فضائل و سيره فردي امام محمد باقر (عليه السلام)

مشخصات كتاب

عنوان : فضائل و سيره فردي امام محمد باقر (عليه السلام)
پديدآورندگان : امام محمد باقر عليه السلام(توصيف گر)
علي اكبر قريشي(پديدآور)
نوع : متن
جنس : مقاله
الكترونيكي
زبان : فارسي
صاحب محتوا : موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان
توصيفگر : فضايل اخلاقي
فضايل
وضعيت نشر : قم: موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان، 1387
ويرايش : -
خلاصه :
مخاطب :
يادداشت : ,ملزومات سيستم: ويندوز 98+ ؛ با پشتيباني متون عربي؛ + IE6شيوه دسترسي: شبكه جهاني وبعنوان از روي صفحه نمايش عنوانداده هاي الكترونيكياين نوشتار بخشي از كتاب «خاندان وحي» صص 454 - 520 مي باشد
شناسه : oai:tebyan.net/16332
تاريخ ايجاد ركورد : 1388/7/6
تاريخ تغيير ركورد : 1388/7/25
تاريخ ثبت : 1389/6/29
قيمت شيء ديجيتال : رايگان

كثيرالذكر

1- ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مي‌كند كه فرمود: پدرم (امام باقر) كثيرالذكر بود، خدا را بسيار ياد مي‌كرد، من در خدمت او راه مي‌رفتم مي‌ديدم كه خدا را ذكر مي‌كند. با او به طعام خوردن مي‌نشستم، مي‌ديدم كه زبانش به ذكر خدا گوياست. با مردم سخن مي‌گفت و اين كار او را از ذكر خدا مشغول نمي‌كرد. من مرتب مي‌ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده و مي‌گويد: «لا اله الا الله» او در خانه، ما را جمع مي‌كرد و مي‌فرمود تا طلوع خورشيد خدا را ذكر كنيم، هر كه قرائت قرآن مي‌توانست امر به قرائت قرآن مي‌كرد و هر كه نمي توانست امر به ذكر خدا مي‌فرمود. [1] .

بخاطر باطل، دست از حق نكشيد

2- زرارة بن اعين گويد: ابوجعفر امام باقر (ع) در تشييع جنازه‌اي از قريش حاضر شدند، من نيز در خدمتش بودم، عطاء بن ابي رباح از جمله حاضران بود، زني در پشت جنازه ضجه مي‌كشيد و ناله مي‌كرد، عطاء به آن زن گفت: ساكت شو و صدايت بلند نشود وگرنه من بر مي‌گردم، زن ساكت نشده، عطا برگشت. من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟ گفتم: زن ساكت نشد او نيز برگشت. حضرت فرمود: به تشييع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلي را با حق ديديم و به خاطر باطل، دست از حق بركشيديم حق مسلمان را ادا نكرده‌ايم. چون نماز ميت خوانده شد، وليّ ميت به امام عرض كرد: برگرديد خدا شما را رحمت كند، كه آمدن، شما را ناراحت مي‌كند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگرديد، من هم با شما كار خصوصي دارم، فرمود: به راهت ادامه بده ما با اجازه او نيامده‌ايم تا با اجازه او برگرديم. بلكه از اين عمل خواسته‌ايم به اجر و فضل خدا برسيم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مي‌برد. [2] . عطاء بن ابي رباح از آخوندهاي درباري بود كه بني اميه بسيار تعظيمش مي‌كردند، حتي در ميان مردم جار مي‌زدند: كسي جز عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابي نجيح فتوا خواهد داد، عطاء يك چشم، پهن بيني، و بسيار سياه رنگ بود چنانكه ابن جوزي در تاريخش گفته است (مرآت العقول) يعني ظاهرش مثل باطنش چركين و تنفر آور بود. اين گونه ناكسان بودند كه خانه‌هاي وحي را به صورت خرابه‌ها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند و با روسياهي خداي خويش را ملاقات كردند. اين مطلب نيز قابل دقت است كه منصور خليفه ستمگر عباسي مالك بن انس را در مكه ملاقات كرد، و از او در بسياري از مسائل سؤالهاي و از فشاري كه عامل مدينه به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: كتابي بنويس كه مردم را وادار به عمل به آن كنم، تا نظام واحد شريعتي به وجود آيد و همه بر يك مفتي گرد آيند، ولي به شرط آن كه از علي بن ابي طالب در آن كتاب چيزي نقل نكني، مالك به شرط او عمل كرد و در «موطّأ» چيزي از علي (ع) نقل نكرد. (الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج 2 ص 555). در اين كتاب كه شامل هزار و هفتصد و بيست حديث است، از عبدالله بن عمر صد و پنج حديث، از ابن شهاب زهري صد و پانزده حديث، از ابوهريره پنجاه حديث، از عايشه چهل و هشت حديث و از علي بن ابي طالب (ع) تنها پانزده حديث نقل شده و از حضرت فاطمه و حسنين عليهم السلام حتي يك حديث هم نقل نشده است.

تسليم

3- گروهي به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، ديدند امام بچه‌اي دارد مريض است و حضرت در مرض او بسيار ناراحت و بي آرام است. آنها پيش خود گفتند: خدا نكند كه اين كودك بميرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مي‌رود. در اين ميان شيون زنان بلند شد، معلوم شد كه كودك از دنيا رفت، بعد از اندكي امام (ع) به نزد آنها آمد ولي خوشحال و قيافه‌اش باز بود. گفتند: خدا ما را فداي تو كند، شما در حالي بوديد كه ما فكر مي‌كرديم اگر اتفاقي بيافتد شما به وضعي درآييد كه موجب غصه ما باشد!! ولي مي‌بينيم كه قضيه بعكس شد؟ امام صلوات الله عليه فرمود: ما دوست مي‌داريم كه محبوب و عزيز ما در عافيت باشد، و چون قضاي خدا بيايد تسلم آن كار مي‌شويم كه خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافي فيمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فيما يحب» [3] .

خدايا مرا مورد غضب قرار مده

4- غلام امام باقر (ع) كه افلح نام داشت مي‌گويد: با آن حضرت به زيارت حج رفتم، امام چون وارد مسجدالحرام شد، به كعبه نگاه كرد و با صداي بلند گريست، گفتم: پدر و مادرم فداي تو باد، مردم تماشا مي‌كنند بهتر است صدايتان آهسته باشد. فرمود: و يحك يا اقلح! چرا گريه نكنم شايد خداوند با نظر رحمت به من نگاه كند كه فرداي قيامت پيش او به رستگاري برسم. آنگاه بيت را طواف كرد، و آمد در نزد مقام ابراهيم نماز خواند وچون از سجده سر برداشت ديدم جاي سجده‌اش از كثرت اشك خيس شده است. آن حضرت چون مي‌خنديد مي‌گفت: خدايا مرا مورد غضب قرار مده «اللهم لاتمقتني» [4] .

محبت اهل بيت 01

5- ابوحمزه گويد: سعد بن عبدالله كه از اولاد عبدالعزيز بن مروان بود و امام او را سعد الخير مي‌ناميد محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقيق القلب اشك مي‌ريخت. امام فرمود: يا سعد! چرا گريه مي‌كني؟! عرض كرد چرا گريه نكنم حال آنكه از خانواده بني اميه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه ناميده است. امام فرمود: تو از آنها نيستي، تو اموي هستي از ما اهل بيت. آيا نشنيده‌اي قول خدا را كه از ابراهيم (ع) نقل مي‌كند، فرمود: «فمن تَبعني فانه منّي» ابراهيم:39. [5] . 6- بريد بن معاويه عجلي گويد: محضر ابي جعفر (ع) بودم، مردي كه از خراسان آمده بود داخل منزل آن حضرت گرديد، او پاهاي خود را نشان داد كه در اثر پياده رفتن چاك چاك شده بود، گفت: من از خراسان آمدم به خدا قسم مرا از خراسان و از راه دور به اينجا نياورده مگر محبت شما اهل بيت. امام (ع) فرمود: «والله لو اَحبّنا حجر حشره الله معنا و هل الدّين الاالحّب» [6] . به خدا قسم اگر سنگي هم ما را دوست بدارد، خدا آن را با ما محشور خواهد فرمود، آيا دين جز محبت چيز ديگري است؟ يعني دين در محبت خلاصه مي‌شود.

ياران مهدي

7- محمد بن ابراهيم نعماني در كتاب غيبت ص 273 از ابوخالد كابلي نقل كرده كه امام باقر (ع) فرمود: گويا مي‌بينم قومي را كه در مشرق قيام كرده حق را مي‌طلبند ولي حق را به آنها نمي‌دهند، باز مي‌طلبند، باز حق را به آنها نمي‌دهند، چون چنين ديدند، شمشيرهاي خويش برشانه خود گذاشته قيام مسلحانه مي‌كنند، در اين زمان حق را به آنها مي‌دهند ولي آنها قبول نمي‌كنند و گويند: بايد خود قيام به حق كرده و حكومت تشكيل بدهيم و چون حكومت را تشكيل دادند آن را تحويل نمي‌دهند مگر به صاحبتان (امام زمان (ع)) كشتگان آنها شهيدانند، بدانيد اگر من آن زمان را درك مي‌كردم خودم را در اختيار صاحب آن كار مي‌گذاشتم نگارنده گويد: چون اين حديث با انقلاب اسلامي ايران بسيار تطبيق مي‌شود لذا عين حديث را مي‌آوريم. «عن ابي خالد الكابلي عن ابي جعفر (ع) انه قال: كاني بقوم قد خرجوا بالمشرق يطلبون الحق فلا يعطونه ثم يطلبونه فلا يعطونه، فاذا راوا ذلك و ضعوا سيوفهم علي عواتقهم فيعطون ماسالوه فلا يقبلونه حتي يقوموا ولا يدفعونها الا الي صاحبكم، قتلاهم شهداء، اما اني لو ادركت ذلك لاستبقيت نفسي لصاحب هذا الامر».

امام باقر وابن منكدر

عبدالرحمان بن حجاج گويد: امام صادق (ع) فرمود: محمد بن منكدر مي گفت: فكر نمي‌كردم كه علي بن الحسين (امام سجاد) جانشيني بگذارد كه در فضيلت مثل خودش باشد تا محمد بن علي (امام باقر) را ديدم، خواستم او را موعظه كنم، او مرا موعظه كرد. يارانش گفتند: جريان از چه قرار بود؟ گفت: در وقتي كه هوا گرم بود به بعضي از نواحي مدينه رفته بودم، محمد بن علي (ع) را ديدم، مردي تنومند بود، به دو نفر غلام سياه... تكيه كرده بود، پيش خود گفتم: اين مرد بزرگي است از بزرگان قريش در اين ساعت در اين حال در طلب دنيا!! اي نفس! گواه باش كه او را موعظه خواهم كرد. پيش رفتم و سلام كردم، جواب سلام را داد در حالي كه از خستگي به سختي نفس مي‌كشيد و عرق مي‌ريخت، گفتم: أَصلحكَ الله تو بزرگي از بزرگان قريش هستي. در اين هواي گرم در اين حالت عرق ريزان، در طلب دنيا!! اگر اكنون مرگ شما را دريابد در چه حالي خواهيد بود؟! امام به شنيدن اين سخن، غلامان را رها كرد و به ديوار تكيه داد و فرمود: به خدا قسم اگر در اين حال اجلم فرا رسد، در طاعتي از طاعات خدا مرگم رسيده است خودم را از محتاج بودن به تو و امثال تو حفظ مي‌كنم. من در صورتي از مرگ مي‌ترسيدم كه در معصيتي از معاصي خدا، اجل مرا دريابد. گفتم: خدايت رحمت كند، خواستم تو را موعظه كنم ولي شما مرا موعظه فرموديد. [7] . نگارنده گويد: ظاهراً ابن منكدر از متصوفه عامه است از كساني كه راه خدا را بي راهنما رفتند و اهل بيت صلوات الله عليهم را كه يكي از «ثقلين» بودند، كنار گذاشتند، خداوند و كه خلق الله را از جاده مستقيم و از صراط الله منحرف نمودند، تا به اغراض فاسد خود برسند. به هر حال امام (ع) او را روشن فرمود كه بندگي خدا در تارك دنيا بودن نيست.

سلام رسول خدا به باقر العلوم

ابان بن عثمان گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: رسول خدا (ص) روزي به جابربن عبدالله انصاري فرمود: تو آنقدر زنده مي‌ماني تا فرزند من محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب را كه در تورات ملقب به باقر است زيارت كني و چون او را ديدي سلام مرا به او برسان. سالها گذشت، روزي جابر به خانه علي بن الحسين (امام سجاد) داخل شد، محمد بن علي (امام باقر) را كه جواني بود در آنجا ديد، گفت: جوان پيش بيا، او پيش آمد،گفت: راه برو، او راه رفت، جابر گفت: عجبا به خداي كعبه قسم شمايل اين جوان شمايل رسول خداست، آنگاه به علي بن الحسين (ع) گفت: اين جوان كيست؟ فرمود: اين پسر من و ولي امر بعد از من، محمد باقر است. جابر با شنيدن اين سخن برخاست و بر پاي آن حضرت افتاد و مي‌بوسيد و مي‌گفت: جانم به فدايت يابن رسول الله! سلام پدرت را قبول كن، رسول الله بر تو سلام مي‌فرستد... چشمان ابي جعفر (ع) پر از اشك شد، بعد فرمود: «يا جابر! علي أَبي رسول الله السّلام مادامت السموات و الارض» و سلام بر تو يا جابر! در مقابل ابلاغ سلام آن حضرت. [8] .

امام باقر و قتاده بن دعامه

ثقه جليل ابوحمزه ثمالي گويد: در مسجد رسول خدا (ص) نشسته بودم، مردي آمد سلام كرد و گفت: بنده خدا تو كيستي؟ گفتم: مردي از اهل كوفه هستم، بعد گفتم: چكار داري؟ گفت: ابوجعفر محمد بن علي (امام باقر (ع)) را مي‌شناسي؟ گفتم: آري با او چه كار داري؟ گفت: چهل مسأله آماده كرده‌ام، مي‌خواهم از او بپرسم، هر جوابي كه حق باشد قبول خواهم كرد و هر چه باطل باشد ترك خواهم نمود. گفتم: آيا معيار حق و باطل را مي داني؟! گفت: آري. گفتم: پس به محمد بن علي چه حاجتي داري؟ گفت: شما اهل كوفه مردمي هستيد كه نمي‌شود با شما مباحثه كرد، وقتي كه اباجعفر (ع) را ديدي مرا مطلع كن. گفتگوي من با او تمام نشده بود كه امام باقر (ع) تشريف آورد، گروهي از اهل خراسان و ديگران با او بودند كه از احكام حج سؤالاتي مي كردند. امام رفت و در صدر مجلس نشست، آن مرد نيز در كنار امام نشست. من هم در جايي نشستم كه سخن امام با آن مرد را بشنوم. امام صلوات الله عليه احتياج حاضران را بر طرف كرد، آنها رفتند، آنگاه به آن مرد فرمود: تو كيستي؟ گفت: من قتادة بن دعامه از اهل بصره هستم. فرمود: تو فقيه اهل بصره هستي؟ عرض كرد: آري. امام فرمود: واي بر تو قتاده! خداي جل و عز گروهي از خلق را آفريد، و آنها را براي ديگران حجت و سرپرست كرد، آنها در زمين خدا اوتادند، اقامه كننده امر خدا و منتخبين علم خدايند، پيش از آفريدن خلق آنها را برگزيده و سايه‌هايي از يمين عرش خويش قرار داده است. قتاده مقدار زيادي ساكت ماند، بعد گفت: اصلحك الله به خدا قسم، من روبروي فقها و ابن عباس نشسته‌ام ولي هيچ وقت قلبم آن مقدار مضطرب نشده كه اكنون مضطرب است. امام فرمود: و يحك! مي‌داني الان در كجا هستي؟ تو الان روبروي «بيوت اذن الله ان ترفع و يذكرفيها اسمه...» نشسته‌اي، تو آنجايي و ما آنهاييم. قتاده گفت: به خدا قسم راست فرمودي، خدا مرا فداي تو گرداند، به خدا آنها خانه‌هاي گلي و سنگي نيستند. بعد گفت: مرا از احكام پنير خبر بدهيد. امام تبسم كرد و فرمود سوال تو به اينجا كشيد؟!! گفت: همه را فراموش كردم. امام فرمود: خوردن آن مانعي ندارد و پاك است. گفت: گاهي پنير مايه آن را از ميته مي‌گيرند. امام فرمود: باز مانعي ندارد، مايه (انفحه) رگها و خون و استخوان ندارد. [9] فقط از ميان علف جويده شده و خون خارج مي‌شود، انفحه مانند مرغ مرده است كه از شكم او تخم مرغي خارج مي‌شود، آيا آن تخم مرغ را مي‌خوري؟ قتاده گفت: نه و اجازه نمي‌دهم كسي بخورد. امام فرمود: چرا؟ گفت: چون از ميته خارج شده است، امام فرمود: اگر آن تخم را زير مرغي قرار دادي و از آن جوجه‌اي به وجود آمد، از آن جوجه مي‌خوري؟ گفت: آري فرمود كدام علت تخم را حرام و جوجه را حلال كرده است؟ بعد فرمود: انفحه مانند تخم‌مرغ در شكم مرغ مرده است. پنير را از بازارهاي مسلمانان از دست نمازگزاران بخر و سؤال نكن كه چطور تهيه كرده‌اند. مگر آن كه كسي از نجاست آن به تو خبر دهد. (كافي: ج 6 ص 256 كتاب الاطعمه).

امام باقر و خوارج‌

نافع بن ازرق كه رئيس فرقه ازراقه از خوارج بود، به خدمت امام باقر صلوات الله عليه رسيد و از مسائل حلال و حرام از آن حضرت مي‌پرسيد امام در ضمن سخن به او فرمود: به اين گروه بيرون رفته از دين (خوارج) بگو: چرا كنار كشيدن از اميرالمؤمنين (ع) را حلال دانستيد، با آن كه قبلاً خون شما در پيش او و در طاعت او ريخته شد، و در ياري او به خدا تقرب مي جستيد؟! در جواب به تو خواهند گفت: او در دين خدا تحكيم را به وجود آورد. در جواب بگو: خداوند در شريعت پيامبرش به دو نفر حكميت مي‌دهد، آن گاه كه در اختلاف ميان زن و شوهر مي‌فرمايد: «فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها ان يريدا اصلاحاً يوفّقِ اللّه بينهما» [10] اگر از جدايي ميان زن و شوهر ترسيديد، يك داور از خانواده مرد و يك داور از خانواده زن را برگزينيد اگر آشتي بخواهند، خداوند به اين وسيله ميان آنها را اصلاح فرمايد. وانگهي رسول خدا (ص) سعد بن معاذ را در جريان يهود بني قريظه حكميت داد و او درباره آنها حكمي كرد كه خدا آن را امضا فرمود. آيا ندانسته‌ايد كه اميرالمؤمنين (ع) به حكميت (ابوموسي و عمرو عاص) امر فرمود كه با قرآن حكم كنند و از قرآن تعدي ننمايند؟ و شرط كرد هر چه برخلاف قرآن باشد پذيرفته نيست؟! وقتي كه خوارج به او گفتند: حكميت دادي به كسي كه بر عليه تو حكم كرد امام فرمود: من مخلوق را حكميت ندادم بلكه خدا را حكميت دادم، خوارج چطور گمراه مي‌دانند كسي را كه گفته با قرآن حكومت كنيد و هيچ حكم خلاف قرآن پذيرفته نيست؟ اينها در ادعايشان بهتان مي‌گويند. نافع بن ازرق گفت: والله اين سخني است كه هرگز به گوش من نرسيده و به قلب من خطور نكرده است و آن ان شاءالله حق است. (ارشاد: ص 248).

امام باقر و عبدالله بن نافع

عبدالله بن نافع كه از خوارج بود مي‌گفت: اگر مي‌دانستم كه در شرق و غرب زمين كسي هست كه با من بحث كند و بگويد: علي بن ابي طالب اهل نهروان را بحق كشت و بر آن ظلم نكرد، من سوار بر شتران پيش او مي رفتم تا با من مخاصمه كند. به او گفتند: حتي در ميان اولاد علي هم كسي را نمي‌شناسي؟! گفت: مگر در ميان اولاد علي عالمي وجود دارد؟! گفتند: اين اولين ناداني توست كه فكر مي‌كني اولاد علي از عالم و دانشمند خالي است. گفت: امروز عالم اولاد علي كيست؟ گفتند: محمد بن علي بن الحسين (ع)، عبدالله با بزرگان خوارج به مدينه آمد و از امام باقر اجازه خواست، به امام عرض كردند: عبدالله بن نافع اجازه ملاقات مي‌خواهد. فرمود: او با من چه كار دارد، با آن كه در بامداد و شامگاه از من و پدرم بيزاري مي‌كند. ابوبصير گفت:يابن رسول الله (ص) او مي‌گويد: اگر در شرق و غرب زمين كسي يافت بشود كه بگويد: علي بن ابي طالب اهل نهروان رابه نا حق نكشت من پيش او رفته و با او محاجه مي‌كنم. امام فرمود: براي مناظره پيش من آمده است؟ ابوبصير گفت: آري. امام به غلامش فرمود: برو بارش را پايين بياور و بگو فردا به ملاقات من بيايد. عبدالله بن نافع فردا با بزرگان خوارج آمد، امام باقر صلوات الله عليه همه فرزندان مهاجر و انصار را جمع كرد و پيش آنها آمد، وجود مباركش مانند قرص قمر نوراني بود، آن حضرت خدا را حمد و ثنا كرد و بر رسولش صلوات فرستاد و فرمود: حمد خدا را كه ما را به نبوتش گرامي داشت و به ولايت مخصوص فرمود. اي فرزندان مهاجر و انصار هر كه منقبتي و فضيلتي از علي بن ابي طالب صلوات الله عليه مي‌داند بگويد. آنها بپاخاسته و آنچه مي‌دانستند گفتند. عبدالله بن نافع خارجي گفت: من هم اين مناقب را مي‌دانم ولي علي (نعوذ بالله) وقتي كه جريان حكمين را قبول كرد كافر شد! در همين وقت روايت خيبر را خواندند كه رسول الله (ص) در حق علي (ع) فرمود: «لا عطين الراية غداً رجلاً يُحبّ اللهَ و رسولّه و يحبّه اللهُ و رسولُه كرّارٌ غيرُ فرّار لاٍيرجع حتي يفتحَ الله علي يديه». امام (ع) به عبدالله فرمود: درباره اين حديث چه مي‌گويي؟ گفت: راست است و شكي در آن نيست وليكن علي بعداً كافر شد (نعوذ بالله) امام فرمود: مادرت به عزايت بنشيند بگو ببينم روزي كه خدا علي را دوست داشت مي‌دانست كه اهل نهروان را خواهد كشت يا نه؟ اگر بگويي: نه كافر شده‌اي. گفت: مي‌دانست. فرمود: آيا او را بر اين دوست مي‌داشت كه به طاعت عمل كند يا به معصيت او؟ گفت: نه، عمل كند به طاعت او. امام فرمود: پس برخيز در حالي كه مغلوب شده‌اي. عبدالله برخاست و مي‌گفت: «حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر، الله اعلم حيث يجعل رسالته» [11] .

محبت اهل بيت 02

حكم بن عتيبه گويد: در محضر ابوجعفر (ع) بوديم، مجلس پر از جمعيت بود، در اين بين پير مردي عصا به دست وارد شد، و در كنار در ايستاد و گفت: «السلام عليك يا بن رسول الله و رحمة الله و بركاته» امام جواب داد: «و عليك السلام و رحمةالله و بركاته» بعد رو كرد به ديگران و گفت: «السلام عليكم»، اهل مجلس به او جواب سلام دادند. آنگاه خطاب به امام (ع) عرض كرد: يابن رسول الله (ص)! مرا به نزد خود بخوان، به خدا سوگند من شما را دوست مي‌دارم، دوستان شما را نيز دوست مي‌دارم، به خدا شما را و دوستان شما را به طمع دنيا دوست نمي‌دارم. من دشمن شما را دشمن مي‌دارم و از او بيزاري مي‌كنم، به خدا قسم من دشمن شما را به خاطر جنايتي كه بر من كرده دشمن نمي‌دارم بلكه چون دشمن شماست دشمنش مي‌دارم. به خدا قسم من حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مي‌دانم و منتظر فرج شما هستم، آيا براي من اميد نجات داري خدا مرا فداي تو گرداند؟ امام صلوات الله عليه فرمود: «الي الي» نزديك بيا، نزديك بيا تا او را در كنار خويش نشانيد، بعد فرمود: ايها الشيخ! مردي پيش پدرم علي بن الحسين (ع) آمد و از او نظير سؤال تو سؤال كرد، پدرم فرمود: «إن تَمُتْ تَرِدْ علي رسول اللّهِ (ص) و علي عليّ و الحسنِ و الحسينِ و عليّ بن الحسينِ...» اگر بميري (به پاداش اين محبت) به محضر رسول الله و علي و حسن و حسين و علي بن الحسين عليهم السلام وارد مي‌شود، قلبت آرام، دلت شاد، چشمت روشن مي‌شود و با كرام كاتبين با روح و ريحان استقبال مي‌شوي، وقتي كه روح به حلقومت برسد، امام به حالق خويش اشاره فرمود، - اين چنين پاداش مي‌بيني. و اگر زنده ماندي خواهي ديد چيزي را كه خدا با آن چشمت را روشن فرمايد، در آخرت در درجات عالي بهشت با ما خواهي بود. شيخ گفت: چه فرمودي؟ امام فرمود: مي‌گويم: كه در قيامت در بهشت اعلي با ما خواهي بود، پيرمرد گفت: الله اكبر! يا ابا جعفر! اگر من بميرم بر رسول خدا و علي و حسن و حسين و علي بن الحسين وارد مي‌شوم؟! و چشمم روشن و قلبم شاد و دلم آرام مي‌شود؟! و با روح و ريحان و كرام الكاتبين استقبال مي‌شوم؟! و اگر زنده بمانم چيزي را خواهم ديد كه خدا چشم مرا با آن روشن فرمايد؟! و با شما در سنام اعلي خواهم بود؟!! آنگاه نفس نفس مي‌زد، اشك مي‌ريخت تا به زمين افتاد. حاضران نيز با ديدن حال او شروع به گريه كردند و نفس نفس مي‌زدند، امام صلوات الله عليه با انگشت مبارك خود اشك چشم او را پاك مي‌كرد. آنگاه پيرمرد سر برداشت و به امام گفت: يابن رسول الله، خدا مرا فداي تو گرداند، دستت را به من بده، دست اما را بوسيد و بر چشم و صورت خويش ماليد، بعد پيراهن خويش بالا زد و دست امام را بر شكم و سينه خويش گذاشت. سپس برخاست و گفت: السلام عليكم و از مجلس بيرون رفت، امام صلوات الله عليه از پشت به او نگاه مي‌كرد و فرمود: هر كه مي‌خواهد به مردي از اهل بهشت نگاه كند، به اين مرد نگاه كند. [12] . حكم بن عتيبه گويد: من مجلسي و واقعه‌اي نظير آن هرگز نديده‌ام.

پاورقي

[1] اصول كافي: ج 2 ص 449 ضمن حديث.
[2] كافي: ج 3 ص 171 - 172.
[3] كافي: ج 3 ص 226.
[4] بحار: ج 46 ص 290.
[5] اختصاص: ص 85.
[6] سفينة البحار: ج 1 ص 204 (ح ب ب).
[7] ارشاد مفيد: ص 247.
[8] بحار: ج 46 ص 223 از امالي صدوق.
[9] ناگفته نماند انفحه (بكسر اول و فتح فاء) به معني پنير مايه‌اي است كه در شكم بره و بزغاله است، اگر علفخوار نشده باشد و بميرند آن پاك است ولي ظاهرش را بايد آب بكشند، فقهاء بنابر اين روايت و روايات ديگر به طهارت آن فتوا داده‌اند.
[10] نساء: 35.
[11] روضه كافي: ص 349 حديث پانصد و چهل و هشت، مناقب. ج 4 ص 201 باختصار.
[12] روضه كافي: ص 76 حديث 30، بحار: ج 46 ص 362 از كافي.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».