حساسيت هارون نسبت به امام كاظم عليه السلام

مشخصات كتاب

عنوان : حساسيت هارون نسبت به امام كاظم (ع)
پديدآورندگان : امام هفتم موسي بن جعفر(ع)(توصيف گر)
الهامي، داوود، 1316-1379.(پديدآور)
نوع : متن
جنس : مقاله
الكترونيكي
زبان : فارسي
صاحب محتوا : موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان
توصيفگر : حساسيت
خلافت هارون
وضعيت نشر : قم: موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان، 1387
ويرايش : -
خلاصه :
مخاطب :
يادداشت : ,ملزومات سيستم: ويندوز 98+ ؛ با پشتيباني متون عربي؛ + IE6شيوه دسترسي: شبكه جهاني وبعنوان از روي صفحه نمايش عنوانداده هاي الكترونيكيمنشأ مقاله: مجله درسهايي ازمكتب اسلام، شماره383، بهمن 1371
شناسه : oai:tebyan.net/5971
تاريخ ايجاد ركورد : 1387/12/1
تاريخ تغيير ركورد : 1387/12/1
تاريخ ثبت : 1389/6/28
قيمت شيء ديجيتال : رايگان

مقدمه

امام كاظم (عليه السلام) اماميه را از قيام مسلحانه برحذر مي داشت و آنان را به فعاليتهاي فكري و تقيه و پنهانكاري توصيه مي كرد و خود آن حضرت نيز از اقدام به كارهائي كه موجب تحريك هارون بشود، اجتناب مي ورزيد موضعي كه امام در رابطه با قيام يحيي محض صاحب ديلم اتخاذ فرمود، موقتاً حسن ظن هارون را نسبت به خود جلب كرده بود، كليني از جعفري نقل مي كند كه مي گويد به من خبر رسيد كه نام موسي بن جعفر (عليه السلام) به دست هارون افتاد، چون آن را قرائت كرد گفت: «الناس يحملوني علي موسي بن جعفر و هو بري مما يرمي به». [1] (مردم مرا بر موسي بن جعفر مي شورانند، در صورتي كه او از آنچه متهمش مي كنند، منزه است). اين جمله حاكي از آن است كه هارون نسبت به موسي بن جعفر حساسيت فراواني داشته است و تنها به كار بردن تقيه از طرف امام و بعضي از خوابهاي تهديد آميز و كراماتي كه از آن حضرت سر مي زد، توانست آن حضرت را از شر هارون موقتاً در امان بدارد اما بالاخره تهديدي كه او از ناحيه امام براي حكومت خويش احساس مي كرد و كينه و دشمني كه نسبت به آن حضرت داشت و حسادت عده اي از علويان نسبت به شخصيت او و افتراء و سخن چيني آنان و ساير سخن چينان در رابطه با آن حضرت پيش هارون، او را به شدت عمل عليه امام و شيعيان اماميه برانگيخت. به تعبير احمد شبلي، هارون از شيعيان بدش مي آمد و آنان را به قتل مي رسانيد [2] و آن قدر از علويان و شيعيان بدش مي آمد كه شاعران براي تقرب جستن به او، اشعار هجو درباره خاندان علي مي سرودند او سوگند خورده بود كه اين خاندان و شيعيان را از ريشه برافكند، مي گفت: (تا كي خاندان و فرزندان ابوطالب را تحمل كنم به خدا سوگند كه مي كشم هم خودشان را و هم شيعيانشان را..). [3] رشيد كسي بود كه مرقد مطهر امام حسين (عليه السلام) را خراب كرد و زمين كربلا را به زير شخم برد، و درخت سدري را كه در كنار آن بقعه شريف، زائران را سايبان مي بود، بريد. [4] عقاد خطاب به رشيد با اشاره به نبش قبري كه از امام حسين (عليه السلام) كرده بود، گفت: «گويا مي ترسيدند كه شيعيان علي، قبر تو را هم نبش كنند، از اينرو ترا در قبر پيشوا و امام علويان (امام رضا) نهادند تا از نبش قبر و اهانت پس از مرگ رهائي يابي شگفتا كه فرزندان علي به قلمرو گسترده تو پناه مي آورند ولي در همه جا تنگي مي ديدند اما پيروان تو كه در جستجوي پناهگاهي برآمدند تا جسد پادشاهي پر عرض و طول را پس از مرگ در آن بنهند، ديدند كه اين جسد در قبر يكي از همان پناهندگان بي پناه نهاده شد». [5] .

نخسين دستگيري امام كاظم

هارون مي دانست كه امام كاظم (عليه السلام) خمس، خراج و هدايا را از پيروانش دريافت مي دارد، اينها همه او را به فكر برد كه امام كاظم (عليه السلام) پشت سر تمام اين فعاليتها قرار دارد و توطئه براندازي او را تدارك ديده است. به همين جهت مبارزه دامنه داري را براي دستگيري اماميه آغاز كرد [6] او نخست امام كاظم (عليه السلام) را در مدينه به سال 179 دستگير كرد و او را به زندان بصره و بغداد روانه ساخت. [7] از اخبار مختلفي كه نقل شده معلوم مي شود امام (عليه السلام) دو بار به دست هارون به زندان افتاده است مرتبه اول كه دقيقاً تاريخ آن معلوم نيست، هارون در اثر ديدن يك خواب تهديد آميز، امام را موقتا آزاد ساخته. مسعودي درباره خواب هارون و آزاد شدن امام (عليه السلام) از زندان مي نويسد: «عبدالله بن مالك خزايي»، رئيس شرطه هارون مي گويد: فرستاده هارون در موقعي كه هيچ سابقه نداشت در چنان اوقاتي پيش من آيد، بر من وارد شد و حتي مجال لباس پوشيدن به من نداد و با آن حال مرا پيش هارون برد، وقتي وارد شدم سلام كردم و نشستم سكوت همه جا را فرا گرفته بود، وحشت عجيبي به من دست داد و هر لحظه بر نگراني من مي افزود، در اين هنگام هارون از من پرسيد عبدالله مي داني چرا تو را احضار كرده ام؟ گفتم: نه به خدا. گفت: يك حبشي را در خواب ديدم كه حربه اي به دست گرفته و به من مي گفت: اگر همين الان موسي بن جعفر را آزاد نكني با اين حربه سرت را از تن جدا مي كنم. اكنون برو و او را فوراً آزاد كن و سي هزار درهم به وي بده و به او بگو كه اگر مي خواهد همين جا بماند و هر احتياجي كه داشته باشد برآورده مي كنم و اگر مي خواهد به مدينه بازگردد، وسائل حركت او را آماده كن. با ناباوري سه بار از هارون پرسيدم: دستور مي دهيد موسي بن جعفر را آزاد كنم؟! هر مرتبه سخن خود را تكرار و بر آن تأكيد ورزيد. از پيش هارون بيرون آمده وارد زندان شدم، وقتي موسي بن جعفر مرا ديد وحشت زده در برابر من به پا خواست، او خيال مي كرد كه من مأمور شكنجه و اذيت او هستم، گفتم آرام باشيد من دستور دارم شما را همين الان آزاد كنم و سي هزار درهم در اختيار شما قرار بدهم. موسي بن جعفر (عليه السلام) پس از شنيدن حرفهاي من چنين گفت: اكنون جدم رسول خدا را در خواب ديدم كه مي فرمود: يا موسي «حبست مظلوما» (تو از راه ستم زنداني شده اي) اين دعا را بخوان كه همين امشب از زندان خلاص خواهي شد عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت چه بگويم فرمود: بگو: «يا سامع كل صوت و يا سابق الفوت و....» خواندم همينطوري كه مي بيني آزاد شدم. [8] مرحوم صدوق اين روايت را با تفصيل بيشتري نقل كرده است. [9] ولي طولي نكشيد باز هارون را بر عليه امام (عليه السلام) تحريك كردند، مجدداً دستوري مبني بر دستگيري امام كاظم (عليه السلام) و پيروانش صادر كرد. معروف است كه هارون در سال 179 ه. ق به قصد حج از بغداد حركت كرد همين كه نزديك مدينه رسيد، بزرگان و اشراف شهر به استقبال او آمدند امام كاظم (عليه السلام) نيز بر استري سوار بود و در ميان استقبال كنندگان حضور داشت. ربيع (دربان مخصوص هارون رو به آن حضرت كرده) گفت: اين مركب چيست كه با آن به ديدار اميرالمؤمنين آمده اي؟ اگر با آن به دنبال دشمن روي به او نخواهي رسيد و اگر دشمن به دنبال تو آيد از دست او بدر نخواهي رفت؟ حضرت فرمود: نه، اين مركب از سرفرازي و تكبر اسب، پست تر، و از زبوني و خواري الاغ بالاتر است و «خيرالامور اوسطها» و بهترين هر چيز ميانه و حد وسط آن است. چون هارون وارد مدينه شد رو به قبر شريف پيامبر صلي الله عليه واله براي زيارت آن بزرگوار نهاده و مردم نيز وي را همراهي مي كردند، وقتي هارون در كنار قبر رسول خدا صلي الله عليه واله قرار گرفت در حالي كه مردم شهر از جمله امام كاظم (عليه السلام) حضور داشتند، اشاره به قبر پيامبر گفت: «السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا بن عم (مفتخراً بذلك علي غيره)». (سلام بر تو اي رسول خدا اي پسر عمو) مي خواست بدينوسيله به ديگران افتخار كند و بفهماند كه مقام من از ديگران برتر است، چون من پسر عموي پيامبرم. در اين هنگام حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) پيش قبر آمده و خطاب به رسول خدا گفت: «السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا ابة». (سلام بر تو اي رسول خدا و سلام بر تو اي پدر) و مقصود حضرت هم اين بود كه عوام فريبي هارون را به مردم بفهماند و برتري مقام خويش را بر هارون به آنان گوشزد نمايد و در حقيقت او را خلع سلاح كند «فتغير وجه الرشيد و تبين الغيظ فيه». هارون پس از شنيدن اين سخن رنگ صورتش دگرگون شد و آثار خشم در چهره اش آشكار گرديد [10] خطاب به آن حضرت گفت: «هذا الفخر يا ابا الحسن جدّاً»؟ (اين جداً مايه افتخار است يا اباالحسن). و سپس دستور بازداشت آن حضرت را صادر كرد. [11] هارون سپس رو به يحيي بن جعفر كرده وگفت: «اشهد انه ابوه حقا». (شهادت مي دهم كه رسول خدا حقا پدر اوست). اين جمله به منزله اعتراف به عدم صحت خلافت خاندان خود بود كه بر اساس وراثت پي ريزي شده بود و اعتراف به اينكه امامان از نسل فاطمه، فرزندان رسول خدا هستند. امام بار دوم به دست هارون زنداني شد در نقل ديگر آمده است: كه هارون در همان سال (179) به حج رفت و ابتداء به مدينه طيبه آمده و حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) با گروهي از اشراف و بزرگان مدينه به استقبال او آمدند، سپس حضرت چنانچه معمول او بود به مسجد رفت پس هارون شبانه به نزد قبر رسول خدا صلي الله عليه واله رفته گفت: «يا رسول الله اني اعتذر اليك من شي اريد ان افعله اريد ان احبس موسي بن جعفر - عليه السلام- فانه يريد التشتيت بين امتك و سفك دمائها». (اي رسول خدا من از آنچه مي خواهم انجام دهم پوزش مي طلبم، مي خواهم موسي بن جعفر را به زندان اندازم، زيرا او مي خواهد ميان امت تو اختلاف اندازد و خون آنان را بريزد.) سپس دستور داد آن حضرت را در مسجد گرفتند و به نزد او بردند، به زنجير بسته و دو محمل ترتيب داد و آن حضرت را در يكي از آنها نهاده بر استري بست و محمل ديگر را بر استر ديگر نهاده و هر دو محمل را كه اطراف آن پوشيده بود از خانه او بيرون بردند، و همراه هر دوي آنها سواراني فرستاد (همينكه از شهر بيرون رفتند) سواران دو دسته شدند دسته اي با يك محمل به سوي بصره رفتند و دسته اي ديگر با محمل ديگر راه كوفه را پيش گرفتند. و موسي بن جعفر (عليه السلام) در آن محملي بود كه آن را به بصره بردند. مرحوم مفيد مي نويسد: اينكه هارون اين كار را كرد براي آن بود كه مردم ندانند موسي بن جعفر (عليه السلام) را به كجا مي برند و به آن دسته از سواران كه همراه موسي بن جعفر (عليه السلام) بودند، دستور داد آن حضرت را در بصره به عيسي بن جعفر بن منصور كه در آن زمان فرماندار بصره بود، بسپارند آن حضرت را در بصره به او تحويل دادند و عيسي يكسال آن حضرت را در بصره در زندان نگاه داشت، تا اينكه هارون نامه اي به او نوشت كه حضرت را به قتل برساند. عيسي بن منصور با نزديكان و مشاورين خود درباره كشتن امام (عليه السلام) مشورت كرد، آنان اين كار را براي وي صلاح ندانستند و نظر دادند كه از كشتن او دست باز دارد و از هارون بخواهد كه او را از اين كار معاف بدارد. اين بود كه عيسي بن جعفر نامه اي به هارون نوشت: مدتي است كه موسي بن جعفر - عليه السلام- در زندان من است و من در اين مدت آزمودم و جاسوسي بر او گماشتم و هيچ ديده نشد به چيزي جز عبادت سرگرم شود. عيسي در نامه خود مي افزايد كه: «وضعت من يسمع منه ما يقول في دعائه فما دعي عليك و لا علي و لا ذكرنا بسوء و ما يدعو لنفسه الا بالمغفرة و الرحمة». (كسي را گماردم تا هنگام دعاي او گوش فرا دارد و بشنود در دعا چه مي گويد و شنيده نشد بر تو و بر من نفرين كند و نام ما را به بدي ببرد و براي خود نيز جز به آمرزش و رحمت دعائي نمي كند). پس اكنون كسي را بفرست تا من موسي بن جعفر را به او تحويل دهم و در غير اين صورت او را آزاد خواهم كرد زيرا من بيش از اين نمي توانم او را در زندان نگهدارم. و روايت شده است كه برخي از ديده باناني كه عيسي بن جعفر بر آن حضرت گماشته بود به او گزارش دادند كه بسيار شنيده شده است كه آن حضرت در دعاي خود مي گويد: «اللهم انك تعلم اني كنت اسئلك ان تفرغني لعبادك اللهم و قد فعلك فلك الحمد». [12] (بار خدايا تو مي داني كه من براي عبادت از تو جاي خلوتي خواسته بودم و تو چنين جائي براي من آماده كردي، پس سپاس از آن توست - كه حاجت مرا برآوردي-) اين نهايت زهد و پارسائي و رضا و تسليم امام (عليه السلام) و درعين حال شدت تقيه و پنهانكاري آن حضرت را نشان مي دهد. خلاصه امام (عليه السلام) را تحويل فضل بن ربيع دادند كه مدتي طولاني نزد او زنداني بود. هارون از او خواست آن حضرت را به قتل برساند او نيز از انجام اين كار سر باز زد. پس از آن نامه به فضل بن ربيع نوشت كه آن حضرت را به فضل بن يحيي بن خالد برمكي تحويل دهد. فضل بن يحيي او را در برخي از اطاقهاي خانه اش جا داد و ديده باني بر آن حضرت گماشت و آن حضرت شب و روز سرگرم عبادت بود، همه شب را به نماز و تلاوت قرآن و دعا و عبادت مي گذراند. بيشتر روزها روزه بود و روي خويش را از محراب عبادت به جانب ديگر برنمي گرداند. فضل بن يحيي كه چنين ديد، گشايشي در كار آن حضرت داده و او را گرامي داشت و وسائل آسايش او را فراهم نمود، اين خبر به گوش هارون رسيد و آن موقع در - نزديكي بغداد در جائي به نام - رقه بود به محض اطلاع، از دست فضل سخت عصباني شد نامه اي به فضل بن يحيي نوشت و از اكرام و احترامي كه نسبت به موسي بن جعفر انجام داده بود، او را باز داشته و دستور داد آن حضرت را بكشد. فضل اقدام به اين كار ننمود. هارون از اينكه فضل دستورش را نپذيرفته در خشم شد و مسرور خادم را طلبيده به او گفت: هم اكنون با شتاب به بغداد برو و يكسره به نزد موسي بن جعفر مي روي و اگر ديدي كه او در آسايش و رفاه است اين نامه را به عباس بن محمد برسان و به او دستور بده آنچه در آن نوشته شده انجام دهد و نامه ديگري نيز به او داد و گفت: اين نامه را نيز به سندي بن شاهك برسان و به او دستور ده از فرمان عباس بن محمد پيروي كند. مسرور به سرعت به بغداد آمد و يكسره به خانه فضل بن يحيي رفت و كسي نمي دانست براي چه كاري آمده. به نزد موسي بن جعفر - عليه السلام- رفت و او را به همان حال كه به هارون خبر داده بودند، بديد و بعد به نزد عباس بن محمد و سندي بن شاهك رفته و نامه ها را به ايشان تحويل داد. عباس بن محمد، فضل بن يحيي را به خانه خود جلب كرد و دستور داد فضل را برهنه كرده و سندي بن شاهك صد تازيانه بر او زد پس از اين جريان مسرور جريان را براي هارون نوشت هارون دستور داد آن حضرت را به سندي بن شاهك بسپارند. خود هارون مجلسي ترتيب داد و در آن مجلس كه گروه بسياري جمع شده بودند، گفت: اي گروه مردم فضل بن يحيي بر من نافرماني كرد و از دستور من سرپيچي نمود و من در نظر گرفته ام او را لعنت كنم، پس شما نيز او را لعن كنيد، پس از آن، مردم از هر سو او را لعنت كرده، بدانسان كه از صداي لعنت آنان در و ديوار قصر به لرزه درآمد. اين خبر به گوش يحيي بن خالد (پدر فضل) رسيد به سرعت نزد هارون آمد و از در مخصوص وارد قصر هارون شده و از پشت سر هارون به طوري كه او نفهمد وارد شده به نزد او آمد و گفت: اي اميرالمؤمنين به سخن من گوش فرا دار هارون با ناراحتي گوش به سخن يحيي داد. يحيي گفت: فضل جوان است و من آنچه تو خواهي انجام خواهم داد. هارون خوشحال شد و رو به مردم كرده گفت: فضل درباره چيزي نافرماني مرا كرده بود، من او را لعن كردم ولي او توبه و بازگشت به فرمانبرداري من كرد، پس او را دوست بداريد. مردم گفتند: ما دوستدار هر كسي هستيم كه تو او را دوست داري، و دشمن هستيم با هر كه تو او را دشمن داري و ما اكنون او را دوست داريم. سپس يحيي بن خالد از آنجا بيرون آمد تا وارد بغداد شد، مردم از آمدن يحيي به بغداد وحشت زده شدند و هر كس درباره آمدن يحيي به بغداد سخن مي گفت و خود يحيي وانمود كرد كه براي رسيدگي به امور شهر و سركشي به كارهاي عمال و فرمانداران به شهر آمده. و براي پوشاندن هدف شوم خود نيز چند روزي به اين كارها مشغول شد، سپس سندي بن شاهك را طلبيد و دستور كشتن حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) را به او داد و او نيز انجام اين جنايت هولناك را به عهده گرفت. [13] يعقوبي مي نويسد: در زندان به موسي بن جعفر (عليه السلام) گفته شد: كاش به فلاني نوشته بودي تا درباره تو با رشيد سخن مي گفت. فرمود: «حدثني ابي عن ابائه ان الله عزوجل اوحي الي داود يا داود انه ما اعتصم عبد من عبادي باحد من خلقي دوني عرفت ذلك منه الا و قطعت عنه اسباب اسماء و اسحت الارض من تحته». [14] (پدرم از پدرانش مرا خبر داد كه خداي عزوجل به داود وحي كرد: اي داود، نشد بنده اي از بندگانم مرا رها كرده به كسي از آفريده هاي من توسل جويد و او را چنان بشناسم مگر آنكه دست وي را از وسيله هاي آسماني كوتاه كرده و زمين را زير پاي او فرو بردم).

شهادت امام كاظم

اينكه يحيي بن خالد عامل به شهادت رساندن امام بود در روايات ديگري نيز به آن تصريح شده است چنان كه در روايتي از امام رضا (عليه السلام) آمده است كه به آن حضرت عرض شد: آيا يحيي بن خالد پدرتان را مسموم كرد؟ امام اين گفته را تأييد فرمود. [15] مرحوم مفيد مي نويسد: ترتيب كشتن آن امام معصوم چنين بود كه سندي بن شاهك زهري در غذاي آن بزرگوار ريخته و به نزد او آورد. و برخي گفته اند آن زهر را در رطب قرار داد، امام از آن ميل فرمود اثر زهر را در بدن خويش احساس كرد و پس از سه روز آن بزرگوار به بيماري سختي مبتلا شد و در روز سيم از دنيا رفت. [16] مؤلف تجارب السلف مي نويسد: «اتفاقا همان شب كه يحيي به بغداد رسيد موسي بن جعفر وفات يافت و بعضي گفتند او را زهر دادند و بعضي گفتند به مرگ خود مرد. بعد از آن عدول را از كرخ ببردند تا موسي را مرده ديدند يعني تا گمان نيفتد كه او را كشته اند و شيعه گويد: چون امام موسي را مرده از خانه بيرون آوردند ندا مي كردند كه امام رافضي به مرگ خويش بمرد، امام احمد حنبل حاضر بود و پنهان مي گريست و چون گفتند امام روافض نماند او گفت: لا والله العظيم بلكه امام مغرب و مشرق نماند». [17] و چون امام كاظم (عليه السلام) از دنيا رفت سندي بن شاهك فقها و بزرگان بغداد را به كنار جنازه آن حضرت گرد آورده و در ميان آن جمع، هيثم بن عدي نيز بود، پس همه آنها جنازه موسي بن جعفر (عليه السلام) را نگاه كردند و اثري از زخم يا خفگي در بدن آن حضرت مشاهده نكردند و از همه آنها گواه گرفت كه او به مرگ طبيعي از دنيا رفته است و آنان همگي به اين مطلب گواهي دادند. سپس جنازه آن حضرت از زندان بيرون آورده كنار جسر بغداد گذاردند و جار زدند كه اين موسي بن جعفر است كه مرده است او را بنگريد، مردم دسته دسته مي آمدند و چهره آن حضرت را به دقت مي نگريستند و مي رفتند. از بعضي از روايات استفاده مي شود كه جسد مبارك آن حضرت را به دو دليل در معرض ديد فقها و بزرگان و عموم مردم قرار دادند: 1- تا به مردم نشان دهند كه آن حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است و زخم و جراحت و يا آثار خفگي در آن وجود ندارد. 2- ديگر اينكه گروهي از شيعيان گمان مي كردند كه آن حضرت همان قائم منتظر و مهدي موعود است و حبس و زندان او را همان غيبتي مي دانستند كه براي امام قائم ذكر شده است از اينرو پس از شهادت آن حضرت يحيي بن خالد دستور داد جار زنند كه اين موسي بن جعفر است كه رافضيان گمان مي كردند امام قائم است و نخواهد مرد، پس او را بنگريد و مردم نگاه مي كردند، مي ديدند كه آن حضرت مرده است. [18] اين ظاهر قضيه است ولي باطن قضيه دو علت ديگري داشته است: اولا: با طبيعي جلوه دادن فوت امام مي خواستند هارون را از اين جنايت هولناك تبرئه كنند. ثانيا: يحيي با عنوان كردن يك فكر انحرافي در ميان شيعيان مي خواست ذهن مردم را از اين ستم و جنايتي كه انجام داده بود به اين مسأله متوجه كند تا كسي به فكر مسموم شدن آن امام معصوم (عليه السلام) نباشد و گرنه اصلاح عقيده آن گروه چه فائده اي براي يحيي و دستگاه خلافت داشت. بلكه هر اختلافي كه ميان شيعه مي افتاد به نفع دستگاه خلافت بود. خلاصه، هارون با اين ترفندهاي فريبكارانه افكار عمومي را آماده كرد و با بي شرمي چنين اظهار داشت كه موسي (عليه السلام) به مرگ خدائي درگذشته است. [19] برخي از مورخان نيز تحت تأثير قرار گرفته و در كتابهاي خود مرگ آن حضرت را طبيعي گزارش داده اند. [20] اگر چه بعضيها نقل شهادت را نيز به عنوان يك قول آورده اند [21] ولي براساس روايات اماميه هارون الرشيد امام موسي كاظم (عليه السلام) را در سال 183 به تحريك يحيي برمكي مسموم كرد [22] و در 24 يا 25 رجب همان سال به شهادت رساند. [23] رشيد همچنين شصت نفر از علويان زنداني را محكوم به مرگ كرد. [24] .

توطئه چيني عليه امام كاظم

در ابتداي امر چنين به نظر مي‌رسد كه سعايت برخي از نزديكان امام كاظم (ع) باعث شد هارون از فعاليتهاي زير زميني آن حضرت آگاه شود و به فكر دستگيري و قتل وي بيفتد ولي اگر كمي دقت بيشتري بنماييم مي‌بينيم دستگيري امام كاظم (عليه السلام) بخشي از يك توطئه و نقشه كلي عليه اماميه بود كه وزراي آل برمك در پشت اين نقشه قرار داشتند تا سقوط رقباي خود، خاندان بنو اشعث را از وزارت عباسيان به مرحله عمل در آورند. مرحوم شيخ مفيد در اين رابطه روايت مسندي نقل كرده است كه ذيلاً آن را در اينجا مي‌آوريم وي مي ‌نويسد: سبب اينكه هارون آن حضرت را دستگير كرده و به زندان افكند و سرانجام به شهادت رساند، جرياني است كه احمد بن عبيدالله (به سند خود) از بزرگان حديث نقل كرده كه گفته‌اند: علت گرفتاري حضرت موسي بن جعفر(عليه السلام) اين شد كه هارون پسرش (محمد امين) را نزد جعفر بن اشعث نهاده بود كه او را تعليم و تربيت كند، و خالد بن يحيي برمكي در اين‌باره به جعفر بن محمد حسد برد و با خود انديشيد كه اگر خلافت به آن پسر (محمد امين) برسد، منصب وزارت از دست من و فرزندانم بيرون خواهد رفت. (زيرا جعفر بن محمد اشعث كه معلم امين است همه‌كاره خواهد شد، روي سوابقي كه با برمكيان دارد، دست ما را از كار كوتاه خواهد كرد) از اين رو درباره جعفر بن محمد به حيله‌گري پرداخت و اين جعفر معتقد به امامت موسي بن جعفر و از شيعيان بود. خالد راه مراوده و دوستي را با جعفر بن محمد باز كرده و به خانه او رفت و آمد نمود و كارهاي او را بررسي مي‌كرد و همه را به هارون گزارش مي‌داد و مقداري هم خود بر آن مي‌افزود كه در هارون كارگر افتد. تا اين كه روزي خالد برمكي به برخي از نزديكان خود گفت: آيا مردي از خاندان ابي طالب را مي شناسيد كه فقير و تنگدست باشد و من آنچه مي‌خواهم به وسيله او تحقيق كنم؟ او را به علي بن اسماعيل بن جعفر [25] (برادرزاده امام كاظم عليه السلام) راهنمائي كردند. يحيي بن خالد مالي براي علي بن اسماعيل فرستاد و او را به آمدن نزد هارون در بغداد ترغيب كرده، وعده پول بيشتري در بغداد به او داد و موسي بن جعفر (عليه السلام) به علي بن اسماعيل بسيار احسان و نيكي مي‌نمود. علي بن اسماعيل آماده حركت به بغداد شد. امام كاظم (عليه السلام) از جريان با خبر شد و او را طلبيد و به او فرمود: اي برادرزاده به كجا مي‌خواهي بروي؟ گفت: به بغداد، فرمود براي چه مي‌خواهي به بغداد بروي؟ گفت: بدهكارم و دستم خالي است حضرت فرمود: من بدهي تو را مي‌دهم و زياده بر آن درباره تو نيكي خواهم كرد! علي بن اسماعيل توجهي به فرمايش امام نكرده، تصميم به رفتن گرفت بار دوم حضرت او را طلبيده فرمود: بالاخره تو خواهي رفت؟ گفت آري جز رفتن چاره‌اي ندارم. فرمود: «انظر يابن اخي و اتق الله ولا تؤتم اولادي». (اي فرزند برادرم خوب فكر كن و از خدا بترس و فرزندان مرا يتيم نكن!) و دستور داد سيصد دينار و چهار هزار درهم پول به او بدهند. و چون از پيش آن حضرت برخاست آن بزرگوار روبه حاضرين مجلس كرده فرمود: به خدا در ريختن خون من سعايت خواهد كرد و فرزندان مرا يتيم خواهد نمود! آنان گفتند: فدايت شويم تو با اينكه اين جريان را مي‌داني پس چرا درباره او نيكي و احسان مي‌كني؟ حضرت فرمود: آري پدرم از پدرانش از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) حديث فرمود كه، رحم و خويشاوندي هرگاه بريده شد و دوباره پيوند گرديد آنگاه دوباره قطع شد خدا او را خواهد بريد و من مي‌خواهم پس از اينكه او از من بريد من آن را پيوند دهم تا اگر بار ديگر او از من بريد خدا از او ببرد. گويند: اسماعيل بن جعفر خارج شد تا خود را به يحيي بن خالد رساند، و يحيي آنچه درباره كار موسي بن جعفر (عليه السلام) مي‌خواست از او پرسيد و آنچه از اسماعيل شنيده بود مقداري هم بر آن مي‌افزود و به هارون گزارش مي‌كرد. آنگاه خود اسماعيل را به نزد هارون برد. هارون از حال عمويش (موسي بن جعفر) از او پرسيد. اسماعيل شروع به سعايت و بدگوئي كرده و گفت: پولها و اموالي است كه از شرق و غرب براي او مي‌آورند و اخيراً مزرعه‌اي در مدينه به سي هزار دينار خريده كه نام آن (يسير) است صاحب آن مزرعه وقتي پول را برايش بردند، گفت: من از اين دينارها نمي‌خواهم و دينارهاي من بايد چنين و چنان باشد (و يك قسم ديگري از پول نقد را نام برد) عمويم موسي بن جعفر (عليه السلام) فوراً دستور داد آن پول را برگردانده و سي هزار دينار از همان نوع پول نقدي كه صاحب مزرعه معين كرده بود، براي او آوردند! هارون اين جريان را از او شنيد و دستور داد دويست هزار درهم به اسماعيل بدهند كه به وسيله آن پول به زندگي خود سر و سامان بدهد. اسماعيل جائي از شرق بغداد را براي سكونت اختيار كرد و فرستادگان او براي تحويل آن پول به دربار هارون رفتند و او در آنجا چشم به راه پول بود و در همان روزها، (كه منتظر رسيدن آن پول بود) روزي براي تخليه به بيت‌الخلا رفت ناگهان به اسهالي دچار شد كه همه دل و روده او بيرون ريخت و در همانجا افتاد، ملازمانش جريان را فهميده، آمدند و هر چه كردند آنها را به جاي خود بازگردانند، نشد بناچار او را با همان حال بيرون آوردند و او در حال جان كندن بود كه پولها را برايش آوردند، گفت: «ما اصنع به و انا في الموت؟» من در حال مردن اين پول را براي چه كار مي‌خواهم؟! [26] . مرحوم صدوق اين روايت را به صورت كاملتر آورده و پس از يادآوري ارتباط مخفي جعفر بن محمد اشعث با امام كاظم (عليه السلام) مي‌نويسد: پس از سعايت يحيي درباره جعفر، هارون او را خواست و به او گفت شنيده‌ام تو خمس مال خود را و حتي پولهائي را كه من اخيراً به تو داده‌ام براي موسي بن جعفر فرستاده‌اي، جعفر با آوردن پولها پيش هارون، توطئه خبرچينان را نقش بر آب كرده و هارون را از خود مطمئن مي‌سازد، پس از آن بود كه يحيي بن خالد به فكر علي بن اسماعيل افتاد. [27] . مرحوم كليني روايت را با كمي تفاوت نقل كرده و طبق نقل او علي بن اسماعيل نزد هارون رفت و به عنوان خلافت سلام كرد و گفت: «ما ظننت ان في الارض خليفتين حتي رأيت عمي موسي بن جعفر يسلم عليه بالخلافة» [28] . (من گمان نمي‌كردم كه در روي زمين دو خليفه باشد تا آنكه ديدم مردم به عمويم موسي بن جعفر، به عنوان خلافت سلام مي‌كنند) هارون صد هزار درهم براي او فرستاد ولي خدا او را به بيماري«ذبحه» (خنازير و خناق) مبتلا كرد كه نتوانست به يك درهم آن نگاه كند و دست برساند. و طبق نقل بخاري، محمد بن اسماعيل در نامه‌اي به هارون نوشت: «ما علمت ان في الأرض خليفتين يجبي اليها الخراج» (تا كنون نشنيده بودم كه در روي زمين دو خليفه باشد كه خراج براي آن دو برده مي‌شود). منظور او از اين سخن سعايت از امام كاظم (عليه السلام) بود كه بلافاصله پس از آن، امام دستگير و زنداني شد و همين زندان تا شهادت آن حضرت به طول انجاميد [29] اين روايت را ابن شهرآشوب نيز آورده است. [30] . آري يحيي بن خالد برمكي دائماً در فكر توطئه بر عليه شيعيان اماميه بود و پيوسته هارون را بر عليه آنها تحريك مي‌كرد. در رجال‌كشي از يونس بن عبدالرحمن نقل شده است كه يحيي بن خالد ابتدا به هشام بن حكم اظهار علاقه مي‌كرد، اما وقتي هارون به جهت شنيدن برخي مطالب از هشام بن حكم به او علاقمند شد، يحيي كوشيد تا هارون را بر عليه او تحريك كند روزي در همين رابطه به هارون گفت: اي اميرالمؤمنين من از وضع هشام چنين استنباط كردم كه: «هُوَ يزعَمُ انَّ للهِ في ارضِهِ اِماماً غيرُكَ مَفروضُ الطّاعة قالَ سُبحانَ اللهِ قالَ نِعَم، و يزعمُ انَّه لَو اَمَرَهُ بالخروجِ لَخَرَجَ، و انَّما كنّا نري انَّه ممَّن يري البلاد بالأرضِ» (او فكر مي‌كند كه خداوند در روي زمين خود، امام ديگري جز تو دارد كه طاعتش واجب است. هارون با تعجب گفت: سبحان‌الله. گفت: آري. و نيز فكر مي‌كند اگر او امر به قيام كند، قيام مي كند افزود: ما او را از كساني مي‌دانستيم كه قائل به خروج نيست). پس از آن هارون از يحيي خواست تا مجلسي از متكلمان بر‌پا سازد و هارون در پشت پرده بنشيند تا آنان در بحث آزاد باشند، بحث شروع شد ولي به زودي به بن‌بست رسيد. يحيي گفت: آيا هشام بن حكم را به عنوان حكم قبول داريد؟ گفتند: اي وزير ما بر حكميت او راضي هستيم ولي او مريض است. يحيي در پي هشام فرستاد، هشام ابتدا به خاطر پرهيزي كه از يحيي داشت، نمي‌خواست بيايد و لذا گفت با خدا عهد كرده‌ام پس از بهبودي به كوفه بروم و به طور كلي از بحث و مناظره دوري گزينم و به عبادت خدا بپردازم ولي در اثر اصرار يحيي در مجلس حاضر شد و پس از اطلاع از مسأله مورد اختلاف، بعضي را تأييد و برخي ديگر را محكوم كرد. يحيي در پايان از هشام خواست تا پيرامون فساد اين مطلب كه انتخاب امام، حق مردم است اظهار نظر كند. هشام با اكراه در اين باره سخني گفت يحيي براي اينكه نقشه خود را تكميل كند، از سليمان بن جرير خواست كه در اين باره از هشام نظر‌خواهي كند. او سئوال خود را در رابطه با امير‌المؤمنين شروع كرد و گفت: «اَخبرِني عَن عَلي بنِ اَبي‌طالب مَفروضُ الطّاعة؟ فَقالَ هِشامَ نِعَم.»: (به من بگو از علي بن ابيطالب كه آيا او مفترض‌الطاعه است؟! هشام گفت: آري). گفت: اگر آنكه بعد از اوست به تو دستور خروج بدهد، خروج مي‌كني؟ گفت: او چنين دستوري به من نمي‌دهد. سخن كه به اينجا رسيد هشام گفت: اگر تو مي‌خواهي بگويم، آري اگر او دستور بدهد، خروج مي‌كنم. هارون كه در پشت پرده نشسته بود از اين سخن بر آشفت همين كه مجلس تمام شد و مردم برخاستند، هشام فرصت را غنيمت شمرد و به مدائن و سپس به كوفه فرار كرد و دو ماه بعد در آنجا در خانه ابن‌اشرف در گذشت. [31] . هارون خود او را نيافت، برادران و يارانش را توقيف كرده و به زندان انداخت اما پس از چندي كه خبر فوت هشام به او رسيد، آنها را آزاد ساخت. [32] . به دنبال همين جريان هارون‌الرشيد به يحيي دستور دستگيري امام كاظم (عليه‌السلام) و پيروانش را داد. يونس‌بن‌عبدالرحمان پس از نقل اين خبر مي‌گويد: «فَكانَ هذا سَبَبُ حَبسِهِ مِن غَيرهِ مِنَ الأسباب» [33] . (اين هم سببي در كنار ساير اسباب براي زنداني شدن آن حضرت بود). در روايت ديگر اضافه شده: هارون از پشت پرده جلسه مناظره را زير نظر داشته و حاضرين تصميم گرفته بودند كه جز در رابطه با مسأله امامت با وي سخن نگويند، هارون كه در پشت پرده، عقيده صريح هشام را درباره امامت مي‌شنود، به شدت عصباني شده، مي‌گويد: «مِثلُ هذا حي وَ يبقي لي مُلكي ساعةً واحِدَة؟! فَوَالله لِلسانِ هذا اَبلَغُ في قُلوبِ النّاسِ مِن مأَة اَلفِ سَيفٍ» [34] . (در صورتي كه مثل اين مرد زنده باشد آيا حكومت من براي يك ساعت هم باقي مي‌ماند؟ به خدا كه برندگي زبان او از صد هزار شمشير بيشتر است). مرحوم صدوق در جاي ديگر از جمله علل به شهادت رسيدن امام كاظم (عليه‌السلام) را اين مي‌داند كه هارون شنيد: «مِن قَولِ الشِّيعَة بِاِمامَتِهِ وَ اِختِلافِهِم في السِّرِّ اِلَيهِ بِاللَّيلِ وَ النَّهارِ خَشيةً عَلي نَفسه وَ مُلكِهِ» [35] . (از جمله علل شهادت آن حضرت، اطلاع هارون از اعتقاد شيعه به امامت آن حضرت و رفت آمد‌شان شب و روز بطور مخفيانه پيش او بود، زيرا هارون از آن حضرت بر خود و كشورش مي‌ترسيد). پس بنا بر آنچه گذشت، معلوم شد كه دستگيري امام كاظم (عليه‌السلام) و سپس شهادت او، بخشي از نقشه كلي خليفه بر عليه اماميه بود و يحيي‌بن خالد برمكي و ساير برمكيان در پشت اين نقشه خائنانه هارون‌الرشيد، قرار داشتند و در حقيقت باعث شهادت امام كاظم (عليه‌السلام) يحيي‌بن خالد برمكي شد و خداوند انتقام آن حضرت را نيز از برمكيان گرفت. خداوند پس از شهادت امام كاظم (عليه السلام) به آل‌برمك چندان مهلت نداد و در همين دنيا و با دست همان هارون انتقام سختي از آنان گرفت و به قول يعقوبي هارون در يك شب وزير خود جعفر‌بن يحيي بن خالد را بي‌آنكه پيش از آن امري پيش آمده باشد، كشت و بامداد فردا او را به بغداد حمل كرد تا او را سه شقه كرده و در پل‌هاي بغداد به دار آويختند و بغداد در آن تاريخ سه پل داشت. يحيي‌بن خالد‌بن برمك و فرزندان و خاندانش را به زندان انداخت و دارايي آنان را مصادره كرد و املاكشان را گرفت و گفت: اگر دست راستم مي‌دانست به چه سبب چنين كاري كردم، هر آينه آن را مي‌بريدم و كسي نفهميد كه هارون چرا به آل‌برمك خشم گرفت؟! يحيي و فرزندانش چند سال در زندان ماندند و يحيي نامه‌اي به رشيد نوشت تا او را بر سر مهر آورد و حرمت و حق تربيت خود را يادآوري كرد، رشيد در پشت نامه يحيي نوشت: اِنَّما مِثلُكَ يا يحيي ما قالَ اللهُ عزَّوجلَّ: (وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَريةً كانَت آمِنةً مُطمَئِنَّةً يأتيها رِزقُها رَغَداً مِن كلِّ مَكانٍ فَكَفَرَت بِاَنعُمِ اللهُ فاذاقها الله لِباسَ الجُوعِ وَ الخَوفِ بِما كانوا يصنَعونَ) [36] . مثل تو اي يحيي همان است كه خداوند عزوجل گفته است: «خدا مثلي زده است، دهي كه امن و آرام بود و روزي آن از هر‌جائي فراوان مي‌رسيد پس نعمتهاي خدا را كفران نمود و خدا به سزاي آنچه مي‌كردند، جامه گرسنگي و ترس به مردم آن چشانيد».

پاورقي

[1] كليني كافي ج 1 ص 267.
[2] التاريخ الاسلامي و الحضارة الاسلامية ج 3 ص 352.
[3] الاغاني ج 5 ص 225.
[4] امالي شيخ ص 230 - شرح ميمية ابي فراس ص 209.
[5] تاريخ كربلا ص 199 به نقل از مجله «الهلال» شماره اكتبر 1947 ص 27 از مقاله عقاد.
[6] طبرسي الاحتجاج ص 161 نجف، و كشي اختيار معرفة الرجال ص 262.
[7] كافي، ج 1 ص 476 - نوبختي فرق ص 2-71.
[8] مسعودي مروج الذهب، ج 3 ص 7 - 356 طبع قاهره ابن عماد حنبلي شذرات الذهب ج 1 ص 304 - وفيات الاعيان ج 5 ص 301.
[9] عيون اخبار الرضا ج 1 ص 273 - امالي صدوق ص 236. [
[10] مفيد، ارشاد ص 7 - 276.
[11] ابن اثير، كامل ج 5، ص 108.
[12] مفيد، ارشاد ص 281.
[13] مفيد، ارشاد ص 2- 281.
[14] يعقوبي، ج2 ص414.
[15] كشي، اختيار معرفة الرجال ص 604 - شماره 1123 - دلائل الامامة ص 147.
[16] مفيد، ارشاد ص 282.
[17] هندوشاه نخجواني، تجارب السلف ص140.
[18] مفيد، ارشاد ص 283.
[19] تاريخ فخري ص 268.
[20] طبري جزء 10 ص 70 حوادث سال 183.
[21] ابن خلكان وفيات الاعيان ج 5 ص 310 - عمدة الطالب ص 196.
[22] نوبختي فرق الشيعه ص 67 كشي اختيار ص 258 - كافي ج 1 ص 9 -258.
[23] مرحوم مفيد در ارشاد وفات آن حضرت را شش روز به آخر ماه رجب نقل كرده و به نقل مرحوم صدوق 25 رجب مي باشد.
[24] عيون اخبار الرضا ج 1 ص 90 - 89 و ج 2 ص 143.
[25] در برخي از منابع به جاي علي بن اسماعيل بن جعفر الصادق(عليه السلام) محمد بن اسماعيل ذكر شده است. (مسند الإمام الكاظم ج 1 ص 127 به نقل از بخري).
[26] مفيد، ارشاد ص 280 - 279.
[27] عيون اخبار الرضا ج 1 ص 69.
[28] كليني، كافي ج 1 ص486.
[29] مسند الامام الكاظم ج 1 ص127 به نقل از بخاري.
[30] مناقب ج 2 ص 385.
[31] رجال نجاشي، ص338- الفهرست،ص 355، كشي ص 255.
[32] اكمال الدين ص362- بحار ج 48 ص 206-197.
[33] رجال كشي ص 262-256.
[34] - اكمال الدين ص 362.
[35] عيون اخبار الرضا ج1 ص 100.
[36] تاريخ يعقوبي ج2 ص3 - 421؛ سوره نحل، آيه 112.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».