سرشناسه : حسینی بهارانچی، سید محمد، 1323 -
عنوان و نام پدیدآور : کشکول عجایب [کتاب]/ تالیف سیدمحمد حسینی بهارانچی.
مشخصات نشر : اصفهان: بینش آزادگان، 1396.
مشخصات ظاهری : 400 ص.
شابک : 978-600-6011-23-3
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
رده بندی کنگره : AC127/ح5ک5 1396
رده بندی دیویی : 089/فا
شماره کتابشناسی ملی : 4708146
ص: 1
کشکول عجائب
تألیف:
سید محمّد حسینی (سید قاسم) بهارانچی
ص: 2
بسم اللّه الرحمن الرحیم
فهرست مطالب.. 3
پیشگفتار 11
انگیزه تألیف.. 11
عجایبی در سخنان معصومین علیهم السلام . 12
سخنان حکمت آمیز امیرالمؤمنین علیه السلام با لفظ «عجبت» - 19
عجایبی از سخنان معصومین علیهم السلام با لفظ «واعجباه»- 22
عجایبی از شب قدر 26
معنای دین حق. 27
عجایبی درباره شیعیان و دوستان امیر المؤمنین علیه السلام . 29
دفاع امام صادق علیه السلام از دوستان امیر المؤمنین علیه السلام.... 31
شیرین ترین بشارت به شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام.... 32
بشارت های معصومین علیهم السلام نسبت به شیعیان و دوستان اهل البیت علیهم السلام . 33
1 - تبدیل سیّئات به حسنات. 33
2- امید به رحمت پروردگار. 33
3 - آمرزش پنهانی خداوند نسبت به شیعیان گنهکار 35
4 - رحم کن تا رحمت کنند. 35
5 - پاداش خشنودی مؤمن از خدای خود. 36
ص: 3
6 - پاداش نیّت های نیک مؤمن در قیامت.. 37
7 - با کمترین عمل خداوند بنده خود را به بهشت می برد. 37
8 - عجایبی از آثار دوستی امیرالمؤمنین علیه السلام در قیامت.. 38
9 - میزان و محاسبۀ اعمال. 39
10 - واسطه گری معصومین علیهم السلام برای شیعیان. 40
11 - عنایات حضرت رضا علیه السلام به زوّار خود. 40
مناظرات شیرین علمای شیعه با مخالفین. 42
خوب بود الاغ را به گردن خود می آویختی. 42
مقایسه چهار هزار دینار با ده قیراط.. 43
نسب العتلّ الزّنیم. 43
مناظره شیرین مؤمن طاق با عالم سنّی به نام ابن ابی حذره. 44
مناظره فضّال بن حسن بن فضّال کوفی با ابو حنیفة. 49
شگفتی های شنیدنی. 51
با یک کلوخ سه مسأله را پاسخ داد. 61
عیب در ترازوست.. 62
پاداش ذکر فضائل امیر المؤمنین علیه السلام . 64
نگاه به چهره زیبای امیر المؤمنین علیه السلام.... 65
عجایبی درباره دوستی علی بن ابی طالب و فرزندان او علیهم السلام.... 67
سوگند به حقّ علی علیه السلام.... 70
آثار دوستی آل محمّد صلوات الله علیهم اجمعین. 72
عجایبی از فضائل امیر المؤمنین علیه السلام . 75
هفتاد فضیلت ویژه امیر المؤمنین علیه السلام.... 77
عجایبی از شباهت های امیر المؤمنین به پیامبران گذشته علیهم السلام.... 92
فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام بر پیامبران گذشته. 94
ص: 4
هرچه خوبان همه دارند، تو تنها داری. 95
فضائل امیر المؤمنین علیه السلام قابل شماره نیست.. 97
بزرگ ترین فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام.... 99
مقایسه دانش آصف برخیا وزیر سلیمان علیهما السلام با دانش امیر المؤمنین علیه السلام.... 100
ذکر فضائل امیر المؤمنین علیه السلام در مقابل معاویه. 102
عید الغدیر اعظم الاعیاد. 103
خطبة الغدیر. 104
اشعار سیّد حمیری هنگام مرگ.. 105
اشعار دعبل خزاعی در محضر علی بن موسی الرضا علیهما السلام..... 106
اشعار فرزدق در توصیف امام سجّاد علیه السلام.... 108
اشعار دعبل خزاعی در محضر حضرت رضا علیه السلام.... 110
عشق به امام حسین علیه السلام.... 111
قصه قتاده با امام صادق علیه السلام.... 112
اعترافات عجیبی از عمرو بن عاص راجع به وقایع بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله.... 115
نامه عمر بن خطّاب به معاویه. 125
مباحثه حُرّه دختر حلیمه سعدیّه با حجّاج. 153
مناظره حسنیّه در دربار هارون الرشید. 156
امام شناسی از سورۀ قدر 158
عجایبی از اعتقادات و تناقضات اهل سنّت.. 163
کجفکری های شگفت آور از برخی از معاصرین. 166
عجایبی از مخالفین و منکرین ولایت امیر المؤمنین علیه السلام.... 222
معرفت ابلیس بیش از آنان بوده. 236
کرامات جعلی و ساختگی. 238
حدیث بافی های علمای اهل سنّت.. 241
ص: 5
تهمت های عجیب علمای اهل سنّت به شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام.... 244
دشمنی با شین شیعه. 249
لطیفة من الشریف المرتضی. 251
گروهی از این امّت همانند شیطان قیاس کردند. 251
مفاخره لطیفه و مناظره شریفه. 255
نصایح رسول خدا [ 258
گوناگون. 259
برای چه حقّ مرا نمی دهی؟. 259
چند روایت اخلاقی. 262
پناه بردن به قرآن و اهل بیت علیهم السلام.... 268
دانش قرآن نزد کیست؟. 269
اسرار قرآن نزد کیست؟. 271
رسول خدا صلی الله علیه و آله اهل بیت خود را به چند چیز تشبیه نموده است. 272
عجایبی از توسّلات به محمّد و آل محمّد علیهم السلام . 275
1 - نجات از دوزخ با توسّل به محمّد و آل محمّد علیهم السلام.... 275
2 - توسّل به محمّد و آل محمّد علیهم السلام برای نجات از مصائب و بلاها. 276
3 - کیفیّت توسّل به آل محمّد صلوات الله علیهم اجمعین. 276
نمونه هایی از توسّلات به محمّد و آل محمّد علیهم السلام . 281
2 - توسّل قوم موسی علیه السلام به محمّد و علی و اولاد آنان علیهم السلام برای عبور از رود نیل. 282
3 - نجات قوم موسی علیه السلام از گناه گوساله پرستی با توسّل به محمّد و آل محمّد علیهم السلام.... 285
4 - نجات قوم موسی علیه السلام از تشنگی با توسّل به محمّد و آل محمّد علیهم السلام.... 287
5 - نجات یوسف علیه السلام با توسّل به پیامبر صلی الله علیه و آله.... 287
7 - نجات هر مؤمنی با توسّل به خمسۀ طیّبه علیهم السلام.... 288
7 - دعای عهد را بخوانید تا از یاوران حضرت مهدی علیه السلام باشید. 290
ص: 6
8 - توسّل حضرت آدم علیه السلام به اصحاب کسا علیهم السلام.... 290
سخنان زیبایی از اولیای خداوند. 293
دستورات امام صادق علیه السلام دربارۀ ریاضت.. 296
عجایبی از خواب ها و پندهای آموزنده. 298
احترام به سادات.. 298
سادات کیانند؟. 298
کتابی که به امر امام زمان علیه السلام نوشته شد. 299
عزرائیل علیه السلام به من ارفاق نمود و به آسانی جان من را گرفت. 300
به ملائکه فرمود: او را از جوار من دور کنید. 300
نام فلانی را خط زدیم و می خواهیم نام شیخ جعفر را بنویسیم. 302
چهارده معصوم علیهم السلام را دیدم که دراین مجلس حاضر بودند. 303
از نزدیک رکن یمانی به من لبخند زد. 303
چه قدر از عمر من باقی مانده است؟. 304
لب های مبارکش را بوسیدم. 305
نشستن در خانه و صلوات فرستادن بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام.... 305
حضرت رضا علیه السلام تا کنون پنجاه مرتبه به زیارت من آمده است.. 306
از این پس من باید به دیدن شما بیایم. 306
قصّه عجیبی از مرحوم آقای لواسانی در بارۀ امام مسجد النّبی9.... 307
خوابی که دربارۀ تفسیر اهل البیت علیهم السلام دیدم. 308
من همان سائلی هستم که او مرا محروم نمود. 308
یک ساعت هم نگذشت و من از هستی ساقط شدم. 309
آن که در گوش تو بسم الله خواند، در گوش من تا ولا الضالّین را خواند. 310
کار را باید خدا درست کند. 310
زیارت عاشوراهای من را شمردند به اندازۀ آنان بود. 311
ص: 7
به رساله مجتهد عمل کن تا به مقصود خود برسی. 312
مگر حسن علیه السلام فرزند من نبود؟! 312
هر شب جمعه روضۀ وداع جدّم حسین علیه السلام را بخوان. 313
روضه خوانی و ارتباط با امام حسین علیه السلام.... 313
اگر می توانی روضه بخوان. 314
از قرآن و عترت جدا نشوید. 314
چرا نوکری نمی کنی؟. 315
انفاق آبرو و شخصیت.. 315
فرزندم مهدی علیه السلام کجاست؟. 316
پاداش کافر در دنیا داده می شود. 317
سلطنت را به یک شربت آب و یک ادرار فروخت.. 318
حکایات عجیب و عبرت انگیز 320
مگس را خدا برای چه آفریده است؟. 320
تراشیدن ریش و بلند گذاردن شارب.. 321
خلّص العمل فإنّ الناقد بصیر بصیر. 321
درجات صعود اعمال و شرایط قبولی. 322
خداوند پنج نماز را به جای پنجاه نماز قبول نمود. 325
علی علیه السلام در قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله.... 326
حکومت پیامبر خدا و امیر المؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما در قیامت.. 326
گناهکاران شیعه در روز قیامت.. 327
مجالس ذکر آل محمّد علیهم السلام.... 327
انتظار قائم آل محمّد علیهم السلام.... 328
از این افراد چند نفر در خراسان شما هست؟. 330
عجایبی دربارۀ امام حسین علیه السلام . 333
ص: 8
زیارت امام حسین علیه السلام و زیاد شدن عمر و کوتاه شدن عمر. 334
برطرف شدن اندوه ها به سبب زیارت امام حسین علیه السلام.... 334
ترحّم انبیا و ملائکۀ آسمان ها بر زائر امام حسین علیه السلام.... 335
پاداش کسی که با خوف و خطر به زیارت امام حسین علیه السلام برود. 336
قصّۀ عجیبی از قاتلین امام حسین علیه السلام.... 337
امام حسین علیه السلام از سرانجام کار خود آگاه بود. 338
پاداش زیارت هر امام از ائمّه معصومین علیهم السلام.... 340
اشعار سیّد صالح قزوینی دربارۀ قبور ائمه بقیع علیهم السلام.... 342
وصیّت نامۀ امام حسین علیه السلام.... 342
وداع امام حسین علیه السلام با قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله.... 343
غربت اهل البیت علیهم السلام بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیر المؤمنین علیه السلام.... 344
عجایبی دربارۀ صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام . 346
پاداش صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام.... 347
صلوات کامل بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام.... 353
الصلاة علی الحسن بن علی: 358
صلوات ناقص و ابتر. 360
معنای صلوات خدا و صلوات ملائکه و صلوات مردم. 362
کیفیّت صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام.... 363
آمرزش گناهان با صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام.... 365
اوقات صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام.... 365
استجابت دعا با صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام.... 366
نجات از دوزخ با صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام.... 368
فرق بین صلوات بر آل محمّد علیهم السلام و صلوات بر اهل بیت محمّد:.... 368
احکام متفرّقه صلوات.. 369
ص: 9
سنگین شدن نامۀ عمل مؤمن با صلوات بر محمّد و آل محمد علیهم السلام.... 371
پاداش صلوات را کسی جز خداوند نمی داند. 372
صلوات بر محمّد و آل محمّد در کتب اهل سنّت.. 373
استغاثه به حضرت فاطمه علیها السلام با صلوات.. 376
مؤثرترین توسّلات.. 377
عجایبی دربارۀ بهشت و نعمت های آن. 379
1 - بازاری در بهشت.. 379
2 - اشتیاق حور العین به ازدواج با مؤمنین. 379
3 - بزرگ ترین حسرت و بزرگ ترین شادی. 380
4 - حوریانی که از زمین بهشت می رویند. 381
5 - سفرۀ بهشتی. 382
6 - آنچه بر درب بهشت نوشته شده. 382
7 - لذّت های بهشتی. 382
8 - کلید دار بهشت و دوزخ. 383
9 - هیچ عملی به اندازۀ سؤال ارزش ندارد. 384
قرآن و درجات بهشتی. 384
ص: 10
در این زمان ها کمتر حوصله مطالعه و کتاب خوانی دیده می شود، و اگر کسی اهل مطالعه باشد انتظار دارد در کمترین فاصله، مطالب تازه و بلندی را با عبارات کوتاهی دریابد، از سویی اکثر مردم علاقه به مطالب شیرین و طنز و فکاهی و معمّا و شگفت انگیز دارند، برخی نیز علاقه به مناظرات اعتقادی و غیره دارند، از این رو موضوعاتی را که نویسنده در طول حدود چهل سال به صورت کشکول و متفرّق جمع آوری نموده بود، در این اواخر با خود گفت: اگر این مطالب به چاپ نرسد ضایع خواهد شد، از سویی برخی از این مطالب تنها در حافظه نویسنده بود و جایی ثبت نشده بود، و بسیار شگفت آور و تأثیرگذار بود، و عبرت های زیادی نیز در بین آن ها دیده می شد و می توانست انقلابی در افکار مردم ایجاد نماید.
از این رو بر این باور شد که مطالب متفرّق را جمع آوری نماید، و آنچه در حافظه اوست را تبدیل به عبارت کند، و مطالب زیادی را نیز بر آن بیفزاید، تا این که در نهایت به صورت کتابی درآمد و موضوعات آن منظّم گردید، و «کشکول عجایب» نامیده شد، به امید آن که برادران و خواهران دینی از آن بهره مند شوند، و از عبرت های آن پند بگیرند، و برخی از مشکلات اعتقادی آنان نیز به وسیله آن برطرف گردد، خداوند را بر این توفیق شکر و سپاس می گوییم، وللّه الحمد أوّلاً وآخرا وأستغفره وأستهدیه إنّه خیر ناصر وهادٍ ومعین.
خادم اهل البیت علیهم السلام.
سید محمّد (سید قاسم) حسینی بهارانچی،
عید فطر 1432 قمری، 9/6/1390
ص: 11
1- قال امیر المؤمنین علیه السلام:
ألا وَ إنّی لَمْ أَرَ کَالْجَنَّةِ نامَ طالِبها، وَ لا کَالنّار نام هاربها.
ای مردم، آگاه باشید که من چیزی را مانند بهشت ندیدم که طالب آن به خواب رفته باشد، و در جستجوی آن نباشد، و چیزی را مانند آتش ندیدم، که فرار کننده از آن، غافل باشد و به خواب رفته باشد و از آن هراس نکند!!(1)
2 - رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
من تعجّب می کنم که مؤمن از بیماری جزع و ناله می کند، و اگر برکات و ثواب بیماری را می دانست، دوست می داشت که تا زنده است بیمار باشد!(2)
3 - رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
من تعجّب می کنم از کسی که آرزوی (ماندن و لذّت های) دنیا را دارد و مرگ، او را طلب می کند!!(3)
4 - امام صادق علیه السلام فرمود:
من تعجّب می کنم از کسی که در حال ترس و هراس به سر می برد، و به این آیه قرآن پناه نمی برد: ﴿حَسْبُنَا الله ُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ﴾ در حالی که به دنبال آن خداوند می فرماید: ﴿فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّه ِ وَ فَضْلٍ لَمْ یمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّه ِ وَ اللّه ذو فَضْلٍ عَظیمٍ﴾(4).(5)
5 - امام صادق علیه السلام می فرماید:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله سر به آسمان بلند نمود و تبسّم کرد، گفته شد: یا رسول اللّه، برای چه تبسّم نمودی؟ فرمود:
ص: 12
تعجّب کردم از دو ملکی که از آسمان به زمین فرود آمدند تا اعمال شبانه روز بنده صالحی را بنویسند، پس او را در مصلّای خود نیافتند و به آسمان رفته و گفتند: خدایا بنده تو در مصلّای خود نبود، بلکه گرفتار بلای تو بود، و از عبادت محروم مانده بود و خداوند به آنان خطاب نمود: اعمالی که بندۀ من در حال صحّت انجام می داده است را برای او بنویسید!(1)
6 - امام صادق علیه السلام می فرماید:
من تعجّب می کنم از کسی که غصّه مند است، و به این آیه قرآن پناه نمی برد: ﴿لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ﴾ چرا که خداوند به دنبال آن می فرماید: ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُوءْمِنینَ﴾.(2)
7 - و فرمود:
من تعجّب می کنم از کسی که دیگران برای او مکر و حیله نموده اند و او به این آیه قرآن پناه نمی برد: ﴿أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللّه ِ إِنَّ اللّه َ بَصیرٌ بِالْعِبادِ﴾ در حالی که خداوند به دنبال آن می فرماید: ﴿فَوَقاهُ اللّه ُ سَیئاتِ ما مَکَرُوا﴾(3).(4)
8 - رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
من تعجّب دارم از کسی که به مرگ و مردن یقین دارد، چگونه شادی می کند؟
9 - و فرمود: تعجّب دارم از کسی که یقین به مقدّرات خدا دارد، چگونه [برای روزی خود] محزون است؟!
10 - و فرمود: تعجّب دارم از کسی که بی اعتباری دنیا را می بیند، و به آن دل می بندد!؟(5)
ص: 13
11 - امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: من تعجّب دارم از کسی که یأس و نا امیدی پیدا کرده، چگونه استغفار نمی کند؟! [در حالی که خداوند راه استغفار را تا لحظه مرگ برای او بازگذارده است؟](1)
12 - امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: من تعجّب می کنم از بخیل که از فقر فرار می کند، و خود را به فقر نزدیک می کند!(2)
13 - حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود:
من تعجّب می کنم از متکبّر فخوری که دیروز نطفه بود و فردا جیفه می شود!
14 - و فرمود: بسیار تعجّب است از کسی که خلق خدا را می بیند و درباره خدا شک می کند!!
15 - و فرمود: بسیار تعجّب است از کسی که مرگ را نادیده می گیرد در حالی که می بیند شب و روز مردم می میرند!
16 - و فرمود:
بسیار تعجّب است از کسی که دنیا را می بیند و آخرت را انکار می کند!
17 - و فرمود: بسیار تعجّب است از کسی که دنیای فانی را آباد می کند و آخرت باقی را رها می کند!(3)
18 - رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من تعجّب می کنم که خداوند هرچه برای مؤمن در دنیا مقدّر نماید، خیر او [در آخرت] خواهد بود!! [در حالی که او از بسیاری از مقدّرات خداوند گلایه می نماید].(4)
19 - امیر المؤمنین علیه السلام به اصحاب خود فرمود:
من تعجّب می کنم از اتّحاد پیروان معاویه در مسیر باطل، و سستی و تفرّق شما
ص: 14
در مسیر حق [و پیروی از امام خود]!!(1)
20 - رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
من تعجّب می کنم از کسی که از ترس بیماری، از برخی از غذاها پرهیز می کند، چگونه از ترس عذاب دوزخ، از گناهان پرهیز نمی کند؟!(2)
21 - ابوذرّ از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال کرد: در صحف موسی علیه السلام چه بوده است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
همه آن ها عبرت انگیز بوده، مانند:
1 - تعجّب می کنم از کسی که یقین به مرگ دارد، چگونه شاد می باشد؟!
2 - تعجّب می کنم از کسی که یقین به دوزخ و عذاب دارد، چگونه می خندد؟!
3 - تعجّب دارم از کسی که بی اعتباری های دنیا را می بیند، چگونه دل به دنیا می بندد؟!
4 - تعجّب می کنم از کسی که یقین به تقدیرات خدا دارد، چگونه برای دنیا، خود را به زحمت و مشقّت می اندازد!؟
5 - تعجّب دارم از کسی که یقین به حساب قیامت دارد، چگونه به دستورات خداوند عمل نمی کند؟!
ابوذرّ می گوید: به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتم: آیا در قرآن ما چیزی از صحف [ابراهیم علیه السلام و] موسی علیه السلام وجود دارد؟ فرمود:
آری این آیات: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی * وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّی* بَلْ تُوءْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا * وَ اْلآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبْقی * إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ اْلأُولی * صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی﴾(3).(4)
ص: 15
22 - قطب راوندی می گوید: در روایتی آمده که خدای متعال می فرماید:
هیچ بنده ای از من طلب خیر نمی کند جز آن که من خیر را برای او قرار می دهم، و تعجّب می کنم از بنده ای که از من طلب خیر می کند، و به آنچه من برای او خیرخواهی می کنم راضی نمی شود!!(1)
23 - حضرت رضا علیه السلام فرمود: من تعجّب می کنم از کسی که غلامان را می خرد، و آنان را برای خدا آزاد می نماید، چگونه با اخلاق نیک خود، افراد آزاده را برای خود خریداری نمی کند؟!(2)
24 - مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب مناقب نقل نموده که منصور دوانیقی از حضرت کاظم علیه السلام درخواست نمود که در روز نوروز [فارس] برای تبریک عید جلوس نماید و هدیّه های مردم را بپذیرد. امام کاظم علیه السلام فرمود: من اخبار و آثار جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله را هرچه وارسی نمودم،خبری از چنین عیدی نیافتم، و این روز را فارس ها عید می دانند، و اسلام آن را محو نموده، و معاذ الله که ما چیزی را که اسلام محو نموده زنده نماییم.
منصور گفت: ما این مراسم را به خاطر مسائل سیاسی و لشکری برقرار می کنیم و شما را به حقّ خدای عظیم سوگند می دهم که در این روز جلوس نمایید.
پس امام کاظم علیه السلام جلوس نمود، و پادشاهان و فرماندهان و لشکریان و عموم مردم به دیدن او آمدند و تبریک گفتند و هدایا و تحفه هایی نیز آوردند، و خادم منصور همه آن ها را ثبت می کرد، تا این که در پایان، پیرمردی خدمت آن حضرت رسید، و عرضه داشت:
ای فرزند رسول خدا، من مرد فقیر و تهی دستی هستم، و مالی نداشتم که به شما اهدا نمایم، ولکن از جدّ من دربارۀ جدّ شما امام حسین بن علی علیهما السلام سه بیت
ص: 16
شعر مانده و من می خواهم این سه بیت شعر را به شما اهدا نمایم.
حضرت کاظم علیه السلام فرمود: اشعار جدّ خود را بخوان. پیرمرد گفت:
عَجِبْتُ لِمَصْقُولٍ عَلَاکَ
فِرِنْدُهُ
یوْمَ الْهِیاجِ وَ قَدْ
عَلَاکَ غُبَارٌ
وَ لِأَسْهُمٍ نَفَذَتْکَ دُونَ
حَرَائِرَ
یدْعُونَ جَدَّکَ وَ
الدُّمُوعُ غِزَارٌ
أَلَّا تَقَضْقَضَتِ السِّهَامُ
وَ عَاقَهَا
عَنْ جِسْمِکَ الْإِجْلَالُ وَ
الْإِکْبَار
امام کاظم علیه السلام فرمود: من هدیّه تو را پذیرفتم، بنشین خدا به تو برکت بدهد.
سپس به خادم منصور فرمود: برو نزد منصور و به او بگو: با این هدایا چه می خواهی بکنی؟ پس خادم نزد منصور رفت و منصور به او گفت: این اموال در اختیار موسی بن جعفر علیهما السلام است هر چه می خواهد با آن ها بکند، مجاز است و من همۀ آن ها را به او بخشیدم.
پس موسی بن جعفر علیهما السلام به آن پیرمرد فرمود: من همۀ این اموال را [برای صله اشعاری که خواندی] به تو بخشیدم!!
25 - امام صادق علیه السلام فرمود: من تعجّب دارم از کسی که عیوب مردم را می گوید، و خود عیوب بیشتری دارد و نمی بیند؟!(1)
26- و فرمود:
من تعجّب می کنم از کسی که مردم را نصیحت می کند [و از فساد عمل و اخلاق پرهیز می دهد] و در وجود او فسادهای بیشتری است و خود را اصلاح نمی کند و در مقام اصلاح دیگران است!!(2)
27 - و فرمود: من تعجّب می کنم از کسی که انتقام خدا را شدید می داند و اصرار در گناه دارد؟!(3)
28 - وفرمود: من تعجّب می کنم از کسی که اعتقاد به قیامت و دار خلود
ص: 17
دارد، و برای آن تلاش نمی کند.(1)
29 - امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید:
من تعجّب می کنم از کسی که برادر مسلمان او حاجتی دارد، و او از انجام حاجت او امتناع می نماید، و خود را شایستۀ کار خیر نمی بیند.
سپس فرمود: بر فرض که ثواب و عقابی نبود، آیا شما از اخلاق نیکو دوری می کردید؟!(2)
30 - امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید:
من تعجّب می کنم از کسی که می داند خداوند روزی مردم را اندازه گیری کرده، و ضامن روزی آنان است، و کوشش او بر آنچه مقدّر خداست نمی افزاید، و با علم به این معنا، برای طلب روزی حرص و شتاب می نماید.(3)
31 - امام سجّاد علیه السلام می فرماید:
من تعجّب می کنم از کسی که طالب مستحبّات است، و واجبات خود را ترک می کند؟! و این به سبب عدم معرفت به اهمیّت و تعظیم واجب است!!(4)
32 - هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام در «لیلة المبیت» در بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خوابید و مشرکین نیمه شب داخل خانۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدند، امیرالمؤمنین علیه السلام به آنان حمله نمود و آنان را بیرون کرد و جبرئیل به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: یا رسول الله، ملائکه از مواسات علی علیه السلام و فدا نمودن او جان خود را برای شما تعجّب نمودند؟!
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چنین چیزی از او بعید نیست، چرا که او از من است و من از او هستم. پس جبرئیل علیه السلام عرض کرد: من نیز از شمایم.(5)
ص: 18
1 - قال علی علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ لَا یمْلِکُ أَجَلَهُ کَیفَ یطِیلُ أَمَلَه.(1)
یعنی من تعجّب می کنم از کسی که اجل و مدّت عمر او به دست او نیست و آرزوهای طولانی پیدا می کند؟!
2 - و قال علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ یجْهَلُ نَفْسَهُ کَیفَ یعْرِفُ رَبَّهُ؟!
یعنی من تعجّب می کنم از کسی که خود را نشناخته و در وجود خود مطالعه نکرده است، چگونه خدای خود را می شناسد؟!
3 - وقال علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ عَلِمَ (عَرَفَ) أَنَّهُ مُنْتَقِلٌ عَنْ دُنْیاهُ کَیفَ لَا یحْسِنُ التَّزَوُّدَ لِآخِرَتِه؟!
یعنی: من تعجّب می کنم از کسی که می داند از دنیا خواهد رفت، چگونه برای خود توشه نیکی بر نمی دارد؟!
4 - و قال علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ یشُکُّ فِی [قُدْرَةِ] اللَّهِ وَ هُوَ یرَی خَلْقَهُ؟!
یعنی: من تعجّب می کنم از کسی که دربارۀ خدا (و یا قدرت خدا) شک دارد، در حالی که مخلوق خدا را می بیند؟!
5 - و قال علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ (عَلِمَ) شِدَّةَ انْتِقَامِ اللَّهِ وَ هُوَ مُقِیمٌ عَلَی الْإِصْرَارِ؟!
یعنی: من تعجّب می کنم از کسی که عذاب و انتقام سخت الهی را می داند، و بر گناه خود اصرار می ورزد؟!
6 - و قال علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ اللَّهَ کَیفَ لَا یشْتَدُّ خَوْفُهُ؟!
یعنی: من تعجّب می کنم از کسی که به خدا (و عظمت او) معرفت دارد، و آن گونه که باید از (مخالف) خدا نمی ترسد؟!
7 - و قال علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ ینْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یطْلُبُهَا؟!
یعنی: من تعجّب می کنم از کسی که به دنبال گمشدۀ خود می گردد، در حالی که خود را گم کرده و به دنبال خود نمی گردد؟!
ص: 19
8 - و قال علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ یتَصَدَّی لِإِصْلَاحِ النَّاسِ وَ نَفْسُهُ أَشَدُّ شَی ءٍ فَسَاداً فَلَا یصْلِحُهَا وَ تَعَاطَی إِصْلَاحِ غَیرِهِ.
یعنی: من تعجّب می کنم از کسی که متصدّی اصلاح مردم است، و فساد او بیش از دیگران است، و خود را اصلاح نمی کند، و همواره در مقام اصلاح دیگران است؟!
9 - و قال علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ یتَکَلَّمُ بِمَا لَا ینْفَعُهُ فِی دُنْیاهُ وَ لَا یکْتَبُ لَهُ أَجْرُهُ فِی أُخْرَاهُ؟!
یعنی: من تعجّب می کنم از کسی که سخن او نه سودی برای دنیای او دارد و نه پاداشی برای آخرت او دارد؟!
10 - وقال علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ دَوَاءَ دَائِهِ فَلَا یطْلُبُهُ وَ إِنْ وَجَدَهُ فَلَا یتَدَاوَی بِهِ؟!
یعنی: من تعجّب می کنم از کسی که داروی خود را می شناسد و به جستجوی آن نمی رود، و اگر بیابد خود را با آن معالجه نمی کند؟!(1)
ص: 20
1- خزّاز قمی در کتاب کفایة الاثر با سند خود از محمود بن لبید نقل نموده که گوید:
پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلمحضرت زهرا علیها السلام به زیارت شهدای احد می آمد، و نزد قبر حضرت حمزه گریه می کرد، و روزی من به زیارت قبر حضرت حمزه رفته بودم و چون دیدم حضرت زهرا علیها السلام در آنجا مشغول گریه است، صبر کردم تا گریه او ساکت شد. بر او سلام کردم و گفتم: ای سیّدۀ زن های عالم، به خدا سوگند با گریه خود رگ های قلب مرا پاره کردی.
حضرت زهرا علیها السلام فرمودند: من حق دارم که این گونه گریه کنم، چرا که بهترین پدرها - مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم - را از دست داده ام و فراغ او برای من سخت است. سپس این اشعار را سرود:
إِذَا مَاتَ
یوْماً مَیتٌ قَلَّ ذِکْرُهُ
وَ ذِکْرُ أَبِی [مُذْ] مَاتَ وَ اللهِ
أَکْثَرُ
گفتم: ای مولای من، سؤالی در سینۀ من خلجان نموده، می خواهم از شما بپرسم. فرمود: بپرس.
عرض کردم: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبل از رحلت از دنیا تصریح به امامت علی علیه السلام نمود؟
پس فاطمه زهرا علیها السلام از سخن من تعجّب نمود و فرمود:
وَا عَجَبَاهْ أَنَسِیتُمْ یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ؟!
یعنی: شگفتا آیا روز غدیر خم را فراموش کردید؟!
گفتم: غدیر خم را قبول دارم ولکن شما به من خبر بدهید به آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پنهانی به شما فرموده است؟
پس فاطمه علیها السلام فرمود: من شهادت می دهم که از پدرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: علی بهترین کسی است که من او را خلیفه خود قرار می دهم، او امام و خلیفه من است بین شما، و پس از او دو سبط من حسن و حسین علیهما السلام امام
ص: 21
خواهند بود و پس از حسین علیه السلام نه امام از فرزندان حسین علیه السلام ائمّه ابرار و امامان بعد از من خواهند بود و اگر شما از آنان پیروی کنید، آنان را هدایت یافته و هادی خود خواهید یافت، و اگر از آنان پیروی نکنید و با آنان مخالفت نمایید، تا قیامت بین شما اختلاف ادامه خواهد داشت.
گفتم: پس برای چه علی علیه السلام سکوت نموده و حقّ خود را نمی گیرد؟!
فرمود:مردم باید به طرف او بروند چرا که پدرم فرمود: مثل امام مثل کعبه است و مردم باید گرد او بگردند.
سپس فرمود: به خدا سوگند اگر مردم حق را واگذار به اهل آن می کردند و از عترت پیامبر خود پیروی می نمودند، هرگز دو نفر هم دربارۀ دین خدا اختلاف نداشتند و امامت به ترتیب به یکایک فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می رسید تا قائم ما که نهمین فرزند امام حسین علیه السلام است قیام نماید [و دنیا را پر از عدل و داد نماید بعد از آن که پر از ظلم و جور شده باشد].
و لکن مردم کسی را که خدا مقدّم نموده بود کنار زندند و کسی را که خدا کنار زده بود مقدّم نمودند. آنان پس از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دلخواه خود کسانی را برای امامت و خلافت پس از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم انتخاب نمودند. هلاکت باد بر آنان.
آیا سخن خدا را نشنیدند که فرمود: ﴿وَ رَبُّکَ یخْلُقُ ما یشاءُ وَ یخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیرَةُ﴾(1) آری شنیدند، ولکن آنان همانگونه که خداوند می فرماید: ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ﴾(2) کور دل شدند و آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره امیر المؤمنین علیه السلام شنیده بودند را نادیده گرفتند [تا به خواسته های دنیایی خود برسند.]
سپس فرمود: هیهات که این مردم به سفارشات پدرم عمل کنند، آنان به
ص: 22
آرزوهای دنیا رو آوردند و مرگ را فراموش کردند (﴿کَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَ أَعْمالَهُمْ﴾)(1)
3 - ابو علی موضح گوید: اخبار متواتر است که از امام علی بن الحسین علیهما السلام سؤال شد: آیا ابوطالب پدر امیر المؤمنین علیهما السلام مؤمن بوده است؟ علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: آری. سپس گفته شد: گروهی گمان می کنند او کافر بوده است؟ حضرت علی بن الحسین علیهما السلام فرمود:
وَا عَجَباً کُلَّ الْعَجَبِ أَ یطْعَنُونَ عَلَی أَبِی طَالِبٍ أَوْ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ 9 وَ قَدْ نَهَاهُ اللهُ تَعَالَی أَنْ یقِرَّ مُؤْمِنَةً مَعَ کَافِرٍ فِی غَیرِ آیةٍ مِنَ الْقُرْآنِ وَ لَا یشُکُّ أَحَدٌ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ(2) رَضِی اللهُ عَنْهَا مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ السَّابِقَاتِ فَإِنَّهَا لَمْ تَزَلْ تَحْتَ أَبِی طَالِبٍ حَتَّی مَاتَ أَبُو طَالِبٍ رَضِی اللهُ عَنْه.
یعنی: واعجباه! آیا بر علی بن ابی طالب علیهما السلام تهمت می زنند؟! و یا بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تهمت می زنند؟! در حالی که خداوند در چند آیه از قرآن نهی نموده از این که زن مؤمنه همسر کافری باشد، و شکّی نیست که فاطمه بنت اسد، مادر امیر المؤمنین علیهما السلام از زن های مؤمنه و صادقه بوده است و او همواره همسر ابوطالب بوده تا ابوطالب از دنیا رحلت نموده است!(3)
4 - ابن ابی الحدید می گوید:
ص: 23
واعجباه در جنگ صفّین هنگامی که عمّار کشته شد مردم شام و عراق به شک افتادند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارۀ عمّار فرموده است: «عمّار را گروه ستمگر و ظالم خواهند کشت» وعمّار در لشکر امیر المؤمنین علیه السلام بود و اصحاب معاویه او را کشتند، و با این رویداد استدلال کردند که حق با اهل عراق و امیر المؤمنین علیه السلام بوده است،
و لکن به شخصیّت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام توجّه نکردند و نترسیدند از این که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارۀ او فرمود: «اللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه» و یا فرمود: «لا یحبّک إلّا مؤمن ولا یبغضک إلّا منافق» [و یا فرمود: «أنا سلم لمن سالمک و حرب لمن حاربک]!(1)
5 - مردی از اهل شام خدمت امیر المؤمنین علیه السلام آمد، امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: چه خبر؟ مرد شامی گفت: مردم شام قاتل عثمان را لعنت می کنند و پیراهن عثمان را مقابل خود گذارده و به آن نگاه می کنند و گریه می نمایند.
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: نه پیراهن عثمان مانند پیراهن یوسف است، و نه گریۀ آنان مانند گریۀ فرزندان یعقوب است!!
سپس فرمود: واعجباه! آیا اهل شام به پیراهن عثمان نگاه می کنند و محزون می شوند و گریه می کنند؟! ولی سر مبارک امام حسین علیه السلام و اسرای اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را می بینند و شادی می نمایند و می خندند؟!
رأس ابن بنت محمّد و
وصیه
للناظرین
علی قناة یرفع
و
المسلمون بمنظرٍ و بمسمعٍ
لا منکر
منهم و لا متفجّع (2)
6 - مرحوم سیّد بن طاووس در کتاب اقبال الاعمال گوید: من در کتاب "کنز الیواقیت" در فضیلت شب قدر و نماز در آن اخباری یافتم، سپس گوید: در این
ص: 24
کتاب از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود:
هر کس در شب قدر دو رکعت نماز بخواند، و در هر رکعت بعد از حمد هفت مرتبه سورۀ توحید بخواند، و بعد از فراغ از نماز هفتاد مرتبه بگوید: «استغفر الله وأتوب إلیه» از جای خود حرکت نمی کند تا خداوند او و پدر و مادر او را بیامرزد و خداوند ملائکه را امر می نماید که تا سال آینده برای او حسنات و اعمال خیر بنویسند و در بهشت برای او اشجاری را غرس کنند و قصرهایی را بنا کنند و نهرهایی را جاری نمایند و او از دنیا نخواهد رفت تا آنچه در بهشت برای او آماده شده است را ببیند.(1)
7 - در همان کتاب از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود:
هنگامی که موسی علیه السلام به پروردگار خود گفت: خدایا من می خواهم به تو نزدیک شوم، خداوند به او فرمود: کسی که شب قدر بیدار باشد، به من نزدیک می شود.
موسی علیه السلام عرض کرد: خدایا رحمت تو را می طلبم. خطاب شد: رحمت من برای کسانی است که در شب قدر به فقرا ترحّم کنند.
موسی علیه السلام عرض کرد: می خواهم از صراط بگذرم. خطاب شد: عبور از صراط برای کسی است که در شب قدر صدقه بدهد.
موسی علیه السلام عرض کرد: خدایا اشجار بهشت و میوه های آن را می خواهم. خطاب شد: باید در شب قدر خدای خود را تسبیح بگویی.
موسی علیه السلام گفت: می خواهم از آتش دوزخ نجات یابم. خطاب شد: باید در شب قدر استغفار نمایی.
موسی علیه السلام گفت: خدایا خشنودی و رضای تو را می خواهم. خطاب شد:
ص: 25
خشنودی و رضای من برای کسی است که در شب قدر دو رکعت نماز بخواند!(1)
8 - اسماعیل جعفی گوید: مردی خدمت امام باقر علیه السلام رسید در حالی که صحیفه و نامه ای به دست داشت. امام علیه السلام به او فرمود: این نامه از مخاصمی است که از دین حق سؤال نموده و آن دینی است که به وسیلۀ آن اعمال مردم مقبول درگاه خدا خواهد شد. اسماعیل عرض کرد: همین گونه است که می فرمایید.
امام باقر علیه السلام فرمود: دین حق: شهادت به یگانگی خداوند، اقرار به رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و آنچه از طرف خداوند آورده، پذیرفتن ولایت ما اهل البیت علیهم السلام بیزاری از دشمنان ما، تسلیم امر ما بودن، ورع و تقوا و تواضع و انتظار قائم ما می باشد.
سپس فرمود: همانا برای ما دولتی خواهد بود و هر زمان که خدا بخواهد آن دولت برقرار خواهد شد.(2)
ص: 26
منتجب الدین بن بابویه در کتاب «الاربعون حدیثا» با سند خود از ثوبان نقل نموده که گوید:
من شاهد بودم که روزی علی بن ابی طالب علیهما السلام وارد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اکنون جبرئیل در کنار من قرار دارد و می فرماید: ای محمّد، علی علیه السلام به طرف ما می آید، او امام هدایت و پیشوای نیکان و قاتل فجّار و متکلّم به عدل و توحید و نافی ظلم و جور از خداوند می باشد.
سپس فرمود: ای محمّد، ملائکه [مأمور ضبط اعمال علی علیه السلام] بر سایر ملائکه افتخار می کنند و می گویند: ما تا کنون برای علی علیه السلام دروغی را ننوشته ایم.
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این خبر را به علی علیه السلام داد و علی علیه السلام فرمود:
اگر خدا بخواهد مرا عذاب بکند، من بندۀ او هستم و اگر بخواهد به من ترحّم نماید، از فضل او خواهد بود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: جبرئیل می گوید: خداوند رحمان به ذات خود سوگند یاد نموده که هرگز علی علیه السلام و شیعیان و دوستان او را عذاب نخواهد نمود.(1)
در همان کتاب از امام حسن علیه السلام نقل شده که می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بقیع به جعفر بن ابی طالب علیهما السلام فرمود: در کنار برادرت علی بن ابی طالب علیهما السلام بایست. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جلو ایستاد و آن دو به او اقتدا نمودند.
هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از نماز فارغ شد روی مبارک به آنان نمود و فرمود: ای جعفر اکنون جبرئیل از طرف خداوند خبر می دهد که در بهشت خدا به تو دو بال منسوج خواهد داد...
امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: پدر و مادرم فدای شما باد یا رسول الله، آنچه فرمودید مربوط به جعفر بود، برای من نزد خداوند چه مقامی خواهد بود؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «بخٍّ بخٍّ یا علی» سپس فرمود: خداوند مخلوقی را
ص: 27
آفریده که تا قیامت برای تو استغفار خواهند نمود.
امیر المؤمنین علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله، پدر و مادرم فدای شما باد، آن مخلوق کیانند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آنان مؤمنین هستند که تا قیامت می گویند: (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِالْإیمان) سپس فرمود: آیا در ایمان، کسی بر تو سبقت گرفته است؟
سپس فرمود: یا علی، روز قیامت دوازده هزار ملک تو را احاطه می کنند تا این که تو در پیشگاه خداوند قرار می گیری و خداوند به تو می فرماید: یا علی، هر چه می خواهی از من سؤال کن، همانا من بر ذات خود سوگند یاد نموده ام که امروز هزار حاجت تو را برآورده کنم.
امیر المؤمنین علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله، آیا من از ذریّه و اهل بیت خود شروع نمایم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آنان در آن روز نیازی به تو ندارند، ولکن از دوستان و پیروان خود شروع کن.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به خدا سوگند، و به خدا سوگند، و به خدا سوگند، یا علی اگر یکی از دوستان تو و دوستان اهل بیت تو در آن روز بیاید و گناهان او بیش از برگ های درختان و دانه های باران و ذرّات روی زمین باشد، خداوند او را داخل بهشت خواهد نمود.
سپس فرمود: به خدا سوگند، و به خدا سوگند، و به خدا سوگند، یا علی اگر کسی در قیامت حاضر شود و صائم النّهار و قائم اللیل باشد، و اموال فراوانی را در راه خدا داده باشد و دشمن تو و اهل بیت تو بوده باشد، خداوند او را با صورت به آتش دوزخ خواهد افکند.(1)
مرحوم مقدّس اردبیلی رضوان الله تعالی علیه در کتاب «مجمع الفایده» با سند
ص: 28
خود از زید شحّام نقل نموده که گوید: روزی امام صادق علیه السلام از حال یکی از شیعیان خود سؤال نمود و شخصی عرض کرد: او از دنیا رفت. و امام صادق علیه السلام برای او طلب رحمت نمود و او را به خوبی یاد کرد.
ناگهان مردی از بین اصحاب آن حضرت گفت: «من چند دیناری از او طلب داشتم و به من نپرداخت و من نتوانستم از او بگیرم و اهمیّتی به دین و بدهکاری نداد». پس صورت مبارک آن حضرت برافروخته شد و فرمود:
«أَتَرَی الله یأْخُذُ وَلِی عَلِی علیه السلام فَیلْقِیهِ فِی النَّارِ فَیعَذِّبُهُ مِنْ أَجْلِ ذَهَبِک؟!»
یعنی تو فکر می کنی خداوند به خاطر چند دینار تو دوست علی علیه السلام را به آتش می برد؟!
پس آن مرد گفت: فدای شما بشوم من اکنون او را حلال نمودم. امام صادق علیه السلام فرمود: برای چه قبل از این او را حلال نکردی؟!(1)
و در حدیث صحیح دیگری آمده که امام صادق علیه السلام به شیعیان خود فرمود:
هر کس شما را دوست بدارد اهل بهشت خواهد بود، گرچه اعتقاد او مثل شما نباشد.(2)
مرحوم مقدّس اردبیلی از کتاب «بشارة المصطفی لشیعه علیّ المرتضی» نقل نموده که: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با شادی و مسرّت و بشارت بر علی علیه السلام وارد شد و بر او سلام نمود. علی علیه السلام سلام او را پاسخ داد و عرض کرد: یا رسول الله، تا کنون ندیده بودم شما اینگونه شاد باشی و نزد ما بیایی!
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: عزیزم آمده ام بشارتی به تو بدهم. سپس فرمود: اکنون جبرئیل علیه السلام بر من نازل شد و فرمود: خدایت به تو سلام می رساند و می فرماید:
ص: 29
«به علی بشارت بده که شیعیان او چه صالح و چه عاصی اهل بهشت خواهند بود».
پس امیر المؤمنین علیه السلام سجدۀ شکر نمود و دست های خود را به طرف آسمان بالا نمود و فرمود: «من خدا را گواه می گیرم که نصف حسنات و اعمال نیک خود را به شیعیانم بخشیدم».
پس فاطمه علیها السلام نیز دست به دعا بلند نمود و فرمود: «خدیا تو شاهد باش که من نیز نصف حسنات و کارهای نیک خود را به شیعیان علی علیه السلام بخشیدم».
امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز فرمودند: ما نیز نصف حسنات و کارهای نیک خود را به شیعیان پدرمان بخشیدیم. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: شما از من کریم تر نیستید، خدایا تو شاهد باش که من نیز نصف حسنات و اعمال نیک خود را به شیعیان علی علیه السلام بخشیدم.
پس خداوند به رسول خود صلی الله علیه و آله و سلم وحی نمود: شما کریمتر از من نیستید، همانا من همۀ گناهان شیعیان و دوستان علی علیه السلام را بخشیدم.(1)
در تفسیر آیه شریفه ﴿إِلّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یظْلَمُونَ شَیئا﴾(2) حضرت رضا علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل نموده که فرمود:
چون روز قیامت می شود، رحمت خدا بر بندۀ مؤمن تجلّی پیدا می کند، و خداوند بندۀ خود را از یکایک گناهانش آگاه می سازد و سپس همۀ آن ها را بر او
ص: 30
می بخشد، درحالی که هیچ پیامبر مرسل و هیچ ملک مقرّبی از آن آگاه نمی شود، و هر خطایی را که دوست نمی دارد کسی از آن آگاه شود بر او می پوشاند و سپس به گناهان او خطاب می نماید: تبدیل به حسنات شوید.(1)
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند در قیامت آن چنان رحمت خود را گسترده می کند که شیطان در حرمت او طمع می نماید.(2)
امام صادق علیه السلام می فرماید: آخرین بنده ای که - از ناحیه خداوند - دستور می آید تا به دوزخ برده شود، آن بنده صورت خود را بر می گرداند، پس خطاب می شود: «او را نگهدارید» و چون او را نگاه می دارند، خداوند به او می فرماید: ای بندۀ من برای چه صورت خود را برگردانیدی؟ بندۀ گنهکار می گوید: «یا ربّ ما کان ظنّی بک هذا» خطاب میرسد: مگر گمان تو به من چه بود؟ بندۀ گنهکار می گوید: «پروردگارا گمان من به تو این بود که از خطای من بگذری و مرا در بهشت خود جای بدهی».
پس خداوند به ملائکه می گوید: ای ملائکه من! سوگند به عزّت و نعمت ها و بلاها و ارتفاع مکانم که این بنده هرگز لحظهای در دنیا چنین امید و گمانی را به من پیدا نکرده و گرنه امروز او را از آتش نمی ترساندم، اکنون دروغ او را امضا کنید و او را به بهشت ببرید.
سپس امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ بنده ای گمان خیر به خدای خود پیدا نمی کند، جز آن که خداوند مطابق گمان او با او معامله خواهد نمود و هیچ بنده ای گمان بد به خدای خود پیدا نمی کند، جز آنکه خداوند مطابق گمان او با او معامله خواهد نمود، از این رو خداوند می فرماید: ﴿وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذی ظَنَنْتُمْ
ص: 31
بِرَبِّکُمْ أَرْداکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرین ﴾(1).(2)
ابن رئاب گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود:
روز قیامت بندۀ گنهکاری را می آورند و خداوند به او می فرماید: آیا من تو را به طاعت خود امر نکردم و از معصیت و نافرمانی خود نهی ننمودم؟ بندۀ گنهکار می گوید: آری ای پروردگار من چنین است که می فرمایی، و لکن شهوت بر من غلبه نمود و اکنون اگر مرا به خاطر گناهم عذاب کنی ظلمی به من نکرده ای.
پس خداوند امر می کند تا او را به آتش ببرند. تا این که آن بندۀ گنهکار می گوید: خدایا گمان من به تو این نبود. خطاب می شود: گمان تو به من چه بود؟ بندۀ گهنکار می گوید: گمان من به تو بهترین گمان بود.
پس خداوند دستور می دهد تا او را به بهشت ببرند و می فرماید: اکنون گمان نیک تو برایت نافع و سودمند گردید.(3)
سلیمان بن خالد گوید: من آیه شریفه ﴿إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یبَدِّلُ اللَّهُ سَیئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیما﴾(4) را برای امام صادق علیه السلام قرائت نمودم و امام صادق علیه السلام فرمود: این آیه مربوط به شما شیعیان می باشد.
سپس فرمود: روز قیامت مؤمن گنهکار را می آورند و چون در پیشگاه خداوند قرا می گیرد تنها خدای متعال به حساب او رسیدگی می کند و گناهان او را یکایک به او گوشزد می نماید، و می فرماید: تو در روز فلان و ساعت فلان چنین کردی. پس گنهکار می گوید: پروردگارا چنین است که می فرمایی.
تا این که همۀ گناهان او به او گوشزد می شود و چون به گناهان خود اعتراف
ص: 32
می کند، خداوند می فرماید: من این گناهان را در دنیا از تو پوشاندم و امروز نیز تو را می بخشم و می آمرزم. سپس به ملائکه خود می فرماید: این گناهان را برای بندۀ من تبدیل به حسنات کنید.
پس ملائکه نامه او را به مردم نشان می دهند و چون مردم گناهی در آن نمی بینند، می گویند: سبحان الله! آیا این بنده یک گناه نداشته است؟! امام صادق علیه السلام سپس فرمود: این است معنای آیه شریفه: ﴿فَأُوْلئکَ یبَدِّلُ اللَّهُ سَیئاتِهِمْ حَسَنات ﴾.
امام باقر علیه السلام می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
روز قیامت [ملائکه] بنده ای را برای حساب می آورند، پس به او گفته می شود: راهی برای نجات خود بیان کن. پس آن بنده می گوید: پروردگارا! تو مرا آفریدی و هدایت نمودی و به من وسعت و تمکّن دادی، و من نیز همواره به بندگان تو کمک کردم و بر آنان سخت گیری نکردم تا این که تو نیز امروز به من ترحّم کنی و کار را بر من آسان نمایی. پس خداوند متعال به ملائکه می فرماید: بندۀ من راست می گوید، او را داخل بهشت ببرید.(1)
در تفسیر حضرت عسکری علیه السلام از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:
خدای تبارک و تعالی روز قیامت بر بندۀ مؤمن خود منّت [و تفضّل] دارد، و چون او را در پیشگاه رحمت خود می خواند، نعمت های خود را بر او شماره می کند و به او می گوید: آیا در فلان روز از من فلان چیز و فلان چیز را نخواستی و من دعای تو را مستجاب نمودم؟ و آیا آنچه از من سؤال کردی به تو عطا نکردم؟ و آیا در فلان روز که بیچاره شدی و به من پناه آوردی من به فریاد تو نرسیدم؟ و آیا در فلان روز و فلان روز گرفتار نشدی و من مشکل تو را برطرف
ص: 33
نمودم، و به تو ترحّم کردم؟ و آیا از من مال طلب نکردی و من به تو عطا کردم؟ و آیا از من خادمی طلب نکردی و من خادمی به تو عطا نمودم؟ و آیا از من درخواست نکردی که فلان دختر را به تو تزویج کنم - و آن دختر نزد اهل او عزیز بود - و من او را به تو تزویج کردم؟
پس بندۀ مؤمن می گوید: آری ای پروردگار من، تو در دنیا مرا خشنود نمودی و من نیز از تو خشنود شدم. پس خداوند به او می فرماید: حال که تو در دنیا از من راضی شدی، من نیز امروز به اعمال تو راضی می شوم، و بهترین پاداش را به تو می دهم، و بهترین پاداش من این است که تو را در بهشت ساکن نمایم.(1)
در تفسیر امام عسکری علیه السلام از حضرت رضا علیه السلام نقل شده که فرمود:
چون روز قیامت شود و بندۀ مؤمن در پیشگاه خداوند قرار بگیرد خدای متعال خود متولّی حساب او خواهد بود، پس نامۀ عمل او را بر او عرضه می کنند.
اوّل چیزی که مؤمن در نامۀ عمل خود می بیند گناهان اوست و چون گناهان خود را می بیند رنگ او تغییر می کند، و بدن او مرتعش می شود، و به فزع و بیچارگی می افتد، و چون به حسنات و اعمال نیک خود می نگرد، چشم او روشن می شود و شاد و خرّم می گردد، و چون نگاه او به پاداش خداوند می افتد شادی او افزوده می شود.
پس خداوند به ملائکه می گوید: بروید نامه های اعمالی که او انجام نداده است را بیاورید و چون مؤمن آن نامه ها را می خواند و پاداش خداوند را نسبت به آن ها مشاهده می کند، می گوید: خدایا به عزّت تو سوگند که تو می دانی من این اعمال را انجام ندادهام. پس از ناحیۀ خداوند خطاب می رسد: راست می گویی، چنین اعمالی را انجام نداده ای، و لکن چون نیّت تو انجام این اعمال بوده است و
ص: 34
ما آن ها را برای تو نوشتهایم و تو پاداش آن ها را خواهی داشت.(1)
امام صادق علیه السلام می فرماید: روز قیامت بنده ای را به پیشگاه خداوند می آورند که هیچ عمل نیکی نداشته است، پس به او گفته می شود: فکر کن ببین دردنیا کار خیری انجام نداده ای؟ پس آن بنده فکر می کند و می گوید: خدایا من کار خیری در دنیا نکرده ام جز این که فلان بندۀ مؤمن تو از من آب وضویی طلب نمود تا نماز بخواند و من برای او آب وضو فراهم نمودم، پس خداوند به ملائکه می فرماید: بندۀ مرا [به واسطۀ این عمل] داخل بهشت ببرید.(2)
در تفسیر حضرت امام حسن عسکری علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود:
خداوند در روز قیامت گروهی از مؤمنین را احضار می کند که نامۀ اعمال آنان مملوّ از گناهان است، پس به آنان گفته می شود: آیا در مقابل این گناهان اعمال نیکی دارید؟ و اگر نه، شما گناهکار [و اهل دوزخ] خواهید بود؟ پس آنان می گویند: پروردگارا ما حسناتی برای خود سراغ نداریم.
ناگهان از ناحیۀ خداوند ندا می رسد: بندگان من! اگر شما حسناتی برای خود نمی دانید من حسناتی برای شما سراغ دارم و امروز آن ها را برای شما فراوان خواهم نمود. پس نامۀ کوچکی در کفّه حسنات آنان قرار می گیرد که به اندازۀ فاصله بین زمین و آسمان و سنگین تر از گناهان آنان خواهد بود، به گونه ای که به یکی از آنان گفته می شود: دست پدر و مادر و برادران و خواهران و خواصّ و خویشان و خدمتکاران و آشنایان خود را بگیر و آنان را وارد بهشت کن.
ص: 35
اهل محشر می گویند: پروردگارا گناهان آنان را شناختیم، حسنات و اعمال نیک آنان چه بود؟ [که سبب نجات آنان و همراهانشان شد؟] پس خداوند عزّ و جلّ می فرماید: ای بندگان من! عمل یکی از آنان این بود که حرکت کرد تا برود بقیّۀ دین و بدهی خود را به برادر دینی خود بدهد، و چون نزد او رفت به او گفت: مال خود را بگیر چرا که من تو را دوست می دارم به این خاطر که تو علیّ بن ابی طالب علیهما السلام را دوست می دارد. پس برادر او گفت: [اگر به این خاطر آمده ای تا بدهی خود را بدهی] من به خاطر علی بن ابی طالب علیهما السلام از طلب خود گذشتم، و تو هر چه می خواهی از مال من بردار.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سپس فرمود: با این عمل، خداوند از این دو نفر تشکّر نمود و گناهان آنان را بخشید و پاداش آنان را در گوشه ای از نامۀ عمل آنان قرار داد و بهشت را برای آنان و پدر و مادرشان واجب نمود.
سپس فرمود: کسانی که به سبب دشمنی با علی علیه السلام به دوزخ می روند بیش از ریگ های اطراف جمرات هستند.
و به بریده فرمود: تو بترس که از آنان باشی.(1)
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: روز قیامت بنده ای را در پیشگاه خداوند احضار می کنند و خداوند به ملائکه می فرماید: بین نعمت های من و اعمال نیک او مقایسه و موازنه ای برقرار کنید، و چون چنین کنند، نعمت های خداوند اعمال او را احاطه می کند و ملائکه می گویند: اعمال نیک او در مقابل نعت های تو تمام شد، پس خداوند می فرماید: نعمت های مرا به او ببخشید و بین اعمال نیک و بد او مقایسه کنید؛ پس اگر مساوی بودند خداوند اعمال خیر او را مقدّم می نماید و او را به بهشت می برد و اگر اعمال نیک او افزون بود خداوند از فضل خود جبران
ص: 36
خواهد نمود و اگر اعمال بد او افزون بود و او اهل تقوا و پرهیز از شرک بود، خداوند اگر بخواهد، با رحمت خود او را می بخشد.(1)
شخصی به نام قبیصه می گوید: از امام صادق علیه السلام نسبت به تفسیر آیه شریفه ﴿إِنَّ إِلَینا إِیابَهُم * ثُمَّ إِنَّ عَلَینا حِسابَهُم﴾(2) سؤال نمودم، امام صادق علیه السلام فرمود:
این آیه دربارۀ ما نازل شده است. گفتم: تفسیر آن چیست؟ فرمود: ای قبیصه! روز قیامت خداوند حساب شیعیان ما را به ما واگذار می نماید پس اگر آنان به خدای خود مدیون باشند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خداوند برای آنان درخواست بخشش می نماید، و اگر به مردم بدهکار باشند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دین آنان را پرداخت می نماید، و اگر به ما بدهکار باشند و حقّ ما را ضایع نموده باشند، ما از آنان می گذریم، تا بدون حساب داخل بهشت بشوند.(3)
دوست گرامی جناب حجّة الاسلام حاج آقای رامپناه، روحانی و شاعر مخلص اهل بیت علیهم السلام متخلّص به طالع از یکی از دوستان مورد اعتماد خود نقل نمود که:
عدّه ای از آذربایجان به زیارت حضرت رضا علیه السلام رفتند، و بین آنان یک نفر نابینا بود. هنگامی که از زیارت فارغ می شوند، و باز می گردند، در منزل اوّلی استراحت می نمایند و مشغول بازدید سوغات و لوازم خود می شوند، و در بین اثاثیه آنان جزوه های زیارت نامه و شعر و مرثیه و مدّاحی بوده و صدای ورق های کاغذ به گوش آن شخص نابینا می رسد و نابینا سؤال می کند: این کاغذها چیست که
ص: 37
جمع آوری می کنید؟ آنان از روی مزاح و شوخی می گویند: مگر نمی دانی، حضرت رضا علیه السلام برگه های برات آزادی از دوزخ به ما داده است و ما مشغول جمع آوری آن ها هستیم، سپس میگویند: مگر حضرت رضا علیه السلام از این برگه ها به تو نداده است؟ نابینا می گوید: به من چنین برگه ای ندادند و بسیار متأثّر و غمگین می شود و حسرت می خورد که چگونه او از این احسان محروم مانده است، از این رو به طرف مشهد باز می گردد، و می گوید: من باید بروم برگه خود را بگیرم. پس به او می گویند: این ها مزاح بود، برگرد. او می گوید: من باید بازگردم و از حضرت رضا علیه السلام برات آزادی خود را بگیرم، مگر من زائر او نبودم؟ جز آن که من نابینا بودهام؟ و هر چه اصرار می کنند او قانع نمی شود و عصا زنان به مشهد باز می گردد و در بین راه به زمین می خورد و سر و صورت او خون آلود می شود تا این که به حرم حضرت رضا علیه السلام می رسد و خدّام به او می گویند: این گونه نمی شود داخل حرم بشوی، و او را شستشو می دهند و زخم های او را پانسمان می کنند و او وارد حرم می شود و کنار مرقد آن حضرت می ایستد و می گوید: آقا مگر من چه کرده بودم که شما به همۀ رفقای من برات آزادی از آتش دوزخ را دادید و به من ندادید؟ مگر من زائر شما نبودم جز این که چشم نداشته ام؟!
ناگهان حضرت رضا علیه السلام را وسط حرم می بیند و آن حضرت به او می فرماید: بیا این برات آزادی از دوزخ را بگیر و کاغذی به او می دهد که نام او در آن نوشته شده بوده است و متوجّه می شود که امام علیه السلام چشم های او را نیز شفا داده است، پس به طرف شهر خود باز می گردد و در منزل دوّم به رفقای خود می رسد و آنان می بینند او بازگشته و حضرت رضا علیه السلام او را شفا داده و یک برگه برات نیز به او داده است، و چون از او سؤال می کنند می گوید: شما از آقا یک چیز گرفتید و من دو چیز گرفتم. [7 شعبان 1408 ه- ق]
ص: 38
صاحب کتاب روضة المؤمنین می نویسد:
یکی از علمای بزرگوار که فراوان به بلاد هندوستان سفر می کرد برای من حکایت کرد که بین یک شیعه و یک سنّی نزاعی در افضلیت علی علیه السلام و ابوبکر رخ داد و هیچکدام سخن دیگری را نپذیرفتند و در نهایت اتّفاق نمودند که مسألۀ مورد نزاع خود را با بوزینه هایی که در کنار آنان بودند مطرح کنند، و دو رقعه آماده نمودند و بر روی یکی نام علی علیه السلام و بر روی دیگری نام ابوبکر را نوشتند. پس آن رقعه ها را نزد یکی از بوزینه ها گذاردند و او رقعه ای را که نام علی علیه السلام بر آن نوشته شده بود روی سر خود گذارد و دیگری را زیر پای خود قرار داد.(1)
مرحوم شیخ مفید گوید: علی بن میثم به یک مرد نصرانی گفت: برای چه این صلیب را به گردن خود آویخته ای؟ مرد نصرانی گفت: این نماد چوبه داری است که عیسی علیه السلام را بر آن دار آویختند. علی بن میثم گفت: آیا عیسی علیه السلام دوست می داشته که او را بر آن چوبه به دار بیاویزند؟ نصرانی گفت: نه.
علی بن میثم گفت: آیا عیسی علیه السلام برای انجام حوائج خود بر الاغی سوار نمی شد؟ نصرانی گفت: آری. علی بن میثم گفت: آیا عیسی علیه السلام دوست می داشت که الاغ او باقی بماند تا حوائج خود را به وسیلۀ آن انجام بدهد؟ نصرانی گفت: آری.
علی بن میثم گفت: اکنون تو چیزی که عیسی علیه السلام دوست می داشته است را رها نموده ای و چیزی که او دوست نمی داشته و از آن کراهت داشته است را به گردن خود آویخته ای! در حالی که سزاوار بود تو حمار او را به گردن خود می آویختی و صلیب را رها می کردی! و اگر جز این بکنی جاهل خواهی بود!!(2)
ص: 39
در کتاب چهل حکایت آمده: شخصی دفر دیوان محاسبات هارون الرشید را ورق می زد، ناگهان دید در یکجا نوشته است: چهار هزار دینار بابت بهای خلعت جعفر برمکی، و در صفحه دیگر نوشته است: ده قیراط برای سوزاندن بدن جعفر برمکی. و چون تاریخ این دو هزینه را مقایسه کرد، چهار روز فاصله داشت.(1)
مؤلف گوید: برمکیان در حکومت هارون الرشید سال ها در عزّت و قدرت و دارای مال و ثروت بودند و در اثر ظلم و خیانتی که به موسی بن جعفر علیهما السلام کردند، دودمانشان برچیده شد و خداوند آنان را ذلیل و نابود نمود و بهانۀ آن این بود که هارون دختر خود، عبّاسه، را به جعفر برمکی تزویج کرد و با او شرط نمود که تا مدّتی دست به او نزد. عبّاسه او را فریب داد و جعفر با او همبستر شد و چون هارون آگاه شد، دستور داد تا او را گردن زدند و...
فی البحار عن ابن زیّات عن الصادق صلوات الله و سلامه علیه أنّه قال:
کَانَتْ صُهَاکُ جَارِیةً لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَ کَانَتْ ذَاتَ عَجُزٍ، وَ کَانَتْ تَرْعَی الْإِبِلَ، وَ کَانَتْ مِنَ الْحَبَشَةِ، وَ کَانَتْ تَمِیلُ إِلَی النِّکَاحِ، فَنَظَرَ إِلَیهَا نُفَیلٌ جَدُّ [فُلَانٍ] فَهَوَاهَا وَ عَشِقَهَا مِنْ مَرْعَی الْإِبِلِ فَوَقَعَ عَلَیهَا، فَحَمَلَتْ مِنْهُ بِالْخَطَّابِ، فَلَمَّا أَدْرَکَ الْبُلُوغَ نَظَرَ إِلَی أُمِّهِ صُهَاکَ فَأَعْجَبَهُ عَجُزُهَا فَوَثَبَ عَلَیهَا فَحَمَلَتْ مِنْهُ بِحَنْتَمَةَ، فَلَمَّا وَلَدَتْهَا خَافَتْ مِنْ أَهْلِهَا فَجَعَلَتْهَا فِی صُوفٍ وَ أَلْقَتْهَا بَینَ أَحْشَامِ مَکَّةَ، فَوَجَدَهَا هِشَامُ بْنُ الْمُغِیرَةِ بْنِ الْوَلِیدِ، فَحَمَلَهَا إِلَی مَنْزِلِهِ وَ رَبَّاهَا وَ سَمَّاهَا بِ- «الْحَنْتَمَةِ»، وَ کَانَتْ مَشِیمَةُ الْعَرَبِ مَنْ رَبَّی یتِیماً یتَّخِذُهُ وَلَداً، فَلَمَّا بَلَغَتْ حَنْتَمَةُ نَظَرَ إِلَیهَا الْخَطَّابُ فَمَالَ إِلَیهَا وَ خَطَبَهَا مِنْ هِشَامٍ، فَتَزَوَّجَهَا فَأَوْلَدَ مِنْهَا [فُلَان]، وَ کَانَ الْخَطَّابُ أَبَاهُ وَ جَدَّهُ وَ خَالَهُ، وَ کَانَتْ حَنْتَمَةُ أُمَّهُ وَ أُخْتَهُ وَ عَمَّتَهُ.
ص: 40
و ینسب إلی الصادق علیه السلام فی هذا المعنی شعر:
مَنْ جَدُّهُ خَالُهُ وَ
وَالِدُهُ
وَ أُمُّهُ أُخْتُهُ وَ عَمَّتُهُ
أَجْدَرُ أَنْ یبْغِضَ الْوَصِی
وَ أَنْ
ینْکِرَ یوْمَ الْغَدِیرِ
بَیعَتَهُ (1)
در کتاب «روضة الواعظین» از اعمش نقل شده که گوید:
گروهی از شیعیان و خوارج در کوفه نزد ابو نعیم نخعی جمع شده بودند و مؤمن طاق که استاد کلام و از شاگردان امام صادق علیه السلام بود حضور داشت. پس ابن ابی حذره که از علمای اهل تسنّن بود خطاب به شیعیان گفت: من با چهار دلیل بر شما ثابت خواهم نمود که ابوبکر بر علی علیه السلام و همۀ صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فضیلت دارد و احدی از مردم قدرت ردّ آن ها را ندارد: 1- او در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و در خانۀ او مدفون شده است. 2- او مصاحب و همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غار بوده است. 3- او در آخرین نماز قبل از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر مردم امامت کرده است. 4 - او صدّیق این امت است.
پس ابوجعفر مؤمن طاق رضوان الله علیه به او فرمود: من نیز با همین چهار دلیل ثابت میکنم که علی علیه السلام از ابوبکر و همۀ اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم افضل بوده است و چهار دلیل تو را از مثالب ابوبکر قرار می دهم و اطاعت از علی علیه السلام را نیز از قرآن، و از سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، و از دلیل عقلی، بر ابوبکر واجب خواهم نمود.
سپس فرمود: ای ابن حَذره، بگو بدانم: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خانه های خود را - که خداوند می فرماید: ﴿یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیوتَ النَّبِی إِلاَّ أَنْ یؤْذَنَ لَکُم ﴾ یعنی بدون اجازه داخل خانه های پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشوید، به ارث برای فرزندان خود قرار داد و یا آن ها را [طبق گفتۀ ابوبکر] برای همه مسلمانان صدقه قرار داد؟ هر چه می خواهی بگو. پس ابن ابی خدره سکوت نمود [چرا که راه سخن بر او
ص: 41
بسته شده بود.]
سپس مؤمن طاق گفت: اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خانه های خود را به ارث برای فرزندان و همسران خود گذراده باشد، او نه نفر همسر داشته و سهم عایشه دختر ابوبکر یک نهم () از یک هشتم () می شود و آن به اندازه یک چهارم () متر نمی رسد و اگر صدقه باشد و به همه مسلمانان تعلّق داشته باشد، سهم دختر ابوبکر یعنی عایشه به اندازۀ یک وجب در یک وجب نخواهد بود، در حالی که کلّ خانه را تصاحب نموده و چیزی از آن را به دیگری نداده اند [برای عمر و دختر او حفصه نیز همین گونه خواهد بود] از این رو محمّد بن ابی بکر به خواهر خود عایشه می گوید:
لک التّسع من الثمن و بالکلّ
تحکّمت
تجمّلتِ تبغلتِ و
إن عشتِ تفیلتِ
سپس گفت: سهم ابوبکر از خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طبق گفته او و حدیثی که جعل نموده همانند یکی از مسلمانان می باشد و دخول او در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبل از رحلت و بعد از رحلت آن حضرت بدون اجازه آن حضرت، گناه و معصیت بوده است، و تنها امیر المؤمنین علیه السلام و فرزندان او حقّ داشته اند که بدون اجازه وارد آن خانه بشوند، چرا که خداوند برای آنان حلال نموده است آنچه را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حلال نموده است.
سپس گفت: شما می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد درب خانه های مردم به مسجد بسته شود، جز درب خانۀ علی علیه السلام، و ابوبکر درخواست نمود که روزنه ای از خانه او به مسجد باز باشد تا بتواند به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه کند، و پذیرفته نشد، عبّاس عموی پیامبر نیز خشمگین شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خطبه ای خواند و فرمود: خداوند تبارک و تعالی به موسی و هارون علیهما السلام امر نمود که مسجدی در مصر بنا کنند و احدی با جنابت وارد آن نشود مگر موسی و هارون و فرزندان آنان و علی علیه السلام نیز مانند هارون است و فرزندان او نیز مانند فرزندان هارون می باشند و برای احدی جز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیر المؤمنین علیه السلام جایز نیست که در
ص: 42
مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جنب شود.
پس همه جمعیت سخن مؤمن طاق را تأیید کردند و مؤمن طاق به ابن ابی حَذره گفت: یک چهارم دین تو به باد رفت و آنچه گفتم فضیلتی برای علی علیه السلام و منقصتی برای ابوبکر بود.
سپس گفت: امّا این که گفتی: «ابوبکر همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غار بوده است» بگو بدانم آیا خداوند در قرآن نمی گوید: ما بر پیامبر خود و مؤمنین آرامش و سکینه فرستادیم؟ ابن ابی حَذره گفت: آری، مؤمن طاق گفت: پس چگونه خداوند سکنیه و آرامش را در غار مخصوص پیامبر خود نموده و می فرماید: ﴿فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیه ﴾ و ابوبکر را حزین و ترسو یاد نموده و می فرماید: ﴿إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا﴾ ؟ در حالی که در همان شب علی علیه السلام در بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدون ترس و هراس خوابید و جان خود را فدای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمود؟ [و خداوند دربارۀ او بر ملائکه مباهات نمود وجبرئیل این آیه را در شأن او نازل کرد: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد﴾؟ آیا مقام علی علیه السلام در آن شب بهتر از ابوبکر نبود؟
سپس گفت: امّا این که تو ابوبکر را صدّیق این امّت دانستی، به تو بگویم: خداوند بر ابوبکر واجب نموده که برای علیّ بن ابی طالب علیهما السلام که نخستین مؤمن به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، استغفار نماید و بگوید: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِالْإیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ و آنچه تو گفتی چیزی است که بین مردم شایع نموده اند، و گر نه صدّیق این امّت [طبق آیات قرآن و روایات صحیح و صریح] علی بن ابی طالب علیهما السلام است که بر بالای منبر بصره فرمود: «أنا الصدّیق الاکبر آمنت قبل أن آمن ابوبکر و صدّقت قبله» پس مردم سخن مؤمن طاق را تصدیق نمودند، و مؤمن طاق به ابن ابی حَذره گفت: سه چهارم دین تو به باد رفت.
سپس گفت: امّا این که گفتی: «ابوبکر برای آخرین بار به جای رسول
ص: 43
خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر مردم نماز خواند»، فضیلتی را برای ابوبکر ادعا کردی که به تهمت نزدیک تر است تا به فضیلت، چرا که اگر نماز خواندن او به امر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می بود آن حضرت او را عزل نمی کرد و نماز او را قطع نمی نمود. سپس گفت: مگر تو نمی دانی که ابوبکر چون نماز خود را شروع کرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مسجد آمد و خود بر مردم امامت نمود و ابوبکر را عزل نمود؟ و این نماز از دو حالت خارج نیست: یا حیله ابوبکر بوده است و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون از آن آگاه شده با آن بیماری، فوراً به مسجد آمده و او را کنار زده که مردم بعداًبه آن تکیه نکنند، و معذور باشند؛ و یا خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را به آن امر نموده بود و لکن همانند قصّه فرستادن او برای ابلاغ سورۀ برائت به مشرکین مکّه، به امر خدا او را از این کار عزل نمود و در هر صورت این قصّه کاشف از عدم لیاقت او برای امامت در جماعت است تا چه رسد دلیل بر امامت و رهبری عامّه مردم باشد. پس مردم سخنان مؤمن طاق را تأیید کردند، و مؤمن طاق به ابن ابی حَذره گفت: کلّ دین تو به باد رفت؛ آمدی فضیلتی برای امام خود بیان کنی، او را مفضتح نمودی.
پس مردم به مؤمن طاق گفتند: استدلال تو دربارۀ این که گفتی: من از قرآن و سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و دلیل عقل اثبات می کنم که بر ابوبکر واجب بوده است که از علی علیه السلام اطاعت نماید، چیست؟
مؤمن طاق گفت: از قرآن این آیه دلالت بر وجود اطاعت ابوبکر از علی علیه السلام می کند که خداوند می فرماید: ﴿یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقین ﴾ و علی علیه السلام از صادقین است چرا که خداوند در آیه دیگری می فرماید: ﴿وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ - یعنی حین الحرب - أُولئکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئکَ هُمُ الْمُتَّقُون ﴾ و امّت اجماع دارد که علی علیه السلام در جنگ ها صابر بوده و از هیچ جنگی فرار نکرده است، همان گونه که دیگران [مانند ابوبکر و عمر و عثمان] فرار کردند. پس مردم گفتند: راست می گویی.
مؤمن طاق گفت: و امّا سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این باره حدیث متواتر ثقلین
ص: 44
است که فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّی یرِدَا عَلَی الْحَوْض»،
و سخن دیگر آن حضرت که فرمود: «إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیکُمْ مَثَلُ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَ فِیهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مُحِقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِق»،
بنابراین تمسّک و پیروی از اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سبب هدایت است و تمسّک و پیروی از غیر آنان سبب ضلالت و گمراهی خواهد بود. پس مردم سخن مؤمن طاق را تأیید نمودند و گفتند: یا ابا جعفر راست گفتی.
سپس گفت: امّا دلیل عقلی بر این مسأله این است که مردم کلاً اطاعت از امام را لازم می دانند و اتّفاق دارند که علی علیه السلام اعلم اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بوده و مردم از او سؤال می کرده اند و به او نیازمند بوده اند و او از آنان بی نیاز بوده است، بنا بر این اطاعت از او عقلاً واجب بوده است چرا که قرآن می فرماید: ﴿أَفَمَنْ یهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلاَّ أَنْ یهْدی فَما لَکُمْ کَیفَ تَحْکُمُون ﴾
اعمش می گوید: مناظره ای بهتر از این مناظره تا آن زمان اتّفاق نیفتاده بود و با این مناظره زیادی از مردم به مذهب اهل البیت علیهم السلام گرایش پیدا کردند.(1)
روزی فضّال بن حسن بن فضّال کوفی به ابوحنیفه برخورد نمود و دید جمعیّت زیادی گرد او جمع شده اند و او برای آنان فقه و حدیث تدریس می کند. پس فضّال به رفیق خود گفت: به خدا سوگند از اینجا نخواهم رفت تا ابو حنیفه را خجل و رسوا نمایم. رفیق او گفت: ابوحنیفه اکنون دارای شهرت و قدرت است، و مردم او را پذیرفته اند و تو نمی توانی بر او غالب شوی. فضّال گفت: آرام باش؛ هرگز گمراه نمی تواند بر مؤمن پیروز شود.
سپس نزدیک او رفت و سلام کرد و چون ابوحنیفه و اصحابش پاسخ سلام او
ص: 45
را دادند، گفت: ای ابو حنیفه من برادری دارم که می گوید: بهترین مردم بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی بن ابی طالب علیهما السلام است و من می گویم: ابوبکر و عمر بهترین مردم بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند، نظر شما چیست؟
پس ابو حنیفه سر خود را به زیر انداخت و پس از لحظه ای گفت: همین بس برای آنان که در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مدفون شده اند، و فضیلتی برای آنان بالاتر از این نمی تواند باشد. فضّال گفت: من این فضیلت را برای او بیان نموده ام، و لکن او در جواب من گفت: به خدا سوگند، اگر جایی که آنان دفن شده اند، ملک رسو ل خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده باشد، دفن آنان در آن محل ظالمانه بوده است، و اگر آن محل قبلا ملک آنان بوده و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بخشیدهاند، رجوع آنان در بخشش خود صحیح نبوده و کار زشتی را انجام داده اند.
پس ابو حنیفه ساعتی سر به زیر انداخت و سپس گفت: آن محل نه ملک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده و نه ملک ابوبکر و عمر و لکن آنان به سبب سهم دختران خود عایشه و حفصه در آن محل دفن شده اند. فضّال گفت: من آنچه را گفتی به او گفتم و لکن او می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که از دنیا رحلت نمود نه همسر داشت و سهم هر کدام آنان یک نهم () از یک هشتم () خواهد بود و آن یک وجب در یک وجب می شود، و چگونه در چنین مساحتی آنان استحقاق دفن داشته اند ؟ از سویی چگونه عایشه و حفصه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ارث برده اند و فاطمه علیها السلام که دختر او بوده از ارث پدر منع شده است؟! پس ابو حنیفه متحیّر شد و گفت: ای مردم، این رافضی خبیث را از من دور کنید.(1)
ص: 46
1 - شیخ مفید رحمه الله درکتاب اختصاص از جابر بن عبد الله انصاری از امام باقر علیه السلام نقل نموده که: خداوند تبارک و تعالی در روز قیامت به بندگان مؤمن خود می فرماید: با رحمت من داخل بهشت شوید، وبا عفو من از آتش نجات یابید، و بهشت را با اعمال نیک خویش بین خود تقسیم نمایید، سوگند به عزّتم که من شما را در بهشت و دار کرامت خود جاوید خواهم نمود.
سپس امام باقر علیه السلام فرمود: هنگامی که مؤمنین داخل بهشت می شوند، قامت آنان همانند آدم علیه السلام سی متر می شود، سنّ آنان نیز مانند عیسی علیه السلام سی و سه سال خواهد بود، و زبان آنان همانند محمّد صلی الله علیه و آله و سلم عربی خواهد بود، و صورت های آنان همانند یوسف علیه السلام زیبا می شود و نوری از صورت هایشان ساطع خواهد بود، و قلب های آنان همانند یعقوب علیه السلام از کدورت و خیانت سالم خواهد بود.(1)
2 - از کتاب «لؤلؤ البحرین» نقل شده که: علاّمه حلّی علیه الرحمة در محضر علمای عامّه خطبه ای خواند و با سخنان خود آنان را محکوم نمود و چون در خطبۀ خود حمد خدا را بجا آورد و بر محمّد و آل او صلوات فرستاد، سیّد موصلی که یکی از مسکوتین در مناظرۀ او بود گفت: چه دلیلی دارید بر جواز صلوات بر غیر پیامبران؟ پس علاّمه بدون فاصله این آیه را تلاوت نمود: ﴿الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ * أُولئِکَ عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ﴾(2) .
پس سیّد عالم موصلی به صورت انکار گفت: چه مصیبتی بر آنان وارد شده که استحقاق صلوات پیدا کرده اند؟ علامه فرمود: بدترین و سختترین مصیبت آنان این است که فرزندی مانند تو دارند که جهّال و منافقین را که مستوجب عذاب و لعنت هستند بر آل پیامبر صلی الله علیه و آله مقدّم می دارد.
ص: 47
پس حاضرین از حاضر جوابی علامه تعجّب نمودند و خندیدند.(1)
3 - مرحوم محدّث بزرگوار قمّی در کتاب «الکنی و الالقاب» گوید: ابن حجر عسقلانی صاحب کتاب «الصواعق المحرقة» از ابوبکر و عمر درباره غصب فدک از فاطمه زهرا علیها السلام دفاع می کند و آنان را معذور می دارد و می گوید:
أهوی علیا
أمیر المؤمنین و لا
أرضی بشتم
أبی بکر و لا عمرا
و لا أقول و إن لم یعطیا فدکا
بنت النبی و لا میراثها کفرا
اللّه یعلم ماذا یحضران به
یوم القیامة من عذر إذا اعتذرا
و شیخ بهایی رحمه الله در پاسخ او گوید:
یا أیها المدّعی حبّ
الوصی و لم
تسمح بسبّ أبی بکر و لا
عمرا
کذبت و اللّه فی دعوی
محبّته
تبّت یداک ستصلی فی غد
سقرا
فکیف تهوی أمیر المؤمنین
و قد
أراک فی سبّ من عاداه
مفتکرا
فان تکن صادقا فیما نطقت
به
فابرء إلی اللّه ممّن
خان أو غدرا
و أنکر النصّ فی خمّ و
بیعته
وقال إنّ رسول الله صلی الله علیه و آلهقد هجرا
أتیت تبغی قیام العذر فی
فدک
أ تحسب الأمر فی التمویه
مستترا
إن کان فی غصب حقّ الطهر
فاطمة
سیقبل العذر ممّن جاء
معتذرا
فکلّ ذنب له عذر غداة غد
و کلّ ظلم تری فی الحشر
مغتفرا
فلا تقولوا لمن أیامه
صرفت
فی سبّ شیخیکم قد ضلّ أو
کفرا
بل سامحوه و قولوا لا
نؤاخذه
عسی یکون له عذر إذا
اعتذرا
فکیف والعذر مثل الشمس
اذ بزغت
و الأمر متّضح کالصّبح إذ ظهرا
لکنّ إبلیس أغواکم و صیرکم
عمیاً وصمّاً فلا سمعاً ولا بصرا(2)
4 - در ماه رجب سال 1413 ه- ق. به زیارت حضرت ثامن الائمّه علیه السلام مشرف
ص: 48
شدم و شخصی در منزل مرحوم آیة الله مروارید نقل نمود که:
یکی از علمای مشهد از حرم مطهّر باز میگشته که زن محجوبه ای را می بیند از صحن خارج شده و چادر خود را کنار میگذارد تا داخل ماشین شود، پس مرد عالم به او می گوید: خانم مگر شما به حرم مشرف نبودید؟ می گوید: آری، آقا می گوید: پس چه شد که حجاب خود را کنار گذاردید؟ آن زن می گوید: من مسلمان نیستم و برای حاجت گرفتن به حرم آمدهام، اکنون که حاجت خود را گرفتم چون به حجاب عقیده ندارم چادرم را برداشتم.
سپس قصّه خود را بیان می کند و می گوید: فرزند من فلج بود و به همه جا او را بردم و بهبودی پیدا نشد، از این رو فرزندم را که حدود هفت سال داشت درب خانه می نشاندم که رفت و آمد بچه ها و بازی آن ها را ببیند و برای او تنوّعی باشد، تا این که روزی به من گفت: ای مادر، من هم دوست میدارم با بچّه ها بازی بکنم، تو مرا ببر پیش آن آقایی که می گویند: او فلج ها را شفا می دهد و تعبیر او این بود که گفت: «مرا ببر پیش دکتر رضا» پس من به او گفتم: او مسلمان ها را شفا می دهد، پس فرزندم اصرار کرد و گفت: مرا نزد او ببر.
چون من مسلمان نبودم و مرا بدون چادر راه نمی دادند ناچار چادر به سر کردم و داخل صحن علی بن موسی الرضا علیهما السلام شدم و فرزند خود را به پنجره عتیق بستم و کنار نشستم عدّه دیگری نیز خود را به آن پنجره بسته بودند تا این که نیمه شب فرا رسید و من دیدم فرزندم برخاست و فرار کرد، پس من او را گرفتم و گفتم: چه شد؟ فرزندم گفت: یک آقایی آمد و دست خود را بر من کشید و من شفا یافتم و برای تو نیز پیامی داد و فرمود: مادرت به دروغ گفته که ما غیر مسلمان ها را شفا نمی دهیم.
5 - مؤلّف گوید: در احوالات حضرت هادی علیه السلام نیز آمده که مردی از نصارا را
ص: 49
متوکّل به سامرّا احضار می کند و او از متوکّل احساس خطر می نماید از این رو نیّت می کند که یکصد دینار به حضرت هادی علیه السلام هدیه کند تا از شرّ متوکّل نجات یابد.
مرد نصرانی می گوید: من برای اوّلین بار وارد سامرا شدم و شنیدم که متوکّل ملاقات با امام هادی علیه السلام را ممنوع نموده و او در خانۀ خود محبوس است، پس متحیّر ماندم که چه باید بکنم تا این که به قلبم خطور کرد که سوار الاغ خود بشوم و افسار او را رها کنم تا او مرا به خانه آن امام ببرد و از کسی چیزی سؤال نکنم.
پس سوار بر الاغ خود شدم و آن یکصد دینار را در آستین خود قرار دادم و الاغ مرا از کوچه و بازار می برد تا این که درب خانه ای ایستاد و هر چه او را حرکت دادم حرکت نکرد، پس به غلام خود گفتم: سؤال کن این خانۀ کیست؟ و چون گفتند: این خانه ابن الرضا علیهما السلام است. گفتم: الله اکبر، این یک نشانه.
ناگهان غلام سیاهی از آن خانه خارج شد و گفت: تو یوسف بن یعقوب هستی؟ گفتم: آری. غلام گفت: «پیاده شو» و مرا به دهلیز خانه برد و خود داخل خانه شد. پس من با خود گفتم: این نیز نشانۀ دیگری است، چرا که غلام از کجا نام من را دانست؟ من که تا کنون در این شهر نیامدهام و کسی نیز مرا نمی شناسد.
پس غلام بازگشت و گفت: یکصد دیناری که در آستین داری را تحویل بده. پس من دینارها را تحویل دادم و پیش خود گفتم: این نشانه سوّم است.
سپس غلام بازگشت و گفت: «داخل شو» و من داخل شدم و دیدم آن آقا تنها در اطاق خود نشسته و به من فرمود: ای یوسف، هنوز حقّانیّت ما برای تو ثابت نشده است؟! گفتم: ای مولای من نشانه ها برای قبول حقّانیت شما کافی بود. فرمود: هیهات که تو مسلمان بشوی و لکن فرزندی پیدا می کنی که او مسلمان می شود و از شیعیان ما خواهد بود.
سپس فرمود: ای یوسف، گروهی گمان می کنند که ولایت ما برای امثال شما سومند نیست، آنان دروغ می گویند، به خدا سوگند، ولایت و محبّت ما برای امثال
ص: 50
شما نیز سودمند است. اکنون به طرف متوکّل برو که جز خیر چیزی نمی بینی و در همین زودی فرزند مبارکی پیدا خواهی کرد [که از شیعیان ما می باشد].
مرد نصرانی گوید: من به خانه متوکّل رفتم و به آنچه می خواستم رسیدم و بازگشتم و متوکّل آسیبی به من نرساند. هبة الله بن ابی منصور موصلی که راوی این قصّه است می گوید: من پس از آن ماجرا فرزند آن مرد نصرانی را دیدم که بعد از مرگ پدر خود از شیعیان خلّص بود، و به من گفت: پدرم بر دین نصرانیّت مرد و من پس از او مسلمان شدم، و همواره می گفت: من نتیجه بشارت مولای خود امام هادی علیه السلام هستم.(1)
6 - در جنگ جمل هنگامی که امیر المؤمنین علیه السلام با اهل بصره روبرو شد، زبیر را صدا زد و فرمود: ای زبیر بیا نزد من. پس زبیر با طلحه نزد امیر المؤمنین علیه السلام آمدند و آن حضرت به آنان فرمود: به خدا سوگند شما و علمای آل محمّد علیهم السلام و عایشه دختر ابوبکر خوب می دانید که [رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:] اصحاب جمل، کلًّا ملعون و اهل آتش هستند، و کسی که جز این بگوید، زیانکار است. طلحه و زبیر گفتند: چگونه می توان گفت: ما ملعون و اهل آتشیم در حالی که ما اصحاب جنگ بدر و اهل بهشت می باشیم؟!
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: اگر من می دانستم که شما اهل بهشت هستید هرگز جنگ با شما را حلال نمی پنداشتم.
زبیر گفت: مگر شما حدیث سعید بن عمرو بن نفیل را نشنیده اید که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کرد: که آن حضرت فرموده است: ده نفر از قریش اهل بهشت هستند؟ امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: آری من در زمان خلافت عثمان از او شنیدم که این حدیث [جعلی و ساختگی] را نقل می کرد. زبیر گفت: شما گمان می کنید او به دروغ این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من به تو پاسخی نمی دهم تا نام آن ده نفر را ببری. زبیر
ص: 51
گفت: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، عبد الرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقّاص، ابو عبیدة جرّاح و سعید بن عمرو بن نفیل. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: دهمین آنان کیست؟ زبیر گفت: شما هستید. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «اقرار تو به این که من اهل بهشت هستم پذیرفته است، و امّا آنچه را برای خود و یاران خود ادّعا می کنی، من به آن کافر هستم و از تو نمی پذیرم...».(1)
7- صاحب کتاب روضات الجنّات گوید: جماعتی از اصحاب نقل کرده اندکه سلطان محمّد شاه خدا بنده مُغولی روزی بر همسر خود خشم نمود و گفت: «أنتِ طالق ثلاثا یعنی من تو را سه طلاقه نمودم». سپس پشیمان شد و علمای اهل سنّت را جمع نمود و همگی گفتند: چاره ای از محلّل نیست [یعنی باید ملکه بعد از سه طلاقه شدن با دیگری ازدواج نماید و با او عمل زنا شویی انجام بگیرد و اگر او را طلاق دادند و عدّۀ او گذشت شوهر اوّل می تواند با او ازدواج نماید].
شاه خدابنده گفت: شما علما در هر مسأله ای اختلاف دارید آیا در این مسلأله اختلافی ندارید؟ آنان گفتند: اختلافی در این مسأله نداریم. پس یکی از وزرای او گفت: عالمی در حلّه هست که این طلاق را صحیح نمی داند.
پس شاه خدابنده علامّه حلّی را دعوت نمود و علمای اهل سنّت به او اعتراض کردند و گفتند: او دارای مذهب باطلی است و از رافضی ها می باشد و آن ها را عقلی نیست و شایسته نیست که سلطان یک شخص ضعیف العقلی را به دربار خود دعوت نماید. شاه خدا بنده گفت: باید حضور پیدا کند تا ما بدانیم چگونه است.
پس همۀ علمای مذاهب اهل سنّت جمع شدند و علاّمه وارد شد، در حالی که کفش های خود را به دست گرفته بود و گفت: «السلام علیکم» و سپس در کنار پادشاه نشست. علمای مذاهب چهارگانه گفتند: آیا ما نگفتیم که رافضی ها عقلی
ص: 52
ندارند؟ پادشاه گفت: از او سؤال کنید که دلیل این کار او چیست؟
پس علمای مذاهب چهارگانه به علامه حلّی گفتند: برای چه مقابل پادشاه سجده نکردی و آداب مجلس شاهانه را انجام ندادی؟ علاّمه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز حاکم بود و فقط به او سلام می کردند، چنان که خداوند می فرماید: ﴿فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیوتاً فَسَلِّمُوا عَلی أَنْفُسِکُمْ تَحِیةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَکَةً طَیبَةً ﴾ از سویی اختلافی بین ما و شما نیست که سجده برای غیر خداوند حرام است.
علمای مذاهب گفتند: برای چه در کنار پادشاه نشستی؟ علامه گفت: «مکان دیگری برای نشستن نبود» و هر چه علامه می گفت برای پادشاه به فارسی ترجمه می کردند.
تا این که علمای مذاهب گفتند: برای چه کفش خود را همراه خویش آوردی؟ این شأن یک عاقل بلکه یک انسان نبود. علامه گفت: ترسیدم علمای حنفی کفشم را سرقت کنند، همان گونه که ابوحنیفه کفش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را سرقت نمود. پس علمای حنفی فریاد برآوردند و گفتند: هرگز چنین چیزی صحیح نیست چرا که ابوحنیفه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبوده و یکصد سال بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمده است. علامه گفت: من فراموش کردم شاید سارق کفش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امام شافعی بوده است. پس علمای شافعی نیز فریاد کردند و گفتند: تولّد شافعی در روز وفات ابوحنیفه بوده، او نیز بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می زیسته است. علامه گفت: شاید سارق امام مالکی ها بوده است. مالکی ها نیز فریاد زدند که مالک بن انس نیز بعد از آنان به دنیا آمده است. علامه گفت: شاید سارق احمد بن حنبل بوده است و حنبلی ها نیز فریاد کردند و همان سخنان را گفتند.
پس علامه به شاه خدابنده گفت: آیا شما دانستید که رؤسای مذاهب چهارگانه هیچ کدام در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و صحابه وجود نداشته اند و یکی از بدعت های آنان این است که از بین مجتهدین خود تنها این چهار نفر را انتخاب
ص: 53
نموده اند و اگر کسی از آنان اعلم و داناتر باشد را نمی پذیرند، و اجازه نمی دهند هیچ مجتهدی برخلاف نظر آنان فتوایی بدهد؟!
پادشاه گفت: هیچ کدام از رؤسای مذاهب چهارگانه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و صحابه نبوده اند؟ پس همۀ اهل مجلس گفتند: همۀ آنان بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و صحابه به دنیا آمده اند. سپس علامه گفت: اما ما شیعیان تابع علی بن ابی طالب علیهما السلام هستیم که او نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و برادر و پسر عمّ و وصیّ او بوده است.
سپس فرمود: در هر صورت، آیا پادشاه با حضور دو شخص عادل همسر خود را طلاق داده است؟ پادشاه گفت: خیر. علامه گفت: پس طلاقی که پادشاه انجام داده باطل بوده است، چرا که شرایط لازم را نداشته و یکی از آن شرایط حضور دو شخص عادل هنگام طلاق است.
سپس علامه با علمای مجلس مناظره نمود و همۀ آنان را محکوم و مبهوت کرد و پادشاه مذهب شیعه را پذیرفت و دستور داد در جمیع بلاد و اقالیم نام ائمّه دوازدگانه شیعه در خطبه ها و منابر برده شود و سکّه ها را به نام آنان تزیین نمایند و نام آنان را در کتیبه های مساجد و مشاهد نقش کنند.(1)
8 - یکی از دوستان مورد اعتماد نویسنده می گفت:
یکی از اهل تسنّن به یک نفر شیعه گفت: آیا می دانی الاغ در نعره ای که می کند چه می گوید: مرد شیعی گفت: مگر چه می گوید: مرد سنّی گفت: او درود بر ابوبکر و عمر می فرستد. مرد شیعی گفت: پس به همین علّت خداوند می فرماید: ﴿إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمیر﴾ .
9 - ابن جوزی درکتاب «المنتظم« در مناقب عمر بن خطّاب گوید:
هنگامی که عمر به خلافت رسید به او گفتند: «مهر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله پانصد درهم بوده و مهر دختر پیامبر صلی الله علیه و آله نیز پانصد درهم بوده است»، پس عمر تصمیم گرفت که مهر زنها را مطابق مهر فاطمه علیها السلام قرار بدهد و بالای منبر
ص: 54
گفت: هر کس مهری بیش از پانصد درهم قرار بدهد، ما زیاده را به بیت المال باز می گردانیم.
پس زنی از پایین منبر به او گفت: چگونه تو می توانی چنین چیزی را بگویی در حالی که خداوند می فرماید: ﴿إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبینا﴾ پس عمر گفت: زنی به حق سخن گفت و مردی خطا نمود.(1)
10 - بین یکی از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام و یکی از اهل تسنّن نزاع درگرفت. مرد شیعی می گفت: بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی بن ابی طالب علیهما السلام افضل مردم است [و حق خلافت و رهبری برای اوست] مرد سنّی می گفت: ابوبکر بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم افضل است [و حق خلافت از اوست] و چون هیچکدام حرف دیگری را نپذیرفتند قرار بر این نهادند که از مجلس خارج شوند و از اوّل کسی که به او برخورد می کنند سؤال نمایند و هر چه او گفت: تصدیق کنند. ناگهان به دیوانه ای برخورد نمودند و چون سؤال خود را مطرح کردند، دیوانه گفت: فردا هنگامی که خورشید طلوع می کند از او سؤال کنید: آیا تو به خاطر علی علیه السلام بعد از غروب نمودن طلوع کردی و یا به خاطر ابوبکر، اگر گفت: به خاطر علی علیه السلام بعد از غروب نمودن طلوع کردم، بدانید که علی علیه السلام افضل است.
11 - یکی از علمای شیعه بین اهل تسنّن گرفتار شد و چاره ای جز تقیّه نداشت از این رو چون از او سؤال کردند: خلیفه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کیست؟ او در جواب گفت: ابابکر. به او گفته شد: بعد از ابابکر خلیفه کیست؟ او گفت: عمر. گفته شد: بعد از عمر خلیفه کیست؟ او گفت: علی علیه السلام. به او گفتند: عثمان را نگفتی؟ او گفت: عثمان را مردم عزل نمودند. به او گفتند: مگر عزل به دست مردم است؟ عالم شیعی گفت: اگر عزل به دست مردم نیست، نصب نیز نباید به دست مردم باشد. پس اهل سنّت متحیّر ماندند و نتوانستند چیزی بگویند.
ص: 55
12 - مرد خدا پرستی با مردی مادّی و منکر خدا دربارۀ اثبات روح به مناظره نشستند، مرد مادّی می گفت: روح چیز غیر محسوس است و هیچ عاقلی نباید چیزی که با یکی از حواسّ پنجگانه احساس نمی شود را بپذیرد. ناگهان مرد مادّی به یک مرد صحرا نشین بی سوادی برخورد نمود و گمان کرد که او با فطرت سالم خود سخنش را تصدیق می کند. پس به او گفت: تو را به خدا سوگند می دهم آیا تو چیزی را که با یکی از حواسّ خود درک نکنی می پذیری؟ مرد صحرا نشین گفت: آری، من یقین دارم که پدر تو با مادرت همبستر شد و پس از آن تو از مادر خود متولّد شدی در حالی که نوزاد و شیرخوار بودی و لباس خود را ملوّث به بول و غایط می کردی و اگر از تو جلوگیری نمی کردند مدفوع خود را می خوردی و... و من آنچه گفتم را ندیده ام و نه شنیده ام و نه بوییده ام و نه لمس کرده ام و نه چشیدهام، و لکن شکّی در آن ندارم. پس مرد مادّی خجالت زده شد و چیزی نگفت.(1)
13- روزی بهلول به مجلس درس ابوحنیفه برخورد نمود و از او شنید که می گوید: من با جعفر بن محمّد علیهما السلام در سه مسأله اختلاف نظر دارم: 1 - او می گوید: خداوند به چشم دیده نمی شود، درحالی که هر چه وجود داشته باشد باید با یکی از حواسّ پنجگانه درک شود. 2 - او می گوید: شیطان به آتش دوزخ معذّب می شود، در حالی که شیطان از جنس آتش است و آتش به آتش عذاب نمی شود. 3 - او می گوید: مردم هر چه می کنند به اختیار خود میکنند، در حالی که مردم اختیاری ندارند و کارها را خداوند انجام می دهد».
بهلول با شنیدن این سخنان کلوخی برداشت و بر سر ابوحنیفه کوبید و فرار کرد. پس مأمورین دویدند و او را گرفتند و نزد قاضی بردند و قاضی به بهلول
ص: 56
گفت: برای چه این کار را کردی؟ بهلول گفت: مگر چه شده است ؟ ابوحنیفه به قاضی گفت: کلوخی که بر سر من زد، سر من را به درد آورده است.
بهلول گفت: ای قاضی، ابوحنیفه در مجلس خود می گفت: هر چه وجود داشته باشد باید دیده شود، اکنون او باید دردی که احساس می کند را به من نشان بدهد، از سویی من کلوخی بیش به او نزده ام و او می گفت: شیطان که از جنس آتش است با آتش عذاب نمی شود، او نیز از جنس خاک است و نباید آزاری دیده باشد. سپس گفت: گیرم او از این کلوخ آزار شده باشد من مقصّر نیستم، چرا که او می گفت: مردم در انجام کارهای خود اختیاری ندارند و کارها را تنها خدا انجام میدهد، بنابراین خداوند این کلوخ را بر سر او کوبیده است. پس قاضی چیزی نگفت و بهلول با این عمل پاسخ همۀ سخنان ابوحنیفه را داد.(1)
یکی از علمای اهل تسنّن به بهلول گفت: در حدیث صحیحی آمده که روز قیامت اعمال ابوبکر و عمر را در یک کفّه ترازو می گذارند، و اعمال سایر مردم را در کفّه دیگر می گذارند، و اعمال ابوبکر و عمر بر اعمال بقیّه مردم افزونی پیدا می کند. بهلول گفت: اگر حدیثی که می گویی به راستی صحیح باشد عیب در ترازو خواهد بود.(2)
15 - مرحوم صدوق در کتاب علل الشرائع با سند خود از امام صادق علیه السلام نقل نموده که آن حضرت روزی به ابوحنیفه فرمود: آیا تو فقیه عراق هستی؟ ابوحنیفه گفت: آری. امام علیه السلام فرمود: با چه دلیلی بین آنان فتوا می دهی؟ ابوحنیفه گفت: با کتاب خدا و سنّت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. امام علیه السلام به او فرمود: آیا تو کتاب خدا را به خوبی می فهمی؟ و ناسخ و منسوخ آن را می دانی؟ ابو حنیفه گفت: آری.
امام علیه السلام فرمود: ای ابوحنیفه ادّعای بزرگی کردی، وای بر تو خداوند علم
ص: 57
کتاب خود را جز در بین اهل بیت رسول خود که قرآن در خانه های آنان نازل شده قرار نداده است، و آنان گروه خاصّی از ذرِیّۀ آن حضرت هستند، و من نمی بینیم که تو حرفی از کتاب خدا را بدانی، و اگر چنین است که می گویی و هرگز چنین نیست بگو بدانم: معنای آیه ﴿سیرُوا فیها لَیالِی وَ أَیاماً آمِنین ﴾ چیست؟
ابوحنیفه گفت: گمان می کنم این امنیّت بین مکّه و مدینه باشد. پس امام علیه السلام روی مبارک به اصحاب خود نمود و فرمود: آیا شما اطلاع دارید که در بین مکّه و مدینه اموال مردم را غارت می کنند و بسا آنان را می کشند؟ گفتند: آری.
پس ابو حنیفه سکوت نمود تا این که امام علیه السلام باز فرمود: ای ابوحنیفه بگو بدانم معنای آیه ﴿وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً﴾ چیست؟ ابوحنیفه گفت: مقصود کعبه است. امام علیه السلام فرمود: آیا تو می دانی که حجّاج ثقفی با منجنیق ابن زبیر را که در کعبه پنهان شده بود گرفت و او را به قتل رساند؟ آیا او در کعبه از کشته شدن ایمن شد؟ پس ابوحنیفه سکوت کرد.(1)
ص: 58
مؤلّف گوید: روایات فراوانی درکتب اهل سنّت دربارۀ پاداش ذکر فضائل امیر المؤمنین علیه السلام وارد شده است و ما به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
اربلی صاحب کشف الغمّه فصلی دربارۀ ثواب ذکر فضائل و مناقب امیر المؤمنین علیه السلام و پاداشی که خداوند برای دوستان او آماده نموده، و علوم فراوان آن حضرت، و اعلمیّت او نسبت به همۀ اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بازنموده و از مناقب خوارزمی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل نموده که فرمود:
لَوْ أَنَّ الرِّیاضَ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرَ مِدَادٌ وَ الْجِنَّ حُسَّابٌ وَ الْإِنْسَ کُتَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِب علیهما السلام.
یعنی: اگر درختان قلم شوند،دریاها، مرکّب؛ جنّیان، حسابگر؛ و انسان ها نویسنده شوند، فضائل علی بن ابی طالب علیهما السلام را نمی توانند شماره کنند.
سپس گوید: با همان اسناد گذشته از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
خداوند فضائلی برای برادرم علی بن ابی طالب علیهما السلام قرار داده که قابل شماره نیست، و کسی که یکی از فضائل او را بیان کند، و به آن اقرار و اعتقاد داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آیندۀ او را می بخشد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد تا نوشته او باقی باشد همواره ملائکه برای او استغفار می نمایند، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بشنود خداوند گناهانی که او با گوش خود انجام داده است را بر او می بخشد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را مطالعه کند [و در کتابی بخواند] خداوند گناهانی که او با چشم خود انجام داده است را بر او می بخشد.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: نگاه به چهرۀ امیر المؤمنین علیه السلام عبادت است، و یاد و سخن گفتن دربارۀ او عبادت است، و ایمان هیچ بنده ای نزد خداوند پذیرفته نیست مگر با ولایت و دوستی او، و بیزاری از دشمنان او.(1)
ص: 59
سپس این عالم از خطیب خوارزمی سنی از ابن عبّاس نقل نموده که شخصی به او گفت: ای ابن عبّاس! سبحان الله، چقدر فضائل و مناقب علی علیه السلام فراوان است؟! و من گمان می کنم فضائل او نزدیک به سه هزار عدد باشد! ابن عبّاس گفت: چرا نمی گویی فضائل او نزدیک به سی هزار عدد است؟!
سپس اربلی صاحب کشف الغمّه مواردی از احکام که عمر به آن ها جاهل بوده است و امیر المؤمنین علیه السلام او را راهنمایی نموده است را بیان نموده و فضائل دیگری را نیز برای امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند. تا این که می گوید: از ابی الحمراء نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
مَنْ أَرَادَ أَنْ ینْظُرَ إِلَی آدَمَ فِی عِلْمِهِ وَ إِلَی نُوحٍ فِی فَهْمِهِ وَ إِلَی یحْیی بْنِ زَکَرِیا فِی زُهْدِهِ وَ إِلَی مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ فِی بَطْشِهِ فَلْینْظُرْ إِلَی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام.
یعنی هر کس بخواهد به آدم بنگرد، در علم او، و به نوح بنگرد، در فهم او، و به یحیی فرزند زکریّا بنگرد، در زهد او و به موسی بن عمران بنگرد، در نیرومندی او، باید به علی بن ابی طالب علیهما السلام بنگرد.
سپس از ابوبریده نقل نموده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«لِکُلِّ نَبِی وَصِی وَ وَارِثٌ وَ إِنَّ عَلِیاً وَصِیی وَ وَارِثِی»
یعنی: هر پیامبری را وارث و جانشینی است و وصی و جانشین من علی علیه السلام می باشد.(1)
مرحوم صدوق در کتاب امالی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نموده که شخصی نزد آن حضرت آمد و گفت: یا رسول الله آیا ندیدید که فلان شخص تجارت دریایی کرد و به چین رفت و در مدّت کوتاهی درآمد فراوانی را به دست آورد و مورد حسرت دوستان خود قرار گرفت و با آن مال به خویشان و همسایگاه خود احسان نمود؟!
ص: 60
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مال دنیا هر چه زیاد شود سبب ابتلای صاحب خود خواهد بود از این رو شما حسرت صاحبان مال را نخورید جز این که صاحب مال موفّق به احسان و صرف مال در راه خدا بشود، و لکن اگر بخواهید من شما را به کسی راهنمایی می کنم که با سرمایۀ کمی و در مدّت کوتاهتری غنیمت و سرمایه بالاتری را به دست آورده است و سرمایه او برکات و خیرات فراوانی است که در خزائن عرش الهی محفوظ خواهد بود؟
اصحاب عرض کردند: آن کیست یا رسول الله؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اکنون او وارد بر شما می شود. اصحاب می گویند: ناگهان دیدیم مردی از انصار با هیئتی ژولیده وارد شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: امروز از این شخص عملی به درگاه خدا بالا رفت که از نظر ثواب و پاداش به قدری بزرگ بود که اگر بر اهل آسمان ها و زمین تقسیم شود نصیب کمترین آنان سبب آمرزش همه گناهان او و دخول بهشت خواهد شد.
اصحاب گفتند: یا رسول الله، مگر عمل او چه بوده است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: از او سؤال کنید تا بدانید. پس اصحاب گرد او جمع شدند و گفتند: گوارا باد بر تو بشارت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، مگر تو در این روز چه کرده ای که چنین پاداش بزرگی برای تو نوشته شده است؟!
مرد انصاری گفت: من امروز کار خیری انجام ندادهام، جز این که از خانه برای انجام حاجتی خارج شدم و چون دیر حرکت کردم ترسیدم که به حاجت خود نرسم از این رو با خود گفتم: به جای رفتن به سراغ حاجت خود، می روم و به صورت مبارک علی بن ابی طالب علیهما السلام نگاه می کنم چرا که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده بودم که می فرمود: نگاه به صورت علی بن ابی طالب علیهما السلام عبادت است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آری به خدا سوگند عبادت است، و چه عبادت بزرگی است! سپس به مردانصاری فرمود: تو رفتی برای قوت عیال خود دیناری به دست آوری و چون به آن نرسیدی به جای آن آمدی و از روی محبّت به صورت
ص: 61
علی علیه السلام نگاه کردی در حالی که اعتقاد به فضل او داشتی و این برای تو بهتر از این بود که همۀ دنیا برای تو پر از طلا شود و تو آن ها را در راه خدا انفاق نمایی، اکنون به عدد هر نفسی که در مسیر راه خود برای نگاه به صورت علی بن ابی طالب علیهما السلام کشیده ای، مجاز هستی هزار گناهکار مستحقّ عذاب را شفاعت کنی و آنان را از آتش دوزخ آزاد نمایی.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
هنگامی که من به معراج رفتم ملائکه آسمان ها یکایک از طرف خداوند با بشارت با من ملاقات نمودند و به من بشارت دادند و جبرئیل در آسمان چهارم در بین گروهی از ملائکه با من ملاقات نمود و گفت: ای محمّد، اگر همۀ امّت تو بر محبّت و دوستی علی بن ابی طالب علیهما السلام اجتماع کنند خداوند آتش را خلق نخواهد نمود.(2)
مرحوم صدوق با سند خود از جابر بن عبد الله انصاری نقل نموده که گوید:
ما، در منی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم، ناگهان شخصی را در حال سجده و رکوع و تضرّع به درگاه خدا دیدیم، پس به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردیم: یا رسول الله، این مرد چه نماز نیکویی دارد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این همان کسی است که پدر شما آدم علیه السلام را از بهشت بیرون کرد. پس علی علیه السلام بی درنگ او را گرفت و چنان زمین زد که استخوان های پهلوی راست او در پهلوی چپ او فرورفت و استخوان های پهلوی چپ او در پهلوی راست او فرو رفت و سپس فرمود: با خواست خدا تو را خواهم کشت. ابلیس در جواب گفت: هرگز نمی توانی چنین کاری را بکنی، چرا که من نزد خدا اجل معلومی دارم. سپس گفت: برای چه می خواهی مرا بکشی، در حالی که من در اموال و اولاد دشمنان
ص: 62
تو شرکت دارم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود: او راست می گوید، دشمن تو یا علی! از قریش جز ولد الزنا نمی باشد، و از انصار جز یهودی نمی باشد، و از عرب جز ولد حرام نمی باشد و از سایر مردم جز شقی نمی باشد و دشمن تو از زن ها جز سلقلقیه - یعنی زنی که از عقب حیض می شود- نمی باشد.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سر مبارک به زیر انداخت و باز سر خود را بلند نمود و فرمود:
ای جماعت انصار فرزندان خود را با محبّت علی علیه السلام آزمایش کنید، اگر علی را دوست داشتند، آنان را فرزندان خود بدانید، و گر نه آنان فرزندان شما نیستند.
جابر می گوید: از آن پس ما فرزندان خود را با محبّت علی علیه السلام می آزمودیم و هر کدام به علی علیه السلام اظهار محبّت می کرد او را فرزند خود می دانستیم و هر کدام با علی علیه السلام اظهار دشمنی می کرد او را از خود نمی دانستیم.(1)
ابو الصلت هروی گوید:
روزی مأمون الرشید به امام رضا علیه السلام گفت: یا ابالحسن، بگو بدانم برای چه جدّ شما علی بن ابی طالب علیهما السلام را قسمت کنندۀ بهشت و دوزخ می گویند؟ و معنای «انّه قسیم الجنّه والنّار» چیست که فکر من را متحیّر نموده است؟
حضرت رضا علیه السلام فرمود: آیا تو از پدرانت از ابن عبّاس نقل نکرده اید که گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «حبّ علی ایمان وبغضه کفر»؟ مأمون گفت: آری. حضرت رضا علیه السلام فرمود: بنابراین قسمت بهشت و دوزخ بر اساس دوستی و دشمنی علی بن ابی طالب علیهما السلام است و به این علّت او «قسیم الجنّة والنار» است.
مأمون گفت: خدا مرا بعد از تو زنده نگه ندارد، اکنون شهادت می دهم که تو وارث علم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستی...(2)
ابن عبّاس می گوید: مردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: آیا دوستی
ص: 63
علی بن ابی طالب علیهما السلام برای من سودمند است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا تو را رحمت کند [وای بر تو] هر کس او را دوست بدارد من را دوست داشته است، و هر کس من را دوست بدارد خدا را دوست داشته است، و هر کس خدا را دوست بدارد خدا او را عذاب نخواهد نمود.
آن مرد گفت: یا رسول الله، توضیح بیشتری دربارۀ فضیلت و ارزش دوستی علی بن ابی طالب علیهما السلام برای من بدهید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: برای تو از جبرئیل درخواست توضیح خواهم نمود. ناگهان جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرود آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درخواست آن مرد را به او فرمود. جبرئیل گفت: از پروردگار خود خواستۀ او را سؤال خواهم نمود. پس خداوند به جبرئیل وحی نمود: سلام مرا به برگزیدۀ من محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، برسان و به او بگو: تو [در مقام و منزلت] همان گونه هستی که من می خواهم و نسبت علی علیه السلام به تو همانند نسبت تو است به من و دوستان علی برای من همانند علی هستند برای تو.(1)
مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی از حذیفه نقل نموده که گوید:
سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) یقُولُ: مَا مِنْ عَبْدٍ وَ لَا أَمَةٍ یمُوتُ وَ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ حُبِّ عَلِی (عَلَیهِ السَّلَامُ) إِلَّا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ.
یعنی: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: هیچ مرد و یا زنی نمی میرد که در قلب او مثقال ذرّه ای از دوستی علی علیه السلام وجود داشته باشد، جز آن که خداوند او را داخل بهشت خواهد نمود.
معاذ بن جبل گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود:
حُبُّ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حَسَنَةٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَیئَةٌ وَ بُغْضُهُ سَیئَةٌ لَا تَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة.(2)
یعنی دوستی علی بن ابی طالب علیهما السلام عمل نیکی است که با بودن آن هیچ گناهی به صاحبش آسیب نمی رساند و دشمنی علی بن ابی طالب علیهما السلام گناهی
ص: 64
است که با بودن آن هیچ عمل نیکی برای صاحبش سودی ندارد.
مرحوم طبری شیعی در کتاب دلائل الامامة از ابو نعیم نقل نموده که گوید:
گروهی از مفوضّه [یعنی کسانی که می گویند: خدا خلقت عالم و تدبیر آن را به محمّد و آل او واگذارده است] و [مقصّرة] کامل بن ابراهیم مزنی را [که از شیعیان اهل البیت علیهم السلام بود] نزد حضرت عسکری علیه السلام فرستادند تا حقیقت امر در مورد آنان روشن شود.
کامل بن ابراهیم می گوید: من پیش خود گفتم: از آن حضرت در مورد اعتقاد خود سؤال می کنم «که آیا جز خلّص از شیعه کسی اهل نجات خواهد بود؟».
چون داخل بر امام عسکری علیه السلام شدم دیدم لباس زیبا و سفیدی بر اندام اوست پس با خود گفتم: ولیّ و حجّت خدا لباس زیبایی میپوشد و ما را به کمک و مواسات با برادران دینی امر می کند و از پوشیدن چنین لباسی نهی می نماید؟! پس حضرت عسکری علیه السلام تبسّم نمود و لباس خود را کنار زد و فرمود: این برای خداست و این برای شماست. و من دیدم لباس زیرین او سیاه و پشمین است پس من از نیّت خود مقابل او شرمسار شدم.
کامل می گوید: سپس من جایی نشستم که مقابل من دری بود و پرده ای بر آن آویخته بود، پس بادی وزید و پرده کنار رفت و چشم من به یک فرزند نورانی - مانند پاره ماه - افتاد ،که حدود چهار سال یا بیشتر داشت، او به من خطاب نمود، و چون فرمود: ای کامل بن بن ابراهیم، بدن من از سخن او لرزید و گفتم: «لبّیک یا سیّدی».
سپس فرمود: آمده ای از ولیّ و حجّت زمان خود سؤال کنی که آیا جز کسانی امثال تو با اعتقادی که داری اهل نجات و بهشت می باشند؟ گفتم: آری به خدا سوگند برای همین آمدهام. فرمود: «اگر چنین باشد، به خدا سوگند اهل بهشت بسیار کم خواهند بود». سپس فرمود: «به خدا سوگند [جز شما] گروهی
ص: 65
داخل بهشت می شوند که به آنان حقّیه گفته می شود» عرض کردم: مولای من حقیّه کیانند؟ فرمود: «آنان کسانی هستند که از محبّتی که به علی علیه السلام دارند به حقّ او سوگند می خورند در حالی که نه حق او را می دانند و نه فضل او را می شناسند».
سپس لحظاتی سکوت نمود و باز فرمود: آمده ای از اعتقاد مفوّضه سؤال کنی؟ آنان دروغ می گویند، لعنت خدا بر آنان باد، آری قلوب ما ظروف مشیّت و خواست خداوند است و آنچه او بخواهد ما می خواهیم همان گونه که در قرآن می فرماید: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یشاءَ اللَّه ﴾(1).
کامل می گوید: به خدا سوگند سخن که به این جا رسید پردۀ اطاق به حالت قبل بازگشت و من نتوانستم آن را کنار بزنم، سپس امام عسکری علیه السلام با تبسّم به من نگاه نمود و فرمود: ای کامل، دیگر برای چه نشسته ای مگر پاسخ خود را از حجّت خدا و امام بعد از من نشنیدی؟ پس من خجل شدم و از آن مجلس بیرون آمدم و دیگر امام خود را ندیدم. ابونعیم گوید: پس از آن من کامل بن ابراهیم را دیدم و چون از ملاقات او با حضرت عسکری علیه السلام سؤال کردم این سخنان را در پاسخ من گفت.(2)
در کتاب های شیعه و اهل تسنّن روایات عجیبی دربارۀ آثار و برکات دوستی امیر المؤمنین و اهل بیت و آل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است و ما برای تبرّک به برخی از آن ها اشاره می کنیم.
احمد بن حنبل از حضرت فاطمه علیها السلام نقل نموده که فرمود:
ص: 66
إِنَّ السَّعِیدَ، کُلَّ السَّعِیدِ، حَقَّ السَّعِیدِ، مَنْ أَحَبَّ عَلِیاً فِی حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَماتِه.(1)
یعنی سعادتمند کامل کسی است که علی علیه السلام را در زمان حیات او و بعد از رحلت او از دنیا دوست بدارد.
و قال النّبی صلی الله علیه و آله و سلم: مَنْ أَحَبَّ عَلِیاً فَقَدْ أَحَبَّنِی، وَ مَنْ أَحَبَّنِی فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ، وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِیاً فَقَدْ أَبْغَضَنِی، وَ مَنْ أَبْغَضَنِی فَقَدْ أَبْغَضَ اللهَ. اللَّهُمَّ! مَنْ أَحَبَّ عَلِیاً فَأَحِبَّهُ، وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِیاً فَأَبْغِضْهُ. اللَّهُمَّ! إِنِّی أُحِبُّ عَلِیاً فَأَحِبَّهُ. [فاحببه].(2)
یعنی دوست علی دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن علی دشمن من است و دشمن من دشمن خداست، خدایا تو دوست علی را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار خدایا من علی را دوست میدارم، پس تو نیز او را دوست بدار.
و قال صلی الله علیه و آله: عُنْوَانُ صَحِیفَةِ الْمُؤْمِنِ [یوم القیامة] حُبُّ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام.(3)
یعنی عنوان نامه عمل مؤمن روز قیامت دوستی علی بن ابی طالب علیهما السلام است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کس امامان از اهل بیت من را دوست بدارد خیر دنیا و آخرت را دریافته است و کسی نباید در بهشتی بودن او شک کند، و دوستی اهل بیت من همراه با بیست خصلت از خصلت های نیک است، ده خصلت در دنیا و ده خصلت در آخرت،
خصلت های دنیایی او عبارت است از: زهد، کوشش در عمل، ورع و تقوای دینی، علاقه به عبادت، توبه قبل از مرگ، نشاط در عبادت نیمه شب، طمع نداشتن به مردم، محافظت بر امر و نهی خداوند، بغض دنیا، و سخاوت.
و امّا خصلت های آخرتی او عبارت است از این که: نامۀ عمل او گشوده نمی شود، میزانی برای او نصب نمی گردد، نامه او به دست راستش داده می شود و
ص: 67
برگۀ برائت از دوزخ به [دست چپ] او داده می شود، صورت او سفید و نورانی است، لباس های بهشتی به او پوشانده می شود، یکصد نفر از اهل بیت خود را شفاعت می کند، خداوند نظر رحمت به او می نماید، تاج بهشتی بر سر او گذارده می شود و بدون حساب داخل بهشت می شود. سپس فرمود: خوشا به حال دوستان اهل بیت من.(1)
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: دوستی اهل بیت من در هفت موقف بزرگ و خطرناک سودمند خواهد بود: 1 - هنگام مرگ. 2 - در قبر. 3 - هنگام وارد شدن به قیامت. 4 - هنگام گرفتن نامه عمل. 5 - هنگام حساب 6 - هنگام میزان اعمال. 7 - هنگام عبور از صراط.(2)
امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا علی، إنّ الإسلام عریان، لباسه التقوی، و ریاشه الهدی، و زینته الحیاء، و عماره الورع، و ملاکه العمل الصالح، و أساس الإسلام حبّی، و حبّ أهل بیتی.
یا علی اسلام عریان است، و لباس آن تقواست، و ریاش آن [یعنی لباس زینت آن] هدایت است، و زینت آن حیاست، و ستون اصلی آن تقواست، و ملاک آن عمل صالح است، و اساس و پایه اصلی آن دوستی من و دوستی اهل بیت من است.(3)
مؤلّف گوید: در اهمیّت دوستی اهل البیت علیهم السلام همین بس که دوستی آنان را خداوند پاداش رسالت پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم قرار داده و می فرماید: ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی﴾
امام صادق علیه السلام می فرماید:
انصار نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: یا رسول الله، ما گمراه بودیم و
ص: 68
خداوند به برکت شما ما را هدایت نمود، و فقیر بودیم و خداوند به برکت شما ما را بی نیاز نمود، اکنون شما هر چه می خواهید از اموال ما بگیرید. پس خداوند آیه ﴿قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی﴾ را نازل نمود.
راوی حدیث می گوید: سپس امام صادق علیه السلام دستان خود را به طرف آسمان بلند کرد و به قدری گریه نمود که محاسن او پر از اشک شد و فرمود: خدا را ستایش می کنم که ما را بر مردم فضیلت داد.(1)
از قرآن و سخنان معصومین علیهم السلام استفاده می شود که امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و فرقی بین او و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیست مگر نبوّت و پیامبری و اگر پیامبری بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می بود جز علی بن ابی طالب علیهما السلام نبود، چنان که این حقیقت از آیه «انفسنا» و حدیث منزلت استفاده می شود.
مرحوم علامه محمد بن شهر آشوب در ابتدای کتاب مناقب گوید: مخالفین کوشیده اند و فضائل امیر المؤمنین و فرزندان او را پنهان نموده و تحریف و یا محو کرده اند... تا این که گوید: آنان جملۀ آخر حدیث منزلت را حذف کرده اند و اصل آن چنین بوده است: یا علی أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبی بعدی و لو کان لکنت.(2)
عبد الله بن مسعود گوید:
روزی من خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدم و به آن حضرت عرض کردم: یا رسول الله حق را به من نشان بدهید، تا خود را به آن متّصل نمایم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای عبد الله، داخل صندوقخانه شو.
ص: 69
پس من داخل شدم، و دیدم علی بن ابی طالب علیهما السلام نماز می خواند، و در رکوع و سجود خود می گوید:
اللَّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ اغْفِرْ لِلْخَاطِئِینَ مِنْ شِیعَتِی.
پس خارج شدم، تا این خبر را به برسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدهم ناگهان دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز نماز می خواند و می گوید:
اللَّهُمَّ بِحَقِّ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَبْدِکَ اغْفِرْ لِلْخَاطِئِینَ مِنْ أُمَّتِی.
پس من حالت غشوه ای پیدا کردم و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سر مبارک خود را بلند نمود، و فرمود: ابن مسعود بعد از ایمان کافر شدی؟! گفتم: یا رسول الله، هرگز کافر نشدم و لکن علی علیه السلام را دیدم که خدای خود را به حقّ شما سوگند می داد و شما را دیدم که خدا را به حق علی علیه السلام سوگند می دهی و من متحیّر ماندم که کدام یک از شما نزد خداوند افضل هستید؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بنشین و چون من مقابل آن حضرت9 نشستم، به من فرمود:
بدان که خداوند من و علی را از نور عظمت خود آفرید و آن هزار سال قبل از خلقت عالم بود، و در آن زمان تقدیس و تسبیحی نبود و از نور من آسمان ها و زمین را آفرید، و به خدا سوگند من از آسمان ها و زمین بهتر هستم؛ و از نور علی علیه السلام، عرش و کرسی را آفرید و علی بن ابی طالب علیهما السلام از عرش و کرسی بهتر است؛ و از نور حسن علیه السلام لوح و قلم را آفرید و حسن علیه السلام افضل از لوح و قلم می باشد؛ و از نور حسین علیه السلام بهشت و حور العین را آفرید و حسین بهتر از بهشت و حور العین است، سپس همۀ مشرق و مغرب عالم را ظلمت گرفت و ملائکه از خداوند درخواست نمودند که این ظلمت را از آنان برطرف نماید، پس خداوند به کلمه ای تکلّم نمود و از آن روح را آفرید، و به کلمه ای تکلّم نمود و از روح نوری را آفرید، و آن نور بر روح تابید و آن را مقابل عرش قرار داد و به سبب آن همه شرق و غرب عالم روشن شد، و آن فاطمۀ زهرا علیها السلام میباشد و به همین سبب فاطمه، زهرا، نامیده شد چرا که با نور او آسمان ها روشن گردید.
سپس فرمود: ای عبد الله مسعود! روز قیامت خداوند به من و علی بن ابی
ص: 70
طالب می فرماید: هر که را می خواهید داخل بهشت کنید و هر که را می خواهید داخل دوزخ نمایید و این معنای آیۀ شریفه است که می فرماید: ﴿أَلْقِیا فی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفَّارٍ عَنید﴾(1).
و کفّار کسی است که نبوّت و پیامبری مرا انکار کند و عنید کسی است که ولایت علی بن ابی طالب علیهما السلام را انکار نماید، بنابراین آتش مخصوص دشمنان علی علیه السلام است و بهشت مخصوص شیعیان و دوستان اوست.(2)
مرحوم صدوق در کتاب خصال در بخش «سبعون منقبة لأمیر المؤمنین علیه السلام لم یشرکه فیها أحد من الائمّة - یا من الصحابة» حدیثی را با سند خود از مکحول نقل نموده که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:
مستحفظون و نگهبانان امین از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می دانند، که در بین آنان هر کسی دارای منقبت و فضیلتی بوده من در آن فضیلت با او شریک بوده ام و از او پیشی گرفته ام گذشته از آن، من دارای هفتاد منقبت و فضیلت هستم که احدی با من در آن ها شریک نیست.
راوی می گوید: گفتم: یا امیر المؤمنین، آن هفتاد منقبت کدام است؟! امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:
1. من به اندازۀ چشم بر هم زدن شرک به خدای خود پیدا نکردم و هرگز بت های لات و عزّا را نپرستیدم.
2. من در تمام عمر خود هرگز شراب نخوردم.
3. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بچگی از پدرم خواست که مرا به او ببخشد و پدرم مرا به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بخشید و من همواره هم غذا و مونس و هم سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودم [و نزد او تربیت شدم].
ص: 71
1. من قبل از دیگران مسلمان شدم و ایمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردم.
2. رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: یا علی، أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِی بَعْدِی [ولو کان لکنت].(1)
3. در آخرین لحظۀ زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم من در کنار او بودم و من او راداخل در قبر نمودم.
4. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که برای هجرت به مدینه به غار ثور رفت، مرا در بستر خود خوابانید و روانداز و بردۀ خود را بر روی من انداخت و هنگامی که مشرکین [برای کشتن او] وارد خانۀ آن حضرت شدند گمان کردند من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستم پس مرا بیدا کردند و گفتند: رفیق تو کجا رفت؟ گفتم: او سراغ کار خود رفته است و آنان به همدیگر گفتند: اگر او فرار می کرد، این نیز باید فرار می کرد.
5. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هزار باب از علم را به من آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر برای من گشوده شد، و به احدی جز من چنین علومی را نیاموخت.
6. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا علی، هنگامی که خداوند در قیامت اوّلین و آخرین را جمع می کند، برای من منبری فوق منابر پیامبران قرار خواهد داد، و برای تو نیز خداوند منبری فوق منابر اوصیا قرار خواهد داد و تو بر آن منبر بالا خواهی رفت.
7. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که به من می فرمود: هر چه در قیامت به من داده شود، من مثل آن را برای تو از خدا می خواهم.
8. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: یا علی تو برادر منی، و من برادر تو هستم، دست تو در دست من خواهد بود تا تو داخل بهشت شوی.
من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: مَثَل تو در امّت من
ص: 72
1. مَثَل کشتی نوح است، هر کس داخل آن شد نجات یافت و هر کس داخل آن نشد، هلاک گردید.
2. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با دست مبارک خویش عمّامۀ خود را بر سر من بست و برای من دعای نصرت و پیروزی بر دشمنان را خواند و من با اذن خداوند بر دشمنان پیروز شدم.
3. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا امر کرد تا دست خود را بر پستان گوسفندی بکشم که شیر او خشکیده بود، پس من عرض کردم: یا رسول الله، شما دست به پستان او بکشید! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: کار تو کار من است. پس من دست به پستان آن گوسفند کشیدم و شیر او فراوان شد و من به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دادم، و سپس پیرزنی آمد و تشنه بود و من به او نیز دادم، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من از خدا خواستم که در دست تو برکت قرار بدهد و او اجابت نمود.
4. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من وصیّت نمود و فرمود: جز تو کسی مرا غسل ندهد و جز تو کسی عورت مرا نپوشاند، چرا که اگر کسی جز تو به عورت من نگاه کند کور خواهد شد، من گفتم: یا رسول الله، من چگونه بدن شما را زیر و رو کنم؟ فرمود: «به تو کمک خواهد شد» و به خدا سوگند هر عضوی از بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را که خواستم بگردانم خود برای من می گردید.
5. هنگام غسل خواستم بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را عریان کنم، پس به من ندا شد: «ای وصی محمّد، او را برهنه مکن و از زیر پیراهن او را غسل بده» و سوگند به خدایی که او را به نبوّت گرامی داشت و به رسالت مخصوص نمود، من هرگز عورت او را ندیدم، و این چیزی است که خداوند از بین اصحاب مرا مخصوص به آن نمود.
خداوند عزّ وجلّ، فاطمه علیها السلام را خود به من تزویج نمود، در حالی که قبل از من ابوبکر و عمر از او خواستگاری کرده بودند و خداوند از فوق آسمان های هفتگانه فاطمه علیها السلام را به من تزویج نمود، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من
ص: 73
1. فرمود: یا علی، گوارا باد بر تو [ازدواج با فاطمه علیها السلام] همانا خداوند سیّدۀ زن های عالم، فاطمه علیها السلام را که پارۀ تن من است به تو تزویج نمود. پس من عرض کردم: یا رسول الله، آیا من از شما نیستم؟ فرمود: آری تو از منی و من از تو هستم همانند دست راست و چپ من، همانا من در دنیا و آخرت بی نیاز از تو نیستم.
2. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا علی، تو در قیامت صاحب لواء الحمد [یعنی پرچم] من هستی، و تو در آن روز از هر کسی به من نزدیک تر خواهی بود، و در آن روز مجلسی برای من و مجلسی برای تو گسترده می شود، و من بین پیامبران و تو بین اوصیا خواهی بود، و بر سر تو تاجی از نور و کرامت گذارده می شود، و هفتاد هزار ملک تو را احاطه می کنند، تا خداوند از حساب خلائق فارغ شود.
3. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: «زود است که تو با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ نمایی و به عدد هر کدام آنان که با تو می جنگند تو در قیامت می توانی از یکصد هزار نفر از شیعیان خود شفاعت نمایی» پس من به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم: یا رسول الله، ناکثین کیانند؟ فرمود: ناکثین طلحه و زبیر هستند که در حجاز با تو بیعت می کنند، و در عراق بیعت خود را می شکنند، و اگر چنین کردند تو با آنها جنگ کن که جنگ با آنان سبب طهارت و پاکی زمین می شود. عرض کردم: یا رسول الله، قاسطین کیانند؟ فرمود: معاویه و اصحاب اویند. عرض کردم: مارقین کیانند؟ فرمود: آنان اصحاب ذی الثدیه [یعنی خوارج] هستند که همانند تیری که از کمان خارج می شود آنان از دین خارج می شوند، پس تو باید آنان را بکشی تا فرجی برای اهل زمین، و عذاب سریعی برای آنان، و ذخیره ای برای تو نزد خداوند باشد.
از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که به من فرمود: مَثَل تو در این امّت مَثَل باب حِطَّه در بنی اسرائیل است، [که هر که در آن وارد می شد بخشوده می گردید] پس هر که در ولایت تو داخل شود [و ولایت تو را بپذیرد] مانند این
ص: 74
1. است که داخل باب حِطَّۀ بنی اسرائیل شده باشد [و بخشوده خواهد شد].
2. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: من شهر علم هستم و علی درب آن شهر است و هرگز کسی به شهر علم من داخل نمی شود مگر از درب آن، همان گونه که هرگز کسی داخل مدینه نمی شود مگر از درب آن، سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا علی، زود است که تو دیون و ذمّه من را ادا کنی، و بر سنّت من با مخالفین جنگ کنی، و امّت من با تو مخالفت کنند.
3. از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: خداوند تبارک و تعالی حسن و حسین را از نور تو و نور فاطمه: خلق نمود و آنان همانند دو گوشواره ای که در گوش باشد، اهتزاز دارند، و نور آنان هفتاد هزار برابر نور شهدا می باشد، و خداوند به من وعده داده است که آنان را گرامی بدارد و در قیامت عزیزتز از همۀ خلائق باشند جز پیامبران و مرسلین.
4. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در زمان حیات خود در حضور همۀ اصحاب و عمویم عبّاس، انگشتر و زره و کمربند و شمشیر خود را به من عطا نمود و مرا بر دیگران مقدّم داشت.
5. هنگامی که خداوند آیۀ ﴿یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقَةً﴾ را نازل نمود، تنها من بودم که دینار خود را به ده درهم فروختم و قبل از هر سؤال یک درهم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دادم، و به خدا سوگند جز من کسی به این آیه عمل نکرد تا این که این آیه منسوخ گردید و خداوند فرمود: ﴿أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ﴾(1) و از ﴿وَ تابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ﴾ استفاده می شود که آنان در ترک صدقه گناهکار بودند چرا که توبه بدون گناه معنا ندارد.
از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: بهشت بر همۀ پیامبران حرام است تا من داخل آن بشوم و بهشت بر همۀ اوصیا حرام است تا تو یا علی
ص: 75
1. داخل آن بشوی، و خداوند بشارت هایی دربارۀ تو به من داده است که به هیچ پیامبری قبل از من چنین بشارت هایی را نداده است، او به من بشارت داده که تو سیّد اوصیا هستی و فرزندان تو حسن و حسین در قیامت سیّد جوانان اهل بهشت هستند.
2. برادر من جعفر، با ملائکه در بهشت پرواز می کند، و خداوند دو بال زیبا از درّ و یاقوت و زبرجد به او خواهد داد.
3. عموی من حمزۀ سیّد الشهدء در بهشت خواهد بود.
4. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: خداوند متعال دربارۀ تو به من وعده ای داده که هرگز از آن تخلّف نخواهد نمود، او مرا پیامبر خود و تو را وصیِّ من قرار داد، و زود است که تو از امّت من مصائبی ببینی که موسی از فرعون زمان خود دید، پس باید برای خدا صبر کنی تا مرا ملاقات نمایی، و من دوستان تو را دوست می دارم، و دشمنان تو را دشمن میدارم.
5. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: یا علی، تو صاحب حوض [کوثر] من هستی و جز تو کسی مالک کوثر نخواهد بود، و روز قیامت عدّه ای نزد تو می آیند واز تو می خواهند که آنان را از کوثر سیراب کنی، و تو به آنان می گویی: هرگز ذرّه ای از این آب را به شما نمی دهم، و آنان با صورت های سیاه باز می گردند، و چون شیعیان من و شیعیان تو می آیند و از تو درخواست آب می کنند به آنان می گویی: از این آب گوارا بنوشید، پس آنان از کوثر سیراب می شوند در حالی که صورت هایشان سفید و نورانی است.
من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: امّت من در روز قیامت دارای پنج پرچم خواهند بود، و اوّل پرچمی که بر من وارد می شود، پرچم فرعون این امّت معاویه خواهد بود، و پرچم دوم: پرچم سامری این امت عمرو بن عاص خواهد بود، و پرچم سوّم پرچم جاثلیق این امّت ابوموسی اشعری خواهد بود، و پرچم چهارم، پرچم ابو الاعور اسلمی خواهد بود، و پرچم پنجم، پرچم تو
ص: 76
1. خواهد بود، و بندگان مؤمن خدا زیر آن قرار خواهند گرفت، و تو امام آنان خواهی بود، و سپس خداوند به صاحبان آن چهار پرچم دیگر می فرماید: ﴿ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورا﴾ یعنی به عقب بنگرید و نوری را طلب کنید، پس بین آنان و تو دیواری کشیده می شود و دری بر آن خواهد بود که در باطن آن رحمت است و آن رحمت شیعیان و موالیان و کسانی هستند که با من به جنگ با گروه باغیه و ستمگر و کسانی که از صراط به دوزخ ریخته می شوند آمدند و «باب الرحمة» شیعیان من می باشند، و در آن روز گروه باغیه به شیعیان من می گویند: «مگر ما در دنیا با شما نبودیم؟» شیعیان می گویند: «آری و لکن شما گرفتار فتنه شدید و انتظار پیروزی داشتید و در رشک و غرور و آرزوهای دنیا به سر بردید تا امر خدا فرا رسید و شما در دام شیطان بودید، و امروز راهی برای نجات شما نیست، چنان که برای کفّار راه نجاتی نیست، و جایگاه شما آتش خواهد بود و آن بد جایگاهی است برای شما».
سپس امّت شایسته و شیعیان و پیروان من وارد قیامت می شوند، و همگی از کوثر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سیراب می شوند، در حالی که عصای عوسج به دست من می باشد، و من با آن دشمنان خود را از کوثر دور خواهم نمود.
2. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: یا علی، اگر ترس آن نداشتم که غلو کنندگان از امّت من همان چیزی که نصارا دربارۀ عیسی علیه السلام گفتند [و او را خدا دانستند] را دربارۀ تو بگویند [و تو را خدای خود بخوانند] امروز سخنی در فضیلت تو می گفتم، که چون مردم تو را ببینند خاک زیر قدم های تو را بردارند و از آن شفا بجویند.
3. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: خداوند به واسطۀ رعب [و ایجاد ترس در دل های دشمنان] مرا یاری نمود، و من از خداوند برای تو مثل آن را خواستم و او تو را نیز به واسطه رعب یاری خواهد نمود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علوم گذشته و آینده را تا قیامت به من تعلیم
ص: 77
1. نمود.
2. نصارا ادّعا نمودند که ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مباهله می کنیم و خداوند در آیه ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبین﴾(1) به رسول خود فرمود: با آنان مباهله کن و در این آیه خداوند نفس من را نفس رسول خود یاد نمود و مقصود از «نساءنا» را فاطمه علیها السلام قرار داد، و مقصود از «ابناءنا» را حسن و حسین علیهما السلام قرار داد، سپس نصارا پشیمان شدند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواستند تا آنان را از مباهله معاف بدارد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را معاف نمود [و از آنان مالیات گرفت] و فرمود: سوگند به خدایی که تورات را بر موسی علیه السلام و قرآن را بر محمّد صلی الله علیه و آله و سلم نازل نمود، اگر نصارا با ما مباهله می نمودند همۀ آنان مسخ می شدند و به صورت بوزینه و خوک در می آمدند.
3. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز جنگ بدر مرا فرستاد تا مشتی از ریگ را از مکانی بیاورم پس آن ریگ ها را برداشتم و چون بویدم بوی مشک می داد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن ریگ ها را به صورت مشرکین پاشید، و چهار عدد آن ریگ ها از فردوس بهشت بود و یک عدد از مشرق بود و یک عدد از مغرب بود و یک عدد از زیر عرش بود و با هر ریگی یکصد هزار ملک، به کمک ما آمدند و خداوند تا کنون کسی را به این فضیلت تکریم نکرده و نخواهد کرد.
4. از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که به من فرمود: وای بر قاتل تو، او از قوم ثمود و از پی کنندۀ ناقه ثمود شقی تر خواهد بود، و عرش خدای رحمان با کشته شدن تو می لرزد.
سپس فرمود: یا علی، تو از صدّیقین و شهدا و صالحین خواهی بود.
خداوند متعال مرا از بین اصحاب رسول خود مخصوص به علم ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاصّ و عام نمود، و این منّتی بود که خداوند
ص: 78
1. بر من و بر رسول خود گذارد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا علی، خداوند به من امر نموده که تو را به خود نزدیک کنم و از خود دور ننمایم و علم و دانش را به تو یاد بدهم و به تو جفا نکنم و بر من واجب است که از خدای خود اطاعت کنم و بر تو واجب است که گوش به من فرادهی.
2. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا برای کاری فرستاد و برای من دعا نمود و به من خبر داد که بعد از او چه خواهد شد و بعضی از اصحاب به این علّت محزون شدند و گفتند: اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می توانست، پسر عمّ خود را، پیامبر قرار می داد و خداوند به لطف خود این خبر را از زبان رسول خود به من رسانید.
3. از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: دروغ می گوید کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالی که علی علیه السلام را دشمن می دارد، چرا که محبّت من و محبّت علی جمع نمی شود مگر در قلب مؤمن. سپس فرمود: یا علی خداوند دوستان من و دوستان تو را نخسیتن گروه سابقین به بهشت قرار می دهد، و دشمنان من و تو را نخستین گروه گمراه از امّت قرار می دهد که داخل آتش می شوند.
4. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در برخی از جنگ ها مرا فرستاد تا از چاهی آب بیاورم و چون آن چاه آب نداشت و به آن حضرت خبر دادم، فرمود: آیا در آن چاه گل وجود نداشت؟ گفتم: آری. فرمود: قدری از آن را بیاور و چون آوردم، چیزی به آن خواند و فرمود: آن را در آن چاه بینداز و چون انداختم آب چاه جوشش کرد و اطراف آن پر از آب شد و چون به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر دادم، فرمود: یا علی، موفّق شدی و به برکت تو آب این چاه جوشید و فراوان شد، و این منقبت بین اصحاب آن حضرت مخصوص به من شد.
من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: یا علی تو را بشارت باد که جبرئیل نزد من آمد و گفت: ای محمّد، خداوند تبارک و تعالی به اصحاب تو نظر نمود و پسر عمّ و داماد تو را که همسر فاطمه است بهترین اصحاب تو
ص: 79
1. یافت و او را وصیّ و جانشین و ادا کنندۀ دین تو قرار داد.
2. از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: یا علی، بشارت باد تو را، همانا منزل تو در بهشت مقابل منزل من خواهد بود، و تو در رفیق اعلی در اعلی علّیین با من خواهی بود. گفتم: یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، اعلی علّیین کجاست؟ فرمود: اعلی علّیین قبّه ای است از درّ سفید که هفتاد هزار مصراع دارد و آن مسکن و خانۀ من و تو خواهد بود.
3. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند محبّت من را در قلوب مؤمنان راسخ و ثابت نموده است و محبّت تو را نیز در قلوب مؤمنان ثابت و راسخ نموده است، و نیز بغض و دشمنی من و تو را در قلب های منافقین ثابت و راسخ نموده است، بنابراین تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و تو را دشمن نمی دارد مگر منافق کافر.
4. از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: از عرب ها تو را دشمن نمی دارد مگر زنازاده، و از عجم ها تو را دشمن نمی دارد مگر شقی، و از زن ها کسی تو را دشمن نمی دارد مگر سلقلقیه یعنی زنی که از پشت حیض می بیند.
5. هنگامی که چشم من بیمار بود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا خواست و آب دهان مبارک خود را در چشم من انداخت و فرمود: «اللهم اجعل حرّها فی بردها و بردها فی حرّها» و سوگند به خدا که از آن پس تا اکنون چشم من بیمار نشده است.
6. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امر الهی به اصحاب و عموهای خود دستور داد، تا درهای خانه های خود را به مسجد ببندند و تنها در خانه من را بازگذارد، و این به امر خدا بود و احدی چنین منقبتی را نداشته است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من وصیّت نمود تا دیون او را بپردازم و وعده های او را به مردم انجام بدهم، و من عرض کردم: یا رسول الله، شما می دانید که نزد من مالی نیست، و آن حضرت فرمود: خداوند به تو کمک خواهد نمود، و من هر دینی و یا وعده ای را که خواستم ادا کنم خداوند برای من
ص: 80
1. میسّر نمود، تا این که من همۀ دیون و وعده های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ادا نمودم و آن ها هشتاد هزار دینار [درهم] بود، و من همه را ادا نمودم جز مقداری که به فرزندم حسن وصیّت نمودم تا او انجام بدهد.
2. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به منزل من آمد و فرمود: یا علی، آیا چیزی داری که مرا اطعام کنی؟ پس من به آن حضرت عرضه داشتم: سوگند به خدایی که شما را گرامی داشت و به رسالت برگزید سه روز است که من و فاطمه و فرزندانم طعامی نداشته ایم، و غذایی نخورده ایم! پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه علیها السلام فرمود: داخل بیت شو و ببین چیزی می یابی؟ فاطمه عرض کرد: من اکنون خارج شدم و چیزی نیافتم. پس من به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم: آیا من داخل بیت بشوم؟ فرمود: با نام خدا داخل شو. پس من داخل خانه شدم، ناگهان طبقی از خرما و ظرفی از گوشت را دیدم و آن ها را خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی آورنده طعام را ندیدی؟ گفتم: آری. فرمود: او چگونه بود؟ گفتم: او بین قرمز و سبز و زرد بود. فرمود: این ها خط های بال جبرئیل علیه السلام بود که مزیّن به درّ و یاقوت می باشد، پس همۀ ما از آن غذا خوردیم تا سیر شدیم و این فضیلتی بود که خداوند از بین اصحاب رسول خود صلی الله علیه و آله به من اختصاص داد.
3. خداوند پیامبر خود را مخصوص به نبوّت نمود، و آن حضرت مرا مخصوص به وصایت کرد، پس کسی که مرا دوست بدارد سعادتمند است و با پیامبران: محشور می شود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را فرستاد تا سورۀ برائت رادر مکّه برای مشرکین بخواند و چون ابوبکر به طرف مکّه حرکت کرد، جبرئیل آمد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای محمّد ابلاغ سورۀ برائت را یا تو باید انجام بدهی و یا کسی که از تو باشد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا فرمود تا با ناقۀ غضبای او به طرف مکّه بروم و سورۀ برائت را از ابوبکر بگیریم، و من در ذی الحلیفه [یعنی مسجد شجره] به
ص: 81
1. او رسیدم و سوره را از او گرفتم و در مکّه مقابل مشرکین خواندم و این فضیلتی بود که خداوند به من اختصاص داد.
2. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز غدیر دست مرا مقابل همۀ مردم بلند کرد و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» و از رحمت خدا دور باد، و عذاب خدا بر آنان باد که دربارۀ من ظلم و ستم کردند.
3. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا علی، آیا می خواهی کلماتی را که جبرئیل به من تعلیم نمود، من به تو تعلیم دهم؟ گفتم: آری. فرمود: بگو: یا رَازِقَ الْمُقِلِّینَ وَ یا رَاحِمَ الْمَسَاکِینِ وَ یا أَسْمَعَ السَّامِعِینَ وَ یا أَبْصَرَ النَّاظِرِینَ وَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ ارْحَمْنِی وَ ارْزُقْنِی.
4. خدای تبارک و تعالی دنیا را به پایان نمی برد، تا قائم ما قیام نماید، و دشمنان ما را بکشد، و از کسی جزیه و جریمه ای قبول نکند، و صلیب ها و بت ها را بشکند، و جنگ [در عالم] برطرف شود، و اموال را مساوی بین مردم تقسیم کند، و عدالت را در بین مردم برقرار نماید.
5. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: یا علی زود است که بنی امیّه تو را لعنت کنند، و ملکی به جای هر لعنت هزار مرتبه آنان را لعنت نماید، و چون قائم ما قیام کند چهل سال آنان را لعنت خواهد نمود.
6. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: زود است که گروه هایی از امّت من دربارۀ تو گرفتار فتنه و انحراف شوند و بگویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چیزی از خود باقی نگذارد، پس برای چه علی را وصیی خود قرار داد؟ یا بگویند: «کتاب پروردگار من (قرآن) بعد از خداوند عزّ و جلّ افضل اشیاء نیست، و سوگند به خدایی که مرا به حق به پیامبری مبعوث نمود، اگر تو قرآن را با دقّت جمع آوری نکنی، هرگز جمع آوری نخواهد شد». از این رو خداوند از بین صحابه مرا مخصوص به جمع آوری قرآن نمود.
خداوند تبارک و تعالی مرا مخصوص نمود به آنچه اولیا و اهل
ص: 82
1. طاعت خود را به آن مخصوص نموده بود، او مرا وارث حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم قرار داد. سپس امیر المؤمنین علیه السلام با دست خود به شهر مدینه اشاره نمود و فرمود: هر که را خواهد خوش آید، خوش آید، و هر که را خواهد بد آید، بد آید.
2. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در برخی از جنگ ها آبی نیافت و به من فرمود: برخیز و نزد آن کوه و صخره برو و بگو: «من فرستادۀ رسول خدا هستم، برای من آبی از خود به جوش» و چون من این سخن را به آن کوه گفتم، مانند پستان گاو از اطراف آن آب جوشش نمود، و چون من خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دویدم و این خبر را به او دادم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «یا علی، از آن آب بردار» اصحاب نیز آمدند و مشک ها و ادوات خود را پر از آب کردند و حیوانات خود را سیراب نمودند و از آن آب همه نوشیدند و وضو گرفتند، و این چیزی بود که خداوند از بین صحابه من تخصیص داد.
3. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در برخی از جنگ ها که آب تمام شد به من فرمود: یا علی توری بیاور و چون آوردم دست راست خود را همراه دست من در آن قرار داد و فرمود: به جوش، پس آب از بین انگشتان من و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جوشید.
4. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا برای فتح خیبر فرستاد، چون نزدیک آن شدم دیدم درب قلعه را قفل کرده اند، پس من تکان شدیدی به آن دادم و آن را از جا کندم و چهل گام به دورانداختم و داخل خیبر شدم و مرحب خیبری به من حمله کرد و من نیز به او حمله کردم و او را کشتم و زمین را از خون او سیراب نمودم، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دو نفر از اصحاب خود را برای فتح قلعه خیبر فرستاده بود و آنان با شکست بازگشته بودند.
من عمرو بن عبدود را کشتم در حالی که او با هزار نفر مقابله می کرد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حقّ من فرمود: ضربت علی علیه السلام در روز خندق افضل از عبادت جنّ انس بود، و هنگام روبه رو شدن من با عمرو بن عبدود،
ص: 83
1. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همۀ اسلام در مقابل همۀ کفر قرار گرفت.
2. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که او به من فرمود: مَثَل تو در امّت من مَثَل «قل هو الله احد» است، پس هر که با قلب، تو را دوست بدارد مانند این است که ثلث قرآن را خوانده باشد، و کسی که با قلب تو را دوست بدارد و با زبان نیز از تو حمایت کند مثل آن است که دو ثلث قرآن را خوانده باشد، و کسی که با قلب خود تو را دوست بدارد، و با زبان خود تو را یاری کند، و با دست خود از تو حمایت نماید، مثل آن است که کلّ قرآن را قرائت نموده باشد.
3. من در جمیع جنگ ها و مواقف [سخت] با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودم، و پرچم او به دست من بود.
4. من هرگز از جنگ فرار نکردم، و کسی به جنگ من نیامد مگر آن که زمین را از خون او سیراب نمودم.
5. هنگامی که برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از بهشت، مرغ بریان کرده آمد، او از خداوند خواست که محبوب ترین خلق خود را بفرستد، تا با او در خوردن آن مرغ بهشتی شریک باشد، و خداوند مرا موفّق نمود، و من وارد بر آن حضرت شدم و با او از آن مرغ بریان کرده خوردم.
6. من در مسجد مشغول نماز بودم که سائلی آمد، و درخواست کمک کرد، و من درحال رکوع انگشتر خود را به او دادم، و خداوند تبارک و تعالی این آیه را دربارۀ من نازل نمود: ﴿إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون ﴾.
7. خداوند تبارک و تعالی دو مرتبه خورشید را به خاطر من بازگرداند و برای احدی از امت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم چنین کاری را نکرد.
8. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد در زمان حیات او و پس از رحلت او از دنیا به من امیر المؤمنین بگویند، و برای احدی چنین دستوری را نداد.
ص: 84
1. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا علی، چون روز قیامت فرا رسد، منادی خداوند از باطن عرش ندا می کند: سید انبیا و پیامبران کجاست؟ پس من به پا می ایستم، سپس ندا می کند: سیّد اوصیا کجاست؟ و تو به پا می ایستی. سپس رضوان کلیدهای بهشت را، و مالک دوزخ کلید های دوزخ را به دست من می دهند و می گویند: خداوند ما را امر کرده که این کلیدها را به شما بدهیم و ما تو را امر می کنیم که آن ها را به علی بن ابی طالب بدهی، پس تو یا علی در آن روز قسمت کنندۀ بهشت و دوزخ خواهی بود.
2. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: یا علی، اگر تو نبودی، منافقین، از مؤمنین شناخته نمی شدند.
3. و امّا هفتادم این که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زیر عبای قطوانی (کسای یمانی) خوابید و من و فاطمه و حسن و حسین را کنار خود قرار داد، و خداوند این آیه را نازل نمود: ﴿ إِنَّما یریدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا﴾ و جبرئیل علیه السلام نیز اجازه گرفت و ششمین ما بود.(1)
ابو هاشم بن ابی علی گوید: در روایات صحیحی آمده که به امیر المؤمنین علیه السلام خبر رسید: مردم با یکدیگر دربارۀ شما گفتگو می کنند و می گویند: برای چه علی علیه السلام با ابوبکر و عمر و عثمان جنگ و نزاعی نکرد همان گونه که با طلحه و زبیر و عایشه جنگ و نزاع نمود؟ و چون این خبر به علی علیه السلام رسید، ردای خود را به دوش گرفت و بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
ای مردم، به من خبر رسیده که عدّه ای از شما گفتهاید: برای چه علی علیه السلام با طلحه و زبیر و عایشه جنگید و با ابوبکر و عمر و عثمان به جنگ برنخاست؟
ص: 85
سپس فرمود: من از جنگ با ابوبکر و عمر و عثمان عاجز نبودم و لکن من در این مسأله از هفت نفر از پیامبران خدا: پیروی نمودم:
1 - نوح علیه السلام که خداوند از قول او می فرماید: ﴿أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِر﴾ و شما اگر بگویید نوح مغلوب نبوده قرآن را تکذیب نمودهاید و کافر شدهاید، و اگر بگویید او مغلوب بوده است من بیش از او مغلوب بودهام.
2 - ابراهیم علیه السلام که خداوند از قول او می فرماید: ﴿وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّه ﴾ اگر بگویید: ابراهیم علیه السلام بدون علّت از مردم کناره گیری نمود، قرآن را تکذیب نموده اید، و اگر بگویید: از آنان عمل ناپسندی دید و کناره گیری کرد، من بیش از او از این مردم عمل ناپسند دیدم.
3 - لوط علیه السلام که خداوند از قول او می فرماید: ﴿ لَوْ أَنَّ لی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوی إِلی رُکْنٍ شَدید﴾ اگر بگویید: لوط قدرتی بر مخالفت با قوم خود داشت، قرآن را تکذیب نمودهاید، و اگر بگویید: قدرتی بر مخالفت با آنان نداشت، من از لوط ناتوان تر بودم.
4 - یوسف علیه السلام همان گونه که خداوند از قول او می فرماید: ﴿ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنی إِلَیه ﴾ اگر بگویید: او را دعوت به عمل زشت و گناه نکردند، کافر شده اید، و اگر بگویید: او را دعوت به عمل خلاف کردند و او گفت: «خدایا زندان برای من بهتر از چیزی است که مرا به آن دعوت می کنند» من از او معذورتر بودم.
5 - موسی بن عمران علیه السلام، چنان که خداوند از قول او می فرماید: ﴿فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُرْسَلین ﴾ اگر بگویید: او بدون خوف و ترس از مردم ستمگر فرار کرد قرآن را تکذیب نموده اید، و اگر بگویید: او از ترس جان خود فرار کرد همانا من معذور تر از او بودم.
6 -هارون برادر موسی، همان گونه که خداوند از قول او می فرماید: ﴿ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یقْتُلُونَنی فَلا تُشْمِتْ بِی الْأَعْداءَ﴾ اگر بگویید: مردم قصد
ص: 86
کشتن او را نداشتند، قرآن را تکذیب نموده اید، و اگر بگویید: نزدیک بود او را بکشند [و به این علّت از گوساله پرستی آنان جلوگیری نکرد] من از او معذور تر بودم.
7 - پسر عمویم حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم، هنگامی که از کفّار فرار کرد و [برای هجرت به مدینه] به طرف غار ثور رفت، اگر بگویید: او از ترس جان خود فرار نکرد او را تکذیب نموده اید، و اگر بگویید: از ترس جان خود فرار کرد، من از او معذورتر بودم.
سپس فرمود: من از زمانی که از مادر متولّد شدم تا کنون همواره مظلوم بوده ام، تا جایی که برادارم عقیل هر گاه درد چشم داشت، می گفت: باید اوّل دارو را در چشم علی بریزید و بعد از آن در چشم من بریزید. از این رو اوّل دارو را در چشم سالم من ریختند و سپس در چشم او می ریختند!!(1)
صعصعه بن صوحان می گوید: هنگامی که ضربت بر سر مبارک امیر المؤمنین علیه السلام وارد شد، خدمت آن حضرت رسیدم و گفتم: یا امیر المؤمنین، آیا شما از آدم ابوالبشر افضلید؟ فرمود: خودستایی زشت و قبیح است [جز این که ذکر نعمت های الهی و انجام شکر آن ها نیکو است] آری من از آدم افضل هستم چرا که خداوند به آدم فرمود: ﴿یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین ﴾(2) در حالی که خداوند چیزهای زیادی را بر من حلال نمود و من به آن ها نزدیک نشدم و از آن ها خودداری نمودم.
صعصعه گوید: گفتم: آیا شما از نوح افضلید؟ فرمود: آری، چرا که نوح به
ص: 87
قوم خود نفرین کرد و من بر کسانی که حقّم را غصب کردند نفرین نکردم، از سویی فرزند نوح کافر بود و فرزندان من [حسن و حسین علیهما السلام] آقای جوانای اهل بهشت هستند.
صعصعه گوید: گفتم: آیا شما از موسی افضلید؟ فرمود: آری، چرا که خداوند موسی را فرمود که به طرف فرعون برود تا او را هدایت کند، و موسی گفت: «من ترس از این دارم که مرا تکذیب کنند» تا این که خداوند به او فرمود: ﴿ لا تَخَفْ إِنِّی لا یخافُ لَدَی الْمُرْسَلُون ﴾(1) و نیز گفت: ﴿رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ یقْتُلُون ﴾(2) درحالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا در موسم حج - برای ابلاغ سورۀ برائت به مشرکین و قریش - به مکه فرستاد و من زیادی از بزرگان قریش را کشته بودم و از آنان نترسیدم و سورۀ برائت را به آنان ابلاغ نمودم.
صعصعه گوید: آیا شما از عیسی افضلید؟ فرمود: آری چرا که مادر عیسی هنگام درد زایمان در بیت المقدس بود و از گوینده ای شنید که می گوید: از مسجد خارج شو، چرا که اینجا محلّ عبادت است نه محلّ ولادت، و لکن مادر من فاطمه بنت اسد هنگام درد زایمان در مسجد الحرام بود و دیوار کعبه گشوده شد و گوینده ای به او گفت: داخل کعبه شو و او داخل کعبه شد و من در داخل کعبه به دنیا آمدم و احدی قبل از من و بعد از من چنین فضیلتی را نداشته و نخواهد داشت.(3)
عبد الله بن عبّاس گوید: با گروهی از اصحاب خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: کسی که بخواهد به آدم بنگرد در علم او، و به
ص: 88
نوح بنگرد در سلم او، و به ابراهیم بنگرد در حلم او، و به موسی بنگرد در فطانت و زیرکی او، و به داود بنگرد در زهد او، باید به این شخص که اکنون وارد می شود بنگرد. ناگهان دیدیم علی بن ابی طالب با کمال وقار و صلابت وارد شد.
مرحوم صدوق در پایان این حدیث می فرماید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یکی از ائمّه: را تشبیه به پیامبران می نماید برای ما صحیح خواهد بود که همۀ ائمّه: را به همۀ انبیاء تشبیه نماییم.(1)
مؤلّف گوید: فضائل امیر المؤمنین علیه السلام به قدری است که ابن ابی الحدید می گوید: او مصدر همۀ علوم است و هر علمی مستند به اوست. سپس گوید: در فقه و احکام اسلام همۀ فقها به او بازگشت می کنند و علوم همۀ مذاهب به او باز می گردد، چرا که شیعیان امامیّه در این معنا اتّفاق دارند، و گروه حنفیّه علوم خود را از ابوحنیفه گرفته اند و ابو حنیفه شاگرد امام صادق علیه السلام بوده است و شافعیّه علوم خود را از محمّد بن ادریس شافعی گرفته اند و او از شاگرد ابو حنیفه، محمد بن الحسن و از مالک گرفته است و فقه او به این دو نفر باز می گردد، و احمد بن حنبل امام حنبلی ها فقه خود را از شافعی گرفته است و مالک امام مالکیّه فقه خود را از ربیعه الرأی شاگرد عکرمه گرفته و عکرمه شاگرد ابن عبّاس بوده و ابن عبّاس شاگرد امیر المؤمنین علیه السلام بوده است.(2)
فتّال نیشابوری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل نموده که فرمود:.... ای مردم، من شهر علم و حکمت هستم، و علی علیه السلام درب آن است، و کسی داخل شهر حکمت من نمی تواند بشود، مگر از درب آن. و فرمود: ای مردم سوگند به آن خدایی که مرا به پیامبری برگزید، و بر همۀ اهل عالم فضیلت داد، من هرگز علی را در روی زمین امام امّت خود معرّفی نکردم، مگر آن که قبل از من خداوند او را
ص: 89
در آسمان ها معرّفی نمود و ولایت او را بر ملائکه واجب کرد...
سپس گوید: ابوسعید خدری گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غدیر خم مردم را جمع نمود و دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی هَذَا مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه.
پس حسّان اجازه گرفت و اشعار ذیل را سرود:
ینَادِیهِمْ یوْمَ الْغَدِیرِ نَبِیهُمْ
بِخُمٍّ فَأَکْرِمْ
بِالرَّسُولِ مُنَادِیاً
یقُولُ: فَمَنْ مَوْلَاکُمْ وَ
وَلِیکُمْ
فَقَالُوا: وَ لَمْ یبْدُوا
هُنَاکَ التَّعَامِیا
إِلَهُکَ مَوْلَانَا وَ أَنْتَ
وَلِینَا
وَ لَا تَجِدَنَّ مِنَّا لَکَ الدَّهْرَ
عَاصِیاً
فَقَالَ لَهُ: قُمْ یا عَلِی
فَإِنَّنِی
رَضِیتُکَ مِنْ بَعْدِی
إِمَاماً وَهَادِیاً(1)
روایات این موضوع در کتب شیعه و اهل تسنّن موجود است، جز این که برخی از علمای اهل سنّت از آن تعصّب و کینه و دشمنی که با اهل البیت علیهم السلام و شیعیان آنان دارند این احادیث را کذب دانسته و ناقل آن ها را کذّاب و دجّال و... معرّفی کرده اند، و لکن دیگران از علمای آنان در کتب مناقب بدون تردید نقل کرده اند. خوارزمی در کتاب مناقب با سند خود از ابن عبّاس نقل کرده که گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
لَوْ أَنَّ الْغِیاضَ(2) أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرَ مِدَادٌ وَ الْجِنَّ حُسَّابٌ وَ الْإِنْسَ کُتَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِب علیهما السلام.(3)
یعنی: اگر همۀ درختان قلم شوند و همۀ دریاها مرکّب گردد و همۀ جنّیان حسابگر شوند، و همۀ انسان ها نویسنده شوند، فضائل علی بن ابی طالب علیهما السلام را
ص: 90
نمی توانند احصا و شماره نمایند.
ابن ابی الفتح اربلی نیز در کشف الغمّه پس از نقل حدیث فوق با همان سند از امیر المؤمنین علیه السلام نقل نموده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
خداوند برای برادرم علی بن ابی طالب علیهما السلام فضائل بی شماری قرار داده است،
و هر کس فضیلتی از فضائل او را ذکر کند و اقرار به آن داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آیندۀ او را می آمرزد،
و هر کس فضیلتی از فضائل او را بنویسد همواره ملائکه برای او استغفار می کنند، تا زمانی که اثری از آن نوشته باقی باشد،
و کسی که گوش به فضیلتی از فضائل او بدهد، خداوند گناهانی که او با گوش خود انجام داده است را می بخشد.
سپس فرمود: نگاه به صورت علی علیه السلام عبادت است و یاد او نیز عبادت است، و ایمان هیچ بنده ای را خداوند نمی پذیرد مگر با ولایت او و بیزاری از دشمنان او.(1)
و با همان سند خطیب خوارزمی از ابن عبّاس نقل نموده که شخصی به او گفت: سبحان الله، چه قدر فضائل و مناقب علی علیه السلام فراوان است؟! سپس گفت: من گمان می کنم او سه هزار فضیلت و منقبت داشته باشد. ابن عبّاس گفت: چرا نمی گویی: فضائل او نزدیک به سی هزار است؟!(2)
مؤلف گوید: چرا نمی گویی: فضائل او بی شمار است.
حضرت هادی علیه السلام در تفسیر آیه شریفه: ﴿وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیم ﴾(3) فرمود: مقصود از هفت دریا: عین کبریت، و عین یمن، و عین برهوت، و عین طبریّة، و حمّة ما سیدان [یعنی چشمه آب گرمی که با آن بیماری ها را علاج می کنند] و
ص: 91
حمّة افریقیّة، و عین باجوران [باجروان] است.
سپس فرمود: مقصود از «کلمات الله» ما هستیم که فضائل ما قابل شماره نیست و مردم آن ها را درک نمی کنند.(1)
ابراهیم بن سمّاک گوید: شبی در نزدیکی دومة الجندل از هاتفی شنیدم که از بین کوه ها با صدای بلند این اشعار را می خواند:
ناد من طیبة مثواه و فی
طیبة حلّا
أحمد المبعوث
بالحق علیه الله صلّی
وعلی التالی
له فی الفضل والمخصوص فضلا
و علی سبطیهما
المسموم و المقتول قتلا
و علی التسعة
منهم محتدا طابوا و أصلا
هم منادی الحق
للخلق إذا ما الخلق ضلّا
نادهم یا حجج
الله علی العالم کلّاً
کلمات الله تمّت
بکم صدقاً وعدلاً(2)
امام صادق علیه السلام در زیارت امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید:
«أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ عَنِ اللَّهِ مَا أُمِرْتَ بِهِ وَ وَفَیتَ بِعَهْدِ اللهِ وَ تَمَّتْ بِکَ کَلِمَاتُهُ وَ جَاهَدْتَ فِی سَبِیلِهِ حَتَّی أَتَاکَ الْیقِین»(3).
در تفسیر آیه شریفه: ﴿وَ یقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهیداً بَینی وَ بَینَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب ﴾(4) نقل شده که شخصی به امیر المؤمنین علیه السلام گفت: بالاترین فضیلت و منقبت شما چیست؟ امیر المؤمنین علیه السلام آیۀ فوق را قرائت
ص: 92
نمود و فرمود:
مقصود از ﴿مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب ﴾ من هستم.(1)
در کتاب کافی و خرائج و تفسیر عیّاشی از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:
مقصود از ﴿مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب ﴾ ما هستیم و علی علیه السلام اوّل ما، و افضل ما، و بهترین ما، بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشد.(2)
در تفسیر قمّی آمده که امام صادق علیه السلام فرمود: مقصود از ﴿مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب ﴾ امیر المؤمنین علیه السلام است.
از امام صادق علیه السلام سؤال شد: آیا دانش کسی که خداوند دربارۀ او می فرماید: ﴿عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتاب ﴾ بیشتر است، و یا دانش کسی که خداوند دربارۀ او می فرماید: ﴿مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب ﴾؟
امام صادق علیه السلام فرمود: دانش آن کسی که دربارۀ او گفته شده: ﴿عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتاب ﴾ در مقابل دانش کسی که دربارۀ او گفته شده: ﴿مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب ﴾ مانند این است که بال پشه ای از دریا تر شود و رطوبت آن با دریا مقایسه شود.
سپس امام صادق علیه السلام فرمود: امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: ای مردم، آگاه باشید که علومی که خدا به آدم و همۀ پیامبران تا حضرت خاتم النّبییّن عطا نموده، در عترت آن حضرت جمع شده است.(3)
خداوند دربارۀ قصّۀ ملکۀ سبا [بالقیس] و تخت او می فرماید: سلیمان به اصحاب و جنود خود گفت: ﴿قالَ یا أَیهَا الْمَلَؤُا أَیکُمْ یأْتینی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یأْتُونی مُسْلِمین ﴾ یعنی کدام یک از شما تخت بلقیس را قبل از آمدن او نزد من حاضر
ص: 93
می کند؟ پس یکی از سران خبیث جن گفت: ﴿أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ إِنِّی عَلَیهِ لَقَوِی أَمین ﴾ و سلیمان نپذیرفت تا این که وزیر او آصف بن برخیا که عالم به نام اعظم خداوند بود و بهره ای از علم کتاب نزد او بود، گفت: ﴿ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیکَ طَرْفُکَ ﴾ یعنی: «وزیر سلیمان که چیزی از علم کتاب را داشت گفت: من تخت ملکه سبا را قبل از آن که چشم بر هم بزنی، می آورم؛ ناگهان سلیمان تخت بلقیس را مقابل خود دید و خدا را شکر کرد...»(1)
در کافی و بصائر الدرجات از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:
اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است و آصف بن برخیا وزیر سلیمان، یکی از آن ها را می دانست و چون آن حرف را بر زبان جاری نمود زمین خسف شد و آصف در کمتر از طرفة العین تخت بلقیس را نزد سلیمان قرار داد، در حالی که نزد ما از اسم اعظم خداوند هفتاد و دو حرف موجود است و آن یک حرف دیگر را خداوند اختصاص به خود داده است، ولا حول و لا قوّة الا بالله العلیّ العظیم.(2)
امام هادی علیه السلام می فرماید: مقصود از ﴿الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتاب ﴾ آصف بن برخیا است و این علم را سلیمان نیز داشت و لکن می خواست به اصحاب خود - از جنّ و انس - بگوید: او وصیّ و حجّت بعد از من است، تا کسی دربارۀ امامت او اختلاف پیدا نکند، همان گونه که خداوند در زمان داود چیزهایی را تعلیم سلیمان نمود تا امامت و نبوّت او بعد از داود ثابت باشد و مردم حجّت خدا را شناخته باشند.(3)
امام باقر و امام صادق علیهما السلام می فرمایند: مقصود از ﴿مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب ﴾ علیّ بن ابی طالب علیهما السلام است و این آیه دربارۀ او نازل شده است و او بعد از رسول
ص: 94
خدا صلی الله علیه و آله و سلم عالم این امّت بوده است.(1)
مرحوم طبری شیعی در کتاب بشارة المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گوید: هشام بن محمد از پدر خود نقل نموده که طرمّاح و هشام مرادی و محمّد بن عبد الله حمیری نزد معاویه جمع بودند که معاویه بدرۀ زرّی را مقابل خود قرار داد و گفت: ای شعرای عرب، هر کدام از شما که دربارۀ علی بن ابی طالب علیهما السلام به حق سخن بگوید، من این بدره را به او خواهم داد و گرنه فرزند صخر بن حرب نباشم.
پس گروهی برای خوش آمد معاویه دربارۀ آن حضرت، به حق سخن نگفتند، تا این که عمر و بن عاص به محمّد بن عبد الله حمیری [معروف به سید حمیری] گفت: تو برخیز و دربارۀ علی علیه السلام جز به حق سخن مگو. پس سیّد حمیری به معاویه گفت: ای معاویه، تو سوگند یاد کردی که این بدره را جز به کسی که به حق دربارۀ علی علیه السلام سخن بگوید، ندهی؟ معاویه گفت: آری، من فرزند پدرم صخر نباشم اگر جز این کنم. پس سیّد حمیری برخاست و این اشعار را بالبداهه گفت و معاویه آن بدره را به او داد.
بِحَقِّ
مُحَمَّدٍ قُولُوا بِحَقٍ
فَإِنَ
الْإِفْکَ مِنْ شِیمِ اللِّئَامِ
أَبَعْدَ
مُحَمَّدٍ بِأَبِی وَ أُمِّی
رَسُولِ الله
ذِی الشَّرَفِ الْهُمَامِ
أَ لَیسَ
عَلِی أَفْضَلَ خَلْقِ رَبِّی
وَ أَشْرَفَ
عِنْدَ تَحْصِیلِ الْأَنَامِ
وَلَایتُهُ
هِی الإیمان یمَانُ حَقّاً
فَذَرْنِی
مِنْ أَبَاطِیلِ الْکَلَامِ
وَ طَاعَةُ
رَبِّنَا فِیهَا وَ فِیهَا
شِفَاءٌ
لِلْقُلُوبِ مِنَ السَّقَامِ
عَلِی
إِمَامُنَا بِأَبِی وَ أُمِّی
أَبُو
الْحَسَنِ الْمُطَهَّرُ مِنْ حَرَامٍ
إِمَامٌ هُدًی
آتَاهُ اللهُ عِلْماً
بِهِ عُرِفَ
الْحَلَالُ مِنَ الْحَرَامِ
وَ لَوْ
أَنِّی قَتَلْتُ النَّفْسَ حُبّاً
لَهُ مَا
کَانَ فِیهَا مِنْ أَثَامٍ
ص: 95
یحُلُّ
النَّارُ قَوْماً أَبْغَضُوهُ
وَ إِنْ
صَلَّوْا وَ صَامُوا أَلْفَ عَامٍ
وَ لَا وَ
اللَّهِ لَا تَزْکُو صَلَاةٌ
بِغَیرِ
وَلَایةِ الْعَدْلِ الْإِمَام
أَمِیرَ
الْمُؤْمِنِینَ بِکَ اعْتِمَادِی
وَ بِالْغُرِّ
الْمَیامِینِ اعْتِصَامِی
فَهَذَا
الْقَوْلُ لِی دِینٌ وَ هَذَا
إِلَی
لَقْیاکَ یا رَبِّ کَلَامِی
بَرِئْتُ مِنَ
الَّذِی عَادَی عَلِیاً
وَ حَارَبَهُ
مِنْ أَوْلَادِ الْحَرَامِ
تَنَاسَوْا
نَصْبَهُ فِی یوْمِ خُمٍ
مِنَ
الْبَارِی وَ مِنْ خَیرِ الْأَنَامِ
بِرَغْمِ
الْأَنْفِ مَنْ یشْنَأُ کَلَامِی
عَلِی
فَضْلُهُ کَالْبَحْرِ طَامِی
وَ أَبْرَأُ
مِنْ أُنَاسٍ أَخَّرُوهُ
وَ کَانَ هُوَ
الْمُقَدَّمَ بِالْمَقَامِ
عَلِی
هَزَّمَ الْأَبْطَالَ لَمَّا
رَأَوْا فِی
کَفِّهِ ذَاتَ الْحُسَامِ
عَلَی آلِ
الرَّسُولِ صَلَاةُ رَبِّی
صَلَاةٌ
بِالْکَمَالِ وَ بِالتَّمَام
پس معاویه علیه الهاویه گفت: تو از دیگران دربارۀ علی علیه السلام راستگوتر بودی، بیا بدره را بگیر.(1)
قال العلامة النجفی:
عید الغدیر أعظم الاعیاد
کم فیه لله من الأیادی
أکمل فیه دینه المبینا
ثمّ ارتضی الإسلام فیه
دینا
بنعمةٍ وهی أتمّ نعمة
منّاً علی النّاس به أتمّة
بنعمة الإمرة والولایة
أقا
أقام للدین الحنیف رایة
تظلّل العرش وما سواه
والملأ الأعلی وما جواه
أبان للعلم بهذا العَلَم
ما
ما جلّ أن یخطر فی
التوهّم
وهو مدار الغیب والشّهود
والقطب فی دائرۀ الوجود
ص: 96
ابو العقول والنفوس
الکاملة
وال
والمثل الأعلی لمن لا
مثل له
وإنّه للکعبة التوحید
قبلة کلّ عارف وحید
أکرم بها ولایةً لمن أتی
فی فضله الظاهر نصّ هل
أتی
وهو ولی الأمر بالنصّ
الجلّی
و
وعنده علم الکتاب المنزل
طار بفضله حدیث الطائر
طار بفضله حدیث الطائر
إ
إلی سنام العرش والدوائر
ولا أباهی بحدیث المنزلة
فإنّه دون مقامٍ هو له
مقامه فی آیة المباهلة
أع
أعظم من الکلّ ممّا کان
له
و نیز گوید:
بشری لمن یری الغدیر
عیدا
له الهنا عاش به سعیدا
یوم به تحیی قلوب الشیعه
فالله قد احیی به
الشریعه
جُدّد فیه العهد
والمیثاق
یوم علی العرش
فضائت الأنفس والآفاق
یوم علی العرش استوی ربّ
العلی
فاهتزّت السبع العلی
تهلّلا
یوم تری فیه الکرام
البررة
وجوهها ضاحکة مستبشرة
یوم علی رغم اللئام
الفجرة
تری وجوهها علیها غبرة
ما أسعد الغدیر لولا
الغدر
لکن بأهله یحیق المکر(1)
وما أتی إلی النّبی الأمّی
کما أتاه فی غدیر خمّ
من آیة فی غایة التشدید
حاویة للوعد والوعید
آمرةٍ بنصب من لولاه
ما بلغ المبدأ منتهاه
فأوقف القوم عن المسیر
فی شدّة الرمضاء والهجیر
ص: 97
واتّخذوا من الحُدوج
منبراً
وق
وقام بالتبلیغ سید
الوری
لمّا رقی نبینا الحدوجا
ثنّی به إلی السماء
العروجا
ومذتلاه الصنو راقیاً
بها
أشرقت الأرض بنور ربّها
فاجتمع البحران فی
الغدیر
واقترن السعدان فی
الأثیر
فیه تجلّت لأولی الکمال
مراتب الجلال والجمال
ثمّ ابتدی بخطبةٍ فصیحة
بلیغةٍ بالغ فی النصیحة
أبان فی خطبته المفصّلة
ما لعلی من عظیم
المنزلة
وقال للنّاس: ألست أولی
بالمؤمنِین کالعلی
الأعلی؟
قالوا: بلی والغدر فی
الفؤاد
مکتمن کالنّار فی الرماد
فقال والوصی فی یمناه:
من کنت مولاه فهذا مولاه
والنظم والترتیب فی
القول یفی
بکونه أحقّ بالتّصرف
بل هو أقصی رتب الولایة
لیس لها حدّ ولا نهایة
فإنّه مجلی صفات الباری
فی موضع الإیراد
والإصدار
ونشأة التکوین والإبداع
منقادة لأمره المطاع
والقلم الأعلی ولوح
الحکمة
أمّ الکتاب وأبو الأئمّة(1)
طبری در کتاب بشارة المصطفی صلی الله علیه و آله و سلم از ابوسعید محمد بن رشید نقل نموده که: آخرین شعر سیّدحمیری رحمة الله ساعتی قبل از رحلت از دنیا، اشعار ذیل بود، نامبرده قبل از مردن در حال اغما قرار گرفت و صورتش سیاه شد [و کسانی که از عثمانی ها گرد او بودند خشنود شدند و استهزاء نمودند] و لکن پس از ساعتی صورت او سفید و نورانی گردید و این اشعار را بالبداهه سرود و سپس گفت:
ص: 98
«أشهد أن لا إله إلّا الله حقّاً حقّاً، و أشهد أنّ محمّداً رسول الله صدقاً صدقاً و أشهد أنّ علیّاً ولی الله رفقاً رفقاً» و چشمان خود را بست و همانند چراغی خاموش شد و از دنیا رحلت نمود:
أُحِبُ
الَّذِی مَنْ مَاتَ مِنْ أَهْلِ وُدِّهِ
تَلْقَّاهُ
بِالْبُشْرَی لَدَی الْمَوْتِ یضْحَکُ
وَ مَنْ مَاتَ
یهْوَی غَیرَهُ مِنْ عَدُوِّهِ
فَلَیسَ لَهُ
إِلَّا إِلَی النَّارِ مَسْلَکٌ
أَبَا حَسَنٍ
إِنِّی بِفَضْلِکَ عَارِفٌ
وَ إِنِّی
بِحَبْلِ مَنْ هَوَاکَ لَمُمْسِکٌ
أَبَا
حَسَنِ تَفْدِیکَ نَفْسِی وَ أُسْرَتِی
وَمَالِی
وَمَا أَصْبَحْتُ فِی الْأَرْضِ أَمْلِک
أَبَا حَسَنٍ
حُبِّیکَ فِی اللَّهِ خَالِصٌ
فَکَیفَ
عَلَی حُبِّیکَ فِی اللَّهِ أَهْلِکُ
وَ أَنْتَ
أَمِینُ اللَّهِ أَرْعَاکَ خَلْقَهُ
فَإِنَّا
نُعَادِی مُبْغِضِیکَ وَ نَتْرُکُ
وَ أَنْتَ
وَصِی الْمُصْطَفَی وَ ابْنُ عَمِّهِ
فَلَیسَ
هُدًی إِلَّا بِکَ الْیوْمَ یدْرَکُ
أَبَا حَسَنٍ
تَفْدِیکَ نَفْسِی وَ أُسْرَتِی
وَ أَهْلِی وَ
مَالِی وَ الْمُسَیبُ أَمْلِکُ
مُوَالِیکَ
نَاجٍ مُؤْمِنٌ بَینُ الْهُدَی
وَ قَالِیکَ
مَعْرُوفُ الضَّلَالَةِ مُشْرِکٌ
فَدُونَکَ
مِنْ مَوْلَاکَ مِنْ جِذْمِ حِمْیرٍ
قَوَافِی
غُرٍّ مَا لَهَا عَنْکَ مَزْحَک (1)
وَ لَاحٍ
لَحَانِی فِی عَلِی وَ حِزْبِهِ
وَ قُلْتُ
لَحَاکَ اللَّهُ إِنَّکَ أَعْفَک(2)
از ابوالصلت هروی نقل شده که گوید: دعبل خزاعی در خراسان خدمت حضرت رضا علیه السلام رسید و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، من اشعاری دربارۀ شما سروده ام و سوگند یاد نموده ام که قبل از شما برای احدی نخوانم. حضرت رضا علیه السلام فرمود: اشعار خود را بخوان. پس دعبل این قصیده را خواند:
مَدَارِسُ آیاتٍ
خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ
وَ مَنْزِلُ وَحْی
مَقْفَرُ الْعَرَصَاتِ
أَرَی فَیئَهُمْ فِی
غَیرِهِمْ مُتَقَسِّماً
وَ أَیدِیهُمْ مِنْ
فَیئِهِمْ صَفَرَاتٍ
ص: 99
پس حضرت رضا علیه السلام گریه کرد و فرمود: راست گفتی ای خزاعی. و چون دعبل خزاعی گفت:
إِذَا وُتِّرُوا
مَدُّوا إِلَی وَاتِرِیهِمْ
أَکُفّاً عَنِ
الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ
حضرت رضا علیه السلام دست های خود را زیر و رو نمود و فرمود: آری به خدا سوگند دست های ما خالی است.
و چون دعبل گفت:
لَقَدْ خِفْتُ فِی
الدُّنْیا وَ أَیامِ سَعْیهَا
وَ إِنِّی لَأَرْجُو
الْأَمْنَ بَعْدَ وَفَاتِی
حضرت رضا علیه السلام فرمود: خداوند تو را در روز فزع اکبر ایمن نماید.
و چون دعبل گفت:
وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ
لِنَفْسٍ زَکِیةٍ
تَضَمَّنَهَا
الرَّحْمانُ فِی الْغُرُفَات
حضرت رضا علیه السلام فرمود: آیا من دو بیت دیگر به اشعار تو بیفزایم؟ دعبل گفت: آری. حضرت رضا علیه السلام فرمود:
وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یا
لَهَا مِنْ مُصِیبَةٍ
تَوَقَّدَ فِی
الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ
إِلَی الْحَشْرِ
حَتَّی یبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً
یفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ
وَ الْکُرُبَات
دعبل خزاعی گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این قبری که در طوس است، قبر کیست؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: آن قبر من خواهد بود و در آینده طوس محلّ رفت و آمد شیعیان و زوّار من خواهد بود.
سپس فرمود: آگاه باشید! هر کس [قبر] مرا در شهر غربت زیارت کند، در قیامت آمرزیده می شود و در درجۀ من خواهد بود.
سپس حضرت رضا علیه السلام به دعبل فرمود: بنشین و خود برخاست و داخل خانه شد و بعد از ساعتی خادم آن حضرت یکصد دینار رضوی برای دعبل آورد و گفت: مولای من فرمود: این را خرج زندگی خود کن. دعبل گفت: به خدا سوگند، من برای پول به اینجا نیامدم و اشعار خود را نیز به طمع صله نگفتم و
ص: 100
کیسه پول را رد کرد و گفت: به آقا بگو: یکی از لباس های خود را به من بدهد تا به آن تبرّک بجویم و سبب شرافت من بشود. پس حضرت رضا علیه السلام یک جبّۀ خزّ، با آن یکصد دینار را فرستاد، و به خادم فرمود: به دعبل بگو: آقا می گوید: این ها را بگیر و بازنگردان، چرا که مورد نیاز تو خواهد شد. پس دعبل جبّه و کیسۀ پول را گرفت و خارج شد.
قصّه جبّه و یکصد دینار مفصل است، به کتاب مستدرک السفینة ج8، ص599 مراجعه شود.
هشام بن عبد الملک در زمان عبد الملک [و یا ولید بن عبد الملک] به حج رفت و هر چه کوشید تا خود را به حجر الاسود برساند نتوانست، پس منبری برای او نصب کردند و او در بالای آن نشست و با برخی از اهل شام که با او بوده مشغول به نظاره جمعیّت طواف کننده بودند، در این هنگام حضرت زین العابدین علیه السلام وارد طواف شد، و چون به حجر الاسود رسید، مردم کنار رفتند و به او احترام نمودند و او به راحتی حجر الأسود را استلام کرد. پس یکی از شامیان به هشام گفت: این آقایی که مردم به او احترام می کنند، و هیبت و عظمتی بین آنان دارد کیست؟ هشام گفت: «من او را نمی شناسم» و این از ترس آن بود که اهل شام به او رغبت پیدا کنند.
و چون فرزدق شاعر این سخن را از هشام شنید، گفت: «لکن من او را می شناسم» مرد شامی گفت: ای ابا فراس او کیست؟ فرزدق گفت:
یا سَائِلِی
أَینَ حَلَّ الْجُودُ وَ الْکَرَمُ
عِنْدِی بَیانٌ
إِذَا طُلَّابُهُ قَدِمُوا
هَذَا الَّذِی
تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ
وَ الْبَیتُ
یعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ
هَذَا ابْنُ
خَیرِ عِبَادِ اللَّهِ کُلِّهِمُ
هَذَا
التَّقِی النَّقِی الطَّاهِرُ الْعَلَمُ
هَذَا الَّذِی
أَحْمَدُ الْمُخْتَارُ وَالِدُهُ
صَلَّی
عَلَیهِ إِلَهِی مَا جَرَی الْقَلَمُ
لَوْ یعْلَمُ
الرُّکْنُ مَنْ قَدْ جَاءَ یلْثِمُهُ
لَخَرَّ
یلْثِمُ مِنْهُ مَا وَطِئَ الْقَدَمُ
ص: 101
هَذَا عَلِی
رَسُولُ اللَّهِ وَالِدُهُ
أَمْسَتْ
بِنُورٍ هُدَاهُ تَهْتَدِی الْأُمَمُ
هَذَا ابْنُ
سَیدَةِ النِّسْوَانِ فَاطِمَةٍ
وَ ابْنُ
الْوَصِی الَّذِی فِی سَیفِهِ نَقَمٌ
إِذَا
رَأَتْهُ قُرَیشٌ قَالَ قَائِلُهَا
إِلَی
مَکَارِمِ هَذَا ینْتَهِی الْکَرَمُ
یکَادُ
یمْسِکُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ
رُکْنُ الْحَطِیمِ
إِذَا مَا جَاءَ یسْتَلِمُ
وَ لَیسَ
قَوْلُکَ مَنْ هَذَا بِضَائِرِهِ
الْعُرْبُ
تَعْرِفُ مَنْ أَنْکَرْتَ وَ الْعَجَمُ
یغْضِی
حَیاءً وَ یغْضَی مِنْ مَهَابَتِهِ
فَمَا
یکَلَّمُ إِلَّا حِینَ یبْتَسِمُ
هَذَا ابْنُ
فَاطِمَةَ إِنْ کُنْتَ جَاهِلَهُ
بِجَدِّهِ
أَنْبِیاءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا
اللَّهُ
فَضَّلَهُ قِدْماً وَ شَرَّفَهُ
جَرَی بِذَاکَ
لَهُ فِی لَوْحِهِ الْقَلَمُ
مُقَدَّمٌ
بَعْدَ ذِکْرِ اللَّهِ ذِکْرُهُمُ
فِی کُلِّ
فَرْضٍ وَ مَخْتُومٌ بِهِ الْکَلِمُ
إِنْ عُدَّ
أَهْلُ التُّقَی کَانُوا أَئِمَّتَهُمْ
أَوْ قِیلَ
مَنْ خَیرُ أَهْلِ الْأَرْضِ قِیلَ هُمُ
مَنْ یعْرِفِ
اللَّهَ یعْرِفْ أَوَّلِیةَ ذَا
فَالدِّینُ
مِنْ بَیتِ هَذَا نَالَهُ الْأُمَمُ
بُیوتُهُمْ
فِی قُرَیشٍ یسْتَضَاءُ بِهَا
فِی النَّائِبَاتِ
وَ عِنْدَ الْحِلْمِ إِنْ حَلُمُوا
فَجَدُّهُ
مِنْ قُرَیشٍ فِی أَزِمَّتِهَا
مُحَمَّدٌ وَ
عَلِی بَعْدَهُ عَلَمٌ
بَدْرٌ لَهُ
شَاهِدٌ وَ الشِّعْبُ مِنْ أُحُدٍ
وَ
الْخَنْدَقَانِ وَ یوْمَ الْفَتْحِ قَدْ عَلِمُوا
وَ خَیبَرٌ
وَ حُنَینٌ یشْهَدَانِ لَهُ
وَ فِی
قُرَیضَةَ یوْمٌ صَیلَمٌ قَتَمٌ
مَوَاطِنُ
قَدْ عَلَتْ فِی کُلِّ نَائِبَةٍ
عَلَی
الصَّحَابَةِ لَمْ أَکْتُمْ کَمَا کَتَمُوا(1)
پس هشام، فرزدق را حبس نمود و سهم او را قطع کرد و حضرت زین العابدین علیه السلام نفقۀ چهل سال باقیماندۀ زندگی او را به او داد و فرمود: اگر می دانستم که بیش از این عمر می کنی، بیشتر به تو می دادم. و فرزدق در پایان چهل سال از دنیا رحلت نمود.(2)
شیخ طریحی در کتاب منتخب خود از دعبل خزاعی نقل نموده که گوید: در
ص: 102
ایّام عاشورا خدمت مولای خود علی بن موسی الرضا علیهما السلام رسیدم و آن حضرت را محزون و مصیبت زده دیدم، اصحاب او نیز در حال حزن و اندوه بودند، و چون امام علیه السلام مرا دید فرمود: خوش آمدی ای دعبل، مرحباً بناصرنا بیده و لسانه.
سپس مرا در کنار خود نشاند و فرمود: ای دعبل دوست دارم در این ایّام که زمان حزن و اندوه ما اهل البیت و سرور و شادی دشمنان ما به ویژه بنی امیّه است، اشعاری [در مصیبت جدّم حسین علیه السلام] بخوانی. سپس فرمود:
ای دعبل هر کس گریه کند و یا کسی را بگریاند در مصیبت های ما گر چه یک نفر باشد، پاداش او بر خدا خواهد بود.
ای دعبل، هر کس به اندازۀ ناچیزی برای مصائب ما گریه کند، خداوند او را با ما محشور خواهد نمود.
ای دعبل هر کس بر مصائب جدّم حسین علیه السلام گریه کند، خداوند البتّه گناهان او را می آمرزد.
سپس امام علیه السلام برخاست و پرده ای بین ما و خانوادۀ خود قرار داد تا آنان نیز بر مصائب جدّش امام حسین علیه السلام گریه کنند. و چون مجلس آماده شد، فرمود: ای دعبل برخیز و برای [جدّم] حسین علیه السلام مرثیه بخوان، فأنت ناصرنا و مادحنا مادمت حیّاً فلا تقصر عن نصرنا ما استطعت.
دعبل می گوید: پس من با شنیدن سخنان آن حضرت بسیار گریه کردم و گفتم:
أَ فَاطِمُ لَوْ
خِلْتِ الْحُسَینَ مُجَدَّلًا
وَ قَدْ مَاتَ
عَطْشَاناً بِشَطِّ فُرَاتِ
إِذاً لَلَطَمْتِ
الْخَدَّ فَاطِمُ عِنْدَهُ
وَ أَجْرَیتِ دَمْعَ
الْعَینِ فِی الْوَجَنَاتِ
أَ فَاطِمُ قُومِی یا
ابْنَةَ الْخَیرِ وَ انْدُبِی
نُجُومَ سَمَاوَاتٍ
بِأَرْضِ فَلَاةٍ
قُبُورٌ بِکُوفَانٍ وَ
أُخْرَی بِطَیبَةٍ
وَ أُخْرَی بِفَخٍّ
نَالَهَا صَلَوَاتِی
قُبُورٌ بِبَطْنِ
النَّهْرِ مِنْ جَنْبِ کَرْبَلَا
مُعَرَّسُهُمْ فِیهَا
بِشَطِّ فُرَاتٍ
ص: 103
توافوا [تُوُفُّوا] عِطَاشَا
بِالْعَرَاءِ فَلَیتَنِی
تُوُفِّیتُ فِیهِمْ قَبْلَ
حِینِ وَفَاتِی
إِلَی اللَّهِ أَشْکُو
لَوْعَةً عِنْدَ ذِکْرِهِمْ
سَقَتْنِی بِکَأْسِ
الثُّکْلِ وَ الفَضِعات [الْفَظِعَاتِ]
إِذَا فَخَرُوا
یوْماً أَتَوْا بِمُحَمَّدٍ
وَ جِبْرِیلَ وَ
الْقُرْآنِ وَ السُّورَاتِ
وَ عَدُّوا عَلِیاً
ذَا الْمَنَاقِبِ وَ الْعُلَا
وَ فَاطِمَةَ
الزَّهْرَاءَ خَیرَ بَنَاتِ
بَنَاتُ زِیادٍ فِی
الْقُصُورِ مَصُونَةٌ
وَ آلُ رَسُولِ
اللَّهِ مُنْهَتِکَاتٌ
وَ آلُ زِیادٍ فِی
الْحُصُونِ مَنِیعَةٌ
وَ آلُ رَسُولِ
اللَّهِ فِی الْفَلَوَاتِ
دِیارُ رَسُولِ اللَّهِ
أَصْبَحْنَ بَلْقَعاً
وَ آلُ زِیادٍ
تَسْکُنُ الُحُجرَاتِ
و آلُ رَسُولِ اللَّهِ
نُحْفٌ جُسُومُهُمْ
وَ آلُ زِیادٍ
غُلَّظُ الْقَصَرَاتِ
وَ آلُ رَسُولِ
اللَّهِ تُدْمَی نُحُورُهُمْ
وَ آلُ زِیادٍ
رَبَّةُ الْحَجَلَاتِ
وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ
تُسْبَی حَرِیمُهُمْ
وَ آلُ زِیادٍ
آمِنُوا السَّرَبَاتِ
إِذَا وُتِرُوا
مَدُّوا إِلَی وَاتِرِیهِمْ
أَکُفّاً مِنَ
الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ
سَأَبْکِیهِمْ مَا
ذَرَّ فِی الْأَرْضِ شَارِقٌ
وَ نَادَی مُنَادِی
الْخَیرِ لِلصَّلَوَاتِ
وَ مَا طَلَعَتْ
شَمْسٌ وَ حَانَ غُرُوبُهَا
وَبِاللَّیلِ
أَبْکِیهِمْ وَ بِالْغَدَوَاتِ
فَیا وَارِثِی عِلْمِ
النَّبِی وَ آلَهُ
عَلَیکُمْ سَلَامِی
دَائِمَ النَّفَحَاتِ
لَقَدْ أَمِنَتْ
نَفْسِی بِکُمْ فِی حَیاتِهَا
وَ إِنِّی لَأَرْجُو الْأَمْنَ
عِنْدَ مَمَاتِی
مؤلّف گوید: بقیّه اشعار دعبل خدمت امام رضا علیه السلام در بحار الانوار: ج49، ص245 بیان شده است، طالبین مراجعه نمایند.
مهر تو را به عالم
امکان نمی دهم
این گنج پر بهاست من
ارزان نمی دهم
جان می دهم به شوق
وصال تو یا حسین
تا بر سرم قدم ننهی
جان نمی دهم
ای خاک کربلای تو مهر
نماز من
این مهر را به مهر
سلیمان نمی دهم
نام تو را به نزد
اجانب نمی برم
چون نام اعظم است به
دیوان نمی دهم
ص: 104
نام تو چون کلید بهشت
است یا حسین
من این کلید را به هر
کس و ناکس نمی دهم(1)
مرحوم کلینی رحمة الله در کتاب کافی از زید شحّام نقل نموده که گوید:
قتادة بن دعامة [مفتی اهل سنّت] وارد بر امام باقر علیه السلام شد، امام علیه السلام به او فرمود: تویی فقیه اهل بصره؟ قتاده گفت: مردم چنین گمان می کنند. امام باقر علیه السلام فرمود: شنیده ام تو قرآن را تفسیر می کنی؟ قتاده گفت: آری چنین است. امام علیه السلام فرمود: آیا از روی علم تفسیر می کنی و یا از روی جهل؟ قتاده گفت: از روی علم تفسیر می کنم. امام علیه السلام فرمود: اگر از روی علم تفسیر می کنی من از تو سؤالی دارم. قتاده گفت: سؤال کنید. امام علیه السلام فرمود: معنای آیه ﴿وَ قَدَّرْنا فیهَا السَّیرَ سیرُوا فیها لَیالِی وَ أَیاماً آمِنین ﴾ چیست؟ قتاده گفت: این آیه می گوید: کسی که از خانۀ خود با زاد و راحله و مرکب حلال برای زیارت خانۀ خدا خارج شود در امان خواهد بود تا به اهل خود بازگردد. امام علیه السلام فرمود: من تو را به خدا سوگند می دهم، آیا تو نمی دانی که گاهی مردم از خانۀ خود برای حج با توشه و راحلۀ حلال خارج می شوند و دزدها اموال آنان را غارت می کنند و بسا به شدّت مضروب نیز می شوند؟ قتاده گفت: آری چنین است. امام علیه السلام فرمود: وای بر تو ای قتاده، بدان که اگر قرآن را از پیش خود تفسیر کنی، خود و دیگران را هلاک کرده ای.(2)
همین پاسخ را امام صادق علیه السلام نیز به ابوحنیفه دربارۀ آیه «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِنا» فرمود، همان گونه که در قصّۀ ابوحنیفه با امام صادق علیه السلام خواهد آمد.
مؤلّف گوید: قصّۀ بسیار مفصّل و زیبایی بین امام باقر علیه السلام و قتاده رخ داده و مرحوم کلینی در کتاب کافی: ج8، ص256 آن را بیان نموده است، مراجعه
ص: 105
شود.
***
مرحوم صدوق گوید: روایت شده که خداوند به یکی از عبّاد بنی اسرائیل که در قلب او چیزی از عجب و خود پسندی داخل شده بود، وحی نمود: امّا عبادتی که کردی، سبب عزّت تو شد، و امّا زهد تو در دنیا سبب راحتی تو شد، آیا به خاطر من ولی ای از اولیای من را دوست داشتی؟ و یا به خاطر من دشمنی از دشمنان من را دشمن داشتی؟! و سپس دستور داد تا او را به آتش بردند. نعوذ بالله منها.(1)
***
و از عجایب این است که امیر المؤمنین علیه السلام با انفاق چهار درهم - درهمی در شب و درهمی در روز و درهمی آشکار و درهمی پنهان - آیه از قرآن دربارۀ او نازل شد، چنان که خداوند می فرماید: ﴿الَّذینَ ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُون ﴾(2)
و عجیبتر این است که آن حضرت و فاطمه زهرا و حسنین: غذای خود را سه روز به مسکین و یتیم و اسیر دادند و یک سوره قرآن دربارۀ آنان نازل شد و خداوند از آنان تشکر نمود.(3)
و عجیبتر این است که آن حضرت یک انگشتر در حال رکوع به فقیر داد و خداوند او را ولی مؤمنین معرّفی نمود و فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون ﴾(4)
وعجیبتر این است که عمر پس از آن بیست مرتبه در حال رکوع به فقیر انگشتر داد و آیه ای دربارۀ او نازل نشد!!
***
ص: 106
مرحوم صدوق درکتاب کمال الدین گوید:
از اعجب عجایب این است که مخالفین ما از اهل سنّت روایت کرده اند حواریّین که حضرت عیسی علیه السلام را دیدند که در بیابانی کنار آهوانی نشسته و گریه میکند، پس نزد او آمدند و مشغول گریه شدند وحضرت عیسی علیه السلام نیز با حواریّین گریان شد، و حواریّین نمی دانستند حضرت عیسی برای چه در کنار آهوان نشسته و برای چه گریه می کند از این رو به حضرت عیسی علیه السلام گفتند: یا روح الله! برای چه گریه می کنی؟ حضرت عیسی علیه السلام فرمود: آیا شما این سرزمین را می شناسید؟ گفتند: خیر. حضرت عیسی علیه السلام فرمود: این زمینی است که فرزند احمد مرسل صلی الله علیه و آله و فرزند فاطمۀ بتول حُرّه طاهره علیها السلام در آن کشته می شود، و این زمین خوشبوتر از مشک است به خاطر این که خون فرزند پیامبر موعود در آن ریخته می شود، و طینت و خاک قبر پیامبران و فرزندان آنان همواره چنین است و این آهوان به من می گویند: ما از شوق تربت مبارک قبر شهید کربلا این سرزمین را رها نمی کنیم و خود را در این سرزمین در امان می دانیم.
سپس حضرت عیسی علیه السلام آن آهوان را بویید و فرمود: خدایا این ها را همواره باقی نگهدار تا پدر این شهید آن ها را ببوید و برای او تسلیتی باشد.
از این رو امیر المؤمنین علیه السلام نیز چون روزی به کربلا رسید آن ها را بویید و گریه کرد.
و از عجایب این است که اهل سنّت باقی ماندن آن آهوها را تصدیق می کنند و لکن طول عمر امام مهدی علیه السلام را تصدیق نمی نمایند!(1)
عمرو بن عاص بن وائل یکی از دهات عرب و سران فتنه است او و پدرش عاص بن وائل به تصریح قرآن از مستهزئین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده اند، چنان که
ص: 107
اکثر مفسّرین در تفسیر آیه شریفه ﴿إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَر﴾ گفته اند: مقصود از «ابتر» در این آیه عاص بن وائل است، گر چه ابوجهل و ابولهب نیز از مستهزئین بوده اند.
فخر رازی در تفسیر خود گوید: همۀ آنان از شانئین و مستهزئین بوده اند، جز این که شدیدترین آنان عاص بن وائل بوده است، و آیه شامل همۀ آنان می شود و چون عاص شدید تر بوده مفسّرین گفته اند مقصود آیه او می باشد.
فخر رازی سپس می گوید: عاص بن وائل می گفت: محمد(6) ابتر و دنباله بریده است، چرا که فرزند پسری برای او نمانده که جایگزین او شود و چون از دنیا برود نسل او قطع خواهد شد و شما از دست او آسوده خواهید شد.(1)
عمرو بن عاص از طرف معاویه والی مصر بود و برای معاویه خراجی نمی فرستاد، از این رو معاویه پس چند مرتبه که با او مکاتبه نمود. در مرتبه آخر او را تهدید کرد و گفت: اکنون بدون مهلت از تو می خواهم که خراج مصر را برای من بفرستی. از این رو عمرو بن عاص اشعار جلجلیّه را - که ما در کتاب «میزان الحق» همراه با ترجمه نقل نمودیم - برای معاویه فرستاد و همۀ اسرار پنهانی خود و معاویه را در مورد مسأله خلافت و فتنه حکمین و جنگ صفّین و فریب دادن ابو موسی اشعری و تعطیل جنگ صفّین و اثبات خلافت برای معاویه بر ملا ساخت که حقّاً از عجایب تاریخ شمرده می شود.(2)
اکنون برای عبرت متن اشعار عمرو بن عاص را که در پاسخ معاویه سروده است به نقل علامه امینی رضوان الله علیه مشاهده می کنید:
اسحاقی در کتاب «لطائف اخبار الدوّل» گوید: معاویه نامهای به عمروبنعاص نوشت که: «چندین بار به تو نوشتهام: خراج و مالیات مصر را بفرستی و تو امتناع کردهای و چیزی نفرستادهای! برای آخرین بار به تو امر میکنم که خراج
ص: 108
مصر را بفرستی والسلام.»
پس عمروبنعاص به جای فرستادن خراج، قصیدۀ معروف به جلجلیّه را انشاء نمود و برای او فرستاد و قصیده این است:
1- ای معاویه، خود را به نادانی مزن و از طریق حق روی مگردان.
2- آیا مکر و حیله مرا نسبت به اهل جلّق فراموش کردی، وقتی که لباس زیور پوشیدیم؟
3- در حالی که گروهی شتابان مانند گاوی که رم کرده باشد، به سوی تو آمدند؟!
4- و فراموش کردی که به آنها گفتم: «نماز بدون وجود تو پذیرفته نیست؟!
5- و آنها چون برگشتند اعتنایی به نماز نکردند، و تو به طرف قسطل رهسپار شدی؟
6- و آیا فراموش کردی که نسبت به امام حقّ، علی(علیه السلام) عصیان نمودی و با او به جنگ برخاستی، در حالی که در لشگر او شیرانی وجود داشت؟
7- و آیا فراموش کردی که گفتی: «چگونه به وسیله مردم شام که مانند گاوهای گنگ هستند، با اهل تقوی و خرد بجنگیم؟»
8- و من گفتم: «بلی ممکن است» و به مردم شام گفتم: «معاویه از علی(علیه السلام) افضل است، پس باید با علی(علیه السلام) بجنگید.»!
9- و لشکر تو به واسطه حرف من با علی(علیه السلام) جنگیدند، و من بودم که گفتم: «این خونها به جای خونی است که از عثمان ریخته شد.»
10- و من بودم که چون لشکر علی(علیه السلام) نزدیک تو شدند، حیله نمودم و گفتم: «قرآنها را بر نیزهها بالا کنید (که لشکر علی(علیه السلام) از جنگ با تو سست شوند!)
11- و من بودم که برای نجات لشکر تو به آنها گفتم: «چون با شیر میدان یعنی علی(علیه السلام) روبهرو شدید، عورتهای خود را ظاهر کنید!»
ص: 109
12- و (با این حیلهها) مردم ستمگر (و نادان) دست از یاری مشعل هدایت، علی(علیه السلام) کشیدند و او را از جنگ با تو بازداشتند!
13- آیا صحبتهای فریبکارانه مرا با ابوموسیاشعری در دومة الجندل فراموش کردی؟!
14- که من با نرمی او را فریب دادم تا اینکه در من طمع نمود، در حالی که تیر من در گلوی او فرو رفته بود؟!
15- و من در حلق او به ظاهر عسلی خنک ریختم، در حالی که آن را با حنظل تلخ مخلوط نموده بودم!
16- و (با این حیلهها) لباس خلافت را از علی(علیه السلام) همانند بیرون کردن کفش از پا بیرون آوردم؛
17- و آن لباس را بعد از نا امیدی به تو پوشاندم، مانند پوشاندن انگشت با انگشتر!
18- و تو را بر منبر با شرافت (اسلام) بالا بردم، بدون اینکه برای آن تیر و یا شمشیری به کار برده شود؛
19- در حالی که به خدا سوگند میدانستم که تو لیاقت و اهلیّت آن را نداری!
20- و من بودم که لشکر عراق را (به واسطه منافقین که بین آنها بودند) بر باد دادم مانند بادی که از شمال به جنوب میوزد!
21- و من بودم که نام تو را همانند الاغی که با محمل به اطراف ببرند، به شرق و غرب عالم بردم (و گفتم: که تو را به خوبی و علی را به زشتی یاد کنند)!
22- و الان تو ای پسر زن جگرخوار که حق مرا نمیشناسی، این بزرگترین مصیبت من میباشد.
23- و اگر کمکهای من نبود، کسی از تو پیروی نمیکرد و اگر وجود من نبود، هرگز تو را نمیپذیرفتند؛
24- و اگر من نبودم، تو باید مانند زنها گوشۀ خانه مینشستی! (یعنی تو با
ص: 110
حیلههای من بر مردم حکومت میکنی).
25- ما از جهالت خود، تو را بر علی(علیه السلام) مقدم داشتیم، با آنکه او در مقام و منزلت از تو افضل و بالاتر بود!
26- و چون تو را بالا بردیم و بر مردم مسلط کردیم، خود را (در دنیا و آخرت) به پستترین مرتبه رساندیم!
27- و چه وصیتها و سفارشهای فراوانی که از رسولخدا(9) نسبت به علی(علیه السلام) شنیدیم؟!
28- رسولخدا(9) در روز غدیر خمّ مردم را نگه داشت و بر بالای منبر، تبلیغ رسالت خود را نسبت به ولایت علی(علیه السلام) انجام داد؛
29- در حالی که دست علی(علیه السلام) را گرفته بود و به امر خدای عزیز و بلند مرتبه، با صدای بلند میفرمود:
30- «آیا من از جان و مال شما سزاوارتر نیستم؟» و مردم در پاسخ او گفتند: «بلی، چنین است. شما صاحب اختیار ما هستی!».
31- پس علی را از طرف خداوند خلیفه خود و امیر مؤمنان معرّفی نمود!
32- و فرمود: «هر که من مولای او هستم، علی نیز مولا و ولیّ اوست و او نیکو مولایی است (برای شما).
33- (و سپس رسولخدا(9) فرمود:) خدایا دوست بدار دوستان علی را و دشمن بدار دشمنان او را؛
34- (و به مردم فرمود:) عهد خود را نسبت به عترت و اهلبیت من نشکنید، که هر کسی چنین کند در قیامت به من نخواهد رسید.
35- به یاد داری ای معاویه که شیخ تو ابوبکر و عمر چون سخنان پیامبر(9) را شنیدند، به علی تبریک گفتند؟!
36- (و رسولخدا(9) به آنها فرمود:) علی(علیه السلام) ولیّ شماست و جایگاه او بین شما همانند جایگاه من است!
ص: 111
37- و براستی ما با کاری که دربارۀ علی(علیه السلام) انجام دادیم، خود را در پایینترین محل دوزخ قرار دادیم؛
38- و هرگز خون عثمان (که به بهانه آن با علی جنگیدیم) ما را در قیامت از خواری کیفر خدا نجات نخواهد داد!
39- و حقّاً فردای قیامت علی(علیه السلام) دشمن ما خواهد بود، و او در پیشگاه خدا و رسول او عزیز است.
40- و علی در قیامت از ما، که از طریق حق جدا شدیم، انتقام خواهد گرفت و حساب کارهای ما به دست اوست.
41- ای معاویه در روز قیامت که پرده از کار ما برداشته شود، عذری برای ما نباشد و عذاب و کیفر برای من و تو حتمی خواهد بود.
42- ای پسر هند، آیا بهشت را به ریاست دنیا فروختی و به پیمانی که با من بستی وفا نکردی؟!
43- تو آخرت و پاداش نیک خدا را به بهرۀ ناچیزی از دنیا فروختی!
44- تا اینکه قدرت بر مردم و سلطنت را به دست آوردی (و این امتحان خداوند است) که هر روزی قدرت را به دست هر که خواهد میدهد.
45- ای معاویه مثل اینکه «لیلة الهریر»آن شب سخت جنگ صفّین را فراموش کردهای!
46- در آن شب تو از ترس نزدیک شدن علی و شجاعت او مانند شترمرغ به خود میلرزیدی و خود را نجس کرده بودی!
47- و علی(علیه السلام) چون لشکر گمراه تو را از بین برد، مانند شیری خروشان به طرف تو آمد!
48- در آن وقت کار برای تو سخت شد و جان تو به لب آمد و دنیای پهناور برای تو تنگ گردید!
49- (به یاد داری که به من) میگفتی: «ای عمرو، چارهای بیندیش در مقابل
ص: 112
این مرد شجاعی که مانند شیر به ما روی آورده»!
50- و به من میگفتی که هر حیلۀ تازهای داری به کار گیر که دل من در عسقل میباشد! (عسقل مخفف عسقلان است که از شهرهای زیبای شام شمرده میشود و آن را عروس شام گویند و ظاهر این است که معاویه در آنجا معشوقهای داشته است).
51- (و در وقت گرفتاری) به من گفتی: «اگر علی(علیه السلام) را از من دور کنی) تا زنده هستم حکومت را بین خود و تو تقسیم میکنم و چنین نکردی.
52- پس با شتاب مقابل علی(علیه السلام) رفتم و برای نجات خود کشف عورت نمودم.
53- و علی(علیه السلام) روی خود را از من پوشاند و حیا نمود و من نجات یافتم، در حالی که ترس تو قابل توصیف نبود.
54- و تو در آن وقت از ترس شمشیر علی(علیه السلام) زمینگیر شده بودی!
55- و چون باز قدرت خویش را به دست آوردی و بر مسند حکومت نشستی؛
56- به اندازه کوهها به دیگران عطا و احسان کردی و به من به اندازۀ خردلی عطا نکردی!
57- تا اینکه مصر را به عبدالملک مروان بخشیدی و از گمراهی خود بازنگشتی.
58- من به تو میگویم: اگر هنوز طمع گرفتن حکومت مصر را داری، بدان که «مرغ از قفس پریده» و تو را به آن راهی نیست!
59- و اگر برای گرفتن مصر از دست من صرفنظر نمیکنی، من خود را برای جنگ با تو آماده کردهام.
60- من با اسبهای نیکو و هوشیار و شمشیرهای آماده و پشتهای قویّ برای جنگ با تو آماده هستم.
ص: 113
61- من پرده غرور تو را پاره و تو را مانند زن بچه مردهای از خواب بیدار خواهم کرد.
62- براستی تو را چه به دعوای خلافت و امیرالمؤمنین بودن! تو هرگز قابلیّت آن را نداری!
63- تو را در خلافت کمترین حقی نیست، چنانکه اجداد تو نیز قابلیت آن را نداشتند.
64- من اگر بخواهم نسبت بین تو و علی(علیه السلام) را بیان کنم باید بگویم علی(علیه السلام) شمشیر است و تو داس!
65- (و من میگویم) چه نسبتی بین ریگها و ستارگان آسمان هست؟ و چه نسبتی بین علی(علیه السلام) و معاویه هست؟!
66- ای معاویه، اگر چه تو با این خلافت و حکومت به آرزوی خود رسیدی، ولی بار سنگینی از گناه بر دوش من افتاد! (و علق الجلجل: این ضربالمثل است برای کسی که فتنه و یا فسادی را به پا نموده و به سبب آن خونهایی ریخته شده است).(1)
ص: 114
ص: 115
ص: 116
وچون این اشعار به دست معاویه رسید، از آن پس متعرض عمرو عاص نشد.
مؤلف گوید: چون این اشعار حقایقی از فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام و پلیدی و شیطنت معاویه و عمروبنعاص را در برداشت، با اینکه زیاد بود، همه آن را ذکر نمودم که برای دوستان معاویه و عمروبنعاس حجّت و برای دوستان اهلبیت علیهم السلام بیانی روشن از حقایق تاریخ و مظلومیت علی علیه السلام باشد.
علّامه مجلسی در کتاب بحار میگوید: بعضی از افاضل در مکّه معظمه به من اجازه نقل این خبر را داد و گفت: از جزء دوم کتاب «دلائل الامامة» نقل میکند و عین آن خبر چنین است(1):
ص: 117
ص: 118
ص: 119
ص: 120
ص: 121
ص: 122
ص: 123
ص: 124
ص: 125
محمّد بن هارون به موسی... از جابر جعفی، از سعید بن مسیب نقل نموده که گوید: چون امام حسین علیه السلام به شهادت رسید و مردم مدینه از آن مطلع شدند و به آنها خبر دادند که سر مبارک آن حضرت را از بدن جدا کردند و برای یزید بن معاویه فرستادهاند و هیجده نفر از اهل بیت او و پنجاه و سه نفر از یاران و شیعیان
ص: 126
او و حتی فرزند شیرخوار او را مقابل چشم او کشتهاند و اهلبیت و زن و بچّۀ او را اسیر گرفتهاند، همسران پیامبر صلی الله علیه و آله در منزل امسلمه و زنان دیگر در خانههای مهاجرین و انصار به عزا نشستند و مجالس ماتم بپا داشتند.
سپس گوید: عبدالله عمر بن خطاب از خانه خود بیرون آمد و ناله و فریاد کرد و بر سر و صورت زد و گریبان خود را پاره نمود و گفت: ای جماعت بنیهاشم و مهاجرین و انصار! شما زندهاید و با اهلبیت و ذریّه رسولخدا صلی الله علیه و آله چنین میکنند؟ چگونه میتوان با این عمل [خطرناک] یزید آرام گرفت؟
عبدالله بن عمر در همان شب از مدینه خارج شد و به هر شهری رسید فریاد برآورد و ومردم را علیه یزید بسیج نمود. وی [در مسیر خود] بر هر جمعیتی وارد میشد یزید را لعنت مینمود و مردم نیز سخن او را میپذیرفتند زیرا او پسر خلیفه بود و سخن او در مورد ظلم یزید نسبت به اهلبیت رسولخدا صلی الله علیه و آله مورد تایید مردم بود. او مردم را علیه یزید میشوراند و میگفت: هر کس به سخن من گوش ندهد، نه دین دارد و نه مسلمان است!
جاسوسان سخنان عبدالله را به یزید ابلاغ کردند. عبدالله عمر نیز خود شخصاً به شام رفت و اوضاع دمشق را نیز با سخنان خود دگرگون نمود وی همراه عدهای جلوی قصر یزید رفت، در حالی که دست خود را بر سر گذارده بود و فریاد میزد. مردم گرداگرد او جمع شدند و به سخنانش گوش میدادند وقتی خبر ورود او به یزید رسید، یزید گفت:
عبدالله عمر ناراحت شده است ولی به زودی آرام خواهد گرفت. سپس به تنهایی به او اجازۀ ورود داد. عبدالله عمر نیز در حالی که فریاد و ناله میکرد به یزید گفت: من با چنین عملی که تو دربارۀ اهلبیت پیامبر صلی الله علیه و آله انجام دادهای - که اگر ترک و روم بر ما مسلط میشدند هرگز چنین نمیکردند - هیچگاه بر تو وارد نمیشوم. برخیز و این مسند را خالی کن تا مسلمانان شخص لایقی را برای خود انتخاب کنند.
ص: 127
سپس یزید ملعون به او خوشآمد گفت و او را تکریم نمود و در آغوش گرفت و گفت: ای ابا محمّد! (کنیه عبدالله عمر) آرام بگیر و با تعقل سخن بگو و چشم و گوش خود را باز کن و بر افعال خود تأمل نما. سپس گفت: ای عبدالله عمر! بگو بدانم آیا تو خود عمربنخطاب را که خلیفه رسولخدا صلی الله علیه و آله و یاور و پدر همسر او بود انسان درست و هدایت یافتهای نمیدانی؟ عبدالله گفت: او همانگونه بود که تو گفتی، مقصود تو چیست؟
یزید گفت: پدر تو به پدر من ولایت شام را واگذارد یا پدر من پدر تو را خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله نمود؟ عبدالله گفت: پدر من پدر تو را بر شام حاکم نمود. یزید گفت: آیا عهدنامه پدر خود را که به پدر من نوشته است میپذیری و طریقه او را صحیح میدانی؟ عبدالله گفت: البته آن را صحیح میدانم و به آن راضی میشوم. یزید آن گاه دست خود را بر دست عبدالله عمر زد و گفت: برخیز، بیا و عهدنامۀ پدر خود را بخوان!
عبدالله عمر همراه یزید حرکت نمود تا وارد خزانه شدند. یزید دستور داد صندوقی را آوردند درِ آن را باز نمود و از داخل آن تابوت قفل شدهای را درآورد که بر آن مهر زده شده بود. آنگاه آن را باز نمود و از داخل آن طوماری از حریر لطیف سیاه بیرون آورد و آن را گشود و به عبدالله گفت: این دست خط پدر توست؟ عبدالله گفت: آری، به خدا سوگند، این خط پدر من است. سپس آن را گرفت و بوسید. یزید گفت: عهدنامه پدر خود را بخوان. آنگاه عبدالله آن را خواند. در آن عهدنامه چنین نوشته شده بود:
«بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم همانا محمّد ما را با شمشیر وادار به اقرار نبوّت خود نمود و ما در ظاهر به پیامبری او اقرار نمودیم، در حالی که سینههای ما از او کینه و خشم داشت و روح ما از پذیرش او مضطرب بود و نیتها و بینشهای ما به واسطۀ عدم پذیرش مکتب او مبتلای به تردید شده بود و ما از ترس شمشیر او و حامیان مسلمان
قبیلۀ او - گر چه دین او را باور نداشتیم - تسلیم او شدیم،
ص: 128
سوگند به هبل و بتهای دیگر - مانند لات وعزی - که عمر هنوز از پرستش آنها دست برنداشته. و برای کعبه خدایی را معتقد نیستو سخن محمّد صلی الله علیه و آله را تصدیق نکرده است و اسلام او جز از روی حیله و ترس از قدرت محمّد صلی الله علیه و آله نبوده است!
چرا که محمّد صلی الله علیه و آله برای تسلیم شدن ما سِحر بزرگی انجام داد؛ سحری که از سحر بنیاسرائیل در مقابل موسی و هارون و داود و سلیمان و عیسی(:) بزرگتر بود. او تمام انواع سحر را انجام داد و مهارت او در سحر از ساحران بنیاسرائیل بیشتر بود به طوری که اگر آنان سحر او را میدیدند اعتراف میکردند که او استاد همه ساحران است.
پس ای پسر ابوسفیان! تو نیز بر اعتقادات دیرینۀ خود باقی و بر ملت و کیش پدران خود وفادار باش و همانند آنان باش که برای کعبه خدایی قایل نبودند که به امر او اطراف آن بگردند و آن را قبلۀ خود قرار دهند و اقرار به نماز و حج داشته و فکر کنند که خدای آنان امر کرده که به زیارت کعبه بروند و آن را رکن دین خود بدانند.
و از کسانی که محمّد صلی الله علیه و آله را بر این آیین حمایت کرد این مرد فارسی، روزبه [یعنی سلمان] بود که او و همراهان او میگفتند: به محمّد صلی الله علیه و آله وحی رسیده که خدای او گفته «اولین خانهای که روی زمین بنا شده کعبه است که مبارک و هادی جهانیان میباشد» و گفته:«ما درآسمان گردش روی تو را از بیتالمقدس به کعبه دیدیم و تو را به قبلهای که مورد خشنودی تو باشد برگرداندیم پس صورت خود را به مسجدالحرام برگردان و هر کجا که باشید [در وقت نماز] به طرف آن بایستید» و آنها نماز خود را به طرف آن سنگ میخوانند.
اگر سِحر او نبود ما بر اعتقاد خود نسبت به پرستش بتها و لات و عزّی که آنها نیز از سنگ و چوب و مس و طلا و قره هستند باقی بودیم بلکه به لات و عزّی سوگند، که ما هیچ دلیلی برای خروج از اعتقاد خود نداریم؛ گرچه ما را
ص: 129
سحر کنند و بخواهند حقیقت را بر ما مشتبه سازند!
پس ای معاویه! تو چشم و گوش خود را باز کن و با عقل و قلب خود تأمل کن که آنها در چه اشتباهی واقع شدهاند و لات و عزی و خلافت ابوبکر - عتیق بن عبدالعزی - بر امت محمّد صلی الله علیه و آله شاکر باش که او در اموال و خون و جان و شریعت و حلال و حرام آنها حاکم است و اموال و حقوقی را که آنها گمان میکنند برای خدای خود جمع میکنند تا صرف یاوران و اعوان آنها شود در اختیار گرفته است و با قدرت و سرافرازی زندگی میکند و در ظاهر بین مردم خاضع و در پنهان شدید و سرسخت است و چارهای نیز جز این ندارد که در ظاهر با آنان سازگار باشد.
ای معاویه! این من بودم که توانستم علی بن ابی طالب، آن ستارۀ درخشان و علم نورانی و نیرو و قدرت بنیهاشم، که او را حیدر و همسر دختر محمّد صلی الله علیه و آله فاطمه نامیده و گمان کردهاند او سرور زنان عالم است غالب شوم. [این من بودم که] به خانۀ علی و فاطمه و حسن وحسین و زینب و امکلثوم و فضه وارد شدم و خالد بن ولید و قنفذ غلام ابوبکر و عدهای از طرفداران خود را همراه خویش بردم و درب آن خانه را با شدت کوبیدم و فضه خادمه پشت در آمد، به او گفتم که به علی بگو: از سخنان باطل خود دست بردار و به امید و طمع خلافت در خانه منشین. خلافت حقّ تو نیست بلکه حق کسی است که مردم او را انتخاب نموده و بر او اتفاق دارند!
سوگند به لات و عزّی، اگر ابوبکر خود میخواست به این مقام برسد البته ناتوان بود و نمیتوانست جانشین ابن ابیکبشة (یعنی محمّد صلی الله علیه و آله) بشود. این من بودم که با تمام قدرت مقابل انصار [از اوس و خزرج] ایستادم و به آنها گفتم: خلافت تنها حق قریش است و تا آنها بر دین خود و اطاعت از خدا پایدار هستند شما باید از آنها پیروی کنید.
و این را پس از آن گفتم که همه میدانستند در بین مهاجرین و انصار کسی از
ص: 130
پسر ابوطالب در خدمت به اسلام و پیشرفت مسلمین قویتر نبود و او بود که در جنگهایی که بر پیامبرخدا صلی الله علیه و آله رخ داد سران دشمن را کشت و دیون و بدهکاریهای آن حضرت را - که هشتاد هزار درهم بود- با فروش دار و ندار خود ادا نمود و وعدههای او را که به مردم داده بود انجام داد و قرآن را او گردآوری کرد.
هنگامی که من گفتم: امامت و خلافت باید در بین قریش [یعنی مهاجرین] باشد، قریش [و بنیهاشم] گفتند: خلیفه جز علی بن ابیطالب نخواهد بود؛ چرا که رسولخدا صلی الله علیه و آله برای او از مسلمانان در چهار نوبت بیعت گرفت و اگر شما فراموش کردهاید ما به یاد داریم، و امامت و بیعت یک چیز ادعایی و بخشش مردم نیست بلکه یک حق واجب و استحقاقی است [که از طرف خداوند معین میشود]. پس من سخن آنها را تکذیب نموده و انکار کردم و چهل نفر را واداشتم تا شهادت دهند که «محمّد صلی الله علیه و آله امامت و خلافت بعد از خود را در اختیار مردم و به انتخاب آنان قرار داد.»
و هنگامی که این شهادت و گواهی انجام گرفت، انصار گفتند: ما برای خلافت سزاوارتر از قریش و مهاجرین هستیم؛ چرا که ما پیامبر صلی الله علیه و آله را پناه دادیم و او را یاری نمودیم و مهاجرین از مکه به مدینه هجرت نمودند به خانههای ما آمدند و اگر خلافت حق بنیهاشم نیست و در اختیار مردم است ما از مهاجرین سزاوارتر به آن هستیم. و عدۀ دیگری گفتند: برای مهاجرین امیری باشد و برای انصار نیز امیری.
به آنان نیز گفتیم: چهل نفر شهادت دادند که امام و خلیفه باید از قریش [و مهاجرین] باشد. پس عدهای این سخن را پذیرفتند و عدۀ دیگری آن را انکار نمودند و بین آنان نزاع و اختلاف رخ داد.
آنگاه من در مقابل مردم ایستادم و گفتم: کسی نمیتواند خلیفه و جانشین محمّد صلی الله علیه و آله باشد جز این که دارای سن بیشتری باشد و از همه مردم نرمتر و ملایم
ص: 131
تر باشد. گفتند: مقصود تو کیست؟ گفتم: ابوبکر را میگویم که رسولخدا صلی الله علیه و آله او را در نماز بر دیگران مقدم داشت [جایی دیده نشده که رسولخدا صلی الله علیه و آله او را مقدم داشته باشد] و در جنگ بدر با او مشورت نمود و نظر او را پسندید و در غار ثور [هنگام هجرت رسولخدا صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه] با پیامبر بود و دخترش عایشه، امّالمؤمنین، را به تزویج نمود.
پس بنیهاشم با خشم برخاستند و زبیر نیز با شمشیر به کمک آنان آمد و گفت: تا این شمشیر در دست من است کسی حق ندارد جز با علی بن ابی طالب بیعت کند.
من به او گفتم: ای زبیر! تو برای این که از بنیهاشم هستی و مادر تو صفیه دختر عبدالمطلب است به خود اجازه این فریادها را میدهی؟ زبیر گفت: خاموش باش ای نااصل! پدرتو صهاک زنازاده و مادرت حنتمه است. به خدا سوگند، انتساب به بنیهاشم افتخار و شرف من است.
و چون زبیر سخن [خطرناکی] از نسب و پدران من به زبان گشود چهل نفر از اصحاب سقیفه بر سر او ریختند و به خدا سوگند، نتوانستیم شمشیر را از دست او بگیریم تا این که او پناهی از بنیهاشم نیافت و ما او را بر زمین زدیم [و صدای او را خاموش نمودیم].
سپس من دویدم و با ابوبکر بیعت کردم و عثمان و دیگران نیز چنین کردند ولی زبیر با او بیعت نکرد. به زبیر گفتیم: باید بیعت کنی و گر نه تو را خواهیم کشت. اما [با اشاره بعضی از مهاجرین که میگفتند با کشتن او اوس و خزرج بر ما خواهند شورید] او را رها کردیم و من گفتم: او را مهلت دهید، زیرا بیعت نکردن او از نخوت بنیهاشم است.
سپس دیدم ابوبکر به خود میلرزید گو این که عقل از سر او پریده باشد من او را گرفتم و از جای خود بلند نموده و به اجبار به طرف منبر رسولخدا صلی الله علیه و آله بردم و در بین راه به من میگفت: ای اباحفص (کنیه عمر است) میترسم اگر بالای
ص: 132
منبر روم علی(علیه السلام) بیاید و مرا از منبر پایین آورد! من گفتم: علی(علیه السلام) فعلاً [مشغول جمع قرآن است] و از تو غافل میباشد. سپس ابوعبیده جراح نیز به من کمک کرد و من او را مانند بز نری که به زور به طرف کشتارگاه میبرند بر بالای منبر بردم و چون روی منبر قرار گرفت اضطراب سختی پیدا کرد و چون به او گفتم: سخن بگو و خطابۀ خود را شروع کن، درمانده و وحشت زده شده بود. و زبانش گره خورده و از سخن بازمانده و چشمانش بسته بود. پس من از شدت غیض دستان خود را به یکدیگر فشار دادم و گفتم: هر چه میتوانی بر زبان جاری کن، ولی قدرت سخن گفتن پیدا نکرد.
من پیش خود گفتم که او را از منبر به زیر آوردم و خود بالای منبر روم. ولی ترسیدم که مردم سخنان مرا نسبت به او [که قبلاً از او تمجید و تعریف نموده بودم] تکذیب کنند -- چون قبلاً مردم از من پرسیده بودند که از رسولخدا صلی الله علیه و آله در باره او چه شنیدهای که او را میستایی؟ و من به آنها گفته بودم که من از رسولخدا صلی الله علیه و آله فضایلی نسبت به ابوبکر شنیدهام که دوست داشتم یک موی بدن ابوبکر میبودم - پس به او گفنم: با سخن بگو و یا از منبر فرود آی.
و چون احساس کرد که اگر فرود آید من بر منبر بالا خواهم رفت و چیزی بر خلاف او خواهم گفت، با صدای ضعیف و ناتوانی گفت: «من بر شما ولایت پیدا کردم، اما بهتر از شما نیستم؛ در حالی که علی بن ابیطالب بین شماست. مرا شیطانی است که مرا به راه شر وامیدارد» و مقصود آن جز من نبود - سپس گفت: «چون من به راه خطا رفتم مرا از آن بازدارید تا آسیبی به شما وارد نکنم و از خدا برای خود و برای شما آمرزش میطلبم.»
سپس از منبر پایین آمد، پس من - در حالی که مردم به او خیره شده بودند - دست او را گرفتم و فشار دادم و او را نشاندم و مردم را دعوت کردم که با او بیعت کنند و با او سخن بگویند تا هیبت او در دلها قرار گیرد و هر کس از بیعت او انکار داشت و میگفت: علی بن ابیطالب(8) چه شد؟ به او گفتم:
ص: 133
علی(علیه السلام) برای رفع اختلاف از حق خود گذشت و در خانه خود نشست و خلافت را در اختیار مسلمانان قرار داد که هر کس را میخواهند انتخاب کنند و با این سخنان مردم با ابوبکر بیعت میکردند اما از او کراهت داشتند!
و چون بیعت با ابوبکر شایع شد، ما فهمیدیم که علی(علیه السلام) (شبانه) فاطمه و حسن و حسین را بر مرکب سوار مینموده و به خانه مهاجرین و انصار میبرده و بیعت خود را
با آنان که رسولخدا در چهار موضع از آنها گرفته بود یادآوری مینموده و آنان را به یاری خود میخوانده. و آنها در شب به او وعده نصرت و حمایت میدادهاند و در روز او را رها میکردهاند!
پس من در خانه فاطمه(3) رفتم که علی(علیه السلام) را برای بیعت با ابوبکر از خانه خارج نمایم و چون فضۀ خادمه را صدا زدم که به علی بگوید از خانه خارج شود و با ابوبکر بیعت نماید، چون مردم با او بیعت کردهاند! فضه گفت: علی(علیه السلام) مشغول کاری است. به او گفتم: این سخنان را رها کن و بگو که خارج شود، وگرنه وارد خانه خواهیم شد و او را با اجبار بیرون خواهیم برد. پس فاطمه پشت در آمد و گفت: «ای دروغگوهای گمراه! چه میگویید و چه میخواهید؟» گفتم: ای فاطمه! - و چون فاطمه صدای مرا شنید گفت: «ای عمر! چه میخواهی؟» گفتم: چرا پسر عم تو پاسخ مرا نمیدهد و تو آمدهای پاسخ میدهی؟ فاطمه علیها السلام گفت: «ای شقی! طغیان و سرکشی تو مرا واداشته که تو را پاسخ دهم و حجت را بر تو و بر هر گمراه دیگری آشکار سازم. به او گفتم: از این حرفهای باطل زنانه دست بردار و به علی(علیه السلام) بگو تو در بین ما محبوبیت و کرامتی نداری و باید برای بیعت خارج شوی!
فاطمه(3) فرمود: «ای عمر! تو ما را از حزب شیطان میترسانی؟ بدان که کید شیطان ضعیف است.» گفتم: اگر او برای بیعت با ابوبکر از خانه خارج نشود من آتش میآورم و خانه و اهل آن را میسوزانم. و سپس تازیانه قنفذ را گرفتم و بر فاطمه(3) زدم و به خالد بن ولید گفتم: بروید هیزم بیاورید. و
ص: 134
تصمیمی داشتم که خانۀ فاطمه(3) را به آتش به کشم.
فاطمه(3) گفت: «ای دشمن خدا و رسول او و امیرالمؤمنین(:)» و سپس خواست که در را ببندد، اما من نگذاردم و چنان با تازیانه بر دستهای او زدم که صدای ناله و گریه او بلند شد؛ به طوری که بر او رقت کردم و خواستم که برگردم و از این کار منصرف شوم لکن به یاد علی و کینههای خود از او افتادم و این که او چگونه بزرگان عرب را میکشت و نیز به یاد کید و سحر محمّد صلی الله علیه و آله افتادم و چنان در را فشار دادم که او بین در و دیوار فشرده شد و خود را پشت در پنهان نموده بود. ناگهان نالهای زد - که گمان کردم با نالۀ خود مدینه را زیر و رو نمود - و گفت:
«یا رسول الله! یا ابتاه! ببین با حبیبۀ تو، فاطمهات چه میکنند.» و با صدا و ناله فضه را صدا زد و گفت:«فضه! بیا من را بگیر. به خدا فرزندم کشته شد و من دیدم که فاطمه بر دیوار تکیه نموده و از درد مخاض و زایمان مینالد.
سپس در را باز نمودم و وارد خانه شدم و چون فاطمه [با آن حال] به طرف من آمد من از روی چادر چنان بر صورت او کوبیدم که گوشوارههای او جدا شد و بر زمین ریخت. در این هنگام علی[علیه السلام متوجه] شد و به طرف من آمد. من به خارج خانه دویدم و به خالد و قنفذ و همراهان گفتم: از خطر بزرگی نجات یافتم.
[و در روایت دیگری آمده است که عمر به همراهان خود گفت من جنایت بزرگی را انجام دادم و بر جان خود ایمن نیستم. الان علی(علیه السلام) از خانه خارج میشود و هیچ کدام ما طاقت مقابله با او را نداریم].
لکن علی(علیه السلام) چون از خانه خارج شد و دید فاطمه افتاده و دست بر صورت گذارده و به خدا استغاثه میکند، گریان شد و عبای خویش را بر فاطمه پوشاند و گفت: «ای دختر رسولخدا! خداوند پدرت را «رحمة للعالمین» قرار داد. به خدا سوگند، اگر تو صورت به درگاه او بگشایی و از او بخواهی که این مردم را هلاک
ص: 135
کند او آنها را هلاک خواهد نمود و از آنها کسی را باقی نخواهد گذارد؛ چرا که تو و پدر تو نزد خدا از نوح پیامبر عزیزتر هستید و خداوند به دعای نوح همۀ اهل زمین را جز آنهایی که در کشتی بودند هلاک نمود و قوم هود را نیز با دعای هود هلاک نمود و قوم صالح را - که دوازده هزار نفر بودند - به واسطۀ پی کردن ناقه هلاک کرد و همانا تو و پدرت رسولخدا صلی الله علیه و آله از آنان عزیزتر و نزد خداوند مقربترند و چنان که پدرت «رحمة للعالمین» بود تو نیز که سیده زنان عالم هستی برای این مردم منکوس و وارونه رحمت باش و بر آنها نفرین مکن.»
سپس درد مخاض و زایمان بر فاطمه(3) شدید شد و وارد اتاق گردید و فرزند خود را - که علی او را محسن نامیده بود - سقط نمود.
آنگاه من جمعیت فراوانی را جمع کردم که با حضور آنها برای خود قوت قلب حاصل کنم - نه این که آنها توان مقابله با علی را داشته باشند - و اطراف خانۀ علی را محاصره کردیم و او را با کراهت و خشمی که داشت از خانه خارج نمودیم و برای بیعت با ابوبکر روانه کردیم، درحالی که من هیچ تردیدی نداشتم که اگر من و تمام مردم روی زمین در مقابل او میایستادیم قدرت مغلوب نمودن او را نداشتیم. لکن از باطن او چیزهایی را یافته بودم که به زبان جاری نکردم [عمر دریافته بود که علی(علیه السلام) مأمور به صبر است و تا مردم از او حمایت نکنند شمشیر نخواهد کشید و خود را درگیر نخواهد کرد]. و چون یه سقیفه بنیساعده رسیدیم ابوبکر و کسانی که نزد او بودند به علی(علیه السلام) استهزاء نموده و او را به مسخره گرفتند. پس علی(علیه السلام) به من گفت: «ای عمر! میخواهی الآن آن رسوایی و زشتی تو را که تاکنون پنهان داشتهام ظاهر نمایم؟» گفتم: نه، ای امیرالمؤمنین! پس، به خدا سوگند، خالد بن ولید سخن مرا شنید و فوراً به ابوبکر خبر داد و ابوبکر سه مرتبه گفت: «مرا با عمر چه کار است» و مردم سخن او را میشنیدند و چون علی(علیه السلام) وارد سقیفه شد، ابوبکر به احترام او برخاست و به طرف او رفت. پس من به علی(علیه السلام) گفتم: یا اباالحسن! بیعت کردی، پس
ص: 136
بازگرد.
و این را برای این گفتم که به دیگران وانمود کنم علی با ابوبکر بیعت نموده است؛ گرچه من گواهی میدهم که او دست خود را به ابوبکر نداد و با او بیعت نکرد و من از ترس این که سرّ مرا فاش کند و زشتی مرا برای مردم بگوید به او اصرار نکردم که با ابوبکر بیعت کند و ابوبکر نیز از هراس و ترسی که از علی داشت دوست میداشت که در آن مکان علی(علیه السلام) را ملاقات نکند.
سپس علی(علیه السلام) از سقیفه بازگشت و ما از حال او سؤال کردیم، مردم گفتند: او در کنار قبر رسولخدا صلی الله علیه و آله نشسته است.
آن گاه من و ابوبکر از سقیفه خارج شدیم و در بین راه ابوبکر به من گفت: وای برتو، ای عمر! با فاطمه چه کردی؟ به خدا سوگند، عمل تو یک خسران و خطای آشکار بود! به او گفتم: بزرگتر از آن این بود که علی با ما بیعت نکرد و من اطمینان ندارم که مردم به واسطه او از حمایت ما سست نشوند. ابوبکر گفت: چه باید بکنیم؟ گفتم: به مردم اظهار میکنیم که علی کنار قبر رسولخدا صلی الله علیه و آله با ابوبکر بیعت نمود.
سپس نزد علی(علیه السلام) آمدیم و دیدیم او قبر رسولخدا صلی الله علیه و آله را مقابل خود قرار داده و رو به قبله نشسته و دو دست خود را بر قبر گذارده و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و خذیفه اطراف او هستند. پس ما نیز مقابل او نشستیم و من به ابوبکر اشاره کردم که او نیز دستهای خود را در کنار دست علی روی قبر رسولخدا صلی الله علیه و آله قرار دهد و ابوبکر چنین کرد و من خواستم که دست ابوبکر را بر دست علی بکشم و بگویم که علی با ابوبکر بیعت نموده است لکن علی دست خود را جمع نمود. سپس من و ابوبکر برخاستیم، در حالی که من به او گفتم: خدا علی را جزای خیر بدهد، او در کنار قبر رسولخدا صلی الله علیه و آله از بیعت با تو خودداری نکرد. پس ابوذر غفاری دوید و فریاد زد: ای دشمن خدا! به خدا سوگند، علی با ابوبکر بیعت نکرد. و این کار ابوذر همیشه ادامه یافت و هر وقت
ص: 137
ما میگفتیم: علی با ابوبکر بیعت کرد، ابوذر ما را تکذیب مینمود. و به خدا سوگند، علی(علیه السلام) نه در خلافت ابوبکر و نه در خلافت من با ما بیعت نکرد و بعد از من نیز با کسی بیعت نخواهد کرد؛ چنان که اصحاب او نیز - که دوازده نفر بودند - نه با ابوبکر و نه با من بیعت نکردند.
ای معاویه! کسی تاکنون مانند من کینههای دیرینه خویش را از بنیهاشم تلافی ننموده است .
البته من میدانم که تو و پدرت ابوسفیان و برادرت عتبه چگونه محمّد صلی الله علیه و آله را تکذیب کردید و در مکه برای او کمین نهادید و مردم مکه را بر علیه او شوراندید و خواستید که در کوه حری او را بکشید و احزاب را بر قتل او شوراندید و بر علیه او جمع نمودید، و پدر تو نیز احزاب را جمع نمود و بر شتری سوار شد و رهبری احزاب مشرکین را به عهده گرفت و محمّد صلی الله علیه و آله در آن وقت میگفت: «خدایا راکب و قائد و سایق را لعنت کن» و پدر تو راکب بود و برادرت عتبه قائد و جلودار بود و تو نیز سایق و دنبالهروی آنان بودی.
من هرگز مادرت هند را فراموش نمیکنم که در جنگ احد برای «وحشی» جایزه تعیین نمود تا در کمین حمزه - که او را شیر خدا در روی زمین مینامیدند - باشد و او را بکشد، تا این که نیزۀ خود را در شکم حمزه فرو برد و شکم او را پاره کرد و جگر حمزه را برای مادر تو آورد و محمّد صلی الله علیه و آله با سحر خود گمان میکرد که جگر او در دهان مادر تو سخت شده و آن را از دهان خود بیرون انداخته و محمّد صلی الله علیه و آله [و اصحاب او] مادر تو را هند جگرخوار نامیدند و آن زمان مادر تو به جهت دشمنی خود با محمّد صلی الله علیه و آله و یاران او این اشعار را سرود:
نحن بنات طارق / نمشی علی النمارق ...
او در این اشعار، خود، و زنان دیگر لشگر ابوسفیان را که برای فریب دادن مسلمانان در جنگ احد شرکت کرده بودند به زیبایی و آمادگی برای اعمال خلاف میستایید. البته آنها برای اعمال زشت و گناه، خود را آراسته و سرها و
ص: 138
صورتهای خویش را باز نهاده و مردم را ترغیب به جنگ با مسلمانان میکردند و به آنان وعدۀ بهرهگیری از خود را میدادند!
ای معاویه! [تو خوب میدانی که] شما با میل و رغبت مسلمان نشدید بلکه در فتح مکه با اکراه اسلام را پذیرفتید و محمّد صلی الله علیه و آله شما را آزاد شده معرفی نمود؛ چنانکه برادر من، زید، و برادر علی، عقیل، و عباس عموی خویش را هم آزاد نمود و پدرت ابوسفیان از روی نفاق بعد از آزاد شدن به محمّد صلی الله علیه و آله گفت: به خدا سوگند، برای تو لشگرهای پیاده و سوار، فراوانی را آماده خواهم نمود و تو را از دشمنانت رهایی خواهم بخشید و محمّد(9)، در حالی که نشان میداد از باطن او با خبر است، به او گفت: «یا این که خدا شر تو را از من برطرف کند.» و به مردم اعلان نمود که فتح مکه و ولایت بر مسلمین جز به علی و اهلبیت او نخواهد بود [و جز ما کسی بر مسلمانان حق حاکمیت و ولایت ندارد].
و پس از او این وعدۀ سحرآمیز باطل شد و کوشش محمّد صلی الله علیه و آله تباه گردید و ابوبکر به قدرت و حکومت رسید و من بعد از او حاکم شدم و امید دارم که بعد از ما شما بنیامیه نیز حکمروا باشید و طنابهای این حکومت به اطراف چرخ شما بگردد و از این رو من تو را ولایت شام دادم و برای آن دیار معرفی نمودم و با سخن محمّد صلی الله علیه و آله و آیات سحرآمیز او مخالفت کردم و سخن او را - که فکر میکرد از طرف خدای او آمده - که بنیامیه شجره ملعونه هستند چیزی نپنداشتم و از آن هراسی به خود راه ندادم. سپس گوید:
محمّد صلی الله علیه و آله چون به پادشاهی رسید دشمنی خود را با بنیامیه اظهار نمود؛ چنان که همیشه هاشم و فرزندان او دشمن بنی عبدشمس بودند.
من با تذکر و توضیحی که برای تو [ای معاویه] دادم از تو خیرخواهی کردم که گرفتار سختی و ناراحتی و بیصبری نشوی و بتوانی به زودی نسبت به آنچه به تو سفارش کردم، و تو را بر آن توان بخشیدم موفق شوی و با حربۀ حکومت و ولایت بر مسلمین به مقاصد خود برسی. پس، از بیصبری و خشونت حذر کن و
ص: 139
در مجازات مردم شتاب مکن و خواستههای خویش را با جسارت و شماتت و هتک حرمت نسبت به مردم و توهین به شریعت محمّد صلی الله علیه و آله و ردّ دستورات او دنبال مکن که هلاک خواهی شد و زحمات تو هدر خواهد رفت و آبروی تو بین مردم ضایع خواهد گردید.
و حذر کن از این که چون وارد مسجد محمّد صلی الله علیه و آله شوی و بر منبر او بالا روی و حرفی بر خلاف او بزنی، بلکه باید او را در آنچه آورده به ظاهر تصدیق کنی و به مردم توهین نکنی و آنها را از حلم و گذشت و احسانهای خود بهرهمند نمایی. بر تو باد که حدود اسلام را بین مردم اجرا کنی و به احترام محمّد صلی الله علیه و آله مجازات جنایات آنها را سبک نمایی و از مال شخصی خود به آنان بپردازی.
مردم نباید ببینند که حق خدا را ضایع و واجبات او را ناقص گذارده و سنّت محمّد صلی الله علیه و آله را تغییر دادهای و نباید امت را طلبکار ما و علاقۀ آنان را از ما کم کنی. بلکه در حال آرامش و با اطمینانی که به تو دارند از آنها انتقام بکیر و به دست خودشان آنان را از بین ببر و با شمشیرهای آنها و نزاعهای قومی که بین آنها رخ میدهد آنان را از پای درآور و با آنها به جنگ برنخیز و با ملایمت و نرمی با آنان سخن بگو و به آنها ضرر نرسان و آنها را در مجلس خود جای ده و در جای خود بنشان و عزت آنان را حفظ کن.
و به وسیله امیر و رییس و والی خود آنها را به قتل برسان و خود مباشر آن مباش و در ظاهر با شادی و خوشرویی با آنان ملاقات کن و خشم خود را از آنان فرو بر و از خطاهای آنها بگذر تا تو را دوست بدارند و از تو اطاعت کنند.
من برای خود و برای تو از هجوم و حرکت علی و دو فرزند او حسن و حسین ایمن نیستم پس اگر تو را به وسیلۀ مردم قدرتی بر آنان حاصل شد بر آنان بشور و فرصت را از دست مده و به امور جزئی قانع مباش و به مسائل مهم و اساسی بپرداز و وصیت مرا نسبت به خود از یاد مبر و برای کسی اظهار مکن و به امر و نهی من گوش کن و از من اطاعت نما و از مخالفت با من برحذر باش و در راه پیشینیان
ص: 140
خود حرکت کن و یاد آنان را زنده نما و انتقام خود را [از بنیهاشم که اقوام و خویشان تو را کشتهاند] بگیر، من سخنان سرّی و غیرسرّی خود را به تو رساندم و اشعار ذیل را هم بر آن افزودم:
معاوی انّ القوم جلّت امورهم / بدعوة من عمّ البریّة بالوتری ...»
سعیدبن مسیب، راوی قصه، میگوید: چون عبدالله به عمر عهدنامه پدر خود را به معاویه قرائت نمود، برخاست و سر یزید را بوسه زد و گفت: ای امیرالمؤمنین! من خدا را ستایش میکنم که تو خارجی فرزند خارجی را کشتی [و مقصود او حسین بن علی(8) بود]. سپس گفت: به خدا سوگند، پدر من آنچه را به تو ارسال نموده به من نگفته بود [و من از این پس] به خدا سوگند، با هیچ یک از پیروان و خویشان محمّد صلی الله علیه و آله رفاقت نخواهم نمود و آنها از من خشنود نخواهند شد.
آنگاه یزید به عبدالله بن عمر جایزهای نیکو داد و با احترام و تکریم او را خارج نمود و چون عبدالله عمر با خشنودی از نزد یزید خارج شد، مردم به او گفتند: مگر یزید به توچه گفت؟ عبدالله گفت: او سخن راست و درستی گفت و من دوست میداشتم که با او در این عمل [یعنی کشتن فرزندان رسولخدا(9)] شریک میبودم. و سپس به طرف مدینه حرکت کرد و در پاسخ هرکس که با او ملاقات میکرد [و از کشته شدن امام حسین و عزیزان و اصحاب او سؤال مینمود] همین سخن را میگفت.
علامه مجلسی سپس میگوید: روایت شده که یزید - لعنه الله - نامهای را به عبدالله عمر نشان داد که عثمان برای معاویه فرستاده بود و آن نامه از نامۀ عمر سختتر و خطرناکتر بود و چون عبدالله عمر آن را قرائت نمود برخاست و سر یزید را بوسه زد و گفت: من خدا را ستایش میکنم که تو خارجی فرزند خارجی را کشتی! و سپس به یزید گفت: بدان که پدر من، عمر، همانند نامهای که به پدر تو معاویه نوشته به من نیز خبر داده است و از این پس هیچ کدام از خویشان و
ص: 141
شیعیان و قبیله محمّد صلی الله علیه و آله از من روی خوش و خیری نخواهند دید.
پس یزید ملعون به عبدالله عمر گفت: آیا در آنچه خواندی شرح و بیان امور پوشیده بود؟ [آیا حقایق برای تو روشن شد؟]
ابنعباس پس از این سخنان میگوید: آنها در ظاهر مسلمان شدند و کفر خود را پوشاندند و چون برای خود همدستانی پیدا کردند باطن خویش را آشکار و کفر خود را علنی نمودند.
ص: 142
در کتاب «الفضائل» ابن شاذان قمی از گروهی از معتمدین روات نقل شده است که:
حُرّه دختر حلیمه سعدیّه دایۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد بر حجّاج ثقفی شد و چون حجّاج او را دید گفت: خدا تو را به اینجا آورد [تا من از تو انتقام بگیرم] چرا که شنیده ام تو علی را بر ابوبکر و عمر و عثمان مقدّم می داری و او را افضل از آنان می دانی؟! حُرّه گفت: کسی که به تو گفته: من علی علیه السلام را فقط بر آنان مقدّم می دارم و افضل می دانم دورغ گفته است.
حجّاج گفت: مگر تو علی علیه السلام را بر غیر آنان نیز مقدّم می داری؟
حرّه گفت: آری من علی علیه السلام را بر آدم و نوح و لوط و ابراهیم و موسی و داود و سلیمان و عیسی بن مریم نیز مقدّم می دارم. حجّاج گفت: وای بر تو آیا علی علیه السلام را بر پیامبران اولوا العزم نیز مقدّم می داری؟! اگر نتوانی اثبات کنی گردنت را می زنم.
حُرّه گفت: این من نیستم که علی علیه السلام را بر آنان فضیلت می دهم بلکه خداوند در قرآن او را بر پیامبران فضیلت داده است چرا که خداوند دربارۀ آدم می فرماید: ﴿وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی ﴾ و درباره علی علیه السلام می فرماید: ﴿وَ کانَ سَعْیکُمْ مَشْکُورا﴾.
حجّاج گفت: احسنت ای حرّه. سپس گفت: بگو بدانم چگونه او را بر نوح و لوط فضیلت می دهی؟
حرّه گفت: خدا او را بر آنان فضیلت داده است، چنان که می فرماید: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبادِنا صالِحَینِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَیئاً وَ قیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلین ﴾(1) در حالی که علی بن ابی طالب علیهما السلام با حضرت زهرا علیها السلام در کنار ملائکة الله زیر سدرة المنتهی ازدواج نمود و همسر او دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و خداوند همسری نصیب او
ص: 143
نمود که خشنودی او خشنودی خدا و خشم او خشم خداوند بود.
حجّاج گفت: احسنت ای حُرّه، بگو بدانم چگونه علی علیه السلام را بر پدر پیامبران ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام فضیلت می دهی؟
حُرّه گفت: خدا او را بر ابراهیم علیه السلام فضیلت داده است، چرا که ابراهیم علیه السلام به خدای خود گفت: ﴿رَبِّ أَرِنی کَیفَ تُحْی الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیطْمَئِنَّ قَلْبی ﴾ و از مولای من امیر المؤمنین علیه السلام سخنی نقل شده که احدی دربارۀ آن شک ندارد و آن این است که فرمود: « لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً» و چنین جمله ای را کسی قبل از او و بعد از او نگفته [مگر آن که رسوا شده است].
حجّاج گفت: احسنت. سپس گفت: بگو بدانم چگونه علی علیه السلام را بر موسی کلیم الله فضیلت می دهی؟
حُرّه گفت: خداوند دربارۀ موسی می فرماید: ﴿فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یتَرَقَّب ﴾(1) در حالی که علی بن ابی طالب علیهما السلام در لیله المبیت در بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خوابید و ترسی به خود راه نداد و خداوند دربارۀ او فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد﴾(2).
حجّاج گفت: احسنت اکنون بگو بدانم چگونه علی علیه السلام را بر داود و سلیمان فضیلت می دهی؟
حُرّه گفت: خداوند او را بر آنان فضیلت داده است و می فرماید: ﴿إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّه ﴾(3) حجّاج گفت: قصّة حکومت داود چه بوده؟ حرّه گفت: حکومت و قضاوت او دربارۀ دو نفری بود که یکی از آنان تاکستان انگور داشت و دیگری دارای گوسفند بود و گوسفندان او داخل تاکستان دیگری رفته بودند و از درختان انگور
ص: 144
او خورده بودند. پس داود را به قضاوت خواندند و داود گفت: «باید گوسفندان فروخته شوند و از قیمت آن ها خرج تاکستان کنند تا به حال اوّل بازگردد». پس سلیمان فرزند داود گفت: ای پدر با ید از شیر و پشم گوسفندان خرج تاکستان کنند تا جبران خسارت شود. از این رو خداوند می فرماید: ﴿فَفَهَّمْناها سُلَیمان ﴾ در حالی که مولای ما امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «سَلُونِی عَمَّا فَوْقَ الْعَرْشِ سَلُونِی عَمَّا تَحْتَ الْعَرْشِ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» و نیز مولای ما در روز فتح خیبر وارد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مردم فرمود: بهترین شما و داناترین شما و عالم ترین شما به علم قضاوت علی علیه السلام است.
حجّاج گفت: احسنت. اکنون بگو بدانم چگونه علی علیه السلام را از سلیمان افضل می دانی؟
حرّه گفت: خداوند او را بر سلیمان فضیلت داده است، چرا که سلیمان گفت: ﴿هَبْ لی مُلْکاً لا ینْبَغی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدی ﴾ در حالی که مولای ما علی علیه السلام فرمود: «لَا حَاجَةَ لِی فِیکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا» و به این علّت خداوند در قرآن فرمود: ﴿تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین ﴾(1)
حجاج گفت: احسنت یا حرّه، بگو بدانم به چه دلیل علی علیه السلام را بر عیسی بن مریم علیهما السلام مقدّم می داری؟
حُرّه گفت: خداوند او را بر عیسی فضیلت داده است، همان گونه که فرموده است: ﴿وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسَی ابْنَ مَرْیمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّی إِلهَینِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیسَ لی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیوب * ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنی بِه ﴾(2) در این آیه حضرت عیسی قضاوت را به قیامت موکول نمود و لیکن علی بن ابی
ص: 145
طالب علیهما السلام هنگامی که حروریّه و اهل نهرانون دربارۀ او آن ادّعا ها را نمودند با آنان به جنگ برخاست و قضاوت و حکومت را مانند عیسی به قیامت موکول نکرد، و این ها فضائلی است که دیگری با او شریک نیست.
حجاج گفت: احسنت. سپس گفت: ای حرّه از پاسخ به سؤالات من به خوبی برآمدی و گر نه کشته می شدی. سپس اجازه خروج به او داد و حرّه با احترام و احکرام از نزد حجّاج خارج شد.(1)
مؤلّف گوید: مناظرات یک کنیز از شاگردان امام صادق علیه السلام به نام حسنیّه که در دربار هارون الرشید با علمای اهل سنّت بحث نمود و حقّانیت مذهب اهل البیت علیهم السلام را اثبات کرد از عجایب و از مناظرات بسیار شیرینی است که هر انسان منصفی را تکان می هد. این مناظره بسیار مفصّل است و علامه شیخ ابو الفتوح رازی آن را نقل نموده و جناب آقای ابراهیم استر آبادی آن را ترجمه کرده و به نام کتاب «حسنیّه» منتشر شده است از این رو نیاز به نقل آن نیست و دوستان اهل البیت علیهم السلام باید با دقّت آن را مطالعه نمایند.
مؤلّف گوید: به نظر میرسد که کتاب معروف به «حسنیّه» را ابوالفتوح رازی تنظیم و تقریر نموده و با بیان ادلّۀ قاطع با اسم «حسنیّه» ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را ثابت نموده است، و الله العالم.
ص: 146
امام صادق علیه السلام فرمود: امیر المؤمنین علیه السلام فراوان می فرمود: تیمیّ و عدیّ [یعنی ابوبکر و عمر] نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند و آن حضرت سورۀ «انّا انزلناه فی لیلة القدر» را با خشوع و گریه قرائت می نمود. پس آنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: برای چه شما با خواندن این سوره رقّت و سوز پیدا کرده اید؟!
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به این علّت رقّت پیدا می کنم که با چشم و قلب خود حوادثی را مشاهده می کنم، چنان که قلب علی علیه السلام نیز آن حوادث را مشاهده می نماید.
آنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: مگر شما چه چیزهایی را مشاهده می کنید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای آنان بر روی خاک نوشت: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْر﴾.
سپس فرمود: آیا خداوند در جمله ﴿فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْر﴾ چیزی را از قلم انداخته است؟ آنان گفتند: خیر.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آیا شما می دانید که ملائکه در شب قدر بر چه کسی فرود می آیند؟ آنان گفتند: یا رسول الله، بر شما فرود می آیند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آیا بعد از من نیز «لیلة القدر» خواهد بود؟ گفتند: آری.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آیا ملائکه در شب قدر خبرها و حوادث سال را می آورند؟ گفتند: آری.
فرمود: نزد چه کسی می آورند؟ گفتند: نمی دانیم.
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست مبارک خود را بر سر من گذارد و فرمود: اگر نمی دانید اکنون بدانید که بعد از من ملائکه بر علی علیه السلام نازل می شوند.
سپس فرمود: آنان هر سال در شب قدر سخت ترسان می شوند و به این وسیله
ص: 147
می فهمند که شب قدر رسیده است.(1)
امام باقر علیه السلام فرمود: ای جماعت شیعیان، با سورۀ قدر با مخالفین خود احتجاج کنید تا پیروز شوید، به خدا سوگند بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سورۀ قدر حجّت خداوند تبارک و تعالی است بر مردم، و آن آقای دین شما و نهایت علم ماست.
سپس فرمود: با سوره ﴿حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ﴾ نیز با آنان احتجاج کنید، چرا که این آیات مربوط به خلفای معصوم بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است.
سپس فرمود: ای جماعت شیعیان خداوند تبارک و تعالی می فرماید: ﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ﴾(2) یعنی «هیچ امّتی را خداوند بدون نذیر [و بیدار باش دهنده] نمی گذارد». گفته شد: یا ابا جعفر مگر نذیر این امّت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم نیست؟ فرمود: آری و لکن نذیر هر زمان کسی است که زنده است و مبعوث بر همۀ مردم روی زمین است و همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ناحیۀ خداوند نذیر این امّت بود، پس از او نیز از ناحیۀ خداوند برای مردم نذیری تعیین شده است، و اگر تو بگویی چنین نبوده باید بگویی: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حقّ آیندگان از امّت خود را ضایع نموده است.
سؤال کننده گفت: مگر قرآن برای هدایت امّت کافی نیست؟
امام باقر علیه السلام فرمود: اگر مردم مفسّری برای آن می یافتند، کافی بود.
سؤال کننده گفت: مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را برای مردم تفسیر نفرمود؟
امام باقر علیه السلام فرمود: او تنها برای یک نفر قرآن را تفسیر نمود وبرای دیگران مقام و منزلت آن یک نفر را بیان کرد و آن یک نفر علی بن ابی طالب علیهما السلام بود.
سؤال کننده گفت: آیا تنها همان یک نفر می توانست تفسیر آیات قرآن را بداند و بقیّه امّت توان تحمّل آن را نداشتند.
ص: 148
امام باقر علیه السلام فرمود: خداوند می خواسته چنین باشد و اهل حق خدا را در پنهانی پرستش نمایند [و امام حق در تقیّه زندگی کند] تا روزی که خداوند دین خود را ظاهر نماید و آیین حق در سرتاسر عالم حاکم شود [(لِیظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون)] همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خدیجه علیها السلام [و امیر المؤمنین علیه السلام] چندین سال مأمور به تقیّه و پنهان کاری بودند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مأمور به اعلان و آشکار نمودن آیین خود گردید.
سؤال کننده گفت: آیا باید امام حق در تقیّه و پنهان باشد؟
فرمود: آری، مگر این نیست که علی بن ابی طالب علیهما السلام از زمانی که مسلمان شد اسلام خود را پنهان نمود تا زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آیین خود را آشکار کرد؟ سائل گفت: آری. امام باقر علیه السلام فرمود: ما نیز چنین خواهیم بود، تا وعدۀ الهی برسد [و امام مهدی علیه السلام اجازۀ قیام پیدا کند].(1)
امام باقر علیه السلام دربارۀ شب قدر فرمود: خداوند هنگامی که دنیا را آفرید و نخستین پیامبر و نخستین وصیّ پیامبر [یعنی حضرت آدم و وصی او] را آفرید، شب قدر را نیز آفرید، و از همان زمان حکم نمود که در هر سالی یک شب، شب قدر باشد، و امور و حوادث آن سال در شب قدر تعیین شود، و هر کس چنین چیزی را انکار بکند، علم خداوند را انکار نموده است.
سپس فرمود: شب قدر و نزول جبرئیل [و ملائکه] برای پیامبران و مرسلین و محدَّثین - به واسطه خبرهایی که در آن شب به آنان می رسد - حجّت است. سائل گفت: آیا بر محدَّثین نیز جبرئیل و ملائکه: نازل می شوند؟ امام علیه السلام فرمود: امّا نسبت به پیامبران و مرسلین صلوات الله علیهم شکّی در آن نیست و در مورد غیر آنان یعنی اوصیا و حجّت های الهی نیز که محبوب ترین خلق خدا هستند و هرگز زمین خالی از آنان نیست - جبرئیل و ملائکه در شب های قدر بر آنان نازل می شوند و اخبار و حوادث آن سال را به آنان خبر می دهند.
ص: 149
سپس فرمود: به خدا سوگند، روح و ملائکه در شب قدر بر آدم نازل می شدند و او را از هر امری که در آن سال به وقوع می پیوست آگاه می نمودند، و به خدا سوگند آدم از دنیا نرفت مگر آن که برای او وصیّ و جانشینی بود، و هر پیامبر و وصیّ پیامبری بعد از آدم آمد ملائکه در شب قدر بر آنان نازل شدند.
سپس فرمود: به خدا سوگند، هر پیامبری از آدم تا محمّد صلی الله علیه و آله و سلم مأمور بود که وصی خود را تعیین نماید و خداوند در قرآن نسبت به اوصیای بعد از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنی لا یشْرِکُونَ بی شَیئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون ﴾(1) خداوند در این آیه به اوصیای این پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: من شما را در علم و دین و عبادت، بعد از پیامبر خود جانشین او نمودم همان گونه که اوصیای بعد از آدم را تا پیامبر بعد از او جانشینان آدم قرار دادم، تا مردم تنها من را پرستش کنند، و برای من شریکی قرار ندهند [یعنی] مرا با ایمان پرستش نمایند، و بدانند که بعد از حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبری نخواهد آمد و کسانی که جز این بگویند فاسق خواهند بود.
سپس فرمود: بنابراین خداوند به اوصیای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله همۀ علوم را عطا نموده است، و اوصیای او ما هستیم پس شما از هر چه می خواهید از ما سؤال کنید، و اگر به حقیقت و صدق ما پی بردید به امامت ما اقرار نمایید، و هرگز چنین نخواهید کرد. امّا علم ما برای شما آشکار است، و امّا رسیدن وعدۀ خدا دربارۀ ما که با آمدن آن اختلافی بین مردم نخواهد بود، نیاز به گذشت زمان دارد، و چون زمان آن برسد وعدۀ الهی ظاهر خواهد شد و همۀ مردم در زیر یک پرچم قرار خواهند گرفت.
سپس فرمود: به خدا سوگند، در حکم خدا گذشته است که در آن زمان
ص: 150
اختلافی بین مؤمنین نخواهد بود، و به همین علّت خداوند مؤمنین [و شیعیان ما] را گواه بر مردم قرار داده است، از این رو حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم گواه و شاهد بر ما خواهد بود، و ما شاهد بر شیعیانمان هستیم، و شیعیان ما شاهد بر مردم دیگر هستند و هرگز خداوند نخواسته است که در حکم او اختلافی باشد و یا بین اهل علم [یعنی پیامبران و اوصیای آنان] تناقضی باشد.
سپس امام باقر علیه السلام فرمود: فضیلت کسی که معنای سورۀ «انّا انزلناه فی لیله القدر» را باور نموده و برای دیگران که مانند او نیستند تفسیر می نماید، مانند فضیلت انسان بر چهاپایان است و خداوند به خاطر مؤمنین با «انا انزلناه فی لیله القدر» بلاها را از منکرین آن برطرف می نماید، تا عذاب آخرت برای آنان کامل شود. همان گونه که به خاطر مجاهدین در راه خدا بلاها و مصیبت ها، از غیر مجاهدین برداشته می شود، گر چه در این زمان ها جهادی جز حجّ و عمره و جوار اولیای خدا وجود ندارد.(1)
مؤلّف گوید: اثبات امامت معصومین علیهم السلام با سورۀ مبارکه قدر در کتاب «آیات الفضائل» ص86 بیان شده است، مراجعه شود.
ص: 151
1 - از عجایب اعتقادی اهل سنّت این است که آنان همانند شیعیان اتّفاق بر استحباب وصیّت و فضیلت و ثواب و برکات آن دارند و وصیّت را در مورد مال خویش نیکو می دانند و ترک آن را تضییع حقوق می دانند و به آیات قرآن دربارۀ وصیّت(1) توجّه نموده و اعتراف کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردم را امر به وصیّت نموده و فرموده است: سزاوار نیست مسلمان شب را بیتوته کند مگر آن که وصیّت نامه او هنگام خوابیدن زیر سر او باشد.(2)
و لکن می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت و به احدی سفارش و وصیّت ننمود!! در حالی که آن حضرت در مصالح و امور امّت خود کوشا بود و بیش از هر پدری که برای فرزندان و اطفال کوچک خود مصلحت اندیشی می نماید برای امّت خود مصلحت اندیشی و خیر خواهی میکرد تا مردم بعد از او از دین خدا دور نشوند و بیش از هر چیزی در مورد اهل بیت و خانواده خود وصیّت و سفارش می نمود.
افزون بر آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دارای فرزندان و همسران و خویشانی بود و دیون و اماناتی نیز از مردم نزد او بود که باید وصیّت به ادای آن ها می نمود.
و لکن اهل سنّت با توجّه به آنچه گذشت می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حقوق و دیون مردم را نادیده گرفت و از دنیا رحلت نمود و به احدی دربارۀ امور دنیا و
ص: 152
دین مردم سفارش و وصیّتی نکرد!! (1)
و عجیب تر این است که علمای شیعه ادلّه قاطع و غیر قابل انکاری را اقامه نموده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدون وصیّت از دنیا رحلت ننموده و تنها علی بن ابی طالب علیهما السلام را جانشین خود قرار داده است، و اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فرزندان آن حضرت به ویژۀ فاطمۀ زهرا علیها السلام خبر از وصیّت آن حضرت داده اند و شخص امیر المؤمنین، فراوان سخن از وصایای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله داشته است و اهل بیت و شیعیان او نیز فراوان در طول تاریخ خلافت و وصایت او را به اثبات رسانده اند، شعرا نیز در مواقف گوناگونی این موضوع را به نظم درآورده اند، مانند: خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین که می گوید:
وَصِی رَسُولِ
اللَّهِ مِنْ دُونِ أَهْلِهِ
وَ فَارِسُهُ قَدْ
کَانَ فِی سَالِفِ الزَّمَنِ
وَ أَوَّلُ مَنْ
صَلَّی مِنَ النَّاسِ کُلِّهِمْ
سِوَی خَیرَةِ
النِّسْوَانِ وَ اللَّهُ ذُو الْمِنَن
و مانند زفر بن حذیفۀ اسدی که گوید:
فحوطوا علیاً و احفظوه فانّه
وصی و فی الاسلام
أوّل أوّل
و مانند ابوالاسود دئلی که گوید:
أحبّ محمّداً حبّاً
شدیداً
و عبّاساً و حمزة و
الوصیا(2)
و مانند عبد الله بن ابی سفیان بن حرث بن عبد المطلب که گوید:
و إنّ ولی الأمر
بعد محمّد
علی وفی کلّ المواطن
صاحبه
وصی رسول اللّه حقّا
وصهره
و أوّل من صلّی و من
لان جانبه (3)
ابوسفیان نیز هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت کردند گفت:
ما کنت أحسب أن
الأمر منصرف
من هاشم ثمّ منه عن
أبی حسن
ص: 153
ألیس أوّل من صلّی
بقبلتهم
و أعرف الناس بالآثار
و السنن
و آخر الناس عهدا
بالنبی و من
جبریل عون له فی الغسل
و الکفن (1)
و عبد الرحمان بن حمل الحجمی که چون با امیر المؤمنین علیه السلام بیعت نمود گفت:
لعمری لقد
بایعتم ذا حفیظة
علی الدین
معروف العفاف موفّقا
عفیفا عن
الفحشاء أبیض ماجداً
صدوقاً و
للمختار قدماً مصدِّقا
أبا حسن
فارضوا به و تبایعوا
فلن تجدوا فیه
لذی العیب منطقا
علی وصی
المصطفی و ابن عمّه
وأوّل من صلّی
لذی العرش واتّقی(2)
و زفر بن حارث اسدی که گوید:
فحوطوا علیا و انصروه
فإنّه
وصی و فی الإسلام
أوّل أوّل
و إن تخذلوه و الحوادث
جمّة
فلیس لکم فی الأرض من
متحوّل
اشعار فراوان دیگری نیز در این باره نقل شده که ذکر آن ها نیاز به یک موسوعۀ مفصّلی دارد و عجیب این است که اهل سنّت با شنیدن این ها می گویند: «ما انکار نمی کنیم که علی علیه السلام وصیّ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده است و شهادت صحابه و ناقلین را نسبت به فضائل و وصایت و خلافت او ردّ نمی کنیم و لکن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تنها نسبت به آنچه در دست او بوده و در اختیار داشته است به علی علیه السلام وصیّت نموده و به کلیّۀ امور امّت خود به او وصیّت ننموده است بلکه وصیّت او مربوط به امور ترکه و اموال و امور اهل و اولاد و امثال این ها بوده است» از سویی ادّعا می کنند که آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از اموال و ترکه خود باقی گذارده است صدقه خواهد بود و مربوط به همۀ مسلمانان می باشد و باید در اختیار خلیفه وقت قرار بگیرد! حتّی می گویند: فدک و عوالی [نیز که رسول به فاطمه زهرا علیها السلام
ص: 154
بخشیده بود] صدقه می باشد و باید خلیفه وقت که مردم او را انتخاب می کنند مصرف آن را تعیین نماید و جایز نیست دربارۀ آن ها به شهادت و گواهی کسانی که به وصایت علی علیه السلام و خلافت او شهادت داده اند توجّه شود.
اکنون جای این سؤال مطرح است که اگر همۀ آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باقی گذارده صدقه و مربوط به همۀ مسلمین است و باید خلیفۀ منتخب مردم در آن ها اعمال نظر بکند و آن حضرت وصیّتی دربارۀ حفظ شریعت و امامت امّت بعد از خود نداشته است، وصیّت او دربارۀ چه چیزی بوده است؟! حقّاً سخنان اهل سنّت صاحبان بصیرت را متحیّر می نماید که چگونه خیانت و نفاق و سیاست بازی در بین آنان نفوذ کرده و عوام را فریب داده است؟!(1)
2 - از اعجب عجایب این است که در زمان ما نیز برخی از متفقه و کسانی که خود را فقیه و اسلام شناس می دانند، می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، تنها شرائط امامت و قابلیّت های لازم را دربارۀ امیر المؤمنین علیه السلام بیان نمود و حاکمیّت ظاهری و عملی و ولایت سیاسی و حکومت بر مردم را مشروط به انتخاب و بیعت مردم دانست!! از این گوینده باید سؤال کرد که در غدیر خم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای چه کسی بیعت گرفت، و فرمود:
هر که من مولای اویم، علی علیه السلام نیز مولای اوست و امیر المؤمنین علیه السلام را به عنوان امام و خلیفه و جانشین خود معرّفی کرد،
و فرمود: پس از او نیز حسن و حسین علیهما السلام و امامان دیگر از صلب حسین علیه السلام امام بر مردم هستند، چه صلح کنند و چه قیام نمایند؟
و فرمود: ای مردم بر آنان مقدّم نشوید و چیزی به آنان یاد ندهید چرا که آنان از شما داناترند و کسی که امامت آنان را نپذیرد مانند این است که نبوّت و
ص: 155
پیامبری من را نپذیرفته باشد؟ و...
از سویی اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام را به عنوان امام و خلیفه و جانشین خود معرّفی ننموده بود برای چه لقب «امیر المؤمنین» به او اختصاص یافت و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کس این لقب را به خود نسبت بدهد دروغگو خواهد بود؟
و اگر مردم از سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غدیرخم ولایت و امامت و خلافت علی علیه السلام را نفهمیده بودند و فکر می کردند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تنها قابلیّت های لازم را دربارۀ علی علیه السلام بیان نموده و امامت و خلافت او مشروط به بیعت وانتخاب مردم است برای چه برخی از آنان گفتند: یا رسول الله! به ما فرمودید نماز بخوانیم خواندیم، فرمودید روزه بگیریم گرفتیم، فرمودید: حج بروید، رفتیم و... اکنون این چه کاری بود که در غدیر خم انجام دادید؟ و پسر عمّ خود را بر ما امیر قرار دادید؟ آیا این کار را شما از ناحیۀ خدا انجام دادید و یا خود به این کار دست زدید؟
و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من آنچه کردم و آنچه گفتم از ناحیۀ خداوند بود» و آن گوینده از جهالت و تعصّبی که داشت همان گونه که در قرآن آمده گفت: ﴿اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَینا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیم ﴾(1) البته معلوم است که اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تنها قابلیّت های علی علیه السلام و فرزندان خود را برای خلافت بیان نموده بود این شخص چنین درخواستی از خداوند نمی کرد. از سویی برخی با ابوبکر بیعت نکردند و گفتند: ما قبلاً در غدیر خم به دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با علی بن ابی طالب علیهما السلام بیعت نموده ایم و بیعت او را نخواهیم شکست؟ و از آنان بلال مؤذّن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود که با ابوبکر بیعت نکرد و مورد ضرب و شتم عمر بن خطّاب قرار گرفت و بلال به او گفت: من قبلاً به امر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غدیر با علی بن ابی طالب علیهما السلام بیعت کرده ام و با دیگری نمی توانم بیعت بکنم. از این رو عمر بن خطّاب به او گفت: باید از این شهر خارج شوی و بلال حبشی ناچار به شام رفت و در آنجا از دنیا
ص: 156
رحلت نمود و اکنون قبر او در قبرستان باب الصغیر شام قرار دارد؟
و هزاران شاهد دیگری که برای هر انسان عاقل و منصفی روشن می نماید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون دشمنی های منافقین را نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام می دانست در غدیر خم امامت و خلافت علی علیه السلام را برای بعد از خود تثبیت و تحکیم نمود و سه روز پس از خطبۀ غدیر در آن بیابان ماند تا همۀ مردم از زن و مرد - که عددشان به یکصد و بیست هزار نفر می رسید - به امر آن حضرت با علی علیه السلام بیعت کردند.
مؤلّف گوید: حقّاً برخی در کج فهمی نبوغ پیدا می کنند و نام آن را اجتهاد و اسلام شناسی می گذارند این گونه افراد به نظر نویسنده برای مکتب تشیّع و مرام اهل بیت علیهم السلام از هر دشمن معاند و متعصّبی خطرناک تر خواهند بود و بر علما و حوزه های علمیّه لازم است که حقایق را به این گونه افراد تفهیم و مقابل چشم مردم آنان را محکوم و مبهوت نمایند و اگر عناد کردند آنان را طرد کنند و از مدارس علمیّه و تدریس منع نمایند، مردم نیز نباید وجوهات شرعیّۀ خود را به چنین افرادی بدهند چرا که استفادۀ از وجوهات شرعیّه که حقّ امام زمان علیه السلام است و به دست نوّاب آن حضرت داده می شود - بر منکرین امامت و خلافت آن حضرت حرام است. و اقول:
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیکَ فَقْدَ نَبِینَا وَ غَیبَةَ إِمَامِنَا وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَینَا فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعِنَّا عَلَی ذَلِکَ بِفَتْحٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ وَ بِضُرٍّ تَکْشِفُهُ وَ نَصْرٍ تُعِزُّهُ وَ سُلْطَانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ وَ رَحْمَةٍ مِنْکَ تُجَلِّلُنَاهَا وَ عَافِیةٍ مِنْکَ تُلْبِسُنَاهَا بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین.
حقّا یک مؤمن معتقد به امامت و ولایت خاندان نبوّت از این سخنان شگفت زده می شود که در داخل حوزۀ علمیّه شیعه چنین سخنانی مطرح شود، آیا با این وضعیّت از دیگران چه انتظاری می توان داشت؟!
امام صادق علیه السلام روزی به یکی از اصحاب خود فرمود: شما با داشتن دو شاهد نزد حاکم شرعی، حق خود را اثبات می کنید و می گیرید، امّا جدّ ما امیر
ص: 157
المؤمنین علیه السلام یکصد و بیست هزار شاهد داشت و نتوانست حقّ خود را بگیرد!
3 - و از عجایب این است که اهل سنّت می گویند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مواقعی که می خواست از مدینه خارج شود، شخصی را به جای خود می گمارد تا او به مصالح و امور مردم رسیدگی کند و این عمل را از راه دلسوزی و مصلحت اندیشی و خیرخواهی نسبت به مردم انجام می داد تا مردم گرفتار اختلاف و فساد و دگرگونی نشوند و امور آنان منظّم و برقرار بماند، در حالی که آن حضرت مدّت کوتاهی از مردم دور می ماند.
اکنون جای این سؤال است که چگونه امکان دارد رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله با آن اشفاق و خیرخواهی که نسبت به امّت خود داشته است، و خداوند دربارۀ او می فرماید: ﴿لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیم ﴾(1) هنگام خروج از دنیا و جدا شدن از امّت خود برای همیشه، به فکر اصلاح امور امّت و تدبیر نظام زندگی و دینی آنان نبوده باشد؟! درحالی که در کنار آنان اهل کفر و نفاق وجود داشته اند و همواره انتظار می کشیدند که مسلمانان اختلاف کلمه ای دربارۀ حکومت اسلامی و امامت و رهبری آن پیدا کنند و آنان از اختلاف و تشتّت و جدایی مسلمانان استفاده کنند و به اهداف خود برسند و در چنین وضعیّتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ گونه تدبیری نسبت به آینده مسلمانان به ویژه مسألۀ رهبری آنان که بزرگترین مسأله حیاتی هر ملّتی می باشد نداشته باشد؟!!
این چیزی است که احدی از امّت نسبت به پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم نمی پسندد و آن را عاقلانه نمی داند تا چه رسد نسبت به پیامبری که خداوند دربارۀ او می فرماید: ﴿وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحی ﴾(2) و اگر کسی چنین چیزی را دربارۀ آن حضرت بگوید، خدا را متّهم نموده که او نیز - العیاذ بالله - از مصالح بندگان خود
ص: 158
غافل بوده است.
از سویی اگر رسول خداسخنی دربارۀ امامت و خلافت بعد از خود نفرموده بود، نباید اهل بیت او که معصوم از گناه و خطا بوده اند و نیز اصحاب شایسته او بگویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مواقف و اماکن متعدّدی برای مردم دربارۀ مسألۀ خلافت و امامت بعد از خود سخن گفت، و حتّی از مردم برای جانشینان خود بیعت گرفت، و این موضوع را از اوّل تا آخر عمر شریف خود دنبال نمود و...(1)
4 - و از عجایب این است که می گویند:
اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی بن ابی طالب علیهما السلام را به عنوان خلیفه و جانشین خود تعیین و تنصیص نموده بود، باید مقابل همۀ مردم به صورت آشکار و علنی روشن می نمود و اگر خاصّ و عام مردم آن را مشاهده کرده بودند، برای دیگران بازگو می کردند، و اختلافی بین مردم به وجود نمی آمد و اختلافی که ما مشاهده می کنیم دلیل بر آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این مسأله را برای مردم روشن ننموده است!!
اوّلاً: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این مسأله را با بیانی روشن و آشکار بیان نمود و از جاهایی که بیش از حد در این مسأله آشکارا و عمومی سخن گفته شده، ماجرای غدیر خم می باشد که احدی نمی تواند آن را انکار نماید.
و ثانیاً رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مسائل فراوانی را به صورت آشکار و عملی و تصریح مکرّر بیان نموده و گروهی بعد از آن حضرت در آن مسائل اختلاف نموده اند، برای نمونه مردم به صورت آشکارا وضوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دیدند و بسا آب وضوی او را برای تبرّک می گرفتند و لکن شما می بینید که در کیفیّت وضوی آن حضرت اختلاف پیدا کرده اند و یا مردم به صورت آشکارا نماز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دیدند و آن حضرت فرمود: «صلّوا کما رأیتمونی أصلّی»(2) یعنی همان گونه که
ص: 159
من نماز می خوانم شما نیز نماز بخوانید. و شما می بینید که بعد از او و تا کنون امّت او به صورت های مختلفی نماز می خوانند، جز شیعیان و پیروان اهل البیت علیهم السلام که نماز خود را همانند نماز امیر المؤمنین علیه السلام و فاطمه زهرا و حسن و حسین و امامان بعد از آنان: می خوانند.
و نیز مردم به صورت آشکار، اذان و اقامۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دیدند و در هر شبانه روز پنج نوبت اذان با صدای بلند شنیدند در حالی که اختلاف فراوانی در آن دارند، و زیادی از احکام نماز و عبادات دیگر را نیز از آن حضرت شنیدند و دیدند و باز نسبت به آن ها اختلاف دارند، مانند این که نماز میّت را فراوان دیدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با پنج تکبیر می خواند و اکنون شما می بینید که اهل سنّت برخی با چهار تکبیر و برخی با پنج تکبیر می خوانند؛
و یا آن حضرت مقابل چشم مردم دست دزد را قطع کردند و اکنون اهل سنّت اختلاف دارند، برخی می گویند: دست دزد باید از انتهای انگشتان قطع شود و برخی می گویند: از مچ باید قطع شود و برخی می گویند: از مرفق و یا از کتف باید قطع شود.
و نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردم را در سال حجّة الوداع دعوت به حجّ نمود و فرمود: همان گونه من حج می کنم شما نیز حج بجا آورید و اکنون برخی می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حجّ افراد انجام داد و بعضی می گویند: حج قران انجام داد و گروهی مانند شیعیان می گویند: چون قربانی همراه خود برده بود حج قران انجام داد و از احرام خارج نشد و به کسانی که قربانی همراه خود نیاورده بودند فرمود: حج تمتّع انجام بدهند.
از این گونه اختلافات فراوان بین این امّت دیده می شود و با وجود اختلافات فراوانی که شما مشاهده می کنید چگونه انتظار دارید که مردم پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مسأله خلافت و امامت اختلاف نکنند در حالی که این مسأله قبل از رحلت آن حضرت و هنگام برگزاری مراسم حجّة الوداع و ماجرای غدیر خم مورد
ص: 160
اختلاف و گفتگوی منافقین بود و آنان با یکدیگر پیمان بسته بودندکه اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا برود هرگز نگذارند خلافت و امامت به بنی هاشم برسد!!(1)
و عجیب این است که به اتّفاق اهل سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پایان عمر خود اسامة به زید را امیر لشکری نمود که در بین آن ها ابوبکر و عمر وجود داشتند و فرمود: باید از اسامة اطاعت کنید و پیاپی تأکید و اصرار نمود که به لشکر اسامه بپیوندید و لعنت نمود بر کسانی که از لشکر اسامه تخلّف کنند و با این وصف ابوبکر و عمر از متخلّفین بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رحلت نمود و آنان موظّف به اطاعت از فرمان اسامه بودند در حالی که آنان لشکر اسامه را ترک کردند و به مدینه بازگشتند و اهداف خود را دنبال کردند و شد آنچه نباید بشود!!(2)
5 - و از عجایب این است که گروهی بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با ابوبکر بیعت کردند و او را لایق امامت امّت و خلافت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دانستند در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را لایق ابلاغ نه آیه از اوّل سورۀ برائت به مشرکین اهل مکّه ندانست و با دستور خداوند او را بازگرداند و آیات یاد شده را به دست امیر المؤمنین علیه السلام داد تا او به مکّه برود و به مشرکین مکّه ابلاغ نماید، با این وصف چگونه کسی که لایق ابلاغ نه آیه از قرآن به مشرکین مکّه نبوده عدّه ای او را به عنوان خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و رهبری امّت اسلامی انتخاب نمودند؟!!(3)
6 - و از عجایب این است که اهل سنّت می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چون برای نماز جماعت جمع شدید امامی برای جماعت خود انتخاب کنید که افقه و اعلم شما باشد در پیشگاه خداوند (یعنی از همۀ شما داناتر و فقیه تر باشد) پس به دقّت بنگرید: چه کسی را افقه خود نسبت به دین و نماز خویش قرار
ص: 161
می دهید.(1)
از سویی روایت می کنند که تقدیم ابوبکر بر علی بن ابی طالب علیهما السلام واجب بوده است و اعتقاد دارند که ابوبکر سزاوارتر از آن حضرت برای تقدّم در امامت جماعت بوده است با آن که می دانند ابوبکر حافظ کتاب خدا نبوده (و اسرار آن را نمی دانسته است) و تنها امیر المؤمنین علیه السلام - به اتّفاق همۀ مسلمانان - عالم به کتاب خدا و اسرار آن بوده است و ابوبکر فقیه نبوده تا این که امیر المؤمنین علیه السلام افقه از او بوده باشد.(2)
7 - و از عجایب این است که اهل سنّت [همانند همۀ فرق اسلامی] روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ناحیۀ خداوند درهای خانه های همۀ صحابه حتّی در خانه عموی خود عبّاس را به مسجد بست و در خانه علی علیه السلام را نبست و فرمود: خداوند به موسی بن عمران دستور داد: خانۀ پاکی بنا کند [یعنی مسجدی] که احدی در آن حقّ جنابت نداشته باشد، جز موسی و هارون و دو فرزندان او شبّر و شبیر و مرا نیز امر نموده که خانه و مسجد پاکی بنا کنم که احدی حقّ جنابت در آن را نداشته باشد جز من و علی و دو فرزند علی، حسن و حسین:. و این تجلیل و احترامی بوده که خداوند به موسی و هارون و فرزندان او، و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیر المؤمنین علیه السلام و فرزندان او علیهما السلام نموده، و آنان را بر همۀ مردم مقدّم داشته است، و لکن اهل سنّت می گویند: خدا ابوبکر را بر علی بن ابی طالب علیهما السلام مقدّم نمود و خلافت و رهبری را به او سپرد، و خدا را بر این عمل شکر می کنند و عالم آنان ابن ابی الحدید در اوّل شرح نهج البلاغه می گوید: «الحمد لله قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحة یراها لمصلحةٍ إقتضاها التکلیف».(3)
ص: 162
8 - و از عجایب این که اهل سنّت می گویند: امور امّت یعنی علوم و احکام اسلام و تدبیر امور زندگی و سیاسی مسلمین و اقامه حدود اسلام و... به دست ابوبکر سپرده شد، در حالیکه اعتراف دارند که ابوبکر در امور یادشده بسیار ضعیف و ناتوان بوده است و خود به بی کفایتی خویش اعتراف نموده و گفته است: «ولّیتکم ولست بخیرکم فإن استقمت فأطیعونی وإن أعوجت فقوّمونی فإنّ لی شیطاناً یعترینی عند غضبی فإذا رأیتمونی مغضباً فتجنّبونی....» یعنی من بر شما حاکم شدم در حالی که بهتر از شما نیستم، پس اگر به راه صحیح رفتم از من اطاعت کنید و اگر انحراف و اعوجاج پیدا کردم مرا به راه راست بیاورید چرا که همواره شیطانی در کنار من است و او هنگام غضب مرا به انحراف می کشد، پس هر گاه مرا خشمگین و غضبناک دیدید از من دور شوید و...
از سویی اهل سنّت نقل کرده اند که مردم سؤالات زیادی از ابوبکر کردند و او از پاسخ آن ها عاجز ماند. برای مثال از او نسبت به کلاله(1) و أبّ(2) که در آیات قرآن نام برده شده است سؤال شد و اطّلاعی از آن ها نداشت و فراوان از مسائل فقهی و آیات قرآن از او سؤال شد و چیزی نمی دانست بگوید. و نیز قابلیّت هایی مانند شجاعت و تدبیر و سیاست و... در او وجود نداشت. آیا چنین کسی شایسته خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامت بر امّت و اداره امور دینی و دینایی مردم می باشد؟!!(3)
9 - و از عجائب بسیار عجیب این است که مردم دیدند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمرو
ص: 163
بن عاص و اسامة بن زید را بر ابوبکر ولایت داد و لکن آنان یعنی اهل سنّت بعد از آن حضرت ابوبکر را بر علی بن ابی طالب علیهما السلام ولایت دادند و با ابوبکر بیعت کردند.(1)
10 - و از عجایب این است که می گویند: امامت و خلافت ابوبکر با نظر نخبگان و اهل حلّ و عقد از صحابه و با دقّت و تأمّل انجام گرفت، و سپس گویند: عمر بن خطّاب بعد از بیعت مردم با ابوبکر گفت: «کانت بیعة ابی بکر فتلةً، وقی الله المسلمین شرّها، فمن عاد إلی مثله فاقتلوه»(2) یعنی: بیعت مردم با ابوبکر بغتةً و بدون تأمّل انجام گرفت، خدا مسلمانان را از شرّ آن حفظ نماید و هر کس باز چنین عمل بدون دقّت و تأمّلی را انجام بدهد، باید او را بکشید.(3)
[و عجیب این است که بیعت مردم با عمر نیز با وصیّت ابوبکر] و به صورت عجله و شتاب و بدون تأمّل انجام گرفت و کسی به دستور عمر [در مورد بیعت با شتاب زده گی و عجله] عمل نکرد!!! [با این که اهل سنّت به دستورات عمر بیش از دستورات اسلام اهمیّت می دهند، حتّی اگر عمر عمل حلالی را مانند متعه حرام کرده باشد، و یا عمل حرامی را مانند نماز تروایح حلال کرده باشد،(4) و گفته باشد: «این عمل بدعت است و نیکو بدعتی است» و یا دربارۀ متعۀ حج و متعۀ زن ها گفته باشد: «متعتان کانتا محلّلتان فی زمن رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و أنا أحرّمهما و أعاقب علیهما».(5) اهل سنّت عمل عمر را می پذیرند و سنّت قرار
ص: 164
می دهند و به تحریم و تحلیل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم - که عمر به آن اعتراف نموده - توجّه نمی کنند!!]
11 - و از عجایب این است که می گویند: «امّت بر خلافت و امامت ابوبکر اتّفاق و اجماع نمودند» در حالی که می دانند جمعیّت سقیفه که با ابوبکر بیعت کردند به عدد انگشتان دست های انسان نبودند و بقیّۀ مردم را با اجبار و اکراه وادار به بیعت کردند تا جایی که برای بیعت با ابوبکر درب خانۀ فاطمۀ زهرا علیها السلام را آتش زدند و بدون اجازه وارد خانۀ او شدند و طناب به گردن امیر المؤمنین و حبل المتین انداختند و بدون عبا و ردا و عمامه او را برای بیعت با ابوبکر به مسجد بردند و...!!
و کلّ جمعیّت بنی هاشم و منکرین خلافت ابوبکر - از معروفین اصحاب و دیگران - را که جمعیّت فراوانی بودند ناچیز می شمارند و می گویند: «مخالفت آنان ضرری به اجماع نمی زند» و عجیب این است که اجتماع چند نفر محدود در سقیفه بنی ساعده را اجماع می نامند و لکن جمعیّتی که اطراف خانۀ عثمان جمع شدند و او را تکفیر کردند و از خلافت عزل نموند را اجماع نمی نامند!!!(1)
12 - و از عجایب این است که رسول خدا در برخی از جنگ ها [مانند جنگ خیبر و خندق و...] پرچم اسلام را به دست ابوبکر و عمر و عثمان داد تا به دشمن حمله کنند و هر کدام آنان با ذلّت و خواری و شکست بازگشتند و مسلمانان را نیز ترساندند و فرار کردند، تا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: فردا پرچم اسلام را به دست کسی خواهم داد که کرّار غیر فرّار باشد و از جنگ باز نایستد تا خداوند پیروزی را برای او فراهم نماید و او جز امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام نبود که درجنگ خندق و خیبر با پیروزی از جنگ بازگشت، و لکن اهل سنّت افراد ضعیف و ناتوان و ترسو را امام آن مرد شجاع قرار دادند و اطاعت
ص: 165
آنان را بر او واجب دانستند!(1)
13 - و از عجایب این است که می گویند: امام، پیشوای مردم در دیانت و شریعت است و مانعی نیست که به بعضی از احکام شریعت جاهل باشد و باید نسبت به آنچه جاهل و نادان است به امّت مراجعه کند تا اهل دانش او را راهنمایی نمایند، امّا اگر به همۀ احکام شریعت جاهل بود جایز نیست به احدی از امّت مراجعه کند!(2)
14 - و از عجایب این است که می گویند: مانعی نیست که امام در دانش خود محتاج به برخی از رعیّت باشد، در حالی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند که فرمود: هر امّتی که امور خود را به دست کسی بدهد که در بین آن امّت داناتر از او وجود داشته باشد آن امّت همواره در تباهی و ذلّت و شکست خواهد بود تا از این عمل دست بردارد و آن فرد شایسته و دانای به امور را انتخاب نماید.
و نیز از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود: «کسی که ولایت امری از امور مسلمانان را پیدا کند و کسی را به کار بگمارد که می داند داناتر و بهتر از او در بین مسلمانان وجود دارد، به خدا و رسول او و مؤمنین خیانت نموده است»، در حالی که اهل سنّت می دانند که ابوبکر و عمر در دوران خلافت خود علی علیه السلام را شایسته تر از همۀ امّت می دانستند و لکن او را برای هیچ مسئولیّتی دعوت نکردند و افراد جاهل و ناشایسته ای را برای اداره امور مسلمانان انتخاب نمودند.(3)
15 - و از عجایب این است که اهل سنّت به ما خورده می گیرند که می گوییم: امام و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله باید معصوم و عالم به جمیع علوم باشد [حتّی باید عالم به جمیع لغات و زبان های انسان ها و حیوانات باشد] و می گویند: «چنین چیزی عادت نبوده که یک انسان که وحی بر او نازل نمی شود عالم به جمیع علوم
ص: 166
باشد» در حالی که می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ثلث دین خودتان را از عایشه بیگرید، بلکه دو ثلث دین خود را از او بگیرید، بلکه کلّ دین خود را از عایشه بگیرید» عجیب این است که چگونه عایشه دارای همۀ علوم اسلامی شده است و در بین امّت کسی همانند او نمی باشد و لکن اگر شیعه بگوید: خلیفۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که رهبر و امام خاصّ و عام مردم است باید عالم به جمیع علوم و اسرار و حقایق دین و قرآن باشد آن را انکار می کنند و می گویند: خلیفۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لازم نیست عالم به جمیع علوم و اسرار و حقایق اسلام و قرآن باشد!!(1)
16 - و از عجایب این است که اهل سنّت می گویند: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبل از نبوّت از ابتدای خلقت تا انتهای عمر معصوم بوده است و در جمیع اعصار از گناهان کبیره دوری جسته و مستحقّ پاداش خواهد بود و احدی از امّت او چنین نبوده اند» و لکن عصمت را نسبت به ائمّه: و پیامبران گذشته انکار می کنند و می گویند: اگر بگوییم آنان معصوم بوده اند امکان دارد بقیّه مردم نیز معصوم بوده باشند» از این رو آنان پیامبران و ائمّه: را با بقیّه مردم یکسان می دانند و می گویند: اگر عصمت انبیاء و ائمّه: از ناحیۀ خود آنان بوده باشد دیگران نیز قابلیّت این عصمت را دارند و اگر از ناحیۀ خداوند بوده باشد، او آنان را اجبار و مضطرّ به عصمت نموده است و چنین عصمتی ثواب و پاداشی ندارد!
17 - و از عجایب این است که می گویند: «عصمت برای جمیع امّت ثابت است و لکن یکایک امّت معصوم نیستند» با توجه به این که کلّ امّت از یکایک افراد تشکیل می شوند و اگر کلّ امّت معصوم باشند افراد آن نیز باید معصوم باشند و اگر کلّ امّت کافر و یا گناهکار باشند، افراد آن نیز کافر خواهند بود.(2)
18 - و از عجایب و اعجب عجایب این است که می گویند: امّت معصوم هستند و گفتۀ آن ها حجّت است و لکن نیاز به امام دارند و امام آنان معصوم
ص: 167
نیست و قول او نیز حجّت نخواهد بود و در عین حال نیاز به امام دیگری ندارد که او را از خطا و اشتباه برهاند!!(1)
19 - و از عجایب این است که آنان عصمت امّت را از حدیث جعلی «َلَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَی خَطَإ» استفاده کرده اند در حالی که این حدیث متواتر و قطعی نیست و خبر واحد است و خبر واحد به عقیدۀ آنان احتمال خطا دارد، بنابراین چگونه از این خبر می توان استفاده نمود که همۀ امّت خطایی ندارند و معصوم هستند؟!(2)
20 - و از عجایب این است که اهل سنّت امامت فاسق را صحیح نمی دانند و می گویند: کسی که فسق علنی دارد نمی توان در اقامۀ حدود و حفظ اموال مسلمین و... به او اعتماد نمود و لکن می گویند: اگر فسق او علنی نباشد، مانعی از امامت او نیست گر چه در باطن مرتکب کبائر بشود و یا مشرک و کافر باشد!!(3)
21 - و از عجایب این است که می گویند: امامت مفضول بر فاضل و افضل جایز است و مقصودشان از امامت مفضول امامت ابوبکر و عمر و عثمان است، و مقصودشان از فاضل و افضل امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام است و عجیب این است که تقدّم مفضول بر فاضل را - که امر خلاف عقل و حکمت است - به خدای حکیم نسبت می دهند و می گویند: « الحمد لله الذی تفرّد بالکمال... و قدّم المفضول علی الأفضل لمصلحة اقتضاها التکلیف» و این تهمت بسیار زشتی است که به خداوند می زنند.
و عجیب این است که برخی از آنان برای اعتذاراز این سخن می گویند: «کسانی که با ابوبکر بیعت کردند و امیر المؤمنین علیه السلام را نپذیرفتند ترسیدند که اگر علی علیه السلام را می پذیرفتند و با او بیعت می کردند گروهی از مردم مرتد می شدند
ص: 168
و از دین خارج می گردیدند چرا که در دل هایشان کینه هایی از او داشتند!!!» در حالی که اعتقاد آنان این است که حکیم باید افضل و اعلا و اشرف و شایسته تر را برگزیند، خواه مردم بپذیرند یا نپذیرند از این رو خداوند پیامبران خود را برای هدایت مردم فرستاد و حجّت را بر آنان تمام نمود با این که می دانست مردم پیامبران او را می کشند و بر ضلالت و گمراهی خود می افزایند و هرگز مطابق میل مردم عمل نکرد و کار خلاف حکمت انجام نداد. برای مثال: آیا خداوند نمی دانست که با خارج شدن موسی علیه السلام از بین قوم خود آنان کافر می شوند و به جای پرستش خدا، گوساله سامری را می پرستند؟! و با توجّه به چنین حوادثی حضرت موسی علیه السلام را با هفتاد نفر از قوم او به مناجات دعوت نمود و به موسی نگفت که چون قوم تو گمراه می شوند تو به مناجات من میا تا آنان از دین خارج نشوند بلکه با این عمل قوم موسی علیه السلام را امتحان نمود و فرمود: ﴿لِیهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَینَةٍ وَ یحْیی مَنْ حَی عَنْ بَینَةٍ ﴾ از این رو خداوند این امّت را نیز همانند امّت موسی علیه السلام بعد از رسول خود صلی الله علیه و آله و سلم امتحان نمود تا آشکار شود چه کسانی از پیامبر او اطاعت می کنند و چه کسانی اهل دروغ و نفاق و خیانت هستند و از دین منحرف و مرتد می شوند؟(1)
22 - و از عجایب این است که مردم در آخر عمر ابوبکر به او گفتند: عمر را بر ما امیر مکن و او را جانشین خود قرار مده چرا که او انسان تندخو و فظّ غلیظ القلب است و بر کسی ترحّم نمی نماید و ابوبکر با توجه به کراهت مردم [و با توجّه این که معتقد بود مردم خود باید خلیفۀ پیامبر و امام خود را انتخاب نمایند] عمر را شایسته خلافت دید و امیر المؤمنین علیه السلام را شایسته آن ندانست، با این که مردم انتخاب او را خواهان بودند و از انتخاب عمر سخت کراهت داشتند!!(2)
23 - و از عجایب این است که اگر تقدیم مفضول بر فاضل صحیح بود، نباید
ص: 169
خداوند طالوت را بر مردم حاکم نماید و بفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیم ﴾(1) چرا که مردم از او کراهت داشتند و گفتند: ﴿أَنَّی یکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَینا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمال ﴾.(2)
24 - و از عجایب این است که شخصی به یکی از اهل سنّت که تقدیم مفضول را بر فاضل صحیح می دانست گفت: چه می گویی دربارۀ کسی که به مفضولین یعنی ابوبکر و عمر و عثمان حمله کند و لطمه ای بر آنان وارد نماید و آنان را دشنام بدهد؟ او گفت: می گویم: چنین کسی کافر شده است. آن شخص گفت: چه می گویی دربارۀ کسی که به فاضل [یعنی علی بن ابی طالب علیهما السلام] حمله کند و با او به جنگ برخیزد و لشکرکشی کند و خون او را حلال بداند؟ او گفت: من می گویم: چنین کسی فاسق شده است!(3)
25 - و از عجایب این است که اهل سنّت می گویند: پیامبرخدا صلی الله علیه و آله ابوبکر را فرستاد تا با مردم نماز بخواند و این دلیل قابلیّت ابوبکر است برای امامت و خلافت آن حضرت!! [در پاسخ این سخن باید گفت: اوّلاً: رسول خدا صلی الله علیه و آله افراد زیادی را در زمان هایی که در مدینه نبود برای امامت جماعت تعیین نمود و احدی از آنان خود را خلیفۀ آن حضرت ندانست. و ثانیاً: همان گونه که خواهد آمد، عایشه ابوبکر را بدون اجازۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای نماز به مسجد فرستاد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را کنار زد. و مهم تر این که آنان روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نماز پشت سر هر عادل و فاسقی جایز است» [و تاکنون نیز سیره و عادت آنان همین بوده است] در حالی که اعتراف دارند که امامت عامّه برای فاسق و جائر صحیح نیست، و عجیب این است که امامت جماعت را که برای هر
ص: 170
عادل و فاسقی مجاز می دانند و آن را دلیل بر امامت عامّه و خلافت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می دانند در حالی که عکس آن صحیح است یعنی اگر کسی به نظر آنان لایق امامت عامّه بود لایق امامت جماعت نیز خواهد بود و لکن اگر لایق امامت جماعت بود - که هیچ شرطی ندارد و هر فاسقی مطابق اعتقاد آنان می تواند تصدّی کند - لایق امامت عامّه و رهبری بر امّت نخواهد بود جز آن که شرایط لازم را دارا باشد!!(1)
26 - و از عجایب این است که با توجّه به اعتقاد گذشته از عایشه روایت کرده اند که گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روزهای آخر عمر خود ناتوان شده بود و هنگامی که ابوبکر به مسجد رفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برخاست - و درحالی که تکیه بر فضل بن عبّاس و شخص دیگری نموده بود و پاهای مبارک او روی زمین کشیده می شد - داخل مسجد گردید و ابوبکر را در حال نماز کنار زد و خود [نشسته] نماز جماعت را اقامه نمود» [و فرمود: تنها من مجاز بودم که در حال نشسته امامت بکنم]. در حالی که اهل سنّت نماز ابوبکر را دلیل ولایت او بر مسلمین می دانند!!(2)
و از عجایب این است که آنان نقل کرده اند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت تا بین دو قبیله از انصار را اصلاح بدهد و چون بازگشت وقت نماز مغرب رسیده بود و مردم عبد الرحمان بن عوف را مقدّم نموده بودند و پشت سر او نماز می خواندند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز چون وارد مسجد شد به او اقتدا نمود، تا این که مردم گفتند: یا رسول الله! آیا شما پشت سر یکی از امّت خود نماز می خوانید؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هیچ پیامبری از دنیا رحلت نمی کند جز آن که نمازی پشت سر یکی از امّت خود خواهد خواند.(3)
ص: 171
علامه ابو الفضل کراجکی مؤلّف کتاب «التعجب من أغلاط العامة فی مسألة الإمامة» گوید: یکی از پیروان ابوبکر چون سخن فوق را از من شنید به من گفت: نماز ابوبکر مهم تر از نماز عبد الرحمان بن عوف است از این رو ابوبکر سزاوارتر به خلافت است، چرا که ابوبکر را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای امامت در جماعت مقدّم نمود و عبد الرحمان را امّت مقدّم نمودند و کسی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را مقدّم کند، سزاوارتر به خلافت است. پس من به او گفتم: اگر کسی بپذیرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را برای نماز مقدّم نموده به تو خواهد گفت: نماز عبد الرحمان مهم تر و با فضیلت تر از نماز ابوبکر است و مطابق اعتقاد شما او باید به خلافت و امامت سزاوارتر باشد، چرا که تقدیم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به ابوبکر دلیل بر این است که آن حضرت راضی شده است تا ابوبکر بر گروهی از امّت برای نماز جماعت امامت کند، و لکن نماز خواندن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پشت سر عبد الرحمان بن عوف دلیل بر این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم راضی شده او امام آن حضرت و امام امّت او باشد، و معلوم است کسی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امام خود و امام امّت خود قرار دهد به خلافت آن حضرت سزاوارتر است. پس او متحیّر ماند و نتوانست چیزی بگوید.(1)
28 - و از عجایب این است که می گویند: «اگر ابوبکر و عمر و عثمان احکام خدا را تغییر دادند و بدعت های فراوانی در دین خدا ایجاد نمودند، برای چه امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان حاکمیّت خود بدعت های آنان را اصلاح نکرد؟!» پاسخ این سؤال این است که امیر المؤمنین علیه السلام هنگامی که به کوفه آمد و وارد مسجد کوفه شد و دید مردم نوافل ماه رمضان را به صورت جماعت می خوانند آنان را از این عمل نهی نمود و فرمود: «این بدعت در دین است» و لکن مردم فریاد برآوردند و گفتند: واعمراه، برای چه ما را از سنّت عمر بن خطّاب نهی می کنید و از گرد او متفرّق شدند و آن حضرت به ناچار پیام داد: کار خود را ادامه بدهید. و
ص: 172
این در حالی بود که مردم کوفه می دانستند این عمل از بدعت های عمر بن خطّاب است و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را مجاز نمی دانسته است و باز عمل عمر را سنّت می دانسته اند و راضی نمی شده اند که از آن دست بردارند!!
در حالی که امیر المؤمنین علیه السلام همان گونه که اهل سنّت نیز نقل کرده اند فرمود: به خدا سوگند اگر قدرت می داشتم و مسند حکم برای من فراهم می شد، برای اهل تورات از تورات و برای اهل انجیل از انجیل و برای اهل قرآن از قرآن حکم می نمودم به گونهای که [اهل] هر کتابی از کتاب های آسمانی بگویند: خدایا علی در بین ما به آنچه تو فرموده بودی حکم نمود.(1)
و فرمود: به خدا سوگند اگر من جای پای خود را محکم می دیدم امور زیادی را [از بدعت های پیشینیان] تغییر می دادم.(2)
29 - و از عجایب این است که می گویند: «چگونه بر امام صحیح است تقیّه کند در حالی که شما می گویید: قول و فعل امام حجّت است و اوست که حق را از باطل جدا می سازد؟» پاسخ این است که آنان دربارۀ غیر امام می گویند: در بین امّت خوبانی و زبده هایی هستند که حجّت بر مردم می باشند و به وسیلۀ آنان حق از باطل شناخته می شود و تقیّه برای آنان در شرایطی جایز است!!(3)
30 - و از عجایب این است که می گویند: پیامبران در هیچ حالی نباید تقیه بکنند» با این که خود می دانند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در شعب ابوطالب [در اوّل بعثت خود] پنهان شد و نیز [هنگام هجرت به مدینه] در غار ثور پنهان شد. و قبل از او نیز حضرت موسی علیه السلام از فرعونیان فرار کرد و به مدین رفت و شعیب را ملاقات نمود و خداوند از قول او می فرماید: ﴿فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی
ص: 173
رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُرْسَلین ﴾ و پیامبران دیگر نیز چنین بودند، و لکن اهل سنّت اهل انصاف و پذیرفتن حق نیستند.(1)
31 - و از عجایب این است که یکی از اهل سنّت [از فرقۀ معتزله] به یک نفر شیعه گفت: کار شما عجیب و اعتقاد شما شگفت آور است، چرا که شما به بزرگان صحابه و اخیار و صاحبان شخصیّت و اتقیا و نیکانی که به اسلام گرویدند و مصاحبین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند و سبقت به اسلام داشتند، توهین می کنید در حالی که دربارۀ آنان آیاتی نازل شده و آنان وحی الهی را تصدیق نمودند و از امر و نهی خداوند اطاعت کردند و با مشرکین جنگیدند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را یاری نمودند، از این رو واجب می نماید که ما نسبت به آنان حسن ظنّ داشته باشیم و اعتقادمان دربارۀ آنان نیکو باشد و لکن شما گمان کردهاید که صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله [بعضاً] با آن حضرت مخالفت و عناد و نفاق داشته اند و بعد از آن حضرت با اهل بیت او دشمنی کرده و حقّ امام خود [یعنی امیر المؤمنین علیه السلام] را غصب نموده اند و در بین امّت فتنه ایجاد کرده اند، و خلافت را به ناحقّ، حق خود دانسته اند و خود را رئیس و امیر امّت پنداشته اند و چنین گمانی نسبت به صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خلاف عقل و محال و شگفت آور است!!!
پس آن مرد شیعه در پاسخ او گفت: آری، مؤمنان از صحابه همین گونه بودنده اند که تو می گویی و ما نیز آنان را مذمّت و نکوهش نمی کنیم و امّا غیر مؤمنین [یعنی منافقین] که خطاهایی از آنان سر زده و لغزش هایی داشته و برخوردهای ناپسندی با خاندان وحی و اهل بیت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نموده اند از نظر ما مورد نکوهش و مذمّت و... می باشند.
سپس گفت: اگر تو احوال این گروه از صحابه را به دقّت بنگری خواهی دید که حسن ظنّ بی جایی نسبت به آنان داشته ای و تعجّب تو از شیعیان صحیح نبوده است، اکنون من به تو می گویم: برخی از کسانی که تو آنان را صاحب فضیلت و
ص: 174
عصمت دانسته ای و گمان نیکویی به آنان داری و آنان را منزّه از هر عیبی دانسته ای، کسانی هستند که در لیلۀ عقبه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از حج و ماجرای غدیر از مکّه به مدینه باز می گشت، در تاریکی شب مانعی از حرکت شتر رسول خدا قرار دادند و می خواستند او را بکشند و برخی از آنان کسانی بودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به مسخره می گرفتند و هنگام نماز، پشت سر او می خندیدند و نماز جماعت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را رها می کردند و به سراغ تجارت و لهویّات می رفتند، از این رو قرآن از آنان مذمّت نموده [و می فرماید: ﴿وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیها وَ تَرَکُوکَ قائِماً ﴾(1)] و نیز آنان کسانی بودند که در مورد جنگ بدر با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جدال نمودند و حرکت او را غیر صحیح دانسته و از شرکت در جنگ بدر کراهت داشتند و خداوند دربارۀ آنان فرمود: ﴿کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ لَکارِهُون * یجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَینَ کَأَنَّما یساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ ینْظُرُون ﴾(2)
و نیز آنان کسانی بودند که در مکّه با خشونت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مطالبۀ جنگ با مشرکین را داشتند و نظر او را نسبت به تقیّۀ مداراتی صحیح نمی دانستند و لکن هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه آمد [وتشکیل حکومت داد] و آنان را از ناحیۀ خداوند امر به جهاد و مبارزه نمود، از شرکت در جنگ بدر کراهت پیدا کردند و گفتند: جنگ را به تأخیر بیدازید و خداوند دربارۀ آنان فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ قیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیدِیکُمْ وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیهِمُ الْقِتالُ إِذا فَریقٌ مِنْهُمْ یخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَینَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلی أَجَلٍ قَریبٍ﴾.(3)
و نیز آنان کسانی بودندکه در پیشگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اظهار امانت داری و اطاعت می کردند، و در باطن قصد خیانت و نافرمانی او را داشتند، تا این که
ص: 175
خداوند دربارۀ آنان فرمود: ﴿یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون ﴾.(1)
و نیز آنان کسانی بودندکه در جنگ بدر از جنگیدن با مشرکین خودداری می کردند و لکن در غنائم جنگی طمع داشتند و خداوند دربارۀ آنان فرمود: ﴿ما کانَ لِنَبِی أَنْ یکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُریدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یریدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیم * لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظیم ﴾.(2)
و نیز آنان کسانی بودند که در جنگ خندق دربارۀ سخن خدا و رسول او - نسبت به پیروزی مسلمین - شک کردند و نیّت آنان فاسد شد و گمان کردند که وعده های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صحیح نیست از این رو خداوند دربارۀ آنان فرمود:
﴿إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا * هُنالِکَ ابْتُلِی الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدیداً * وَ إِذْ یقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً ﴾.(3)
و نیز آنان کسانی بودند که بیعت خود را با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم «تحت الشجرۀ» شکستند و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را در جنگ خیبر به طرف قلعۀ خیبر - برای جنگ با یهود - فرستاد تا بازگشتند و خداوند دربارۀ آنان فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا یوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلاً﴾(4)
و نیز آنان کسانی بودند که جنگ حنین را متوقّف نمودند و شکست خوردند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم - مقابل دشمنان - حمایت و حفاظت نکردند و کسی در کنار آن حضرت جز امیر المؤمنین علیه السلام و نه نفر از بنی هاشم نماندند و خداوند دربارۀ آنان فرمود: ﴿ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیئاً وَ ضاقَتْ عَلَیکُمُ
ص: 176
الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیتُمْ مُدْبِرین ﴾(1) و آیات زیادی از این قبیل دربارۀ آنان نازل گردید.
و نیز آنان کسانی بودند که خداوند دربارۀ آنان فرمود: ﴿وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ ﴾(2) رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز دربارۀ آنان فرمود: لَتَتَّبِعُنَّ سُنَنَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ حَتَّی لَوْ دَخَلُوا فِی جُحْرِ ضَبٍّ لَاتَّبَعْتُمُوهُمْ فَقَالُوا یا رَسُولَ اللَّهِ الْیهُودَ وَ النَّصَارَی قَالَ فَمَنْ إِذْن (3)
یعنی: ای مردم، شما نیز به روش امّت های پیشین عمل خواهید نمود و وجب به وجب کارهای آنان را انجام خواهید داد، حتّی اگر آنان داخل خانۀ سوسماری رفته باشند شما نیز از آنان پیروی خواهید نمود. پس مردم گفتند: یا رسول الله، مقصودتان از پیشینیان یهود و نصاری می باشد؟ فرمود: آری جز این نیست.
و نیز به امّت خود فرمود: ای مردم، من شما را آگاه می کنم، بدانید که شما بعد از من از دین خدا مرتد می شوید و کافر خواهید شد و کار شما به جایی می رسد که [برای رسیدن به ریاست دنیا] گردن یکدیگر را می زنید.
و نیز دربارۀ آنان فرمود: شما روز قیامت با پاهای برهنه و عریان وارد محشر می شوید، و من می بینم که گروهی از امّت من را در قیامت به طرف دوزخ می برند و چون به خدای خود می گویم: این ها اصحاب من هستند!! به من گفته می شود: تو نمی دانی آنان بعد از تو چه کردند؟ آنان از دین خدا خارج شدند و مرتد گردیدند و چون تو از آنان جدا شدی به جاهلیّت بازگشتند.
و نیز به آنان فرمود: هنگامی که من در کنار کوثر قرار می گیرم برخی از شما را به طرف دوزخ می برند، پس من شما را صدا می زنم و می گویم: از این سو بیایید. و به من پاسخ داده می شود: آنان بعد از تو دین خدا را دگرگون کردند.
ص: 177
پس من می گویم: دور باشند از رحمت خدا، دور باشند از رحمت خدا.
و نیز آنان کسانی هستند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگام مرگ به آنان فرمود: برای من قلم و کتفی بیاورید تا برای شما چیزی را مکتوب کنم که بعد از من گمراه نشوید، و آنان دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را انجام ندادند، و یکی از آنان گفت: او را رها رکنید او هذیان می گوید، و دیگران گفته او را انکار نکردند، در حالی که خود را مسلمان می دانستند و از صحابه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بودند و آیات و معجزات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را مشاهده نموده بودند و حجّت برای آنان تمام شده بود!!
سپس مرد شیعی به آن مرد سنّی معتزلی گفت: اکنون بگو بدانم عمل کدام یک از ما و شما شگفت آورتر است؟ آیا عمل شما که همۀ صحابه را مؤمن و صالح و عادل می دانید و به پیامبران خدا نسبت های ناشایسته می دهید شگفت آورتر است و یا عمل ما که برخی از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ناشایسته و غیر مؤمن و منافق می نامیم و پیامبران خدا را به پاکی و عصمت یاد می کنیم؟ پس آن سنّی معتزلی سکوت نمود و در فکر فرو رفت و دهان او بسته شد.(1)
32 - و از عجایب این است که اهل سنّت دربارۀ صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم غلوّ نموده و می گویند: «کسی که به یکی از آنان خدشه ای وارد کند داخل بهشت نمی شود و مسلمان نخواهد بود و کسی که به آنان عمل زشتی را نسبت بدهد از اسلام خارج شده است» و می گویند: «ما احدی از آنان را متّهم به خلاف و گناه و عمل ناشایسته ای نمی کنیم و مخالفین را کافر و زندیق می دانیم»!!
و از عجایب این است که اهل سنّت دربارۀ پیامبران و برگزیدگان خداوند و کسانی که خداوند به سبب آنان بربندگان خود اتمام حجّت نموده است چیزهایی را می گویند که قلب و روح و بدن هر مؤمنی را به لرزه در می آورد، و این نسبت ها را جزء دیانت خود می دانند و منتشر می نمایند و بر کسی که آن ها را انکار کند خشم می کنند!!
ص: 178
برای مثال آنان حضرت آدم و حوّا علیهما السلام را مشرک می دانند و حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام را به شک و تهمت نسبت می دهند و حضرت یوسف علیه السلام را به گناه و نشستن در دامن زلیخا برای عمل خلاف نسبت می دهند و حضرت موسی علیه السلام را به آدم کشی از راه ظلم نسبت می دهند و حضرت داود علیه السلام را به عشق به همسر اوریا و کشتن اوریا و تزویج با همسر او نسبت می دهند و حضرت یونس علیه السلام را به خشم و غضب بر خداوند نسبت می دهند و حضرت خاتم الانبیاء و سید المرسلین: را به تزویج با همسر زید بن حارثه نسبت می دهند و نسبت های زشت دیگری که هیچ مؤمن و مسلمانی طاقت شنیدن آن ها را ندارد، جز آن که کافر و یا جاهل باشد!
عجیب این است که چگونه این نسبت های زشت را به پیامبران معصوم و پاک خداوند صحیح می دانند و لکن اگر کسی سخنی دربارۀ نفاق و ظلم و فتنه گری برخی از صحابه به میان آورد و از کتاب های آنان و تاریخ ثبت شدۀ علمایشان اثبات نماید، آن را کفر و ضلالت و گمراهی می شمارند بلکه اگر کسی نسبت های ناروایی که آنان به پیامبران می دهند را ابطال نماید - چنانکه ائمّه ما: این نسبت ها را ابطال کرده اند - او را گمراه و رافضی و زندیق می نامند.(1)
33 - و از عجایب این است که می گویند: صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون مشرّف به هم نشینی با آن حضرت شدند و خداوند آنان را صحابه رسول خود قرار داد، اعمالشان را افضل اعمال و طاعاتشان را افضل طاعات اهل ایمان مقرّر نمود، و ما دانستیم که گناهان بزرگ آنان در مقابل این عظمتی که دارند ناچیز است و لغزش های آنان در مقابل طاعاتشان حقیر و کوچک است و هرگز مذمّتی متوجّه آنان نمی شود و عقوبتی برای خطاهای آنان نخواهد بود.
ص: 179
صاحب کتاب التّعجب گوید: حقّاً این سخنان، سخنان باطلی است که هیچ صاحب عقلی چنین سخنانی را نمی پذیرد.
مؤلّف گوید: چگونه ظلم به پارۀ تن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و به خشم آوردن او و آزار و اذیّت های فراوان به امیر المؤمنین و فرزندان او علیهم السلام قابل بخشش است و اگر قابل بخشش می بود چگونه حضرت فاطمه علیها السلام آنان را نبخشید و مکرّر به آنان نفرین نمود؟ و چگونه می توان سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دربارۀ آزار به فاطمه علیها السلام که فرمود: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَ مَنْ آذَانِی فَقَدْ آذَی اللَّه»(1) توجیه نمود در حالی اهل سنّت نقل کرده اند که حضرت زهرا علیها السلام «ماتَت وهی ساخطة علیهما»(2) یعنی حضرت فاطمه علیها السلام از دنیا رحلت نمود در حالی که بر آن دو نفر خشم داشت.
34 - و از عجایب این است که می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أَصْحَابِی کَالنُّجُومِ بِأَیهِمْ اقْتَدَیتُمْ اهْتَدَیتُمْ» یعنی، اصحاب من مانند ستارگان هستند به هر کدام آنان اقتدا کنید هدایت خواهید شد، و با این حدیث جعلی و ساختگی استدلال کرده اند که همۀ اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صالح و شایسته و عادل هستند.
در حالی که خود می دانند چه اختلافات بزرگی در امور دین و دنیا بین آنان بوده است، و در اثر آن اختلافات بر روی همدیگر شمشیر کشیده اند و خون همدیگر را حلال دانسته اند و با این وضعیّت چگونه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: به هر کدام اقتدا کنید هدایت خواهید شد؟!!(3)
35 - و از عجایب این است که می گویند: «نباید صحابه را کسی به بدی و خلاف و گناه و... یاد کند» در حالی که می دانند خود صحابه از یکدیگر
ص: 180
بدگویی می کرده و به همدیگر لعن و طعن می نموده اند و از همدیگر برائت می جسته اند و شمشیر می کشیده و یکدیگر را می کشته اند !!(1)
36 - و از عجایب این است که می گویند: برخی از بزرگان شیعه مانند سلمان و عمّار که از ناحیۀ عمر بن خطّاب والی مدائن و یا کوفه شده اند، اعمال خلفا را صحیح می دانسته اند و الا از ناحیۀ آنان ولایت مدائن و کوفه را نمی پذیرفتند.
در حالی که عدّه ای نیز از ناحیه معاویه برخی از ولایات را پذیرفتند و معاویه نزد گروه معتزله ظالم و فاسق است و مستحقّ خلود در آتش می باشد، و نیز می دانند که معاویه فرزند خود یزید را در زمان حیات خود بر بزرگان صحابه ولایت داد و از آنان برای او بیعت گرفت و آنان را زیر لوای یزید به جنگ با رومیان فرستاد [از سویی سلمان و عمّار زیر نظر امیر المؤمنین علیه السلام و با اجازۀ او این ولایت ها را پذیرفته اند ](2)
37 - و از عجایب این است که بدون هیچ روایت و دلیل ابوبکر را صدّیق نامیدند به گمان این که او قبل از دیگران مسلمان شده است و حسّان در این رابطه به خاطر دشمنی او با امیر المؤمنین علیه السلام اشعاری سرود و گرنه اهل سنّت روایت کرده اند که محمد بن سعد بن ابی وقّاص چون به پدر خود سعد گفت: ابوبکر قبل از دیگران مسلمان شد، سعد در پاسخ فرزند خود گفت: چنین چیزی صحیح نیست چرا که پنجاه نفر قبل از او مسلمان شدند.
این در حالی است که آنان امیر المؤمنین علیه السلام را صدّیق نمی گویند، با این که نزد همه امّت ثابت است که امیر المؤمین علیه السلام نخستین کسی بود که دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را اجابت نمود، و او را تصدیق کرد و مسلمان شد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: علی علیه السلام نخستین کسی بود که به من ایمان آورد و مرا تصدیق نمود و او نخستین کسی است که در قیامت با من مصافحه می نماید و او صدّیق اکبر است
ص: 181
و یا به دختر خود فاطمه علیها السلام فرمود: همسر تو قبل از همه امّت، اسلام آورد. و امیر المؤمنین علیه السلام نیز در بین عموم مردم فرمود: خدایا من احدی از این امّت را نمی شناسم که قبل از من تو را عبادت نموده باشد، جز پیامبر تو.
و نیز در بالای منبر فرمود: «أنا الصدیق الاکبر لا یقولها بعدی إلاّ مفتر» و فرمود: أسلمت قبل أن یسلم ابوبکر وصدّقت قبل أن یصدّق.(1)
و فرمود:
سَبَقْتُکُمْ
إِلَی الْإِسْلَامِ طُرّاً
غُلَاماً
مَا بَلَغْتُ أَوَانَ حُلْمِی (2)
و در روایت مشهور بین اهل سنّت آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روز دوشنبه مبعوث به رسالت شد و امیر المؤمنین علیه السلام روز سه شنبه دعوت او را اجابت نمود.
و در تفسیر آیۀ شریفه: ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُون ﴾(3) و آیه ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ﴾(4) ابن عبّاس گوید:
مقصود از «جاء بالصدق» رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشد و مقصود از «صدّق به» علی بن ابی طالب علیهما السلام است.
و از ابن عبّاس و ابی لیلا نقل شده که گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «صدیقون سه نفر هستند: 1 - حبیب نجّار یعنی مؤمن آل یس 2 - حزقیل مؤمن آل فرعون. 3 - علی بن ابی طالب علیهما السلام، و علی بن ابی طالب علیهما السلام از آن دو افضل می باشد.
و عجیب این است که عصبیّت آنان را واداشته که ابوبکر را صدّیق بدانند در حالی که احدی ابوذر غفّاری را صدبّق این امّت ندانسته با آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
ص: 182
دربارۀ او فرمود: مَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ وَ لَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ عَلَی ذِی لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِی ذَر.(1)
38 - و از عجایب و خطاهای بزرگ اهل سنّت این است که ابوبکر را خلیفۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می نامند، با آن که اعتراف دارند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را خلیفۀ خود قرار نداد و مردم در سقیفه بنی ساعده او را خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نامیدند و آنان همان عدد کمی بودند که با او بیعت نمودند و ابوبکر روی منبر گفت: «اقیلونی بیعتکم...» و خود اعتراف نمود که مردم او را خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دانسته اند.
و عجیب این است که اهل سنّت ابوبکر را خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یاد می کنند و لکن علی بن ابی طالب علیهما السلام را که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بارها تصریح به خلافت او نموده است خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یاد نمی کنند!!!
از این رو امیر المؤمنین علیه السلام به صورت تعجّب می فرماید:
فَیا عَجَباً بَینَا (بینما) هُوَ یسْتَقِیلُهَا فِی حَیاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِه.(2)
یعنی چه قدر شگفت آور است که ابوبکر در زمان حیات خود به مردم می گفت: «بیعت خود را با من (در امر خلافت) پس بگیرید من بهتر از شما نیستم در حالی که علی علی بن ابی طالب بین شماست و لکن هنگام مرگ خلافت را تحویل دیگری داد که بعد از او خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد!!» و هر عاقلی میداند که این دو عمل تضادّ روشنی دارد [و کاشف از نفاق گوینده است].
39 - و از عجایب این است که اهل سنّت عمر بن خطّاب را فاروق یعنی جدا کنندۀ حق از باطل می نامند در حالی که عمر بن خطّاب هرگز فاروق این امّت نبوده و هرگز حق و باطل را از یکدیگر جدا نکرده بلکه بدعت ها و باطل های بی شماری را نیز در دین خدا وارد نموده است، و در هیچ روایتی نیامده که رسول
ص: 183
خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را فاروق نامیده باشد، بلکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تنها امیرالمؤمنین علیه السلام را فاروق نامید و دست او را گرفت و فرمود: «هذا فاروق امّتی یفرّق بین الحقّ و الباطل»
و نیز روایات زیادی از آن حضرت نقل شده که فرمود: علی علیه السلام فاروق اعظم است(1) و فرمود: محبّت و دوستی او، مؤمن را از منافق جدا می نماید. از این رو عبد الله بن عمر گوید: ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم منافقین را به وسیلۀ دشمنی با علی علیه السلام می شناختیم. و نیز روایت شده که دوستی و محبّت علی علیه السلام نشانۀ پاکی طینت است و دشمنی با او نشانۀ خباثت مولد (و زنازادگی می باشد).(2)
40 - و از عجایب این است که اهل سنّت عثمان را «ذو النورین» می نامند و می گویند: او با دو دختر از دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خدیجه صلوات الله علیها ازدواج نموده است در حالی که اختلاف زیادی دربارۀ این دو دختر وجود دارد، برخی گفته اند: آنان دختران حضرت خدیجه علیها السلام از غیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده اند، برخی گفته اند: آن ها دختران خواهر مادری او بوده اند و چون مادرشان از دنیا رفته است، حضرت خدیجه علیها السلام آنان را تربیت می نموده و... و عثمان یکی از آن دو دختر را کشته است، و با این وصف او را ذو النورین نامیده اند. [مؤلّف گوید: آنان لقب شایسته ای جز این برای عثمان نیافته اند که چنین کرده اند ] در حالی که آنان این لقب را به امیر المؤمنین علیه السلام که پدر حسن و حسین علیهما السلام است و آنان دو سیّد و آقای جوانان بهشتی هستند و گوشواره های عرش الهی و ریحانه های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فرزندان فاطمه علیها السلام هستند، نمی دهند!!!(3)
41 - و از عجایب این است که اهل سنّت خالد بن ولید را که مردی سفّاک و خونخوار و دشمن امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است «سیف الله» یعنی شمشیر خدا
ص: 184
می نامند و این از عناد و دشمنی آنان با امیر المؤمنین علیه السلام است و گر نه باید آن حضرت را سیف الله بنامند، چرا که خداوند با شمشیر او کفّار و مشرکین و سرکشان را هلاک نمود و پایه های دین به سبب شمشیر او برقرار گردید و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارۀ او فرمود: «علی سیف الله وسهم الله»(1) و نیز خود بالای منبر فرمود: «ِأَنَا سَیفُ اللَّهِ عَلَی أَعْدَائِهِ وَ رَحْمَتُهُ عَلَی أَوْلِیائِهِ»(2) و جبرئیل نیز در جنگ احد بین آسمان و زمین گفت: «لَا سَیفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِی».(3)
و علّت این که این لقب را به خالد بن ولید داده اند، این بود که از قتاده نقل کرده اند: هنگامی که خالد بن ولید با اهل یمامه آن برخوردهای ظالمانه را انجام داد و آنان را کشت و مالک بن نویره را نیز - که بزرگ قبیله و مرد مؤمنی بود - کشت و در همان شب به همسر او تجاوز نمود و عمر بن خطاب به ابوبکر اشاره نمود تا او را بکشد و حدّ خدا را بر او جاری نماید و لکن ابوبکر در پاسخ عمر گفت: «خالد سیف من سیوف الله» است و از آن روز خالد را سیف الله نامیدند و فراموش کردند که خالد همواره دشمن اسلام و مسلمین و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و دین خدا را تکذیب می نمود و اهل شرک و تهمت و تعصّب بود و او بود که در جنگ احد سبب کشته شدن مسلمانان و گرفتاری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و آزار به آن حضرت شد تا این که دست های مبارکش شکست و لب ها و پیشانی مبارک او پاره شد و حضرت حمزه صلوات الله علیه و گروهی از مسلمانان به شهادت رسیدند!!
و پس از مسلمان شدن خالد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را نزد قبیلۀ بنی خزیمة فرستاد تا زکات آنان را بگیرد و او به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خیانت کرد و بر خلاف دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم - به سبب کینه ای که با بنی خزیمه داشت - آنان را کشت تا این که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخت آزرده شد و در خطا به خود عمل او را خطا و گناه دانست و دست به دعا بلند نمود و فرمود: «اللهمّ إنّی أبرء إلیک ممّا صنع خالد» سپس
ص: 185
امیر المؤمنین علیه السلام را نزد قبیله بنی خزیمه فرستاد تا از آنان عذر خواهی کند و رضایت شان را تحصیل نماید و... و سوابق سوء فراوان دیگری برای خالد ثبت شده و بیان آن ها به طول می انجامد.(1)
42 - و از عجایب این است که اهل سنّت خود را سنّی یعنی پیرو سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می نامند در حالی که آنان سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تغییر و تبدیل نمودند و به آراء و نظرات خود آمیخته کردند [و امیر المؤمنین علیه السلام در دعای قنوت خود - که معروف به دعای صنمی قریش است - به آن اشاره نموده است و ما سخنان آن حضرت را در خطبۀ کتاب انتظار مهدی علیه السلام از کتاب بلد الامین کفعمی نقل نموده ایم].
43 - و از عجایب این است که آنان خود را اهل جماعت [یعنی اجتماع و اتّفاق] نیز می نامند در حالی که دارای مذاهب گوناگون و نظرات مختلف و قیاس های متضادی هستند، و با این حال شیعیان را اهل بدعت می نامند در حالی که شیعیان متّفق هستند و در هر موضوعی از ناحیه اهل البیت علیهم السلام دلیل و نصّ روشنی دارند.(2)
44 - و از عجایب این است که آنان دشمنی خود را با اهل البیت علیهم السلام انکار می کنند در حالی که صورت های آنان گواه بغض و دشمنی آنان با خاندان نبوّت است و آنان در ادّعای دوستی با اهل البیت علیهم السلام صادق نیستند و برخورد آنان با دوستان و شیعیان اهل البیت علیهم السلام بهترین گواه عدم دوستی آنان با اهل البیت علیهم السلام است و چگونه امکان دارد در یک قلب دو محبّت متضاد جمع شود؟ در حالی که خداوند می فرماید: ﴿ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَینِ فی جَوْفِه ﴾(3).
آری، هرگز کسانی که محبّت دشمنان اهل البیت علیهم السلام را در دل دارند محبّت
ص: 186
اهل البیت و دوستانشان را نخواهند داشت، از این رو هنگامی که شخصی به امیر المؤمنین علیه السلام گفت: من شما را دوست می دارم و ولایت و دوستی عثمان را نیز در دل دارم. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: فأنت أعور، یعنی تو اعور هستی [اعور یعنی لوچ] ، یا کور باش، یا بینا باش...
و اگر راست می گویند که اهل البیت علیهم السلام را دوست می دارند چگونه طاقت شنیدن فضائل آنان را ندارند و شیعیان آنان را رافضی و شرور [و کافر و منافق و یهودی و مجوسی و نجس و مشرک] و دشمن خدا می پندارند؟!! و چون از کسی می شنوند که می گوید: «اللّهمّ العَن ظالِمی آلِ مُحَمَّد» خشم می کنند و می گویند: این تعریض و اشارۀ به ما می باشد و مقصود او ما هستیم؟! و اگر کسی فضائل اهل البیت علیهم السلام را جمع آوری کند مورد خشم آنان قرار می گیرد و او را رافضی ملعون می خوانند؟!
45 - و از عجایب این است که آنان به خاطر بغض و دشمنی با اهل البیت علیهم السلام در سخنان خود هرگز نام اهل البیت علیهم السلام را نمی برند و اگر نامی از آنان ببرند با احترام نمی برند، مثلاً اگر نام حضرت مجتبی یعنی امام حسن علیه السلام را بخواهند ببرند می گویند: حسن بن علی و اگر فرزندان او را بخواهند نام ببرند می گویند: اولاد حسن و بدون الف و لام نام آنان را می برند و لکن اگر بخواهند نام حسن بصری را ببرند می گویند: قال الحسن البصری و برای احترام قبل از نام او الف و لام می آورند، چرا که حسن بصری قائل به ولایت اهل البیت علیهم السلام نبوده و معتقد بود که عثمان را کفّار کشته اند و منافقین او را خوار کرده و از او دفاع ننموده اند، در حالی که همۀ اهل مدینه در هنگام کشته شدن عثمان یا قاتل او بودند و یا از قتل او جلوگیری نکردند و با این نسبت حسن بصری همۀ مهاجرین و انصار را به کفر و نفاق نسبت می دهد در حالی که خود جزء لشکر حجّاج بود.(1)
46 - و از عجایب این است که اهل سنّت ادعای دوستی با اهل بیت علیهم السلام را
ص: 187
می کنند و لکن در روز عاشورا که روز شهادت حضرت سیّد الشیداء و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و شیعیان و دوستان اهل البیت علیهم السلام عزادار هستند، اسباب شادی و مسرّت برقرار می نمایند و به وسیله صدقه دادن و احسان و بذل مال در آن روز تبرّک می جویند و آن روز را روز شادی و عید می نامند و لباس فاخر میپوشند و استعمال بوی عطر می نمایند و با برادران خود مصافحه دارند و اسباب شادی و دعا و شکر برگزار می نمایند و می گویند: این روز دارای فضیلت بزرگی است و همانند روز های دیگر نیست و ادّعا می کنند که خداوند در چنین روزی توبه آدم علیه السلام را پذیرفته است!!!
با توجّه به آنچه گذشت، این سؤال مطرح می شود: که آیا شما که در چنین روزی می خواهید حقّ حضرت آدم علیه السلام را ادا کنید و آن را عید قرار می دهید؟ نباید در چنین روزی حقّ سیّد و آقای اوّلین و آخرین حضرت محمّد بن عبد الله صلی الله علیه و آله و سلم را نسبت به مصیبت واردۀ بر فرزند عزیزش و میوۀ دلش و نور چشمش حضرت امام حسین علیه السلام رعایت کنید؟ که در چنین روزی او را لب تشنه کشتند و عزیزان و اصحاب و یاران او را نیز سر بریدند و اهل بیت او را اسیر گرفتند؟! آیا این معنای دوستی شما با خویشان و ذی القربای پیامبر بزرگوارتان است که روز شهادت فرزندان او شاد باشید و آن روز را به بهانه روز قبول شدن توبۀ آدم عید بگیرید؟!! [﴿أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُون ﴾(1)]
صاحب کتاب التعجّب سپس گوید: و از عجایب این است که من شنیده ام در مغرب، در شهر قرطبه در شب عاشورا سر گاو مرده ای را بالای چوب می کنند و در خیابان ها و بازارها و کوچه ها می گردانند و بچّه ها اطراف آن جمع می شوند و کف می زنند و بازی می کنند و آن سر را درِ خانه ها نگاه می دارند و می گویند: «یا مسی المروسة أطعیمنا المطنفسة» و مقصود آنان گرفتن قطائف است و به آنچه می گیرند تبرّک می جویند!!!(2)
ص: 188
مؤلّف گوید: آیا این عمل معنای جملۀ زیارت عاشورا نیست که می خوانیم: «اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا یوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو أُمَیةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الْأَکْبَادِ اللَّعِینُ ابْنُ اللَّعِینِ عَلَی لِسَانِکَ وَ لِسَانِ نَبِیکَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِه» فیا بعداً لقوم هتکوا حرمة الإسلام و حرمة نبیّهم خاتم النّبییّن6 و هم یدّعون أنّهم مسلمون!! [قال الرضا علیه السلام: لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّیتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَدا...](1)
47 - و از عجایب این است که اهل سنّت برای تفضیل ابوبکر و تقدیم او بر دیگران به آیۀ غار تمسّک نموده اند، در حالی که آنان از آیاتی که دربارۀ امیر المؤمنین علیه السلام نازل شده است، و همۀ مسلمانان بر آن ها اتّفاق نموده اند، سکوت می کنند و برخی از این آیات علاوه بر بیان فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام مردم را موظف به پذیرفتن ولایت او نیز می نماید مانند آیۀ: ﴿إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون ﴾(2) و آیۀ مباهله که در آن تصریح شده به این که امیر المؤمنین علیه السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشد [و در روایات نیز آمده که فرقی بین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیر المؤمنین علیه السلام نیست مگر در مسألۀ نبوّت و پیامبری] و مقصود از «نساءنا» حضرت فاطمۀ زهرا علیها السلام است و مقصود از «أنفسنا» حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است و مقصود از «أبنائنا» حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام هستند و این فضیلت بسیار بزرگی است برای آنان چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای مباهله با نصاری - به امر پروردگار خود - بهترین عزیزان خویش را آورد تا خدا را بخوانند و اهل حق از اهل باطل جدا گردد و به پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبین ﴾(3)
ص: 189
سورۀ هل اتی نیز متضمّن فضیلت و مقام والای امیر المؤمنین و فاطمۀ زهرا و حسن و حسین: است و احدی دربارۀ آن اختلافی ندارد و از آیات این سوره رضوان و تشکّر خداوند و خلود در بهشت و رسیدن به نعمت های بی پایان الهی و مقبولیّت آنان به درگاه خداوند روشن می شود و آیات فراوان دیگری نیز در قرآن دربارۀ آنان دیده می شود و شاید به اندازۀ ثلث قرآن باشد که برخی از آن ها را علمای اهل سنّت مانند حسکانی در کتاب شواهد التنزیل و قندوزی در کتاب ینابیع المودّة جمع آوری نموده اند ما نیز برخی از آن ها را در کتاب آیات الفضائل جمع آوری نمودیم.
و لکن متعصّبین از اهل سنّت مانند گروه وهّابی ها نامی از آن ها نمی برند و اگر کسی سخنی از آن ها بگوید، او را اهل بدعت و کفر و تحریف و رافضی می نامند و لکن آیۀ غار را که دلیل بر عدم ایمان ابوبکر است تا چه رسد دلیل بر فضیلت و استحقاق خلافت او باشد همواره تکرار می کنند در حالی که آیۀ غار متضمّن این است که ابوبکر همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در غار رفت و چون صدای مشرکین را نزدیک دهنۀ غار شنید، ترسید، همان گونه که خداوند می فرماید: ﴿إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها﴾(1) در این آیه خداوند آرامش و سکینه را بر رسول خود صلی الله علیه و آله و سلم نازل نمود و بر ابوبکر نازل ننمود، از این رو ابوبکر هراس پیدا کرد و با گفتن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ﴿ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا﴾ هراس و ترس او برطرف نشد، در حالی که خداوند در جنگ ها سکینه و آرامش را بر مؤمنین نازل می نمود چنان که می فرماید: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها﴾(2)
و اگر ابوبکر ایمان می داشت خداوند باید در غار سکینه و آرامش را بر او نیز نازل می نمود از این رو آیۀ غار دلیل بر عدم ایمان ابوبکر است نه دلیل بر فضیلت
ص: 190
و شایستگی او برای امر خلافت،
از سویی گیرم این آیه دلیل فضیلت ابوبکر باشد، ارتباطی به استحقاق و قابلیّت او برای خلافت ندارد که اهل سنّت این آیه را دلیل بر قابلیّت و شایستگی او برای خلافت دانسته اند و غوغایی به پا کرده اند مثل این که نزول این آیه، عالم را دگرگون نموده و قیامتی بر پا شده است!! تا جایی که گویند: این آیه اشرف آیات قرآن است و شاهد بر فضیلت ابوبکر می باشد و مردم از فهم کنه آن عاجزند و نمی توانند چنین مقامی را درک نمایند!!
صاحب کتاب التعجب گوید: و از عجایب این است که من قرآنی را دیدم که تنها آیۀ غار در آن با طلا نوشته شده بود تا از بقیّۀ آیات قرآن متمیّز باشد!!(1)
48 - و از عجایب این است که اهل سنّت از آن عنادی که نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام دارند، آیۀ غار را با طول و تفصیل و توضیحات بی معنا و بی فایده مطرح می کنند و بر آن می بالند و از افتخارات و معجزات ابوبکر می دانند و لکن نامی از لیلة المبیت و خوابیدن امیر المؤمنین علیه السلام در شب هجرت در بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و آیه ای که دربارۀ او نازل شد و خداوند به وجود او که جان خود را فدای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمود، بر ملائکه مباهات نمود، به میان نمی آورند، در حالی که ملائکه از فداکاری امیر المؤمنین علیه السلام در لیلة المبیت تعجّب نمودند و خداوند دربارۀ او فرمود: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾(2) و ملائکه به او گفتند: «هنیئاً لک یا بن أبی طالب، أنت الحبیب المواسی»(3).
و معلوم است که مطرح نکردن این آیه از ناحیه اهل سنّت دلیل عناد و دشمنی آنان نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام است و این دشمنی با خون و گوشت آنان مخلوط
ص: 191
شده است، چنان که محبّت آن حضرت با خون و گوشت شیعیان آمیخته شده است.
و عجیب این است که امیر المؤمنین علیه السلام نسبت به مسألۀ «لیلة المبیت» و خوابیدن در بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آن موقعیّت خطرناک افتخار می کند و در کتاب های اهل سنّت نیز ثبت شده است، و لکن آنان این فداکاری را از افتخارات او نمی شمارند، و ابوبکر که اعتراف می کند که: «ترس و اندوه او در غار، نافرمانی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او خبر داده که حزن و ترس او در غار گناه و فتنه بوده است، را جزء افتخارات ابوبکر و شکسته نفسی و تواضع او می دانند!!!
و در این دو ماجرای حسّاس اشعاری از این دو نفر نقل شده که گویای حقیقت امر و سند روشنی است در این دو مسأله.
در مصادر اهل سنّت آمده که ابن عبّاس می گوید: امیر المؤمنین علیه السلام راجع به لیلة المبیت این اشعار را در آن شب انشاء نمود:
وَقَیتُ بِنَفْسِی خَیرَ مَن وَطِئَ
الْحَصَا
وَ أَکْرَمَ خَلْقٍ طَافَ بِالْبَیتِ وَ
الْحِجْرِ
رَسُولَ إِلَهِ الْخَلْقِ إِذْ مَکَرُوا
بِهِ
فَنَجَّاهُ ذُو الطَّوْلِ الْکَرِیمِ مِنَ
الْمَکْرِ
وَ بَاتَ رَسُولُ اللَّهِ فِی الْغَارِ
آمِناً
مُوَقًّی وَ فِی حِفْظِ الْإِلَهِ وَ فِی
سِتْرٍ
وَ بِتُّ
أُرَاعِی مِنْهُمُ مَا
یسُوءُنِی
وَقَدْ صَبَرَتْ نَفْسِی عَلَی الْقَتْلِ
وَالْأَسْر(1)
ابو اسحاق که از معتمدین اهل سنّت است، روایت نموده که ابوبکر نیز در قصّۀ غار گفت:
فلمّا
ولجت الغار قال
محمّد
أمِنتَ فَثِق من کلّ
ممس و مدلج
بربک إن الله ثالثنا الذی
وثقنا به فی کل مثوی و مفرج
و لا تحزنن فالحزن لا شک فتنة
و إثم علی ذی البهجة المتحرج
ص: 192
به خوبی روشن است که ابوبکر در شعر خود گواهی می دهد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حزن و ترس او را گناه و فتنه دانسته است و فتنه به فرمودۀ قرآن از قتل بزرگتر است، و چون فتنه همراه با اثم یاد شده است احتمال دیگری در آن نمی رود.(1)
49 - و از عجایب این است که اهل سنّت ابوبکر را اهل انفاق می دانند و می گویند: او به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کمک های مالی کرده است در حالی که خداوند در قرآن می فرماید: ﴿وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی ﴾(2) از سویی آنان می دانند که خداوند انفال را مخصوص او نمود و برای دیگران سهمی در آن قرار نداد [ونیز خمس را مخصوص به او و ذوی القربای او نمود] تا نیازی به صدقات و اموال مردم نداشته باشند و صریحاً در قرآن به رسول خود صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی ﴾(3) مثل این که اهل سنّت این آیات را ندیده اند که می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیاز به مال ابوبکر پیدا نمود و ابوبکر اموال فراوانی را به او انفاق نمود و چنین بهتان بزرگی را به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می زنند؟! در حالی که خداوند آن حضرت را منزّه از چنین نیازی دانسته و صدقات مردم را بر او حرام نموده است،
و اگر کسی سیری در تاریخ کرده باشد می داند که ابوبکر خود نیازمند بوده و مالی نداشته است، چرا که او در زمان جاهلیّت معلّم صبیان بوده و پس از اسلام آوردن نیز خیّاط بوده است، پدر او نیز مردی ضعیف المال و فقیر بوده و در سختی زندگی می کرده است و درآمد او از صید قماری و دباسی بوده است و کار دیگری از دست او بر نمی آمده و چون نابینا گردیده و فرزند او از تأمین پدر خود عاجز مانده به عبد الله بن جذعان پناه برده و منادی میهمان سرای او بوده و با این
ص: 193
عمل قوت شبانه روز خود را تأمین می کرده است؛ با این وضعیت ابوبکر چگونه قدرت بر انفاق بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را داشته است؟!!
از سویی هنگام هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه ابوبکر می خواست شتر خود را به آن حضرت بدهد تا خود را به مدینه برساند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نپذیرفت و فرمود: باید پول شتر خود را بگیری.
و عجیب این است که امیر المؤمنین علیه السلام انگشتر خود را در حال رکوع به فقیری داد و آیه ای از قرآن دربارۀ او نازل شد و نیز او و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین: طعام خود را به مسکین و یتیم و اسیر دادند و یک سورۀ کامل در حقّ آنان نازل گردید و بشارت به رضوان و خلود در بهشت به آنان دده شد و لکن ابوبکر به گفتۀ اهل سنّت یکصد هزار درهم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انفاق نمود و آیه ای از قرآن دربارۀ او نازل نشد(1)؟!(2)
50- و از عجایب این است که حضرت صدّیقه طاهره فاطمۀ زهرا علیها السلام در حالی که از فراق پدر چشمانش اشک بار بود به امّت پدر خود از ظلم غاصبین فدک پناه برد و احدی به او پاسخ نداد و [چون عمر نامۀ فدک را از ایشان گرفت و پاره کرد] با چشم گریان به خانه بازگشت و به امیر المؤمنین علیه السلام شکوه نمود و آن حضرت او را آرامش داد، و لکن عایشه دختر ابوبکر به بصره رفت و مردم بصره را بر جنگ با امیر المؤمنین علیه السلام ترغیب نمود و برای ریختن خون امیر المؤمنین علیه السلام و فرزندان و شیعیان او کوشید و ده هزار نفر مقابل او جنگیدند و اکثر آنان به دست امیر المؤمنین علیه السلام و یارانش کشته شدند [و کسی نگفت: چگونه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله بر خلاف دستور خداوند که می فرماید: ﴿وَ قَرْنَ فی بُیوتِکُنَ وَ لا تَبَرَّجْنَ
ص: 194
تَبَرُّجَ الْجاهِلِیةِ الْأُولی ﴾(1) از خانه خارج شد و به جنگ برادر و ووصیّ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان رفت و فتنۀ عظیمی را برپا نمود و به خاطر او عدّۀ فراوانی از مسلمانان کشته شدند!
[و این ماجرا علّتی جز دشمنی او با علی بن ابی طالب علیهما السلام و خاندان نبوّت نداشت و باز اهل سنّت همان گونه که گذشت، می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ثلث دین خود را از عایشه بگیرید بلکه دو ثلث دین خود را از عایشه بگیرید بلکه تمام دین خود را از عایشه بگیرید!!!]
از سویی حضرت فاطمه علیها السلام نزد ابوبکر آمد و فدک را از او مطالبه نمود و فرمود: «پدرم فدک را به من بخشید» و لکن ابوبکر سخن او را تکذیب نمود و به او گفت: این ادّعای بدون دلیل است [با این که امّت اجماع بر پاکی و عصمت او دارند] و چون فرمود: اگر سخن مرا ادّعای بدون دلیل می دانی من فدک را از بابت ارث پدرم از تو مطالبه می کنم و ابوبکر با ساختن یک حدیث دروغ در پاسخ او گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: «نحن معاشر الانبیاء لا نوّرث وماترکناه صدقة» یعنی ما پیامبران از خود ارثی باقی نمی گذاریم و هر چه از ما باقی بماند مال مسلمانان است. و با این حدیث حضرت فاطمه علیها السلام را از ارث پدر خود محروم نمود با این که همۀ امّت حضرت فاطمه علیها السلام را صدّیقه و پاک و معصومه می دانند و دربارۀ ابوبکر احدی چنین چیزی را نگفته و نمی تواند بگوید!!!
و عجیب تر این است که ابوبکر به حضرت فاطمه علیها السلام گفت: بر ادّعای خود شاهد بیاور و فدک را بگیر و چون فاطمه زهرا علیها السلام، امیر المؤمنین و حسن و حسین: و امّ ایمن را برای شهادت آماده نمود، ابوبکر گفت: شهادت این ها پذیرفته نیست با این که همۀ امّت از دوست و دشمن اعتراف دارند که پیامبر
ص: 195
خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «علی مَعَ الحَقِّ والحَقُّ مَعَ عَلی، اللّهمّ أدِرِ الحَقَّ مَعَه حَیثُما دار»(1) و دربارۀ امام حسن و امام حسین علیهما السلام فرمود: «الحَسَن وَ الحُسین اِمامان قَامَا أو قَعَدا»(2) و دربارۀ امّ ایمن فرمود: «أنتِ عَلی خَیرٍ وَ إلی خَیرٍ» و با این وضعیت ابوبکر شهادت آنان را ردّ نمود،
و لکن چیزی نگذشت که برای ابوبکر مالی از بحرین رسید و جابر بن عبد الله انصاری به او گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: «هنگامی که مال بحرین رسید من ثلث آن را به تو می بخشم» پس ابوبکر گفت: «بیا ثلث آن را بردار» و از او شاهد و بیّنه ای طلب نکرد!!!(3)
51 - و از عجایب این است که ابوبکر در مورد مطالبۀ حضرت فاطمه علیها السلام نسبت به فدک شهادت و گواهی امیر المؤمنین علیه السلام و امام حسن و امام حسین علیهما السلام را ردّ نمود و گفت: «علی، همسر اوست و حسن و حسین فرزندان او هستند و به نفع او شهادت می دهند و شهادت کسی که بهره ای از شهادت خود ببرد پذیرفته نیست» و لکن اهل سنّت شهادت سعید بن زید بن نفیل را که می گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و سعد و سعید و عبد الرحمان بن عوف و ابو عبیده اهل بهشت هستند می پذیرند و تصدیق می کنند در حالی که شخص راوی یعنی سعید بن زید از آنان است و از شهادت خود بهره می برد!!!(4)
53 - و از عجایب این است که می گویند: حضرت فاطمه علیها السلام از مسائل دین پدر خود آگاهی نداشته که از ابوبکر مطالبۀ فدک و ارث پدر خود را نموده است و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم احکام دین خود را به او تعلیم نکرده است و لکن دربارۀ عایشه
ص: 196
فرموده است: ثلث دین خود را از عایشه بگیرید بلکه دو ثلث دین خود را از او بگیرید بلکه تمام دین خود را از او بگیرید و عجیب این است که چگونه عایشه به جمیع مسائل دین خدا آگاهی پیدا کرده و فاطمه علیها السلام از مسائل دین پدر خود آگاهی نداشته است؟! در حالی که خداوند به رسول خود صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین ﴾(1) و نیز فرموده است: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً﴾(2) و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز فرموده است:
بُعِثْتُ إِلَی أَهْلِ بَیتِی خَاصَّةً وَ إِلَی النَّاسِ عَامَّة.(3)
و این آیات زمانی نازل شد که هنوز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با عایشه ازدواج نکرده بود تا چیزی از دین خدا را به او تعلیم نماید
و عجیب تر این است که می گویند: علّت مطالبه حضرت فاطمه علیها السلام نسبت به فدک و میراث خود از ابوبکر این بوده که شوهر او امیر المؤمنین علیهما السلام او را نسبت به خارج شدن از منزل و چنین مطالبۀ محال و بیجایی منع نکرده است و نیز می گویند: برای حضرت فاطمه علیها السلام مجاز نبوده که برای چنین خواستۀ نامشروعی از خانه خارج شود، و لکن برای عایشه مجاز بوده که به بصره برود و مردم را برای جنگ با امیر المؤمنین علیه السلام تحریک کند و جمعیّت فراوانی به سبب آن کشته شوند!(4)
53 - و از عجایب این است که می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «إنّ اللّه ضرب الحقّ علی لسان عمر و قلبه»(5) در حالی که عمر در دوران خلافت خود دربارۀ حدود الهی هفتاد نظریّه داد و هر کدام مخالف دیگری بود. و نیز به مردم گفت: «مهریه زن ها را از چهارصد درهم بالاتر نبرید» پس زنی در آن مجلس به
ص: 197
او گفت: آیا بهتر است ما به کتاب خدا عمل کنیم و یا به گفتۀ تو؟ عمر گفت: «به کتاب خدا» پس آن زن این آیه را تلاوت نمود: ﴿وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبینا﴾(1) و چون عمر این آیه را شنید گفت: ای عمر، مادرت به عزایت بنشیند، همۀ مردم در احکام دین از تو داناترند حتّی زن های پشت پرده ها.
و اشتباهات و بدعت ها و نادانی های عمر به قدری بود که پس از رسوایی های فراوانی چون امیر المؤمنین علیه السلام خطاهای فراوانی را به او گوشزد نمود، عمر گفت: «لولا علی لَهَلَک عمر» [و بعضی گفته اند: این جمله را هفتاد مرتبه از او شنیدند(2)]
و عجیب این است که با این وضعیّت چگونه خداوند حق را بر زبان و قلب عمر جاری نموده است؟!!!
آیا او همان کسی نیست که برای خلافت بعد از خود فکری اندیشید و [از آن دشمنی که با امیر المؤمنین علیه السلام داشت] شورایی برای تعیین خلیفۀ بعد از خود تنظیم نمود و شش نفر را انتخاب کرد و آنان را نزد خود احضار نمود و هر کدام را به گونه ای توصیف نمود و شرایطی را برای انتخاب آنان بیان کرد تا امکان انتخاب امیر المؤمنین علیه السلام که یکی از آنان بود وجود نداشته باشد، و حسرت می خورد و می گفت: «اگر سالم مولای ابی حذیفه زنده می بود من شکّی در انتخاب او برای خلافت نداشتم» در حالی که در آن مجلس امیر المؤمنین علیه السلام حضور داشت و عمر دربارۀ سالم شکّی نداشت و دربارۀ امیر المؤمنین علیه السلام شک داشت!!!
و معلوم است که مقصود از جاری شدن حق بر زبان و قلب عمر همین شیطنت ها و خیانت ها و عنادی بود که در ماجرای شورای خلافت بعد از خود
ص: 198
انجام داد و این را نُکری می گویند و شبیه به عقل است و لکن عقل نیست،(1) چنان که در معاویه نیز چنین خصلتی وجود داشت.
54 - و از عجایب این است که عمر بن خطّاب دستور العملی برای شورای شش نفری تعیین نمود که با هیچ معیار و میزانی سازگار نیست و تا کنون کسی برای بعد از خود چنین معیاری را تعیین نکرده و عقل هیچ شیطانی به آن نرسیده است!!
او پس از تعیین طلحه و زبیر و سعد و عبد الرحمان و عثمان و علی بن ابی طالب علیهما السلام گفت: «اگر آنان در نظریّۀ خود، دو گروه سه نفره شدند، حق با آن سه نفری است که بین آنان عبد الرحمان باشد و آن سه نفر دیگر باید کشته شوند» و هدف او کشته شدن امیر المؤمنین علیه السلام بود، زیرا می دانست که امیر المؤمنین علیه السلام با عثمان موافق نخواهد بود و عبد الرحمان نیز مایل به عثمان است.
در این جا این سؤال مطرح می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «حق با علی است و علی با حقّ است» در حالی که عمر گفت: حق با آن سه نفری است که عبد الرحمان بین آنان باشد و این نبود مگر به خاطر عداوت و دشمنی که عمر با امیر المؤمنین علیه السلام داشت!!(2)
55 - و از عجایب این است که اهل سنّت می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر عذاب نازل شود، جز عمر بن خطّاب کسی نجات پیدا نمی کند» و این تصریح به کفر و ارتداد است، چرا که این حدیث جعلی ایجاب می کند که اگر عذاب نازل شود جز عمر، بقیّۀ امّت اسلامی حتّی شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم [و اهل بیت او] هلاک خواهند شد در حالی که خداوند به پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: ﴿وَ ما کانَ اللَّهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یسْتَغْفِرُون ﴾(3) یعنی خداوند به برکت وجود رسول خود صلی الله علیه و آله و سلم امّت را عذاب نخواهد نمود، و
ص: 199
شکی نیست که اهل بیت او: نیز که خداوند شهادت به پاکی و طهارت آنان داده است، عذاب نخواهند شد، این در حالی است که شخص عمر بن خطّاب و اصحاب سقیفه و صحیفه و شورا هنگام مرگ، عذاب الهی را دیدند و با گفتن: «ویل لی ویل لی ویل لی ویل لی» از دنیا رفتند و عمر هنگام مرگ می گفت: «ای کاش من خاک بودم و مادر مرا نزاییده بود و گرفتار چنین عذابی نمی شدم».(1)
56 - و از عجایب این است که می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر من مبعوث به رسالت و پیامبری نمی شدم، عمر مبعوث به رسالت و پیامبری می شد!!
و نیز می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هرگاه آمدن جبرئیل به تأخیر می افتاد من گمان می کردم که جبرئیل بر عمر نازل شده است!!
و یا فرمود: هرگاه سه روز وحی الهی از من قطع شد، من گمان کردم که وحی بر عمر نازل شده است!!!(2)
حقّاً باید از این گونه سخنان تعجّب نمود چرا که کفری بالاتر از این نیست که این گونه سخنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده شود، در حالی که عمر دربارۀ خود شک داشت که آیا از منافقین است و یا از منافقین نیست، تا این که از حذیفة بن یمان پرسید: «آیا من از منافقین هستم؟» از سویی خداوند دربارۀ پیامبر خود می فرماید: ﴿وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمین ﴾(3) و اگر حدیث فوق صحیح باشد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای عمر رحمت نبوده بلکه نقمت و عذاب بوده است چرا که خداوند با فرستادن حضرت محمّد به رسالت، عمر را از پیامبری و رسالت محروم نموده است!!(4)
ص: 200
57 - و از عجایب این است که می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «عمر سراج الجنّة» یعنی عمر چراغ بهشت است. آیا کسی می تواند چنین چیزی را باور کند که عمر چراغ بهشت است؟ و گرنه بهشت تاریک می باشد و پیامبران نیز در تاریکی قرار می گیرند و از انبیا و اوصیا و شهدا و ملائکه و صالحین کسی نیست که چراغ بهشت باشد و تنها عمر چراغ بهشت است؟! [در حالی که او انسان بدخلق و عتلّ أثیم نامیده شده است و مردم مدینه از تندخویی و خشونت سخن و سخت دلی او به تنگ آمده بودند و به ابوبکر گفتند: «عمر را خلیفه خود قرار مده چرا که او آدم تندخو و سخت دل و باخشنونتی است.(1)
58 - و از عجایب این است که می گویند: «سنگ ریزه ها در دو دست عثمان سخن گفتند» و از این روایت جعلی ظاهر می شود که اهل سنّت عثمان را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فضیلت داده اند، چرا که سنگ ریزه ها در یک دست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخن گفتند و لکن در مورد عثمان در هر دو دست او سخن گفته اند !!
و از عجایب این است که آنان با این سخنان ساختگی می خواهند ابوبکر و عمرو عثمان را همتای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امیر المؤمنین علیه السلام قرار بدهند و به شیعیان می گویند: شما دربارۀ علی بن ابی طالب علیهما السلام غلو می کنید [در حالی که آنچه شیعه دربارۀ علی علیه السلام می گوید کمتر از شخصیّت اوست و به فرمودۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کسی نمی تواند فضائل او را بیان کند].(2)
59 - و از عجایب این است که خداوند می فرماید: ﴿الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً﴾(3) و لکن اهل سنّت می گویند: اکثر احکام حلال و حرام را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روشن ننموده است و قرآن و سنّت مردم را نسبت به حقایق دین و احکام آن بی نیاز نکرده است.
ص: 201
و علّت این سخن این است که اهل سنّت در احکام تنها پانصد حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دارند و در کلّ معارف دینی چهار هزار حدیث دارند، و به همین علّت نیازمند به قیاس و رأی و استحسان شده اند و فراوان حکم به غیر ما انزل الله نموده اند در حالی که قرآن می گوید: «ما دین شما را کامل کردیم و نعمت را بر شما تمام نمودیم و به آیین اسلام برای شما راضی شدیم». و می فرماید: ﴿وَمَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون﴾(1) و می فرماید: ﴿وَ مَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون ﴾(2) و می فرماید: ﴿وَ مَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾(3)
مؤلّف گوید: علّت تهی دستی و نیاز اهل سنّت نسبت به ادلّه احکام و رو آوردن آنان به قیاس و رأی و استحسان این است که آنان از باب مدینه علم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یعنی امیر المؤمنین علیه السلام و امامان بعد از او جدا شدند و گفتند: «حسبنا کتاب الله» و به سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز گوش فرا ندادند که فرمود: إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی، مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی أَبَداً.(4)
و چون از عترت پیامبر خود صلی الله علیه و آله جدا شدند در حقیقت از قرآن نیز جدا شدند چرا که فهم قرآن و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و مجمل و متشابه آن را جز اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی نمی داند و با جدا شدن از آنان، طبق فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله، گمراه گردیدند و این معنا برای هر انسان مؤمن دانایی روشن و واضح است.
امام باقر علیه السلام به سلمة بن کهیل و حکم بن عتیبه فرمود:
شَرِّقَا وَ غَرِّبَا لَنْ تَجِدَا عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیئاً یخْرُجُ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیتِ.(5)
ص: 202
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز فراوان فرمود: علوم قرآن نزد امیر المؤمنین علیه السلام است.
و فرمود: او با حق است و حق با اوست و او با قرآن است و قرآن با اوست و شما باید حقایق دین را از او تعلیم بگیرید.
امیر المؤمنین علیه السلام نیز فرمود:
إِنَ هاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً، (و اشاره به سینۀ خود نمود) لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً بَلَی [أُصِیبُ] أَصَبْتُ لَقِناً غَیرَ مَأْمُونٍ عَلَیهِ مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیا و...(1)
60 - و از عجایب این است که اهل سنّت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدند که فرمود: «هر کس دربارۀ کمترین چیزی حکم کند - مانند حکم دربارۀ ده درهم - و خطا نماید، روز قیامت با دست بسته وارد محشر می شود» در حالی که آنان فراوان در احکام و حدود الهی از روی قیاس و رأی حکم می کنند و می گویند: حاکم اگر در حکم خود خطا بکند، بک اجر دارد و اگر مطابق واقع حکم کند دو اجر دارد. و یا می گویند: «کلّ مجتهدٍ مصیب» یعنی مجتهد به هر چه فتوا بدهد مطابق با واقع خواهد بود. و می گویند: هر مجتهدی که فتوا بدهد، چه از فتوای خود رجوع کند و چه باقی بماند از فقهای امّت محسوب می شود و گفته های او مسموع است به شرط آن که از اهل سنّت باشد» و لکن آنان ائمّه اهل البیت علیهم السلام مانند امام باقر و امام صادق علیهما السلام و پدرانشان و ائمّۀ بعد از آنان: را از فقها نمی دانند و سخنانشان را تصدیق نمی کنند و می گویند: هر کس به آنان اقتدا کند و از آنان پیروی نماید، اهل بدعت خواهد بود، چرا که آنان اهل سنّت و جماعت نیستند!! و این نهایت دشمنی آنان است نسبت به اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که آن حضرت در حدیث متواتر و مسلّم بین شیعه و اهل سنّت فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعدی أبَدا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّی یرِدَا عَلَی الْحَوْض»(2) و یا فرمود: «مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیکُمْ مَثَلُ سَفِینَةِ
ص: 203
نُوحٍ مَنْ رَکِبَ فِیهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق»(1) و یا فرمود: «النُّجُومُ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ أَهْلُ بَیتِی أَمَانٌ لِأُمَّتِی»(2).
61 - و از عجایب این است که اهل سنّت اخبار ائمّۀ اهل البیت علیهم السلام مانند امام باقر و امام صادق و ائمّۀ دیگر: را نمی پذیرند و اخبار افرادی مانند ابوهریره را می پذیرند، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: «إِنَّ فِیکَ لَشُعْبَةً مِنَ الْکُفْر» و نیز اخبار مغیرة بن شعبه را می پذیرند در حالی که سه نفر نزد عمر دربارۀ او شهادت به زنا دادند، و عمر چهارمی را لعنت کرد و زبان او گره خورد و نتوانست شهادت بدهد و حدّ، از مغیره برداشته شد. و نیز اخبار ابوموسی اشعری را می پذیرند، در حالی که او اقامه کنندۀ فتنه و گمراه کنندۀ امّت بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دربارۀ او فرمود: او امام فرقۀ مرتدّه است.(3)
62 - و از عجایب این است که عبد الله عمر از رجال حدیث اهل سنّت و مورد قبول آنان است، در حالی که او از بیعت با امیر المؤمنین علیه السلام خودداری نمود و لکن آخر عمر خود شبانه به در خانۀ حجّاج ثقفی رفت و به او گفت: دست خود را به من بده تا با تو به جای خلیفه یعنی عبد الملک بن مروان بیعت کنم، چرا که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ فِی عُنُقِهِ بَیعَةُ إِمَامٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیة». و حجّاج با آن کفر و شقاوتی که داشت از دست دادن به او امتناع نمود و به او گفت: « تو دیروز با علی بن ابی طالب علیهما السلام بیعت نکردی و امروز آمده ای و می خواهی به دست من با عبد الملک بن مروان بیعت نمایی، من دست خود را به تو نمی دهم و اگر می خواهی با پای من بیعت کن» و او راضی شد و با پای حجّاج که خوابیده بود بیعت کرد.(4)
63 - و از عجایب نیز این است که اهل سنّت اخبار کعب الأحبار (یهودی) را
ص: 204
می پذیرند در حالی که ابوذرّ در مجلس عثمان عصای خود را بر سر او کوبید و سر او شکست و به او گفت: ای یهودی زاده، آمده ای در احکام اسلام نظر می دهی؟! به خدا سوگند هنوز یهودی گری از قلب تو خارج نشده است.(1)
64 - و از عجایب این است که اهل سنّت از آن جهالت و گمراهی و عنادی که نسبت به خاندان نبوّت و شیعیان دارند می گویند: «اگر ما می دانستیم که شما در آنچه از امام صادق و امام باقر علیهما السلام نقل می کنید راستگو هستید، سخن امام باقر و امام صادق علیهما السلام را از شما می پذیرفتیم، چرا که آنان سخن خلاف نمی گویند، و لکن ما به شما اعتماد نداریم»!
در حالی که این سخن بهانه ای بیش نیست چرا که آنان کلاً پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تا کنون، آشکارا با امیر المؤمنین و فرزندان او مخالفت می کرده اند از سویی امیر المرمنین علیه السلام افضل ائمّۀ ما هستند [و آنان فضائل و مناقب او را می دانند و کتاب هایی در مناقب او نوشته اند ] حتّی نظرات فقهی آن حضرت را می دانند و لکن به آن ها عمل نمی کنند مثلاً می گویند: مذهب علی علیه السلام این بود که مسح روی کفش را جایز نمی دانست و اجازه نمی داد که دو نفر را به جای یک نفر قصاص کنند جز این که به هر کدام از اولیای دم نصف دیه بدهند و نظر او در قطع دست سارق این بود که باید دست سارق را از بن انگشتان قطع کنند و... بنابراین آنان دانسته با اهل البیت علیهم السلام مخالفت می کنند و احترامشان نیز ظاهری و صوری می باشد.
و عجیب این است که رؤسای مذاهب آنان مانند مالک بن انس و محمّد بن ادریس شافعی و ابوحنیفه و احمد بن حنبل [که شاگران ائمّه بوده اندو شاگردان آنان نیز] نظرات ائمّه اهل البیت علیهم السلام مانند امام باقر و امام صادق علیهما السلام را نقل می کنند و کسی سخن آنان را تکذیب نمی کند و به آنان نمی گوید: ما به شما در نقل این سخنان اعتمادی نداریم و لکن اگر شیعیان نظرات فقهی ائمّه اهل
ص: 205
البیت علیهم السلام را نقل کنند به آنان می گویند: شما در آنچه نقل می کنید و به ائمّه اهل البیت علیهم السلام نسبت می دهید دروغگو هستید، و به باطل سخن می گویید!!(1)
اکنون ما در این باره سخن خود را کوتاه می کنیم و این مخالفت ها را دلیل دشمنی با اهل البیت علیهم السلام و شیعیان آنان می دانیم [و می گوییم: اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیکَ فَقْدَ نَبِینَا وَ غَیبَةَ وَلِینَا وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ عَلَینَا وَ وُقُوعَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الْأَعْدَاءِ عَلَینَا وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا اللَّهُمَّ فَافْرُجْ ذَلِکَ بِفَتْحٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ وَ نَصْرٍ مِنْکَ تُعِزُّهُ وَ إِمَامِ عَدْلٍ تُظْهِرُهُ إِلَهَ الْحَقِّ رَبَّ الْعَالَمِین.] (2)
مؤلّف گوید:
آنچه گفته شد 64 تناقض از کتاب «التعجب» تألیف شیخ اجلّ محمّد بن علیّ کراجکی معروف به ابو الفتح قاضی بود که از بزرگان فقه و کلام وصاحب کتاب کنز الفوائد و از شاگردان استاد بزرگ کلام، شیخ مفید و سید مرتضی رضوان الله علیهما می باشد و در سنۀ 446 و یا 449 هجری وفات نموده است. و ما خلاصه ای از کتاب فوق را ترجمه نمودیم و توضیحاتی نیز بر عبارات او افزودیم، به امید آن که سبب اعتماد و سرور دوستان اهل البیت علیهم السلام و هدایت دیگران شود، ان شاء الله ولله الحمد، أوّلاً وآخراً بتوفیقه ومنّه وکرمه.
***
ابن اثیر در تارخی خود در بخش خلافت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام از عبد الله عمر نقل نموده که گوید:
پدرم عمر بن خطّاب در بیماری وفاتش [پس از متفرّق شدن عدّه ای که آنان را برای تعین خلیفه بعد از خود جمع نموده بود] به من گفت: اگر علی، امر خلافت را به دست بگیرد، مردم را به راه صحیح و صراط مستقیم هدایت خواهد نمود. پس من به پدرم گفتم: پس برای چه نمی گذاری علی علیه السلام به خلافت دست پیدا
ص: 206
کند؟! پدرم در جواب من گفت: «إنّی أکرهه حیّاً ومیّتاً» یعنی من از علی علیه السلام در حیات و پس از مرگم کراهت دارم و دوست نمی دارم او به خلافت برسد! أقول: فعلیه ما علیه.(1)
از اعجب عجایب این است که علامه تفتازانی حنفی از علمای بزرگ و معروف اهل سنّت در کناب «شرح مقاصد» از این که علمای اهل سنّت لعنت به یزید را ممنوع نموده اند اعتذار جسته و می گوید: اگر کسی بگوید: کدام عالمی از علمای مذاهب اجازه لعن بر یزید را نمی دهد؟ در حالی که یزید استحقاق بالاتر از لعن را دارد؟!
ما می گوییم: «قلنا: تحامیاً أن یرتقی إلی الأعلی فالأعلی».(2)
صاحب کتاب اربعین پس از نقل کلام تفتازانی می گوید: مقصود تفتازانی این است که جلوگیری آنان از لعن یزید دلیل تزکیه و پاکی او نیست و کسی شک ندارد که او استحقاق لعنت دارد بلکه علّت جلوگیری آنان از لعنت به او این است که می ترسند این لعنت به حکّام قبل از یزید نیز سرایت کند چرا که یزید از ناحیۀ پدر او معاویه حاکم شد وجنایات او به معاویه باز می گردد و معاویه نیز از ناحیۀ عمر و عثمان منصوب شد و عمر و عثمان نیز از ناحیۀ ابوبکر منصوب شدند از این رو تمام مفاسد در نهایت به ابوبکر باز می گردد و اگر اجازه بدهند که یزید را لعنت کنند ناچار باید اجازۀ لعنت به حکّام قبل از او را نیز بدهند. و تفتازانی انصافاً در این جا حقیقت را اظهار نموده است.
و از اعجب عجایب و اغرب غرایب این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طبق آنچه اهل سنّت نیز نقل کرده اند در جنگ خیبر و جنگ احزاب و هنگام مقابلۀ با
ص: 207
عمرو بن عبدود [برای روشن شدن وضع مدّعیان خلافت] پرچم اسلام را به دست ابوبکر و عمر و عثمان و در برخی از جنگ ها به دست عمرو بن عاص نیز داد و آنان هنگام روبرو شدن با دشمن وحشت کردند و ترسیدند و لشکر اسلام را نیز به وحشت انداختند و بازگشتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آنان خشمگین شد و فرمود:
فردا پرچم اسلام را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول از او راضی باشند و او نیز از خدا و رسول راضی باشد و خدا و رسول او را دوست دارند و او نیز خدا و رسول را دوست دارد. و کرّار غیر فرّار است و از جنگ باز نگردد تا خداوند پیروزی را نصیب او نماید»
و همان گونه که می دانیم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرچم را به دست علی بن ابی طالب علیهما السلام داد و آن حضرت با پیروزی از میدان بازگشت و شجاع عرب یعنی عمرو بن عبدود را کشت و سر او را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درحقّ او دعا نمود و فرمود:
خدایا تمام ایمان در مقابل تمام کفر قرار گرفت و...
و از این قصّه روشن شد که مدّعیان خلافت مورد خشم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفتند و از جنگ فرار کردند و نتوانستند در مقابل دشمن استقامت نمایند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بالکنایه آنان را فرّار از جنگ و ترسو و ناتوان معرّفی نمود.
و عجیب این است که چنین افرادی به اندازۀ مؤمنین دیگر - از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم - پایداری نداشته اند، چرا که خداوند دربارۀ مؤمنین می فرماید: ﴿وَ لَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیما﴾(1)
و چگونه می توان گفت: افرادی که توان رهبری یک گروه اندکی را در جنگ نداشته اند، توان رهبری یک امّت را داشته اند ؟!(2)
ص: 208
مؤلّف گوید: حقیقت این است که آنان اهل ایمان نبوده اند بلکه از منافقین بوده اند و این معنا در زیادی از احوالات آنان مانند قصّۀ غار و فرار از جنگ ها و ساحر خواندن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و آزار به آن حضرت و... دیده می شود.
و از اعجب عجایب این است که: ابوحامد غزالی که اهل سنّت او را حجّة الاسلام می نامند در کتاب «المستصفی» می گوید: «صحابه به این علّت با ابوبکر بیعت کردند که امامت عامّه را با امامت در جماعت مقایسه نمودند چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر را از بین مردم برای امام جماعت فرستاد.»
صاحب کتاب الأربعین پس از نقل سخن غزالی گوید: سبحان الله! چگونه می توان امامت عامّه و رهبری امّت را با امامت در جماعت مقایسه نمود؟! در حالی که اهل سنّت در جماعت به هر فاسق و گنهکاری اقتدا می کنند حتی معتزله که فاسق را مؤمن نمی دانند امامت او را در جماعت جایز می دانند و شرط امام جماعت نزد آنان عدم کفر است نه وجود ایمان.(1)
مؤلّف گوید: من نیز در مسجد النّبی صلی الله علیه و آله و سلم به یکی از علمای اهل سنّت برخورد نمودم و به او گفتم: لِیَش أنتم تقدّمون الثلاث علی علی امیر المؤمنین علیه السلام؟ او گفت: «قدّمهم الرسول صلی الله علیه و آله؟» گفتم: أین قدّمهم الرسول؟ او گفت: صلّی ابوبکر مقام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؟ پس من به او گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که در مدینه نبود [و علی علیه السلام نیز با آن حضرت بود] برخی از صحابه را تعیین می نمود تا بر مردم اقامه جماعت نمایند و این عمل برای آنان دلیل مسالۀ خلافت نبود و چگونه برای ابوبکر دلیل امامت و خلافت شد؟ از سویی امامت جماعت یک عمل صامت است. سپس گفتم: آیا به نظر شما نماز خواندن ابوبکر دلالت بر خلافت او می کند و یا سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِی بَعْدِی»؟ پس او ساکت شد و چیزی نگفت.
ص: 209
و از اعجب عجایب این است که امّت اجماع و اتفاق دارد که هر کس ادعایی می کند باید برای اثبات ادعای خویش دو شاهد عادل اقامه کند و شاهدها نباید در شهادت ذی نفع باشند، شخص مدّعی نیز نمی تواند به نفع خود شهادت بدهد، در حالی که ابوبکر ادّعا کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ما پیامبران چیزی به نام ارث برای خویشان خود باقی نمی گذاریم و هر چه از ما بماند صدقه است» و با این ادّعا که احدی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را در این ادّعا در مسألۀ میراث تأیید ننمودند چرا که گفتۀ او خلاف صریح قرآن بود - سخن حضرت صدّیقۀ طاهره فاطمۀ زهرا علیها السلام را که مطالبۀ ارث پدر خود را نمود رد کرد و حضرت زهرا علیها السلام به او فرمود: آیا در کتاب خدا آمده که تو از پدر خود ارث ببری و من از پدر خود ارث نبرم؟!(1)
و از أعجب عجایب این است که در دست هر کس مالی باشد و دیگری ادّعای مالکیّت آن را بنماید باید ادّعا کننده برای اثبات ادّعای خود اقامۀ بیّنه و شاهد بنماید و این قانون در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بعد از او تا کنون ثابت و جاری بوده است و لکن ابوبکر این قانون را در مورد حضرت فاطمه علیها السلام نقض نمود و فدک که در اختیار و تصرّف حضرت زهرا علیها السلام بود را گرفت و از او مطالبۀ شاهد نمود، و خود ادّعا کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مالک فدک بوده و فرموده است: ما پیامبران ارثی برای خویشان خود باقی نمی گذاریم؟ و هر چه از ما بماند صدقه و مربوط به همۀ مسلمانان می باشد و کسی از او مطالبه شاهد نکرد و به خاطر دشمنی که باحضرت زهرا علیها السلام و امیر المؤمنین علیه السلام داشت فدک را از فاطمه زهرا علیها السلام گرفت و از اموال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز چیزی به او نداد. و بر خلاف گفتۀ او که اموال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صدقه و ملک همۀ مسلمانان است و به ارث به کسی نمی رسد، به ادّعای سهم الارث عایشه و حفصه مردم ابوبکر و عمر را درخانۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفن کردند در حالی که اگر به اعتبار سهم الارث باشد سهم هر
ص: 210
کدام آنان از خانۀ آن حضرت یک نهم از یک هشتم می شود، و اگر آن خانه متعلّق به همۀ مسلمانان باشد سهم هر کدام آنان به اندازۀ یک ارزن هم نمی شود، فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصار.(1)
و از اعجب عجایب این است که سلیم بن قیس هلالی کوفی رحمة الله گوید:
عمر بن خطّاب در زمان خلافت خود نصف اموال عمّار و کارپردازان خود را مصادره نمود و از آنان گرفت و از قنفذ چیزی نگرفت، از این رو عبّاس عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امیر المؤمنین علیه السلام گفت: یا علی، دیدی عمر قنفذ را معاف نمود، درحالی که او نیز یکی از عمّال او بود؟! و امیر المؤمنین علیه السلام به اطراف خود نگاهی کرد و چشمان او پر از اشک شد و فرمود: عمر با این عمل از قنفذ - به خاطر تازیانههایی که به فاطمه علیها السلام زد - تشکّر نمود. سپس فرمود: قنفذ آن قدر بر بدن فاطمه علیها السلام تازیانه زد که به سبب آن تازیانه ها از دنیا رحلت نمود و اثر آن ها در بازوی او مانند بازوبند دیده شد.
سپس فرمود: عجیب این است که محبّت عمر و ابوبکر در قلوب این امّت رسوخ پیدا نموده و مردم در هر چیزی که او یعنی عمر احداث نموده و بدعت گذاری کرده از او پیروی می نمایند؛ تا این که فرمود: اگر عمّال او اهل خیانت بودند و اموال آنان از راه خیانت به بیت المال، به دست آمده باید همۀ اموال آنان را می گرفت، چرا که آن اموال مربوط به مسلمانان است و نباید نصف آن ها را می گرفت و نصف دیگر را در اختیار آنان قرار می داد. و اگر عمّال او اهل خیانت نبوده اند، او حق نداشته است که چیزی از اموال آنان را مصادره کند، بلکه اگر خیانتی کرده بودند و اقرار به آن نداشتند و شهودی نیز علیه آنان شهادت نمی دادند باز صحیح نبود که از اموال آنان چیزی بگیرد، کم یا زیاد؟!
و عجیب تر این است که اگر آنان اهل خیانت بوده اند چگونه عمر آنان را باز در کارشان تثبیت نموده است و اگر اهل خیانت نبوده اند نباید اموال آنان را
ص: 211
می گرفت؟!
سلیم می گوید: سپس امیر المؤمنین علیه السلام به مردم نگاه کرد و فرمود: عجیب این است که این مردم می بینند سنّت پیامبرشان را هر روز تبدیل و تغییر می دهند و به آن راضی هستند و هیچ انکار و اعتراضی نمی کنند بلکه اگر کسی [نسبت به آن بدعت ها] اعتراض و انکاری بکند بر او خشم می کنند!(1)
و از اعجب عجایب این است که عمر بن خطاب فکر و تدبیر خود را از تدبیر خدا و رسول او6 اصلح دانسته و شریعت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم را تغییر داده و بدعت های خود را نیکو دانسته است، چنان که در مورد حج تمتّع و عقد موقّت که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را به امر الهی حلال دانسته است،عمر آن ها را صحیح ندانسته و تحریم نموده و می گوید: «متعتان کانتا محلّلتان زمن رسول الله، وأنا أحرّمهما و أعاقب علیهما: متعة الحجّ ومتعة النساء»(2)
یعنی دو متعه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حلال بود و اکنون من آن ها را حرام می نمایم و اگر کسی انجام بدهد او را مجازات خواهم نمود: 1 - متعۀ حج، 2 - متعۀ زن ها یعنی عقد موقّت.
عبد الله بن عبّاس می گوید: متعۀ زن ها چیزی جز رحمت خدا نبود که خداوند به وسیلۀ آن بر امّت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم ترحّم نمود و اگر عمر از آن نهی نکرده بود کسی به طرف زنا نمی رفت، مگر انسان شقیّ.(3)
عبد الله بن مسعود می گوید: ما در جنگ با دشمنان اسلام خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم و چون زن ها همراه ما نبودند می خواستیم خود را عقیم کنیم، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ما را از این کار نهی نمود و فرمود: عقد موقّت انجام بدهید. سپس عبد الله مسعود این آیه را قرائت نمود: ﴿ یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیباتِ ما
ص: 212
أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْمُعْتَدین ﴾(1).(2)
در صحیح ترمذی آمده که شخصی از اهل شام به عبد الله عمر گفت: به نظر تو نکاح موقّت حلال است یا حرام؟ عبد الله گفت: حلال است. مرد شامی گفت: پدرت از آن نهی نمود! عبد الله گفت: آیا اگر پدر من آن را حرام نموده باشد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را حلال دانسته باشد سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را باید رها نمود و از پدر من پیروی کرد؟!(3)
و عجیب تر از این ها این است که اهل سنّت در این بدعت از عمر پیروی می کنند و چیزی را که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم حلال نموده و در زمان آن حضرت و زمان ابوبکر حلال شمرده می شده به خاطر گفتۀ عمر حرام می دانند!!(4)
و از اعجب عجایب این است که غاصبین خلافت برای تثبیت حاکمیّت خود دستور قتل امیر المؤمنین علیه السلام را صادر نمودند!!
مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع گوید: علّت این که ابوبکر به خالد بن ولید دستور داد تا علی بن ابی طالب علیهما السلام را بکشد، رسوایی او مقابل امیر المؤمنین و اصحاب در مورد فدک بود. سپس گوید: پدرم از علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش هاشم از ابن ابی عمیر... از امام صادق علیه السلام نقل نمود که فرمود:
هنگامی که ابوبکر فدک را از فاطمه علیها السلام گرفت و وکیل او را از فدک اخراج نمود، امیرالمؤمنین علیه السلام به مسجد آمد در حالی که ابوبکر نشسته بود و مهاجرین و انصار گرد او جمع بودند، پس به ابوبکر فرمود: برای چه فدک را از فاطمه علیها السلام گرفتی و وکیل او را از آن اخراج کردی؟ در حالی سال ها بود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به فاطمه علیها السلام داده بود؟!
ص: 213
ابوبکر گفت: فدک متعلّق به همۀ مسلمین است و اگر فاطمه علیها السلام برای خود شهود عادلی اقامه کند فدک به او باز می گردد و گر نه حقّی به آن ندارد. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: آیا دربارۀ ما بر خلاف مسلمانان دیگر حکم می کنی؟ ابوبکر گفت: چنین نیست. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: اگر در دست مسلمانی چیزی باشد و من آن را ادّعا کنم تو از من شاهد طلب می کنی و یا از آن که مال در دست اوست؟ ابوبکر گفت: از شما شاهد طلب می کنم. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: اگر در دست من چیزی باشد و مسلمانان ادّعای مالکیّت آن را بکنند تو از من شاهد طلب می کنی و یا از آن ها؟ پس ابوبکر ساکت شد و نتوانست چیزی بگوید. و لکن عمر گفت فدک مال مسلمانان است و ما قدرت مخاصمه با شما را نداریم.
سپس امیر المؤمنین علیه السلام به ابوبکر فرمود: آیا قرآن را قبول داری؟ ابوبکر گفت: آری. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: آیا آیۀ شریفه ﴿إِنَّما یریدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا﴾(1) دربارۀ ما نازل شده و یا دربارۀ غیر ما؟ ابوبکر گفت: دربارۀ شما نازل شده است.
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: ای ابوبکر، بگو بدانم: اگر دو نفر شهادت بدهند که فاطمه علیها السلام فحشایی انجام داده است، تو چه می کنی ابوبکر گفت: همانند مسلمانان دیگر حدّ خدا را بر او جاری می کنم. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: اگر چنین کنی کافر خواهی بود. ابوبکر گفت: برای چه؟ امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: به خاطر این که شهادت خدا را ردّ کرده ای و شهادت غیر او را پذیرفته ای.
پس مردم با دیدن این صحنه خشمگین شدند و متفرّق گردیدند و گریه می کردند.
و چون ابوبکر به منزل خود بازگشت عمر را طلب نمود و به او گفت: وای بر تو ای پسر خطّاب دیدی علی علیه السلام چگونه با ما برخورد نمود [و آبرویی برای ما بین مهاجرین و انصار باقی نگذارد؟] به خدا سوگند اگر یک مرتبه دیگر مقابل مردم با
ص: 214
ما این گونه برخورد بکند خلافت از دست ما خارج می شود و من می دانم که تا او زنده است ما آسودگی و آرامشی نخواهیم داشت. عمر گفت: کسی جز خالد بن ولید نمی تواند او را از بین ببرد.
پس خالد بن ولید را خواستند و ابوبکر به او گفت: ما تو را برای کار بزرگی انتخاب نموده ایم. خالد گفت: هر کاری بخواهید انجام می دهم گر چه کشتن علی بن ابی طالب علیهما السلام باشد. ابوبکر گفت: برای همین کار تو را خواستهایم. سپس گفت: فردا صبح در کنار او به نماز بایست و چون من سلام دادم تو او را گردن بزن.
این گفتگو را اسماء بنت عمیس که در آن زمان همسر ابوبکر بود شنید و کنیز خود را نزد فاطمه علیها السلام فرستاد و گفت: سلام من را به فاطمه علیها السلام برسان و این آیه را برای او تلاوت کن ﴿ إِنَّ الْمَلَأَ یأْتَمِرُونَ بِکَ لِیقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحین ﴾(1) و اگر مقصود تو را ندانست باز آیه را بر او تلاوت کن.
پس کنیز اسماء بنت عمیس [مادر محمّد بن ابی بکر] وارد بر حضرت فاطمه علیها السلام شد و گفت: «بانوی من می گوید: ای دختر رسول خدا، چگونه است حال شما» و سپس آیۀ پیشین را قرائت نمود و امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: سلام مرا به بانوی خود اسماء بنت عمیس برسان و به او بگو: خداوند - ان شاء الله - از آنان جلوگیری خواهد نمود.
پس خالد بن ولید با شمشیر به مسجد آمد و در کنار امیر المؤمنین علیه السلام ایستاد و لکن ابوبکر از تصمیم خود بازگشت و اضطراری پیدا کرد و نماز صبح را بسیار طولانی نمود و مردم فکر کردند فراموشی پیدا کرده است و قبل از آن که سلام بدهد گفت: «ای خالد، آن چه گفتم انجام مده و گر نه تو را خواهم کشت» و سپس گفت: «السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته»
پس امیر المؤمنین علیه السلام به خالد فرمود: دستور او چه بود که تو را از آن نهی
ص: 215
نمود؟ خالد گفت: او به من دستور داده بود که گردن تو را بزنم. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: آیا تو چنین کاری را می کردی؟ خالد گفت: آری، به خدا سوگند اگر مرا نهی نکرده بود تو را می کشتم. پس امیر المؤمنین علیه السلام برخاست و لباس خالد را گرفت و او را به دیوار کوبید و سپس به عمر فرمود: ای زنازاده، به خدا سوگند اگر سفارش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبود و خداوند اجازه داده بود، تو می دانستی که کدام یک از ما ضعیف تر و بی پناه تر است؟
و در بعضی از نقل ها آمده که امیر المؤمنین علیه السلام خالد را بر زمین زد و گلوی او را چنان فشارد داد که او مانند شتر [و یا گاو] نعره می کشید و کسی جرئت و قدرت نداشت که او را از دست امیرالمؤمنین علیه السلام نجات بدهد تا این که عبّاس عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: یا علی، به حق صاحب این قبر او را رها کن و امیر المؤمنین علیه السلام به خاطر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را رها نمود.
در احتجاج طبرسی آمده که ابوذرّ گوید: امیر المؤمنین علیه السلام با دو انگشت سبّابه و وسطی چنان گردن خالد را فشار داد که خالد نعرۀ زشتی زد و مردم ترسیدند و فرار کردند و خالد لباس خود را آلوده نمود و پاهای خویش را بر زمین می زد و نمی توانست حرف بزند، پس ابوبکر به عمر گفت: این ها نتیجه مشورت با تو است که سبب سر به زیری ما شد و من خود احتمال چنین چیزهایی را می دادم و خدا را شکر می کنم که خطری پیش نیامد.
سپس گوید: خالد به این حالت بود و کسی جرئت نداشت که او را از دست امیر المؤمنین علیه السلام نجات بدهد تا این که ابوبکر و عمر، عبّاس عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را خبر کردند و او به امیر المؤمنین علیه السلام عرض کرد: «یا علی بحقّ هذا القبر و من فیه و بحقّ ولدیه وامّهما الّا ترکته» پس امیر المؤمنین علیه السلام خالد را رها نمود و عبّاس بین دو چشم آن حضرت را بوسه زد.(1)
ص: 216
و از اعجب عجایب این است که امیرالمؤمنین علیه السلام رسول خدا صلی الله علیه و آله را بعد از رحلت آن حضرت به ابوبکر نشان داد و رسول خدا صلی الله علیه و آله او را از غصب خلافت بر حذر داشت و عمر آن را سحر نامید و رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السلام را ساحر دانست.
امام صادق علیه السلام می فرماید: روزی امیر المؤمنین علیه السلام [پس غصب خلافت] نزد ابوبکر رفت و به او فرمود: مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به تو امر نکرد که از من اطاعت بکنی؟ ابوبکر گفت: خیر، و اگر چنین امری کرده بود من از تو اطاعت می کردم.
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: برخیز تا به مسجد قبا برویم تا برای تو روشن شود و چون به مسجد قبا آمدند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در حال نماز دیدند و چون نماز او پایان یافت، امیر المؤمنین علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله، من به ابوبکر گفتم: خدا و رسول او به تو امر نموده اند که از من اطاعت کنی؟
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ابوبکر فرمود: «من تو را امر کردم که از علی علیه السلام اطاعت کنی» پس ابوبکر وحشت زده بازگشت و چون عمر او را دید به او گفت: تو را چه می شود؟ ابوبکر گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا امر کرد تا از علی اطاعت نمایم. عمر گفت: هلاکت باد بر امّت او که آنان تو را ولیّ خود دانستند. سپس گفت: مگر تو از سحر بنی هاشم آگاه نیستی؟(1)
در روایت دیگری آمده که امام صادق علیه السلام می فرماید: روزی امیر المؤمنین علیه السلام ابوبکر را ملاقات نمود و به او فرمود: ای ابوبکر آیا به یاد داری که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به تو فرمود: باید به عنوان امیر المؤمنین بر علی علیه السلام سلام کنی و از او اطاعت نمایی؟ پس ابوبکر تردید پیدا نمود و امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: من
ص: 217
بین خود و تو حکمی تعیین می کنم. ابوبکر گفت: حرفی نیست هر کس را می خواهی تعیین کن. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بین خود و تو حاکم قرار می دهم. پس ابوبکر پذیرفت و خشنود شد و امیر المؤمنین علیه السلام دست او را گرفت و به مسجد قبا برد.
امام صادق علیه السلام می فرماید: ناگهان ابوبکر دید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در محراب مسجد قبا نشسته و می فرماید: ای ابوبکر آیا من تو را امر نکردم به تسلیم و پیروی از علی؟ ابوبکر گفت: بلی، یا رسول الله، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پس تو باید خلافت را به او واگذار کنی. ابوبکر گفت: آری یا رسول الله، چنین خواهم نمود.
و چون از مسجد قبا بازگشت با تمام اندوه همّ او این بود که خلافت را به علی علیه السلام واگذارد و لکن عمر به او گفت: تو را چه می شود؟ ابوبکر گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ملاقات نمودم و به من دستور داد که خلافت را به علی علیه السلام واگذارم. عمر گفت: آیا تو هنوز سحر بنی هاشم را نشناخته ای؟ سپس گفت: تو را سحر نموده اند. و ابوبکر به کار خود ادامه داد.(1)
مؤلّف گوید: این گونه روایات در حدّ استفاضه است و در کتب دیگر نیز مانند اختصاص شیخ مفید ص274 و فرج المهموم سید بن طاووس: ص234 و مدینة المعاجز سید هاشم بحرانی: ج3، ص14 و بحار الانوار: علامه مجلسی: ج29، ص22 نقل شده است و در پایان روایات فوق آمده که عمر بن خطّاب به ابوبکر گفت: «این سحر بنی هاشم است و تو را علی سحر کرده» و ابوبکر سخن او را پذیرفت و به کار خود ادامه داد.
و در برخی از روایات آمده که ابوبکر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ساحر نامید، چنان که امام صادق علیه السلام می فرماید: امیر المؤمنین علیه السلام روزی به ابوبکر فرمود: می خواهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بین من و تو قضاوت کند؟ ابوبکر گفت: آری. پس امیر
ص: 218
المؤمنین علیه السلام او را به مسجد قبا آورد و دو رکعت نماز خواند و ابوبکر ناگهان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دید و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: ای ابوبکر آیا این گونه من با تو پیمان بستم که تو حقّ علی را غصب کنی؟!
پس ابوبکر از مسجد قبا بازگشت در حالی که می گفت: به خدا سوگند دیگر در این مسند نخواهم نشست و چون عمر را ملاقات نمود و عمر احوال پریشان او را دید، به او گفت: تو را چه می شود؟! ابوبکر گفت: به خدا سوگند علی علیه السلام مرا نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برد و...
پس عمر به او گفت: مگر تو به یاد نداری که او [یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم] روزی با ما بود و چون می خواست قضای حاجت بکند به دو درخت دستور داد تا کنار هم قرار بگیرند و او پشت آن دو درخت قضای حاجت نمود و سپس به آنان گفت متفرّق شوند.
پس ابوبکر گفت: آری من نیز چون با او داخل غار ثور شدیم و تار عنکبوت که بر درب غار بود از بین رفت او با دست خود آن را مسح نمود و تار عنکبوت به جای خود بازگشت و سپس به من [که هراس پیدا کرده بودم] گفت: آیا می خواهی جعفر و اصحاب او را به تو نشان بدهم که در کشتی روی دریا حرکت می کنند؟ گفتم: آری. پس دست خود را بر صورت من کشید و من دیدم جعفر و اصحاب او داخل کشتی هستند و بر روی دریا حرکت می کنند و من آن روز یقین کردم که او ساحر است. امام صادق علیه السلام می فرماید: پس از این گفتگو، ابوبکر باز به غصب خلافت ادامه داد.(1)
مؤلّف گوید: آنان چون ایمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیاورده بودند معجزات آن حضرت را سحر می نامیدند و گرنه بقیّه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که اهل ایمان بودند هرگز این امور را حمل به سحر نمی کردند بلکه سبب قوّت ایمان و معرفت آنان می شد. از این رو در کتاب «مولد النبیّ وموالید الأوصیاء علیهم الصلاة
ص: 219
والسلام» که معجزات ائمّه: در آن ثبت شده و آن معجزات را شیخ مفید در کتاب ارشاد خود نیاورده است، چنین آمده:
جابر گوید: امام باقر علیه السلام فرمود: گروهی نزد امام حسن علیه السلام آمدند و گفتند: بخشی از عجایب پدر خود را برای ما بیان کن. امام حسن علیه السلام فرمود: آیا شما ایمان به آن ها پیدا می کنید؟ گفتند: آری ما به پدر شما ایمان داریم. فرمود: آیا همۀ شما پدر من را می شناسید؟ گفتند: آری او را می شناسیم. پس امام حسن علیه السلام گوشۀ پرده ای را کنار زد ناگهان آنان دیدند امیر المؤمنین علیه السلام نشسته است، پس همگی گفتند: «این امیر المؤمنین علیه السلام است و ما شهادت می دهیم که تو حقّاً ولی خدا هستی و امام بعد از او می باشی».
سپس گفتند: همان گونه که شما اکنون امیر المؤمنین علیه السلام را پس از مرگ، به ما نشان دادی، پدر تو امیر المؤمنین علیه السلام نیز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پس از مرگ در مسجد قبا به ابوبکر نشان داد.
امام حسن علیه السلام فرمود: خدا شما را رحمت کند، مگر شما سخن خدا را نشنیدید که دربارۀ شهدا می فرماید: ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُون ﴾(1) و اگر شهدا را خداوند این چنین معرّفی می کند، شما دربارۀ ما چه می گویید؟ آنان گفتند: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شما از شهدا افضل هستید.(2)
صاحب کتاب کشف الغمّه گوید: از حضرت جعفر بن محمّد علیهما السلام نقل شده که زن صالحه ای از اجنّه به نام عفراء خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می آمد و سخنان آن حضرت را می شنید و سپس نزدصالحین از اجنّه می رفت و آنان به دست او مسلمان می شدند. و چون مدّتی نیامد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم احوال او را از جبرئیل علیه السلام
ص: 220
سؤال نمود، جبرئیل گفت: او به زیارت خواهر خود رفته و او خواهر خود را برای خدا دوست می دارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خوشا به حال کسانی که برای خدا برادران و خواهران دینی خود را دوست می دارند. سپس فرمود: خدای تبارک و تعالی در بهشت عمودی از یاقوت سرخ خلق نموده که روی آن هفتاد هزار قصر قرار دارد و خداوند در هر قصری هفتاد هزار غرفه خلق نموده است و همۀ این قصرها برای کسانی است که برادران و خواهران دینی خود را برا ی خدا دوست می دارند.
سپس عفراء خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: کجا بودی ای عفراء؟ عفراء گفت: رفتم خواهر خود را زیارت نمودم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خوشا به حال کسانی که برای خدا برادران و خواهران خود را زیارت می کنند و آنان را دوست می دارند.
سپس رسول خدا به او فرمود: ای عفراء در این مدّت چه دیدی؟ عفراء گفت: عجائب زیادی را دیدم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: عجیب تر آن ها چه بود؟ عفراء گفت: من ابلیس را در دریای سبز بر روی صخرۀ سفیدی دیدم که دست های خود را به آسمان بلند کرده بود و می گفت: «خدایا هنگامی که مرا به دوزخ بردی و به سوگند خود عمل کردی، من از تو مسألت می کنم و تو را به حقّ محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین: سوگند می دهم که مرا از دوزخ نجات بدهی و با آنان محشور نمایی».
پس من به او گفتم: ای حارث (یعنی ای ابلیس) این هایی که تو خدا را به نام آنان سوگند دادی کیانند؟ ابلیس گفت: من این نام ها را هفت هزار سال قبل از خلقت آدم بر ساق عرش دیدم و دانستم که آنان نزد خداوند از هر مخلوقی گرامی ترند از این رو خدا را به حقّ آنان سوگند دادم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به خدا سوگند اگر همۀ اهل زمین خدا را با این نام ها
ص: 221
بخوانند خداوند دعای آنان را مستجاب خواهد نمود. (1)
اکنون نویسنده ناچیز گوید: اللهمّ بحقّ محمّد وعلی وفاطمة والحسن والحسین: أسألک أن تغفر لی ذنوبی وتتجاوز عن سیّئاتی وتصلح شأنی فی الدنیا والاخرة وتحشرنی مع محمّد وآل محمّد علیهم السلام فی الآخرة.
صاحب کتاب احتجاج گوید: روایت شده که مأمون الرشید پس از آن که دختر خود امّ الفضل رابه حضرت جواد علیه السلام تزویج نمود در مجلس خود با حضرت جواد علیه السلام نشسته بود و یحیی بن اکثم نیز - که قاضی القضاة مأمون بود - با جماعتی حضور داشتند، پس یحیی بن اکثم به حضرت جواد علیه السلام گفت:
چه می فرمایید دربارۀ حدیثی که روایت شده: جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد و گفت: ای محمّد، خدایت سلام می رساند و می فرماید: «من از ابوبکر راضی هستم، پس تو از او سؤال کن آیا او نیز از من راضی است؟!»(2)
حضرت جواد علیه السلام فرمود: این حدیث مصداق سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حجّة الوداع است که فرمود: «فراوان بر من دروغ بسته شده و پس از من نیز فراوان بر من دروغ بسته می شود، و هر کس از روی عمد بر من دروغ ببندد جایگاه خود را در دوزخ آماده نموده است». سپس فرمود: «اگر حدیثی را یافتید، بر کتاب خدا و سنّت من عرضه کنید، اگر موافق کتاب و سنّت من بود بگیرید و اگر مخالف آن ها بود رد کنید».
ص: 222
سپس امام جواد سلام الله علیه فرمودند: این حدیث با کتاب خدا موافق نیست چرا که خداوند در قرآن می فرماید: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید﴾(1) در حالی که طبق حدیث فوق رضایت ابوبکر از خدا، برای خداوند معلوم نبوده است و از رسول خود خواسته تا از او سؤال کند آیا تو از خدای خود راضی هستی؟ و چنین چیزی را هر عقلی محال می داند.
یحیی بن اکثم گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که فرمود: «مَثَل ابی بکر و عمر روی زمین مَثَل جبرئیل و میکائیل است در آسمان».
حضرت جواد علیه السلام فرمود: این نیز قابل قبول نیست چرا که جبرئیل و میکائیل دو ملک مقرّب خداوند هستند و هرگز نافرمانی خدا را نکرده اند و لحظه ای از اطاعت او جدا نشده اند، در حالی که ابوبکر و عمر قبل از مسلمان شدن بیشتر عمر خود را در شرک و بت پرستی گذرانده اند، و محال است که شباهتی به جبرئیل و میکائیل داشته باشند.
یحیی بن اکثم گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلمروایت شده که فرمود: «انّ عمر بن الخطّاب سراج أهل الجنّة». حضرت جواد علیه السلام فرمود: این نیز محال است، چرا که در بهشت ملائکه مقرّب خدا و آدم و محمّد صلی الله علیه و آله و سلمو پیامبران و مرسلین: وجود دارند و چگونه ممکن است بهشت با نور آنان روشن نشود و با نور عمر روشن شود؟!!
یحیی بن اکثم گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلمروایت شده که فرمود: «انّ السکینة تنطق علی لسان عمر».
حضرت جواد علیه السلام فرمود: [به نظر شما] ابوبکر افضل از عمر است، در حالی که ابوبکر بالای منبر گفت: مرا شیطانی است که همواره مرا به انحراف می کشاند، پس هرگاه دیدید که من انحرافی پیدا کرده ام مرا به حق بازگردانید.
یحیی بن اکثم گفت: روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلمفرمود: «لو لم أبعث
ص: 223
لبعث عمر».
حضرت جواد علیه السلام فرمود: کتاب خدا راستگو تر از این حدیث است، چرا که خداوند در کتاب خود می فرماید: ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیینَ میثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسَی ابْنِ مَرْیمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظا﴾(1) و در این آیه خداوند از پیامبران خود عهد و پیمان نبوّت گرفته است و چگونه ممکن است که میثاق خود را تغییر بدهد؟ از سویی پیامبران خدا هیچکدام لحظه ای در عمر خود مشرک نبوده اند و چگونه امکان دارد خداوند کسی را که بیشتر عمر او در شرک گذشته و بت پرست بوده است را به پیامبری مبعوث نماید؟! و در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلممی فرماید: من پیامبر بودم هنگامی که آدم علیه السلام هنوز بین روح و جسد او فاصله بود.
یحیی بن اکثم گفت: روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلمفرمود: «ما احتبس عنّی الوحی قطّ إلّا ظننته قد نزل علی آل الخطّاب».
حضرت جواد علیه السلام فرمود: این نیز محال است، چرا که هرگز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلمدر نبوّت خود شک پیدا نمی کند، از سویی خداوند می فرماید: ﴿اللَّهُ یصْطَفی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ بَصیر﴾(2) و چگونه ممکن است که نبوت و پیامبری از برگزیدگان خدا برداشته شود و به کسی که بیشتر عمر خود را در شرک و بت پرستی گذرانده است برسد؟!
یحیی بن اکثم گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلمفرمود: «لو نزل العذاب لمّا نجی منه إلّا عمر».
حضرت جواد علیه السلام فرمود: این نیز محال است، چرا که خداوند می فرماید: ﴿وَ ما کانَ اللَّهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یسْتَغْفِرُون﴾ (3) در این آیه
ص: 224
خداوند خبر داده که تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بین مردم است و تا آنان استغار می کنند عذابی برای آنان نخواهد فرستاد. [از سویی تصدیق این حدیث مساوی با کفر است، چرا که مطابق این حدیث اگر عذابی نازل شود و تنها عمر هلاک نشود باید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و عترت و اهل بیت او: که پاک و معصوم اند هلاک شوند!!](1)
از عجایب این است که جعل حدیث و دروغ بستن بر رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آلهو صحابه صالح او نزد زیادی از زهّاد و اهل علم و ورع و تقوا و صالحین از اهل سنّت منافات با عدالت و زهد و تقوای آنان ندارد، بلکه این عمل شعار صالحین آنان بوده است و با این عمل به خدا ی خود تقرّب می جسته اند، از این رو دانشمند معروف آنان - یحیی بن سعید فطّان - می گوید: من کسی را در دروغ پردازی مانند صالحین از علمای اهل سنّت ندیدم و آنان را در جعل حدیث کوشاتر از هر چیزی دیدم چرا که آن ها این عمل را از اعمال نیک خود می دانند.(2)
از این رو قرطبی در کتاب التذکار ص155 می گوید: نباید به احادیثی که حدیث سازها به دروغ می سازند توجّه نمود، آنان در ثواب و فضیلت خواندن سوره های قرآن، احادیث زیادی را - به خیال خود - به قصد ثواب بافته اند و گمان کرده اند که با این احادیث مردم را به اعمال نیک دعوت می کنند!
سپس گوید: جماعتی مانند نوح بن ابی مریم مروزی و محمد بن عکاشۀ کرمانی و احمد بن عبد الله جویباری و.. از کسانی هستند که با حدیث سازی به گمان خود مردم را به اعمال نیک دعوت می کرده اند.
سپس گوید: به نوح بن ابی مریم گفته شد: تو چگونه از عکرمه و ابن عبّاس
ص: 225
]با فاصله زمانی که با آنان داری] احادیثی را دربارۀ ثواب قرائت سوره های قرآن نقل کرده ای؟! او در جواب گفت: من دیدم مردم از قرآن اعراض نموده اند و مشغول به فقه ابوحنیفه و تاریخ و مغازی [و جنگ های] محمّد بن اسحاق شده اند از این رو احادیث را برای خدا جعل کردم.
و نیز حاکم نیشابوری و دیگران از شیوخ و محدّثین اهل سنّت گویند: یکی از زهّاد که این گونه احادیث را جعل می نمود چون به او گفته شد: برای چه این احادیث را جعل کردی؟ او گفت: من دیدم مردم از قرآن دور شده اند و خواستم آنان را به قرآن ترغیب نمایم!! به او گفته شد: مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نفرمود: «هر کس از روی عمد بر من دورغ ببندد جایگاه خود را در آتش آماده کرده است»؟ او در پاسخ گفت: من به نفع رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دروغ گفتم و به ضرر او دروغ نگفتم!!
علامه امینی در کتاب الغدیر پس از نقل عبارات گذشته گوید: مثل این که آنان دروغ و افترا و تهمت را از فواحش و اعمال ناپسند نمی دانند و یا این تهمت ها را ضدّ اخلاق اسلامی نمی پندارند؟! سپس علامه نام تعداد زیادی از حدیث سازان را می برد و می گوید: بیشتر حدیث سازان از اهل سنّت از علما و حفّاظ مشهور قرآن و فقیه و خطیب مشهور هستند که برای خدا و تجلیل از امام مذهب خود [مانند ابوحنیفه] این عمل را انجام می داده اند، از این رو می بینی که گروهی از این افراد احادیثی را به دروغ به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده اند تا از ابوحنیفه تجلیل نمایند، مانند حدیث «سیأتی من بعدی رجل یقال له: النعمان بن ثابت و یکنّی أبا حنیفة، لیحیینّ دین الله و سنّتی علی یدیه» این حدیث را خطیب بغدادی در تاریخ خود ج2، ص289 نقل کرده است.
و نیز دربارۀ ابوحنیفه ساخته اند و می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «فی کلّ قرنٍ من أمّتی سابقون وأبوحنیفة سابق فی زمانه». این حدیث را خوارزمی در کتاب مناقب ابوحنیفه ج1، ص16 از ابن لهیعه نقل نموده است.
ص: 226
خطیب بغدادی از این دروغ پردازها نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: إنّ فی أمّتی رجلاً إسمه النعمان وکیته أبوحنیفة هو سراج أمّتی هو سراج أمّتی، هو سراج أمّتی»(1) سپس گوید: این حدیث ساختگی و جعلی است.
علامّه امینی چندین حدیث جعلی دیگری را نیز از آنان نقل نموده که علمای متأخّر آنان مانند خوارزمی و خطیب بغدادی آن ها را احادیث دروغین و ساختگی معرّفی نموده اند و گویندۀ آن ها را جعّال و دروغگو و کذّاب دانسته اند.(2)
تا این که گوید: غلوّ و دروغ پردازی دربارۀ ابوحنیفه به جایی رسیده که بعضی گمان کرده اند ابوحنیفه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اعلم بوده است، چنان که علی بن جریر می گوید: من از کوفه به بصره رفتم و چون عبد الله مبارک را دیدم به من گفت: مردم کوفه چگونه بودند؟ گفتم: من در کوفه مردمی را دیدم که گمان می کردند ابوحنیفه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اعلم بوده است تا اینکه گوید: به عبد الله مبارک گفتم: آنان، تو را در کفر، امام خود می دانند و چون این سخن را به او گفتم، گریۀ زیادی کرد.
علی بن جریر نیز می گوید: من وارد بر عبد الله مبارک شدم و دیدم شخصی به او می گوید: دو نفر در مسأله ای اختلاف دارند و یکی از آنان می گوید: ابو حنیفه چنین گفته است، و دیگری می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین فرموده است، پس آن دیگری می گوید: ابوحنیفه به علم قضاوت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اعلم بوده است. پس ابن مبارک تعجّب کرد و گفت: چه گفتی؟ این کفر است، این کفر است. پس من به عبد الله مبارک گفتم: این مردم به واسطه تو کافر شده اند و به سبب تو کافری مثل ابوحنیفه را امام خود دانسته اند! عبد الله گفت: برای چه؟ گفتم: برای این که تو راوی ابوحنیفه هستی. عبدالله گفت: «استغفر الله من
ص: 227
روایاتی عن أبی حنیفة».(1)
مرحوم علّامه امینی درالغدیر گوید: کسانی که حدیث جعل می کرده اند هفتصد نفر بوده اند و سپس نام همۀ آنان را می برد و می گوید: یکی از آنان ابان [اباء] بن جعفر معروف به ابوسعید بصری است، او کذّاب و جعّال حدیث بوده و بیش از سیصد حدیث فقط برای ابوحنیفه جعل کرده، و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده که هیچکدام از این احادیث دروغین را ابوحنیفه نقل نکره است.(2)
مؤلّف گوید: احادیث قطعی و متواتر را دربارۀ امیر المؤمنین علیه السلام نادیده گرفتند، و برای رقبای او به چیزهایی تکیه کردند که هرگز نمی توان پذیرفت، و به جای این که حجّت برای خلافت غاصبین باشد حجّت بر عدم کفایت و قابلیّت آنان می باشد همان گونه که در مقابل آیات و احادیث متواتره، آن قدر علیه شیعیان حدیث بافی کردند که مایۀ رسوایی آنان شد و خیانت آنان را اثبات نمود، اکنون به برخی از آن ها توجّه فرمایید.
یکی از علمای اهل سنّت به نام شهاب الدین بن عبد ربّه مالکی متوفای 328 ه.ق در کتاب العقد الفرید گوید:
1 - «رافضی ها یهود این امّتاند آنان دشمن اسلام اند همان گونه که یهود دشمن نصرانیّت هستند».
مرحوم علّامه امینی پس از نقل سخن فوق گوید: چه کسی می تواند این سخن را بپذیرد؟ در حالی که خداوند می فرماید: ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیرُ الْبَرِیة﴾(3) و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تفسیر این آیه به علی علیه السلام فرمود: مقصود از
ص: 228
«خیر البریّة» تو و شیعیان تو هستند.(1)
و نیز فرمود: «أنتَ وَ شیعَتُکَ فِی الجَنّة» یعنی «یا علی! تو و شیعیانت در بهشت خواهید بود».(2)
و فرمود: یا علی! خداوند تو را و ذریّۀ تو را و فرزندان و اهل تو و شیعیان و دوستان شیعیان تو را آمرزید.(3)
و فرمود: یا علی! هنگامی که تو و شیعیانت وارد بر خداوند می شوید خداوند از شما راضی است و شما نیز از او راضی هستید.(4)
2 - صاحب کتاب عقد الفرید گوید: علاقه و خواستۀ رافضی ها همانند علاقه و خواستۀ یهود است، یهود می گویند: امامت و رهبری مخصوص به آل داود است، رافضی ها نیز می گویند: امامت و رهبری مخصوص به آل علی بن ابی طالب علیهما السلام است.
علامه امینی در پاسخ این عالم سنّی گوید: رافضی ها اگر در این سخن گناهی داشته باشند، به عهدۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، چرا که در حدیث قطعی و متواتر و مورد قبول همۀ مسلمانان که از بیش از بیست نفر از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده و صاحب کتاب صواعق نیز در صفحۀ 136 با سند خود از آن حضرت نقل نموده چنین آمده است: «انی تارک فیکم - أو مخلف فیکم - الثقلین...»(5)
علّامه امینی سپس گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخنان فوق را مقابل جمعیّت یکصد هزار نفری یا بیشتر از آن بیان نمود و خلافت اهل بیت خود به ویژه علی بن ابی طالب علیهما السلام را بر آنان تثبیت کرد از این رو زرقانی مالکی یکی از علمای
ص: 229
اهل سنّت در شرح مواهب: ج7، ص8 از علامه سمهودی نقل نموده که گوید: از این حدیث استفاده می شود که در هر زمانی تا قیامت شخصی از عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وجود خواهد داشت و مردم طبق سفارش آن حضرت باید به او تمسّک نمایند همان گونه که به کتاب خدا تمسّک می نمایند، از این رو آنان همواره سبب امنیّت اهل زمین هستند و گر نه زمین اهل خود را فرو می برد.(1)
3 - صاحب کتاب «العقد الفرید» گوید: یهودی ها ریختن خون هر مسلمانی را حلال می دانند و رافضی ها نیز همین گونه هستند.
علّامه امینی در پاسخ او گوید: آیا این عالم سنّی چنین نسبتی را می تواند اثبات کند؟ و آیا احدی از علمای شیعه در کتاب خود چنین چیزی را گفته است؟ و آیا امکان دارد که علمای شیعه با توجه به تلاوت آیات قرآن به ویژه آیات حرمت قتل نفس و آیات قصاص و نیز احادیث نهی از قتل نفس [بلکه آزار به مسلمانان و غیر مسلمانان] چنین نظری را داشته باشند؟(2)
4 - صاحب کتاب «العقد الفرید» گوید: یهودی ها تورات را تحریف کردند و رافضی ها نیز قرآن را تحریف نمودند!!
علّامه امینی رحمه الله در پاسخ او گوید: مصادر و مآخذ شیعه در تفسیر و تأویل و هر حکمی از احکام دین تنها احادیث معتبره از خاندان وحی و اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است و خاندان وحی نسبت به حقایق دین داناتر از دیگرانند و هرگز علوم آنان مانند قتاده و ضحّاک و سدی و.. از روی رأی و استحسان و قیاس نیست و اگر کسی بخواهد از تحریف و قیاس در احکام اطلاع پیدا کند باید به تفاسیر و کتب فقهی اهل سنّت بنگرد به ویژه به کتاب «منهاج السنّة» ابن تیمیّه بنگرد تا ببیند کدام یک از فرق اسلامی به یهود شباهت دارند.
5 - صاحب کتاب «العقد الفرید» گوید: یهود دشمن جبرئیل هستند همانند
ص: 230
رافضی ها که می گویند: جبرئیل به غلط وحی را بر محمّد صلی الله علیه و آله و سلم نازل نمود و باید بر علی علیه السلام نازل می نمود.
علّامه امینی در پاسخ گوید: شاید این مرد [عالم سنّی] فکر کرده که دربارۀ یک ملّت قدیمی سخن می گوید که اثری از آثار آن باقی نمانده، و هر چه او دربارۀ آن بگوید مدافعی پیدا نمی شود که از آن ملّت دفاع کند و فکر نکرده که در آینده زمان برای او رسوایی پیدا می شود و علمای آن ملّت به او خواهند گفت: کدام یک از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام چنین اعتقادی می تواند داشته باشد در حالی که در قرآن آیات فراوانی هست که دشمنی با جبرئیل را مساوی با کفر دانسته و می فرماید: ﴿مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرین ﴾(1).
از سویی هرگز شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام دربارۀ نبوّت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله شکّ و تردیدی نداشته اند که چنین سخنی را بگویند در حالی که قرآن می فرماید: ﴿ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَی ءٍ عَلیما﴾(2)
و می فرماید: ﴿ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَ عَنْهُمْ سَیئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُم ﴾(3)
و می فرماید: ﴿وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبین ﴾.(4)
و می فرماید: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَینَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ
ص: 231
مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ یعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیغیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیما﴾.(1)
علّامه امینی رحمه الله سپس گوید: آیا امکان دارد که یک شیعه در اذان و اقامه و تشهّد نمازها اعتراف به نبوّت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بکند و بگوید: «أشهَد أنّ محمّداً عَبده ورَسُولُه» وباز [در پایان نماز] بگوید: جبرئیل خیانت کرد، باید وحی را بر علی نازل می نمود و به اشتباه بر محمّد صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرد!! آیا چنین نسبتی جز از یک دیوانه و انسان مدهوش انتظار می رود؟!(2)
مؤلّف گوید: آری من از یکی از علمای اهل سنّت شنیدم که میگفت: جبرئیل عجله کرد و به جای این که وحی را بر عمر نازل کند بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل نمود!
ابوعثمان بحر جاحظ گوید: یکی از تجّار بزرگ به من گفت: با پیرمردی از علمای اهل سنّت در کشتی نشسته بودیم و چون سخن از شیعه به میان می آمد او بسیار خشمگین می شد و صورت او تغییر می کرد، پس من به او گفتم: برای چه از شنیدن نام شیعه خشمگین می شوی؟! پیرمرد عالم سنّی گفت: «من تنها از شین کلمۀ شیعه کراهت دارم چرا که استعمال آن تنها در چیزهایی مانند: شرّ، شوم، شیطان، شغب، شقاء، شفار، شرر، شوم، شوک، شکوی، شهرت، شتم و شحّ دیده می شود» ابوعثمان جاحظ گوید: پس من گفتم: با این توصیف برای شیعه بقایی نخواهد بود.
علّامه امینی پس از نقل آنچه گذشت گوید: از سفاهت و کج فکری و
ص: 232
خباثت این شیخ تعجّب است که در شیعه جرمی و عیبی جز کلمۀ شین پیدا نکرده و تنها تعصّب و عناد و دشمنی او با شیعه به خاطر کلمۀ شین است. سپس گوید: اگر چنین باشید باید اسماء مقدّسه ای که در ابتدای آن ها شین آمده، مبغوض او باشد، در حالی که خداوند در قرآن می فرماید: ﴿وَ إنَّ مِن شیعَتِه لَإبرَاهیم﴾(1).
تا این که گوید:آیا شیعه نمی تواند بگوید: ما نیز از کلمۀ سنّی خوش نداریم چرا که کلماتی که با سین شروع می شود معنای ناپسندی دارد، مانند: سام، سئم، سعر، سقر، سیّئ، سقم، سمّ، سموم، سوئه، سهم، سهو، سرطان، سرقت، سفه، سفل، سخب، سخط، سخف، سقط، سل، سلیطه وسماجت.
جز این که شیعیان دارای عقل و حکمت هستند و به این حرف های غیر عقلایی تکیه نمی کنند و اهل چنین خرافاتی نیستند. آنچه گذشت بخشی از سخنان بی اساس و خرافات ابن عبد ربّه بود و اگر سخنان او را جمع آوری کنیم، کتاب مستقلّی خواهد شد.(2)
و عجیب این است که ابن تیمیّه این گونه سخنان را علیه شیعه جمع آوری نموده و چیزهایی نیز از خود بر آن ها افزوده است، مانند این که می گوید:
«رافضی ها مانند یهودی ها می باشند، چرا که یهود مسح بر خفّین را صحیح نمی دانند آنان نیز صحیح نمی داند، یهود اموال مردم را برای خود حلال می دانند، رافضی ها نیز چنین هستند؛ یهود بر قرون خود سجده می کنند، رافضی ها نیز چنین هستند؛ یهود سجده نمی کنند تا چند بار سر خود را پایین بیاورند، رافضی ها نیز چنین هستند؛ یهود با مردم غش و خیانت می کنند، رافضی ها نیز چنین هستند».
علّامه امینی پس از نقل آنچه گذشت گوید: ابن تیمیّه از این خرافات و سخن بافی ها علیه شیعیان فراوان دارد و اگر به کتاب «منهاج السنّة» او نظر کنید از این
ص: 233
تهمت ها و خرافه ها فراوان در آن خواهید دید.(1)
مرحوم علّامه امینی در جلد سوّم کتاب شریف «الغدیر» نام عدّۀ زیادی از علمای اهل سنّت را می برد و می گوید: آنان تهمت های زیادی به شیعیان و پیروان اهل البیت علیهم السلام زده اند، که بیان آن ها به طول می انجامد و ما برای رعایت اختصار به همین مقدار اکتفا نمودیم، و لازم دیدیم که مختصری از فضائل اهل البیت علیهم السلام به ویژه امیر المؤمنین علیه السلام را از کتب اهل سنّت بیان نماییم، تا حجّت بر آنان تمام شود.