مقايسه دوره جاهليت و اسلام

مشخصات كتاب

نويسنده:عبدالحسين بينش

ناشر : مركز تعليمات اسلامي واشنگتن

جاهليّت در آيينه تاريخ و قرآن

جاهليّت در آيينه تاريخ و قرآن

ظ_ه_ور اس_لام در شبه جزيره عربستان زندگى مردم را در تمام ابعاد دگرگون كرد ، و آنان را از وادى گ_م_راه_ى به شاهراه هدايت رهنمون ساخت . اسلام عربها را كه تا آن روز در مقايسه با تمدنهاى ايران و روم هيچ به شمار مى آمدند ، به همه چيز رساند و سرور جهان ساخت ، كسانى را كه تا زمان ظهور اسلام بدترين نوع زندگى و زشت ترين اخلاق را داشتند ، پرچمدار اخلاق و فضيلت گردانيد .

در اين درس وضعيت قوم عرب را پيش از اسلام بقدر گنجايش مورد بررسى قرار خواهيم داد .

مفهوم جاهليّت

واژه ج_هل دو معنا دارد : يكى ؛ ضد علم به معناى نادانى و ديگرى ضد حلم به معناى سفاهت و بى خ_ردى و ب_دس_ي_رت_ى . اي_ن واژه در ق_رآن ك_ريم به صورتهاى گوناگون آمده است . بعضى دانشمندان علوم قرآنى معتقدند كه جهل در اين كتاب شريف به مفهوم ضد حلم يعنى سفاهت آمده است . (1)

قرآن كريم آنان را كه پس از نزول قرآن هنوز در پى قوانين عصر جاهليت اند اين چنين محكوم مى سازد :

((اءَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغوُنَ وَ مَنْ اءَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْما لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ))(2)

آي_ا ح_ك_م ج_اه_لي_ت را م_ى ج_وي_ن_د و ك_دام ح_ك_م از ح_ك_م خ_دا ب_راى اهل يقين نيكوترخواهدبود ؟

بيان قرآن درباره تعصبهاى جاهلى چنين است :

((اِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا فى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ ، حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ))(3)

آنگاه كافران در دلهاتعصب ، آن هم تعصب جاهليت پروردند .

همچنين درباره آرايش زنان پيامبر فرموده است :

((وَ قَرْنَ فى بُيوُتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَةِ الْاُولى ))(4)

و در خانه هايتان قرار و آرام گيريد و مانند دوران جاهليت

پيشين آرايش مكنيد .

از م_جموع آيه هايى كه ذكر شد و نيز آيه هاى همانند ، معلوم مى شود ، جاهليتى كه در قرآن ذكر شده ناظر بر شيوه رفتار و نوع پندار عرب است نه بر حد دانش آنان ؛ با اين توضيح كه در دوره ج_اه_لي_ت ، دش_م_ن_ى ، ج_ن_گ و خ_ون_ري_زى ، زن_ده ب_ه گ_ور ك_ردن دختران ، شرابخوارى و رب_اخ_وارى در م_ي_ان م_ردم راي_ج ب_ود ، و پ_ي_داس_ت ك_ه ارت_ك_اب اي_ن م_ف_اس_د ب_ي_ش_ت_ر م_ع_لول ض_ع_ف اخ_لاق_ى اس_ت ن_ه ب_ى دان_ش_ى ، چ_نان كه امروز نيز برخى از آنها حتى در جوامع پ_ي_ش_رف_ت_ه و م_ت_رق_ى ب_ا وجود آگاهى مردم از تمام مفاسد آن به چشم مى خورد . به مردم چنين جوامعى نمى شود گفت : دانش ندارند ، با اينكه دانش دارند : بى خردند .

دوره جاهليّت

ج_اه_لي_ت ن_ام_ى است كه قرآن كريم بر دوره تاريخى پيش از اسلام نهاده است . گذاردن اين نام ب_ر اوض_اع قبل از اسلام به منظور بيان تفاوتهاى اساسى و عميق آن عصر با اوضاع پس از ظهور اسلام است . (5)

اي_ن ام_ر در م_يان بيشتر جوامع معمول است ، چنان كه ما نيز امروزه به دوره سلطنت خاندان پهلوى دوره ط_اغ_وت م_ى گ_وييم كه بر اساس مقايسه با جامعه پس از انقلاب و حاكميّت ولايت فقيه و ب_رقرارى نظام جمهورى اسلامى است . بطور معمول اين گونه نامگذاريها بيانگر حالت تنفر و انزجار از دوره پيشين است .

م_ورّخ_ان ب_ه دوره زم_ان_ى دوي_ست سال قبل از بعثت تا آغاز بعثت يا تا هجرت و تاءسيس حكومت اسلامى در مدينه ، دوره جاهليت مى گويند . (6)

واژه جاهليت در قرآن كريم نيز در سوره هاى مدنى به كار رفته است . (7)

واي_ن ن_ش_ان م_ى ده_د ك_ه اس_ت_ع_م_ال اي_ن واژه در م_ي_ان م_س_لم_ان_ان پ_س از ه_ج_رت م_ع_م_ول شده است . (8) همچنين موّرخان براى جاهليت نيز چند دوره در نظر گرفته اند : دوره ن_زدي_ك ب_ه اس_لام ك_ه مدّت دويست سال بود و دوره پيش از آن كه جاهليت قديم نام گذارى شده است . (9)

وضع عمومى عرب در دوره جاهليّت

عرب عصر جاهليّت ، در نهايت انحطاط اخلاقى به سر مى برد و جز اندكى از سنتهاى پسنديده و سجاياى اخلاقى در ميان آنان چيزى باقى نمانده بود . معيشت آنها بسيار دشوار و راه زندگى آنان ناهموار بود .

ق_رآن ك_ري_م در م_ق_ام ي_ادآورى ن_ع_م_تهاى خداوند به مسلمانان و سعادتى كه با روى آوردن به اسلام يافته اند؛ وضع آن دوره را چنين وصف كرده است .

((وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ كُنْتُمْ اَعْداً فَاَلَّفَ بَيْنَ قُلوُبِكُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِاِخْوانا وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَاَنْقَذَكُمْ مِنْها))(10)

و ن_ع_م_ت خ_دا ب_ر خ_وي_شتن را به ياد آريد كه با يكديگر دشمن بوديد و او بين دلهايتان الفت ب_رق_رار ك_رد و در ن_تيجه نعمت او برادر شديد و در حالى كه بر لبه پرتگاه آتش بوديد؛ شمارا از آن نجات داد .

از اي_ن آي_ه دو م_ع_ن_ى م_مكن است استفاده شود ، يكى اينكه مردم دوره جاهليت چنان اعتقادى داشتند كه اگر با آن مى مردند اهل دوزخ بودند؛ و ديگر اينكه خصومت در ميان جامعه بگونه اى بود كه هر لح_ظ_ه ام_ك_ان داش_ت آت_ش ج_ن_گ م_ي_ان آن_ان ش_ع_له ور گ_ردد . (11) در ه_ر حال ، آيه شريفه بيانگر

سقوط معنوى واعتقادى مردم در دوره جاهليت است .

ديانت عرب جاهلى

ع_رب_ه_ااز زم_ان ح_ض_رت اب_راه_ي_م (ع ) ، ب_ردي_ن ت_وح_ي_دب_اق_ى بودندتاآنكه فردى به نام ((ع_َم_ْرِوب_ِن_ِلُحَّى )) ب_ت پ_رس_ت_ى رادر م_ي_ان_شان رايج كرد وپس ازآن شرك درجامعه حاكم شد . م_ش_رك_ان منكر وجود خداوند نبودند ، بلكه با وجود اعتراف به خالقيّت خداوند ، بتها را واسطه ه_اى خ_دا ب_راى ان_جام كارهاى جهان پنداشته و آنها را براى نزديك شدن به او مى پرستيدند . ب_ه اين منظور حدود سيصد و شصت بت را در كعبه گرد آوردند . هر قبيله بتى مخصوص به خود داش_ت ، ت_ن_ه_ا ق_ري_ش 360 ب_ت در ك_ع_به داشت كه پيامبر خدا(ص ) در روز فتح مكه همه آنها را نابود ساخت . (12)

ع_لاوه ب_ر ب_ت پ_رس_ت_ى آي_ي_ن_ه_اى دي_گ_ر م_ث_ل ي_ه_ودي_ت و م_س_ي_ح_ي_ت در ع_رب_س_ت_ان معمول بود . يهود در يثرب ، خيبر ، وادى القرى و تيما منتشر بودند ، و مسيحيان در ناحيه نجران و يمن سكونت داشتند . (13)

كعبه ، حج و حرم

كعبه ، پس از بناى آن به وسيله حضرت ابراهيم (ع ) و برگزار شدن مراسم حج براى عربها م_ك_ان م_ق_دّس و ق_اب_ل اح_ت_رام_ى ب_ه شمار مى رفت ، آنان شعاير حج را همان گونه كه حضرت اب_راه_ي_م (ع ) ب_رق_رار ك_رده ب_ود ، ب_ه ج_ا م_ى آوردن_د ، در ع_ي_ن حال بدعتى جاهلى و شرك آميز نيز در آن پديد آورده بودند . (14) اسلام حج را تثبيت كرد و تمام بدعتهاى روزگار جاهليت را از ميان برداشت . (15)

از دي_گ_ر س_ن_ن اب_راهيمى كه در ميان عرب جارى بود و اسلام نيز آن را تثبيت كرد ، احترام منطقه ((ح_رم )) بود كه خونريزى در آن ممنوع بود و

هر كس به آن وادى وارد مى شد تا زمانى كه از آن خارج شود در امان بود ، اين احترام در اسلام نيز همچنان باقى ماند . (16)

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد :

((و مَنْ دَخَلَهُ كانَ امِنا))(17)

هر كه در آن داخل شود ، ايمن است .

س_ن_ت دي_گرى كه از شريعت حضرت ابراهيم بر جاى مانده و در زمان جاهليّت نيز برقرار بود ، ح_رم_ت م_اه_ه_اى ح_رام ب_ود . ع_رب_ه_ا م_ع_ت_ق_د ب_ودن_د ك_ه در چ_ه_ار م_اه س_ال (رج_ب ، ذى ق_ع_ده ، ذى ح_ج_ّه ، م_ح_رم ) ج_ن_گ و خ_ون_ري_زى ح_رام اس_ت . دليل پايبندى به اين قانون هم آن بود كه در اين ماهها مى توانستند مراسم حج را به جا آورند ، ان_ج_منهاى ادبى شان را تشكيل دهند و با آرامش خاطر به دادو ستد بپردازند . اسلام نيز اين سنت را به رسميت شناخت ، چرا كه منافع عمومى در آن نهفته بود . (18)

خداوند مى فرمايد :

((اِنَّ ع_ِدَّةَ الشُّه_وُرِ عِنْدَاللّهِ اثْنى عَشَرَ شَهْرا فى كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ مِنْها اَرْبَعَةٌ حُرُمٌ))(19)

همانا عدد ماهها نزد خداوند در كتاب خدا دوازده ماه است ، از آن روزى كه زمين و آسمانها را آفريد و چهار ماه حرام است .

وضعيّت اجتماعى

روح_ي_ه ق_وم ع_رب پيش از اسلام با تعصب و قبيله گرايى آميخته بود و با اندك حادثه اى جنگ ب_ي_ن ط_واي_ف ب_ر پ_ا م_ى ش_د . ت_ع_لق خ_اط_ر ف_رد ب_ه ق_ب_يله او بسيار بود و آن چيزى كه جهت برخوردهاى اجتماعى او را تعيين مى كرد ، روح قبيله گرايى بود ، نه طرفدارى از حق و عدالت . اع_ض_اى

ق_ب_ي_له موظف بودند تا همديگر را تحت هر شرايطى حتى ظالم بودن يارى كنند . در اين م_ي_ان ، ش_اي_د ب_ت_وان ق_ب_ي_له قريش را استثنا كرد ، زيرا در زمان ((قصى بن كلاب )) دارالندوة ت_اءس_ي_س ش_د ، ك_ه در ح_ك_م ي_ك م_ج_لس ش_وراى ك_وچك بود و امور مهم به صلاحديد و تصميم بزرگان قوم در دارالندوه انجام مى شد . (20)

تفاخر به حسب و نسب در ميان عرب بشدّت رواج داشت ، بطورى كه برخى از روزها گرد هم مى آم_دن_د و ب_ه ش_ك_ل غ_لو آم_ي_زى ب_ر ي_ك_دي_گ_ر ف_خ_ر ف_روش_ى م_ى ك_ردند . خداوند بزرگ با ن_زول آي_ه ش_ري_ف_ه ((اِنَّ اَك_ْرَم_َك_ُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقيكُم ))(21) همانا گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست . اين سنت نكوهيده را از ميان برداشت .

ش_رابخوارى در ميان مردم ، سخت رايج بود بگونه اى كه در اسلام بتدريج تحريم شد ، چون لغو يكباره آن امكان داشت با مخالفت سر سختانه مردم رو به رو شود .

ويژگيهاى جاهليّت از ديدگاه قرآن

از م_ج_م_وع آي_ه ه_اي_ى ك_ه ب_ه ح_الت_هاى گوناگون زندگى مردم در آن روزگار اشاره دارد ، دان_س_ت_ه م_ى ش_ود كه از ديدگاه قرآن كريم گمراهى ، اصلى ترين ويژگى مردم زمان جاهليت بوده است .

خداى متعال مى فرمايد :

((ه_ُوَ الَّذى ب_َع_َثَ ف_ِى الاُْميِّينَ رَسوُلا مِنْهُمْ يَتْلوُ عَلَيْهِمْ اياتِهِ وَ يُزَكِيّهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانوُا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ))(22)

اوس_ت خ_داي_ى ك_ه ميان عرب امّى پيامبرى از خودشان برانگيخت تا بر آنان آيات وحى الهى را ت_لاوت ك_ن_د و آن_ه_ا را پ_اك_ي_زه سازد و كتاب و حكمت الهى بياموزد با آنكه پيش از اين همه در گمراهى

آشكارى به سر مى بردند .

اس_اس گ_م_راه_ى ع_رب در اي_ن ب_ود ك_ه رف_تار آنان بر هيچ مبناى عقلى و شرعى استوار نبود . ع_لاي_م ت_وح_ي_د در م_ي_ان_ش_ان ناپديد بود و بى هيچ تفكرى پيرامون ارزش بتهاى ساخته دست خ_ودش_ان ، آن_ه_ا را س_ت_اي_ش مى كردند ، رفتارشان جاهلانه و بى منطق بود و آنچه را انجام مى دادند تنها به اين دليل بود كه گذشتگان انجام داده اند وگرنه خاستگاه منطقى و عقلى نداشت .

قرآن كريم منطق جاهلانه آنان را در پرستش بتان چنين بازگو كرده است :

((قالوُا اِنّا وَجَدْنا ابائَنا عَلى اُمَّةٍ وَ اِنّا عَلى اثارِهِمْ مُهْتَدوُن ))(23)

گفتند ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و البته ما هم در پى آنها بر هدايت هستيم .

اي_ن م_ن_ط_ق در م_ي_ان م_لت_ه_اى گ_ذش_ت_ه ن_ي_ز س_اب_ق_ه داش_ت ك_ه ك_اف_ران در مقابل دعوت پيامبران ، پيروى از پدرانشان را مطرح مى كردند . قرآن كريم مى فرمايد :

((وَ كَذلِكَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفُوها اِنّا وَجَدْنا ابائَنا عَلى اُمَّةٍ وَ اِنّا عَلى اثارِهِمْ مُقْتَدوُنَ))(24)

وه_م_چ_ن_ي_ن م_ا هيچ رسولى پيش ازتو در شهرى نفرستاديم جزآنكه خوشگذرانهاى آن ديار ، به رسولان گفتند كه ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و البته از آنهاپيروى خواهيم كرد .

پ_ي_ام_ب_ران اس_ت_دلال م_ى ك_ردن_د ك_ه آنچه ما مى گوييم به هدايت شما نزديكتر و در بردارنده س_ع_ادت ش_م_اس_ت . ج_اه_لان پ_اسخ مى دادند كه ما حاضر به گوش دادن به حرف شما نيستيم . (25)

اي_ن نهايت درجه بى منطقى و جهالت است بدين جهت قرآن كريم هميشه از مخالفان خود خواستار ت_ف_كر و تعقل است . اسلام پيروى

از گفتار نيكوتر را در جامعه اسلامى رواج داده ، آن را نشانه خردمندى انسانها مى داند .

((وَالَّذيِنَ ااجْتَنَبوُا الطّاغوُتَ اَنْ يَعْبُدُوها وَ اَنابوُا اِلَى اللّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ ي_َس_ْت_َم_ِع_وُنَ الْق_َولَ ف_َي_َتَّب_ِع_وُنَ اَح_ْس_َن_َهُ اُولئِكَ الَّذي_نَ ه_َدي_ه_ُمُ اللّه وَ اوُلئِك_َه_ُم_ْ اوُلوُالاَلْبابِ))(26)

م_ژده باد كسانى را كه از اطاعت طاغوت سر پيچيدند و به سوى خدا باز گشتند ، پس بندگان م_را ب_ش_ارت دِه ك_ه س_خ_ن را م_ى ش_ن_ون_د و بهترين آن را براى پيروى بر مى گزينند . اينان مشمول هدايت خدايند و همانها صاحبان خردند .

آرى ، اس_لام ب_ا برچيدن اساس بت پرستى از عربستان به دوره جاهليت پايان داد و با ترغيب م_س_لم_ان_ان به تفكر و پيروى از عقل به جاى تقليد كوركورانه ، انوار معرفت و آگاهى را بر ع_ق_ل و دل م_ردم ت_اب_ان_ي_د . ع_رب_ه_ا در سايه اسلام نه تنها از جاهليت در آمدند ، بلكه خود منادى توحيد ، دانش و اخلاق نيكو در سراسر جهان آن روز شدند و هر كجا قدم نهادند برادرى و مساوات را با خود به ارمغان بردند .

حكومت و فرمانروايى در عصر جاهلى

حكومت و فرمانروايى در عصر جاهلى

شبه جزيره عربستان از نظر جغرافيايى به سه بخش عمده شمالى ، مركزى و جنوبى تقسيم م_ى ش_ود . ج_غرافى دانان با يكى دانستن بخش شمالى و مركزى ، آن را به دو بخش شمالى و جنوبى كه به وسيله ريگزارى پهناور از هم جدا مى شود ، نيز تقسيم كرده اند . به همين ترتيب س_اك_ن_ان ع_رب آن ن_ي_ز ب_ه ع_رب ش_م_الى ي_ا ق_ح_ط_ان_ى و ع_رب جنوب يا عدنانى تقسيم مى شوند . (27)

اوّلي_ن ت_م_دن_ه_ا در ج_زي_رة الع_رب ب_ه دس_ت عربهاى جنوبى پديد آمد؛ در

حالى كه عربهاى شمالى تا زمان ظهور اسلام هيچ گونه جنبشى از خودشان ندادند ، و نظام حكومتى آنان دستخوش دگرگونى نشد . (28)

تنوع جغرافيايى به اضافه همجوارى با دولتهاى قدرتمند آن روزگار يعنى امپراتوريهاى ايران و روم ، باعث تفاوت درحكومتهاى شمال و جنوب شبه جزيره شده بود .

انواع حكومت در شبه جزبره عربستان

ام_ك_ان_ات ط_ب_ي_عى زندگى و نوع معيشت مردم ، عامل تعيين كننده نوع حكومت بود . عربهايى كه در ب_خ_ش ج_نوبى زندگى مى كردند؛ با برخوردارى از آبادانى و رواج كشاورزى در آنجا صاحب ت_م_دن_ى ك_هن بوده ، تحت حكومتى واحد اداره مى شدند؛ گر چه اين حكومتها دست نشانده ايران و ح_ب_ش_ه ب_ودن_د . در مرزهاى شمالى بخش شمالى حكومتهاى مستقلى زير سلطه ايران و روم وجود داش_ت ، در ح_الى ك_ه س_اي_ر نقاط شبه جزيره با نظام قبيله اى اداره مى شد . بدين ترتيب ، دو نوع حكومت در جزيرة العرب قبل از اسلام وجود داشت .

1_ ح_ك_وم_ت_ه_اى ن_ي_م_ه م_س_ت_ق_ل و در م_واردى م_س_ت_ق_ل در ج_ن_وب و ش_م_ال . ح_اك_م_ان دي_ن_ى دولت_ه_ا داراى ت_اج ب_ودن_د و اغ_لب دس_ت ن_ش_ان_ده ح_ك_وم_تهاى خارجى مثل ايران و حبشه بودند .

2_ ن_ظ_ام_ه_اى ع_ش_ي_ره اى . اي_ن ن_ظ_ام_ه_ا ت_ا ح_دودى م_ستقل بودند و حاكمان آنها از تاج و تختى ب_رخ_وردار ن_ب_ودن_د . (29) ح_ك_وم_ت_ه_اى ص_اح_ب ت_م_دن ع_رب در شمال غالبا با چيره شدن قبيله اى بر قبايل ديگر پديد مى آمد و با آنكه نظام قبيله اى بر پا بود؛ اما از قدرت ، تشكل ، وسعت قلمرو و حاكميت و انسجام بالايى برخوردار بود .

نظامهاى عشيره اى نيز بر پايه تشكلهاى قبيله اى استوار بود؛ اما هر

عشيره ، براى خود طايفه و ق_ب_ي_له اى م_س_ت_قل بود و قبايل و طوايف ، تحت حاكميت متمركز و متشكلى گرد نيامده بودند . و هر قبيله توسط رئيس آن قبيله اداره مى شد و رئيس قبيله زير نظر و تحت حاكميت مقام بالاترى نبود و قبايل به صورت هسته هاى جمعيّتى كوچك ، جدا از يكديگر زندگى مى كردند .

دولت يمن

ي_من كه در جنوب جزيرة العرب واقع است از تمدنى كهن برخوردار و اغلب مورد توجه اقوام و دولتهاى خارجى بود . سابقه تاريخى اين سرزمين ، موضوع بحث درس حاضر نيست ؛ تنها در اينجا به تاريخ دولتهايى كه معاصر با پيامبر اسلام بودند و در تاريخ اسلام مورد بحث و توجه مى باشند اشاره مى كنيم .

ي_م_ن كمى پيش از ولادت رسول خدا(ص )به دست حبشيها افتاد . قدرتمندترين حاكم حبشى يمن ، اب_ره_ه ب_ود . وى ك_ه م_ردى خودخواه و زيرك بود ، تمام رقيبان را از ميدان خارج ساخت و فرمان ح_ك_وم_ت ي_م_ن را از ج_ان_ب پ_ادش_اه حبشه دريافت كرد . حادثه تاريخى مهمى كه به دست ابرهه آف_ري_ده ش_د ، ح_م_له ب_ه خ_ان_ه ك_ع_ب_ه در زمان رياست عبدالمطلب بود . او در صنعا پايتخت يمن كليسايى عظيم و با شكوه ساخت و مردم را وادار كرد تا به جاى كعبه آن كليسا را زيارت كنند . ع_رب_ى ك_ه علاقه شديدى به كعبه داشت كليساى ابرهه را به كثافت آلوده كرد . اين كار خشم اب_ره_ه را ب_ران_گ_ي_خ_ت و ب_ا س_پ_اه_ى گ_ران س_وار ب_ر ف_يل به قصد ويران ساختن كعبه عازم مكّه شد ، اما در آنجا به عذاب الهى

دچار گشت و سپاهيانش م_ورد ه_ج_وم اب_اب_ي_ل واق_ع ش_دن_د؛ ك_ه ق_رآن ك_ري_م داس_ت_ان_ش را در س_وره فيل اين گونه بيان فرموده است :

((اَلَمْ ت_َرَك_َي_ْفَ ف_َعَلَ رَبُّكَ بِاَصْحابِ الْفيِلِ ، اَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فى تَضْليلٍ وَ اَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرا اَبابيلَ ، تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجّيلٍ . فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَاْكوُلٍ))(30)

آي_ا ن_دي_ده اى ك_ه پ_روردگ_ارت ب_ا اص_ح_اب ف_ي_ل چ_ه ك_رد ؟ آي_ا م_ك_رش_ان را ب_اط_ل ن_س_اخ_ت ؟ و ب_ر س_ر آن_ه_ا پ_رن_دگ_ان اب_اب_ي_ل را ف_رس_ت_اد ت_ا آن_ه_ا را ب_ا سجيل سنگباران كردند و آنان را چون كاه نيمه جويده شده ساخت .

پ_س از م_رگ اب_ره_ه ، پ_س_ران_ش ق_درت را ب_ه دس_ت گرفتند و بر مردم يمن ستم فراوان روا داش_ت_ن_د ، ت_ا آن_كه فردى به نام سيف بن ذى يَزَنْ ابتدا نزد قيصر روم رفت و براى مقابله با حبشيان از او يارى طلبيد ، امّا جواب رد شنيد . آن گاه به نزد پادشاه ايران (خسرو انوشيروان ) رفت و كمك خواست ، خسرو به دليل اينكه سرزمين يمن براى ايران فايده اقتصادى نداشت و به لش_ك_رك_ش_ى ن_م_ى ارزي_د ، اب_تدا به سيف پاسخ منفى داد . ليكن زمانى كه خبر طلا و جواهرهاى ف_راوان ي_من را از وى شنيد ، به توصيه يكى از مشاورانش حاضر شد تعدادى از زندانيان خود را به كمك سيف بفرستد ، با اين توجيه كه اگر آنان كشته شدند از شرشان خلاص مى شويم و اگر هم زنده بمانند به پيروزى بزرگى دست يافته ايم . (31)

اي_ران_ي_ان م_زب_ور ب_ا ك_م_ك ع_ربها ، حبشيان را شكست دادند و حكومتى دست نشانده خود روى كار آوردن_د ك_ه ت_ا ظ_ه_ور پ_يامبر خدا(ص )

همچنان برقرار بود؛ و نامه هايى نيز ميان حاكم يمن و رسول خدا(ص ) رد بدل شد . (32)

دولتهاى حيره و غسّان

اشاره

دو ك_ش_ور ك_وچ_ك ديگر در حدود صحراى شام به نام حيره و غسّان وجود داشت حيره تابع دولت اي_ران و غ_سّان تابع دولت روم بوده ، براى دولتهاى متبوع خود در زمان جنگ نقش سپر محافظ را داش_تند و نيز از هجوم قبايل عرب به مرزهاى دو امپراتورى جلوگيرى مى كردند . دولت حيره كه در نزديكى درياچه نجف و حوالى كوفه (امروزى ) قرار داشت تا زمان ظهور اسلام پا برجا ب_ود ، ولى در ه_م_ي_ن زم_ان ب_ه وس_ي_له خ_س_رو پ_روي_ز ب_راف_ت_اد و ب_ه اي_ن ت_رت_ي_ب س_د حايل ميان عربها و امپراتورى ايران برداشته شد . (33)

غ_س_ان_ي_ان در ش_م_ال غ_رب ش_ب_ه ج_زيره عربى سرزمينى كه اكنون شرق اردن ناميده مى شود ، س_ك_ون_ت داش_ت_ن_د . اي_ن دولت ، دس_ت ن_ش_ان_ده ام_پراتورى روم بود و تا سالهاى آخر زندگانى رسول خدا(ص ) دوام داشت . (34)

حكومت در حجاز

ح_ج_از ك_ه اهميت خود را مديون شهرهاى مكه و مدينه مى باشد ، سرزمينى با صحراهاى پهناور و خ_ش_ك و ب_ى آب و ع_لف اس_ت و ج_ز ان_دك_ى آبادانى در آن ديده نمى شود . همين امر باعث شده كه س_رزم_ي_ن م_زب_ور در ط_ول ق_رون م_ت_م_ادى در مقابل حملات جهانگشايانى چون كورش و اسكندر ، استقلال خود را حفظ كند . (35)

م_ردم اي_ن س_رزم_ي_ن در دوره ج_اهليت به دو صورت بدوى (صحرانشين ) و حضرى (شهرى نشين ) زن_دگ_ى م_ى ك_ردن_د . (36) نظام حاكم بر آنها نظام قبيله اى بود كه تحت فرمان امير يا رئي_س ق_ب_ي_له اداره م_ى ش_د . ن_ا گ_ف_ت_ه ن_م_ان_د ك_ه ت_ع_داد اف_راد اي_ن قبايل كم نبود و گاه به هزاران نفر مى رسيد

. (37)

ن_ظ_ام ق_ب_ي_له اى قوانينى ويژه خود داشت . فردى مى توانست رياست قبيله را به عهده گيرد كه شرايط زير را دارا باشد :

1 _ ش_رف خ_ان_وادگ_ى : رئي_س و ام_ي_ر م_ى ب_اي_س_ت از دودم_ان_ى ش_ري_ف ، ن_ج_ي_ب و اصيل باشد .

2 _ ش_ج_اع_ت : ري_اس_ت ق_ب_ي_له ب_ه ف_ردى ش_ج_اع س_پ_رده م_ى ش_د ك_ه ب_ت_وان_د در مقابل هجوم بيگانه از كيان قبيله دفاع كند .

3 _ س_الم_ن_دى : ح_داق_ل س_ن ب_راى اح_راز م_ق_ام ري_اس_ت ق_ب_ي_له چهل سال بود .

4 _ ك_رم و ب_خ_ش_ن_دگى : عربها روى اين شرط بخصوص تكيه مى كردند . خانه امير و رئيس بايد چون مهمانخانه اى به روى همه باز مى بود . بديهى است كه چنين امرى نياز به ثروتى كلان داشت .

5 _ ح_م_اي_ت از اع_ض_اى ق_ب_ي_له : ري_اس_ت ق_ب_ي_له ب_اي_د از ح_ق_وق ت_ك ت_ك اف_راد ق_ب_يله حمايت مى كرد . (38)

م_ك_ه در دوران ج_اه_لي_ت ب_ه واسطه كعبه از اهميت خاصى برخوردار بود و مركز دينى عرب به شمار مى رفت چنان كه مركز تجارت و دادوستد نيز بود . (39) از اين رو بر سر تسلّط و ري_اس_ت ب_ر اي_ن شهر ميان قبايل نزاع و در گيرى جريان داشت . آخرين خاندانى كه همزمان با بعثت رسول خدا(ص ) رياست مكه را به دست گرفت قبيله قريش بود . (40)

حاكميّت قريش

قريش از فرزندان حضرت اسماعيل و از نجيب ترين و شريف ترين تيره هاى عرب به شمار مى رون_د . ح_اك_م_ي_ت اي_ن خ_ان_دان در م_ك_ه ب_دس_ت ق_ص_ى ب_ن ك_لاب ، ج_د چ_ه_ارم پ_ي_ام_ب_ر(ص ) ش_ك_ل گ_رف_ت ك_ار ق_صى تا جايى بالا گرفت كه بتدريج تمام سرزمين

حجاز جزو قلمرو وى گ_ردي_د . (41) او ك_ه م_ردى شجاع ، كاردان و با تدبير بود ، طايفه قريش را كه تا آن روز در ك_وه_هاى اطراف مكه پراكنده بودند در بهترين نقاط شهر اسكان داد . در زمان رياست وى م_ن_اص_ب_ى پديد آمد كه تا آن روزگار بى سابقه بود ، و حتى پس از ظهوراسلام نيز اجرا مى شد . (42)

م_ج_م_وع ن_ه_اده_ا و م_ن_ص_ب_ه_اي_ى ك_ه در م_ك_ه وج_ود داش_ت و ق_ص_ى آن_ه_ا را تكميل و قوانين آن را معين و تثبيت كرد ، به قرار زير بود :

1 _ ن_گ_ه_ب_ان_ى ام_وال _ ص_اح_ب اي_ن م_نصب بايد دارايى كعبه را حفظ و نيز نذرهاى عربها براى بتهاى نصب شده در كعبه را جمع آورى كند . (43)

2 _ پرچمدارى _ قريش پرچمى به نام ((عقاب )) داشت كه به هنگام جنگ به دست يكى از سران سپاه مى دادند . (44)

3 _ پ_رده دارى ك_ع_ب_ه _ م_ه_ماندارى و سقايت حاجيان _ اين سه مقام در نظر قريش از ديگر منصبها اه_م_ي_ت ب_ي_ش_ت_رى داشت . پرده دارى كعبه به منزله رياست روحانى مكّه قلمداد مى شد . مهماندارى ب_دي_ن م_ن_وال ب_ود ك_ه قريش قبل از مراسم حج از دارايى كعبه و محلهاى ديگر مبلغى به منظور اط_ع_ام ح_جّاج و فقيران به متصديان رفاده ((مهماندارى )) مى پرداختند تا از مهمانان پذيرايى كنند سقايت يا عهده دارى تامين آب براى حاجيان در آن محيط گرم و كم آب نيز اهميت ويژه اى داشت . (45)

اي_ن س_ه م_ق_ام پ_ي_ش از ظ_ه_ور اس_لام در دس_ت اف_رادى از ب_ن_ى ه_اش_م م_ان_ن_د ع_ب_دالم_ط_لب ، جدّ رسول خدا(ص ) و

پس از وى به دست ابوطالب عموى آن حضرت بود . (46)

4 _ دارالن_دوه ي_ا م_ج_لس ش_ورا _ قصى بن كلاب در كنار كعبه ، خانه اى بنا كرد كه در مواقع ح_س_ّاس س_ران ق_ري_ش در آن گ_رد آم_ده ، ب_ه م_ذاك_ره و م_ش_ورت م_ى پ_رداخ_ت_ن_د . مراسم امضاى زن_اش_وي_ي_ه_ا ، گ_رف_ت_ن ت_ص_م_ي_م درب_اره ص_لح و ج_نگ و ديگر امور مهم در آن مجلس انجام مى شد . (47)

پ_س از ظ_ه_ور اس_لام ت_ع_دادى از اي_ن منصبها خود به خود از ميان رفت ، چرا كه حكومت بر مكّه از شكل قبيله اى درآمد و تحت نظارت حكومت مركزى مدينه قرار گرفت و كارهاى مربوط به حاجيان نيز زير نظر حاكم مكه انجام مى شد .

فرمانروايى در مدينه

ش_ه_ر م_دي_ن_ه ك_ه ق_ب_ل از ه_ج_رت رس_ول خ_دا(ص ) ي_ث_رب ن_ام داش_ت ، م_ح_ل س_ك_ون_ت دو ق_ب_ي_له اوس و خ_زرج و ن_ي_ز ت_ع_دادى از قبايل يهود بود كه از روم بدانجا كوچ كرده بودند . اوس و خزرج دو قبيله بزرگ و بت پرست اي_ن ش_ه_ر ب_ودن_د ك_ه س_الي_ان درازى م_ي_ان خ_ود دچ_ار اخ_ت_لاف ش_ده ، ب_ا يكديگر زد و خورد داش_ت_ن_د؛(48) چ_ن_ان ك_ه ي_ك_ى از ان_گ_ي_زه ه_اى دع_وت رس_ول خ_دا(ص ) ب_ه آن ش_ه_ر وج_ود ه_م_ي_ن اخ_ت_لاف_ات و ام_ي_د رف_ع آن_ه_ا ب_ه دست آن حضرت بود . (49)

ب_ن_اب_راي_ن ، اخ_ت_لاف ميان عربهاى بت پرست با يهوديان از يكسو و اختلاف خودشان با هم از س_وى ديگر ، مانع ايجاد يك حاكميت واحد در آن شهر كوچك بود . تنها پيش از هجرت پيامبر(ص ) ب_ه اي_ن شهر ، مردم يثرب درباره رياست فردى به نام عبدالله اُبَىّ به توافق

رسيده بودند كه آن هم با آمدن پيامبر خدا به مدينه منتفى شد . (50)

چ_ن_ان_ك_ه دي_دي_م در ش_م_ال شبه جزيره عربستان نه سابقه حكومت فراگيرى وجود داشت و نه زمينه آن ؛ سرزمينى بود وسيع با قبايلى پراكنده ، بى هيچ مقدمه لازم براى يك تمدن نيرومند و جهان مشمول .

براستى اسلام براى آن قوم مايه وحدتى متعالى را پديد آورد و آن ايمان به خدا و روز جزا و رس_الت رس_ول خ_دا ب_ود و تعصبهاى قبيله اى و خونى را از ميان برداشت و تعصّبات قومى و ق_ب_ي_له اى را ب_راف_كند و ميان مسلمانان از همه قبائل و نژادها و رنگها برادرى و برابرى پديد آورد؛ از اين رو حكومت واحد اسلامى بر همه مسلمانان اعم از عرب و عجم و به صورت فراگير و گسترده پديدار شد .

اس_لام تمام دستاويزهاى عرب را پاره كرد و فرمان داد تا جملگى به ريسمان الهى چنگ زنند؛ عوامل تفرقه افكن را دور ريخت و ايمانى وحدت آفرين جايگزين آن ساخت و امر فرمود :

((وَاْعتَصِموُا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعا وَ لا تَفَرَّقوُا))(51)

همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و پراكنده نشويد .

اس_لام ح_اكميت را از آن خداوند دانسته ، مؤ منان را موظف ساخت كه تنها از خدا و پيامبر خدا(ص ) و حاكمان الهى اطاعت كنند .

قرآن كريم مى فرمايد :

((يا اَيُّهَاالَّذِينَ آمَنوُا اَطيعوُاللّه وَ اَطيِعوُاالرَّسوُلَ وَ اوُلِى الاَْمْرِمِنْكُمْ))(52)

اى مؤ منان از خدا و پيامبر و ولى امر خود اطاعت كنيد .

ج_ام_ع_ه اس_لامى در پرتو تعاليم آسمانى از استقلال و اعتماد به نفس برخوردار شد و مؤ منان ف_رم_ان ي_اف_ت_ن_د ت_ا ح_ك_وم_ت هيچ ستمگر يا غير مسلمانى را

نپذيرند و نيز به نفع هيچ ظالم و خائنى با كسى دشمنى نورزند .

قرآن كريم مى فرمايد :

((وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤ مِنِينَ سَبيِلا))(53)

و خداوند هرگز براى كافران به زيان مسلمانان راهى نگشوده است .

همچنين مى فرمايد :

((وَ لاتَرْكَنُوا اِلَى الَّذيِنَ ظَلَموُا))(54)

به ستمكاران ميل نكنيد .

و نيز مى فرمايد :

((وَ لاتَكُنْ لِلْخائِنيِنَ خَصيِما))(55)

و به نفع خيانتكاران با كسى به دشمنى بر نخيز .

دين و مذهب در عصر جاهلى

دين و مذهب در عصر جاهلى

تنوع جغرافيايى ، آميختگى نژادى ، اختلاف امكانات معيشتى و تفاوت شيوه هاى زندگى در شبه ج_زي_ره ع_رب_س_ت_ان و ن_ي_ز ه_مجوارى با يهوديان ، مسيحيان ، زرتشتيان و صابئيان ، گذرگاه ب_ازرگ_انى خليج فارس به مديترانه و تحولات تاريخى اين سرزمين ، باعث پيدايش عقايد م_خ_ت_لف در آن ش_د . ع_لاوه ب_ر ش_رك و ب_ت پ_رستى كه اعتقاد شايع مردم در دوره جاهليّت بود ، دي_ن_ه_اي_ى مثل حنيف ، يهوديت ، مسيحيّت ، زرتشتى و ستاره پرستى در جزيرة العرب وجود داشت . (56)

م_رج_ع اص_لى ما در اين بحث ، قرآن كريم است كه از اعتقادات مشركان و بتهايشان فراوان سخن گ_ف_ت_ه ، داس_ت_ان س_اخ_ت_ن خ_ان_ه ك_ع_ب_ه ب_ه دس_ت ح_ض_رت اب_راه_ي_م (ع ) را نقل كرده و نيز گفتگوهاى اهل كتاب و پيامبر (ص ) را بازگو كرده است .

دين حنيف

ب_ر اس_اس ق_رآن ك_ري_م و رواي_ت_ه_اى اس_لام_ى ، حضرت ابراهيم (ع ) ، كعبه را بنا كرد و آيين ي_ك_ت_اپ_رس_ت_ى م_وسوم به حنيف را در مكّه رواج داد . حنيف بودن دين حضرت ابراهيم در قرآن چنين يادآور شده است :

((م_ا ك_انَ اِب_ْراه_ي_ِمُ ي_َه_وُدي_ّا وَ لان_َص_ْران_ي_ّاً وَ لك_ِنْ ك_انَ ح_َن_ي_ِف_ا م_ُس_ْلِم_ا وَ م_ا ك_انَ م_ِن_َ الْمُشْرِكيِنَ))(57)

اب_راه_ي_م ب_ه آي_ي_ن ي_ه_ود ونصارا نبود ليكن به دين حنيف و مسلمانان بود و از آنان كه به خدا شرك آورده اند نبود .

دين حنيف از نظر قرآن كريم داراى چنان اصالتى است كه پيامبر اسلام نيز از

جانب خداوند فرمان يافت تا از آن پيروى كند .

((ثُمَّ اَوْحَيْنا اِلَيْكَ اَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ))(58)

آن گاه بر تو وحى كرديم كه (در دعوت به خداپرستى و

توحيد) از آيين حنيف ابراهيم پيروى كن كه او به خداى يكتا شرك نياورد .

دي_ن ح_نيف براى مدّتى طولانى در شمال عربستان رواج داشت . با وجود پيدايش بت پرستى در آن س_رزم_ي_ن ، م_ع_تقدان به اين دين حتى در روزگار ظهور اسلام نيز كم و بيش يافت مى شدند . اينان به خداى يكتا و روز رستاخيز معتقد بودند و مردم را از كارهاى زشت باز مى داشتند و حتى بعضى از آنان بعثت پيامبر(ص ) را بشارت دادند . (59)

بت پرستى

ب_ت پ_رس_ت_ى دي_ن ش_اي_ع م_ردم شمال عربستان به هنگام ظهور اسلام بود . پيرامون پيدايش و اشاعه آن دو قول بين مورخان اسلامى وجود دارد .

1_ اولي_ن گ_روه_ى ك_ه ب_ت پ_رس_ت_ى را رواج دادن_د ، ف_رزن_دان اس_م_اع_ي_ل (ع ) ب_ودن_د؛ به اين ترتيب كه پس از فزونى يافتن جمعيتشان مجبور به ترك مكّه ب_راى ي_اف_ت_ن م_ح_له_اى جديد شدند . اينان در زمان كوچ به سبب احترامى كه براى كعبه و حرم ق_ائل ب_ودن_د ، س_ن_گ_ى از سنگهاى آنرا با خود برده ، هر جا فرود مى آمدند ، آن را نصب كرده ، ه_م_ان_ن_د ك_ع_به بر گردش طواف مى كردند . تقديس سنگ رفته رفته بقدرى شايع شد كه هر س_ن_گ_ى را ك_ه خ_وش مى داشتند ، مى پرستيدند . بدين ترتيب ، قرنها گذشت و دين ابراهيم و اس_م_اع_ي_ل ب_ه ب_وت_ه ف_رام_وشى سپرده شد . با اين وجود ، مراسم حج همچنان باقى ماند ولى آثارى از شرك نيز در آن راه يافت . (60)

2_ اولين كسى كه بت پرستى را در ميان مردم رايج كرد ، فردى به نام عمروبن لُحَّى

بود . وى از م_ك_ّه ب_ه ش_ام س_ف_ر ك_رد و در آن_ج_ا ديد مردم بتها را مى پرستند . پرسيد : اينها چيست كه مى پ_رس_ت_ي_د ؟ گ_ف_ت_ند : بت است كه از آنها باران طلب مى كنيم و بر ما مى بارد ، از آنان يارى مى طلبيم و ما را يارى مى كنند .

پ_س از آن_ان ت_ق_اض_ا ك_رد ك_ه ب_ه او ن_ي_ز ب_ت_ى ب_ده_ند تا به سرزمين عرب بياورد و آن را ب_پ_رس_تند . آنان بت هبل را به او دادند . وى نيز آن را به مكّه آورده ، نصب كرد و به مردم دستور داد تا آن را بپرستند و بزرگ بشمارند . (61)

از پ_ي_ام_ب_ر(ص ) ن_يز روايتى نقل شده كه رواج بت پرستى توسط عمرو بن لُحَّى راتاييد مى ك_ن_د . (62) با اين وجود ، برخى معتقدند كه عمرو اولين كسى است كه بت را در كعبه نصب كرد وگرنه رواج بت پرستى توسط وى بدون سابقه قبلى در ميان مردم امرى دور از ذهن است . (63)

اعتقاد عربها به بتها برغم شيوع آن چندان هم راسخ نبود . تعظيم و قربانى كردن براى بتها از روى ع_ادت بود نه از روى خلوص نيت . بر اين اساس ، عرب بر بت خشم مى گرفت و آن را س_ن_گ_س_ار مى كرد و به باد فحش مى گرفت و در هنگام سختى ، بتى را كه از آرد و خرما بود مى شكست و مى خورد . (64)

انواع بتها

قبايل عرب در شهرها و جاهاى گوناگون بتهاى مخصوص به خود داشتند و كعبه نقطه اى بود كه تعداد 360 بت را

در آن جاى داده بودند . (65)

ن_ام ب_رخ_ى از ب_ت_ه_اى م_ع_روف ع_رب در ق_رآن آم_ده اس_ت م_ث_ل : ((لات ، ع_زى ، م_ن_ات ، ي_غ_وث ، ي_ع_وق ، ودّ ، ن_س_ر ، س_واع ، بعل . ))

((اَفَرَاَيْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّى وَ مَنوةَ الثّالِثَةَ الاُْخْرى ))(66)

آيا دو بت لات و عزى را ديديد(كه بى اثراست ) ، و منات سومين بت ديگر .

قرآن كريم مى فرمايد :

((وَ قالوُا لاتَذَرُنَّ الِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَ دًّا وَلا سُواعا وَ لا يَغوُثَ وَ يَعوُقَ وَ نَسْرا))(67)

و گفتند خدايان خود را رهانكنيد و بخصوص دست از پرستش (اين پنج بت ) ودّ ، سواع ، يغوث ، يعوق ، و نسر برداريد .

همچنين در سوره صافات آمده است :

(( اءَتَدْعوُنَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ اَحْسَنَ الْخالِقيِنَ ))(68)

آيا ( بت ) بعل را مى خوانيد و بهترين آفريننده را وا مى گذاريد ؟ !

س_ه ب_ت ((لات )) ، ((منات )) و ((عزى )) را ((بنات الله )) يعنى دختران خدا مى ناميدند و بر اين ب_اور ب_ودن_د كه نزد خدا از آنها شفاعت مى كنند و گاهى اسامى خود را با نام بندگى آنها مى ناميدند مثل عبدالعزى ، عبد ودّ و . . . . (69)

ق_رآن ك_ري_م ن_ظ_ر ع_رب در م_ورد پ_رس_ت_ش بتان چنين بيان مى كند كه آنان بتها را شفيع نزد خداوند و وسيله نزديك شدن به او مى دانستند .

قرآن كريم در اين باره فرموده است :

(( اَلا لِلّهِ الدّي_نُ الْخ_الِصُ وَالَّذي_نَ اتَّخ_َذُوا م_ِنْ دُون_ِهِ اَوْلِي_اءَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِيُقُرِّبوُنا اِلَى اللّهِ زُلْفى ))(70)

آگاه باشيد كه دين خالص براى خداست و آنان كه غير خدا را ولى

خود گرفتند (گفتند) ما آنها را نمى پرستيم مگر اينكه ما را به درگاه خدا نزديك گردانند .

نوعى اعتقاد به جبر نيز در عقايد مشركان دوره جاهليت ديده مى شود؛ آنجا كه مى گفتند : اين اراده خداوند است كه ما بت مى پرستيم و اگر او نمى خواست ما چيزى را با او شريك نمى گرفتيم .

(( وَ ق_الَ الَّذي_نَ اَش_ْرَك_وُا لَوْ ش_اءَ اللّهُ م_ا ع_َب_َدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَىْءٍ نَحْنُ وَ لا اباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْدُونِهِ مِنْ شَىْءٍ))(71)

و ك_سانى كه شرك ورزيدند گفتند : اگر خدا مى خواست ما هيچ چيز را غير او نپرستيده بوديم ، نه ما و نه پدران ما ، و هيچ چيز را بدون فرمان او حرام نمى كرديم .

ع_رب روزگ_ار ج_اهليت به قيامت و زنده شدن پس از مرگ اعتقادى نداشت ، پرستش بتها نيز به خ_اط_ر زن_دگ_ان_ى دن_ي_وى ب_ود . ق_رآن ك_ري_م داس_ت_ان م_ردى را ك_ه استخوان پوسيده اى نزد پيامبر(ص ) آورد و گفت : آيا خداوند اين را دوباره زنده مى كند ؟ چنين آورده است :

(( وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌ ))(72)

و براى ما مثل آورده ، گفت : استخوانهايى را كه پوسيده و خاك شده ، چه كسى زنده مى كند ؟ محو ب_ت پ_رس_ت_ى از جزيرة العرب و استقرار توحيد در آن سرزمين را بايد از كارهاى شگفت انگيز اس_لام دان_س_ت . م_ردم_ى كه بت ، در خانه و صحرا و در سفر و حضر ، انيس و مونس آنها بود و در ت_م_ام ام_ور زن_دگى شان مؤ ثر شمرده مى

شد ، بافته هاى فكر و ساخته هاى دست خود را به دور افكنده ، به مناديان توحيد خالص بدل شدند . اين را بحق بايد يك معجزه دانست ؛ معجزه اى كه آثارش تا به امروز باقى است و همچنان نيز باقى خواهد ماند . قرآن كريم عاليترين مفاهيم توحيد را به آنان القا كرد ، و راسخترين اعتقاد به رستخيز را در آنان پديد آورد .

سرنوشت بتها :

پ_س از ورود رس_ول خ_دا (ص ) ب_ه م_دي_نه شكستن بتها به دست خود مردم آغاز شد و بتها طعمه آت_ش ت_ن_ور گ_ردي_د . (73) اوّلي_ن ب_ت ب_زرگ_ى ك_ه در س_ال ه_شتم هجرى به دست حضرت على (ع ) سرنگون شد ، بت ((منات )) بود . ((منات )) بت مردم م_دي_ن_ه و در راه م_ك_ه و م_دينه واقع بود . حضرت على (ع ) به دستور پيامبر(ص ) آن را ويران ساخت و آنچه از نفايس در آن موجود بود ، نزد پيامبر(ص ) آورد . (74)

پ_س از ف_ت_ح م_ك_ّه دوره سرنگونى بتها فرا رسيد . اوّلين اقدام آن حضرت در هنگام ورود به آن ش_ه_ر ، پ_اك س_اخ_ت_ن كعبه از لوث بتها بود . آن حضرت پس از طواف كعبه درون آن رفته ، با حربه اى كه در دست داشت به كوبيدن بتها پرداخته ، مى فرمود :

((قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهوُقا))(75)

بگو حق آمد و باطل نابود شد ، حقا كه باطل نابود شدنى است . (76)

ب_رخ_ى از اي_ن ب_ت_ها مثل عزى چنان در نزد اعراب عزيز بود كه يكى از بت پرستان وقتى خبر انهدامش را شنيد ،

مريض شد و از غصه مرد . (77)

يهود ، مسيحيان وصابئان

ع_لاوه ب_ر ش_رك و ب_ت پرستى كه عقيده غالب مردم جزيرة العرب در دورا ن جاهليت بود ، اديان آسمانى يهودى و مسيحيت نيز در اين سرزمين رايج بود . منشاء و مبداء اين دو دين ، دولت روم بود . ب_ه دن_ب_ال شورش يهوديان در قرن اوّل ميلادى عليه امپراتورى روم ، تعداد زيادى از آنان به س_رزم_ي_ن ع_رب_س_تان پناهنده شدند و در مناطقى مثل يثرب ، خيبر و تيما به كار زراعت پرداختند . س_ب_ب پ_ن_اه آوردن ي_ه_ودي_ان ب_ه ع_رب_س_ت_ان ، وس_ع_ت اي_ن س_رزم_ي_ن و غ_ي_ر ق_اب_ل ت_سخير بودن آن بود . در حالى كه اگر به هر يك از سرزمينهاى شام و آسياى صغير و مصر پناه مى بردند؛ دستگير مى شدند . (78)

ي_ه_وديان در شبه جزيرة العرب كنيه ربّى (دانشمندان يهود) و مدرسه داشته ، تمام امور دينى ش_ان را ان_ج_ام م_ى دادن_د . از اين رو ، خود را از عربها برتر مى دانستند و عربها نيز اين امر را پذيرفته بودند . (79)

نفوذ مسيحيان از يهود هم بيشتر بود و نجران مركز عمده آنان در شبه جزيره عربستان به شمار م_ى رف_ت . ت_ع_داد زي_ادى از ع_رب_ها به اين دين گرويده بودند ، از جمله بنى حنيفه در يمامه ، غ_س_ّان_ي_ه_ا در ش_مال غربى ، لخميها در شمال شرقى و عده اى از بنى طى در تيما ، كيش مسيحى داش_ت_ن_د . م_ن_ش_اء گ_س_ت_رش اي_ن دي_ن ، دولت ب_ي_زانس و دولت حبشه بودند كه بشّدت آن را در عربستان ترويج مى كردند . (80)

پ_س از ظ_ه_ور اس_لام وض_ع_ي_ت اي_ن دو دي_ن

ب_ه خ_ط_ر اف_ت_اد و م_وض_ع آن_ان در م_ق_اب_ل اس_لام ب_ا ه_م ت_ف_اوت ب_سيار داشت . يهوديان موضعى سرسختانه داشتند ، در حالى كه م_س_ي_ح_ي_ان واق_ع ب_ي_ن_ان_ه ب_رخ_ورد م_ى ك_ردن_د . ق_رآن كريم تفاوت موضع يهود و نصارا در مقابل مؤ منان چنين يادآور شده است :

((لَت_َج_ِدَنَّ اَش_َدَّ الن_ّاسِ ع_َداوَةً لِلَّذي_نَ امَنوُاالْيَهوُدَ وَالَّذينَ اَشْرَكوُا وَ لَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ ام_َن_وُا الَّذي_نَ ق_الوُا اِن_ّا ن_َص_اَّرى ذلِكَ ب_ِاَنَّ م_ِن_ْه_ُمْ ق_ِس_ّي_س_ي_نَ وَ رُه_ْب_ان_ا وَ اَنَّه_ُم_ْ لايَسْتَكْبِروُنَ . ))(81)

بى شك ، مى بينى كه سخت ترين مردم نسبت به كسانى كه ايمان آوردند ، يهوديانند و كسانى ك_ه ش_رك ورزي_دند ، و مى بينى كه نزديكترين دوستى با كسانى را كه ايمان آوردند افرادى دارن_د ك_ه گفتند : ما نصارى هستيم . آن بدين سبب است كه از آنان كشيشان و رهبانان هستند و آنان استكبار نمى ورزند .

ع_ده اى ن_ي_ز در عربستان ، مذهب صابئى داشتند كه گويا ستاره پرست بودند . نام اين دين نيز در قرآن كريم سوره مائده ، آيه 169 در رديف يهود و مسيحيت آمده است . (82)

ميزان بهره مندى جامعه جاهلى از تمدن بشرى

ميزان بهره مندى جامعه جاهلى از تمدن بشرى

اگ_ر ك_س_ى ام_روز ص_ح_راى خ_ش_ك و بى آب و علف شبه جزيره عربستان را از نظر بگذراند ، تصور مى كند كه در آن هيچ زمينه اى براى تمدن وجود نداشته و ندارد ، ولى اگر آنگونه كه م_ورخ_ان م_ى گ_وي_ن_د ب_پ_ذي_رد ك_ه در دوران_هاى بسيار قديم شبه جزيره عربستان سرزمينى پ_رب_اران و پ_ر ن_ع_مت بوده است ، تصور اينكه در آنجا تمدنهاى عظيم نيز وجود داشته چندان دشوار نيست . (83)

ش_ب_ه ج_زي_ره ع_رب_س_ت_ان از ق_س_م_ت_ه_اى م_ت_ن_وع_ى ب_رخ_وردار اس_ت . ب_خ_ش_ه_اي_ى از آن م_ثل يمن در

جنوب ، از آبادانى بهره مند و اسباب تمدن در آن فراهم است ، در حالى كه بخشهاى وس_ي_ع_ى از ص_ح_راه_اى م_رك_زى ك_م آب و ب_ى ح_اص_ل اس_ت و زم_ي_ن_ه اي_ج_اد ت_مدن در آن وجود ندارد . (84)

پ_ي_داي_ش وض_ع_ي_ت ج_غ_راف_ي_اي_ى ام_روزى ع_ربستان همزمان با ظهور اسلام و با پراكنده شدن س_ن_گ_ه_اى س_ي_اه آت_شفشانى بوده . وسعت اين سنگها بيشتر در حجاز و اطراف شهر مدينه است . آتشفشانهايى نيز پس از اسلام صورت گرفته كه سبب پيدايش مناطق جديدى از سنگهاى سياه ش_ده اس_ت . پ_راك_نده شده اين سنگها در سطح زمين و نيز ريگستانهاى وسيع سبب كمى شهرهاى آباد شبه جزيره عربستان به نسبت وسعت سرزمين آن مى باشد . (85)

به اين ترتيب ، شبه جزيره عربستان در زمان جاهليت را بايد در دو ناحيه مورد بررسى قرار داد : ي_م_ن ، و ح_ج_از ك_ه م_ه_د اس_لام م_ى ب_اش_د . ي_م_ن ش_ام_ل ق_س_م_ت ج_ن_وب_ى اس_ت و ح_ج_از شامل بخشهاى شمالى و مركزى شبه جزيره مى باشد .

تمدن يمن

ي_م_ن ك_ه در ج_ن_وب ج_زي_رة العرب واقع است ، از حاصلخيزترين و پر درآمدترين نقاط آن به ش_م_ار م_ى رف_ت . زيادى نعمت در اين ناحيه سبب شد كه عربهاى قديم آن را سرزمين مبارك عرب ب_ن_ام_ن_د . م_ردم آن اغلب تجارت پيشه و كشاورز بودند و با ايران ، هند و مصر روابط تجارى داشتند . (86)

ت_اري_خ از وجود سد بزرگى به نام مآرب در سرزمين يمن گزارش مى دهد كه خود دليلى است بر اينكه در آن سرزمين تمدنى وجود داشته است .

ق_رآن ك_ري_م ن_ي_ز از آب_ادي_ه_اى اط_راف آن س_د و ن_ي_ز وي_ران_ى آن ب_ر

اث_ر سيل خبر داده است ، آنجا كه مى فرمايد :

((لَق_َدْ ك_انَ لِسَبَاءٍ فى مَسْكَنَهِمْ ايَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمينٍ وَ شِمالٍ كُلوُا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ ب_َلْدَةٌ ط_َيِّب_َةٌ وَ رَبُّ غ_َف_وُرٌ ف_َاَع_ْرَض_ُوا ف_َاَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتْيهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَىْ اُكُلٍ خَمْطٍ وَ اَثْلٍ وَ شَىْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ))(87)

ب_ي_قين براى قوم سبا در اقامتگاهشان آيتى بود . دو بوستان از راست و چپ ، (ما به آنها گفتيم ) ك_ه از روزى پ_روردگ_ارت_ان ب_خ_وري_د و س_پ_اس_گ_زار او ب_اش_ي_د ش_ه_رى پ_اك و مطلوب و پ_روردگ_ارى آم_رزن_ده داري_د . پ_س روى از ف_رم_ان ب_رتافتند ، در نتيجه سيلى ويرانگر بر س_رش_ان ف_رو ف_رستاديم و دو بوستان آنان را بدل كرديم به دو بوستان با ميوه هاى تلخ خاردار و گز و چيز اندكى از سدر .

ب_ن_اى اي_ن س_د ع_ظ_ي_م ، س_رزم_ي_ن يمن را كه تا آن زمان از سيلابها استفاده مى كرد احيا كرد ، و ب_اغ_ه_اى س_ر س_ب_ز و خ_رم_ى در اط_راف آن پ_دي_د آورد ، خ_راب_ى س_د ك_ه دلي_ل آن ب_ه روش_ن_ى م_ع_لوم ن_ي_س_ت ، ب_اع_ث وي_ران_ى س_رزم_ي_ن ي_م_ن و پ_راك_ن_دگ_ى م_ردم آن شد . (88)

ك_ش_اورزى در س_رزم_ي_ن ي_م_ن رواج ك_ام_ل داش_ت_ه و چ_ي_زه_اي_ى م_ث_ل زردآلو ، ه_لو ، ان_ج_ي_ر ، بادام ، انگور ، گندم ، ذرت ، جو ، ارزن و ديگر اقلام كشاورزى در آن ب_خ_وبى به عمل مى آمد . ارزش تهيه اين محصولات زمانى آشكار مى شود كه بدانيم مردم آن را با دشوارى به وسيله آب چاه و آب سدّ آبيارى مى كردند . (89)

ج_اي_گ_اه ي_م_ن در ك_ن_ار اق_ي_ان_وس ه_ند ، به اين سرزمين اهميت تجارى ويژه

اى بخشيده بود . يمن واس_طه تجارى بين هندوستان با كشورهاى مصر ، آشور و فنيقيه محسوب مى شد . از اين رو ميان ي_م_نيها و هنديان روابط دوستى و تجارى محكمى برقرار بود ، چرا كه آنان محصولات هند را از راه دري_ا و خ_ش_ك_ى حمل كرده ، در بازارهاى جهانى آن روز به فروش مى رساندند . تجارت از راه دري_ا ن_ي_از ب_ه ك_ش_ت_ي_ه_اى م_ن_اس_ب داش_ت . ك_ار ك_ش_ت_ى س_ازى ن_ي_ز در س_واح_ل و ب_ن_درگاههاى يمن انجام مى شد . مردم يمن علاوه بر آنكه واسطه تجارى بودند ، خود ن_يز توليدكننده محصولات كشاورزى صادراتى به شمار آمده برخى از سنگهاى معدنى قيمتى را نيز استخراج و صادر مى كردند . (90) عقيق يمن امروز هم در ميان ايرانيان ارزشمند است كه خود دلالت بر صدور آن به كشور ما از ديرباز مى كند .

شمال شبه جزيره عربستان

ح_اص_لخ_ي_زى زم_ي_ن و ه_م_س_اي_گ_ى ب_ا ت_م_دن_ه_اى اي_ران و روم ، ام_ك_ان اي_ج_اد ت_م_دن در ش_م_ال ج_زي_رة الع_رب را ف_راه_م آورده ب_ود . در ن_اح_ي_ه ش_م_ال ش_ب_ه جزيره عربستان دولتهاى حيره و غسّان تحت حمايت ايران و روم مى زيستند . اين دو دولت ب_ر م_ب_ن_اى تمدنهاى بسيار كهن پيشين بنا شده بودند . آثار تمدن در قصرهايى كه مى س_اخ_ت_ن_د ب_خ_وب_ى م_ش_اه_ده م_ى ش_د . برخى از روايات تاريخى بيانگر آن است كه يزدگرد اوّل س_اس_ان_ى پ_س_ر خ_ود ب_ه_رام گ_ور را ب_ه ي_كى از پادشاهان حيره سپرد تا او را تربيت كند . (91) كه اين امر دلالت بر رشد اخلاقى مردم اين سرزمين دارد .

آث_ار بجا مانده از اين سرزمين نشان دهنده آن است كه مردم يمن

پس از شكسته شدن سدّ مارب به منظور يافتن نقاط مناسب جديد براى سكونت به آنجا روى آوردند . گزارشهاى ديگر مى گويد : دولتهاى يمن مثل ((مَعين )) و ((سبا)) در امتداد شاهراه يمن به فلسطين كوچ نشينهايى داشته اند؛ ب_ه اي_ن ت_رتيب ، مى توان گفت ؛ شمال غربى شبه جزيره عربستان زمانى در تصرف دولت معين بوده است .

س_رزم_ي_ن غ_س_ّان ن_ي_ز ب_ه حيره شباهت داشت و دولتش تحت الحمايه بود . روميان بر آنجا سلطه داشتند و در جنگهاى خود با ايرانيان از آنها استفاده مى كردند .

از نوع زندگى مردم حيره و غسّان كه بيشتر كارشان نظاميگرى بود ، مى توان دريافت كه مردم اين سرزمينها به دليل اشتغال دائم به جنگ و در گيرى ، فرصت پرداختن به امور مربوط به ت_م_دن را ب_ه ان_دازه ي_م_ن_ي_ه_ا ن_ي_اف_ت_ن_د ، ه_ر چ_ن_د ام_ك_ان_ش ب_راى آن_ان ف_راه_م ب_ود . در ه_ر ح_ال اي_ن_ان اج_ت_م_اع_ات ب_ه ن_س_ب_ت پ_ي_ش_رف_ت_ه اى داش_ت_ن_د و ب_ه م_رح_له تشكيل دولت و كشور رسيده بودند . (92)

تمدّن در مهد اسلام

خ_ش_ك_ى و خ_ش_ون_ت ص_ح_را ، ك_م_ى ب_اران و ب_اران_ه_اى س_ي_ل آساى ويرانگر در برخى از فصول سال جز اندكى از تمدن را در شهرهاى مكه ، يثرب ، ط_ائف و آب_ادي_ه_اى وادى الق_رى ب_اق_ى ن_گ_ذاش_ت_ه ب_ود . (93) در اي_ن سرزمين غلبه با ص_ح_ران_ش_ينى و پرورش دام ، بويژه شتر بود ، اما عبور راه بازرگانى هندوستان به مصر و س_وري_ه س_ب_ب ش_ده ب_ود ك_ه يكى از اسباب عمده تمدن يعنى تجارت در اين ناحيه به خوبى فراهم باشد .

س_اك_ن_ان اي_ن ن_اح_ي_ه را ب_دوي_ه_ا (ص_حرانشينان ) تشكيل مى دادند . زندگى بدوى ويژگيهاى

مخصوص به خود داشت . بدوى نمى توانست در يك نقطه ساكن شود ، بلكه مجبور بود در طلب م_ع_اش از ن_ق_ط_ه اى ب_ه ن_ق_طه ديگر كوچ كند . او بايد شجاع و نيرومند باشد تا در صحرا و بيابان زندگى كند و در مقابل درندگان و دشمنان از خود دفاع كند . (94)

ب_ا اي_ن وج_ود ، ص_ح_را محيط بسيار مناسبى براى پرورش دو حيوان يكى مقاوم و ديگرى تندرو ي_ع_نى شتر و اسب بود . اين دو حيوان هم براى زندگى بدوى مناسبند و هم در امر جنگ و تجارت ك_ار ب_رد ب_س_ي_ار وسيعى دارند . از اين رو تربيت اين دو حيوان و بويژه حفظ اصالت اسبها از اهميت ويژه اى برخوردار بود و نظام ويژه اى داشت . (95)

ع_لاوه ب_ر م_ك_ه ك_ه پ_اي_گ_اه دينى و تجارى آن روز جزيرة العرب محسوب مى شد ، آثار ديگر ت_م_دن يعنى مراكز ادبى كه شاعران در آنجا اشعارشان را به جامعه ادبى عرضه مى كردند ، در اين ناحيه از عربستان واقع بود . (96)

ن_ك_ت_ه ج_الب در زن_دگ_ى ب_دويها اين است كه هر چند آنان از تمدن بهره چندانى نداشتند و در ب_ي_اب_ان_ه_اى ب_ى آب و ع_لف از نقطه اى به نقطه ديگر كوچ مى كردند واوج سختى معيشت در زن_دگ_ى آن_ان م_شاهده مى شود ، ليكن به تمدن و آثار آن مانند شهر نشينى به ديده حقارت مى نگريستند . گوستاولوبون دراين باره مى نويسد :

(( ع_رب_ه_اى ب_دوى ب_ه دولتهاى متمدن و تشكيلات منظم شهريها به نظر حقارت مى نگرند و زن_دگ_ى ص_ح_را و ب_ي_اب_ان را ب_ه س_ازم_ان_ه_اى م_ن_ظم شهرى ترجيح مى دهند و

اين مهم هم از خ_ص_اي_ص م_وروثى آنها بوده . . . و چنان در اين عقيده و نظريه پر و پا قرص و محكم هستند كه ه_ي_چ منطقى در برابر آن مؤ ثر نيست ، از اين رو در سوريه تا كنون حاضر نشده اند زمينهايى را كه براى سكونت در شهر به آنها واگذار شده بپذيرند . اين عربهاى صحرانشين كه رويه زن_دگى خود مختارى و اعيان منشى آنها هر جهانگردى را شيفته خود ساخته از تمام نعمتهايى كه ت_م_دن ك_ن_ون_ى آورده ، خ_ود را ب_ى نياز دانسته و در بى نيازى باتمام امراى عالم مانند امراى قرون وسطى لاف همسرى مى زنند . ))(97)

عصر جاهليّت از ديدگاه اميرمؤ منان على (ع )

ام_ي_رم_ؤ م_ن_ان ع_لى عليه السلام شيواترين بيان را درباره سطح فرهنگ و وضع زندگى مردم روزگ_ار ج_اه_لي_ت دارد . آن حضرت كه خود از نزديك شاهد زندگى مردم بوده ، سيماى روزگار جاهليت را ضمن خطبه اى ترسيم كرده است .

ه_م_ان_ا خ_دا م_ح_م_د _ درود خ_داون_د بر او و خاندانش باد _ را برانگيخت ، تا مردمان رابترساند و فرمان خدا را چنان كه بايد برساند . آن هنگام شما اى مردم عرب ، بدترين آيين را برگزيده ، در ب_دت_ري_ن س_راى خ_زي_ده ب_ودي_د . در م_ي_ان س_ن_گ_س_ت_ان_ه_اى ن_اه_م_وار و م_اره_اى زه_ر دار م_نزل گرفته بوديد ، آب تيره مى نوشيديد و خوراكى گلو آزار مى خورديد و خون يكديگر را م_ى ريختيد و از خويشاوندان مى بريديد ، بتها در ميان شما بر پا و سرتا پايتان گناه آلوده بود . (98)

نتيجه بحث

از م_ج_م_وع آن_چ_ه گ_فته شد چنين برمى آيد كه شبه جزيره عربستان در دوران جاهليت ، تمدنى يكسان و همانند نداشته است . برخى از نقاط آن مثل يمن از تمدنى به نسبت پيشرفته برخوردار ب_وده ، ق_س_م_ت_ه_اى ش_م_الى ، ت_م_دن_ى م_ت_وس_ط و ن_ق_اط دي_گ_ر مثل حجاز فاقد تمدن بود .

ن_اگ_ف_ت_ه ن_م_ان_د ك_ه ت_مدن عرب جاهلى در آن بخشهايى كه به نسبت از آن برخوردار بود با ت_م_دن اي_ران و روم و ن_ي_ز ت_م_دن_ى ك_ه پ_س از ظ_ه_ور اس_لام در اي_ن س_رزم_ي_ن پ_دي_د آم_د قابل مقايسه نبود .

تمدن اسلامى ، عاليترين نظامهاى سياسى و اجتماعى را پديد آورد ، علوم را در

ت_م_ام شاخه هاى آن گسترش داد و انواع فنون را در جهان آن روز رايج ساخت ، چنان كه اروپاى متمدن

كنونى را بايد پرورده خان گسترده علمى مسلمانان دانست .

فرهنگ و عادتهادر دوره جاهليت

فرهنگ و عادتهادر دوره جاهليت

اگر فرهنگ را مجموعه آداب و رسوم اجتماعى و اندوخته هاى معنوى بشر بدانيم ، آداب ، اخلاق و رسوم اجتماعى ملتها از موضوعاتى است كه بايد تحت عنوان فرهنگ ، مطالعه و بررسى شود .

ه_ر چ_ن_د در دوران ج_اهليت دو نوع زندگى يعنى صحرانشينى و شهر نشينى ديده مى شود ، اما در فرهنگ آنها تفاوت چندانى به چشم نمى خورد . گفتنى است كه آنچه در اينجا مورد بحث قرار مى گيرد ، فرهنگ مردم حجاز _ خاستگاه اسلام _ است .

خانواده

اس_اس خ_ان_واده در دوره ج_اه_ليت بر مرد سالارى استوار بود . مرد تكيه گاه خانواده و صاحب آن ب_ود . ف_رزن_دان ب_ه پدران خويش نسبت داده مى شدند و حق مرگ و زندگى زن و فرزندان به دس_ت م_رد ب_ود ت_ا ج_اي_ى ك_ه م_ى ت_وان_س_ت آن_ان را ب_ه ره_ن ب_گ_ذارد ي_ا ب_ه ف_روش برساند . (99)

م_ردب_راى دف_اع از ك_ي_ان خ_ان_واده و ه_م_س_رش ت_ا پ_اى ج_ان م_ى اي_س_ت_اد و ب_ه ت_ع_ب_ي_ر وي_ل دوران_ت ((ب_ا ت_م_ام دن_ي_ا م_ى ج_ن_گ_يد)) . با اين وجود ، زن براى مرد حكم كالا را داشت و جزو داراي_ى پ_در ي_ا ش_وهر يا پسر به شمار مى رفت . زن هميشه خدمتگزار مرد بود و بندرت به مقام مشاوره با مرد دست مى يافت . وظيفه زن زاييدن فرزندان زياد ، بويژه پسران جنگجو بود . هر مردى چند همسر داشت و هر وقت مى خواست آنان را از خانه بيرون مى كرد . (100)

رض_اي_ت زن در ازدواج ش_رط ن_بود و مصلحت انديشى پدر يا رئيس قبيله بود كه سرنوشت او را ت_ع_ي_ي_ن م_ى ك_رد . ازدواج_ه_ا اغ_لب

ف_اميلى بود ، هر چند بنابر مصالح قبيله اى از روى اكراه با غ_ريبه نيز ازدواج مى كردند . ازدواج زن با قبيله بيگانه به اندازه اى دشوار بود كه در هنگام بدرقه عروس به خانه شوهر ، پدر يا برادرش به او مى گفت : برو؛ اميدواريم پسر نزايى . . . چ_را ك_ه براى ما دشمن مى زايى ، در حالى كه اگر با قبيله خودى ازدواج مى كرد به او مى گ_ف_ت_ند : زايمانت آسان باد ، اميدوارم پسر بزايى و دختر نزايى ، از تو جمعى كه مايه عزت و شوكت جاويد باشند ، به ظهور رسد . (101)

اسلام نظام مرد سالارى را تا حدود زيادى تعديل كرد ، البته قيمومت مرد بر زن را پذيرفته ، لي_ك_ن ن_ه ب_ه م_ع_ن_اى س_لب ح_ق_وق و آزادي_ه_اى زن ، بلكه در مديريت امور خانواده مرد تصميم گ_ي_رن_ده ن_ه_اي_ى اس_ت در ع_ي_ن ح_ال ب_اي_د ح_ق_وق زن در چ_ار چ_وب م_ورد ق_ب_ول ش_رع م_حفوظ بماند و در امور جامعه قيموميت مردان تنها در امورى است كه نياز به قدرت ج_س_م_ان_ى ب_ي_شتر باشد ، مثل جنگيدن روياروى با دشمن ، اما در موارد ديگر زنان و مردان با هم برابرند .

قرآن كريم درباره قيمومت مرد بر زن مى فرمايد :

((اَلرِّج_الُ ق_َوّام_وُنَ ع_َلَى النِّس_اءِ ب_ِم_ا ف_َضَّلَ اللّهُ ب_َع_ْض_َه_ُمْ ع_َلى بَعْضٍ وَ بِما اَنْفَقوُا مِنْ اَمْوالِهِمْ))(102)

م_ردان ب_ر زن_ان ق_ي_م_وم_ت و س_رپ_رس_ت_ى دارن_د و ب_ه خاطر اينكه خدا بعضى را بر بعضى برترى داده و به خاطر آنكه مردان مهريه و نفقه زنان را مى دهند .

در ديدگاه اسلام زن همانند مرد از حقوق فردى و اجتماعى بهره مند

است . او مى تواند كار كند و از نتايج كارش استفاده معقول و منطقى ببرد .

قرآن كريم در اين باره فرموده است :

(( لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبوُا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ ))(103)

براى مردان از آنچه كسب كنند بهره اى است وبراى زنان ازآنچه كسب كنند بهره اى است .

قبيله

ق_ب_ي_له در دوران ج_اه_لي_ت ب_راى م_ردم از اه_م_ي_ت وي_ژه اى ب_رخ_وردار ب_ود . واح_د اوّلي_ه تشكيل دهنده قبيله خانواده بود كه در چادر زندگى مى كرد . از مجموع چند چادر خويشاوند ((حَىّ)) پديد مى آمد و از مجاورت ((احيا)) همخون ، قبيله تشكيل مى شد . ((حَىّ)) داراى يك رئيس بود و حكم ((شيخ )) يعنى رئيس قبيله ، بر همه لازم الاتّباع بود . (104)

ري_اس_ت ق_ب_ي_له م_وروث_ى ب_ود ، ولى ش_ي_خ ي_ا رئي_س ق_ب_ي_له ب_اي_د داراى فضايل فردى همانند شجاعت ، سخاوت و خردمندى نيز باشد تا اعضاى قبيله را ارشاد كند و به ف_رم_ان_بردارى و اطاعت خود وا دارد . هر چند شيخ قبيله براى ((بدوى )) حكم شاه را نداشت ، ولى ب_ه دلي_ل تعصب شديد ، او را برتر از ديگران مى شمردند ، چنان كه قبيله خود را نيز بهترين قبايل مى دانستند . (105)

قبيله داراى قوانين ويژه اى بود كه روابط فردى و اجتماعى مردم بر پايه آنها تنظيم مى شد . اين قوانين براى مردم بسيار محترم بود و حكم قانون اساسى امروز را داشت .

اسلام نه تنها تعصبات و مفاخر قبيله اى را مردود دانست ، بلكه اساس نظام سياسى اجتماعى بر پ_ايه قبايل را بر هم زد و كلّيه روابط اجتماعى را بر اساس

برادرى اسلامى برقرار كرد و رواب_ط ق_ب_يله اى را صرفا بر اساس نسبت خويشاوندى پذيرفت ملاك برترى در اسلام تقوا است ، نه انتساب به قبيله ، هر چند نجيب و شريف باشد . دسته بندى مردم به صورت قبيله ها و ط_اي_فه هاى مختلف هر چند يك امر تكوينى و در مرحله اى از ضرورتهاى اجتماعى است ، امّا ارزش آفرين نيست و مايه برترى كسى نمى شود .

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد :

((ي_ا اَيُّه_َا الن_ّاسُ اِن_ّا خ_َلَق_ْن_اكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ اُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعوُبا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوُا اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقيكُمْ))(106)

اى م_ردم ! م_ا ه_م_ه ش_م_ا را از م_ردى و زن_ى آف_ري_دي_م و ش_ما را ملتها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد . گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است .

تعصب عربى

ع_رب دوران ج_اهلى به تعصّب عربى پايبند بود و براى نسب و زبان خود اهميت زيادى مى داد ، ت_ا آن_ج_ا ك_ه ن_س_ب شناسى در ميان آنان به عنوان يك علم مطرح بود . آنان غير عرب را عجم مى خ_وان_دن_د و م_ق_ص_ودش_ان اي_ن ب_ود ك_ه آن_ه_ا ن_م_ى ت_وان_ن_د مثل عربها فصيح و رسا صحبت كنند و به آسانى شعر بگويند .

ف_خ_ر ف_روش_ى م_ي_ان اف_راد مختلف عرب رايج بود و هر قبيله اى خود را برتر از ديگران مى دانست و فضيلتهاى خود را به رخ ديگران مى كشيد . ممكن بود كه تيره هاى گوناگون يك قبيله خود را از يكديگر برتر بدانند ، اما زمانى كه پاى اختلاف با قبيله ديگر به ميان مى آمد ، تمام اعضا و تيره هاى قبيله با هم

يكدل و يكزبان بودند .

خويشاوندى بطور معمول از سوى پدر سنجيده مى شد و خويشاوندان پدرى گرد هم مى آمدند و خ_ان_واده و ق_ب_يله را تشكيل مى دادند . افرادى كه از اين طريق با هم پيوند برقرار كرده بودند نسبت به هم تعصب داشتند و دفاع از يكديگر را واجب مى شمردند . مثلى در اين باره مى گويد :

(( من و برادرم عليه پسر عموى مان هستيم و من و پسر عمويم عليه بيگانه . ))

با اين وجود ، خويشاوندان مادرى نيز نسبت به يكديگر تعصب مى ورزيدند . (107)

روابط غير خويشاوندى

غ_ي_ر از خ_انواده و قبيله كه خويشاوندان را به هم پيوند مى داد ، انواع ديگرى از رابطه نيز در م_ي_ان ق_ب_اي_ل ع_رب ج_اه_لي_ت راي_ج ب_ود . ي_ك_ى از راه_ه_اى م_رت_ب_ط ش_دن قبايل ، پيمان بستن بود ، كه بدان وسيله هر چند خويشاوند نبودند ، تحت مقررات ويژه اى با هم متحد مى شدند .

اسلام همپيمانى و اتحاد سياسى قبيله ها را با يكديگر نفى نكرده است . موارد فراوانى در سيره و زن_دگانى رسول خدا(ص ) ديده مى شود كه آن حضرت با قبيله هاى عرب پيمان بسته است . م_دي_ن_ه روزه_اى اول ورود رس_ول خ_دا(ص ) ش_اه_د ان_ع_ق_اد پ_يمان ميان يهوديان و مسلمانان بود . پ_ي_امبر(ص ) پس از آن نيز به دفعات با قبايل اطراف مدينه پيمانهاى سياسى _ دفاعى امضا كرد . (108)

ن_ا گ_ف_ته نماند كه از ديدگاه اسلام دفاع همپيمان در صورتى كه ستمگر باشد ، مردود است . آنچه ارزشمند است دفاع از حق و عدالت و اجراى حكم خدا در جامعه است ، وقتى ستمگرى

در جامعه پيدا شد ، بر ديگران لازم است با آن به مخالفت برخيزند ، هر چند آن ستمگر مسلمان باشد .

قرآن كريم در اين باره فرموده است :

((وَ اِنْ ط_ائِف_َت_انِ م_ِنَ الْم_ُؤ م_ِن_ي_نَ اقْتَتَلوُ فَاَصْلَحوُا بَيْنَهُما فَاِنْ بَغَتْ اِحْدهُمْا عَلَى الْاُخْرى فَقاتِلوُا الْلَتّى تَبْغى حَتّى تَفْى ءَ اِلى اَمْرِ اللّهِ))(109)

و اگر دو طايفه از اهل ايمان با هم جنگ كنند ، پس ميان آن دو صلح برقرار كنيد و اگر يكى از آن دو به ديگرى ستم كرد با او جنگ كنيد تا به فرمان خداباز آيد .

از ديگر عوامل پيوند ، ((استلحاق )) بود به اين ترتيب كه فردى كه مى توانست ديگرى را به خ_ود م_لح_ق س_ازد و او را ب_ه خ_ود م_ن_سوب كند . كسى كه به فرد يا قبيله اى مشهور مى شد ، مى ت_وان_س_ت ه_مانند خويشاوندان نزديك از آنان ارث ببرد و از او نيز ارث مى بردند . بسا كه به ه_م_ي_ن دليل از افراد خواسته مى شد تا به قبيله ملحق شوند ، چنان كه در يك مورد فردى از ملحق ش_دن ب_ه ق_ب_ي_له اى خ_وددارى ورزي_د و گ_ف_ت : م_ن م_ى دان_م غ_رض ش_م_ا اموال من است . (110)

خلع ، ضد استلحاق بود . گاهى اتفاق مى افتاد كه مردى از فرزند يا فرزند خوانده خود بدش م_ى آم_د و از او ب_ي_زارى مى جست و از خود دورش مى كرد بدين منظور به همراه تعدادى از افراد ق_ب_ي_له به بازار عكاظ مى رفت و بريدن خود را از آن فرزند اعلام مى داشت و عده اى را بر اين امر شاهد مى گرفت .

كسى كه به اين ترتيب از پدرش جدا مى گرديد ، از تمام قبيله رانده مى شد . (111)

ف_رزن_د خ_وان_دگ_ى ب_ه ص_ورت_ى ك_ه در روزگار جاهليت مرسوم بود ، در اسلام بكلى مردود شناخته شد و مقرر گرديد كه پسران با نام پدرانشان خوانده شوند و اگر پدرانشان شناخته نباشند برادر دينى تلقى شوند .

قرآن كريم درباره لغو فرزند خواندگى مى فرمايد :

((وَ ما جَعَلَ اَدْعِيائَكُمْ اَبْنائَكُمْ ذالِكُمْ قَوْلُكُمْ بِاَفْواهِكُمْ))(112)

و(خداوند) فرزند خواندگان شما را پسرانتان قرار نداد ، اين گفتار شما زبانى است .

همچنين پيرامون نسبت دادن فرزندان به پدران خودشان مى فرمايد :

((اُدْعوُهُمْ لِابائِهِمْ هُوَ اَقْسَطُ عِنْدَاللّهِ فَاِنْ لَمْ تَعْلَمُوا اباءَهُمْ فَاِخْوانُكُمْ فِى الدّينِ))(113)

آن_ان را ب_ه پ_دران_ش_ان ب_خ_وان_يد آن دادگرانه تر است نزد خداوند و اگر پدرانشان را نمى شناسيد پس برادران دينى شمايند .

رس_ول خ_دا(ص ) در راس_ت_اى ب_ران_دازى اي_ن رس_م ن_اپسند و غير اسلامى با دشوارى فراوان روبه رو بود . آن حضرت فرزند خوانده اى به نام زيد داشت . همسر زيد بااو ناسازگار بود زي_د ن_زد پ_ي_ام_ب_ر(ص ) آم_د و م_وض_وع ط_لاق دادن ه_م_س_رش را ب_ا آن ح_ضرت درميان گذاشت . رسول خدا(ص ) از وى خواست همسرش را نگهدارد؛ ولى وقتى با اصرار زيد مواجه شد على رغم م_ي_ل باطنى خود به او اجازه داد كه زنش را طلاق دهد . آن گاه براى پايان دادن به قوانين جاهلى پ_سر خواندگى به امر خداوند تصميم گرفت با همسر سابق زيد ازدواج كند ، امااز زخم زبان م_ردم درام_ان ن_ب_ود ، ت_ا از س_وى خ_داون_د آي_ه ن_ازل ش_د و ب_ه رس_ول خ_دا(ص ) ف_رم_ان داده ش_د ك_ه با همسر زيد

ازدواج كند بدين ترتيب ؛ اين رسم

نظام برده دارى در فرهنگ جاهليت

ب_رده دارى در ت_اري_خ ب_ش_ري_ت سابقه اى ديرينه دارد . انسانها از روزگاران بسيار دور به ص_ورت_ه_اى گ_ون_اگون يكديگر را به بردگى مى گرفته اند ، بويژه در جنگها كه طرف مغلوب پس از شكست ، بنده و برده طرف پيروز محسوب مى شد . برده گرفتن درميان ايرانيان و روم_ي_ان ب_س_ي_ار ش_اي_ع ب_ود و از ج_م_له ه_داي_اى ح_ك_مرانان ايران و روم به يكديگر بردگان بود . (114)

ع_رب_ه_اى روزگ_ا ج_اه_ليت نيز برده داشتند كه يا از اسيران جنگى بودند ، يا از حبشه و جاهاى دي_گر خريدارى مى كردند . برده ها را از نقاط مختلف مى آوردند و چون ديگر كالاها در بازارهاى م_وس_م_ى ب_ه ف_روش م_ى رس_ان_دن_د . وق_ت_ى ك_س_ى ب_رده اى م_ى خ_ري_د م_ث_ل چ_ارپ_اي_ان ري_س_م_ان ب_ه گ_ردن_ش م_ى ان_داخت و به خانه مى برد . بردگان به ارث مى رسيدند . مگر اينكه صاحب برده به او مى گفت : تو بعد ازمرگ من آزاد هستى . (115)

ب_ردگ_ان م_ورد اع_ت_م_اد نبودند؛ با اين وجود ، برده ها درجنگها به كار برده مى شدند ، ولى از غنيمتها سهمى نداشتند و سهم او از آن صاحبش بود . (116)

قمار بازى يكى از شيوه هاى ديگر برده گيرى بود . به اين ترتيب كه هر كس به حريف خود مى باخت برده او مى شد ، چنان كه ابى لهب وعاصى بن هشام با همين شرط قمار كردند وابولهب ب_رد وع_اصى را به بردگى گرفته ، به شتر چرانى وا داشت . علاوه براين ، وامداران نيز به بردگى گرفته مى شدند . (117)

ع_رب_ه_اى دوره

جاهليت ، برده را آزاد نمى كردند مگر به دليلى بسيار مهم ، هر وقت هم برده اى م_ى خ_واس_ت از دس_ت ص_اح_ب_ش آزاد ش_ود ، ت_ن_ه_ا م_ى ت_وانست ازوى بخواهد كه او را به ديگرى بفروشد . (118)

اسلام والغاى بردگى

اس_لام ب_ص_راح_ت ب_رده دارى را لغ_و ن_ك_رده اس_ت ؛ ام_ا در عمل ، نظامى تاءسيس كرده است كه برده دارى كم كم از ميان برود . در حقيقت ، اسلام براى آزادى ب_ردگ_ان ش_ع_ار نداده ، بلكه راه عملى شدن آزادى آنان را گشوده است . قرآن كريم و روايات پيشوايان دينى آزادى برده را يكى از كارهاى پسنديده و پراجر و پاداش دانسته اند . علاوه بر اين ، آزاد ساختن برده به عنوان كفاره بسيارى از گناهان درنظر گرفته شده است .

قرآن كريم يكى از بهترين راههاى مصرف مال را آزاد ساختن بردگان معرفى كرده است :

(( . . . وَات_َى الْم_الَ ع_َلى ح_ُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَالْمَسكينَ وَابْنَ السَّبيلِ وَالسّائِلينَ وَ فِى الرِّقابِ . . . ))(119)

و م_ال را ب_ا آن_ك_ه دوس_ت م_ى دارن_د به خويشاوندان و يتيمان و بيچارگان و در راه ماندگان و نيازمندان و درآزادى بردگان داد . . . .

رسول خدا(ص ) پيرامون ارزش آزاد كردن بندگان فرمود :

(( مَنْ اَعْتَقَ رَقَبَةً فَهِىَ فِداءُهُ مِنَ النّارِ كُلُّ عُضْوٍ مِنْها فِداءُ عُضْوٍ مِنْهُ))(120)

ك_س_ى كه برده اى را آزاد كند ، آن برده فدايى وى از آتش است . هر عضو برده ، فديه عضوى از آزاد كننده است .

ام_ام ص_ادق ع_لي_ه الس_لام ف_رم_وده است : چهاركار است كه هر كس انجام دهد وارد بهشت مى شود ، ي_ك_ى ازآن_ه_ا

آزاد ك_ردن ب_رده اس_ت . (121) رسول خدا (ص ) پنج چيز را باعث رفتن به بهشت دانسته اند كه يكى از آنها آزاد كردن برده است . (122)

م_وارد متعددى از احكام فقهى وجود دارد كه آزاد كردن بنده درآنها در نظر گرفته شده است . به ع_ن_وان م_ث_ال ، ((ك_فاره افطار ماه رمضان يكى از اين سه چيز است : آزاد كردن يك بنده ، يا دو ماه پى در پى روزه گرفتن ، يا شصت فقير را طعام دادن . ))(123)

اي_ن_ك_ه اس_لام آزادى ب_ردگ_ان را ب_ه صورت يك كار پسنديده شرعى قرار داده تا مؤ منان با انجام آن به خداوند تقرب بجويند ، عملى ترين راه آزاد ساختن بردگان است ، چنان كه بسيارى ازم_سلمانان با همين انگيزه بردگان را آزاد مى كردند . (124) اما اينكه چرا اسلام بصراحت برده دارى را لغو نكرده ، دليلش اين است كه اين كار غير عملى بود از چند جهت :

1_ اگر اسلام دستور لغو يك باره بردگى را مى داد ، بردگان زيادى درجامعه بودند كه چون ام_ك_ان زندگى مستقل براى آنها نبود ، به صورت يك قشر بيكار و سرگردان درجامعه ظاهر مى شدند .

2_ ي_ك_ى از راه_ه_اى گرفتن برده ، جنگ بود ، به اين ترتيب كه اسيران به عنوان غنايم جنگى م_يان جنگجويان تقسيم مى شدند . جنگ و اسير گرفتن يكى از امور اجتناب ناپذير جامعه بشرى اس_ت . و در روزگ_ار گ_ذش_ت_ه م_ن_اس_ب ت_ري_ن راه ن_گهدارى اسيران تقسيم آنان ميان جنگجويان ب_ود ، در ح_الى ك_ه ن_گ_ه_دارى آن_ان ب_ه ص_ورت_ه_اي_ى ك_ه ام_روز معمول است ، جامعه را دچار

مشكل مى ساخت .

خرافات

خ_راف_ه واع_ت_ق_اد ب_ه وج_ود م_وج_ودات م_وه_وم و غ_ي_رواق_ع_ى واع_م_الى ك_ه ن_اش_ى از ج_هل به علل حوادث و وقايع بود . و نيز اعتقاد به تاءثير داشتن برخى از حركات طبيعى و يا اشياء بر زندگى انسانها درميان عرب دوره جاهليّت بسيار رايج بود كه براى نمونه به چند تاى آنها اشاره مى كنيم .

از جمله خرافه هاى عربها اعتقاد به شومى عطسه بود ، از اين رو وقتى كسى عطسه مى كرد همه دست از كار مى كشيدند و با شنيدن عطسه مى گفتند : بِكلابى ، يعنى شومى عطسه به سگانم ب_ي_ف_ت_د . اگر دوستى عطسه مى كرد مى گفتند : طول عمر وجوانى باد ، درحالى كه اگرآن را از دشمن مى شنيدند مى گفتند : به درد كبد و سياه سرفه مبتلا شوى . (125)

اسلام نه تنها عطسه را شوم نمى داند ، بلكه آن را نعمت خداوند و مايه سلامتى مى داند .

امام باقر عليه السلام دراين باره فرموده است :

((نِعْمَ الشَّيْى ءُ الْعَطْسَةُّ تَنْفَعُ فِى الْجَسَدِ وَتَذَكِّرُ بِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ))(126)

چ_ه چ_ي_ز خ_وب_ى اس_ت ع_ط_س_ه ك_ردن ، ب_راى ب_دن س_ودم_ن_د اس_ت و خ_داى ع_ز وجل را هم به ياد مى آورد .

عطسه هم براى عطسه كننده و هم براى شنونده در تعاليم اسلام آداب ويژه اى دارد .

حضرت امام محمدباقر عليه السلام فرمود :

(( اِذا ع_َط_َسَ الرَّج_ُلُ ف_َلْيَقُلْ : اَلْحَمْدُ لِلّهِ (رَبِّ الْعالَمينَ) لا شَريكَ لَهُ وَ إِذا سَمَتَ الرَّجُلُ فَلْيَقَلْ يَرْحَمُكَ اللّه وَاِ ذا رَدَ (دْتَ) فَلْيَقُلْ يَغْفِرُاللّهُ لَكَ وَلَنا . . . ))(127)

ه_رگ_اه م_ردى ع_ط_س_ه زن_د دنبالش بگويد : ((اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ لا شَريكَ

لَهُ)) و كسى كه بخواهد جواب بدهد بگويد ((يَرْحَمُكَ اللّه )) و چون (شخصى كه عطسه زده ) بخواهد جواب او را بدهد بگويد : ((يَغْفِرُاللّهُ لَكَ وَلَنا)) .

از ديگرخرافه هاى دوره جاهليت ، اعتقاد به تاءثيراجرام فلكى در سرنوشت انسانها بود . اسلام ش_ن_اخ_ت اج_رام آس_مانى را تا آنجايى كه جنبه علمى دارد ، ستوده است ؛ اما تاءثير حركات اجرام آسمانى بر زندگى انسانى و نيز سعد و نحس بودن ايام را مردود دانسته است . (128)

(( ش_ب_ى رس_ول خ_دا(ص ) با جمعى از اصحاب درنقطه اى نشسته بودند . بناگاه ستاره دنباله دارى درخ_ش_ي_دن گ_رف_ت . پ_س از ط_ى ف_اص_له اى خ_ام_وش ش_د . حضرت روبه حاضران كرد و پ_رسيد : در گذشته (ايام جاهليت ) راجع به چنين حادثه اى چه عقيده اى داشتيد ؟ پاسخ دادند : آن را ن_ش_ان ت_ولّد م_ولودى عظيم و يامرگ شخصيتى عظيم مى دانستيم . حضرت فرمود : اين حادثه نه به مرگ كسى مرتبط است و نه به زندگانى كسى . ))(129)

اميرمؤ منان على عليه السلام نيز دراين باره استدلال محكمى دارد . هنگامى كه عازم جنگ با خوارج شدند فردى به آن حضرت عرض كرد : در اين هنگام كه حركت مى كنى مى ترسم به مراد خويش دست نيابى من اين مطلب را از نجوم دريافته ام حضرت در پاسخ او فرمود :

(( آيا تو گمان دارى كه انسان را به ساعتى هدايت مى كنى كه هرگاه درآن سفر كند بديها از او دفع شود ، و از ساعتى مى ترسانى كه هرگاه درآن سفر كند ضررى به او برسد ؟ پس

هر كس تو را تصديق كند قرآن را تكذيب كرده (كه فرموده است : (( قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ الْغ_َي_ْبَ اِلا اللّهُ))(130) بگو كسانى كه درآسمان و زمين هستند غيب را نمى دانند ، م_گ_ر خ_دا) ، و در رفع مكروه و نيل محبوب از يارى خدا بى نياز شده است ، و سزاى گفته تو آن اس_ت ك_ه ه_ر كه به فرمانت عمل كند ، بايد تو را سپاس گذارد نه پروردگارش را ، زيرا تو ب_ه گ_م_ان خ_ودت آن ش_خ_ص را ب_ه س_اع_تى راهنمايى كرده اى كه در آن به نفعى رسيده و از ضرر ايمن گشته است . بعد از آن رو به مردم كرده ، فرمود :

اى مردم ! حذر كنيد از آموختن ستاره شناسى ، مگر به اندازه اى كه در دريا و صحرا به آن هدايت شويد ، زيرا علم نجوم انسان را به كهانت مى كشاند . بدانيد منجم مانند كاهن و كاهن مانند ساحر و ساحر همچون كافر و كافر در آتش است . به نام خدا سفر كنيد . ))(131)

ام_ي_رم_ؤ م_نان (ع ) در اين خطبه حقيقت بسيار ارزشمندى را بيان كرده كه همانا رو آوردن به دانش س_ودم_ن_د و دورى ج_س_ت_ن از ع_لم آم_ي_خ_ت_ه ب_ا خ_راف_ه اس_ت . اين گونه سخنان حكمت آميز در كلام پ_ي_ش_واي_ان دي_ن ف_راوان اس_ت ، چ_ن_ان ك_ه در ع_م_ل ن_ي_ز ب_ا خ_راف_ه پ_رستى مبارزه كرده اند . رس_ول خ_دا(ص ) ارتباط ميان وفات فرزندش ابراهيم و گرفتن خورشيد را نفى كرد و مردم را از چنين اعتقادى بر حذر داشت . (132)

علوم در دوره جاهليّت

داي_ره ع_لوم ع_رب در دوره

ج_اه_لي_ت ب_س_ي_ار م_ح_دود ب_ود و به موضوعات زندگى صحرانشينى خ_لاص_ه م_ى ش_د . ت_اري_خ از ك_ت_اب و ك_ت_اب_خ_انه و مركز آموزشى در روزگار جاهليت جز چند م_ح_ل ك_ه در ب_ع_ض_ى از اي_ام س_ال م_رك_ز اج_ت_م_اع ش_اع_ران قبايل و ارائه اشعار آنان بود ، چيزى گزارش نكرده است . (133) حافظه مهمترين و مورد اع_ت_مادترين گنجينه علوم آنها بود . علوم رايج آن دوره عبارت بود از : نجوم ، طب ، پيشگويى ، قيافه شناسى و اثرشناسى .

ن_ج_وم ب_ه وسيله كلدانيهاى مهاجر دربين اعراب رسوخ كرد و عربها كلدانيها را ((صائبه )) مى ن_ام_ي_دن_د . ك_ه در س_رزمينهاى عرب فراوان بودند . بسيارى از اصطلاحات نجومى رايج درميان ع_رب ري_ش_ه ك_لدان_ى دارن_د ، م_ث_ل م_ري_ّخ (ع_رب_ى ) ك_ه م_ع_ادل م_رداخ ك_لدان_ى اس_ت چ_ه از ن_ظر لفظ و چه از نظر معنا . عربها با بسيارى از ثوابت و س_يارات و صورتهاى فلكى آشنايى داشتند . بيشترين كاربرد اين علم در سفرها و شناخت راهها در ص_ح_راه_اى ب_ى ع_لام_ت و ن_ش_ان ع_رب_س_ت_ان بود . آنها كه در زمين علامتى براى يافتن راهها ن_داشتند ، به آسمان نگريسته از ستارگان كمك مى گرفتند . وقتى مى خواستند جايى را نشان ب_ده_ن_د س_ت_ارگ_ان در ش_ب و حركت سايه در روز ، دو نشانه اساسى بود كه مسافران را بدان وسيله راهنمايى مى كردند . (134)

م_ن_ش_اء ع_لم ط_ب درم_يان عرب همانندعلم نجوم كلدانيها بودند . علم طب با خرافه آميخته بود ، زيرا اوّلين طبيبان كاهنان بودند . اينان يكى از علل امراض را ارواح خبيثه مى دانستند و درهنگام معالجه مريض سعى مى كردند تا آن را از

روح وى خارج كنند . معالجه امراض با داروهاى ساده و طبيعى ن_ي_ز راي_ج ب_ود . پ_س از آش_ن_اي_ى ع_رب_ه_ا ب_ا مراكز علمى درايران و روم علم طب نيز از حالت س_ادگ_ى درآم_د وج_نبه علمى بيشترى پيدا كرد و از كهانت جدا شد . تعدادى از اين طبيبان در دوره اسلامى هم مى زيستند . (135)

عربها به كاهنان اعتقاد شديدى داشتند . از اين رو ، در بسيارى از مشكلات خود به آنان رجوع مى كردند و درامور خانوادگى ، قضايى و طبابت از آنها يارى مى طلبيدند ، با اين تصور كه آنها ب_ا ع_الم غ_ي_ب در ارت_ب_اط ه_س_ت_ند ، به گمان آن دسته از عربهايى كه به توحيد معتقد بودند ، ك_اه_ن_ان از زب_ان ملائكه سخن مى گفتند و به پندار عربهاى مشرك كاهنان با جنهاى درون بتها درارتباط بودند . (136)

قيافه شناسى و شناختن رد پاها در ميان عرب بسيار شايع بود . آنان از روى قيافه افراد به اخ_لاق و صفاتش اشاره مى كردند ونيز از محل تولد وزندگى او خبر مى دادند . از ردپاى افراد نيز بسيارى از نشانه هاى او را مى يافتند . و به اين ترتيب فراريان و گمشدگان را پيدا مى ك_ردن_د . آن_ه_ا دراي_ن زم_ينه چنان پيش رفته بودند كه اثر پاى جوان را از پير و زن را از مرد بخوبى تشخيص مى دادند . (137)

خواندن ونوشتن درميان مردم رواج اندكى داشت . آن مقدار از علوم هم كه در نزد آنان بود از طريق ن_قل و سينه به سينه به آيندگان مى رسيد . آنها براى با سواد شدن ضرورتى احساس نمى

ك_ردن_د . ت_نها گروهى كه به سواد احساس نياز مى كرد ، تاجران بودند كه بر اثر سادگى رابطه هاى تجارى مشكل آنها نيز از ميان مى رفت .

عربها حافظه اى نيرومند داشته با برخوردار ى از ذوق سرشار به آسانى شعر مى سرودند ون_ي_ز آن_ه_ا را ب_ه خ_اط_ر م_ى س_پ_ردن_د . اج_ت_م_اع_ه_اى ش_ع_رخ_وان_ى ه_ر س_اله ت_ش_ك_يل مى شد و بهترين شعرها برگزيده مى شد . شايد اين كار را بتوان تنها فعاليت علمى ع_رب ش_م_رد ، چ_را كه مقدارى از اطلاعات مربوط به زندگى آنها به همين طريق نگهدارى شده است .

دي_ن م_ب_ي_ن اس_لام ، آغازش با علم بود و پيامبر اسلام با آنكه خود نه مى خواند ونه مى نوشت ، ب_زرگ_ت_ري_ن م_ن_ادى دان_ش پ_ژوه_ى درت_اري_خ بشر است . اوّلين آيه هاى قرآن كه بر پيامبر ن_ازل شد ، درباره علم بود . (138) اسلام غيب را در انحصار خداوند دانسته ، پيشگويى را ب_اط_ل اعلام كرد ، اما علم و دانش را وظيفه همه مسلمانان (چه مرد و چه زن ) دانسته است . علم آموزى در اسلام نه مرز مى شناسد و نه زمان ، از گهواره تا گور و از خانه تا به هرجاى دور بايد به طلب علم رفت . همين توصيه ها و ارزش دادنها بود كه مسلمانان را مشعلدار جهانى علم ساخت ، ك_ت_اب ن_وي_سى و كتاب خوانى را رواج داد ، وكتابخانه هاى بزرگ زينت شهرهاى اسلامى و نيز خانه دانش پژوهان گرديد .

وضعيت اقتصادى و راههاى تجارى عرب جاهلى

وضعيت اقتصادى و راههاى تجارى عرب جاهلى

س_رزم_ي_ن پهناور شبه جزيره عربستان ، خشك و كم آب و علف است . باران در آن سرزمين بطور م_ن_ظ_م ن_م_ى ب_ارد

و رودخ_ان_ه پر آبى در آن جريان ندارد . آب آن بيشتر از سيلابهاى فصلى ت_اءم_ي_ن مى شود و كشاورزى تنها در چند نقطه محدود با استفاده از چاه و قنات و گاه سدّ ، انجام م_ى ش_ود . ي_م_ن ، ي_ث_رب و ط_ائف از ج_اه_اي_ى اس_ت ك_ه زراع_ت در آن راي_ج اس_ت و چ_ن_د ن_وع محصول كشاورزى از آن به دست مى آيد . (139)

س_اك_ن_ان ج_اه_اى آب_اد در روزگ_ار ج_اه_لي_ت ب_ه ك_ار زراع_ت و دام_دارى مشغول بودند . ساكنان صحرا و دامپرورى مى كردند و با پرورش شتر و گوسفند روزگار مى گ_ذران_يدند . صحرانشينان زندگى دشوارى داشتند و در پى آب و آذوقه از نقطه اى به نقطه دي_گ_ر م_ى ك_وچ_ي_دن_د . از آن_ج_ا ك_ه غ_ارت و چ_پ_اول دي_گ_ران يك منبع درآمد به شمار مى رفت ، زورگ_وي_ى در ت_ن_گ_ن_اى م_ع_ي_ش_ت م_ش_روع_ي_ت داش_ت و ق_ب_ي_له غ_ارت_گ_ر ب_ه ام_وال دي_گ_ران م_ان_ن_د ام_وال خ_ودش م_ى ن_گريست و هيچ قانونى وى را از آن كار باز نمى داشت . (140)

از دي_گ_ر راه_ه_اى زن_دگى و درآمد عربها ، هدايت كاروانهاى تجارى بود . از آنجا كه كاروانهاى ت_ج_ارى در ص_ح_را از خ_ط_ر دس_ت_برد مصون نبودند و نيروى كافى دفاعى نيز همراه نداشتند؛ ن_اچ_ار از ق_ب_ي_له هاى مسير كارون استفاده مى كردند حاميان كاروانها به ازاى حفاظت از آنها مبلغى دريافت مى كردند كه با توجه به فراوانى كالاهاى تجارتى كم هم نبود؛ و منبع درآمد خوبى محسوب مى شد . (141)

ك_س_ان_ى ك_ه در شبه جزيره عربستان از بيشترين درآمد برخوردار بودند كه به كار تجارت اش_ت_غ_ال داش_ت_ن_د . اش_راف ساكن مكه ، اغلب تاجر پيشه بودند و

در كاروانهاى تجارى سهمى داش_ت_ن_د . اي_ن ام_ر وي_ژه م_ردان نبود برخى از زنان نيز در كار تجارت شريك بودند؛ چنان كه حضرت خديجه همسر گرامى رسول خدا(ص ) تاجرى بزرگ و ثروتمند بود . (142)

مردم مكه با داشتن امتيازهاى ويژه تا حدودى تجارت را در انحصار خود داشتند . آنان مردمانى پر اس_ت_ق_ام_ت ب_وده ، ب_ا راه_ه_ا و ب_ازاره_اى ت_ج_ارى آش_ن_ا ب_ودن_د و ب_ه دليل وجود خانه كعبه در شهرشان ، همه جا از شهرت و احترام برخوردار بودند . (143)

موقعيّت تجارى مكه

م_ك_ه در ن_ي_م_ه راه ت_ج_ارى ب_ي_ن ي_م_ن (در ج_ن_وب ) و ش_ام (در شمال ) واقع است . كاروانهاى قريش عطر و بخور را از بازارهاى صنعا و بندرگاههاى عمان و ي_م_ن به كشورهاى حوزه مديترانه مى بردند . اين اقلام در معابد ، كليساها و قصرها مورد استفاده ب_ود . اق_لام ت_ج_ارى ديگرى كه از اين راه حمل مى شد ، پارچه هاى حرير ، پوست و اسلحه بود ك_ه از س_رزم_ي_ن_ه_اى ش_رق_ى م_ث_ل ه_ن_دوس_ت_ان و چ_ي_ن ب_ه ي_م_ن ح_مل مى گرديد . كاروانهاى قريش از بازارهاى بصره و دمشق گندم ، زيتون ، حبوبات ، چوب ، اب_ري_ش_م ، و از ح_ب_ش_ه ادوي_ه و از م_ص_ر پ_ارچ_ه ه_اى م_ع_روف ب_ه ق_ب_ط_ى را حمل كرده و در بازارهاى جهانى به فروش مى رساندند . (144)

زم_ان س_ف_ر قريش با توجه به وضعيت آب و هواى سرزمينها گوناگون تنظيم شده بود . آنان در سال دو نوبت مسافرت مى كردند ، زمستان و تابستان . سفر زمستانى به يمن و تابستانى ب_ه ش_ام ب_ود . م_ب_ت_ك_ر اي_ن س_ف_ره_اى ت_ج_ارى ه_اش_م ج_د رسول خدا(ص )

بوده است . (145)

قرآن كريم از اين دو سفر قريش چنين ياد كرده است :

((لِاي_لافِ ق_ُرَيْشٍ ايلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَالصَّيْفِ ، فَلْيَعْبُدوُا رَبَ هذَا الْبَيْتِ اَلَّذى اَطْعَمَهُمْ مِنْ جوُعٍ وَ امِنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ))(146)

ب_ه خ_اط_ر الفت و گردهمايى قريش ، الفت و گرد هم آمدنى كه در كوچ زمستانه و تابستانه دادن_د . پ_س ب_اي_د پ_روردگ_ار اي_ن خ_ان_ه را بپرستند ، آنكه آنان را از گرسنگى (برهانيد و) سيرشان كرد و از بيمناكى (برهانيد و) به آنان ايمنى بخشيد .

ره_اي_ى از گ_رس_ن_گى در سرزمين بى آب و علف عربستان و برخوردارى از امنيت در صحراهاى ترسناك و پر خطر ، دو نعمت بزرگى بود كه خداوند به قريش ارزانى داشت . چنين پديده اى در بيابانهاى وحشت آفرين عربستان چيزى جز موهبت الهى نبود .

بازارهاى تجارى قريش

ك_الاه_اى ت_ج_ارى دو ق_س_م ب_ود ، ب_رخ_ى از اق_لام آن ت_ن_ه_ا در ن_ق_اط خ_اص_ى م_صرف مى شد ، م_ث_ل خ_وش_ب_و ك_ننده هاى يمن كه در معابد و قصرهاى حوزه مديترانه مصرف داشت ، برخى ديگر م_ص_ارف ع_م_وم_ى داش_ت مثل اسلحه ، گندم و پارچه . آن دسته از اقلام كه به مصرف عمومى مى رسيد در بازارهاى مكه ، بويژه بازار عكاظ به معرض فروش گذاشته مى شد .

ب_ازار ع_كاظ در نزديكى طائف بود و عربهاى عصر جاهليت در ماههاى حرام در آن گرد هم آمده به ت_ب_ادل ك_الا م_ى پ_رداخ_ت_ند . هر چند غير از عكاظ بازارهاى محلى ديگرى هم بود ، اما عكاظ از اهميت خاصى برخوردار بود و عربها از هر سو بدان رو مى آوردند . اين بازار ، علاوه بر اينكه مركز ت_ج_ارى ب_ود م_ح_ف_لى ادب_ى

ن_ي_ز م_ح_س_وب مى شد كه شاعران عرب سرودهاى خود را در آن مى خواندند و به يكديگر فخرفروشى مى كردند . (147)

ح_اج_ي_ان_ى ك_ه از س_راسر جزيرة العرب به قصد زيارت كعبه و بتهايشان به مكه مى آمدند ، ك_الاه_اى م_ورد ن_ي_از خ_ود را از اي_ن ب_ازار ت_ه_ي_ه م_ى ك_ردن_د ، و پ_س از ب_ج_ا آوردن م_ن_اس_ك و اعمال حج ، راهى شهر و ديار خود مى شدند . (148)

رواج ربا و كم فروشى

در ك_ن_ار ت_ج_ارت ، رب_اخ_ورى ن_ي_ز در م_ي_ان عربهاى روزگار جاهليت رايج بود . (149) نزول آيه هاى تحريم ربا بيانگر اين حقيقت است كه عده اى در مكه و ديگر نقاط ربا مى خوردند و آن را همانند خريد و فروش دانسته ، كارى سالم تلقى مى كردند . اسلام بشدّت با اين پديده شوم اجتماعى و معامله ناسالم اقتصادى به مبارزه برخاست و آن را ممنوع كرد .

گ_فته شده است كه ربا در روزهاى فتح مكه ممنوع اعلام شد : عده اى از مردم كه بر اثر پرداخت س_وده_اى كلان به ستوده آمده بودند ، به عنوان شكايت نزد فرماندار مكه (پس از فتح ) آمده و فرياد اعتراض بلند كردند كه ما چه بدبخت مردمانى ، هستيم كه ربا را از همه مردم برداشتند و م_اه_ن_وز ب_ه اي_ن ب_لا گ_رف_ت_اري_م . ف_رم_ان_دار م_ك_ه در اي_ن زم_ي_ن_ه ن_ام_ه اى ب_ه رس_ول خ_دا(ص ) نوشت و از آن حضرت راه حل مشكل را جويا شد . پس از واقعه ياد شده آيه زير نازل گرديد . (150)

((يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنوُا اتَّقُواللّهَ وَ ذَرُوا مابَقِىَ مِنَ الرِّبوا . . . ))(151)

اى مومنان تقواى الهى پيشه كنيد

و آنچه از ربا باقى مانده است واگذاريد .

مساءله در حد يك توصيه نبود بلكه رباخواران تهديد شدند كه دست بر نداشتن از رباخوارى به منزله اعلان جنگ با خدا و رسول اوست .

قرآن كريم مى فرمايد :

((فَاِنْ لَّمْ تَفْعَلُوا فَاْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَ رَسُولِه ))(152)

پس اگر ترك ربا نكرديد ، بدانيدكه در حال جنگ با خدا و پيامبرش هستيد .

ع_رب_ه_ا رب_ا خ_وردن را ه_م_ان_ن_د خ_ري_د و ف_روش م_ى دان_س_ت_ن_د و م_ى گ_ف_ت_ن_د : م_ع_ام_له مثل رباست . قرآن كريم با اين تلقى نادرست به مبارزه برخاست و فرمود :

((اَلَّذي_نَ ي_َاْك_ُلُونَ الرِّب_وا لايَقُومُونَ اِلاّ كَما يَقُومُ اَّلذى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَالْمَسِّذلِكَ بِاَنَّهُمْ قالُوا اِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الِّربوا وَ اَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبوا . . . ))(153)

ك_س_ان_ى ك_ه رب_ا م_ى خ_ورن_د ب_رپ_ا نخيزند مگر همچون كسى كه شيطان با تماس خود او را دي_وان_ه ك_رده ب_اش_د؛ آن ب_دي_ن س_ب_ب اس_ت ك_ه آن_ان گ_ف_ت_ن_د ك_ه دادوس_ت_د ه_م مثل رباخوارى است ، حال آنكه خدا دادوستد را حلال و رباخوارى را حرام كرده است . . . .

از دي_گ_ر ان_ح_راف_ه_اى اق_ت_ص_ادى روزگ_ار ج_اه_لي_ت ك_م ف_روش_ى ب_ود ب_ه دليل آنكه وزن يا پيمانه استانداردى در ميان مردم وجود نداشت از راههاى گوناگون آنچه را مى ف_روخ_ت_ن_د كم مى دادند و آنچه را مى خريدند زياد مى گرفتند گويا اين پديده در مردم مدينه رواج ب_ي_شترى داشته است چنان كه پس از ورود پيامبر(ص ) به مدينه سوره مطففين در اين باره نازل شد و كم فروشان را به مجازاتهاى سخت تهديد كرد .

((وَي_ْلٌ لِلْم_ُط_َفِّف_ي_نَ ، اَلَّذي_نَ اِذَاك_ْت_الُوا ع_َلَى الن_ّاسِ ي_َس_ْت_َوْف_ُونَ وَ اِذا ك_الُوه_ُمْ اَوْ وَزَن_ُوه_ُمْ يُخْسِرُونَ(154)

واى ب_ر

كم فروشان ! آنان كه هرگاه بستانند به پيمانه از مردم براى خود تمام مى ستانند و هرگاه پيمانه كنند براى مردم يا وزن كنند براى ايشان مى كاهند .

ديگر انحرافهاى اقتصادى

ش_يوه هاى متعدد قماربازى از جمله انحرافهاى اقتصادى رايج در ميان عرب روزگار جاهليت بود . معادل عربى قمار ((ميسر)) است و قمارباز را ((ياسر)) مى گويند .

س_ب_ب آن_ك_ه ق_م_ارب_از را ((ياسر)) خوانده اند ، اين است كه او بدون رنج و به آسانى و بدون ان_ج_ام ك_ار م_ف_ي_د ، م_ال دي_گ_ران را ب_ه چ_نگ مى آورد . البته ((ميسر)) در عرب بيشتر در يك نوع خ_اص_ى از ق_م_ار اس_تعمال مى شود و آن عبارت است از انداختن چوبه تير كه به آن ((ازلام )) و ((اقلام )) هم گفته مى شود . (155)

ب_ازى ميسر اين طور بود كه شترى را خريده ، مى كشتند و آن را 28 قسمت مى كردند؛ آن گاه ده چوبه تير هريك با نامى خاص انتخاب مى كردند و به هريك مناسب رتبه اش سهم مى دادند .

ب_راى مثال ، پنجمى پنج سهم و ششمى شش سهم ، و چون سهمها تمام مى شد هشتم و نهم و دهم س_ه_م ن_داش_ت_ن_د . س_پ_س ب_ه شكل بخت آزمايى دست مى بردند و يكى از آن ده تير را بيرون مى آوردن_د . اگ_ر ت_ي_ر چ_ه_ار س_ه_م_ى بيرون مى آمد به صاحب آن چهار سهم از 28 سهم تعلق مى گ_رف_ت . ت_ع_ي_ي_ن اي_ن_ك_ه ص_اح_ب ه_ر چ_وب چ_ه ك_س_ى ب_اش_د ن_ي_ز با قرعه انجام مى گرفت . (156)

اي_ن ك_ار ب_راى ع_ده اى س_ود و ب_راى ع_ده اى ض_رر داش_ت ، در

ح_الى ك_ه س_ود حاصل از اين طريق بى هيچ زحمت و رنجى به دست مى آمد . اسلام اين پديده را ممنوع كرد و اعلام داشت كه هر چند در اين كار براى عده اى سود نهفته است ، اما گناهش از سود آن بيشتراست .

((ي_َس_ْئَلوُن_َكَ ع_َنِ الْخ_َم_ْرِ وَ الْمَيْسِرْ قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعٌ لِلنّاسِ وَ اِثْمُهُما اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما . . . ))(157)

از تو درباره شراب و قمار مى پرسند ، بگو : در آن دو گناهى سهمگين و سودهايى براى آدميان است و گناه آن دو از سود آنها بزرگتر است .

م_م_ك_ن اس_ت گفته شود : قمار هم كارى است كه فرد انجام مى دهد و از سودش برخوردار مى شود . ولى ب_اي_د دان_س_ت ك_ه ق_م_ار ، ك_ار ن_ي_س_ت ب_لك_ه ت_ص_اح_ب اموال ديگران بدون ارائه خدمتى اقتصادى است .

تجارت در اسلام

اس_لام ت_ج_ارت را پ_ذي_رف_ت_ه و ق_وان_ي_ن آن را ب_ط_ور مفصل بيان كرده است ، چرا كه جامعه نيازمند تبادل كالاست و رفع نيازمنديها از راه دادوستد ممكن مى شود . بر اين اساس تجارت يكى از اركان تمدن بشرى به شمار مى رود . با اين وجود ، هر چند تجارت امرى پسنديده و ضرورى است و تاجران از گروههاى مفيد جامعه هستند ، (158) لي_ك_ن اف_راط در آن ت_ا ح_دى كه واجبات دينى و وظايف اجتماعى را تحت تاءثير قرار دهد ، مذموم شمرده شده است . در سوره جمعه مى خوانيم :

((ي_ا اَيُّه_َا الَّذي_نَ ام_َنوُا اِذا نوُدِىَ لِلصَّلوةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمْعَةِ فَاسْعَوْا اِلَى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْخَيْرٌ لَّكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَموُنَ فَاِذا قُضِيَتِ الصَّلوةُ فَانْتَشِروُا فِى الْارْضِ

وَابْتَغوُا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَاذْكُرُواللّهَ كَثيرالَّعَلَّكُمْ تُفْلِحوُنَ))(159)

اى ك_س_ان_ى ك_ه اي_م_ان آورده اي_د ! ه_ر گاه براى نماز در روز جمعه ندا داده شد ، بسوى ياد خدا ش_ت_اب_ي_د و دادوس_ت_د را واگ_ذاري_د اين براى شما اگر بدانيد بهتر است ، و چون نماز(جمعه ) پ_اي_ان ي_اف_ت در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا(آنچه خواهيد) بجوييد و خداى را بسيار ياد كنيد ، باشد كه رستگار شويد .

درب_اره ش_اءن ن_زول آي_ه ي_اد ش_ده ن_وش_ت_ه ان_د ك_ه م_ردم م_دي_ن_ه ب_ا رس_ول خدا(ص ) نماز جمعه مى خواندند كه كاروانى تجارى از راه رسيد . مردم با ديدن كاروان ن_م_از را ت_رك ك_رده ، ج_ز ت_ع_داد ان_دك_ى ب_اق_ى ن_م_ان_دن_د . ه_م_چ_ن_ي_ن ن_ق_ل ش_ده اس_ت ك_ه وق_تى كاروان مى رسيد طبل مى كوبيدند تا مردم خبردار شوند؛ همين كه مردم ص_داى ط_ب_ل را ش_ن_ي_دن_د از گ_رد رس_ول خ_دا پ_راك_ن_ده ش_دن_د؛ در ح_الى ك_ه آن ح_ض_رت مشغول خواندن خطبه بود . (160)

ح_ف_ظ ح_ك_وم_ت اس_لامى كه رسول خدا در مدينه تشكيل داد ، نياز به جهاد و ايثار مسلمانان داشت ، و لازم بود آنان از منافع مادى و دنيوى كه از راه تجارت تاءمين مى شد ، چشم بپوشند و در يارى اس_لام و ت_ح_كيم پايه هاى حكومت اسلامى بكوشند . از جمله مسائلى كه مسلمانان را از جهاد در راه خ_دا ب_از م_ى داش_ت ، ت_رس از ك_ساد شدن تجارت بود . قرآن كريم مسلمانان را تهديد كرد كه بايد جهاد را مقدم بدارند وگرنه منتظر رسيدن امر خدا باشند .

((قُلْ اِنْ كانَ اباؤُكُمْ وَ اَبْناؤُكُمْ وَ اِخْوانُكُمْ وَ اَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ اَمْوالٌ اقْتَرَفْتُموُها وَ تِجارَةٌ ت_َخ_ْش_َوْنَ

ك_َس_ادَه_ا وَ م_َس_اك_ِنَ ت_َرْض_َوْن_َه_ا اَح_َبَّ اِلَيْكُمْ مِّنَ اللّهِ وَ رَسوُلِهِ وَ جَهادٍ فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصوُا حَتّى يَاْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِه . . . ))(161)

ب_گ_و اگ_ر پ_دران_ت_ان و ف_رزن_دان_تان و برادرانتان و زنانتان و خويشاوندانتان و اموالى كه ان_دوخ_ت_ه اي_د و ت_جارتى كه از كساد آن بيم داريد و خانه هايى كه بدان دلخوش هستيد براى ش_م_ا از خ_دا و ج_ه_اد ك_ردن در راه او دوس_ت داشتنى تر است ، منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش بياورد . . . .

پرداختن به جهاد در راه خدا به جاى تجارت ، در صدر اسلام ، كه مورد تاكيد اسلام بوده ، نه ت_ن_ه_ا منافع معنوى داشت ، بلكه از لحاظ مادى نيز سودآور بود . مسلمانان به بركت جهاد در راه خ_دا ، س_خ_ت_ي_ه_اى ج_ن_گ ب_ا مخالفان اسلام در شبه جزيره عربستان را پشت سر گذاشتند و به گ_ش_ودن ام_پ_راتوريهاى ايران و روم پرداختند و به چنان منافعى دست يافتند كه هرگز از راه ت_ج_ارت ت_اءمين نمى شد . با دستيابى به سرزمينهاى مختلف ، هم سلطه اقتصادى يافتند و هم س_لط_ه س_ياسى . با سلطه سياسى راههاى تجارى امنيت بيشترى يافت و بازارهاى جديدى نيز گشوده شد .

سنّتها و ارزشهانزد عرب جاهلى و اسلام

سنّتها و ارزشهانزد عرب جاهلى و اسلام

زن_دگ_ى ع_رب ج_اه_لى ب_ر اس_اس س_ن_ّت_ه_ا و ارزش_ه_اي_ى ش_ك_ل گرفته بود كه از ضروريات اوليه زندگى قبيله اى و صحرانشينى بشمار مى رفت و ادامه حيات جاهلى در گرو حفظ و ارج نهادن به آن سنّتها و ارزشها بود . بر شمردن همه سنّتها وارزش_ه_اى ع_رب ج_اه_لى در ي_ك درس ن_م_ى گ_ن_ج_د ، از اي_ن رو ، در ذي_ل ب_ه م_واردى از آن_ه_ا اش_اره كرده و در حدّ امكان

به مقايسه با ارزشها و سنتهاى اسلامى مى پردازيم .

افتخار به نسب و قبيله

ف_خ_ر و م_ب_اه_ات ب_ر يكديگر از جمله صفات بارز عرب جاهلى بود . اين سنّت ، نسبت به ديگر سنّتهاى رايج درميان آنان از نمود و تشخّص بيشترى برخوردار بود . آنان به شعر و شاعرى از اين جهت بها مى دادند كه شاعران ضمن يك بيت يا يك قصيده اغراق آميز ، قبيله و نياكان آنان را م_ى س_تودند و رقباى ايشان را هجو مى كردند . اين اشعار در سينه ها ضبط مى شد و در ميدانهاى ت_ف_اخ_ر ب_ه ع_ن_وان ح_ربه عليه يكديگر بكار گرفته مى شد . مفاخراتى كه ميان بسيارى از ق_ب_اي_ل ن_س_بت به يكديگر صورت گرفته و جنگها و درگيريهاى خونينى را در پى داشته در تاريخ زندگى عرب جاهلى ثبت شده است .

ام_ورى ك_ه ع_رب ج_اه_لى ب_دان_ه_ا ب_ر رق_ي_ب خ_ود تفاخر مى كرد فراوان بود ، برترى نسبت ، ف_زون_ى اولاد ذك_ور ، ن_فرات قبيله و زيادى جنگجويان و شمشير زنان و . . . از بارزترين مظاهر مفاخر بشمار مى رفتند .

درتاريخ آمده است ميان دو قبيله ((بنى عبد مناف )) و ((بنى سهم )) يا ((بنى حارثه )) و ((بنى ح_ارث )) م_ف_اخ_ره ص_ورت گ_رف_ت و ه_ر ك_دام ب_ه ش_م_ارش م_ف_اخ_ر ق_ب_ي_لگ_ى خ_ود در ق_بال ديگرى پرداختند . يكى از آن دو مدّعى شد نفرات قبيله ما افزونتر از شماست . قبيله مغلوب گفت بايد حملها را نيز به حساب آورد . سرشمارى كردند و زنان حامله را دوتن شمردند . آنكه در اين مرحله مغلوب شد مدّعى شد بايد مرده ها را نيز به حساب آورد

. از اين رو به قبرستان رفته به شمارش مردگان پرداختند . (162)

در قرآن كريم به اين سنّت نا شايست عرب جاهلى اشاره واز آن نكوهش شده است . (163)

رس_و ل گ_رامى اسلام در گفتار و كردار خود با اين سنّت رايج درميان جامعه بشدّت به مبارزه ب_رخ_اس_ت . درس_خ_ن_ان خ_ود ، ك_ب_ر و ت_ف_اخ_ر و ب_رت_رى ط_لب_ي_ه_اى قومى و نسبى را در رديف رذائل اخلاقى شمرد و درعمل ، ياران خود را از متخلّق شدن به آنها برحذر داشت . آن حضرت ملاك امتياز وكرامت و بزرگوارى را كسب معنويات و برخوردارى از كمالات نفسانى و اخلاقى مى دانست نه فزونى ثروت و نفرات و تعداد جنگجويان . و تمامى آنچه را كه عرب جاهلى مايه امتياز مى دانست ملغى ساخت و در روز فتح مكّه خطاب به همگان فرمود :

(( اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّ اللّهَ قَدْ اَذْهَبَ عَنْكُمْ نَخْوَةَ الجاهِليَّةِ وَتَفاخُرَ ها بِآبائِها ، اَلا اِنَّكُمْ مِنْ آدَمَ وَ آدَمَ مِنْ طينٍ اَلا اِنَّ خَيْرَ عِبادِ اللّهِ عَبْدٌ اِتَّقاهُ . ))(164)

مردم ! همانا خداوند ، نخوت جاهليّت و تفاخر به پدران را از شما دور ساخت . ، بدانيد كه تمامى ش_م_ا از آدم ه_س_ت_ي_د و آدم از خ_اك ، آگ_اه ب_اش_ي_د ك_ه ب_رت_ري_ن ب_ندگان خدا بنده اى است كه پرهيزگار باشد .

تعصّب قبيله اى

ع_رب ج_اه_لى خ_ارج از ق_ب_ي_له اش ش_خصيّتى نداشت و تنها در پرتو قبيله مى توانست در جامعه عرض اندام كند . چون تمام قبايل ديگر بيگانه بشمار مى رفتند . با توجه به اين جهت بود كه هريك ازافراد قبيله وظيفه خود مى دانست تااز آن دفاع كند؛ به حقّباشد يا ناحق

.

دفاع از كيان قبيله امرى ضرورى بود ، امّا عرب جاهلى در اين كار افراط مى كرد و بيش از اندازه به آن دل مى بست . واين همان عصبيت قبيله اى است كه در اسلام مورد نكوهش قرار گرفته است . امام سجّاد (ع ) در سخنى مرزعصبيّت ناپسند و پسنديده را چنين بيان مى كند :

(( ع_ص_بيّتى كه صاحبش به سبب آن گناهكار است ، عصبيّتى است كه فرد ، بَدانِ قوم خويش را بر خوبان اقوام ديگر برتر بداند . عصبيت اين نيست كه انسان قوم خود را دوست بدارد ، بلكه از موارد عصبيّت اين است كه كسى قوم خود را برستم يارى كند . ))(165)

بيعت

ب_ي_ع_ت از ج_م_له س_ن_ّت_هاو ارزشهايى بود كه در ميان عرب جاهلى رواج داشت . افراد يك قبيله در پرتو بيعت ، با رئيس قبيله پيمان وفادارى و دفاع مى بستند و بدون چون و چرا از فرمان وى اطاعت مى كردند . قرآن به اين سنّت اشاره كرده مى فرمايد :

(( وَ قالُوا رَبَّنا اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا . . . ))(166)

و (مشركان ) گفتند : پروردگارا ما از مهتران و بزرگان خود پيروى كرديم .

رس_ول گ_رامى اسلام اصل بيعت را به رسميّت شناخت . وى پيش از هجرت به مدينه با برخى از مردم اين سرزمين ديدار كرد . آنان با آن حضرت بيعت كردند . پس از هجرت نيز درجريان صلح حديبيّه مسلمانان با آن حضرت بيعت كردند .

ت_ف_اوت م_ه_مى كه بين اين بيعتها و بيعتهاى دوران جاهليت وجود داشت اين بود كه كسانى كه با رس_ول خ_دا ب_ي_ع_ت م_ى ك_ردن_د از

روى ان_دي_ش_ه و اخ_ت_ي_ار ت_ام ب_ود در ص_ورت_ى كه در بيعت م_ت_داول درم_ي_ان ع_رب ج_اه_لى ، ان_دي_ش_ه و تدبر هيچ نقشى نداشت و بيعت ، چشم بسته انجام مى گرفت .

ميهمان نوازى

م_ي_ه_م_ان ن_وازى از ج_م_له س_ن_ّتهاى پسنديده عرب جاهلى بود . عرب ، هرچند خود زندگى سخت و دش_وارى داش_ت ، لي_ك_ن م_ي_ه_م_ان_ش را گ_رام_ى م_ى داش_ت ، ح_ت_ّى ب_ه ق_يمت گرسنه ماندن زن و ف_رزن_دان_ش م_ي_ه_م_ان را س_ي_ر ن_گ_ه م_ى داش_ت ؛ چ_ن_ان_ك_ه ن_ق_ل ش_ده است بر يكى از عربها ميهمانى وارد شد . او كه غذاى اندكى درخانه داشت ، صبر كرد تا فرزندانش به خواب روند . آنگاه غذا آورد و با ظرافت چراغ را خاموش كرد و به ميهمان چنين وانمود كرد كه خود نيز مشغول خوردن است . (167)

وج_ود ه_م_ي_ن روح_ي_ّه ب_ود ك_ه م_ه_اج_رت م_س_لم_ان_ان م_كّه به مدينه با وجود فزونى مهاجران ، با ك_وچ_ك_ت_ري_ن م_ش_ك_لى روب_ه رو ن_ش_د و ان_ص_ار از ت_ازه واردان ب_ا آغ_وش ب_از استقبال كردند . (168)

حمايت از پناهنده

از جمله سنّتهاى نيكوى جامعه عرب جاهلى دفاع از پناهنده بود . برخى در اين امر چنان مبالغه مى ك_ردن_د ك_ه اگ_ر م_لخ_ى ب_دان_ان پ_ن_اهنده مى شد حفظ او را وظيفه خود مى دانستند . (169) پ_ن_اه_ن_دگ_ان درم_ي_ان ح_ام_ي_ان خ_ود اح_س_اس ام_ن_ي_ّت ك_ام_ل مى كردند ، چنانكه در وصف بعضى از ق_ب_ائل گ_ف_ت_ه ان_د : پ_ن_اه_ن_ده ب_ه آن_ان گ_وي_ى درم_ي_ان س_ت_ارگ_ان منزل گرفته است و كسى به او دسترسى ندارد . (170)

اس_لام ، اي_ن س_ن_ت را محترم شمرد و رسول خدا(ص ) با استفاده از همين سنّت پس از آنكه درطائف مورد بى مهرى قرار گرفت تحت حمايت فردى به نام ((مُطْعِمْ)) وارد مكّه شد . (171)

مسلمانانى كه به حبشه هجرت كرده بودند با شنيدن خبر صلح ميان پيامبر(ص ) و مشركان به مكّه باز گشتند ، اما متوجه شدند

كه خبر دروغ بوده است . آنان با استفاده از همين سنّت توانستند وارد مكّه شوند . (172)

ديگر سنّتهاى رايج درميان عرب جاهلى

ب_ج_ز س_ن_ّت_ه_اى ي_اد ش_ده س_ن_ت_ه_اى دي_گ_رى در ج_ام_ع_ه ش_ب_ه ج_زي_رة الع_رب راي_ج بود از ق_ب_ي_ل : تبعيّت از رويّه آباء واجداد ، افتخار به شجاعت درجنگ و سلحشورى و خونريزى ، افتخار ب_ه غ_ارت_گ_رى و ربودن افراد ساير قبايل ، توصيف زنان معشوقه و تهييج شهوت جنسى در ش_ع_ر و داس_تان ، رواج روسپى گرى با نشان و علامت بر سر درخانه روسپيان ، سنت استلحاق ف_رزن_د و آث_ار ح_ق_وق_ى م_ترتب بر آن ، سنت قطع رابطه با فرزند و طرد آن و آثار حقوقى م_ت_رت_ب ب_رآن ، س_ن_ّت رواج م_راج_ع_ه ب_ه ك_اه_ن_ان و غ_ي_ب_گ_وي_ان ، س_ن_ّت رواج و ت_وج_ه ب_ه فال نيك و بد ، سنّت رواج شعر و سجع انواع شعرهاى حماسى ، قصيده ها ، غزلها ، هجويّه ها كه ق_بيله اى را بلند مرتبه مى ساخت يا به ذلّت مى نشاند كه اشعار سبعه معلّقه در كعبه از جمله آن_ه_اس_ت ، سنّت حرمت جنگ درماههاى حرام و پس و پيش كردن آنها ، سنّت برهنه طواف كردن و كف زدن و سوت زدن به هنگام طواف و . . . .

م_ادر درس_ه_اى پيشين به مناسبت به برخى از اين سنتها اشاره كرديم و به لحاظ محدوديت حجم اين دوره از تفصيل درباره هريك از موضوعات و سنتهاى ياد شده صرف نظر مى كنيم .

زن و خانواده از ديدگاه انسان جاهلى

زن و خانواده از ديدگاه انسان جاهلى

زن در دوره ج_اه_لي_ت از ش_خ_ص_ي_ت_ى مستقلّ برخوردار نبود و نهاد خانواده استحكام لازم را نداشت . رواب_ط ن_اس_الم م_ي_ان مرد و زن و قوانين نادرست ازدواج _ كه بيشتر كامجويى بى قيد و شرط م_ردان را ت_اءم_ي_ن م_ى ك_رد _ ع_ف_ت ع_م_وم_ى را ك_م_رن_گ و س_لام_ت

نسل را به خطر انداخته بود .

اس_لام در اي_ن جنبه از زندگى جاهلى تحوّلى چشمگير پديد آورد . مقام انسانى زن را زنده كرد و ب_راى وى ح_ق_وق اج_تماعى ويژه اى در نظر گرفت . قوانين مربوط به ازدواج و طلاق را معين و م_دوّن س_اخ_ت وان_واع ازدواج_ه_اى ع_رب ج_اه_لى را ك_ه پ_اك_ى و س_لام_ت نسل را ازميان مى برد ممنوع اعلام كرد .

حقوق زن

زنان در عصر جاهليت جزء اموال و دارايى مردان به شمار مى رفتند ، بگونه اى كه پس از مرگ م_رد جزء ميراث او به حساب مى آمدند(173) و درحالى كه زن و دارايى او از آن مرد بود ، زن ه_ي_چ گونه ارثى نداشت . دليلش اين بود كه مى گفتند : زن قدرت جنگى و دفاعى ندارد و ك_س_ى ك_ه ن_م_ى ت_وان_د از ام_وال دف_اع ك_ن_د _ و از خ_ود او ه_م ب_ايد دفاع كرد _ حق ارث بردن ن_دارد . (174) اس_لام ح_ق مالكيت را براى زنان همانند مردان به رسميت شناخته ، برايشان شخصيت حقوقى مستقل قائل است .

قرآن كريم دراين باره چنين فرموده است :

(( . . . لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّااكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ . . . ))(175)

مردان از آنچه كسب كرده اند نصيبى دارند و زنان از آنچه به دست آورده اند نصيبى دارند .

اس_لام ح_ق ارث را ن_ي_ز را ب_راى زن_ان ب_ه رس_م_ي_ت ش_ن_اخ_ت و اي_ن اس_ت_دلال را ك_ه چ_ون ق_درت ب_ر گ_رف_ت_ن س_لاح ن_دارن_د ، از ارث م_ح_روم_ن_د ، باطل دانست .

قرآن كريم درباره حق ارث زنان مى فرمايد :

(( لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَالاَْقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ

الْوالِدانِ وَالاَْقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ اَوْكَثُرَ نَصيباً مَفْرُوضاً))(176)

ب_راى م_ردان از آن_چ_ه پ_در ومادر ونزديكان به جا مى نهند ، نصيبى است و براى زنان از آنچه پ_در وم_ادر و ن_زدي_كان به جا مى نهند ، نصيبى است ، خواه آن كم باشد يا بسيار ، نصيبى معيّن است .

ش_ه_يد مطهرى داستانى را نقل مى كند كه پس ازنزول آيه مزبور رخ داده و فلسفه محروميت ارث نزد عربها و پاسخ اسلام درآن ذكر شده است . ايشان مى نويسد :

(( ات_ف_اق_اً درآن اوق_ات (ن_زول آي_ه ارث ) برادر حسّان بن ثابت شاعر معروف عرب مرد ، و از او زنى با چند دختر باقى ماند . پسر عموهاى او همه دارايى او را تصرف كردند و چيزى به زن و دخ_ت_ر او ن_دادن_د ، زن او ش_ك_اي_ت ن_زد رس_ول اك_رم (ص ) ب_رد . رس_ول اك_رم (ص ) آن_ه_ا را اح_ض_ار ك_رد . آن_ه_ا گ_ف_ت_ن_د : زن ك_ه ق_ادر ن_ي_س_ت س_لاح بپوشد و درم_ق_اب_ل دش_م_ن ب_اي_س_تد ، اين ما هستيم كه بايد شمشير دست بگيريم و از خودمان و از اين زنها دف_اع ك_ن_ي_م . پ_س ث_روت ه_م ب_اي_د م_ت_ع_لق ب_ه م_ردان ب_اش_د ، ولى رسول اكرم (ص ) حكم خدا را به آنها ابلاغ كرد . ))(177)

اگ_ر زن ن_م_ى ت_وان_د س_لاح ب_رگ_ي_رد و دوش_ادوش م_ردان ب_ج_ن_گ_د ، ب_ه دليل مكانيسم خاص آفرينش اوست . اسلام نيز با توجه به همين حقيقت جهاد را از زنان برداشته ، آن_ان را از ح_ض_ور روي_ا روى ب_ا دش_م_ن م_ع_اف ك_رده اس_ت . ب_ا اي_ن حال ، حقوق مالى آنان را محترم شمرده است . (178)

ازدواج

زن درن_ظام

جاهلى از حق تعيين سرنوشت محروم بود ونمى توانست خودش مسير زندگى آينده اش از ج_م_له ازدواج را ت_ع_ي_ي_ن ك_ن_د . پ_در ي_ا رئي_س ق_ب_ي_له ب_ود ك_ه س_رن_وش_ت زن را ت_ع_ي_ي_ن م_ى ك_رد . (179) ب_راى ازدواج_ه_ا م_ه_ريه تعيين مى شد ، اما خود زن هيچ بهره اى ازآن نداشت ، بلكه مهريه از آن ولىّ او بود . (180)

زن_ان در ج_اه_لي_ّت ح_قّ ن_داش_ت_ن_د ب_راب_ر م_ردان ب_اي_س_ت_ن_د و درم_ق_اب_ل ن_ظ_ر آن_ان اظهار نظر كنند ، وحتّى در پاره اى موارد با آراء و تصميمات گرفته شده توسط مردان ، مخالفت و گفتگو كنند .

اي_ن م_ع_ن_ا از س_خ_ن ع_م_ر اس_ت_ف_اده م_ى ش_ود ك_ه در پ_اس_خ س_ؤ ال م_رب_وط ب_ه ن_زول س_وره ت_ح_ري_م ب_ر پ_يامبر(ص ) توضيح داد در ميان ما عربها سابقه ن_داشت كه زنان مقابل مردان بايستند . پس از هجرت پيامبر به مدينه روزى همسر من در برابر س_خ_ن م_ن اي_س_ت_ادگى كرد . من تعجّب كردم . او گفت اين چيزى نيست ، زنان پيامبر(ص ) واز جمله دخ_ت_ر ت_و در ب_راب_ر آن ح_ض_رت ب_ا وى ب_گ_وم_گ_و م_ى ك_ن_ن_د . س_پ_س ج_ري_ان نزول آيات سوره تحريم را بيان مى كند . (181)

اس_لام ح_ق ان_تخاب همسر را براى زنان محفوظ داشته ، رضايت او را در ازدواج شرط دانسته است وك_س_ى ن_م_ى ت_واند او را بدون رضايتش به همسرى درآورد . (182) مهريه نيز از آن زن است ؛ و مرد باهيچ بهانه اى نمى تواند چيزى از آن بكاهد .

قرآن كريم درباره مهريه زنان فرموده است :

(( وَات_ُوا النِّس_اءَ ص_َدُق_ت_ِه_ِنَّ ن_ِح_ْلَةً ، ف_َاِنْ ط_ِب_ْنَ لَك_ُمْ ع_َنْ ش_َىْءٍ م_ِن_ْهُ ن_َف_ْس_اً ف_َكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً))(183)

و ب_ه زن_ان

م_ه_رش_ان را به خوشى بدهيد ، پس در صورتى كه آنان پاره اى از آن را از روى رغبت به شما بخشيدند ، آن را به گوارايى و خوشى بخوريد .

ي_ك_ى از رس_وم ن_اپ_س_ن_د روزگار جاهليت اين بود كه وقتى مردى زنش را دوست نمى داشت و مى خ_واس_ت او را ط_لاق ده_د ، ب_ا تهمتهاى ناروا او را وادار مى كرد كه مهريه را هم پس بدهد و چنين اس_ت_دلال م_ى ك_رد ك_ه آن م_ق_دار م_ه_ري_ه ب_راى زن زياد بوده است . اسلام اين رسم ظالمانه را برانداخت و باز پس گرفتن مهريه را ممنوع اعلام كرد .

قرآن كريم دراين باره فرموده است :

(( وَاِنْ اَرَدْت_ُمُ اس_ْت_ِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَاتَيْتُمْ اِحْدايهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَاْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً اَتَاْخُذُ ونَهُ بُهْتاناً وَ اِثْماً مِبيناً))(184)

اگ_ر خ_واس_ت_ي_د زن_ى را ره_ا ك_ن_ي_د و زن_ى دي_گ_ر ب_ه ج_اى او اخ_ت_ي_ار ك_ن_ي_د و مال بسيار مهر او كرده ايد البتّه نبايد چيزى از مهر او باز گيريد ، آيا به وسيله تهمت زدن به زن مهر او را مى گيريد ؟ اين گناهى فاش و زشتى آن آشكار است .

اگ_ر ع_رب ج_اه_لى خ_وراك ي_ا پ_وش_اك زن را ت_اءم_ي_ن م_ى ك_رد ، در ق_ب_ال ب_ه_ره اق_ت_ص_ادى ب_ود ك_ه از او م_ى ك_ش_ي_د ، و آن_چ_ه ب_ر اث_ر ك_ار زن توليد مى شد ، م_ال م_رد ب_ود . اس_لام اي_ن ق_اعده را بر هم زد . نفقه زن را بر عهده مرد گذاشت ؛ درحالى كه هيچ گونه وظيفه توليد اقتصادى بر او واجب نكرد . (185)

ب_ايد ياد آور شويم كه اين حالت بطور كامل فراگير نبوده است ؛ و تعدادى از

زنان بوده اند ك_ه ث_روت_ى ك_لان داش_ت_ه ، اخ_ت_ي_ار امور آنان به دست خودشان بوده است . نمونه آن حضرت خديجه بود كه از تاجران مالدار و ثروتمند بود وآن را در اختيار پيامبر(ص ) گذاشت .

انواع ازدواج

ازدواج ع_ادى م_ي_ان ع_رب_ه_ا آن ب_ود كه مرد در قبال پرداخت مهريه از زنى خواستگارى مى كرد . اسلام ضمن امضاى اين نوع ازدواج ، مقرراتى وضع كرد كه با مقام انسانى زن سازگار باشد وح_ق_وق م_الى او را ن_ي_ز ت_اءم_ي_ن ك_ن_د . گ_وش_ه اى از اي_ن م_ق_ررات م_ث_ل رض_اي_ت زن دران_ت_خاب همسر ومالكيت مهريه را به بحث گذاشتيم و نشان داديم كه چگونه اس_لام ح_ق_وق ض_اي_ع ش_ده زن_ان را ب_ه آن_ه_ا ب_از گ_ردان_د و آن_ان را از اس_ت_ق_لال اق_ت_ص_ادى ب_رخ_وردار ك_رد . ع_لاوه ب_راي_ن ازدواج ، ازدواج_هاى ديگرى در دوره جاهليت معمول بود كه اسلام آنها را مردود دانست . دراينجا به برخى از آنها اشاره مى شود :

زناشويى تعويضى

از جمله ازدواجهاى معمول در روزگار جاهليت كه اسلام آن را ممنوع ساخت ، ازدواج تعويضى بود . ع_رب_ه_ا ك_ه ب_ه زن_ان به ديده يك كالا مى نگريستند ، مقام او را حتى به حد حيوان نيز رسانده بودند و در ازدواج تعويضى زنان خود را مثل مركب سوارى شان عوض مى كردند .

زناشويى دوستانه

برخى ازمردان و زنان بايكديگر روابط محرمانه بر قرار مى كردند . اين نوع رابطه تا آنجا ك_ه ب_ه ب_دن_ام_ى زن م_ن_ت_ه_ى ن_ش_ود ، اشكالى نداشت . عربها معتقد بودند كه آنچه محرمانه و پنهانى باشد ، مانعى ندارد ، ولى آنچه آشكار شده ، مايه عاراست . (186)

اسلام رابطه ميان زن و مرد از راههاى نامشروع را حرام ساخت ، چه اين روابط پنهان بماند و چه آش_ك_ار ش_ود . م_رد و زن م_س_لمان بايد اهل عفت باشند و به نامحرم چشم ندوزند . رابطه نامشروع دراسلام حتى در حد يك نگاه هم حرام است .

زناشويى همگانى

يكى از انواع زناشويى كه به وسيله ثروتمندان براى كسب درآمد ترويج مى شد ، زناشويى ه_م_گ_انى بود . افراد پولدار كنيزكان خود را به فحشا وادار مى كردند . فرزندانى كه از اين ط_ري_ق م_ت_ولد م_ى ش_دن_د ، به كمك قيافه شناسان به يكى از مردان منتسب مى شدند و اين امرى ع_ادى ب_ه شمار مى رفت . اسلام اين نوع زناشويى را ممنوع و وادار كردن كنيزان را به فحشا نكوهش كرد . (187)

قرآن كريم در اين باره چنين فرموده است :

(( وَلا ت_ُك_ْرِه_ُوا ف_َت_َي_ات_ِك_ُمْ ع_َلَى الْب_ِغ_اءِ اِنْ اَرَدْنَ ت_َح_َصُّن_اً لِت_َب_ْت_َغ_ُوا ع_َرَضَ الْح_َي_وةِ الدُّنْيا))(188)

و ك_ن_ي_زك_ان خ_ود را اگرخواستار پاكدامنى بودند مجبور به فحشا مسازيد تا چيزهاى گذراى زندگى را به دست آوريد .

ازدواج با زن پدر و دو خواهر

از ج_م_له ك_اره_اى ناپسندى كه اعراب دوران جاهليت مرتكب مى شدند ، ازدواج با زن پدر و ازدواج ب_ا دو خواهر بطور همزمان بود . پس ازمرگ پدر ، فرزندان او به ترتيب از بزرگ به كوچك م_ى ت_وان_س_ت_ن_د ب_ا زن پ_درش_ان از دواج ك_ن_ن_د . ه_ر ك_س م_اي_ل ب_ه اي_ن ام_ر ب_ود ، ج_ام_ه خود را به نشانه ازدواج بر آن زن مى افكند و از آن پس بطور رس_م_ى ه_م_س_ر وى ب_ه ح_س_اب م_ى آم_د . (189) خ_داون_د م_م_ن_وع_ي_ت اي_ن ك_ار را ب_ا نزول آيه زير اعلام فرمود :

(( وَ لاَ ت_َن_ْك_ِح_ُوا م_ان_َك_َحَ اب_اءُك_ُمْ م_ِنَ النِّس_اءِ اِلاّ م_ا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبيلاً))(190)

و ب_ا آن زن_ان ك_ه پدرانتان ازدواج كرده اند ، ازدواج مكنيد ، مگر آنچه (از ازدواج ) تاكنون انجام گرفته است زيرا آن كارى زشت ، مورد غضب خداوند و

راه بدى است .

ازدواج با دو خواهر بطور همزمان نيز درميان عرب روزگار جاهليّت رايج بود . اسلام ازدواج با خ_واه_ر زن پس از مرگ يا طلاق وى را جايز دانسته ، اما ازدواج همزمان را ممنوع اعلام كرده است . قرآن كريم دراين باره مى فرمايد :

(( حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ . . . . وَاَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الاُْخْتَينِ . . . ))(191)

. . و حرام است برشما كه بين دو خواهر جمع كنيد . . .

چند همسرى

ه_ر م_ردى در روزگ_ار ج_اهليت مى توانست چندين همسر انتخاب كند . اين كار با انگيزه هاى متعددى ن_ظ_ي_ر ك_ام_ج_وي_ى ، ت_وليد فرزندان بيشتر و تقليداز ديگران صورت مى گرفت . آنها نه م_ح_دودي_ت_ى در ت_ع_داد زن_ان ق_ائل ب_ودن_د و ن_ه ح_ق_وق و م_ق_ررات_ى ب_راى آن_ان در ن_ظ_ر مى گرفتند(192) اسلام با توجه به واقعيتهاى زير چند همسرى را مجاز اما محدود كرده است :

1_ فزونى عدد زنان بر مردان به دلايل متعدد مثل از بين رفتن مردان درميدان جنگ .

2_ خ_ص_وص_ي_ّات جسمى زنان و محروميت از عمل جنسى در دوران معيّن ، مانند ايّام قاعدگى و دوران وضع حمل و . . .

اس_لام از س_وى دي_گ_ر ت_ع_داد ه_م_س_ران را ب_ه ح_داكثر چهار زن محدود كرده است ؛ و با در نظر گرفتن حقوقى ويژه براى زنان ، عدالت مرد در تاءمين آن حقوق را نيز شرط كرده است . در عين ح_ال ، ب_ه دلي_ل دش_وارى رع_اي_ت ع_دالت ب_ه مردان توصيه كرده كه تا حد ممكن به داشتن يك ه_م_س_ر ب_س_ن_ده ك_ن_ند ، چرا كه رعايت عدالت امرى بس دشوار است . قرآن كريم در اين باره چنين

فرموده است :

(( . . . ف_َان_ْك_ِح_ُوا م_ا ط_ابَ لَك_ُمْ م_ِنَ النِّس_اءِ م_ث_ْنى وَ ثُلاثُ وَ رُباعَ فَاِنْ خُفْتُمْ اَلاّ تَعْدِلُوا فَو احِدَةً . . . ))(193)

پ_س آن_چ_ه از زن_ان ك_ه ش_م_ا را خ_وش آي_د دوگ_ان_ه و سه گانه و چهارگانه به عقد خويش درآوريد ، پس هرگاه ترسيديد كه عدالت را رعايت نكنيد ، يك زن . . . .

آرى ق_وان_ين مدنى اسلام در خصوص زندگى مشترك زناشويى ، جامعه جاهليت را از منجلاب بى ب_ن_دو ب_ارى ن_جات بخشيد و امروزه هم آن قوانين در شمار مترقى ترين قوانين دنيا محسوب مى ش_ود . ان_س_ان قرن بيستم نيز مثل جامعه جاهليت در امور جنسى گرفتار نابسامانى و سردرگمى اس_ت ، و ب_ه ن_ام ت_م_دن و ت_رق_ى ، م_ق_ام زن را ت_ن_زل داده اس_ت . ان_س_ان ق_رن ب_ي_س_ت_م از اين سرگردانى بايد به قوانين الهى رو بياورد و خاضعانه فرامين خداوند را بپذيرد .

اخلاق در عصر جاهلى

اخلاق در عصر جاهلى

عرب جاهلى از نظر اخلاق از اصول و چارچوب ثابت و مشخصى پيروى نمى كرد و رفتار و منش اخ_لاق_ى اش پ_ي_وس_ت_ه دس_ت_خوش افراط و تفريط بود . شجاعت او به بى باكى و تهور مى انجاميد . دوستى او نسبت به خويشاوندان به تعصّب بيجا مى كشيد و به خاطر افراط در دفاع از ع_رض و ناموس ، دخترانش را زنده به گور مى كرد و چنانچه به انگيزه خونخواهى قيام مى كرد به حدّ واندازه اى بسنده نمى كرد .

اگ_ر ب_خواهيم اخلاق عرب جاهلى را در يك جمله خلاصه كنيم بايد بگوييم . عرب جاهلى از نظر اخ_لاقى مظهر خشونت ، تهور و بيرحمى بود . اين جهت گيرى

كلى درتمامى سجايا و خوى و منش عرب دوره جاهلى به چشم مى خورد . غارت اموال و داراييهاى ديگران ، آدم كشى به اندك بهانه ، مثله كردن پيكر مقتول ، زنده به گور كردن دختران بى گناه و . . . همه از مظاهر تهوّر و خشونت اخلاقى عرب دوران جاهلى است .

اس_لام ب_ا اين اخلاق انحرافى به مبارزه برخاسته پيروان خود را در همه زمينه ها از جمله زمينه هاى اخلاقى به ميانه روى و اعتدال توصيه كرده است . در قرآن كريم ميانه روى از ويژگيهاى جامعه اسلامى شمرده شده و آمده است :

(( وَك_َذالِكَ ج_َع_َلْن_اك_ُمْ اُمَّةً وَ س_َط_اً لِت_َك_ُون_ُوا ش_ُه_َداءَ ع_َلَى الن_ّاسِ وَ ي_َك_ُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً))(194)

و ب_دي_ن س_ان ش_م_ا را امتى وسط وميانه رو قرار داديم تا گوهانى بر آدميان باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد .

رع_ايت اعتدال وميانه روى شامل همه امور زندگى و رفتارهاى انسانى مى شود؛ خوراك ، پوشاك ، ك_س_ب م_ال ، ب_خ_ش_ش ، ش_ج_اع_ت و ب_س_ي_ارى از ام_ور دي_گ_ر ب_اي_د ب_ر اس_اس م_ي_ان_ه روى و اعتدال باشد . قرآن كريم درباره ميانه روى در بخشش مى فرمايد :

(( وَالَّذينَ إِذا اءَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِ فُوا وَلَمْ يَقْترُوا وَكانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً))(195)

وك_س_ان_ى كه چون (در راه خدا) انفاق كنند زياده روى به گزاف نكنند و لئامت نكنند ، بلكه ميان اين و آن موضع گيرند .

ونيز درباره رعايت ميانه روى درهنگام راه رفتن از زبان حضرت لقمان مى فرمايد :

((وَ اقْصِدْ فى مَشْيِكَ (196))و در راه رفتن ميانه رو باش .

اس_لام در ب_رخ_ورد ب_ا اخ_لاق دوره ج_اه_لى ن_ي_ز ه_م_ي_ن اص_ل را رع_اي_ت ك_رد؛ آن دس_ت_ه

از اخ_لاق_ي_ات_ش_ان را ك_ه آم_ي_خ_ت_ه ب_ه زي_اده روى ب_ود ت_ع_دي_ل ك_رد ، م_ث_ل شجاعت كه به بى باكى انجاميده بود و آنچه را كه خطر افراط در آن نبود تاءييد كرد و بر آن تاكيد ورزيد مثل وفاى به عهد و با اخلاق نكوهيده آن به مبارزه برخاست .

شجاعت

ع_رب ب_دوى ، بدنى نيرومند و شجاعتى بى مانند داشت . او كه در دامن طبيعت مى زيست و از هواى پ_اك_ي_زه صحرا استفاده مى كرد ، كمتر مريض مى شد و مقاومت بدنش زياد بود . وى بناچار بايد ش_ج_اع م_ى ب_ود ت_ا ب_ت_وان_د درن_زاع و ك_ش_م_ك_ش دائم_ى م_ي_ان ق_ب_ايل از حريم خانواده و كيان قبيله اش دفاع كند . (197) اما به اين حد بسنده نمى كرد و دس_ت ب_ه س_ت_م م_ى گ_ش_ود . ب_ى خ_ب_ر ون_اگ_ه_ان_ى ب_ه ج_اي_ى ك_ه اح_ت_م_ال خ_ط_ر م_ى داد ه_ج_وم م_ى ب_رد وم_ع_ت_ق_د ب_ود ك_ه اگ_ر او ظ_لم ن_ك_ن_د ب_ه او ظ_لم خ_واه_د شد . (198)

اس_لام ش_ج_اع_ت را س_ت_ود و آن رام_اي_ه ع_زت و س_ربلندى دانست . راستگويى را ثمره شجاعت و دروغ_گ_وي_ى را از ع_لام_ت_ه_اى ت_رس_وي_ى ش_م_رد . در ع_ي_ن ح_ال ، ت_ه_ور و ب_ى ب_اك_ى را نكوهش كرد و هشدار داد كه مبادا شجاعت به بى باكى و سفاكى بينجامد .

رسول خدا (ص ) درباره آفت شجاعت فرموده است :

(( افَةُ الشَّجاعَةِ الْبَغْىُ))(199)

آفت دليرى سركشى است .

وفاى به عهد

از دي_گ_ر اخ_لاقيات نيكوى عرب جاهلى ، وفاى به عهد بود . اين خوى پسنديده درآنان به درجه كمال رسيده بود ، بگونه اى كه پشتوانه اجرايى بسيارى از پيمانهاى سياسى و نظامى بود . وجود اين روحيه در بسيارى از گفته ها و اشعار و حكايات آن عصر ديده مى شود . بهترين نمونه اي_ن اخ_لاق ن_يك در حكايت ((حنظله طايى )) و ((نعمان بن منذر)) ديده مى شود . حنظله كه محكوم به ق_ت_ل ب_ود از نعمان يك سال مهلت خواست تا نزد قبيله و خاندانش برود

و بر گردد . نعمان از او ض_ام_ن خ_واس_ت . ف_ردى به نام ((شريك بن عَدِى )) ضامن او شد . هيچ عاملى جز اعتقاد به صدق گفتار و وفاى به عهد وى را به انجام اين اقدام پشتگرم نكرد . ((حنظله )) در موعد مقرّر برگشت ، درحالى كه نيامدن برايش آسان بود؛ سرانجام نيز از سوى نعمان بخشيده شد . (200)

ع_ج_ي_ب ت_راز اي_ن ، داس_ت_ان وف_اى ب_ه ع_ه_د ف_ردى ب_ه ن_ام ((ص_م_وئي_ل )) است . كسى نزد وى امانتى گذاشت و به سفر رفت و درهمان جا مرد . امير قبيله وى براى ((صموئيل )) پيغام فرستاد كه آن مال و اسلحه را بدهد اما او امتناع كرد و گفت : در پيمان خ_ود م_كر نمى كند؛ درامانت خيانت نمى كند وترك وفاى به عهد نخواهد كرد . امير سپاهى به جنگ وى فرستاد . سپاهيان او را در قلعه اش محاصره كردند و پسرش را گروگان گرفته ، تهديد به قتل كردند ، ((صموئيل )) در پاسخ گفت :

(( پ_ي_م_ان_م را ن_م_ى ش_ك_ن_م و ع_ه_د خ_ود را ب_اط_ل ن_م_ى ك_ن_م ، ه_ر ك_ار مى خواهيد بكنيد . پسر ص_م_وئي_ل در ج_لو چ_ش_م_ان_ش ك_ش_ت_ه ش_د ام_ا او ت_س_لي_م ن_ش_د و س_پ_اه_ي_ان ن_ااميد باز گشتند . اموال نزد وى بود تا آنكه وارث مال آمده ، مال را باز پس گرفتند . ))(201)

اس_لام ب_ر وف_اى ب_ه ع_ه_د م_ه_ر ت_اءي_ي_د ن_ه_اد و ب_دان س_ف_ارش ك_رد . رس_ول خ_دا (ص ) خ_ود ب_ه اي_ن خ_ص_لت نيك اهميت ويژه مى داد و به تمام پيمانهايى كه پس از ت_ش_ك_ي_ل ح_ك_وم_ت اس_لام_ى ب_ا ق_بايل عرب بسته بود ،

تا زمانى كه دشمن آن را نقض نمى كرد ، وفادار بود .

قرآن كريم درباره وفاى به عهد مى فرمايد :

(( وَاءَوْ فُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولاً))(202)

به پيمان وفا كنيد ، همانا پيمان مورد پرسش خواهد بود .

رسول خدا (ص ) فرموده است :

((اَقْرَبُكُمْ مِنّى غَداً فِى الْمَوْقِفِ . . . اءَوْفاكُمْ بِالْعَهْدِ))(203)

نزديكترين شما به من در روز قيامت با وفاترين شما به پيمانها خواهند بود .

همچنين فرموده است :

((لا دينَ لِمَنْ لاعَهْدَ لَهُ))(204)

آنكه وفاى به پيمان ندارد ، دين ندارد .

غارتگرى و ستمگرى

غ_ارت_گ_رى يكى از صفات عرب جاهلى بود كه بيشتر درميان صحرانشينان رواج داشت . آنها كه در تنگى معيشت و كمبود آب و چراگاه به سر مى بردند و به منظور دستيابى به مراتع جديد و آب_اد ب_ه زور م_ت_وس_ل م_ى شدند . بطور معمول قبايل زورمند ، حق ضعيفان را مى خوردند و بر آن_ان ستم روا مى داشتند . مخالفان خود را به غفلت و هجوم ناگهانى از پاى در مى آوردند و در اي_ن راه ب_ه هيچ قاعده و قانونى پايبند نبودند . (205) نتيجه اين كار فتنه وآشوب دايم ب_ود . وج_ود روح_يه غارتگرى و كينه جويى درميان عربها چنان شديد بود كه حتى به مقدسات خ_ودش_ان ه_م اح_ت_رام ن_م_ى گ_ذاش_تند . چندين جنگ درميان عربها درماههاى حرام در گرفت كه به ج_ن_گ_هاى فجار مشهور است . ستم بر ضعيفان در شهر مكه موجب شد كه چند تن از افراد بانفوذ م_ك_ّه پ_يمان معروف ((حلف الفضول )) را بستند و بر اساس آن متعهد شدند كه حق هر مظلومى را از ظالمش بستانند . رسول خدا نيز در

اين پيمان شركت داشت . (206)

ن_ك_ت_ه ش_اي_ان ذك_ر درب_اره اخ_لاق ع_رب ج_اه_لى اين است كه خصلتهاى پسنديده عرب تنها به اق_ت_ض_اى زن_دگ_ى ص_ح_ران_ش_ي_ن_ى وت_ن_گ_ى م_ع_ي_ش_ت او ب_ود ، ن_ه ب_ه دلي_ل ارزش_ه_اى والاى ان_س_ان_ى . اگ_ر ع_رب شجاع نبود ، نمى توانست از خود دفاع كند ، اگر م_ي_همان نواز نبود حركت در صحرا با توشه و آذوقه ميسر نبود ، اگر به عهد خود وفادار نبود ض_م_ان_ت اج_راي_ى درك_ارش وج_ود ن_داش_ت ، ام_ّا اس_لام به اين خصلتها جهت بخشيد و آنها را در راستاى اهداف الهى و دينى و ارزشهاى والاى انسانى به كار گرفت . (207)

در پايان سخنى از امير مؤ منان (ع ) را نقل مى كنيم كه ويژگيهاى عصر جاهليت در آن آمده و نقش و جايگاه اسلام نيز ذكر شده است .

(( وگ_واه_ى م_ى ده_م ك_ه محمّد صلى الله عليه و آله بنده او و پيامبر اوست ، او را بفرستاد با دي_نى آشكار ، ونشانه هايى پديدار ، و قرآنى نوشته درعلم پروردگار كه نورى است درخشان و چراغى است فروزان ، و دستورهايش روشن و عيان ، تا گرد دو دلى از دلها بزدايد ، و با حجت و دلي_ل م_لزم ف_رم_اي_د . نشانه هايش را ببينند و با آن نستيزند ، و بترسند و از گناه بپرهيزند . واين هنگامى بود كه مردم به بلاها گرفتار بودند ، و رشته دين سست و نااستوار ، و پايه هاى ايمان ناپايدار . اوهام با حقيقت به هم آميخته ، همه كارها درهم آميخته . بُرونْشوكار دشوار ، درآمد _ ن_گ_اه_ش ن_اپ_اي_دار ، چ_راغ ه_داي_ت ب_ى ن_ور ، دي_ده

ح_ق_يقت بينى كور ، همگى به خدا نافرمان ، ف_رمانبر و يار شيطان ، از ايمان روگردان . پايه هاى دين و يران ، شريعت بى نام و نشان ، راه_ه_اي_ش پ_وش_ي_ده و ن_اآب_ادان . ديو را فمران بردند ، و به راه او رفتند و چون گله كه پى آب_ش_خ_ور رود ، پ_ى او گ_رف_ت_ن_د . ت_خ_م دوس_ت_ى اش در دل ك_اش_ت_ن_د . و ب_ي_رق او ب_راف_راش_ت_ن_د درح_الى كه چون شترى مست آنان را پى مى سپرد ، و پايمال مى كرد و ناخن تيز بدانها در مى آورد و آنان دچار موج فتنه سرگردان بودند . درمانده و نادان فريفته مكر شيطان . درخانه امن كردگار با ساكنانى تبهكار وبدكردار ، خوابشان شب ب_ي_دارى ، س_رم_ه دي_ده ش_ان اش_ك ج_ارى ، در س_رزم_ي_ن_ى ك_ه ع_الم آن دم از گ_ف_ت ب_س_ت_ه ، وجاهل به عزّت در صدر نشسته . ))(208)

علل گسترش اسلام

مق_دم_ه

آي_ي_ن مقدّس اسلام كه از مكّه ظهور كرد در اندك زمانى به دورترين نقاط جهان راه يافت و قلمرو پ_ه_ن_اورى از ك_ره زم_ي_ن را زي_ر ن_ف_وذ و پ_رچ_م خ_ود ق_رار داد و تحوّل عميق و همه جانبه در نژادهاى مختلف و مليّتهاى گوناگون ايجاد كرد .

ب_دون ش_ك ، رش_د س_ري_ع و گ_س_ت_رش ب_ي_م_ان_ن_د اس_لام در اي_ن م_ق_ط_ع و پ_ي_داي_ش اي_ن تحول اساسى در درون انسانها معلول عوامل مختلفى بود كه برخى از آنها مربوط مى شود به م_اه_ي_ّت دي_ن م_ب_ي_ن اس_لام ، ب_رخ_ى دي_گ_ر ب_ه وج_ود م_ب_ارك پ_ي_ام آور آن ، ح_ض_رت رسول اكرم (ص ) ، و پاره اى به معجزه جاويد آن حضرت يعنى قرآن كريم و بعضى ديگر به م_وق_ع_ي_ّت خ_اص

ج_غ_راف_ي_اي_ى ، س_ياسى و اجتماعى خاستگاه اسلام و برخى به حاميان مخلص فداكار .

ش_ن_اخ_ت و ب_ررس_ى ع_وامل رشد و گسترش اسلام در دوران حيات پيامبر(ص ) علاوه بر آنكه در م_وض_وع ش_ن_اخ_ت و ت_جزيه و تحليل تاريخ سياسى اسلام امرى حياتى و ضرورى است ، اين ن_تيجه مهم و بهره ارزنده را در بر دارد كه آگاهى و بينش ما را در حفظ و حراست از دستاوردهاى اس_لام عزيز و نيز انقلاب اسلامى ايران و اهتمام به مجموعه عواملى كه به نحوى موجب تثبيت و گسترش حاكميّت الهى در صدر اسلام و نيز درعصر حاضر شدند افزايش مى دهد .

در اي_ن ب_خ_ش از ج_زوه ، ض_م_ن چ_ن_د درس ب_ه ت_ب_ي_ي_ن و ب_ررس_ى م_ه_م_ت_ري_ن اي_ن عوامل مى پردازيم .

نقش مكتب در گسترش خود

يكى از علل مهمّ پيشرفت اسلام در آغاز ، خود مكتب اسلام به معناى مجموعه اى از قوانين و مقررات آس_م_ان_ى اس_ت . اي_ن ق_وان_ي_ن ب_گ_ون_ه اى ط_رح ريزى و ابلاغ شده كه اجراى آن مايه سعادت ان_س_ان_ه_اس_ت . م_ه_م_ترين عوامل مؤ ثر در پيشرفت اسلام ، در ارتباط با خود مكتب عبارت است از : س_ازگ_ارى ب_ا ف_ط_رت آدم_ى ، سادگى و آسانى احكام و دستورات آن ، توجه به واقعيّتهاى ج_ام_ع_ه ، آغ_از دع_وت ب_ا ط_رح م_س_ائل اع_ت_ق_ادى و پ_س از آن ، ط_رح مسائل عملى ، حمايت ازمحرومان ، پيكار و جهاد با سران شرك ، چشم پوشى از گذشته و ابلاغ و اج_راى ت_دري_ج_ى اح_كام ، بدين معنا كه اوّلاً همه واجبات و محرمات يكباره تشريع نشدند ، بلكه ب_ه ت_دري_ج و پس از فراهم آمدن زمينه ها و شرايط اجتماعى تشريع شدند

. و ثانياً برخى از انحرافات همچون شرابخوارى كه در جامعه جاهلى رواج بيشترى داشت ، يكباره محكوم به حرمت و اجتناب نشد بلكه حكم تحريم آن طى چند مرحله به اجرا درآمد .

عوامل ياد شده هركدام به نحوى در گسترش اسلام و پذيرش آن از سوى مردم نقش داشت . دراين درس _ در ح_دّ گ_ن_ج_ايش _ جنبه هايى از آيين پاك اسلام را كه به گسترش آن در سالهاى اوليّه كمك كرد مورد بررسى قرار مى دهيم .

سازگارى با فطرت

اس_اس و پ_اي_ه ه_م_ه ق_وان_ي_ن و دس_ت_ورات اسلام به خدا ، به عنوان آفريدگار و هستى بخش ت_مامى موجودات بر مى گردد و هيچ موجودى را پيدا نمى كنيم كه در پيدايش و بقاء خود از خدا ب_ى ن_ي_از ب_اش_د . از اين رو ، همانگونه كه شناخت آفريدگار و يكتايى او امرى فطرى است و انسان با مراجعه به فطرت سالم و بى آلايش خود بدان اعتراف مى كند ، اسلام نيز كه مجموعه اى از دس_ت_ورات و م_ق_ررات اع_ت_ق_ادى ، اخ_لاق_ى و عملى است ، به عنوان يك مكتب توحيدى ، مكتبى ف_ط_رى اس_ت و ت_م_ام_ى اح_ك_ام و دس_تورات آن با فطرت خداجويى بشر هماهنگى و سازگارى ك_ام_ل دارد؛ از اين رو ، پذيرش آنها از سوى فطرتهاى پاك آسانتر و سريعتر انجام مى گيرد . وهمين مساءله نقش مؤ ثرى در پيشرفت و گسترش آن درميان توده هاى حق جو داشت .

سهولت

اس_لام ، دي_نى آسان است : بدين معنا كه هم شيوه تديّن به آن آسان است هم احكامى كه تشريح كرده سهل است . قرآن جهت گيرى كلّى تكاليف و دستورات الهى را چنين تبيين مى كند :

(( يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ))(209)

خداوند براى شما آسانى مى خواهد نه دشوارى و مشقت

رسول خدا(ص ) فرموده :

(( يا اَيُّها النّاسُ اِنَّ دينَ اللّهِ يُسْرٌ))(210)

اى مردم ! همانا دين خدا آسان است .

پيامبر (ص ) درموارد گوناگون ، آسانى دين را به مردم ياد آور شده ، از آنان خواسته است كه خ_ود را ب_ه رنج و سختى نيندازند ، چنانكه نقل شده است : پير مرد اعرابى نزد

آن حضرت آمد و گفت : اى رسول خدا(ص ) من پير شده ام و نمى توانم قرآن بياموزم ، ليكن از روى حقيقت و يقين شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و محمد(ص ) فرستاده اوست . وقتى آن پيرمرد رفت ، رسول خدا(ص ) فرمود : اين مرد اسلام را فهميده و درك كرده است . (211)

همچنين روايت شده است كه آن حضرت مردى را ديد كه نماز مى خواند . ساعتى براو نگريست ، آن گاه به مردى كه همراه وى بود گفت : آيا نماز او را صادقانه مى بينى ؟ گفت : اين مرد از تمام س_اك_ن_ان ش_ه_ر ما بيشتر نماز مى خواند . پيامبر (ص ) فرمود : (آرام ) حرفت را نشنود كه او را ن_اب_ود م_ى ك_نى . آن گاه فرمود : همانا خداوند براى اين امت آسانى خواسته است ، نه دشوارى . (212)

آرى اسلام تكليفى خارج از طاقت انسان ندارد وا ز هركس به اندازه توانايى او وظيفه مى خواهد . قرآن كريم در اين باره مى فرمايد :

ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدّينِ مِنْ حَرَجٍ))(213)

خداوند براى شما در دين دشوارى ننهاده است .

اي_ن س_ه_ولت ب_گ_ون_ه اى چ_ش_م_گير است كه درميان مخالفان صدر اسلام شنيده نشده كسى به دش_وارى اح_ك_ام اس_لام اع_ت_راض ك_رده ب_اش_د . ك_س_ان_ى ب_ودن_د ك_ه م_سائل واهى را بهانه مى كردند تا اسلام را نپذيرند ، ولى به احكام و مقررات دينى ، از آن رو كه نمى توان به جا آورد . كسى اعتراض نكرده است .

واقع نگرى

اس_لام دينى واقع نگر است و احكام آن خشكى و خشونت ندارد

. انعطاف در همه جاى آن به چشم مى خ_ورد و اوام_رش ب_گونه اى تنظيم شده كه هر كس در هر حالى بتواند از عهده انجامش برآيد ، و در عين حال ، احساس كند وظيفه خود را نسبت به پروردگار خويش ادا كرده است .

ي_ك_ى از واج_ب_ات م_ه_م اله_ى ج_ه_اد اس_ت . اي_ن ح_ك_م در ص_در اس_لام ب_ه دلي_ل ك_م_ى ع_ده م_س_لم_ان_ان از اه_م_ي_ّت ح_ي_ات_ى ب_رخ_وردار ب_ود . ب_ا اي_ن حال ، كسانى كه عذر موجه دارند از آن معاف شده اند . قرآن كريم دراين باره فرموده است :

(( لَي_ْسَ ع_َلَى الضُّع_َف_اءِ وَ لا ع_َلَى الْم_َرْض_ى وَ لا ع_َلَى الَّذينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ اِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ))(214)

ب_رناتوانان و بر بيماران و بركسانى كه چيزى براى خرج كردن نمى يابند ، در صورتى كه براى خدا و پيامبرش خيرخواهى كنند گناهى نيست ، راه اعتراض به نيكوكاران بسته است و خداوند آمرزنده اى مهربان است .

ق_رآن ك_ري_م اين حقيقت را يادآور شده است كه خداوند نمى خواهد با وضع قوانين و مقررات سخت وان_عطاف ناپذير ، مردم را به سختى و زحمت بيندازد ، بلكه اين عبادتها براى سازندگى خود آن_ان است . از اين رو ، در مساءله طهارت فرموده اگر آب براى كسى زيان داشته باشد . خداوند ب_ه ج_اى وض_و و غ_س_ل ، ت_ي_م_ّم را ق_رار داده است . سپس در فلسفه تشريع اين جايگزينى مى فرمايد :

(( م_ا يُريدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِّمَ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ))(215)

خ_دا ن_م_ى خواهد كه دشوارى بر شما

بار كند ، بلكه مى خواهد شما را پاك گرداند و نعمتش را بر شما تمام كند ، باشد كه شما سپاس گزاريد .

انعطاف و واقع نگرى درتمامى دستورات الهى درابواب مختلف فقه بخوبى نمايان است . بى ترديد اگر اين تسهيل نبود مردم به رنج و سختى مى افتادند .

تدريجى بودن احكام

از ديگر نشانه هاى واقع نگرى اسلام ، تدريجى بودن احكام آن است ، به اين ترتيب كه ابتدا واجبات ومحرّمات يكباره تشريح نشد بدون شك اگر واجبات و محرّمات يكباره تشريع مى شدند پ_ذي_رش آن_ها براى تازه مسلمانان مشكل بود . ابتدا از آنان خواسته شد كلمه توحيد يعنى لااله الاّالله را ب_ر زب_ان ج_ارى ك_ن_ن_د ت_ارس_ت_گ_ار ش_ون_د ، س_پ_س ن_م_از واج_ب گ_ش_ت . در مراحل بعد و پس ازهجرت مسلمانان به مدينه به تدريج واجبات ديگر تشريع شد .

دوم آن_ك_ه ، ت_ع_دادى از ك_اره_اى ح_رام ب_ت_دري_ج م_منوع شد . در دوره سيزده ساله مكّى كه تعداد م_س_لم_ان_ان ان_دك ب_ود و م_ش_رك_ان م_راق_ب اع_م_ال و رف_ت_ار آن_ان ب_ودن_د ، اع_م_الى مثل جهاد براى آنان واجب نبود ، چرا كه انجام اين واجب درآن دوره مساوى با نابودى قطعى مسلمانان بود .

ش_راب_خ_وارى از ج_م_له انحرافهايى بود كه كم كم حرام شد . مردم دوران جاهليت شراب زياد مى ن_وش_ي_دن_د وت_رك ي_ك_ب_اره آن دش_وار م_ى نمود . آنان در حقيقت معتاد بودند؛ و ترك فورى اعتياد دش_وار اس_ت . اين بود كه قرآن كريم ابتدا از بزرگى گناه آن سخن گفت ، سپس نماز خواندن درحال مستى را ممنوع ساخت ودر پايان حكم قطعى حرام بودن شراب را صادر كرد . (216)

از دي_گ_ر نشانه هاى

واقع نگرى اسلام ، چشم پوشى از گذشته است . مسلمانان صدر اسلام دو دس_ت_ه ب_ودن_د . ي_ك دسته جوانهايى بودند كه از آثار جاهليت چيزى در زندگى آنان ديده نمى شد ، مثل حضرت على عليه السلام ، عده ديگر ، عموم مسلمانان بودند كه دوره جاهليت را درك كرده و آث_ارش در زندگى آنان باقى بود ، مثل كسانى كه با دو خواهر ازدواج كرده بودند و از آنها فرزندانى داشتند .

پس از آنكه ازدواج با دو خواهر حرام گرديد ، از گذشته چشم پوشى شد صحت ازدواجهايى كه ب_ر ط_ب_ق رس_وم گ_ذش_ت_ه ان_ج_ام ش_ده ب_ود ، اع_لام گ_ردي_د و ف_رزن_دان آن_ه_ا حلال زاده به حساب آمدند ، درحالى كه اگر جز اين بود ، اين فرزندان از بسيارى حقوق اجتماعى و مالى محروم مى ماندند .

گ_ون_اگ_ونى جريمه هاى وضع شده نيز از نشانه هاى واقع نگرى اسلام است . براى نمونه ك_ف_اره روزه ، دوم_اه روزه گ_رفتن يا غذا دادن به شصت بينوا يا آزاد سازى يك برده تعيين شده اس_ت ؛(217) و ك_فاره شكستن قسم ، غذا دادن به ده بينوا يا لباس پوشاندن به آنان يا آزاد سازى برده اى و يا سه روز روزه قرار داده شده است . (218)

جهاد

گ_رچ_ه اساس دعوت اسلام بر تبليغ است و رسول گرامى اسلام هرگز به زور كسى را به پ_ذي_رش آي_ي_ن خ_ود وادار ن_ك_رد ، ولى پ_س از ظ_ه_ور اس_لام و گ_ذش_ت ب_ي_ش از س_ي_زده س_ال ، ع_ده اى ن_ه ت_ن_ه_ا ب_دان گ_ردن ن_ن_ه_ادن_د ، ب_لكه با آن به مبارزه برخاستند و سدّ راه پ_ي_ش_رف_ت و گ_س_ت_رش آن ش_دن_د . اي_ن

م_ع_ارض_ه ب_ه گ_فتار محدود نمى شد ، بلكه تواءم با اع_م_ال ق_وه ق_ه_ري_ه ب_ود . آي_ا اسلام با چنين كسانى چگونه بايد رفتار مى كرد ؟ اگر عقب مى ن_ش_س_ت ، ب_دون شك نابود مى شد . بناچار بايد درمقابل آنان مى ايستاد و از كيان خود دفاع مى كرد . بنابراين ، جنگ با مخالفان براى ديندار كردنشان نبود ، بلكه براى رفع فتنه و فساد آنان بود . (219)

اي_ن م_ن_ط_ق_ى ت_رين شيوه اى بود كه اسلام انتخاب كرد و در راستاى مقاصد خود به پيروانش اج_ازه داد ت_ا ب_راى دف_اع از خ_ود پ_ي_ك_ار كنند . اگر جز اين بود بقا و پيشرفتى براى اسلام قابل تصور نبود و مخالفان به نابودى اش طمع مى بستند .

نقش رسول خدا ( ص )در گسترش اسلام

گسترش هر مكتب و مرامى مرهون دو عامل بنيادى است . ((مبانى محكم )) و ((مبلغ مصمّم )) . اسلام نيز ت_وس_ع_ه و پ_ي_ش_رف_ت خ_ود را در ط_ول ت_اري_خ ، وام_دار دو ع_امل ياد شده است . استحكام مبانى اسلام حقيقتى انكار ناپذير است كه قرآن ؛ كتاب بى كاستى و كژى پشتوانه آن است .

(( اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى اَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً))(220)

سپاس خداى را كه كتاب را بربنده اش فرستاد و درآن كژى ننهاد .

بطور كلى ، كتاب ومبانى محكم پشتوانه كار همه پيامبران الهى بوده است .

(( لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَاَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْميزانَ . . . ))(221)

بيقين پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و كتاب و ميزان همراهشان فرو فرستاديم . . . .

ب_ح_ث م_ب_ان_ى اس_لام از م_وض_وع اي_ن گ_ف_ت_ار ب_ي_رون اس_ت .

دوّم_ي_ن ع_ام_ل گ_س_ت_رش م_ك_ت_ب _ ك_ه در س_اله_اى اولي_ه ظ_ه_ور اس_لام در وج_ود م_ب_ارك رسول گرامى اسلام تجلى يافت _ مضمون اين نوشته است .

برگزيدگان خدا

پيامبران ، برگزيدگان خدايند . اين حقيقت را قرآن كريم درچند مورد بيان كرده است :

(( اِنَّ اللّهَ اصْطَفى ادَمَ وَ نُوحاً وَالَ اِبْراهيمَ وَ الَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ))(222)

بى گمان خدا آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد .

پ_ي_ام_ب_ران ن_ي_ز ب_ه مقتضاى اين گزينش خداوند عمل كردند و در راستاى ابلاغ رسالت الهى ، كوشش فراوان كرده ، رنج بى شمار بردند .

رس_ول گ_رام_ى اس_لام آخ_رين پيامبرى بود كه خدا او را برگزيد و به رسالت فرستاد ، آن حضرت براى به ثمر رساندن نهال اسلام و سايه گستردن بر سرزمين عارى از معنويت شبه ج_زي_رة الع_رب و برافراشتن پرچم توحيد بر جهان متفرق و مشرك ، سختى فراوان كشيد وتا ن_وزاد اس_لام ، ج_وان_ى ب_روم_ن_د ش_د ، ب_رگ_اه_واره آن ش_ب_ه_ا ت_ا ص_ب_ح ب_ه ع_ب_ادت خ_داون_د م_ش_غ_ول ب_ود و ه_رگ_ز آس_وده ن_خ_واب_ي_د و آرام ن_گ_رف_ت . رس_ول خ_دا(ص ) از دو ج_ن_ب_ه در گ_س_ت_رش اس_لام ن_قش داشت . يكى جنبه شخصيت ممتاز فردى و اخلاقى آن بزرگوار است و ديگر موقعيت ويژه اجتماعى ايشان است .

ابعاد شخصيّت پيامبر(ص )

خلق نيكو

بارزترين وجذّاب ترين بعد شخصيّت فردى رسول اك_رم (ص ) ب_ع_د اخ_لاق_ى آن ح_ض_رت اس_ت . وج_ود رس_ول خ_دا(ص ) م_ظ_ه_ر ت_م_ام_ى فضائل و سجاياى اخلاقى بود . چندانكه خدايش از سجاياى اخلاقى او به عنوان ((خلق عظيم )) ياد مى كند و مى فرمايد :

(( وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ))(223)

وهمانا تو بر خوى بزرگ و گرانمايه اى آراسته هستى

ف_ض_ائل اخ_لاق_ى رس_ول اك_رم (ص ) ت_نها در محيط خانواده و در رابطه با بستگان و خويشان ت_ج_لّى ن_م_ى ي_اف_ت ، بلكه در سطح

جامعه و در روابط اجتماعى آن حضرت نيز نمودى جذّاب و چ_ش_م_گ_ي_ر داش_ت وه_م_ي_ن م_س_اءله موجب آن بود كه قشرهاى گوناگون در نخستين برخورد با آن ح_ض_رت ، ش_ي_فته كمالات اخلاقى وى شده براى شنيدن سخنانش گرد او جمع شوند . قرآن به اين بعد از اثر بخشى سجاياى اخلاقى آن حضرت در جلب قلوب تشنگان حقيقت ، تصريح كرده مى فرمايد :

(( وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَ نْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ))(224)

و چنانچه خشن و سنگدل بودى از گردت پراكنده مى شدند

اميرمؤ منان (ع ) ميزان جذّابيّت اخلاقى پيامبر(ص ) عظيم الشاءن اسلام را چنين بيان مى كند :

(( مَنْ خالَطَهُ مَعْرَفَةً اءَحَبَّهُ))(225)

هر كس از روى شناخت با او معاشرت مى كرد دوستدارش مى شد

شكيبايى واستقامت

م_ردم ع_ص_ر پ_ي_ام_ب_ر(ص ) دچ_ار درد ص_ع_ب الع_لاج ((جهالت )) بودند . آن حضرت همانند طبيبى دلسوز به مداواى آنان پرداخت . عامل موفقيت پيامبر در علاج اين درد همانا صبر و شكيبايى بود اي_ش_ان در م_قابل انواع آزار واذيتهاى روحى و جسمى كه به حضرتش وارد مى شد ، خم به ابرو نياورده ، گامى به عقب ننهاد .

شكيبايى درمقابل گفتار زشت و رفتار ناپسند تكذيب كنندگان ، شيوه همه پيامبران الهى بوده است . قرآن كريم دراين باره مى فرمايد :

((وَلَق_َدْ ك_ُذِّب_َتْ رُس_ُلٌ م_ِنْ ق_َب_ْلَكَ ف_َص_َب_َرُوا ع_َلى م_ا ك_ُذِّب_ُوا وَ اُذُوا ح_َت_ّى اَت_ي_ه_ُم_ْ نَصْرُنا))(226)

ب_ت_ح_ق_ي_ق پ_ي_امبرانى پيش ازتو (پيامبراسلام (ص )) تكذيب شدند ، پس برآنچه تكذيب شدند واذيت شدند صبر ورزيدند تا آنكه يارى ما به كمكشان آمد .

در اي_ن م_يان رسول گرامى اسلام بيش از ديگران شكنجه وآزار ديد . آن حضرت خود در اين باره مى

فرمايد :

((ما اُوذِىَ نَبِىُّ مِثْلَ ما اُوذيتُ فِى اللّهِ))(227)

هيچ پيامبرى چون من در راه خداوند اذيت نشد .

حضرتش در اين راه رنج گرسنگى را چشيده .

(( لَقَدْ اُوذيتُ فِى اللّهِ وَما يُؤْذى اَحَدٌ وَ اءُخِفْتُ اللّهَ وَما يُخافُ اَحَدٌ وَ لَقَدْ اَتَتْ عَلَىَّ ثَلاثُونَ مِنْ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ وَما لى وَلِبَلالٍ طَعامٌ يَاءْكُلُهُ ذُوكَبِدٍ اِلاّ شَىْءٌ يُواريهِ اِبْطُ بِلالٍ))(228)

در راه خ_داآزار م_ى شدم ، درحالى كه كسى مثل من آزار نشد؛ و در راه خدا مورد ترس واقع مى شدم درح_الى ك_ه كس ديگرى مثل من مورد ترس واقع نشد . سى شب و روز بر من گذشت ، درحالى كه م_ن و ب_لال غ_ذاي_ى ك_ه ان_س_ان ب_ت_وان_د ب_خ_ورد ن_داش_ت_ي_م ، م_گ_ر چ_ي_ز ان_دك_ى ك_ه زي_ر بغل بلال پنهان مى شد .

ح_ض_رت_ش در ح_الى ك_ه ب_دت_ري_ن آزار و ش_ك_ن_ج_ه ه_ا را ت_ح_م_ل م_ى ك_ردن_د براى هدايت آزار كنندگان از خداوند طلب بخشش مى كرد . ابن مسعود يكى از ي_اران آن ح_ض_رت ، ك_ه ن_اظ_ر ي_ك_ى از ص_ح_ن_ه هاى بدرفتارى مردم با پيامبر خدا بوده ، مى گويد :

((گويى هم اينك رسول خدا(ص ) را مى بينم كه از يكى از انبيا حكايت مى كند وقومش او را زدند و خ_ون_ي_ن ك_ردن_د؛ و او درح_الى كه خون را از چهره پاك مى كرد مى گفت : پروردگارا قوم مرا ببخش كه هرآينه آنان نمى دانند . ))(229)

علاقمندى به هدايت انسانها

ت_ح_م_ل آن ان_دازه آزار واذي_ت ب_ه دلي_ل ع_لاق_ه ف_راوان_ى ب_ود ك_ه رس_ول خ_دا (ص ) ب_ه هدايت انسانها داشت . آن حضرت از جهالت مردم رنج مى برد و به سلامت روح_ى و م_عنوى آنان حريص بود و از

سر رحمت و دلسوزى با آنان رفتار مى كرد . قرآن كريم در اين باره چنين فرموده است :

(( لَق_َدْ ج_اءَك_ُمْ رَس_ُولٌ م_َنْ اَن_ْف_ُس_ِك_ُمْ ع_َزي_زٌ ع_َلَي_ْهِما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَئُوفٌ رَحيمٌ))(230)

ه_م_ان_ا رس_ولى از خ_ودتان برايتان آمد كه (از فرط محبت و نوع پرورى ) فقر و پريشانى و ج_ه_ل و فلاكت شما بر او گران مى آيد ، بر آسايش و نجات شما حريص و به مؤ منان رؤ وف و مهربان است .

علاقه مندى رسول خدا (ص ) به هدايت امتش بدان اندازه بودكه خداوندبه آن حضرت فرمود :

(( فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى اثارِ هِمْ اِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ اَسَفاً))(231)

شايدخود را ازتاءسف درپى آنان هلاك سازى اگر به اين قرآن ايمان نمى آورند .

پيامبران الهى هم خداوند را دوست داشتند و هم بندگان خدا را ، از اين رو بسيار علاقه مند بودند كه بندگان خدا از او اطاعت كنند واز گمراهى نجات يابند آنان كه ثمره ايمان به خدا و جايگاه م_ؤ م_ن_ان را در ب_ه_ش_ت ب_روش_ن_ى م_ى دي_دن_د ، از س_ر م_هربانى علاقه داشتند تا همه مردم به دنبال آن مقامات باشند . آنان بينايانى بودند كه به چاه درافتادن نابينايان را نمى توانستند ببينند .

موقعيّت اجتماعى پيامبر(ص )

موقعيّت اجتماعى پيامبر(ص )

جنبه ديگر تاءثير رسول خدا(ص ) در گسترش اسلام ، موقعيت اجتماعى آن حضرت بود . پيامبر خ_دا(ص ) درج_ام_ع_ه اى ب_ه رس_الت مبعوث شد كه هم جامعه براى وى شناخته شده بود و هم او براى جامعه . اين امر داراى جهات گوناگونى است كه بدان اشاره مى كنيم .

درخشان بودن سابقه

پ_ي_شينه پيامبر(ص ) درميان مردم نيكو و درخشان بود ، و در حدى از درستكارى و صداقت بود كه ك_س_ى ح_ت_ى م_خالفان و معاندان در صداقت آن حضرت ترديد نداشتند . مى دانيم كه مشركان مكه ان_واع ت_ه_م_ت_ه_ا را ب_ه آن ح_ض_رت زدن_د و ن_س_ب_ت_ه_اى ن_ارواى زي_ادى ب_ه اي_ش_ان دادن_د ، م_ثل شاعر ، ساحر و كاهن ، اما هرگز به آن حضرت نسبت خائن ندادند ، چون در صداقت وامانتدارى او شك نداشتند .

در ت_اري_خ آمده است كه پس از هجرت رسول خدا(ص ) به يثرب ، حضرت على عليه السلام در م_كه ماند تا امانتهايى را كه از مردم نزد پيامبر(ص ) بود ، پس دهد(232) و بدون شك ، اي_ن ام_ان_ت_ه_ا ت_ن_ه_ا از آن م_وم_ن_ان ن_ب_وده اس_ت چ_را ك_ه عده اى از آنها در حبشه بودند و بقيه يا ق_ب_ل از پ_ي_ام_ب_ر(ص ) ب_ه يثرب رفته بودند يا قصد داشتند كه بروند . (233) اين امر ن_ش_ان م_ى ده_د ك_ه م_ردم م_ك_ه ب_ا وج_ود آن_ك_ه ب_ه پ_ي_ام_ب_رى رسول خدا(ص ) اعتقادى نداشتند ، به راستگويى و صداقت آن حضرت ايمان داشتند .

خ_ط_ا و ان_ح_راف ب_زرگ م_ردم روزگ_ار ج_اه_لي_ت ، ش_رك و ب_ت پ_رس_ت_ى ب_ود . رس_ول خ_دا(ص ) ب_ا آن_ك_ه چهل سال عمر شريف خود را در آن محيط به سر

برد ، يك بار هم آن خطا را مرتكب نشد ، و گرنه بطورمسلّم مشركان _ درهنگام دعوت به توحيد _ زبان به اعتراض مى گشودند كه چطور شد تا ديروز بتها قابل ستايش بودند و امروز بايد نابود شوند .

عرب بودن پيامبر (ص )

س_رزم_ي_ن ح_ج_از ت_ا زم_ان ظ_ه_ور اس_لام ت_ح_ت ن_ف_وذ ق_درت_ه_اى ب_ي_گ_ان_ه م_ث_ل ايران و روم قرار نگرفت ، چرا كه كنترل مردمى كه در صحراهاى گرم و سوزان با نهايت س_خ_ت_ى ، روزگ_ار م_ى گ_ذران_دن_د ام_رى ب_س دشوار بود . در نتيجه زبان و نژاد اين سرزمين خالص ماند و عرب نيز به آن مى باليد ، چنان كه غير عرب را عجم مى ناميد و بر خلوص نژاد خود اصرار مى ورزيد . پيداست كه در چنين محيطى ، پيامبرى جز از خود مردم كوچكترين توفيقى نمى توانست داشته باشد؛ و به اتهام بيگانه بودن طرد مى شد . قرآن كريم درباره اين حقيقت فرموده است :

(( وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الاَْعْجَمينَ ، فَقَرَاهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنينَ))(234)

اگ_ر آن را ب_ر ب_رخ_ى غ_ي_ر عربها نازل كرده بوديم و برايشان مى خواند به آن ايمان نمى آوردند .

همچنين مى فرمايد :

(( وَلَوْ جَعَلْناهُ قُرْاناً اَعْجِميّاً لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ اياتُهُ))(235)

اگ_ر آن را ق_رآن_ى ع_ج_م_ى (زب_ان غيرعربى ) قرار مى داديم ، هرآينه مى گفتند : چرا آيات آن بيان نشده است و براى ما روشن نيست و نمى پذيرفتند .

ق_رآن ك_ري_م در آي_ه هاى متعددى يادآور شده كه خداوند پيامبر اسلام را از خود عرب برگزيد ، مثل اين آيه :

((لَقَدْ جاءَ كُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ))(236)

همانا پيامبرى از خودتان به سوى شما آمده

است .

اي_ن ام_ر از يكسو افتخارى بود كه نصيب عرب شد واز سوى ديگر عاملى براى پذيرش اسلام ب_ود واگ_ر ج_ز اي_ن م_ى ب_ود ، ب_ى ت_ردي_د ع_رب ازاس_لام استقبال نمى كرد .

قرشى بودن پيامبر(ص )

خ_ان_دان ق_ري_ش از خ_وش س_اب_قه ترين و با نفوذترين خاندانهاى مكه بود . نظام موجود مكه و رس_وم_ى ك_ه م_ردم از آن_ها پيروى مى كردند ، مثل دارالندوة ، سقايت و مهماندارى همه از ابداعات واب_ت_ك_ارات ق_ري_ش ب_ود . (237) س_ن_ّت س_فرزمستانى و تابستانى نيز از بزرگان اين خ_ان_دان و اج_داد پ_ي_امبر(ص ) باقى مانده بود(238) از اين رو ، قريش درميان مردم احترام خ_اص_ى داش_ت . م_ى دان_ي_م ك_ه رسول خدا(ص ) تا آخرين روزهاى زندگى ابوطالب ازحمايت او ب_رخ_وردار ب_ود؛ و پ_ي_ش از م_رگ ن_ي_ز از ق_وم خ_ود خ_واس_ت ت_ا از پ_ي_ام_ب_ر(ص ) ح_م_اي_ت ك_ن_ن_د . (239) ت_ردي_دى ن_ي_س_ت ك_ه اگ_ر پيامبر(ص ) قبيله اى نيرومند نمى داشت ؛ ازميان برداشتن او كار آسانى بود .

امّى بودن پيامبر(ص )

رس_ول ب_زرگ_وار اس_لام امّى بود ، يعنى نه مى خواند و نه مى نوشت . اين امر سبب شد كه هر ن_وع ش_ائب_ه آموختن از ديگران ، از ساحت مقدس آن حضرت دور شود ، بخصوص كه مخالفان آن ح_ض_رت دن_ب_ال ب_ه_انه مى گشتند تا آسمانى بودن سخن آن حضرت را مخدوش كنند ، چنان كه قرآن كريم مى فرمايد :

(( وَلَق_َدْ ن_َع_ْلَمُ اَنَّه_ُمْ ي_َق_ُولُونَ اِنَّم_ا ي_ُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلْحِدُونَ اِلَيْهِ اَعْجَمِىُّ وَهذا لِسانٌ عَرَبِىُّ مُبينٌ))(240)

و ب_ه يقين مى دانيم كه آنان مى گويند : جز اين نيست كه انسانى به اوتعليم مى دهد . زبان آن ك_س ك_ه ن_س_ب_ت (ت_ع_لي_م دادن ) ب_ه وى م_ى ده_ن_د غ_ي_ر ع_رب_ى اس_ت ، حال آنكه اين (قرآن ) زبان عربى نمايان است .

ش_ك_ى ن_ي_ست كه اگر رسول خدا(ص ) خواندن و نوشتن مى دانست ، دستاويزى براى دشمنان

آن ح_ض_رت م_ى ش_د ك_ه گ_فتارش را نپذيرند و در الهى بودن آن ترديد كنند . قرآن كريم در اين باره فرموده است :

(( وَم_ا ك_ُن_ْتَ ت_َت_ْلُوا م_ِنْ ق_َب_ْلِهِ م_ِنْ ك_ِت_ابٍ وَلا ت_َخ_ُطُّهُ ب_ِي_َم_ي_ن_ِكَ اِذًا لا رْت_اب_َ الْمُبْطِلُونَ))(241)

ت_وپ_ي_ش از اي_ن ك_ت_اب_ى ن_م_ى خ_وان_دى و ب_ا دست خود چيزى نمى نوشتى كه درآن صورت ، باطل انديشان ترديد مى كردند .

درجاى ديگر از قول پيامبر(ص ) مى فرمايد :

(( فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ اَفَلا تَعْقِلُونَ))(242)

(اى قوم ) پيش از اين (بعثت ) عمرى را در ميان شما گذرانيدم ، آيا نمى انديشيد .

يعنى اگر بنا بود من اين دين را از سوى خود پديد آورده باشم بايد سابقه اى از عمرم كه در پيش شما گذشته است مى ديديد كه اظهار سخنى در مورد رسالت و دين جديد كرده باشم .

قرآن

جاذبه قرآن كريم

ب_دون ش_ك يكى از عوامل مهم پيشرفت و گسترش اسلام در دوران پيامبر(ص ) قرآن كريم بود . ق_رآن ك_ري_م ، آه_ن_گى دلنشين و طنينى روح نواز دارد و لطف معانى آن دلرباست . شعرهاى عرب ج_اه_لى اگر به خاطر ظرافتهاى شعرى جاذبه اى داشت ، امااز مفاهيم تعالى بخش و انسان ساز ت_ه_ى ب_ود . ق_رآن ك_ري_م ب_ا ب_رخوردارى از سبكى نو و بى مانند و مفاهيم معنوى و آسمانى ، ج_اذب_ه اى ب_ى ن_ظ_ي_ر دارد . اي_ن ج_اذب_ه در دوران رس_الت پ_ي_ام_بر بزرگوار اسلام حوادثى ش_ن_ي_دن_ى آف_ري_ده اس_ت . ق_رآن ك_ري_م ب_وي_ژه در دوران م_ك_ى ت_ن_ه_ا س_لاح رس_ول خ_دا(ص ) بوده است ، سلاحى كه قلب شنوندگان را تسخير مى كرد و دشمنان با تمام سرسختى كه داشتند به عظمت آن

اعتراف مى كردند .

تاءثير بر سران قريش

ب_اره_ا ات_ف_اق م_ى اف_ت_اد ك_ه ص_اح_ب_ان ن_ف_وذ ، ب_زرگ_ان و س_خنوران قريش براى بازداشتن پ_ي_ام_ب_ر(ص ) از دعوت به توحيد نزد آن حضرت مى رفتند ، اما با شنيدن آيه هاى قرآن شكست خورده باز مى گشتند .

روزى ع_ت_ب_ة ب_ن رب_ي_ع_ه ، ي_ك_ى از س_ران ق_ري_ش ، پس از مشورت با چند تن از قريشيان نزد پ_ي_ام_ب_ر(ص ) ، در م_سجد الحرام آمد تا با آن حضرت سخن بگويد و ايشان را نصيحت كند . او در كنار رسول خدا(ص ) نشست و با پيشنهاد مال و رياست از حضرتش خواست كه دست از بدگويى بتها بردارد . (243)

رس_ول خ_دا(ص ) سخنان عتبه را گوش داد و قتى گفتارش به پايان رسيد به او گفت : اكنون ت_و سخنان مرا بشنو . آن گاه چند آيه از قرآن كريم براى او تلاوت كرد . سپس به او فرمود : اكنون كه پاسخ خود را شنيدى هر جا كه خواهى برو . (244)

عتبه كه بشدّت تحت تاءثير قرار گرفته بود ، نزد دوستانش باز گشت و گفت : به خدا قسم گفتارى شنيدم كه هرگز مانند آن را نشنيده بودم ، نه شعر است ، نه سحر است و نه كهانت . آن گ_اه ب_ه آنان پيشنهاد كرد كه دست از مخالفت با پيامبر(ص ) بردارند و خوشبختى آينده شان راتاءمين كنند . (245)

مبهوت شدن وليد

((ولي_د)) ي_ك_ى از ق_اض_ي_ان ع_رب ومردى ثروتمند و با نفوذ بود . گروهى از قريش نزد وى آم_دن_د و درب_اره ق_رآن س_ؤ ال ك_ردن_د ك_ه چگونه كتابى است ؟ آيا آنچه محمد(ص ) مى گويد سحر است يا چيزى مثل كارهاى كاهنان

است يا خطبه است . او از مردم مهلت خواست تا پس از شنيدن ق_رآن ن_ظ_رش را ب_ي_ان ك_ن_د . ب_ه اي_ن م_ن_ظ_ور ، ن_زد رس_ول خ_دا(ص ) ك_ه در ح_ج_ر اسماعيل نشسته بود آمد و گفت : قدرى از اشعارت براى من بخوان . پيامبر(ص ) فرمود : آنچه من مى گويم شعر نيست ، بلكه كلام خداست كه براى هدايت شما فرستاده است . وليد تقاضا كرد ك_ه ق_درى از آن ب_راي_ش بخواند . رسول خدا(ص ) آيه هايى ازسوره فصّلت را برايش خواند تا به اين آيه رسيد :

(( فَاِنْ اَعْرَضُوا فَقُلْ اَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودٍ))

هرگاه روى برتافتند بگو شما را از صاعقه اى مانند صاعقه عادوثمود بيم دادم .

ه_م_ي_ن ك_ه ولي_د اين آيه را شنيد ، به خود لرزيد و مو بربدنش راست شد . سپس برخاست و راه خ_ان_ه اش را در پ_يش گرفت و نزد قريش نيامد . آنان كه چنين ديدند ، بشدّت نگران شدند و با ي_ك_دي_گ_ر گ_ف_ت_ن_د ك_ه ولي_د ب_ه م_ح_م_د _ ص_لى الله عليه و آله _ ايمان آورد . صبح روز بعد اب_وج_ه_ل ن_زد ولي_د رف_ت ت_ا از ع_لّت ن_ي_ام_دن_ش درج_م_ع ق_ري_ش ج_وي_ا ش_ود . اب_و ج_ه_ل گ_ف_ت : اى ع_م_و ! م_ا را س_رش_ك_س_ت_ه و رس_وا ك_ردى . ولي_د گ_ف_ت : چ_را ؟ اب_وج_ه_ل گ_ف_ت : ب_راى اي_ن_ك_ه ب_ه دي_ن م_ح_م_د(ص ) درآم_دى . گ_فت : نه من از دين پدرانم دست ب_رن_داش_ته ام ، ليكن سخنى شنيده ام كه پوست انسان از شنيدن آن مى لرزد . سپس روز بعد در حضور همگان گفت : گفتار محمد(ص ) سحر

است و قلبهاى مردم را تسخير كرده است .

اسلام آوردن طفيل بن عمرو

ط_ف_ي_ل ب_ن ع_م_ر ي_ك_ى از س_خ_ن_وران و س_خ_ن شناسان عرب بود . وى روزى وارد مكه شد . قريش م_ث_ل دي_گ_ران به او توصيه كردند كه سخنان رسول خدا(ص ) را نشنود . او نيز در گوشهايش پ_ن_ب_ه گ_ذاش_ت ، ت_ا چ_ي_زى ب_ه گ_وش_ش ن_رسد . چون وارد مسجد الحرام شد ، پيامبر (ص ) در ح_ال نمازبود . دركنار آن حضرت ايستاد ، اما خدا نخواست كه سخن پيامبر (ص ) را نشنود . سخنى دلپ_ذي_ر به گوش وى رسيد و با خود گفت : خدا مرگم دهد ، من مردى خردمند و شاعرم و زشت و زي_با را نيك مى شناسم ، چه مانعى دارد كه گفتار اين مرد را بشنوم تا اگر نيك باشد بپذيرم و اگ_ر زش_ت ب_اش_د ره_ا ك_ن_م . س_پ_س ه_م_ان ج_ا م_ان_د ت_ا رس_ول خ_دا ب_ه س_وى خ_ان_ه اش روان ش_د . او ن_يز از پى حضرتش به راه افتاد . به خانه آن ح_ض_رت رف_ت و ماجراى توصيه قريش و نيز شنيدن سخنان آن حضرت را تعريف كرد و خواست تا امر خود را بر او عرضه كند . (246)

رس_ول خ_دا(ص ) ت_ع_دادى از آي_ه ه_اى ق_رآن را ب_راى وى خواند واو كه تاآن زمان سخنى چنان دلن_ش_ي_ن ن_شنيده بود اسلام آورد . طفيل به خانه باز گشت و پدر وهمسرش و نيز چندتن ازافراد قبيله اش به پيروى از او اسلام آوردند . (247)

اسلام آوردن نمايندگان نصارا

ي_ك ه_ي_اءت ب_ي_س_ت ن_ف_رى از م_س_ي_ح_ي_ان ح_ب_ش_ه ي_ا ن_ج_ران ب_راى آگ_اهى از اسلام در مكه خدمت رس_ول خدا(ص ) رسيدند . اين گروه وقتى قرآن را از آن حضرت شنيدند ، به

گريه افتادند و اسلام آوردند . (248)

ت_ع_دادى از ق_ري_ش راه را ب_ر آن_ان گرفته ، گفتند : چه مردمان بى خردى هستيد . شما را براى تحقيق فرستاده بودند؛ حال شما دين خود را رها كرده ايد : آنان كه بشدت تحت تاءثير سخنان رسول خدا(ص ) و قرآن كريم قرار گرفته بودند ، به آنها اعتنا نكردند . (249)

قرآن در مدينه

س_اك_ن_ان م_دي_ن_ه وق_ت_ى پ_س از پ_ي_م_ان دوّم ع_ق_ب_ه ب_ه اي_ن ش_ه_ر ب_ازگ_ش_ت_ن_د ، رس_ول خ_دا(ص ) م_ص_ع_ب بن عمير را به عنوان معلّم قرآن همراهشان فرستاد . مصعب در مدينه به ت_بليغ اسلام پرداخت . وى در اين شهر همانند پيامبر(ص ) در مكه ، سلاحى جز قرآن نداشت . او موفق شد چند تن از سران مدينه را به اسلام درآورد كه داستانش از اين قرار است :

((م_ص_عب )) همراه يكى ازمسلمانان به ميان قبيله اى رفت كه ((سعدبن معاذ)) و ((اُسيد)) از اشراف آن به شمار مى آمدند . اين دو كه از آمدن مسلمانان ناخشنود بودند ، تصميم به بيرون راندنشان گ_رف_ت_ن_د . ابتدا ((اُسيد)) حربه خود را برداشت و در حالى كه پرخاش مى كرد و دشنام مى داد به ((مصعب )) نزديك شد . ((مصعب )) با آرامى ((اُسيد)) را مورد خطاب قرار داد و گفت : چه مانعى دارد ك_ه ب_نشينى تا با تو سخن بگويم . اگر دعوت ما را پسنديدى بپذير و گرنه در دفع م_اكوتاهى مكن . اُسيد پذيرفت و نشست . وى پس از شنيدن گفتار مصعب و چند آيه از قرآن كريم به وجد آمد و درخواست كرد تا راه مسلمانى را به وى

بياموزد . (250)

((س_ع_د ب_ن معاذ)) نيز به همين روش اسلام آورد و با مسلمان شدن اين دو تن ، تمامى افراد قبيله اس_لام آوردن_د ، ب_گ_ون_ه اى ك_ه در آن ش_ب ي_ك ن_ف_ر غ_ي_ر م_س_لم_ان در م_ي_ان ق_ب_ي_له دي_ده ن_م_ى شد . (251)

ت_اءث_ي_ر چ_ش_م_گ_ي_ر قرآن بر مردم يثرب به حدى بود كه گفته شده است : ((فُتِحَتِ الْمَدينَةُ بِالْقُرانِ))(252) مدينه به وسيله قرآن فتح شد .

قرآن و داستانهاى پيشينيان

داس_ت_ان_ه_اى گذشتگان مثل رستم و اسفنديار ، ميان مردم روزگار جاهليت جاذبه داشت . تعدادى از م_خ_الف_ان ك_وش_ي_دن_د ت_ا ب_ا ن_ق_ل اي_ن داس_ت_ان_ه_ا در م_ج_الس و محافل از جاذبه قرآن بكاهند .

ن_ضربن حارث يكى از شيطانهاى قريش بود . او در سفر به حيره داستانهاى رستم و اسفنديار را ي_اد گ_رف_ت_ه بود . هر وقت رسول خدا(ص ) درانجمنى سخن مى گفت ، وى پس از آن حضرت درج_اى او م_ى ن_ش_س_ت و آن داس_ت_ان_ه_ا را ن_ق_ل م_ى ك_رد ، و م_ى گ_ف_ت : ب_ه چ_ه دليل محمدصلى الله عليه وآله از من خوش سخن تر است . (253)

ام_ا س_خ_ن_ان ن_َض_ْر وام_ث_ال او چ_ي_زى ن_ب_ود ك_ه ب_ت_وان_د م_ق_اب_ل ق_رآن ك_ري_م اي_س_ت_ادگ_ى كند . اين گونه مخالفان مورد تهاجم آيه هاى قرآن قرار مى گرفتند و توطئه هايشان خنثى مى شد .

روزى ك_س_ى از م_ردم ي_ث_رب ك_ه او را ب_ه خ_اط_ر ش_ج_اع_ت و ش_راف_ت_ى ك_ه داش_ت ((كامل )) مى گفتند ، به مكه آمد . چون از كار رسول خدا(ص ) آگاه شد ، با آن حضرت ديدار كرد . وى در اين ديدار گفت : شايدآنچه نزد توست ، مانند گفته هاى لقمان است كه همراه من است سپس

مقدارى از آن را براى رسول خدا(ص ) خواند . آن حضرت د رپاسخ فرمود : اين هم سخنى نيكوست ، اما آنچه من دارم از آنها بهتر است پس از آن آيه هاى چند از قرآن كريم را برايش خواند . آن مرد ت_حت تاءثير قرار گرفت و به برترى قرآن اعتراف كرد . به شهادت تعدادى از مردم مدينه او به عقيده مسلمانى از دنيا رفت .

آرى قرآن كريم درميان عرب پديده اى نوبود و جاذبه اى چشمگير داشت تا آنجا كه افراد منكر اسلام و رسالت پيامبر (ص ) نيز تحت تاءثير آن قرار مى گرفتند .

موضع گيريهاى صحيح

ي_كى ازعللى كه موجب گسترش اسلام شد ، موضع گيريهاى صحيح و قضاوتهاى درستى بود ك_ه ق_رآن درب_اره ادي_ان آسمانى ديگر داشت . موضع گيرى قرآن كريم درباره اين اديان چنان واق_ع_ى ب_ود ك_ه هيچ گونه بهانه اى به دست پيروان آنان نداد . براستى كه اگر دانشمندان يهود و نصارا كوچكترين نقطه ضعفى درقرآن و تعاليم اسلامى مى يافتند ، آن را علم مى كردند و ب_ه ي_ارى م_ش_ركان نيز مى آمدند ، در برخوردهاى نظامى چنين كردند . از نمونه هاى بارز اين مطلب ، داستان جعفربن ابى طالب و پادشاه حبشه است . پس ازمهاجرت مسلمانان به حبشه كفار قريش دو تن را فرستادند تا آنان را باز گردانند . پس از گفتگوهايى كه ميان نجاشى و جعفر ردّ و بدل شد ، نجاشى خواست تا آياتى از قرآن را برايش بخواند . جعفر آياتى از قرآن راكه درب_اره ح_ض_رت مريم است قرائت كرد . نجاشى از شنيدن آن تحت تاءثير قرار

گرفت . و به ف_رس_ت_ادگ_ان ق_ريش جواب ردّ داد . پس از نوميدى ، يكى از آنان (عمرو عاص ) گفت : فردا به ن_ج_اش_ى م_ى گ_ويم كه مسلمانان عيسى را بنده مى دانند . فرداى آن روز نزد نجاشى رفت و آن س_خ_ن را ب_ه وى گ_ف_ت . او دوب_اره مسلمانان را طلبيد و عقيده شان را درباره حضرت عيسى (ع ) پرسيد . جعفر در پاسخ گفت : عقيده ما درباره عيسى ، گفتار خدا و پيامبر است : ((عيسى بنده خدا و رس_ول اوس_ت و كلمه اوست كه به مريم فرستاد . )) نجاشى سخنان جعفر را تصديق كرد و آن را م_ط_اب_ق ان_ج_ي_ل دان_س_ت . از آن پ_س ، م_س_لم_ان_ان ت_ا روز ب_ازگ_ش_ت در ح_بشه به آسايش مى زيستند . (254)

بيان درست قرآن كريم مسلمانان را پيروز كرد و فرستادگان قريش را دروغگو و شرمنده ساخت اين حسن برخورد قرآن كريم باعث كنجكاوى مردم حبشه گرديد . تعدادى از آنان به مكه آمدند تا ب_ا پ_ي_ام_ب_ر(ص ) از نزديك ديدار كنند . آنان نزد پيامبر(ص ) كه در مسجد نشسته بود رفتند و س_ؤ اله_اى چ_ندى مطرح ساختند . آن حضرت پس از دادن پاسخهاى مناسب و لازم ، چندآيه از قرآن ك_ري_م ت_لاوت كرد . آنان با شنيدن آيه هاى قرآن از شوق به گريه درآمدند و جملگى اسلام اخ_ت_ي_ار ك_ردن_د . م_ردم م_ك_ه ب_ا م_شاهده اين حال ، حبشيان را نكوهش كردند ، اما قرآن تاءثيرش را گذاشته بود و كسى نمى توانست آنان را از تصميمشان برگرداند . (255)

قرآن كريم ، اساسى ترين ابزار تبليغاتى پيامبر (ص )

در دوران رسالت ، بويژه در دوره س_ي_زده س_اله م_ك_ه ب_ود . اين آيه هاى شريفه قرآن بود كه به قلب پيامبر نيرو مى بخشيد و روح م_ؤ م_ن_ان را ج_لا م_ى داد و در مقابله بادشمنان به آنها آرامش مى بخشيد و بر استقامتشان مى افزود .

چ_ن_ي_ن ب_ود ك_ه م_شركان تلاش مى كردند تا اين حربه را از كار بيندازند ، و در اين راستا به ت_رف_ن_ده_اى گ_ون_اگ_ون_ى دس_ت زدن_د ك_ه ه_ي_چ ك_دام م_فيد واقع نشد . در اين درس فعاليتهاى گوناگون مشركان وناكامى آنها را مورد بررسى قرار مى دهيم .

تهمتهاى مشركان

ق_رآن ك_ري_م ن_س_ب_ت_ه_اي_ى راك_ه ك_اف_ران ب_ه پ_ي_ام_ب_ر(ص ) و ت_ع_الي_م وى م_ى دادن_د ن_ق_ل ك_رده اس_ت . آن_ان م_ى گ_ف_ت_ن_د : اي_ن پ_ي_ام_ب_ر ان_س_ان_ى مثل خود ماست و گفتارش سحر است :

(( وَ اَس_َرُّوا النَّج_ْوَى الَّذي_نَ ظ_َلَم_ُواْ ه_َلْ ه_ذا اِلاّ ب_َش_َرٌ م_ِث_ْلُك_ُمْ اَف_َت_َاْت_ُونَ السِّح_ْرَ وَ اَن_ْت_ُم_ْ تُبْصِرُونَ))(256)

وك_س_ان_ى ك_ه س_ت_م ك_ردن_د ب_ه راز ب_ا ي_ك_دي_گ_ر م_ى گ_ف_ت_ن_د : م_گ_ر اي_ن ج_ز ب_ش_رى مثل شماست ؟ آيابه سراغ جادو مى رويد ؟ وحال آنكه مى بينيد .

در مرحله بعدى گفتار پيامبر را از درجه سحر نيز پايين تر آورده ، عنوان كردند كه اين گفته ها خوابهاى پريشان است .

(( ب_َلْ ق_الُوا اَض_ْغ_اثُ اَح_ْلامٍ ب_َلِ اف_ْت_َري_هُ ب_َلْ ه_ُوَ ش_اع_ِرٌ ف_َلْي_َاءْت_ِن_ا ب_ِاي_َةٍ ك_َم_ا اُرْسِلَ الاَْوَّلُونَ))(257)

حتى گفتند : خوابهاى پريشان است و آن را از پيش خود ساخته است ! بلكه او شاعرى است . پس بايد همچون پيشينيان فرستاده شده ، نشانه اى براى ما بياورد .

گ_اه ن_يز عنوان مى كردند ، حرفهايى را كه پيامبر مدعى خدايى بودن آنهاست ، از پيش خود مى

سازد يا اينكه نزد ديگرى مى آموزد .

(( . . . ق_الُواْ اِنَّم_ا اَن_ْتَ م_ُف_ْت_َرٍ ب_َلْ اَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ امَنُوا وَهُدًى وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ وَ لَقَدْ نَعْلَمُ اَنَّهُمْ يَقُولُونَ اِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ . . . ))(258)

گ_ف_تند در واقع تو از پيش خود مى سازى ! حقيقت اين است كه بيشتر شان نمى دانند . بگو : آن را روح الق_دس از ج_ان_ب پ_روردگ_ارت ب_ح_ق فرود آورد تا كسانى را كه ايمان آورده اند استوار گ_ردان_د و ه_دايت ومژده اى براى مسلمانان باشد . ما كاملاً آگاهيم كه آنان خواهند گفت آن كس كه مطالب اين قرآن را به پيامبر مى آموزد بشرى است .

آرى مشركان مى خواستند با سحر و جادو جلوه دادن قرآن و بشرى شمردنش اصالت الهى بودن آن را زير سؤ ال برند ، تا قابل اعتنا و اعتماد نباشد . اگر مشركان موفق مى شدند قرآن يعنى م_ح_ك_مترين سند و شاهد پيامبر(ص ) را از اعتبار بيندازند ، گسترش اسلام دچار وقفه مى شد ، اما قرآن مشركان را به مبارزه فرا خواند و بطلان تهمتهايشان را ثابت كرد .

مبارزه طلبى قرآن

ادب_ي_ات ع_رب كه در قالب شعر وخطابه تجلى يافته بود ، در زمان ظهور اسلام به اوج خود رس_ي_د . ش_ع_ر م_ه_م_ت_ري_ن م_س_اب_ق_ه ع_لم_ى ع_رب ب_ود ك_ه ه_م_ه س_اله در ب_ازاره_اى ت_ج_ارى م_ث_ل ع_ك_اظ ب_رگ_زار ش_ده ، ب_ه ب_وت_ه ن_ق_د گ_ذارده م_ى ش_د و ب_هترين آنها به عنوان شعر س_ال ان_ت_خ_اب م_ى گ_ردي_د . در چ_ن_ي_ن ج_وّى ق_رآن ك_ري_م ب_ه ع_ن_وان دلي_ل وس_ن_د رس_الت رس_ول خ_دا(ص ) ب_ه ص_ح_نه آمد و برترى

اش را برهمگان ثابت كرد . روش_ن اس_ت ك_ه پ_ي_روزى در اي_ن ص_حنه ، بزرگترين موفقيت را براى اسلام به همراه داشت . رواي_ت_ى ك_ه از ام_ام م_وس_ى بن جعفر عليه السلام نقل شده نيز بيانگر اين حقيقت است كه معجزه بودن قرآن از جنبه ادبى بزرگترين حربه عرب را بى اثر كرد . آن حضرت در پاسخ كسى ك_ه س_ؤ ال ك_رد چرا خداوند حضرت موسى (ع ) را با عصا و يد بيضا كه شبيه جادويند مبعوث ك_رد و ح_ض_رت ع_ي_س_ى (ع ) را ب_امعجزات شبيه طب و حضرت محمد صلى الله عليه و آله را با معجزه سخن و بيان چنين فرمود :

(( ه_ن_گامى كه خدا موسى را مبعوث كرد جادو برمردم زمانه اش تسلط داشت و خدا مانندى از آن را آورد ك_ه ب_ر آن ت_وان_ا ن_ب_ودن_د و ب_ه وس_ي_له آن ج_ادوى آن_ه_ا را ب_اط_ل ك_رد و ح_جّت خود را بر آنها ثابت نمود ، و خداوند عيسى را وقتى مبعوث كرد كه بيمارى فلج بر مردم مسلّط بود و نياز به طِبّ داشتند؛ و اواز جانب خداوند معالجه اى معجزه آسا آورد كه مانندش نداشتند و به اجازه خدا مرده ها را زنده گردانيد و كورى مادر زاد و پيسى را علاج كرد و ح_ج_ت را ب_ر آن_ه_ا تمام كرد و خداوند محمد (ص ) را در وقتى مبعوث كرد كه هنر غالب آن عصر ، س_خ_ن_ران_ى و س_خ_ن_ورى ب_ود _ و به گمانم (گمان راوى ) فرمود شعر بود _ پس نبى مكرّم ا زطرف خداوند پندها و دستورات شيوا و حكيمانه اى آورد كه گفتار آنها را بيهوده

ساخت و حجت را بر آنها ثابت كرد . ))(259)

آرى ق_رآن وارد پرشورترين معركه ها شد و نخبگان سخن عرب را به هماوردى طلبيد ، اما آنان ب_ا ك_مال غرورى كه داشتند و شايد در ابتدا آن را مبارزه اى كم خرج و پرفايده مى يافتند ، از معارضه با قرآن عاجز ماندند و قرآن كريم يكه تاز بى رقيب ميدان فصاحت شد ، و سند اسلام اعتبار تمام يافت .

مراحل هماورد جويى

ك_اف_ران ت_ردي_د داش_ت_ند كه قرآن سخن خداوند است و به اين بهانه كه آن نيز از نوع گفتار ب_ش_ر اس_ت ، از پ_ذيرش آن سرباز مى زدند . خداوند در ابتدا به منكران اعلام كرد كه اگر در اله_ى و آسمانى بودن قرآن ترديد دارند و تصور مى كنند كه زاييده فكر بشر است همانند آن را بياورند :

(( اَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاّ يُؤْمِنُونَ فَلْيَاءْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ اِنْ كانُوا صادِقينَ))(260)

يا مى گويند : او قرآن را با زبان خويش بافته است ! نه ، واقعيت اين است كه آنان ايمان نمى آورند . پس بايد گفتارى همانند آن بياورند اگر راست مى گويند .

در م_رح_له ب_ع_د ت_خ_ف_ي_ف داد و از م_خ_الف_ان خ_واس_ت ك_ه اگر مى توانيد مانند ده سوره از قرآن ب_ي_اوري_د . ه_م_چ_ن_ين عنوان كرد كه لازم نيست اين كار را به صورت فردى انجام دهيد ، بلكه مى توانيد هر كسى را غير از خداوند به يارى بطلبيد :

(( اَمْ ي_َق_ُولُونَ اف_ْت_َري_هُ قُلْ فَاءْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ اِنْ ك_ُن_ْتُمْ صادِقينَ فَاِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا فَاعْلَمُوا اءَنَّما اُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَاَنْ لاّاِلهَ اِلاّ هُوَ فَهَلْ

اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ))(261)

ي_ا م_ى گ_وي_ن_د : آن (ق_رآن ) را از پ_ي_ش خ_ود س_اخ_ته است . بگو اگر راست مى گوييد هر كه راتوانيد در برابر خدا بخوانيد ، پس ده سوره ا زپيش خود ساخته همانند آن بياوريد . پس اگر اين دعوت را اجابت نكردند بدانيد كه آنچه نازل شده به علم خداست و اينكه معبودى جز او نيست . پس آيا شما گردن مى نهيد ؟

ب_از هم مشركان و مخالفان از هماوردى عاجز ماندند . خداوند در مرحله سوّم يك درجه ديگر تخفيف داد و از آن_ان خ_واس_ت ت_ا ي_ك س_وره م_ان_ند قرآن بياورند . اين بار آنان را بيم داد كه از تلاش بيهوده دست بردارند و از آتش دوزخ بپرهيزند .

(( وَاِنْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَاءْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ اِنْ ك_ُن_ْت_ُمْ صادِقينَ فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتى وَ قُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ اُعَدِّتْ لِلْكافِرينَ))(262)

واگ_ر درب_اره آن_چ_ه ب_رب_ن_ده خ_وي_ش ف_رو ف_رس_ت_ادي_م ش_ك م_ى ورزي_د اگ_ر راس_ت م_ى گ_وي_ي_دگواهان خود را بغيراز خداوند بخوانيد و سوره اى به مانند آن بياوريد . پس اگر اين ك_ار را ن_ك_ن_ي_د وه_رگ_ز نخواهيد كرد ، از آتشى پروا گيريد كه هيمه اش آدميان و سنگ است كه براى كافران آماده شده است .

آي_ه ه_اى م_ب_ارزه ط_لبى قرآن مربوط به دوره مكّه مى باشد و سوره هاى اين دوره اغلب كوچك و آي_ه ه_ا ن_ي_ز ك_وت_اه است . خداوند متعال با خصم تا آنجا كه ممكن بود مماشات كرد و آسانترين ش_رايط ممكن را قرار داد ، اما دشمن در نهايت غرور به زانو در

آمد و تلاشهاى او نه تنها سودى نبخشيد ، بلكه طبل رسوايى او را نيز به صدا درآورد . خداوند خبر ناتوانى آنان را داد وگفت :

انس و جن هرگز نخواهند توانست همانند قرآن را بياورند هر چند كه به يكديگر كمك كنند .

(( قَلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَالْجِنُّ عَلى اَنْ يَاءْتُوا بِمِثْلِ هذَاالْقُرآنِ لايَاْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً))(263)

ب_گ_و اگ_ر آدم_ي_ان و پ_ري_ان گردآيند بر سر اينكه همانند اين قرآن را بياورند ، به مانندش نتوانند آورد ، هرچند برخى از ايشان پشتيبان برخى ديگر باشند .

س_خنوران و شاعران چيره دست عرب از معارضه با قرآن عاجز ماندند و قرآن سلطان سخن عرب گ_ردي_د و در پ_رت_و تعاليم نورانى آن ، عدد مسلمانان فزونى گرفت و گستره اسلام وسعت ي_افت . شكست مشركان بزرگترين مانع را از سر راه اسلام برداشت و گرنه شاعران عرب با طعن زدن و هجو كردن پيامبر(ص ) و قرآن ، پيشرفت اسلام را دچار وقفه و ركود مى ساختند .

محيط و موقعيّت سياسى ، اجتماعى وجغرافيايى جزيرة العرب

محيط و موقعيّت سياسى ، اجتماعى وجغرافيايى جزيرة العرب

دي_ن م_بين اسلام در عصرى و در سرزمينى ظهور كرد كه عليرغم نامناسب بودن محيط حجاز براى رش_د آي_ي_ن اس_لام از ب_رخ_ى ج_ه_ات ، از جهات ديگر شرايط پيروزى ازجنبه هاى گوناگونى ب_راي_ش ف_راهم بود . موقعيت جهانى ، وضعيت جغرافيايى و اوضاع سياسى _ اجتماعى عربستان ب_گ_ون_ه اى م_س_اع_د ب_ود ك_ه در مدّت كوتاهى زير سلطه و سيطره حكومت اسلامى درآمد . البته ت_ش_ك_ي_ل ح_ك_وم_ت اس_لام_ى و گ_س_ت_رش اس_لام در ج_زي_رة الع_رب ت_ن_ه_ا م_ع_لول آن اوض_اع م_س_اع_د و م_وق_ع_ي_ت م_ن_اس_ب ن_ب_ود و ع_وام_ل دي_گ_رى چ_ون عامل انسانى و عامل تعاليم اسلامى نيز در آن دخالت

داشت ، ليكن موقعيت مناسب سياسى _ اجتماعى ع_رب_س_ت_ان ب_راى پ_ذي_رش ي_ك دي_ن و ح_ك_وم_ت ج_دي_د ، راه اس_لام را ه_م_وار ك_رد و ب_ه عوامل ديگر يارى رسانيد .

وسعت جغرافيايى شبه جزيره عربستان

ش_ب_ه ج_زي_ره ع_رب_س_تان سرزمينى بود پهناور و كم آب و علف و داراى منابع اقتصادى بسيار ان_دك . (264) از اي_ن رو ، م_ورد ط_م_ع ق_درت_ه_اى ب_زرگ آن روز ن_ب_ود ، چرا كه تسخير و ن_گ_ه_دارى آن دش_وار و ب_ى ف_ايده بود . تنها عاملى كه مردم را به سكونت درآنجا وادار ساخته بود ، آزادى بود كه به سبب نبودن دولت و حكومت از آن بهره مند بودند . آنان سكونت در يك مكان را ب_ا ع_لوّ ه_م_ّت و گ_ردن فرازى خود سازگار نمى يافتند . آنها معتقد بودند كه بنا و حصار م_ان_ع از جولان و حركت است ، همت را مقيّد مى كند و طبع را از كسب شرف و بزرگى باز مى دارد . اي_ن ب_ود ك_ه ص_ح_ران_ش_ي_ن_ى را ب_ات_م_ام س_خ_ت_ى آن ب_رگ_زي_دن_د و م_ش_ك_لات آن را پ_ذيرا شدند . (265)

ن_ق_ل ش_ده اس_ت ك_ه ي_ك_ى از س_خ_ن_وران ع_رب ن_زد خسرو (انوشيروان ) رسيد . خسرو از وى سؤ ال كرد كه چرا اعراب ، صحرانشينى را انتخاب كرده اند ؟ وى پاسخ داد كه آنان در صحرا مالك زم_ي_ن هستند و زمين مالك آنها نيست ، به حصارها پناه نمى برند و حصارشان شمشير و نيزه آنان است . به هركجا بخواهند مى روند و از صفاى طبيعت استفاده مى كنند . (266)

وسعت جغرافيايى و كمى منابع اقتصادى ، انديشه قدرتمندان را از سلطه بر اين سرزمين باز داشته بود . قدرتمندان

آن روز حاضر نبودند كارى پر مخاطره انجام دهند؛ درحالى كه هيچ نفعى نبرند . اين امر حتى در مورد يمن كه از آبادانى و ثروت بهره اى داشت نيز صادق بود .

حبشيهاى حاكم بر يمن (فرزندان ابرهه ) بر مردم ، ستم روا مى داشتند . يكى از بزرگان نزد ان_وشيروان (شاه ايران ) رفت و از او خواست تا مردم يمن را عليه حبشيها يارى دهد . او نپذيرفت و گفت : راه يمن دشوار است و گرنه خواهش تو را مى پذيرفتم . پسر آن مرد يمنى پس از مرگ پ_در ن_زد خ_س_رو پرويز رفت و خواستار كمك شد . وى نيز همان مطلب را عنوان كرد كه سرزمين ش_م_ا دور اس_ت ، خ_يرى در آن نيست ، راههايش دشوار است و من حاضر نيستم سپاهيانم را به خطر ب_ي_ن_دازم . وى زم_ان_ى به اعزام لشكر رضايت داد كه از آن يمنى شنيد كه درآنجا طلا و نقره و سنگهاى قيمتى فراوان وجود دارد . (267)

اب_ره_ه از ك_س_ان_ى ب_ود كه از يمن به قسمتهاى مركزى و شمالى عربستان حمله برد . او قصد داش_ت م_ك_ه را ت_س_خير كند و راههاى بازرگانى ميان اقيانوس هند و درياى مديترانه را يكجا در اخ_ت_ي_ار ب_گيرد ، امّا حمله وى با شكستى افتضاح آميز روبه رو شد و سپاهيانش دچار عذاب الهى گرديدند . (268)

م_ج_م_وع_ه اي_ن ش_واه_د ن_ش_ان م_ى ده_د ك_ه وس_ع_ت صحراهاو كمى منابع اقتصادى عربستان طمع زورمداران آن روز را از سلطه بر اين سرزمين بريده بود و هيچ دليلى براى توجه بدان نمى ي_اف_ت_ن_د ، و ه_م_ين امر موجب شد كه پيامبر(ص )

از اين خلاء قدرت است استفاده كند و بدون وجود رقيب خارجى ، رسالت خود را در اين سرزمين ابلاغ كند .

پراكندگى جمعيّت

ش_ب_ه ج_زي_ره ع_رب_س_ت_ان ب_وي_ژه ح_ج_از ، ج_م_ع_ي_ت_ى ان_دك و پ_راك_ن_ده داش_ت . ت_نها چند نقطه م_ث_ل م_ك_ه ، مدينه و اطراف آن ، خيبر وطائف بود كه مردم به صورت متمركز در آنها زندگى مى ك_ردن_د و گ_رن_ه ق_ب_اي_ل ب_ه ص_ورت پ_راك_ن_ده در گ_روه_ه_اى گ_ون_اگ_ون ب_ه دنبال آب ومرتع از نقطه اى به نقطه ديگر كوچ مى كردند .

اي_ن پ_راك_ن_دگ_ى ج_م_ع_ي_ت ، راه را ب_راى گ_س_ت_رش س_ريع اسلام هموار ساخت . درست است كه پ_ي_ام_ب_ر(ص ) در ت_م_ام دوره اق_ام_ت خ_ود در م_دي_ن_ه ب_ه ج_ن_گ م_شغول بود . اما اين جنگها كوتاه مدّت بود و نتايج سياسى _ مذهبى آن نفع بسيارى براى اسلام ب_ه ه_م_راه داش_ت . كمى جمعيّت ، هم به سرعت گسترش اسلام كمك مى كرد و هم كار مخالفان را دش_وار م_ى س_اخت ، زيرا ايجاد وحدت سياسى _ نظامى ميان كسانى كه بطور پراكنده زندگى م_ى ك_ردن_د ك_ار آسانى نبود . تنها در يك مورد آنها توانستند ، در جنگ خندق تعداد ده هزار نفر را ع_لي_ه م_س_لم_ان_ان ب_س_ي_ج ك_ن_ن_د . اي_ن ك_ار ه_م دي_ر پ_ا ن_ب_ود و دره_م_ان روزه_اى اول جنگ ، وحدت آنان تبديل به تفرقه شد .

گ_ذرى اج_م_الى ب_رج_نگهايى كه ميان مسلمانان ومخالفانشان در مناطق پرجمعيت و نيرومند حجاز روى داد ، نشانگر حقيقت ياد شده است .

ق_لع_ه ه_اى اس_ت_وار خ_ي_ب_ر ب_ا چ_ن_د روز درگ_ي_رى و تلفات اندك مسلمانان فتح شد و غنيمتهاى ب_س_ي_ارى ب_ه چ_ن_گ مسلمانان افتاد . ترديدى نيست كه اگر يهوديان زياد

مى بودند وامكان كمك رسانى آنها به يكديگر آسان مى بود ، قلعه هاى خيبر به اين آسانى سقوط نمى كرد . درحالى ك_ه ه_مه مخالفان اسلام به مقاومت خيبريان چشم دوخته بودند ، مسلمانان آنان را از پا درآوردند ، بدون اينكه بتوانند ضد حمله اى انجام دهند .

م_ك_ه م_رك_ز م_خ_الف_ان اس_لام ب_ود و تمام توطئه ها درآنجا طرح ريزى مى شد . اينان با تمام دش_م_ن_ى ك_ه ب_ا اس_لام داش_ت_ن_د ، ت_ن_ها توانستند سه جنگ عليه مسلمانان به راه اندازند درجنگ اوّل (بدر) شكست خوردند؛ درجنگ احد پيروز شدند؛ درجنگ سوم با تمام نيرويى كه تدارك ديده بودند ، سرافكنده محاصره مدينه را رها كردند .

ف_ت_ح ش_ه_ر م_ك_ه ب_ه آس_ان_ى ص_ورت گ_رف_ت و س_اك_ن_ان_ش در مقابل سپاه ده هزار نفرى مسلمانان ياراى اندك مقاومتى نداشتند .

ط_ائف ان_دك_ى اي_س_ت_ادگى كرد و پيامبر نيز محاصره اين شهر را رها كرده ، اما پس از چندى با فرستادن هياءتى به مدينه تسليم خود را اعلام كردند .

ت_ردي_دى ن_ي_س_ت ك_ه اگ_ر ش_ب_ه ج_زي_ره ع_رب_س_ت_ان ج_م_ع_ي_ت_ى م_ت_راك_م و ف_راوان م_ى داشت ، اوّل آن_ك_ه ت_ع_داد درگ_ي_ري_ه_ا بيشتر مى بود ، دوم آنكه در گيريها خونين و ويرانگرتر بود ، درح_الى ك_ه پ_راكندگى جمعيت هم به پيشرفت سريع اسلام كمك كرد و هم خون اندكى ريخته شد .

فقدان دولت متمركز

س_رزمين حجاز ، هنگام ظهور اسلام ، فاقد يك دولت متمركز بود و مردم آن به صورت قبيله اى و پ_راك_ن_ده از ه_م زن_دگ_ى م_ى ك_ردن_د . ه_ي_چ ع_ام_ل م_ش_ت_رك_ى وج_ود ن_داش_ت ك_ه ب_ت_وان_د اي_ن قبايل پراكنده رامتّحد كند . نزاع قبايل دائمى بود و روحيه انفرادى زيستن به آنان اجازه

نمى داد ك_ه زي_ر ب_ار ح_ك_وم_ت_ى بروند . اگر گاهى هم با يكديگر متحد شده اند ، بسيار كوتاه مدّت و گذرا بوده است . (269)

ق_ب_اي_لى ك_ه در ح_اشيه عربستان زندگى مى كردند ، هر چند زير حمايت قدرتهاى ايران و روم بودند و باآنها پيمانهاى نظامى داشتند ، ولى خود عربستان دولت واحدى نداشت تا پيمانى با كشورهاى همجوار داشته باشد .

ب_ه اي_ن ت_رت_يب ، وقتى اسلام ظهور كرد ، دولتى قوى و نيرومند در مقابلش وجود نداشت . دين ج_دي_د ن_ي_ز براى همه عرب به صورت دشمنى مشترك تلقى نشد كه عليه آن متّحد شوند ، چرا كه در دوره حضور پيامبر(ص ) درمكه تصوّر نمى كردند اسلام روزى به قدرت برسد و آنان را ت_ه_دي_د ك_ن_د . وق_ت_ى ه_م ك_ه پ_يامبر (ص ) به مدينه آمد ، بخشى از عربها ، رياست ايشان را پ_ذي_رف_ت_ن_د و از اس_لام ح_مايت كردند . تنها در جنگ احزاب با يكديگر متّحد شدند كه آن هم با تدبير پيامبر(ص ) از هم پاشيد . (270)

ق_درت_ه_اى ب_زرگ آن روز ن_ي_ز ت_ص_ور ن_م_ى ك_ردن_د ، روزى ي_ك قدرت سياسى شبه جزيره ع_ربستان شكل گيرد ، چنان كه وقتى خسرو پرويز نامه پيامبر(ص ) را دريافت كرد ، به حاكم يمن دستور داد تا آن حضرت را دستگير كند و به نزد او بفرستد . حاكم يمن نيز دو تن را براى دس_ت_گ_ي_رى پ_يامبر به مدينه فرستاد . (271) اين امر نشان دهنده آن است كه وضعيت حجاز ب_گ_ون_ه اى ب_ود ، ك_ه ت_صور شكل گيرى يك قدرت سياسى نيرومند درآن نمى رفت . اين امر ، ب_ه_ت_رين موقعيت

را براى اسلام فراهم آورد كه توانست به نشو و نما بپردازد و دور از مزاحمت قدرتى متّحد و يكپارچه ، نيرو بگيرد ومخالفان را به آ سانى از پا درآورد .

پ_س از آن_كه مراكزمهم قدرت در جزيرة العرب مثل مكه و طائف زير نفوذ اسلام درآمد ، مردم ساير نقاط مقاومت را بيهوده يافتند . عربها از گوشه وكنار به مدينه آمدند و جذب اسلام مى شدند . در س_ال ن_ه_م هجرت ، اميران يمن ، بحرين طايفه بزرگ بنوبكر وطائفه مسيحى مذهب بنى حنيفه ، نمايندگانى به مدينه فرستادند و اسلام آوردند .

پ_س از ت_ث_ب_ي_ت ق_درت پ_ي_ام_ب_ر(ص ) درم_دي_ن_ه ، ب_رخ_ورد ب_ا ق_ب_ايل سركش نيز بسيار آسان شد ، چرا كه هراندازه هم قدرت آنان زياد مى بود ، ياراى مقابله ب_ا م_س_لم_ان_ان را ن_داش_ت_ن_د ، چ_ن_ان ك_ه ع_لي_ه ب_رخ_ى از ق_ب_اي_ل ي_اغ_ى ، ت_نها حدود سيصد نفر فرستاده شد و آنان تسليم شدند و غنايم فراوانى به دست مسلمانان افتاد . (272)

ضعف سياسى يمن

ي_م_ن از ديرباز ، محل نزاع و كشمكش ميان يهود و مسيحيت بود . روزگارى يهوديان در اين سرزمين ح_اك_م ب_ودن_د . آن_ان بناى بدرفتارى با مسيحيان را گذاشته ، تعداد زيادى از آنان را در آتش ان_داخ_ت_ند . قيصر روم به پادشاه حبشه دستور داد تا بدان جا حمله برد و يهوديان را به جزاى كردار شان برساند . مسيحيان نيز پس ازمدتى بناى بد رفتارى گذاشته و عربهاى ساكن يمن را به ستوه آوردند . آنان از پادشاهان ايران عليه حبشيها كمك گرفته ، آنان را بيرون راندند . ايرانيان تا دوره ظهور اسلام در اين ناحيه حكومت

داشتند . (273)

پيدايش اسلام با ضعف ساسانيان همزمان شد و امپراتورى ايران تسلط چندانى بر يمن نداشت و اي_ن ب_ود ك_ه وق_ت_ى ح_ك_وم_ت م_رك_زى اس_لام در م_دي_ن_ه ت_ش_ك_ي_ل ش_د ، م_ردم ي_من شامل عربها ، مسيحيان و فرزندان نسلى كه از تركيب ايرانى با يمنى پ_دي_د آم_ده ب_ود ، ب_دون ه_ي_چ م_خ_الف_ت و درگ_ي_رى اس_لام آوردند . در سالهاى نهم و دهم هجرى گروههايى از يمن به مدينه آمدند و اسلام خود را اعلام داشتند . (274)

ب_د ون ت_ردي_د ، اگ_ر هر يك از قدرتهاى بزرگ بر يمن سلطه مى يافتند و او ضاع سياسى آن_ج_ا س_روسامان مى داشت ، معلوم نبود كه مردم بتوانند به اين آسانى اسلام را پذيرا شوند ، چ_ن_ان ك_ه در ش_م_ال ش_ب_ه جزيره عربستان اين امر اتفاق افتاد . فردى كه در ناحيه اى به نام ((م_ع_ان )) ، از ج_ان_ب دولت روم ح_كومت داشت ، فرستاده اى با هدايايى نزد پيامبر(ص ) فرستاد واع_لام گرويدن به اسلام كرد . هِرَقْل پادشاه روم بر او خشم گرفت و دستور داد تا او را به زندان بيفكنند . او در زندان بود تا مرگش فرا رسيد . (275)

از م_ج_م_وع اي_ن گفتار نتيجه مى گيريم كه وسعت جغرافيايى عربستان و پراكندگى جمعيت آن خلاء سياسى ايجاد كرده بود . اين امربهترين زمينه را براى نشو و نما و گسترش اسلام فراهم آورد تا زمان ظهور اسلام هيچ عامل مشتركى وجود نداشت كه بتواند عرب را متحد كند . با اين زمينه ، اسلام ، توانست مخالفانش را به تسليم وادار كند و حكومت بدون معارض شبه جزيره عربستان گردد .

دولت_ه_اى ب_زرگ

در ط_ول دوره ت_ش_ك_ي_ل دولت اسلامى واكنشى از خود نشان ندادند . اين پيامبر ب_زرگ_وار اس_لام ب_ود ك_ه ب_ا ف_رس_ت_ادن ن_ام_ه ه_ا آن_ان را از آم_دن دي_ن_ى ن_و و تشكيل حكومتى جديد خبرداد . بدين ترتيب ، دعوت اسلامى آغاز شد و زمينه گسترش آن در ساير نقاط جهان فراهم آمد .

خصلتهاى عربى ، بشارتهاى يهود ونصارى ،

حمايت از محرومان و حاميان مخلص

اس_لام ، گ_س_ت_رش س_ري_ع و ب_رق آس_ا داش_ت ، ب_گ_ون_ه اى ك_ه در زم_ان زن_دگ_ى رس_ول خ_دا(ص ) س_راس_ر ش_ب_ه ج_زيره عربستان زير پرچم حكومت اسلامى درآمد . در درسهاى گ_ذش_ت_ه ت_ع_داد ى از عوامل گسترش اسلام را بر شمرديم كه مكتب اسلام ، پيامبر و قرآن جزو ع_وام_ل اص_لى ب_ه ش_م_ار م_ى آم_دن_د . در اي_ن درس ب_ه ع_وام_ل دي_گ_رى اشاره مى كنيم كه در شمار عوامل جانبى هستند ، اما تاءثيرشان نمودار و چشمگير است .

خصلتهاى عربى

ع_رب_ه_ا ب_ه چ_ن_دوي_ژگ_ى ، م_متاز بودند؛ شجاعت ، جنگاورى ، صبر ، مقاومت ، روحيه قبيله اى و م_ي_ه_م_ان ن_وازى . اس_لام از اي_ن خ_ص_لت_ه_ا ب_ه_ت_ري_ن اس_ت_ف_اده را ب_رد ع_رب ت_ا ق_بل از اسلام اين خصلتها را به حكم ضرورت زندگى صحرانشينى دارا بود ، اما اسلام آنها را ب_ه ع_ن_وان ارزش دي_نى و الهى تلقى كرد و به آنها جهت داد . وجود همين خصلتها بود كه تعداد ان_دك م_ه_اج_ران و ان_ص_ار درمقابل تمامى كافران و مشركان ايستادند . خندقى كه مسلمانان درجنگ اح_زاب ك_ن_دند بى سابقه بود . (276) آنان درحالى كه ازكمبود مواد غذايى بشدت رنج مى بردند ، در روزهاى گرم تابستان مشغول كار طاقت فرسا بودند . پيامبرخدا(ص ) خواست تا ي_ك_ى از ق_ب_ايل دشمن را به ازاى بخشى از

خرماى مدينه وادار به ترك جنگ كند ، ولى مسلمانان ن_پ_ذي_رف_ت_ن_د و س_خ_ت_ي_ه_اى ج_ن_گ را پ_ذي_را ش_دن_د . س_راس_ر زن_دگ_ان_ى رس_ول خ_دا(ص ) درج_ن_گ س_پ_رى ش_د . دراي_ن م_دت جز تعدادى بسيار اندك و انگشت شمار از جنگ سرپيچى نكردند . كسانى كه از جنگ سرباز مى زدند درجامعه منفور و طرد شده بودند .

ح_رك_ت ب_س_وى ت_ب_وك كارى بس مخاطره آميز بود ، بويژه كمبود آب سپاهيان را تهديد مى كرد . ت_ع_دادى از م_ن_اف_ق_ان م_ش_غول تضعيف روحيه مسلمانان بودند . پيامبر(ص ) نيز بر خلاف ساير ج_ن_گ_ه_ا كه هدف را اعلام نمى كرد . مقصد حركت را اعلام داشت . (277) با تمام اين موانع ، س_ف_ر ج_ن_گ_ى ان_ج_ام ش_د و م_س_لم_ان_ان ، ب_ا س_اب_ق_ه اى ك_ه در تحمل سختيها داشتند بدون واهمه با فرماندهى پيامبر(ص ) تا ناحيه تبوك پيش رفتند .

بشارتهاى يهود و نصارى

قرآن كريم بروشنى بيان مى كند كه خبرِ آمدن پيامبر اسلام بر زبان حضرت عيسى (ع )جارى شده و در كتابهاى يهود و نصارا آمده است .

(( وَاِذْق_الَ ع_ي_س_َى ب_ْنُ مَرْيَمَ يا بَنى اِسْرائيلَ اِنى رَسُولُ اللّهِ اِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوْرايةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَاْتى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ اَحْمَدُ(278)

)وه_ن_گ_ام_ى ك_ه ع_ي_س_ى پ_س_ر م_ري_م گ_ف_ت : اى ب_ن_ى اس_رائيل من فرستاده خدا به سوى شمايم ، تورات را كه پيش از من آمده تصديق مى كنم و به پيامبرى كه پس از من مى آيد و نام وى احمد است ، بشارت مى دهم .

همچنين مى فرمايد :

(( اَلَّذي_نَ ي_َتَّب_ِع_ُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُْمِّىَّ الَّذى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَالاِْنْجيلِ . . . ))(279)

ك_س_ان_ى ك_ه از پ_ي_ام_ب_ر ام_ّى پ_ي_روى

م_ى ك_ن_ن_د ك_ه او را ن_زد خ_ودش_ان در ت_ورات و انجيل نوشته مى يابند .

دانشمندان يهود و نصارا نيز اين مطلب را قبول داشتند كه پس از حضرت عيسى وموسى پيامبرى خ_واه_د آم_د . داس_ت_ان ب_ُح_ي_راى راه_ب در ت_اري_خ زن_دگ_ى رسول خدا(ص ) مشهور است . بحيرا در شام سكونت داشت و آمدن پيغمبرى در آخرالزمان براى وى قطعى بود .

وق_ت_ى رس_ول خ_دا(ص ) را م_لاق_ات ك_رد ت_ص_دي_ق ك_رد ك_ه آن ح_ض_رت پيامبر آخرالزمان است . (280)

علماى يهود نيز از ظهور رسول خدا(ص ) باخبر بودند ، ولى پنداشتند كه آن پيامبرنيز از ميان خ_ودش_ان خ_واه_د ب_ود ، از اي_ن رو ي_ه_ودي_ان م_دي_ن_ه ك_ه ب_ا قبايل اوس و خزرج در ستيز بودند ، هميشه به آنان مى گفتند كه پيامبرى ظهور خواهد كرد و ما پيرو او شده ، شما را مغلوب خواهيم كرد . (281) اين خبر ، مردم مدينه را هشيار كرد . زمانى ك_ه ب_ه مكه آمدند و رسول خدا(ص ) را ملاقات كردند ، يقين نمودند كه آن حضرت همان پيامبرى اس_ت ك_ه ي_ه_ودي_ان م_ى گ_وي_ن_د . ب_ا اي_ن اع_ت_ق_اد اس_لام آوردن_د و در ش_م_ار ي_اران ف_داك_ار رسول خدا(ص ) درآمدند .

وق_ت_ى پيامبر اكرم (ص ) مبعوث شد ، يهوديان دريافتند كه بر خلاف انتظار آنان پيامبر(ص ) عرب است واز يهوديان نيست . از اين رو ، حسادت ورزيده و با آن حضرت از در مخالفت درآمدند .

آرى ب_ش_ارت_ه_اى ي_ه_ودي_ان ع_ام_ل م_ه_مى در جذب مردم مدينه به سوى اسلام شد . در واقع آنان ق_ب_ل از ظ_ه_ور پيامبر اكرم (ص ) ناخواسته تبليغ كننده اسلام شده بودند ، بگونه اى

كه مردم مدينه پس از برخورد و ملاقات با آن حضرت اندك ترديدى در پيامبرى وى به خود راه ندادند .

حمايت از محرومان

اس_لام در م_وض_ع گ_ي_ريهاى اجتماعى ازمحرومان و مستضعفان جانبدارى مى كند و با زورمداران و ستمگران مى ستيزد . هنگام ظهور پيامبر(ص ) در شهر مكه در كنار قشر مرفّه جامعه ، گروهى از افراد مستضعف زندگى مى كردند . اينان وقتى نداى اسلام را شنيدند ، بدان رو آوردند . در دوران مكّه بيشتر مسلمانان از همين قشر بودند؛ بلال حبشى ، عمار ياسر و پدر ومادرش و تعداد ديگرى از زنان ومردان كه در بدترين شرايط زندگى مى كردند . اسلام اينان را در پناه خود گرفت و آنان در شمار نزديكترين ياران پيامبر(ص ) درآمدند .

ش_ك_ى ن_ي_س_ت ك_ه ت_ع_داد اف_راد م_الدار و زورم_دار نسبت به قشر متوسط جامعه بسيار كم است . چنانچه اسلام جانب آن گروه اندك را مى گرفت ، توده مردم يا ايمان نمى آوردند يا ايمانشان از روى اج_ب_ار واك_راه ب_ود ، ام_ا وق_ت_ى اي_ن گ_روه ك_ه پ_ي_ك_ره اص_لى ج_ام_ع_ه را ت_ش_ك_يل مى دادند ، با درك انطباق دين اسلام با فطريات خود اسلام آوردند ، حقوق از دست رفته خ_ود را ن_ي_ز در س_اي_ه اس_لام ب_از ي_اف_ت_ه م_ى ديدند و در نتيجه براى پيروزى آن با جان و دل م_ى ك_وشيدند . اما قشر مستكبر جامعه معمولاً انگيزه اى براى پذيرش اسلام نداشتند ، زيرا آن را ب_ا منافع مادى و اجتماعى خود نا سازگار مى ديدند درحالى كه مستضعفان به حقوق انسانى و اقتصادى خود مى رسيدند و حاضر بودند ايثار

و فداكارى كنند .

ق_رآن ك_ري_م

ع_لي_ه ك_س_ى ك_ه نزد فردى ثروتمند به كورى بى اعتنايى كرد ، لحنى بسيار عتاب آميز دارد .

(( ع_َب_َسَ وَ ت_َوَلّىَ اَنْ ج_اءَهُ الاَْع_ْم_ىَ وَ م_ا يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّىَ اَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرىَ اَمّا مَنِ اسْتَغْنى فَاَنْتَ لَهُ تَصَدىَّ وَ ما عَلَيْكَ اَلاّ يَزَّكّى وَ اَمّا مَنْ جاءَكَ يَسْعىَ وَهُوَ يَخْشىَ فَاَنْتَ عَنْهُ تَلَهّى ))(282)

چهره درهم كشيده و روى بگردانيد كه چرا آن كور نزد وى آمد . تو چه دانى شايد او در پى پاك شدن باشد . يا به ياد خدا آيه و ذكر حق او را سود مند افتد ، اما آنكه توانگرى را به رخ مردم م_ى ك_ش_د ، ت_وب_ه او روى خ_وش ن_ش_ان م_ى ده_ى . ف_ك_ر م_ى ك_ن_ى اگ_ر ه_م پ_اك ن_ش_ود م_سؤ ول ن_ي_س_ت_ى و ام_ا آن_ك_ه ش_ت_اب_ان ن_زد ت_و آم_د ، درح_الى ك_ه از خ_داى م_ى ت_رس_د ت_و از او تغافل مى كنى .

آرى اس_لام ، ه_م_ان_ن_د تمام اديان آسمانى پيشين ، جانب محرومان را گرفت و بر سينه ستمگران دست رد نهاد و با كمك همين قشر به ظاهر ناتوان بر دشمنان خود پيروز شد و به اهداف انسان ساز خويش نايل گرديد .

حاميان مخلص

اس_لام در آغ_از پ_ي_دايش از حمايت پيروانى چنان فداكار برخوردار بود كه تاريخ همانند آن را به ياد ندارد . حاميانى كه از ايثار مال و جان دريغ نكردند و هر چه داشتند تقديم اسلام نمودند . در راستاى يارى اسلام از هيچ مشكلى پروا نكردند ، از تهديد زورمندان نهراسيدند ، در شكنجه ها صبورى ورزيدند و در پيكارهاى مكرّر جان خود را در طبق اخلاص نهادند .

قرآن كريم در وصف

اين مؤ منان ايثار گر و صادق مى فرمايد :

(( م_ِنَ الْم_ُؤْم_ِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُواتَبْديلاً))(283)

ب_رخ_ى از آن م_ؤ م_ن_ان ، بزرگ مردانى هستند كه به عهد و پيمان با خدايشان وفا كردند ، پس ب_رخ_ى از آن_ه_ا اي_س_تادگى نمودند تا (در راه خدا شهيد شدند) و برخى (به انتظار شهادت ) مقاومت كرده ، هيچ عهد خدا راتغيير ندادند .

از م_داف_عان وفادار رسول خدا(ص ) در دوره سخت مكّه حضرت ابوطالب بود . زمانى كه مشركان م_ك_ّه ق_ص_دج_ان آن ح_ض_رت ك_ردن_د وى در ب_راب_ر ش_ان س_ي_ن_ه س_پ_ر كرد . وقتى مشركان عزم پ_ي_ام_ب_ر(ص ) را م_ب_ن_ى ب_ر ادامه دعوتش ديدند . اقدام به آزار و اذيت او و پيروانش كردند ، اما پ_ي_ام_ب_ر(ص ) در پناه ابوطالب مصون بود . كافران به تطميع ابوطالب پرداختند تا شايد اراده اش را س_س_ت ك_ن_ن_د ، ولى ت_لاش آن_ه_ا ك_ارگ_ر ن_ي_ف_ت_اد . ش_دت ع_م_ل م_خ_الفان افزايش يافت و دست به تحريم اجتماعى _ اقتصادى خاندان پيامبر(ص ) زدند . اب_وط_الب ب_از ه_م ه_راس_ى ب_ه خ_ود راه ن_داد س_ه س_ال در درّه اى ب_يرون از مكّه استقامت كرد ، درح_الى ك_ه ب_ا ف_ش_ار گ_رس_ن_گى دست پنجه نرم مى كرد . هنگام وفات خود خويشانش رافرا خ_وان_د و از آن_ان خ_واس_ت ت_ا از پ_ي_ام_ب_ر(ص ) ح_م_اي_ت ك_ن_ن_د واو را در م_ق_ابل دشمنان تنها نگذارند . او بارها به فرزند برومندش حضرت على (ع ) توصيه كرد كه ه_م_راه پ_ي_ام_ب_ر(ص ) ب_اش_د و او را ي_ارى ده_د . ب_راستى اگر ابوطالب نبود ، مشركان درهمان روزهاى اوّل بعثت ،

پيامبر(ص ) را از پاى درآورده ، به حيات اسلام خاتمه مى دادند .

ح_ام_ى ب_اوف_اى دي_گ_ر اس_لام ح_ض_رت خ_دي_ج_ه (س ) ب_ود . او ك_ه زن_ى ثروتمند بود ، تمام ام_وال خ_وي_ش را در راه اس_لام م_ص_رف كرد . او اوّلين زنى بود كه اسلام آورد و غمخوار روزهاى دشوار پيامبر(ص ) بود .

وج_ود اي_ن دو ب_زرگ_وار ، براى رسول خدا(ص ) چنان عزيز بود كه هنگام مرگشان سخت غمناك شد واظهار داشت : از هر اذيتى كه قريش به من رسانيد پروا نكردم تا آنكه ابوطالب و خديجه وفات يافتند . (284)

پ_ش_ت_ي_ب_ان ديگرى كه قامت اسلام با قدرت شمشير و نيروى تدبير او راست شد ، على بن ابى ط_الب (ع ) ب_ود ح_ض_رت ع_لى (ع ) در خ_ط_رن_اك ت_ري_ن صحنه ها اسلام را يارى داد . شبى كه پ_ي_امبر(ص ) از مكه به مدينه هجرت كرد ، على (ع ) درجاى ايشان خُفت تا آن حضرت جان سالم ب_ه در ب_رد . او ك_ه ش_ج_اع_ت و ج_لادت_ى ب_ى م_ان_ند داشت ، قهرمان جنگهاى اسلام و كفر بود و پيشامدهاى دشوار جنگ را به نفع اسلام پايان مى داد . جنگ بدر شاهد دلاوريهاى ايثارگرانه وى و ق_ت_ل گ_ردن_ك_ش_ان ع_رب ب_ه دس_ت او ب_ود . درج_ن_گ اح_د چ_ن_ان پ_روان_ه ب_ر گرد شمع وجود رسول الله (ص ) مى چرخيد . درجنگ احزاب عمروبن عبدوّد ، يكى از شجاعترين جنگجويان عرب با ضربت شمشير على (ع ) از پا درآمد كه پيامبر(ص ) فرمود :

(( ضَرْبَةُ عَلِىٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ))

ضربت على عليه السلام در روز خندق برتر از عبادت انس وجن است

.

ح_ض_رت ع_لى (ع ) سوره برائت را كه در بردارنده سخت ترين تهديدها عليه مشركان بود ، در م_ك_ه م_ي_ان م_ش_رك_ان ق_رائت ك_رد . درجنگ حنين كه نزديك بود شيرازه لشكر اسلام از هم بپاشد ، م_ردان_ه درك_ن_ار پ_ي_امبر(ص ) ايستاد تا اوضاع را به سامان رسانيد . قلعه هاى محكم يهوديان خيبر را درحالى گشود كه ديگران عاجز مانده بودند . خلاصه آنكه پيشرفتهاى اسلام به ميزان بسيار زيادى مرهون وجود اميرمؤ منان على بن ابى طالب (ع ) وفداكاريهاى آن حضرت است .

ع_لاوه ب_ر اي_ن ب_زرگ_واران ، ك_س_ان دي_گ_رى ن_يز بودند كه براى يارى اسلام تا پاى جان ك_وش_ي_دن_د . ح_م_زه ع_م_وى پيامبر(ص ) ، بلال حبشى ، سلمان فارسى ، جعفربن ابى طالب و . . . براى يارى اسلام ايثار كردند و تعدادى از آنان تا مرز شهادت پيش رفتند .

پي نوشتها

1-140

1- قاموس قرآن كريم ، سيد على اكبر قرشى ، ج 2، ص 80 _81.

2- مائده ، آيه .5 .

3- فتح ، آيه 26.

4- احزاب ، آيه 33.

5- المفصل فى تاريخ العرب ، جوادعلى ، ج 1، ص 37.

6- تاريخ الجاهليه ، عمرفروخ ، ص 52.

7- مائده ، آيه 50 _ احزاب ، آيه 33 و فتح ، آيه 26.

8- المفصل فى تاريخ العرب ، ص 41.

9- تاريخ الجاهلية ، ص 39.

10- آل عمران ، آيه 103.

11- ر. ك ، الم_ي_زان ، ج 3، ذي_ل آي_ه 103از س_وره آل عمران .

12- الت_اري_خ الاس_لام_ى ، اب_راه_ي_م ش_ري_ف_ى ، ص 15_16، چ_اپ ان_ت_ش_ارات م_وس_س_ه نوفل بيروت .

13- همان مدرك .

14- ب_دع_ت آنان تلبيه اى بود كه در مراسم حج مى گفتند: ((لَبَّيْكَالّلهُمَّ

لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاش_َريكَ لَكَ اِلّا شَرِيكاً تَمْلِكُهُ وَ ما مَلَكَ ))در حالى كه تلبيه اسلامى چنين است .((لَبَّيْكَالّلهُمَ لَبَّي_ْكَ، لَبَّي_ْكَ لاش_َري_كَ لَكَ لَبَّي_ْكَ، اِنَّ الْح_َم_ْدَ وَالنِّع_ْم_َةَ لَكَ وَالْم_ُلْكَ، لا ش_َرِي_كَ لَكَ))(ر.ك ، التاريخ الاسلامى ، ص 16.)

15- التاريخ الاسلامى ، ابراهيم شريفى ، ص 16.

16- م_ن_ط_قه حرم شامل مكه ، منى ، مشعرالحرام و بخشى از سرزمينهاى ديگر است كه از چهار ج_ه_ت م_ح_دود ب_ه ح_دود خاصى است .براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به مرآة الحرمين ، ج 8، ص 225.

17- آل عمران ، آيه 97.

18- التاريخ الاسلامى ، ابراهيم شريفى ، ص 16.

19- توبه ، آيه 36.

20- التاريخ الاسلامى ، ابراهيم شريفى ، ص 17.

21- حجرات ، آيه 13.

22- جمعه ، آيه 2.

23- زخرف ، آيه 22.

24- زخرف ، آيه 23.

25- مضمون آيه 24، سوره زخرف .

26- زمر، آيات 17_18.

27- تاريخ عرب ، فيليپ حىّ، ص 17_18 _ تاريخ اسلام ، فياض ، ص 16.

28- تاريخ عرب ، ص 17_18.

29- تاريخ الاسلام ، حسن ابراهيم حسن ، ج 1،ص 21.

30- فيل ، آيات 1 _ 5.

31- ت_اريخ طبرى ، ج 1 ، ص 447 عربى و ج 2 ، ص 689 _ 700 ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، چاپ دوم ، شركت انتشارات اساطير.

32- تاريخ اسلام ، حسن ابراهيم حسن ، ج 1 ، ص 32 .

33- تاريخ طبرى ، ج 2 ، ص 32 _ 34 و تاريخ اسلام ، فياض ، ص 29 .

34- همان مدرك ، ص 39 _ 40 .

35- تاريخ طبرى ، ج 2، ص 44 _ 45.

36- تاريخ عرب و اسلام ، امير على ، ص 5 .

37-

اس_لام و ع_ق_اي_د و آراء ب_ش_رى ، يحيى نورى ، چاپ ششم ، انتشارات مجمع مطالعات و تحقيقات اسلامى ، ص 647.

38- همان مدرك ، ص 652.

39- تاريخ الاسلام ، ص 45.

40- تاريخ عرب و اسلام ، ص 7.

41- همان مدرك .

42- تاريخ اسلام ، فياض ، ص 65.

43- اسلام و عقايد و آراء بشرى ، ص 647_650.

44- همان مدرك .

45- اسلام و عقايد و آراء بشرى ، ص 647 _ 650 .

46- همان مدرك .

47- همان مدرك .

48- تاريخ جاهليت ، عمر مردوخ ، ص 115 _ 117،انتشارات دارالعلم للملابين بيروت .

49- تاريخ اسلام ، فياض ، ص 78 .

50- همان مدرك .

51- آل عمران ، آيه 103.

52- نساء، آيه 59.

53- نساء ، آيه 141.

54- هود ، آيه 113.

55- نساء، آيه 105 .

56- تاريخ جامع اديان ، جان ناس ، ص 476_479.

57- آل عمران ، آيه 67.

58- نحل ، آيه 123.

59- تاريخ سياسى اسلام ، حسن ابراهيم حسن ، ترجمه پاينده ، ص 65.

60- سيره ابن هشام ، ج 1، ص 77.

61- سيره ابن هشام ، ج 1، ص 77.

62- همان مدرك .

63- الصحيح من سيرة النبى الاعظم ، جعفر مرتضى عاملى ، ج 1 ، ص 60 .

64- پيامبر و آيين نبرد ، ص 160 .

65- مختصر تاريخ عرب ، اميرعلى ، ص 8 ، انتشارات دارالعلم للملايين ، بيروت .

66- نجم ، آيات 19 _ 20 .

67- نوح ، آيه 23 .

68- صافات ، آيه 125.

69- كتاب الاصنام ، ابن الكلبى ، ص 19 .

70- زمر ، آيه 3 .

71- نحل ، آيه 35 .

72- يس ، آيه 78.

73- تاريخ پيامبراسلام آيتى

، ص 227 .

74- دين در عصر جاهليت ، يوسف فضايى ، ص 34.

75- اسراء، آيه 81.

76- دين در عصر جاهليت ، يوسف فضايى ، ص 43.

77- همان مدرك ، ص 38.

78- تاريخ الجاهلية ، عمر مردوخ ، ص 48.

79- تاريخ اسلام ، فياض ، ص 52.

80- همان مدرك .

81- مائده ، آيه 82.

82- تاريخ اسلام ، فياض ، ص 52.

83- تاريخ تمدن اسلامى ، جرجى زيدان ، ج 1، ص 25.

84- تاريخ الجاهلية ، ص 26 _ 29.

85- تاريخ الجاهلية ، ص 30.

86- تاريخ تمدن اسلام و عرب ، گستاولوبون ، ص 40.

87- سباء ، آيات 15 _ 16.

88- تاريخ الجاهلية ، ص 170 _ 173.

89- تاريخ تمدن اسلام و عرب ، گوستاولوبون ، ص 26 .

90- العرب قبل الاسلام ، ص 178 _ 179.

91- تاريخ اسلام ، فياض ، ص 38.

92- تاريخ اسلام ، فياض ، ص 42.

93- همان مدرك ، ص 43.

94- تاريخ صدر الاسلام ، ص 41.

95- تاريخ تمدن اسلام و عرب ، ص 27.

96- تاريخ تمدن اسلامى ، ج 1، ص 37.

97- تاريخ تمدن اسلام و عرب ، ص 66 .

98- نهج البلاغه ، خ 26 ، ترجمه شهيدى با اندك تغيير .

99- نهج البلاغه ، خطبه 26، ص 155.

100- تاريخ تمدن ، ويل دورانت ، ج 11، ص 8.

101- اسلام و عقايد و آراء بشرى ، ص 603.

102- نساء ، آيه 34 .

103- همان مدرك ، آيه 32 .

104- تاريخ ايران بعد از اسلام ، ص 211 .

105- همان مدرك .

106- حجرات ، آيه 13.

107- تاريخ تمدن اسلامى ، ج 4 ، ص 23 .

108- براى آگاهى از اين

پيمانها رجوع كنيد به سيره ابن هشام ، ج 2 ، ص 147 _ 149 و ص 241 و 249 .

109- حجرات ، آيه 9.

110- تاريخ تمدن اسلامى ، ج 4، ص 25.

111- همان مدرك .

112- احزاب ، آيه 4.

113- احزاب ، آيه 5.

114- تاريخ تمدن اسلامى ، ج 4، ص 26.

115- تاريخ تمدن اسلامى ، ج 4، ص 27.

116- همان مدرك .

117- همان مدرك .

118- همان مدرك ، ص 28.

119- بقره ، آيه 177.

120- بحار الانوار، ج 104، ص 194.

121- همان مدرك ، ص 195.

122- همان مدرك .

123- تحرير الوسيله ، ج 1، ص 263.

124- تاريخ تمدن اسلامى ، ج 4، ص 57.

125- اسلام و عقايد و آراء بشرى ، ص 496.

126- اصول كافى ، ج 4، ص 473.

127- اصول كافى ، ج 4، ص 473.

128- اسلام و عقايد وآراء بشرى ، ص 540.

129- همان مدرك ، ص 541.

130- نمل ، آيه 65.

131- نهج البلاغه ، ترجمه انصارى ، خطبه 78.

132- بحارالانوار، ج 22، ص 155 _ 156، مؤ سسه الوفا، بيروت .

133- تاريخ الجاهليه ، ص 161.

134- تاريخ تمدن اسلامى ، ج 4، ص 12 _ 15.

135- همان مدرك .

136- همان مدرك ، ص 23 و 24.

137- تاريخ تمدن اسلام ، ج 4، ص 20.

138- علق ، آيات 1 _ 5.

139- براى اطلاع بيشتر ر.ك . تاريخ ايران بعد از اسلام ، بخش ((اسلام در مهد)).

140- تاريخ ايران بعد از اسلام ، بخش ((اسلام در مهد)).

141-284

141- همان مدرك .

142- همان مدرك .

143- تاريخ الاسلام ، حسن ابرهيم حسن ، ج 1، ص 61.

144- ت_اري_خ الاس_لام ، ح_س_ن اب_راه_يم حسن ، ج 1

، ص 61 _ تاريخ تمدن اسلامى جرجى زيدان ، ص 37 .

145- همان مدرك .

146- قريش .

147- تاريخ تمدن اسلامى ، ج 1، ص 37.

148- همان مدرك .

149- تاريخ صدر الاسلام و الدولة الامويه . عمر فردوخ ، ص 48.

150- شآن نزول آيات ، ج 1، ص 101 _ 102.

151- بقره ، آيه 278.

152- بقره ، آيه 279.

153- بقره ، آيه 275.

154- مطففين ، آيات 1_3.

155- ترجمه تفسير الميزان ،ج 2، ص 288.

156- همان مدرك .

157- مائده ، آيه 90.

158- نهج البلاغه ، نامه 53 (عهدنامه مالك اشتر).

159- جمعه ، آيات 9 _ 11.

160- مجمع البيان ، ج 20، ص 20 _ 21.

161- توبه ، آيه 24.

162- ر.ك . تفسير مجمع البيان ، ج 5 ، ص 534 واسلام و عقايد و آراء بشرى ، ص 707.

163- اَلْهيكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ(تكاثر، آيه 2 و 3)!

164- بحارالانوار، ج 21، ص 137.

165- اصول كافى ، ج 2، ص 308.

166- احزاب ، آيه 67.

167- ر.ك : تاريخ سياسى اسلام ، رسول جعفريان ، ص 55.

168- قرآن كريم در سوره حشر، آيه 9 اين سنّت پسنديده را مورد ستايش قرار داده است .

169- عقدالفريد، ج 1، ص 122.

170- عقد الفريد، ج 1، ص 122.

171- تاريخ پيامبراسلام ، آيتى ، ص 172.

172- ر.ك : تاريخ پيامبر اسلام ، آيتى ، ص 130 _ 131.

173- نظام حقوق زن در اسلام ، مرتضى مطهرى ، ص 221.

174- تاريخ الجاهليه ، عمر مردوخ ، ص 158.

175- نساء، آيه 32.

176- نساء، آيه 7.

177- نظام حقوق زن در اسلام ، مرتضى مطهرى ، ص 220.

178- براى آگاهى بيشتر، ر.ك . وسائل الشيعه ،

ج 6، ص 15.

179- نظام حقوق زن دراسلام ، مرتضى مطهرى ، ص 189.

180- تاريخ الجاهليه ، ص 156.

181- ب_راى آگ_اه_ى ب_ي_شتر از جريان ، رجوع كنيد به تفسير درّالمنثور، ج 8، ص 220، نشر دارالفكر بيروت .

182- ر.ك .، لمعه دمشقيه ، كتاب نكاح .

183- نساء، آيه 4.

184- نساء، آيه 21.

185- ر.ك . نظام حقوق زن دراسلام ، ص 181 _ 182.

186- اسلام و عقايد و آراء بشرى ، ص 609.

187- همان مدرك .

188- نور، آيه 33.

189- الميزان ، ج 8، ص 75 _ 85.

190- نساء، آيه 22.

191- نساء، آيه 23.

192- اسلام وعقايد وآراء بشرى ، ص 611.

193- نساء، آيه 3.

194- بقره ، آيه 134.

195- فرقان ، آيه 67.

196- لقمان ، آيه 19.

197- تاريخ الجاهليه ، ص 57.

198- همان مدرك ، ص 58.

199- همان مدرك ، ج 1، ص 110.

200- تاريخ تمدن اسلام ، ج 4، ص 35.

201- همان مدرك .

202- اسراء، آيه 34.

203- بحارالانوار، ج 77، ص 152.

204- بحار، ج 75، ص 96.

205- ر.ك . تاريخ ايران بعد از اسلام ، بخش اسلام در مهد.

206- تاريخ پيامبر اسلام ، ص 66 _ 67.

207- الصحيح من سيرة النبى الاعظم ، ج 1، ص 50 _ 54.

208- نهج البلاغه ، خطبه شماره 2، ترجمه شهيدى ، ص 8، با اندك تغيير .

209- بقره ، آيه 185.

210- ميزان الحكمة ، ج 3، ص 385.

211- ميزان الحكمة ، ج ، 385.

212- همان مدرك .

213- حج ، آيه 78.

214- توبه ، آيه 91.

215- مائده ، آيه 6.

216- ر.ك . ترجمه تفسير الميزان ، ج 7، ص 259 _ 272.

217- تحريرالوسيله ، امام خمينى قدس سره ، ج 1،

ص 263.

218- مضمون آيه 89، سوره مائده .

219- ر.ك . الميزان ، ج 7، ص 275 _ 278.

220- كهف ، آيه 1.

221- حديد، آيه 25.

222- آل عمران ، آيه 32.

223- قلم ، آيه 4.

224- آل عمران ، آيه 4.

225- ت_اري_خ س_ي_اس_ى اس_لام ، رس_ول ج_ع_ف_ري_ان ، ص 15، ب_ه نقل از الشّفابتعريف حقوق المصطفى ، ج 1، ص 150.

226- انعام ، آيه 34.

227- ميزان الحكمة ، ج 1، ص 88.

228- ميزان الحكمة ، ج 9، ص 670.

229- ميزان الحكمة ، ج 9، ص 681.

230- توبه ، آيه 128.

231- كهف ، آيه 6.

232- تاريخ اسلام ، فياض ، ص 84.

233- تاريخ اسلام ، فياض ، ص 82.

234- شعرا، آيات 198 _ 199.

235- فصلت ، آيه 44.

236- ت_وب_ه ، آي_ه 128. البته بنابراين تفسير كه مراد از ((انفسكم )) قوم عرب باشد آن_چ_ن_ان_كه بعضى از مفسران احتمال داده اند؛ ولى اگر مراد جنس بشر باشد آنگونه كه مرحوم ع_لاّمه طباطبايى آن را تاءييد مى كند، آيه و آيات ديگرى كه به اين مضمون است بر خواست ما دلالت ندارد.

237- تاريخ اسلام ، على اكبر فياض ، ص 56.

238- همان مدرك ، ص 59.

239- همان مدرك ، ص 74.

240- نحل ، آيه 103.

241- عنكبوت ، آيه 48.

242- يونس ، آيه 16.

243- تاريخ پيامبر ص 120 _ 122.

244- همان مدرك .

245- همان مدرك .

246- تاريخ پيامبر اسلام (ص )، ص 163 _ 165.

247- تاريخ پيامبر اسلام (ص )، ص 163_165.

248- تاريخ پيامبر اسلام ، ص 166 _ 167.

249- همان مدرك .

250- تاريخ پيامبر اسلام ، ص 184 _ 185.

251- همان مدرك .

252- ر.ك : تاريخ سياسى اسلام ، رسول

جعفريان ، ص 21.

253- تاريخ پيامبر اسلام ، ص 126.

254- سيرت رسول الله ، ج 1، ص 316 _ 322.

255- سيرت رسول اللّه ، ج 1، ص 383 _ 384.

256- انبياء، آيه 3.

257- انبياء، آيه 5.

258- نحل ، آيات 101 _ 103.

259- اصول كافى ، ج 1، ص 46، كتابفروشى اسلاميه ، چاپ پنجم .

260- طور، آيه 33.

261- هود، آيات 13 _ 14.

262- بقره ، آيات 23 _ 24.

263- اسراء، آيه 88.

264- اي_ن س_خ_ن م_رب_وط ب_ه دوره ظ_ه_ور اس_لام و قبل از پيدايش نفت است .

265- مروج الذهب ، ج 2، ص 97 _ 98، انتشارات دارالهجره قم _ چاپ دوم .

266- همان مدرك .

267- كامل ، ابن اثير، ج 2، ص 447 _ 448.

268- همان مدرك .

269- تاريخ اسلام ، فياض ، ص 47.

270- كامل ، ابن اثير، ج 2، ص 182 _ 183.

271- ر.ك ، تاريخ پيامبر اسلام ، ص 609 _ 642.

272- كامل ابن اثير، ج 2، ص 285.

273- همان مدرك ، ج 1، ص 492.

274- تاريخ اسلام ،فياض ،ص 120_123 وتاريخ پيامبراسلام ،ص 636_641.

275- تاريخ اسلام ، فياض ، ص 122.

276- سيرت رسول اللّه ، ج 2، ص 739.

277- همان مدرك ،ج 2، ص 961.

278- صف ، آيه 6.

279- اعراف ، آيه 157.

280- سيرت رسول الله ، ج 1، ص 158 _ 162.

281- همان مدرك ، ص 185.

282- عبس ، آيات 1 _ 10.

283- احزاب ، آيه 23.

284- سيرت رسول الله ، ج 1، ص 413، انتشارات بنياد فرهنگ ايران .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109