى گفت: چشم ها در خوابند و ستارگان برآمده اند و تو پادشاه زنده


1- مستدرك، ج 9، ص 403
2- همان، ص 402
3- كافى، ج 4، ص 415

ص: 188

پايدارى، پادشاهان درهايشان را بسته و بر آن نگاهبانانى گمارده اند [ولى] در خانه تو براى درخواست كنندگان باز است به سوى تو آمدم تا به رحمت خود به من نظر كنى اى مهربانترين مهربانان.

سپس اين شعر را مى خواند:

يا مَن يُجِيب دُعا الْمُضْطَرِّ فِي الظُّلَمِ يا كاشفَ الضُّرِّ و البلوى مَعَ السَّقَمِ

قد نامَ وفدُك حولَ البيتِ قاطبةً و أنت وَحدَكَ يا قيومُ لم تَنَمِ

أدعوك ربِّ دعاءً قد أمرتَ بِهِ فارحم بكائي بحقّ البيتِ والحرمِ

إن كان عفُوكَ لايرجوهُ ذو سرفٍ فمن يجودُ على العاصينَ بالنِّعَمِ

اصمعى مى گويد: جستجو كردم فهميدم اين جوان، زينت عبادت كنندگان؛ امام سجاد عليه السلام است. (1)

على بن مزيد بياع سابرى نيز گفته است:

امام صادق عليه السلام را در حجر اسماعيل ديدم، زير ناودان ايستاده، صورتش را به كعبه گذاشته و دست هايش را گشوده و مى فرمود:

«أللَّهُمَّ ارْحَمْ ضَعْفِي وَ قِلَّةَ حِيلَتِي، أللَّهُمَّ أَنْزِلْ عَلَيَّ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ أَدْرِرْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْوَاسِعِ، وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ [الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ شَرَّ فَسَقَةِ] الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ، أللَّهُمَّ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ وَ لا تَقْتُرْ عَلَيَّ ...». (2)

خالد بن ربعى نيز گفته است:

امير مؤمنان على عليه السلام براى برخى نيازها وارد مكه شدند [در مسجدالحرام] مرد عرب بيابانى را ديدند كه پرده كعبه را گرفته و مى گفت:

اى صاحب خانه، خانه خانه تو است و مهمان نيز مهمان تو، هر مهمانى از ميزبانش نيكى مى بيند پس امشب احسانت به من، آمرزش گناهانم باشد.


1- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 353، حديث 11058
2- مستدرك، ج 9، ص 427

ص: 189

امير مؤمنان عليه السلام به ياران خود فرمودند: آيا نشنيديد سخن اعرابى را؟ گفتند: آرى شنيديم، حضرت فرمود: خداوند كريم تر از آن است كه ميهمانش را براند.

شب دوّم ديدند بار ديگر اين مرد آمده خود را به ركن چسبانده و مى گويد:

«يَا عَزِيزاً فِي عِزِّكَ فَلا أَعَزَّ مِنْكَ فِي عِزِّكَ، أَعِزَّنِي بِعِزِّ عِزِّكَ فِي عِزٍّ لا يَعْلَمُ أَحَدٌ كَيْفَ هُوَ، أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عليه السلام عَلَيْكَ، أَعْطِنِي مَا لا يُعْطِينِي أَحَدٌ غَيْرُكَ وَ اصْرِفْ عَنِّي مَا لا يَصْرِفُهُ أَحَدٌ غَيْرُكَ».

سپس امير مؤمنان عليه السلام به ياران خويش فرمودند: به خدا سوگند اين اسم اكبر به زبان يونانى است كه حبيب من رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به من خبر داده است. او بهشت را طلب كرد و خداوند به او عنايت نمود، او از خداوند خواست آتش را از وى بگرداند و خداوند نيز چنين كرد. (1)

طاووس يمانى نيز گفته است:

در دل شب مردى را ديدم كه پرده كعبه را در دست گرفته و مى گويد:

أَلا أَيُّهَا الْمَأْمُولُ فِي كُلِّ حَاجَةٍ شَكَوْتُ إِلَيْكَ الضُّرَّ فَاسْمَعْ شِكَايَتِي

أَلا يَا رَجَائِي أَنْتَ تَكْشِفُ كُرْبَتِي فَهَبْ لِي ذُنُوبِي كُلَّهَا وَ اقْضِ حَاجَتِي

فَزَادِي قَلِيلٌ لا أَرَاهُ مُبَلِّغِي أَ لِلزَّادِ أَبْكِي أَمْ لِطُولِ مَسَافَتِي؟

أَتَيْتُ بِأَعْمَالٍ قِبَاحٍ رَدِيَّةٍ فَمَا فِي الْوَرَى عَبْدٌ جَنَى كَجِنَايَتِي

أَ تُحْرِقُنِي فِي النَّارِ يَا غَايَةَ الْمُنَى فَأَيْنَ رَجَائِي ثُمَّ أَيْنَ مَخَافَتِي

طاووس مى گويد: دقت كردم ديدم على بن الحسين امام سجاد عليه السلام است. (2)


1- مستدرك الوسائل، باب استحباب التعلّق باستتار الكعبة والدعاء عندها، ج 9، ح 1
2- كافى، ج 9، حديث 11057

ص: 190

درس چهل و هشتم: مقام ابراهيم، نماد قيام للَّه

اشاره

محمّدتقى رهبر

مقام ابراهيم يكى از «آيات بينات» الهى است و نماز طواف نزد مقام داراى فلسفه عميق اعتقادى، اجتماعى و تاريخى است و به همين دليل در فقه اسلامى به ويژه فقه اماميه، نماز طواف در حج و عمره جز پشت مقام ابراهيم يا نزديك آن پذيرفته نيست؛ چنانكه آيه كريمه: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً ... (1)

بيانگر است و روايات نيز به تبيين و تشريح آن پرداخته و فقهاى عظام بدان فتوا داده اند. در اين نوشتار نگرشى گذرا داريم به پيشينه اين سنگ تاريخى و فلسفه نمازِ طواف در جوار مقام و پاره اى احكام و ديدگاه هاى فقهى آن.

مقام و ريشه تاريخى آن

مقام (به فتح ميم) در لغت به معناى محل قيام و جاىِ ايستادن است و در اين جا مقصود همان سنگى است كه ابراهيم خليل عليه السلام هنگام بناى كعبه بر آن ايستاد و با دستيارى اسماعيل عليه السلام عَلَم كعبه را برافراشتند و به روايتى، سنگى كه حضرت ابراهيم پس از بناى كعبه بر آن ايستاد و آهنگ حج داد و مردم را فراخواند تا به طواف بيت عتيق بيايند و


1- بقره: 125

ص: 191

هنگام ايستادن اثر پاى او بر آن سنگ نقش بست.

آثار و اسناد تاريخى نشان مى دهد كه مقام ابراهيم در تاريخ پيشينه اى گسست ناپذير دارد. جناب ابوطالب عموى گرامى پيغمبر صلى الله عليه و آله در شعرى به اين موضوع اشاره كرده و مى گويد:

و موطى ءُ ابراهيم في الصخر رطبة على قدميه حافياً غير ناعل

«اثر پاى ابراهيم در اين سنگ پابرجاست آنگاه كه با پاهاى برهنه و بدون كفش بر آن ايستاد.»

مشخصات مقام

مقام ابراهيم، آن گونه كه توصيف كرده اند، سنگى است از نوع مرمر، به رنگ سفيد مايل به زردى و سرخى، به شكل مكعب، با مساحت حدود يك ذراع در يك ذراع (حدود 40* 40 سانتى متر و يا 36* 36 سانتى متر) با ارتفاع بيست سانتى متر كه با پوشش از ورق طلاى خالص اطراف آن بسته شده و جاى دو پا در وسط آن ديده مى شود كه بر اثر تماس دست زائران، اثر دقيق پاها و انگشتان آن مشخص نيست و تنها دو حفره بر جاى مانده است.

اين سنگ بر پايه اى از سنگ مرمر با قطر 36 سانتى متر قرار گرفته و با اتصالاتى از طلا بدان مهار گرديده است. مقام در داخل مقصوره اى از شيشه، از نوع كريستال قرار گرفته و بالاى آن قبه اى كوچك است و هلالى بر فراز آن نصب گرديده است. ارتفاع اين بنا از كف زمين به سه متر بالغ مى گردد. مقام در ضلع شرقى كعبه، تقريباً مقابل درِ كعبه مستقر است و كسى كه رو به مقام بايستد كعبه و درِ خانه را پيش روى دارد. مقام ابراهيم عليه السلام مورد توجه و احترام عمومى زائران از هر فرقه و مذهب مى باشد. هرچند در مورد نماز پشت مقام اختلاف نظريه هاى فقهى وجود دارد:

پيشينه مقام ابراهيم

هريك از مشاعر و مناسك حج را پيشينه اى است كه نشان مى دهد رمز و راز اين

ص: 192

مشاعر و مناسك، فراتر از آن چيزى است كه در بدو امر جلب نظر مى كند؛ از اين رو خداوند حج را مشتمل بر «آيات بينات» خوانده است: فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ ... (1)

از جمله اين آيات روشن و روشنگر، مقام ابراهيم است كه تخصيص به ذكر داده شده. مقام هرچند به ظاهر بيش از قطعه سنگى نيست كه اثر پاى انسانى بر آن نقش بسته است، امّا از نظر تاريخى اين سنگ ويژگى خاص دارد و از آن مهم تر بُعد معنوى آن است كه با اين آيات نمادين تبيين مى گردد.

نقطه آغازينِ مقام، چنانكه در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده، بدين گونه است: «هنگامى كه خداوند به ابراهيم وحى كرد اعلام حج كند، سنگى را كه جاى پاى ابراهيم بر آن است، گرفت و در كنار خانه كعبه، درست مقابل موضع كنونى مقام نهاد و بر آن ايستاد و با صداى بلند فرمان الهى را اعلام نمود و همين كه ابراهيم لب به سخن گشود، آن سنگ تحمل وى را نداشت و دو پاى او در آن فرورفت. سپس ابراهيم پاى خود را به سختى از آن سنگ بيرون كشيد. با مرور زمان، وقتى ازدحام مردم موجب مشقت و زحمت زائران بيت شد، آن سنگ را از جاى پيشين به محل كنونى (با فاصله 26 ذراع و نيم، تقريباً سيزده متر، از خانه كعبه) منتقل كردند تا مطاف براى زائران خلوت شود و بدين گونه بود تا خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به رسالت برانگيخت و آن حضرت مقام را به همان محلى برگرداند كه ابراهيم نهاده بود و بدينگونه بود تا پيامبر رحلت نمود و در زمان ابوبكر و اوايل خلافت عمر نيز بدين منوال بود تا اين كه عمر دستور داد به جهت ازدحام زائران مقام به جاى قبلى برگردانده شود ...». (2)

از برخى روايات استفاده مى شود كه مقام ابراهيم عليه السلام از سنگ هاى بهشتى است؛ مانند «حجرالأسود» و «حَجَر بنى اسرائيل» (3) و در برخى روايات آمده است كه چون


1- آل عمران: 97
2- علل الشرايع، ص 423
3- تفسير عياشى، به نقل از مقاله ميقات عربى، شماره 9، ص 192

ص: 193

آدم عليه السلام به بناى كعبه مأمور شد، كوه ابوقبيس صدا زد: «اى آدم، امانتى نزد من است، يكى حجرالأسود و ديگرى مقام ابراهيم و آدم آن دو را گرفت و در موضع خود در ديوار كعبه نهاد». (1)

چرا نماز طواف پشت مقام؟

همان گونه كه از آيه كريمه: وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً .... (2)

استفاده مى شود، محل نماز طواف بايد از مقام ابراهيم اتخاذ شود و آيه كريمه با كاربرد ... مِنْ مَقامَ إبْراهيمَ ... بيش از اين بيان نمى كند كه محل نماز بايد برگرفته از مقام ابراهيم باشد. و بدين ترتيب مقام در نماز طواف موضوعيت پيدا مى كند، در هر جا كه قرار گرفته باشد، خواه در جوار كعبه؛ مانند گذشته و چه با فاصله كعبه مانند زمان حاضر. همان گونه كه حضرت صادق عليه السلام براى اثبات خلفيت به همين آيه مباركه استناد كرده است:

«لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُصَلِّيَ رَكْعَتَيْ طَوَافِ الْفَرِيضَةِ إِلَّا خَلْفَ الْمَقَامِ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: ... واتّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبراهِيمَ مُصلًّى ... فَإِنْ صَلَّيْتَهُمَا فِي غَيْرِهِ فَعَلَيْكَ إِعَادَةُ الصَّلاةِ». (3)

«براى احدى جايز نيست دو ركعت نماز طواف را جز پشت مقام ابراهيم بخواند، به دليل گفتار خداوند بزرگ: از مقام ابراهيم نمازگاه برگزينيد، پس اگر در غير اين مكان، اين نماز را خواندى بايد آن را اعاده كنى.»

و امّا دليل بر اين كه «خلف مقام هركجا قرار گرفته باشد» براى نماز موضوعيت دارد، روايتى است كه كلينى از ابراهيم بن ابى محمود نقل كرده كه گفت: ازحضرت رضا عليه السلام پرسيدم: آيا دو ركعت نماز طواف را پشت مقام ابراهيم، همين جايى كه امروزه قرار دارد، بخوانم يا جايى كه در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار داشته است؟ حضرت در پاسخ فرمود:


1- ميقات عربى، همان، از قصص الأنبياى قطب راوندى.
2- بقره: 125
3- التهذيب، ج 5، ص 137

ص: 194

همان جايى كه امروزه قرار دارد؛ «قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام: أُصَلِّي رَكْعَتَيْ طَوَافِ الْفَرِيضَةِ خَلْفَ الْمَقَامِ حَيْثُ هُوَ السَّاعَةَ أَوْ حَيْثُ كَانَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، قَالَ: حَيْثُ هُوَ السَّاعَةَ» (1)

مقام ابراهيم نماد قيام للَّه

از بعد فقهى مسأله كه بگذريم، فلسفه اين حكم نيز شايان تأمل است، مناسك حج سراسر تكرار و تمرينى است از آن چه ابراهيم خليل عليه السلام و خاندان او، چهارهزار سال قبل در اين مكان مقدس تاريخى، با تأسيس امّ القراى اسلام و بناى كعبه، قبله موحدان، انجام داده اند، از طواف و نماز و زمزم و صفا و مروه گرفته تا عرفات و منا و قربانى و رمى جمرات و ديگر اعمال و مناسك كه هريك تذكارى است از خاطرات ابراهيم و اسماعيل و هاجر كه در جوار بيت عتيق بنيان مكتب توحيد را نهادند و نسلى را پى افكندند تا در آينده جهان، پرچمدار آيين جهانى توحيد در لواى شريعت والاى احمدى صلى الله عليه و آله باشند و ادامه دهند: سيره و سنت ابراهيم و خاندانش را كه در آن كوير سوزان و وادى انقطاع، از هرچه جز خدا بود دل بريدند تا «امامت» خلق را به عهده گيرند و شايسته حمل بار امانت الهى شوند و از آن چه رنگ شرك وطغيان وجهل وجور است تبرّى جويند.

راز اين كه به نماز پشت مقام ابراهيم تأكيد شده، همانا تأسى به خليل اللَّه و قدم جاى قدم او نهادن است. البته نه تنها در اين نماز بلكه در همه عرصه هاى حيات توحيدى. قيام در مقام ابراهيم درحقيقت «قيام للَّه» است؛ يعنى: بپا خاستن براى خدا و استقامت در راه تحقق آيين توحيد و نفى شرك و ستم و طغيان در هر عصر و براى هر نسل و اين قيام تا بدانجا اهميت يافت كه وارث ابراهيم خاتم النبيين صلى الله عليه و آله مأمور شد مردم را به يك موعظه اندرز دهد و آن قيام للَّهِ بود: قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا للَّهِ ... (2)

به عبارت ديگر:

حج كه حركتى است پر راز و رمز و پيام خود را با حركت و سكون بيان مى دارد و با شيوه نمادين ابلاغ مى كند دعوت به قيام است همان گونه كه كعبه مشرّفه «قياماً لِلنّاس» و عامل


1- تهذيب، ج 5، ص 135؛ كافى، ج 10، ص 282
2- سبأ: 46

ص: 195

پابرجايى مردم است و قيام در مقام ابراهيم تذكارى است از قيام و پايدارى بانى كعبه توحيد و قبله موحدان كه در عصر تاريك بت گرى و بت گرايى، قهرمانانه بر بت هاى صامت و متحرك شوريد و آتش نمرودى را در اين راه به جان خريد و خانه توحيد را بنيان نهاد و در يك آزمايش بزرگ و عارفانه و با قربان كردن اسماعيل، اوج شيدايى در برابر معبود را متجلّى ساخت و اين درسى شد براى همه رهروان توحيد و سالكان راه ابراهيم كه چگونه براى خدا قيام كنند و در توحيد ذوب شوند و از آن چه رنگ شرك و دوگانه پرستى دارد بگريزند تا امام خلق باشند! پس حج ابراهيمى بدون قيام پشت سر ابراهيم خليل عليه السلام و نهادن قدم جاى قدم آن قهرمان توحيد مفهوم ندارد. جالب آن كه فقه شيعه نماز در مقام ابراهيم را به استناد صريح آيه كريمه قرآن و روايات صحيح الزامى مى داند و اين دقيقاً با فرهنگ تشيع همخوانى دارد كه ولايت و برائت را در درون مى پرورد و قيام براى خدا و استقامت در برابر طاغوت هاى هر زمان و پرخاشگرى در برابر ستمگران را در متن تعاليم خود به ويژه در مناسك حج، كه يك عبادت با مفاهيم اجتماعى- سياسى است، جاى مى دهد.

اين در حالى است كه برخى مذاهب و مكاتب فقهى، على رغم دلالت صريح آيه كريمه بر وجوب اتخاذ موضوع نماز از مقام ابراهيم، آن را ضرورى نمى دانند!

در بيان رمز و راز مسأله به همين مقدار بسنده كرده به پاره اى دلايل فقهى و ديدگاه ها در اين مسأله بنگريم.

ديدگاه ها در اين مسأله

چنانكه گفتيم، يكى از واجبات عمره و حج، نماز طواف است كه بايد پشت مقام ابراهيم اقامه شود. دليل فقهى مسأله، كتاب و سنت و اجماع فقهاى اماميه است همچنان كه سيره جاريه مسلمين طى اعصار، برگزارى اين نماز در مقام ابراهيم بوده است.

در ميان فقهاى اماميه كمتر كسى به استحباب نماز طواف قائل شده و برخى اقوال نادر نقض اجماع نمى كند. امّا در ميان فقهاى عامه اختلاف نظر جدى وجود دارد؛ برخى به وجوب و برخى به استحباب آن فتوى داده اند، همان گونه كه مستندات فقهى اهل سنت

ص: 196

مى گويد، «مالكيه و حنفيه» قائل به وجوب و دو فرقه ديگر يعنى «شافعيه و حنبليه» قائل به استحباب آن، حتى در طواف واجب اند.

از سوى ديگر اختلاف نظر در محل برگزارى نماز طواف است كه اين نيز مورد اختلاف عامه و خاصه مى باشد، در حالى كه اكثر قريب به اتفاق شيعه معتقدند محل برگزارى آن، پشت مقام ابراهيم عليه السلام است و به آيات و روايات استناد كرده اند.

برخى از فقهاى متقدم، نماز نزد مقام ابراهيم را الزامى ندانسته و انجام آن را در هر نقطه اى از مسجدالحرام كافى و مجزى مى دانند. البته قائل به اين قول بسيار اندك و به قول فقها «قولِ شاذ» است كه به موجب آن اجماع اماميه را نمى توان نقض كرد. همچنان كه در مورد نماز طواف واجب عمره و حج و طواف مستحب و طواف نساء نيز پاره اى اختلاف نظريه ها به چشم مى خورد. فقهاى عامه نيز قيد مقام ابراهيم را الزامى ندانسته و به انجام نماز در هر نقطه اى از مسجد حتى حجر اسماعيل فتوى داده اند.

«گفتنى است در حال حاضر هيچ يك از فقهاى شيعه قائل به استحباب نماز طواف در عمره و حج؛ اعم از واجب يا مستحب نيستند و عموماً به وجوب آن فتوى مى دهند، همان گونه كه فقهاى عظام قيد «مقام ابراهيم» را نيز در اين نماز الزامى مى دانند كه البته در طواف مستحب (خارج از اعمال عمره و حج) اين قيد وجود ندارد همچنان كه اصل نمازِ طواف نيز در طواف مستحبى، معتبر نيست و مى توان آن را انجام نداد و يا در هر نقطه مسجد انجام داد.

نماز طواف در حال ازدحام

همان گونه كه در دو روايت سابق الذكر ديديم، نماز طواف بايد نزديك و پشت مقام ابراهيم باشد ولى از آن جا كه نماز پشت مقام و نزديك به آن، غالباً موجب مشقت و گاه غيرممكن است لذا هنگامى كه ازدحام مانع شود و يا براى طواف كنندگان ايجاد مزاحمت نمايد، روايات ما اجازه مى دهد نماز طواف پشت مقام و با فاصله خوانده شود؛ به گونه اى كه منافى با مدلول آيه كريمه نباشد كه جاى نماز را به مقام ابراهيم محدود ساخته است؛ وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى ... به اين مضمون روايتى است كه شيخ طوسى در

ص: 197

تهذيب مى آورد:

«عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ عليه السلام يُصَلِّي رَكْعَتَيِ الْفَرِيضَةِ بِحِيَالِ الْمَقَامِ قَرِيباً مِنَ الظِّلالِ لِكَثْرَةِ النَّاسِ». (1)

«حسين بن عثمان گويد: ديدم ابوالحسن (امام كاظم عليه السلام) را كه دو ركعت طواف را به دليل كثرت جمعيت، در مقابل مقام و نزديك به سايه ها برگزار نمودند.»

از اين روايت چنين استفاده مى شود كه در حال ازدحام مى توان نماز طواف را با فاصله از مقام خواند، باتوجه به اين كه نمازگزار مقابل مقام و رو به كعبه ايستاده باشد و شايد مقصود از سايه ها، سايه ديوارهاى عمارت اطراف مسجد باشد، كه البته اين نيز نبايد فراموش شود كه صحن مسجد و عمارت اطراف آن در زمان امام كاظم عليه السلام با امروز تفاوت داشته و با توسعه مسجدالحرام، ديوارها به عقب كشيده شده است، در هر حال از روايت فوق مى توان تكليف زائران در نماز طواف، هنگام ازدحام و مزاحمت جمعيت را روشن ساخت. در چنان وضعيتى نمازگزاران نبايد اصرار ورزند كه نماز طواف را نزديك مقام بخوانند و مزاحمت براى طواف كنندگان فراهم كنند و افزون براين، موجب اهانت طواف كنندگان يا مأموران حرم نسبت به نمازگزاران باشد. امروزه نيز فقهاى عظام همين گونه فتوا داده و صدق پشت مقام را، هرچند با فاصله، در حال ازدحام كافى دانسته اند.

شايان گفتن است كه مقام براى نماز طواف موضوعيت دارد و با مسائل طواف بى ارتباط است. كسانى كه محدوده طواف را به مسافت ميان كعبه و مقام مقيد ساخته اند، از باب بيان فاصله طواف كننده با خانه كعبه است كه نبايد از 5/ 26 ذراع بيشتر باشد و كسانى كه طواف را به اين فاصله محدود ندانسته اند، طواف از پشت مقام ابراهيم را نيز جايز مى دانند.

خلاصه اين كه مسأله طواف و نماز، دو بحث جداگانه اند.


1- تهذيب، ج 5، ص 140

ص: 198

مقام در تعبيرات مختلف

مقام در تعبيرات مختلف (1)

فقهاى ما در تعبير از محل نماز طواف سه شيوه را پيموده اند:

1- بيشتر آن ها به «خلف مقام»؛ «پشت مقام» تعبير كرده اند.

2- گروه زيادى تعبير «عندالمقام»؛ «نزد مقام» را برگزيده اند.

3- جمعى ديگر عبارت «في المقام»؛ «در مقام» را به كار برده اند.

صاحب شرايع گويد:

«يَجِبُ أَنْ يُصَلِّي رَكْعَتَي الطَّواف فِي الْمَقامِ ...».

«واجب است دو ركعت نماز طواف را در مقام بخواند؛ همان جايى كه امروزه مقام قرار دارد و در جاى ديگر جايز نيست. بلى اگر ازدحام مانع بود كه در مقام بخواند پشت مقام يا يكى از دو طرف آن مى توان خواند.»

علامه در قواعد گويد:

«دو ركعت نماز طواف بايد در مقام؛ همان جايى كه امروزه قرار دارد خوانده شود و در جاى ديگر جايز نيست، پس اگر ازدحام مانع بود مى توان پشت مقام يا يكى از دو جانب آن خواند.»

عبارتِ دو فقيه نامبرده (علامه و صاحب شرايع) صراحت دارد كه آن ها از كلمه «فى» ظرفيت را اراده كرده اند؛ چرا كه مقام را به عنوان محل نماز برگزيده اند. سياق عبارت آنان نيز مؤيد اين برداشت است؛ زيرا گفته اند: اگر به دليل ازدحام نتواند در مقام نماز بخواند، پشت مقام يا يكى از دو طرف را انتخاب كند.

اين تعبير واكنش هاى مخالفى را از سوى فقها برانگيخته مبنى بر اين كه: مقام؛ يعنى محلّ قيام حضرت ابراهيم عليه السلام هنگام بناى كعبه، قطعه سنگى بوده به شكل مكعب متساوى الأضلاع كه طول هر ضلع يك ذراع دست و تقريباً مساوى با پنجاه سانتى متر مى باشد و اين مقدار براى اقامه نماز ظرفيت ندارد. محل كافى براى نمازگزار داراى


1- اين بخش از نوشتار، برگرفته از كتاب مبادى علم الفقه، الحج، صفحات 209 تا 219 تأليف دكتر عبدالهادى فضلى است.

ص: 199

خلقت معتدل و معمولى، در حال ركوع، سجود و جلوس، پنجاه سانتى متر در صد سانتى متر است. از اين رو فقها كوشيده اند عبارت دو فقيه نام برده را به گونه اى كه قابل قبول باشد توجيه كنند. نخستين كسى كه به اين نكته توجه كرده و به توجيه آن پرداخته، شهيد اول است كه در كتاب «دروس» مى گويد: «عمده اخبار و بيشتر سخن فقهاى ما تعبير به «الصلاة في المقام» ندارد بلكه واژه «عنده» و «خلفه» را به كار برده اند. از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده كه فرمود:

«لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُصَلِّيهما إِلَّا خَلْفَ الْمَقَامِ».

«براى هيچ كس روا نباشد كه نماز طواف را جز پشت مقام بخواند.»

بنابراين، تعبير «الصلاة في المقام» كه برخى فقها آورده اند، از باب مجاز است؛ يعنى نزديك مقام كه به دليل مجاورت به اسم مقام ناميده اند؛ زيرا قطعى است كه سنگى كه اثر پاهاى ابراهيم بر آن نقش بسته براى نماز مناسبت ندارد؛ همچنان كه اختلافى ميان علما نيست كه جلوى مقام ايستادن و با پشت كردن به آن در حال نماز جايز نيست.

پس از شهيد اول، «محقق كركى» نيز در «جامع المقاصد» توجيه شهيد را آورده و تأييد كرده و افزوده است: «از اين جا معلوم مى شود مقصود از مقام، جايگاهى است كه براى نماز آماده شده كه در پشت مقام و سنگ محل پاى ابراهيم قرار دارد و هرگاه ازدحام جمعيت مانع باشد، در پشت آن محل مى توان نماز خواند (در گذشته بناى خاصى درنظر گرفته شده بوده كه به نمازگزاران مجال مى داد در آن محل نماز طواف را بخوانند كه در حال حاضر آن محل و بنا وجود ندارد و اطراف مقام مانند ساير نقاط مسجد است.»

بدين ترتيب گفتار محقق كركى ناظر به آن بنا در آن محل خاص در زمان ايشان بوده است.

پس از محقق كركى مرحوم نراقى نيز در «مستند» به اين نكته توجه كرده و در توضيح آن مى نويسد: «كسانى كه قايل به وجوب اقامه نماز طواف در مقام ابراهيم شده اند، مانند صاحب شرايع، مفاد سخن از دو فرض خارج نيست و آن «پشت مقام» يا «نزد مقام» بودن است؛ زيرا مسلّم است كه سنگ معهود محل پاى ابراهيم براى نماز

ص: 200

مناسب نيست.

بنابراين، مقصود يكى از دو صورت است: نزد مقام كه قول دوم بود و يا در بناى مخصوصِ مهيا شده براى نماز كه پشت مقام قرار دارد كه مرجع آن، قول اول است و اگر چيزى جز اين دو فرض باشد ادعايى است بدون دليل.

پس از اين سه فقيه بزرگوار، علامه مظفر نيز در شرح قواعد، ضمن تعليقه اى كه بر بحث مقام ابراهيم دارد چنين مى گويد: آن چه در گفتار جمعى از فقها آمده كه واجب است اين نماز در مقام ابراهيم خوانده شود (في مقام ابراهيم)، سه احتمال در آن داده مى شود:

1- سنگى كه اثر پاى ابراهيم روى آن به جاى مانده، كه معناى حقيقى كلمه است.

2- بنايى كه در آن، سنگ مزبور قرار گرفته كه معناى عرفى آن مى باشد.

3- محلى كه در نزديكى آن سنگ قرار دارد كه معناى مجازى آن است.

بعيد نيست كه احتمال سوم گسترده تر از دوم باشد و نمى توان گفت كه مصنف (علامه حلّى) معناى اول را اراده كرده است؛ زيرا آن سنگ براى نماز گنجايش ندارد و در عمل ممكن نيست. معناى دوم نيز بعيد به نظر مى رسد؛ چرا كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله اين بناى مخصوص وجود نداشته تا نماز در آن تجويز شده باشد. بدين خاطر مقام مورد اشاره در آيه كريمه، به هيچ يك از دو معناى اول و دوم نمى تواند ناظر باشد و سزاوار است كه آن چه در آيه مباركه آمده و صاحب قواعد، مرحوم علامه، گفته است ناظر به معناى سوم باشد با اين خصوصيت كه نماز پشت مقام و سنگى كه در آن قرار دارد خوانده شود، همان گونه كه امام صادق عليه السلام در روايت معاوية بن عمار فرمودند: «وَاجْعَلْهُ اماماً».

تحولات مقام ابراهيم

مسأله فوق الذكر، درواقع به جايگاه مقام ابراهيم و تحولاتى كه بر آن رخ داده ارتباط دارد. از آن چه تاريخ نگاران آورده اند مى توان چنين به دست آورد:

1- مقام ابراهيم، قطعه سنگى است كه به خانه كعبه چسبيده بود و در محلى نزديك درِ كعبه، به سمت ركن عراقى، ميان در و حفره اى كه به حفره توبه معروف است قرار

ص: 201

داشته است.

مى گويند آن جا محلى است كه آدم عليه السلام ايستاد و از خداوند طلب مغفرت كرد و توبه نمود و خداوند توبه اش را پذيرفت.

2- سپس اين سنگ از جايگاه اوليه اش به محل كنونى منتقل شد.

3- اين سنگ بر اثر تماس دست ها و بوسيدن مردم، آثار اوليه خود را از دست داده و لذا در عهد مهدى عباسى اطراف آن را با فلز طلا پوشاندند و در سال هاى بعد نيز بدين ترتيب از آن حفاظت كردند.

4- سپس براى آن سنگ قبه اى ساخته شد كه در ارتفاع خاص آن سنگ قرار گرفت.

5- در قرن ششم، در نزديكى آن مصلايى بنا گرديد كه اين نمازگاه به مقام ابراهيم شهرت يافت.

بدين ترتيب، فقهايى كه تاريخ زندگى شان به قبل از تاريخ بناى مصلا بازمى گردد، چنين تعبير مى آورند: نماز پشت مقام يا نزد مقام خوانده شود و هركدام تعبير به «فى مقام» كرده اند، مقصودشان همان نمازگاه پشت مقام يا نزد آن بوده است؛ همان گونه كه در گفتار مرحوم نراقى ديديم.

بنابراين، فقهايى كه تاريخ حياتشان از قرن ششم به بعد است؛ مانند محقّق حلّى، صاحب شرايع (متوفاى سال 676) و علامه حلّى، صاحب قواعد (متوفاى 726) به «في المقام» تعبر كرده اند و مقصودشان همان مصلايى است پشت مقام يعنى سنگ مخصوص قرار گرفته است؛ يعنى نماز در اين مصلا بايد خوانده شود.

از جمله كسانى كه به اين نكته اشاره كرده اند، شهيد ثانى است در مسالك كه عبارت شرايع را توضيح داده و مى گويد: اصل مقام همان سنگ مرتفعى است كه ابراهيم عليه السلام هنگام بناى كعبه بر آن مى ايستاد و اثر پاى او در آن به جاى مانده است. اين سنگ در زمان ابراهيم به كعبه چسبيده بوده، محاذى همان نقطه اى كه امروز قرار دارد. بعداً مردم اين سنگ را به محل كنونى منتقل و تغيير مكان دادند و چون پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مبعوث به رسالت شد، آن را به همان محلى كه در زمان ابراهيم قرار داشت برگرداندند و بدين منوال بود تا آن حضرت رحلت نمودند و در عهد خليفه اوّل و قسمتى از دوران خليفه دوم به همان

ص: 202

حال باقى ماند تا اين كه خليفه دوم آن را به محلى كه امروزه قرار دارد برگردانيد. اين مطلبى است كه سليمان بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است.

ازآن پس در اطراف آن سنگ ساختمانى بنا نهادند و آن را مقام ابراهيم ناميدند به تناسب هم جوارى اين بنا با مقام و بر اثر كثرت استعمال، اين محل كه مصلاى نماز بود، به مقام ابراهيم معروف شد كه گويى «حقيقت عرفيه» است. اين مصلا همواره در عهد سلاطين دولت عثمانى وجود داشت تا اين كه در دوره سلطنت سعودى در سال 1387 مصلا را برداشته و براى آن سنگ قبّه شيشه اى چند ضلعى ساختند؛ همان گونه كه امروزه مشاهده مى شود.

باتوجه به توضيحات فوق، ملاحظه مى كنيم كه متأخرين فقها از سال 1387 ه. ق.

به بعد تعبير «پشت مقام» يا «نزدمقام» را براى محل نماز طواف برگزيده اند.

كيفيت نماز طواف

در خصوص كيفيت نماز طواف، فقها تصريح كرده اند كه مستحب است پس از حمد، سوره توحيد و سوره جحد ميان دو ركعت توزيع شود. قول مشهور استحباب توحيد در ركعت اول و سوره «جحد» در ركعت دوم است.

شيخ طوسى در مسأله دو قول دارد؛ يكى به همان طريق كه گفته شد. قول ديگر به عكس آن؛ يعنى جحد در ركعت اول و توحيد در ركعت دوم.

علامه در «مختلف» به نقل سخن شيخ پرداخته كه او در كتاب «نهايه» در باب «قرائت» جحد را براى ركعت اول و توحيد را براى ركعت دوم برگزيده و در باب «طواف» عكس آن را اختيار كرده است.

علامه سپس مى افزايد: مشهور ميان اصحاب ما قول اخير است؛ چرا كه در روايت صحيحى كه معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرده چنين آمده است:

«تَأْتِي مَقَامَ إِبْرَاهِيمَ فَتُصَلِّي رَكْعَتَيْنِ وَ اجْعَلْهُ أَمَاماً وَ اقْرَأْ فِيهِمَا بِسُورَةِ التَّوْحِيدِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ فِي الرَّكْعَةِ الثَّانِيَةِ قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ

ص: 203

ثُمَّ تَشَهَّدْ وَاحْمَدِاللَّهَ وَأَثْنِ عَلَيْهِ وَصَلِّ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَاسْأَلْهُ أَنْ يَتَقَبَّلَ مِنْكَ ...». (1)

مستحبات

مستحب است پس از نماز طواف، خداى تبارك و تعالى را حمد و ثنا گويد و بر محمد و آل محمد صلوات و درود بفرستد و اين دعا را بخواند:

«اللَّهُمَّ تَقَبَّلْهُ مِنِّي وَ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي». «الْحَمْدُللَّهِ بِمَحَامِدِهِ كُلِّهَا عَلَى نَعْمَائِهِ كُلِّهَا حَتَّى يَنْتَهِيَ الْحَمْدُ إِلَى مَا يُحِبُّ رَبِّي وَيَرْضَى اللَّهُمَّ صَلِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ تَقَبَّلْ مِنِّي وَ طَهِّرْ قَلْبِي وَزَكِّ عَمَلِي».

و در روايت ديگر است كه بگويد:

«اللَّهُمَّ جَنِّبْنِي أَنْ أَتَعَدَّى حُدُودَكَ وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ يُحِبُّكَ وَ يُحِبُّ رَسُولَكَ وَ مَلائِكَتَكَ وَ عِبَادَكَ الصَّالِحِينَ».

آنگاه به سجده رود و در حال سجده بخواند:

«سَجَدَ وَجْهِي لَكَ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لا إِلَهَ إِلّا أَنْتَ حَقّاً حَقّاً الأَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ الآخِرُ بَعْدَ كُلِّ شَيْ ءٍ هَا أَنَا ذَا بَيْنَ يَدَيْكَ نَاصِيَتِي بِيَدِكَ فَاغْفِرْ لِي إِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ غَيْرُكَ فَاغْفِرْ لِي فَإِنِّي مُقِرٌّ بِذُنُوبِي عَلَى نَفْسِي وَ لا يَدْفَعُ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ غَيْرُكَ».


1- تهذيب، ج 5، ص 136

ص: 204

درس چهل و نهم: جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام

اشاره

محمّد الدقن/ هادى انصارى

جامه مقام ابراهيم عليه السلام (1) و آغاز پيدايش آن و قرار گرفتنش بر مقام، كه ترجيحاً


1- مقام ابراهيم، همان سنگى است كه ابراهيم خليل عليه السلام به هنگام بناى كعبه بر آن ايستاد. اين گفته از «ابن عباس» و نيز از «سعيد بن جبير» و جز اينها روايت شده. و نيز گفته اند كه: حضرت خليل عليه السلام به هنگام نداى حج براى مردم، بر بالاى آن ايستاد. در اين جا رأى سومى نيز وجود دار كه مضمون آن چنين اسيت: حضرت ابراهيم خليل عليه السلام هنگامى كه همسر فرزندش اسماعيلب سر او را مى شست، بر روى آن ايستاد. اين در زمانى بود كه حضرت ابراهيم براى ديدن فرزندش به اين ديار آمد. سعيد بن جبير سخن آخر را استوار و محكم ندانسته است. در هرصورت مى توان گفت كه حضرت ابراهيم براى انجام كارهاى يادشده بر آن ايستاده است. خلفاى عباسى به جهت تأثيرپذيرى مقام نسبت به عوامل طبيعى و سستى سنگ و بيم از شكافته شدن آن، اهميت ويژه اى بدان دادند و پيرامون مقام را به وسيله طوق هايى از طلا و نقره آذين كردند و آن را محكم و استوار ساختند. هنگامى كه خليفه مهدى از خطراتى كه متوجه مقام بود، آگاه شد، در سال 161 هجرى هزار دينار يا بيشتر را به مكه ارسال كرد كه با آن مقام را از بالا تا پايين به صورتى پايدار و استوار درآوردند. متوكل على اللَّه، به هنگام حكومتش به وسيله طلا، پوشش ديگرى را بر تزئين پيشين مهدى افزود. اين آذين بندى به سال 236 هجرى واقع شد. در سال 256 هجرى پرده داران به على بن حسن عباسى، عهده دار امور مكه، گزارش دادند كه مقام از هم گسيخته است و بيم از تباهى آن دارندا. نامبرده گان از على بن حسن عباسى درخواست كردند كه مقام را ضمن استوار و ثابت كردن، آذين نمايد و او دو طوق از طلا به مقدار 992 مثقال و طوقى ديگر از نقره ساخت و سپس مقام را آورده، به وسيله جيوه سنگ مقام را درميان طوق هاى يادشده آنچنان قرار دادند كه غيرقابل گسستن بود. اين كار به دست «بُشر» مولاى خليفه معتمد على اللَّه عباسى انجام پذيرفت. آنگاه سنگ مقام را با تزئين هاى صورت گرفته، به جايگاه اوّلى بازگرداندند و در آن ثابت و استوار كردند. فاسى، شفاءالغرام، ج 1، ص 202 و 203.

ص: 205

نخستين جامه اى كه بر مقام قرار گرفت به دوران مماليك برمى گردد؛ زيرا مقام تا قرن ششم هجرى در جايگاه اصلى خود، در كنار چاه زمزم به صورت دائمى قرار نداشت.

اين جابه جايى مقام از جايگاه اصلى خود، دوبار اتفاق افتاد:

نخست: در ايام فتنه قرامطه بود كه در ذى الحجّة سال 317 ه. ق. به مكه واقع شد و- به هنگام مراجعتشان- حجرالأسود را به همراه خود به كشورشان حمل كردند. و قصد داشتند كه مقام ابراهيم عليه السلام را نيز به همراه خويش ببرند اما پرده داران كعبه و متوليان آن، مقام را در يكى از شعب هاى مكه پنهان كردند و پس از فروخوابيدن فتنه و مراجعت قرامطه به كشور خويش، مجدداً آن را به مسجد بازآوردند و در جايگاه اصلى و معروف خود قرار دادند.

جابه جايى دوّم، در قرن ششم هجرى رخ داد. در اين دوران، مقام را از جايگاه اصلى خويش در كنار چاه زمزم برداشتند و آن را در نخستين پلّه ورودى به بام بيت اللَّه، در درون كعبه قرار دادند. هنگامى كه آن را از درون كعبه خارج مى ساختند، در جايگاه اصلى خويش قرار مى گرفت. (1)

«ابن جبير» جهانگرد مشهور، به سال 579 ه. ق.- هنگام توصيف درون كعبه مشرفه- در اين باره چنين شرح مى دهد:

«مقام ابراهيم عليه السلام، براى محافظت در اتاقى واقع در ركن عراقى از درون كعبه


1- محمد طاهر كردى، تاريخ القويم لمكّة و بيت اللَّه الكريم، ج 4، ص 44

ص: 206

قرار دارد و جايگاه اصلى آن، در خارج از كعبه، در جايگاهى است كه بر آن گنبدى از چوب برپا گرديده و مردم در پس آن به نماز مى ايستند. همچنين علاوه بر آن، داراى گنبدى از آهن بوده كه چون موسم حج بيايد و مردم انبوه شوند، گنبد آهنين را جايگزين گنبد چوبين مى سازند.»

ابن جبير ادامه مى دهد: «در ماه رجب سال 579 ه. ق. هنگامى كه امير مكه «مكثربن عيسى» عمره رجبيه گزارد، مقام را براى او از درون كعبه خارج ساختند و در جايگاه اصلى اش قرار دادند تا نامبرده در پسِ آن، نماز به جاى آورد. سپس گنبد چوبين مقام از روى آن برداشته شد كه امير، سنگ مقام را استلام كند. در اين هنگام گنبد براى بار ديگر بر روى آن بازگردانيده شد».

«... هنگامى كه (مكثربن عيسى) از طواف فارغ گرديد، در كنار ملتزم نماز بپاداشت. سپس به سوى مقام آمد و در پشت آن نماز گزارد.

در حالى كه مقام را براى وى از كعبه خارج كرده و در زير گنبد چوبين خود قرار داده بودند تا نامبرده در پس آن نماز بپا دارد. هنگامى كه نماز او به پايان رسيد، گنبد را از روى مقام برگرفتند و امير با دستان خويش آن را استلام كرد و سپس به صورت خود كشيد آنگاه گنبد بار ديگر بر روى آن قرار داده شد ....» (1)

طبق اين مطالب دانسته مى شود كه مقام ابراهيم تا اواخر قرن ششم هجرى، در جايگاه خود ثابت نبوده است. آنان سنگ مقام را از بيم دزدى و يا رسيدن آسيب، به درون كعبه منتقل مى كرده اند.

نگارنده در هيچ يك از نوشته هاى تاريخ نگاران درباره مقام ابراهيم عليه السلام اشاره اى به زمان دائمىِ قرار گرفتن آن در جايگاه اصلى خويش و اين كه در چه زمانى براى نخستين بار جامه بر آن آويخته اند، برخورد نكرده ام. نخستين اشاره اى كه به جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام شده، همان مطلبى است كه قلقشندى (متوفاى سال 821 ه. ق.)- پس از توصيف جامه كعبه مشرفه درعصرخويش و برداشته شدن جامه قديمى آن و قرار داده


1- ابن جبير، الرحله، ص 55، 56، 97؛ فاسى، شفاءالغرام، ج 1، ص 204

ص: 207

شدن جامه نوين بر آن- ياد كرده است. او در اين باره مى گويد:

«... و مقام با جامه اى همانند جامه كعبه پوشانيده مى شود ...». (1)

با اين اشاره دانسته مى شود كه در دوران قلقشندى، مقام داراى جامه و پوشش بوده است. ليكن اين گفته، آغازِ جامه كردنِ مقام ابراهيم خليل عليه السلام را براى ما روشن نمى سازد.

بنابراين، از آنچه كه گذشت، مى توان نتيجه گرفت و با اطمينان گفت كه جامه مقام در دوران مماليك پديد آمده است.

اما عثمانيان، بايد گفت كه آنان اهميت ويژه اى به جامه بيرونى كعبه مشرفه و نيز جامه درونى آن و پرده ها و تمامى جامه هاى ديگر، مانند جامه حجره نبوى شريف و منبر نبوى همچنين به جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام، از خود نشان مى دادند. به طورى كه (سلطان) سليم اول- همچنان كه بدان اشاره كرديم- به هنگام اقامت خويش در مصر، به ساخته شدن جامه كعبه و جامه حجره نبوى شريف و جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام اهتمام ورزيد تا بدانجا كه در تزيين جامه هاى يادشده، به صورت غير معمول، آنچنان نمود كه در زيبايى و جمال بى نظير گرديد. (2)

ارسال جامه مقام در سرتاسر دوران عثمانى و در عصر جديد- كه در آينده از آن سخن خواهيم گفت- همچنان ادامه يافت تا اين كه در سال 1359 ه. ق. مصر از ارسال آن خوددارى كرد؛ زيرا نزد آنان آشكار گرديد كه اين جامه بر مقام ابراهيم خليل عليه السلام قرار داده نمى شود.

به نظر مى رسد كه جامه مقام، همه ساله، به همراه جامه بيرونى كعبه ارسال مى شده است. گواه ما بر اين سخن، بر دو پايه استوار است:

اول: وقف گسترده اى كه از سوى «سلطان سليمان قانونى» انجام گرفت، كه ده دهكده مصرى بوده و درآمد آن بر ساخته شدن جامه بيرونى كعبه در هر سال و جامه درونى آن و جامه حجره نبوى شريف و منبر نبوى و محراب تهجد و محراب ابن عباس و


1- صبح الاعشى، ج 4، ص 283
2- ابن اياس، بدايع الزهور، ج 5، ص 205

ص: 208

آرامگاه او و آرامگاه عقيل بن ابى طالب و نيز بر آرامگاه (حضرت امام) حسن بن على عليهما السلام و عثمان بن عفان و فاطمه بنت اسد، در هر پانزده سال يك بار هزينه مى گرديد. در آن اشاره اى به جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام نشده، در صورتى كه از تمامى جامه هاى يادشده براى محراب ها و قبور بزرگان از صحابه- رضوان اللَّه تعالى عليهم اجمعين- يادشده است. اين مطلب عاقلانه به نظر نمى رسد كه جامه مقام كه از پيش و از دوران مماليك تا آغاز دوران عثمانيان همواره درنظر گرفته مى شد از ياد برود و از جامه هاى ديگر براى محراب ها و قبور در آن ياد شود!

بنابراين نتيجه مى گيريم كه جامه مقام ابراهيم در هرسال، به همراه جامه بيرونى كعبه مشرفه، بدان جهت كه اين جامه نيز در معرض عوامل طبيعى همانند جامه كعبه بوده، ارسال مى گرديده است.

دوم: با مراجعه به شهادت نامه هاى شرعى تسليم جامه كعبه مشرفه در دوران كنونى، مشاهده كرديم كه جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام همه ساله به همراه جامه بيرونى كعبه ارسال مى گرديده است. اين شهادت نامه نشانگر آن است كه اين مطلب به صورت عادتى از دوران عثمانى تاكنون ادامه داشته است، باتوجه به اين كه مصر به صورت رسمى تا آغاز جنگ جهانى اول در سال 1332 ه. ق. زير نفوذ دولت عثمانى باقى بود.

جامه مقام ابراهيم خليل عليه السلام

اين جامه، از پنج قطعه كه شامل: چهار سمت و سقفِ مقام بوده، تشكيل مى گرديده است. مساحت كلّى آن به همراه پارچه ابريشم و اطلس سياه ساده، سى ذراع بوده كه همگى مانند پرده درِ كعبه، از همان مواد اوّليه بافته شده بود، با اين تفاوت كه اين جامه به وسيله ابريشم مصنوعى سبز همانند پرده درِ كعبه آستر نشده بود، بلكه به وسيله چلوارى پنبه اى سرتاسر آن آستر گرديده بود.

قسمت هاى گوناگون اين جامه و آنچه كه بر آن آذين مى گرديد:

* سمت اوّل: طول 718 ذراع و مقدار وزن تارهاى آذين شده 614 مثقال.

* سمت دوّم: طول 718 ذراع و مقدار وزن تارهاى تنيده شده و آذين گرديده

ص: 209

610 مثقال.

* سمت سوّم: طول 718 ذراع و مقدار وزن تارهاى آذين شده 613 مثقال.

* سمت چهارم: 718 ذراع و وزن تارهاى تنيده شده و آذين گرديده 612 مثقال.

* سقف، طول 112 ذراع و وزن نقره سفيد به كار رفته در آن 139 مثقال.

بنابراين، مجموع وزن تارهاى طلايى ونقره اى آن 2588 مثقال بوده است.

افزون بر آن، به جامه ياد شده، پنج دگمه نقره اى، ده چتر، ده منگوله كوچك نخى و چهار منگوله بزرگ نخى- چنانكه پيشتر آورديم، قرار داده مى شد. همچنين «سُجُق»(1)

و گلوله هاى پنبه اى هندى به رنگ سرخ در پايين جامه مقام آذين مى شد. (2)

بر جامه ياد شده نوشته هاى زير به وسيله تارهاى نقره اى مطلا تنيده نوشته شده بود.

پرده درگاه مقام ابراهيم خليل عليه السلام:

اين پرده از دو قطعه تشكيل مى شد. طول هر قطعه ده ذراع بوده و اين دو قطعه به وسيله قطعه ديگرى به عنوان زير پرده به هم مى پيوست.

پرده درگاه مقام از مواد اوليه اى بافته مى شد كه پرده درِ كعبه را مى بافتند. وزن تارهاى طلايى و نقره اى تنيده شده بر روى قطعه نخست، 91523 مثقال و قطعه دوّم 90613 مثقال و پارچه رابط ميان آن دو 489 مثال بوده كه مجموع وزن تارهاى آذين شده بر پرده به 1870 مثقال مى رسيد. علاوه بر آن، پرده درگاه مقام داراى پنج دگمه نقره اى، ده چتر و ده منگوله نخى كوچك بود. (3)


1- سُجُق، شبكه اى از بافته كه پيرامون آن گلوله هاى نخى قرار داشت.
2- شهادت نامه هاى شرعى تسليم جامه كعبه در سالهاى 1321 و 1322 ه. و نيز نك: ابراهيم رفعت، مرآة الحرمين، ج 1، ص 295
3- شهادت نامه هاى شرعى تسليم جامه كعبه در سال هاى 1321 و 1322 ه. نك: ابراهيم رفعت، مرآة الحرمين، ج 1، ص 295

ص: 210

درس پنجاهم: حجر اسماعيل

حجر، خانه اسماعيل

اين مكان با راهنمايى جبرئيل امين، محل نزول ابراهيم خليل، همسرش هاجر و كودك شيرخواره اش اسماعيل عليهم السلام شد و به امر خداوند، خانه و مأواى اسماعيل و مادرش گرديد.

براساس روايت شيخ كلينى رحمه الله از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام پس از ولادت اسماعيل، ابراهيم وى و مادرش را سوار بر الاغ كرد و در حالى كه مقدارى آب و غذا بهمراه خود داشتند، با راهنمايى جبرئيل حركت كردند، آنگاه كه به جايگاه فعلى حجر رسيدند، محل كعبه به صورت تپه اى كوچك و تلّى از خاك سرخ و مملوّ از كلوخ بود.

ابراهيم روى بجانب جبرئيل كرده، پرسيد: آيا بدينجا مأموريت يافته اى؟! پاسخ شنيد:

آرى. (1) بدينسان اينجا خانه اسماعيل شد، پيش از آن كه نام حجر به خود گيرد، و از اين روست كه از آن به «بيت اسماعيل» نيز ياد شده است (2).


1- الكافى الفروع ج 4، ص 201، ح 1
2- در روايت مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام آمده است: «الحجر بيت اسماعيل»؛ يعنى حجر خانه اسماعيل است. الكافى، ج 4، ص 201، ح 14

ص: 211

دفن شدگان در حجر اسماعيل:

1- گروهى از پيامبران عليهم السلام

در آخر روايتى كه شيخ كلينى قدس سره به سندش از معاوية بن عمار، از حضرت امام صادق عليه السلام درباره حجر اسماعيل نقل كرده، چنين آورده است:

«... فيه قبورُ الأنبياء»؛ (1)

«در ميان آن قبور پيامبران است.»

از پيامبرانى كه احتمال دفنشان در حجر اسماعيل داده شده، حضرت هود عليه السلام است.

اگر چه نظرات ديگرى در اين باره وجود دارد. (2)

2- مادر اسماعيل

اسماعيل مادر زجر ديده خود را در بيت خود دفن كرد و به خاطر شدت علاقه اى كه به او داشت، قبر مادر را بگونه اى ساخت كه زير پاى مردم واقع نگردد. امام صادق عليه السلام فرموده است:

«إِنَّ إِسْمَاعِيلَ دَفَنَ أُمَّهُ فِي الْحِجْرِ (وَ جَعَلَ عَلَيْهِ حَائِطاً) لِئَلَّا يُوطَأَ قَبْرُهَا». (3)

بسيارى از تاريخنگاران؛ از جمله ابن هشام در سيره خود تصريح به دفن مادر اسماعيل در حجر كرده اند. (4)

بر حسب نقل ابن سعد، اسماعيل به هنگام مرگ مادر، جوانى بيست ساله بود و مادرش در سن نود سالگى وفات يافت. (5)

3- اسماعيل

دفن اسماعيل در حجر، مشهور و بلكه از مسلّمات تاريخ است.


1- همان ح 15- اين تعبير در مستطرفات سرائر، ج 3، ص 562، وقصص الأنبياء راوندى، ص 115، ح 115 و وسائل الشيعه، ج 9، ص 430، ح 6 به نقل از شيخ صدوق نيز ديده مى شود.
2- بحار الانوار، ج 11، ص 360
3- علل الشرائع، ج 1، ص 37، باب 34، ح 1- از او بحارالانوار، ج 12، ص 104، ح 13
4- السيرة النبويه، ج 1، ص 6
5- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 52

ص: 212

امام صادق عليه السلام همچنين فرموده اند:

«الْحِجْرُ بَيْتُ إِسْمَاعِيلَ وَ فِيهِ قَبْرُ هَاجَرَ وَ قَبْرُ إِسْمَاعِيلَ». (1)

«حجر خانه اسماعيل است و در آن قبر هاجر و قبر اسماعيل قرار دارد.»

و نيز فرموده است:

«... وَ تُوُفِّيَ إِسْمَاعِيلُ بَعْدَهُ وَ هُوَ ابْنُ ثَلاثِينَ وَ مِائَةِ سَنَةٍ فَدُفِنَ فِي الْحِجْرِ مَعَ أُمِّهِ». (2)

«اسماعيل بعد از او (ابراهيم) در سن يكصد و سى سالگى وفات يافت و در جوار مادرش در حجر دفن شد.»

ابن سعد از اسحاق بن عبداللَّه بن ابى فروه نقل مى كند كه قبر هيچ يك از پيامبران به جز سه تن از آنان، دانسته نيست:

1- قبر اسماعيل كه در زير ناودان (حجر) ما بين ركن و بيت است.

2- قبر هود.

3- قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله. (3)

گرچه حصر اين نقل، خالى از اشكال نيست، ولى بر اساس آن معلوم مى شود كه اسماعيل از پيامبران انگشت شمارى است كه موقعيت قبر او مشخص و معلوم است.

از طيبى در شرح مشكوة، در مورد جواز خواندن نماز در كنار قبور صلحا، بخاطر برخوردارى از عنايت الهى چنين استدلالى نقل شده است:

«ألا يَرى أنّ مرقد إسماعيل في الحِجْر في المسجد الحرام والصلاةُ فيه أفضل». (4)

«مگر ملاحظه نمى شود كه قبر اسماعيل در حجر داخل مسجد الحرام است، و نماز در آن برتر از جاى ديگر است.»


1- الكافى، الفروع، ج 4، ص 210، ح 14
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 431، ح 8؛ جامع احاديث الشيعه ج 10، ص 26، ح 48.
3- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 52
4- بحار الانوار، ج 82، ص 56.

ص: 213

سنّ اسماعيل را يكصد و بيست (1)، يكصد و سى (2) و يكصد و سى و هفت سال (3) گفته اند.

4- دختران اسماعيل

تنى چند از دختران اسماعيل عليه السلام از جمله كسانى هستند كه در حجر اسماعيل به خاك سپرده شده اند.

شيخ كلينى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است:

«دُفِنَ فِي الْحِجْرِ مِمَّا يَلِي الرُّكْنَ الثَّالِثَ عَذَارَى بَنَاتِ إِسْمَاعِيلَ». (4)

«در حجر، نزديك ركن سوم (غربى) تنى چند از دختران اسماعيل دفن شده اند.»

مطّلب بن عبد مناف در حجر اسماعيل

مطلب بن عبدمناف عموى عبدالمطلب جدّ بزرگوار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و برادر هاشم (پدر عبدالمطلب) است.

نام عبدالمطلب «شيبه» بوده و وجه نامگذارى وى را اينگونه آورده اند كه: چون به هنگام ولادت مقدارى موى سفيد برسر داشته، نام او را شيبه نهادند (5). مادر عبدالمطلب زنى از اشراف مدينه بنام «سلمى» دختر عمرو بن زيد بن لبيد بن خداش بن عامر بن غانم ابن عدى بن النجار است.


1- بحارالانوار، ج 12، ص 113 بنقل از كمال الدين- اثبات الوصيه 35- اين قول، مختار علامه مجلسى است.
2- علل الشرائع، ج 1، ص 38، از او بحار الانوار ج 12، ص 79، ح 8- قصص الأنبياء راوندى، ص 113، ح 112؛ شفاء الغرام، ج 2، ص 14 بنقل از ابن اسحاق.
3- مروج الذهب چاپ بيروت، ج 1، ص 75.
4- الكافى الفروع، ج 4، ص 210، ح 15، از او وسائل الشيعه ج 9، ص 430، ح 4؛ بحارالانوار، ج 12، ص 118، ح 57؛ الوافى، ج 2، جزء 8، ص 28؛ مجمع البحرين، ج 3، ص 260
5- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 79

ص: 214

برخى از تاريخ نويسان آورده اند كه هاشم بن عبد مناف هنگامى كه در يك سفر تجارى به مدينه آمده بود با سلمى ازدواج كرد، ثمره اين ازدواج فرزندى شد كه نام او را شيبه گذاردند.

ابن هشام مى نويسد كه هاشم فرزند خود را نزد همسرش در مدينه گذارد (1)، ولى يعقوبى مى نگارد: هنگامى كه هاشم قصد خروج به سوى شام را داشت، همسرش سلمى و فرزندش عبدالمطّلب را به مدينه برد، تا در طى مدت سفر در نزد پدر و خويشانش بسر برد (2). هاشم در اين سفر در غزه بيمار شد، و سرانجام همانجا وفات يافت، و در آن ديار دفن گرديد (3)

پس از وفات هاشم فرزند او شيبه در نزد مادر خود در مدينه باقى ماند، تا آنگاه كه به سن بلوغ رسيد. آثار بزرگى و نجابت در رفتار و كردار او نمايان بود.

يعقوبى مى نويسد: عده اى از نوجوانان مدينه مشغول مسابقه تيراندازى بودند و مردى از قبيله تهامه كه صحنه را تحت نظر گرفته بود، نوجوانى را در ميان ايشان ديد كه در تيراندازى بسيار ماهر است و تيرهايش به خطا نمى رود و به هنگام برخورد تير به هدف، مى گفت: منم فرزند هاشم، منم پور سيّد بطحاء! مرد تهامه اى كه از قدرت و توانايى و برجستگى و سخن شيواى اين نوجوان به وجد و شعف آمده بود، سراغ وى رفته و گفت: پسر! تو كيستى؟ نوجوان گفت: منم شيبه، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف (4) او وقتى از حسب و نسب جوان مطلع شد به او گفت: خداوند در وجود تو بركت قرار دهد، و مانند تو را در بين ما بيفزايد. (5) مجلسى آن مرد را از بنى حارث بن عبد مناف دانسته است كه: ابن سعد نام وى را «ثابت بن منذر بن حرام» پدر حسان بن ثابت (شاعر معروف) معرفى مى كند. (6)


1- السيرة النبويه، ج 1، ص 145
2- تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 244
3- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 79
4- تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 244
5- بحار الانوار، ج 15، ص 122
6- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 82

ص: 215

طبق نقل يعقوبى، آن مرد به مكه آمده، بى درنگ سراغ «مطلب بن عبدمناف»، كه داخل حجر اسماعيل نشسته بود، رفت و تمام آنچه را كه در مدينه ديده بود نقل نمود.

مطّلب گفت: به خدا سوگند كه از او غافل شدم، به خانه خود بازنخواهم گشت تا آنگاه كه وى را به مكه باز آورم، و از همان جا به سمت مدينه حركت كرد و توانست كه فرزند برادر خويش را با عزّت هر چه تمامتر به مكه آورد. (1)

ابن هشام مى نويسد: هنگام ورود به مكه، مطّلب سوار بر شتر بود، و فرزند برادر در پشت سر او قرار داشت. قريش كه از ماجرا بى خبر بودند، وقتى كه صحنه را ديدند فكر كردند كه مطلب بنده اى را خريدارى كرده است، لذا گفتند:

«عبدٌ، المُطَّلِبُ ابْتاعَهُ»!

«اين جوان بنده اى است كه مطلب او را خريده است!»

در اين هنگام مطلب فرياد برآورد: واى بر شما، همانا كه او فرزند برادرم هاشم است، من او را از مدينه به اينجا آورده ام. و براى همين است كه فرزند هاشم به «عبدالمطّلب» شهرت يافت (2).

عبد المطلب در حجر اسماعيل

الف- رؤياى صادق عبدالمطلب درباره چاه زمزم در حجر اسماعيل

ابن اسحاق به نقل از حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام درباره چگونگى حفر مجدّد چاه زمزم چنين آورده است:

عبدالمطلب در داخل حجر، حين استراحت به خواب رفته بود كه در عالم رؤيا ديد هاتفى به او گفت: برخيز و «بَرَّه» را حفر كن، عبدالمطلب پرسيد: بره چيست؟ در پاسخ چيزى نشنيد. فرداى آن روز عبدالمطلب به حجر باز آمد و مجدداً در عالم خواب ديد كسى به وى چنين مى گويد: «مضنونه» را حفر كن، پرسيد مضنونه كجا است؟ پاسخى نداد


1- تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 245؛ بحارالانوار، ج 15، ص 122
2- السيرة النبويه، ج 1، ص 145

ص: 216

و رفت. در روز سوم نيز به ميان حجر آمد و باز در عالم رؤيا كسى را ديد كه به وى مى گويد: «طيبه» را حفر كن، پرسيد: طيبه چيست؟ جوابى نداد و رفت و سرانجام روز چهارم به حجر آمد و در ميان آن به خواب رفت، در آن حال ديد كسى نزدش آمده، به وى مى گويد: «زمزم» را حفر كن. پرسيد: زمزم كجاست؟ پاسخ شنيد: جايى است كه هيچگاه آب آن تمام نمى شود و كسى به قعر آن نمى تواند برسد، آنگاه موقعيت زمزم را نيز نشان عبدالمطلب داد.

عبدالمطلب از خواب برخاست و بى درنگ سراغ موقعيت نشان داده رفت و مشغول حفر آن نقطه شد، تا آنگاه كه به آب رسيد. (1)

اين چاه را قبيله «جرهم» به هنگام خروج از مكه، پر كرده بودند (2) وبعدها آثار آن بكلّى از ميان رفت و هيچ كس از موقعيت آن خبر نداشت تا آنگاه كه با عنايت حضرت سبحان عبدالمطلب آن را كشف كرد.

ب- رؤياى صادق عبدالمطلب در رابطه با پيامبر صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل

از حضرت ابوطالب به نقل از پدر بزرگوارش عبدالمطلب چنين آمده است: «در ميان حجر به خواب رفته بودم، خوابى عجيب ديدم كه در اثر آن ترس وجودم را فرا گرفت. از جا برخاسته، به منظور فهم تفسير و تعبير آن، سراغ كاهنه قريش رفتم، رنگ چهره ام عوض شده بود، او كه حالتم را مشاهده كرد، گفت: سرور عرب را چه شده است كه او را پريشان چهره مى بينم؟! آيا امرى ناگوار واقع شده است؟

گفتم: آرى، خوابى را در حجر ديده ام كه مرا دگرگون ساخته است. ديدم كه درخت مانندى بر كمرم روييده شده كه بلندى آن به آسمان و شاخه هايش شرق و غرب را فرا گرفته است. از ميان آن نورى را مشاهده كردم كه بسيار قوى بود؛ هفتاد برابر نور خورشيد، و ديدم كه عرب و عجم در برابر آن به سجده افتاده اند و بر نور آن همچنان افزوده مى شد، آنگاه عده اى از قريش را ديدم كه مى خواهند آن را قطع كنند، كه ناگاه جوانى زيبارو و


1- سيرة ابن اسحاق، ص 24؛ همچنين: السيرة النبويه، ج 1، ص 150؛ البداية و النهايه، ج 2، ص 303
2- السيرة النبويه، ج 1، ص 116

ص: 217

پاكيزه لباس، در برابر ايشان قد علم كرد و كمر آنان را شكست و چشمهايشان را از حدقه بيرون آورد ...

وقتى كه تمام خواب را براى او بازگو كردم رنگ چهره او نيز عوض شد وگفت: اگر مطلب چنان است كه مى گويى، بدان كه از نسل تو فرزندى بوجود خواهد آمد كه حكومتش شرق و غرب عالم را فراگيرد و او پيامبر در بين مردم خواهد بود.

ابو طالب كه بعد از بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اين قضيه را نقل مى كرد گفت: به خدا سوگند كه آن درخت عبارت از ابوالقاسم امين (محمد بن عبداللَّه) صلى الله عليه و آله است (1)، و ما نيز مى افزاييم كه آن جوان زيباروى پاكيزه لباس مدافع از حريم رسالت، عبارت از فرزند برومند او على بن ابى طالب عليه السلام است كه درباره اش در دعاى شريف ندبه مى خوانيم: «قَدْ وَتَرَ فيهِ صَنادِيدَ العَرَبِ، وقَتَلَ أبطالَهُم، و ناوَشَ ذؤبانَهُمْ فأوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أحقاداً بَدْرِيّة وخَيْبَرِيّة وَحُنَيْنِيَّة وَغيرَهُنَّ ...». (2)

ج- جايگاه مخصوص عبدالمطلب در حجر اسماعيل

عباس فرزند عبدالمطلب نقل كرده كه عبدالمطلب داراى قدى بسيار بلند و رشيد بود و صورتى بسيار زيبا داشت، به طورى كه كسى به پايه او نمى رسيد. هر كس كه او را مى ديد، شيفته وى مى گشت. براى او در حجر محلى بود كه تنها براى وى فرش مى شد و هيچ كس با او در روى آن فرش نمى نشست. ديگر شخصيتهاى قريش، هر يك بحسب موقعيت و شخصيت خود به ترتيب در اطراف جايگاه او مى نشستند. روزى كه عبدالمطلب در جاى خود نشسته بود و ديگران اطراف او را گرفته بودند، كه رسول خدا، در حالى كه كودكى خردسال بود و تازه به راه افتاده بود، آمد تا در كنار پدر بزرگش روى فرش بنشيند، اطرافيان او را كشيدند، به گريه افتاد، عبدالمطلب كه در آن هنگام بينايى خود را از دست داده بود، وقتى كه صداى گريه نواده خود را شنيد گفت: فرزندم را چه شده است كه گريه مى كند؟


1- امالى صدوق، ص 216، مجلس 24، ح 1؛ از او بحار الانوار، ج 15، ص 254، ح 7
2- فرازى از دعاى معروف ندبه.

ص: 218

گفتند: او مى خواست با شما روى فرش بنشيند، كه ديگران مانع شدند!.

عبدالمطلب گفت: بگذاريد بيايد و مانع او نشويد، اميد دارم كه او آنچنان بزرگى و شرافت يابد كه هيچ عربى بدان حد نرسد. (1)

ابو طالب در حجر اسماعيل

ابوطالب از چهره هاى درخشان و همچون فرزندش (على عليه السلام) مظلوم تاريخ است.

او به هنگام تنهايى و بى كسى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، يار و مدافع او و آيين وى بود و سيل تهمتها و دشنامها را از آن روز تا به امروز تحمّل كرده است.

حضرت امام باقر عليه السلام فرموده است كه «ابو طالب در حال اسلام و ايمان از دنيا رفت و سروده او در ديوان شعرش دلالت بر ايمان وى دارد. همچنين سرپرستى و سپس يارى او از پيامبر و ابراز محبت نسبت به او و دشمنى با دشمنان و دوستى با دوستدارانش وتصديق و اقرار به آنچه كه از جانب خدايش بصورت وحى بر او نازل شد و فرمان به اسلام آوردن دو فرزندش على وجعفر و ايمان آوردن ايشان به آنچه كه وى مردم را بدان فرا مى خواند و اقرار به اين كه او بهترين مردم است و مردم را به حق و راه و روش مستقيم فرا مى خواند و اين كه او پيامبر از جانب پروردگار جهانيان است و ... همه، دلالت بركمال ايمان ابوطالب دارند(2)

.الف- رؤياهاى صادق ابوطالب در حجر اسماعيل

ابن شهراشوب به نقل از كتاب «مولد اميرالمؤمنين» از ابن بابويه آورده است كه:

ابوطالب در حجر به خواب رفته بود، در عالم رؤيا مى بيند كه درى از آسمان به روى او گشوده شد و از آن نورى نازل گرديد و وجود او را فرا گرفت. ابوطالب از خواب بيدار شد و جهت تعبير آن، نزد راهب جُحفه رفت و آنچه را كه ديده بود بازگو نمود، راهب پس از شنيدن آن، اين اشعار را گفت:


1- اخبار مكه، ج 1، ص 314
2- الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب، ص 162

ص: 219

أبْشِرْ أباطالبَ عنْ قليلِ بالوَلَدِ الحَلاحِلِ النَّبيلِ

يا لَقريشٍ فاسمَعوا تأويلي هذانِ نورانِ على سبيلِ

كمثلِ موسى و أخيهِ السُّؤْلِ

مضمون اين ابيات تعبير. خواب ابوطالب است كه به وى بشارت ولادت فرزندى آقا، شجاع و يارى فداكار براى پيامبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله مى دهد.

ابوطالب به سوى كعبه بازگشت و در حالى كه به طواف مشغول شده بود، اين اشعار را گفت:

اطُوْفُ للإلهِ حولَ البيتِ أدعوكَ بالرغبةِ محيي المَيْتِ

بأن تريني السِّبطَ قبلَ الموتِ أغرّ نوراً يا عظيم الصّوتِ

مُنْصَلِتاً بِقتلِ أهلِ الجِبْتِ وَكُلِّ مَن دانَ بِيومِ السَّبتِ

آنگاه به حجر آمد و باز در آن آرميد، در عالم خواب مشاهده كرد كه لباسى از ياقوت و پيراهنى بسيار زيبا بر تن كرده است و در آن حال كسى به وى مى گويد: ابوطالب! چشمهايت روشن باد و دستهايت پيروز و ديدارت نيكو. فرزندى ارجمند و بسيار برومند به تو عنايت شده است، گرچه حسودان را ناخوش آيد.

ابوطالب كه به وجد وشعف آمده بود و از خوشحالى در پوست خود نمى گنجيد، از خواب بيدار شد و به طواف كعبه پرداخت، در حالى كه مى گفت:

أدْعوكَ رَبَّ البيتِ والطوافِ والوَلَدِ المحبوِّ بالعَفافِ

تُعينَني بالمِنَنِ اللِّطافِ دُعاءَ عبدٍ بالذُّنُوبِ وافِ

و سيّدِ السّاداتِ و الأشرافِ

مضمون اين اشعار درباره اين لطف و عنايت ويژه اى است كه از ناحيه ايزد متعال شامل حال ابوطالب شده است و مناجات آن بزرگوار با خداوند متعال و درخواست استمرار اين عنايات و اعتراف به بندگى است.

ابوطالب باز به حجر آمد، اين بار عبدمناف را در خواب ديد كه به او گفت: چرا با

ص: 220

دختر اسد ازدواج نمى كنى؟

ابو طالب پس از اين رؤيا به خواستگارى فاطمه بنت اسد رفت و سرانجام اين ازدواج با بركت صورت گرفت، آنگاه به طواف بيت آمد و اشعارى را سرود كه مضمون آن چنين است:

«تعبير خواب مطابق با واقع شد و من هيچ شكى در اين مطلب ندارم، اى خداى كعبه و تعهّد، من از تو مى خواهم خواسته بنده اى خالص و فقير، كه به من آن فرزند شجاع موعود را عنايت كنى، تا اين كه براى پيامبرى كه خواهد آمد يار و ياور باشد ...». (1)

ديرى نيانجاميد كه على وليد كعبه شد، و رابطه على با كعبه شگفت آفرين است؛ بشارت ولادتش در جوار كعبه، ولادتش در درون كعبه و سرانجام خود بت شكن كعبه و در نهايت شهادتش در مسجد و رو به سمت كعبه.

ب- احتجاج ابوطالب با مشركين در حجر اسماعيل

علامه مجلسى رحمه الله به نقل از خرائج راوندى مى نويسد: بنى هاشم حدود سه سال در شعب ابوطالب، زندگانى بسيار سخت و توأم با رنج و گرسنگى سپرى كردند كه در آن مدت، ابوطالب و خديجه تمام اموالشان را خرج كردند. روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ابوطالب خبر مهمّى را مى رساند كه با اراده الهى بيانيه مشركين را موريانه خورده است و از آن چيزى بجز اسم «اللَّه» باقى نمانده است. پس از اين خبر، تمامى بنى هاشم از شعب بيرون آمدند. قريشيان گفتند كه فشار گرسنگى آنان را مجبور ساخت كه از شعب بيرون آيند.

بزرگان قريش براى بررسى ماجرا در حجر اسماعيل گردهم آمدند، ابوطالب در جلسه حاضر بود، آنان رو به ابوطالب كرده، گفتند: الآن وقت آن فرا رسيده است كه قضيه خويشاوندانت را فيصله دهى (كنايه از اين كه الآن دوران ضعف آنان فرا رسيده و بايد از ادعاى خود در مورد رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و اعلان دين جديد و مبارزه با بتان، دست بردارند وبايد ابوطالب در اين جريان پا در ميانى كند).


1- المناقب، ج 2، ص 245 و از او بحارالانوار، ج 38، ص 47- و نيز: منية الراغب فى ايمان ابى طالب، ص 117 از دارالسلام حاجى نورى، ج 1، ص 119

ص: 221

ابوطالب گفت: خبرى براى شما دارم، برخيزيد و صحيفه خودتان را به نزد من بياوريد، اميد است كه بواسطه آن بين ما و شما مصالحه اى صورت پذيرد.

مشركين اين پيشنهاد را پذيرفتند، صحيفه قبلًا در كعبه بود و بخاطر ترس از دستبرد، مكان آن را تغيير داده و در نزد «ام ابى جهل» قرار داده بودند، آنان كسانى را براى آوردن صحيفه به نزد وى فرستادند و ايشان صحيفه را در حالى كه مهرهاى قريش بر آن زده شده بود و به اصطلاح مهر و موم شده بود، آورده و در مقابل آنان قرار دادند.

ابو طالب گفت: شما در مورد اين صحيفه حرفى نداريد؟

گفتند: خير.

ابوطالب گفت: پسر برادرم به من خبر داده است- و او هيچ گاه خلاف واقع سخن نمى گويد- كه خداوند به موريانه مأموريت داده است كه اين صحيفه را بخورد، و موريانه آن را خورده است و از آن جز نام «اللَّه» چيزى باقى نمانده است، (ما اين صحيفه را مى گشاييم) اگر مطلب چنان باشد شما ديگر دست از ظلم و تعدّى نسبت به ما برداريد و گرنه ما او را به شما وا مى گذاريم.

مشركين وقتى كه اين پيشنهاد را شنيدند استقبال كرده و يكصدا فرياد برآوردند اى ابوطالب، انصاف بخرج دادى.

صحيفه را باز كردند، آنان با ناباورى تمام، آن را همانگونه يافتند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر داده بود. در اين هنگام مسلمانان يكصدا تكبير گفتند، و رنگ چهره مشركين از غم و اندوه بكلّى عوض شد. (1)

توطئه هاى دشمن عليه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل

چندين نقشه و توطئه حساب شده بر ضدّ رسول خدا صلى الله عليه و آله قبل و بعد از هجرت، در حجر اسماعيل طراحى شد كه با خواست و مشيت الهى همگى آنها، ناكام ماند كه نمونه هايى از آ ن ذكر مى گردد:


1- بحارالانوار، ج 19، ص 16، ح 8

ص: 222

الف- توطئه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله

ابن شهرآشوب از ابن عباس نقل مى كند: قريش در حجر اسماعيل گِرد آمدند و با سوگند به خدايان خود؛ لات و عزّى و منات با يكديگر عهد و پيمان بستند كه همه با هم يكى شوند و رسول خدا صلى الله عليه و آله را بكشند.

فاطمه زهرا عليها السلام كه در آن هنگام كودكى خردسال بود، از ماجرا آگاه گرديد و گريه كنان بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و گفته مشركين را براى پدر نقل كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم! قدرى آب برايم بياور تا وضو بسازم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله وضو گرفت و به سوى مسجد الحرام حركت كرد، قريش وقتى نگاهشان به چهره پيامبر صلى الله عليه و آله افتاد، نگاهى به هم كرده و با اشاره به ايشان گفتند: او آمد، همگى سرهاى خود را پايين انداختند، آنقدر كه چانه ها به سينه رسيد!

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نزديك آمد و مشتى خاك از روى زمين برداشت و به طرف آنان پرتاب كرد و فرمود: «شاهت الوجوه»؛ «زشت باد رويتان!»، و سرانجام تمام كسانى كه خاك بر صورت آنان پاشيده شد در روز جنگ بدر به هلاكت افتادند. (1)

ب- بدگويى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

ابن هشام از عبداللَّه بن عمرو بن عاص نقل مى كند: روزى در مجلس اشراف قريش داخل حجر اسماعيل نشسته بودم كه سخن از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ميان آمد، شنيدم كه گفتند:

ما آن صبر و تحمّلى را كه درباره او كرديم تاكنون در مورد هيچ چيز نداشته ايم. او خردمندان ما را نادان شمرد، پدران ما را دشنام داد، كيش و آيين ما را فاسد دانست، در بين ما تفرقه افكند و خدايان ما را سب نمود، و ما بر همه اين موارد، از خود صبر زيادى نشان داده ايم.

در اين هنگام بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به طرف كعبه آمد، ابتدا استلام ركن نمود و سپس به طواف مشغول شد. هنگامى كه او از برابر آنها در حين طواف گذشت، آنان لب به بدگويى او گشودند، آثار ناراحتى را در صورت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشاهده كردم. اين قضيه در


1- المناقب، ج 1، ص 71، از او بحارالانوار، ج 18، ص 60

ص: 223

هر دور از طواف تكرار شد، تا نوبت به طواف سوم رسيد، آنجا بود كه ديگر پيامبر از طواف باز ايستاد و رو به آنها كرده، فرمود:

«أَتَسْمَعُونَ يا قُرَيْشُ، اما وَالّذي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ جِئْتُكُمْ بِالذَّبْحِ».

«آيا گوش فرا مى دهيد اى قريش؟!، قسم به آن كسى كه جانم در دست اوست، هلاكت شما به دست من واقع خواهد شد!»

وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين گفته را مى فرمود، تمام صداها در سينه ها حبس شده بود. هيچ كس نتوانست پاسخى بگويد، بلكه به عكس، آن كسى كه بدترين كلمات را در تحريك قريش عليه پيامبر زده بود، خود در مقام عذرخواهى برآمد. (1)

ج- طرح ترور پيامبر صلى الله عليه و آله پس از جنگ بدر

واقدى مى نويسد: پس از جنگ بدر و هلاكت اشراف قريش، «عمير بن وهب بن عمير» به مسجد الحرام آمد و در كنار «صفوان بن اميه» در حجر اسماعيل نشست. عمير كسى است كه پيش از هجرت در مكه، به آزار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان مشغول بود و در جنگ بدر فرزندش «وهب بن عمير» به اسارت (مسلمانان) درآمد، اشراف قريش قضاياى جنگ بدر را با يكديگر مطرح كردند.

صفوان گفت: ديگر زندگى پس از كشته هاى ما لطفى ندارد.

عمير گفت: راست گفتى! اگر من قرض و ترس از آينده اهل و عيال خود نداشتم، محمد را مى كشتم!، چون من فرزندى اسير دارم، لذا بهانه اى براى رفتن به مدينه مى توانم داشته باشم.

صفوان گفت: من قرض تو را پرداخت مى كنم و همان گونه كه متكفل اداره زندگانى خانواده ام هستم عهده دار اداره اهل و عيال تو نيز خواهم بود.

عمير گفت: حال كه چنين است اين ماجرا را با كسى در ميان نگذار. (كه اين راز تا انجام مراد، پوشيده بماند).


1- السيرة النبويه، ج 1، ص 309

ص: 224

عمير شمشير خود را تيز كرد و بدان زهرآلود و مكه را به قصد مدينه ترك گفت.

هنگامى كه به مدينه رسيد، مسلمانان نسبت به وى مشكوك شدند، لذا او را دستگير كرده و به نزد پيامبرخدا آوردند. (1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از مقدماتى به او فرمود: براى چه به مدينه آمده اى؟

گفت: آمده ام تا سفارش فرزند اسيرم را بنمايم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پس چرا اين شمشير را به گردن آويخته اى؟

گفت: رويش سياه باد كه هيچ گاه به كارم نيامده است! پس از ورود به مدينه فراموش كردم كه آن را از خود دور سازم! من كارى ديگر دارم!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: راست بگو! به چه منظورى به مدينه آمده اى؟

گفت: مطلب همان است كه گفتم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آن شرطى را كه تو با صفوان بن اميه در حجر كردى چه بود؟!

عمير كه سخت ترسيده و شگفت زده شده بود پرسيد: كدامين شرط؟

حضرت فرمود: تو متعهد شدى كه مرا به قتل رسانى و در عوض او عهده دار پرداخت قرض و اداره زندگانى اهل و عيالت باشد! خداوند حافظ و نگهدار من است.

عمير گفت: شهادت مى دهم كه تو رسول خدا و راستگو هستى و شهادت مى دهم كه هيچ معبودى جز خداى يگانه (اللَّه) وجود ندارد، ما تو را در ادعاى رسالت دروغگو مى پنداشتيم ولى پرده از رازى برداشتى كه جز من و صفوان كسى ديگر از آن با خبر نبود، من به او سفارش كردم كه اين راز را همچنان پوشيده نگاه دارد، ولى خدايت تو را نسبت به آن آگاه ساخت، من ايمان به خدا و رسول او پيدا كردم و شهادت به حقانيت تو و آيينت مى دهم، خداى را سپاس كه مرا به راه هدايت رهنمون ساخت.

مسلمانان وقتى صحنه هدايت و اسلام آوردن عمير را مشاهده كردند، شادمان شدند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود: به برادرتان قرآن و احكام دينى ياد دهيد، آنگاه فرزندش را آزاد ساخت.


1- برحسب نقل بحارالانوار، خود او به نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد.

ص: 225

پس از مدتى عمير خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرضه داشت: من پيش از اين فعاليت شديدى بر ضدّ شما داشتم، دوست دارم كه به مكه بازگردم و مردم را به خدا و اسلام فرا خوانم، اميد آن كه موجب هدايت آنان باشم و در صورت عدم موفقيت، مايه اذيت و آزار ايشان گردم!

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به او اجازه بازگشت داد. عمير به مكه باز آمد و به بركت او عده زيادى توفيق تشرّف به دين اسلام را پيدا كردند. (1)

و اينگونه كسى كه به منظور انجام ترور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مدينه آمده بود، به عنوان سفير و مبلّغ توانا و موفق رسول خدا صلى الله عليه و آله به مكه بازگشت.

د- سران شرك در حجر اسماعيل پس از فتح مكه

از عبداللَّه بن عباس نقل شده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز فتح وارد مكه شد، وقتى كه مشغول سعى بين صفا و مروه بود، ابوسفيان بن حرب، عتاب بن اسيد، صفوان بن اميه و سهيل بن عمرو پنهانى در حجر اسماعيل جمع شده بودند، بلال بر بام كعبه رفت و اذان سرداد، اين اذان موج عجيبى در همگان ايجاد كرد، هريك چيزى گفتند. ابو سفيان گفت:

من چيزى نمى گويم، چون مى ترسم حتى اين سنگ ريزه بر عليه من خبر دهد! خداوند گفته هاى آنان را به پيامبر رسانيد، رسول خدا در حالى كه بر روى كوه صفا مشغول دعا بودند، همه ايشان را احضار كرد و گفته هايشان را بازگو فرمود، در اينجا بيشتر آنان اسلام آوردند، ابوسفيان بقدرى ترسيد كه نزديك بود بيفتد. (2)

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل

تاريخ، صحنه هاى مختلف و گوناگونى را از حضور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل ضبط و نقل كرده است. در يك نگاه، حجر محل جلوس، موضع اعلام رسالت،


1- المغازى، ج 1، ص 125؛ بحار الانوار، ج 19، ص 326، ح 82؛ بحار الانوار، ج 18، ص 140، ح 40
2- شفاء الغرام، ج 2، ص 157

ص: 226

جايگاه تلاوت آيات قرآن، معبد، مكان پاسخ به سؤالات و موضع وقوع و مشاهده معجزات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است كه به برخى از آن اشاره مى شود:

الف- جايگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

ازرقى مى نويسد: پس از آن كه آيه شريفه تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَتَبْ (1)

كه دربردارنده هجو ابولهب و همسر او- امّ جميل- بود، نازل گشت، ام جميل در حالى كه سنگى را در دست داشت به مسجد الحرام آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل حجر نشسته بود، ام جميل در حالى كه مرتب به پيامبر صلى الله عليه و آله ناسزا مى گفت، نزديك مى شد، ابوبكر به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت:

اين زن ام جميل است و من از ناحيه او بر شما مى ترسم، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: او نمى تواند مرا ببيند و آياتى را تلاوت كرد و بدان پناه برد، آنگاه اين آيه شريفه را تلاوت نمود:

وَإِذَاقَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً. (2)

امّ جميل جلو آمد، وقتى در برابر ابوبكر ايستاد، سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله را از او گرفت! (3)

البته در اين نشستها، گاه جسارت و اهانت به ساحت مقدس نبوى به عمل آمده است. شيخ طبرسى و قطب راوندى نقل كرده اند كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل نشسته بود كه مشركين قريش شكمبه گوسفندى را روى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى اندازند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در حالى كه از اين واقعه بسيار اندوهگين شده بود، نزد ابوطالب آمد و فرمود: عمو! موقعيت من در نزد شما چگونه است؟

ابوطالب پرسيد: پسر برادر، مگر چه شده است؟!

رسول خدا صلى الله عليه و آله جريان را نقل كرد: ابوطالب كه بسيار ناراحت و خشمگين شده بود


1- مسد: 5- 1
2- اسراء: 45.
3- اخبار مكه، ج 1، ص 316

ص: 227

به جناب حمزه سيدالشهدا فرمود: اين شمشير را بدست گير و همراه من بيا.

ابوطالب با همراهى حمزه به سمت مسجدالحرام و يكسر به نزد اهانت كنندگان آمد. آنگاه رو به حمزه كرد و گفت: اين شكمبه را بر سر و صورت همه اين افراد بگذار، هر كس كه خواست مانع شود گردنش را بزن.

هيچ يك از مشركين نتوانستند عكس العملى از خود نشان دهند و دستور ابوطالب كاملًا اجرا شد، آنگاه ابوطالب روى به جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله كرده، فرمود: پسر برادر! موقعيت شما در نزد ما اينگونه است (1). رحمت خدا و علوّ مقام بر ابوطالب باد كه با حميت و غيرت و جوانمردىِ خود، قلب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را آرام ساخت.

ب- تلاوت قرآن

در تفسير قمى نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان حجر اسماعيل مى نشست و به تلاوت و قرائت آيات نازل شده قرآن مى پرداخت. (2)

ج- پاسخ به پرسشها:

حجر اسماعيل از جمله جاهايى است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در آن به جوابگويى سؤالات عرضه شده مى پرداختند و ما اين رويه را در حق ديگر امامان معصوم عليهم السلام نيز مى يابيم.

در رساله منسوب به سيد مرتضى، جريانى درباره اعزام سه نفر به نامهاى «نضر بن حارث بن كلده، عقبة بن ابى معيط، و عاص بن وائل» به نزد والى نجران توسط قريش، به منظور فراگيرى مسائلى مشكل از يهود و نصارى و عرضه آنها بر رسول خدا صلى الله عليه و آله- نقل شده است، آنان پس از فراگيرى مطالبى درباره اصحاب كهف، موسى و خضر، ذوالقرنين


1- اعلام الورى، ص 57؛ قصص الانبياء، ص 320، ح 399، از آنها بحار الانوار ج 18، ص 209، ح 38، و ص 187، ح 17
2- تفسير قمى، ج 2، ص 293

ص: 228

و زمان قيامت سؤالات خود را در حجر اسماعيل در حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مطرح ساختند كه بدنبال آن با مدتى تأخير، سوره كهف در رابطه با سه سؤال اولى و آيه 187 از سوره اعراف در مورد سؤال درباره «زمان قيامت» نازل شد. (1)

د- درخواست شقّ القمر از پيامبر صلى الله عليه و آله

فقيه محدث، قطب الدين راوندى مى نويسد:

شبى رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل نشسته بود، قريش نيز در محفلى مشغول سخن پراكنى بودند، در اين هنگام يكى از آنان گفت: ماجراى محمد صلى الله عليه و آله ما را بيچاره و وامانده ساخته است، ما نمى دانيم درباره او چه بگوييم!

يكى از آنان پيشنهاد خود را اينگونه مطرح ساخت: بياييد هم اكنون همه ما از جاى خود برخيزيم و به نزد وى برويم و از او بخواهيم براى اثبات ادعاى خود، نشانه اى از آسمان بياورد، چرا كه سحر او در آسمان تأثير ندارد!

اين پيشنهاد پذيرفته شد و همگان به طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل براه افتادند و پس از رسيدن، خواسته خود را مطرح ساختند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه به سمت ماه اشاره مى كرد، گفت: آيا اين ماه را كه در اين شب چهاردهم تمام آن روشن است، مى بينيد؟

گفتند: بلى.

پرسيد: آيا دوست داريد كه آن نشانه درخواستى تان در اين ماه صورت پذيرد؟

گفتند: پيشنهاد بسيار خوبى است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله با انگشت خود اشاره كرد، و ماه دو نيم شد و همه آنان اين واقعه را به خوبى مشاهده كردند، پس از آن ايشان خواهان به هم چسبيده شدن ماه شدند، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بار ديگر اشاره كرد و ماه صورت اوليه خود را بازيافت. مشركين سياه دل به جاى آن كه ايمان بياورند و دست از لجاجت خود بردارند، گفتند: سحر محمد در آسمان


1- رسالة المحكم و المتشابه المنسوبة للسيد المرتضى، ص 79

ص: 229

نيز كارگر است! اينجا بود كه آيه شريفه: اقْتَرَبَتْ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ* وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (1)

نازل شد؛ يعنى «آن ساعت نزديك گرديد و ماه شكافته شد، اگر كافران آن را ببينند باز هم روى گردانده و مى گويند كه اين سحر و جادويى هميشگى است.» (2)

ه- معراج پيامبر صلى الله عليه و آله

اصل وقوع معراج قابل انكار نيست و قرآن كريم با صراحت از آن ياد مى كند (3)، درباره مبدأ معراج چند قول وجود دارد:

1- خانه امّ هانى خواهر اميرالمؤمنين عليه السلام، شيخ طبرسى اين قول را نظر اكثر مفسّران مى داند. (4)

2- شعب ابوطالب. (5)

3- مسجد الحرام، (6)

طبق اين نظر، برخى مبدأ آن را حجراسماعيل مى دانند. (7)

و- سرنگونى بت ها در اطراف حجر اسماعيل

سيد ابن طاووس به نقل از تفسير كلبى مى آورد: رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام فتح مكه،


1- قمر: 2- 1
2- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 141، ح 229
3- اسراء: 1
4- تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 396
5- تفسير الميزان، ج 13، ص 31
6- تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 396؛ تفسير الدر المنثور، ج 4، ص 137
7- سعد السعود، ص 100؛ اليقين فى إمرة اميرالمؤمنين، ص 83، باب 104؛ تأويل الآيات ج 1، ص 265 ح 1، وص 267 ح 2؛ بحارالانوار ج 18، ص 317 ح 32، وص 390، ح 98؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 28، ح 5، و ص 43، ح 6. و نگاه كنيد به: السيرة النبويه، ج 2، ص 38 كه اين نقل مى تواند در جمع روايات كمك كند.

ص: 230

سيصد و شصت بت را كه در اطراف حجر اسماعيل چيده بودند مشاهده كرد كه هر كدام در مقابل قبيله پرستش كننده آن قرار داشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حالى كه عصاى خود را در چشم و شكم بت ها قرار مى داد، اين آيه شريفه را تلاوت مى كرد:

... جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً. (1)

و در همان حال بتان نيز با صورت بر روى زمين مى افتادند و اهل مكه نيز از اين رويداد شگفت زده شدند. (2)


1- اسراء: 81
2- سعد السعود، ص 220، از او بحار الانوار، ج 18، ص 180

ص: 231

درس پنجاه و يكم: صفا و مروه

صفا و مروه در لغت

«صفا» در لغت به معناى سنگ سخت و صافى است كه با خاك و شن مخلوط نباشد.

طريحى در باره مروه نيز گفته است: «مَرْو»، سنگ سفيد برق دار (1) را گويند كه با آن آتش روشن مى كنند، مفرد آن «مَرْوَه» است و بدين سان «مروه» را در مكه، مروه ناميده اند. (2)

صفا و مروه، نام دو كوهى بوده است كه در ضلع شرقى مسجدالحرام در محلى به نام مسعى و با فاصله اى حدود 395 متر رو در روى يكديگر قرار گرفته اند.

هم اكنون از كوه صفا بخشى باقى مانده و بخش باقيمانده كوه مروه در سال 1374 شمسى (1416 ق) به منظور توسعه محدوده مسعى برداشته شد و بدين ترتيب سعى كنندگان، در محل سابق كوه مروه دور مى زنند.


1- تفسير كشف الاسرار، ج 1، ص 425
2- مجمع البحرين، ج 2، ص 194

ص: 232

پيشينه تاريخى

كوه هاى صفا و مروه تا قبل از هبوط حضرت آدم عليه السلام به زمين، پيشينه تاريخى دارد.

امام صادق عليه السلام در وجه نامگذارى اين دو كوه فرموده اند:

«صفا را صفا ناميدند، بدان جهت كه آدمِ برگزيده بر آن فرود آمد، پس براى اين كوه نامى از اسم آدم را انتخاب كردند خداوند- عزّوجلّ- مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ.

و حوّا بر مروه فرود آمد و مروه را مروه ناميدند؛ زيرا زن بر آن فرود آمد پس نامى از مرأه براى اين كوه برگزيدند. (1)

ليكن شهرت اين دو كوه از زمان حضرت ابراهيم عليه السلام به بعد است آنگاه كه آن حضرت همراه با هاجر و اسماعيل به مكه آمده، آنان را در كنار حجر جاى داد و خود به شام بازگشت. عبداللَّه بن عباس اين داستان را چنين نقل كرده است:

چون ميان مادر اسماعيل و ساره همسر ديگر ابراهيم عليه السلام كدورت پيش آمد، ابراهيم عليه السلام مادر اسماعيل و اسماعيل را كه كودك شيرخوارى بود، همراه خود به مكه آورد، هاجر مشك آبى داشت كه از آن مى نوشيد و به كودك خود شير مى داد و هيچگونه زاد و توشه اى همراه او نبود.

ابراهيم عليه السلام آن دو را كنار خاربنى (درختچه اى) كه بالاتر از منطقه چاه زمزم قرار داشت نشاند و سپس خود سوار بر مركب خويش شد و به بيرون مكه حركت كرد، مادر اسماعيل از پى او حركت نمود و تا منطقه كداء او را دنبال كرد سپس پرسيد او و پسرش را به عهده چه كسى وامى گذارد؟ ابراهيم عليه السلام فرمود: به خداى- عزّ و جلّ- مى سپارم. مادر اسماعيل گفت: خوشنود و راضى هستم و در حالى كه كودك را در آغوش داشت برگشته و زير آن خاربن نشست و كودكش را كنار خويش نهاد و مشك آب خود را آويخت و از آن مى آشاميد و كودك را شير مى داد تا آن كه آب مشك تمام و شير پستان او هم خشك شد، كودك به سختى گرسنه شد و به خود مى پيچيد. مادر بيم كرد كه اسماعيل بميرد و


1- بحارالانوار، ج 96، ص 43

ص: 233

اندوهگين شد و با خود گفت چه بهتر كه از پيش او بروم تا شاهد مرگ او نباشم!

ابن عباس گويد: مادر اسماعيل بالاى كوه صفا رفت كه به اطراف مشرف شود، به اين اميد كه شايد در صحرا كسى را ببيند و سپس به كوه مروه نگريست و گفت خوب است ميان اين دو كوه آمد و شد كنم تا اگر كودك بميرد شاهد مرگ او نباشم. و سه يا چهار بار ميان آن دو كوه آمد و شد كرد، در دره ميان صفا و مروه چيزى جز ريگ و شن نبود سپس كنار فرزند آمده، او را بر همان حال ديد و بيشتر اندوهگين شد و كنار كوه صفا بازگشت و باز همچنان ميان صفا و مروه آمد و شد كرد تا آنكه هفت بار اين فاصله را پيمود.

ابن عباس مى گفته است: پيامبر فرمودند: به همين جهت سعى ميان صفا و مروه معمول شد و مردم ميان آن سعى مى كنند. مادر بازگشت و كودك خويش را به همان حال ديد كه بر خود مى پيچيد، ناگاه صدايى شنيد، نگريست و كسى را نديد، گفت: صداى تو را شنيدم، اگر خيرى پيش تو هست مرا يارى كن و فرياد رسم باش، در اين هنگام جبرئيل عليه السلام براى او آشكار شد، مادر اسماعيل از پى او به راه افتاد و جبرئيل با پاى خود به محل چاه زمزم كوبيد و از همانجا آب بر روى زمين آشكار شد.

ابن عباس افزوده است كه پيامبر فرمودند: مادر اسماعيل مقدارى خاك و شن بر گرد آن ريخت كه مبادا پيش از آن كه مشك را بياورد و از آب پركند، آب به زمين فرو شود و نيز فرمودند: اگر مادر اسماعيل چنان نمى كرد چشمه روانى مى شد.

مادر اسماعيل مشك خود را آورد و آب برداشت و آشاميد و پستانش پر شير شد و پسرش را شير داد. (1)

ابراهيم عليه السلام آن گاه كه همراه با هاجر به طرف مكه مى آمد، جبرئيل نيز او را همراهى مى كرد. طبرى در اين زمينه مى نويسد:

خداوند- عزّوجلّ- به ابراهيم وحى كرد كه سوى مكه رود، آن هنگام در مكه خانه اى نبود و او هاجر و پسرش را به مكه برد.


1- اخبار مكه، ص 331 و 332

ص: 234

وقتى خداى- عزّوجلّ- محل خانه و حدود حرم را به ابراهيم نشان داد، وى بيرون آمد و جبرئيل نيز با او بود، به هر دهكده اى كه رسيدند مى پرسيد «اينجاست» و جبرئيل مى گفت «برويم» تا به مكه رسيدند كه خارستانى بود و مردمى به نام عماليق در بيرون مكه و اطراف آن، به جاى خانه مقر داشتند. يك بلندى سرخ رنگ خاكى بود، ابراهيم به جبرئيل گفت: «اينجا بايد بگذارمشان»؟ جبرئيل گفت: «بله» و آنها را به محل حجر جاى داد و در آنجا فرود آورد و به هاجر، مادر اسماعيل، گفت كه سايبانى بسازد و گفت «خدايا! من نسل خويش را به دره اى بى كشت، به نزديك بيت الحرام تو نهادم». آنگاه پيش كسان خود به شام بازگشت و آنها را نزديك خانه به جا گذاشت. (1)

آنگاه كه چشمه زمزم جوشيد، جبرئيل به هاجر گفت: بر مردم اين ديار از تشنگى بيم مدار كه اين چشمه براى نوشيدن مهمانان خداست و نيز گفت: «زود باشد كه پدر اين طفل بيايد و براى خدا، خانه اى بسازند» و محل خانه را نشان داد. (2)

ابراهيم عليه السلام با پشت سر نهادن فراز و نشيب هاى بسيار، از طرف خداوند فرمان يافت تا خانه توحيد را بنا كند و توحيديان را براى حج گزارى فراخواند وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ. (3)

آنگاه جبرئيل از طرف خداوند چگونگى اعمال حج را به ابراهيم عليه السلام آموخت.

محمد بن اسحاق مى گويد: چون ابراهيم خليل الرحمان از ساختن بيت اللَّه الحرام آسوده شد، جبرئيل پيش او آمد و گفت: هفت بار بر كعبه طواف كن و او همراه اسماعيل هفت دور طواف كرد و در هر دور طواف، آن دو به تمام گوشه هاى كعبه دست مى كشيدند و چون طواف پايان يافت هر دو پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزاردند، در اين هنگام جبرئيل همراه او برخاست و تمام اعمال حج را از سعى ميان صفا و مروه، منا، مشعر و عرفات را به او آموخت ... (4)


1- تاريخ طبرى، ج 1، ص 192
2- تاريخ طبرى، ج 1، ص 194
3- حج: 27
4- اخبار مكه، ص 55

ص: 235

ابن عباس گويد: نخستين كسى كه ميان صفا و مروه دويد مادر اسماعيل بود. (1) و به دنبال هفت مرتبه آمد و شد هاجر بين صفا و مروه، سعى سنّت شد.(2)

و اولين بار ابراهيم خليل همراه با فرزندش اسماعيل اين سنّت الهى را انجام دادند. (3)

بدنبال ابراهيم، پيامبران ديگر نيز، پس از انجام طواف و خواندن نماز در پشت مقام، به مسعى آمده، سعى صفا و مروه مى كردند:

مجاهد گفته است: موسى براى انجام حج به مكه آمده، گرد خانه خدا طواف كرد و سپس هنگامى كه مشغول سعى ميان صفا و مروه بود از آسمان آواى سروشى را شنيد كه مى گفت: اى بنده من، من همراه توام، و موسى به سجده درافتاد ... (4)

رفته رفته با سيطره بت پرستى بر حجاز و نفوذ افكار جاهلى در ميان مردم، سعى صفا و مروه نيز حالت اصلى خود را از دست داد. در اين باره داستان زير نقل شده است:

«ابومنذر هشام بن محمد نيز به نقل از ابن عباس ماجرا را اينگونه آورده است: «اساف پسر يَعْلى» و «نائله دختر زيد» مرد و زنى از قبيله جُرْهم بودند كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند، آنان عاشق يكديگر شده، به قصد حج به مكه آمدند، آن گاه داخل مكه شده و آنجا را خالى از مردم يافته، به گناه آلوده شدند و خداوند آنان را مسخ نمود. (5)

و نيز ازرقى در كتاب اخبار مكّه آورده است:

«آن دو به صورت سنگ مسخ شدند. نام مرد اساف بود و نام زن نائله، آن دو مجسمه را از كعبه بيرون آوردند، يكى را در كوه صفا و ديگرى را در كوه مروه نهادند و منظور اصلى آن بود كه مردم عبرت بگيرند. اين دو


1- تاريخ طبرى، ج 1، ص 193
2- قصص الأنبياء، ابن كثير، ج 1، ص 224
3- تاريخ طبرى، ج 1، ص 193
4- اخبار مكه، ص 57
5- معجم البلدان، ج 1، ص 202

ص: 236

مجسمه رفته رفته به صورت دو بت در آمده، مورد پرستش واقع شدند، مردم دوره جاهلى از كنار اساف و نائله كه عبور مى كردند به آن دو دست مى كشيدند و طواف كننده به كعبه، نخست به بت اساف دست مى كشيد و چون از طواف فارغ مى شد كنار نائله مى آمد و به آن دست مى كشيد و اين كارها همچنان ادامه داشت تا آن كه روز فتح مكه پيامبر صلى الله عليه و آله آن دو را با بت هاى ديگر شكست.» (1)

بت هاى ديگرى به نام هاى «نهيك» و «مُطعم الطَّير» در صفا و مروه بود.

اين بت ها همچنان بر روى كوه صفا و مروه قرار داشت تا آنگاه كه در سال هفتم از هجرت پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله براى انجام «عمرة القضاء» (2) به مكّه آمدند. امام صادق عليه السلام فرموده اند: رسول خدا صلى الله عليه و آله به مشركان فرمود: تا بت ها را از صفا و مروه بردارند و آنان نيز چنين كردند و آن حضرت ميان صفا و مروه سعى نمود ليكن پس از آن كه طواف رسول اللَّه صلى الله عليه و آله پايان يافت، مشركان بار ديگر آنها را بر روى صفا و مروه نصب كردند.

يكى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه عمل سعى را انجام نداده بود نزد آن حضرت آمده اظهار داشت: قريش بار ديگر بت ها را در صفا و مروه نصب كرده و من نيز هنوز سعى را انجام نداده ام، سپس اين آيه نازل شد:

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا. (3)

بدنبال نزول اين آيه و در حالى كه بت ها را در صفا و مروه نهاده بودند، مسلمانان سعى مى كردند تا آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله حج گزارد و بت ها را برداشت. (4)


1- اخبار مكه، ص 97؛ السيرة النبويه لابن كثير، ج 1، ص 58 و 69
2- عمرة القضاء، عمره اى بود كه در سال هفتم هجرى انجام گرفت و آن را بدين نام خوانده اند؛ زيرا كه بعنوان قضاى عمره حديبيه صورت گرفت. در سال ششم هجرى كفار مكه پيامبر و يارانش را از انجام عمره منع كردند و در نتيجه در سال هفتم پس از مراجعت پيامبر از جنگ خيبر با عده زيادى در ماه ذيقعده با 70 شتر براى قربانى به جانب مكه آمده، عمره را قضا نمودند.
3- بقره: 158
4- مجمع البيان، ج 1، ص 240؛ بحارالانوار، ج 96، ص 235

ص: 237

صفا و مروه در قرآن

در سوره بقره آمده است:

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ. (1)

«همانا صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خداوند است، پس هركس حج خانه خدا و يا عمره را انجام دهد، گناهى بر او نيست كه بر آن دو طواف كند (و سعى صفا و مروه انجام دهد) و هركس به ميل خود نيكى كند بداند خداوند [در برابر آن نيكى] سپاسگزارى داناست.»

مى توان گفت مفسّران شيعه و سنّى در شأن نزول اين آيه اتفاق نظر داشته و آنچه گذشت را دليل نزول آيه: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ ... مى دانند.

برخى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله گمان مى كردند با وجود بت ها بر روى كوه صفا و مروه، موحّدان بايد صحنه را خالى نموده، سعى را ترك كنند ليكن خداوند با فرستادن وحى، به آنان آموخت تا حضور خود را در «مسعى» حفظ نموده، رفته رفته زمينه را براى نابودى بت و بت پرستى فراهم سازند. سرانجام نيز چنين شد وگرچه پيامبر صلى الله عليه و آله در سال هفتم هجرت نتوانست بت ها را از روى دو كوه صفا و مروه بردارد، ليكن در فتح مكّه آن بت شكن سترگ، بت ها را براى هميشه برداشت و از آن زمان تاكنون پيروان آيين پاك پيامبر صلى الله عليه و آله در موسم حج سعى صفا و مروه را انجام و نغمه توحيد سر مى دهند و اين شعار دينى را زنده نگه مى دارند.

اهميت صفا و مروه

به نظر اكثر فقهاى شيعه، سعى ركنى از اركان حج است، اگر حاجيان عمداً آن را ترك


1- بقره: 158

ص: 238

كنند حج آنان باطل است.

در مناسك حج حضرت امام خمينى قدس سره نيز آمده است: سعى مثل طواف، ركن است و حكم ترك آن از روى عمد يا سهو چنان است كه در طواف گذشت (1) و در بحث طواف فرموده اند: طواف از اركان عمره [حج] است و كسى كه آن را از روى عمد ترك كند تا وقتى كه فوت شود وقت آن، عمره او باطل است چه عالم به مسأله باشد و چه جاهل. (2)

بيشتر فقهاى اهل سنت نيز، سعى را ركن حج مى دانند:

سعى نزد شافعى ها ركنى از اركان حج است و مشهور در مذهب مالكى نيز اين چنين است و بسيارى از حنابله نيز بر همين عقيده اند. ليكن حنفى ها سعى را ركن ندانسته، (3) بلكه آن را واجب مى دانند و معتقدند اگر كسى تمامى يا بيشتر اشواط سعى را بدون عذر ترك نموده به شهر خود مراجعت نمايد بايد قربانى كند، ليكن حج او صحيح است (4) و اگر تعداد كمى از اشواط سعى را ترك كرده، بايد براى هر شوط نصف صاع از گندم يا يك صاع از جو و يا خرما را كفاره بدهد، امّا اگر سعى را بخاطر عذرى ترك كند، چيزى بر او نيست. (5)

صفا و مروه و اهميت آن در روايات

مستكبران و زورمندان را رسم بر اين است كه در روى زمين، متكبرانه گام برداشته، هنگام راه رفتن به ديگران فخرفروشى مى كنند. اين كسان هنگام انجام اعمال و مناسك حج آنگاه كه به مسعى گام نهاده، گاهى آرام و گاهى نيز هروله كنان فاصله ميان صفا و مروه را طى مى كنند، حالت نخوت و غرورشان شكسته شده، در درون احساس حقارت و زبونى مى كنند.

ابا بصير گفته است از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: هيچ قطعه زمينى نزد خداوند از محل سعى دوست داشتنى تر نيست؛ زيرا خداوند هر سلطه گر ستيزه جويى را در آن،


1- مناسك حج، چاپ پاسدار اسلام، ص 160
2- همان، ص 107
3- احكام القرآن ابن عربى، ج 1، ص 71
4- هداية السالك، ص 885
5- همان، ص 885

ص: 239

خوار و ذليل مى نمايد. (1)

معاوية بن عمار نيز گفته است: امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ پرستشگاهى نزد خداوند تبارك و تعالى محبوبتر از مكان سعى نيست؛ زيرا كه خداوند در اين مكان هر ستمكار گردنكشى را حقير و زبون مى كند. (2)

آنان كه مخلصانه در مسعى قدم مى گذارند، بهره هاى معنوى فراوانى نصيبشان خواهد شد. پيامبر صلى الله عليه و آله به مردى از انصار فرمود: آنگاه كه ميان صفا و مروه سعى كنى، نزد خداوند پاداش آن كه پياده از شهرش به مكه آمده و نيز پاداش آن كس كه هفتاد بنده مؤمن را آزاد كرده، خواهى يافت. (3)

امام سجّاد عليه السلام نيز فرمود: ملائكه سعى كنندگان ميان صفا و مروه را شفاعت كنند، شفاعتى كه مورد قبول قرار مى گيرد. (4)

به پا داشتن ياد خدا

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: انداختن سنگ به جمره ها و سعى بين صفا و مروه براى بپا داشتن ياد و ذكر خداوند بلند مرتبه، تشريع گرديده است. (5) بر اين اساس در مسعى، حج گزاران با شيطان در ستيزند و با برداشتن گام هاى بلند، خويشتن را از ابليس مى رهانند.

امام صادق عليه السلام فرمود: آنگاه كه ابراهيم سعى مى نمود، ابليس بر او درآمد، جبرئيل ابراهيم را فرمان داد تا تندتر حركت نموده، از ابليس بگريزد و پس از آن هروله در سعى سنت شد. (6)

ليكن متأسفانه اين جايگاه رفيع و بلندمرتبه، كه براى اقامه ياد خدا ايجاد شده است،


1- بحار، ج 96، ص 235
2- بحار، ج 96، ص 234
3- بحار، ج 96، ص 236
4- الفقيه، ج 2، ص 135
5- ترمذى كيف تُرْمَى الجمار، باب 64، ج 3، ص 246، ح 902
6- بحار، ج 96، ص 234

ص: 240

در برخى زمان ها توسّط تعدادى از عناصر بى فرهنگ و دور از خدا، با معصيت و نافرمانى حق آلوده مى گرديد.

در پيشينه تاريخى سعى چنين آمده كه برخى اهالى مكه در شب 27 ماه رجب از هر سال، عمره انجام داده، آن را به ابن زبير نسبت مى دادند و در چنين شبى زنان براى انجام عمره زينت كرده، به خود عطر زده، شب هنگام همراه با مردان در مسعى اجتماع مى كردند، آنگاه آتش زيادى روشن نموده، در پرتو نور آن به پوشيده رويان و اهل حرم مى نگريستند و محرماتى از اين قبيل را مرتكب مى شدند. (1)

البته از آنجا كه در گذشته مسعى فاقد چراغ بوده، مردها در روز و زنان در شب سعى مى كرده اند و اين سنت از دوره جاهلى به يادگار مانده است؛ زيرا در آن زمان، تمامى قبايل غير از قبيله حُمْس، مردانشان در روز و زنانشان در شب طواف مى كردند. (2)

برخى از پيروان مالك بن انس معتقدند كه بايد بانوان شبانه سعى كنند زيرا در شب محفوظترند. (3)

برخى از شافعى ها نيز مى گويند: مستحب است كه زنان در شب و در حال خلوت سعى كنند در مكانى كه مردان هروله مى كنند آنان نيز تندتر راه بروند و اگر در روز سعى مى كنند جايز است لباس خود را روى صورت كشيده، و يا در پوشش كامل سعى كنند و از دو كوه صفا و مروه نيز بالا نروند. ليكن مالكى ها معتقدند بالا رفتن آنان از دو كوه صفا و مروه، هنگام خلوت مانع ندارد. (4)

اختلاط مرد و زن در طواف و سعى، تا قبل از خالد بن عبداللَّه قسرى وجود داشته و


1- عزالدين بن جماعة الكنانى م 767 هداية السالك الى المذاهب الاربعة فى المناسك، تحقيق دكتور نورالدين عِتر، ج 3، ص 1331
2- هداية السالك، ج 2، ص 771
3- همان، ص 883
4- همان

ص: 241

هر چند در يك مورد آمده است كه روزى عمر بن خطاب وارد مسجدالحرام شد و به مردى كه همراه با زنان مشغول طواف بود، تازيانه زد. (1) ليكن در زمان عبدالملك آنگاه كه عبداللَّه قَسْرى از سوى او والى مكه شد، دستور داد نزد هر ركنى مأمورانى تازيانه بدست ايستاده، ميان مردان و زنان فاصله ايجاد كنند. (2)

مالك بن انس نيز در مدونه گفته است: زنان بايد پشت صفوف مردان طواف كنند. (3)

صفا و مروه به روايت تاريخ

محلّى كه امروزه مسعى در آن قرار گرفته، در صدر اسلام خانه هاى برخى از اهالى مكه بود، امّا بر روى دو كوه صفا و مروه هيچگونه بنا و پلكانى نبوده است تا آن كه عبدالصمد بن على در حكومت ابوجعفر منصور، پله هاى صفا و مروه را ساخت و نخستين كسى كه در صفا و مروه ساختمان كرد و پس از آن با آهك آن را سپيد و بندكشى نمود مبارك طبرى به روزگار حكومت مأمون بود. (4)

نافع گفته است: عبداللَّه بن عمر چون از كوه صفا پايين مى آمد به طريق معمولى راه مى رفت تا به در خانه بنى عباد مى رسيد از آنجا تا كوچه اى كه از آن به مسجد مى روند و ميان خانه ابن ابى حسين و خانه دختر قرظه قرار دارد را، كندتر از دويدن و تندتر از راه رفتن معمولى، حركت مى كرد و پس از آن نيز تا هنگامى كه از كوه مروه بالا مى رفت عادى راه مى رفت.

در زمان مهدى عباسى، مسعى در واقع داخل محوطه امروز مسجدالحرام بود و خانه ها و منازل مردم در جايى قرار داشت كه امروز مسعى است، براى رفتن به صفا، از مسجد نخست وارد وادى مى شدند و سپس از كوچه تنگى مى گذشتند و از ميان خانه هايى كه در فاصله صفا و وادى بود عبور مى كردند، خانه محمد بن عباد بن جعفر در


1- هداية السالك، ص 866
2- همان، ص 866
3- المنتقى، ج 2، ص 295
4- ازرقى، اخبار مكه، ص 394

ص: 242

لبه و كنار مسجد بود و كنار مناره اى كه به سوى وادى قرار دارد و شانه مسعى بر آن است، و وادى هم در جاى امروز مسجدالحرام بود. (1)

و چون كعبه در وسط مسجدالحرام نبود لذا مهدى اقدام به تخريب قسمتهاى اطراف مسجد كرد و در سال 167 خانه ها را خريدند و خراب كردند.

بيشتر خانه ابن عباد بن جعفر عايذى ويران شد ... آنچه در اين توسعه به مسجدالحرام افزوده شد از جاى ديوار آن زمان تا ديوار كنونى نود ذراع است، قبلًا پهناى مسجد از كنار ركن يمانى تا كنار ديوار و خيابانى كه پيوسته به دره و صفا بود چهل و نه و نيم ذراع بود. (2)

در زمان معتضد، تمامى دره، و مسعى و اطراف مسجد را، خاك بردارى كردند و او براى اين كار مال فراوانى اختصاص داد. (3)

ابومحمد خزاعى مى گويد: چون مسجد و مسعى و دره و راه را در سال 281 در دوره خلافت معتضد آب گرفت، پلكان بيشترى از آنچه ازرقى نوشته است (4) آشكار شد و در تمام درهايى كه به دره گشوده مى شد دوازده پله وجود داشت.

از آن زمان تاكنون نيز تحولاتى در بناى مسعى رخ داده است:

در سال 802 فرج بن برقوف و در سال 1296 سلطان عبدالحميد دوم پادشاه عثمانى، پله هاى صفا و مروه را مرمت كردند. دو نشانه و ستون سبز را سودون محمدى در سال 347 مرمت كرد و اطراف آن قنديلهايى براى روشنايى آويخت، خيابان اصلى ميان صفا و مروه سرگشوده بود حسين بن على در سال 1341 قمرى آن را سرپوشيده كرد و چون گرد و خاك حاجيان را آزار داد به روزگار عبدالعزيز در سال 1354 هجرى قمرى كف آن سنگ فرش شد.(5)


1- اخبار مكه، ص 363
2- همان، ص 364
3- اخبار مكه، ص 368
4- ازرقى گفته است: صفا داراى دوازده پله سنگى است. اخبار مكه، ص 398
5- اخبارمكه، ص 394

ص: 243

پيامبر صلى الله عليه و آله در مسعى

از جابر بن عبداللَّه نقل شده است: پيامبر پس از آن كه طواف كردند بلافاصله در مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزاردند سپس كنار حجرالأسود آمده، آن را استلام كردند و فرمودند: همانا اكنون نخست كارى را انجام مى دهيم كه خداوند به شروع آن فرمان داده است. و وقتى به سوى صفا بيرون شدند، اين آيه را تلاوت فرمودند:

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِاللَّهِ .... (1)

عطاء نيز گفته است: پيامبر از در بنى مخزوم به سوى صفا رفته و به مقدارى كه بسيار نبود از كوه صفا و مروه بالا رفتند و از آنجا خانه كعبه ديده مى شد و البته در آن زمان اين بناى مسجد نبوده است.

درى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن وارد مسعى شدند ابتدا به نام در «بنى عبد بن كعب» ناميده مى شد ليكن پس از آن، به علّت آن كه ميان اين قبيله و قبيله بنى عبد شمس جنگ و درگيرى رخ داد، آنها به محلّه بنى سهم كوچ كردند و پس از آن به در بنى مخزوم معروف شد. (2)

فاصله صفا تا مروه

هم اكنون مسعى بصورت سالن سرپوشيده اى به طول 5/ 394 متر و عرض 20 متر به شكل زيبايى در دو طبقه ساخته شده كه ارتفاع طبقه اوّل «12 متر» و ارتفاع طبقه دوم «9 متر» است، روى پشت بام آن نيز ديواره اى گذاشته اند و برخى از اهل سنت آنجا سعى مى كنند. در ميانه مسعى نيز دو راه باريك ساخته اند كه هر يك با ديواره كوتاهى از يكديگر جدا شده، كه افراد معذور روى چرخ نشسته و در داخل آن كه يكى به طرف صفا و ديگرى بطرف مروه است آنها را حركت داده، سعى كنند.

مسعى حدود 16 در دارد كه تمامى آنها در سمت شرقى مسجدالحرام قرار


1- ازرقى، اخبار مكه، ص 390
2- اخبار مكه، ص 370

ص: 244

گرفته است.

علاوه بر پله هاى عادى، پله هاى برقى نيز گذاشته اند كه به وسيله آن، حجاج به طبقه فوقانى منتقل مى شوند. در طبقه دوّم نيز حجاج مى توانند از دو درى كه به بيرون حرم راه دارد، خارج شوند.

براى پيشگيرى از خطرات احتمالى سيل، در زير مسعى، كانالى به عرض «5 متر» و ارتفاع «6/ 4 متر» احداث گرديده كه آب را به سمت بيرون هدايت نموده، مانع ايجاد خرابى در مسعى مى شود. (1)


1- فى خدمة ضيوف الرحمان، ض 68

ص: 245

درس پنجاه و دوم: زمزم

سرآغاز پيدايش زمزم

هرچند از تواتر روايات كعبه و زمزم، مى توان به يقين رسيد كه چشمه زمزم از دوران حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام پديدار گشته و اين مطلب، صرف نظر از جزئيات آن، مورد تاييد همه مورّخان و راويان است، ليكن با اين حال به عنوان يك ديدگاه، مى توان ازگفتار كسانى ياد كرد كه پيشينه زمزم را به عهد آدم رسانده اند و پيدايش آن را با نهاده شدن سنگ نخستين كعبه به وسيله وى، همزمان دانسته و در پاره اى اشعار از آن سخن گفته اند.

«خويلد بن اسد بن عبدالعزّى» (پدر حضرت خديجه عليها السلام) خطاب به عبدالمطّلب مى گويد:

أقول و ما قولى عليك بسبّة أليك بْن سلمى أنت حاضر زمزم

حفيرة إبراهيم يوم بن هاجر و ركضة جبريل على عهد آدم (1)


1- ياقوت، معجم البلدان، ماده «زمزم»؛ فاكهى، اخبار مكه، ج 2، ص 72

ص: 246

«مى گويم، و گفته من براى تو ناروا و نابسزا نيست، درياب سخن مرا اى فرزند سلمى (عبدالمطّلب). تويى حفركننده زمزم.

چاه ابراهيم در روزگار پسر هاجر، و اثر ضربت جبرئيل در عهد آدم عليه السلام.»

گفتنى است كه به جز شعرخويلد، روايت يا شعر يا نوشته تاريخى ديگرى در اين باره به نظر نرسيد و چنانكه اشاره شد، بيشتر و بلكه تمام مورّخان و اهل حديث، پيدايش زمزم را به عهد ابراهيم عليه السلام مربوط دانسته و اسناد روايى، در اين خصوص، وحدتِ نظر دارند، هرچند در جزئيات آن اختلاف هاى جزئى مشاهده مى شود؛ مثلًا برخى جوشش آب از زمزم را به سودن پاشنه پاى اسماعيل بر زمين نسبت داده اند و گروهى گفته اند كه ساييدن پاى جبرئيل يا دست و يا شهپر او كه در صورت انسانى ظاهر شده است، باعث به وجود آمدن آب شده است.

نظريه سوّمى نيز هست كه معتقد است اسماعيل آن را با كلنگ حفر كرد (1) يا ابراهيم آن را حفارى نمود (2) كه اين دو گفته اخير و مفاد آن، با سودن پاى اسماعيل يا جبرائيل و جوشيدن آب زمزم منافاتى ندارد. چه، طبيعى است كه اگر بخواهند چشمه اى را به صورت چاه درآورند بايد آن را حفر كنند تا به سرچشمه اصلى برسند و آب بيشترى فراهم آيد و ماندگار شود. بنابراين، جاى ترديدى نيست كه سرآغاز پيدايش چشمه يك اتفاق غيرعادى و تحت امر الهى بوده و به صورت چاه درآمدنش به دست بشر و با حفارى او انجام شده است.

زمزم پديده اى تاريخ ساز

پيش از پرداختن به جزئيات مورد اختلاف، شايسته و سزاست ماجرايى را كه به پديدار شدن زمزم انجاميد و قلّه باشكوهى است در تأسيس كعبه و حج و تاريخ مكه و


1- ياقوت، معجم، ماده «زمزم».
2- فاكهى، تاريخ عمارة مسجدالحرام، ص 17

ص: 247

حرم و نكات زيبايى را دربر دارد، به استناد روايات و تاريخ از نظر بگذرانيم و سپس به تحليل جزئيات آن بپردازيم.

درخصوص هجرت ابراهيم از شام به حجاز و آوردن همسر و فرزندش (هاجر و اسماعيل)، روايات فريقين تقريباً همسان است و همه بيانگر يك حادثه مهم تاريخى مى باشد؛ رويدادى كه سرآغاز تحوّلى بزرگ در تاريخ بشر و رسالت هاى الهى و بناى كعبه و شهر مكه و تشريع حج و استمرار آن تا قيام قيامت گرديد و آن واقعيت تاريخى همچنان در مناسك و شعائر حج منظور گشت تا جاودانه شود و از خاطره ها محو نگردد و به عنوان فصلى درخشان از تاريخ موحّدان بيادگار بماند و درس آموز انسان ها باشد.

يكى از اين شعائر زمزم است كه آب و آبادانى را به سرزمين مكه و ديار پيامبران آورد.

چه، حيات هرچيز به آب است؛ «وَجَعَلْنا مِنَ الماء كُلّ شَى ءٍ حَىّ» آن هم نه يك آب معمولى، بل چشمه اى كه به امر الهى و مباشرت جبرئيل جوشيد و با دست اندركارى ابراهيم و اسماعيل و پاسدارى هاجر استمرار يافت تا سرچشمه بقاى كعبه و حج و رويش نسل مبارك و شكوفايى شجره پاك نبوت در امّ القراى توحيد باشد و با جارى بودنش در عصرها و براى نسل ها، آن چشمه آب حيات معنوى را تفسير كند و آن اعجاز بزرگ را گواه صدق گردد.

بارى، ماجراى آن هجرتِ تاريخى و تنهايى آن مادر و كودك در آن سرزمين سوزان و خاموش و در ميان كوه هاى سياه و سوخته را، روايات اسلامى به تصوير كشيده است:

محدّث گرانقدر، على بن ابراهيم، از پدرش ابراهيم بن هاشم و او از نضر بن سويد و او از هاشم بن سالم از امام صادق عليه السلام آورده است:

«ابراهيم در باديه شام سكونت داشت همين كه هاجر اسماعيل را متولد ساخت، ساره سخت اندوهگين شد و چون فرزندى نداشت به خاطر حضورِ هاجر، ابراهيم را مى آزرد، ابراهيم از اين ماجرا به پروردگار بزرگ شكايت كرد، خداوند به او وحى كرد كه داستانِ زن به دنده كج ماند كه اگر او را به حال خود واگذارى از آن بهره برى و اگر بخواهى آن را راست كنى خواهد شكست. (و بدين ترتيب وى را به سازگارى با ساره توصيه فرمود). آنگاه ابراهيم را مأمور ساخت كه اسماعيل و مادرش را از آن سرزمين خارج سازد.

ص: 248

ابراهيم گفت: پروردگارا! آنها را به كجا برم؟ فرمود: به حرم من، مركز امن من و نخستين مكانى كه از زمين آفريدم؛ يعنى مكه.

آنگاه خداوند جبرئيل را فرمان داد كه «بُراق» را فرود آورد تا هاجر و اسماعيل و ابراهيم عليهم السلام را حمل كند. و ابراهيم هرگاه از منطقه اى سرسبز كه درخت و نخلستان و زراعتى داشت، مى گذشت، مى گفت: جبرئيل! آيا اينجاست آن مكان امن؟ و جبرئيل پاسخ مى داد: نه، و راه را ادامه دادند تا به مكه رسيدند و در محل خانه كعبه فرود آمدند.

ابراهيم با ساره عهد كرده بود كه از مركب پياده نشود و هرچه زودتر نزد او برگردد.

همين كه فرود آمدند، در آنجا درختى بود كه هاجر چادر خود را بر آن درخت افكند و با كودك خويش در سايه آن قرار گرفتند. (1) ابراهيم چون آنان را نهاد و خواست برگردد هاجر گفت: ابراهيم! ما را در جايى كه انيس و مونسى وجود ندارد و از آب و علف اثرى نيست مى گذارى و مى روى؟! و ابراهيم پاسخ داد: خدايى كه مرا فرمان داده شما را در اين مكان بگذارم، همو شما را كفايت است. اين بگفت و راهى شد و چون به محلى به نام «كداء»- كوهى در ذى طوى- رسيد روى به سوى آنان كرد و گفت:

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ. (2)

«بارخدايا! من از ذريه خود كسانى را در وادى بى آب و علف اسكان دادم تا نماز را بپا دارند، پس دلهايى را از مردم به سوى آنان متمايل گردان و از ميوه ها روزى ده، باشد كه سپاسگزارى كنند.»

اين بگفت و رفت و هاجر بماند با كودك شيرخوار و آن سرزمين سوزان! (و بنا به برخى روايات، ابراهيم در ميان اشك و آه منطقه را ترك گفت). (3)


1- برخى بر اين باورند كه اسماعيل در اين ايام دوساله بود و برخى كمتر از آن گفته اند.
2- ابراهيم: 37
3- تفسير صافى، ج 1، ص 891

ص: 249

همين كه آفتاب برآمد، اسماعيل تشنه شد و طلب آب كرد، هاجر برخاست و رهسپار آن وادى شد كه محل سعى بود (در ميان صفا و مروه) و آنجا ايستاد و ندا داد: آيا در اين وادى انيس و مونسى يافت مى شود؟ (هل بالوادى من انيس). و در حالى كه ديگر اسماعيل را نمى ديد، بالاى كوه صفا رفت و از آنجا به وادى نگريست و سرابى نظرش را به خود جلب كرد. پنداشت آب است، باز به درون وادى شتافت و به سعى پرداخت و چون به مروه رسيد و ديگر اسماعيل را نمى ديد، بار ديگر سرابى در ناحيه صفا درخشيد.

به وادى فرود آمد و در پى آب روان شد، باز هم اسماعيل از نظرش غايب شد. برگشت تا به صفا رسيد و با نگرانى چشم به جانب اسماعيل دوخت و اين حركت را هفت مرتبه تكرار كرد و چون به شوط هفتم رسيد و در حالى كه بر مروه بود، به اسماعيل نگريست، در حالى كه آب از زير پايش جوشيده بود! برگشت و اطراف آن آب را كه جريان داشت با رمل مسدود كرد و از اينرو زمزم ناميده شد. (1)

در اين روايت، سپس به تحوّل منطقه مكه با پيدايش آب زمزم و مهاجرت قبيله «جُرْهُم» كه يكى از قبائل يمنى بودند و در حوالى مكه بسر مى بردند اشاره كرده و مى فرمايد:

«آن روز قبيله جُرْهُمْ در ذى المجاز (يكى از بازارهاى معروف مكه) و عرفات فرود آمده بودند، همين كه آب زمزم در مكه پديدار شد و پرندگان و حيوانات وحشى صحرا به آنجا رو آوردند، جرهم كه حركت وحش و طير را به آن ديار ديدند، آنها را ره گيرى كردند و به آب رسيدند و در آنجا يك زن و يك كودك را ديدند كه در زير درختى منزل گزيده اند و براى آنها چشمه آبى پديدار شده است!

آنها از هاجر پرسيدند: تو كيستى؟ و با اين كودك در اين جا چه مى كنى؟

هاجر پاسخ داد: من مادر «اسماعيل» فرزند ابراهيم خليل الرحمانم و اين كودك فرزند اوست. خداوند وى را فرمان داد كه ما را در اين جا سكنى دهد.


1- در توصيف واژه «زمزم» پيشتر گفتيم كه يكى از معانى آن مسدود كردن آب است با هر وسيله اى كه ممكن باشد.

ص: 250

گفتند: آيا اجازه مى دهيد ما در نزديكى شما باشيم؟

گفت: تا ابراهيم بيايد.

روز سوم فرا رسيد و ابراهيم به ديدار آنها آمد. (1) هاجر گفت: اى خليل خدا، در اين جا قومى از جُرْهُم اند، مى خواهند در نزديكى ما منزل گزينند آيا به آنها اجازه مى دهى؟ ابراهيم پاسخ داد: آرى. آنگاه هاجر به آنها اجازه فرود آمدن داد. آمدند و خيمه ها سرپا كردند و هاجر و اسماعيل با آنان آشنا شدند و انس گرفتند. بار ديگر كه ابراهيم به ديدنشان آمد، حضور مردم زيادى را ديد و بسيار خرسند شد.

اسماعيل كم كم بزرگ شد، جرهميان هركدام يك يا دو گوسفند به اسماعيل هديه كردند و هاجر و اسماعيل زندگى خود را با آنها گذرانيدند.

اسماعيل به حدّ بلوغ و جوانى رسيد و خداوند ابراهيم را فرمود كه خانه كعبه رابنا كند. عرضه داشت: خدايا! در كدامين نقطه؟ فرمود: همان جا كه قبه اى براى آدم فرود آمد و حرم را روشن ساخت و اين خانه همچنان سرپا بود تا توفان نوح رخ داد و زمين در آب غرق گرديد. خداوند آن قبه را بالا برد و دنيا غرق شد مگر مكه، از اين رو، آن را بيت عتيق گفتند؛ زيرا از غرق شدن در آب رهايى يافته بود. و چون خداوند ابراهيم را مأمور بناى كعبه نمود، او نمى دانست كجا آن را بنا كند. خداوند جبرئيل را فرستاد تا جاى خانه را با خطى مشخص كند و پايه هاى آن را از بهشت نازل كرد و آن سنگى كه خدا از بهشت فرستاد (حجرالأسود) از برف سفيدتر بود و همين كه دست كافران به آن رسيد سياه شد ...». (2)

صدوق رحمه الله در علل الشرايع، با اسناد خود از معاوية بن عمار و او از قول امام صادق عليه السلام با عباراتى كوتاه تر آورده است.


1- با فاصله اى كه ميان شام و حجاز است، آمدن ابراهيم يا با طىّ الأرض بوده و يا به وسيله براق، و درهرحال خرق عادت است كه اين در زندگى پيامبران و اولياءاللَّه بسيار وجود داشته است. نك: بحارالانوار، ج 12، ص 112
2- مجمع البيان، ج 1، ص 266 و 267 ذيل آيه 128 سوره بقره. بحارالانوار، ج 12، ص 97 به بعد، از تفسير قمى. و نيز تفسير برهان، ج 1، ص 330 و 331 و علل الشرايع، ص 432 با اندك اختلاف در عبارات.

ص: 251

و نيز عياشى در تفسير خود (1) از قول امام كاظم عليه السلام داستان را به صورت خلاصه تر نقل كرده اما كلماتى نيز آورده كه در روايات پيشين نبود، در هرحال محتوا يكى است.

در منابع اهل سنت نيز داستان هجرت ابراهيم و خاندانش با همين مضمون و در برخى موارد اندك تفاوت درج افتاده است.

تاريخ نگار معروف قديمىِ مكه، ازرقى، در كتاب خود «اخبار مكه» از قول ابن عباس، چنين مى نويسد:

هنگامى كه ميان مادر اسماعيل و ساره، همسران ابراهيم، كدورت پيش آمد، ابراهيم عليه السلام، مادر اسماعيل را با فرزندش كه كودكى شيرخوار بود به مكه آورد. هاجر مشك كوچكى با مقدارى آب همراه داشت كه از آن مى نوشيدند و بر بدن اسماعيل مى پاشيد و توشه ديگرى نداشت.

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده كه گفت: آنها را در كنار درختى كه روى زمزم و قسمت بالاى مسجد قرار داشت آورد و در آنجا منزل داد و بر مركب سوار شد كه آنان را ترك گويد. مادر اسماعيل به دنبال ابراهيم دويد و گفت: ما را به كه مى سپارى؟ ابراهيم گفت: به خداى بزرگ. هاجر گفت: به رضاى خدا تن مى دهم. اين بگفت و برگشت و كودك را در آغوش گرفت و زير آن درخت آمد و نشست و اسماعيل را در كنار خود نهاد و آن مشك را به درخت آويخت و از آن مى نوشيد و بر بدن كودك مى پاشيد تا آب مشك تمام شد. كودك تشنه و گرسنه و بى تاب گشت و به خود مى پيچيد و مادر نظاره مى كرد و راه چاره نداشت. پنداشت در حال جان دادن است. با خود گفت: از بچه دور شوم تا شاهد جان دادن او نباشم! به صفا رفت و در نقطه اى ايستاد كه كودك را زيرنظر داشته باشد و جستجو كند كه آيا در آن وادى كسى را مى بيند. به مروه نگريست و گفت: ميان اين دوكوه رفت و آمد كنم تا كودك جان به جان آفرين تسليم كند و من حالت او را نبينم.

ابن عباس گويد: سه يا چهار مرتبه اين مسافت را پيمود و در دل آن وادى جز رمل نبود آنگاه نزد كودك آمد و او را در تب و تاب ديد. با اندوه فراوان به صفا برگشت و


1- به نقل مرحوم فيض در تفسير صافى، ج 1، ص 892

ص: 252

همچنان مسافت ميان صفا و مروه را تا هفت مرتبه پيمود. ابن عباس از قول پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده كه به همين خاطر مردم ميان صفا و مروه طواف مى كنند.

بالاخره هاجر نزد اسماعيل آمد و ديد همچنان بى قرار است. در اين حال صدايى شنيد اما كسى را نمى ديد. هاجر گفت: صدايت را شنيدم، اگر مى توانى به فرياد من برس.

در اين هنگام جبرئيل ظاهر شد و هاجر همراه او حركت كرد تا اين كه پاى خود را به محل چاه كوبيد و به دنبال آن آب زمزم بيرون زد.

ابن عباس از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه مادر اسماعيل اطراف آن آب را با خاك به صورت حوضچه اى درآورد تا آب تمام نشود و مشك را آورد و پر از آب كرد و نوشيد و به كودك نوشانيد و بر بدن او پاشيد». (1)

مورخ معروف فاكهى نيز از سعيد بن جبير، از ابن عباس در ادامه حديث پيشين، از رسول خدا صلى الله عليه و آله اضافه نموده است كه آن فرشته به هاجر گفت:

«تخافي على أهل هذاالوادى ظمأ فإنّها عين يشرب بها ضيفان اللَّه». (2)

«بر ساكنان اين وادى، از تشنگى بيمناك نباش، چه اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.»

داستان اين هجرت تاريخ ساز، افزون بر منابع متعدد اسلامى، در كتب پيشين نيز آمده است.

بنابه نقل علامه مجلسى رحمه الله، مرحوم سيد ابن طاووس از علماى بزرگ اماميه در كتاب «سعدالسعود» خود داستان هجرت خاندان ابراهيم (هاجر و اسماعيل) را از ترجمه تورات، سفر نهم و دهم نقل كرده كه البته در محتوا با منابع اسلامى تفاوت هايى دارد. (3) و نيز «مطهر بن طاهر مقدسى» از علماى عامه نيز در كتاب «البدأ و التاريخ» خلاصه داستان


1- اخبار مكه و ماجاء فيها من الآثار، ج 2، ص 55- 56؛ صحيح بخارى، ج 4، ص 116 و 117؛ البداية و النهايه، ج 1، ص 154 و نيز فاكهى با تفصيل كمتر از قول على عليه السلام، اخبار مكه، ج 2، ص 7
2- اخبار مكه، ج 2، ص 6
3- بحارالانوار، ج 12، ص 120- 118

ص: 253

را از تورات آورده است. (1)

سرگذشت هاجر و اسماعيل

چنانكه در روايات پيشين ملاحظه كرديم هاجر و اسماعيل براى هميشه در حرم امن خدا و جوار بيت عتيق و چشمه زمزم منزل گرفتند و قبيله جُرهُم به آنها پيوستند و هاجر و اسماعيل از تنهايى رهايى يافتند و هسته اوليه جامعه مكه بدينگونه تشكيل شد.

اسماعيل گوسفنددارى مى كرد و تيراندازى را در ميان قبيله جُرهُم آموخت. او به زبان عربى، كه زبان جرهميان بود، سخن مى گفت. جرهم تعدادى گوسفند براى او آوردند و اين سرمايه اوليه وى شد. (2)

مورخان گويند: پس از آنكه هاجر و كودكش در جوار كعبه و زمزم اسكان داده شدند، ابراهيم با علاقه شديدى كه نسبت به آنها داشت و به خصوص تنها فرزندش اسماعيل، همه روزه به ديدار آنها مى آمد و به قولى هر هفته يك بار و بنا به قول ديگر هرماه يكبار. و پيمودن مسافت شام تا مكه به وسيله براق بود كه خداوند در اختيار ابراهيم مى نهاد. (3)

خانه و آرامگاه هاجر و اسماعيل

پس از چندى و پيش از آنكه اسماعيل ازدواج كند، هاجر آن بانوى صالح و صابر وفات يافت. اسماعيل مادر گرامى اش را در خانه خود، (4) در محلى در جوار كعبه كه بعداً به «حجر اسماعيل» نامور شد، به خاك سپرد.

در روايتى از قول امام صادق عليه السلام آمده است:


1- البدأ و التاريخ، ج 3، ص 61
2- نك: بحارالانوار، ج 12، ص 112 و 113
3- نك: يحيى حمزه كوشك، «زمزم طعام طعم و شفاء سقم»، ص 15
4- كافى، ج 4، ص 210- عَن الصادق عليهم السلام: «الحجر بيت اسماعيل و فيه قبر هاجر و قبر اسماعيل».

ص: 254

«انَّ إسماعيل دفن امَّه في الحِجْر وَ جَعَلَهُ عليا و جعل عليها حائطاً لئلّا يوطأ قبرها». (1)

«اسماعيل مادرش را در حِجْر به خاك سپرد و روى قبر مادرش را بالا آورد و در اطراف آن ديوارى بنا كرد تا قبرش پايمال نشود.»

ازرقى نيز در اخبار مكه از ابن جريح نقل كرده: پيش از آنكه ابراهيم و اسماعيل خانه كعبه را سرپا كنند، هاجر درگذشت و در حجر به خاك سپرده شد؛ (فماتت امّ اسماعيل قبل أن يرفعه ابراهيم و اسماعيل و دفنت في موضع الحِجْر). (2)

واز اينجا استفاده مى شود كه راه رفتن روى قبور كه در فقه ما كراهت دارد، آن روز نيز ناپسند بوده كه اين نشانه احترام به صاحب قبر است و شايد با همين فلسفه و حكمت هاى ديگرى است كه هم اكنون طواف نيز بايد از پشت ديوار حجر اسماعيل باشد و از داخل آن صحيح نيست.

به علاوه همانگونه كه از روايات ديگر استفاده مى شود قبر جناب اسماعيل عليه السلام وگروهى از پيامبران ديگر در حجر اسماعيل است.

مفضّل از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«الحجر بَيت إسماعيل وفيه قبر هاجر وقبر إسماعيل عليه السلام» (3)

«حجر خانه اسماعيل است و در آن جا قبر هاجر و قبر اسماعيل عليه السلام قرار دارد.»

معاوية بن عمّار نيز مى گويد از امام صادق پرسيدم: آيا حجر جزو خانه كعبه است يا بخشى از كعبه در آن قرار دارد؟ فرمود: نه، حتّى به قدر يك سر ناخن، ولى اسماعيل مادرش را در آن دفن كرد و براى اينكه پايمال نشود آن را با حصارى از سنگ كارى


1- بحارالانوار، ج 12، ص 104، از كافى و علل الشرايع.
2- اخبار مكه، ج 2، ص 56
3- بحار، ج 12، ص 117؛ فروع كافى، ج 4، ص 210، و نيز فاكهى، ج 2، ص 124 از قبر اسماعيل در حجر نام برده و از قبر شعيب در مسجد الحرام ياد كرده است.

ص: 255

محصور نمود و در آنجا قبور پيامبران است؛ (... ولكنّ إسماعيل دفن أمّه فيه فكرِهَ أن توطأ فحجّر عليه حجراً وفيه قبور الأنبياء). (1)

و نيز در روايت ديگر از اما صادق عليه السلام آمده است كه: «در حجر دختران اسماعيل مدفونند.» (2) بدين ترتيب خداوند بانيان كعبه و ساكنان نخستين ديار مكّه و يادگاران زمزم و صفا و مروه را در حرم امن و دامن مهر خويش و همسايگى خانه خود منزل داد و طواف را از پشت حصار حجر؛ يعنى خانه و كاشانه و مأمن آنان مقرّر داشت تا براى هميشه حريم «جار اللَّه» اين پاسداران اوّليه بيت و حرم در پناه كعبه و بيت اللَّه محفوظ بمانند؛ زيرا حفظ قبور و آثار صالحان و اوليا و انبيا به معناى حفظ فرهنگ و آيين آنهاست و احترام به مسكن و مدفن ايشان، احترام به مكتبشان است و الگوهاى فضيلت و تقوا نبايد از ميان بروند. چه، آرامگاهشان نمادى است از بقاى فكر و ايده و آرمان آنها كه در اينجا همان كلمه طيّبه توحيد و اخلاص و ايثار و فداكارى براى خدا و رضا و تسليم در برابر تقدير اوست كه چشمه آب حيات به معناى واقعى همين است و بس؛ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ. (نور 6 36)

نگاهى به سرگذشت اسماعيل عليه السلام

بنا به گفته مورّخان، تولّد اسماعيل در سال 1910 قبل از ميلاد مسيح و 2572 سال قبل از ميلاد خجسته حضرت محمّد صلى الله عليه و آله بوده است. (3) اسماعيل شير خواره بود و به قول بعضى دو ساله بود كه همراه مادرش هاجر به جوار كعبه آمد (4) و در آنجا نشو و نما يافت تا اينكه در خدمت پدرش ابراهيم خانه كعبه را بنا كردند و پس از مرگ مادرش بازنى به نام «زعله» يا «عماده» ازدواج كرد و پس از مدّتى او را طلاق داد و از او فرزندى نداشت.

آنگاه «سيده» دختر «حارث بن مضاض» را به زنى گرفت كه از او فرزندانى پيدا كرد و


1- كافى، ج 4، ص 210
2- همان، ص 119 و نيز فاكهى، اخبار مكّه، ج 2، ص 123 و ازرقى، ج 2، ص 69
3- مطهّر بن طاهر مقدسى، كتاب البدء والتاريخ، ج 3، ص 61
4- زمزم، ص 15

ص: 256

ثمره اين ازدواج دوازده پسر بود.

اسماعيل تصدّى امر حرم را به عهده داشت و خداوند او را به پيامبرى برگزيد و براى هدايت «عمالقه» و «جرهم» و قبايل يمن مأمور ساخت تا آنان را از پرستش بت ها بر حذر دارد كه گروهى ايمان آوردند و بيشتر آنها كفر ورزيدند. (1)

جناب اسماعيل عليه السلام به قولى در سنّ يكصد و سى و هفت سالگى و به سخن ديگر يكصد و بيست سالگى بدرود حيات گفت و در حجر اسماعيل مدفون گرديد. (2)

مسعودى در اخبار الزمان مى نويسد: «اسماعيل دوازده پسر داشت و صد و سى و هفت ساله بود كه چشم از جهان بست و تدبير امر كعبه را به پسرش عدنان وصيّت كرد و عدنان به توليت كعبه و تدبير امور آن پرداخت. «واوصى الى ابنه عدنان بأمر البيت، فدبّر أمر البيت». (3)

بنيانگذاران امّ القرى

هاجر و اسماعيل، اين مادر و فرزند، كه در سايه قيموميّت شيخ الانبياء، حضرت خليل اللَّه عليه السلام پذيراى آن آزمايش تاريخى شدند و اجرا كننده آن طرح الهى در تأسيس أمّ القراى توحيد و بناى كعبه معظّمه و دعوت حج بودند در كنار خانه كعبه معتكف شدند و مأوى گزيدند تا شاهد حضور ميليون ها انسان موحّد در مطاف عاشقان كوى حق باشند و زائران بيت عتيق همه جا از طواف و كعبه و حجر اسماعيل و زمزم و صفا و مروه تا عرفات و منا، به ويژه قربانگاه اسماعيل از آنها ياد كنند و خاطره پر رمز و راز آنها را زنده نگهدارند. و شگفت داستانى است حج كه سراسر آن ترسيم ايمان و صبر و جهاد و يادواره، فداكارى خاندان ابراهيم است؛ خاندانى كه آمدند در سرزمين مكّه بمانند تا خيمه


1- مسعودى، اخبار الزمان، ص 103، عمالقه قومى بودند از فرزندان عمليق بن لاورز بن ارم بن سام ابن نوح كه در آن نواحى به سر مى بردند.
2- نك: بحار الانوار، ج 12، ص 112 و 113. ناگفته نماند كه راويان و محدّثان شيعه 120 سالگى را ترجيح داده اند.
3- اخبار الزمان، ص 104

ص: 257

توحيد را سرپا كنند و زمينه ظهور حضرت ختمى مرتبت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله را فراهم آورند و خاتم الانبياء نيز كه آيينش بر ملّت حنيف ابراهيم بنيان شده (1) و صورت تكامل يافته آن مى باشد در احياى همان خطوطِ ترسيم شده، به وسيله ابراهيم خليل عليه السلام حج را روح و شكوهى ديگر بخشيد و به دور از آلودگى هاى شرك جاهلى، قوانين و فقه حج را تعليم داد، چنانكه حضرتش در حجّةالوداع، آداب و سنن اين فريضه الهى را در عمل به مردم آموختند و از همين جا مى توان به راز زمزم پى برد كه در ژرفاى اين چاه شگفت انگيز، چشمه سار ديگرى روييده كه زلال خوشگوارش جان ها را طراوت و حيات بخشد و اين چشمه سار، كوثرى است كه هرگز نخشكد و تا قيامت همپاى زمزم جاودانه بماند و قلوب انسان ها را از ثمرات معنوى سيراب كند.

اشاره رمزگونه به وارثان اسماعيل

نويسنده كتاب «تاريخ عمارة مسجد الحرام» سخنى را از «سهيلى» آورده كه خالى از لطف و زيبايى نيست و آن جمله اين است:

«قال السهيلى: كانت زمزم سقيا إسماعيل بْن إبراهيم، فجرّهاله روح القدس بعقبه وفي ذلك إشارة إلى أنّها لعقب إسماعيل ووارثه وهو محمّد صلى الله عليه و آله وأمّته» (2)

«سهيلى گويد: زمزم آب نوشيدنى بود كه روح القدس جبرائيل، با پاشنه پاى خود براى اسماعيل فرزند ابراهيم جارى ساخت و واژه «بعقبه» مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه زمزم براى اعقاب اسماعيل است كه عبارتند از حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و امّت او.»

چنانكه خواهيم ديد، بيشتر روايات فريقين، اينگونه بيان مى كند كه جبرئيل به صورت انسانى در آمد و با پاشنه پاى خود زمين را شكافت و آب زمزم جوشيد و برخى


1- ديناً قيّما ملّةَ ابراهيم حنيفاً ...
2- تاريخ عمارة مسجد الحرام، ص 171

ص: 258

روايات از شيعه و سنّى، از پاشنه پاى اسماعيل سخن مى گويد (1) و در هر حال برداشت سهيلى و اشاره رمزگونه اى كه بدان پرداخته، در هر دو صورت مى تواند صدق كند و خدا داناتر است.

ثمرات القلوب

در دعاى حضرت خليل الرحمان است كه چون هاجر و اسماعيل عليه السلام را در آن وادى غربت و خشگ و سوزان نهاد و برگشت، با خداى خود گفت:

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ ... وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ ...؛ (2)

«بارخدايا! آنان را از ميوه ها روزى ده ...»

«عوالى» از امام صادق عليه السلام آورده است كه فرمود: «هو ثمرات القلوب» آنچه ابراهيم براى آن دعا كرد، در حقيقت ثمره و ميوه قلب ها بود. (3)

و نيز در تفسير على بن ابراهيم قمى از امام ششم عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«يعنى من ثمرات القلوب، أي حبّبهم إلى النّاس ليأتوا إليهم ويعودوا». (4)

«از ميوه دلها، بدين معنا است كه محبّت آنها را در دل مردم قرار ده تا با آنان رفت و آمد داشته باشند.»

افزون بر اينها، در بخشى از آيه پيشگفته نيز آمده است:

... فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ ...

«دلهايى را از مردم به سوى آنها متمايل گردان و از ثمرات روزى ده.»

از مجموع آنچه در اين آيه و روايات آمده است، مى توان دريافت كه خواسته اوليه


1- تحقيق بيشتر آن خواهد آمد.
2- ابراهيم: 37
3- به نقل تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.
4- به نقل تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

ص: 259

حضرت ابراهيم توجّه دلها و محبّت قلب ها نسبت به خاندان و دودمان خود بود كه اين محبّت از ثمرات ظاهريه- كه منافاتى با آن تفسير هم ندارد- برتر و بالاتر است.

نكته بسيار زيباى سخن امام صادق عليه السلام اين است كه محبّت و عشق را ثمره قلوب بر شمرده. چه، دل به عنوان كانون احساس و چشمه سار محبّت است. مگر نه اين است كه حقيقت دين نيز به محبّت تفسير شده و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هل الدين الا الحبّ والبغض»؛ «آيا دين چيزى جز حبّ و بغض است؟»، محبّت به آنچه پاكى و حقيقت و در جهت خداوند است و بغض و تنفّر از آنچه در جهت رذيلت و نا پاكى و باطل با همه چهره هاى آن مى باشد. اين محبّت است كه مرزهاى زمانى و مكانى را در مى نوردد و فاصله ها را از ميان برمى دارد و ديوارهايى را كه نور عالم تاب جهان هستى را تكه تكه كرده و ميان دلها جدايى افكنده فرو مى ريزد و چون ديوار از ميان آنها برگيرى همه يكى مى شوند و جلوه اى از آن احد سرمدى و همه تجلّى نور واحد مى گردند و آن همه تبعيض ها و فاصله ها، ديوارهايى است كه انسان ها با انگيزه هاى نفسانى ساخته و پرداخته و خشونت و عداوت را باعث شده اند. و اينك جرعه نوشان زمزم و سالكان كوى عشق كه همه در فضاى حج بى رنگ و بدون نام و نشان برگرد كعبه توحيد گرد مى آيند از يكسو گرايش قلبى خويش را با خاندان ابراهيم و وارثان او و ختم رسولان و اهل بيت مطهّر او پيوند مى زنند و از زمزم وِلا جام محبّت مى نوشند و از بت هاى صامت و متحرك و شرك خفى و جلى رخ برمى تابند و برائت مى جويند و از سوى دگر با همسفران كوى يار و تلبيه گويان دعوت دوست همدم و همراه مى شوند و قلوب خود را به يكديگر پيوند مى زنند و همه يك ندا مى شوند و لبيك گويان بانگ توحيد مى سرايند و به مظاهر شرك و مشركان «لا» مى گويند و اگر حج با چنين ثمره و ميوه قلبى همراه نباشد قالبى مى شود بى روح و شجره اى بى ثمر و در چنين حالتى نوشيدن زمزم نيز نقش حياتى ندارد. بنابراين دلها را با زمزم محبّت بايد بارور ساخت و با زمزمه عشق و ايثار رونق بخشيد تا دوستى و محبّت برويانند و اين همان حج ابراهيمى است كه براى آن در نيايش خود دعا كرده و به سوى آن دعوت نموده است.

بارى زمزم نماد جوشش فيض ازلى است در كوير انقطاع و حبّ خدا كه در

ص: 260

آبشخور آن نهال دلهاى عاشقان و مؤمنان به ثمر مى نشيند؛ همانگونه كه براى هاجر ثمر آفريد، آنگاه كه آخرين جرعه آبى كه همراه داشت تمام شد و شير در سينه اش خشكيد و كودك شير خوارش از تشنگى به خود مى پيچيد و مى گريست و آن مادر در جستجوى آب آسيمه سر به اينسو و آنسو مى دويد و آبى نمى يافت و جرقه عشق حق از كانون قلبش همچنان سرمى كشيد و در اين حال بود كه برق زمزم درخشيد و دِل پر التهابش را آرامش داد؛ آرامشى كه هنوز در فضاى كعبه و حجر اسماعيل به مشام جان مى رسد. آرى اينگونه بايد حج گزار به طواف آيد؛ ديده را زمزم كند و دل را مقام خليل سازد.

طواف كعبه عشق از كسى درست آيد كه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل

چگونگى جوشش زمزم

چنانچه پيشتر گفتيم، تواتر روايات و تواريخ بر آن است كه جوشش زمزم هنگامى آغاز شد كه هاجر و اسماعيل غريب و تشنه كام در آن وادى سوزان در انتظار امداد غيبى بودند كه ناگاه با يك اتّفاق خارق عادت و به شيوه اى اعجاز گونه، برق زمزم درخشيدن گرفت و سرزمين مكّه با فوران آن رو به آبادانى رفت. امّا اينكه پيدايش زمزم با چه شيوه و چه عاملى رخ داد، اين مطلب مورد اختلاف است. برخى آن را به شهپر جبرئيل يا پاشنه پاى او يا سرانگشت او نسبت داده اند كه به صورت انسانى در آمد و چنين مأموريتى را انجام داد و آب زمزم را جارى ساخت.

برخى ديگر آن را با اثر پاى اسماعيل به عنوان يك كرامت و اعجاز مرتبط دانسته و گفته اند: اين هنگامى بود كه كودك از تشنگى و بى قرارى پاشنه پاهايش را بر زمين مى ساييد كه ناگاه آب از زمين جوشيد. روايات فريقين نيز در اين باب مختلف است؛ چنانكه مورّخان نيز در اين خصوص به گونه هاى متفاوت سخن گفته اند. گروه سوّمى از مورّخان نيز به شيوه احتياطآميز از جوشش آب و پيدايش زمزم به اراده خداوند سخن گفته اند و متعرض چگونگى آن نشده اند.

مسعودى در كتاب اخبار الزمان اين رويه و شيوه را پيموده و مى نويسد:

ص: 261

«وامّا إسماعيل فقطعن الحرم ونبع له زمزم بأمر اللَّه تعالى ..». (1)

روايات و ديدگاه ها

روايات و اقوال مورّخان در مرحله نخست دو دسته است:

1- آن دسته كه جوشش زمزم را به جبرئيل نسبت داده اند.

2- دسته اى كه آن را به اسماعيل منتسب دانسته اند.

در جزئيات هر يك از اين دو دسته نيز اختلاف نظر وجود دارد:

مطهّر بن طاهر مقدسى (2) در چگونگى جوشش زمز با اشاره به اختلاف نظرها در اين خصوص مى نويسد:

«همين كه هاجربه سوى اسماعيل شتافت، او را ديد كه با دست خود با آب بازى مى كند در حالى كه آب از زير گونه او جوشيده است و برخى گفته اند آب از زير پاشنه پاى او جوشيده است و برخى برآنند كه جبرئيل آمده و با پاى خود زمين را شكافته كه بر اثر آن آب فوران زده است.»

همين مطلب را با اندك اختلاف «ياقوت» در «معجم البلدان» (3) ذكر كرده است.

نامبردگان احتمال ديگرى را نيز نقل كرده اند و آن اينكه اين چاه را اسماعيل با وسايلى مانند كلنگ حفر نمود و خرق عادتى در اينجا نبوده است كه اين قول ضعيفى است و سند روايى ندارد و يا اينكه پس از جوشيدن زمزم اسماعيل آن را به صورت چاه در آورده است كه پيش از اين توضيح آن گذشت.

و امّا روايات:

اشاره

بيشتر روايات از نقش جبرئيل در جوشش زمزم سخن گفته و برخى روايات اثر پاى


1- اخبار الزمان، ص 103
2- كتاب البدأ و التاريخ، ج 3، ص 60
3- معجم البلدان، مادّه «زمزم».

ص: 262

اسماعيل را مؤثر مى دانند.

پيش از آنكه به تحليل اين روايات و ترجيح نظريات بپردازيم، شايسته است نگاهى به عمده روايات باب بيافكنيم.

و آنگاه ببينيم آيا تضادّى در اين ميان وجود دارد يا نه و قول برتر كدام است و طريق جمع ميان اقوال چيست؟

الف: روايات منقول از اهل بيت عليهم السلام

1- در يكى از روايات كه از هجرت خاندان ابراهيم تا جوشيدن زمزم و برخى وقايع بعد از آن را به تفصيل مطرح كرده و بيشتر محدّثان و مفسران به مناسبت آيات مربوط، آن را آورده اند، چنين آمده است:

«... نظرت إلى اسماعيل وقد ظهر الماء من تحت رجْليه ...» (1)

«هاجر اسماعيل را نگريست، در حالى كه آب از زير پاهايش نمودار بود.»

سند اين مفسران و راويان، روايتى است كه على بن ابراهيم قمّى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است. اين روايت از جريان آب در زير پاهاى اسماعيل سخن گفته امّا صراحت ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده؟ جبرئيل يا اثر پاى اسماعيل؟

2- روايتى است كه در بحار الانوار و كافى از قول امام صادق عليه السلام نقل شده.

«ثمّ أقبلْت راجعة إلى ابْنها فإذا عقبه يفحص في ماء، فجمعتْه فساخ ولو تركتْه لساح» (2)

«هاجر به سوى فرزندش برگشت و ناگاه ديد كه پاشنه پاى كودك در آب است. او اطراف آب را مسدود كرد و آب بند آمد و اگر آن را رها مى ساخت همچنان جريان مى يافت.»


1- مجمع البيان، ج 1، ص 28، تفسير برهان، ج 1، ص 330، بحار الانوار، ج 12، ص 98
2- بحار الانوار، ج 12، ص 114، وفروع كافى، ج 4، ص 201

ص: 263

اين روايت نيز مانند روايت قبلى تصريح يا اشاره اى ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده است و فقط از قرار داشتن پاى اسماعيل در آب سخن مى گويد.

3- روايت ديگر، حديثى است كه بحار از محاسن به اسناد خود از ابن ابى عمير و او از معاويه بن عمار، از امام صادق عليه السلام نقل كرده و در بخشى از آن روايت آمده است:

«هاجر با ديده گريان به صفا رفت و بانگ برآورد: «آيا در اين وادى انيسى هست؟» جوابى نشنيد. به مروه آمد و همان سخن را تكرار كرد پاسخى نشنيد و تا هفت مرتبه اين رفت و آمد ادامه يافت. در شوط هفتم جبرئيل فرود آمد و به او گفت: اى زن! تو كيستى؟

پاسخ داد: «من هاجر مادر فرزند ابراهيم هستم. جبرئيل گفت: شما را به كى سپرد؟ پاسخ داد: من به ابراهيم همين گفتم و او جواب داد به خداوند بزرگ. جبرئيل گفت آنكه شما را بدو سپرده، كفايت است. اينك برگرد نزد فرزندت. هاجر به سوى بيت آمد در حالى كه زمزم جوشيده بودو آب مشاهده مى شد و جريان داشت، اطراف آن را با خاك بست و اگر رها مى ساخت جارى بود؛ (قال ابوعبداللَّه عليه السلام، لو تركته لكان سيحا». (1)

چنانكه ملاحظه مى كنيم در اين روايات تصريح نشده كه عامل جوشش آب چه بوده است.

4- برخى از روايات بر خلاف موارد قبلى، به اثر پاى اسماعيل اشاره دارد؛ مانند روايت على بن ابراهيم از پدرش، از ابن ابى عمير، از معاوية ابن عمار، از امام صادق عليه السلام كه ضمن تشريح واقعه مى فرمايد:

«ففحص الصّبيّ برجله فنُبعت زمزم ورجعتْ من المروة وقد نبع الماء» (2)

«كودك پاى خود را (بر زمين) ساييد پس زمزم جوشيد و هاجر از مروه برگشت در حالى كه آب جوشيده بود.»

نكته قابل ذكر اينكه اسناد طبقه اوّل و دوّم روايت (4 و 5) يكى است؛ هر دو از ابن


1- بحار الانوار، ج 12، ص 116
2- فروع كافى، ج 4، ص 202؛ علل الشرايع، ص 432؛ بحار الانوار، ج 12، ص 116

ص: 264

ابى عمير، از معاوية بن عمّار، از امام صادق عليه السلام و چنين به نظر مى رسد كه محاسن نيز روايت را از علل نقل كرده باشد. با اين تفاوت كه دو تن از راويان آن، در محاسن حذف شده و پاره اى اختلافات نيز در محتواى روايت ديده مى شود؛ از جمله همان مطلب مورد بحث چنانكه ملاحظه كرديم، حال دليل اختلاف چيست؟ معلوم نيست.

5- در برخى روايات ديگر به صراحت از دخالت داشتن جبرئيل در جوشش آب زمزم سخن به ميان آمده است؛ مانند روايتى كه بحار از قصص الانبياء از صدوق، از على عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«.. چون هاجر و اسماعيل را عطش شديدى عارض شد، جبرئيل فرود آمد و به هاجر گفت: شما را به چه كسى واگذار كرده است؟ پاسخ داد: ما را به خدا سپرد. گفت: همانا به كسى سپرده كه شما را كفايت است.»

آنگاه جبرئيل دست خود را در زمزم نهاد و آن را شكافت كه ناگهان آب جوشيدن گرفت و هاجر مشكى برداشت كه از آن برگيرد ...»؛ (ووضع جبرئيل يده فى زمزم ثمّ طواها فإذا الماء قد نبع ...). (1)

6- چنانكه در گذشته ديديم، در روايات اهل بيت همانند ديگر روايات، از زمزم به نام «ركضة جبرئيل» (2) ياد شده است اثر ضربت پاى جبرئيل كه اين خود گواه و نشانه اى است از نقش جبرئيل در پيدايش زمزم و عنوان «ركضة جبرئيل و وطأة جبرئيل» و «هزمه جبرئيل» به تواتر معنوى در روايات فريقين ديده مى شود. كه از يك نوع وحدت نظر در تأثير جبرئيل بر پيدايش زمزم حكايت دارد.

ب: روايات عامّه در اين خصوص
اشاره

و امّا روايات عامّه، هر چند به گونه هاى مختلف در اين باره سخن مى گويد: امّا بيشتر اين روايات تصريح دارد كه پيدايش زمزم به تصرف جبرئيل و اثر پا يا انگشت و يا


1- بحار الانوار، ج 12، ص 111
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 516

ص: 265

بال وى بوده است چنانكه برخى ديگر از اثر پاى اسماعيل سخن گفته است.

عمده اين روايات مستند به روايتى است كه سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند.

پاره اى از اين روايات عبارتند از:

1- روايت بخارى:

* در صحيح بخارى از سعيد بن جبير از ابن عباس تفصيل واقعه را آورده و از جمله مى گويد:

«... فاذا هى بصوت فقال: أغِثْ إنْ كان عندك خير، فإذا جبرئيل قال: فقال: بعقبه هكذا، و غمز عقبه على الأرض، قال: فانبثق الماء ...» (1)

«ناگاه هاجر صدايى شنيد و گفت: اگر مى توانى كمكى بكنى به فرياد من برس، ناگاه جبرئيل آمد و پاشنه پاى خود بر زمين كشيد، كه در پى آن آب فوران زد.»

و در روايت ديگر: «اوْقال بجناحه» (2)؛ «يا با بال خود زد و آب جوشيدن گرفت.»

2- روايت ابن كثير

ابن كثير نيز در تاريخ خود همين روايت را از سعيد بن جبير و او از ابن عباس نقل كرده، البته با اندك اختلاف؛ از جمله اينكه گويد:

«فإذا هي بالملك عند موضع زمزم فبحث بعقبه أو قال: بجناحه حتّى ظهر الماء». (3)

«ناگاه فرشته اى را نزد زمزم ديد كه پاشنه پا بر زمين ساييد، يا بال خود بر زمين كشيد كه به دنبال آن آب جوشيد.»


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 116
2- همان، ص 114
3- البدايه والنهايه، ج 1، ص 155

ص: 266

3- روايت ازرقى

همين روايت را ازرقى از سعيد، او هم از ابن عباس، با اندك اختلاف نقل كرده و در خصوص جوشيدن آب زمزم اينگونه مى نگارد:

«فخرج لها جبرئيل عليه السلام فاتّبعته حتّى ضرب برجله مكان البئر فظهر ماءً فوق الأرض حين فحص جبرئيل ...» (1)

«جبرئيل نزد هاجر حاضر شد و هاجر به دنبال او روان گرديد تا آنجا كه پاى در محل چاه بر زمين زد كه دنبال آن در سطح زمين، همانجا كه جبرئيل پا نهاده بود، آب نمودار شد.»

چنانكه مى بينيم سند و مدلول اين دسته روايات تقريباً يكى است.

4- روايت فاكهى

يكى ديگر از تاريخ نگاران مكّه فاكهى است كه ضمن نقل رواياتِ بابِ زمزم، روايت ديگرى را از سعيد بن مسيب نقل مى كند كه در ضمن آن آمده است:

«فأنزل اللَّه تبارك وتعالى على أمّ إسماعيل ملكاً منَ السماء فأمرها فصرخت به فاستجاب لها فطار الملك وضرب بجناحه مكان زمزم وقال اشربا ...» (2)

«خداى متعال بر مادر اسماعيل فرشته اى از آسمان فرو فرستاد و هاجر از او يارى طلبيد و خواسته اش به اجابت رسيد، پس فرشته پر گشود و با شهپر خود بر محل زمزم ضربتى زد و گفت: بنوشيد و آنگاه آب جارى شد.»

فاكهى از طريق و سند ديگر، همين روايت را به سعيد بن جبير و از وى به ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مستند ساخته و در آن افزوده است كه: «آن فرشته به هاجر گفت: بر


1- اخبار مكّه، ج 2، ص 41
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 5

ص: 267

ساكنين اين وادى از تشنگى هراسى نداشته باش؛ زيرا اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.» (1)

همچنين فاكهى چند روايت ديگر نيز آورده كه به ضربت شهپرِ جبرئيل در جوشش زمزم اشاره دارد:

از جمله: به اسناد خود از حارثه بن مضر از على بن ابى طالب عليه السلام روايت نسبتاً مفصلى در اين واقعه نقل كرده كه از اثر انگشت جبرئيل بر زمين و بيرون شدن آب زمزم سخن مى گويد؛ بخشى از عبارت اين است:

«ثمّ خطّ بإصبعه في الأرض ثمّ طولها فإذا الماء ينبع وهي زمزم ...»

«آنگاه كه جبرئيل به صورت مردى ظاهر شد .. و با انگشت خود در زمين خطى كشيد و آن را امتداد داد، ناگهان آب فوران زد و اين همان زمزم است ...»

سپس جبرئيل به هاجر گفت: بچه ات را صدا بزن. او را به زبان عبرى صدا زد، اسماعيل دوان دوان آمد و چيزى نمانده بود كه از تشنگى بميرد، هاجر تكّه نان خشگى را كه داشت آب زد و جبرئيل به او گفت: اين آب گوارا است و بالا رفت. آنگاه كه ابراهيم آمد از آنان پرسيد، پس از من چه كسى نزد شما آمد؟ هاجر پاسخ داد: مردى نيكوكار از مردم، و جريان را شرح داد. ابراهيم گفت: همانا اين شخص جبرئيل عليه السلام بوده است. (2)

6- گفتار ياقوت حموى

ياقوت حموى در معجم، ذيل واژه «زمزم» شرحى دارد؛ از جمله درباره جوشيدن آب زمزم، به وجه ديگرى اشاره كرده و آن جوشيدن آب از زير گونه اسماعيل در زمين بوده است.


1- همان، ص 6
2- اخبار مكّه، ج 2، ص 8- 7

ص: 268

او مى نويسد: «ثمّ سمعت أصوات السباع، فخشيت على ولدها، فأسرعت تشتدّ نحو إسماعيل، فوجدته يفحص الماء من عين قدانفجرت من تحت خدّه قيل: بل من تحت عقبه ...» (1)

هاجر در ميان صفا و مروه بود كه زوزه درندگان را شنيد. از بيم جانِ فرزندش، سرآسيمه دويد كه اسماعيل را ديد با آبى كه از زير گونه اش جوشيده بازى مى كند و برخى گويند اين آب از زير پاى اسماعيل جوشيد.

7- گفتار مقدسى

مطهّر بن طاهر مقدسى نيز در چگونگى جوشش آب زمزم به اقوال مذكور اشاره دارد؛ از جمله مى نويسد:

«قالوا: وفحص إسماعيل برِجْلِهِ الأرض فنبع الماء من تحت عقبه وقيل: بل أتاه جبرئيل فركضه ركضة فارّ منه الماء ...» (2)

«گويند اسماعيل با پاى خود بر زمين ساييد كه بر اثر آن آب از زير پاشنه پاى او آب جوشيدن گرفت. و نيز گويند: اين از ضربت جبرئيل بود كه بر زمين كشيد و آب فوران كرد.»

تحليل نهايى بحث:

اين بود گزيده اى از آنچه درباره زمزم و عامل جوشش آن در كلام مفسّران و مورّخان و منابع روايى و تاريخى آمده است. در تحليل نهايى بايد به چند نكته توجّه داشت:

الف: حوادثى از اين قبيل؛ از جمله خوارق عادات است كه در سرگذشت پيامبران و اولياى خدا بسيار رخ مى دهد و چيزى دور از دانش و خرد نيست و تجاربى است كه به تواتر در سيره صالحان و برگزيدگان خدا اتّفاق افتاده است. بسيارى از اين موارد را قرآن


1- معجم البلدان، واژه «زمزم».
2- البداء والتاريخ، ج 3، ص 60

ص: 269

كريم آورده است؛ از قبيل: توفان نوح، ناقه صالح، اژدها شدن عصاى موسى، تولّد عيسى بدون پدر و نبوّت او و سخن گفتنش در گهواره و شفا دادن كوران و بينا شدن ديدگان يعقوب با پيراهن يوسف، و فرزنددار شدن ساره همسر ابراهيم (در سن نود سالگى) و نظاير اينها نيز از سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم بسيار و به تواتر نقل شده است و منابع روايى و تاريخى بر اين حقيقت گواهى مى دهد. بنابر اين اگر از زمين خشك و سوزان، چشمه آبى بجوشد بى آنكه وسائل و عوامل عادى در آن دخالت داشته باشد، امرى بعيد و دور از عقل نيست. چه، هرگاه خدا اراده چيزى كند بى چون و چرا تحقّق خواهد يافت؛ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (1)

و در اين امر علل و اسباب را نيز خود فراهم مى آورد. گاه اسباب و علل عادى است و گاه غير عادى.

به طور خلاصه، خداوند اراده كرده است كه چشمه زمزم پديد آيد و چنين شده است.

ب: اختلاف روايات در چگونگى جوشش زمزم است؛ چنانكه ملاحظه كرديم، عمده روايات- عامّه وخاصّه- در اين باره، آن را به اشاره دست غيبى و ظهور جبرئيل در صورت انسان و اقدام به پديد آوردن آب از زمين به امر پروردگار مستند مى كند.

برخى روايات نيز از اثر پاى اسماعيل در اين پديده سخن مى گويد كه در روايات فريقين به هر دو اشاره شده است.

ج: همچنين گروهى از روايات نيز جوشيدن آب را بدون بيان علّت وعامل آن مطرح ساخته است. و همه اينها مى تواند درجاى خود صحيح باشد و تضادّ و تزاحمى ميان روايات نيست؛ همانگونه كه هيچكدام منافى عقل و عادت در سيره برگزيدگان خدا نيست.

توضيح آنكه: اگر روايات دخالت جبرئيل را در نظر بگيريم و اينكه او با پاشنه پا و يا با انگشت دست و يا شهپرش زمين را شكافته كه بر اثر آن آب زمزم جوشيده است در اين صورت از تجسّم جبرئيل به صورت انسان سخن گفته شده كه نمونه آن را در آمدن


1- يس: 82

ص: 270

جبرئيل نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و مجسّم شدن او در چهره يكى از ياران آن حضرت مكرّر خوانده ايم و تاريخ و سيره و حديث گواهى مى دهد؛ زيرا فرشتگان مى توانند به هر شكل و شمايل كه بخواهند در آيند و در اخبار زمزم است كه جبرئيل به صورت انسانى ظاهر شد و صدايى چون صداى انسان داد و هاجر را با سخن خود اميدوار ساخت و با انگيختن آب زمزم سنگ بناى جامعه مكّه را نهاد و آنچه به عنوان پاشنه پا بر زمين زدن يا با انگشت خط كشيدن آن در اين روايات آمده، در قالب مطلب فوق چيزى خلاف عقل و علم نيست؛ زيرا به همان دليل كه فرشته مى تواند به صورت انسان ظاهر شود كار انسانى نيز مى تواند انجام دهد.

و اگر روايات ديگرى را كه مى گويد اسماعيل پاشنه پاى خود را بر زمين كشيده و آب جوشيده، منظور داريم آن نيز، همچون فرض پيشين خلاف عقل وتجارب زندگى برگزيدگان خدا نيست. البته اين امر به دو صورت در روايات آمده است:

1- هاجر آمد و ديد پاهاى اسماعيل در آب است؛ با در نظر داشتن روايات گذشته در دخالت جبرئيل در اين امر چنين استفاده مى شود كه جبرئيل به امر خدا چشمه را جوشانيده و اين درست در همان نقطه اى بوده كه اسماعيل بر زمين قرار داشته است.

2- پاهاى اسماعيل بر زمين كشيده شده و بر اثر آن آب از زمين پديد آمده است؛ اين نيز با اخبار گذشته منافاتى ندارد كه اسماعيل پاشنه پا بر زمين ساييده باشد و جبرئيل از همان نقطه آب را خارج ساخته باشد، كه در اين صورت مى توان از تصرف جبرئيل در اين امر با وساطت پاهاى اسماعيل سخن گفت. و اين طريق جمع شايد نيكوترين وجهى باشد كه مى توان در اين باره بيان داشت.

همچنين اگر تنها از تأثير پاهاى كودك در اين امر سخن گفته شود، همانگونه كه گفتيم: آن نيز منافى با عقل و تجربه زندگى پيامبران خدا نيست؛ زيرا امور خارق عادت به هر شكل و در هر وضعيّتى، به اذن خداوند قابل تحقّق است؛ خداوندى كه عيسى را بدون پدر از مريم پديد مى آورد و در گهواره سخن بر زبانش مى نهد كه بگويد:

انِّي عَبْدُاللَّهِ آتانِي اْلكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً

در ماجراى اسماعيل نيز كه پيامبر آينده امّت ابراهيم و نياى خاتم المرسلين صلى الله عليه و آله

ص: 271

است، با تأثير پاهاى او پديده زمزم را به نمايش مى گذارد و اين امر با ساييدن پاى او بر زمين اتفاق مى افتد. اگر در اين كار مشكلى باشد در هر امر خارق عادتى مى توان آن مشكل را مطرح كرد! امّا آنجا كه اراده ايزدى تعلّق گيرد، همه چيز ممكن مى شود.

با اين همه، بيشتر روايات، صراحت ندارد كه ساييدن پاى اسماعيل بر زمين، عامل جارى شدن زمزم بوده و بيشتر سخن از نقش جبرئيل مى گويد و يا عامل جوشش آب به صراحت بيان نشده است و در هر حال اصل جريان قابل ترديد نيست.

ص: 272

درس پنجاه و سوم: قبرستان ابوطالب: حجون

اشاره

سيدعلى قاضى عسكر

در شمال شرقى مكّه، در دهانه كوه حَجون به فاصله حدود 1042 متر؛ يعنى 2127 ذراع تا باب بنى شيبه (مسجدالحرام) گورستانى است با نام هاى زير:

1- جنّة المُعَلّاة.

2- جنّة المُعَلّى.

3- شِعْب جَزّارين.

4- درّه ابواء

5- شعب المقبره.

پيشينه اين قبرستان به قبل از اسلام مى رسد. و از آن زمان تا كنون قبرستان مردم مكّه بوده است.

ابن مسعود در روايتى گفته است:

«روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار اين قبرستان توقّف نمود و فرمود: خداوند از اين بقعه (يا از اين حرم) هفتاد هزار نفر را برمى انگيزد و بدون حساب وارد بهشت مى كند، هر يك از آنان هفتاد هزار نفر را شفاعت مى كنند، چهره هايشان همچون ماه شب چهارده درخشان است. آنگاه ابوبكر پرسد:

ص: 273

اى پيامبر صلى الله عليه و آله اينان كيانند؟ فرمود: ايشان غريبانند. (1)

دفن شدگان در قبرستان ابوطالب:

1- قصى بن كلاب از اجداد پيامبر.

2- عبدمناف.

3- عبدالمطّلب.

4- هاشم.

5- ابوطالب كه در سنّ هشتاد و چند سالگى در سال دهم بعثت وفات يافت و در آنجا دفن گرديد.

6- خديجه بنت خويلد، همسر با وفاى رسول خدا و امّ المؤمنين پس از خروج از محاصره سه ساله، در سنّ شصت و پنج سالگى بدرور حيات گفت و در حجون دفن شد.

7- قاسم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله.

8- طيّب (عبداللَّه) فرزند رسول خدا.

9- سميّه مادر عمّار اولين زن شهيد در اسلام كه فرزند خباط بود.

10- عبداللَّه فرزند ياسر و برادر عمّار.

11- خدامه خواهر خديجه و فرزند خويلد.

12- اسماء دختر ابوبكر.

13- زينب بنت مظعون، خواهر عثمان بن مظعون و همسر عمر بن خطّاب.

14- عبداللَّه فرزند عمر.

15- عبداللَّه فرزند زبير عوام. (2)


1- ميقات، سال اوّل، شماره چهارم، ص 168
2- ميقات، سال اوّل، شماره چهارم، ص 170

ص: 274

درس پنجاه و چهارم: حضرت عبدالمطلب مردى از تبار ابراهيم عليه السلام

اشاره

محمد عابدى ميانجى

در دل خاك پر گهر حجاز مردانى خفته اند كه در يارى رساندن به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله نقشى به سزا داشتند.

مرقد پاك حضرت عبدالمطلب در قبرستان حجون معروف به «جنة المعلّى» است.

اين قبرستان امروزه در دو راهى خيابان مسجد الحرام- الحجون (1) و سمت راست خيابان حجون، انتهاى پل هوايى منا- معابده قرار گرفته است. ديوار درازى كه تا دامنه هاى كوه امتداد مى يابد، آن را از بخشهاى ديگر جدا مى كند.

قبور اجداد پيامبر و بنى هاشم در شمال دره و دامنه كوه، كه از سه طرف بسته شده، واقع شده است و توسط ديوار و نرده هاى آهنى از بقيه قبرستان جدا گرديده است.

عبدالمطلب همچون اجداد خويش از مسير توحيدى ابراهيم خليل اللَّه خارج نشد (2) و به سوى محرّمات الهى روى نياورد. (3) هرگز بت نپرستيد (4) و اوّلين شخصى بود كه


1- حجون نام كوهى در شمال شرقى مكه است و قبرستان معروف حجون بر دامنه آن واقع شده است.
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 7 و 8
3- بحارالانوار، ج 38، ص 6
4- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 7 و 8

ص: 275

تاريخ، مناجات هاى او در غار حرا را به ياد مى آورد. (1)

ايمان و اعتقادش به خدا را مى توان در نيايش هاى شبانه اش، در كنار خانه خدا، دريافت. (2)آنگاه كه سپاه ابرهه كعبه را به محاصره درآورده بودند.

احسان و كرامت (3) و اهتمام به آبادانى (4) از ويژگيها و سنّتهاى پسنديده اوست.

سخنانى كه از وى بر جاى مانده، گوياى روح توحيدى و جهان بينى وسيعى بود كه در وجودش موج مى زد. به فرزندانش مى گفت:

«هيچ ستمكارى از دنيا نمى رود مگر اين كه از او انتقام گرفته شود، حتى اگر قبل از عقوبت بميرد، سزايش را در سراى ديگر خواهد ديد. (5) به خدا قسم بعد از اين دنيا سرايى است كه نيكى را با احسان و زشتى را با بدى جواب خواهند داد.» (6)

نام اصلى عبدالمطلب «شيبةالحمد» است. «(7) 7» اوفرزندهاشم (8) (جددوّم رسول خدا صلى الله عليه و آله) و سلمى دختر عمر بن عائذ (9) بود. دوران كودكى را به همراه مادرش در مدينه (10) در حالى سپرى كرد كه هاشم در سفرى تجارتى وفات يافته بود. (11) مطلب برادر


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 119؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 9.
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص 43 و 62؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص 263- 260؛ بحارالانوار، ج 15، ص 130 و 146؛ تاريخ طيرى، ج 1، ص 557.
3- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 206 و 318؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 45 و 155 و 119؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 9.
4- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 7 و 8؛ ج 1، ص 206؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 45.
5- سيره ابن هشام، ج 2، ص 21؛ سيره حلبى، ج 1، ص 4؛ العباس، ص 17، الغدير، ج 7، ص 352.
6- همان.
7- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 316.
8- بلاذرى، ج 1، ص 85؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 189.
9- فروغ ابديت، ج 1، ص 117 دختر عمرو بن خزرجى مى داند.
10- كامل ابن اثير، ج 2، ص 6؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 8 و 9؛ سيره حلبى، ج 1، ص 8.
11- همان.

ص: 276

هاشم (1) كه در نبود او سرپرستى مكه را عهده دار بود، (2) وقتى از وجود فرزند برادر آگاه شد، بى درنگ به مدينه شتافت و او را به مكه آورد. (3) مردمى كه فرزند هاشم را نمى شناختند، با ديدن او گمان بردند مطلب برده اى خريده است از اين روى به او «عبدالمطلب» گفتند (4) و بعدها به همين نام شهرت يافت.

سالها پس از آن، عموى عبدالمطلب آهنگ سفر به يمن كرد. به او گفت: «پسر برادر! تو به جانشينى پدرت سزاوارترى پس زمامدارى شهر را به تو مى سپارم.» (5)

و به اين ترتيب عبدالمطلب به جاى عمويش كه در همان سفر از دنيا رفت، نشست. (6) او دوران رياست خود را با خدمات زيادى همچون حفر مجدد چاه زمزم (7) سپرى كرد.

عبدالمطلب در طول زندگى با چند تن از بانوان ازدواج كرد (8) كه فاطمه دختر عمرو بن عائذ يكى از آنها بود. فاطمه چهار پسر به نامهاى زبير، ابوطالب، عبداللَّه و مقوّم و پنج دختر (ام حكيم، عاتكه، برّه، اروى و اميه) به دنيا آورد. (9)

سرپرستى محمّد صلى الله عليه و آله

عبدالمطّلب در صدد بر آمد تا براى عبداللَّه همسرى برگزيند؛ از اين روى به خواستگارى آمنه، دختر وهب بن عبد مناف (10) رفت و او را به عقد عبداللَّه در آورد.


1- تاريخ عرب و اسلام، ص 7
2- تاريخ عرب و اسلام، ص 7
3- سيره ابن هشام، ج 1، ص 148: تاريخ طبرى، ج 2، ص 9
4- كامل ابن اثير، ج 2، ص 6؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 8 و 9
5- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 318
6- همان.
7- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 206 و 318؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 45
8- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 326؛ نسب قريش، ص 20- 18
9- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 326
10- تاريخ طبرى، ج 2، ص 4

ص: 277

حاصل پيوند آن دو، تولد يگانه هستى محمّد مصطفى (1) بود كه بعد از رحلت پدر در سفر (2) به دنيا آمد.

عبدالمطلب خود با شنيدن خبر تولد به سوى آمنه شتافت و نام محمّد را براى فرزند عبداللَّه برگزيد. (3) او مجلس جشنى به مناسبت تولدش ترتيب داد. وقتى از علت نامگذارى محمّد پرسيدند، گفت: «به اين اسم ناميدم تا در زمين و آسمان ستوده باشد.» (4)

آنگاه محمّد صلى الله عليه و آله را با خود به خانه آورد و به دور كعبه طواف داد (5) و خداوند را به خاطر تولدش سپاس گفت. (6)

همزمان با تولد پيامبر صلى الله عليه و آله كه در هفده ربيع الأول عام الفيل روى داد، (7) مسؤوليت نگاهدارى بر عهده عبدالمطلب قرار گرفت. وى تا سن 8 سالگى نگاهدارى او را بر عهده داشت، اگرچه عبدالمطلب نتوانست شاهد درخشش نور نبوى در سيماى محمّد باشد، امّا تلاش فراوانش براى سرپرستى محمّد نامش را در رديف ياران مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داد.

دوران هشت ساله سرپرستى از پيامبر صلى الله عليه و آله را مى توان به سه بخش تقسيم كرد:

الف- شيرخوارگى

چهار ماه بعد از تولّد (8) حليمه، دختر ابى ذوئيب اعلام آمادگى كرد كه محمّد را با خود به صحرا ببرد و به تربيتش بپردازد. عبدالمطلب با كمال دقت اسم و قبيله و اصل و نسب


1- سيره حلبى، ج 1، ص 93؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 82
2- سيره حلبى، ج 1، ص 93؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 82
3- سيره حلبى، ج 1، ص 93؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 4
4- همان. مادرش او را احمد ناميد.
5- اعيان الشيعه، ج 2، ص 716؛ مروج الذهب، ج 2، ص 281؛ بحارالانوار، ج 6، ص 79 و ج 6، ص 91
6- همان.
7- الامتاع، مقريزى، ص 3.
8- بحارالانوار، ج 15، ص 384؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 119

ص: 278

او را جويا شد (1) و محمّد را به او سپرد.

پيامبر پنج سال از عمر خود را در دامن حليمه و در ميان قبيله بنى سعد (2) گذراند. در طول اين مدّت دايه اش دو بار او را به مكه آورد. (3) بار نخست زمانى بود كه مدت شيرخوارگى تمام شد و بار دوّم زمانى بود كه گروهى از علماى حبشه متوجه نبوت او شدند و در نظر داشتند او را ربوده، افتخار نگاهداريش را از آن خود كنند. (4)

ب- بازگشت به مدينه

زمانى كه حليمه او را بازگرداند، تنها 5 بهار از عمرش مى گذشت. طفلى بود كه حركاتش خاطره هايى از عبداللَّه را براى مادر و پدربزرگش زنده مى كرد. (5) هر چند توجه عبدالمطلب به او بعد از مرگ مادرش (6) افزونتر شد، اما نبايد فراموش كرد كه اين موضوع تنها به خاطر عواطف و احساساتى نبود كه در درونش موج مى زد؛ بلكه مهمتر از آن شناختى بود كه عبدالمطلب نسبت به مقام و عظمت شخصيت كودك قريش كسب كرده بود. (7) هنگامى كه سيف بن ذى يزن؛ پادشاه حبشه با توجه به كتابهاى دينى خود بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله را مژده داد، چنان شوقى سراپاى وجودش را گرفت كه بى اختيار به سجده شكر افتاد و گفت: فرزندى داشتم كه بسيار مورد علاقه ام بود، بانويى گرامى به نام آمنه را به عقد ازدواجش درآوردم. او پسرى به دنيا آورد كه محمّد ناميدم. پس از چندى پدر و مادرش رحلت كردند و من و عمويش (ابوطالب) سرپرستى او را عهده دار شده ايم. (8)


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 167.
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص 167.
3- همان.
4- همان.
5- سيره حلبى، ج 1، ص 125.
6- استيعاب، ج 1، ص 14؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 9. وقتى محمد ص را به دنبال شترانش فرستاد و او دير كرد، گمان برد گم شده يا كشته شده است به حلقه كعبه آويخت و گفت: يا رب اتهلك آلك إن تفعل فامرها بدا لك. وقتى پيامبر ص با شتران برگشت، او در تمام راه هاى مكه و در تمام شعبها در پى يافتنش بود، و قتى پيامبر را ديد، او را بوسيد و گفت يا بنى لاوجهتك بعد هذا فى شى ء فانى اخاف أن تغتال فتقتل. اصول كافى، الحجة، ص 337.
7- استيعاب، ج 1، ص 14؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 9.
8- استيعاب، ج 1، ص 14؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 9.

ص: 279

به كوچكترين بهانه اى منزلت محمّد صلى الله عليه و آله را گوشزد مى كرد. (1) روزى شخصى خواست محمّد صلى الله عليه و آله را از روى بساط زمامدارى او بردارد، عبدالمطلب گفت: «بگذار فرزندم بنشيند، اميد دارم كه از شرف به مقامى برسد كه هيچ عربى قبل و بعدش به آن نرسيده است.» (2)

و به شخص ديگرى گفت: مقام بزرگى در انتظار او است. (3)

عبدالمطلب نه تنها در مجامع عمومى، بلكه در محافل خصوصى نيز عظمت طفل قريش را مطرح مى كرد. روزى به ابوطالب گفت:

«يا أباطالبٍ إنَّ لِهذا الغلام شأناً عظيماً، فَاحْفَظهُ واسْتَمْسِك به، فإنَّهُ فرد وحيدٌ، وَكُنْ لهُ كالأُمّ ولايَصِلْ إليه شَيْ ءٌ يكرهه». (4)

«اى ابوطالب، مقام بزرگى در انتظار اين جوان است. مواظبش باش و به او تمسك بجوى، او تنها است. برايش همچون مادر باش و نگذار آنچه برايش مطلوب نيست، پيش آيد.»

ج- با محمّد تا آخرين نفس

عبدالمطلب آنگاه كه نشانه هاى مرگ را در خود ديد، (5) فرزندانش را به دورش جمع كرد. يكايك آنها را از نظر گذراند (6) و سرانجام ابوطالب را مخاطب ساخته، گفت:

«بنگر اى اباطالب كه نگاهبان اين كودك تنها باشى كه بوى پدر و مهر مادر را نديد. مراقب باش كه او از تو است. در ميان فرزندانم تنها تو را براى اين كار برگزيدم. آيا مى پذيرى؟» (7)


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 168
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص 23؛ بحارالانوار، ج 6، ص 42؛ سيره حلبى، ج 1، ص 129. «فانّه يحسّ من نفسه بشى ء وأرجوا أن يبلغ من الشرف ما لم يبلغه عربي قبله ولا بعده.» در كتاب اصول كافى، حجة، ص 339 از امام صادق عليه السلام به نحو ديگر آمده است.
3- همان. «إنّه تُحَدّثُهُ نفسُهُ بملك عظيم وسيكونُ له شأنٌ.»
4- سيره ابن هشام، ج 1، ص 23؛ بحارالأنوار، ج 6، ص 42؛ سيره حلبى، ج 1، ص 129
5- مجالس السنيه، ج 4، ص 36؛ اعيان الشيعه، ج 3، ص 7
6- مجالس السنيه، ج 3، ص 7؛ معجم القبور، ج 1، ص 183؛ بحارالانوار، ج 6، ص 47
7- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 13؛ مجالس السنيه، ج 4، ص 37؛ بحارالانوار، ج 6، ص 43

ص: 280

ابوطالب كه قبل از اين نيز به همراه پدر سرپرستى محمّد را به عهده داشت، (1) به خواسته پدر جواب مثبت داد. آنگاه عبدالمطلب دستش را روى دست ابوطالب گذاشت و گفت: اكنون رفتن از اين جهان بر من آسان شد. (2)

و سرانجام در سال هشتم عام الفيل (3) و در سن 120 سالگى (4) به سراى باقى شتافت.

مرگش چنان روح پيامبر را تحت فشار قرار داد، كه تا آستانه قبر بر او گريست. (5)

محل دفن

عبدالمطلب را در قبرستان حجون در شمال قبر منسوب به آمنه بنت وهب، مادر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله دفن كردند. (6) بعدها فرزندش ابوطالب نيز در كنار قبر پدر دفن شد. (7)

قبر عبدالمطلب ضريحى داشت كه در سال 1325 توسط امير وقتِ مكه، بازسازى شد. (8) عبداللَّه بن زبير را نيز در كنار او و زير يك گنبد دفن كردند. (9) حُجّاج نسبت به زيارت قبر وى علاقه خاصّى نشان مى دهند.


1- استيعاب، ج 1، ص 14؛ اعيان الشيعه، ج 2، ص 9
2- بحارالانوار، ج 6، ص 43؛ اثبات الوصيه، ص 107؛ الحجه، 77 به نحو ديگر ذكر كرده است.
3- تذكرة الخواص، ص 7؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 277؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 189؛ بلاذرى، ج 1، ص 85
4- همان.
5- قالت أُمّ أيمن: أنا رأيتُ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم يمشي تحت سريره وهو يبكي.» تذكرة الخواص، ص 7
6- تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره، ص 132 و 133
7- همان.
8- لبيب البتنونى، الرحلة الحجازيه، ص 96 نقل از تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه.
9- همان.

ص: 281

درس پنجاه و پنجم: حضرت ابوطالب عليه السلام

اشاره

اشرف آشورى

ايمان ابوطالب

دلائل تاريخى فراوانى وجود دارد كه ايجاد شبهه در ايمان ابوطالب از دوران اوليه اسلامى مطرح بوده است؛ از جمله علل آن مى توان به غرض ورزى عناصرى اشاره كرد كه خود داراى اصل و نسب پاك نبودند. معاوية بن ابى سفيان از جمله افرادى است كه با على عليه السلام به مجادله پرداخته و پدر خود را از ابوطالب مقدم مى دانست تا به اين طريق از لحاظ اجتماعى براى خود موقعيتى يابد. (1)

اعتقاد ما

اشاره

همانگونه كه راوندى مى گويد اعتقاد شيعه بر ايمان قلبى ابوطالب است. (2) اما در مورد علت كتمان ايمانش بايد گفت «اگر ابوطالب ايمان خود را آشكار مى ساخت موضعگيرى او مانند ديگر مسلمانان مشخص مى شد و او نمى توانست به عنوان


1- الصحيح من سيرة النبى، ج 1، ص 134
2- قطب راوندى، ج 3، ص 178، جرجانى، ص 188

ص: 282

سرپرست قبيله داور مشركان باشد و از مقام و بزرگيش به نفع رسول خدا سود ببرد» (1)

على بن ابوطالب در همين مورد مى فرمايد:

«كَانَ وَ اللَّهِ أَبُو طَالِبٍ عَبْدُ مَنَافِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مُؤْمِناً مُسْلِماً يَكْتُمُ إِيمَانَهُ مَخَافَةً عَلَى بَنِي هَاشِمٍ أَنْ تُنَابِذَهَا قُرَيْشُ». (2)

«به خدا قسم ابوطالب عبد مناف پسر عبدالمطلب مؤمن ومسلمان بود.

ايمانش را از ترس آزار بنى هاشم توسط قريش مخفى ساخت.»

امام صادق نيز فرمود:

«إِنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ أَسَرُّوا الْإِيمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْكَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ وَ إِنَّ أَبَا طَالِبٍ أَسَرَّ الْإِيمَانَ وَ أَظْهَرَ الشِّرْكَ فَآتَاهُ اللَّهُ أَجْرَهُ مَرَّتَيْنِ». (3)


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 8
2- اصول كافى، كتاب الحجه، ص 24
3- شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 70، الحجه، ص 339 و نيز امام صادق گفتند: آنها اهل سنت گمان دارند كه ابوطالب كافر بوده است. فرمود: دروغ مى گويند چگونه او كافر است كه مى گويد: «مگر نمى دانيد كه ما محمد را مانند موسى پيغمبرى يافته ايم كه در كتابهاى نخست و سلف نامش نوشته شده است. و در حديث ديگر فرمود: چگونه مى شود كه ابوطالب كافر باشد؟ در صورتى كه خود مى گويد: مردم دانسته اند كه ما فرزند خود را به دروغ نسبت نمى دهيم و به سخن ياوه سرايان اعتنا نمى شود. او روسفيد و آبرومندى است كه به احترام آبروى او طلب باران مى شود او فرياد رس يتيمان و پناه بيوه زنان است. 1- «قِيلَ لَهُ: إِنَّهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّ أَبَا طَالِبٍ كَانَ كَافِراً فَقَالَ كَذَبُوا كَيْفَ يَكُونُ كَافِراً وَ هُوَ يَقُولُ: أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنَا مُحَمَّداً نَبِيّاً كَمُوسَى خُطَّ فِي أَوَّلِ الْكُتُبِ وفي حديث آخر: كيف يكون أبوطالب كافراً و هو يقول: لقد عَلِموا أنّ ابْنَنا لا مُكذّبٌ لَدَينا ولا يُعْنى بقيلِ الأباطلِ و أبيضُ يُسْتَسْقَى الْغَمامُ بِوَجْهِهِ ثُمالُ الْيَتامى عِصْمَةٌ لِلأرامِلِ اصول كافى: كتاب الحجه، ص 340

ص: 283

«اصحاب كهف ايمانشان را مخفى وكفرشان را آشكار ساختند خداوند دو بار اجرشان داد و ابوطالب ايمانش را پنهان و شركش را آشكار ساخت، خدا دو بار اجرش مى دهد.»

و امام باقر فرمود: اگر ايمان ابوطالب را در يك كفه ترازو و ايمان اين مردم را در كفه ديگر قرار دهند، ايمان ابوطالب فزونى خواهد داشت. (1)

ابوذر رحمه الله گفت: «واللَّهِ الّذي لا اله إلّاهُوَ ما مات أبوطالبٍ رضى الله عنه حتّى أسلمَ». (2)

او بيش از سه هزار شعر دارد كه دلالت بر ايمانش مى كند. (3)

1- تكيه گاه محمد صلى الله عليه و آله

هرچه بر دامنه دعوت پيامبر افزوده مى شد، ابوطالب همچنان به عنوان مدافع وى در صحنه هاى گوناگون حضور مى يافت. تا اينكه نمايندگان قريش به نزدش شتافته از او خواستند با محمد به مذاكره بنشيند و او را از دعوت باز دارد و اگر قبول نكرد دست از حمايت او بكشد. (4)

به اين ترتيب پايگاه اجتماعى پيامبر نابود مى شد و آنان به راحتى مى توانستند محمد را از پيش پاى خود بردارند. محمد از پذيرش درخواست آنان سر باز زد اما ابوطالب بر حمايتش بار ديگر پاى فشرد (5) و گفت: «به خدا سوگند از حمايت تو دست بر نمى دارم، مأموريت خود را به پايان رسان» (6)

آنان گمان مى كردند كه حمايتهاى ابوطالب عاطفى است و او كه به يتيم ابوطالب شهرت يافته بود، دل ابوطالب را تسخير كرده است. از اين رو بود كه عمارة بن وليد را كه


1- الغدير، ج 7، ص 380، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 68
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 71
3- الغدير، ج 7، ص 341
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 322 و 326 وابن هشام، ج 1، ص 265
5- همان دو مورد فوق و طبقات ابن سعد، ج 1، ص 202، ابن قدامه، ص 352
6- سيره نبوى ابن هشام، ج 1، ص 266

ص: 284

جوانى خوش سيما و برومند بود، به نزدش آوردند (1) وتقاضاى مبادله او با محمد كردند.

ابو طالب از اين جسارت سخت برآشفت و آنان را از خود راند (2) از ابوطالب قصيده اى برجاى مانده است (3) كه ماجراى فوق را با ظرافت تمام بيان مى كند. قريش بار ديگر فرستاده اى نزد او فرستادند و خواستند تا محمد صلى الله عليه و آله را تسليم كند كه به قتل برسانند. اما او باز هم خوددارى كرد. (4) با جسارت قريش رفته رفته اوضاع بر پيامبر و ياران تنگ مى شد.

مشركان گاهى ملاحظه ابوطالب را هم نمى كردند و ياران رسول خدا را به سختى آزار مى دادند. (5) اما ابوطالب همچنان به حمايتهاى خود از پيامبر ادامه مى داد. او در بين فرزندانش به آنان كه با پيامبر همراه بودند توجه مى نمود. (6) در مدح حمزه كه به پيامبر زودتر ايمان آورد شعرى گفت. (7) فرزندش على را بارها در جاى پيامبر مى خواباند. روزى به او گفت: «فرزندم! بردبارى پيشه كن كه از نشانه هاى خردمندى است. هر زنده اى به سوى مرگ مى رود، من بردبارى تو را آزموده ام، بلاها سخت و دشوار است تو را فداى زنده ماندن نجيب فرزند نجيب كردم.» (8)

در يكى از روزها كه گمان كرد پيامبر را كشته اند يا گروگان گرفته اند، عملا خود سلاح بست و تمام بنى هاشم را جمع و مسلّح ساخت و در پى محمد فرستاد. (9) مجموعه تلاشهاى فوق موجب شد كه قريشيان نتوانند به طور مستقيم ضربه اى به شخص پيامبر وارد سازند. از آن بعد، گروهى به حبشه هجرت كردند و ابوطالب اشعارى به نجاشى


1- طبرى ج 3 ص 322 و ابن هشام ج 1 ص 265 و 267
2- طبرى ج 3 ص 322 و ابن هشام ج 1 ص 265 و 267
3- على ج 9 ص 385 و 386
4- ابن هشام، ج 1، ص 375؛ يعقوبى، ج 2، ص 31
5- سيره ابن هشام، ج 1، ص 318؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 33؛ الكامل ج 2، ص 45؛ حلية الأولياء، ج 1، ص 159؛ استيعاب، ج 4، ص 63؛ الإصابه، ج 4، ص 64؛ درجات الرفيعه، ص 228
6- ابن ابى الحديد، ج 14، ص 76 و 77؛ ابن هشام، ج 1، ص 313؛ طبرى، ج 2، ص 72
7- ابن ابى الحديد، ج 14، ص 76 و 77؛ ابن هشام، ج 1، ص 313؛ طبرى، ج 2، ص 72
8- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 27
9- طوايف، ص 85، حجة 61

ص: 285

فرستاد تا با مسلمانان خوشرفتارى كند. (1)

3- تحريم اقتصادى مسلمين

در سال دهم بعثت، مشركان در پى استفاده از حربه اى ديگر برآمدند. آنان باهم پيمان بستند (2) كه هرگونه رابطه با بنى هاشم را قطع كنند، تحريمهاى قريش اگرچه همه جانبه بود اما ملموس بودن وضعيت ناگوار اقتصادى محاصره شده ها به آن بيشتر جنبه اقتصادى داد. تحريم فوق مى توانست بى آن كه با موقعيت اجتماعى ابوطالب در تعارض باشد ودر نتيجه ناكام بماند محمد و يارانش را در تنگنا قرار دهد.

ابوطالب بنى هاشم را جمع كرد و از آنان خواست به شعب بروند. آنان به همراه پيامبر و خديجه به منطقه شعب رفتند. (3)

ابوطالب به منظور حمايت از اسلام و حراست پيامبر سه سال تمام همراه با وى در شعب ماند. در حالى كه هر روز بيشتر از قبل بر فشار مشركان افزوده مى شد. او در كنار محمد بودن را به رياست بر قريش ترجيح داد و با اين كه پيرمردى ضعيف بود اما تمام سختى ها را به جان خريد. (4)

او شعرى در مدح قوم خود سرود (5) و آنان را به پايدارى در وضعيت طاقت فرسا فرا خواند. بعد از سه سال كه خديجه و ابوطالب تمام دارايى و قدرت خود را در راه دفاع از پيامبر صرف نمودند، فرشته وحى نازل شد و ماجراى خورده شدن عهدنامه توسط موريانه را به اطلاع پيامبر رساند.


1- الغدير، ج 7، ص 331
2- سيره نبوى ابن هشام، ج 1، ص 287 و 288 و 375 و 376
3- ابن هشام، ج 1، ص 287 و 288 و 375 و 376
4- سيره حلبى، ج 1، ص 134؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 253؛ ابن هشام، ج 1، ص 189؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 52؛ يعقوبى، ج 1، ص 1؛ الاصابة، ج 4، ص 115؛ ابن سعد، ج 1، ص 119
5- ابن هشام، ج 1، ص 287 و 288 و 375 و 376

ص: 286

ابوطالب و پيامبر به همراه چند نفر ديگر از شعب بيرون آمدند و در كنار كعبه نشستند، مردم دور آنها جمع شدند و از ابوطالب خواستند كه دست از محمد بردارد. او گفت: برادرزاده ام مى گويد موريانه عهدنامه را خورده اگر دروغ باشد دست برمى دارم در غير اين صورت شما سخن او را مى پذيريد؟ گفتند آرى آنگاه عهدنامه را كه در صندوقى بود آوردند و ديدند كه جز «بسم اللَّه ...» تمام آن را موريانه خورده است. آنان به جاى وفاى به عهد بر كينه و جهل خود افزودند. ابوطالب با پيامبر به شعب برگشتند او درباره بى وفايى قريش اشعارى سروده و آنان را سرزنش كرده است. (1)

4- اشعار ابوطالب

شعرهاى ابوطالب خود موضوع ديگرى است كه مى تواند به عنوان يكى از ابزارهاى دفاعى ابوطالب از پيامبر مطرح باشد او در زمانهاى مختلف از اين ابزار ادبى براى دفاع از رسول گرامى استفاده مى كرد.

بيش از سه هزار شعر از او به جاى مانده است كه غالبا دلالت بر حمايتهاى او از رسول خدا و مؤمنان دارد. (2)

ليَعْلَم خير النّاس أنّ محمداً رَسُولٌ كَمُوسى وَ الْمَسيحُ بنُ مَرْيم

أتى بالهدى مثل الَّذي أتيا بِه فَكُلٌّ بِحَمدِ اللَّهِ يَهْدِي وَ يَعْصم


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 19؛ الكامل ابن اثير، ج 2، ص 61؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 208- 210، سيره ابن هشام، ج 1، ص 374 تا 380 «الَم تَعْلَموا أنّا وَجْدنا محمداً نبيّاً كموسى خُطَّ في أوّلِ الكُتبِ» سيره ابن هشام، ج 1، ص 530
2- الغدير، ج 7، ص 341؛ درباره شعرهاى او به: تاريخ ابن كثير، ج 1، ص 42 و ج 3، ص 42؛ مستدرك الحاكم ج 2، ص 623؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 72 و 78 و 52؛ متشابهات القرآن از ابن شهر آشوب ذيل تفسير سوره حج آيه وَلْيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنصُرُهُ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 1؛ ابن عساكر، ج 1، ص 275؛ طبقات الكبرى ابن سعد، ج 1، ص 119؛ سيره حلبى، ج 1، ص 134 و ... رجوع كنيد.

ص: 287

تا آخرين لحظه

ابوطالب در واپسين لحظه هاى عمرش نيز دست از يارى محمد صلى الله عليه و آله بر نداشت. او بزرگان خانواده را مخاطب ساخت و چنين گفت:

«چهار تن را به يارى پيامبر سفارش مى كنم: فرزندم على، بزرگ قبيله عباس، شير خدا حمزه كه هميشه از پيامبر حمايت كرد و فرزندم جعفر، تا او را ياور باشيد و شما عزيزان من كه جان من به فدايتان باد، هميشه براى رسول خدا در مقابل دشمنان چون سپرهاى محافظ باشيد.» (1)

علامه امينى آخرين گفتار ابوطالب را چنين نقل كرده است:

«يا معشر بني هاشم أطيعوا محمداً وَصَدِّقوهُ تُفِلحوا و تُرْشُدوا». (2)

او بارها در آخرين لحظات به حمايت از محمد توصيه كرد و فرزندانش را به آينده او آگاه و مطمئن ساخت:

«محمد امين قريش و راستگوى عرب است. داراى همه كمالات است. دلها به او ايمان دارد ولى زبانها از ترس به انكار برخاسته اند من مى بينم كه در آينده مستضعفان دور او را گرفته، ايمان مى آورند و او با كمك آنان صفوف قريش را خواهد شكست و بزرگان آن را خوار و خانه هايشان را خراب و بى پناهان را نيرومند خواهد كرد ... به او علاقمند شويد و از حمايت كنندگان حزب او باشيد» (3)

ابوطالب در هشتاد و چند سالگى بعد از چهل سال تلاش و حمايت از پيامبر درگذشت. (4)


1- متشابهات القرآن، از ابن شهرآشوب در تفسير سوره حج، ذيل آيه ولينصُرنَّ اللَّه من ....
2- الغدير ج 7 ص 367
3- الغدير ج 7 ص 366؛ وصيتهاى او را درتاريخ الخميس ج 1، ص 300؛ سيره حلبى، ج 1، ص 391 ببينيد.
4- طبرى، ج 2، ص 277

ص: 288

مورخان وفات او را سال دهم بعثت ثبت كرده اند (1) و محل دفنش را نيز كنار قبر پدرش عبدالمطلب در حجون دانسته اند. (2)

چون ابوطالب به رحمت حق پيوست، على عليه السلام پيامبر را مطّلع ساخت. آن حضرت مى گويد: «پيامبر را از رحلت پدرم آگاه كردم، پيامبر گريست و فرمود: برو او را غسل بده و كفن نماى و دفنش كن، غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَرَحِمَهُ» (3)

امام موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: او به پيامبر و آنچه آورده بود، اقرار كرد و وصايا را به او تحويل داد و در همان روز درگذشت. (4)


1- لبيب البتنونى، الرحلة الحجازيه، ص 95
2- همان.
3- تذكرة الخواص، ص 7، ابن ابى الحديد: پيامبر سخت گريست و دستور دفن و كفن به على داد، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 74؛ ابن سعد از واقدى جريان فوت را نقل كرده و مى گويد: پيامبر به شدّت گريست. عباس گفت: اى رسول خدا تو به او اميدوار هستى؟ فرمود: آرى، به خدا من به او اميدوارم، «وجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ يَسْتَغْفِرُ لَهُ أيّاماً لا يَخْرُجُ مِنْ بَيْتِهِ»، تذكرة الخواص، ص 8 و يعقوبى حضور رسول خدا بر بالين او، بعد از فوت وى، نقل كرده و مى گويد: وقتى به رسول خدا گفته شد ابوطالب مرد، در قلبش سنگين آمد و بر او به شدّت جزع كرد. آنگاه داخل شد و سمت راست پيشانيش را چهار بار مسح كرد آنگاه طرف چپ پيشانى را نيز سه بار مسح كرد و گفت: «يا عمّ رَبَّيْت صغيراً، وَكَفَّلْتَ يتيماً، وَ نَصَرَتَ كبيراً، فجَزاكَ اللَّهُ عنّي خيراً» او به همراه جنازه از جلو مى رفت و مى فرمود: «وَصَلَتْكَ رَحمٌ وَ جُزِيتَ خَيرا» و نيز فرمود «اجتمعَتْ على هذه الأمّة في هذهِ الأيّام مصيبتان لا أدري بأيِّهِما أنا أشدّ جَزَعاً» تاريخ يعقوبى ج 2 ص 35 را ببينيد. امام صادق فرمود: «لَمَّا تُوُفِّيَ أَبُو طَالِبٍ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ اخْرُجْ مِنْ مَكَّةَ فَلَيْسَ لَكَ فِيهَا نَاصِرٌ وَ ثَارَتْ قُرَيْشٌ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَخَرَجَ هَارِباً حَتَّى جَاءَ إِلَى جَبَلٍ بِمَكَّةَ يُقَالُ لَهُ الْحَجُونُ فَصَارَ إِلَيْهِ». اصول كافى، كتاب الحجة، ص 342
4- اقرّ بالنبي وبما جاء به و دفع إليه الوصايا و مات من يومه، اصول كافى. الحجه ص 333

ص: 289

درس پنجاه و ششم: شعب ابى طالب

اشاره

سيد على قاضى عسكر

در ابتداى خيابان حجون، گورستانى است كه در گذشته آن را «مقبره معلاة» مى ناميدند و هم اكنون در ميان اهل مكّه به «جنةالمعلاة» (1) و در بين ايرانيان به «قبرستان ابوطالب» معروف است.

ازرقى (م 250 ه. ق.) در اخبار مكّه، پيشينه تاريخى آن را اينگونه بيان مى كند:

در حجون گردنه اى است كه از محل نخلستان عوف و از كنار دو قناتى كه بالاى خانه معروف به «مال اللَّه» است مى گذرد و تا درّه سلاخ ها مى رسد. در دامنه آن، در دره سلاخ ها به روزگار جاهلى گورستان قرار داشته و كثير بن كثير درباره آن گورستان چنين سروده است:

كم بِذاك الحَجون مِن حيّ صدقٍ وَكُهولٍ أعِفَّةٍ وَشباب

«در اين حجون چه بسيار دوستان راستين از جوانان و پيران پاكدامن در گور آرميده اند.» (2)


1- فقه العبادات الحج، ص 205
2- ترجمه اخبار مكه ازرقى، ص 520، تهران 1368

ص: 290

ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره اين گورستان فرموده است: «اين گورستان مردم مكه، چه نيكو گورستانى است.» (1)

درّه اى كه اين گورستان در آن قرار دارد به «شِعْب ابِى دُبّ» معروف است. ازرقى از پدر بزرگش و او از زنجى نقل مى كند كه:

مردم مكه در دوره جاهلى و آغاز اسلام، مردگان خود را در دره ابى دُبّ (2)- كه بخشى از حَجُون است تا دره صُفِىّ؛ يعنى صُفِىّ السِّباب و در دره اى كه پيوسته به گردنه مدنيين است و امروز اين بخش، گورستان مردم مكه است- دفن مى كردند، پس منطقه گورستان بالاتر كشيده و پيوسته به كوه و گردنه اذاخِر و كنار محوطه خُرْمان شد. مكان امروز آن نيز در ابتداى شارع «حَجون» است.

حجاج و زائران محترم بيت اللَّه الحرام همه ساله پس از انجام اعمال عمره و يا حج، كنار اين قبرستان آمده و مدفونين در آن، ازجمله حضرت خديجه عليها السلام ابوطالب و ... را زيارت مى كنند.

از گذشته تاكنون اين قبرستان به نام «شِعْبِ ابى طالب»- همان مكانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابى طالب و همراهانشان حدود سه سال توسط مشركان محاصره و مورد تحريم اقتصادى قرار گرفتند- نيز به مردم معرفى شده كه از لحاظ تاريخى نادرست بوده، و شِعْبِ ابى طالب در مكان ديگرى نزديك مسجدالحرام است.

آنچه را كه در اين سطور خواهيد خواند دلائلى روشن و قطعى در اثبات اين مدّعاست.

شِعْب در لغت:

در لِسان العرب آمده است:


1- ترجمه اخبار مكه ازرقى، ص 470
2- ابودب كنيه مردى از بنى سواءه بن عامِر است كه چون ساكن آن دره بوده بنام او مشهور شده است. ازرقى، ص 471، معجم معالم الحجاز، ص 56

ص: 291

«والشِّعْبُ (بِالْكَسْرِ): ما انْفَرَجَ بَيْنَ جَبَلَيْن و قِيل: هُوَ الطّريقُ فِي الْجَبَلِ و الجَمْعُ الشِّعاب».

«شِعْب (به كسر شين) شكاف بين دو كوه را گويند. به راه كوهستانى نيز گفته شده است. جمع آن شِعاب است.» (1)

جوهرى (م 393 ه. ق.) در صحاح مى نويسد:

«والشِّعْبُ (بالكسر): الطَّريقُ فِي الْجَبَل، وَ الْجَمْع الشِّعابُ».

«شِعْب (به كسر شين) راه در كوه را گويند، جمع آن نيز شِعاب است.» (2)

در فرهنگ معين نيز آمده است:

شِعْب: راهى در كوه باشد، دره. (3)

مكان شِعْبِ ابى طالب:

شهر مكه در يك منطقه كوهستانى قرار گرفته و در نتيجه درون دره ها كه از سيل مصون بوده و بصورت يك حصار طبيعى خانه ها را در درون خويش جاى مى داده، محل زندگى قبائل مختلف بوده است. در نزديكى مسجدالحرام سه شِعْبِ نزديك به هم وجود دارد كه اسامى آنها عبارت است از: 1- شِعْبِ ابى طالب 2- شِعْبِ بنى هاشم 3- شِعْبِ بنى عامر. اجداد و بستگان پيامبر صلى الله عليه و آله معمولًا در اين سه شِعْبِ زندگى مى كرده اند.

طريحى پس از آنكه شِعْب را معنى مى كند، مى نويسد:

«وشِعْب أبي طالب بمكّة مكان مولد النبىّ صلى الله عليه و آله، و شِعْبُ الدُبّ أيضاً بِمَكّة و انْتَ خارِجٌ إلى مِنى».

«شِعْبِ ابى طالب در مكّه، زادگاه نبى اكرم صلى الله عليه و آله است و شِعْب دُبّ نيز در مكّه


1- ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 2270، چاپ مصر- دارالمعارف- قاهره.
2- جوهرى، صحاح، ج 1، ص 156، بيروت، 1404 ه. ق. طريحى نيز آن را به همين مضمون معنى كرده است. مجمع البحرين، ج 1، ص 513، تهران- 1408 ه. ق
3- دكتر معين، فرهنگ معين، ج 2، ص 2047، تهران 1360 ه. ش.

ص: 292

در مسير مِنى قرار دارد.»(1)

در مُعْجَم البُلدان ذيل «شِعْبِ ابى يُوسُف» آمده است: آن همان درّه اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و بنى هاشم، هنگامى كه قريش بر جنگ آنان هم قسم شده و نامه نوشتند، بدان پناه بردند. اين درّه از آنِ عبدالمطّلب بود، هنگامى كه چشمانش كم سو شد آن را ميان فرزندانش تقسيم كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله نيز سهم پدرش عبداللَّه را گرفت و آن محل خانه هاى بنى هاشم بود. ابوطالب گفته است:

جَزَى اللَّه عنَّا عَبْدَ شَمْس و نَوْفلًا وتَيْماً و مَخْزُوماً عقوقاً و مأثماً

بتَفريقهِم من بَعد وُدٍّ و أُلفَةٍ جماعتنا كيما يَنالُوا المَحارِما

كَذَبتم وبيت اللَّه نُبْزِي مُحَمدّاً ولمّا تَرَوْايوماًلَدَى الشِّعْب قائِما (2)

مرحوم علامّه مجلسى عليها السلام مى نويسد:

«شِعْب»؛ شكاف بين دو كوه است و شِعْبِ ابى طالِب در مكه معروف و شناخته شده است و آن همان مكانى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوطالب و ديگر بنى هاشم پس از آنكه قريش آنها را از بين خود راندند، در آنجا بودند ...

آنگاه خانه محمدبن يوسف را نيز همان خانه اى مى داند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به عقيل بخشيد، سپس محمد بن يوسف آن را از فرزندان عقيل خريدارى نمود و به خانه محمدبن يوسف شهرت يافت او در پايان مى نويسد: اين مكان با همين خصوصيات اينك نيز در مكه موجود است، و مردم آنجا را زيارت مى كنند. (3)

خانه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن به دنيا آمد

شناخت محل تولدِ پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز مكان سكونت بنى هاشم در مكّه مى تواند در


1- طريحى، مجمع البحرين، ج 2، ص 513
2- معجم البلدان، ج 3، ص 347
3- مجلسى، مرآةالعقول، ج 5، 174 دارالكتب الاسلاميه- تهران 1363 ه. ش.

ص: 293

شناسايى شِعْبِ ابى طالب مفيد باشد:

ازْرَقى مى نويسد:

مَوْلِد، يعنى خانه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن متولد شدند اكنون در خانه محمّدبن يوسف برادر حجّاج بن يوسف قرار دارد. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت فرمود اين خانه را عقيل پسر ابوطالب تصرف كرد و در همين باره و موارد ديگر است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حجة الوداع هنگامى كه به ايشان گفته شد كجا فرود مى آييد؟ فرمودند مگر عقيل براى ما سايبانى باقى گذاشته است؟ اين خانه همچنان در تصرف عقيل و فرزندان او بود تا آنكه فرزندان عقيل آن را به محمد بن يوسف ثقفى فروختند و او آن را ضميمه خانه خود- كه به خانه سپيد معروف است- كرد و اين خانه همچنان ضميمه آن بود تا آنكه خيزران (1)- مادر موسى و هارون خليفگان عباسى- حج گزارد و آن را از آن خانه جدا كرد و مسجدى در آن ساخت كه در آن نماز مى گزارند و براى آن در كوچه اى كه كنار آن است و به كوچه «مَوْلد» معروف است در بازكرد. اين درّه امروز به شعب بنى هاشم و شعب على عليه السلام معروف است (2) و به بازارى كه به آن سوق الليل مى گويند مى رسد. (3)

سپس ابوالوليد مى گويد: از پدربزرگم و يوسف بن محمد شنيدم كه موضوع جايگاه ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله را ثابت و درست مى دانند و مى گويند همين جاست و ميان مردم مكه در اين باره هيچگونه اختلافى نيست.

فاكهى (م 272، 279 ه. ق.) مى نويسد: خانه ابن يوسف، و دره ابن يوسف از آن ابى طالب بوده و رسول خدا صلى الله عليه و آله در قسمتى از همين خانه متولد گرديد و اين همان دره اى است كه قريش بنى هاشم را در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله با آنها بود، محاصره نمودند. (4)


1- خيزران دختر عطاء زن مهدى عباسى و مادر هادى و رشيد است. وى در سال 172 يا 173 ه. درزمان خلافت فرزندش هارون الرشيد وفات يافت. شذرات الذهب، ج 1، ص 280، اعلام النساء لكحّالة، صص 395- 401
2- ترجمه تاريخ ازرقى، ص 461
3- همان.
4- اخبار مكه، فاكهى، ج 1، ص 264، مكةالمكرمه 1407 ه. ق.

ص: 294

عبداللَّه بن عباس نيز در همين درّه متولد شده است. (1)

محقق كتاب اخبار مكه مى نويسد: اين دره امروز، به دره على شناخته مى شود. (2)

فاكهى پيشينه تاريخى خانه ابى يُوسف را اينگونه بيان مى كند:

برخى از مردم گفته اند: خانه ابن يوسف از آن عبدالمطّلب بوده است، آنگاه حجّاج برادرش محمّد بن يوسف را مأمور ساخت و او آن را به صدهزار درهم خريد. سپس حجّاج آن خانه را به برادرش بخشيد و از او خواست آن را بسازد. وكلاى محمدبن يوسف نيز آن را ساختند. (3)

باز فاكهى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله سهم خود از اين خانه را به عقيل بن ابيطالب بخشيد. (4)

كلينى رحمه الله (م 329 ه. ق.) مى نويسد:

مادر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در منزل عبداللَّه بن عبدالمطّلب كه نزديك جمره وسطى بود (5) حمل برداشت (وَ وَلَدَتْهُ فِي شِعْبِ أَبِي طَالِبٍ فِي دَارِ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ ...) و در شِعْبِ ابى طالب در خانه محمّد بن يوسف (وقتى داخل خانه شدى در گوشه آن خانه سمت چپ) آن حضرت را به دنيا آورد. آنگاه خيزران آن را به مسجد تبديل كرد كه مردم در آن نماز مى گزاردند ... (6)

باتوجه به صراحتى كه ايشان در رابطه با شِعْب دارند، مى توان فهميد جمله: «وَ مَاتَتْ خَدِيجَةُ عليها السلام حِينَ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ الشِّعْبِ ...» (7)

بدين معناست كه حضرت خديجه عليها السلام پس از رفع محاصره، و آزادى رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات يافت.


1- همان.
2- همان.
3- همان، ص 266
4- همان، ص 267
5- آمنه بنت وهب، مادر گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله در شب جمعه از ماه رجب 21 در شِعْبِ، رسول خدا صلى الله عليه و آله راحامله شد.
6- اتحاف الورى بأخبار امّ القرى، جزء اوّل، ص 15. جامعة امّ القرى 1410 ه. ق.
7- كافى، ج 1، ص 439. بيروت 1401 ه. ق.

ص: 295

سيد محسن امين رحمه الله در اعيان الشيعه مى نويسد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه اى كه به دار ابى يوسف معروف است متولّد گرديد- و او محمدبن يوسف برادر حجاج است (1)- اين خانه از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه آن حضرت آن را به عقيل فرزند ابوطالب بخشيد. و زمانى كه عقيل وفات يافت محمد بن يوسف آن را از فرزندان عقيل خريدارى نمود و آنگاه كه خانه معروف به دار ابى يوسف ساخته مى شد، خانه پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز به خانه خود ضميمه ساخت سپس خيزران مادر رشيد آن را گرفت و از خانه ابويوسف جدا و آن را به مسجدى تبديل كرد كه تا اين زمان معروف بود، و مردم در آن نماز مى خواندند و آنجا را زيارت نموده، بدان تبرّك مى جستند و زمانى كه وهابيان بر مكه سلطه يافتند اين مسجد را ويران نموده و از زيارت آن جلوگيرى كردند و آنجا را محل نگهدارى چهارپايان! قراردادند. (2)

تقى الدّين حسينى مكّى (م 832 ه. ق.) مى نويسد:

رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه، در خانه محمد بن يوسف برادر حجاج بن يوسف متولد شد؛ (3) خانه اى كه نزديك صفا است خانه خيزران است و خانه ابن يوسف در سوق الليل و همان مكانى است كه به مَوْلِد النبى معروف است. (4)

در سيره حَلبى آمده است:

محل ولادت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مكّه، و در خانه اى است كه به نام محمد بن يوسف- برادر حجاج- خوانده مى شود ...

محمد بن يوسف آن را به قيمت يكصد هزار دينار از فرزندان عقيل خريد و به خانه خويش ملحق ساخت و نام آن را نيز «دار البيضاء» خانه سفيد نهاد؛ زيرا كه آن را از گچ ساخته و اطراف آن را نيز گچ كشيده بودند و در نتيجه تمامى ساختمان به رنگ سفيد بود.


1- محمدبن يوسف ثقفى والى حكومت يمن بود و به ستم و دشمنى با خاندان على بن ابى طالب عليه السلام شهرت داشت. وى در سال يكصد يا كمى قبل از آن در يمن وفات يافت. كافى، ج 1، ص 440
2- اعيان الشيعه، ج 1، ص 219. دارالتعارف، بيروت.
3- عقدالثمين، ج 1، ص 219. بيروت 1406 ه. ق.
4- عقدالثمين، ج 1، ص 220

ص: 296

و از آن پس، به خانه ابو يوسف شهرت يافت. (1)

محل ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله را پس از مسجدالحرام برترين مكان دانسته اند. (2)

برخى ولادت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را نيز در همين مكان مى دانند. (3)

در فتح مكه، رسول خدا صلى الله عليه و آله در منطقه حجون خيمه زده و وارد شهر نشدند، به آن حضرت گفته شد به منزل خودتان در شِعْب نمى رويد؟ حضرت فرمود: آيا عقيل براى ما منزلى باقى گذاشته است؟ (4)

اين نقل تاريخى بيانگر آن است كه «شِعْبِ ابى طالب» در منطقه «حَجُون» نبوده، بلكه در نزديكى «مسجدالحرام» و در كنار كوه صفا قرار داشته و خيزران مادر هارون الرشيد هنگامى كه حج مى گزارد آن را از خانه ابويوسف جدا نموده و مسجدى در آن مكان ساخت. بناى مسجد را به زبيده همسر هارون نيز نسبت داده اند كه در صورت صحت، تعمير و يا تجديد بناى مسجد توسّط خيزران بوده است. (5)

البته در نقل ديگرى آمده كه خيزران خانه ارقم را خريد و در آن مسجدى بنا كرد (6) و چون اين خانه نيز در كنار صفا بوده، برخى آن را با خانه ابويوسف اشتباه كرده اند.

مسعودى (345 ه. ق.) مى نويسد:

تولّد او- عليه الصلاة و السلام- هشتم ربيع الأول همان سال (يعنى سال عام الفيل) در مكه، در خانه ابن يوسف بود كه بعدها خيزران مادر هادى و رشيد در مكان آن مسجدى ساختند. (7)

و در جاى ديگر مى گويد: به سال چهل و ششم، قريشيان پيغمبر صلى الله عليه و آله را با بنى هاشم و


1- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 62، داراحياء التراث العربى، بيروت.
2- همان، ص 66
3- همان.
4- همان.
5- همان.
6- همان.
7- مروج الذهب، ج 2، ص 274، بيروت 1385 ه. ق.

ص: 297

بنى عبدالمطّلب در دره كوه محصور كردند. بسال پنجاهم او با كسان خود از دره بيرون آمد. (1)

ابن اثير (م 630 ه. ق.) به نقل از ابن اسحاق مى نويسد:

مكان ولادت رسول خدا خانه اى است كه به خانه ابن يوسف مشهور است. آن حضرت آن را به عقيل بخشيد، و تا زمان وفات وى در اختيار او بود، سپس محمد بن يوسف برادر حجاج آن را از فرزندان عقيل خريد و به خانه معروف به دار ابن يوسف ضميمه ساخت، آنگاه خيزران آن خانه را از خانه ابويوسف جدا كرد و آنجا مسجدى ساخت كه در آن نماز مى گزارند. (2)

طبرى (م 310 ه. ق.) نيز مكان تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله را خانه ابو يوسف مى داند. (3)

فاسى (م 832 ه. ق.) مى نويسد:

ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكانى در سوق الليل كه نزد مردم مكه شهرت داشته قرار دارد. (4)

محمد طاهر كردى مكى مى گويد:

ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه، در خانه ابوطالب در شِعْبِ بَنى هاشم بوده است. (5)

ولادت نبى صلى الله عليه و آله در مكه در خانه ابوطالب در شِعْبِ بنى هاشم نزديك مسجدالحرام بوده كه امروزه، شِعْبِ على؛ يعنى على بن ابيطالب ناميده مى شود و پيوسته محل ولادت آن حضرت تا به امروز معروف و شناخته شده است. (6)

اكثر قريب به اتفاق مورّخان، مكان ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله را در شِعْبِ ابى طالب يا در خانه نزديك صفا، و يا در خانه معروف به خانه ابُويوسف ذكر كرده اند كه هر سه، يك


1- مروج الذهب، ج 2، ص 287
2- كامل ابن اثير، ج 1، ص 294، بيروت 1408 ه. ق.
3- تاريخ طبرى، ج 2، ص 125، دارالفكر، بيروت.
4- شفاء الغرام، ج 1، ص 269، دارالكتب العلميه بيروت.
5- التاريخ القويم ...، ص 63
6- التاريخ القويم ...، ج 1، ص 67

ص: 298

مكان است. (1)

در كتاب «سيرة ساكن الحجاز» آمده است:

مكان ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله در شِعْبِ بَنى هاشم بوده است. سپس توضيح مى دهد كه:

شِعْبِ بنى هاشم نزد اهل مكه شناخته شده است و همه ساله مردم در آنجا اجتماع نموده، مجلس جشن بپا مى كنند و بيش از آنچه تاكنون در اعيادشان مجالس جشن و شادى دارند، در آنجا مجلس شادى بپا مى كنند. سپس در پاورقى كتاب از محبّ الدين طَبرى مكى نقل كرده كه مى گويد: خانه پيامبر صلى الله عليه و آله را در زمان هجرت آن حضرت صلى الله عليه و آله به مدينه، عقيل مالك شده. و پيوسته در دست او و فرزندانش باقى ماند تا محمدبن يوسف برادر حجاج آن را خريد و در خانه خود كه به «خانه سفيد» ناميده مى شد ملحق ساخت. سپس به خانه ابن يوسف معروف گرديد. اين وضعيت ادامه يافت تا خيزران كنيز مهدى عباسى در آنجا مسجدى بنا كرد كه در آن نماز مى گزارند، و آن را از خانه ابن يوسف جدا كرده، كوچه اى ايجاد كرد كه به آن «زقاق المولد» گفته مى شود و هم اكنون آنجا كتابخانه عمومى است. (2)

محمد طاهر كردى مكّى مى نويسد:

ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه، در خانه ابوطالب، در شِعْبِ بنى هاشم و در نزديكى مسجدالحرام بوده كه امروزه به شِعْبِ على؛ يعنى على بن ابيطالب ناميده مى شود و پيوسته مكان ولادت آن حضرت صلى الله عليه و آله تا امروز، معروف و شناخته شده بوده است. (3)

صلاحُ الدّين صَفَدى پس از بحث درباره مكان و لادت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى نويسد:

قول برتر آن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در عام الفيل در خانه اى در كوچه معروف به «زُقاقُ الْمَوْلِد» كه در دست عقيل ابن ابيطالب بوده، متولد گرديد. (4)

گفته مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شِعْبِ بَنى هاشم متولد شدند، برخى گفته اند در


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 167، مصر 1375 ه. ق.
2- سيرة ساكن الحجاز، سيد رفاعه رافع الطهطاوى، چاپ مكتبة الآداب مصر، ج 1، ص 6
3- التاريخ القويم لمكة و بيت اللَّه الكريم، ص 67، مكه مكرمه، 1385 ه. ق.
4- الوافى بالوفيات، ج 5، ص 242، چاپ بيروت.

ص: 299

خانه اى نزديك صفا و ... (1)

عاتق بن غيث بلادى مى نويسد:

از نظر تاريخى مسلّم است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تقريباً در سال 53 قبل از هجرت (عام الفيل) در شِعْبِ ابى طالب كه امروزه به شِعْبِ على معروف است، به دنيا آمد و به خاطر ازدحام مردم و شوق آنان نسبت به تبرك جويى از آن خانه، هم اينك به كتابخانه تبديل شده است. (2)

تا قبل از سلطه وهابيان بر حرمين شريفين، محل ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله زيارتگاه مؤمنان و مسلمانانى بود كه از گوشه و كنار جهان به مكه مى آمدند. (3)

محمد بن علوى مالكى مكّى مى نويسد:

مكان ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله در سوق الليل، مكانى شناخته شده است و ساكنين مكه درباره آن اختلاف نظر ندارند، هريك از آنها از نسل قبل از خود شنيده و ترديد به خود راه نمى دهند. (4)

ابن ظهيره مى گويد: مردم مكه در شب ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه با علما و دانشمندان و بزرگان شهر با روشن نمودن فانوس و شمع از خانه هاى خود خارج و براى زيارت و بزرگداشت ولادت آن حضرت در كنار اين خانه اجتماع مى كنند. (5)

در كنار اين خانه، گودالى (حفره) بوده كه روى آن را با چوب مى پوشاندند و اين علامت همان مكانى است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در آنجا متولد شدند. (6)

ساختمان آن را ناصر خليفه عباسى در سال 576 و ملك مظفر در سال 666 و ديگران تعمير نموده اند.


1- اتحاف الورى بأخبار امّ القرى، ص 48، جزء اوّل.
2- فضائل مكه، ص 232. دار مكه 1410 ه. ق.
3- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 57
4- فى رحاب بيت اللَّه الحرام، ص 262
5- همان.
6- همان، ص 263

ص: 300

در زمان ملك عبدالعزيز، شيخ عباس قطان (امين العاصمة المقدسه) اين خانه را تخريب ساخت و در همان مكان كتابخانه عمومى، كه به «كتابخانه مكه مكرمه» معروف شد، بنا كرد. افراد به آنجا مراجعه و به مطالعه كتب مى پرداختند. (1) اين ساختمان در سال هاى اخير، در طرح توسعه اطراف مسجدالحرام، در معرض تخريب قرار گرفته است.

از مجموع آنچه گذشت مى توان نتيجه گيرى كرد كه:

1- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در شِعْبِ ابى طالب متولد گرديده اند.

2- شِعْبِ ابى طالب در مكّه مكانى نزديك مسجدالحرام بوده و با مكانى كه فعلًا در حجون به آن معروف است، فاصله دارد.

محاصره پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران در شِعْبِ ابى طالب

محمدبن اسحاق (م 153 ه. ق.) و ديگر سيره نويسان گويند، چون قريش ديدند كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در سرزمين حبشه در كمال امنيت و آرامش قرار دارند و نجاشى هم ايشان را گرامى داشته و از آنها دفاع مى كند و از سوى ديگر حمزة بن عبدالمطلب و عمر نيز مسلمان شده اند و اسلام در قبايل آشكار مى گردد، جمع شدند و به چاره انديشى پرداختند و تصميم گرفتند پيمان نامه اى بنويسند و متعهد شوند كه از بنى هاشم و بنى مطلب زن نگيرند و به آنها زن ندهند و نيز چيزى به آنها نفروشند و چيزى از آنها نخرند. پس از اينكه جمع شدند، پيمان نامه نوشتند و بر آن جمله موافقت كردند و سپس براى تأكيد، پيمان نامه را از سقف كعبه آويختند. (2)

مشركان بنى هاشم را در اول ماه محرم سال هفتم بعثت تحريم كرده، اعلام داشتند هيچكس حق معامله، ازدواج و معاشرت با آنان را ندارد، نامه تنظيم شده در اين زمينه را- كه چهل نفر امضا كرده بودند- شخصى به نام منصور بن عكرمه نوشت كه با نفرين


1- فى رحاب بيت اللَّه الحرام، ص 262
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص 375. سيرة الحلبيه، ج 1، ص 366

ص: 301

پيامبر صلى الله عليه و آله دستش فلج شد. بدنبال آن تمامى بنى هاشم- مسلمان و كافر- جز ابولهب و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب وارد شِعْب شده، آنجا اجتماع كردند. فرزندان مطلب بن عبد مناف كه چهل نفر بودند از شِعْب حراست نموده، شب و روز به نگهبانى آن مشغول بودند و در طول سال جز موسم حج در ماه ذى الحجه، و عمره در ماه رجب از آنجا بيرون نمى آمدند. قريش از ورود خواروبار به شِعْب جلوگيرى كرده، فقط مقدار كمى بصورت پنهانى به دست محاصره شدگان مى رسيد كه كفافشان را نمى داد.

در نتيجه وضعيت سخت شد؛ به شكلى كه مردم صداى گريه بچه ها را از بيرون شِعْب مى شنيدند و اين دوران سخت ترين لحظات زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت بزرگوارش در مكه بود. (1)

كازرونى در مُنْتَقى و غير آن آورده است: «... به دنبال نوشتن عهدنامه، مشركان آزار فرزندان عبدالمطلب را آغاز نموده، اعلام كردند تنها راه سازش ميان ما و شما كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله است. در هر كوى و برزنى مسلمانان را كتك مى زدند و حق عبور از بازارها را از آنان گرفته، در شِعْبِ ابى طالب محصورشان نمودند. فرستاده وليدبن مُغَيْره در ميان قريش فرياد مى زد: هر مردى از اينها را براى خريد جنسى يافتيد بر قيمت آن بيافزاييد. در چنين وضعيتى ابوطالب فرزند برادرش (پيامبر صلى الله عليه و آله) و فرزندان برادر و پيروان آنها را در شِعْبِ ابوطالب گردآورد.

آنان سه سال در شِعْب ماندند، سرانجام وضعيّت بحدّى برآنان سخت شد كه صداى فرزندانشان، كه از شدت گرسنگى مى گريستند، از بيرون شِعْب شنيده مى شد ... (2)

زمانى كه ابوطالب احساس كرد مشركان قريش براى كشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله متحد شده اند، فرزندان عبدالمطلب را جمع نموده، دستور داد تا رسول خدا را درون شِعْبِ خود جاى دهند و از او حفاظت كنند ... پس بنى هاشم سه سال در شِعْبِ خويش ماندند ...

شب هنگام كه همه به خواب مى رفتند ابوطالب رسول خدا صلى الله عليه و آله را از بستر بيرون


1- اعيان الشيعه، ج 1، ص 235
2- بحارالانوار، ج 19، ص 18. بيروت 1403 ه. ق.

ص: 302

برده، يكى از فرزندان يا برادران و يا پسرعموهاى خود را به جاى آن حضرت مى خوابانيد تا پيامبر از توطئه احتمالى دشمن جان سالم بدر برد. (1)

پس بنى هاشم به شِعْبِ ابى طالب كه امروزه به شِعْبِ على معروف است پناه آوردند، بنوالمطلب نيز جز ابولهب به آنان پيوستند، وضعيّت در شِعْب به اندازه اى سخت شد كه محاصره شدگان از برگ درختان استفاده مى كردند ... (2)

خديجه اموال فراوانى داشت كه همه را در شِعْب به نفع رسول خدا صلى الله عليه و آله خرج كرد.

بنى هاشم، تنها در موسم، از شِعْب خارج شده، خريد و فروش مى كردند.

گاهى نيز مردم مكّه از سوى قريش تهديد مى شدند كه: اگر كسى در مكه چيزى به بنى هاشم بفروشد اموالش غارت مى شود. (3)

ابن سعد (م 230 ه. ق.) مى نويسد: شب اول محرم سال هفتم بعثت، بنى هاشم در شِعْبِ ابيطالب محاصره شدند و همگى- به جز ابولهب- به شِعْبِ ابيطالب درآمدند ... (4)

تعدادى از محاصره شدگان از گرسنگى جان باختند. (5)

گاهى نيز على بن ابى طالب عليه السلام مخفيانه از شِعْب خارج شده، غذا و امكانات تهيه و آن را با خود به درون شِعْب مى آورد. (6)

مردان همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در شِعْب، حدود 40 نفر بودند. (7) كه به شكل سازماندهى شده خصوصاً در تاريكى شب از آن حضرت حراست مى كردند. (8)

حضرت خديجه عليها السلام نيز كه اموال فراوانى داشت، همه را براى مسلمانان محاصره


1- اتحاف الورى بأخبار امّ القرى، ص 284
2- التاريخ القويم لمكّة و بيت اللَّه الكريم، ج 1، ص 95
3- بحار، ج 19، ص 1. چاپ بيروت.
4- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 209. دارصادر. بيروت.
5- كامل، ج 1، ص 505. چاپ بيروت.
6- الصحيح من سيرةالنبى، ج 2، ص 109. قم 1400 ه. ق.
7- اعلام الورى، ص 59. چاپ بيروت.
8- همان، ص 60

ص: 303

شده در شِعْب خرج و مصرف نمود. (1) يعنى در موسم حج (در ذى الحجّه) و عمره (در رجب) كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و يارانشان مى توانستند از شِعْب خارج شوند، مقدارى آذوقه و مواد خوراكى تهيه نموده، سپس در دوران محاصره از آن استفاده مى كردند. (2)

گاهى از اوقات نيز ابوالعاص بن ربيع شترى كه بار گندم و خرما داشت تا دهانه شِعْب آورده، سپس آن را به داخل درّه هدايت مى كرد تا بنى هاشم از آن استفاده كنند و تا حدودى از گرسنگى رهايى يابند. (3)

نام حكيم بن حِزام نيز در شمار كسانى كه آذوقه به شِعْب مى فرستادند ذكر گرديده است، ليكن در صورت صحّت، از آنجاكه وى از محتكران زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و از كسانى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه وى را نپذيرفته اند، شايد بتوان گفت انگيزه او منافع مادى بوده است. (4)

يعقوبى (م 293 ه. ق.) در اين زمينه مى نويسد: قريش، شش سال پس از بعثت، رسول خدا را با خاندانش از بنى هاشم و بنى مطلب بن عبد مناف در دره اى كه به آن «شِعْب بن هاشم» گفته مى شد محصور ساختند و رسول اللَّه با همه بنى هاشم و بنى مطلب سه سال در شِعْب ماندند تا آنكه رسول خدا و نيز ابوطالب و خديجه تمام دارايى خود را از دست دادند و به سختى و نادارى گرفتار آمدند. سپس جبرئيل بر رسول خدا فرود آمد و گفت: خدا موريانه را بر صحيفه قريش فرستاده تا هر چه بى مهرى و ستمگرى در آن بود بجز جاهايى را كه نام خدا بر آن نوشته شده، خورده است. (5)

وضعيت غم انگيز رسول خدا صلى الله عليه و آله و همراهانشان در شِعْب، افرادى چون هشام بن عمرو را تحت تأثير قرار داد و آنها را براى شكستن حلقه محاصره به حركت واداشت.

وى به همراه زهير بن ابى اميه و مطعم بن عدى و ابوالبخترى و زمعة بن اسود بن مطلب،


1- اعلام الورى، ص 59. چاپ بيروت.
2- همان.
3- همان، ص 61
4- الصحيح من سيرةالنبى، ج 2، ص 111
5- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 389. چاپ بيروت.

ص: 304

شبانگاهان در دهانه دره حجون كه از مناطق بالاى مكه است قرار گذاشتند و آنجا جمع شدند و پيمان بستند تا در مورد لغو پيمان نامه اقدام كنند. (1)

دهانه درّه حَجُون همان جايى است كه قبرستان ابوطالب قرار دارد و اگر شِعْب در اينجا قرار داشته و پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانشان نيز در اين مكان تحت محاصره بوده اند؛ معنى نداشت افرادى كه از آنان ياد شد، مخفيگاه خود را آنجا قرار دهند، و در جايى اجتماع كنند كه هر لحظه خطر در كمين آنها باشد. استفاده از اين مكان به عنوان مخفيگاه، نشانگر آن است كه حجون خارج و يا حداقل كنار مكه بوده است.

پاره اى از روايات نيز با صراحت، حجون را خارج مكّه آن روز دانسته است و بر اين اساس نمى توان گفت پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران و خويشاوندانشان همگى از مكّه خارج و در بيرون شهر اقامت گزيده اند!

عبيد بن زرارة از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: هنگامى كه ابوطالب وفات يافت جبرائيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت: «يا مُحمّد اخْرُجْ مِنْ مَكّة ...»؛ «اى محمد از مكه خارج شو!» كه در اين شهر ياورى براى تو نيست. قريش نيز بر رسول خدا صلى الله عليه و آله هجوم آوردند آن حضرت نيز ترسان بيرون شد تا به كوهى در مكه كه به آن حَجون مى گفتند رسيد و آنجا ايستاد. (2)

ابوطالب خبر خورده شدن صحيفه را به مشركان اطّلاع داد و همراه آنان به كنار كعبه آمد و پس از گشودن آن، صحّت سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله بر همگان پديدار گشت. وجدان برخى انسانها بيدار شد و آنگاه كه ابوطالب و همراهان به شِعْب بازگشتند، گروهى از رجال قريش سران خود را در مورد رفتارشان با بنى هاشم سرزنش كردند و گروهى از آنان؛ از جمله مطعم بن عدى و عدى بن قيس و زمعة بن ابى الاسود و ابوالبخترى بن هشام و زهير بن ابى اميه، سلاح پوشيده نزد بنى هاشم و بنى مطلب رفتند و از آنان خواستند كه از درّه بيرون آيند و به خانه هاى خود بروند و آنان چنين كردند. بيرون آمدن


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 228. ترجمه نهايةالارب، ج 1، ص 249. تهران 1364 ه. ش.
2- اصول كافى، ج 1، ص 449، چاپ بيروت. وافى، ج 3، ص 700

ص: 305

ايشان از دره در سال دهم بعثت بود. (1)

موسى بن عقبه مى گويد: چون خداوند متعال پيمان نامه سراپا مكر ايشان را نابود كرد پيامبر و خويشاوندش از شِعْب بيرون آمدند و با مردم معاشرت كرده و ميان ايشان زندگى نمودند. (2)

قصيده معروف شِعبيه (لاميه) را نيز ابوطالب در شِعْب ابوطالب سروده است و اين همان شعبى است كه فرزندان مطلب و هاشم همراه با رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن پناه بردند. (3)

اسامى برخى از بنى هاشم كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در شِعْب محاصره شدند از اين قرار است:

1- ابوطالب بن عبدالمطّلب.

2- على بن ابيطالب عليه السلام.

3- حمزة بن عبدالمطلب.

4- عبيدة بن الحارث بن المطلب بن عبد مناف.

عبيده گرچه از بنى هاشم نبود ليكن به لحاظ آنكه بنى المطلب و بنى هاشم با يكديگر متحد بودند و در دوران جاهليت و در اسلام از هم جدا نبودند، لذا مى توان او را نيز در شمار بنى هاشم بحساب آورد.

5- عباس بن عبدالمطلب.

6- عقيل بن ابى طالب.

7- طالب بن ابى طالب.

8- نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب.

9- حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطّلب.

او با پيامبر صلى الله عليه و آله خوب نبود و گاهى نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله را در اشعارش هجو مى كرد،


1- نهايةالارب، ج 1، ص 248
2- دلائل النبوه، ج 2، ص 68، تهران 1361 ه. ق.
3- التاريخ القويم لمكّة وبيت اللَّه الكريم، ص 95

ص: 306

ليكن راضى به قتل آن حضرت نبود. (1)

10- خديجه بنت خويلد. (2)

و ... (3)

اكثر قريب به اتفاق موّرخان و سيره نويسان مكانى كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله و همراهانشان توسط افراد قريش محاصره گرديدند را شِعْبِ ابى طالب ذكر كرده اند كه به برخى از آنها ذيلًا اشاره مى شود:

بنى هاشم و فرزندان مطلب بدنبال فشار قريش نزد ابوطالب رفته و- جز ابولهب- همگان به درّه اى كه منسوب به ابوطالب و به شِعْبِ ابى طالب شهرت يافته بود، درآمدند. (4)

طبرى مى نويسد: از پى پيمان قريشيان، بنى هاشم و بنى المطلب به شِعْبِ ابوطالب رفتند و با وى فراهم شدند- به جز ابولهب كه به قريش پيوست- و با آنها بر ضد مسلمانان هم سخن شد. (5)

رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى (م 623 ه. ق.) مى نويسد: بنى هاشم و بنى مطلب چون ديدند كه قريش در عدواتِ ايشان چندان مُظاهَرَت و مُبالغت بنموده اند و چنان عهدنامه بنوشتند، ايشان نيز برخاستند و به جمعيت بَرِ ابوطالب آمدند و پيش وى بنشستند و با هم عَهد كردند و اتفاق بنمودند كه نُصْرت و مُعاونت سيّد عليه السلام دهند و حَصْمى قريش كنند و در جمله احوال آنچه بطريق تعصّب و حمايت بود پيغمبر صلى الله عليه و آله را نگاه دارند. (6)

پس هاشميان- جز ابى لهب- و مطلبيان همگى به ابى طالب پيوسته و در شِعْبِ او بر


1- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 65. داراحياء الكتب العربيه 1378 ه. ق.
2- ابن ابى الحديد، ج 14، ص 59
3- ابن ابى الحديد، ماجراى شِعْب را در جلد 14، ص 58 به تفصيل بيان كرده است.
4- سيره ابن هشام، ج 1، ص 352
5- تاريخ طبرى، ج 2، ص 225
6- سيرة رسول اللَّه، ج 1، ص 341

ص: 307

وى داخل شدند و دو يا سه سال آنجا ماندند. «1»(1)

در بحارالانوار به نقل از خرائج آمده است: قريش با يكديگر متحد شدند و بنى هاشم را به شِعْبِ ابى طالب راندند. (2)

ابن قيم جوزى مى نويسد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و همراهانشان در شب اوّل ماه محرم سال هفتم بعثت در شِعْبِ ابى طالب زندانى شدند ... و در همين مكان ابوطالب قصيده معروف لاميّه را سروده است. (3)

علامه امينى قدس سره مى نويسد: بنى هاشم و بنى المطلب به سوى ابوطالب آمدند و همراه با او در شِعْب داخل شدند. (4)

ابوبكر احمد بن حسين بيهقى مى نوسد: چون ابوطالب نيت ايشان را فهميد فرزندان عبدالمطلب را گردآورد و دستور داد كه پيامبر را در محله خود نگهدارى كنند. (5)

محمدبن عمر بن واقد گويد: بنى هاشم شب اول محرم سال هفتم بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد درّه ابوطالب شد بنى مطلب هم همراه بنى هاشم در همان دره گرد آمدند. (6)

ابن اسحاق مى نويسد: بنى هاشم و بنى مطلب به ابوطالب پناه آوردند و در شِعْب او (يعنى ابى طالب) اجتماع كردند. (7)

مرحوم آيتى مى نويسد:

... چون كار قريش به انجام رسيد، «بنى هاشم» و «بنى مطَّلب بن عبد مناف» به «ابوطالب» پيوستند و همگى- جز «ابولهب ابن عبدالمُطَّلب» كه با قريش همكارى


1- عقدالثمين، ج 1، ص 230
2- بحار، ج 19، ص 16. چاپ بيروت.
3- زادالمعاد، ج 2، ص 46
4- الغدير، ج 7، ص 363. تهران 1366 ه. ش.
5- دلائل النبوه، ج 2، ص 65
6- طبقات الكبرى، ج 1، ص 209
7- سيره ابن هشام، ج 1، ص 376

ص: 308

داشت- همراه وى در «شِعْبِ ابى طالب» درآمدند. (1)

ياقوت گفته است: شِعْبِ ابى يوسف همان شعبى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و بنى هاشم هنگامى كه قريشيان عليه آنان هم قسم شدند، بدانجا پناه آوردند. اين شِعْب از آنِ عبدالمطلب بوده، سپس به خاطر ضعف بيناييش آن را ميان فرزندانش تقسيم نمود و رسول خدا صلى الله عليه و آله سهم پدر خويش را گرفت. منازل و محل سكونت بنى هاشم نيز در آن قرار داشته است.

مؤلف كتاب معجم الحجاز پس از نقل اين مطلب مى نويسد: اين شِعْب سپس به شِعْبِ ابى طالب معروف گرديد و آن را شِعْبِ بنى هاشم نيز ناميده اند و هم اكنون به شِعْبِ على شناخته مى شود. اين شِعْب در دهانه شمالى كوه ابوقبيس و بين اين كوه و خندمه قرار دارد. ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله در همين مكان بوده و حدود سيصد متر با مسجدالحرام فاصله دارد. آنگاه تبديل به كتابخانه شده و سپس در سال 1399 هجرى قمرى در طرح توسعه خيابان غزّه از بين رفته است. (2)

رفاعه رافع الطهطاوى نيز شِعْب ابى طالب را جايگاه محاصره شدگان دانسته، مى گويد: هاشميان همه به ابوطالب در شِعْب او پناه آوردند. (3)

ابراهيم رفعت پاشا مى نويسد: در طرف شرق منطقه قشاشيه، شِعْبِ على يا شِعْبِ بنى هاشم قرار دارد ... خانه خديجه بنت خويلد يا محل ولادت فاطمه عليها السلام دختر رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز آنجاست. (4)

كوه ابوقبيس

يكى از مشهورترين كوه هاى مكه، كوه ابوقبيس است. شِعْبِ على يا شِعْبِ ابى طالب از اين كوه آغاز و تا خندمه ادامه مى يابد. مى گويند: هنگامى كه سيلاب مسجدالحرام را


1- تاريخ پيامبر اسلام، مرحوم آيتى، ص 154. تهران 1366
2- معجم معالم الحجاز، ص 57. دار مكّه.
3- سيرة ساكن الحجاز، ج 1، ص 115
4- مرآةالحرمين، ج 1، ص 180، 181. دارالمعرفه- بيروت.

ص: 309

فراگرفت، حجرالأسود را در اين كوه نهادند تا سالم بماند. جاى آن در شِعْبِ على، همانجايى بود كه زادگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

برخى از شعاب مكّه

همانگونه كه پيشتر نيز اشاره شد، در شمال شرقى مسجدالحرام سه شِعْب وجود دارد كه اسامى آنها عبارت است از:

1- شِعْبِ على يا شِعْبِ ابى طالب كه امروز آن را قشاشيه نيز مى نامند.

2- شِعْبِ بنى هاشم كه به آن غزّه نيز مى گويند.

3- شِعْبِ بنى عامر.

در اين سه منطقه از زمان جاهلى به اين طرف اجداد و نياكان پيامبر صلى الله عليه و آله و سپس فرزندان عبدالمطلب و ابوطالب و بنى هاشم مى زيسته اند. (1)

بخشى از خانه هاى نزديك به شِعْبِ على و حتى قسمتى از خانه ابن يوسف متعلق به ابوطالب بوده است.

قسمتى ديگر از خانه ابن يوسف كه محل تولد پيامبر صلى الله عليه و آله است و اطراف آن متعلق به عبداللَّه پدر پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است.

بخش ديگرى كه خانه خالصه كنيزآزاد كرده خيزران است، متعلق به عباس بوده است.

بخشى كه خانه طلوب كنيز آزاد كرده زبيده در آن قرار دارد، متعلق به مقوم پسر عبدالمطلب بوده است. (2)

ازرقى مى نويسد: برخى از مردم مكه نيز مى گويند دره اى كه به آن دره ابن يوسف مى گويند، همه اش متعلق به هاشم بن عبدمناف بوده است. همانان مى گويند: عبدالمطلب در زندگى خود همين كه نور چشمش كم شد (نابينا گرديد) سهم خود را ميان پسرانش تقسيم كرد و به اين جهت سهم عبداللَّه به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. خانه اى كه ميان صفا و مروه


1- مرآةالحرمين، ج 1، ص 181
2- ترجمه أخبار مكه ازرقى، ص 487

ص: 310

است ... و كنار خانه اى است كه در دست جعفر بن سليمان است، نيز متعلق به عباس بوده است. ستون و نشانه رنگينى كه هر كس از مروه به صفا مى آيد از كنار آن سعى مى كند، كنار خانه عباس است. برخى هم پنداشته اند كه اين خانه از آنِ هاشم بن عبد مناف بوده است. (1)

خانه امّ هانى دختر ابوطالب نيز در كنار در گندم فروش ها و كنار مناره است، كه در توسعه دوم مهدى عباسى- در سال 167 هجرى- ضميمه مسجدالحرام شده است. (2)

عقيل بن ابى طالب خانه اى را كه پيامبر در آن متولد شد، گرفت و تصرف كرد و معتب بن ابى لهب كه نزديك ترين همسايه پيامبر صلى الله عليه و آله بود خانه خديجه را تصرف كرد و بعدها به صدهزار درهم به معاويه فروخت. (3)

عباس بن عبدالمطلب نيز خانه اى بين صفا و مروه داشته است. (4)

فاصله خانه عباس بن عبدالمطلب تا مسجدالحرام كمى بيشتر از 36 ذرع بوده است. (5)

عبدالمطلب نيز نزديك چاه زمزم خانه داشته است، شِعْب و خانه ابن يوسف نيز از آنِ ابى طالب بوده است. (6)

احمد سباعى مى نويسد: در سوق الليل خانه اى است كه «مال اللَّه» ناميده مى شود و در آن به مريض ها كمك كرده به آنها غذا مى دهند، نزديك اين خانه شِعْب ابن يوسف قرار دارد كه اينك شِعْب على ناميده مى شود و در آن خانه هاى عبدالمطلب بن هاشم و ابى طالب و عباس بن عبدالمطلب قرار دارد. (7)


1- ترجمه تاريخ مكه ازرقى، ص 488
2- همان.
3- ترجمه تاريخ مكه ارزقى، ص 498
4- اخبار مكه فاكهى، ج 3، ص 27
5- اخبار مكه فاكهى، ج 3، ص 371
6- اخبار مكه فاكهى، ج 3، ص 263
7- تاريخ مكه، احمد سباعى، ص 31. مكةالمكرمه 1404 ه. ق.

ص: 311

خانه خديجه بنت خويلد مادر مؤمنان در مكه در كوچه معروف به كوچه «حجر» كه به آن «زقاق العطارين» (كوچه عطاران) نيز مى گويند قرار دارد. فاطمه عليها السلام در همين خانه متولد شده، از اين رو به مولد فاطمه عليها السلام نيز معروف است.

ونيز آمده است: حضرت خديجه عليها السلام در همان خانه وفات يافت و رسول خدا صلى الله عليه و آله تا زمان هجرت در آن سكونت داشت، سپس عقيل بن ابى طالب آن را گرفت و ...

آنگاه در اين مكان مسجدى ساختند كه فضاى سرپوشيده (رواق) هست كه در آن هفت طاق وجود دارد كه روى هشت ستون قرار گرفته است.

و در ميانه ديوارى كه سوى قبله قرار گرفته، سه محراب است كه در دو طرف آن 26 سلسله (زنجيره) قرار دارد. در مقابل آن نيز چهار طاق بر 5 ستون هست كه بين اين دو رواق صحنى واقع شده و رواق دوم از رواق قبلى كوچكتر است؛ زيرا در نزديكى آن برخى از مكان هايى است كه مردم براى زيارت آن خانه، به آنجا مى آيند و آن سه مكان عبارتند از:

1- مكانى كه گفته مى شود محلّ ولادت حضرت فاطمه عليها السلام است.

2- مكانى كه به آن «قبةالوحى» گفته مى شود و چسبيده به مكان ولادت حضرت فاطمه عليها السلام است.

3- مكانى كه به آن «مختبى» گويند كه كنار قبةالوحى است [و آن جايى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مخفيانه مردم را به اسلام دعوت مى كرد] برخى نيز گفته اند براى مصون ماندن از سنگ پرانى مشركان، پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا مخفى مى شد ... (1)

كوتاه سخن آنكه:

افزون بر آنچه گذشت، در نقشه هاى موجود در حجاز (قديم و جديد) دقيقاً محل شِعْبِ على و شِعْبِ بنى هاشم و شِعْبِ بنى عامر، در نزديكى مسجدالحرام مشخص


1- شفاءالغرام، ج 1، ص 272 و 273. چاپ بيروت.

ص: 312

گرديده و هيچكس قبرستان ابوطالب كه در شِعْبِ ابى دُبّ واقع شده را، شِعْب ابوطالب نام ننهاده است. بنابراين وجود شِعْب در آن مكان با آن همه دلائل و قرائن و شواهد روشن، كاملًا قابل توجيه است؛ زيرا:

اولًا: آن منطقه محل سكونت اين خاندان بوده است.

ثانياً: امكان زيستن و استفاده از ذخاير غذايى و امكانات موجود در خانه ها وجود داشته است وگرنه چگونه ممكن است در يك منطقه خشك پر از سنگلاخ و بدون سايبان، آنهم در آفتاب سوزان مكه، مدت سه سال دوام آورد و زنده ماند؟!

ثالثاً: منطقه اى كه هم اينك قبرستان ابوطالب ناميده مى شود، در دوره جاهلى نيز قبرستان بوده و نمى توان گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه ابوطالب و تعدادى زن و كودك، تمامى مناطق موجود در مكه را رها ساخته، به قبرستان پناه آورند!

رابعاً: حجون- همانگونه كه گذشت- خارج از مكّه بوده و اين با نقلهايى كه مى گويد: صداى ضجّه و شيون كودكان از بيرون شِعْب شنيده مى شد، سازگارى ندارد.

خامساً: در پاره اى نقل ها آمده است كه گاهى وضعيت به اندازه اى سخت مى شد كه محاصره شدگان بناچار از گياهان و برگ درختان براى رفع گرسنگى استفاده مى كردند. (1)

در حالى كه در قبرستان آن روز آنهم خارج از مكه گياه و درختى وجود نداشته، تا محاصره شدگان از آن استفاده كنند.

سادساً: براساس آنچه ازرقى نقل كرده، معلوم مى شود حتى تا سال دهم هجرت (حَجّةالوداع) هنوز در منطقه حَجون كسى سكونت نداشته و اين منطقه تا چند قرن، خارج از شهر مكه بوده است.

سابعاً: اين قسمت از مكّه، اساساً منطقه مسكونى نبوده و خانه و كاشانه اى در آن وجود نداشته، به شكلى كه پس از چند سال رسول خدا صلى الله عليه و آله براى توقف چند روزه در آن، از خيمه استفاده كردند.

ابوالوليد ازرقى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله پس از هجرت به مدينه، ديگر وارد خانه هاى


1- الغدير، ج 7، ص 363

ص: 313

مكه نشدند و در سفرهاى مكه هرگاه طواف ايشان تمام مى شد به منطقه بالاى مكه مى رفتند و آنجا خيمه هايى براى ايشان زده مى شد.

عطاء نيز مى گويد: آن حضرت در سفر حجةالوداع پيش از رفتن به عرفات و قبل از حركت از مكه، همچنان در منطقه بالاى مكه بودند.

وى سپس مى افزايد: روز فتح مكه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد آيا در منزل خودتان در مكه فرود نمى آييد؟ فرمودند مگر عقيل براى ما خانه اى باقى گذاشته است. به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد: در خانه اى ديگر غير از خانه خودتان منزل كنيد، نپذيرفته و فرمودند: در خانه ها منزل نمى كنم و در همان بالاى مكه در حجون داخل خيمه اى بودند و از آنجا به مسجدالحرام مى آمدند، همچنين سعيد بن محمد بن جبير بن مطعم از قول پدربزرگش نقل مى كند كه گفته است پيامبر صلى الله عليه و آله را در فتح مكه ديدم كه در حجون داخل خيمه اى زندگى مى كردند و براى هر نماز به مسجد مى آمدند. (1)

از آنچه گذشت به خوبى روشن مى شود كه شعب ابوطالب در مكانى غير از قبرستان ابوطالب قرار داشته و چنين اشتباهى از چه زمان و براساس چه دليل و مدركى رخ داده، معلوم نيست.

تنها كسى كه احتمال داده شِعْب ابوطالب در منطقه حجون قرار گرفته، حلبى است وى پس از بيان محل ولادت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گويد:

آنچه در پيش آمده، منافاتى با اينكه شِعْبِ ابوطالب، كه خود از بنى هاشم بوده، در كنار حجون قرار داشته، ندارد؛ زيرا امكان دارد ابوطالب به تنهايى در اين شِعْب زندگى مى كرده است. واللَّه اعلم (2)

ليكن دليلى بر صحّت اين نقل وجود ندارد، و شايد از كلمه «واللَّه اعلم» حلبى بتوان فهميد كه وى نيز به صحت آن اطمينان نداشته است.

بنابراين، سير طبيعىِ جريان، بدين شكل بوده كه وقتى ابوطالب، بنى هاشم و


1- ترجمه اخبار مكه ازرقى، ص 430
2- السيرة الحلبيه، ج 1، ص 63. چاپ بيروت.

ص: 314

بنوالمطلب از سوى دشمن در معرض خطر جدّى قرار مى گيرند براى ايجاد يك دژ محكم و جبهه قوى در برابر آنان، همگى اطراف ابوطالب كه چهره اى سرشناس و انسانى نيرومند بوده، گرد مى آيند و در يك مكان به نام شِعْب ابوطالب اجتماع مى كنند و با ايجاد پست هاى نگهبانى و استفاده از تاكتيكهاى مختلف به دفاع از خويش و شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى پردازند و آنگاه كه محاصره خاتمه مى يابد، بنى هاشم و بنومطلب از شِعْب خارج شده، و به خانه هاى خويش مى روند و ديگر به شِعْبِ ابى طالب مراجعت نمى كنند.

متون تاريخى مؤيد اين معناست و اين نكته اى است كه برخى به آن توجه نكرده اند.

ص: 315

درس پنجاه و هفتم: بلال

بلال (1)

محمد نقدى

روزى بلال را در شهر حلب (2) ديدم، از او پرسيدم: بلال! به من بگو ببينم، انفاقهاى پيامبر چگونه بود؟

بلال گفت: انفاقى از سوى پيامبر انجام نمى شد مگر اين كه مرا در انجام آن مأمور مى كرد.

همواره روش پيامبر اينگونه بود كه: هرگاه مسلمانى به نزدش مى آمد و پيامبر او را برهنه و فقير مى يافت، قبل از اين كه او از پيامبر چيزى بخواهد، پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را آماده


1- بِلال بن رَباح، از اصحاب خوب پيامبر، و از سابقينِ در پذيرفتن اسلام است، اصل او حبشى است، در مكه اسلام آورد و در پذيرفتن اسلام متحمل رنجها و شكنجه هاى بسيار شد؛ تا سرانجام به سفارش پيامبر اكرم، ابوبكر او را خريد و آزاد كرد. او مؤذّن پيامبر در سفر و حضر بود، در بيشتر جنگهاى پيامبر شركت جست و در جنگ بدر، هنگامى كه چشم بلال به «امية بن خلف» همان كافرى كه به دست او بارها در مكه شكنجه شده بود افتاد، با فرياد، توجه مسلمانان را به او جلب نمود و او را به قتل رساندند. بلال، بعد از رحلت پيامبر، حاضر نشد كه براى ديگران اذان بگويد، به همين خاطر به شام هجرت نمود. و در سن شصت و سه سالگى در اثر مرض وبا، در سال بيستم هجرى درگذشت. تهذيب الكمال، ج 4، ص 290 مدفن او، در قبرستان «باب الصغير» در شهر دمشق در كشور سوريه است. 2.
2- حلب يكى از شهرهاى مهم سوريه است كه در شمال آن كشور قرار دارد.

ص: 316

داشت به او مى داد، و اگر چيزى آماده نداشت به من مى فرمود: بلال برو پولى قرض بگير و برايش لباس و غذا تهيه كن.

من هم مى رفتم مقدارى پول قرض مى كردم و با آن، قدرى غذا و لباس و ساير لوازم را تهيه مى كردم. و آن شخص را با اين پول، هم مى پوشانديم و هم غذا مى داديم.

روزى يكى از مشركين (1)مدينه جلوى مرا گرفت و گفت:

بلال! من از تو تقاضايى دارم. گفتم: بگو. گفت: من فردى پولدارم، دلم مى خواهد از امروز به بعد فقط از من قرض بگيرى. هرگاه خواستى چيزى تهيه كنى، به نزد من بيا تا پول در اختيارت بگذارم. چون پيشنهاد از طرف او بود، من هم پذيرفتم و از آن روز به بعد هر وقت نياز بود به سراغ او مى رفتم و از او پول قرض مى گرفتم و حاجت نيازمندان را با آن برآورده مى كردم. تا اين كه يك روز وضو گرفته بودم و خود را آماده مى كردم كه به مسجد بروم و اذان (2) بگويم، ناگهان آن مشرك را با جمعى از دوستان تاجرش كه در حال عبور بودند ديدم. آن مشرك تا چشمش به من افتاد با لحنى تند و با بى ادبانه فرياد زد:

هَى ...، حبشى، هيچ مى دانى تا اول ماه چقدر مانده؟


1- ظاهراً منظور از افراد، اهل كتابى است كه آن زمان در مدينه در كنار مسلمانان زندگى مى كردند؛ و همواره مسلمانان را آزار مى دادند.
2- در اين كه «بلال» اولين مؤذن در اسلام است، هيچ اختلافى نيست؛ او از ابتداى تشريع اذان، افتخارمؤذنى پيامبر را داشت، اما بعد از رحلت پيامبر، حاضر نشد كه براى ديگران اذان بگويد: مگر دوبار. بار اول در فاصله كمى پس از رحلت پيامبر و به تقاضاى حضرت فاطمه عليها السلام كه با شروع اذان، صداى ضجه و ناله حضرت فاطمه بلند شد، تا جايى كه وقتى بلال به كلمه «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» رسيد، حضرت به حال غش افتاد، همه از ادامه اذان گفتنش جلوگيرى كردند و گفتند: ممكن است فاطمه عليها السلام جان تهى كند. قاموس الرجال، ج 2، ص 394 و 395. بار دوم زمانى بود كه بلال از شام براى زيارت قبر پيامبر به مدينه آمد. امام حسن و امام حسين را در حرم پيامبر ديد، آنها را بغل كرد و به سينه چسبانيد و بسيار گريست، مردم مدينه از او خواستند كه به ياد زمان پيامبر اذان بگويد. با بلند شدن صداى اذان بلال، مدينه به خود لرزيد و با يادآورى خاطره زمان پيامبر، شهر مدينه، يكپارچه عزا و ماتم شد.

ص: 317

گفتم: بله مى دانم، خيلى نمانده!

گفت: خواستم يادت بياورم كه بدانى تا اول ماه چهار شب بيشتر نمانده، حواست جمع باشد كه حتماً سر ماه به سراغت خواهم آمد و طلبم را خواهم گرفت.

من از سخنان آن مشرك بُهتم زده بود و سخت متعجب شده بودم؛ او هم يكسره جسارت و بلندپروازى مى كرد كه: من اين پولها را به خاطر بزرگى دوستت (پيامبر) و يا بزرگى خود تو قرض نداده ام. بلكه مى خواستم با اين كار، تو بنده من باشى تا مثل قبل از اسلام آوردنت تو را بفرستم گوسفند چرانى!

هرچه با خود فكر كردم، خدايا! چه پاسخى به او بدهم. ديدم بهتر است با بى اعتنايى از آن بگذرم.

آنها رفتند، و من هم به سوى مسجد روان شدم. اما خيلى ناراحت.

لحظه اى از فكر آن مشرك و حرفهايش غافل نمى شدم؛ گويى شهر مدينه روى سرم مى چرخيد؛ افكار رنگارنگ رهايم نمى كردند؛ به مسجد رسيدم، اذان گفتم، نماز عشا را هم بجاى آوردم، صبر كردم تا همه متفرق شدند. و پيامبر از مسجد به سوى منزل حركت كرد، داخل خانه شد؛ دنبالش روان شدم، اجازه ورود خواستم، پيامبر اجازه فرمودند.

داخل شده، سلام كردم. در كمال خضوع عرض كردم: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فداى شما باد، همان مشركى كه قبلًا به شما گفته بودم از او پول قرض مى كنم، امروز مرا در مسير مسجد ديد و با من اينگونه رفتار كرد. در حال حاضر نه شما پولى دارى و نه من، او هم كه بناى آبروريزى دارد، لطفاً اجازه دهيد به ميان محله هاى مسلمانها سرى بزنم، بلكه خداوند عنايتى كند و بتوانيم بدهى خود را بپردازيم.

اين سخنان بگفتم و از محضر پيامبر خارج شدم. پاسى از شب گذشته و شهر كاملًا خلوت شده بود، همه شام شب را گذاشته و خوابيده بودند. به سوى خانه ام روان شدم.

به خانه رسيدم. حوصله هيچ كارى را نداشتم، شمشير و نيزه و كفشم را بالاى سرم گذاشتم و طاق باز روى بام دراز كشيدم كه بخوابم. دستانم را زير سر گذاشتم و به آسمان نيلگون خيره شدم.

هرچه سعى كردم بخوابم، اما از فرط ناراحتىِ كارِ آن مشرك، خواب از چشمانم

ص: 318

رفته بود. راستى شبى سخت و سنگين بود.

سرانجام سحرگاهان بلند شدم كه مهيا شوم براى رفتن به مسجد. ديدم يكى نفس زنان به سويم مى آيد و صدا مى زند: بلال، بلال ...

از بالاى بام بى صبرانه فرياد زدم: چه مى گويى؟

گفت: زود بيا، كه پيامبر تو را مى خواهد.

به سرعت لباس پوشيدم، و به سوى خانه پيامبر حركت كردم. نزديك خانه پيامبر رسيده بودم كه ديدم، چهار شتر پر از بار، كنار خانه پيامبر زانو زده، استراحت مى كنند.

در زدم، اجازه خواستم، وارد شدم، سلام كردم.

پيامبر با تبسم فرمود: بلال خوشحال باش، خداوند حاجت تو را برآورده كرد.

من هم حمد خداى بجا آوردم.

پيامبر فرمود: آيا آن چهار شتر را با بار بيرون خانه نديدى؟

عرض كردم: چرا يا رسول اللَّه.

پيامبر فرمود: هم بار شترها و هم خود آنها براى تو، بار آنها لباس و طعام است. آنها را يكى از بزرگان فدك (1) هديه كرده، بارها را برگير و قرضهايت را با آنها بپرداز.

خوشحال از شنيدن اين خبر، با عجله به سراغ شترها رفتم، اول بارشان را پياده كردم. بعد هم خودشان را محكم بستم و به سوى مسجد رفتم براى گفتن اذان.

منتظر شدم تا پيامبر نماز گزارد. پس از نماز به قبرستان بقيع (2) رفتم و با صداى بلند


1- «فَدَك» نام قريه اى است آباد و مشهور كه داراى آب فراوان و نخلستان هاى پربار مى باشد و بين مكه و مدينه قرار دارد، فاصله آن تا شهر مدينه دو يا سه روز راه است. اين قريه در اختيار يهود خيبر بودكه درسال هفتم هجرى بدون جنگ و خونريزى به پيامبر بخشيده شد. هنگامى كه آيه فَآتِ ذَا الْقُربْى حَقَّه سوره روم آيه 38، نازل شد، پيامبر فدك را يكجا به حضرت فاطمه بخشيد. و همواره در دست او بود تا اين كه پيامبر از دنيا رفت و سپس با زور، از فاطمه گرفته شد. مجمع البحرين، ج 5، ص 283 و معجم البلدان، ج 4، ص 240- 238
2- «بقيع» نام قبرستان مشهور شهر مدينه است، كه نزديك مسجدالنبى و در وسط شهر مدينه واقع شده است. قبر مطهر چهار امام معصوم، فرزندان پيامبر، همسران او و بسيارى از صحابى گرانقدر پيامبر در آنجا قرار دارد.

ص: 319

فرياد زدم:

هركه از پيامبر طلبى دارد فوراً بيايد. و يكسره مشغول فروش اجناس و پرداخت بدهى بودم. به بعضى ها پول و به بعضى ها جنس مى دادم.

همه طلب خود را گرفتند. دو دينار اضافه آمد.

رفتم مسجد. پيامبر تنها در مسجد نشسته بود.

سلام كردم، پيامبر فرمود: چه كردى بلال؟

عرض كردم: خداوند آنچه بر عهده پيامبرش بود ادا نمود.

پيامبر فرمود: آيا چيزى هم اضافه آمد؟

عرض كردم: دو دينار.

پيامبر فرمود: دلم مى خواهد اين دو دينار را هم به مستحق بدهى و مرا از وجود آن راحت كنى، من از مسجد بيرون نمى روم، تا تو اين دو دينار را هم خرج كنى.

آن روز فقيرى را نيافتم. پيامبر شب را در مسجد خوابيد و روز هم در مسجد ماند.

اواخر روز دو سواره از دور پيدا شدند.

به استقبال آنها شتافتم. آنها را غذا و لباس دادم و نماز عشا را هم با پيامبر خواندم.

پس از نماز، پيامبر مرا صدا زدند، خدمت رسيدم.

فرمود: بلال چه كردى؟

عرض كردم خداوند شما را از فكر آن دو درهم هم راحت كرد. پيامبر خوشحال شد و تكبير گفت و حمد خداى بجا آورد كه: سپاس خداوندى را كه نمردم و زنده بودم تا اين دو درهم، به اهلش رسيد.

پيامبر به سوى خانه حركت كرد و من هم او را مشايعت مى كردم تا داخل خانه شد.

آرى برادر، اين بود چيزى كه درباره اش از من سؤال كردى.

اين چنين بود انفاق پيامبر! (1)


1- شرح اين ماجرا در كتاب دلائل النبوه بيهقى، ج 1، ص 350- 348، چاپ دارالكتب العلميه، بيروت. و البداية و النهايه، ابن اثير، ج 6، ص 55 آمده است.

ص: 320

درس پنجاه و هشتم: حج و برائت از مشركان

اشاره

محمد تقى رهبر

برائت از دشمنان خدا و آنچه مانع رشد و تكامل انسان و سدّ راه سعادت اوست، قبل از آنكه بُعد سياسى- اجتماعى داشته باشد، جنبه اعتقادى و تربيتى دارد و مؤمن، به حكم انگيزه ايمانى و با تأسّى به خدا و رسول، مى بايست از هرچه كه سدّ راه خدا است و هر كس كه در مقام خصومت با خلق اوست، تبرّى جويد و عُلقه روحى و عملى خود را قطع كند و با دشمنان خدا طرح دوستى نيفكند. قرآن به اين اصل مهم ايمانى اهتمام ورزيده و بارها آن را متذكّر شده است؛ از جمله خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

لَاتَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمْ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمْ الْمُفْلِحُونَ. (1)

«هيچ گروهى را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند، نخواهى يافت كه با


1- مجادله: 22

ص: 321

دشمنان خدا دوستى كنند هرچند پدران، فرزندان، برادران يا خويشاوندانشان باشند. خداوند ايمان را در دلهاى اينان تثبيت كرده و با عنايت خاص خود تأييدشان نموده است و در بهشت برين جاى مى دهد. خدا از آنها خشنود و آنها از خدا خشنودند، اينها حزب خدا هستند و حزب خدا رستگارانند.»

نكته شايان توجهى كه در آيه بدان اشاره شده و نبايد از آن به سادگى گذشت، ويژگى «حزب خدا»؛ يعنى جامعه مؤمن و متشكّل اسلامى است كه عبارت است از «برائت از دشمنان خدا و قطع رابطه مودّت با آنها.» تنها در چنين صورتى است كه شاهد پيروزى بر احزاب و شياطين خواهند بود؛ چه، دوستى با دشمنان خدا جز ذلت و حقارت براى مسلمانان ببار نخواهد آورد و مع الأسف امرزه شاهد چنين سرنوشتى براى اغلب كشورهاى اسلامى كه با كفار طرح دوستى افكنده اند، مى باشيم. همچنين قرآن كريم در مقام نقل سخن حضرت ابراهيم با آذر و گروه بت پرست چنين مى گويد:

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِابِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ. (1)

«و آنگاه كه ابراهيم به پدر خود (2) و قومش گفت من از آنچه شما پرستش مى كنيد بيزارم.»

و مؤمنان را به تأسّى جستن به ابراهيم و همراهانش فرا خوانده و مى فرمايد:

قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ .... (3)

«براى شما در (سيره) ابراهيم و يارانش سرمشق نيكويى است آنگاه كه به


1- زخرف: 26
2- پدر ابراهيم تارَخ بود و آذر عموى ابراهيم بود و از آن رو كه تربيت و سرپرستى ابراهيم را داشته به عنوان پدر ناميده شده است. بنگريد به تفسير برهان، ج 2، ص 443 نشر مؤسسه البعثة و مجمع البيان و ...
3- ممتحنه: 4

ص: 322

قومشان گفتند ما از آنچه جز خدا مى پرستيد بيزاريم، نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما دشمنى و كينه پديد آمده تا به خداى يگانه ايمان آوريد ....»

چنانكه ملاحظه مى كنيم، ابراهيم بانى كعبه و حج است و پيامبرى است كه آيين حنيف او اساس و معيار در آيين اسلام شد، در مسأله برائت اسوه و سرمشق قرار گرفت و اين برائت تا بدانجا پيش مى رود كه به صورت كينه اى آشتى ناپذير نسبت به مشركان درمى آيد تا هنگامى كه آنان به صراط مستقيم توحيد بازگردند.

بدين ترتيب بر مؤمنان وحج گزاران و اهل قبله است كه قهرمان توحيد، ابراهيم عليه السلام را به عنوان اسوه حسنه سرمشق سازند و برائت از دشمنان خدا و بتهاى زمان و اقطاب شرك را، كه كمر به نابودى اسلام و به ذلت كشيدن مسلمانان بسته اند، طرد و نفى كنند و خطرشان را دست كم نگيرند و همانگونه كه در طواف و سعى و ساير مناسك، قدم جاى قدم ابراهيم مى نهند، همچون ابراهيم نقاب از چهره نمروديان زمان برافكنند و با شرك و بت پرستى و دجال هاى قرن، در هر چهره اى كه هستند بستيزند و از آنها اعلام برائت كنند و قلب خويش را از كينه آنان لبريز سازند و تا هنگامى كه ريشه فتنه و فساد بركنده نشود از پاى ننشينند.

بارى، در بحث برائت- به عنوان سياست اصولى حج- چند مطلب را بايد به بررسى نهاد:

1- برائت در آيين محمد صلى الله عليه و آله

برائت ابراهيمى در آيين جهانشمول اسلام همچنان استمرار يافته و به شكل نهايى خود مى رسد. ابراهيم مبارزه با اقطاب شرك و انديشه بت پرستى را آغاز مى كند و محمد صلى الله عليه و آله به تكميل آن مى پردازد. بت ها را از كعبه بيرون مى ريزد و خانه خدا را پاكسازى مى كند و با بت پرستان و مشركان به نبرد برمى خيزد و برائت از آنان را با بانگ بلند در موسم حج اعلام مى دارد.

آيات متعددى از قرآن به برائت از كافران و مشركان و نبرد با دشمنان خدا و بيزارى از اعمال و جرائم آنان فرمان مى دهد.

ص: 323

در آغاز سوره ممتحنه مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنْ الْحَقِّ ....

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد دشمن من و دشمنان خود را دوستان نگيريد و با آنها طرح دوستى نيفكنيد، در حالى كه آنها به آيين راستين شما كفر ورزيده اند.»

و در پايان مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنْ الْآخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ. (1)

«اى ايمان آوردگان، با آن گروه كه مورد خشم و غضب خدا هستند دوستى نكنيد، آنها از آخرت مأيوسند همانگونه كه كفار از اهل قبور نااميدند.»

هرچند مصداق بارزِ غضب شدگان، به قرينه موارد ديگر قرآن، يهوديانند اما تنها آنان مورد نظر نيستند بلكه شامل ساير غضب شدگان از اهل كتاب، كفار، منافقان، مشركان و يا ساير دشمنان اسلام مى شود؛ زيرا «الكفر ملّة واحدة»، در هر حال اين آيات با صراحت و قاطعيت، مؤمنان را از دوستى با دشمنان خدا برحذر داشته و بر آن تأكيد مى ورزد.

آيات ديگرى نيز در قرآن به چشم مى خورد كه پيامبر را به برائت از اعمال مشركان و مجرمان فرمان مى دهد، مانند:

فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِى ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ. (2)

«پس اگر از فرمان تو سرپيچى كردند، بگو من از اعمال شما بيزار و روى گردانم.»


1- ممتحنه: 13
2- شعراء: 216 و نيز يونس: 41

ص: 324

و:

... وَأَنَا بَرِى ءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ. (1)

«و من از جرائم شما برائت مى جويم.»

وبدين ترتيب برائت دراعتقاد و عمل، مورد توجه قرآن قرار گرفته و به آن فرمان داده است.

2- قطعنامه برائت

علاوه بر آياتى كه در قرآن به صورت عام، در مسأله برائت وجود دارد و بخشى از آن از نظر گذشت، در سوره مباركه «برائت» يا «توبه»- كه مى توان آن را «قطعنامه برائت» ناميد- برخورد صريح و قاطع و اعلان جنگ با مشركان و پيمان شكنان را فرمان داده است. در اجتماع عظيم حج كه مسلمانان و مشركان حضور داشتند و در ايام عيد قربان يا عرفه، كه قرآن حج اكبرش ناميده است، آيات برائت به صورت رسمى به امر پيامبر صلى الله عليه و آله با بيان اميرمؤمنان، على عليه السلام چنين تلاوت شد:

بَرَاءَةٌ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ مِنْ الْمُشْرِكِينَ* فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ* وَأَذَانٌ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى ءٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ .... (2)

«اين است برائت خدا و پيامبرش از مشركانى كه با آنان پيمان بسته ايد. اينك چهارماه مجال داريد در زمين سير كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نتوانيد كرد و خداوند خوار كننده كافران است. و اين اعلامى است از سوى خدا و پيامبر او بر مردم در روز حج اكبر كه خداوند و پيامبرش از مشركان برى و بيزارند.»


1- هود: 35
2- توبه: 3- 1

ص: 325

درباره اين آيات و آيات بعدى، نكاتى را بايد متذكر شد:

1- اين سوره بر خلاف سوره هاى ديگر، بدون «بسم اللَّه» نازل شده و چنانكه در روايات آمده، دليل آن اين است كه بسم اللَّه مبشّر رحمت و امان است در حالى كه اين سوره به منظور رفع امان و اعلام جنگ و تهديد به عذاب، نازل گرديده است. (1)

2- آغازگر برائت، خدا و پيام آور اوست و تنها يك امر سياسى و مقطعى نيست بلكه برگرفته از مصدر ربوبى است و براى مؤمنان بايد به عنوان يك حقيقت ايمانى همواره و در هر عصر سرمشق باشد.

3- مفهوم برائت، از بيزارى كه يك امر قلبى و عاطفى باشد، فراتر رفته و مستلزم كناره گيرى، منزوى ساختن و طرد عملى مشركان و توطئه گران است و همانگونه كه مفسّران گفته اند: به معناى رفع امان و سلب مصونيت و عدم تعهد در برابر مشركان و حتى جنگ با آنان مى باشد، چه، آنان آغازگر توطئه بوده و نقض عهد كرده و مهلت و مدت پيمانشان به پايان رسيده است.

4- با اين حال به مشركان چهار ماه مهلت داده شد تا مجال تفكّر و انتخاب داشته باشند و از گذشته خويش توبه كنند تا از امان و عطوفت اسلامى برخوردار گردند؛ زيرا هدف از برائت و جنگ و مبارزه همانا هدايت انسان ها و بازگرداندن آنها به راه حق و طريق سعادت آنها است نه انتقام جويى و كينه توزى و هرگاه بازگردند و تسليم آيين حق شوند، برادرانى هستند كه با صلح و صفا در كنار ساير مؤمنان مى توانند زندگى كنند.

5- سوره برائت در سال نهم هجرت و در مدينه نازل شد كه دعوت اسلام گسترش چشمگيرى يافت و دولت اسلامى مستقر شد و پيامبر صلى الله عليه و آله از موضع قدرت با دشمن برخورد نمود تا آنان حساب كار خود را بكنند و بدانند كه اسلام از اين پس توطئه كفر و شرك را به هيچ وجه تحمل نخواهد كرد.

6- اعلام برائت، آغاز يك جنگ روانى تبليغى عليه كفر و شرك و زمينه ساز جنگهاى ميدانى و تهاجمى به منظور مقابله با استكبار و فساد بود و سياست خارجى


1- تفسير تبيان و مجمع البيان از سخن على عليه السلام.

ص: 326

اسلام با جهان كفر را در صحنه تبليغ و جهاد و جنگ سرد و گرم مشخص مى كند: چنانكه آيه فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ ... (1)

بيانگر است.

7- برائت در روز حج اكبر (قربان يا عرفه) كه مسلمانان و مشركان حضور داشتند، با بانگ بلند «اذان» اعلام شد تا به گوش همه مردم از مسلمان و غير مسلمان برسد و تكليف مسلمانان نيز روشن شود و قبائل عرب خبر آن را بشنوند. اين موضوع در تاريخ اسلام نقش تعيين كننده داشت و زمينه گسترش اسلام و عقب نشينى سركشان را فراهم ساخت به طورى كه به دنبال اين هشدار، هيأت هاى نمايندگى عرب (وفود) يكى پس از ديگرى رهسپار مدينه شدند و با پيامبر به مذاكره پرداختند و موجوديت اسلام را باور كردند.

8- آيات برائت، خطر منافقان را، كه لحن ظاهرفريب و دلى آكنده از كينه و عداوت دارند، هشدار داده تا مؤمنان بيدار باشند و فريب نيرنگشان را نخورند؛ چراكه اگر آنان برنده اين مصاف شوند به هيچيك از اصول و تعهّدات انسانى پايبند نخواهند بود.

9- به مقاتله با مشركان به ويژه با اقطاب كفر و سردمداران شرك و تعقيب و مجازات آنها فرمان مى دهد؛ زيرا اينها آغازگر توطئه و خيانت بوده و پيامبر و پيروان او را از خانه خود آواره كرده و كمر به نابودى اسلام بسته اند.

10- به مؤمنان توصيه مى كند كه از دشمن نهراسند و تنها از خدا پروا كنند كه خدا به دست مؤمنان، نكبت و عذاب را بر دشمن مى فرستد، تا تشفّى دل مؤمنان باشد.

11- و بالأخره اين آزمايشى است براى مؤمنان و مجاهدان صادق كه جز خدا و رسول را پناه و همراز، اتخاذ نكنند.

3- على عليه السلام و اذان برائت

قطعنامه برائت را، كه مشتمل بر بخشى از آيات سوره توبه (2) و كلماتى چند از قول


1- توبه: 5
2- در اينكه چند آيه از سوره توبه بوسيله على عليه السلام در موسم قرائت شد ميان مفسّران اختلاف نظر وجوددارد. برخى 10 آيه، برخى 13 آيه و برخى 16 و برخى 28 و برخى تا 30 و 40 آيه را ذكر كرده اند. به تفسير مجمع، تبيان، طبرى، فخر رازى، قرطبى، و ... بازگشت شود.

ص: 327

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خصوص روابط آينده مسلمين و مشركين بود، على عليه السلام به امر پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام نمود. در اين مطلب مفسّران و مورّخان و محدّثان اتفاق نظر دارند، هرچند در جزئيات آن ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد.

برخى از مفسّران مى گويند: چون سوره برائت نازل شد، پيامبر اوّل آن را به ابوبكر سپرد و سپس (به امر خداوند) از او گرفت و به على ابن ابى طالب عليه السلام داد. به دنبال اين مأموريت، على عليه السلام بر ناقه پيامبر بنام «عضباء» سوار شد و خود را در «ذوالحليفه» به ابوبكر رسانيد و پيام رسول خدا را در خصوص تحويل دادن آيات به او ابلاغ نمود. ابوبكر كه از اين امر ناراحت بود نزد پيامبر بازگشت و علّت را از آن حضرت جويا شد. پيامبر فرمود:

اين پيام را كسى جز من يا مردى از خاندان من نبايد ابلاغ كند. اين را «حاكم» به اسناد خود از انس بن مالك نقل كرده است.» (1)

فخر رازى مى گويد: هنگامى كه سوره برائت نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را مأمور ساخت كه به موسم برود و آن را بر مردم قرائت كند. خدمت پيامبر عرض شد چرا اين مأموريت را به ابوبكر واگذار نكرديد؟ فرمود: جز مردى از (خاندان) من آن را ابلاغ نكند.

آنگاه على عليه السلام در روز عيد قربان نزديك «جمره عقبه» ايستاد و گفت:

«ايُّهاالناس! من فرستاده رسول خدا به سوى شما هستم. سپس سى يا چهل آيه و به قول مجاهد سيزده آيه از سوره توبه را تلاوت فرمود و اضافه نمود كه: من مأمورم چهار مطلب را اعلام كنم:

* از اين سال به بعد، مشركان حق نزديك شدن به خانه كعبه را ندارند.

* كسى نبايد برهنه طواف خانه كند.

* جز مؤمن داخل بهشت نگردد.

* با هركس عهد و پيمانى هست بدان وفا مى شود.» (2)

ابن كثير مضمون اين ماجرا را از احمد بن حنبل از انس بن مالك آورده است. (3)


1- مجمع البيان، ذيل آيه كريمه.
2- التفسيرالكبير، ج 15، ص 318 دار احياءالتراث العربى، بيروت.
3- البداية و النّهايه، ج 5، ص 38

ص: 328

ابوبصير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: على عليه السلام در حالى كه شمشير خود را از غلاف بيرون كشيده بود، خطبه اى خواند و خطاب به مردم فرمود:

«لا يَطُوفَنَّ بِالبَيْتِ عُرْيانٌ، وَلا يَحِجَّنَّ البَيْتَ مُشْرِكٌ، وَمَنْ كانَ لَهُ مُدَّةٌ فَهُوَ الى مُدّتِهِ وَمَن لَم يَكُن لَهُ مُدّة فَمُدَّتُهُ أرْبَعة اشْهر». (1)

«برهنه حق ندارد طواف خانه كند، مشرك نبايد به حج بيايد، كسى كه پيمانى دارد تا مدّت معين معتبر است، و كسى كه مدت معين ندارد تا چهار ماه مهلت دارد.»

طبرسى از زيد بن نقيع نقل كرده است كه گفت: از على عليه السلام پرسيدم شما براى ابلاغ چه چيزى اعزام شديد؟ پاسخ داد: چهار چيز:

«مشرك وارد خانه كعبه نشود، برهنه طواف نكند، هركس با پيامبر عهد و پيمانى دارد تا زمان مقرر مجال دارد و به هركس ندارد تا چهار ماه مهلت داده مى شود». (2)

و نيز طبرسى گويد: على عليه السلام پس از اعلام اين چهار مطلب، در نزديكىِ جمره عقبه، سيزده آيه از سوره برائت را تلاوت كرد. (3)

به طور خلاصه، منابع فريقين با اندك تفاوتى به نقل واقعه پرداخته اند، در پاره اى از اين منابع پس از آنكه پيامبر آيات را به ابوبكر داد جبرئيل نازل شد و از آن حضرت خواست كه آيات را از وى گرفته به على عليه السلام بسپارد. (4)

اين مطلب را ابن شهرآشوب از جماعتى از محدّثان عامه همچون طبرى، بلاذرى، ترمذى، واقدى، قرطبى، سمعانى، احمد حنبل، ابو يعلى، ابن بطه و جمع ديگرى از اهل


1- مجمع البيان، ج 5، ص 7
2- همان.
3- همان.
4- البحرانى، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج 2، ص 729 و 730

ص: 329

حديث آورده است. (1) شايد نكته مطلب اين باشد كه اين امر مهم و اساسى اسلام را بايد كسى در ميان جمع مسلمين و مشركين اعلام كند كه لحظه اى شرك نورزيده است تا در نفوس تأثير بيشترى بگذارد و آن كس جز پيامبر يا على عليهما السلام نيست، همانگونه كه روايات فريقين گواهى مى دهد.

4- برائت، سياست اصولى اسلام

در هر حال، «اعلان برائت» يكى از وقايع مهم عصر رسالت، در اواخر عمر شريف پيامبر صلى الله عليه و آله بود. بدينوسيله دولت اسلامى تثبيت شد و دعوت جهانى اسلام نيز آغاز گرديد و پيام ها و پيك هاى آن حضرت به سران دولت ها و ملل گسيل شدند. اين وقايع چهارچوب سياست اسلامى و خط مشى مسلمانان را در رابطه با مشركان و منافقان و توطئه پردازان براى هميشه تاريخ مشخص مى كرد و براى استقرار نظام اسلامى بايد به عنوان يك دستورالعمل اصولى تلقّى گردد.

بدين ترتيب بنيانگذار اعلام برائت، شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله است و سيره نبوى براى امت سرمشق جاودانى است (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ). (2)

توحيد ابراهيمى و نظام مقدّس اسلامى جز با برائت قوام نخواهد گرفت؛ زيرا برائت جنبه منفى توحيد و ولايت است و اين دو از يكديگر قابل تفكيك نيستند.

دكتر محمد حسين هيكل در كتاب خود «حيات محمد صلى الله عليه و آله» پس از طرح مسأله برائت و اعلام آن به وسيله على بن ابى طالب عليه السلام مى نويسد:

«از آن روز بود كه پايه و اساس دولت اسلامى استقرار يافت. اساس معنوى يك دولت نوپا كه آيات برائت بر آن تكيه مى كند و على عليه السلام تنها به خواندن آن در موسم بسنده نكرد بلكه آن آيات را به طور مكرر براى مردم در هر كجا كه بودند تلاوت مى نمود.»


1- همان، ص 737
2- فضائل الخمسه من الصّحاح الستّه، ج 1، ص 224 و 225 از قصص ثعلبى، درّالمنثور سيوطى، تاريخ بغداد، ابن عساكر، نورالأبصار شبلنجى.

ص: 330

وى سپس مى نويسد: «هرگاه با دقت به اين آيات بنگرى، به حق آن را بنياد معنوى در قوى ترين شكل آن براى دولت نوپاى اسلام خواهى يافت. اگر توجه كنيم كه نزول آيات برائت هنگامى بود كه جنگهاى پيامبر پايان يافته و طائف، حجاز، تهامه، نجد و بسيارى از قبائل جنوب شبه جزيره به اسلام گرويده بودند، حكمت تاريخى نزول اين آيات، كه شالوده معنوى دولت را سامان مى دهد، روشن خواهد شد.

يك دولت نيرومند بايد داراى ايده و اعتقادى باشد كه همه بدان ايمان آورده و با تمام توان از آن دفاع كنند و كدام عقيده برتر از ايمان به خداى يگانه اى كه شريك ندارد و كدام عقيده همچون اعتقاد به بالاترين مظاهر هستى، كه جز خدا را در آن سلطنتى نيست و جز خدا را به ضمير راه نمى دهد، مى تواند نفس را بدينگونه مسخّر كند؟

حال اگر كسانى بخواهند در برابر اين اعتقاد كه زيرساز دولت اسلامى است ايستادگى كنند، اينان تبهكارانى هستند كه هسته مركزى ارتجاع و فتنه و فساد را تشكيل مى دهند و از اينرو عهد و پيمانى ندارند و دولت بايد با آنها بجنگد تا ريشه فتنه و فساد بركنده شود.» (1)

حضرت امام خمينى قدس سره در پيام تاريخى برائت چنين مى گويد:

«حاشا كه خلوص عشق موحدين جز به ظهور كامل نفرت از مشركين و منافقين ميسّر شود و كدام خانه اى سزاوارتر از كعبه و خانه امن و طهارت و «الناس» كه در آن به هرچه تجاوز و ستم و استثمار و بردگى و يا دون صفتى و نامردمى است عملًا و قولًا پشت شود و در تجديد ميثاق «أَلَسْتُ بِرَبِّكُم» بت الهه ها و اربابان متفرّق شكسته شود و خاطره مهمترين و بزرگترين حركت سياسى پيامبر در وَأَذَانٌ مِنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ ... زنده بماند چراكه سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و اعلان برائت كهنه شدنى نيست و نه تنها اعلان برائت به ايام و مراسم حج منحصر نشود كه بايد مسلمانان فضاى سراسر عالم را از محبت و عشق نسبت به ذات حق و نفرت و بغض عملى نسبت به دشمنان خدا لبريز كنند و به وسوسه خنّاسان و شبهات ترديدآفرينان و متحجّرين و منحرفين گوش فرا


1- حيات محمد، ص 296 و 297

ص: 331

ندهند و لحظه اى از اين آهنگ مقدّس توحيدى و جهان شمولى اسلام غفلت نكنند.» (1)

سپس با اشاره به اين كه اعلان برائت متناسب با هر عصر و مبارزه با چهره هاى شرك و نفاق امرى اجتناب ناپذير است مى فرمايد:

«اعلان برائت مرحله اول مبارزه و ادامه آن مراحل ديگر وظيفه ماست و در هر عصر و زمانى جلوه ها و شيوه ها و برنامه هاى متناسب خود را مى طلبد و بايد ديد در عصرى همانند امروز كه سران كفر و شرك همه موجوديت توحيد را به خطر انداخته اند و تمامى مظاهر ملى و فرهنگى و دينى و سياسى ملت ها را بازيچه هوس ها و شهوت ها نموده اند چه بايد كرد؟

آيا بايد در خانه نشست و با تحليل هاى غلط و اهانت به مقام و منزلت انسان ها و القاى روحيه ناتوانى و عجز در مسلمانان، عملًا شيطان و شيطان زادگان را تحمل كرد و جامعه را از وصول به خلوص، كه غايت كمال و نهايت آمال است، منع كرد و تصور نمود كه مبارزه انبيا با بت و بت پرستها منحصر به سنگ و چوب هاى بى جان بوده است و نعوذباللَّه پيامبرانى همچون ابراهيم در شكستن بت ها پيش قدم، امّا در مصاف با ستمگران صحنه را ترك كرده اند؟ و حال آنكه تمام بت شكنى ها و مبارزات و جنگ هاى حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستاره پرستان مقدمه يك هجرت بزرگ و همه آن هجرت ها و تحمل سختى ها و سكونت در وادى غير ذى ذرع و ساختن بيت و فديه اسماعيل مقدمه بعثت و رسالتى است كه در آن ختم پيام آوران، و سخن اولين و آخرين بانيان و مؤسسان كعبه را تكرار مى كند و رسالت ابدى خود را با كلام ابدى انَّنى بَرِى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُون ابلاغ مى نمايد كه اگر غير از اين تحليل و تفسيرى ارائه دهيم، اصلًا در زمان معاصر بت و بت پرستى وجود ندارد و راستى كدام انسان عاقلى است كه بت پرستى جديد و مدرن را در شكل ها و افسون ها و ترفندهاى ويژه خود نشناخته باشد و از سلطه اى كه بتخانه هايى چون كاخ سياه بر ممالك اسلامى و خون و ناموس مسلمين و جهان سوم پيدا كرده اند خبر نداشته باشد.» (2)


1- صحيفه نور، ج 20، ص 111
2- صحيفه نور، ج 20، ص 111

ص: 332

و در بخشى ديگر از اين پيام آمده است:

«فرياد برائت ما فرياد برائت امتى است كه كفر و استكبار به مرگ او در كمين نشسته اند و همه تيرها و كمان ها و نيزه ها به طرف قرآن ها و عترت عظيم نشانه رفته اند و هيهات كه امت محمد صلى الله عليه و آله و سيراب شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان، به مرگ ذلت بار و به اسارت غرب و شرق تن دهند و هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن و عترت رسول خدا و امت محمد صلى الله عليه و آله و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنه هاى ذلت بار و حقارت مسلمانان باشد!.» (1)

5- اذان برائت، مكمّل اذان حج

حج نمايش يك جامعه اعتقادى و نمونه توحيدى است كه اسلام مى خواهد در جهان بنا كند؛ يعنى با خدا در ميان خلق بودن كه كاملترين نمونه حركت جمعى است، حركت به سوى خدا همگام با خلق، حركتى حساب شده و آگاهانه به سوى كمال مطلق و ابديت و روى گرداندن از قصرهاى قدرت و گنجينه هاى ثروت و معبدهاى ضرار و ذلت.

بنابراين در اين رود عظيم و درياى پرخروش انسان ها، بايد زنده ترين شعارها كه همانا تجديد پيمان با خدا و توحيد خالص و نفى شرك و تبرى از مشركان است بلند شود؛ زيرا شرك بزرگترين مانع بر سر راه كمال و همبستگى انسان ها است و اعلام برائت از بزرگترين گامها در جهت دگرگونى جامعه شرك آلود به جامعه موحد و بازگشت به هويت مستقل اسلامى و رهايى از وابستگى به قدرتهاى استكبارى است؛ اين آفت عظيمى كه امت اسلامى را طى قرن ها از خود بيگانه ساخته و به دنباله روى بيگانگان كشانده است.

برائت بذر خشم و تنفر از بيگانگان را در دلهاى مسلمانان مى پرورد كه از وابستگى


1- صحيفه نور، ج 20، ص 113

ص: 333

به قدرت هاى استكبارى نجات يافته و روى پاى خود بايستند و سلطه كافران را بر مسلمانان نفى كنند؛ چنانكه قرآن نفى كرده است: وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا. (1)

و امت اسلام كه مى خواهد امام و اسوه و شاهد بر ديگر امت ها و ملت ها باشد، هنگامى شايسته چنين رسالتى است كه با ابراهيم همگام شود و در صراط مستقيم اسلام رهپوى شريعت محمد صلى الله عليه و آله گردد. و اين جز با استقامت در توحيد و تبرّى از شرك و نفاق، ميسّر نيست.

گفتنى است كه: برائت نه تنها از مشركان و منافقان بلكه از «انديشه شرك و نفاق» است و تا انديشه شرك در جهان هست برائت نيز هست؛ همچنانكه تا انسان در كره خاكى وجود دارد حج نيز خواهد بود. پس حج بى برائت حج نيست. اذان برائت مكمل اذان حج است كه يكى به وسيله ابراهيم عليه السلام و ديگرى به وسيله محمد صلى الله عليه و آله انجام شد و اين دو جاودانه مى ماند.

6- رمى جمرات، نماد برائت

يكى از مناسك حج رمى جمرات و سنگ زدن به تنديس شياطين است. اين حكم نيز همانند ساير مناسك، برگرفته از سنت و سيره ابراهيم خليل است كه هنگام عزيمت به منا به منظور قربان ساختن اسماعيل، با وساوس ابليس روبرو شد و او را رجم كرد و راه خود را پيمود و زيباترين نمايش ايمان و عشق را متجلى ساخت. (2)

برخى روايات، رمى شيطان در جمرات را به آدم عليه السلام نيز نسبت داده است كه بدين وسيله ابليس را از خود راند(3)

و بدين ترتيب ابراز تنفر از شيطان همزمان با تعبد و تسليم در برابر خداى يگانه از آغاز تاريخ آدميان در تار و پود حج تعبيه شده و از آن جدا شدنى نيست.


1- نساء: 141
2- رجوع به مجمع البيان، تفسير سوره والصافات. من لا يحضره الفقيه، ج 2، حديث 2135 و 2136
3- علل الشرايع، 401

ص: 334

نكته اساسى، توجه حج گزاران به فلسفه رمى جمره و رجم شياطين است. آيا مفهوم واقعى رمى، همان سنگ زدن به ابليس و مجسمه سنگى اوست يا مفهوم وسيع تر و عميق ترى وراى اين عمل نمادين نهفته است؟

بديهى است كه بينش اسلامى و حكمت الهى عميق تر از آن است كه رمى جمره را به رمى ستون هاى بى جان و حتى خود شيطان محدود سازد! بلكه مى توان گفت:

صف آرايى و نبرد مؤمنان در برابر شيطان و صفات و مظاهر شيطانى و ابليس صفتان را در اين مصاف ملحوظ داشته است.

براى توضيح مطلب، بايد دانست كه فرهنگ قرآن از واژه «شيطان و شياطين» چه خواسته و از چه كسانى به عنوان شيطان و ياران او ياد مى كند؟

هرچند مقصود از شيطان در كاربرد اوليه اين واژه، همان ابليس و سپاهيان او هستند اما به لحاظ صفات و ويژگى هاى شيطانى به انسان هايى نيز تعميم داده مى شود كه كانون شيطنت و استكبار و صفات رذيله اند و با وسوسه ها و افسون ها، راه رشد و كمال را بر بنى آدم سد مى كنند و قرآن گاهى آنها را «اولياى شيطان» و گاه «حزب شيطان» و گاه «برادران شيطان» ناميده است. مانند اين آيات:

1- الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً. (1)

«آنان كه ايمان دارند در راه خدا مى جنگند و آنان كه كافرند در راه طاغوت، پس با ياران شيطان نبرد كنيد كه توطئه و نيرنگ شيطان سست و ناتوان است.»

اين آيه دلالت بر اين دارد كه هركس براى خشنودى غير خدا عملى انجام دهد، در مسير طاغوت گام برداشته كه تعبير ديگر آن، شيطان است و ياران طاغوت ياران شيطانند. (2)

2- اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمْ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ


1- نساء: 76
2- فخر رازى، التفسيرالكبير، ج 5، ص 189

ص: 335

الشَّيْطَانِ هُمْ الْخَاسِرُونَ. (1)

«شيطان بر آنها چيره شده و خدا را از يادشان برده است، آنها حزب شيطانند، بدانيد كه حزب شيطان زيانكارانند.»

از اين آيه استفاده مى شود كه هركس خدا را از ياد ببرد در جرگه شياطين به حساب مى آيد.

3- إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً. (2)

«آنان كه ولخرجى و اسراف مى كنند برادران شيطانند و شيطان نسبت به خداى خود كفرپيشه است.»

از اين آيه بر مى آيد كه اسراف و تبذير و عمل شيطانى كفران نعمت خداوند است.

كسانى كه دارايى خود را در راهى كه بر خلاف رضاى خدا است خرج مى كنند كفران نعمت كرده، همانند شيطانند كه فضل و نعمت الهى را كفران نمود. و بطور خلاصه:

اسراف كاران شيطان هايى هستند در قالب انسان.

4- وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. (3)

«و نيز براى هر پيامبرى، از شيطان هاى انس و جن، دشمنى قرار داديم كه برخى به برخى ديگر سخنان فريبنده القا مى كنند.»

مفهوم اين آيه اين است كه هر پيامبرى داراى دشمنانى از انسان ها و جنّيان هست كه خداوند آنها را رها ساخته تا آزمايش الهى عملى گردد و انسان ها به حسن اختيار و اراده خود راه خدا را انتخاب كنند و در هر حال آن عده از انسان ها كه به عداوت و دشمنى با پيامبران مى پردازند، شيطانند در چهره انسان كه با كلمات ظاهرفريب و گمراه كننده مى كوشند راه سعادت را بر بندگان خدا سدّ كنند و به گمراهى و شقاوت بكشانند.


1- مجادله: 19
2- اسراء: 27
3- انعام: 112

ص: 336

5- وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ. (1)

«و آنگاه كه با مؤمنان روبرو شوند، گويند ايمان آورده ايم و چون با شيطان هاى خود خلوت كنند گويند ما با شماييم، در حقيقت ما آنان را مسخره مى كنيم.»

اين آيه در وصف منافقانى است كه به مؤمنان دروغ مى گفتند و در پرده با سردمداران كفر و نفاق كه عنصر شيطنت و عامل اصلى فساد بودند، (2) تماس داشته، نقش منافقانه بازى مى كردند و سردمداران اين توطئه يهوديان بودند. بنابراين همانگونه كه اهل لغت و تفسير گفته اند شيطان «به هركس كه تمرد بر خدا كند اطلاق مى شود، خواه از انسان ها باشد خواه از جنّيان.» (3)

و چنانكه در آيات گذشته ملاحظه كرديم، شياطين با صفات ويژه و در چهره هاى گوناگون ظاهر مى شوند؛ در چهره نفاق، اسراف و تبذير، فساد درزمين، مكر واستهزاى اهل حق، يارى دادن به طاغوت ها، اغفال از ذكر خدا و قرارگرفتن در حزب طاغوت و ....

با اين حال، رمى جمرات و برائت از شياطين، متضمن انزجار و تنفر قلبى و واكنش عملى در برابر شيطان صفتانى است كه با نفاق و نيرنگ و توطئه در مقام خصومت با مؤمنانند و رهروان راه ابراهيم و امت محمد صلى الله عليه و آله بايد با خشم آشتى ناپذير خود آنان را رمى كنند و از اعمال آنها بيزارى جويند و براى نفى آنها و كوتاه كردن دستشان از حريم اسلام، چاره اى بينديشند. و بدون ترديد در عصر ما، سران شياطين و اقطاب كفر و مراكز توطئه در لانه استعمارى امپرياليسم و صهيونيسم جاى گرفته و همه توطئه ها را هدايت مى كنند.

اگر در عصر ابراهيم، شيطان مى خواست راه فداكارى در طريق عبوديت حق را بر


1- بقره: 14
2- فخر رازى، التفسيرالكبير، ج 1، ص 77 و مجمع البيان، ج 1، ص 140 «قيل رؤسائهم من الكفار عن ابن عباس و قيل هم اليهود الّذين امروهم بالتكذيب».
3- الطوسى، تفسيرالتبيان، ج 1، ص 23

ص: 337

ابراهيم و اسماعيل ببندد، امروز شبكه هاى استعمارى و استكبارى و مراكز توطئه آمريكايى و اسرائيلى با در دست داشتن هزاران ابزار ماهواره اى، تلويزيونى، راديويى، مطبوعاتى، خبررسانى، عوامل جاسوسى و مزدوران بومى و غير بومى خود مى كوشند راه مسلمانان را به سوى قرآن و قبله سدّ كنند و از حقيقت اسلام دور سازند و با فرهنگ قرآن بيگانه نمايند تا از اسلام تنها اسمى بماند و بس و آنها بتوانند مقدرات كشورهاى اسلامى و فرهنگ و سياست و اقتصاد آنها را در قبضه گيرند و ثروتهاى خداداده امت مسلمان و مستضعفان و ملل محروم را به چپاول و غارت برند و با اين همه، مسلمانان از خود و سرنوشت خود غافل باشند و در سرزمين مقدس منا تنها خشم خود را متوجه سنگهاى بى جان كنند و از شياطين زنده و توطئه گران واقعى غافل باشند و سرچشمه شيطنت و فساد را نشناسند.

از اين رو در پيام حضرت امام خمينى قدس سره به زائران خانه خدا آمده است:

«مسلمانان بايد به فكر رمى استعمار از كشورها و سرزمين هاى اسلامى خود باشند و براى بيرون راندن جنود ابليس و برچيدن پايگاه هاى نظامى شرق و غرب از كشورهاى خود تلاش بنمايند و نگذارند دنياخواران از امكانات آنان در جهت منافع خود و ضربه زدن به كشورهاى اسلامى استفاده كنند.» (1)

7- «جدال» و «برائت»

يكى از سفسطه هايى كه مخالفان به منظور غير مشروع جلوه دادن اعلان برائت از دشمنان اسلام در موسم حج مطرح ساخته اند، خلط كردن مسأله برائت به مسأله جدال در حج است. آنها آيه شريفه ... لَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ را دستاويز ساخته و كوشيده اند برائت را از مصاديق جدال ممنوع قلمداد كنند و اين شعار زنده و جاودانه اسلام را در اين عصر، كه تيرهاى زهرآگين دشمنان به سوى اسلام نشانه مى رود، مشوه ساخته و از آن مانع شوند، اما توضيحى كوتاه در اين باره ضرورى مى نمايد:


1- صحيفه نور، ج 20، ص 114

ص: 338

جدال به هيچوجه از مصاديق برائت نيست و اين دو از نظر مفهوم و مصداق و احكام كاملًا متغايرند. اعلان برائت، چنانكه بحث مشروح آن گذشت، به معناى بيزارى، ابراز تنفر و انزجار از كفار، مشركان و مفسدان است كه قرآن پايه گذار آن بوده و سنت و سيره نبوى سند غير قابل انكارى بر مشروعيت و ضرورت آن است. اما جدال، از نظر لغت به مفهوم: «محاجه، مناقشه و مجادله» مى باشد.

در كليات ابوالبقاء آمده است: «وَ الجِدال عِبارَةٌ عَن دَفْع الْمَرْء خَصْمَهُ بِحُجَّة أو شُبْهَة وَ هُوَ لا يَكُون الّا بِمُنازَعَة غَيْرِه». (1)

«جدال عبارت از اين است كه شخص طرف مخاصمه، خود را با حجّت و دليل يا شبه دليل دفع كند و اين جز با منازعه نيست.».

مفسّران نيز همين مفهوم را در تفسير آيه لحاظ كرده و جدال را به معناى محاجه، منازعه، مشاجره و خصومت گرفته اند (2) و هيچيك از مفسّران يا فقيهان؛ اعم از شيعه يا سنى، برائت را از مصاديق جدال ندانسته است.

در اينجا به نقل چند مورد از اقوال عامه مبادرت مى كنيم:

فخر رازى هفت قول از اهل تفسير در معناى جدال آورده كه هيچيك از آنها به بحث برائت ارتباط ندارد. از كتاب «موطأ» مالك نقل مى كند كه نهى از جدال اشاره است به مجادله قريش در عصر جاهليت كه در مشعرالحرام وقوف كرده و از وقوف به عرفات خوددارى نمودند و با آنان كه به عرفات رفته بودند در اين باره بحث و مجادله مى كردند و آنان نيز با اينها در جدال بودند. قرآن از اين كار نهى كرد و به پذيرش حكم الهى فراخواند.

همچنين از قاسم بن محمد نقل مى كند كه جدال ممنوع عبارت است از بحث و گفتگو در تعيين روزهاى حج، بدون اينكه به رؤيت هلال و ادلّه شرعى تكيه شود. و بالأخره جدال ممنوع، بنا به اين اقوال، جدال در روزها، ماه ها، موقف حج و مقبوليت و عدم مقبوليت آن است. (3)


1- كليات ابوالبقاء، ماده جدل، ص 325. و فى معجم الوسيط: جادله: ناقشه و خاصمه.
2- تفسير تبيان، ج 2، ص 165 و مجمع البيان، ج 1، ص 523
3- التفسيرالكبير، ج 5، ص 166- 165

ص: 339

قرطبى نيز در تفسير خود به نقل شش قول پرداخته، نظير آنچه از تفسير رازى نقل شده است. علاوه بر اين، از قول ابن مسعود، ابن عباس و عطاء آورده است كه گفته اند:

«جدال، جرّوبحث با مسلمان است كه به خشمگين ساختن او و ناسزاگويى اش منتهى شود. قتاده جدال را به معناى دشنام دادن گرفته است.» (1)

بيضاوى جدال را به مراء و كشمكش با همسفران و خدمتگذاران تفسير كرده است. (2) سيوطى و نحاس از قول ابن عباس و ابن مسعود و عطا و قتاده آورده اند: «جدال آن است كه با دوست و همسفر خود جروبحث كنى تا او را به خشم آورى»؛ «والجدال أن تُماري صاحبَك حتّى تُغضِبَه». (3)

صابونى يكى از مفسّران معاصر اهل سنت همين معنا را در جدال لحاظ كرده و مى گويد:

«المخاصمة و المجادلة مع الرفقاء و الخدم و غيرهم». (4)

«جدال، كشمكش و مجادله با دوستان همسفر و خدمه و ديگران است.»

سيوطى از ابن عباس و او از رسول خدا صلى الله عليه و آله آورده است كه: «وَ الْجدال جدال الرّجل صاحبَه» (5)

وى اختلاف در حج را نيز نقل كرده است. (6) ابن عربى نيز جدال را به معناى جدال در زمان حج گرفته و به حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله استناد كرده است كه بر اختلافات جاهليت خط بطلان كشيده و ملاك اعمال حج را همان موازين اسلامى و سير ماه و ايام حج قرار داده و فرموده است: «فإنّ الزّمانَ قَدِ استَدارَ كَهَيْئَتِهِ يَوْمَ خَلقَ السّماواتِ وَالأرْض» (7)

براى تأييد اين نظريه مى توان صدر آيه را نيز قرينه گرفت:


1- نك: الجامع الاحكام القرآن، ج 2 ص 410 و نيز الدُرّالمنثور سيوطى ج 1 ص 397- 395
2- تفسير بيضاوى، ج 1، ص 179
3- الدُّرالمنثور، ج 1، ص 396. معانى القرآن، نحّاس، ج 1، ص 131
4- احكام القرآن، ج 1، ص 254
5- همان، ج 1، ص 395
6- همان، ص 397
7- احكام القرآن، ج 1، ص 135. از ابى بكر محمد بن عبداللَّه معروف به ابن العربى. و نيز معانى القرآن نحّاس، ج 1، ص 134

ص: 340

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ ....

مفسّران شيعه نيز به تفاسير فوق و نظاير آن اشاره دارند در عين حالى كه تفسير اهل بيت عليهم السلام را در معناى جدال آورده اند كه بنابه فرموده آنان: «جدال عبارت است از گفتن «لا واللَّه» و «بلى واللَّه» و در يكى از اين روايات از امام موسى بن جعفر عليه السلام «مفاخره» نيز اضافه شده است: «لا وَاللَّه وَبَلى وَاللَّه، وَالمُفاخَرَة». (1)

به طور خلاصه: هيچيك از مفسران؛ اعم از شيعه يا سنى اعلام برائت را از مصاديق جدال ندانسته اند و چنانكه پيش از اين گذشت، اعلام برائت، سنت و سيره ابراهيم عليه السلام است كه با نداشتن عده و عُدّه به بت پرستان صريحاً گفتند: ... انّا بُرَءَاءُ مِنْكُمْ ... و سنت و سيره نبوى دليلى غير قابل انكار بر مشروعيت اعلام برائت از مشركان و مفسدان در موسم حج و اجتماع حاجيان است و هيچگونه دليلى وجود ندارد كه آن را به عصرى خاص محدود كند بلكه حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت محمد صلى الله عليه و آله اسوه حسنه اى هستند كه قرآن براى پيروان آيين حنيف معرفى فرموده است.

بنابراين هرگاه بيم آن باشد كه كفار و مشركان و توطئه گران، با مسلمانان به خصومت برخيزند وظيفه مسلمانان است كه با تأسّى به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در جمع جهانشمول اسلام از آنان اعلام برائت كنند و توطئه هاى آنان را افشا نمايند و روابط خود را با آنان قطع كنند. و بنابراين آنچه از مخالفان شنيده مى شود كه، اعلام برائت را از مصاديق جدال در حج قرار داده اند، هيچگونه مستند شرعى ندارد و ديكته شده از سوى استكبار جهانى و كسانى است كه خواسته اند حج را از مفهوم سياسى اش تهى كنند و بى روح و بى رنگ سازند تا حجاج خانه خدا در برابر جناياتشان، لب فروبندند و نظاره گر غارت و هجوم آنان بر ارزشهاى اسلامى و سرمايه هاى مادى و معنوى مسلمانان باشند.


1- تفسيرالبرهان، ج 1، ص 430. از عياشى و نيز وسائل الشيعه، ج 9، ص 282

ص: 341

درس پنجاه و نهم: جدال در حج

جدال در قرآن

كلمه جدال و مشتقّات آن در چند جاى قرآن آمده است. بررسى اين موارد نشان مى دهد كه در عين وحدت مفهومى اين كلمه در هر يك از موارد، خصوصيّاتى وجود دارد كه به اين كلمه در هر مورد مفهوم ويژه اى بخشيده است.

قرآن در اين آيات، بيشتر روى انگيزه جدال تكيه نموده و آن را معيار قرار داده است. قبل از بررسى مفهوم «جدال» در آيه لا جِدالَ فِي الْحَجِّ لازم است اين موارد را بررسى كنيم؛ زيرا كه قرآن خود، مبيّن خويش است و «بَعضُهُ يُصَدِّقُ بَعْضاً» (1)

و «بَعضُهُ يُفَسِّرُ بَعضاً». (2)

1- وَلَا تُجَادِلْ عَنْ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ .... (3)

«هرگز بخاطر مردمى كه به خود ظلم مى كنند جدال مكن.»


1- نهج البلاغه، خ 18
2- نك: مقدّمه تفسير الميزان.
3- نساء: 107

ص: 342

جدال در اين آيه و مشابه آن، مانند: هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَنْ يُجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا (1)

به معناى نوعى گفتگو و مشاجره لفظى به منظور حمايت و دفاع متعصّبانه و كوركورانه آمده است. و به همين دليل مورد نهى واقع شده و پيامبران، و نيز همه مردم، از اين شيوه سخن گفتن، ممنوع شده اند.

منع از جدال در چنين مواردى، به خاطر آن است كه هدف و انگيزه نادرست و ناشايست دارد. مخاصمه و مشاجره كردن با مردم با ايمان و يا بى تقصير، به خاطر كسانى كه خود به خويشتن ظلم مى كنند و راه ناصواب مى پيمايند، كارى است بيهوده، بلكه نادرست و ظلمى است مضاعف.

2- وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَاهُدىً وَلَاكِتَابٍ مُنِيرٍ (2)

«برخى از مردم، بدون آن كه اطلاع و علمى داشته باشند و يا از راه صحيح و كتاب روشنگرى پيروى نمايند، درباره خدا به جدال مى پردازند.»

در اين آيه، جدال از آن جهت مورد نكوهش قرار گرفته است كه منشأ آن جهل و عدم استناد به منبع قابل اطمينان (وَلا هُدىً ولا كتابٍ مُنيرٍ) بوده است. بى شك، هر نوع مشاجره و مخاصمه و بحث و جدلى كه از روى بى اطّلاعى و نادانى و بدون در دست داشتن دليل و مدرك معتبر باشد، مردود و محكوم مى باشد. مشابه اين آيه است آياتى چون:

وَمِن النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ (3)

«از ميان مردم كسانى هستند كه بدون علم درباره خدا به جدال مى پردازند و از هر شيطان طغيانگر پيروى مى كنند.»

وإنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ الى اوْليائِهِم لِيُجادِلُوكُم. (4)


1- نساء: 109
2- حج: 8
3- حج: 3
4- انعام: 121

ص: 343

«شيطان ها به هواداران و دوستان خود مطالبى را القا مى كنند تا با شما به جدال بپردازند.»

3- إنَّ الَّذينَ يُجادلُونَ في آياتِ اللَّه بغَير سُلْطانٍ اتاهُمْ انْ في صُدُورِهم الّا كِبْرٌ ما هم بِبالِغيه. (1)

«آنها كه درباره آيات خدا به جدال برمى خيزند، بدون آن كه برهان و سندى دريافت كرده باشند، جز اين نيست كه در دل كبر و نخوتى دارند كه هرگز به آن نمى رسند.»

جدال در اين آيه، به اين دليل محكوم شده است كه از تفوّق طلبى و غلبه جويىِ متكبّرانه ناشى مى گردد. و چنين حالتى با تمامى ملزوماتش ضدّ ارزش و مايه سقوط انسان و گمراهى و محروميّت وى از اعتقاد و گفتار و عمل به حقّ است.

4- وَيَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِنَا مَا لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ (2)

«آنان كه درباره آيات ما مجادله مى كنند، مى دانند كه راه بن بستى در پيش گرفته اند.»

جدال در زمينه مشعلهاى هدايت خدا و دلايلى كه در جهان آفرينش براى هدايت به سوى خدا قرار داده شده، از آن جهت محكوم است كه عملى بيهوده و راهى بن بست و تلاشى نافرجام است.

5- وَجادلُوا بِالباطلِ لِيُدحِضُوا به الحقَّ. (3)

«با مستمسكى باطل به جدال پرداختند تا بدان وسيله حقّ را مغلوب سازند.»

بديهى است، جدالى كه به منظور مبارزه با حق انجام مى گيرد و به صورت وسيله اى براى پوشاندن حقيقت و يا از ميان بردن آن، مورد بهره بردارى قرار مى گيرد، چيزى جز


1- غافر: 56
2- شورى: 35
3- غافر: 5

ص: 344

مايه فساد نمى تواند باشد.

6- قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا. (1)

«همانا، خداوند شنيده است گفتار آن كس را كه درباره همسرش با تو مجادله مى كرد.»

هدف از اين نوع مجادله، شكايت و مناقشه درباره كس ياچيزى است. براى ارزيابى اين مجادله، بايد ادّعا و محتواى شكايت را بررسى نمود؛ اگر شكايت به ناحق بود ناگزير مجادله درباره آن نيز مردود خواهد بود.

7- مَا يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا ...(2)

«درباره آيات خدا به جدال نمى پردازند، مگر كسانى كه كفر ورزيده اند.»

كفر و پايدارى در موضع كفر نوعى لجاجت و مجادله را به دنبال دارد كه خواه ناخواه محتواى آن باطل و غرض و هدف از آن حمايت از باطل مى باشد و از اين رو مردود و محكوم مى باشد.

8- يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا. (3)

«روزى كه انسان مبعوث مى شود، در حالى كه از خود دفاع مى كند و براى توجيه اعمال خود مجادله مى كند.»

وَكانَ الإنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلًا. (4)

«انسان بيش از هر چيز به جدل مى پردازد (تا اعمال خود را توجيه كند).»

اين نوع مجادله كه به منظور توجيه اعمال ناروا و در نهايت براى نفى تكليف و شانه خالى كردن از زير بار مسؤوليتها انجام مى گيرد، بدترين شيوه جدال است كه قرآن، آن را


1- مجادله: 1
2- غافر: 4
3- نحل: 111
4- كهف: 54

ص: 345

محكوم مى شمارد و انسان را از آن برحذر مى دارد.

9- قالُوا يا نوحُ قَدْ جادلتَنا فَاكْثرتَ جِدالَنا. (1)

«قوم نوح به وى گفتند: تو با ما به مجادله برخاستى و در اين جدال زياده روى كردى.»

در اين مورد، جدال به معناى اقامه دليل و تلاش براى ابطال دلائل خصم به كار رفته كه قرآن آن را از قول مردم نوح نقل مى كند و خود آن را نفى نمى كند؛ بلكه دلالت بر آن دارد كه نوح دست به چنين جدالى زده و محتواى جدال نوح چنان بوده كه آنان را از مقابله به مثل عاجز كرده و به استيصال كشانده بوده است.

10- وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ. (2)

«با اهل كتاب جز از طريق بهتر مجادله ننماييد.»

اين آيه با توصيف جدال به «الَّتي هِيَ أحْسَنُ»، در حقيقت جدال را به دو نوع تقسيم نموده است:

الف: جدال به شيوه غير حسن، كه آيه با صراحت از به كار بردن آن در مقابل اهل كتاب منع كرده است.

ب: جدال به شيوه نيكو، كه به مفهوم مخالف، جواز آن از آيه استفاده مى شود.

11- ادْعُ الى سَبيلِ ربِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ. (3)

در اين آيه ضمن بيان مفادِ آيه قبل؛ يعنى تقسيم بندى جدال به دو نوع حسن و غير حسن اصولًا جدال حسن به عنوان شيوه مطلوب و در كنار برهان و موعظه وسيله اى براى دعوت پيام وحى و رسالت الهى تلقى شده است و پيامبر صلى الله عليه و آله و در نهايت همه مسلمانان


1- هود: 32
2- عنكبوت: 46
3- نحل: 125

ص: 346

متعهد، موظف شده اند در راه دعوت به سوى راه خدا از مجادله به عنوان يك شيوه مطلوب استفاده كنند.

مفاد آيه چنين است كه اگر حكمت و موعظه امكان پذير نبود، جدال به عنوان تنها وسيله دعوت، واجب خواهد بود. با توجه به اين اصل، مى توان گفت كه مجوز واقعى جدال در دعوت به سوى خدا و راه خدا در حقيقت همان اصالت و حقانيت محتواى جدال و هدف آن مى باشد كه چيزى جز دعوت به خدا و راه خدا نيست.

12- فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ .... (1)

«پس در حج، رفث و فسوق و جدالى نيست (و زائر بيت اللَّه الحرام نبايد خود را به اين سه عمل آلوده كند).»

جدال در اين آيه، كه مورد بحث ما در اين بررسى است، به قرينه دو كلمه «رفث» و «فسوق» كه در رديف همديگر آمده و نيز با توجه به آيات ديگر، نمى تواند به مفهوم مطلق و عام باشد و همچنين شامل «جدال بالّتي هي احسنُ» گردد. (2)

مفهوم لغوى جدال

واژه «جدال» در لغت داراى مفهوم وسيعى است كه معانى متفاوتى را شامل مى گردد. بسيارى از لغوى ها، جدال، مجادله، منازعه، مشاجره و مخاصمه را به يك معنا گرفته اند و وقتى گفته مى شود «جدلتُ الحبلَ» مفهومش آن است كه ريسمان را محكم بستم و معناى «جادلت الرجل» آن است كه او را بر زمين افكندم. و هر چيز به هم پيچيده اى را مجدول مى گويند و ريشه همه اين معانى، پيچيدن و بافتن است و جدال به همين معنا است. (3)

در «مجمع البحرين» آمده است:


1- بقره: 197
2- براى بررسى كامل اين مطلب، اقوال مفسّران و فقها در اين باره ملاحظه شود.
3- التبيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 165

ص: 347

«جدل» اسمى است از جدال و «جدال» عبارت است از مقابله دليل با دليل.

گاهى «جدل» با لجاجت و خصومت همراه مى شود «لا جِدالَ في الحج»؛ يعنى با مستخدمين و همراهان نبايد مِراء كرد؛ مثلًا يكى به ديگرى بگويد: «فردا براى حج حركت مى كنيم» و ديگرى بگويد «نه بلكه پس فردا سفر را آغاز مى كنيم» يا يكى بگويد: «حج من صحيح تر از حج تو است.» و «مجدّل» به معناى نعشى است كه بر زمين افتاده باشد. (1)

در «لسان العرب» مى گويد:

«جدل» محكم بستن و محكم پيچيدن و تابيدن را گويند و از اين روست كه به لجام ناقه «جديل» گفته مى شود و به زمين سخت نيز «جداله» مى گويند. به مردى كه در جدل قوى باشد، «جدل» گفته مى شود و «جدل» اسمى است كه به معناى زياده روى در خصومت به كار مى رود. (2)

برخى گفته اند:

«جدال» بر وزن فِعال از «مجادله» مشتق شده و «مجادله» نيز از «جدل» كه به معناى تابيدن و پيچيدن است. و گفته شده: «جدل» مشتقّ از «جداله» است كه به معناى زمين است، گويا هر يك از دو طرفِ مجادله، مى خواهند ديگرى را بر زمين افكنند. (3)

راغب گويد:

«جدال» گفتگو بر سبيل منازعه و برترى جويى بر يكديگر است و ريشه جدل از «جدلت الحبل» است كه به معناى محكم كردن ريسمان و تابيدن آن است، گويى هركدام از دو مجادله كننده مى خواهد ديگرى را از رأى و اعتقادش بپيچاند. (4)


1- مجمع البحرين، ج 5، ص 336 چاپ مكتبه مرتضوى.
2- لسان العرب، ج 11، ص 103
3- الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 410
4- مفردات، ص 89

ص: 348

نظر مفسّران درباره «جدال در حج»

زمخشرى قرائت ابوعمرو و ابن كثير را كه «رفث و فسوق» را مرفوع و جدال را منصوب خوانده اند، چنين تعليل و تفسير مى كند (1):

حرف «لا» در دو مورد اوّل به معناى نهى است، گويى گفته شده: «فَلا يكوننَّ رفثٌ ولا فسوقٌ.» ولى در مورد سوّم به معناى نفى خبرى است بدين معنا كه «لا شكّ ولا خلاف في الحجّ» زيرا قريش در ايام حج با قبائل ديگر مخالفت مى كردند. هنگامى كه ديگران در عرفات بودند آنان در مشعر وقوف مى كردند و گاه يك سال ايام حج را جلو مى انداختند و سال ديگر به تأخير مى افكندند و اين همان «نسي ء» است كه قرآن از آن ياد مى كند. اسلام، حج را در وقت واقعى آن تثبيت نمود و وقوف به عرفه را به زمان اصلى برگرداند و خداوند خبر داد كه ديگر اختلاف و جدالى در حج باقى نماند.

زمخشرى پس از اين استدلال مى گويد:

بنابر اين آنچه كه مورد نهى قرار گرفته، رفث و فسوق است نه جدال. و بر اين مبنا مى توان به حديث نبوى استدلال نمود: «مَن حَجَّ فَلم يرفثْ ولم يفسقْ خرجَ كَهيئته يومَ ولدتْه أمُّهُ.» مى بينيم در اين حديث جدال ذكر نشده است.

گويا زمخشرى به اين حديث برخورد نكرده بود كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند:

«وَالّذي نَفْسي بِيَدِهِ ما بَين السَّماء وَالأرضِ من عَملٍ أفضلَ منَ الجهادِ في سَبيل اللَّهِ أو حَجَّة مبرورةٍ لا رفثَ وَلا فُسوقَ وَلا جِدالَ.» (2)

و از سوى ديگر، معناى خبر در «لا جدال» با اختلاف نظرى كه در مسائل مختلف حج در ميان فقها وجود دارد، سازگار نيست.


1- تفسير الكشّاف، ج 1، ص 347
2- تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 408

ص: 349

منقول از ابن عباس و ابن جبير و سرى و قتاده و حسن و عكرمه و زهرى و مجاهد و مالك، آن است كه معناى «رفث» همبستر شدن است، و عبداللَّه بن عمر و طاوس و عطا و ديگران «رفث» را به معناى زشتگويى با زنان تفسير كرده اند. برخى نيز «رفث» را به معناى هر سخنى دانسته اند كه نوعى بيانگر روابط جنسى زن و مرد باشد.

ابوعبيده گفته است:

«رفث» به معناى سخن لغو است و ابن عربى «لا رفث» را به معناى نفى مشروعيت دانسته و مفهوم آيه را مشابه معناى آيه «لا يَمسُّهُ الّا المطهّرونَ» شمرده است. (1)

از ابن عباس و عطا و حسن و ابن عمر و جماعتى ديگر نقل شده: «فسوق» به معناى «بجا آوردن معاصى در حال احرام» است. و ابن زيد و مالك گويند: «فسوق» قربانى كردن براى بتها است، به همان معنا كه در آيه وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ ... آمده است. و ضحاك «فسوق» را به معناى «تنابز بالالقاب»؛ به يكديگر لقب زشت دادن تفسير كرده است، آنگونه كه قرآن مى گويد: ... بِئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ ... (2)

و ابن عمر مى گويد: فسوق ناسزاگويى است (سباب المُؤمنِ فُسُوقٌ). (3)

قرطبى در تفسير جدال ممنوع، شش قول را از مفسّران بزرگ نقل مى كند:

1- ابن مسعود، ابن عباس و عطا برآنند كه جدال به معناى مِرائى است كه موجب خشم ديگرى گردد و سرانجام به ناسزاگويى منتهى شود. و امّا مذاكره علمى و اظهار نظر، مورد نهى قرار نگرفته است.

2- قتاده گويد: جدال همان ناسزاگويى است.

3- ابن زيد و مالك بن انس گويند: جدال در آيه، به معناى اين است كه مردم اختلاف كنند كدام به وقوف ابراهيم رسيده و حج كدام مشابه حج ابراهيم بوده است؛ آن گونه كه در جاهليت در اين زمينه به جدال مى پرداختند. بنابر اين معنا، «لا جدال»؛ يعنى در مواضع حج اختلافى نيست.


1- تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 407
2- حجرات: 11
3- تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 408

ص: 350

4- نفى جدال در زمان حج؛ مجاهد گويد: نفى جدال در ماه هاى حج، همانطور كه عرب درباره نسي ء اختلاف مى كردند. و چه بسا كه حج را در غير ماه ذى الحجه بجا مى آوردند.

5- محمد بن كعب قرظى را عقيده بر آن است كه جدال به اين معناست كه يكى به ديگرى بگويد حج من مورد قبول تر و صحيح تر از حج تو است و ديگرى نيز مشابه آن را اظهار كند.

6- جدال به معناى فخرفروشى به پدران است.

قرطبى، پس از نقل اقوال، نظريه چهارم را تقويت كرده و آن را «اصحّ ماقيل» دانسته است. و اين حديث نبوى را دليل صحّت آن شمرده است كه:

«انَّ الزَّمانَ قَد اسْتَدارَ كَهَيئتهِ يَومَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَالأرضَ».

و سپس اين حديث را چنين تفسير كرده كه امر حج به همان حالت اوليه خود برگشته و ديگر تغييرى در آن نبايد داد. (1)

فخر رازى مى گويد:

«جدال» بر وزن فِعال، از مجادله است و ريشه آن از معناى تاباندن است؛ زيرا هر كدام از طرفين جدال سعى مى كند ديگرى را از رأيش بتاباند. و اما «فسوق» به معناى خروج از حدود شرع است. آنگاه اقوال مفسّران را در معناى جدال ممنوع در حج، بيان مى كند و سپس نظريه قاضى را مورد تحسين قرار مى دهد.

قاضى گفته است:

هرگاه «لا جدال» را بر نفى جدال حمل كنيم، معناى آن چنين مى شود كه با هيچ نوع اختلافى سازگار نيست؛ زيرا جدال به مثابه ضد است براى حج و مانع از صحت آن است. بنابر اين معنا، بايد آيه را چنين تفسير كرد كه عمل زناشويى و زنا و شك بردن در حج موجب بطلان حج است.


1- تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 410

ص: 351

وى پس از بررسى اقوال ديگر در زمينه آيه، مى گويد:

برخى بحث و استدلال و اظهار نظر و جدال در حج را مذموم مى شمارند و براى آن چند دليل مى آورند:

نخست، آيه «لا جدال» را ذكر مى كنند. ولى اگر چنين باشد، بايد جدال در دين، اطاعت و راهى بر معرفت خدا نباشد.

دوّم: آيه شريفه ... مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ. (1)

زيرا خداوند آنان را به خاطر اين كه اهل جدل هستند، مورد نكوهش قرار داده است.

سوّم: آيه شريفه وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ. (2)

در اين آيه از منازعه و خصومت نهى شده است كه اين خود، معناى جدال است.

آنگاه مى گويد:

متكلّمان بر اين اعتقادند كه جدال در دين عبادت بزرگى است و بر اثبات اين حرف خود به آيه شريفه: ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ (3)

استدلال كرده اند و همچنين به گفتار مشركان در برابر نوح كه گفتند يا نُوحُ قدْ جادَلْتَنا فَأكْثَرْتَ جِدالَنا. (4)

استدلال كرده اند. و جدال نوح بى شك براى تثبيت دين و بيان اصول شريعت بوده است.

سپس به روايات مربوط به جدال پرداخته، چنين نتيجه مى گيرد كه:

جدال نكوهيده، جدالى است كه براى تقرير باطل و به منظور اهداف مادى؛ از


1- زخرف: 58
2- انفال: 49
3- نحل: 125
4- هود: 32

ص: 352

قبيل كسب مال و جاه باشد و جدال پسنديده آن است كه انگيزه آن تقرير حقّ و دعوت به راه خدا و دفاع از حريم مقدس دين خدا باشد. (1)

شيخ طوسى در تفسير گرانقدر خود مى گويد:

«رفث» نزد علماى شيعه به معناى همبستر شدن است كه اين نظريه مطابق با نظر ابن مسعود و قتاده است و ريشه آن زشتگويى است، و سپس آراى مختلف را در زمينه «رفث» مى آورد و «فسوق» را به معناى كذب تفسير مى كند و آنگاه ترجيح مى دهد كه «فسوق» به معناى همه معاصى، كه محرِم از آن نهى شده، تفسير شود و نظر عبداللَّه بن عمر را مطابق آن مى شمارد. و «جدال» را به تأكيد كلام با قَسَم «لا واللَّه، بلى واللَّه» معنا مى كند، چه در سخن راستگو باشد يا به دروغ سوگند ياد كند. (2)

علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى گويد:

«رفث» همه نوع سخنى است كه براى تفهيم مسأله زناشويى بر زبان آورده مى شود و «فسوق» خروج از قلمرو اطاعت خدا است و «جدال» همان مِراء در كلام است. ليكن احاديث، «رفث» را به معناى همبستر شدن و «فسوق» را به معناى كذب و «جدال» را به گفتن «لا واللَّه» و «بَلى واللَّه» تفسير كرده است. (3)

احاديث وارده در زمينه جدال

جابر بن عبداللَّه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

«من قضَى نُسُكَهُ وَسلِم الْمُسْلِمُونَ مِن لسانِهِ وَيَدِهِ غُفِر لهُ ما تَقَدَّم مِنْ ذَنْبِهِ». (4)


1- التفسير الكبير، ج 5، ص 164- 167
2- التبيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 164
3- الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 80
4- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 238

ص: 353

«كسى كه مناسك او تمام شود در حالى كه مسلمانان از زبان و دست او سالم باشند، خداوند گناهان گذشته او را مى آمرزد.»

برخى با استدلال به اين حديث مى گويند: هر نوع سخنى كه در حج موجب اذيت و ناراحتى زائران بيت اللَّه الحرام گردد، حرام است.

ولى لحن اين حديث امتنان است و در مقام بيان حكم تحريم نيست و الزام، آنگونه كه از آيه استفاده مى شود، از اين حديث قابل استنباط نيست.

بيهقى از ابن عباس نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الرَّفث: الاعرابةُ والتعريضُ للنِّساءِ بالجِماعِ، والفُسُوق: المَعاصي كلُّها والجِدالُ: جِدالُ الرَّجلِ صاحبَهُ». (1)

«رفث فحش دادن و همبستر شدن با زنان، و فسوق همه معاصى، و جدال گفتگوى خصمانه با رفيق است.»

بيهقى در روايت ديگر از ابن عباس نقل مى كند:

«الجِدالُ: المِراءُ وفي لفظ: أنْ تُماري صاحبَكَ حتّى يُغضِبَكَ أَوْ تُغْضِبَهُ». (2)

اسماء، دختر ابوبكر نقل مى كند:

با رسول خدا صلى الله عليه و آله در سفر حج همراه بوديم. ابوبكر در انتظار غلامش بود تا اين كه غلام آمد ولى مركب را با خود نياورد. ابوبكر از او پرسيد مركبت كجاست؟

پاسخ داد: در سايه براى استراحت گذارده بودم كه گم شد. ابوبكر خشمگين شد و گفت: يك مركب با تو بود، آن را هم گم كردى؟! سپس شروع كرد به زدن.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه صحنه را مشاهده مى كرد با تبسّم فرمود: اين مُحرِم را بنگريد چه مى كند! (3)


1- الدرّ المنثور، ج 1، ص 219
2- همان.
3- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 238

ص: 354

در حديث ديگر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«ما اوتِيَ الْجَدَلَ قومٌ إلَّاضلُّوا». (1)

«هيچ ملتى دچار جدال نشدند، مگر آن كه گمراه گشتند.»

در روايت ديگر آمده است:

«الجِدالُ، المراء والملاحاة». (2)

«جدال، مراء و گفتگوى خصمانه است.»

بيهقى احاديثى نقل مى كند كه جدال را به معناى دشنام دادن و نزاع كردن و اختلاف در مسأله حج تفسير كرده است.(3)

احاديث اهل بيت عليهم السلام

معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«إِذَا أَحْرَمْتَ فَعَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ ذِكْرِ اللَّهِ وَ قِلَّةِ الْكَلامِ إِلَّا بِخَيْرٍ فَإِنَّ تَمَامَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ أَنْ يَحْفَظَ الْمَرْءُ لِسَانَهُ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» وَالرَّفْثُ الجِماعِ، والفسوقُ: الكِذبُ والسّبابُ، والجِدالُ: قولُ الرَّجلِ: «لا واللَّهِ، بَلى واللَّهِ». (4)

«هنگامى كه محرم شدى، بر تو باد تقواى خدا و همواره به ياد خدا باش و كمتر سخن بگو، مگر درباره امر خير؛ زيرا وقتى حج و عمره كامل مى شود كه محرم زبان خود را جز از خير باز دارد؛ چنانكه خدا فرمود كسى كه در ماه هاى حج، فريضه حج بر او واجب شد (محرم شد) پس بايد از رفث و


1- لسان العرب، ج 11، ص 105؛ مجمع البحرين، ج 5، ص 335 چاپ مرتضوى.
2- الدرّ المنثور، ج 1، ص 219
3- الدرّ المنثور، ج 1، ص 219
4- وسائل الشيعه، ج 9، ص 108؛ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 219

ص: 355

فسوق و جدال اجتناب كند. رفث، همبستر شدن با زنان است و فسوق، دروغ گفتن و دشنام دادن است و جدال، گفتن «لا واللَّه، بلى واللَّه» مى باشد.

در روايت ديگرى از معاوية بن عمار آمده:

«اتَّقِ الْمُفَاخَرَةَ وَ عَلَيْكَ بِوَرَعٍ يَحْجُزُكَ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ». (1)

«از فخرفروشى اجتناب كن و بر تو باد به ورع و تقوايى كه تو را از معاصى خدا بازدارد.»

مشابه اين معنا در روايات ديگر نيز آمده است و مفاد همه اين روايات را مى توان چنين خلاصه كرد:

جدال، آن نوع مشاجره لفظى است كه معمولًا موجب لجاجت و تهييج خشم و ارتكاب محرماتى مانند آزار رساندن، دشنام دادن، فخرفروشى كردن، و ديگر امورى است كه در شريعت اسلام ممنوع است.

در روايت ابوبصير (ليث بن بخترى) از امام صادق عليه السلام اين مطلب با صراحت آمده است:

سَأَلْتُهُ عَنِ الْمُحْرِمِ يُرِيدُ أَنْ يَعْمَلَ الْعَمَلَ فَيَقُولُ لَهُ صَاحِبُهُ وَ اللَّهِ لا تَعْمَلْهُ فَيَقُولُ وَ اللَّهِ لَأَعْمَلَنَّهُ فَيُخَالِفُهُ مِرَاراً يَلْزَمُهُ مَا يَلْزَمُ الْجِدَالَ قَالَ: لا إِنَّمَا أَرَادَ بِهَذَا إِكْرَامَ أَخِيهِ إِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ مَا كَانَ فِيهِ مَعْصِيَةٌ». (2)

«پرسيدم: محرم مى خواهد كارى را انجام دهد، رفيقش به او مى گويد: به خدا سوگند تو اين كار را انجام نخواهى داد و او مكرر سوگند مى خورد كه انجام مى دهم، آيا كفاره جدال بر او واجب مى شود؟ امام صادق در پاسخ فرمود:

نه؛ زيرا منظور وى از اين سوگند، نوعى احترام به برادر ايمانيش مى باشد و كفاره زمانى واجب مى شود كه با سوگند، معصيت خدا را انجام دهد.»


1- همان، ص 109
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 110

ص: 356

نظريات فقها در مورد جدال در حج

برخى گفته اند:

فقهاى اهل سنّت هر نوع مخاصمه با همراهان و خدمتگزاران و امثال آنان را در حج حرام مى دانند و بر اثبات اين سخن خود، به اطلاق آيه «لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» تمسّك مى جويند. (1)

ولى با توجه به نظرياتى كه از مفسّران اهل سنت نقل كرديم، مى توان در اين نسبت شك كرد؛ زيرا:

اوّلًا: همه علماى اهل تسنّن در مفهوم جدال متّفق القول نبوده اند.

ثانياً: همگى بر يك قول در زمينه معناى كلمه «لا» اتّفاق نداشته اند. با وجود اين همه اقوال، چگونه مى توان حرمت هر نوع مشاجره و مخاصمه را به همه فقهاى اهل سنّت نسبت داد؟!

به فرض اين كه اين نسبت درست باشد، جدال در اين فتوا به مخاصمه با همراهان و خدمتگزاران و امثال آن تفسير شده است و اين، هيچ رابطه اى با آنچه كه در ايّام حج از حجاج ايرانى سر مى زند، ندارد؛ زيرا شعارها و حركتهاى دسته جمعى حاجيان ايرانى، در رابطه با برائت از مشركين و متجاوزان به حقوق مسلمانان و در راه احياى اصول فراموش شده شريعت است و هرگز با مسلمانان به مخاصمه برنمى خيزند.

بيشتر فقهاى شيعه، جدال را به معناى گفتن «لا واللَّه، بلى واللَّه» تفسير كرده اند كه با انجام آن كفاره اى بر مُحرِم واجب مى شود. (2) فقهاى شيعه مدّعى هستند كه در اين مورد، گرچه معناى لغوى جدال وسيعتر از مفهوم فقهى آن است ولى تضييق معناى جدال از باب حقيقت شرعيه است. (3)

فقهاى شيعه در اين امر اختلاف كرده اند كه آيا گفتن اين سوگند، اگر از روى صدق


1- الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 644
2- جواهر الكلام، ج 18، ص 359
3- همان.

ص: 357

باشد هم گناه محسوب مى شود يا امرى است مباح كه فقط در حج موجب كفّاره است.

ايشان، با وجود اتفاق نظر در اصل حكم، در خصوصيات آن اختلاف كرده اند و شش نظريه در كلامشان ديده مى شود. (1)

بررسى سياق آيه

براى بررسى «نهى از جدال در حج»، كه مفهوم آيه «لا جدال فى الحج» است، بايد قسمت قبلى آن را به دقّت مورد مطالعه قرار داد:

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ* لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ .... (2)

با تدبّر در دو قسمت قبل و بعد آيه، مى توان مفهوم واقعى جدالِ ممنوع در حجّ را به دست آورد. اين بررسى را با ذكر چند نكته دنبال مى كنيم:

1- زمان حج و ماه هاى چهارگانه حرام در شريعت اسلام، به همان صورت اوليّه تثبيت شده و در آن تغييرى داده نشده است. و حج، در همان ماه هايى كه در ميان قبايل عرب در جاهليت شناخته شده بود، تقرير شد. در حديث آمده است:

«الحُرُماتُ خمسٌ: البَيتُ الحرامُ والمَسجد الحرامُ والبلدُ الحرامُ وَالأشهرُ الحرامُ والحُرُم». (3)

بيت اللَّه الحرام، مسجدالحرام، شهر حرام، ماه هاى حرام و حرم، همان پنج چيز محترمى است كه از ميان ديگر امور محترم، داراى اهميت ويژه اى است. اين حرامها،


1- نك: به كتاب الحج، ج 3، ص 184- 182
2- بقره: 194 و 195
3- تفسير الكشّاف، ج 3، ص 154؛ تفسير الكبير، ج 23، ص 31

ص: 358

همان است كه در آيه آمده است:

ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ (1)

«كسى كه حرمات را تعظيم نمايد، نزد خدا براى او بهتر است.»

معناى اين كه حج بايد در ماه هاى حرام انجام گيرد، آن است كه حج در غير ماه هاى چهارگانه صحيح نيست، و اين به دليل احترام خاصّى است كه ماه هاى حرام از آن برخوردار است.

بنابر اين، آنچه در حج حرام است، به دليل احترامى است كه از تعظيم حج و ماه هاى حرام ناشى مى گردد. اما اگر كارى كه در حج انجام مى گيرد مصداق خير نزد خدا و متناسب با حرمت حج و احترام ماه هاى حج باشد؛ مانند امر به معروف، نهى از منكر، مذاكره علمى، اقامه شعائر، احياى اصول اسلام، اظهار ولا و دوستى نسبت به خدا و رسول و اولياى خدا، تظاهر به برائت نسبت به مشركين و دشمنان خدا، طرح مسائل و مشكلات اسلام و مسلمانان، دعوت به وحدت و اتحاد و احياى حج، آنگونه كه خدا و رسول خدا خواسته است، بى شك از نوع جدال ممنوع نخواهد بود.

2- التزام به حج، التزام به همه لوازم آن را به دنبال دارد، آنگونه كه مُفاد فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ مى باشد. اين التزام با احرام به وجود مى آيد و اين التزام، عبوديت و اخلاص و تعظيم شعائر را فرض مى كند و معناى آن اين است كه محرِم در حجّ نبايد منافى روح عبوديت و اخلاص و تعظيم شعائر را انجام دهد.

جدال ممنوع، همان شيوه اى است كه منافى اين ملزومات حج است. و امّا جدال نيكو در حج، كه براى برقرارى روح عبوديت و نفى عبوديت طواغيت و به منظور تعظيم شعائر باشد آنگونه مضمون حركتهاى نفى كننده شرق و غرب و ايادى آنها است، بى شك از قلمرو جدال ممنوع خارج خواهد بود.

3- دنباله آيه، مقابله جالبى را بين جدالى كه شرّ است و جدال خير كه موجب تقوا


1- حج: 30

ص: 359

است، مطرح نموده است و از جدال شرّ بازداشته و به خير كه انجام وظايف و مسؤوليتها و اقامه شعائر در رأس آن قرار دارد، ترغيب و تشويق نموده است.

مُفاد اين مقابله آن است كه حج گزار بايد به جاى كار قبيح و شرّ، كار پسنديده و خير را انتخاب كند. اكنون بايد ديد فرياد كشيدن براى برائت از كفار و طلبيدن مرگ مستكبران و دعوت به اتحاد و استقلال، از كارهاى قبيح و شر است، كه جدال ممنوع باشد يا مصداق قسمت اخير آيه، كه عمل پسنديده و خير است؟ همچنانكه جدالى كه تبيين حق و هدايت افراد گمراه و دفاع از شريعت را نتيجه مى دهد، نمى تواند مصداق كار قبيح و شرّ باشد.

4- مُفاد ... وَأَتِمّوا الحجّ والعُمْرَةَ للَّهِ ... آن است كه حج و عمره بايد براى خدا باشد و هيچگونه شائبه و وابستگى به غير خدا در آن وجود نداشته باشد. اتمام در حج همان معناى اتمام در آيه: وَإِذْ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ (1)

و همچنين اتمام در آيه:

... أَتِمُّوا الصِّيامَ الَى اللَّيْلِ ... (2)

و نيز مفاد آيه اليَوْمَ اكْملْتُ لكُمْ دينَكُمْ وَاتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي. (3)

است. اتمام در كليه اين موارد به معناى انجام عمل بطور كامل و تامّ است بطورى كه هيچ جزء و شرط و لوازم آن فروگذار نگردد.

نهى از جدال در حج، مى تواند براى تكميل و اتمام حج باشد، آنگونه كه در روايت معاوية بن عمار گذشت. و جدالى ممنوع است كه به جزئى يا شرطى يا يكى از ابعاد حج خدشه وارد آورد. آيا برائت از مشركين و نفرين بر دشمنان متجاوز و دعوت به وحدت و نفى سلطه اجانب، به حج لطمه وارد مى آورد يا دقيقاً محتواى آن را تحقّق مى بخشد؛ يعنى اتمام و اكمال مى نمايد؟!

5- در دنباله آيه، امر به تزوّد شده و تأكيد بر آن كه بهترين زادها و توشه ها همان تقوا است و مفهومش اين است كه حج بهترين زادِ راه است و حج تزوّد و تجهيزى است براى آخرت و زندگى دنيايى. جدال، از آن جهت ممنوع است كه فاسد كننده تقوا و آمادگى


1- بقره: 124
2- بقره: 187
3- مائده: 4

ص: 360

براى زندگى كامل دنيا و آخرت است. امّا اگر سخنى يا حركتى احياكننده دنيا و آخرت امّتى، يكجا باشد و ذلّت و نكبت را از زندگى مسلمانان دور كند و سرفرازى و استقلال و عظمت به آنان ببخشد و اصول و ارزشهاى پيام وحى را احيا كند و امت را به وحدت و عبوديت در برابر خدا و نفى بندگى و بردگى استكبار و طواغيت فراخوانَد؛ با روح حج و تزوّد سازگار نخواهد بود؟!

6- مفسّران گفته اند: آيه: تَزَوَّدُوا فَإنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى درباره اقوامى نازل شد كه بدون زاد و توشه براى انجام حج به مكّه مى آمدند و مدّعى بودند بر خدا توكل دارند و سپس تكدّى مى كردند، و چه بسا به مردم زور مى گفتند و اموال آنان را غصب و حقوقشان را مورد تجاوز قرار مى دادند. از اين رو، خداوند دستور داد قبل از حج خود را آماده كنند و زاد و توشه با خود همراه بياورند؛ بهترين زاد آن چيزى است كه با خود مى آوريد و شخصيت و حرمت خود را در برابر ديگران حفظ مى كنيد و خويشتن را از تجاوز به حقوق ديگران بازمى داريد. (1)

طبرى مى گويد:

گروهى از حاجيان به هنگام احرام، زاد و توشه هاى خود را مى انداختند و آيه در ردّ عمل آنان نازل شد؛ زيرا سفر چه براى دنيا و در دنيا باشد و يا از دنيا و در راه خدا، ناگزير بايد با آمادگى و ساز و برگ و توشه همراه باشد و معناى اين سخن آن است كه حج آمادگى مى طلبد و آماده شدن، از مقدّمات حج است.

بى شك آنچه را كه امروز جدال مى نامند و ما به عنوان احياى روح حج انجام مى دهيم، نوعى تزوّد و كسب آمادگى براى رسيدن به خودكفايى و حفظ شخصيت و حيثيّت امت در جهت بريدن زنجيرهاى اسارت و وابستگى است، تا احتياج به شرق و غرب پيدا نكنيم و به ذلت و ظلم به خود و ديگران دچار نشويم.

7- خداوند، جدال را در حج منع نموده و از سوى ديگر بسيارى از داد و ستدها،


1- التفسير الكبير، ج 5، ص 169

ص: 361

منازعه و جدال را به دنبال دارد. از اين رو تصوّر مى شود كه معامله و داد و ستد نيز در حج بايد حرام باشد.

قرآن در دنباله همان آيه، با ذكر: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ. (1)

كسب مشروع و داد و ستدى را كه براى به دست آوردن فضل الهى باشد تجويز نموده. از اين نكته به خوبى مى توان اين نتيجه را به دست آورد كه هر جدالى حرام و ممنوع نيست و فريادها و حركتهايى كه براى به دست آوردن فضل مادى و معنوى الهى و رسيدن به نتايج مشروع در گسستن وابستگيها و برائت از كفار و دعوت به اتحاد مسلمانان و بيدارى امت و نفى سلطه شرق و غرب باشد؛ نه تنها ممنوع نخواهد بود بلكه خود مصداق:

لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ است.

نتايج اين بحث

پس از بررسى مجموع مباحث گذشته، بار ديگر اين پرسش را براى يافتن پاسخ صحيح و منطقى مطرح مى كنيم:

كدام جدال در حج نهى شده است؟

آيا آنچه امروز به بركت پيروزى انقلاب اسلامى در ايران به رهبرى حضرت امام خمينى قدس سره و گسترش آگاهى و تفقّه صحيح اسلامى و بيدارى ملل مسلمان در ايام حجّ به صورت يك حركت سياسى عبادى انجام مى پذيرد.

و به پيروى از حج رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، كه در لابلاى مراسم، روح توحيد را احيا و شرك و تشكّل سياسى مشركين را محكوم و مقهور مى نمود، همه ابعاد حج را جامه عمل مى پوشانند.

آيا اين حركت مقدس و الهى، جدال ممنوع است و قرآن در آيه: لا جِدالَ فِي الحَجِّ از آن نهى نموده است؟!

بر اساس نظريّه عده اى از صاحب نظران و مفسّران بزرگ، كه جدال در حج را به


1- بقره: 198

ص: 362

معناى جدال در زمان برگزارى و مناسك حج تفسير نموده وبا تبيين اسلامى در اين زمينه ها گفتگو در مسائل جاهلى حج را تمام شده دانسته اند و كلمه «لا» را به مفهوم نفى گرفته اند، اصولًا اين آيه شريفه ربطى با مسائل جارى حج آنگونه كه در سؤال طرح نموديم، نخواهد داشت. و همچنين طبق نظريه اكثر فقها و مفسران شيعه، كه جدال ممنوع را «قسم مؤكّد» مى دانند، موردى بر منع از اين حركت مقدّس در حج نخواهد بود.

امّا بر پايه نظريه معناى مشهور بر تفسير كلمه «لا» در «لا جدال»؛ مانند مشابهش در «لا رفث ولا فسوق»، به معناى نهى و حرمت جدال، بى شكّ نمى توان آن را به معناى مطلق و شامل هر نوع مجادله و مباحثه و عمل خلاف انگيز تفسير نمود؛ زيرا در اين صورت نقل فتاواى مختلف در مورد احكام و مناسك حج، بلكه خود اعمال كه گاه بر اساس اختلاف نظر به صورتهاى متفاوت انجام مى گيرد، مصداق جدال خواهد بود و اصولًا شامل برخورد خشن و تحميلى حاميان و عاملان بازدارنده حركتهاى سياسى عبادىِ زائران خانه خدا نيز خواهد بود. بديهى است كه امكان برگزارى حج به نحوى كه هيچگونه گفتار و عمل خلاف انگيز در آن نباشد هرگز امكان پذير نيست و هيچ مفسر و فقيهى ملتزم به آثار گسترده و حرجى «نهى از جدال» بطور مطلق نخواهد بود.

نتيجه اين بحث آن است كه تنها جدالى مى تواند مصداق آيه و حرام باشد كه به قصد ايجاد تفرقه و دشمنى انجام پذيرد.

انِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ. (1)

وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمْ الْبُشْرَى .... (2)

آنچه كه ما امروز ادّعا مى كنيم و انتظار آن را داريم، چيز ديگرى است كه از حج رسول خدا صلى الله عليه و آله آموخته ايم و روح حج و حقيقت مراسم حج و فلسفه اين فريضه الهى، سياسى و عبادى آن را ايجاب مى كند. و تجزيه حج و خالى نمودن اعمال حج را از آن،


1- نحل: 36
2- زمر: 17

ص: 363

جز با تجربه ايمان و ... نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ ... (1)

بودن امكان پذير نيست.

آنچه ما خواهان آن هستيم و در مراسم حج در عمل نشان داده ايم، اعلان برائت از سياستهاى استكبارى كفّار و مشركين و دعوت به وحدت و مقابله با تهاجم جبهه كفر و الحاد است. و كوشش ما در جهت حفظ موجوديت اسلام و مسلمانان و زمينه سازى براى حاكميت قوانين الهى و اراده خداوند بجاى حاكميت استكبار و طاغوت است. و معتقديم اين، روح حج و فلسفه مراسم آن و از اهمّ واجبات اسلام و از وظائف ضرورى و فورى و حياتى امت از هم گسيخته و به استضعاف كشانده شده اسلامى است.

حج رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در دوران اقامت در مكّه

يك بار ديگر، منصفانه نگاهى به سيره پيامبر صلى الله عليه و آله در دوران سيزده ساله غربت و تنهايى و مظلوميت اسلام بيافكنيم. چرا پيامبر صلى الله عليه و آله، همه ساله، در طول مراسم حج، مردم را به حال خويش نمى گذاشت؟ و سعى مى كرد با تماس مداوم در مراكز تجمع حجاج با افراد و شخصيتهاى قبائل عرب ارتباط برقرار نمايد؟ و در بازار «عكاظ» و «مجنه» و «ذى المجاز» مى گشت و با اين و آن تماس مى گرفت تا بتواند چند نفرى را پيدا كند و پيامش را به گوش آنان برساند؟ و چقدر با تأكيد مى فرمود.


1- نساء: 150

ص: 364

درس شصتم: اغتنام فرصتهاى معنوى حج

اشاره

محمّدتقى رهبر

براى بيشتر حج گزاران توفيق تشرف، به مكه و مدينه، تنها يك بار اتفاق مى افتد، اما چنانكه خصلت طبيعى آدمى است كه هر گاه نعمتى را در اختيار دارد با توهّم اينكه هميشه آن نعمت باقى است، قدردان آن نيست و در صدد بهره گيرى از آن برنمى آيد و اين نيز از توطئه هاى ابليس است تا انسان را از بركات عظيم حج محروم سازد و با هر افسون و نيرنگى كه شده رنج او را بى حاصل كند.

لذا زائر بايد بهوش باشد و شيطان را طرد كند و به اشتغالات مادى مجال ندهد كه قلب او را تسخير كند. زائر گرامى بايد توجه كند كه عرفات با آنهمه عظمت و فضيلت، فقط يك روز است و مشعر يك شب و منا سه روز و دو شب و مكه يك يا دو هفته و مدينه كمتر از ده روز و اين مواقف ميعادگاه اولياءاللَّه است كه حاجيان براى درك آن، آه حسرت مى كشيدند و دولتى است مستعجل كه به سرعت سپرى مى شود و شايد ديگر تكرار نگردد. كدامين غبن و خسارت بالاتر از اين كه انسان دست خالى از آن مشاهد شريفه و مواقف كريمه مراجعت كند، همانند تشنه اى كه از لب دريا خشك لب برگردد!

به منظور اغتنام فرصت و بهره ورى از معنويت حج، كه اساس انسان سازى است، نخست بايد وارستگى از تعلّقات مادى را تمرين كرد. تذكّر خاطره حضرت ابراهيم و

ص: 365

اسماعيل و هاجر كه در حج نماد وارستگى هستند، در اينجا بسيار سودمند است و تشريح داستان قربانى اسماعيل و قربانگاه منا درسى است براى حاجيان تا بدانند آن كس كه آهنگ ديار يار دارد، بايد از اغيار دل بركند.

در اين داستان هر چند حكمت خداوندى ايجاب كرد، اسماعيل قربان نشود و بماند تا نسلى موحّد از دودمان او پديد آيد و شجره پاك رسالت از آن نسل برويد و به ثمر نشيند، اما ابراهيم و اسماعيل در اين آزمايشِ بزرگ پيروز شدند. آنها بى درنگ سر تسليم فرود آوردند و خود را براى آن فداكارى آماده ساختند و بدينسان مقصودِ اصلى تحقق يافت. چه، مقصد اصلى، كه در علم حق گذشته بود، ذبح اسماعيل نبود بلكه ذبح محبت فرزند و دل از تعلّق غيرخدا تهى كردن بود كه اين به تمام معنى تحقق يافت و ابراهيم با افكندن فرزند بر خاك منا و نهادن كارد بر گلوى او، تعلّق فرزند را كه عميق ترين تعلّقات بود و به طريق اولى ساير علائق را نيز در مسلخ عشق قربان كرد.

«همينكه تسليم شدند و او را با پيشانى بر زمين افكند، وى را ندا داديم: هان اى ابراهيم! آن رؤيا را تصديق كردى، آرى نيكو كاران را اينچنين پاداش دهيم»؛ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ* وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. (1)

اين داستان بلنداى قلّه فداكارى را به نمايش مى گذارد. پدر پيرى را نشان مى دهد كه در واپسين روزهاى زندگى خود، فرزند جوانش را در زير آفتاب سوزان منا آن سرزمين خاموش اما پر غوغا، روى خاك هاى داغ افكنده، تا ميان سر و بدنش جدايى بيفكند.

نه پدر را ترديدى است و نه فرزند را امتناعى. هر دو تسليم محض اند، اما تنها اين كارد است كه نمى برد؛ چرا كه خليل فرمانش مى دهد و جليل نهيش مى كند و قربانى به تأخير مى افتد و ابراهيم خشمگين كارد را به سويى مى افكند تا خدايش اطمينان مى دهد كه ديگر بس است، شما كار خود را كرديد ما نيز پذيرفتيم و اينك قربانى ديگر به فديه اسماعيل مى رسد و كار خاتمه پيدا مى كند و سنت قربانى جاودانه مى شود و نام ذبيح بر اسماعيل مى ماند؛ چرا كه در حقيقت او ذبيح است، ذبيحى كه با اراده خود پذيراى قربان


1- الصافات: 103- 106

ص: 366

شدن گرديد.

زائر گرامى! تو كه رهپوى ابراهيم خليل هستى، تأمل كن كه رهروان قبله عشق در سرزمين آرزوها (منا) چگونه عمل كردند و همچنانكه در اعمال و مناسك به آنها تأسى جسته اى، در اين كار نيز پيروى كن، آنچه را جز خداست از دل بيرون بريز. محبت هاى مجازى را قربان كن. محشر را بياد آور كه مال و اولاد سودى ندارد و تنها قلب سليم از تو مى خواهند و بس؛ يَوْمَ لَايَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (1)

قلبى كه بى غلّ و غش باشد، آلوده به شرك و هوا نباشد، بل معمور به ايمان و محبت حقيقى و آكنده از مهر خدايى باشد.

تلاش كن با چنين قلبى آهنگ كوى دوست كنى و چون ابراهيم در جلب رضاى محبوب، سر از پا نشناسى، فانى فى اللَّه شوى تا باقى باللَّه گردى كه سفر حج سفر از خود به خدا و از اغيار به سوى يار است. اگر توانستى چنين حالتى را در خود پديد آورى سراپا نور مى شوى به گفته حافظ:

دست از مس وجود چو مردان ره شوى تا كيمياى عشق بيابى و زر شوى

از پاى تا سرت، همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بى پا و سر شوى

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد باللَّه كز آفتاب فلك خوبتر شوى

و اينجاست كه مى توانى از سفر به سوى حق بهره گيرى و با توشه اى وافر به ميان خلق باز گردى؛ چرا كه «حج سفر از خلق به حق و ازحق به خلق، همراه باحق» است.

در چنين وضعى، ديگر از رذيلت هاى اخلاقى اثرى نمى ماند و همه فضيلت مى شود و غرض نهايى حج كه رنگ خدايى گرفتن است تحقق مى پذيرد.

بنابراين، بر آموزش دهندگان است كه عرفان حج و سير و سلوك الى اللَّه را كه اصل اساسى اين عبادت است، براى زائران بيان كنند و همراه احكام و مناسك، معارف حج را نيز آموزش دهند تا قلب ها را، و نه تنها قالب ها را، به حق متوجه سازند و در يك مراقبت دائمى، بر اين مطلب تأكيد ورزند تا زائر خانه خدا خالى نرود و خالى برگردد و از عرفان


1- شعراء: 88 و 89

ص: 367

و معنويت و فضيلت ها پر شده باشد.

در چنين صورتى است كه زائر فرصت هاى گرانقدر را در حرمين شريفين به كارهاى بيهوده مادى مشغول نمى دارد و عمده اوقاتش را به ذكر و فكر و نماز و دعا و قرآن و زيارت و عبادت سپرى مى كند و از آداب حرمين غفلت نمى ورزد.

تمرين عطوفت و رأفت

اشاره

چنانكه در مباحث اجتماعى حج تبيين شده، تحكيم روابط مسلمانان و پرورش روح نوع دوستى و چاره انديشى دردها و مشكلات جهان اسلام يكى از اهداف محورى حج است.

حج اگر آنگونه كه شايسته است تحقق پذيرد، علاوه بر آنكه روح را در فضاى معنويت و تكامل اخلاقى و عرفانى سير و سلوك مى دهد، روحيه انساندوستى را عمق مى بخشد و در روابط عاطفى ميان مسلمانان و پرورش رأفت و رحمت اسلامى و مواسات و ايثار، نقش مؤثر ايفا مى كند. و اگر حج گزار با چنين ارمغان معنوى باز گردد، آثار آن در همه جوانب حيات وى متبلور خواهد بود.

با توجه به اين نكته حساس اجتماعى است كه در روايات اهلبيت عليهم السلام اعمال خير و قضاى حوائج مؤمنان و محرومان، با حج و عمره در كفه سنجش نهاده مى شود تا اهل ايمان، بويژه حج گزاران توجه كنند كه ثواب و پاداش را تنها در حج و عمره نجويند بلكه بايد به فكر اعمال صالحى نيز باشند كه پاداش آن كمتر از حج و عمره نيست و بلكه گاه پاداش مضاعفى براى آنها دارد و آن تلاش در جهت رفع گرفتارى مؤمنان و درمان دردمندان و خدمت به نيازمندان جامعه است. به مثل معروف گاه مى شود كه حج در كنار خانه انسان است و او توفيق درك آن را ندارد.

ابى بصير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «اگر من يك حج بجا آورم بيشتر دوست دارم تا بنده اى آزاد كنم و تا ده بنده بر شمرد و همچنان بر آن افزود تا به هفتاد بنده رسيد سپس فرمود: و اگر خاندانى را از مسلمانان سرپرستى نمايم، گرسنگانشان را سير

ص: 368

كنم، برهنگانشان را بپوشانم و آنان را از اظهار نيازمندى بين مردم بى نياز سازم، نزد من پسنديده تراست تا اينكه بطور مكرر حج گزارم وتا ده حج و سپس تاهفتاد حج برشمرد.» (1)

مشمعل اسدى گويد: سالى به حج مشرف شدم، پس ازبازگشت، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، امام از ثواب حج براى من سخن گفت و پاداشى كه خداوند در دنيا و آخرت براى حج گزار قرار داده است. سپس فرمود: آيا خبر دهم تو را به چيزى كه ثواب آن بيشتر از اينهاست؟ عرض كردم: بفرماييد. فرمود:

«بر آوردن حاجت مؤمن از حج هاى مكرّر برتر و افضل است و تا ده حج را برشمرد.»؛ (لَقَضَاءُ حَاجَةِ امْرِئٍ مُؤْمِنٍ أَفْضَلُ مِنْ حَجَّةٍ وَ حَجَّةٍ وَ حَجَّةٍ حَتَّى عَدَّ عَشْرَ حِجَجٍ) (2)

و در روايت ديگر از آن حضرت است: «قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ طَوَافٍ وَ طَوَافٍ حَتَّى عَدَّ عَشْراً». (3)

اين روايات كه نظير بسيار دارد، براى اهميت پاداش خدمات انسانى، كافى است.

اينها هشدار به كسانى است كه همه ساله براى حج و عمره مبالغى هزينه مى كنند اما اگر امر خير و خدمت انسانى پيش آيد، تعلل و بخل مى ورزند و شانه از زير بار مسؤوليت خالى مى كنند، در حالى كه اگر كسى در پى جلب رضاى خدا و ثواب آخرت باشد، بايد بداند كه ثواب را فقط به حج و عمره نمى دهند كه گاهى از روى دلخواه و تمايل نفسانى انجام مى گيرد و اگر چنين زائرى راست مى گويد چرا يكسال هزينه سفر خود را به مصرف يتيمان و مستضعفان و دردمندان نمى رساند و سير و سفر را چون با خواسته دل او موافق است بر آنها ترجيح مى دهد؟ و گاه در يك سال بارها به سفرهاى زيارتى و سياحتى مى رود و براى ديد و بازديد سفرهايش ريخت و پاش مى كند اما اگر يك خانواده آبرومندى را ببيند كه براى اجاره خانه يا ازدواج پسر و دخترشان در سختى و عسرت


1- بحار الانوار، ج 99، ص 5
2- بحار الانوار، ج 99، ص 3
3- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 134

ص: 369

باشد اينجا دست كرمش گشوده نيست!

اين است كه در برخى اعمال، كه صورت شرعى دارد، بايد ترديد كرد و به خداوند دروغ نگفت، كه او بر زواياى دل انسان ها آگاهى دارد. در اينجا مناسب است به ذكر داستانى بپردازيم و سخن را به پايان بريم.

يك داستان آموزنده

«شخصى بنام عبدالجبار مستوفى حج مى رفت. او هزار دينار زر همراه داشت، روزى از كوچه اى در كوفه مى گذشت به طور اتفاق به خرابه اى رسيد، زنى را ديد كه در آنجا چيزى را جستجو مى كرد و بدنبال متاعى بود، ناگاه در گوشه اى مرغ مرده اى ديد و آن را زير چادر گرفت و از آن خرابه دور شد. عبدالجبار با خود گفت: اين زن احتياج دارد و فقير است، بايد ببينم وضع او چگونه است. بدنبال او رفت تا اينكه زن داخل خانه اى شد.

كودكانش پيش او جمع شدند و گفتند: اى مادر! براى ما چه آورده اى كه از گرسنگى هلاك شديم؟ زن گفت: مرغى آورده ام تا براى شما بريان كنم! عبدالجبار چون اين را شنيد گريست و از همسايگان آن زن احوالش را پرسيد. گفتند زن عبداللَّه بن زيد علوى است. شوهرش را حَجّاج كشته و كودكانش را يتيم كرده است. مروت خاندان رسالت، وى را نمى گذارد كه از كسى چيزى طلب كند. عبدالجبار با خود گفت: اگر حج خواهى كرد، حجّ تو اين است. آن هزار دينار را از ميان باز كرد و به آن خانه رفت و كيسه زر را به آن زن داد و برگشت و خودش در آن سال در كوفه ماند و به سقايى مشغول شد. چون حاجيان مراجعت كردند و به كوفه نزديك شدند مردمان به استقبال آنها رفتند، عبدالجبار نيز رفت. چون نزديك قافله رسيد، شتر سوارى، جلو آمد و بر وى سلام كرد و گفت:

اى عبدالجبار! از آن روز كه در عرفات ده هزار دينار به من سپردى تو را مى جويم، زر خود را بستان، و ده هزار دينار به وى داد و ناپديد شد. آوازى برآمد كه اى عبدالجبار! هزار دينار در راه مابذل كردى ده هزار دينار فرستاديم و فرشته اى را به صورت تو خلق كرديم تا از برايت هر ساله

ص: 370

حج گزارد تا زنده باشى كه براى بندگانم معلوم شود كه رنج هيچ نيكوكارى به درگاه ما ضايع نيست» (1)

غرض از نگارش اين سطور پايين آوردن منزلت حج نيست. چه، در روايت آمده است كه اگر كسى هم وزن كوه ابوقبيس طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق كند جاى حج را نخواهد گرفت، همچنين در تكرار حج سفارشات مؤكّدى است و خانه خدا نبايد خالى بماند و شعار بلند آوازه حج بايد جاودانه باشد، هدف يادآورى اين نكته مهم است كه يك بعدى نبايد نگريست و راه افراط و تفريط نبايد پيمود كه حج جايى دارد و خدمت به بندگان نيازمند خدا جايى و هر يك نبايد ديگرى را نفى كند و از هيچكدام نبايد غفلت ورزيد.

دعا و نيابت براى ديگران

در همين راستا و پيوند عاطفى با ديگر مسلمانان، بر زائر است همانگونه كه در روايت تأكيد شده، دعاهاى خود را تعميم دهد و مؤمنان را دعا كند و در اعمال مستحبى چون طواف، عمره مفرده و حج مستحبى، براى ديگران نيابت كند. چه اين كار نه تنها از ثواب عمل وى نمى كاهد بلكه سبب آن مى شود كه عملش مقبول و دعايش مستجاب گردد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اگر هزار نفر را در حج خود شريك سازى براى هر يك از آنها يك حج خواهد بود، بدون آنكه از حج تو چيزى كسر شود»؛ (لَوْ أَشْرَكْتَ أَلْفاً فِي حَجَّتِكَ لَكَانَ لِكُلِّ وَاحِدٍ حَجَّةٌ مِنْ غَيْرِ أَنْ تَنْقُصَ حَجَّتُكَ شَيْئاً). (2)

على بن ابراهيم از پدرش (ابراهيم بن هاشم) نقل مى كند كه عبداللَّه جندب را در موقف (عرفات) ديدم، حالتى بهتر از حالت او نديده بودم. دست ها به آسمان برداشته


1- رحيم كارگر، داستان ها و حكايتهاى حج، ص 39 و 40، از كتاب مصابيح القلوب و چند منبع ديگر.
2- كافى، ج 4، ص 316

ص: 371

يكسره اشك بر چهره اش جارى بود و بر زمين مى ريخت. همينكه مردم متفرق شدند گفتم: اى ابامحمد! موقفى بهتر از موقف تو هرگز نديده بودم.

در پاسخ گفت: به خدا جز براى برادرانم دعا نكردم؛ زيرا حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مرا خبر داد كه اگر كسى پشت سر برادرش دعا كند وى را از جانب عرش ندا دهند كه:

«صد هزار برابر آنچه خواستى براى تو باد»؛ (ولك مائةُ ألف ضعف مثله)

و من دوست نداشتم كه صد هزار تضمين شده را رها كنم و به دعا براى خود بپردازم كه نمى دانم آيا به اجابت مى رسد يا نه؟! آرى در دعا نيز مردم مقدم اند.

بنابراين حج گزار بايد از حصار فرديت خارج شود و به درياى انسان ها بپيوندد تا خود نيز در اين دريا از فيض ربوبى برخوردار گردد.

وداع با حرمين

اشاره

براى زائر خانه خدا، از آن هنگام كه آهنگ بازگشت به وطن دارد تا رسيدن به خانه، آدابى است؛ از جمله:

توديع با حرمين:

مستحب است كه زائر براى آخرين بار طواف وداع كند و از خانه خدا بيرون آيد ونيز بازيارت وداع حرم نبوى و جنة البقيع را ترك گويد و همانگونه كه در ادعيه وزيارات آمده، ازخداوند بخواهدكه آن راآخرين زيارت او قرار ندهد؛ چرا كه تعلّق قلب به خدا و رسول وائمه هدى عليهم السلام و اماكن مقدسه ومشاهد مشرفه ازلوازم ايمان و محبت است (مَنْ أحبّ شيئاً احَبّ آثاره) و هم عامل هدايت و تربيت، و اين تعلّق و وابستگى بايد جاودانه باشد.

وداع با كعبه معظمه

معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هرگاه خواستى از مكه

ص: 372

خارج شوى، با خانه خدا وداع كن و هفت شوط طواف بنما و اگر توانستى حجرالأسود و ركن يمانى را در هر شوط استلام كن و اگر نتوانى از حجر آغاز و بدانجا ختم مى كنى و اگر نتوانستى طواف كنى رخصت دارى. آنگاه به مستجار برو و همان كار كن كه روز ورود نمودى. سپس از خداوند براى خود طلب خير كن و پس از استلام حجر شكم را بر خانه كعبه بچسبان و حمد و ثناى الهى بگو و بر محمد صلى الله عليه و آله و خاندانش درود فرست و بگو:

«... اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ بَيْتِكَ».

«خدايا! اين را آخرين ديدار من با خانه ات قرار نده.»

بعد از آن، به زمزم برو و آب بنوش و بيرون بيا و بگو:

«آئِبُونَ تَائِبُونَ عَابِدُونَ، لِرَبِّنَاحَامِدُونَ، إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ، إِلَى اللَّهِ رَاجِعُونَ».

«بازگشت كنندگانيم و توجه كنندگان و پرستندگان و ستايشگران اوييم به خداوندگارمان راغبيم و به سوى او رجوع كنندگانيم.»

معاويةبن عمار مى گويد: امام صادق عليه السلام بدينگونه با كعبه وداع كرد و چون خواست از مسجد الحرام خارج شود، درِ مسجد خود را بر زمين افكند و سجده طولانى نمود و آنگاه برخاست و خارج شد. (1)

و نيز از سخنان آن حضرت است كه چون وداع خانه كنى، دست خود را بر در بگذار و بگو:

«مِسْكِينُكَ بِبَابِكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ». (2)

«بيچاره اى بر درگاه تو است، او را با بهشت صدقه بده.»

و نيز توصيه شده كه زائر هنگام وداع قصد بازگشت كند و اين را از خداوند بخواهد.

از سخن امام صادق عليه السلام است كه:


1- تهذيب، ج 5، ص 280
2- همان، 282

ص: 373

«هر كس از مكه بازگردد، در حالى كه قصد حج سال آينده را داشته باشد عمرش افزون شود.» (مَنْ رَجَعَ مِنْ مَكَّةَ وَ هُوَ يَنْوِي الْحَجَّ مِنْ قَابِلٍ زِيدَ فِي عُمُرِهِ) (1)

همچنين در روايات نكوهش شده است از اينكه كسى حج كند و قصد بازگشت مجدد نداشته باشد. محمد بن ابى حمزه از قول امام معصوم آورده است كه: «هرگاه كسى از مكه خارج شود و قصد مراجعت نداشته باشد، اجلش فرا رسد و عذابش نزديك گردد.» (2)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «يزيد بن معاويه (لعنة اللَّه عليهما) حج كرد و در بازگشت شعرى گفت بدين مضمون:

هنگامى كه به كوه ثافل (بين مكه و شام) رسيديم، از آن پس هرگز براى حج و عمره تا زنده ايم رجوع نخواهيم كرد.

إِذَا تَرَكْنَا ثَافِلًا يَمِيناً فَلَنْ نَعُودَ بَعْدَهُ سِنِينَا

لِلْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ مَا بَقِينَا

به دنبال اين سخن، خداوند عمرش راكوتاه كرد و مرگش را قبل از موعد رسانيد. (فَنَقَصَ اللَّهُ عُمُرَهُ وَ أَمَاتَهُ قَبْلَ أَجَلِهِ) (3)

اينگونه سخنان از يزيد و خاندانش غير منتظره نيست. چه آنان منافقانى بودند كفر پيشه كه حج برايشان مفهوم نداشت. او به مجلس شراب و غنا و قمار و لهو و ميمون بازى و ولگردى وابستگى بيشترى داشت تا چيز ديگر و روح خبيث او با اسلام و حج بيگانه بود.


1- تهذيب، ج 5، ص 281
2- تهذيب، ج 5، ص 281
3- همان، ج 4، ص 444

ص: 374

سوغات سفر

اشاره

از آداب و مستحبات سفر، آوردن هديه براى نزديكان است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا سَافَرَ أَحَدُكُمْ فَقَدِمَ مِنْ سَفَرِهِ فَلْيَأْتِ أَهْلَهُ بِمَا تَيَسَّرَ وَ لَوْ بِحَجَرٍ ...». (1)

اين حديث تأكيد بر اين است كه مسافر دست خالى نيايد و چيزى به عنوان سوغات، هر چند كم بها، بياورد آنگاه حضرت داستان حضرت ابراهيم را نقل كرد كه هر گاه به ديدار اقوامش مى رفت و در بازگشت چيزى نداشت به خانه بياورد، براى آرامش روح ساره همسرش مقدارى ريگ در خورجين مركبش مى ريخت و بدين حال داخل مى شد و آن را در كنارى مى نهاد و به نماز مى ايستاد. چون ساره مى آمد و خورجين را باز مى كرد، مى ديد داخل آن پر از آرد است! آن را خمير مى كرد و نان مى پخت و ابراهيم را صدا مى زد كه بيايد و تناول كند.

ابراهيم عليه السلام به ساره مى گفت: اين نان از كجاست؟ ساره پاسخ مى داد از آن آردى كه در خورجين آورده بودى. آنگاه ابراهيم سر به آسمان برداشته، و مى گفت: «بار خدايا! گواهى مى دهم كه تويى خليل و دوست بنده خود» (أَشْهَدُ أَنَّكَ الْخَلِيلُ)(2).

هديه حج:

علاوه بر آنچه در باب سوغات سفر ديديم، در خصوص هديه حج توصيه هاى ويژه اى است. در روايت آمده است كه: «هديه حج از هزينه هاى حج است»، (الْهَدِيَّةُ مِنْ نَفَقَةِ الْحَجِّ) (3)، (هَدِيَّةُ الْحَجِّ مِنَ الْحَجِّ) (4)

يعنى آنچه زائر به عنوان هداياى حج مى آورد جزو هزينه هاى حج محسوب


1- تهذيب، ج 5، ص 337 و 338
2- تهذيب، ج 5، ص 337 و 338
3- كافى، ج 4، ص 280؛ فقيه، ج 2، ص 225
4- همان.

ص: 375

مى شود. بنابراين پاداش معنوى دارد.

مناسب است هداياى حج و زيارت چيزى باشد كه مناظر و مشاهد متبركه را ياد آورد و هنگام عبادت و ذكر نيز به كار آيد و خاطره حج و زيارت را تجديد كند.

و نيز در هداياى حج، فقرا، يتيمان و مستمندان را نبايد فراموش كرد كه ثواب افزون ترى خواهد داشت.

گفتنى است كه حج يك سفر معنوى است و بهترين سوغات اين سفر، طهارت روح براى خود و دعا و زيارتِ نيابت براى مسلمين است، اما پسنديده و بلكه مستحب است كه زائر براى خانواده و يا دوستان نزديك خود هديه بياورد.

بايد گفت كه سوغات سفر آوردن بايد به شيوه معقول و بقدر ممكن باشد و نبايد به شكلى باشد كه زائر از بركات معنوى حج محروم و يا كم بهره شود و اوقات گرانبها را به جاى عبادت و زيارت صرف خريد سوغات كند.

آداب زمزم

زمزم، نماد جوشش چشمه اميد و آب حيات در كوير انقطاع و حريم پارسايى و از خود گذشتگى است.

در روايت به نوشيدن آب زمزم و نيز هديه دادنِ آن، سفارش شده است؛ از جمله در كتاب «محجّةالبيضاء» روايت كرده كه هركس آب زمزم بنوشد، از بيمارى شفايابد. (وَ رُوِيَ أَنَّهُ مَنْ رَوِيَ مِنْ مَاءِ زَمْزَمَ أُحْدِثَ لَهُ بِهِ شِفَاءٌ وَ صُرِفَ عَنْهُ دَاءٌ). (1)

در ادعيه نيز آمده است كه چون آب زمزم نوشيدى، علم نافع و سلامت و عافيت از خداوند طلب كن. در خصوص هديه دادن آب زمزم نيز روايتى است كه پيامبر اكرم آنگاه كه در مدينه بود، مى خواست كه آب زمزم برايش هديه آورند؛ «وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَسْتَهْدِي مَاءَ زَمْزَمَ وَ هُوَ بِالْمَدِينَةِ». (2)


1- محجة البيضاء فيض كاشانى، ج 2، ص 154
2- همان.

ص: 376

حاجى! از مهمانى خدا چه آوردى؟

در روايت است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با دو حوله يمانى محرم شدند و همان را كفن خود قرار دادند (1) شايد اين عمل رسول خدا رمزى باشد از اين كه زائر خانه خدا بايد براى آخرت خود كارى كند و چيزى بياورد. البته نه فقط لباس آخرت و حوله يمانى، كه تهيه كردن آن سهل است، بلكه لباس تقوا و عمل صالح كه ذخيره حقيقى آخرت است؛ «انّ خير الزّاد التقوى» حج و عمره بازارند اما نه بازار دنيا، بلكه بازار آخرت. در اين بازار بايد در انديشه سفر آخرت بود، چنانكه امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«الْحَجُّ وَ الْعُمْرَةُ سُوقَانِ مِنْ أَسْوَاقِ الْآخِرَةِ اللَّازِمُ لَهُمَا فِي ضَمَانِ اللَّهِ إِنْ أَبْقَاهُ أَدَّاهُ إِلَى عِيَالِهِ وَ إِنْ أَمَاتَهُ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ». (2)

«حج وعمره دوبازارند ازبازارهاى آخرت، كسى كه ملازم آن دو باشد، در زمره ميهمانان خداوند است، اگر او را زنده بدارد گناهش بخشد و اگر بميراند به بهشت جاى دهد.»

بنابراين، آنچه حاجى به عنوان سوغات و هديه براى ديگران مى آورد. سوغات واقعى نيست او براى خود بايد چيزى ارزشمند و ماندگار بياورد و آن آمرزش گناه و تحصيل بهشت است و اين را به ارزانى نمى دهند و براى هر كس فراهم نمى شود. در اين بازار معنوى بايد چنين كالايى را خريدارى كرد و بهاى آن نيت خالص، عمل صالح، قلب سليم و تحوّل روحى و مال حلال است. اثر چنين تحوّلى را بايد ديگران در سيماى ظاهرى و سيرت و سيره عملى زائر ببينند.

زائر در فكر اين نباشد كه پس از اعمال با صورت و لباس آراسته جلو دوربين استقبال كنندگان ظاهر گردد و آنچه كمتر در سيمايش ديده مى شود همان معنويت حج و


1- بحارالانوار، ج 21، ص 40
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 143

ص: 377

رنگ و بوى مدينه و گرد عرفات و مشعر و منا باشد! چنين زائرى در صحنه زندگى و معاشرت با مردم نيز نشانه اى از حج نخواهد داشت و تنها نامش را سنگين كرده و غرورش را افزون تر! بايد به خدا پناه برد، ان شاءاللَّه كه زائران ما اينگونه نباشند و گرنه از حج تنها سياحتى باقى مى ماند و بس كه جاى ديگر نيز ميسر بود.

بارى، حج نورانيت خاص دارد و اين نورانيت را زائر، بايد حفظ كند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«الْحَاجُّ لا يَزَالُ عَلَيْهِ نُورُ الْحَجِّ مَا لَمْ يُلِمَّ بِذَنْبٍ» (1)

«حج گزار همواره نوانيت حج را با خود دارد، مادامى كه مرتكب گناه نشود.»

آرى گناه نور ايمان را تحت الشعاع قرار مى دهد و ظلمات ماديت را بر قلب سايه افكن مى سازد.

بازگشت به وطن

از جمله آداب حج، مربوط به بازگشت مسافر است. همچنانكه پسنديده است، زائر قبل از عزيمت خود به ديگران اعلام كند و با آنان توديع نمايد، در بازگشت نيز حقّ زائر است كه ديگران به ديدن او بشتابند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«حَقٌّ عَلَى الْمُسْلِمِ إِذَا أَرَادَ سَفَراً أَنْ يُعْلِمَ إِخْوَانَهُ وَ حَقٌّ عَلَى إِخْوَانِهِ إِذَا قَدِمَ أَنْ يَأْتُوهُ» (2)

«حق مسلمان برگردن مسلمان اين است كه هر گاه قصد سفر دارد، برادرانش را مطلع سازد و بر برادران اوست كه چون از سفر بازگردد به ديدنش بيايند.»

بديهى است كه در سفر حج و عمره، اين ديدار ارزش معنوى و پاداش اخروى


1- كافى، ج 4، ص 255
2- وسائل، ج 8، ص 337

ص: 378

دارد، تا بدانجا كه در برخى روايات به عنوان واجب از آن ياد شده است. حضرت على بن الحسين عليهما السلام مى فرمايد:

«اى كسانى كه موفق به حج نشده ايد، هنگامى كه حاجيان مى آيند، به استقبال آنها بشتابيد و با آنان مصافحه كنيد و قدرشان را بزرگ شماريد كه اين بر شما واجب است، تا در اجر و ثواب شريك آنان باشيد.»؛ (يَا مَعْشَرَ مَنْ لَمْ يَحُجَّ اسْتَبْشِرُوا بِالْحَاجِّ وَ صَافِحُوهُمْ وَ عَظِّمُوهُمْ فَإِنَّ ذَلِكَ يَجِبُ عَلَيْكُمْ تُشَارِكُوهُمْ فِي الْأَجْرِ). (1)

و نيز امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«زائر حج و عمره را احترام كنيد كه اين بر شما واجب است.» (وَقِّرُوا الْحَاجَّ وَ الْمُعْتَمِرَ فَإِنَّ ذَلِكَ وَاجِبٌ عَلَيْكُمْ) (2)

همچنين امام صادق عليه السلام به ديدار و مصافحه و و معانقه حجاج بيت اللَّه هنگامى كه از گرد راه مى رسند توصيه فرموده است:

«اگر كسى با حج گزارى كه از گرد راه مى رسد، معانقه كند، گويى حجرالأسود را استلام نموده است.» (مَنْ عَانَقَ حَاجّاً بِغُبَارِهِ كَانَ كَأَنَّمَا اسْتَلَمَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ). (3)

و نيز امام صادق عليه السلام از جد بزرگوار خود حضرت سيدالساجدين عليه السلام نقل فرموده است كه:

«بر زائر حج و عمره سبقت گيريد و مصافحه كنيد، پيش از آنكه به گناه آلوده شوند»؛ (بَادِرُوا بِالسَّلامِ عَلَى الْحَاجِّ وَ الْمُعْتَمِرِ وَ مُصَافَحَتِهِمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُخَالِطَهُمُ الذُّنُوبُ). (4)

از اين روايات استفاده مى شود كه زائر حرمين شريفين از مقام و منزلت والا


1- كافى، ج 4، ص 264
2- وسائل، ج 8، ص 337
3- وسائل، ج 8، ص 328
4- وسائل، ج 8، ص 327

ص: 379

برخوردار است؛ چرا كه مهمان خداوند بزرگ بوده و يك سفر روحانى پيموده و با بذل مال و رنج تن ره توشه اى معنوى تحصيل كرده است و لذا زيارت او و مصافحه با او و سلام بر او، حقى است بر گردن ديگران.

بعلاوه چنانكه ديديم، از نظر ثواب، ديدار زائر خانه خدا با همان گرد و غبار سفر به مثابه زيارت و استلام حجر و مشاركت در ثواب حج و زيارت اوست.

زائر بايد خود اين قدر و منزلت را بداند و بشناسد، و آن حالت معنوى را كه به دست آورده، با گناه از دست ندهد و همچنين در بازگشت به وطن، صورتى را كه به خانه كعبه تبرك شده و گرد منا و عرفات و بقيع و مدينه را با خود دارد و ديگران مى خواهند بدان تبرك جويند، از سيماى زائر خانه خدا خارج نسازد. چه، ره آورد واقعى اين سفر چنانكه مكرر گفته ايم، همانا منوّر شدن به نور ايمان و اتصاف به سيرت صالحين است كه براى حج گزار مى ماند و در دنيا و قبر و برزخ و آخرت او را همراهى مى كند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109