نقش فشارهاي سياسي اجتماعي و اقتصادي بني اميه در پيدايش نهضت امام حسين(ع)

مشخصات كتاب

عنوان : نقش فشارهاي سياسي اجتماعي و اقتصادي بني اميه در پيدايش نهضت امام حسين(ع)

پديدآورندگان : امام سوم حسين بن علي(ع)(توصيف گر)

احمدي، حبيب الله، 1336-(پديدآور)

نوع : متن

جنس : مقاله

الكترونيكي

زبان : فارسي

صاحب محتوا : موسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان

توصيفگر : عثمانيان

قيام عاشورا

تاريخ تشيع

امويان

وضعيت نشر : قم: مؤسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان، 1387

ويرايش : -

خلاصه :

مخاطب :

يادداشت : , ملزومات سيستم: ويندوز 98+ ؛ با پشتيباني متون عربي؛ + IE6شيوه دسترسي: شبكه جهاني وبعنوان از روي صفحه نمايش عنوانداده هاي الكترونيكي

شناسه : oai:tebyan.net/3845

تاريخ ايجاد ركورد : 1387/11/3

تاريخ تغيير ركورد : 1387/11/3

تاريخ ثبت : 1389/6/28

قيمت شيء ديجيتال : رايگان

مقدمه

به شهادت تاريخ، جامعه اي كه امام حسين (ع) در آن دست به قيام زد، جامعه اي دگرگون شده و منحط بود كه از نابساماني ها و ناهنجاري هاي مختلف رنج مي برد. در اين دوره، نهادهاي اجتماعي، در جهت اهداف بني اميه استقرار يافته، بيش تر مردم، زير ستم خشونت بار آنان گرفتار آمده و از حقوق اوليه اقتصادي و اجتماعي خويش محروم بودند. بالندگي فرهنگي اسلام، جاي خود را به فرهنگ جاهلي و عصبيت سپرده، دين، پوستين وارونه پوشيده بود. اين همه به مدد حاكميت بني اميه بر مقدرات جامعه اسلامي پديد آمد كه محصول برخي حكومت هاي پيشين به حساب مي آيد. نويسنده براي تبيين چنين موقعيتي، كه براي امام حسين (ع) نمي توانسته تحمل پذير باشد، اين مقاله را در سه محور عمده: تشكل هم سو با اهل بيت، حاكميت سياسي بني اميه و پيامدهاي آن، سامان داده و پيامدهاي فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي اين حاكميت و جريان دين زدايي در اين برهه را بررسي مي كند.

پيشگفتار

نهضت شكوهمند امام حسين (ع) به مانند نهضت هاي هم گونه خود، بر دو محور اصلي، يعني زمينه ها و انگيزه ها حركت مي كند. هدف اصلي در اين نوشتار، بررسي محور نخست است. بررسي زمينه ها، كه بيش تر آن ها را اهرم هاي فشار از سوي بني اميه شكل مي دهد، بازگشت به زمان هاي پيش از نهضت را بايسته مي كند؛ زيرا اين زمينه ها ريشه در حاكميت سياسي بني اميه دارد كه به دوران خلفا، امام اميرالمؤمنين (ع)، و امام مجتبي (ع) و نيز دوران امام حسين (ع) با معاويه بر مي گردد. آن چه شواهد قطعي تاريخي گواهي مي دهد، اين است كه از زمان رسول اللَّه (ص) و پس از رحلت ايشان يك تشكل هم سو و يك جريان بزرگ اجتماعي با موقعيت والا، همراه عترت

رسول اللَّه (ص) پديدار شد، به گونه اي كه اين جريان بزرگ، در انديشه و رفتار، از هر نظر، شايستگي رهبري جامعه را فراهم آورد و به همين علت نيز مورد چالش گري مخالفان فرصت طلب، از جمله بني اميه قرار گرفت. براي بررسي و تحليل موضوع اين نوشتار، ناگزير از تبيين - گرچه فشرده - موقعيت اجتماعي اين تشكل و نيز جريان مهم اجتماعي چالش گر آن هستيم تا فضاي مناسب براي طرح حاكميت بني اميه و سپس پيامدهاي اين حاكميت فراهم شود. بر اين اساس، نوشتار در سه بخش محوري: تبيين جريان مهم اجتماعي، تشكل هم سوي اهل بيت (ع) و حاكميت سياسي بني اميه و پيامدهاي اين حاكميت، تنظيم مي شود. با تحليل اين سه محور، نقش فشارهاي بني اميه در ابعاد ياد شده در عنوان مقاله،آشكار خواهدشد.

تشكل همسو با اهل بيت

اشاره

علي رغم ديدگاه هاي متفاوت به لحاظ اهتمام قرآن و رسول اللَّه (ص) به امر رهبري، موضوع رهبري در فرصت هاي مناسب، كه اوج آن را در گردهم آيي بزرگ ولايت غدير مي توان مشاهده كرد، مطرح بود. موضوع رهبري، كه سمت و سوي آن را رسول اللَّه (ص) به دستور وحي ترسيم كرد، يك جريان بزرگ اجتماعي را پديدار ساخت و طيف عظيمي از انديشه ها را به سوي خويش معطوف ساخت، به گونه اي كه پس از رحلت آن حضرت، انديشه هاي اين جريان، به سوي اهل بيت گسيل شد. همواره فراز و نشيب هاي سخت را پيمود و در برهه هاي مناسب، فرصت هايي براي شكوفايي به دست آورد. گرچه اين جريان، بلافاصله پس از رحلت پيامبر، در اثر فريب كاري دچار آسيب شد، اما هيچ گاه متوقف نشد و همواره صحابه بزرگ رسول اللَّه (ص) را به همراه داشت. بر اين اساس، آن چه در روايت نقل شده است كه

پس از رسول اللَّه (ص) مردم مرتد شدند، مگر چند نفر (ارتد الناس بعد النّبي الا ثلاثة نفر، المقداد بن الاسود و ابوذر الغفاري و سلمان الفارسي.) [1] اگر به معناي ارتداد از رهبري و امامت باشد، قابل بررسي و نقد خواهد بود كه شرح آن در جاي خويش آمده است. [2] .شواهد تاريخي، كه به برخي از آن ها اشاره خواهد شد، گواه صادقي است بر اين كه اين تشكل هم سو، مقاوم و سترگ، از اهداف اهل بيت حمايت كرده و يك قدرت بزرگ اجتماعي را شكل مي داده است كه در معادلات سياسي، نقش محوري ايفا مي كرده است. در غير اين صورت، هيچ گاه منطقي به نظر نمي رسد كه مخالفان، از جمله بني اميه، اين اندازه به مبارزه عليه اين جريان برخيزند و هر چه در توان دارند، به كار گيرند تا توانمندي و گسترش آن را مهار كنند. مركز ثقل اين تشكل را مدينةالرسول (ص) و سپس كوفه، عاصمه اميرالمؤمنين (ع) تشكيل مي داد كه با حمايت هاي گسترده خود، حكومت علوي را استقرار بخشيد و در كم تر از پنج سال، الگوي حكومت داري ديني را از خود به يادگار نهاد. امام (ع) با حمايت همين تشكل هم سو توانست فتنه هايي را، مانند فتنه ناكثين، قاسطين و مارقين، مهار كند. اين جريان، پس از شهادت امام علي (ع) به صورت گسترده، به سوي امام مجتبي (ع) روي آورد كه بيعت و پيمان آن با امام (ع) سردمدار بني اميه معاويه را به وحشت افكند و توان رويارويي با امام مجتبي (ع) را از آنان گرفت. در آغازين روز بيعت با امام حسن (ع) حدود پنجاه هزار نفر، در جبهه جنگ حاضر شدند. [3]

.معاويه در هراس از همين جريان، اعتراف كرد كه جنگ با اين جبهه، ممكن نيست؛ زيرا دست كم به تعداد نيروهاي خودشان از ما كشته خواهند گرفت. [4] .هنگامي كه زياد بن عبيد (معروف به زياد بن سميه)، استاندار امام علي (ع) و امام حسن مجتبي (ع) در فارس، از سوي معاويه تطميع و تهديد شد، در پاسخ او نوشت: «فرزند هند جگرخوار و پناهگاه منافقان و سردمدار احزاب مخالف اسلام، مرا تهديد مي كند، در حالي كه من همراه جرياني هستم كه پسرعموي رسول اللَّه (ص) (عبداللَّه بن عباس) و حسن بن علي، سرداران آن هستند و نود هزار شمشير زن به همراه دارند.» [5] .نيز هنگامي كه مغيره، استاندار كوفه، در حضور انبوه مردم، ضمن ايراد سخن، به عترت آل رسول (ص) توهين مي كند، حجر بن عدي، يار وفادار امام علي (ع) بر وي مي شورد و فرياد برمي آورد و جلسه را ترك مي كند كه به همراه وي بيش تر جمعيت حاضر، مجلس را ترك مي كنند. [6] .زياد بن ابيه، استاندار ديگر كوفه، كه با ارعاب و سركوب بر كوفه حاكم شده بود، درباره اين جريان ابراز مي دارد كه بدن هاي شما با ما ولي انديشه هايتان با حجر و علي است (ابدانكم معي و اهوائكم مع حجر و علي). [7] .هنگامي كه عده اي از ياران حضرت علي (ع) به همراه جارية بن قدامه، نزد معاويه مي روند، معاويه رو به جاريه كرده، مي گويد: «تو آتش را به سود علي مشتعل ساخته اي». جاريه در پاسخ وي مي گويد: «معاويه! نام و ياد علي را اين زمان واگذار، كه ما هيچ گاه به وي خيانت نكرده و هيچ گاه پيمان وفاداري خويش را با وي نخواهيم گسست». آن گاه پس از زبان درازي معاويه،

ابن قدامه معاويه را تهديد كرده، مي گويد: «همان شمشيرهايي كه با آن ها در صفين از تو استقبال كرديم، اينك همراه ما است.» [8] .حضور همين تشكل همراه اهل بيت بود كه حركت بزرگي را پس از شهادت امام مجتبي (ع) پديدار ساخت و نگاه هاي سراسر حجاز و عراق، به سوي امام حسين (ع) افكنده شد كه به تعبير تاريخ، عراق به حركت در آمد. (قد تحركت الشيعة بالعراق)، [9] .همانان كه هزاران نامه براي امام حسين (ع) نگاشتند و از ايشان خواستند كه رهبري جامعه رابر عهده گيرد و همان هايي كه بيش از هيجده هزار نفرشان با نماينده امام (ع) مسلم بن عقيل بيعت كردند. [10] .اين جريان بزرگ اجتماعي، تا آن اندازه شكوفا بود كه حتي مخالفان اهل بيت نيز به آن معترف بودند و با وجود فرزانگان اهل بيت، هيچ گونه موقعيتي براي خود نمي ديدند؛ چنان كه عبداللَّه بن زبير بر اين حقيقت واقف بود كه با وجود حسين بن علي (ع)، هيچ گونه اميدي براي بيعت مردم حجاز با او وجود ندارد (قد عرف ابن زبير انّ اهل الحجاز لا يبايعونه مادام الحسين في البلد). [11] .هنگامي كه ابن مرجانه به دستور يزيد، آن فاجعه انساني را در كربلا پديد آورد، مجلس جشني بر پا كرد و اسراي اهل بيت را به كوفه آورد. در كوفه، در مجلس بزم، طبل پيروزي نواخت و با ايجاد رعب و وحشت، از فضايل نداشته بني اميه سخن راند و بر اهل بيت، جرأت جسارت پيدا كرد و گفت: «سپاس خدا را كه حق را آشكار و يزيد و حزبش را پيروزي عطا كرد و دشمن دروغ گو و پيروانش را از پاي در آورد!». در اين هنگام، عبداللَّه بن عفيف ازدي، از

ياران اهل بيت، با همه رعب و وحشتي كه بر مجلس حاكم بود، از جاي برخاست و رو به ابن زياد گفت: «دروغ گو تو و پدرت و آن كسي است، كه تو را بر اين سمت گماشته است. فرزند مرجانه! فرزند رسول اللَّه را به قتل مي رساني، آن گاه بر منبر و جايگاه راست گويان قرار مي گيري و اين گونه سخن مي گويي؟». ابن زياد از سخن وي برآشفت و خواست وي را همان جا به شهادت برساند كه هفتصد نفر شمشير به دست حاضر، از ابن عفيف حمايت كرده و ابن زياد را از تصميمش پيشمان ساختند، گرچه ابن زياد به سربازان ويژه، دستور مي دهد كه شبانه با تزوير، وي را ربوده و در خارج شهر به شهادت برسانند. [12] .اين ها نمونه هايي از ده ها گواه صادق بر گسترش و توانمندي اين جريان اجتماعي است كه از زمان رسول اللَّه (ص) شكل گرفت و همواره راه پرفراز و نشيب را پيمود. گرچه بايد اعتراف كرد كه در اثر سهل انگاري در برخي موارد و نيز فريب مخالفان، در برخي موارد ديگر، انسجام اين تشكل، آسيب هاي جدي ديد، اما هيچ گاه اين حركت، متوقف و يا به خاموشي نگراييد، بلكه همواره انديشه و رفتارش از خاستگاه وحي و عترت رسول اللَّه (ص) سويه مي گرفت و شمشيرهايش نيز همواره در دفاع از آرمان هاي اهل بيت به كار گرفته مي شد؛ زيرا شمشير هيچ گاه از آرمان جدا نمي شود. اين كه گاهي نقل مي شود كه انديشه ها از رفتار و شمشير جدا شده است، مانند اين كه از فرزدق نقل شده است كه در پاسخ امام حسين (ع) درباره اوضاع عراق گفت: «قلب هاي مردم با تو ولي شمشيرهايشان با بني اميه است» [13] سخني قابل نقد است؛ زيرا شمشير

همواره در اختيار انديشه است و اگر بيش تر مردم عراق انديشه و قلبشان با اهل بيت است، شمشير و رفتار آنان نيز مدافعان انديشه و آرمان خواهد بود. بر اساس همين حقيقت، امام حسين (ع) دعوت مردم عراق را پذيرفت و به سوي آنان حركت كرد. و نمي توان گفت كه جامعه شناسي امثال فرزدق، از امام حسين (ع) بهتر بوده و حضرت شناخت درستي از جامعه اي كه نهضت خود را در آن آغاز كرد، نداشته است. البته اين سخن، بدان معنا نيست كه در عراق هيچ شمشيري عليه امام حسين (ع) نبود؛ زيرا شكل گيري يك جريان اجتماعي، كه حتي بخش بزرگي از جامعه را فرا گيرد، لزوماً به اين معنا نخواهد بود كه جريان مخالف با آن، در همان جامعه شكل نگيرد، بلكه در درون يك جامعه، همواره جريان هاي متضاد شكل مي گيرند. آن چه در عراق وجود داشت، به علت سابقه حكومت داري اميرالمؤمنين (ع) و شكوفا شدن انديشه هاي تابناك ايشان در عراق، به ويژه در كوفه، شكل گيري يك تشكل بزرگ اجتماعي همراه و ياور اهل بيت بود كه لايه هاي عميق آن، در عراق و حجاز و لايه هاي ديگر آن، در سرتاسر كشور اسلامي به چشم مي خورد. گرچه جريان هاي متضاد نيز وجود داشتند و در فرصت هايي كه فراهم مي شد، ابراز وجود مي كردند، ولي شمشيرهايي كه در عراق، به روي امام حسين (ع) كشيده شد، شمشيرهاي تشكل هم سو نبود، بلكه شمشيرهاي جريان هاي متضاد بود كه عبيداللَّه بن زياد با زور و تزوير، آنان را عليه امام حسين (ع) و اهل بيت ساماندهي كرد. سخنان فرزدق نيز مي تواند ناظر به همين جريان ها باشد، نه شيعيان و هواداران اهل بيت. البته شرح ماجراي سقوط كوفه، تحقيق

بيش تري را مي طلبد كه در جاي خود انجام گرفته است. در هر صورت، جريان بزرگ تشكل هم سوي اهل بيت را نمي توان ناديده انگاشت، گرچه جريان هاي متضاد نيز وجود داشته باشند.

جريان هاي متضاد

شكل گيري جريان توانمند و حق محور، در يك جامعه، لزوماً بدين معنا نيست كه جريان هاي مخالف، در همان جامعه شكل نگيرد، بلكه در جامعه همواره جريان هاي متضاد و چالش گر حق و باطل در حركتند و اين واقعيت، يك سنت تغييرناپذير اجتماعي است كه قرآن بر آن تأييد مي كند. قرآن درباره قوم بني اسرائيل، دو جريان متضاد را، كه از متن يك جامعه خيزش كرده، معرفي مي نمايد. يك جريان، كه از متن جامعه بني اسرائيل برخاسته، از رهبري به حق حضرت موسي حمايت مي كند. و به علت روش حق مدارش به بار نشسته و پيروزي و سرافرازي نصيبش مي شود؛ يعني همان تشكلي كه در راه انديشه و آرمان هاي بر حق حضرت موسي پايداري كرد و بر خداي سبحان تكيه زد: «قالوا علي اللَّه توكلنا ربّنا لا تجعلنا فتنةً للقوم الظالمين.» [14] .قوم موسي گفتند: «اعتماد ما بر خدا است، پروردگارا! ما را مورد آزمون گروه ستم پيشه قرار مده.» خداي سبحان نيز در اثر پايداري آنان اين تشكل را به هدف خود رساند و آنان را از خطرها رهانيد: «و جاوزنا بني اسرائيل البحر.» [15] .بني اسرائيل (قوم موسي) را از دريا (به صورت اعجاز) عبور داديم. اين تشكل را زندگي أمن همراه با روزي هاي فراوان نصيب كرد: «و لقد بوَّأنا بني اسرائيل مُبوَّأ صدق و رزقناهم من الطيبات.» [16] .در نهايت، اين تشكل حق گرا به علت پايداري در راه حق، به پيروزي مي رسد: «و تمت كلمة ربّك الحسني علي بني اسرائيل بما صبروا.» [17] .وعده

نيك خدا درباره بني اسرائيل (قوم موسي) به علت پايداري آنان در راه حق، تحقق يافت.» در برابر اين جريان اجتماعي، جريان مخالفي، كه آن هم از متن همان جامعه برخاسته بود، وجود داشت كه كوركورانه از اوهام تفرعن پيروي و از منويات شوم آنان حمايت مي كرد: «فاتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشيد.» [18] .قوم فرعون از دستور فرعون پيروي كردند و دستور فرعون، رهنمون به حق نيست و بالندگي ندارد. اين روش باطل گرا سرنوشتي شوم را، كه ذلت و گرفتاري است، پيش رو دارد كه رسوايي دنيا و خزي آخرت را نصيب آنان مي كند: «فقلنا لهم كونوا قردةً خاسئين.» [19] .آنان را بوزينه هاي پست قرار داديم. و سر انجام، اينان به علت طغيان در برابر حق، در گرداب گناه خويش، در كام امواج غرق شدند: «فاغرقنا آل فرعون.» [20] .پس آل فرعون را غرق كرديم. آل فرعون از همان قوم بني اسرائيل نشأت گرفته بودند و سرنوشت شوم آنان نيز به علت عملكرد و رفتار حق ستيز آنان بود: «ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون.» [21] .اين سرنوشت، به علت عصيان و رفتار تجاوزگري آنان است. همان طور كه ملاحظه مي كنيد، دو جريان متضاد، از درون يك جامعه خيزش گرفته، دو روش متفاوت و دو سرنوشت را نيز در پي دارند؛ زيرا سنت هاي الهي جابه جايي و دگرگوني نمي پذيرند. هر روش، سرنوشت همان روش را در پي خواهد داشت: «فلَن تجد لسنة اللَّه تبديلاً و لن تجد لسنة اللَّه تحويلاً.» [22] .اين حقيقت، در زمان رسول اللَّه (ص) و نيز پس از رحلت ايشان در طول دوران زندگي اهل بيت شكل گرفت و همراه با آن، جريان هاي مخالف تشكل هم سو و همراه اهل بيت نيز

پاي گرفتند كه سنگ زيرين اين جريان را، كه با محوريت بني اميه مي چرخيد، مي توان در دوران جاهليت جست وجو كرد. رويش اين جريان مخالف، گرچه به زمان عثمان، در مدينه بازگشت دارد، اما محور آن را توانمندي بني اميه در شام شكل مي دهد و لايه هاي عميق اين جريان، در شام است، گرچه لايه هاي نازك آن، در سراسر كشور اسلامي به چشم مي خورد. اين جريان، در برابر امام علي (ع) و تشكل همراهش و نيز امام حسن مجتبي (ع) با طيف بزرگي كه از دعوت كنندگان از امام حسين (ع) حمايت مي كرد، قد برافراشته بود و در صحنه هاي اجتماعي نقش ايفا مي كرد و باعث گردش و مداوله نهاد سياسي مي شد. اين جريان چالش گر، از آرمان هاي شوم بني اميه هواداري مي كرد و همواره به نداي آنان پاسخ مي داد و بر تشكل هم سوي اهل بيت آسيب مي رساند. با اين بيان رويكرد، نكوهش هاي عترت و آل رسول (ص) نيز از مردم عراق و كوفه، در برخي موارد آشكار مي گردد؛ زيرا برخي نكوهش ها متوجه جريان هاي متضاد است، گرچه برخي شكوه ها نيز مي تواند متوجه سستي و سهل انگاري جريان همراه اهل بيت باشد. در هر صورت، با تحليل كوتاه از محور نخست نوشتار، به محورهاي ديگر، يعني حاكميت بني اميه و پيامد اين حاكميت، كه پيوند عميقي با عنوان نوشتار دارد، مي پردازيم؛ زيرا با تبيين حاكميت و گستره پيدايش حكومت بني اميه و پيامدهاي آن، نقش فشارهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي بني اميه، در آغاز نهضت نيز آشكار خواهد شد؛ زيرا اين فشارها، گرچه از زمان عثمان آغاز شد، اما همواره بر تراكم آن ها افزوده شد تا سبب شد نهضتي شكوهمند عليه آن ها گردد. تبيين اين محورها تفسير اين سخن كوتاه

و شيواي اميرالمؤمنين (ع) خواهد بود درباره حاكميت حزب عثمانيه: «فيتخذوا مال اللَّه دولاً و عباد اللَّه خولاً و الصالحين حرباً و الفاسقين حزباً.» [23] .بني اميه مال خدا (اموال عمومي) را در بين خويش دست به دست كردند، و بندگان خدا را برده خويش ساختند و با افراد شايسته به ستيز برخاستند و افراد تبهكار را پيرامون خويش گرد آوردند.

حاكميت حزب عثمانيه

پيشينيه حكومت بني اميه يا حزب عثمانيه را از زمان عثمان، خليفه سوم مي توان جست وجو كرد. از هنگام خلافت وي تغييرات چشم گيري در نظام مديريت امت اسلامي پديدار شد. وي از معيارهاي ديني و سنت رسول اللَّه (ص) و حتي از روش هاي دو خليفه پيش از خود، آشكارا عدول كرد. سياست قوم گرايي و تبعيض در مديريت وي آشكار شد، به گونه اي كه حاكميت قوم خود (بني اميه) را پايه ريزي كرد. در دوران حكومت داري عثمان، بيش تر مسؤولان سياسي و استانداران، از بني اميه و سرسپردگان سينه چاك آنان برگزيده شدند و مسؤوليت هاي كليدي، در مسير اهداف آنان واگذار شد. در زمان عثمان معادلات سياسي و به دنبال آن، معادلات اجتماعي و اقتصادي، به گونه اي دگرگون شد كه عدول از معيارها در جهت حاكميت بخشيدن به قوم بني اميه، آشكارا صورت مي گرفت و اين سخن عمر درباره عثمان، كاملاً درست است كه اگر عثمان امور را در اختيار گيرد، بني اميه را برگرده مردم سوار خواهد كرد. [24] معيار عزل و نصب و توزيع نيروي انساني، قوم گرايي بود كه انتخاب استانداران، نمونه بارز آن است. استانداران عثمان، همگي از اين قماش بودند. وليد بن عقبه، برادر ناتني وي با فسق آشكارش و علي رغم مخالفت هاي همه انديشمندان، استاندار كوفه شد. عبداللَّه بن عامر كريز (استاندار بصره)، معاوية

بن ابوسفيان (استاندار خودمختار شام)، يعلي بن منيه (استاندار يمن)، جرير بن عبداللَّه (استاندار همدان)، عبداللَّه بن سعد بن ابي سرح (استاندار مصر) و مروان حكم، داماد وي، مشاور و در حقيقت، وزير دربار وي، نمونه هايي از اين دست هستند. حاكميت حزب عثمانيه، از طريق استانداري معاويه در شام و سپس حاكميت وي بعد از داوري دومةالجندل، در زمان اميرالمؤمنين (ع) و به ويژه پس از مصالحه با امام حسن مجتبي (ع) تداوم يافت. پس از مصالحه ساباط وي اختياردار همه كشور بزرگ اسلامي شد و سيره اي به مراتب تأسف بارتر از سيره عثمان در پيش گرفت و دامنه هاي حكومت بني اميه را به حجاز، آن گاه عراق گسترش داد، به گونه اي كه همه مسؤوليت هاي سياسي، قضايي، اجتماعي، اقتصادي و ديني در اختيار بني اميه قرار گرفت و حاكميت اين قوم، به طور فراگير تثبيت شد. برخي از مسؤولان در زمان معاويه، عبارت بودند از: سعيد بن عثمان، استاندار كوفه در سال 56 و استاندار خراسان در سال 57، عبداللَّه بن ام الحكم، خواهرزاده معاويه، استاندار كوفه در سال 58، كه مردم وي را نپذيرفتند. آن گاه به مصر اعزام شد، كه مردم مصر نيز وي را نپذيرفتند. [25] وليد بن عتبة بن ابي سفيان، استاندار مدينه، كه در زمان يزيد نيز استاندار مدينه بود. مروان حكم، داماد عثمان و نيز سعيد بن العاص، استاندار مدينه. عبداللَّه بن عامر، پسردايي عثمان، استاندار بصره و سيستان. [26] عمرو عاص، وزير مشاور و استاندار مصر. عبداللَّه بن عمرو عاص، استاندار مصر. [27] زياد بن ابيه، سرسپرده و جلاد معاويه، استاندار بصره و سپس كوفه و نيز خراسان. چهار نفر از فرزندان همين زياد، يعني عبدالرحمن بن زياد، ربيع بن زياد، عباد بن زياد، و عبيداللَّه بن زياد، استانداران خراسان، سيستان، كوفه و

خراسان. [28] عبيداللَّه بن خالد و نيز ضحاك بن قيس و نعمان بن بشير، استانداران كوفه. [29] مسلم بن مخلد، استاندار مصر و آفريقا. [30] بسر بن ارطاة، استاندار بصره. [31] .ديگر مسؤولان قضايي و شؤون ديني كه شرح آن خواهد آمد نيز در اختيار همين طيف از بني اميه و يا هواداران سرسپرده آنان قرار داشت. حاكميت سياسي بني اميه، هِرَم محوري توانمندي اجتماعي آنان بود كه فرصت را در ديگر عرصه ها براي دست يابي به اهداف آنان فراهم ساخت. اين توانمندي سياسي، باعث پديدار شدن يك جريان بزرگ اجتماعي چالش گر، در برابر اهداف الهي عترت آل رسول (ص) پديدار ساخت. حزب عثمانيه با اين توانمندي، موفق به دست يازيدن به برخي اهداف خويش شد كه چنگ اندازي به اهرم هاي قدرت سياسي، راه را براي رسيدن به اهداف بزرگ آن هموار ساخت. حزب عثمانيه، كه پيشينه آن را در جاهليت مي توان جست وجو كرد و تداوم آن، حزب ابوسفيان است، همواره در آرزوي در آغوش گرفتن حكومت سياسي بود كه با انقلاب اسلامي رسول خدا (ص) از اختيار آنان خارج شده بود و ابوسفيان، خود به اين حقيقت اعتراف كرد. وي هنگام خلافت عثمان بر مزار حمزه سيدالشهدا حاضر شد و پاي خويش را بر مزار شريف او كوبيد و گفت: «حمزه! آن چيزي كه ما با شما در ستيز براي آن بوديم، اينك به چنگ ما افتاده است». [32] و نيز اين گونه رهنمون داد كه حكومت، همانند توپ بايد در دستان بني اميه دست به دست شود، بهشت و جهنمي در كار نيست: «تلقوها يا بني عبدشمس تَلقُفَ الكرةِ فواللَّه ما من جنةٍ و لا نارٍ» [33] .در زمان خلافت عثمان، ابوسفيان هنگامي كه براي

گفتن تبريك، بر وي وارد شد، گفت: «بعد از قوم تيم و عدي حكومت به دست تو افتاده است. آن را همانند توپ، در بين بني اميه گردش ده و محورهاي آن را بني اميه قرار ده، كه اين پادشاهي است: «أدرها كالكرة و اجعل اوتادها بني امية فانّما هو الملك». [34] .اين در حالي بود كه همين ابوسفيان هنگامي كه ابوبكر خليفه شد، براي برانگيختن آشوب داخلي به امام علي (ع) پيشنهاد پشتيباني داد كه اگر مايل باشي، براي حمايت از تو مدينه را پر از سواره و پياده نظام خواهم كرد. امام علي (ع) كه از هدف شوم وي باخبر بود، پاسخ داد: «تو همواره در دشمني با اسلام بودي». [35] .معاويه سردمدار ديگر حزب عثمانيه نيز آشكارا اعتراف كرد كه من براي نماز و روزه با مخالفان خود در ستيز نيستم، من براي به چنگ آوردن حكومت مي جنگم: «اني واللَّه ما قاتلتكم لتصلوا و لا تصوموا و لتحجّوا و لتزكوا انكم لتفعلون ذلك انّما قاتلتكم لِأتأمركم». [36] .و اين گونه حاكميت حزب عثمانيه، از زمان عثمان آغاز شد و به استقرار حاكميت بني اميه انجاميد.

خاستگاه حزب عثمانيه

البته اين نكته نيز نبايد از نظر دور باشد كه شكل گيري اين حزب، تنها به زمان عثمان بازگشت ندارد، بلكه پيشينه آن، به زمان جاهليت، زمان حاكميت ابوسفيان بر قريش باز مي گردد. اين حزب خطمشي خود را كه حاكميت قوم گرايي علي الاطلاق مي باشد و انواع ناهنجاري هاي اجتماعي را در پي داشت، از احزاب چالش گر زمان ابوسفيان دريافت مي كرد. انگيزه هاي جاهلي و برتري طلبي و نابرابري هاي آن زمان، در ذهن سران قوم بني اميه رسوب داشت تا اين كه از زمان خلافت عثمان به بعد، فرصت

ميدان داري يافت. ابوسفيان سردمدار احزاب مخالف رسول اللَّه (ص) بود و در بسياري از جنگ ها عليه مسلمانان نقش داشت. در سه جنگ بزرگ بدر، احد و احزاب، جبهه مقابل رسول اللَّه (ص) را ابوسفيان شكل مي داد. در جنگ خندق، همه احزاب مخالف رسول اللَّه (ص) به رهبري ابوسفيان در نبرد شركت كردند و اين جنگ به همين علت، جنگ احزاب ناميده شد. كه قرآن از آن اين گونه ياد مي كند: «و لَمَّا راي المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللَّه و رسوله.» [37] .مؤمنان هنگامي كه احزاب (نيروي مقابل) را مشاهده كردند، گفتند: اين همان نويدهاي خدا يو پيامبرش است. به همين علت، از بني اميه به عنوان تداوم و بقاياي حزب جاهليت و حزب ابوسفيان ياد مي شود؛ زيرا خاستگاه اين قوميت، بازگشت به آن دوران دارد. اميرالمؤمنين (ع) در هنگام بسيج نيرو به جبهه نبرد با معاويه، با همين عنوان از وي ياد مي كند: «سيروا الي اعداء اللَّه، سيروا الي اعداء السنن و القرآن، سيروا الي بقية الاحزاب و قتلة المهاجرين و الانصار.» [38] .به سوي دشمنان خدا و دشمنان رسول اللَّه و قرآن بسيج شويد. به سوي بقايا و اعقاب احزاب جاهلي و قاتلان مهاجران و انصار حركت كنيد. اعقاب ابوسفيان تا آن جا با اين عنوان معروف بودند كه امثال زياد بن ابيه نيز براي نكوهش آنان از همين عنوان استفاده مي كند: «العجب من ابن آكلة الاكباد و كهف النفاق و رئيس الاحزاب». [39] .روش اين حزب نيز همان روش عهد جاهليت بود؛ يعني با همه فضايل در ستيز بود كه متأسفانه پس از رحلت رسول اللَّه (ص) فرصت ميدان داري را به دست آورد و بدين سان، حاكميت خويش را بر امت

اسلامي استقرار بخشيد. اين حاكميت، پيامدهاي عبرت آميز را براي هر زمان ديگري به يادگار نهاد كه در بخش بعدي به پيامدهاي اين حاكميت مي پردازيم.

پيامدهاي حاكميت حزب عثمانيه

فرهنگي

توانمندي سياسي بني اميه فرصت فرهنگ سازي و سوق انديشه هاي عمومي جامعه، به سمت و سوي اهداف خويش را فراهم آورد. حزب عثمانيه با در اختيار گرفتن سكوهاي تبليغاتي و جايگاه هاي انحصاري، فرهنگ سازي خويش را در دو محور متمركز كرد. محور نخست، فضاسازي فرهنگي در جهت طرح شايستگي ها و فضايل دروغين بني اميه و محور دوم، تهاجم گسترده فرهنگي عليه رقيب هاي خود، به ويژه اهل بيت رسول اللَّه (ص). تأثيرگذاري اين تهاجم، گرچه از زمان خليفه سوم بود، اما در زمان معاويه، به ويژه مدت هم زماني با امامت امام حسن (ع) و امام حسين (ع) به اوج رسيد. بر اين اساس، اين موضوع را در دو بخش مي توان بررسي كرد:1. در محور نخست، آنان تا توانستند درباره فضايل بني اميه فرهنگ سازي كرده و حتي احاديث جعلي فراواني را از زبان رسول اللَّه (ص) و صحابه بزرگ ايشان در شأن آنان ساخته و منتشر كردند. قلم به دستان و سخن گويان مزدور، مانند كعب الاحبار، درباره فضيلت پياز عكه گرفته تا سران بني اميه، حديث جعل و منتشر ساختند، احاديثي مانند: «أشد امتي حياءً عثمان بن عفان»، «عثمان بن عفان احيا امتي و اكرمها»، «الحياء من الايمان و احيا امتي عثمان» و «لكل نبيٍ رفيق في الجنة و رفيقي فيها عثمان بن عفان». [40] و مانند: «معاوية احكم امتي و اجودها» و «معاويه احلم امتي و اجودها». [41] .با اين كه رسول اللَّه (ص) درباره معاويه فرمود: «به دين من از دنيا نخواهد رفت»، اين گونه سخن ستايش از معاويه به زبان حضرت آويخته مي شود. در فضيلت

بني اميه آن مقدار حديث جعل شد و بر گوش مردم شام نواخته شد كه بني اميه را نزديك ترين خويشان رسول اللَّه (ص) معرفي كردند و آيات و رواياتي را كه در شأن ذوالقربي و رهبري آنان مطرح است، بر بني اميه تطبيق كردند. عبداللَّه بن علي بزرگاني از شام را نزد ابي العباس سفاح فرستاد و در نزد وي سوگند ياد كردند كه خويشاني غير از بني اميه براي رسول اللَّه (ص) نمي شناسند تا خلافت را از وي به ارث ببرند. اين ترفند، با اين هدف بود كه خلافت و حكومت خويش را با عنوان وارث رسول اللَّه (ص) مطرح سازند. اين اندازه جعل و فرهنگ سازي ها مراكز فرهنگي و شاعران را به تعجب مي آورد كه ابراهيم بن المهاجر در همين زمينه مي سرايد: ايها الناس اسمعوا أخبركم عجباً زاد علي كل العجب عجباً من عبد شمس، انّهم فتحوا للناس ابواب الكذب ورثوا احمد في ما زعموا دون عباس بن عبدالمطلب كذبوا و اللَّه ما نعلمه يحوز الميراث الا من قرب [42] .اي مردم! توجه كنيد تا سخني بس شگفت انگيز با شما در ميان گذارم. شگفت از فرزندان عبد شمس كه درهاي دروغ را بر مردم گشودند، كه مدعي هستند آنان با وجود فرزندان عباس بن عبدالمطلب، از رسول اللَّه ارث مي برند. سوگند به خدا كه دروغ مي گويند زيرا ارث بر اساس خويشاوندي است. اين نمونه ها به خوبي آشكار مي سازد كه فشارهاي بني اميه، در زمان امام حسين (ع) كه هم زمان با دوران معاويه بود، تا چه اندازه متراكم شده بود. بني اميه خود را وارث رسول اللَّه (ص) و ولي امر مسلمانان معرفي كردند و حتي خود را ولي دم عثمان مطرح كرده و پيراهن عثمان را علم ساختند تا در

برابر رقيبان خود به ستيز برخيزند. آنان در جعل مطالبي درباره خون خواهي عثمان، اين گونه شايعه كردند كه اگر امت براي خون خواهي به پانخيزد، بايد منتظر بلاي آسماني باشد: «لو لم يطلب الناس بدم عثمان لرموا بالحجارة من السماء». [43] .اين فرهنگ و روش، اگر فرصت تداوم مي يافت، همه جامعه اسلامي را فرا مي گرفت و اگر همه مردم در فرهنگ و انديشه، همانند شاميان مي شدند، چه چيزي از قرآن و عترت باقي مي ماند؟2. محور دوم فرهنگ سازي آنان، تهاجم فرهنگي عليه اهل بيت و عترت رسول اللَّه (ص) بود. حزب عثمانيه، مردم را از نقل احاديث فراوان رسول اللَّه (ص) در شأن اهل بيت منع كردند و معاويه صريحاً دستور داد كه كسي نبايد فضايل و احاديث رسول اللَّه (ص) را درباره منقبت امام علي (ع) نقل كند. [44] .آنان ياران و دوستداران اهل بيت را به دار كشيدند و زبان بريدند و دهان ميثم تمار را بر بالاي دار دوختند تا فضيلت حضرت علي (ع) را بر زبان نياورند. از سوي ديگر، تهاجم تبليغاتي براي مخدوش جلوه دادن چهره تابناك عترت پيامبر (ص) به اوج خود رسيد. از چهره شاخصي مانند امام علي (ع)، چهره اي مي سازد كه مردم شام وي را مسلمان نمي شناختند. آنان هنگامي كه مي شنوند كه امام علي (ع) در مسجد مضروب شده است، تعجب مي كنند كه وي چرا به مسجد آمده است. هزاران سخن گوي جيره خوار، بر فراز هفتاد هزار منبر، حضرت علي (ع) را سب و نفرين مي كردند. خطيبان نمازهاي جمعه و جماعات، خطبه بدون لعن بر اميرالمؤمنين علي (ع) را باطل مي دانستند. در اجتماعات نهادينه ديني، مانند نماز جمعه، نماز عيد قربان و نماز عيد فطر، علي (ع)،

اين چهره درخشان و شفاف، مورد لعن قرار مي گيرد. حضرت فاطمه (س) را مردم شام، دختر رسول اللَّه (ص) از عايشه و خواهر معاويه مي پندارند! [45] .اين ها برخي از پيامدهاي تهاجم تبليغي بني اميه است كه از چهره هاي تابناكي مانند امام علي و حضرت فاطمه، اين گونه چهره اي مي سازد، معاويه را نزديك ترين خويشاوند رسول اللَّه (ص) مطرح مي كند. كه همه شؤون رسول اللَّه (ص) از جمله رهبري، به وي منتقل شده است. اين موارد، گواه صادقي بر اين حقيقت است كه همواره بر تراكم اين فشارها در عهد بني اميه افزوده شده است تا اين كه در زمان معاويه به اوج خود مي رسد. اگر اين تهاجم ها تداوم مي يافت و چند قرن در ميان امت اسلام، چهره اهل بيت اين گونه معرفي مي شد، چه پيامدهايي را به دنبال داشت؟ آيا از عترت و قرآن چيزي باقي مي ماند؟

اقتصادي: «فيتخذوا مال الله دولا»

ساماندهي اقتصادي از ويژگي هاي استقرار حكومت ديني است كه عدالت اجتماعي را در ابعاد گوناگون تحقق مي بخشد. نهاد سياسي، هر چه از معيارهاي ديني عدول كند، به همان اندازه به ناهنجاري هاي اقتصادي روي آورده و باعث نابرابري هاي اقتصادي مي گردد. در زمان بني اميه، به علت حاكميت قوم برتري طلب آنان، نابرابري عميق در فرآيند ساختار اقتصادي جامعه پديدار شد، به گونه اي كه اقليت حاكم و فرصت طلب، سرمايه هاي كلاني از اموال عمومي و حيف و ميل انباشتند و بيش تر افراد جامعه، به ويژه مخالفان بني اميه و بالاخص عترت پيامبر (ص) و هواداران آنان، در تنگناهاي شديد محروميت قرارگرفتند. از آغازين روز حكومت عثماني و با مسلط شدن بني اميه بر گرده مردم، گسيل سرمايه ها به سود اشخاص توانمند سياسي شروع شد و تا انقراض بني اميه ادامه يافت. آنان نه تنها نقدينه هاي

بيت المال و ثروت هاي عمومي را، كه در آن زمان، به صورت شمش هاي طلا و نقره بود، به جيب هاي خود سرازير كردند، بلكه اموال و مستقلات انفال را به گونه اي مديريت كردند كه به سود آنان ضبط و ثبت شود. اين تبعيض ناروا، به اندازه اي سرمايه نزد آنان انباشت كه افراد به راحتي مي توانستند هزينه هاي جنگ هاي مهم را متحمل شوند. بني اميه به بيان اميرالمؤمنين (ع) همانند شتر گرسنه اي كه به علف بهاري روي آورد، به بيت المال تهاجم كردند: «يخضمون مال اللَّه خضمة الابل نبتة الربيع». [46] .عثمان در اين راه، آن گونه آشكارا موضع گرفت كه اظهار داشت: اگر كليدهاي بهشت در اختيار من بود، در اختيار بني اميه قرار مي دادم: «اما و اللَّه لو قدرت علي مفاتيح الجنة لسلمتُها الي بني امية». [47] .جالب اين است كه اين روش را نه تنها نكوهيده نمي دانست، بلكه به آن افتخار هم مي كرد. هنگامي كه زياد بن عبيد از حيف و ميل هاي عثمان برآشفت و به گريه افتاد، عثمان گفت: گريه چرا؟ عمر خويشان خود را از بيت المال براي رضاي خدا محروم مي كرد و من براي رضاي خدا خويشانم را برمي گزينم. «انا اعطي اهلي و قرابتي ابتغاء وجه اللَّه». [48] .بررسي برخي آمار و ارقام ها روش ناعادلانه بني اميه را به خوبي آشكار مي سازد. عثمان به چهار نفر از قريش، كه آنان را به دامادي خويش برگزيد، سه هزار دينار بخشيد. هنگامي كه آفريقا فتح شد، يك پنجم غنايم اين فتح را به دامادش مروان بخشيد. هم چنين به حكم بن عالم (پدر مروان) سيصد هزار درهم از صدقات بخشيد. وقتي عبداللَّه بن أسيد، در مدينه به حضور عثمان رسيد، به وي سيصد هزار

درهم و به هر يك از همراهان وي صد هزار درهم اعطا كرد كه عبداللَّه بن ارقم، صندوق دار بيت المال از پرداخت آن ها امتناع ورزيده و كليدهاي خزانه را در مسجد، نزد عثمان آورد و بر منبر آويخت و گفت: يك غلام (حلقه به گوش) مي خواهد تا اين مبلغ ها را بي چون و چرا بپردازد. عثمان كليدها را گرفت و در اختيار غلامي به نام «نائل» قرار داد. عبداللَّه نيز به خانه خويش برگشت. وي آن گاه اموالي را نزد عبداللَّه بن ارقم فرستاد كه وي از دريافت آن ها خودداري كرده و گفت: اين اموال اگر از بيت المال باشد، سهم من از بيت المال اين مقدار نيست و اگر از اموال شخصي خليفه باشد، مرا نيازي به اين گونه اموال نيست. [49] .وي فدك را كه بخشيده رسول اللَّه (ص) به حضرت فاطمه (س) بود، در اختيار مروان، داماد خويش قرار داد و بخشي از زمين بازار مدينه را به حرث بن حكم، برادر مروان واگذار كرد. عثمان قرقگاه و مراتع مدينه را در اختيار بني اميه قرار داده بود تا دام هايي كه از بيت المال به چنگ آورده بودند، در آن مراتع بچرند و به دام هاي ديگران اجازه ورود به آن مراتع را نمي داد. عثمان پس از فتح مغرب، همه غنايم آن را در اختيار عبداللَّه بن ابي سرح قرار داد و براي ديگران سهمي منظور نكرد. وي به ابوسفيان دويست هزار درهم و به مروان نيز در نوبت ديگر، صد هزار درهم بخشيد كه عبداللَّه بن ارقم، صندوق دار وي برآشفت و گريست. عثمان گفت: از اين كه صله رحم به جا آوردم، گريه مي كني؟ عبداللَّه گفت: براي اين گريه مي كنم كه انگار اين اموال را جايگزين

اموالي مي كني كه در زمان رسول اللَّه (ص) انفاق كردي، كه اگر آن زمان بود، صد درهم اين اموال هم براي مروان زياد بود. [50] .وي به طلحه دويست هزار دينار، به زبير حدود شصت ميليون درهم و به زيد بن ثابت در يك مرحله، صد هزار دينار بخشيد. زيد بن ثابت به قدري طلا و نقره انباشته بود كه پس از مرگ وي شمش ها را با تبر مي شكستند و تقسيم مي كردند. [51] يعلي بن منبه به اندازه اي ثروت اندوخته بود كه پس از عثمان، هنگامي كه به مكه گريخت و باناكثين هم پيمان شد، بخش بزرگي از هزينه جنگ جمل را متحمل شد. نيز عبداللَّه بن عامر (پسردايي عثمان) استاندار عثمان در بصره، آن مقدار ثروت اندوخت كه وقتي با ناكثين در مكه هم پيمان شد، بخش ديگري از هزينه جنگ عليه حضرت علي (ع) را متقبل شد و شتر سرخ موي «عسگر» را در اختيار عايشه قرار داد. [52] .عمروعاص در هنگام مرگ 325000 دينار، هزار درهم، دو هزار درهم گندم، ده هزار درهم رضيعه و... از خود بر جاي نهاد. [53] و خود عثمان هنگام مرگ، پنجاه هزار دينار، دو ميليون درهم و هكتارها زمين و رمه هاي شتر بر جاي نهاد. [54] زياد، استاندار معاويه در كوفه و بصره، دست عمال خود را در حيف و ميل باز گذاشت و آنان نيز هزاران درهم را بردند و در يك قلم، 25000 درهم نصيب وي شد. [55] عبدالرحمن بن زياد در مدت كوتاه استانداري خراسان، آن اندازه مال انباشت كه اگر هر روز هزار درهم هزينه مي كرد، براي صد سالش كفايت مي كرد. [56] شخص معاويه آن گونه ثروت اندوخت كه سرمايه كلان

باارزشي را به خود و هوادارانش اختصاص داد. [57] .اين ها بخشي از ده ها موارد آمار و ارقام حيف و ميل اموال عمومي، در زمان حكومت بني اميه است. آنان با اين سرمايه ها كاخ هايي متعدد در مدينه و بصره و شام بر پا كردند [58] و زندگي ساده و زاهدانه، جاي خود را به اسراف، اشراف گري و تباهي سپرد. اين در شرايطي بود كه عموم جامعه، به ويژه بني هاشم و شيعيان امام علي (ع) از حق زندگي برخوردار نبودند، جان و مالشان در امنيت نبود. در زير هر سرپناهي و در كنار هر حجر و مدري كه شيعيان علي (ع) را مي يافتند، آنان را به شهادت مي رساندند و اموالشان را به غارت مي بردند.

اجتماعي: «و عباد الله خولا»

حاكميت سياسي بني اميه، كه تهاجم فرهنگي و نابرابري اقتصادي را در پي داشت، باعث نابساماني هاي فراوان اجتماعي گرديد، به گونه اي كه نهادهاي اجتماعي جامعه، با فرهنگ و انگيزه هاي هدفمند، نهادينه شدند و در اختيار دستگاه حاكم و نيروهاي توانمند آنان قرار گرفتند. اين روش، باعث دو قطبي شدن جامعه، يعني اقليت حاكم متمول، از يك سو و بيش تر افراد محروم و تحت فشار جامعه، از سوي ديگر شد. در چنين فضايي تا چه اندازه، ناهنجاري و نابساماني اجتماعي پديدار مي شود و چه فشارهايي در ابعاد گوناگون اجتماعي، بر توده مردم روا مي گردد. از هنگام استقرار حكومت بني اميه، نهادهاي اطلاع رساني و تبليغي، قضايي، قانون گذاري و تصميم گيري و نهادهاي ديني، مانند امامت جمعه و جماعات و نيز برگزاري مراسم پرشكوه نماز عيد قربان و عيد فطر و برگزاري كنگره عظيم حج و... در اختيار بني اميه قرار گرفت. افرادي مانند كعب الاحبار و ابوهريره تا توانستند از زبان رسول اللَّه

(ص) حديث جعل كردند. سرسپردگان حكومتي و نظامي و قضايي بني اميه، كشتن امام حسين (ع) را به عنوان آشوب گر و خروج كننده بر ولي امر و حتي خارج شده از دايره دين، لازم مي دانند. [59] .افرادي مانند هشام بن هبيره، و فضالة بن عبيد انصاري و عميرة بن يثربي عهده دار داوري مسلمانان شدند. [60] عصبيت جاهلي در زمان بني مروان تا آن جا پيش رفت كه امور قضايي، به غيرعرب (غيرعرب بني اميه) واگذار نمي شد: «و لا يصلح القضاء الا لعربي». [61] مديريت امور مساجد و ديگر اماكن مذهبي و عمومي و مديريت امامت جماعات و جمعه در سراسر كشور، در اختيار بني اميه قرار گرفت. هزاران سخن گوي خودفروخته، بر بالاي ده ها هزار منبر، آن گونه كه بني اميه مي خواستند، سخن بر زبان جاري ساختند. همه اين امور، در اختيار بني اميه بود، به گونه اي كه درباره كوفه گفته شد كه امامت كوفه نبايد از عرب خارج شود: «يؤم الكوفة الا عربي». [62] .كنگره بزرگ حج، سال هاي متمادي به دست امير الحاج هايي مانند معاويه، مروان حكم، سعيد بن عاص، عنسبة بن ابوسفيان، عتبة بن ابوسفيان، وليد بن عتبة بن ابي سفيان، مغيرة بن شعبه و عثمان بن محمد بن ابي سفيان بر پا شد. [63] و اميران بي كفايت حج نيز تا مي توانستند از اين كنگره بزرگ، در جهت تثبيت حاكميت بني اميه تلاش مي كردند و از اين مراسم با شكوه، كه از هر نقطه كشور اسلامي نماينده دارد و بزرگ ترين و گسترده ترين سايت تبليغاتي محسوب مي شد، بهترين بهره را مي بردند. در عصر بني اميه، به ويژه پس از سلطه بر حجاز و عراق و مصالحه با امام حسن (ع) ميدان جولان براي بني اميه بي رقيب ماند و آنان عمال جيره خوار خود را بر مردم مسلط ساختند و دستور قتل و

غارت و تخريب خانه هاي مخالفان، به ويژه شيعيان حضرت علي (ع) و تشكل هم سو را صادر كردند. بني اميه دست عمال و حاكمان خويش را در انجام دادن هر جنايتي باز نهادند. آنان نيز آن اندازه كشتند كه از كشته ها پشته ها ساختند و با ايجاد رعب و وحشت، صداي هر مخالفي را خفه ساختند و هر كسي كه حتي متهم به شيعه مي شد، از دم شمشير مي گذشت. آنان ياران امام علي (ع) را تبعيد و شكنجه و شهيد كردند. ميثم تمار بر بالاي دار، دهانش دوخته شد تا فضيلت حضرت علي (ع) را بازگو نكند. شيعيان را بر شاخه درخت آويختند و بر چشمان آنان ميل گداخته كشيدند. امام حسين (ع) در نامه خويش به معاويه، جنايات معاويه را اين گونه برمي شمارد: «ثم سلطته علي العراقين فقطع ايدي المسلمين و سمل اعْينَهم و صلبهم علي جزوع النخل...». [64] .تو زياد را بر كوفه و بصره مسلط كردي و وي نيز دستان مسلمانان را بريد و بر چشمان آنان ميل گداخته كشيد و زنان را بر دار آويخت. تو دستور دادي كه شيعيان علي را هر جا يافت، بكشد و مثله كند. بسر بن ارطاة مأمور بود كه هر كسي كه متهم به شيعه حضرت علي (ع) و متهم به شركت در قتل عثمان باشد، به قتل برساند. [65] .زياد بن ابيه نيز همين مسؤوليت را به گونه اي شديدتر بر عهده داشت كه هر جا شيعه اي را مي يابد، به قتل برساند. [66] هنگام سخنراني زياد در كوفه، مردم وي را سنگ باران كردند. زياد دستور داد جمعيت را محاصره كرده و شخصاً در كنار در خروجي، مردم را

بازجويي كرد و سرانجام، دست هاي هشتاد نفر از آنان را بريد. [67] زياد شش ماه در كوفه و شش ماه در بصره اقامت مي گزيد و سپس سمرة بن جندب را جانشين خود در بصره قرار داد و به كوفه آمد. هنگام بازگشت از كوفه، سمره هشت هزار نفر را به قتل رسانده بود كه 47 نفر آنان جامع قرآن بودند. [68] .زياد با ايجاد رعب و وحشت، به زعم خود، چنان امنيتي را مستقر ساخته بود كه اگر مالي از كسي مي افتاد، كسي جرأت برداشتن آن را نداشت و مردم لازم نمي ديدند در خانه خود را در شب ببندند. آن گونه وحشتي حاكم بود كه حتي كسي جرأت سرقت و امثال آن را نداشت. [69] البته امنيت ملي مطلوب است؛ اما نه در سايه چنين مقدار خشونت و وحشتي. در زمان بني اميه، ياران و صحابه بزرگ رسول اللَّه (ص) مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند. در زمان عثمان، عمار ياسر آن گونه مورد ضرب و شتم دستگاه حاكم قرار گرفت كه بقيه عمر خويش را مانند يك جانباز سپري كرد. [70] .عبداللَّه بن مسعود، قاري معروف قرآن، به گونه اي مورد ضرب چكمه پوشان حكومت قرار گرفت كه دنده هايش شكست. [71] .ابوذر غفاري، يار ديرين رسول اللَّه (ص) كه حضرت در حق وي فرمود: «آسمان بر راست گوتر از ابوذر سايه نيفكنده است»، در اثر اعتراض به بي عدالتي هاي عثمان، از مدينه به بيابان ربذه تبعيد شد و در همان جا غريبانه جان سپرد. [72] .عثمان در نامه اي محرمانه، حكم تبعيد فرزانگاني چون مالك اشتر، صعصعة بن صوحان، زيد بن صوحان، كميل بن زياد، جندب، حارث بن عبداللَّه، ثابت بن قيس و عمرو

بن حَمِق را صادر و آنان را از عراق به شام تبعيد كرد. [73] .در زمان بني اميه، به ويژه معاويه، ده ها نفر از ياران بزرگ حضرت علي (ع) و هواداران اهل بيت، مانند رشيد و عمرو بن حمق به طرز فجيعي به قتل رسيدند كه در يك نمونه، حجر بن عدي با پنج تن از همراهانش، از كوفه، دست بسته به سوي شام منتقل مي شوند و در بين راه، در «مرج عذرا» در شصت كيلومتري شام، با دست بسته مظلومانه به شهادت مي رسند. [74] .در زمان بني اميه، به ويژه پس از مصالحه با امام مجتبي (ع) شيعيان از همه حقوق مدني و اجتماعي محروم بودند و حتي به جرم شيعه بودن، از فهرست سهميه بيت المال حذف شدند. محروميت تا بدان حد رسيد كه سخن امام مجتبي در حق آنان مصداق يافت كه حضرت مردم را به پايداري در برابر سلطه بني اميه فرا مي خواند و به عواقب شوم سلطه بني اميه هشدار مي داد و مي فرمود: «اگر رهبري حق را ياري نرسانيد، دچار سلطه بني اميه خواهيد شد و سلطه آنان بر دين من (حسن بن علي) خطري ندارد؛ اما آينده شما را مي بينم كه آن گونه حقوق اوليه شما به غارت رفته و آن گونه مورد ستم بني اميه قرار مي گيريد كه براي نيازهاي اوليه، كه حق شما است و براي نان شب خود، به در خانه بني اميه مي رويد و از آنان تقاضاي آب و ناني را كه حق خود شما بوده، مي كنيد و آنان اين حقوق را نيز از شما دريغ مي كنند». [75] .اين عاقبت و سرنوشت اجتماعي مردم، در زمان بني اميه بود. معاويه در كنار هزاران كوخ، با بيگاري گرفتن از

مردم، كاخ سبزي ساخت، براي خويش نگهباني قرار داد، خود را از مردم محجوب ساخت، بر تخت نشست و خود را اولين پادشاه معرفي كرد. [76] .در عصر اموي ها به ويژه معاويه، مسلمانان غيرعرب آن گونه تحقير شدند كه بايد بار عرب ها را همانند برده به منزل مي رساندند. اگر غيرعرب سواره بود، بايد پياده مي شد و مركب خويش را در اختيار عرب قرار مي داد و اين اندازه ارزش براي آنان قائل نبودند كه دختران آنان را از پدر يا مادران، خواستگاري كنند، بلكه از رئيس قبيله خواستگاري مي كردند. [77] .در آن دوران، مردم حق انتخاب سرنوشت خويش را نداشتند و آزادي اجتماعي رخت بربسته بود. معاويه همان گونه كه خود را با زور تبليغ و سر نيزه بر مردم تحميل كرد و مردم عراق را به زور وادار به بيعت ساخت، به زور سر نيزه، براي جانشين خود، يزيد نيز بيعت گرفت و رسماً زمامداري ديني را به پادشاهي تبديل كرد. اين ها نموداري از اوضاع اجتماعي در زمان بني اميه است. اين شواهد گواهي مي دهند كه چگونه نهادهاي اجتماعي، با سمت و سوي اهداف بني اميه استقرار يافته و چگونه بيش تر مردم، زير ستم قرار گرفته و از حقوق اوليه اقتصادي و اجتماعي خويش محروم شده اند. اين نمودارها به خوبي نابساماني هاي اجتماعي را آشكار مي سازد و حاكميت خشونت و رعب و وحشت را نشان مي دهد و به خوبي بيان مي كند كه در زمان بني اميه، آزادي اجتماعي براي مردم، واژه اي بيگانه بوده و مردم از ابتدايي ترين حق خود، مانند نان شب محروم بودند چه رسد به بزرگ ترين حقوق اجتماعي، مانند انتخاب سرنوشت و انتخاب مديريت سياسي. همه اين ها مشخص

مي سازد كه چگونه امنيت جاي خود را به خشونت و عدالت اجتماعي جاي خود را به نابرابري بي حد و بالندگي فرهنگي جاي خود را به فرهنگ جاهلي عصبيت داده بود، صميميت، مهرباني، برادري و مسالمت بي رنگ شده و قساوت و قتل و غارت رواج يافته بود، بردگي به شكل ديگرش شكل گرفته و آزادي اجتماعي فراموش شده بود. در زمان بني اميه، نهاد سياسي ديني، كه به شكل امامت، در باور شيعه و به شكل خلافت، در باور ديگران شكل گرفته بود، به پادشاهي و اشرافيت و موروثي بودن تغيير مي يابد. خلفاي پيشين حتي از اطلاق عنوان پادشاهي به آنان پرهيز داشتند و تلاش بر زهد و دوري از زخارف دنيايي داشتند؛ اما در زمان بني اميه رسماً نهاد سياسي جامعه به سوي پادشاهي موروثي گرايش يافت و روي آوردن به اشرافي گري و اسراف و حيف و ميل رواج يافت. آيا اين مقدار دگرگوني در ماهيت نهادهاي اجتماعي و اين اندازه فاصله گرفتن از معيارهاي ديني، براي مردم و رهبري دل باخته دين، هم چون امام حسين (ع) قابل تحمل بود. آيا اين ناهنجاري هاي اجتماعي، مسؤوليت و تعهد الهي را ايجاد نمي كند كه در برابر ستم گري ستم پيشه، قد افراشته و چهره نفاق آنان را رسوا ساخته و آنان را از تداوم اين حركت مانع شوند؟

دين زدايي: «و دين الله دغلا»

عملكرد بني اميه و اعتراف هاي خود آنان و نيز گفتار رسول اللَّه (ص) و ديگر معصومين (ع) درباره آنان، گواه صادقي است بر يك موضوع مهم ديگر، يعني دين زدايي بني اميه. دين زدايي آنان خطر بزرگي بود كه بيش تر فشارها را بر جامعه ديني وارد ساخت. آن چه از رفتارها و گفتارها و نيز روايات به دست مي آيد، اين است

كه بني اميه دين را بازيچه اهداف سياسي خود قرار داده بودند و اظهار تدين آنان نيز با اهداف سياسي بوده است تا با پوشش ديني، حاكميت خويش را مستقر سازند. در محور نخست، اين نكته مهم درخور تأمل است كه عناد و دشمني معاويه و اعقاب وي با عترت رسول اللَّه (ص) بر دين باوري آنان خدشه جدي وارد مي سازد و آنان را در صف كفار قرار مي دهد؛ زيرا كه رسول اللَّه (ص) درباره عترت فرمود: «جنگ و صلح با آنان جنگ و صلح با من است». [78] نيز درباره ايشان فرمود: «سب و نفرين علي، سب و نفرين من است كه مصادف با سب خدا است». [79] بنابر اين، نفرين حضرت علي (ع) سر از كفر در مي آورد و بني اميه از زمان معاويه به بعد، بدون ترديد با عترت پيامبر (ص) دشمني مي كردند و خود و كارگزارانشان امام علي (ع) و اولاد ايشان را مورد سب و نفرين قرار مي دادند. از اعتراف هاي برخي سران حزب امويه، اين نكته به خوبي آشكار است كه آنان به اكراه در صف مسلمانان ايستادند. دين باوري در عمق جان آنان نفوذ نكرد. چگونه شخصي مي تواند ادعاي مسلماني كند و آن گاه صريحاً اظهار دارد كه «براي حكومت كردن در ستيز بوديم و بهشت و جهنمي در كار نيست» يا بگويد: «حكومت كه به دست بني اميه افتاد، بايد همانند توپ در بين آنان دست به دست شود». [80] مگر اين ها سخنان ابوسفيان مدعي اسلام نيست؟ و مگر شخص معاويه اعتراف نكرد كه «ما براي نماز و روزه و حج و زكات، با هر كسي نمي جنگيم. من براي به چنگ آوردن حكومت در ستيز هستم».

[81] مگر معاويه هنگام شنيدن صداي مؤذن، كه بر رسالت رسول اللَّه (ص) شهادت مي داد، اظهار نكرد كه «من بايد اين نام را از زبان ها بزدايم»؟ [82] چگونه شخصي مدعي اسلام است و آن گاه وحي و رسالت را انكار مي كند و در مجلس جشن، اين گونه نهان خويش را آشكار كند كه بني هاشم حكومت را بازيچه قرار داده اند و گرنه، وحي و رسالتي در كار نيست؟ مگر يزيد اين سخنان را در مجلس شام به زبان نياورد: لعبت هاشم بالملك فلا خبرٌ جاء و لا وحيٌ نزل. [83] .اين اعتراف ها درون و چهره رنگ آميزي شده بني اميه را رسوا مي سازد كه آنان بر همان باورهاي جاهلي خود ماندگار بوده اند و اظهار تدين آنان، با اهداف سياسي و دنيايي بوده است. گفتار رسول اللَّه (ص) درباره بني اميه نيز گواه روشني بر اين مدعا است كه بسياري از سران بني اميه، از ايمان بهره اي نبرده بودند. از رسول اللَّه (ص) درباره بني اميه، به ويژه معاويه، سخن فراوان نقل شده است. حتي حكم قتل معاويه، پيشاپيش از سوي حضرت صادر شده بود. برخي از اين روايات، عبارتند از: اذا بلغ ولد العاص (الحكم) ثلاثين رجلاً اتخذوا مال اللَّه دولاً و دين الله دغلاً و عباد اللَّه خولاً. [84] .هنگامي كه فرزندان عاص (در برخي آثار حَكَم به جاي عاص حكم آمده است كه عاص پدر حكم است) به سي نفر برسند، اموال عمومي را بين خويش دست به دست چرخانده و مردم را برده خويش ساخته و دين خدا را دستاويز فريب قرار دهند. هنگامي كه معاويه را بر فراز منبر مشاهده كرديد كه خطبه مي خواند، وي را به قتل برسانيد. [85] .و نيز آن

حضرت فرمود: معاويه به دين من از دنيا نخواهد رفت. [86] .اميرالمؤمنين (ع) در موارد بسيار، با تحليل هايي گويا و رسا از باورها و فرهنگ و رفتار بني اميه، به ويژه معاويه، باطن آنان را به خوبي آشكار مي سازد كه چگونه دين را بازيچه سياست قرار داده اند. بني اميه دين را وارونه تفسير و آن را تحريف كردند. آنان حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام معرفي كردند: اِنّا آمنا و كفرتم و اليوم اِنّا استقمنا و فتنتُم و ما اسلَم مسلمكم الّاكُرهاً. ديروز ما مسلمان بوديم و شما كافر، امروز ما بر ايمان خويش استواريم و شما فتنه كرده، دست خوش آزمونيد. مسلمان شما با اكراه در صف مسلمانان ايستاد. و نيز آن حضرت، هنگام بسيج نيرو به جبهه جنگ با معاويه، وي را دشمن خدا و پناهگاه منافقان و پيرو احزاب مخالف اسلام معرفي مي كند: سيروا الي اعداءِ اللَّه و كهف المنافقين و بقية الاحزاب. [87] .امام (ع) از دين آنان به عنوان دين واژگون ياد مي كند: ايها الناس سيأتي عليكم زمان يكفَأُ فيه الاسلام كما يُكفَأ الاناءُ بما فيه. [88] .زماني بر شما خواهد آمد كه همان گونه كه ظرف را واژگون كرده و از درون تهي مي سازند، اسلام را واژگون و از درون تهي و بي محتوا جلوه مي دهند. اين حقيقت، در گفتار حضرت هم آمده است كه ايشان اسلام آنان را همانند پوستين واژگون معرفي مي كند: لُبِسَ الاسلامُ لُبْسَ الفروِ مقلوباً. [89] .امام (ع) از بني اميه به عنوان كساني كه حرام خدا را حلال مي كنند، ياد مي كند: و لا يزالون حتي لا يدعوا لِلّه مُحرماً الا استحلوه. [90] .همواره در اين خيال

هستند هيچ حرامي را نگذارند جز آن كه آن را حلال شمارند. بر همين اساس است كه حضرت صريحاً درباره خطر بني اميه هشدار داد و فرمود: الا و ان اخوف الفتن عندي عليكم فتنة بني امية. [91] .بدترين خطر بر امت اسلامي خطر بني اميه است. زيرا فتنه بني اميه، افزون بر اين كه به عزت و عظمت امت اسلامي آسيب مي رساند، خطري براي دين مردم است و آن را تحريف و واژگون مي كند. و به همين علت است امام حسين (ع) بزرگ ترين خطر براي جامعه مسلمانان را حاكميت معاويه معرفي مي كند و مقابله و جهاد عليه اين فتنه را بزرگ ترين فضيلت مي شمرد: فلا اعلم فتنةً علي الامة اعظم من ولايتك عليها و لا اعلم نظراً لنفسي ديني افضل من جهادك. [92] .من آزمون و خطري را بزرگ تر از خطر رهبري تو (معاويه) بر امت اسلامي نمي شناسم و وظيفه اي بافضيلت تر از ستيز با تو سراغ ندارم. در تحليلي ديگر، آن حضرت، درباره انگيزه قيام خويش در برابر بني اميه مي فرمايد: الا و ان هولاء قد لزموا الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفي ء و احلوا حرام اللَّه و حرموا حلاله. [93] .آگاه باشيد كه اينان (بني اميه) همواره همراه شيطان هستند و فرمان خدا را نهاده اند و فساد را آشكار ساخته اند و حدود الهي را تعطيل كرده و اموال عمومي را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساخته اند. در گفتاري ديگر، امام حسين (ع) درباره خطر بني اميه مي فرمايد: علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براعٍ مثل يزيد. [94] .اگر رهبري مانند يزيد، رهبري امت اسلام را بر

عهده گيرد، بايد از اسلام نااميد شد. با توجه به بررسي هاي ياد شده، خطرهايي كه از سوي حاكميت حزب عثمانيه، كيان امت اسلامي را تهديد مي كرده است، به خوبي آشكار است. امام (ع) در گفتاري، از خطرهاي در كمين امت اسلامي سخن مي گويد و فتنه هايي را كه در راه سعادت امت اسلامي قرار دارد، گوشزد مي كند كه اساسي ترين آن ها حاكميت بني اميه است. مي توان گفت كه محورهاي اصلي خطرهاي پيش بيني شده در گفتار امام (ع) همين هايي است كه در اين نوشتار بررسي شد؛ يعني تهاجم فرهنگي، نابساماني هاي اقتصادي، كه جامعه را به سوي دو قطب سوق مي دهد و تضعيف نهادهاي مدني و اجتماعي، كه ايجاد انواع ناهنجاري هاي اجتماعي، پيامد آن خواهد بود و امت را از هويت ملي و ديني خويش بيگانه ساخته و آزادگي و استقلال آن را تهديد مي كند نيز خطر بزرگ دين زدايي، كه همه هستي جامعه را به تباهي مي كشاند، مهم ترين عوامل قيام حسين بن علي (ع) را شكل مي دهد. گرچه همه محورها مورد توجه آن امام همام بوده و ناهنجاري در ابعاد ياد شده، سبب اقدام اصلاح گري حضرت بوده است كه خود به اين نكته تصريح مي كند كه «انّما خرجت لطلب النجاح و اصلاح في امة جدي»، [95] اما به علت ارزش والاي دين، محور اصلي را خطر دين زدايي تشكيل مي دهد؛ زيرا عزيزترين و والاترين ارزش براي جامعه انساني، دين است كه حتي انسان جان خويش را فدا مي سازد تا دين را حفظ كند؛ چنان كه در گفتار عترت پيامبر (ص) كه كوثر وحياني است، از حضرت علي (ع) اين گونه رهنمود آمده است. اذا حضرت بليةٌ فاجعلوا اموالكم دون انفسكم و اذا نزلت نازلة

فاجعلوا انفسكم دون دينكم و اعلموا ان الهالك من هلك دينه. [96] .هنگامي كه خطري جان و آبروي شما را تهديد كرد، اموال خويش را سپر جان قرار دهيد و هنگامي كه خطري دين شما را تهديد كرد، جان خود را سپر دين خود قرار دهيد و بدانيد كه تباهي از آنِ كسي است كه دينش تباه شده باشد. با حاكميت بني اميه، اين گوهر نفيس (دين) به خطر تحريف گرفتار آمده، آن هم نه به شكل دين زدايي لائيك امروزي كه دين را از عرصه سياست دور مي سازد، بلكه تحريفي كه موجب واژگون شدن دين شود و دين را از درون تهي ساخته و چيزي بي محتوا از آن برجا گذارد. دين واژگون و بي محتوا نه تنها انسان و جامعه را نمي سازد و نه تنها باعث بالندگي و رشد نمي شود، بلكه همانند مواد مخدر، باعث ركود و ايستادگي جامعه مي گردد و دستاويز اهداف شوم مستكبران قرار مي گيرد. نهضت باشكوه حسيني (ع) براي حفظ چنين ارزش پايداري شكل گرفت و آن حضرت، جان خود و يارانش را در راه چنين آرمان والايي نثار كرد. او جان داد تا دين پايدار باشد. فشارهاي حاكميت بني اميه، در ابعاد گوناگون فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و ديني باعث شد كه چنين حركت پرشوري پديدار شود كه البته اين نوع فشارها در جامعه، واكنش هاي طبيعي را در پي داشت؛ زيرا جامعه ممكن است تا حدي فشارهاي اجتماعي و اقتصادي را تحمل كند؛ اما سرانجام، در برابر اهرم هاي قدرت، برخواهد ساخت. آن چه نهضت حسيني (ع) را از ديگر نهضت ها ممتاز مي سازد، محور پاياني، يعني مقابله با خطر دين زدايي است. محورهاي ديگر، گرچه زمينه ساز قيام بودند،

اما آن چه انگيزه دين، اين نهضت را برپا ساخت و به همين علت، نهضت حسيني الگوي جوامع متفاوت، به ويژه جامعه اسلامي در هر زمان است كه راه مقابله با خطرها را مي آموزد. نهضت حسيني، رشد و بالندگي و پويندگي جامعه را عليه ستم و ناهنجاري ها به ويژه عليه ستم پيشگان دين ستيز، در هر زمان پيام رساني مي كند. درود خداوند سبحان بر روان پاك سالار شهيدان، حسين (ع) و ياران باوفا و راه پايدارشان باد.

پاورقي

[1] اختصاص، ص 6.

[2] امام علي (ع) و جمهوريت، ص 106.

[3] انساب الاشراف، ج 3، ص 293؛ بحارالانوار، ج 44، ص 57.

[4] تاريخ طبري، ج 4، ص 409.

[5] همان، ص 414.

[6] همان، ص 479.

[7] همان، ص 482.

[8] انساب الاشراف، ج 5، ص 68.

[9] ارشاد، ج 2، ص 32. [

[10] همان، ص 41.

[11] همان، ص 36.

[12] همان، ص 117.

[13] كامل ابن اثير، ج 2، ص 547.

[14] يونس، آيه 85.

[15] همان، آيه 90.

[16] همان، آيه 92.

[17] اعراف، آيه 137.

[18] هود، آيه 97.

[19] بقره، آيه 65.

[20] همان، آيه 50.

[21] همان، آيه 61.

[22] فاطر، آيه 43.

[23] نهج البلاغه، نامه 62، ص 347.

[24] انساب الاشراف، ج 6، ص 121 و 139.

[25] تاريخ طبري، ج 4، ص 521 و 523.

[26] همان، ص 523، 511 و 414.

[27] همان، ص 422 و 459.

[28] همان، ص 505، 528، 529، 462 و 513.

[29] همان، ص 517 و 521؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 22.

[30] طبري، ج 4، ص 467.

[31] همان، ص 411.

[32] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3، ص 444.

[33] بحارالانوار، ج 33، ص 208؛ استيعاب، ج 4، ص 241.

[34] استيعاب، ج 4، ص 241.

[35] همان.

[36] شرح نهج البلاغه ابي الحديد، ذيل وصيت نامه امام حسن (ع)؛ مقاتل الطالبين، ص 77.

[37] احزاب، آيه 22.

[38] وقعه صفين، ص 94.

[39] تاريخ طبري، ج 4، ص 414؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 126.

[40] الغدير، ج 9، ص 291، 292 و 295.

[41] همان، ج 10، ص 89.

[42] مروج الذهب، ج 3، ص 33.

[43] الغدير، ج 9، ص 362.

[44] شرح نهج البلاغه، ابي الحديد، ج 12، ص 219؛ ج 11، ص 45.

[45] الغدير، ج 10،

ص 266؛ ج 2، ص 102؛ مروج الذهب، ج 3، ص 33.

[46] نهج البلاغه، خ 3، ص 10.

[47] الجمل، ص 184.

[48] شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 1، ص 175.

[49] همان.

[50] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 67.

[51] الغدير، ج 8، ص 286؛ مروج الذهب، ج 2، ص 333.

[52] تاريخ طبري، ج 4، ص 174.

[53] مروج الذهب، ج 3، ص 23.

[54] همان، ج 2، ص 333.

[55] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 145.

[56] همان، ص 148.

[57] همان، ص 145.

[58] مروج الذهب، ج 2، ص 333.

[59] تاريخ طبري، ج 4، ص 533، 538 و 541.

[60] همان.

[61] ضحي الاسلام، ج 1، ص 24.

[62] همان.

[63] تاريخ طبري، ج 4، ص 518، 528، 515، 446، 460، 414، 422 و 461؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 151.

[64] انساب الاشراف، ج 5، ص 129.

[65] تاريخ طبري، ج 4، ص 418.

[66] مروج الذهب، ج 3، ص 26.

[67] تاريخ طبري، ج 4، ص 463.

[68] همان، ص 464.

[69] همان، ص 454.

[70] الغدير، ج 9، ص 113.

[71] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 67.

[72] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 69.

[73] فتوح، ج 2، ص 384.

[74] تاريخ طبري، ج 4، ص 498؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 141.

[75] علل الشرايع، ج 1، ص 259.

[76] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 142.

[77] ضحي الاسلام، ج 1، ص 25.

[78] الغدير، ج 10، ص 278.

[79] همان، ص 279؛ تاريخ الخلفاء، ص 250 (به نقل از حاكم و احمد).

[80] استيعاب، ج 4، ص 241.

[81] مقاتل الطالبيين، ص 77.

[82] مروج الذهب، ج 3، ص 454.

[83] الغدير، ج 2، ص 260.

[84] كنز العمال، ج 11، ص 117؛ مستدرك، ج 4، ص 480؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 64.

[85] وقعة صفين، ص 216.

[86] انساب الاشراف، ج 5، ص 134.

[87] وقعة صفين، ص 94.

[88] نهج البلاغه، خ 3، ص 95.

[89] همان، خ 108، ص 102.

[90] همان، خ 98، ص 90.

[91] همان، خ 93، ص 86.

[92] انساب الاشراف، ج 5، ص 129.

[93] تاريخ طبري، ج 4، ص 605.

[94] فتوح، ج 5، ص 17؛ بحارالانوار، ج 44، ص 326.

[95] فتوح، ج 5، ص 23.

[96] وسائل الشيعه، ج 11، ص 451.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109