مهربان‌تر از يوسف عليه السلام

مشخصات كتاب

‏سرشناسه : فضلي، نادر، ‏۱۳۳۲ -‏
‏عنوان و نام پديدآور : مهربان‌تر از يوسف / نادر فضلي.
‏مشخصات نشر : تهران : منير‏‏‏ ، ۱۳۸۱.
‏مشخصات ظاهري : ‏‏‏[۴۷] ص.
‏شابك : ‏‏‏۲۹۵۰ ريال ‏964-5601-96-7 : ؛ ‏‏‏۳۲۰۰ ريال ( چاپ دوم ) ؛ ‏‏‏۴۵۰۰۰ ريال (چاپ چهارم) ؛ ‏‏‏۶۰۰۰ ريال ( چاپ پنجم ) ؛ ‏۶۵۰۰ ريال (چاپ ششم)‏‏ ؛ ‏۸۵۰۰ ريال ( چاپ هفتم )
‏يادداشت : چاپ قبلي: مهرآوران، ۱۳۷۷.
‏يادداشت : چاپ دوم:۱۳۸۲.
‏يادداشت : چاپ چهارم: ۱۳۸۴.
‏يادداشت : چاپ پنجم : ۱۳۸۶.
‏يادداشت : چاپ ششم: ۱۳۸۷.
‏يادداشت : چاپ هفتم : ۱۳۸۸.
‏يادداشت : كتابنامه.
‏موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم‌‏، ۲۵۵ق ‏-
‏موضوع : يوسف، پيامبر
‏موضوع : مهدويت
‏موضوع : مهدويت-- انتظار
‏رده بندي كنگره : ‏BP۲۲۴/۲/ف‌۶م‌۹ ۱۳۸۱
‏رده بندي ديويي : ‏۲۹۷/۴۶۲
‏شماره كتابشناسي ملي : م‌۸۱-۱۹۳۱۶

مهربان‌تر از يوسف

مردم بابل، به دستور نمرود، پادشاه بابل، ابراهيم را به گناه يكتاپرستي و توهين به بتهاي آنان، به مرگ محكوم كردند. مرگي بسيار وحشتناك. آنها گفتند:«ابراهيم را زنده زنده، به آتش بسوزانيد». [1] .نمرود در پي اين درخواست مردم، دستور داد آتش بيفروزند تا ابراهيم را به آتش افكنند. بت پرستان براي نزديكي به بتها، و به عنوان عبادت، آتشي عظيم افروختند. وسعت و شدت آتش به قدري بود كه از فاصله يك فرسنگي پرنده‌اي هم نمي‌توانست عبور كند. هيچ كس جرأت نزديك شدن به آتش را نداشت. كافران نمي‌دانستند كه ابراهيم را چگونه به درون آن آتش پر لهيب و سركش بيفكنند. شيطان در اين هنگام به ياري آنان شتافت. به كافران آموخت تا ابراهيم را در منجنيق بگذارند و او را به وسيله [ صفحه 6] منجنيق به درون آتش پرتاب كنند. [2] .وقتي ابراهيم را در منجنيق نهادند، حضرت جبرئيل از جانب خداوند پيراهني از بهشت آورد و آن را بر او پوشانيد.بدينسان ابراهيم در آتش نسوخت و در همان حال خداوند به آتش فرمان داد:اي آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش. [3] .و اين چنين بود كه آتش بر او سرد و سلامت شد و ابراهيم در آتش نسوخت.پس از نجات از آتش نمرود، آن پيراهن عجيب نزد ابراهيم بود. ابراهيم آن را در غلافي پيچيد و دوخت و به صورت حرزي بر فرزندش اسحاق آويخت. آن حرز نزد اسحاق بود تا آنكه يعقوب به دنيا آمد. اسحاق آن را به بازوي يعقوب بست. وقتي يوسف به دنيا آمد، يعقوب، كه او را از همه پسرانش بيشتر دوست مي‌داشت، آن حرز را كه يادگاري گرانبها در ميان خاندان ابراهيم بود، به بازوي يوسف بست. [4] .برادران يوسف بر او حسد بردند و او را به چاه افكندند. هنگامي كه يوسف به چاه غرب افكنده شد، آن پيراهن كه به بازويش بسته شده بود، در چاه، آرامشي معنوي و الهي به او بخشيد و حافظ و نگاهبانش شد.زماني كه يوسف به حيله زليخا، همسر عزيز مصر، گرفتار آمد، آن پيراهن دوباره همراه و حافظ او بود. [ صفحه 7] وقتي كه يوسف را به زندان افكندند، آن پيراهن با او بود.و بدينسان در بسياري از حوادث زندگاني پرفراز و نشيب يوسف، آن پيراهن آسماني، پيوسته، به عنوان حافظ و حامي با او بود.يعقوب، از غم غيبت چندين ساله يوسف، سخت دل شكسته و رنجور بود. از شدت رنج و پريشاني، پشتش خميده بود، پير و پژمرده شده بود، گرفتار و حتي نادار و فقير هم گشته بود. آنقدر از دوري يوسف گريسته بود كه:فروغ ديدگان را از شدت حزن و اندوه از دست داد چرا كه خشم خود را فرو مي‌خورد. [5] .يعقوب بيشتر اوقات، اندوه خود را از پسرانش پنهان مي‌كرد و با وجود غصه و غم بسيار، هرگز از لطف خداوند نااميد نمي‌گشت.وقتي قحطي سرزمين مصر و كنعان را فرا گرفت، برادران يوسف به نزد عزيز مصر آمدند تا از او آذوقه بخرند. اينك يوسف عزيز مصر شده بود. برادران بي آنكه يوسف را بشناسند از بخشش و احسان او بهره‌مند شدند. يوسف آنان را شناخته بود و كالايشان را، كه در برابر آذوقه به يوسف داده بودند، در بارهاي ايشان نهاد و از آنها خواست بار ديگر كه به نزد او مي‌آيند، بنيامين، برادر ديگرشان را هم بياورند.برادران وقتي به كنعان آمدند، خواسته عزيز مصر را با پدر در [ صفحه 8] ميان نهادند و از او خواستند تا بنيامين را همراه ايشان كند تا از عزيز مصر دوباره آذوقه بگيرند.آنها به پدر گفتند:اي پدر، بار ديگر پيمانه ما پر نخواهد شد. برادرمان بنيامين را با ما بفرست، ما قول مي‌دهيم كه از او نگهداري كنيم. [6] .اما يعقوب چگونه به پسران اعتماد كند. اگر بنيامين با آنها نمي‌رفت، خانواده يعقوب، همگي گرسنه مي‌ماندند. او به پسرانش گفت:پيشتر هم درباره يوسف به شما اعتماد كردم. اما شد آنچه شد. و اينك درباره بنيامين چگونه شما را امين بدانم اما اين بار او را به خدا مي‌سپارم. چرا كه خداوند بهترين حافظ و مهربانترين مهربانان است. [7] .يعقوب به ناچار بنيامين را همراه پسرانش به نزد عزيز مصر فرستاد.وقتي آنان نزد يوسف آمدند، يوسف در فرصتي مناسب، دور از چشم برادران، خود را به بنيامين شناساند و او را به بهانه دزدي زنداني كرد. و برادران كه با پدر پيمان بسته بودند تا بنيامين را به سلامت بازگردانند، هر چه به عزيز مصر اصرار كردند تا يكي از ايشان را به جاي بنيامين زنداني كند؛ يوسف نپذيرفت. آنان [ صفحه 9] سرافكنده و پريشان به نزد پدر آمدند و ماجرا را براي او گفتند.يعقوب سخت گريست و به شدت اندوهگين گشت ولي به زيبايي صبوري كرد و جز به درگاه خداي خويش ناله نكرد و نياز نياورد. با اميد بسيار به لطف خداوند مهربان، به پسرانش دستور داد:يا بني اذهبوا فتحسسوا من يوسف و أخيه و لا تايئسوا من روح الله انه لا ييأس من روح الله الا القوم الكافرون. [8] .پسرانم! به جستجوي يوسف و برادرش برخيزيد و مبادا از لطف و رحمت خدا نااميد شويد چرا كه جز كافران از رحمت پروردگار مأيوس نمي‌شوند.و نيز نامه‌اي به عزيز مصر نوشت و آن را به پسرانش داد تا به او بدهند. برادران يوسف پريشان خاطر و افسرده حال به حضور عزيز مصر رسيدند و نامه پدر را به او دادند و گفتند:يا ايها العزيز مسنا و أهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزي المتصدقين. [9] .اي عزيز مصر! سختي و پريشاني، ما و خاندانمان را فرا گرفته است.با كالائي اندك و بي بها به بارگاه تو آمده‌ايم.پس پيمانه ما پر كن و بر ما بخششي فرما. چرا كه خداوند بخشندگان را دوست دارد. [ صفحه 10] عزيز مصر كه حال پريشان آنها را ديد و شكايتشان را از روزگار شنيد، دلش لرزيد. اما خودداري كرد و هيچ نگفت. نامه يعقوب را بوسيد و گشود و خواند. در نامه چنين آمده بود:بنام خداوند بخشاينده مهربانبه عزيز مصر، آن كس كه دادگري را در سرزمين خود فراگير و آشكار ساخته است.آن كس كه پيمانه بخشش را از محبت و كرامت لبريز كرده است.اين نوشتار، رنج نامه‌اي است از يعقوب، پسر اسحاق، پسر ابراهيم خليل الرحمن.رادمردي كه با نمروديان درآويخت و به دستور نمرود آتشي هولناك بيفروختند تا او را در ميان آتش بيفكنند، اما به فرمان خداوند آتش بر او سرد و سلامت شد و او از آتش رهايي يافت.اي عزيز مصر! آگاه باش كه ما، خانداني هستيم كه بلا و آزمايش الهي پيوسته و پر شتاب، بر ما وارد شده است تا آنكه خداوند صبوري و پايداري ما را در هنگام آسايش و به گاه سختي بيازمايد.اينك سالهاست كه مصيبتها و دشواريها، پي در پي بر من فرود مي‌آيند.بزرگترين آن مصبتها آن است كه من فرزندي [ صفحه 11] داشتم يوسف نام. او در ميان دوازده پسر، تنها كسي بود كه موجب دلخوشي و شادي من مي‌گشت. يوسف نور چشمم بود. يوسف ميوه دلم بود.نامه كه به اينجا رسيد پسران يعقوب ديدند كه عزيز مصر مي‌گريد. آنها با شگفتي به اين منظره نگاه مي‌كردند.يوسف - عزيز مصر -، وقتي تعجب ايشان را ديد نامه را از ابتدا با صداي بلند خواند. در ادامه نامه آمده بود:يك روز برادران يوسف - كه پسران من از ديگر همسرانم بودند - خواستند يوسف را همراه آنان به صحرا بفرستم تا بازي و تفريح كنند. و من يوسف را با آنها فرستادم. شامگاه، برادران گريان و نالان، آمدند و پيراهن او را - كه به خوني دروغين آلوده بودند - با خود آوردند و گفتند گرگ او را دريده است و پنداشتند كه من سخنان آنان را باور كرده‌ام.از فقدان يوسف غمي جانكاه و جگر سوز مرا در برگرفت. آن قدر در فراق او گريسته‌ام كه فروغ ديدگنم را از دست داده‌ام.و اينك مصيبت تازه‌اي به من رو آورده است. يوسف برادري داشت كه پس از او انيس و همدم [ صفحه 12] من بود. بسيار دوستش مي‌داشتم و هرگاه به ياد يوسف مي‌افتادم او را به سينه مي‌فشردم تا اندكي از غم و اندوهم كاسته شود.پسرانم به من گفته بودند كه تو - عزيز مصر - از آنها خواسته بودي او را همراه آنان به حضور تو بفرستم. به من گفته بودند كه تو گفته‌اي اگر او را با آنها همراه نكنم تا به دربار تو بيايند، به ايشان آذوقه نمي‌دهي. من نيز او را فرستادم تا خواسته تو اجابت شود و گندم بيشتري نصيب ايشان گردد تا خانواده‌ام رنج گرسنگي نبينند.آنها، پسرم - بنيامين - را به حضور تو آوردند، اما وقتي به كنعان بازگشتند، بنيامين را با خود نياورده بودند. گفتند او پيمانه زرين ترا دزديده است. اما اي عزيز مصر، ما اهل دزدي نيستيم. گفتند: بنيامين زنداني توست. اين براي من فاجعه بزرگي است. آنچنان از دوري و فراق او محزون گشته‌ام كه پشتم خميده است و مصيبت ديگري بر ديگر مصيبتهايم افزوده شده است. بر من منت گذار، او را آزاد كن و گندم فراوان با نرخ ارزان به آنها بده و پيمانه خواسته ايشان را با احسان خود پر كن و در رهايي خاندان ابراهيم پيامبر از رنج و [ صفحه 13] ناراحتي شتاب كن. [10] .يوسف مي‌گريست و نامه را مي‌خواند و پس از پايان نامه آنقدر ناله سر داد كه اشك ديدگانش، پيراهنش را كاملا خيس كرد. آنگاه رو به برادران كرد و گفت: مي‌دانيد با يوسف چه كرديد؟ مي‌دانيد كه چگونه، ناجوانمردانه او را به قعر چاه افكنديد؟ مي‌دانيد با پدر و برادرش چه كرديد؟برادران يوسف حيرت زده و پشيمان پرسيدند:آيا تو يوسف برادر مائي؟ آيا تو پسر يعقوبي؟يوسف گفت:آري من يوسفم و اين بنيامين برادر من است. [11] .اينك سرزنشي بر شما نيست. خداوند شما را مي‌آمرزد و او مهربانترين مهربانان است. [12] .سپس يوسف آن پيراهن آسماني، همان يادگار ابراهيم، همان هديه جبرئيل را از غلاف بيرون آورد و گفت:اين پيراهن را ببريد و آن را به صورت پدرم بنهيد تا بينا گردد. [13] .پيراهن را براي يعقوب بردند و شگفت آنكه وقتي كاروان به كنعان رسيد يعقوب گفت:بوي يوسف به مشامم مي‌رسد! اگر نگوييد كه من ديوانه شده‌ام [14] .آخر به جز يعقوب همه يقين داشتند يعقوب از بين رفته است. [ صفحه 14] اين فقط يعقوب بود كه پيوسته به ياد يوسف بود و او را فراموش نمي‌كرد.و آنگاه كه بشير آمد و بشارت داده كه يوسف پيدا شده است، پيراهن را بر صورت يعقوب نهاد، يعقوب بينا شد و گفت: به شما نگفتم من از لطف خداوند چيزها مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد؟ [15] .آنگاه يعقوب به دعوت يوسف با خاندان خويش، به سوي مصر حركت كرد تا پس از سالها فراق، يوسف را ببيند.يوسف نيز به استقبال آنها شتافت و پدر و مادر خويش را سخت در آغوش فشرد و به ايشان گفت: به خواست خداوند، با آرامش و امنيت، به مصر درآييد و در آن ساكن شويد. [16] .يا صاحب الزمان! داستان يوسف را به بهانه تو گفتيم. [17] .شرمنده‌ايم.مي‌دانيم گناهان ما همان چاه غيبت توست.مي‌دانيم كوتاهيها، نادانيها و سستيهاي ما، ستمهايي است كه در حق تو كرده‌ايم.يعقوب به پسران گفت: به جستجوي يوسف برخيزيد،و ما با روسياهي و شرمندگي، آمده‌ايم تا از تو نشاني بگيريم. [ صفحه 15] به ما گفته‌اند اگر به جستجوي تو برخيزيم نشاني از تو مي‌يابيم.اما اي فرزند احمد! آيا راهي به سوي تو هست تا به ديدارت آييم. [18] .اگر بگويند براي يافتن تو بايد بيابانها را درنورديم، در مي‌نورديم.اگر بگويند براي ديدار تو بايد سر به كوه و صحرا گذاريم، مي‌گذاريم.اي يوسف زهرا!خاندان يعقوب پريشان و گرفتار بودند،ما و خاندانمان نيز گرفتاريم،روي پريشان ما را بنگر. چهره زردمان را ببين.به ما ترحم كن كه بيچاره‌ايم و مضطراي عزيز مصر وجود!سراسر جهان را تيره روزي فرا گرفته است.نيازمنديم، محتاجيم و در عين حال گناهكاراز ما بگذر و پيمانه جانمان را از محبت پر كن. [ صفحه 16] يابن الحسن!برادران يوسف وقتي به نزد او آمدند كالايي - هر چند اندك - اورده بودند،سفارشنامه‌اي هم از يعقوب داشتند.اما...اي آقا! اي كريم! اي سرور!ما درماندگان، دستمان خالي و رويمان سياه است.آن كالاي اندك را هم نداريم.اما... نه،كالايي هر چند ناقابل و كم بها آورده‌ايم.دلي شكسته داريمو مقدورمان هم سري است كه در پايت افكنيم.نااميديم و به اميد آمده‌ايم.افسرده‌ايم و چشم به لطف و احسان تو دوخته‌ايم.سفارشنامه‌اي هم داريم.پهلوي شكسته مادر مظلومه‌ات زهرا را به شفاعت آورده‌ايميا صاحب الزمان! [ صفحه 17] به يقين، تو از يوسف مهربانتري.تو از يوسف بخشنده‌تري.به فريادمان برس، درمانده‌ايم.اي يوسف گم گشته!و اي گم گشته يعقوب!يعقوب وار، چه شبها و روزها كه در فراق تو آرام و قرار نداريم.در دوران پر درد هجران اشك مي‌ريزيم و مي‌گوييم:تا به كي حيران و سرگردان تو باشيم.تا به كي رخ ناديده ترا وصف كنيم.با چه زبان و چه بياني از اوصاف تو بگوييم و چگونه با تو نجوا كنيم. [19] .سخت است بر ما، كه از دروي تو روز و شب اشك بريزيم.سخت است بر ما، كه مردم نادان ترا واگذارندسخت است بر ما، كه دوستان ياد ترا كوچك شمارند. [20] .يا بقية الله!خسته‌ايم و افسرده،نالانيم و پژمرده، [ صفحه 18] گريه امانمان را بريده است.غم دوري ديوانه مان كرده است.اما نمي‌دانيم چه شيرني و حلاوتي در اين درد و دوري است كه مي‌گوييم:كجاست آن كه از غم هجران تو ناشكيبايي كندتا من نيز در بي قراري ياريش دهمكجاست آن چشم گرياني كه از دوري تو اشك بريزد؟تا من او را در گريه ياري دهم [21] .مولاي من!ديدگانمان از فراق تو بي فروغ گشته‌اند.و مي‌دانيم پيراهن يوسف، يادگار ابراهيم، نزد توست. [22] .و اي كاش نسيمي از كوي تو،بوي آن پيراهن را به مشام جان ما برساند.و اي كاش پيكي، پيراهن ترا به ارمغان بياوردتا نور ديدگانمان گردد.اي كاش پيش از مردن يك بار ترا به يك نگاه ببينيم.درازي دوران غيبت، فروغ از چشمانمان برده است.كي مي‌شود شب و روز ترا ببينيم و چشمانمان به ديدار تو [ صفحه 19] روشن گردد؟شكست و سرافكندگي، خوار و بيمقدارمان كرده است.كي مي‌شود ترا ببينيم كه پرچم پيروزي را برافراشته‌اي؟و ببينيم طعم تلخ شكست و سرافكندگي را به دشمن چشانده‌اي.كي مي‌شود كه ببينيم ياغيان و منكران حق را نابود كرده‌اي؟و ببينيم پشت سركشان را شكسته‌اي.كي مي‌شود كه ببينيم ريشه ستمگران را بركنده‌اي؟و اگر آن روز فرارسد...و ما شاهد آن باشيم،شكرگزار و سپاسگو نجوا مي‌كنيم:الحمدلله رب العالمين. [23] . [ صفحه 23]

فرزند هاشم

حضرت هاشم جد بزرگوار رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ويژگيهايي داشت كه آن جناب را در روزگار خود، در سرزمين عربستان بلند آوازه كرده بود.همه حاجتمندان مي‌دانستند كه خانه او خانه اميد است. هر كس نياز و خواسته‌اي داشت به نزد او مي‌رفت و مورد اكرام و احترام آن جناب قرار مي‌گرفت. اگر برهنه بود او را مي‌پوشاند، اگر گرسنه بود غذايش مي‌داد، اگر گرفتار بود، گرفتاريش را برطرف مي‌ساخت. اگر وام دار بود، وام او را ادا مي‌فرمود.گاه مي‌شد كه اگر كسي نادانسته و يا ناخواسته خوني به گردنش مي‌افتاد و توان دادن ديه مقتول را نداشت، حضرت هاشم به فريادش مي‌رسيد و خونبها را مي‌پرداخت.خانه‌اش پناهگاه همه نيازمندان بود. خوان كرم آن بزرگوار [ صفحه 24] هميشه گسترده بود و سفره احسانش پيوسته پذيراي ميهمان.حيوانان بيابان و پرندگان آسمان هم از بخشش و دهش او بهره‌مند بودند. او دستور داده بود تا باقيمانده غذا را براي پرندگان و حيوانات بريزند.آوازده گشاده دستي او همه جا پيچيده بود. همه جا سخن از سخاوت و كرامت او بود. اهل مكه در برابر سيادت و سروري او سر تسليم فرود آوردند و مقام و مرتبت او را به شرافت و عظمت پذيرفتند و تمامي اسباب بزرگي مكه و حجاز را به او سپردند.كليدها و پرده داري كعبه، سقايت حاجيان و ميهمانداري ايشان و همه امور مربوط به مردم مكه، به آن جناب واگذار شده بود. به علاوه، ميراثهاي گرانبها و ارزشمند كعبه مانند پرچم جناب نزار [24] و كمان حضرت اسماعيل و پيراهن حضرت ابراهيم و نعلين جناب شيث و انگشتر حضرت نوح به او تقديم شد. البته بايد اين ميراث به آن حضرت مي‌رسيد، زيرا او از نوادگان حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل بود كه ايشان بانيان كعبه بودند. بدينسان رياست و آقايي او بر سرزمين حجاز رسميت يافت.از آن پس هاشم ميزباني حاجيان و رسيدگي به حال ايشان و بزرگداشت آنان را در موسم حج رسما عهده دار گشت. تا آن زمان بسياري از اصول و مباني حج كه حضرت ابراهيم بنيان نهاده بود، همچنان پابرجا بود و همه ساله، مردم عرب، از سرزمينهاي دور و نزديك، به زيارت خانه خدا مي‌آمدند و مراسم حج را به جاي [ صفحه 25] مي‌آوردند. البته در برخي از مراسم تحريفهايي رخ داده بود كه با ظهور حضرت رسول اكرم، حج ابراهيمي به همان صورت كه در روزگار حضرت ابراهيم بود، به وسيله رسول اكرم احياء و اجرا شد.حضرت هاشم آنگونه شايسته و در خور به اين امر اقدام كرد كه همه ساله پس از موسم حج، حاجيان ميهمان خانه خدا، شاكر و سپاسگزار از پذيراييهاي گرم و كريمانه آن جناب، مراسم حج را به پايان مي‌بردند.شيوه پذيرايي حضرت هاشم چنان بود كه چون هلال ماه حج (ذي الحجة) پديدار مي‌گشت، مردم مكه را فرا مي‌خواند تا در مسجد الحرام گرد آيند. آنگاه براي آنها خطبه مي‌خواند و مي‌فرمود:اي مردم مكه! شما افتخار آن را يافته‌ايد كه همسايگان خانه خدا باشيد و در اين ايام، زائران خانه خدا كه ميهمانان اويند، به اينجا مي‌آيند و چون ميهمان هستند از هر كس به كرامت و بزرگداشت سزاوارترند. و خداوند اين ويژگي و برتري را به شما عنايت كرده است كه ميزبان ايشان باشيد. حاجيان از راههاي دور و نزديك، از دشتها و دره‌ها، به اينجا مي‌آيند. آنان وقتي از راه مي‌رسند از رنج سفر خسته‌اند و از گرد راه خاك آلود. بر شماست كه به نيكوترين شكل از ايشان [ صفحه 26] پذيرايي كنيد. به آنان پناه و مسكن دهيد و ايشان را گرامي بداريد تا خداوند هم شما را گرامي بدارد.وقتي سخنان جناب هاشم به پايان مي‌رسيد خود پيشقدم مي‌شد، مقدار زيادي از اموال خويش را براي پذيرايي از حاجيان اختصاص مي‌داد.قبيله قريش - ساكنان اصلي مكه - نيز به پيروي از ايشان در اين امر كمك مي‌كردند.از آنجا كه آب، - اين مايه حيات - در آن سرزمين كمياب و گرانبها بود، او دستور مي‌داد سفره‌هاي بزرگ چرمين را، از آب زمزم و ديگر چاههاي اطراف پر كنند تا حاجيان در آن سرزمين خشك و بي آب، در رنج نباشند.عادت جناب هاشم آن بود كه از روز ترويه - يك روز قبل از رفتن جاجيان به صحراي عرفات - با هزينه خود و قريش، آنان را اطعام مي‌فرمود. وقتي حاجيان به عرفات و مني مي‌رفتند، دستور مي‌داد ظرفهاي بزرگ از گوشت و روغن و خرما فراهم كنند و خود به دست خويش در آنها نان خرد مي‌كرد و آنها را همراه با مقدار كافي شير، به عرفات و مني مي‌بردند تا حاجيان اطعام شوند و هرگز غم غذا نخورند. از اين رو به او لقب هاشم مي‌دادند. هاشم يعني كسي كه نان خرد مي‌كند و در غذا مي‌ريزد. اين شيوه همه ساله حضرت هاشم در پذيرايي از حاجيان بود.سالي در مكه قحطي سختي رخ داد و آن سرزمين خشك، [ صفحه 27] خشك‌تر از هميشه گشت و مردم سخت، تنگدست شدند و چيزي براي پذيرايي از ميهمانان خانه خدا نداشتند. اما مگر مي‌شد ميهمانان خدا، در خانه خدا، گرسنه بمانند؟ هاشم كريم و جوانمرد و سخي، آرام نگرفت و فورا شتران خويش را به شام فرستاد و آنها را در آنجا فروخت و با پول فروش آنها، آذوقه كافي فراهم آورد و حاجيان را اطعام كرد؛ و عجيب آن كه حتي به اندازه يك روز غذا براي خود و خانواده‌اش برنداشت. در آن سال حاجيان در حالي مكه را ترك مي‌كردند كه شاكر و سپاسگزار پذيرايي كريمانه حضرت هاشم بودند. و بدينسان آوازده اين كار جوانمردانه او در سرتاسرسرزمين عربستان پيچيد و شاعري در ستايش هاشم چنين سرود:
اي مرد مسافر كه در كوچ خود سرگرداني و به دنبال اقامتگاهي مي‌گردي.آيا به در خانه خاندان عبد مناف گذر نكرده‌اي؟واي بر تو! چگونه است كه آنجا نرفته‌اي.اگر به آنجا پناهنده شوي، از بخشش و اوصاف جوانمردانه آنها در شگفت مي‌شوي.عمرو العلاء [25] با دست خويش نان خرد مي‌كند و براي مردم غذا مهيا مي‌سازد.در آن دوراني كه قحطي سراسر سرزمين ما را فراگرفته بود. [ صفحه 28] كاروانيان پيوسته، در كوچ زمستاني و تابستاني خويش،در همه حال، دست نياز به سوي او دراز مي‌كردند. [26] .
در پي اين حادثه، خداوند سيادت و سروري را براي هاشم و فرزندان او جاودانه ساخت و به پاداش آن جوانمردي و گشاده دستي، مقرر فرمود كه تا قيامت، نيمي از سهم خمس به سادات، يعني فرزندان حضرت هاشم، اختصاص يابد و صدقه بر ايشان حرام باشد.اي فرزند هاشم!پدران تو همگي بخشنده و گشاده دست بودند.اي فرزند سخاوت و كرامت!تو نيز احسان و بخشش را از آنان به ارث برده‌اي.يا صاحب الزمان!ما هميشه نيازمند بخشش و دهش تو هستيم.روزهاي جمعه كه روز ظهور تو خواهد بود،نيازمند و محتاج،بي پناه و بي ياور،اما شادمان و اميدوار،به در خانه لطف و احسان تو مي‌آييم و مي‌گوييم:هم امروز، جمعه است؛و جمعه روز توست؛ [ صفحه 29] همان روزي كه در آن، انتظار ظهور تو را داريم؛همان روز كه در آن فرج و گشايش براي مؤمنان را به دست تو آرزو مي‌كنيم؛همان روز كه در آن، اميد كشتن كافران را به شمشير تو داريم.مولاي من!در اين روز من ميهمان و پناهنده توام؛مولاي من!تو نيز كريم و بخشنده ايه ستي كه فرزند كريمان و بخشندگاني.تو از سوي خدا مأموريت داري كه شيعيان - كه نه همه درماندگان - را پناه دهي و ميهمانداري كني.مرا نيز ضيافت كن و پناهم ده.درود خدا بر تو و خاندان پاك تو باد.اي نور ديده!ما هميشه و در همه حال ميهمان توايم.ريزه خوار سفره احسانت هستيم.اي سيد!سخت حاجتمنديم. دست نياز به سوي تو گشوده‌ايم، نااميدمان مكن.اي سرور! [ صفحه 30] گرسنه‌ايم، گرسنه لطف تو،از خوان احسان خويش بي بهره مان مگذار.اي كريم!تشنه‌ايم، تشنه محبت و دوستي تو،از زلال محبت خويش سيرابمان كن.اي عزيز!برهه‌ايم، برهنه لباس عزت و آبرو،لباس عزت و عافيت به ما بپوشان.اي آقا!گرفتاريم، گرفتار كمند ابروي تو،با نگاهي از سر رحم و مروت ما را از غم روزگار هجران برهان.حاجيان كوي تو و زائران كعبه وجودت هستيم.در دوران قحطي انسانيت و سختي دينداري آمده‌ايم.سرگشته و آوارده‌ايم، رحل اقامت كجا افكنيم؟پناهمان ده. [ صفحه 31]

جوانمرد عرب

دستور خداوند است كه اگر كافري، از پيامبر تقاضاي پناهندگي كند، پيامبر وظيفه دارد او را پناه دهد، تا آن كافر، سخن خدا را بشنود و پس از آن اگر خواست به محل خويش بازگردد، او را بايد تحت الحفظ به منزلش برسانند. [27] .رسم جوانمردي است كه اگر حتي دشمن به كسي پناه آورد، بايد او را پناه داده و از او حمايت كرد، زيرا خداوند رادمريد و جوانمردي را دوست دارد.از اين رو خداوند به پيامبر فرمان داد: كافران، هر چند در هنگامه جنگ، اگر پناه آوردند، پناهشان دهد و پذيرايشان باشد.مرحوم علامه مجلسي در جلد چهل و دوم از كتاب شريف و گرانمايه بحارالأنوار، در باب معجزاتي كه درك نار ضريح مقدس [ صفحه 32] حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رخ داده است، اينگونه نقل مي‌كند: [28] .در سال 575 هجري قمري سرداري به نام امير مجاهدالدين سنقر دستور داده بود كوفه و نجف را محاصره كنند. ميان او و قبيله «بني خفاجة» درگيري و اختلافاتي بوجود آمده بود و در دروازه‌هاي كوفه و نجف نگهباناني گمارده بود تا از مردان قبيله دشمن كسي به شهر نيايد.روزي دو سوار از قبيله «بني خفاجه» به قصد ورود به نجف اشرف حركت كردند؛ و يكي از آنها با گذر از تيررس محافظان، وارد منطقه حفاظت شده شد. سردار سنقر از كمين گاه خارج شد و به سوي باروي قلعه شهر آمد. در آن حال يكي از سواران عرب كه بيرون بارو بود با ديدن سنقر فرياد كشيد و به سوار ديگر هشدار داد كه بگريزد، و خود، در همان حال به تاخت از محل حادثه گريخت. اما سربازان سردار سنقر، راه را بر ديگري بستند و او را محاصره كردند و سوار عرب ناگزير به سوي حرم مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام پناه آورد و در مقابل يكي از درهاي ورودي از اسب به زير جست و داخل حرم شد. سنقر و سربازانش به طرف حرم هجوم آوردند و سنقر به سربازانش دستور داد تا مرد عرب را دستگير كرده، به حضورش بياورند.مرد عرب ضريح مقدس را در دست مي‌فشارد و سربازان مي‌كوشيدند به زور او را از ضريح جدا كنند. در آن حال مرد عرب فرياد مي‌زد و خطاب به اميرالمؤمنين عرض مي‌كرد: يا ابالحسن [ صفحه 33] من عربم و تو هم عرب هستي. و رسم عرب آن است كه اگر كسي بر او پناهنده شود و دخيل او گردد، او را مي‌پذيرد و پناهش مي‌دهد. و اينك من دخيل توأم. به تو پناه آورده‌ام. تو خود حامي و حافظ من باش.آري اين رسم عرب است كه اگر كسي دخيل شود و پناه آورد حتي اگر قاتل پسر و يا كشنده پدرش هم باشد، او را در پناه و حمايت خويش مي‌گيرد و تا پاي جان، از او دفاع مي‌كند. مرد عرب كه اين را مي‌دانست، با اطمينان عجيبي بخود را دخيل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داد.سربازان سردار او را به زور از ضريح جدا كردند و كشان كشان با خود بردند. در همان حال مرد عرب فرياد مي‌زد و مي‌گفت: يا ابالحسن، فراموش مكن كه من با تو پيمان بستم. مبادا پيمان شكني كني!سربازان او را به حضور سردار سنقر بردند و سردار دستور داد تا او را گردن بزنند. اما مرد عب از او مهلتي خواست تا در برابر دريافت دويست. دينار طلا و اسبي راهوار و اصيل، از جان او درگذرد.سردار پذيرفت و قرار شد كسي از جانب مرد عرب به قبيله او برود و هر چه سريع‌تر فديه را از كسان او بستاند و بياورد و او را آزاد كند.راوي اين حكايت كه در آن زمان پدرش خادم حرم شريف [ صفحه 34] علوي بود، مي‌گويد:نيمه‌هاي شب شنيدم كه در حرم را به شدت مي‌كوبند. من و پدرم سراسيمه از جا برخاستيم و شتابان و هراسان در را گشوديم و با تعجب در مقابل خود فرستاده سردار سنقر را ديديم. مرد عرب نيز كه تا ساعتي پيش اسير بود با لباسهاي فاخر و چهره‌اي خوشحال و خشنود در كنار فرستاده سنقر ايستاده بود. غلامي نيز با آنان همراه بود كه بقچه‌اي نسبتا بزرگ بر سر نهاده بود. داخل حرم شدند و با احترام و ادب رو به ضريح ايستادند. فرستاده سردار با تعظيم و تواضع بسيار عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! بنده و برده شا سنقر، به شما سلام مي‌رساند و از خدا و نيز از شما به خاطرخ طايي كه كرده است پوزش مي‌طلبد و درخواست مي‌كند تا توبه او را بپذيريد. شرم حضور مانع از آمدنش به محضر شما شد و مرا مأمور كرد تا اين مرد عرب را كه دخيل شما گشته بود به حضور بياورم. و اين هم كفاره گناهي كه مرتكب شده است.آنگاه فرستاده سردار به غلام دستور داد بقچه‌اي را كه همراه داشت تسليم پدرم - خادم حرم - كند. پدرم كه با تعجب و حيرت به اين صحنه مي‌نگريست از او پرسيد كه چه باعث شده كه اين موقع شب و بدينگونه، به حرم بيايد و اينطور عاجزانه تقاضاي بخشش كند.فرستاده سردار توضيح داد كه:امشب هنگامي كه سردار سنقر به بستر رفت، هنوز ساعتي [ صفحه 35] نگذشته بود كه وحشت زده از خواب پريد؛ در حالي كه از شدت ترس و هراس لرزه بر اندامش افتاده بود بي درنگ مرا خواست و گفت: در خواب حضرت علي بن ابي طالب را ديدم كه با چهره‌اي غضبناك در حالي كه شمشيري آخته به دست دارد، به سوي من مي‌آيد و مي‌فرمايد: به خدا سوگند اگر دخيل مرا، هم اكنون آزاد نكني سر از بدنت جدا خواهم كرد.بدين سبب سردار سنقر به من دستور داد فورا مرد عرب را از زندان آزاد كنم و او را لباس فاخر بپوشانم و با اين هدايا، به حضور حضرت علي بياورم و از آن بزرگوار پوزش بخواهم و عرض كنم كه سردار تقاضاي بخشش دارد. از سوي ديگر، فرستاده مرد عرب كه به قبيله او رفته بود تا فديه بياورد، همان شب در خواب ديد كه حضرت علي به او فرمود: فورا بازگرد و دخيل ما را از سردار تحويل بگير.يا صاحب الزمان!شيطان با تمام توان لشكر برانگيخته تا شيعيان و پيروان ترا از دم تيغ گناه و انحراف و بي ديني بگذراند.پيروان شيطان هم در اين شبيخون همراه و هم نوا با او در پي آن هستند تا اين گروه اندك را از صحنه روزگار محو كنند.اينك ما، بي ياور و بي پناه، از چنگ دشمن بيرحم گريخته‌ايم و به پناه تو آمده‌ايم و دخيل تو گشته‌ايم. [ صفحه 36] ما بي پناهان و بي ياوران را در پناه خويش گير.اي جوانمرد عرب!پدران پاك تو، كافران و دشمنان را،- اگر به پناه آنان مي‌آمدند، اگر دخيل آنان مي‌شدند -پناه مي‌دادند، حمايتشان مي‌كردند؛يا صاحب الزمان!مي‌دانيم كه اگر ما كافر و دشمن هم بوديم،ولي به پناه تو مي‌آمديم،بي ترديد پناهمان مي‌دادي.اما مهدي جان!ما تو را دوست داريم،در انتظار ظهور تو شب و روز نداريم،و در اين حال دوستي و انتظار، به پناه تو آمده‌ايم.اي ابا صالح!ما مظلومان و بيچارگان دخيل تو گشته‌ايم،ما را در پناه خويش گير.نداي «الغوث يا صاحب الزمان» ما را نمي‌شنوي؟درماندگي ما را نمي‌بيني؟فرياد دادخواهي ما گوش فلك را كر مي‌كند. [ صفحه 37] يا صاحب الزمان به فريادمان برس!در اين روزگار آشفته و پر خطر،جز تو پناهگاه و پشتيباني نداريم.به ما پناه بده و ما را از گزند و آسيب زمانه مصون و محفوظ بدار. [ صفحه 39]

كهف حصين

در روزگاري دور، در سرزميني كه مردم همه مشرك بودند، مرداني بسيار اندك، كه از انگشتان دو دست هم كمتر بودند جوانمردي كردند و در پاسداري از حريم دين خدا پاي فشردند.ايشان مردان بزرگي بودند كه به خداي خويش ايمان آوردند و خداوند هم بر درجات ايمان و هدايت ايشان بيفزود. [29] .خداوند دلهاي آنان را آنچنان استوار و پايدار ساخت كه مردانه در مقابل دشمنان به پا خواستند و از باورهاي درست خويش دفاع كردند و گفتند:پروردگار ما همان خداي آسمانها و زمين است و ما هرگز جز او معبودي بر نمي‌گيريم، كه اگر جز اين گوييم و جز آن كنيم سخني ناروا گفته‌ايم و كاري ناپسند كرده‌ايم. [30] . [ صفحه 40] اصحاب كهف نخست در راه عقيده پايداري كردند و سپس به رويارويي علمي با كافران پرداختند، اما عاقبت از بي ديني و شرك و فساد و تبهكاري كه در ميان قوم فراگير گشته بود، به جان آمدند و چون ايمانشان برملا شده بود و خطر تهديدشان مي‌كرد، براي حفظ دين و نگاهباني از گوهر ايمان، از شهر گريختند و به غاري در دل كوه پناه بردند. با اين اميد كه لطف خداوند شامل حالشان شود و كارشان ساماني نيكو پذيرد. [31] .اينك ما، در روزگاري به سر مي‌بريم كه بسي سياهتر از روزگار اصحاب كهف است:شرك و بي ديني و فساد و جنايت، عالمگير گشته است و مي‌رود تا بنياد بشريت را بركند.بت پرستي و شرك، آشكار و پنهان، در ظريف‌ترين شكل و دقيقترين گونه، بسيار خطرناكتر و ويرانگرتر از شرك ساده و بت پرستي روزگار گذشته، به جنگ توحيد آمده است. آتش ستم، در ميان انسانهاي مظلوم و بي گناه، چنان سركش و شعله ور گشته است كه به اندك زماني جوامع بشري را به توده‌اي از خاكستر بدل خواهد ساخت.عفريت فساد، با همه زشتي و سياهي، اما با چهره‌اي بس دلفريب و زيبا، انسانهاي بدبخت و تيره روز را به قعر تباهي و سياهي سرنگون مي‌سازد. [ صفحه 41] گرگ گناه، آدميان را، كه به رمه‌اي بي چوپان مي‌مانند، يك به يك مي‌ربايد و به چنگ و دندان مي‌درد و پيكر بي جان بشريت را در بيابان تباهي رها مي‌كند.روباه ريا، با نيرنگ و فريب، مردم ساده دل را به نام بشردوستي فريب مي‌دهد و تيشه به ريشه بشريت مي‌زند.شيعيان، اين پيروان راستين آخرين دين حق، كه شماري بس اندك دارند، نخست بايد مانند اصحاب كهف، جوانمردانه بر باور درست خويش پاي بفشارند.در دوران غم بار غيبت، اعتقاد به ظهور حجت حق و انتظار قيام قدرتمند او بسي پايمردي مي‌خواهد.خداوند!!همانگونه كه دلهاي اصحاب كهف را بر ايمانشان استوار ساختي،دلهاي ما را هم در ايمان به حضرت ولي عصر پايدار بدار.بار الها!به سبب طولاني شدن دوران غيبت و بي خبري از آن حضرت، يقين ما را درباره او از ما نگير.پروردگارا!مبادا ياد او فراموش كنيم،مبادا انتظار ظهورش را از ياد ببريم، مبادا به او بي ايمان شويم، [ صفحه 42] مبادا استواري يقين خويش را به ظهور او از دست دهيم،مبادا در دعا و درود بر آن جناب كوتاهي كنيم،مبادا كار بدانجا بيانجامد كه طولاني شدن غيبت،ما را از قيام او نااميد كند.الهي!چنان كن كه يقين ما بر ظهور او همانند يقين ما بر قيام پيامبرت باشد؛چنان كن كه يقين ما بر ظهور او همانند يقين ما به نزول قرآن باشد؛دلهاي ما را در ايمان به او چنان نيرومند كن تا با توانمندي و قدرت، راه روشن هدايت را به وسيله او و با لطف و عنايت تو - اي خداوند - بپيماييم و در شاهراه ايمان گام نهيم و از كجروي و بيراهه دور بمانيم.خدايا!ما را در فرمانبري از او توانا كن،ما را در پيروي از آن حضرت ثابت قدم بدار،ما را در حزب و در شمار ياران و ياوران او قرار بده،ما را از كساني قرار ده كه از اقدامات آن حضرت راضي و خشنودند.و اين همه اطاعت و رضايت را چه در زمان زندگي و چه به [ صفحه 43] هنگام مرگ از ما مگير.اي خداي بزرگ!در حالي بميريم كه هيچگاه نسبت به آن حضرت دو دل نباشيم.در حالي بميريم كه هيچگاه پيمان خويش را با او نشكنيم، در وجود او ترديد نكنيم و او را تكذيب ننمائيم. [32] .خداوندا!ما تو را گواه مي‌گيريم كه همچون اصحاب كهف بر آنچه كه گفتيم استوار مي‌مانيم و همه جا در برابر منكران و بدخواهان، در دفاع از اين آرمان بلند الهي سينه سپر مي‌سازيم.اما خدايا خسته‌ايم، درمانده‌ايم و زبان به شكايت مي‌گشائيم و مي‌گوئيم:بار الها!به تو شكايت مي‌كنيم از فقدان پيامبرمان،به تو شكايت مي‌كنيم از غيبت اماممان،از فزوني دشمنان و كمي ياران به تو شكوه مي‌كنيم،از شدت فتنه‌ها و چيرگي زمان به تو شكوه مي‌آوريم، [33] .در برابر هجوم سيل آسا و بنياد كن شرك و بي ديني و فساد و گناه و ريا، چه كنيم؟براي رهائي از اين شرك گسترده به كجا بگريزيم؟از ستم و سياهي كه جانمان را به لب رسانده، به كجا پناهنده شويم؟ [ صفحه 44] در روزگاري كه جان و روانمان از نابسامانيها و نامردميها خسته و فرسوده شده، به كدامين جايگاه امنيت و آسايش روي آوريم؟چگونه از چنگال عفريت فساد و گرگ گناه، خويشتن را رها سازيم؟از دام نيرنگ و فريب چگونه نجات يابيم؟گوهر ايمان و ديانت خويش را از دستبرد دزدان دين چه سان حفظ كنيم؟آيا گريزي جز پناه بردن به دژ استوار و حصن پايدار ولايت حضرت صاحب الزمان داريم؟كدامين پناه از پناهگاه امن وجود مقدس حضرت صاحب الزمان نگاه دارنده‌تر است؟راستي كهف ولايت آن حضرت از غاري كه اصحاب كهف به آن پناه بردند كم‌تر است؟حاشا كه چنين باشد.پس سزاوار است در روزگار پر آشوب غيبت كه خطر از هر سو ما را سخت تهديد مي‌كند، به كهف حصين امام زمانمان پناهنده شويم. [ صفحه 45] يا بقية الله!از نامردميهاي روزگار افسرده‌ايم،از بي ديني و فساد دل خسته‌ايم،از شرك و بت پرستي گريزانيم،از حيله و دغل اندوهناكيم،به پناه تو مي‌آئيم تا رحمت و بركت خدا ما را فرا گيرد و كارمان ساماني نيكو پذيرد.مگر نه اين است كه ستمگران عالم، در كمال قساوت، با شقاوت و بي رحمي دست به هر جنايتي مي‌زنند؟مگر نه اين است كه كژي و نابساماني،در تمام دنيا فراگير گشته است؟مگر نه اين است كه خشنونت و قساوت، جور و ستم،دشمني و ددمنشي در سراسر جهان رخ نموده است؟مگر نه اين است كه آيين خدا و احكام الهي، در بسياري سرزمينها دستخوش تحريف و دگرگوني شده است؟مگر نه اين است كه امت اسلام و شريعت محمدي، از هر سو مورد هجوم واقع شده است؟مگر نه اين است كه قرآن - بزرگترين كتاب آسماني - و حدود و احكام آن به فراموشي سپرده شده است؟مگر نه اين است كه نشانه‌هاي روشن و آشكار دين و دينمداري، از بين رفته است؟ [ صفحه 46] اي سردار سرافراز!ذوالفقار علي برگير و آماده باش تا قامت راست ستمگران را دو تا كني.اي قهرمان دوران!دردمندان منتظرند تا بيايي و آنچه كژي و نابساماني است از بن بركني.اي اميد اميدواران!ستمديدگان و دردمندان ديده به راهند تا بيايي و بنياد ستم براندازي.اي گنج نهان!چهره بگشاي و آيين خدا را با دم مسيحايي خويش جاني دوباره ببخش.اي سپهسالار اسلام!- كه خداوند تو را براي سربلندي امت و شريعت برگزيده است -پاي در ركاب كن.اي ترجمان قرآن!- كه پيروان قرآن در آرزوي ظهور تو روزشماري مي‌كنند -قرآن را درياب.... و اي احياگر دين!دين را زنده كن. [34] .

پاورقي

[1] قالوا حرقوه و انصروا آلهتكم ان كنتم فاعلين. (أنبياء 67).
[2] بحارالأنوار، ج 12، ص 23 به نقل از تفسير علي بن ابراهيم.
[3] قلنا يا نار كوني بردا و سلاما علي ابراهيم. (أنبياء 69).
[4] كمال الدين و تمام النعمة ج 1، ص 142.
[5] و ابيضت عيناه من الحزن فهو كظيم. (يوسف 84).
[6] يا أبانا منع منا الكيل، فأرسل معنا أخانا نكتل و انا له لحافظون. (يوسف 63).
[7] قال هل آمنكم عليه الا كما أمنتكم علي أخيه من قبل فالله خير حافظا و هو أرحم الراحمين. (يوسف 63).
[8] يوسف 87.
[9] يوسف 88. [
[10] بحارالأنوار، ج 12، ص 313.
[11] أ انك لأنت يوسف، قال أنا يوسف و هذا أخي. (يوسف 90).
[12] لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو أرحم الراحمين. (يوسف 92).
[13] اذهبوا بقميصي هذا فألقوه علي وجه أبي يأت بصيرا. (يوسف 93).
[14] اني لأجد ريح يوسف لو لا أن تفندون. (يوسف 94).
[15] فلما أن جاء البشير ألقاه علي وجهه فارتد بصيرا قال ألم أقل لكم اني أعلم من الله ما لا تعلمون. (يوسف 96).
[16] فلما دخلوا علي يوسف آوي اليه أبويه و قال ادخلوا مصر ان شاء الله آمنين. (يوسف 99).
[17] شباهتهاي ميان حضرت مهدي عليه السلام و پيامبران، بحث شيرن و جذابي است كه مرحوم آية الله محمد تقي اصفهاني در كتاب گرانقدر «مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم» در مجلد نخست، به تفصيل پيرامون آن سخن گفته است. ما به مناسبت اين بخش از نوشتاري كه پيش رو داريد، برخي شباهتهاي ميان حضرت حجة بن الحسن و جناب يوسف صديق را نقل مي‌كنيم: امام باقر عليه السلام فرمود: في صاحب هذا الأمر سنة من موسي، و سنة من عيسي، و سنة من يوسف، و سنة من محمد صلي الله عليه و آله و سلم:... و أما من يوسف فالسجن و الغيبة - كمال الدين 1/329. در حضرت مهدي سنتهايي - شبيه - سنتهاي حضرات موسي و عيسي و يوسف عليهم السلام و حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي‌باشد.... و اما سنتي كه از يوسف در آن حضرت است زندان و غيبت مي‌باشد. در روايت ديگري از امام باقر عليه السلام آمده است: ان في القائم من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم شبها من خمسة من الرسل: ... و أما شبهه من يوسف بن يعقوب: فالغيبة من خاصة و عامته، و اختفاؤه من اخوته، و اشكال أمره علي أبيه يعقوب عليه السلام مع قرب المسافة بينه و بين أبيه وأهله و شيعته - كمال الدين 1/327. قائم آل محمد شباهتهايي به پنج پيامبر دارد: اما شباهت امام زمان به جناب يوسف يكي غيبت حضرت يوسف است از همه مردم. و پنهان شدن او از برادرانش. و نيز دشوار بودن امر حضرت يوسف به پدرش جناب يعقوب، با آن كه فاصله ميان حضرت يوسف با پدر و برادران و خاندان و پيروانش بسيار كم بود (پيروان حضرت يوسف يعني كساني از خاندان يعقوب كه به پيروي از او در انتظار بازگشت حضرت يوسف بودند) حضرت صادق فرمود: ان في صاحب هذا الأمر سننا من الأنبياء:... و أما سنة من يوسف: فالستر يجعل الله بينه و بين الخلق حجابا يرونه و لا يعرفونه - كمال الدين 1/351. و اما سنتي كه از حضرت يوسف درباره آن جناب است، پوشش مي‌باشد. يعني خداوند پرده‌اي ميان او و مردم افكنده بود كه او را مي‌ديدند كه او را مي‌ديدند اما نمي‌شناختند.
[18] هل اليك يابن أحمد سبيل فتلقي. (از دعاي ندبه).
[19] الي متي أحار فيك يا مولاي و اي متي و أي خطاب أصف فيك و أي نجوي. (از دعاي ندبه).
[20] عزيز علي أن أبكيك و يخذلك الوري. (از دعاي ندبه).
[21] هل من جزوع فأساعد جزعه اذا خلا. هل قذيت عين فساعدتها عيني علي القذي. (از دعاي ندبه).
[22] كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 142.
[23] أترانا نحف بك و أنت تا مالملأ و قد ملأت الأرض عدلا و أذقت أعدائك هوانا و عقابا و أبرت العتاة و جحدة الحق و قطعت دابر المتكبرين و اجتثثت اصول الظالمين و نحن نقول الحمد لله رب العالمين. (از دعاي ندبه).
[24] نزار بن معد بن عدنان جد أعلاي پيامبر بود.
[25] نام اصلي حضرت هاشم.
[26] بحارالانوار جلد 15 ص 38.
[27] و ان من أحد من المشركين استجارك فأجره حتي يسمع كلام الله ثم أبلغه مأمنه ذلك بأنهم قوم لا يعلمون - توبه 6.
[28] بحارالانوار جلد 42 صفحه 323.
[29] انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدي (سوره كهف آيه 13).
[30] و ربطنا علي قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض لن ندعو من دونه الها لقد قلنا اذا شططا (سوره كهف آيه 14).
[31] و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فأووا الي الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته و يهي‌ء لكم من أمركم مرفقا (سوره كهف آيه 16).
[32] دعا در غيبت امام زمان (مفاتيح الجنان).
[33] بخشي از مفاهيم دعاي افتتاح (مفاتيح الجنان).
[34] بخشي از مفاهيم دعاي ندبه (مفاتيح الجنان).

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».