اسوه هاي بشريت (امام كاظم كاظم عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان : اسوه هاي بشريت (07) : امام كاظم (عليه السلام)
پديدآورندگان : جعفريان، رسول، 1343-(پديدآور)
امام هفتم موسي بن جعفر(ع)(توصيف گر)
نوع : متن
جنس : مقاله
الكترونيكي
زبان : فارسي
صاحب محتوا : موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان
توصيفگر : مجاهده
مهدويت امام موسي كاظم ( ع )
سيره امامان
تاريخ موضوعي (اسلام)
عباسيان
وضعيت نشر : قم: مؤسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان، 1387
ويرايش : -
خلاصه :
مخاطب :
يادداشت : , ملزومات سيستم: ويندوز 98+ با پشتيباني متون عربي؛ + IE6شيوه دسترسي: شبكه جهاني وبعنوان از روي صفحه نمايش عنوانداده هاي الكترونيكي
شناسه : oai:tebyan.net/3987
تاريخ ايجاد ركورد : 1387/11/7
تاريخ تغيير ركورد : 1387/11/7
تاريخ ثبت : 1389/6/28
قيمت شيء ديجيتال : رايگان

مقدمه

هفتيمن امام شيعه اماميّه، حضرت موسي بن جعفر(عليه السلام) است كه مسلمانان بخصوص شيعيان، او را به دليل حلم و بردباري در برابر معاندين و فرونشاندن غيظ و خشم خويش در مقابل دشمنان لقب كاظم داده‌اند، تولد او به سال 128 هـ.ق در اَبْواء ـ منطقه‌اي حد فاصل بين مكه و مدينه ـ و شهادت ايشان در بيست و پنجم رجب سال 183 هـ. ق در بغداد در زندان حاكم ستمگر عباسي، هارون الرشيد، صورت گرفته است، امام كاظم (عليه السلام) پس از شهادت پدربزرگوارش در سال 148 هـ. ق، رهبري شيعيان را بر عهده گرفته و عمر شريف خود را در مدينه و بغداد گذرانده است، در ميان شخصيّت‌هاي علوي موجود در عصر آن حضرت، كسي را توان برابري با وي نبوده و از نظر علم و تقوي و زهد و عبادت سرآمد روزگار خويش بشمار مي‌آمد. شيخ مفيد درباره آن حضرت مي‌گويد: كان اَبُوالحَسنِ مُوسي(عَلَيهِ السَّلامِ) اَعْبَدَ اَهْلِ زَمانِهِ وَ اَفْقَهَهُمْ وَ اَسْخاهُمْ كَفاً وَ اَكْرَمَهُمْ نفساً. ابوالحسن موسي (ع) پارساترين و فقيه‌ترين و سخي‌ترين و با شخصيّت‌ترين اهل زمان خود بود. شيخ طبرسي مي‌نويسد: كانَ عَلَيْهِ السَّلامُ اَحْفَظَ النّاسِ لِكِتابِ اللهِ.... وَ كانَ النّاسُ بِالْمَدينَةِ يسَمُّونَهُ زَينَ الْمُجْتَهِدينَ. آن حضرت حافظ‌ترين مردم به كتاب خدا بود... و مردم مدينه او را زينت عبادت كنندگان مي‌ناميدند. و ابن ابي الحديد درباره آن حضرت چنين مي‌نويسد: جَمَعَ مِنَ الْفِقْهِ وَ الدّينِ وَ النُّسُكِ وَ الْحِلْمِ وَ الصّبْرِ. فقاهت، ديانت، پرهيزكاري و بردباري و شكيبائي، همه در آن حضرت جمع بود. يعقوبي، مورّخ شهير درباره وي مي‌نويسد: وَ كانَ مُوسَي بْنُ جَعْفَرٍ مِنْ اَشَدِّ النّاسِ عِبادَةً. موسي بن جعفر (ع) عابدترين مردم زمان خود بوده است. و در شذرات الذَّهب آمده: كانَ صالِحاً عابِداً جَواداً حَليماً كَبيرَ الْقَدْر. آن حضرت از صلحاء و عُبّاد و سخاوتمندان و بردباران روزگار و داراي شخصيّتي بس بزرگ بوده است. و از قول ابوحاتم نقل مي‌كند: ثِقَةٌ اِمامٌ مِنْ اَئِمَّةِ الْمُسْلِمينَ. يافعي مي‌گويد: كانَ صالِحاً عابِداً جَواداً حَليماً... وَ كانَ سَخيّاً. يحيي بن حسن بن جعفر، نسب شناس مشهور درباره آن حضرت چنين نوشته: كانَ مُوسَي بْنُ جَعْفَرٍ يدعَي الْعَبْدُ الصّالِحُ مِنْ عِبادَتِهِ وِ اجْتِهادِهِ. موسي بن جعفر (ع) به علت عبادت و اجتهادش، عبدصالح خوانده مي‌شد اين جملات، نمونه‌هاي اندكي است از آنچه مورّخين و محدّثين شيعه و سنّي، آن حضرت را با آن توصيف كرده‌اند و استاد عطاردي جملات زيادي از اين قبيل را در كتاب گرانبهاي خود مُسند الامام الكاظم آورده است. آنچه از سجاياي امام، بيشتر از همه قابل توجه بوده، كرم و سخاوت آن حضرت است كه ضرب المثل بوده است، ابن عِنَبَه در اين رابطه مي‌نويسد: وَ في كُمِّهِ صُرَرٌ مِنَ الدَّراهِمِ فَيعْطي مَنْ لَقِيهُ وَ مَنْ اَرادَ بِرَّهُ وَ كانَ يضْرَبُ الْمَثَلُ بِصُرَّةِ مُوسي. همواره نزد او كسيه‌هائي از زر بود و به هر كسي كه مي‌رسيد و يا به هر كسي كه به احسان آن حضرت چشم داشت از آنها مي‌بخشيد بطوري كه كيسه‌هاي زر او ضرب المثل شده بود. سخاوت امام حتّي شامل كساني مي‌شد كه به آزار و اذّيت او مي‌پرداختند، در اين زمينه ابن خَلَّكان از قول خطيب، چنين نقل مي‌كند: وَ كانَ سَخِياً كَريماً وَ كانَ يبْلُغُهُ عَنِ الرَّجُلِ انَّهُ يؤْْذيهِ فَيبْعَثُ اِلَيهِ بِصُرَّةٍ فيها اَلْفُ دينارٍ وَ كانَ يصُرُّ الصُّرَرَ ثَلثُمِأةِ دينارٍ وَ اَرْبَعَمِأةٍ دِينارٍ وَ مَأْتَي دينارٍ ثُمَّ يقَسِّمُها بِالْمَدينَةِ فَكانَتْ صِرارُ مُوسي مَثَلاً. او چنان بزرگوار و سخاوتمند بود كه وقتي به وي اطلاع مي‌دادند فردي در صدد اذيت شماست، كيسه زري كه حاوي هزار دينار بود براي او مي‌فرستاد، او هميشه زرها را در كيسه‌هاي سيصد و چهارصد و دويست ديناري مي‌گذاشت و ميان اهل مدينه تقسيم مي‌كرد و كيسه‌هاي زر وي معروف بود. ابوالفَرَج اصفهاني در رابطه با بخشش آن حضرت به كساني كه به آزار او مي‌پرداختند روايت مفصلي آورده است كه جداً آدمي را به شگفتي وا مي‌دارد. ذَهَبي، رجالي مشهور درباره امام كاظم (ع) مي‌نويسد: وَقَدْ كانَ مُوسي مِنْ أَجْوادِ الْحُكَماءِ وَ مِنَ الْعُبّادِ الْاَتْقِياء. موسي بن جعفر از سخاوتمندان حكما و از پرهيزگاران عبادت كنندگان بود. از جمله خصائص ديگر آن حضرت زهد و عبادت وي بود، حضرتش سالهاي متمادي در زندان بسر برده و در تمام اين مدت به عبادت خدا مشغول بود، بطوري كه بسياري از زندانبانان او تحت تأثير قرار گرفته و از نگهداري امام بدان صورت خودداري مي‌كردند. هارون درباره آن حضرت به ربيع گفت: اَمَّا اِنَّ هَذا مِنْ رُهْبانِ بَني هاشِمٍ(اين مرد از آن جمله از مردان بني‌هاشم است كه از دنيا گذشته است) ربيع مي‌گويد: به هارون گفتم پس چرا او را زنداني كرده‌اي، او در پاسخ گفت: هَيْهات لا بُدَّ مِنْ ذلِكَ(هرگز، چاره‌اي جز اين نيست.) اين الوّردي از مورّخين قرن هفتم روايت مستندي درباره كثرت عبادت آن حضرت آورده است. به دليل همين سجاياي پاك اخلاقي وي بود كه پيش مردم، محبوبيّت فراواني داشته و درباره او به كرامات فراواني قائل بودند، ابن الجوزي در اين زمينه روايتي آورده كه ابن حَجَر هَيْثَمي نيز آن را روايت كرده، مضمون روايت اين است: شقيق بَلْخي در سال 149 در سفر حج به امام برخورد، و چندين بار سعي كرد مطلبي از آن حضرت بپرسد كه هر بار امام با خواندن آيه‌اي ما في الضمير او را برملا كرد.

مشكل امامت پس از امام صادق

اختلافي كه معمولاً ميان شيعيان پديد مي‌آمد ناشي از تعيين امامت امام بعدي بود، گاهي بنا به دلايل سياسي از جمله به دليل وحشتي كه از حاكميّت عباسيان وجود داشت، امام براي بسياري از شيعيان خود ناشناخته مي‌ماند، زيرا امكان آن بود كه اگر به صورت صريح، امامت امامي لو رفته باشد از ناحيه خلفا تحت فشار قرار گيرد، شدّت اختناق منصور در مورد علويان بخصوص امام صادق (عليه السلام) ـ كه عظمت فراواني در جامعه كسب كرده بود ـ باعث شد تا سردرگمي خاصي ميان برخي از شيعيان در رابطه با رهبري آينده، بوجود آيد و دعوت و جذب شيعيان آن حضرت از طرف بعضي از فرزندان امام صادق (ع) ـ كه به ناحق داعيه امامت داشتند ـ و بهره‌گيري آنان از اين فرصت، مزيد بر علت مي‌شد، پراكندگي شيعيان نيز خود مشكل ديگري بود زيرا آنها در شهرهاي دور و نزديك زندگي مي‌كردند و كسب اطمينان در مورد امام واقعي براي آنان كار مشكلي بود، امام صادق (عليه السلام) براي اينكه جانشينش مشخّص نشود، علاوه بر دو فرزند خود امام كاظم (ع) و عبدالله، منصور عباسي را نيز وصّي خود قرار داد. اين عوامل دست به دست هم داده و در ايجاد انشعاب ميان شيعيان پس از شهادت هر امامي تأثير زيادي به جاي مي‌گذاشت بر همين روال اين انشعاب پس از رحلت امام صادق (ع) نيز رخ داد، بطوري كه يكي از اصحاب امام كاظم (ع) با توجّه به اينكه: ذَهَبَ النّاسُ بَعْدَ اَبي عَبْدِاللهِ (ع) يَميناً و شِمالاً. در مورد جانشين آن حضرت نيز سؤال كرد. نكته ديگري بخصوص در زمان امام صادق (ع) وجود داشت كه سود جوياني از آن استفاده كردند و آن، مسئله اسماعيل بن جعفر بن محمد (ع) بود از آنجا كه او فرزند بزرگتر امام صادق (ع) بود، بسياري از شيعيان گمان مي‌كردند كه رهبري آينده شيعه از آن او خواهد بود، ولي او در حيات پدر وفات كرد و بطوري كه در روايات آمده، امام صادق (ع) اصرار داشت كه شيعيان به مرگ او يقين داشته باشند، با اين حال عده‌اي پس از آن حضرت با داعيه مهدويت اسماعيل و يا بهانه‌هاي ديگر، فرقه‌اي بنام باطنيّه يا اسماعيليّه و يا اسامي ديگر، در شيعه بوجود آوردند، در مورد اسماعيل نكته مهم اين است كه مطرح شدن او به عنوان رهبر و امام شيعيان پس از پدر، جنبه سياسي داشته و احياناً بزرگتر بودن او نيز در اين امر مؤثر بوده است، بخصوص كه امام صادق (ع) تا آخرين روزهاي زندگي از تعيين صريح جانشين خودداري مي‌فرمود. البته رواياتي وجود دارد كه امام كاظم (ع) از ابتدا براي برخي از خواص شيعه به عنوان جانشين پدر خود معيّن شده بود. اين روايات از طرق مختلف نقل شده است، علاوه بر اين حديث لوح نيز در رابطه با ذكر اسامي معصومين مؤيّد اين مطلب است با اين حال به دلايلي كه ذكر شد اسماعيل در زمان پدر خود به گونه‌اي مطرح شده بود كه شبه جانشيني و امامت او در ميان برخي از شيعيان وجود داشت. به عنوان نمونه در روايتي از فيض آمده است كه روزي نزد امام صادق (ع) بوده و آن حضرت در ضمن برخوردي كه پيش آمد به وي تصريح مي‌فرمايند كه اسماعيل جانشين او نيست، فيض مي‌گويد: عرض كردم: ما شكي نداشتيم كه مردم (شيعه) پس از شما به سراغ او خواهند رفت، آنگاه در ادامه روايت آمده كه امام، فرزندش موسي را به عنوان جانشين خود به وي معرفي فرمود. طبري از اسحاق بن عمّار صَيْرَفي آورده كه نزد امام صادق (ع) اشاره به امامت اسماعيل پس از آن حضرت نمودم و امام انكار فرمودند. در روايت ديگري آمده وليد بن صُبيح به امام صادق (ع) عرض كرد: عبدالجليل به من گفته كه شما اسماعيل را وصي خود قرار داده‌ايد، امام اين مطلب را انكار كرده و امام كاظم را به او معرفي فرمود. به همين دليل بود كه امام صادق (ع) پس از آنكه اسماعيل فوت كرد اصرار داشت كه شيعيان، مرگ او را با اطمينان خاطر بپذيرند زيرا تصور زنده بودن وي با توجّه به سوابق اعتماد به مهدويت ـ كه در ميان برخي از غلات شيعه ترويج شده بود ـ خطر پيدايش فرقه جديدي در ميان شيعه را به دنبال داشت و اصرار امام صادق (ع) بر مرگ اسماعيل هم با توّجه به اين مسئله و به منظور جلوگيري از اين خطر بود. در روايتي از زراره نقل شده كه در خانه امام صادق (ع) بودم كه حضرت به من دستور دادند تا داوود بن كثير رَقّي، حَمران ابوبصير و مُفَضَّل بن عمر را پيش آن حضرت حاضر كنم، پس از آنكه نامبردگان حاضر شدند، پشت سر آنان افراد ديگري هم به تدريج وارد شدند بعد از آنكه تعداد حاضرين به سي نفر رسيد امام فرمود: يا داوُدَ اِكْشَفْ لي عَن وَجهِ اِسماعيلَ. اي داوود روانداز را از روي اسماعيل بردار و او روانداز را از روي اسماعيل كنار زد، بعد امام پرسيد: يا داوُدُ اَحَيُّ هُوَ اَوْ مِيّتٌ. اي داوود آيا او زنده است يا مرده؟ داوود گفت او مرده است و حاضرين به دستور امام يكي پس از ديگري جسد او را ديده و اعتراف به مرگ وي نمودند، امام بار ديگر اين كار را تكرار فرموده تا اينكه او را به قبرستان آوردند و موقعي كه مي‌خواستند او را در لحد بگذارند، امام افراد را واداشت تا به مرگ او شهادت دهند و آنگاه به موسي بن جعفر به عنوان امام پس از خود تأكيد فرمود. شيخ مفيد مي‌فرمايد: و رُوِي اَنَّ اَبا عَبْدِاللهِ جَزَعَ عَلَيهِ جَزَعاً شَديداً وَ حَزَنَ عَلَيهِ حُزْناً عَظيماً وَ تَقَدَّمَ سَريرُه بِغَيرِ حِذاءٍ و لا رِداءٍ وَ اَمَرَ بِوَضْعِ سَريرِهِ عَلَي الْاَرْضِ قَبْلَ دَفْنِهِ مِراراً كَثيرَةً وَ كانَ يكْشِفُ عَنْ وَجْهِهِ وَ ينْظُرُ اِلَيهِ يريدُ بِذلِكَ تَحْقيقَ اَمْرِ وَفاتِهِ عِنْدَ الظّانّينَ خِلافَتَه لَهُ مِنْ بَعْدِهِ و اِزالَة الشُّبْهَةِ عَنْهُم في حَياتِهِ. روايت شده كه ابوعبدالله (عليه السلام) در مرگ اسماعيل، بشدت گريسته و اندوه عظيمي او را فرا گرفت و بدون كفش و رداء جلو تابوت او به راه افتاده و چندين بار دستور داد تابوت او را بر زمين بگذارند و هر مرتبه صورت او را مي‌گشود و به آن نگاه مي‌كرد، منظورش از اين كار اين بود كه حتميت فوت او را براي كساني كه اسماعيل را جانشين پدرش مي‌دانستند ثابت كرده و در حال حيات خود اين شبهه را از ميان بردارد. يك نمونه از رواياتي كه سردرگمي برخي از شيعيان را در اين مورد نشان مي‌دهد روايتي از هشام بن سالم است او در اين روايت مي‌گويد: همراه مؤمن طاق در مدينه بوديم كه ديديم عدّه‌اي بر در خانه عبدالله بن جعفر بن محمّد گردآمده‌اند، ما مسائلي از عبدالله در رابطه با زكات پرسيديم... ولي او جواب صحيحي به ما نداد آنگاه بيرون آمده و نمي‌دانستيم كه كداميك از فرق مُرْْجِئه، قَدَريه، زيديه، معتزله، خوارج... را قبول كنيم در اين حال شيخي را ديديم كه او را نمي‌شناختيم فكر كرديم كه جاسوسي از جاسوسان منصور است ـ كه در مدينه به منظور شناسائي شيعيان جعفر بن محمّد در ميان آنها نفوذ كرده بودند ـ ولي برخلاف اين احتمال، او ما را به خانه ابوالحسن موسي بن جعفر برد... هنوز در آنجا بوديم كه فُضَيْل و ابوبصير وارد شده و سؤالاتي از ايشان نموده و بر امامت وي يقين حاصل كردند آنگاه مردم از هر سو دسته دسته مي‌آمدند، جز گروه عمّار ساباطي و نيز عدّه بسيار اندكي، كه عبدالله بن جعفر را قبول داشتند. و آنچه در روايت فوق جلب توجه مي‌كند اينكه شيعيان كساني نبودند كه به هر شكل و بدون تحقيق، هر كسي را كه داعيه وصايت و امامت داشته باشد، بپذيرند بلكه با طرح سؤالات خاصي علم او را ارزيابي كرده و در صورتي كه به امامت وي از ناحيه علمي، يقين حاصل مي‌نمودند او را به وصايت مي‌پذيرفتند، روايت فوق اين دقت و كنجكاوي را هم در مورد هشام و هم در مورد فُضيل و ابوبصير و همچنين تهديدهائي را كه از سوي منصور متوجّه شيعيان امام صادق (ع) بود به خوبي نشان مي‌دهد. اين نكته را كه شيعيان، عبدالله بن جعفر را ـ كه مشهور به عبدالله اَفْطَح بود و به همين سبب گروندگان به او را فَطَحِيّه ناميده‌اند ـ بوسيله طرح بعضي از مسائل حلال و حرام در رابطه با نماز و زكات و... آزموده و علمي پيش وي نيافته و ازاو روي برتافتند، نوبختي نيز در فرق الشيعه آورده كه در اين نقل و روايات ديگري اشاره بر گرايش عبدالله از نظر عقيدتي به مرجئه شده است. نوبختي انشعاب شيعه را به شش فرقه پس از رحلت امام صادق (ع) بدين ترتيب بر مي‌شمارد. 1ـ كساني كه معتقد بر مهدويت خود امام صادق (ع) بودند. 2ـ اسماعيليه خالصه كه هنوز بر زنده بودن اسماعيل اصرار مي‌ورزيدند. 3ـ آنانكه به امامت محمّد فرزند اسماعيل اعتقاد داشتند. 4ـ دسته‌اي كه به امامت محمّد بن جعفر معروف به ديباج اعتقاد داشتند. 5ـ كساني كه امامت عبدالله افطح ـ كه ذكرش گذشت ـ را قبول داشتند. نوبختي در مقام تعليل اين مسئله چنين مي‌گويد: شيعيان به استناد حديث: اَلاِمامَة في الْاَكبَرِ مِنْ وُلْدِ الْاِمامِ (امامت از آن بزرگترين فرزند امام قبلي است) به سراغ او رفتند اما وقتي او از عهده جواب سؤالات آنها برنيامد او را رها كردند، او مي‌نويسد: در ابتدا بسياري از مشايخ شيعه به سراغ او رفتند، عبدالله حدود 70 روز پس از وفات امام صادق (ع) بدرود حيات گفت و هيچ فرزند پسري از خود باقي نگذاشت و پيروان او ناچار همگي از اعتقاد به امامت وي برگشته و به امامت موسي بن جعفر (ع) گرويدند اگر چه عدّه‌اي از آنان در همان دوران حيات عبدالله به سوي امام موسي كاظم (ع) بازگشته بودند. 6ـ كساني كه به امامت موسي بن جعفر (ع) اعتقاد داشتند. از ميان شيعيان افرادي چون هِشام بن سالم، عبدالله بن ابي يَعفور، عمر بن زيد بَيّاع السابِري، محمّد بن نُعمان، مؤمن طاق، عُبيد بن زراره، جَميل بن دُرّاج، ابان بن تَغْلِب. و هشام بن حَكَم كه از بزرگان آنان و اهل علم و نظر و از فقهاء شيعه به حساب مي‌آمدند به امامت موسي بن جعفر (ع) اعتقاد داشتند و تنها كساني كه به امامت وي نگرويدند يكي عبدالله بن بُكَيْر بن اَعْيَن و ديگري عمّار بن موسي الساباطي بود. مرحوم طَبَرسي در اَعْلام الَوري، انشعابات پيدا شده در ميان شيعيان امام صادق (ع) پس از آن حضرت را آورده و دلايل گرايش آنان را نيز ذكر كرده است.

برخوردهاي سياسي امام كاظم

دوراني كه امام كاظم (ع) در آن زندگي مي‌كرد مصادف با اولين مرحله استبداد و ستمگري حكّام عباسي بود. آنها تا چندي پس از آنكه زمام حكومت را به نام علويان در دست گرفتند با مردم و بخصوص با علويان برخورد نسبتاً ملايمي داشتند اما به محض اينكه در حكومت استقرار يافته و پايه‌هاي سلطه خود را مستحكم كردند و از طرف ديگر با بروز قيامهاي پراكنده‌اي به طرفداري از علويان كه موجب نگراني آنان گرديد، بنا را بر ستمگري گذاشته و مخالفين خود را زير شديدترين فشارها قرار دادند. و حتّي نزديكترين دوستان خود همچون عبدالله بن علي را بخاطر تلاشهاي پنهانيش براي به سقوط كشاندن عباسيان ـ كه انتظار جانشيني سفّاح را داشت ـ و ابومسلم خراساني را از بين بردند. منصور عدّه زيادي از علويين را به شهادت رسانده و تعداد زيادي از آنان نيز در زندانهاي او در گذشتند. اين اِعمال فشار از زمان امام صادق (ع) آغاز شد و تا زمان امام رضا (ع) كه دوره خلافت مأمون بود به شدت هر چه تمامتر ادامه يافت، مردم در زمان مأمون اندكي احساس امنيت سياسي نمودند ولي ديري نپائيد كه دستگاه خلافت بدرفتاري و اعمال فشار بر مردم را دوباره از سرگرفت، پس از آنكه امام باقر و صادق (عليهما السلام) زمينه گسترده اعتقادي را فراهم آورده بودند و انتظار مي‌رفت كه چنين حركت فرهنگي يك جنبش سياسي عظيمي را هدايت كند، تهديد و فشارهاي حكّام عباسي آغاز شد. امام كاظم (ع) از يك طرف در برابر اين فشارها قرار گرفته و از طرف ديگر با مسئوليت عظيمي كه حدّاقلِ آن هدايت شيعيان و حفظ آنان بود، روبرو شده بود، او اگر هيچ تلاشي جز اين نداشت كه شيعيان را به درستي با يكديگر ارتباط داده و آنها را رهبري كند، خود بزرگترين خطر براي عباسيان بشمار مي‌آمد. امام كاظم (ع) پس از شهادت پدرش در سال 148 ق تا 158 ق كه منصور به هلاكت رسيد و تا سال 169ق كه مهدي فرزند او حكومت مي‌كرد و نيز تا سال 170ق كه هادي فرزند مهدي حكمراني مي‌نمود و پس از آن هم مدتي، امامت شيعيان را بر عهده داشت كه بالاخره در سال 183ق به شهادت رسيد. همانگونه كه گفتيم عصر امام كاظم (ع) دوران بسيار سختي براي شيعيان بود و در اين دوران حركتهاي اعتراض آميز متعددي از ناحيه شيعيان و علويان نسبت به خلفاي عباسي صورت گرفته است كه از مهمترين آنها قيام حسين بن علي، شهيد فَخ كه در حكومت هادي و جنبش يحيي و ادريس فرزندان عبدالله كه در زمان هارون رخ داد، مي‌باشد. كتب تاريخ و حديث برخوردهاي متعدد خلفاي عباسي با موسي بن جعفر (ع) را نقل كرده‌اند كه عمده‌ترين آنها برخوردهاي هارون است در عين حال بايد توجه داشت كه ائمه شيعه همگي بر لزوم رعايت تقيه پافشاري كرده و مي‌كوشيدند تا تشكّل شيعه و رهبري آنها را بطور پنهاني اداره نمايند، طبعاً اين وضع سبب مي‌شد تا تاريخ نتواند از حركات سياسي آنها ارزشيابي دقيقي به عمل آورد، علاوه بر اين، دليل قاطع بر چنين ارزشي هدايت جرياني است كه پس از آن به صورت يكي از دو حركت اصلي در جامعه مسلمين مطرح گرديد. رهبري اين حركت و ظرافتي كه طبعاً در هدايت آن بكار برده شده نمي‌تواند مورد بي‌توجهي قرار گيرد، نمونه‌هاي وارد در تاريخ و اجبار هارون در قتل امام كاظم (ع) عليرغم ظاهر فريبنده اين جنايت ـ كه نشان مي‌دهد او از نظر سياسي نمي‌خواسته چنين قتلي را بر عهده بگيرد و يا اساساً حضرتش را مقتول بداند ـ نشانه خطري است كه او از ناحيه وجود امام ـ با اين اعتراف داشت چيزي عليه او به اثبات نرسيده ـ نسبت به خلافت خويش احساس مي‌كرده است، ما در اينجا برخوردهاي خلفاء را با امام كاظم (ع) نقل كرده و مي‌كوشيم تا اهميت نقش امام را در رابطه با مسائل سياسي نشان دهيم: ابن شهر آشوب در كتاب خود در رابطه با برخورد منصور با امام كاظم (عليه السلام) چنين مي‌نويسد: منصور از امام خواست تا در عيد نوروز بجاي او در مجلسي نشسته و هدايايي را كه آورده مي‌شد از طرف او بگيرد. امام در پاسخ چنين گفت: اِنّي قَدْ فَتَّشْتُ الْاَخبارَ عَنْ جَدّي رَسُولِ اللهِ (ص) فَلَمْ اَجِدْ لِهذَا الْعيدِ خَبَراً اِنَّهُ سُنَّهٌ لَلْفُرْسِ وَ مَحاهَا الْاِسلامُ وَ مَعاذاَللهِ اَنْ نُحْيي ما مَحاهُ الاسلامُ. من اخباري را كه از جدّم رسول خدا (ص) وارد شده بررسي كردم و خبري در رابطه با اين عيد پيدا نكردم اين عيد از سنن ايرانيان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده است به خدا پناه مي‌برم از اينكه چيزي را كه اسلام آن را از گردونه خارج كرده من دوباره آن را زنده كنم. منصور در پاسخ گفت اين كار را «سياسةً للجند» و از نظر سياست نظامي انجام مي‌دهد و اين بخاطر آن بود كه بسياري از لشكريان منصور از ايراني‌ها بودند و طبعاً به مناسبت اين عيد، هداياي زيادي به منصور اهداء مي‌كردند و از اين راه، وجوه زيادي به اموال او ـ كه به بخل نيز شهرت داشت ـ افزوده مي‌شد پس از آن امام مجبور شد آن روز را از طرف منصور در آن مجلس نشسته و هداياي لشكريان را بگيرد، امّا پاسخ امام نمايانگر حقيقتي است كه توجه بدان براي ما بسيار مفيد است. بعد از آن در دوران ده ساله حكومت مهدي عباسي كه امام مشغول تدريس و نقل حديث و احياناً تلاشهاي پشت پرده خويش بود تاريخ، برخوردهائي را ثبت كرده كه بعضاً جالب و قابل توجه‌اند: از جمله مهمترين آنها كه مورّخيني امثال ابن اثير، خطيب بغدادي، و ابن خَلَّكان و نيز روات شيعه نقل كرده‌اند، بازداشت و زنداني كردن و سپس آزاد شدن امام در بغداد است، مهدي عباسي كه احتمالاً بخشش‌هاي امام او را به وحشت انداخته بود و احتمال مي‌داد كه حضرت وجوهي جمع‌آوري كرده و آن را براي سازمان دادن و تقويت شيعيان خود مصرف مي‌كند، دستور بازداشت حضرت را به فرماندار خود در مدينه صادر كرد، او نيز امام را دستگير كرده روانه بغداد كرد، مهدي او را به زندان انداخت و لكن شب هنگام علي بن ابيطالب (ع) را در خواب ديد كه به او مي‌فرمود: فَهَلْ عَسَيتُمْ اِنْ تَوَلَيتُمْ اَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلاَرْض وَ تَقَطَّعُوا اَرْحامَكُم؟ آيا اگر به حكومت رسيديد مي‌خواهيد در زمين فساد كنيد و پيوند خويشاونديتان را ببريد؟ او در همان لحظه از خواب بيدار شده و حاجب خود را كه ربيع نام داشت صدا كرد و دستور داد امام كاظم (ع) را پيش او حاضر كند وقتي امام آمد او را در كنار خويش نشانده و گفت: اميرالمؤمنين (ع) را به خواب ديده كه اين آيه را بر وي مي‌خواند، و سپس از او پرسيد: اَفَتُؤَمِّنُني اَنْ لا تَخْرُجَ عَلَيَّ اَوْ عَلي اَحَدٍ مِنْ وُلْدي؟ آيا به من اطمينان مي‌دهي كه بر عليه من و يا يكي از فرزندانم قيام نكني؟ امام فرمود: وَ اللهِ ما فَعَلْتُ ذلِكَ و لا هُوَ مِنْ شَأْني. بخدا قسم من چنين كاري نكرده‌ام و اين كار اصولاً در شأن من نيست. خليفه كوشيد تا با دادن سه هزار دينار و تصديق گفته‌هاي امام به گونه‌اي با او برخورد نمايد كه او راضي به مدينه بازگردد و بيدرنگ آن حضرت را به مدينه باز گردانيد. يك بار ديگر نظير چنين پيش‌آمدي براي آن حضرت در زمان هارون رخ داد كه بعداً نقل خواهيم كرد. رويدادهاي غيرعادي در مورد امام كاظم (ع) معمولاً بيشتر از ائمه ديگر جز اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است، چنانكه حتي در منابع غير شيعي نيز شواهد زيادي براي اين گونه حوادث مي‌توان پيدا كرد. وقتي امام كاظم (ع) بر مهدي عباسي وارد شده و ديد كه او رد مظالم مي كند، امام كه او را در چنين حالي ديد پرسيد: چرا آنچه را كه از راه ستم از ما گرفته شده بر نمي‌گرداني؟ مهدي پرسيد: آنچه مي‌گوئي چيست؟ امام ماجراي فدك را براي او چنين توصيف كرد: فدك به دليل اينكه از جمله «ما لَمْ يُوجِفُ عَلَيْهِ خَيْلٌ وَ لا رِكابٌ» است ملك خالص پيامبر(ص) بود كه آن را به دخترش فاطمه(س) بخشيد و پس از رحلت آن حضرت با اينكه ابوبكر طبق شهادت علي (ع) و حسنين و امّ اَيْمَن حاضر شده بود آن را به فاطمه (ع) برگرداند خليفه دوّم از اين كار جلوگيري كرد، مهدي گفت حدود آن را مشخص كن تا برگردانم و امام حدود فدك را مشخص كرد، خليفه گفت: هذا كثير فانظُرُ فيه. (اين مقدار زياد است درباره آن فكري مي‌كنم) طبيعي است كه مهدي چنين كاري را انجام نمي‌داد زيرا وجود چنين امكانات مالي در دست امام كاظم (ع) مي‌توانست خطرات زيادي براي حكومت وي بوجود آورد. پس از مهدي، فرزندش موسي الهادي بر سر كار آمد ولي بيش از يك سال زنده نماند، در زمان او بود كه حسين بن علي شهيد فَخّ، قيام كرده و كشته شد، وقتي سر او را براي هادي آوردند او اشعاري چند بر زبان آورده و در آن از طالبي‌ها به قطع رحم و... ياد كرد، و سپس نگراني شديد خود را از موسي بن جعفر (ع) اظهار كرده و قسم ياد كرد كه او را خواهد كشت. وَاللهِ ما خَرَجَ حُسَينٌ اِلّا عَنْ اَمْرِهِ وَ لا اتَّبَعَ اِلّا حُجَّتَهُ لِاَنَّهُ صاحِبُ الْوَصِيةِ في هذَا الْبَيتِ قَتَلَنِي اللهُ اِنْ اَبْقَيتُ عَلَيهِ. به خدا قسم حسين (شهيد فخّ) به دستور او (امام كاظم) قيام كرده و تحت تأثير او قرار گرفته زيرا صاحب وصيت (پرنفوذ) در اين خانواده او است، خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم. قاضي ابويوسف كه در مجلس حاضر بود او را آرام كرد و گفت: نه موسي بن جعفر و نه هيچكدام از فرزندان اين خانواده اعتقاد به خروج عليه خلفاء را ندارند. فعّاليت پنهاني امامان شيعه چنان در استتار انجام مي‌گرفت كه مخالفين آنها حتي تصور آن را نمي‌كردند كه آنان قصد خروج برعليه خلفاء را داشته باشند، صرف نظر از اينكه آيا گفته هادي در رابطه با قيام حسين بن علي شهيد فَخّ به دستور امام درست بود يا نه، دفاع قاضي ابويوسف، نشانه اهميّت پنهان كاري امام كاظم (ع) است، حتي شيعيان زيدي نيز كه خود جناح تندروي محسوب مي‌شدند تصور كردند كه امام صادق (ع) اعتقاد به جهاد ندارد با اينكه امام صادق (ع) چنانكه قبلاً ذكر كرديم ادعاي آنها را صريحاً تكذيب فرموده و مي‌گفت: وَ لكِنْ لا اَدَعُ عِلْمي اِلي جَهْلِهِمْ (من علمم را به جهل آنان وا نمي‌گذارم). در روايت فوق آمده زماني كه امام از خطر دستگيري و شهادت خود به دست هادي عباسي آگاه شد و تهديدات او را شنيد در حق وي نفرين كرد و چندي بعد خبر مرگ او به مدينه رسيد. اين در حالي بود كه اطرافيان آن حضرت از او خواسته بودند تا پنهان شود. امّا در مورد شهيد فخّ و قيام او، آنچه گفتني است اينكه قيام او را بايد در رديف همان قيامهاي زيدي بشمار آورد، اين قيامها گرچه اغلب از روي صداقت و خلوص نيّت صورت مي‌گرفت و بعضاً رهبران آنها اشخاصي عالم و فاضل و فداكار بودند، امّا به دلايل مختلف سياسي و عليرغم گستردگي و كثرتشان، كار اينها بي‌ثمر بود، حدّاقل در منطقه عراق آنها هرگز موفقيتي به دست نياوردند، طبعاً براي شيعيانِ امامي، شركت در اين قيامها بخصوص با توجه به اختلافات عميقي كه به تدريج بين زيديه و آنها بوجود آمد، درست نبود، زيرا رهبري زيديها را كساني غير از امامان شيعه به عهده داشتند. اختلاف نظر ميان زيديها و شيعه احتمالاً از زمان خود زيد آغاز شده و در جريان نفس زكيه به اوج خود رسيد، چنانكه همكاري زيديها و شيعه را بسيار مشكل ساخت، زماني كه شهيد فخّ قيام كرد، اكثريت علويان مدينه در آن قيام شركت كردند، امّا موسي بن جعفر (ع) نه تنها در آن شركت نكرد بلكه شكست و شهادت حتمي او را نيز به وي گوشزد فرمود. با اينكه شهيد فخّ گويا از ابتداء قصد شورش عليه خليفه را داشت، شدت فشارهاي وارده از طرف هادي بر علويان مدينه و سخت گيريهاي حاكم مدينه ـ كه شخصي از خاندان خليفه دوّم بود ـ اين قيام را جلو انداخته و در ايّام حج كه از طرف خليفه نيز جمعيت‌هائي به مكه فرستاده شده بود، بوقوع پيوست، قيام با عكس العمل نيروهاي خاصي مواجه شد كه جز در آن ايّام نمي‌توانست به آساني به نفع خليفه وارد عمل شود، درگيري با شكست و شهادت اكثر ياران حسين بن علي و خود او پايان يافت و وقتي كه سرهاي آنان را نزد موسي بن عيسي آوردند، عدّه‌اي از فرزندان علي بن ابيطالب (ع) حضور داشتند كه از جمله موسي بن جعفر (ع) بود و موسي بن عيسي با اشاره به سر حسين بن علي از حضرت پرسيد: اين سر حسين بن علي است؟ امام پاسخ داد: نَعَمْ اَِنَّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُون مَضي وَ اللهِ مُسْلِماً صالِحاً قَوّاماً آمِراً بِالْمَعْروفِ وَ ناهِياً عَنِ الْمُنْكَرِ وَ ما كانَ في اَهْلِ بَيتِهِ مِثْلُهُ. آري انا لله و انا اليه راجعون بخدا او در حالي كه مسلمان صالحي بود و به عبادت پروردگارش قيام مي‌كرد و امر به معروف و نهي از منكر مي‌نمود، عمر خود را به پايان برد، چنانكه در خانواده خود شخص بي‌نظيري بود. موسي بن عيسي در برابر اين جواب سكوت كرده و چيزي نگفت.

امام كاظم و هارون الرشيد

بخش مهمي از روايات تاريخي در رابطه با حيات امام كاظم (عليه السلام)، پيرامون سختگيريهاي هارون نسبت به آن حضرت وارد شده است، اين روايات را ما در سه قسمت بيان مي‌كنيم: 1ـ رواياتي كه اشاره به برخورد بين امام و هارون داشته و در آن نكته و مطلب جالبي نيز وجود دارد. 2ـ حوادثي كه مربوط به دستگيري و زنداني شدن آن بزرگوار مي‌شود. 3ـ روايات مربوط به شهادت آن حضرت. قبل از همه، لازم به يادآوري است كه هارون از سال 170 هـ. ق بر سر كار آمده و تا سال 193 هـ. ق، زمام قدرت را در دست داشت او در اين مدت درگيريهاي مختلفي با علويان داشته و در موارد متعددي به ايذاء و كشتار آنها اقدام كرده است كه در اين مختصر مجال بيان تفصيلي آنها نيست، اخبار اين قتل و كشتارها را«ابوالفرج اصفهاني» در«مقاتل الطالبيين» و نيز برخي از آنها را «طبري» در كتاب خود آورده است، بطور كلي مي‌توان گفت اِعمال فشارهاي رشيد نسبت به شيعيان قابل قياس با دوره‌هاي پيشين نبوده و از لحاظ گستردگي و شدّت بايد با دوره‌هاي نظير دوران متوكّل مقايسه شود، البته بعيد نيست كه هارون در مواردي سهل گيريهائي هم نسبت به مخالفين خود بالاخص علويين از خود نشان داده باشد، ولي متأسفانه بدليل آنكه تاريخ دقيق برخوردهاي بين امام كاظم (ع) و هارون مشخص نيست، نمي‌توان آنها را در يك سير تاريخي منظم بيان كرد. قسمت اوّل: برخي از اين روايات دلالت دارد بر اينكه هارون در اوائل كار نسبت به امام چندان سختگيري نشان نمي‌داده ولي به مرور زمان و بنا به دلايلي بتدريج حضرت را تحت فشار بيشتر و بيشتر قرار داده است، و در روايتي كه عَيّاشي و شيخ مفيد آن را نقل كرده‌اند آمده: كانَ مِمّا قالَ هارُونُ لِاَبي الْحَسَنِ مُوسي (ع) حينَ اُدْخِلَ عَلَيهِ: ما هذِهِِِ ِ‌الّدارُ وَ دارُ مَنْ هِي قالَ لِشيعَتِنا فَتْرَةً وَ لِغَبْرِهِمْ فِتْنَةً: قالَ فَما بالُ صاحِبُ الدّارِ لا يأْخِذُها؟ قالَ اخِذَتْ مِنْهُ عامِرَةً وَلا يأْخُذُها اِلاّ مَعْمُورَةً فَقالَ اَينَ شِيعَتُكَ، فَقَرأَ اَبُوالحَسَنِ: «لَمْ يكُن الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكّينَ حَتّي تَأتِيهُمُ الْبَينَةُ» قال لَهُ: فَنَحْنُ كُفّارٌ؟ قالَ لا وَلكِنْ كَما قالَ اللهُ:«اَلَمْ تَر اِلَي الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللهِ كُفْراً وَ اَحَلَّوُا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ» فَغَضِبَ عِنْدَ ذلِكَ وَ غَلُظَ عَلَيهِ موقعي كه موسي بن جعفر (ع) را پيش هارون آوردند قسمتي از سخنان كه به آن حضرت گفت چنين بود: اين دنيا چيست؟ و براي چه كساني است؟ فرمود آن براي شيعيان ما مايه آرامش خاطر و براي ديگران مايه آزمايش است گفت: پس چرا صاحب آن، آن را در اختيار خود نمي‌گيرد؟ جواب داد: در حالي كه آباد بود از او گرفته شده و وقتي آباد شد صاحب آن، آن را در اختيار خود مي‌گيرد گفت: شيعيان شما كجايند؟ امام در جواب، اين آيه را قرائت كرد: «كفار اهل كتاب و مشركين از كفر خود دست بردار نبودند تا آنكه برايشان دليلي روشن از جانب خدا آمد». هارون گفت: پس بدين ترتيب ما كافريم؟! فرمود:... نه، ولي همچنانيد كه خدا فرموده:«آيا نمي‌بينيد كساني را كه نعمت خدا را رها كرده و كفر را پيشه خود ساختند چگونه مردم خود را به هلاكت انداختند.» در اين موقع هارون پيشم آمد و نسبت به آن حضرت با تندي رفتار كرد. روايت ديگري كه صدوق آورده حاكي از آن است كه يكبار هارون كسي را دنبال موسي بن جعفر (ع) فرستاد و دستور داد فوراً حضرت را حاضر كنند، وقتي مأمور خليفه در مدينه به حضور آن حضرت رسيد و از ايشان خواست نزد خليفه حاضر شود، امام فرمود: لَو لا اَنّي سَمِعت في خَبَرِ عَنْ جَدّي رَسُولِ اللهِ(ص) اَنَّ طاعَةَ السُّلْطانِ لِلتَّقِيةِ واجِبَةٌ اِذَا ماجِئْتُ. اگر خبري از جدم نشنيده بودم كه اطاعت از سلطان به جهت تقيه واجب است هرگز پيش او نمي‌آمدم. و وقتي نزد رشيد حاضر شد او غضب خود را پنهان كرد و به نوازش امام پرداخت و پرسيد: چرا به ديدار ما نمي‌آئي؟ امام فرمود: سَعَةٌ مَمْلَكَتِكَ و حُبَّكَ لِلدُّنْيا. پهناوري كشورت و دنيا دوستي تو مانع از آن مي‌شود. پس از آن رشيد هدايائي به آن حضرت داد و امام در رابطه با قبول هدايا فرمود: وَ اللهِ لَولا اَنّي اَري اَنْ اَتَزَوَّجَ بِها مِن عُذّابِ بَني طالِبٍ لِئَلّا ينْقَطِعُ نَسْلُهُ اَبَداَ ما قَبِلْتُها. بخدا قسم اگر من در فكر تزويج عذبهاي آل ابي طالب نبودم كه تا نسل او براي هميشه قطع نشود، هرگز اين هدايا را نمي‌پذيرفتم. قسمت دوّم: در مورد زنداني شدن امام، اخبار متعدد و مختلفي نقل شده است، آنچه از مجموع اين روايات استفاده مي‌شود اين است كه امام كاظم (ع) دوبار بدست هارون به زندان افتاده است كه مرتبه دوّم آن از سال 179ق، تا 183ق، يعني مدّت چهار سال بطول انجاميده و به شهادت آن حضرت منجر شده است، امّا مرتبه اوّل آن، اگر چه روايات تاريخي حاكي از آن است ولي به مدّت آن كوچكترين اشاره‌اي نشده است و دليل اينكه امام دو مرتبه بدست هارون زنداني شده است، غير از اشارات مورّخين نقلهائي است حاكي از آزادي امام از زندان اوّل هارون كه آن را بسياري از رُوات اخبار، نقل كرده‌اند. مسعودي مي‌نويسد: عبدالله بن مالك خُزاعي، مسئولِ خانه رشيد و رئيس شرطه او مي‌گويد: فرستاده هارون در وقتي كه هيچگاه در چنان اوقاتي پيش من نمي‌آمد، وارد شده و حتّي مجال پوشيدن لباس به من نداده و با آن حال مرا پيش هارون برد، وقتي وارد شدم سلام كرده و نشستم، سكوت همه جا را فراگرفته بود، حيرت عجيبي به من دست داده و هر آن بر نگراني من مي‌افزود، در اين هنگام هارون از من پرسيد عبدالله مي‌داني چرا تو را احضار كرده‌ام؟ گفتم نه بخدا گفت: يك حبشي را در خواب ديدم كه حربه‌اي بدست گرفته و به من مي‌گفت: اگر همين لحظه موسي بن جعفر را آزاد نكني با اين حربه سرت را از تن جدا مي‌كنم، اكنون برو و او را فوراً آزاد كرده و سي هزار درهم به وي بده و به او بگو كه اگر مي‌خواهد همين جا بماند و هر نيازي كه داشته باشد برآورده مي‌كنيم و اگر مي‌خواهد به مدينه بازگردد، وسائل حركت او را آماده كن، با ناباوري سه بار پرسيدم: دستور مي‌دهيد موسي بن جعفر را آزاد كنم؟ هر مرتبه سخن خود را تكرار و بر آن تأكيد ورزيد، از پيش هارون بيرون آمده و وارد زندان شدم، وقتي موسي بن جعفر مرا ديد وحشت زده در برابر من بپا خواست، او خيال مي‌كرد كه من مأمور شكنجه و اذيت او هستم، گفتم آرام باشيد من دستور دارم شما را همين لحظه آزاد كرده وسي هزار درهم در اختيارتان بگذارم، موسي بن جعفر پس از شنيدن حرفهاي من چنين گفت: اكنون جدّم رسول خدا را در خواب ديدم كه مي‌فرمود: يا مُوسي حُبِسْتَ مَظْلُوماً (تو از راه ستم زنداني شده‌اي) اين دعا را بخوان كه همين امشب از زندان خلاص خواهي شد و سپس آن دعا را خواند. نقل اين روايت در كتب تاريخي ديگر، نشانه شهرت آن در ميان مؤرّخين است، گرچه در اين نقلها تفاوتهائي در اسامي افراد و... وجود دارد. مرحوم صدوق اين روايت را با تفصيل بيشتري نقل كرده است. اين حادثه نظير آن است كه در زمان مهدي عباسي رخ داد و نقل آن توسط مصادر اهل سنّت، نشانه قبول آن حتي براي مورّخين اهل سنّت نيز هست، زيرا همانگونه كه در جاي ديگر اشارت رفت، مردم بغداد اصولاً از اين خاطرات درباره امام كاظم (ع) زياد داشته و مدفن آن حضرت حتي براي آنان نيز مزار بوده و به عنوان باب الحوائج پيش آنان شهرت دارد. در هر حال اين خبر حاكي از آن است كه هارون در كنار خشونتي كه نسبت به علويان داشته، نسبت به موسي بن جعفر نيز حساسيّت فراواني داشته است و تنها بكار بردن تقيه از طرف امام و يا خوابهاي تهديد آميز- از آن نمونه كه قبلاً گذشت - توانست امام را از شرّ هارون در امان بدارد، امّا بالاخره تهديدي كه او از ناحيه امام براي حكومت خويش احساس مي‌كرد و كينه و حسدي كه نسبت به آن حضرت داشت و همچنين موقعيتي كه امام در ميان شيعيان به عنوان امام و رهبر آنها داشت و حسادت عدّه‌اي از علويان نسبت به شخصيّت او و افتراء و سخن‌چيني آنان در رابطه با آن حضرت پيش هارون الرشيد، او را به شدّت عمل عليه امام برانگيخت در اينجا نمونه‌اي از حوادثي را كه منجر به زنداني شدن امام شد مي‌آوريم: تأكيد خاص پيامبر بر اينكه حسنين (عليهما السلام) بايد فرزندان خاص آن حضرت تلقي شوند، موجب شد تا در ميان مسلمين، شكوه و عظمت خاصي براي اهل بيت بوجود آيد، امري كه خود رسول خدا (ص) نيز طالب آن بوده و از اين طريق مي‌خواست موقعيت والائي براي آنها در جامعه مسلمين تهيه و تثبيت نمايد، روايات زيادي از جمله حديث ثقلين و حديث سفينه در اين زمينه از حضرت رسول (ص) در منابع مسلمين از شيعه و سني بطرق فراواني محفوظ مانده است. اينكه حسنين (ع) فرزندان رسول خدا (ص) تلقي شوند مي‌توانست علت توجه شايان مسلمين نسبت به آنها و انگيزه درك بهتر آنها شود، به همين دليل بود كه مخالفان و دشمنان اهل بيت همواره درصدد انكار اين اصل برآمده و در طول تاريخ ـ با وجود آنكه اكثريت جامعه مسلمين از تسنّن و تشيّع آنها را به عنوان فرزندان رسول خدا (ص) پذيرفته بودند ـ حكّام كوشيده‌اند تا در برابر آن موضعگيري كنند، معاويه از اينكه آنها به عنوان فرزندان رسول خدا شناخته شوند به سختي خشمگين بود و اصرار داشت كه مردم آنان را فرزند علي (ع) بدانند، عمرو بن عاص نيز از اين مسئله نفرت داشت، حَجّاج نسبت به اين مسئله حساسيّت عجيبي از خود نشان مي‌داد، بطوري كه وقتي به او خبر دادند يحيي بن يَعْمُر، حسن و حسين را فرزندان رسول الله مي‌داند او را از خراسان فراخوانده و زير فشار گذاشت تا دليلي از قرآن براي ادعاي خود بياورد، او نيز آيه 85 از سوره انعام را كه به صراحت حضرت عيسي را از فرزندان ابراهيم (ع) معرفي مي‌كند براي او خوانده و چنين استدلال كرد: در صورتي كه قرآن عيسي را كه جز از طريق مادر به ابراهيم پيوندي نداشته، فرزند آن حضرت مي‌داند، چگونه حسنين نمي‌توانند فرزندان رسول خدا شمرده شوند. استاد جعفر مرتضي، شواهد بيشتري براي اين مطلب در كتاب گرانقدر خود حيات سياسي امام حسن (ع) ذكر كرده است. اين مسئله در زمان هارون و در برخوردهاي او با اهل بيت پيامبر (ص) بويژه امام كاظم (ع) نيز مطرح بود و حدّاقل در يك برخورد، تكيه امام بر اين مطلب، يكي از علل زنداني شدن آن حضرت مي‌توانست به حساب آيد، در نقلي آمده: هارون الرشيد از امام كاظم (ع) سؤال كرد چگونه شما مي‌گوئيد ما از ذرّيه رسول خدا هستيم در حالي كه پيامبر فرزند ذكور نداشته و شما فرزندان دختر او هستيد؟ آن حضرت دو دليل براي او ذكر كرد: 1ـ آيه 85 از سوره انعام كه عيسي را فرزند حضرت ابراهيم مي‌شمارد. 2ـ آيه مباهله كه در جريان آن، حسنين مصداق خارجي «و ابناءنا» بودند. اين مسئله براي عباسيان شكننده‌تر بود زيرا آنها خود را بني اعمام رسول خدا دانسته و براي اثبات احق بودن خود به خلافت آن حضرت، از قاعده وراثت استفاده مي‌كردند، بنا به استدلال آنها، عباس عموي پيامبر (ص) پس از آن حضرت زنده بود و با وجود او، حقي براي فرزندان عموهاي ديگر او باقي نمي‌ماند، چنانكه مروان بن ابي حفصه، شعر خود را بر مبناي همين استدلال سروده است: أَني يَكُونُ وَ لا يَكُونُ وَ لمْ يَكُن لِبَنيِ الْبَناتِ وَراثَةُ الْاَعمامِ چگونه مي‌شود و امكان ندارد و تا حالا اتفاق نيفتاده است كه با وجود عموي كسي، فرزندان دختري وي از او ارث ببرند! و در ردّ اين شعر ابياتي منسوب به امام كاظم (ع) نقل شده است. البته شيعه براي اثبات امامت، هرگز به وراثت توجهي نداشته و تنها بر نصوص وارده از رسول خدا در اين رابطه و نصوص وارده از امام سابق در رابطه با تعيين امام بعدي، استناد جسته است، اين بني‌عباس بودند كه براي انحصار امر خلافت در خانواده خود، بر وراثت تكيه داشتند و به همين سبب مي‌كوشيدند حسنين و فرزندان آنها را نه به عنوان فرزندان رسول خدا بلكه به عنوان فرزندان علي (ع) معرفي نمايند تا بدين وسيله علاوه بر نفي وراثت آنها، اهميّت و احترام فوق العاده آنان را نيز به عنوان ابناء رسول الله در جامعه در معرض ترديد قرار دهند، به يقين مي‌توان گفت: نفوذ معنوي علويان در جوامع اهل سنت آن روز ايران، يمن، شام و... بيشتر بدليل تصريحات پيامبر بر عظمت اهل بيت خود و مطرح كردن حسنين (ع) به عنوان «اَبْناءنا» بوده است، بنا به نقل ابن اثير، هارون الرشيد در رمضان سال 179 هـ. ق بقصد عمره به مكه مي‌رفت كه در سر راه خود به مدينه آمده و وارد روضه رسول خدا (ص) شد و براي جلب توجّه مردم به منظور اينكه رابطه نَسَبي خويش با رسول خدا را به رخ آنها بكشد پس از زيارت مرقد مطهر به پيامبر اين چنين سلام داد: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ يَا بْنَ عَمِّ (سلام بر تو اي رسول خدا اي پسر عمو) در اين هنگام موسي بن جعفر (ع) كه در آن مجلس حاضر بود پيش آمده و خطاب به رسول خدا (ص) گفت: اَلسَّلامُ عَليْكَ يا اَبَةِ (سلام بر تو اي پدر) به شنيدن اين سخن رنگ از رخسار هارون پريده و خطاب به امام كاظم (ع) گفت: هذا الْفَخْرُ يا اَبَالْحَسَنِ جِدّاً (جداً مايه افتخار است يا ابوالحسن) و سپس دستور توقيف آن حضرت را صادر كرد. يافعي نيز اين نقل را بطور مختصر آورده است. هارون سپس رو به يحيي بن جعفر كرده و چنين گفت: اُشْهِدُ اَنَّه اَبُوهُ حَقاً. قبول دارم كه رسول خدا حقاً پدر او است. اين گفتار به منزله اعتراف بر عدم صحت خلافت خانوداده خود بود كه براساس وراثت پي‌ريزي شده بود و اعتراف به اينكه علويين از نسل فاطمه، فرزندان رسول خدا (ص) هستند. زنداني شدن امام پس از آن نشان مي‌داد كه اين يك حركت سياسي عليه هارون تلقي شده است، اين قبيل برخوردهاي امام كاظم (ع) خطراتي را براي هارون دربرداشت. قسمت سوّم: توقيف و زنداني شدن امام دلايل ديگري نيز داشت از جمله اينكه شيعيان موظف بودند مطالب مربوط به امام و رهبري را كه به آنها گفته مي‌شود، مخفي نگاه داشته و اسرار رهبري افشاء نكنند، ولي گاهي اتفاق مي‌افتاد كه مطالبي پيرامون امامت موسي بن جعفر (ع) و مفترض الطاعه بودن آن حضرت را افشاء مي‌كردند و اينكار اسباب دردسر براي امام و خود آنها فراهم مي‌آورد، اين مسئله در زمان امام صادق (ع) نيز كه منصور حساسيّت خاصي از خود نشان مي‌داد مطرح بود. همانطوري كه قبلاً گفتيم با بكار بردن تقيه اين تصور عباسيان بوجود آمده بود كه شيعيان و امام آنها حتي اگر داعيه امامت هم در سر داشته باشند، قصد خروج بر خليفه ندارند و لذا در مقام اندرز به علوياني كه با رهبران زيدي هم رأي بودند مي‌گفتند مثل بني‌اعمام خود يعني موسي بن جعفر باشيد تا سالم بمانيد. در حقيقت ائمه شيعه با وجود اعتقاد به انحصار امامت و رهبري در خود و اثبات بطلان نظام حاكم، قيام بر نظام حاكم را مجاز نمي‌دانستند زيرا ثمري در آن نمي‌ديدند، اين وضعيتي بود كه شيعيان در آن قرار داشتند، اما گاهي به سبب افشاي همين اعتقاد كه امام كاظم (ع) را مفترض الطاعه مي‌دانند، گرفتاري براي آن حضرت فراهم مي‌آوردند بنابراين به جرأت مي‌توان يكي از دلائل زنداني شدن امام كاظم را همين نوع اعتقادات دانست، زيرا اين عقايد براي بني‌العباس خطرات فراواني دربرداشت. در كتب روائي ما بابي تحت عنوان «باب تحريم اذاعة الحق مع الخوف به» گشوده شده كه حاوي احاديث فراواني در اين رابطه مي‌باشد كه از ائمه هدي بويژه امام صادق (ع) روايت شده است. در رجال كشّي روايت نسبتاً طولاني از يونس بن عبدالرحمن نقل شده كه مي‌تواند مثال جالبي براي بحث مورد نظر باشد او مي‌نويسد: يحيي بن خالد برمكي ابتدا نظر مساعدي نسبت به هشام داشت امّا وقتي هارون به جهت شنيدن برخي از كلمات هشام بن حكم به او علاقمند شد، يحيي كوشيد تا هارون را عليه او تحريك كند از جمله روزي در اين رابطه به هارون گفت: هُوَ يزْعَمُ اَنَّ لِلهِ فِي اَرْضِهِ اِماماً غَيرَكَ مَفْروضَ الطّاعَةِ... وَ يزْعَمُ اَنَّه لَو اَمَرَهُ بِالْخُروُج لَخَرَج و اِنَّما نَري اَنَّه مِمَّنْ يرُي الْاِلْبادِ بِالْاَرضِ. او فكر مي‌كند كه خداوند امام ديگري جز تو در روي زمين دارد كه طاعتش واجب است.... و اگر به او امر به قيام كند اطاعت مي‌كند، و افزود: ما البته او را از كساني مي‌دانستيم كه قائل به خروج نيست. پس از آن هارون از يحيي خواست تا مجلسي از متكلّمين بر پا سازد و هارون در پشت پرده بنشيند تا آنان در بحث آزاد باشند، مجلس بر پا شد و بحث شروع شده و بزودي به بن بست رسيد، يحيي گفت: آيا هشام بن حكم را به عنوان حَكَم قبول داريد؟ گفتند او مريض است و گرنه قبولش دارند، يحيي در پي هشام فرستاد، ابتداء بخاطر پرهيزي كه از يحيي داشت نمي‌خواست بيايد و لذا گفت با خدا عهد كردم پس از بهبودي به كوفه رفته و بطور كلي از بحث دوري گزيده و به عبادت خدا بپردازم و بالأخره بدنبال اصرار يحيي در مجلس حضور يافته و پس از اطلاع از مسئله مورد اختلاف، بعضي را تأييد و برخي ديگر را محكوم كرد و در پايان بحث يحيي از هشام خواست تا پيرامون فساد اين مطلب كه انتخاب امام حق مردم است اظهار نظر كند، هشام با اكراه در اين باره سخن گفت، يحيي از سليمان بن جَرير كه كمي پيش از آن هشام قول او را رد كرده بود خواست كه در اين باره از هِشام نظر خواهي كند بپردازد و او سؤال خود را در رابطه با اميرالمؤمنين شروع كرده و گفت: آيا او را مُفْتَرِضُ الطّاعه مي‌داند؟ هشام گفت: آري گفت: اگر او دستور خروج دهد خروج مي‌كني؟ گفت او چنين دستوري به من نمي‌دهد... سخن كه به اينجا رسيد هِشام گفت: اگر تو مي‌خواهي بگويم، اگر او دستور دهد خروج مي‌كنم، آري چنين است، هارون كه در پسِ پرده نشسته بود از اين سخن برآشفت و... و دنبال امام كاظم (ع) فرستاده او را به زندان انداخت، يونس بن عبدالرحمان پس از ذكر اين خبر مي‌افزايد: فَكانَ هذا سَبَبُ حَبْسِهِ مِنْ غَيْرِه مِنَ الْاَسْبابِ. اين هم سببي براي زنداني شدن آن حضرت در كنار اسباب ديگر بود. و پس از آن هِشام به كوفه رفته و در خانه ابن اشرف دار فاني را وداع گفت. در روايت ديگري آمده: هِشام از طرف امام امر به سكوت شده بود ولي ديري نپائيد كه سكوت را شكست و عبدالرحمان بن حجّاج يكي از ياران امام در اين رابطه او را مورد توبيخ قرار داده و گفت: چرا سكوت خود را شكستي... و سپس از قول امام به او گفت: آيا شركت در خون مسلماني، تو را خوشحال مي‌كند؟ هِشام گفت: نه، عبدالرحمان گفت پس چرا چنين مي‌كني اگر ساكت شدي كه هيچ و گرنه سر امام را به تيغ جلاد خواهي سپرد و در پايان روايت آمده: فَما سَكَتَ حَتَّي كانَ مِنْ اَمْرِهِ ما كانَ صَلََّي اللهُ عَلَيه. هِشام سكوت را مراعات نكرد تا آنچه نبايد بشود اتفاق افتاد. روايت فوق به آنچه پيش از اين گفتيم دلالت آشكاري دارد و روايت ديگري نيز در همين زمينه نقل شده كه احتمالاً همين روايت باشد، در اين روايت اضافه شده: هارون از پشت پرده بحث را زير نظر گرفته بود و حاضرين تصميم گرفته بودند كه جز در رابطه با مسئله امامت با وي سخن نگويند هارون كه در پس پرده عقيده صريح هِشام را مي‌شنود برآشفته و مي‌گويد: مِثلُ هذا حَي وَ يبْقي لي مُلْكي ساعةً واحِدَةً؟ فَوَ اللهِ لِلسان هذا اَبْلَغُ في قُلُوبِ النّاسِ مِنْ مِأَةِ اَلْفِ سَيفٍ. در صورتي كه امثال چنين مردي زنده باشند آيا حكومت من براي يك ساعت هم باقي مي‌ماند؟ بخدا كه كاربرد زبان او از صد هزار شمشير بيشتر است. هشام احساس خطر كرده و متواري شد و هارون چون او را نيافت برادران و ياران او را توقيف كرده و به زندان انداخت اما پس از چندي كه خبر فوت هِشام به او رسيد آنها را آزاد ساخت. همينطور صدوق در جاي ديگري از جمله عللِ به شهادت رسيدن امام كاظم (ع) را اين مي‌داند كه هارون شنيد: مِنْ قُولِ الشَّيعَةِ بِاِمَامَتِه وَ اخْتِلافِهِم فِي السِّرِّ اِلَيهِ بِاللَّيلِ وَ النَّهارِ خَشْيةً عَلي نَفْسِهِ وَ مُلْكِهِ. از جمله علل شهادت آن حضرت، اطلاع هارون از اعتقاد شيعه به امامت آن حضرت و رفت و آمدشان شبانه روز بطور پنهاني پيش او بود، زيرا از آن حضرت برخود و كشورش مي‌ترسيد. سعايت برخي از نزديكان امام را نيز بايد كنار كينه شخصي يحيي بن خالد برمكي نسبت به آن حضرت، از جمله علل گرفتاري آن حضرت ذكر كرد. شيخ مفيد و ابوالفرج اصفهاني در اين رابطه روايت مسندي نقل كرده‌اند كه ذيلاً خلاصه آن را مي‌آوريم: يحيي بن خالد برمكي از اينكه هارون فرزند خود را به منظور تربيت به جعفر بن محمّد بن اشعت كه اعتقاد به امامت كاظم (ع) داشت، سپرده بود ناراحت بود به همين سبب نزد هارون از او بدگوئي مي‌كرد (ظاهراً به منظور گرفتن انتقام از او بود كه به فكر توطئه چيني بر عليه امام كاظم (ع) افتاد) لذا درصدد پيدا كردن شخصي از خانواده امامت كه عامل مناسبي براي دسيسه چيني‌هاي او باشد برمي‌آيد و پس از پرس و جو علي بن اسماعيل بن جعفر الصادق را كه مردي فقير بود پيدا مي‌كند و با كمك مالي به او، او را براي حضور در مجلس هارون، تشويق مي‌كند تا بوسيله او نقشه‌هاي خود را عليه امام كاظم (ع) عملي سازد، زماني كه علي بن اسماعيل با حضور در مجلس هارون موافقت مي‌كند، امام تلاش مي‌كند تا با كمك مالي و اداي دين، او را از اينكار منصرف كند امّا او نزد هارون مي‌رود و در حضور او بر عليه امام سخن مي‌گويد. اين مطلب به عنوان دليل ديگري براي زنداني شدن امام (ع) نقل شده است. شيخ صدوق اين روايت را به صورت دقيقتر و كاملتر آورده و پس از يادآوري ارتباط پنهاني جعفر بن محمّد بن اشعث با امام كاظم (ع) مي‌نويسد: پس از سعايت يحيي درباره جعفر، هارون او را خواست و به او گفت شنيده‌ام تو. خمس مال خود و حتي پولهائي را كه اخيراً به تو داده‌ام براي موسي بن جعفر فرستاده‌اي، جعفر با آوردن پولها پيش هارون، توطئه خبرچينان را نقش بر آب كرده و هارون را از خود مطمئن مي‌سازد پس از آن بود كه يحيي بن خالد به فكر علي بن اسماعيل افتاد. در حقيقت آخرين باري كه امام به زندان افتاد به همين دليل بود. شيخ مفيد پس از نقل روايت فوق مي‌افزايد: در همان سال (سال 179) هارون الرشيد به حج آمده و در مدينه دستور توقيف امام را صادر كرد. قبل از آنكه اشاره به دستگيري امام كنيم لازم به يادآوري است كه در برخي از منابع بجاي علي بن اسماعيل بن جعفر الصادق (ع)، محمّد بن اسماعيل ذكر شده است. ابونصر بخاري مي‌نويسد: محمّد بن اسماعيل همراه عمويش موسي كاظم (ع) بود او در نامه‌اي كه به هارون نوشته بود چنين آورد: ما عَلِمْتُ اَنَّ في الْاَرْضِ خَليفَتَيْنِ يُجْبي اِلَيْهِمَا الْخَراجُ. تاكنون نشينده بودم كه در روي زمين دو خليفه ممكن است باشد كه اموال عمومي براي آن دو برده مي‌شود. منظور او از اين سخن سعايت از امام كاظم (ع) بود كه بلافاصله پس از آن، امام دستگير و زنداني شد و همين زندان تا شهادت آن حضرت به طول انجاميد. اين نقل را ابن شهر آشوب نيز آورده است. اين دو روايت كه يكي درباره علي بن اسماعيل و ديگري درباره محمّد بن اسماعيل وارده شده است، از جهات مختلف شباهتهائي با هم دارند و وجود اين شباهتها اين فكر را در ذهن انسان تقويت مي‌كند كه اصل آن دو يكي است. معروف است هارون يك سال به حج مي‌رفت و سال ديگر به جنگ، از اين رو او در سال 179 ق كه نوبت حج بود به مدينه وارد شده و در ميان كساني از اشراف مدينه كه به استقبال او آمده بودند، امام كاظم (ع) نيز حضور داشت اما هارون كه از فعاليت‌هاي پنهاني او اطلاع داشت وقتي در كنار ضريح رسول خدا (ص) قرار گرفت در حالي كه همه مستقبلين از جمله امام كاظم (ع) حضور داشتند با اشاره به قبر پيغمبر چنين گفت: يا رَسولَ اللهِ اِنَّي اَعْتَذِرُ اِلَيكَ مِنْ شَيءٍ اُريدُ اَنْ اَفْعَلَهُ اُريدُ اَنْ اَحْبِسَ مُوسي بنَ جَعْفَرٍ فَاِنَّهُ يريدُ التَّشْتيتَ بَينَ اُمَّتِكَ وَ سَفْكَ دِمائِها. يا رسول الله من از آنچه مي‌خواهم انجام دهم عذر مي‌خواهم، مي‌خواهم موسي بن جعفر را دستگير كرده و به زندان بياندازم زيرا او مي‌خواهد ميان امت تو اختلاف انداخته و خون آنها را بريزد. اين ظاهر سازي از هارون بدان جهت بود كه مردم موسي بن جعفر (ع) را فرزند رسول خدا مي‌دانستند و اين عذر خواهي از رسول خدا در همين راستا صورت مي‌گرفت، در عين حال در برابر مردم كه دليل چنين اقدامي به صورت سؤال برايشان مطرح بود، تفرقه افكني در ميان امت بهانه‌اي قانع كننده به نظر مي‌رسيد. نقل فوق نشان مي‌دهد كه امام كاظم در مدينه شخص مورد توجه مردم بوده است و به همين جهت هارون با آن همه عظمت و قدرت سياسي مجبور است دست به چنين توجيهاتي بزند تا اقدامش از طرف مردم زير سؤال نرود. و آنگاه در همان مسجد دستور توقيف حضرت را صادر مي‌كند. و دو كاروان آماده كرده، يكي را به سمت كوفه و ديگري را به سمت بصره مي‌فرستد و امام را همراه يكي از اين دو كاروان روانه مي‌سازد اين كار به اين دليل انجام مي‌گيرد تا مردم ندانند امام در كجا زنداني مي‌شود. ابوالفرج اصفهاني پس از نقل مطالب فوق مي‌نويسد: رشيد امام كاظم (ع) را نزد حاكم بصره، عيسي بن جعفر بن منصور فرستاد و امام چندي در زندان او بسر برد اما عيسي بالأخره از اينكار خسته شده و به هارون نوشت تا او را تحويل شخص ديگري بدهد، در غير اين صورت او را آزاد خواهد كرد زيرا در تمام اين مدّت كوشيده تا حجتي عليه او پيدا كند ولي نيافته است. جالب اينجا است كه عيسي به نامه چنين ادامه مي‌دهد: حَتّي اَنّي لَأَسْتَمِعُ عَلَيهِ اِذا دَعا لَعَلَّهُ يدْعُو عَلَي اَوْ عَلَيكَ فَما اَسْمَعُهُ يدْعُو اِلّا لِنَفْسِه يسْأَل الله الرَّحْمَةَ وَ الْمَغْفِرَة. حتي من موقعي كه او مشغول دعا است گوش مي‌دهم تا ببينم آيا براي من يا تو نفرين مي‌كند ولي چيزي جز دعا براي خودش نمي‌شنوم او همواره از خدا براي خود طلب رحمت و مغفرت مي‌نمايد. اين نهايت زهد و پارسائي امام و در عين حال شدّت تقيّه و پنهانكاري حضرت را نشان مي‌دهد. بالأخره امام را تحويل فضل بن ربيع دادند كه مدتي طولاني نزد او زنداني بود و گويا از او خواستند آن حضرت را به قتل برساند اما او از اين كار سرباز زد. پس از آن، حضرت را تحويل فضل بن يحيي دادند و مدتي نيز در زندان او بسر برد. مطابق نقل مورّخين او احترام امام را رعايت مي‌نمود چنانكه گزارش اين كار به هارون رسيد و به او خبر دادند كه امام كاظم (ع) در آنجا در رفاه كامل بسر برده و از آزادي كافي برخوردار است در اين هنگام رشيد در رَقَّه بود. بمحض دريافت گزارش، از دست فضل چنان عصباني شد كه در مجلس بطور علني دستور داد تا او را لعن و نفرين نمايند زيرا بر خليفه عصيان كرده است و بخاطر همين عمل صد ضربه شلاق نيز بر او زده شد پس از آن امام كاظم (ع) را تحويل زندانبان ديگري بنام سِندي بن شاهك دادند.

شهادت امام كاظم

يحيي بن خالد كه از اين پيش آمد نگران شده بود نزد هارون رفته و با عذرخواهي از آنچه فضل بوجود آورده بود، خود خواسته هارون را كه به شهادت رساندن امام بود، بدست سِندي بن شاهك انجام داد. و اينكه يحيي بن خالد عامل به شهادت رساندن امام بود در روايات چندي به آن تصريح شده است از جمله طبق نقل ابوالفرج و ديگران او به صورت ظاهر براي كار ديگري ولي در واقع براي به شهادت رساندن آن حضرت به بغداد رفته بود. و خود اين اقدام حاكي از آن است كه او نمي‌خواسته بطور آشكار مسئوليت چنين كاري را بر عهده بگيرد يادآوري مي‌شود كه عناد او را در جريان هشام بن حكم با امام كاظم (ع) ديديم بنا بر اين آنچه در بعضي از روايات آمده مبني بر اينكه او در باطن به امام علاقه داشته در حاليكه هارون از آن اطلاع نداشت، صحيح به نظر نمي‌رسد. در روايتي از امام رضا (ع) آمده است كه به حضرت عرض شد: آيا يحيي بن خالد پدرتان را مسموم كرد؟ امام اين گفته را تأييد فرمود. اين مطلب در روايات ديگري نيز مورد تأييد قرار گرفته است. در مورد شهادت امام كاظم (ع) بر حسب گواهي اغلب مورخين ترديدي وجود ندارد اما از آنجا كه شهادت امام مخفيانه صورت گرفته و حكّام بني‌عباس فريبكارانه به مردم اعلام نموده‌اند كه آن حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته، برخي از مورخين تحت تأثير قرار گرفته و در كتابهاي خود مرگ آن حضرت را مرگ طبيعي گزارش داده‌اند اگر چه بعضيها نقل شهادت را نيز با عبارت «قيل» آورده‌اند. در رابطه با كيفيت شهادت امام سه روايت مختلف نقل شده است: 1ـ شهادت آن حضرت بوسيله مسموم كردن امام صورت گرفته كه در روايتي از امام رضا (ع) نقل كرديم و نيز روايات ديگري كه يحيي بن خالد را به قتل آن حضرت متهم مي‌كند اين معني را تأييد كرده است. 2ـ آن حضرت را در فرشي پيچانده و چنان فشار داده‌اند كه منجر به مرگ امام شده است. 3ـ روايت شاذي است كه مستوفي آن را چنين نقل كرده: شيعه گويند به فرمان هارون الرشيد سرب گداخته در حلق او ريختند. البته روايتي كه بيش از همه شهرت دارد مسموم ساختن امام است پس از شهادت امام، جسد مبارك آن حضرت را به دو دليل در معرض ديد خواص اهل بغداد و عموم مردم قرار دادند: 1ـ بنا به نوشته اربلي، سِندي بن شاهك، فقهاء و وجوه اهل بغداد را كه ميثم بن عَدي نيز در ميان آنها ديده مي‌شد بر سر جسد مبارك امام آورد تا ببينند زخم و جراحت و يا آثار خفگي در آن وجود نداشته و آن حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است. 2ـ از آنجا كه برخي از شيعيان معتقد به مهدويت آن حضرت بودند و يا احتمال داشت اعتقاد به مهدويت او پيدا كنند از اين رو جسد امام را روي پل بغداد بر زمين نهادند و يحيي بن خالد دستور داد تا فرياد بزنند: اين موسي بن جعفر است كه رافضه معتقدند او نمرده است و مردم آمده و او را در حالي كه از دنيا رفته بود نگاه كردند و پس از آن جنازه را در «باب التين» بغداد در مقبره قريشي‌ها دفن كردند تاريخ شهادت امام بنا به نقل شيخ صدوق 25 رجب 183 هـ. ق مي‌باشد و شيخ مفيد 24 رجب را نقل كرده و مستوفي آن را در روز جمعه 14 صفر مي‌داند.

جنبه‌هاي ديگر مبارزه و برخورد امام كاظم با دستگاه خلافت

غير از آنچه تا بحال مطرح گرديد مي‌توان به نمونه‌هاي ديگري از مبارزه امام و برخورد او با دستگاه حاكم عباسي اشاره كرد از جمله آنها نوعي مبارزه منفي است مبارزه‌اي كه گرچه بصورت پياده كردن نقشه‌هاي براندازي مطرح نمي‌شود ولي بر عدم مشروعيّت نظام مهر تأكيد زده و مي‌كوشد تا اعتماد مردم را نسبت به آن سست كند، اصل در نوع مبارزه عدم همكاري است امري كه خود بخود بر پايه عدم مشروعيّت استوار است شيوع و رسوخ چنين نگرشي نسبت به يك حكومت در ميان مردم خطر عمده‌اي براي آن بشمار مي‌رود زيرا وقتي اعتقاد مردم نسبت به مشروعيّت يك نظام از ميان برود هر آن ممكن است به منظور براندازي آن بپا خاسته و يا از چنان اقداماتي حمايت كنند. نمونه تاريخي كه مي‌توان براي اين مطلب ذكر كرد روايتي است كه درباره صَفوان بن مهران جمّال آمده است او وقتي خدمت امام كاظم مشرف شد آن حضرت به او فرمودند: يا صَفْوانُ كُلُّ شَئ مِنْكَ حَسَنٌ جَميلٌ ما خَلا شيئاً واحِداً. همه كارهاي تو نيكو و زيبا است جز يك كار، او پرسيد آن چيست يا بن رسول الله؟ امام فرمود: اِكراءُك جِمالَكَ مِن هذَا الرَّجُلِ يَعْني هارُونَ. شترهايت را به هارون كرايه مي‌دهي. صفوان گفت شترهايش را براي لهو و صيد و امثال آن كرايه نمي‌دهد بلكه تنها براي مسافرت مكه اين كار را انجام مي‌دهد و حتي خودش هم مباشرت در آن نمي‌كند بلكه ديگران را براي آن اجير مي‌كند. امام فرمود: يا صفوانُ َايَقَعُ كِراءُكَ عَلَيهِم؟ آيا بنظر تو كرايه دادن شترانت به آنها صحيح است؟ صفوان گفت: آري، امام فرمود: اَتُحِبُّ بَقائُهُمْ حَتّي يَخْرُجَ كِراءُكَ؟ آيا دوست داري آنها تا انقضاء مدت كرايه و پس دادن شترانت زنده بمانند؟ صفوان گفت: آري، امام فرمود: فَمَنْ اَحَبَّ بَقائَهُم فَهُوَ مِنْهُمْ وَ مَنْ كانَ مِنْهُمْ كان وردَ النّار. هركس بخواهد آنها زنده بمانند در صف آنان قرار مي‌گيرد و هركس كه از آنها باشد داخل جهنم مي‌شود. پس از آن صفوان تمامي شتران خود را فروخت و وقتي هارون در اين رابطه از او پرسيد جواب داد: ديگر پير شده‌ام و غلامانم چنانكه بايد به اين كار نمي‌رسند. هارون گفت: مي‌دانم به اشاره چه كسي شترانت را فروخته‌اي موسي بن جعفر تو را به اين كار وا داشته، او گفت مرا با موسي بن جعفر چكار، هارون گفت: دَعْ عَنْكَ هذا فَوَاللهِ لَولا حُسنُ صُحْبَتِكَ لَفَتَلْتُكَ. اين حرفها را كنار بگذار بخدا اگر بخاطر صداقت تو نبود تو را مي‌كشتم. هر اقدامي از سوي امام كاظم (ع) كه طبعاً حاوي حكم عامي براي تمامي شيعيان ـ به جز كساني كه به دستور خود وي با دستگاه خلافت در ارتباط بودند ـ بود در راستاي همان مبارزه منفي قابل طرح است. جنبه ديگر برخورد امام كاظم (ع) با خلافت عباسي حركتي بود كه امام در رابطه با حفظ علي بن يَقطين در دربار عباسي صورت داده و مي‌كوشيد از طريق او شيعيان خود را از گرفتاري و دربدري نجات دهد. علي بن يقطين از آن جمله اصحاب امام كاظم (ع) بود كه در دستگاه خلافت عباسي داراي نفوذ بودند او در عهد مهدي و هارون نفوذ فراواني داشت و از آن به نفع شيعيان بهره‌گيري مي‌كرد. وقتي او از امام خواست اجازه دهد تا خدمت در دستگاه خلافت را ترك گويد امام از دادن چنين اجازه‌اي خودداري كرده و فرموده: لا تَفْعَلْ فِاِنَّ لَنابِكَ اُنْساً وَ لاخوانِكَ بِكَ عِزّاً وَ عَسي اَنْ يَجْبِرَ اللهُ بِكَ كَسْراً و يَكْسِر بِكَ نائِرَةَ الْمُخالِفينَ عَنْ اُوْلياءِ هِ يا عَلِي كَفّارَة اَعْمالِكُم اَلْاِحْسانُ اِلي اِخْوانِكُم. اين كار را نكن كه ما به تو در آنجا انس گرفته‌ايم و تو مايه برادرانت (شيعه) هستي و شايد خدا بوسيله تو شكستي از دوستانش را جبران نموده و توطئه‌هاي مخالفين را درباره آنها بشكند يا علي كفّاره گناهان شما همانا نيكي به برادرانتان است. در روايت ديگري آمده كه امام در جواب او چنين فرمود: لا لَكَ المَخْرُج مِنْ عَمَلِهِم وَ اتَّقِ اللهَ. تو را چاره‌اي جز ادامه كارت نيست، از خدا بترس. و در نقل ديگري آمده كه وقتي امام به عراق آمد علي بن يقطين به او گفت: متأسّف است كه او را در چنين وضعي مي‌بيند امام به او فرمود: يا عِليُّ اِنَ لِلّهِ تَعالي اَوْلياءٌ مَعَ اَولِياءِ الظَّلَمةِ يدْفَعُ بِهِمْ عَنْ اَوْلياءِهِ وَ اَنْتَ مِنْهُم يا عَلِي. يا علي خدا را دوستاني در صفوف دوستان ستمكاران هست كه بوسيله آنها از دوستانش دفع شرّ مي‌كند و تو از آنها هستي. و در روايت ديگري: اِنَ لِلهِ مَعَ كُلِّ طاغِيةٍ وَزيراً مِنْ اَوْلياءِه ِيدْفَعُ بِهِ عَنْهُم. خدا را در كنار هر طغيانگري ياراني هست كه بوسيله آنها بلاها را از دوستانش دفع مي‌كند. تأكيد امام بر صحت و حتي لزوم كار علي بن يَقطين و نيز جملات فوق مخصوصاً جمله اخير نشان مي‌دهد كه آن حضرت از وي در رابطه با دفاع از شيعيانش بهره‌گيري مي‌كرده است. درباره علي بن يقطين خبرچيني‌هاي فراواني شد كه با استفاده از تقيّه و راهنمائيهاي امام كاظم از مهلكه نجات يافت. ابن يقطين همچنين در حل پاره‌اي از مشكلات مذهبي كه حكومت با آن درگير مي‌شد مي‌كوشيد تا از نظرات امام كاظم (ع) بهره‌گيري كند. مبارزه با علماي خودفروخته و فاسدي كه خود را در خدمت دربار عباسي قرار داده بودند نمونه ديگري از مبارزات امام كاظم (ع) است كه در كلمات آن حضرت ديده مي‌شود وجود اين افراد در دستگاه خلافت، مشروعيّت آن را از نظر عوام تضمين مي‌كرد و لذا يك نوع مانع در برابر سقوط آن به حساب مي‌آمد به همين جهت چنين افرادي در دستگاه خلافت از محبوبيّت فراواني نيز برخوردار بودند. در روايتي از آن حضرت آمده كه رسول خدا (ص) فرمود: اَلْفَقَهاءُ اُمَناءُ الرّسُل ما لَمْ يَدْخُلُوا فِي الدُّنْيا. فقهاء تا هنگامي كه خود را به دنيا نفروخته‌اند اُمناي پيامبرانند. سؤال شد چگونه در دنيا داخل مي‌شوند؟ فرمود: اِتّباعُ السُّلْطانِ فَاِذا فَعَلُوا ذلِكَ فَاحْذَرُوهُم عَلي اَدْيانِكُم. يعني پيروي از حُكّام نمايند وقتي كه چنين كردند از آنها براي حفظ دينتان دوري جوئيد. نمونه‌هاي چنين علمائي كساني بودند كه هارون هنگام شهادت امام در رابطه با طبيعي قلمداد كردن رحلت آن حضرت بهره‌گيري كرد و از وجهه آنها براي تحميق مردم استفاده كرد.

مباحث كلامي و مشكلات فكري و سياسي

از جمله مذاهب اسلامي كه در اواخر قرن اول هجري پيدا شد و پس از آن هم سهم عمده‌اي در درگيريهاي فكري جامعه اسلامي برعهده گرفت، مذهب اعتزال بود، اصل اساسي اين مذهب توجيه مسائل دين در سايه عقل بود، «واصل بن عطاء» و «عمرو بن عبيد» از جمله مهمترين رهبران آن بودند. توجيه مسائل ديني در پرتو عقل چيزي نبود كه براي شيعيان قابل قبول نباشد اما نكته مهم اين بود كه سپردن مقوله‌هاي ديني بدست عقل، بطوري كه در توجيه و تحليل عقلي اين مقوله‌ها راه افراط سپرده شود، كاري نبود كه نتايج مطلوبي به بار آورد از نمونه‌هاي آن انواع و اقسام عقائدي است كه بوسيله اين عقل گرايان در رابطه با توحيد مطرح شده است، گاهي صفات متضاد بر خدا نسبت داده و گاه برخي از صفاتي را كه به تصريح قرآن، خدا متّصف به آنها است از او سلب كرده‌اند. توجيهات عقلي آنها خطري براي جذب برخي از شيعيان بود، گرچه افرادي چون هِشام بن حَكَم خود به تنهائي از عهده آنان برمي‌آمدند لذا ائمه شيعه در عين عنايت به عقل، حدّ مشخّصي براي كاربرد آن در مسائل ديني تعيين كرده بودند مسائلي از دين كه تأمّل در آنها منجر به خبطهاي بزرگي مي‌شد، بخصوص در رابطه با صفات باريتعالي كه ممكن بود مسئله به كفر و انكار و تعطيل نيز منجر شود در زمان امام موسي بن جعفر(ع) اينگونه تأويلات فراوان بود لذا آن حضرت در رابطه با صفات خدا و ابحاثي نظير آن، رهنمودهاي بسيار مهم و ارزنده‌اي دارند از آن جمله وقتي درباره صفات خدا از وي سؤال كردند فرمود: لا تَجاوَزُوا عَمّا فِي الْقُرآنِ. از آنچه در قرآن است پافراتر نگذاريد. و در تعبير ديگري فرمود: لا تَتَجاوَزْ فِي التَّوْحيدِ ما ذَكَرَهُ اللهُ تَعالي في كِتابِهِ فَتَهْلُك. در رابطه با توحيد از آنچه خداي تبارك و تعالي در كتاب خود ذكر كرده پا فراتر نگذار كه هلاك مي‌شوي. و در روايت ديگري آمده: انَّ اللهَ اَعْلي وَ اَجَلُّ وَ اَعْظَمُ مِنْ اَنْ يبْلَغَ كُنْهَ صِفَتِهِ فَصِفُوهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهْ وَ كُفُّوا عَمّا سِوي ذلِكَ. خداوند بالاتر و بزرگتر از آن است كه كسي بتواند به حقيقت صفت او برسد پس او را همانگونه كه خودش توصيف فرموده بشناسيد و از غير آن دست برداريد. و زماني كه خود مي‌خواست صفات خدا را بشمارد تنها از مضامين قرآن بهره مي‌گرفت و پافراتر نمي‌نهاد. و در مقابل اهل حديث كه از مشبّهه بوده و با تشبّث به ظواهر آيات و روايات مي‌كوشيدند براي خدا صفات انساني و مادي بتراشند، نيز ايستاده و خدا را از هر نوع تشبيه و صفت مادّي مبرّا مي‌ساخت. وقتي به او گفته شد عدّه‌اي را عقيده بر آن است كه خدا به سَماء الدّنيا (آسمان دنيا) نزول مي‌كند فرمود: اِنَّ اللهَ لا ينْزِلُ وَ لا يحْتاجُ اِلي اَنْ ينْزِلَ اِنَّما مَنْظَرُهُ فِي الْقُربِ وَ الْبُعْدِ سَواءٌ. خدا تنزّل نمي‌كند و احتياجي بدان ندارد زيرا دور و نزديك بطور مساوي در منظر و معرض ديد او است. كلمات دقيق و بسيار گرانبهائي پيرامون صفات خدا از موسي بن جعفر (ع) رسيده است. نمونه‌هاي ديگر رواياتي است در رابطه با مسائل اسلامي كه از آن حضرت نقل شده است و هدف اين روايات معمولا ً توضيح مواضع اعتقادي شيعه در برابر معتزله از يك طرف و اهل حديث از طرف ديگر مي‌باشد كه يكي راه افراط و ديگري راه تفريط مي‌پيمايند. در بحث جبر و اختيار استدلالهاي محكم و زيبائي از موسي بن جعفر (ع) نقل شده است. او در مقابل ابوحنيفه امام اعظم اهل سُنّت به اين استدلالها پرداخته و او را به زانو درآورد.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».