نقش آفريني عاشورا در رويدادهاي سياسي اجتماعي قرن نخست

مشخصات كتاب

‏شماره كتابشناسي ملي : ايران۸۱-۴۹۸۶۷
‏سرشناسه : ثواقب، جهانبخش
‏عنوان و نام پديدآور : نقش‌آفريني عاشورا در رويدادهاي سياسي اجتماعي قرن نخست/ ثواقب، جهانبخش
‏منشا مقاله : ، حكومت اسلامي، ش ۲۷، (بهار ۱۳۸۲): ص ۲۶۸ - ۳۱۱.
‏توصيفگر : قيام عاشورا
‏توصيفگر : فرهنگ اسلامي
‏توصيفگر : حسين‌بن‌علي(ع)، امام سوم
‏توصيفگر : قيامهاي عصر امامت
‏توصيفگر : قيام توابين
‏توصيفگر : قيام مختار
‏توصيفگر : تاريخ اسلام
‏توصيفگر : زينب‌بنت‌علي‌بن‌ابيطالب(س)
‏توصيفگر : عوامل عقيدتي‌

پيشگفتار

نهضت اصلاحي و مقدس امام حسين (ع) حادثه عظيم و اثرگذاري در تاريخ اسلام مي‌باشد كه از يك سو اوضاع سياسي و اجتماعي موجود را دستخوش تغييرات اساسي كرده و از سوي ديگر نتايج روحي و معنوي عميقي به جاي گذاشت.برانگيختگي روحي و انقلاب عليه خود، بروز اخلاق متعالي در جامعه و طرداخلاق تسليم‌پذيري و يأس، پيامدهاي مثبت قيام حسيني در جان افراد مي‌باشد.واز حيث سياسي و اجتماعي، بازتاب سريع قيام امام حسين (ع)، وقوع قيام‌هاو حركتهاي متعددي در شهرهاي اسلامي بود كه اوضاع نظام خلافت و اركان‌حكومت اموي را متزلزل كرد. نويسنده در اين مقاله سعي كرده است با رويكردي تاريخي اين حوادث را در قرن نخست پس از شهادت امام حسين (ع) تبيين نمايد. وي ابتدا به اعتراض زيد ابن‌ارقم در مجلس ابن‌زياد و نقش بسيار سازنده كاروان اسيران به‌ويژه امام سجاد (ع) و حضرت زينب (س) در گسترش و استمرار نهضت حسيني پرداخته، سپس قيام عبدالله بن عفيف ازدي، قيام مردم مدينه، قيام توابين و مختار در كوفه را به عنوان حركتهاي متأثر از نهضت امام حسين (ع) مورد بررسي قرار داده است.

مقدمه

قيام امام حسين (ع) از جمله نهضت‌هاي اصلاحي و مقدس در تاريخ اسلام مي‌باشد كه پيامدهاي گوناگوني را در عرصه‌هاي سياسي - اجتماعي، اخلاق و معنويت (انقلاب دروني)، و الهام‌بخشي و اثرگذاري (الگوسازي) در روند مبارزه مكتبي در پي داشته است. به عبارتي، اين قيام هم پيامدهاي آني داشت كه در جغرافياي حادثه يعني حوزه اصلي يا مركزي خلافت اسلامي (عراق، حجاز و شام) رخ نمود و اوضاع سياسي موجود را دستخوش تحولاتي قرار داد و هم از جنبه الهام‌بخشي و تأثيرگذاري، در قيام‌هاي بعدي و مبارزات تاريخي شيعه و علويان مؤثر بود. از طرفي اين قيام داراي نتايج روحي - رواني يا اخلاقي - معنوي مهمي بود كه در نوع خود بي‌نظير است. زيرا قيام كربلا توانست در جامعه اسلامي هم انقلاب دروني (تحول روحي) ايجاد كند و هم انقلاب بروني (حركتها و جنبش‌هاي سياسي) را دامن بزند. اين قيام در نوع خود از نظر خلق حماسه‌هاي بي‌بديل و نمايش هنرهاي جاودانه انساني و ظهور كمالات معنوي و تبليغ عملي رسالت الهي، بي‌همتاست. جلوه‌هاي ويژه بسيار و پيام‌هاي ناب فراوان دارد و تفسير بارزي است از انديشه متعالي حقيقت‌گرا در برابر تفكر مصلحت‌انديشانه و دنياگرايانه، تقابل دين‌محوري با حكومت‌خواهي و سياست‌زدگي و قدرت‌طلبي، رويارويي رهبري ديني با ملوكيت و اشرافيت قبيلگي و امارت دنيوي (عرفي).

پيامدهاي روحي و اخلاقي نهضت عاشورا

اشاره

مظلوميت قيام امام حسين (ع) و پيام‌رساني و آگاهي‌بخشي بازماندگان و حاملان رسالت عاشورايي موجب بروز يك تحول روحي و خوددرگيري اخلاقي در جان جماعت خفته آن روز گرديد، اگر چه در درازناي تاريخ نيز الگويي مؤثر در تصميم‌گيري‌هاي سرنوشت‌ساز بوده است. در بعد اخلاقي و روحي مي‌توان پيامدهاي زير را براي اين قيام مطرح نمود:

برانگيختگي روحي و انقلاب عليه خود

اين قيام توانست كه افراد را عليه خود بشوراند و آنها را از درون دچار تحول و برانگيختگي نمايد. وجدان خفته مردم سست‌عهد از نو بيدار شد و كوفيان از پيمان‌شكني خود تأسف خوردند. قيام عاشورا، موجي شديد از احساس گناه در وجدان مسلمانان برانگيخت كه از يك طرف شعله قيام و دست‌شستن از جان را در آنان برمي‌افروخت و از طرف ديگر، نفرت و دشمني با عاملان فاجعه را در آنان تقويت مي‌كرد.

بروز اخلاق متعالي در جامعه

قيام امام حسين (ع) كه تجلّي اخلاق عزّت و سرافرازي در برابر اخلاق ذلّت و تسليم‌پذيري بود، نوعي اخلاق بلندنظرانه كه ديدگاه انسان را به دنيا و زندگي و دلبستگي‌هاي آن دگرگون مي‌ساخت، پديد آورد كه عموميّت يافتن آن مي‌توانست جامعه را از بنياد اصلاح كند. امام حسين (ع) و يارانش در مبارزه مكتبي خود بر ضد بني‌اميه، اخلاق عالي اسلامي را با همه صفا و طراوت آن نشان دادند. در كربلا از امام حسين (ع) صفاتي ظهور كرد كه نمايانگر تعالي روح و شأن والاي او بود؛ صفاتي مانند: فداكاري و گذشت و ايثار، ايمان قوي، صبر، رضا و تسليم، عمل بر محور حق، شجاعت روحي و صلابت.

برانگيختن روحيه مبارزه جويي و طرد اخلاق تسليم پذيري و يأس آفريني در ميان مسلمانان

وضعيت اخلاقي حاكم بر جامعه اسلامي، اخلاق مصلحت‌انديشي و گريز از مواجهه با ظلم و ستم بود. قيام عاشورا، اين اخلاق تسليم‌پذيري را به اخلاق مبارزه و ايستادگي در برابر ظلم تغيير داد. اين قيام با فروريختن موانع روحي و اجتماعي بازدارنده انقلاب، روح مبارزه‌جويي را در مسلمانان برانگيخت و آنان را عليه بني‌اميه به حركت واداشت. در جامعه آن‌روز بر مردم اخلاق شكست و نااميدي حاكم بود. خلق و خوي منفي، ترس و يأس در ميان آنان رواج داشت. امام حسين (ع) كوشش كرد تا اين اخلاق منفي و شكست‌پذيرانه را دگرگون سازد.او بر آن بود تا اخلاق جديد را در چشم امت و در وجدان و ضمير او جايگزين كند تا از اين شكست روحي كه به آن تن داده بود رهايي يابد. از اين رو امام همه نيرو و امكانات خويش را براي مبارزه تجهيز نمود و نه تنها خويش بلكه همه ياران و فرزندان و اهل‌بيت خود را در اين راه فدا كرد تا راه را بر اخلاقيات شكست بربندد. بدين سان، امام با برنامه‌اي شگفت‌آور و دقيق، اراده و وجدان امت شكست‌خورده را به او باز گردانيد و اخلاق شكست‌خوردگي را از ساحت او طرد نمود. در اثر اين قيام، بنياد كاخ ظلم واژگون گرديد و اسلام تجديد حيات يافت و رونقي در دين پديد آمد. اين كار را امام (ع) بدين صورت انجام داد كه با حركات قهرمانانه خود شخصيت معنوي مسلمانان را بيدار و احياء كرد، به آنان حس استغناء و بي‌نيازي و درس بردباري در شدايد داد و در آنها حماسه‌اي را كه مرده بود زنده كرد. احساس بردگي و اسارتي را كه از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاويه بر روح جامعه اسلامي حكمفرما بود، تضعيف كرد و ترس را فروريخت و به اجتماع اسلامي شخصيت داد؛ زيرا امويان شخصيت اسلامي را در ميان مسلمانان از بين بردند. امام حسين (ع) به عنوان يك مصلح توانست در ملت اسلام حماسه و غيرت ايجادكند، حميت و شجاعت و سلحشوري به وجود آورد و با شهادت خويش در پيكره امت‌اسلامي، خوني را به جوشش آورد كه در رونق دوباره اسلام تأثيرگذار باشد. او باروشهاي خاص‌تبليغي خود در طول مبارزه و قيام توانست پيام اسلام را به بهترين وجهي‌به مردم‌برساند و پس از شهادت وي، كاروان اسيران، حضرت علي بن‌الحسين (ع) وحضرت‌زينب (س) بهترين مبلّغ پيام او شدند كه در آگاهي بخشي جامعه آن روز بسيار مؤثر بود. [1] «شيخ علائلي» با ذكر عظمت‌هاي امام حسين (ع) كه در كربلا به خوبي به نمايش گذاشته شد مانند: عظمت پايبندي به اصول (بعد اعتقادي)، عظمت صراحت در گفتار (بعد عملي)، عظمت قاطعيت در عمل، عظمت زيربار ظلم نرفتن، عظمت قهرماني و عظمت كوچك شمردن مشكلات، درسهاي پر افتخاري را براي قيام او ذكر مي‌كند. [2] به اعتقاد وي، امام حسين (ع) اگرچه مصائب بس دردناك و تلخ ديد اما درسي افتخارآميز، آموزشي پر فضيلت و والا و انسانيتي بزرگ، يادي جاودان، و منزلت و مقامي بس بلند در نزد خداوند و مردم به جاي گذاشت. او به ما آموخت كه چگونه گوهر انساني خويش را نگه داريم و به خودآگاهي برسيم و چگونه در دفاع از كرامت خويش تا رسيدن به هدف از پاي ننشينيم و چگونه در راه انديشه مقدس خويش عمل كنيم و چگونه يك رهبر اهل عمل را اراده‌اي استوار و برّنده وسازش‌ناپذير و كوبنده بايسته است. حسين (ع) بهترين نمونه خودآگاهي است وخودآگاهي را آن چنان كه شايسته آن است به ما آموخت. او عالي‌ترين نمونه پاسداري از كرامت انساني و دفاع از آن و جانبازي در راه آن را به ما نشان داد زيرا نعمت كرامت، در نظر آزادگان با ارزش‌تر از نعمت وجود است. امام حسين (ع) به ما نمونه ارائه مي‌دهد كه‌چگونه به عقايد مقدّس خود و هدف عمومي خدمت كرد. او نمونه درخشاني از رهبرمبارزي را به ما نشان مي‌دهد كه چون در ميدان حق و باطل به پيكار فرو مي‌روند و جز باپيروز گردانيدن حق يا فدا شدن در راه آن، از ميدان برنمي‌گردند. [3]

تحولات سياسي و اجتماعي

اشاره

بازتاب سريع قيام امام حسين (ع) در عرصه سياسي وقوع قيام‌ها و حركتهاي متعددي در شهرهاي اسلامي بود كه اوضاع نظام خلافت را كاملاً دگرگون كرد. تحت تأثير اين قيام و پديدار شدن ضعف و سستي در اركان حكومت سفياني، مردم به جنبش در آمدند و نظام اموي را مورد تهديد قرار دادند. اين قيام‌ها از نظر ماهيت و هدف چند دسته بودند. برخي متأثر از حركت امام حسين (ع) بود و برخي نيز با بهره جستن از ضعف بني‌اميه كه ناشي از قيام و شهادت امام (ع) دست به حركتهايي زدند: 1. واكنشهاي فردي هواخواهان شيعي امام حسين (ع) به صورت اعتراض يا درگيري 2. مبارزات و فعاليت‌هاي وابستگان و منسوبان امام حسين (ع)، (بني‌هاشم) و علويان عليه نظام اموي 3. قيام‌ها و نهضت‌هاي گسترده مردمي به خونخواهي امام حسين (ع) و مبارزه با حكومت اموي 4. شورشها و حركتهايي كه مدعيان قدرت در عرصه سياسي موجود به منظور دست‌اندازي بر حكومت، و در نزاع قدرت برپا كردند. 5. عمليات متعدد خوارج در عراق كه در نتيجه تزلزل حكومت اموي، گسترش يافت. در اين قيام‌ها انگيزه‌هاي متفاوتي از: انگيزه ديني و اخلاقي و رضايت حق‌تعالي، خونخواهي از قاتلان امام حسين (ع)، دفاع از خاندان رسول‌الله (ص) و حقانيت آنها، سرنگوني حكومت اموي، رسيدن به حكومت و قدرت و... وجود داشت. بنابراين مي‌توان آنها را به قيام‌هاي: مذهبي، سياسي و سياسي - مذهبي تقسيم كرد. قيام‌ها و شورشهاي گسترده‌اي كه در قلمرو خلافت اسلامي (در عراق، حجاز و شام) رخ داد تحولاتي را در عرصه سياسي و اجتماعي پديدآورد كه نتيجه آن عبارت بود از: 1. ضعف و تزلزل در اركان حكومت اموي و منفورشدن امويان نزد مردم 2. شكل‌گيري دسته‌بندي‌هاي قبايلي در عرصه زورآزمايي قدرت 3. رشد حركتهاي انقلابي‌گري شيعي و مبارزه علويان با نظام اموي 4. تزلزل انديشه سياسي تبعيت محض از خليفه 5. محبوبيت‌يافتن خاندان علي (ع) و رويكردي دوباره به پذيرش رهبري آنان. در واقع فاجعه هولناك كربلا و شهادت حسين بن علي (ع) و يارانش و به اسارت رفتن خاندان نبوت و افشاگري‌هاي سفيران انقلاب - امام علي بن حسين (ع) و حضرت زينب (س) - در كوفه و شام، موجب بيداري مردم شهرهاي مختلف و پي بردن به عمق جنايات بني‌اميه‌گرديد. در اثر اين قيام، ماهيت واقعي حكومت سفيانيان براي مردم حقيقت‌طلب آشكار شد. بسياري از مردم دريافتند كه ماهيت اين حكومت نه از نظر شكل و بنيان آن، و نه از نظر شيوه زمامداري و اجراي قوانين و دستگاه قضاوت بر اساس اسلام نبوده بلكه ماهيتي غير اسلامي دارد. قيام عاشورا موجب در هم شكسته شدن چارچوب ساختگي ديني كه امويان و حاميانشان تسلّط خود را بر آن استوار ساخته بودند، شد و روح بي‌ديني جاهليت را كه روش حكومت يزيد بود رسوا ساخت، در نتيجه نقش خلفا به عنوان حاميان اسلام زير سؤال رفت و دينداران واقعي خلفا را نقطه مقابل و مخالف اسلام قرار دادند. رفتار سياسي دستگاه خلافت در برابر اين حركتها، پس از تسلط بر اوضاع نابسامان داخلي و رفع مشكلات، در اعمال سياستهاي زير متجلّي شد: 1. شدت يافتن سياست فشار و سركوب به ويژه بر عناصر مبارز شيعي به عنوان يكي از نيروهاي تهديد كننده پايه‌هاي اقتدار خلفا، 2. سركوب خشونت‌آميز شورشها و هتك حرمت به مقدّسات و ارتكاب رفتارهاي ناروا و غير اسلامي در برخورد با قيام كنندگان. 3. گماشتن حكام خشن، سخت‌گير و سفّاك بر نواحي شورش‌خيز به ويژه عراق به منظور مهار كردن مردم و جلوگيري از وقوع شورش‌ها. اين‌گونه سياستهاي خشن و سركوبگرانه، براي شيعه پيامدهايي را به دنبال داشت ازجمله: 1. تغيير شيوه مبارزه ائمه شيعه از حركتهاي جهادي به نهضت گسترده فكري و فرهنگي ائمه شيعه با اين روش به فقه شيعه نظام بخشيدند و روند مبارزه مكتبي را با استفاده از ابزار «تقيه» حفظ نمودند، مانند استفاده امام سجاد (ع) از دعا و نيايش و حفظ و احياي خاطره شهيدان كربلا، و نهضت عظيم فرهنگي امام باقر (ع) و امام صادق (ع). البته اين به معناي فروخوابيدن مبارزات علويان و طالبيين و عناصر انقلابي شيعي عليه نظام اموي نمي‌باشد كه اين مبارزات در خلال حكومت امويان همچنان ادامه داشت. 2. مهاجرت برخي از شيعيان عرب (كوفي) به ايران در اثر كشتارها و فشارهايي كه بر آنها اعمال مي‌شد، كه خود موجب راه يافتن انديشه شيعي به شهر قم و از آنجا به ديگر نقاط شد. 3. رشد ادبيات حماسي و انقلابي شيعه شاعران بزرگي با بهره جستن از حماسه عاشورا، اين ادب حماسي را پروراندند. اين ادبيات ضمن حفظ ياد و خاطره نهضت عاشورا و نشر پيام آن و بزرگداشت و تكريم اهل‌بيت و پيشوايان شيعه، روح مبارزه را عليه حكام ستمگر برافروخته نگاه مي‌داشت و در تحريك مردم به خيزش عليه بيدادگري‌ها مؤثر بود. ابوالاسود دئلي، كثيّرعَزّه، فرزدق، كميت بن زيد اسدي، سيد حميري، منصور نَمِرّي، ديك الجن، دعبل خزاعي، ابن رومي، حِمّاني عَلَوي، [4] و ديگران در زمره اين شاعرانند. همچنين، ضرورت حفظ خاطره قيام امام حسين (ع) و اهداف او موجب پديد آمدن ادب مديحه‌سرايي و ظهور چهره‌هاي برجسته‌اي در اين نوع شعر، و برپايي مجالس فضايل و مناقب‌خواني، روضه‌خواني و شمايل‌گرداني و هنر نمايشي تعزيه در ميان شيعيان گرديد كه تا به امروز نيز در قالب هيئت‌هاي مذهبي نمودار است. اينك به تبيين اجمالي تحولات سياسي و اجتماعي متأثر از نهضت عاشورا خواهيم‌پرداخت.

اعتراض زيد بن ارقم

از جمله فريادهاي اعتراضي كه پس از واقعه كربلا عليه نماينده يزيد در كوفه بلند شد از زيد بن ارقم انصاري بود. وي هنگامي كه ديد ابن‌زياد در مجلسي مملو از چهره‌هاي سرشناس شهر، بزرگان نظام حكومتي، فرماندهان نظامي و هيأت‌هاي نمايندگي قبايل مختلف و...كه در كوفه براي نمايش قدرت و پيروزي خود آراسته بود، با چوب بر دندان‌هاي مبارك حسين (ع) مي‌زند، گفت:«به خدا قسم ديدم دو لب رسول‌الله (ص) بر اين دو لب بود و بر آن بوسه مي‌زد». آن‌گاه گريست و از نزد او برفت. وي به مردم مي‌گفت: «پسر فاطمه (س) را كشتيد و پسر مرجانه را امارت داديد تا نيكان شما را بكشد و اشرار شما را برده كند. به ذلت رضا داديد، پس ملعون باد كسي كه به خواري رضايت دهد». [5] برخي منابع حكايت مي‌كنند كه ابن‌زياد، زيد را مخاطب قرار داده و گفت: «خداي چشمان تو را گريان بدارد، به خدا سوگند كه اگر پيرمردي فرتوت و نادان نبودي و عقلت زايل نشده بود گردنت را مي‌زدم». [6] از جمله كسان ديگري كه عمل زياد را در آن مجلس تقبيح كرد انس بن مالك است كه خود يكي از راويان قضيه مي‌باشد. او مي‌گويد: هنگامي كه عبيدالله‌بن زياد سر بريده حسين (ع) را در مقابل داشت، دندانهايش را با چوبدستي مي‌كوبيد و مي‌گفت كه: چه زيبا بوده است. من به او گفتم: «به خدا سوگند كه اين عملت را تقبيح مي‌كنم چرا كه خود ديدم اين لبها را كه تو مي‌كوبي رسول خدا آن را مي‌بوسيد». [7] .

افشاگري‌ها و پيام رساني‌هاي بازماندگان واقعه

اشاره

پس از شهادت امام حسين (ع) در دهم محرم سال شصت و يكم هجري، دشمنان زن و فرزندان او و بازماندگان شهداي كربلا را اسير و به كوفه و از آنجا به شام بردند. و ادامه رسالت كاروان هجرت و جهاد و شهادت امام حسين (ع) بر دوش كاروان اسيران به پيشوايي علي بن الحسين (ع) و حضرت زينب (س) قرار گرفت و آن دو بزرگوار توانستند پيام خونين عاشوراييان را به شهرهاي اسلامي آن روز برسانند و مردم را به فجايع حكومت يزيد و امويان آگاه سازند. سخنراني حضرت زينب (يا ام كلثوم) در كوفه و سرزنش آن مردم، آنها را دگرگون كرد تا جايي كه مردم دست بر هم مي‌زدند و گريه مي‌كردند. حضرت زينب با خطبه خود و جوابهاي كوبنده‌اي كه به ابن‌زياد داد، او را در كاخ خود در كوفه رسوا نمود. وقتي اسرا را به كاخ ابن‌زياد آوردند، او خطاب به زينب گفت: خدا را شكر كه شما را رسوا كرد و نشان داد كه آنچه مي‌گفتيد دروغي بيش نبود. حضرت زينب (س) گفت:«سپاس سزاوار خدايي است كه ما را به محمد گرامي داشت. جز فاسق دروغ نمي‌گويد، جز بدكاره رسوا نمي‌شود و آن ما نيستيم؛ ديگرانند». ابن‌زياد گفت: ديدي خدا با برادرت چه كرد؟ حضرت زينب در جواب گفت: «از خدا جز خوبي نديدم. برادرم و ياران او به راهي رفتند كه خدا مي‌خواست. آنان شهادت با افتخار را برگزيدند و بدين نعمت رسيدند اما تو پسر زياد، خود را براي پاسخ آنچه كردي آماده‌كن». [8] همچنين در اثر سخنان كوبنده حضرت زينب (س) در شام، يزيد در مركز حكومت خود در پيش ديدگان مردم رسوا شد. وقتي يزيد با عصا به دندانهاي امام حسين (ع) مي‌زد و مي‌گفت:«كاش بزرگان من كه در بدر كشته شدند مي‌بودند و به من دست مريزاد مي‌گفتند و مي‌ديدند كه انتقام آنها را از اولاد احمد گرفته‌ام»، [9] حضرت زينب خطاب به او سخناني بر زبان راند كه تاثير عميقي بر مردم شام گذاشت و در دگرگوني اوضاع عليه يزيد مؤثر بود: «....يزيد پنداري اكنون كه زمين و آسمان بر ما تنگ است، و چون اسيران شهر به شهرمان مي‌برند، در پيشگاه خدا ما را ننگ است؟ و ترا بزرگواري و آنچه كردي نشانه سالاري؟ به خود مي‌بالي و از كرده خويش خوشحالي؛ كه جهان تو را به كام است و كارهايت به نظام؟ نه چنين است، اين شادي، تو را عزاست و اين مهلت براي تو بلاست.... اي پسر آزادشدگان، اين آيين‌داد است كه زنان و كنيزانت را در پرده نشاني و دختران پيغمبر را از اين سو بدان سو براني؟ حريم حرمتشان شكسته و نفس‌هايشان در سينه بسته، نژند بر پشت شتران و شتربانان آنان، دشمنان..... با چوبدستي به دندان جگرگوشه پيغمبر مي‌زني؟ و جاي كشتگانت را در بدر خالي مي‌كني؟ كه كاش بودند و مرا مي‌ستودند. آنچه را كردي، خرد مي‌شماري؟ و خود را بي‌گناه مي‌پنداري؟ چرا شاد نباشي؟ كه دل ما را خستي و از رنج سوزش درون رستي و آنچه ريختي خون جوانان عبدالمطلب بود، ستارگان زمين و فرزندان رسول رب العالمين. و به زودي بر آنان خواهي درآمد، در پيشگاه خداوند متعال و دوست خواهي‌داشت كه كاش كور بودي و لال.... خدايا حق ما را بستان و كساني را كه بر ما ستم كردند، به كيفر رسان. يزيد! به خدا جز پوست خود را ندريدي و جز گوشت خويش را نبريدي و به زودي و ناخواسته بر رسول خدا در مي‌آيي. روزي كه خويشان و كسان او در بهشت غنوده‌اند و خدايشان در كنار هم آورده است و از بيم و پريشاني آسوده‌اند. 0000 به زودي آن كه تو را بر اين مسند نشانده و گردن مسلمانان را زير فرمان تو كشانده، خواهد دانست كه زيانكار كيست و خوار و بي‌مايه چه كسي است. در آن روز داور، خدا و دادخواه، مصطفي و گواه بر تو، دست و پاهاست. اما اي دشمن و دشمن‌زاده خدا، من هم اكنون تو را خوار مي‌دارم و سرزنش تو را به چيزي نمي‌شمارم... اين دست جنايت است كه به خون ما مي‌آلايند و گوشت ماست كه زير دندان مي‌خايند و پيكر پاك شهيدان است كه گرگان بيابان از هم مي‌ربايند.... تو پسر مرجانه را به فرياد مي‌خواني و او از تو ياري مي‌خواهد. با يارانت در كنار ميزان ايستاده، چون سگان بر آنان بانگ مي‌زني و آنان به روي تو بانگ مي‌زنند و مي‌بيني نيكوترين توشه‌اي كه معاويه براي تو ساخت، كشتن فرزندان پيغمبر بود كه گردنت انداخت. به خدا، كه جز از خدا نمي‌ترسم و جز به او شكوه نمي‌برم، هر حيله‌اي داري به كار بر و از هر كوششي كه تواني، دست مدار و دست دشمني از آستين برآر، كه به خدا اين عار به روزگار ز تو شسته نشود....» [10] بنا به نقل مقاتل و تواريخ، سخناني نيز بين امام سجاد (ع) و يزيد رد و بدل شد. سخنان امام‌به ويژه بر منبر شام در جمع مردم، [11] و نيز روشنگري‌هايي كه در برابر رفتار برخي از شاميان نمود [12] موجب آگاهي مردم از اصل واقعه و نگراني و بيم يزيد از عاقبت فاجعه‌اي كه انجام داده گرديد. شاميان دريافتند كساني كه با چنان وضع فجيعي در عراق كشته شدند، شورشي و خارج از دين نبودند. آنان خاندان كسي هستند كه يزيد به نام وي بر مسلمانان حكومت مي‌كند. امام سجاد (ع) در خطبه خود در حضور يزيد ابتدا به تفصيل، خود و خاندانش را به مردم مي‌شناساند. «... من پسر مكه و منايم، من پسر زمزم و صفايم، من پسر محمد مصطفايم.... مردم، خداي تعالي ما اهل‌بيت را نيك آزمود، رستگاري، عدالت و پرهيزگاري را در ما نهاد و رايت گمراهي و هلاكت را به دشمنان ما داد. ما را به شش خصلت برتري و بر ديگر مردمان سروري داد. بردباري و دانش، دلاوري و بخشش را به ما ارزاني فرمود، و دل مؤمنان را جايگاه دوستي و منزلت ما نمود. آمدوشد فرشتگان در خانه ما و فرود آمدنگاه قرآن آستانه‌ماست...». پس از آن كه مؤذن در اذان گفت: اشهد ان محمداً رسول‌الله، امام سجاد (ع) رو به يزيد كرد و گفت: «يزيد! محمد جد توست يا جد من؟ اگر گويي جد توست دروغ گفته‌اي و اگر گويي جد من است، چرا پدرم را كشتي؟ و زنان او را اسير گرفتي؟» سپس فرمود:«مردم! آيا ميان شما كسي هست كه پدر و جدش رسول خدا باشد؟» كه به يكباره شيون از مردم برخاست. [13] اين سخنان و پيشامدهاي متعاقب آن علاوه بر آگاهي مردم (چه در كوفه و چه در شام) با عمق فاجعه و بر ملا شدن ماهيت حكومت يزيد، سبب شد كه يزيد به دلجويي از بازماندگان امام حسين (ع) برخيزد و آنان را بيش از اين در دمشق نگاه ندارد و گويند حتي يزيد دستور داد كه جاي مناسبتري براي اسرا فراهم گردد. به نقل طبري، يزيد علي بن الحسين را طلبيد و گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را. اگر من با حسين بودم هر چه از من مي‌خواست مي‌دادم و به هر صورت بود مرگ را از او باز مي‌داشتم هر چند به بهاي نابودي بعض فرزندانم باشد. ليكن چنانكه مي‌بيني قضاي خدا چنين خواست! به من نامه بنويس هر چه مي‌خواهي انجام مي‌شود. [14] از اين پس چندان كه امام در شام بود به هنگام ناهار و شام او را نزد خودمي‌خواند. [15] بلاذري نوشته است به علي بن الحسين گفت: «اگر دوست داري نزد مابمان هر چه بخواهي به تو مي‌دهيم اما او رفتن به مدينه را اختيار كرد و يزيد وي را به مدينه‌فرستاد.» [16] امام سجاد (ع) پس از بازگشت به مدينه نيز فعاليت‌هاي خود را به شكلي ديگر ادامه داد. او با كناره‌گيري از حركتهاي تند و مسلحانه موجود به دليل حساسيت نظام اموي نسبت به وي و ماهيت برخي از رهبران اين حركتها، به مبارزه‌اي آرام و اثربخش در قالب زنده نگه‌داشتن ياد و خاطره قيام عاشورا، تبيين معارف اسلامي در قالب دعا و نيايش، بيان فضايل اهل‌بيت پيامبر (ص) و تداوم امامت و رهبري شيعيان راستين، دست زد. او در نيايش‌هاي خود با تكرار صلوات و تحيت بر محمد و آل محمد (ص) نظام صالح و حكومت حق را به يادها مي‌آورد. ياد مربيان و رهبران عدالت و فداكاران را در جامعه زنده نگاه مي‌داشت و در جهت كوبيدن باطل و ياري حق و نگهباني از اسلام، از خداوند توفيق طلب مي‌كرد. او همچنين كمك و هدايت گمراهان، رسيدگي به ناتوانان، ياد بي‌پناهان و پناه دادن به آنان را سرلوحه برنامه‌ها و نيايش‌هاي خود قرار داد و بدين ترتيب، اخلاق نيك و شيوه تربيت فرزند صالح در اجتماع فاسد و مبارزه با اسراف را به مشتاقان مي‌آموخت. برخورد و مبارزه با علماي درباري، مراقبت بر جريان امور قضايي و مسائل داخلي جامعه اسلامي، بزرگداشت شعر و ارج نهادن به شاعران متعهد و متدين و..... هر يك نمونه‌اي از كوشش‌هاي حضرت سجاد (ع) در راستاي پاسداري از حق در دوران امامت خود مي‌باشد. رساله حقوق آن حضرت يادگاري ديگر از تعاليم تربيتي و اخلاقي او است و روشي ديگر از مبارزه وي با نظامِ فاسد و مفاسد عصر خويش را نشان مي‌دهد. [17] .

فعاليتهاي حضرت زينب در مدينه

حضرت زينب (س) نيز در مدينه اقداماتي را در تبليغ اهداف و پيام امام حسين (ع) و زنده نگهداشتن ياد و خاطره شهيدان كربلا انجام داد كه موجب ترس و وحشت حكومت يزيد گرديد و اين فعاليتها را براي بقاي خود خطر مي‌پنداشت. حضرت زينب (س) پس از ورود به مدينه و استقبال جمع زيادي از گروههاي عزادار از وي، به طرف مسجد پيامبر (ص) حركت كرد و در مقابل درب ورودي روضه نبوي خطاب به پيامبر (ص) گفت:«اي جد بزرگوارم، اي رسول خدا من پيام‌آور شهادت فرزند تو - برادرم - حسين هستم.» يا جداه يا رسول‌الله انا ناعيه اليك ولدك (اخي) الحسين». [18] اين سخن گويي آتش قيامي بود كه عليه امويان شعله مي‌گرفت. او با صبر و بردباري در مدينه سعي نمود در تداوم رسالت برادر بكوشد و آن را به انجام برساند. او مي‌بايست دستاوردهاي انقلاب عاشورا را گردآورده و اهدافش را منتشر نمايد و مردم را آماده خونخواهي امام حسين (ع) نمايد. حضور حضرت زينب در مدينه موجب شد كه فرماندار مدينه بر موقعيت خود بترسد و ادامه تلاشهاي او را براي اين شهر و حتي مكه، خطرناك بپندارد، زيرا عبدالله بن زبير در مكه قيام نموده بود و موج آن شورش، قيام حضرت زينب عليه يزيد را در مدينه تقويت مي‌نمود. از اين رو فرماندار مدينه نامه‌اي به سوي يزيد نگاشت و او را از جريان امر و چگونگي خطر دعوت حضرت زينب (س) آگاه نمود. بلافاصله از سوي يزيد دستوري دائر بر اخراج آن حضرت از شهر رسيد، امّا حضرت زينب (س) به موضع‌گيري پرداخت و گفت: «خدا مي‌داند چه بر سرما آمده است، يزيد مردان برگزيده ما را به شهادت رسانيد و ما را بر فراز محمل شتران به اين سوي و آن سوي كشانيد. به خدا قسم ما از اين شهر خارج نمي‌شويم هر چند كه خونهايمان ريخته شود.» [19] اما سرانجام با حضور زنان بني‌هاشم و اصرار آنها حضرت زينب (س) ناچار دومين هجرت خود را آغاز نمود در حالي كه همچنان بر سر پيمان جهاد و تلاش خود استوار بود. در باره اين كه حضرت زينب (س) پس از تبعيد از مدينه به چه مكاني رفته روايات آشفته است. بي‌شك حكومت از حضور او در مدينه و عراق جلوگيري مي‌كرد. برخي روايات دلالت بر حضور او در مصر و ادامه زندگي در اين شهر تا پايان عمر (سال 62 ه ق) دارد، برخي روايات نيز مقصد او را شام معين كرده و حتي مرقد آن حضرت را در دمشق، محلي كه اينك بدين نام مشهور است، مي‌دانند. به هر حال، حضرت زينب، پس از شهادت برادر خويش، در حالي كه در موقعيت هراسناكي قرار داشت و از تمامي جهات محاصره شده بود، رسالت بزرگ پيام‌آوري عاشورا را به خوبي انجام داد و پيام حق را با تمامي خروش خود، به همگان رسانيد و كاري را به انجام رسانيد كه از توان ديگران خارج بود. [20] «عبيدلي در اخبارالزينبات نوشته است كه زينب كبرا (س) صريحاً مردم را به قيام عليه يزيد فرا مي‌خواند و مي‌گفت: بايد حكومت يزيد، تاوان عاشورا را بپردازد. [21] زينب (س) از طرف امام سجاد (ع) نيابت خاصه داشت. احكام اسلامي را براي مردم بيان‌مي‌كرد و خانه او همواره محل مراجعه مردم بود. زينب (س) مي‌دانست كه بني‌اميه درصددند تا بهانه‌اي جستجو كنند و علي‌بن‌حسين (ع) را شهيد نمايند. در كربلا چنين‌امكاني بود، كه زينب (س) در برابر خيمه علي‌بن‌حسين (ع) ايستاد و از جان او مراقبت‌كرد. در كوفه، عبيدالله بن‌زياد مي‌خواست علي بن حسين (ع) را به اين جرم كه بالغ‌است و پاسخ ابن‌زياد را داده بود، بكشد كه زينب (س)، علي بن حسين را در آغوش‌گرفت و مانع كشته شدن او شد. در شام، شرايط آنچنان دگرگون و صداي مردم آنقدربه گريه و پشيماني بلند بود، كه يزيد نتوانست علي بن حسين (ع) را به شهادت برساند.نمي‌بايست در مدينه بني‌اميه چنين امكان و بهانه‌اي پيدا كنند و سلسله ولايت قطع‌شود. زينب (س) احكام و فتاوا را بيان مي‌كرد و محور مراجعه مردم بود.... كار زينب (س) ابلاغ خون شهيدان بود؛ درخشش عاشورا در ميان مردم، زنده نگاه‌داشتن خاطره شهيدان و راه شهيدان. [22]

قيام عبدالله بن عفيف ازدي

فرياد اعتراض عبدالله بن عفيف ازدي غامدي در زمره اولين واكنش‌هاي تند و انقلابي بود كه عليه عبيدالله بن زياد نماينده حكومت يزيد در كوفه و عامل فاجعه هولناك عاشورا، و در هواخواهي امام حسين (ع) در همان مجلسي كه عبيدالله براي نمايش پيروزي و قدرت خود آراسته بود، صورت گرفت. ابن‌عفيف از دلاورمردان شيعه بود كه در پيكار جمل و صفين چشمان خود را از دست داده بود. وي هنگامي كه ابن‌زياد در مسجد جامع كوفه به منبر رفت و با خشم و كينه گفت: الحمد لله الذي اظهر الحق و اهله و نصر اميرالمومنين يزيد و حزبه و قتل الكذاب ابن الكذاب الحسين و شيعته؛ سپاس خداي را كه حق و اهلش را آشكار ساخت و اميرمؤمنان يزيد و حزب او را ياري داد و دروغگو پسر دروغگو، حسين، و يارانش را كشت!»، به پا خاست و گفت:«اي پسر مرجانه؛ دروغگوي پسر دروغگو، تو و پدرت و كسي كه تو را امارت داد و پدرش مي‌باشيد، اي پسر مرجانه؛ فرزندان پيامبر را مي‌كشي و سخن راستگويان را مي‌گويي.» [23] ابن‌زياد از اين حمله ناگهاني و حركت شجاعانه و شگفت مبهوت شد چرا كه اين مرد با سخنان خود پرده‌هاي جهالت و ناداني و حيله‌گري و خدعه را كه ابن‌زياد به كار گرفته بود به يك سو زد و حقيقت را براي برخي از مردم آشكار كرد. سخنان افشاگرانه ابن‌عفيف نمايانگر شعله‌هاي آتش شورش و قيام بود. از اين رو ابن‌زياد برآشفت و گفت: گوينده اين سخنان كه بود؟ و عبدالله پاسخ داد: «اي دشمن خدا، گوينده آن سخنان منم، آيا خاندان پاكي را كه خداوند در كتابش دامن آنان را از هرگونه پليدي بري دانسته مي‌كشي و گمان مي‌بري كه همچنان بر دين اسلام هستي؟ كجايند فرزندان مهاجران و انصار كه از اين سركش ملعون پسر ملعون انتقام گيرند؟ همان نفرين شده فرزند نفرين شده از زبان رسول پروردگار جهانيان». [24] ابن‌زياد خشمگينانه به مأموران انتظامي خود دستور داد وي را دستگير كنند و نزد او برند، ولي عبدالله افراد قبيله خود را به ياري فرا خواند و با كمك آنان توانست از دست مأمورين رهايي يابد و به سلامت به خانه خويش برود. ليكن ابن‌زياد كه با خطر جدي مواجه شده بود سراسيمه از منبر پايين آمد و به مقر حكومتي وارد شد و با مشاوران و كارگزاران نظامي خويش به مشورت نشست و سرانجام تصميم گرفت با اين حركت مبارزه نمايد. ابتدا عبدالرحمن بن محنف ازدي و گروهي از بزرگان قبيله ازد را دستگير و به زندان انداخت. [25] و سعي كرد با ايجاد رعب و فشار بر آنان، بر عبدالله دست يابد. اقدام ديگر ابن‌زياد آن بود كه هيأتي متشكل از عمرو بن حجاج زبيدي، محمد بن اشعث و شبث بن ربعي و جمعي ديگر را به ميان قبيله ازد فرستاد تا آنان را وادارد از حمايت عبدالله دست كشيده و اين جمع بتوانند او را دستگير نمايند. ولي ازدي‌ها به همراهي قبايل يمني با محافظت از عبدالله مانع از انجام مأموريت هيأت شدند. به زودي ماجراي عبدالله بن عفيف ازدي و جريان برخوردش با ابن‌زياد در شهر كوفه پيچيده به سر زبانها افتاد و همگان از آن سخن مي‌راندند. اما سرانجام ابن‌زياد از حربه اختلاف و تفرقه و خدعه استفاده كرد و با دامن زدن به روح اختلافات قبيله‌اي ميان دو قبيله مضر و ازد كه سابقه اختلافات ديريني با يكديگر داشتند، آنها را درگير جنگي ساخت كه عده زيادي در اين ميانه كشته شدند. سرانجام با خيانت عمرو بن حجاج زبيدي از اشراف يمني و شبث بن ربعي، و پراكنده شدن ازدي‌ها در اثر افزون شدن لشكر ابن‌زياد، عبدالله بن عفيف تنها در خانه خود باقي ماند و خانه توسط لشكريان محاصره و تصرف شد. نبردي سخت در گرفت و عبدالله با اين كه نابينا بود به راهنمايي دخترش با شمشير دلاورانه از خود دفاع مي‌كرد تا آن كه سرانجام با افزايش نظاميان، وي مغلوب و به اسارت درآمد. او را نزد ابن‌زياد آوردند و او نيز دستور داد گردنش را بزنند. [26] گويند وقتي عبدالله بر ابن‌زياد وارد شد، ابن‌زياد به او گفت: «شكر خدايي را كه تو را خوار كرد»، او در پاسخ گفت: «اي دشمن خدا چگونه من خوار شده‌ام». ابن‌زياد گفت: «درباره عثمان چه مي‌گويي»؟ عبدالله گفت: «اي پسر مرجانه، تو را به عثمان چه كار كه صالح بود يا فاسد، نيكوكار بود يا بدكار، خدا او را آفريده و سرانجام نيز خدا در محكمه عدل خويش به دادگري و حق به كارش رسيدگي خواهد كرد. اما از من راجع به خودت و پدرت و يزيد و پدرش سؤال كن». ابن‌زياد گفت: «من از تو هيچ نمي‌پرسم جز آن كه طعم مرگ را بركامت بچشانم». عبدالله گفت: «شكر و سپاس خداي را كه پروردگار عالميان است. من پيش از آن كه مادرت مرجانه تو را بزايد از خداوند طلب شهادت مي‌كردم و از او مي‌خواستم كه شهادتم به دست ملعون‌ترين مخلوقات خدا و بدترين آنان كه بسيار مورد نفرت و بغض الهي باشد، صورت گيرد. آن هنگام كه چشمانم را از دست دادم از شهادت مأيوس شدم. اما اينك خداي را سپاس مي‌گويم كه پس از آن يأس و نوميدي ديگرباره خواسته‌ام را اجابت نمود و شهادت را نصيبم كرده است و به من فهماند كه از دور زمان اين حاجت مرا برآورده كرده است». [27] در اينجا ابن‌زياد دستور داد كه گردنش را بزنند و سپس پيكر او را بر سر ميدان به بالاي دار كشانيدند. [28] بدين‌سان، فرياد اعتراض يكي از نخبگان شيعي در حمايت خاندان رسول‌الله (ص) به يك قيام فراگير تبديل شد ولي با خيانت برخي اشراف و قساوت ابن‌زياد سركوب شد. عبدالله اولين كسي بود كه پس از واقعه كربلا، آتش انقلاب بر ضد امويان را برافروخته و تبليغات دروغين نظام حكومتي را خنثي كرد. در پي اين قيام، ابن‌زياد دريافت كه پيروزي نظامي نتوانسته آرزوي او را برآورده سازد و به جهت مقاومت و رويارويي مردم، پايه حكومت اموي لرزان شده است. زيرا مردم با حالت پشيماني و سرخوردگي از حكومت روگردان مي‌شدند و از اين‌كه از ياري امام حسين (ع) سرباز زدند در خود احساس گناه مي‌كردند. همين احساس گناه آنها را واداشت كه از اطاعت حكومت سرپيچي نموده، و با شعار «يالثارات الحسين» (خونخواهان حسين) دست به قيام مسلحانه‌بزنند.

قيام مردم (واقعه حره واقم)

از ديگر تحولات پس از انقلاب امام حسين (ع)، قيام مردم مدينه است كه در ذيحجه سال 63 هجري عليه بي‌عدالتي و ستمگري نظام اموي و حكومت يزيد به وقوع پيوست و توسط سپاه شام به خاك و خون كشيده شد كه در تاريخ اسلام به نام «واقعه حرّه» شهرت دارد. هنگامي كه خبر شهادت امام حسين (ع) به مدينه رسيد در جاي جاي شهر بر او نوحه سرايي و شيون و زاري مي‌كردند و بني‌هاشم در خانه‌هاي خود به سختي مي‌گريستند. [29] اين فريادها به آرامي به اعتراض مبدّل شد و گروهي از مردم از پرداخت درآمد زمين‌هايي كه معاويه به زور از آنان گرفته بود، خودداري مي‌كردند. با ناآرام شدن اوضاع مدينه، در ظرف دو سال سه حاكم عوض شد. آنچه از روايات مورخان بر مي‌آيد سه عامل در بروز اين شورش مؤثر بوده است: 1. بيعت و متابعت مردم مدينه با عبدالله بن زبير كه در مكه عليه يزيد قيام كرده بود. 2. ممانعت مردم از بردن «صوافي» و درآمد زمينهاي مدينه براي يزيد. 3. افشاگري گروهي از مردم مدينه كه به شام رفته و از نزديك خصوصيات يزيد را ملاحظه نموده بودند كه فاقد شرايط امامت جامعه بود. به نقل يعقوبي، زماني كه عثمان بن محمد والي مدينه گرديد، «ابن‌مينا» طبق معمول سنوات براي بردن «صوافي» به مدينه آمد، گروهي از مردم از بردن آن اموال، كه حق خويش مي‌دانستند جلوگيري كردند، در اين ميان نزاعي لفظي بين والي و مردم رخ داد كه منجر به شورش مردم و اخراج امويان از شهر گرديد. [30] بلاذري مي‌نويسد: هنگامي كه عبدالله [31] برادرش عمرو را كشت مردم را به خلع طاعت يزيد و جهاد با او فرا خواند. از مردم مدينه نيز در اين‌باره دعوت شد و به دنبال آن اهل حجاز اطاعت او را برگردن نهادند. عبدالله بن مطيع نيز از طرف پسر زبير از مردم مدينه براي او بيعت گرفت، يزيد از جريان باخبر شده و از حاكم خود خواست تا گروهي از بزرگان مدينه را براي دلجويي نزد او بفرستند... [32] اما روايت طبري آن است كه پس از نصب عثمان بن محمد كه جواني كار نيازموده بود به جاي وليد بن عقبه به حكومت مدينه وي براي خشنود كردن بزرگان مدينه، و آرام ساختن حوزه حكومت خود گروهي از بزرگان مدينه، از فرزندان مهاجر و انصار را به شام فرستاد تا خليفه را از نزديك ببينند و از بذل و بخشش‌هاي وي برخوردار گردند. اين گروه با آن كه يزيد به آنها بخشش كرد و درهم و دينار داد، رفتار او را از نزيك مشاهده كردند و چون به شهر باز گشتند، به عوض تمجيد، در مسجد پيامبر (ص) شروع به بدگويي از يزيد كردند وگفتند ما از نزد كسي مي‌آييم كه «ليس له دين، يشرب الخمر، يغرف بالطنابير و يضرب عنده‌القيان و يلعب بالكلاب؛ او دين ندارد، شراب مي‌نوشد، طنبور مي‌نوازد و بردگان نزد او مي‌نوازند و با سگان بازي مي‌كند». بنابراين گفتند كه ما شما را گواه مي‌گيريم كه او را از خلافت خلع كرديم. [33] افشاگري گروه ديدار كننده با خليفه از وضعيت او و نيز اخبار فعاليتهاي ابن‌زبير كه به مدينه رسيد و نيز ضعف بني‌اميه در حجاز موجب شور و هيجان در مردم شد و از يزيد بيزاري جستند و او را از خلافت خلع و عثمان بن محمد والي يزيد و بني‌اميه را از شهر اخراج كردند. مردم شهر با عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه بيعت كردند. [34] خبر شورش مردم مدينه به دمشق رسيد و يزيد را خشمگين كرد. او ابتدا كوشيد تا توسط عبدالله بن جعفر آنها را دعوت به آرامش كند [35] اما آنها نپذيرفتند، آن گاه نعمان بن بشير از جمع انصار حامي اموي‌ها را به مدينه اعزام كرد. او مردم را به «اطاعت از امام» و «لزوم رعايت جماعت» دعوت كرد [36] اما مردم نپذيرفتند. سرانجام يزيد دوازده هزار سپاهي را به فرماندهي مسلم بن عقبه‌مري، يكي از سرداران خونريز خود، و معاونت حُصين بن نُمير سكوني به مدينه فرستاد. چون مردم شهر از آمدن مسلم با خبر شدند به جنبش در آمدند و خندق شهر را ترميم كردند و فرماندهان آنان به حفاظت از شهر پرداختند. [37] عبدالله بن حنظله به مردم گفت: «شما براي دين خروج كرده‌ايد، در راه خدا امتحان نيك را تحمل كنيد تا بهشت و بخشش الهي و رضوان خدا شامل شما شود. با بهترين و بيشترين نيرو و با كامل‌ترين سلاح مهيا شويد». [38] سپاه شام مدينه را محاصره كرد ولي به فتح آن موفق نشد اما مروان بن حكم با فريفتن‌مردي كه راهي را براي وي گشود توانست سپاه شام را وارد شهر كند. عبدالله بن مطيع عدوي (كه قريشيان با او بيعت كرده بودند) و قريشي‌ها فرار كردند ولي عبدالله بن حنظله و انصار مقاومت كردند. عبدالله جنگيد تا كشته شد و شاميان از هر سو مردم را در محاصره گرفته و كشتند. محرك اصلي مردم شام اين بود كه بدانها اجازه داده شد پس از فتح شهر سه روز به غارت شهر پرداخته و آنچه را مي‌خواهند از خانه‌هاي مردم تصاحب كنند. در وقت اعزام سهميه خويش را از بيت‌المال به طور كامل گرفته و علاوه بر آن صد دينار نيز به آنان داده شد. طبق وعده يزيد، مسلم بن عقبه پس از فتح شهر سه روز مدينه را بر سپاه خود مباح كرد و شاميان به غارت اموال و تجاوز به زنان پرداختند و بسياري از مردم شهر را كشتند. [39] در اين واقعه هفتصد نفر از قريش و انصار و ده هزار نفر از بقيه مردم كشته شدند. [40] در ميان مقتولين كساني از ميان صحابه پيامبر (ص) بودند كه بعد از كشته شدن سرشان نيز جدا گرديد. [41] آن گاه مسلم، باقي مانده مردم شهر را گرد آورد و آنان را ميان كشته شدن يا پذيرفتن بردگي بدون قيد و شرط يزيد مخيّر ساخت. [42] تعدادي شرط او را نپذيرفتند و كشته شدند و ديگران با وي بيعت كردند. اين واقعه در تاريخ اسلام بسيار هولناك است كه مسلمانان را در شهر پيامبر و كنار مسجد و مدفن رسول‌الله به خاك و خون كشانيدند و به بهانه قتل عثمان در مدينه و اين كه مردم مدينه از اطاعت خليفه زمان سرپيچي و از جماعت مسلمين خارج شده در كارنامه كوتاه مدت خلافت يزيد رقم خورد. قتل عام زن و مرد در واقعه حرّه و تجاوز به حرم مسلمانان كه تا آن روز در جهان اسلام سابقه نداشت مردم شهر را دگرگون ساخت. ثروتمندان، سركوفته و بي‌اعتنا به مقررات ديني و اخلاق اسلامي، به ميگساري و شنيدن آواز خنياگران روي آوردند. مي‌توان گفت در كنار تلاش عوامل بني‌اميه براي گسترش فساد و عوامل ديگر، يكي از علل پرداختن آنان بدين منكرات براي آن بود كه مي‌خواستند خود را از رنج درون و يا آنچه پيرامونشان مي‌گذرد بي‌خبر نگاه دارند. [43]

قيام توابين در كوفه

يكي از بازتابهاي قيام امام حسين (ع) جنبش توابين بود كه هسته رهبري آن را شيعيان كوفه تشكيل مي‌دادند. اساس اين قيام بر بازگشت از گناه، خونخواهي خاندان رسول‌الله (ص)، واگذري حكومت به آنان و شهادت‌خواهي بود. انگيزه كوفيان در قيام خود، احساس گناه به علت ياري نكردن امام بود. آنان خواستند ننگي را كه مرتكب شده بودند با انتقام از قاتلان امام حسين (ع) و شهادت در اين راه بشويند تا مورد بخشش خداوند قرار گيرند. اينان بر همين اساس و با تأثير از آيه 54 سوره بقره [44] خود را «توابين» ناميدند. شهادت امام حسين (ع) و يارانش و به اسارت بردن خاندان پيامبر (ص) و سخنان آتشين حضرت زينب (س) در برابر كوفيان و سرزنش آنان، در برانگيخته شدن احساس گناه در آنان مؤثر بود. قيام توابين را هواخواهان حضرت علي (ع) به رهبري پنج تن از رهبران شيعه كوفه تشكيل دادند، بزرگاني چون: سليمان بن صرد خزاعي، مسيب بن نجبه فزاري، عبدالله بن سعد بن نفيل ازدي، عبدالله بن وال تيمي و رفاعة بن شداد بجلي. [45] اين افراد با يكصد نفر از شيعيان در خانه سليمان گردهم آمدند و با يكديگر سخن گفتند؛ از جمله به سستي در ياري رسانيدن به خاندان رسول‌الله (ص) و دورويي با آنان اشاره كردند و برخونخواهي شهدا و يا شهادت در اين راه تأكيد كردند و سرانجام بر رهبري سليمان، صحابه رسول‌الله (ص) و از بزرگان شيعه كوفه، به توافق رسيدند. سليمان، عبدالله بن وال را مسؤول امور مالي و تدارك سلاح و تجهيزات قرار داد و خواستار كمك شيعيان شد. [46] حركت توابين تا قبل از اعلام عمليات نظامي به صورت پنهاني انجام مي‌شد و در اين مرحله كه در طول خلافت يزيد ادامه داشت در صدد تبليغ طرح انتقامي خود در محافل شيعه، عضوگيري و تشكيل سازمان نظامي و فراهم آوردن اسلحه و دعوت و مكاتبه از شيعيان شهرهاي كوفه، بصره، مداين و ديگر شهرهاي عراق و نفوذ در مردم بودند. سليمان و يارانش بر آن شدند كه براي استحكام بخشيدن به عمليات و اجراي طرح، ديدارهايي پي‌درپي داشته باشند و در ضمن آن موعد قيام را معين سازند. پس از مشورت به اتفاق تصميم گرفتند كه در آخر ربيع الثاني سال 65 هجري در نخيله گرد هم آيند. نخستين گام اجرايي سليمان، تلاش براي جلب نظر بزرگان كوفه و گسترش عمليات عضوگيري و مكاتبه با شيعيان شهرهاي عراق بود. در اين روابط، برنامه‌هاي كلي قيام و قلمروي آن تشريح مي‌شد و سپس شركت در مجمع نخيله مورد تأكيد قرار مي‌گرفت. در نامه‌هايي كه سليمان به اهالي مداين و بصره نوشته از دعوت مردم از امام حسين (ع) و سپس عدم همراهي آنان تا به شهادت رسيدن ايشان و به اسارت رفتن خاندانش و ظلم و ستم‌هايي كه بر آنها وارد شده صحبت نموده و از مردم خواست كه در قيام به خونخواهي امام حسين (ع) شركت كنند. [47] اين نامه‌ها اثر مهمي بر شيعيان مداين و كوفه و بصره گذاشت و بسياري بي‌درنگ دعوت سليمان را پذيرفتند و بدين‌سان دعوت توابين در محافل مخالف حكومت اموي و خون‌خواهان حسين (ع) نفوذ يافت. ياران سليمان هيچ طالب منافع مادي نبودند و حتي پيروزي و شكست نيز براي آنان چندان فرقي نداشت، بلكه هدف اصلي آنها خونخواهي از حسين و توبه و تطهير خود و واژگوني رژيم اموي و به قدرت رسيدن شيعيان بود. به عقيده ايشان، سكوت در برابر اين مسأله، خيانت به شمار مي‌آمد و نقض پيمان الهي. سليمان از مرگ يزيد (در چهاردهم ربيع الاول سال 64 ه.ق) استفاده كرد و ياران خود را به تبليغ در ميان مردم دستور داد تا آنان را به قيام فراخوانند. اما از آنجا كه هنوز حاكميت بني‌اميه در عراق متزلزل نشده بود امكان بروز و ظهور براي آنها نبود، لذا كار تبليغي خود را آغاز كردند و «دعات» خود را براي جمع‌آوري شيعيان و آماده ساختن آنها، به اطراف‌پراكندند. به تدريج وضعيت بني‌اميه رو به وخامت رفت. معاويه دوم فرزند يزيد از خلافت كناره‌گيري كرد و شام براي آينده حكومت دچار درگيري و آشفتگي شد. اين درگيري بين طرفداران «عبدالله بن زبير» از يك طرف و حاميان مروان بن حكم از طرف ديگر بود. پيامد چنين مسأله‌اي ضعف حاكميت بني‌اميه در عراق بوده كه پس از مدتي به برچيده شدن حاكميت آنها انجاميد تا اين كه عبدالملك در پايان دهه شصت باز عراق را به زير سلطه اموي‌ها در آورد. سليمان از چنين موقعيتي بهره‌گيري كرده و در ادامه تلاشهاي خود شروع به جمع آوري جدّي نيروها كرد. برخي از توابين با وقوع تحولات سياسي در دمشق به سليمان پيشنهاد كردند كه از اوضاع نابسامان شام بهره‌برداري كند و فعاليت را علني سازد ولي سليمان با دورانديشي و صلاح‌ديد خود چنين پيشنهادي را نپذيرفت [48] زيرا مي‌دانست دعوت توابين هنوز ريشه‌دار نشده است بخصوص در كوفه كه جبهه‌اي متفرق داشت. بيشترين ترس سليمان وجود فرصت‌طلبان كوفي و چاپلوسان دستگاه اموي بود. تأخير در تاريخ قيام، به نفع توابين شد، چه بعد از مرگ يزيد و آشفتگي حكومت، هواخواهان جنبش رو به افزايش نهادند و همين عامل سبب شد كه جنبش از مرحله سرّي و اختفا به مرحله علني وارد شود. در اين هنگام حوادث مهمي بر جامعه كوفي تأثير گذاشت و كوفه به مركز پرجوش و خروش فعاليت سياسي در آمد و به سرعت به جهت‌گيري عليه نظام اموي پرداخت. زيرا وقتي كه قيام اعلام گرديد كوفيان به دارالاماره يورش بردند و نماينده ابن‌زياد را كه در بصره بود، بيرون راندند. بزرگان و اشراف كوفه به اتفاق، شخصي به نام عامر ابن مسعود را انتخاب كردند [49] ولي اين اقدام مصلحت‌جويانه نتوانست كوفيان را خشنود سازد. اشراف كوفه با بالا گرفتن قدرت ابن‌زبير در حجاز به سازش با او روي كردند تا از اين رهگذر منافع اقتصادي و سياسي خود را حفظ كنند. بر رويدادهاي كوفه، ظهور مختار ثقفي نيز اضافه شد كه در جبهه شيعيان (توابين) انشعابي ايجاد كرد. گسترش دامنه فعاليت سليمان و يارانش سبب شد تا اشراف كوفه وحشت‌زده شوند و از عبدالله بن يزيد انصاري، والي زبيري شهر بخواهند مانع فعاليت آنها شود. عبدالله كه خواهان خروج توابين از شهر بود تا به ياري آنان مانع ورود سپاه شام به عراق شود در سخنان خود براي مردم كوفه، توابين را تشويق به حركت بر ضد عبيدالله بن زياد كرد. اين موضع‌گيري باعث شد تا توابين از كوفه خارج شده و با عدّه قليل خود در برابر سپاه شام قرار گيرند. در هر صورت چنين رفتاري باعث شد تا شيعيان به صورت علني فعاليت خود را آغاز كنند [50] و براي رفتن به سمت شام خود را تجهيز كنند. در زماني كه توابين جنبش خود را آغاز كردند، شهر كوفه و بصره به دست عمال عبدالله بن زبير بود. عبيدالله بن زياد با شنيدن اخبار شام از عراق فرار كرد و به علت اين كه تشكيلات ديگري براي جايگزيني وجود نداشت، عبدالله بن زبير كه از سال 61 به بعد در مكه قدرت را به دست گرفته بود، عمال خود را روانه عراق كرد و بدين صورت «شرق اسلامي» به دست زبيري‌ها افتاد. رفتن به سمت شام، مورد رضايت خود سليمان نيز بود، با اين كه كساني به او گفتند كه قاتلين امام حسين (ع) در خود كوفه هستند اما سليمان نيز اظهار مي‌كرد كه مسبب اصلي ماجرا عبيدالله بن زياد است. سليمان همچنين گفت كه جنگ در داخل كوفه باعث خواهد شد كه ما برادر كشي به راه بيندازيم و طبعاً دشمنان ما زياد خواهند شد. [51] سليمان در آغاز ماه ربيع‌الثاني سال 65 هجري دعوت خود را با شعار «يالثارات الحسين» شروع كرد و يارانش را به نخيله فرا خواند، ولي برخلاف آن كه شانزده هزار نفر با وي بيعت كرده بودند فقط چهار هزار نفر در نخيله فراهم شدند. [52] يكي از دلايل كاهش ياران سليمان، ظهور مختار ثقفي در اين گير و دار در كوفه بود. از نظر مختار كه او نيز از شيعيان معروف بود و به خونخواهي امام حسين (ع) قيام خود را شروع كرد، قيام توابين نمي‌توانست قدم مهمي به سوي هدفي كه در نظر گرفته شده بود بردارد. او سليمان را متهم كرد كه فردي بي‌تجربه بوده و آگاهي جنگي و نظامي ندارد و لذا معتقد بود كه اين كار تنها به كشتن افراد شيعه مي‌انجامد. اين تبليغات باعث گرديد كه عده‌اي از شيعيان گرد او جمع شوند و چنان كه نقل شده با اين گفته‌ها حدود يك چهارم كساني كه با سليمان بيعت كردند به هواخواهي از مختار پرداختند. [53] سليمان ناگزير دو نفر از يارانش را به كوفه فرستاد تا در ميان مردم فرياد زنند هر كه «بهشت را مي‌خواهد و خشنودي خدا و بازگشت به سوي او را مي‌جويد در نخليه به سليمان بپيوندد». [54] پس از سه روز هزار نفر به آنان پيوستند. سليمان در جمع ياران خود گفت: «هركه دنيا و حاصل آن را مي‌خواهد بداند ما بسوي غنيمتي نمي‌رويم، ما جز رضاي خدا، پروردگار جهانيان،طلا و نقره و خز و ديبا همراه نداريم فقط شمشيرهايمان را بر دوش داريم و نيزه هايمان را به دست، با توشه‌اي به اندازه رسيدن در برابر دشمن، هركه هدفي جز اين دارد با ما همراه نشود». [55] سليمان روز پنجم ربيع الاخر با ياران خود از نخليه حركت كرد و پس از زيارت مرقد مطهر حسين بن علي (ع) و سوگواري و طلب بخشش از خداوند، به سوي شام حركت كرد. در بين راه نامه عبدالله بن يزيد انصاري به دست وي رسيد كه از او خواسته بود بازگردد تا به اتفاق بر دشمن هجوم برند ولي سليمان پيشنهاد وي را نپذيرفت. [56] نيروهاي سليمان در مسير خود به نقطه «هيت» و بعد از آن به «قرقيسيا» رسيدند. در اين شهر، زفر بن حارث كه در مخالفت با مروان پس از درگيري‌هاي شام، براي خود حكومتي بر پا كرده بود، از توابين استقبال كرد و اطلاعات و اخباري از وضعيت ابن زياد و نيروهاي او در اختيار توابين گذاشت و مقداري نيز آنها را با آذوقه و شتر و علوفه تجهيز نمود، و بعد از آن به سوي عين الورده به مقابله سپاه شام رفتند. [57] پس از مواجه شدن دو سپاه، شاميان از توابين خواستند تا به اطاعت عبدالملك بن مروان درآيند ولي سليمان پاسخ داد: عبيدالله بن زياد را تحويل ما بدهيد تا او را به قصاص ياران مقتول خود بكشيم و عبدالملك را خلع و وابستگان عبدالله بن زبير را بيرون كنيم و حكومت را به خاندان پيامبرمان (ص) كه از جانب آنان به ما نعمت و شرف داده شده است، بسپاريم. [58] سرانجام درگيري آغاز شد. توابين در پيكاري نابرابر كه شمارشان 3300 نفر و شاميها بيش از بيست هزار نفر بودند، [59] در دو روز آغازين نبرد با شعار «بهشت، بهشت اي باقيمانده ابوتراب، ابوترابيان، بهشت، بهشت» [60] به سپاه اموي حمله بردند و بسياري از آنان را كشتند. بعدازظهر روز سوم، شاميان با تمام قوا بر توابين يورش آوردند و سليمان و ديگر رهبران توابين جز رفاعة بن شداد تا شب كشته شدند. رفاعه كه شاهد كشته شدن بيشتر توابين بود ادامه پيكار را بيش از اين بي‌ثمر دانست و با اصرار زياد ياران خود را گرد آورد و به سوي عراق بازگشت. [61] بدين‌سان جنبش توابين به رهبري يكي از اصحاب رسول‌الله (ص) با همكاري ياران حضرت علي (ع) شكل گرفت. ديدگاه آنان در باره رهبري سياسي امت اسلامي، واگذاري حكومت به خاندان پيامبر (ص) بود. آنان به امامت الهي خاندان رسول‌الله (ص) پس از وي معتقد بودند و ائمه را وارث ميراث نبوي مي‌دانستند. آنها با اين‌كه از وجود سپاه انبوهي كه از «شام» به همراهي ابن‌زياد مي‌آمدند، آگاه بودند، كمترين ترديدي به خود راه ندادند و حتي از نظر سياسي كمترين ارزيابي درستي از وقايع و جريانات در كوفه داشتند. فكر تسخير كوفه و كشتن قاتلان حسين بن علي (ع) و تجهيز عراق در برابر شام، كمتر براي آنها مطرح بود. براي آنها يك چيز اهميت داشت و آن «توبه» بود، توبه‌اي كه با شهادت به دست مي‌آمد. سخنان، جملات و اشعاري كه از توابين در جريان حملات به سپاه شام و در آخرين لحظات عمر روايت شده همگي متضمن مفهوم توبه و تجلي آن در رفتن از اين دنيا و كسب فيض شهادت است. بدون ترديد شكست توابين، نتيجه عدم توازن ميان دو سپاه اموي و توابين بود. امويان سپاهي آزموده و سازمان‌يافته داشتند و از امكانات مادي فراوان برخوردار بودند، در حالي كه سپاهيان توابين، با آن‌كه سخت جانباز و سلحشور بودند ولي سازماندهي نظامي خوبي نداشتند. سليمان نيز پيش از شروع نبرد به چنين واقعيتي معترف بود. جنبش توابين كه بنيادش بر استغفار و توبه استوار بود، به‌سان جنبش‌هاي غير سياسي، فاقد هرگونه برنامه اصلاحي و اجتماعي بود با اين حال از اين سازمان برخوردار بود كه توانست شيعيان را براي انتقام خون حسين (ع) به سوي خود جلب كند. چون برخي از عناصر آن، نيمه راه از پيكار بازگشتند و بعضي نيز از همكاري با سليمان شانه خالي كردند، و بالاخره ظهور مختار در اوج شكوفندگي توابين، جبهه شيعه را به هم ريخت. شكست نظامي توابين الزاماً به معني شكست سياسي آنها نيست زيرا ايشان به آرمان خود رسيدند و بازتاب مثبتي بر جنبش پيكارجويانه شيعي داشتند؛ چنانچه اثر اين بازتاب به سرعت در جامعه كوفه نمودار شد. در نتيجه توده‌ها مالامال از خشم شدند و كوفه آوردگاه قيام دايمي شيعيان عليه رژيم اموي گشت. كوفيان از هنگام بازگشت بقاياي توابين از عين‌الورده، همواره از تقصيري كه نسبت به امام حسين (ع) مرتكب شده بودند خود را مورد نكوهش قرار مي‌دادند. به علت غيبت تني چند از بزرگان شيعه، شيعيان كوفه نتوانستند موضع مهمي اتخاذ كنند و جبهه شيعه از هم گسيخته بود و نظر واحدي در باره تحولات سياسي جديد نداشتند. وجود چنين شرايطي، فرصت مغتنمي بود براي مختار كه سخت اوضاع را زير نظر داشت. [62]

جنبش مختار در كوفه

اشاره

از ديگر تحولاتي كه در كوفه به وقوع پيوست و در زمره پيامدهاي قيام امام حسين (ع) محسوب مي‌شود، قيام مختار است. مختار فرزند ابوعبيدة بن مسعود ثقفي سردار اسلام درجنگ جسر بود كه در شمار شيعيان سرشناس كوفه به شمار مي‌رفت. در آغاز قيام‌امام‌حسين (ع)، مسلم بن عقيل فرستاده امام (ع) به كوفه در خانه مختار سكونت گزيدومختار با وي بيعت كرد. پس از شهادت مسلم، مختار به دست نيروهاي عمروبن حريث‌دستگير و به فرمان عبيدالله بن زياد زنداني گشت و در تمام مدتي كه واقعه كربلارخ‌داد او در زندان بود تا اين‌كه با وساطت شوهر خواهرش، عبدالله بن عمر آزاد شدوبه‌حجاز رفت. در واقع ابن‌زياد دستور داد تا مختار كوفه را ترك كند زيرا از تحريكات‌اوعليه امويان بيم داشت. در مكه به عبدالله بن زبير پيوست [63] زيرا در پاره‌اي‌اهداف از جمله‌مخالفت با امويان متحد بودند، حتي در جريان محاصره مكه توسطسپاه شام، مختارنيز در كنار ديگران از حرم دفاع كرد. ولي اين اتحاد به زودي از هم گسست و مختار درپي خواسته‌هاي خود از ابن‌زبير جدا شد و به كوفه رفت. قبل از آن وي با محمدبن‌حنَفيه ديدار كرد و نقشه خود مبني بر خونخواهي امام‌حسين (ع) و انتقام گرفتن از قاتلان آن حضرت را با او در ميان گذاشت. مختار سكوت‌محمدبن‌حنفيه را براي خود اجازه تلقي كرد و در كوفه مردم را به قيام همراه خود فرا خواند و گفت: «.... محمد بن علي مرا به سوي شما فرستاده كه من مورد اعتماد و وزير و برگزيده و امير او هستم و به من فرمان داده كه با بي‌دينان بجنگم و به خونخواهي خاندان وي و دفاع از محرومان قيام كنم». [64] آمدن مختار به كوفه مصادف با قيام توابين در اين شهر بود. تلاشها و تبليغات مختار اگر چه در صف شيعيان اختلافي ايجاد كرد و گروهي از توابين بدو پيوستند ليكن در جلب شيعيان كوفه موفقيت‌آميز نبود زيرا بيشتر شيعيان با سليمان بن صرد بوده و حتي برخي ادعاي او را مبني بر رابطه‌اش با محمدبن‌حنفيه را مورد انكار قرار دادند. [65] پس از خروج توابين از كوفه، اشراف هوادار نظام اموي كه از مختار و برنامه‌هايش وحشت داشتند با بزرگ جلوه دادن خطر وي، حاكم زبيري كوفه، عبدالله بن يزيد را واداشتند تا او را زنداني كند. مختار در زندان بود كه قيام توابين به پايان رسيد و بقاياي آنها به شهر بازگشتند. وي از زندان به بزرگان شيعه نامه‌اي نوشت و خود را قاتل ستمگران و انتقام گيرنده از دشمنان و قاتلان معرفي كرد و آنان را به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و خونخواهي اهل‌بيت و دفاع از ضعيفان و نبرد با منحرفان دعوت كرد. [66] مختار بار ديگر با وساطت عبدالله بن عمر از زندان آزاد شد و پس از آزادي به سازماندهي و فراهم آوردن زمينه قيام خود پرداخت و شيعيان را به همراهي خود دعوت كرد. در همان اثنا به فرمان ابن‌زبير، عبدالله بن يزيد از امارت كوفه معزول و به جاي او عبدالله بن مطيع قرشي كه از هواداران سرسخت ابن‌زبير بود گماشته شد. [67] مختار لازم بود كه هر چه زودتر و پيش از آن‌كه مأموران والي جديد او را تحت مراقبت قرار دهند، موضعي مناسب برگزيند. گويند مختار ابتدا صلاح ديد با امام زين‌العابدين (ع) رابطه برقرار سازد و او را در جريان امر نهد ولي امام پاسخ مثبتي به او نداد. [68] از اين رو او به ابن حنفيه روي آورد. [69] وي نمايندگاني به سوي محمدبن‌حنفيه فرستاد و او بنا به دلايلي به ويژه موقعيتش در ميان شيعيان و نيز مراقبت سخت او از سوي ابن‌زبير نتوانست پاسخ قاطعي به فرستادگان مختار بدهد. ولي از پاسخ مبهمي كه به ايشان داد مي‌توان دريافت كه وي با قيام مختار مخالفتي نداشته است: «از اين كه خدا ما را به وسيله هر كه از بندگانش ياري دهد، مخالفتي نداريم». [70] موضع ابن‌حنفيه در قبال مختار، در اوضاع عمومي كوفه اثر نهاد زيرا نظر شيعيان به سوي ابن‌حنفيه كه تا آن روز چندان شهرتي نداشت، جلب گرديد ونيز مختار زعامت شيعيان را به دست گرفت و تعدادي از بزرگان شيعه كه او را شايسته رهبري مي‌دانستند به گردش جمع شدند و به نفع مختار به تبليغ پرداختند. در اين ميان، گروهي از بزرگان شيعه در كوفه در باره نمايندگي مختار از طرف محمدبن‌حنفيه ترديد داشتند. اينان به حجاز نزد محمدبن‌حنيفه رفتند و از او استفسار كردند. پاسخ محمدبن‌حنفيه به منزله پشتيباني و همراهي با مختار تلقي شد و در نتيجه شيعيان كوفه به گرد مختار فراهم آمدند و زمينه قيام وي فراهم شد. [71] با اين حال چند مانع بر سر راه مختار وجود داشت: يكي كينه‌توزي شديد اشراف كوفه نسبت به او بود. ديگر اين‌كه ابراهيم فرزند مالك‌اشتر از بزرگان قبيله مذحج در پيوستن به او ترديد داشت. او همچون پدرش، اخلاص شديدي نسبت به حضرت علي (ع) و خاندانش داشت و با امويان سخت دشمن بود ولي ديدگاهش با ديگر شيعيان متفاوت بود. از اين رو در قيام توابين شركت نجست و با قيام مختار با احتياط برخورد كرد. زيرا قيام شيعه را فاقد يك برنامه منظم و اهداف روشن مي‌ديد. لذا همواره با زعماي شيعه به ويژه با ابن حنفيه در تماس بود. مختار به پيشنهاد ياران خود براي جذب ابراهيم و استفاده از نيروي شيعي بسيار قبيله مذحج نزد وي رفت و سرانجام با اصرار زياد او را موافق خود ساخت و گويا نامه‌اي كه مختار بدو نشان داد كه از طرف محمدبن‌حنفيه خطاب به او نوشته شده و گواهي همراهان مختار كه شهادت دادند محمد خود اين نامه را نوشته، ابراهيم را به اين امر متقاعد ساخت، متن نامه چنين بود: «... به ابراهيم بن مالك‌اشتر، من وزير و فرد مورد اعتماد خويش را به سوي شما فرستاده‌ام و از وي خواسته‌ام با دشمنانم بجنگد و به خونخواهي خاندانم قيام كند. تو و عشيره‌ات و پيروانت او را ياري كنيد». [72] همراهي ابراهيم چهره پرنفوذ و درخشان نظامي كوفه با مختار و رفت و آمد گسترده شيعيان با وي سبب شد تا عبدالله بن مطيع در صدد دستگيري وي بر آيد. ابن‌مطيع مأموران امنيتي خود را به نواحي مختلف كوفه اعزام كرد تا از قيام مختار جلوگيري نمايند ولي اين اقدامات، قيام مختار را يك روز به جلو انداخت. زيرا وقتي ابراهيم با تعدادي از ياران مسلح خود به سوي منزل مختار مي‌رفت به رئيس مأموران امنيتي خليفه برخورد و مورد اعتراض وي قرار گرفت و ابراهيم نيز با نيزه‌اي او را كشت. از اين رو مختار كه تصميم داشت فردا شب قيام كند از اين موقعيت سود جست و به ياران خود دستور داد شامگاه سه شنبه 12 ربيع‌الاول سال 66 ه.ق با شعار «يا لثارات الحسين» شيعيان را فراخوانند. [73] بدين‌سان قيام آغاز گشت و سرانجام پس از سه روز جنگ و محاصره قصر عبدالله بن مطيع، وي فرار كرد و مختار و ابن‌اشتر بر اوضاع شهر مسلّط گشتند و فرمانده سپاه و اشراف را سركوب كردند. مختار سپس در مسجد بر فراز منبر رفت و برنامه سياسي و اصلاحي خود را اعلان داشت. محور اين برنامه‌ها عدالت‌گستري در ميان توده‌ها و همزيستي مسالمت‌آميز با ديگر فرقه‌ها بود. او در خطبه خود خطاب به مردم گفت: «با من بر كتاب خدا و سنّت پيامبرش و خونخواهي خاندان رسول‌الله (ص) و جهاد با منحرفان و دفاع از ضعيفان پيروي كنيد». [74] مردم نيز با وي بيعت كردند. عواملي چند در پيروزي مختار و تحقق آرزوي شيعيان در به حكومت رسيدن، مؤثر بود: 1. تكيه بر مردم تحت ستم امويان، چه عرب و چه غير عرب (موالي) كه از ستم امويان و طرفداران ابن‌زبير به تنگ آمده بودند و آنها قيام مختار را وسيله‌اي براي تحقق آرمانهاي اصلاح طلبانه خود مي‌دانستند. 2. جنبش شيعه مختار را فردي مورد تأييد ابن‌حنفيه مي‌دانست و او را به عنوان يك سياستمدار مبرز و جنگاور چيره‌دست مي‌پذيرفت. 3. حكومت زبيريان در كوفه هيچ تغيير سياسي به جاي ننهاد و فاقد هرگونه برنامه اصلاحي بود. 4. همكاري كارگزار ابن‌زبير با برخي از قاتلان حسين (ع) در حكومت و جنگ با مختار اثر بدي در صفوف نيروهاي ابن‌زبير نهاد و گروههايي از ايشان به مختار پيوستند. 5. پيوستن ابراهيم بن‌اشتر به مختار، موقعيت را به نفع مختار تغيير داد. ابن‌اشتر همچنين به دليل نفوذ قبيله‌اي و موقعيت خاص در ميان شيعيان و مقام برجسته نظامي خود در اين پيروزي سهم به سزا داشت. [75] پيروزي مختار با خونريزي مفرط و فشار ظالمانه همراه نبود زيرا وقتي كه اشراف ازاوامان خواستند او پذيرفت. با اين‌كه مختار با سهولت به قدرت رسيد ولي مشكلاتي‌برسر راه او به وجود آمد كه حكومت نوپاي او را تهديد مي‌كرد. از يك طرف سپاه اموي به كوفه نزديك مي‌شد و از سوي ديگر ابن‌زبير همچنان پنجه بر نواحي جنوبي عراق افكنده بود. رسيدن ابن‌زياد با سپاه اموي به موصل، دشوارترين مرحله قيام مختار بود. او براي جلوگيري از يورش دشمن به كوفه، نيرويي را به مقابله آنها اعزام كرد كه با درگذشت فرمانده نيروها، يزيد بن انس كه سالخورده و بيمار بود، ناچار هفت هزار نيرو را به فرماندهي ابراهيم بن‌اشتر فرستاد تا از پيشروي ابن‌زياد در عراق جلوگيري كند. [76] علاوه بر پيكار بني‌مروان با مختار، مشكل ديگر، طرح براندازي اشراف كوفه عليه مختار بود كه از غيبت ابراهيم بن مالك اشتر سود جستند و گرد هم آمدند و يكديگر را به جنگ با مختار فرا خواندند. حاكميت مختار در كوفه، نفوذ قدرت وي و شيعيان، دفاع مختار از محرومان و موالي، خونخواهي خاندان پيامبر (ص)، اشراف كوفه را كه در واقعه كربلا و شهادت مسلم بن عقيل دست داشتند به وحشت انداخت. در واقع حكومت شيعي در كوفه به رياست مختار با منافع سياسي و اقتصادي آنان ناهمساز بود. عدالت‌گستري مختار در ميان توده‌هاي محروم به ويژه موالي و لغو امتيازات بي‌مورد اشراف آنها را نگران مي‌ساخت. اشراف به همراه هواداران خود محل فرمانروايي مختار را محاصره كردند، در نتيجه وي از ابراهيم بن مالك خواست كه به كوفه برگردد و او نيز به ياري مختارآمد و توانست اشراف را سركوب كند. [77]

خونخواهي از قاتلان امام حسين

مختار پس از سركوبي قيام اشراف كوفه، به خونخواهي خاندان رسول خدا (ص) پرداخت و به ياران خود دستور داد كساني را كه در كشتار روز عاشورا دست داشتند دستگيرو به قتل رساندند. مختار اموال و مستمري مقتولان را به ايرانياني كه در خدمت وي‌بودند مي‌بخشيد. [78] از جمله اين كشته شدگان، شمربن‌ذي الجوشن، خولي بن يزيداصبحي، عمر بن سعد بن ابي‌وقاص و پسرش حفص بودند. [79] برخي از اشراف به بصره‌فرار كردند و برخي نيز در همان كوفه مخفي شدند. مختار سرهاي اين قاتلان را به مكه‌نزد محمدبن‌حنفيه فرستاد و او نيز از خداوند براي مختار پاداش نيكو خواست. [80] گويند وقتي مختار سرهاي عمر بن سعد و فرزندش را به مدينه فرستاد تنها در آن روز بود كه امام علي بن الحسين را خندان ديدند [81] زيرا قبل از آن امام سجاد در اكثر اوقات گريه كرده و ناراحت بود. اين حوادث مرزبندي خاصي را ايجاد كرد، شيعيان به كلي از گروههاي ديگر جدا شدند، اگر مختار تا قبل از آن كوشش در جذب همه جناحها داشت اينك تنها پشتوانه‌اش «شيعيان» بودند، در مقابل آنها، علاوه بر كساني كه طرفدار «بني‌اميه» بودند، و طرفداران «آل زبير» نيز حضور داشتند، تعداد اين افراد كم نبود، [82] بسياري به بصره رفتند [83] و بسياري نيز در انتظار فرصت نشسته بودند.

پيكار با عبيدالله بن زياد

مختار دو روز پس از سركوبي اشراف كوفه، ابراهيم بن اشتر را روانه جنگ با عبيدالله بن زياد كرد. دو سپاه در كنار رودخانه خازر (پنج فرسخي موصل) با يكديگر رو به رو شدند. شيعيان با فداكاري و جانبازي بر سپاه شام يورش آوردند و توانستند شكست سختي بر سپاه مرواني وارد نمايند و بسياري از آنان كه فرار كردند در رودخانه غرق شدند. در اين واقعه كه در سال 67 هجري رخ داد برخي از مهم‌ترين رهبران شام كه مدتها در جنگهاي مختلف بر ضد عراق شركت كرده بودند، كشته شدند. عبيدالله بن زياد، حصين بن نمير سكوني، شُرَحبيل بن ذي‌الصلاح حميري از جمله اين افراد بودند كه كشته شدند. ابراهيم سرهاي فرماندهان سپاه شام را به كوفه نزد مختار فرستاد و او نيز سرها را به حجاز ارسال كرد و امام علي بن حسين (ع) از ديدن آنها خوشحال شد. ابراهيم پس از آن به موصل رفت و تمام سرزمين جزيره از ديار ربيعه تا ديار مضر را تصرف كرد و بر همه شهرهاي جزيره والياني گمارد و خراج آنها را جمع آوري كرد. [84] .

تلاش براي گسترش قلمرو

مختار كه پس از سركوب اشراف و وابستگان به اموي‌ها و زبيري‌ها، مشكل داخلي خود را حل نموده بود به فكر توسعه مناطق تحت حكومت خود افتاد. بصره مأمن فراريان كوفه و پايگاه زبيريان در عراق، يكي از نقاط مورد توجه مختار بود كه طبعاً كانون خطر نيز براي او محسوب مي‌شد. اقدام مختار مي‌توانست در جهت جذب شيعيان اندك آن ديار نيز باشد. مختار، مثني بن مخرّبه رهبر شيعيان بصره را به اين شهر فرستاد تا مردم را عليه ابن‌زبير بشوراند ليكن در جنگي كه درگرفت تعدادي از يارانش كشته شدند و خود به كوفه رفت و به مختار پيوست. [85] نقطه ديگري كه مورد توجه مختار بود «حجاز» مقر اصلي ابن‌زبير بود. مختار سعي داشت به بهانه كمك به ابن‌زبير در دفع حمله سپاه شام به حجاز، مدينه را تحت تسلط خود درآورد. اما با درگيري نيروهاي اعزامي مختار با نيروهاي ابن‌زبير، بسياري از آنها كشته و بسياري نيز گريختند. [86] از نامه‌اي كه مختار براي محمدبن‌حنفيه فرستاده بر مي‌آيد كه هدف مختار از بين بردن دشمنان اهل‌بيت (ع) و رها كردن سرزمين حجاز براي حاكميت شيعي بوده است. اگر چه ابن‌حنفيه در پاسخ نامه او كه از وي اجازه خواسته بود تا سپاه بي‌شماري را به سوي مدينه گسيل كند، با تمجيد از او و نيتش نوشت: «اگر من قصد جنگ داشتم مردمان زيادي بودند كه به من ملحق مي‌شدند اما من خود كناره‌گرفته‌ام». [87] مدتي بعد ابن‌زبير، محمدبن‌حنفيه و جمعي از بني‌هاشم را كه به مكه رفته بودند، براي بيعت تحت فشار قرار داد و چون از اين كار سر باززدند ايشان را زنداني و حتي تهديد به آتش زدن نمود. ابن‌حنفيه طي نامه‌اي از مختار كمك خواست و او نيز با اعزام گروهي به مكه توانست آنها را آزاد نمايد. اين گروه با شعار «يا لثارات الحسين» به طرف زمزم، محل زندان بني‌هاشم رفته و آنها را رها كردند. بين نيروهاي ابن‌زبير و اين گروه به دليل عدم خونريزي در حرم درگيري رخ نداد [88] و از آنجا كه ياران مختار با چوب (نه با شمشير) وارد مكه شدند به نام «خشبيه» شهرت‌يافتند.

اتحاد اشراف كوفه و زبيري‌ها عليه مختار

سركوبي اشراف كوفه و جستجوي مختار براي يافتن كشندگان خاندان رسول‌الله (ص) موجب فرار اشراف و برخي از قاتلان به بصره شد. از جمله آنان محمد بن اشعث كندي و شبث بن رِبعي تميمي بودند كه با مصعب بن زبير عليه مختار ائتلاف كردند. آنها حتي افرادي را نيز فرستادند تا با تبليغ، مردم را از حمايت مختار باز دارند. تصرف سرزمين جزيره و گسترش اقتدار سياسي و نظامي مختار و تشويق اشراف كوفه، مصعب بن زبير را كه از سوي برادرش والي بصره شده بود، مصمم به نبرد با مختار كرد. مصعب سپاهي از قبايل مختلف عرب و فراريان (اشراف) كوفه فراهم ساخت و به سوي كوفه حركت كرد. مختار نيز سپاهي به شمار سي هزار نفر از اعراب و ايرانيان بسيج كرد و فرماندهي آن را به «احمر بن شميط احمسي» واگذاشت، زيرا ابراهيم بن مالك از مختار كناره گرفته بود. او كه اينك در موصل حاكميت يافته بود حاضر به بازگشت به كوفه براي حمايت از مختار نشد. دو سپاه در مَذار، واقع در ميسان بين واسط و بصره، روبه‌رو شدند. مصعب ياران مختار را به كتاب خدا و سنت پيامبرش و بيعت با عبدالله بن زبير به عنوان اميرالمؤمنين فرا خواند. ابن‌شميط نيز آنان را به كتاب خدا و سنت رسولش و بيعت با امير مختار و قرار دادن خلافت در خاندان رسول‌الله (ص) به شورا، فرا خواند. مصعب به سپاه مختار حمله كرد و آنان را شكست داد. احمر بن شميط به همراه بسياري از ياران خود كشته شدند و شمار زيادي از آنان فرار كردند. مصعب پس از پيروزي در مَذار از راه خشكي و رودخانه فرات به سوي كوفه حركت كرد. مختار نيز بقاياي سپاه خود را گرد آورد و به مقابله او رفت ليكن هنگامي كه نبرد در گرفت مختار شكست خورد و بيشتر فرماندهانش كشته شدند. مختار و بقيه يارانش به قصر پناه بردند و سرانجام با تعدادي از ياران خود از قصر بيرون آمدند و جنگيدند تا كشته شدند. مصعب به شش هزار نفر كه داخل قصر بودند امان داد و چون آنان بيرون آمدند به تحريك برخي از همراهان، دستور داد آنها را گردن زدند. [89] پس از كشته شدن مختار، ابراهيم بن مالك نيز با تقاضاي مصعب بدون مقاومت و اعتراضي به كوفه آمد و مصعب او را به گرمي پذيرفت [90] ولي هيچ‌گاه به مقام خود باز نگشت. با سقوط حكومت مختار در كوفه، عراق در قلمرو زبيريان قرار گرفت و هواخواهان ابن‌زبير در عراق به رهبري مصعب بن زبير حكومت را به چنگ آوردند. در نتيجه مبارزات شيعيان كه در عراق داراي اهميت بسزا بود به دليل عدم وجود فرماندهان لايق و جنگاوران تيز چنگ دوره‌اي از ركود نسبي را پشت سر نهاد ولي اين بدان معني نبود كه شيعيان نقش پيشتازانه خود را در انقلابات عراق فراموش كنند، بلكه مبارزات آنها تحت رهبري‌ها و اهداف مختلف ادامه يافت.

ارزيابي شخصيت و قيام مختار

قضاوت در باره مختار و قيام او چندان ساده نيست زيرا اخبار مشحون از اتهامات، اغراض و گزافه‌هايي است كه چهره او را از يك شيعه انقلابي تا كذّاب مدعي نبوت آشفته كرده است. ادله زيادي وجود دارد كه حاكي از اعتقاد مختار و يارانش به تشيّع و علاقه فراوان نسبت به اهل‌بيت (ع) بود. او در محيطي شيعي رشد و تربيت يافت و نسبت به مقام اهل‌بيت شناخت كامل داشت و در دوران حكومت خود به دفاع و خونخواهي از آنان پرداخت. مختار در دوران حكومت خود چندين بار هدايايي براي محمدبن‌حنفيه فرستاد تا بين خاندان رسول‌الله (ص) پخش كند [91] و با فداكاري بسيار از محمدبن‌حنفيه دفاع مي‌كرد، از جمله نجات او از زندان عبدالله بن‌زبير. شواهدي بر حمايت محمدبن‌حنفيه از مختار نيز در دست است كه مي‌تواند مؤيّد قيام مختار باشد. مختار با كشتن قاتلان امام حسين (ع) و يارانش، چندان علي بن حسين (ع) و محمدبن‌حنفيه را خوشحال كرد كه او را ستايش و دعا كردند. [92] ياران مختار او را هواخواه خاندان رسالت مي‌دانستند و دشمنانش او را دروغگو مي‌ناميدند، آن گونه كه ابن‌زبير به ابن‌عباس گفت: «خدا دروغگو را كشت». ابن‌عباس پاسخ داد: «خداوند رحمت كند مختار را كه مردي دوستدار ما و آشنا به حقوق ما بود.» [93] موضع مختار در انتقام گرفتن از اموي‌ها و اشراف به خوبي مي‌تواند نشان دهد كه براي رسيدن به هدف خود حاضر شد موقعيت خود را به خطر انداخته و به دستگيري و قتل قاتلان امام حسين (ع) بپردازد. اما از آنجا كه او ضربات زيادي بر پيكر اموي‌ها وارد كرده و زبيري‌ها را نيز مورد حمله قرار داد، آنها كوشيدند تا انواع و اقسام اتهامات را به او نسبت دهند مانند:ادعاي نبوت، ادعاي مهدويت براي ابن‌حنفيه، تأسيس فرقه كيسانيه، و نسبت دادن لقب كذّاب به او، كه بيشتر اين نسبتها بعد از مرگ مختار به او داده شده است. با وجود اشتباهاتي كه مختار داشته، دليل اين مقدار حمله بر او براي ضرباتي است كه بر پيكر اموي‌ها وارد كرده است. بني‌اميه بسياري از رهبران خود را در جنگ با سپاه مختار از دست دادند. اما ابن‌زبير نيز كه از دشمنان اهل‌بيت بود، نمي‌توانست نسبت به مختار كه براي حاكم كردن اهل‌بيت كوشش مي‌كرد بي‌تفاوت بماند. [94] مختار در قيام خويش به يكي از هدف‌هاي اساسي خود يعني خونخواهي خاندان رسول‌الله (ص) دست يافت. پس به كار بردن واژه شكست براي او چندان زيبنده نيست. از سويي ديگر، برخي معتقدند مختار مردي جوياي نام و قدرت نيز بود و اين ادعا در مخالفت وي با سليمان بن صرد تجلي پيدا مي‌كند و در رفتار سياسي و تصميم‌گيري‌هاي خود گاهي به ملاحظات ديني پشت پا مي‌زد و در برابر دشمنانش قول و عملش متفاوت بود. بعضي از برخوردها و اعمال او موجب رنجش و كناره‌گيري شيعيان مخلص از او مي‌شد. چنان كه ابراهيم بن مالك از او كناره گرفت و نعمان بن صهبان راسبي از عباد شيعه بصره، كه در خدمت وي بود به اشراف كوفه پيوست و كشته شد و عدي بن حاتم نيز نسبت به مختار موضع بي‌تفاوتي داشت. [95] كناره‌گيري اينان در تضعيف موقعيت سياسي و نظامي مختار بسيار مؤثر بود. چنان كه كناره‌گيري ابراهيم بن مالك در شكستهاي نظامي مختار از مصعب بن زبير بسيار تأثير گذاشت. [96] .

نقش موالي در جنبش مختار

يك از بازتاب‌هاي جنبش مختار، حضور گسترده موالي در اين جنبش و سپس در حكومت وي بود. از جمله بيشتر سپاه بيست هزار نفري ابراهيم بن مالك از ايرانيان مقيم كوفه بودند. [97] همچنين از سپاه سه هزار نفري كه به قصد تصرف مدينه فرستاد 2300 نفرشان از موالي بودند. [98] بسياري از ايرانيان در سركوبي شورش اشراف عليه مختار با وي همكاري داشتند. [99] ايرانيان تا هنگام كشته شدن مختار با وي همراهي كردند و از شش هزار نفري كه با وي در قصر متحصن شدند 5300 نفرشان ايراني بودند. [100] موالي در دوره معاويه مورد آزار و اذيت قرار داشتند به گونه‌اي كه معاويه از جمعيت آنان به وحشت افتاد و دستور داد عدّه‌اي از آنان را بكشند و بقيه را به كارهاي سخت وادارند. [101] اين برخوردهاي ناروا، ايرانيان را به سوي مختار، كه در سر لوحه برنامه‌اش دفاع از محرومان بود كشيد و موالي نزد وي از محبوبيت بسيار برخوردار شدند. وي به ايرانيان مي‌گفت: «شما آزاده و بزرگوار هستيد، [102] شما از من هستيد و من از شما هستم». [103] مختار ايرانيان را چنان گرامي داشت كه دستور داد اموال و مستمري كساني كه در كربلا به جنگ امام حسين (ع) رفته بودند به ايرانيان داده شود. رفتار مختار، اعتراض اشراف كوفه را در پي داشت. همين توجه و بزرگداشت موالي از سوي مختار سبب شد تا آنان با وي همراهي كنند و اموال فراواني از عراق، جبل، اصفهان، ري و آذربايجان براي او بفرستند. [104] روابط گرم و صميمي متقابل مختار و ايرانيان همچنين موجب همدلي و همراهي و گرايش ايرانيان با خاندان رسول‌الله (ص) و دشمني سخت آنان با خاندان اموي گرديد. علاقه و محبت متقابل خاندان پيامبر (ص) و موالي با يكديگر و موضع يكسان آنان در مبارزه با امويان، موجب همكاري بيشتر اين دو گروه مي‌گرديد و هر دو، مورد اذيت و آزار و كشتار و شكنجه قرار مي‌گرفتند. نظام مرواني و عُمّال آنها به شدت با امامان شيعه و شيعيان آنان و موالي برخورد مي‌كرد به طوري كه در دوران حكومت بيست ساله حجاج بن يوسف ثقفي تعداد زيادي كشته شدند. [105] تا قبل از قيام مختار، موالي نقش چنداني در جامعه عربي عراق بر عهده نداشتند گرچه از لحاظ علمي به تدريج و در اواخر قرن اوّل هجري برتري خاصي يافتند، حركت مختار باعث شد تا موالي به صورت يك نيروي قابل استفاده و قابل توجه در عراق ظهور كند و گرچه به خاطر قيام مختار به شدت سركوب شد، اما همين بهره‌گيري، درصد نقش آنها را در جامعه افزايش داد. عبدالملك كه احساس خطر فراوان از ناحيه موالي مي‌كرد احتمالاً كوشيد تا با توجه بيشتري به آنها، زمينه شورش آنان را از بين ببرد و به همين جهت سهم آنها را از بيت‌المال بيش از مقداري قرار داد كه معاويه معين كرده بود. [106] حوادث بعدي نشان داد كه از زمان مختار به بعد پيشرفت موالي ايران آغاز شده و با روي كار آمدن موالي توسط بني‌عباس نقش آنها در جامعه اسلامي به نقطه اوج خود رسيد. [107]

مهاجرت اعراب كوفي به ايران

كشتار بي‌رحمانه ابن‌زبير در پايان محاصره قصر كوفه به تحريك اشرافيت يمني و جنايات حجّاج، بعد از آن، برخي شيعيان كوفه را ناگزير كرد كه به مناطقي مهاجرت كنند كه بتوانند بدون دغدغه خاطر در آن زندگي كنند؛ از آن جمله مهاجرت فرزندان سائب بن مالك اشعري يكي از ياران مختار بود كه از كوفه به ايران رفتند و در قم ساكن شدند. پس از مهاجرت آل سائب، عموزادگان آنان، فرزندان سعد بن مالك اشعري با اقوام و وابستگان خود مجموعاً هفتاد سوار بودند كه در نظر داشتند به اصفهان بروند، ولي در قم سكنا گزيدند و در آن شهر عزّت و شوكت يافتند. اشعريان كه به قم مهاجرت كردند دوستدار خاندان رسول‌الله (ص) بودند و موسي بن عبدالله بن سعد اشعري، مذهب شيعه را اظهار كرد و ديگر ساكنان اهل قم نيز به پيروي وي مذهب شيعه را اختيار كردند. [108] مهاجرت اعراب به ايران اختصاص به اشعريان نداشت و گروههاي ديگري نيز به قم مهاجرت كردند، يعقوبي در باره مردم قم مي‌نويسد: «قومي هستند از مَذْحج و سپس از اشعريان و در آن، مردمي از عجم‌هاي كهن سكونت دارند و قومي هم از موالي كه خود مي‌گويند كه آنان موالي عبدالله‌بن‌عباس بن عبدالمطلب‌هستند.» [109] بدين‌سان، مذهب شيعه پس از مهاجرت عناصر عربي يمني (اشعري و مذحجي) به قم به اين شهر راه يافت و قم به شكل نخستين كانون و پايگاه شيعيان ايران درآمد و شعاع تشيّع از اين مركز به شهرهاي اطراف، ري، كاشان، آوه، و سپس شمال ايران سرايت كرد.

موضع گيري‌هاي محمد حنفيه و ابن عباس

پس از واقعه كربلا و اوضاع دشوار حاكم، كه امام سجاد (ع)، سلاح دعا را به عنوان مهم‌ترين تأثير اجتماعي در ايجاد پيوندمردم با خدا انتخاب كرد و سعي بر آن داشت تا با جنبشهايي‌كه به نام شيعه بر پا مي‌شد مانند قيام توابين و مختار رابطه‌اي برقرار ننمايد، دو شخصيت ديگر در فعاليتهاي سياسي و گروهي مشاركت داشتند. يكي محمدبن‌حنفيه فرزند حضرت علي (ع) و ديگري عبدالله‌بن‌عباس كه به عنوان مفسّر قرآن داراي شهرت بود. محمدبن‌حنفيه به دليل علوي بودن براي شيعيان داراي اهميت خاصي بود. با اين‌كه او داعيه رهبري نداشت ليكن مختار در كوفه به نام او عَلَم مخالفت بر افراشته بود و شخصي چون ابن‌زبير او را براي اهداف خود خطرناك مي‌پنداشت. زيرا بني‌هاشم به دليل دشمني عبدالله بن زبير با خاندان پيامبر و علويان، حاضر به بيعت با او نشدند. از اين رو او، محمدبن‌حنفيه، ابن‌عباس و 17 تن از بني‌هاشم را زنداني كرد تا اين‌كه فرستادگان مختار آنها را نجات دادند. [110] ابن‌حنفيه بارها نسبت به سخنراني‌هاي ابن‌زبير كه به عيب‌گويي از حضرت علي (ع) مي‌پرداخت، صداي اعتراض بلند كرده و مشاجرات لفظي بين آنها به وجود مي‌آمد. اين مسأله موجب شد تا ابن‌زبير دستور اخراج ابن‌حنفيه را بدهد كه اين امر موجب اعتراض ابن‌عباس نيز واقع گرديد. عبدالملك كه قصد داشت از اين اختلاف به سود خويش بهره‌گيري كند، ابن‌حنفيه را به شام دعوت كرد ليكن تمجيدهاي مردم از او و ذكر اوصاف وي موجب شد عبدالملك احساس خطر نموده و شرط ورود ابن‌حنفيه به دمشق را بيعت با وي اعلام كرد، در نتيجه ابن‌حنفيه نپذيرفت و به مكه برگشت و در شعب ابي‌طالب سكني گزيد. بار ديگر بين او و ابن‌زبير اختلاف بالا گرفت كه منجر به اخراج وي به طائف گرديد. در اين زمان ابن‌عباس نيز از مكه اخراج شده و به طائف آمده و هر دو عليه ابن‌زبير تبليغ مي‌كردند. [111] ابن‌عباس از مخالفان سر سخت ابن‌زبير در مكه بود. او از ابتدا با ابن‌زبير به مخالفت برخاست. زماني كه هنوز يزيد در قيد حيات بود ابن عباس را به خاطر مخالفتش با ابن‌زبير تشويق كرد زيرا گمان مي‌برد كه ابن عباس قصد دارد تا بني‌اميه بر مكه تسلّط يافته او با آنان بيعت كند. ولي ابن‌عباس در پاسخ نامه او به شدّت وي را مورد حمله قرار داد و او را در خصوص كشتن امام حسين (ع) و فرزندان عبدالمطلب، و پدرش معاويه را به دليل سنّت‌هاي غلط و رواج بدعت و ايجاد گمراهي در جامعه سرزنش كرد. يزيد در پاسخ نامه ابن‌عباس، او را متهم به شركت در قتل عثمان كرد كه ابن‌عباس نيز گفت بيش از همه خود پدرت معاويه مقصر است زيرا آنقدر در دادن كمك تأخير كرد تا عثمان به هلاكت رسيد. [112] ديدگاه ابن‌عباس و ابن‌حنفيه اين بود كه خلافت وضع اسفباري پيدا كرده و از مرحله نبوت و خلافت به پادشاهي رسيده است. ابن‌عباس به مردم توصيه مي‌كرد كه از هر دو گروه زبيري‌ها و اموي‌ها فرار كنند زيرا آنها مردم را به جنّهم دعوت مي‌كنند. [113] موضع ابن‌عباس‌در جريانات مكه در عهد ابن‌زبير با محمدبن‌حنفيه كاملاً هماهنگ بود و وي عمدتاًبه دفاع از ابن‌حنفيه مي‌پرداخت و بارها بر سر همين مسائل و مشابه آنها با ابن‌زبير مشاجره مي‌كرد. حمايتهاي ابن‌عباس و نيز مخالفتهاي خود او منجر به اخراجش از مكه شد كه به طائف رفت و اما آنجا نيز دست از مخالفت برنداشت و در خطابي به مردم ماهيت فريبكارانه ابن‌زبير را بر ملا كرد. او در همان طائف در سال 68 ه.ق. رحلت كرد و ابن‌حنفيه بر او نماز گزارد. [114] در اين زمان بين بني‌هاشم اختلافي وجود نداشت اما بعدها به تدريج بين بني‌العباس و طالبيين اختلاف آغاز شد تا آنجا كه در خلافت عباسيان، علويان و طالبيان تحت فشارهاي شديدي قرار گرفتند. پس از حاكميت عبدالملك وي سياست مماشات با بني‌هاشم را در پيش گرفت و به حجاج نيز نوشت تا از ريختن خون بني‌عبدالمطلب پرهيزكند زيرا آل ابوسفيان با دست زدن به چنين كاري حكومت را از دست دادند. [115]

پاورقي

[1] دراين‌باره ر.ك: عادل اديب، زندگاني تحليلي پيشوايان ما ائمه دوازده‌گانه، ترجمه اسدالله مبشري، چاپ چهارم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي 1365، صص 153-146. عبدالكريم هاشمي‌نژاد. درسي كه حسين (ع) به انسانها آموخت، چاپ دهم، تهران، انتشارات فراهاني، بي‌تا. مرتضي مطهري، حماسه حسيني، ج 3، چاپ يازدهم، تهران: انتشارات صدرا، 1370.
[2] ر.ك: عبدالله علايلي، برترين هدف در برترين نهاد (پرتوي از زندگي امام حسين (ع))، ترجمه محمد مهدي جعفري، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371، صص 130-123.
[3] همان، صص 130 - 133.
[4] در باره زندگي و مبارزات اين شاعران ر.ك: صادق آيينه‌وند، ادبيات انقلاب در شيعه، ج 1، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1359.
[5] محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري يا تاريخ الرسل و الملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 7، چاپ دوم، تهران: انتشارات اساطير: 1362، ص 3066. سبط بن الجوزي، تذكرة الخواص، بيروت: مؤسسه اهل‌البيت، 1401ق، ص 231. عزالدين علي بن اثير، كامل، ج 5، ترجمه عباس خليلي، تهران، انتشارات علمي، بي‌تا،ص 193.
[6] محمد بن محمد بن النعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، ج 2 (دو جلد در يك مجلد) ترجمه هاشم رسولي محلاتي، تهران: انتشارات علميه اسلاميه، 1346، ص 119. كامل ابن‌اثير، ج 5، ص 193. احمد بن يحيي البلاذري، انساب الاشراف، حققه و علق عليه محمدباقر المحمودي، الجزء الثالث، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 207.
[7] ابن عساكر، تاريخ، ج 12، ص 24. به نقل از: اسدحيدر، ترجمه مع الحسين في نهضته، چاپ دوم، تهران:مؤسسه انتشارات طور، 1372، ص 319.
[8] تاريخ طبري، ج 7، ص 3067. محمد بن علي ابن‌اعثم كوفي، الفتوح، بيروت: دارالكتب العلميه، br>1406> ق. ج‌3، ص 142. شهاب الدين احمد نويري، نهايةالارب، ترجمه محمود مهدوي، تهران: انتشارات اميركبير، 1365، ج 7،ص 200. خوارزمي، مقتل الحسين، نجف: مكتبة مفيد، بي تا، ج 2، ص 42. ابي مخنف، وقعة الطف، قم: مؤسسة النشرالاسلامي، 1367، ص 262. ارشاد، ج 2، صص 119 - 120.
[9] الفتوح، ج 3، ص 151-150. تذكرةالخواص، ص 261. سيد بن طاووس، لهوف، ص 181-180. ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 14. شذرات الذهب، ج 1، ص 69. [
[10] خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، صص 64 - 66. اللهوف، صص 81 - 79. ابن طيفور، كتاب بلاغات النساء، بيروت: دارالنهضة الحديثه، 1379ق.صص‌35 - 36. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 45، صص133 - 135. ترجمه سيدجعفر شهيدي، زندگاني فاطمه زهرا (ع)، چاپ پنجم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1364، صص 256 - 260. نمونه ديگري از برخورد حضرت زينب (س) با يزيد آن گاه است كه مردي از اهل شام از يزيد خواست كه فاطمه دختر امام حسين (ع) را به او ببخشد. حضرت زينب (س) به آن مرد گفت تو و يزيد چنين حقي نداريد. يزيد با خشم فرياد زد: تو دروغ مي‌گويي به خدا سوگند، من اين حق را دارم و اگر بخواهم انجام مي‌دهم. زينب (س) گفت: به خدا سوگند دروغ مي‌گويي، كه خداوند چنين حقي را براي تو قرار نداده، مگر اين‌كه از دين ما بيرون شده و آيين ديگري گرفته باشي. يزيد كه سخت خشمگين شده بود و ناسزا مي‌گفت گفت: به من چنين پاسخ مي‌دهي؟ پدر و برادر تو از دين خارج شدند. زينب (س) گفت: در پناه دين خدا و به واسطه آيين پدر و برادر من، تو و جدت رهنمون شديد. يزيد گفت: اي دشمن خدا دروغ مي‌گويي؟ زينب گفت: تو اميري، با تكيه بر قدرت خود ناسزا مي‌گويي». (تاريخ طبري، ج 7، ص 3073. ارشاد، ج 2، صص 125 - 126.) نهاية الارب، ج 7، ص 204. وقعة الطف، ص 272-271، اللهوف، ص 80-79).
[11] در باره تفصيل اين سخنان ر.ك: تاريخ طبري، ج‌7، صص 3078-3072. ابن عبدربه، العقدالفريد، ج‌5،بيروت: داراحياء التراث العربي، 1409ق، ص 123. كامل ابن‌اثير، ج‌5، صص‌200 - 201. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ترجمه رسولي محلاتي و غفاري، چاپ دوم، ص 123.
[12] نمونه‌اي از گفتگوي مرد شامي با حضرت علي بن الحسين (ع) و استدلالهاي امام در پاسخ او در: مقتل خوارزمي، ج 2، صص‌61 - 62. اللهوف سيد بن طاووس، ص 74. در باره خطبه امام سجاد (ع) در كوفه،ر.ك: اللهوف، صص‌67 - 66 و در باره سخنان او با ابن‌زياد ر.ك: بلاذري، انساب الاشراف ج 3، ص 207 ومقتل خوارزمي، ج 2، صص‌43 - 42. كامل ابن‌اثير ج 5، ص 195.
[13] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 186. مقتل خوارزمي، ج 2، صص 69 - 71. و اندكي د ر: مقاتل الطالبيين، ص 124. مجلسي، بحارالانوار، ج 45، ص 129. اسدحيدر، ترجمه مع الحسين في نهضته، صص‌368 - 379. الفتوح ابن‌اعثم، ج 3، ص 154 و 155.
[14] تاريخ طبري، ج 7، صص‌3075-3074. ارشاد، ج 2، ص 126. كامل ابن‌اثير، ج‌5، ص 202.
[15] تاريخ طبري، ج‌7، ص 3074.
[16] انساب الاشراف، ص 217 و مقتل خوارزمي، ج 2 ص 74. در خود شام افراد ديگري نيز رفتار يزيد رامورد سرزنش قرار دادند و بر او ايراد گرفتند. يكي از ياران پيامبر خدا (ص) به نام ابوبرزه اسلمي هنگامي كه ديد يزيد با چوب خيزران بر دندانهاي حسين (ع) مي‌زند، گفت: اي يزيد واي بر تو، لب و دندان كسي را چوب مي‌زني كه پيامبر (ص) آن لب و دندانها را مي‌بوسيد و مي‌گفت: شما سرور جوانان بهشت هستيد. خداوند قاتل شما را بكشد و لعنت كند و جهنم را كه بد جايگاه و سرانجامي است، بهره آنان سازد. اي يزيد،روز قيامت تو را مي‌آورند، در حالي كه عبيدالله بن زياد پشتوانه و شفيع توست و حسين (ع) را مي‌آورند ومحمد (ص) شفيع اوست. يزيد برافروخته و عصبي شد و فرمان داد كه ابوبرزه را از مجلس اخراج كنند. (الفتوح، ج 3، ص 150. انساب الاشراف، ج 3 ص 216. تاريخ طبري، ج 7، ص 3079. كامل ابن‌اثير، ج 5 ص198) علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 2، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1347، ص 65. در شام حتي مردم در مسجد جامع به گريه افتادند و با واقعيت‌ها آشناشدند حتي صداي گريه و عزاداري خانواده يزيد نيز بلند شده بود تاريخ طبري، ج 7، ص 3079).
[17] جهت آشنايي با تحليلي دراين‌باره ر.ك: محمدرضا حكيمي، امام در عينيت جامعه، چاپ پنجم، تهران:دفتر نشر و فرهنگ اسلامي، 1365، صص 23 - 43. جعفر شهيدي، زندگاني علي بن الحسين (ع)، چاپ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1366، صص 193 - 107. محمد نصيري (رضي)، تاريخ تحليلي اسلام، چاپ دوم، قم: دفتر نشر و پخش معارف، 1379، صص 151 - 152. عادل اديب، زندگاني تحليلي پيشوايان ما، صص 159-154.
[18] جعفر النقدي، زينب‌الكبري، ص 156. المقرم، مقتل الحسين، ص 376.
[19] اسد حيدر، ترجمه مع الحسين في نهضته (زندگاني امام حسين (ع)، ص 355،. سيّد عطاءالله مهاجراني، پيام‌آور عاشورا، تهران: انتشارات اطلاعات، 1371، ص 348.
[20] در باره حضرت زينب ر.ك: حسن محمد قاسم، السيده زينب، صص 60-58. خالد محمد خالد، ابناء الرسول، ص 193. اسد حيدر، زندگاني امام حسين (ع)، صص 364-352. سيّد عطاءالله مهاجراني، پيام‌آورعاشورا، صص 353-343. سيّد جعفر شهيدي، زندگاني فاطمه زهرا (ع)، صص 262-256. قاضي طباطبايي، اول اربعين سيد الشهدا (ع)، و عبيدلي، اخبار الزينبات.
[21] اخبار الزينبات، ص 116.
[22] سيّد عطاءالله مهاجراني، پيام‌آور عاشورا، صص 344-345.
[23] تاريخ طبري، ج 7، ص‌3069. ارشاد، ج 2، ص 121. بلاذري، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 210. كامل ابن‌اثير، ج 5،ص 196.
[24] ابن‌اعثم كوفي، الفتوح، ج 5، ص‌230.
[25] مناقب خوارزمي، ج 2، ص 53. ابن‌اعثم، الفتوح، المجلد الثالث، ص 144. انساب الاشراف، الجزالثالث، ص 210.
[26] بلاذري، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 210. مناقب خوارزمي، ج‌2، صص 54 و 55.
[27] مناقب خوارزمي، ج 2، صص 55-54. اسد حيدر، ترجمه مع الحسين في نهضته، صص 330-324.
[28]عبدلله بن عفيف[ را بياورد و بكشت و بگفت تا در شوره‌زار بياويزند و آنجا آويخته شد». (تاريخ طبري، ج‌7،ص‌3070). ابن‌زياد فرستاد و او را كشيد و كشت و نعش او را بر در مسجد به دار كشيد. (كامل ابن‌اثير، ج 5،ص‌196).... گردنش را زدند و در جايي به نام سبخه او را به دار زدند. (ارشاد، ج‌2، ص 122).
[29] تاريخ طبري، ج 7،ص 3081-3080،بلاذري، انساب الاشراف، الجزء الثالث، ص 217. سبط ابن الجوزي، تذكرة الخواص، ص 240. ابن واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي،ج‌2،چاپ سوم، تهران: مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1362، ص 182 (گريه زنان كوفه و نيز مدينه).
[30] ابن واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج‌2،ص‌189. ابن قتيبه نيز شبيه اين روايت را نقل كرده است: الامامة والسياسه، ج 1، ص 206.
[31] بن زبير.
[32] انساب الاشراف، ج‌4،ص 31. براي آگاهي از ديدگاه مسعودي در اين باره ر.ك: مروج الذهب، ج 2،ص 73.
[33] تاريخ طبري، ج‌7،ص‌3097.
[34] همان، صص 3100-3099. ابن قتيبه، الامامة و السياسة، ج‌1، ص 210. مسعودي گويد مردم مدينه به سرداري عبدالله بن مطيع عدوي و عبدالله بن حنظله انصاري غسيل الملائكه، به جنگ مسلم بيرون آمدند. مروج الذهب، ج 2، ص 73.
[35] الامامة و السياسه، ج 1، صص 207-206.
[36] تاريخ طبري، ج‌7،ص‌3099.
[37] همان، ص 3106 و 3103. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 190.
[38] ابن قتيبه، الامامة و السياسه، الجزء الاول، ص 210.
[39] ر.ك: ابن‌اعثم، الفتوح، المجلد الثالث، ص 181، الامامة و السياسه، الجزء الثاني، ص 10، والجزء الاول، ص 209، انساب الاشراف، ج‌4،ص‌23. تاريخ طبري، ج 7، صص 3116-3103. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 190.
[40] الامامة و السياسه، الجزءالاول، ص 216، در باره نقل‌هاي متفاوت در باره تعداد كشته‌ها. ر.ك: انساب الاشراف، الجزءالرابع، ص‌42، الفتوح، ج‌5، ص‌295. مروج الذهب مسعودي، ص 74. رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج‌3، ص‌193. مسعودي مي‌گويد از خاندان ابوطالب دو كس و از بني‌هاشم از غير خاندان ابوطالب 3 نفر كشته شدند. هفتادو چند نفر از ساير قريشيان و معادل آن از انصار و چهار هزار كس از مردم ديگر كه شماره شد، به جز آنها كه شناخته نشده بودند به قتل رسيدند.
[41] ابن قتيبه، الامامه و السياسه، الجزء الاول، ص 213.
[42] تاريخ طبري، ج 7، ص 3117. تاريخ يعقوبي، ج‌2، ص‌190.مروج الذهب، ج 2، ص 74. الامامه والسياسه، ج 1، ص 214. ابوحنيفه دينوري، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، تهران نشر ني،1364، ص 311. مسعودي، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم، تهران: انتشارات علمي وفرهنگي، 1365، صص 283-282.
[43] بنگريد به: مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 71 و 72 و سيّد جعفر شهيدي، تاريخ تحليلي اسلام، ص 191. همو، زندگاني علي بن الحسين (ع)، ص 103.
[44] «....فتوبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم فتاب عليكم انه هو التواب الرحيم؛ اكنون به سوي خدا باز گرديد و به كيفر جهالت خود به كشتن يكديگر اقدام كنيد. اين در پيشگاه خدا براي شما بهتر است آن‌گاه از شما در گذشت كه خدا توبه‌پذير و مهربان است». مروج الذهب، مسعودي، ج 2، ص 97.
[45] تاريخ طبري، ج‌7، ص‌3170. مروج الذهب، مسعودي، ج‌2، ص‌97.
[46] تاريخ طبري، ج 7، صص 3184-3180.
[47] متن نامه‌ها در تاريخ طبري، ج‌7، صص‌3188-3184.
[48] ر.ك: تاريخ طبري، ج‌7، ص‌3188.
[49] همان، ص 3190.
[50] در اين باره ر.ك: همان، صص 3191-3194.
[51] همان، صص 3222-3221. ابن‌اعثم، الفتوح، ج 6، صص 65-66.
[52] كامل ابن‌اثير، ج‌6، ص‌16. تاريخ طبري، ج‌7، صص‌3220-3219. مسعودي، التنبيه والاشراف>،ص.
[53] تاريخ طبري، ج‌7، صص‌3215-3214.
[54] ابن‌اعثم، الفتوح، ج 3، ص 231.
[55] تاريخ طبري، ج 7، ص 3220.
[56] همان، ص 3223.
[57] همان، صص 3234 - 3231. كامل ابن‌اثير، ج 6، صص 23 - 21. مروج الذهب، ج‌2، ص‌98.
[58] تاريخ طبري، ج‌7، ص‌3237.
[59] ابن‌اعثم، الفتوح، ج‌3، ص‌245.
[60] مروج الذهب، ج‌2، ص‌98.
[61] تاريخ طبري، ج‌7، صص‌3247 - 3239، مروج الذهب، ج‌2، ص‌99.
[62] ر.ك: ابراهيم بيضون، قيام توابين، ترجمه كريم زماني، صص 66 - 65رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج‌3، صص 210 - 198. اصغر منتظر القائم، نقش قبايل يمني در حمايت از اهل‌بيت، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1380، صصص 312 - 307.
[63] ر.ك: تاريخ طبري، ج‌7، صص 3203 - 3201 و 3206. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 201.
[64] تاريخ طبري، ج‌7، ص‌3214، نيز تاريخ يعقوبي، ج‌2، ص‌201. در باره علت جدايي مختار از ابن‌زبير، ر.ك: مروج الذهب، ج‌2، ص‌78.
[65] ر.ك: تاريخ طبري، ج‌7، ص‌3215 و ج‌8، ص‌3291.
[66] همان، ج‌7، ص‌3248.
[67] همان، ج‌8، ص‌3287. نيز بنگريد به: تاريخ يعقوبي، ج‌2، ص‌201.
[68] برخي محققان، عدم پاسخ مثبت امام سجاد (ع) را ناشي از لزوم حفظ جان اهل‌بيت (ع) مي‌دانند نه اينكه امام (ع) او را طرد كرده باشد.
[69] مروج الذهب مسعودي، ج‌2، ص‌78.
[70] تاريخ طبري، ج‌8، ص‌3293.
[71] ر.ك: تاريخ طبري، ج‌8، صص‌3294 - 3291. تاريخ يعقوبي، ج‌2، ص‌201.
[72] تاريخ طبري، ج 8، صص 97 - 3296. دينوري، اخبار الطوال، ص 334.
[73] ابن‌اعثم، الفتوح، ج‌3، صص 258 - 257. تاريخ طبري، ج 8، ص 3301.
[74] تاريخ طبري، ج‌8، ص 3317.
[75] ابراهيم بيضون، قيام توابين، صص‌71 - 70.
[76] ابن‌اعثم، الفتوح، ج‌2، ص‌286. تاريخ طبري، ج‌8، ص‌3329. اخبار الطوال دينوري، صص‌338 - 337.
[77] تاريخ طبري، ج‌8، ص‌3333. ابن‌اعثم، الفتوح، ج‌6، ص‌146، 149 و 151. دينوري، اخبار الطوال، صص‌345 - 344.
[78] دينوري، اخبارالطوال، ص‌344.
[79] براي مشروح قضيه ر.ك: تاريخ طبري، ج‌8، صص‌3365 - 3323. اخبار الطوال دينوري، صص‌348 -343. ابن‌اعثم، الفتوح، ج‌6، ص‌119 و 139.
[80] اخبار الطوال دينوري، ص‌340، 345 و 349. تاريخ طبري، ج‌8، ص‌3353.
[81] ابن‌اعثم، الفتوح، ج‌6، ص‌123. تاريخ يعقوبي، ج‌2، ص‌203 (دراين كتاب سر عبيدالله بن زياد ذكر شده است).
[82] رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج‌3، ص‌224.
[83] اخبار الطوال دينوري، ص‌345 و 348.
[84] همان، صص 341 - 338. تاريخ طبري، ج‌8، صص 3393 - 3384. بلاذري، انساب الاشراف، ج‌5، ص 249 و 250. ابن‌اعثم، الفتوح، ج‌3، ص 315. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 202. مروج الذهب، ج 2، ص 100 و101.
[85] تاريخ طبري، ج‌8، صص‌3361 - 3359.
[86] تاريخ طبري، ج‌8، صص‌3369 - 3367.
[87] همان، ص‌3370.
[88] همان، ص‌3370.
[89] مشروح آن در: تاريخ طبري، ج‌8، صص‌3422 - 3394. اخبار الطوال دينوري، صص‌351 - 348. مروج الذهب، ج‌2، ص‌102.
[90] اخبار الطول دينوري، ص 352.
[91] ابن‌اعثم، الفتوح، ج 3، ص 273، 287، 315.
[92] همان، ص 315-273. ابن سعد، طبقات الكبري، ج‌5، ص‌100. ابن شهر آشوب (محمد بن علي)، مناقب آل ابي‌طالب، بيروت: دارالاضواء، بي‌تا، ج‌4، ص‌144. اصغر منتظر القائم، نقش قبايل يمني در حمايت از اهل‌بيت (ع)، ص‌321.
[93] ابن‌اعثم، الفتوح، ج‌3، ص‌327. بلاذري، انساب الاشراف، ج‌5، ص‌265. درموردي ديگر ر.ك: تاريخ يعقوبي، ج‌2، ص‌209.
[94] ر.ك: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ج‌3، صص‌230 - 229.
[95] تاريخ طبري، ج‌8، ص‌3339 و 3355. ابن‌اعثم، الفتوح، ج‌3، ص‌271.
[96] در اين باره ر.ك: اصغر منتظر القائم، پيشين، صص‌322 - 321. جهت آگاهي بيشتر ر.ك: ابوفاضل رضوي اردكاني، ماهيت قيام مختار، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي، (1367).
[97] دينوري، اخبارالطوال، ص‌338.
[98] بلاذري، انساب الاشراف، ج‌5، ص‌246.
[99] دينوري، اخبارالطوال، ص‌344. [
[100] همان، ص‌351 و 353 (دينوري گويد4000تن ايراني و 2000 تن عرب) تاريخ طبري، ج‌8، ص‌3421. مروج‌الذهب، ج‌2، ص‌102 گويد 7000نفر.
[101] بلاذري، انساب الاشراف، ج‌5، ص 394.
[102] دينوري، اخبارالطوال، ص‌344.
[103] تاريخ طبري، ج‌8، ص‌3319.
[104] دينوري، اخبارالطوال، ص‌343.
[105] اصغر منتظر القائم، پيشين، صص‌352 - 324.
[106] ابن عبدربه، عقدالفريد، ج‌5، ص‌148.
[107] رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، ص‌232.
[108] در باره تفصيل اعراب اشعري و مهاجرت آنان از كوفه ر.ك: حسن بن محمد بن حسن قمي، تاريخ قم، ترجمه حسن بن علي قمي، تصحيح جلال‌الدين تهراني، تهران: انتشارات توس، 1361، ص‌295 - 258.
[109] يعقوبي، البلدان، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356، ص‌49.
[110] مشروح آن در: تاريخ طبري، ج‌8، صص 3373 - 3371. كامل ابن‌اثير، ج‌6، صص 118 - 113. در برخي روايات تعداد همراهان محمدبن‌حنفيه را 24 نفر ذكر كرده‌اند. تاريخ يعقوبي، ج‌2، ص‌205. ابن عبدربه،عقدالفريد، ج‌5، ص‌161. شرح نهج‌البلاغه ابن ابي‌الحديد، ج 20، ص 123 و 124.
[111] در باره مشاجرات محمدبن‌حنفيه و ابن‌زبير و نيز موضع عبدالملك ر.ك: تاريخ يعقوبي، ج‌2، صص207 - 205. كامل ابن اثير، ج‌6، صص‌116-118 - اخبار الطوال دينوري، ص‌352. فتوح ابن‌اعثم، ج‌6، صص253 - 240. مسعودي، مروج الذهب، ج‌2، ص 84 و 85.
[112] مشروح نامه‌هاي ابن‌عباس و يزيد در: تاريخ يعقوبي، ج‌2، صص‌189 - 185. بلاذري، انساب الاشراف، ج‌4، ص‌18. كامل ابن‌اثير، ج‌5، صص‌267 - 265. مباحثه ابن‌عباس و ابن‌زبير در: مروج الذهب، ج‌2، ص‌85و 86.
[113] انساب الاشراف، ج‌5، ص‌196.
[114] تاريخ يعقوبي، ج‌2، ص‌207. كامل ابن‌اثير، ج‌6، ص‌117.
[115] ابن عبدربه، عقدالفريد، ج 5، ص 149. مسعودي، مروج الذهب، ج‌2، ص‌172. در اين‌باره نيز بنگريد به: رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، صص 269 - 261.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».