مهر فروزان

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: مهر فروزان: مروري بر زندگاني امام رضا (ع)/ به كوشش ارشاد سرابي، اصغر.

مشخصات نشر: مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، انتشارات، 1381.

مشخصات ظاهري: 68 ص.؛ 11 × 21 س م.

شابك: 9644445414؛ 4000 ريال: چاپ سوم 9649710078: ؛ 4000 ريال (چاپ ششم)؛ 6000 ريال: چاپ هفتم: 9789649711652

يادداشت: چاپ سوم و چهارم: 1385.

يادداشت: چاپ ششم: 1386.

يادداشت: چاپ هفتم: 1387.

يادداشت: كتابنامه: ص. 61 - 68.

موضوع: علي بن موسي (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203ق.

شناسه افزوده: بنياد پژوهش هاي اسلامي

رده بندي كنگره: BP47/الف35م9 1381

رده بندي ديويي: 297/957

شماره كتابشناسي ملي: م 81-38648

سخني با زائران گرامي

اي خاك توس! چشم مرا توتيا تويي

ماييم دردمند و سراسر دوا تويي

اي خاك توس! چون تو مقام «رضا» شدي

برتر هزار پايه ز عرش علا شدي

«وفايي شوشتري»

از ديدگاه شيعيان، علاوه بر مكه ي معظمه و مساجد، حرم پيامبر گرامي و امامان معصوم عليهم السلام نيز مكان هاي مقدس و با حرمت و از مصداق هاي بيوت الهي [1] اند كه خداي تعالي رفعت و شوكت آنها را خواسته و به بزرگداشت و احترام آنها، امر كرده است.

شيفتگان خاندان نبوت، حرم هر يك از امامان معصوم را كانون انوار روحاني و الهي و محل استجابت و برآمدن حاجات خود مي دانند و از سرزمين هاي دور و نزديك به زيارت پيشوايان ديني نايل و حتي در جوار حرم آنان مقيم مي شوند. به راستي در اين مكان هاي مقدس است كه ياد پروردگار، دل ها را صيقل مي زند و جان ها به پرواز درمي آيد.

به همين سبب، حفظ حرمت و تعظيم زيارتگاه ها و بقعه هاي بزرگان ديني و آگاهي از زندگاني و شخصيت ممتاز آنان، وظيفه ي همه مسلمانان به ويژه ارادتمندان اهل بيت عليهم السلام است.

بي شك، زيارت ائمه هدي، وقتي ارزشمند است كه توأم با

[صفحه

8]

خلوص و ارادت و در عين حال از سر معرفت و آگاهي باشد. به عبارت ديگر، زيارت، ديدار مشتاقانه و حضوري عاشقانه بر تربت پاك اولياي خدا و امامان راستين است. همين ارتباط قلبي با حجت هاي خداوند است كه واسطه ي فيض رساندن و رحمت خداوند به بندگانش مي شود.

متأسفانه، برخي باورهاي نادرست، در طي قرن ها به آداب زيارت راه يافته و آن را درگذر زمان، دچار تغيير و تحريف كرده است. به همين سبب راهنمايان ديني، كوشيده اند تا شيوه ي صحيح زيارت را به مردم بياموزند. مبعوث شدن پيامبران و فرو فرستادن كتاب هاي آسماني، براي شناخت خداوند و راه رستگاري بوده است تا اعمال شرك آلود از نيايش درست، جدا و ممتاز گردد.

اگر عبادت و نيايش، همراه با شناخت و مطابق دستور شارع و با قصد قربت به خداوند و از سر اخلاص باشد، در روح و جان موحدان، اثر مطلوب مي گذارد؛ صفات ناپسند را در آنان از بين مي برد و فضايل و محاسن اخلاقي و انساني را گسترش مي دهد.

بنابر آنچه گذشت، ثواب زيارت تنها با برخي از اعمال، مانند گرداگرد ضريح گشتن و در ديوار را بوسيدن و به آثار و اشياي قديمي نگريستن، حاصل نمي شود. طبعا، زيارت، بدون حضور قلب در پيشگاه خداي تعالي نيز مقبول نمي افتد.

به راستي، بنده اي مستحق ثواب زيارت ائمه هدي خواهد بود كه با مداومت بر طاعت و توجه به پروردگار، ترتيب يابد و از عيب و نقص پاك شود. بنابراين، زيارت وقتي صحيح و اثر بخش است كه از سر شوق مندي و گرايش دروني و هم

[صفحه 9]

ملازم با شناخت و آگاهي باشد؛ به طوري كه زائر آنچه را مورد

خواست و رغبت امام است، تصديق كند و فلسفه ي زيارت و راز توسل به ائمه را دريابد.

چنانچه صفات پسنديده و كمالات روحاني، نصيب زائر شود و به صورت صفتي راسخ در نفس او درآيد؛ آن گاه اجر و ثواب اخروي مي يابد و در روز قيامت از او شفاعت مي شود. [2].

آداب و مراسم خاص زيارت در احاديث و روايات بسياري، تشريح شده و در هر يك از آنها پيامي از حقايق الهي نهفته است كه در تهذيب نفس و اصلاح جامعه تأثير دارد. از حضرت رضا عليه السلام روايت شده است كه هر كس او را با شناخت و عرفان به حقش زيارت كند، ثواب هزار حج مي برد و مقصود از «عارفا بحقه» كه در بسياري از روايات آمده، اين است كه بداند خداوند اطاعت امام را واجب دانسته است. [3].

از همين رهگذر، بعد از زيارت سيدالشهداء عليه السلام سفارش و تأكيد بسياري به زيارت امام رضا عليه السلام شده است و پاداش زيادي براي مشتاقان و زائران حضرتش برشمرده اند كه به نقل چند حديث در اين باره اكتفا مي كنيم:

حضرت رسول صلي الله عليه و آله:

«به زودي پاره ي تن من در سرزمين خراسان دفن خواهد شد. هر مؤمني كه او را زيارت كند، خداوند بهشت را بر او واجب و جسدش را بر آتش، حرام مي گرداند.»

(بحارالانوار، ج 99، ص 31)

[صفحه 10]

امام صادق عليه السلام:

«نواده ي من در سرزمين خراسان، در شهري كه «توس» ناميده مي شود، كشته خواهد شد. كسي كه او را زيارت كند و به حق او آگاه باشد، در روز رستاخيز، دست او را گرفته، به بهشت مي برم.»

(بحارالانوار، ج 99، ص 31)

امام كاظم عليه السلام:

«فرزندم به ستمكاري و با سم

كشته مي شود و در توس در كنار هارون دفن مي شود. كسي كه او را زيارت كند، مانند كسي است كه رسول خدا را زيارت كرده باشد.»

(بحارالانوار، ج 99، ص 31)

امام جواد عليه السلام:

«كسي كه قبر پدرم را با معرفت و شناخت زيارت كند، خداوند گناهانش را مي بخشد.»

(وسائل الشيعه، ج 10، ص 259)

امام هادي عليه السلام:

«كسي كه جدم علي بن موسي الرضا عليه السلام را زيارت كند، خداوند، بدنش را بر آتش حرام خواهد كرد.»

(بحارالانوار، ج 99، ص 38)

بي شك، اگر اين حقيقت را دريابيم كه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله، مايه ي هدايت و رحمت اند و دانش دين را آنان

[صفحه 11]

منتشر كرده اند، خواهيم دانست كه بهترين راه رستگاري، توسل به اين خاندان و تقليد از سيره و روش آنان است.

و اما اين دفتر در تكميل كتاب در آستان جانان (آداب زيارت و خدمت در بارگاه امام رضا عليه السلام) كه پيش از اين انتشار يافته، فراهم آمده و نويسنده اين سطور كوشيده است زندگاني علي بن موسي الرضا عليه السلام و حوادث عصر ايشان را در گذري كوتاه، به زباني ساده و موجز و در عين حال مستدل، به قلم آورد. اميدوارم مطالعه ي اين كتاب و تفكر درباره ي زندگاني و شيوه ي سلوك آن حضرت و ديگر پيشوايان ديني، بتواند روانها پاك و شكوفا گرداند و مايه ي آرامش و رستگاري شيفتگان اهل بيت عليهم السلام در دنيا و آخرت شود.

در خلال نگارش اين اثر، علاوه بر استفاده از منابع كهن و متأخر، از راهنمايي هاي عالمانه و بي دريغ حجة الاسلام والمسلمين آقاي علي اكبر الهي خراساني - مدير عامل محترم بنياد پژوهش هاي اسلامي - برخوردار بوده ام. دوست دقيق النظر و دانشور م آقاي محمدجواد مهدوي،

زحمت بازنگري و ويرايش آن را برعهده داشته اند. همچنين مدير دانشمند گروه تاريخ بنياد پژوهشها، حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاي احمد ترابي، گره گشاي برخي دشواري ها بوده، و با چشم عنايت به اين صفحات نگريسته اند. آقاي احمد پهلوان زاده رحيمي صفحه آرايي و حروف نگاري اين كتاب را به انجام رسانده اند. از محبت و عنايت آنان سپاس گزارم.

سعي شان مشكور باد.

من الله التوفيق - اصغر ارشاد سرابي

[صفحه 13]

ولادت امام رضا

بنابر نقل مشهور، حضرت رضا عليه السلام روز پنج شنبه، يازدهم ذيقعده ي سال 148 ه. ق در شهر مدينه ديده به جهان گشود. بر اين اساس، سال ولادت آن امام همام با سال شهادت جد گرامي اش، امام صادق عليه السلام همزمان است. [4].

نام گذاري

نام، لقب و كنيه ي هر يك از امامان معصوم عليهم السلام بيانگر صفت و پيامي خاص است كه زيبنده ي آن بزرگواران است. القاب حضرت رضا عليه السلام نيز از اين قاعده بركنار نيست.

برخي از علماي شيعه برآنند كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله از قبل و چه بسا به وسيله ي فرشته ي وحي، براي هر يك از اهل بيت عليهم السلام نام و لقبي مناسب برگزيده است؛ همچنان كه هنگام نام گذاري امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام فرمود: ما كنت لا سبق ربي باسمه [9]؛ در انتخاب نام، بر پروردگار پيشي نمي گيرم.

همچنين سليمان بن حفص مروزي نقل كرده است كه امام كاظم عليه السلام به فرزندش، «رضا» لقب داد و به ديگران توصيه مي فرمود كه او را به اين نام بخوانند. [6] در روايتي ديگر از امام جواد عليه السلام نقل است كه چون هم مخالفان و هم موافقان از پدرم راضي بودند، ايشان را «رضا» ناميده اند. [7].

[صفحه 14]

برخي از مورخان هم گفته اند كه وقتي مأمون، آن حضرت را به جانشيني خود تعيين كرد؛ لقب «رضا» را براي ايشان برگزيد [8] كه درست نمي نمايد، زيرا اين نام گذاري و سفارش امام كاظم به زماني مربوط مي شود كه هنوز موضوع خلافت مأمون و تحميل ولايتعهدي به حضرت رضا عليه السلام مطرح نبوده است. همچنين در نامه اي كه فضل بن سهل پيش از موضوع ولايتعهدي، به امام رضا عليه السلام نوشته و ايشان را

به توس دعوت كرده، لقب «رضا» آمده است. [9].

نام ها لقب ها

نام امام هشتم عليه السلام «علي» و لقب مشهور آن بزرگوار «رضا» و كنيه ي معروفش «ابوالحسن» است. علامه ي مجلسي، كنيه ي حضرت را در ميان عوام، «ابوالحسن» و در ميان خواص، «ابوعلي» دانسته است [10]؛ اما محدثان و مورخان، القاب و عنوان هاي ديگري هم براي حضرت برشمرده اند كه از آن جمله است:

سراج الله، نور الهدي، قرة عين المؤمنين، مكيدة الملحدين، كافي الخلق، الرضي، الرضا، رب السرير، رب التدبير، الفاضل، الصابر، الوفي، الصديق، الولي، وافي، زكي، سلطان الانس و الجن، ضامن الامة، الداعي الي الله، زين المؤمنين، غريب الغرباء، معين الضعفاء، الراضي الي الله، الراضي بالقدر و القضاء، شمس الشموس، انيس النفوس، غيظ الملحدين. [11].

[صفحه 15]

تبار

پدر گرامي امام رضا عليه السلام، حضرت موسي بن جعفر عليه السلام - هفتمين امام شيعيان - است. از مادر پرهيزگار ش با نام هايي چون تكتم، نجمه، سمان نجيه، و طاهره ياد كرده اند كه برخي «تكتم» را مشهورتر دانسته اند. اين بانوي عفيف و خردمند از شرافتمندان عجم به شمار مي رفته [12] و گويا هنگامي كه به خانه ي امام موسي بن جعفر عليه السلام وارد شده، «تكتم» نام داشته، اما پس از ولادت امام رضا عليه السلام به «طاهره» نامور گرديده است. [13].

همسر

امام رضا عليه السلام چند كنيز داشت كه يكي از آنان «سبكيه» ناميده مي شد. همين بانوي پرهيزگار كه از او به نيكي ياد كرده اند، مادر گرامي امام جواد عليه السلام است. مورخان، تنها از «ام حبيبه» به عنوان همسر اما عليه السلام ياد كرده اند. در برخي كتاب هاي تاريخي آمده كه حضرت رضا عليه السلام، دو همسر دائم داشته است؛ اما از هويت همسر دوم ايشان، اطلاعي در دست نيست. [14].

مأمون، به سبب انگيزه هاي سياسي، دخترش - ام حبيبه - را به عقد امام عليه السلام درآورد و مدتي بعد، دختر ديگرش - ام الفضل - را به همسري امام جواد عليه السلام داد.

فرزندان

تاريخ نويسان و تبار شناسان درباره ي تعداد فرزندان امام

[صفحه 16]

رضا عليه السلام اتفاق نظر ندارند. برخي مورخان معتقدند كه حضرت، غير از امام جواد عليه السلام فرزندي نداشته و گروهي بر اين باورند كه آن حضرت، فرزندان متعددي داشته است.

آنچه از منابع شيعه برمي آيد و همه ي علما در آن اتفاق نظر دارند، يكي اين است كه امام رضا عليه السلام از ام حبيبه، فرزندي نداشته و ديگر آن كه كنيزي به نام سبكيه، صاحب فرزندي به نام جواد الائمه شده است. [15].

برخي محققان برآنند، زيارتگاه هايي كه در مرو و قزوين وجود دارد و به فرزندان امام رضا عليه السلام منسوب اند، فاقد مدارك قابل استناد مي باشد و با آن كه در اصل و قدمت آنها ترديدي نداريم، نام بزرگاني كه در آنها مدفون اند، به درستي معلوم نيست. [16].

امامت

سيره نويسان و محققان بسياري به سبب اهميت امامت و ولايت كه از مشخص ترين ويژگي هاي اهل بيت عليهم السلام است، به نقل روايات معتبر و مستند پرداخته اند. به طور كلي رواياتي كه درباره ي امامت حضرت رضا عليه السلام نقل شده، به سه دسته تقسيم مي شود:

الف - رواياتي كه از پيامبر نقل گرديده و نام دوازده امام در آن ياد شده است و نام مبارك «رضا» نيز در زمره ي آنان است.

ب - رواياتي كه برخي از امامان شيعه عليهم السلام درباره ي امام رضا عليه السلام نقل كرده اند.

ج - رواياتي كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در مورد امام

[صفحه 17]

بعد از خود فرموده است.

از دسته ي نخست روايتي هست كه مرحوم شيخ صدوق از چند طريق به استناد سخن جابر بن عبدالله انصاري نقل كرده است كه جابر گفت: «در زمان حيات حضرت رسول صلي الله عليه و آله براي

تهنيت و تبريك تولد حسين عليه السلام به خدمت فاطمه عليهاالسلام رسيدم. در دست ايشان لوحي سبز رنگ ديدم كه گمان كردم زمرد است و بر آن لوح، نوشته اي همانند نور خورشيد، مي درخشيد. عرض كردم: اي دختر رسول خدا پدر و مادرم فداي شما باد! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوح را خداوند - عزوجل - به رسول خود هديه كرده است و اسامي پدر، شوهر و دو فرزندم، و نيز اسامي اوصيا - كه همگي فرزندانم هستند - در آن است. پدرم براي اين كه مرا خوشحال كند، آن را به من داد.» [17] سپس جابر مي گويد: «نام محمد را در سه جا و نام علي را در چهار جاي آن لوح ديدم.» [18].

از احاديث دسته ي دوم مي توان به روايتي از شيخ طوسي اشاره كرد كه جابر جعفي از امام باقر عليه السلام درباره ي تأويل آيه ي شريفه ي (ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا … ) [19] پرسيد. امام عليه السلام نفس عميقي كشيد، آن گاه فرمود … دوازده ماه، امامان هستند. در اين حديث نيز امام علي بن موسي عليه السلام با لقب «رضا» ياد شده است. [20].

مهمترين بخش درباره ي امامت حضرت رضا عليه السلام، رواياتي است كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در آنها، مژده ي آمدن امام بعد از خود را داده و با برشمردن مشخصات، جانشين خود را معرفي كرده است. داوود رقي مي گويد: «به امام موسي كاظم عليه السلام گفتم: پدرم فداي شما! من اكنون پير شده ام و مي ترسم

[صفحه 18]

برايم اتفاقي بيفتد و ديگر نتوانم شما را زيارت كنم، بفرماييد امام بعد از شما كيست؟ فرمودند: پسرم علي». [21].

علامه ي مجلسي در بحارالانوار - ج 49،

صص 28 - 11، فصل دلايل امامت امام رضا عليه السلام - چهل و هشت روايت را برشمرده كه در آنها، امام كاظم عليه السلام فرزند خويش، علي بن موسي الرضا عليه السلام، را به جانشيني معرفي كرده است.

خلفاي هم عصر

اشاره

حضرت رضا عليه السلام، اولين فرزند امام هفتم - حضرت موسي بن جعفر - بود و سي و پنج سال داشت كه پدر بزرگوارش به دستور هارون الرشيد در زندان بغداد - 25 رجب سال 183 هجري - شهيد شد و امام رضا عليه السلام به امامت رسيد. مدت امامت حضرت رضا عليه السلام بيست سال بود كه ده سال آن، معاصر با خلافت هارون الرشيد، پنج سال در دوره ي خلافت محمد امين و پنج سال آخر نيز همزمان با خلافت مأمون بود.

حضرت رضا عليه السلام تا آغاز خلافت مأمون در زادگاه خود - مدينه - اقامت داشت، سپس مأمون آن حضرت را به خراسان دعوت كرد.

هارون الرشيد

هارون الرشيد، پنجمين خليفه ي عباسي بود و بيست و سه سال حكومت كرد. وي خليفه اي سختگير و بي رحم بود و براي استحكام خلافت خود و جانشينانش از هيچ ستمي فروگذار نمي كرد، به همين سبب هم امام هفتم عليه السلام را به شهادت

[صفحه 19]

رسانيد.

هارون قلمرو حكومت خود را به سه بخش تقسيم كرد: حكومت عراق و شام تا مغرب را به امين، حكومت همدان و تمام خاور اسلامي را به مأمون؛ و حكومت الجزيره و مرزها و توابع آن را به قاسم واگذار كرد. ضمنا از مأمون بيعت گرفت كه پس از وي، قاسم وليعهد باشد.

مأمون از امين بزرگتر و از نظر هوش و استعداد برتر بود. مادر مأمون، ايراني و مادر امين - زبيده - عرب نژاد و از خاندان هاشمي بود و قدرت و نفوذ بسيار داشت. به همين سبب، هارون در سال 175 ه. ق امين را كه پنج ساله بود، به جانشيني خود تعيين كرد و هفت سال بعد نيز با معرفي مأمون

به وليعهدي او، در تثبيت حكومت عباسي كوشيد. [22].

در زمان هارون، سرزمين هاي اسلامي وسعت يافت و حكومت عباسي قدرتمند شد. در سال 193 ه. ق به هارون گزارش رسيد كه مردم شهرهاي خراسان شورش كرده اند و فرماندهان سپاه وي با همه ي خشونت و بي رحمي خود نمي توانند فرياد دادخواهي مردم آن سامان را فرو نشانند.

هارون، صلاح كار را در آن ديد كه براي سركوب چنان طغياني، خود با سپاه به خراسان سفر كند. پس امين را در بغداد گذاشت و با مأمون كه والي خراسان بود، به آن ديار رهسپار شد. هارون موفق شد اوضاع آشفته ي خراسان را آرام كند، اما هنگامي كه تصميم گرفت به بغداد بازگردد، به سال 193 ه. ق در توس درگذشت و او را در كاخ يكي از سردارانش به نام حميد بن قحطبه، در سناباد به خاك سپردند.

ده سالي از زندگاني امام رضا عليه السلام در عصر هارون

[صفحه 20]

سپري گرديد، موقعيت مناسبي براي مبارزه ي علني و رسمي پديد نيامد و بيشتر فعاليت هاي عقيدتي و سياسي در نهان رهبري مي شد. هارون نيز شيوه ي گذشته ي خويش را تغيير داد، زيرا سياست پيشين و روش سختي كه نسبت به امام هفتم عليه السلام در پيش گرفته بود، ديگر به صلاح خلافتش نبود و بيش از گذشته، موجوديت عباسيان را با خطر روبه رو مي كرد.

دوره ي امامت حضرت رضا عليه السلام در عصر هارون، با همه استبداد و خودكامگي وي، دوره ي آزادي نسبي و فعاليت هاي فرهنگي و علمي به شمار مي رود. هارون در اين مدت متعرض امام نمي شد و حضرت رضا عليه السلام، آزادانه فعاليت مي نمود. از اين رو، در اين مدت شاگردان زيادي تربيت كرد و علوم و معارف

اسلامي و حقايقي از تعليمات قرآن را منتشر نمود.

عمده ترين سببي كه هارون را واداشت، ظلم و ستمكاري خود را كاهش دهد، نگراني از عواقب به شهادت رساندن حضرت موسي بن جعفر عليه السلام بود، زيرا علي رغم پنهان كردن تبهكاري خود، سرانجام اين حادثه فاش شد و موجب نفرت و انزجار مردم گرديد. به همين سبب، هارون مي كوشيد خود را از اين جنايت تبرئه سازد. از جمله، يحيي بن خالد برمكي كه در دربار هارون نفوذ داشت، روزي به وي گفت: «علي بن موسي بر جاي پدر تكيه زده و امامت را از آن خود مي داند.» هارون گفت: «آنچه درباره ي پدرش موسي مرتكب شديم، ما را كفايت است. آيا مي خواهي شمشير بردارم و همه ي علويان را بكشم؟» [23].

[صفحه 21]

امين

تدبيرهاي هارون براي تداوم برادري و مسالمت ميان فرزندانش بي نتيجه ماند. مردمان پس از درگذشت هارون با محمد امين بيعت كردند. از خلافت امين بيش از هيجده روز نگذشته بود كه وي در صدد قدرت طلبي و افزون خواهي برآمد. او مي خواست، سلطه و حكومت مطلق و بي چون و چرايي به دست آورد. سرانجام، امين در سال 195 ه. ق تصميم گرفت مأمون را از وليعهدي بركنار كند و فرزند خويش - موسي - را به جانشيني برگزيند. پس در اجراي اين سياست، خلع برادر را اعلام كرد.

مأمون تربيت يافته هارون بود و نمي توانست حكومت را به راحتي از دست بدهد. بنابراين مخالفت خود را با خلافت امين اعلام كرد. پس سپاهي از خراسان و لشكري از بغداد در نزديكي شهر ري رو در روي هم آمدند و جنگ درگرفت. لشكر امين شكست خورد و سپاه مأمون، پيروزمند،

وارد بغداد شد و مركز خلافت را تصرف كرد.

امين در وضعيت دشواري قرار گرفت. راه فرار نداشت، پس از برادر امان خواست. طاهر، فرمانده سپاه مأمون، به اين درخواست توجهي نكرد و سرانجام، امين با حمله ي چند سرباز از پاي درآمد و كشته شد.

در سال هاي بين مرگ هارون تا حكومت مأمون، ميان امام رضا عليه السلام و مأموران حكومت عباسي اختلافي پيش نيامد. در اين مدت، اوضاع بسيار آشفته بود و دستگاه خلافت، گرفتار اختلافات داخلي و مناقشات امين و مأمون بر سر مسأله

[صفحه 22]

ولايتعهدي بود؛ در نتيجه امين فرصتي نيافت تا به آزار امام عليه السلام و علويان بپردازد. مي توانيم سال هاي 198 - 193 را دوره ي آزادي نسبي و روزگار مناسبي براي فعاليت هاي علمي حضرت رضا عليه السلام بدانيم.

مأمون

مأمون در سال 170 ه. ق در ياسريه - روستايي در نزديك بغداد - تولد يافت. مادرش به نام «مراجل» از اهالي بادغيس خراسان و كنيز و خدمتكار هارون بود. اين زن، چند روز پس از تولد مأمون درگذشت و فرزندش، بي مادر پرورش يافت. هارون، مأمون را به جعفر يحيي برمكي سپرد تا او را بپروراند. فضل بن سهل معروف به ذو الرياستين، مربي مأمون بود كه بعدا وزير وي شد و سردار سپاه مأمون نيز مردي ايراني به نام طاهر ذو اليمينين بود.

زندگي مأمون، سراسر كوشش و فعاليت و خالي از رفاه و آسايش بود. وي، نه تنها به آينده ي خود مطمئن نبود، بلكه اين نكته را مسلم مي دانست كه عباسيان به خلافت و حكومت او، تن در نخواهند داد. از اين رو، احساس كرد كه حامي و طرفداري ندارد.

مأمون هفتمين خليفه عباسي بود. اخلاق و رفتارش

با امين و ديگر خلفاي عباسي تفاوت بسيار داشت. هر قدر كه امين، به لهو و لعب مي پرداخت؛ مأمون به پارسايي و دينداري تظاهر مي كرد. وي با سياستي كه به كار بست، متجاوز از بيست سال بر مسند خلافت تكيه زد. درباره اش گفته اند كه از نظر

[صفحه 23]

دورانديشي، اراده ي استوار، بردباري، دانش و زيركي بر تمام خلفاي عباسي برتري داشته است. [24].

مأمون با آن كه در مجالس عيش و عشرت شركت مي كرد، اما حد و اندازه نگه مي داشت و از مطالعه غافل نمي شد. اين خليفه به فلسفه و مباحث فقهي و مناظرات علمي، بسيار علاقمند بود. در عين حال، مردي رياكار و سياستمدار بود و بيشتر اعتقادات وي، جنبه ي سياسي داشت. گاهي در لباس مسلماني دلسوز، مردم را به علت فرورفتن در لذات دنيوي و پيروي از شهوات،نكوهش مي كرد و زماني خود به عيش و نوش مي نشست. زماني، خود را دوستدار تشيع و آل علي نشان مي داد و در فرصتي ديگر به آزار شيعيان مي پرداخت.

دشواري هاي خلافت

هر چند مأمون به كمك ايرانيان بر برادر خود غلبه يافت و سرزمين هاي گسترده اي را از بلاد اسلامي، تحت نفوذ و سيطره ي خود درآورد؛ اما دشواري هايي هم بر سر راه خلافت او وجود داشت كه موجب تشويش مداوم او بود. از جمله، يكي آن كه از نظر عباسيان و هواداران آنها، امين خليفه ي شرعي پس از هارون بود و آنان او را ولي امر مي شناختند و اطاعت بي چون و چراي وي را بر خود لازم مي شمردند. از طرفي، زبيده - مادر امين - از خانداني عرب بود و در نظر هارون و مردم، منزلتي خاص داشت. بنابراين، قدرت نظامي مأمون

نمي توانست پشتوانه ي مردمي لازم را داشته باشد. مأمون در بيعت گرفتن از مردم سرزمين پهناور اسلامي، نتوانست پشتيباني ساكنان

[صفحه 24]

بغداد، كوفه، مدينه، مكه و بصره را كه از مهمترين پايگاه هاي علويان بود، به دست آورد، زيرا علويان اصولا با عباسيان و سياست گذاري آنان موافق و همفكر نبودند. علاوه بر اين، عباسيان قتل امين را جرم دانسته، آن را غير قابل توجيه مي شمردند.

مشكل ديگر مأمون، ناآرامي هاي گوشه و كنار مملكت اسلامي، به ويژه قيام هاي پراكنده اي بود كه دائما گسترش مي يافت. اين شورش ها، خطري بود كه نه تنها خلافت مأمون، بلكه حكومت عباسيان را تهديد مي كرد.

سومين مشكل بزرگي كه مأمون را همواره نگران مي كرد، شخصيت برجسته ي حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام و نقش سياسي، اجتماعي و ديني ايشان بود. به هر حال لازم بود مأمون چاره اي بيانديشد تا اعتماد بني عباس را جلب و اعتراض مخالفان را خاموش كند و ذهنيت جامعه را در مورد قتل برادر تغيير دهد. مهمتر آن كه از سوي امام رضا عليه السلام آسوده خاطر گردد.

فراخواني به مرو

مأمون از شخصيت علمي و پايگاه اجتماعي امام رضا عليه السلام اطلاع داشت. سياست او اقتضا مي كرد كه نسبت به آل علي اظهار ارادت و دوستي كند؛ زيرا اين خاندان پاك نهاد، هم مورد اعتماد و احترام مسلمانان بود و هم گردانندگان دستگاه خلافت مأمون، غالبا ايرانياني بودند كه نسبت به آل علي عليهم السلام و امامان شيعه علاقه اي خاص داشتند. از اين رو، نمي توانست

[صفحه 25]

همچون گذشتگان خود - هارون و منصور - خشونت ورزد و به شكنجه و آزار آن حضرت بپردازد. بنابراين، تصميم گرفت امام عليه السلام را به مقر حكومت خود - مرو - بكشاند

تا ضمن بهره برداري سياسي از موقعيت مذهبي و اجتماعي امام عليه السلام، كارهاي ايشان را هم تحت نظارت كامل خود داشته باشد.

مأمون براي رسيدن به مقاصد خود، نخست به ارسال نامه اي احترام آميز، از امام عليه السلام درخواست كرد كه همراه بزرگان خاندانش به مرو رهسپار گردد. آن حضرت از قبول دعوت خودداري كرد، اما مأمون با ارسال نامه هاي پي درپي، خواسته ي خود را پي گرفت. علاوه بر اين، مأموران خود را به مدينه فرستاد تا امام عليه السلام را به مركز خلافت - مرو - بياورند.

رجاء بن ابي ضحاك و ياسر خادم پس از ورود به مدينه، نيت و مأموريت خود را به عرض امام عليه السلام رساندند. حضرت رضا عليه السلام با سياست خلفا آشنا بود و دوره ي طولاني زنداني شدن پدر بزرگوارش را با همه ي شكنجه هايي كه متحمل شد، به ياد داشت و مي دانست كه مأمون از اقامت او در مدينه و ارتباط با مردم نگران است و از تصميم خود برنمي گردد.

وداع با پيامبر

امام رضا عليه السلام پيش از آن كه از مدينه خارج شود، مي دانست كه سفر به مرو، بي بازگشت است و مأمون از حضور آزادانه ي وي در ميان مردم مي ترسد و پيوسته او را تحت نظر دارد. با آن كه حضرت راضي نبود به مرو برود، ايشان را وادار كردند تا بار سفر بربندد. بنا به نقل منابع تاريخي، علاوه بر

[صفحه 26]

حضرت، گروهي از علويان نيز به خراسان احضار شده بودند. [25].

امام عليه السلام پيش از سفر، در چند نوبت، براي وداع به جوار مرقد پاك حضرت رسول صلي الله عليه و آله رفت و ناخرسندي خود را از دعوت مأمون ابراز كرد. مخول سيستاني مي نويسد: «هنگامي كه

فرستاده ي مأمون وارد مدينه شد، من نيز در مدينه بودم. امام عليه السلام براي وداع با پيامبر صلي الله عليه و آله، وارد حرم شريف نبوي گرديد. در حالي كه با صداي بلند گريه مي كرد، در چند نوبت با پيامبر و مرقد پاك او، خداحافظي كرد. من پيش رفتم و به امام عليه السلام سلام كردم. حضرت عليه السلام پاسخ مرا داد. آن گاه به مناسبت سفري كه امام عليه السلام در پيش داشت، به ايشان تهنيت گفتم، اما آن حضرت فرمود: مرا به حال خود واگذار كه من از جوار جد بزرگوارم دور مي شوم و در غربت از دنيا مي روم.» [26].

روزي كه امام عليه السلام مي خواست از مدينه خارج شود، خويشاوندانش پروانه وار به گرد شمع وجودش گرد آمدند. حضرت ضمن وداع با آنها، فرمود: «بر من گريه كنيد، زيرا ديگر به مدينه باز نخواهم گشت». [27] بي شك، قصد امام از اين درخواست، آن بوده كه به اهل بيت خود بفهماند سفرش بي بازگشت است. [28].

بنا به نقل برخي منابع، حضرت از مدينه به مكه رفت. از شيخ صدوق نقل است كه حضرت فرزند برومند خود جواد الائمه عليه السلام را كه شش سال داشت نيز همراه خود به مكه برد. چون حضرت جواد عليه السلام به حجر اسماعيل رسيد، اشك از ديدگانش جاري شد و بسيار گريست. حضرت رضا عليه السلام، فرزند را در آغوش گرفت و سر و روي او را بوسيد و فرمود: «پسرم

[صفحه 27]

چرا گريه مي كني!» حضرت جواد الائمه گفت: «چگونه خود را تسلي دهم، وقتي كه مي بينم شما آن چنان با خانه ي خدا وداع مي كنيد كه گويا ديگر مراجعت نخواهيد كرد و من يتيم خواهم شد.» حضرت رضا عليه السلام

فرمود: «اي نور ديده ام! به قضاي الهي راضي باش و در هر پيشامدي، شكيبايي و خرسندي را پيشه ي خود ساز.» آن گاه هر دو يكديگر را در آغوش گرفته، گريستند و با هم وداع كردند. پس حضرت جواد الائمه عليه السلام به مدينه بازگشت و حضرت رضا عليه السلام به سوي خراسان حركت كرد. [29].

گواه ديگر بر ناخرسندي امام رضا عليه السلام از اين سفر، مسيري است كه دستگاه خلافت و مأموران خفيه، از پيش تعيين كرده بودند؛ به طوري كه حضرت را در برخي مناطق از بي راهه و مخفيانه مي گذراندند و حتي بنا به برخي روايات از رفتن امام عليه السلام به كوفه و قم جلوگيري كردند.

شايسته ترين جانشين

به سبب آن كه حضرت رضا عليه السلام را عاقبت سفر خود آگاه بود، فرزند گرامي اش، جواد عليه السلام را كه كودكي پنج يا شش ساله بود، به مسجدالنبي برد و فرمود: «اي رسول خدا! من او را به شما سپردم.»

حضرت جواد عليه السلام عرض كرد: «اي پدر! به خدا قسم كه به جانب خدا مي روي.» سپس حضرت رضا عليه السلام به تمام بزرگان و معتمدان اصحاب خود فرمود: «به آنچه فرزندم مي گويد، توجه و از او اطاعت كنيد، با وي به دشمني نپردازيد.» [30] پس در حضور آنان به صراحت، بر امامت جواد عليه السلام تأكيد

[صفحه 28]

فرمود و بر همگان معلوم كرد كه جانشين و قائم مقام او، فرزند گرامي و شايسته اش، جواد الائمه است.

به سوي مرو

به طور معمول، كاروان هايي كه از مكه و مدينه به سوي عراق حركت مي كردند، در منزلي به نام «معدن نقره» به يكديگر مي رسيدند و از آن جا به بصره يا كوفه روانه مي شدند. از منابع تاريخي چنين برمي آيد كه امام رضا عليه السلام را از مدينه به معدن نقره و از آن جا به بصره برده اند.

بدون ترديد، سفر امام عليه السلام به دلخواه ايشان و به صورت عادي نبوده است و هر چند به ظاهر، موكب حضرت با جلال و شكوه حركت مي كرده است؛ اما در واقع، اين سفر، حكم جلب داشته و ايشان را تحت الحفظ مي برده اند.

رسم چنان بوده كه وقتي شخصيت هاي مذهبي و سياسي مغضوب حكومت ها مي شده اند، آنها را مخفيانه و از كوتاه ترين راه به مقصد برسانند و مأموريت را هر چه سريعتر پايان دهند. به همين سبب، مأمون سفارش مؤكد كرده بود كه حضرت را از مدينه به كوفه و قم نبرند، زيرا

در اين خط سير، علاوه بر دو شهر ياد شده كه پايگاه شيعيان به حساب مي آمد، شهر بغداد نيز قرار گرفته بود كه به لحاظ سياسي اهميتي خاص داشت.

سفر امام رضا عليه السلام در سال 200 ه. ق آغاز شد كه در آن هنگام مكه از نظر سياسي و اجتماعي، وضعيتي خاص يافته، جنگي خونين ميان طرفداران و مخالفان مأمون در گرفته بود. بديهي است خليفه در چنان شرايطي مصلحت نمي دانست،

[صفحه 29]

امام عليه السلام را به مكه ببرند. پس بنا به ملاحظات امنيتي و سياسي، مسير حضرت را به گونه اي انتخاب كردند كه از هر گونه عكس العمل احتمالي شيعيان و علويان به دور باشند. [31] رجاء بن ضحاك كه به عنوان مأمور ويژه در طول سفر، مراقب و مواظب امام رضا عليه السلام بوده، تمام گفتار و رفتار و حتي حالات روحي ايشان را به خليفه گزارش داده است.

محققان درباره ي مسير امام عليه السلام، از مدينه تا مرو اتفاق نظر ندارند. بنا به قول بعضي منابع، حضرت رضا عليه السلام با فرزند و خانواده اش از مدينه به مكه رفت و با خانه ي خدا وداع كرد. برخي مورخان ورود حضرت به مكه و سپس كوفه را بعيد، و آن را مغاير با سياست مأمون و دستور او به فرستادگانش مي دانند. [32].

در آن روزگار، مسير متداول مدينه تا مرو از نقره، قادسيه، كوفه، بغداد، كرمانشاه، همدان، ري، سمنان، دامغان، شاهرود، سبزوار، نيشابور، توس و سرخس مي گذشته است؛ اما بنا به نقل برخي از پژوهندگان، كاروان امام عليه السلام به شهر كوفه وارد نمي شود، بلكه پس از عبور از كنار اين شهر، از راه آبي يا خاكي به خوزستان مي رود و پس از چند

روز اقامت حركت مي كند. [33].

مأموران خليفه، امام رضا عليه السلام را از راه بيابان هاي خشك و سوزان بصره به اهواز مي بردند و احتمالا از آنجا، ايشان را از مسير بهبهان، شيراز، اصطخر، ابر قوه، يزد، پشت بادام، طبس، نيشابور، توس و سرخس به شهر مرو مي رسانند. البته در مورد مسير كاروان حضرت رضا نظريات ديگري نيز ارائه شده است. [34].

[صفحه 30]

گزارش سفر امام عليه السلام از راه بصره به خوزستان و اقامت چند روزه ي ايشان در اهواز، در همه ي منابع منعكس است، همچنان كه بخش پاياني اين سفر، يعني از نيشابور تا مرو معلوم و مسطور است؛ اما محققان در مورد حد فاصل اهواز تا نيشابور، اتفاق نظر ندارند و مسيرهاي متفاوتي را برشمرده اند. [35].

شادماني نيشابوريان

همه ي تاريخ نگاران و محدثان درباره ي ورود امام عليه السلام به نيشابور، هم رأي اند. اين بخش از سفر امام عليه السلام جلوه اي خاص دارد و مظهر استقبال امت از آن حضرت است.

امام رضا عليه السلام در ميان استقبال باشكوه و بي نظير مردم نيشابور، وارد اين شهر شد و در محله ي «غز» در ناحيه ي معروف به «بلاش آباد» منزل گزيد. حضرت، چند روزي در اين شهر توقف كرد و يك روز به زيارت امام زاده محروق - از نوادگان امام سجاد عليه السلام - رفت. ورود امام عليه السلام به اين شهر مايه ي بركت و شادماني مردم نيشابور گرديد. [36].

حديث سلسلة الذهب

مهمترين و معتبرترين حديثي كه به هنگام توقف حضرت رضا عليه السلام در نيشابور، ضبط شده، حديث معروف «سلسلة الذهب» [37] است كه آن را عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروي و ديگر محدثان و راويان - با تفاوت هايي - نقل كرده اند و در كتاب ها و منابع كهن آمده است.

[صفحه 31]

هنگامي كه كاروان امام عليه السلام به قصد توس از نيشابور خارج مي شد؛ علما، بزرگان و مردم بي شماري براي بدرقه و ديدار مجدد در محلي به نام «مربعه» به گرد وجود مباركش جمع شدند. سپس، از حضور حضرتش درخواست شد تا از نياكان خود سخني بيان فرمايد. در اين هنگام كجاوه آن حضرت متوقف شد و پرده به كنار رفت. ماه جمالش جلوه گر شد و ديدگان جمعيت به طلعت زيبايش، منور گرديد. فريادهاي شادي با گريه هاي شوق به هم آميخت و در آن فضاي روحاني طنين انداخت. آنها كه مي توانستند خود را به موكب حضرت مي رسانيدند و بوسه بر ركابش زده، تبرك مي جستند.

ازدحام و هلهله ي مردم ادامه داشت تا آن كه حضرت، درخواست اهل دانش

را پذيرفت و فرمود «حديث كرد مرا پدرم موسي بن جعفر، و او از پدرش جعفر بن محمد، و او از پدرش محمد بن علي باقر، و او از پدرش علي بن الحسين، و او از پدرش حسين بن علي، و او از پدرش علي بن ابي طالب، و او از رسول خدا، و او از جبرئيل، و او از خداوند - جل جلاله - كه: «لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي» يعني كلمه ي توحيد (لا اله الا الله) دژ من است؛ پس هر كس در آن داخل شود، از عذاب من ايمن خواهد بود. پس از لحظاتي، مركب حضرت به راه افتاد و ايشان در ادامه ي حديث فرمود: «بشرطها و انا من شروطها» [38]؛ ايمان به خدا شرطهايي دارد و من يكي از آن شرطها هستم.

در اين حديث كوتاه و بليغ، نكته هاي مهمي نهفته است. امام عليه السلام، پيش از بيان حديث، سلسله سند آن را برمي شمارد و شجره نامه ي امامت معصوم را به مسلمانان معرفي و معلوم

[صفحه 32]

مي كند كه معارف اهل بيت عليهم السلام به شخص پيامبر صلي الله عليه و آله و در نهايت به مبدأ وحي متصل است. امام عليه السلام در آغاز اين حديث، مردم را به توحيد و يكتاپرستي فرامي خواند و اهميت آن را گوشزد مي كند. سپس به پيوند توحيد با مسأله ولايت مي پردازد و پيوستگي رهبري امت را با مبدأ اعلي معلوم مي گرداند و در حقيقت، با اثبات امامت بر حق اهل بيت و جانشيني خود، ولايت را شرط قبول توحيد اعلام مي كند.

آنچه در اين حديث مطرح شده است، صرفا طرح مسأله امامت نيست، بلكه يك موضوع اساسي و

مربوط به كل جامعه ي اسلامي است. حضرت رضا عليه السلام در اين حديث، ضمن يادآوري توحيد، جايگاه خود را به عنوان امام بر حق، آشكار مي كند تا مردم بدانند كه امامت و رهبري مسلمانان شايسته ي اوست و مأمون به ستم خلافت را غصب كرده است.

پيشگويي در سناباد

پس از آن كه امام عليه السلام از شهر نيشابور بيرون آمد، از چندين منطقه و روستا، مانند قدمگاه، رباط سعد، ده سرخ، كوه سنگ تراشان (كوه سنگي) گذشت و وارد توس شد و در نوقان كه بخشي از توس قديم به شمار مي رفت، فرود آمد.

اصطخري، شهر قديمي توس كه مشتمل بر رادكان، طابران، بزدغور (بزدغه) و نوقان مي داند. شهرهاي طابران و نوقان مهم تر و بزرگ تر از دو شهر ديگر بودند [39] و بنا به گفته ي ياقوت حموي اين دو شهر هزار قريه و آبادي داشتند. [40].

در نزديكي توس، باغ بزرگي در دهكده ي سناباد وجود

[صفحه 33]

داشت كه متعلق به حميد بن قحطبه طائي بود وي از طرف هارون الرشيد، حاكم توس بود. هنگامي كه امام عليه السلام وارد توس شد به دعوت و اصرار او اين سردار، در باغ مذكور اقامت گزيد.

هارون الرشيد در توس درگذشت، و او را در همان باغ كه كاخ سردارش بود، دفن كردند. در منابع متعددي آمده است كه روزي، حضرت رضا عليه السلام به قبه اي كه مدفن هارون بود رفت و خطي بر زمين كشيد و فرمود: «اين جا تربت من است و در آينده اي نه چندان دور، خداوند اين مكان را محل اجتماع شيعيان و دوستداران ما قرار خواهد داد.» [41] پيشگويي حضرت رضا عليه السلام به زودي جامه عمل پوشيد و در كنار گور هارون به خاك سپرده شد.

گذر از سرخس

كاروان امام عليه السلام از توس مي گذرد و به شهر سرخس مي رسد. بنا به نقل برخي از مورخان، كرامات و معجزات حضرت رضا عليه السلام در آن شهر، سبب نگراني و ترس مأموران حكومتي مي شود، به طوري كه به مردم اجازه نمي دهند به ديدار آن حضرت

نايل شوند. [42].

چنين مي نمايد كه آنچه در نيشابور پيش آمد، سبب گرديد تا مأموران، سختگيري بيشتري در حق امام عليه السلام روا دارند. عبدالسلام بن صالح هروي نقل كرده است كه در شهر سرخس به خانه اي رفتم كه اما رضا عليه السلام در آن زنداني و در بند بود. از زندانبان، خواستار ملاقات امام عليه السلام شدم. آن مرد گفت نمي تواند اجازه ي ديدار با امام عليه السلام را بدهد. [43].

[صفحه 34]

اگر اين روايت صحيح هم نباشد، مي تواند بيانگر آن باشد كه محدوديت هايي براي ملاقات با امام عليه السلام و رفت و آمدهاي مردم رخ داده بوده است و مأموران مواظب بوده اند كه حادثه نيشابور تكرار نشود.

در خاطره ي مرو

سرانجام، پس از حدود چهار ماه سفر و گذر از مناطق مختلف، امام عليه السلام را در نيمه ي اول سال 201 ه. ق به مرو - مركز حكومت مأمون - رسانيدند. مرو يكي از شهرهاي قديمي ايران و مهمترين شهر خراسان به شمار مي رفت.

هنگام ورود امام عليه السلام به مرو، شيفتگان و علاقمندان آن حضرت با شور و شعف و اخلاص به استقبال و ديدارش شتافتند. امام عليه السلام پس از آن كه از ميان انبوه مردم عبور كرد، در خانه اي نزديك كاخ مأمون كه از پيش آماده شده بود، استقرار يافت. ورود حضرت رضا عليه السلام به شهر مرو، عزت و اعتبار بخشيد و يادش براي هميشه در خاطره ي مرو باقي ماند.

پيشنهاد خلافت

هنگامي كه امام رضا عليه السلام به مرو وارد شد، مأمون سعي كرد خود را به آن حضرت نزديك كند. پس چون ميزباني مخلص از آن حضرت تجليل كرد.

مأمون در يكي از ملاقات هاي خود به امام عليه السلام گفت: «اي پسر رسول خدا، من فضل، علم، پارسايي، عبادت و ترس تو را از خداوند مي دانم و تو را براي خلافت شايسته تر از خود

[صفحه 35]

مي بينم.» [44] حضرت رضا عليه السلام فرمود «به بندگي خود در پيشگاه خداي عزوجل افتخار مي كنم و با توسل به پارسايي، اميد دارم از شر اين جهان محفوظ بمانم و رستگار شوم و با پرهيز از گناهان و فروتني، نزد خدا مقامي بلند يابم.» [45] مأمون گفت: «من چنين مصلحت مي بينم كه خود را از خلافت عزل كنم و اين مقام را به شما واگذارم و با شما بيعت كنم.» [46] امام عليه السلام با پيشنهاد وي مخالفت كرد.

مأمون چندين بار پيشنهاد خود را مطرح كرد و

گفتگو به درازا كشيد. امام عليه السلام يك روز در مجلسي، خطاب به خليفه گفت: «اگر به راستي خلافت حق تو است و خداوند آن را براي تو قرار داده، روا نيست اين مقام را رها كني و جامه اي را كه خداوند بر تن تو پوشانده است، بيرون آوري و به ديگري بپوشاني و اگر خلافت، حق تو نيست و به ديگري تعلق دارد، نمي تواني چيزي را كه از تو نيست به من ببخشي.» [47] مأمون گفت: «اي پسر رسول خدا! تو چاره اي نداري و بايد اين كار را بپذيري.» حضرت فرمود: «من از روي ميل و رغبت، هيچ گاه اين مقام را نمي پذيرم.» [48].

كوشش مأمون مدت ها ادامه يافت و امام عليه السلام از پذيرفتن پيشنهاد وي امتناع مي كرد. پس از آن كه مأمون نااميد شد، پيشنهاد ولايتعهدي را مطرح كرد. روزي به امام عليه السلام گفت: «اگر خلافت را نمي پذيري و بيعت كردن با مرا دوست نداري، لااقل وليعهد من باش تا خلافت پس از من به تو برسد.» [49].

امام عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند، پدرم از نياكانش تا اميرالمؤمنين و ايشان از پيامبر، حديث كرد كه من پيش از تو، ستمكارانه، مسموم خواهم شد و در حالي كه فرشتگان آسمان

[صفحه 36]

و زمين بر من مي گريند، در سرزمين غربت و دور از وطن در كنار هارون الرشيد به خاك سپرده خواهم شد.» [50] مأمون گريست و گفت: «اي فرزند رسول خدا! چه كسي مي تواند تا من زنده ام، تو را بكشد يا شما را بيازارد؟» [51] حضرت فرمود: «اگر بخواهم مي توانم بگويم چه كسي مرا خواهد كشت.» مأمون گفت: «اي پسر رسول خدا! با اين گفتار مي خواهي بار مسؤوليت

را از دوش خود برداري.» [52] سپس، سخت خشمگين شد و گفت: «همواره از چيزهايي كه ناخوش دارم، با من سخن مي گويي و از خشم من، خود را در امان مي بيني. به خدا سوگند اگر ولايتعهدي را نپذيري، تو را به قبول آن مجبور مي كنم و اگر سرپيچي كني، تو را خواهم كشت.» [53].

حضرت رضا عليه السلام فرمود: «خداوند مرا منع كرده كه به دست خويش خود را به هلاكت افكنم. اگر چنين است كه مي گويي، وليعهدي را مي پذيرم، به شرط آن كه هيچ كس را به كاري نگمارم و از كاري عزل نكنم و هيچ رسمي را بر هم نزنم.» [54] مأمون پذيرفت و حضرت رضا عليه السلام را به اجبار به وليعهدي خود تعيين كرد.

تحميل ولايتعهدي

مأمون بيش از همه ي خلفاي پيشين، به خلافت خود مي انديشيد. اولين مانع او، وجود برادرش، امين بود كه او را از ميان برداشت. مشكل ديگر، وجود علويان و شورش هاي پي درپي آنان بود. با سقوط امويان و انتقال حكومت به عباسيان، اختلاف علويان با خاندان عباسي بالا گرفت. مأمون سعي

[صفحه 37]

داشت ميان اين دو تيره، صلح و دوستي برقرار گردد.

يكي ديگر از نگراني هاي مأمون، حضرت رضا عليه السلام و عملكرد ايشان بود. مأمون صلاح نمي دانست به زور و خشونت متوسل شود و امام عليه السلام را به زندان بيفكند و شكنجه و آزار دهد. پس تصميم گرفت امام عليه السلام را به مرو بكشاند. او مي پنداشت با انتصاب حضرت به ولايتعهدي، هم مخالفت و دشمني علويان به پايان مي رسد و هم از قداست امام عليه السلام كاسته مي شود، زيرا مي توانست چنين وانمود كند كه حضرت رضا عليه السلام از دنيا و حكومت بيزار نيست. از طرف

ديگر، سياست هاي خليفه مشروعيت مي يافت و مردم چنين گمان مي كردند كه امام عليه السلام بر همه ي كارهاي خليفه نظارت دارد. مأمون تصور مي كرد با اين حيله، پشتوانه و پايگاه مردمي به دست مي آورد.

تناقض در گفتار و كردار

مأمون به اين نتيجه رسيد كه شيوه ي پدرانش در آزار و شكنجه ي ائمه و به شهادت رساندن فرزندان فاطمه عليهاالسلام براي برقراري خلافت، چندان مناسب نبوده و سبب نهضت هاي پي درپي شده است. بنابراين، سياست خود را تغيير داد و از حضرت دعوت كرد كه به مرو بيايد و رهبري مسلمانان را بر عهده بگيرد و به همين سبب، مأمون در پاسخ سياستمداران دستگاه خلافتش كه او را از واگذاري حكومت به حضرت رضا عليه السلام منع مي كردند و از ترفندهاي او بي خبر بودند، مي گويد: «من با خداي خود عهد كرده ام، اين مقام را به بهترين فرد از خاندان ابوطالب واگذار كنم و چون در بين مسلمانان كسي را برتر از علي بن موسي

[صفحه 38]

نيافتم تصميم گرفتم رهبري را به او بسپارم.» [55].

برخي بر اين باورند كه مأمون در گفتار خود صداقت داشته و سخنان وي از سر اخلاص بوده است و حتي برخي او را شيعه دانسته و اظهاراتش را معلول شيعه بودن وي به حساب آورده اند، اما وقتي همه ي جوانب شخصيت مأمون و مواضع فكري و سياسي او را بررسي كنيم، درمي يابيم كه او مردي متظاهر و رياكار بوده است. براي اين سخن، دلايلي مي توان برشمرد:

- راستي اگر مأمون مي خواست خلافت را از سر صدق و صفاي باطن به علي بن موسي عليه السلام واگذار كند، چرا آن حضرت را با اكراه و تحت نظر مأموران خود به مرو آورد؟ در حالي كه مي توانست

اجازه دهد امام عليه السلام در مدينه، پايگاه نبوت، به عنوان جانشين پيامبر، خلافت را بر عهده بگيرد و خود به نمايندگي از طرف آن حضرت در مرو باقي بماند و بر سرزمين ايران حكومت كند.

- اگر مأمون از نفوذ و محبوبيت امام نمي ترسيد، چرا دستور داد آن حضرت را از طريق بصره و اهواز و شهرهاي دوردست، در هوايي گرم، به طور ناشناس و تحت الحفظ به خراسان بياورند؟

- مأمون، خلافت را به امام رضا عليه السلام پيشنهاد كرد و خود را وليعهد به حساب آورد، در صورتي كه اگر مردي حق جو و مسلماني درستكار بود، مي بايد اين اعتقاد را مي داشت كه جانشين حضرت رضا عليه السلام فرزند بزرگوار ايشان، حضرت اما جواد عليه السلام است.

- با توجه به اين كه امام عليه السلام، حدود بيست سال از مأمون

[صفحه 39]

بزرگتر بود، مطابق حسابهاي عادي نظام خلقت، پيش بيني مي شد كه زودتر از مأمون از دنيا رحلت كند. بنابراين در صورت ولايتعهدي ايشان، هرگز خلافت به آل علي نمي رسيد.

- اگر درخواست مأمون از روي اعتقاد و ايمان بود، چرا وقتي امام عليه السلام از پذيرفتن ولايتعهدي امتناع كرد، ايشان را به قبول ولايتعهدي واداشت؟

- اگر مطابق عقيده ي مأمون، آن حضرت به مرگ طبيعي رحلت كرده است، چرا مقام ولايتعهدي را به فرزند آن حضرت تفويض نكرد؟

- چرا مأمون در جريان نماز عيد - در صفحات بعد به شرح آن خواهيم پرداخت - حضرت را از راه بازگردانيد و از استقبال و شركت مردم در نماز، به امامت آن حضرت، ممانعت كرد؟

بيان حقيقت

سرانجام، بعد از آن كه حضرت رضا عليه السلام به اجبار، ولايتعهدي را پذيرفت، مأمون تصميم گرفت اين موضوع را به طور

رسمي در مجلسي به اطلاع عموم برساند. پس، فضل بن سهل كه در دستگاه مأمون، مردي سياستمدار و با نفوذ بود، مأموريت يافت تا جشن خاصي را بدين منظور تدارك ببيند.

براي برگزاري اين مراسم، روزي خاص - دهه ي نخست ماه رمضان سال 201 ه. ق - اعلام گرديد و از واليان، كارگزاران حكومتي، فرماندهان لشكر، قاضيان و بزرگان دعوت شد تا در آن مجلس شركت كنند. مجلسي باشكوه برپا شد كه رياست

[صفحه 40]

آن بر عهده يكي از وزيران مأمون به نام «ثابت بن يحيي بن يسار رازي» معروف به «ابو عباد» بود. او، پس از اداي احترام به خليفه و توصيف امام رضا عليه السلام، انگيزه برپايي آن مجلس را تشريح كرد و از مردم خواست تا ضمن رعايت مراتب، با امام عليه السلام به عنوان وليعهد، بيعت كنند. در اين مجلس ترتيبي داده شده بود تا حاضران علاوه بر بيعت با مقام ولايتعهدي، با شخص خليفه و وزير نيز بيعت كنند.

ريان بن شبيب نقل كرده است كه در اجتماع آن روز، قصد خليفه آن بود كه مردم با شخص وي به عنوان اميرالمؤمنين و با حضرت رضا عليه السلام به عنوان جانشين پس از او و با فضل بن سهل به عنوان وزير، بيعت كنند. [56].

به هر حال، مراسم بيعت بر اساس سنت پيامبر صلي الله عليه و آله صورت گرفت و سپس خطبا و شعرا در وصف خليفه و در تجليل از مقام امام عليه السلام به شكرانه ي پذيرش ولايتعهدي، خطبه ها و اشعار خود را قرائت كردند.

در همين مجلس بود كه مأمون دستور داد به نام حضرت، سكه بزنند و در تمامي بلاد و قصبات به نام

ايشان بر منبرها خطبه بخوانند. آن گاه فرمان داد كه عباسيان، لباس سياه را كه شعار آنان بود از تن بيرون آورند و جامه ي سبز، به رسم علويان، بر تن كنند. همچنين دخترش - ام حبيبه - را به تزويج حضرت درآورد و دختر ديگرش - ام فضل - را به امام جواد عليه السلام، داد. خود مأمون هم، دختر فضل بن سهل سرخسي - توران - را تزويج كرد. [57].

به طوري كه مورخان نيز نقل كرده اند، يكي از اهداف اين ازدواج ها، گماشتن جاسوس بر امام عليه السلام بوده است؛ همچنان كه

[صفحه 41]

حضرت جواد عليه السلام را همسرش مسموم كرد و به شهادت رساند.

گويا، مأمون درباره ي حضرت رضا عليه السلام و فضل بن سهل نيز همين نيت را داشته است.

امام رضا عليه السلام در خطبه ي كوتاه خود، پس از حمد و ستايش پروردگار و تحيت به پيامبر و خاندان پاكش، فرمود: «همانا ما به سبب رسول خدا بر گردن شما حقوقي داريم و شما را نيز كه امت آن حضرتيد، بر گردن ما حقوقي است. هر گاه شما آن حقوق را ادا كنيد، اداي حقوق شما نيز بر ما واجب مي شود.» [58].

شيخ صدوق مي نويسد: امام عليه السلام در مجلس ولايتعهدي در ادامه سخن خود فرمود: « … پيشينيان، عهد اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام را نقض كردند و آن جناب صبر كرد و بعد از آن، به كساني كه اين گونه اعمال شنيع را مرتكب شدند، اعتراض كرد» و سپس فرمود: «نمي دانم با من و شما (شيعيان) چگونه رفتار خواهند كرد.» [59].

خطي از دلتنگي

امام رضا عليه السلام، نظر خود را درباره ي پذيرش وليعهدي، بر سندي كه تنظيم كرده بودند، نوشته است. توجه

به شرايط زماني و موقعيتي كه امام عليه السلام در آن روزگار داشته، ارزش واقعي اين دست نوشته را آشكار مي كند.

امام عليه السلام در پشت عهدنامه، اولين سطر را با ياد خدا آغاز مي كند [60] و سپس مي افزايد: «خداوند از خيانت هاي چشم و آنچه در دلهاست، آگاه است و درود بر محمد صلي الله عليه و آله و خاندان پاكش.» [61].

[صفحه 42]

اشاره ي حضرت به آگاهي خداوند از خيانت هاي آشكار و پنهان در مقدمه ي كلام، و نيز درود بر پيامبر و خاندانش، بيانگر آگاهي امام عليه السلام از اهداف پنهاني مأمون و نيز شهادت بر حقانيت آل علي است.

امام عليه السلام در پشت اين عهدنامه مي نويسد: «مأمون ولايتعهدي و خلافت را در اختيار من قرار داد، تا اگر بعد از او زنده ماندم، اين منصب از آن من باشد.» [62] و سپس در پي آن تأكيد مي كند: «هر كس پيماني را بشكند و عهدي را نقض كند، احترام خود را از بين برده و موقعيت خود را از دست داده است، زيرا چنين شخصي بر امام خود، ستم روا داشته و حرمت اسلام را مورد تجاوز قرار داده … » [63].

پايان اين دستخط نيز گوياي ناخشنودي امام از قبول ولايتعهدي و نگراني ايشان از سرنوشت خود و امت است. [64].

تدبير خردمندانه

از نظر شيعه، همه امامان حجت خدا و جانشين پيامبرند و هر روشي را كه در هر دوره و زمان به كار برده اند، بنابر ضرورتي خاص بوده است. بديهي است كه امام رضا عليه السلام، نيز در قبول ولايتعهدي، منافع خود را در نظر نداشت، بلكه به فكر مصالح كلي مسلمانان و موقعيت شيعيان بود. حتي در دوره هايي خاص، بنابر ضرورت،

مانند امامان پيش از خود، با تقيه كردن براي دستيابي به زمينه هاي مساعد و تقويت پيروان اهل بيت عليهم السلام كوشيد.

حضرت رضا عليه السلام به عنوان امام و رهبر جامعه مسلمانان،

[صفحه 43]

وظيفه داشت شرايط اجتماعي و سياسي روزگار خود را در نظر بگيرد و حتي الامكان، شيعيان و علويان را از گرداب توطئه هاي مأمون برهاند و بازتاب و نتايج قبول يا نپذيرفتن ولايتعهدي را بسنجد.

امام رضا عليه السلام در دوره ي خود، چراغ دين و اميد ستمديدگان بود. در آن زمان، علاوه بر نيرنگ هاي حكومت، انديشه هاي الحادي در ضديت با اسلام در قالب بحث هاي فلسفي رواج يافته بود. از اين رو، بر امام عليه السلام لازم بود مسؤوليت خويش را در هدايت پيروان به انجام برساند.

اقدامات آن حضرت به خوبي نشان مي دهد كه در اتخاذ تدابير لازم بر افشاگري سياه كاري هاي خلافت هرگز، كوتاهي نكرد. مجموعه سياست ها و عملكردهاي امام رضا عليه السلام سبب شد كه به رغم آنچه مأمون انتظار داشت، بيش از پيش محبوب دل ها شود و مورد احترام مسلمانان قرار گيرد.

اگر حضرت رضا عليه السلام وليعهدي را نمي پذيرفت، مأمون بهانه مي يافت و چنين وانمود مي كرد كه امام عليه السلام و علويان با او مخالف اند و با اين بهانه مي توانست به طور رسمي به آزار آنان بپردازد.

علاوه بر اين ها، امام رضا عليه السلام با قبول وليعهدي، در صحنه ي سياست حضور مي يافت و اين كار سبب مي شد تا مردم گمان نكنند كه ايشان از توجه به مسائل اجتماعي غافل است و در صحنه ي سياست حضور ندارد. شايد در پاسخي كه امام به سؤال «ابن عرفه» داد، به همين مطلب نظر داشته است. آن مرد پرسيد: «اي فرزند رسول خدا! به چه انگيزه اي وليعهدي را

پذيرفتي؟» و امام عليه السلام فرمود: «به همان انگيزه اي كه جدم

[صفحه 44]

علي عليه السلام داخل شورا شد.» [65].

يكي ديگر از شيعيان كه ولايتعهدي را مناسب مقام و مرتبه ي والاي امام عليه السلام نمي دانست، پرسيد: «چه چيز سبب شد آن را بپذيريد؟» فرمود: «به نظر تو مقام پيامبري برتر است يا مقام امامت؟» آن مرد گفت: «مقام پيامبري برتر است.» امام عليه السلام پرسيد: «آيا كسي كه علنا اظهار كفر و شرك كند بدتر است يا كسي كه اظهار اسلام و ديانت دارد؟» مرد گفت: «كسي كه اظهار كفر مي كند، بدتر است.» امام عليه السلام فرمود: «حضرت يوسف عليه السلام، پيامبر خدا بود و از طرف عزيز مصر كه صريحا شرك مي ورزيد، قبول حكومت كرد. پس اگر من ولايتعهدي كسي چون مأمون را بپذيرم، غير قابل توجيه نخواهد بود؛ اما با اين همه، بدان كه من از روي ناگزيري وليعهدي را پذيرفته ام.» [66].

امام عليه السلام تا وقتي كه در مدينه بود، از قبول پيشنهاد مأمون خودداري كرد و آن قدر سرسختي نشان داد تا همگان بدانند كه خليفه به هيچ قيمتي از تحميل وليعهدي، صرف نظر نمي كند. در مرو نيز تا مدتي از قبول آن، سرپيچي كرد تا آن كه مأمون به تهديد متوسل شد.

حضرت رضا عليه السلام براي آشكار كردن توطئه ها و هدف هاي پنهاني مأمون و درستي سيره و رفتار خاندان نبوت و اثبات حقانيت خود، لحظه اي از پاي ننشست. در هر فرصتي كه پيش مي آمد، به افشاي حقانيت مي پرداخت. در نيشابور، وقتي مردم بسياري براي ديدارش گرد آمده بودند، خود را دژ توحيد معرفي كرد و با بيان حديث سلسلة الذهب، پيوستگي ولايت را با توحيد، مطرح كرد و تلويحاً به رد

و انكار خلافت بني عباس

[صفحه 45]

پرداخت.

علاوه بر آنچه گذشت، بيشترين كوشش امام عليه السلام بر محورهاي زير استوار بود:

- آموزش و هدايت شيعيان در زمينه هاي اعتقادي و سياسي؛

- تأييد و ترويج سيره ي امامان پيشين و تأكيد بر تداوم اهداف آنان؛

- پافشاري و اثبات حقانيت و شايستگي اهل بيت براي امامت و رهبري؛

- كوشش در راه استقرار عدالت و مبارزه با ستمكاران و همكاري نكردن با مأمون در امور خلافت؛

- مباحثه و گفتگو با پيروان اديان و شناساندن حق از باطل.

باران رحمت

علي بن محمد بن سيار روايت كرده است كه هنگام ولايتعهدي حضرت رضا عليه السلام در مرو، مدتي باران نيامد. گروهي از اطرافيان مأمون كه مخالف حضرت بودند، نيامدن باران را با ولايتعهدي پيوند دادند و به مأمون گفتند از زمان ورود علي بن موسي عليه السلام به مرو و وليعهد شدنش، خداوند باران را از ما قطع كرده است.

مأمون از اين سخن، آزرده خاطر شد و از آن حضرت خواست تا از درگاه خداوند، طلب نزول باران كند. امام رضا عليه السلام در روز دوشنبه به سوي صحرا رفت و مردم نيز از خانه هاي خود بيرون آمدند. حضرت بعد از حمد و سپاس

[صفحه 46]

خداوند فرمود: «بار خدايا! تو اهل بيت را بزرگ داشتي و ما را مورد احترام عموم مردم قرار دادي. آنان به ما توسل مي جويند و به واسطه ي ما، فضل و رحمت تو را درخواست مي كنند و در انتظار نعمت و احسان تو هستند. خداوندا! اكنون باران رحمت خود را بر اين مردم نازل كن و آنها را از نعمت خويش، بهره مند گردان.»

علي بن محمد بن سيار در ادامه ي خود مي افزايد: «سوگند به خدايي كه محمد صلي الله عليه

و آله را به راستي برانگيخت، پس از دعاي آن حضرت، بادها وزيدن گرفت و ابرها به هم پيوست و رعد و برق پديد آمد و پس از آن باران باريدن گرفت.» [67].

نشاط نماز

يكي از رخدادهاي مهم زندگي امام عليه السلام پس از قبول ولايتعهدي، برگزاري نماز عيد فطر بود. اهميت اين رخداد، چندان است كه مأمون، آشكارا در برابر آن عكس العمل نشان داد.

نقل است كه چون عيد فطر فرا رسيد، مأمون به سبب بيماري و يا عذري ديگر، نتوانست امامت نماز عيد را بر عهده گيرد. پس، قاصدي نزد حضرت فرستاد و درخواست كرد براي خواندن نماز عيد و خطبه ي آن روانه شود.

امام رضا عليه السلام به مأمون پيغام فرستاد كه در پذيرفتن وليعهدي، بين من و تو شرطهايي بوده است و قرار بر اين بود كه من از هرگونه دخالتي در كارها معاف باشم. پس مرا از برگزاري اين نماز معذور بدار.

[صفحه 47]

مأمون جواب داد كه مي خواهم دل هاي مردم به وليعهدي تو مطمئن شود و بدانند كه واقعا ولايتعهدي را پذيرفته اي. علاوه بر اين، علاقه مند م كه مردم فضل و برتري تو را بشناسند.

حضرت پاسخ داد: اگر مرا معذور داري، دوست تر دارم و اگر عذرم را نپذيري، بدان كه من براي خواندن نماز عيد، چنان بيرون خواهم رفت كه رسول خدا و اميرالمؤمنين بيرون مي رفتند. مأمون شرط امام را پذيرفت.

مسلمانان روزگار مأمون و پيش از او، نماز عيد را به امامت خلفا به جا مي آوردند و نمي دانستند كه سنت پيامبر در اين مورد چگونه بوده است. آنان خلفا و واليان را مي ديدند كه با لباس هاي فاخر و تشريفات بسيار، در سايه ي مراقبت نگهبانان مسلح، به

نماز عيد مي روند؛ گويي فلسفه نماز عيد را از ياد برده بودند، همچنان كه خطبه هايشان شيريني و حلاوتي نداشت.

مأمون، مطابق رسم و روزگارش، مركب مخصوص خود را با سرهنگان و رجال دولتي به سراي حضرت رضا عليه السلام فرستاد. فرماندهان سپاه، قضات عالي مقام و ديگر بزرگان مرو، سوار بر مركب هاي آراسته، منتظر بودند كه امام رضا عليه السلام نيز به رسم خلفا بيرون آيد و بر مركبي كه خليفه فرستاده بود، سوار شود. مردم بسياري نيز گرد آمده بودند و عده اي براي ديدن جمال حضرت، بر سر راه ها و بالاي بام ها، انتظار مي كشيدند.

امام عليه السلام غسل كرد و پيراهني سفيد و ساده پوشيد، ردا را بر دوش افكند و عمامه اي از كتان بر سر گذاشت. عصايي در دست گرفت و چون ماه تمام برآمد و پاي برهنه با طمأنينه و وقار راه مصلي در پيش گرفت و تكبير برآورد. [68].

[صفحه 48]

مردمان به هم آمدند، لشكريان و مردان خليفه، وقتي حضرت را به آن سان و سيره ديدند، جملگي از مركب ها پايين خزيدند و همچون ديگر مردم، كفش هاي خود را بيرون آوردند. اينك يكي از فرزندان فاطمه عليهاالسلام پيشاپيش خلق گام برمي داشت.

ياد پيامبر در دل هاي مردم زنده شد. بوي عطر محمدي در كوچه هاي مرو پيچيد. تكبير خداجويان با گريه ي شوق به هم پيوست و دل ها به هم رسيد. قلب شهر تپيدن گرفت و نشاط نماز به رگ ها دويد.

فضل بن سهل كه آن همه شور و بيداري را مشاهده كرد، بر خود لرزيد و بي درنگ مأمون را خبر كرد و گفت: «اگر علي بن موسي الرضا عليه السلام بر همين روال به مصلي برود و نماز برپاي دارد، مردم بيش از

پيش شيفته ي او مي شوند و خليفه در چشم آنان خوار و بي مقدار مي گردد. نيز، احتمال آن دارد كه شورشي برپاي شود.»

مأمون، از اين خبر بر خود لرزيد و هراسان شد. پس دستور داد حضرت را از نيمه ي راه برگردانند. امام رضا عليه السلام، كفش هاي خود را پوشيد. آن گاه سوار بر مركب شد و به خانه بازگشت. همچون هزاران بار ديگر، اميد در دل مسلمانان فسرد و شهر مرو پژمرد. هنوز، حسرت آن روز زلال و نشاط انگيز در سينه ي «مرو» باقي است.

سياستي دگر

مأمون در دوره اي از خلافت خود چنين وانمود كرد كه

[صفحه 49]

روش پدرانش را كه بر ارعاب، شكنجه و كشتار بود، نمي پسندد و خواهان مسالمت و نرمش است.

هدف او از واگذاري وليعهدي به علي بن موسي الرضا عليه السلام، يكي آن بود كه توطئه مخالفان خود را در بغداد، بي اثر و خنثي، و ديگر آن كه قيام هاي علويان را آرام كند و از وجود مبارك امام عليه السلام به عنوان سپري استفاده كند.

انتخاب امام رضا عليه السلام به عنوان وليعهد، اگر چه توانسته بود در كوتاه مدت، رقباي مأمون را از صحنه خارج و مدعيان علوي را خلع سلاح كند؛ اما خود، شرايط ديگري را فراهم آورد كه عملا به شكست خليفه منتهي گرديد. در واقع، ولايتعهدي امام عليه السلام براي مأمون مانند شمشيري دو دم بود كه لبه ي آشكار آن در راستاي اهداف مأمون قرار داشت، اما دم پنهان آن را حضرت رضا عليه السلام هدايت مي كرد.

هدف امام رضا عليه السلام همواره اثبات حقانيت ولايت و امامت خاندانش بود؛ چنان كه رفتار و گفتارش در طول مسير سفر، از مدينه تا مرو، بيانگر آن است. حادثه ي نيشابور و حديث

سلسلة الذهب و همچنين دست نوشت كوتاه و افشاگر امام در ظهر عهد نامه ي وليعهدي از جمله ي صريح ترين مواضعي است كه امام عليه السلام اتخاذ كرد. شيوه و سلوك امام عليه السلام نه تنها شاهرگ حياتي مأمون را مي زد، بلكه ريشه هاي نفوذ بني عباس را مي خشكانيد.

سرانجام، مأمون دريافت كه ولايتعهدي، عملا نه تنها سپري بلا گير نبوده، بلكه عاملي براي نفوذ بيشتر شخصيت علمي و معنوي امام علي بن موسي الرضا عليه السلام در جامعه و حتي در ميان مخالفان مذهبي و ساير اديان و فرق اسلامي شده

[صفحه 50]

است تا جايي كه اين نفوذ در ميان پيكره ي حكومت او نيز به چشم مي خورد.

مأمون، به اين نتيجه رسيد كه تاكنون بر روي طنابي، راه مي رفته كه يك سرش در خراسان و سر ديگرش در بغداد گره خورده است. بريدن از عباسيان در بغداد، او را به سمت علويان مي كشانيد؛ كساني كه هيچ گاه خلافت او را به رسميت نمي شناختند و مشروع نمي دانستند. مأمون، در اين شرايط، عباسيان و بغداد را انتخاب كرد. او براي بازگشت به سياست گذشته خود، مي بايست مانعي را كه بر سر روابط خود با هم تبارانش ايجاد كرده بود از ميان بردارد و آن ماجراي ولايتعهدي امام عليه السلام بود.

در اين كار، هيچ چاره اي جز توسل به شيوه ي نياكان خود نداشت. مأمون مي خواست رضايت عباسيان را كسب كند و مي دانست كه آنان تا از استمرار خلافت در ميان خود مطمئن نشوند، آرام نخواهند گرفت. از طرفي نمي توانست امام عليه السلام را از ولايتعهدي خلع كند، زيرا مردم بسياري با ايشان بيعت كرده بودند. اگر چنين اقدامي مي كرد، عباسيان از او راضي مي شدند، ولي علويان و شيعيان سر به شورش

بر مي داشتند. از ماندن امام عليه السلام در مرو هم نگران بود. بنابراين، هنگام حركت به سوي بغداد، براي فرونشاندن شورش عباسيان ناراضي، صلاح در آن ديد كه حضرت رضا عليه السلام را هم همراه خود ببرد.

شهادت در غربت

درمورد شهادت امام رضا (عليه السلام) روايات متعددي نقل شده

[صفحه 51]

است، همچنان كه درباره ي موضوع ولايتعهدي دو نگرش ميان مورخان و نويسندگان رواج دارد.

عده اي انگيزه ي مأمون را از طرح ولايتعهدي، كاملا صادقانه يافته اند و به همين دليل، شهادت امام رضا عليه السلام را نيز بدون دخالت مأمون و به دور از اراده ي او مي دانند يا اصولا آن را مرگي طبيعي قلمداد مي كنند. [69] بنابر همين باور مي گويند بيماري علي بن موسي الرضا عليه السلام بيش از سه روز طول نكشيد و پس از مرگ آن حضرت، مأمون سخت مي گريست و بي تابي مي كرد. [70].

گروه ديگري انگيزه ي مأمون را از مسأله ي ولايتعهدي، كاملا مكارانه و سياسي و شهادت امام عليه السلام را نيز توطئه اي طراحي شده مي دانند. حمدالله مستوفي، ابن طقطقي و ابن حجر از جمله كساني هستند كه تصريح مي كنند، علي بن موسي الرضا عليه السلام را به فرمان مأمون زهر دادند و مسموم كردند. [71].

از مقايسه ي متون كهن و كتب تاريخي و نيز دقت در اقوال علماي شيعه، چنين برمي آيد كه حضرت رضا عليه السلام به مرگ طبيعي از دنيا نرفته و دشمنان اهل بيت كوشيده اند علاوه بر پوشاندن جنايت مأمون، وجهه ي معنوي آن حضرت را مخدوش سازند.

آن گونه كه مشهور است، مأمون در توس به حضرت انگور داد و ايشان مسموم و بيمار شد. برخي گفته اند، هنگامي كه امام عليه السلام بر اثر خوردن انگور،مسموم و رنجور شد؛ مأمون به ديدار حضرت رفت و دستور داد سبدي از

انار آماده كردند و از عبدالله بشير كه قبلا دستان خود را به زهر آلوده كرده بود، خواست تا چند انار را بفشارد و سپس امام را وادار به خوردن

[صفحه 52]

آن كرد. اين حادثه، به صورت هاي مختلف در منابع تاريخي، تذكره ها و كتاب هاي مناقب آمده است. [72].

نقل است كه مأمون، مرگ امام رضا عليه السلام را بلافاصله آشكار نكرد، بلكه جنازه ي آن حضرت را يك شبانه روز نگاه داشت. سپس گروهي از علويان را احضار كرد و جسد مبارك امام را، بدون آن كه اثري از مسموميت در آن باشد، به آنان نشان داد و سپس شروع به گريستن كرد و گفت: «اي برادر! بر من دشوار است كه تو را به اين حالت ببينم، بلكه پيوسته آرزو مي كردم پيش از تو بميرم؛ اما خواست خداوند چنين بود.» [73] پس در مراسم تشييع آن حضرت، تابوت بر دوش گرفت و دستور داد جنازه ي امام را در كنار قبر پدرش - هارون - دفن كنند.

شهادت علي بن موسي الرضا عليه السلام، روز جمعه، آخر ماه صفر سال 203 ه. ق اتفاق افتاد. آن امام همام به هنگام شهادت، نزديك به پنجاه و پنج سال داشت. همچنان كه خود، قبلا پيش بيني كرده بود، پيكر مطهرش را در نقطه اي در سناباد، كه بعدها «مشهد الرضا» نام گرفت، به خاك سپردند. نقل است كه آن حضرت، حدود دو سال در شهر مرو و نزديك هفت ماه در سرخس اقامت داشت.

حمد الله مستوفي در قرن هشتم هجري از اولين كساني بود كه سناباد را «مشهد» ناميد و از آن زمان تاكنون اين شهر به «مشهد» يعني جايگاه شهادت امام رضا عليه السلام

مشهور است. [74].

تقدير چنين خواسته بود كه فرزندي از تبار پيامبر گرامي و حجتي از پيشوايان دوازده گانه ي شيعيان، در سرزمين خراسان و دور از مدينة النبي به شهادت برسد تا خاك خاور، شرف و

[صفحه 53]

اعتبار يابد. امام رضا عليه السلام، مهري فروزان و بارگاهش، پيوسته پناهگاه حاجتمندان و عاشقان اهل بيت است.

مقام علمي

امام هشتم عليه السلام، همانند پدر گرامي اش، مقام علمي ممتازي داشت. با آن كه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام فرصت بيشتري از ديگر ائمه براي تشكيل محفل هاي علمي و نشر علوم ديني پيدا كردند؛ در عين حال، امام رضا عليه السلام نيز با فرصت كمي كه داشت در ميان دانشمندان عصر خود، آن چنان جلوه و مقامي يافت كه به «عالم آل محمد» مشهور گرديد.

اباصلت از محمد بن اسحاق نقل كرده است كه «امام موسي بن جعفر عليه السلام به فرزندانش مي فرمود: برادرتان، علي بن موسي، داناي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله است. نيازها و پرسش هاي ديني خود را از وي فرا گيريد و آنچه را به شما تعليم مي دهد، به خاطر بسپاريد؛ زيرا بارها پدرم - امام صادق عليه السلام - به من فرمود: داناي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله در نسل توست و اي كاش من او را مي ديدم.» [75].

حضرت رضا عليه السلام در مناظرات و مباحث ديني شركت مي كرد و پيوسته شايستگي علمي ايشان آشكار بود. امام عليه السلام، علاوه بر آن كه پرسش هاي مختلف عالمان اديان، پاسخ مناسب مي داد، بر مبناي تفكر و اعتقاد مخاطب خود، سخن مي گفت و استدلال مي كرد.

يكي ديگر از مظاهر شخصيت علمي امام رضا عليه السلام، آشنايي كامل به زبان هاي گوناگون بود. امام عليه السلام در پاسخگويي به

[صفحه 54]

اشخاصي

كه از بلاد ديگر به حضورش شرفياب مي شدند، با زبان متداول و رسمي مخاطبان خود، سخن مي گفت. [76].

از اباصلت هروي نقل است كه «به امام عليه السلام عرض كردم، من در شگفتم از اين همه اشراف و تسلط شما به زبان هاي گوناگون.» امام فرمود: «من حجت خدا هستم، چگونه مي شود خداوند فردي را بر مردم حجت قرار دهد، ولي او زبان آنان را درك نكند. مگر سخن اميرمؤمنان علي عليه السلام را نشنيده اي كه فرمود به ما «فصل الخطاب» داده اند و آن چيزي جز شناخت زبان ها نيست.» [77].

همچنين ابن عباس كه در بيشتر مجالس مباحثه حاضر بوده، مي گويد: «در علم و دانش كسي را داناتر از او سراغ ندارم. هر چه را مأمون مطرح مي كرد، پاسخ كاملش را مي شنيد و آنچه حضرت، مي فرمود، مستند به قرآن بود.» [78].

نقل است كه حضرت رضا عليه السلام فرمود: «در حرم پيامبر صلي الله عليه و آله مي نشستم و عالمان مدينه هر گاه در مسأله اي با مشكل رو به رو مي شدند و در حل آن ناتوان مي ماندند، پيش من مي آمدند و پاسخ مي شنيدند.» [79].

مناظر ها و گفتگوها

دستگاه خلافت عباسي، با اهدافي خاص از انديشوران مذاهب و فرقه هاي گوناگون دعوت و آنان را به بحث و مجادله ي علمي تشويق مي كرد. ترجمه ي آثار عليم ديگر سرزمين ها از زمان حكومت امويان شروع شد و در دوره ي هارون و مأمون به اوج خود رسيد. مأمون، دانشمندان را به ترجمه ي كتاب هاي يوناني

[صفحه 55]

مي گماشت و با صرف پول بسيار، مردم را به خواندن و فراگرفتن علوم و فلسفه و حكمت تشويق مي كرد.

هر چند مأمون به فلسفه و علم كلام علاقمند بود، اما او مي خواست به اين وسيله مردم را سرگرم كند

تا مشكلات اجتماعي و استبداد حكومتي اش پنهان بماند. همچنين گرد آوردن انديشمندان و متفكران در يك مركز علمي، در واقع تقويت پايه هاي حكومت وي بود.

مأمون، سعي مي كرد با جلوه گري دانشمندان، از فروغ و جلوه ي اهل بيت عليهم السلام كه در ميدان علم و دانش نمود داشتند، بكاهد و ثابت كند كه دستگاه خلافت، شايستگي حكومت بر كشورهايي همچون ايران، روم و مصر را دارد.

از سوي ديگر مأمون مي كوشيد فعاليت هاي امام عليه السلام را به مباحث علمي منحصر كند و ايشان را از پرداختن به مسائل سياسي و اجتماعي بازدارد، در حالي كه به اين هدف نرسيد.

پس از آن كه مأمون، امام عليه السلام به مرو خواند، روز به روز بر محبوبيت آن حضرت، به سبب فضايل و كمالاتش، افزوده گشت. بنابراين، مأمون بر آن شد كه دانشمندان اديان و علوم گوناگون را فراخواند تا در مباحثه، امام عليه السلام را خوار و منزوي كنند، اما همه ي آنان بر ناتواني خود در بحث اعتراف كردند.

اگر چه مناظرات حضرت رضا عليه السلام بسيار است، ولي مشهورترين آنها كه به خواست مأمون ترتيب يافت، به اين شرح است: [80].

- مناظره با رأس الجالوت (عنوان بزرگ دين يهود)

- مناظره با هيربد اكبر (بزرگ زردشتيان)

[صفحه 56]

- مناظره با عمران صابئي. صابئين، پيروان حضرت يحيي و برخي از آنان، ستاره پرست بودند.

- مناظره با سليمان مروزي (مشهورترين دانشمند علم كلام در عصر مأمون)

- مناظره با علي بن محمد بن جهم ناصبي. ناصبيان گروهي اند كه علي بن ابي طالب را دشمن مي دارند.

خلاصه، مأمون در هيچ يك از مجالس بحث و گفتگو به نتيجه ي دلخواه دست نيافت و در برابر برتري مقام علمي امام عليه السلام وادار به اعتراف و

خضوع گرديد. بدون ترديد، دانش حضرت رضا عليه السلام، آن چنان جلوه مي كرد كه دوست و دشمن را به تحسين وا مي داشت.

نقل است كه مأمون در يك مجلس علمي، مسائلي چند از امام رضا عليه السلام پرسيد و آن گاه همه ي آنها را شنيد، گفت: «خداوند مرا بعد از تو زنده نگذارد. به خدا سوگند، دانش كامل، فقط در خاندان پيامبر است و بي شك تو دانش پدرانت را به ارث برده اي و همه ي علوم نياكانت در تو گرد آمده است.» [81].

خوي و كردار

سخن درباره ي اخلاق و فضيلت و راه و روش زندگي پيشوايان ديني بسيار گسترده است و بررسي تمام ابعاد شخصيت و روحيات امام رضا عليه السلام در اين مختصر نمي گنجد. بنابراين، فهرست وار تنها به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

- شبها كم مي خوابيد و بيشتر به عبادت مي پرداخت.

[صفحه 57]

- مناجات با خدا را دوست داشت.

- نماز اول وقت مي خواند و هنگامي كه روزه بود، در وقت افطار، اول نماز مي خواند.

- نوافل، به ويژه نماز شب را حتي در سفر، به جا مي آورد.

- بسياري از روزهاي سال، به ويژه روزهاي اول، ميانه و آخر هر ماه، روزه مي گرفت.

- قرآن بسيار تلاوت مي كرد و در پاسخ بسياري از پرسش ها را از قرآن مي داد.

- در معناي آيات تأمل مي كرد. اگر به آيه اي مي رسيد كه درباره ي دوزخ و كيفر الهي بود، بسيار مي گريست.

- به پاكيزگي تن و لباس خود توجه داشت.

- لباس خود را معطر مي كرد؛ مخصوصا در وقت نماز، بوي خوش از لباسش به مشام مي رسيد.

- در خانه هميشه لباس زبر و خشن بر تن مي كرد؛ و هر وقت بيرون مي رفت، لباس فاخر مي پوشيد.

- به هنگام وضو گرفتن، دهان و دندان هاي

خود را مي شست و مسواك مي كرد.

- به تميزي و نظافت خانه، توجهي خاص داشت.

- ساده و بي تكلف زندگي مي كرد؛ در تابستان روي حصير و در زمستان روي پلاس مي نشست.

- سخنانش سنجيده و مهرآميز بود و هيچ گاه ديگران را با سخنان خود نمي رنجانيد.

- هميشه خندان و گشاده رو و خوش خلق بود.

- به نيازمندان كمك مي كرد و هيچ حاجتمندي را بي نصيب نمي گذاشت.

[صفحه 58]

- به مسافران و در راه ماندگان، كمك و ياري مي رساند.

- از اسراف و تبذير، پرهيز مي كرد.

- به عيادت بيماران مي رفت و به وضع زندگي آنان رسيدگي مي كرد.

- در تشييع جنازه ي مسلمانان حاضر مي شد.

- بسيار مهمان نواز بود و شخصا از ميهمانان خود پذيرايي مي كرد.

- به سخن ديگران گوش مي داد و صحبت گوينده را قطع نمي كرد.

- به طور پنهاني، در شب صدقه مي داد.

- هيچ فرقي ميان طبقات اجتماعي، مگر بر اساس تقوا، قائل نبود.

- مردم را به خداجويي و دادگري دعوت مي كرد.

- يار ستمديدگان و دشمن ستمگران بود.

- در عين زهد و تقوا از توجه به مسايل اجتماعي و سياسي غافل نبود.

- مطالعه، تبادل نظر و مباحثه را دوست داشت.

- با خدمت گزاران خود، بر سر يك سفره مي نشست و غذا مي خورد.

گوهرهاي جاويدان

در منابع و كتاب هاي مناقب، سخنان بسياري از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه نمونه اي از آنها را در زير مي آوريم:

- بالاترين درجه ي عقل، خودشناسي است.

[صفحه 59]

- خردمندترين مردم، خود شناس ترين آنهاست.

- انديشيدن در آفريده هاي خداوند، عبادت است.

- آن كس كه بدون بينش و آگاهي، كاري را آغاز كند؛ همانند كسي است كه از بيراهه مي رود.

- دوست هر كس، عقل او و دشمن هر كس، جهل اوست.

- دانش، مانند گنجينه اي

است كه پرسش، كليد آن است.

- اهل درايت و درك باشيد، نه اهل حكايت و نقل.

- كسي كه مسلمان باشد، مكر و خدعه نمي كند.

- از ما نيست كسي كه به مسلماني خيانت ورزد.

- كسي كه روز را آغاز كند و به فكر گرفتاري هاي مسلمانان نباشد، مسلمان نيست.

- مسلمان كسي است كه مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.

- كسي كه ميان بينوايان و توانمندان فرق بگذارد، روز قيامت خداوند را خشمگين خواهد يافت.

- محبت به مردم و اظهار دوستي به آنها، نيمي از عقل است.

- كسي كه اندوهي را از دل مؤمني بزدايد، خداوند اندوه او را برطرف مي كند.

- كسي كه بيدادگري پيشه كند، از عقوبت ايمن نمي ماند.

- كسي كه گناهكار را دوست داشته باشد، خود گناهكار است.

- آن كه ظالمي را ياري كند، خود ظالم است.

- بهترين بندگي خداوند، صبر و رضاست.

- هيچ چيز ارزشمندتر از اخلاق نيكو نيست.

[صفحه 60]

- خاموشي، دري از درهاي حكمت است.

- خداوند دشمن كسي است كه خانه اش مورد تجاوز قرار گيرد و به دفاع بر نخيزد.

- پاكيزگي، شيوه ي پيامبران است.

- هديه، كينه ها را از دل مي زدايد.

- صله ي رحم و رسيدگي به وضع خويشاوندان، سبب فراواني روزي است.

- براي نوزاد، شيري بهتر از شير مادر نيست.

- مؤمن كسي است كه به هنگام غم و شادي از مسير حق منحرف نشود.

- آن كه زرق و برق دنيا او را غافل نكند و خداوند را از ياد نبرد، نيكبخت است.

- نماز، طلب بخشايش گناهان از درگاه الهي است.

- قرآن كلام خداست، دستورات آن را به كار گيريد.

پاورقي

[1] في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها. سوره ي نور (24)،

آيه ي 36؛ در خانه هايي كه خدا رخصت داده قدر و منزلت آنها رفعت يابد.

[2] ر. ك: وسائل الشيعه، ج 10، ص 253؛ بحارالانوار، ج 100، ص 116.

[3] ر. ك: كامل الزيارات، صص 141 - 138.

[4] اعلام الوري، ص 302.

[5] ر. ك: معاني الاخبار، ص 57.

[6] ر. ك عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 26.

[7] ر. ك: بحارالانوار، ج 49، ص 4؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 25.

[8] ر. ك: تاريخ طبري، ج 8، ص 554؛ البداية و النهاية، ج 10، ص 247؛ الكامل في التاريخ، ج 6، ص 326.

[9] ر. ك: امام علي بن موسي الرضا عليه السلام، منادي توحيد و امامت، ص 17.

[10] بحارالانوار، ج 49، ص 10.

[11] ر. ك دلائل الامامه، ص 359؛ مروج الذهب، ج 3، ص 441؛ مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 348.

[12] ر. ك احقاق الحق، ج 12، ص 343.

[13] ر. ك: بحارالانوار، ج 49، ص 7.

[14] ر. ك: جنات الخلود، ص 32؛ الارشاد، ج 2، ص 225؛ ناسخ التواريخ، ج 14، صص 381 - 380.

[15] ر. ك: مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 467؛ دلايل الامامه، ص 184؛ الارشاد، ج 2، ص 263؛ اعلام الوري، ص 329؛ بحارالانوار، ج 49، ص 221.

[16] ر. ك: امام علي بن موسي الرضا عليه السلام، منادي توحيد و امامت، صص 21 - 20.

[17] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، صص 81 - 80.

[18] ر. ك: همان.

[19] شمار ماه ها نزد خدا، دوازده است. ر. ك:: سوره ي توبه (9)، آيه ي 36.

[20] ر. ك: امام علي بن موسي الرضا عليه السلام، منادي توحيد و امامت، ص 25.

[21] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص

43.

[22] ر. ك: البداية و النهاية، ج 165، 10.

[23] اثبات الوصيه، ص 394.

[24] تاريخ الخلفا، ص 246.

[25] الارشاد، ج 2، ص 263.

[26] ر. ك: عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 526.

[27] همان، 528.

[28] ر. ك: اثبات الوصيه، ص 394.

[29] ر. ك: حديقة الرضويه، ص 74.

[30] ر. ك: مناقب آل ابي طالب، ج 3، صص 484 - 443.

[31] ر. ك: عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 337.

[32] ر. ك: جغرافياي تاريخي هجرت امام عليه السلام از مدينه تا مرو، ص 20.

[33] ر. ك: معجم البلدان، ذيل الاهواز.

[34] ر. ك: امام علي بن موسي الرضا عليه السلام منادي توحيد و امامت، ص 79.

[35] ر. ك: جغرافياي تاريخي هجرت امام از مدينه تا مرو، صص 129 - 39.

[36] ر. ك: عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 292؛ مترجمان در اين كتاب «لاش آباد» درج كرده اند.

[37] به سبب آن كه راويان اين حديث تا شخص پيامبر صلي الله عليه و آله، جملگي امامان معصوم اند، به حديث سلسلة الذهب (زنجير طلايي) مشهور شده و از نظر علماي شيعه و اهل سنت، از معتبرترين احاديث است.

[38] ر. ك: عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 229.

[39] معجم البلدان، ج 2، ص 180.

[40] مسالك الممالك، اصطخري، ص 205.

[41] ر. ك: عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 303؛ المناقب، ج 2، ص 196؛ الارشاد، ج 2، ص 462؛ اصول كافي، ج 2، ص 412؛ اعلام الوري، ص 188.

[42] ر. ك: عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، صص 337، 310.

[43] ر. ك: همان، ج 2، ص 430.

[44] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 379.

[45] همان.

[46] همان.

[47] همان.

[48] همان، ج 2، ص 337؛

مناقب آل ابي طالب عليه السلام، ج 4، ص 392.

[49] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 379؛ مسند الامام الرضا عليه السلام، ج 1، صص 66 - 8.

[50] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، صص 389 - 379.

[51] همان.

[52] همان.

[53] همان.

[54] همان.

[55] فصول المهمه، ص 237.

[56] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 583.

[57] همان، ج 2، ص 331؛ ايضا ر. ك: البداية و النهاية، ج 1، ص 269.

[58] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 385؛ الارشاد، ص 290.

[59] همان، ج 2، ص 316.

[60] مناقب آل ابي طالب عليه السلام، ج 3، ص 473.

[61] همان.

[62] همان.

[63] همان.

[64] اخبار و آثار امام رضا عليه السلام، ص 164.

[65] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، صص 316 - 315.

[66] همان، ج 2، صص 309 - 308.

[67] اخبار و آثار امام رضا عليه السلام، صص 154 - 143؛ ايضا: مناقب اهل البيت، ج 2، صص 195 - 194.

[68] اصول كافي، ج 1، ص 489.

[69] ر. ك: تاريخ طبري، ج 8، ص 558؛ مروج الذهب، ج 2، ص 442.

[70] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 471.

[71] ر. ك: تاريخ گزيده، ص 205؛ تاريخ فخري، ص 301؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 328.

[72] ر. ك: عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 487؛ تاريخ روضة الصفا، ج 3، صص 52 - 48؛ حديقة الشيعه، صص 881 - 863، 840؛ تجارب السلف، ص 159؛ بحارالانوار، ج 12، صص 268، 264.

[73] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 471.

[74] ر. ك: جغرافياي تاريخي سرزمين هاي خلافت شرقي، صص 415، 16.

[75] اعلام الوري، ص 315.

[76] ر. ك: الاحتجاج، ج، صص 432، 415؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، صص 316 - 315.

[77] عيون اخبار

الرضا عليه السلام، ج 2، صص 553 - 552.

[78] همان، ص 551.

[79] كشف الغمه، ج 2 ص 157.

[80] ر. ك: كشف الغمه، ج 2؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1؛ بحارالانوار، ج 49؛ مسند الامام الرضا عليه السلام، ج 2؛ انوار البهيه.

[81] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 202.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109