سرشناسه : گلستاني، علي، ۱۳۱۷ -
عنوان و نام پديدآور : نكتههاي ناب از زندگاني چهاردهمعصوم عليهمالسلام/ نويسنده علي گلستانيهمداني؛ ويراستار مهديه شجاعي.
مشخصات نشر : تهران: سفير صبح، ۱۳۸۷.
مشخصات ظاهري : ۳۹۷ ص.
شابك : ۳۵۰۰۰ ريال:964-7071-38-8
وضعيت فهرست نويسي : فاپا
يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.
موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه
رده بندي كنگره : BP۳۶/گ۸ن۸ ۱۳۸۷
رده بندي ديويي : ۲۹۷/۹۵
شماره كتابشناسي ملي : ۱۱۳۱۲۷۶
سبط اكبر پيامبر اسلام، در شب سهشنبه نيمه ماه رمضان سال هجري در مدينه ديده به جهان گشود. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم به سلمي يا اسماء بنت عميس فرمود پسرم را نزد من بياوريد. سلمي امام حسن عليهالسلام را در ميان پارچه زرد رنگي پيچيد و نزد آن حضرت برد. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم پارچهي زرد رنگ را به كنار گذاشت و فرمود نوزاد را با پارچهي زرد قنداق نكنيد (شايد اين دستور براي رعايت بهداشت با استفاده از پارچه سفيد به خاطر بهتر نشان دادن آلودگيها باشد) سلمي همان دم پارچه زرد را به پارچه سفيد تبديل كرد و حسن عليهالسلام را نزد پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم آورد. حضرت در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و اين اولين صوت و آهنگي بود كه امام حسن از پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم در توحيد شنيد. آنگاه پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم به علي عليهالسلام فرمود نام پسرم را چه گذاشتهاي؟ علي عليهالسلام عرض كرد: من در نامگذاري از شما پيشدستي نميكنم. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم فرمود من نيز در نامگذاري او از پروردگارم پيش نميگيرم. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و عرض كرد اي محمد صلي الله عليه و اله و سلم خداوند سلام ميرساند و ميفرمايد نسبت علي عليهالسلام به تو همانند نسبت هارون به موسي است (موسي با هارون برادرند) ولي پيامبري بعد از تو نخواهد بود، اين نوزاد را همنام [ صفحه 165] پسر هارون برادر موسي كن. پيامبر فرمود نام او چيست؟ جبرئيل گفت نام او شبر است. پيامبر فرمود: زبان من عربي است. جبرئيل گفت نام او را حسن كه معني شبر است بگذار، پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم چنين دعا كرد: خدايا اين فرزند و فرزندان علي عليهالسلام را از شر شيطان رانده شده درگاهت در پناه تو قرار دادم. [1] . روز هفتم ولادت امام حسن عليهالسلام پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم گوسفند خوشرنگي را عقيقه (قرباني) كرد و يك ران آن را همراه يك دينار به قابله داد، موي سر حسن عليهالسلام را تراشيد و هم وزن آن نقره مسكوك صدقه داد و سر حسن عليهالسلام را با بوي خوش خوشبو نمود. [2] .
از بريده نقل شده كه در مسجد، پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم بر فراز منبر بود و براي مردم سخن گفت، در اين هنگام حسن و حسين عليهماالسلام كه پيراهن قرمز پوشيده بودند وارد مسجد شدند ولي هنگام راه رفتن پايشان به دامنشان پيچيد و افتادند. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم از فراز منبر پائين آمد، آنها را در آغوش گرفت و بالاي منبر برد و پيش خود نشانيد. [3] . ابوهريره ميگويد روزي حسن به محضر پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم آمد و در كنار رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم نشست. رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم به نشانه محبت دهانش را بر دهان حسن عليهالسلام نهاد و سه بار فرمود: اللهم اني احبه و احب من يحبه؛ خدايا من حسن را دوست دارم و همچنين آن كسي كه حسن را دوست [ صفحه 166] بدارد دوست دارم. [4] . پيامبر خدا صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: همانا اين دو پسر (حسن و حسين) را در كودكي تربيت نمودم و از درگاه خداوند براي آنها درخواست نمودم تا آنها را پاك و پاكيزه قرار دهد و خداوند به اين خواسته من پاسخ مثبت داد. [5] . روزي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم در بستر استراحت ميكردند، حسن و حسين عليهماالسلام نزد پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم آمدند، حسن عليهالسلام آب خواست، پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم روي علاقهي خاصي كه به حسن عليهالسلام داشت شخصا برخاست و مقداري شير از گوسفندي دوشيد و آن را به حسن عليهالسلام داد تا بري او هم نوشيدني باشد و هم غذا. در اين هنگام حسين عليهالسلام از جا حركت كرد تا او نيز شير بخورد ولي هر چه حسين عليهالسلام كوشيد تا پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم ظرف شير را از حسن عليهالسلام بگيرد و به او دهد توفيق نيافت. حضرت زهرا عليهاالسلام با مشاهدهي اين صحنه به پدر عرض كرد اي رسول خدا گويا حسن نزد تو محبوبتر است! پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم در پاسخ فاطمه عليهاالسلام فرمود: نه ولي چون نخست حسن عليهالسلام آب خواست براي تربيت و رعايت حق تقدم خواستم نخست شير را به حسن عليهالسلام بدهم. [6] . اين حادثه بيانگر آن است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم در محبت و علاقه خود عدالت و نظم را رعايت ميكرد و چنين رفتاري نقش به سزايي در تربيت صحيح كودك دارد. روزي حسن و حسين عليهماالسلام در حضور پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم و فاطمه عليهاالسلام كشتي [ صفحه 167] گرفتند در اين ميان پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم حسن را تشويق ميكرد و مكرر ميفرمود برپاخيز اي حسن، حسين را محكم بگير و به زمين بيفكن. فاطمه عليهاالسلام عرض كرد اي پدر حسن برادر بزرگتر را بر حسين كه كوچكتر است ترجيح ميدهي! پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم فرمود جبرئيل حسين را تشويق ميكند، من هم حسن را تشويق مينمايم. [7] . سن امام حسن عليهالسلام هفت سال بيشتر بود كه فاطمه عليهاالسلام او را به مسجد ميفرستاد تا آنچه را از پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم ميشنود به خاطر بسپارد و شنيدههاي خود را براي مادرش زهرا عليهاالسلام بازگو كند. حسن عليهالسلام با كمال نظم و ادب همين كار را انجام ميداد. بعد از شنيدن سخنان پيامبر در مسجد، به خانه بازميگشت و با سخنراني شيرين خود مادرش را از گفتار پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم با خبر مينمود. در آن روزها هر وقت علي عليهالسلام به خانه ميآمد ميديد حضرت زهرا عليهاالسلام آياتي از قرآن را كه تازه بر پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم نازل شده از حفظ ميخواند. از او ميپرسيد اين آيات و علوم تازه را از كجا آموختي؟ حضرت زهرا عليهاالسلام پاسخ ميداد از پسرم حسن آموختم. روزي علي عليهالسلام در خانه مخفي شد، حسن عليهالسلام طبق معمول وارد خانه گرديد و آن چه از پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم شنيده بود در ضمن سخنراني براي مادر بيان مينمود ولي اين بار هنگام سخن گفتن زبانش گير ميكرد. فاطمه عليهاالسلام تعجب كرد ولي حسن عليهالسلام پرده از راز برداشت و به مادر گفت: مادر تعجب نكن شخص بزرگي سخنم را ميشنود از اين رو زبانم گير ميكند. در همين لحظه علي عليهالسلام از مخفيگاه بيرون آمد و پسرش حسن عليهالسلام را بوسيد. [8] . [ صفحه 168] پيامبر در شأن امام مجتبي فرموده است: اما حسن؛ او پسر و فرزندم و از من ميباشد، نور چشم، روشني قلب، و ميوهي دلم و سرور جوانان اهل بهشت است؛ او حجت خدا بر امت است، امر او امر من و سخن او سخن من است، هر كس از او پيروي كند از من است و كسي كه از او نافرماني نمايد از من نيست؛ هرگاه به چهرهي حسن مينگرم به ياد حوادث تلخي كه بعد از من به او ميرسد ميافتم، او از روي ستم با زهر دشمنان كشته ميشود در اين هنگام فرشتگان و همه موجودات حتي پرندگان هوا و ماهيان دريا براي او ميگريند، آن چشمي كه براي مصائب او بگريد در قيامت كه چشمها كور ميشوند كور نميشود و آن دلي كه براي مصائب او غمگين گردد در قيامت كه قلبها غمگين شوند غمگين نگردد و كسي كه مرقد او را زيارت كند روي صراط هنگامي كه پاها ميلغزند نميلغزد. [9] . عمار ياسر ميگويد پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم مكرر ميفرمود: الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة هما ريحانتي من الدنيا؛ [10] . حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت و هر دو گل خوشبوي من در دنيا ميباشند. هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم در بستر رحلت قرار گرفت، در ساعات آخر حسن و حسين عليهماالسلام به بالين پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم آمدند و در حالي كه سخت گريه ميكردند خود را به روي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم افكندند، حضرت علي عليهالسلام [ صفحه 169] خواست آنها را از پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم جدا سازد. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم او را نهي كرد و فرمود اي علي بگذار من آنها را ببويم و آنان مرا ببويند من از ديدار آنها توشه برگيرم و آنها نيز از ديدارم توشه برگيرند. بدان كه اين دو فرزند بعد از من ستمها خواهند ديد و مظلومانه كشته ميشوند، خدا لعنت كند آنان را كه اين ستم مينمايند و اين سخن را سه بار فرمود. [11] . پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم گاهي امام حسن را به تنهايي به جلالت و عظمت شأن معرفي ميكرد و گاهي به اتفاق برادرش حسين عليهالسلام و فرمود: من تسره ان ينظر الي سيد شباب اهل الجنة فلينظر الي الحسن؛ هر كس ميخواهد به ديدن بزرگ خوبان بهشت مسرور گردد به حسن عليهالسلام بنگرد. [12] . حذيفة بن يمان (از اصحاب گرانقدر رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم) ميگويد: من با جمعي از مهاجران و انصار در يكي از كوههاي مكه همراه پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم بوديم. ناگاه حسن عليهالسلام با شكوه و وقار خاصي به سوي ما آمد. رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم به او نگاه كرد و در شأن او چنين فرمود: جبرئيل راهنماي حسن عليهالسلام و ميكائيل استوار كننده او است، او فرزندي پاك سرشت از خودم و يكي از دندههاي پيكرم ميباشد، اين كودك نوه و نور چشم من است، به زودي بعد از من رهبر و راهنماي مردم خواهد شد. او هديه خدا است كه به من عنايت كرده، هنوز سخن پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم تمام نشده بود كه ديديم يك اعرابي در حالي كه چوب دستي خود را به زمين ميكشاند به پيش ميآيد. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم فرمود آن مرد به سوي ما ميآيد، با گفتار درشت و ناپسندي كه پوست بدنش را [ صفحه 170] جمع خواهد كرد با ما سخن خواهد گفت، سپس از اموري سؤال خواهد كرد در حالي كه سخنانش تند و خشن است. او به پيش آمد و گفت محمد در ميان شما كيست؟ گفتيم به محمد صلي الله عليه و اله و سلم چه كار داري؟ پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم به او فرمود: آرام باش (با اين جمله خود را بر او نشان داد) در اين هنگام آن عرب تندخو به پيامبر صلي الله عليه و اله وسلم گفت تا تو را نديده بودم دشمن تو بودم اينك كه تو را ديدم بر دشمنيم افزوده شد. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم لبخند زد. خواستيم آن عرب تندخو را تربيت كنيم ولي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم اشاره كرد ساكت باشيد. در اين هنگام بين آن عرب بد اخلاق و پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم چنين گفتگو شد: اعرابي گفت اي محمد تو گمان ميكني پيامبر هستي ولي به پيامبران دروغ بستي و براي اثبات ادعاي خود هيچ گونه برهان و دليلي نداري! پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم فرمود چه خبري به تو بدهم؟ اعرابي گفت اثبات پيامبري خودت را با برهان و دليل بگو. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم فرمود اگر بخواهي يكي از اعضاي من به تو خبر ميدهد و چنين خبر دادن برهانم را محكمتر خواهد نمود. اعرابي گفت آيا عضو سخن ميگويد؟ پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم فرمود آري. آن گاه پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم به حسن فرمود برخيز. اعرابي به حسن عليهالسلام نگاه كرد و او را پيش خود كوچك شمرد و گفت اين پسرك را توان سخن گفتن با من نيست. رسول اكرم صلي الله عليه و اله و سلم فرمود به زودي او را شخصي آگاه بيابي. در اين هنگام حسن عليهالسلام به اعرابي گفت آرام باش و توجه كن سپس اشعاري خواند و فرمود: تو زبان درازي كردي و از حد و مرز خود خارج شدي [ صفحه 171] و خود را فريب دادي ولي اميد است كه اسلام را بپذيري. اعرابي خندهي تمسخرآميزي كرد. و حسن عليهالسلام به او فرمود شما با قوم بتپرست خود از روي جهل و انحراف دربارهي پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم گستاخيها نموديد و گفتيد محمد ابتر (بينسل) است و همهي اعراب با او دشمنند و اگر كشته شود كسي خون او را طلب نميكند و پنداشتي كه هر گاه او را بكشي قومت معاش تو را تأمين ميكنند از اين رو با اسلحه به اينجا آمدهاي ولي در تنگناي سخت افتادي و چشمانت تيره و تار شدند و اينك در ترس و وحشت به سر ميبري، من از مسافرت تو خبر ميدهم، تو در شبي ظلماني در ميان طوفاني شديد حيران و سرگشته بودي و اگر به عقب بازميگشتي باز به هلاكت ميرسيدي، هم چنان در ميان هيولاي تاريك مرگ و وحشت به سر ميبردي كه ناگاه چشم باز كردي و خود را در نزد ما ديدي، در اين هنگامي چشمت روشن شد و آرامش يافتي. اعرابي گفت اي پسر تو اين گفتار را از كجا ميگويي؟ از تيرگي قلبم پرده برداشتي گويا در همه جا همراه و شاهد كارهاي مخفي من بودهاي و بهرهاي از علم غيب داري.سخنان امام حسن عليهالسلام آن چنان در آن اعرابي اثر كرده بود كه روح و روانش مجذوب اسلام شد از اين رو از اسلام پرسيد تا پس از آگاهي آن را بپذيرد. حسن عليهالسلام فرمود اسلام عبارت است از تكبير و گواهي به يكتايي و بيهمتايي خدا و اين كه محمد صلي الله عليه و اله و سلم بنده رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم است. اعرابي همان دم مسلمان شد و در راه اسلام پا بر جا بود پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم آياتي از قرآن را به آموخت و از پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم اجازه خواست تا ميان [ صفحه 172] قوم خود برگردد و ماجراي خود را به آنها خبر دهد. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم به او اجازه داد. نزد قوم خود بازگشت و ماجراي عجيب ملاقات با پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم و نوه آن حضرت حسن بن علي عليهالسلام و گفتار معجزهآسا و شيرين حسن عليهالسلام را براي قوم خود تعريف كرد. جماعتي از قومش تحت تأثير قرار گرفتند و همراه او نزد پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم آمدند و مسلمان شدند. پس از اين ماجرا هنگامي كه مردم حسن عليهالسلام را ميديدند ميگفتند خداوند مقام ارجمندي به حسن عليهالسلام داده كه به هيچ كس نداده است. [13] .
پس از شهادت امير مؤمنان علي عليهالسلام امام حسن زمام امور امامت و رهبري را به دست گرفت و مدت امامتش 10 سال يعني از سال 40 تا 50 هجري ادامه يافت و در اين مدت حوادث تلخ و شيرين بسيار رخ داد. روز 21 ماه رمضان سال 40 هجري سراسر كوفه غرق در عزا بود، مردم گروه گروه به محضر امام حسن عليهالسلام و برادرانش براي عرض تسليت ميآمدند، امام حسن عليهالسلام در اجتماع مردم خطبهاي خواند و پس از حمد و ثنا فرمود: اي مردم شب گذشته مردي از دنيا رفت كه پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و آيندگان به او نرسند، او پرچمدار رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم بود كه جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپ او بودند، او از ميدان برنميگشت مگر آنكه خداوند پيروزي را نصيبش ميساخت، او شبي وفات كرد كه يوشع بن نون، وصي حضرت موسي عليهالسلام وفات نمود و [ صفحه 173] عيسي عليهالسلام به آسمان رفت و قرآن نازل شد به خدا قسم او از درهم و دينار دنيا جز هفتصد درهم باقي نگذاشت آن هم از سهميه خودش كه ميخواست با آن خدمتگزاري براي خانواده بخرد. در اين هنگام بغض گلويش را گرفت و گريست، مردم نيز گريه كردند، آن گاه به معرفي خود پرداخت و بخشي از سوابق درخشان و فضايل خود را برشمرد: ما از حزب خدا هستيم كه رستگارانند، ما از عترت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله و سلم و نزديكان او و اهل بيت پاك و پاكيزه هستيم كه پيغمبر به جاي خود معرفي فرمود، ما ثاني كتاب خدا هستيم كه تفصيل هر چيز است و باطل به آن راه ندارد، از هر شش جهت به حق و عدالت و پناه هر كس و هر چيز است، ما كساني هستيم كه در تأويل و تفسير به خطا نميرويم و به حقايق قرآن يقين داريم. پس اي مردم ما را اطاعت كنيد كه پيروي ما بر شما واجب عيني است اگر در اطاعت خدا و رسول و اوليالامر هستيد ما همان ولي امر ميباشيم كه اطاعت ما مقرون به اطاعت خدا و رسول صلي الله عليه و اله و سلم است و در قرآن فرمود اگر در امري نزاع و اختلاف داريد به خدا و رسول و اوليالامر مراجعه كنيد كه علم آنها از علم حق سرچشمه گرفته پس در امور عقايد و اصول و فروع بايد به ما مراجعه كنيد و بپرهيزيد از شيطاني كه بزرگترين دشمن شماست، مبادا از آن دسته باشيد كه فريب شيطان را خوردند و روزي كه پشيمان شدند ديگر سودي نداشت. شيطان پس از گمراهي از پيروانش تبري جست و آنها را به هلاكت انداخت. شيطان است كه شما را از نيزه و شمشير جنگ ميترساند براي آن كه از سعادت دور سازد ولي شما خود تفكر كنيد ايمان و سعادت و خير و حيات [ صفحه 174] ابدي شما در جهاد و اطاعت از ماست. [14] . در زمان خلافت امام حسن عليهالسلام كوفه پايتخت بود. اين شهر در آن زمان بالغ بر يك ميليون جمعيت داشته و چهارصد هزار ايراني در اين شهر ساكن بودند و 12 هزار خانه از اموالي و عجم وجود داشت. [15] . يكي ديگر از خطبههاي امام حسن عليهالسلام در مورد صلح پس از حمد و ثنا و ستايش پروردگار چنين است: «اي مردم بدانيد كه ما از جنگ به علت ترس با قلت لشگر صرف نظر نميكنيم بلكه براي آن است كه شما دنيا را گرفتيد و دين را از دست داديد گاهي با ما آهنگ جنگ نموديد و امروز دنيا را بر دين اختيار كرديد، زماني ما براي شما بوديم و شما براي ما؛ امروز دگرگون شدهايد و آه و ناله بلند است. بر كشتگان صفين گريان هستيد و بر كشتگان نهروان خونخواه، آنها كه به اين بهانه گريان هستند خوار و مخذولاند. اي مردم! معاويه شما را به بيعت خود دعوت ميكند اما در اين كار شرط پيشوايي كه عزت و عدالت باشد در او نيست، او تقوي و پارسائي ندارد اما اگر شما زندگي خود را ميخواهيد ما سخني نداريم از آن چه از او ميخواهيد، ما پلك چشم بر خار فروميبريم و هر گونه زحمت و رنج و تعصب را تحمل و مرگ را بر حيات اختيار ميكنيم تا در راه خدا بذل جان كنيم و اين داوري را به خدا واگذاريم.» عالم بزرگ شيخ مفيد (متوفي 413 هجري) در كتاب ارشاد خود [ صفحه 175] ياران امام حسن عليهالسلام را به پنج دسته تقسيم كرده است: 1. شيعيان امام حسن عليهالسلام و پدرش. 2. خوارج كه هدفشان جنگ با معاويه بود گرچه به امام عليهالسلام بيعلاقه بودند 3. گروه فتنه كه به طمع غنائم جنگي به جبهه ميرفتند 4. بعضي در حال ترديد و شك حيران بودند كه چه بايد بكنند 5. بعضي پيرو قبيله و رئيس قبيله خود بودند و دين و ايمان نداشتند بلكه به ميل رؤساي قبيله خود رفتار مينمودند. امام حسن عليهالسلام با لشگري كه از چنين مجموعهاي تركيب يافته بود به راه افتادند و به دير كعب رسيدند و در كنار پل ساباط فرود آمدند. شب را با ياران در آنجا ماندند. صبح خواست تا سپاه خود را بيازمايد كه آيا آمادگي براي جنگيدن با سپاه معاويه دارند يا نه؟ پس دستور داد همهي ياران براي نماز اجتماع كنند. اين دستور اجرا شد و بعد از نماز حمد و ثنا فرمود: آگاه باشيد همانا آن چه موجب اتحاد و به همپيوستگي شما است، گر چه آن را نپسنديد براي شما از پراكندگي بهتر است گر چه پراكندگي را دوست بداريد. آگاه باشيد آن چه را من براي شما ميانديشم بهتر از آن چيزي است كه خودتان براي خود ميانديشيد بنابراين از دستور من سرپيچي نكنيد و رأي مرا كه براي شما پسنديدهام به من بازنگردانيد. سپاهيان پس از شنيدن اين گفتار به همديگر نگاه ميكردند و ميگفتند منظور امام عليهالسلام از اين سخنان چيست؟ جمعي ميگفتند سوگند به خدا چنين پنداريم كه امام عليهالسلام ميخواهد با معاويه صلح كند، عدهاي از سپاه (خوارج) گفتند اين مرد (امام حسن عليهالسلام) كافر شده، در اين وقت گروهي تحريك شدند و به خيمه امام [ صفحه 176] حسن عليهالسلام ريختند و هر چه بود غارت كردند تا آنجا كه جانماز حضرت را از زير پايشان كشيدند و بردند و ردايش را از دوشش برداشتند. مردي از بنياسد به نام جراح بن سنان به پيش آمد و دهنه اسب حضرت را گرفت و گفت: الله اكبر اي حسن مشرك شدي چنان كه پدرت قبل از اين مشرك شد و سپس با شمشير چنان بر ران آن حضرت زد كه گوشت را شكافت و به استخوان رسيد. امام عليهالسلام از شدت درد دست را به گردن ضارب نهاد و با هم به زمين افتادند. در اين هنگام يكي از شيعيان امام عليهالسلام به نام عبدالله بن خطل شمشير ضارب را از دست او گرفت و با همان او را كشت. از اين پس امام حسن عليهالسلام در خانه سعد بن مسعود ثقفي، حاكم مدائن بستري شد. [16] . در چنين شرايطي آيا زمينه براي قيام امام حسن عليهالسلام باقي بود؟ او را كافر و مشرك گفتند و از طرف ديگر اطراف معاويه را گرفتند و از طرف ديگر گفتند چرا امام حسن قيام نميكند؟! گروهي از سران سپاه امام حسن عليهالسلام به طور محرمانه براي معاويه نوشتند ما تسليم فرمان تو هستيم به سوي ما بيا، متعهد ميشويم حسن عليهالسلام را تسليم يا غافلگير كنيم و بكشيم. نامهاي از جانب قيس بن سعد براي امام حسن عليهالسلام آمد كه در آن نوشته بود عبدالله بن عباس در جبهه فريب پيام معاويه را خورده و شبانه با عدهاي به معاويه پيوسته زيرا معاويه براي او پيام داد كه اگر به من بپيوندي يك ميليون درهم پول، نيمي از آن را نقد و نيم ديگرش را [ صفحه 177] هنگام ورود به كوفه در اختيارت ميگذارم. [17] . امام حسن عليهالسلام اطمينان به صلح پيشنهادي معاويه نداشت و ميدانست كه معاويه ميخواهد حيله و تزوير كند اما چارهاي جز پذيرفتن صلح و ترك جنگ نداشت زيرا پيروان و ياران او افرادي سست عنصر و عقيده بودند و در صدد مخالفت با امام عليهالسلام برآمدند و بسياري از آنها ريختن خون امام حسن عليهالسلام را حلال ميدانستند و ميخواستند او را دست بسته تحويل معاويه بدهند تا آنجا كه پسر عمويش عبدالله بن عباس دست از ياري او برداشت و به معاويه پيوست لذا با اين شرايط امام حسن عليهالسلام براي اتمام حجت و داشتن عذري بين خود و خدا همچنين بين خود و مسلمانان پيمان محكمي از معاويه براي صلح گرفت. [18] . ابنصباغ مالكي در كتاب فصول المهمه متن صلحنامه را ذكر كرده كه خلاصهي ترجمه آن چنين است: اين چيزي است كه حسن بن علي عليهالسلام با معاويه بر اساس آن صلح نمود تا زمام حكومت در دست معاويه باشد و اين اساس عبارت است از: 1. معاويه به كتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم عمل كند. 2. معاويه هيچ كس را جانشين و وليعهد براي خود قرار ندهد. [ صفحه 178] 3. جان مردم در هر كجا كه هستند از حجاز، يمن و عراق در امان باشد. 4. حسن و حسين عليهماالسلام و ساير افراد خاندان نبوت در امن و آزادي باشند. البته شرائط ديگري هم ذكر شده است. بنابر بعضي روايات اين صلحنامه در 25 ربيعالاول سال 41 منعقد و گروهي از بزرگان آن را امضاء كردند. معاويه متعهد شد تا به آن عمل كند ولي پس از آن كه بر اوضاع مسلط گرديد به سوي كوفه حركت كرد و در آنجا مردم را از دو طرف به گرد خود جمع و براي آنها سخنراني نمود و گفت من براي نماز، زكات و حج با شما نجنگيدم با اين كه شما به اين امور پايبند هستيد بلكه جنگ من با شما از اين رو بود كه زمام امور حكومت را به دست گيرم و خداوند آن را به من عطا كرد. اكنون بدانيد آن شروطي را كه در ضمن قرارداد صلح به حسن بن علي عليهالسلام وعده دادم همه را زير پا مينهم و به هيچ كدام وفا نخواهم كرد. [19] . افراد متعددي به صلح امام حسن عليهالسلام اعتراض كردند. يكي از پاسخهاي حضرت اين بود كه يار و ياوري نداشتم، واي بر شما! شما نميدانيد كه چه كردهام؟ سوگند به خدا پذيرش صلح براي شيعيانم بهتر است از آن چه خورشيد بر آن ميتابد و غروب ميكند. [20] . [ صفحه 179]
امام حسن عليهالسلام 25 بار پياده از مدينه به مكه (حدود هشتاد فرسخ) براي انجام مراسم حج رفت و ميگفت من از درگاه خداي خود شرم ميكنم كه براي ملاقات با او پياده به خانهاش نروم. [21] . در يكي از سالها امام حسن مجتبي عليهالسلام پياده از مدينه به مكه رهسپار شد به طوري كه پاهايش ورم كرد. در مسير راه يكي از خدمتكاران عرض كرد اگر سوار شوي اين ناراحتي رفع ميگردد. امام حسن عليهالسلام فرمود وقتي كه به منزلگاه بعدي رسيديم سياه پوستي نزد تو ميآيد و روغني همراه دارد، آن روغن را از او خريداري كن و چانه نزن. خدمتكار ميگويد حدود يك ميل (دو كيلومتر) از آنجا گذشتيم ناگاه آن سياه پوست پيدا شد. امام حسن عليهالسلام به من فرمود نزد اين مرد برو و روغن را از او بگير و قيمت آن را به او بده. من هم نزد آن مرد سياه پوست رفتم و تقاضاي روغن نمودم. سياه پوست گفت اين روغن را براي چه كسي ميخواهي؟ گفتم براي حسن بن علي عليهالسلام. سياه پوست گفت خواهش ميكنم مرا نزد آن حضرت ببر. موافقت كردم و با او به حضور امام حسن عليهالسلام آمديم. آن مرد عرض كرد پدر و مادرم به فدايت نميدانستم روغن را براي شما ميخواهد اجازه بده قيمتش را نگيرم من غلام شمايم، از خدا بخواهيد به من پسري سالم عنايت كند كه دوست شما اهلبيت عليهمالسلام باشد، زيرا وقتي از همسرم جدا شدم درد زايمان داشت. امام حسن عليهالسلام فرمود: به خانهات برو كه خدا پسري سالم به تو عطا فرموده و او از شيعيان ما ميباشد. سياه پوست هماندم به [ صفحه 180] خانهاش بازگشت و ديد همسرش پسري سالم به دنيا آورده است. سپس به محضر امام حسن عليهالسلام برگشت و خبر ولادت پسر را به آن حضرت داد و براي آن حضرت دعا كرد. امام حسن عليهالسلام از آن روغن به پايش ماليد و بر اثر آن ورم پاهايش برطرف گرديد. [22] . اين پسر بعدها از ياران و دوستان مخلص آلمحمد صلي الله عليه و اله و سلم گرديد و به عنوان شاعر و مداح معروف اهلبيت عليهمالسلام با نام سيد حميري مشهور شد كه به گفتهي بعضي 2300 قصيده در شأن خاندان رسالت سروده است. [23] . امام مجتبي عليهالسلام دو بار همه اموالش را بين محرومين و تهيدستان خرج كرد و سه بار ثروتش را به دو نيم تقسيم نمود نيمي را براي خود نگه داشت و نيم ديگر را بذل كرد تا آنجا كه يك جفت كفش را به آنها ميداد و يك جفت كفش را براي خود نگه ميداشت. [24] . روزي عثمان كنار مسجد پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم در مدينه نشسته بود فقيري نزد او آمد و از او تقاضاي كمك كرد. عثمان دستور داد پنج درهم به او دادند. آن مرد فقير گفت اين مقدار اندك است مرا به كسي ديگر راهنمائي كن كه بيشتر كمك كند. عثمان ديد حسن و حسين و عبدالله بن جعفر در گوشه مسجد كنار هم نشستهاند. با اشاره فقير را به آنها راهنمايي نمود. امام حسن عليهالسلام به فقير فرمود درخواست كمك روا نيست مگر در يكي از سه مورد: اداي ديهي خونبها، اداي بدهكاري و فقري كه انسان را درمانده كند. تو به خاطر كدام يك از اين سه مورد [ صفحه 181] تقاضاي كمك ميكني؟ فقير گفت اتفاقا گرفتاري من در يكي از اين سه چيز است. لذا امام حسن عليهالسلام پنجاه دينار و امام حسين عليهالسلام چهل نه دينار و عبدالله بن جعفر نيز چهل و هشت دينار به او دادند. فقير هنگام بازگشت از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت چه كردي؟ فقير گفت از تو سؤال كردم تو هم دادي ولي نپرسيدي كه براي چه منظوري درخواست كمك ميكنم ولي وقتي كه نزد آن سه نفر رفتم يكي از آنها (امام حسن عليهالسلام) از من پرسيد براي چه كمك ميخواهي؟ من هم جواب دادم، آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند. عثمان گفت از كجا همانند اين جوانمردان را مييابي؟ اينها خانداني هستند كه در علم و فضيلت نظير ندارند. [25] . امام حسن عليهالسلام فرمود: جد و جهد بيش از مقدار، طلب نكنيد و راضي به مقدار مقدر باشيد كه فضل خدا شما را بينصيب نميگذارد و به جاي آن در طلب عفت بكوشيد كه به كمال نفس برسيد، حرص رزق را زياد نميكند بلكه سبب رنج و ماتم ميگردد ولي عفت و تقوي موجب سعادت و تقرب است، پس اين جد و جهد را در راه كسب پارسائي و عفت نفس به كار بريد. [26] . امام حسن عليهالسلام فرمود: هر كس رفتن به مسجد را ادامه دهد هشت خصلت نصيب او ميشود: 1.خانهي دلش به لطف خداوند روشن ميشود. 2. گناهانش ترك گردد 3. برادران مفيد پيدا ميكند 4. به دانش و بينش و رحمتي كه در انتظارش هست برسد 5. شمع فروزان پيش پاي او افروخته گردد كه او را هدايت كند 6. گناهانش آمرزيده شود 7. مدت [ صفحه 182] حياتش افزون گردد 8. تقوايش قوت گيرد. [27] . مردي از امام حسن عليهالسلام پرسيد يا بن رسول الله بهترين مردم كيست؟ امام حسن عليهالسلام فرمود كسي كه مردم را در عيش خود شريك سازد. آن مرد پرسيد شريرترين مردم كيست؟ امام حسن عليهالسلام فرمود آن كه در عيش خود احدي را شريك ندهد. سبب هلاكت مردم سه چيز است: 1. حرص 2. كبر 3. حسد. حرص سبب دشمني نفس است و بدين جهت آدم از بهشت رانده شد، كبر سبب هلاكت دين است و بدين جهت خداوند ابليس را لعن فرمود، حسد رائد السوء است بين سبب قابيل، هابيل را كشت. [28] . مردي از امام حسن عليهالسلام پرسيد يابن رسول الله آيا من از شيعيان شما هستم؟ فرمود اي بندگان خدا اگر در اوامر و نواهي ما اطاعت كرديد راست گفتيد و از شيعيان ما هستيد و اگر به خلاف رفتار كرديد بر ما حرجي نيست بلكه بر گناه خود و محروميت خود افزودهايد، نگوئيد ما از شيعيان شما هستيم بلكه بگوئيد ما از دوستان شما و دشمن دشمن شماييم (يعني ما دشمنان شما را دشمن داريم و دوستان شما را دوست ميداريم، در اينجا امام حسن عليهالسلام فرق بين شيعه و دوست را كاملا تشريح فرموده، شيعه كسي است كه امر امام را اطاعت و نهي او را پرهيز نمايد و دوست كسي است كه در دلش محبت داشته باشد اما در همه متظاهر نشان ندهد. [29] . مردي اظهار حاجت كرد، امام مجتبي عليهالسلام به او فرمود حاجت تو را [ صفحه 183] دادم اين اندك را بگير و شكر كن. وقتي از خزينهدار پرسيد چه مقدار موجودي به سائل دادي؟ گفت پنجاه هزار درهم. امام عليهالسلام پرسيد آن پانصد دينار كه نزد خودت بود چه شد؟ گفت هست. فرمود آن سائل را برگردانيد و آن پانصد دينار را هم به او داد و عذرخواهي كرد. [30] . بك روز امام حسن و امام حسين و عبدالله بن جعفر (شوهر حضرت زينب عليهاالسلام) با هم به طرف مكه حركت كردند. در راه گرسنه و تشنه شدند و سنگيني بار به رنج تشنگي افزود. به طرف خيمهي عرب بياباني رفتند و پيرزني را ديدند. از او آب و طعام خواستند. آن پيرزن كريمه آن چه داشت آورد كه آخرين درجه بخشش اين است كه هر چه داري براي مهمان گذاري. پيرزن گوسفندي بيش نداشت و اول شيرش را به آنها داد سپس همان گوسفند را كه اسباب معيشت او و شوهرش بود كشت و طعامي براي فرزندان دختر پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم فراهم آورد. امام حسن عليهالسلام فرمود اي امة الله من يكي از قريش هستم كه به حج خانهي خدا ميروم انشاءالله اگر مراجعه كردم ميل داريم شما هم در مدينه به ديدن ما بيائي. شوهر آمد گفت عجبا گوسفند را براي كساني كه نميشناختي كشتي! زن گفت آنها گفتند ما از قريش هستيم. آن زن و شوهر بياباني كه تنها وسيله زندگيشان يك گوسفند بود، در اثر نيامدن باران به سختي معيشت افتادند و به طرف مدينه رفتند و سراغ خاندان قريش را ميگرفتند كه به امام حسن عليهالسلام برخورد كردند امام حسن آنها را شناخت و اين ضربالمثل را گفت فقد خل وفاء الدين و المعروف في [ صفحه 184] ذمة الاحرار دين؛ يعني جوانمردان گفتار خود را عهدي ميدانند كه بدان وفا ميكنند (و اين كنايه از دعوت آنها بود). سپس امام حسن عليهالسلام فرمود اي زن مرا ميشناسي؟ زن گفت نميشناسم. امام حسن عليهالسلام فرمود اگر تو مرا نميشناسي من تو را ميشناسم و به غلامش فرمود از صدقات موجود يك هزار گوسفند خريداري كن و با هزار دينار به اين زن و شوهر بده سپس آنها را نزد حسين عليهالسلام راهنمايي كن. سيدالشهداء عليهالسلام مقداري از مال خود به او بخشيد. آنگاه او را به عبدالله بن جعفر راهنمائي كردند، او هم دستور داد دو برابر يعني دو هزار گوسفند و دو هزار دينار به او دادند. اين عرب بياباني متمول و توانگر شد و به خيمه خود برگشت. [31] . يك مرد هاشمي با مردي اموي با هم نشسته بودند. هاشمي گفت اقوام من باگذشتتر و جوانمردتر هستند. اموي گفت قبيله من دستبازتر و سخيتر. مرد هاشمي گفت امتحان ميكنيم، تو از ده نفر اقوام قبيله خود چيزي بخواه من هم از ده نفر از قبيله خود چيزي ميخواهم وعدهي ما همين مكان باشد. اموي برخاست و نزد ده نفر از رجال بنياميه رفت، هر يك از آنها دههزار درهم به او دادند با قيد اين كه جريان مناظره خود را بگويد. هاشمي نزد امام حسن عليهالسلام عرض كرد حاجت دارم. دستور فرمود 150 هزار درهم به او بدهيد. از آنجا نزد امام حسين عليهالسلام آمد فرمود آيا قبل از من به كسي رجوع كردي؟ گفت آري به حسن بن علي و آن حضرت 150 هزار درهم عطا فرمود. امام حسين عليهالسلام فرمود من ميتوانم بيشتر [ صفحه 185] بدهم ولي بر برادرم سبقت نميگيرم و فرمود صد و پنجاه هزار درهم به او دادند. آن مرد اموي عصباني شد و پولها را به صاحبانشان برگردانيد. آنها هم گرفتند ولي چون هاشمي برگشت پولها را رد كند، امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام قبول نكردند فرمودند ما چيزي كه در راه خدا داديم ديگر پس نميگيريم. در اينجا ميزان جود و سخاوت و بخشش امويها و هاشميها نزد عرب روشنتر گرديد. [32] . در روايت آمده هر وقت دستهاي از فقرا يا كارگران و كشاورزان نخلستانها گرد هم بودند و امام حسن عليهالسلام از كنار آنها ميگذشت دعوت ميكردند و حضرت را تعارف به غذاي خود مينمودند. حضرت ميرفت و در سفرهي آنها شركت ميكرد و از غذاي آنها را ميخورد و شكر ميكرد و ميفرمود: ان الله لا يحب المتكبرين و دعا ميكرد و آنها را به مهماني منزل خود دعوت ميفرمود، اطعام ميكرد و لباس ميپوشانيد. چون از خانه بيرون ميآمد مردم راه باز ميكردند و اگر نشسته بودند، قيام ميكردند تا آن حضرت بگذرد و چون ميگذشت تا خانه او را مشايعت و تجليل و تعظيم و احترام مينمودند تا وارد خانه ميشود. در راه مكه تا آن حضرت پياده نميشد كسي پياده نميشد حتي عمرو بن عاص و تا آن حضرت سوار نميشد كسي سوار نميشد و تمام اهل قافله او را احترام ميكردند. در روايت آمده: مدركة بن زياد به ابنعباس گفت تو پيرمردي سوار شو معطل حسن و حسين نباش [ صفحه 186] آنها جوانتر از تو هستند ابنعباس گفت اي فرومايه تو نميداني اينها فرزندان پيغمبر هستند بايد به شكرانهي شخصيت آنها احترام كرد، تا آنها سوار نشوند من سوار نميشوم و تا اينها پياده نشوند پياده نخواهم شد. [33] . امام حسن عليهالسلام چون به وضو شروع ميكرد حالش تغيير مينمود و در خوف عميقي فروميرفت و چون به طرف مسجد ميرفت با صداي بلند ميگفت: الهي ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسيء فتجاوز عن قبيح ما عندي بجميل ما عندك يا كريم؛ اي خداي من مهمان تو آمده در خانهاي كه به بندگان احسان ميكني، بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كردهاي كه نيكوكاران از گنهكاران بگذرد، تو نيكوكاري و من گنهكار، اي كريم. چون شروع به نماز ميكرد در خضوع و خشوع ميرفت و هر وقت بهشت و جهنم را ياد ميكرد مانند مضطر بر خود ميلرزيد و از خداوند درخواست ميكرد او را از جهنم مصون دارد پناه به خدا ميبرد. [34] . امام حسن عليهالسلام هر وقت درب خانه مينشست تا به كار اشخاص رسيدگي فرمايد چنان هيبت او عابرين را جلب ميكرد كه راه عبور بسته ميشد، هر كس چشمش بر جلال و جمال امام حسن عليهالسلام ميافتاد بياختيار روي پا ميايستاد تا او را زيارت كند. حضرت به خاطر آنكه سد معبر نشود، برميخاست و به داخل منزل ميرفت. مروان كه از دشمنان سرسخت امام حسن عليهالسلام بود ميگويد حلم حسن بن علي [ صفحه 187] مساوي با كوههاست. يعني كوهها بايد تا حلم و صبر و بردباري او را بر دوش كشند و تحمل نمايند. [35] . محمد بن حجار نقل ميكند در خدمت امام حسن عليهالسلام بوديم كه آهو برهاي بگذشت. آن حضرت بانگ برآورد، ديديم دسته آهوان لبيك كنان نزد حضرت شتافتند. گفتم يابن رسول الله تعجب از اين وحوش نيستم آنها مقام تو را ميشناسند اما ميل داريم از امور آسماني چيزي بنمائي. در همان لحظه اشاره به آسمان كرد و چيزي فرمود. ابواب آسمان گشوده شد و نوري فرود آمد و مدينه را روشن نمود و همه خانهها روشن شد و ترس زلزله ميرفت. عرض كرديم يابن رسول الله اين بار گران را برگردان. فرمود: مائيم اولين و آخرين، ما هستيم نور تابناك الهي، مائيم روشن به نور روحانيت و درخشان هستيم به نور خداوند و زندهايم به روحالله كه در نزد ماست و به اذن پروردگار ميدانيم و عمل ميكنيم. اول ما چون آخر ما و آخر چون اول ماست و همه سيراب از سرچشمهي علم الهي هستيم. امام حسن عليهالسلام در مجلس رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم در مدينه نشسته بود كه چند نفر از اصحاب وارد شدند و عرض كردند يابن رسول الله چيزي به ما از معجزات بنما كه از تو نقل كنيم. حضرت امام حسن عليهالسلام پاي مبارك بر زمين كوبيد ناگاه دريائي نمودار شد كه كشتيها در آن ميگذشت، آنگاه از يك كشتي ماهيگيري ماهي بزرگي بيرون آورد و به يكي از اصحاب مرحمت فرمود و او آن ماهي را به فرزندش محمد داد و به منزل برد، [ صفحه 188] سه روز از آن ماهي ميخوردند تا تمام شد. [36] .
مورخين نوشتهاند معاويه دشمني خاص با پيغمبر و ذريه او داشت. دشمنيهاي او به اين شرح است: 1. معاويه اول كسي بود كه بناي سب و لعن به علي عليهالسلام را آغاز كرد و كسي را كه دوست و دشمن مدح كردهاند او سب و لعن نمود و نسبتها و افتراها داد. 2. نسبت به هاشم كه در نماز اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ميگفت مسخره و تخطئه مينمود. 3. در چهل روز جمعه متعمدا در نماز صلوات بر محمد و آل او را ترك نمود. 4. حدود اسلام را تعطيل كرد و هر كس مرتكب جرم، بدعت يا جنايتي ميشد او اعتراض و ممانعت نميكرد. لذا اكثر مورخين نوشتهاند سارقي را پيش معاويه آوردند ولي او را آزاد كرد. 5.از بدعتهاي معاويه استعمال ربا بود كه با منع صريح و نص متواتر قرآن رباخواري را تجويز و تقويت نمود. ابودردا معاويه را منع كرد. او گفت اشكالي ندارد. ابودردا سخت غضبناك شد گفت من حكم شرع را ميگويم او اعتنا نميكند پس در شهري كه فرماندهي آن آشكارا بر ضد قرآن عمل كند نخواهم ماند و از شام خارج شد. [ صفحه 189] 6. در اسلام نماز عيد اذان و اقامه ندارد ولي معاويه بدعتي نهاد و اذان و اقامه را در نماز عيدين (قربان و فطر) معمول داشت و حرمت تشريع را از بين برد. 7. از سنن اسلامي اين است كه قبل از نماز عيدين خطبهاي ايراد شود ولي معاويه اين خطبه را حذف كرد زيرا در خطبه صلوات بر پيغمبر آمده و او به جهت بغض باطني خود نسبت به بنيهاشم نميخواست درود بفرستد و افراد بنياميه هم از او پيروي كردند. [37] . 8. اسلام زكات را بر مالك غله در زراعت واجب كرده ولي معاويه از هر چيز اگر چه عطيه بود، زكوة ميگرفت. زكوة عطيه يك نوع مالياتي بوده كه مخالف سنت پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم بود. [38] . 9. استعمال عطر بر محرم حرام است مگر پس از محل شدن ولي معاويه دستور داد در حال احرام عطر استعمال كنند. 10. در اسلام ظروف طلا و نقره براي مصلحت اقتصادي و امنيت اجتماعي كشور اسلام تحريم شده است ولي معاويه كه اموال مردم را به زور و يغما ميگرفت و به بيتالمال مسلمين نميداد و به مستحقين رد نميكرد از ثروت زياد ظروف طلا و نقره بسيار ساخت و در آنها شراب و غذا ميخورد. [39] . 11. در اسلام براي مرد لباس حرير و انگشتر طلا و زينت حرام است مگر در حال جنگ كه موجب ارعاب طرف شود ولي معاويه به [ صفحه 190] اين دستور تحريم وقعي ننهاد و لباس حرير در حال صلح و سلم ميپوشيد و انگشتر طلا آن هم به دست چپ مينمود. [40] . 12. اسلام براي افراد مسلمين حدود و حقوقي معين و با دستور قاعده تسلط بر مال، قاعده لا ضرر و لا ضرار را تأكيد و تحريض فرموده و هيچ كس حق ندارد به زور و باطل از كسي چيزي بگيرد ولي معاويه به زور اموال مردم را بدون عوض ميگرفت و هر كه هر چه داشت بايد تقديم دستگاه اموي ميكرد. [41] . ابوهريره از خانداني فرومايه و عاشق گربه بود، لذا به او ابوهريره ميگفتند او مردي فقير و خدمتگزار خانهها بود كه با ظهور اسلام مسلمان شد و در صف فقرا قرار گرفت. ابوهريره مسكن و مأوايي نداشت و هر روز يا هر شب مهمان شخصي بود. در دورهي خلافت عمر خدماتي به تمايلات خليفه نمود و او هم به جبران تلاش كرد او را از اين فقر و درويشي را برهاند. لذا در سال 21 او را والي بحرين نمود و در سال 23 او را به سبب تعديات و خيانت به صندوق بيتالمال عزل كرد. ابوهريره به همان حال فقر برگشت تا زمان عثمان كه در صف ياران او قرار گرفت. به او گفتند اگر ميخواهي كارت بالا بگيرد در فضل عثمان احاديثي نقل كن. او هم به وضع و جعل حديث مشغول بود و اجرت او را ميگرفت. [42] . [ صفحه 191]
معاويه كه تصميم بر كشتن امام حسن عليهالسلام داشت، در ظاهر نميتوانست قصد خود را عملي كند زيرا بهانه نداشت، لذا بر آن شد امام را مسموم كند. از اين رو نامهاي به پادشاه روم رد قسطنطنيه نوشت كه مقداري سم براي من بفرست ميخواهم دشمني را از پاي درآورم بدون آن كه كشوري را به جنگ بكشم يا با لشگركشي و مبارزه نمايم. بوكانا پادشاه روم نوشت در شريعت و دين ما مذموم است كسي را كه با ما جنگ ندارد مسموم كنيم. معاويه جواب داد در تهامه مردي قيام كرده و طلب حكومت دارد، ميخواهم فورا او را از پاي درآورم تا اين فتنه از ميان برود و شهر و بندگان از شر او راحت شوند. در ضمن تحف و هدايائي براي پادشاه روم فرستاد. او هم مأخوذ به حيا شد و سم قاتلي در شربت ساخت و براي او فرستاد. معاويه هم اين سم را براي جعده زن امام عليهالسلام فرستاد و پيغام داد اگر اين سم را به حسن بن علي خورانيدي و او را كشتي صد هزار درهم به تو ميدهم به علاوه تو را به حبالهي نكاح فرزندم يزيد در ميآورم. امام حسن عليهالسلام روزه بود، هنگام افطار از ظرف شير يا آب خورد و چون از گلويش پايين فرورفت چنان بر خود لرزيد و بياختيار شد كه گفت انا لله و انا اليه راجعون. آنگاه به امام حسين عليهالسلام فرمود برادرم هنگام فراق فرارسيده، مرا زهر خورانيدهاند، جگرم در طشت افتاده، هنگامي كه از دنيا رفتم چشمانم را بپوشان، مرا غسل بده و كفن كن و در تابوت بگذار و [ صفحه 192] به سوي قبر جدم رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم ببر تا با جدم تجديد عهد كنم. پس از چهل روز امام حسن عليهالسلام در 28 صفر سال 50 هجري در سن چهل و هفت سالگي به درجه رفيع شهادت نائل آمد. [43] .
[1] بحار ج 43، ص 238.
[2] همان، ص 239.
[3] همان، ص 284.
[4] همان، ص 266.
[5] همان، ص 276.
[6] همان، ص 283.
[7] همان، ص 265 و 268.
[8] همان، ص 338.
[9] امالي، شيخ صدوق؛ بحار ج 24، ح 2. [
[10] سيرهي چهارده معصوم، ص 243؛ نقل از فصول ابنصباغ، ص 134.
[11] سيرهي چهارده معصوم، ص 245؛ نقل از كحل البصر، ص 194.
[12] همان، ص 348؛ نقل از البدايه و النهايه، ج 8، ص 35.
[13] بحار ج 43، ص 333 و 335.
[14] زندگاني امام حسن مجتبي عليهالسلام، ص 153.
[15] همان، ص 173.
[16] ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص 7 و 8 و 9.
[17] سيره چهارده معصوم، ص 269؛ نقل از تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 191.
[18] ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص 10.
[19] سيره چهارده معصوم، ص 271؛ نقل از اعيان الشيعه، ج 1، ص 570.
[20] بحار، ج 44، ص 2 و 19.
[21] بحار، ج 43، ص 339.
[22] اصول كافي، ج 1، ص 463.
[23] سفينة البحار، ج 1، ص 306.
[24] بحار، ج 43 ص 357 و 358.
[25] همان، 332 و 334.
[26] تحف العقول، ص 55.
[27] زندگاني امام مجتبي عليهالسلام؛ نقل از عيون اخبار الرضا، ج 3، ص 3.
[28] همان، ص 376؛ اقتباس از نور الابصار، ص 110.
[29] موسوعه ورام، ص 301.
[30] همان، ص 212؛ نقل از دائرة المعارف بستاني، ج 7، ص 39.
[31] همان، ص 412؛ اقتباس از احياء العلوم، ج 3، ص 173؛ دائرة المعارف بستاني، ج 7، ص 39.
[32] همان، ص 116؛ اقتباس از صلح امام حسن عليهالسلام، ص 16.
[33] صلح امام حسن، ص 14.
[34] زندگاني امام مجتبي، عليهالسلام ص 427؛ اقتباس از امالي شيخ صدوق، ص 108.
[35] زندگاني امام مجتبي، ص 432.
[36] زندگاني امام مجتبي عليهالسلام، ص 517.
[37] زندگاني امام مجتبي؛ نقل از كشف الغمه، ج 1، ص 123.
[38] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 207.
[39] نصايح، ص 101.
[40] زندگاني امام مجتبي، ص 247.
[41] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 207.
[42] زندگاني امام مجتبي عليهالسلام، ص 252.
[43] ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 13 و 14؛ انوار البهيه، ص 131.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».