شماره كتابشناسي ملي : ايران۷۴-۲۲۸۵۶
سرشناسه : قائدان، اصغر
عنوان و نام پديدآور : مكتب تاريخنگاري شام/ قائدان، اصغر
منشا مقاله : ، كيهان فرهنگي، سال ۱۲، ش ۱۲۴، (آذر، دي ۱۳۷۴): ص ۲۴ ـ ۲۷.
توصيفگر : تاريخ اسلام
توصيفگر : مكتب
توصيفگر : تاريخنگاري
توصيفگر : شام
توصيفگر : شام (مكتب)
در اين مقاله برآنيم تا ابتدا تحول و تطور تاريخنگاري را در شام از صدر اسلام تا پايان سدهي هشتم هجري تشريح نموده، و سپس به بررسي ديدگاههاي چند تن از مورخان بنام و مشهور شام به عنوان نمايندگان مكاتب سياسي و مذهبي عصر خود در مورد قيام امام حسين (ع) و ريشهيابي تحريفات تاريخي اين نهضت در منابع آنان بپردازيم. دوراني كه براي اين تحول و تطور در نظر گرفتهايم بدينگونه ترسيم ميگردد:1- سدهي اول تا سدهي چهارم هجري (از دوران تسلط امويان تا پايان سلطه عباسيان).در اين دوران كه آغاز و طليعهي مكتب تاريخنگاري شام است، گرايشهاي شديد سياسي به نظام حاكم يعني امويان و تا حدودي عباسيان در ترسيم جريان تاريخنگاري اين عصر دخيل بوده است. هر چند بسياري از منابع تاريخي اين دوران از بين رفتهاند ليكن عمدتا دستمايهي كار مورخان سدههاي بعدي قرار گرفتهاند. در اين دوران به تاريخنگاري محلي توجه بيشتري شده است.2- سدهي چهارم تا سدهي ششم هجري (از پايان سلطهي عباسيان تا پايان تسلط حمدانيان و فاطميان شيعي).در اين دوران به علت تسلط حمدانيان و فاطميان شيعي، كه زمينهي آن پس از پايان دادن تسلط عباسيان به وسيلهي اخشيديان و طولونيان به وجود آمده بود، شيعه آزادي عمل بيشتري يافته، جريان تاريخنگاري شيعي رشد چشمگيري مييابد.3- سدهي ششم تا پايان سدهي هشتم (دوران تسلط ايوبيان و ممالك)در اين عصر به خاطر تسلط سلاطين ايوبي و تنازعات و رقابتهاي آنان با فاطميان شيعي و نيز به سبب ظهور يك جريان فكري مستقل از مذاهب اربعهي اهل سنت يعني عقايد «ابنتيميه» بنيانگذار فكري مكتب وهابيت و احياي عقيده ديني توسط شاگردان او از جمله ابنكثير، ابن قيم جوزي، جريان تاريخنگاري اسلامي بطور كلي مواضعي خصمانه و ستيزهجويانه نسبت به شيعه نشان داده و حملات مورخان به تشيع تشديد شده است. در اين دوران توجه مورخان بيشتر به تراجمنويسي و تاريخ عمومي اسلامي معطوف گشته است.در اين مختصر به بررسي قيام امام حسين (ع) و تحريفات وارده در آثار پنج تن از مورخان مشهور شام، كه هر يك نمايندهي يك ديدگاه فكري، مذهبي و سياسي عصر خويش هستند، خواهيم پرداخت كه عبارتند از:1- ابي عبدالله حسين بن حمدان خصيبي (م 334 ه.ق) به عنوان يكي از غاليان شيعه در عصر حمدانيان و بررسي تحريفات قيام امام حسين (ع) در كتاب «الهداية الكبري».2- ابنعساكر دمشقي (م 571 ه.ق) نماينده مورخان شافعي مذهب و بيطرف اهل سنت و بررسي قيام امام حسين (ع) در «تاريخ مدينه دمشق».3- شمسالدين الذهبي (م 747 ه.ق) به عنوان شاخص مكتب اهل سنت و بزرگترين تراجمنويس شام در سدهي هشتم و بررسي قيام امام حسين (ع) و تحريفات آن در «تاريخ الاسلام».4- ابنكثير دمشقي (م 772 ه.ق) به عنوان مظهر تاريخنگاري وابسته اموي و تداومبخش جريان فكري مذهبي ابنتيميه و بررسي تحريفات قيام امام حسين (ع) در «البداية و النهايه».
با فتح شام در سال هفدهم هجري و پذيرش اسلام از سوي مردم اين سرزمين، خليفه اول و دوم براي تبليغ و گسترش آيين اسلام و نيز آموزش قرآن و احكام ديني، تعدادي از صحابهي بزرگ رسول خدا (ص) و قاريان مدينه را به اين سرزمين اعزام داشتند. ديري نپاييد كه گروه صحابه و تابعان به سوي شهرهاي دمشق، حلب، حمص و حماة روان شدند. اين مسأله علاوه بر حضور بسياري از صحابه در فتح شام بود كه به گفته ابنسعد 113 نفر بودند. [1] شهر حمص در جنوب دمشق، محل ملاقات و پيوستن اصحاب رسولالله (ص) به يكديگر بود. «ابن مسلم خولاني» داخل مسجد حمص شد كه در آن سي تن از ريشسفيدان اصحاب را ديده بود و «كثير بن مرة الحضرمي» هفتاد بدري از صحابه رسول خدا (ص) را در آنجا ملاقات كرده بود. آنان مقدمه لشكر اسلامي بوده و در آموزش فقه و قرآن در اين سرزمين نقش مهمي داشتند. بسياري از تابعان در شام از «عبادة بن صامت»، «ابي درداء» و «معاذ بن جبل» فقه و از ديگران حديث آموختند. اين عده در پي درخواست اولين حاكم دوران اسلامي دمشق يعني «يزيد بن ابيسفيان»، از عمر بن خطاب خليفه وقت به اين سرزمين اعزام شده بودند. [2] علاوه بر صحابه، بسياري از فرزندزادگان ائمه بزرگوار شيعه نيز در شهرهاي شام سكونت گزيده و در طي سدههاي اول و دوم هجري در اين سرزمين به ديدار باقي شتافتند كه مزار و آرامگاه آنان همواره مورد توجه مردم قرار ميگرفت.با توجه به فراواني صحابه و زادگان ائمه و نيز احداث و ايجاد بقعههاي متبرك و ساختمانها و به دنبال آن ساخت مساجد و مدارس براي تعليم قرآن و حديث و فقه، جرياني براي ثبت شرح حال و سرگذشت اين افراد و توصيف آن بقعهها و اماكن مذهبي، يعني تراجمنويسي و تاريخ محلي، پديد آمد و همين امر بعدها باعث ايجاد مكتب تاريخنگاري گستردهاي شد كه نه تنها از مكاتب تاريخنگاري حجاز و عراق كمتر نبود بلكه گوي سبقت را نيز در بعضي از سدهها از آنان ميربود.نخستين كسي كه كوشيد، تاريخ گذشتگان و اعراب جاهلي را در اين سرزمين احيا كند، «معاويه بن ابيسفيان» بود. چون وي همواره شيفته و فريفته وابستگيهاي حسبي و نسبي خود و زنده كردن ارزشهاي قبيلهاي و قومي اعراب جاهلي و شاهان و سلاطين گذشته شبهجزيره بود؛ لذا كساني را براي خواندن تاريخ پيشينيان و ثبت و تحرير شكوه و عظمت شاهان اين سرزمين از يمن به دمشق فراخواند. به گفته سامي الدهان «عبيده بن شريه الجرهمي»، كه در سال هفتاد هجري درگذشت، از جمله محققاني بود كه براي نوشتن تاريخ عمومي اين سرزمين دعوت گرديد. متأسفانه تأليف او با عنوان «كتاب الملوك و اخبار الماضي» امروزه در دست نيست. كساني چون الاوزاعي متوفي 157 هجري و وليد بن مسلم نيز چندين اثر تاريخي نوشتند كه هيچكدام از آنها باقينماندهاند. [3] .جريان تاريخنگاري اسلامي در دوران خلافت امويان بويژه «وليد و هشام بن عبدالملك» رشد و گسترش يافت؛ اين گونه تواريخ بر اساس خواست و تمايل خلفاي اموي، كه به شدت با بنيهاشم و بويژه اهل بيت و شيعه خصومت و دشمني داشتند، به نگارش در ميآمد. هرچند كه از آن كتابها در سدههاي دوم و سوم هجري چيزي در دست نيست ولي بيشتر آثار و روايات ايشان در منابع مورخان سدههاي بعدي در دستمايه كار تاريخنگاري آنان گرديد.با انتقال خلافت به بغداد، حدود يك قرن، تاريخنگاري در شام سستي گرفت تا اينكه دوباره جاني تازه يافت ليكن تاريخنگاران اين دوران به تأليف تاريخ عمومي اسلام كمتر علاقهاي نشان داده و بيشتر به تاريخنگاري محلي پرداختند؛ كساني چون ابن زوريق تنوخي [4] ، الربعي [5] ، الخولاني، [6] ابنعديم [7] ، ابنعساكر [8] ، ابن علي جراده [9] ، ابن ابي طي [10] ، ابن ابي اياس و ابن اياس [11] در سدههاي پنجم و ششم هجري تاريخنگاري شام را چهرهاي ديگر بخشيدند. بعضي از آنان چون ابن ابي طي شيعه بوده و تاريخ تشيع در اين سرزمين را بخوبي به تصوير كشيدند.مكتب تاريخنگاري اسلامي در شام با تأليف كتاب هشتاد جلدي «تاريخ مدينه دمشق» ابنعساكر (م 571) اوج بيشتري گرفت. اين اثر شگفتانگيز، علاوه بر اهميت آن دربارهي دمشق، منبع بسيار مهمي نيز براي تاريخ اسلام تلقي ميگردد كه مجلدات مستقلي از آن دربارهي زندگي پيامبر (ص) علي بن ابيطالب (ع) و امام حسين (ع) تصحيح شده و به چاپ رسيده و بسيار قابل توجه است. ابوشامه در قرن هفتم آن را در پانزده جلد و ابنمنظور در همان سده آن را در سي جلد خلاصه كردند. ديري نپاييد كه در سدهي هشتم، جريان تاريخنگاري عمومي اسلامي در شام رشد كاملي يافت. كساني چون «الذهبي» متوفاي 748 ه ق به تأليف تاريخ حجيم و گستردهاي در سي جلد با عنوان «تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام» [12] پرداخته و بر اساس شيوهي سالنگاري به ثبت حوادث تاريخ اسلام از دوران پيامبر (ص) تا هنگام حيات خويش و نيز شرح سرگذشت و تراجم صحابه، مشاهير و بزرگان اسلامي كه در هر سال وفات يافته بودند اقدام كرد. وي در مجلد سوم كتاب خود به بررسي حوادث سال 61 تا 80 هجري پرداخت و نمايي كلي از قيام امام حسين (ع) به دست داد.مورخ مشهور ديگر اين عصر «ابنكثير دمشقي» (م 774 ه.ق) بود كه به تأليف يك تاريخ عمومي اسلامي دست زد و آن را «البداية و النهاية» [13] يعني آغاز و انجام نام نهاد. وي سلسله حوادث تاريخ اسلام را از ابتدا آغاز كرد و در چهارده مجلد منظم ساخت. در هشتمين مجلد آن هنگام ذكر حوادث سال 60 هجري مبحث مفصل و مستقلي را به قيام حسين (ع) اختصاص داد.تاريخنگاري شام در قرن هشتم و نهم و دهم دوباره به شيوه تاريخ محلي بازگشت و كساني چون اربيلي [14] ، هروي [15] ، ابنحوراني [16] ، ابنشاكر كتبي [17] ، ابن رجب حنبلي [18] ، ابن عبدالهادي [19] ، ابن طولون [20] ، ابن شحنه [21] ، ابن شداد [22] ، ابن عمري [23] ، ابن عماد حنبلي [24] ، ابن البقاء بدري [25] ، طباخ الحلبي [26] ، عظيمي الحلبي [27] ، كامل الغزي [28] ، و... به تأليف تواريخ محلي شام اقدام كردند. بعضي از آن مورخان در مباحثي كه دربارهي شرح مكانهاي مذهبي و بويژه منتسب به شيعه ارائه كردند، گزارشها و اطلاعات قابل توجهي در مورد خاندان وحي و نبوت و نيز اهل بيت امام حسين (ع) در دوران اسارت در شام، ورود سرهاي شهدا به دمشق، حضور اسيران در بارگاه يزيد، محل قرار گرفتن سرهاي شهدا، و نيز رأس الحسين (ع)، اماكن و بقعههاي متبرك منسوب به شيعه چون باب الصغير، مقبرهي زينب كبري و رقيه، مشهد المحسن و مشهد الحسين در حلب و مسائل ديگري كه با فاجعه كربلا مرتبط بود را به ثبت رسانيدند. بديهي است تأليفات گسترده و فراوان مورخان اين سرزمين، كه با افكار و عقايد مكتبي و مذهبي مخصوص به خود نگاشته شده، در مورد قيام حسيني و فاجعه عاشورا خالي از تحريف نيستند و بررسي همهي آنها نيز با آن حجم وسيع، نياز به يك تأليف گسترده و مستقل دارد. نگارنده در اين مبحث تنها به ذكر ديدگاه چهار تن از مورخان، كه هر كدام گرايش سياسي و مذهبي خاصي داشته و وابسته به تفكر خاصي بودهاند، ميپردازد؛ اينان عبارتند از:1- ابي عبدالله حمدان الخصيبي (متوفي 334 ه.ق) صاحب كتاب «الهداية الكبري» به عنوان شاخص غلاة شيعه.2- ابنعساكر دمشقي (متوفي 571 ه.ق) صاحب «تاريخ مدينه دمشق» از علماي شافعي و تقريبا بيطرف اهل سنت.3- شمسالدين الذهبي (متوفي 748 ه.ق) صاحب تاريخ الاسلام و وفياتالمشاهير و الاعلام» به عنوان شاخص مكتب اهل سنت.4- ابنكثير دمشقي (متوفي 774 ه.ق) صاحب «البداية و النهاية» به عنوان شاخص تاريخنگاري وابسته اموي و شاگرد ابنتيميه بنيانگذار فكري مكتب وهابيت
ابوالقاسم علي بن حسن بن هبة الله شافعي دمشقي مشهور به ابنعساكر به سال 499 هجري در دمشق به دنيا آمد و در سال 571 هجري در همان شهر از دنيا رفت. وي از بزرگترين راويان و حافظان حديث و مورخان اسلامي است كه شهرت چشمگيري در سرزمينهاي اسلامي به دست آورد. [29] ابنعساكر در دوران حكومت ايوبيان در شام ميزيست. در اين دوران با تسلط ملك نورالدين محمود زنگي، ملك عادل و سلطان صلاحالدين ايوبي، مكتب اهل سنت سكاندار صحنهي سياست بود و تنازعاتي كه در اين دوران با فاطميان شيعي مصر وجود داشت بسياري از متفكران و علماي حديث و تاريخ اهل سنت را به ميدان كشانيد و حكومتهاي وقت نيز با حمايت خود از آنان مسير تاريخنگاري در شام را به همان گونهاي كه تمايل داشتند جهت دادند. ابنعساكر نمايندهي اين طبقه و سرآمد آنان بود ولي چندان وقعي به تمايلات حكومت نميگذاشت و به نظر ميرسد به عنوان يك مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زماني رسالت خود را بخوبي انجام داد. وي از ائمه شيعه بويژه امام علي (ع)، حسن (ع) و حسين (ع) با احترام فراوان ياد كرده و به ذكر فضائل آنان ميپردازد. او در عرصهي علم و فقه و حديث يكهتاز ميدان بود و شاگردان و راويان فراواني داشت كه هر كدام براي خود در عالم اسلامي وزنهاي محسوب ميشدند. چنانكه تراجمنويسان گويند چهل سال از عمر خود را به تصنيف گذرانيد و بيش از 20 سال عمر خود را در مسافرتهاي علمي به مصر، بغداد، كوفه، ايران و... سپري كرد و افزون بر يكصد تأليف از خود بر جاي گذاشت. [30] .از مهمترين نوشتههاي ابنعساكر، «تاريخ مدينهي دمشق» است كه در هشتاد جلد تأليف شده است.وي تأليف خود را، كه در برگيرندهي تاريخي عمومي از سدههاي صدر اسلام بويژه دمشق است، از آغاز بناي اين شهر در تاريخ شروع كرده و پس از آن به شرح زندگي صحابهي پيامبر (ص)، تابعان، محدثان، مشاهير و علماي اسلام تا سده ششم هجري ميپردازد. شيوه كار او شباهت فراواني با تاريخ بغداد خطيب بغدادي دارد و الذهبي نيز در تاريخ الاسلام تا حدودي از او پيروي كرده است. وي يكي از مجلدات تاريخ دمشق خويش را به شرح حال امام حسين (ع) و قيام وي اختصاص داده كه توسط محمدباقر محمودي به سال 1970 در يك جلد مستقل در بيروت با عنوان «ترجمه ريحانة رسولالله الامام الشهيد حسين بن علي بن ابيطالب (ع) من تاريخ دمشق لابن عساكر» به چاپ رسيده است. اين جزء بسيار مفصل و طولاني، و قريب به 400 صفحه چاپي در قطع رحلي است. [31] .ابنعساكر به رغم تمايلات ديني و مذهبي خود، برخلاف ساير تاريخنگاران اهل سنت در شام، تقريبا قيام حسين (ع) را با بيطرفي گزارش كرده ولي نقاط ضعف و تحريفات فراواني در آن به چشم ميخورد كه در اين مبحث به آنها اشاره خواهيم كرد.
الف - ابنعساكر ابتدا با نام و كنيهي حسين (ع) سخن خويش را آغاز كرده و اولين مسألهاي كه مطرح ميكند حضور امام حسين (ع) تحت پرچم يزيد بن معاويه در فتح قسطنطنيه است. [32] كه اين امر هم عقلا و هم استنادا قابل خدشه است؛ اما عقلا اينكه چگونه با توجه به اختلافات ريشهاي و اصولي ميان بنياميه و بنيهاشم و بويژه ميان خاندان حرب و ابوسفيان با علي (ع) و خاندان او، كه از بديهيات مسلم تايخي است، حسين (ع) به عنوان يكي از دشمنان سرسخت خاندان معاويه، حاضر به خدمت در ركاب خصم خود يزيد باشد؟! اگر به بررسي علل قيام امام حسين (ع) عليه يزيد بپردازيم يكي از علل آن را مفاسد يزيد خواهيم يافت. حال با توجه به فسق و فجوري كه يزيد داشت و در بيشتر منابع، مسأله عياشي، شرابخوارگي و هرزيگي وي ذكر شده [33] و حتي در فتح قسطنطنيه سربازان او كه از نوعي بيماري در هلاكت بودند، يزيد به عشقبازي با كنيزكي مشغول بود و هيچ احساس مسئوليتي دربارهي جان نيروها نميكرد! چگونه حسين (ع) حاضر به همكاري با چنين فرد فاسقي گردد. همچنين اگر او با چنين فردي سازگار بود، قيام او چه معنايي داشت؛ اما در مورد عدم استناد اين روايت اينكه اولا ابنعساكر بر حسب شيوهي تاريخنگاري خويش تمامي سلسله راويان خود را ذكر ميكند ولي در مورد اين روايت هيچ فردي را نام نبرده است. ثانيا در هيچيك از منابع معتبر دربارهي فتوحات از جمله فتوح ابناعثم، فتوح الشام واقدي، فتوح البلدان بلاذري و كتابهاي ديگر نامي از حضور حسين (ع) در غزوه قسطنطنيه نيست.ب - در روايت پنجم، از فضل و بخشش معاويه به حسن و حسين عليهماالسلام سخن ميگويد كه آنان به خدمت معاويه رسيدند. معاويه به آنان دويست هزار درهم بخشيد و گفت: آن را بگيريد، من فرزند هند هستم هيچكس قبل و بعد از من چنين صلهاي نداده و نميدهد [34] اين باره بايد گفت ابنعساكر تاريخ ملاقات را ذكر نميكند ولي آن طور كه از روايت برميآيد مسأله در بارگاه او در دمشق بوده است. تا قبل از صلح امام حسن (ع) هيچگونه رابطه و ملاقاتي ميان امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و معاويه نبوده و پس از صلح نيز در هيچيك از منابع گزارش نشده كه اين دو بزرگوار به اتفاق يا بطور مستقل به دمشق رفته باشند و علاوه بر اينها به علت دشمني كه معاويه با خاندان علي (ع) داشته و دشنام دادن به پدر آن دو بزرگوار را بر منبرها رسم كرده بود، اين روايت نميتواند به هيچ روي مستند و قابلپذيرش باشد.ج - در روايت ششم از سخنراني امام حسين (ع) در مقابل معاويه در مسجد (جامع اموي) گفتگو ميكند كه ايشان بر روي منبر از معاويه تمجيد و تجليل كرده و حديثي از رسولالله روايت ميكند كه شيعهي آل محمد در بهشت است. وقتي معاويه از حسين (ع) سؤال ميكند كه شيعهي آل محمد كيست؟ او ميگويد كسي است كه ابابكر، عمر، عثمان، پدر علي و تو را اي معاويه دشنام ندهد [35] جعلي و ساختگي بودن اين روايت به قدري روشن است كه ابن عساكر خود نتوانسته آن را بپذيرد و در پايان روايت ميگويد اين حديث منكر است و سلسلهي اسناد آن به حسين (ع) نميرسيد.د- ابنعساكر پس از ذكر مختصري از شرح حال حسين (ع) وارد ماجراي قيام ايشان و چگونگي خبر يافتن رسول خدا (ص) از مقتل حسين (ع) توسط جبرئيل (ع) را تشريح ساخته و 27 روايت مشابه در اين زمينه ذكر ميكند [36] آنگاه از خروج امام به سوي مكه و از آنجا به سوي عراق و نيز از مخالفتها و نصيحتهاي بزرگان مكه براي عدم خروج او از اين شهر سخن ميگويد [37] .وي چندين روايت از عبدالله بن عمر و ديگران ذكر ميكند كه او را از رفتن به عراق نهي كرده و ميگويند خداوند رسول خدا را بين دنيا و آخرت مخير كرد و او آخرت را برگزيد و تو پارهي تن او هستي، به دنبال دنيا مباش [38] در عين حال كه وي اين روايات را در پي هم ذكر ميكند هيچيك از گزارشهايي را كه هدف خروج حسين (ع) به مكه را بيان ميكند ارائه نميدهد لذا از اين روايات چنين برداشت ميشود كه حسين (ع) به دنبال حكومت دنيوي و مادي رفته و آن را بر آخرت ترجيح داده است و در حقيقت علت اصلي قيام پنهان مانده و تلاش براي احراز قدرت دنيوي است ميگردد.ه- روايت قابل توجه ديگر، نامهي مروان بن حكم به عبيدالله بن زياد است كه او را از خروج امام حسين (ع) به سوي عراق آگاه ساخته و ميگويد اين حسين فرزند فاطمه فرزند رسول خداست. هيچكس از مسلمانان نزد ما محبوبتر از حسين (ع) نيست؛ خود را آماده كن براي برخورد با كسي كه هيچ مانع او نيست. [39] اين روايت در حالي است كه هنگام حضور امام (ع) در مقابل حاكم كوفه، مروان بن حكم به عمرو بن سعيد ميگويد يا از او بيعت بگير و يا سرش را از تن جدا كن زيرا اگر از بارگاه تو بيرون رود هرگز به او دست نخواهي يافت [40] مشخص نيست در اينجا چگونه مروان، دشمن و معاند امام (ع)، دلسوز او شده و عبيدالله را به مدارا با او سفارش ميكند. لازم به ذكر است كه مروان از هنگام ظهور در صحنه سياسي به عنوان مشاور عثمان و سرانجام با دستيابي به قدرت و خلافت در دمشق، همواره شنيعترين برخوردها را با شيعيان و خاندان علي (ع) داشته است.و- مسأله درخواست ملاقات و بيعت امام حسين (ع) با يزيد كه در هنگام گفتگوي عمر بن سعد و مكاتبهي او با عبيدالله عنوان ميشود يكي ديگر از نكات تحريفي است كه در تأليف ابنعساكر و نيز بسياري از منابع مورخان شامي ديگر چون ابنكثير و شمسالدين ذهبي گزارش شده [41] و متأسفانه بعضي از منابع شيعي نيز آن را بدون تجزيه و تحليل و بررسي عميق، در منابع خود ذكر كردهاند [42] اين دسته از مورخان گفتهاند كه عمر بن سعد پس از گفتگويي با امام حسين (ع)، به عبيدالله بن زياد نامهاي نوشته و اين شروط را از جانب حضرت ابا عبدالله (ع) عنوان ميكند:1- اجازه دهند از همانجايي كه آمده برگردد.2- به يكي از مرزها برود و نظارهگر امور باشد.3- اجازه دهند نزد يزيد رفته و دست خود را در دستان او گذارد تا هر چه خواهد حكم كند. [43] .اين روايت از لحاظ استناد و عقل قابل خدشه است اما استنادا اينكه:1- شروط مذكور به صورتهاي مختلفي ثبت شده، گاهي يك شرط و گاهي دو يا سه شرط و حتي در روايتي مسأله بيعت با يزيد از جانب حسين (ع) مطرح شده است.2- سلسلهي اين روايات و اسناد آن به حسين (ع) نميرسد يعني به همان فردي كه چنين شرايطي را خواسته، لذا در ابتداي كار، اين روايت منكر و ضعيف است.3- اين نامه را عمر بن سعد به عبيدالله نوشته نه شخص امام (ع) و احتمال دارد او از جانب خود براي ختم غائله چيزهايي بدان افزوده باشد.4- اين روايت ابتدا در منابع اهل سنت گزارش شده و منابع شيعي نيز شرط سوم يعني بيعت با يزيد را بالاتفاق ذكر نكردهاند.5- طبري روايتي نقل كرده كه ميتواند بخوبي اين شرط را زير سؤال برد. او از قول «عقبة بن سمعان» كه در صحنه كربلا حضور داشته است، نقل ميكند كه وي از ابتدا تا انتها همراه حسين (ع) بوده و هيچ سخني نبوده كه از او نشنيده باشد. در ادامه او سوگند ميخورد كه حسين (ع) در سخنانش با مردم هيچگاه چنين حرفي يعني بيعت با يزيد و گذاشتن دست در دستان او نزد. [44] .6- چنانكه بعضي از منابع گويند، گفتگوي عمر بن سعد و حضرت ابا عبدالله (ع) سري بوده [45] پس چگونه ميتوان به طور قطع گفت كه شرايط امام حسين (ع) چه بوده است.7- عبيدالله در نامههايي كه به عمر بن سعد مينويسد از او ميخواهد يا حسين (ع) را به بيعت با يزيد مجبور سازد يا اينكه سر او را به نزد وي بفرستد [46] .در حقيقت با اين شروط مقصود عبيدالله تأمين ميشد. اما عقلا اينكه:1- اگر امام حسين (ع) راضي به بيعت با يزيد بود چرا در همان ابتداي كار در دارالامارهي حاكم مدينه «وليد بن عتبه» چنين نكرد؟ و اين همه رنج سفر و مسافرت را بر خود پذيرا شد؟2- اگر او به بيعت با يزيد راضي بود پس قيام او چه معنا و انگيزهاي داشت؟3- آيا مورخان وابستهي اموي كه خود عدم بيعت با يزيد را در دارالامارهي وليد بن عتبه ذكر كردهاند [47] نخواستهاند در اذهان چنين تداعي كنند، تا آنجا كه مسأله جان و درگيري نظامي در كار نبود امام حسين (ع) بيعت نكرد و گريخت، اكنون كه در نزديكي كربلا، سپاهيان عبيدالله راه را بر او گرفتهاند و قطعا جان او و خاندانش در معرض خطر جدي قرار گرفته است به اصطلاح از موضع خود برگشته و از ترس جان، خواستار ملاقات و بيعت با يزيد شده است!؟4- آيا با اين شرط (ديدار با يزيد) نخواستهاند چهرهي محبوبتري از يزيد نسبت به عبيدالله نشان داده و چنين القا نميكنند كه حسين (ع) نسبت به يزيد خوشبين بوده و از اين چهرهي مصلح و باعطوفت! برخلاف عبيدالله انتظار بخشش و عفو داشته ا ست؟ز- ابنعساكر پس از ختم ماجراي حسين (ع) و يارانش به ذكر معجزات و غرايبي ميپردازد كه پس از قتل آن حضرت در عاشورا اتفاق افتاده است. وي 32 روايت از سلسله راويان خود نقل كرده و در آنها تغييرات و دگرگونيهايي را كه در نظام هستي هنگام قتل حسين (ع) رخ داده برميشمرد؛ از جمله اينكه:1- آسمان بر حسين (ع) همانند يحيي بن زكريا گريست.2- از آسمان خاكهاي سرخي فروريخت.3- ستارگان هنگام روز پديدار شدند.4- هيچ سنگي از روي زمين برداشته نشد مگر آنكه از زير آن خون تازه بيرون آمد.5- آسمان مدت هفت روز در تاريكي به سر برد.7- خورشيد هر صبح و شام شعاعهاي خونيني بر ديوارها ميتابانيد.8- در آسمان چيزي همانند خون ديده ميشد.9- ستارگان به يكديگر برخورد ميكردند.10- فردي كه مردم را به كشته شدن حسين (ع) بشارت ميداد كور شد.11- از آسمان باران خون ميباريد.12- از ديوار دارالاماره خون سرازير ميشد.13- ديوارهاي بيتالمقدس خونين شدند.14- در روز حادثه هر شتري در اردوگاه كشته ميشد ميان گوشت آن آتش بود. [48] .در مورد اين روايات بايد گفت قبل از آنكه در منابع شيعه ديده شود بيشتر در منابع اهل سنت به چشم ميخورد. كساني چون هيثمي [49] ، ترمذي [50] ، ابنحنبل [51] ، ابنسعد [52] ، ابنعساكر [53] ، الذهبي [54] كه از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان قنام و متعصب اهل سنت هستند نيز اين روايات و امور غريب را ذكر كردهاند.در اين ميان دو تن از آن مورخان مشهور شامي يعني ابنعساكر و الذهبي با وجوديكه گزارشهاي مستند و قابل توجهي دربارهي مقتل حسين (ع)، كه عمدتا حاكمان اموي را زير سؤال برده و چهرهي آنان را رسوا ميسازد، ذكر نكرده و بطور گذرا از آن گذشتهاند ولي روايات فراواني در مورد اينگونه امور غريب و حوادث غيرطبيعي و خارقالعاده به دنبال هم رديف ميكنند. اگر واقعا به دور از تعصب به اين مسائل بنگريم چگونه ميتوانيم توجيه كنيم مورخان ياد شده كه چندان تمايل و گرايشي به ائمه سلام الله عليه و نيز امام حسين (ع) نداشته و بيشتر، جانب حاكمان اموي و دشمنان اهل بيت را مراعات ميكنند به ثبت اينگونه روايات پرداخته و تمايل بيشتري نشان دادهاند؟ آيا ذكر غرايب ياد شده نميتواند چهرهي شيعه و اعتقادات آنان را زير سؤال ببرد؟! آيا آن مورخان نخواستهاند واقعه عاشورا و هدف قيام حسين (ع) را تحت الشعاع اين مسائل قرار دهند؟ آيا اين سخن پيامبر (ص) در جواب مردمي كه ميانديشيدند با مرگ فرزند او ابراهيم كسوف پديد آمد، در منابع شيعه و سني ثبت نشده است كه فرمود: ستارگان و كواكب به خاطر مرگ هيچ احدي كسوف و يا خسوف نميكنند؟ [55] آيا تاكنون انديشيدهايم كه آوردن اينگونه گزارشها در منابع اسلامي يعني به هم خوردن ستارگان، طلوع نكردن خورشيد، باريدن خون از آسمان و غيره، مسلمانان و بويژه شيعه را در نظر مردم جهان افرادي كوتهفكر، خرافي و عاري از عقل معرفي مينمايد؟ آيا آنان نخواهند گفت اگر چنين حوادثي رخ داده بود امروز ديگر از نظام هستي اثري نبود؟ و نيز اينكه اگر اين معجزات الهي پس از شهادت امام حسين (ع) رخ داد چرا قبل و يا هنگام شهادت ايشان چنين نشد و خداوند كمكهاي خود را از حضرت ابا عبدالله (ع) دريغ فرمود؟ آيا وقتي علياصغر شهيد شد، امام سر به آسمان بلند نكرد كه خدايا اگر كمك خود را از ما بازداشتهاي اين مصيبتها را ذخيرهاي براي آخرت ما قرار بده [56] و نيز اگر كسي با گفتن خبر شهادت حسين (ع) با شادي به وسيله شعاع ستارگان كور ميشود چرا قاتلان او كه با چنين بيرحمي او يارانش را كشته و با اسب بر او تاختند، چنين نشدند؟ نكتهي آخر اينكه چرا اينگونه حوادث طبيعي را قبل از آن در تاريخ اسلام نميبينيم؟ آيا حضرت حمزه عموي بزرگوار رسول خدا (ص) و بزرگترين حامي اسلام در كارزار احد به گونهاي مظلومانه مثله نشد و توسط پليدترين مشركان سينهاش از هم ندريد و جگرش پاره پاره نشد؟ آيا علي (ع) به گونهاي مظلومانه در محراب به شهادت نرسيد؟ آيا حسن (ع) جگرش پاره پاره نشد؟! در هر حال قضاوت را به عهده خوانندگان ميگذاريم كه خود بينديشند و قضاوت كنند.ابنعساكر سپس چند روايت از امسلمه مبني بر خبر يافتن از شهادت حسين (ع) از سوي رسول خدا (ص) و نيز گرفتن تربتي از قتلگاه او و گذاشتن آن در شيشه كه در هنگام شهادت تبديل به خون شد و همچنين شنيدن صداي جنيان توسط او و مردم ديگر كه در مرگ حسين (ع) عزاداري ميكردند ارائه ميكند كه اين روايات را در مبحث بعدي مورد تجزيه و تحليل قرار خواهيم داد.تأليف اين محقق مشهور در مورد امام حسين (ع) با ذكر رواياتي دربارهي تاريخ، روز و سال شهادت حسين (ع)، سن آن حضرت هنگام شهادت و چند خبر ديگر پايان ميپذيرد.
نوشته ابنعساكر در مورد سرگذشت امام حسين (ع) نقاط قوت و ضعف فراواني دارد. وي در مورد زندگي و شرح حال امام (ع) و نيز قيام او، در مجموع 401 روايت گزارش ميكند كه از اين تعداد بيش از يكصد و پنجاه روايت آن دقيقا مشابه روايات ديگر است و تنها سلسله راويان آن متفاوت هستند و قريب به پنجاه روايت تنها با يك يا دو كلمه اختلاف گزارش شده و در مجموع مشابه هستند. از ميان روايات وي بيش از 250 روايت كه تقريبا يكسان هستند به ذكر فضائل و مناقب حسين (ع) و روايات وارده از رسول خدا (ص) در مورد ايشان اختصاص دارد كه ذكر اين روايت در يكي از منابع اهل سنت ميتواند بسيار بااهميت و ارزشمند باشد و در حقيقت بايد گفت از نقاط قوت كار اوست كه به رغم سليقهي مذهبي، بيطرفانه به ذكر اين فضائل پرداخته و در منابع ديگر اهل سنت كمتر از اينگونه سخنان ديده ميشود. از حدود يكصد و پنجاه روايت باقيمانده، قريب به پنجاه روايت در مورد امور غريبي است كه پس از قتل حسين (ع) رخ داده و ما بدانها اشاره كرديم، حدود سي روايت مربوط به سال شهادت و سن آن حضرت است و در بيست روايت نيز به ذكر اخبار وارده از رسول خدا (ص) و علي (ع) در مورد خبر قتل حسين (ع) پرداخته است. در نتيجه از ميان مجموع 400 روايت وي تنها 10 روايت به كيفيت شهادت و مقتل حسين (ع) و نحوهي برخورد سپاه عمر بن سعد و جنايات آنان در مورد شهيدان كربلا و تشريح حادثه عاشورا اختصاص دارد. پانزده روايت نيز در مورد حوادث هنگام حركت حسين (ع) و نحوهي آن و نيز اعزام مسلم ارائه ميدهد كه اين مسائل يكي از نقاط ضعفي است كه نوشته او در مورد قيام عاشورا دارد. حدود 30 تا 40 درصد از روايات ابنعساكر با روايات ابناعثم كوفي در «الفتوح» مشابه است و به رغم آنكه خود از آن سخني به ميان نميآورد با يك مقايسه اجمالي ميتوان بخوبي دريافت كه از روايات وي بهره برده است. حال با توجه به اين مسأله اگر مندرجات جلد پنجم و ششم الفتوح را، كه بخشي از آن در مورد امام حسين (ع) است، با آن مطابقت بدهيم بخوبي ميبينيم كه بيشتر روايات ابناعثم - كه دربارهي مقتل حسين (ع)، هدف و انگيزه حركت امام به سوي عراق، چگونگي برخورد عبيدالله با مسلم و نيز كيفيت برخورد دو سپاه، حوادث و مصيبتهاي وارده بر امام حسين (ع) و خاندانش، و طرز به شهادت رسيدن و يا نبرد ياران ايشان با سپاه سعد و در مجموع حوادث مرتبط با اين واقعه مهم نگاشته شده است - را وي در تأليف خود نياورده و از آن همه مسائل مهم تقريبا گذشته است. حال چه علتي باعث حذف اين روايات مهم شده است. در اين مورد شايد بتوان با بررسي اوضاع و عصر ابنعساكر، كه با حكومت امويان مقارن بوده و در حقيقت بررسي اوضاع و عصر ابنعساكر، كه با حكومت امويان مقارن بوده و در حقيقت قدرت سياسي در دست دشمنان شيعه قرار داشته، به اين نكته دست يافت كه چون اين احاديث ماهيت حكومت اموي را برملا ميكند، شايد به خواست حاكمان و توسط عمال آنان از روايات ابنعساكر حذف شده باشد. آنچه ما را به اين نتيجه ميرساند اين است كه ابنعساكر، شافعي و از مورخان منصف و بيطرفي است كه به اهل بيت رسولالله (ص) و ائمه معصومين ارادت داشته و بسياري از روايات خود را از راويان شيعه و حتي ائمه سلام الله از جمله امام جعفرصادق (ع) و امام سجاد (ع) برگرفته است و در جاي جاي حوادث كربلا برخلاف ساير مورخان اهل سنت بر قاتلان حسين (ع) لعن و نفرين ميكند لذا اينكه او خود به حذف اين روايات اقدام كرده باشد بسيار بعيد به نظر ميرسد.
ابي عبدالله حسين بن حمدان الخصيبي الجنبلايي [57] (متوفي 334 هجري) در حلب به دنيا آمد. وي در دوران سيف الدوله حمداني شيعي، حاكم حلب و رقه ميزيست كه ارادت فراواني به ائمه اطهار داشته و بسياري از بناهاي معروف و منسوب به شيعه در حلب يعني مقام و مشهد الحسين (ع)، مسجد النقطه، مقام مشهد المحسن بن الحسين (ع) ساختهي اوست. از لحاظ اعتقادي، نجاشي خصيبي را فاسد العقيده و مذهب دانسته است و كتابهايي نيز به وي منسوب ميدارد از «جمله كتاب الاخوان، كتاب المسائل، تاريخ الائمه و كتاب الرساله تخليط» [58] در حقيقت بايد گفت حسين بن حمدان يكي از غاليان شيعه بوده و طرفداران بسياري نيز در كرمانشاه، كرند، پل ذهاب، زنجان، قزوين و حومه تهران داشته است. ابن الغضائري وي را دروغگو و فاسد المذهب دانسته كه به نوشتههاي او توجهي نميشود [59] ولي محسن الامين او را از فقهاي اماميه دانسته است. [60] يكي از كتابهاي او كه در اين مبحث مورد نقد و بررسي قرار ميگيرد «هداية الكبري» است كه در شرح زندگي ائمه معصومين و بويژه معجزات آنان نگاشته شده كه در مؤسسه البلاغ بيروت در سال 1411 قمري به چاپ رسيده است. وي در مورد قيام حسين (ع) پنج گزارش مفصل نقل ميكند كه با دو يا سه واسطه به امام باقر (ع) و امام صادق (ع) ميرسد. بدين صورت ابوالحسين الفارسي - ابيبصير - امام باقر (ع) و يا احمد بن عبدالله بن صالح - محمد بن عبدالرحمان - هارون بن خارجه - ابو عبدالله الصادق (ع) اين پنج روايت دقيقا شرح امور غريب و عجيبي است كه بيانگر تصرف بيقيد و شرط امام حسين (ع) در نظام هستي و يا علم غيب نامحدود و مطلق اوست كه تنها غاليان شيعي چنين پنداشتي از ائمه دارند.
اولين روايت او داستان امسلمه است كه رسول خدا (ص) مقداري خاك و تربت نوادهي خود را به او سپرده و ميفرمايد اگر حسين (ع) به سوي عراق رفت تو به اين خاك نظر كن اگر به خون تبديل شد بدان كه حسين (ع) كشته شده است. امسلمه هنگام حركت امام نزد او آمده و واقعه را ذكر ميكند و از او ميخواهد كه از رفتن به اين سفر منصرف گردد. نكتهاي كه در اينجا قابل توجه است پيشگويي امام حسين (ع) از قتل خويش و يارانش و چگونگي شرح دقيق مكان و كيفيت و زمان آن است. ايشان ميفرمايد: اي مادر، من روز و ساعتي كه كشته ميشوم و مكاني را كه در آن دفن ميگردم و ميدانم، قاتل خود و يا كساني كه با من ميجنگند، اعم از فرمانده، سرباز، نگهبان و كسي كه مرا ميكشد، كسي كه او را تشويق ميكند و نيز كساني را كه من از پيروان و خاندانم كشته ميشوند، فرد به فرد، بزرگان، اسامي قبايل و عشاير آنان را ميشناسم و ميدانم. اگر دوست داري محل قتل خود را به تو نشان دهم. امسلمه گويد با من كلام ديگري سخن نگفت و نام خدا بر زبان آورد و زمين را شكافت به گونهاي كه من قتلگاه او و موقعيت ياران او را ديدم. سپس امام فرمود من در روز عاشورا و روز شنبه كشته ميشوم. امسلمه روزها را ميشمرد تا اينكه به آن روز رسيد. وي در خواب كساني را ديد كه ميگريند و خبر از شهادت حسين (ع) ميدهند. سراسيمه از خواب بيدار شده و به بيرون از خانه دويد. وقتي مردم از علت نگراني او پرسيدند گفت به خدا قسم حسين (ع) و يارانش كشته شدهاند. آنان نپذيرفتند، امسلمه به سراغ آن شيشه رفت و ديد خاك داخل آن به خون تازه تبديل شده است. [61] .داستان امسلمه چند منبع ديگر نيز آمده است [62] ولي روايات آن با يكديگر بسيار ضد و نقيض هستند؛ از جمله در جايي گفتگوي امسلمه با حسين (ع) حضوري، و در جاي ديگر مكاتبهاي بوده است. در يك روايت، امسلمه، حسين (ع) را در مكه ديده است در حالي كه امسلمه در مدينه زندگي ميكرده و در روايتي گفته شده كه حسين (ع) را در مدينه ديده در صورتي كه حسين (ع) از ابتدا به قصد مكه حركت فرموده و در آنجا بود كه تصميم گرفت با اعزام مسلم بن عقيل و مساعد ديدن اوضاع عراق به آن سرزمين رهسپار شود. علاوه بر آن در اين روايت، حسين (ع) زمين را در مقابل امسلمه شكافته و قتلگاه خود را به او نشان ميدهد و مسائل ديگري كه اين بخش از روايت در ساير منابعي كه داستان امسلمه را ذكر كردند ديده نميشود. اين نكته قابل توجه است كه به اتفاق علماي شيعه، علم غيب ائمه محدود است و نميتوان گفت به جزئيات حوادث بطور كامل احاطه دارند. [63] بر اساس رواياتي كه نقل شده پيامبر (ص) از كشته شدن امام حسين (ع) خبر دادند نميتوان امام را از شهيد شدن در اين راه بيخبر دانست. آن حضرت بطور سربسته و كلي از شهادت خود خبر داشتند ولي اينكه ايشان بطور خارقالعادهاي زمين را شكافته و محل قتلگاه خود و ياران را به امسلمه نشان بدهد و يا اينكه نام يك يك شركتكنندگان در جنگ عليه خود را و حتي قبيله و آبا و اجداد آنان را بداند، در هيچ يك از منابع تاريخي و بويژه شيعه گزارش نشده و اين روايت ساخته و پرداخته غالياني چون حسين بن حمدان خصيبي است. كه براي ائمه اطهار مقام الوهيت قائل هستند و آنان را همانند خداوند به تمامي امور جهان، آگاه و عالم ميدانند. مسأله داستان امسلمه و گفتگوي او با حسين (ع) تنها خبري بوده كه پيامبر (ص) به امسلمه مبني بر شهادت ايشان دادهاند و بس [64] . اين در حالي است كه قبلا وقتي پيامبر (ص) توسط جبرئيل خبر شهادت امام حسين (ع) را دريافت ميكنند ميفرمايند اي كاش ميدانستم چه كسي حسين مرا به قتل ميرساند [65] چگونه است كه رسول خدا (ص) قاتل امام حسين (ع) را نميشناسد و نميداند ولي او خود تمامي آن را يك به يك و پشت در پشت آنان را ميشناسد؟!روايت دوم با شش واسطه به ابن حمزه ثمالي ميرسد كه وي از علي بن الحسين (ع) شنيده است. در اين روايت مسأله جمع كردن ياران و شيعيان توسط امام حسين(ع) در كربلا و سخن گفتن با آنان و اينكه هر كس ميخواهد ميتواند برگردد و گفتگوي ياران و جاننثاران آن حضرت در اين مورد را ثبت كرده است كه ميگفتند ما هرگز تو را تنها نميگذاريم. در اين روايت، حسين (ع) از چگونگي، مكان، زمان شهادت يك يك ياران خود و نيز فرزند شيرخوارهاش علياصغر بر روي دستان خود بوسيله تيري كه از سوي حرمله پرتاب خواهد شد، خبر ميدهد. [66] .سومين روايت كه بدون ذكر سلسله راويان به امام صادق (ع) ميرسد اين است كه وقتي امام حسين (ع) از مدينه خارج ميشوند. گروهي از ملائكه صف به صف در حالي كه نيزههايي از درختان بهشت در دست خود داشته، پيرامون آن حضرت ايستاده، بر او سلام ميكنند و ميگويند يا حجةالله علي خلقه بعد جده و ابيه و اخيه، خداوند ما را فرستاده است تا تو را ياري رسانيم و نيز در اين روايت از گروهي جنيان سخن به ميان ميآيد كه سر راه حسين (ع) ايستاده و ميگويند ما شيعه و پيرو تو هستيم؛ اگر به ما فرماندهي همهي دشمنان تو را ميكشيم ولي آن حضرت از قضا و قدر الهي و شهادت حتمي خود سخن ميراند و حمايت آنان را نميپذيرد. [67] دربارهي اين روايت بايد گفت اگر چنين است چرا همانگونه كه قبلا گفته شد امام (ع) هنگام شهادت علياصغر از امداد الهي مأيوس شده بودند [68] اين روايت با آن مطلب چگونه ميتواند سازگاري داشته باشد؟ ثانيا همانگونه كه ميدانيم و منابع نيز تصريح كردهاند امام حسين (ع) از افراد بسياري درخواست كمك كرده، چگونه كمك فرشتگان را كه از طرف خدا آمده بودند رد كرد؟گزارش چهارم با شش واسطه به سعيد بن المسيب ميرسد كه وي هنگام حج به محضر امام سجاد (ع) شرفياب شده و اجازه انجام فريضهي حج را از ايشان گرفته است. وي نقل ميكند هنگام طواف مردي را ديده كه دو دست در بدن نداشته و با حالتي زار و پريشان به پردهي كعبه التجا كرده، زاري ميكند. وقتي از او در مورد گريهاش ميپرسند ميگويند من گناهي كردهام كه خداوند هرگز مرا نميبخشد. آنگاه واقعه را چنين شرح ميدهد كه او شتربان امام حسين (ع) بوده است. وقتي با آن حضرت به سوي عراق حركت ميكند، امام براي گرفتن وضو كمربندي را از جامه خود باز ميكردند كه اين كمربند بسيار زيبا بوه و اين شتربان شيفته آن شده است، وقتي امام حسين (ع) كشته ميشوند وي خود را در گودالي مخفي كرده و شب هنگام بيرون ميآيد. جنازههاي شهدا بر زمين افتاده و همچون ماه ميدرخشد گويا اكنون شب نيست. وي در ميان كشتهها به جستجوي بدن امام حسين (ع) ميپردازد و سپس به باز كردن آن كمربند كه بر جامه زيرين بسته بوده ميپردازد ولي دست راست امام، گرهي آن كمربند را محكم ميگيرد، وي نيز شمشير شكستهاي يافته و دست راست آن حضرت را قطع ميكند ولي ميبيند گرهي سمت چپ آن كمربند با دست چپ حسين (ع) محكم گرفته ميشود لذا دست چپ حسين (ع) را نيز قطع ميكند و كمربند را از جامهي زيرين او در ميآورد به گونهاي كه بدن مبارك برهنه ميشود. وي سپس ميافزايد: ديدم آسمان و زمين به لرزه در آمد و صداهايي شنيده شد كه «وا ابناه، وا حسيناه» من خود را به سرعت در بين كشتهها مخفي كردم و به آن صحنه نگريستم. سه مرد و يك زن را كه اطراف آنان فرشتگان و ملائك بسياري بودند ديدم. آن زن كه در ميان آنان بود شيون ميكرد: وا حسيناه، فداك جدك و ابوك و امك و اخوك. ديدم بدن حسين (ع) در حالي كه سر ايشان بر روي آن قرار گرفته بود بلند شده و نشست و ميگفت لبيك يا جداه يا رسولالله و يا اميرالمؤمنين و يا اماه يا فاطمه يا اخاني المقتول بالسم. آنان كنار اين بدن نشستند. فاطمه ميگفت اي رسول خدا آيا اجازه ميدهي از خون حسين (ع) پيشاني خود را خضاب كنم و خدا را در روز قيامت بدينگونه ملاقات كنم؟ پيامبر اجازه داده و فاطمه چنين كرد و رسول خدا (ص) و علي (ع) و حسن (ع) نيز با خون او سر و دستان خود را مسح كردند. در اين حال شنيدم پيامبر (ص) فرمود اي حسين فداي تو شوم چه فرد ناپاكي دست راست و چپ تو را قطع كرده است. حسين (ع) گفت: يا جداه شترباني از مدينه همراه من بود و نگاهي به جامهي من انداخته و شيفته كمربند من شده بود. ميخواستم به او ببخشم و ميدانستم كه او چنين عملي را با من خواهد كرد. وقتي كشته شدم به جستجوي من آمد و مرا بدون سر يافت. جامه مرا بازرسي كرد و آن كمربند را يافت و بر گرهي آن زد تا باز كند من دست راست خود را بر آن گرفتم وي شمشيري يافته و دست راست مرا قطع كرد و سپس دست چپ من را نيز همين گونه قطع كرد. آن شتربان ميافزايد رسول خدا (ص) رو به من كرد و فرمود: واي بر تو، خداوند روي تو را در دنيا و آخرت سياه گرداند و دستان تو را قطع كند. وي ميگويد هنوز دعاي او تمام نشده بود كه دستان من از شانهها متلاشي و قطع شد و قطعهاي از آتش صورت مرا برگرفت، لذا من به سوي اين خانه (كعبه) پناه گرفتم و ميدانم كه خداوند هرگز مرا نميبخشد. وقتي اين داستان را مردم مكه شنيدند همگي با فرستادن لعنت بر او به خداوند تقرب ميجستند. [69] .با بررسي مجموع روايات خصيبي به يك جريان فكري كه ناشي از تفكرات غلات شيعه است دست مييابيم؛ تفكري كه براي ائمه اطهار مقامي خداوندگونه قائل است. به رغم آنكه خداوند در قرآن كريم به پيامبر (ص) ميفرمايد: قل انا بشر مثلكم، باز در اينجا ميبينيم كه راوي اين روايات در مورد امام حسين (ع) مقامي مافوق انساني قائل است. او همانند خداوند از غيب آگاه و بر همه اسرار عالم داناست. داستان شتربان از عجايب روزگار است. چنين امر غريبي حتي از پيامبر (ص) نيز روايت نشده است. گفتن اين مطالب يعني اينكه بدن بدون سر امام (ع) و در مقابل آن ساربان از كمربند جامهي خود دفاع كند و يا در مقابل پيامبر (ص) بنشيند و نيز بالاتر از آن اينكه شتربان بتواند با چشمان خود فرشتگان، ملائكه، رسول خدا (ص)، فاطمه (س)، علي (ع) و حسن (ع) را ببيند و گفتگوي آنان را بشنود و داستانهايي از اين قبيل به نظر ميرسد چيزي جز وهن شيعه و خدشهدار ساختن اعتقاد آنان به دنبال ندارد و شيعه را در اذهان عامه، مشتي خرافي نشان ميدهد و در نتيجه هدف قيام حسيني (ع)، كه همانا اجراي امر به معروف و نهي از منكر و خروج بر امام جائر است، تحت الشعاع آن قرار ميگيرد. انحرافي كه با چنين رواياتي در اذهان عامه پديد آمده است اكنون پس از يكهزار و سيصد و اندي سال در واقعه «تنور مباركه» در شهر نجفآباد رخ مينمايد.نكته ديگري كه شايان گفتن است اينكه با نگرشي به دوراني كه حسين بن حمدان خصيبي در آن ميزيسته، يعني قرن چهارم كه در سرزمين شام و حلب، دولت شيعي حمدانيان و در رأس آن سيف الدوله حمداني حكومت داشته است، بايد گفت بعضي از مورخان برخلاف دورانهاي گذشته كه همواره در جو خفقان حاكمان اموي و عباسي شام، جرأت و قدرت بيان اعتقادات خويش را نمييافتهاند، در اين زمان براي طرح بسياري از مسائل در مورد ائمه، ميدان را باز ديده و چه بسا به سبب اين آزادي به افراط و غلو نيز افتادهاند.
ابو عبدالله محمد بن احمد شمسالدين الذهبي دمشقي متوفي سال 748 قمري يكي از مورخان و محدثان بنام شافعي دمشق است كه «تاريخ الاسلام» او بسيار مشهور است. تأليف او در سي جلد به چاپ رسيده و از آنجا كه شيوهي او بر اساس «حوليات» يعني سالنگاري است، دربارهي واقعه عاشورا و مقتل الحسين (ع) در ضمن حوادث سال 61 هجري و مجلد سوم آن سخن گفته است.1- وي در ابتدا با ذكر اينكه مردم كوفه به حسين (ع) نامه نوشته و او را به شهر خود دعوت كردند، از كساني چون ابوسعيد خدري، مسيب بن نجبه فزاري، ابنعباس، عبدالله بن مطيع، عبدالله بن عمر، عبدالله بن جعفر ياد ميكند كه سر راه امام را گرفته و يا با او مكاتبه كرده و نسبت به عواقب اين اقدام به او هشدار دادهاند. سخني كه از همهي اين افراد گزارش شده اين است كه اي حسين! كوفيان به عهد خود وفادار نيستند، آنان همان كساني هستند كه پدر تو را كشتند و برادرت را مسموم ساختند و تو را هم خواهند كشت. [70] .الذهبي گزارشي از پاسخ امام به آنان نميدهد جز پاسخي كه به نامه عبدالله بن جعفر همسر زينب سلام الله عليه از سوي ايشان داده شده كه امام در آن فرمود: جد خود رسولالله (ص) را در خواب ديده و ناچار هستم به اين سفر عازم شوم. [71] در هيچ يك از اين گزارشها سخني از مقصد و هدف والاي امام، كه همانا اجراي امر به معروف و نهي از منكر، جهاد براي احقاق عدالت، مبارزه با حكام فساق و فجار و... باشد در ميان نيست در صورتي كه امام (ع) از ابتداي سفر تا هنگام شهادت در مواقع مختلفي هدف خويش را بيان كرده و منابع نيز ضبط كردهاند. طبيعي است شمسالدين الذهبي به عنوان يكي از مورخان بزرگ اهل سنت از طرفي خود مستقيما به ثبت اين گزارشها تمايلي ندارد و از سوي ديگر، روايات خود را از دو مورخ ديگر اهل سنت يعني ابنسعد و نيز ابنعساكر صاحب تاريخ دمشق گرفته است كه آنان نيز به عنوان تاريخنگاران برجستهي مكتب اهل سنت، مسأله مهم مورد نظر را ناديده رفته و ذكري از آن به ميان نميآورند.2- روايت ديگري كه با گزارشهاي مورخان ديگر، سازگاري ندارد اين است كه عمر بن سعد ابيوقاص توسط فردي خبر قتل مسلم بن عقيل را به حسين (ع) ميرساند، [72] در حالي كه چنين نيست و عمر بن سعد به قولي كه به مسلم براي رسانيدن خبر قتل او داده بود عمل نكرد و اما تنها توسط حر بن يزيد رياحي كه راه را بر ايشان گرفته بود از شهادت مسلم آگاه شد [73] نكته جالبتر در اين روايت اينكه وقتي اين خبر به حسين (ع) رسيد علياكبر از پدرش خواست تا بازگردد و گفت مردم عراق با او حيله كرده و چون به عهد خود وفادار نيستند، شما هم مسئوليتي در برابر آنان نداريد، ولي در مقابل، فرزندان عقيل گفتند اكنون نميتوان بازگشت و حسين (ع) را به رفتن تشويق ميكنند! در اين حال حسين (ع) از اصحاب ميخواهد كه هر كس دوست دارد ميتواند برگردد [74] گزارش ذهبي معنايي جز سست و مردد نشان دادن نزديكترين كسان حسين(ع) يعني فرزند برومندش علياكبر نسبت به اين امر عظيم و واجب الهي در برندارد. البته بايد افزود درخواست علياكبر براي بازگشت در منابع ديگر ذكر نشده است.3- گزارش ديگري كه الذهبي ثبت كرده، صحبت امام با كساني است كه راه را بر او گرفتند، ايشان از آنان ميپرسند آيا شما چيزي را كه پيامبر (ص) از مشركان پذيرفت از من نميپذيريد؟ آنان گفتند آن، چه بود؟ امام پاسخ فرمود وقتي از او تقاضاي صلح ميكردند ميپذيرفت. آنان نيز جواب منفي دادند. اين روايت همانند روايت ابنعساكر مسأله تقاضا و شرط امام حسين (ع) براي ديدار و بيعت با يزيد را مطرح ميكند [75] كه قبلا بطلان آن را روشن ساختيم.4- ذهبي همانند كه ابنعساكر و خصيبي به ذكر غرايب و تغييراتي كه پس از قتل حسين (ع) در نظام هستي پديد آمده ميپردازد كه با آنها مشابه است ولي به چند مورد متفاوت از آن اشاره ميكنيم:1- پس از قتل حسين (ع) به مدت شش ماه آسمان قرمز بود.2- گياهان صحراي كربلا كه سبز بودند همگي در آن روز خاكستر شدند.3- وقتي شتري را در اردوگاه كشتند گوشت آن مثل چوب شد.4- ابنعباس در آن روز پيامبر (ص) را ديد كه شيشهاي از خون در دست داشت و به ابنعباس ميگفت اين خون حسين (ع) و اصحاب اوست.5- امسلمه گريه و نوحهسرايي جنيان بر حسين (ع) را شنيده است.6- تمامي مردم شنيدند كه جنيان در آن روز بر حسين (ع) عزاداري ميكنند و اشعاري در مصيبت قتل او ميسرايند. [76] .
5- يكي ديگر از ترفندهاي زيركانهي مورخان شامي از جمله ذهبي و ابنكثير مبرا ساختن يزيد از قتل امام حسين (ع) است كه عمدتا كوشيدهاند بار اين گناه عظيم و نابخشودني را از دوش وي برداشته، به گردن عبيدالله بن زياد بگذارند و چنين وانمود سازند كه وي بطور مستقل و بدون اجازه يزيد به قتل امام اقدام كرده و يزيد به اين امر راضي نبوده است. شمسالدين الذهبي رواياتي در اين مورد ذكر ميكند؛ از جمله اينكه وقتي سر حسين (ع) نزد يزيد فرستاده شد، او سر مبارك را بين دستان خويش قرار داد و ميگريست و پس از سرودن شعري ميگفت اما به خدا سوگند اگر من همراه تو بودم هرگز تو را نميكشتم. سپس امام سجاد (ع) به او ميگويد اگر رسول خدا (ص) ما را چنين مغلوب و در غل و زنجير ميديد دوست داشت كه ما از آن غل رهايي يابيم، يزيد نيز گفت راست ميگويي و دستور داد او را از غل رهانيدند و سپس هر چه اسيران خواستند براي آنان فراهم كرده و آنان را به سوي مدينه بازگرداند. [77] در روايت بعدي ناراحتي يزيد از اقدام عبيدالله را و حتي اينكه وي بر ابنمرجانه لعنت فرستاده و همهي گناهان را به گردن او مياندازد از طبري گزارش ميكند و پس از آن روايت ديگري از قول امام سجاد (ع) نقل ميكند كه ما، در حضور يزيد گريهي او را هنگام ديدن سر مشاهده كردهايم و او به ما هر چه خواستيم بخشيد و سپس طي نامهاي به مسلم بن عقبه حاكم مدينه سفارش فراواني نسبت به ما كرد. [78] .ابنكثير نيز در «البداية والنهاية» همچون ذهبي ميكوشد تا يزيد را از قتل حسين (ع) مبرا سازد. وي علاوه بر روايات ذهبي روايات ديگري نيز گزارش ميكند؛ از جمله اينكه:1- وقتي سرهاي شهدا را حضور وي آوردند گريست و گفت من از اطاعت شما بدون قتل حسين (ع) خشنودتر بودم. خداوند ابنسميه را لعنت كند؛ به خدا سوگند اگر من در كار او بودم از او ميگذشتم. خداوند حسين (ع) را رحمت كند.2- در روايت ديگري آمده است، خداوند ابنمرجانه را خوار كند. اگر بين او و اين خاندان خويشي و قرابتي و رحمي بود با آنان چنين نميكرد.3- يزيد به زحر بن قيس كه سرهاي شهدا را آورده بود صلهاي نداد و هنگامي كه يحيي بن حكم برادر مروان، شعري در تجليل از عبيدالله و اقدام او سرود بر سينهي او زد.4- در روايتي ديگر از مهرباني يزيد نسبت به امام سجاد (ع) سخنها گفته ميشود كه يزيد هيچ غذايي در ظهر و شام نميخورد مگر آنكه علي بن الحسين (ع) را با خود هم غذا ميكرد. و وقتي خواست اهل بيت و اسرا را به مدينه بازگرداند به او گفت: خداوند سميه را تقبيح و خوار نمايد، به خدا سوگند اگر من كنار پدرت بودم چيزي نبود كه از من بخواهد و من به او ندهم و تا حد توان از او مرگ را بازدارم حتي اگر به هلاكت بعضي از فرزندان من منجر ميشد ولي خداوند چنين خواسته بود كه ديدي، آنگاه مال فراواني به آنان بخشيد و بهترين لباسها را پوشانيده و به فرستاده خود نسبت به آنان سفارش نمود. ابنكثير پس از ذكر اين روايات ميگويد اين امر، گفتههاي روافض (شيعيان) را رد ميكند كه ميگويند اسيران بر شترهاي برهنه بدون پالان و جهاز سوار كردند و لباسهاي آنان به گونهاي پاره بود كه پشت و مقابل آنان ديده مي شد. سپس در پايان، خود اظهار ميدارد كه يزيد به كشتن حسين (ع) راضي نبود و آنچه به گمان ميآيد اينكه اگر قبل از آنكه حسين (ع) كشته شود او اطلاع مييافت او را رها ميكرد. [79] .
1- يزيد براي گرفتن بيعت از حسين (ع) در همان ابتدا به حاكم مدينه نوشت كه يا از او بيعت بگير و يا سر از تن او جدا كن و براي من بفرست؛ [80] به عمرو بن سعيد دستور ميدهد به بهانه انجام حج با گروهي به مكه رفته، حسين (ع) را دستگير كند و نزد او بفرستد و اگر امتناع كرد او را بكشد. [81] .2- عبيدالله بن زياد لحظه به لحظه، حركت امام (ع) به سوي عراق و نيز گزارشهاي رسيده از عمر بن سعد و برخورد او با سپاه حسين (ع) و كشته شدن آن حضرت را به اطلاع يزيد ميرسانيد كه مكاتبات او با يزيد ثبت شده است. [82] ، پس نميتوان پذيرفت كه يزيد از اين حادثه بياطلاع بوده است.3- مسأله چوب زدن يزيد بر دهان مبارك حسين (ع) در تمامي منابع شيعه و سني مضبوط است [83] كه اين امر نشاندهنده سرور وي نسبت به قتل آن حضرت است!4- يزيد هنگامي كه با چوب به دهان حسين (ع) ميزند اشعاري ميخواند كه در آن سرور خويش را از گرفتن انتقام اجداد خود (بنياميه) در روز بدر كه به دست علي (ع) كشته شدند، بيان ميكند. [84] .5- يزيد دستور داد براي عبرت همگان سرهاي مبارك شهدا و نيز سر امام حسين (ع) را سه روز بر دروازههاي دمشق و نيز جامع اموي آويزان كنند. [85] .6- خطبههاي كوبندهي حضرت زينب در مقابل يزيد و افشاگريهاي او در مورد اينكه يزيد ميكوشد تا نور اهل بيت رسول خدا (ص) را خاموش كند و نيز كينههايي كه او از گذشته در دل دارد و مسائل ديگر ميتواند وضعيت اين تحريفات را روشنتر كند. [86] .7- هنگامي كه خبر اعزام كاروان اسيران كربلا و سرهاي شهدا در دمشق به يزيد رسيد، وي دستور داد تا شهر را آذين بسته و بيارايند و زنان و مردان همگي براي تماشاي كاروان حاضر شوند. [87] .8- يزيد با سرور و شادي به امام سجاد (ع) و زينب كبري (س) ميگويد ديديد كه خداوند چگونه شما را خوار و ذليل ساخت. [88] .9- در روايت ديگري يزيد به علي بن الحسين (ع) ميگويد اي علي، پدر تو خويشي مرا قطع كرد و حق مرا نشناخت و در حكومت با من به نزاع برخاست و خداوند نيز با او چنين كرد كه ديدي. [89] .10- از همهي اين مسائل مهمتر اينكه نبايد از گرايش مورخان شامي و اهل سنت به حاكمان اموي و احترامي كه نسبت به معاويه و فرزندش يزيد قائل هستند غافل شد و ديگر اينكه دورههايي كه اين مورخان شامي در آن ميزيستند و ما قبلا به آن اشاره كرديم، جريان تاريخنگاري را بدان سو كشانيدند كه از آن سخنها گفتيم.11- نكته آخر اينكه ممكن است واقعا يزيد براي عوامفريبي و تبرئه خود به چنين اقداماتي نيز متوسل شده باشد و مورخان وابستهي اموي به آن پر و بالهايي داده باشند.
عمادالدين ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير قرشي دمشقي در سال 701 هجري در بصري (جنوب سوريه كنوني) متولد شد و در سال 774 هجري در دمشق از دنيا رفت. [90] ابنكثير در علوم مختلف اسلامي سرآمد دوران خود شد و شاگردان زيادي تربيت كرد و از استادان فراواني بهره جست؛ يكي از اين استادان كه از او بهرهي فراواني برد و در حقيقت خط فكري، مذهبي و سياسي وي را ترسيم كرد، ابنتيميهي مشهور بود. به گونهاي كه ميدانيم ابنتيميه بنيانگذار مكتبي شد كه با مذاهب چهارگانه اهل سنت نيز تضاد داشت. عناد ويژهي او با باطنيان و شيعه و ائمه اطهار بر همگان روشن است. مكتب سياسي مذهبي ابنتيميه شكافي عميق در اسلام پدد آورد و نهايتا با پيروي محمد بن عبدالوهاب از عقايد وي، مكتب وهابيت پايهگذاري شد، ابنكثير خود از مقام استاد خويش ابنتيميه ستايش فراواني كرده است. [91] به علت همين تأثيرات، در امر دين بسيار سرسخت و متعصب بود و به رغم مخالفتهاي فراواني كه درآن عصر نسبت به آراي ابنتيميه وجود داشت. وي نيز خود را سپر بلاي او كرده و بويژه در مقابل شيعه مواضع تند و خصومتآميز ميگرفت. دشمني و عناد او با شيعه در جاي جاي اثر او يعني «البداية و النهاية» بوضوح آشكار است. [92] به رغم اين خصومت، وي از ائمه شيعه به احترام ياد كرده و از مقام آنان بويژه حسين (ع) بسيار تجليل و حتي قاتلان او را مورد لعنت و ناسزا قرار ميدهد. بسياري از روايات او، كه عمدتا گزارشهايي طولاني است، از ابيمخنف است و شايد در ميان مورخان شامي وي مفصلترين اطلاعات تاريخي را در مورد قيام حسين (ع) ارائه ميدهد.
ابنكثير در «البداية و النهاية» كه در چهارده مجلد بوسيله دارالفكر در بيروت به چاپ رسيده است دربارهي شخصيت امام حسين (ع) و مقتل او در مجلد هشتم يك مبحث مستقل آورده است. اين فصل كه با عنوان «قصة الحسين بن علي رضي الله عنهما و سبب خروجه باهله من مكة الي العراق و طلب الامارة و كيفية مقتله رضي الله» است، در بيش از پنجاه صفحه نوشته شده كه در ميان مورخان شامي، طولانيترين گزارش به شمار ميآيد. وي در عنوان ياد شده هدف قيام امام حسين (ع) را طلب حكومت و دستيابي به قدرت (و طلب الاماره) ذكر ميكند و با اين سخن به اين قيام، ماهيتي سياسي - دنيوي ميبخشد. وي در اين فصل پس از آنكه شمهاي كوتاه از زندگي حسين (ع) ذكر ميكند، گزارش قيام را ابتدا از حركت آن حضرت به مكه و سپس بيان انبوه نامههاي رسيده به ايشان از كوفه و نيز اعزام مسلم به اين شهر آغاز ميكند. گزارش او دربارهي مأموريت مسلم و مقتل او طولانيترين گزارشهاست كه با ساير منابع معتبر سازگاري دارد و اما مواردي را كه آشكارا در آن تحريف صورت گرفته و يا نشاندهندهي تفكر و پردازش سياسي، مذهبي اهل سنت و مورخان شامي به قيام كربلاست، ميتوان چنين بيان كرد:الف - گزارش نامأنوسي هنگام شرح زندگي امام حسين (ع) در دوران معاويه ميدهد كه در منابع معتبر فتوحات جز ابنعساكر نيامده است و آن اينكه از هنگام وفات حسن (ع)، حسين بن علي (ع) همه ساله به سوي معاويه رفته و او ايشان را گرامي ميداشت و به وي صله ميبخشيد؛ اين در حالي بود كه در لشكري به فرماندهي يزيد بن معاويه به نبرد در قسطنطنيه اعزام شده مشغول جهاد عليه كفار بود؛ [93] اين روايت در مبحث ابنعساكر مورد نقد و بررسي قرار گرفت.ب - در جاي ديگر از قول ابيمخنف و او از دو نفر ديگر نقل ميكند كه براي حج از كوفه خارج شديم و در كنار كعبه، حسين (ع) و عبدالله بن زبير را با يكديگر در گفتگو ديديم، شنيديم كه ابنزبير به حسين (ع) ميگفت اگر ميخواهي در اين شهر اقامت كني ما امر حكومت و خلافت را به تو ميدهيم و تو را ياري كرده و با تو بيعت ميكنيم، حسين (ع) به او پاسخ ميدهد پدرم به من گفت كه در خواب ديدم در كنار كعبه قوچي را ذبح ميكنند و من نميخواهم آن قوج باشم. آنچه مسلم است عبدالله بن زبير خود مدعي قدرت و خلافت بوده و براي او بسيار بهتر بود كه حسين (ع) از مكه خارج شود تا وي بتواند بدون رقيب برجستهاي دست به تثبيت قدرت سياسي و جاهطلبيهاي خويش بزند. در واقع او به سبب مسائلي كه پدرش با حسين (ع) در جنگ جمل داشت نسبت به او نه تنها خوشبين و موافق نبود بلكه كينههايي نيز از او در دل ميپروراند و عاقلانه به نظر نميرسد كه وي از حسين خواسته باشد تا قدرت و خلافت را در دست گيرد. در ثاني ابنعساكر چند روايت در اين مورد ذكر كرده كه حاكي از تشويق حسين (ع) توسط ابنزبير براي رفتن به عراق بوده و حتي ابنعباس به زبير ميگويد حسين (ع) ميرود و حجاز را براي تو خالي ميگذارد [94] ابنكثير سپس وارد مبحث اصلي يعني مقتل الحسين (ع) شده و در عنواني كه ارائه ميدهد عقايد و موضع خود را عليه شيعه آشكار ميسازد: «و هذه صفة مقتله رضي الله عنه مأخوذة من كلام ائمة هذا الشأن لا كما يزعمه اهل التشيع من الكذب الصريح و البهتان» (اين توصيفي از مقتل حسين رضي الله عنه است كه از سخنان پشوايان اين كار و صاحبنظران برگرفته شده نه بر اساس آنچه اهل تشيع با دروغ صريح و بهتان دربارهي آن ميانديشند).ج - نكته ديگر اينكه ابنكثير و ساير مورخان و حتي نويسندگان شيعي با ذكر رواياتي، عمر بن سعد را فردي مصلح، سازشكار، دوستدار حسين (ع) و... ترسيم كردهاند. او در اين منابع كسي معرفي شده است كه همواره ميكوشد تا كار حسين (ع) را بر دوش نگيرد، هنگامي كه با او روبرو ميشود تلاش ميكند تا مسأله را به صلح و مدارا پايان دهد و در نامههايي كه به عبيدالله مينويسد سعي ميكند مسأله را بدون درگيري پايان دهد. [95] وي كسي است كه امام سجاد (ع) وقتي عمر بن سعد مانع كشتن او ميشود در حق او دعا ميكند كه خداوند تو را جزاي خير دهد كه مرا از شر آنان رها كردي! [96] عبيدالله بن زياد به او نامه مينويسد كه من تو را نفرستادم كه با حسين (ع) مدارا و نجوا كني، كار آنان را يكسره كن، يا فرماندهي را به شمر واگذار و... [97] حال در كنار اين تصوير، روايات ديگري است كه دقيقا نقطه مقابل اين تصويرپردازي است؛ از جمله:1- وقتي عبيدالله، شمر را نزد او اعزام داشت كه يا كار را يكسره كن و يا اين امر را به شمر بسپار، ميگويد هرگز چنين نميكنم و كار حسين را خود يكسره ميسازم. [98] اگر او فردي مردد بود چرا در اين اوضاع از اين ننگ خود را رهايي نبخشيد؟2- عمر بن سعد بر اساس دستور عبيدالله با قساوت هر چه تمامتر دستور ميدهد تا لشكريان آب را بر حسين (ع) ببندند و قسم ميخورد كه هرگز نخواهد گذاشت آنان قطرهاي آب بنوشند همانگونه كه عبيدالله گفته بود.3- براي شروع جنگ، او اولين كسي است كه به طرف اردوگاه حسين (ع) تير مياندازد و ميگويد شاهد باشيد كه من اولين تير را به سوي آنان پرتاب كردم؛ گويي ميخواهد اين افتخار را براي خود ثبت كند.4- عمر بن سعد تنها به كار فرماندهي مشغول نبود بلكه خود ميجنگيد و بسياري از ياران حسين (ع) را به شهادت ميرسانيد.5- وقتي حسين (ع) فرزند خويش، علياصغر، را در سينه خود گرفته بود عمر بن سعد به حرمله دستور داد گلوي او را نشانه بگيرد.6- هنگامي كه حسين (ع) تنها مانده و به جنگ مشغول بود، عمر بن سعد خود مستقيما براي زودتر از پا در آوردن حسين (ع) دستور ميداد و ميگفت همگي با هم بر او از طرف حمله بريد كه او فرزند شجاعترين فرد عرب است.7- قطع سر مبارك حسين (ع) با اجازه او بود.8- پس از قتل حسين (ع) گفت چه كسي در ميان لشكريان است كه بر بدن حسين اسب بتازد و بدن او را پايكوب سم اسبها كند.9- وقتي غائله تمام شد او دستور داد تا سر همه شهدا را قطع كرده و آن را ميان قبايل تقسيم كنند تا نزد عبيدالله برده و با اين عمل نسبت به او تقرب جويند. [99] .حال چرا از او با اين همه جنايت و قساوت كه بدون هيچگونه ترديد و ترحمي انجام داد، چهرهاي مردد، سازشكار با حسين (ع)، متمايل به صلح و... ترسيم ميشود؟ جواب اين سؤال در يك سخن نهفته است و آن اينكه اولين راويان حادثه كربلا تقريبا از ميان اهل سنت بودهاند و حتي ابيمخنف كه شيعه بوده روايات او مورد استفادهي مورخان سني قرار گرفته و چه بسا حذف و تبديل و تغيير فراواني يافته باشد و در حقيقت ابتدا آنان او را اين گونه معرفي كرده و منابع شيعي نيز روايات مذكور را ارائه كردهاند. در مقابل نيز رواياتي كه از قساوتهاي عمر بن سعد ذكر شده عمدتا در منابع شيعي است. نكتهاي كه در اينجا بايد بدان توجه داشت اين است كه عمر بن سعد فرزند سعد بن ابيوقاص يكي از صحابه مشهور رسول خدا (ص) و عضو شوراي شش نفره خلافت است كه عمر بن خطاب آنان را انتخاب كرده بود. همان گونه كه ميدانيم اهل سنت نسبت به صحابه رسول خدا (ص) عقيده خاصي دارند و در حقيقت همانگونه كه ما به سيره ائمه خود اقتدا ميكنيم آنان نيز به سيره صحابه اقتدا ميكنند و حديثي نيز از پيامبر (ص) ارائه ميدهند «اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهديتم» (اصحاب من چون ستارگانند، به هر كدام اقتدا كنيد هدايت مييابيد.) حال، عمر بن سعد فرزند يكي از صحابهي بزرگ است كه جايگاه خاصي در ميان آنان دارد لذا آيا نميتوان اينگونه به نتيجه رسيد كه آنان ميخواستند تا حدودي چهرهي ننگ و رسوايي را از دامان اين صحابه بزدايند و عمر بن سعد را فرد مصلحي نشان دهند كه عبيدالله با اجبار او را به اين كار گسيل داشت و حتي جان او را در معرض تهديد قرار داد. ابنسعد گويد هنگام اعزام عمر بن سعد، عبيدالله گفت اگر او را سركوب نكني خانهات را آتش ميزنم و گردنت را قطع ميكنم. [100] در پايان اينكه عمر بن سعد به طمع حكومت ري دست به چنين جنايتي زد و عبيدالله اين حكومت را با شرط سركوبي حسين (ع) به او واگذار كرده بود. در اين مورد دو بيت شعر به عمر بن سعد منسوب است:ااترك ملك الري و الري منيتي ام ارجع مذموما بقتل الحسين (ع)و في قتله النار التي ليس دونها حجاب و ملك الري قرة عينيآيا حكومت ري را در حالي كه آرزوي من است رها كنم يا نكوهش و سرزنش در قتل حسين (ع) را پذيرا شوم كه در قتل او آتشي است و در وراي آن حجابي نيست در حالي كه حكومت ري نور چشم من است.التبه نميتوان اين مطالب را تنها به مسأله حكومت ري محدود كرد بلكه كينهها و اختلافاتي كه پدر او با علي (ع) داشت و مسائل قبيلهاي و ارزشهاي جاهلي را هم بايد بر آن افزود.د- مسأله ديگري كه در ارتباط با گزارشهاي ابنكثير قابل طرح است اينكه وي پس از پايان روايات خود در مورد حادثه كربلا، شيعه و در اصطلاح خود، روافض را مورد هجوم خود قرار ميدهد و ميگويد بسياري از رواياتي كه شيعه در اين مورد ذكر ميكند صحيح نيست. وي راوي آنها را ابومخنف دانسته و پس از آنكه وي را ضعيف و نيز شيعه ميخواند، علت استفاده از روايات او را عدم گرايش و اطلاع ديگران از اين واقعه بيان ميكند. ابنكثير آنگاه آداب و رسومي را كه شيعه در دوران آل بويه همانند بدعتهايي زشت مرسوم كردهاند، برميشمرد و از جمله ميگويد آنان همه جا را سياه پوشانيده، عزاداري ميكنند، به ياد تشنه بودن حسين آب نميخورند، زنان روسريها را از سر خود برداشته و بر سر و صورت ميزنند و هتك حرمت كرده و آداب شنيعي را رواج ميدهند. آنگاه وي آداب و رسوم ناصبيان را ذكر ميكند كه برعكس شيعيان در روز عاشورا غذاهاي مطبوع پخته، خود را ميشويند و ميآرايند و لباسهاي نو و فاخر ميپوشند و در حقيقت آن روز را عيد ميگيرند و سرور و شادي ميكنند. آنان اين كار را براي عناد با روافض انجام ميدهند.
از آنجا كه مورخان مكتب تاريخنگاري شام، تحتتأثير سلايق فكري و مذهبي خود و نيز اوضاع سياسي اعصار خويش و تمايلات حكومتهاي موجود به گزارش حادثه كربلا پرداختهاند لذا استفاده از روايات آنان بدون بررسي و مطابقت با ساير منابع مورخان مكاتب تاريخي ديگر از جمله عراق، حجاز، ايران و بويژه منابع شيعي به هيچ رو نميتواند تصويري واقعي و حقيقي از قيام امام حسين (ع) به دست دهد چرا كه تنها زماني ميتوان به حقيقت يك رخداد تاريخي دست يافت كه تمامي منابع را با يكديگر مطابقت كرد و بر اساس جرح و تعديل و نيز توجه به وابستگيهاي فكري و سياسي آن مورخان و اوضاع سياسي عصري كه در آن ميزيستهاند مورد مطالعه قرار داد. بديهي است بدون اين امر، نگرش به يك واقعه چيزي جز يك سونگري و ديدي ناقص به نخواهد بود و ما را به حقايق رهنمون نخواهد ساخت.
[1] ابنسعد، طبقات الكبري، 111 - 115: 7.
[2] نجدة خماش، الشام في صدر الاسلام،: 5624؛ احسان عباس، تاريخ بلاد الشام، ص 222 - 243.
[3] تاريخنگاري در اسلام، ترجمه و تدوين يعقوب آژند، ص 106.
[4] متوفي 442 هجري در شهرك معرة النعمان است. كتاب وي كه دربارهي حوادث قرن پنجم هجري و فتوحات تركان و هجوم فرانكها به سرزمين شام و بويژه حلب است از بين رفته ولي ابننديم در زبدة الحلب از آن بهره برده است.
[5] متوفي 444 هجري كتابي در باب تاريخ دمشق نوشت كه ابنعساكر از آن بهرههاي فراواني برده است.
[6] متوفي 365 هجري كتابي به نام تاريخ داريا نوشت كه در سوريه به چاپ رسيده است.
[7] متوفي 660 هجري كتابي عظيم در باب حلب نوشت و در آن تاريخي مفصل از شام در صدر اسلام تا قرن هفتم ارائه داد كتاب او با نام بغية الطلب في تاريخ الحلب توسط سهيل زكار در 1988 در دمشق به چاپ رسيد.
[8] متوفي 571 هجري مؤلف مشهور تاريخ مدينه و دمشق است كه در هشتاد جلد تأليف شده و جز بخشي از آن امروزه بر جاي نمانده كه توسط صلاحالدين المنجد در دمشق به سال 1371 ق چاپ شده است.
[9] متوفي قرن ششم هجري است كه كتابي در باب حلب نوشت و ابننديم از اثر او بهرههاي فراوان برده است. [
[10] متوفي 630 هجري از شيعيان مشهور حلب بود كه بيش از ده كتاب تأليف كرد كه يكي از آنها معادن الذهب امروزه موجود است و ساير آثار او در تأليفات متأخران مورد بهرهبرداري قرار گرفته است.
[11] متوفي 555 هجري ذيل تاريخ دمشق را نوشت كه توسط سهيل زكار در بيروت به سال 1403 به چاپ رسيد.
[12] كتاب شمسالدين الذهبي با تحقيق عمر عبدالسلام تدمري در دارالكتاب العربي بيروت به سال 1401 به چاپ رسيد.
[13] اين كتاب در ده جزء و پنج مجلد در دارالفكر بيروت به سال 1398 تجديد چاپ شد.
[14] متوفي 726 هجري است. بخشي از تأليف او در مورد دمشق در دار الكتاب الظاهرية موجود است و هنوز به چاپ نرسيده است.
[15] هروي به شرح مزارات و بقاع متبركه شيعه در شام پرداخت. كتاب وي با نام «زيارات الشام» در دمشق به چاپ رسيد.
[16] متوفي سده ششم هجري، «زيارات الشام» او در دمشق به سال 1981 م. به چاپ رسيد. اين كتاب به شرح زندگينامه صحابه، امامزادگان، سادات، صوفيه و عرفاي سوريه پرداخته و تقريبا از كتاب هروي تقليد كرده است.
[17] متوفي 674 هجري يك تأليف گسترده دربارهي مشاهير اسلام با عنوان «فوات الوفيات» به رشته تصنيف در آورد كه در سال 1951 م توسط محيالدين عبدالحميد در قاهره به چاپ رسيد. تأليفي نيز در تاريخ دمشق داشت.
[18] متوفي 795 هجري در مورد مشاهير فرقه خود يعني حنابله تأليفي نگاشت كه با عنوان «طبقات الحنابله» در دمشق به چاپ رسيد.
[19] متوفي 909 هجري و از مورخان شيعي شام است. وي كتابي با نام «ثمار المقاصد في ذكر المساجد» دربارهي تاريخ مساجد دمشق و مشاهيري كه آنها را احداث كرده بودند نگاشت كه توسط محمد اسعد طلس در بيروت به سال 1361 ق به چاپ رسيد.
[20] متوفي 953 هجري درتاريخ صالحيه كتابي با نام «القلائد الجوهريه في تاريخ الصالحيه» نوشت كه در سال 1956 م توسط محمد احمد دهمان در دمشق چاپ شد.
[21] كتاب او با نام «الدر المنتخب من تاريخ الحلب» در دمشق به سال 1404 ق چاپ شد.
[22] عزالدين محمد بن علي بن ابراهيم بن شداد، الاعلاق الخطيره في ذكر امراء الشام و الجزيره، حققه يحيي ذكريا عباره، دمشق، و زارة الثقافه 1991 م.
[23] فضلالله بن عمري در مورد مساجد دمشق بويژه جامع اموي تأليفاتي داشت كه يكي از آنها به نام الجامع الاموي توسط محمد مطيع الحافظ به چاپ رسيد.
[24] ابوالفلاح عبدالحي بن عماد حنبلي، شذرات الذهب في اخبار من الذهب، بيروت، دارالفكر، 1399 ق.
[25] ابن البقاد عبدالله البدري (قرن نهم)، نزهة الانام في محاسن الشام، بيروت، دار الرائد، 1980 م.
[26] محمد راغب طباخ الحلبي، اعلام النبلاء بتاريخ حلب الشهباء صححه محمد كمال، حلب، دار القلم العربي چاپ دوم 1408 ق.
[27] محمد بن علي عظيمي الحلبي (م 556)، تاريخ الحلب. تحقيق ابراهيم زعرور، دمشق 1984 م.
[28] كامل الغزي البابي الحلبي، نهر الذهب في تاريخ الحلب، تحقيق شوقي شعث، محمود الفاخوري، حلب، دار القلم العربي، 1412 ق.
[29] ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان 309:3.
[30] ياقوت حموي، معجم الادباء 76080:13؛ ابنخلكان، همانجا؛ ذهبي، سير اعلام النبلاء 555:20.
[31] كتابي كه توسط راقم ابن سطور مورد نقد و بررسي قرار گرفته به سال 1398 ق در مؤسسة المحمودي بيروت به چاپ رسيده است.
[32] ابنعساكر، همان كتاب، ص 7.
[33] در اين مورد ر. ك: مسعودي، مروج الذهب 72:3؛ شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال، ص 50.
[34] ابنعساكر، همان كتاب، ص 7.
[35] همان كتاب، ص 8 پ.
[36] همان كتاب، ص 165 - 191.
[37] همان كتاب، ص 197 - 201.
[38] پيشين، ص 199 - 201.
[39] پيشين، ص 205.
[40] ابنكثير، البداية و النهاية، 147:8.
[41] پيشين 170:8 و 175؛ شمسالدين الذهبي، تاريخ الاسلام، 13 - 12: 4؛ ابنعساكر، همان كتاب، ص 219.
[42] شيخ مفيد، الارشاد، 89:2؛ طبري، تاريخ الطبري، 414:5 به نقل از ابومخنف؛ طبرسي، اعلام الوري ص 223؛ فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ترجمه مهدوي دامغاني، ص 182: بلاذري، انساب الاشراف 182:2.
[43] منابع پيشين، همانجا.
[44] طبري، همآن كتاب، 312:3؛ نويري، نهاية الارب في فنون الادب، ترجمه مهدوي دامغاني، 174:7.
[45] ابنكثير، همانجا.
[46] بلاذري، انساب الاشراف 182:2.
[47] بنگريد به منابع پاورقي 42 و 44.
[48] ابنعساكر، همان كتاب، ص 242 - 261.
[49] مجمع الزوائد، 196:9.
[50] صحيح، حديث 3778.
[51] المسند 283:1.
[52] طبقات الكبري، ج 8، ص 172.
[53] همان كتاب ص 242 - 261.
[54] تاريخ الاسلام، 18 - 15: 4.
[55] بخاري، صحيح، 24:2؛ نويري، نهاية الارب، ترجمه دامغاني، 198:3؛ ابنشبه، تاريخ المدينه المنوره، 98:1.
[56] شيخ مفيد، ارشاد، ص 221.
[57] اردبيلي الغروي، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد 1: 237.
[58] نجاشي، فهرست اسماء مصنفي الشيعة، ص 50؛ خويي، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، 224:5؛ اردبيلي، جامع الرواة، 237:1.
[59] خويي، همان، 224:5.
[60] اعيان الشيعه، 345:4.
[61] همان كتاب، ص 202 - 204.
[62] ابنعساكر، تحقيق محمودي، ص 169 و 261؛ خوارزمي زمخشري، مقتل الحسين، 158:1؛ مسعودي، اثبات الوصية، ص 139.
[63] بنگريد به، مجلسي، بحارالانوار، 259:42؛ طبرسي، مجمع البيان،261:3.
[64] منابع پاورقي شماره 62.
[65] ابنعساكر، همان كتاب، ص 179.
[66] هداية الكبري، ص 204.
[67] همان كتاب، ص 206 - 207.
[68] شيخ مفيد، ارشاد، ص 211.
[69] هداية الكبري، ص 209.
[70] همان كتاب، 9 - 5: 4، اين روايات در بيشتر منابعي كه تاكنون ذكر كردهايم آمده است.
[71] پيشين، همانجا.
[72] پيشين 11:4.
[73] مسعودي، مروج الذهب، 66:3.
[74] تاريخ الاسلام، 11:4.
[75] همان 15:4.
[76] همان 15 - 18: 4.
[77] همان 19:4.
[78] همان 21:4.
[79] ابنكثير، البداية و النهاية، 203، 202، 196: 8.
[80] ابن اعثم كوفي، الفتوح 18:5.
[81] شيخ مفيد، الارشاد، 67:2 و 68.
[82] ابن اعثم كوفي، همان كتاب، 69:5 و 147.
[83] طبري، تاريخ الطبري، 276:6؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ 35:4؛ ابنكثير، البداية و النهاية 192:8.
[84] پيشين، همانجا.
[85] خوارزمي، مقتل الحسين 75:2؛ ابنكثير، همان كتاب 204:8.
[86] بنگريد به: طبرس، الاحتجاج، جلد دوم؛ مجلسي، بحارالانوار، جزء 45 از مجلد پانزدهم؛ ابن طيفور، بلاغات النساء؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسين او حديث كربلا.
[87] مجلسي، بحارالانوار 128-124: 45؛ باقر شريف القرشي، حياة الامام حسين (ع) 368:3.
[88] ابنكثير، همان كتاب 194:8.
[89] پيشين، همانجا.
[90] ابنعماد حنبلي، شذرات الذهب 231:6.
[91] البداية و النهاية 137:14.
[92] همان كتاب 309:9 و 4: 12.
[93] همان كتاب 151:8.
[94] همان كتاب، ص 204 - 201.
[95] بنگريد به تمامي منابعي كه تاكنون ارائه شده و از مقتل الحسين (ع) سخن گفتهاند.
[96] ابنكثير، همان كتاب 189:8.
[97] ابنسعد، طبقات الكبري، جلد هشتم، مقتل حسين بن علي (ع).
[98] منابع قبل، همانجا.
[99] بنگريد به طبري 3064:7 (ترجمه پاينده)؛ شيخ مفيد، الارشاد 118:2؛ ابنكثير، البداية و النهاية 189:8 ونيز ابنطاووس، اللهوف علي قتلي الطفوف؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسين او حديث كربلا؛ خوارزمي، مقتل الحسين. [
[100] همانجا.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».