عنايات و معجزاتي از امام هشتم علیه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: عنايات و معجزاتي از امام هشتم عليه السلام/ تاليف مير خلف زاده، قاسم، - 1335.

مشخصات نشر: قم: شهيد احمد مير خلف زاده ، انتشارات، 1381.

مشخصات ظاهري: ص 119

شابك: 964-8011-08-74500ريال؛ 964-8011-08-74500ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرست نويسي قبلي

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع: علي بن موسي(ع)، امام هشتم، 202 - 153ق. -- فضائل

موضوع: علي بن موسي(ع)، امام هشتم، 202 - 153ق. -- معجزات

رده بندي كنگره: BP47/35/م 95ع 9

رده بندي ديويي: 297/957

شماره كتابشناسي ملي:

مقدمه

به دليل عقلي و نقلي ثابت شده كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از روي هوا و هوس و از طرف خود حكمي نمي كند به مفاد و ماينطق عن الهوي ان هوالا وحي يوحي، بنابراين هرگاه پيامبر جانشين خود را معين كند ديگر بر وصي و جانشين پيامبر ضرري نيست كه بر حقانيت خود معجزه بياورد و ما از اخبار متواتر بلكه مستفيضه مي دانيم پيغمبر خاتم صلي الله عليه و آله دائما و كرارا وصي بلافصل خود را معين و معرفي فرموده است خصوصا در غديرخم كه آيه اليوم اكملت لكم دينكم بعد از نصب وصايت و جانشيني نازل گرديد.

و چون پيامبر صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را به جانشيني معين فرمودند، علي عليه السلام نيز وصي و جانشين خود پسر بزرگ خود امام حسن عليه السلام را معين نمود و امام حسن عليه السلام امام حسين عليه السلام و همچنين هر امام سابق امام لا حق را تا امام دوازدهم حضرت بقيه الله ولي عصر

[صفحه 7]

ارواحنا فداه معين نمود چرا چون خداوند متعال قرب و منزلت ايشان را به شريف ترين جايگاه و بلندترين منازل مقربان و بالاترين درجات رسولان كه كسي به آن نمي رسد رسانيد زيرا نه ملك مقرب

و نه نبي مرسل و نه صديقي و نه شهيدي و نه عالم و نه جاهل و نه پست و نه برتر و نه مؤمن و نه صالح و نه فاجر و نه بدكار و گردن كش و نه شيطان متمرد و نه … مگر اينكه خداوند جلالت و قدر و عظمت و مقام و بزرگي منزلت و كامل بودن نورشان را به همه شناسانيد. پس ديگر احتياج به معجزه نيست اما در عين حال از هر يك از ائمه طاهرين عليهماالسلام معجزات و كرامات بسيار و بي شمار ظهور و بروز نمود كه متون كتب شيعه پر است از ذكر آن ها، بلكه عامه نيز نقل كرده اند و آن معجزات براي دوستان از راه لطف و مرحمت و عنايت بوده و براي دشمنان از نظر اتمام حجت كه شايد از گمراهي رها و اهل نجات شوند.

گفته اند: معجزه در زمان حيوة و ايام زندگي است لكن پس از شهادت و رحلت ديگر معجزه ضروري نبوده و نيست و ما از

[صفحه 8]

كنون مطلع نشده ايم كه بعد از وفات از هيچ پيامبري يا وصي پيامبري معجزه اي ظاهر شده باشد مگر از خاندان عصمت و طهارت عليهماالسلام كه پس از وفات يا شهادت او قبور مطهره و مشاهده شريفه ايشان و از توسل پيدا كردن دوستان به ايشان در هر جا و مكان معجزات بسيار بروز كرده و مي كند من جمله شفاي امراض و به درمان رسيدن دردهاي بي علاج و لاعلاج و قضاء حاجات مخصوصا از وجود مقدس حضرت ثامن الحجج عليه و علي آبائه و ابنائه الاف التحية و الثناء كه متجاوز از هزار سال از شهادت آن

بزرگوار مي گذرد ولي معجزات و كرامات و الطاف و عنايات ايشان از مردم قطع نگرديده آن هم به چند جهت:

1- مردم بدانند فريادرس خلق و پيشوايان دين خدا و پيشوايان هدايت و چراغ هاي هدايت در تاريكي و نشانه هاي پرهيزكاري و صاحب خرد و دارندگان عقل و پناهگاه مردم و وارثان پيمبران و نمونه اعلاي خدا و حجت هاي خدا بر اهل دنيا و آخرت هستند و از ديگران كاري ساخته نيست و

[صفحه 9]

نمي شود و دردي به درمان نمي رسد پس بايستي پناهنده به ايشان شد و دست ارادت به ايشان داد و در مقام اطاعت ايشان بود تا انسان از عذاب الهي برهد و به سعادت دنيا و آخرت برسد.

2- تا به مردم دنيا بفهمانند كه ما اهل بيت رسالت و امامت حيات و ممات مان يكسان است اگر چه دشمنان بر ما ستم نمودند و ما را كشتند و ما از دنيا رفتيم لكن مرده نيستيم و زنده ايم و ما شما مردم را مي بينيم و سخنان شما را مي شنويم و از حالات و گفتار شما آگاهيم. و مصاديق سخنان بالا عنايات و معجزاتي است كه در همين كتاب بيان شده كه انشاء ا … خوانندگان گرامي بخوانند و براي ديگران منتقل كنند. كه دكتر دكترها چه روحي و رواني و چه جسمي و چه هيولايي چه دنياي و چه آخرتي خاندان عصمت و طهارت بويژه وجود مقدس امام هشتم عليه السلام مي باشد كه ما چندين عنايت و مرحمت از امام رئوف و مهربان بيان كرديم تا به بلنداي كرم و لطف خود از ما بپذيرند و به همه شيفتگان و دل باختگان شوق، اميد، آرامش روحي و

فكري و نورانيت قلب

[صفحه 10]

بخشيده و ما را در جهاني از نور و صفا و الفت و همدلي و دوستي و محبت به خدا و محمد و آل محمد صلوات عليهم اجمعين خصوصا قلب دائره عالم امكان حضرت ولي عصر ارواحنا فداه مستغرق سازد و از تشعشعات انوار الهي همه ارادتمندان بهره مند گردند و دعاهاي پر خير و پربركت امام زمان عليه السلام شامل حال همه دوستان و شيعيان و مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنه اي گردد و شهداي ايران لبنان و فلسطين خاصه حضرت امام خميني «قدس سره» و عزيزانش بويژه برادرم شهيد احمد مير خلف زاده با شهداي كربلاي مقرون و محشور فرمايد.

و الصلا و السلام علي الامام الرئوف

قم - قاسم مير خلف زاده

[صفحه 11]

اي يادگار موسي جعفر رضا جان

مجري قران، هشتمين رهبر رضا جان

اي معني شمس الشموس

توئي غريب ارض طوس، جانها فدايت

حامي دين مهر جهان آرا توئي تو

نخل رياض حضرت زهرا توئي تو

اي كعبه آمال ما

آگاهي از احوال ما، جانها فدايت

[صفحه 12]

عنايات حضرت رضا به همه

جناب آقاي حيدر تهراني فرمود: چند سال قبل روزي در رواق مطهر حضرت رضا عليه السلام مشرف بودم، پيرمردي را كه از پيري خميده شده و موي سر و صورتش سفيد و ابروهايش بر چشمش ريخته بود، حضور قلب و خشوع او مرا متوجه ساخت، زماني كه خواست حركت كند، ديدم از حركت كردن عاجز است، او را ياري كردم و او را به منزلش رساندم و سخت مورد علاقه ام شد به طوريكه هر روز مي رفتم و او را در كارهايش ياري مي كردم، اسم و محل و حالاتش را پرسيدم گفت: اسمم ابراهيم از اهل عراق و زبان فارسي را هم

[صفحه

13]

مي دانست «جرياني را برايم نقل كرد» گفت: من از دوران جواني تا حال هر ساله براي زيارت قبر مطهر حضرت رضا عليه السلام مشرف مي شوم و مدتي مي مانم و بعد به عراق مراجعت مي كنم و از دوران جواني كه هنوز اتومبيل نبود دو مرتبه پياده مشرف شدم، بار اول سه نفر جوان كه با من هم سن و سال و دوستي و صداقت ايماني بين ما بود و سخت با يكديگر علاقه و محبت داشتم و مرا تا يك فرسخي مشايعت و بدرقه كردند و از مفارقت من و اينكه نمي توانستند با من مشرف شوند سخت افسرده و نگران بودند، هنگام وداع با من گريه كردند و گفتند تو جواني و سفر اول و پياده به زحمت مي روي البته مورد نظر واقع مي شوي، حاجت ما به تو آن است كه از اطراف ما سه نفر سلامي هم تقديم امام رضا عليه السلام نموده و در آن محل شريف يادي از ما كن، سپس با آنها وداع كردم و به طرف مشهد حركت كردم پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگي و ناراحتي به حرم مطهر مشرف شده پس از زيارت در گوشه اي از حرم مطهر افتادم و حالت بي خودي و

[صفحه 14]

بي خبري بر من عارض شد، در آن حالت ديدم حضرت رضا عليه السلام با دست مباركش رقعه هايي «كاغذ» بي شماري است و به تمام زوار از مرد و زن حتي بچه ها رقعه اي مي دهد، چون به من رسيدند چهار رقعه به من مرحمت فرمود. پرسيدم چه شده به من چهار رقعه داديد؟

حضرت فرمود: يكي براي خودت و سه تا براي سه دوستت.

عرض كردم اين كار مناسب حضرتت

نيست خوب است به ديگري امر فرماييد، اين رقعه را تقسيم كند. حضرت فرمود: اين جمعيت همه به اميد من آمدند و بايد به آنها برسم پس يكي از رقعه ها را گشودم چهار جمله نوشته بود.

1- برائة من النار

2- امان من الحساب

3- دخول في الجنه

4- و انا ابن رسول الله صلي الله عليه و اله

از اين داستان دو نتيجه مي گيريم:

[صفحه 15]

1- كثرت رأفت و عنايت و مرحمت حضرت رضا عليه السلام است درباره ي زوار قبرش به طوري كه هر كس به اميد نجات به آن حضرت پناهنده شود، درباره اش شفاعت خواهد فرمود و هيچ كس از در خانه آن بزرگوار محروم بر نخواهد گشت.

2- هر كس به راستي آرزوي زيارت آن حضرت را داشته باشد و براي او ميسور نيست و از ديگري التماس كند كه به نيابت او زيارت كند مانند كسي است كه حضرت را زيارت كرده و اين اختصاص به زيارت ندارد بلكه در همه كارهاي خير صادق است، يعني هر كس كار خيري را دوست دارد به راستي آرزوي رسيدن به آن در دلش باشد و انجام دادن آن برايش ميسر نباشد و دوست دارد، مانند كسي است كه همان كار را انجام داده و ثوابش عائد او مي شود.

به علي زاده موسي صلوات

به گل شاخه طوبي صلوات

به بهين مظهر تسليم و رضا

به عزيز دل زهرا صلوات

[صفحه 16]

در شب تولد سيد بحرالعلوم به دستور امام رضا شمعي روشن شد

در سال يك هزار و يكصد و پنجاه قمري مرحوم «سيد مرتضي طباطبائي بروجردي» پدر مرحوم «علامه بحرالعلوم» در بروجرد در عالم رؤيا ديد كه حضرت امام رضا عليه السلام به محمد بن اسماعيل، شمعي داده و آنرا در بالاي خانه پدر بزرگوار سيد بحرالعلوم روشن

كرده، پس، از آن شمع روشنائي «عجيب» و غريبي داد. در همان شب در همان خانه در شب جمعه ماه شوال سيد بحرالعلوم تولد يافت و اين شمع فروزان در اثر تربيت در آن خانواده علم و فضيلت و تحصيل علوم

[صفحه 17]

ديني و تكميل مراتب اخلاق و عرفان به مقامي رسيد كه ماه تابان جاويدان آسمان فقه و عرفان و در اكثر علوم و فنون به سيد بحرالعلوم مشهور شد.

سيد بحرالعلوم شخصيتي است كه زماني كه وارد صحن مقدس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي شود با اينكه در رواق قفل بوده برايش گشوده مي شود و در حرم نيز قفلش باز شد و وارد حرم شده بر جدش «علي» سلام كرد و جواب سلام از مرقد مطهر شنيد و در مسجد كوفه با حضرت صاحب الامر عليه السلام گفتگو داشت.

من كيستم گداي تو يا ثامن الحجج

شرمنده ي عطاي تو يا ثامن الحجج

بالله نمي روم بر بيگانگان به عجز

تا هستم آشناي تو يا ثامن الحجج

[صفحه 18]

در حرم به آن حضرت عرض كردم

جناب حجة الاسلام و المسلمين قرائتي «حفظه الله» فرمودند: سال هاي قبل از انقلاب كه از كاشان براي جوانان كلاس داشتم، براي زيارت مطهر امام رضا عليه السلام به مشهد رفتم، در حرم به آن حضرت عرض كردم؛ چه خوب بود من اين چند روزي كه در اين جا هستم، جلسه و كلاسي مي داشتم و از اين رو گفتم: من يك زيارت جامعه و امين الله مي خوانم، اگر موفق شدم كه چه بهتر و گرنه برمي گردم كاشان و جلسات را ادامه مي دهم.

در همين حال يكي از روحانيون آشنا آمد و گفت: آقاي قرائتي جلسه اي از دبيران تعليمات ديني هست بيا برويم.

[صفحه 19]

رفتيم، ديدم جلسه اي است با عظمت كه

افرادي مثل رهبر معظم انقلاب آية الله خامنه اي دامت بركاته و آية الله دكتر بهشتي و علامه مطهري و دكتر باهنر «رحمة الله عليهم» تشريف داشتند.

من اصرار كردم تا اجازه دهند پنج دقيقه اي صحبت كنم، اجازه دادند.

از نحوه كلاس پاي تخته سياه خيلي خوششان آمد، لذا آقاي دكتر صادقي وقت سخنراني خود را به من واگذار كرد، من هم آن مطالب انتخابي، با خنده و مثال صحبت كردم، خيلي پسنديدند.

«مخفي نماند در موقع سخنراني من، آنقدر شهيد مطهري رحمه الله خنديد كه نزديك بود صندلي اش بيفتد.»

مرحوم شهيد بهشتي رحمه الله هم فرمود: من خيلي وقت بود كه فكر مي كردم آيا مي شود اين را همراه با مثل و خنده به مردم منتقل كنيم كه امروز ديدم.

در پايان جلسه رهبر معظم انقلاب، كه در آن زمان يكي از

[صفحه 20]

مساجد مهم مشهد را داشتند مرا به منزلش دعوت كردند، پذيرائي كرده و اتاق به من دادند و بعد به مسجد خودشان بردند.

مسجد ايشان زنده، پرطراوت و خيلي هم جوان داشت. فرمود آقاي قرائتي شما هر چند وقت كه در مشهد هستيد، براي مردم و جوانان كلاس داشته باشيد.

البته كلاس هاي آن زمان ما در مشهد سبب آشنايي ما با شهيد مطهري رحمه الله شد.

«بطور خلاصه قابل توضيح است كه تمام موفقيت هاي جناب حجة الاسلام قرائتي از عنايات حضرت ثامن الحجج علي بن موسي الرضا عليه السلام است كه حضرت رضا عليه السلام سبب شد كه آقاي قرائتي در آن جلسات شركت و سبب و مقدمه براي ديدار با رهبران دين و آشنايي با مرحوم مطهري كه به پيشنهاد شهيد مطهري آقاي قرائتي برنامه هاي خود را در راديو و تلويزيون شروع نمود

«وفقه الله تعالي»

[صفحه 21]

سحاب مهر او، به عالمي بارد

عنايت ويژه، به شيعيان دارد

گل بهشت محمد است

صفاي گلزار سرمداست

براي امت ز رحمت

دري به درگاه ايزد است

مستم امشب ز جام جانانم

دارم بر لب رضا رضا جانم

جانم رضا جانم رضا

حاج رضا فلاح «امين»

[صفحه 22]

حضرت رضا فرمودند: سيد محمدرضا گلپايگاني امشب درب حرم را باز نمايد

جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي سعيد اشراقي نقل كردند كه آيت الله گلپايگاني در اين اواخر عمرشان كه از زيارت مشهد مقدس مراجعت كرده بودند و من به ديدنشان رفتم موقعي كه مي خواستم حركت كنم اجازه مرخصي خواستم فرمود: بنشين يك مطلبي را به شما بگويم.

من نشستم؛ آقا فرمودند: در اين سفر كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف بودم، شب آخر كه به حرم مشرف شدم فكر كردم چون فردا وقت حركت است ديگر نمي توانم به حرم

[صفحه 23]

مشرف شوم همان شب زيارت وداع خواندم و از حضرت خداحافظي كردم، آمدم منزل «از روي تنبلي» قصد داشتم كه ديگر صبح به حرم مشرف نشوم.

چون هنگام سحر شد ديدم زنگ تلفن به صدا در آمد، گوشي را برداشتم ديدم مي گويد: امشب يكي از خدام آستان قدس حضرت «رضا عليه السلام» كه مورد وثوق همه است حضرت رضا عليه السلام را در خواب ديده كه فرموده است: كه بايد امشب درب حرم را حاج سيد محمدرضا گلپايگاني باز نمايد. لذا تا شما تشريف نياوريد درب حرم باز نخواهد شد.

من از اين خبر خوش برخاستم و رفتم پس از انجام مأموريت به حرم مشرف شدم و آن بزرگوار را دوباره زيارت كردم و مرخص شدم.

من كه كبوتر دلم، انس گرفته با رضا

مي شنوم ز قدسيان زمزمه رضا رضا

اي به نثار مقدمت گوهر اشك ديده ام

اي بفداي جان تو، جان به

لب رسيده ام

[صفحه 24]

من به بهاي هستيم، مهر تو را خريده ام

نيست به جز ولاي تو، مشي و مرام، ايده ام

مبادا سازيد از درت خدا مرا جدا رضا

مبادا سازد از درت خدا مرا جدا رضا

[صفحه 25]

ما به كسي كليد نداده بوديم

شخصي فرمود: در منزل آقاي فلسفي دعوت داشتيم جناب حجة الاسلام آقاي علامه «حاج شيخ علي اصغر كرباسي» بالاي منبر فرمودند: من در تهران روزهاي يازدهم ماه در منزلي جهت منبر رفتن دعوت شده بودم، ماه ذيقعده پيش آمد من هم مطابق معمول رفتم جهت انجام وظيفه «روز تولد حضرت رضا عليه السلام» ديدم درب منزل بسته است و كسي در خانه نيست دراين اثناء يك بانويي آمد و گفت: آقا، اينها مشهد مقدس مشرف هستند، شما تشريف ببريد داخل و روضه را بخوانيد.

[صفحه 26]

كليد انداخت و درب را گشود من همه به همان اطاق هميشگي رفتم و روضه را خواندم و بازگشتم.

ماه بعد كه جهت منبر مشرف شدم، اهل آن خانه از من پوزش طلبيدند كه ماه گذشته براي اولين بار روز تولد حضرت رضا عليه السلام مشهد مشرف شديم و شما پشت درب آمديد.

من گفتم: خواهري درب را باز كرد و گفت: شما روضه را بخوانيد اينها مشهد هستند.

اهل خانه گفتند: ما به كسي كليد نداده بوديم و از جريان گشودن درب بي خبر هستيم.

اهل خانه گفتند: ما در همان نزديكي حرم شريف يك اطاق در طبقه پنجم كرايه كرده بوديم هنوز مشغول اثاث كشي بوديم كه طفلي از ما از بالا «ي بام» به زير افتاد.

من «خانم آن خانه» حضرت رضا عليه السلام را صدا زدم كه آقا ما هنوز به حرم مشرف نشده ايم به داد برس. آمدم پائين و صدا زدم من

مادر اين بچه هستم «بچه را» را از مردم گرفتم داخل ماشين شده به طرف بيمارستان امام رضا عليه السلام رفتيم در بين راه

[صفحه 27]

بچه چشمهايش را باز كرد و گفت: مادر: من باكم نيست.

گفتم مگر از بام نيفتادي گفت: نه، بين راه آقايي مرا گرفت و روي زمين گذارد.

از كار ما گره نگشايد كسي مگر

دست گره گشاي تو يا ثامن الحجج

تا آخرين نفس نكشم دست التجا

از دامن ولاي تو يا ثامن الحجج

دار الشفاست كوي تو و خود تويي طبيب

درد من و دواي تو يا ثامن الحجج

«سيد رضا مؤيد»

[صفحه 28]

امام رضا فرمود: از خاك قبر ما نزد شما هست

مولف كتاب پرواز روح مي گويد: من مهمان حاج ملا آقا جان بودم او به من فرمود: يكي از جوانان خوب زنجان مريض شده و پدرش انتظار دارد، من از او عيادت كنم، اگر مايلي با هم برويم.

به اتفاق به عيادت جوان رفتيم، حال او خيلي بد بود حاج ملا آقا جان را نشناخت و تقريبا در حال نزع و جان كندن بود. حاج ملا آقا جان مقداري پدر و مادرش را تسلي داد و او را دعا كرد، وقتي از منزل آنها بيرون آمديم، من فوق العاده متأثر شده بودم، گاهي هم با خود فكر مي كردم كه لابد فردا صبح هم

[صفحه 29]

بايد به تشييع جنازه او برويم، در اين اثناء مادر آن جوان هم از منزل بيرون آمد و گفت: حاج آقا، دكترها بچه ام را جواب كرده اند، دستم به دامنتان. حاج ملا آقا جان رو به مادر آن جوان كرد و گفت: خوب مي شود، من ابتدا فكر كردم براي تسلي دل مادرش اين جمله را مي گويد ولي بعد رو به من كرد و گفت: علاوه بر آنكه

ما جنازه او را تشييع نمي كنيم بلكه فردا اين جوان با پاي خود به اتفاق مادرش به منزل ما مي آيند.

صبح فردا تقريبا ساعت 8 بود كه در زدند، من رفتم در را باز كردم، اول آنها را نشناختم، از من سئوال كردند حاج ملا آقا جان منزل هست؟ ديدم خودش صدا زد بفرماييد. منتظر شما بودم. آن جوان و مادرش وارد منزل شدند وقتي در اطاق نشستند، حاج ملا آقا جان به من فرمود: اينها را مي شناسي؟

گفتم: نه.

گفت: اين همان جوان مريض ديشبي است، آنگاه به مادرش گفت: حالا جريان شفاي فرزندت را براي ما بيان كن، مادر گفت: ديشب بعد از رفتن شما حال فرزندم خيلي بد شد،

[صفحه 30]

ديگر محتضر بود، حتي پاهايش حس و رمق نداشت، نفس هاي آخرين را مي كشيد، من بالاي سرش نشسته بودم و گريه مي كردم ناگهان چشمش را باز كرد و گفت: مادر امام رضا عليه السلام مي فرمايد: از خاك قبر ما نزد شما هست چرا به آن استشفاء نمي كني و باز بي هوش افتاد.

من يك مرتبه متوجه شدم: چند سال قبل كه به مشهد مشرف شده بودم مقداري خاك از جلو جاروي خدام برداشته و در كاغذي پيچيده و به زنجان آورده و پشت آئينه گذاشته ام، فورا آن را برداشتم و بر بدن جوانم ماليدم، بحمدالله چنانكه مي بيني شفا يافته است.

اما خود جواني كه شفا يافته بود مي گفت: در حال بي هوشي ديدم وارد حرم حضرت امام رضا عليه السلام شده حضرت از ميان ضريح بيرون آمدند و به من فرمودند: به مادرت بگو از خاك قبر ما نزد شما هست چرا به آن استشفا نمي كند، من فقط چشم باز كردم و آن

جمله را گفتم، ديگر نفهميدم چه شد، موقع اذان صبح بود كه صداي مؤذن و عرق زيادي كه بدنم را

[صفحه 31]

خيس كرده بود مرا به هوش آورد و ديدم ديگر درد و ناراحتي ندارم.

و اله ات گشته ام گو تو با من سخن

آستان تو شد جنت عدن من

خاك قبرت كشم بهر درمان بتن

بارگاه تو شد زيب و فخر وطن

[صفحه 32]

حضرت رضا به دشمنان خونخوار هم مهربان است

شخصي بنام جلودي يكي از فرماندهان و امرائي بود كه در دربار هارون الرشيد مقامي ارجمند داشت و نسبت به او خدمات زيادي كرده بود عاقبت به دست مأمون به اين طريق كشته شد.

يا سر خادم گفت: علي بن موسي الرضا عليه السلام به مأمون گوشزد كرد كه تو نبايد در خراسان به سر بري و مركز مسلمين محلي كه پدران و اجدادت در آنجا زندگي مي كردند خالي بگذاري، صلاح نيست كه از بلاد خراسان به آن نواحي كوچ كني و از نزديك رسيدگي به امور مسلمين بنمايي.

[صفحه 33]

اين خبر به گوش فضل ابن سهل معروف به ذوالرياستين رسيد، در آن وقت ذوالرياستين به طوري قدرت و نفوذ داشت كه مأمون در قبال او از خود اظهار رأيي نمي توانست بكند به مأمون گفت: صلاح اين است كه در خراسان باشي تا مردم كدورتي كه بواسطه ولايت عهدي علي بن موسي الرضا عليه السلام و كشتن برادرت محمد امين دارند فراموش كنند. چنانچه سخن مرا باور نمي كني در اينجا مردان آزموده اي هستند كه سال ها در دربار پدرت هارون الرشيد خدمت كرده اند با آنها مشورت كن ببين چه صلاح مي دانند.

مأمون پرسيد آنها كيانند؟

گفت: مانند علي بن ابي عمران، ابن يونس، جلودي «لعنة الله عليهم»

اين چند نفر همانهايي بودند كه نسبت به

ولايت عهد علي بن موسي الرضا عليه السلام مخالفت كردند.

مأمون به همين جهت آنها را زنداني كرده بود گفت: اشكالي ندارد مشورت خواهم كرد فردا صبح كه حضرت رضا عليه السلام

[صفحه 34]

تشريف، آوردند سئوال كرد راجع به موضوعي كه گفته بودم چه كرده اي؟ گفتار ذوالرياستين را براي حضرت نقل كرد و آن چند نفر را دستور داد بياورند، اولين كسي كه از آنها وارد شد علي بن ابي عمران بود همينكه چشمش به حضرت رضا عليه السلام افتاد كه در پهلوي مأمون نشسته به مأمون، گفت: يا اميرالمؤمنين به خدا پناه مي برم از اينكه خلافت را از ميان بني عباس خارج كني و در ميان دشمنان خود قرار دهي، همان كسانيكه آباء و اجدادت آنها را كشتند و متواري مي نمودند.

مأمون گفت: زنازاده بعد از اين همه ي گرفتاري و رنج و زنداني كشيدن هنوز دست از ياوه سرايي خود برنداشته اي، دژخيم را دستور داد سر از پيكر او جدا كند و او را كشتند.

پس از علي بن ابي عمران، ابن يونس را وادار كردند، او هم وقتي حضرت رضا عليه السلام را پهلوي مأمون مشاهده كرد گفت: اين كسي كه پهلويت نشسته «العياذ بالله» و اشاره به علي بن موسي الرضا عليه السلام كرد و گفت: بتي است كه بجاي خدا پرستيده، مي شود.

[صفحه 35]

مأمون گفت: زنازاده تو هم بعد از اين همه دست از گفتار ناشايست خود برنداشته اي دژخيم! گردن او را هم بزن. دژخيم پيش آمده و او را كشت.

پس از اين دو نفر «نفر سوم» جلودي را وارد كردند.

آن زمان كه محمد بن جعفر بن محمد در مدينه قيام كرده بود، هارون الرشيد همين شخص جلودي را با

سپاهي به سركوب او فرستاد، دستور داده بود اگر بر محمد غلبه پيدا كردي سرش را از بدن جدا نما و خانه هاي آل ابي طالب، را ويران كن، وسائل ايشان را غارت نما به طوري كه بر هيچ زني پيش از پيراهني باقي نماند.

جلودي دستورات هارون را انجام داد، با لشكريان خود به خانه علي بن موسي رضا عليه السلام حمله كرد. در آن هنگام حضرت رضا عليه السلام متوجه حمله او شد. تمام زنان را داخل خانه اي جاي داد و خودش بر در خانه ايستاد.

جلودي گفت: همانطور كه هارون الرشيد مأمورم كرده

[صفحه 36]

ناچارم از اينكه داخل خانه شوم و تمام اشياء زنان را غارت كنم.

علي بن موسي الرضا عليه السلام فرمود: من آنچه دارند از آنها ميگيرم و براي تو مي آورم، سوگند ياد مي كنم كه هر چه دارند از آنها بگيريم، پيوسته حضرت از او درخواست مي كرد و سوگند مي خورد تا بالاخره، راضي شد.

آن جناب داخل اطاق گرديد و آنچه داشتند از آنها گرفت حتي گوشواره ها و پا بندهايي كه زنان عرب مانند دست بند به پا مي بندند و چادرهايشان را و هر چه در خانه از كم و زياد وجود داشت براي جلودي آورد.

امروز كه جلودي را پيش مأمون آوردند همينكه چشم آقا علي بن موسي الرضا عليه السلام به او افتاد به مأمون فرمود: اين پيرمرد را به من ببخش.

مأمون گفت: آقاي من اين همان كسي است كه نسبت به دختران پيامبر صلي الله عليه و آله آن جنايات را انجام داده و آنها را غارت نموده.

[صفحه 37]

جلودي متوجه شد كه حضرت رضا عليه السلام با مأمون صحبت مي كند، سئوال از عفو و بخشش مي نمايد.

خيال كرد آن آقا بر

ضرر او سخن مي گويد و منتظر كشته شدن او است بواسطه اعمالي كه قبلا از او نسبت به اين خانواده سر زده بود، رو به مأمون كرده گفت: يا اميرالمؤمنين تو را به خدا و به خدمت هايي كه نسبت به پدرت هارون الرشيد كرده ام سوگند مي دهم، سخنان اين مرد را درباره ي من قبول مكن!!!

مأمون به حضرت رضا عليه السلام عرض كرد! آقا! خودش راضي نيست، ما هم به سوگند او احترام مي گذاريم و گفته اش مي پذيريم.

به جلودي گفت: به خدا قسم سخن حضرت رضا عليه السلام را درباره ات نمي پذيرم، دژخيم را دستور داد كه او را هم به دو رفيقش ملحق كند، جلودي نيز به درك واصل شد.

از اين داستان نتيجه مي گيريم:

1- كه اهل بيت عصمت و طهارت بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله تا

[صفحه 38]

زمان امام هشتم عليه السلام بلكه تا زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام مورد تعرض دشمنان آن هم اهل بيتي كه خداوند دوستي آنها را واجب و دوستي آنها را مزد رسالت قرار داده اينگونه وحشيانه قتل عام مي شد آن هم در مقابل چشم امام هشتم عليه السلام كه خود آقا به جلودي قول دادند كه هر چه در خانه است براي آنها بياورد.

2- روش گذشت و عفو را امام عليه السلام در عين قدرت با آن همه پستي كه دشمن داشت سرلوحه خود قرار دادند چون دأب و روش آنها احسان و گذشت و كرم است.

3- سلب توفيق از دشمن در اثر قساوتي كه داشت ديگر زمينه دلش خراب بود و نمي توانست بپذيرد كه امام مهربان از او شفاعت مي كند و خودش با دست خودش، خودش را نابود كرد.

اي آسمان عصمت و امامت

اي

اسوه ي آزادي و شهامت

اي ترجمان صبر و استقامت

اي دست و دامان تو با كرامت

[صفحه 39]

لباسي كه حضرت به دعبل دادند

دعبل خزاعي شاعر معروف اهل بيت عليهم السلام شنيد حضرت رضا عليه السلام به خراسان آمده است، قصيده تكان دهنده و پرشور «مدارس آيات» را كه به قصيده «تائيه» معروف است سرود و به قصد «مرو» خراسان براي شرفيابي به حضور حضرت رضا عليه السلام عازم گرديد وقتي كه خدمت حضرت رسيد، عرض كرد.

اي فرزند پيامبر! قصيده اي در شأن شما گفته ام و با خود عهد كرده ام كه پيش از شما نزد هيچ كس نخوانم.

حضرت فرمود: بخوان، او آن قصيده را كه «بسيار مفصل

[صفحه 40]

است از اينجا شروع كرد:

1- مدارس آيات خلت من تلاوة

و مخزن وحي مقفر العرصات

2- أري فيئهم في غيرهم متقسما

و أيديهم من فيئهم صفرات

1- محل درس آيات «ائمه اطهار» از تدريس خالي شده و محل نزول وحي چون بياباني خالي گشته است

2- حق آنان را در دست ديگران مي بينم، دستشان از حقشان تهي است.

تا به اينجا رسيد كه:

و قبر ببغداد لنفس زكيه

تضمنها الرحمن في الغرفات

يعني و قبري در بغداد است كه مربوط به جان پاك «امام موسي بن جعفر عليه السلام» است خداوند مهربان او را در غرفه هاي بهشت جاي داده است.

وقتي كه دعبل به اينجا رسيد، حضرت رضا عليه السلام فرمود: آيا

[صفحه 41]

شعري به قصيده ات اضافه كنم؟ دعبل عرض كرد: نهايت افتخار است، امام عليه السلام فرمود: بگو:

1- و قبر بطوس يا لها من مصيبة

توقد بالأحشاء في الحرقات

2- الي الحشر حتي يبعث الله قائما

يفرج عنا الهم و الكربات

1- قبري هم در طوس است، وه چه مصيبت بزرگي كه اعماق وجود انسان را با شعله هاي خود مي سوزاند.

2- اين قبرها همچنان برقرار، تا خداوند قائم

عليه السلام را ظاهر سازد، همان كسي را كه حزن و غم را از ما محو مي كند.

دعبل گفت: اي فرزند پيامبر! اين قبري كه در خراسان است، آنرا نمي شناسم از كيست؟

امام عليه السلام فرمودند: قبر من است.

امام هشتم عليه السلام پس از شنيدن قصيده دعبل، به او فرمود: همينجا باش كاري دارم، سپس وارد خانه شد، پس از چند لحظه خادم حضرت نزد دعبل آمد و گفت: مولايم فرمود: اين

[صفحه 42]

كيسه صد دينار را بگير و در راه معاش خود مصرف كن.

دعبل گفت: به خدا سوگند، من به خاطر طمع به اينجا نيامدم، كيسه پول را رد كرد و گفت: به مولايم عرض كنيد، من بسيار علاقمندم كه لباسي از شما را داشته باشم تا به عنوان تيمن و تبرك ببرم. خادم پيام دعبل را به حضرت رضا عليه السلام داد، حضرت پيراهني مخصوص كه خود آنرا مي پوشيد، با همان كيسه براي دعبل فرستاد فرمود:

به دعبل بگو پول ها را قبول كن زيرا مورد احتياج تو خواهد شد.

خادم سخن امام عليه السلام را به دعبل رساند.

دعبل پيراهن و پول را گرفت و روانه وطن شد در راه با قافله اي همسفر گرديد، وقتي كه به «قوهان» رسيدند، دزدان و راهزنان سر رسيدند و به غارت قافله پرداختند، دعبل نيز از دستبرد آنها در امان نماند، سپس دزدان آن اموال را بين خود تقسيم كردند. اما وقتي كه دعبل را شناختند تمام اموال مسروقه را به صاحبانشان پس دادند.

[صفحه 43]

دعبل به راه خود ادامه داد تا به قم رسيد، شيعيان قم دور دعبل را گرفتند، و از او درخواست كردند كه قصيده معروف خود را براي آنان بخواند، دعبل آنها را به مسجد

جامع قم برد و بالاي منبر رفت و اشعار حماسه اي خود را در زمان اقتدار مأمون خواند.

مردم ارادت خود را نسبت به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و بغض خود را از قدرتهاي ظالم به صورت پول و صله شعر، جلو و مقابل دعبل مي ريختند.

و چون شنيده بودند كه حضرت رضا عليه السلام لباس خود را به او بخشيده است، خواستند با التماس آنرا از او به هزار دينار بخرند، او قبول نكرد و سرانجام با اصرار و اجبار قطعه اي از آن را به هزار دينار گرفتند.

دعبل از قم عازم وطن شد، ولي وقتي كه به وطن رسيد، او ديد خانه او را دزدان غارت كرده اند، در اين هنگام پي به سخن حضرت رضا عليه السلام برد كه هنگام عطاي كيسه دينار به او فرمود: اينها را داشته باش كه روزي به آن نياز پيدا مي كني!

[صفحه 44]

دعبل سكه ها را كه نام امام عليه السلام بر آن بود به شيعيان عراق فروخت و در برابر هر دينار، صد درهم گرفت و وضع زندگي خود را دوباره مرتب كرد.

من دل به مهر و رأفت تو بستم

گاهي اگر قلب تو را شكستم

با اين همه من عاشق تو هستم

آسان نيامد دامنت به دستم

اي عشق تو در جوهرم اي رضا جانم

[صفحه 45]

حضرت رضا سي درهم و پيراهن خود را به من عنايت فرمود

از ريان فرزند صلت روايت شده كه گفت زمانيكه اراده سفر به عراق كردم و عزم وداع و خداحافظي با حضرت رضا عليه السلام را داشتم، با خود گفتم چون با حضرت وداع مي كنم از حضرت پيراهني از پيراهن هاي تن «مباركش» بخواهم تا مرا در آن دفن كنند و چند درهم بخواهم كه براي دخترانم انگشتر بسازم «بخرم»، زمانيكه با

حضرت وداع كردم گريه و اندوه از فراق حضرت بر من غلبه كرد. «نتوانستم خودم را كنترل كنم» لذا فراموش كردم آنچه مي خواستم از حضرت بخواهم چون

[صفحه 46]

بيرون آمدم. حضرت صدا زد اي ريان برگرد، من بازگشتم.

امام عليه السلام فرمود: آيا دوست نداري چند درهم به تو بدهم تا براي دخترانت انگشتر بسازي آيا دوست نداري كه پيراهني از پيراهن هاي تن خود را به تو بدهم تا موقع مردن تو را در آن كفن كنند.

گفت: اي سيد من در خاطرم بود كه از شما بخواهم اما اندوه فراق شما مرا بازداشت.

حضرت بلند شد و پيراهني و چند درهم از كنار مصلي «جانماز» بيرون آورد و به من عنايت فرمود كه شمردم ديدم سي درهم بود.

نور تو روشن كرده محفلم را

با مهر تو سرشته حق گلم را

آسان كند لطف تو مشكلم را

اين شور و اين شيدايي دلم را

[صفحه 47]

پانصد تومان از طرف امام

آقاي شيخ ابوالقاسم اشعري به آقاي سيد حسن صحفي فرمود: قبل از پيروزي انقلاب در خدمت والدين به زيارت امام علي بن موسي الرضا عليه السلام مشرف شدم، پس از چند روز، پدر بزرگوارم فرمود: برگرديم، من عرض كردم پدر، نيمه شعبان اعظم نزديك است. خوب است مشهد باشيم پدر قبول نمود. يك وقت متوجه شدم كه پولم براي اين مدت كافي نيست و دوست هم نداشتم كه جريان و قصه را با والدين خود در ميان گذارم و لذا مشرف شدم حرم مطهر خدمت آقا امام هشتم عليه السلام و عرض كردم.

[صفحه 48]

آقا ما مي خواهيم تا نيمه شعبان بمانيم، حالا شما خود دانيد.

گويا در بازگشت از حرم مطهر بين راه، مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضي حائري رحمه الله

را ديدم، ايشان فرمودند با شما كار دارم.

عرض كردم: هر وقت بفرماييد خدمت مي رسم.

فرمودند: فلان ساعت بالاي سر حضرت عليه السلام.

من قبول كردم و همان ساعت موعود مشرف شدم جائي نشستم كه آقاي حائري مرا ببيند.

يك وقت اشاره فرمود بيا، نزديك رفتم، فرمودند: شما براي مخارج سفر كمبود داريد؟

يا سكوت كردم يا گفتم بله.

آن بزرگوار دستمالي را گشود و يك پانصد توماني بيرون آورد و به من داد و فرمود بس است؟

من چيزي نگفتم، معظم له فرمودند. اين مال امام عليه السلام است. من متوجه شده بودم كه چيزي است كه از حضرت عليه السلام طلب

[صفحه 49]

نموده ام و آن مبلغ براي تمامي مخارج ما تا قم كافي بود.

از ره دور و از خانه ببريده ام

پاي بوس حريم تو گرديده ام

بس محن در ره مشهدت ديده ام

گشته مشتاق تو اين دل و ديده ام

[صفحه 50]

يا امام رضا من ميهمان شما هستم

داستاني نقل شده كه: در اثر فقر شديد يكي از طلاب «در سامراء» به امام هادي عليه السلام پناه آورد، كنار صحن آن حضرت ايستاده و عرض كرد: من ميهمان شما هستم و محتاج. مي گويد: كمي ايستادم، يك وقت آية الله العظمي شيرازي رحمه الله از حرم بيرون آمد، در صورتيكه برخلاف رويه هميشگي عبا به سر كشيده بود و به طرف درب صحن مي رفتند به سوي من آمد و مقداري پول به من داد و فرمود:

اين كار سفارش امام هادي عليه السلام است.

دفعه اول شما است كه گرفتار شده ايد و به اين درب پناه

[صفحه 51]

آورده ايد ولي من «آية الله شيرازي» بارها گرفتار شده، به اين جا آمده ام و نتيجه گرفته ام.

جناب حجة السلام قرائتي مي فرمايد: اين داستان در ذهنم بود تا اينكه ازدواج كرده و با همسرم به پابوسي حضرت

امام رضا عليه السلام رفتيم، چند روزي گذشت پولم تمام شد، خواستم سجاده نماز را بفروشم، خانم مانع شد.

خواستم تسبيح را بفروشم، به قيمت كمي مي خريدند «مخفي نماند كه من پول دو عدد نان بيشتر نمي خواستم» در حرم امام رضا عليه السلام خواستم زيارت نامه بخوانم تا بلكه از اين راه پولي به من بدهند كسي به من مراجعه نكرد، مأيوس شدم، يك وقت به ياد داستان سامراء افتادم. كنار حرم امام رضا عليه السلام آمدم و عرض كردم، يا امام رضا عليه السلام من ميهمان هستم و به شما پناه آورده ام. شما اهل كرامت و بخشش هستيد «عادتكم الاحسان و سجيتكم الكرم» بعد از چند دقيقه يكي از دوستان از راه رسيد گفت: آقاي قرائتي شما كجا هستيد؟ من نيم ساعت است كه به دنبال شما مي گردم

[صفحه 52]

گفتم براي چي؟

گفت: روز آخر سفر مشهد م است، مقداري پول زياد آوردم، گفت به شما قرض بدهم ممكن است احتياج داشته باشيد.

گفتم: فلاني همه اينها حرف است. داستان را تعريف كرده، گفتم: امام رضا عليه السلام شما را براي من فرستاده است.

من كه به بوي مغفرت به بارگاهت آمدم

شبي كه سر زد از افق، جمال ماهت آمدم

پناه ما سوا توئي، كه در پناهت آمدم

نيازمندم و گدا، بر سراهت آمدم

اگر ز در برانيم كجا روم كجا رضا

[صفحه 53]

امام رضا: براي ازدواج، كسي سراغم نمي آيد

شبي تا دير وقت در حرم امام رضا عليه السلام مشغول دعا و زيارت بودم. بعد از مدتي به صحن رفتم.

يكي از خدام به من رسيد و گفت: آقاي قرائتي! خسته اي! افتخار بدهيد در كنار شما يك چاي بخوريم. ما را به يك اطاق بزرگي برد كه عده زيادي از خادمان حرم مطهر بودند. بعد

از احوال پرسي گفتم: آيا شما خاطره اي از امام رضا عليه السلام داريد؟ گفتند: زياد و هر كدام شروع به بيان خاطره اي كردند كه يكي از خاطرات بسيار شگفت و زيبا اين بود كه: تاجري در تهران، پسري داشت كه هنگام ازدواجش بود با اينكه خانواده

[صفحه 54]

بسيار مذهبي بودند، او «پسر» مي گفت: من حتما بايد با يك دختر خارجي ازدواج كنم هر چه پدر و مادر با او صحبت مي كنند قانع نمي شود، تا اينكه پدر به حرم امام رضا عليه السلام پناه مي برد و از آن حضرت مي خواهد كه پسرش را از اين خواسته منصرف كند. به هنگام ترك حرم مطهر، خادمي آشنا او را نگران و دل گرفته مي بيند او مشكلش را براي وي و خواسته اش را براي حضرت بازگو مي كند. او هم به ايشان پيشنهاد مي كند كه شب چون ضريح را غبار روبي مي كنند، در آن جا بماند و مقداري از غبار ضريح را ببرد. و آن را به بدن آن جوان بمالد، شايد از اين فكر دور شود. او هم مي پذيرد، خادم وقتي به داخل ضريح مقدس رفته، مقداري از غبار را جمع مي كند در آن مكان مقدس فكر مي كند كه آن را داخل چه چيز بريزد و به او بدهد. مي بيند كاغذي افتاده است، آن را برمي دارد غبار را به داخل آن ميريزد و به آقاي تاجر مي دهد و او با خوشحالي به تهران ميآيد. زماني كه از راه مي رسد، داستان را براي همسرش نقل مي كند كه ناخواسته جوان هم از اتاق ديگر

[صفحه 55]

آن را مي شنود پس از آن به حضور پدر آمده و غباري كه داخل كاغذ است مي خواهد. پدر احساس نگراني مي كند

كه نكند جوان به غبار ضريح بي احترامي كند، ولي او اطمينان مي دهد كه چنين نخواهد كرد. كاغذ را به دست او مي دهند، او هم آن را باز كرده و مي بيند كلماتي روي كاغذ نوشته شده است. بعد از دقت معلوم مي شود از يك دختر تحصيل كرده ولي فرزند كارمند شهرداري مشهد است كه مخفيانه به امام رضا عليه السلام نامه نوشته است.

«آقا علي بن موسي الرضا: به جرم اينكه دختر كارمند شهرداري هستم براي ازدواج، كسي به سراغ من نمي آيد» در ذيل نامه هم آدرس و مشخصات خود را نوشته بود.

جوان وقتي اين نامه را مي خواند، با كمال تعجب و شگفتي به والدين خود مي گويد: من همين دختر را مي خواهم. پدر و مادر او را نهي مي كنند كه آنها به شأن و زندگي ما نمي آيند، پسر اصرار مي كند كه من همين دختر را مي خواهم و گرنه ازدواج نمي كنم.

[صفحه 56]

بالاخره پدر و مادر به مشهد و درب خانه آنها مي روند و از دختر خواستگاري مي كنند، «بدون اينكه داستان را بگويند» والدين دختر هم با ناباوري فكر مي كنند كه اينها دارند مسخره مي كنند بعد متوجه مي شوند كه مسئله جدي است، دختر را به ازدواج پسر در مي آورند. در شب عروسي دختر با اصرار از پسر مي پرسد كه چطور شد تو سراغ من آمدي؟

زماني كه داستان را براي او نقل مي كند و او به ياد نامه اش به امام رضا عليه السلام مي افتد، از شدت شوق، لطف و عنايت آن حضرت آن قدر گريه كرده كه غش مي كند.

اي سند نجات من، ولايت تو يا رضا

صحن نو و عتيق تو، كعبه و كربلا رضا

دلم بياد تو بود، مدينة الرضا رضا

زيارتت به دين

من، زيارت خدا رضا

تو و كرامتت مرا ز خود مكن جدا رضا

رضا رضا، رضا رضا، رضا رضا، رضا رضا.

[صفحه 57]

حضرت فرمود: آئينه شو جمال پري طلعتان طلب

مرحوم شيخ محمد رازي در كتاب التقوي نوشته از مرحوم حاج شيخ محمدتقي بافقي شنيدم كه فرمود: يكي از علاقمندان از حاجي ملا محمد اشرفي مازندراني معروف به حجة الاسلام با عده اي از اهل بابل عازم زيارت ثامن الائمه عليه السلام حضرت امام رضا عليه السلام بودند، براي خداحافظي به خدمت حاجي اشرفي آمده عرض كرد به زيارت حضرت رضا عليه السلام مي رويم آمده ايم با شما وداع كنيم.

حاجي اشرفي نامه اي به او داد و فرمود: اين نامه را به محضر امام رضا عليه السلام برسان و جوابش را براي من بياور.

[صفحه 58]

آن شخص نامه را گرفته. مرخص شد ولي در تعجب بود مگر حاجي نمي داند امام رضا عليه السلام در حال حيات نيست.

خلاصه مي گويد وقتي كه وارد حرم حضرت شديم و زيارت كرديم من آن نامه را ميان ضريح حضرت انداخته به امام عرض كردم اي آقاي من حاجي جواب نامه را از شما خواسته است. تا آنكه روز آخر شد ما براي زيارت وداع آمديم در حالي كه من در حال تضرع مشغول خواندن دعا و زيارت بودم، ناگهان ديدم خدام مشغول بيرون كردن زوار از حرم شدند و حرم را خلوت كردند ولي متوجه من نشدند من خيال كردم شايد يكي از بزرگان به حرم مشرف مي شود و حرم را براي او قرق مي كنند، تا آنكه بكلي حرم خالي شد، آنگاه ديدم از ميان ضريح حضرت، آقاي بسيار مجلل و نوراني بيرون تشريف آورده، آمد و نزديك من رسيد.

من سلام عرض كرده پس عرض كردم يابن رسول الله

حاج اشرفي از شما جواب خواسته، وقتي به نزد ايشان رفتم جواب نامه ايشان را چه بگويم؟

[صفحه 59]

حضرت فرمود: اين شعر را بگو

آئينه شو جمال پري طلعتان طلب

جاروب كرده خانه و پس ميهمان طلب

در اين حال ديدم دوباره حرم پر از جمعيت است و مردم مشغول زيارت هستند، پس از خراسان به مازندران آمديم. من آمدم منزل حاجي اشرفي كه جواب حضرت را برسانم، تا من وارد خانه شدم و حاجي چشمش به من افتاد اين شعر را خواند.

آئينه شو جمال پري طلعتان طلب

جاروب كرده خانه و پس ميهمان طلب

[صفحه 60]

حضرت رضا سفارش او را به خواهرش مي كند

آقاي حاج شيخ علي تهراني رحمه الله از علماي بزرگ كه او آخر عمر در مشهد مقدس ساكن شد، در همانجا فوت نمود و در بالاسر حرم حضرت عليه السلام دفن شد و نزديك 50 سال در نجف اشرف به تحصيل علوم اسلامي اشتغال داشت و از شاگردان فاضل، ميرزاي بزرگ محسوب مي شد.

ايشان برادري داشت به نام حاج علي شال فروش كه از تجار بازار بوده و در تمام مدتي كه برادرش در نجف مشغول تحصيل بود هر ماه 50 تومان «كه در آن موقع مبلغ قابل توجهي بوده» به او شهريه مي داده و تخلف نمي كرده تا اينكه

[صفحه 61]

آن برادر تاجر فوت مي كند و تازه او را به قم حمل مي كنند و در يكي از مقبره هاي طرف قبله صحن بزرگ دفن مي شود، كه مقبره اختصاصي ايشان بوده و آقاي حاج شيخ علي تهراني كه در آن موقع در مشهد سكونت داشته طي تلگرافي از فوت برادر تاجرش مطلع مي شود، پيش خود مي گويد الان وقت جبران خدمات برادر است، لذا به حرم امام رضا عليه السلام مشرف

مي شود مي رود پاي ضريح حضرت امام رضا عليه السلام قضيه را عرض مي كند و به حضرت عرض مي كند كه برادرم در اين همه مدت به من خدمت كرده يك مرتبه هم نتوانستم جبران كنم، جز همين كه بيايم اينجا و به شما عرض كنم و از شما خواهش كنم، اكنون كه برادرم فوت شد شما به خواهر تان حضرت معصومه عليهاالسلام سفارش برادر مرا بفرماييد تا به برادرم كمكي كند.

همان شب يكي از تجار ها كه از قضيه اطلاع نداشته، خواب مي بيند كه به حرم حضرت معصومه عليهاالسلام مشرف شده و آنجا مي گويند كه حضرت امام رضا عليه السلام هم به قم تشريف فرما

[صفحه 62]

شده اند يكي از جهت زيارت خواهرشان، و يكي از جهت سفارش برادر حاج شيخ علي تهراني به حضرت معصومه عليهاالسلام بيننده خواب معناي خواب را نمي فهمد و براي حاج شيخ علي خواب را نقل مي كند مرحوم شيخ علي مي فرمايد در همان شب كه تو خواب ديدي من به امام رضا عليه السلام متوسل شدم و به اين صورت به خواب شما آمده و از رؤياهاي صادقه است.

به پيشگاه قدس تو، اگر چه دست خاليم

اگر چه كس نمي خورد، غم شكسته باليم

اگر چه اشك من بود، گواه خسته حاليم

ولي به جان فاطمه محبم و مواليم

خوشم كه دارم از جهان ولايت تو را رضا

[صفحه 63]

حضرت رضا و حضرت معصومه او را شفا دادند

بانوي سعادتمند كه دستها و پاهايش فلج بود و از خرم آباد براي استشفاء از كريمه اهل بيت عليهم السلام وارد قم شده بود.

او مي گويد شب جمعه بود و اطراف ضريح «حضرت معصومه عليهاالسلام» شلوغ بود و لذا در مسجد بالاي سر مدتي مشغول دعا و توسل بوديم، ساعت يك بعد از نيمه شب

كه عنايات بي بي شامل حالم گرديد، به مادرم گفتم كه مرا كنار ضريح ببرد.

در كنار ضريح بعد از توسل و دعا خوابم برد، يك آقاي بسيار نوراني با يك بانوي مجلله را در عالم رؤيا ديدم، متوجه

[صفحه 64]

شدم كه آن مخدره حضرت معصومه عليهاالسلام مي باشند، از محضرشان تقاضا كردم كه آن آقا را نيز برايم معرفي كنند.

فرمودند: او برادر غريبم علي بن موسي الرضا عليه السلام است كه در خاك خراسان است. گفتم يا امام رضا، يا حضرت معصومه، من غير از شما كسي را ندارم، من شفايم را از شما مي خواهم حضرت معصومه عليهاالسلام فرمودند: من از ناحيه گردن تا ناحيه كمر شما را شفا مي دهم، بقيه به عهده برادرم مي باشد.

من خيلي التماس كردم، فرمود: اصرار نكن، آنگاه دست مباركشان را به بدنم كشيدند و شفاي كامل يافتم.

حضرت رضا عليه السلام فرمودند! بيا مشهد.

بيدار شدم و ديدم هر چه بيماري در ناحيه كمر به بالا داشتم بهبود كامل يافته است به مادر گفتم: مادر من شفا گرفتم. زائراني كه متوجه شفا يافتن من مي شدند هجوم آوردند كه لباسهايم را پاره كنند و تبرك نمايند. مادرم مانع شد و فقط طنابي را كه با آن مرا به ضريح بسته بودند آن را بردند و زوار بين خود تقسيم كردند. آنگاه به شهر خودمان برگشتيم، ده روز

[صفحه 65]

گذشت مهياي سفر شديم و به تهران رفتيم و از تهران رهسپار مشهد مقدس شديم. زماني كه وارد مشهد مقدس شديم با صندلي چرخدار وارد حرم مطهر شديم.

يكي از بانوان بر سرم داد كشيد كه اين چه وضع است با صندلي به داخل حرم مطهر آمده ايد؟! گفتم: خانم، همه دكترها مرا

جواب كرده اند، آمده ام به محضر دكتر دكترها علي بن موسي الرضا عليه السلام كه انشاء الله جوابم نخواهد كرد، شما با زوار امام رضا چنين رفتار مي كنيد؟

او از كرده خود پشيمان شد و معذرت خواست آنگاه همان خانم با گروه ديگري از بانوان به من كمك كردند و مرا كنار حرم مطهر بردند و صندلي را گوشه اي نهادند.

آن شب جمعه را تا صبح در كنار حرم مشغول دعا و گريه و توسل شدم ولي نتيجه اي نديدم.

مادرم بسيار ناراحت شد كه چرا حضرت عنايتي نفرمودند.

گفتم مادر نوميد مباش در هر نااميدي بسي اميد هست و

[صفحه 66]

پايان هر تاريكي روشنايي است بعدازظهر جمعه خانمي در حرم مشغول مناجات بود چون مرا ديد به حضرت رضا عليه السلام عرض كرد آقا اين دختر واجب تر است اول او را شفا بدهيد.

در حرم مشغول دعا و مناجات شديم، شب شد و شب نيز يك دور در قسمت بانوان و يك دور در قسمت آقايان زيارت كرديم و در مسافر خانه اي كه گرفته بوديم برگشتيم.

روز شنبه حالات عجيبي داشتم به مادرم اصرار كردم كه زود مرا به حرم مطهر برساند.

آن قدر به عنايات امام رضا عليه السلام اميدوار بودم كه به مادرم گفتم يك پيراهن و يك چادر با خود بردارد، گفت: براي چي، گفتم خواهش مي كنم نپرسيد.

چون وارد حرم شدم بعد از نماز ظهر و عصر روي صندلي چرخدار مشغول دعا و توسل بودم تا خوابم برد در عالم رؤيا ديدم حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام سخنراني مي كنند.

سه گروه در اطراف آن حضرت گرد آمده اند، يك گروه از نخبه هاي اهل مشهد، يك گروه از خدام حرم و يك گروه از

[صفحه 67]

زوار.

به محضر

آقا عرض كردم من گداي كوي شما هستم، از راه دور آمده ام، همه دكترها جوابم كرده اند شما مرا جواب نكنيد.

آقا را خيلي قسم دادم، به جان مادرش حضرت زهرا عليهاالسلام، جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و پدر بزرگوارش حضرت موسي بن جعفر عليه السلام.

آنگاه به جان حضرت معصومه و حضرت جوادالائمه عليهماالسلام قسم دادم، اشك از ديدگان مباركش جاري شد و فرمود: من همه را دوست دارم ولي بيشتر از همه جواد م را دوست دارم.

به او عرض كردم: آقا من فلج هستم قدرت حركت ندارم، فرمود: همه اش درست مي شود، نگران مباش يك مرتبه اي صندلي به طرف ضريح مطهر به راه افتاد و من از خواب بيدار شدم.

در حرم مطهر با آن همه ازدحام و كثرت زوار، راهي برايم باز شد و تا كنار ضريح رفتم و احدي متعرض من نشد تا دست به ضريح بردم پاهايم راست شد صندلي عقب زده شد.

[صفحه 68]

مادرم صندلي را به مسافرخانه برد، اهل مسافرخانه پرسيده بودند كه صاحب صندلي چه شد؟

مادرم گفته بود: كه حضرت او را شفا داد.

منم كه بين طوطيان گرم ترانه توأم

كبوتري شكسته پر در آشيانه توام

نيازمند گندمي، در آستانه توأم

بال زنان دور بر نقاره خانه توام

اگر پرم ز كوي تو، بگو پرم كجا رضا

رضا رضا، رضا رضا، رضا رضا، رضا رضا

[صفحه 69]

من كنار قبر امام رضا باشم و بچه را به اتاق عمل بفرستم

آنان در سال 59 كه به خاطر جنگ تحميلي خانه شان در آبادان خراب شد به تهران آمدند و در يك خانه محقري سكونت كردند، پدر با زحمت و كارگري زندگي آنان را اداره مي كرد، تا اينكه در تابستاني تصميم گرفتند با چند نفر از اقوام شان به زيارت امام رضا

عليه السلام بروند در دومين روز اقامتشان در مشهد يك روز كه پدر براي تهيه لوازم زندگي از مسافرخانه بيرون رفته بود و مادر در راهرو مشغول طبخ بود پسر چهار ساله آنان در اطاق با خودش بازي مي كرد و دختر چند

[صفحه 70]

ماهه شان خواب بود ناگهان مادر فرياد بچه اش را شنيد، او به داخل اطاق دويد ديد كه كودكش از حال رفته وديگر نفس نمي كشد مادر كه به شدت ناراحت شده بود و فرياد زد خدا، خدا و از هوش رفت.

خويشان آنان كه در همان مسافرخانه بودند به اطاق ريخته و فورا بچه را به بيمارستان بردند، پزشكان در پاسخ پدر كودك و اقوام او كه پرسيدند براي نجات وي چه راهي وجود دارد

گفتند: بايد از كمرش آب بگيريم و گرنه فلج مي شود و خيلي زود مي ميرد.

مادر كودك وقتي به خود آمد و متوجه قضيه شد كمي فكر كرد و سپس با ايمان محكم گفت: مردم از آن سر مملكت نذر امام رضا مي كنند و حاجت شان برآورده مي شود و من كنار قبر امام رضا عليه السلام باشم و بچه چند ماهه ام را به اطاق عمل بفرستم؟

پدر فورا فرزند نيمه جانش را در بغل گرفته و به سرعت خودش را به حرم امام رضا عليه السلام رسانيد و خود و كودكش را به ضريح چسبانيد، اشك مي ريخت و زار مي زد، پيوسته

[صفحه 71]

مي گفت: اي امام هشتم، اي ضامن آهو و اي امام غريب تو را به خاندان معصومت، دختر بچه ام را شفا بده و مرا گريان و نالان راهي خانه ام نكن.

ناگهان دختر بچه اش چشم خود را باز كرد و لبخند زد كه در اين وقت مادر هيجان

زده از جا بلند شده فرياد زد: امام رضا دختر را شفا داد، خدايا شكر، اي امام رضا ممنون تو هستم، مردم دورش را گرفتند ولي او از لابلاي جمعيت خودش را بيرون كشيد و با سرعت به مسافرخانه رسانيد.

پدر و كودك كه در اين مدت با ناراحتي در حيات مسافرخانه قدم مي زد وقتي كودكش را با چشم باز و لبخند مشاهده كرد او را در آغوش گرفته مي بوسيد، و فردايش پدر و مادر كودك شان را به بيمارستان بردند، وقتي پزشكان او را معاينه كردند و حال او را عادي و سالم ديدند گفتند: الله اكبر نجات اين دختر كوچولو فقط به معجزه شباهت دارد.

آري همچنانكه علي عليه السلام مي فرمايد: دعا كليدهاي نجات و گنجينه هاي رستگاري است و چون فزع و بي تابي سخت

[صفحه 72]

شود و پناهگاه «نجات» خداوند است.

اي خراسان كربلا و قتلگاهت

عالم و آدم گداي يك نگاهت

اي رضا جان اي رضا جان اي رضا جان

تو كريمي تو كريمي من گدايم

سيدي از خود نگراني جدايم

اي رضا جان، اي رضا جان، اي رضا جان

[صفحه 73]

خواستم خدمتشان بروم كه تو مرا از خواب بيدار كردي

خانمي اهل دامغان نحوه شفا گرفتن بيماري قلبي خود را از امام رضا عليه السلام چنين بيان مي كند در سن 21 سالگي به بيماري قلبي مبتلا گشتم، بيمار توان مرا سلب كرده بود پيوسته كارم رفتن نزد دكتر و مصرف دارو و معالجه بود و پس از چهار سال معالجه و مراجعه به پزشكان متخصص حالم وخيم تر شده بود روزگارم به سختي مي گذشت.

همسرم با اينكه سعي مي كرد بيماري مرا عادي جلوه دهد هميشه نويد بهبودي به من مي داد ولي به خوبي احساس

[صفحه 74]

مي كرد كه در درياي چشمانش غمي سنگين لنگر انداخته

است، آشيانه زندگيمان را هاله اي از نااميدي پوشانده بود، بستگانم در فكر چاره بودند ولي كاري نمي توانستند بكنند.

تا اينكه تصميم گرفتند مرا به مشهد ببرند بلكه از آقا امام هشتم عليه السلام شفا بگيرم.

ساعت 11 شب بود ما به حرم رفتيم و پس از نماز و زيارت در كنار پنجره فولاد با اشك و آه زانو زديم نمي دانم تا كي در راز و نياز بودم كه از حال رفتم ناگهان از طپش قلبم به خود آمدم فورا همسرم را از خواب بيدار كرده، گفتم حالم خيلي بد است فورا مرا به دكتر برسان او در حالي كه صورتش خيس از اشك بود آرام و با اطمينان گفت: تو خوب شدي، آقا شما را شفا داده جاي نگراني نيست، من در حالي كه بهت زده به او نگاه مي كردم گفتم چطور؟

گفت: اي كاش لحظه اي ديرتر مرا از خواب بيدار مي كردي، داشتم با مولايم شفا دهنده دردمندان حرف مي زدم. مجلسي بود و عده اي در آنجا مشغول سينه زني

[صفحه 75]

بودند، آقايي نوراني با دستاري مشكي به روي چهارپايه اي ايستاده بود و من و تو در كناري نشسته و به سخنراني او گوش مي داديم او همچنان كه به مردم نگاه مي كرد چون چشمش به ما افتاد با دست به من اشاره نمودند، گفتم: با من هستيد؟

فرمودند: بلي با شما هستم و مطلبي فرمودند كه متوجه نشدم.

دوباره اشاره فرمودند كه نزديك من شويد

خواستم خدمتشان بروم كه تو مرا از خواب بيدار كردي من در اين حال متوجه شدم كه ضربان قلبم بسيار منظم و آرام شده است.

روز بعد نزد دكتري كه نوبت داشتم رفتم و بعد هم دكترهاي ديگر همگي به

اتفاق نظر دادند كه سالم هستند و هيچ مشكلي قلبي مشاهده نمي شود.

با شادي وصف ناپذير به دامغان برگشتيم در حالي كه كوله باري از مهرباني و لطف بي كران امام هشتم عليه السلام را همراه داشتيم و الحمدلله رب العالمين.

[صفحه 76]

اي هشتمين شمس ولا اي رضا جانم، اي رضا جانم

حاجات ما را كن روا اي رضا جانم اي رضا جانم

اي شيعه در زير لوايت تا ابد زنده

اسلام و قرآن با تولاي تو پاينده

خلق دو عالم تا ابد بر درگهت بنده

كن گوشه چشمي به ما اي رضا جانم اي رضا جانم

[صفحه 77]

در پرتگاه سقوط كردند، ولي عنايت امام هشتم شامل حال آنها شد

در سفري كه با خانواده و يكي از دوستان كه او نيز با خانواده اش همراه بود با ماشين سواري به مشهد مشرف شديم و پس از چند روز كه از زيارت امام رضا عليه السلام فيض برديم هنگام بازگشت بين مشهد و قوچان ماشين ما در اثر مانعي كه آسفالت كاران در جاده گذاشته بودن و پيچيدن ماشين به كنار جاده از جاده خارج شد و در پرتگاه نسبتا عميقي سقوط كرد ولي از لطف الهي و عنايت امام هشتم عليه السلام ماشين بدون اينكه چپ كند يا معلق بزند با چهار چرخ روي زمين قرار گرفت و در اثر

[صفحه 78]

دستپاچگي راننده ماشين با سرعت بيش از پيش در بيابان ناهموار به رفتن خود ادامه داد تا اينكه در دو متري تير سيماني ماشين ناگهان خاموش شده و ميخكوب ايستاد كه در اثر توقف ناگهاني بار بند با وسايل روي ماشين از جا كنده شد و محكم كنار تير سيماني به زمين خورد.

به خوبي معلوم بود كه اگر ماشين خودبخود خاموش نشده و توقف نكرده بود در اثر برخورد با

تير سيماني ضخيمي كه جلوي ما قرار داشت هم ماشين خرد مي شد و هم همگي ما كشته مي شديم، ولي باز هم از لطف خداوند متعال و معجزه وجود مبارك ثامن الحجج عليه السلام ماشين و ما، چيزي مان نشد و آن را روشن كرده و به جاده آمديم و به راه خود ادامه داديم.

آري حضرت رضا عليه السلام كه مي فرمايد: هر كس مرا مكان دور زيارت كند در قيامت هنگام توزيع نامه اعمال و سنجش اعمال و گذشتن از صراط آمده كمكش مي كنم، چگونه در دنيا به زائرش كمك نمي كند؟

[صفحه 79]

شهي كه خاك طوس از او آمده محترم توئي

مهي كه نور مي دهد، بر عرب و عجم توئي

رئوف اهلبيتي و ولي ذوالكرم توئي

به مسجدالحرام دل، قبله توئي، حرم توئي

صفا و مروه مي كند با حرمت صفا، رضا

رضا رضا رضا رضا، رضا رضا رضا رضا

[صفحه 80]

من پيامي از حضرت رضا برايت دارم

جناب آقاي شيخ احمد وائلي كه از سخنرانان معروف و تاريخ دانان بزرگ و شيعه شناسان برجسته مي باشد و حدود نيم قرن است كه در عراق، كويت و ساير نقاط خليج به تبليغات و نشر معارف اسلامي اشتغال دارد.

اواخر سال 1418 قمري به سرطان گردن مبتلا شد كه جهت معالجه به لندن رفت و چون نزديك ماه محرم بوده بسيار متأثر مي شود كه آن سال از سخنراني و ذكر فضائل اهل بيت به خصوص سالار شهيدان عليه السلام محروم مي شود و لذا

[صفحه 81]

قصيده اي مي فرستد كه كنار ضريح امام حسين عليه السلام خوانده شود.

يكي از مؤمنين به او پيشنهاد مي كند كه قصيده اي نيز بعنوان توسل در فضيلت و مصيبت امام هشتم سروده بفرستد كه در حرم آن حضرت خوانده شود، وي اين پيشنهاد را پذيرفته، قصيده اي مي گويد

و درصدد بوده كسي را پيدا كند و آن را به ايران بفرستد.

در اين وقت يكي از بستگان او از ايران تماس گرفته «و با اينكه از قصيده اطلاع نداشته» ضمن احوالپرسي مي گويد: من پيامي از حضرت رضا عليه السلام برايت دارم كه فرمودند: احتياجي به فرستادن قصيده نيست، قصيده ات رسيد و حاجت تو برآورده شد.

آقاي وائلي به شدت منقلب شده و چون پزشك او را معاينه مي كند مي گويد: شما كاملا خوب شده ايد، نامبرده فورا به كويت مي آيد و در محرم و صفر سخنراني هاي خود را انجام مي دهد و هم اكنون در سلامتي كامل به سر مي برد و

[صفحه 82]

بهبودي خود را مرهون امام هشتم عليه السلام مي داند.

«صلي الله عليك يا اباالحسن يا علي بن موسي الرضا»

گفته جدت بود نور چشم علي

نور حق از حريمش بود منجلي

در دو عالم بود مؤمنين را ولي

معدن حاجت دست بهر هر سائلي

[صفحه 83]

فرمود: من علي بن موسي الرضا هستم

آقاي روح الله امامي اهل بزرگ كاشان كه شفاء يافتن وي از بيماري قلبي غيرقابل علاجش سخت موجب شگفتي پزشكان معالج او و همه مردم كه در جريان بيماري نامبرده قرار داشتند گرديد، بسيار جالب و آموزنده است و بهتر كه تفصيل جريان را از قلم خودشان بخوانيد.

«بنده شيعه اي از شيعيان امام جعفرصادق عليه السلام و دلباخته ائمه معصومين عليهماالسلام مي باشم كه مورد عنايت آن حضرت قرار گرفته و زندگي دوباره اي از آن بزرگواران اخذ نمودم.

جريان شفا يافتن اين حقير بدين ترتيب بود كه: در سال

[صفحه 84]

1352 مبتلا به ناراحتي قلبي شدم و اطباء مرا مأيوس نمودند، تا اينكه به بيمارستان 13 آبان كنوني مراجعه كردم و از آنجا مرا به بيمارستان 7 تير منتقل كردند و پس از گذشت

چند روزي كه در اين بيمارستان بستري بودم دكتر شيخ كه از اطباء بيمارستان امام خميني «هزار تخت خواب سابق» بود بر بالينم آمد و گفت: بيش از 48 ساعت زندگيم ادامه نخواهد داشت.

در اين لحظات زبان و چشم و كليه جوارحم از كار و حركت افتاده بود و تنها گوشهايم قدرت شنوايي داشت، اما با تزريق آمپولي توان تيمم و به پا داشتن نماز پيدا كرده و وصيت نامه اي نوشتم و از پرستار تقاضا كردم آن شب مرا تنها بگذارد و چراغ ها را خاموش كند.

در نيمه شب به ائمه معصومين متوسل شدم و نذر كردم كه در صورت شفاء يافتن از شغل خود استعفا داده و مشغول امور خيريه شوم.

در راز و نياز و طلب شفا بودم كه در سه نيمه شب صدايي بگوشم رسيد كه مي گفت:

[صفحه 85]

امامي به منزل برگرد و نذر خود را اداء كن كه حاجت تو برآورده شد.

چشمهايم را باز كردم آقاي نوراني را كه دست راستش روي سينه ام بود ديدم نفس عميقي كشيدم اما هيچي دردي احساس نكردم، و در عين حال كه سفارش كرده بودم كه چراغهاي اطاق را خاموش كنند اطاق از نور ايشان روشن بود سئوال كردم شما چه كسي هستيد؟

فرمود: من علي بن موسي الرضا هستم.

در گفتگو بوديم كه اطاق تاريك شد، در همان لحظه از تخت پائين آمده لباسهايم را برداشته استحمام كردم و پس از آمادگي لازم لب تخت نشسته و زنگ اطاق را به صدا در آوردم فورا پرستار م آمد وقتي مرا با لباسهايم به حالت معمولي ديد بهتش زد كه من شفا يافتن خود را به او خبر دادم.

صبح كه

دكتر معالج آمد و معايناتي انجام داد گفت: قلبت از بچه تازه متولد شده سالمتر است و علي رغم اينكه هيچ اميدي به بازگشت سلامتي قلبت نبود اكنون اثري از بيماري در

[صفحه 86]

تو نيست.

بدين ترتيب در اثر توجه حضرت ثامن الحجج عليه السلام زندگي دوباره اي كسب كردم و از آن زمان تاكنون در امور مسجد سازي «محلات» روستاي برزك مشغول فعاليت مي باشم و اين اشتغال از بركات زندگي دوباره ام مي باشد اميد است خداوند آنها را ذخيره آخرتم قرار داده و توانسته باشد حق امام هشتم عليه السلام را در حد توان در ادامه عمر دوباره ام اداء كرده باشم.

اي شمس ولايت

اي جانم فدايت

اي مهرت حياتم

اي راهت نجاتم

[صفحه 87]

در خواب حضرت رضا را زيارت كردم فرمودند: برگرد چون …

يكي از اولياء خدا كه در همدان سكونت دارد، فرموده بود: يك بار كه در مشهد مقدس مشرف شده بودم، وقتي به مقصد رسيديم در منزلي كه گرفته بوديم، خوابيديم، در خواب حضرت رضا عليه السلام را زيارت كردم، فرمودند: برگرد چون يكي از همسايگانت مي ميرد.

از خواب بيدار شدم و فورا عازم همدان شدم، وقتي رسيدم خبري نبود تا اينكه فردا متوجه شديم، يكي از گداهاي محل فوت، كرده است چون شناسنامه و مدرك نداشت اجازه

[صفحه 88]

دفن به او نمي دادند.

پسرم را فرستادم كه از دكتر جواز دفن بگيرد، اما دكتر اجازه نداد تا اينكه نزديك ظهر دكتر از كوچه ما گذشت صدايش كردم منزل آمد، به او گفتم: جواز دفن اين همسايه ما را بنويس.

ايشان بدون معطلي جواز دفن را نوشته فهميدم كه اگر در مشهد مي ماندم اين جنازه همين طور روي زمين مي ماند، تازه عنايت حضرت رضا عليه السلام را نسبت به بندگان خدا را متوجه شدم.

بهر آهو تو ضامن شدي از

كرم

كن شفاعت مرا در صف محشرم

حمد يزدان كنم چون تو را زائرم

شو ببالين من لحظه ي آخرم

[صفحه 89]

از كوثر دهانش آب حيات را نوشيدم

حضرت آيت الله حسن زاده آملي مي فرمايد: در عنفوان جواني و آغاز درس زندگاني كه در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف ايام در اسم و فعل و حرف بودم و محو در فراگرفتن صرف و نحو در سحرخيزي و تهجد عزمي راسخ و ارادتي ثابت داشتم، در رؤياي مبارك سحري به ارض قدس رضوي تشرف حاصل كرده ام و به زيارت جمال دل آراي ولي الله اعظم ثامن الحجج علي بن موسي الرضا عليه السلام و علي ابنائه آلاف التحية و الثناء نائل شده ام.

در آن ليله مباركه قبل از آن كه به حضور باهر النور امام عليه السلام

[صفحه 90]

مشرف شوم، مرا به مسجدي بردند كه در آن مزار حبيبي از دوستان خداوند متعال بود و به من فرمودند: در كنار اين تربت دو ركعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه كه برآورده شود من از روي عشق و علاقه مفرطي كه به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم، سپس به پيشگاه والاي امام هشتم سلطان دين رضا «روحي لتربته الفداء» و خاك درش تاج سرم رسيده و عرض ادب نمودم، بدون اينكه سخني بگويم امام عليه السلام كه آگاه به سر من بود و اشتياق و التهاب و تشنگي مرا براي تحصيل آب حيات علم مي دانست فرمود: نزديك بيا نزديك رفتم و چشم به روي امام عليه السلام گشودم، ديدم با دهانش آب دهانش را جمع كرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود كه: بنوش، امام عليه السلام خم شد و من زبانم را در آوردم و

با تمام حرص و ولع كه گويي خواستم لب هاي امام را بخورم از كوثر دهانش آن آب حيات را نوشيدم و در همان حال به قلبم خطور كرد كه اميرالمؤمنين عليه السلام هزار در علم و از هر دري هزار در ديگر به روي من گشوده شد پس از آن امام عليه السلام طي الارض را

[صفحه 91]

عملا به من بنمود كه از آن خواب نوشين شيرين كه از هزاران سال بيداري من بهتر بود به در آمدم به آن نويد سحرگاهي اميدوارم كه روزي به گفتار حافظ شيرازي سخن به ترنم آيم كه:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند

[صفحه 92]

آيا نمي داني كه من زوارم را دوست دارم

يكي از اهل تقوي و يقين كه در زمان عالم رباني مرحوم حاج شيخ محمد جواد بيد آبادي را درك كرده نقل كرد: زماني كه آن بزرگوار به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام و توقف چهل روز در مشهد مقدس به اتفاق خواهرش از اصفهان حركت نمود و به مشهد مشرف شدند چون هيجده روز از مدت توقف در آن مكان شريف گذشت شب، حضرت رضا عليه السلام در عالم واقعه به ايشان امر فرمودند: كه فردا بايد به اصفهان برگردي.

عرض مي كند اي مولاي من، من قصد توقف چهل روز در جوار حضرتت كرده و هيجده روز بيشتر نگذشته.

[صفحه 93]

امام عليه السلام فرمود: چون خواهرت از دوري مادرش دل تنگ است و از ما مراجعتش را به اصفهان خواسته، براي خاطر او بايد برگردي، آيا

نميداني كه من زوارم را دوست مي دارم چون مرحوم حاجي به خود مي آيد از خواهرش مي پرسد كه از حضرت رضا عليه السلام روز گذشته چه خواستي؟

مي گويد: چون از مفارقت مادرم سخت ناراحت بودم به آن حضرت شكايت كرده درخواست مراجعت نمودم.

محبت و رأفت حضرت رضا عليه السلام درباره عموم شيعيان خصوصا زوار قبرش از مسلميات است، چنانكه در زيارتش دارد «السلام عليك ايها الامام الرؤف»

اگر مرا از قيد غم رها كني چه مي شود؟

اگر نگاه مرحمت به من كني چه مي شود

نظر به اين كبوتر حرم كني چه مي شود

جواز كربلا به ما كرم كني چه مي شود؟

[صفحه 94]

آنچه در آستين داري بايد بشكني

محمد بن زيد رازي گفت: زمانيكه مأمون حضرت رضا عليه السلام را وليعهد خود كرد من در خدمت حضرت بودم كه يك نفر از خوارج كاردي را به زهر آلوده كرده و به ياران خود گفته بود من نزد اين مردي كه خودش را فرزند رسول خدا مي داند مي روم، مي پرسم چرا داخل شدي در آنچه اين طاغي «مأمون» وارد شده براي چه وليعهدي مأمون را قبول كرده است» پس اگر دليلي «قانع كننده» نياورد، من مردم را از او راحت مي كنم «يعني او را با همين كارد مي كشم» كارد را هم در آستينش پنهان كرد.

[صفحه 95]

چون اجازه ورود گرفت وبر حضرت رضا عليه السلام وارد شد. ابتداء حضرت به او فرمود: جواب سئوال تو را مي دهم اما به شرط اينكه تو هم به اين شرط وفادار باشي.

آن مرد گفت: شرط چيست؟

حضرت فرمود: اگر جوابي كه مورد پسند تو بود بايد آنچه كه در آستين پنهان كرده اي بشكني و دور اندازي.

آن مرد خارجي از شنيدن سخن حضرت متحير شد و فورا آن كارد را بيرون آورد

و شكست و دور انداخت آنگاه به حضرت عرضه داشت بگو بدانم به چه جهت داخل شدي در آنچه آن طاغي «مأمون» در آن داخل شده «يعني چرا وليعهدي مأمون را قبول كرده اي؟» و حال آنكه گروه كافرند و شما فرزند پيغمبري، و چه چيزي بر اين امر شما را وادار كرد؟

حضرت رضا عليه السلام فرمودند: آيا كفر اين گروه بدتر است يا كفر عزيز مصر «زمان حضرت يوسف عليه السلام» و اهل مملكت او و حال آنكه اين گروه «مأمون» به يگانگي خدا اقرار دارند و اما اهل مصر به يگانگي خدا اقرار نداشته و خدا را نمي شناختند و

[صفحه 96]

يوسف فرزند پيغمبر پيامبر عليهماالسلام و پيغمبر زاده بود و به عزيز مصر كه كافر بود فرمود: مرا بر خزائن زمين فرمان فرما كن به درستي كه من حفظ كننده و عالم و دانايم. و آنگاه يوسف عليه السلام در مجالس فراعنه مي نشست اما من مردي از اولاد رسول خدايم و مرا به زور و قبول اين امر وادار كرده اند پس ديگر سرزنش و عتاب تو چيست؟» «يعني سرزنش تو بي مورد است.»

مرد خارجي گفت: «قبول كردم» و ديگر شما را سرزنش نمي كنم و شهادت مي دهم كه توئي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و صادق و راستگويي.

مسلم و محقق است كه حضرت رضا عليه السلام و همه ائمه طاهرين عليهماالسلام صفت حميده تسليم و رضا را به اعلي درجه دارا بوده اند و ميدانستند كه رضاي خدا در چه امر است، پس رضاي حق را اختيار مي كردند دراينجا امام عليه السلام رضاي خدا را در اين ميدانستند كه ولايت عهدي را قبول كنند و كشته نشوند.

در ضمن بزرگترين عنايت

حضرت درباره آن شخص

[صفحه 97]

خارجي اين بود كه او را از مرض جهل و ناداني و بي معرفتي و حس انتقامجويي و جرئت پيدا كردن بر كشتن امام عليه السلام مبدل به شناخت و معرفت و علم امام عليه السلام نسبت به كار زشتي كه مي خواست انجام دهد آگاهي دهد و شهادت به راست گوئي حضرت بدهد و چه عنايتي از اين بالاتر و بهتر كه انسان نسبت به امامش معرفت پيدا كند و تسليم او گردد.

گداي كوي شمائيم و حاجتي داريم

روا مدار كه محروم از آستان برويم

[صفحه 98]

امام فرمودند: اي ملائكه پروردگار بنشينيد

از امام جواد عليه السلام نقل شده كه يكي از اصحاب حضرت رضا عليه السلام بيمار شده بود و حضرت به عيادت و ديدن او تشريف فرما گرديدند جوياي احوال او شدند.

حضرت به شخص مريض فرمودند: خود را در چه حالي مي يابي و چگونه مي بيني؟

عرض كرد: مرگ را ملاقات كردم «و مقصودش اين بود كه در شدت مرضم»

حضرت فرمود: مرگ را چگونه ملاقات كردي.

[صفحه 99]

عرض كرد: مرضم بسيار شديد و سخت است.

آن بزرگوار فرمود: اين شدت مرض مرگ نيست بلكه آنچه مي يابي بعضي از احوالات مرگ را به تو مي نماياند و تو را مي ترساند. سپس فرمودند: مردم در مردن بر دو قسمند:

1- يك قسم مردماني هستند كه به مردان راحت مي شوند «يعني مردن اول راحتي آنها است»

2- قسم ديگر كساني هستند كه چون مي ميرند مردم از ايشان راحت مي شوند.

حضرت فرمودند: پس تو ايمان خود را به خدا و نبوت و ولايت ما خانواده تازه كن تا راحت شوي آن مرد چنين كرد «ايمان خود را تجديد كرد» و گفت: يابن رسول الله من گروهي از ملائكه پروردگار را مي بينم و

ايشان را اجازه مرحمت فرمائيد تا در خدمت شما بنشينند.

امام عليه السلام فرمودند: اي ملائكه پروردگار بنشينيد و حضرت به آن مريض رو كردند و فرمودند: از اين ملائكه بپرس كه آيا مأمورند كه نزد من بايستند؟

[صفحه 100]

مريض گفت: من پرسيدم اما ايشان گفتند: اگر تمام ملائكه اي را كه خداوند سبحان خلق فرموده نزد شما حاضر شوند نمي نشينند تا زماني كه به ايشان اجازه دهيد و مرخص فرمائيد، و ايشان به همين كيفيت از جانب خداوند متعال مأمورند پس آن مرد چشم هاي خود را بر هم نهاد و گفت السلام عليك يابن رسول الله اين است شخص تو «شخصيت شما» و پيامبر خدا و امامان بعد از پيامبر، اين كلمات را بيان كرد و از دنيا رفت.

مسلم و مبرهن و قطعي است كه در حال احتضار و هنگام مرگ، پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام حاضرند و به دوستان خود نظر مرحمت دارند و براي دوستان چه لذتي بالاتر از اين كه هنگام مرگ و وقت جان دادن چشمش به جمال محبوبان خود بيفتند و بگويد:

آن جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست

روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم

يا بگويد:

[صفحه 101]

در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم

بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم

علي الصباح قيامت كه سر ز خاك برآرم

بگفتگوي تو خيزم بجستجوي تو باشم

[صفحه 102]

قدمگاه حضرت رضا صحت دارد يا نه

قدمگاه در حدود صد كيلومتري مشهد به طرف نيشابور قرار گرفته، آنجا محلي است كه مانند سنگ مقام حضرت ابراهيم عليه السلام در مسجدالحرام دو جاي پا روي سنگ سياهي بجا مانده و مردم معتقدند كه آنجا جاي پاي حضرت علي بن

موسي الرضا عليه السلام است.

مؤلف كتاب ملاقات با امامان زمان عليه السلام جناب آقاي ابطحي مي فرمايد: من بسيار به آن محل كه داراي گنبد و صحن و حرم مفصلي است رفته و تا روز هفتم ماه رجب 1404 بي توجه به آن مقام مقدس بودم، يعني فكر مي كردم كه مردم آن سنگ و آن محل را درست كرده اند و هيچ مدرك و مأخذ صحيحي

[صفحه 103]

ندارد، ولي در روز مذكور كه اول اذان ظهر در حال رفتن به تهران به آنجا رسيدم به همراهان گفتم براي آن كه نماز اول وقت مان از بين نرود خوب است در آن محل نماز ظهر و عصر را بخوانيم، آنها قبول كردند و ماشين را جلو در صحن قدمگاه پارك كردند و ما وارد صحن شديم، در آن كنار چشمه آب گوارائي است كه مي گويند با اشاره عصاي حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام جاري شده و تا آن زمان به اعتقاد آنكه اين مطلب صحيح است و بخواهم متبرك شويم، بلكه چون آب ديگري آنجا نيست از آن چشمه وضو گرفتيم و وارد حرم شديم، در اين موقع من به آن سنگ سياهي كه آثار قدمها روي آن بود نگاهي كردم، ديدم قطعه شعري به اين مضمون بالاي آن نصب شده است:

گر ميسر نشود بوسه زدن پايش را

هر كجا پا بنهد بوسه زنم جايش را

بر زميني كه نشان كف پاي تو بود

سال ها بوسه گه اهل نظر خواهد بود

[صفحه 104]

من گريه ام گرفت، رفتم آن سنگ را بوسيدم و گفتم آقا جان اگر ما پايت را نمي توانيم ببوسيم جاي پايت هم نميدانيم كجا است كه ببوسيم، ولي جائي را ميبوسيم كه مردم مي گويند جاي

پاي آن حضرت است همينطور برخلاف هر چند مرتبه اي كه به آن مكان شريف مشرف شده بودم اشك مي ريختم و به آن جاي پاي احتمالي عشق مي ورزيد م تا آنكه نماز ظهر را خواندم، بعد از نماز ظهر ناگهان چشمهايم سنگين شد، حالت چرتي به من دست داد در عالم رؤيا مي ديدم كه آن مكان شريف كه در دامنه كوه قرار گرفته بود مبدل به بياباني شده كه در دامنه همان كوه است و همان چشمه آب جاري است و در طرف راست چشمه قريه كوچكي است كه مردم آن بيرون قريه «روستا» جمع شده اند و منتظر موكب همايون حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام هستند من در آن حال متوجه شدم كه زمان را به عقب برگردانده اند و آن زماني را به من نشان مي دهند كه حضرت ثامن الحجج عليه السلام از آن بيابان عبور مي فرمايند و اين مردم به استقبال آن حضرت آمده اند، كه موكب مبارك آن

[صفحه 105]

حضرت نمايان شد مردم آن قريه «روستا» سر از پا نمي شناختند صداي گريه و ضجه شوق تمام بيابان را پر كرده بود. بهرحال مي ديدم كه آن حضرت از كجاوه پياده شدند و مردم دور وجود مقدسش حلقه زده بودند: دست هاي آن حضرت را مي بوسيدند آقا كنار همان چشمه تشريف آوردند روي اين سنگ سياه كه كنار همان چشمه افتاده بود ايستادند و مي خواستند پاهاي مباركشان را از گرد و غبار راه بشويند كه پيرمردي ظاهرا بزرگتر اهالي روستا بود و با اصرار زياد بلكه با گريه و زاري درخواست كرد كه آقا اجازه بدهند او آب بريزد و پاهاي مقدس آن حضرت را بشويد، بالاخره با

اصرار زياد اجازه گرفت و اين كار را كرد و سپس آن سنگ را براي خود برداشت و در خانه نگه مي داشت و سالها بعد از تشريف بردن آن حضرت به طرف طوس مردم نزد او مي آمدند و از آن سنگ مقدس استشفاء مي نمودند تا آنكه شايد بعدها همان پيرمرد براي آنكه اين سنگ فراموش نشود جاي پايي روي آن سنگ حك كرد و شايد هم همان موقعي كه حضرت روي آن ايستاده

[صفحه 106]

بودند جاي پا روي آن سنگ افتاده.

بهرحال بعدها مردم با ولايت و يا محبت نسبت به خاندان عصمت عليهم السلام خانه آن پيرمرد را مبدل به حرم و صحن و بارگاه كردند و مردم شيعه آن سنگ مقدس را مورد احترام قرار دادند چنانكه مردم مسلمان سنگي را كه حضرت ابراهيم عليه السلام براي بناي كعبه رويش ايستاده در بلور و طلا گرفته اند و در وسط مسجدالحرام قرارش داده اند و از آن احترام مي كنند و خداي تعالي نام آنرا در قرآن برده و فرموده:

«و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلي»

پس از اين حالت خواب مانند كه به خود آمدم فكر مي كردم كه اگر اين جريان حقيقت داشته باشد سنگ سياه هزارها برابر سنگ سياهي كه حضرت ابراهيم عليه السلام رويش ايستاده و به اين خاطر شرافت پيدا كرده و نامش مقام ابراهيم عليه السلام شده شرافت و برتري دارد، زيرا طبق آنچه از آيات قرآن و روايات استفاده مي شود حضرت ابراهيم عليه السلام پس از آن همه امتحانات و پوشيدن لباس خلت و امامت تازه به مقام شيعيان

[صفحه 107]

حضرت علي بن ابي طالب و يا حضرت علي بن موسي الرضا و يا ساير ائمه عليهم السلام مي رسد و به اين

مقام مقدس مفتخر مي شود و خداي تعالي در قرآن او را منحصرا در ميان انبياء به داشتن اين مقام ياد مي كند كه مي فرمايد:

«و ان من شيعته لأبراهيم»

بنابراين به همان اندازه كه حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام بر حضرت ابراهيم عليه السلام شرافت دارد اين سنگ هم بر سنگ مقام حضرت ابراهيم شرافت خواهد داشت.

باز تكرار مي كنيم:

گر ميسر نشود بوسه زدن پايش را

هر كجا پا بنهد بوسه زنم جايش را

بر زميني كه نشان كف پاي تو بود

سال ها بوسه گه اهل نظر خواهد بود

[صفحه 108]

حضرت رضا فرمود اين خوك را سه روز ميهمان كن

شخصي نقل مي كند كه من يك شب در عالم رؤيا ديدم وارد حرم مطهر حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام شده ام آن حضرت روي ضريح نشسته اند و شمشيري روي زانو گذاشته اند و آنچه زائر اطراف قبر مطهر آن حضرت است مگر چند نفر، بقيه بصورت حيوانات اند.

در اين بين خوكي كه خورجيني راه راه روي دوشش با خصوصيات معيني بود نزديك من آمد.

حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام فرمود: سه روز اين خوك را ميهمان كن.

[صفحه 109]

من عرض كردم: آقا مگر انسان پيدا نمي شود كه خوكي را من ميهمان كنم؟

من عرض كردم: آقا مگر انسان پيدا نمي شود كه خوكي را من ميهمان كنم! فرمود: من اين همه حيوانات را ميهمان كرده ام تو هم سه روز خوكي را ميهمان كن.

از خواب بيدار شدم نمي دانستم تعبير اين خواب چيست، صبح قبل از آفتاب ديدم در خانه را مي زنند وقتي در را باز كردم ديديم يكي از دوستان است آمده و از من تقاضاي دارد كه سه روز در منزل ما بماند ميهمان ما بشود من با كمال تعجب ديدم همان خورجين و همان خصوصيات

كه در خواب براي آن خوك ديده بودم در اين دوست قديمي ما وجود دارد.

به او گفتم بفرماييد مانعي ندارد و به خصوص كه شب گذشته علي بن موسي الرضا عليه السلام هم ميهمان شدن شما را در خانه ما حواله فرموده اند.

گفت: چطور؟

گفتم: به خدا قسم تا روز آخر مطلب را نخواهم گفت.

[صفحه 110]

او فكر مي كرد كه مورد لطف آن حضرت واقع شده است و شايد هم همينطور بود، ولي من قصه را براي او نقل نمي كردم كه مبادا متأثر شود و اين عمل خلاف دستور پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله است كه فرمود: «اكرم الضيف و لو كان كافرا»

ميهمان را گرامي بداريد ولو آنكه كافر باشد.

ولي روز آخر مطلب را به او گفتم او بسيار گريه كرد و گفت: اين سيرتي را كه شما از من در خواب مشاهده كرده ايد فقط مربوط به اين است كه من شغلي دارم كه گاهي آلوده به كسب حرام مي شود.

نادمم اي خدا از گناهان خود

زار و درمانده ام من ز درمان خود

اشك بارم من از هر دو چشمان خود

توبه ام كن قبول تو ز احسان خود

[صفحه 111]

وسائل نوشتن كتاب را براي تو فراهم كرده ايم

مؤلف كتاب ملاقات با امام زمان عليه السلام مي فرمايد: در شب ميلاد حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام يعني يازدهم ذيقعده سال 1404 هجري قمري مجلس جشني در منزل يكي از علماء ايراني ساكن محله «سيده زينب» شهر شام برقرار بود ما هم با چند نفر از دوستان در آن مجلس شركت كرديم.

در آن مجلس هر كس حاجتي داشت، شايد هم همه افراد حاجت شان را گرفتند زيرا از وضع مجلس پيدا بود كه مورد توجه خاندان عصمت عليهم السلام به خصوص حضرت بقية

الله ارواحنا فداه قرار گرفته است مجلسي كه در ميان جمع امويين،

[صفحه 112]

يعني طرفداران بني اميه برگزار شده و اكثر ساكنين آنجا دشمن خاندان عصمت عليهما السلام اند چرا مورد توجه آن حضرت قرار نگيرد.

بهر حال من هم در آن مجلس حوائجي داشتم كه يكي از آنها اين بود كه آن حضرت بر من توفيق نوشتن اين كتاب را در ملاقات با امام زمان عليه السلام بفرمايد. چند روز بعد در يك ارتباط روحي كه بهترين تمثيلش اينست كه بگويم در خواب متوجه شدم كه حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام مي فرمايند: ما از قبل همه وسايل نوشتن اين كتاب را براي تو فراهم كرده ايم.

منزل يكي از دوستانمان را براي تو آماده و دل او را مملو از محبت بتو نموده ايم، اينها مگر توفيق نيست كه ما براي تو فراهم نموده ايم؟! چرا تنبلي مي كني و به كارت ادامه نمي دهي گفتم آقا كتاب ندارم، گفتم آقا كتاب ندارم، ملهم شدم كه كتاب فراهم مي شود، ولي نمي دانستم كه از كجا كتاب را بايد تهيه كنم چند روز گذشت و من مشغول نوشتن اين كتاب بودم و از محفوظاتم استفاده مي كردم تا آنكه ديدم ديگر بايد مطالعه كنم و به كتاب احتياج

[صفحه 113]

دارم، با خود فكر مي كردم شايد بايد به علماء شيعه ساكن در دمشق مراجعه كنم و از آنها كتاب به امانت بگيرم.

ولي به مجردي كه اين فكر به مغزم خطور كرد دوست ميزبان مان متوجه اين معني شد با اراده خود حضرت بقية الله عليه السلام كه همه كارهاي خير بوسيله آن حضرت انجام مي شود، او يك دوره كتاب بحارالانوار خريد و به منزل آورد.

با آنكه او قطعا در غير

اين صورت اين كتاب را نمي خريد و شايد هم اگر قصد خريدنش را داشت در دمشق به اين سهولت آن هم بهترين چاپ ها، آن كتاب را نمي توانست تهيه كند.

شاها به تو ما ديده ي احسان داريم

مهر تو سرشته در دل و جان داريم

غير از تو نداريم به كس روي نياز

موريم و نظر سوي سليمان داريم

[صفحه 114]

نتيجه توسل به حضرت رضا

يكي از علماي رباني مي فرمود: در زمان طلبگي خود هفت سال در يكي از حجره هاي مدرسه فيضيه كه ويران و نمناك بود، سكونت نمودم، بيماري رماتيسم گرفتم سالها از اين بيماري رنج مي بردم، از معالجات نتيجه نگرفتم، به مشهد رفتم. در آن جا به من گفتند: نزد آيت الله ملا حبيب الله گلپايگاني كه صبح ها در مسجد گوهرشاد نماز مي خواند برو او مستجاب الدعوة است، از او بخواه براي تو دعا كند تا خوب شوي.

من تصميم گرفتم نزد او براي دعا بروم، ناگاه به ياد اين

[صفحه 115]

حديث «كه آخر داستان مي گوئيم» افتادم و گفتم: تا حضرت رضا عليه السلام هست، رفتن به سوي ملا حبيب الله گلپايگاني روا نيست. از اين رو به سوي حرم حضرت رضا عليه السلام رفتم و متوسل شدم، طولي نكشيد كه بر اثر عنايت آن حضرت، از بيماري روماتيسم نجات پيدا كرده و شفا يافتم.

حديثي كه در داستان فوق بيان شد در اينجا متعرض مي شويم.

مالك ابن نويره از بزرگان قوم خود بود در مدينه به محضر پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و اسلام را پذيرفت و اركان و اصول اسلام و ايمان را از رسول خدا صلي الله عليه و آله آموخت و به سوي قوم خود بازگشت وقتي كه او از مجلس پيامبر صلي

الله عليه و آله بيرون رفت پيامبر صلي الله عليه و آله به حاضران فرمود:

«من احب ان ينظر الي رجل من اهل الجنة فلينظر الي هذا الرجل»

كسي كه دوست دارد به مردي از اهل بهشت بنگرد به اين مرد بنگرد.

[صفحه 116]

حاضران اين سخن را از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدند از ميان آنها ابوبكر و عمر به سوي او دويدند تا به او رسيدند و گفتند: «اي مالك» پيامبر صلي الله عليه و آله تو را اهل بهشت معرفي كرده، براي ما دعا كن كه دعايت مستجاب است.

مالك به آنها گفت: خدا شما را نيامرزد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله را گذاشته ايد و نزد من تازه مسلمان آمده ايد تا براي شما شفاعت و طلب آمرزش كنم.

جايي كه عقاب پر بريزد

از پشه لاغر چه خيزد

[صفحه 117]

جايي را نمي ديد حضرت رضا شفايش داد

حاج شيخ محمود كرماني فرمود: از زني كه كور و اهل كرمان بود و به زيارت حضرت رضا عليه السلام آمده و حضرت رضا عليه السلام او را شفا داده و بينا شده است من او را به مهماني به خانه خود دعوت كردم و از شرح قضيه اش كه شنيده بودم پرسيدم گفت:

قضيه من اين است كه در وطن خود كرمان يك چشم من از بينائي افتاد لذا به اطباء كرمان مراجعه كردم و فايده اي به دست نيامد، بلكه يك چشم ديگر نيز از كار ماند و نابينا شدم لاعلاج از كرمان حركت كرده به تهران رفتم و به دكترهاي آنجا رجوع

[صفحه 118]

كردم، ايشان پس از معاينه گفتند يك چشم علاج پذير نيست.

اما چشم ديگر تا يكسال اگر مواظبت به علاج شود احتمال بهبودي هست، چون چنين

گفتند: من مأيوس شدم و از شوهر خود خواهش كردم كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام بروم، چون جايي و چيزي نمي ديدم دستم را مي گرفتند و مرا مي بردند و من توسل به آن حضرت مي جستم تا يك وقت شوهرم سخني گفت كه بسيار به من اثر كرد، لذا با دل شكسته به حرم تشرف پيدا كردم.

بسيار تضرع كردم كه خدايا مرا به بركت امام هشتم عليه السلام شفا مرحمت فرما، در حال تضرع يك حال ديگر به من روي داد، در آن حال سيدي به شكل سلطان الواعظين شيرازي ديدم، چون او را ديده بودم و مي شناختم به من فرمود: برخيز، عرض كردم من كه جايي را نمي بينم، نمي توانم برخيزم يا بنشينم بار ديگر فرمود برخيز، در اين مرتبه بر خواستم در حالتي كه همه جا را و همه چيز را مي ديدم قضيه من اين بود.

چون بعضي از شفا يافتن من باخبر شدند، به رئيس

[صفحه 119]

تشريفات آستانه خبر دادند مرا طلبيد و اعتراض كرد كه چگونه بدانيم كه تو كور بوده اي و شفا يافته اي؟

گفتم: اطباء تهران معاينه كرده اند و از كوري من خبر دارند، شما از تهران استفسار نماييد تا معلوم شود و چون به تهران نوشتند و جواب آمد و صدق قضيه معلوم شد رئيس تشريفات به من گفت: اگر چه چنان است كه گفته اند لكن اين امر را نبايستي اظهار كني و فاشش نمايي زيرا كه زمان اقتضاي آنرا ندارد.

الا الا ثناي تو، ذكر علي الدوام من

رئوف من، عطوف من، اميد من، امام من

لحظه به لحظه دم به دم، بر حرمت سلام من

به غرفه هاي مرقدت، خورده گره زمام من

در حرمت گرفته ام ذكر رضا رضا

رضا

رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109