امام الشهداء و سالار شهیدان
نویسنده: سید محمّد حسینی بهارانچی
ویراستار: فریبرز راهدان مفرد
ناشر: مؤلف
حروفنگاری و صفحه آرایی: خدمات فرهنگی جهاددانشگاهی/محمّدنریمانی
نوبت چاپ: اول / 1382
شمارگان: 3000
بها: 3500 تومان
شابک: 4-1506-06-964 ISBN: 964-06-1506-4
کلیه حقوق برای مؤلف محفوظ است
ص :1
ص :2
خطبة الکتاب··· 15
مقدمه مؤلف··· 16
انگیزه عزاداری بر امام حسین علیه السلام ··· 20
انگیزه و حکمت قیام امام حسین علیه السلام ··· 26
سیره اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله در عزاداری بر امام حسین علیه السلام ··· 33
تحقیقی در موضوع ولایت و محبت اهل بیت علیهم السلام ··· 39
نمونه هایی از روایات در محبت و ولایت اهل بیت علیهم السلام ··· 41
بیان و توضیح روایات در محبت اهل بیت علیهم السلام ··· 47
تاریخ ولادت و مدّت زندگی امام حسین علیه السلام ··· 51
معجزات امام حسین علیه السلام ··· 56
کنیه و لقب و نقش خاتم و فرزندان امام حسین علیه السلام ··· 62
امامت در نسل امام حسین علیه السلام ··· 64
شمه ای از فضایل امام حسین علیهما السلام ··· 66
شدت علاقه رسول خدا صلی الله علیه و آله به اهل بیت علیهم السلام ··· 71
آب دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله به امام حسن و امام حسین علیهما السلام ··· 74
سخاوت و کرم امام حسن و امام حسین علیهما السلام ··· 77
ضمانت دین اسامة بن زید توسط امام حسین علیه السلام ··· 83
معرفت اعرابی و احسان امام حسین علیه السلام ··· 86
درخواست اعرابی از امام حسین علیه السلام در مجلس معاویه··· 91
شجاعت امام حسین علیه السلام ··· 94
کرم و بزرگواری امام حسین علیه السلام ··· 96
خطبه های امام حسین علیه السلام در پند و اندرز··· 98
تواضع و اخلاق امام حسین علیه السلام ··· 104
ص :3
عبادت امام حسین علیه السلام ··· 105
ماجراهای امام حسین علیه السلام با معاویه لعنه اللّه··· 109
پاسخ امام حسین علیه السلام به نامه معاویه علیه الهاویه··· 113
زیارت ناحیه مقدسه امام زمان برای امام حسین علیهما السلام ··· 120
شهادت امام حسن و امامت امام حسین علیهما السلام ··· 159
سخنی چند قبل از شروع در مقتل امام حسین علیه السلام ··· 161
آیاتی در مورد شهادت امام حسین علیه السلام ··· 162
آگاهی پیامبران و ملائکه از شهادت امام حسین علیه السلام ··· 165
ماجرای فطرس ملک··· 167
لعنت خدا و پیامبران بر قاتل امام حسین علیه السلام ··· 169
پیش گویی رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به شهادت امام حسین علیه السلام ··· 173
پیش گویی امیرالمؤمنین از شهادت امام حسین علیه السلام ··· 178
پیشگویی امام حسین علیه السلام از شهادت خود··· 180
امام حسین علیه السلام سرور و آقای شهیدان··· 182
امتناع از بیعت با یزید و شروع قیام امام حسین علیه السلام ··· 185
سخنان محمّدحنفیه هنگام خروج امام حسین علیه السلام از مدینه··· 189
وصیّت نامه امام حسین علیه السلام و اهداف حرکت و قیام آن حضرت··· 192
ورود امام علیه السلام به مکّه و سخنان ابن زبیر و ابن عبّاس و ابن عمر··· 194
سخنان محمّدبن حنفیه با امام علیه السلام قبل از حرکت به عراق··· 198
خطبه امام حسین علیه السلام برای اصحاب خود در هنگام خروج از مکّه··· 199
فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه··· 203
برخورد ابن زیاد با هانی بن عروه··· 208
غربت مسلم بن عقیل در کوفه··· 212
شهادت مسلم بن عقیل··· 219
شهادت هانی بن عروه در کوفه··· 224
فرستادن سر مسلم و هانی برای یزید و نامه او در مورد امام حسین علیه السلام ··· 226
ص :4
نامه امام حسین علیه السلام به اهل کوفه··· 228
ملاقات امام حسین علیه السلام با عبداللّه مطیع و زهیربن قین··· 232
آگاهی امام علیه السلام از شهادت مسلم و هانی در کوفه··· 236
حرکت به سوی شهادت··· 239
آگاه شدن امام علیه السلام از شهادت عبداللّه بن یقطر··· 240
آزمایش و ابتلا در قیام امام علیه السلام ··· 243
ملاقات حرّبن یزید ریاحی با امام علیه السلام ··· 244
نماز حرّ با امام حسین علیه السلام ··· 249
ممانعت حرّ از بازگشت امام علیه السلام ··· 252
رسیدن امام علیه السلام به کربلا و سخنان او با اصحاب خود··· 256
حوادث کربلا پس از ورود امام علیه السلام ··· 261
آماده شدن عمرسعد برای جنگ با امام حسین علیه السلام ··· 265
جلوگیری اهل کوفه از آب فرات در روز هفتم محرم··· 268
ملاقات امام علیه السلام با عمرسعد و نامه عمرسعد به عبیداللّه زیاد··· 272
ماجرای روز نهم محرم و آماده شدن عمرسعد برای جنگ با امام علیه السلام ··· 276
وقایع شب عاشورا··· 279
خطبه امام علیه السلام و احتجاج آن حضرت بر مردم در روز عاشورا··· 285
خطبه دیگری از امام حسین علیه السلام در روز عاشورا··· 288
خطبه سوم امام علیه السلام در روز عاشورا··· 293
توبه حرّ و بازگشت او به آغوش امام علیه السلام ··· 300
آغاز جنگ توسط عمرسعد··· 305
عده ای از شهدا که در حمله اول به شهادت رسیدند··· 306
تردید و تصمیم اهل کوفه و شروع جنگ با امام علیه السلام ··· 314
فداکاری اصحاب امام حسین علیه السلام در روز عاشورا··· 316
شهادت وهب بن حباب کلبی··· 316
شهادت عمروبن قرظه انصاری··· 318
ص :5
شهادت جون غلام ابوذر··· 319
شهادت جوانی که به امر مادر خود به میدان رفت··· 320
کیفیت قتال و جنگ در روز عاشورا··· 322
نماز امام علیه السلام در روز عاشورا و شهادت سعیدبن عبداللّه··· 325
شهادت مسلم بن عوسجه··· 327
شهادت زهیربن قین··· 331
شهادت حبیب بن مظاهر اسدی··· 333
شهادت سوید بن عمرو بن ابی المطاع··· 335
مقتل شهدای بنی هاشم و شهادت علی اکبر علیه السلام ··· 337
شهادت قاسم فرزند امام حسن علیه السلام ··· 341
شخصیت علمدار کربلا حضرت اباالفضل علیه السلام ··· 344
شهادت حضرت عباس و برادران او علیهم السلام در روز عاشوراء··· 349
روایت دیگری در شهادت حضرت اباالفضل علیه السلام ··· 353
سخنان امام سجاد و امام صادق در باره حضرت اباالفضل علیهم السلام ··· 356
شهادت عبداللّه رضیع و کودکی از فرزندان عقیل··· 360
شهادت عبداللّه فرزند خردسال امام حسن علیه السلام ··· 362
شهادت طفل شیرخوار امام حسین علیه السلام و اتمام حجت آن حضرت··· 363
امام علیه السلام در آخرین بار از خواهر خود درخواست لباس کهنه نمود··· 369
جنگ پیاده امام علیه السلام با اهل کوفه··· 373
ناتوان شدن امام علیه السلام و احاطه نمودن اهل کوفه او را··· 375
وقایع بعد از شهادت امام حسین علیه السلام درکربلا··· 379
بیچارگی اهل بیت امام حسین علیه السلام و غارت خیمه ها··· 381
ارسال سر مبارک امام حسین علیه السلام برای عبیداللّه زیاد «لعنه اللّه»··· 384
بدن های شهدا سه روز روی زمین ماند··· 388
خطبه حضرت زینب علیها السلام در کوفه··· 391
خطبه فاطمه صغری علیها السلام در کوفه··· 396
ص :6
خطبه ام کلثوم علیها السلام در کوفه··· 402
خطبه حضرت زین العابدین علیه السلام در کوفه··· 404
ورود اسرا و سرهای شهدا بر عبیداللّه زیاد در کوفه··· 406
وارد شدن زن ها و بچه های امام حسین علیه السلام برعبیداللّه··· 408
شهامت و شهادت عبداللّه عفیف در کوفه··· 412
گرداندن سر مبارک امام علیه السلام در کوفه و رسیدن خبر شهادت او به مدینه··· 417
وارد شدن اسرا بر یزید و قصه سهل بن سعد··· 424
سرامام حسین علیه السلام در مقابل یزید علیه اللعنة و العذاب··· 430
خطبه زینب علیها السلام در شام و پاسخ او به یزید ملعون··· 433
ماجرای مرد شامی و فاطمه بنت الحسین علیه السلام ··· 439
خطبه حضرت زین العابدین علیه السلام در شام··· 441
سه روایت از حوادث شام··· 444
زیارت جابر در اربعین و ملاقات او با اهل بیت امام حسین علیه السلام ··· 447
بازگشت اسرا به مدینه و سخنان زین العابدین علیه السلام ··· 452
گریه های زین العابدین علیه السلام بر پدر خود··· 457
کشته شدن ابن زیاد و آرام گرفتن بنی هاشم··· 460
خبر منهال و سؤال زین العابدین علیه السلام از حرمله··· 463
قیام هایی که پس از حادثه کربلا رخ داد··· 469
قیام توّابین و پشیمانی آنان از یاری نکردن امام حسین علیه السلام ··· 471
اجتماع توّابین در کربلا··· 473
ماجرای توّابین در عین الوردة··· 474
قیام مختار و نابودی بنی امیّه··· 475
وحشت و اضطراب قاتلین امام حسین علیه السلام ··· 478
آغاز خونخواهی و انتقام مختار··· 480
قاتلین امام حسین علیه السلام و عقوبت های دنیا و آخرت آنان··· 482
1- آل ابی سفیان··· 483
ص :7
2- آل زیاد··· 484
3- اهل کوفه··· 485
4- عذاب اهل کوفه و شام··· 488
5- بنی امیّه··· 488
6- مجازات امت به جهت یاری نکردن فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله ··· 492
7- مجازات کسانی که خیمه های امام حسین علیه السلام را غارت نمودند··· 495
8- جزای کسانی که به قبر امام حسین علیه السلام جسارت نمودند··· 498
9- کیفر کسانی که به تربت امام حسین علیه السلام جسارت نمودند··· 503
10- کیفر شادی کردن و تهیه معاش در روز عاشورا··· 507
سرنوشت قاتلین امام حسین علیه السلام در دنیا(به ترتیب حروف الفبا)··· 510
کیفر و عذاب قاتلین امام حسین علیه السلام در قیامت··· 566
نسب قاتلین امام حسین علیه السلام ··· 568
ارزش والای زیارت امام حسین علیه السلام ··· 570
خدا و پیامبران و ملائکه امام حسین علیه السلام را زیارت می کنند··· 570
ملائکه آسمان ها و زمین قبر امام حسین علیه السلام را زیارت می کنند··· 572
دعای رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و ائمه علیهم السلام به زوّار امام حسین علیه السلام ··· 574
ارزش زیارت امام حسین علیه السلام و دستور سکوت در هنگام زیارت او··· 578
وجوب زیارت امام حسین و سایر ائمه علیهم السلام ··· 581
ثواب زایر امام حسین علیه السلام و کسی که از زیارت او ممنوع گردد··· 583
سخنان حضرت رضا علیه السلام در باره ایام محرم و روز عاشورا··· 587
حضور دعبل خزاعی در ایام عاشورا خدمت حضرت رضا علیه السلام ··· 589
جلوگیری متوکل عباسی از زیارت قبر امام حسین علیه السلام ··· 594
ارزش مداحی و مرثیه سرایی براهل بیت علیهم السلام ··· 596
گریه مخلوقات بر مظلومیت امام حسین علیه السلام ··· 600
سخن امام صادق علیه السلام در باره گریه کنندگان بر امام حسین علیه السلام ··· 602
گریه ملائکه بر امام حسین علیه السلام ··· 610
ص :8
پاداش گریه کنندگان برامام حسین علیه السلام ··· 612
پاداش شعر گفتن و گریاندن و گریستن برامام حسین علیه السلام ··· 619
ثواب یاد کردن امام حسین علیه السلام و لعن بر قاتل او هنگام نوشیدن آب··· 624
گریه زین العابدین علیه السلام بر مصایب امام حسین علیه السلام ··· 625
هر مؤمنی به یاد امام حسین علیه السلام گریان می شود··· 626
عجایبی در شهادت امام حسین علیه السلام و عزاداری آن حضرت··· 628
غرایبی از عزاداری های غیرشیعه··· 631
گریه موجودات بر مظلومیت امام حسین علیه السلام ··· 633
عزاداری حیوانات و گریه آنان بر امام حسین علیه السلام ··· 636
اقامه مجالس تعزیه و مقام مرثیه سراها نزد معصومین علیهم السلام ··· 639
منزلت ارزشمند مبلّغ دین و خطرات انحرافی او··· 644
وظایف مردم نسبت به روحانی صالح و شایسته··· 646
اخلاص کمیت شاعر و توجه اهل البیت علیهم السلام به او··· 649
آفات عمل مقدس وعاظ و مداحین و مرثیه سراها و بانیان مجالس عزاداری··· 651
1- حرمت ریا در عزاداری··· 651
2- حرمت کذب و دروغ بر خدا و اولیای خدا در قرآن··· 653
3- حرمت دروغ بر خدا و رسول و ائمه معصومین علیهم السلام در روایات··· 654
4- حرمت غنا در مرثیه خوانی··· 666
5- سخن شیخ انصاری در باره غنا··· 668
سخن صاحب «اربعین حسینیه» در باره عزاداری برامام حسین علیه السلام ··· 670
اشعار فارسی··· 671
مولودیه ها··· 672
اشعار فضائل و مصایب امام حسین علیه السلام ··· 674
مدح حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام ··· 674
امید بیچارگان··· 678
شام ولادت امام حسین علیه السلام و روز ولادت حضرت ابالفضل علیه السلام ··· 679
ص :9
دریای اشک··· 680
هلال ماه محرم··· 681
اظهار محبت و ارادت به اباعبدالله الحسین علیه السلام ··· 683
کربلای مُکرّرْ··· 685
شراره غم زینب علیها السلام ··· 685
جگر سُوخته زینب علیها السلام از داغ بردار··· 687
در ماتم حسین علیها السلام ··· 688
عالم بر او گریسته··· 689
اشعار محتشم کاشانی رحمه اللّه··· 691
اشعار علامه نجفی کمپانی··· 699
عمان سامانی··· 702
ذکر عطش··· 703
عقیق سرشک ··· 704
گوشه چشم! ··· 705
اقیمواالصلوة··· 706
مقام حضرت ابوالفضل علیه السلام ··· 706
جمال حق··· 707
ماه مرتضی··· 707
در فراق اباالفضل··· 708
مرثیه حضرت اباعبدالله برای اباالفضل علیهما السلام ··· 709
مرثیه حضرت علی اکبر از زبان امام حسین علیهما السلام ··· 710
مرثیه علی اصغر علیه السلام حجت کبری!··· 711
تسکین مادر ··· 713
مادر از فراق اصغر ··· 714
مرثیه علی اصغر علیه السلام ··· 714
آرزوی مادر··· 715
ص :10
آدم و عالم شرمسار احمد صلی الله علیه و آله ··· 715
الاشعار العربیة
شعر الصاحب فی مدیحة اهل البیت و مراثیهم علیهم السلام··· 716
المدایح و المراثی للمرحوم المغفور السیّد جعفر الحلّی ره··· 719
اشعار بعض الاجلة قدّس اللّه روحه··· 723
قصیدة الشیخ صالح الکواّز قدّس سرّه··· 724
قصیدة السیّد جعفر الحلی قدس سرّه··· 725
و ما قال السید محمّد حسین نجل السید الکاظم القزوینی··· 725
بابی الإمام المستضامَ بکربلا··· 726
و من شعرالجوهری··· 728
وله قصیدة یرثی بهاالامام الشهید قتیل الطف فی یوم عاشوراء··· 730
اشعار حمّاد فی رثاءالامام السبط الشهید صلوات اللّه علیه··· 731
اشعار ابن حمّاد رحمه الله··· 732
ما قال الشافعی فی رثاء الحسین علیه السلام ··· 738
و لآخر فی مصابه علیه السلام ··· 738
نبذة من اشعار دعبل فی مصاب الحسین علیه السلام ··· 738
و لدعبل رحمه اللّه··· 739
اشعار دعبل الخزاعی عند علیّ بن موسی الرضا علیه السلام ··· 741
اشعار الشیخ الخلیعی فی مصاب فاطمة علیها السلام ··· 743
قصة دعبل و اشعاره للامام علیّ بن موسی الرضا علیهما السلام و نجاته بها··· 744
شعر فاطمة علیها السلام فی مصاب ولدها الحسین علیه السلام ··· 747
اشعار زینب فی مصائب أخیه الحسین علیهما السلام··· 750
قصیدة دعبل الخزاعی فی ذمّ بنی امیّة و مدح اهل البیت علیهما السلام ··· 751
قصیدة جعفربن عفّان الطائی رحمه اللّه··· 752
قصیدة اخری له رحمه اللّه··· 752
مرثیه زینب بنت فاطمة لأخیها الحسین··· 753
ص :11
اشعار بعض شعراء قزوین··· 755
قصة مسلم الجصّاص و ورود الأساری فی الکوفة··· 756
نوح الجن علی الحسین علیه السلام ··· 758
بشارة النبی صلی الله علیه و آله لمن قال فی الحسین علیه السلام شعرا··· 764
و نختم الأشعار بما قیل فی فضل علی الأکبر و مصابه علیه السلام یوم الطفّ··· 765
آثار مؤلف تاکنون··· 767
الحمدللّه الذی لایبلغ مدحته القائلون و لایحصی نعماءه العادّون و لایؤدّی حقّه المجتهدون الّذی انعم علی عباده بنعم لاتحصی و ابتلی اولیاءه بمصائب الدّنیا التی لاتبقی تمحیصا لنفوسهم و کفارةً لذنوبهم و مثوبة لیوم معادهم و زلفةً لهم عند بارئهم و جعل مصائبهم علی قدر ولائهم فأنبیاءه اکثر بلاءً من غیرهم ثمّ الأمثل فالأمثل فانّ البلاء للولاء.
و صلوات اللّه و سلامه علی افضل انبیاءه محمّد المصطفی و علی وصیّه علیّ المرتضی و علی حبیبته فاطمة سیّدة النساء و علی الحسن المجتبی و الحسین سیّد الشهداء و علی ابناء الحسین ائمة الهدی الذین اذهب اللّه عنهم الرجس و طهرّهم تطهیرا سیّما بقیّة اللّه و حجّته علی خلقه رجاء هذه الأمّة و ملجئها و غوثها الذی یملؤ اللّه به الأرض قسطا و عدلاً بعد ما ملئت ظلما و جورا عجل اللّه تعالی فی فرجه الشریف و لعنة اللّه علی اعدائهم و مخالفیهم و معاندیهم و غاصبی حقوقهم و منکری فضائلهم اجمعین.
الّلهمّ اللعن قتلة امیرالمؤمنین و قتلة الحسن و الحسین و قتلة اهل بیت نبیّک
ص :12
الّلهمّ دعّهم الی النار دعّا و ارکسهم فی الیم عذابک رکسا و احشرهم و اتباعهم الی جهنّم زمرا.
أنت الهی و سیّدی و مولای اغفر لأولیائنا و کفّ عنّا اعدائنا و اشغلهم عن أذانا و اظهر کلمة الحقّ و اجعلها العلیا و ادحض کلمة الباطل و اجعلها السفلی إنّک علی کلّ شی ءٍ قدیر.
هدف از تألیف کتاب حاضر ارتباط بیشتر با خاندان نبوّت علیهم السلام و بهره گیری از خرمن پرفیض آن انوار مقدسه است که واسطه های رحمت الهی و باب نجات امت و شفعای آنان در قیامت هستند.
تردیدی نیست که تنها راه نجات و رسیدن به ارزش های انسانی و نورانیت های معنوی و الهی پیروی از قرآن(1) و عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و ارتباط و اتصال با آنان است(1)؛ چنان که خود آن بزرگوار فرموده است: «انّی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، و انّهما لایفترقان حتّی یردا علیّ الحوض ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا(2)».(2)
بر اساس این حدیث متواتر، تمسک به قرآن بدون استفاده از مکتب اهل البیت علیهم السلام گمراهی خواهد بود و آیات قرآن را نیزطبق فرموده های رسول خدا صلی الله علیه و آله جز از خاندان وحی که قرآن در بیوت مبارکه آنان نازل گشته نباید تعلیم گرفت. و براساس این حدیث متواتر و احادیث فراوان دیگر عترت جدای از قرآن نیستند و قرآن نیز جدای از آنها نیست. بلکه آنان از حق نیستند و حق نیز از آنان جدا نیست.
بر همین اساس هر کس درِ خانه های علم و معرفت آنان را بکوبد نجات
ص :13
می یابد و هر کس از آنان جدا شود هلاک خواهد شد؛ «من أتاکم نجا و من لم یأتکم هلک».(زیارت جامعه کبیره).
در این میان، به نظر می رسد اتصال و ارتباط با امام حسین علیه السلام وسیله نزدیک تری برای نجات و سعادت باشد. در روایتی نقل شده است که شخصی به امام صادق علیه السلام عرض کرد: مگر همه شما خاندان نبوّت چراغ هدایت و کشتی نجات نیستید؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «آری، چنین است.» آن شخص عرض کرد: پس چگونه است که حدیث «انّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة(1)»(1) در خصوص امام حسین علیه السلام گفته شده است؟
امام صادق علیه السلام فرمود: «همه ما چراغ هدایت و کشتی نجات هستیم «ولکن باب الحسین اوسع...»؛ یعنی در رحمت و نجات از ناحیه امام حسین گشوده تر و وسیع تر است.
ناگفته نماند که راه های ارتباط با امام حسین علیه السلام فراوان است ولی مؤثرترین آنها اقتدای به آن حضرت در دفاع از حریم دین و امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت و اقتدا به سیره و روش آن بزرگوار و جدّ و پدر و مادر و برادر و فرزندان او می باشد. شرط اساسی نجات، معرفت به مقام امامت و ولایت آنان و پیروی از آن بزرگواران است لکن هرگونه ارتباطی با آنها نیز تأثیر خود را دارد؛ هرچند این ارتباط از غیرمسلمان صادر شود.
به امید آن که دوستان اهل بیت علیهم السلام بتوانند از خرمن پرفیض خاندان نبوت علیهم السلام همچنانکه آن بزرگواران فرموده اند بهره مند شوند؛ و جز به مکتب آنان که مکتب وحی است روی نیاورند که گمراه خواهند شد.
خداوند را سپاس می گویم که این حقیر ناچیز و ذره بی مقدار را به برکت توسلات به خاندان نبوّت صلوات اللّه علیهم اجمعین توفیق عنایت فرمود تا پس از نوشتن کتاب «میزان الحق» و «آیات الفضایل» در باره امیرالمؤمنین و امام متقین علیه السلام و کتاب «دولة المهدی» در باره امام زمان علیه السلام و کتاب «اسوة النساء» در باره حضرت فاطمه علیها السلام بر آن شوم که کتابی در مورد حضرت سیّدالشهدا که حاوی
ص :14
فضایل و مصایب آن حضرت و حادثه کربلا و حوادث بعد از آن باشد را نیز بنویسم و از نقل مقاتل غیرمعتبره پرهیز و از مقاتل صحیح استفاده کنم، انشاءاللّه.
چنان که مشاهده خواهید نمود بخش های زیادی از این کتاب از کتاب مجالس السنیة مرحوم علامه بزرگوار سید محسن امین که در نقل مقاتل و آثار اهل بیت علیهم السلام از متانت و دقت فراوانی برخوردار است استفاده شده است و وظیفه ماست که از خداوند برای آن مرد عالم مجاهد و کلیه علماء گذشته و خادمین به مکتب اهل البیت علیهم السلام طلب رحمت نمائیم.
از خداوند می خواهم که این روسیاه را به آنچه مورد رضای اوست موفق فرماید و این کتاب را مورد استفاده دوستان اهل بیت علیهم السلام و علمای اعلام و خطبا و مرثیه خوانان و نوکران این خاندان قرار دهد و این اثر ناچیز وسیله نجاتی برای نویسنده و آمرزش گناهان او و پدر و مادر و ذوی الحقوق او باشد ان شاءاللّه. و آن را «امام الشّهداء و سالار شهیدان» نامیدم و به مادر خود حضرت صدیقه طاهره علیها السلام اهدا نمودم. به امید آن که خداوند با لطف و کرم خود قبول فرماید و نویسنده را از خدّام آل محمّد علیهم السلام قرار دهد. انّه المنّان الکریم.
خادم اهل البیت علیهم السلام
سید محمّد حسینی بهارانچی
ص :15
(1)علامه جلیل القدر سیّد ابن طاووس رحمه الله در کتاب شریف لهوف می فرماید: اگر امتثال امر سنت پیغمبر و کتاب خدا در پوشیدن لباس عزا و مصیبت _ که بیانگر از بین رفتن پایه های دیانت و هدایت و برقرار شدن پایه های ضلالت و گمراهی و تأسف از محروم ماندن از فیض شهادت است _ نبود، ما در مقابل این نعمت بزرگ جامه های سرور و بشارت به تن می کردیم.
و چون در عزاداری برای حضرت سیدالشهدا خشنودی خدا و رسول حاصل می شود و آن حضرت و اوصیای او نیز در این مصیبت عزادار هستند ما هم جامه عزا پوشیدیم و با اشک ریختن انس گرفتیم و به دیدگان خود گفتیم: از پی در پی گریستن خودداری مکنید، و به دلها گفتیم: همچون زنان فرزند مرده در ناله بکوشید چرا که امانت های پیغمبر صلی الله علیه و آله مباح شمرده شد و وصیّت های آن حضرت در باره اهل بیت و فرزندانش به دست این امّت از میان رفته است.
(2)خدایا، به تو پناهنده ایم از این حادثه بزرگ که دل ها را جریحه دار می کند، و
ص :16
از این مصیبت های سترگ که غصه ها را به صورت فریاد از دل بیرون می آورد، و از این گرفتاری که هر نوع گرفتاری را کوچک می کند، و از این پیش آمدها که کانون تقوا را پراکنده می سازد، و از تیرهایی که خون اهل بیت رسالت را ریخت، و دست هایی که خاندان جلالت را به اسیری برد، و مصیبتی که بزرگان را سرافکنده نمود، و ابتلایی که جان های بهترین خانواده ها را از پیکرشان بیرون کشید، و سرزنشی که دست شیر مردان را بست، و حادثه دلخراشی که جبرئیل نیز از آن گربیان گیر شد، و واقعه جانسوزی که در پیشگاه خدای جلیل عظمت پیدا کرد.
(1)و چرا این چنین نباشد و حال آن که پاره ای از گوشت بدن پیغمبر برهنه به روی زمین افتاده و خون شریفش به تیغ گمراهان ریخته شده و صورت های دخترانش در دیدگاه شتررانان و ملامت گویان، و تاراج لباس هایشان در منظر هر گویا و خاموش، و بدن های با عظمت آنان برهنه از لباس، و پیکرهای بزرگوارشان به روی خاک افتاده است!!
ای کاش، فاطمه و پدرش می دیدند که دختران و فرزندانشان را، یا لباس ربوده و یا زخمی بر بدن ها و یا به زنجیر اسیری بسته اند و یا سر بریده اند، و از سویی دختران خاندان نبّوت گریبان چاک کرده و مصیبت زده و مو پریشان از پشت پرده ها بیرون آمده و به صورت خود سیلی همی زنند و صدای به نوحه و زاری بلند نموده که سرپرستان خود را از دست داده اند!
(2)ای مردم با بصیرت! و ای افراد تیزبین و باهوش! قتلگاه این خاندان را به یاد
ص :17
آورید، و بر تنهایی آل پیامبر صلی الله علیه و آله و بسیاری دشمنان آنان، شما را به خدا، نوحه سرایی کنید، و با اندوه پی گیر و اشگ چشمان با آنان همدست باشید، چرا که آنان امانت های خدا، و میوه دل پیغمبر صلی الله علیه و آله و نور چشم فاطمه و فرزندان آن کسی که با دهان مبارک دندان های آنان را می مکید و مادر و پدر آنان را از مادر و پدر خویش برتر می دانست می باشند!
(1)چگونه بر مردم گوارا بود؟ که در مقابل نیکی های پدرش ناسپاسی کنند؟ و عیش حضرتش را با شکنجه ای که به میوه دلش دادند مکدّر سازند؟ و با ریختن خون فرزندانش قدر او را کوچک شمرند؟ پس آن همه سفارش که در باره خاندان و فرزندانش کرد چه شد؟ آن ها هنگام قیامت و ملاقات آن حضرت چه پاسخ خواهند داد؟ با این که این مردم بنایی را که او کرده بود ویران نمودند و از کردار زشت آنان فریاد «وامصیبتاه» از اسلام بلند شد.
پناه به خدا می بریم از دلی که به یاد این کارها نشکند و شگفتا از غفلت مردم این زمانه. مگر مسلمانان و یا مؤمنین را چه عذری است که انواع ماتم به پا نمی کنند؟
ص :18
آیا نمی دانند که هنوز انتقام خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله شده گرفته نشده و دل مبارکش دردمند است و دلبندش گرفتار دشمن و کشته او بر زمین افتاده است و فرشتگان او را براین مصیبت بزرگ تسلیت عرض می کنند و پیغمبران خدا شریک این اندوه ها و دردهایش می باشند؟!
(1)ای مردمی که نسبت به خاتم انبیا وفادار هستید! چرا با او در گریه _ برای فرزندانش _ همکاری نمی کنید؟ ای دوستدار پدر زهرا! تو را به خدا در عزای آنان که بر روی خاک بیابان افتاده اند با زهرا هم ناله باش! و بر رهبران اسلام گریه کن؛ شاید پاداش آنان که در این مصیبت همدردی کردند به دست آوری و به خوشبختی روز حساب نایل آیی!
(2)و بدان که از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود: امام زین العابدین علیه السلام می فرمود: «هر مؤمنی که به خاطر کشته شدن حسین علیه السلام دیدگانش پر از اشگ گردد آن چنان که به صورتش روان شود، خداوند غرفه هایی را از بهشت برای او اختصاص دهد که صدها سال در آنها جایگزین شود. و هر مؤمنی که به خاطر آزادی که از دشمنان ما در دنیا به ما رسیده چشم هایش اشک آلود گردد، به آن مقدار که به گونه اش سرازیر شود، خدای تعالی به عوض آن او را در منزل صدقش جایگزین فرماید. و هر مؤمنی که در راه ما آزاری به بیند، خداوند از وی آزار بگرداند، و آبرویش نریزد، و در روز رستاخیز او را از آتش دوزخ ایمنش فرماید.»
و از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «هر کس که چون یادی از ما شود دیدگانش پر از اشگ گردد، اگر چه به اندازه بال مگسی باشد، خداوند گناهانش را بیامرزد؛ هرچند مانند کف دریا باشد.»
ص :19
(1)و باز از فرزندان رسول خدا روایت شده است که فرموده اند: «کسی که در مصیبت ما، گریه کند و یا صد نفر را گریان سازد ما ضمانت می کنیم که خداوند او را از اهل بهشت گرداند، و کسی که گریه کند و یا پنجاه نفر را بگریاند اهل بهشت است، و کسی که بگرید و یا سی نفر را بگریاند اهل بهشت باشد، و کسی که بگرید و یا ده نفر را بگریاند اهل بهشت باشد، و کسی که گریه کند و یا یک نفر را بگریاند اهل بهشت باشد، و کسی که خود را به حال گریه کننده وا دارد نیز اهل بهشت باشد.»
(2)صاحب کتاب «ذریعة النجاة»رضوان اللّه علیه در مقدمه کتاب خود می گوید: اگر سئوال شود که حکمت و انگیزه قیام و حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه به سوی مکّه و از مکّه به سوی کوفه چه بوده است؟ در حالی که آن حضرت به علم امامت و اخبار جدّ و پدر خود علیهم السلام _ که در موارد زیادی فرمودند: «فرزندم حسین علیه السلام را گروه ستمگری خواهند کشت» _ خوب می دانست که حرکت به سوی کوفه حرکت به سوی مرگ و شهادت است و خود آن حضرت نیز این خبر را چندین مرتبه به عزیزان و اصحاب خود اطلاع داد. اطلاع آن حضرت از شهادت یک امر
ص :20
مسلم بوده و هست و جای تردیدی در آن نیست و چگونه می تواند جز این باشد درحالی که این خانواده خزینه داران علم خدا هستند و دانش گذشته و آینده تا قیامت نزد آنهاست بلکه آنها از مرگ ها و بلاهای مردم آگاهند و درهای حکمت بر آنان گشوده شده و اسرار قرآن نزد آنان نهفته است. با این حال، چگونه ایشان با وجود اطلاع و آگاهی از شهادت خود به سوی شمشیرهای برنده و فتنه های شعله ور که سینه های پر از کینه طاغوت ها و ستمگران افروخته بودند حرکت نمود؟!پاسخ این است:
(1)اولاً، این مسأله از مسائل مشکلی است که بر هر کس که سنگین آید و نتواند آن را هضم کند باید خود را به زحمت بیندازد و از خود چیزی نگوید و اگر در جستجوی راه حق و طریق صواب است علم آن را به خود معصومین علیهم السلام وا گذارد.
ثانیا، آن بزرگواران از خطا و گناه معصوم هستند و هرگز گناه صغیره و کبیره ای از آنان صادر نمی شود و هرچه فرموده و عمل کرده اند مرضی و محبوب عنداللّه بوده است.
(2)ثالثا، بنی امیّه با آن عداوت و دشمنی و کفر و حسدی که با بنی هاشم داشته اند همیشه در کمین بوده اند که از هر راه ممکن آن حضرت را به شهادت برسانند، امام علیه السلام نیز می دانستند که آنها او را رها نمی کنند و به کمتر از کشتن او راضی نمی شوند، چه در مدینه باشند و چه در غیر مدینه؛ چنان که خود امام علیه السلام
ص :21
فرمود: «اگر من داخل لانه موری بروم بنی امیّه من را پیدا می کنند و به قتل می رسانند.»
اضافه بر آنچه گفته شد اهل کوفه مکاتباتی با آن حضرت داشته و او را دعوت نموده و عهد و پیمان بسته بودند که او را یاری کنند و حرکت امام به طرف آنان اتمام حجتی بر آنان بود.
(1)رابعا، ما معتقدیم که از امامان ما سلام اللّه علیهم اجمعین در اوقاتی و تحت شرایطی اموری و اطلاعاتی صادر می شده که از حیطه دانش و قدرت بشر خارج بوده است ولی در سایر اوقات مانند سایر مردم بوده اند و طبق عادات مردم عمل می کرده اند و اگر جز این می بود حکمت الهی برای بعثت انبیا و اوصیا از بین می رفت و باطل و بی ثمر بود.
این مطلب از روایت صدوق در علل و اکمال و شیخ طبرسی در احتجاج از محمّدبن ابراهیم ابن اسحاق طالقانی روشن می شود. وی می گوید: من نزد شیخ بزرگوار، حسین بن روح، نایب خاص امام زمان علیه السلام ، بودم و عده دیگری نیز که در میانشان علی بن موسی قصری بود حاضر بودند. پس مردی به حسین بن روح گفت: می خواهم سؤالی از شما بپرسم. او گفت: هر سؤالی می خواهی بپرس. پس آن مرد گفت: آیا حسین بن علی علیهما السلام ولیّ خدا بوده است؟ او گفت: آری. آن مرد گفت: آیا قاتل او نیز دشمن خدا بوده است؟ گفت: آری. آن مرد گفت: آیا صحیح است خداوند دشمن خود را بر ولیّ و دوست خود مسلط نماید؟
ص :22
(1)حسین بن روح گفت: به حرف من گوش کن تا حقیقت را بیابی.
بدان که خداوند عزّوجلّ مستقیما با مردم سخن نمی گوید و به آنان خطاب نمی کند ولی پیامبرانی از جنس آنان به میانشان می فرستد [که دین خود را برای آنان بیان کنند] و اگر پیامبر خدا از جنس انسان ها نمی بود از او فرار می کردند و چیزی را از او نمی پذیرفتند. و چون خداوند پیامبران خود را از جنس بشر قرار داد که همانند آنان غذا بخورند و در بازارها حرکت کنند مردم به آنها گفتند: شما همانند ما هستید، پس ما چیزی را از شما نمی پذیریم تا این که کاری انجام دهید که ما از انجام آن عاجز باشیم تا بدانیم شما از ناحیه خداوند مبعوث شده اید و از خواص درگاه او هستید.
(2)بدین سبب خداوند برای پیامبران خود معجراتی قرارداد که مردم از انجام آن عاجز بودند، چنان که بعضی از آنان، مانند نوح علیه السلام ، پس از دعوت و انذار خود طوفان را ایجاد نمود که تمام گمراهان و متمردین در آن غرق شدند، و بعضی از آنان، مانند ابراهیم علیه السلام ، چون در آتش افتاد آتش برای او سرد و سلامت شد، و بعضی از آنان، مانند صالح علیه السلام ، از میان سنگ شتر زندهای بیرون آورد که از پستان او شیر جاری بود، و بعضی از آنان، مانند موسی علیه السلام ، دریا برایش شکافته و از بین سنگ برای او چشمه هایی جاری شد و به دست او عصا که چوب خشکی بود اژدها گردید و آنچه را ساحران انجام داده بودند بلعید، و بعضی از آنان، مانند عیسی علیه السلام ، کور
ص :23
مادرزاد و کسی که بیماری پیسه و برص داشت را شفا بخشید و به اذن خداوند مرده را زنده نمود و به مردم از آنچه خورده بودند و یا در خانه های خود پنهان کرده بودند خبر داد، و بعضی از آنان، مانند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، ماه برایش دو نیم شد و چهارپایان مانند شتر و گرگ با آن حضرت سخن گفتند و...
(1)چون پیامبران خدا علیهم السلام این معجزات را نشان دادند و مردم خود را در مقابله با آنان عاجز دیدند تقدیر و حکمت خداوند و لطف او به بندگان خود براین قرار گرفت که پیامبران با داشتن این معجزات گاهی غالب و گاهی مغلوب باشند. و اگر همیشه آنان را غالب قرار می داد و به مصایب و گرفتاری ها مبتلا نمی شدند مردم آنان را خدا می پنداشتند و مقام صبر و استقامت آنان ظاهر نمی شد.
پس خداوند عزّوجلّ آنان را در مصایب ومشکلات دنیا مانند سایر مردم قرار داد تا هنگام مصایب و گرفتاری ها صابر و هنگام عافیت و قدرت شاکر بوده و همواره در پیشگاه خدا متواضع و تسلیم باشند. تا مردم بدانند آنان نیز بندگان خدایند و آنان را خدای خود ندانند. و با این وضعیت حجت خداوند بر کسی که در حق آنان غلو کند و آنان را پروردگار خود داند و یا با آنان دشمنی کند و نبوّت آنان را انکار نماید ثابت باشد و خلاصه این که راه عذری برای کسی نماند و هر کس گمراه و هلاک شود حجت براو تمام شده باشد و هر کس به راه حق رود از روی دلیل و برهان رفته باشد.
ص :24
(1)محمّدبن ابراهیم بن اسحاق گوید: روز بعد خدمت حسین بن روح رفتم و پیش خود گفتم: آیا او سخنان دیروز را از پیش خود گفت یا از طرف امام زمان علیه السلام بود؟ او پیش از من شروع به سخن نمود و گفت: ای محمّدبن ابراهیم!اگر من از آسمان به زیر ایم و درنده ای مرا برباید یا بادی مرا به مکان دوری پرتاب کند برایم آسان تر است از این که در دین خدا چیزی از خود بگویم. آنچه گفتم از ناحیه حجت خدا بود و چیزی بود که خود از آن حضرت شنیده بودم صلوات و درود خدا بر او باد.
(2)مرحوم علاّمه سیّدمحسن امین در کتاب «مجالس السینه» می گوید: پوشیده نماند که عقل و دین احترام شخصیت های علمی و ارزشمند را چه در زمان حیات آنان و چه پس از مرگشان لازم می داند و کسانی را که جان خویش را در راه مقاصد عالیه و هدف های انسانی و ارزشی اسلام فدا می کنند از یاد نمی برد و این معنی در تمام امت های پیشین مشهود بوده است.
براستی مولای ما حضرت سیدالشهدا علیه السلام ، که فرزند امیرالمؤمنین و برادر امام مجتبی و ریحانه رسول اللّه صلی الله علیه و آله و یکی از دو جگر گوشه آن حضرت و خلیفه او در این امت بوده است، از بزرگ ترین رجال و شخصیت های اسلام بلکه عالم وجود است. او افزون بر شرافت نسب _ که فرزند امیرالمؤمنین و فاطمه و سبط
ص :25
رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است _ خود دارای صفات و ارزش های والا و نیکوترین اخلاق و فضایل است.
(1)قیام ارزشمند او که در آن جان و مال و عزیزان خویش را در راه احیای دین و افشای خیانت منافقین [و بر ملا نمودن جنایات بنی امیّه] اهدا نمود و عزت نفس و شجاعت و بزرگواری و صبر و استقامت را به مردم آموخت، جهان را به تحیر واداشت و مصیبت و شهادت او که در عالم سابقه نداشت حادثه بی نظیر تاریخ محسوب شد. او فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و در روی زمین مثل و مانندی نداشت.
از این رو رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام براین حادثه و مصیبت هولناک [قبل و بعد از وقوع آن] محزون بوده اند و سیره و روش آنان این بوده که در ایام عزای امام حسین علیه السلام عزادار و گریان باشند.
حضرت رضا علیه السلام می فرماید: «چون ماه محرم فرا می رسید پدرم موسی بن جعفر علیهما السلام خندان دیده نمی شد، بلکه حزن و اندوه او را در بر می گرفت و چون روز عاشورا می رسید، آن روز روز عزا و گریه و مصیبت او بود.»
(2)اولیای دین در این مسأله طبق اقتضای عقل و فطرت و همانند سایر انسان ها - که اگر محبوبی را از دست بدهند در فراق و مصیبت او محزون می شوند- چنین
ص :26
بوده و شیعیان خود را هم به این معنی دعوت نموده اند و شیعیان نیز این حادثه را بزرگ شمرده و در ایام عاشورا _ که تمام عالم برای مصیبت امام حسین علیه السلام گریان است _ گریان و پریشان می شوند و همه ساله بر آن حضرت مجالس عزا به پا می کنند و در مصایب او اشک می ریزند.
(1)ولکن [مع الأسف] بسیاری از ذاکرین امام حسین علیه السلام از خود چیزهایی را در مصائب و فضائل آن حضرت و یاران و عزیزان او بافته و ساخته اند که هیچ مورخ و محدثی آن را نقل نکرده و حتی بعضی از احادیث صحیح را نیز به بافته های خود آمیخته نموده و به فرموده های اولیای خدا یا افزوده و یا کم نموده اند به گمان این که بتوانند تأثیر بیشتری در مردم بی اطلاع و مخلص اهل بیت علیهم السلام ایجاد کنند [و آنان را در عزای امام علیه السلام بیشتر بگریانند] تا جایی که بافته های آنها در اذهان مردم جا گرفته و در کتاب ها نیز نوشته شده و براساس آن اشعاری نیز سروده شده است و کسی نیست که مانع آنها شود!
(2)این مسأله موجب خشم ائمه معصومین علیهم السلام و دست آویزی برای طعن به آنان شده و هرگز به آن راضی نخواهند بود و خدا و رسول او صلی الله علیه و آله نیز از آن راضی نیستند.
ص :27
در حالی که ائمه ما علیهم السلام به شیعیان خود فرموده اند: «شما باید زینت و آبروی ما باشید و هرگز مایه ننگ و عار ما نشوید و ما را بین مردم موهون نکنید.»
بنابر این گوینده آن اباطیل _ و هر کس سخن او را می پذیرد و او را براین عمل تایید و تثبیت می کند _ مرتکب حرام و مستوجب عقاب خواهد بود؛ چرا که کسی با معصیت و نافرمانی به خدا تقرب پیدا نمی کند و خداوند عبادت را جز از افراد باتقوا نمی پذیرد و دروغ از گناهان کبیره و موجب هلاکت است؛ مخصوصا اگر آن دروغ نسبت به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت او علیهم السلام صادر شده باشد.
همان گونه که قمه زنی،- که چیزی جز ایذاء بدن و جرح آن نیست، - از تسویلات شیطانی است ولی برخی آن را عملی نیک و مرتبه عالی عزاداری می پندارند. [اینها در حالی است که دستورالعمل عزاداری و حتی شیوه عملی آن از معصومین ما علیهم السلام نقل شده و آنان که بیش از دیگران در عزای جدّ خود می سوخته اند هیچ گاه به چنین اعمالی دست نزده اند].
این اعمال نه تنها موجب خشنودی امام علیه السلام نیست بلکه موجب خشم او نیز خواهد بود؛ چرا که آن بزرگوار _ یعنی امام حسین علیه السلام برای احیای دین جدّ خود قیام نموده و این اعمال مورد نهی دین جدّ اوست و نمی تواند خدا و رسول او صلی الله علیه و آله را خشنود کند و موجب تقرب به خدا باشد.
(1)دست آویزی که بعضی از نادان ها برای این عمل (قمه زنی) ساخته و می گویند که حضرت زینب علیها السلام پیشانی خود را به چوب محمل زد و خون تازه از
ص :28
زیر آن جاری شد از همان بافته هایی است که پیش از این متذکر آن شدیم [و در مقاتل اثری از آن وجود ندارد].
تعزیه و شبیه خوانی نیز که امروزه متداول گردیده مشتمل بر بسیاری از محرمات و موجب هتک حرمت اولیای خدا و باز شدن راه توهین و قدح شخصیت آنان است که خواسته دشمنان می باشد و به مقتضای «کونوا لنازینا و لا تکونوا علینا شینا» حرام و موجب هتک حرمت آنان است. تنها بعضی از تعزیه ها و شبیه خوانی ها که خالی از محرمات و هتک حرمت است را می توان استثنا نمود لکن کجا یافت می شود؟
خلاصه سخن این که هر کس می خواهد به خدا و رسول و اولیای او علیهم السلام تقرب پیدا کند باید در مسأله عزاداری و گریه برامام حسین علیه السلام (و غیر آن) از سیره و سنّت اولیای خدا خارج نشود و در مسأله عزاداری طبق آنچه حضرت رضا [و ائمه دیگر علیهم السلام انجام می داده و] فرموده اند عمل کند وگرنه از کسانی خواهد بود که خداوند در قرآن در باره اشان فرموده است: «آنان سعی خود را در دنیا ضایع و تباه نموده و گمان کرده اند که عمل نیکی انجام داده اند.»
ولایت به معنای پذیرفتن مقام نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله و امامت ائمه معصومین علیهم السلام و از اصول مذهب شیعه و ضروریات آن است و طبق اسناد فراوان انکار آن موجب انحراف از دین و دخول در حاکمیت طاغوت است(1)(1) و خداوند ایمان به خود را مشروط به پذیرفتن ولایت و حاکمیت پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام قرار داده است.(2)(2)
در بسیاری از آیات قرآن و سخنان معصومین علیهم السلام (3) محبت و دوستی پیامبر و امامان بعد از آن حضرت سفارش شده و همانند پذیرفتن مقام نبوت و امامت شرط
ص :29
دیانت و نجات و پذیرفته شدن اعمال و دخول در بهشت و... معرفی گردیده است.
در برخی از روایات - به طور مطلق - محبت و دوستی آل پیامبر، یعنی امامان معصوم علیهم السلام و حتی دوستی با دوستان آنان وسیله نجات معرفی شده است. حتی از روایات استفاده می شود کسی که آنان را دوست بدارد و نداند بر چه آیین و اعتقادی هستند نیز اهل نجات خواهد بود بلکه اگر دوستان آنان را دوست بدارد و یا احسانی به آنها بنماید - گرچه اطلاعی از اعتقادات آنان نداشته باشد - او نیز اهل نجات خواهد بود.(1)
اینک به منظور پاسخگویی به کسانی که این مطالب را مورد نقد و یا انکار قرار داده اند گوشه هایی از روایات یاد شده را ذکر می کنیم و سپس به توضیح و معنای آنها می پردازیم. البته کسانی که از مضامین و معانی اخبار معصومین علیهم السلام در این موضوع اطلاع دارند چنین انکارها و انتقاداتی را نمی کنند و سخنان کلی و مطلقات اخبار و روایات را همراه با توضیحات و بیاناتی که از خود معصومین علیهم السلام رسیده طرح می نمایند، به گونه ای که شبهه ای برای مردم ایجاد نمی شود.
برخی افراد که تنها یک روایت را دیده و از سایر روایات و توضیحات معصومین علیهم السلام آگاهی نداشته اند منکر این مسأله شده و یا آن را مورد انتقاد قرار داده اند. این گونه افراد باید معنای صحیح این مسأله را از اهل آن جویا شوند و اگر از مسایل دینی و معارف اهل بیت علیهم السلام آگاهی ندارند فهم آن را به اهلش واگذارند و بدون احاطه و اطلاع کافی قضاوت و یا نقد و ایرادی را مطرح نکنند.
(2)1- علامه مجلسی در بحار، از شیخ صدوق، از ابوذر غفاری نقل نموده که
ص :30
گوید: من سلمان و بلال را دیدم که به طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله می آمدند ناگهان سلمان خود را بر قدم های رسول خدا صلی الله علیه و آله انداخت و آنها را بوسید. رسول خدا صلی الله علیه و آله او را از این عمل نهی نمود و فرمود: «ای سلمان! کاری که عجم ها مقابل پادشاهان خود می کنند نسبت به من انجام مده! همانا من بنده ای از بندگان خدا هستم و همانند آنان غذا می خورم و همانند غلامان می نشینم.»
(1)سلمان گفت: مولای من! شما را به خدا [سوگند می دهم] برای من مقام فاطمه علیها السلام را در روز قیامت بیان فرمایید.
ابوذر گوید: در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله با صورتی باز و خندان روبه سلمان نمود و فرمود: «سوگند به خدایی که جان من در دست اوست، فاطمه علیها السلام بانویی است که در روز قیامت بر مرکبی سوار می شود که سر آن از «خشیة اللّه» و چشمان آن از «نور اللّه» و... است و جبرئیل از طرف راست و میکائیل از طرف چپ و امیرالمؤمنین از جلو و حسن و حسین علیهم السلام از پشت سر او حرکت می کنند و خداوند نگهبان و حافظ او خواهد بود و چون وارد صحنه قیامت می شوند از طرف خداوند ندا می رسد:
(2)ای اهل محشر! چشمان خود را ببندید و سرهای خود را به زیر اندازید! این فاطمه دختر محمّد پیامبر شما صلی الله علیه و آله و همسر علی امام شما و مادر حسن و حسین علیهم السلام
ص :31
است.
پس فاطمه علیها السلام در حالی که دو لباس سفید و نورانی براو پوشیده شده است از صراط می گذرد و چون وارد بهشت می شود و به آنچه خداوند در بهشت برای او آماده نموده نظر می کند این آیه را قرائت می فرمایا: «بسم اللّه الرحمن الرحیم. الحمدللّه الَّذی أَذهَبَ عنّا الحَزَنَ إِنَّ رَبَنّا لَغَفُورٌ شَکورٌ الّذی أَحَلَّنا دارَالمُقامَةِ مِنْ فَضلِهِ لایَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغوبٌ».
(1)آن گاه خداوند به او وحی می فرماید: ای فاطمه! هرچه می خواهی از من درخواست نما تا به تو عطا نمایم و هر آرزویی داری بگو تا [برآورم و] تو را خشنود نمایم. پس فاطمه علیها السلام می گوید: خدایا، تمام آرزوی من تویی و تو برای من فراتر از هر آروزیی هستی. از تو می خواهم که دوستان من و دوستان عترت من را به آتش نبری.
(2)پس از طرف ذات مقدس حق به او گفته می شود: ای فاطمه! من دو هزار سال قبل از خلقت آسمان ها و زمین به عزت و جلال و بلندی مقام خود سوگند یاد نموده ام که دوستان تو و دوستان عترت تو را به آتش عذاب نکنم.»
(3)2- مرحوم مقدس اردبیلی در کتاب مجمع الفایده در پایان بحث میت می گوید: در پایان بحث دو روایت را نقل می کنیم که برای دوستان علی بن ابی طالب علیهما السلام بشارت باشد. نخست روایتی که زید شحّام از امام صادق نقل
ص :32
نموده است، وی می گوید:
من خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم. آن حضرت از احوال یکی از شیعیان خود سؤال نمود و چون به او پاسخ دادند که او از دنیا رفته است امام صادق علیه السلام به او ترحم نمود و او را به خوبی یاد کرد. مردی [از اهل سنت که] در آن جا حاضر بود، گفت: من از او چند دیناری طلب داشتم و او آن را ناچیز شمرد و به من نپرداخت.
پس آثار اندوه و خشم در صورت امام صادق علیه السلام ظاهر گردید و فرمود: «تو فکر می کنی خدا برای چند دینار تو دوست علی علیه السلام را به آتش می افکند و او را عذاب می نماید؟!»
زید شحام می گوید: با شنیدن این سخن آن مرد گفت: فدای شما شوم! من او را حلال نمودم.
امام صادق علیه السلام فرمود: «چرا پیش از این او را نبخشیدی و حلال نکردی؟!»
(1)3- زید شحّام از ابی شبل نقل نموده است که می گوید:
امام صادق علیه السلام به شیعیان خود فرمود: «هرکس شما را با این اعتقادی که دارید (یعنی اعتقاد به امامت اهل البیت علیهم السلام ) دوست بدارد اهل بهشت خواهد بود، هرچند همانند شما معتقد به ولایت ما نباشد.»
شیخ طوسی نیز این روایت را در اواخر کتاب طهارت در تهذیب نقل نموده است.
(2)4- مرحوم مقدس اردبیلی پس از نقل آن دو حدیث می گوید: لازم دیدم حدیث سومی را نیز که در کتاب بشارة المصطفی طبری آمده با حذف اسناد نقل نمایم. مرحوم طبری چنین نقل نموده است:
ص :33
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار مسرور و شادمان بر علی علیه السلام وارد و بر او سلام کرد. علی علیه السلام پاسخ داد و فرمود: «ای رسول خدا، تاکنون شما را این چنین خشنود ندیده بودم!»
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «علی جان! آمده ام تو را بشارت دهم. الآن جبرئیل علیه السلام بر من نازل گشته و می گوید: خدا تو را سلام می رساند و می فرماید: به علی بشارت ده که شیعیان او، چه صالح و چه عاصی، اهل بهشت خواهند بود.»
علی علیه السلام چون این سخن را شنید سجده شکر نمود و سپس دو دست مبارک خود را بالا برد و فرمود: «من خدا را گواه می گیرم که نصف حسنات و اعمال نیک خود را به شیعیانم بخشیدم.»
(1)فاطمه علیها السلام نیز چون این سخن شنید فرمود: «خدایا، تو گواه باش که من نیز نصف حسنات و اعمال نیک خود را به شیعیان علی بخشیدم.» امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز چنین گفتند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «شما از من کریم تر نیستید.» سپس فرمود: «خدایا، تو گواه باش که من نیز نصف حسنات و اعمال نیک خود را به شیعیان علی بخشیدم.»
پس از ناحیه پروردگار به رسول خدا صلی الله علیه و آله وحی شد: «شما از من کریم تر نیستید، همانا من جمیع گناهان شیعیان علی و دوستان آنان را آمرزیدم.»
چون این قبیل روایات در کتب حدیث فراوان دیده می شود. ذکر چند نکته در
ص :34
تبیین این گونه احادیث روشنگر خواهد بود:
1- این روایات را هرگز نمی توان بر آیات شریفه سوره مبارکه زلزال حاکم دانست- در این سوره آمده است: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرا یَرَهُ
وَ مَنْ یَعْمَلُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّا یَرَهُ»؛ یعنی هر که کوچک ترین عمل نیک و بدی را انجام داده باشد پاداش آن را خواهد دید.
2- از حضرت رضا علیه السلام نقل شده است: «نباید کسی بر عمل صالح خود تکیه کند و ولایت و محبت اهل بیت و اطاعت از آنان را نادیده بگیرد؛ همان گونه که نباید بر ولایت و محبت اهل بیت علیهم السلام تکیه کند و خود را از انجام وظایف و اعمال صالحه معاف بداند چرا که این دو مسأله به یکدیگر وابسته بوده و هیچ کدام به تنهایی وسیله نجات نخواهند بود.»
3- در بعضی از روایات مسأله محبت اهل البیت علیهم السلام و آثار آن به صورت مشروح بیان شده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
مرحوم صدوق در کتاب خصال (ص 515) با سند خود از ابوسعید خدری نقل نموده که گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوند به هر کس توفیق محبت و ولایت اهل بیت من را بدهد خیر دنیا و آخرت را به او داده است و هیچ کس نباید در اهل بهشت بودن او تردید نماید.»
سپس فرمود: «همانا محبت اهل بیت من همراه بیست خصلت خواهد بود؛ ده خصلت در دنیا و ده خصلت در آخرت. اما خصلت های دنیای او [عبارتند از] زهد، کوشش در عبادت و عمل خیر، ورع و پرهیز از محرمات، علاقه به عبادت خداوند، توبه قبل از مرگ، علاقه و نشاط به نماز شب، نداشتن طمع به مردم،مراقبت از امر و نهی خداوند، بی رغبتی و بغض به دنیا، و سخاوت و گذشت در راه خداوند.
و اما خصلت های آخرتی و قیامت او [عبارتند از این که] نامه عمل او (مقابل اهل محشر) گشوده نمی شود و کسی از آن مطلع نمی گردد، برای او میزان و حسابی نخواهد بود، نامه او به دست راست او داده می شود، برات و آزادی از آتش دوزخ برای او نوشته شده است، صورت او سفید و نورانی خواهد بود، لباس های بهشتی بر او پوشیده می شود، اجازه شفاعت نمودن برای صد نفر از اهل بیت خود را پیدا
ص :35
می کند، خداوند به او نظر رحمت می افکند، تاجی از تاج های بهشتی را بر سر او می گذارند، و بدون حساب وارد بهشت می شود.» سپس فرمود: «خوشا به حال دوستان اهل بیت من!»
4- در تعدادی از روایات آمده است که شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام در نهایت به صلاح و درستی روی می آورند و رستگار می شوند و اگر به دلیل فراوانی گناهانشان با تحمل بلاهای دنیا و سختی جان دادن آمرزیده نشوند در عالم برزخ - که از وقت مرگ تا قیامت است - به واسطه وحشت قبر و فشار آن و... آمرزیده خواهند شد و اگر به وسیله عذاب قبر نیز پاک نشوند در قیامت با سختی ها و وحشت ها و انواع مشکلات آن پاک می شوند و اگر باز برای آنان گناهی مانده باشد مدتی به دوزخ می روند و سپس با شفاعت اولیای خداوند نجات می یابند.
البته آنها هرگز در دوزخ مخلّد نخواهند بود و دشمنان آنان که در دوزخ هستند و انتظار دارند آنان را - که در دنیا بدترین مردم می دانسته اند - در دوزخ ببینند هرچه در دوزخ می گردند به فرموده امام صادق علیه السلام حتی یک نفر آنان را نمی یابند و می گویند: «ما لنا لا نَری رِجالاً کُنّا نَعُدُهم منَ الأشرارِ...»؛ یعنی چه شد آنهایی را که ما بدترین مردم می دانستیم در اینجا نمی یابیم؟!
از این رو امام صادق علیه السلام ضمن سخنانی به بعضی از شیعیان خود فرمود: «شما اهل نجات خواهید بود لکن من برای شما از برزخ می ترسم، پس مواظب اعمال و حقوق یکدیگر باشید.»
از تعدادی از روایات استفاده می شود که دوستان اهل البیت علیهم السلام و کسانی که معتقد به امامت امامان دوازده گانه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند - چنانچه گذشت - در نهایت اهل نجات خواهند بود وکسانی که منکر ولایت آن بزرگواران باشند اگرچه عبادت جن و انس را انجام داده باشند از آنان پذیرفته نخواهد شد و در عذاب الهی برای همیشه معذّب خواهند بود.
توضیح این مسأله لازم است که احادیثی که می گوید: «آتش دوزخ بر اولاد فاطمه علیها السلام حرام است» طبق فرموده حضرت رضا علیه السلام به برادر خود زید، فقط مربوط به فرزندان بلاواسطه آن حضرت است.
ص :36
حقیر چون روایات این بخش را در کتاب میزان الحق به طور مشروح نقل نموده ام خوانندگان محترم را به آن کتاب ارجاع می دهم.البته باید دانست که حق سخن را در این مسأله خداوند در قرآن بیان نموده و می فرماید: «اِنَّ اَکرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ أَتْقیکمْ» گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شما می باشند.
در کتاب کافی (ج 2/74) در تفسیر این آیه، از جابر، از امام باقر علیه السلام نقل شده که گوید: امام علیه السلام به من فرمود: «ای جابر! آیا صحیح است کسی که ادعای شیعه بودن دارد به صرف محبت ما خانواده اکتفا کند؟ [و وظایف دینی خود را رعایت نکند؟[ به خدا سوگند، شیعه ما نیست جزکسی که اهل تقوا و اطاعت از خدا باشد و چنین افرادی شناخته نمی شوند جز با تواضع و خشوع در عبادت و امانت داری و فراوانی یاد خدا و روزه و نماز و احسان به پدر و مادر و وارسی از حال همسایگان فقیر و بی درآمد و بدهکار و یتیمان و راستگویی و قرائت قرآن و بازداشتن زبان از مردم مگر به خیر و خوبی و امین مردم بودن در همه چیزها.»
جابر می گوید: گفتم: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! ما امروز کسی را با این اوصاف نمی شناسیم! امام علیه السلام فرمود: «ای جابر! فکر بیهوده مکن! مگر صحیح است کسی بگوید: علی علیه السلام را دوست می دارم و ولایت او را پذیرفته ام و سپس اهل عمل و کوشای در عبادت خدا نباشد؟ او اگر بگوید: من رسول خدا صلی الله علیه و آله را - که بهتر از علی علیه السلام است - دوست می دارم و از او پیروی نکند و به روش او زندگی ننماید دوستی او اثری برای او نخواهد داشت. پس از خدا بترسید و به دستورات خداوند عمل کنید و بدانید که خداوند با کسی خویشی ندارد و بهترین بندگان خدا و نزدیک ترین آنان به او با تقواترین و کوشاترین آنان در بندگی خداوند است.
ای جابر! به خدا سوگند، کسی جز با اطاعت و بندگی، به خدای تبارک و تعالی تقرّب پیدا نمی کند. ای جابر! بدان برات از آتش دوزخ به دست ما نیست و کسی را بر خدا حجت [و حق اعتراض] نمی باشد هر کس مطیع او باشد دوست ما خواهد بود و هر کس مخالفت او را بکند دشمن ما خواهد بود و ولایت ما جز به وسیله تقوا و ورع در دین شامل حال کسی نمی شود.»
مؤلف گوید: این گونه روایات فراوان است.
ص :37
و با آنچه ذکر شد معنای صحیح ولایت و محبت اهل البیت علیهم السلام روشن گردید امید آن که همه دوستان و علاقه مندان به اهل البیت علیهم السلام به برکت محبت و علاقه ای که به آن بزرگواران دارند و به سبب همان علاقه در مصایب آنان محزون و در شادی آنان شاد هستند و مجالس فراوانی برای تجلیل و تعظیم آنان برگزار می کنند در همه امور خود دستورات آن بزرگواران را عمل نمایند تا سعادت دنیا و آخرت نصیب آنان گردد.
امام باقر علیه السلام ضمن سخنانی به جابر جعفی فرمود: «تو از دوستان ما نخواهی بود جز آن هنگام که اگر همه اهل شهر در باره تو بگویند او آدم خوبی ست تو را خوش نیاید و اگر همه آنها بگویند او آدم بدی است محزون نشوی. تو خود را بر کتاب خدا عرضه کن اگر دیدی که در همان راه که او می گوید می روی و از آنچه دستور پرهیز می دهد دوری می کنی و به آنچه ترغیب می نماید عمل می نمایی و از آنچه می ترساند می ترسی در این صورت پابر جا باش که بشارت برتو باد چرا که گفته های مردم به تو آسیبی نمی رساند، و اگر دیدی که با آیات قرآن مباینت و جدایی داری، چرا خود را فریب می دهی؟...» (تحف العقول، ص 284؛ بحارالأنوار، ج 75/162)
(1)امام حسین علیه السلام در مدینه منوره، در سال وقوع جنگ خندق، در سوم یا پنجم ماه شعبان، در روز پنجشنبه یا سه شنبه به دنیا آمد. نیز گفته شده است که در آخر ربیع الاول و یا پنجم جمادی الاولی سال سوم و یا چهارم از هجرت به دنیا آمده و مادر او فاطمه علیها السلام پنجاه روز بعد از ولادت امام حسن به او باردار شده است. بنابراین فاصله بین او و برادرش امام حسن علیهما السلام همین پنجاه روز و مدّت حمل او بوده است.
ص :38
(1)امام صادق از پدر خود امام باقر علیهما السلام نقل نموده که فرمود: «بین امام حسن و امام حسین علیهما السلام بیش از یک طهر فاصله نبوده است و مدّت حمل امام حسین علیه السلام شش ماه بود و چون فاطمه علیها السلام آن مولود را خدمت پدر خود رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد آن حضرت خشنود شد و در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفت و روز هفتم گوسفندی برای او عقیقه نمود و او را حسین نامید و به مادر او فرمود تا سر او را بتراشد و به مقدار موی آن از نقره صدقه بدهد؛ چنان که برای برادر او امام حسن علیه السلام نیز چنین نمود.»
(2)آن حضرت در روز جمعه و یا شنبه و یا دوشنبه، دهم ماه محرم سال شصت و یک هجری در زمین کربلا به شهادت رسید. عمر شریف آن بزرگوار هنگام شهادت به حسب روایات پنجاه و پنج و یا پنجاه و شش سال و پنج ماه و پنج روز و یا هفت روز و یا بیش از این بوده است.
از آن مدّت، شش سال و یا هفت سال و چند ماه با جدّ خود رسول خدا صلی الله علیه و آله زیسته و پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک به سی سال با پدر خود امیرالمؤمنین علیه السلام زندگی کرده و بعد از پدر نزدیک به ده سال با برادر خود زندگی نموده و بعد از وفات برادر خود نزدیک به ده و بنابر قولی پنج سال و چند ماه امامت نموده است.
ص :39
رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد او و برادرش فرمود: «این دو فرزند من، حسن و حسین، دو امام هستند؛ قیام کنند و یا [به مصلحت اسلام و مسلمین] صلح نمایند.»
(1)او طبق وصیّت برادر خود امام حسن و وصیّت پدر خود امیرالمؤمنین علیهما السلام و وصیّت رسول خدا صلی الله علیه و آله به امامت منصوب شد و در مدّت امامت برادر خود امام حسن علیه السلام تا زمان مرگ معاویه براساس قرار داد صلح امام حسن علیه السلام صبر پیشه نمود و با معاویه به مبارزه برنخواست.
(2)هنگامی که معاویه از دنیا رفت، حرکت خود را مطابق شرایط و امکانات شروع نمود و همین که یارانی یافت آنان را به جهاد و مبارزه با یزید دعوت نمود و همراه اهل بیت و اصحاب خود از حرم خدا و رسول او صلی الله علیه و آله به طرف عراق حرکت کرد تا با کمک و یاری اهل کوفه _ که او را دعوت نموده بودند _ با حکومت یزید بن معاویه مبارزه نماید. پیش از حرکت به طرف عراق، پسر عمّ خود مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد تا مردم را به انجام فرمان خدا و بیعت با او برای جهاد فی سبیل اللّه دعوت نماید.
(3)اهل کوفه دعوت او را پذیرفتند و با او بیعت نمودند و عهد و پیمان بستند که
ص :40
از امام خود خیرخواهی کنند و او را یاری نمایند. لکن [مع الأسف با تهدیدات ابن زیاد] بیعت خود را شکستند و نماینده امام خود را تنها گذاردند بلکه او را تسلیم دشمن نموده تا او را به شهادت رساندند و سپس به جنگ امام خود [که او را دعوت نموده و وعده حمایت به او داده بودند] رفتند و او را محاصره نموده و از بازگشت به بلاد دیگر نیز او را منع کرده و او را در جایی نگه داشتند که هیچ یار و یاوری برای او نبود. حتی او را از آب فرات نیز منع نموده و با لب تشنه و مظلومانه به شهادت رساندند. تا این که گوید: اهل کوفه بیعت خود را با امام خویش شکستند و حرمتش را حفظ نکردند و او نیز همانند پدر و برادر خود به شهادت رسید.
(1)در کتاب شریف بحارالانوار از کتاب خرایج نقل شده است: هنگامی که امام حسین علیه السلام به دنیا آمد خداوند جبرئیل علیه السلام را امر نمود تا با عدّه ای از ملائکه به زمین فرود آید و رسول خدا صلی الله علیه و آله را تهنیت و تبریک گوید.
جبرئیل حرکت نمود و در مسیر خود به جزیره ای برخورد نمود که ملکی به نام «فطرس» در آن جا گرفتار بود و در اثر کوتاهی در انجام وظیفه بال هایش شکسته شده بود و خداوند او را در آن جزیره رها نموده و هفتصد سال بود که با چنین وضعی خدا را عبادت می نمود. فطرس به جبرئیل گفت: کجا می روی؟ جبرئیل پاسخ داد: نزد محمّد، رسول خدا صلی الله علیه و آله می روم. فطرس گفت: مرا با خود ببر، شاید
ص :41
رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق من دعایی کنند.
(1)جبرئیل فطرس را همراه خود آورد و حال او را به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «به فطرس بگو خود را به این مولود بمالد.» چون فطرس چنین کرد خداوند بال های او را به او بازگرداند و او با جبرئیل به آسمان پرواز نمود.
در همان کتاب از شیخ طبری از طاووس یمانی نقل شده که امام حسین علیه السلام چون در جای تاریکی می نشست مردم او را با نوری که از پیشانی و گلوی او ساطع بود می دیدند و این به این علت بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله زیاد پیشانی و گلوی او را می بوسید.
(2)باز روایت شده که روزی جبرئیل به خانه فاطمه علیها السلام نازل شد و دید که فاطمه به خواب رفته و امام حسین علیه السلام در گهواره گریه می کند. پس شروع به نوازش و تسلّی او نمود تا این که فاطمه علیها السلام از خواب بیدار شد و صدای نوازش دادن جبرئیل را شنید ولی او را ندید. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام خبر داد که او جبرئیل علیه السلام است.
در همان کتاب، از کتاب عیون المعجزات سیّد مرتضی، از امام صادق، از پدر خود، از جدّ خود زین العابدین علیهم السلام نقل نموده که فرمود: «اهل کوفه نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند و از کم آبی و نیامدن باران شکایت نمودند و از او خواستند که دعای باران بخواند. امیرالمؤمنین علیه السلام به امام حسین علیه السلام فرمود: برخیز و برای آنان درخواست باران کن.
ص :42
(1)امام حسین علیه السلام برخواست و حمد و ثنای خدا را به جای آورد و بر پیامبر او صلی الله علیه و آله درود فرستاد و فرمود: خدایا، تویی که خیرات و برکات را می فرستی، باران رحمت خود را بر ما فراوان بفرست و ما را کاملاً سیرآب فرما؛ به گونه ای که ضعیفان و ناتوانان از بندگانت بهره مند و شهرهای خشکیده و مرده زنده شوند. تو پروردگار عالمین هستی. ما را اجابت فرما!
(2)هنوز امام حسین علیه السلام از دعای خود فارغ نشده بود که ناگهان باران فراوانی بارید و مردی از اعراب نواحی کوفه خبر آورد که درّه ها و جویبارها از باران مال مال شده است.»
در همان کتاب، از کتاب عیون المعجزات، از ابن سائب نقل شده که گوید: روز عاشورا درکربلا شاهد بودم که بر امام حسین علیه السلام چه گذشت! در آن روز [که مسأله عطش مصیبت بسیار سختی بود] مردی از قبیله تیم، به نام عبداللّه بن جویره، از لشکر عمرسعد خارج شد و صدا زد: یا حسین! امام علیه السلام فرمود: «چه می خواهی؟» او گفت: من تو را به آتش دوزخ بشارت می دهم. امام علیه السلام فرمود: «هرگز چنین نیست، من بر پروردگار [کریم] و غفور و بر پیامبر مطاع وارد می شوم و از خیری به خیر دیگر منتقل می گردم. تو کیستی؟» مرد تیمی گفت: من ابن جویره هستم.
ص :43
(1)پس امام علیه السلام دست به دعا بلند نمود _ به قدری که ما سفیدی زیر بغل آن حضرت را مشاهده نمودیم _ و فرمود: «خدایا، او را به آتش ببر!«
آن مرد خشمگین شد و خواست بر امام علیه السلام حمله کند که اسب او مضطرب گردید و او را در گودالی اندخت و پای او در رکاب ماند و سر او روی زمین قرار گرفت و اسب او فرار کرد و او را روی زمین می کشاند تا این که سر او را به هر سنگ و درختی زد، به طوری که بدن او متلاشی گردید و آن ملعون به آتش دوزخ واصل شد.
در کتاب بحارالانوار، از مناقب ابن شهرآشوب، از اصبغ بن نباته نقل شده که گوید: من به امام حسین علیه السلام عرض کردم: ای مولای من! می خواهم از چیزی سؤال کنم که خود به آن یقین دارم و آن سرّی از اسرار الهی است و شما صاحب آن سرّ هستید!
(2)امام علیه السلام فرمود: «ای اصبغ، می خواهی خطاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را در «مسجد
ص :44
قبا به ابوبکر بدانی؟» گفتم: آری، همین را اراده کرده بودم. فرمود: «برخیز! چون برخاستم و نگاه کردم خود را از کوفه در کنار مسجد قبا یافتم، پیش از آن که چشم خود را به هم زده باشم. پس امام علیه السلام به صورت من تبسّم نمود و فرمود: «ای اصبغ! سلیمان بن داوود، باد را در اختیار داشت که صبحگاه به قدر یک ماه او را حرکت می داد و شامگاه نیز یک ماه و خداوند به من بیش از سلیمان قدرت داده است.» گفتم: به خدا سوگند، راست گفتید، ای فرزند رسول خدا!
سپس فرمود: «ای اصبغ! نزد ما علم جمیع کتاب و بیان آیات آن موجود است که نزد احدی از خلق خداوند چنین علومی نیست و این برای این است که ما محل سرّ الهی هستیم.» سپس در صورت من تبسّم نمود و فرمود: «ماییم آل اللّه و وارثین رسول اللّه صلی الله علیه و آله » من گفتم: الحمدللّه که خداوند چنین نعمتی به شما داده است.
سپس فرمود: «ای اصبغ! داخل مسجد قبا شو!«چون من داخل شدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را در محراب دیدم که ردای خود را به دوش گرفته و امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدم که لباس عمر را گرفته که او را بر زمین بزند. ناگهان دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله از روی تعجب انگشت بر دهان گرفته و خطاب به ابوبکر می فرماید: «چه بد جانشینی برای من بودی و چه بد بودند آنهایی که پیروان تو بودند. لعنت خدا و لعنت من برشما باد!»
(1)کنیه امام حسین علیه السلام ابوعبداللّه و لقب آن حضرت رشید، طیّب، وفیّ، سیّد،
ص :45
زکیّ، مبارک، تابع مرضاة اللّه، دلیل علی ذات اللّه، و سبط است. یحیی بن حکم و جماعتی شاعر او بوده اند. و اسعد هجری دربان او بوده. و نقش خاتم و انگشتر او «لکلّ اجلٍ کتاب» بوده است. و حاکمان زمان او معاویه و فرزند او یزید لعنهمااللّه بوده اند.
امام حسین علیه السلام نه فرزند داشت؛ شش پسر و سه دختر. پسران او علیّ اکبر، علی اوسط، علی اصغر، محمّد، عبداللّه و جعفر بودند و دختران او زینب، سکینه و فاطمه نام داشتند. (مجالس السنیة)
(1)مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد می فرماید: «امام حسین علیه السلام چهار فرزند پسر و دو دختر داشته» و یکی از دو علی و محمّد و زینب را فرزند او ندانسته است.
در باره علی اکبر اختلاف است. مشهور بین علما این است که او همان علیّ اکبر مقتول در کربلا می باشد که مادر او لیلی، دختر مرّة بن عروة بن مسعود ثقیفه است. لکن شیخ مفید می فرماید: «علیّ اکبر زین العابدین علیه السلام است و مادر او شاه زنان، دختر یزدجرد است».
علی اصغر همان فرزندی است که در کربلا تیری به او رسید و کشته شد. و مادر جعفر قضاعیه نام داشت که در زمان حیات پدر از دنیا رفت و فرزندی از او نماند. و عبداللّه رضیع همان فرزندی است که در دامن پدر تیری به گلوی او رسید و کشته شد و مادر او و مادر سکینه رباب، دختر امرئ القیس کلبیه است. و مادر فاطمه، امّ اسحاق، دختر طلحة بن عبداللّه تیمیه است. در میان فرزندان آن حضرت،
ص :46
مرتبه اعلای شخصیت و شهرت مربوط به حضرت زین العابدین علیه السلام است و نسل آن حضرت از طریق این فرزند باقی مانده است.
صاحب کتاب ناسخ التواریخ می گوید: از اخبار صحابه و تابعین و روایت ابن شهر آشوب استفاده می شود که هنگام ولادت امام حسین علیه السلام فاطمه علیها السلام مریض شد و شیر در پستان مبارکش نبود و چون زن مرضعه ای آمد از او شیر نگرفت پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه فاطمه علیها السلام آمد و انگشت ابهام در دهان امام حسین علیه السلام گذارد و او مکید تا سیر شد.
در روایتی آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله زبان مبارک خود را تا چهل روز در دهان او می گذارد تا گوشت در بدن او رویید.
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب از برّة، دختر امیّهُ خزاعی، نقل شده که گوید: چون فاطمه علیها السلام به امام حسن علیه السلام باردار شد رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواست از مدینه خارج شود پس به فاطمه علیها السلام فرمود: «جبرئیل بشارت می دهد که تو پسری به دنیا می آوری، پس به او شیر مده تا من باز آیم.» و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از سه روز بازگشت هنوز فاطمه علیها السلام به او شیر نداده بود، من گفتم: او را به من بده تا به او شیر بدهم. فاطمه علیها السلام فرمود: «هرگز چنین نخواهم کرد.» سپس محبت مادری او را وادشت تا پستان در دهان او گذارد.
پس رسول خدا علیها السلام آمد و فرمود: «ای فاطمه! چه کردی؟» فاطمه گفت: «به حال او رقّت نمودم و او را شیر دادم.» پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ابی اللّه عزّوجلّ الاّ ما اراد»؛ یعنی خداوند هرچه خواهد همان کند. کنایه از این که اگر فاطمه علیها السلام امام حسن علیه السلام را شیر نداده بود تا رسول خدا صلی الله علیه و آله باز می آمد امامت در صلب او می بود.
پس از آن فاطمه علیها السلام به امام حسین باردار گشت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: «ای فاطمه! جبرئیل مرا خبر می دهد که تو پسری خواهی آورد پس او را شیر مده تا من از سفر بازگردم؛ گرچه یک ماه بگذرد.» فاطمه علیها السلام گفت: «چنین خواهم نمود.»
ص :47
رسول خدا صلی الله علیه و آله از سفر باز گشت و فاطمه علیها السلام به امام حسین شیر نداده بود پس رسول خدا صلی الله علیه و آله او را گرفت و زبان مبارک در دهان او گذارد و او مکید تا سیر شد.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوند هرچه خواهد آن کند، عزیزم! سیراب و کامیاب شدی و امامت تا قیامت در نسل تو خواهد بود.»
در کتاب علل الشرایع در ذیل حدیثی آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود: «چون امام حسین علیه السلام متولد شد امّ سلمه او را کفالت و نگهداری می کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله هر روز می آمد و زبان خود را در دهان او می گذارد و او زبان آن حضرت را می مکید تا سیر می شد و خداوند گوشت او را از گوشت رسول خدا صلی الله علیه و آله رویاند و از فاطمه علیها السلام و غیر او هرگز شیر نخورد.
از این رو خداوند این آیه را در باره او نازل فرمود: «وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثلثونَ شَهرا حَتّی إِذا بَلَغَ أشُدَّهُ وَ بَلَغَ اَرْبَعینَ سَنَةً قالَ رَبِّ أوْزِعْنی اَن أشکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی أَنْعَمْتَ عَلیَّ و عَلی والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحا تَرضْاهُ وَ أَصْلِحْ لی فی ذرّیتی إِنّی تُبْتُ إِلیکَ وَ إنّی مِنَ المُسلِمینَ».
ترجمه: مدت حمل و شیرخوارگی او سی ماه بود و چون توانا گردید و چهل ساله شد گفت: ای آفریدگار من، مرا به شکر نعمت خود ملهم فرما؛ آن نعمت که بر من و پدر و ماردم انعام فرمودی و مرا چنان بدار که برای خشنودی تو کار کنم و مرا نسبت به فرزندانم شایستگی عطا کن من به تو روی آوردم و از مسلمانان می باشم.
امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر گفته بود «وَ أصْلِح لِی ذُرّیتی» تا قیامت همه فرزندان او امام می بودند.»
(1)از فضایلی که برای امام حسین علیه السلام نقل شده این است که آن حضرت از همه
ص :48
مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله شبیه تر بوده است.
انس بن مالک گوید: چون سرهای شهدا رانزد ابن زیاد ملعون گذاردند شبیه ترین آنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله سر امام حسین علیه السلام بود.
از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرمود: «فرزندم حسن از سینه تا سر شبیه رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و حسین از بقیه بدن شبیه به آن حضرت بود. و زهرای اطهر علیها السلام چون امام حسن و امام حسین علیهما السلام را به رقص و بازی وا می داشت، می فرمود: حسن جان! تو به پدر خود بیشتر شباهت داری، و به حسین علیه السلام می فرمود: تو به پدرم رسول خدا صلی الله علیه و آله شباهت داری و به علی شباهت نداری.»
بزرگ ترین و روشن ترین دلیل برای کمال و فضیلت امام حسن و امام حسین علیهما السلام که می تواند دلیل مقام بلند و والای امامت آنان نیز باشد این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای مباهله با نصارای نجران آنان را نیز با این که از نظر سنی خردسال بودند همراه خود برد.
(1)رسول خدا صلی الله علیه و آله برای آنان در همان خردسالی از مردم بیعت گرفتند و بیعت آنان را پذیرفتند و برای هیچ بچه خردسالی چنین نکردند.
پیامبر در همان خردسالی و طفولیت عمل آنان را پذیرفتند و بهشت را برای آنان واجب دانستند. این معنی از آیات سوره هل اتی روشن است.
(2)رسول خدا صلی الله علیه و آله در باره آنان فرمود: «حسن و حسین دو ریحانه و گل من از
ص :49
دنیا هستند.» و فرمود: «حسن و حسین دو آقای جوانان بهشت هستند.» و فرمود: «حسن و حسین دو فرزند من هستند؛ هر کس آنان را دوست بدارد من را دوست داشته و هرکس آنان را دشمن بدارد و به خشم آورد من رابه خشم آورده است.» و فرمود: «خدایا، من حسن و حسین را دوست دارم، تو نیز آنان را دوست بدار!» و فرمود: «حسن و حسین دو فرزند من و دو امام هستند؛ چه قیام کنند و چه قیام نکنند [و برای مصلحت اسلام و مسلمین ناچار به صلح شوند].»
(1)مردم بارها می دیدند هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله مشغول نماز می شدند و به سجده می رفتند حسن و حسین بر پشت آن حضرت سوار می شدند و چون می خواستند آنان را از این عمل باز دارند و یا از پشت آن حضرت پایین آورند رسول خدا صلی الله علیه و آله اشاره می نمود که آنان را رها کنید [تا این که آنان با میل خود از پشت آن حضرت پایین می آمدند] و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از نماز خود فارغ می شد آنها را در دامن خود می گذارد و می فرمود: «هرکس من را دوست می دارد باید اینها را نیز دوست بدارد.»
عادت رسول خدا صلی الله علیه و آله براین بود که پشت خود را پایین می آورد تا حسن و حسین علیهما السلام بر او سوار شوند و چون سوار می شدند به آنها می فرمود: «چه خوب است مرکب شما! و شما نیز چه سواران خوبی هستید!»
(2)منقول است که روزی آنان را بر شانه خود سوار نمود. پس مردی به آنان
ص :50
گفت: چه مرکب خوبی پیدا کرده اید! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «و آنان [نیز] چه سواران خوبی هستند!» نقل شده که سالی حسن و حسین پیاده به حج رفتند و هر سواره ای آنان را می دید از مرکب خود پیاده می شد و پیاده می رفت، تا این که بعضی از مسافرین حج به سعدبن ابی وقاص گفتند: پیاده رفتن برای ما سنگین است و خوش نداریم که سوار بر مرکب شویم و این دو بزرگوار پیاده باشند. سعدبن ابی وقاص از آنان خواست که سوار بر مرکب شوند. امام حسن علیه السلام در پاسخ او فرمود: «ما بر خود لازم نموده ایم که پیاده به طرف خانه خدا برویم لکن راه خود را عوض می کنیم» و از راه دیگری به طرف مکّه حرکت نمودند.
(1)از جلالت قدر آنان این است که ابن عبّاس، با آن علم و کمال خود، رکاب را برای حسن و حسین می گرفت تا آنان سوار بر مرکب شوند و می گفت: اینها فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند.
روایت شده که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بالای منبر بود و چون صدای گریه
ص :51
حسن و حسین علیهما السلام را که دو طفل خردسال بودند شنید و دید که آنان در لباس خود بر زمین می خورند سخت ناراحت شد و از منبر پایین آمد و آنان را بر شانه های خود سوار نمود و بالای منبر برد و مقابل خود قرار داد.
(1)رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خدای متعال ذریه هر پیامبری را از صلب آن پیامبر قرارداد لکن ذریه من را از صلب علی بن ابی طالب مقرر فرمود.»
براساس این سخنِ رسول خدا صلی الله علیه و آله ، فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام تا قیامت ذریه رسول خدا صلی الله علیه و آله محسوب می شوند؛ چه از نسل فاطمه علیها السلام باشند و چه از همسران دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام . البته تردیدی نیست که فرزندان فاطمه علیها السلام ذریه پیامبر صلی الله علیه و آله هستند بلکه طبق تعبیر بعضی از روایات فرزندان آن حضرت نیز محسوب می شوند و امام حسین علیه السلام ، طبق روایات فراوان، فرزند پیامبر و ذریه او و اهل بیت آن حضرت محسوب می شود.
رسول خدا صلی الله علیه و آله امام حسن علیه السلام را بر پای راست خود و امام حسین علیه السلام را بر پای چپ و علی و فاطمه علیها السلام را مقابل خود نشاند و کسای خود را بر آنان پوشاند و این آیه را قرائت فرمود:
«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهْلَ البَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهِیرا» و سپس فرمود: «اینان، به حق، اهل بیت من هستند.»
(2)و به آنان فرمود: «هرکس تسلیم شما شود و با شما مسالمت کند من با او
ص :52
مسالمت می کنم و هر کس با شما به جنگ برخیزد من با او به جنگ برمی خیزم.»
و چون نظر مبارک او به امام حسن و امام حسین علیهما السلام افتاد فرمود: «هرکس این دو و پدر و مادر آنان را دوست بدارد در قیامت همنشین من خواهد بود.» و فرمود: «حسین علیه السلام از من است و من از حسین هستم. خداوند دوست بدارد هر کس حسین را دوست می دارد.»
(1)و فرمود: «هرکس دوست دارد که محبوب ترین افراد روی زمین را نزد اهل آسمان ببیند باید حسین علیه السلام را ببیند.»
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله روی منبر مشغول سخن بود. ناگهان امام حسین علیه السلام وارد مسجد شد [و چون دوید که نزد رسول خدا برود] پا بر لباس خود گذارد، و بر زمین خود و گریان شد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از منبر پایین آمد و او را در بغل گرفت و فرمود: «خدا شیطان را بکشد! فرزند مایه امتحان است. سوگند به خدایی که جان من به دست اوست، من بی اختیار از منبر پایین آمدم.»
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله از کنار خانه فاطمه علیها السلام می گذشت که صدای گریه امام حسین علیه السلام را شنید پس به فاطمه علیها السلام فرمود: «مگر نمی دانی که گریه حسین مرا می آزارد؟»
(2)امام حسین علیه السلام روز عاشورا به اصحاب ابن زیاد فرمود: «چه شده که شما
ص :53
برای ریختن خون من اجتماع نموده اید؟ به خدا سوگند، اگر مرا بکشید همانا حجت خدا را کشته اید، بلکه،به خدا سوگند، بین مشرق و مغرب، فرزند دختر پیامبری جز من نیست که حجت بر شما باشد.»
(1)در کتاب «وفاءالوفاء» سمهودی شافعی، از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که فرمود: «شبی رسول خدا صلی الله علیه و آله به زیارت ما آمد و در خانه ما بیتوته نمود و چون شب را در خانه ما استراحت کرد، در بین شب امام حسن علیه السلام از خواب بیدار شد و آب طلب نمود. رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست و ظرفی از شیر آماده نمود؛ نخست به امام حسن علیه السلام که آب طلب نموده بود داد و سپس به امام حسین علیه السلام فاطمه علیها السلام عرض کرد: پدرجان! مثل این که حسن را بیشتر دوست می داری؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حسن علیه السلام زودتر آب طلب نمود. سپس به فاطمه علیها السلام فرمود: من و تو و این دو فرزندم و آن کسی که در خواب است، یعنی علی علیه السلام ، در قیامت مجتمع خواهیم
ص :54
بود.»
(1)سمهودی باز از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نموده که فرمود: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به زیارت ما آمد و ما برای او غذایی از گوشت و آرد تهیه نمودیم. و امّ ایمن نیز برای ما ظرفی از شیر و مقداری از خرما هدیه آورد و همگی از آن غذا خودریم. سپس من دست های رسول خدا صلی الله علیه و آله را شستم. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله وضو گرفت و رو به قبله نمود و مشغول دعا گردید. سپس اشگ او جاری شد و به سجده افتاد تا این که سه مرتبه این عمل را تکرار نمود.
ما از هیبت آن حضرت حیا کردیم که علت آن را سؤال کنیم، تااین که امام حسین علیه السلام پرید و بر پشت آن حضرت سوار شد و گریه کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «عزیرم! برای چه گریه می کنی؟!» امام حسین عرض کرد: «پدرجان! کاری از شما دیدم که تاکنون ندیده بودم.»
(2)پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «فرزند عزیزم! امروز به واسطه شما به قدری
ص :55
خشنود شدم که تاکنون این قدر خشنود نشده بودم و[لکن] جبرئیل آمد و به من خبر داد که شما کشته خواهید شد و قبرهای شما از یکدیگر فاصله زیادی خواهد داشت. پس من محزون [و گریان] شدم و از خداوند برای شما طلب خیر نمودم.»
(1)مدائنی گوید: امام حسن و امام حسین و عبداللّه جعفر علیهم السلام برای انجام فریضه حج به مکّه رفتند و زاد و توشه خود را بین راه از دست دادند تا این که گرسنه و تشنه شدند. پس به پیرزنی که در خیمه ای زندگی می کرد برخورد نمودند و از او آب طلب کردند. پیرزن اجابت نمود و گفت: از این گوسفند شیر بدوشید و به جای آب بنوشید.
(2)و چون از او درخواست غذا نمودند پیرزن گفت: غذایی جز این گوسفند ندارم آن را ذبح کنید تا برای شما از آن غذایی آماده کنم. یکی از آنان گوسفند را ذبح نمود و آماده کرد و پیرزن برای آنان غذایی آماده نمود. آنان از آن غذا خوردند و چون خواستند حرکت کنند به او گفتند: ما از قریش هستیم. به مکّه می رویم. چون از این سفر به سلامت بازگشتیم زحمات شما را جبران خواهیم نمود.
هنگامی که حرکت نمودند شوهر آن پیرزن به خانه بازگشت و از میهمان نوازی همسر خود آگاه شد و با خشم و غضب به همسر خود گفت: وای بر تو! گوسفند مرا ذبح می کنی و به کسانی که نمی شناسی اطعام می نمایی و می گویی
ص :56
عدّه ای از قریش بودند؟!
(1)این قضیه گذشت. پس از مدتی آن پیرزن و همسر او به مدینه آمدند و متاعی آوردند که آن را بفروشند و از آن معاش خود را اصلاح نمایند. ناگهان در کوچه های مدینه چشم امام حسن علیه السلام به آن پیرزن افتاد و او را شناخت، در حالی که پیرزن آن حضرت را نشناخت. پس امام حسن علیه السلام غلام خود را نزد او فرستاد و چون او خدمت آن حضرت آمد امام حسن علیه السلام به او فرمود: «من را می شناسی؟» گفت: خیر. امام فرمود: «من همان میهمان تو هستم در فلان روز.» پیرزن گفت: پدر و مادرم فدای شما باد!
(2)پس امام علیه السلام هزار گوسفند و هزار دینار به او دادند و او را همراه غلام خود نزد امام حسین علیه السلام فرستادند. امام حسین علیه السلام به او فرمود: «برادرم چه قدر به تو احسان نمود؟» پیرزن گفت: هزار گوسفند و هزار دینار. امام حسین علیه السلام نیز به همان مقدار به او احسان نمود تا او را نزد عبداللّه جعفر طیار فرستاد. عبداللّه گفت: امام حسن و امام حسین چقدر به تو احسان نمودند؟ پیرزن گفت: هر کدام هزار گوسفند و هزار مثقال طلا به من دادند. عبداللّه نیز همانند آنان به او احسان نمود.
علامه سیّد محسن امین سپس گوید: بنی هاشم معدن جود و کرم و شجاعت
ص :57
هستند و هرگز کسی به آنان نمی رسد؛ چرا که آنان از معدن کرم به وجود آمده اند و برای کرم و سخای امام حسن و امام حسین علیهما السلام همین بس که آنان سبط آن پیامبر هستند که کرم و جود او از ابر رحمت الهی افزون بود، و فرزندان آن امامی هستند که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله کریم ترین مردم بود؛ و البته هر صاحب کرمی غالبا دارای شجاعت نیز می باشد و کم می شود که شخص کریم شجاع نباشد و یا شجاع کریم نباشد؛ چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «خداوند مرا از دو خصلت جدا نفرموده است؛ شجاعت و کرم.»
(1)تا این که گوید: امام حسین علیه السلام در کرم و شجاعت به پدر خود اقتدا نمود؛ چرا که او فرزند همان پدر و میوه همان درخت پربرکت می باشد. بزرگ ترین کرم امام حسین علیه السلام وقتی بود که در بیابان گرم و سوزان، حرّبن یزید ریاحی با هزار نفر او را محاصره نمودند و او در آن بیابان آنان را که تشنه بودند آب داد و حتی حیوانات آنان را نیز آب داد. و آن مردم چه بدمردمی بودند که در مقابل این احسان و کرم آب را بر او و عزیزان و اصحاب او بستند و عمرسعد دستور داد پنج هزار نفر اطراف فرات جمع شوند و فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله را از آب فرات منع کنند!
(2)بیهقی در کتاب «المحاسن و المساوی» می گوید: دو نفر از بنی هاشم و
ص :58
بنی امیّه با یکدیگر برخورد نمودند و هر کدام به دیگری می گفت: ما از شما در سخاوت و کرم مقدم هستیم تا این که یکی از آنان به دیگری گفت: تو از ده نفر از قبیله خود چیزی طلب کن و من نیز از ده نفر از قبیله خود چیزی طلب می کنم. آن که از بنی امیّه بود از ده نفر از قبیله خود چیزی طلب کرد و هر کدام ده هزار درهم به او دادند. آن که از بنی هاشم بود اول نزد امام حسن علیه السلام آمد و آن حضرت دستور داد یکصد و پنجاه هزار درهم به او دادند و چون نزد امام حسین علیه السلام رفت آن حضرت به او فرمود: «آیا قبل از من از کسی چیزی خواسته ای؟» او گفت: آری، نزد امام حسن علیه السلام رفتم. امام حسین علیه السلام فرمود: «من نمی توانم بیش از مولای خود به تو احسان کنم. پس او نیز یکصد و پنجاه هزار درهم به او داد.
(1)مردی که از بنی امیّه بود و از ده نفر سؤال کرده بود یکصد هزار درهم با خود آورد لکن مرد هاشمی که از دو نفر سؤال نموده بود سیصد هزار درهم با خود آورد. مرد اموی چون این وضعیت را مشاهده نمود یکصد هزار درهم را به صاحبان آن بازگرداند و آنها پذیرفتند و مرد هاشمی چون خواست سیصد هزار درهم را به امام حسن و امام حسین باز گرداند آنها نپذیرفتند و فرمودند: «ما از تو پس نمی گیریم و باکی نداریم از این که آن را با خود ببری یا در بین راه بریزی!»
(2)علاّمه سیّدمحسن امین می گوید: فضایل امام حسن و امام حسین علیهما السلام قابل
ص :59
شماره نیست، چرا که آنان فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و دو سبط او و میوه دل او هستند. آنها آقای جوانان اهل بهشت می باشند و از شرافت نسب بر همه مردم افتخار و سبقت دارند. جدّ آنان رسول خدا صلی الله علیه و آله سیّد الأنبیاء و پدرشان امیرالمؤمنین سیّد الأوصیاء و مادرشان فاطمه زهراء پاره تن رسول خدا و سیدة النساء است و جدّه آنان خدیجه امّ المؤمنین و اولین زن مسلمان این امت است که مال خود را برای احیای دین اسلام انفاق نموده و اسلام بامال و شمشیر علی بن ابی طالب برقرار شده است. و خالوها و خاله های آنان دختران و پسران رسول اللّه اند و عموی آنان جعفر طیار است که در بهشت پرواز می کند. اینها شرافت های نسبی آنهاست و شرافت های نفسانی آنان از فضایل و ارزش های انسانی قابل شماره نیست.
(1)در کتاب المجالس السنیه نقل شده که عمروبن دینار گوید: حسین بن علی علیهما السلام به عیادت اسامة بن زید رفت و او در حال بیماری می گفت: وای از پریشانی و اندوه! پس امام حسین علیه السلام به او فرمود: «ای اسامه اندوه تو از چیست! اسامه گفت: شصت هزار درهم مدیون هستم. امام علیه السلام فرمود: «آن را ضمانت نمودم.» اسامه گفت: می ترسم بمیرم و دین به عهده من بماند.
(2)پس امام علیه السلام به او فرمود: «هرگز نخواهی مرد تا من دین تو را ادا کنم.»
ص :60
عمروبن دینار گوید: آن حضرت قبل از مرگ اسامه دین او را ادا نمود.
در همان کتاب روایت شده که آن حضرت می فرمود: «بدترین خصلت های پادشاهان ترس از دشمنان و سخت گیری بر ضعیفان و بخل و خودداری از احسان است.»
(1)روایت شده که مردی از اعراب بادیه نشین وارد مدینه شد و گفت: کریم ترین مردم کیست؟ پس او را نزد امام حسین علیه السلام فرستادند. او داخل مسجد شد و چون دید آن حضرت مشغول نماز است اشعار ذیل را خواند. پس امام حسین علیه السلام سلام نماز خود را گفت و به قنبر فرمود: «آیا از مال حجاز چیزی مانده است؟» قنبر گفت: آری، چهار هزار دیناراست. امام علیه السلام فرمود: «آنها را بیاور که آن که از ما سزاوارتر است آمده است.» سپس عبای خود را برداشت و دینارها را در آن پیچید و در جواب آن اعرابی اشعار ذیل را انشاء فرمود:
اعرابی آنها را گرفت و گریان شد. امام علیه السلام فرمود: «آیا آنچه ما به تو دادیم؟ ناچیز بود؟» اعرابی گفت: عطای شما کم نبود لکن گریه من برای این است که
ص :61
چگونه این دست با برکت زیر خاک می رود.
در روایت دیگری آمده است: که چون امام حسین علیه السلام را در کربلا کشتند اثری بر پشت او دیدند و چون علت آن را از حضرت زین العابدین علیه السلام سؤال کردند فرمود: «این اثر آن همیان و کیسه نانی است که پدرم به دوش می گرفت و به منازل زن های بی سرپرست و یتیمان و فقرا می برد.»
(1)سید محسن امین رضوان اللّه علیه پس از نقل این روایت می گوید: اثر دیگری نیز در کربلا بر پشت آن حضرت دیده شد و آن جای سمّ اسب ها بود که بر سینه شریف و پشت آن میوه دل رسول خدا صلی الله علیه و آله تاخته بودند و عمرسعد بعد از شهادت آن حضرت دستور داده بود که برای انجام فرمان ابن زیاد ده نفر اسب سوار بروند و بدن آن حضرت را زیر سمّ اسبان خود لگدمال کنند و آنان چنین کردند و در کوفه به ابن زیاد گفتند: ما کسانی هستیم که بر سینه و پشت امام حسین اسب تاختیم و سینه و پشت او را خرد کردیم!
(2)در کتاب «المجالس السنیة» نقل شده که عربی بادیه نشین نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ! من ضامن یک دیه کامل شده ام و از پرداخت آن عاجز هستم، با خود گفتم که نزد کریم ترین مردم می روم تا به من کمک
ص :62
دهد و کسی را کریم تر از آل محمّد صلی الله علیه و آله نیافتم.
(1)امام علیه السلام فرمود: «من سه مسأله از تو سؤال می کنم، اگر یکی از آنها را پاسخ گفتی یک سوم آن دیه را [که هزار مثقال طلا می باشد] به تو می دهم، و اگر دو سؤال را پاسخ دادی دو سوم آن را می دهم، و اگر سه سؤال را پاسخ گفتی تمام آن را می دهم.»
اعرابی گفت: ای فرزند رسول خدا! آیا کسی همانند شما که اهل علم و دانش و شرافت است از کسی همانند من که [نادان است] سؤال می کند؟ امام علیه السلام فرمود: «آری، من از جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: باید احسان به اندازه معرفت باشد.»
اعرابی گفت: هرچه می خواهید بپرسید. اگر بدانم پاسخ می دهم و اگر ندانم از شما یاد می گیرم.
(2)امام علیه السلام فرمود: «افضل اعمال چیست؟ اعرابی گفت: ایمان به خدا. امام علیه السلام فرمود: «نجات از مهلکه و خطر به چیست؟» اعرابی گفت: با توکل و اعتماد به خداست. امام علیه السلام فرمود: «زینت انسان به چیست؟» اعرابی گفت: علم و دانشی که همراه حلم و بردباری باشد. امام علیه السلام فرمود: «اگر کسی از آن بی بهره بود چه چیز زینت اوست؟» اعرابی گفت: مالی که همراه با مروّت و جوانمردی باشد.» امام علیه السلام فرمود: «اگر کسی از آن نیز بی بهره بود زینت او به چیست؟» اعرابی گفت: فقری که همراه با صبر و شکیبایی باشد. امام علیه السلام فرمود: «اگر از این هم بی بهره بود زینت او به
ص :63
چیست؟» اعرابی گفت: باید صاعقه و عذابی از آسمان بیاید و او را بسوزاند؛ چرا که او سزاوار چنین عذابی است!
پس امام علیه السلام خندیدند و کیسه ای که هزار دینار در آن بود با انگشتری که قیمت آن دویست درهم بود به او دادند و فرمودند: ای اعرابی! این هزار دینار را صرف بدهکاری خود بکن و این انگشتر را نیز صرف مخارج خود نما.»
اعرابی آن مال را گرفت و گفت: خدا بهتر می داند که رسالت و امامت را کجا قرار دهد.
(1)در همان کتاب می گوید: عبدالرحمان سلمی سوره حمد را به بعضی از فرزندان خردسال آن حضرت تعلیم نمود و چون او بر پدر خود خواند امام علیه السلام هزار دینار و هزارحلّه به او انعام نمود و دهان او را پر از درّ کرد و چون بعضی به آن حضرت در این باب خرده گرفتند، امام علیه السلام فرمود: «این انعام کجا می تواند به جای تعلیم او باشد؟» و سپس اشعار ذیل را قرائت فرمود.
(2)در همان کتاب، از انس بن مالک نقل شده که گوید: من خدمت امام حسین علیه السلام بودم که کنیزی شاخه گلی برای آن حضرت هدیه آورد. پس امام حسین علیه السلام گل را از او گرفت و فرمود: «تو را در راه خدا آزاد نمودم.» انس گوید: به آن حضرت گفتم: برای یک شاخه گل او را آزاد فرمودید؟!
امام علیه السلام فرمود: «خداوند این چنین ما را تربیت نموده و در قرآن فرموده است
ص :64
که چون هدیه ای به شما داده شود شما باید به بهتر از آن یا همانند آن را پاسخ دهید و به هدیه کننده احسان کنید، و بهتر از هدیه این کنیز این است که او را آزاد کنم.»
در همان کتاب، از آن حضرت نقل شده که فرمود: «کسی که حاجت خود را نزد شما آورد دادن حاجت او اکرام به او محسوب نمی شود بلکه شما باید کرامت خود را حفظ کنید و او را رد ننمایید.»
(1)[ظاهرا مقصود آن حضرت این است که احسان شما در مقابل سؤال اوست که آبروی خود را به شما فروخته است پس شما اگر چیزی به او دادید در حقیقت آبرو و شخصیت خود را حفظ کرده اید که او را رد ننموده اید].
سپس می گوید: از کرامت های بزرگ و سخاوت عجیب آن حضرت این است که چون در مسیر کربلا حرّبن یزید ریاحی را با هزار نفر- که همه آنان در صحرای گرم از تشنگی سوخته بودند - ملاقات نمود اصحاب خود را امر نمود که به همه آنها آب بدهند و از شب قبل به اصحاب خود فرموده بود که آب فراوان بردارند، بلکه فرمود تا به حیوانات آنان نیز آب دادند و پاداش اهل کوفه به آن حضرت این بود که عمرسعد ملعون، روز هفتم محرم، عمروبن حجاج را با پانصد نفر بر فرات گماشت تا آب را از آن حضرت و اهل بیت و اصحاب او منع کنند!!
ص :65
(1)صاحب کتاب مجالس السنیه از مناقب ابن شهرآشوب نقل نموده است که امام حسین علیه السلام وارد مجلس معاویه شد در حالی که شخصی از اعراب بادیه نشین نزد او بود و خواسته خود را مطرح می نمود. پس معاویه به امام حسین علیه السلام مشغول شد و از اعرابی بازماند.
در این هنگام اعرابی از یکی از حاضران سؤال کرد: این شخص کیست؟ گفتند: او حسین بن علی علیهما السلام است. اعرابی روبه امام حسین علیه السلام نمود و گفت: ای فرزند دختر رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! از شما خواهش می کنم که در مورد حاجت من با معاویه صحبت بفرمایید. امام حسین علیه السلام از معاویه خواستند [که حاجت او را برآورد] و او حاجت اعرابی را برآورد.
سپس اعرابی اشعاری خواند و گفت: من نزد معاویه رفتم و او حاجتم را برآورده نکرد. تا این که فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام _ که معدن کرم و جود و پاکی و طهارت است _ او را واداشت که حاجت من را ادا کند. سپس گفت: ای معاویه! نسبت بنی هاشم به شما بنی امیّه همانند نسبت بهار به فصول دیگر است و بنی هاشم بر شما فضیلت دارند.
(2)معاویه گفت: ای اعرابی! من به تو احسان نمودم و تو امام حسین علیه السلام را
ص :66
می ستایی؟! اعرابی گفت: ای معاویه! تو از حق او [و مالی که متعلق به اوست] و بعد از سفارش او حاجت من را انجام دادی [و در حقیقت از خود چیزی به من ندادی].
در همان کتاب نقل شده که هنگامی که مروان ملعون، فرزدق شاعر را از مدینه اخراج نمود فرزدق نزد امام حسین علیه السلام آمد و آن بزرگوار چهارصد دینار به او داد. گفته شد: او شاعر فاسقی است! امام علیه السلام فرمود: «بهترین مال های شما آن مالی است که با آن آبروی خود را حفظ کنید.» سپس فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد عبّاس بن مرداس [که حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را حفظ نمی کرد] فرمود: «شرّ زبان او را از من برطرف کنید» [یعنی چیزی به او بدهید که بدزبانی نکند].»
(1)مرحوم علاّمه سیّد محسن امین رحمه الله در پایان این بحث می گوید: بزرگ ترین سخاوت وجود امام حسین علیه السلام این بود که جان عزیز خود را در راه خداوند عطا نمود، او جان خود و اهل بیت و عیال و فرزندان [و اصحاب] خود را فدای دین و حمایت از شریعت جدّ خود سیّد المرسلین صلی الله علیه و آله نمود و اگر شهادت امام حسین علیه السلام نبود اثری از دین خدا باقی نمی ماند و کفر و الحاد یزید [و معاویه و هواداران آنان [برای همه مردم آشکار نمی شد.
مؤلّف گوید: احسانی که امام حسین علیه السلام با دادن جان خود و عزیزان و اصحاب به اسلام و مسلمین نمود و به وسیله آن دین خدا را در فضای تاریکی که بنی امیّه فراهم ساخته و مردم را به دشمنی با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله واداشته بودند حفظ نمود و محکومیت بنی امیّه و حکام غاصب دیگر را بر ملا نمود بر هیچ عاقل و منصفی پوشیده نیست.
هنگامی که آن حضرت شرایط زمان خود را به گونه ای یافت که جز با شهادت نمی شود از دین خدا حمایت نمود، فرمود: «ان کان دین محمدٍ صلی الله علیه و آله لم یستقم الاّ بقتلی فیا سیوف خذینی»؛ یعنی اگر دین جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله جز با شهادت و کشته
ص :67
شدن من برقرار نمی ماند، ای شمشیرها مرا در برگیرید.
(1)شجاعت امام حسین علیه السلام ، همانند پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام ، به قدری شگفت انگیز بود که در میان مردم دنیا زبانزد و در بین شجاعان مشهور بود. او با لب تشنه اهل کوفه را در کربلا به مبارزه طلبید و هر که در مقابل او می آمد کشته می شد، به گونه ای که لشکر سی هزار نفری کوفه فرار کردند و ناچار شدند از همه طرف به او حمله کنند. شمر ملعون سواره ها را پشت سر پیاده ها قرار داد. و به تیراندازها دستور داد تا آن حضرت را تیرباران نمایند و آنان چنین کردند، به گونه ای که بدن او را همانند خارپشت پر از تیر کردند.
(2)و چون بین او و خیام حرم او فاصله شدند، فرمود: «وای بر شما، ای پیروان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از قیامت و معاد نمی ترسید در دنیای خود آزاد مرد باشید و اگر عرب هستید به غیرت عربی خود باز گردید [و تا من زنده هستم به طرف خیام حرم من نروید!] شمر ملعون صدا زد: چه می گویی، ای فرزند فاطمه؟ امام علیه السلام فرمود: «من می گویم: شما با من جنگ دارید و من با شما جنگ می کنم و زن ها نباید مورد حمله قرار گیرند؛ پس تا من زنده هستم افراد جاهل و سرکش خود را از اهل حرم من دور کنید!»
ص :68
شمر گفت: باکی نیست؛ و به لشکر خود گفت: از حرم او دور شوید و به طرف او بروید!
(1)مرحوم علاّمه سیّد محسن امین، در کتاب مجالس السنیة، ص 23، از حسن بصری نقل نموده است که روزی امام حسین علیه السلام همراه اصحاب خود به بوستان و باغ خویش رفت. در آن باغ غلامی به نام «صافی» داشت هنگامی که حضرت وارد باغ شد، غلامش نشسته و مشغول خوردن نان بود. امام علیه السلام کنار درخت خرمایی نشست. به طوری که غلام او را نمی دید. امام علیه السلام مشاهده کرد که غلام یک لقمه به سگ می دهد و یک لقمه خود می خورد و چون از خوردن نان فارغ شد گفت: «الحمداللّه ربّ العالمین»، خدایا مرا ببخش و مولای مرا نیز ببخش؛ همان گونه که برکت و رحمت خود را به پدر و مادر او عطا فرمودی، برحمتک یا ارحم الراحمین.»
(2)پس امام حسین علیه السلام برخاست و غلام را صدا زد. غلام از جا پرید و گفت: ای مولای من و مولای همه مومنین تا قیامت! مرا ببخش! من شما را ندیدم. امام علیه السلام به او فرمود: «ای غلام! مرا حلال کن که بدون اجازه تو وارد باغ تو شدم.» غلام گفت: این احسان و کرم و آقایی شماست که چنین می فرمایید.
ص :69
امام علیه السلام به او فرمود: «من دیدم یک لقمه نان می خوری و لقمه دیگر را به سگ می دهی، این برای چیست؟» غلام گفت: این سگ در وقت غذاخوردن به من نگاه می کرد و من حیا کردم که به او غذا ندهم؛ چون او سگ شماست و از بوستان شما حراست می کند و من نیز غلام شما هستم و پیش خود گفتم که من و این سگ باید در مال شما شریک باشیم لذا لقمه ای به او می دادم و لقمه ای را خود می خوردم.
(1)پس امام علیه السلام گریان شد و فرمود: «در این صورت من تو را آزاد نمودم و دو هزار دینار نیز به تو بخشیدم.» غلام گفت: حال که مرا آزاد فرمودید می خواهم همچنان باغبان شما باشم. امام علیه السلام فرمود: «عمل شخص کریم باید گفته او را تایید کند. مگر به تو نگفتم که من که بدون اجازه وارد باغ تو شدم مرا را حلال کن؟» سپس فرمود: من گفته خود را تصدیق نمودم و باغ را با آنچه در آن است به تو بخشیدم. اکنون اصحاب و یاران من که با من نزد تو می آییم میهمان تو هستیم و تو اصحاب مرا به خاطر من اکرام کن، خداوند در قیامت تو را اکرام کند و برای حسن خلق و ادب تو نسبت به من، تو را برکت دهد.»
غلام گفت: اگر شما باغ را به من بخشیدید من نیز آن را وقف اصحاب و شیعیان شما نمودم.
(2)امام حسین علیه السلام در یکی از خطبه های خود از باب پند و اندرز و نصیحت و
ص :70
خیرخواهی برای مسلمین و بیان ارزش های اسلامی می فرماید: «ای مردم، در کسب ارزش ها و مکارم اخلاق بکوشید و از یکدیگر پیشی بگیرید و ادعای ارزشی را که هنوز به دست نیاورده اید نکنید و با رسیدن به ارزش ها به خود ارزش بدهید و خود را با سستی در کار مبتلا به نکوهش نگردانید و بدانید اگر کسی خدمت و احسانی به دیگری کرد و او پاداش مناسب او را نداد و از او تشکر ننمود خداوند پاداش او را خواهد داد و البته پاداش خداوند و عطای او بزرگ تر و فراوان تر خواهد بود.
(1)مردم! بدانید که نیازها و حوایج مردم که به طرف شما می آید، در حقیقت، نعمت های خداوند است که به طرف شما آمده، مبادا از نعمت های او ملالت پیدا کنید که مبدل به نقمت و گرفتاری شما خواهد شد و بدانید که عمل خیرصاحب خود را آبرو می دهد و پاداش خود را نیز در نزد خداوند خواهد داشت. اگر شما عمل خیر را به صورت مجسّم مشاهده کنید هر آینه چیز زیبایی را که چشم همه از آن روشن می شود خواهید دید و اگر عمل زشت و ناپسندی را به طور مجسم ببینید چیز زشت و مورد تنفری را خواهید دید که دل ها از آن متنفر است و چشم ها از دیدن آن بسته می شود.
(2)ای مردم! هر کس اهل احسان و بخشش باشد آقا و بزرگوار می گردد و هر کس اهل بخل باشد پست و ناچیز خواهد شد، و با سخاوت ترین مردم کسی است که به افراد غیر امیدوار احسان کند و با گذشت ترین مردم کسی است که در حال
ص :71
توانایی گذشت کند و انتقام نگیرد و خیرخواه ترین مردم به خویشان خود کسی است که با قطع رحم کنندگان بیامیزد و به آنان احسان نماید و بدانید که درخت روی ریشه سبز می شود و می روید و هر کس هرچه کاشته برمی دارد پس کسی که در این دنیا به برادر خود احسانی نموده باشد فردای قیامت به نتیجه آن خواهد رسید و هر کس برای خدا به برادر خود احسان کرده باشد خداوند در وقت خود به او جزای خیر خواهد داد و بلاهای دنیا را بیش از آن از او دور خواهد نمود و هر کس اندوه و مصیبتی را از دل مؤمنی برطرف کند خداوند اندوه ها و مصیبت های دنیا و آخرت را از او برطرف خواهد نمود و هر کس اهل احسان و خیر باشد خداوند به او احسان خواهد نمود و البته او محسنین و نیکوکاران را دوست می دارد.»
(1)در خطبه دیگری فرمود: «حلم و بردباری زینت مؤمن و وفا مروّت اوست و احسان نعمت خدا بر اوست و تکبر بی مقداری، و عجله سفاهت، و سفاهت ناتوانی و غلو و زیاده روی سقوط، و همنشینی با افراد پست موجب شرّ، و بااهل فسق موجب بدگمانی به او خواهد بود.»
(2)مرحوم علاّمه سیّد محسن امین پس از نقل این جملات می گوید: امام حسین علیه السلام معدن فصاحت و بلاغت است و آن را از جدّ خود که فرمود: «من فصیح ترین مردم هستم!» ارث برده و از پدر خود که آموزگار فصاحت و بلاغت بوده آموخته است.
او در کربلا مقابل صفوف دشمن در مقابل لشکر سی هزارنفری عمر سعد سخنانی را ایراد نمود که هیچ گوینده و متکلمی در چنین شرایط چنین سخنانی نگفته و نخواهد گفت.
ص :72
بخشی از سخنان آن حضرت چنین است:
«حمد و ستایش خدایی راست که دنیا را آفرید و آن را خانه فانی و زوال قرار داد؛ خانه ای که هرگز بقا و ثبات ندارد، مغرور کسی است که فریب آن را بخورد و شقی کسی است که دنیا او را به فتنه اندازد.
(1)ای مردم! دنیا شما را فریب ندهد. او امید کسی را که به او امید بندد قطع و کسی را که به او طمع کند ناامید و محروم خواهد نمود. ای مردم! من می بینم که شما با عمل خود خدا را به خشم آورده اید او نظر رحمت خود را از شما قطع نموده و عذاب و کیفر خود را بر شما وارد ساخته و رحمت خود را از شما دور گردانده است.
البته، چه خوب خدایی است پروردگار ما و چه بد بندگانی هستید شما مردم کوفه که اطاعت خدا را پذیرفته و اقرار نمودید و به پیامبر او حضرت محمّد صلی الله علیه و آله ایمان آوردید و سپس با ذریّه و عترت او به جنگ برخاستید و ایستاده اید که آن ها را به شهادت برسانید، شیطان بر دل های شما مسلط شده و شما را از یاد خدای بزرگ غافل نموده است.»
(2)در این هنگام عمرسعد ملعون به لشکر خود خطاب نمود: و گفت: وای برشما، پاسخ او را بدهید، او فرزند علی علیه السلام است اگر تمام روز هم مقابل شما بایستد از سخن گفتن ناتوان نمی شود. پس شمر ملعون جلو آمد و گفت: سخن شما
ص :73
چیست؟ روشن بگویید تا ما بفهمیم.
امام علیه السلام فرمود: «من می گویم: از خدای خود بترسید و بدانید کشتن و هتک حرمت من برای شما روا نیست. من فرزند دختر پیامبر شمایم و جده من خدیجه همسر پیامبر شماست و شاید سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به گوش شما رسیده باشد که فرمود: «حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشت هستند.»
(1)پس قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم شما چه می گویید لکن صلاح این است که تسلیم حکم عموزادگان خود شوی؛ چرا که آن ها هرگز خلاف خواسته شما عمل نخواهند نمود. امام علیه السلام فرمود: «نه، به خدا سوگند، هرگز دست ذلّت به شما نخواهم داد و مانند غلامان تسلیم شما نخواهم گشت.»
ص :74
(1)مرحوم علامه سیّد محسن امین در کتاب مجالس السنیه می گوید: در باره تواضع و بزرگواری و اخلاق شریفه امام حسین علیه السلام آمده است که روزی به فقرا برخورد نمود و دید که آن ها گرد هم نشسته اند و عبای خود را پهن کرده و پاره هایی از نان روی آن ریخته و مشغول خوردن آن ها هستند، پس به آن حضرت گفتند: یابن رسول اللّه، بیایید و با ما غذا بخورید.
امام علیه السلام اجابت فرمود و کنار آنان نشست و از غذای آنان تناول کرد و این آیه را تلاوت نمود: «انّ اللّه لا یحبّ المتکبّرین»؛ یعنی خداوند متکبران رادوست نمی دارد. سپس به آن ها فرمود: «من دعوت شما را اجابت نمودم، شما هم باید دعوت مرا اجابت کنید» و چون آن ها وارد منزل امام علیه السلام شدند امام علیه السلام به کنیز خود فرمود: «هرچه ذخیره کرده ای برای آنان آماده کن.»
(2)همچنین روایت شده است که غلام آن حضرت خطایی کرده بود و امام علیه السلام دستور داده بودند تا او را مجازات کنند. غلام چون دریافت که باید مجازات بشود گفت: «و الکاظمین الغیظ»؛ یعنی بندگان صالح خدا خشم خود را فرو می برند امام علیه السلام فرمود: «او را رها کنید.» غلام گفت: «و العافین عن النّاس»؛ یعنی بندگان صالح خدا اهل عفو و گذشت هستند. امام علیه السلام فرمود: «تو رابخشیدم.» غلام گفت:
«و اللّه یحبّ المحسنین»؛ یعنی خدا بندگان نیکوکار را دوست دارد. امام علیه السلام فرمود: «تو را در راه خدا آزاد نمودم و حقوق تو رانیز دوبرابر قرار دادم.
(3)از جمله روایاتی که در باره عبادت امام حسین علیه السلام آمده این است که آن
ص :75
حضرت بیست و پنج سفر پیاده به حج رفت، در حالی که مرکب ها کنار او آماده بود. به آن حضرت گفته شد: شما چقدر زیاد از خدای خود می ترسید؟! امام در پاسخ فرمود: «در روز قیامت کسی از عذاب الهی ایمن نیست جز آن که در دنیا ملاحظه خدا را کرده و از عقوبت او هراسان باشد.»
عادت آن حضرت این بود که هنگام وضو گرفتن رنگ صورتش دگوگون می شد و مفاصل بدنش از ترس خداوند لرزان بود و چون علت آن را سؤال می نمودند می فرمود: «سزاوار است بر کسی که مقابل پادشاه جبّار [که بر همه چیز قادر و تواناست] می ایستد هراسان باشد و رنگ او زرد شود و بدن او بلرزد!»
امتناع آن حضرت از ستم و ستمگر ضرب المثل روزگار شده و شعرا در باره آن شعر سروده اند. در روز عاشورا به آن حضرت گفته شد: بر حکم پسرعموی خود گردن بنه تا سالم بمانی. امام در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند، من به شما دست ذلّت نمی دهم و همانند غلامان به بندگی شما اقرار نمی نمایم.»
(1)سپس با صدای بلند فرمود: «ای مردم! من از هر متکبری که ایمان به خدا و
ص :76
روز حساب ندارد به خدا پناه می برم.
و فرمود: «مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلّت است.»
در روز عاشورا به لشکر عبیداللّه حمله می کرد و می فرمود:«مرگ با عزت بهتر از زندگی با ننگ و ذلّت است و البته ننگ و عار در دنیا بهتر از آتش دوزخ است.»
حسین علیه السلام گفت: پروردگاری را که می پرستی برای من تعریف کن. امام علیه السلام به او (1)(1)پس ابن ازرق گریه کرد و گفت: چه نیکوست سخن شما! امام علیه السلام فرمود: «شنیده ام که تو به من و پدر من و برادر من نسبت کفر می دهی!» ابن ازرق گفت: اکنون دانستم که شما خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله مرکز و معدن فهم حقایق اسلام و ستاره های روشن احکام خدا هستید.(2)ابن عساکر در تاریخ دمشق نقل کرده که نافع ازرق رییس خوارج به امام فرمود: «ای نافع! هرکس دین خود را با فکر و قیاس پایه گذاری کند همیشه در اشتباه
امام علیه السلام فرمود: «بگو بدانم آیا آن دیواری که حضرت خضر دوباره بنا نمود و
ص :77
در زیر آن گنجی برای آن دو یتیم نهفته شده بود، چه کسی آن گنج را برای آنان ذخیره کرده بود تا برای آنان بماند و از آن بهره ببرند؟» [آن کنج از مال دنیا نبود بلکه کلمات و اندرزهایی بود که برای آنان ذخیره شده بود]. ازرق گفت: پدر آنان چنین کرده بود که آنان بعدا از آن استفاده کنند.
امام علیه السلام فرمود: «آیا پدر آن دو یتیم افضل و خیرخواه تر بوده اند یا رسول خدا صلی الله علیه و آله ؟» ابن ازرق گفت: حقا همچنان که خداوند خبر داده شما خانواده اهل خصومت و جدال و استدلال هستید!
(1)صاحب کتاب کشف الغمه می گوید: در سالی که معاویه حجربن عدی و یاران او را به قتل رسانیده بود به امام حسین علیه السلام برخورد نمود و گفت: آیا به شما خبر رسیده است که من با حجربن عدی و یاران او _ از شیعیان پدر شما _ چه کرده ام؟ امام علیه السلام فرمود: «خیر.» معاویه گفت: ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آن ها نماز خواندیم [و آنان را به خاک سپردیم].
ص :109
(1)پس امام علیه السلام به او خندید و فرمود: معاویه بدان! که فردای قیامت آن ها دشمن تو خواهند بود [و از تو قصاص خواهند کرد].» سپس فرمود: «اگر ما این عمل را با پیروان و شیعیان تو می کردیم هرگز آن ها را کفن نمی نمودیم و نماز بر آن ها نمی خواندیم!»
(2)آن گاه فرمود: «ای معاویه! به من خبر رسیده که تو به پدر من توهین می کنی و بنی هاشم را بین مردم تحقیر می نمایی و آن ها را به زشتی نام می بری. به خدا سوگند، تیر تو خطا رفته و هدف را گم کرده ای و از روی عداوت و کینه و دشمنی چنین می کنی و از کسی که خیر تو را نمی خواهد و ایمان ندارد و از اول منافق بوده است [یعنی عمروبن عاص] پیروی می نمایی. هر چه می خواهی بکن! [حساب ما و تو در قیامت انجام خواهد شد].»
صاحب کتاب مجالس السنیه می گوید: جاسوس معاویه در مدینه به
ص :110
معاویه خبر داد که حسین بن علی علیهما السلام کنیز خویش را آزاد نموده و سپس او را به عقد خود درآورده است. پس معاویه در نامه خود به امام حسین علیه السلام نوشت: از امیرالمؤمنین معاویه به حسین بن علی، امّا بعد: به من خبر داده شده که تو امثال خود را از قریش رها نموده و با کنیز خود ازدواج کرده ای و ملاحظه شخصیت و فرزندان آینده خود را نکرده ای!
(1)پس امام علیه السلام در پاسخ او نوشت: «امّا بعد: ای معاویه! نامه تو به من رسید و سرزنش تو را نسبت به خود که امثال خود را رها کرده و با کنیز خویش ازدواج نموده ام را دانستم، پس بدان که کسی از رسول خدا صلی الله علیه و آله در شرف و نسب بالاتر نبود [و آن حضرت نیز با چنین افرادی ازدواج نمود] البته این زن قبلاً ملک من بود و من برای خدا او را آزاد نمودم و سپس طبق سنت جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله با او ازدواج کردم.»
ص :111
(1)سپس فرمود: «خداوند به برکت اسلام عیوب جاهلیت را برطرف نمود [و ارزش را براساس تقوا و بندگی خداوند قرارداد] پس برای مسلمان هیچ چیزی جز گناه و نافرمانی خداوند عیب نیست و عیب این است که ما هنوز بر عادات زمان جاهلیت باقی باشیم.»
معاویه چون نامه امام حسین علیه السلام را خواند آن را به یزید داد تا او نیز بخواند و سپس به او گفت: امام حسین علیه السلام شدیدا به تو فخر نموده است! یزید گفت: البته این ربان برنده بنی هاشم است که کوه را می شکافد و آب دریا را برمی دارد!
ص :112
(1)ابن قتیبه در کتاب «الامامة و السیاسة» و کشی در کتاب رجال خود نقل کرده اند که مروان حکم در زمانی که از طرف معاویه والی مدینه بود به او نوشت: به من خبر رسیده که عدّه ای از شخصیتهای عراق و حجاز با حسین بن علی علیهما السلام رفت آمد دارند واحتمال قیام او بر علیه تو منتفی نیست. از سویی من از عدّه ای که اطلاعات لازم را داشته اند به دست آوردم که او تصمیم خلافت بر مسلمانان را دارد.
پس معاویه در پاسخ او نوشت: از برخورد با حسین بن علی پرهیز کن و تا او متعرض تو نشده کاری با او نداشته باش.
(2)سپس معاویه به امام حسین علیه السلام نوشت: «از شما به من خبرهایی رسیده که
ص :113
اگر حق باشد من شما را از چنین فکرهایی برحذر می دارم. به خدا سوگند، هرکس را که خداوند عهد و پیمانی به او سپرده شایسته است که به آن پایبند باشد و از [کسی[ چون شما که دارای مقام و منزلت بزرگی از ناحیه خداوند هستید انتظار بیشتری می رود [که به عهدنامه صلح و پیمانی که با من بسته اید عمل کنید]. شخصیت خود را حفظ کنید و به عهد خدا پایبند باشید؛ چرا که اگر شما حق مرا نادیده بگیرید من نیز حق شما را نادیده خواهم گرفت و اگر با من به مکر و خدعه برخیزید من نیز با شما چنین خواهم نمود. پس بترسید از این که وحدت جامعه دگرگون گردد و فتنه ای بر پا شود که شما مسؤل آن باشید پس مصلحت دین خود و امت جدّ خود رسول خدا صلی الله علیه و آله را در نظر بگیرید و تحت تأثیر سخنان افراد نادان و کسانی که مصالح مسلمین را نمی دانند واقع نشوید.»
(1)پس امام علیه السلام در پاسخ او نوشت: «نامه تو به من رسید. در آن نوشته بودی:
ص :114
«خبرهایی از شما به من رسیده و مرا خوش نیامده و شایسته شما نیز نمی باشد.» ای معاویه! بدان که توفیق اعمال نیک و راهیابی به آن ها تنها از ناحیه خدا می باشد.
و امّا این که نوشته ای «به من رسیده که شما قصد خلافت و امارت داری» بدان که این خبر را افراد متملق و سخن چین و کسانی که در مقام تفرقه بین مسلمانان هستند و گمراه و اهل دروغ می باشند به تو رسانده اند و من چنین اراده ای نکرده ام. البته من از خدای خود در هراس هستم که در شرایطی واقع شده ام که باید مبارزه با تو را رها کنم و از کسی همانند تو و هم گامان تو که اهل ظلم و الحاد و از ستمگران روزگار و پیروان شیاطین هستید صرف نظر نموده و با شما مخاصمه نکنم.
ای معاویه! تو همان ستمگری هستی که در همین روزها حجربن عدی و یاران او را که اهل نماز و عبادت و امر به معروف و نهی از منکر بودند و از بدعت های شما جلوگیری می کردند و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت کننده ای هراس نداشتند با حیله و تزویر مظلومانه آنان را کشتی، بعد از آن که به آنان امان داده بودی و سوگندهای زیادی برای امان آنان یاد کرده بودی! لکن رعایت عهد و پیمان و سوگند خود را نکرده و نام خدا را سبک شمردی!
(1)ای معاویه! آیا تو عمروبن حمِق را که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و بنده صالح خدا
ص :115
بود و از بندگی خدا بدن او نحیف و رنگ او زرد شده بود، بعد از امان دادن به او سوگندهای فراوان که آدم شایسته را از کوه پایین می فرستد نکشتی؟!
(1)ای معاویه! تو همان کسی هستی که زیادبن سمیّه را _ که فرزند آن غلام ثقفی بود _ به پدر خود نسبت دادی؛ در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود: «فرزند [مشکوک [مربوط به صاحب خانواده است و به زناکار باید سنگ پرتاب نمود» پس سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را رها نمودی و عمدا به هوای نفسانی خود عمل کردی و از هدایت خداوند بهره ای نگرفتی. سپس او رابر مسلمانان مسلط نمودی تا آنان را بکشد و دست و پای آنان را قطع و میل آتشین در چشمان آنان داخل کند و آنان را بر درخت خرما به دار آویزد! گو این که تو از این امت نیستی و آن ها ارتباطی با تو ندارند!
ص :116
(1)ای معاویه: تو همان کسی هستی که والی تو ابن سمیّه در باره حضرمیّین به تو نوشت آن ها بر دین علی صلوات اللّه علیه هستند و تو دستور دادی که هر که بر دین علی علیه السلام بود او را به قتل برسان و او آن ها را به قتل رساند و طبق دستور تو بدن های آن ها را نیز مثله نمود درحالی که دین علی علیه السلام همان دین پسر عم او رسول خدا صلی الله علیه و آله است که او با شمشیر خود پدر تو و تو را به اسلام آورد و تو اینک به وسیله خدمات او در این مقام نشسته ای! و اگر جز این بود تو باید همانند مشرکین مکّه برای معاش خود هر سال دو مرتبه سفر می کردی تا شکم خود را سیر نمایی.
(2)ای معاویه! تو در نامه خود به من نوشته ای: «ملاحظه خود و دین خود و امت محمّد صلی الله علیه و آله را بکن و از این که امت را به اختلاف و فتنه بیندازی بر حذر باش» بدان که من برای این امت فتنه ای بزرگ تر از حکومت تو بر آن ها نمی دانم و هیچ مصلحتی را برای خود و دین خود و امت رسول خدا صلی الله علیه و آله بهتر از مبارزه با تو
ص :117
نمی شناسم پس بدان که اگر به مبارزه با تو برخیزم برای خدا خواهد بود و اگر از آن صرف نظر کنم [و مصلحت انجام آن موجود نباشد] از خدای خود توفیق آن را می طلبم و استغفار می نمایم.
و باز نوشته بودی: «اگر ملاحظه مرا نکنی من نیز ملاحظه تو را نمی کنم و اگر برای من مکر کنی من نیز برای تو مکر خواهم نمود» تو هر چه می توانی به کید و مکر خود ادامه بده و بدان که به لطف الهی به من آسیبی نخواهی رساند و بیش از همه به خود آسیب خواهی رساند؛ چرا که تو اکنون بر مرکب جهالت خود سوار هستی و به هیچ قرار و پیمانی پایبند نیستی و نبوده ای چنان که عهد و پیمان خود را نسبت به آن هایی که به قتل رساندی شکستی و آن ها را بدون این که کسی را کشته باشند به قتل رساندی، در حالی که آن ها نزد تو جرمی جز تعظیم حق ما و ذکر فضایل ما نداشتند پس تو آنان را از ترس این که وسیله نابودی تو شوند به قتل رساندی؛ شاید گمان کردی اگر آنان را نکشی آن ها قبل از این که به مقاصد خود برسند بمیرند و یا تو قبل از آن بمیری (از این رو در کشتن آنان شتاب کردی)!
(1)پس آماده قصاص باش که حساب قیامت حتمی است و بدان که خداوند
ص :118
برای هر کسی نامه ای قرار داده که هر گناه کوچک و بزرگی در آن ثبت است و خداوند هرگز غافل نیست از این که تو به صرف گمان به مردم نسبت به دوستی با ما آنان را می کشی و یا به محل غربت تبعید می کنی و از مردم [بااجبار [برای فرزند نارس شراب خوار و سگ باز خود بیعت می گیری و این برای تو جز خسران و نابودی دین و خیانت به مردم و سلب امنیت آنان نتیجه ای ندارد.
تو در کارهای خود از یک نادان و بی خرد [مانند عمروبن عاص] پیروی می کنی و می خواهی بنده پارسا و متقی خدا را بترسانی و السلام.»
(1)معاویه چون نامه امام حسین علیه السلام را قرائت نمود، گفت: از این سخنان آشکار می شود که در باطن حسین بن علی چیزی است که من به آن پی نبردم. پس یزید به پدر خود گفت: لازم است پاسخی به او بدهی که او را سبک کند و در آن از پدر او بدگویی نمایی. سپس عبداللّه پسر عمروبن عاص بر معاویه وارد شد، معاویه گفت: می دانی حسین بن علی چه نامه ای برای من فرستاده است؟ و چون نامه را برای او
ص :119
قرائت نمود او نیز گفت: چه مانعی دارد که تو نیز نامه توهین آمیزی به او بنویسی؟ و این را برای خوش آمد معاویه گفت. پس یزید به پدر خود گفت: دیدی او نیز همانند من سخن گفت؟
معاویه خندید و گفت: شما هر دو در نظر خود خطا کردید. مگر نمی دانید که من نمی توانم برای علی عیبی بگویم و هرچه بگویم به ناحق گفته ام و مردم مرا تکذیب خواهند نمود و فرزند او حسین بن علی را نیز نمی توانم تنقیص کنم چرا که، به خدا سوگند، من در او عیبی نمی بینم!
زیارات مخصوصه و مطلقه حضرت سیدالشهدا علیه السلام فراوان است و محدّث قمی رحمه الله در کتاب شریف مفاتیح الجنان آنها را گردآوری نموده و سزاوار است دوستان اهل بیت علیهم السلام از دور و یا نزدیک امام خود را با آن زیارات منقوله زیارت کنند و چون زیارت ناحیه مقدسه امام زمان علیه السلام که افزون بر زیارت آن حضرت مشتمل بر خلاصه ای از مقتل امام حسین علیه السلام و دستور عزاداری بر آن حضرت نیز هست و در مفاتیح الجنان نیامده لکن در بحارالأنوار (ج 98، ص 317) به نقل از شیخ مفید در کتاب مزار نقل شده است.
سزاوار است دوستداران اهل بیت عصمت علیهم السلام این زیارت را که جامع بین زیارت امام حسین و ائمه طاهرین علیهم السلام و ذکر مصایب آن حضرت و دعاهای عالیه المضامین است و سیره آن برزگوار را در عزاداری بر جد خود روشن می کند با توجه کامل قرائت نمایند. و اگر توفیق تشرف در حرم امام حسین علیه السلام را نیز یافتند از خواندن آن غافل نشوند و متن آن چنین است:
ص :120
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
(1)اَلسَّلامُ عَلی آدَمَ صِفْوَةِ اللّهِ مِنْ خَلیقَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی شَیْثَ وَلِیِ اللّهِ وَ خِیَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی اِدْریسَ الْقائِمِ لِلّهِ بِحُجَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی نُوحِ المُجابِ فی دَعْوَتِهِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی هودِ المَمْدودِ مِنَ اللّهِ بِمَعونَتهٍ اَلسَّلامُ عَلی صالِحٍ الَّذی تَوجَّهُ اللّهُ بِکَرامَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی اِبْراهیمَ الَّذی حَباهُ اللّهُ بِخُلَّتِهِ.
(3)اَلسَّلامُ عَلی اِسْمعیلَ الَّذی فَداه اللّهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ مِنْ جَنَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی
ص :121
اِسْحقَ الَّذی جَعَل اللّهُ النُّبُوةَ فی ذُرِّیَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی یَعْقوبَ الَّذی رَدَّاللّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ بِرَحْمَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی یُوسِفَ الَّذی نَجّاهُ اللّهُ مِنَ الْجُبِّ بِعَظَمَتِهِ.
(1)اَلسَّلامُ عَلی مُوسَی الَّذی فَلَقَ اللّهُ الْبَحْرَ لَهُ بِقُدرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی هارُونَ الَّذی خَصَّه اللّهُ بِنُبُوَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی شُعَیْبٍ الَّذینَصَرَهُ اللّهُ عَلی اُمَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی داوُدَ الَّذی تابَ اللّهُ عَلَیْهِ مِنْ خَطیئَتِهِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی سُلَیْمانَ الَّذی ذَلَّتْ لَهُ اْلجِنُّ بِعِزَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی اَیُّوبَ الَّذی
ص :122
شَفاهُ اللّهُ مِنْ عِلَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی یُونِسُ الَّذی اَنْجَزَاللّهُ لَهُ مَضْمُونَ عِدَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی عُزَیْرَ الَّذی اَحْیاهُ اللّهُ بَعْدَ میتَتِهِ.
(1)اَلسَّلامُ عَلی زَکَرِیَّاالصّابِرِ فی مِحْنَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی یَحْیَی الَّذی اَزْلَفَهُ اللّهُ بِشَهادَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی عیسی رُوحِ اللّهِ وَ کَلِمَتِهِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی مُحَمّد حَبیبِ اللّهِ وَ صَفْوَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی اَمیرِالْمُؤْمِنینَ عَلِّی بْنِ اَبیطاِلبٍ الْمَخْصُوصِ باُخُوَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی فاطِمَةَ الزَّهْراءِ اِبْنَتِهِ
ص :123
اَلسَّلامُ عَلی اَبی مُحَمّدالْحَسَنِ وَصِیِّ اَبیهِ وَ خَلیفَتِهِ اَلسَّلامُ عَلیالْحُسَیْنِ الَّذی سَمِحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ.
(1)اَلسَّلامُ عَلی مَنْ اَطاعَ اللّهَ فیسِرِّهِ وَ عَلانِیَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ جَعَلَ اللّهُ الشِّفاءَ فی تُرْبَتِهِ اَلسَّلامُ عَلی مَنِ اْلإِجابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلی مَنِ اْلأَئِمَّةُ مِنْ ذُرّیَّتِهِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ خاتِمَ اْلأَنْبِیاءِ اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ سَیِّداْلاَءوْصِیآءِ اَلسَّلامُ عَلَیبْنِ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ خَدیجَةَ الْکُبْری اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ جَنَّةِ الْمَاْوی اَلسَّلامُ عَلی ابْنِ زَمْزَمَ وَ الصَّفا.
ص :124
(1)اَلسَّلامُ عَلی الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ اَلسَّلامُ عَلی الْمَهْتُوکِ الْخِباءِ اَلسَّلامُ عَلی خامِسِ اَصْحابِ اَهْلِ الْکِساءِ اَلسَّلامُ عَلی غَریبِ الْغُرَباءِ اَلسَّلامُ عَلی شَهیدِ الشُّهَداءِ اَلسَّلامُ عَلی قَتیلِ اْلأَدعِیاءِ اَلسَّلامُ عَلی ساکِنِ کَرْبَلاءَ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی مَنْ بَکَْتهُ مَلائِکَةُ السَّماءِ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ ذُرَّیَّتُهُ اْلأَزْکِیآءُ اَلسَّلامُ عَلی یَعْسُوبِ الدّینِ اَلسَّلامُ عَلی مَنازِلِ الْبَراهینِ اَلسَّلامُ عَلی اْلأَئِمَّةِ السّاداتِ اَلسَّلامُ عَلی الْجُیُوبِ الْمُضَرَّجاتِ اَلسَّلامُ عَلی الشِّفاهِ
ص :125
الذّبِلاتِ.
(1)اَلسَّلامُ عَلی النُّفُوسِ الْمُصْطَلِماتِ اَلسَّلامُ عَلی اْلأَرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ اَلسَّلامُ عَلی اْلأَجْسادِالْعارِیاتِ اَلسَّلامُ عَلی الْجُسُومِ الشّاحِباتِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی الدِّماءِ السّائِلاتِ اَلسَّلامُ عَلیاْلأَعضا الْمُقَطَّعاتِ اَلسَّلامُ عَلی الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ اَلسَّلامُ عَلی النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ.
(3)اَلسَّلامُ عَلی حُجَّةِ رَبِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلی ابائِکَ الطّاهِرینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلی اَبْنائِکَ اَلْمُسْتَشْهَدینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلی ذُرِّیَّتِکَ النّاصِرینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَی الْمَلائِکَةِ الْمُضاجِعینَ.
ص :126
(1)اَلسَّلامُ عَلَی الْقَتیلِ الْمَظْلُومِ اَلسَّلامُ عَلی اَخیهِ الْمَسْمُومِ اَلسَّلامُ عَلی عَلِیٍّ الْکَبیرِ اَلسَّلامُ عَلَی الرَّضیعِ الصَّغیرِ.
(2)اَلسَّلامُ عَلی اْلأَبْدانِ السَّلیبَةِ اَلسَّلامُ عَلَی الْعِتْرَةِ الْقَریبَةِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمُجَدَّلینَ فِی الْفَلَواتِ اَلسَّلامُ عَلَی النّازِحینَ عَنِ اْلاءَوْطانِ.
(3)اَلسَّلامُ عَلی الْمَدْفُونینَ بِلااَکْفانٍ اَلسَّلامُ عَلَی الرُّوؤُسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ اْلأَبْدانِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمُحْتَسَبِ الصّابِرِ.
(4)اَلسَّلامُ عَلَی الْمَظْلُومِ بِلا ناصِرٍ اَلسَّلامُ عَلی ساکِنِ التُّرْبَةِ الزّاکِیَةِ اَلسَّلامُ
ص :127
عَلی صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِیَةِ السَّلامُ عَلی مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیلُ اَلسَّلامُ عَلی مَنِ افْتَخَرَ بِهِ جَبْرِئیلُ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ ناغاهُ فِی الْمَهْدِ میکائیلُ.
(1)اَلسَّلامُ عَلی مَنْ نُکِثَتْ ذِمَّتُهُ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ هُتِکَتْ حُرْمَتُهُ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ اُریقَ بِالظُّلْمِ دَمُهُ اَلسَّلامُ عَلَی الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمُجَرَّعِ بِکَأْساتِ الرِّماحِ َاَلسَّلامُ عَلَی الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمَنْحورِ فِی الْوَراءِ اَلسَّلامُ عَلی مَنْ ذَفَنَهُ اَهْلُ الْقُری اَلسَّلامُ عَلَی الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ اَلسَّلامُ عَلَی الْمُحامی بِلامُعینٍ.
(2)اَلسَّلامُ عَلَی الشَّیْبِ الْخَضیبِ اَلسَّلامُ عَلَی الْخَدِّ التِّریبِ اَلسَّلامُ عَلَی
ص :128
الْبَدَنِ السَّلیبِ اَلسَّلامُ عَلَی الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ اَلسَّلامُ عَلَی الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ اَلسَّلامُ عَلَی اْلأَجْسامِ الْعارِیَةِ فِی الْفَلَواتِ تَنْهِشُهَا الذِّئابُ الْعادِیاتُ وَ تَخْتَلِفُ اِلَیْهَا السَّباعُ الضّارِیاتُ.
(1)اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلایَ وَ عَلَی الْمَلائِکَةِ الْمُرَفُوفینَ حَوْلَ قُبَّتِکَ الْحافّینَ بِتُرْبَتِکَ الطّائِفینَ بِعَرْصَتِکَ الْوارِدینَ لِزیارَتَکَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ فَاِنّی قَصَدْتُ اِلَیْکَ وَ رَجَوْتُ الْفَوْزَ لَدَیْکَ.
(2)اَلسَّلامُ عَلَیْکَ سَلامَ الْعارِفِ بَحُرْمَتِکَ الْمُخْلِصِ فی وَلایَتِکَ الْمُتَقَرِّبِ
ص :129
اِلَی اللّهِ بِمَحَبَّتِکَ الْبَریآ ءِ مِنْ اَعْدآئِکَ سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِکَ مَقْرُوحٌ وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِکَ مَسْفُوحٌ سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزینِ الْوالِهِ الْمُسْتَکینِ.
(1)سَلامَ مَنْ لَوْ کانَ مَعَکَ بِالطُّفُوفِ لَوَقاکَ بِنَفْسِهِ حَدَّالسُّیُوفِ وَ بَذَلَ
ص :130
حُشاشَتَهُ دُونَکَ لِلْحُتُوفِ وَ جاهَدَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ نَصَرَکَ عَلی مَنْ بَغی عَلَیْکَ وَ فَداکَ بِرُوحِهِ وَ جَسَدِهِ وَ مالِهِ وَ وَلَدِهِ وَ رُوحُهُ لِروُحِکَ فِداءٌ وَ اَهْلُهُ ِلاءَهْلِکَ وَقاءٌ.
(1)فَلَئِنْ اَخَّرَتْنِی الدُّهُورُ وَ عاقَنی عَنْ نَصْرِکَ الْمَقْدُورُ وَ لَمْ اَکُنْ لِمَنْ حارَبَکَ مُحارِبا وَ لِمَنْ نَصَبَ لَکَ الْعَداوَةَ مُناصِبا فَلأَنْدُبَنَّکَ صَباحا وَ مَساءً وَ لاَءَبْکِیَنَّ لَکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَمًا حَسْرَةً عَلَیْکَ وَ تَأَسُّفا عَلی مادَهاکَ وَ تَلَهُّفًا حَتّی اَمْوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ وَ غُصَّةِ اْلإِکْتِیابِ.
(2)اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَقَمْتَ الصّلوةَ وَ اتَیْتَ الزَّکوةَ وَ امَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ
ص :131
عَنِ الْمُنْکَرِوَ الْعُدْوانِ وَ اَطَعْتَ اللّهَ وَ ماعَصَیْتَهُ وَ تَمَسَّکْتَ بِهِ وَ بِحَبْلِهِ فَأرْضَیْتَهُ وَ خَشیتَهُ وَ راقَبْتَهُ وَ اسْتَجَبْتَهُ. (1)وَ سَنَنْتَ الُّسنَنَ وَ اَطْفَأتَ الْفِتَنَ وَ دَعَوْتَ اِلَی الرِّشادِ وَ اَوْضَحْتَ سُبُلَ السِّدادِ وَ جاهَدْتَ فِی اللّهِ حَقَّ الْجِهادِ.
(2)وَکُنْتَ لِلّهِ طائِعا وَ لِجَدّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ تابِعا وَ لِقَوْلِ اَبیکَ سامِعا وَ اِلی وَصِیَّةِ اَخیکَ مُسارِعا وَ لِعِمادِالدّینَ رافِعا وَ لِلطُّغیانِ قامِعا وَ لِلطُّغاةِ مُقارِعا وَ لِْلأُمَّةِ ناصِحا.
ص :132
(1)وَفِی غَمَراتِ الْمَوْتِ سابِحا وَ لِلْفُسّاقِ مُکافِحا وَ بِحُجَجِ اللّهِ قائِما وَ لِْلإِسْلامِ وَ الْمُسْلِمینَ راحِما وَ لِلْحَقِّ ناصِرا وَ عِنْدَ الْبَلاءَ صابِرا وَ لِلدّینِ کالِئا وَ عَنْ حَوْزَتِهِ مُرامِیا.
(2)تَحُوطُ الْهُدی وَ تَنْصُرُهُ وَ تَبْسُطُ الْعَدْلَ وَ تَنْشُرُهُ وَ تَنْصُرُالدّینَ وَ تُظْهِرُهُ وَ تَکُفُّ الْعابِثَ وَتَزْجُرُهُ وَ تْأْخُذُ لِلدَّنِیَّ مِنَ الشِّریفِ وَ تُساوی فِی الْحُکْمِ بَیْنَ الْقَوِیِّ وَ الضَّعیف.
(3)کُنْتَ رَبیعَ اْلأَیْتامِ وَ عِصْمَةَ اْءَلانامِ وَ عِزَّاْلإِسلامِ وَ مَعْدِنَ اْلأَحْکامِ وَ حَلیفَ
ص :133
اْلإِنْعامِ سالِکا طَرائِقَ جَدِّکَ وَ اَبیکَ مُشْبِها فِی الْوَصِیَّةِ ِلأَخیکَ.
(1)وَ فِیَ الذِّمَمِ رَضِیَ الشِّیَمِ ظاهِرَالْکَرَمِ مُتَهَجِّدا فِی الظُّلَمِ قَویمَ الطَّرآئِقِ کَریمَ الْخَلائِقِ عَظیمَ السَّوابِقِ شَریفَ النَّسَبِ مُنیفَ الْحَسَبِ رِفیعَ الرُّتَبِ کَثیرَ الْمَناقِبِ مَحْمُودَالضَّرائِبِ جَزیلَ الْمَواهِبِ حَلیمٌ رَشیدٌ مُنیبٌ جَوادٌ عَلیمٌ شَدیدٌ اِمامٌ شَهیدٌ اَوّاهٌ مُنیبٌ حَبیبٌ مَهیبٌ.
ص :134
(1)کُنْتَ لِلرَّسُولِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَالِهِ وَلَدا و لِلْقُرانِ مُنْقِدا وَ لِْلأُمَّةِ عَضُدا وَ فِی الطّاعَةِ مُجْتَهِدا حافظا لِلْعَهْدِ وَ الْمیثاقِ ناکِبا عَنْ سُبُلِ الْفُسّاقِ و باذِلاً لِلْمَجْهُودِ طَویلَ الرُّکُوعِ وَ السُّجُودِ.
(2)زاهِدا فِی الدُّنْیا زُهْدَ الرّاحِلِ عَنْها ناظِرا اِلَیْها بِعَیْنِ الْمُسْتَوْحِشینَ مِنْها
ص :135
امالُکَ عَنْها مَکْفُوفَةٌ وَ هَمّتُکَ عَنْ زینَتِها مَصرُوفَةٌ وَ اَلْحاظُکَ عَنْ بَهْجَتِها مَطْرُوفَةٌ وَ رَغْبَتُکَ فِی اْلاخِرَةِ مَعْرُوفَةٌ حَتّی اِذَا الْجَوْرُ مَدَّباعَهُ وَ اَسْفَرَ الظُّلْمُ قِناعَهُ وَ دَعَا الْغَیُّ اَتْباعَهُ وَ اَنْتَ فی حَرَمِ جَدّکَ قاطِنٌ وَ لِلظّالِمینَ مُبایِنٌ جَلیسُ الْبَیْتِ وَ الْمِحْرابِ مُعْتَزِلٌ عَنِ اللَّذّاتِ وَ الشَّهَواتِ تُنْکِرُ الْمُنْکَرَ بِقَلْبک وَ لِسانِکَ عَلی حَسَبِ طاقَتِکَ وَ اِمْکانِکَ.
(1)ثُمَّ اقْتَضاکَ الْعِلْمُ لِْلإِنْکارِ وَ لَزِمَکَ اَنْ تُجاهِدَالْفُجّارَ فَسِرْتَ فیاَوْلادِکَ وَ اَهالیکَ وَ شیْعَتِکَ وَ مَوالیکَ وَ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ وَ الْبَیِّنَةِ وَ دَعَوْتَ اِلَی اللّهِ بِالْحِکْمِةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ اَمَرْتَ بِاِقامِةِ الْحُدُودِ وَالطّاعَةِ لِلْمَعْبُودِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْخَبائِثِ وَ الطُّغْیانِ وَ واجَهُوکَ بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ.
(2)فَجاهَدْتَهُمْ بَعْدَ اْلایعازِ لَهُمْ وَ تِأکیدالْحُجَّةِ عَلَیْهِمْ فَنَکَثُوا ذِمامَکَ وَ
ص :136
بَیْعَتِکَ وَ اَسْخَطُوا رَبِّکَ وَ جَدَّکَ وَ بَدِؤُوکَ بِالْحَرْبِ فَثَبَّتَّ لِلطَّعْنِ وَالضَّرْبِ وَ طَحَنْتَ جُنُودَ الْفُجّارِ وَ اقْتَحَمْتَ قَسْطَلَ الْغُبارِ مُجالِدا بِذِی الْفَقارِ کَأَنَّکَ عَلِیٌّ الْمُخْتارُ.
(1)فَلَمَّا رَأَوْکَ ثابِتَ الْجأِشِ غَیْرِ خائِفٍ وَ لاخاشٍ نَصَبُوالَکَ غَوائِلَ مَکْرِهِمْ وَ
ص :137
قاتَلُوکَ بِکَیْدِهِمْ وَ شَرَّهِمْ وَ اَمَرَالْلَعینُ جُنُودَهُ فَمَنَعُوکَ الْماءَ وَ وُرُودَهُ وَ ناجَزُوکَ الْقِتالَ وَ عاجَلُوکَ النِّزالَ وَ رَشَقُوکَ بِالسِّهامِ وَ النِّبالِ وَ بَسَطُوا اِلَیْکَ اَکُفَّ اْلاءِصْطِلامِ.
(1)وَ لَمْ یَرْعَوْا لَکَ ذِمامَا وَ لا راقَبُو فیکَ اَثاما فی قَتْلِهِمْ اَوْلِیآءَکَ وَ نَهْبِهِمْ رِحالَکَ وَ اَنْتَ مُقَدَّمٌ فِی الْهَبَواتَ وَ مُحْتَمِلٌ لِْلأَذِیّاتِ قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِکَ مَلائِکَةُ السَّماواتِ.
ص :138
فَأَحْدَقوُا بِکَ مِنْ کُلِّ الْجِهاتِ وَ اَثْخَنُوکَ بِالْجَراحِ وَ حالُوا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الرَّواحِ وَ لَمْ یَبْقَ لَکَ ناصِرٌ وَ اَنْتَ مُحْتَسِبٌ صابِرٌ تَذُبُّ عَْن نِسْوَتِکَ وَ اَوْلادِکَ.
(1)حَتّی نَکَسُوکَ عَنْ جَوادِکَ فَهَوَیْتَ اِلَی اْلأَرْضِ جَریحا تَطَؤُکَ الْخُیُولُ بِحَوْافِرِها وَ تَعْلُوکَ الطُّغاهُ بِبَواتِرِها.
(2)قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبینُکَ وَ اخْتَلَفَتْ بِالاْنْقِباضِ وَ اْلإِنْبِساطِ شِمالُکَ وَ یَمینُکَ تُدیرُ طَرْفا خَفِیّا اِلی رَحْلِکَ وَ بَیْتِکَ وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِکَ عَنْ وُلْدِکَ وَ اَهالیکَ وَ اَسْرَعَ فَرَسُکَ شارِدا اِلی خِیامِکَ قاصِدا مُحَمْحِما باکِیا.
(3)فَلَمّا رَأَیْنَ النِّساءُ جَوادَکَ مَخْزِیَّا وَ نَظَرْنَ سَرْجَکَ عَلَیْهِ مَلْوِیّا بَرَزْنَ مِنَ
ص :139
الْخُدُورِ ناشِراتَ الشُّعُورِ عَلَی الْخُدُورِ لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِراتٍ وَ بِالْعَویلِ داعِیاتٍ وَ بَعْدَالْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ وَ اِلی مَصْرَعِکَ مُبادِراتٍ.
(1)وَالشِّمْرُ جاِلسٌ عَلی صَدْرِکَ وَ مُولِعٌ سَیْفَهُ عَلی نَحْرِکَ قابِضٌ عَلی شَیْبَتِکَ بِیَدِهِ ذابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ قَدْ سَکَنَتْ حَواسُّکَ وَ خَفِیَتْ اَنْفاسُکَ وَ رُفِعَ عَلَی الْقَناةِ رَأْسُکَ وَ سُبِیَ اَهْلُکَ کَالْعَبیدَ وَصُفِّدوا فِی الْحَدیدِ.
(2)فُوْقَ اَقْتابِ الْمَطِیّاتِ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّاْلهاجِراتِ یُساقُونَ فِی الْبَراری وَ
ص :140
الْفَلَواتِ اَیْدیهِمْ مَغْلُولُةٌ اِلَی اْلأَعْناقِ یُطافُ بِهِمْ فِی اْلأَسْواقِ.
(1)فَالْوَیْلُ لِلْعُصاةِ الْفُسَّاقِ لَقَدْ قَتَلُوا بِقَتْلِکَ اْلإِسْلامَ وَ عَطَّلُوا الصَّلوةَ وَ الصِّیامَ وَ نَقَضُوا الْسُّنَنَ وَ اْلأَحْکامَ وَ هَدَمُوا قَواعِدَ اْلإِیمانِ وَ حَرَّفُوا ایاتِ الْقُرانِ وَ هَمْلَجُوا فِی الْبَغْیِ وَ الْعُدْوانِ.
(2)لَقَدْ اَصْبَحَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ مَوْتُورا وَ عادَ کِتابُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مَهْجورا وَ غُودِرَ الْحَقُّ اِذْ قُهِرْتَ مَقْهُورا.
(3)وَ فُقِدَ بِفَقْدِکَ الْتَّکْبیرُ وَ التَّهْلیلُ وَ التَّحْریمُ وَ التَّحْلیلُ وَ التَّنْزیلُ وَ التَّأْویلُ
ص :141
وَ ظَهَرَ بَعْدَکَ التَّغْییرُ وَ التَّبْدیلُ وَ اْلإِلْحادُ وَ التَّعْطیلُ وَ اْلأَهْواءُ وَ اْلأَضالیلُ وَالْفِتَنُ وَاْلأَباطیلُ.
(1)فَقامَ ناعیکَ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّکَ الرَّسُولِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ فَنَعاکَ اِلَیْهِ بِالدّمْعِ الْهَطوُلِ قائِلاً یا رَسُولَ اللّهِ قُتِلَ سِبْطُکَ وَ فَتاکَ وَاسْتُبیحَ اَهْلُکَ وَ حِماکَ وَ سُبِیَتْ بَعْدَکَ ذَراریکَ وَ وَقَحَ الْمَحْذُورُ بِعِتْرَتِکَ وَ ذَویکَ.
(2)فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ وَ بَکی قَلْبُهُ الْمَهُولُ وَ عَزّاهُ بِکَ الْمَلائِکَةُ وَ اْلأَنْبِیآءُ وَ
ص :142
فُجِعَتْ بِکَ اُمُّکَ الزَّهْرآءُ وَ اخْتَلَفَتْ جُنُودُ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ تُعَزّی اَباکَ اَمیرَالْمُؤْمِنینَ وَ ُاقیمَتْ لَکَ الْماتِمُ فی اَعْلا عِلِّیّینَ وَ لَطَمَتْ عَلَیْکَ الْحُورُالْعینُ.
(1)وَ بَکَتِ السَّمآءُ وَ سُکّانُها وَ الْجِنانُ وَ خُزَّانُها وَ الْهِضابُ وَ اَقْطارُها وَ الْبِحارُ وَ حیتانُها وَ الْجِنانُ وَ وِلْدانُها وَالْبَیْتُ وَ الْمَقامُ وَ الْمَشْعَرُالْحَرامُ وَالْحِلُّ وَ اْلإِحْرامُ.
(2)اَللّهُمَّ فَبِحُرْمَةِ هذَاالْمَکانِ الْمُنیفِ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و الِ مُحَمَّدٍ وَ احْشُرْنی فی زُمْرَتِهِمْ وَ اَدْخِلْنِی الْجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِمْ.
(3)اَللّهُمَّ اِنّی اَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ یا اَسْرَعَ الْحاسِبینَ وَ یا اَکْرَمَ اْلأَکْرَمینَ وَ یا
ص :143
اَحْکَمَ الْحاکِمینَ
بِمُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِیّینَ رَسُولِکَ اِلَی الْعالَمینَ اَجْمَعینَ.
(1)وَ بِاَخیهِ وَ ابْنِ عَمَّهِ اْلأَنْزَعِ الْبَطینِ الْعالِمِ الْمَکینَ عَلِیٍّ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ بِفاطِمِةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ وَ بِالْحَسَنِ الزَّکِیَّ عِصْمَةِ الْمُتَّقینَ وَ بِاَبی عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْنِ اَکْرَمِ الْمُسْتَشْهِدینَ وَ بِاَوْلادِهِ الْمَقتوُلینَ وَ بِعِتْرَتِهِ الْمَظْلُومینَ وَ بِعَلِّی بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعابِدینَ.
(2)وَ بِمُحَمَّدٍبْنِ عَلِیٍّ قِبْلَةِ اْلأَوّابینَ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ اَصْدَقِ الصّادِقینَ وَ
ص :144
مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ مُظْهِرِ الْبَراهینِ وَ عَلِیِ بْنِ مُوسی ناصِرِ الدّینِ وَ مُحَمَّدِبْنِ عَلِیٍّ قُدْوَةِ الْمُهْتَدینِ وَ عَلِیِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَزْهَدِ الزّاهِدینَ وِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وارِثِ الْمُسْتَخْلَفینَ وَ الْحُجَّةِ عَلَی الْخَلْقِ اَجْمَعینَ اَنْ تُصَلَّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ الصّادِقینَ اْلأَبَرّینَ آلِ طه وَ یسآ وَ اَنْ تَجْعَلَنی فیالْقِیامَةِ مِنَ اْلامِنینَ الْمُطْمَئِنّینَ اْلفائِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ.
(1)اَللّهُمَّ اکْتُبْنی فِی الْمُسْلِمینَ وَ اَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ وَ اجْعَلْ لی ِلسانَ صِدْقٍ فِی اْلاخِرینَ وَ انْصُرْنی عَلَیالْباغینَ وَاکْفِنی کَیْدَالْحاسِدینَ وَاصْرِفْ عَنّی مَکْرَالْماکِرینَ وَاقْبِضْ عَنّی اَیْدِی الضّالِمینَ وَ اجْمَعْ بِیْنی وَ بَیْنَ السّادَةِ الْمَیامینِ فی اَعْلا عِلّیّینَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبّیینَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحینَ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
ص :145
(1)اَللّهُمَّ اَنّی اُقْسِمُ عَلَیْکَ بِنَبِیَّکَ الْمَعْصُومِ وَ بِحُکْمِکَ الْمَحْتُومِ وَ نَهْیِکَ الْمَکْتُومُ وَ بِهذَاالْقَبْرِ الْمَلْمُومِ الْمُوَسَّدِ فی کَنَفِهِ اْلإِمامُ الْمَعْصُومُ الْمَقْتُولُ الْمَظْلُومُ اَنْ تَکْشِفَ مابی مِنَ الْغُمُومِ وَ تَصْرِفَ عَنّی شَرَّالْقَدَرِ الْمَحْتُومِ وَ تُجیرَنی مِنَ النّارِ ذاتِ السُّمُومِ.
(2)اَللّهُمَّ جَلِّلْنی بِنِعْمَتِکَ وَ رَضِّنی بِقَسَمِکَ وَ تَغَمَّدْنی بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ وَ با عِدْنی مِنْ مَکْرِکَ وَ نِقْمَتِکَ اَللّهُمَّ اعْصِمْنی مِنَ الَّزلَلِ وَ سَدِّدْنی فِی الْقَوْلِ وَ الْعَمَلِ وَافْسَحْ لی فیمُدَّةِ اْلأَجَلِ وَ اَعْفِنی مِنَ اْلأَوْجاعِ وَ الْعِلَلَ وَ بَلِّغْنی بِمَواِلیَّ وَ بِفَضْلِکَ اَفْضَلَ اْلأَمَلِ.
(3)اَللّهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اقْبَلْ تَوْبَتی وَارْحَمْ عَبْرَتی وَ اَقْلِنی
ص :146
عَثْرَتی وَ نَفِّسْ کُرْبَتی وَ اغْفِرْلی خَطیئَتی وَ اَصْلِحْ لی فی ذُرِّیَّتی.
(1)اَللّهُمَّ لاتَدَعْ لی فی هذَالْمَشْهَدِ الْمُعَظَّمِ وِالْمَحَلِّ الْمُکَرَّمِ ذَنْبا اِلاّ غَفَرْتَهُ وَ لاعَیْبا اِلاّ سَتَرْتَهُ وَ لاغَمّا اِلاّ کَشَفْتَهُ وَ لارِزْقا اِلاّ بَسَطْتَهُ وَ لا جاها اِلاّ عَمَرْتَهُ وَ
ص :147
لافَسادا اِلاّ اَصْلَحْتَهُ وَ لا اَمَلاً اِلاّ بَلَّغْتَهُ وَ لا دُعاءً اِلاّ اَجَبْتَهُ و لا مَضیِقا اِلاّ فَرَّجْتَهُ وَ لا شَمْلاً اِلاّ جَمَعْتَهُ.
(1)وَلا اَمْرا اِلاّ اَتْمَمْتَهُ وَ لا مالاً إِلاّ کَثَّرْتَهُ وَ لا خُلْقا اَلاَّ حَسَّنْتَهُ وَ لا اِنْفاقا اِلاّ اَخْلَفْتَهُ وَ لا حالاً ِالاّعَمَرْتَهُ وَ لا حَسُودا اِلاّ قَمَعْتَهُ وَ لاعَدّوا اَرْدَیْتَهُ وَ لا شَرّا اِلاّ کَفَیْتَهُ وَ لامَرَضا اِلاّ شَفَیْتَهُ وَ لابَعیدا اِلاّ اَدْنَیْتَهُ وَ لاشَعَثا اِلاّ لَمَمْتَهُ وَ لاسُؤالاً اِلاّ اَعْطَیْتَهُ.
(2)اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ خَیْرَالْعاجِلَةِ وَ ثَوابَ اْلاجِلَةِ اَللّهُمَّ اَغْنِنی بِحَلالِکَ عَنِ الْحَرامِ وَ بِفَضْلِکَ عَنْ جَمیعِ اْلأَناِم اَللّهُمَّ ِاّنی اَسْئَلُکَ عِلْما نافِعا وَ قَلْبا خاشِعا وَ یِقینا شافِیا وَ عَمَلاً زاکِیا وَ صَبْرا جَمیلاً وَ اَجْراً جَزیلاً.
ص :148
(1)اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شُکْرَ نِعْمَتِکَ عَلَیَّ وَ زِدْفی اَحْسانِکَ وَ کَرَمِکَ اِلَیَّ وَ اجْعَلْ قَوْلی فِی النّاسِ مَسْمُوعاً وَ عَمَلی عِنْدَکَ مَرْفُوعا وَ اَثَری فِی الْخَیْراتَ مَتْبُوعا وَ عَدُوّی مَقْمُوعا.
(2)اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍاْلأَخْیارِ فیآناءالْلِّیْلِ وَ اَطْرافِ النَّهارِ وَاکْفِنی شَرَّاْلأَشْرارِ وَ طَهِّرْنی مِنَ الذُّنُوبِ وَ اْلأَوْزارِ وَ اَجِرنی مِنَ النّارِ وَ اَحِلَّنی دارَالْقَرارِ وَ اغْفِرْلی وَ لِجَمیعِ إِخْوانی فیکَ وَ اَخَواتِیَ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
(3)وَ ثُمَّ توجه الی القبله و صلِ رکعتین و اقرأ فی الاولی سورة الانبیاء و فی الثانیة الحشر و
ص :149
اقنت و قُل:
(1)لااِلهَ اِلاَّاللّهُ الْحَلیمُ الْکَریمُ لااِلهَ اِلاّاللّهُ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ لااِلهَ اِلاّاللّهُ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ اْلأَرَضینَ السّبْعِ وَ ما فیهِنَّ وَ ما بَیْنَُهنَّ خِلافا ِلاَعْدائِهِ وَ تَکْذیبا لِمَنْ عَدَلَ بِهِ وَ اِقْرارا لِرُبُوبِیَّتِهِ وَخُضُوعا لِعِزَّتِهِ اْلأَوَّلُ بِغَیْرِ اَوَّلٍ وَ اْلاخِرُ اِلی غَیْرِ اخِرٍ الظّاهِرُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ بِقُدْرَتِهِ الْباطِنُ دُونَ کُلِّ شَیْ ءٍ بِعِلْمِه وَ لُطْفِهِ.
(2)لاتَقِفُ الْعُقُولُ عَلی کُنْهِ عَظَمَتِهِ وَ لاتُدرِکُ اْلأَوْهامُ حَقیقَةَ ماهِیَّتِهِ وَ لاتَتَصَوَّرُ اْلأَنْفُسُ مَعانِیَ کَیْفِیَّتِهِ مُطَّلِعا عَلَی الظَّمائِرِ عارِفاً بِالسَّرائِرِ یَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ.
ص :150
(1)اَللّهُمَّ اِنّی اُشْهِدُکَ عَلی تَصْدیقی رَسُولِکَ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ وَ ایمانی بِهَ وَ عِلْمی بِمَنْزِلَتِهِ وَ اِنّی اَشْهَدُ اَنَّهُ النَّبِیُّ الَّذی نَطَقَتِ الْحِکْمَةُ بِفَضْلِهِ وَ بَشَّرَتِ اّأَلانْبِیاءُ بِهِ وَ دَعَتْ اِلَی اْلاءِ قْرارِ بِماجاءَ بِهِ وَ حَثَّتْ عَلی تَصْدیقِهِ بِقَوْلِهِ تَعالی:
«اَلَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْریةِ وَ اْلاءِنْجیلَ یَاْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْههُمْ عِنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ وَ اْلاءَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ».
(2)فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ رَسُولِکَ اِلَی الثَّقَلَیْنِ وَ سَیِّداْلاءَنْبِیآءِ الْمُصْطَفَیْنَ و
ص :151
عَلی اَخیهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ اللَّذَیْنِ لَمْ یُشْرِ کابِکَ طَرْفَةَ عَیْنٍ اَبَدا وَ عَلی فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ سَیِّدَةِ نِسآءِالْعالَمینَ.
(1)وَ عَلی سَیِّدَیْ شَباتِ اَهْلِ الْجَنَّةِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ صَلاةً خالِدَةَ الدّوامِ عَدَدَ قَطْرِ الرَّهامِ وَزِنَةَ الْجِبالِ وَ اْلاکامِ ما اَوْرَقَ اَلسَّلامُ وَاخْتَلَفَ الضِّیآءُ وَالظَّلامُ وَ عَلیالِهِ الطّاهِرینَ اْلاءَئِمَّةِ الْمُهْتَدینَ الذّائِدینَ عَنِ الدّینَ عَلِیٍّ وَ مُحَمَّدٍ وَ جَعْفَرٍ وَ مُوسی وَ عَلِیٍ وَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَالْحُجَّةِ الْقَوّامِ بِالْقَسْطِ وَ سُلالَةِ السِّبْطِ.
(2)اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذَااْلاءِمامِ فَرَجا قَریبا وَ صَبْرا جَمیلاً وَ نَصْرا
ص :152
عَزیزا وَ غِنیً عَنِ الْخَلْقِ وَ ثَباتا فِی الْهُدی وَالتَّوْفیقَ لِما تُحِبُّ وَ تَرْضی وَ رِزْقا واسِعا حَلالاً طَیِّبا مَریئا دارّا سائِغاً فاضِلاً مُفَضِّلاً صَبّاً مِنْ غَیْرِ کَدٍّ وَ لا نَکَدٍ وَ لا مِنَّةٍ مِنْ اَحَدٍ وَ عافِیَةً مِنْ کُلِّ بلاءٍ وَ سُقْمٍ وَمَرَضٍ وَالشُّکْرَ عَلَی الْعافِیَةِ وَالنَّعْمآءِ.
(1)وَ اِذا جآءَ الْمَوْتُ فَاقْبِضْنا عَلی اَحْسَنِ ما یَکُونُ لَکَ طاعَةً عَلی ما اَمِرْتَنا مُحافِظینَ حَتّی تُؤَدّیَنا اِلی جَنّاتِ النَّعیمِ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
(2)اَللّهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آل مُحَمَّدٍ وَ اَوْحِشْنی مِنَ الدُّنْیا وَ انِسْنی بِاْلاخِرَةِ فَاِنَّهُ لایُوحِشُ مِنَ الدُّنْیا اِلاّ خَوْفُکَ وَ لایُؤْنِسْ بِاْلاخِرَةِ اِلاّ رِجاؤُکَ.
(3)اَللّهُمَّ لَکَ الْحُجةُّ لاعَلَیْکَ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی لامِنْکَ فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ
ص :153
الِهِ وَ اَعِنّی عَلی نَفْسِیَ الظّلِمَةِ الْعاصِیَةِ وَ شَهْوَتِی الْغالِبَةِ وَ اخْتِمْ لی بِالْعافِیَةِ.
(1)اَللّهُمَّ اِنَّ اِسْتِغْفاری اِیّاکَ وَ اَنَا مُصِرُّ عَلی ما نَهَیْتَ قِلَّةُ حَیاءٍ وَ تَرْکِیَ اْلاِسْتِغْفارَ مَعَ عِلْمی بِسِعَةِ حِلْمِکَ تَضْییعٌ ِلحَقِّ الرَّجاءِ.
(2)اَللّهُمَّ اِنَّ ذُنُوبی تُؤْیِسُنی اَنْ اَرْجُوکَ وَ اِنَّ عِلْمی بِسَعَةِ رَحْمَتِکَ یَمْنَعُنی اَنْ اَخْشاکَ فَصلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ صَدِّقْ رَجائی لَکَ وَ کَذِّبْ خَوْفی مِنْکَ وَ کُنْ لی عِنْدَ اَحْسَنِ ظَنّی بِکَ یا اَکْرَمَ اْلاَکْرَمینْ.
(3)اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمَّدٍ وَ اَیِّدْنی بِالْعِصْمَةِ وَ اَنْطِقْ لِسانی
ص :154
بِالْحِکْمَةِ وْ اْجعَلْنی مِمَّنْ یَنْدَمُ عَلی ما ضَیَّعَهُ فی اَمْسِهِ وَ لایَغْبَنُ حَظَّهُ فی یَوْمِهِ وَ لایَهِمُّ لِرِزْقِ غَدِهِ.
(1)اَللّهُمَّ اِنَّ الْغَنِیَّ مَنِ اسْتَغْنی بِکَ وَافْتَقَرَ اِلَیْکَ وَالْفَقیرَ مَنِ اسْتَغْنی بِخَلْقِکَ عَنْکَ فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اَغْنِنی عَنْ خَلْقِکَ بِکَ وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ لایَبْسُطُ کَفّا اِلاّ اِلَیْکَ.
(2)اَللّهُمَّ اِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ قَنَطَ وَ اَمامَهُ التَّوْبَةُ وَ وَراءَهُ الرَّحْمَةُ وَ اِنْ کُنْتُ ضَعیفَ الْعَمَلِ فَاِنّی فیرَحْمَتِکَ قَوِیُّ اْلاءَمَلِ فَهَبْ لی ضَعْفَ عَمَلی لِقُوَّةِ اَمَلی.
ص :155
(1)اَللّهُمَّ إِن کُنْتَ تَعْلَمُ اَنَّ فی عِبادِکَ مَنْ هُوَ اَقْسی قَلْبا مِنّی وَ اَعْظَمُ مِنّی ذَنْبا فَاِنّی اَعْلَمُ اَنَّهُ لا موْلی اَعْظَمُ مِنْکَ طَوْلاً وَاَوْسَعُ رَحْمَةً وَ عَفْوا فَیا مَنْ هُوَ اَوْحَدُ فی رَحْمَتِهِ اِغْفِرْ لِمَنْ لَیْسَ بِاَوْحَدَ فی خَطیئَتِهِ.
(2)اَللّهُمَّ اِنَّکَ اَمَرْتَنا فَعَصَیْنا وَ نَهَیْتَ فَمَاانْتَهَیْنا وَ ذَکَّرْتَ فَتَناسَیْنا وَ بَصَّرْتَ فَتَعامَیْنا وَ حَذَّرْتَ فَتَعَدَّیْنا وَ ما کانَ ذلِکَ جَزآءُ اَحْسانِکَ اِلَیْنا وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِما اَعْلَنّا وَ اَخْفَیْنا وَ اَخْبَرُ بِما نَأْتی وَ ما اَتَیْنا فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ لاتؤاخِذْنا بِما اَخْطَأْنا وَ نَسینا وَ هَبْ لَنا حُقُوقَکَ لَدَیْنا وَ اَتِمَّ اِحْسانِکَ اِلَیْنا وَ
ص :156
اَسْبِلْ رَحْمَتَکَ عَلَیْنا.
(1)اَللّهُمَّ اِنّا نَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِهذَاالصِّدّیقِ اْلأِمامِ وَ نَسْئَلُکَ بِالْحَقِّ الَّذی جَعَلْتَهُ لَهُ وَ لِجَدِّهِ رَسُولِکَ وَ ِلأَبَوَیْهِ عَلِیٍّ وَ فاطِمَةَ اَهْلِ بَیْتِ الرَّحْمَةِ اِدْرارَ الِّرزْقِ الَّذی بِهِ قِوامُ حَیاتِنا وَ صَلاحُ اَحْوالِ عِیالِنا فَاَنْتَ الْکَریمُ الَّذی تُعْطی مِنْ سَعَةٍ وَ تَمْنَعُ مِنْ قُدْرَةٍ وَ نَحْنُ نَسْئَلُکَ مِنَ الرِّزْقِ مایَکُونُ صَلاحا لِلدُّنْیا وَ بَلاغا لَْلاخِرَةِ.
(2)اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْلَنا وَ لِوالِدَیْنا وَ لِجَمیعَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ اْلأَحْیاءِ مِنْهُمْ وَاْلأَمْواتِ وَ اتِنا فِی الُّدنْیا حَسَنَةً وَ فِی اْلاخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النّارِ.
ص :157
(1)ثم ترکع و تسجد و تجلس و تتشهد و تسّلم، فاذا سبحت فعفرّ خدّیک و قل:
(2)«سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُالِلّهِ وَ لااِلهَ اِلاَّاللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ».
و اسأل اللّه العصمة و النجاة، والمغفرة و التوفیق بحسن العمل و القبول، لما تتقرّب به الیه و تبتغی به وجهه.
وقف عندالرأس ثمّ صلّ رکعتین عَلی ما تقدم، ثمّ انکبّ عَلی القبر و قبّله و قل:
زادَاللّهُ فی شَرَفِکُمْ وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
وادع لنفسک و لوادیک و لمن اردت.
رواها ابن المشهدی فی مزاره ص 496 و رواها المجلسی فی البحار ج 98 ص 317 عن المفید فی المزار بنقله عن المصباح.
ص :158
(1)مرحوم کلینی در کتاب کافی از محمّدبن مسلم نقل نموده که گوید: از حضرت باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: «چون وفات امام حسن علیه السلام نزدیک شد به برادر خود، امام حسین علیه السلام ، فرمود:
ای برادر! تو را وصیّت می کنم، وصیّت مرا به خاطر بسپار. هنگامی که از دنیا رفتم مرا آماده کن و سپس جنازه ام را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله ببر تا با او تجدید عهد کنم. آن گاه نزد مادرم فاطمه ببر و در نهایت به بقیع ببر و در آن جا به خاک بسپار و بدان که از ناحیه عایشه ظلمی به من خواهد رسید که خداوند و مردم شاهد عمل او می باشند و عداوت و دشمنی او را نسبت به خدا و رسول او و ما خانواده می دانند.
(2)و چون امام حسن علیه السلام از دنیا رحلت نمود بدن او را آماده نموده و بر سریری گذاردند و سپس به محلی که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر جنازه ها نماز می خواند بردند و چون
ص :159
امام حسین علیه السلام بر بدن برادر نماز خواند و جنازه او را وارد مسجد نمودند و نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله گذاردند، به عایشه اطلاع داده شد که بنی هاشم می خواهند بدن امام حسن علیه السلام را کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله دفن کنند.
(1)پس عایشه با شتاب بیرون آمد و بر استری سوار شد. - او در اسلام نخستین زنی بود که بر استر سوار شد _ و به بنی هاشم گفت: جنازه امام حسن را از خانه من دور کنید، من اجازه نمی دهم او را در خانه من دفن کنید و با دفن او در این جا حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را بشکنید! امام حسین علیه السلام به او فرمود: پیش از این تو و پدرت حرمت آن حضرت را شکستید و کسی را در آن جا دفن کردید که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن راضی نبود و خداوند از تو مؤاخذه خواهد نمود.»
مؤلّف گوید: در روایات دیگر آمده است که ابن عبّاس نیز پاسخ عایشه را داد و او را محکوم نمود و عایشه به بنی امیّه و بنی مروان دستور داد تا جنازه حضرت مجتبی علیه السلام را تیرباران نمودند و بعضی از تیرها کفن آن حضرت را سوراخ نمود و به بدن او اصابت کرد که در زیارت آن حضرت به آن اشاره شده است.
این ستم در حالی بود که همه مردم دیده بودند رسول خدا صلی الله علیه و آله حسن و حسین علیهما السلام را می بوسید و می فرمود: «هر کس آنها را دوست بدارد من را دوست داشته و هر کس باآنان دشمنی کند با من دشمنی نموده است.» و می فرمود: «آنان
ص :160
فرزندان من و امام و رهبر مردم خواهند بود؛ خواه قیام کنند و خواه [طبق وظیفه ای که دارند] صلح نمایند و خون خود و شیعیان خود را حفظ نمایند.»
(1)در مورد امامت امام حسین علیه السلام روایات فراوانی وجود دارد که به جهت رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری می نماییم. طالبین می توانند به کتاب «میزان الحق» و «دولة المهدی»، بخش اثبات امامت ائمه علیهم السلام مراجعه فرمایند.
(2)مؤلّف گوید: شیخ بزرگوار مرحوم ابن قولویه قمی در ابتدای کتاب کامل
ص :161
الزیارات _ که از بهترین کتاب های شیعه و دارای اسناد صحیحه است _ مقدماتی را برای زایران ائمه علیهم السلام و عزاداران آنان به ویژه زایرین امام حسین و عزاداران آن حضرت بیان نموده که ما بخش هایی از آن را پیش از شروع در مقتل حضرت سیدالشهداء علیه السلام ذکر می کنیم:
(1)1_ امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «و قضینا الی بنی اسرائیل فی الکتاب لَتُفْسِدُنّ فی الأرض مرّتین و لتعلنّ علّوا کبیرا» فرمود: «مقصود کشته شدن امیرالمؤمنین و فرزند او امام حسن علیهما السلام می باشد، و مقصود از «و لتعلنّ علّوا کبیرا»
ص :162
کشته شدن امام حسین علیه السلام است، و مقصود از «فاذا جاء وعدا ولیهما» رسیدن زمان قیام حضرت مهدی علیه السلام است که خداوند می فرماید: «بعثنا علیکم عبادا لنا اولی بأس شدید...»؛ یعنی قبل از قیام حضرت مهدی خداوند مردمی را که دارای قدرت شدیدی هستند می فرستد و آنان انتقام خون آل محمّد صلی الله علیه و آله را خواهند گرفت و همه قاتلین آنان را آتش خواهند زد و این وعده حتمی و مسلم خداوند می باشد.»
(1)2_ ابوبصیر می گوید: امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه «انّا لننصر رسلنا والذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یوم یقوم الأشهاد» فرمود: «انتقام خداوند از قاتلین امام حسین علیه السلام بعدا انجام خواهد شد.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، قاتلین امام حسین علیه السلام کشته شدند اما هنوز انتقام خون او گرفته نشده است [بلکه در زمان حکومت حضرت مهدی و در قیامت گرفته خواهد شد].
(2)3_ امام صادق علیه السلام فرمود: «آیه شریفه «و اِذَا الموَؤدة سُئلت بِأَیّ ذَنْب قُتِلَت» در باره امام حسین علیه السلام نازل شده است [و در زمان حکومت حضرت مهدی و در قیامت انتقام خون او گرفته خواهد شد].»
ص :163
(1)4_ ابوخالد کابلی می گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: «مقصود از آیه شریفه «اُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِاَنَّهُم ظُلِمُوا وَ اِنَّ اللّهَ عَلی نَصرِ هِم لَقَدیرٌ» امام حسن و امام حسین علیهم السلام هستند که مظلوم کشته شده اند و خداوند انتقام خون آنان را خواهد گرفت.»
(2)5_ امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «وَ مَنْ قُتِلَ مَظلوما فَقَدْ جَعلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانا فَلا یُسرِف فِی القَتلِ اِنَّهُ کانَ مَنصُورا» فرمود: «گرفته شدن انتقام خون مظلوم وقتی است که قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله قیام نماید و از خون جدّ خود امام حسین علیه السلام انتقام بگیرد. او اگر برای انتقام خون جدّ خود همه اهل زمین را بکشد اسراف نخواهد بود.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، حضرت مهدی علیه السلام هر کس را که از نسل قاتلین جدّ او باشد خواهد کشت.»
ص :164
(1)6_ امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «لا عُدْوانَ اِلاّ عَلی الظالمینَ» فرمود: «مقصود از ظالمین در این آیه، فرزندان قاتلین امام حسین علیه السلام هستند.»
(2)امام صادق علیه السلام فرمود: «اسماعیل صادق الوعد، آن اسماعیل فرزند ابراهیم علیهما السلام نیست بلکه او پیامبری از پیامبران بود که خداوند او را به طرف قوم خود مبعوث نمود و آنان او را گرفتند و پوست سر و صورت او را کندند. پس ملکی از طرف خداوند نزد او آمد و به او گفت: خداوند مرانزد تو فرستاده است، هر دستوری داری بگو تا انجام دهم، او گفت: می خواهم همانند حسین فرزند پیامبر آخرالزمان
ص :165
مظلوم کشته شوم.»
(1)2- برید عجلی گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: ای فرزند رسول خدا! آیا مقصود از اسماعیل در آیه شریفه «واذکر فی الکتاب اسماعیل انّه کان صادق الوعد و کان رسولاً نبیّا» فرزند ابراهیم خلیل است؛ چنانکه مردم فکر کرده اند؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «اسماعیل، فرزند ابراهیم، قبل از ابراهیم از دنیا رفت، چگونه امکان دارد که او پیامبر بوده باشد؟»
(2)گفتم: فدای شما شوم! پس اسماعیل صادق الوعد کیست؟ امام صادق علیه السلام
ص :166
فرمود: «او اسماعیل بن حزقیل پیامبر است که خداوند او را به پیامبری مبعوث نمود و قومش او را تکذیب نمودند و به قتل رساندند و پوست صورت او را کندند. پس خداوند به آنان خشم نمود و قبل از کشته شدن اسماعیل، اسطاطائیل، ملک عذاب را نزد او فرستاد و آن ملک به او گفت: پروردگار ربّ العزّه مرا فرستاده که اگر بخواهی قوم تو را به انواع عقوبت ها عذاب کنم. اسماعیل در پاسخ آن ملک گفت: مرا حاجتی به عذاب آن ها نیست. به او وحی شد پس حاجت تو چیست؟ اسماعیل گفت: خدایا، تو از بندگان خود برای خود میثاق ربوبیت و برای محمّد میثاق نبوّت و برای اوصیای او میثاق ولایت گرفتی و به بهترین خلق خود حضرت محمّد صلی الله علیه و آله خبر دادی که امت او با حسین بن علی علیهما السلام چه خواهند نمود و به حسین علیه السلام نیز وعده دادی که او را به دنیا بازگردانی تا به دست خود از آنانی که او را به شهادت رسانده اند انتقام بگیرد؛ حاجت من نیز این است که مرا نیز همانند او به دنیا بازگردانی تا از قوم خود انتقام بگیرم. پس خداوند دعای او را مستجاب نمود و او نیز با حسین علیه السلام رجعت خواهد نمود.»
هنگامی که حسین بن علیّ علیهما السلام به دنیا آمد خداوند جبرئیل را با هزار ملک فرستاد تارسول خدا صلی الله علیه و آله را به ولادت او تبریک گویند. جبرئیل علیه السلام در مسیر خود بین دریا به جزیره ای برخورد نمود که ملکی به نام قطرس در آن جا بود و در اثر خطا و سستی در انجام وظیفه خداوند بال های او را شکسته و او را در آن جزیره رها نموده بود.
شش صدسال بود که او در آن جا عبادت خدا را می نمود و چون امام حسین علیه السلام به دنیا آمد فطرس به جبرئیل گفت: به کجا می روی؟ جبرئیل گفت: خداوند به محمّد صلی الله علیه و آله نعمتی عطا نموده و من مأمور شده ام که از طرف خداوند و از طرف خود به او تهنیت بگویم. فطرس گفت: مرا با خود ببر، شاید محمّد صلی الله علیه و آله برای من دعایی بکند.
(1)پس جبرئیل علیه السلام او را همراه خود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد و بعد از تهنیت،
ص :168
حال فطرس را به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض نمود. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: او را بیاور.
پس فطرس خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و احوال خود را بیان نمود و رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق او دعا نمود و فرمود: خود را به این مولود بمال و مقام خود را بازیاب. فطرس با امام حسین علیه السلام تماس پیدا نمود و پرواز کرد و به آن حضرت گفت: ای رسول خدا! امت شما این فرزند را خواهند کشت. او بر من حقی پیدا نموده و من برای جبران حق او زیارت و سلام و صلوات هر زایری را که از دور به او سلام فرستد به او می رسانم.»
(1)1- امام صادق علیه السلام فرمود: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانه فاطمه علیها السلام بود و
ص :169
امام حسین علیه السلام را در دامن خود گذارده بود. ناگهان گریان شد و به سجده افتاد. و به فاطمه علیها السلام فرمود: ای فاطمه، الآن خدای خود را به بهترین وجه و زیباترین هیئت [به ملاقات روحانی و صفات جمال و جلال [ملاقات نمودم. خداوند به من فرمود:
(1)ای محمّد! آیا حسین را دوست می داری؟ گفتم: آری، او نور چشم من و میوه دل من است. پس فرمود: ای محمّد! حسین مولود با برکتی است، برکات و صلوات و رحمت و رضوان من بر او باد و لعنت و خشم و عذاب و خزی و عقوبت من بر کسانی که با او به نزاع و دشمنی و جنگ بر می خیزند. آگاه باش که او در دنیا و آخرت آقای شهدای اولین و آخرین است و پدر او افضل و بهتر از اوست. سلام مرا به او برسان و او را بشارت ده که او پرچم هدایت و منار اولیای من و حافظ و شاهد بر خلق من و خازن علم من و حجت من بر اهل آسمان و زمین و جن و انس خواهد
ص :170
بود.»
(1)2- ابن قولویه در کامل الزیارات، با سند خود، از کعب نقل نموده که گوید: نخستین کسی که بر قاتل حسین بن علی علیهما السلام لعنت نمود ابراهیم خلیل علیه السلام بود. او به فرزندان خود نیز امر نمود و از آنان عهد و پیمان گرفت که براو لعنت کنند. سپس موسی بن عمران علیه السلام او را لعنت کرد و به امت خود نیز امر نمود تا او را لعنت کنند. سپس داود علیه السلام او را لعنت نمود و به بنی اسرائیل نیز امر کرد تا او را لعنت کنند.
و بعد از او عیسی علیه السلام او را فراوان لعنت نمود و به بنی اسرائیل فرمود قاتل حسین علیه السلام را لعنت کنید و اگر او را درک کردید از یاری او باز نایستید، هر کس که با او شهید شود مانند کسی است که با پیامبران شهید شده باشد و هرگز یاوران او به او پشت نخواهند نمود.
ص :171
(1) سپس فرمود: گو این که من به بقعه و محل قبر او نظر می نمایم و هیچ پیامبری نیست جز این که کربلای او را زیارت می نماید و می گوید: ای زمین کربلا، تو زمین پربرکتی هستی که در دل تو ماهی نورانی مانند حسین بن علی علیهما السلام دفن خواهد شد.
3- سپس ابن قولویه با سند خود از مشیخه نقل می کند که گویند: ملکی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و خبر شهادت امام حسین علیه السلام را به او داد آن ملک مربوط به دریاها بود؛ چرا که ملکی از ملائکه فردوس وارد بر دریا شد و بال های خود را بر آن پهن نمود و سپس صیحه و فریادی زد و گفت: ای اهل دریاها! لباس ماتم بپوشید که میوه دل رسول اللّه صلی الله علیه و آله را سر بریدند. سپس با بال های خود مقداری از خاک کربلا را برداشت و به آسمان ها برد و هر ملکی آن را بویید و نزد خود نگهداشت و بر قاتلین آن حضرت و پیروان آنان لعنت نمود.
ص :172
(1)1_ امام صادق علیه السلام می فرماید: «روزی امام حسین علیه السلام در دامن رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و آن حضرت با او بازی می نمود و می خندید. پس عایشه گفت: یا رسول اللّه! چقدر تو را این بچه خوش آمده است؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم، در حالی که او میوه دل و نور چشم من است. ای عایشه، آگاه باش که امت من او را خواهند کشت. پس هر کس به زیارت قبر او برود خداوند ثواب یک حج از حج های من را در نامه عمل او می نویسد.»
(2)عایشه گفت: زیارت او به اندازه یک حج شماست؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بلکه دو حج از حج های من!» عایشه گفت: ثواب دو حج از حج های شما؟! رسول
ص :173
خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «بلکه چهار حج از حج های من!» تا اینکه پیاپی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر آن افزود تا به نود حج و نود عمره رسید.
(1)2_ امام صادق علیه السلام فرمود: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را از آغوش فاطمه علیها السلام گرفت و فرمود: «عزیزم! خدا لعنت کند کسانی که تو را می کشند و بدن تو را برهنه رها می کنند؛ و خداوند هلاک نماید کسانی را که علیه تو اجتماع می کنند. خداوند بین من و آنان حکم نماید.»
پس فاطمه علیها السلام عرض کرد: «پدرجان! چه می گویید؟» رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «دخترم! من به یاد مصایب و ظلم و خیانتی افتادم که پس از من و تو به او می رسد. او در آن زمان یارانی خواهد داشت مانند ستارگان آسمان که به سوی شهادت روانه می شوند. گو این که من محل لشکر و اجتماع و سرزمین شهادت آنان را می بینم!»
(2)پس فاطمه علیها السلام عرض کرد: «پدر جان! محل شهادت آنان کجاست؟» رسول
ص :174
خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «زمینی است که کربلا نامیده می شود. آن زمین برای ما و برای امت من زمین بلا و مصیبت است. بدترین امت من به جنگ فرزندم حسین خواهند آمد که اگر اهل آسمان ها و زمین از آنان شفاعت کنند پذیرفته نخواهد شد و آنان در آتش دوزخ مخلَّد و جاوید خواهند بود!»
(1)پس فاطمه علیها السلام عرض کرد: «پدرجان! آیا حسین من کشته می شود؟» رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آری، کشته می شود؛ به کیفیتی که احدی همانند او کشته نشده است همه آسمان ها و نقاط زمین و ملائکه و حیوانات وحشی و ماهیان دریاها براو گریه می کنند و اگر به آنان اجازه انتقام داده می شد جنبندای روی زمین باقی نمی ماند.»
سپس فرمود: «کسانی از دوستان ما به یاری او [و زیارت او] می آیند که ایمان آنان به خداوند از همه مردم قوی تر و حمایت آنان نسبت به ما بیش از دیگران است بلکه در روی زمین کسی جز آنان مورد توجه خداوند نیست.
آنان در میان تاریکی های ظلم و ستم، چراغ های هدایت مردم اند آنان شفیعان
ص :175
روز قیامت اند که من آنان را کنار حوض کوثر از سیمای صورتشان می شناسم، پیروان هر دینی در جستجوی رهبران خود هستند و آنان در جستجوی ما هستند و به طرف غیرما نمی روند، آنان استوانه های هدایت می باشند که خداوند رحمت خود را به واسطه آنان نازل می فرماید...»
(1)3_ مرحوم ابن قولویه از امام باقر علیه السلام نقل نموده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس دوست داشته باشد که همانند من زندگی کند و همانند من بمیرد و در بهشت عدن کنار درختی که خداوند به دست خود غرس نموده ملازم شود باید ولایت و امامت علی و اوصیای بعد از او را پذیرفته و مقام آنان را دریافته و تسلیم آنها باشد.»
سپس فرمود: «همانا آنان هادیان پسندیده خدا هستند و خداوند علم و دانش و فهم من را به آنان داده است. آنان عترت من هستند، گوشت آنان گوشت من و خون آنان خون من است. من از امت خود که منکر فضل و حق آنانند و به دشمنی با آنان بر می خیزند [و آنان را به شهادت می رسانند] و حرمت من را در باره آنان
ص :176
رعایت نمی کنند به خدا شکایت می کنم. به خدا سوگند، این امت فرزند من حسین را خواهند کشت، خداوند آنها را از شفاعت من محروم نماید!»
(1)4_ از امام باقر علیه السلام نیز نقل نموده که فرمود: «عادت رسول خدا صلی الله علیه و آله این بود که چون امام حسین را می دید به امیرالمؤمنین می فرمود: «او را نگهدار» و سپس او رامی گرفت و بر روی او می افتاد و او را می بوسید و گریه می کرد. پس [یک بار [امام حسین علیه السلام به جدّ خود گفت: برای چه گریه می کنید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: عزیزم! جای شمشیرها را از بدن تو می بوسم. امام حسین علیه السلام گفت:
آیا من کشته می شوم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آری، به خدا سوگند، تو و برادرت حسن و پدرت علی کشته خواهید شد! امام حسین گفت: آیا قبرهای ما متفرق خواهد بود؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آری. امام حسین علیه السلام گفت: چه کسانی از امت شما ما را زیارت خواهند نمود؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جز صدّیقین [و افراد خالص] ما را زیارت نخواهند نمود.»
ص :177
(1)1- ابن قولویه در کامل الزیارات از ابوعبداللّه جدلی نقل نموده که گوید: من بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدم، و دیدم امام حسین علیه السلام در کنار او نشسته است. و امیرالمؤمنین علیه السلام دست خود را بر شانه امام حسین علیه السلام زد و فرمود: «این فرزند مرا می کشند و کسی او را یاری نمی کند!» گفتم: ای امیرالمؤمنین! به خدا سوگند، این برای حسین زندگی ناگواری است. فرمود: «آری، چنین خواهد شد!»
(2)2- از امام صادق علیه السلام نیز نقل نموده که فرمود: «امیرالمؤمنین به فرزند خود امام حسین علیه السلام فرمود: «عزیزم! تو از قدیم اسوه و پیشوای [شهیدان] و مجاهدان بوده ای. امام حسین علیه السلام به پدر خود عرض کرد: فدای شما شوم! حال من چگونه
ص :178
است؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من چیزی می دانم که مردم نمی دانند و البته هر عالمی از علم خود بهره مند خواهد شد. عزیزم! پیش از آن که حوادثی برای تو رخ دهد، بشنو و آگاه باش که به خدا سوگند، بنی امیّه خون تو را خواهند ریخت اما دین تو را از تو نخواهند گرفت و از یاد خداوند تو را جدا نخواهند کرد!
(1)پس امام حسین علیه السلام به پدر خود عرض کرد: به خدا سوگند، همین برای من بس [که از خدا و دین خود جدا نمی شوم]. من به آنچه خداوند نازل نموده اقرار می کنم [و راضی هستم] و سخن جدم و پدرم را تصدیق می نمایم.»
3- ابن قولویه از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نموده که آن حضرت خطبه ای خواند و در [ضمن] خطبه خود فرمود: «آنچه می خواهید از من سؤال کنید. به خدا سوگند، آنچه از گذشته و آینده سؤال کنید به شما پاسخ خواهم داد.» پس سعدبن ابی وقاص [پدر عمرسعد، قاتل امام حسین علیه السلام ] برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین! به من خبر دهید که در سر و صورت من چند تار مو وجود دارد؟
ص :179
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا خبر داد که تو چنین سؤالی از من خواهی نمود. پس بدان که زیر هر مویی از سر و صورت تو شیطانی نهفته و تو در خانه خود فرزندی داری که فرزند من حسین را خواهد کشت.» عمر سعد در آن روز طفل کوچکی بود که تازه به راه افتاده بود و مقابل پدر خود راه می رفت.
(1)1- مرحوم ابن قولویه، از امام صادق، از امام باقر، از امام سجاد و او از پدر خود امام حسین علیهم السلام نقل نموده که فرمود: «سوگند به خدایی که جان حسین به دست اوست، سلطنت بنی امیّه تمام نخواهد شد تا این که من به دست آنها کشته شوم و چون مرا بکشند اختلاف بین آنها حاکم خواهد شد و بر هیچ کاری متحد نخواهند بود. همانا نخستین شهید این امت من و اهل بیت من خواهیم بود و تا یک نفر از بنی هاشم روی زمین زندگی می کند قیامت به پا نخواهد شد.»
ص :180
(1)2- از امام صادق علیه السلام نیز نقل نموده که فرمود: «چون امام حسین علیه السلام به طرف کربلا آمد و به بطن عقبه رسید، به اصحاب خود فرمود: من خود را نزدیک به شهادت می بینم! اصحاب آن حضرت گفتند: این خبر را از کجا به دست آوردی؟ امام علیه السلام فرمود: از چیزی که در خواب دیدم. گفتند: چه دیدید؟ فرمود: سگ هایی را دیدم که مرا می دریدند و خطرناک ترین آنها یک سگ ابقع [یعنی مختلف اللون[ بود.»
(2)3- و از امام باقر علیه السلام نقل نموده که فرمود: «جدّم امام حسین علیه السلام [پیش از حرکت به عراق] از مکّه به برادر خود، محمّدبن علی، معروف به ابن الحنفیّه، نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحیم». از حسین بن علی به محمّد حنفیّه و همه بنی هاشم. اما بعد:
ص :181
همانا هرکس به من ملحق شود شهید خواهد شد و هر کس از حمایت من خودداری کند پیروزی نخواهد داشت و السلام.»
(1)4- و باز از همان حضرت نقل نموده که فرمود: «امام حسین علیه السلام از کربلا به محمّدبن حنفیّه نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحیم. از حسین بن علی علیه السلام به محمّد حنفیّه و کسانی از بنی هاشم که با او هستند. امابعد: بدانید که دنیا فانی و تمام شدنی است و آخرت باقی و پایدار است. و السلام.»
(2)1- مرحوم ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات از امام صادق علیه السلام نقل نموده که فرمود: «امام حسین علیه السلام را زیارت کنید و در حق او جفا ننمایید؛ همانا او سرور جوانان بهشت و آقای شهیدان است.»
ص :182
(1)2- در همان کتاب از ابن عبداللّه نقل شده که گوید: در مدینه به امام صادق علیه السلام گفتم: قبور شهدا کجاست؟ امام صادق علیه السلام فرمود: «مگر افضل شهدا [یعنی شهدای کربلا] نزد شما نیستند؟» سپس فرمود: «سوگند به آن خدایی که جان من در دست اوست، اطراف قبر امام حسین علیه السلام چهار هزار ملک غبار آلود و پریشان هستند که تا قیامت برای او گریه می کنند.»
(2)3- در همان کتاب از امّ سعید اخمسیة نقل شده که گوید: در مدینه خدمت امام صادق علیه السلام رفتم و فرستاده بودم برای زیارت قبور شهدای [احد] برایم الاغی کرایه کنند پس امام صادق علیه السلام فرمود: «برای چه به زیارت سیدالشهدا نمی روی؟» گفتم: سیدالشهدا کیست؟ فرمود: «حسین بن علی علیهما السلام است.» گفتم: ثواب زیارت او چیست؟ فرمود: «حج و عمره مقبول و خیرات فراوان.» و سه مرتبه با دست خود
ص :183
اشاره نمود.
(1)مؤلّف گوید: متن قصه امّ سعید احمسیة با اختلاف مختصری در چند روایت آمده است که آن روایات ذیلاً نقل می شود و در بعضی از آنها آمده که امام صادق علیه السلام به امّ سعید فرمود: «سید الشهدا امام حسین علیه السلام است، برای چه شما که اهل عراق
ص :184
هستید از زیارت او غافل می شوید؟!»
(1)و فرمود: «هرکس از روی علاقه و با معرفت به مقام امام حسین علیه السلام به زیارت آن حضرت برود پاداش او معادل حج و عمره و دوماه اعتکاف و روزه در مسجدالحرام و برکات و خیرات فراوانی است.»
در همان کتاب از ابوبصیر، از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «هیچ شهیدی در عالم نیست جز آن که دوست دارد با حسین بن علی می بود تا با او به بهشت برود.»
(2)چون معاویه در نیمه ماه رجب سال شصت هجری از دنیا رفت و یزید را
ص :185
جانشین خود نمود. یزید به پسر عم خود، ولیدبن عقبة بن ابی سفیان، والی مدینه، دستود داد که از اهل مدینه، به ویژه حسین بن علی علیهما السلام برای او بیعت بگیرد و او را مهلت ندهد تا این که یا بیعت کند و یا گردن او را بزند و برای یزید بفرستد.
ولید شبانه مروان بن حکم را احضار کرد و با او در باره حسین علیه السلام مشورت نمود. مروان گفت: او با یزید بیعت نخواهد نمود و اگر من به جای تو می بودم گردن او را می زدم و سر او را برای یزید می فرستادم.
(1)ولید گفت: ای کاش به دنیا نیامده بودم و با چنین صحنه ای مواجه نمی شدم. سپس امام علیه السلام را فرا خواند. آن حضرت دانست که او را برای بیعت با یزید طلبیده است. به همین جهت سی نفر از اهل بیت و دوستان خود را، در حالی که با شمشیر مسلح بودند، همراه خویش برد و به آنان فرمود: «مرا در چنین وقتی فرا خوانده اند و من ایمن نیستم. اگر از من چیزی مطالبه کنند و من اجابت نکنم آنها مرا برآن اجبار نمایند، شما [آماده باشید و] پشت دربایستید و اگر صدای من بلند شد داخل شوید و آنان را از من دور کنید.»
ص :186
(1)سپس امام علیه السلام بر ولید وارد شد و دید که مروان حکم نیز نزد او نشسته است. ولید خبر مرگ معاویه را به امام علیه السلام ابلاغ نمود و آن حضرت فرمود: «انّاللّه و انّاالیه راجعون». سپس نامه یزید را بر حضرت قرائت نمود که در آن دستور داده شده بود که از امام علیه السلام بیعت گرفته شود.
امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: «من فکر نمی کنم که تو به بیعت من در این جلسه قانع شوی، بلکه بیعت من باید در مقابل چشم مردم صورت گیرد.»
ولید گفت: آری. امام علیه السلام فرمود: «پس باید درنگ کنی تا صبح شود و به خواسته خود برسی!» ولید از این پاسخ قانع شد و امام علیه السلام را مرخص نمود. لکن مروان او را ملامت کرد و گفت: به خدا سوگند، پس از این نخواهی توانست از او بیعت بگیری جز این که کشتار فراوانی انجام شود. اینک وقت را غنیمت شمار و اجازه خارج شدن به او مده تا این که یا بیعت کند و یا گردن او زده شود.
(2)پس امام علیه السلام بر آشفت و به مروان فرمود: «وای برتو، ای پسر زرقا! آیا تو امر
ص :187
می کنی که گردن مرا بزنند؟ به خدا سوگند، تو مرد دروغگو و پستی هستی.» سپس رو به ولید نمود و فرمود: «ما خانواده نبوّت و معدن رسالت هستیم، ملائکه در خانه های ما رفت و آمد می کند و خداوند به واسطه ما همه چیز را آفریده و به واسطه ما عالم را به پایان می برد؛ حال آن که یزید مردی فاسق، شراب خوار و قاتل مردم بی گناه است و آشکارا معصیت خدا را می کند و کسی چون من [که فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله هستم] با او بیعت نخواهد نمود.
لکن چون فردا فرا رسد خواهیم دید کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتر هستیم؟»
سپس امام علیه السلام همراه دوستان خود از منزل ولید خارج شد و به اشعار ابن مفرغ تمثّل جست و به خانه خود رفت.
(1)چون امام علیه السلام خارج شد مروان، ولید را نکوهش نمود و گفت: تو حرف مرا نشنیدی و او را رها کردی. ولید گفت: وای برتو، آیا می خواستی دین و دنیای مرا به
ص :188
باد بدهی؟ به خدا سوگند، من حاضرنیستم همه دنیا را به من بدهند و قاتل حسین علیه السلام باشم. به خدا سوگند، گمان نمی کنم کسی خدا را با خون حسین ملاقات کند جز این که در قیامت خفیف المیزان و تهی دست می باشد و خداوند نظر رحمت به او نخواهد نمود و هیچ عملی را از او نخواهد پذیرفت [و جایگاه او آتش خواهد بود].
(1)علاّمه مجلسی در بحار و سیدمحسن امین در مجالس السنیه می گویند: هنگامی که امام حسین علیه السلام خواست از مدینه خارج شود، نیمه شب با قبر [جد خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و] مادر خود فاطمه و برادر خود امام حسن علیه السلام وداع نمود و صبحگاه به منزل خود بازگشت. پس محمّد حنفیه نزد او آمد و گفت،
ای برادر! تو محبوب ترین و عزیزترین شخص نزد من هستی و از همه مردم سزاوارتری که از شما خیرخواهی کنم؛ چرا که وجود من آمیخته به تو و تو به منزله روح و چشم من هستی، بلکه تو بزرگ اهل بیت من می باشی و اطاعت تو بر من واجب است. خداوند تو را بر من شرافت داده و از سادات اهل بهشت قرار داده است.
ص :189
(1)من صلاح تو را در این می دانم که تا می توانی برای نجات از بیعت با یزید از این شهرها دور شوی و از دور نمایندگان خود را نزد مردم بفرستی؛ اگر با تو بیعت کردند خدا را بر آن ستایش کنی و اگر با دیگران بیعت نمودند از عقل و دین و مروّت تو نزد خدا چیزی کاسته نخواهد شد.
من هراس دارم که اگر در یکی از این شهرها [ی نزدیک] اختلافی بین مردم رخ دهد شما هدف بلا و طعمه شمشیر قرارگیری و در آن صورت بهترین مردم از جهت شخصیت و نسب گرفتار سخت ترین مصایب گردد!
(2)پس امام علیه السلام به برادر خود فرمود: «ای برادر! کجا بروم؟» محمّد حنفیه گفت:
ص :190
صلاح این است که به مکّه بروی؛ اگر مشکلی نبود آن جا بمانی وگرنه به شهرهای یمن بروی که اهل آن جا دوستان و یاوران جدّ و پدر تو هستند و رأفت و مهربانی آنان نسبت به شما بیش از دیگران است و اگر آن جا نیز جای ماندن نبود، در میان کوه ها و شهرها و بیابان ها در حرکت باشی تا ببینی وضع مردم چه خواهد شد و خداوند بین ما و ستمگران چه حکمی خواهد نمود.
پس امام علیه السلام در پاسخ برادر خود فرمود: «به خدا سوگند، اگر برای من در دنیا هیچ جای امن و پناهگاهی نباشد هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم نمود.»
پس محمّد حنفیه سخن خود را قطع نمود و گریان شد. امام نیز ساعتی گریه نمود و فرمود: «خدا به تو جزای خیر بدهد، تو خیرخواهی و راهنمایی صحیح خود را کردی و من آماده شده ام که با برادران و برادر زاده ها و آن گروه از شیعیان که با ما همفکر هستند به سوی مکّه حرکت کنیم. و اما تو را اجازه می دهم که در مدینه بمانی و از حوادثی که رخ می دهد آگاهم سازی.»
سپس امام علیه السلام کاغذ و قلم طلب نمو و وصیّت نامه خود را نوشت و به دست
ص :191
برادر خود محمّد حنفیه داد.
(1)«بسم اللّه الرحمن الرّحیم» این چیزی است که حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام به برادر خود محمّد، معروف به ابن الحنفیه، سفارش می نماید: همانان حسین علیه السلام گواهی می دهد که خدایی جز خدای یگانه نیست، و محمّد صلی الله علیه و آله بنده و رسول اوست که به حق از طرف خداوند برای پیامبری برگزیده شده است، و بهشت و دوزخ حق است، و شکی نیست که قیامت برپا خواهد شد و خداوند مردم را برای حساب از قبرها خارج خواهد نمود.
همانا خروج من از مدینه از روی سرکشی و طغیان و خوشگذرانی و برای
ص :192
فساد و ظلم نیست. من تنها برای اصلاح امت جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می روم، می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و سیره و روش جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام را انجام دهم. پس هرکس مرا در این مسیر بپذیرد [و از من پیروی کند] در حقیقت از خدای خود پیروی نموده است و هرکس حرکت من راصحیح نداند و از من پیروی نکند، من صبر می کنم تا خداوند بین من و این مردم حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است. این وصیّت من است به تو، ای برادر! توفیق خود را تنها از خدا می طلبم و به او انابه و توکل می نمایم.»
(1)سپس آن را مهر نمود وپیچید و به برادر خود سپرد و با او وداع نمود و نیمه شب به طرف مکّه حرکت کرد؛ در حالی که این آیه را قرائت می نمود: «فخرج منها خائفا...»و چون اهل بیت او از آن حضرت خواستند که مانند ابن زبیر از راه اصلی حرکت نکند تا دشمن به اوبرخورد ننماید! فرمود: «به خدا سوگند، جز از راه اصلی حرکت نخواهم نمود تا هرچه خواهد انجام شود.»
ص :193
(1)مرحوم سیّد محسن امین در کتاب مجالس السنیه می گوید: امام حسین علیه السلام در روز سوم ماه شعبان سال شصت هجری، در حالی که این آیه را تلاوت می نمود وارد مکّه شد: «و لمّا توجّه تلقاء مدین قال عسی ربّی ان یهدینی سواء السبیل». پس عبداللّه زبیر و عبداللّه عبّاس خدمت آن حضرت رسیدند و از او خواستند که به طرف کوفه و عراق نرود.
امام علیه السلام به آنان فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله به من دستوری داده و من دستور او را انجام خواهم داد.» پس ابن عبّاس در حالی که «واحسیناه» می گفت برگشت سپس عبداللّه عمر خدمت آن حضرت رسید و از او خواست که با یزید صلح کند و از جنگ و قتال با او پرهیز نماید امام علیه السلام به او فرمود: «مگر نمی دانی که از پستی دنیا و بی اعتباری آن این بود که سربریده یحیی پیغمبر علیه السلام را برای بغیّ و زناکار بنی اسرائیل [و پادشاه زمان او] هدیه بردند؟!
(2)آیا نمی دانی که بنی اسرائیل بین طلوع فجر و طلوع خورشید هفتار نفر از
ص :194
پیامبران را کشتند و سپس در بازارهای خود مشغول خرید و فروش شدند، گو این که کاری نکرده اند؟! و خداوند در عذاب آنان تعجیل نکرد تا در وقت خود آنان را مؤاخذه نمود؟ پس ای عبداللّه عمر، از خدا بترس و از یاری من کوتاهی مکن!»
(1)صاحب کتاب مجالس السنیه می گوید: هنگامی که کوفیان آگاه شدند که امام حسین علیه السلام از بیعت با یزید امتناع نموده و به مکّه رفته است، عدّه ای از آنان در منزل سلیمان بن صرد خزاعی اجتماع نمودند و نامه هایی به آن حضرت نوشتند و او را دعوت نموده و وعده نصرت و یاری به او دادند و نامه های آنان زیاد شد تا این که در مدت کوتاهی به دوازده هزار نامه رسید.
در بعضی از آنها نوشته شده بود: مردم منتطر قدوم شما هستند و جز رهبری شما را نمی پذیرند پس هرچه زودتر به طرف کوفه بشتابید!
ص :195
(1)و در بعضی دیگر آمده بود: باغستان های ما سبز و زمین های ما خرّم و درختان ما پر از میوه است اگر اراده فرمایید لشکریان ما نیز آماده خدمت است. و در بعضی دیگر آمده بود: ما با یکصد هزار شمشیر آماده حمایت از شما هستیم.
با این وجود امام علیه السلام در آن روزها پاسخی به آنان نداد. سپس پسرعمّ خود، مسلم بن عقیل را به سوی آنان فرستاد. و مسلم نیز به آن حضرت نوشت که هیجده هزار نفر بیعت نمودند و حرکت شما به طرف کوفه لازم است.
در روایتی آمده است که چهل هزار نفر از کوفیان با مسلم بیعت کردند و گفتند: ما آماده هستیم که هرچه امام علیه السلام دستور دهد همان را انجام دهیم و با هر کس بخواهد بجنگیم.
(2)امام علیه السلام بقیّه ماه شعبان و ماه رمضان و شوّال و ذیقعده و هفت روز از ماه
ص :196
ذیحجه را در مکّه ماند و روز هشتم از مکّه خارج گردید و این بدان علت بود که یزید در آن سال عمروبن سعیدبن عاص را امیرالحاج نمود و با لشکری عظیم به مکّه فرستاد و به او دستور داد که امام حسین علیه السلام را به طور پنهانی بکشد و اگر ممکن نشد او را غافلگیر نماید و به قتل برساند. افزون بر آن، سی نفر از شیاطین بنی امیّه را نیز بین حجاج فرستاد و دستور داد به هر کیفیت ممکن امام علیه السلام را به قتل برسانند.
چون امام علیه السلام از دستور یزید آگاهی یافت آماده حرکت به عراق گشت و حج خود را تبدیل به عمره مفرده نمود و در روز هشتم ذی حجه _ که آن را روز «ترویه» می گویند _ از مکّه خارج گردید. در آن روز مردم برای اعمال حج خود به طرف منی حرکت می کردند و درهمان روز نیز مسلم بن عقیل در کوفه به دست عبیداللّه به شهادت رسیده بود و امام علیه السلام از آن مطلع نبود.
از آن سو، امام علیه السلام _ چنان که سیدبن طاووس در لهوف فرموده _ نامه ای به دوستان خود در بصره نوشت و آنان را برای حمایت و یاری خود دعوت فرمود و آنان نیز از عده زیادی از اهل بصره وعده نصرت گرفتند و به آن حضرت نوشتند که ما مردم را آماده یاری و نصرت شما نموده ایم. البته امام پیش از عزیمت آنان به شهادت رسید.
ص :197
(1)علاّمه مجلسی و علاّمه سیّد محسن امین در بحار و مجالس می گویند: چون امام حسین علیه السلام اراده نمود که از مکّه حرکت کند و به طرف عراق برود برادر او محمّدبن الحنفیه خدمت آن حضرت آمد و گفت: ای برادر! شما می دانید که کوفیان به پدر و برادرمان خیانت نمودند. من بیم دارم که سرنوشت شما نیز مانند آنان شود و اگر در مکّه و حرم الهی بمانید از همه عزیزتر و محفوظ تر خواهید بود.
امام علیه السلام فرمود: «من بیم آن دارم که یزید مرا به طور مرموز و غافلگیرانه در حرم خدا بکشد و حرمت حرم به واسطه من شکسته شود!»
محمّد حنفیه گفت: اگر چنین است به یمن و یانواحی دیگر بروید که در آن جا محفوظ بمانید و کسی به شما دست نیابد. امام علیه السلام فرمود: «در باره آنچه گفتی فکر خواهم نمود.» لکن چون شب از نیمه گذشت همراه اهل بیت خود به طرف عراق حرکت نمود.
(2)این هنگام محمّد حنفیه باز نزد او آمد و لگام شتری را که حضرت بر آن
ص :198
سوار بود گرفت و گفت: ای برادر! آیا به من وعده ندادی که در کار خود فکری بکنی؟ امام علیه السلام فرمود: «آری، چنین است.» محمّد حنفیه گفت: پس چرا عازم حرکت شده ای؟ امام علیه السلام فرمود:
«پس از ملاقات تو جدم را در خواب دیدم، او به من فرمود: «حسینم!باید به عراق بروی، همانا خداوند خواسته است که تو را شهید ببیند.» پس محمّدبن حنفیه گفت: «انّاللّه و انّا الیه راجعون» سپس گفت: چرا زن و فرزندان خود را حرکت داده ای؟ امام علیه السلام فرمود: «خداوند خواسته است که اینها را نیز اسیر ببیند.» محمّد بن حنفیه [چون چنین دید] با برادر خود خداحافظی نمود و رفت.
(1)چون امام علیه السلام اراده فرمود که از مکّه به طرف عراق حرکت کند یاران خود را
ص :199
جمع نمود و خطبه ای خواند و فرمود: «الحمدللّه و ما شاءاللّه و لاقوّة الاّ باللّه و صلی اللّه علی رسوله...»
ترجمه: «ستایش مخصوص خداوند است و آنچه او بخواهد انجام می شود و قدرتی جز قدرت الهی نیست. درود خداوند بر پیامبر او (حضرت محمّد صلی الله علیه و آله ).»
سپس فرمود: «مرگ برای فرزندان آدم مانند قلاده [گردن بند] است که بر گردن زن جوان آویخته می شود من همانند یعقوب که به فرزند خود یوسف اشتیاق داشت مشتاق ملاقات پدران خود می باشم.
(1)همانا مرگ [در راه خدا] برای من نیکوست گو این که می بینم گرگ های
ص :200
بیابان باشتاب بدن مرا پاره می کنند و گرسنه خوردن گوشت من هستند. البته از مرگ چاره ای نیست و هرچه خشنودی خدا باشد خشنودی ما خانواده نیز هست. ما بر بلایی که خدا خواسته صابریم و او نیز پاداش صابرین را به ما خواهد داد.»
سپس فرمود: «پاره تن رسول خدا صلی الله علیه و آله هیچ گاه از او جدا نخواهد شد بلکه خداوند ما را در حظیرة القدس [و جایگاه مخصوص رسول خدا صلی الله علیه و آله در بهشت [با آن حضرت مجتمع خواهد نمود و چشم او را با ملاقات ما روشن و وعده خود را قطعی خواهد کرد.»
تا این که فرمود: «هرکس مایل است به لقاءاللّه برسد و خون خود را در راه ما بذل کند آماده شود. ما با خواست خداوند صبحگاه حرکت خواهیم نمود.» آن گاه به سوی عراق حرکت نمود پس عبداللّه جعفر، فرزندان خود، عون و محمّد را با نامه ای به آن حضرت رساند. در آن نامه نوشته شده بود:
شما را به خدا سوگند می دهم که چون نامه من به شما رسد از این سفر بازایستید؛ چرا که من بر جان شما و درماندگی اهل بیت شما هراس دارم و اگر شما _ که پرچم هدایت و امید نجات مؤمنین هستید _ کشته شوید نور خدا روی زمین خاموش می شود. پس شتاب مکنید! من منتظر پاسخ شمایم.
(1)از آن سو، عبداللّه جعفر نزد عمروبن سعید رفت و از او خواست که برای
ص :201
امام حسین علیه السلام نامه امان بنویسد و به او وعده احسان وصله داد. او نیز نامه امان را نوشت و به دست برادر خود، یحیی بن سعید داد. یحیی بن سعید و عبداللّه جعفر خود را به امام علیه السلام رساندند و با تمام کوشش و اصرار از او خواستند که از رفتن به عراق منصرف شود، امام علیه السلام به آنان فرمود:
«من رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیده ام و او مرا امر نموده که به عراق بروم.» گفتند: خواب شما چه بوده؟ امام علیه السلام فرمود: «برای کسی نخواهم گفت، تا خدای خود را ملاقات کنم.» و چون عبداللّه جعفر ناامید شد دو فرزند خود عون و محمّد را گفت که از او جدا نشوند و خود به مکّه بازگشت.
حضرت زین العابدین علیه السلام می فرماید: «چون با پدر خود به طرف عراق حرکت می کردیم او به هر منزلی می رسید و یا از آن کوچ می کرد یادی از حضرت یحیی بن زکریا می نمود و می فرمود: «از پستی و بی اعتباری دنیا این است که سر یحیی بن زکریا علیهما السلام را برای [پادشاه] زناکاری از بنی اسرائیل هدیه بردند.»
ص :202
(1)پس از آن که اهل کوفه نامه های فراوانی به امام علیه السلام نوشتند و بر دعوت خود اصرار ورزیدند امام علیه السلام به آنان پاسخ داد که من پسرعمّ خود، مسلم بن عقیل را که از اهل بیت و مورد اطمینان من است نزد شما می فرستم، اگر او خبر دهد که شما _ چنان که در نامه های خود نوشته اید _ در عمل نیز پابرجا هستید من به دیار شما خواهم آمد.
پس مسلم بن عقیل را همراه قیس بن مسّهر صیداوی و دو نفر دیگر به کوفه فرستاد و به مسلم فرمود که رعایت تقوا و تقیه را بنماید و چنانچه استقامت مردم و اجتماع آنان را بر حمایت از امام علیه السلام مشاهده کرد آن حضرت را مطلع سازد.
مسلم نخست به مدینه رفت و در مسجدالنّبی صلی الله علیه و آله دو رکعت نماز گزارد و با
ص :203
دوستان و اهل خود خداحافظی نمود و دو نفر راهنما اجیر کرد و از غیر راه اصلی حرکت نمود. آن دو راه را گم کردند و پس از آن که مسلم را راهنمایی نمودند در اثرعطش شدید از دنیا رفتند، ولی مسلم خود را به آب رساند. و درنامه ای به امام علیه السلام اطلاع داد که راهنمایان وی هلاک شدند و خود نیز به سختی به آب رسیده و نجات یافته است. سپس از امام درخواست نمود که اگر صلاح می داند او را معاف فرماید و دیگری را به کوفه بفرستد.
(1)نامه مسلم چون به دست امام علیه السلام رسید، در پاسخ او فرمود: «به گمان من، علت نوشتن این نامه و درخواست استعفا جز ترس و جبن نبوده است.»
مسلم چون پاسخ امام علیه السلام را خواند گفت: نامه من از روی ترس نبوده است سپس وارد کوفه شد و در خانه مختار ساکن گردید و مردم پیاپی به دیدن او می آمدند و او نامه امام علیه السلام را برای آنان قرائت می نمود و آنها از شوق می گریستند، تا این که هیجده هزار نفر برای امام حسین علیه السلام با او بیعت نمودند و مسلم بیعت آنان را به امام علیه السلام اطلاع داد.
(2)وقتی این خبر به گوش والی کوفه، نعمان بن بشیرانصاری رسید او بالای
ص :204
منبر مسجد کوفه رفت و خطبه ای خواند و مردم را از بیعت با مسلم و اختلاف برحذر داشت. در این هنگام یکی از دوستان بنی امیّه، به نام عبداللّه حضرمی، به او گفت: این برخورد تو ضعیفانه است. والی گفت: اگر من در طاعت خدا از ضعیفان باشم بهتر از آن است که در معصیت خدا از عزیزان باشم.
پس عبداللّه حضرمی و عماره بن عقیه و عمربن سعد برای یزید نامه ای نوشتند و خبر آمدن مسلم را به کوفه به او دادند و از او خواستند که والی کوفه را تغییر دهد.
(1)یزید چون این خبر را شنید مشاور پدر خود سرجون رومی، را طلب نمود و
ص :205
از او مشورت خواست سرجون رومی گفت: اگر من نوشته پدرت معاویه را به تو نشان دهم می پذیری؟ یزید گفت: آری. سرجون نوشته معاویه را در مورد ولایت عبیداللّه زیاد بر کوفه به او نشان داد و گفت: این رأی معاویه است.
پس یزید مسلم بن عمرو باهلی را نزد عبیداللّه _ که والی بصره بود _ فرستاد و ولایت کوفه را نیز به او واگذار نمود و عبیداللّه در همان ساعت آماده شد و فردای آن روز با فرستاده یزید مسلم بن عمرو باهلی و حصین بن تمیم _ صاحب شرطه و امیر جیش خود _ شبانه وارد کوفه شد.
چون مردم شنیده بودند که امام علیه السلام حرکت نموده و به کوفه خواهد آمد فکر کردند که عبیداللّه و همراهان او آنها هستند. از این رو، هر گروهی که با عبیداللّه و همراهانش مواجه می شد به آنان سلام می نمود و می گفت: خوش آمدی، ای فرزند رسول خدا! عبیداللّه از خوش آمد گفتن مردم خشمگین می شد و بعضی از همراهان او به مردم می گفتند: این عبیداللّه زیاد است، کنار بروید.
چون صبح شد ابن زیاد مردم را جمع نمود و خطبه ای خواند و به آنان وعدّه و وعید داد.
(1)هنگامی این خبر به مسلم بن عقیل رسید، از خانه مختار به خانه های دیگر
ص :206
منتقل شد و دوستان او به طور مخفیانه با او ملاقات می نمودند.
سپس ابن زیاد، غلام خود، معقل را خواست و سه هزار درهم به او داد و گفت: مسلم و یاران او را پیدا کن و خود را از دوستان او معرفی نما و این پول را به او بده. معقل آمد و مسلم بن عوسجه را که در مسجد مشغول نماز بود ملاقات نمود و در حالی که به دروغ می گریست، گفت: من مردی از اهل شام هستم وخداوند نعمت محبت و ولایت این خاندان را به من داده است. سپس گفت: من سه هزار (1)درهم آورده ام که به نماینده فرزند رسول خدا بدهم. مسلم بن عوسجه سخن او را
ص :207
باور کرد و پس از آن که او را سوگند داد، نزد مسلم برد. از آن پس، معقل، پیاپی بر مسلم وارد می شد و خبرهای لازم را دریافت می کرد و به ابن زیاد می رساند تا این که بیست و پنج هزار نفر با مسلم بن عقیل بیعت کردند و او اراده نمود که قیام کند لکن هانی از او می خواست که درنگ نماید.
(1)وقتی ابن زیاد وارد کوفه شد و به مردم وعده و وعیدهایی داد، هانی بن عروه احساس خطر نمود و به بهانه مریضی از رفت و آمد نزد عبیداللّه خودداری کرد. ابن زیاد از حال او سؤال کرد، گفتند: او مریض است. ابن زیاد گفت: اگر می دانستم او مریض است از او عیادت می کردم. سپس عدّه ای را خواست و گفت: برای چه هانی نزد ما نمی آید؟ گفتند: ما نمی دانیم لکن شنیده ایم که او مریض است. ابن زیاد گفت:
ص :208
من شنیده ام که او عافیت یافته، به او بگویید حق ما را رعایت کند و نزد ما بیاید. سپس آنها نزد هانی رفتند وگفتند: ابن زیاد تو را طلب می کند و او را قسم دادند که با آنان نزد ابن زیاد برود.
(1)هانی لباس پوشید و بر استر خویش سوار شد و با آنان نزد ابن زیاد رفت، همین که چشم ابن زیاد به هانی افتاد گفت: با پای خود برای کشته شدن آمدی، سپس گفت: تو مسلم بن عقیل را در خانه خود جا داده ای و برای او در خانه های اطراف سلاح و نیرو آماده می کنی و گمان می کنی که ما از آن بی اطلاع هستیم؟ هانی منکر گفته های او شد و گفت: چنین نبوده است ولی وقتی ابن زیاد معقل راصدا زد، هانی متحیر ماند و شروع به عذرخواهی نمود و گفت: من مسلم را به خانه خود نیاوردم بلکه او خود به خانه من آمد و من حیا کردم که او را رد کنم. اگر می خواهی می روم و می گویم از خانه من خارج شود.
ابن زیاد گفت: به خدا سوگند، باید او را نزد من بیاوری وگرنه تو را رها نخواهم نمود. هانی گفت: نه، به خدا سوگند، چنین کاری نخواهم کرد. آیا میهمان
ص :209
خود را نزد تو بیاورم که او رابکشی؟
(1)چون مجادله آنان زیاد شد، مسلم بن عمرو باهلی نزد هانی آمد و او را سوگند داد که مسلم را تحویل ابن زیاد دهد و گفت: او پسرعم ابن زیاد است و ابن زیاد آسیبی به او نمی رساند و برای تو نیز هیچ خفّت و منقصتی ندارد که او را تحویل سلطان بدهی، هانی گفت: البته برای من عارست که در حالی که قدرت حمایت از مهمان خویش را دارم او را تحویل دهم. و حامیان من نیز فراوانند به خدا سوگند، اگر حامی هم نداشتم او را تحویل نمی دادم؛ هرچند خود پیش از او کشته می شدم.
ابن زیاد چون سخن هانی را شنید دستور داد هانی را نزد او بردند و به او
ص :210
گفت: به خدا سوگند، باید مسلم را نزد من بیاوری وگرنه تو را گردن می زنم. هانی گفت: اگر چنین کنی شمشیرها اطراف خانه تو فراوان خواهد شد. ابن زیاد گفت: مرا با شمشیرها می ترسانی؟
هانی می پنداشت که خویشان و قبیله او از او حمایت می کنند.
(1)ابن زیاد گفت: او را نزدیک من آورید و چون نزدیک او شد با چوب خود آن قدر به صورت او زد که بینی او شکست و خون بر صورت و محاسن و لباس او جاری شد و پوست و گوشت صورت او کنده شد و بر محاسن او قرار گرفت؛ به گونه ای که چوب در دست ابن زیاد شکست. هانی خواست شمشیر یکی از شرطه ها را بگیرد ولی نتوانست. عبیداللّه به او گفت: تو امروز عمل خوارج را انجام داده ای و خون تو حلال شده است. سپس دستور داد تا او را کشان کشان به اتاقی بردند و حبس کردند و نگهبانی بر او گماشتند.
همین که این خبر به قبیله هانی رسید، همراه عمروبن حجاج به سوی قصر ابن زیاد آمدند و آن را محاصره کردند ابن زیاد نیز شریح قاضی را طلبید و گفت که
ص :211
هانی را ملاقات کند و خبر زنده بودن او را به قبیله او بدهد. چون شریح این خبر را به آنها داد عمروبن حجاج و یاران او گفتند: اگر کشته نشده خدا را شاکریم. و سپس پراکنده شدند.
(1)چون خبر برخورد عبیداللّه با هانی به مسلم رسید یاران خود را که در آن وقت چهار هزار نفر بودند جمع نمود و آنها را برای جنگ با عبیداللّه آماده ساخت و از سایر مردم نیز دعوت کرد که برای جنگ با عبیداللّه آماده شوند. در پی دعوت مسلم، مسجد کوفه و بازار از جمعیت آکنده شد. عبیداللّه چون چنین دید به دارالأماره رفت و درها را برخود بست و کار بر او سخت شد. مردم در آن روز تا شامگاه با تمام قدرت گرد دارالأمار ایستادند.
(2)عبیداللّه بزرگان کوفه را نزد خود جمع نمود و به وسیله آنان مردم را با
ص :212
وعده ها و اعلان خطر از سپاهیان شام متفرق نمود. تدابیر او چنان مؤثر واقع شد که مادر می آمد و دست فرزند و یا برادر خود را می گرفت و می گفت: تو به خانه بیا، دیگران به جای تو هستند! یا مردی می آمد و دست فرزند و برادر خود را می گرفت و می گفت: فردا لشکر شام به جنگ ما خواهند آمد، با آنان چه خواهی کرد؟ اینک خود را از این خطر نجات ده.
پس مردم همگی پراکنده شدند به گونه ای که مسلم بن عقیل پس از ادای نماز مغرب در مسجد کوفه تنها سی نفر همراه داشت و هنوز به باب کنده مسجد کوفه نرسیده بو که شمار یاران او به ده نفر رسید و چون از باب کنده خارج شد هیچ کس با او نبود.
(1)مسلم متحیر ماند و نمی دانست که به کجا رود. تا این که به درخانه زنی به نام
ص :213
طوعه رسید و سلام کرد و جواب شنید و از او آب طلب نمود. آن زن برای مسلم آب آورد. مسلم آب را نوشید و در همان محل نشست.
زن وارد خانه شد و چون بازگشت و دید که مسلم آن جا نشسته به او گفت: ای بنده خدا، مگر آب را ننوشیدی؟ مسلم فرمود: آری. زن گفت: پس به خانه خود بازگرد. مسلم سکوت نمود. آن زن سخن خود را تکرار نمود و مسلم باز سکوت نمود. تا این که در مرتبه سوم گفت: سبحان اللّه! برخیز و به خانه خود برو! من اجازه نمی دهم این جا بمانی.
مسلم برخاست و گفت: ای زن! من در این شهر آشنا و خویشی ندارم. آیا تو برای خدا به من پناه می دهی؟ شاید روزی بتوانم جبران کنم. زن گفت: مگر قصه تو چیست؟ مسلم فرمود: من مسلم بن عقیل، فرستاده حسین بن علی علیهما السلام هستم. این مردم ما را فریب دادند و به ما دروغ گفتند و ما را تنها گذاردند! طوعه گفت: شما مسلم هستی؟ مسلم فرمود: آری. طوعه گفت: بفرمایید! سپس او را داخل اتاقی برد و آن اتاق را مفروش نمود و غذایی برای او آماده کرد لکن مسلم از آن غذا نخورد.
(1)چون فرزند طوعه وارد خانه شد و دید که مادر او در آن اتاق رفت و آمد
ص :214
می کند به او گفت: برای چه در این اتاق رفت و آمد می کنی؟ به خدا سوگند، من در کار تو به شک افتاده ام! طوعه گفت: پسرم! کاری به آن نداشته باش و از این سخن درگذر. پسر گفت: به خدا سوگند، باید راز آن را به من بگویی! مادر گفت: تو کاری به آن نداشته باش. لازم نیست که راز آن را بدانی. چون آن پسر اصرار نمود مادر گفت:
اگر به کسی خبر ندهی به تو می گویم. پسر گفت: چنین خواهم کرد. پس آن زن فرزند خود را سوگند داد که به کسی خبر ندهد و آن گاه قصه مسلم را به او گفت. آن پسر خوابید و چون صبح شد نزد عبدالرحمان بن محمّدبن اشعث رفت و خبر مسلم را به او داد و عبدالرحمان نزد پدر خود که نزد ابن زیاد بود رفت و این خبر را به او رساند و چون ابن زیاد از سخن آنان باخبر شد به محمّدبن اشعث گفت: برخیز! سپس عبیداللّه بن عبّاس سلمی را با هفتاد نفر دیگر از بنی قیس همراه او به سوی خانه طوعه روانه ساخت.
(1)هنگامی که مسلم صدای سمّ اسبان و جمعیت آنها را شنید و دانست که
ص :215
سراغ او آمده اند شمشیر خود را برداشت و به آنها حمله کرد و از خانه طوعه دور نمود و چون باز به او حمله کردند آنان را پراکنده ساخت.
تا این که با بکربن حمران احمری روبه رو شد و دو ضربت بین آنان ردوبدل گردید. بکربن حمران ضربتی بر لب او زد و لب بالای او را پاره نمود و به لب پایین او نیز رسید و دندان های جلوی دهان او ریخت و مسلم نیز ضربتی سخت بر سر او زد و سپس ضربتی بر شانه او زد که نزدیک بود به شکم او برسد. لشکر عبیداللّه چون چنین دیدند از بالای بام آتش و سنگ بر مسلم ریختند.
(1)مسلم علیه السلام چون چنین دید با شمشیر برهنه از خانه خارج شد و به میان آنها
ص :216
رفت تا این که محمّدبن اشعث به او امان داد و گفت: خود را به کشتن مده. مسلم فرمود: امان شما مردم فاجر و خیانتکار ارزشی ندارد و با آنها به جنگ پرداخت و رجز می خواند.
به او گفتند: ما دروغ به تو نمی گوییم و تو را فریب نمی دهیم تو خود را به کشتن مده. ولکن مسلم علیه السلام با آنان جنگید و به گفته ابن شهر آشوب چهل و یک نفر آنان را به هلاکت رساند و چون جراحات زیادی پیدا کرد از اطراف به او حمله کردند تا این که مردی با نیزه از پشت سر به او ضربه ای زد و مسلم علیه السلام روی زمین افتاد. سپس او را دستگیر نمودند.
(1)مرحوم مفید در ارشاد می گوید: مسلم علیه السلام پس از آن که از جنگ ناتوان
ص :217
گردید از اهل کوفه امان گرفت. پس او را بر استری سوار کردند و گرد او جمع شدند و شمشیر او را گرفتند. مسلم چون از حیات خود ناامید گشت، اشک از چشمان او جاری شد و فرمود: این نخستین خیانت اهل کوفه است. محمّدبن اشعث به او گفت: امیدوارم برای تو خطری نباشد. مسلم فرمود: این که می گویی امیدی بیش نیست، پس امان شما چه شد؟ سپس فرمود: «انّاللّه و انّا الیه راجعون»و اشک او جاری شد. پس عبیداللّه بن عبّاس سلمی به او گفت: البته کسی که در چنین وضعیتی باشد نباید جز این انتظار بکشد.
مسلم فرمود: به خدا سوگند، من برای خود گریه نمی کنم و از ترس کشته شدن نگریستم _ گرچه حاضر نیستم از جان خود صرف نظر کنم _ بلکه گریه من برای امام حسین علیه السلام و اهل بیت اوست که در حال حرکت به سوی کوفه هستند.
(1)سپس به محمّد بن اشعث رو کرد و گفت: فکر نمی کنم تو بتوانی با امان خود من را نجات دهی اما آیا حاضری به من کمک کنی و کسی را از طرف من نزد امام حسین علیه السلام بفرستی _ چه این که او امروز یا فردا به طرف کوفه حرکت خواهد نمود _ و به او خبر دهی که مسلم اسیر اهل کوفه است و به زودی او را خواهند کشت و از
ص :218
ناحیه من به او بگویی: پدر و مادرم فدای تو، به موطن خود بازگرد و فریب اهل کوفه را مخور، آنها همان اصحاب پدر تو هستند که به آنها می فرمود: «ای کاش می مردم و شما را نمی دیدم» اهل کوفه از عهد خود برگشتند و حق شما را تکذیب نمودند و شما دیگر بین آنان پذیرفته نیستید؟
ابن اشعث گفت: به خدا سوگند، چنین خواهم نمود و به ابن زیاد نیز امان خود را اعلان خواهم کرد.
(1)و چون محمّدبن اشعث مسلم بن عقیل را دستگیر نمود و او را نزدیک قصر عبیداللّه (دارالأمارة) آورد عطش بر مسلم غلبه نموده بود و مردم کنار قصر منتظر دخول بودند و بین آنان عمروبن حریث و مسلم بن عمرو باهلی حضور داشتند و در کنار قصر سقاخانه ای منصوب بود. مسلم فرمود: از این آب به من بدهید. پس مسلم بن عمرو باهلی گفت: ای مسلم! این آب را می بینی که چقدر خنک و گواراست، به خدا سوگند، قطره ای از آن را نخواهی چشید تا از آب جوشان جهنم بنوشی! مسلم علیه السلام فرمود: مادرت به عزای تو بنشیند، چه قدر قسی القلب هستی. تو از من به آتش جهنم و آب جوشان آن سزاوارتری.
ص :219
(1)سپس مسلم کنار دیوار قصر (دارالامارة) نشست و عمروبن حریث به غلام خود گفت تا برای مسلم ظرف آبی آورد و به مسلم گفت که از آن بنوشد. مسلم هر چه خواست که از آن آب بنوشد ظرف آب پر از خون شد و در آخر دندان های جلوی دهان او در ظرف ریخت و چون نتوانست از آن آب بنوشد فرمود: الحمدللّه! اگر مرا در این آب قسمتی و مقدرّی بود خورده بودم.
سپس فرستاده ابن زیاد آمد و مسلم را به داخل دارالأماره بردند و چون وارد شد بر عبیداللّه سلام نکرد. شخصی به او گفت: برای چه به امیر سلام نکردی؟ مسلم فرمود: وای بر تو! ساکت باش! او امیر من نیست که بر او سلام کنم.
(2)ابن زیاد گفت: باکی نیست، سلام بکنی یا سلام نکنی کشته خواهی شد.
ص :220
مسلم گفت: باکی نیست، پیش از تو [کسانی] بدتر از تو [کسانی] بهتر از من را کشته اند. ابن زیاد گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را به بدترین شکل _ که احدی تاکنون چنین نکرده باشد _ نکشم! مسلم گفت: البته تو را شایسته است که در اسلام چیزی انجام دهی که تاکنون کسی انجام نداده باشد. هرچه از خباثت و پستی و کشتن و مثله کردن آن گونه که شایسته توست انجام ده!
(1)ابن زیاد گفت: ای ستمگر: اخلال گر! تو بر امام خود خروج نموده واجتماع
ص :221
مسلمانان را متفرق و بین آنان فتنه و اخلال ایجاد کرده ای! مسلم علیه السلام گفت: دروغ گفتی، من چنین نکردم بلکه معاویه و فرزند او یزید، ستمگر و اخلال گر هستند و اما فتنه را تو و پدرت زیاد ایجاد نمودید من امیدوارم که خداوند به دست بدترین مردم مرا به شهادت برساند.
ابن زیاد گفت: تو توفیق شهادت نداری و خداوند تو را به این آرزو نخواهد رساند. مسلم علیه السلام فرمود: اگر ما توفیق شهادت نیابیم چه کسی توفیق آن را می یابد؟ ابن زیاد گفت: البته شهادت حق امیرالمؤمنین یزید بن معاویه است. مسلم علیه السلام فرمود: در هر حال خدا را سپاس می گویم و به هر چه خدا بین ما و شما حکم کند راضی هستم.
ابن زیاد گفت: گمان می کنی که تو به راه صحیح و مستقیم هستی؟ مسلم علیه السلام فرمود: بلکه یقین دارم چنین است. ابن زیاد گفت: سخن کوتاه کن، ای پسر عقیل! آمدی که در این شهر اجتماع مردم را به هم زده و بین آنان اختلاف ایجاد نموده و آنان را به جان یکدیگر بیندازی؟
مسلم علیه السلام فرمود: من هرگز برای چنین کاری نیامدم بلکه چون شما منکرات را اظهار کردید و کارهای پسندیده را دفن نمودید و خود را به زور بر مردم حاکم کردید و با روش کسری و قیصر بین آنان عمل کردید، آمدیم که مردم را امر به معروف و نهی از منکر کنیم و به حکم قرآن و سنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله واداریم و البته این
ص :222
نیز شأن ما می باشد.
(1)ابن زیاد گفت: تو را به این کارها چه، ای فاسق! خوب بود در مدینه که شرب خمر می کردی این کارها را انجام می دادی؟! مسلم علیه السلام فرمود: آیا من اهل شراب هستم؟ به خدا سوگند، تو خوب می دانی که من چنین نیستم و خود چنین هستی که خون مردم بی گناه را می ریزی و به سبب دشمنی و خشم و بدگمانی، انسان های بی گناه را می کشی و آن را مهم نمی دانی و مشغول بازی و لهویات خود هستی.
ابن زیاد با شنیدن این سخنان مشغول توهین و جسارت به مسلم و امیرالمؤمنین و عقیل و حسن و حسین علیهم السلام شد و مسلم علیه السلام به او پاسخ نمی داد. در
ص :223
روایتی آمده که مسلم به او گفت: تو و پدرت به این گفته ها سزاوارترید. ای دشمن خدا هرچه می خواهی، انجام بده!
ابن زیاد دستور داد مسلم را به بالای قصر ببرند و او را گردن بزنند و بدن او را از بالای قصر به پایین بیندازند. اجرای دستور را نیز به بکربن حمران که از مسلم ضربه ای خورده بود واگذار نمود و هنگامی که مسلم را می بردند زبانش به تکبیر و استغفار و صلوات بر محمّد و آل محمّد صلی الله علیه و آله مشغول بود و به خدای خود می گفت:
خدایا، تو میان ما و کسانی که ما را فریب دادند (و بعد از دعوت خود) ما را تکذیب نموده و یاری نکردند حکم کن.
پس مسلم را بالای قصر (دارالأماره) بردند و گردن زدند و بدن او را همراه سر او پایین انداختند!
(1)محمّدبن اشعث و اسماء بن خارجه که هانی را نزد عبیداللّه برده و به هانی
ص :224
گفته بودند که عبیداللّه از تو به خوبی یاد می کرد و او را سوگند داده بودند که با آنان نزد عبیداللّه برود، پس از شهادت مسلم، نزد عبیداللّه آمدند و گفتند: تو می دانی که هانی بین اهل کوفه صاحب شرافت و قبیله است و مردم دانستند که ما او را تحویل تو دادیم و تو را به خدا سوگند می دهیم که او را به ما ببخشی و دشمنی اهل کوفه و قبیله او را برای ما نپسندی. البته اسماء اطلاعی از وضعیت مسلم نداشت ولی محمّدبن اشعث همه چیز را می دانست.
عبیداللّه در پاسخ آنان وعده داد که هانی را آزاد کند لکن پس از آن تصمیم به کشتن او گرفت و گفت تا او را به بازار، میان مردم ببرند و گردن بزنند.
هانی را با طناب بستند و به بازار گوسفندفروشان بردند. او منتظر بود که قبیله اش از او حمایت کنند ولی چون دید کسی از او حمایت نمی کند خود را آزاد کرد و گفت: کارد یا سنگ یا عصایی به من بدهید تا از خود دفاع کنم. پس او را گرفتند و با طناب بستند و گفتند: گردن خود راآماده کن تا تو را بکشیم هانی گفت:
من به جان خود سخی نیستم و شما را بر آن کمک نخواهم نمود پس غلام عبیداللّه، به نام رشید، شمشیری به او زد و چون کارساز نشد هانی گفت: بازگشت [همه] به سوی خداست. خدایا، به سوی رحمت و رضوان تو می آیم. سپس ضربه دیگری به او زد و هانی شهید شد.
ص :225
(1)پس ابن زیاد دستور داد بدن مسلم و هانی را در کناسه (محل اجتماع مردم) کوفه به دار آویزند و سرهای آنان را برای یزیدبن معاویه فرستاد.
سبط ابن جوزی می گوید: نخستین سری که از بنی هاشم حمل شد [و برای یزید فرستاده شد] سر مسلم بن عقیل بود و نخستین بدنی هم که به دار آویخته شد بدن مسلم بود.
فرستادن سر مسلم و هانی برای یزید و نامه او در مورد امام حسین علیه السلام
(2)علاّمه مجلسی و سیّد محسن امین می گویند: پس از فرستادن سرهای
ص :226
مسلم و هانی به دمشق، یزید به عبیداللّه نوشت: به من خبر رسیده که حسین علیه السلام به طرف عراق می آید. تو باید دیده بان ها و نگهبانان خود را بفرستی و هر کسی را که گمان کردی از او حمایت می کند به زندان افکنی و هر که را متهم دانستی که از یاوران اوست به قتل برسانی و خبر تمام حوادث را برای من ارسال نمایی.
و چون در بین راه خبر شهادت مسلم و هانی به امام علیه السلام رسید فرمود: «انّاللّه و انّاالیه راجعون» و سپس چندین مرتبه برای آنان طلب رحمت نمود. در همان هنگام فرزدق شاعر به امام علیه السلام رسید و بر او سلام کرد و گفت: یابن رسول اللّه چگونه به اهل کوفه اعتماد می کنی، درحالی که آنان پسرعموی شما مسلم و شیعیان او را کشته اند؟!
(1)پس اشک از چشمان امام علیه السلام جاری شد و فرمود: «خدا رحمت کند مسلم را.
ص :227
او به روح و ریحان و تحیات و رضوان الهی رسید و آنچه به عهده او بود انجام داد و آنچه بر عهده ماست باقی مانده است.» آن گاه اشعار ذیل را انشاد نمود:
1_ اگر دنیا [نزد مردم] ارزشمند شمرده می شود همانا پاداش خداوند [به صالحان] ارزشمندتر است.
2_ و اگر بدن ها [در نهایت] طعمه مرگ می شود پس چه بهتر که انسان در راه خدا کشته شود.
3_ و اگر رزق های مردم اندازه گیری شده پس برای به دست آوردن آن شتاب نکردن زیباتر است.
4_ و اگر در نهایت مال ها به دنیا می ماند پس برای چه انسان [عاقل] از بخشش آنها بخل به ورزد؟!
(1)امام علیه السلام روز هشتم ذیحجه از مکّه حرکت نمود و چون به منطقه حاجر رسید
ص :228
به عدّه ای از سران کوفه، مانند سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد و غیر آنان از شیعیان اهل کوفه، نامه ای نوشت و به قیس بن مسهر صیداوی داد که به آنها برساند و این پیش از آگاهی یافتن آن حضرت از شهادت مسلم بن عقیل بود، امام علیه السلام در آن نامه نوشت:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به برادران مؤمن خود در کوفه، سلام علیکم. من در باره شما [و دعوت شما] خدای خود را که خدایی جز او نیست ستایش می نمایم. همانا نامه مسلم بن عقیل که در آن از حسن رأی شما و اجتماعتان بر یاری و طلب حق ما خبر داده شده بود به دست من رسید و از خدای خود خواستم که کار ما را به نیکی به پیش ببرد و پاداش شما را زیاد کند. من روز شنبه، هشتم ذی حجه الحرام، از مکّه به سوی شما حرکت نمودم. پس چون فرستاده من (قیس بن مسهر) نزد شما آمد امور خود را منظم و خود را آماده کنید. همانا من در این ایام به طرف شما خواهم آمد _ ان شاءاللّه _ و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.»
ص :229
(1)مخفی نماند که مسلم بن عقیل بیست و هفت روز قبل از شهادت خود نامه ای به آن حضرت نوشت و آمادگی اهل کوفه را به او خبر داد.
قیس بن مسهر نامه امام علیه السلام را به کوفه آورد لکن در بین راه، در قادسیه رئیس شرطه عبیداللّه، حصین بن تمیم، او را گرفت و چون خواست او را تفتیش نماید قیس نامه امام علیه السلام را پاره نمود. حصین بن تمیم او را نزد عبیداللّه آورد. عبیداللّه به او گفت: خود را معرفی کن. قیس بن مسهر گفت: من از شیعیان علی بن ابی طالب و فرزند او حسین بن علی علیهما السلام می باشم. عبیداللّه گفت: برای چه نامه را پاره کردی؟ قیس گفت: می خواستم از آن آگاه نشوی. عبیداللّه گفت: نامه از طرف چه کسی و برای چه کسی بود؟ قیس گفت:
نامه از حسین بن علی به جماعتی از اهل کوفه بود که من نام آنان را نمی دانم.
ص :230
پس عبیداللّه غضبناک شد و گفت: به خدا سوگند، تو را رها نمی کنم تا نام آنان را بگویی و یا بالای منبر بروی و به حسین بن علی و پدر و برادر او دشنام دهی وگرنه بدن تو را قطعه قطعه خواهم نمود.
(1)قیس گفت: نام آن جماعت را برای تو نخواهم گفت لکن دشنام را انجام می دهم. پس بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند و صلوات بر رسول خدا وآل او علیهم السلام ، امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را ستود و فراوان از آنان تمجید نمود و عبیداللّه و پدر او و سرکشان بنی امیّه را لعنت کرد و سپس گفت: ای مردم، همانا این حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد که به سوی شما می آید و من فرستاده اویم و او را در منطقه حاجر ملاقات نمودم شما باید آماده حمایت از او باشید.
پس ابن زیاد دستور داد او را از بالای قصر به زیر انداختند و استخوان های او
ص :231
شکست و رمقی در او باقی مانده بود که عبدالملک بن عمیر آمد و سر او را از بدن جدا نمود و چون او را براین عمل سرزنش نمودند گفت: می خواستم او را راحت کنم. و گفته شده که عبدالملک بن عمیر، قاضی و عالم کوفه بوده و با نماینده امام حسین علیه السلام چنین کرده است.
(1)هنگامی که خبر شهادت قیس به امام علیه السلام رسید اشک فراوانی ریخت و فرمود: «انّاللّه و انّاالیه راجعون» سپس این آیه را قرائت فرمود: «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً» سپس فرمود: «خداوند پاداش قیس را بهشت قرار داد. خداوندا ما و شیعیانمان را در جایگاه رحمت خود قرار ده و از پاداش های مخصوص خود که برای خوبان ذخیره نموده ای به ما و شیعیانمان عطا فرما! انّک علی کلّ شی ءً قدیر.»
(2)امام علیه السلام در مسیر خود به سوی عراق بعد از عبور از حاجر به چشمه ساری
ص :232
رسید که در آن جا عبداللّه بن مطیع بار انداخته بود. عبداللّه چون امام علیه السلام را دید برخاست و گفت: پدر و مادرم فدای شما، ای فرزند رسول خدا! چه شده به این دیار آمده ای؟ سپس امام علیه السلام را از مرکب پایین آورد و اسکان داد.
(1)امام علیه السلام فرمود: چنان که می دانی معاویه از دنیا رفته است و اهل عراق نامه هایی نوشته و مرا دعوت نموده اند که به کوفه بروم.» عبداللّه مطیع گفت: ای فرزند رسول خدا! شما را به حق خدا وحرمت اسلام و حرمت قریش و حرمت عرب خود را گرفتار و مبتلا نکنید. به خدا سوگند، اگر بخواهید با بنی امیّه بر سر حکومت به نزاع برخیزید، شما را خواهند کشت و اگر شما را بکشند دیگر از کشتن احدی باکی ندارند و در آن صورت حرمت اسلام و حرمت قریش و حرمت عرب شکسته خواهد شد. پس من از شما درخواست می کنم که بازگردید و به کوفه نروید و خود را گرفتار جنگ با بنی امیّه ننمایید.
از آن سو، در آن سال زهیربن قین بجلی از کوفه به حج رفته بود _ و از عثمانی ها بود _ و چون از حج خود بازگشت در مسیر راه ناچار شد که در یکی از
ص :233
منازل با امام علیه السلام نزول نماید. همراهان او که عدّه ای از قبیله فزاره و بجیله اند می گویند:
(1)ما همراه زهیربن قین از مکّه برمی گشتیم و حسین بن علی علیه السلام نیز به کوفه می آمد لکن برای ما بسیار ناگوار بود که در یک منزل با او اجتماع کنیم. از این رو، چون امام علیه السلام حرکت می نمود زهیر [با همراهان] توقف می نمودند و چون در جایی نزول می نمود آنها حرکت می کردند.
تا این که در یکی از روزها ناچار شدیم در همان منزلی که امام علیه السلام نزول نمودند ما نیز نزول نماییم. پس ما در یک طرف توقف نمودیم و امام علیه السلام در طرف دیگر و چون بار انداختیم و مشغول خوردن غذا شدیم ناگهان فرستاده امام علیه السلام نزد ما آمد و پس از سلام به زهیر گفت: امام علیه السلام مرا فرستاده که تو را نزد او ببرم. پس همه ما لقمه ها را زمین گذاردیم و مثل این که پرنده ای روی سرهای ما نشسته باشد در جای خود میخکوب شدیم؛ از ترس این که زهیر به امام علیه السلام ملحق شود.زهیر پاسخی نداد تا این که همسر او «دلهم» به او گفت:
(2)سبحان اللّه! فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را دعوت نموده و تو او را اجابت
ص :234
نمی کنی؟! چه مانع است که خدمت او برسی و سخن او را بشنوی و بازگردی؟ پس زهیر با کراهت خدمت امام علیه السلام رفت و چیزی نگذشت که شادمان بازگشت و دستور داد خیمه و وسایل او را به کاروان امام علیه السلام منتقل کنند و به همسر خود گفت:
من نمی خواهم به واسطه من آسیبی به تو برسد. تو را طلاق دادم تا به خانواده خود بازگردی و من تصمیم گرفتم که خود را فدای فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله بنمایم. سپس اموال همسر خود را به او پرداخت نمود و او را به بعضی از عموزاده هایش سپرد تا به وطن برسانند. پس همسراو برخاست و گریه کرد و با او وداع نمود و گفت: خداوند تو را [به واسطه من] سعادتمند نمود. پس در قیامت نزد جدّ امام حسین علیه السلام مرا یاد کن.
سپس زهیر به همراهان خود گفت: هر کس مایل است همراه من بیاید وگرنه این آخرین ملاقات من با شما خواهد بود سپس گفت: «من قبل از جدا شدن از شما حدیثی را برای شما می گویم.
ص :235
(1)ما در جنگ با اهل شهر لنجر پیروز شدیم و خداوند پس از پیروزی غنیمت هایی نصیب ما نمود و ما خوشحال شدیم پس سلمان فارسی به ما گفت: اگر جنگ در رکاب امام حسین علیه السلام نصیب شما شود بیش از این خشنود خواهید شد.» سپس گفت: شما را به خدا می سپارم و به اردوی امام علیه السلام وارد شد و در کربلا به شهادت رسید.
(2)در بحار و مجالس، از عبداللّه بن سلیمان و منذربن مشمعل اسدی نقل
ص :236
شده که گویند: ما چون حج خود را انجام دادیم، تمام کوششمان این بود که خود را به امام حسین علیه السلام برسانیم و بدانیم امر او به کجا منتهی شده است. از این رو، به سرعت خود را در محل زرود به او رساندیم و به آن حضرت نزدیک شدیم. در آن میان، مردی از اهل کوفه را دیدیم که از کوفه می آمد و چون امام علیه السلام را دید و امام توقف نمود که از او سؤال کند او راه خود را منحرف نمود. ما به یکدیگر گفتیم:
خوب است نزد او رویم و از او نسبت به وضع کوفه سؤال کنیم پس نزد او رفتیم و به او سلام کردیم، او جواب سلام ما را داد، گفتیم: از چه قبیله ای هستی؟ گفت: اسدی هستم. گفتیم: ما نیز اسدی می باشیم. نام شما چیست؟ گفت: من بکربن فلان هستم. پس ما نیز خود را به او معرفی نمودیم و گفتیم: وضع کوفه را چگونه یافتی؟
(1)او گفت: «من از کوفه خارج نشدم جز این که دیدم مسلم و هانی را کشتند و بدن های آنان را در بازار به روی زمین کشیدند. پس ما به طرف کاروان امام علیه السلام رفتیم تا او شبانگاه به ثعلبیه رسید و چون در آن جا توقف نمود خدمت آن حضرت رفتیم و بر او سلام کردیم و او ما را پاسخ داد. پس گفتیم: رحمت خدا بر شما باد! خبر
ص :237
تازه ای نزد ما هست، آشکار بگوییم یا در خلوت؟
(1)پس امام علیه السلام نگاهی به ما و به اصحاب خود نمود و فرمود: «ما چیزی را از اصحاب خود پنهان نمی داریم.» پس گفتیم: شما آن مرد کوفی را دیشب دیدید [که راه خود را منحرف نمود]؟ فرمود: «آری، می خواستم از او سؤال کنم ولی نزد ما نیامد.» گفتیم: به خدا سوگند، او از قبیله ما بود و مردی صاحب عقل و صدق بود. و ما برای شما از او سؤال کردیم که وضع کوفه چگونه است؟ او گفت من از کوفه خارج نشدم جز این که دیدم مسلم و هانی را کشتند و بدن های آنان را در بازار روی زمین کشیدند!
پس امام علیه السلام با شنیدن این خبر فرمرد: «انّاللّه و انّاالیه راجعون» و چند مرتبه برای آنان از خداوند طلب رحمت نمود. پس ما گفتیم: شما را به خدا، خود و اهل بیت خود را گرفتار نکنید و از همین محل بازگردید، چراکه در کوفه برای شما یار و یاوری نیست بلکه ما ترس آن داریم که اهل کوفه به جنگ با شما برخیزند!
ص :238
(1)پس امام علیه السلام نگاهی به فرزندان عقیل نمود و فرمود: «با کشته شدن مسلم نظر شما چیست؟ آنان گفتند: ما بر نمی گردیم تا این که یا انتقام خون او را بگیریم و یا همانند او کشته شویم. پس امام علیه السلام روی مبارک خود را به سوی ما نمود و فرمود: «بعد از کشته شدن مسلم و هانی زندگی برای ما خیری ندارد.» و چون دانستیم که امام تصمیم بر ادامه راه دارد، گفتیم، خداوند به خیر بگذراند. فرمود: «خداوند شما را هم رحمت کند.»
اصحاب آن حضرت گفتند: [یابن رسول اللّه!] شما مانند مسلم نخواهید بود بلکه اهل کوفه چون شما را ببینند در خدمت به شما خواهند کوشید.
پس امام علیه السلام سکوت نمود و سپس صدای گریه برای مسلم بلند شد وهمه برای او اشک ریختند.
مؤلّف گوید: امام علیه السلام به شرایط زمان خود بیش از دیگران آگاه بوده و مسأله شهادت نیز برایش روشن بوده است و دستور کار و صحیفه عملی آن حضرت در آن زمان همان بوده که انجام داده و اگر امام دیگری هم به جای آن حضرت می بود
ص :239
جز این نمی کرد.
از این رو، امام صادق علیه السلام در زیارت اربعین در مورد اهداف مقدسه این قیام فرمود: «و بذل مهجته لیستنقذ عباده من الجهالة و حیرة الضلالة» یعنی: «امام حسین علیه السلام خون خود را برای نجات مردم از جهالت و از سرگردانی آنان در ضلالت اهدا نمود.» از این جملات ظاهر می شود که حفظ آیین مقدس اسلام _ که وظیفه هر امامی است _ در آن زمان جز با شهادت چنین شخصیتی و ریخته شدن چنین خون ها و اسارت چنین عزیزانی انجام نمی پذیرفته است تشخیص این مسأله به عهده شخص امام علیه السلام بوده است و او به آنچه وظیفه اش بوده عمل کرده و معصوم از خطا بوده است.
بنابراین کسی را شایسته نیست که بگوید: صلاح چیز دیگری بوده و یا امام علیه السلام نمی دانسته پایان کار او شهادت است؛ آری به خوبی می دانسته سرانجام این حرکت شهادت است ولکن در ظاهر نیز از مجاری صحیح و عقلانی خارج نشده و حجت را برای مردم تمام نموده است.
به نظر می رسد اگر ما در دیدگاه خود تجدید نظر کنیم بهتر از آن باشد که عمل معصوم علیه السلام را مورد تردید و نقادی قرار دهیم. الّلهمّ اهدنا من عندک و توفّنا مسلمین».
(1)چون امام علیه السلام در مسیر خود به طرف کوفه در منزل زباله توقف نمود، خبر
ص :240
شهادت عبداللّه یقطر به آن حضرت رسید بعضی گفته اند او برادر رضاعی امام حسین علیه السلام بوده و یا مادر او مربیه آن حضرت بوده است و با امام علیه السلام از جهت سن مساوی بوده اند و به این اعتبار او را برادر رضاعی امام علیه السلام نامیده اند. و عبدالله یقطر را امام علیه السلام همراه مسلم به کوفه فرستاده بود و حضرت مسلم علیه السلام چون بی وفایی اهل کوفه را دید، او را خدمت امام علیه السلام فرستاد تا وضعیت کوفه را به او اطلاع دهد.
از آن سو، ابن زیاد لشکری به فرماندهی حصین بن تمیم بر سر راه های کوفه به بصره و قادسیه گماشته بود و او به احدی اجازه نمی داد که وارد و یا خارج شود.
ص :241
حصین بن تمیم، عبداللّه یقطر ار گرفت و نزد عبیداللّه فرستاد. عبیداللّه ملعون به او گفت: باید بالای قصر روی و به کذّاب بن کذّاب (یعنی امام علیه السلام ) دشنام دهی تا هرچه خواستم در باره تو حکم کنم.
پس عبداللّه یقطر بر بالای قصر رفت و مقابل چشم مردم به عبیداللّه و پدر او لعنت نمود و مردم را برای یاری امام حسین علیه السلام دعوت کرد. عبیداللّه نیز او را مانند مسلم از بالای قصر به پایین انداخت و به شهادت رساند.
(1)هنگامی که خبر شهادت عبداللّه به امام علیه السلام رسید، آن حضرت مکتوبی را بین اصحاب خود قرائت فرمود که در آن نوشته شده بود: «بسم اللّه الرحمن الرحیم. اما بعد همانا خبر ناگوار شهات مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبداللّه بن یقطر به من رسید و من دانستم که شیعیان ما در کوفه دست از حمایت ما برداشته اند و ما را یاری نخواهند نمود پس هر کدام از شماکه می خواهد به شهر و دیار خود بازگردد مانعی براو نیست و مسؤولیتی ندارد.»
همراهان آن حضرت با شنیدن این سخن پراکنده شدند و جز عده کمی که اهل بصیرت و صدق بودند و یا از مدینه با امام علیه السلام حرکت کرده بودند باقی نماندند این سخن امام علیه السلام برای آن بود که هرکس اهل معرفت و بصیرت و نیّت صادق نیست همراه آن حضرت نباشد؛ چرا که چنین افرادی برای موقعیت های حساس جنگ و فداکاری شایسته نیستند.
(2)مؤلّف گوید: همان گونه که در قرآن در آیه: «تبارک الذّی بیده الملک و هو
ص :242
علی کلّ شیً ء قدیر الذّی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایّکم احسن عملاً» و آیات دیگری از این قبیل، مسأله امتحان و آزمایش مطرح شده است در جای جای قیام امام حسین علیه السلام نیز مسأله امتحان به چشم می خورد و می توان یکی از اسرار مهم این قیام را بعد از درس های فراوان دیگری چون اخلاص و جهاد و ایثار و جوانمردی و شجاعت و صبر و امانت و فداکاری و عفت و حیا و عبادت و تضرع به درگاه خداوند و اطاعت و انقیاد از امام و خیرخواهی و وفا و استقامت و مبارزه با فساد و محکوم کردن ستمگر و امر به معروف و نهی از منکر و.... ابتلا و آزمایش الهی دانست. بلکه به نظر این حقیر انقلاب و حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا یک مکتب کامل و جامعی از ارزش های اسلامی است.
(1)در بحار و مجالس نقل شده است که وقتی امام علیه السلام در مسیر خود به طرف کوفه به بطن عقبه رسید پیرمردی از قبیله بنی عکرمه، به نام عمروبن یؤذان، او را ملاقات نمود و پرسید کجا می روید؟ امام علیه السلام فرمود: «به طرف کوفه می روم.» آن مرد گفت: شما را به خدا [سوگند می دهم] از رفتن به کوفه صرف نظر کن!سپس گفت:
به خدا سوگند، رفتن به کوفه برای شما، مواجه شدن با شمشیرها و
ص :243
نیزه هاست. البته اگر کسانی که شما را دعوت نموده اند می توانستند از شما حمایت کنند باکی نبود اما با شرایط فعلی _ که خود نیز از آن آگاهید _ رفتن شما به کوفه صحیح نیست.
امام علیه السلام فرمود: «آنچه گفتی برای من پوشیده نیست لکن امر خدا_ هرچه باشد _ انجام خواهد شد.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، بنی امیّه دست از من برنخواهند داشت تا مرا به شهادت برسانند و چون چنین کنند خداوند کسی را بر آنان مسلط خواهد نمود که آنان را بیش از همه فرق مسلمین به ذلّت و خواری بکشد.»
امام علیه السلام آن گاه از بطن عقبه گذشت تا به منزل شَراف رسید و چون سحرگاه شد به جوانان خود فرمود که آب فراوان بردارند و چون از آن محل گذشت در بین راه یکی از اصحاب او در وسط روز تکبیر گفت، امام علیه السلام به او فرمود: «برای چه تکبیر گفتی؟» او گفت: درختان خرما را مشاهده نمودم. پس عدّه ای از اصحاب [که به آن منطقه آشنا بودند] گفتند: به خدا سوگند، در این منطقه درخت خرمایی وجود ندارد. امام علیه السلام به آنها فرمود: «شما چه می بینید؟» آنها گفتند: به خدا سوگند، ما سرهای نیزه ها و گوش های اسبان را می بینیم. امام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند من نیز چنین می بینم.»
(1)سپس فرمود: «آیا پناهگاهی هست که ما آن را پشت سرخود قرار دهیم و از
ص :244
یک سو با آنان مواجه شویم؟» اصحاب گفتند: آری، این کوه حُسُم را که در سمت چپ شماست پناه قرار دهید و اگر بتوانید زودتر به آن جا برسید مقصود شما تأمین خواهد شد. پس امام علیه السلام به طرف آن کوه حرکت نمود.
چیزی نگذشت که گردن اسب ها ظاهر شد و سواران کوفه نیز دیده شدند و چون دیدند ما به طرف آن کوه حرکت کردیم آنان نیز به طرف ما آمدند. جمعیت آنان به قدری بود که ما شمشیرها و پرچم های آنان را مانند زنبوران و پرندگان که درهم فشرده باشند می دیدیم. پس ما زودتر به کوه حُسُم رسیدیم و امام علیه السلام دستور داد که خیمه های خود را نصب کنیم و ما چنین کردیم و آنان نیز که حدود هزار سواره بودند با فرماندهی حربن یزید ریاحی مقابل ما صف کشیدند؛ در حالی که وقت ظهر بود و هوا شدیدا گرم بود.
(1)امام علیه السلام به جوانان بنی هاشم [و اصحاب خود] فرمود: «این جمعیت را سیراب نمایید و به حیوانات آنان نیز آب بدهید پس ظرف ها را پر از آب می کردند و به آنها می دادند و به حیوانات آنان نیز مقداری آب دادند.
علی بن طعان محاربی گوید: من در آن روز جزء لشگر حرّ بودم و آخرین نفری بودم که از لشگر حرّ با امام حسین علیه السلام برخورد نمودم و تشنه بودم. امام علیه السلام چون دید من و اسبم تشنه هستیم به من فرمود: «شتر آبکش را بخوابان و آب بنوش!» من چون خواستم از آن مشک بنوشم آب در اختیار من قرار نمی گرفت و به
ص :245
زمین می ریخت امام علیه السلام فرمود: «دهانه مشک را جمع کن تا بتوانی آب بنوشی» و چون من نتوانستم چنین کنم، امام علیه السلام آمد و با دست مبارک خود مشک را آماده نمود و من آب نوشیدم و اسب خود را نیز آب دادم.
(1)علاّمه سیّد محسن امین بعد از نقل این جریان می گوید: این نهایت جود و کرم امام علیه السلام است که با دست مبارک خود به دشمن محارب آب داده و آنان در آن هوای گرم از تشنگی نجات یافته اند. البته این عمل از کسی چون امام حسین علیه السلام که معدن جود و کرم است هیچ استبعادی ندارد لکن باید از لشکر کوفه تعجب نمود که در پاسخ این احسان و ایثار و بزرگواری آب فرات را به روی امام علیه السلام بستند و چهار هزار نفر را مأمور کردند که نگذارند قطره ای از آن به فرزند پیامبر و فرزندان و عیالات و اصحاب او برسد و سه روز قبل از عاشورا آب را برای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله تحریم نمودند تا او را لب تشنه به شهادت رساندند!
(2)علاّمه مجلسی و سیّد محسن امین می گویند: چون حربن یزید ریاحی با
ص :246
امام حسین علیه السلام ملاقات نمود امام به او فرمود: «به جنگ من آمده ای یا به حمایت من؟» حر گفت: به جنگ شما آمده ام. امام علیه السلام فرمود: «لا حول ولاقوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم» پس حر با لشگر خود در مقابل امام علیه السلام ایستاد تا وقت نماز ظهر شد. امام علیه السلام به حجاج بن مسروق فرمود تا اذان بگوید و چون وقت اقامه نماز رسید امام علیه السلام عبا به دوش گرفت و نعلین به پا نمود و قبل از اقامه نماز حمد و ثنای الهی را به جای آورد و سپس فرمود:
(1)«من در پیشگاه خداوند و شما مردم عذر خود را بیان می کنم! شما بدانید که من به طرف شما نیامدم تا این که نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند: به دیار ما بیا، چرا که ما امامی نداریم؛ شاید به برکت شما خداوند ما را هدایت و به راه حق استوار و مجتمع فرماید. پس اگر بر گفته و عهد خود پایدار هستید به من اطمینان بدهید که از عهد و پیمان خود بازنگشته اید و اگر از عهد خود بازگشته و از آمدن من کراهت دارید من به دیار خود باز می گردم.»
(2)لشکریان حر سکوت نمودند و امام علیه السلام به مؤذن فرمود تا اقامه نماز را بگوید و چون اقامه گفته شد امام علیه السلام به حر فرمود: «تو با اصحاب خود نماز می خوانی؟» حر گفت: ما نیز با شما نماز خواهیم خواند. و چون وقت عصر رسید امام علیه السلام دستور حرکت داد و به مؤذن فرمود تابرای نماز عصر اذان بگوید و چون نماز عصر را
ص :247
خواند روی مبارک خود را به سوی مردم نمود و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم، اگر شما از خدا بترسید و حق [ولایت] را به اهل آن واگذارید خداوند از شما راضی خواهد شد.
ما خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله برای امامت و ولایت بر مردم سزاوارتر از این مدعیان خلافت هستیم که با ظلم و ستم بر مردم حکومت می کنند. اگر شما از آنچه به من نوشته اید و رسولان شما از جانب شما به من گفته اند رو گردانده اید و حق ما را نشناخته و از آمدن من کراهت دارید من به دیار خود باز می گردم.»
(1)پس حر گفت: به خدا سوگند، من از این نامه ها و فرستادگانی که شما می گویید اطلاعی ندارم. پس امام علیه السلام به یکی از اصحاب خود به نام عقبة سمعان فرمود: «آن دو خرجین و دو کیسه ای را که نامه های آنان در آن است بیاور.» پس او آن دو کیسه را که مملو از نامه ها بود آورد و در میان آنان ریخت.
حر گفت: ما از اینهایی که به شما نامه نوشته اند نیستیم لکن از طرف عبیداللّه مأمور هستیم که از شما جدا نشویم تا شما را در کوفه نزد عبیداللّه ببریم. امام علیه السلام فرمود: «مرگ به تو از چنین کاری نزدیک تر است.» سپس به اصحاب خود فرمود:
ص :248
«برخیزید و حرکت کنید» و خود منتظر ماند تا زن ها سوار شوند.
(1)در کتاب بحار نقل شده که چون امام علیه السلام با حر و یاران او ملاقات نمود و آنان امام علیه السلام را از بازگشت [به مدینه] بازداشتند حر به آن حضرت گفت: من مأمور به جنگ با شما نیستم لکن از شما جدا نمی شوم تا شما را به کوفه برسانم واگر نمی خواهید به کوفه بیایید راهی را انتخاب کنید که نه به کوفه منتهی شود ونه به مدینه تا من نامه ای به عبیداللّه بنویسم.
(2)پس امام علیه السلام از سمت چپ حرکت نمود و حر نیز همراه او حرکت می کرد و در آن حال حر به امام علیه السلام گفت: شما خدا را در نظر بگیرید و از درگیر شدن با بنی امیّه بپرهیزید چرا که در آن صورت حتما کشته خواهید شد. امام علیه السلام فرمود:
(3)«آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ و آیا کار شما به جایی رسیده که می خواهید مرا بکشید؟» سپس امام علیه السلام به اشعاری تمثل جست و مسیر خود را ادامه داد تا به منطقه عذیب رسید و دید که چهار نفر از اهالی کوفه برای یاری او آمده اند آنان عمروبن خالد صیداوی، مجمع عائذی و فرزند او عبداللّه و جنادة بودند و اسب نافع بن
ص :249
هلال را نیر [که برای یاری آن حضرت فرستاده بود] با خود آورده بودند.
بعضی گفته اند که نافع نیز با اسب خود و دو غلام عمر و حارث و طرماح بن عدی، که راهنمای راه بود، همراه آنان بود و طرماح به کوفه آمده بود که متاعی برای اهل خود تهیه کند و آنها او را به عنوان راهنمای طریق همراه خود آورده بودند و چون حر خواست از آنها جلوگیری کند امام علیه السلام او را نهی کرد.
(1)سپس امام علیه السلام از آنان در باره فرستاده خود، قیس بن مسهر، سؤال نمود. آنان گفتند: ابن زیاد او را به قتل رساند. پس چشم امام علیه السلام گریان شد به طوری که نتوانست خودداری کند و سپس این آیه را قرائت نمود: «و منهم من قضی نحبه...»؛ یعنی از قافله شهیدان برخی به مقصد رسیدند و برخی در راه هستند. و البته آنان نمی توانند قضای الهی را تغییر دهند.» سپس فرمود: «خدایا، بهشت را جایگاه ما و آنان قرار ده و ما را در جایگاه رحمت و پاداش های ارزشمند و ذخیره شده خود مجتمع فرما!»
(2)سپس به اصحاب خود فرمود: «کدامیک از شما راه [اصلی] را از راه غیراصلی می داند؟» طرماح گفت: ای فرزند رسول خدا، من می دانم. امام علیه السلام فرمود: «پس تو از جلو حرکت کن!» او از جلو حرکت نمود و به اشعار ذیل تمثل جست...
پس امام علیه السلام حرکت خود را ادامه داد تا به قصر بنی مقاتل رسید و در آن جا
ص :250
استراحت فرمود و چون شب رسید از آن جا حرکت کرد.
(1)عقبة بن سمعان می گوید: امام علیه السلام در بین راه بر روی اسب خود به خواب رفت و چون بیدار شد فرمود: «انّاللّه و انّاالیه راجعون» و الحمدللّه ربّ العالمین.» و چون این جملات را دومرتبه و یا سه مرتبه تکرار فرمود فرزند او، علی اکبر علیه السلام ، به پدر خود گفت: پدرجان فدای شما شوم! برای چه این جملات را بر زبان جاری کردید؟
امام علیه السلام فرمود: «عزیزم! من به خواب رفتم و دیدم سواری می گوید: «این جمعیت حرکت می کنند و مرگ نیز همراه آنان حرکت می کند» و من می دانستم که او خبر مرگ ما را می دهد.» علی اکبر علیه السلام گفت: پدرجان! خداوند برای شما خیر مقدر فرماید، مگر ما بر حق نیستیم؟ امام علیه السلام فرمود: «سوگند به آن خدایی که بازگشت مردم به اوست چنین است.» علیّ اکبر گفت: در این صورت ما را باکی نیست که در راه حق کشته شویم. پس امام علیه السلام به او فرمود: «خداوند بهترین پاداش را به تو بدهد.»
(2)حربن یزید ریاحی از امام علیه السلام جدا نشد و با لشکر خود همراه آن حضرت تا
ص :251
نزدیک نینوا آمد. در آن منطقه، نامه عبیداللّه به دست او رسید که در آن نوشته شده بود: «باید کار را بر حسین سخت بگیری و او را در بیابان و صحرای خشک و بدون گیاه و علف و آب نگه داری.» پس حر امام علیه السلام را از حرکت باز داشت و او را اجبار نمود که در همان محل که نه آبی بود و نه روستایی بار بیندازد.
امام علیه السلام به او فرمود: «مگر تو پیش از این نگفتی از راهی که نه به کوفه باشد ونه به مدینه؟» حر گفت: آری، لکن نامه جدید عبیداللّه به دست من رسیده که باید بر شما سخت بگیرم و مأمور او نیز نزد من ایستاده است.
(1)امام علیه السلام فرمود: «وای بر تو! ما را رها کن تا در این نزدیکی در روستای نینوا و یا غاضریه ساکن شویم.» حر گفت: مأمور عبیداللّه کنار من ایستاده و نمی توانم چنین اجازه ای بدهم. پس زهیربن قین به امام علیه السلام گفت: به خدا سوگند، من آینده را سخت تر از این می بینم و جنگ با اینها برای ما آسان تر از جنگ با جمعیت های فراوانی است که پس از این خواهند آمد. امام علیه السلام فرمود: «من نمی خواهم شروع کننده جنگ باشم.» زهیر گفت: پس حرکت کنید تا به کربلا که در همین نزدیکی است برسیم؛ چرا که کربلا در کنار فرات است. در آن جا نزول می کنیم و اگر با ما به جنگ برخواستند با آنان می جنگیم و از خدای خود کمک می طلبیم.
(2)پس چشمان امام علیه السلام از اشک آکنده شد و فرمود: «خدایا، من از کرب و بلا به
ص :252
تو پناه می برم.» و سپس برخاست و مقابل اصحاب خود ایستاد و خطبه ای خواند و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود:
«شما می دانید که چگونه کار را بر ما سخت گرفته اند و چگونه دنیا [و اهل آن[ تغییر نموده و ما را نمی شناسد و خیر از آن رخت بربسته است و چیزی از معروف و عمل خیر باقی نمانده؛ جز به اندازه آبی که در ته ظرف و یا مختصر علفی که در علفزار باقی بماند. مگر نمی بینید که مردم به حق روی نمی آورند و از باطل جدا نمی شوند و کسی از آن نهی نمی کند؟ در این شرایط، مؤمن حقیقتا باید به لقای پروردگار خود راغب باشد همانا من مرگ را جز سعادت و زنده ماندن با ستمکاران را جز تلخی و زجر نمی دانم.»
(1)در این هنگام زهیربن قین برخاست و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ، ما سخن شما را شنیدیم و به شما اطمینان می دهیم که اگر دنیا برای ما باقی و ما در آن مخلّد هم می بودیم دست از یاری شما و حرکت با شما بر نمی داشتیم.
سپس نافع بن هلال نیز از جای خود بلند شد و گفت: هرکس بیعت خود را بشکند و از عهد و پیمان خود جدا شودبه خود آسیب وارد نموده و خداوند از او بی نیاز خواهد بود. [ای فرزند رسول خدا،] شما از هر سوی بروید ما در خدمت شما خواهیم بود. به خدا سوگند، ما از تقدیر خداوند و ملاقات با پروردگار خود باکی نداریم و با نیت ها و بینشی که از شما داریم تا زنده هستیم با دشمنان شما دشمن و با
ص :253
دوستان شما دوست خواهیم بود.
سپس بریر خضیر [همدانی] برخاست و گفت: به خدا سوگند، خداوند بر ما منت نهاده که در خدمت شما باشیم و با دشمنان شما بجنگیم و بدن های ما در این راه قطعه قطعه شود و روز قیامت جدّ شما رسول خدا صلی الله علیه و آله شفیع ما باشد.
(1)آن گاه امام علیه السلام برخاست و حرکت نمود و از هر سوی رفت یا مانع او می شدند و یا همراه او می رفتند تا این که در روز دوم محرم به زمین کربلا رسید و چون به آن سرزمین رسید فرمود: «نام این زمین چیست؟» گفته شد: این زمین کربلا نامیده می شود.
پس امام علیه السلام فرمود: «خدایا، من از کرب و بلا [یعنی از اندوه و بلا] به تو پناه می برم. سپس رو به اصحاب خود نمود و فرمود: «مردم بنده های دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنهاست هنگامی که معاش و زندگی آنان برقرار باشد اطراف دین می گردند و چون بلا و آزمایشی رخ دهد دینداران کم خواهند بود!»
سپس فرمود: «راستی این زمین کربلاست؟» گفته شد: آری، ای فرزند رسول خدا! امام علیه السلام فرمود: «این جا محل پریشانی و بلا و مصیبت است.» [کنایه از این که سفر ما به پایان رسید] این جا مرکب های ما توقف می کنند و بارهای ماپایین می آید و مردان ما کشته و خون های ما ریخته می شود!»
پس همه پیاده شدند و حربن یزید ریاحی نیز با اصحاب خود در طرف دیگر نزول نمود.
(2)سپس امام علیه السلام تمام فرزندان و برادران و اهل بیت خویش را جمع نمود و
ص :254
لحظاتی به آنها نگاه کرد و فرمود: «خدایا، ما عترت و اهل بیت پیامبر تو هستیم و بنی امیّه به ما ظلم و تعدی نمودند و ما را از حرم جدّمان رسول اللّه آواره نموده اند خدایا، تو حق ما را از آنان بگیر و ما را بر قوم ستمگر پیروز فرما!»
(1)در کتاب بحار و مجالس نقل شده که چون امام حسین علیه السلام در زمین کربلا نزول نمود [و کاروان او در آن جا بار انداخت]، امام علیه السلام به غلام خود «جون» [که قبلاً غلام ابوذر بود] فرمود تا شمشیر او را اصلاح کند. غلام مشغول اصلاح شمشیر شد [و در بعضی از روایات آمده که خود امام علیه السلام مشغول اصلاح شمشیر خود بودند [و اشعار ذیل را انشاد نمودند:
یاد هرافّ لک من خلیل... یعنی ای روزگار، افّ بر تو باد! چقدر از دوستان صاحب شخصیت خود را که طالب تو بودند و یا در کنار تو می زیستند کشتی و هنوز قانع نشده ای. باید گفت هر موجود زنده ای راه مرگ را خواهد پیمود و چقدر وعده کوچ از دنیا نزدیک است و البته باید دانست که تقدیر عالم به دست خداوند است.
(2)هنگامی که حضرت زینب این اشعار را از برادر خود شنید، فرمود: «ای برادر،
ص :255
این سخن کسی است که به مرگ خود یقین داشته باشد.» امام علیه السلام فرمود: «آری، ای خواهر! چنین است.» پس زینب علیهما السلام پریشان شد و فرمود: «برادرم خبر شهادت خود را می دهد.» سپس همه زن ها گریان شدند و امّ کلثوم صدا زد: «وامحمّداه! واعلیّاه! وا امّاه! وا اخاه! وا حسیناه!» سپس گفت: «وای بر بیچارگی ما پس از تو، ای برادر!» پس امام علیه السلام او را تسکین داد و فرمود: «ای زینب و ای امّ کلثوم و ای فاطمه و ای رباب! بنگرید چون من کشته شدم گریبان چاک نکنید و صورت نخراشید و سخن ناشایست نگویید.»
(1)از حضرت زین العابدین علیه السلام نقل شده که امام حسین علیه السلام این اشعار را در عصر روز نهم محرم انشاء نمود و فرمود: «در آن شبی که فردای آن پدرم به شهادت رسید من مریض بودم و در خیمه نشسته بودم و عمه ام از من پذیرایی می نمود. ناگهان پدرم از ما جدا شد و به خیمه خود رفت و چون غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشیر او بود پدرم این اشعار را می خواند و چون دومرتبه یا سه مرتبه تکرار نمود من مقصود او را فهمیدم و گریه گلوی مرا گرفت لکن سکوت نمودم و دانستم که بلا نازل شده است.
و اما عمه ام زینب که این اشعار را شنید چون زن بود و رقت و جزع شأن همه زن هاست نتوانست خودداری کند و به سوی برادر خود دوید و صدا زد: «وای بر این مصیبت! ای کاش مرده بودم و چنین وضعی را مشاهده نمی کردم! امروز مانند
ص :256