منطق حسيني رويارو با خشونت و خودكامگي اموي

مشخصات كتاب

نويسنده: محمد جواد صاحبي
نشريه: فقه و اصول » حكومت اسلامي » زمستان 1381 - شماره 26

مقدمه

واژه خشونت در ادبيات سياسي سالهاي اخير نگاههاي مختلفي را به سوي خود معطوف داشته است. اين مفهوم در سه عرصه قابل پي‌گيري و تعريف است:1. خشونت در عرصه اخلاق فردي؛ در اين عرصه افرادي كه داراي رأفت، عطوفت، عفو و گذشت نيستند و مستبد و خودراي مي‌باشند، خشن ناميده مي‌شوند و اما كساني كه براي اعتقادات خود ارزش قائلند هستند و در اجراي احكام خدا قاطعيت دارند و در برابر متجاوزان به حدود الهي و براندازان نظام الهي قد علم مي‌كنند و با قدرت آنان را سركوب مي‌سازند و از گناه‌كاران مصرّ متنفرند و براي اظهار نفرت از آنان در صورت لزوم چهره درهم مي‌كنند و... ناميدن اينان به افراد خشن صحيح نيست.2. خشونت در عرصه سياست و حكمراني؛ در اين عرصه به افرادي كه فقط با توسل به زور، سركوب و تحميل و بدون منطق، دعوت و جذب، براي تصاحب حاكميت اقدام مي‌كنند و در تداوم حاكميت نيز، به همين شيوه‌ها متوسل مي‌شوند، خشن گفته مي‌شود و اين شيوه خشونت‌آميز است. اما چنانچه با منطق و دعوت و جذب اقدام شد و موانعي سر راه تبليغ قرار گرفت، توسل به قهر براي رفع آن، خشونت نيست، همچنان كه اگر حاكميت محقّق، مورد تهديد افراد خشن قرار گرفت، سركوب آن قهر و خشونت نيست يا اگر خشونت هم نام بگيرد، جايز و بلكه لازم است.3. خشونت در عرصه قانون‌گذاري؛ يعني قانون‌گذار در جعل قانون رعايت تناسب جرم و مجازات را نكرده باشد و بدون وجود جهات تنبيهي و عبرت‌آموزي براي جرم كوچكي مجازات بسيار سختي قرار داده باشد. چنين خشونتي نيز در هيچ‌كدام از احكام و حدود اسلام نيست زيرا در اين احكام و حدود تناسب جرم و كيفر و جنبه‌هاي بازدارندگي و عبرت‌آموزي كاملاً لحاظ شده و آن‌گاه جعل مجازات شده است. نهضت الهي سيدالشهدا (ع) كه با قاطعيت تمام در مقابله با ظلم و خودكامگي دستگاه بني‌اميه و ايستادگي آن حضرت بر مواضع بحق خويش تا سرحدّ شهادت و اسارت، جاودانه تاريخ شده است، به خاطر برخورد سراسر خشن و ظالمانه بني‌اميه و جبهه باطل، و جان‌فشاني و مقاومت جبهه حق نوعاً در اين فضا و از اين منظر نگريسته شده است كه كاملاً نيز درست است. اما در كنار اين نگاه و همراه با آن، مي‌توان يك بعد ديگر نهضت حسيني را نيز مورد توجه و اهتمام قرار داد. مقاله‌اي كه پيش روي داريد با همين نگاه از يك سو به خشونت در عرصه اخلاق فردي و عرصه سياست و حكمراني توجه داشته و اخلاق و سياست خشن و خودكامه امويان را تبيين كرده است و از سوي ديگر اقدام امام حسين (ع) را اقدامي در جهت احياي اخلاق و سياست رحيمانه و ليّنانه پيامبر (ص) و در تقابل با اخلاق و سياست خشن و خودكامه امويان ارزيابي كرده است. نويسنده محترم پس از اين بحث كه خشونت‌ستيزي يكي از صفات انسان‌هاي كامل و آزاده و از بارزترين بخش‌هاي رسالتِ پيامبر خاتم (ص) مي‌باشد و نبي اسلام با اين ويژگي به اصلاح جامعه قبيله‌اي جاهلي عصر خويش پرداخت، اوج رجعتِ به جاهليت، در نيمه نخست قرن اول اسلامي را در بيعت‌خواهي يزيد بن معاويه با توسل به خشونت و زور و تزوير مي‌شمارد و تأكيد مي‌كند، كه همين امر حسين‌بن‌علي (ع) را به عنوان وارث و احياگرِ سنّت پيامبر، به مبارزه با زورمداري و ديكتاتوري و ارتجاع حزب امري واداشت. ايشان سپس از مبارزه با استبداد و خودكامگي، رواج فرهنگ گفتمان، احياي فرهنگ محبّت و مهرباني؛ به عنوان روش‌هاي مبارزه سيدالشهدا (ع) با انحراف باند اموي نام برده و به بحث درباره آنها مي‌پردازد.

پيامبر و خشونت زدايي از جامعه جاهلي

اشاره

«خشونت» به عنوان يك روش براي نيل به فزون‌طلبي، گرچه از منظر اخلاق و حقوق انساني، همواره مذموم بوده است، اما به كارگيري آن از سوي فرادستان به جهت ارهاب و ارعاب و وادار كردن فرودستان به تسليم، ناپسندتر است. البته گاه ممكن است به عنوان وصف يك كنش بازدارنده، از روي اضطرار، ابزار تأديب و اصلاح به شمار آيد. مجازات‌هاي مقرر در اسلام از اين باب هستند، ولي هرگز نبايد حقيقت اكراه و اجبار، به عنوان روشي براي به‌دست آوردن يا حفظ حكومت پذيرفته شود. [1] .و مبارزه با چنين روش حكومتي يكي از صفات انسانهاي كامل و آزاده و واكنش فطري آنها در برابر رفتارهاي خشن خودكامگان و سلطه‌گران زورمدار است. موضوعي كه نيرومندترين علت‌هاي موجبه قيام حضرت سيدالشهدا و مبرم‌ترين نياز عصر آن حضرت و به ويژه روزگار ما به شمار مي‌آيد. اين مسأله از بارزترين بخشهاي رسالت پيامبر خاتم (ص) بخصوص در جامعه قبيله‌اي جاهلي بود؛ جامعه‌اي كه عصبيت‌هاي قومي، زورمداري و ارباب سالاري، خشونت را نهادينه و به گونه سنت و هنجار و فرهنگ عمومي در آورده بود. جامعه‌اي كه سلطه‌طلبي، فزونخواهي و برتري‌جويي، فخر قوم و قبيله به شمار مي‌آمد و براي رسيدن به آن هيچ منع و قيدي نبود و آيين و كيش شخصيت پيوسته تبليغ و ترويج و بر انديشه و روح و روان مردم تحميل مي‌گرديد. فرهنگ قبيله‌اي در هنگامه سلطه‌گري، رقيب بر نمي‌تابيد، بلكه ادامه حيات خود را در گرو رفيق موافق مي‌ديد. [2] .حاكميت در آن جامعه، در حقيقت حاكميت نفس اماره بر بشر زبون و ذليلي بود كه از بركت جبن و جهل رعيت به قدرت و حكومت دست يافته بود. اين انسان خودكامه جز اميال نفساني خود،هيچ چيز را گرامي و محترم نمي‌شمرد. دماء و اعراض مردمان بي‌ارج‌تر از گرد و غبار نعل اسبان و يا نيم‌خورده چارپايانش بود. [3] .تحقير ديگران، سخت‌گيري بر زيردستان و ريختن خون مظلومان براي كامراني امري مباح مي‌نمود وحتي براي ارضاي طبايع و عادات جاهلي، كودكان معصوم خود را به مسلخ مي‌سپرد. [4] .در چنين جامعه‌اي آزادگي و خشونت‌ستيزي و مبارزه با خودكامگي غريب مي‌نمود و اگر كس يا كساني از جور خودكامه‌اي به ستوه مي‌آمدند و بر او مي‌شوريدند، جنگ با خودكامه بود نه ستيز با خودكامگي. زيرا صفت خودكامگي هنجار و فرهنگ پذيرفته جامعه جاهلي بود كه همه را مبتلا و گرفتار كرده بود. پيامبر خاتم به هنگامه بعثت، براي اصلاح چنين جامعه‌اي، رواج فرهنگ گفتگو، مهرباني، مشورت، جذب و جلب و الفت و پرهيز از فشار و خشونت را در رأس برنامه‌هاي خود قرار داده بود. در رفتار فردي آن حضرت رحم و شفقت به زيردستان و كهتران را در خانواده و جامعه توصيه مي‌فرمود و خود در اين كار بر ديگران پيشي مي‌گرفت. مردمان با شگفتي مي‌ديدند كه آن بزرگوار، نوادگان خود حسن و حسين را بر دو زانوي خويش مي‌نشاند و ايشان را نوازش مي‌كند و گاه بر گونه‌ها و لبان آنها بوسه مي‌زند. و يا فرزندش ابراهيم را بر زانوي چپ و حسين (ع) را بر زانوي راستش مي‌نشاند و آنها را غرق در بوسه مي‌كند. [5] .حتي مي‌ديدند هنگامي كه حسين (ع) در كوچه‌هاي مدينه با كودكان به بازي مشغول بود، آغوش خويش را برايش مي‌گشود و هنگامي كه كودك به اين سو و آن سو مي‌دويد، او نيز به سويش مي‌دويد و پيوسته مي‌خنديد تا سرانجام نواده خود را در بر مي‌كشيد و رويش را مي‌بوسيد ومي فرمود: «حسينٌ مني و انا من حسين؛ حسين از من است و من از حسينم». [6] .گاه ديده مي‌شد كه به هنگام نماز جماعت نيز حسين (ع) بر پشت پيامبر (ص) سوار شده و پاهاي خود را به حركت در آورده و حلّ و حلّ مي‌گفت و پيامبر هر گاه كه سر از سجده بر مي‌داشت به آرامي او را به زمين مي‌گذاشت و در كنار خود مي‌نشاند و اين كار در سجده‌هاي بعدي نيز تكرار مي‌شد تا نماز پايان مي‌يافت. جماعت ديدند كه روزي پيامبر بر فراز منبر سخن مي‌راند، ناگاه حسين را ديد كه به هنگام راه رفتن پايش در جامه پيچيد و به زمين افتاد، پيامبر (ص) بي‌درنگ از منبر فرود آمد و او را در برگرفت‌وگفت: «خدا شيطان را بكشد، فرزند، امتحان است. سوگند به آن كه جان من در دست اوست ندانستم كه چگونه از منبر پايين آمدم». [7] .و يا مردم شاهد بودند كه روزي پيامبر از خانه عايشه بيرون آمد، چون از كنار خانه فاطمه (س) گذشت، صداي گريه حسين را شنيد، از اين رو فاطمه را صدا زد و گفت: «فاطمه نمي‌داني كه گريه او مرا ناراحت مي‌سازد؟» [8] .اين رفتارهاي رسول خدا در محبت به كودكان تنها ويژه حسن و حسين (عليهماالسلام) نبود بلكه او با همه كودكان با مهرباني برخورد مي‌كرد، چنانكه نوشته‌اند: «موقعي كه آن حضرت، از سفري مراجعت مي‌كرد و در راه با كودكان برخورد مي‌نمود، به احترام آنها مي‌ايستاد و سپس امر مي‌فرمود كودكان را مي‌آوردند و از زمين بلند مي‌كردند و به آن حضرت مي‌دادند، پيامبر برخي را در آغوش مي‌گرفت و بعضي را بر پشت و دوش خود سوار مي‌كرد و به اصحاب خود نيز مي‌فرمود: كودكان را در آغوش بگيريد و بر دوش خود بنشانيد. كودكان از اين صحنه مسرت‌آميز، بي‌اندازه خوشحال مي‌شدند و اين خاطرات شيرين را هرگز فراموش نمي‌كردند». [9] .آن بزرگوار، همواره مردم را بر ترحم و محبت، نسبت به كودكان، به ويژه دختران سفارش مي‌نمود، و مي‌فرمود: هر پدري كه دختري را خوشحال كند، چنان است كه بنده‌اي از فرزندان اسماعيل را آزاد كرده است؛ و كسي كه ديده پسري را روشن كند و او را شاد گرداند چنان است كه از ترس خدا گريسته باشد؛ و هر كه از ترس خدا بگريد خدا او را داخل بهشت گرداند». [10] .گاهي كودكي را نزد آن حضرت مي‌آوردند كه دعايش كند و يا نامي برايش برگزيند. حضرت او را مي‌گرفت و در دامن مي‌گذاشت،بسيار مي‌شد كه آن طفل بول مي‌كرد و دامن آن بزرگوار را آلوده مي‌ساخت. مردم فرياد مي‌زدند تا كودك را از اين كار بازدارند، پس مي‌فرمود: «قطع مكنيد بول طفل را!» آنگاه دعا مي‌كرد و وي را نام مي‌نهاد و به گونه‌اي برخورد مي‌نمود كه خانواده كودك شاد شوند و گمان نبرند كه آن حضرت از بول طفل ايشان آزرده شده است. [11] .اين عواطف رقيق كه از روح لطيف محمد (ص) مايه مي‌گرفت در جامعه خشونت‌زده قبايلي كه محبت به زن و فرزند علامت حقارت و ضعف شخصيت بود، قابل درك نبود. از اين رو عرب جاهلي بر او خرده مي‌گرفت كه: من ده‌تا پسر دارم و تا حال هنوز هيچ كدامشان را حتي براي يك بار هم نبوسيده‌ام. پيامبر (ص) ازاين سخن چنان عصباني و ناراحت شدند كه صورت مباركشان برافروخته و قرمز گرديد و فرمود: «مَن لا يَرحم لا يُرحَم؛ آن كس كه به ديگري رحم نداشته باشد به خود او هم رحم نخواهد شد.» و سپس افزود: «من چه كنم اگر خدا رحم از دل تو كنده است». [12] .اين مدرسه پيامبر است كه محبت و نرمخويي و پرهيز از خشونت را نخست در خانواده و سپس در جامعه به مردم تعليم مي‌دهد. پيامبر رحمت در برخورد با استبدادزدگان مي‌كوشد تا با نرمي و ملاطفت و دوستي و شفقت، آلام آنها را تسكين دهد و بدانان بياموزد كه با درشتي بستيزند و خوشرويي و نرمخويي و مهرباني با زير دستان را پيش گيرند، چنانكه آورده‌اند: عرب‌بياباني، ترسان و لرزان نزد پيامبر آمد، هيبت پيامبر چنان دل و روح او را تسخير كرده بود كه زبانش را بند آورده و قدرت سخن گفتن را از وي ربوده بود. پيامبر (ص) چون او را چنين ديد از جا برخاست و وي را در آغوش گرفت، به گونه‌اي كه گرمي بدنش را مرد عرب لمس نمود، آنگاه فرمود: «هر چه مي‌خواهد دل تنگت بگو! من از جبابره نيستم، من فرزند آن زني هستم كه از بزها شيرمي‌دوشيد»! [13] .اين رفتار پيامبر براي عرب جاهلي كه جز خشونت و تحقير از اربابان خود نديده بود بسيار شگفت‌آور و پر جاذبه مي‌نمود، خصوصاً در چنان جامعه‌اي كه خودكامگي و زورمداري، آثار سوء تربيتي و عقده‌هاي رواني دهشتناكي ايجاد كرده بود، همين عقده‌هاي رواني به هنگام احساس قدرت ظهور و بروز مي‌يافت و از يك فرد ضعيف ستم‌زده، ستمگري لجام گسيخته و بي‌پروا مي‌ساخت. در چنين روزگار و چنين انحطاط اخلاقي و روحي، يك مصلح چه مي‌بايست مي‌كرد؟ راه برگرداندن جامعه به تعادل رواني چه بود؟ جز تزريق مرونت، ملايمت، ملاطفت مگر راه درمان ديگري وجود داشت؟ بنابر اين از رسول رحمت انتظاري جز اين نبود كه آنقدر از خود نرمي نشان دهد كه حتي يهودي جرأت درگيري با او پيدا كند و عمامه‌اش را در كوچه بر گردنش بيندازد و او را آنقدر به اين سو و آن سو بكشد كه پوست گردنش را آزرده نمايد. حتي هنگامي كه اصحاب، خواستند با آن يهودي به تندي رفتار كنند، حضرت مانع شد و آن اندازه خويشتن‌داري كرد و از خود نرمش نشان داد كه يهودي شهادتين بر زبان جاري ساخت و مسلمان شد و گفت: «شما با چنين قدرتي كه داريد اين همه تحمل مي‌كنيد! اين تحمل يك انسان عادي نيست. اين صفت انسان برتري است كه بي‌گمان از جانب خدا مبعوث شده است. [14] .باري اگر چنين نبود كه نمي‌توانست آن دلهاي سخت را نرم و آن خويهاي زمخت و سركش را رام كند تا جايي كه خداوند در وصفش بگويد: «فبما رحمة من اللَّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوامن حولك و اعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الامر و اذا عزمت فتوكل علي اللَّه؛ به سبب رحمت خداست كه تو با آنها اينچنين خوشخوي و مهربان هستي. اگر تندخو و سخت‌دل مي‌بودي از گرد تو پراكنده مي‌شدند. پس بر آنها ببخشاي و برايشان آمرزش بخواه و در كارها با ايشان مشورت كن و چون قصد كاري كني بر خداي توكل كن،كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد». [15] .خداوند در اين آيه، به روشني رسولش را به نرمي توصيف مي‌كند و راز پيروزي او را دوري از شدت و تندي معرفي مي‌نمايد و او را به مشورت با مردم و شخصيت بخشيدن به آنها فرا مي‌خواند. واقعاً آن خلق و خوي خوش و آن قلب رئوف پيامبر با اين آيات رحمت كه شورا و مشورت را نيز به ارمغان مي‌آورد، در جامعه عقب‌مانده و استبداد زده عربستان بسيار شگفت و بديع مي‌نمود. اما رسوبات فرهنگ جاهلي و اميال نفساني چيزي نبود كه در اين سالهاي كوتاه نهضت نبوي، به هنجارها و ارزشهاي اخلاقي تبديل شود و باقي بماند. گويا رجعت به جاهليت و بازگشت به ادب و آداب گذشته، قابل پيش بيني بود. چنان كه خدا در قرآن مي‌فرمايد: «و ما محمد الّا رسول قد خلت مِن قبله الرسل أفأن مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم؛ جز اين نيست كه محمد پيامبري است كه پيش از او پيامبراني ديگر بوده‌اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به آيين پيشين خود باز مي‌گرديد؟ [16] .علي (ع) به عنوان جانشين و وصي و وارث صفات پيامبر نيز از درشتخويي و خشونت به شدت بيزار بود. او از انتقال قدرت بعد از رسول خدا (ص) به افراد خشن بسيار ناخشنود بود و آن را از حوادث تلخ تاريخ مي‌دانست و مي‌فرمود: «فصَيَّرَها في حوزةٍ خشناء يَغلُظُ كَلْمُها، و يخشُنُ مَسُّها؛ [17] .پس خلافت را به عرصه‌اي خشن و درشتناك افكند، عرصه‌اي كه درشتي‌اش پاي را مجروح و نا همواري‌اش رونده را به رنج مي‌افكند.» از اين رو امام علي (ع) در هنگام تصدي خلافت ورهبري حكومت، كوشيد تا عوارض اين خشونت‌گرايي را از جامعه بزدايد، به همين جهت با خلق نيكو و طبع لطيف خويش بر زخمهاي ناشي از حاكميت سرشتهاي سركش و درشتناكِ پيش از خود مرهم مي‌نهاد. و آن اندازه در اين زمينه تحمل و صبوري نشان مي‌داد كه حتي كفار ذمّي جرأت مي‌يافتند در برابر او بايستند و بر او خرده گيرند. چنانكه روزي بر فراز منبر فرمود: «ايها الناس سلوني قَبلَ اَنْ تفقدوني؛ اي مردم از من بپرسيد پيش از آنكه از ميان شما رخت بر بندم». من به راههاي آسمان از راههاي زمين آگاهترم... در اين هنگام يكي از يهوديان عرب از گوشه مجلس برخاست و شروع كرد با واژگاني درشت به آن حضرت تاختن و جسارت كردن، كه «اي انسان پرمدعايي كه چيزي را كه نمي‌داني ادعا مي‌كني، آيا واقعاً هر چه از شما بپرسند مي‌تواني پاسخ دهي؟» چون جسارت او بالا گرفت، برخي اصحاب و شيعيان از گوشه و كنار مجلس براي تأديب وي به پاخاستند، اما امير موءمنان جلوي آنها را گرفت و فرمود: «فانّ الطيشَ لا يَقوم به حجج اللَّه و لا به تظهر براهين اللَّه؛ بافشار و زور حجج الهي را نمي‌توان اقامه كرد و به وسيله آن نمي‌شود براهين خدا را آشكارنمود». سپس به جانب آن مرد نگاهي كرد و فرمود: «بپرس به هر زباني كه مي‌خواهي و از هر چه نمي‌داني تا من جوابت دهم!» در پي اين سخن، مرد يهودي مسائلي را پرسيد و آن حضرت پاسخش داد تا آنكه يهودي متقاعد شد و با حركت سر سخنان آن حضرت را تأييد كرد و شهادتين بر زبان جاري ساخت و مسلمان شد. [18] .متأسفانه با قدرت گرفتن باند اموي از زمان خلافت عثمان، رجعت به خشونت جاهلي قبائلي شدت يافت، تا جايي كه علي (ع) خود قرباني همين خشونتها شد. ستيزه‌جويي‌ها و خونريزي‌هاي دهشتناكي كه روح لطيف علي (ع) تاب ديدن آنها را نداشت و براي مهار ساختن و كاستن از آن ناگزير وارد صحنه كار و زار مي‌شد و مي‌كوشيد تا سرچشمه‌هاي فتنه و تنش را به مدد شجاعت بي‌نظير خود بخشكاند. به هر حال روند رجعت به جاهليت، پنجاه سال پس از رحلت پيامبر رحمت، با روي كار آمدن يزيدبن معاويه به اوج خود رسيد. بيعت‌خواهي اين خليفه اموي آن هم با توسل به خشونت و زور و تزوير را، مي‌توان بارزترين نشانه خودكامگي وي دانست. چنان كه قبل از وي پدرش با خشونت و سركوب و تحميل بر جامعه حكومت كرد و همه مخالفان خود و محبان عدالت و رحمت علوي را از دم تيغ گذراند. حسين بن‌علي (ع) به روشني مي‌ديد كه آرمانها و اهداف نهضت نبوي در بهنجار آوردن جامعه جاهلي، و پالودن خشم و خشونت و فزون‌طلبي از فرهنگ بدوي و عربي اينك به دست فراموشي سپرده شده است. ديگر واژگان مهر، محبت، رأفت، عطوفت، رحم و رحمت را فقط در تاريخ حيات پيامبر و در انزواي افراد معدودي از پيروان و عترت او مي‌توان يافت. از اين رو به عنوان وارث و احياگر سنت پيامبر با زورمداري و ديكتاتوري و ارتجاع حزب اموي به مبارزه برخاست و به ويژه او نسبت به خشونت باند اموي روشهاي چندگانه زير را در پيش گرفت:

افشاي استبداد و خودكامگي اموي

حكومت بني‌اميه، حكومت قانون و دين و بر مبناي كرامت و اختياراتشان نبود بلكه حكومتي بود تحميلي متكي به سرنيزه و بر مدار خواست و اراده حاكمان بدون مراعات قانون خدا و رضايت مردم. امام در برابر ديكتاتوري بني‌اميه، به افشاگري و روشنگري پرداخت و از همان آغاز امامت خويش، يعني پس از شهادت امام حسن (ع) در پاسخي كه به معاويه نوشت؛ پس از آنكه اطرافيان او را سخن‌چين، تفرقه‌انداز، دروغگو و وي را پيمان‌شكن، ظالم و يار شيطان توصيف كرد، خاطر نشان ساخت كه اگر چه به سبب پيماني كه امام حسن (ع) بسته است قصد جنگ ندارد، ولي فساد حاكم، ترك جنگ را دشوار ساخته، از اين رو مي‌نويسد: اي معاويه! مگر تو آن نيستي كه حجربن عدي كندي را به ناروا كشتي و ياران او را شهيد كردي؟ همان بندگان خدا پرستي كه از راه بندگي منحرف نمي‌شدند و بدعتها را ناروا مي‌شمردند و امر به معروف و نهي از منكر مي‌كردند، آنها را به ستم كشتي، آن هم پس از پيمان‌هاي غليظي كه به آنها دادي و آن وعده‌هاي اكيدي كه با ايشان بستي، تو با اين كارت بر خدا گستاخ شدي و عهد و پيمان الهي را سبك شمردي. اي معاويه! مگر تو نبودي كه عمرو بن حمق خزاعي همان مردي كه پيكر و صورت او بر اثر كثرت عبادت رنجور گرديده بود را شهيد كردي؟ آن هم پس از آن امانها و پيمانها كه به او دادي؟ كه اگر به آهوان بيابان داده بودي از سر كوه با اطمينان كامل فرود مي‌آمدند! مگر تو همان كس نيستي كه مدعي برادري «زياد» شدي و گمان كردي كه پسر ابوسفيان است، در حالي كه رسول خدا (ص) گفتند: فرزند به بستري نسبت داده مي‌شود كه با نكاح گسترده باشد، و براي زناكار تنها همان سنگي است كه خداوند تعيين نموده، پس از آن، زياد را بر مسلمانان مسلط كردي تا آنها را بكشد و دستها و پاهايشان ببرد، و آنان را بر درختان خرما به دار زند! سبحان‌اللَّه اي معاويه! گويا تو از اين امت مسلمان نيستي و مسلمانان با تو هيچ نسبتي‌ندارند. اي معاويه! از خدا بترس و از روز حساب بر حذر باش، چه آنكه خدا را نوشته‌اي است كه همه كارهاي نيك و بد و بزرگ و كوچك در آن به شمار آمده. اي معاويه! بدان خداوند اين كارهاي تو را فراموش نمي‌كند، كه به هر گمان و تهمتي بندگان خدا را مي‌كشي و كودكي را بر مسلمانان امير مي‌كني كه شراب مي‌نوشد و با سگها بازي مي‌كند. معاويه! مي‌بينم كه خود را هلاك و دين خويش را تباه مي‌كني و امت اسلامي را بيچاره و ناتوان كرده‌اي». [19] .يزيد كه ديد حسين بن‌علي (ع) از شرابخواري و سگ‌بازي او ياد كرده است، به پدرش گفت: نامه‌اي براي حسين بنويس و در آن او را تحقير كن! معاويه به يزيد پاسخ داد من چگونه از حسين بن علي (ع) عيبجويي و بدگويي كنم؟ به خدا سوگند من هيچ‌گونه عيبي در وي نمي‌بينم: «فواللَّه ما اري فيه موضعاً للعيب.» [20] .همچنين امام (ع) در سالهاي پاياني عمر معاويه، در حضور جمع كثيري از صحابه و تابعين در منا، براي آگاه كردن و بر انگيختن فرهيختگان و نخبگان و علما عليه ناهنجاريها، زورگويي‌ها و افزون‌طلبي‌هاي باند اموي، سخنان پرشوري ايراد مي‌كند كه بسيار مهم و پرمعنا است، به ويژه بخشي از آن خطابه بزرگ كه علماي زمانه را به جهت تحمل ستمگري‌ها و ناروايي‌ها مورد سرزنش قرار مي‌دهد و مي‌فرمايد: «اگر شما بر آنها شكيبا باشيد در راه خدا پايداري كنيد، زمام امور خدا به شما باز گردد و از سوي شما اجرا شود و در كارها به شما رجوع گردد، ولي شما ستمگران را در مقام خويش جاي داديد و امور حكومت خدا را به آنان واگذاريد، و حال آنكه آنها به شبهه كار مي‌كنند و به سوي شهوتها به پيش مي‌روند، آنان را اين چنين مسلط كرده، براي اينكه از مرگ فرار كنيد و در دنيا خوش‌گذراني نمائيد. دنيايي كه از شما جدا خواهد شد. ناتوانان را در چنگ آنها انداختيد تا برخي را برده و مقهور خويش سازند و گروهي را براي لقمه ناني مغلوب نمايند. مملكت و نظام را بر طبق انديشه و نظر خود، زير و رو كنند و رسوايي هوسراني را بر خويش هموار سازند، پيروي از اشرار و بي‌پروايي بر خداي جبار را پيشه خود كنند و در هر شهر سخنوري چيره‌دست بر منبر فرستند، پس همه سرزمينها زير پاي آنان و دستشان در سراسر آن باز است. و مردم همه در اختيار ايشانند و دستي كه بر سر آنان فرو كوبند، دفاع نتوانند. برخي زورگو و كينه توزند و بر ناتوانان به سختي يورش برند. و برخي فرمانروايي هستند كه بر مبدأ و معاد اعتقاد ندارند. شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين در تصرف مردي دغل و ستمكار و ماليات بگيري نابكار است، و حاكمي است بر مؤمنان كه نسبت به آنها مهرباني ندارد و خدا در آنچه ما در آن درگيري داريم حاكم باد و او به حكم خود در اين درگيري قضاوت كناد. بار خدايا! تو خود مي‌داني كه آنچه از سوي ما اظهار شده براي رقابت در سلطنت نيست و به‌خاطر دنياطلبي نيز نمي‌باشد. ولي براي آن است كه دين تو را برپا ببينيم و سرزمينهاي تو را اصلاح نمائيم، و بندگان ستمديده تو را آسوده گردانيم و به واجبات و روش احكام تو عمل‌شود». [21] .حسين (ع) به ويژه پس از مرگ معاويه، در برابر استبداد و خودكامگي عريان يزيد، راسخ و استوار ايستاد و تن به بيعت و تسليم نداد و با بياني قاطع خشونت عمال يزيد (مروان و وليد) را پاسخ داد. [22] .جملات آن حضرت در نفي استبداد در طول حيات پر بركت خويش و به ويژه پس از شروع نهضت تاريخي عاشورا، حاكي از نفرت شديد آن حضرت از اين نابهنجاري اخلاقي و اجتماعي است. امام حسين (ع) در خطابه شورانگيز روز عاشورا در برابر انبوه دشمن، به دو جنبه فسادانگيز استبدادگري و استبداد پذيري اشاره مي‌كند و استبداد پذيري را پديده‌اي‌زشت توصيف مي‌نمايد، و سپس در برابر استبدادگري حزب اموي با صلابت و قاطعيت مي‌فرمايد: «الا و اِنّ الدعي ابنَ الدعي قدر كز بين اثنتين، بين السلةِ و الذلة و هيهات مِن الذلة؛ به هوش باشيد كه اين پدرناشناخته فرزند پدرناشناخته! مرا بر سر دو راهي قرار داده است؛ ميان نابودي و خواري! هرگز مباد كه ذلت را اختيار كنيم. خداوند و پيامبرش و مؤمنان و پاكدامنان و پاكيزگان كه ما را پروريده‌اند و انبوه پرهيزكاران و مردماني كه به جان آمده‌اند، ما رابر آن مي‌دارند كه كشته شدن شرافتمندانه را بر پيروي لئيمان برگزينيم. آگاه باشيد و بدانيدكه من با اين خاندانم با آنكه شمار آنان اندك است و چندان ياوري ندارم، با شما خواهم جنگيد. [23] .آن حضرت در سخنراني ديگري، پس از آنكه افراد سپاه دشمن را از خشونت‌گري بر حذر مي‌دارد موضع خويش را اين گونه اعلام مي‌كند: «لا و اللَّه لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل ولا افرّ فِرار العبيد؛ نه به خدا! نه دست خواري به شما خواهم داد و نه در برابر شما چون بندگان فرار خواهم كرد.» [24] .اين پايمردي و آزادگي و ايستادگي در برابر خودكامگي، برخاسته از آزادي معنوي و عظمت روح ابر مردي است كه فتوت و بلند همتي را از تبار نيك و پاك خويش به ميراث برده است، هر چند كه دنياطلبان دون، چونان ابن‌خلدون، اين علو طبع را درك نكنند و سكوت خواص زبون آن روزگار را از روي اجتهاد تلقي نمايند. [25] اما خردورزان و آزادگان و استبدادستيزاني چون كواكبي نيز در پهنه گيتي يافت شوند كه مگسان را از جولان دادن در عرصه سيمرغ برحذر دارند و بنويسند: «ائمه اهل بيت عليهم‌السلام معذور بودند كه جان خويش به مهلكه مي‌افكندند، چه ايشان همگي آزادگان و نيكوكاران بودند و طبعاً مرگ باعزت را بر زندگي رياكارانه و با ذلت ترجيح مي‌دادند، همان زندگي زبوني كه ابن‌خلدون گرفتار آن بود - و بزرگيهاي آدميان را در اقدام بر خطر نسبت به خطا مي‌داد - و اين بيان خويش را فراموش كرده كه گفته‌اند: مرغان شكاري و وحشيان غيور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند، بلكه طبيعتي در ايشان وجود يافته كه انتحار را اختيار نمايند تا از قيد ذلت رهايي يابند.» [26] .

احيا و ترويج فرهنگ گفتگو

برنامه ديگري كه حسين‌بن علي (ع) براي اصلاح جامعه و احياي سنت نبوي و علوي اجرا كرد، احيا و ترويج فرهنگ مذاكره و گفتگو بود، يعني مهمترين معجزه پيامبر در عصر حاكميت استبداد قبيله‌اي و خشونت جاهلي؛ زيرا بعثت نبوي در اصل در نهضت كلامي او تبلور مي‌يافت و ترويج و تبليغ و دفاع از باورهاي ديني در غالب اوقات باكلام صورت مي‌گرفت مگر اينكه دشمن براي خاموش كردن او دست به اسلحه ببرد يا سّد راه تبليغ و ترويج او گردد كه در اين صورت چاره‌اي جز دست بردن به شمشير و قلع و قمع تجاوزگران و برداشتن مانع نباشد؛ كلام پيامبر (ص) كه از منبع زلال و لايزال الهي مايه مي‌گرفت كه بر قلب او فرود مي‌آمد و از زبان او بر كوير خشك و خشن جاهليت جاري مي‌گشت و جانها و روانهاي تشنه را حيات مي‌بخشيد. گفتگوهاي پيامبر با مشركان، كافران، سران مذاهب و اديان، نشان از عزم استوار آن حضرت براي بسط فرهنگ گفتگو در جامعه مسلمانان داشت. اين فرهنگ را اهل‌بيت پيامبر نيز به نيكي پاسداري كردند و با گستردن آن ميراث بزرگ و ارجمندي با نام «مناظرات» و «احتجاجات» از خود به يادگار گذاشتند و اين سنت حسنه را به پيروان خويش آموزش و سفارش فرمودند. اما فرهنگ گفتمان اسلامي، از همان نخست همواره توسط خودكامگان و زورمداران به ويژه در عصر امويان تهديد مي‌شد زيرا آنان بر هيچ منطق عقلي و عملي تكيه نداشتند و براي قانع كردن و جلب و جذب مردم هيچ منطق محكم و قابل ارائه‌اي در دستشان نبود. آنان حاكمان بي‌صلاحيتي بودند كه در پي تحميل خود و به بردگي گرفتن انسان‌ها بودند و هيچ منطقي انسانها را به پذيرش تحميل و بردگي دعوت نمي‌كند لذا چاره‌اي جز استبداد و توسل به زور و سركوب و تحميل نداشتند. حسين بن علي به عنوان وارث پيامبر (ص) زوال فرهنگ دعوت و تبليغ و ارشاد و جذب را آشكارا مشاهده مي‌كرد، او مي‌ديد كه خشونت و زور و ارعاب جايگزين منطق، دعوت، مشورت، و مناظره شده است. لذا امام با عمّال حاكميت استبدادي (وليد و مروان) به گفتگو پرداخت و چون اين شيوه را اثر بخش نيافت و عزم هجرت از مدينه به مكه نمود، دوستان و بزرگان خاندان خويش را براي مشورت فراخواند. «اطرف» برادر آن حضرت امام را از درگيري با يزيد بر حذر داشت زيرا نمي‌خواست كه به برادرش آسيبي برسد. [27] .ام سلمه نيز با يادآوري پيش‌گوييهاي پيامبر (ص) سفر به عراق را پرخطر و حسين (ع) را به ترك آن سفارش مي‌كرد. محمد حنفيه برادر ديگر آن حضرت بيعت با يزيد را مردود، اما امام را از درگيري با حزب حاكم اموي پرهيز مي‌داد و چون حسين را در عزم خود استوار يافت، پيشنهاد كرد كه امام از رفتن به كوفه خودداري كند و به شهرهايي چون مكه و يمن يا به بيابانها و كوهها پناه ببرد. آن حضرت، به همه نصايح و پيشنهادات افراد خاندان خويش با سماحت و متانت گوش فراداد و از خيرخواهي و مهرباني و دلسوزي آنان سپاسگذاري كرد و همگان را با پاسخهاي مناسب و كلمات لطيف نواخت. [28] .در مكه نيز عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير را به حضور پذيرفت و با آنان به گفتگو پرداخت و بخصوص در برابر منطق محافظه‌كارانه فرزند عمر كه خبر از ناكامي حق و پيروزي خودكامگان صاحب زور و شمشير مي‌داد ايستاد و آن را محكوم كرد، و آنگاه از رجعت جامعه به خشونت جاهلي سخن به ميان آورد و به او خاطر نشان ساخت كه اين پديده نخستين بار و آخرين بار نخواهد بود، زيرا كه در مقاطعي از تاريخ همواره تكرار شده است چنانكه در قوم بني‌اسرائيل اتفاق افتاد و آنها در وضعيتي قرار گرفتند كه خشونت و خونريزي سيرت ايشان شد، آنان خون بي‌گناهان و پيامبران را مي‌ريختند و به گونه‌اي عادي به كار روزانه خود مي‌پرداختند. [29] .امام حسين (ع) در تمامي طول نهضت، از آغاز سفر تا لحظه شهادت، به شيوه گفتگو پايبند بود، او نه تنها كه از مكه تا كربلا با گروههاي مختلف اجتماعي به مذاكره مي‌پردازد بلكه بنا به نقل طبري حتي با ابن سعد هم سه و يا چهار بار مذاكره مي‌كند. [30] .احتجاجها و اتمام حجتهاي امام با لشكر جرّار قدّار تا آخرين لحظات عمر نشان از اهميت و پايبندي آن حضرت با اصل مذاكره در مواقع و مواضع مختلف دارد. او مكرر در برابر سپاه دشمن به سخنراني مي‌پردازد؛ آنان را نصيحت مي‌كند، و ايشان را به حَسَب و نسب خويش آگاه مي‌كند و به آنان مي‌گويد: آيا من پسر دختر پيامبر شما، فرزند پسر عموي او كه نخستين مسلمان بود نيستم؟ آياحمزه‌سيدالشهدا و جعفر طيار عموهاي من نيستند؟ آيا سخن پيامبر خدا به شما نرسيده كه فرمود: اين دو تن سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر شما مرا دروغ‌گو مي‌پنداريد از كساني چون جابر بن عبداللَّه انصاري، اباسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد! آيا من كسي از شما كشته‌ام كه به خونخواهي برخاسته‌ايد؟ يا مالي از شما نابود كرده‌ام كه تقاص مي‌كنيد يا زخمي بر كسي زده‌ام كه قصاص مي‌نمائيد»؟ آنها هيچ نگفتند. آنگاه امام فرياد زد: «اي شبث بن ربعي، اي حجار بن ابجر، اي قيس بن اشعث، اي يزيد بن حارث، آيا شما ننوشتيد كه ميوه‌هاي اينجا رسيده، باغها سرسبز شده و اينك بشتاب كه به سوي لشكري آماده مي‌آيي؟ نه به خدا هرگز مانند مردمان دون، دست بيعت نمي‌سپارم و مانند بردگان فرار نمي‌كنم». [31] .امام (ع) با اين جمله، به عدم تنافي منطق گفتمان با اصول‌گرايي و ذلت‌ناپذيري تأكيد مي‌ورزد. سيرت نظري و عملي امام در گسترش اين فرهنگ از سوي پيروان و هواداران آن حضرت نيز پيگيري مي‌شد چنان كه عباس بن علي، زهير بن قين و حبيب بن مظاهر در مواضع گوناگون با دشمن جرّار قدار به گفتگو مي‌پرداختند. [32] .

احياي فرهنگ محبت و مهرباني

پيامبر (ص) در اجراي شفقت و رحمت به بندگان خدا چندان مبالغه مي‌فرمود كه باري تعالي او را بدين صفت بارها در قرآن ستود. اهل‌بيت پيامبر (ص) نيز در اين زمينه بر سيره آن حضرت مشي مي‌كردند، اما حسين بن علي (ع) بنا به ضرورت و نياز زمانه تأكيدي ويژه بر احياي اين سنت داشت و آن را به گونه يك فرهنگ در گستره جامعه خشونت زده مي‌خواست. اظهار محبت امام تنها منحصر به خويشاوندان و افراد خاندان خويش نبود، بلكه نسبت به ديگران نيز جريان مي‌يافت، حتي در طول حركت و نهضت عاشورا نيز به گونه‌اي پررنگ ادامه داشت. ماجراي ملاقات آن حضرت با زهير بن قين و صيد كردن دل و جان اين هوادار عثمان به تير محبت و مهر، نمونه‌اي از عمل به اين سنت حسنه است. شگفت‌تر از رويداد ياد شده، مهرورزي آن حضرت است با حرّ، آن هم در هنگامي كه به عنوان فرمانده سپاه دشمن در برابر وي به صف‌آرايي پرداخته است، واقعاً در كجاي تاريخ ديده و شنيده شده كه شخصي دشمن مسلح و ستيزه‌جوي خويش را كه از تشنگي زائدالوصف در معرض نابودي قرار گرفته سيراب كند؟ و نه تنها كه لشكريان را، بلكه عطش اسبان و چارپايان آنان را نيز به اندك آب ذخيره كاروان فرونشاند! به اين قطعه زيباي تاريخي بنگريد: «علي بن سمعان محاربي مي‌گويد: من آن روز در لشكر حرّ بودم و ديرتر از ديگران رسيدم، امام چون تشنگي من و اسبم را ديد، فرمود: «راويه» را بخوابان! من مقصود او را نفهميدم، بعد فرمود: اي برادرزاده، شتر آبكش را بخوابان. خوابانيدم. فرمود: از آن آب بنوش! چون آب بافشار بيرون مي‌ريخت من هر چه كردم، نتوانستم. از اين رو خود به پيش آمد و سر مشك را گرفت و آب در كاسه ريخت مرا و اسبم را سيراب كرد!» [33] .اين رحمت واسعه حسيني بود كه دل دشمن محارب را نرم و وادار به كرنش مي‌كرد، تا جايي كه در همان حالت رويايي، مقهور عدالت و دينداري حسين (ع) مي‌شود و در نماز بر وي اقتدا مي‌كند. چه سعادتمند مرداني كه در ميانه راه مكه و كربلا با آن بزرگوار رو به رو شدند و در برابر درياي بيكران محبت و مهرش حيرت زده تسليم گرديدند. همين پيوند عاطفي بود كه خيلي زود به عشقي سوزان مبدل مي‌شد، به طوري كه سر از پا نشناخته پروانه‌وار خود را به شمع وجودش مي‌سپردند. اوج اين دل‌دادگي در شب و روز عاشورا به زيباترين شكل آن در معرض ديدگان تاريخ نهاده شد: به محمد بن بشر حضرمي خبر دادند فرزندت در يكي از مرزها دستگير و اسير گرديده. گفت: آنچه براي او و من پيش آمده است را به حساب خدا مي‌گذارم در حالي كه دوست نداشتم او اسير و من زنده باشم! امام (ع) نيز در برابر فرمود: «رحمت خدا بر تو باد از قيد بيعت من آزادي، برو و نسبت به رهايي فرزندت بكوش!» گفت: «اگر حيوانات درنده مرا زنده زنده بخورند هرگز از تو جدا نشوم». [34] .پس امام از برد يماني آورد و به او گفت به فرزند ديگرت كه هم اكنون در نزد توست بده و به او بگو آنها را هزينه آزادي برادرش كند! [35] .ديگر ياران نيز در شعله عشق آتشين مي‌سوختند و احساسات بي‌شائبه خويش را در عباراتي مشابه اظهار مي‌داشتند، يكي مي‌گفت: «دوست دارم هزار بار پي در پي كشته و زنده شوم ولي خداي بزرگ در ازاي آن، جان تو و جوانانت را نجات دهد». يكي مي‌گفت: «اگر هفتاد بار سوزانده و خاكستر شوم و باز زنده گردم باز هم دست از تو بر نمي‌دارم». [36] .پيوند عاطفي امام و رابطه مهرآميز وي با افراد خاندانش نيز حتي در گرماگرم نبرد مرهمي است بر زخمهاي خشونت‌زدگان صحراي تفتيده طف وكوير درشتناك خودكامگي و ستم‌پيشگي. رفتار وي در روز عاشورا با زنان و كودكان آن اندازه لطيف و زيبا است كه نظيري براي آن نمي‌توان يافت، براي همين جهت بود كه زينب عليهاسلام در هنگام حركت به سوي كوفه و شام، وقتي سر حسين (ع) روي نيزه در برابرش ديد به اين شعر مترنّم گرديد:يا اخي قلبك الشقيق علينا ما له قد شقي و صار صليبا

پاورقي

[1] درباره خشونت، نويسندگان باختر زمين كتابهاي مستقلي نگاشته‌اند كه برخي از آنها به فارسي برگردان شده است، از جمله، ر.ك: هانا آرنت، خشونت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمي، تهران 1359ش. و نيز: فرانسوا استيرن، خشونت و قدرت، ترجمه بهنام جعفري، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران 1381ش.
[2] ر.ك: مانس اسپربر، تحليل روانشناختي استبداد و خودكامگي، ترجمه دكتر علي صاحبي، انتشارات ادب و دانش، تهران‌1379ش.
[3] ر.ك:عبدالرحمن كواكبي، طبايع الاستبداد، ترجمه عبدالحسين ميرزا قاجار، نقد و تصحيح محمدجواد صاحبي.
[4] امام علي (ع) در خطابه‌اي به اين خشونت جاهلي اشاره مي‌كند. ر.ك: نهج البلاغه خطبه‌26.
[5] خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج‌2، ص‌204.
[6] ترجمةالحسين من كتاب طبقات الكبير. ر.ك: تراثنا، ش‌10، ص‌137. مناقب، ج‌6، ص‌71. بخش اخير اين روايت در كتابهاي ديگر حديثي شيعه و سني آمده است از جمله: ر.ك: سنن ترمذي، ج‌5، ص‌658، حديث 3775. ترجمةالامام الحسين (ع) من تاريخ مدينه، دمشق، ابن عساكر، ص‌79.
[7] مناقب، ج‌4، ص‌71، ونيز ترجمه الامام الحسين من تاريخ مدينه، دمشق، ص‌107.
[8] ابن صباغ، فصول المهمه، ص‌153.
[9] فيض كاشاني، المحجة البيضاء، ج‌3، ص‌367،366. [
[10] محمد باقر مجلسي، حلية المتقين، ص‌57.
[11] طبرسي، مكارم الاخلاق، ص‌25.
[12] مرتضي مطهري، انسان كامل، ص‌168.
[13] مرتضي مطهري، سيره نبوي، ص‌29.
[14] همان، ص‌139.
[15] قرآن، آل عمران، آيه 159.
[16] آل عمران، آيه 144.
[17] نهج البلاغه، خطبه 3، ترجمه آيتي، ج‌1، ص‌15.
[18] سفينة البحار، ج‌1، ص‌586.
[19] ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة، ص‌156. انساب الاشراف، ج‌2، ص‌744.
[20] رجال كشي، چاپ نجف، ص‌49.
[21] تحف العقول، ص‌137-139.
[22] مقتل خوارزمي، ج‌1،ص‌185.
[23] لهوف، ص‌42، تاريخ ابن عساكر، ج‌4،ص‌333.
[24] 23- طبري، ج‌5، ص‌424-427.
[25] مقدمه ابن خلدون، ص‌417-416.
[26] طبايع الاستبداد، ص‌126.
[27] لهوف، ص‌12 و 11.
[28] ارشاد، ص‌201 و 202. كامل، ج‌4، ص‌16.
[29] لهوف، ص‌14، خوارزمي، ج‌1، ص‌190.
[30] طبري، ج‌5، ص‌414.
[31] طبري، ج‌5، ص‌424- 427.
[32] طبري، ج‌5، ص‌417.
[33] ارشاد، ص‌224.
[34] طبقات، (ترجمةالحسين)، تراثنا، ش‌10، ص‌180. تاريخ ابن عساكر ج‌13، ص‌54. تهذيب التهذيب،ج‌1، ص‌15.
[35] لهوف، ص‌41.
[36] تجارب الامم، ج‌4، ص‌69. طبري، ج‌5، ص‌419. ارشاد، ص‌231.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».