پرتوی از عظمت امام حسین علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : صافی گلپایگانی، لطف الله، 1298 -

عنوان و نام پديدآور : پرتوی از عظمت امام حسین علیه السلام [کتاب]/ لطف الله صافی گلپایگانی.

وضعيت ويراست : ویراست 3.

مشخصات نشر : قم: دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی، 1395.

مشخصات ظاهری : 441 ص.

شابک : 220000 ریال 978-600-7854-23-5 :

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

يادداشت : کتاب حاضر نخستین بار تحت عنوان '' پرتوی از عظمت حسین علیه السلام '' توسط انتشارات صدر در سال 1353 منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه: ص. [427] - 441؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : پرتوی از عظمت حسین علیه السلام.

موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.

موضوع : Hosayn ibn 'Ali, Imam III , 625-680

شناسه افزوده : دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی

رده بندی کنگره : BP41/4/ص2پ4 1395

رده بندی دیویی : 297/953

شماره کتابشناسی ملی : 4337148

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

پرتوي از عظمت امام حسين علیه السلام

حضرت آیت الله العضمی صافی گلپایگانی مد ضله الشریف

ص: 2

فهرست مطالب

مقدمه ناشر. 9

مقدّمه مؤلّف... 11

پیشگفتار. 13

روز حسين(علیه السلام).. 13

علّت توجّه نويسندگان و گويندگان.. 16

نوع كتاب هايی كه در اين موضوع تأليف شده 19

بخش نخست

شخصيّت و فضايل امام حسين(علیه السلام)

شخصيّت امام حسين(علیه السلام).. 25

سيمای درخشان امام حسين(علیه السلام) در كتاب خدا 26

1. آيه مودّت... 26

2. آيه تطهير. 28

3. آيه مباهله.. 32

سيمای امام حسين(علیه السلام) در احاديث پيغمبر(صلی الله علیه وآله) 34

1. حسين(علیه السلام)، سيّد جوانان اهل بهشت... 34

ص: 3

2. حسين(علیه السلام)، محبوب پيغمبر(صلی الله علیه وآله). 35

3. حسين(علیه السلام)، ريحانه پيغمبر(صلی الله علیه وآله). 41

4. حسين(علیه السلام) شبيهترين اهل بيت(علیهم السلام) به پيغمبر(صلی الله علیه وآله). 43

5. پيامبر(صلی الله علیه وآله) حسين(علیه السلام) را میبوسيد.. 43

6. پيغمبر(صلی الله علیه وآله) حسين(علیه السلام) را به دوش میگرفت... 48

7. دوستی حسين(علیه السلام) واجب است... 50

8. فضيلت دوستی حسين(علیه السلام) و نكوهش دشمنی با آن حضرت... 51

9. نظر نمودن به آقای جوانان اهل بهشت... 53

10. دوستان حسين(علیه السلام) اهل بهشتند.. 53

11. درجه وسيله.. 54

12. حسين(علیه السلام) با پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در يک مكان.. 54

13. ياری حسين(علیه السلام) از واجبات است... 55

14. اوّلین كسی كه وارد بهشت میشود. 58

15. حضرت قائم آل محمّد از فرزندان حسين(علیه السلام) است... 58

16. حضرت قائم(علیه السلام) نهمين فرزند حسين(علیه السلام) است... 59

17. شاخه و ميوه درخت نبوّت... 59

18. وديعه پيغمبر(صلی الله علیه وآله). 61

19. دعای پيغمبر(صلی الله علیه وآله). 61

20. اشتقاق نام حسين(علیه السلام) از نام خدای تعالی... 62

21. ارث حسنين(علیهما السلام) از پيغمبر(صلی الله علیه وآله). 63

پيشگويی از شهادت امام حسين(علیه السلام).. 67

ص: 4

معجزات حضرت سيّدالشّهدا(علیه السلام).. 86

خضوع اهل باطل در برابر عظمت اهل حقّ 109

انعكاس شهادت سيدالشهدا(علیه السلام).. 121

تعظيم صحابه و تابعين از مقام امام حسين(علیه السلام) 132

شخصيت اخلاقی امام حسين(علیه السلام).. 139

مكارم اخلاق سيّدالشهدا(علیه السلام).. 144

1. علم امام­ حسين(علیه السلام).. 148

2. عبادت امام حسين(علیه السلام).. 157

3. سخاوت امام حسين(علیه السلام).. 160

4. ادب و عاطفه امام حسين(علیه السلام).. 163

5. عدالت خواهی امام حسين(علیه السلام).. 165

6. زهد امام حسين(علیه السلام).. 167

7. تواضع و فروتنی امام حسين(علیه السلام).. 170

8. ايمان خالص و استوار امام حسين(علیه السلام).. 172

9. شجاعت امام حسين(علیه السلام).. 179

10. عظمت های امام حسين(علیه السلام).. 190

الف. عظمت در تصميم: 190

ب. عظمت در مردانگی: 195

11. صبر و شكيبايی امام حسين(علیه السلام).. 197

الف. صبر در جهاد: 199

ب. صبر در مصيبت جوانان و برادران و اصحاب: 201

ج. صبر در غضب و خشم: 202

ص: 5

د. صبر در تشنگی: 205

ه-. صبر در اطاعت فرمان خدا: 206

بخش دوم

بنی هاشم و بنی امیه

بنی هاشم.. 209

بنیاميّه. 218

بنیاميّه در ميزان اخلاق.. 218

نسب بنیاميّه.. 218

بنیاميّه در قرآن و حديث... 220

بنی الحكم.. 221

خاندان ابی سفيان.. 226

هند زن ابی سفيان و مادربزرگ يزيد.. 230

معاوية بن ابی سفيان (پدر يزيد). 231

نسب نامه معاويه. 232

معاويه در حديث و سنّت... 234

ميگساری معاويه. 236

نفاق معاويه. 237

ننگ بزرگ تاريخی.. 240

مستشاران مسيحی.. 242

تجاهر معاويه به ارتكاب گناه (و اخلاق خصوصی او) 244

هدف های معاويه. 246

يزيد كيست؟. 249

تربيت خانوادگی يزيد. 249

مادر يزيد. 250

تربيت يزيد. 251

ص: 6

اخلاق و روش يزيد. 253

جنايت های بزرگ يزيد. 255

كفر يزيد. 260

اوضاع اجتماعی در عصر يزيد.. 263

بخش سوم

علل قیام امام حسین(علیه السلام)

علل قيام امام حسين(علیه السلام).. 271

1. اطاعت فرمان خدا و ادای تكليف... 271

الف. پيش بينی شهادت.. 279

ب. خبر امام حسين(علیه السلام) از شهادت خود. 284

ج. هجرت از مكّه معظّمه. 287

د. حلّ بيعت... 291

2. امر به معروف و نهی از منكر. 295

3. علل قيام از زبان خود امام(علیه السلام).. 311

4. فساد دستگاه خلافت... 319

5. خطر ارتجاع.. 336

6. نداشتن تأمين جانی... 341

حكومت اسلامی و سياست... 349

دفع اشتباه كاری.. 357

پناه بر خدا 359

القای نفس در تهلكه. 366

چرا امام حسن(علیه السلام) قيام نكرد؟. 372

ص: 7

بخش چهارم

نتایج و فواید قیام امام حسین(علیه السلام)

نتايج قيام امام حسين(علیه السلام).. 385

1. تقرب و ارتقای درجه.. 389

2. نجات اسلام.. 390

3. بيداری شعور دينی... 398

4. محبوبيّت اهل بيت(علیهم السلام) و عزّت بازماندگان.. 400

5. تأسيس مكتب عالی و همگانی تعليم وتربيت... 404

6. محكوميت بنی اميه در افكار مسلمين و ساير ملل.. 412

7. گرفتاری بنی اميه به شورش و انقلاب... 414

8. تحوّل فكری... 417

9. عكس العمل جاودان و پايدار. 421

شب عاشورا 425

نور چشمان زهرا 426

کتاب نامه. 427

آثار حضرت آيت الله العظمى صافى گلپایگانی مدظله الوارف در يک نگاه 443

ص: 8

مقدمه ناشر

بسم الله الرّحمن الرّحيم

وجود نازنين خامس آل عبا، حضرت امام حسين(علیه السلام) مظهر کامل همة زيبايي ها و دلربايي هاست.

آن حضرت حقيقتي بزرگ است که مردمان گيتي در برابر عظمت روح و علوّ همّت او سر تسليم فرود آورده و خضوع کرده اند.

بي ترديد در انقلاب حسيني کمال عبوديت، سلم محض، و اطاعت بي چون و چرا از احکام اهل بيت(علیهم السلام) و اوج اتّصاف به مکارم اخلاق و فضايل انساني را مي توان يافت.

عاشورا مدرسة عشق، ايثار و جان فشاني در راه حفظ دين و اداي تکليف شرعي، و کربلا کعبة آمال عشق و مجمع اسوه هاي کمال براي اقشار مختلف جامعة اسلامي است.

امام حسين(علیه السلام) شخصيتي فرامکتبي است و در ميان شيفتگان عظمت امام حسين(علیه السلام) از پيروان اديان مختلف و مليّت هاي گوناگون مي توان دريافت که هرکدام جذب جلوه هايي از مکارم بي نظير شخصيت ممتاز آن حضرت شده اند.

ص: 9

اينک توفيق يافتيم تا در راستاي احياي تراث اهل بيت عصمت و طهارت(علیهم السلام) به ويژه حضرت خامس آل عبا، سيّدالشّهدا، ابي عبدالله الحسين(علیه السلام) کتاب شريف پرتوی از عظمت امام حسين(علیه السلام) را که با شيوه اي جذاّب، محققانه، تحليلي و با استفاده از منابع اهل سنّت، توسّط مرجع عظيم الشأن، حضرت آيةالله العظمي صافي گلپايگاني مدظله العالی به رشتة تحرير در آمده است و در سال هاي گذشته توسط ناشرين متعدّد به چاپ رسيده است را به زيور طبع بياراييم.

اميد آنکه نشر اين اثر، در آشنايي نسل جوان با آن شهيد آگاه و معلّم ايثار و شهادت، مؤثّر واقع شده و مورد قبول آستان ملائک پاسبان ابي عبدالله الحسين(علیه السلام) قرار گيرد.

ص: 10

مقدّمه مؤلّف

بسم الله الرّحمن الرّحيم

﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَا آتَيهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ اَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ* يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ﴾؛(1)

«البتّه نپندار كه كشتهشدگان راه خدا مردگانند، بلكه زندهاند و در نزد پروردگار خود روزي داده ميشوند. آنان به فضل و رحمتي كه از خداوند نصيبشان گرديده شادمانند و به كساني كه هنوز به آنها نپيوستهاند مژده دهند كه هيچ نترسند و غم مخورند و آنها را به نعمت و فضل خداوند بشارت دهند و اينكه خداوند اجر اهل ايمان را هرگز ضايع نميكند».

عَنْ عَلِيٍّ(علیه السلام) قَالَ:

«زَارَنَا رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه وآله) فَعَمِلْنَا لَهُ خَزِيرَةً وَأَهْدَتْ لَنَا اُمُّ أَيْمَنَ قَعْباً مِنْ لَبَنٍ، وَصَحْفَةً مِنْ تَمْرٍ فَأَكَلَ رَسُولُ اللهِ - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - وَأَكَلْنَا مَعَهُ ثُمَّ وَضَّأْتُ رَسُولَ اللهِ -صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - فَمَسَحَ رَأْسَهُ وَجَبْهَتَهُ بِيَدِهِ ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ فَدَعَا بِمَا شَاءَ ثُمَّ أَكَبَّ إِلَی الْأَرْضِ بِدُمُوعٍ غَزيرَةٍ يَفْعَلُ ذَلِكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. فَتَهَيَّبْنَا ر

ص: 11


1- . آل عمران، 169 - 171.

َسُولَ الله - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - أَنْ نَسْأَلَهُ فَوَثَبَ الْحُسَيْنُ عَلَی ظَهْرِ رَسُولِ اللهِ - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ - وَبَكَی فَقَالَ لَهُ: بِأَبي وَاُمِّي مَا يُبْكِيكَ؟ قالَ: يَا أَبَتِ رَأَيْتُكَ تَصْنَعُ شَيْئاً مَا رَأَيْتُ تَصْنَعُ مِثْلَهُ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - يا بُنَيَّ سُرِرْتُ بِكُمُ الْيَوْمَ سُرُوراً لَمْ أَسِرَّ بِكُمْ مِثْلَهُ قَطُّ وَإِنَّ حَبِيبِي جِبْرَئِيلَ -عَلَيْهِ السَّلَامُ - أَتَاني وَأَخْبَرَنِي أَنَّكُمْ قَتْلَی، وَأَنَّ مَصَارِعَكُمْ شَتَّی فَأَحْزَنَنِي ذَلِكَ، وَدَعَوْتُ اللهَ تَعَالَی لَكُمْ بِالْخِيَرَةِ».(1)

از اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) نقل شده كه فرمود:

«روزي رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به ديدن ما آمد، پس طعامي (به نام خزيره) تهيه كرديم و امّ ايمن قدحي شير و ظرفي خرما آورد (آن را نزد حضرت گذاشتيم) پس رسول خدا از آن ميل نمود و ما نيز با آن حضرت خورديم (چون فارغ شديم) من بر دستش آب ريختم (چون دست مباركش را شست) دست بر سر و پيشانيش كشيد، سپس رو به طرف قبله كرد و آن قدر كه ميخواست دعا كرد، آنگاه به سجده افتاد و بسيار گريست و اين كار را سه بار انجام داد، هيبت و ابهّت آن حضرت(صلی الله علیه وآله) مانع شد كه ما علّت اين كار را از ايشان بپرسيم، سپس حسين(علیه السلام) خود را بر پشت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) انداخت و بگريست. رسول خدافرمود: پدر و مادرم فدايت باد! چرا گريه ميكني؟ حسين عرض كرد: اي پدر! ديدم شما كاري كرديد كه مثل آن را از شما نديده بودم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: اي فرزند! امروز (از ديدن شما) چنان مسرور شدم كه هرگز بدين گونه شادمان نشده بودم! دوستم جبرئيل به نزد من آمد و به من خبر داد كه شما كشته ميشويد و محلّ كشته شدن شما از هم دور است، پس اين خبر مرا محزون نمود و من از خدا براي شما طلب خير کردم».

ص: 12


1- . سمهودي، وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفي، ج2، ص59.

پیشگفتار

روز حسين(علیه السلام)

در ميان حوادث و پيشامدهاي بزرگ و دلخراش تاريخ، هيچ واقعهاي نيست كه مانند حادثه جانسوز كربلا همه ساله مراسم سالگرد آن با شكوه و عظمت فراوان و شركت تمام طبقات از زن و مرد، پير و جوان برگزار و مجالس يادبود و تذكار آن همواره در منازل، مساجد، مدارس، تكايا، و حسينيهها، بازار، خيابان و بنگاه ها تشكيل گردد، و خطبا در پيرامون آن سخنراني، و نويسندگان كتاب ها و مقالات بنويسند و مرور زمان و تكرار اين مراسم آن را كهنه نسازد، و از اعتبار و اهميّت آن نه تنها چيزي كاسته نگردد بلكه عظمتش روزافزون و در هر عصري براي فلسفه آن معنايي عالي و هدف هايي ارزنده درك و استنباط شود.

روز حسين(علیه السلام)، روزي شد كه هرگز گذشت ازمنه و اعصار، آن را از ياد نخواهد برد.

حادثه عاشورا واقعهاي است كه دل هاي ارباب ايمان و عشّاق فضيلت و حقیقت در برابر آن به خاك تعظيم افتاد، و مشعل نورپاشي شد كه در قرون و ادوار روزگار، چراغ هدايت مردان بزرگ و رهبران مصلح گرديد، و آنها را از ظلمات تحيّر و سرگرداني نجات داد. كاري كه حسين(علیه السلام) كرد يك كار عادي كه مانند آن را تاريخ نشان دهد نبود بلكه يك كار و قيام بيسابقه بود.

يك كار و عمل خدايي بود كه جوامع عالم جبروت، و سكّان صوامع ملكوت و ملأ اعلي آن را بزرگ ترين تجلّي كمال مقام انساني دانستند، و قهرمانان فضيلت

ص: 13

بشري و صاحبان عقول كامله، و واصلان حقايق عاليه، پيغمبران اولواالعزم، اوليايعالي قدر و شهداي راه اصلاح و هدايت، آن را نمونه ممتاز و منحصربه فرد نمايش قدرت اراده، قوّت عزم و ثبات، كمال ايمان، صبر و فداكاري و شجاعت شمردند.

ايمان خالص، مردانگي، صراحت، وفا و علّو همّت، شكيبايي و استقامت، مقاومت در برابر تجاوز و ستم، از سرتاسر اين حادثه تاريخي و اَلَمزا نمايان و هويداست.

عظمت مقصد، اِباي نفس و بياعتنايي به زخارف دنيا و ماديّات، و مرگ باعزّت و شرافت را بر زندگي با ننگ و ذلّت برگزيدن از جريان آن ظاهر و پيداست.

شرح اين داستان، شرح كمال روح انسان، و تحقير تمام مظاهر مادّي و لذائذ دنيوي و محكوم ساختن شرك و كفر و ستم و بيدادگري است. تاريخ اين فاجعه جانكاه، تاريخ فداكاري بيمانند در راه مبدأ و عقيده، و احترام از شرف و كرامت حقّ، و كوشش براي آزادي و نجات جوامع محروم است، پس شگفتانگيز نيست اگر صدايش در جهان پيچيد، و بانگش در گوش ها مانند بانگ اذان برجا و پايدار مانده، و باآنكه بيش از هزاروسيصد سال است كه گويندگان و نويسندگان از آن سخن ميگويند، اهميّت آن همچنان در دل ها باقي است، و بر آن رادمردان باايماني كه در راه ايمان به خدا، و اجراي احكام خدا استقامت ورزيده و شربت شهادت نوشيدند، درود ميفرستند.

آنان جوانمرداني بودند كه دوستي دنيا و قيافة مهيب مرگ در زير شمشير و نيزه، آنها را در برابر طغيان اهل باطل، سست و خاضع و حقير نساخت، و آنچه را باعث ضعف اراده و كوتاهي همّت ميشود از جاه و مقام، زر و زيور، همسر و فرزند پشت سر گذاشته و آخرين مرتبه آزادگي روح را مالك شدند.

در برابر آنها، گروهي پست و نفوسي پليد قرار گرفتند كه روح و دلشان هرگز از كمند بندگي منصب و درجه و لذائذ مادّي آزاد نگشته و از حرّيت ضمير و

ص: 14

بيداري وجدان بيبهره بودند و از كشتن اخيار و بندگان خدا و اطفال و شيرخواران باك نداشتند.

در حساب مردم مادّي، در اين پيكار بُرد با دسته اشرار و دشمنان دين بود، و ايمان و عقيدهاي كه حسين(علیه السلام) و اصحابش را مظهر آن استقامت و فداكاري بينظير قرار داد، ارزش نداشت، و پايان آن حادثه، پايانِ روز عاشورا بود. اما در حساب واقع و تاريخ فضيلت و بلندپروازي هاي روح انسان و در حساب موازين قرآن و اسلام، پيروزي جاويد نصيب حسين(علیه السلام) و يارانش شد.

در ميزان اصحاب فضيلت، قيمت و بهاي انسان، اين منافع فانيه و لذائذ زودگذر نيست و حساب سود و زيان و شكست و پيروزي مردان بزرگ با اين ترازوها صحيح نيست.

در ميزان حقيقت، قيمت و ارزش اشخاص به مقدار قوّت ايمان و اراده آنهاست، و پيروزي واقعي، پيروزي باطن بر ظاهر، روح بر جسم، و حقيقت بر مجاز است؛ پيروزي، پايداري در راه مقصد و هدف و تسلّط بر عوامل ضعف روح و تباهي ايمان است.

آري، مردم همه ميميرند، و بسا كساني كه در راه عقيده و ايمان به حقّ جان سپردند ولي مانند شهيدان كربلا نامدار و جاويد نماندند و آن آزادگي و استقامتي كه آنها نشان دادند در ساير ميدان هاي مواجهه حقّ و باطل آشكار نشد.

آنان دليران شيردلي بودند، باآنكه ميتوانستند با كناررفتن از آن ايستگاه خطرناك جان خود را حفظ كنند، با پاي خويش به استقبال مرگ و شهادت رفتند و راستي اگر آنها آن روز در آن ميدان عقبنشيني كرده و دوستي جان و مال و مقام، و بيم از شمشير و مرگ آنها را شكست ميداد زيان و ضرري كه به انسانيت و موازين عاليه اسلامي وارد ميشد بيش از اندازه تصوّر بود.

ص: 15

ميدان كربلا ميدان نبردي بود كه صحنه جهاد و جنگ همان زمين كربلا نبود و نبرد، نبرد آن اشخاصي كه در آنجا با هم روبه رو شدند نبود، بلكه نبرد، نبرد حقّ و باطل و اسلام و كفر بود و اگر اهل حقّ عقب نشيني ميكردند، عقب نشيني آنها در همان جا و در آن روز به پايان نميرسيد و براي آيندگان و نسل هاي آتيه آثار خطرناك و مأيوس كننده داشت؛ زيرا تماشاكنندگان آن صحنه خونين، تنها مردم دنياي معاصر آنها و مسلمان هاي آن زمان نبودند، بلكه تماشاگران آن صحنه، تمام ملل اسلام و تودههاي مظلوم و محروم در مرور اعصار بوده و هستند، لذا حسين(علیه السلام) و يارانش آن استقامت عجيب و حيرتافزا را در آن ميدان بلا نشان دادند و دشمن بدن هاي پاك آنها را پارهپاره ساخت ولي بر روح و اراده و نيّت و هدف آنها دست نيافت.

قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُم كُلَّ جَارِحَةٍ *** إِلَّا المَکَارِمَ فِي أَمْنٍ مِنَ الْغِيَرِ(1)

نيزه (سلاح) تمام اعضاي بدن آنان را تغيير داد (پارهپاره

كرد) مگر بزرگواري هاي آنان را كه از دگرگوني در امان است.

علّت توجّه نويسندگان و گويندگان

آنچه بيشتر سبب توجّه گويندگان و نويسندگان به شرح واقعه كربلا شده است، نخست اهميّت ديني و مذهبي، و ديگر ارزش معنوي و واقعي آن براي انسان ها و جامعه بشري است.

درس هايي كه اين واقعه به انسان ها ميدهد همه عالي و آموزنده و سودمند بوده، و مكتب آن يك مكتب عمومي و همگاني است كه كلاس ها و شعب آن در تمام نقاط و سرزمين هاي آدم نشين، شهري و روستايي، چادرنشين و آسمان خراش گزين را به فضايل انساني، هدايت ميكند. بديهي است كه چنين

ص: 16


1- . ازري، ديوان، ص301.

موضوعي هيچگاه كهنه نميشود، هميشه نو و تازه بوده و مورد علاقه و توجّه همگان است. از جنبه ثواب اخروي نيز برطبق احاديث صحيح و معتبر، سخنراني و نويسندگي پيرامون آن، اجر بسيار داشته، موجب علوّ درجه و تقرّب به خدا و رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است.

علاوه بر اينها، سرگذشت حقيقي كربلا، چون سرگذشت يك نبرد واقعي حقّ با باطل و پيكار با بيدادگري، و مبارزه فضيلت با رذيلت است، طبعاً و به خودي خود مورد توجّه هر باوجدان و هر شخص عدالت پژوه و آزادي خواه است و احساسات پاك انساني و بيداري ضمير و شعور باطني، هركسي را شيفته و دلباخته قهرمانان حق پرست اين حادثه ميسازد.

با اين ملاحظات است كه هزاران كتاب و صدها هزار شعر، در اين موضوع گفته شده و نويسندگان و شعرا حتّي در دوران هاي اختناق شديد افكار و تحت فشار سخت عمّال حكومت هاي بنياميّه و بنيعبّاس، و دوران سلطنت «متوكّل ها»، و خطر قتل و بر باد رفتن آبرو و عزّت و مصادره اموال و قطع مستمرّي و حقوق و... امام حسين(علیه السلام) را فراموش نكرده و بعد از اين هم تا دنيا، دنياست اين روش ادامه يافته و او را فراموش نخواهند كرد.

موجبات بقا و پايداري اين حادثه دلسوز همواره آن را نگاه داري نموده و تا انسانيّت باقي است و بشر، عدالت خواه و فضيلت دوست و دشمن ظلم و ستم و زور و حكومت خودكامگي است، اين واقعه زنده است و او را به سوي زندگي هرچه آزادتر راهنما خواهد بود.

آري! هيچگاه بشر از شنيدن سرگذشت مردان حقپرستي كه در كربلا در راه دفاع از حقّ و مبارزه با باطل فداكارانهترين جهاد را نمودند، سير نميشود(1) و

ص: 17


1- . مگر كساني كه از آغاز و انجام اين واقعه بياطّلاع باشند و يا خوي تجاوز به حقوق انسان ها و بيدادگري، حجاب وجدان و فطرت آنها شده باشد.

داستان فداكاري هاي آن مردان نخبه جهان آفرينش و شهيدان حقيقت و فضيلت، زينت بخش جاودان اوراق تاريخ است، و گوش ها از شنيدن و چشم ها و زبان ها از مطالعه و خواندن آن ملول و خسته نخواهد شد.

نويسندگان آن را از برگزيدهترين موضوع مقالات و كتاب ها شناخته و همه با عشق و شور فراوان، دوست ميدارند هم رديف كساني باشند كه در اين موضوع از آنها اثري به يادگار مانده است.

شعراي عرب و عجم انديشههاي تابناك خود را در لباس اشعار نغز و شيوا، و قصايد بليغ و غرّا درآورده و با حرارت و ذوق سرشار، هركدام به لحني و زباني از گوشهاي از اين صحنه تاريخي و پيكار شگفتانگيز مردان خدا و حقيقت با اهل باطل و ضلالت، سخن گفتهاند.

هركس به زبانی سخن از مدح تو گويد *** بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه

و بااين همه كتاب ها و اشعار و نثر و نظمي كه در اين موضوع نوشته و سروده شده باز هم كتاب هايي كه از نو تأليف ميشود براي عشّاق فضيلت و حقيقت تازگي دارد و مطالعه آنها با حسن استقبال عموم روبه رو ميشود و چون موضوع به مناسبت مقصد و هدفي كه از آن منظور بوده بسيار وسيع و پهناور است، و هر نويسنده نميتواند تمام اين وسعت را ديدگاه بصيرت خود نمايد، بيشتر كتاب هايي كه در اين موضوع نگاشته ميشود خالي از فوائد تازه و نكات ارزنده و افكار بكر نيست، و بجا است اگر بگوييم از ناحيه آن حضرت، از هريك از نويسندگان دستگيري هايي شده كه از اين خرمن پرفيض محروم نمانده و از اين درياي بيكران حقيقت جرعهاي بچشند.

باتوجّه به اين ملاحظات، نويسندگان، علما و متفكّرين بزرگ، هزاران مقاله و كتاب در اين موضوع نوشته و هر نويسندهاي كه اندك آشنايي با هدف حسين(علیه السلام) يافته، مايل است ريزه خوار اين سفره پهناور و خوان نعمت حسيني شده، اثري به يادگار گذارده و خود را در شمار شيفتگان حقيقت، و خريداران لطف و عنايت آن يوسف ملك شهادت در آورد.

ص: 18

نوع كتاب هايی كه در اين موضوع تأليف شده

در تمام كتاب هايي كه در تاريخ اسلام و فضايل اهل بيت(علیهم السلام) و احوال صحابه تأليف گرديده، از اين واقعه جانسوز ياد شده است و تعداد كتاب هايي كه به طور مستقلّ در اين موضوع نگارش يافته بيشمار است، كه بيشتر اين كتاب ها به متن حادثه و نقل صورت وقايع پرداختهاند اما راجع به فلسفه آن به طور مستقيم وارد نشدهاند.

در زمان ما بيشتر افكار روي تحليل حوادث و علل و نتايج وقايع حساب مينمايند، و عظمت حوادث تاريخي را از اين راه اندازهگيري ميكنند و كتاب هايي كه موضوع آن تحليل حوادث تاريخي باشد برايشان جالبتر و بيشتر مورد توجّه خوانندگان و نسل جوان و روشنفكران واقع ميشود.

راجع به شهادت حضرت سيّدالشّهدا(علیه السلام) هم، كتاب هايي كه از فلسفه و اسرار شهادت و علل و عوامل اين قيام و تأثير آن در جوامع اسلامي و تحوّل فكري مسلمين، بحث مينمايند، خواننده بسيار دارند.

زيرا ميخواهند بدانند:

چرا امام حسين(علیه السلام) قيام كرد؟

چرا با يزيد از در سازش و آشتي بيرون نيامد؟

چرا از مدينه به مكّه و از مكّه به عراق هجرت نمود؟

اين نهضت براي چه مقصود بود، و چه نتايجي داد؟

و اكنون سودي كه ملّت اسلام عموماً و شيعه خصوصاً از برگزاري مراسم سوگواري و يادبود عاشوراي حسيني ميبرد چيست؟

و ده ها و صدها پرسش ديگر كه شيفتگان آستان امامت و ولايت در پي آن هستند.

لذا در قرن معاصر، نويسندگان به نوشتن كتاب ها و مقالاتي كه پاسخگوي اين پرسشها باشد توجّه بيشتري كرده و سعي نمودهاند در اين قسمت ها هم وارد

ص: 19

تحقيق شده و مردم را به فلسفه اين نهضت و شرايط و اوضاع و احوال محيطي كه در آن اين قيام و فداكاري بزرگ انجام يافت آگاه سازند.

البتّه اين طور هم نبوده كه قدما و پيشينيان به كلّي از اين موضوع چشم پوشيده و در فلسفه و اسرار شهادت چيزي ننوشته باشند، زيرا نخستين كسي كه مردم را متوجّه به اين اسرار و هدف هاي عالي نمود شخص سيدالشهدا(علیه السلام) و اهل بيت آن حضرت و بلكه پيش از ايشان پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) و سپس ائمه طاهرين(علیهم السلام) بودند كه در احاديث و روايات، و حتي درضمن عبارات زيارت ها كاملاً اين موضوع را تشريح و توضيح دادند، بعداً هم علما و متفكرين شيعه و اهل سنّت، و شعراي بزرگ درضمن اشعار خود مردم را به حقايق آشنا ساختند ولي نوشتن كتاب مستقلّ در اين موضوعات آن طور كه امروزه مرسوم است، سابق بر اين رايج نبوده است.

ازاين جهت، كتاب هايي كه راجع به تحليل تاريخي حوادث كربلا نوشته شده، نسبت به كتاب هايي كه اصل تاريخ آن را نگه داري نمودهاند بسيار كم است درعين حال، اهميت كتاب هايي كه متن حوادث را نگه داشتهاند در نزد ما محفوظ است. زيرا آن كتاب ها، هم مبدأ و اساس تحقيق و فحص متفكرين و محققين است و هم نقل صورت و ظواهر حوادث كربلا، هرچند در نهايت اختصار و فشرده باشد حاكي از حقيقت مظلوميت امام حسين(علیه السلام) و نموداري از اسرار و فلسفه شهادت است، و هم براي مؤمنين و كساني كه مي خواهند از ذكر مصيبات و گريه و سوگواري براي آن حضرت به اجر و ثواب و قرب خداوند متعال برسند، هميشه مورد انتفاع و استفاده ميباشد. خداوند تبارك و تعالي همه نويسندگان و گويندگان و كساني را كه به هر نحوي در راه اعلاي نام نامي سيدالشهدا(علیه السلام) در گذشته و آينده توفيق انجام خدمتي يافتهاند، به نيكوترين وجه پاداش عطا فرمايد.

ص: 20

اين كتاب كه ازنظر خوانندگان ارجمند ميگذرد و متضمّن مختصري از فضايل حضرت سيّدالشّهدا(علیه السلام) و پارهاي از علل و نتايج واقعه كربلاست، بضاعت مزجات و ران ملخي است، كه اين بنده روسياه با كمال شرمساري هديه درگاه سيدة نساء العالمين فاطمه زهرا(علیها السلام) و پيشگاه دين پناه نهمين فرزند حسين(علیه السلام) بقية الله فی الارضين حضرت قائم آل محمّد(علیه السلام) نموده، و از كرم عميم آن مادر و اين فرزند عزيز انتظار دارم آن را قبول فرمايند.

اميد است كه از بركت توسّل به آستان خاندان عصمت و رسالت در دنيا و آخرت رستگار، و در زمره دوستانشان محسوب باشم.

بِحقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ صَلَوَاتُ اللهِ تَعَالَی عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ

كمترين بنده درگاه دوستان اهل بيت نبوّت(صلی الله علیه وآله)

لطف الله صافي گلپايگاني

ص: 21

ص: 22

بخش نخست: شخصيّت و فضايل امام حسين(علیه السلام)

اشاره

ص: 23

ص: 24

شخصيّت امام حسين(علیه السلام)

بديهي است كه هنگامي ميتوان به طور تحقيق در اطراف ارزش و هدف و علل قيام و نهضتي اظهار نظر كرد كه شخصيّت رهبر آن قيام را شناخته و از اخلاق و فضايل و علم و معارف و محيط و سوابق زندگي او آگاه باشيم، و اگر پيرامون يك نهضت، پيش از شناختن شخصيّت صاحب آن، نظري بدهيم قابل اعتماد نخواهد بود.

مثلاً در شناختن حقيقت دعوت اسلام، علاوه بر قرآن مجيد و تعاليم و برنامههاي اسلام، بايد سوابق زندگي حضرت پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) و خاندان گرامي، و اخلاق و سلوك و معاشرت و روش آن حضرت را در جنگ ها و غزوات و حالات ديگر، راهنماي معرفت و تحقيق قرار داد.

براي شناختن ارزش و حقيقت، و علل و نتايج قيام امام حسين(علیه السلام) نيز ناگزيريم فضايل و احاديث مناقب و معجزات و كرامات و مكارم اخلاق و محامد اوصاف و محبوبيّت و نفوذ اجتماعي و اعتراف دشمنان به شخصيّت بينظير آن حضرت را هرچند به طور نمونه و خلاصه باشد از نظر بگذرانيم تا هم به ثواب ذكر فضايل آن حضرت نايل شويم، و هم به حق آن پيشواي بزرگ آزادمردان، به قدر استعداد و بينش خود معرفت پيدا كنيم.

ص: 25

سيمای درخشان امام حسين(علیه السلام) در كتاب خدا

اشاره

سيمای درخشان امام حسين(علیه السلام) در كتاب خدا(1)

1- آيه مودّت

﴿ قُلْ لَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى ﴾؛(2)

«بگو من از شما اجر رسالت نميخواهم، جز مودّت و دوستي خويشاوندانم».

يكي از آيات قرآن مجيد كه از آن عظمت مقام امام حسين(علیه السلام) استفاده ميشود اين آيه كريمه است.

احمد بن حنبل در مسند،(3) و ابونعيم حافظ،(4) ثعلبي،(5) طبراني،(6) حاكم نيشابوري،(7)

ص: 26


1- . پوشيده نماند كه آيات نازله در شأن اهل بيت(علیهم السلام) كه ازجملة ايشان امام حسين(علیه السلام) ميباشد و آياتي كه به شخص آن حضرت تفسير شده بسيار است كه ما با رعايت اختصار چند آيه از اين آيات را ذکر مي کنيم، و كساني كه بخواهند از ساير آيات مطّلع شوند به كتاب هاي تفسير و حديث مراجعه فرمايند، و ازجملة اين آيات است: آيه 35 و 37 سوره بقره و آيه 22 سوره الرّحمن و آيه 27 سوره فجر و سوره هل اتي (انسان) و آيات ديگر.
2- . شوري، 23.
3- . احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص229، 286؛ ر.ک: ابن بطریق، خصائص الوحی المبین، ص109.
4- . ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج3، ص201.
5- . ثعلبي، تفسير، ج8، ص310.
6- . طبراني، المعجم الکبير، ج3، ص47؛ ج11، ص351.
7- . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج2، ص444.

فخر رازي،(1) شبراوي،(2) ابن حجر هيتمي،(3) زمخشري،(4) ابن منذر،(5) ابن ابي حاتم،(6)ابن مردويه،(7) سيوطي(8) و گروهي ديگر از علماي اهل سنّت از ابن عبّاس روايت كرده اند: آنگاه كه آيه ﴿قُلْ لَا أَسْئَلُكُمْ …﴾(9) نازل شد، گفتند: اي پيامبر خدا كيستند اين خويشاوندان تو، كه واجب گرديده بر ما مودّت و دوستي آنان؟

فرمود: «علي و فاطمه و دو پسر آنها».(10)

و اين معنا را شيخ شمس الدّين ابن العربي به نظم در آورده است:

رَأَيْتُ وِلائي آلَ طه فَرِيضَةً *** عَلَی رَغْمِ أَهْلِ الْبُعْدِ يُورِثُنِي القُرْبا

فَمَا طَلَبَ المَبْعُوثُ أَجْراً عَلَی الْهُدَی *** بِتَبْلِيغِهِ إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَی(11)

محبّت خود را نسبت به آل طه (اهل بيت پيغمبر) فريضه و واجب مي دانم برخلاف کساني كه از اهل بيت دورند، اين عمل مرا به خدا نزديك ميكند؛ پس آن پيامبر(صلی الله علیه وآله) فرستاده شدة براي هدايت مردم، جهت تبليغ خود اجري نخواست جز دوستي خاندانش.

ص: 27


1- . فخررازی، التّفسیرالکبیر، ج27، ص166.
2- .[9] شبراوي، الاتحاف، ص43.
3- . ابن حجر هيتمي، الصّواعق المحرقه، ص170.
4- . زمخشری، الکشّاف، ج3، ص467.
5- .[12] ر.ک: امینی، الغدیر، ج2، ص307.
6- .[13] ابن ابی حاتم، تفسیر، ج10، ص3276.
7- .[1] ابن مردویه اصفهانی، مناقب علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ص316.
8- . سيوطي، احياء الميّت بفضائل اهل البيت، ص20، ح2؛ همو، الدرالمنثور، ج6، ص7.
9- . شوری، 23.
10- . ابن بطریق، خصائص الوحي المبين، ص109 - 111؛ همو، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص47 - 50؛ سیوطی، الأكليل، ص191؛ امینی، الغدير، ج2، ص307.
11- . ابن حجر هيتمي، الصّواعق المحرقه، ص170؛ صبان، اسعاف الرّاغبين، ص106.

و شافعي هم گفته است:

يَا أَهْلَ بَيْتِ رَسُولِ اللهِ حُبُّكُمُ * فَرْضٌ مِنَ الله فِي الْقُرْآنِ أَنْزَلَه

كَفَاكُمُ مِنْ عَظِيمِ الْقَدْرِ أَنَّكُمُ * مَنْ لَم يُصَلِّ عَلَيْكُمْ لا صَلاةَ لَهُ(1)

اي خاندان پيامبر! محبّت شما فريضهاي است كه خداوند در قرآن آن را نازل كرده است، همين قدر در عظمت مقام و ارزش شما بس كه اگر كسي (در نماز) بر شما صلوات نفرستد، نمازش باطل است.

2- آيه تطهير

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾؛(2)

«همانا خدا چنين ميخواهد كه هر رجس و ناپاکي را از شما خانواده نبوّت ببرد و شما را از هر عيب پاك و منزّه گرداند».

برحسب احاديث متواتر و مشهور بين شيعه و سنّي آيه تطهير در مورد اجتماع آن پنج شخصيّت ممتاز عالم آفرينش در زير كساء، و دعا و صلوات پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بر آنها كه دفعات متعدّد در منزل پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و در خانه فاطمه زهرا(علیها السلام) و در حجره امّسلمه، و بعضي اماكن ديگر اتّفاق افتاد، نازل شد، و آيه شريفه و احاديثي كه در تفسير آن وارد شده دلالت بر عصمت و جلالت شأن حضرت سيّدالشّهدا(علیه السلام) دارند.

راجع به اين آيه و احاديث كساء و اسناد و متون آن كتاب هاي مفصّل نگاشته شده، و بعضي راويان مثل صبيح(3)به مناسباتي فقط قسمتي از آن را نقل كرده اند.

ص: 28


1- . زرندي، نظم دررالسّمطين، ص18؛ ابن حجر هيتمي، الصّواعق المحرقه، ص228؛ شبراوي، الاتحاف، ص83؛ صبّان، اسعاف الراغبين، ص108.
2- . احزاب، 33.
3- . ابن اثير جزري، اسدالغابه، ج3، ص11؛ ابن حجرعسقلاني، الاصابه، ج3، ص327.

ازجمله: مسلم، بغوي، واحدي، اوزاعي، محبّ طبري، ترمذي، ابن اثير، ابن عبدالبر،احمد، حمويني، زيني دحلان، بيهقي و ديگران از عايشه، امّ سلمه، انس، واثله، صبيح، عمر بن ابي سلمه، معقل بن يسار، ابي الحمراء، عطيه، ابي سعيد، و امّ سليم(1) روايات متعدّدي در اين واقعه جليله و منقبت عظيمه نقل كرده اند.

عايشه ميگويد: پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بامدادي درحالي كه يك نوع از بُردهاي يمني (كه از موي سياه بافته ميشد) در بر داشت، بيرون آمد، سپس حسن(علیه السلام) آمد، پيغمبر او را داخل بُرد نمود، بعد از او حسين(علیه السلام) آمد و داخل بُرد شد، آنگاه فاطمه(علیها السلام) آمد و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) او را داخل بُرد كرد و بالأخره علي(علیه السلام) آمد او را داخل بُرد كرده و فرمود:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾(2)

«اوزاعي» از شدّاد بن عبدالله روايت كرده كه وقتي سر حسين(علیه السلام) آورده شد، مردي شامي به آن حضرت و پدرش جسارت كرد، واثلة بن اسقع برخاست و گفت: سوگند به خدا من همواره علي، حسن، حسين و فاطمه را دوست ميدارم، بعد از آنكه شنيدم پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در حقّ آنها فرمود آنچه را كه فرمود؛ يك روز در خانه امّ سلمه در خدمت پيغمبر مشرَّف بودم كه حسن آمد، پيغمبر او را بر ران راستش نشانيد و بوسيد، سپس حسين آمد و او را بر ران چپش نشانيد و بوسيد، سپس فاطمه آمد و او را پيش روي خود نشانيد، آنگاه علي را طلب كرد و گفت:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾(3)

ص: 29


1- . مسلم نیشابوری، صحيح، ج7، ص130؛ ترمذي، سنن، ج5، ص30 - 31،238؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1100؛ بیهقی، المحاسن و المساوي، ج 1، ص 325؛ واحدی، اسباب النزول، ص239 - 240؛ بغوی، مصابيح السنه، ج2، ص454؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص12، 20؛ ج5، ص521، 589؛ طبری، ذخائرالعقبي ص21 - 24؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج4، ص467؛ ج8، ص265.
2- . مسلم نيشابوري، صحيح، ج7، ص130؛ بغوی، مصابيح السنه، ج2، ص454؛ طبري، ذخائرالعقبي، ص24.
3- . ابن اثير جزري، اسدالغابه، ج2، ص20.

«دولابي»در الذّريّةالطاهره از امّ سلمه روايت كرده كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به فاطمه فرمود: شوهر و پسرانت را نزد من بياور! فاطمه آنها را خدمت رسول خدا حاضر نمود، پيغمبر(صلی الله علیه وآله) كسايي فدكي را بر ايشان پوشاند و دستش را بر ايشان گذارده و فرمود:

«أَللَّهُمَّ إِنَّ هَؤُلَاءِ آلُ مُحَمَّدٍ فَاجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَبَرَكَاتِكَ عَلَی آلِ مُحَمَّدٍ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ»؛

«خدايا اينها خاندان محمّد هستند، پس درود و رحمت و بركات خود را بر آل محمّد قرار بده، به درستي كه تو پسنديده و بزرگي!».

و امّ سلمه گفت: من كساء را بلند كردم كه بر آنها داخل شوم پيغمبر آن را نگه داشت و فرمود:

«إِنَّكِ عَلَی خَيْرٍ»؛(1)

«تو بر خير و سعادت هستي».

و نظير اين روايت را حمويني از واثله روايت كرده است.(2)

واحدي در اسباب النّزول،(3) احمد در مناقب و طبراني(4) از ابي سعيد خدري نقل كرده اند كه آيه: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ ﴾ در حقّ پنج نفر نازل شد: رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، علي، فاطمه، حسن و حسين(علیهم السلام).(5)

و نيز احمد از ام ّسلمه روايت كرده كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در خانة او بود. فاطمه(علیها السلام) با ديگ سنگي كه در آن خزيره بود(6) بر آن حضرت وارد شد، پيغمبر درحالي كه

ص: 30


1- . دولابي، الذّريّةالطّاهره، ص150.
2- . حموینی، فرائدالسّمطين، ج1، ص33 - 34.
3- . واحدي، اسباب النّزول، ص239.
4- .[4] طبراني، المعجم الاوسط، ج3، ص380؛ همو، المعجم الصغير، ج1، ص135.
5- . طبري، ذخائرالعقبي، ص21 - 24.
6- . «خزيره» عبارت است از: تكّههاي گوشت که همراه آب زياد در ديگ ريخته، روي آتش بگذارند، وقتي كه پخته شد آرد در آن ريخته و فرود آورند. صفی پور، منتهي الارب، ص314.

روي كسايي نشسته بود فرمود: «شوهر و پسرانت را بخوان»، سپس علي و حسن و حسين(علیهم السلام) آمدند و نشستند و باهم از آن طعام خوردند. امّ سلمه گفت: من در حجره نماز ميخواندم خدا اين آيه را نازل كرد:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾(1)

پس پيغمبر زيادتي كساء را گرفت و آنها را با آن پوشانيد. سپس دستش را بيرون آورد و اشاره به آسمان كرد و گفت:

«اَللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي، وَخَاصَّتِي فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً»؛

«خدايا اينان اهل بيت و نزدیکان منند، پس از ايشان هر ناپاکی و آلودگی را دور گردان، و ايشان را کاملاً پاكيزه كن».

امّ سلمه گفت: من سر خود را از خانه داخل نموده و گفتم: من با شمايم يا رسول الله؟ فرمود:

«إِنَّكِ إِلَی خَيْرٍ إِنَّكِ إِلَی خَيْرٍ»؛(2)

«تو رو به خير هستي، تو رو به خير هستي».

و نظير اين حديث را واحدي نيز به سند خود از امّ سليم روايت كرده است.(3)

اين احاديث كثير، بر عصمت حضرت سيّدالشّهدا(علیه السلام) دلالت دارند و اينكه هر عمل و اقدام و نهضتي كه بنمايد مطابق صواب و حقيقت است. سيوطي در اكليلبه اين آيه استدلال نموده و گفته است كه همه اجماع اهل بيت(علیهم السلام) را حجت ميدانند؛ زيرا خطا رجس است و رجس و پليدي نيز از ايشان نفي شده است.(4)

ص: 31


1- .[1] احزاب، 33.
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج6، ص292.
3- . واحدي، اسباب النّزول، ص239.
4- . سیوطی، الاكليل، ص178. مخفي نماند كه در كتب شيعه اسناد اين حديث در نهايت كثرت و متن بعضي از اين احاديث به طور تفصيل روايت شده كه ازجمله آنها «حديث كساء» است.

3- آيه مباهله

﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْكَاذِبِينَ﴾.(1)

ازجمله آياتي كه بر فضيلت و بلندي رتبه و مقام سيدالشهدا(علیه السلام) به اتّفاق مسلمانان گويا و ناطق است آيه مباهله است.

از مظاهر و دلائل قوّت ايمان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به رسالتش داستان مباهله است، زيرا پيشنهاد مباهله ازطرف آن حضرت اگر مؤمن به دعوت خود نبود، يك انتحار واقعي و دادن سند بطلان دعوت به دست دشمن بود چون حال از دو قسم بيرون نبود، يا نفرين نصاراي نجران در حقّ آن جناب مستجاب ميشد، و يا آنكه نه نفرين نصاري و نه نفرين پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به آنها مستجاب ميگشت؛ كه در هر دو صورت بطلان ادّعاي آن حضرت آشكار ميگشت، و هيچ خردمندي كه مدّعي نبوّت باشد، چنين پيشنهادي نداده و سند بطلان دعواي خود را به دست مردم نخواهد داد مگر آنكه صددرصد اطمينان به استجابت دعاي خود و هلاكت دشمن داشته باشد، و پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) چون يقين جزمي به صحّت رسالت واستجابت دعاي خود و نابودي دشمن در صورت مباهله داشت با كمال شجاعت و صراحت پيشنهاد مباهله داد.

شركت دادن علي و حسن و حسين و فاطمه زهرا(علیهم السلام) در مباهله كه به تعيين و امر خداوند بود نيز، دليل بر اين است كه اين چهار نور مقدّس كه با پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

ص: 32


1- . آل عمران، 61. «پس هركس با تو درباره عيسي در مقام محاجّه (و مجادله) برآيد، بعد از آنكه (به وحي خدا به احوال او) آگاهي يافتي، به او بگو: بياييد ما و شما با فرزندان و زنان خود به مباهله برخيزيم و در دعا و التجا به درگاه خدا اصرار كنيم تا دروغ گويان (و كافران) را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم».

در مباهله حاضر شدند، شايستهترين و گراميترين خلق در نزد خدا، و عزيزترين همه در نزد پيغمبر خدا بودهاند.

آيه مباهله اعلان جلالت مقام، و تقرّب خاصّ آنها به خداوند متعال است. پس اين فضيلت براي امام حسين(علیه السلام) از فضايل بسيار بزرگي است كه در چنين مراسم بااهميت و تاريخي، همكار و همراه پيغمبر شود، و از ميان تمام امّت از صغير و كبير و زن و مرد، او و پدر و مادر و برادرش را خدا انتخاب نمايد.

جريان مباهله را مفسّرين بزرگ و محدّثين و مورّخين در كتاب هاي تفسير و حديث و تاريخ نقل كرده اند، و از اينكه مصادر و مدارك آن را نشان بدهيم بينيازيم. اما درعين حال چندين كتاب را نام ميبريم تا هركس خواست مراجعه نمايد:

تفسير طبري؛ تفسير بيضاوي؛ تفسير نيشابوري؛ الكشّاف زمخشري؛ الدّرالمنثور سيوطي؛ اسباب النزول واحدي؛ الاكليل سيوطي؛ مصابيح السنّه بغوي؛ سنن ترمذي و كتب ديگر.

ص: 33

سيمای امام حسين(علیه السلام) در احاديث پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

1- حسين(علیه السلام)، سيّد جوانان اهل بهشت

احمد بن حنبل در مسند، بيهقي در السّنن الکبری، طبراني در المعجم الاوسط و المعجم الکبير، ابن ماجه در سنن، سيوطي در الجامع الصّغير و الحاوی و الخصائص الكبری، ترمذي در سنن، حاكم نيشابوری در المستدرك، ابن حجرهيتمی در الصّواعق المحرقه، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، ابن حجر عسقلاني در الاصابه، ابن عبدالبر در الاستيعاب، بغوي در مصابيح السنه، ابن اثير در اسدالغابه، حمويني شافعي در فرائدالسمطين، ابوسعيد در شرف النّبوه، محبّ طبري در ذخائرالعقبی، ابن سمّان در الموافقه، نسائي در خصائص اميرالمؤمنين، ابونعيم در حليةالاولياء، خوارزمي در مقتل الحسين(علیه السلام)، ابن عدي در الكامل، مناوي در كنوزالحقائق، و ديگران از پيامبر اعظم(صلی الله علیه وآله) در احاديثي روايت كرده اند كه فرمود:

«حسن و حسين دو آقای جوانان اهل بهشتند».

اين احاديث به سندهاي متعدّد از جمعي از صحابه مثل اميرالمؤمنين علي(علیه السلام)، ابن مسعود، حذيفه، جابر، ابوبكر، عمر، عبداللّه بن عمر، قرّه، مالك بن حويرث، بريده، ابو سعيد خدري، ابوهريره، اسامه، براء و اَنَس روايت شده و از مجموع آنها استفاده ميشود كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) مكرّر حسن و حسين را به اين صفت معرّفي فرموده، و صدور اين لفظ كه:

«اَلْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؛(1)

ص: 34


1- . «حسن و حسين هر دو آقاي جوانان اهل بهشتند».

از آن حضرت متواتر و مسلّم و در ميان مسلمانان معروف و مشهور بوده است.

متن اكثر احاديث اين است كه «اَلْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» و ترجمه متن بعضي ديگر اين است كه فرمود: «فرشتهاي از آسمان كه مرا زيارت نكرده بود از خدا براي زيارت من اذن خواست، پس به من خبر داد و مژده داد كه دخترم فاطمه، سيّده زنان امّت من است و اينكه حسن و حسين هر دو آقاي جوانان اهل بهشتند»:

«وَ إِنَّ حَسَناً وَحُسَيْناً سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ».

و در بعضي روايات اين جمله نيز مذكور است:

«وَأَبُو هُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا»؛(1)

«و پدرشان از آنها بهتر است».

و در بعضی طرق آن فضايل ديگري نيز از اهل بيت(علیهم السلام) بيان شده است.(2)

2- حسين(علیه السلام)، محبوب پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

«حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنَا مِنْ حُسَيْنٍ».(3)

ص: 35


1- .[1] ابن حجر هیتمی، الصّواعق المحرقه، ص191.
2- . ابن ماجه قزوینی، سنن، ج1، ص44؛ ترمذي، سنن، ج5، ص321، 326؛ نسائی، خصائص امیرالمؤمنین، ص117 - 118، 123 - 124؛ ابونعیم اصفهانی، حليةالاولياء، ج5، ص71؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج1، ص391؛ خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص92، فصل 6؛ بغوی، مصابيح السنه، ج2، ص459؛ ابن طلحه شافعی، مطالب السّؤول، ص335، 376 - 378؛ طبری، ذخائرالعقبي، ص129؛ ابو الفداء، المختصر، ج 1، ص284؛ حموینی، فرائدالسّمطين، ج1، ص35؛ زرندی، نظم دررالسّمطين، ص205؛ سیوطی، الجامع الصّغير، ج1، ص20؛ همو، الخصائص الكبري، ج 2، ص395؛ همو، الحاوي، ج2، ص253؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج6، ص252؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص137، 187، 191.
3- .[3] احمد بن حنبل، مسند، ج4، ص172؛ ابن ماجه قزويني، سنن، ج1، ص51؛ ترمذي، سنن، ج5، ص324؛ مفيد، الارشاد، ج2، ص127؛ ابن بطريق، عمدة عيون صحاح الاخبار، ص406؛ طبري، ذخائرالعقبي، ص133. «حسین از من و من از حسینم».

رسول خدا(صلی الله علیه وآله) حسن و حسين(علیهما السلام) را بسيار دوست ميداشت، و نسبت به آنها فوق العاده اظهار علاقه و عطوفت ميكرد.

روايات و تواريخ بر اين اتّفاق دارند كه آن حضرت، علي و فاطمه و حسنين(علیهم السلام) را از تمام مردم و كسان و نزديكان خود بيشتر دوست ميداشت و دوستي آنها يك دوستي ساده پدر نسبت به فرزند نبود؛ بلكه ريشه آن بر علائق و مباني عميق و يگانگي روحي استوار، و رمز يك اتحاد و اتّصال ناگسستني معنوي و توافق كامل فكري بود كه تعبير:

«إِنَّهُمْ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُمْ»؛(1)

«ايشان از من هستند، و من از ايشان هستم».

يا چنانچه در حديث زيد بن اَرْقَمْ است:

«أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ»؛(2)

«من با هركس كه با شما در صلح و سازش باشد در صلح و سازشم، و با هرکس که با شما در جنگ و نبرد باشد در جنگ و نبردم».

و تعبيرات ديگر در ترجمه و تفسير اين رابطه و محبّت گزاف و مبالغه نيست؛ و عين واقع و حقيقت است.

يك اتّصال واقعي روحي، و همفكري تمام عيار و يگانگي خالص لازم است تا پيغمبر(صلی الله علیه وآله) آن را اين گونه شرح دهد جمله «أَنا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ» صريح است در اينكه طرز تفكّر و سلوك و روش آنها با وضع سلوك و روش

ص: 36


1- . خوارزمي، المناقب، ص63؛ رزندي، نظم دررالسّمطين، ص100؛ متّقي هندي، کنزالعمّال، ج12، ص101؛ قندوزي، ينابيع المودة، ج1، ص322؛ ج2، ص334، 443.
2- . ابن ماجه قزوینی، سنن، ج1، ص52؛ ترمذي، سنن، ج5، ص360 (باب ما جاء فی فضل فاطمه).

پيغمبر(صلی الله علیه وآله)يكي است، و هيچ گونه فرق و تفاوتي ندارد، كردار و رفتار و جنگ و صلح آنها دقيقاً همان كردار و رفتار و جنگ و صلح رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است.

ما وقتي اين اخبار را مطالعه ميكنيم، و از شدّت علاقه و دوستي پيامبر(صلی الله علیه وآله) به امام حسين(علیه السلام) آگاه ميشويم، نبايد فراموش كنيم كه گوينده اين كلمات و الفاظ، پيغمبر خداست، و او كسي است كه در دوره زندگاني با گزاف گويي و سخنان دور از حقيقت و مدح بيجا مبارزه داشت؛ سخنان و كارهايش براي بشر حجّت و قانون و شريعت بوده و آنچه فرموده ترجمان حقيقت است.

پيامبر اعظم(صلی الله علیه وآله) غير از فاطمه(علیها السلام) دختران ديگر، و غير از علي(علیه السلام) نيز عموزادهها و خويشاوندان بسياري داشت، پس چرا اين همه اظهار علاقه و محبّت، مخصوص به فاطمه و علي و فرزندان آنها شد؟ و چرا پيغمبر(صلی الله علیه وآله) از همه كسان و اصحاب خود، آنها را برگزيد؟

براي اينكه اين چهار تن نماينده صفات، روحيات، اخلاق و كمالات او بودند.

براي يك نفر مسلمان مؤمن بهترين معرّف عظمت امام حسين(علیه السلام) همين سخنان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) است.

ازجمله احاديثي كه از اين دوستي و علاقه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) حكايت ميكند. حديث «يعلي بن مرّه»(1) است كه در خدمت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به مجلس ميهماني كه به آن دعوت شده بودند ميرفتند، ناگاه به حسين(علیه السلام) برخورد كردند كه در كوچه بازي ميكرد.پيغمبر(صلی الله علیه وآله) جلو همراهان رفت، و دست هاي خود را گشود (بغل باز كرد) كودك از اين سوي به آن سوي ميگريخت، و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) او را ميخندانيد تا وي را گرفت، پس يك دستش را زير چانه حسين و دست ديگرش را پشت سر او گذارد، و او را بوسيد و فرمود:

ص: 37


1- . ابن ماجه قزوینی، سنن، ج1، ص51؛ ترمذی، سنن، ج5، ص324؛ بغوی، مصابیح السنه، ج2، ص459؛ ابن طلحه شافعی، مطالب السّؤول، ص377؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص19؛ ج5، ص130.

«حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً، حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ»؛

«حسين از من است، و من از حسينم؛ هرکس حسين را دوست بدارد خدا او را دوست مي دارد؛ حسين نواده اي از نوادگان است».

و نيز همين حديث را بخاري،(1) ترمذي،(2) ابن ماجه(3) و حاكم(4) به اين لفظ روايت كرده اند:

«حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً، اَلْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سِبْطَانِ مِنَ الْأَسْباطِ».

«شرباصي» بعد از اينكه از قاموس نقل كرده كه:

«حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ: اُمَّةٌ مِنَ الْاُمَمِ».

ميگويد: معناي «سبط»، جماعت و قبيله است، و شايد معناي حديث اين باشد كه حسين در رفعت و بلندي مقام، مرتبه يك امّت را دارد؛ يا اينكه اجر و ثواب او مثل اجر يك امّت است براي عظمت فضيلت و عظمت كاري كه از او صادر شد.(5)مسلم و ابن عبدالبرّ و شبلنجي از ابوهريره روايت ميكنند كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در حقّ حسن و حسين(علیهما السلام) فرمود:

«اَللَّهُمَّ إِنِّي اُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَأَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُمَا»؛(6)

ص: 38


1- .[1] بخاري، الادب المفرد، ص85؛ همو، التاریخ الکبیر، ج8، ص414 - 415.
2- . ترمذي، سنن، ج5، ص324.
3- . ابن ماجه قزوینی، سنن، ج1، ص 51.
4- . حاکم نيشابوري، المستدرک، ج3، ص177.
5- . شرباصي، حفيدةالرسول، ص40.
6- . مسلم نیشابوری، صحیح، ج7، ص129؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج1، ص391؛ شبلنجی، نورالابصار، ص268.

«خدايا من آن دو را دوست ميدارم پس (تو نيز) آنها را دوست بدار، و هركس كه آنها را دوست بدارد دوست بدار».

بغوي، ترمذي،(1) ابن اثير،(2) نسائي،(3) ابن حجر عسقلانی،(4) و سيد احمد زيني(5) از اُسامه روايت كرده اند كه گفت: يك شب در خانه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) براي عرض حاجتي رفتم پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بيرون آمد درحالي كه چيزي را در عباي خود پيچيده بود كه من ندانستم چيست، چون حاجتم را به عرض رساندم پرسيدم اين چيست كه عبا بر آن پيچيدهاي؟ عبا را به يك سو كرد، حسن و حسين را ديدم؛ فرمود:

«هَذَانِ ابْنَايَ وَاِبْنَا ابْنَتِي اَللَّهُمَّ إِنِّي اُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَأَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُمَا»؛

«اين دو، پسران من و پسرهاي دخترم هستند. خدايا! من آنها را دوست ميدارم پس آنها را، دوست بدار و هركس که آنها را دوست بدارد دوست بدار».

و ترمذي از براء نقل كرده كه، فرمود:«اَللَّهُمَّ إِنِّي اُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا».(6)

ترمذي(7) و بغوي(8) از انس روايت كرده اند كه از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) سؤال شد كدام يك از اهل بيت را بيشتر دوست ميداري؟

ص: 39


1- . ترمذي، سنن، ج5، ص322.
2- . ابن اثير جزري، اسدالغابه، ج2، ص11.
3- . نسائي، خصائص اميرالمؤمنين(علیه السلام)، ص123.
4- . ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص61.
5- . زینی دحلان، السیرة النبويه، ج3، ص313.
6- . ترمذي، سنن، ج5، ص322.
7- .[2] ترمذي، سنن، ج5، ص323.
8- . بغوي، مصابيح السنه، ج2، ص459.

فرمود: «حسن و حسين را».

و سيوطي و مناوي نقل كرده اند كه، ميفرمود:

«أَحَبُّ أَهْلِ بَيْتي إِلَيَّ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ».(1)

و نيز ترمذي و بغوي از انس حديث كرده اند، كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به فاطمه(علیها السلام) ميفرمود:

«اُدْعِي لِي إِبْنَيَّ فَيَشُمُّهُمَا وَيَضُمُّهُمَا إِلَيْهِ»؛(2)

«پسرهايم را صدايشان كن تا پيش من بيايند، پس آن دو را ميبویيد و به سينة خود ميچسبانيد».

احمد بن حنبل روايت كرده كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«اَللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّ حُسَيْناً فَأَحِبَّهُ، وَأَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ»؛(3)

«خدايا من حسين را دوست ميدارم، پس هركس او را دوست بدارد او را دوست بدار».

ابن ابي شيبه نيز از آن حضرت روايت كرده كه فرمود:

«اَللَّهُمَّ إِنّي اُحِبُّهُما فَأَحِبَّهُما وَأَبْغِضْ مَنْ يُبْغِضُهُما»؛(4)«خدايا! من حسن و حسين را دوست ميدارم، پس دوست بدار آنها را، و دشمن بدار هركسي را كه آنها را دشمن بدارد».

صبّان از ابوهريره روايت كرده كه، گفت:

ص: 40


1- . سيوطي، الجامع الصّغير، ج1، ص37. «محبوب ترين خاندانم نزد من حسن و حسين هستند».
2- . ترمذي، سنن، ج5، ص323.
3- . مناوی، كنوزالحقائق، ج1، ص44.
4- . ابن ابی شیبه کوفی، المصّنف، ج7، ص511 - 513؛ مناوی، كنوزالحقائق، ج1، ص44؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج2، ص71.

رَأَيْتُ رَسُولَ اللهِ يَمْتَصُّ لُعَابَ الْحُسَيْنِ كَمَا يَمْتَصُّ الرَّجُلُ التَّمْرَةَ؛(1)

ديدم رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را که آب دهان حسين را ميمكيد همان گونه كه کسي خرما را ميمكد.

محبّ الدين طبري از ابن بنت منيع و او نيز از يزيد بن ابي زياد حديث كرده كه گفت: پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

از خانه عايشه بيرون آمد، پس بر خانه فاطمه(علیها السلام) عبور فرمود، صداي گريه حسين(علیه السلام) را شنيد فرمود:

«أَلَمْ تَعْلَمِي أَنَّ بُكَاءَهُ يُؤذِينِي»؛(2)

«آيا نميداني که گريه او مرا اذيّت ميكند».

از اين گونه احاديث بسيار است كه براي نمونه آنچه نقل شد كفايت ميكند، و از اخبار ديگر كه در فصل هاي بعد ميآوريم نيز محبّت و شدّت علاقه و جوشش عاطفه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نسبت به حسين(علیه السلام) معلوم ميشود.

3- حسين(علیه السلام)، ريحانهݘ پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

گروه بسياري از محدّثين نامدار اهل سنّت از علي(علیه السلام)، ابن عمر، ابوهريره، سعيد بن راشد، و ابوبكره روايت كرده اند كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «حسن و حسين(علیهما السلام) دو ريحانه من از دنيا هستند»، و از اختلاف الفاظ حديث معلوم ميشود كه آن حضرت مكرّر اين مضمون را به الفاظ مختلف فرمودهاند؛ زيرا لفظ حديث در بعضي روايات:

«إِنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا»؛(3)

ص: 41


1- . صبان، اسعاف الرّاغبين، ص155؛ نیز ر.ک: صالحی شامی، سبل الهدی و الرّشاد، ج11، ص72.
2- . طبري، ذخائرالعقبي، ص143.
3- . ترمذی، سنن، ج5، ص322؛ مناوی، کنوزالحقائق، ج1، ص63.

ميباشد، و در بعضي ديگر:

«اَلْوَلَدُ رَيْحَانَةٌ وَرَيْحَانَتَيَّ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ».(1)

است، و در حديث ديگر فرمود:

«إِنَّ ابْنَيَّ هَذَيْنِ رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا»؛(2)

«اين دو پسر من دو گل خوشبوي من از دنيا هستند».

و در جاي ديگر فرموده:

«هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا».

و به الفاظ ديگر نيز اين حديث نقل شده است.(3)سعيد بن راشد نقل كرده كه حسن و حسين(علیهما السلام) به سوي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) ميدويدند، پيغمبر يكي از آنها را در يك بغل گرفت و ديگري را نيز در بغل ديگر گرفت، و فرمود:

«هَذَانِ رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا مَنْ أَحَبَّنِي فَلْيُحِبَّهُمَا»؛(4)

«اين دو، دو گل خوشبوي من از دنيا هستند هركس مرا دوست دارد بايد آن دو را دوست بدارد».

مناوي از ديلمي در فردوس الاخبار روايت كرده كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به علي(علیه السلام) فرمود:

ص: 42


1- . متّقی هندی، کنزالعمّال، ج12، ص120؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج2، ص84؛ مناوی، کنوزالحقائق، ج2، ص151.
2- . ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج13، ص202؛ متّقی هندی، کنزالعمّال، ج13، ص667.
3- . بخاري، صحيح، ج4، ص217؛ ج7، ص74؛ ترمذي، سنن، ج5، ص322؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص19؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص68؛ بغوی، مصابيح السنه، ج2، ص459؛ مناوی، كنوزالحقائق، ج1، ص63؛ ج2، ص151؛ زرندی، نظم دررالسّمطين، ص211 - 212؛ ابن طلحه شافعی، مطالب السؤول، ص335، 377؛ ابن حجر هیتمی، الصّواعق المحرقه، ص191.
4- . ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج13، ص212؛ ج14، ص149؛ طبري، ذخائرالعقبي، ص124.

«سَلَامُ اللهِ عَلَيْكَ أَبَا الرَّيْحَانَتَيْنِ»؛(1)

«سلام خدا بر تو اي پدر دو ريحانه».

علاوه بر اين احاديث، روايات ديگري نيز هست مثل:

«أُوْصِيكَ بِرَيْحَانَتَيَّ خَيْراً»؛(2)

«سفارش ميكنم به تو كه با دو ريحانه من به نيكي رفتار كني».

كه جهت رعايت اختصار به آنچه نقل شد قناعت ميكنيم.

4- حسين(علیه السلام) شبيهترين اهل بيت(علیهم السلام) به پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

بخاري و ابن اثير روايت كرده اند كه وقتي سر حسين(علیه السلام) را نزد عبيدالله بن زياد آوردند سر مطهّر را در طشتي قرار داد، و با شمشير يا چوب دستي خود بر آنچشم و بيني نازنين ميزد، و سخني هم از نيكويي و زيبايي آن حضرت گفت. انس گفت: شبيهترين ايشان (يعني اهل بيت) به پيغمبر خدا(صلی الله علیه وآله) بود.(3)

در البدء و التاريخ نقل شده كه عبيدالله به روي مبارك آن حضرت ميزد و ميگفت رويي به اين زيبايي نديدهام. انس بن مالك گفت: آگاه باش كه او شبيه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود.(4)

5- پيامبر(صلی الله علیه وآله) حسين(علیه السلام) را میبوسيد

يكي از مظاهر محبّت و عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند، بوسيدن اوست. در جاهليت، و پيش از ظهور آفتاب درخشان هدايت اسلام ارزش عاطفه و احساسات

ص: 43


1- . مناوی، كنوزالحقائق، ج 1، ص 145.
2- . زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج1، ص162؛ ابن اثير، النهایه، ج2، ص288؛ ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص459.
3- . بخاري، صحيح، ج4، ص216؛ ابن اثير جزري، اسدالغابه، ج2، ص20.
4- . مقدّسي، البدء و التاريخ، ج6، ص11 - 12.

پاك انساني مخصوصاً در بين عرب ها از ميان رفته بود. رَحم، مهر، رأفت، رحمت و رقَّت قلب را يك نوع ضعف نفس شمرده، و سخت دلي را افتخار ميدانستند، و وحشتناكترين مظهر قساوت قلب و سقوط عواطف همان زنده به گوركردن دخترها بود كه پدرها با دست خود دختران خود را زنده در گور ميكردند.

بوسيدن فرزند، و اظهار عاطفه نسبت به او مخصوصاً اگر دختر بود عار و ننگ شمرده ميشد و اگر كسي فرزند خود را ميبوسيد ديگران از آن تعجّب ميكردند.

گردنكشان و متكبّران از بوسيدن طفل و به دوش سواركردن او - كه يك عمل متواضعانه و دور از ابهّت بود، و از حشمت صوري مردماني كه با رياكاري و تشريفات، خود را در نظر مردم بزرگ نشان ميدهند ميكاهد - خودداري ميكردند.

پيغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) رحمت عالميان بود، و از ريا و نفاق مبرّا، و مانند يك فرد عادي زندگي ميكرد، و جزو برنامههاي مهمّ دعوت او بسط رحمت، مهر، احسان، محبّت نسبت به همه مردم، بشردوستي، ايثار و هدايت عقل و احساسات بود، و در آغاز سورههاي كتاب آسماني او (غير از سورة توبه)، خدا به رحمانيّت، و رحيميّت ياد شده است.

و همان طور كه نسبت به مردم مظهر تمام و كمال عواطف عالي انساني بود، عاطفه پدرانهاش نسبت به فاطمه زهرا(علیها السلام) و فرزندان او نيز در حدّ كمال بود، و وجود حسن و حسين(علیهما السلام) را امتداد وجود خود، و بقا و زندگي آنها را بقاي زندگي خود ميديد.

دكتر بنت الشّاطي بانوي دانشمند مصري و استاد دانشگاه عين الشّمس راجع به شدّت حُبّ و عاطفه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نسبت به فرزندان دختر عزيزش زهرا(علیها السلام) فصل بليغي نگاشته و درضمن آن ميگويد:

پيغمبر(صلی الله علیه وآله)از روزي كه به مصيبت مرگ خديجه، يگانه همسر عالي قدرش مبتلا شد تا سال سوّم هجرت غير از ابراهيم - كه آن هم در دنيا چيزي زيست نكرد - صاحب فرزندي نشد، و در مدّت هفده سال بعد از خديجه بااينكه با زنان متعدّد، ازدواج نمود، هيچ يك را از پيغمبر خدا فرزندي روزي نگشت.

ص: 44

لذا (علاوه بر وحي آسماني) بر همه آشكار بود كه بايد نسل پيغمبر از فاطمه زهرا(علیها السلام) باقي بماند، پس تعجّبي ندارد، اگر دل پيغمبر از حبّ و مهر فرزندان فاطمه پر بود و به تمام قلب، آنها را دوست ميداشت، دل نبي(صلی الله علیه وآله) براي دو فرزند عزيز فاطمه باز شد، و آنها را به تمام عاطفه پدرانهاي كه دل بزرگ و وسيع او داشت فرا گرفت، و به آنها انس يافت، و نام حسن و حسين براي او آهنگ خوش و صداي دلنوازي بود كه پيغمبر از تكرار آن خسته نميشد، آنها را پسران خود ميخواند، و بااينكه شخص پيغمبر در خارج بود اما دلش در خانه زهرا بود.

خداوند زهرا را به نعمتي بسيار بزرگ برگزيد كه ذريّه پيغمبر خودش را منحصراً در فرزندان زهرا قرار داد، و علي را به اين كرامت مخصوص گردانيد كه نسل خاتم الانبيا(صلی الله علیه وآله) را در صلب او گذارد، و از اين شرف، عظمت جاوداني و پايداري و عزّت هميشگي را به علي اختصاص داد.

زهرا از ميان تمام دختران پيغمبر باقي ماند تا پيغمبر فرزندي داشته باشد كه او را پدر صدا بزند، و فرزندان زهرا باقي ماندند تا پيغمبر از تكرار اسم شيرين و لفظ گواراي «پسرهايم» لذّت ببرد.(1)

ابن عبدالبر قرطبي از ابوهريره روايت ميكند كه گفت: اين چشم هايم ديد و گوش هايم شنيد كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) هر دو دست حسين را گرفته بود، و پاهاي حسين بر روي پاهاي پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

بود، و پيغمبر ميفرمود: «تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّةٍ»، حسين بالا رفت تا پاهايش را بر سينه پيغمبر گذارد، پس پيغمبر فرمود: دهان باز كن! پس بوسيدش، و سپس گفت: خدايا او را دوست بدار، زيرا من او را دوست ميدارم.

قَالَ أَبُوهُرَيْرَةَ: أَبْصَرَتْ عَيْنَايَ هَاتَانِ، وَسَمِعَتْ أُذُنَايَ رَسُولَ اللهِ، وَهُوَ آخِذٌ بِكَفَّيْ حُسَيْنٍ وَقَدَمَاهُ عَلَى قَدَمِ رَسُولِ

ص: 45


1- . بنت الشّاطي، بنات النّبي، ص196 – 202 (ترجمه به اختصار و نقل به معنا).

اللهِ وَهُوَ يَقُولُ: «تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّةٍ». قَالَ: فَرَقِّيَ الْغُلَامُ حَتَّى وَضَعَ قَدَمَيْهِ عَلَى صَدْرِ رَسُولِ اللهِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ الله: «اِفْتَحْ فَاكَ». ثُمَّ قَبَّلَهُ ثُمَّ قَالَ: «اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّي اُحِبُّهُ».(1)

علايلي اين حديث را روايت كرده و ميگويد: «عَيْنَ بَقَّةٍ» كلمه اي است كه در روح طفل طراوت و سبكي و ملاحت مي آورد.

پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

حسين را به آن بوسه شيرين و لذيذ ميبوسيد چون جانش گنجينه معاني و حقايق بزرگ بود، و آنگاه كه ميفرمود:

«اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّي اُحِبُّهُ»؛

«خدايا او را دوست بدار چون من او را دوست ميدارم».

گويي درحالي كه به حسين(علیه السلام) اشاره ميكرد به مردم ميفرمود:

«أَنَا هُنَا»؛

«من اينجا هستم».

يعني مرا پيش حسين(علیه السلام) بجوييد.

ص: 46


1- . ابن عبدالبرّ، الاستيعاب، ج1، ص397 - 398؛ ر.ک: سيوطي، الجامع الصّغير، ج1، ص573. وکیع در غرر و ابن سني در عمل يوم و ليله روايت نموده است؛ همچنين خطیب و ابن عساكر (تاریخ مدینة دمشق، ج13، ص194) از ابوهريره به اين لفظ حديث كرده: «حُزُقَّةٌ حُزُقَّةٌ تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّةٍ». ر.ک: متّقی هندی، کنزالعمّال، ج16، ص460. ابن منظور نيز در لسان العرب (ج10، ص24) به همين لفظ روايت كرده و از عبارت او استفاده ميشود كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نسبت به حسن و حسين(علیهما السلام) همواره اين گونه ملاطفت اظهار مينمودهاند. «حُزُقَّة» (به فتح حاء و ضم زاء، يا به ضم هر دو) چنانچه در قاموس گفته به كسي گويند كه به واسطة ضعف يا خردي و كوچكي، قدم هايش كوتاه و به هم نزديك باشد. «تَرَقَّ» به معناي «اصعدْ» است، يعني بالا برو! و «عَيْنَ بَقَّةٍ» چنانچه علايلي گويد كنايه از كوچكي جسم و خردي جثّه است. اين جمله را عرب هنگام اظهار ملاطفت و مزاح با طفل و به نشاط آوردن او ميگويد.

سپس ميگويد: فرق حبّ و عاطفه اين است كه عاطفه كمتر از حبّ بوده و شرايط محبّت در آن ملاحظه نميشود اما حب وقتي پيدا ميشود كه محبوب برگزيده باشد، و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) حسين(علیه السلام) را به حقيقت دوستي و حّب، دوست ميداشت زيرا حسين برگزيده او بود، و خدا حسين(علیه السلام) را دوست ميداشت زيرا كه شفق آفتاب نبوّت بود.(1)

ابن اثير و سبط ابن جوزي و طبري نقل كرده اند كه: وقتي سرهاي شهدا را نزد ابن زياد آوردند با شمشير يا چوب دستي به لب هاي مبارك حسين ميزد؛ زيد بن ارقم وقتي ديد (ابن زياد) دست از اين بيادبي و ستم بر نميدارد، گفت: چوبترا برگير! قَسَم به آن كس كه غير از او خدايي نيست، لب هاي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را بر اين لب ها ديدم كه آنها را ميبوسيد. سپس گريست.

ابن زياد گفت: خدا چشم هايت را بگرياند اگر پيري خرف نبودي، گردنت را ميزدم.

زيد بيرون آمد و ميگفت: اي گروه عرب بعد از امروز شما مانند غلامان خواهيد بود، حسين پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را امير خود نموديد تا نيكان شما را بكشد و بدان شما را بنده خود قرار دهد.(2)

در البدء و التّاريخ نقل شده كه يزيد امر كرد تا پرده نشينان حرم حسيني، و بانوان آن حضرت را بر در همان مسجدي كه اسيران را نگاه ميداشتند نگاه بدارند تا مردم آنها را ببينند؛ و خودش سر مبارك حسين(علیه السلام) را در جلو خود گذارد و با چوب يا شمشير به آن روي مطهّر ميزد و ميگفت:

ص: 47


1- . علايلي، سموّالمعني فی سموالذات، ص76 - 77.
2- . ابن اثير جزري، اسدالغابه، ج2، ص21؛ همو، الكامل في التاريخ، ج4، ص81؛ سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص267؛ نیز ر.ک: طبري، تاريخ، ج4، ص349.

لَيْتَ أَشْيَاخي بِبَدْرٍ شَهِدُوا *** جَزَعَ الْخَزْرَج مِنْ وَقْعِ الأَسَل

لأَهَلُّوا وَاسْتَهلُّوا فَرَحاً *** وَلَقالُوا يَا يَزِيدُ لا تَشَلِ(1)

ابوبرزه اسلمي برخاست و گفت: به خدا قسم چوب تو به همان موضعي ميخورد كه مكرّر ديدم پيغمبر(صلی الله علیه وآله) ميبوسيد.(2)

ابن اثير(3) و ترمذي و طبري(4) روايت كرده اند، كه ابوبرزه گفت: آگاه باش اي يزيد كه تو روز قيامت ميآيي درحالي كه ابن زياد شفيع توست، و اين (حسين(علیه السلام)) ميآيد درحالي كه محمّد(صلی الله علیه وآله) شفيع اوست. پس برخاست و بيرون رفت.

6- پيغمبر(صلی الله علیه وآله) حسين(علیه السلام) را به دوش میگرفت

در اين موضوع هم روايات بسيار است و جمعي از اهل سنّت مانند ابن حجر عسقلاني از ابوهريره و عبدالله و بغوي از شدّاد بن هاد و ابي نعيم در حليةالاولياء از ابن مسعود و ابي حاتم از عبدالله و جابر و ابن ابي فراء از انس؛ اين نوازش و اظهار محبّت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را به حسن و حسين(علیهما السلام) روايت كرده اند.(5)

از اين احاديث استفاده ميشود كه آن حضرت كراراً حسن و حسين را به دوش ميگرفت، و آنان بر كتف آن حضرت در حال نماز و در حالات ديگر مينشستند، و پيامبر اعظم(صلی الله علیه وآله) كمال لطف و مهرباني را نسبت به آنها ابراز ميداشت، و از بعضي از اين احاديث (مثل حديث انس) شدّت محبّت

ص: 48


1- . اي کاش پدران من که در جنگ بدر کشته شدند مي ديدند زاري کردن قبيلة خزرج را از زدن نيزه و شمشير برنده؛ بي گمان از شادي فرياد مي زدند و مي گفتند اي يزيد دستت شَلْ مباد.
2- . مقدّسي، البدء و التاريخ، ج6، ص12.
3- . ابن اثير جزري، الكامل في التاريخ، ج4، ص85؛ همو، اسدالغابه، ج5 ص20.
4- . طبري، تاريخ، ج 4، ص 356.
5- . ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص62؛ ر.ک: طبری، ذخائرالعقبي، ص123، 132.

پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به آنها، و توبيخ سخت نسبت به كسي كه قدر و منزلت آنها را نشناسد، استفاده ميشود.

ابوسعيد در شرف النّبوه (شرف المصطفی) روايت نموده كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نشسته بود كه حسن و حسين به سوي او آمدند چون پيغمبر(صلی الله علیه وآله) آنها را ديد براي ايشان برخاست، و آمدنشان را دير شمرد (يعني فرمود دير آمديد يا چرا دير آمديد؟) پس از آنها استقبال كرد، و آنها را بر دوش خود گذارد و فرمود:

«نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيَّتُكُمَا، وَنِعْمَ الرَّاكِبَانِ أَنْتُمَا»؛(1)

«خوب مركبي است مركب شما، و خوب سوارهايي هستيد شما».شبلنجي روايت كرده كه روزي آن حضرت بر حسن و حسين گذر فرمود سپس گردن مبارك را فرود آورد، و آنها را برداشت و فرمود:

«نِعْمَ الْمَطِيَّةُ مَطِيَّتُهُمَا، وَنِعْمَ الرَاكِبَانِ هُمَا»؛(2)

«خوب مركبي است مركب آنها و خوب سواره هايي هستند آنها».

ترمذي و جمال الدّين حنفي زرندي و ابن حجر از ابن عبّاس روايت كرده اند كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) حسين(علیه السلام) را بر دوش گرفته بود مردي گفت: خوب مركبي سوار شدهاي!

پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«نِعْمَ الرَّاكِبُ هُوَ»؛(3)

«خوب سواري است او».

ص: 49


1- . ابوسعيد، شرف المصطفی، ج5، ص294؛ ر.ک: طبري، ذخائرالعقبي، ص130.
2- . شبلنجي، نورالابصار، ص279.
3- . ترمذي، سنن، ج5، ص327؛ زرندي، نظم دررالسّمطين، ص212؛ ابن حجر هيتمي، الصواعق المحرقه، ص137 – 138.

و در اين موضوع زرندي روايات ديگري نيز از عمر و جابر و سعد و انس روايت كرده است.(1)

7- دوستی حسين(علیه السلام) واجب است

احاديث در وجوب دوستي و مودّت حسين(علیه السلام) متواتر است.

ازجمله ابن حجر عسقلانی و ابوحاتم و محبّ طبري در حديثي از عبدالله بن عمر روايت كرده اند كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«مَنْ أَحَبَّنِي فَلْيُحِبَّ هَذَيْنِ»؛

«هركس مرا دوست دارد بايد اين دو را (نيز) دوست بدارد».

ابن حجر عسقلانی گفته است: در معجم بغوي نيز حديثي نظير اين حديث از شدّاد بن هاد روايت شده است.(2)

دولابي و احمد بن حنبل از يعلي بن مرّه روايت كرده اند كه حسن و حسين(علیهما السلام) آمدند به سوي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) درحالي كه از يكديگر در تشرُّف به محضر جدّ بزرگوار خود پيشي ميجستند. يكي از ايشان پيش از ديگري رسيد، پيغمبر(علیه السلام) دست به گردنش انداخت و او را به سينة خويش چسبانيد و بوسيد، و سپس آن يكي را بوسيد، آنگاه فرمود:

«إِنِّي اُحِبُّهُمَا فَأَحِبُّوهُمَا»؛(3)

«من ايشان را دوست ميدارم پس شما (نيز) دوست بداريد ايشان را».

ص: 50


1- . زرندي، نظم دررالسّمطين، ص211 - 212.
2- . ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص63؛ ر.ک: طبري، ذخائرالعقبي، ص123.
3- . ر.ک: طبري، ذخائرالعقبي، ص123.

8- فضيلت دوستی حسين(علیه السلام) و نكوهش دشمنی با آن حضرت

ابن ماجه، ابن حجرعسقلانی، ديلمي، مناوي، احمد، حاكم، سيوطي، ابن حجر هيتمي و هارون الرّشيد از پدرانش از ابن عبّاس، و محب الدین طبري، ابوسعيد، ابن حرب طائي، سلفي، ابوطاهر بالسي، ابن سري و ابن جوزي از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) روايت كرده اند كه فرمود:

«مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّني، وَمَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي»؛«هركس حسن و حسين را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته است و هركس آنها را دشمن بدارد پس البتّه مرا دشمن داشته است».

اين حديث در بين محدّثين، مشهور و معروف بوده و مكرّر از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) شنيده شده است، و بعضي از طرق آن که منتهي به ابوهريره ميشود به اين مضمون است كه: پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بيرون آمد درحالي كه حسن و حسين با او بودند، اين بر يك دوش آن حضرت و آن بر دوش ديگرش بود. يك بار حسن را ميبوسيد و بار ديگر حسين را تا به ما رسيد و فرمود: «هركس اينها را دوست بدارد به تحقيق مرا دوست داشته و هركس آنها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است».

و بعضي راويان آن، فقط جمله اوّلي را روايت كرده اند، و بعضي ديگر اين چنين نقل كرده اند كه فرمود: «اين دو (حسن و حسين) پسرهاي من هستند، هركس آنها را دوست بدارد پس البتّه مرا دوست داشته است»:

«هَذَانِ اِبْنَايَ مَنْ أَحَبَّهُمَا فَقَدْ أَحَبَّنِي».

ص: 51

و در يكي از دو حديثي كه هارون الرّشيد در اين موضوع روايت كرده لفظ حديث اين است:

«أَلْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ مَنْ أَحَبَّهُمَا فَفِي الْجَنَّةِ، وَمَنْ أَبْغَضَهُمَا فَفِي النَّارِ»؛(1)

«هركس حسن و حسين را دوست بدارد در بهشت است، و هركس آنها را دشمن بدارد در آتش است».ترمذي و احمد روايت كرده اند:

إِنَّ رَسُولَ اللهِ أَخَذَ بِيَدِ حَسَنٍ وَحُسَيْنٍ فَقَالَ: «مَنْ أَحَبَّنِي وَأَحَبَّ هَذَيْنِ وَأَبَاهُمَا وَاُمَّهُمَا كَانَ مَعِيَ فِي دَرَجَتِي يَوْمَ الْقَيَامَةِ»؛(2)

رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دست حسن و حسين را گرفت پس فرمود: «هركس مرا دوست دارد و اين دو و پدر و مادرشان را دوست دارد، در روز قيامت با من در درجه من خواهد بود».

طبراني از سلمان روايت دارد كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ أَحْبَبْتُهُ، وَمَنْ أَحْبَبْتُهُ أَحَبَّهُ اللهُ وَمَنْ أَحَبَّهُ اللهُ أَدْخَلَهُ جَنَّاتِ النَّعِيمِ، وَمَنْ أَبْغَضَهُمَا أَوْ بَغَی عَلَيْهِمَا أَبْغَضْتُهُ وَمَنْ أَبْغَضْتُهُ أَبْغَضَهُ اللهُ، وَمَنْ أَبْغَضَهُ اللهُ أَدْخَلَهُ جَهَنَّمَ وَلَهُ عَذَابٌ مُقيمٌ»؛(3)

ص: 52


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج2، ص288؛ ابن ماجه قزوینی، سنن، ج1، ص51؛ زرندی، نظم دررالسّمطين، ص209 - 210؛ ابن طلحه شافعی، مطالب السّؤول، ص377؛ طبری، ذخائرالعقبي، ص123 - 124؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص192؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص62؛ سیوطی، الجامع الصّغير، ج2، ص116، 554؛ همو، تاريخ الخلفاء، ص189.
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص77؛ ترمذي، سنن، ج5، ص305.
3- . طبراني، المعجم الکبير، ج3، ص50؛ ر.ک: ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، ص56؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص156؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرّشاد، ج11، ص57؛ متّقي هندي، كنزالعمّال، ج12، ص120 – 121.

«هركس حسن و حسين را دوست دارد من او را دوست ميدارم، و هركس را من دوست دارم خدا او را دوست مي دارد، و هركس كه خدا او را دوست دارد او را داخل بهشت مي كند، و هركس آنها را دشمن بدارد يا بر آنها ستم كند من او را دشمن مي دارم، و هركس را من دشمن مي دارم خدا او را دشمن مي دارد و او را داخل جهنّم سازد و از براي او عذاب جاودان است».

9- نظر نمودن به آقای جوانان اهل بهشت

ابن حبّان، ابويعلي، ابن عساكر، ابن سعيد، محب الدین طبري، شبلنجي، و صبّان از جابر انصاري روايت كرده اند كه گفت:سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ _ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ _ يَقُولُ: «مَنْ أَحَبَّ (أَوْ وَمَنْ سَرَّهُ) أَنْ يَنْظُرَ إِلَی سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ إِلَی هَذَا».

و به اين لفظ هم از جابر روايت شده كه، فرمود:

«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَی رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ» وَفِي لَفْظٍ: «إِلَی سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ إِلَی الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ».(1)

مضمون هر دو حديث اين است كه: «هركس دوست ميدارد يا شادمان ميشود كه به مردي از اهل بهشت يا سيّد جوانان اهل بهشت نگاه كند به حسين(علیه السلام) نگاه كند».

10- دوستان حسين(علیه السلام) اهل بهشتند

در سيرة ملا(2) و غير آن، از ابن عبّاس حديثي طولاني از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در فضايل حسنين(علیهما السلام) روايت شده كه در پايان آن ميفرمايد: «خدايا تو مي داني كه حسن و حسين و عمو و عمّه ايشان در بهشتند، هركس آنها را دوست دارد در بهشت است، و هركس آنها را دشمن بدارد در آتش است».

ص: 53


1- . ابويعلي موصلي، مسند، ج3، ص397؛ ابن حبّان بستی، صحیح، ج15، ص421 - 422؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج13، ص209 - 210؛ ج14، ص136 - 137؛ طبری، ذخائرالعقبي، ص130؛ شبلنجی، نورالابصار، ص295؛ صبان، اسعاف الرّاغبين، ص155.
2- . ر.ک: طبری: ذخائر العقبی، ص130 – 131.

و در نظم دررالسّمطين اين حديث را از هارون الرّشيد روايت كرده، و نقل نموده كه هر وقت هارون اين حديث را روايت مينمود اشكش جاري و گريه راه گلويش را ميگرفت.(1)

و نظير اين حديث را صاحب كتاب السنّه از حذيفه روايت كرده است.(2)

11- درجه وسيله

ابن مردويه از اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) روايت كرده كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«فِي الْجَنَّةِ دَرَجَةٌ تُدْعَی الْوَسيلَةَ فَإِذَا سَأَلْتُمُ اللهَ فَسَلُوا إِليَّ الْوَسِيلَةَ». قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ مَنْ يَسْكُنُ مَعَكَ فِيهَا؟ قَالَ: «عَلِيٌّ وَفَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ»؛(3)

«در بهشت درجهاي است كه وسيله خوانده ميشود، پس هرگاه از خدا بخواهيد پس درجة وسيله را براي من بخواهيد». گفتند: يا رسول الله چه كسي با تو در آن درجه ساكن ميگردد؟ فرمود: «علي و فاطمه و حسن و حسين».

12- حسين(علیه السلام) با پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در يک مكان

احمد طبراني(4) و ابن اثير(5) از علي(علیه السلام)، و حاكم در مستدرک از ابوسعيد روايت كرده اند كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به فاطمه(علیها السلام) فرمود:

ص: 54


1- . زرندي، نظم دررالسّمطين، ص213. اين نمونهاي از اعتراف اهل باطل به حقیقت اهل حقّ است.
2- . زرندي، نظم دررالسّمطين ص207، 213.
3- . ابن مردويه اصفهاني، مناقب علي بن ابي طالب(علیه السلام)، ص188؛ ر.ک: متّقي هندي، كنزالعمّال، ج12، ص103.
4- . طبراني، المعجم الکبير، ج22، ص406.
5- . ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج5، ص269.

«يَا فَاطِمَةُ إِنِّي وَاِيَّاكِ وَهَذَا الرَّاقِدَ (يَعْنِي عَلِيّاً) وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَفِي مَكَانٍ وَاحِدٍ»؛(1)

«اي فاطمه من و تو و اين كه خوابيده (يعني علي) و حسن و حسين روز قيامت در يك مكان ميباشيم».طبراني از ابوموسي روايت دارد كه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«أَنَا وَعَلِيٌّ وَفَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي قُبَّةٍ تَحْتَ الْعَرْشِ»؛(2)

«من، علی، فاطمه، حسن و حسین در یک قبّه زیر عرش هستم».

عمر بن خطاب روايت كرده كه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«أَنَا وَعَلِيٌّ وَفَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ فِي حَظيرَةِ الْقُدْسِ فِي قُبَّةٍ بَيْضَاءَ وَسَقْفُهَا عَرْشُ الرَّحْمَنِ»؛(3)

«من، علي، فاطمه، حسن و حسين در حظيرة القدس زير قبّة سفيدي كه سقف آن عرش رحمان است ميباشيم».

و نظير اين حديث از ابوهريره نيز روايت شده است.

13- ياری حسين(علیه السلام) از واجبات است

اين مادّه از بسياري از احاديثي كه پيش از اين آورده شد، و بعد از اين نيز مرقوم خواهد شد استفاده ميشود، و اگر سران مسلمانان كه حكومت يزيد را شرعي نميدانستند، مانند

ص: 55


1- . حاکم نيشابوري، المستدرک، ج3، ص137؛ ر.ک: احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص101؛ متّقي هندي، كنزالعمال، ج12، ص92.
2- . متّقي هندي، كنزالعمّال، ج12، ص100؛ حموینی، فرائد السّمطين، ج1، ص49، ح13.
3- . حموینی، فرائدالسّمطين، ج1، ص49، ح14.

ابن زبير و ابن عمر و ديگران، حسين(علیه السلام) را ياري كرده بودند تاريخ اسلام غير از اين بود كه اكنون هست و اعتراض بزرگي كه بر آن مردم وارد است، همين است.

انس بن حارث بن نبيه كه خود از كساني است كه به سعادت شهادت در ركاب حسين(علیه السلام) نايل شد، از پدرش كه يكي از صحابه، و از اهل صفّه است روايت كرده كه گفت: شنيدم پيغمبر(صلی الله علیه وآله) درحالي كه حسين(علیه السلام) در دامانش بود ميفرمود:«إِنَّ ابْنِي هَذَا يُقْتَلُ فِي أَرْضٍ يُقَالُ لَهَا الْعِرَاقُ فَمَنْ أَدْرَكَهُ فَلْيَنْصُرْهُ»؛(1)

«به درستي كه اين پسرم در زميني كه به آن عراق گفته ميشود كشته خواهد شد، پس هركس او را درك كند بايد ياريش كند».

و سيوطي از بغوي، ابن سكن و باوردي، و ابن منده و ابن عساكر از انس بن حارث به اين لفظ روايت كرده است:

«إِنَّ ابْنِي هَذَا يُقْتَلُ بِأَرْضٍ مِنْ الْعِرَاقِ يُقَالُ لَهَا كَربَلَاءُ فَمَنْ شَهِدَ ذَلِكَ مِنْهُمْ فَلْيَنْصُرْهُ».(2)

خوارزمي درضمن خبري طولاني نقل كرده كه حسين(علیه السلام) به ابن عبّاس فرمود: «آيا ميداني كه من پسر دختر رسول خدا هستم؟».

عرض كرد: آري! غير از تو كسي را نميشناسم كه پسر پيغمبر باشد، و ياري و نصرت تو بر اين امت واجب است آن چنان كه روزه و زكات واجب است كه يكي از اين دو بدون ديگري پذيرفته نشود.

ص: 56


1- . ابن عساکر، ترجمة الامام الحسین(علیه السلام)، ص347 - 349؛ همو، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص223؛ ابن اثير جزري، اسدالغابه، ج1، ص349؛ متّقی هندی، کنزالعمّال، ج12، ص126.
2- . ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص224؛ ر.ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج8، ص271؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج1، ص271؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرّشاد، ج11، ص75؛ متّقي هندي، كنزالعمّال، ج12، ص126.

حسين(علیه السلام) فرمود: «پس رأي تو چيست در حقّ مردمي كه پسر دختر پيغمبر را از وطن و خانه و جايگاه و زادگاهش، و حرم رسول و جوار قبر پيغمبر و مسجد و محلّ هجرت آن حضرت خارج نمودند، و او را بيمناك و سرگردان گذاردند كه قرارگاه ومنزل و مأوايي نداشته باشد و قصدشان از اين سخت گيري ها كشتن او و ريختن خونش باشد درحالي كه او شركي به خدا نياورده، و غير از خدا را وليّ امر خود قرار نداده، و از روش پيغمبر و جانشينان او تخلّف نكرده باشد؟».

ابن عبّاس گفت: نميگويم در حقّ آنها مگر آنكه آن كسان كافر به خدا و پيغمبر شدند، و اگر نماز بخوانند از روي كسالت و رياكاري است و بر مثل اين مردم عذاب بزرگ تر خدا نازل گردد، و اما تو، اباعبداللّه پس تو سرسلسله افتخار و مباهاتي، پسر پيغمبري پسر وصيّ پيغمبر و فرزند زهرا هستی كه همانند مريم بود پس گمان مبر اي پسر رسول خدا كه خدا از آنچه ستمكاران ميكنند غافل است، و من گواهي ميدهم كه هركس از مجاورت تو و مجاورت فرزندان تو كنارهگيري كند در آخرت نصيب و بهرهاي نخواهد داشت.

حسين(علیه السلام) فرمود: «خدايا گواه باش».

ابن عبّاس گفت: فداي تو شوم! گويا به من خبر از مرگ خودت ميدهي و از من ميخواهي تو را ياري كنم، سوگند به خدايي كه غير از او خدايي نيست، اگر در پيش روي تو شمشير بزنم تا شمشيرم بشكند و دست هايم قطع شود اندكي از حقّ تو را ادا نكرده باشم هم اكنون من حاضر در خدمت تو هستم به هر گونه فرمان داري فرمان بده!

اين خبر طولاني است و بعضي از قسمت هاي ديگر آن را در آينده نقل ميكنيم؛ در آغاز اين خبر است كه عبدالله بن عمر گفت: شنيدم رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«حُسَيْنٌ مَقْتُولٌ فَلَئِنْ خَذَلُوهُ وَلَمْ يَنْصُروهُ لَيَخْذُلَنَّهُمُ اللهُ اِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ»؛(1)

ص: 57


1- . خوارزمي، مقتل الحسين(علیه السلام)، ج1، ص 191 – 192، فصل10؛ نیز ر.ک: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص23 - 26.

«حسين كشته ميشود پس اگر او را رها کنند، و ياريش نكنند خدا آنها را تا روز قيامت خوار و زبون خواهد کرد».

14- اوّلین كسی كه وارد بهشت میشود

حاكم و ابن سعد از علي(علیه السلام) روايت كرده اند كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به او فرمود:

«إِنَّ أَوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَنَا وَأَنْتَ وَفَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ»، قَالَ عَلِيٌّ: «فَمُحِبُّونَا؟». قَالَ: «مِنْ وَرَائِكُمْ»؛(1)

«اوّلین كسي كه داخل بهشت ميشود من، تو، فاطمه، حسن و حسين هستيم». علي عرض كرد: «پس دوستان ما (چي)؟». پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «به دنبال سر شما وارد ميشوند».

طبراني و احمد بن حنبل در مناقب نيز، اين حديث را روايت كرده اند.(2)

15- حضرت قائم آل محمّد از فرزندان حسين(علیه السلام) است

حذيفه از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) روايت كرده كه فرمود:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّی يَبْعَثَ رَجُلًا مِنْ وُلْدِي اسْمُهُ كَاسْمِي». فَقَالَ

سَلْمَانُ: مِنْ أَيِّ وُلْدِكَ يَا رَسُولَ اللهِ؟ قَالَ: «مِنْ وُلْدِي هَذَا وَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَی الْحُسَيْنِ»؛(3)

«اگر از دنيا باقي نماند مگر يك روز خدا آن روز را طولاني سازد تا مردي از فرزندانم را برانگيزد كه همنام من است».

ص: 58


1- . حاکم نيشابوري، المستدرک، ج3، ص151؛ ر.ک: طبری، ذخائرالعقبي، ص123؛ ابن حجر هيتمي، الصّواعق المحرقه، ص153؛ متّقي هندي، كنزالعمال، ج12، ص98؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج2، ص448.
2- . ر.ک: ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص153؛ طبری، ذخائرالعقبي، ص123؛ متّقی هندی، كنز العمّال، ج12، ص98.
3- . طبري، ذخائرالعقبي، ص136 - 137؛ اربلی، کشف الغمة، ج3، ص268 - 269؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج2، ص210؛ ج3، ص385 - 386. بيش از 180 حديث بر اين مضمون دلالت دارد. ر.ک: منتخب الأثر، تأليف نگارنده، باب8، فصل 2.

آنگاه سلمان عرض كرد: از كدام فرزندان توست يا رسول الله؟ فرمود: «از اين فرزندم! و دستش را بر حسين زد».

16- حضرت قائم(علیه السلام) نهمين فرزند حسين(علیه السلام) است

از سلمان روايت است كه گفت: وارد شدم بر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) درحالي كه حسين(علیه السلام) بر زانوي مرحمت او بود، پيغمبر به او روي ميكرد و دهان او را ميبوسيد، و ميفرمود: «تو آقا، پسر آقا و پدر آقاياني، تو امام، پسر امام، پدر اماماني، تو حجّت، پسر حجّت، پدر حجّت هاي نه گانهاي كه از صُلب تو هستند نهمين ايشان قائم آنها است».(1)

حمويني در حديثي مفصّل و طولاني از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) روايت كرده كه فرمود: «حسن و حسين دو امام امّت من بعد از پدرشان ميباشند، و دو آقاي جوانان اهل بهشتند، و مادرشان سيّده زنان جهانيان و پدرشان سيّدالوصيين است، و از فرزندان حسين نه نفرند كه نهمين آنها قائم است از فرزندان من، طاعت ايشان طاعت من و معصيت و مخالفت ايشان معصيت و مخالفت با من است، به سوي خدا شكايت ميكنم از كساني كه فضيلت ايشان را انكار و احترامشان را بعد از من ضايع مينمايند، و خداوند كافي است در ولايت كارها و نصرت عترت من، و امامان امّت من، و انتقام گيرنده است از كساني كه حقّ آنها را انكار نمايند:

﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ﴾(2)

17- شاخه و ميوه درخت نبوّت

حمويني، سمعاني، قندوزي و خوارزمي از جابر روايت كرده اند كه گفت: پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در عرفات بود و علي(علیه السلام) روبروي آن حضرت بود. پيامبر(صلی الله علیه وآله) اشاره فرمود به من و علي، خدمت او رفتيم پس فرمود: يا علي! نزديك من بيا. علي نزديك رفت. فرمود: دستت را در دست من بگذار! پس فرمود: «يا علي! من و تو از يك درختيم؛ من اصل و

ص: 59


1- . خوارزمي، مقتل الحسين(علیه السلام)، ج1، ص 146، فصل7؛ قندوزي، ينابيع الموده، ج2، ص44، 316.
2- . حموینی، فرائد السمطين، ج1، ص54 - 55، ح19. احاديث در اين موضوع متواتر است رجوع شود به: منتخب الأثر، تأليف نگارنده، باب10، فصل2.

ريشه آن، وتو فرع آن، و حسن و حسين شاخههاي آن، هركس به يكي از شاخههاي آن متعلّق گردد خدا او را داخل بهشت نمايد؛ «يا علي! اگر امت من روزه بگيرند به قدري كه مثل كمان ها خميده شوند و نماز بخوانند به قدري كه مثل ميخ ها خشك و بيحركت گردند و تو را دشمن بدارند خداوند آنها را به رو در آتش اندازد».(1)

گنجي شافعي از خطيب بغدادي در تاريخ از علي(علیه السلام) روايت دارد كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «درختي است كه من ريشه و اصل آن، و علي فرع آن، و حسن و حسين ثمره و ميوه آن، و شيعه برگ آن هستند؛ پس آيا بيرون ميشود از پاكيزه و طيّب غير از طيّب و پاكيزه؟ يعني: فرع و ميوه و برگ درخت پاك همه پاك ميباشند».(2) نظير اين حديث را نيز، از ابوامامة باهلي روايت كرده است.(3)

و اخبار به اين مضمون زياده بر اينها است و شاعر عرب مضمون آنها را چنين به نظم در آورده است:

يَا حَبَّذَا دَوْحَةً فِي الْخُلْدِ نَابِتَةٌ *** مَا مِثْلُهَا نَبَتَتْ فِی الْخُلْدِ مِنْ شَجَرٍ

أَلْمُصْطَفَی أَصْلُهَا وَالْفَرْعُ فَاطِمَةُ *** ثُمَّ اللِّقَاحُ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْبَشَرِ

وَالْهَاشِمِيَّانِ سِبْطَاهُ لَهَا ثَمَرٌ *** وَالشِّيعَةُ الْوَرَقُ الْمُلْتَفُّ بِالثَّمَرِ

أَنَا بِحُبِّهِمُ أَرْجُو النَّجَاةَ غَداً *** وَالْفَوْزَ فِي زُمْرَةٍ مِنْ أَفْضَلِ الزُّمَرِ

هَذَا هُوَ الْخَبَرُ الْمَأثُورُ جَاءَ بِه *** َهْلُ الرِّوَايَةِ فِي الْعَالِي مِنَ الأَثَرِ(4)

ص: 60


1- . حموینی، فرائد السمطين، ج1، ص51، ح16؛ خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص108، فصل6؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج1، ص270.
2- . گنجی شافعی، کفایةالطالب، ص220.
3- . گنجي شافعي، كفايةالطالب، ص220.
4- . چه زيبا درخت بزرگي که در بهشت روييده است. هيچ درختي مثل آن در بهشت نروييده است. پيامبر مصطفي(صلی الله علیه وآله) ريشه آن و فاطمه شاخه آن و علي آقاي انسان ها گردة بارداري آن و حسن و حسين دو فرزند هاشمي نواده پيامبر(صلی الله علیه وآله) ميوه هاي آن و شيعه برگ هاي پيچيده به ميوه هاي آن است. من اميدوارم که فرداي قيامّت با دوستي آنها نجات پيدا کنم و در ميان گروهي از برترين گروه ها برنده و پيروز باشم. اين همان خبر رسيده از معصوم است که راويان آثار در روايت بالا و ارزشمند آن را آورده اند.

18- وديعه پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

شبراوي و سبط ابن جوزي نقل كرده اند كه وقتي زيد بن ارقم به ابن زياد اعتراض كرد، و گفت: من در زماني طولاني ميديدم پيغمبر(صلی الله علیه وآله) ميان اين دو لب را ميبوسيد، زيد گريست، و ابن زياد با او درشتي كرد، و او را به كشتن تهديد نمود و گفت: اگر پير خرفي نبودي، گردنت را ميزدم.

زيد از مجلس ابن زياد برخاست، و ميگفت: مردم، شما از اين پس بندگانيد (يعني بايد غلام و بنده بني اميّه و كارگزاران آنها باشيد) پسر فاطمه(علیها السلام) را كشتيد و پسر مرجانه را زمامداري، و حكومت داديد. به خدا نيكان شما را ميكشند، و بدان شما را بنده ميسازند. پس دور باد از عزّت، آن كس كه راضي به ذلّت و عار گردد. سپس برگشت و به ابن زياد گفت:

حديثي براي تو بگويم كه خشم تو از آن بيشتر شود: ديدم پيغمبر(صلی الله علیه وآله) حسن را بر ران راستش نشانده بود، و حسين را بر ران چپ. پس دست خود را بر سر آنها گذارد، و گفت:

«اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُهُمَا إِيَّاكَ وَصَالِحَ الْمُؤْمِنِينَ»؛

«خدايا من اين دو و صالح المؤمنين (علي) را به تو مي سپارم».

پس وديعه رسول خدا در نزد تو چگونه است اي پسر زياد؟ ابن زياد در خشم شد، و تصميم به قتل زيد گرفت.(1)

و نيز سيوطي و مناوي از طبراني اين دعا را از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) روايت كرده اند.(2)

19- دعای پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

طبراني از واثله روايت دارد كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) اين گونه در حقّ علي و فاطمه و حسن و حسين(علیهم السلام) دعا كرد:

ص: 61


1- . شبراوی، الاتحاف، ص17؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص321.
2- . مناوی، کنوز الحقائق، ج1، ص43.

«اَللَّهُمَّ إِنَّكَ جَعَلْتَ صَلَوَاتِكَ، وَرَحْمَتَكَ، وَمَغْفِرَتَكَ وَرِضْوَانَكَ عَلَی إِبْرَاهِيمَ وَآلِ إِبْرَاهِيمَ اَللَّهُمَّ إِنَّهُمْ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَرَحْمَتَكَ وَمَغْفِرَتَكَ، وَرِضْوَانَكَ عَلَيَّ وَعَلَيْهِمْ (يَعْنِي: عَلِيّاً، وَفَاطِمَةَ، وَحَسَناً وَحُسَيْناً)»؛(1)

«خدايا تو صلوات و رحمت و مغفرت، و خشنوديت را بر ابراهيم و آل ابراهيم قرار دادي. خدايا ايشان (يعني علي، فاطمه، حسن و حسين(علیهم السلام)) از منند، و من از ايشان هستم. پس صلوات و رحمت و آمرزش و خشنوديت را بر من و بر آنها قرار بده».

20- اشتقاق نام حسين(علیه السلام) از نام خدای تعالی

ابوهريره از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) درضمن حديثي روايت كرده كه چون خدا آدم را آفريد، در سمت راست عرش پنج شبح در نور ديد كه در سجده و ركوع هستند. آدم پرسيد: اين پنج شبح كه در هيبت و صورت من هستند كيستند؟ خطاب شد: اينان پنج تن از فرزندان تو هستند كه پنج اسم براي آنها از نام هاي خود مشتقّ كردهام، و اگر براي ايشان نبود، بهشت و جهنم، عرش و كرسي، آسمان و زمين، فرشتگان و آدميان و جنّيان را نميآفريدم، پس من محمودم، و اين محمّد است، و من عالي هستم، و اين علي است، و من فاطرم، و اين فاطمه است، و من احسانم، و اين حسن است، و من محسنم و اين حسين است. به عزّتم سوگند ياد نمودهام كه هركس ذرّهاي از كينه ايشان را در دل داشته باشد او را داخل آتش ميكنم، ايشان برگزيدگان من هستند، و به ايشاننجات ميدهم، و به ايشان هلاك مينمايم. هروقت حاجتي داري به اين پنج تن متوسّل شو، پس پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «ماييم كشتي نجات!

ص: 62


1- . ر.ک: متّقی هندی، كنزالعمّال، ج12، ص101.

هركس به آن متعلّق شود نجات يابد و هركس از آن برگردد هلاك شود».(1)

سلمان فارسي درضمن حديثي روايت ميكند، كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «خداوند از براي ما نام هايي از نام هاي خودش مشتق ساخت پس خداوند عزَّوجلَّ محمود است، و من محمّدم، و خداوند اعلي است، و برادرم علي است، و خداوند فاطر است، و دخترم فاطمه است، و خداوند محسن است و دو پسرم حسن و حسين مي باشند».(2)

21- ارث حسنين(علیهما السلام) از پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

حسن و حسين(علیهما السلام) وارث كمالات علمي، روحي، اخلاقي، و جسمي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بودند. مردم در سيما و رفتار و روش آنها پيغمبر را ميديدند، و عظمت و روحانيت او را تماشا ميكردند. چنانچه مكرّر گفته شد وجود پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نسبت به حسنين(علیهما السلام) كانون مهر، اشفاق، نوازش، لطف، و رحمت پدرانه بود. آنها را دوستميداشت و ميبوييد و ميبوسيد، و زبانشان را ميمكيد، بر دوش مبارك خويش سوارشان ميكرد. شخصاً از آنها پرستاري ميفرمود. آنها را پسر خود

ص: 63


1- . حموینی، فرائد السّمطين، ج1، ص36 – 37، ح1.
2- . حموینی، فرائدالسّمطين، ص41، ح5. اين گونه احاديث ممكن است اشاره به مقام كمال پنج تن و خمسه طيّبه باشد و اينكه آنها مؤدّب به آداب الهي، و مرّبي به تربيت ربوبي هستند و به اخلاق الهي تخلّق دارند و چنان كه نام، انسان را به مسمّي ميرساند، آنها نيز كه اسم هاي حقّ و مشتقّ از نام هاي او هستند ما را به خدا هدايت ميكنند و همچنين دلالت بر ارتباط آنها با عوالم غيب دارد، و در روايات است كه: «نَحْنُ وَاللهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى». عیّاشی، تفسیر، ج2، ص42؛ کلینی، الکافی، ج1، ص143 – 144؛ فیض کاشانی، تفسیر الصّافی، ج2، ص255. و اگر چه همه موجودات به اين معنا اسم هاي حقّ هستند اما اين پنج نور مقدّس، مقام شامخ ديگر دارند و دلالت آنها بر مسمّي اظهر و ابين است و اما اينكه چرا اين پنج نور هركدام مخصوص به اسمي شدهاند شرحش از حوصله اين كتاب خارج است.

ميخواند. از گريه آنها ناراحت ميشد. آنها را روي سينه خود ميخوابانيد. از شنيدن اسمشان لذّت ميبرد. در كوچه، در خانه، در مسجد، در حضور صحابه و مردم، در هنگام سخنراني، خطبه و در حال نماز، حسنين(علیهما السلام) مشمول مراحم مخصوص پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بودند.

اخباري كه در كتب معتبر اهل سنّت است، همه حكايتي از اين عواطف پاك است. اين مهرباني ها درعين حال كه نمونهاي از تواضع و فروتني فوق العاده و سادگي زندگي پيغمبر بسيار باعظمت اسلام بود، تمركز عواطف شديد پدرانه او را در حسنين، و فاطمه زهرا(علیهم السلام) نشان ميداد. چون از پيغمبر خدا صادر مي شد كه در همه كمالات در حدّ اعتدال، و استقامت بود، و محبّت و رضا او را هيچگاه بر آن نميداشت كه از سخن راست، و حقيقت كلمهاي بيشتر بگويد، دليل كمال لياقت، و صلاحيّت، و شايستگي حسنين(علیهما السلام) بود؛ زيرا تعبيراتي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در حقّ آنها ميفرمود و اوصافي را براي آنها ميگفت كه تنها عواطف و احساسات پدرانه نميتواند آن تعبيرات را تجويز نمايد، و معلوم بود كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در سيماي آنها يك سّر الهي مشاهده ميكرد.

برحسب احاديث شريفه ثقلين، و احاديث امامان، و احاديث سفينه، و احاديث بسيار ديگر كه ما در تأليفي كه در اثبات حجيّت فقه شيعه، و وجوب رجوع به احاديث اماميّه در احكام نوشتهايم آنها را ذكر كرده و صحّت اسناد و دلالت آنها را واضح و آشكار ساختهايم؛ حسن و حسين(علیهما السلام) وارث علوم پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و هريك، در عصر خود رهبر حقيقي امّت اسلام و حافظ آفتاب جهان تاب شرع بودند.

امام و وصيّ و جانشين پيغمبر يكي از صفات برجستهاش همين است كه ميزان تعادل و اعتدال امور باشد، و درحقيقت مركزي است كه واماندگان راه حقيقت و كُندروها به آن مركز سوق داده ميشوند تا عقب نمانند و فاصله آنها با امام كه

ص: 64

پيشرو قافله خداپرستان است زياد نشود، و تندروهاي افراطي به آن مركز برگردانده ميشوند تا شتاب خارج از حدّ، سبب گمراهي آنها نشود. و اين است حقيقت معناي كلام پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در ذيل بعضي احاديث صحيحه ثقلين:

«فَلَا تُقَدِّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا وَلَا تَقْصُرُوا عَنْهُمَا فَتَهْلِكُوا وَلَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ»؛(1)

«بر قرآن و عترت پيشي نگيريد، كه هلاك ميشويد، و از آنها عقب نيفتيد، كه هلاك ميشويد، و به عترت چيزي نياموزيد زيرا آنها از شما داناترند».

پس حسين(علیه السلام) بيشبهه وارث علم و كمال پيغمبر(صلی الله علیه وآله) است و همه مردم به علم و دانش او محتاج بودند.

برحسب روايات متعدّد كه در كتاب هاي معتبر نقل شده فاطمه زهرا(علیها السلام) در مرض موت پدرش، حسن و حسين را نزد آن حضرت آورد، و عرض كرد: «يا رسول الله اين دو پسران تو هستند، آنها را به بخشش و عطايي مخصوص فرما، يا به آنها چيزي به ارث عطا كن!».

پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «به حسن عظمت و بردباري ميبخشم، و به حسين جود و مهرباني».(2)

و در روايت ديگر است كه فرمود: «به اين بزرگ (يعني حسن) مهابت و حلم بخشيدم و به آن كوچك (يعني حسين) محبّت و رضا».(3) و در حديث ديگر استكه فرمود: «اما حسن، پس هيبت و آقايي من براي اوست، و اما حسين، پس از براي اوست جود و جرئت من».(4)

ص: 65


1- . ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص150، 228.
2- . زرندی، نظم دررالسمطين، ص212؛ متّقی هندی، کنزالعمّال، ج13، ص670.
3- . زرندی، نظم دررالسّمطين، ص212.
4- . زرندی، نظم دررالسّمطين، ص212؛ گنجی شافعی، كفايةالطالب، ص424؛ طبري، ذخائرالعقبي، ص129؛ ابن حجر هیتمی، الصّواعق المحرقه، ص191؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج8، ص158.

اين احاديث، گوشهاي از كمالات و اخلاقي را كه حسن و حسين از جّد خود به ارث بردهاند نشان ميدهند.

و سّر اين تعبيرات، اشاره به روشهاي خاصّ حسن و حسين و چگونگي رهبري و برنامههاي آنها و تصديق روش هر دو است تا مردم بدانند كه سرچشمه و منبع اين دو روش مأموريت هاي ديني، و تكاليف خاصّي است، كه پيغمبر با وحي الهي آنها را به آن مكلّف ساخته بود و هر دو روش از روش پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و سيره او جدا نيست، وگرنه حسن و حسين(علیهما السلام) هر دو جامع تمام كمالات اخلاقي و وارث جدّ و پدر، و حافظ دين و قرآن مقدّس بودهاند.

ص: 66

پيشگويی از شهادت امام حسين(علیه السلام)

پيشگويی از شهادت امام حسين(علیه السلام)(1)

يكي از معجزات بزرگ و روشن و غيرقابل انكار پيغمبر(صلی الله علیه وآله) پيشگويي ها و خبرهايي است كه آن حضرت از حوادث آينده داده است كه معتبرترين اسناد و مدارك تاريخي، آن را حفظ كرده و هركس با تاريخ اسلام آشنا شود در آن شبهه و ترديد نمينمايد.

در زمان ما چون افكار مادّي بر مردم مسلط شده و آشنايي با عوالم غيب كم، و باورها نسبت به حقايق، ضعيف گشته، و همّتها بيشتر متوجّه تجمّل و آرايش ظاهر و بيشتر خوردن و پوشيدن شده، كمتر در اطراف اين حقايق فكر و تأمل مينمايند. آري، آنچه را اين بشر گمراه مادهپرست نصب العين قرار داده، مسئله خوردن، نوشيدن، پوشيدن، و التذاذ جنسي بردن است، و همين است كه برايش جنگ هاي عمومي و كشتارهاي دسته جمعي به راه مياندازد و هزاران مظالم و جنايات وحشتناك را براي رسيدن به آن مرتكب ميشود.

بشر زمان ما همه چيز را مقدّمه اين سه مسئله قرار داده، و اگر به دروغ و راست دم از آزادي، سياست، عدالت، قانون، تساوي حقوق، كشور، وطن، تعميم

ص: 67


1- . بعد از نوشتن اين فصل، مقالهاي از دانشمند فيزيكدان «رابرت موريس پيچ» تحت عنوان «يك آزمون نتيجه بخش» در كتاب اثبات خدا (ص25)؛ به نظر رسيد كه وجود خدا را براساس پيشگويي هاي پيامبران اثبات نموده است. اگر اين مرد دانشمند كه داراي سي وهفت اختراع ثبت شده و موفّق به دريافت جايزههاي باارزش علمي گرديده، از تاريخ اسلام و پيشگويي هاي پيغمبر و ائمه(علیهم السلام) آگاهي داشت، ايمانش به خدا استوارتر ميشد.

علم و فرهنگ، تأسيس دانشكده و دانشگاه و كارخانه، صنعت، بد و خوب، ارتجاعو ترقّي ميزند؛ براي همين است كه در اين سه مرحله كاميابتر شود؛ و به همين جهت هم كامياب نميشود، و هر روز نگراني ها و نابساماني هايش زيادتر ميگردد.

خوردن و پوشيدن و لذّت جنسي بردن، قدر مشترك بين همه انسان ها و حيوان ها است ولي اين يك قدر مشترك و جامعي نيست كه همه انسان ها را دور خود جمع كند و از تجاوز آنها به يكديگر مانع شود و آتش حرص و آز و زياده خواهي و جاهطلبي بشر را فرو بنشاند، اين قدر مشترك هرگز نخواهد توانست كسي را از بيشتر بهره گرفتن به وسيلة دست درازي به حقوق ديگران جلوگيري كند.

ما اكنون در مقام بيان زيان تمدّن (منهاي انسانيّت) مادّي امروز، و اينكه با شأن و مقام انسان مناسب نيست، و عاجز از انتظام امور بشر و حلّ مشكلات زندگي اوست، نيستيم چون اين رشته سر دراز دارد.

غرض ما اين است كه بيان كنيم: بشر مادّي غرق در منجلاب مادّيت، و تلاش براي بهرهگيري، و تمتّع از حظوظ حيواني است، آن چنان در تاريكي ها سرگردان شده كه ديده بصيرت او انوار حقايق و خورشيدهاي عوالم پشت اين پردة مادّه را نميبيند، و اگر هم بعضي نور ضعيفي ببينند آن قدر سرگرم و مستغرق امور دنيا هستند كه به زودي جاي نور را گم ميكنند، و به سير در تاريكي ها ادامه ميدهند.

فهم و درك بشر معاصر عالي است، و لذا گاهي از همان انسان هاي مادّي كه افكار و آراي مادّي آنها را احاطه كرده و مظاهر مادّيات، چشمشان را خيره ساخته، حقايقي بلند تراوش ميكند؛ اما مادّيات و جلوات مادّه و وسايل طغيان قواي حيواني به قدري زياد شده كه تراوش آن حقايق اثر قاطع نميكند، و پردههاي ضخيمي را كه جلوي بصيرت ها كشيده شده پاره نميسازد. اگر اين پردههاي ضخيم در ميان نبود و اكثريت مردم امروز از ملكات عالي اخلاقي

ص: 68

بهرهمند بودند، و اگر راهنمايي هاي اخلاقي صحيحي به اين بشر ميشد حتماً باوسايل صناعي فعلي توأم با اخلاق و معنويّات خرد پسند، دنيا، در نهايت آرامي و امن و امان بود.

براي اينكه بشر راهنمايي هاي انبيا را باور كند دلائل اطمينان بخش معقول بسياري است كه مطالعه و دقّت در تاريخ آنها ما را به آن دلائل محكم و استوار هدايت مينمايد. اگرچه جزئيّات تاريخ انبياي گذشته بلكه كليّات حالات بسياري از آنها مضبوط و محفوظ نمانده است و آنچه هم باقي مانده مورد اعتماد محقّقين نميباشد، اما تاريخ حيات پيغمبر اسلام و ائمه(علیهم السلام) و اوصياي آن حضرت و تربيت شدگان مكتب قرآن از همه جهت روشن، و با مدارك معتبر، محفوظ و ثابت مانده است و دانشمندان و اهل تحقيق به سهولت و آساني ميتوانند به حقايق بزرگ و ارزنده راجع به نبوّت و وحي و هدف انبيا از روي مدارك و مآخذ اسلامي دست يابند.

حالات و اخلاق پيغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و چگونگي معاشرت، صلح و جنگ و ساير نواحي حيات آن حضرت، تاريخ زندگي پدر و مادر و اجداد و جدّات و خويشاوندان، قوم و قبيله و صحابه او همه محفوظ و معلوم است و قسمت هايي از آن در اعتبار، مافوق نقل يك تاريخ معتبر و مورد اعتماد است؛ زيرا يا با شواهد و قرائني توأم است كه براي انسان يقين حاصل ميشود مثل كسي كه آن زمان را درك كرده و در آن عصر زندگي كرده است و يا كثرت راويان و نقل كنندگان، آن را به حدّ تواتر رسانيده است، اين يك موضوعي است كه هرچه مطالعات تاريخي انسان بيشتر شود بيشتر صحّت آن را باور مينمايد، ازجمله اين قسمت ها كه با موضوع بحث ما ارتباط دارد خبرهاي غيبي آن حضرت است.

بدون شك، پيغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) از حوادث آينده و امور غيبي خبر داده و همان طور هم كه خبر داده واقع شده است. براي هركس كه به تاريخ اسلام رجوع كند، جاي

ص: 69

ترديد باقي نميماند كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) از غيب و وقايعي كه در حيات خود آن حضرت و بعد ازرحلتش اتّفاق افتاد خبر داد، نه در يك مورد و دو مورد و ده مورد؛ بلكه در بيش از دهها و صدها مورد و اين اخبار هم به شواهد و قرائن يقين آور، ثابت و مسلّم است، و هم به تواتر معلوم و محرز است. به طور نمونه، يكي از اين خبرها كه هيچ گونه احتمال اشتباه و دروغ در آن نميرود خبر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) از قتل عمّار است.

هرچه آدمي شكّاك و ديرباور باشد، خبر پيغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) را از كشته شدن عمّار كه هم به تصريح ابن حجر و غير او متواتر(1) و هم شواهد و قرائن قطع آور با آن ضميمه است باور خواهد كرد.

كتاب هاي سيره و حديث و تراجم صحابه و كتب ديگر، همه نقل كرده اند كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به عمّار فرمود:

«تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»؛

«تو را گروه ستمكار و منحرف از حقّ ميكشند».

اين جمله را پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

در هنگام بناي مسجد مدينه، در وقت حفر خندق كه عمّار بيش از ديگران كار ميكرد، و در مواقع ديگر، مكرّر فرموده است، و در بعضي طرق به اين گونه روايت شده:

«تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ، وَتَدْعُوكَ اِلَی النَّارِ».(2)

و بعضي الفاظ ديگر آن، اين است كه:

«تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، وَقَاتِلُكَ فِي النَّارِ».

ص: 70


1- . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1140؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج4، ص474.
2- .[2] «تو را گروه ستمکار و منحرف از حقّ می کشند؛ تو آنها را به سوي بهشت دعوت مي کني و آنها تو را به سوي جهنّم مي خوانند».

و در بعضي طرق ديگر چنين است كه:

«تَقْتُلُ عَمَّارَاً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ».(1)

اين خبر ميان تمام مسلمانان حتّي منافقين مشهور و معروف بود. وقتي عمّار در جنگ صفين در ركاب حضرت شاه ولايت علي(علیه السلام) به شهادت رسيد، عمروعاص ناراحت و بيمناك نزد معاويه آمد و گفت: عمّار كشته شد!

معاويه گفت: عمّار كشته شده، مگر چه شده؟

عمروعاص گفت: شنيدم پيغمبر(صلی الله علیه وآله) ميفرمود:

«تَقْتُلُ عَمَّارَاً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ».

معاويه كه در بي آزرمي و نداشتن شرم و حيا بينظير بود بااينكه ميدانست عمروعاص جواب او را نميپذيرد، براي اينكه لشكرش را در گمراهي نگاه دارد گفت: عمّار را كسي كشت كه او را از خانهاش بيرون آورد. وقتي اين پاسخ به عرض علي(علیه السلام) رسيد فرمود: «پس به گفته معاويه، حمزه را رسول خدا كشته است، زيرا پيغمبر(صلی الله علیه وآله) او را به جهاد برد».(2)

وقتي عمّار كشته شد، خزيمة بن ثابت (ذوالشّهادتين) شمشير از غلاف كشيد، و در ركاب علي(علیه السلام) جهاد كرد تا كشته شد درحالي كه تا آن وقت بااينكه در

ص: 71


1- . حلبی، السيرة الحلبيه، ج2، ص101؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص 114؛ ج4، ص 47؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص240؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج2، ص448؛ سیوطی، الجامع الصغير، ج2، ص178؛ ابن ابي الحديد (شرح نهج البلاغه، ج8، ص17به بعد) از كتاب تاريخ صفين نصر بن مزاحم حكايتي نقل كرده كه از آوردن آن در اينجا - چون موجب تطويل است - معذوريم ولي خواننده عزيز را به مطالعه آن توصيه مينمایيم تا بدانند چگونه اين حديث، ثابت و معروف بوده و معاويه و اطرافيانش بااينكه بر خودشان ظاهر بود بر باطلند، با امام حقّ نبرد كردند.
2- . حلبی، السيرةالحلبیه، ج2، ص101.

لشكرگاه علي(علیه السلام) بود دست به استعمال اسلحه نزده بود، و از جنگ خودداري ميكرد، وقتي عمّار كشته شد با كمال اطمينان خاطر و بصيرت تمام در ركاب علي(علیه السلام) شهادت را استقبال كرد، زيرا ميگفت: شنيدم از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) كه فرمود:

«عَمَّارٌ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ».(1)

«ذوالكلاع» كه يكي از فرماندهان، و امراي سپاه معاويه بود، و بر چهارهزار نفر سوار امير بود يك روز به معاويه گفت: چگونه با علي(علیه السلام) و عمّار جنگ مي کنيد؟

گفت: عمّار به ما باز ميگردد و با ما كشته ميشود. اتّفاقاً ذوالكلاع پيش از عمّار كشته شد وقتي عمار شهيد شد معاويه گفت: اگر ذوالكلاع زنده بود اكنون نيمي از سپاه ما را به سوي علي ميبرد.(2)

ما وقتي به كتب تاريخ و حديث مراجعه ميكنيم، همچنان كه در اصل وجود عمّار و پدر و مادر او شك نمينماييم در اين خبري هم كه راجع به قتل عمّار است شك نمينمایيم، و همان طور كه يقين داريم عمّار در جنگ صفّين به دست سپاهيان معاويه كشته شد يقين هم داريم كه پيغمبر از شهادت او خبر داده و معاويه و عمروعاص به آن اعتراف و اقرار داشتهاند.(3)

ص: 72


1- . حلبی، السیرة الحلبیه، ج2، ص101؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص114؛ ج4، ص47؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص240 و اين شعر را هم از خزيمه نقل كرده: إِذَا نَحْنُ بَايَعْنَا عَلِيَاً فَحَسْبُنَا *** أَبُوحَسَنٍ مِمَّا نَخَافُ مِنَ الْفِتَنِ وَفِيهِ الَّذِي فِيهِمْ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّهِ *** وَمَا فِيهِمْ بَعْضُ الَّذِي فِيهِ مِنْ حَسَنِ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج2، ص448.
2- . حلبی، السیرة الحلبیه، ج2، ص100.
3- . ابن عبدالبر قرطبي، در الاستيعاب (ج3، ص1140) ميگويد: از پيغمبر به طور متواتر نقل شده: «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» و اين از صحيحترين احاديث و از خبرهاي غيبي و نشانه هاي پيامبري آن حضرت است.

نظير اين خبر، اخبار غيبي ديگر نيز از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) مشهور و مسلّم است، مثل خبر آن حضرت به اينكه اوّل كسي كه از اهلش به او ملحق ميشود فاطمه(علیها السلام) است، و مثل خبر از قيام عايشه، و نياح سگان حوئب بر او، و خبر از جهاد علي(علیه السلام) با ناكثين و قاسطين و مارقين، و خبر از شهادت علي(علیه السلام) و خبر از ارتداد جمعي از صحابه، و خبر از فتوحات مسلمين، و اخبار ديگر كه ما در اينجا به همين مقدار اكتفا ميكنيم و اضافه مينماييم كه اين، برهان و دليل استوار و پايداري است كه يك نفر بشر كه نزد كسي درس نخوانده خبرهايي از غيب بدهد كه بعد از سي، چهل و شصت سال بلكه هزار سال و كمتر و بيشتر آنچه خبر داده واقع شود.

اگر كسي اهل ايمان و باور باشد، همين يك موضوع كه در تاريخ حيات پيغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) تجلّي دارد براي او كافي است، و همين اخبار غيبي برهان نبوّت آن حضرت و ساير انبيا و تضمين كننده صحّت اساس نبوّات است.

يكي از خبرهاي غيبي پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) خبرهايي است كه از شهادت سيدالشهدا(علیه السلام) دادهاند كه علاوه بر آن همه احاديثي كه از طرق متعدّد شيعه روايت شده در تواريخ و كتب حديث و تراجم اهل سنّت نيز روايات بسياري نقل شده كه هم قرائني يقيني بودن و صحّت آن اخبار را تأييد و ثابت ميسازد، و هم به حسب معنا و مضمون در حدّ تواتر بلكه مافوق تواترند.

قسمتي از اين احاديث را پيش از اين در موارد ديگر يادآور شدهايم در اينجا نيز چند حديث ديگر از مصادر بسيار معتبر اهل سنّت نقل مينماييم:

1. ابن سعد(1) و طبراني(2) از عايشه روايت كرده اند كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

ص: 73


1- .[1] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج10، ص425 - 427؛ ر.ک: متّقي هندي، کنزالعمّال، ج12، ص123.
2- . طبراني، المعجم الکبير، ج3، ص107.

«أَخْبَرَنِي جِبْرَئِیلَ أَنَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدِي بِأَرْضِ الطَّفِّ، وَجَاءَنِي بِهَذِهِ التُرْبَةِ فَأَخْبَرِني أَنَّ فِيهَا مَضْجَعَهُ»؛

«جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين بعد از من، در زمين طف، کشته مي شود و اين خاك را برايم آورد و خبر داد كه خوابگاه او در آن خاک است».

و اين حديث را مفصّلتر از اين ملّا، هم روايت كرده، و خليلي در ارشاد هم آن را از عايشه، و امّ سلمه به اين لفظ روايت كرده است:

«إِنَّ جِبْرَئِيلَ أَخْبَرَنِي أَنَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ وَهَذِهِ تُرْبَةُ تِلْكَ الْأَرْضِ».(1)

و در طريق ديگر از عايشه روايت است كه:

«إِنَّ جِبْرَئِيلَ أَرَانِيَ التُّرْبَةَ الَّتِي يُقْتَلُ عَلَيْهَا الْحُسَيْنُ فَاشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَی مَنْ يَسْفِكُ دَمَهُ».(2)

2. ابوداوود، و حاكم از امّ الفضل دختر حارث روايت كرده اند كه، پيامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«أَتَا جِبْرَئِيلُ فَأَخْبَرَنِي أَنَّ اُمَّتي سَتَقْتُلُ ابْنِي هَذَا، يَعنِي: الْحُسَيْنَ وَأَتَانِي تُرْبَةً مِنْ تُرْبَةٍ حَمْرَاءَ»؛(3)«جبرئيل نزد من آمد، و به من خبر داد كه امّت من پسرم (حسين) را ميكشند، و خاكي از خاك سرخ برايم آورد».

ص: 74


1- . متّقي هندي، کنزالعمّال، ج12، ص126. «جبرئيل به من خبر داد که فرزندم حسين کشته مي شود و اين خاک همان سرزمين است».
2- . ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص195؛ متّقی هندی، كنزالعمّال، ج12، ص127. «جبرئیل خاکی را که حسین(علیه السلام) بر آن کشته می شود به من نشان داد، پس غضب خدا بر کسی که خون او را خواهد ریخت زیاد شد».
3- . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص177؛ خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص156، فصل7؛ ابن حجر هیتمی، الصّواعق المحرقه، ص192.

3. طبراني و ابويعلي از زينب بنت جحش از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) روايت كرده اند كه، فرمود:

«إِنَّ جِبْرَئِيلَ أَتَانِي وَأَخْبَرَنِي أَنَّ ابْنِي هَذَا تَقْتُلُهُ اُمَّتي فَقُلْتُ: فَأَرِنِي تُرْبَتَهُ فَأَتَانِي بِتُرْبَةٍ حَمْرَاءَ»؛(1)

«جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد كه اين پسرم يعني حسين را امّت من ميكشند. گفتم تربت او را به من نشان ده، پس تربت سرخي برايم آورد».

4. احمد بن حنبل روايت كرده كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«لَقَدْ دَخَلَ عَلَيَّ الْبَيْتَ مَلَكٌ لَمْ يَدْخُلْ عَلَيَّ قَبْلَهَا فَقَالَ لِي: إِنَّ ابْنَكَ هَذَا حُسَيْناً مَقْتُولٌ، وَإِنْ شِئْتَ أَرَيْتُكَ مِنْ تُربَةِ الْأَرْضِ الَّتِي يُقْتَلُ بِهَا قَالَ: فَأَخْرَجَ تُرْبَةً حَمْرَاءَ»؛(2)

«فرشتهاي در همين خانه بر من وارد شد كه پيش از اين بر من وارد نشده بود، گفت: اين پسرت حسين کشته خواهد شد و اگر بخواهي تربت آن زميني را كه در آن كشته ميشود به تو نشان ميدهم، پس خاك سرخي را بيرون آورد».

5. ابن سعد از امّ سلمه روايت كرده كه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «جبرئيل به من خبر داد فرزندم حسين را در زمين عراق ميكشند. گفتم خاك زميني را كه در آن كشته ميشود به من نشان بده. پس آورد و گفت: و اين است تربت او».(3)

و ابن عساكر از امّ سلمه به اين لفظ حديث دارد:

ص: 75


1- . متّقی هندی، كنزالعمّال، ج12، ص127.
2- . ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص192.
3- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج10، ص423 - 424.

«إِنَّ جِبْرَئِيلَ أَخْبَرَنِي أَنَّ ابْنِي هَذَا يُقْتَلُ وَأَنَّهُ اشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَی مَنْ يَقْتُلُهُ».(1)

6. ابن سعد از شعبي روايت كرده كه گفت:

آنگاه كه علي(علیه السلام) به صفين ميرفت گذرشان به كربلا افتاد، و به محاذي نينوا - كه دهي در كنار فرات است - رسيد، ايستاد و از نام آن زمين پرسيد گفته شد: كربلا است. پس گريست آن قدر كه زمين از اشك چشمش تر شد (و به روايت عبداللّه بن يحيي از پدرش كه در التزام ركاب علي(علیه السلام) بود، فرمود:

«صَبْراً يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ، صَبْراً يَا أَبَا عبْدِ الله، صَبْراً يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ».(2)

پس فرمود وارد شدم بر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) درحالي كه آن حضرت گريه ميكرد، از سبب گريه پرسيدم فرمود:

«كَانَ عِنْدِي جِبْرَئِيلُ آنِفاً وَأَخْبَرَنِي أَنَّ وَلَدِيَ الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ بِمَوْضِعٍ يُقَالُ لَهُ كَرْبَلَاءُ، ثُمَّ قَبَضَجِبْرَئِيلُ قَبْضَةً مِنْ تُرَابٍ شَمَّنِي إِيَّاهُ فَلَمْ أَمْلِكْ عَيْنَيَّ أَنْ فَاضَتَا»؛(3)

«جبرئيل کمي جلوتر نزد من بود، و به من خبر داد كه فرزندم حسين در کنار رود فرات كشته ميشود در موضعي كه به آن كربلا گفته ميشود. سپس جبرئيل يك مشت از خاكي گرفت، و به مشام من رسانيد پس نتوانستم خودداري کنم و ديدگانم را از ريختن اشك نگاه دارم».

ص: 76


1- . ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج14، ص93؛ ر.ک: متّقی هندی، كنزالعمال، ج12، ص127.
2- . طبری، ذخائرالعقبی، ص148.
3- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج10، ص429؛ سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص225؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص193.

احمد بن حنبل و ابن ضحّاك هم اين حديث را از علي(علیه السلام) روايت كرده اند، و عبداللّه بن يحيي نيز چنان كه گفته شد از پدرش، از علي(علیه السلام) روايت نموده است.

7. خوارزمي روايت كرده كه ابوعلي سلامي بيهقي در تاريخ خود نقل كرده كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به حسين(علیه السلام) فرمود:

«إِنَّ لَكَ فِي الْجَنَّةِ دَرَجَةً لَا تَنالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَةِ»؛

«به درستي كه براي تو در بهشت درجهاي است كه به آن نميرسي مگر به شهادت».

ابوعلي سلامي گفت: پس حسين در وقتي كه سپاه دشمن براي جنگ با آن حضرت اجتماع كردند ميدانست كه كشته ميشود ازاين جهت صبر كرد، و جزع و ناشكيبايي ننمود تا به سعادت شهادت رسيد، فاضلترين سلام ها بر او باد.(1)

8. سبط ابن جوزي روايت كرده چون حسين(علیه السلام) به زمين كربلا رسيد پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟ گفتند: كربلا، و نينوا هم به آن گفته ميشود كه نام دهي است در آن.

حسين(علیه السلام) گريست و فرمود: كرب است و بلاء. امّ سلمه به من خبر داد كه جبرئيل نزد رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بود، و تو با من بودي، پيغمبر فرمود: بگذار پسرم را، پس تو را گرفت و در دامن خود گذارد. جبرئيل گفت: او را دوست ميداري؟ فرمود: آري.

گفت: امّت تو او را خواهند كشت، و اگر بخواهي زميني را كه در آن كشته ميشود به تو نشان ميدهم. پس جبرئيل زمين كربلا را به پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نشان داد.

چون به حسين(علیه السلام) گفته شد اينجا زمين كربلا است آن را بوييد، و فرمود: «اين است زميني كه جبرئيل به پيغمبر(صلی الله علیه وآله) خبر داد كه من در آن كشته ميشوم».(2)

ص: 77


1- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص170، فصل8.
2- . سبط ابن جوزي تذکرةالخواص، ص225.

و در روايت ديگر است كه يك مشت از آن را برداشت و بوييد،(1) و نظير اين حديث را ابن سعد در طبقات از واقدي نقل كرده است.(2)

ابن بنت منيع نيز دو حديث در اين باب از امّ سلمه دارد.(3)

9. طبري، ابن اثير و ديگران از «فزاره» نقل كرده اند كه، گفت: زهير بن قين بجلي كه از طرف داران عثمان بود در همان سالي كه حسين(علیه السلام) به سوي عراق حركت نمود، به حج خانه خدا رفته بود كه در بازگشت بين راه به حسين(علیه السلام) برخورد، چون دوست عثمان بود كراهت داشت كه با حسين(علیه السلام) همراه باشد، و در يك منزل فرود آيد.

در يكي از روزها ناچار شد در منزلي كه حسين(علیه السلام) فرود آمده بود فرود آيد.فزاره گفت: در بين آنكه مشغول صبحانه بوديم ناگهان فرستادة حسين(علیه السلام) آمد و گفت:

زهير! ابوعبدالله مرا فرستاده كه نزد آن حضرت بيايي (از اين پيغام) هركس لقمهاي در دستش بود گذارد و مبهوت شديم، زيرا كراهت داشتيم كه زهير نزد آن حضرت برود.

ديلم دختر عمرو، زن زهير گفت: سبحان الله! پسر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ميفرستد تو را ميطلبد و تو نميروي؟

زهير با كراهت رفت. طولي نكشيد كه برگشت درحالي كه شادمان و رويش تابان بود و خيمه خود را نزد خيمههاي حسين(علیه السلام) زد و گفت:

من تصميم گرفتم كه همراه حسين(علیه السلام) باشم تا جانم را فداي او كنم، و از او دفاع كنم. زنش با او وداع كرد و گفت: خدا به تو خير بدهد از تو ميخواهم كه در قيامت پيش جدّ حسين(علیهما السلام) مرا را ياد كني.

ص: 78


1- . طبری، ذخائر العقبی، ص148.
2- . ابن سعد، الطبقات الکبري، ج10، ص429.
3- . طبري، ذخائرالعقبي، ص147 - 148.

زهير با اصحابش گفت: هركس از شما ميخواهد از من پيروي كند، وگرنه اين آخرين ديدار من با شماست، و من شما را به حديثي خبر ميدهم: ما، در «بلنجر» كه از شهرهاي تركستان است به جهاد رفته بوديم، خداوند فتح را نصيب ما كرد، و غنيمتهايي به ما رسيد، فرحناك شديم سلمان فارسي به ما گفت:

«إِذَا أَدْرَكْتُمْ شَبَابَ آلِ مُحَمَّدٍ فَكُونُوا أَشَدَّ فَرَحَاً بِقِتَالِكُمْ مَعَهُمْ مِمَّا أَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنَائِمِ»؛

«وقتي جوانان آل محّمد را دريافتيد به جهاد همراه آنها، شادمانتر باشيد از اين که غنائمي به شما برسد».

من شما را به خدا سپردم؛ سپس ملازم خدمت سيّدالشهدا(علیه السلام) گشت تا در ركاب آن حضرت شهيد شد.

و عبارت كامل ابن اثير اين است كه:«إِذَا أَدْرَكْتُمْ سَيِّدَ شَبَابِ آلِ مُحَمَّدٍ فَكُونُوا أَشَدَّ فَرَحَاً بِقِتَالِكُمْ مَعَهُ بِمَا أَصَبْتُمُ الْيَوْمَ مِنَ الْغَنَائِمِ».

و طبري به جاي سلمان فارسي، سلمان باهلي ذكر كرده است و ظاهر اين است كه باهلي صحيح است، زيرا سلمان باهلي در بلنجر به قتل رسيد.(1)

10. ابن اثير از غرفه ازدي كه از اصحاب پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و اهل صفّه است، روايت نموده كه گفت: در شأن علي(علیه السلام) شكّي در من پيدا شد، پس با آن حضرت به سمت شاطئ الفرات بيرون رفتم. علي(علیه السلام) از راه به سوي ديگر رفت و در مكاني ايستاد و ما هم در گرد آن حضرت ايستاديم، پس با اشاره دست فرمود:

ص: 79


1- . طبري، تاريخ، ج4، ص298 - 299؛ ابن اثیر جزری، الكامل فی التّاریخ، ج4، ص42؛ علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص141.

«هَذَا مَوْضِعُ رَوَاحِلِهِمْ، وَمَنَاخُ رِكَابِهِمْ، وَمُهَرَاقُ دِمَائِهِمْ بِأَبِي مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ فِي الْأْرضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ إِلَّا اللهُ»؛(1)

«اينجا جايگاه شتران آنها و خوابگاه سواره هاي آنها، و جاي ريخته شدن خون آنهاست، پدرم فداي آن كس كه براي او در زمين و آسمان ياوري غير از خدا نيست».

(غرفه گفت) وقتي حسين(علیه السلام) شهيد شد، رفتم تا رسيدم به مكاني كه آن حضرت و يارانش در آن كشته شده بودند، ديدم همان مكاني است كه علي(علیه السلام) خبر داده بود، خطا نكرده بود چيزي را، گفت: پس آمرزش خواستم از خدا از آن شكّي كه كرده بودم، و دانستم كه علي(علیه السلام) اقدام نكرد مگر به آنچه عهد شده بود به سوي او در آن.11. از سويد بن غفله حديث شده است كه، مردي به حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) عرض كرد: از وادي القري عبور كردم، خالد بن عرفطه در آنجا مرده بود و براي او استغفار كردم (گفت آيا برايش استغفار كنم؟).

حضرت فرمود: «او نمرده و نميميرد تا اينكه لشكر گمراهي را فرمانده شود، و عَلَم دار آن لشكر حبيب بن حمار خواهد بود».

مردي برخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من دوست تو هستم؛ و من حبيب بن حمارم!

فرمود: «تو پرچم دار او خواهي بود، و با آن عَلَم از همين در وارد ميشوي» و اشاره كرد به سوي دري كه روبه روي آن حضرت بود.

پس اتّفاق افتاد كه ابن زياد عمر بن سعد را به جنگ حسين(علیه السلام) فرستاد و در مقدمه لشكر او خالد بن عرفطه را قرار داد و عَلَم دار او حبيب بن حمار بود، و از همان در وارد مسجد كوفه شد.(2)

ص: 80


1- . ابن اثير جزري، اسدالغابه، ج4، ص169.
2- . ابن حجر عسقلاني، الاصابه، ج2، ص209 - 210. اگر چه صاحب الاصابه اين خبر را از مناقب شيخ مفيد نقل كرده، اما چون ذيلي بر آن ننگاشته معلوم ميشود آن را معتبر شناخته است. در الارشاد حبيب بن حماز به حاء مهمله (بدون نقطه) و زاي معجمه (نقطه دار) ذكر شده است. ر.ک: مفيد، الارشاد، ج1، ص329.

12. ملّا روايت كرده است كه علي(علیه السلام) عبور كرد به مكان قبر حسين(علیه السلام) فرمود:

«هَیهُنَا مَنَاخُ رِكَابِهِمْ، وَهَیهُنَا مَوْضِعُ رِحَالِهِمْ، وَهَيهُنَا مُهْرَاقُ دِمَائِهِمْ. فِتْيَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ يُقْتَلُونَ بِهَذِهِ الْعَرْصَةِ تَبْكِي عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ»؛(1)

«اينجا خوابگاه شتران سوارة آنها، و اينجا جاي انداختن بار سفر ايشان و اينجا محل ريخته شدن خون آنهاست. جوانمرداني از آل محمّد در اين ميدان كشته ميشوند كه آسمان و زمين بر آنها گريه مي کند».و حافظ عبدالعزيز جنابذي در معالم العترةالطاهره اين حديث را با اندكي اختلاف در بعضي الفاظ، از اصبغ از علي(علیه السلام) روايت كرده است.(2)

13. ابوحنيفه دينوري ميگويد: چون حسين(علیه السلام) و اصحابش وارد كربلا شدند، و حرّ و سپاهيانش برابر آن حضرت ايستادند، و مانع از سير و رفتن آنها شدند.

حرّ گفت: در همين مكان فرود آي، زيرا فرات نزديك است.

حسين(علیه السلام) فرمود: اين مكان چه نام دارد؟

گفتند: كربلا.

فرمود: صاحب كرب و بلا است. پدرم وقتي به صفين ميرفت، گذرش به همين مكان افتاد، و من با او بودم، ايستاد و از اسم اين زمين پرسيد. پس خبر دادند او را به اسم آن، فرمود: اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا محلّ ريختن خون آنان است، پس سؤال شد از آن حضرت از معناي اين كلام؛ فرمود:

«ثِقْلٌ لِآلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ يَنْزِلُونَ هَیهُنَا».(3)

ص: 81


1- . ابن حجر هیتمی، الصّواعق المحرقه، ص193.
2- . شبلنجی، نورالابصار، ص297.
3- . دينوري، الأخبارالطّوال، ص252 - 253. «مردان گران سنگي از آل محمّد(صلی الله علیه وآله) اينجا فرود مي آيند».

و دميري به جاي (ثقل) (نفر) روايت كرده است.(1)

14. حسن بن كثير، و عبد خير روايت كرده اند كه چون علي(علیه السلام) به كربلا رسيد ايستاد، گريه كرد و فرمود:

«بأَبِيهِ اُغَيْلِمَةً يُقْتَلُونَ هَيهُنَا هَذَا مَنَاخُ رِكَابِهِمْ، وَهَذَا مَوْضِعُ رِحَالِهِمْ هَذَا مَصْرَعُ الرَّجُلِ»؛(2)

«پدرم فداي جواناني كه در اينجا كشته ميشوند. اينجا خوابگاه سواره هاي آنها، و اينجا جاي گذاشتن بار سفرآنهاست، و اين جاست جاي به خاک افتادن و قتلگاه آن بزرگ مرد (يعني حسين(علیه السلام))».

15. ديلمي از معاذ روايت كرده كه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«نُعِي إِلَيَّ الْحُسَيْنُ، وَاُتِيتُ بِتُرْبَتِهِ، وَأُخْبِرْتُ بِقَاتِلِهِ»؛(3)

«خبرداده شدم به شهادت حسين، و تربت او برايم آورده شد و از كشندة او خبر داده شدم».

16. ابن عساكر از ابن عمرو روايت نموده كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«لَا بَارَكَ اللهُ فِي يَزيِدَ الطَّعَّانِ اللَّعَّانِ أمَا إِنَّهُ نُعِيَ اِلَيَّ حَبِيبِي وَسَخِيلِي حُسَيْنٌ اُتِيتُ بِتُرْبَتِهِ، وَرَأَيْتُ قَاتِلَهُ أمَا إِنَّهُ لَا يُقْتَلُ بَيْنَ ظَهْرَانِي قَوْمٍ فَلَا يَنْصُرُوهُ إِلَّا عَمَّهُمُ اللهُ بِعِقَابٍ»؛(4)

«خدا خير ندهد يزيد آتش افروز فتنه و جنگ لعین را، آگاه باش خبر شهادت حبيبم و فرزندم حسين را به من دادند، و

ص: 82


1- . دميری، حياة الحيوان، ج1، ص191.
2- . سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص225.
3- . متّقی هندی، كنزالعمّال، ج12، ص129.
4- . متّقی هندی، كنزالعمّال، ج12، ص128.

تربتش را برايم آوردند، قاتل او را ديدم، آگاه باش كه حسين كشته نشود در ميان مردمي كه او را ياري نكنند مگر آنكه خداوند همه آنها را عقاب فرمايد».

17. ابن عساكر از علي(علیه السلام) روايت نموده كه به عمر بن سعد فرمود:

«كَيْفَ أَنْتَ إِذَا أَقَمْتَ مَقَاماً تُخَيَّرُ فِيهِ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ فَتَخْتَارُ النّارَ»؛(1)«چگونه باشي وقتي كه در جايگاهي بايستي كه تو را ميان بهشت و آتش مخيّر کنند و تو آتش را برگزيني؟».

18. بيهقي روايت كرده كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) خبر داد به شهادت حسين(علیه السلام) در طفّ كه مكاني است نزديك كوفه و به كربلا شناخته ميشود.(2)

19. ابن ابي الحديد درضمن خبري روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) به تميم بن اسامة بن زهير تميمي درحالي كه پسرش حصين طفل شيرخواره بود خبر داد كه او از قاتلين حسين و از تحريص كنندگان بر قتل او خواهد بود، و همان گونه كه حضرت علی(علیه السلام) خبر داد، حصين بن تميم بزيست تا عبيدالله او را به رياست شهرباني منصوب ساخت، و هم او را روز تاسوعا به كربلا فرستاد تا عمر بن سعد را به جنگ حسين(علیه السلام) مأمور سازد، و او را از تأخيري كه در كار جنگ نمود بيم دهد.(3)

20. همچنین ابن ابي الحديد درضمن اخبار اميرمؤمنان علي(علیه السلام) به مغيبات، روايت كرده كه به براء بن عازب فرمود:

ص: 83


1- . ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج45، ص49؛ ر.ک: متّقي هندي، كنزالعمّال، ج13، ص674.
2- . ر.ک: زینی دحلان، السّيرةالنّبويه، ج 3، ص 191.
3- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج10، ص14 – 15.

«أَ يُقْتَلُ الْحُسَيْنُ وَأَنْتَ حَيٌّ فَلَا تَنْصُرُهُ»؛

«آيا حسين کشته شود درحالي که تو زنده باشي و او را ياري نکني».

براء گفت:

«لَا كَانَ ذَلِكَ يَا أَميرَ الْمُؤمِنِينَ»؛

«اين کار نخواهد شد اي اميرالمؤمنين».وقتي امام حسين(علیه السلام) شهيد شد براء اين خبر غيبي اميرالمؤمنين(علیه السلام) را ياد ميكرد و حسرت ميخورد كه چرا در كربلا حاضر نشد، و در راه حسين سعادت شهادت نيافت.(1)

21. خوارزمي نقل كرده كه وقتي اميرالمؤمنين (علیه السلام) به صفين ميرفت به ابن عبّاس فرمود: آيا ميداني اين بقعه چيست؟

گفت: نه.

فرمود: اگر آن را ميشناختي مانند من ميگريستي. سپس به شدّت گريست و فرمود: مرا با ابي سفيان چه افتاد. پس به حسين(علیه السلام) توجّه كرد، و فرمود: پسرم! صبر كن كه پدرت از اينها ديد آنچه را تو پس از او خواهي ديد.(2)

22. يعقوبي ميگويد: اوّل كسي كه بانگ نالهاش در مصيبت حسين(علیه السلام) در مدينه بلند شد، امّ سلمه همسر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود؛ زيرا پيغمبر(صلی الله علیه وآله) شيشهاي كه در آن تربتي بود به او داده و به او فرموده بود: جبرئيل به من اعلام كرده كه امّت من حسين را ميكشند، و اين تربت را به من داده، و به امّسلمه فرمود: وقتي اين خاك خون تازه گرديد، بدان حسين كشته شده است. آن خاك نزد امّسلمه بود (تا وقتي حسين به عراق حركت كرد) امّسلمه همواره در آن نظر ميكرد وقتي ديد آن خاك، خون شده، فرياد زد:

ص: 84


1- .ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج10، ص15.
2- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص162، فصل8.

«وَاحُسَيْناه وَا إِبْنَ رَسُولِ اللهِ».(1)

زن ها از هر سو بانگشان به ناله بلند شد تا آنكه مدينه پر از شيون و ضجّه شد به طوري كه مانند آن هرگز شنيده نشده بود.(2)اين حديث را ابن حجر از ملا و ابن احمد در زياده مسند با مختصر تفاوت نقل كرده و روايت كرده كه آن خاک، تربت زمين قتلگاه آن حضرت بود.(3)

از اين گونه اخبار از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و اميرالمؤمنين(علیه السلام) بسيار است و معلوم ميشود كه شهادت بر حسين(علیه السلام) نوشته شده و يكي از فضايل بزرگ و افتخارات آن حضرت و آل محمّد(علیهم السلام) شهادت او بوده است.

ص: 85


1- . «اي واي حسين جان، اي واي پسر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)».
2- . يعقوبي، تاريخ، ج2، ص245 - 246.
3- . ابن حجر هیتمی، الصّواعق المحرقه، ص193.

معجزات حضرت سيّدالشّهدا(علیه السلام)

معجزات حضرت سيّدالشّهدا(علیه السلام)(1)

يكي از چيزهايي كه، ايمان به درستي و صحّت رسالات آسماني و دعوت پيامبران بر آن استوار است معجزه است.

تاريخ پيامبران، اصل صدور معجزه را از انبيا ثابت ميسازد، و كتاب هاي آسماني ازجمله قرآن مجيد، معجزات چند نفر از انبيا را باصراحت و به تفصيل شرح دادهاند.

همواره سنّت بر اين جاري بوده كه از كساني كه ادّعاي نبّوت مينمودند معجزه ميخواستند، و آنها نيز يك يا چند معجزه نشان ميدادند.

در زمان ما باور برخي از مردم نسبت به معجزات مرتبط به امور مادّي، مثل شفاي بيماران، زنده ساختن مردگان، تبديل عصا به اژدها و نزول مائده، كم شده و پارهاي از كساني كه مؤمن به انبيا هستند در مقام توجيه و تأويل برآمده و برخي ميخواهند آنها را به علل و اسباب ظاهري و مادّي تطبيق نمايند و جزء سنن و قواعد عالم مادّه معرفي كنند و درعين حال، ايمان و باورشان نسبت به معجزات علمي قرآن بيشتر شده و فهم و درك آنها براي پذيرفتن اين قبيل معجزات آماده تر گرديده است.

ص: 86


1- . معجزه، خرق عادتي است كه به دست پيغمبر براي دلالت بر صدق ادّعاي او ظاهر ميگردد، و در كتب كلام تعريفاتي براي آن نمودهاند كه بنا بر آن تعاريف، اطلاق معجزه بر خوارق عاداتي كه از ائمه و خواصّ و اصحاب ايشان صادر ميشود به نحو مسامحه است، و بيشتر از خرق عاداتي كه از غير پيغمبر صادر شود، تعبير به كرامت كرده اند؛ چنانچه خوارق عادات صادره از نبيّ قبل از نبوّت را ارهاصات مينامند ولي گاهي به لحاظ وجه اشتراكي كه دارند بر همه اطلاق معجزه ميشود.

ولي حقيقت مطلب اين است كه بايد به تمام معجزات ايمان داشت، زيرا معجزه، نماينده قدرت غيبيّه و توانايي مطلق الهي است، و كسي كه مؤمن به خدا و قدرت و علم اوست و ميداند كه اين عالم را خداي قادر عالم حكيم آفريده است، جا ندارد در امكان صدور معجزه ترديد نمايد. مگر اين عالم، و اين جهان پهناور با اين كرات عظيم و مخلوقات كوچك و بزرگ معجزه نيست؟

معجزه آن چيزي است كه بشر نتواند از پيش خود بدون تهيّه مقدمات و وسايل آن را بياورد و ظاهر سازد. بنابراين عالم معجزه است و اين آفرينش كوهها، و درخت ها و اقيانوس ها و خورشيدها و منظومهها، همه معجزه است.

نزول مائده، احضار درخت، احياي اموات، تكلّم سنگريزه و امثال و نظاير اين كارها بدون اسباب مادّي معجزه است. همچنان كه آنها معجزه هستند اينها هم معجزهاند، فرقي كه هست اين است كه اين معجزات كبيرة عالم و جبال و اقيانوس و درياها و كرات هميشه مورد ديد و نگاه ما هستند لذا از آن تعجّب نميكنيم و استبعاد نمينماييم. اما معجزات انبيا چون غالباً ابدي نبودهاند و پيوسته در منظر ما نيستند وقتي نقل شود مورد تعجّب و استبعاد ميگردد.

اين هم يكي از سنن الهيه است كه كساني كه ازطرف خدا به پيامبري برگزيده ميشوند بايد معجزه داشته باشند تا اگر كسي ادّعاي پيغمبري كند و معجزه اظهار ننمايد برخلاف سنّت الهيه باشد و دعوايش پذيرفته نشود.

فلاسفه بزرگ مانند ابن سينا، فارابي و ابن مسكويه به معجزات انبيا ايمان داشتهاند.

فريد وجدي در دائرة المعارف(1) بعد از آنكه راجع به معجزات انبيا و حضرت خاتم الانبيا(صلی الله علیه وآله) شرحي نگاشته مينويسد:

ص: 87


1- . ر.ک: فرید وجدی، دائرة معارف قرن العشرين، ج6، ص202.

امروز كسي كه بتواند انكار امكان حدوث معجزات را بنمايد يافت نميشود مگر جمعي از مادّيين و آنها هم اگر مطالعات و تحقيقات علمايي امثال وليم كروكس، روسل، ولاس، لورد افبري، اكسون، تندل، باركس، لودج، سورغان و ديگران از علماي انگليس و فلامريون، داريكس و جيبيه و استاد شارل ريشه از علماي فرانسه و گروه بسياري از علماي ايتاليا، آلمان، روس و غيره ايشان را در مباحث نفيسه (مباحث راجع به روح) مطالعه ميكردند، هرآينه ميديدند كه اين اشخاص با آزمايش هايي كه روي قواي نفسیّه نمودهاند به نواميس بالاتري از نواميس حاكمه بر مادّه پي بردهاند كه آن نواميس ميتوانند عمل نواميس مادّي را ابطال نمايند و پديدههايي كه خارق نظام طبيعت و مادّه باشند نشان بدهند. به اين جهت امكان معجزات در عصر ما ثابت، و معلوم شده است كه معجزات نيز تابع نواميس مخصوص به خود هستند...

بديهي است در زمان ما عمده اتّكاي كساني كه وقوع معجزه را باور دارند به نقل است؛ اما نه نقلي كه احتمال خلاف در آن راه داشته باشد بلكه نقلي كه حصول قطع و يقين به آن از رؤيت چشم كمتر نيست. بعضي گمان ميكنند دعواي معجزه خردپسند، يا با اصول و موازين علمي موافق نيست، و يا اثبات وقوع آن دشوار است. اما اين كسان سخت در اشتباه ميباشند؛ زيرا عقل هيچ راهي براي ردّ اين دعوا ندارد بلكه امكان آن را تأييد و تصديق مينمايد و وقوع آن را از راه مشاهده بصري يا دليل سمعي و نقل قطعي و متواتر ميپذيرد.

اين كسان كه براي باوركردن معجزات قدم پيش نميگذارند و آن را با موازين علم موافق نميدانند، اگر مقصودشان از اين موازين همين موازيني است كه تاكنون بشر در ناحيه علوم مادّي به آن دست يافته و براي او راه يك شناسايي هايي در محيط عالم مادّه شده است، به آنها پاسخ ميدهيم كه: ما در صحّت دعواي وقوع معجزه به اين موازين احتياج نداريم؛ زيرا آن موازين وسيله درك تمام حقايق نيستند و راه درك و كشف حقايق منحصر به اين موازين نيست.

ص: 88

چنان كه يقين داريم هم اكنون در برابر ما مجهولاتي هستند كه بشر هنوز نايل به شناختن آنها نشده؛ و اين اسباب و موازين حسّي و تجربي هم ما را به آن مجهولات هدايت نميكند. اما نميتوانيم منكر وجود آن مجهولات شويم، مگر آنكه از راه برهان عقلي امتناع آن ثابت شود.

پس اگر از راه موازين علمي محسوسه، وقوع يك حادثه خارق العاده معلوم نشد انكار آن صحيح نيست، و دليل بر گستاخي، و غرور و اعتماد بيجا به يك سلسله اطلاعات ناتمام و يك مشت فرمول و فرضيههاي غيرقطعي است.

مَثَل چنين اشخاصی، مَثَل كسي است كه در شيمي، مطّلع و متخصّص و عالم باشد و بخواهد مسائل علم پزشكي را يكجا از دريچه علم شيمي بررسي و مورد ردّ و قبول و نقض و ابرام قرار دهد، درحالي كه پزشكان عالم بر اساس همان مسائلي كه مورد ترديد آن عالم شيمي است و به آن معرفت ندارد و در دنياي علم خودش دليلي بر آن نجسته، هر روز هزاران بيمار را درمان ميكنند.

معجزات انبيا و كرامات اوليا يك پديدههايي است كه نسبت به آنها و تعليل وجود آنها همان چيزي را بايد گفت كه نسبت به تمام اين عالم ميگوييم. شما ميخواهيد آنها را اسرار عالم خلقت بگوييد، ميخواهيد خوارق عادات بدانيد، هر اسمي روي آنها بگذاريد بالأخره ما ميگوييم اين چيزهايي كه اسمش معجزه است در عالم روي داده است و به بالاترين نقل هاي متواتر، وقوع آن ثابت و مسلّم و قطعي است، و تعليل آن به علل مادّي هم صحيح نيست و اگر كسي بخواهد براي اينكه باور مردم را با اين مسائل جلب كند، آنها را به علل مادّي نسبت دهد و توجيهاتي در اين زمينهها بنمايد، به خطا رفته است زيرا تبديل عصا به اژدها،(1) و زنده کردن مردگان(2) با علل مادي هيچ رابطهاي ندارد.

ص: 89


1- . تبديل شدن عصاي حضرت موسي(علیه السلام) به اژدها.
2- . زنده كردن مردگان، كه به اذن خداوند و با اعجاز حضرت عيسي(علیه السلام) انجام گرفت.

و اگر اين نقلها در مورد معجزه نبود، و خبر از يك پيشامد عادي بود با يك صدم اين نقلها و خبرها همه كس آن را ميپذيرفت اما چون اخبار از معجزات، اخبار از يك كار غيرمأنوس و خلاف عادت است، قدري در برابر آن ميايستيم و بعد از تأمل آن را قبول ميكنيم.

در همين عصر خودمان گاهي روزنامهها خبرهايي از حوادث جوّي و وقايع غريب و شگفانگيز ميدهند كه باور آن، براي ما دشوار است، و اگر يك فرد عادي آن خبر را ميداد او را استهزا ميكرديم، و زودباور و كم خردش ميشمرديم ولي اكنون كه روزنامه مينويسد يا راديو خبر ميدهد و خبرگزاري خاصّي آن را مخابره كرده همه آن را باور ميكنند، زيرا اگر بنا باشد بخواهند در خبر خبرگزاري ها ترديد كنند و ترتيب اثر ندهند، بايد تمام اخبار خبرگزاري ها را كنار بگذارند درحالي كه امور سياسي و اقتصادي بر اساس همين خبرها جريان دارد.

ولي ما ميگوييم اين حساب غلط است. هم خبر يك فرد عادي را كه امكان دارد با واقع مطابق باشد، نبايد بدون دليل ردّ كرد، و هم خبر فلان خبرگزاري را درحالي كه يك شواهد و قرائني آن را تأييد نميكند نميتوان باور كرد، هرچند ردّ هم نبايد نمود و در بقعه امكان بايد گذاشت.

بيشتر افراد اين طور هستند كه خبرهايي را كه يك نفر خبرنگار ميدهد باور ميكنند؛ و به آن ترتيب اثر ميدهند يا اگر از يك ستارهشناس مجهول الهویه نقل شود كه در فلان روز، فلان ستاره دنبالهدار با زمين برخورد ميكند و زمين متلاشي ميشود، ميپذيرند و در وحشت و نگراني به سر ميبرند، ولي اين همه اخباري را كه در مورد معجزات انبيا خصوصاً معجزات حضرت خاتم الأنبيا و ائمة طاهرين(علیهم السلام) در معتبرترين كتاب هاي تاريخ و حديث ضبط و ثبت است؛ و تاريخ نگاران بسيار متتبّع و بااطّلاع آن را نقل نمودهاند بااينكه بر صحّت بسياري از آنها شواهد قطع آور در دست است نميپذيرند و حاضر نيستند حدّاقل چند

ص: 90

خبر از اين خبرها را راست و مطابق واقع بدانند. گمان نمي شود كه راستي كساني باشند كه از تواتر معجزات آن طور كه يك نفر متتبّع در كتب و محيط به مدارك تاريخي آگاه است، آگاه باشند و مع ذلک آن را نپذيرند؛ بلكه بيشتر گمان ميرود باورنداشتن اين اشخاص به علّت بياطّلاعي و مراجعه نكردن به كتاب هاي تاريخ و حديث و به ندرت از روي تعصّب و اغراض ديگر باشد؛ وگرنه باوجود قوّة تعقل و استقامت فكر، نپذيرفتن اين اخبار و ردّ كلي آنها، حاكي از عدم اعتدال قوه فكريه، و مواردي هم انحراف عقلي است.

به هرحال به نظر ما، منكرين معجزه غير از استبعاد، حرف ديگر ندارند و استبعاد هم هيچگاه مورد اعتناي خردمندان، و مستند حكم جزمي عقلي نبوده و نخواهد بود.

سخن در اين مبحث در اينجا بيش از اين مورد ندارد خصوصاً كه خوانندگان ما بيشتر كساني هستند كه مؤمن به معجزات و خوارق عادتند، بنابراين در مقام ذكر پارهاي از معجزات سيّد مظلومان امام حسين(علیه السلام) نيازي به مقدّمه و توضيحات بيشتر نداريم. اما صدور معجزه از امام حسين(علیه السلام) چه در حال حيات و چه بعد از شهادت، مسلّم و متواتر است و صدور چنين معجزاتي از آن حضرت كه هم شعاع حقيقي نور نبّوت و امتداد وجود و شخصيّت پيامبر، و هم صاحب مقام ولايت و امامت بود، برخلاف انتظار هيچ مسلماني نبوده و نيست.

اگر حسين(علیه السلام) معجزه و كرامت نداشته باشد پس چه کسی معجزه و كرامت دارد؟ و اگر او مخصوص به عنايات خاصّه الهيّه نباشد، پس چه كسي ميتواند مشمول عنايات خاصّه خداوند شود؟

ما در اين كتاب به مناسبت آنكه ميخواهيم وسعت دائره فضايل و مقبوليت حسين(علیه السلام) را در تمام نواحي فضيلت و عظمت شخصيّت بين عموم مسلمين، نشان بدهيم از معجزات بسيار كه شيعه و خواصّ آن حضرت به سندهاي صحيح

ص: 91

ومعتبر روايت كرده اند چيزي نقل نميكنيم و فقط براي نمونه چند معجزه كه مورّخين مشهور اهل سنّت، و محدّثين بزرگ آنها نقل كرده اند ذكر مينماييم، و به مثل معروف (مشت نمونه خروار، و اندك علامت بسيار است) اكتفا ميكنيم:

1. طبري نقل ميكند: بعد از آنكه عبيدالله بن زياد به عمر بن سعد نوشت كه حسين(علیه السلام) و اصحابش را از نوشيدن آب منع نمايد، عمر سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شريعه فرات گماشت. آنها ميان آن حضرت و اصحابش و ميان آب حايل شدند و نگذاشتند قطرهاي از آب بنوشند، و اين واقعه جانسوز سه روز پيش از شهادت آن حضرت اتّفاق افتاد، عبيداللّه بن ابي حصين ازدي گفت:

يا حسين آيا نگاه نميكني به آب كه مانند شكم آسمان نمايان است؟ به خدا سوگند قطرهاي از آن نچشي تا از تشنگي بميري.

امام حسين(علیه السلام) فرمود:

«اَللَّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَلَا تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً»؛

«خدايا او را تشنه لب بكش، و هرگز او را نيامرز».

حميد بن مسلم گفت: به خدا قسم او را بعد از اين، در بيماريش عيادت كردم به خدايي كه غير از او خدايي نيست سوگند، ديدم او را كه آب ميآشاميد تا شكمش پر ميشد پس قي ميكرد، دوباره آب مينوشيد همچنان سيراب نميشد و همواره چنين بود تا تشنه کام جان سپرد.(1)

2. نيز طبري ميگويد: هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت: يكي از كساني كه در كربلا حاضر شده بود(2) گفت

ص: 92


1- . طبری، تاريخ، ج4، ص311 - 312؛ ر.ک: سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص257.
2- . عبارت طبري اين است: «حَدَّثَنِي مَنْ شَهِدَ الْحُسَيْنَ فِي عَسْكَرِهِ» و ظاهر اين جمله اين است كه نقل كنندة اين معجزه يكي از كساني بوده كه در لشكر آن حضرت بوده، و ممكن است كه مقصود يكي از لشكريان عمر سعد باشد و جمله «فِي عَسْكَرِهِ» معنايش لشكري باشد كه براي قتل آن حضرت رفته بودند.

وقتي سپاه حسين(علیه السلام) مغلوب شدند آن حضرت سوار بر مسنات(1) شد، و به سوي فرات روان گرديد مردي از بني ابان بن دارم گفت: واي بر شما حايل شويد ميان او و ميان آب! تا شيعيانش به او نپيوستهاند. اين بگفت و بر اسب خود زد و لشكر به دنبال او رفتند و ميان آن حضرت و آب مانع شدند.

حسين(علیه السلام) گفت:

«اَللَّهُمَّ أَظْمِهِ»؛

«خدايا! تشنه ساز او را».

مرد اباني تيري به آن حضرت زد كه به حنك(2) مباركش رسيد، امام حسين(علیه السلام) تير را بيرون كشيد و هر دو دست را زير خون گرفت، پر از خون شدند، گفت:

«اَللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُوْ إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ»؛

«خدايا من به تو شكايت ميكنم از آنچه نسبت به پسر پيغمبر تو روا مي دارند».

راوي خبر ميگويد: به خدا سوگند زماني اندك بيش نگذشت مگر آنكه خداوند او را به تشنگي گرفتار ساخت هرچه آب ميخورد سيراب نميشد.

قاسم بن اصبغ گفت: كارش به جايي كشيد كه آب را برايش خنك ميكردند و شكر در آن ميريختند و ظرفهاي شير و كوزههاي آب حاضر ميكردند، و به خدا قسم همچنان ميگفت: واي بر شما آب به من بدهيد، تشنگي مرا كشت! كسانش كوزه آب و ظرف شير به او ميدادند كه براي سيراب كردن همه اهل خانه كافي بود او آن همه را مينوشيد؛ و لختي ميخوابيد، دوباره ميگفت:

وَيْلَكُمْ اُسْقُونِي قَتَلَنِي الظَّمَاءُ؛

ص: 93


1- . اسب خاص حضرت.
2- . حنك: كام و دهان و زير زنخ.

واي بر شما، مرا سيراب کنيد، تشنگي مرا كشت!

گفت: به خدا سوگند در اندك زماني شكمش مثل شكم شتر تركيد.(1)

3. احمد بن حنبل در مناقب روايت كرده از ابي رجاء كه ميگفت:

لاَ تَسُبُّوا عَلِيّاً وَلَا أَهْلَ هَذَا الْبَيْتِ؛

علي و ديگر افراد اين خانه را ناسزا نگویيد.

زيرا همسايه ما از بني هجم وارد كوفه شد، و گفت: «آيا نگاه نميكنيد به اين...پسر...خدا او را کشت و مقصودش حسين(علیه السلام) عادل پسر عادل بود. پس خداوند دو نقطه سفيد به دو چشمش زد، و چشمش را كور و نابينا ساخت.(2)

4. ابن جراح از سدي روايت دارد كه گفت: براي فروش خرما به كربلا رفتم، پيرمردي از قبيله طيّ براي ما طعامي مهيّا كرد. ما شام را نزد او خورديم، پس سخن از شهادت حسين(علیه السلام) به ميان آورديم.

من گفتم: كسي در كشتن آن حضرت شركت نكرد مگر آنكه به بدترين مردن ها مرد، و آيات و معجزاتي به واسطة قتل آن حضرت ظاهر شد.

پيرمرد گفت: چقدر شما اهل عراق دروغ گو هستيد، من از آن كسان هستم كه در كشتن حسين شركت داشتم.

در همان مجلس نزديك چراغي رفت كه با نفت ميسوخت، خواست فتيله آن را با انگشتش بيرون بياورد كه آتش در او افتاد، خواست آن را با آب دهن خاموش كند آتش در ريشش افتاد، خودش را در آب انداخت پس او را ديدم كه تمام گوشت بدنش سوخته و مانند جمجمه شده بود.(3)

ص: 94


1- . طبری، تاريخ، ج4، ص343 - 344.
2- . طبري، ذخائرالعقبي، ص145.
3- . طبري، ذخائرالعقبي، ص145.

و در كفاية الطالب و المحاسن و المساوی و الصواعق المحرقه، اين معجزه را نقل كرده و به جاي جمجمه (حممة) نوشتهاند يعني مانند ذغالي شده بود.(1)

5. سبط ابن جوزي از پيرمرد كوري روايت ميكند كه جزو كساني بود كه به جنگ حسين(علیه السلام) رفته بودند، و غير از اين مرتكب ستم ديگري نگشته بود. گفت: پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را در خواب ديدم درحالي كه آستينها را بالا زده بود، و به يك دستش شمشير و به دست ديگرش نطعي بود(2) كه بر آن ده نفر از كشندگان حسين (علیه السلام) را سر بريده بودند. پس مرا لعن و سبّ فرمود و ميلي از خون بر چشمم كشيد، صبح كردم درحالي كه كور بودم.(3)

6. ابن اثير درضمن وقايع كربلا روايت ميكند: مردي كه نامش ابن حوزه بود پيش آمد و گفت: آيا حسين در ميان شما است كسي او را جواب نداد، تا سه مرتبه گفت، در پاسخش گفتند:

آري چه ميخواهي؟ گفت:

يَا حُسَينُ ابْشِرْ بِالنَّار.(4)

حسين(علیه السلام) در جوابش فرمود: دروغ گفتي! من وارد ميشوم بر پروردگار غفور و شفيع مطاع. تو كيستي؟ گفت: ابن حوزه.

حسين(علیه السلام) دست بلند كرد و گفت:

«أَلَّلهُمَّ حَزِّهِ إِلَی النَّارِ»؛

«خدايا او را به سوي آتش بران».

ص: 95


1- . بیهقی، المحاسن و المساوي، ج1، ص69 - 70؛ گنجی شافعی، كفايةالطالب، ص437؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص195.
2- . نطع: فرشي است از پوست كه در زير كسي كه محكوم به بريدن سر يا تنبيهات بدني ديگر شده ميانداختند.
3- . سبط ابن جوزي، تذکرةالخواص، ص252 - 253؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص195؛ شبلنجی، نورالأبصار، ص311؛ صبان، اسعاف الراغبين، ص161 - 162.
4- . «اي حسين آتش را به تو مژده مي دهم».

ابن حوزه خشمناك شد، و اسب خود را به طرف نهر حركت داد، پايش به ركاب آويخته شد و اسب او را از اين سو به آن سو ميبرد تا از اسب به زمين افتاد، ران و ساق و پاهاي او قطعه قطعه شد و يك سمت ديگر بدنش همچنان به ركاب آويخته بود، اسب او را به هر سنگ و درخت ميزد تا مرد.

مسروق بن وائل حضرمي كه با سپاه عمر سعد به طمع آنكه سر حسين(علیه السلام) را براي ابن زياد ببرد، و منصب و رتبه بگيرد آمده بود چون آن كيفر خدايي را با ابن حوزه ديد بازگشت، و گفت: من از اهل بيت چيزي ديدم كه هرگز با آنها نبرد نخواهم كرد.(1) نظير اين معجزه را ابن بنت منيع از علقمة بن وائل يا وائل بن علقمه درباره مردي به نام جريره روايت كرده است.(2)

7. طبري روايت كرده كه چون حسين(علیه السلام) با سه يا چهار نفر باقي ماند، سراويلي يماني(3) طلبيد، و آن را پاره كرد براي آنكه كسي در آن طمع نكند و از بدنش بيرون نياورد، بعضي اصحاب عرض كردند: چگونه است كه در زير آن تنبانی(4) بپوشيد، فرمود: آن لباس ذلّت است، و براي من شايسته نيست آن را بپوشم. چون آن حضرت شهيد شد، ابحر بن كعب، آن سراويل را از بدن مباركش بيرون آورد، و آن سرور رادمردان آزاده را برهنه گذاشت.

ابومخنف گفت: عمرو بن شعيب از محمد بن عبدالرحمن نقل كرد كه از دست هاي ابحر بن كعب در زمستان آب ميچكيد، و در تابستان مانند چوب خشك ميشد.(5)

ص: 96


1- . ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص328.
2- . طبري، ذخائرالعقبي، ص144.
3- . سراويل جامهاي است كه نصف پایين بدن را ميپوشاند.
4- . در قمقام زخار گفته: تنبان، ازاری سخت کوتاه است به درازی وجبی که زیاده از عورتین نتواند پوشید و ملاحان به پای کنند.
5- . طبري، تاريخ، ج4، ص345.

8. شبراوي، رئيس و شيخ اسبق جامع الأزهر روايت نموده است: وقتي حسين(علیه السلام) خواست آب بنوشد حصين بن تميم تير به دهن مباركش زد، دهانش پر از خون شد با دست مبارك خون را ميگرفت و گفت: خدايا حصين را تشنه بكش.

علامه اجهوري ميگويد: حصين بن تميم به حرارتي در شكم و برودتي در پشت مبتلا شد، و از گرما و تشنگي صيحه ميزد. برايش آب و غذا ميآوردند كه پنج نفر را كافي بود، آن را مينوشيد، و همچنان تشنه بود به اين حال بود تا بعد از مدت كوتاهي از شهادت حسين(علیه السلام) هلاك شد.(1)

9. محب طبري از ملّا كه از علماي بزرگ اهل سنّت است از مردي از كليب روايت كرده كه گفت: حسين(علیه السلام) با صداي بلند فرمود:

«اِسْقُونَا مَاءً»؛

«به ما آب بدهيد».

مردي عوض آب تيري انداخت كه دهان آن يگانه مجاهد راه خدا را از ناحيه گونه پاره كرد. حضرت فرمود: خدا تو را سيراب نسازد. آن مرد تشنه شد، و آن قدر تشنگي او را به زحمت انداخت كه خويشتن را در آب فرات انداخت و آب نوشيد تا مرد.(2)

10. ترمذي در حديثي كه صريحاً صحت آن را گواهي كرده از عمارة بن عمير روايت نموده است که گفت:وقتي سر ابن زياد و يارانش را آوردند، آنها در صحن مسجد پيش هم چيده شده بودند: من به نزد آنها رفتم. مردم ميگفتند: آمد آمد.

ماري را ديدم كه آمد در ميان سرها گردش كرد، و داخل بيني ابن زياد شد. طولي نكشيد بيرون آمد و رفت تا پنهان شد. بار ديگر ديدم مردم ميگويند: آمد آمد.

ص: 97


1- . شبراوی، الإتحاف، ص51 – 52.
2- . طبري، ذخائرالعقبي، ص144.

تا دومرتبه يا سه مرتبه رفت و آمد و اين جريان تكرار شد.(1)

11. ابن بنت منيع از ابي معشر از بعضی شيوخ خود روايت كرده كه چون قاتل حسين(علیه السلام) نزد ابن زياد آمد و چگونگي كشتن آن حضرت را حكايت كرد صورتش سياه شد.(2)

12. طبري از ابي مخنف روايت كرده كه آن ناكسان كه براي قتل سيدالشهدا(علیه السلام) آمده بودند از تعرض و آسيب رساندن به آن حضرت تا مدتي طولاني از روز خودداري ميكردند. هركس نزديك آن حضرت ميآمد باز ميگرديد و ناخوش می داشت که مرتكب قتل آن حضرت شود و به اين گناه بزرگ خود را آلوده كند. عاقبت مردي از كنده كه او را مالك بن نسير ميگفتند و از بني بداء بود پيش آمد و بر سر مبارك آن حضرت كه برنس(3) بر آن بود چنان شمشير زد كه برنس را پاره كرد، و به سر انورش رسيد خون از آن جريان يافت به نوعي كه برنس از خون پر شد حضرت فرمود:

«لَا أَكَلْتَ بِهَا وَلَا شَرِبْتَ وَحَشَرَكَ اللهُ مَعَ الظَّالِمِينَ»؛

«با اين دست نخوري و ننوشي، و خدا تو را با ستمكاران محشور سازد».سپس آن برنس را از سر بيفكند، و كلاهي ديگر طلبيد و بر سر گذاشت و عمامه بر آن پيچيد و خسته شده بود. آن مرد كندي برنس آن حضرت را كه از خز بود برگرفت. وقتي از كربلا برگشت، ميخواست آن برنس را از خون بشويد، زنش كه امّ عبدالله دختر حرّ و خواهر حسين بن حربدي بود برآشفت و گفت:

ص: 98


1- . ترمذي، سنن، ج5، ص325 – 326.
2- . طبري، ذخائرالعقبي، ص144.
3- . برنس: كلاهي بوده كه در صدر اسلام به سر ميگذاشتند.

پسر دختر پيغمبر را ميكشي و لباسش را به خانه من ميآوري. آن را از نزد من بيرون ببر!. كسان مالك نقل كردند كه آن روسياه همواره تنگدست و بد روزگار بود تا مرد.(1)

13. از يسار بن حكم نقل است كه آنچه را لشكر از طيب و عطريات از خيام حسين(علیه السلام)، و اصحابش به غارت بردند، هر زني خود را به آن خوشبو گردانيد پيس و مبروصه شد.(2)

14. سيوطي روايت كرده كه آنچه را از ورس (نوعي گياه) به غارت بردند خاكستر شد.(3)

15. دانشمند مصري محمد رضا ميگويد: از عجيبترين كرامات آن حضرت حديث زهري است كه گفت:

عبدالملك بن مروان درحالي كه در ايوان كاخ خود نشسته بود از جمعي كه در حضورش بودند پرسيد كه بامداد قتل حسين در بيت المقدّس چه روي داد؟ هيچ كس او را پاسخ نداد.

زهري گفت: شبي كه در بامداد آن علي بن ابي طالب(علیه السلام) كشته شد و شب قتل حسين(علیه السلام) سنگي در بيت المقدّس برداشته نشد مگر آنكه در زير آن خون تازه يافتشد. عبدالملك گفت: راست گفتي همان كسي كه براي تو اين را نقل كرد براي من هم نقل كرده و من و تو در نقل اين حديث، غريب و منفرديم. سپس مال بسياري به او داد.(4)

ص: 99


1- . طبري، تاریخ، ج4، ص342.
2- . ابن عبدربه، العقدالفريد، ج 4، ص 384؛ محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص69 - 70 و بعد از نقل اين كرامات گفته: كرامات او لا تُحْصَي (بي شمار) است.
3- . سیوطی، تاريخ الخلفاء، ص207؛ ر.ک: ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص194.
4- . محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص 70.

و نيز محبّ طبري از ابن السري از زهري روايت كرده كه چون حسين(علیه السلام) كشته شد، سنگي در شام برداشته نشد مگر آنكه در زير آن خون ديده شد.(1)

16. محب طبري از ابن لهيعه از ابي قبيل روايت دارد كه چون حسين(علیه السلام) كشته شد و سر شريفش را به نزد يزيد بردند حاملان آن سر مبارك در منزل اول كه وارد شدند به ميگساري مشغول شده و به آن سر شريف شادماني مي كردند كه ناگاه دستي با قلمي از آهن ظاهر شد و اين سطر را با خون نوشت:

أَ

تَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً

شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ

الْحِسَابِ(2)

آن گمراهان بترسيدند، و سر را گذاشتند و گريختند.(3)

پوشيده نماند كه راجع به اين شعر، روايات و اخبار متعدد به نظر رسيده و ازجمله سبط ابن جوزي، ابن حجرهيتمی، صاحب نظم دررالسمطين، شبراوي، دميري و ديگران آن را روايت كرده اند.(4)

17. روايات چندي راجع به حدوث بعضي آيات و خوارق عادات مقارن شهادت آن حضرت، مانند بارش خون و كرامات ديگر نقل شده است، و اين روايات را مرداني كه در حديث و علم نامدار و مورد اعتماد ميباشند، مانندحافظ ابي نعيم در دلائل النبوه، ابن بنت منيع، محب الدین طبري، شبراوي، شبلنجي، سبط ابن جوزي و صبّان و دیگران روايت نمودهاند.(5)

ص: 100


1- . طبري، ذخائرالعقبي، ص145.
2- . آيا امّتي كه حسين را كشتند، اميدوار شفاعت جدش در روز قيامّتند؟!
3- . طبری، ذخائرالعقبي، ص145.
4- . سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص246؛ زرندی، نظم دررالسمطين، ص219؛ گنجی شافعی، كفايةالطالب، ص290، 691؛ دمیری، حياةالحيوان، ج1، ص91؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص193 - 194؛ شبراوی، الاتحاف، ص69.
5- . سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص252 - 253؛ طبری، ذخائرالعقبي، ص145؛ زرندی، نظم دررالسمطين، ص221 - 222؛ سیوطی، تاريخ الخلفاء، ص207؛ شبراوی، الاتحاف، ص71 - 74؛ شبلنجی، نورالابصار، ص311؛ صبان، اسعاف الراغبين، ص161 - 162.

18. سبط ابن جوزي روايت كرده است: شخصي آن سر مبارك را در لبب(1) اسبش آويخت. بعد از چند روز رويش سياهتر از قار(2) شد. به او گفته شد: تو خوش روترين عرب بودي؟ گفت: از آن موقع كه آن سر مبارك را حمل كردم شبي بر من نميگذرد مگر آنكه دو نفر بازوي مرا ميگيرند و به سوي آتشي افروخته ميبرند، و در آن مياندازند؛ و من عقب نشيني ميكنم، و آتش رويم را به اين گونه كه ميبيني ميسوزاند. پس بر زشتترين حالتي مرد و نيز نقل كرده كه مردي اين كرامت را انكار كرد، آتش بر تنش افتاد و او را سوزانيد.(3)

19. ابن خالويه از اعمش از منهال اسدي روايت كرده كه گفت:

به خدا سوگند ديدم سر حسين(علیه السلام) را وقتي به دمشق ميآوردند، و در جلوي آن حضرت مردي سوره كهف قرائت ميكرد تا به اين آيه رسيد:

﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً﴾(4)

آن سر مبارك به سخن در آمد و فرمود:

«قَتْلِي أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ»؛«كشته شدن من شگفت انگيزتر از داستان كهف و رقيم است».

و صبان نيز اين كرامت باهره را نقل كرده، و عبارتش به اين گونه است:

فَنَطَقَ الرَّأْسُ الشَّرِيفُ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ فَصِيحٍ فَقَالَ جِهَاراً:

«أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْكَهْفِ قَتْلِي وَحَمْلِي»؛(5)

ص: 101


1- . لبب: بندهائي از زين اسب است كه براي آنكه زين به عقب نرود بر سينه اسب ميبندند.
2- . قار: ماده سياهي است كه كشتيها را با آن رنگ ميكرده اند.
3- . سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص253؛ شبلنجی، نورالابصار، ص311؛ صبان، اسعاف الراغبين، ص162.
4- . کهف، 9.
5- . شبلنجی، نورالابصار، ص 317؛ صبان، اسعاف الراغبين، ص162.

آن سر شريف به زبان عربي فصيح به نطق آمد، و آشكارا فرمود: «شگفت آورتر از قصة اصحاب كهف، كشته شدن من و بردن سر من (به مجلس ابن زياد و يزيد) است».

دميري گفته است: چهار نفر بعد از موت سخن گفتند:(1) يحيي بن زكريا، حبيب نجار كه گفت:

﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ﴾؛(2)

جعفر طيّار كه گفت:

﴿وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ...﴾(3)

و حسين بن علي(علیهما السلام) كه گفت:

﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾.(4)

20. صاحب البدء و التاريخ نقل كرده است:(5) در شبي كه شهادت حسين(علیه السلام) در روزش اتّفاق افتاد، مردم مدينه شنيدند گويندهاي كه شخص او را كسي نديد، ميگفت:

مَسَحَ الرَّسُولُ جَبِينَهُ *** فَلَهُ بَرِيقٌ فِي الْخُدُودِ

أَبَوَاهُ مِنْ عَلْيَا قُرَيْشٍ *** وَجدُّهُ خَيْرُ الْجُدُودِ

ص: 102


1- . دمیری، حیاة الحیوان، ج1، ص86.
2- . یس، 26.
3- . آل عمران، 169.
4- . شعراء، 227.
5- . مقدسي، البدء و التاريخ، ج6، ص12 - 13.

«رسول خدا(صلی الله علیه وآله) پيشانيش را دست کشيد، صورتش براق و نوراني گشت، پدر و مادرش از بزرگان قريشند و جدّش بهترين جدهاست».

21. سبط ابن جوزي از عبدالملك بن هشام در كتاب سيره به سند متّصل به او روايت كرده است: جماعتي كه اهل بيت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)؛ و سر منير سيدالشهدا(علیه السلام) را به شام ميبردند، هروقت در منزلي فرود ميآمدند آن سر مبارك را كه در صندوقي گذارده بودند بيرون ميآوردند و بر نيزه ميزدند، تمام شب را تا وقت كوچ كردن از آن منزل از آن سر شريف پاسباني ميكردند، وقتي ميخواستند از آن منزل كوچ كنند ديگرباره سر را در صندوق ميگذاردند بدين گونه منازل بين راه شام را طي ميكردند.

در بين راه در مكاني منزل گزيدند كه در آنجا دير راهبي بود. سر مبارك را به عادتي كه داشتند بيرون آوردند و بر نيزه زدند و پاسباني بر آن گماشتند و نيزه را به دير استوار ساختند.

چون شب به نيمه رسيد راهب نوري از سر مبارك تا آسمان ديد. به آن گروه ستم پيشه گفت: شما كيستيد؟

گفتند: ما سپاه ابن زياديم.

گفت: اين سر كيست؟

گفتند: سر حسين بن علي بن ابي طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است.گفت: پيغمبر شما؟

گفتند: آري.

گفت: بد مردمي هستيد شما. اگر مسيح را فرزندي بود ما او را در حدقههاي ديدگانمان جاي ميداديم.

سپس گفت: آيا ميخواهيد به شما چيزي بدهم؟

گفتند: چه به ما ميدهي؟

ص: 103

گفت: ده هزار دينار ميدهم تا اين سر مبارك را به من بدهيد كه تمام شب در نزد من باشد، و هنگامي كه خواستيد برويد آن را از من بگيريد. آن اشقيا قبول كردند و سر را به او دادند و طلاها را گرفتند.

راهب سر را گرفت و آن را از گرد و غبار شست و بوي خوش و عطريات بر آن سر نازنين زده و بر دامن خود نهاد و شب را تا بامداد به گريه پرداخت، چون بامداد طالع شد گفت:

اي سر! من غير از خودم مالك كسي و چيزي نيستم، و من شهادت ميدهم به وحدانيت و يگانگي خدا و رسالت جد تو محمّد و خدا را گواه ميگيرم كه من بنده تو هستم.

سپس از دير بيرون آمد و به خدمت اهل بيت(علیهم السلام) مشغول شد.

ابن هشام در سيره ميگويد: آن گروه آن سر عزيز را گرفتند و به راه خود شدند. وقتي به دمشق نزديك شدند و خواستند طلاها را قسمت كنند ديدند همه تبديل به خزف شده و بر يك سوي آنها نوشته شده بود:

﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ اللّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ...﴾.(1)

و بر سوي ديگر نوشته شده بود:

﴿وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾.(2)پس آنها را در بردي كه نهري است در دمشق ريختند.(3) اين معجزه را ابن حجر نيز روايت كرده است.(4)

ص: 104


1- . ابراهيم، 42.
2- . شعراء، 227.
3- . سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص237.
4- . ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص199.

22. ازجمله معجزات عجيبه، معجزهاي است كه علامه تلمساني در شرح شفاء در فصل 24 نقل كرده است كه چون طولاني و مفصل است ما خوانندگان را به آن كتاب و كتاب نورالابصار شبلنجي(1) حواله ميدهيم.

23. ابوالفرج روايت كرده كه مردي به حسين(علیه السلام) گفت:

أَلَا تَرَی إِلَی الْفُرَاتِ يَا حُسَيْنُ كَأَنَّهُ بُطُونُ الْحَيَّاتِ وَاللهِ لَا تَذُوقُهُ أَوْ تَمُوتُ عَطَشاً؛

«اي حسين آيا نميبيني كه آب فرات مانند شكم ماهي ميدرخشد!؟ به خدا قسم از آن نخواهي چشيد تا از تشنگي جان بدهي»!.

گفت: به خدا سوگند اين مرد كه چنين جسارتي به حسين(علیه السلام) نمود ميگفت آب به من بدهيد، آب برايش ميآوردند آن قدر مينوشيد كه از دهانش بيرون ميآمد، باز ميگفت: آب به من بدهيد تشنگي مرا كشت! پس به همين حال بود تا مرد.(2)

24. از سليمان بن يسار منقول است كه سنگي يافت شد كه اين دو شعر بر آن مكتوب بود:

لابُدَّ أَنْ تَرِدَ الْقِيَامَةَ فَاطِمَةُ *** وَقَمِيصُهَا بِدَمِ الْحُسَيْنِ مُلَطَّخُ

وَيْلٌ لِمَنْ شُفَعَاؤُهُ خُصَمَاؤُهُ *** وَالصُّورُ فِي يَوْمِ الْقِيَامَةِ يُنْفَخُ(3)

به ناچار فاطمه(علیها السلام) وارد صحنه قيامت ميشود، درحالي كه پيراهنش به خون حسين(علیه السلام) رنگين است؛ واي بر كسي كه شفاعت كنندگانش دشمنانش باشند، روز قيامت كه بر صور دميده ميشود.

ص: 105


1- . شبلنجی، نورالابصار، ص 317 - 320، به نقل از تلمسانی در شرح الشفاء، باب24.
2- . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبيين، ص78.
3- . زرندی، نظم دررالسمطين، ص219؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص246.

25. شبراوي و شبلنجي به طور جزم روايت كرده اند كه آن حضرت، سلام بعضي از علما را هروقت در مشهد حسيني كه در مصر واقع است مشرف ميشد جواب ميداد.(1)

26. و نيز شبراوي حكايت ميكند كه: نزد سلطان صلاح الدين يوسف از يكي از خُدّام آستان قدس مشهد حسيني در قاهره كه كليددار بود سعايت كردند و گفتند: از اموال و ذخايري كه در مشهد است آگاه است، آن شخص گرفتار شد، و هرچه از او مطالبه اموال را نمودند جواب نداد و آنها را مطلع نساخت. صلاح الدين به تعذيب او فرمان داد. كسي كه متصدي عقوبت و شكنجه مقصرين بود او را گرفت، و بر سرش جانورهايي شبيه سوسك گذارد و سرش را با پوستي قرمزرنگ بست و اين شكنجه سختترين شكنجهها شمرده ميشد، زيرا آن جانوران سر متهم را ميخورند و سوراخ ميكنند به طوري كه كسي طاقت ندارد بر آن صبر كند.

چند مرتبه او را به اين گونه عذاب كردند، آن جانوران ميمردند و او را اذيت نميكردند. وقتي به صلاحالدين خبر دادند او را احضار كرد و از سبب آن پرسش نمود، گفت:سببي براي آن نميدانم جز آنكه وقتي سر شريف را به اينجا ميآوردند من آن را با حرير و بوي خوش بر سر گرفتم تا در ضريح گذاردم.

صلاحالدين گفت: چه سببي از اين شريف تر است و از او عفو كرد.(2)

ص: 106


1- . شبراوی، الاتحاف، ص77؛ شبلنجی، نورالابصار، ص315. يكي از مشاهد معظمه منسوب به سر مبارك حسين(علیه السلام) مشهد رأس الحسين در قاهره است كه بسيار بااهميت و از مزارهاي معروفه مسلمين به شمار ميرود و همه ساله جمعيت هایي انبوه به زيارت آن مشهد مشرف ميشوند و اهل مصر را به آن مشهد اعتقاد تمام و احترام عظيم است و همواره مورد تجليل و زيارت علماي بزرگ و مشايخ الازهر و سلاطين عثماني و مصر و حكام و مردم آن ديار بوده و هست.
2- . شبراوی، الاتحاف، ص79 - 80؛ ر.ک: شبلنجی، نورالابصار، ص316 - 317.

27. و از جمله كرامات آن حضرت اين است كه شخصي كه شمس الدين قعويني نام داشت در نزديك مشهد حسيني مصر ساكن بود و معلم كسوه شريفه بود (يعني بر آن رسم و علامت نقش ميكرد)، چشمش پوشيده شد، هر روز بعد از نماز صبح در مشهد امام حسين(علیه السلام) ميايستاد بر در ضريح شريف و ميگفت:

اي آقا! من همسايه تو هستم، و چشمم نابينا شده از خدا به واسطة تو ميخواهم كه به من آن را برگرداند، اگر چه يك چشمم باشد پس شبي در خواب ديد كه جمعي به سوي مشهد تشريف ميآورند. پرسيد: اينها كيستند؟

به او گفتند اين پيغمبر و ياران او هستند، آمدهاند براي زيارت حسين پس با آنها وارد مشهد شد و همان خطابي را كه در بيداري با آن حضرت داشت در خواب هم تكرار كرد.

سيدالشهدا(علیه السلام) به سوي جدّش توجّه كرد، و براي پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

آنچه را آن مرد ميگفت بر سبيل شفاعت از او عرض كرد.

پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به علي(علیه السلام) فرمود:

«يَا عَلِيُّ كَحِّلْهُ»؛

«يا علي دارو در چشمش بكش».

علي(علیه السلام) سرمهدان، و ميلي بيرون آورد، و به او فرمود پيش بيا تا دارو در چشمت بكشم، و ميل را به كمي از كحل زد و در چشم راست او كشيد به طوري كه احساسسوزش كرد و ناله كرد و از خواب بيدار شد درحالي كه هنوز آن حرارت در چشمش باقي بود، پس چشم راست را باز كرد و تا زنده بود با آن ميديد و به شكرانه اين كرامت فرش هايي براي مشهد حسيني تهيه و تقديم كرد.(1)

ص: 107


1- . شبراوی، الاتحاف، ص84 - 85.

28. و نيز شبراوي كرامت ديگر از شیخ ابي الفضل نقيب خلوتيه نقل كرده و مختصر آن اين است كه از بركت توسل و زيارت مشهد حسيني خدا او را از بيماري سختي كه پزشكان از درمان آن عاجز شده بودند شفا داد.(1)

29. ابوالفرج از قاسم بن اصبغ بن نباته روايت كرده كه مردي از بني ابان بن دارم را با چهرهاي سياه ديدم درحالي كه پيش از آن زيبا و سفيدرو بود و علّت را از او پرسيدم، گفت:

جواني را از كساني كه با حسين بودند كشتم كه اثر سجده در ميان چشم هايش ظاهر بود از آن زمان كه او را كشتم تا حال شبي نميخوابم مگر آنكه ميآيد و گريبان مرا ميگيرد و به سوي جهنم ميبرد و مرا در آن ميافكند پس من صيحه ميزنم به نوعي كه كسي در قبيله باقي نميماند مگر آنكه صداي صيحه مرا ميشنود.

اصبغ گفت مقتول آن مرد، حضرت عباس بود.(2)

معجزات و كرامات سيدالشهدا(علیه السلام) در كتب سنّي و شيعه بسيار است هركس زياده بر اين بخواهد به كتاب مناقب ابن شهرآشوب، و بحارالانوار و عوالم العلوم و كتاب هاي ديگر رجوع نمايد.

ص: 108


1- . شبراوی، الاتحاف، ص85 – 86.
2- . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبيين، ص78 - 79. اگرچه اين معجزه در شمار معجزات ابي الفضل العبّاس(علیه السلام) است اما نويسنده نتوانست از نگارش آن صرف نظر كند و شمردن آن هم از معجزات حسين(علیه السلام) به مناسبت شدت ارتباط اين دو برادر بجا و مناسب است.

خضوع اهل باطل در برابر عظمت اهل حقّ

در وجود انسان يك چراغي از عالم غيب روشن و نوري پرتوافكن است كه او را به راستي، و حق پرستي، عدالت و امانت، راهنمايي مينمايد.

اين نور به واسطة مددهايي كه از عالم غيب به او ميرسد و در اثر اعمال صالحه و علم و معرفت و تربيت صحيح، قوّت ميگيرد تا آنجا كه از اشعه آن تمام باطن وسيع انسان روشن ميشود و هيچ نقطه تاريكي در وجود آدمي باقي نميگذارد.

چنانچه سوء رفتار و كردار زشت و توجّه زياد از اندازه به امور مادي و محسوس و جهل و بياطلاعي از حقايق و معارف و معقولات موجب ميشود كه پردههايي ضخيم بينش چشم دل را بگيرد و اشتغال به مناهي و ملاهي و حب دنيا و جاه و مقام و شهوات بشر را سرگرم نموده و از تفكر در عواقب امور و سرنوشتي كه در پيش دارد و آيندهاي كه در انتظار اوست باز ميدارد.

ولي در اين مرحله هم انسان هرچه سقوط كند، و مصداق: ﴿اُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾(1) گردد باز هم گاهي يك راهها و روزنهها و دريچههايي از وجودش به سوي عالم غيب و حقیقت باز ميگردد كه اگر بخواهد جهشي كند و خود را از سياه چال سقوط و محيط تاريك و پر از بحران شهوات و عالم حيواني بيرون اندازد ميتواند.

اسم اين را درك ميگذاريد، بگذاريد؛ وجدان واقعي انسان ميناميد بناميد؛ غريزه حقیقت خواهي و سرشت خداداد، فطرت، هرچه اسمش باشد، و هركس از اين ديد

ص: 109


1- . اعراف، 179.

عالي و بينش پاك بشري هر تعبيري ميخواهد بنمايد، اين قدر هست كه درباطن انسان هرچه هم تاريك شود گاهي يك روشني ضعيف و خفيفي خودنمايي مينمايد كه همان فهم و درك خفيف او را در مقابل خدا مسئول ميسازد و حجت را بر او تمام ميكند به طوري كه همه از او انتظار انجام وظيفه و عمل به تكليف و احترام به شرف انسانيت دارند و اگر خلاف وظيفه رفتار كند و به بيشرفي تن در دهد او را مستحقّ ملامت و سرزنش و قابل مجازات و تأديب ميدانند.

ما ميبينيم مخالفان انبيا و مكتب هاي حق پرستي و حريت و عدالت، در هنگامهاي كه گرم مبارزه با مردان خدا بودند در يك مواقعي مثل آنكه بياختيار يا ناآگاه باشند زبان به مدح و ثناي آنها ميگشودند، و تحت تأثير پاك دامني، حقیقت، معنويت، قدس، تقوا و طهارت آنها واقع ميشدند، گريه ميكردند و اندوه ميخوردند. اما دوباره همان راه خود را ادامه ميدادند مثل كسي كه از خود بي خود شود و مدهوشانه به مطالبي بر زيان خودش اقرار و اعتراف كند و ناگهان به خود آيد و باز به همان پله اول برگردد و در قلعه حاشا و انكار بنشيند.

تاريخ اسلام پر است از اقرارها و اعترافات دشمنان سرسخت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و ائمه طاهرين(علیهم السلام) به حقیقت آنها.

آري دشمنان كينه كش و متعصب و دنياپرست و مغرور اهل بيت(علیهم السلام)، شهادت به فضيلت و حق پرستي آنها، و بطلان خود ميدادند و اقرار ميكردند كه حب دنيا يا عناد و لجاج آنها را به مخالفت برانگيخته است.

داستان ابوسفيان و اخنس و ابوجهل را در تاريخ حضرت رسول اعظم(صلی الله علیه وآله) بخوانيد كه چگونه محرمانه و دور از چشم ديگران شب ها براي شنيدن آيات قرآن مجيد نزد پيغمبر خدا مي رفتند، و روز با آن حضرت مخالفت و ستيزه داشتند.(1)

ص: 110


1- . ابن اسحاق، سیره، ج4، ص169؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج1، ص207 - 208؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج3، ص82؛ همو، السیرة النبویه، ج1، ص505 - 506؛ سیوطی، الدر المنثور، ج4، ص187.

کساني که علي(علیه السلام)، را خانه نشين كردند به فضايل او معترف بودند و او را لايق ترين شخصيت عالم اسلام ميدانستند. معاويه و عمروعاص، چه در زمان حيات حضرت علي(علیه السلام)، و چه بعد از حيات او در مجالس خصوصي و حتي در مجالس عمومي مكرر از فضايل و علم و زهد علي(علیه السلام) سخن ميگفتند، و گاهي تحت تأثير تذكر و ياد عبادات و زهد و عدالت آن حضرت ميگريستند. سخنان مروان وقتي در حمل جنازه حضرت امام حسن مجتبي(علیه السلام) شركت ميكرد معروف و مشهور است.

عبدالملك مروان وقتي در ضرب نقود به آن مشكل عجيب و مهم برخورد ناچار - چنانچه بيهقي و دميري نقل كرده اند - متوسل به ذيل علم حضرت امام باقر(علیه السلام) گرديد و از آن ولي خدا حلّ آن مشكل را طلبيد.(1)

منصور دوانيقي همان كسي كه آن همه سادات و فرزندان پيغمبر را به قبيحترين وضعي كشت، و برحسب نقلهاي معتبر به امر او حضرت امام صادق(علیه السلام) را مسموم و شهيد كردند، بنا به نقل يعقوبي از اسماعيل بن علي بن عبدالله بن عباس براي آن حضرت آن قدر گريه كرد كه ريشش از اشكش تر شد، و ميگفت:

آقاي اهل بيت، و بقيه نيكان ايشان از دنيا رفت. سپس گفت: جعفر از آن كسان بود كه خدا در شأن آنها فرمود:

﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾(2)

«و از كساني بود كه خدا آنها را برگزيد، و از پيش قدمان در خيرات بود».(3)

ص: 111


1- . بیهقی، المحاسن و المساوي، ج 2، ص 159 - 160؛ دمیری، حياةالحيوان، ج1، ص97.
2- . فاطر، 32.
3- . يعقوبي، تاريخ، ج2، ص383.

هارون معترف به مقامات حضرت موسي بن جعفر(علیهما السلام) بود، و داستاني كه مأمون راجع به احترام او از حضرت امام كاظم(علیه السلام) نقل كرده مشهور است. راجع به ساير ائمه(علیهم السلام) نيز به همين گونه خلفا و دشمنان آنها به فضايلشان اعتراف ميكردند و در حلّ مشكلات و مسائل معضله علمي به آنها پناه ميبردند. البتّه نميتوان انكار كرد كه بيشتر اين اعترافات از سوي دشمن، بر اساس سياست و نيرنگ و مصلحت روز و خودنمايي و به قصد اغفال مردم بوده ولي اين اعترافها مقبوليت طرف و حسن شهرت و اتّفاق عموم را بر لياقت و صلاحيت او ثابت ميكند كه دشمن هم فرصت و زمينه براي ترديد يا انكار آن نميبيند.

آنچه گفته شد از خضوع دشمن و تواضع او در برابر حقیقت مردان خدا در تاريخ زندگي حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) نمايان و آشكار است. عباس محمود عقّاد دانشمند معروف مصري ميگويد:

در ميان کساني که به جنگ حسين رفتند يك نفر كه دعوت حسين را باطل بداند و خود را به كيشي غير از كيش اسلام معرفي كند نبود مگر كساني كه كفر را در باطن خود پنهان مينمودند (كه آنها نيز به ظاهر اظهار اسلام ميكردند) ميگويد:

سپاهي كه به جنگ حسين رفت، سپاهي بود كه براي كشمکش با دل و وجدان خود جنگ ميكرد و براي خاطر والي و فرمانده و ارتشبدش با خداي خودش نبرد مينمود. اگر جنگ آن گروه، جنگ عقيدهاي با عقيدهاي ديگر بود مانند جنگ مسلمين و مجوس يا مسلمين و نصاري، اين قدر دامنشان به ننگ و عار نفاق، و زشتي اخلاق آلوده نميشد. دشمني اين مردم با عقيدهاي كه ميدانستند حقّ است (و جنگ آنها با مردي كه ميدانستند مرد حقّ است) ناستودهتر از دشمني و جنگ كساني است كه از راه جهل و ناداني جنگ مينمايند؛

لِأنَّهُمْ يُحَارِبُونَ الْحقّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ.(1)

ص: 112


1- . زيرا آنها با حقّ مي جنگند درحالي که مي دانند که حقّ است.

ازاين جهت در آن مواقف خطرناك، دشمنان حسين در تاريكي و ظلمتي فرو رفته بودند كه حتي از كمترين درخششي از عالم نور و فداكاري، محروم شده بودند و به حقیقت روز كربلا، دو نيروي متضاد، نيرويي از عالم ظلماني با نيرويي از عالم نور باهم در نبرد شدند.(1)

ابن اعثم روايت كرده كه وقتي نامه يزيد به وليد رسيد كه در آن فرمان صريح به قتل حسين(علیه السلام) و وعده جايزه و فرماندهي داده بود سخت دلتنگ شد، و گفت:

لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ.

اگر يزيد همه دنيا را با انواع زينت ها و نعمت هايش به من بدهد، من هرگز در خون فرزند رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شريك نخواهم شد هرچه خواهد گو باش.(2)

دينوري ميگويد: وقتي مروان پيشنهاد كشتن حسين را به وليد داد گفت:

وَيْحَكَ أَ تُشِيرُ عَلَيَّ بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ بْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَعَلَیْهِمَا السَّلَامُ - وَاللهِ إِنَّ الَّذِي يُحَاسَبُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَخَفِيفُ الْمِيزَانِ عِنْدَ اللهِ؛(3)

واي بر تو آيا مرا به كشتن حسين پسر فاطمه دختر رسول الله(صلی الله علیه وآله) اشاره ميكني؟ به خدا سوگند! آن كس كه روزقيامت به خون حسين محاسبه شود ترازوي حسناتش نزد خدا سبك است.

از اين جمله آشكار است كه وليد از بيشرمي و پليدي روان مروان بسيار تعجّب نموده و انتظار نداشت شخصي كه خود را مسلمان ميداند هرچند مثل

ص: 113


1- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص 230.
2- . ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص18.
3- . ابن داوود دینوری، الاخبارالطوال، ص218.

مروان، منافق و بدسابقه باشد چنين پيشنهادي را بدهد؛ لذا چنانچه سبط ابن جوزي ميگويد: به او گفت: اي مروان،

وَاللهِ مَا اُحِبُّ أَنَّ لِي مَا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ، وَإِنِّي قَتَلْتُ حُسَيْناً؛

به خدا قسم دوست نميدارم كه آنچه آفتاب بر آن ميتابد مال من باشد، و من حسين را كشته باشم.(1)

ابن اثير روايت كرده كه گفت:

وَاللهِ مَا اُحِبُّ أَنَّ لِي مَا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَغَرُبَتْ عَنْهُ مِنْ مَالِ الدُّنْيَا وَمُلْكِهَا وَإِنِّي قَتَلْتُ حُسَيْناً أَنْ قَالَ لَا اُبائِعُ وَاللهِ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّ امْرَءً يُحَاسَبُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ لَخَفِيفُ الْمِيزَانِ عِنْدَ اللهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.(2)

خوارزمي روايت كرده كه بعد از اينكه مروان، وليد را به كشتن امام حسين(علیه السلام) تحريص كرد، و گفت: اگر شتاب در پايان دادن به كار حسين نكني ميترسم كه از درجه و اعتباري كه نزد يزيد داري بيفتي. وليد گفت:مَهْلاً، وَيْحَكَ دَعْنِي مِنْ كَلَامِكَ هَذَا، وَأَحْسِنِ الْقَوْلَ فِي ابْنِ فَاطِمَةَ فَإِنَّهُ بَقِيَّةُ وُلْدِ النَّبِيِّينَ؛(3)

آرام باش، واي بر تو! مرا به حال خود بگذار از اين سخنان نگو. دربارة پسر فاطمه گفتار نيكو داشته باش! زيرا که او باقي ماندة فرزندان پيغمبران است.

ص: 114


1- . سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص214.
2- . ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص15 - 16.
3- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص 181، فصل9.

و نيز خوارزمي نقل كرده كه وقتي وليد از توجّه موكب حسيني به سوي عراق آگاه شد به ابن زياد نوشت:

أمّا بَعْدُ فَإِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ قَدْ تَوَجَّهَ إِلَی الْعِرَاقِ، وَهُوَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْبَتُولِ، وَفَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ فَاحْذَرْ يَا ابْنَ زِيَادٍ أَنْ تَأْتِيَ إِلَيْهِ بِسُوءٍ فَتُهَيِّجَ عَلَی نَفْسِكَ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا مَا لَا يَسُدُّهُ شَيْءٌ، وَلَا تَنْسَاهُ الْخَاصَّةُ وَالْعَامَّةُ أَبَداً مَا دَامَت الدُّنْيَا.

اين نامه - كه از آن محبوبيت و عظمت مقام حسين در بين مسلمين و شدت سوء انعكاس هتك احترامات او در قلوب عموم آشكار است - اين است:

حسين بن علي متوجّه عراق شده است، و او پسر فاطمه بتول، و فاطمه دختر پيغمبر خدا(صلی الله علیه وآله) است، اي فرزند زياد، پس بترس از آنكه نسبت به او بدرفتاري نمايي، و بر خود عيب و عاري برانگيزي كه هيچ چيز آن را جبران ننمايد، و خواص، و عوام تا دنيا باقي است هرگز آن را فراموش نسازند.

خوارزمي بعد از نقل اين داستان مي گويد:فَلَمْ يَلْتَفِتْ عَدُوُّ اللهِ إِلَی كِتَابِ الْوَلِيدِ؛

آن دشمن خدا به نامه وليد اعتنايي نكرد.(1)

ابن اثير مي گويد: وقتي عمر بن سعد از عبيدالله مهلت گرفت تا درباره جنگيدن با حسين(علیه السلام) فكر كند، به منزل آمد و با خيرخواهان خودش مشورت كرد. با هركس مشورت مينمود او را از اقدام به اين جرم عظيم باز ميداشت.

حمزة بن مغيرة بن شعبه - که پدرش مغيره در انحراف از اهل بيت(علیهم السلام) معروف و از پايه گذاران پادشاهي يزيد بود - پسرخواهرش نزد او آمد و گفت: به خدا پناه ميبرم

ص: 115


1- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص221، فصل11.

از اينكه به جنگ حسين بروي و خدا را مخالفت كني و قطع رحم نمايي. به خدا سوگند اگر از دنياي خود و آنچه داري و از سلطنت تمام روي زمين اگر براي تو بود بيرون بيايي، بهتر است براي تو از اينكه خدا را ملاقات كني درحالي كه خون حسين به گردنت باشد.(1)

ابوزهير عبسي گفت: شنيدم شبث بن ربعي در امارت مصعب مي گفت: خدا به اهل اين شهر (كوفه) هرگز خير ندهد و آنها را از رشد و استقامت محروم سازد. آيا عجب نمي كنيد كه ما با علي بن ابيطالب و بعد از او با پسرش براي ياري آل ابي سفيان پنج سال نبرد كرديم پس از آن در كنار آل معاويه و پسر سميه زانيه، با پسر علي كه بهترين اهل زمين بود جنگ كرديم. ضَلالٌ يَا لَكَ مِنْ ضَلَالٍ.(2)

ابن سعد در طبقات گفته مرجانه مادر عبيدالله بن زياد به او گفت:

يَا خَبِيثُ قَتَلْتَ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ وَاللهِ لَا تَرَی الْجَنَّةَ أَبَداً؛(3)

اي خبيث! پسر دختر رسول خدا را كشتي! به خدا هرگز بهشت را نخواهي ديد.

حميد بن مسلم گفت: عمر بن سعد با من دوست بود بعد از بازگشتن از جنگ حسين(علیه السلام) به نزد او رفتم و از حالش پرسيدم، گفت: از حال من نپرس كه هيچ كس از منزلش بيرون نرفت و برنگشت كه بازگشت او بدتر از من باشد، قطع خويشاوندي كردم و گناه بزرگي را مرتكب شدم.(4)

و نيز عمر بن سعد وقتي از نزد ابن زياد برخاست و به منزلش ميرفت ميان راه ميگفت: هيچ كس بازگشت از سفر نكرد به اين گونه كه من بازگشتم، اطاعت كردم فاسق ظالم پسر زياد فاجر را، و خداي عادل را معصيت كردم، و خويشاوندي شريفه را بريدم.

ص: 116


1- . طبری، تاريخ، ج4، ص309 - 310؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص52 - 53.
2- .[3] طبري، تاريخ، ج4، ص332؛ ابن اثير جزري، الکامل في التاريخ، ج4، ص68 - 69.
3- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج10، ص500؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص233.
4- . ابن داوود دینوری، الاخبارالطوال، ص260.

عمر سعد تا زنده بود مردم از او كناره گيري ميكردند هروقت به گروهي از مردم ميگذشت، از او روي ميگرداندند و هروقت داخل مسجد ميشد مردم بيرون ميآمدند، و هركس او را ميديد به او دشنام ميداد ناچار خانهنشين شد تا كشته گشت.(1)

ابن اثير و طبري روايت كرده اند: وقتي آن جماعت كه سر حسين را از كوفه به شام آورده بودند بر يزيد وارد شدند و آن سر مبارك را پيش روي آن ملعون گذاردند و سرگذشت كربلا را برايش گفتند، هند دختر عبدالله بن عامر بن كريز، زن يزيد با جامهاش سرش را پوشيد (و بدون عبا) بيرون آمد گفت:

آيا سر حسين پسر فاطمه دختر رسول خداست؟يزيد گفت: آري در مصيبت او با صداي بلند گريه كن، و براي پسر دختر رسول خدا و خالص قريش لباس عزا بپوش! ابن زياد شتاب كرد او را كشت، خدا او را بكشد.(2)

ص: 117


1- . سبط ابن جوزی، تذكرةالخواص، ص233.
2- . طبري، تاریخ، ج4، ص355 - 356؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص84 - 85. اين اظهارات يزيد و عمر بن سعد، و شبث به هيچ وجه نشانه پشيماني آنها از قتل حسين(علیه السلام) نيست بلكه نشانه فشار افكار و توجّه سيل اعتراض و تنفر مردم از آنهاست. آنها ميخواستند با اين گونه سخنان مردم را آرام كنند، و از خشم و نفرتشان بكاهند. يزيد ميديد حتي در اندرون خانهاش انعكاس شهادت حسين(علیه السلام) اثر كرده، و همه با او دشمن و از او بيزار شدهاند و در معرض خطر قتل و انقلاب ناگهاني واقع شده است، چگونه يزيد پشيمان شده بود بااينكه ابن زياد بعد از قتل حسين(علیه السلام) مورد كمال علاقه و اعتماد او بود نه او را عزل كرده و نه محاكمه و مؤاخذه نمود و نه توبيخ نامهاي به او نوشت و همان طور كه عقيلة هاشميين (حضرت زينب(علیها السلام)) در آن خطبه تاريخي فرمود: از اينكه سر حسين(علیه السلام) را برايش آوردند انتقام خون خويشاوندان مشرك و كافر خود را از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) گرفته، شاد و خشنود بود. عمر سعد علاوه بر آنكه مورد دشنام و اعتراض مردم شده بود چون به حكومت ري، نرسيد اظهار پشيماني كرد زيرا به آنچه از قتل حسين(علیه السلام) آرزو داشت نرسيد و در جامعه، بدنام و منفور عامّه گرديد و غير از رسوایي خود و خاندانش بهرهاي نبرد، ولي اگر به استانداري ري رسيده بود و ميتوانست با زور سرنيزه با احساسات عمومي بجنگد و مانند ستمكاران ديگر مردم را خفه كند، هرگز اظهار پشيماني نميكرد و اگر مأموريت هاي ديگر هم به او ميدادند با كمال ميل انجام ميداد و براي خاطر مقام، همه رجال روحاني و ملّي را قتل عام ميكرد؛ و الا هر ظالم و ستمگر و سياستمداري براي اغفال جامعه اين اظهارات را مينمايد.

حتي ابن زياد ملعون نيز چنان تحت تأثير اعتراضات قاطبه مسلمين واقع و در امواج تنفر و انزجار عمومي غرق و نكوهيده نام شد كه در انديشه تبرئه خود، و محو نامههايي كه راجع به قتل حسين(علیه السلام) نوشته بود برآمد.

هشام بن عوانه گفت: ابن زياد بعد از شهادت حسين(علیه السلام) به عمر بن سعد گفت: آن نامهاي كه راجع به كشتن حسين به تو نوشتم كجاست؟ گفت: من براي انجام فرمان تو رفتم و نامه گم شد.

گفت: بايد آن را بياوري: گفت: گم شد. گفت: به خدا قسم البتّه بايد آن را بياوري! گفت: به خدا سوگند آن دست آويز اعتذار من در نزد زنان سالخورده قريش است.به خدا سوگند من راجع به حسين نصيحتي به تو كردم كه اگر آن را با پدرم سعد وقاص كرده بودم حقّ نصيحت را ادا نموده بودم.

عثمان بن زياد برادر عبيدالله گفت:

راست ميگويد به خدا سوگند دوست ميداشتم كه از پسران زياد مردي نماند مگر آنكه در بيني او حلقه غلامي تا روز قيامت باشد و حسين كشته نشده باشد.

هشام گفت والله عبيدالله اين سخن را رد نكرد.(1)

ابومخنف روايت كرده كه مردم به سنان بن انس گفتند: حسين بن علي پسر فاطمه دختر رسول الله(صلی الله علیه وآله) و بزرگ ترين عرب را كه ميخواست به حكومت بني اميه پايان دهد كشتي، برو به نزد فرماندهان خودت و پاداش بگير، اگر تمام اموال خزينههاي خودشان را به تو بدهند كم است! سنان سواره رو به سوي خيمه عمر سعد آمد. او گستاخ و شاعر و مرد احمقي بود آمد بر در خيمه عمر بن سعد ايستاد و گفت:

أَوْفِرْ رِكَابِي فِضَةً وَذَهَباً *** إِنِّي قَتَلْتُ الْمَلِكَ الْمُحَجَّبَا

قَتَلْتُ خَيْرَ النَّاسِ اُمّاً وَأَباً *** وَخَيْرُهُمْ إِذْ يَنْسِبُونَ نَسَباً

ص: 118


1- . طبری، تاريخ، ج4، ص357.

ركاب اسب مرا با طلا و نقره پر كن! زيرا من سلطان صاحب عظمت و جلال را كشتم، كسي را کشتم كه بهترين مردم بود از جهت پدر و مادر، و در مقام افتخار به نسب، نسبش از بهترين تبارها بود!.

عمر سعد گفت: شهادت ميدهم كه ديوانهاي هستي كه هرگز افاقه نيافتي. سپس گفت: او را نزد من بياوريد، وقتي او را وارد خيمه نمودند با خنجر كوچك يا چوب دستي خود به او زد، و گفت: اي ديوانه، آيا اين گونه سخن ميگويي؟ به خدا اگر ابن زياد اين سخنان را از تو بشنود گردنت را ميزند.(1)با اين تنبيهي كه عمر سعد از سنان كرد، خولي وقتي سر مبارك را نزد ابن زياد برد همين اشعار را قرائت كرد.(2)

عمرو بن حريث كه از خواص زياد، و پسرش عبيدالله بود، و گاهي ازطرف آنها نيابت فرمانداري كوفه به او واگذار ميشد، بنا به نقل سبط ابن جوزي در خبر جانكاه تقوير، قطعههاي كوچكي از گوشت و اعضاي آن سر مبارك را از ابن زياد گرفت و در رداي خزي كه به دوشش بود جمع آوري كرد و غسل داد

ص: 119


1- . طبری، تاريخ، ج4، ص347؛ ر.ک: ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص21.
2- . ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص21. ابن حجر هیتمی در الصواعق المحرقه (ص197 - 198) ميگويد: قاتل آن حضرت نزد ابن زياد اين اشعار را خواند: إِمْلأْ رِكَابِي فِضَّةً وَذَهَباً *** فَقَدْ قَتَلْتُ الْمَلِكَ الْمُحَجَّبَا وَمَنْ يُصَلِّي الْقِبْلَتَيْنِ فِي الصَّبا *** وَخَيْرَهُمْ إِذْ يَذْكُرُونَ النَّسَبَا قَتَلْت خَيْرَ النَّاسِ اُمّاً وَأَبَاً ابن زياد خشمناك شد. گفت: تو كه اين را ميدانستي چرا او را كشتي؟ به خدا قسم از من جايزه نخواهي ديد و گردنش را زد.

و عطر و طيب بر آنها زد و كفن كرد، و در خانه خودش دفن نمود و آن خانه معروف به دارالخز گرديد.(1)

نبايد تعجّب كرد از اينكه عمرو بن حريث از گوشت سر امام حسين(علیه السلام) احترام و تجليل نمود و آن را در خانه خود مدفون ساخت بااينكه در شمار حزب بني اميّه بود و برطبق فرمان زياد و عبيدالله كار ميكرد؛ زيرا اين گونه اشخاص كه دين را تا آنجا كه با منافع مادّي آنها مزاحمت نكند محترم ميشمارند و در هنگام مزاحمت و معارضه دين را به دنيا ميفروشند، اينها در عصر ما هم بسيارند.عمرو بن حريث از گوشت سر امام حسين(علیه السلام) تقديس مينمود و شايد آن را موجب بركت خانه خود ميشمرد، اما قاتل آن حضرت را ياري ميكرد و در زمان ما هم مردمي هستند كه نسبت به سيدالشهدا(علیه السلام) اظهار ارادت ميكنند اما با هدف او مبارزه مينمايند، براي اسيري زينب و ساير بانوان اهل بيت(علیهم السلام) گريه ميكنند اما نسبت به حجاب و عفّت زنانشان بيتفاوتند، قرآن را بازوبند كودكان خود قرار ميدهند و هروقت ميخواهند سفر كنند قرآن بر سر ميگيرند ولي با احكام قرآن و تعاليم اسلام مخالفت ميكنند.

حقیقت اين است كه اينها هم اگر در آن زمان بودند با يزيد همكاري كرده و از كشيدن شمشير به روي حسين(علیه السلام) خودداري نميكردند.

«افّ بر اين مسلمانان و افّ بر اين مسلماني!»

ص: 120


1- . سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص233.

انعكاس شهادت سيدالشهدا(علیه السلام)

شهادت امام حسين(علیه السلام) در تمام مجامع اسلامي و بلاد مسلمان نشين با تأثر و تأسف شديد روبه رو شد.

براي مسلمان ها غمانگيزتر از خبر فجيع شهادت يگانه سبط پيغمبر و يادگار آن سرور خبري نبود.

اگرچه - در پارهاي از نقاط دورافتاده از مركز اسلام كه تربيت آنها تحت سلطه شديد اموي بود و كنترل اخبار، آنها را از آگاهي به حقايق آنچه در عالم اسلام اتّفاق ميافتاد، مانع بود - در ابتدا آن طور كه بايد شهادت آن حضرت به گوش افراد نرسيد، ولي با تبليغات و افشاگري هاي اسيران كربلا و رفت وآمد مطلعين، عموم مردم از سوء رفتار بني اميه با خاندان پيغمبر آگاه شدند و موج نفرت و انزجار به زودي همه جا را فرا گرفت.

به راستي در آن شرايطي كه حسين(علیه السلام) را شهيد كردند - كه همه جا را مأموران دولتي و سربازان دژخيم كه شرف خود را به جيره و حقوق فروخته بودند، تحت نظر گرفته و دستگاه جاسوسي و كارآگاهان حكومت در همه گوشه و كنار كوچك ترين عكس العمل مردم را گزارش ميدادند و آنها را به سياه چال هاي زندان و تعذيبات شديد مبتلا ميساختند - اگر به جاي حسين(علیه السلام) پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را هم شهيد ميكردند، در ابتدا شايد خيلي بيش از اينها انعكاس آن در جوامع مسلمين آشكار نميگشت.

ص: 121

دوست و دشمن، عالم و جاهل، زن و مرد، از اين واقعه انگشت حيرت به دندان گزيدند، و از مهابت اين عمل وحشيانه و گستاخي و جسارتشان نسبت به هتك حرمت خدا و رسول، تعجّب ها نمودند.

بعضي از افراد سرشناس مانند عبدالله بن عمرو بن عاص بااينكه شهادت علي(علیه السلام) را در محراب عبادت شنيده بود، شهادت حسين(علیه السلام) و تجاسر اشرار را به قتل آن حضرت پيش بيني و باور نميكرد.

آري باوركردني هم نبود، زيرا هنوز پنجاه سال از رحلت پيغمبر اعظم اسلام(صلی الله علیه وآله) نگذشته بود ولي بانگ توحيد و صداي رسالت او با سرعت عجيب به گوش جهانيان رسيده و دامنه فتوحات اسلام و نهضت آزادي انسان ها از پرستش بت ها و پيكرهها و زمامداران و پادشاهان و امپراطوران، آسيا و آفريقا را تكان داده بود، و قسمت عمده از كشورهاي بزرگ وارد نهضت آسماني اسلام شده و به تعاليم قرآن گرويده و ذمائم اخلاقي را پشت سر ميگذاشتند. روزبه روز صيت عظمت پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) دل هاي بسياري را فتح ميساخت.

پيغمبري كه به سوي قومش و به سوي همه افراد بشر، همه درهاي رحمت، عزّت، سعادت، غنا و ثروت و خير دنيا و آخرت را گشود و آنها را از تاريكي به روشنايي، و از ظلمت به نور، و از مرگ به زندگي، و از آن وضع وحشيانه و پر از ننگ و ناكامي به آن حيات شرافتمندانه و اجتماع عالي و انواع نعمت ها رسانيد.

پنجاه سال از درگذشت پيامبر عطوف و مهربان و سرمايه عزّت و بركت نگذشته بود كه جمعي از اشرار و منافقين امت او از كساني كه به زبان شهادت به رسالت و پيامبري او ميدادند، از كساني كه دعوت پيغمبر و برنامههاي آسماني او همه چيزشان: عزّتشان، مجدشان، قدرتشان و افتخارشان شده بود، جمع شدند و مرتكب بزرگ ترين جنايات تاريخ و حق نشناسي شدند. پسر عزيز آن پيغمبر را كه مانند خود پيغمبر مايه افتخار و سربلندي آنها و مظهر تمام كمالات انسانيت

ص: 122

بود و براي نجات امت، تلاش و كوشش ميكرد با اهل بيت و اطفال خردسال و تني چند از ياران و اصحابش كه همه از اوتاد أرض، و قرّاء قرآن، و عبّاد و زهّاد و معلّمان بزرگ اخلاق فاضله انساني و راهنماي جامعه و در پاكي و طهارت نمونه فرشتگان مقرّب خدا بودند - در يك بياباني فرود آوردند و در شدّت زحمت تشنگي قرار داده، و آب را بر روي آنها كه ميهمان بودند بسته - و به فجيعترين وضعي كه تاريخ نظير آن را نشان نميدهد كشتند.

باوركردني نبود، زيرا انتظار نميرفت خيانت و جنايت بشر تا اين حد هم جلو برود، زيرا انتظار نميرفت بشريت اين گونه در عميقترين دركات نكبات اخلاقي و رذائل ظلم و ستم سقوط كند.

بينهايت شگفتانگيز بود، زيرا بسياري از كشندگان حسين(علیه السلام)، او را دعوت كرده بودند، حسين(علیه السلام) را ميشناختند و از او در عالم اسلام كسي را فاضل تر نميدانستند.

زيرا دين فروشي و شرافت فروشي آنها بر همه آشكار شد خودشان هم اقرار داشتند. ابوعثمان عبدالرّحمان نهدي كه در عهد پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، اسلام اختيار كرده و در چندين جنگ مسلمين با كفار شركت نموده، و دوازده سال مصاحبت سلمان فارسي را يافته، و در عبادت و قرائت قرآن معروف بود وقتي حسين(علیه السلام) به شهادت رسيد، از شدت تأثّر و ناراحتي از كوفه هجرت كرد، و گفت:

لَا أَسْكُنُ بَلَداً قُتِلَ فِيهِ إبْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه وآله)؛(1)

در شهري كه در آن پسر دختر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) كشته شده باشد سكونت نميگزينم.

ام ّسلمه كه در بين زنان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بعد از خديجه ام ّالمؤمنين نمونه برجسته يك زن مسلمان بود به روايت ابن سعد وقتي خبر شهادت امام حسين(علیه السلام) به او رسيد (متعجّبانه) گفت:

ص: 123


1- . ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج3، ص325.

آيا چنين كاري را كردند؟ خداوند خانهها و قبرهايشان را از آتش پر كند سپس آن قدر گريه كرد تا بي هوش شد.(1)

حسن بصري ميگفت: اگر كشندگان حسين از قوم من بودند، و مرا ميان بهشت و جهنم مختار ميساختند، آتش جهنم را بر بهشت ميگزيدم براي آنكه در بهشت، چشمم به روي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نيفتد و از آن حضرت شرمنده نشوم.(2)

زهري ميگويد: وقتي خبر شهادت حسين(علیه السلام) به ربيع بن خيثم رسيد گريه كرد و گفت: كشتند جواناني را كه اگر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ايشان را ميديد دوست ميداشت آنها را و با دست خود به آنها غذا ميداد و آنها را بر زانوي خود مينشانيد.(3)

يحيي بن حكم وقتي از كساني كه سر سيدالشهدا(علیه السلام) را آورده بودند، پرسيد: چه كرديد؟ گفتند: وارد شدند بر ما از ايشان يعني اهل بيت، هجده مرد، ما همه را كشتيم، و اين سرهاي آنها و اين زنان اسير آنهاست، يحيي بن حكم(4) گفت:

حُجِبْتُمْ عَنْ مُحَمَّدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَنْ اُجَامِعَكُمْ عَلَی أَمْرٍ أَبَداً ثُمَّ قَامَ فَانْصَرَفَ؛(5)

شما از محمّد(صلی الله علیه وآله) در روز قيامت پوشيده و محجوب شديد (يعني چشمتان به جمال آن حضرت نخواهد افتاد) من هرگز در هيچ كاري با شما همكاري نخواهم كرد و برخاست و رفت.

و اين يحيي همان كس است كه آن اشعار معروف را در مجلس يزيد خواند.

ص: 124


1- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج10، ص496؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص240.
2- . شبلنجی، نورالابصار، ص268؛ شبراوی، الاتحاف، ص72؛ صبان، اسعاف الراغبین، ص161. مانند اين سخن از ابراهيم نخعي نيز نقل شده است: شبراوی، الاتحاف، ص74؛ صبان، اسعاف الراغبین، ص160 - 161.
3- . سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص240 - 241.
4- . يحيي برادر مروان است و مروان همان كسي است كه وليد را به قتل حسين(علیه السلام) تحريك ميكرد.
5- . طبري، تاريخ، ج4، ص356.

ابومخنف ميگويد: خبر داد مرا ابوجعفر عبسي از ابي عمّاره عبسي که گفت: يحيي بن حكم برادر مروان گفت:

لُهامٌ بِجَنْبِ الطَّفِّ أَدْنَی قَرَابَةً *** مِنْ إبْنِ زِيَادِ الْعَبْدِ ذِي الْحَسَبِ الْوَغْلِ

سُمَيَّةُ أَمْسَی نَسْلُهَا عَدَدَ الْحَصَی *** وَلَيْسَ لآل ِالْمُصْطَفَی الْيَوْمَ مِنْ نَسْلٍ

آن لشكر بزرگ كه در زمين كربلا بودند در خويشي به ما نزديك ترند از ابن زياد، برده بدگهر! سميّه نسل و تبارش به عدد ريگ ها شد، درحالي كه براي آل مصطفي امروز نسلي باقي نمانده است.

يزيد به سينه او زد و گفت: ساكت شو.(1)

مانند يحيي بن حكم از اطرافيان و كسان بني اميه بسيار بودند كه سخت تكان خوردند و نميتوانستند زبان خود را نگاه دارند و آن را به ذمّ و نكوهش كشندگان حسين(علیه السلام) باز ننمايند، و از عار و ننگي كه از ارتكاب اين جرم بر دامن بنياميّه و اعوان و دستگاه هاي حكومتي آنها نشست چيزي نگويند؛ حتي در اندرون خانه يزيد نيز چنان كه سابقاً شرح داده شد صداي اعتراض بلند شد؛ زيرا هركس ذرّهاي از اسلام بهره و بويي برده بود نميتوانست اين صحنهها را تماشا كند كه مردان خاندان نبوّت را شهيد و زنانشان را اسير كنند، و زبان به اعتراض نگشايد، و به عاملين آن جرائم لعنت و نفرين نكند.

عبدالله بن زبير گفت: حسين، مردن با كرامت و شرافت را بر زندگي با پستي و ذلت برگزيد. خدا حسين را رحمت كند، و كشندة او را خوار سازد. بعد از حسين ديگر كسي به اين مردم (يعني بني اميّه) اطمينان پيدا نخواهد كرد و سخن آنها را تصديق نخواهد نمود و عهدشان را نميپذيرد. به خدا سوگند كشتند كسي را كه ايستادنش به نماز و عبادت در شب طولاني و روزه داريش بسيار بود و

ص: 125


1- . طبری، تاريخ، ج4، ص352.

سزاوارتر بود به خلافت و زعامت مسلمين از جهت دين و فضايل. به خدا قسم حسين آن كس نبود كه قرائت قرآن، گريه از بيم خدا، روزه و مجالس ذكر و ياد خدا را ترك كند و غنا و آوازه خواني و نوشيدن حرام و شكار را اختيار نمايد و در اين كلمات اعتراض به يزيد داشت.(1)

ابن عبّاس گفت:

پيامبر(صلی الله علیه وآله)

را در خواب ديدم پريشان و غبارآلوده و در دستش تنگي از خون بود گفتم: پدر و مادرم فداي تو يا رسول الله(صلی الله علیه وآله) اين چيست؟ فرمود: «اين خون حسين و اصحاب اوست، امروز همواره آن را جمع آوري كردم»، بعد مكشوف شد كه در همان روز (روز عاشورا) حسين شهيد شده است.(2)

زهري گويد: چون خبر شهادت سيدالشهدا(علیه السلام) به حسن بصري رسيد، آن قدر گريه كرد كه در گونههاي او اثر گريه ظاهر شد، و گفت: واي از ذلّت امّتي كه زنازادهاي از ميان آن امّت پسر دختر پيغمبر او را كشت! به خدا سوگند، سر حسين به تنش باز ميگردد، پس جدّش و پدرش از پسر مرجانه انتقام خواهند گرفت.(3)

زن كعب بن جابر به او كه جناب برير را كشته بود گفت:

كشندگان پسر فاطمه را ياري كردي و برير سيّد قاريان قرآن را كشتي! من هرگز با تو سخن نخواهم گفت.(4)

عظمت شهادت حسين(علیه السلام)، و بزرگي جنايت كشتن آن حضرت به قدري در وجدان مردم و نفوس همه سنگين و غيرقابل تحمل بود كه حتي آنهايي كه

ص: 126


1- . طبری، تاریخ، ج4، ص364.
2- . ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص71؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج1، ص395 – 396؛ شبراوی، الاتحاف، ص41.
3- . سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص 278.
4- . ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص67.

دركربلا حاضر شده بودند با نهايت طمع به جوايز و مناصب و رتبههايي كه به آنها عرضه ميشد، و با كمال علاقهاي كه به حفظ مقامات خود در ادارات و مؤسسات حكومت به وسيله جلب رضايت و خشنودي عبيدالله داشتند، نميتوانستند خود را از اهميت و عظمت آن غافل كنند، و وجدان هاي سياه و تاريك و شقيّ آنها نيز سنگيني اين جنايت و بار گناهي را كه به دوش گرفته بودند كاملاً احساس ميكرد؛ لذا هريك از آنها ميخواست كشتن آن حضرت را ديگري به عهده بگيرد.

شبراوي ميگويد: حسين همچنان با شجاعت مي جنگيد، تا آنكه پيكر پاك و نازنينش سي ويك زخم نيزه و سی وچهار زخم شمشير برداشت تا آنگاه كه بر زمين افتاد، شمر با جمعي از سپاهيان، ميان آن حضرت و خيام حرم حايل شدند، و زماني طولاني گذشت و كسي آماده قتل آن حضرت نميشد، و اگر ميخواستند آن حضرت را بكشند، ميكشتند ولي هركس از ارتكاب اين جرم بزرگ خودداري ميكرد و ميخواست دستش به ريختن خون حسين آلوده نشود و هركس منتظر بود كه اين ستم عظيم را ديگري مرتكب شود.

پس به تحريك شمر از هر سو به آن حضرت حمله كردند و با آن همه جراحات، آن امام مظلوم مجاهد برميخاست و بر زمين ميافتاد و با قوّت قلب و ثبات و شجاعت، با آنها جهاد ميكرد و به آن همه جراحات اعتنا نمينمود و با شهامت قرشي و عزّت هاشمي استوار بود. مانند شير جهندهاي بود كه از گزند سگان بيم نداشت.

اما چه ميتوان كرد؟ قضاوقدر ازلي و حكمت الهي اقتضا داشت چنين مصيبت سخت و حادثه بزرگ و ناگوار در اسلام روي دهد تا مردم بدانند دنيا بيمقدار و حقير است و ناملائمات با آن ملازم است، ديگران در سختي ها و مصائب به آن حضرت تأسّي كنند و حسين(علیه السلام) از شهادت به مقامي نائل شود كه عشّاق افتخارات بزرگ، آن مقام را آرزو مي كنند.

ص: 127

و اگرنه كسي نزد خدا عزيزتر از پاره تن حبيبه مجتبي و سبط رسول مصطفي نبود، و معلوم است كه خدا توانا، و قادر بر دفع دشمنان آن حضرت بود.

لَكِنَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ وَلَا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ.(1)

توجّه نفوس به عظمت پيشامد به نوعي شد كه اسلام غرق در مصيبت و داغدار شد.

مرگ يك عالم روحاني و دلسوز براي جامعه، و علاقه مند به تربيت نفوس و تكميل ارواح و تهذيب اخلاق چقدر مردم را سوگوار ميسازد؟ درگذشت يك مرجع ديني و زعيم منحصربه فرد مذهبي چگونه قلوب را ميشكند و اشك ها را جاري ميسازد.

همه ديديم كه رحلت زعيم بزرگ و مجاهد و استاد عالي قدر ما مرحوم آيت الله بروجردي+ چگونه عالَم اسلام را تكان داد و در ماتم و سوگواري غرق ساخت و چه انقلاب و شورشي در عزاي آن مرد بر پا شد.

در شناخت عظمت شهادت حسين و فرزندان و برادران و برادرزادگانش كه همه از خاندان نبوت و گوهرهاي تابناك درياي هدايت و معنويت بودند بايد از اين قياس و ميزان استفاده نمود.

نه تنها عظمت شهادت، عظمت شهادت با تشنگي و منع آب، حتي از اطفال خردسال.

شهادت توأم با كشتارهاي فجيع و بيرحمانه كودكان و شيرخواران.

شهادت با اسب تاختن بر بدن هاي پاك شهيدان.

شهادت با برهنه ساختن پيكرهاي جانبازان راه خدا.

ص: 128


1- . شبراوی، الاتحاف، ص51 - 53. اقتباسي است از اين آيه قرآن: ﴿لَا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾. انبياء، 23.

شهادت با غارت خيمهها و بيرون كردن خلخال و گوشواره از پا و گوش بچههاي يتيم.

شهادت با اسارت خاندان رسالت و پردگيان مقدسترين حرم هاي عفت و عصمت و جلالت.

هيچ يك از اين مصائب را نميشود با مقياسهاي عادي، مانند مقياس مرگ يك عالم يا يك مرجع اندازه گرفت. هر مقياسي از تعيين اندازه و سنگيني عظمت اين مصائب و انعكاس آن در دل ها عاجز است و تشبيهات و مقايسههاي ما مثل كسي است كه بخواهد با يك ترازوي كوچك كه قدرت تعيين مقدار بيش از ده كيلو را نداشته باشد كوه هاي بزرگ و كرات عظيمه را بسنجد.

معلوم است انعكاس اين گونه مصيبت در دل ها طوفاني ايجاد ميكند كه از گذشت زمان و مرور ادهار و اعصار آرام نخواهد گرفت. به اين سبب بود كه يزيد و بسياري از كساني كه در اين حادثه جانكاه شركت داشتند به ظاهر در مقام تبرئه خود برآمدند و هريك ميخواستند در محاكمه بزرگ و دادگاهي كه همه جا در وجدان مردم تشكيل شده، و كشندگان حسين(علیه السلام)، و كساني را كه به اهل بيت(علیهم السلام) ستم كردند محكوم ميساختند خود را تبرئه و از رديف آنها خارج و درحقیقت هريك ديگري را عامل و مباشر و آمر معرفي ميكردند.

يزيد با آنكه از شهادت حسين(علیه السلام) خشنود و شادمان شد و خودش دستور داد اهل بيت(علیهم السلام) را در حال اسارت به دمشق بفرستند و بعد از ورود آنها هم هرچه توانست ستم و جنايت مرتكب شد و با سر مبارك عزيز خدا و پيغمبر، آن گونه اهانت كرد و آن اشعار كفرآميز را علناً قرائت نمود و پرده از روي باطن كار خود و پدرش برداشت، وقتي عظمت انعكاس شهادت حسين(علیه السلام) را در نفوس مردم حتي نزديكان و محارم خود ديد و وقتي با آن خطبههاي غرّا و شجاعانة زينب و زينالعابدين(علیهما السلام) در مسجد شام، و احتجاجات ساير اهل بيت(علیهم السلام) حتي اطفال

ص: 129

كوچك مواجه شد، در مقام ظاهرسازي برآمد و به حضرت زين العابدين(علیه السلام) گفت: لَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ؛ خدا لعنت كند پسر مرجانه را، اگر من در كربلا بودم هرچه پدرت از من ميخواست به او ميبخشيدم و تا ميتوانستم هرچند به كشتن بعضي از فرزندانم بود از او دفاع ميكردم و لكن شد آنچه شد، اكنون از مدينه با من مكاتبه فرما و هر حاجتي كه داري بنويس كه برآورده است.(1)

يزيد هرگز از كشتن حسين(علیه السلام) پشيمان نبود و كسي نبود كه براي فضايل و حقايق ارزش و اعتباري قائل باشد؛ او خوشحال بود كه از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) انتقام خود را گرفته است و اگر از شدت يافتن انزجار و تنفر عموم نميترسيد، اين بقيه را هم قتل عام ميكرد چنانچه شهر مدينه را قتل عام كرد.

او ابن زياد را چنان كه پيش ازاين گفته شد و بعداً هم شرح ميدهيم مورد احسان و محبّت خود قرار داد اما چون حسابش غلط شده بود ناچار اين اظهارات را ميكرد.

حساب يزيد و ابن زياد اين بود كه ما حسين را ميكشيم و بر بدنش اسب ميتازيم، اگر توانستيم مردم نادان را فريب ميدهيم و قتل آن حضرت را يك عمل شرعي و قانوني معرفي ميكنيم و او را كه مصلح حقيقي است، مخلّ به نظم و آرامش ميشماريم، و اگر نتوانستيم با تطميع و رشوه و بازگذاردن درهاي بيتالمال جمعي از معترضين را ساكت و خاموش ميكنيم، و آن كساني را كه با مال و رشوه و كرسي رياست و ترفيع رتبه آرام نميشوند با تهديد و ارعاب و تبعيد و قطع دست و گوش و بيني، نفسشان را ميگيريم؛ همان طور كه معاويه در مدت پادشاهي خود با دوستان علي(علیه السلام)، و سران مسلمانان رفتار كرد، و علناً سبّ و ناسزا به اميرالمؤمنين(علیه السلام) را بر منابر در شهرها و مساجد مسلمين رايج ساخت؛ اما اينجا حساب بني اميه حتي به طور موقت و مدت كوتاهي هم درست در نيامد،

ص: 130


1- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص267 - 271.

وبانگ اعتراض مردم از همان روز اول قتل حسين(علیه السلام) بلند شد، و قتل عام مدينه و مظالم ديگر نتوانست آثار شهادت سيدالشهدا(علیه السلام) را محو نمايد.

مظلوميت حسين(علیه السلام) به طوري تجلّي كرد كه كشندگان آن حضرت جز سربه زيري و شرمندگي و محروميت از حقوق اجتماعي و تنفر عمومي، مالك آبرو و اعتباري نبودند.

عقّاد ميگويد: گروهي از كساني كه براي جنگ با آن حضرت به كربلا رفته بودند تا زنده بودند در ناراحتي، فشار و عذاب روحي بودند، زيرا بزرگي گناهي را كه مرتكب شده بودند شناختند و از اينكه بتوانند عذري بسازند و گناه خود را توجيه كنند، عاجز بودند، سپس داستان جواني از بني ابان بن دارم كه ما، پيش از اين از ابو الفرج نقل كرديم روايت ميكند.(1)

ص: 131


1- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص230.

تعظيم صحابه و تابعين از مقام امام حسين(علیه السلام)

با آن همه مهرباني و محبّت ها و نوازش هاي فوق العادة پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) نسبت به حسين(علیه السلام)، و با آن همه احاديثي كه در مناقب و فضايل او از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنيده شده، و در ميان مسلمين منتشر و نقل مجالس و محافل و گوشزد خواص و عوام بود، و بااينكه كسي نزديكتر از او، و برادرش حسن(علیه السلام) به پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نبود، و خلاصه بااينكه تمام كمالات و خصايصي كه يك فرد را، دوست داشتني و مقبول همه ميسازد به نحو كامل در حسين(علیه السلام) جمع بوده، معلوم است كه علاقه و محبّت مسلمانان به آن حضرت كامل و بينظير بوده است.

آن چيزي كه بعد از رحلت پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) باعث اميدواري و شكيبايي مسلمين در مصيبت نبّي اعظم بود، وجود علي و فاطمة زهرا و حسنين(علیهم السلام) بود. ازاين جهت اين چهار نفر، طرف علاقه و محبّت و مهر، و محل تمركز احساسات و عواطف مسلمانان بودند.

براي دل هايي كه از مرگ پيغمبر(صلی الله علیه وآله) داغدار، و به هجران و فراق رسول خدا(صلی الله علیه وآله) گرفتار شده بودند يگانه مايه آرامش و تخفيف حزن و اندوه وجود اين بازماندگان عزيز و گرامي بود.

اما چنان كه ميدانيم فاطمه زهرا(علیها السلام) بعد از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) چيزي در دنيا زيست نكرد، و به زودي به پدر بزرگوار ملحق شد، و از آن امواج غم و اندوه و مصائب راحت و آسوده گشت.

بعد از وفات فاطمة زهرا(علیها السلام) مركز تجلّي احساسات مسلمين علي و فرزندان عزيزش بودند.

ص: 132

هركس پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را دوست ميداشت دلش از دوستي حسنين(علیهما السلام) پر بود. آنها يادگار پيغمبر بودند، احترام و محبّت آنها، احترام و محبّت پيغمبر شناخته ميشد. مسلمان ها از ديدارشان شاد، و دلشان روشن و گرم نشاط و اميد ميگرديد.

اگر بگوييم اين دو كودك خردسال بعد از پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) مالك دل هاي زن و مرد مسلمان شده بودند و شهر مدينه از وجودشان همان سنگيني و موقعيت روحاني عصر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را داشت، مبالغه نكردهايم.

وقتي آنها در كوچههاي مدينه در مسجد پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در هر مجمع و مجلس ديگر ميآمدند مثل آن بود كه پيغمبر آمده و شوق و شوري مخصوص در مردم پديد ميآمد، خاطرات زمان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) برايشان تجديد ميشد. تماشاي جمال آنها همه را سرزنده و خرسند ميساخت و روحانيت و معنويتشان، عموم را تحت نفوذ قرار داده بود.

آنها كه درك خدمت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نكرده بودند، خوشدل و مفتخر بودند كه از محضر اين دو يادگار عزيز پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، درك فيض نمودهاند. هركس ميتوانست در مجلس آنها بنشيند و سخنشان را بشنود، دل هيچ مسلماني جز اهل نفاق در شرق و غرب جهان اسلام از دوستي حسن و حسين(علیهما السلام) خالي نبود. بلكه بعضي از اهل نفاق و مبغضين اهل بيت، نيز براي عوام فريبي و مصالح سياسي خود به آنها اظهار ارادت مينمودند. آن قدر مسلمانان به حسنين(علیهما السلام) اظهار دوستي ميكردند كه بعضي گمان ميكردند مردم آنها را حتي از پدرشان علي هم بيشتر دوست ميدارند.

احنف بن قيس در مجلسي كه معاويه در دمشق براي فراهم ساختن زمينه بيعت يزيد تشكيل داده بود و كمتر كسي در مثل آن مجلس جرئت حق گويي دارد، سخناني گفت كه بايد با طلا نوشته شود و كساني كه براي تقرب به زمامداران و امرا از هر تملّق و گزاف گويي و مدح و ستايش بيجا خودداري نميكنند بايد آن سخنان و آن مجلس را نصب العين قرار دهند.

احنف، معاويه را از شكستن عهد و پيماني كه با حضرت امام حسن(علیه السلام) در موضوع ولايتعهدي بسته بود بيم داد، و او را به احترام از افكار عامه مسلمانان سفارش نمود و از محبّت و دوستي مردم عراق نسبت به علي و حسن(علیهما السلام) شرحي را بيان داشت، سپس گفت:

ص: 133

معاويه! بدان كه تو هيچ حجت و عذري در نزد خدا نداري، اگر يزيد را بر حسن و حسين مقدّم بداري درحالي كه تو ميداني حسن و حسين كيستند، و به سوي چه مقصد و هدفي هستند - و درضمن اين بيانات گفت - به خدا اهل عراق حسن(علیه السلام) را از علي(علیه السلام) بيشتر دوست ميدارند.(1)

شايد هم همين طور بوده خواص صحابه مانند عمار و قيس بن سعد انصاري و كساني كه عهد پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را درك كرده و فداكاري ها و مقامات مشهوره علي(علیه السلام) را ديده بودند به علي(علیه السلام) بيشتر ارادت مي ورزيدند؛ اما محبّت حسن و حسين(علیهما السلام) به ملاحظه آنكه فرزندان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و ميوههاي دل زهرا(علیها السلام) بودند همه دل ها را فرا گرفته بود و زن و مرد آنها را دوست ميداشتند و منبع كرامات و بركات ميشمردند. آنها يادگار پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بودند و هر مسلماني بالطّبع يادگار پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را دوست ميدارد.

عقّاد ميگويد: حسين(علیه السلام) پنجاه وهفت سال زندگي كرد بااينكه دشمناني داشت كه از دروغ پرهيز نداشتند، هيچ يك از آنها او را به عيبي ياد نكرد، و يك نفر از آنان نتوانست فضايل او را انكار كند حتي معاويه وقتي نامه عتاب آميز حسين(علیه السلام) را دريافت نمود، و مشاورانش به او پيشنهاد كردند در جواب حسين(علیه السلام) نامه اهانت آميزي بنويسد، متحير شد چه بنويسد، و چگونه جلالت و پاك دامني و عظمت حسين(علیه السلام) را تحقير نمايد، گفت: من در علي چيزي يافتم كه بگويم، ولي در حسين چيزي نيافتهام كه بگويم.(2)

ص: 134


1- . محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص48 - 50.
2- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص146 - 80. غرض معاويه اين بود كه در مورد علي(علیه السلام) راهي براي گمراه كردن مردم و افترا به آن حضرت به مناسبت قتل عثمان، يافتم و او را به شركت در قتل عثمان يا رضايت به قتل او متهم ساختم، بااينكه علي(علیه السلام) از آن اتهام مبرّا بوده و خود معاويه و كسان ديگر كه به اسم خونخواهي عثمان، فتنهها برپا كردند، مانند عايشه و طلحه و زبير جزو محركين قتل و انقلاب عليه عثمان بودند ولي در مورد حسين(علیه السلام)، معاويه سيّاس و نيرنگ باز از اين گونه افترا و تهمت ها نيز عاجز بود.

بعد از رحلت امام حسن(علیه السلام) شور محبّت امام حسين(علیه السلام) در دل ها زيادتر شد و شوق آنها به زيارت و ديدار او بيشتر، و بيمبالغه تمام محبّت هاي شان به پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و علي و فاطمه و حسن(علیهم السلام) بر محبّت شان به حسين(علیه السلام) افزوده شد.

مثل آنكه كسي پنج فرزند نخبه، نابغه و برازنده داشته باشد و به داغ فراق و مرگ چهار نفر از آنها يكي پس از ديگري گرفتار شود، چنين شخصي نسبت به پنجمين فرزندي كه برايش باقي مانده بينهايت اظهار عاطفه ميكند و ترسش از اينكه گزندي به او برسد فوق العاده ميشود. اين پدر يا مادر همواره در انديشه پسر است، از بيماريش ناراحت ميشود و از درمانش شاد ميشود. اگر اين پدر و مادر به داغ اين فرزند عزيز مبتلا شوند، مصيبت او برايشان بزرگ تر از مصيبت آن چهار تن ميشود.

عقّاد ميگويد: حسين(علیه السلام) به سبب مزيت شرف نَسَبي كه داشت از هركسي نزد مسلمانها محبوبيتش بيشتر بود و سزاوارتر كسي بود كه دل ها به سويش مايل باشد.(1)

روحانيترين مجلس علم و تفسير در مسجد پيغمبر(صلی الله علیه وآله) كه همه كس حضور در آن مجلس را غنيمت و افتخار ميدانست چنانچه معاويه هم ميگفت: مجلس حسين(علیه السلام) بود.

ابن كثير ميگويد: وقتي حسين و ابن زبير وارد مكه شدند و در آنجا اقامت گزيدند مردم ملازم حسين شدند، و از او جدا نميشدند، و گروه گروه بر او وارد ميشدند و در اطرافش مينشستند و سخنش را ميشنيدند.(2)

واقدي(3) و ذهبي در تاريخ اسلام(4) در اخبار مقتل حسين(علیه السلام) حديثي از ابي عون كه نظير آن در تاريخ پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) هم روايت شده نقل كرده اند كه دلالت بر

ص: 135


1- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص131.
2- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص139.
3- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص110.
4- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج5، ص8.

ايمان واعتقاد عظيم مردم به مقام روحي و الهي حسين(علیه السلام) دارد، و اينكه او را مظهر كمالات جدش ميدانستهاند.

اين حديث اين است كه: حسين(علیه السلام) از مدينه خارج شد به ابن مطيع برخورد كه چاهي ميكند. ابن مطيع گفت: كجا ميروي پدر و مادرم به فداي تو، ما را از فيض خودت بهرهمند ساز و مرو!

حسين(علیه السلام) نپذيرفت.

ابن مطيع عرض كرد: چاهي كندهام و امروز آبش با دلو بيرون آمده و توقّع آن است كه براي ما دعا كنيد تا بركت داشته باشد.

حسين(علیه السلام) فرمود: از آب آن بياور!

دلو را آورد، حضرت از آب آن نوشيد، و مضمضه كرد و در چاه ريخت.

ابن عساكر اين خبر را نقل كرده(1) و ميگويد: ابن مطيع چاهي را كه حفر ميكرد آبش شور بود، و چون امام از آن نوشيد و مضمضه فرمود خوشگوار شد.(2)

علايلي ميگويد: اختلافي نيست در اينكه حسين محبوب هركس و برگزيده و پسنديده تمام قبايل و طبقات مردم بود. جاذبه او آن چنان در مردم نفوذ داشت كه او را تقديس ميكردند و با ديدهاي بالاتر از آنكه به ديگران مينگرند به او نگاه ميكردند.(3)

يكي از نشانههاي خضوع مردم نسبت به شخصيت روحاني حسين(علیه السلام) تواضع ابن عبّاس در برابر آن حضرت است.

ابن عبّاس از بني هاشم و عموزاده پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و از رجال سرشناس اسلام و از حسين(علیه السلام) به سال بزرگ تر بود. در بين مردم به علم و دانش مشهور، و از راويان معروف احاديث پيغمبر(صلی الله علیه وآله) است، و ابوبكر و عمر در زمان خلافتشان به او

ص: 136


1- .[1] ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص182.
2- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص140.
3- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص139.

احترام ميكردند، و عمر با او مشورت مينمود و در زمان اميرالمؤمنين(علیه السلام) از بزرگان صحابه و شاگردان آن حضرت بود.

مع ذلك ابن سعد در طبقات مينويسد: ابن عبّاس ركاب حسن و حسين را ميگرفت تا سوار شوند، و ميگفت:

هُمَا إِبْنَا رَسُولِ اللهِ.(1)

عمر بن خطاب پاس عظمت و جلالت مقام حسين(علیه السلام) را نگه ميداشت و به آن حضرت ميگفت:

إِنَّمَا أَنْبَتَ مَا تَرَی فِي رُؤُسِنَا اللهُ ثُمَّ أَنْتُمْ؛(2)

آنچه را در سر ما ميبيني خدا رويانيده است، و سپس شما.

يعني، اين همه اعتبار و عزّت، و هرچه از دين و دنيا داريم از خدا و شما داريم.

پسرش عبدالله بن عمر در سايه كعبه معظمه نشسته بود حسين(علیه السلام) را ديد تشريف ميآورد گفت:

هَذَا أَحَبُّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلَی أَهْلِ السَّمَاءِ الْيَوْمَ؛(3)

اين! امروز محبوبترين اهل زمين نزد اهل آسمان است.

ابوبكر براي اينكه به پيغمبر(صلی الله علیه وآله) تشبّه بجويد، حسن و حسين(علیهما السلام) را بر گردن خود سوار ميكرد.(4)

ابوهريره از حسين(علیه السلام) تقاضا ميكرد پيراهن خود را بلند كند تا موضعي را كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) ميبوسيد، ببوسد پس ناف آن حضرت را ميبوسيد.(5)

ص: 137


1- . سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص212.
2- . ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص69.
3- . ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص69؛ صبان، اسعاف الراغبین، ص155.
4- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص93، فصل6.
5- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص147، فصل7.

حسن بصري ميگفت: حسين، آقا و زاهد و صالح و خيرخواه مسلمين و نيك خلق بود.(1)

عبدالله بن زبير در خطبهاي كه در مسجدالحرام راجع به شهادت حسين(علیه السلام) خواند گفت:

حسين، مرگ با كرامت و بزرگواري را بر زندگي با ذلت و پستي برگزيد، خدا او را رحمت كند، و كشنده او را خوار سازد، و كسي را كه فرمان به قتل او داد لعنت كند. به خدا سوگند حسين بسيار روزهدار و شب زنده دار بود و سزاوارتر به پيغمبر بود از فاجر پسر فاجر. به خدا قسم او كسي نبود كه قرائت قرآن را به غنا، و گريه از ترس خدا را به آوازهخواني، و روزه را به ميگساري، و نماز شب را به اشتغال به آلات لهو و طرب، و مجالس ذكر خدا را به شكار و بازي با بوزينگان تبديل كند (در اين سخنان، غرض اشاره به خصال نكوهيده و اعمال زشت يزيد بود).

قَتَلُوهُ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً أَلَا لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِينَ.(2)

او را کشتند به زودي به گمراهي و گناه بزرگي گرفتار مي شوند آگاه باش لعنت خدا بر ستمکاران است.

ص: 138


1- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص153، فصل7.
2- . سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص241. در فصل انعكاس شهادت، از تاريخ طبري مختصري از ترجمه خطبه ابن زبير نقل شد در اينجا هم از تذكره به مناسبت اضافات و ارتباطي كه با اين فصل داشت نقل گرديد.

شخصيت اخلاقی امام حسين(علیه السلام)

مسلّم است كه ارزش واقعي انسان ها به علم و كمالات و فضايل و صفات اخلاقي است.

افراد بشر هرچند از جهت جسم و ظاهر و لباس و مكان و مال و مقام و اين گونه عوارض باهم تفاوت هايي دارند ولي اين تفاوت ها سبب امتياز آنها بر يكديگر نيست. آن چيزي كه سبب امتياز حقيقي است علم و فضيلت و اخلاق و رفتار نيك است.

به عبارت ديگر: فضيلت آدميان در تمتع از لذائذ حيواني، و برخورداري از آنچه مابه الاشتراك انسان و ساير حيوانات است، نيست بلكه كمال آدمي وابسته به مابه الامتياز او از حيوانات است.

هرچه بهره او از اين مابه الامتياز بيشتر باشد، فاصلهاش از عالم حيواني زيادتر و در عالم انسانيت جلوه و نمايش انساني او بيشتر ميشود.

بسياري از انسان ها هستند كه به صورتْ انسانند، اما به سيرت و معنا، در همان عالم حيوانيت ماندهاند. بعضي هم فاصلهاي را كه بين عالم حيوانيت محض و انسانيت كامل و تمام عيار است طي مينمايند و در اين فاصله گاه در يك نقطه توقف ميكنند و گاه به سير خود ادامه داده تا به سرحدّ انسانيت كامل و تمام عيار ميرسند.

ص: 139

علم و اخلاق و معارف افراد، نشان دهندة مقدار سير آنها و مراحلي است كه از اين فاصله پيمودهاند.

انسان فطرتاً شيفته اخلاق پسنديده است، و صاحبان مكارم اخلاق را دوست ميدارد، و تحت تأثير مناظر حساس اخلاقي قرار ميگيرد.

در تمام قرون و اعصار، عدالت، طهارت نفس، امانت، صداقت، استقامت، ثبات قدم، شجاعت، صراحت لهجه، صبر و حلم، وفاي به عهد، تواضع، رحم، احسان، اغماض و گذشت، فداكاري و ايثار، آزادي خواهي و خدمت به همنوع، و ساير صفات حميده محبوب بشر بوده، و هرچه هم شكل دنيا عوض شود، و ظواهر زندگي تغيير كند در اين احساس بشر و احترام او از نيكوكاران و نيكوخويان، تغييري حاصل نميشود.

چنانچه صفات رذيله مانند، حسد، تكبّر، نفاق، ظلم و بيرحمي، خيانت، دروغ، كينه توزي و خودبيني، هميشه مورد تنفّر و نامطبوع بوده است.

علم اخلاق بر اساس همين توجّه فطري انسان و درك باطني او به وجود آمده است.

راجع به اخلاق حميده و اضداد آن، اطلاع بر تحقيقات و مطالعات علماي علم اخلاق و معرفة النفس براي كسي كه در مقام تهذيب اخلاق خويش باشد لازم و سودمند است.

برنامههاي تربيتي و اخلاقي اسلام كه آخرين اديان آسماني است، عاليترين و جامعترين برنامههاي اخلاقي است و علاوه بر آنكه اخلاق، موضوع يك قسمت مهم احكام و فصل مخصوصي از تعاليم اسلام است، درضمن تعاليم و احكام ديگر نيز جنبه تربيت و تكميل نفوس رعايت شده و در احكام عبادات و معاملات، واجبات و محرمات، تكاليف روزانه، انفاقات و معاشرت با مردم حتي

ص: 140

در جهاد با كفار، تربيت جامعه و پرورش فكر و اراده و اصلاح باطن كاملاً ملاحظه شده است.

مجاهدة با نفس و رذائل اخلاقي را، «جهاد اكبر» ناميدهاند، و حسن خلق را نشانه كمال ايمان معرفي نمودهاند.

دانشمندان و فلاسفة اسلام، با اقتباس از تعاليم اخلاقي اين دين بهترين كتاب ها را در علم اخلاق نوشته، و ادبيات عرب و عجم هر دو نمونه اين دستورات و برنامههاي اخلاقي است.

كلمات جامع پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله)، و خطبهها و كلمات قصار اميرالمؤمنين و ساير ائمه طاهرين(علیه السلام)، و محامد اخلاق و كرائم صفات هريك سند افتخار مسلمين و دليل زنده كمال برنامههاي تربيتي اسلام است.

از تشويقات و فضايل و ثواب هايي كه براي هريك از صفات حسنه فرمودهاند ميزان توجّه و اعتناي اسلام به پرورش اخلاق معلوم ميشود.

در قرآن مجيد در آية 164 سورة آل عمران، و آية 2 سورة جمعه، برنامه كار و دعوت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) باصراحت در سه قسمت خلاصه شده است:

1. تلاوت آيات خدا.

2. تزكيه و تربيت نفوس.

3. تعليم كتاب و حكمت.

و در حديث معروف است كه فرمود:

«إِنَّمَا بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأْخْلَاقِ»؛(1)

ص: 141


1- . بیهقی، السنن الکبری، ج10، ص192؛ ابن عبدالبر، الاستذکار، ج8، ص576؛ همو، التمهید، ج16، ص254. «از جانب خدا فقط برای این مبعوث شدم که اخلاق پسندیده و رفتار نیکو را به حدّ کمال برسانم».

شخص پيامبر(صلی الله علیه وآله) به تمام اخلاق فاضله و صفات ممتازه آراسته و در حسن اخلاق، يگانه نمونه كمال بشري و به تصديق دوست و دشمن مثل اعلا، و سرآمد تمام مردم بود.(1)

ص: 142


1- . جاي بسي تأسف است اگر مسلمانان با داشتن تعاليم پرارزش اخلاقي و برنامههاي جامعه آسماني، در نكبات فساد اخلاق گرفتار شوند و به تقليد از مسيحيها و ملل مغرب زمين كه فاقد مدنيت اخلاقي ميباشند، از صفات ممتاز اسلامي و كرائم آداب كه موجب مباهات ملل اسلام بود دست شسته و به بيعفتي و بيغيرتي و هتك شرف و منحرف ساختن جوانان و بانوان و ارتباط دادن آنها با بيگانگان، و ميگساري و قمار و رقص و توسعه فساد افتخار كنند و مجلات و مطبوعاتي داشته باشند كه اين روش هاي ناپسند را ترويج و با انتشار داستانها و سرگذشت هاي شهوت انگيز و عكس ها و صور قبيحه، آتش غرائز حيواني جوانان را روشن سازند بااينكه استقلال و موجوديت هر ملت، وابسته به بقاي عادات و اخلاق و آداب اوست و اگر آداب و اخلاق او در اخلاق ديگران هضم شد، استقلال و شخصيت او نيز خواه وناخواه هضم ميشود. به تصديق دانشمندان عالي مقام و جامعه شناس، وضع فعلي مسلمين و ضعف كنوني آنها مربوط به ضعف فلسفه و اخلاق و برنامههاي تربيتي و تعاليم اجتماعي نيست؛ زيرا تعليماتي از تعاليم اسلام استوارتر و جامع تر نيست؛ بلكه علت آن ملتزم نبودن آنها به احكام اسلام و بيرون شدن امور از برنامههاي شرعي و جهل به معارف عاليه و هدف هاي اسلامي و ضعف آنها در علوم تجربي و صنعت است. بايد مسلمانان با تكميل صنايع و علوم جديد، خود را از بيگانگان بينياز كرده پول هايي را كه صرف تقليد از روشهاي نكوهيده و آداب زشت غربي ها مينمايند، صرف ترقي علم و صنعت كنند تا هم كشورهاي اسلامي در شاهراه ترقي به سرعت گام بردارند و هم از فساد اخلاق و آفات تمدن جديد محفوظ و مصون بمانند. اي كاش براي آگاهي از تعاليم اخلاقي اسلام و روش تربيتي قرآن، اين مسلمان هاي غربزده مراجعه به كتاب هاي مسلمين و بلكه دانشمندان غرب مينمودند، و اين قدر كوركورانه و شتاب زده، راه مغرب را كه راه ضعف و ذلّت و فساد اخلاق است پيش نميگرفتند. اكنون دنيا در آتش نكبات اخلاقي غربي ها ميسوزد و اضطراب فكري و ناراحتي روحي ميلياردها انسان را بيچاره كرده و هيچ كس از طغيان ناگهاني حرص و آز صاحبان سلاح هاي ويران كننده در امان نيست و هر روز از سوء اخلاق و مظالم آنها چيزها ميشنويم و ميخوانيم كه انسان از نقل آن شرمنده ميشود. آري، مسلمان ها بايد در فضايل و كرامت نفس و پاك دامني و عفت و امانت، ملت نمونه باشند و با تمسك به كلمه توحيد و اتحاد و همبستگي اسلامي، قويترين ملل باشند. نبايد كارشان به جايي برسد كه اجتماع آنها به يك اجتماع مسيحي و دوران هاي جاهليت شبيهتر باشد تا به يك اجتماع عالي و درخشان اسلامي.

راجع به صفات پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، خلق و خو، روش و رفتار آن حضرت علاوه بر آنچه كتاب هاي سيره و تواريخ نوشتهاند متبحّرين در علوم اسلامي و دانشمندان بزرگ كتاب هاي مخصوصي نوشتهاند كه مطالعه آنها براي راهنمايي انسان به اخلاق و فضايل، كافي و وافي است.

اهل بيت(علیهم السلام) و اوصياي رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نيز در اخلاق و علم و عمل نمونه آن حضرت و به اتّفاق موافق و مخالف، برجسته و نابغه بودند.

اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا و حسنين و ساير ائمه(علیهم السلام) هريك نماينده تكامل و ترقي انسان، و امتداد خلق كريم و عظيم نبوي بودند، و تابش معنويت اخلاق پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در وجودشان آشكار بود.

ص: 143

مكارم اخلاق سيّدالشهدا(علیه السلام)

اشاره

گرچه فداكاري بي مانند، استقامت، حق پرستي، توكل، قدرت اراده، چشم پوشي از مظاهر و جلوه هاي فريبنده دنيا و قطع علائق در واقعه جانسوز كربلا به قدري از وجود حسين(علیه السلام) تجلّي كرده، و دل ها را مجذوب او نموده كه به عظمتهاي ديگر آن حضرت كمتر توجّه ميشود.

مثل اينكه افكار جامعه و عقول بشر كسي را كه در راه ياري حقّ، فداكاري و از خودگذشتگي نشان دهد مالك تمام عظمت ها و فضايل ميدانند و هرچه درجه فداكاري عالي تر و خالصتر باشد، عظمت شخصيت او در دل ها بيشتر ميشود.

فداكاري بي مانند حسين(علیه السلام) به قدري پايه او را بالا برده كه در هر ميدان مقايسه و مسابقه ميتواند با همين يك صفت با صاحب هر خُلق كريم مسابقه دهد.

حقیقت هم همين است ظهور آن استقامت و شجاعت و پايداري و مناعت از هيچ كس قابل تحقّق نيست مگر آنكه در نواحي ديگر اخلاق نيز عظيم و برجسته و ممتاز باشد. ايمان و معرفت، يقين، بصيرت، توكل و اعتماد بر خدا، زهد و صبر بايد به حدِّ اعلا و وفور در شخص وجود داشته باشد تا بتواند مظهر آن آيات عظيمه و عجيبه و خويشتن داري و صبر و استقامت گردد.

علايلي ميگويد: در آنچه از اخبار و تاريخ حسين نزد ماست ميبينيم كه حسين كمال مواظبت را در تأسّي به جدّش داشت، به طوري كه از همه جهات و نواحي نمونه كامل پيغمبر بود، و آن چنان از دنيا و نعمت هاي آن دل كنده بود كه وقتي به امام زين العابدين(علیه السلام) گفته شد چه كم اند فرزندان پدرت؟ در

ص: 144

پاسخ فرمود:

«عجب دارم چگونه صاحب فرزند شد و حال اينكه از نماز و عبادت در شب و روز فارغ نبود پس كسي كه چنين باشد كجا فرصت آن دارد كه به زنان بپردازد».(1)

كسي كه همه حالات، سكون، حركت، فكر و تأمّلاتش الهي بود ميبينيم كه در جهاد فداكارانه شمشير ميزد، و ازخودگذشته بود، هيچ كار و تكليفي او را از وظيفه و تكليف ديگر باز نميداشت.(2)

و باز هم علايلي ميگويد: مردي كه براي خدا، و به نام خدا قيام كند، و به نام خدا دنبال هدف برود و به نام خدا بميرد، چگونه هدفش عالي و مقصدش بلند است؟ هدف چنين كسي، هدف است اما نه هدفي كه شهوات نفساني آن را معيّن كرده باشد، و مقصد چنين كسي، مقصد است اما مقاصد ديگران مانند آن نيست. اين مقصدي است كه مقاصد دنيايي و مادي در كنار آن حقير است، به جز ملكوت اعلي به جايي نظر ندارد و به غير از آسمان حقیقت قرارگاهي نميطلبد.

پس شگفت نيست اگر به آن عالم، مشتاق، و طالب رفتن به آن قرارگاه باشد. مردم به وطن ها و مقاصد و هدف هاي شان مشغول و مشتاق هستند، و اين شخصيت با قرارگاه خود، و ملكوتِ اعلي مأنوس است، تا اينكه ميگويد:

ما اگر حسين را در بين بزرگان و صاحبان شخصيت و عظمت مقدم بداريم فقط اين نيست كه مرد عظيمي را مقدّم داشته باشيم بلكه عظيمي را مقدّم داشتهايم كه هر باعظمتي در عظمت، فرود اوست و شخصي را برتري ميدهيم كه از هر شخصيت بالاتر است، و مردي را مقدّم ميداريم كه فوق تمام رجال

ص: 145


1- . ابن طاووس، اللهوف، 57؛ همو، فلاح السائل، ص269؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج4، ص100؛ ابن دمشقی، جواهر المطالب، ج2، ص275.
2- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص102.

تاريخ در حال اجتماع آنهاست؛ و اين تقديم، هيچ كار تازه و بديعي نيست؛ زيرا تمام رجال تاريخ را كه ميشناسيم عمر خود را در تحصيل مجد و بزرگواري زمين به پايان رساندند، اما حسين جان خود را در راه تحصيل مجد آسمان فدا كرد و چنين كسي بالاتر و برتر است.

ما عظمايي را كه ميشناسيم هركدام از جهتي باعظمت بودهاند؛ يكي از جهت شجاعت و يكي از ناحيه مردانگي، و ديگري براي زهد، و يكي از جهت خودگذشتگي و فداكاري، و يكي از ناحيه علم و دانايي؛ اما عظمت در هر لباس و ازهرجهت و در هر نمايش انساني به قسمي كه سرچشمه هر عظمت و نمونه بزرگواري در هر شكل و قيافه باشد كه مردم او را ببينند منحصر به شخص حسين است.

ما همه انواع بزرگي را در نفسيات و در نسب عالي او لمس ميكنيم. آري پدرش مثل او بود ولي او پدري مانند خودش براي خود نيافت.

پس مردي كه از هر نظر به او نگاه كني، و به هر جهت كه او را ببيني عظمت و بزرگي ببيني و او را به عظيمي منتهي ببيني، مردي است كه مجمع عظمت ها و مركز اقتران بزرگيهاست.

مردي كه از عظمت نبوت محمد و عظمت مردانگي علي و عظمت فضيلت فاطمه به وجود آمده، نمونه عظمت انساني و نشان نشانههاي آشكار بزرگي است.

پس ياد او و ذكر حالات او فقط ياد و ذكر يك مرد بزرگ نيست بلكه ياد و تذكار انسانيت جاويدان است؛ اخبار و تاريخ او تاريخ يك قهرمان فضيلت بشري نيست، بلكه تاريخ قهرمان بي مانند است.

ما بايد هميشه از حسين ياد كنيم و از او پند بگيريم و او را مصدر الهامات نفسي خود قرار دهيم، زيرا او مصدر الهام الهي است كه انوار آن زمان و مكان را گرفته و هر لحظه در سطوع و درخشندگي، و در آسمان و زمين نفوذ مي كند، و در حدّ و اندازهاي وقوف ندارد؛ زيرا نور خدا محدود و موقوف نيست.(1)

ص: 146


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص104 - 106.

عقاد ميگويد: بني اميه بعد از شهادت حسين(علیه السلام) شصت سال حسين و پدرش(علیهما السلام) را بر فراز منابر سبّ ميكردند ولي يك نفر از آنها نتوانست نسبت به مقام ورع و پارسايي و پرهيزكاري و مراعات او از احكام دين جسارتي بنمايد و او را به كوچك ترين صغيرهاي كه از آدمي در آشكار يا پنهان ممكن است صادر شود متّهم سازد.

آنها ميخواستند كه دربارة حسين(علیه السلام) غير از خروج بر حكومتشان چيزي گفته شود يا عيبي بجويند اما زبان خودشان و زبان مزدورانشان را از اينكه بتوانند به حسين(علیه السلام) عيبي نسبت بدهند كوتاه ديدند.(1)

و هم او گفته است: كربلا امروز حرمي است كه مسلمانان آن را براي عبرت و يادبود و غيرمسلمين براي مشاهده و تماشا، زيارت ميكنند ولي حقّ اين است كه كربلا بايد زيارتگاه هركسي باشد كه براي نوع بشر نصيبي از قدس و فضيلت ميشناسد؛ زيرا ما هيچ بقعهاي از بقاع زمين را نميشناسيم كه نام آن بقعه با فضايل و مناقبي توأم باشد كه آن فضايل و مناقب لازم تر از فضايلي باشد كه با اسم كربلا بعد از شهادت حسين(علیه السلام) مقرون گرديد.

و در نوع انسان صفاتي عالي تر و شريف تر از ايمان، فداء و ايثار، بيداري ضمير، تعظيم حقّ، رعايت تكليف، خودداري از پستي و ذلت، شجاعت نسبت به مرگ و صفات ديگر از اين قبيل، نيست مگر آنكه تمام آن صفات در كربلا بعد از آنكه كاروان حسيني در آنجا نزول كرد تجلي نمود.(2)

سپس ميگويد: در استقامت اخلاق آن نفوس جليله، همين كافي است كه: در ميان كساني كه در ركاب حسين(علیه السلام) كشته شدند كسي نبود كه نتواند از كشته شدن به كلمهاي يا قدمي بپرهيزد و خود را از آن ميدان مرگبار نجات دهد

ص: 147


1- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص206 - 207.
2- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص222.

مع ذلك همه، مرگ در زير شمشير و با لب تشنه را در ركاب حسين اختيار كردند و از اينكه كلمهاي بگويند يا قدمي بردارند كه سبب نجات آنها از قتل باشد خودداري كردند. براي اينكه آنها جمال اخلاق را بر متاع زندگي دنيا برگزيدند...(1) (عقّاد پس از اينكه شرحي از فضايل اصحاب، و وفا و شجاعت و مناقب آنها ذكر ميكند ميگويد):

تمام اين مناقب به طور اكمل و اعلا در وجود پيشواي بزرگوارشان حسين(علیه السلام) جمع بود كه هركس به اعمال او در كربلا نگاه كند گمان ميكند ميان اخلاق شريفه او مسابقهاي برقرار شده، پس نميتوان دانست حسين در شجاعتش شجاع تر يا در صبرش شكيباتر يا در كرمش كريم تر يا در ايمان و غيرتش بر حقّ بيشتر بود.(2)

بااينكه وصف عظمت هاي وجود حسين(علیه السلام) از عهده ما خارج است و نبايد توقع داشت كسي بتواند آن همه عظمت را تشريح و توصيف نمايد؛ بااين حال برخي از نواحي كمال اخلاقي و علمي حسين(علیه السلام) را جداگانه به طور اختصار ياد ميكنيم تا معلوم شود آن وجودي كه مظهر كامل عظمت، استقامت، و صبر و فداكاري در راه حقّ شد، صاحب تمام عظمت هاي انساني و مركز همه بزرگواري ها بود:

1- علم امام حسين(علیه السلام)

تاريخ زندگاني پيغمبر اعظم و ائمه طاهرين(علیهم السلام) بر آن دلالت دارد که علم و دانش اين بزرگواران موهبت الهي بوده است. پيغمبر(صلی الله علیه وآله) رنج دبستان نديد و تعليم از معلم و استادي نگرفت و به واسطة علم الهي مصدر اين همه علوم عاليه و معارف حقيقيّه و شرايع محكمه گرديد.

ص: 148


1- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص223.
2- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص226. (نقل به معنا و مضمون).

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت *** به غمزه مسئله آموز صد مدرّس

شدمكتبي باز كرد كه نزديك چهارده قرن است، فلاسفه و علماي عالي مقام در آن مكتب افتخار شاگردي دارند و از خرمن معارف و علوم آن خوشه چيني مينمايند و از درياي دانش هاي آن جرعهنوشي ميكنند.

همين گونه، علوم امام علي(علیه السلام) و ساير ائمه(علیهم السلام) نيز به افاضة ربّاني و بخشش الهي و تعليم خاص شخص پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) بود وگرنه كدام مدرسه در آن دنياي پر از جهل و ناداني ميتوانست چنين فارغ التحصيلاني را به دنيا تحويل دهد كه در علوم و فنون متعدده متشعّبه، استاد و از زمان صباوت و كودكي مرجع مردم و علما در مسائل علمي باشند و تا امروز كلماتشان براي رجال علم و فلسفه حلال مشكلات گردد.

احاديث معتبره دلالت دارد بر اينكه پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، علي و فرزندانش(علیهم السلام) را به دانش هايي مخصوص گردانيد و كتابي كه به خط علي(علیه السلام) و املاي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود، همواره در اين خاندان مورد استناد و مراجعه بوده است و درحقیقت، تبليغات و تعليمات امامان(علیهم السلام) و سيره و روش آنها تكميل و اتمام هدف پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در تربيت جامعه و هدايت بشر بوده است.

از مثل حديث ثقلين متواتر و مشهور كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) جميع امّت را ارجاع به اين بزرگواران داده است، صلاحيت تامّه علمي ايشان ظاهر و آشكار ميگردد.

علاوه بر اينها روايات بسيار ديگر از طرق اهل سنّت دلالت دارند بر آنكه علي(علیه السلام) در بين تربيت شدگان مكتب نبوت بيشتر از همه صحابه، از تابش انوار نبوّت مستفيض بود و بعد از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) مرجع عموم در مسائل مشكله علمي بود و علوم شرعيه همه منتهي به آن سرور ميشود.

علي(علیه السلام) اعلم صحابه بود؛ علم تمام صحابه پيش علم او چيزي شمرده نميشد و همه به علم او محتاج بودند. او علاوه بر آنكه آمادگي خاص و استعداد

ص: 149

خدادادي داشت كه كسي از صحابه در اين فضيلت با او برابر نبود، و به اين جهت در فهم ودرك احكام و معارف و علوم غامضه و مسائل مشكله و حقايق وحي و كليات قواعد ديني ممتاز و يگانه بود؛ به واسطة اختصاص فراوان و طول معاشرتي كه با پيغمبر(صلی الله علیه وآله) داشت و اينكه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) اهتمام خاص در افاضه علوم به او داشت؛ همواره از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) اخذ علم ميكرد و خداوند به او شرح صدري بخشيده بود كه از يك راهنمايي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) هزار باب علم به روي او باز ميشد.

او در خدمت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و شاگردي او، بيمانند و نسخهاي مطابق اصل گرديد.

توحيد اسلام، عدالت اسلام، شكل حكومت و نظام اسلام همه از وجود علي(علیه السلام) و از كردار و گفتارش نمايان شد.

بعد از علي(علیه السلام) اين منصب الهي و رهبري علمي و ديني با فرزندانش حضرت امام حسن مجتبي و حضرت امام حسين سيدالشهدا(علیهما السلام) بود. آنها ملجأ و پناه مردم در مسائل اسلامي و علوم تفسير و احكام شرعي بودند، سخنشان قاطع و مقبول و روششان سرمشق و ميزان بود.

در حالات سيدالشهدا(علیه السلام) هرچه انسان دقيق تر شود بيشتر به اين رمز ميرسد كه يك بصيرت خارق العاده و بينش غيبي در امر دين راهنماي آن حضرت بوده است.

علم و دانش آن حضرت از احتجاجات او با دشمنان اهل بيت(علیهم السلام) به خصوص معاويه و مروان، و نامههايي كه به معاويه مرقوم فرموده و خطبههايي كه به مناسباتي انشا نموده و از دعاي عرفه، و دعاهاي ديگر كه از آن حضرت در كتاب هاي شيعه و اهل سنّت نقل شده ظاهر و آشكار است.

چنانچه ميدانيم ابوذر يكي از كبار صحابه و فضلا و از سابقين است كه بنا به نقل ابن اثير در اسدالغابه پنجمين كسي است كه اسلام آورد و فضايل و مناقبش بسيار است.(1)

ص: 150


1- . ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج1، ص301.

هنگامي كه به خاطر اعتراض به اعمال ناهنجار حكومت، و دعوت مردم به روش پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، عثمان او را به ربذه تبعيد كرد، علي و حسن و حسين(علیهم السلام) به اتّفاق عقيل و عمّار براي مشايعت و وداع او آمدند، حسين(علیه السلام) در وقت وداع به او فرمود:

«يَا عَمَّاهُ! إِنَّ اللهَ قَادِرٌ عَلَی أَنْ يُغَيِّرَ مَا قَدْ تَرَی، وَاللهُ كُلُّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ، وَقَدْ مَنَعَكَ الْقَوْمُ دُنْيَاهُمْ، وَمَنَعْتَهُمْ دِينَكَ، فَماَ أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ، وَأَحْوَجَهُمْ إِلَی مَا مَنَعْتَهُمْ فَاسْأَلِ اللهَ الصَّبْرَ وَالنَّصْرَ، وَاسْتَعِذْ بِهِ مِنَ الْجَشَعِ وَالْجَزَعِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الدِّينِ وَالْكَرَمِ، وَإِنَّ الْجَشَعَ لَا يُقَدِّمُ رِزْقاً، وَالْجَزَعَ لَا يُؤَخِّرُ أَجَلاً»؛(1)

«اي عمو! خداوند قدرت دارد وضعي را كه مشاهده ميكني تغيير دهد و خداوند هر روز در شأني است و اين قوم تو را از دنياشان محروم ساختند، تو هم دينت را از آنها حفظ كردي، تو از آنچه كه آنها تو را از آن محرومت ساختند چقدر بينيازي! ولي آنان به دين تو چقدر محتاجند! پس از خدا صبر و پيروزي بطلب و از حرص و بيقراری به او پناه ببر، پس به درستي كه صبر از اركان دين و بزرگواري است و به راستي حرص نه روزي را جلو مي اندازد و نه اجلي را تأخیر می اندازد»!.

اين كلمات حكمت آميز و رسا، مرتجلاً و بالبداهه در وقتي كه سن مباركش از سي تجاوز نكرده، خطاب به يك پيرمرد عالي مقام و باسابقه و جليل القدري كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) او را ستوده، درعين حالي كه به گفته عقاد، شعار زندگي حسين و برنامه كارو زندگي خودش بود؛ قدس مقام و روحانيت فوق العاده و علم و دانش و روح غني و بينياز و كمال معرفت و بصيرت حسين(علیه السلام) را اعلام ميدارد.

ص: 151


1- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص253 - 254؛ مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص412 - 413؛ امینی، الغدیر، ج8، ص301 - 302؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص136.

ابن عساكر(1) روايت كرده كه نافع بن ازرق رهبر فرقه ازارقه خوارج به حسين(علیه السلام) عرض كرد: خدايي را كه ميپرستي براي من توصيف كن!

حسين(علیه السلام) فرمود:

«يَا نَافِعُ! مَنْ وَضَعَ دِينَهُ عَلَی الْقِيَاسِ لَمْ يَزَلِ الدَّهْرَ فِي الْإِلْتِبَاسِ، مَائِلاً نَاكِباً عَنِ الْمِنْهَاجِ ظَاعِناً بِالْإِعْوِجَاجِ، ضَالًّا عَنِ السَّبِيلِ، قَائِلاً غَيْرَ الْجَمِيلِ يَا ابْنَ الْأَزْرَقِ أَصِفُ إِلَهِي بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ،... لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، قَرِيبٌ غَيْرُ مُلْتَصِقٍ، وَبَعِيدٌ غَيْرُ مُسْتَقْصٍ، يُوَحَّدُ وَلَا يُبَعَّضُ، مَعْرُوفٌ بِالْآيَاتِ، مَوْصُوفٌ بِالْعَلَاماتِ، لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالُ».

«اي نافع هركس دين خود را بر پاية قياس بگذارد همواره در عمرش در اشتباه خواهد بود و به بيراهه رفته و به رو خواهد افتاد و به اعوجاج و كژي كوچ كرده و گمراه گردد و سخنان نازيبا گويد. اي پسر ازرق! من خدايم را وصف ميكنم به آنچه او خود را وصف فرموده است. او به حواس ادراك نشود و به مردم قياس نگردد. نزديك است ولي به چيزي چسبيده نيست، دور است اما دوري نجسته (يعني قرب و نزديكي او به ملامسه و به مكان، و مانند قرب ممكنات به يكديگر نيست و دوري او دوري به مكان، و مثل دوري كسي كه دوري جستهباشد نيست، بلكه مقصود از قرب و نزديكي او، احاطة علم و دانايي او به همه است، و مقصود از دوري او از اشيا، تنّزه او بالذات از صفات ممكنات است، اين بعد بالذّات حاصل، و به استقصا نيست، پس در عين آنكه به اشيا نزديك است قرب مكاني و زماني با آنها بالذّات ندارد؛ زيرا منزّه از مكان و زمان است و در عين آنكه از همه چيز دور است دوري او مثل

ص: 152


1- .[1] ابن عساکر، تاريخ مدینة دمشق، ج14، ص183 - 184.

دوري ممكنات از يكديگر كه معرض قرب و بعد هر دو هستند نيست بلكه اين دوري بالذّات است و توهّم قرب در آن نميشود) او يگانه است و تبعيض و تجزيه و تركيب در او راه ندارند، و به نشان ها شناخته شده و به علاما ت وصف شده است غير از خداوند بزرگ و بلندمرتبه، خدايي نيست».

ابن ازرق گريست و گفت:

مَا أَحْسَنَ كَلَامَكَ؛

چقدر نيكوست كلام تو!.

حسين(علیه السلام) فرمود:

«به من رسيده كه تو بر پدر و برادرم و بر من گواهي به كفر ميدهي».

ابن ازرق گفت:

أَمَا وَاللهِ يَا حُسَيْنُ لَئِنْ كَانَ ذَلِكَ لَقَدْ كُنْتُمْ مَنَارَ الْإِسْلَامِ وَنُجُومَ الْأَحْكَامِ.(1)

سوگند به خدا ای حسين! اگر اين ناسزا از من صادر شده، به يقين كه شما چراغ اسلام و ستارگان احكام خداييد (يعني مردم بايد از انوار علوم و معارف شما روشني بجويند و در تاريكي ها به ستارههاي وجود شما هدايت گردند).سپس حسين(علیه السلام) به آيه شريفه:

﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ﴾(2)

استشهاد فرمود، و حجّت را بر او تمام كرد.

معاويه وقتي ميخواست حلقه علم و تدريس حسين(علیه السلام) و مجمع مردم را در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پيغمبر(صلی الله علیه وآله) معرفي كند به مردي از قريش ميگويد:

ص: 153


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص148.
2- . كهف، 82.

إِذَا دَخَلْتَ مَسْجِدَ رَسُولِ اللهِ فَرَأَيْتَ حَلْقَةً فِيهَا قَوْمٌ كَأَنَّ عَلَی رُؤُوسِهِمُ الطَّيْرُ فَتِلْكَ حَلْقَةُ أَبِي عَبْدِ اللهِ مُؤْتَزِراً إِلَی أَنْصَافِ سَاقَيْهِ.(1)

علايلي ميگويد: حقیقت زنده در محل قدسي مثل حسين(علیه السلام) اين گونه بر مؤمنين ظهور ميكند كه اشعه سيمايشان در دل نگاه كننده خشيت و بيمي با اطمينان و سكون و وقار پديد ميآورد. مثل آنكه كسي كه به آن سيما و منظر نگاه ميكند تماشاي ابديت مينمايد يا در آفاق لانهايت سير ميكند يا مثل آن است كه لانهايت در خانه و مجلس آنها جمع شده است.

سپس ميگويد: افق فكر معاويه از درك اين سرّ الهي و غيبي دور بود، بعد ميگويد: مقصود معاويه از اين كلام اين است كه: دنيا با همه اسباب عظمت هايش در درگاه حسين جمع شده و تمام افتخارات براي حسين فراهم آمده مثل آنكه تمام دنيا در يك مكان جمع شده باشد.

معاويه خود را ميبيند با آنچه او را احاطه كرده از زخارف و زيورها و حكومت و پادشاهي دنيا، و حسين را ميبيند با آنچه او را احاطه كرده ازحقیقت عظمي، پس نسبتي مثل عدم و وجود ميبيند؛ نگاه ميكند طرف عظمت حسين را مطلع انوار و مشرق خورشيد هدايت ميبيند و ناحيه خودش را تاريكي هاي روي هم انباشته شده مشاهده ميكند.

محضر حسين حلقهاي بود كه صفوف مردم تا آنجا كه چشم ميديد نشسته بودند و در نهايت آرامش بدن و سكوت و خاموشي كه حاكي از خضوع بي مانندشان نسبت به عظمت حسيني بود، چشم خود را به حسين دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گويي ميخواستند از اسارت شهوات و پرستش

ص: 154


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص98، به نقل از: ابن عساكر، تاريخ مدینة دمشق، ج14، ص179. «وقتي به مسجد رسول خدا وارد شوي جمعي را مي بيني که حلقه زده اند گويا بر بالاي سر آنها پرندگان هستند (يعني واله و مبهوت اند) آن گروه شاگردان ابوعبدالله هستند که آن حضرت ازارش (لنگ) تا نصف ساق های پایش می باشد».

هواهاي نفساني ساعتي را به پناه معنويت آن حضرت بروند، و مانند مرغاني كه در هواي گرم و سوزان، زمين نمناكي بيابند و بر آن بيفتند تا خود را خنك كنند، و از زحمت گرما خلاص نمايند، ميخواستند با خلوص نيت در آن محضر عالي كلمه ايماني بگويند. همچنان كه اصحاب پيغمبر(صلی الله علیه وآله) ميگفتند:

هَيَّا بِنَا لِنُؤْمِنَ بِرَبِّنَا سَاعَةً؛(1)

بياييد يك ساعت به پروردگارمان ايمان آوريم.

البتّه مؤمن در همه حالات مؤمن است، اما آن گونه كه در محضر رسول(صلی الله علیه وآله) و حلقه افاده و افاضه فرزند گرامي اش حسين(علیه السلام)، حلاوت ايمان چشيده ميشود و بر معرفت و علم افزوده ميگردد و آن طور كه در آن محضر عالي، شعور وجداني نسبت به عوالم غيب تازه و زنده ميشود، در هيچ حال و در هيچ محفل و مجلسی حاصل نميشود.

ابن كثير ميگويد:

إِنَّ الْحُسَيْنَ خَرَجَ وَابْنُ الزُّبَيْرِ مِنَ الْمَدينَةِ إِلَی مَكَّةَ، وَأَقَامَا بِهَا عَكَفَ النَّاسُ عَلَی الْحُسَيْنِ يَفِدُونَ إِلَيْهِ، وَيَقْدِمُونَ عَلَيْهِ وَيَجْلِسُونَ حَوَالِيهِ، وَيَسْتَمِعُونَكَلَامَهُ، وَيَنْتَفِعُونَ بِمَا يُسْمَعُ مِنْهُ، وَيَضْبِطُونَ مَا يَرْوُونَ عَنْهُ.(2)

حسين و ابن زبير از مدينه به سوي مكه بيرون شدند و در مكه اقامت گزيدند، مردم متوجّه به حسين و ملازم خدمت او شدند. مردم به سوي او ميآمدند و بر آن حضرت وارد ميشدند و در اطراف او مينشستند و سخنش را ميشنيدند و از آنچه از او ميشنيدند، بهره مند ميشدند و ضبط ميكردند و مينوشتند تا از او روايت كنند.

ص: 155


1- . علايلی، سموالمعني في سموالذات، ص100.
2- . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج8، ص162؛ علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص99 - 100. (با تفاوت در نقل).

علايلي ميگويد:

تعبيري كه در اين خبر است (عكف) دلالت بر آن ميكند كه مردم چنان شيفته معنويت و عظمت روح حسين بودند و چنان حسين محبوبيت داشته كه از همهكس و همهجا منصرف و منقطع ميشدند و بهسوي حسين ميرفتند، كسي جز حسين نبود كه همة مردم به او علاقه مند بوده و ارادت داشته باشند، گويي مردم در وجودش حقیقت ديگر از عالم ابداع الهي تماشا ميكردند، پس وقتي حسين سخن بگويد مثل آن است كه زبان عالم غيب باز شده، و آنها را از رموز و اسرار پنهان و حقايق نهان آگاه سازد؛ و وقتي خاموش ميشد، سكوتش به طور ديگر آنها را از حقايق ديگر باخبر ميساخت؛ زيرا پارهاي از حقايق را جز با خاموشي عميق نميتوان اظهار كرد؛ مثل نقطه و فاصله اي كه در ميان سطرها و كلمات و جملهها ميگذارند كه همان نقطه خالي از نوشته، مانند نوشتههاي كتاب معنايي ميدهد كه جز با آن نقطه با هيچ نوشتهاي آن معنا را نميتوان بيان كرد.

اين خبر ابن كثير يك صورت كامل از مقام حسين را در زماني كه مردم در فشار بيداد و طغيان حكومت ستمكار بودند، نشان ميدهد، باآنكه مردم در فشار حكومت بودند وجاسوسان و كارآگاهان همه جا در دنبال و تعقيب آنها بودند كه با حسين رابطه و تماس نداشته باشند؛ ولي چگونه قدرت سرنيزه و زور نظامي ميتواند مردم را از خودشان و دلشان و ضميرشان جدا كند؟ قدرت هرچه باشد نميتواند بر شعور بشر مسلط شود و سرنيزه هرچه كاري و نافذ باشد به باطن انسان و معنويت او نفوذ نميكند.

سپس ميگويد:

مطلب ديگري كه از اين حديث به دست ميآيد اين است كه: حسين كثيرالحديث و الرّوايه بوده كه در آن زمان بااينكه اصحاب پيغمبر كم نبودند و نقل حديث ميكردند، مردم همه آنها را ترك كرده و به مجلس حسين ميآمدند. پس از اين، علايلي احاديثي را كه از آن حضرت روايت شده نقل ميكند.(1)

ص: 156


1- . علايلی، سموالمعني في سموالذات، ص100 - 102.

و هم او ميگويد:

اخباري كه از حسين(علیه السلام) در اين باب نقل شده (كه حاكي از علم و ذوق سرشار، قوّت فطانت، استعداد و قريحه و استحكام منطق است) بيشتر از اين است كه احصا شده است. آن حضرت به نوعي در مسائل علميه (با جودت ذهن و حدّت خاطر) اظهارنظر ميكرد و فتوا ميداد كه موجب تحيّر مردم ميشد، تا حدّي كه عبدالله بن عمر در حقّ او گفت:

إِنَّهُ يَغُرُّ الْعِلْمَ غَرّاً.(1)همچنان كه مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا ميدهد، حسين(علیه السلام) نيز در بيت نبوت و ولايت از سرانگشت علوم رسول خدا غذا خورده، و از پستان معارف اسلام شير مكيده و رشد و نمو يافته است.

2- عبادت امام حسين(علیه السلام)

ابن عبدالبر و ابن اثير از مصعب زبيري روايت كرده اند كه گفت:

كَانَ الْحُسَيْنُ فَاضِلاً دَيِّناً كَثِيرَ الصَّلَاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ؛(2)

حسين بافضيلت و دين دار بود و بسيار نماز و روزه و حج به جا مي آورد.

عبدالله بن زبير در وصف عبادت او گفت:

ص: 157


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص148. نظير اين كلمه را يزيد در شأن حضرت امام زين العابدين(علیه السلام) گفت، وقتي به او پيشنهاد كردند كه درخواست آن حضرت را بپذيرد، و اجازه دهد به منبر برود، يزيد اجازه نداد و گفت: اگر به منبر برود ما را رسوا ميسازد. به او گفتند: از اين نوجوان در چنين حال چه بر خواهد آمد؟ گفت: شما از كار اين خاندان بيخبريد: هَذَا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ قَدْ زُقُّوا الْعِلْمَ زَقَّاً. مجلسی، بحار الانوار، ج45، ص137 - 138؛ محدث قمی، نفس المهموم، ص465.
2- . ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج1، ص393؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص20.

لَقَدْ كَانَ صَوَّاماً بِالنَّهَارِ قَوَّاماً بِاللَّيْلِ.(1)

عقّاد ميگويد: علاوه بر نمازهاي پنج گانه، نمازهاي ديگر به جا ميآورد و علاوه بر روزه ماه رمضان، در ماه هاي ديگر هم روزهايي را روزه ميگرفت، و در هيچ سال حج خانه خدا از او فوت نشد مگر آنكه ناچار به ترك شده باشد.(2)

در شبانه روز هزار ركعت نماز به جا ميآورد،(3) و بيست وپنج مرتبه پياده حج گذارد، و همراه او جنيبت هاي او را ميكشيدند(4) و اين دليل كمال عبادت و خضوع او در درگاه خداست.روزي از روزها ركن كعبه را گرفته بود و بدين گونه دعا و اظهار بندگي و ذلّت در درگاه خداي عزيز ميكرد و او را مدح و ثنا ميگفت و ستايش مينمود:

«إِلَهِي نَعَّمْتَنِي فَلَمْ تَجِدْنِي شَاكِراً وَابْتَلَيْتَنِي فَلَمْ تَجِدْنِي صَابِراً فَلَا أَنْتَ سَلَبْتَ النِّعْمَةَ بِتَرْكِ الشُّكْرِ، وَلَا أَدَمْتَ الشِّدَّةَ بِتَرْكِ الصَّبْرِ إِلَهِي مَا يَكُونُ مِنَ الْكَرِيمِ إِلَّا الْكَرَم».(5)

اگر كسي بخواهد حال دعا و پرستش و مسكنت آن امام مجاهد مظلوم را در درگاه خدا بداند به همان دعاي معروف عرفه رجوع كند كافي است.

ص: 158


1- . سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص241. «او در هنگام شب براي عبادت زياد مي ايستاد و روزها بيشتر روزه دار بود».
2- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص145.
3- . ابن طاووس، اللهوف، ص57؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج4، ص100.
4- . ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج1، ص397؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص20؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص244؛ ابوالفداء، المختصر، ج2، ص107.
5- . صبان، اسعاف الراغبين، ص 183؛ «خداي من برايم نعمت دادي مرا شکرگزار نيافتي، مرا مبتلا ساختي صابر و شکيبايم نيافتي. پس نعمتت را به جهت شکر نکردن از من نگرفتي و سختي را به علت صبر نکردن ادامه ندادي. خداي من از کريم و بزرگوار جز بزرگواري چيز ديگري نمي شود».

از بشر و بشير پسران غالب اسدي روايت شده كه عصر روز عرفه در عرفات خدمت آن حضرت بوديم، از خيمه بيرون آمدند با گروهي از اهل بيت و فرزندان و شيعيان با نهايت تذلّل و خشوع، پس در جانب چپ كوه ايستادند و روي مبارك را به سوي كعبه گردانيدند و دست ها را برابر رو برداشتند، مانند مسكيني كه طعام طلبد، و اين دعا را خواندند:

«اَلْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي لَيْسَ لِقَضَائِهِ دَافِعٌ...»(1)

كه همان دعاي طولاني عرفه است و در كتاب هاي دعاي فارسي هم مانند زادالمعاد(2) و مفاتيح الجنان(3) مذكور است.دعا را خواندند تا به اين جمله رسيدند:

«وَصَلَّی اللهُ عَلَی خِيَرَتِهِ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْ-مُخْلَصِينَ وَسَلَّمَ».

پس شروع كرد به درخواست، و اهتمام نمود در دعا و آب ديدگانش جاري بود و دعا خواند تا به اين جمله رسيد:

«وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ».

پس سر و ديده خود را به سوي آسمان بلند كرد و از ديدههاي مباركش مانند دو مشك آب ميريخت و به صداي بلند گفت:

«يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ».

تا به اين فقره رسيد:

«وَأَنْتَ عَلَی كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ يَا رَبِّ».

ص: 159


1- . ابن طاووس، اقبال الاعمال، ج2، ص74؛ کفعمی، البلد الامین، ص251.
2- . مجلسی، زادالمعاد، ص173.
3- . محدَث قمی، مفاتیح الجنان (دعای عرفه امام حسین(علیه السلام)).

پس مكرَر ميگفت: «يَا رَبِّ» و كساني كه دور آن حضرت بودند، گوش به دعا داده و به گفتن «آمين» اكتفا ميكردند. پس صداهايشان بلند شد به گريستن با آن حضرت تا آفتاب غروب كرد، آنگاه به سوي مشعرالحرام روانه شدند.

3- سخاوت امام حسين(علیه السلام)

جود و بخشش اين خاندان ضرب المثل است. يكي از فضايل علي(علیه السلام) كه موجب شد آياتي از قرآن در شأنش نازل شود، انفاق و صدقات آن حضرت در راه خدا بود.علي و اهل بيتش در اين صفت، شهره آفاق شدند و تنها دِرهم، و قرص ناني را كه داشتند به فقرا ميدادند و ديگران را بر خود مقدم ميداشتند و ايثار مينمودند. اي بسا كه خودشان گرسنه و برهنه به سر بردند و غذا و جامه خود را در راه خدا بخشيدند.

ابن عساكر در تاريخ خود از ابي هشام قنّاد روايت نموده كه او از بصره براي حسين(علیه السلام) كالا ميآورد، و آن حضرت از جاي برنخاسته همه را به مردم ميبخشيد.(1)

و هم ابن عساكر روايت كرده: گدايي ميان كوچههاي مدينه قدم برميداشت و سؤال ميكرد تا به در خانه حسين(علیه السلام) رسيد. در را كوبيد و اين دو شعر را انشا كرد:

لَمْ يَخَبِ الْيَوْمَ مَنْ رَجَاكَ وَمَنْ *** حَرَّكَ مِنْ دُونِ بَابِكَ الْحَلَقَةَ

أَنْتَ جَوَادٌ وَأَنْتَ مَعْدِنُهُ *** أَبُوكَ قَدْ كَانَ قَاتِلَ الْفَسَقَةِ(2)

نااميد نميگردد امروز آن كسي كه به تو اميد بسته، و حلقه در خانه تو را حركت داده است. تو صاحب جود و معدن بخششي، و پدرت كشنده فاسقان بود.

ص: 160


1- . ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج14، ص112؛ ر.ک: علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص150 - 151.
2- .[2] ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج14، ص185.

حسين(علیه السلام) مشغول نماز بود. نماز را به زودي به جا آورد و بيرون آمد، در اعرابي اثر تنگدستي مشاهدهكرد؛ برگشت و قنبر را صدا زد و قنبر جواب داد: «لَبَّيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ»، فرمود: از پول مخارج ما چقدر مانده است. عرض كرد: دويست درهم كه فرمودي در بين اهل بيت قسمت كنم. فرمود: آن را بياور! كسي آمده كه از آنها به آن پول سزاوارتر است، آن را گرفت و بيرون آمد و به اعرابي داد و اين اشعار را انشا كرد:

خُذْهَا فَإِنِّي إِلَيْكَ مُعْتَذِرٌ *** وَاعْلَمْ بِأَنِّي عَلَيْكَ ذُو شَفَقَةٍ

لَوْ كَانَ فِي سَيْرِنَا عَصاً تَمِدُّ إِذَنْ *** كَانَتْ سَمانَا عَلَيْكَ مُنْدَفِقَةً

لَكِنَّ رَيْبَ الزَّمَانِ ذُو غِيَرٍ *** وَالْكَفُّ مِنَّا قَلِيلَةُ النَّفَقَةِ(1)

در اين اشعار از آن مرد عذرخواهي فرمود. اعرابي پول ها را گرفت، و رفت و ميگفت:

«اَللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ».(2)

روزي آن حضرت به عيادت و احوالپرسي اسامة بن زيد به منزل او قدم رنجه فرمود. اسامه ميگفت: واغمّاه.

فرمود: برادر چه غم داري؟

عرض كرد: قرضي كه شصت هزار درهم است.

حسين(علیه السلام) فرمود: آن به ذمّه من است.

اسامه گفت: ميترسم ادا نشده بميرم.

ص: 161


1- .[1] «اين کيسه را بگير من از تو پوزش مي طلبم و بدان من بر تو مهرورز هستم. اگر در رفتن ما مهلت و تأخيري بود مي ديدي که آسمان کرم ما بر تو مي باريد؛ اما گرفتاري زمانه دگرگون کننده است و دست ما خالي و کم پول و خرج است».
2- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص151، به نقل از: عيون الاخبار، ج 3، ص 140. «خدا بهتر مي داند که رسالت خود را کجا قرار دهد». اشاره به آیه 124 از سوره انعام.

فرمود: «نميميري تا من آن را ادا كنم»، و آن را پيش از مرگ او ادا كرد.(1)

بحراني روايت كرده كه حسين(علیه السلام) بعد از وفات برادرش حسن(علیه السلام) در مسجد جدش رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نشسته بود. عبدالله بن زبير، و عتبة بن ابی سفيان هم هريك در ناحيهاي نشسته بودند. مردي اعرابي كه سوار ناقه بود آمد بر در مسجد زانوي ناقه را بست ووارد شد نزد عتبه ايستاد و سلام كرد و جواب شنيد. گفت: من پسر عمويم را كشتهام و از من ديه او را خواستهاند آيا ممكن است چيزي به من بدهي؟ عتبه به غلامش گفت: صد درهم به او بده. اعرابي گفت: نميخواهم مگر تمام ديه را. او را گذارد و نزد عبدالله بن زبير رفت. او دويست درهم به او داد. اعرابي از او هم نپذيرفت و به خدمت حسين(علیه السلام) رفت و عرض كرد: يا ابن رسول الله! من پسر عمويم را كشتهام، و از من ديه او را ميخواهند، آيا ممكن است چيزي به من عطا كني؟!

حسين(علیه السلام) دستور داد تا ده هزار درهم به او بدهند سپس فرمود: اين براي اداي ديون تو، و فرمان داد كه ده هزار درهم ديگر به او بدهند، سپس فرمود: اين براي رفع پريشاني و حسن حال و مخارج عائله تو. پس اعرابي اين اشعار را انشا كرد:

طَرِبْتُ وَمَا هَاجَ لِي مَعْبَقٌ *** وَلا لِي مَقَامٌ وَلا مَعْشَقٌ

وَلَكِنْ طَرِبْتُ لآلِ الرَّسُولِ *** فَلَذَّ لِيَ الشِّعْرُ وَالْمَنْطِقُ

هُمُ الأَكْرَمُونَ هُمُ الأَنْجَبُونَ *** نُجُومُ السَّمَاءِ بِهِمْ تُشْرَقُ

سَبَقْتَ الأَنَامَ إِلَی الْمَكْرُمَاتِ *** وَأَنْتَ الْجَوَادُ فَلا تُلْحَقُ

أَبُوكَ الَّذِي سَادَ بِالْمَكْرُمَاتِ *** فَقَصُرَ عَنْ سَبْقِهِ السُّبَّقُ

بِهِ فَتَحَ اللهُ بَابَ الرَّشَادِ *** وَبَابُ الفَسَادِ بِكُمْ مُغْلَقٌ(2)

ص: 162


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص151 - 152. بيهقي در المحاسن والمساوي (ج 1، ص64) اين حكايت را به نام حضرت امام حسن(علیه السلام) ياد كرده و در همين صفحه حكايتي از خود اين دو برادر بزرگوار روايت كرده كه هريك صدوپنچاه هزار درهم به يك نفر عطا كردند.
2- . بحرانی، من اخلاق الامام الحسین(علیه السلام)، ص141 - 143؛ علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص152 – 153، به نقل از: عقد اللآل في مناقب الآل.

به طرب آمدم ولي از هيچ طرف بوي خوشي بر من نوزيده و هيچ مقام يا وسيله عشقي ندارم. فقط طرب من براي خاندان پيغمبر است و براي اين است كه شعر و نطق براي من لذّت بخش گرديده است! اين خاندان هستند كه از همه بزرگوارتر و نجيبترند و ستارگان آسمان به واسطه آنها نورافشاني ميكنند. (اي حسين!) تو در نيكي و بزرگواري بر همه پيشي گرفتي و تو آن بخشندهاي هستي كه كسي به تونميرسد. پدرت آن كسي است كه با بزرگواري بر همه پيشي گرفت و تمام مردم از رسيدن به او عاجز ماندند. به وسيلة پدرت خداوند در رستگاري را گشود و از وجود شماست كه درهاي فساد بسته شده است.

4- ادب و عاطفه امام حسين(علیه السلام)

حسين(علیه السلام) در آداب اجتماعي و حسن معاشرت با دور و نزديك بلندپايه و بينظير بود. عفو و گذشت از خصال آن حضرت بود.

جمال الدين محمد زرندي حنفي مدني روايت كرده از علي بن حسين زين العابدين از پدرش حسين(علیهما السلام) که گفت: شنيدم ميفرمود: اگر مردي به من دشنام دهد در اين گوش و به گوش راستش اشاره فرمود و عذر بياورد در گوش ديگرم عذر او را ميپذيرم براي اينكه اميرالمؤمنين(علیه السلام) حديث كرد مرا كه شنيد، جدّم پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«لَا يَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذْرَ مِنْ مُحِقٍّ أَو مُبْطِلٍ»؛(1)

«وارد حوض (كوثر) نميشود كسي كه عذر را نپذيرد، خواه عذرآور حقّ بگويد يا باطل».

حسين(علیه السلام) با فرزندان و بانوان و با كسان و اهل بيت خود در نهايت ادب، محبّت، رحمت، مهرباني و انس و مودّت زندگي مي کرد.

ص: 163


1- . زرندي، نظم دررالسمطين، ص209.

ابن قتيبه روايت كرده: مردي خدمت حضرت امام حسن(علیه السلام) آمد، و از آن حضرت درخواست چيزي كرد. حضرت فرمود: «سؤال شايسته نيست مگر براي وام سنگين يا فقر خواركننده يا ديه و تاواني كه ادانكردن آن سبب رسوايي شود». عرض كرد: نيامدم به خدمت شما مگر براي يكي از آنها. حضرت فرمان داد صد دينار به او دادند.سپس آن مرد خدمت حسين(علیه السلام) رفت و از آن حضرت نيز سؤال كرد، حسين(علیه السلام) هم همان سخن برادرش را به او فرمود و همان پاسخ را شنيد، سپس پرسيد، برادرم به تو چقدر داد؟ عرض كرد. صد دينار. حسين(علیه السلام) نودونه دينار به او عطا كرد؛ زيرا نخواست با برادرش برابري كرده باشد.(1)

ياقوت مستعصمي از انس روايت كرده كه گفت: در خدمت حسين(علیه السلام) بودم، كنيزكي دسته گلي براي آن حضرت آورد، حسين(علیه السلام) فرمود:

«أَنْتِ حُرّةٌ لِوَجْهِ اللهِ تَعَالَی»؛

«تو براي خدا آزادي».

گفتم: كنيزكي يك دسته گل برايت آورده او را آزاد ميكني؟ فرمود: اين چنين خدا به ما ادب آموخته است كه فرمود:

﴿وَ إِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْرُدُّوهَا﴾(2)

و نيكوتر از اين دسته گل آزادساختن او بود.(3)

عقّاد بعد از آنكه اين شعر را از آن حضرت نقل كرده است:

لَعَمْرُكَ إِنَّنِي لأَحَبُّ دَاراً *** تَكُونُ بِهَا سَكَيْنَةُ وَالرُّبَابُ

اُحِبُّهُمَا وَأَبْذُلُ جُلَّ مَالِي *** وَلَيْسَ لِعَاتِبٍ عِنْدِي عِتَابُ

ص: 164


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص152.
2- . نساء، 86. «هرگاه كسي شما را ستايش كند، شما نيز بايد در مقابل به ستايشي بهتر از آن، يا مانند آن، پاسخ دهيد».
3- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص159؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص145.

«به جان تو سوگند! آن خانهاي را كه سكينه و رباب در آن باشند دوست دارم. آن دو را دوست دارم و بيشتر مالم را نثار آنان ميكنم و كسي نميتواند مرا بر اين دوستي ملامت كند».ميگويد: حسين(علیه السلام) از آن كسان بود كه به فرزندان خود محكمترين علائق مهر و محبّت را دارا هستند، و عواطف آنها نسبت به همسرانشان بهترين و نيرومندترين عواطف است.

سپس ميگويد: از وفاي همسرانش بعد از شهادت آن حضرت اين است كه: رباب (همان بانويي كه نامش در اين دو شعر برده شده) ازطرف رجال و بزرگان قريش خواستگاري شد، نپذيرفت، و گفت:

مَا كُنْتُ لِأَتَّخِذَ حَماً بَعْدَ رَسُولِ اللهِ؛

پس از اين شرافت و افتخار بزرگ كه پدر شوهري چون رسول خدا يافتم، كسي را به پدر شوهري انتخاب نميكنم.

و تا يك سال در زير سقفي منزل نكرد، و تا وفات كرد گريه و اندوه او كم نشد.

5- عدالت خواهی امام حسين(علیه السلام)

خاندان علي(علیه السلام) به عدالت و حمايت از مظلوم همانندي در عالم ندارند. حكومتشان حكومت حقّ و عدالت و سيره و رفتارشان دادگري و دادخواهي براي مظلومين بود. اگر ميشنيدند به كسي ستمي شده ناراحت ميشدند و تا براي او دادخواهي نميكردند آسوده نميگشتند.

حكاياتي كه از عدل علي(علیه السلام) در كتاب هاي تاريخ است نشان ميدهد كه او دلباخته حقّ و فاني در عدالت بود. او به فرزندانش وصيت كرد:

«كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً، وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً»؛(1)

«دشمن ستمگر و يار ستمديده باشيد».

ص: 165


1- . نهج البلاغه، نامه47 (ج3، ص76).

حسين(علیه السلام) فرزند آن پدر و وارث همان صفات بود. از ستم هايي كه بني اميه و عمّال آنها به مردم مينمودند بيش از همه كس رنج ميكشيد، و به شدّت ناراحت ميشد.قيام او، قيام عليه ظلم و بيداد و ستمگري، و نهضت او نهضت نجات بخش ستمديدگان و مظلومين بود.

در برنامه هاي امام حسين(علیه السلام) مانند جد و پدر و برادرش هيچ چيزي مانند مناظر خداپرستي و عدالت و دادگري لذّت بخش و شيرين نبود، و هيچ چيز مثل صحنههاي غم انگيز كفر و ظلم و بيداد ستمگران تلخ و ناگوار نبود؛ تا آنجا كه ممكن بوده و به هر نحو ميسر ميشد از شرافت، آبرو، ناموس و جان و مال مسلمان ها دفاع ميكرد.

يكي از داستان هايي كه از آن شدّت علاقه حسين(علیه السلام) به دفاع از مظلومين و حمايت از بيچارگان بيپناه ظاهر ميشود، داستان اُرينب دختر اسحاق و همسر عبدالله بن سلام است.

اين داستان معروف، پرده از انحطاط، سقوط اخلاقي، پستي بني اميه و رذالت معاويه و يزيد برميدارد و نشان ميدهد كه چگونه غاصبان مسند خلافت و حكومت مسلمين، آلوده دامان و بي بهره از شرف انساني بودند.

اين داستان را ابن قتيبه، شبراوي، علايلي، نويري، ابن بدرون و ديگران نقل نمودهاند(1) و علاوه بر آن به عنوان يك كتاب، به طور مستقلّ نيز تأليف شده است؛(2) و چون داستاني مشهور و طولاني ا ست خوانندگان را به مطالعه مصادر عربي آن، و كتاب هاي فارسي مانند قمقام زخار حواله ميدهيم، و در اينجا به طور خلاصه به آن اشاره ميكنيم:

ص: 166


1- . ر.ک: ابن قتیبه دینوری، الامامة و السياسه، ص203 - 212؛ شبراوی، الاتحاف، ص201 - 210؛ علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص156 - 159؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص108 - 115.
2- . كتاب ارينب قصّة تاريخيه، نوشته عبدالله حسون العلي.

اجمال اين داستان اين است كه: يزيد كه به اصطلاح شاهزاده و وليعهد معاويه بود، و تمام وسايل شهوت راني مانند پول و مقام و زور و كنيزكان ماهرو وزن هاي رقّاصه و خواننده خودفروش در اختيارش بود با همه اينها باز چشم طمع به بانوي شوهرداري كه بايد خود و پدرش پاسدار عصمت و عفت او باشند دوخت، و به شيوه اراذل و شهوت پرستاني كه در وفور عيش و نوش حكومت تربيت ميشوند ناآرام شد، و چون آن زن، نجيبه و پاك دامن و باعفّت بود و دسترسي به او از راه فريب و منحرف ساختن او ازطريق پارسايي محال مينمود، معاويه ناپاك و بيغيرت كه خود را اميرالمؤمنين ميخواند براي خواهش نفس و شهوت يزيد دست به نيرنگ بسيار عجيب و بيسابقهاي زد و مرد بدبخت را از زن عفيفه و زيبايش جدا كرد و مقدّمات كاميابي يزيد را از آن زن فراهم ساخت.

ولي حسين(علیه السلام) با غيرت و جوانمردي و فتوّت مقابل اين تصميم زشت شيطاني معاويه ايستاد، و نقشه او را نقش برآب كرد، و غيرت و حميّت هاشمي و علاقه خود را به حفظ نواميس مسلمين نشان داد و مانع از رسيدن يزيد به هوس ناپاك و شريرش گرديد، و افتراقي را كه معاويه با نيرنگ و وسايلي كه در دست داشت ايجاد كرد مبدّل به اتصال نمود، و آن ستم بزرگ را از عبدالله بن سلام و همسرش دفع كرد و اين داستان را در تاريخ مفاخر آل علي(علیه السلام) و مظالم بني اميّه جاودان باقي گذارد.(1)

6- زهد امام حسين(علیه السلام)

بهترين نشانه زهد كامل و خوار شمردن دنيا همان فداكاري و گذشت آن حضرت از جان خود و جوانان و برادران و اصحاب و ياران، و تن دادن به آن همه مصيبت و بلا بود.

ص: 167


1- . در بعضي از خصوصيات اين داستان مانند بعضي اعلام اختلافاتي بين مصادر آن ديده ميشود. آنچه كه ما اجمال آن را نقل كرديم موافق است با نقل شبراوي در الاتحاف، و ابن قتيبه دینوری، در الامامة و السياسه.

اگر دنيا و مال و نعمت آن، در نظر كسي بيقدر و ارزش نباشد نميتواند اين گونه در راه حقّ و ياري دين خدا و بزرگداشت هدف عالي خود پايداري واستقامت ورزد تا به حدّي كه بدن قطعه قطعة عزيزانش را ببيند و صداي ناله كودكانش را از زحمت تشنگي بشنود و گريه زن و بچه، دل پر از مهر و عاطفه او را به درد آورد و بر پيكرش آن همه زخم هاي كاري وارد شود ولي در ياري دين خدا ثابت و پابرجا بماند و در مقابل باطل نرمش نشان ندهد و مانند كوه تمام اين مصائب او را تكان ندهد.

آري به حسين(علیه السلام) پيشنهاد ميشد كه با يزيد از در مسامحه و سازش در آيد، و به نحوي كه در عرف اهل دنيا خلاف شأن و شرف او شمرده نشود با او كنار بيايد، و در عوض خودش و خاندان و فاميل و كسانش از دنيا متمتّع و بهرهمند شوند؛ اما حسين(علیه السلام) كسي نبود كه براي خاطر زندگي دنيا و خوشگذراني، مصالح عاليه اسلامي را ناديده بگيرد و با گرفتن حقّ السّكوت برقراري چنان دستگاه فاسد و ظلم و كفر را امضا نمايد و در اداي تكليف و وظيفه مهمي كه ازطرف خدا به عهده دارد مسامحه و كوتاهي نمايد.

حسين(علیه السلام) فرزند آن كسي است كه فرمود: «اگر آفتاب را در دست راست، و ماه را در دست چپم بگذارند كه دست از دعوت بردارم، برنخواهم داشت».(1)

او فرزند كسي است كه ميگفت: «دنياي شما نزد من از آب بيني يك بز زكامي خوارتر است».(2)

علايلي ميگويد: حسين در اين ناحيه، بزرگ و يگانه بود، زندگي دنيا را خوار ميشمرد، و از مرگ، بيم و هراسي نداشت، و به جز برهان پروردگارش كه همه چيز را فداي آن ميكرد به هيچ چيز نظر ندوخت. ازاين جهت سزاوار است مانند

ص: 168


1- . قمی، تفسیر، ج2، ص228؛ طبری، تاریخ، ج2، ص67؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج3، ص56؛ مجلسی، بحارالانوار، ج18، ص182؛ امینی، الغدیر، ج7، ص359.
2- . نهج البلاغه، خطبه3 (ج1، ص36)؛ صدوق، علل الشرائع، ج1، ص151؛ مفید، الإرشاد، ج1، ص289.

شاعر هندي (معين الدين اجميري) او را دومين بناكنندة كاخ اسلام بعد از جدّش، و مجدّد بناي توحيد و يكتاپرستي بناميم.(1)

و نيز او ميگويد: حسين به كلّ وجود و تمام هستی اش از دنيا رو گردانده بود.(2)

پس حسين(علیه السلام) مانند پدرش رئيس و سيد زهّاد بود. پدر ميگفت:

«وَاللهِ إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ اُمِّهِ»؛(3)

«وَمَا أَنَا إِلَّا كَقَارِبٍ وَرَدَ أَوْ طَالِبٍ وَجَدَ».(4)

پسر ميگفت:

«إِنِّي لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَلَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً».(5)

ابن شهرآشوب در جملهاي از زهد آن حضرت گويد كه به او گفته شد:

مَا أَعْظَمَ خَوْفُكَ مِنْ رَبِّكَ؛

چقدر بزرگ است بيم تو از خدا؟

فرمود:

«لَا يَأْمَنُ الْقِيامَةَ اِلَّا مَنْ خَافَ اللهُ فِي الدُّنْيَا»؛(6)

«در امان نيست كسي روز قيامت مگر آن كس كه در دنيا از خدا بترسد».

ص: 169


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص 119. (نقل به معنا).
2- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص 102. (نقل به معنا).
3- . نهج البلاغه، خطبه 5. «به خدا سوگند پسر ابوطالب به مرگ علاقه مند تر از بچه به پستان مادرش است».
4- . نهج البلاغه، نامه 23. «نيستم من جز مانند کسي که در شب جستجوي آب کند و ناگهان آن را بيابد و يا مانند کسي که گمشدة خود را پيدا کند».
5- . طبری، تاریخ، ج4، ص305؛ طبری، ذخائر العقبی، ص149 - 150؛ زرندی، نظم دررالسّمطین، ص216. «من مرگ را چیزی جز سعادت و خوشبختی و زندگی با ستمکاران را جز زجر و رنج نمی بینم».
6- . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج4، ص69؛ ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص192؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص62، 68.

7- تواضع و فروتنی امام حسين(علیه السلام)

هرچه معرفت و خداشناسي و توحيد، و علم و حكمت انسان بيشتر شود، تواضع و فروتني او زيادتر ميشود. تكبّر بشر ناشي از جهل و ناداني، و غفلت و خودپسندي است. در آيات كريمه و احاديث از تكبر به شدّت مذّمت و از تواضع مدح و ستايش شده است.

مخصوصاً بزرگان و زمامداران بيشتر بايد به تواضع و فروتني خو بگيرند و از تكبر دور باشند، تكبر ميان فرد و جامعه فاصله مياندازد و او را نسبت به جامعه بدبين، و مردم را از او متنفّر ميسازد. شخص متكبّر در همان حالي كه در ميان اجتماع است منفرد و تنهاست.

افراد نادان به اندك چيزي از مال يا مقام باد در بيني مياندازند و به ديگران به نظر حقارت نگاه ميكنند و مايلند فكر و نظر خود را بر مردم تحميل كنند.

روش حكومت اسلامي چنانچه در زمان خلافت علي(علیه السلام) مشاهده شد، متّكي بر تواضع زمامداران و کم کردن فاصله بود. رسم زمامداري پيش از اسلام و آن تشريفات از بين رفت. او مثل يك فرد عادي شخصاً براي حوائج خود به بازار ميرفت و با مردم تماس ميگرفت و خرما و ناني را كه خريده بود در دامن عبا يا قبا ميريخت و به منزل ميآورد و در بين راه حوائج مردم را برميآورد و به آنها كمك ميكرد و به شكاياتشان رسيدگي مينمود، لباس وصلهدار ميپوشيد، خودش در حضور مردم لباس و كفشش را وصله ميزد، غالباً بيشتر از يك دست لباسنداشت. غذايش بسيار ساده و عادي بود، بلكه غالباً نان و نمك يا نان و شير بود درحالي كه به ديگران در خوراك و پوشاك اين گونه سخت گيري نميكردند.

خليفه براي آنكه فقرا به او نگاه كنند و از تنگدستي خود ناراحت نشوند و تجمّل پرستي و افتخار به تشريفات رايج نگردد اين گونه زندگي ميكرد.

ص: 170

شخص اول در دعوايي كه مردم به او داشتند در دادگاه حاضر ميشد و مثل مدعي خود در دادگاه مينشست، و بسا كه دادگاه او را محكوم ميساخت و كسي آن را توهين به مقام خليفه نميشمرد.

با زهد و تواضع و سادگي معاش، نفس خود را مهار ميكردند و به قناعت معتاد ميساختند، مبادا غريزة زياده طلبي آنها را وادار به حيف و ميل اموال بيت المال و تجمّل و كاخ نشيني سازد.

در روايات رسيده است:

«مَنْ سَرَّهُ (أَحَبَّ) أَنْ يَتَمَثَّلَ لَهُ الرِّجَالُ قِیَاماً فَلْيَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ»؛(1)

«هركس خوشحال شود (دوست بدارد) مردم جلوی او بايستند (و به حال احترام باشند) بايد جايگاه خود را در آتش ببيند».

اين يك نوع گردنكشي و فساد در زمين است كه شخص زمامدار بر زيردستان خود به لباس و مركب و مسكن برتري بگيرد، و براي خود دستگاه و تشريفات قرار دهد كه او را غير از مردم عادي بدانند و به عادات دوران جاهليت و پيش از اسلام خو بگيرد. اين عادات زشت همان رسومي است كه بني اميه تجديد كردندو پس از انحراف خلافت از مسير خود و گرايش به سبك جاهليّت، در كشورهاي اسلامي دوباره برقرار شد.

با خواست خداوند در آينده اين بحث ادامه خواهد يافت، در اينجا سخن از تواضع و فروتني حسين(علیه السلام) است.

حسين(علیه السلام) در نزد مردم بسيار محترم بود. وقتي او و برادرش حسن مجتبي(علیه السلام) پياده به حج ميرفتند تمام مردان و پيران صحابه كه با آنها بودند به احترامشان از

ص: 171


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج4، ص100؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج2، ص525؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص25.

مراكب پياده ميشدند و پياده ميرفتند، اين احترام حسين(علیه السلام) در نفوس نه براي آن بود كه حسين(علیه السلام) كاخ مجلّل داشت يا مركب هاي سواري او گران قيمت بود يا غلامان و سربازان پيشاپيش يا دنبال موكب او ميرفتند يا آنكه مسجد پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را براي او خلوت مينمودند و راه ها را در موقع آمدوشد او بر مردم ميبستند، نه! براي هيچ يك از اينها نبود. حسين(علیه السلام) با مردم زندگي ميكرد و از مردم جدا نبود، در نهايت سادگي و تواضع بود، همه ساله پياده به حجّ ميرفت، با مردم نشست و برخاست، و آمدوشد داشت، با فقرا معاشرت ميكرد، در نماز جماعت حاضر ميشد، به عيادت بيماران ميرفت، در تشييع جنازهها شركت ميكرد. در مسجد جدش پيغمبر(صلی الله علیه وآله) با دوستان و اصحابش مينشست. دعوت فقرا را ميپذيرفت و آنها را ميهمان مينمود، خودش براي محتاجان، بينوايان، بيوه زنان و يتيمان، نان و غذا ميبرد.

وقتي سپاهيان ستم پيشه و سنگدل كوفه بدن مطهّرش را عريان بر خاك افكندند، بر شانه مباركش نشان از برداشتن بار ديدند، از علت آن پرسيدند، حضرت امام سجاد(علیه السلام) فرمود: «اثر آن انبان ها است كه در مدينه به دوش مبارك بر ميگرفت، و به خانههاي فقرا و ايتام و بيوه زنان ميبرد».(1)

8- ايمان خالص و استوار امام حسين(علیه السلام)

ايمان به هدف و مقصد براي ارباب نهضت ها و رهبران انقلاب ها و زعماي اصلاحات ديني و اجتماعي، عامل بزرگ پيشرفت و بازنگشتن به عقب و عدول نكردن از برنامه است.

اگر رهبر يك قيام به هدف آن ايمان داشته باشد يعني آن را عين واقع و حقیقت بشناسد، با اطمينان خاطر به سوي هدف پيش ميرود و سستي و كندي

ص: 172


1- . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج4، ص66؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص190.

نميكند و در همه حال از ايماني كه دارد نيرو ميگيرد و ناملايمات و سختي ها و مشكلات، عزم او را ضعيف نميسازد و در اراده او خللي وارد نميكند.

در تاريخ انبيا به خصوص پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) وقتي مطالعه و دقت كنيم ميبينيم كه يكي از اسباب عمده موفقيّت آن حضرت، ايمان قاطع و ثابت، و يقين جازمي بود كه به نبوّت خود و وحي خدا داشت. با چنان ايمان محكم پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) دعوت به توحيد را در ميان وحشيترين اقوام بت پرست آغاز فرمود و پرچم دعوت تمام ملل را به دست گرفت، و بااينكه موانع بزرگ و خطرات عظيم در راه پيشرفت دعوت او بي شمار بود، با قوّت قلب و اطمينان خاطر با فرياد:

«قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللهَ تُفْلِحُوا».(1)

جهان را متوجّه به توحيد و يكتاپرستي كرد.

اين ايمان قوي در تمام دوران زندگي پر از حوادث پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نمايان و آشكار است.

در جنگ ها و غزوات، در هنگام فتح، در موقع شكست ظاهري در ابتداي دعوت و روزگار ضعف مسلمين و تسلّط كفار و فشار و آزارهاي آنها به مسلمانان، همه جا پيغمبر(صلی الله علیه وآله) با قيافه اطمينان بخش و دل آرام، برنامههاي آسماني را اجرا ميكرد و به سوي مقصد و هدف پيش ميرفت.حسين(علیه السلام) نيز در ايمان به هدف و مقصد قيام خود، مانند جدّش مرتبة اعلا را دارا بود.

هدف خود را حقّ، و امويين را باطل ميدانست، و برنامههايي را كه اجرا كرد سبب نجات اسلام و مسلمين تشخيص داد و راه منحصربه فرد مبارزه با نقشههاي خائنانه بني اميّه را خودداري از بيعت و تسليم دانست. او يقين داشت اين راهي كه ميرود موافق با رضاي خدا و پيغمبر و منتهي به شهادت و سعادت است؛ به اين جهت، صادقانه و قاطعانه مخالفت خود را با زمامداري يزيد اعلام كرد، و هرچند

ص: 173


1- .[1] «بگوييد: جز الله معبودي نيست تا رستگار شويد».

ميدانست اين مخالفت و امتناع از بيعت برايش بينهايت گران تمام ميشود ولي چون رضاي خدا را در آن ميديد از همه آن مصائب و سختي ها استقبال كرد.

همان طور كه يك بازرگان اگر در يك معامله يقين به هزار ميليون سود كند از آن معامله نخواهد گذشت. حسين(علیه السلام) هم در اين معاملهاي كه با خدا كرد يقين به همه قسم سود و فایده معنوي و ديني و اخروي داشت، و كسي كه داراي آن چنان ايمان محكم به خدا و ثواب خداست نميتواند از اين معامله صرف نظر كند، و هيچ شبهه و ترديد ندارد كه هرچه را در اين معامله عوض قرار دهد باز هم سود و نفع او بيحساب است.

حسين(علیه السلام) ميدانست كه مدافعه با خطرات و ضربات مهلكي كه به اسلام متوجّه شده واجب و لازم است، و برنامه دفاع هم غير از شهادت و قبول بلا روي بلا نيست.

امام(علیه السلام) به شهادت خود ايمان داشت و ميدانست كه شهادت بر او نوشته شده، و اين شهادت سبب مزيد افتخار خاندان رسالت و ارتفاع درجات خودش خواهد شد.

تاريخ واقعه جانسوز كربلا را از آغاز تا انجام بخوانيد، در همه جاي آن ايمان استوار حسين(علیه السلام) و فرزندان و اصحاب و بانوان و خواهران و دخترانش به چشم ميخورد.

سخنان و كلمات حسين(علیه السلام) در مدينه، مكّه، كربلا و در بين راه به يك مضمون بود، و اگرچه به مناسبت مقامات الفاظ و تعبيرات عوض ميشد اما مطالب و معاني تفاوت پيدا نميكرد.در مدينه وقتي وليد به آن حضرت پيشنهاد كرد با يزيد بيعت كند فرمود:

«إِنَّا أَهلُ بَيْتِ النُبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ، وَمَهْبِطُ الرَّحْمَةِ بِنَا فَتَحَ اللهُ وَبِنَا خَتَمَ؛ وَيَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ خَمْرٍ قَاتِلُ نَفْسٍ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، فَمِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ»؛(1)

ص: 174


1- 1. خوارزمي، مقتل الحسين(علیه السلام)، ج1، ص184، فصل9.

«ما اهل بيت نبوّت و معدن رسالت و محلّ آمدوشد فرشتگان و جايگاه نزول رحمت ميباشيم، خداوند با ما شروع كرد و با ما ختم نمود و يزيد مردي فاسق و شراب خوار و آدم كش و متجاهر به فسق است، فردي چون من با فردي چون او بيعت نميكند».

و به مروان وقتي عرض كرد صلاح تو در آن است كه بيعت كني، فرمود:

«إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، وَعَلَی الْإِسْلَامِ اَلسَّلَامُ إِذْ بُلِيَتِ الْاُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»؛(1)

«انا لله و انا اليه راجعون (در هنگام نزول مصيبت گفته ميشود) با اسلام بايد خداحافظي کرد وقتي امّت به رهبري چون يزيد مبتلا شود!!».

در اين بيانات صريحاً اعلام كرد كه شخصي مثل او كه مركز و معدن همه فضايل است، با شخصي متجاهر به فسق، ميگسار و كشندة مردم بي گناه، بيعت نميكند، يعني نبايد بيعت كند، و وقتي مسلمان ها به زمامداري مثل يزيد مبتلاگردند بايد با اسلام وداع كرد، و هركس با زمامداري يزيد موافقت كند مثل اين است كه به انقراض اسلام رأي داده باشد.

سر قبر پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) و در موارد ديگر نيز همين گونه مقالات از آن حضرت روايت شده است.

در مكه درضمن آن خطبه معروف:

«خُطَّ الْمَوْتُ عَلَی وُلْدِ آدَمَ...».(2)

ص: 175


1- . ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج5، ص17؛ خوارزمی، مقتل الحسين(علیه السلام)، ج1، ص184، فصل9؛ ابن طاووس، اللّهوف، ص18.
2- . ابن نما حلّي، مثيرالاحزان، ص29؛ اربلي، کشف الغمّه، ج2، ص239؛ بحراني اصفهاني، عوالم العلوم، ص216.

صريحاً برنامه كار، و عاقبت قيام خود را اعلام داشت.

ابن اثير نقل كرده بعد از آنكه امام از نزد عبيدالله حرّ بازگشت ساعتي را شبانه، راه طي ميكردند، در همان حال خواب گونهاي بر آن حضرت عارض شد، سپس بيدار گشت و فرمود:

«إِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ وَالْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».

فرزندش علي بن حسين رو به آن حضرت نمود و عرض كرد:

پدر! فدايت شوم، سبب اين استرجاع و حمد چه بود؟ فرمود: سواري بر من ظاهر شد و گفت:

«اَلْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَالْمَنَايَا تَسِيرُ إِلَيْهِمْ»؛

«اين گروه راه ميروند درحالي كه مرگ به سوي ايشان در حرکت است».

پس دانستم كه خبر مرگ به ما داده ميشود.

عرض كرد:

«يَا أَبَتِ لَا أَرَاكَ اللهُ سُوءاً أَ لَسْنَا عَلَی الْحَقِّ»؛«اي پدر! خدا به تو بدي ننماياند (بد نبيني) مگر ما بر حقّ نيستيم؟

قَالَ: «بَلَی وَالَّذِي يَرْجِعُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ»؛

فرمود: «بلي قسم به خدايي كه بندگان به سوي او باز ميگردند (ما برحقّيم)».

«قَالَ: «إِذَنْ لَا نُبَالِي أَنْ نَمُوتَ مُحِقّينَ»؛

گفت: «پس در اين صورت ما باكي از مرگ نداريم. که در راه حقّ بميريم».

ص: 176

فَقَالَ لَه: «جَزَاكَ اللهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ مَا جَزَی وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ»؛(1)

فرمود: «خدا تو را پاداش دهد بهترين پاداشي كه فرزندي را از جانب پدرش ميدهد».

در يكي از منازل بين راه عراق خطبهاي خطاب به اصحاب خود و سپاهيان حر خواند. پس از حمد و ثناي آفريدگار فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه وآله) قَالَ: مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلّاً لِحُرُمِ اللهِ، نَاكِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه وآله) يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللهِ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَلَا قَوْلٍ، كَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ أَلَا وَإِنَّ هَؤُلَاءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ، وَتَرَكُوا طَاعَةَ الرَّحْمَنِ، وَأَظْهَرُوا الْفَسَادَ، وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ،وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ، وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللهِ، وَحَرَّمُوا حَلَالَهُ، وَأَنَا أَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ...».(2)

مضمون اين عبارات اين است كه:

«اي مردم، پيغمبر خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: هركس سلطان ستمكاري را ببيند كه حرامهاي خدا را حلال قرار داده و عهد خدا را شکسته و برخلاف سنّت پيغمبر رفتار كند و در ميان بندگان خدا گناه و تجاوزكاري را پيش گيرد، پس به كرداري يا به گفتاري بر او پرخاش نكند جاي دارد که خدا او را در همان جايي كه سلطان ستمكار را وارد ميكند وارد كند. اي مردم! اينان (بني اميه و کارگزاران آنها) ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترك كرده، و فساد را آشكار نموده، و حدود را تعطيل، و فيء و غنيمت را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال كرده اند و من سزاوارترين كسي هستم كه بر آنها پرخاش کنم...».

ص: 177


1- . ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص51.
2- . طبری، تاريخ، ج4، ص304؛ ابن اثير جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص48.

و به فرزدق فرمود:

«أَنَا أَوْلَی مَنْ قَامَ بِنُصْرَةِ دِينِ اللهِ وَإِعْزَازِ شَرْعِهِ، وَالْجِهَادِ فِي سَبِيلِهِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللهِ هِیَ الْعُلْيَا»؛(1)

«من سزاوارترين افرادم براي قيام ياري دين خدا و عزّت دادن به شرع او، و جهاد در راه او، تا سخن خدا بلندآوازه شود».

صريحترين كلامي كه از آن حضرت در روز عاشورا روايت شده و نشان ميدهد چگونه آن حضرت از برنامهاي كه از آغاز در مجلس وليد، استاندارمدينه، اعلام كرد تا پايان كار، عدول نفرمود، اين است كه درضمن يكي از خطبههاي بليغي كه در روز عاشورا خطاب به سپاه عمر سعد خواند فرمود:

«أَلَا وَإِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السِلَّةِ وَالذِلَّةِ وَهَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَی اللهُ تَعَالَی ذَلِكَ لَنَا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ طَابَتْ، وَطَهُرَتْ وَاُنُوفٌ حَمِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَی مَصَارِعِ الْكِرَامِ»؛(2)

«آگاه باشيد كه زنازاده پسر زنازاده ما را سر دو راهي قرار داده است: اينکه كشته شدن اختيار کنيم يا خواري و ذلّت را بپذيريم، اما ذلّت و خواري از ما دور است. خدا راضي نيست كه ما به ذلّت تسليم شويم و همچنين پيغمبر خدا و مؤمنان و آغوش هاي پاك و پاكيزهاي كه ما در آن پرورش يافتهايم، و آن مرداني كه از تن دادن به زير بار ستم منزّه و بركنارند راضي نيستند كه اطاعت مردان پست را بر کشته شدن كريمان و بزرگواران برگزينيم».

ص: 178


1- . سبط ابن جوزی، تذكرةالخواص، ص217 - 218.
2- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص241؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص24 - 25؛ ابن نما حلّی، مثیرالاحزان، ص40؛ ابن طاووس، اللهوف، ص59؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج3، ص249 و کتب مقاتل.

9- شجاعت امام حسين(علیه السلام)

شايد بعضي گمان كنند كه شجاعت حسين(علیه السلام) همان زور بازو و قدرت و قوّت بدني و علم آن حضرت به آيين جنگ و نبرد و به خاك انداختن دليران و دلاوران بوده است، و بزرگ ترين نمايش هاي شجاعت آن حضرت را حملاتي بدانند كه يك تنه به سپاه دشمن مينمود، و آنها را مانند طومار به هم ميپيچيد كه وقتي ديدند حريف آن دست و بازو نميشوند از اطراف، پيكر پاكش را هدف سنگ و تير قراردادند و اگرچه آن سيد مظلومان را شهيد كردند، و سر انورش را شمر يا سنان يا خولي از بدن جدا ساخت اما كسي ادعا نكرد كه من به زور بازوي شخصي خود آن حضرت را كشتم. كثرت زخم و جراحات بسيار و تشنگي و خون ريزي فوق العاده آن امام مجاهد را (به ظاهر) از پا در آورد كه آن دشمنان خدا به قتلش دلير شدند، وگرنه كسي نبود كه بتواند با نبرد و زور بازو آن يادگار حيدر كرّار را به قتل برساند.

حجاباتيان پرده برداشتند *** به نظاره گردن بر افراشتند

سماواتيان محو و حيران همه *** سر انگشت حيرت به دندان همه

كه يا رب چه زور و چه بازوست اين *** مگر با قدر هم ترازوست اين

عجب صف شكن شهسوار يلی است *** به نيروی مردی بسان علی است

ابن حجر در شرح الهمزيه گفته است:

بيشتر كساني كه به جنگ با حسين پرداختند، كساني بودند كه به آن حضرت نامه نوشتند و با او بيعت كرده بودند، وقتي حسين دعوتشان را اجابت كرده و به سويشان آمد نزد دشمنش رفتند و سپاهي كه ابن زياد براي نبرد حسين فرستاده بود، بيست هزار تن بودند. حسين با آن جمعيت كم، با آن لشكر بسيار كارزار نمود و در آن ايستگاه ايستادگي شگفت انگيزي نشان داد، و اگر ميان او و ميان آب حايل نشده بودند بر او غالب نميگشتند، زيرا حسين شجاع بزرگي بود كه در ميدان نبرد مغلوب نميشد.(1)

ص: 179


1- . شبراوی، الاتحاف، ص50 - 51.

اين زور بازو و نيروي جسماني و حملات دليرانه نمايشي از نمايش هاي شجاعت است.

شجاعت كه موضوع سخن است و يكي از فضايل برجسته حسين(علیه السلام) حالتي است نفساني و روحي كه حدّ وسط بين تهوّر و جُبن است، و هركس واجد آنباشد داراي ضبط نفس خاصي است كه عوامل ترس و جبن و كندي و سستي و فتور، و اسباب تندي، بي باكي، گستاخي و جسارت بر او مسلط نميشود.

اين صفت اگر زور بازو و قدرت جسمي و هر قوّه و قدرت ديگر را رهبري كند، آن قدرت مظهر شجاعت خواهد شد و الّا سبب سرزنش و ملامت ميگردد.

اين صفت از شريف ترين صفات فاضله است و ظهور كمال استعداد بشر و فعليت قواي كامله در او به اين صفت وابسته است.

هر ملتي كه افراد آن از شجاعت روحي و اخلاقي بهرهمند نباشند آن ملّت رهسپار ديار نيستي خواهد گشت و به زودي تحت تسلط بيگانگان قرار خواهند گرفت.

وجود، و مقدار بقاي امم و عزّت و سربلندي آنها وابسته به ميزان بهرهاي است كه از شجاعت داشته باشند.

محافظه كاري،

احتياطات بيجا، عوام فريبي، ترس از انتقاد، جلوگيري از آزادي ديگران، اختناق افكار، تندروي ها، جسارت هاي جنون آميز، باختن روحيه و ناشكيبي، ستمگري و وطن فروشي، خيانت به ملت و پيشه كردن سياست تستّر در امور و راضي شدن به بي شرفي و بي آبرويي، همه كاشف از نداشتن صفت شجاعت است.

چنانچه ضبط نفس و خويشتن داري و صراحت لهجه و مقاومت با ناملايمات و سختي هاي روزگار و بيم نداشتن از انتقاد و احترام به آزادي ديگران، ناشي از ملكه شجاعت است.

تمام مظاهر اين شجاعت در حسين(علیه السلام) وجود داشت، و روح و جسم او مركز نمايش عالي ترين مرتبه شجاعت بود تا جايي كه «شجاعة الحسينيه» ضرب المثل گشت.

ص: 180

شبراوي شيخ اسبق جامع الازهر از يكي از بزرگان نقل كرده كه گفته است:

اهل بيت جامع تمام فضايل بودند: علم، حلم، فصاحت، ذكاء، بديهه گويي، جود، شجاعت و... دانش هاي آنها تحصيلي و از آموختن نبود بلكه بخشش و موهبت الهي بود.

هركس بخواهد فضايلشان را بپوشاند مثل كسي است كه بخواهد آفتاب را بپوشاند.هيچ كس از آنها سؤالي نكرد كه آنها در جواب عاجز شوند.

هيچ كس با آنها در مقام معارضه و هم طرازي بر نيامد مگر آنكه مغلوب شد.

چه بسيار سختي ها و مصائب كه در هنگام جهاد و قتال به آنها رسيد و با صبر جميل آن را تحمّل كردند، و سستي و ناتواني در آنها پيدا نشد. وقتي صدايشان به سخن بلند شود همه صداها خاموش ميگردد، و همه گوش ها براي شنيدن سخنانشان آماده ميشود. فضايل و خصلت هايي است كه خداي، ايشان را به آن مخصوص گردانيده است.

سپس شبراوي ميگويد:

امام حسين (علیه السلام) در اوج صفات عاليه قرار گرفت، و علوّ مرتبه او به حدّي است كه ثريّا از رسيدن به معناي آن فرومايه و حقير است، و در آن بازاري كه غنيمتهاي مجد و بزرگي را قسمت كردند سهم وافرتر، و نصيب بيشتر مخصوص او گرديد، و جرثومه عزّت بيت رسالت، و خاندان نبوّت در او و برادرش حسن(علیه السلام) انحصار يافته بود. خصال مجد و فضيلت آنها مورد اتّفاق است، و چرا چنين نباشد، و حال آنكه آن دو بزرگوار فرزندان فاطمه بتول و مقبول حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) بودند.

هُمَا شَمَّرَا لِلْمَجْدِ يَبْتَنِيَانِهِ *** كَأَن لَمْ يُؤَسِّسَ وَالِدٌ لَهُمَا مَجْداً

وَلَوْ لَمْ يَجِدَّا وَاسْتَراحَا وَأَقْلَعَا *** لَمَا نَظَرَا مِثْلاً وَلا وَجَدَا نِدّاً

آن دو دامن همّت را به كمر زدند كه بناي مجد (و عظمت) را خود برپا سازند، گويا پدري براي آنان تأسيس مجدي

ص: 181

نكرده است و حال آنكه اگر در اين جهت استراحت كرده و هيچ كوششي نميكردند، باز هم براي آنها به واسطة مجد و عظمتي كه داشتند، مثل و نظيري براي خويش نمييافتند.

پس از آن گفته است: حسين با قوّت قلب در نبرد با دليران اقدام كرد، صابرانه حمله مينمود و فرار از جهاد را پستي و عار ميدانست. با نفسي مطمئن، وعزمي آرام به استقبال اهوال شديده ميرفت، مصافحه با شمشير و نيزه را در راه خدا غنيمت ميدانست و جانبازي و ريختن خون دل را در راه عزّت، بهايي كم ميشمرد. از پستي و دنائت ابا ميكرد اگرچه متضمن قتل و شهادت باشد.

يَرَی الْمَوْتَ أَحْلَی مِنْ رُكُوبِ دَنِيَّةٍ *** وَلَيْسَ بِعَيْشٍ عَيْشُ مَنْ رَكِبَ الذُّلا

مرگ را از زندگي با پستي و دنائت شيرينتر ميبيند (زيرا) زندگي با ذّلت و زبوني، زندگي نيست.

سپس گفته است:

وقتي حسين به قصد كوفه حركت كرد؛ ابن زياد از شنيدن اين خبر ناراحت و نگران شد و بيست هزار نفر را براي نبرد آن حضرت فرستاد، و به آنها امر كرد براي يزيد از آن حضرت بيعت بگيرند و اگر بيعت نكرد او را بكشند. وقتي به او پيشنهاد بيعت كردند نپذيرفت، و به جدّ و پدرش تأسّي كرد و به تحمل ظلم و زور و ننگ و عار راضي نشد، و نجدت و شجاعت هاشميه را آشكار كرد و بااينكه خود و اهل بيت و عزيزان و كسان و اصحابش را محاصره كرده و هدف نيزه و تير قرار دادند، در جهاد ثابت قدم ماند و با شهامت عالي بدون اضطراب و با قوّت قلب در چنين موقع خطير پايداري كرد و ندا كرد:

«يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ مَا رَأَيْتُ أَغْدَرَ مِنْكُمْ، قُبْحاً لَكُمْ وَتَعْساً لَكُمْ، الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ اسْتَصْرَخْتُمُونَا فَأَتَيْنَاكُمْ، وَأَسْرَعْتُمْ إِلَی بَيْعَتِنَا

ص: 182

سُرْعَةَ الذُّبَابِ وَلَمَّا أَتَيْنَاكُمْ تَهَافَتُّمْ تَهَافُتَ الْفَرَاشِ، وَسَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سُيُوفَ أَعْدَائِنَا مِنْ غَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَلَا ذَنْبٍ مِنَّا كَانَ إِلَيْكُمْ، أَلَا لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِينَ».

ثُمَّ حَمَلَ عَلَيْهِمْ وَسَيْفُهُ مُصَلَّتٌ فِي يَدِهِ وَهُوَ يُنْشِدُ:

أَنَا ابْنُ عَلِيِّ الْحِبْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** كَفَانِي بِهَذَا مَفْخَراً حِينَ أَفْخَرُ(1)

ص: 183


1- . بقيّه ابيات كه سزاوار است هريك از دوستان اهل بيت(علیهم السلام) آن را حفظ باشند اين است: وَجَدِّي رَسُولُ اللهِ أَكْرَمُ مَنْ مَضَی *** وَنَحْنُ سِرَاجُ اللهِ فِي الْخَلْقِ نَزْهَرُ وَفَاطِمُ اُمِّي مِنْ سُلالَةِ أَحْمَدَ *** وَعَمِّي يُدْعَی ذُوالْجَنَاحَيْنِ جَعْفَرُ وَفينَا كِتَابُ اللهِ اُنْزِلَ صَادِقاً *** وَفِينَا الْهُدَی وَالْوَحْيُ بِالْخَيْرِ يُذْكَرُ وَنَحْنُ أمانُ اللهِ لِلنَّاسِ كُلِّهِمْ *** نُسِرُّ بِهَذَا فِي الأَنَامِ وَنَجْهَرُ وَنَحْنُ وُلاةُ الْحَوضِ نَسْقِي وُلاتَنَا *** بِكَأْسِ رَسُولِ اللهِ مَا لَيْسَ يُنْكَرُ وَشِيعَتُنَا فِي النَّاسِ أَكْرَمُ شِيعَةٍ *** وَمُبْغِضُنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَخْسِرُ «و جدّ من رسول خدا گرامي ترين افراد است و ما چراغ هاي خداونديم كه در ميان خلق ميدرخشيم. فاطمه، مادر من دختر احمد (رسول خدا) و عموي من جعفر است كه به ذوالجناحين (صاحب دو بال) معروف است. درباره ما كتاب خدا به حقیقت نازل شده و هدايت و وحي در خانواده ما به خوبي ياد ميشود. و ماييم امان خداوند براي همه مردم و اين مطلب را پنهان و آشكارا در بين مردم بازگو ميكنيم. ماييم اختيارداران حوض كوثر كه دوستان خود را سيراب ميكنيم با جام رسول خدا، اين مطلب جاي انكار نيست. شيعيان ما در بين مردم گراميترين پيروان هستند و دشمنان ما روز قيامت زيان خواهند ديد».

«اي مردم كوفه! عهدشكن تر از شما نديدهام، زشتي و هلاكت و نابودي و شقاوت بر شما كه ما را فرياد زديد، و به ياري خود خوانديد، ما دعوت شما را پذيرفتيم، و شما به سوي بيعت ما مانند مگس پيش دستي کرديد! اكنون كه به سوي شما آمديم مانند پروانه فرو پاشيديد، و متفرّق شدید و شمشيرهاي دشمنان ما را به روي ما كشيديد بي آنكه آنها عدل و دادي در ميان شما رواج دهند، و بدون آنکه از ما گناهي نسبت به شما صادر شده باشد. آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستم كاران است».!پس بر آن مردم غدّار با شمشير آميخته حمله كرد و رجز مي خواند و ميفرمود:

«من فرزند علي آن مرد عالم صالح هستم از آل هاشم و در مقام مفاخره اين افتخار براي من بس است».

و همواره جهاد ميكرد تا بسياري از شجاعان سپاه كوفه را به خاك هلاكت انداخت و در درياي جنگ فرو ميرفت، و از مرگ انديشه نميكرد.(1)

و نيز شبراوي ميگويد:

حسين شجاعانه ميرزميد تا آنكه سي ويك زخم نيزه، و سی وچهار ضرب شمشير بر آن پيكر نازنين وارد شد تا آنگاه كه بر زمين افتاد. شمر با جمعي از لشکر ميان آن حضرت و خيمههاي حرم حايل شدند و زماني طولاني گذشت، و كسي متعرّض قتل او نميشد و اگر ميخواستند او را بكشند ميكشتند ولي هركس از ارتكاب اين جرم خودداري مينمود و ميخواست دستش به ريختن خون حسين آلوده نشود، و منتظر بود كه ديگري اين ستم عظيم را مرتكب شود، پس به تحريك شمر از هر سو حمله كردند و آن حضرت كه با آن حال برميخاست و بر زمين ميافتاد و با نيرومندي و قوّت و ثبات و شجاعت با آنها نبرد مينمود و با آن همه جراحات اعتنا نميكرد. شهامت قرشي و عزّت هاشمي او استوار بود مانند شير جهنده كه از گزند سگان بيم نداشته باشد.(2)

طبري و ابن اثير از عبدالله بن عمار نقل كرده اند كه وقتي پيادگان لشكر به آن حضرت از چپ و راست حمله كردند، آن حضرت بر آنها كه از جانب راست

ص: 184


1- . شبراوی، الاتحاف، ص 59 - 61.
2- . شبراوی، الاتحاف، ص 51 – 53. (نقل به معنا).

حمله ور شده بودند حمله كرد تا گريختند، و بر آنها كه از سمت چپ بودند حمله فرمود تا آنها را نيز به گريز داد، و در اين حال عمامه بر سر و پيراهن خزّي در بر داشت. به خدا سوگند هرگز شكستهاي را نديدم كه فرزندان و اهل بيت و اصحاب و يارانش كشته شده باشند و درعين حال دلدارتر و قويتر و بي بيمتر ازحسين باشد. به خدا سوگند پيش از او و بعد از او كسي را مثل او نديدم! به هر سو حمله ميكرد آن لشكر از او ميگريختند. به خدا سوگند او همچنان جهاد مينمود و خواهرش زينب دختر فاطمه بيرون آمد، درحالي كه ميگفت:

«لَيْتَ السَّمَاءُ تَطَابَقَتْ عَلَی الْأَرْضِ»؛

«اي كاش آسمان بر زمين فرو مي ريخت».

به عمر بن سعد كه در اين حال نزديك حسين(علیه السلام) بود، فرمود:

«يَا عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ أَ يُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللهِ، وَأَنْتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ»؛

«اي پسر سعد آيا اباعبدالله (حسين) جلو چشمان تو کشته شود و تو نگاه كني، آيا اين از جوانمردي است؟!».

عبدالله بن عمار گفت: گويا نگاه ميكنم به اشك چشم عمر كه بر گونهها و ريشش جاري گرديد.(1)

ابن ابي الحديد ميگويد:

كيست در شجاعت مانند حسين بن علي(علیهما السلام)كه در ميدان كربلا گفتند: ما شجاع تر از او كسي را نديديم درحالي كه انبوه مردم بر او حمله ور شده، و از برادران و اهل و ياران جدا شده باشد، مانند شير رزمنده سواران را درهم ميشكست و چه گمان ميبري به مردي كه راضي به پستي نشد، و دست در دست آنها نگذارد تا كشته شد.(2)

ص: 185


1- . طبری، تاريخ، ج4، ص345؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص77 - 78.
2- . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص274 - 275.

عقّاد ميگويد:

وَشَجَاعَةُ الْحُسَيْنِ صِفَةٌ لَا تُسْتَغْرَبُ مِنْهُ لِأَنَّهَا الشَّيْءُ مِنْ مَعْدِنِهِ؛شجاعت حسين صفتي است كه اين صفت از او عجيب نيست زيرا ظهور شجاعت از او ظهور چيزي از معدن خودش است.

شجاعت فضيلتي است كه آن را از پدران و نياكان به ارث برد و به فرزندانش آن را به ارث داد، تا اينكه ميگويد:

وَلَيْسَ فِي بَنِي الْإِنْسَانِ مَنْ هُوَ أَشْجَعُ قَلْباً مِمَّنْ أَقْدَمَ عَلَی مَا أَقْدَمَ عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ فِي يَوْمِ كَرْبَلَاءَ؛(1)

«در میان انسان ها كسي در شجاعت قلب و قوّت روح شجاع تر از كسي كه حسين در كربلا بر آن اقدام كرد نيست».

و هم عقّاد گفته است:

حسين شيربچه علي در شجاعت روحي و بدني، آخرين و بالاترين درجه و رتبه را دارا بود، و در ميان شجاعان درجه اول، شجاعتش ضرب المثل بود. مالك قلبش شد هنگامي كه هرچه پيرامونش بود، دل را سست ميكرد و گره عزيمت را ميگشود.

مالك قلبش شد درحالي كه بانوان و جوانان و كودكان و فرزندانش با قيافههاي روشن و چهرههاي شاداب گرسنه و تشنه بودند و دامنش را ميگرفتند و ميگريستند.

مالك قلبش شد از روي بصيرت و وقار و حلم، نه مثل كساني كه ناگهان به جنبش ميآيند و خشمناك ميشوند و خود را در زحمات، ابتلائات و مهالك مياندازند؛ بلكه پيش از جنگ و در هنگام جهاد با قوّت و بينش بود و ضعف را از عزيمت هاي خود ميافشاند آن چنان كه شير، گردهاي سنگريزه ها را كه بر او ميافكنند از خود ميتكاند. هرگز در آن موقف رهيب و وحشتناك از برنامهاي كه اجرا كرد، و از نهضت و قيامي

ص: 186


1- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص144.

كه نمود پشيماني و تأسّفي بر او وارد نشد؛ هرچند از جهت مرگ دوستان و داغ نوجوانان و عزيزانش تأسّف ميخورد اما از كار و اقدامش متأسّف نبود.

سپس اين داستان را نقل ميكند:در شب عاشورا حسين در خيمه نشسته بود، و تيرهايي را كه در جلوی او ريخته بود اصلاح ميكرد و فرزند بيمارش در پيش رويش نشسته بود و او اين رجز را ميخواند:

يَا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ ***كَمْ لَكَ بِالإِشْرَاقِ وَالأَصِيلِ

مِنْ صَاحِبٍ وَمَاجِدٍ قَتِيلٌ *** وَالدَّهرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ

وَالأَمرُ فِي ذَاكَ إِلَی الْجَلِيلِ *** وَكُلُّ حَيٍّ سَالِكُ سَبِيلٍ

«اي دنيا، واي بر دوستي مثل تو! چه بسيار در هر صبح و شام يار خود و صاحب مجد را كشتهاي! و روزگار به هيچ عوض و بدلي قانع نميشود؛ زمام امور در دست خداوند است و هر انسان زنده، راه مرا ميپيمايد».

فرزندش خود را از گريه بازداشت تا اَلَم بر اَلَم پدر نيفزايد اما خواهرش زينب نتوانست خود را نگاه دارد از خيمهاش بيرون آمد، و صدا ميزد:

«وَا ثَكْلَاهُ الْيَوْمَ مَاتَ جَدِّي رَسُولُ اللهِ، وَاُمِّي فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ، وَأَبِي عَلِيٌّ، وَأَخِي الْحَسَنُ، فَلَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِي الْحَيَاةَ، يَا حُسَيْنَا يَا بَقِيَّةَ الْمَاضيِنَ وَثُمَالَةَ الْبَاقِينَ»؛

«آه كه به داغ فقدان برادر مبتلا شدم، امروز جدّم پيغمبر، مادرم فاطمه زهرا و پدرم علي، و برادرم حسن از دنيا رفتند (يعني در اين مصيبت هاي جانكاه دل هاي ما به تو آرامش داشت) پس كاش مرگ فرا مي رسيد و حيات و اين زندگي مرا مي گرفت، اي حسين عزيز! اي يادگار گذشتگان، و پناه و فريادرس باقي ماندگان!».

ص: 187

حسين(علیه السلام) از گريه او بگريست ولي عزمي كه در آن شب داشت كاهشي نيافت و فرمود:

«يَا اُخْتُ لَوْ تُرِكَ القَطَا لَنَامَ».(1)

و او را دلداري و تسليت ميداد، و در تصميم خود ثابت، و مانند كوه در نيتي كه داشت پايدار بود كه از مرگ و شهادت استقبال كند و تسليم حكم پسر مرجانه نشود، سپس خواهر را درحالي كه بي هوش شده بود به خيمه برد.

پس از نقل اين حكايت سوزناك كه شجاعت و قوّت روح حسين(علیه السلام) و استقبال او را از شهادت و مصائب نشان ميدهد ميگويد:

كشورها و دولت ها زايل ميشوند و تغيير و تحوّل ميپذيرند، تحت نفوذ قشون و سپاه بيگانه واقع ميشوند و طمع هاي بشر برآورده شود يا ناكام گردد، و مطالب و مقاصد فراهم گردد يا انسان به مطالبش نرسد، اين اخلاق عالي سزاوارتر به بقا و خلود هستند از كشورها و آنچه در آنهاست، و از دولت ها و آنچه در حيطه تصرّف آنهاست بلكه اين اخلاق عالي (اين استقامت، اين پايداري و علّو همّت و شجاعت، اين قوّت عزم و اراده) از كوه هاي بزرگ جهان، و كرات آسمان سزاوارتر به بقا هستند.(2)

و هم عقّاد ميگويد:

حسين(علیه السلام) با ثبات قلب و توجّه و بصيرت در ميان شدّت ها و محنت هايي كه صبر و شكيبايي را نابود، و عقل و خرد را از سر ميبرد پايدار بود.

گوشت و خون و بنيه بدني بشر را طاقت تحمّل آن مصائب دلخراش نبود، و كسي را تاب و توان برداشتن بار آن همه آلام و داغ ها نيست مگر اولوالعزم از كساني كه در اولاد آدم و حوا بسيار نادر و كميابند.(3)

ص: 188


1- . «اي خواهر! اگر مرغ قطا را به حال خود مي گذاشتند در آشيانة خود آرام مي گرفت و مي خوابيد».
2- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص228.
3- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص247 – 248. (نقل به معنا).

از يك سو شدّت تشنگي و رنج و تعب گرسنگي و بيخوابي، از يك سو خون ريزي از جراحت ها، از ديگر سو زحمت جهاد و دفاع از خود و اصحاب و اهل بيت و بانوان و اطفال. از يك طرف خواهش آب و فرياد تشنگي كودكان، ازطرف ديگر اسارت قريب الوقوع عزيزترين، و محترم ترين بانوان جهان اسلام.

هر زمان باران مصيبت بر او شديدتر ميشد، و هر ساعت صداي شهيدي از ياران باوفايش بر دلش داغ تازه ميگذارد، شخصاً به بالين سر آنها حاضر ميشد آن مردان بااخلاص و باوفا و باايمان را ميديد كه با پيكرهاي مجروح و بدن هاي پاره پاره جان ميدهند، و نسبت به او عرض ادب ميكنند.

ولي حسين(علیه السلام) با شهامت و استقامت و ايمان، اين مصائب را تحمّل ميكرد، و مثل شجاعي كه دشمنان را از خود دفع ميكند با اين مصيبات كه هريك براي از پا درآوردن بزرگ ترين شجاعان كافي بود، مدافعه ميكرد.

زنده باد حقیقت انسانيت كه از عالم امر است، وقتي تجلّي ميكند جلوه او تمام زيبايي هاي عالم آفرينش را تحت الشّعاع قرار ميدهد، و به اين چند من گوشت و خون و پيه و استخوان، آن قدر ارج و اعتبار ميدهد كه با تمام ممكنات برابري كند، و پرچم افتخارش بر فراز آسمان اعلا به اهتزاز در آيد!

زنده باد حق پرستی و خداشناسي كه جان بشر را اين قدر سنگين و باعظمت ميسازد!

زنده باد خاندان محمّد و اهل رسالت و دودمان نبوّت كه درس شرافت، استقامت، شكيبايي، فداكاري، قوّت قلب و ثبات قدم به جهانيان دادند!

زنده باد جامعه مسلمان! و افتخار بر ملت رشيد شيعه كه همه ساله سالگرد اين فداكاري بي مانند و اين تجلّي عظيم روح انسانيت را با عظمت و شكوه بسيار تشكيل ميدهد و در اين مراسم، عالي ترين درس هاي اخلاقي را به جامعه بشريّت ميدهند!

ص: 189

10- عظمت های امام حسين(علیه السلام)

علايلي ضمن آنكه از عظمت هايي(علیه السلام) كه در وجود حسين(علیه السلام) تمركز يافته بود سخن گفته است، از عظمت صراحت لهجه و عظمت تصميم و عظمت اباي نفس و بلندي همّت و عظمت مردانگي آن حضرت شرحي نگاشته است. چون اين عظمت هايي كه ياد كرده همه از همان روح فيّاض و شجاع و شكستناپذير حسين(علیه السلام) سرچشمه ميگيرد، قسمت هايي از سخنان او را به طور اقتباس و نقل به معنا با اضافات و تصرّفاتي در اينجا ميآوريم.

الف. عظمت در تصميم: به معناي عزم راسخ داشتن به انجام كار و پايان آن، به طوري كه هيچگاه و به هيچ گونه از عزم خود برنگردد، و هيچ چيز تصميم او را سست نسازد، و از آغاز كار ملاحظه پايان و عاقبت آن را بنمايد و هشيارانه تصميم بگيرد.

اكنون بشنويد كه حسين(علیه السلام) چگونه با پيش بيني پايان كار، وارد ميدان شد، و سخنانش چگونه از شعور خطيرش بر ميخاست. آنگاه كه عزيمت خروج از مكّه و سفر عراق را داشت اين خطبه را خواند:

«اَلْحَمْدُ لِلهِ، وَمَا شَاءَ اللهُ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ، وَصَلَّی اللهُ عَلَی رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَی وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلَادَةِ عَلَی جِيدِ الْفَتَاةِ، وَمَا أَوْلَهَنِي إِلَی أَسْلَافِي اِشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَی يُوسُفَ، وَخِيرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ، كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَقْطَعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ، وَكَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأَنَّ مِنِّي أَكْرَاشاً جَوْفاً، وَأَجْرِبَةً سَغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَا اللهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَی بَلَائِهِ وَيُوَفِّينَا اُجُورَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللهِ لُحْمَتُهُ بَلْ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقِرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَيُنْجِزُ بِهِمْ وَعْدَهُ أَلَا فَمَنْ كَانَ بَاذِلاً فِينَامُهْجَتَهُ، وَمُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللهُ تَعَالی».(1)

ص: 190


1- . علايلی، سموالمعني في سموالذات، ص115.

«سپاس براي خداست، و آنچه خواست خداست انجام مي پذيرد، و نيرويي جز به خدا نيست، و درود خدا بر پيغمبرش. مرگ بر فرزندان آدم نوشته شده و آنها را احاطه كرده است، مانند گردن بند بر گردن دختر جوان، و من بسيار مشتاقم به ديدار گذشتگان خودم همان گونه كه يعقوب مشتاق ديدار يوسف بود، و براي من قتلگاهي برگزيده شده است كه من به آن خواهم رسيد، گويا ميبينم كه در ميان نواويس و كربلا گرگان بيابان رگ هاي مرا پاره ميكنند تا شكم هاي گرسنه خود را پر كنند. از چنان روزي كه با قلم قضا نوشته شده گريزي نيست، رضاي خدا رضاي ما خاندان است. صبر ميكنيم بر بلاي او تا به ما مزد صابران را دهد. هرگز پاره تن پيغمبر از او جدا نشود، بلكه با او در حظيره قدس در يك جا باشد، چشمش به پارههاي تنش روشن شود، و به واسطه ايشان به وعده خود وفا كند. آگاه باشيد! هركس از ريختن خون دلش در راه ما دريغ ندارد، و دل به شهادت و لقاي خدا مينهد با ما كوچ كند كه من بامداد كوچ خواهم كرد. ان شاءالله تعالي».

اين بود منطق حسين(علیه السلام)، و سخنان شورانگيز و قاطع او در برابر كساني كه او را از تصميمي كه داشت باز ميداشت.

مكاني كه حسين(علیه السلام) در آن اين خطبه را انشا كرد، مكاني باعظمت و باهيبت بود؛ زيرا رجال بزرگ مانند عمر بن عبدالرّحمن مخزومي، عبدالله بن عبّاس، محمد بن حنفيه و عبدالله بن عمر او را از اجراي تصميمي كه داشت منع ميكردند، و اينخطبه درحقیقت پاسخي به درخواست آنها و همفكران آنها از مسلمانان، و اعلام قبول تمام خطرات تصميم بود.

رجال نامبرده هرچند همه نامدار و متشخص بودند اما روحي مثل روح حسين(علیه السلام)، و شعور و بينشي مانند شعور او نداشتند، و آن مايهاي كه حسين(علیه السلام)

ص: 191

داشت در آنها نبود. آنها در برابر بطولت و مردانگي حسين(علیه السلام) هيبت خود را از دست دادند، و چون ريگ هاي كوچكي بودند كه بر دامن كوه بزرگي ريخته باشد كه بادهاي تند آنها را به زير ميريزد، و كوه در مكان خود استوار و آرام باقي ميماند (اكنون كه سخت ترين بادهاي حوادث و آزمايش، در جهان اسلام به حركت در آمده و مردم را زيرورو ميكند، حسين(علیه السلام) و ياران باشهامت و قهرمانش در برابر اين تندبادها و امواج سهمگين اقيانوس حوادث، مردانه ايستادند و مانند كوه از جاي نلغزيدند).

پاسخي كه در صفحات تاريخ جاويدان ماند، پاسخ حسين(علیه السلام) بود به عبدالله بن عمر، وقتي به او پيشنهاد سازش با بنياميه را داد، و او را از شقاوت و قدرت سرنيزه، و زور و بيپروايي و جسارت آنها به خدا و پيغمبر بيم داد، فرمود:

«يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أمَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَی اللهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَی بْنِ زَكَرِيَّا اُهْدِيَ إِلَی بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ»؛(1)

«آيا نميداني كه از خواري و بي ارزشي دنيا در نزد خدا اين است كه سر يحيي بن زكريا به زن زناكاري از فواحش بني اسرائيل به هديه برده شد؟».

اين جواب امام (علیه السلام) مقدار قوّت تصميم، و توجّه او را به پايان كار، و عزم خلل ناپذيرش را آشكار ميكند كه براي نيل به هدف و انجام برنامهاي كه خود راموظّف به اجراي آن ميدانست به قدر سرانگشتي حاضر به عقب نشيني نيست، و ضمناً به مصيبت سر انور خودش كه براي يزيد هديه ميشود اشاره فرمود.

آري، حسين(علیه السلام) اين چنين قيام و نهضت را شروع كرد و اين سان قلب شجاعش محكم ماند كه تا انجام كار به جز مبدأ و هدفي كه داشت به جاي ديگر نظر نداشت، مبدأی كه در چند كلمه خلاصه ميشد: خدا، پيغمبر خدا، قرآن كتاب خدا، عظمت در اباي نفس و تسليم باطل نشدن.

ص: 192


1- . ابن نما حلّی، مثیر الاحزان، ص29؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص214.

در اين ناحيه نيز حسينِ(علیه السلام) عظمت، بالاترين درجات عظمت را داشت. بسا اشخاصي كه هدف و مبدأ بزرگي را در نظر ميگيرند و برنامههايي عالي اعلام ميكنند، ولي در وسط راه وقتي مواجه با خطر شدند برنامه را فراموش ميكنند يا هنگامي كه مال و اعتبار و مقامي به آنها پيشنهاد كردند مال و مقام يا شهوت راني آنها را ذليل و بيچاره ساخته و از هدف خود چشم پوشي مينمايند؛ اين كسان از هدف خود دست ميكشند و علاوه بر آنكه در ميدان فضيلت سهمي نصيبشان نميشود، دامنشان به عيب و ننگ آلوده ميگردد، و اگر از آغاز سخني نميگفتند و برنامهاي نميدادند شرافت و ايمانشان كمتر زيان ميديد.

حسين(علیه السلام) در اينجا نيز مانند جدّ و پدرش(علیهما السلام) از تمام كساني كه براي حقّ و به نام عدل قيام كردند مسابقه را برد، و وقتي با همه گونه خطر مواجه شد و همه گونه اسبابي كه ديگران را ناچار به تسليم ميساخت فراهم گشت، فرمود:

«لَا وَاللهِ لَا اُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ، وَلَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيدِ، يَا عِبَادَ اللهِ إِنِّي عُذْتُ بِرَبَّي وَ رَبِّكُمْ أَنْتُرْجَمُونِ، أَعُوذُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مَتَكَبِّرٍ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ»؛(1)

«نه به خدا سوگند! به خواري دست خود را در دست شما نميگذارم و چون بندگان از جهاد فرار نميكنم. اي بندگان خدا! من پناه ميبرم به پروردگار خودم و پروردگار شما از اينكه مرا سنگباران كنيد، و پناه ميبرم به خدا از هر متكبري كه ايمان به روز قيامت ندارد».

و نيز فرمود:

ص: 193


1- . مفيد، الإرشاد، ج2، ص98؛ طبرسي، اعلام الوري، ج1، ص459؛ ابن حاتم عاملي، الدرالنظيم، ص553؛ علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص117.

«ثُمَّ أَيْمُ اللهِ لَا تَلْبِثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتَّی تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَی، وَتَقْلَقَ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ، عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَی أَبِي عَنْ جَدِّي فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِليَّ وَلَا تُنْظِرُونِ، إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَی اللهِ رَبِّي وَرَبِّكُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»؛(1)

«به خدا سوگند بعد از من طولي نمي کشد مگر به مقداري كه كسي اندک زماني بر اسب نشيند، تا روزگار بر شما چون آسيا بگردد و چون محور مضطرب شويد. عهدي است كه پدرم از جدّم مرا به آن خبر داده است. پس شما فکر خود و معبودهايتان را جمع كنيد و سپس هيچ چيز بر شما پوشيدهنماند سپس به حيات من پايان دهيد و لحظه اي مهلتم ندهيد، من بر خدايي كه پروردگار من و شماست توكّل كردهام، هيچ جنبندهاي نيست مگر آنكه اختيار او به دست خداست، به درستي كه پروردگار من بر راه راست است».

أَعْظِمْ بِهِ بَطَلاً لَمْ يُعْطِ مُتَّضِعاً *** يدَ الصِّغَارِ، وَأَعْطَی دُونَهَا الرَّأْسَا

كَذَلِكَ الْحُرُّ يَسْتَعْدِي الْمَمَاتَ عَلَی *** عَيْشِ الدَّنِيَّةِ إِدْلالاً وَإِرْكَاساً

أَكْرِمْ بِهَا خُلَّةً كَانَتْ لَهَا نَهَجاً *** ثُمَّ اسْتَمَرَّتْ عَلَی الأَيَّامِ نِبْرَاساً(2)

آري! حسين(علیه السلام) با عزّتي كه از نبوّت جدّش داشت و عزّت شخصيت خودش، خود را نباخت و تاريخ هم از پشت سر او از اينكه اقرار كند به مثل و نظيري

ص: 194


1- . قسمتي از خطبه امام حسين(علیه السلام) در روز عاشورا است كه در كتب معتبره مقاتل ذكر شده است. ابن نما حلّي، مثيرالاحزان، ص40 - 41؛ ابن طاووس، اللهوف، ص59 - 60.
2- .[1] چه جوانمرد بزرگي که دست حقارت و پستي را به خواري و زبوني به دشمن نداد و عوض آن سر خود را در اين راه داد. آري، آزاد مرد مرگ را بر زندگي پست که همراه زبوني و پستي باشد ترجيح مي دهد؛ چه منش و اخلاق نيکو که طريقه و سيرة خوبي است که در طول تاريخ چراغ هدايت گرديد.

براي او يا اينكه همانندي براي او بشناسد خودداري كرد. او مردان دنيا را مردانگي آموخت.

ابن ابي الحديد ميگويد:

سَيِّدُ أَهْلِ الْإِبَاءِ الَّذِي عَلَّمَ النَّاسَ الْحَمِيَّةَ وَالْمَوْتَ تَحْتَ ظِلَالِ السُّيُوفِ إِخْتِيَاراً لَهُ عَلَی الدَّنِيَّةِ أَبُو عَبْدِ اللهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیهما السلام) الَّذِي عُرِضَ عَلَيْهِ الْأَمَانُ وَأَصْحابِهِ فَأَنِفَ مِنَ الذُّلِّ.(1)

آقاي آزادمردان و ستم ستيزان به انسان ها درس حميّت و جوانمردي و شهادت در زير ساية شمشيرها را آموخت و اين گونه مردن را بر زندگي با پستي برگزيد؛ حسين بن عليبن ابي طالب(علیهما السلام) بود كه به او و اصحابش پيشنهاد امان و تسليم داده شد و او نپذيرفت و راضي به تحمّل خواري نشد.

ب. عظمت در مردانگی: در اين عظمت نيز حسين(علیه السلام) مقامي عجيب و سخت شگفتانگيز داشت و مردانگي در وجود او به حدّ اكمل نمايش يافت، و شايد برجستهترين موارد ظهور مردانگي آن حضرت آن وقتي بود كه سپاه كفرپيشه، آن حضرت و اصحابش را تيرباران نمودند، حسين(علیه السلام) برخاست، يك نگاه به آن تيرها كرد، و يك نگاه به اصحابش سپس فرمود:

«قُومُوا رَحِمَكُمُ اللهُ إِلَی الْمَوْتِ الَّذِي لَابُدَّ مِنْهُ فَإِنَّ هَذِهِ السِّهَامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ»؛(2)

«برخيزيد! خدا شما را رحمت كند، و از مرگي كه چارهاي از آن نيست پيشواز نماييد. اينك اين تيرها فرستادههاي اين مردم به سوي شمايند».

ص: 195


1- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص249.
2- . ابن طاووس، اللهوف، ص60؛ مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص12.

اصحاب برخاستند و ساعتي را با آنها نبرد كردند تا جمعي از اصحاب شهيد شدند. در اين هنگام حسين(علیه السلام) دست بر محاسن شريف زد و فرمود:

«إِشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَی الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی النَّصَارَی إِذْ جَعَلُوهُ ثَالِثَ ثَلَاثَةٍ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَی قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ.أَمَا وَاللهِ لَا اُجِيبُهُمْ إِلَی شَيْءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّی أَلْقَی اللهَ وَأَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي».(1)

«خشم خدا بر يهود شدّت يافت وقتي براي او فرزندي قرار دادند، و غضب خدا بر نصاري سخت شد وقتي او را سوّمين خدا خواندند، و غضب خدا بر مجوس سخت شد وقتي آفتاب و ماه را به جاي خدا پرستيدند، و خشم خدا شدّت يافت بر قومي كه هم كلام و متّفق شدند براي كشتن پسر دختر پيغمبر خودشان، به خدا آنها را به آنچه که ميخواهند جواب نميدهم، تا اينكه ملاقات كنم خدا را درحالي كه به خون خود خضاب شده باشم».

جملهاي كه از مردانگي حسين(علیه السلام) هراس انگيز است اين است كه فرمود:

«قُومُوا رَحِمَكُمُ اللهُ إِلَی الْمَوْتِ».

و ديگر اينكه فرمود:

«أَمَا وَاللهِ لَا اُجِيبُهُمْ...».

اين دو جمله با كمال وضوح، مردانگي حسين(علیه السلام) را آشكار مي سازد كه در چنان موقف مهيب و وحشتناك هيچ گونه بيم و هراس و شكست و خودباختگي

ص: 196


1- . ابن طاووس، اللهوف، ص60 - 61؛ مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص12؛ علايلی، سموالمعني في سموالذات، ص118.

در وجودش وارد نشد؛ اصحابش را به استقبال از مرگ دعوت فرمود، مانند آنكه آنها را برخوان لذيذترين غذاها بخواند.

و حقّاً هم آن مرگي كه حسين(علیه السلام) به آن دعوت ميكرد، لذيذ بود؛ زيرا ميخواست با باطل نبرد كند و برهان خدا كه مبدأ او بود، در پيش چشمش مرتسم بود وصداي خدا را كه صداي ضمير و وجدان پاك و ايمان سرشارش بود ميشنيد و جز اين كلمات چيز ديگر نميديد: خدا، پيغمبرخدا، قرآن (كتاب خدا).

اگر پيرامون شجاعت روحي و بدني حسين(علیه السلام)، سخن را دنبال كنيم كتاب به اين زودي به پايان نميرسد، پس بهتر اين است كه به همين مقدار قناعت كنيم و خوانندگان گرامي را به كتاب هاي مقتل و تفكّر در تاريخ زندگي آن حضرت حواله دهيم.

11- صبر و شكيبايی امام حسين(علیه السلام)

اين صفت از اصول اخلاق حميده و ملكات پسنديده است و آيات شريفه و احاديث در فضيلت آن بسيار است، و در بيش از هفتاد موضع در قرآن مذكور است. ازجمله اين آيات است:

﴿إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِساب ٍ﴾؛(1)

﴿وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛(2)

﴿وَاصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾؛(3)

﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا﴾؛(4)

ص: 197


1- . زمر، 10. «به درستی که صبرکنندگان را به صورت کامل و بدون حساب پاداش خواهد داد».
2- . نحل، 96. «به درستی که اجری که به صبرکنندگان می دهیم، بسیار بهتر از عملی است که انجام داده اند».
3- . انفال، 46. «و صبور باشید که خداوند با صبرکنندگان است».
4- . سجده، 24. «و برخی از آنها (بنی اسرائیل) را امام و پیشوایانی قرار دادیم که خلق را به امر ما هدایت کنند، به خاطر اینکه (در راه حق) صبر کردند».

﴿اِصْبِرُوا وَ صَابِرُوا﴾؛(1)

﴿وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ﴾؛(2)﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾.(3)

و از روايات، اين حديث معروف و معتبر كافي است:

«اَلصَّبْرُ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ لَا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ، وَلَا فِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ»؛(4)

از حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) نيز روايت است:

«إِطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ، وَحُسْنِ اليَقينِ».(5)

و از حضرت امام حسن مجتبي(علیه السلام) در حديث است كه فرمود:

«آزمايش كرديم، و آزمايش كنندگان آزمايش كردند، نديديم چيزي را كه وجودش سودمندتر و عدمش زيان بارتر باشد از صبر. با صبر همه امور مداوا ميشود، و صبر به غير خود مداوا نميشود».(6)

ص: 198


1- . آل عمران، 200. «صبور باشید و یکدیگر را به صبر سفارش کنید».
2- . مريم، 65. «و در راه بندگی او صبر کن».
3- . بقره، 153. «ای کسانی که ایمان آورده اید، از صبر و نماز یاری بجویید، به درستی که خداوند با صبرکنندگان است».
4- . طبرسی، مشکاة الانوار، ص61؛ حلوانی، نزهة الناظر، ص51؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج18، ص232؛ سید رضی، خصائص الائمه، ص94؛ فتال نیشابوری، روضةالواعظین، ص422. «جايگاه صبر از ايمان همانند سر از بدن است. جسدي که سر ندارد در آن خيري نيست و ايماني هم که همراه با صبر و شکيبايي نباشد فايده اي ندارد».
5- . نهج البلاغه، نامه31 (ج3، ص55)؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص83؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص324. «غم و اندوه ها که بر تو روي آورده به وسيلة صبر و شکيبايي و يقين زيبا آنها را از خود دور کن».
6- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص319.

راجع به فضيلت صبر و تعريف و مراتب و درجات و اقسام آن، مراجعه به كتاب هاي حديث و اخلاق مانند بحارالأنوار، المحجّة البيضاء، جامع السّعادات و معراج السّعاده مفيد و سودمند است.

راغب در مفردات القرآن ميگويد:

اَلصَّبْرُ حَبْسُ النَّفْسِ عَلَی مَا يَقْتَضِيهِ العَقْلُ وَالشَّرْعُ أَوْ عَمَّا يَقْتَضِيَانِ حَبْسَهَا عَنْهُ؛(1)

صبر، واداركردن نفس است بر آنچه که عقل و شرع مي خواهد، يا حبس و بازداشتن نفس است از آنچه که عقل و شرع بازداشتن نفس را از آن لازم ميشمارند.

از آيات و روايات، علاوه بر آنكه بلندي مقام و رتبه صابران معلوم ميگردد، دانسته ميشود كه صبر، كليد بركات و مقدمه نيل به تمام مقامات معنوي و شرط توفيق در هر كار و كسب هر فضيلت است.

حسين(علیه السلام) در مقام صبر امتحاني داد كه دوست و دشمن از آن در شگفتي شدند، بلكه فرشتگان آسمان (برحسب فقره زيارت ناحيه مقدسه: «وَلَقَدْ عَجَبَتْ مِنْ صَبْرِكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ»(2) نيز از آن صبر و شكيبايي در تعجّب ماندند، و ظهور اين فضيلت از آن حضرت به نوعي شد كه سخن از صبر و خويشتن داري آن امام شهيد(علیه السلام) از توضيح واضحات است مع ذلك از جهت فايده اخلاقي چند قسم از اقسام عالي صبر را بيان ميكنيم و سپس موقف عظيم و بينظير آن حضرت را در هريك نشان ميدهيم:

الف. صبر در جهاد: صبر در جهاد اين است كه مجاهد في سبيل الله به واسطه ورود جراحات و زخم اسلحه پشت به ميدان نكند و از زخم هاي كاري،پريشان خاطر نشود و روحيهاش از يورش و حمله دسته جمعي قواي مسلّح دشمن ضعيف نگردد.

ص: 199


1- . راغب اصفهاني، مفردات، ص273.
2- . و به راستي از صبر و استقامّت تو ملائكه آسمان به شگفت آمدهاند.

يكي از علل فتوحات مسلمانان در صدر اسلام همين حال صبرشان در جهاد بود كه براي كسب ثواب و فوز به قرب خدا در ميدان هاي نبرد، آسوده حواس و بااطمينان صابرانه جهاد ميكردند. قرآن از اين مردم مدح كرده، و صبر در حين بأس كه در آيه:

﴿وَالصَّابِرينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ

وَحِينَ الْبَأْسِ﴾(1)

ذكر شده همين صبر در هنگام جهاد و قتال است.

و در آيه ديگر ميفرمايد:

﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾(2)

اين افتخار در ميدان هاي جهاد اسلامي در درجه نخست نصيب علي(علیه السلام) و خاندانش بود كه در هيچ يك از جنگ ها پشت به جهاد نكردند. علي(علیه السلام) در جنگ بدر، حنين، احزاب و غزوات ديگر كه شركت داشتند در نهايت صبر و تحمل، ثابت قدم بودند به طوري كه در جنگ احد، نود جراحت بر بدنش رسيد و همچنان رزم ميكرد و از پيغمبر و اسلام مردانه و صادقانه دفاع نمود.(3) برادر آن حضرت جعفر بن ابي طالب در جنگ موته بيش از هفتاد زخم شمشير و نيزه بر بدنش وارد شد، و آن مجاهد فيسبيل الله پرچم اسلام را نگاه داشت تا دست هايش را قطع كردند، و همچنان مقاومت کرد تا او را برحسب بعضي تواريخ به دو نيمه ساختند.(4)

ص: 200


1- . بقره، 177. «و صبرکنندگان در سختی و رنج و هنگام کارزار».
2- . بقره، 249. «چه بسيار شده كه گروهي اندك به اذن خداوند، بر گروهي بسيار، پيروز شدند و خدا با شكيبايان است».
3- . قمی، تفسیر، ج1، ص116؛ مجلسی، بحارالانوار، ج20، ص54؛ ج108، ص279.
4- . ابن هشام، السیرة النبویه، ج3، ص833؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج4، ص279؛ همو، السیرة النبویه، ج3، ص462.

حسين(علیه السلام) به روايت ابن اثير و مسعودي و نقل عقّاد، سي وسه طعن نيزه، و سي وچهار زخم شمشير و خنجر برداشت كه اين شصت وهفت زخم به غير از زخم تيرها بود.(1)

عقّاد نقل كرده كه مجموع جراحاتي كه اثرش در لباس آن حضرت بود صدوبيست جراحت بوده بلكه از بعضي روايات استفاده ميشود كه مجموع جراحات وارده بر آن بدن عزيز خدا از شمشير و تير و نيزه و سنگ، بيش از سيصدوده جراحت بوده است و به اتّفاق تمام اين زخم ها از پيش رو و سينه مطهر بر آن حضرت رسيد.(2)

با اين كثرت جراحات جنگ ميكرد و رجز ميخواند و حملههاي مردانه ميكرد و تا ممكن بود سواره و سپس پياده، و حتي آن وقتي كه بر زمين افتاده بود با كمك شمشير برميخاست و آن مردمي را كه ننگ عالم انسانيت شدند از خود دور ميكرد، و دفاع مينمود و صبر داشت.

ب. صبر در مصيبت جوانان و برادران و اصحاب: اين نوع صبر از صبر بر جراحات، و آلام بدني به مراتب دشوارتر، و از پا در آورندهتر است. اما حسين(علیه السلام) كه صبر و شكيبايي اش از كوه هاي عالم بيشتر بود در داغ مرگ جوانان و برادران، و مصيبت بهترين اصحاب و ياران كه همه را با لب تشنه در پيش رويش به فجيعترين وضعي شهيد ميساختند و بدنشان را پاره پاره ميكردند، صبري كرد كه از آغاز عالم تا به حال چنان صبري از كسي آشكار نشده است. طفل شيرخوارش را در بغلش تيرميزدند و هلاك ميكردند. فرزند كوچك برادرش را در آغوشش بعد از آنكه دستش را با شمشير قطع كردند به طوري كه با پوست آويخته شد، شهيد كردند.

كودك خردسال ديگرش را كه لرزان از خيمه بيرون آمده بود با ضربت عمود، تشنه كام كشتند. در تمام اين مصيبات جانكاه صبر ميكرد، حتي كودكي را كه شمشير دشمن دستش را قطع كرده بود مانند مردان دنيا ديده؛ امر به صبر ميكرد و ميفرمود:

ص: 201


1- . مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص62؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص79؛ ر.ک: معتمد الدوله، قمقام زخار، ج2، ص468.
2- . عقّاد، ابوالشّهداء، ص250.

«يَا ابْنَ أَخِي اِصْبِرْ عَلَی مَا نَزَلَ بِكَ، وَاحْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الخَيْرَ»؛(1)

«برادرزادهام! صبر كن بر آنچه كه بر تو وارد شده (از بلاها و مصيبتها) و اينها را خير حساب كن!».

اهل بيتش را در معرض اسيري ميديد بااينكه اين مصيبت براي او كه مجسمه غيرت و مردانگي بود بسيار سخت و جانگداز بود صبر فرمود، و آنها را به صبر و وقار و خاموشي و خويشتن داري سفارش ميكرد و به رحمت خدا مژده ميداد و ميفرمود:

«وَرَحْمَةُ اللهِ لَا تُفَارِقُكُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ».(2)

ج. صبر در غضب و خشم: از پيامبر اعظم(صلی الله علیه وآله)

روايت است كه نيرومند كسي است كه به هنگام خشم، مالك خويش گردد. حسين(علیه السلام) هرگز تحت تأثير خشم و غضب، كاري را انجام نداد، در هنگام غضب بر خود مسلط بود؛ و اگر تمام عوامل خشم فراهم ميشد آن حضرت از طريق اعتدال و ميانهروي و راه صواب به قدر چشم برهم زدن بيرون نميشد.

علايلي ميگويد:

غلامي از غلامانش آب بر دست مباركش ميريخت، ابريق از دستش در طشت افتاد، آب طشت بر روي مقدسش پاشيد. غلام عرض كرد: اي آقاي من! «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ». فرمود: خشمم را فرو خوردم. غلام گفت: «وَالْعَافِينَ عَنِ النَاسِ». فرمود: عفو كردم از تو. عرض كرد: «وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ».(3)

فرمود:

ص: 202


1- . طبري، تاريخ، ج4، ص344.
2- . سپهر، ناسخ التواريخ، ج2، ص360. «رحمت خدا در دنيا و آخرت از شما جدا نخواهد شد».
3- 3. سخنان اين غلام اقتباسي است از قسمتي از آيه 134 سوره آل عمران: ﴿...وَ الْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾.

«اِذْهَبْ فَأَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللهِ الْكَرِيمِ»؛(1)

«برو كه تو در راه خدا آزادي!».

و يكي از نمايش هاي حسن خلق و كرم آن حضرت كه نشان ميدهد آن امام شهيد در برابر عوامل غضب و خشم و كينه، كمال قدرت و ايستادگي را داشت سيراب كردن لشكر حرّ است. وقتي در گرمگاه روز رسيدند و حضرت ديد به سختي تشنه هستند، فرمان داد تا به آنها و اسب هايشان آب بدهند. برحسب امر امام(علیه السلام) تمام سپاه دشمن را از مرد و مركب سيراب كردند و بر پاها و شكم چهارپايانشان آب پاشيدند.

علي بن طعان محاربي گفت: من پس از همه رسيدم آن بحر مكرمت و نور ديده ساقي كوثر مرا به آن حال ديد، به زبان مبارك به نهايت لطف و مرحمت به لغت حجاز فرمود:

«يَا ابْنَ أَخِي أَنِخِ الرَّاوِيَةَ»؛

«برادرزاده! شتر را بخوابان».

من معناي كلام امام را ندانستم. امام دانست كه نفهميدم فرمود:

«أَنِخِ الْجَمَلَ».من شتر را خوابانيدم، فرمود:

«إِخْنِثِ السِّقَاءَ»؛

«دهانه مشك را بر گردان و آب بنوش»!

من نتوانستم، امام پيش آمد و دهانه مشك را به دست مبارك پيچيد تا آب نوشيدم.(2)

ص: 203


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص161.
2- . ابومخنف، مقتل الحسین(علیه السلام)، ص82؛ طبری، تاریخ، ج4، ص302؛ مفید، الإرشاد، ج2، ص78؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج44، ص376؛ معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص350 و ساير كتب مقتل.

و ديگر از نمونههاي صبر آن حضرت امتناعي است كه از شروع كردن به جنگ داشت، بااينكه ميدانست آن لشكر كفرپيشه به هيچ وجه بر او و عزيزانش رحم نميكنند، و بااينكه از آنها كارها و حركاتي سر ميزد كه صبر بر آن اعمال نكوهيده دشوار بود، آن حضرت حجت را بر آنها تمام ساخت، نه خود و نه اصحابش دست به اسلحه نبردند.

موقعي كه نامه ابن زياد به حرّ رسيد و در آن دستور داده بود كه حرّ بر حسين(علیه السلام) كار را تنگ بگيرد، و ايشان را در بياباني بيآب و سبزه فرود آورد؛ زهير بن قين به امام(علیه السلام) عرض كرد:

به خدا قسم! آن سپاهي كه پس از اينها بيايند بسي بيشتر باشند، اجازه بده تا هم اكنون با اين گروه نبرد كنيم.

آن حضرت فرمود:

«من ابتدا به جنگ نميكنم».(1)همچنين وقتي آب را بر روي امام(علیه السلام) و اصحابش بسته بودند و در لشكرگاه آن حضرت جانداري نبود از زن و مرد، كوچك و بزرگ، جوان و پير، بيمار و سالم؛ حتي اسب ها و مراكب، مگر آنكه تشنه بود و صيحة تشنه كامان همواره به گوش امام(علیه السلام) ميرسيد از ابتداي به جنگ خودداري كرد.

حتي وقتي جرثومه شرارت و خباثت، شمر ملعون روز عاشورا به خيام طاهره نزديك شد و در پيرامون خيمههاي جلالت و عظمت ميگرديد تا نقطهاي را كه از آنجا مي توان به خيام و لشكرگاه امام(علیه السلام) حمله كرد، معين سازد، خندقي را ديد كه آتش در آن افروختهاند؛ بانگ برداشت و به امام(علیه السلام) جسارت كرد.

ص: 204


1- . ابن داوود دینوری، الاخبارالطوال، ص251 - 252؛ مفید، الإرشاد، ج2، ص83 - 84؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص188.

مسلم بن عوسجه كه در تيراندازي مهارت داشت اجازه خواست شمر را با تير بزند، و زمين را از لوث وجود خبيث آن دشمن خدا پاك سازد، حضرت اجازه نفرمود، چون از ابتدا كردن به جنگ كراهت داشت،(1) مثل اينكه ميخواست جنگش با آنها صورت دفاع داشته باشد.

يكي ديگر از نمونههاي گذشت و عفو و صبر آن حضرت - كه به مفاد آيه شريفه:

﴿وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَإِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾(2)

دليل بر عزم محكم، و قوت تصميم و بلندي همّت است - قبول توبه حرّ و آن همه ملاطفت و محبّتي است كه نسبت به او از آن معدن صبر و حلم و عفو و بخشش صادر شد.

د. صبر در تشنگی: اين شكيبايي سخت دشوار است، به خصوص اگر تشنگي در نهايت شدت باشد. تسليم نشدن به دشمن با زحمت تشنگي، علامت تصميمو عزم راسخ فوق العاده است. شايد در تاريخ موردي را پيدا نكنيم كه آب را بر روي طرف بسته باشند و او از تسليم خودداري كرده باشد.

برحسب تواريخ و كتاب هاي معتبر مقتل از روز هفتم محرم آب را بر روي آن حضرت و خاندان و اصحابش بستند از آن روز تا عاشورا اگر هم يكي دو مرتبه به وسيله حفر چاه و كوشش حضرت عباس قمر بني هاشم(علیه السلام) آبي تهيه شد، طبعاً سالمندان و بزرگان از آن استفاده نميكردند و فقط اطفال و خردسالان و مراكب زبان بسته را يكي دو وعده با آن آب دادند؛ بنابراين داستان تشنگي امام(علیه السلام) فوق العاده غم انگيز و شكيبايي آن حضرت بر رنج تشنگي تحيّرآميز است.

ص: 205


1- . مفید، الإرشاد، ج2، ص96؛ طبرسی، اعلام الوری، ج1، ص458؛ معتمدالدوله، قمقام زخار، ج1، ص 390؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص237.
2- . شوري، 43. «و هرکس صبر کند و ببخشد این عزم در امور خداوند است».

کساني که گرماي عراق را ديدهاند ميدانند كه تحمل تشنگي چند ساعت در آنجا طاقت فرساست. زحمت جهاد در آفتاب سوزان و كثرت جراحات و ريزش خون، همه باعث شدت تشنگي است ولي آن امام تشنه كام بر اين رنج عظيم صبر فرمود، و تسليم آن ناكسان نگرديد. صَلَّی اللهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ.

ه-. صبر در اطاعت فرمان خدا: معلوم است كه ظهور تمام اقسام صبر از آن حضرت براي اطاعت فرمان خدا بود، و براي امتثال امر خدا از آن همه بلاها و مصيبت ها استقبال كرد و پيشنهادهايي را كه دوستان يا دشمنان دادند كه با يزيد بيعت كند يا به نحوي با او به سازش و سكوت رفتار نمايد نپذيرفت و ردّ كرد.

خواننده گرامي! شخصيت عظيم و مناقب و كرائم اخلاق حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) در هر ناحيه آن قدر وسيع است كه با بسط مقال يا تأليف كتاب هاي مستقلّ هم نميتوان جمال آفتاب تمثال آن خلق و خوي را نشان داد، لذا ناچار به ايجاز و اختصار پرداختيم، و به طور جامع و خلاصه ميگوييم كه آن حضرت در علم و معرفت و حلم و فصاحت و بلاغت(1) و خلق و خوي سرآمد تمام خلق بود.

ص: 206


1- . كلمات معجزآسا، و خطبههاي فصيحه و بليغه و مواعظ و نصايح جامع و ادعيهاي كه از آن حضرت نقل شده و در كتب عامه و خاصه ضبط است هريك برهان اين است كه آن حضرت نيز مانند پدر بزرگوارش مالك ملك فصاحت و حاكم اقاليم بلاغت بوده است. معاويه در وصف آن منطق شيوا و گفتار رسا به يزيد گفت: لَكِنَّهَا اَلْسِنَةُ بَنِي هَاشِمِ الْحُدَادِ الَّتِي تَفْلِقُ الصَّخْرَ وَتَغْرِفُ مِنَ الْبَحْرِ؛ لكن زبان هاي بني هاشم از تيزي، سنگ را ميشكافد و از دريا بهره ميگيرد (همچنان كه هرچه از دريا بردارند، آب دريا كم نميشود، آنها هم هر قدر سخن بگويند، مطالبشان تمام نميشود)». امين عاملي، اعيان الشيعه، ج1، ص583؛ علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص162.

بخش دوم: بنی هاشم و بنی امیه

اشاره

ص: 207

ص: 208

بنی هاشم

گزاف و مبالغه نيست اگر بگوييم: در مقابله بين حقّ و باطل و مواجهه خداپرستان و اصلاح طلبان با نابكاران و ستمگران، مواجههاي مانند مواجهه بنيهاشم و بنياميّه روي نداده است كه در آن هر دو دسته مشخص، و صف اصحاب فضيلت و خير و شرف از صف عناصر شرّ و باطل ممتاز باشد.

و گزاف نيست اگر بگوييم: اين گونه كه حقیقت و قدس هدف حسين(علیه السلام) و پستي و بطلان بني اميّه در اين مبارزه ظاهر شد، در ديگر مبارزات حق پرستان با باطل آشكار نگشت، و آن چنان كه حقّ از جبين حسين(علیه السلام) در كربلا نمايش و جلوه كرد، و جمال حقیقت او عالم را روشن ساخت و پردههاي تمام اشتباه كاري ها را پاره نمود در مظلوميت و شهادت هيچ يك از شهداي راه حقّ و رهبران ديني اين گونه حقیقت خودنمايي نكرد.

آري مثل اعلا و نمونه اكمل خصال ايمان، حق پرستي، بشردوستي، عدالت و فضيلت حضرت خاتم الانبيا(صلی الله علیه وآله) بود، و پس از آن حضرت در اين فضايل، علي(علیه السلام) سرآمد تمام افراد بشر بود، و به قدري با حقّ هم صدا و نزديك و بيفاصله ارتباط استوار و ناگسستني داشت كه زبان وحي، او و حقّ را ملازم يكديگر معرفي كرد.(1)

همان گونه كه در نبردهاي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و علي(علیه السلام) با شرك و باطل، جنود حقّ و توحيد از جنود شرك و كفر ممتاز بودند؛ در اين نبردي كه حقّ در جسم و

ص: 209


1- . اسکافی، المعیار و الموازنه، ص119، 322؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص297.

شخصيت حسين(علیه السلام)، و باطل در جسم يزيد باهم دست وپنجه نرم كردند نيز همه كس حقّ را ميشناخت، و باطل را تشخيص ميداد.

بني هاشم در جاهليت و اسلام، دشمن ظلم و بيداد، و حامي مظلوم بودند. حقّ را ياري ميكردند؛ و در دفاع از آن همكاري داشتند و همان ها بودند كه براي ياري مظلومان و ضعفا و جلوگيري از تجاوز اقويا، و امر به معروف و نهي از منكر، تعاون اقتصادي و كمك به فقرا و نيازمندان، حلف الفضول را به شرحي كه در تواريخ است ترتيب دادند، و اين پيمان مقدس را از روي كمال حسن نيت، و بشردوستي امضا كردند كه اگر در دنياي به اصطلاح متمدّن كنوني ملت هاي مترقي، و پيشرفته چنان پيماني را ببندند، آن را يگانه افتخار خود ميشمارند.

حلف الفضول يكي از شريف ترين پيمان هايي است كه پيش از اسلام بسته شد و نمونهاي از قدس روح، طهارت باطن، نزاهت اخلاقي، عدالت و آزادي خواهي بنيهاشم است، زيرا نخستين كسي كه بستن اين پيمان، و تأسيس اين همكاري پاك و مقدس را پيشنهاد كرد و در بستن اين عهد سعي نمود، زبير بن عبدالمطلب عموي پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) بود، و علاوه بر او عموم بني هاشم در آن، شركت جسته و وارد بودند، و شخص پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله)

نيز از كساني بود كه در هنگام بستن اين پيمان مقدّس در خانه عبدالله بن جدعان كه از شيوخ و پيرمردهاي قريش بود حضور يافت و سنّ مباركش در آن موقع بيست وپنج سال بود، و بعد از بعثت ميفرمود:

«لَقَدْ شَهِدْتُ فِي دَارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَدْعَانَ حَلْفاً لَوْ دُعيتُ إِلَی مِثْلِهِ فِي الْإِسْلَامِ لَأَجَبْتُ»؛(1)

ص: 210


1- . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص203؛ ر.ک: ابن کثير، البداية و النهايه، ج2، ص355؛ همو، السيرة النبويه، ج1، ص258.

و بنا به نقل ديگر فرمود:

«لَقَدْ شَهِدْتُ فِي دَارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَدْعَانَ حَلْفاً مَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهِ حُمُرُ النِّعَمِ، وَلَوْ اُدْعیَ بِهِ فِي الْإِسْلَامِ لَأَجَبْتُ».(1)

«حاضر شدم در خانه عبدالله بن جدعان پيماني را كه دوست نميدارم از براي من به جاي آن شتران سرخ مو باشد، و اگر در اسلام به آن خوانده شوم هرآينه جواب ميدهم».

يا به نقل ابن ابي الحديد: «اگر در اسلام به چنان پيماني خوانده شوم جواب ميدهم».

و به نقل ديگر فرمود:

«لَقَدْ شَهِدْتُ فِي دَارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَدْعَانَ حَلْفاً مَا اُحِبُّ أَنَّ لِي بِهِ حُمُرُ النِّعَمِ، وَلَوْ دُعِيتُ بِهِ الْيَوْمَ لَأَجَبْتُ لَا يَزِيدُهُ الْإِسْلَامُ إِلَّا شِدَّةً».(2)

اجمال حكايت علت اين پيمان اين است كه: مردي زبيدي از اهل يمن كالايي به عاص بن وائل سهمي فروخت، عاص در پرداخت بها مماطله نموده و به فروشنده ستم كرد تا مأيوس شد. آن مرد اشعاري گفت و از قريش دادخواهي كرد. دادخواهي آن مرد ستمديده غريب، در دل بني هاشم اثر كرد زبير بنعبدالمطلب كه شجاع، آزادمنش، زيبا، آقا، بخشنده، شاعر، خطيب و نيك بود وقتي اشعار آن مرد را شنيد، سوگند ياد كرد، پيماني با قبايل قريش ببندد كه اقويا

ص: 211


1- .[1] ابن هشام، السيرة النبويه، ج1، ص87؛ بيهقي، معرفة السنن و الآثار، ج5، ص175؛ همو، السنن الکبري، ج6، ص367؛ ابن کثير، البداية و النهايه، ج2، ص357؛ همو، السيرة النبويه، ج1، ص261؛ ر.ک: حلبي، السيرةالحلبيه، ج1، ص213؛ صالحي شامي، سبل الهدي و الرشاد، ج2، ص154.
2- .[2] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص225.

را از ظلم به ضعيف منع كنند و اهل مكه را از ستم به غريب باز دارند، و در اين موضوع اشعاري گفت، و آن حلف (سوگند، پيمان) را حلف الفضول (پيمان جوانمردان) ناميد، آنگاه، پنج قبيله از قبائل قريش ازجمله بني هاشم و بني زهره (قبيله آمنه خاتون مادر معظمه پيغمبر(صلی الله علیه وآله))، در دارالندوه اجتماع كردند و اتّفاق نمودند كه داد مظلوم را از ظالم بگيرند، و هر ستمديدهاي را خواه از اهل مكه باشد و يا از كساني كه به مكه ميآيند، ياري كنند و با ستمگر مبارزه كنند تا حقّ مظلوم را از او بستانند، و به منزل عبدالله بن جدعان رفتند و در آنجا سوگند ياد كردند و بهاي كالاي مرد زبيدي را از عاص بن وائل گرفتند و به او دادند؛ لازم به تذكر است كه بني اميّه از شركت در اين پيمان مقدس خودداري كردند.

پس از آن، اين پيمان، پناهگاه مظلومان و موجب سركوبي ستمكاران شد و هركس ستمي ميديد به آن متوسل ميشد.

ازجمله حكايت شده كه مردي از قبيله خثعم با دخترش (به نام قتول) كه بسيار خوش رو و زيبا بود، و براي تجارت به مكه آمد. نبيه بن حجاج سهمي، آن دختر را ديد و در او طمع بست، خواست او را از پدرش به زور براي فجور و نابكاري بگيرد. پدرش در مقام دفاع برآمد ولي نتوانست و نبيه بر او غالب شد و دختر را گرفت، و با خود برد. مرد بيچاره شد. به او گفتند: به حلف الفضول شكايت كن. آن مرد نزد بنيهاشم آمد و شكايت كرد، بني هاشم آمدند و به نبيه كه دختر را در ناحيهاي از مكه برده بود گفتند:

دختر را رها كن! وگرنه ما همان كسانی هستيم كه ميشناسي.

گفت: يك امشب مرا به او كامروا كنيد.گفتند: خدا رويت را زشت گرداند، چقدر ناداني! به خدا سوگند يك لحظه هم نخواهد شد.

ص: 212

نبيه ناچار قتول را رها كرد، و در تأسف از ناكامي خود قصيدهاي گفت.(1)

حلف الفضول و قضاياي تاريخي ديگر نشان ميدهد كه در نظر بني هاشم، كرائم اخلاق و شرف و فضيلت، پارسايي، غيرت، صداقت، عدالت، امانت، شجاعت، صراحت لهجه، تقوا، فداكاري، ايمان و نوع دوستي بسيار محترم بود.

براي اطلاع بيشتر از مكانت روحي و ملكوتي بني هاشم به تاريخ احوال پدران و نياكان پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله)مراجعه شود.

طهارت نسب، عفاف، سخاوت، ميهمان نوازي، عدالت پروري، احسان به فقرا و پذيرايي از حاجيان ازجمله صفات بارز بنيهاشم بود كه تواريخ همه بر آن اتّفاق دارند.

راجع به فضيلت بنيهاشم هرچه سخن گفته شود كم و توضيح واضح است، و مقايسه آنها با بني اميّه اصلاً برخلاف ادب، و دور از انصاف بوده و از يك نويسنده مسلمان بلكه از هر شخص مطلع از تاريخ، شايسته و سزاوار نيست زيرا قبيلهاي كه به وجود شخصيت اول عالم بشريت، و برگزيدهترين خلق و نمونةاعلا و نمايش اكمل حقیقت انسانيت، حضرت خاتم الانبيا(صلی الله علیه وآله) افتخار يافته، بر تمام قبائل عالم و خلق اولين و آخرين ترجيح دارد، تا چه رسد بر قبيلهاي مانند بنياميه كه معدن رذالت و كانون كفر و شرك و فحشا و ضلالت بودند.

ص: 213


1- . راجع به حلف الفضول آنچه نوشته شد از اين مصادر است: ابن هشام، السيرة النبويه، ج1، ص87 - 88؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص270 - 271؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص130؛ ج15، ص203 - 205، 224 - 226؛ حلبی، السيرةالحلبیه، ج1، ص211؛ ابن کثیر، السيرة النبويه، ج1، ص257 - 261. ازجمله حكاياتي كه راجع به اعتبار و احترام اين پيمان در بين قبائل قريش كه در آن شركت نموده بودند، نقل شده حكايت منازعهاي است كه ميان حسين(علیه السلام) و معاويه در زميني كه ملك حسين(علیه السلام) بود واقع شد و همچنين منازعه ديگر كه بين آن حضرت و وليد حاكم مدينه روي داد. معاويه و وليد ميخواستند بر حسين(علیه السلام) ستم كنند. آن حضرت آنها را به حلف الفضول تهديد كرده و از ستمي كه اراده كرده بودند بازداشت تا به حقّ آن حضرت تسليم گشتند. رجوع شود به: ابن هشام، السيرة النبويه، ج1، ص87 - 88؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص226 - 227.

ابراهيم خليل الله(علیه السلام) و نمرود، موسي كليم الله(علیه السلام) و فرعون، محمّد حبيب الله(صلی الله علیه وآله)

و ابوجهل و ابوسفيان، علي ولي الله(علیه السلام) و معاويه، حسين سيدالشهدا(علیه السلام) و يزيد؛ اينها اگرچه در برابر هم واقع شدند و هريك حقيقت و ماهيت خود را نشان دادند اما اين معارضه، معارضه نور و ظلمت، حقّ و باطل، خير و شر، عدل و ظلم، و علم و جهل بود.

در چنين مصاف و معارضه نبايد سخن از ترجيح به ميان آورد؛ زيرا يك طرف تمام حقيقتش امتياز و فضيلت و حقيقت است، و يك طرف تمام هويتش بيامتيازي، بيحقيقتي و شرارت و رذالت است، و معلوم است كه اثبات برتري حقّ بر باطل، و خير بر شر، و علم بر جهل محتاج به دليل و برهان نيست.

اگر تنها شخصيت مقدس و روحاني حسين(علیه السلام) و محبوبيت فوق العاده او را در بين مسلمين، و بدنامي يزيد و تنفر عموم را از او در نظر بگيريم، براي آنكه صحنه اين مصاف را كامل ترين صحنههاي مصاف، و نبرد حقّ و باطل بشناسيم كافي است.

حسين(علیه السلام) كسي بود كه در صلاحيت اخلاقي و قدس مقام و بلندي رتبه او احدي از بنياميه هم ترديد نداشت، و حتي آنهايي كه به جنگش رفتند و او را به طمع منافع دنيا شهيد كردند، اگر به وجدان خود رجوع ميكردند نميتوانستند منكر فضايل او و اينكه سزاوارترين مردم به خلافت و پيشوايي مسلمانان است بشوند.

او محبوب ترين مردم و نزديك ترين همه افراد به دل هاي مسلمين بود، و عواطف قلبي همه به او متوجّه بود، و طبعاً ميبايست همين طور باشد. مگر مسلمان، مسلمان نباشد، يا دوستي و مهر فوق العاده پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را نسبت به حسين(علیه السلام) نشنيده باشد.

مگر نه پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) از گريه حسين(علیه السلام) ناراحت ميشد، و از فاطمه عزيزش ميخواست تا او را آرام كند، و طوري با او با مهر و نوازش باشد كه اين كودك محبوب، دلش نشكند، و صدايش به گريه بلند نشود.(1)

ص: 214


1- . ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص171؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص201؛ فیروزآبادی، فضائل الخمسة من الصحاح السته، ج3، ص258؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص131 - 132.

پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، حسين(علیه السلام) را ميبوسيد، ميبوييد، به سينه ميچسبانيد، او را ميخندانيد، با او ملاطفت ميكرد، عواطفي اظهار ميداشت كه در آن زمان از هيچ پدري نسبت به فرزندش چنان عواطف ديده نميشد.

آن قدر موضوع شدت محبّت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به حسين(علیه السلام) در روايت شرح داده شده كه براي انسان شكي باقي نميماند كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) حسين(علیه السلام) را مصدر آيات و صاحب مقامات برجسته ميشناخته و يك آينده بسيار عظيم و درخشان، در سيما و رخسار او ميديده است. لذا اين همه لطف و عنايت را به او داشته است.

در بعضي از روايات است كه فاطمه زهرا(علیها السلام) بيمار شد، و شيرش خشكيد، براي حسين(علیه السلام) مرضعه خواستند، پيدا نشد پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به حجرة فاطمه(علیها السلام) ميآمد و انگشت ابهامش را در دهان حسين(علیه السلام) ميگذاشت، و حسين(علیه السلام) ميمكيد، و خدا در انگشت ابهام پيغمبر(صلی الله علیه وآله) خودش رزقي قرار داد كه حسين(علیه السلام) به همان تغذيه مينمود، و چهل شبانه روز پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به اين گونه حسين(علیه السلام) را غذا داد. خداوند گوشت او را از گوشت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) رويانيد.(1)

حسين(علیه السلام) در حدود پنجاه وهفت سال در بين مردم زندگي كرد. دشمناني داشت كه از هر تهمت و افترايي در حقّ كسي پروا نداشتند ولي طهارت اخلاقي و فضايل و حسن شهرت حسين(علیه السلام) چنان بود كه براي آنها هم فرصت آنكه او را بهيك عيب و نقطه ضعف متهم سازند نبود. هيچ كس او را به عيبي نسبت نداد، و هيچ كس در صلاحيت و پاك دامني و قدس روحي او ترديد نكرد.

حتي معاويه وقتي از حسين(علیه السلام) نامهاي به او رسيد كه او را به ارتكاب جرائم و جنايات سرزنش و ملامت فرموده بود، با اطرافيان چاپلوس خود مشورت كرد. آنها كه وجدان و شرف انسانيت را به پول هاي زرد و سفيد معاويه فروخته بودند، او را به نوشتن نامه جسارت آميز به مقام امام(علیه السلام) تحريك و ترغيب نمودند.

ص: 215


1- . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج4، ص50؛ مجلسی، بحارالانوار، ج43؛ ص254؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص134.

معاويه مكار، معاويه عيب جو و سيّاس كه مردان عالي قدر را با تهمت و افترا ميگرفت، و دامن پاك بي گناهان را به تهمت و حيله سياسي، آلوده معرفي ميكرد در پاسخ آنها گفت:

وَمَا عَسَيْتُ أَنْ أَعِيبَ حُسَيْناً وَاللهِ مَا أَرَی لِلْعَيْبِ فِيهِ مَوْضِعاً.(1)

من در شأن حسين چه بگويم، من راه به جستن عيبي در حسين ندارم، به خدا قسم در او موضع عيبي نميبينم.

آري، معاويه كه از زوايا و آشكار و نهان زندگاني حسين(علیه السلام) بااطلاع بود، و از جاسوسان و كارآگاهانش هم پي درپي از حالات حسين(علیه السلام) گزارش دريافت ميكرد؛ و از هركسي بيشتر به نسبت دادن عيب به حسين(علیه السلام) مايل بود، گفت:

وَاللهِ مَا أَرَی لِلْعَيْبِ فِيهِ مَوْضِعاً.

چارهاي هم نداشت چون ميدانست هرچه بگويد خود را سبك و رسوا ميكند، و مردم ميگويند: لعنت بر دروغ گو! زيرا همه ميدانستند كه در حسين(علیه السلام) موضع عيبي نيست.

زان قطره كه میچكد ز ابر سحری *** بالله هزار بار پاكيزه تری

حتي در كشندگان حسين(علیه السلام) يك نفر كه واقعاً حسن ظن به يزيد، و ابن زياد و دستگاه آنها داشته باشد و بدگمان به حسين(علیه السلام) باشد يافت نميشد، و عموم كساني كه در اين جرم بزرگ با بنياميه همدست شده بودند، و آنها را ياري كردند يا سكوت نمودند، براي طمع در مال يا مقام يا ترس از عزل و بركناري از شغل، و هتك عرض و اموال بود.

ص: 216


1- . طوسي، اختيار معرفة الرجال، ص252 - 259؛ طبرسي، الاحتجاج، ج2، ص21 - 22؛ مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص212 - 214؛ بحراني اصفهاني، عوالم العلوم، ص91 - 93.

پس اگر ما فقط قدس مقام حسين(علیه السلام) را از هركدام از جوانب و نواحي به نظر بياوريم و رذالت و دنائت شخص يزيد را در هر جهتي ملاحظه كنيم، براي شناختن حقّ و باطل، مانند آفتاب در وسط آسمان هركس را رهنما خواهد بود. بلكه اگر هريك از ياران و سپاهيان آنها را با هريك از افراد طرف مقابل روبه رو سازيم براي پي بردن به حقیقت اين نبرد تاريخي كافي است.

اصحاب حسين(علیه السلام) امثال سيدالقرّاء حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، زهير، برير، حر، عابس و جوانان پاكيزه جان هاشمي مانند مسلم و ابوالفضل و علي اكبر(علیهم السلام) بودند.

و پيروان يزيد: ابن زياد، عمر بن سعد، شمر، مسلم بن عقبه، مروان، حصين بن تميم، و حصين بن نمير و ديگر از اشقياي معروف و جلّادان و خونخواران و آدم كشان بيرحم تاريخ بودند كه يا در قتل سيدالشهدا(علیه السلام)، و يا در قتل عام مدينه و تخريب مكه و كعبه معظمه و مظالم ديگر شركت كردند.

براي اينكه عظمت قيام امام حسين(علیه السلام) و لزوم آن انقلاب مقدس معلوم شود، به طور فهرست هويت بنياميّه و چند نفر از سران اين شجره ملعونه را در اينجا يادآور شده و گوشههايي از كفر و شرك، و دنائت نسب و رسوايي هاي آنها را به اختصار نقل ميكنيم. خوانندگان از اين مجمل، حديث مفصل بخوانند.

ص: 217

بنیاميّه

اشاره

چنانچه قلقشندي ميگويد:(1) بنياميّه نام چند بطن از عرب است كه يكي از آنها همين بنياميّه معروف ميباشد كه بطني از قريش شمرده شدهاند به اين نسب (بنياميّه بن عبد شمس بن عبد مناف).

بنیاميّه در ميزان اخلاق

بنياميّه ازنظر اخلاق بيمايه و فاقد ارزش بودند، در جاهليت و اسلام به حبّ دنيا و شهوات و التذاذ جنسي، افراط در خوش گذراني و تجمل و پرخوري و نازپروري، سورپرستي، كاخ نشيني و عصبيت فاميلي موصوف و معروف بودند.

عقّاد در كتاب معاوية بن ابی سفيان فی الميزان در فصل «خليقة اموية» با شواهد تاريخي ثابت كرده كه بنياميّه در اين اوصاف ممتاز بوده و به نظر او - بااينكه خود از اهل سنّت است - عثمان و عمر بن عبدالعزيز نيز از اين ميزان خارج نبودهاند.

نسب بنیاميّه

در نسب بنياميّه و پارهاي از افراد مشهورشان سخن بسيار است. آنچه كه در ردّ نسبت بني اميه به قريش گفته شده، اين است كه: اميّه بندهاي رومي بود،

ص: 218


1- . قلقشندی، نهاية الارب، ص84 - 86..

عبدشمس او را خريد و به رسم عرب در جاهليت او را پسر خود خواند و استشهاد ميكنند به كلام اميرالمؤمنين(علیه السلام) در يكي از نامههايش به معاويه كه فرمود:

«لَيْسَ اُمَيَّةُ كَهَاشِمَ، وَلَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَلَا أَبُوسُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ، وَلَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ، وَلاَ الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ»؛(1)

«نه اميّه با هاشم قابل قياس است و نه حرب با عبدالمطلب و نه ابوسفيان با ابوطالب و نه كسي كه (در راه خدا) هجرت كرده با كسي كه با اسلام جنگيده و بعد از اسارت آزاد شده؛ و نه كسي كه نسبش صريح و روشن است با كسي كه نسبش معلوم نيست و به قبيلهاي چسبانده شده، قابل مقايسه است!».

به تصريح دانشمنداني مانند محمد عبده مصري در شرح نهج البلاغه، صريح، كسي را گويند كه صحيح النسب باشد، و لصيق، كسي است كه بيگانه باشد و او را به فاميل و قبيلهاي چسبانده باشند(2) و اميّه مرد بدنامي بود كه متعرض زنان ميشد، و به فحشا و زنا معروف بود، و همان كس است كه بعد از محكوميت به ده سال جلاي وطن و ترك مكه، به شام رفت و در آنجا ده سال ماند، و در آنجا با زن يهوديه شوهرداري زنا كرد و آن زن در فراش شوهرش كه يهودي بود پسري آورد و اميّه او را به خود ملحق كرد و ذكوان ناميد و به ابي عمرو مكنّي ساخت و زن خودش را در زندگي خودش به او داد، و اين ذكوان پدر ابي معيط و جدّ عقبه پدر وليد بن عقبه برادر مادري عثمان است.(3)

ص: 219


1- .[1] نهج البلاغه، نامه 17 (ج3، ص17).
2- . نهج البلاغه، ج3، ص17 (تحقیق و شرح عبده).
3- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص232. راجع به ذكوان و شبههاي كه در نسب او است عقّاد نيز داستاني در کتاب ابوالشّهداء (ص121) از دغفل نسّابه نقل ميكند كه صريحاً در حضور معاويه او را از قريش نفي نمود. بنابراين شبههاي نيست كه ذكوان يا ولدّالزنا بوده يا غلامي بوده كه او را اميه پسر خود خوانده است.

نفيل بن عبدالعزي در محاكمه عبدالمطلب با حرب پسر اميّه و جدّ معاويه به حرب گفت:

أَبُوكَ مُعاهِرٌ وَأَبُوهُ عَفٌّ *** وَذَادَ الْفِيلَ عَنْ بَلَدٍ حَرَامٍ(1)

پدر تو اميّه مرد زناكاري بود و پدر عبدالمطلب پاك دامن و عفيف بود، عبدالمطلب فيل را از شهر مورد احترام (مکه) دفع كرد و دور راند.

بنیاميّه در قرآن و حديث

در كتب تفسير و حديث به طرق اهل سنّت روايات متعدد از حضرت امام حسن و امام حسين(علیهما السلام) و يعلي بن مرّه؛ ابن عمرو و سعيد بن مسيب روايت شده كه رسول اعظم(صلی الله علیه وآله) در خواب ديد بنياميّه يكي از پس ديگري چون بوزينگان به منبرش بر ميجهند. پيغمبر(صلی الله علیه وآله) غمناك شد، و پس از آن ديگر كسي او را خندان نديد.

خدا آية 60 سورة اسراء را نازل فرمود:

﴿وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي اَرَيْنَاكَ اِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً﴾.(2)

و نيز نازل شد:﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ...﴾(3)

و سوره قدر نيز نازل گرديد.(4)

ص: 220


1- . مقریزی، النزاع و التخاصم، ص50؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص207.
2- . «و ما رؤیایی که به تو ارائه دادیم، نبود جز برای آزمایش و امتحان مردم و درختی که به لعن در قرآن یاد شده و ما به ذکر این آیات عظیم آنها را می ترسانیم و لیکن بر آنها جز طغیان و کفر و انکار شدید چیزی نیفزاید».
3- . کوثر، 1 - 3. «و ما به تو خیر کثير عطا کردیم ...».
4- . نيشابوري، تفسیر غرائب القرآن، ج1، ص537 - 538 (تفسير سوره قدر)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص444؛ ج4، ص6؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج4، ص191؛ همو، تاريخ الخلفاء، ص13؛ ابن عقیل علوی، النصائح الکافیه، ص139.

ابن عساكر از ابي ذر روايت كرده كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: وقتي بني اميّه به چهل تن برسند بندگان خدا را به غلامي و كنيزي ميگيرند و مال خدا را در اموال خود وارد سازند و كتاب خدا را به كار نبندند.(1)

ابن منده و ابونعيم از عمران (حمران) بن جابر يماني و ابن قامع از سالم حضرمي از پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

روايت كرده اند كه فرمود:

«وَيْلٌ لِبَنِي اُمَيَّةَ وَيْلٌ لِبَنِي اُمَيَّةَ وَيْلٌ لِبَنِي اُمَيَّةَ».(2)

ابن مردويه از علي(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: در سوره محمّد(صلی الله علیه وآله)

آيهاي در شأن ما و آيهاي در شأن بني اميه است.

«إِقْرَأْ السُّورَةَ مِنْ أَوَّلِهَا إِلَی آخِرِهَا»؛(3)

«سوره را از اول تا به آخر بخوان».و اما روايات در مذمّت بني اميّه و اينكه آنها آفت دين و آفت اين امت و دشمن پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و شجره ملعونه هستند بسيار است.(4)

بنی الحكم

جبير بن مطعم از پدرش روايت كرده كه خدمت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بوديم حَكَم بن ابي العاص عبور كرد، فرمود:

ص: 221


1- . ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج57، ص253.
2- . حلبی، السیرة الحلبیه، ج1، ص510؛ ابن عقیل علوی، النصائح الكافيه، ص139. «واي بر بني اميه، واي بر بني اميه، وای بر بنی امیه».
3- . ابن مردويه اصفهاني، مناقب علي بن ابي طالب(علیه السلام)، ص320.
4- . ر.ک: ابن عقیل علوی، النصائح الكافيه، ص139 - 142؛ امینی، الغدير، ج8، ص248 - 249.

«وَيْلٌ لِامّتي مِمَّا فِي صُلْبِ هَذَا».(1)

يك تيره از بنياميه، بني الحكم و بنيمروان هستند. حَكَم عموي عثمان و عموزاده ابيسفيان بود و شغلش در جاهليت اخته كردن گوسفندان بود.(2) و همان كسي است كه به روايت عايشه، پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به او و پدرش كه جدّ عثمان بود فرمود: «شما شجرة ملعونه هستيد»(3) و همان كسي است كه همسايه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و دراذيت به آن حضرت شدت و اصرار داشت.(4) ابن حجر و ابن اثير روايت كرده اند كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) او و فرزندانش را لعن كرد.(5)

در كنزالعمال در حديثي از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) روايت كرده كه حَكَم را لعن كرد و فرمود: «اين مخالفت كتاب خدا و سنت پيغمبر خواهد كرد، و از صلبش دودي برآيد كه به آسمان برسد». بعضي از مردم گفتند: او كمتر و ذليلتر از اين است! فرمود: «بلي و بعضي شما در آن وقت پيرو او ميشويد!».(6)

ص: 222


1- . مقريزي، النزاع و التخاصم، ص53؛ حلبی، السيرة الحلبيه، ج1، ص510. از جبير بن مطعم از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بدون واسطه پدرش روايت كرده و ظاهراً همين صحيح است مگر آنكه راوي حديث اول پسر مطعم بن عبيده بلوي باشد. والله اعلم. طبراني، المعجم الاوسط، ج2، ص144؛ ج6، ص377؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج57، ص267؛ ابن اثير جزري، اسدالغابه، ج2، ص34؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج5، ص241. «واي بر امّتم از آن که در صلب اين هست».
2- . دمیری، حياةالحيوان، ج 1، ص 278 - 279 (لغت جزور).
3- . ابن مردويه اصفهاني، مناقب علي بن ابي طالب(علیه السلام)، ص164؛ حلبی، السيرةالحلبيه، ج1، ص510؛ سیوطی، الدر المنثور، ج4، ص191؛ اميني، الغدير، ج 8، ص 248.
4- . ابن هشام، السیرة النبویه، ج2، ص282.
5- . ابن حجر عسقلاني، الاصابه، ج2، ص92؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص34. از حاكم نیشابوری در مستدرك (ج4، ص481) نيز نقل شده است.
6- . متّقی هندی، كنزالعمال، ج11، ص165 - 166؛ 359 - 360.

حَكَم بعد از اينكه به مدينه آمد و به ظاهر اسلام اختيار كرد نفاق پيشه ساخت و يك منافق تمام عيار بود، دست از اذيت و گستاخي نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) برنداشت، پشت سر آن حضرت ميرفت و هنگام نماز، پشت سر آن سرور ميايستاد و با ابرو و چشم و بيني و دهان و انگشتان به آن حضرت اشاره ميكرد و جسارت ها و بيادبي هاي ديگر كه در كتاب هاي سيره و تاريخ، ذكر شده از او صادر ميشد. پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) در حقّش نفرين كرد و او به ارتعاش بدن مبتلا شد ولي دست از سوء رفتار بر نميداشت، و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) چنانچه خلق و خوي مباركش بود با او و ساير منافقين به حلم و بردباري رفتار ميكرد و به خاطر همان اسلام صوري با آنها مدارا ميفرمود، مع ذلك بي حيايي را از حدّ گذرانيد، لذا چون توقفش در مدينه سبب فتنه و فساد بود پيغمبر(صلی الله علیه وآله) او و فرزندانش را به طائف فرستاد.بعد از رحلت پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

عثمان نزد ابي بكر شفاعت كرد تا اجازه دهد به مدينه برگردد، پذيرفته نشد. بعد از او، از عمر درخواست كرد او نيز نپذيرفت، اما وقتي خودش حكومت يافت برخلاف دستور و عمل پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و خلاف آراي مسلمانان، آنها را به مدينه برگرداند و مورد احترام قرار داد و خلعت به او پوشانيد و صدهزار جايزه به او داد و سيصدهزار درهم صدقات قضاعه را كه تعلق به بيت المال مسلمين داشت يكجا به او بخشيد، و پسرش مروان را كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) او را:

«اَلْوَزَغُ ابْنُ الْوَزَغِ، وَالْمَلْعُونُ ابْنُ الْمَلْعُونِ».(1)

خوانده بود منشي خود قرار داد و دخترش را به همسري او داد و پانصدهزار دينار خمس غنيمتهاي آفريقا را به او بخشيد و يكي از موادي

ص: 223


1- . دمیری، حياةالحيوان، ج1، ص95؛ ج2، ص545؛ حاکم نيشابوري، المستدرک، ج4، ص479.

كه موجب شورش مسلمانان بر عثمان شد، همين عملياتش بود كه زبان اعتراض عموم را به سوي او باز كرد. احاديث و روايات در لعن حكم و اولاد او بسيار است.(1) هركس بخواهد از شرح اعمال زشت و كارهاي ناستوده، مظالم و جنايات حَكَم و مروان و خاندانشان به اسلام و مسلمين و قتل و كشتار بي گناهان و مسلط ساختن ستمكاري مانند حجاج را بر مردم، تخريب خانه كعبه و ترويج فحشا در مدينه طيبه و اهانت به قرآن مجيد و پيش نماز ساختن كنيز جنب بر جماعت مسلمين و... آگاه گردد بايد به كتب تواريخ رجوع نمايد.اين خاندان با اين اوصاف يك تيرهاي از قبيله بنياميّه هستند و مادر حَكَم كه بنيمروان را به او ميخواندند زرقا بود كه ابن اثير و ديگران گويند از روسپيان و فواحش پرچم دار بود.(2)

و يكي از بنياميه معاوية بن مغيرة بن عاص است كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) او را از مدينه طرد فرمود و سه روز به او مهلت داد، و از مدينه خارج نشد تا علي(علیه السلام) و عمّار او را به فرمان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) كشتند.

و يكي ديگر عبيدة بن سعيد بن عاص است كه زبير او را در جنگ بدر كشت و ديگر عاص بن سعيد است كه علي(علیه السلام) او را به قتل رسانيد.

و هم ملحق به بنياميّه است: عقبة بن ابی معيط كه يكي از مستهزئين و از دشمنان سرسخت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود، و بااينكه همسايه آن حضرت بود اذيّت و

ص: 224


1- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 444؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص34؛ ابن هشام، السيرة النبويه، ج1، ص354؛ حلبی، السيرةالحلبیه، ج1، ص510؛ دميری، حياةالحيوان، ج1، ص95؛ ج2، ص545.
2- . ابن حماد مروزی، الفتن، ص73؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج4، ص479؛ دمیری، حیاة الحیوان، ج1، ص95؛ ج2، ص545؛ ابن عقیل علوی، النّصائح الكافيه، ص76 .

جسارت و بي ادبي را به نهايت رسانيد،(1) و بنا به نقل ابن هشام از بعضي، علي(علیه السلام) او را كشت(2)، و پسرش وليد بن عقبه معروف است كه آية:

﴿إِنْ جَائَكُمْ فَاسِقٌ...﴾(3)

درباره او نزول يافت، و چون برادر مادري عثمان بود، عثمان سعد وقاص را از حكومت كوفه عزل و حكومت را به او داد. وقتي به كوفه آمد سعد گفت: نميدانم تو در غياب ما كسي شدي يا ما ناكس شديم! ميبينم شما (يعني بنياميّه) حكومت اسلام را ملك و پادشاهي ميكنيد. وليد به ميگساري حرصتمام داشت، صبحگاهي در مسجد كوفه در حال مستي نماز خواند، و دو رکعت را چهار رکعت به جا آورد، سپس روي به مردم كرد و گفت: اگر ميخواهيد بيشتر بخوانم!.(4)

و ديگر از بني اميّه امّ جميل (حمّالة الحطب) خواهر ابي سفيان و زن ابي لهب است كه قرآن در ذمّ او صريح است،(5) و از ميان بني هاشم ابولهب را، او به مخالفت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) وادار ساخت.

و از اولاد عبدشمس عتبة بن ربيعه برادرزاده اميه است كه در جنگ بدر سردار سپاه مشركين بود و با پسرش وليد به دست يگانه سرباز راه توحيد، علي(علیه السلام) كشته شدند(6) و اين عتبه جد مادري معاويه است، و برادرش شيبه نيز در جنگ بدر به دست جناب حمزه كشته شد.

ص: 225


1- . ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج2، ص72.
2- . ابن هشام، السيرة النبويه، ج2، ص471؛ حلبی، السيرة الحلبيه، ج1، ص469، 508.
3- 4. حجرات، 6. براي اطلاع بيشتر در اين زمينه به كتاب هاي تفسير مراجعه كنيد.
4- . ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج5، ص91.
5- .[2] ر.ک: مسد، 4 - 5.
6- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص258؛ ج15، ص81 - 83.

خاندان ابی سفيان

در ميان تمام كساني كه در مقابل دعوت اسلام به توحيد و خداپرستي عناد ورزيده و لجوجانه مخالفت كرده، و مقاومت نشان دادند ابوسفيان فساد و عناد و اصرارش از ديگران بيشتر بود. او تا وقتي كه پيروزي قطعي نصيب مسلمان ها نشده بود، براي خاموش كردن انوار آفتاب اسلام تلاش كرد، و در بدر، احد و خندق از سران مشركين، و در احد و خندق سردار لشكر و زعيم سپاه كفر بود.

ابوسفيان، خودش، زنش و پسرهايش آنچه توانستند پيغمبر (صلی الله علیه وآله)را اذيت كردند، و از شرك و كفر پشتيباني نمودند و در جنگ بدر سه تن از فرزندانش معاويه، حنظله و عمرو شركت داشتند. علي(علیه السلام) حنظله را كشت و عمرو را اسير كرد وليمعاويه گريخت و آن چنان فرار كرد كه وقتي به مكه رسيد پاهايش باد كرده و ساقهايش ورم كرده بود به طوري كه تا دو ماه خود را معالجه ميكرد!.(1)

در سال فتح مكه ابوسفيان و زن و فرزندانش از روي اكراه و بيم قتل به ناچار اسلام آوردند ولي در كفر باطني خود باقي ماند و تا مرد با نفاق با مسلمان ها زندگي كرد.

روايات و اخبار در ذمّ ابيسفيان فراوان نقل شده و ازجمله روايتي است كه از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) روايت كرده اند كه آن حضرت ديد ابوسفيان ميآيد درحالي كه بر الاغي سوار است؛ و معاويه زمام آن را گرفته و يزيد پسر ديگرش آن را ميراند فرمود:

«لَعَنَ اللهُ الرَّاكِبَ وَالْقَائِدَ وَالسَّائِقَ»؛(2)

«خدا لعن كند آن را كه سوار است و آن كه زمام مركب را گرفته و آن كه آن را ميراند».

ص: 226


1- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص85. بنا به نقل علامه كراجكي در كتاب التعجّب معاويه در سال فتح در يمن بوده و پدرش را در مورد اينكه اسلام آورده بود سرزنش كرد، چون خونش هدر شده بود ناچار پنج يا شش ماه پيش از رحلت پيغمبر، اسلام آورد. کراجکي، التعجّب، ص105 - 106.
2- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص175؛ ر.ک: طبري، تاريخ، ج8، ص185.

راجع به نفاق او و اينكه اسلامش از روي اكراه بود و تا زنده بود دست از دشمني با اسلام و مسلمان ها بر نداشت، حكايات بسيار در تواريخ است. ازجمله معروف و مشهور است که در روز بيعت عثمان كه آغاز حكومت بنياميّه بود گفت:

تَلَقَّفُوهَا يَا بَنِي عَبْدِ شَمْسٍ تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، فَوَاللهِ مَا مِنْ جَنَّةٍ وَلَا نَارٍ؛

اي فرزندان عبدشمس! بگيريد اين حكومت و رياست را و مانند گوي دست به دست هم بدهيد. پس سوگند به خدا بهشت و آتشي نيست.(1)و در نقل ديگر است كه گفت:

فَوَالَّذِي يَحْلِفُ بِهِ أَبُوسُفْيَانَ مَا مِنْ جَنَّةٍ وَلَا نَارٍ؛

قسم به آن كسي كه ابوسفيان به آن سوگند ميخورد (نه قسم به الله) نه بهشتي وجود دارد و نه جهنمي.

ابن عبدالبر از حسن بصري روايت كرده كه وقتي خلافت بر عثمان مقرّر شد ابوسفيان بر او وارد شد، و گفت:

قَدْ صَارَتْ إِلَيْكُمْ بَعْدَ تَيْمٍ وَعَدِيٍّ فَأَدِرْهَا كَالْكُرَةِ، وَاجْعَلْ أَوْتَادَهَا بَنِي اُمَيَّةَ فَإِنَّمَا هُوَ المُلْكُ، وَلَا أَدْرِي مَا جَنَّةٌ وَلَا نَارٌ.

اين حكومت بعد از تيم و عدي (كنايه از ابوبكر و عمر است) به دست تو رسيده است، پس آن را همچون توپ دست به دست بگردان و بنياميّه را اساس و پايه هاي آن قرار بده، به هوش باش كه اين سلطنت است! من نميدانم بهشت و جهنم چيست!.(2)

ص: 227


1- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص175.
2- . ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج4، ص1679. عثمان هم به وصيت عموزادهاش عمل كرد و تا توانست بني اميّه را در شهرها حكومت داد و بر مسلمان ها مسلط ساخت تا هرچه ميخواستند ظلم و ستم كردند.

وقتي بعد از آنكه اسلام آورده بود در حضور پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در پيش خود ميانديشيد، و حديث نفس ميكرد كه نميدانم محمّد’ به چه علت بر ما پيروز گشت،

فَضَرَبَ فِي ظَهْرِهِ وَقَالَ: «بِاللهِ نَغْلِبُكَ»؛(1)

پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بر پشت او زد و فرمود: «به ياري خدا بر تو پيروز مي شويم».بعد از آنكه كور شده بود بر ثنيه اُحد ايستاده و به آن كس كه او را راه ميبرد گفت:

هَهُنَا رَمَيْنَا مُحَمَّداً وَقَتَلْنَا أَصْحَابَهُ.(2)

از جنگ احد سخن ميراند و با افتخار ميگفت:

در اينجا محمّد را به تير بستيم، و اصحابش را كشتيم.

و ديگر از علائم نفاق او اين است كه به عباس گفت: ملك و پادشاهي پسر برادرت عظمت يافته. عباس گفت: واي بر تو، پادشاهي نيست پيغمبري است. همچنين وقتي ديد بلال بر كعبه معظمه اذان ميگويد و بانگش به «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» بلند شد، گفت: خدا عتبه را خوشبخت ساخت كه اين روز را نديد.(3)

در جنگ حنين وقتي سپاه مسلمين گريختند، و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و علي(علیه السلام) با عدّه قليلي مقاومت کردند ابوسفيان نفاق و كينه خود را آشكار ساخت و درحالي كه اَزلام همراهش بود ميگفت:

لَا تَنْتَهِي هَزِيمَتُهُمْ دُونَ الْبَحْرِ؛(4)

مسلمانان تا لب دريا فرار خواهند كرد!.

ص: 228


1- . ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج23، ص458؛ ابن حجر عسقلاني، الاصابه، ج3، ص334.
2- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص175.
3- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص175.
4- . ابن هشام، السيرة النبويه، ج4، ص894؛ طبري، تاريخ، ج2، ص347؛ ابن اثير جزري، الکامل فی التاریخ، ج2، ص263؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج4، ص374.

و همچنين در جنگ هاي شام، روميان را بر مسلمان ها تحريص ميكرد، و وقتي رومي ها عقب نشيني ميكردند تأسف ميخورد.(1)ابوسفيان علاوه بر نفاق و عناد، سوابق ننگين اخلاقي ديگر نيز داشت، و معاويه در الحاق زياد به او، به زناكاري او نيز اعتراف كرد.

زمخشري در ربيع الابرار مينويسد: با نابغه مادر عمروعاص كه از زنان زانيه بود در طهر واحد چهار نفر زنا كردند كه ازجمله ابوسفيان بود و عمرو از او متولد شد، هر چهار تن او را به خود نسبت دادند ولي نابغه خودش چون عاص مخارجش را ميداد او را نسبت به عاص داد، و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطّلب در شعر خود به عمرو ميگويد: أَبُوكَ أَبُوسُفْيانَ لَا شَكَّ قَدْ بَدَتْ....(2)

وقتي پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) از دنيا رحلت فرمود ابوسفيان در مكه مشغول تحريك و تهييج فتنه بر عليه اسلام شد و خواست مردم را به ارتجاع وادارد. سهيل بن عمرو در آن هنگام كه افكار، سخت متشنج و مضطرب بودند، نقشههاي ابوسفيان را كه مردم را به ترك اسلام و بازگشت به جاهليت تحريص ميكرد، نقش برآب ساخت، او خطبهاي خواند و گفت:

به خدا سوگند، من ميدانم كه اين دين مانند آفتاب كه به مشرق و مغرب عالم ميتابد جهان گير خواهد شد. ابوسفيان شما را فريب ندهد او خودش نيز آنچه را من ميدانم ميداند، لكن سينهاش از حسد با بنيهاشم ناراحت و سنگين است.(3)

ابوسفيان از مكه به مدينه آمد، داستان سقيفة بني ساعده و بيعت ابوبكر و غصب خلافت را، براي روشن كردن آتش يك جنگ داخلي در اسلام، وسيله خوبي

ص: 229


1- . ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج6، ص529؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص414؛ مقریزی، النزاع و التخاصم، ص58؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص 94.
2- . زمخشری، ربیع الابرار، ج4، ص275؛ ر.ک: امینی، الغدير، ج10، ص219.
3- . ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 2، ص670 - 671.

شناخت، لذا نزد علي(علیه السلام) آمد و گفت: دست بده تا با تو بيعت كنم به خدا سوگند اگر بخواهي مدينه را از سوار و پياده پر ميكنم.علي(علیه السلام) چون از انديشهاش باخبر بود او را از پيش خود براند، و فرمود: «به خدا سوگند، تو از اين كار غير از فتنه قصدي نداري و به خدا قسم از ديرباز تا حال بدخواه اسلام بودهاي و ما را حاجت به تو نيست».(1)

هند زن ابی سفيان و مادربزرگ يزيد

اين زن در دشمني با پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و خاندان نبوّت، مانند حَمَّالةالحَطَب سرسخت بود بلكه كينهاش از او بيشتر بود. مردها را به جنگ با پيغمبر(صلی الله علیه وآله) تشويق ميكرد و در سنگدلي و تربيت وحشيانه و كينه ورزي او، اگر غير از شهادت حضرت حمزه هيچ گواه ديگر نباشد كافي است؛ زيرا به تحريك و تطميع او وحشي، ناجوانمردانه حمزه را شهيد ساخت، و هند زينت هاي خود را به او جايزه داد، و به آن وضع وحشتناك حمزه را مثله كرد، و از گوش و بيني و ساير اعضاي بدن او خلخال ساخت، و شكم حمزه را پاره كرد و جگرش را بيرون آورد و در دهن گذاشت، خواست آن را ببلعد نتوانست.(2)

و حضرت زينب خاتون(علیها السلام) به همين جنايت و قساوت فوق العاده در مجلس يزيد درضمن آن خطبه تاريخي اشاره فرمود:

«وَكَيْفَ يُرْتَجَی مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَكْبَادَ الْأَزْكِيَاءِ، وَنَبَتَ لَحْمُهُ بِدِمَاءِ الشُّهَدَاءِ»؛(3)

«چه اميد براي حفظ حرمت افراد از كسي كه كبد پاکان را جويده و گوشتش به خون شهدا روييده است!».

ص: 230


1- . ابن اثير جزري، الكامل في التاريخ، ج2، ص325 - 326.
2- . ابن هشام، السيرة النبويه، ج3، ص607؛ ابن حبان بستي، الثقات، ج1، ص230 - 231؛ طبري، تاريخ، ج2، ص204.
3- . ابن طاووس، اللهوف، ص106؛ مجلسی، بحار الانوار، ج45، ص134؛ شوشتری، قاموس الرجال، ج12، ص270.

علاوه بر اينها هند در جاهليت زني بدنام بود؛ حسان بن ثابت در اشعارش از زنا دادن او و حملي كه از زنا برداشت ياد كرده و ميگويد:

وَنَسِيتِ فَاحِشَةً أَتَيْتِ بِهَا *** يَا هِنْدُ وَيْحَكِ سَبَّةَ الدَّهْرِ

زَعَمَ الْوَلائِدُ أَنّهَا وَلَدَتْ *** إِبْناً صَغِيراً كَانَ مِنْ عَهَرِ(1)

«اي هند! فراموش كردهاي بيعفتّي را كه انجام دادهاي، واي بر تو اي بدنام روزگار! قابلهها عقيده دارند كه او كودكي را از زنا زایيده است».

معاوية بن ابی سفيان (پدر يزيد)

اشاره

داستان پسر هند مگر نشنيدي *** كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد

پدر او لب و دندان پيمبر بشكست *** مادر او جگر عم پيمبر بمكيد

خود به ناحق حق داماد پيمبر بگرفت ***پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

معاويه همان نامه سياه، منافقي است كه علامت نفاق (بغض علي(علیه السلام)) در هيچ كس مانند او آشكار نگشت. آنچه اسلام و مسلمانان از خيانت ها و جنايت هاي او كشيدند از دست احدي نكشيدند: موبقات و كبائر گناهان و بدعت هاي زشت و كشتارهاي او از حدّ احصا و شماره خارج است.

تا كسي يك دوره تاريخ زندگي او را نخواند به ماهيّت اين عنصر ناپاك و خطرناك و قيافه زشتي كه از او در صفحات تاريخ باقي مانده پي نخواهد برد، و هركس بخواهد او را معرفي كند از عهده بر نخواهد آمد.

به گفته آن مرد دانشمند آلماني به شيخ محمد عبده، كسي كه راه را بر توسعه فتوحات اسلام بست، معاويه بود.(2)

ص: 231


1- . طبری، تاریخ، ج2، ص205؛ ابن عقیل علوی، النصائح الكافيه، ص113. براي اطلاع از شرح سوابق هند مراجعه شود به كتاب نامبرده و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص336 - 337؛ امینی، الغدير، ج 10، ص170؛ مغنیه، المجالس الحسينيه، ص130.
2- .[1] ر.ک: رشيدرضا، المنار، ج11، ص260.

براي نيل به رياست و حكومت به نام خون خواهي عثمان جنگي بر پا كرد، و صدوده هزار نفر را به كشتن داد و سيصدوشصت نفر را از اصحاب پيغمبر(صلی الله علیه وآله) از کساني که در بيعت رضوان شركت داشتند(1) شهيد ساخت؛ در جنگ جمل دست داشت و جنگ نهروان در نتيجه خروج او بر امام(علیه السلام) حادث شد.

آثار بيديني و بيايماني به دين و قرآن و بياعتنايي او به شرف، و وجدان در تمام دوران زندگيش هويداست.

به طور يقين معاويه تلاش ميكرد كه اسلام را از بين بردارد، و دين را دين ابيسفيان و شريعت جاهليت و روش آل حرب و طريقه بنياميّه قرار دهد و آن همه دشمني و جنگ هاي او با خاندان هاشم، مخصوصاً علي(علیه السلام) دشمني با پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و تعقيب جنگ هاي پدر، و جد مادري، و فاميلش به اسلام بود.

اگر كسي را در نفاق، طغيان، انكار حقّ، حيله، مكر و غدر، خيانت و پيمان شكني، بيمانند بدانيم، به طور مسلم چنين كسي همان معاويه است.

همان گونه كه در فضايل و ملكات عاليه افراد معدودي نخبه و برجسته و فوق العاده ميشوند، در رذالت و فتنه انگيزي، و حب جاه و عداوت با اهل حقّ نيز افرادي فوق العاده هستند؛ معاويه، عمروعاص، يزيد، مروان، زياد، مسلم بن عقبه، عبدالملك، حجاج، بسر بن ارطاة، عبيدالله و شمر، از اين طبقه هستند كه در خبث نفس و ناپاكي ضمير و زشتي رفتار در ميان هم قطاران و همكاران خود از كفار، رتبه قهرماني دارند.

نسب نامه معاويه

معاويه به طوري كه معروف است پسر ابيسفيان است اما اين نسب نامه مورد تصديق همه علماي انساب نيست و جمعي از محقّقين علم انساب در صحت

ص: 232


1- . ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج4، ص239؛ خطیب تبریزی، الاکمال، ص140.

نسب او ترديد دارند. مهم ترين دليل بر صحت اين ترديد، وضع اخلاقي خاندان معاويه است كه اهل زنا و فسق و فجور در آنها بسيار بوده و آلوده داماني را عار نميدانستند و شعراي جاهليت و اسلام آنها را به اين اوصاف زشت هجو كرده اند و در ناپاكي معاويه و پدرش و اينكه اهل فجور و فحشا بوده و از اين ننگ شرم نميكردند داستان استلحاق معاويه، زياد بن ابيه را به پدرش، كافي است به آن وضع رسوا و موهن - که برخلاف حكم پيغمبر(صلی الله علیه وآله) كه فرمود: «اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ، وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»،(1) او را به پدر ملحق ساخت.

زمخشري در ربيع الابرار گفته است معاويه به چهار پدر نسبت داده شده و ازجمله آنان صباح، مغنّي عمارة بن وليد است كه اجير ابي سفيان شده بود. ابوسفيان بدشكل و كوتاه قد بود و صباح جواني خوش رو بود. هند او را به خود خواند. صباح خواهش هند را انجام داد، و گفتهاند كه عتبه برادر معاويه هم از صباح است.(2)

سبط ابن جوزي از اصمعي، و كلبي در مثالب نقل كرده كه معناي سخن حضرت امام مجتبي(علیه السلام) به معاويه «قَدْ عَلِمْتُ الْفِرَاشَ الَّذِي وُلِدْتَ فِيهِ» اين است كه معاويه به چهار تن از قريش كه همه نديم ابيسفيان بودند نسبت داده شده، ازجمله: عمارة بن وليد و مسافر بن ابي عمر. عماره از زيباترين مردان قريش بود. كلبي گفته كه عموم مردم معاويه را از مسافر ميدانستند، براي اينكه مسافر از همه به هند بيشتر عشقداشت، وقتي هند به معاويه حمل يافت، مسافر بيمناك شد كه معلوم شود حمل از اوست، به حيره گريخت و در نزد پادشاه حيره بماند تا از عشق هند مرد.(3)

ص: 233


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص59، 65، 104؛ ج2، ص280، 475؛ ج4، ص186- 187، 238 - 239؛ کلینی، الکافی، ج5، ص491 - 492؛ طوسی، الاستبصار، ج3، ص368؛ همو، تهذیب الاحکام، ج8، ص169.
2- . زمخشری، ربیع الأبرار، ج4، ص275 - 276؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص366؛ ر.ک: امینی، الغدير، ج10، ص170؛ مغنیه، المجالس الحسينيه، ص130.
3- . سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص184.

و هم كلبي گفتگوي يزيد و اسحاق بن طابه را در حضور معاويه و اعتراف معاويه را به اينكه بعضی از قريش او را از غير ابيسفيان ميدانستند نقل كرده است.(1)

علامه كبير شيخ محمد حسين كاشف الغطاء در نسب معاويه نظري دارد كه خود را به آن متفرد شمرده و بعضي شواهد تاريخي نيز آن را تأييد ميكند.

نگارنده ميگويد: هرچند آن شيخ جليل شواهدي را كه بر رأي خود يافته ذكر ننموده ولي ما ضمن فحص و مطالعه به بعضي از شواهد بر رأي ايشان مطلع شديم كه از توضيح آن در اين كتاب خودداري كرده و به همان آراي قدماي فن نسب اكتفا نموديم.

معاويه در حديث و سنّت

روايات در لعن و نفرين و مذمت معاويه فراوان، و در كتب معتبره روايت شده است كه ما بعضي از اين روايات را در اينجا نقل مينماييم:

1. ابن ابي الحديد از رسول اعظم(صلی الله علیه وآله) روايت نموده كه فرمود:

«يَطْلَعُ مِنْ هَذَا الْفَجِّ رَجُلٌ مِنْ امّتي يُحْشَرُ عَلَی غَيْرِ مِلَّتِي فَطَلَعَ مُعَاوِيَةُ»؛

«از اين راه مردي از امّت من ميآيد كه بر غير ملت من محشور ميشود، پس معاويه آمد».(2)2. از براء بن عازب روايت است كه گفت: ابوسفيان با معاويه ميآمد رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«اَللَّهُمَّ الْعَنِ التَّابِعَ وَالْمَتْبُوعَ. اَللَّهُمَّ عَلَيْكَ بِالْاُقَيْعَسِ». فَقَالَ ابْنُ الْبَرَاءِ لِأَبِيهِ: مَنِ الْاُقَيْعَسُ؟ قَالَ: مُعَاوِيَةُ؛

ص: 234


1- . سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص، ص186.
2- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص176؛ امینی، الغدير، ج 10، ص 141؛ ر.ک: طبری، تاریخ، ج8، ص186.

«خدايا تابع (معاويه) و متبوع (ابوسفيان) را لعن كن! خدايا بر تو باد به اقيعس». پسر براء به پدرش گفت: اقيعس كيست؟ گفت: معاويه است.(1)

3. در حديث مشهور مرفوع است كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«إِنَّ مُعَاوِيَةَ فِي تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ فِي أَسْفَلِ دَرَکٍ مِنْ جَحِيمٍ يُنَادِي يَا حَنَّانُ يَا مَنَّانُ. فَيُقَالُ لَهُ: آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»؛(2)

«معاويه در تابوتي از آتش در پستترين دركات جهنم است، ندا ميكند: اي خداي مهربان و احسان کننده، به او گفته ميشود: «حالا خدا را مي خواني درحالي که قبلاً به او نافرمانی کرده و از خرابکاران بودي».

4. و هم از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) روايت است كه فرمود:

«إِذَا رَأَيْتُمْ مُعَاوِيَةَ عَلَی مِنْبَري فَاقْتُلُوهُ»؛(3)

«وقتي معاويه را بر منبر من ديديد، او را بکشيد».حسن بصري كه يكي از روايت كنندگان اين حديث است ميگويد: امر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را اطاعت نكردند پس رستگار و پيروز نشدند.(4)

5. در روايت است كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) معاويه را طلبيد او به عذر خوردن غذا مسامحه در شرفيابي كرد. حضرت فرمود:

ص: 235


1- . منقری، وقعة صفین، ص217 - 218؛ امینی، الغدير، ج10، ص139.
2- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص176؛ امینی، الغدير، ج 10، ص 142. ر.ک: طبری، تاریخ، ج8، ص186. (با اختلاف در عبارات).
3- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص176؛ مناوی، كنورالحقايق، ج1، ص19.
4- . منقري، وقعة صفین، ص216؛ امینی، الغدير، ج 10، ص 142- 143؛ مناوی، کنوزالحقائق، ج1، ص19.

«لَا أَشْبَعَ اللهُ بَطْنَهُ»؛

«خدا هرگز او را سير نكند!».

پس از آن ديگر معاويه سير نشد، و ميگفت: من دست از غذا نميكشم براي سيري از آن، بلكه از جهت خستگي از خوردن.(1)

بيش از اين مقدار هركس بخواهد معاويه را از زبان احاديث و بزرگان صحابه و تابعين بشناسد به جلد دهم كتاب الغدير رجوع نمايد.

ميگساری معاويه

شايد بعضي گمان كنند، يزيد نخستين كسي بود از بنياميه كه شرب خمر و ميگساري ميكرد و علناً مرتكب اين گناه بزرگ كه شرع و عقل و علم، بر نكوهش و منع آن اتّفاق دارند ميشد، و ندانند كه اين كار زشت در خاندان يزيد سابقه داشته و از پدر و جدش به او ارث رسيده بود.

داستان ميگساري ابيسفيان در خانة ابي مريم خمّار در طائف، و زنايش با سميّه زانيه معروف و مشهور است، و از اين فاميل است وليد بن عقبه كه چنان كه پيش از اين گفته شد با حال مستي به مسجد رفت و نماز دو ركعتي را چهار ركعتي خواند، و در محراب قِي كرد، و عثمان - باآنكه اقامة شهود بر او شد - از اجرايحدّ شرعي درباره او چون برادر [رضاعی]اش بود خودداري كرد، و اميرمؤمنان علي(علیه السلام) حد خدا را بر او جاري ساخت.

اما معاويه تواريخ معتبر، ميگساري او و اينكه علناً برايش شراب به دمشق حمل ميكردند را شرح دادهاند. او به جاي اينكه در اجراي احكام خدا نظارت كند خودش با اين روش مردم را به هتك احترام احكام تشويق و گستاخ مينمود، و وقتي او را نهي از منكر ميكردند خشمناك ميشد.

ص: 236


1- . طبري، تاريخ، ج8، ص186؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص176؛ شوشتري، قاموس الرجال، ج10، ص113.

ابن عساكر، و ابن حجر، و ابن عبدالبر، و ابن اثير روايت كرده اند: روزي شراب هايي براي معاويه حمل ميشد كه عبادة بن صامت و عبدالرحمن بن سهل انصاري مشك هايش را پاره كردند.(1)

نفاق معاويه

چنانچه در روايات بسيار، اهل سنّت روايت كرده اند يكي از روشن ترين علائم نفاق، بغض علي بن ابي طالب(علیه السلام) است، و چنانچه گفته شد و همه می دانند معاويه در اين صفت معروف و سرخيل اهل نفاق بود. او تمام كينهها و عداوت هايي را كه با پيغمبر(صلی الله علیه وآله) داشت به حساب علي(علیه السلام) گذاشت و انتقامي را كه خودش و پدرش ميخواستند از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بكشند از علي(علیه السلام) و فرزندانش كشيد.

او با پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و علي(علیه السلام) و قرآن و اسلام دشمن بود، و وقتي از دشمني با شخص پيغمبر(صلی الله علیه وآله) مأيوس شد با خاندانش در مقام كينه توزي و دشمني برآمد و در خاندان آن حضرت كسي از علي(علیه السلام) سزاوارتر به اينكه هدف تير دشمني كفار و منافقين و دشمنان اسلام و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) شود نبود؛ زيرا علاوه بر آنكه كسي از علي(علیه السلام) به آن حضرت نزديك تر نبود، كسي هم مانند علي(علیه السلام) با پيغمبر(صلی الله علیه وآله) همكاري نكرد واو را ياري ننمود. پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و علي(علیه السلام) هر دو درخت اسلام را نشاندند و آبياري كردند با اين تفاوت كه، پيغمبر نبيّ بود، و علي، وليّ و وصيّ.

معاويه با اين حساب ها دشمن سرسخت علي(علیه السلام) بود و اين علامت نفاق در وجودش ريشه دوانيده، همه نواحي وجودش را مثل سرطان گرفته بود، و قصدش از آن همه جسارت و سبّ بر سر منابر، سبّ پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) بود، از

ص: 237


1- . ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج2، ص836؛ ابن عساكر، تاریخ مدینة دمشق، ج26، ص197 - 198؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج3، ص299؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج4، ص264.

سيوطي نقل شده كه در ايام بنياميّه بيش از هفتادهزار منبر بود كه بر آنها به علي(علیه السلام) لعن ميكردند.

در كتاب العتب الجميل محمد بن عقيل نقل كرده وقتي عمر بن عبدالعزيز اين بدعت نكوهيده را الغاء كرد، خطيب مسجد جامع حرّان خطبه خواند، و از منبر به زير آمد، و آن حضرت را چنانچه پيش از آن رسم بود سبّ نكرد. مردم نادان از هر طرف فريادشان بلند شد: «وَيْحَكَ وَيْحَكَ اَلسُّنَّةَ اَلسُّنَّةَ تَرَكْتَ السُّنَّةَ...» زيرا گمان ميكردند اين سبّ و ناسزا از اجزاي مشروعه خطبه است.(1)

تبليغات دروغ معاويه خصوصاً در شام كه از مركز اسلام دور بودند خواه وناخواه تأثير كرد، و سبب گمراهي جمعيت هاي انبوه گرديد.

معاويه با پول و وسايلي كه در دست داشت، گويندگان، شعرا و كساني را كه از افترا و تهمت به اشخاص پاك باك نداشتند به مزدوري گرفت، و حقايق اسلام را تحريف و آنها را واداشت كه علي(علیه السلام) و ساير صحابه بزرگوار را به باد تهمت بگيرند تا خاندان نبوّت و بنيهاشم از مقام و مرتبهاي كه در اجتماع دارند ساقط گردند و اسلام در ميان امواج فتن و جهالات و ظلم و كفر و سياست بنياميّه غرق شود.

ابن اثير نقل كرده است: در جنگ صفين در يكي از روزها جواني از سپاه معاويه براي نبرد بيرون آمد، و شعر ميخواند و حمله ميكرد و شمشير ميزد و لعن مينمود. هاشم مرقال كه از افسران ارشد سپاه امام(علیه السلام) بود به او گفت: بعد از اين سخنان كه ميگويي و اين نبردي كه مينمايي فرداي قيامت حساب است، از خدا بترس كه از اين ايستگاه از تو ميپرسد. از اين جنگ و حمله چه ميخواهي؟ گفت: من با شما جنگ ميكنم براي آنكه صاحب شما نماز نميخواند و شما نماز نميخوانيد و او خليفه ما را كشته و شما او را در كشتن خليفه ياري كردهايد.

ص: 238


1- . ابن عقيل علوي، العتب الجميل، ص56؛ دفتردار المدنی، الاسلام بين السنة و الشيعه، ص25.

هاشم گفت: تو را با عثمان چه كار است؟ او را اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و فرزندان اصحاب آن حضرت، و قرّاء قرآن - كه همه اهل دين و علم هستند و يك چشم به هم زدن كار اين دين را مهمل نگذاشتند - كشتند.

و اما اينكه گفتي: صاحب ما نماز نميخواند پس بدان كه صاحب ما اول كسي است كه نماز به جا آورد، و داناترين خلق خدا به دين خداست، و نزديك ترين همه به رسول الله(صلی الله علیه وآله) است و اين لشكر و سپاهي كه با من ميبيني همه از قرّاء قرآن هستند، شب ها را به عبادت و تهجد بيدارند. متوجّه باش كه اين اشقيا (يعني معاويه و مزدورانش) تو را گمراه نسازند.

جوان گفت: آيا براي من توبه است؟ هاشم گفت: آري توبه كن! خدا توبه را قبول ميكند و از گناهان عفو مينمايد؛ جوان برگشت.(1)

از جاحظ نقل شده كه گروهي از بني اميّه به معاويه گفتند: تو به آنچه آرزو داشتي رسيدي، خوب است اين روش سبّ و ناسزا به علي را ترك كني. گفت: نه به خدا ترك نميكنم تا بچههاي كوچك بر اين روش، بزرگ و سالمندان پير گردند، و يك نفر فضايل علي را ياد نكند.(2)

يكي ديگر از علائم نفاق معاويه دشمني او با انصار بود كه چون آنها پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را ياري كردند معاويه آنها را دشمن ميداشت و استهزا ميكرد، حتي افرادي مانند جابر را بار نميداد.

مسعودي نقل كرده است كه جابر براي ملاقات معاويه وارد دمشق شد، تا چند روز به او اذن ملاقات نداد، وقتي به او اذن ملاقات داد، جابر گفت: معاويه مگر نشنيدهاي كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

فرمود:

مَنْ حَجَبَ ذَا فَاقَةٍ وَحَاجَةٍ حَجَبَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ يَوْمَ فَاقَتِهِ وَحَاجَتِهِ؛

ص: 239


1- . ابن اثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج3، ص213.
2- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص57؛ محدث قمی، الکنی و الالقاب، ج1، ص89.

«هركس فقير و حاجتمندي را بار و اجازة ملاقات ندهد خدا او را در روز فقر و احتياجش به بارگاه قدس و ثواب خودش راه ندهد».

معاويه خشمناك شد (از روي تمسخر و استهزا به سخن پيغمبر(صلی الله علیه وآله))، گفت: شنيدم از او كه ميفرمود:

«إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي اُثْرَةً فَاصْبِرُوا حَتَّی تَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوْضَ»؛

«شما (انصار) بعد از من گرفتار كساني خودخواه و سرکش مي شويد، پس صبر كنيد تا نزد حوض وارد شويد بر من (يا بر حوض وارد شويد)».

چرا صبر نكردي؟ جابر گفت مرا به ياد چيزي آوردي كه فراموش كرده بودم و از نزد معاويه بيرون آمد، و سوار شد و برگشت. معاويه ششصد دينار براي او فرستاد. جابر آن را رد كرد، و اشعاري به او نوشت و به فرستاده معاويه گفت: بهخدا سوگند، هرگز پسر هند جگرخوار در صحيفه اعمالش حسنهاي نخواهد يافت كه من سبب آن باشم.(1)

ننگ بزرگ تاريخی

يكي از گناهان غيرقابل عفو معاويه كه تا زمان او سابقه نداشت اين بود كه وقتي ميخواست به صفّين برود و با خليفه به حقّ، معارضه نمايد، و آتش جنگ داخلي و برادركشي را در بين مسلمين روشن سازد، از بيم كنستانتين امپراطور روم كه مبادا ازطرف بنادر شام به دمشق حمله نمايد قرار باج و خراجي براي امپراطور داد كه هر سال آن را بدهد. اين ننگ تاريخي يك لكه سياهي بود كه بر جبهه آن همه فتوحات درخشان مسلمين و خدمات مجاهدين نشست.

ص: 240


1- . مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص115 - 116.

هركس تاريخ اسلام و غيرت و همّت و فداكاري هاي سربازان و افسران رشيد مسلمين را مطالعه كرده باشد، ميداند كه در صدر اسلام پذيرفتن چنين ننگي از بدترين خيانت ها شمرده ميشد، و وضع تربيت مسلمانان و سربازان غيور و خداپرست آنها از قبول اين گونه معاهدات ابا داشت.

مجاهدين اسلام هزار بار در ميدان جهاد شهيد شدن را بر تحمل ننگ ذلت در برابر بيگانه و دشمنان خدا و تسلط كفار ترجيح ميدادند و مسئله تسليم و معاهدات ننگين كه امضاي ضعف و زبوني مسلمين باشد در فكرشان خطور نميكرد.

معاويه براي اينكه ميخواست حكومت واقعي و مركزي اسلام را ساقط كند برخلاف دستور محكم:

﴿ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ ﴾(1)با روميان عهدنامه ذلتآميز و دادن جزيه را امضا كرد، و با مسلمانان و وصيّ پيغمبر(صلی الله علیه وآله) اعلان جنگ داد.

اي كاش به اين اكتفا كرده بود. پس از مرگ كنستانتين، كه در سال 668 ميلادي تقريباً 47 هجري اتّفاق افتاد - يك بار ديگر در سال 60 هجري - مطابق 679 ميلادي - چند ماه پيش از مرگش رسماً برطبقِ معاهدهاي ديگر عهدهدار شد كه همه ساله به كنستانتين (معروف به پوكونات) جزيه بدهد.

معاويه بعد از آنكه در حوالي قسطنطنيه شكست فاحشي از روميان خورد دانست كه مسلمانان مانند گذشته فداكاري و ثبات قدم نشان نميدهند، زيرا هم روحيه و اخلاق اكثر سربازان در اثر بدي دستگاه حكومت، فاسد و ضعيف شده بود، و هم مسلمانان از توسعه فتوحات چندان خوشحال نميشدند و به جهاد رغبت اظهار نميكردند، براي اينكه فداكاري آنها موجب توسعه قلمرو حكومتي

ص: 241


1- . فتح، 29.

ميشد كه عَلم ضداسلام و خاندان نبوّت را به دست گرفته و در دارالاسلام و مراكز مهم اسلام، مثل مكه معظمه و مدينه طيبه و كوفه و بصره به شدّت با اسلام مبارزه ميكرد، و احكام و برنامههاي اسلامي را عملاً متروك و موقوف الاجرا ساخته بود.

ازطرفي هم، معاويه طرح ولايتعهدي يزيد را با رشوه و زور سرنيزه عملي كرده بود و ميدانست كه پس از مرگش اغتشاشات داخلي به ظهور مي رسد و يزيد و سپاه اموي را با اغتشاش داخلي و حكومت بر ملت ناراضي، استعداد آن نيست كه بتوانند با روميان جنگ كنند و حمله آنها را دفع کنند؛ لذا براي بار دوم تسليم روميان شد، و چند تن از اعراب نصراني را با هداياي بسيار به قسطنطنيه فرستاد و معاهدهاي به مدت سي سال بين او و كنستانتين برقرار شد، و برطبق آن معاويه و جانشينانش متعهد شدند همه ساله سي هزار عدد مسكوك طلا و هشتصد نفر ازاسراي عيسوي و هشتصد رأس اسب عربي به قسطنطنيه باج بفرستند، و مخصوصاً در ماده چهارم مقرّر شد كه اين اموال را به اسم خراج به دربار امپراطور ارسال دارند و پس از معاويه يزيد خراج بيشتري را قبول كرد.(1)

به اين ترتيب معاويه و پسرش براي اينكه ميخواستند خود را برخلاف افكار عمومي بر مسلمانان تحميل كنند و اسلام را از ميان بر گيرند تن به زير بار اين ننگ بزرگ دادند، و مملكت اسلام را خوار و خفيف و تحت نفوذ بيگانه قرار دادند.

مستشاران مسيحی

يكي ديگر از خيانت هاي بنياميّه استخدام مستشاران بيگانه و واگذاري امور مسلمين به مسيحيها بود. برخلاف تعاليم صريحه قرآن مجيد، معاويه به مسيحيها در امور مالي و لشكري و كشوري كمال اعتماد را داشت، و با آنها مشورت ميكرد،

ص: 242


1- . حجة السعاده، ج2، ص70 - 71.

و آنها را محرم اسرار خود قرار داده كه ازجمله آنها سرجون نصراني و پسرش منصور بوده كه معاويه وزارت ماليه و حسابداري ارتش را به او سپرده بود(1) و او به واسطه اين شغل فوق العاده حساس و مهم در تمام دستگاه هاي حكومتي مخصوصاً در بين افسران و سربازان، نفوذ و اعتبار يافته بود(2) و به حدس ما، سرجون و رفقاي نصراني او كه با دربار روم ارتباط داشتند، در شكست سپاه مسلمين در قسطنطنيه كه منتهي به كشته شدن سي هزار سرباز مسلمان شد دست داشتند، و سرجون (يا پسرشمنصور) چنانچه در حجةالسعاده(3) نقل كرده وزير يزيد هم بوده و برحسب نقل تواريخ(4) در قتل حسين(علیه السلام) هم دست داشت، و يزيد با مشورت او عبيدالله بن زياد را به استانداري كوفه انتخاب كرد.

تأمل در اين حوادث تاريخي و آنچه در صفحات آينده راجع به تربيت يزيد خواهيم نگاشت نشان ميدهد كه مسيحيها حكومت اسلام را در عهد معاويه و يزيد تحت نفوذ سياست خود قرار داده و ايادي آنها در دستگاه بنياميّه بر امور مسلمين نظارت داشتند، و حكومت شام به امپراطوري روم و مسيحيها متكي بود.

بلكه به طوري كه عقّاد هم در كتاب معاوية بن ابی سفيان فی الميزان در فصل «تمهيدات الحوادث» از ادله تاريخي استنتاج كرده، بنياميّه با دربار روم از

ص: 243


1- .[2] ابن اثيرجزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص11.
2- . بنا به نقل «فردينال توئل» مسيحي در اعلام الشرق وزير ماليه و حسابدار ارتش معاويه، منصور بن سرجون پدر يوحناي دمشقي بوده است و عقّاد در كتاب معاوية بن ابی سفيان فی الميزان (ص 168) ميگويد: امور مالي را به سرجون بن منصور و پس از او به پسرش منصور واگذار كرد - و اصل سرجون چنانچه در حجة السعاده (ج 2، ص 72) نگاشته سرژيوس است.
3- . حجة السعاده، ج2، ص72.
4- . خوارزمي مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص198، فصل10؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص22 - 23؛ محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص84 - 85.

جاهليت ارتباط داشته و بعضي از آنها مثل عثمان و ابوسفيان وسيلة اجراي بعضي مقاصد سياسي و عمليات جاسوسي حكومت بيزانسي بودهاند.

پس عجب نيست اگر بعضي از مستشرقين متعصب مسيحي مانند لامنس بلژيكي، از معاويه و يزيد طرف داري ميكنند؛ زيرا حكومت آنها تحت نفوذ مسيحيها و سدّ راه اجراي حقيقي برنامههاي اسلامي بود و چنين حكومت هايي هميشه مورد پشتيباني و تأييد حكومت هاي استعماري مسيحي بوده و هست.

تجاهر معاويه به ارتكاب گناه (و اخلاق خصوصی او)

معاويه متجاهر به محرّمات و خلاف سنت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود، از ربا و شراب پرهيز نداشت در ظرف هاي طلا و نقره غذا ميخورد، انگشتر طلا در انگشت ميكرد.زينت هاي قيمتي به خود ميبست و در دين بدعت هايي گذارد. به شنيدن آوازهاي غنا و لهو و طرب مأنوس بود، سفرههاي رنگين ميانداخت و به غذاهاي لذيذ و خوش طعم بسيار راغب بود، لباس هاي فاخر و گران بها ميپوشيد، و به طوركلي روش او در خوراك و پوشاك دنيايي و بناي كاخ هاي رفيع(1) و نگاه داري غلامان و كنيزان و حركت با اسكورت و تشريفات سلطنتي برخلاف روش پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و صحابه و برنامههاي اسلام بود. او بيت المال مسلمين را در تشكيلات پادشاهي و وظايف درباري ها و اطرافيان و سربازان گارد مخصوص خود صرف ميكرد و سوء سياست مالي او موجب شد كه بيت المال خالي شود به ناچار ماليات هاي سنگين به مردم بست و با اهل جزيه برخلاف پيمان رفتار ميكرد، و ترتيبات مالي اسلام را به هم زد. او علاوه بر آنكه سبّ اميرالمؤمنين(علیه السلام) را معمول ساخت و علاوه بر استلحاق زياد و استخلاف يزيد، به مقام مقدس

ص: 244


1- . وقتي معاويه كاخ «الخضراء» را ساخت از ابي ذر پرسيد: چگونه ميبيني اين كاخ را؟ ابوذر گفت: اگر آن را از مال خدا بنا كردهاي از خيانتكاراني و اگر از مال خودت ساختهاي پس از اسراف كنندگاني؛ يعني در هر دو حال ساختن اين قصر گناه بوده و خلاف فرموده خدا رفتار كردهاي. عقّاد، معاوية بن ابي سفيان، ص 190.

پيغمبر(صلی الله علیه وآله) استخفاف ميكرد و در حضور او به آن حضرت جسارت ميشد و او منعي نميكرد حتي به رسالت بر خودش سلام كردند و از آن منع نكرد.(1)

او از فضايل اخلاقي مانند شجاعت، عدالت، انصاف، غيرت، تقوا، امانت و مردانگي بيبهره بود، حتي از حلم و سياست نيز سهمي نداشت و اگرچه حكاياتي از او نقل شده كه افراد كم اطلاع از تاريخ، آنها را دليل حلم او ميشمارند، ولي با دقت و تأمل در حوادث تاريخي معلوم ميشود كه او حلم را به خود ميبسته، و تظاهر او به حلم از روي سياست و نيرنگ بوده؛ زيرا وقايعي مانند قتل حجر مشتش را باز كرد.

عقّاد در كتاب معاويه(2) فصل «الحلم» به طور مبسوط روشن ساخته كه اين تظاهرات معاويه بيارتباط به حلم بوده و در سياست و نيرنگ و خدعه هم آن طور كه پارهاي گمان كرده اند امتياز نداشته؛ چنانچه عقاد در فصل «الدّهاء» استنتاج ميكند، سياست او ناشي از قوّت قوه عقليه نبوده و در نيرنگ از هم طرازان خود مثل عمروعاص، مغيره و زياد اگر كمتر نبوده جلوتر نبوده است، آنچه باعث پيشرفت او شد، اوضاع و احوال مساعد و بيپروايي او از هر كار ناروا و جنايت بود كه هر شخص سياسي متوسط هم در آن ظروف و احوال ميتوانست به مقاصد سياسي خود برسد وگرنه سياست معاويه به خصوص در امور مالي و اجتماعي و امنيت بسيار نكوهيده بود.(3)

ص: 245


1- . ابن عقیل علوی، النصائح الكافيه، ص 94 - 99؛ عقّاد، معاوية بن ابی سفيان فی الميزان، ص 27، 36، 187 - 189.
2- . عقّاد، معاوية بن ابی سفيان فی الميزان، ص 76 - 117.
3- . عقّاد، معاوية بن ابی سفيان فی الميزان، ص 41 - 75. عقّاد در اين كتاب موقعيت امام(علیه السلام) و موقعيت معاويه را كاملاً آشكار نموده و روشن كرده كه راه امام يك راه بسيار دقيق و مستقيم و ديني و الهي بوده كه انحراف از آن را امام جايز نميشمرد و راه معاويه راهي بوده كه حقّ و عدالت و مصالح مسلمين در آن به هيچ وجه ميزان و مقياس نبوده است. مطالعه اين كتاب را هرچند در موارد چندي خالي از اشتباه نيست به اهل نظر توصيه مينمایيم.
هدف های معاويه

هركس تاريخ زندگي معاويه و رفتار او را بخواند برايش شكي باقي نخواهد ماند كه از فتنههايي كه در اسلام برپا كرد و جنايت هايي كه مرتكب شد، قصدش حكومت و سلطنت بود و اين سودا را از زمان خلافت عثمان در سر داشت و بااينكه ميدانست بر باطل است و مثل او كسي را از خلافت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نصيبي نيست مع ذلك با وليّ خدا و كسي كه به اتّفاق تمام صحابه از او و هركسي اولي و سزاوارتر به خلافت بود به جنگ پرداخت و كرد آنچه كرد.

معاويه در كارهايش خود را آزاد ميدانست. نه مقيد به حفظ مصالح اسلامي و نه رعايت احكام شرع بود، او مصالح خود و حكومتش را ميديد و مقصدش حكومت بود.

حتي در دعواي خون خواهي عثمان(1) هم به هيچ وجه قصدش خون خواهي از او نبود بلكه خون خواهي او را دستاويز حكومت قرار داد، و لذا وقتي به سلطنت رسيد ديگر حرفي از آن به ميان نياورد و آنها را كه قاتلين عثمان معرفي ميكرد آزاد گذارد.

بعد از آنكه با نيرنگ هاي سياسي و تطميع اصحاب و ياران حضرت امام مجتبي(علیه السلام) آن امام مظلوم، ناچار به مصالحه گرديد، معاويه در كوفه خطبهاي خواند و همان جا پرده از روي مقاصد خود برداشت و گفت:

اي اهل كوفه! شما گمان كرديد من با شما جنگ كردم براي خاطر نماز و زكات و حج، بااينكه ميدانستم شما اهل نماز و زكات و حج هستيد؟ من با شما جنگ كردم تا برشما امارت و حكومت يابم.(2)

ص: 246


1- . راجع به خون خواهي از عثمان و بازي هاي سياسي معاويه به نام خون خواهي او، عقّاد در كتاب معاويه فصلي تحت عنوان «موقف معاوية من قضية عثمان» نگاشته كه اگر چه مختصر است ولي خواننده را به جريان هاي كثيف سياسي كه خلافت اسلام در اثر غصب حقّ خاندان نبوت و خصوص روي كار آمدن بني اميّه به آن مبتلا شد آگاه ميسازد.
2- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص14 - 15؛ اميني، الغدير، ج10، ص326؛ ج11، ص7.

بااينكه در صلحي كه بين او و حضرت امام مجتبي(علیه السلام) واقع شد شرايطي را قبول كرد ولي به هيچ يك از آن شرايط عمل نكرد(1)، حُجْر و اصحابش و عمرو بن حمق را كشت و سبّ علي(علیه السلام) را ترك نكرد، و از براي يزيد به زور از مردم بيعت گرفت و حضرت امام مجتبي(علیه السلام) را به زهر مسموم و شهيد ساخت و به شعائر اسلام بياعتنايي ميكرد، و از اينكه نام پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) در اذان برده ميشود سختناراحت بود، و تلاش ميكرد كه اين نام نامي را از ميان بردارد تا از اسلام اثري باقي نماند.

مسعودي از كتاب الموفقيات ابن بكار، از مطرف بن مغيره بن شعبه نقل كرده است كه گفت: با پدرم مغيره بر معاويه وارد شديم پدرم همواره با معاويه ملاقات و مجالست ميكرد و در بازگشت براي ما از معاويه سخن ميگفت و از زيركي او تعجّب ميكرد. يك شب به منزل آمد و از خوردن شام خودداري كرد. او را غمناك ديدم ساعتي منتظر ماندم كه خودش سبب غم و اندوهش را بگويد و گمان كردم كه در كار و شغل ما تصميمي گرفته شده است.

گفتم: چرا امشب غمناكي؟

گفت: پسر! من از نزد خبيثترين مردم آمدهام من با معاويه خلوت كردم، و به او گفتم: تو به آرزوهايت رسيدهاي، اكنون پير شدهاي وقت آن است كه عدالت اظهار كني و خير و نيكي را گسترش دهي و به برادرانت از بنيهاشم نظر كني و صله رحم نمايي! به خدا سوگند امروز چيزي كه تو از آن بترسي نزد ايشان نيست.

معاويه گفت: هرگز هرگز، چنين كاري نكنم سپس از ابوبكر و عمر و عثمان ياد كرد كه هريك از آنها حكومت يافتند وقتي هلاك شدند و از ميان رفتند اسمشان هم از ميان رفت، ولي در هر روز پنج مرتبه فرياد بلند ميشود: «أَشْهَدُ أَنَّ

ص: 247


1- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص17؛ اميني، الغدير، ج11، ص7.

مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» با اين برنامه چه كاري باقي ميماند؟ به خدا سوگند بايد اين مراسم دفن و متروك شود.(1)

از اين حكايات معلوم ميشود كه معاويه علاوه بر اغراض سياسي، قصدش از بين بردن نام پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و بازگشت دادن مردم به عصر جاهليت بوده است. ما اگر بخواهيم درجرائم و جنايات معاويه قلم را رها كنيم و بسط سخن دهيم خود و خوانندگان را در زحمت نوشتن و خواندن يك كتاب بزرگ خواهيم انداخت و پس از آن هم بايد از اينكه حقّ سخن را ادا نكردهايم عذر بخواهيم. بهتر اين است كه خوانندگان ارجمند خودشان به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد و كتاب هاي تاريخ و جلد دهم الغدير، و كتاب باارزش النصائح الكافيه مراجعه فرمايند تا تصديق كنند كه آنچه را ما بگوييم از مطاعن اين عنصر ناپاك و دشمن اسلام، نيست مگر اندكي از بسيار و مشتي از خروار.

فقط در خاتمه اين فصل اين حقیقت را يادآور ميشويم كه معاويه از كُتّاب وحي نبوده؛ و از يك نفر از مورخين و محدثين موثق شنيده نشده كه معاويه براي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) حتي يك آيه از قرآن مجيد نوشته باشد.(2)

از كتاب التعجّب علامه كراجکي نقل شده كه معاويه همواره در شرك باقي بود و وحي را دروغ ميشمرد و شرع را مسخره ميكرد و در سال فتح، در يمن بود وقتي شنيد پدرش اسلام آورده به او نامه نوشت و او را با نثر و نظم سرزنش كرد و خود همچنان در شرك ماند تا به سوي مكه گريخت؛ چون در آنجا مأوايي نيافت به ناچار نزد پيغمبر(صلی الله علیه وآله) آمد و خود را بر پاي عباس عموي آن حضرت افكند و اظهار اسلام كرد و عباس از او شفاعت نمود، پيغمبر(صلی الله علیه وآله) او را عفو كرد. و اسلام او پيش از وفات پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به شش يا پنج ماه بوده است. در اين مدت بااينكه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) چهارده نفر كاتب داشته اصلاً معلوم نيست معاويه نامهاي براي

ص: 248


1- . مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 362.
2- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 338؛ عقّاد، ابوالشّهداء ص 75؛ همو، معاوية بن ابي سفيان، ص 164.

آن حضرت نوشته باشد و برفرض هم اگر يك نامه نوشته باشد، اين براي مثل معاويه جز اينكه دلالت دارد از «مؤلّفة قلوبهم» بوده فضيلتي ثابت نميسازد.

يزيد كيست؟

اشاره

از بزرگ ترين عبرت هاي دنيا پيدا شدن شخصي مانند يزيد در صحنه تاريخ اسلام و حكومت يافتن او بر رجال بزرگ از صحابه و تابعين است.

سياهترين صفحات تاريخ بشر صفحاتي است كه در آن، شرح زندگي يزيد ثبت شده است. اگرچه رسوايي ها و جنايت هاي بنياميه آنها را در ميان بزه كاران تاريخ و زمامداران پست و جبار، مشهورتر از همه ساخت؛ ولي يزيد براي اين دودمان ننگ و عاري شد كه نزديك بود مردم آن همه ننگ و رسوايي ساير افراد اين فاميل را فراموش كنند و فقط يزيد را يگانه قهرمان كفر و شرارت، طغيان و سبك مغزي، دنائت و عداوت با خاندان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بشناسند.

بني اميّه مانند يك صفحه سياه در تاريخ ظاهر شدند، و يزيد در آن صفحه سياه نقطهاي شد كه سياهيش بيشتر، و مصداق ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ ﴾ گشت.

تربيت خانوادگی يزيد

به گفته علايلي براي آنكه معناي شهادت حسين را بفهميم لازم است يزيد را بشناسيم و براي آنكه يزيد را بشناسيم بايد به تربيت خانوادگي او توجّه كنيم چون واضح است كه محيط تربيت و پرورش در تكوين شخصيت بسيار مؤثر است.

دامن و شير مادر، رفتار و اخلاق پدر، سوابق خانوادگي در روي انسان اثر ميگذارند، اين حقيقتي است كه هم علماي اخلاق و روانشناسي آن را تأييد كرده اند، و هم در تعاليم اسلامي به طور جامع و كافي مراعات آن شده است.

ص: 249

ميان آن كس كه در محيط آلوده به گناه و فحشا، قمار و ميگساري و ستم بزرگ شده و سال ها از سفره ظلم و غصب اموال مردم و حقوق فقرا خورده با آن كسكه در محيط صداقت، عفت، نجابت، عدالت و پارسايي و قناعت پرورش يافته، فرق و جدايي بسيار است.(1)

بنابراين مطالعه تربيت خانوادگي افراد و رجال تاريخ، و ملاحظه چگونگي محيط رشد افكار و نفسيّات آنها لازم است، و يزيد از آن كسان است كه اعمال و رفتارش با تربيت خانوادگي و محيط زندگيش ارتباط داشت، و نسخهاي مطابق اصل بود.

در اين كتاب پدر و قبيله و اجداد يزيد و مادربزرگ و جمعي از افراد فاميلش را به طور مختصر شناسانديم، و در قسمت هاي بعد هم شايد توضيحات بيشتر بدهيم. اكنون به نگارش هويت مادرش كه تا حال از آن سخن به ميان نياوردهايم بپردازيم و سپس تربيت و اخلاق و ساير مشخصات او را نشان ميدهيم.

مادر يزيد

مادر يزيد ميسون دختر بجدل كلبي است و به طور اختصار بنا به نقل تجارب السّلف،(2) و الزام النواصب(3) و ربيع الابرار،(4) و اشعار نسّابه كلبي، نسب يزيد مورد طعن و مردود است و مادرش را وقتي پيش معاويه بردند به يزيد از غلام پدرش حامله بود.(5)

ص: 250


1- . اين قاعده كلي و تخلف ناپذير نيست و به عبارت ديگر علت تامة تكوين شخصيت، محيط تربيت نيست، بسا اتّفاق ميافتد كه از افراد ناپاك و در محيطهاي آلوده افرادي پارسا و پرهيزكار به وجود ميآيند و برعكس كساني كه در محيطهاي مناسب و شرايط مساعد تربيت بزرگ شدهاند خوب از امتحان بيرون نميآيند و مصداق: ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ﴾ ميشوند، اما اين دليل آن نيست كه محيط اثر ندارد بلكه دليل آن است كه با محيط فاسد هم مبارزه ممكن است، و بدي محيط براي بدان عذر بدرفتاري نيست.
2- . نخجوانی، تجارب السلف، ص66 - 67.
3- . صیمری، الزام النواصب، ص169.
4- . زمخشری، ربیع الابرار.
5- . مراجعه شود به: معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص 229؛ مغنیه، المجالس الحسينيه، ص130.
تربيت يزيد

علايلي ميگويد: نشو و نماي يزيد و تربيتش مسيحي بود يا به مسيحيت نزديك تر بود تا به اسلام (سپس ميگويد):

شايد غريب به نظر آيد اگر تربيت يزيد را مسيحي بدانيم به طوري كه از تربيت اسلامي و آشنايي او به عرف اسلام بسيار دور باشد، و شايد خواننده از آن تعجّب كند ولي تعجّب ندارد هرگاه بدانيم كه يزيد ازطرف مادر از بني كلب است كه پيش از اسلام دين مسيحي داشتند، و از بديهيات علم الاجتماع اين است كه ريشه كن ساختن عقايدي كه جامعهاي داشته، و آن عقايد در عرف و عادت آنها اثر گذاشته محتاج به گذشت زمان و طول مدت است.

يزيد در چنين قبيلهاي كه هنوز افكار و عادات مسيحيت را پشت سر نگذاشته بود تربيت شد؛ علاوه براين بنا به نظر طايفهاي از مورخين بعضي از استادان يزيد مسيحي بوده، و سوء تأثير چنين تربيتي در كسي كه زمامدار امور مسلمين باشد معلوم است.

و به همين جهت بود كه يزيد، مسيحيان را به خود نزديك كرد، و برخلاف دستور قرآن:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِيَاءَ﴾(1)

به آنها اعتماد كرد و آنان را از خواص و محرم اسرار حكومت كرده بود و به قدري به آنها اطمينان داشت كه تربيت فرزندش خالد را به اتّفاق مورخين به يك نفر مسيحي واگذار كرد و همچنين با اخطل، شاعر نصراني روابط صميمانهداشت، و او را به هجو انصار پيغمبر(صلی الله علیه وآله) واداشت، و رابطهاش با اخطل چنان گرم بود كه وقتي مرد، يزيد برايش مرثيه گفت.

ص: 251


1- 2. مائده، 51. «اي اهل ايمان! يهود و نصاري را به دوستي مگيريد».

تمام اين دقايق تاريخي شهادت ميدهد كه يزيد از تربيت اسلامي محروم بود و مانند بعضي از غرب زدگان زمان ما شديداً تحت تأثير عادات بيگانگان بود. رقص، اشتغال به غنا و لهو، ميگساري، سگ بازي همه از عادات مسيحيها بود كه يزيد در تحت تأثير آن تربيت فاسد، به آن معتاد شد، و شعائر اسلام را محترم نميشمرد و علناً مرتكب اين معاصي ميگشت، و به خاندان رسالت، و به مقام روحاني و معنوي حسين(علیه السلام) اعتنا و توجّه نميكرد.

پس عجب نيست اگر جمعي از مورخين نقل كرده اند كه يزيد قواي مسلمين را از فتح يونان و قبرس باز گرداند، و در مقابل مبالغي اموال گرفت؛ زيرا براي يزيد فتح اسلامي معنايي نداشت.(1)

يزيد در كارها با مسيحيها و بيگانگاني چون سرجون رومي مشورت ميكرد، و رأي آنها را به كار ميبست، و (چنانچه گفته شد) عبيدالله بن زياد را به استانداري كوفه نيز با مشورت سرجون انتخاب كرد.(2)

علاوه بر اين تربيت، يزيد يك تربيت باديهاي نيز داشت كه از آن هم كمتر از عادات نكوهيدهاي كه در تربيت مسيحي فراگرفته بود متأثر نبود، چنانچه ميدانيم معاويه ناچار شد با مادر يزيد متاركه نمايد، و او را به باديه فرستاد، و يزيد در باديه متولد شد، و هرچند علت اين متاركه را بعضي كراهت ميسون از زندگي شهري در آن كاخ مجلل، و كنيزكان زيبا و فرش هاي گران بها و ظروف طلا و نقره دانستهاند؛ ولي آيا واقعاً علت اين متاركه اين بود يا علت همان علاقه بهغلام پدرش بود، كه چون بر عشق او توانايي شكيب نداشت؛ اشعار ميخواند و بيتابي ميكرد تا معاويه ناچار شد او را به همان محل دلخواهش فرستاد.

ص: 252


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص66 – 68.
2- . ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج3، ص268؛ محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص84 - 85؛ حجة السعاده، ج2، ص6.
اخلاق و روش يزيد

عقّاد ميگويد: يزيد جوان بدخويي بود كه شب و روزش را در ميگساري و اشتغال به تار ميگذراند و از مجلس زنان و نديمانش بر نميخاست مگر براي شكار، و هفتهها را در شكار بياطلاع از جريان امور كشور سر ميكرد.(1)

هم او ميگويد: علاقه شديد يزيد به شعر، او را به ميگساري و معاشرت با شعرا و نديمان راغب كرده بود، و ميل مفرط او به شكار او را از رسيدگي به امور ملك و سياست باز ميداشت. توجّه او به تربيت يوزها و بوزينگان او را در عداد و هم رديف صاحبان يوز و بوزينه قرار داد. يزيد بوزينهاي داشت كه آن را ابوقبيس ميخواند، و لباس حرير به او ميپوشاند و آن را به طلا و نقره زينت مينمود و در مجالس شراب حاضر ميساخت و در مسابقات اسب دواني بر الاغي سوارش ميكرد و تحريص مينمود تا مسابقه را از اسب ها ببرد.(2) يزيد حتي در مدينه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نيز از ميگساري، و گناه خودداري نميكرد.(3)

حسين(علیه السلام) در حضور معاويه يزيد را اين گونه معرفي كرد:

يزيد خودش خود را معرفي كرده تو برايش همان چيز را بگير كه خودش گرفته كه سگ ها را براي آنكه به جنگ هم اندازد، و كبوترها را براي كبوتربازي و زن هاي آوازه خوان و مغنّيه و صاحبان آلات طرب را براي خوش گذراني، جمع آوري كرده است.(4)

دانشمند مصري محمد رضا ميگويد: نشو و نماي اولاد طبقه اشرافي عادتاً اين طور است كه به تعاليم دين اعتنا ندارند، و حلال را از حرام نميشناسند، و همّتشان به خوش گذراني، لهو و شكار، رقص، غنا و ميگساري است، بنابراين تربيت يزيد برخلاف تربيت فرزندان صحابه بود؛ زيرا تربيت آنها ديني بود.

ص: 253


1- . عقّاد، ابوالشهداء، ص149.
2- . عقّاد، ابوالشهداء، ص149.
3- . ابن اثير جزری، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 317.
4- . محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص 60.

معاويه توانست با قدرت سلطنت از اهل شام براي يزيد بيعت بگيرد. اما نتوانست در اهل مدينه اثر كند لذا وقتي مرد، يزيد به استعمال اسلحه متوسل شد.(1)

مسعودي ميگويد: يزيد صاحب طرب و بازها و سگ هاي شكاري و بوزينهها و يوزها و مجالس شراب بود. بعد از شهادت حسين(علیه السلام) روزي بر سر سفره شراب نشست درحالي كه ابن زياد در طرف راست او نشسته بود. به ساقي شراب گفت:

إِسْقِنِي شَرْبَةً تُرَوِّي فُؤَادِي *** ثُمَّ مِلْ فَاسْقِ مِثْلَهَا اِبنَ زيَادِ

صَاحِبَ السِّرِّ وَالأمَانَةِ عِنْدِي *** وَلِتَسْدِيدِ مَغنَمِي وَجِهَادِي(2)

سپس مغنيان را امر به تغنّي و آوازخواني كرد.(3)

خواص يزيد و عمّال و كارگزاران او در فسق و فجور از او پيروي ميكردند و در حكومت او در مكه و مدينه غنا آشكار شد، آلات لهو به كار افتاد و ميگساري آشکار و علني گرديد.

سپس داستان بوزينهاش ابوقبيس را كه در مجالس شراب و لهو حاضرش ميساخت و برايش متكا ميگذاشت و او را بر خر وحشي سوار ميكرد و تزيينات و تشريفات ابوقبيس و خر وحشي اش را شرح داده كه هر خواننده را به شگفت ميآورد.(4)

كياهراسي شافعي ميگويد: يزيد با يوز شكار ميرفت و نرد ميباخت و به ميگساري معتاد بود و پس از اينكه دو بيت از او در وصف شراب نقلكرده، فصل طويلي در مذمّت او نگاشته و در پايان گفته است كه اگر به كاغذ مدد ميشدم عنان قلم را رها ميساختم و كلام را در مخازي اين مرد گسترش ميدادم.(5)

ص: 254


1- . محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص 60.
2- .[2] با جرعه اي از شراب مرا سيراب کن، که دلم را سيراب سازد، سپس پر کن با مثل آن پسر زياد را سيراب کن، او رازدار من است و کسي است که پايه هاي حکومت و غنيمت مرا محکم کرده است.
3- . مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص67.
4- . مسعودی، مروج الذّهب، ج 3، ص67 – 68.
5- . دمیری، حياةالحيوان، ج2، ص306.
جنايت های بزرگ يزيد

1. اعظم جنايات و اكبر مظالم يزيد همان قتل سيدالشهدا(علیه السلام) و جوانان هاشمي، و اخيار و افاضل دودمان رسالت و اصحاب ابرار آن حضرت و اسارت بانوان اهل بيت(علیهم السلام) است، عبيدالله بن زياد، سيدالشهدا(علیه السلام) را به امر يزيد شهيد كرد و اهل بيتش را مانند كفار اسير ساخت و به فرمان يزيد آن عزيزان خدا را با سر بريدة امام حسين(علیه السلام) به شام فرستاد و به دستور يزيد آنها را بر در مسجد دمشق همان گونه كه ديگر اسيران را نگاه ميداشتند نگاه داشتند تا مردم آنها را ببينند. و يزيد او را به پاس اين خدمات تا زنده بود از حکومت معزول نكرد، و از آن همه جرائم و جناياتي كه مرتكب شد از بستن آب به روي اهل بيت(علیهم السلام) و اطفال خردسال و كشتن كودكان شيرخوار مؤاخذهاي ننمود، و وقتي عبيدالله به دمشق آمد او را گرامي داشت و با او به ميگساري پرداخت، و در مدحش شعر گفت و مغنيانش غنا ميخواندند، و مجلس بزمشان را گرم مينمودند.

ابن عبّاس در پاسخ نامه يزيد به او نوشت: گمان مي كني فراموش كردهام كه تو حسين و جوانان بني عبدالمطلب را كشتي درحالي كه بدن هاي آغشته به خونشان برهنه بر خاك ماند تا خدا ياري كرد، و مردمي را برانگيخت تا آنها را به خاك سپردند، من هرچه را فراموش كنم فراموش نميكنم كه تو حسين(علیه السلام) را از حرم خدا، و حرم پيغمبر(صلی الله علیه وآله) طرد كردي، و به پسر مرجانه نوشتي، و او را به قتل حسين(علیه السلام)مأمور ساختي، و من اميدوارم كه خدا تو را به زودي به كيفر اين گناه كه عترت پيغمبر را كشتي مؤاخذه فرمايد (و هم درضمن اين نامه نوشت):

تو پسرعمّ من و اهل بيت رسول خدا را كه چراغان هدايت، و ستارگان نوربخش در ظلمات غوايت هستند كشتي، آيا فراموش نمودهاي كه ياران خودت را به سوي حرم خدا فرستادي تا حسين(علیه السلام) را بكشند و همواره از پي قتل او بودي تا ناچار راه عراق گرفت؛ اين ستم ها را براي دشمني با خدا و پيغمبر و

ص: 255

اهل بيتش كه خدايشان از هر رجس و آلايشي پاك گردانيد مرتكب شدي (تا به اينجا ميرساند كه مينويسد):

از بزرگ ترين جرم هايي كه موجب شماتت و سرزنش تو است اين است كه دختران رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و اطفال و حرم آن حضرت را از عراق به سوي شام اسير بردي تا مردم، قدرت و قهر تو را نسبت به ما ببينند، و از اين همه قهر و استيلا، كين نياكان كافر، و انتقام كشته شدگان بدر را ميگرفتي، و آن كينه را كه در دل داشتي آشكار كردي.(1)

و از اعمال كفرآميز او كه دل خواص و نزديكانش هم از آن به درد آمد و بانگ اعتراض همه را بلند كرد اين بود كه سر مبارك حسين(علیه السلام) را با بانوان و پردگيان حرم آن حضرت در مجلس عمومي حاضر ساخت و آن سر انور را در جلو خود گذارد و با چوب دستي يا شمشير بر آن رو و لب و دنداني كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) ميبوسيد و ميبوييد ميزد و شعر ميخواند، و شادي ميكرد.

2. پس از واقعه جانسوز و دلخراش كربلا واقعه ديگري كه به فرمان يزيد عالم اسلام را داغدار و مصيبت زده ساخت واقعه حرّه بود. اين واقعه نيز پرده از روي كفر او و پدرش برداشت، و بر همه مردم خطري را كه از ناحيه بنياميه به اساس و مقدسات اسلام متوجّه بود آشكار ساخت.

پس از شهادت حسين(علیه السلام)، و بروز آن جنايت عظيمه مسلمان ها عموماً خطر يزيد را براي اسلام احساس كردند و دانستند كه كوبيدن اسلام و مسلمين و هتكمحرّمات و الغاي قوانين و احكام و بياعتنايي به مقام رسالت جزو برنامههاي اساسي بنياميه است، و يزيد عنصر پليدي است كه در نظرش سوابق اشخاص، و موازين عدل و شرع هيچ ارزشي ندارد و شنايع اعمال و مظالم او در هيچ مرز و حدّي متوقّف نميشود. عطاياي مردم را از بيت المال منع كردند. لذا در مدينه كه بزرگ ترين مراكز علمي و ديني و مجمع صحابه بود مقدمات قيام و انقلاب فراهم شد.

ص: 256


1- . يعقوبي، تاريخ2، ص250؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص247 - 248.

والي مدينه براي آنكه از شورش جلوگيري كند چند تن از رجال و سران شهر را به دمشق فرستاد تا يزيد از آنها دلجويي كند و با پول و رشوه، دين آنها را بخرد. يزيد هم از تطميع، و اعطاي جوايز و صله دادن به آنها خودداري نكرد اما مسافرت اين افراد به شام حقايق را بر آنها آشكارتر ساخت؛ آنها يزيد را سرگرم معاصي و غرق در مخالفت خدا و پيغمبر ديدند؛ وقتي برگشتند گفتند:

ما از نزد يزيد بيرون نيامديم، مگر آنكه ترسيديم بر ما از آسمان سنگ ببارد. او مردي است كه دين ندارد، با محارم خود زنا ميكند، شراب مينوشد و نماز نميخواند، روزگارش را به لهو و لعب و تار زدن و مصاحبت زن هاي آوازهخوان و با سگ بازي ميگذراند و شب ها با اهل فساد و فسق به فحشا مشغول است.

در تواريخ معتبر است كه چون فسق و اسراف يزيد در معاصي به حدّ كمال رسيد و جور و ظلم او و فرمانداران و مأمورينش همه مردم را گرفت، و روش فرعون را تجديد نمود مردم مدينه بر او شوريدند و فرماندارش را بيرون كردند.

يزيد، مسلم بن عقبه را كه در قساوت قلب و ظلم و بياعتنايي به محترمات ديني و اخلاقي در ميان افسران حكومت اموي كم نظير بود (و از دست پروردگان معاويه و طرف اعتماد او بود) با سپاهي گران به مدينه فرستاد و به او دستور داد سه روز به قتل و غارت مدينه بپردازد بااينكه از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) روايت است:«مَنْ أَخَافَ أَهْلَ الْمَدِينَةِ أَخَافَهُ اللهُ وَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ»؛(1)

«كسي كه اهل مدينه را بترساند، خداوند او را ميترساند و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد»!.

ص: 257


1- .[1] احمد بن حنبل، مسند، ج4، ص55 - 56؛ ابن ابي عاصم، الآحاد و المثاني، ج4، ص171؛ نسائي، السنن الکبري، ج2، ص483؛ طبراني، المعجم الکبير، ج7، ص143؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج58، ص110؛ ابن اثير جزري، اسدالغابه، ج2، ص120 - 121، 252.

مسلم يا به تعبير بعضي از تاريخ نگاران مُسرِف با آن سپاه بيباك خون آشام به مدينه آمد و به تحريك و كمك مروان ملعون و خيانت يكي از بنيحارثه، مدينه را فتح كرد و مظالم و شنايع و جناياتي مرتكب شد كه قلم از تفصيل آن شرمگين، و براي بيان اجمال آن الفاظي كه حاكي از آن همه شرارت باشد كمياب است. يزيد مال و جان و ناموس اهل مدينه را بر لشكر شام مباح ساخت و به استثناي چند نفر مانند علي بن حسين(علیهما السلام) كه خود و خاندانشان از تعرض مصون ماندند ساير صحابه و تابعين در اين واقعه مقتول شدند.

علاوه بر اطفال و زناني كه در اين واقعه فجيعه كشته شدند يك هزاروهفتصد نفر از سران انصار و مهاجرين و صحابه و زهاد و اهل عبادت و هفتصد نفر از حاملين و حافظين قرآن به قتل رسيدند و از ساير مردم ده هزار نفر را كشتند.(1)

كار غارت را به جايي رساندند كه در خانهها از اثاث و فرش براي كسي چيزي باقي نماند، و در تعرض به نواميس مسلمانان در اين شهر مقدس به امر يزيد هرچه توانستند كوتاهي نكردند، و بااينكه زنان و دختران، فراري و پراكنده و پنهان شده بودند در اين سه روز به هزار دوشيزه عفيفه مسلمان، قشون يزيد به اصطلاح خليفه و پادشاه اسلام، تجاوز كردند و شمارة زناني كه از زنا حمل برداشتند به روايت مدائني هزار و به روايت ديگر ده هزار رسيد.سربازي وارد خانهاي شد كه در آن زني از انصار نوزادي در بغل داشت، سرباز اثاث خانه را خواست.

گفت: به خدا چيزي باقي نگذاردهاند، و هرچه بوده به غارت بردهاند.

سرباز گفت: البتّه بايد به من چيزي بدهي وگرنه خودت و اين كودك را مي كشم.

زن گفت: واي بر تو اين پسر ابن ابي كبشه انصاري از اصحاب پيغمبر(صلی الله علیه وآله) است. من از زناني هستم كه در بيعت شجره شركت داشتم و بيعت كردم كه زنا نكنم، دزدي نكنم، فرزند نكشم، بهتان نزنم و به بيعتي كه نمودم وفا كردم پس بترس از خدا.

ص: 258


1- . ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج1، ص233 - 239.

سپس رو به كودكش كرد و گفت: پسر جان به خدا اگر چيزي داشتم كه به فداي تو به اين مرد بدهم، فدا ميدادم.

سرباز بيرحم پاي طفل را همچنان كه پستان مادر را به دهان داشت گرفت و كشيد، و چنان او را به سختي به ديوار زد كه مغز سرش به روي زمين ريخت.

تاريخ نگاران نقل كرده اند هنوز از خانه بيرون نرفته بود كه نصف رويش سياه شد.(1)

خلاصه، تجاوز و كفرشان به حدّي منتهي شد كه مراكبشان را در مسجد پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بردند، و به منبر شريف و قبر مطهر جسارت كردند و گروهي از مردم را كه پناهنده به روضه مقدّسه و قبر و منبر آن حضرت شده بودند در همان جا كشتند و روضه، و مسجد را از خونشان پر ساختند.

تمام اين جرائم را به فرمان يزيد و قدرت او مرتكب شدند و يزيد از مروان كه براي اجراي فرمان او با مسرف همكاري كرد تقدير نمود و به او جايزه داد.

3. يكي ديگر از شنايع مظالم يزيد اين بود كه از اهل مدينه بيعت گرفت بر اينكه همه غلام و مملوك يزيدند و گردن هاي آنها را مانند غلامان مهر زدند.وقتي سه روزي كه يزيد دستور داده شهر مدينه بر سپاهش مباح باشد، پايان يافت، روز چهارم، مسرف ملعون فرمان داد تا اسيران را در غل كردند، سپس ساير مردم را كه از قتل نجات يافته بودند احضار كرده و از آنها براي يزيد و جانشين او بيعت گرفت كه جان و مالشان ملك او باشد و هر حكمي بخواهد در آن بدهد. در آن روز هركس از اين بيعت سرباز زد و تصويب نكرد يا عذري آورد، كشته شد.

نخستين كسي كه براي بيعت خوانده شد عبدالله بن ربيعه فرزندزاده ام ّسلمه همسر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود. وقتي مسرف به او پيشنهاد بيعت داد گفت: بر كتاب خدا و سنت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بيعت ميكنم.

ص: 259


1- . ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج1، ص238.

مسرف گفت: بايد بيعت كنيد بر اينكه مملوك يزيد هستيد كه در اموال و فرزندان شما هرچه خواست بكند. عبدالله خودداري كرد. مسرف فرمان داد گردنش را زدند.

به اين وضع مسرف از بزرگاني از صحابه و تابعين كه باقي مانده بودند و طبقات ديگر به استثناي حضرت علي بن حسين(علیهما السلام) بيعت گرفت كه آنها بنده قِنّ يزيد هستند (يعني بندهاي كه پدر و مادرش نيز مملوك يزيد بوده) و بر گردن همه مانند نشاني كه به اسب ها مينهند، نشان و علامت نهادند و همچنين بر كف دست هايشان، چنان كه نسبت به غلامان رسم بود، علامت بندگي نقش نمودند.

درحقيقت، اهل مدينه غرامت خدماتي را كه به اسلام و توحيد و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و مسلمانان در هنگام هجرت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نمودند به بنياميّه پرداختند و يزيد انتقام از آنها گرفت و كينه خود و دودمانش را نسبت به اسلام و پيامبر اعظم(صلی الله علیه وآله) آشكار ساخت.

4. چهارمين فاجعه بزرگ و تعرّض صريحي كه يزيد به اسلام و مسلمين نمود، هتك مسجدالحرام و منجنيق بستن به خانه كعبه معظمه قبله مسلمانان و سوزاندن سقف و پردههاي كعبه و خراب كردن خانه بود.(1)

كفر يزيد

آنچه از جرائم يزيد گفته شد، براي هركس خالي از تعصب و عناد باشد شكي در كفر او باقي نخواهد ماند.

ص: 260


1- . راجع به واقعه حرّه و ختم اعناق مسلمين و آن بيعت خبيثه و ويران كردن كعبه معظمه به اين كتاب ها مراجعه فرمایيد: ابن قتیبه دینوری، الامامة و السياسه، ج 1، ص227 – 243؛ طبری، تاريخ، ج4، ص370؛ يعقوبي، تاریخ، ج2، ص250 – 251؛ ابن داوود دینوری، الاخبارالطوال، ج1، ص220 – 237؛ مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص69 - 71؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص258 - 260؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص111؛ سیوطی، تاريخ الخلفاء، ص209؛ حلبی، السيرة الحلبيه، ج1، ص267 - 270.

معلوم است كه يزيد براي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و مسجد و روضه آن حضرت، و كعبه معظمه احترامي قائل نبوده و به رسالت و نبوّت ايمان نداشته كه در هتك حرمت مقدسات اسلام اين گونه جسور و بي باك بود.

هركس در اعمال و حركات او و پدرش دقت كند ميفهمد كه اگر شخص پيغمبر(صلی الله علیه وآله) هم در اين دنيا بود، معاويه و يزيد اگر ميتوانستند اين جنايت ها را مرتكب ميشدند و آن حضرت را به قتل ميرساندند و به همان راه گذشتگانشان در جنگ بدر و احد و خندق ميرفتند.

يزيد علاوه بر انجام دادن اين اعمال كفرآميز، به صراحت و با زبان نيز اظهار كفر كرد، و وقتي سر مبارك سيدالشهدا(علیه السلام) را در جلو خود گذارده بود، با چوب خيزران به آن سر نازنين ميزد و اين اشعار را ميخواند.

يَا غُرَابَ الْبَيْنِ! مَا شِئْتَ فَقُلْ *** إِنَّمَا تَنْدُبُ أَمْراً قَدْ حَصَلَ

لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا *** جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الأَسَل

فَأَهَلُّوا، وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** وَلَقَالُوا يَا يَزِيدُ لا تَشَلْ

قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْنَ مِنْ سَادَاتِهِمْ *** وَعَدَلْنَا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ

لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا *** خَبَرٌ جَاءَ وَلا وَحْيٌ نَزَلَ

لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ *** مِنْ بَنِي أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَلَ(1)

اي كلاغ جدايي هرچه ميخواهي بگو! همانا تو گريه ميكني بر كاري كه عملي شده است. كاش پدران من كه در بدر كشته شدند ميديدند زاري كردن قبيله خزرج را از زدن نيزه! از شادي فرياد ميزدند و ميگفتند: اي يزيد دستت شل مباد! مهتران و بزرگان آنها را كشتيم و اين را به جاي

ص: 261


1- . مقدسی، البدء و التاريخ، ج6، ص12؛ شبراوی، الاتحاف، ص56 - 57؛ بنت الشاطی، السيدۀ زينب، ص141؛ شرباصی، حفيدةالرسول، ص58.

كشتگان بدر گذاشتيم، پس حسابمان تسويه شد! بنيهاشم با سلطنت بازي كردند؛ نه خبري از آسمان آمد و نه وحيي نازل شد. من از خاندان خندف نيستم اگر از فرزندان احمد آنچه را انجام دادهاند، انتقام نكشم.

ابن عقيل گويد: يكي از دليل هاي كفر و زندقه يزيد، اشعار اوست كه در آنها اِلحاد و خباثت ضمير و بدكيشي خود را آشكار كرده است؛ ازجمله در قصيدهاي كه بعضي از ابيات آن اين است:

عُلِيّةُ هَاتِي وَاعْلِنِي وَتَرَنَّمِي *** بِذَلِكَ إِنِّي لا اُحِبُّ الْتَّنَاجِيَا

حَديِثَ أَبِي سُفْيَانَ قِدْماً سُمِي بِهَا *** إِلَی أَحَدٍ حَتَّی أَقَامَ الْبَوَاكِيَا

أَلا هَاتِ فَاسْقِينِي عَلَی ذَاكَ قَهْوَةً *** تُخَيِّرُهَا الْعَنْسِيَّ كَرْماً شَامِيَا

إِذَا مَا نَظَرْنَا فِي اُمُورٍ قَدِيمَةٍ *** وَجَدْنَا حَلالاً شُرْبَهَا مُتَوَالِيَا

وَإِنْ مِتُّ يَا اُمَّ الاُحَيْمِرِ فَانْكِحِي *** وَلا تَأْمَلِي بَعْدَ الْفِرَاقِ تَلاقِيَا

فَإِنَّ الَّذِي حُدِثْتِ عَنْ يَوْمِ بَعْثِنَا *** أَحَادِيثُ طَسْمٍ تَجْعَلُ الْقَلْبَ سَاهِياً

وَلابُدَّ لِي مِنْ أَنْ أَزُورَ مُحمَّداً *** بِمَشْمُولَةٍ صَفْرَاءَ تَرْوِي عِظَامِياً(1)

و از جمله اشعار اوست :

ص: 262


1- 2. در اين چند بيت شاعر ملحد (يزيد) از معشوقه و نديمه خود ميخواهد كه علني و آشكار و با عشوه براي او آواز بخواند و داستان هاي كهنه و ملال انگيز را كنار نهد و از شراب هايي كه تاك (درخت انگور) آن براي شراب برگزيده ميشود به او بنوشاند و سپس آن را حلال ميشمرد و به او سفارش ميكند كه پس از مرگ آرزومند ديدار او نباشد و ديگري را به نكاح خود برگزيند و پس از آن منكر حيات و رستاخيز شده و ميگويد آنچه از بعث و رستاخيز به تو گفته شده حديث هاي كهنهاي است كه موجب سهو قلب (و فراموش شدن شراب و شهوات) ميگردد و سپس به مقام قدس حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) جسارت و اهانت نموده است.

مَعْشَرَ النَّدْمَانِ قُومُوا *** وَاسْمَعُوا صَوْتَ الأَغَانِي

وَاشْرَبُوا كَأْسَ مُدَامٍ *** وَاتْرُكُوا ذِكْرَ الْمَعَانِي

أَشْغَلَتْنِي نَغْمَةُ الْعَيْ *** دَانِ عَنْ صَوْتِ الأَذَانِ

وَتَعَوَّضْتُ عَنِ الْحُو *** رِ عَجُوزاً فِي الدِّنَانِ(1)

اي گروه نديمان برخيزيد و نغمه تار و تنبور بشنويد، پياله هاي مداوم بنوشيد و صحبت از معنويات را كنار بگذاريد (كه) نغمه هاي سازها مرا از شنيدن اذان بازداشته است و من حوريهاي بهشتي را با پيرزن در خمره (شراب كهنه) عوض كرده ام.

و از اشعار كفرآميز اوست:

لَمَّا بدَتْ تِلْكَ الحُمُولُ وَأَشرَقَتْ *** تِلْكَ الشُّمُوسُ عَلَى رُبَی جَیْرُونِ

نَعِبَ الْغُرَابُ فَقُلتُ: نُحْ أَو لا تَنُحْ *** فَلَقدْ قَضَيْتُ مِنَ الْغَرِيمِ دُيُونِي(2)

وقتي كه آن هودج ها نمايان شد و آن آفتاب ها بر بلندي هاي جيرون تابيد، كلاغ آواز شوم سر داد، من گفتم (اي كلاغ) چه نوحه سرايي بكني يا نكني، من طلبهاي خود را از بدهكار پس گرفتم!.

اوضاع اجتماعی در عصر يزيد

به گواهي محقّقين علم تاريخ، اوضاع اجتماعي مسلمانان از عصر زمامداري عثمان و حكومت يافتن بني اميّه در شهرها و استان ها رو به انحطاط عجيبي گذاشت، و در عصر معاويه به خصوص بعد از شهادت حضرت امام مجتبي(علیه السلام) با سرعت عجيبي اجتماع در سراشيبي سقوط افتاد به طوري كه با اوضاع مجتمع عصر پيغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و دوران خلافت علي(علیه السلام) تفاوت هاي فاحش يافت.

ص: 263


1- . سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص 261.
2- . سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص235.

فكر، اخلاق و روش مسلمانان عوض شد، فساد و سوءاستفاده در همه جا رخنه كرد، رسوم حكومت هاي روم و ايران كه ظهور اسلام و نهضت آسماني نو آن را پشت سر گذارده بود بازگشت كرد، شريعت و قرآن و احكام را به ميل شخصي خود تأويل و توجيه ميكردند. عقايد و آرا تحت كنترل و بازرسي شديد مأمورين حكومت درآمده بود. فرهنگ و تعليم وتربيت اموي افكار را عوض ميكرد و مردم را به قبول ظلم و خضوع و سكوت و تملق در برابر دستگاه هاي دولتي و خودمختاري معاويه پرورش ميداد.

در مسائلي كه مراجعه به آراي عمومي رسم بود (مانند بيعت يزيد) غير از رأي حاكم، رأي احدي محترم نبود و زور سرنيزه و برق شمشير، آراء را به ميل بني اميه قرار ميداد، و مراجعه به آراي عموم و شورا كه در آن عصر بر زبان ها تكرار ميشد بسيار مسخره و توهين به جامعه بود.معاويه رسماً اعلان ميكرد و در مجمع بزرگي مثل مسجدالحرام منبر ميرفت و در حضور مخالفين ولايتعهدي يزيد با كمال بيحيايي و بي شرمي از آزادي انتخابات در ولايتعهدي يزيد و موافقت سران امّت سخن ميگفت؛ درحالي كه در پاي منبرش جلّادان و آدم كشان او آماده بودند كه اگر كسي نفس بكشد همان جا گردنش را بزنند.

آن مسلمان هايي را كه براي رضاي خدا جهاد ميكردند و شهادت در راه خدا را با افتخار استقبال ميكردند و به ماديات بي اعتنا بودند و به آزادگي و سادگي و قناعت و عدالت خو گرفته بودند و از سطوت حكام نميهراسيدند و مانند ابي ذر و عمار اجراي تعاليم قرآن را باشدت و جديت مطالبه ميكردند، جاي خود را به مردمي دنياپرست و بوالهوس سپردند كه گوش و چشم بصيرتشان را تجملات و غذاهاي لذيذ و لباس هاي قيمتي و خانههاي وسيع، كر و كور ساخته و حبّ دنيا قواي اخلاقي آنها را سست نموده، براي پول و حقوقي كه از زمامداران ميگرفتند همه گونه ذلت و پستي را تحمل ميكردند و هر فرماني را از آنها اطاعت نموده و غيرت و مردانگي و شرف و كرامت انسانيت را كنار گذاشته بودند.

ص: 264

ديگر در ميان كارمندان و مأموران و افسران كسي نبود كه از مافوق براي اطاعت از قانون اطاعت نمايد يا از فرمان مافوق در دستور خلاف قانون اطاعت نكند. مأموران خود را به حقوق و جايزهها و انعامات فروخته بودند و مانند بندگان از اوامر معاويه و يزيد و زياد و شمر و ديگران اطاعت ميكردند و قانون را براي اطاعت مافوق زير پا ميگذاشتند.

و اگر كساني مثل والي خراسان(1) در دستگاه بودند كه از اطاعت اوامر نامشروع و تجاوز به حقوق ملت خودداري ميكردند، به تدريج تصفيه شده و خانه نشين گرديدند.براي اين افراد تفاوت نميكرد يزيد و معاويه زمامدار باشد، يا علي و حسين(علیهما السلام)؛ بلكه چون منافع شخصي آنها در حكومت معاويه و يزيد تأمين ميشد به حكومت آنها مايل بودند.

خفقان، ركود و سكوت، جميع نواحي زندگي اجتماعي را فراگرفته بود، امر به معروف و نهي از منكر متروك شده و مأموران از آن جلوگيري مينمودند.

خطبا جز به نفع زمامداران و دعا و نيايش براي معاويه و يزيد، و نفرين و ناسزا به اخيار و بندگان شايسته خدا سخن ديگر نميتوانستند بگويند.

فقر عمومي و تنگدستي مردم را سخت در فشار گذارده و بيت المال مسلمين كه بايد صرف رفاه حال مردم و پيشرفت امور اقتصادي و عمراني و تأمين منافع عامه و ترقي و پيشرفت جامعه شود، بيشتر صرف انعام و جوايز و صله ها و حقوق هاي كلان به طرف داران سياست و جاسوسان و سازمان هاي دستگاه بنياميه و خريد كنيزان خواننده و نوازنده و مجالس بزم و شراب و قمار و رقص و طرب ميشد.

افكار، معارف، علوم و دين و ايمان رو به تنزل ميرفت و به آخرين مراتب انحطاط رسيده بود.

ص: 265


1- . عقّاد، معاوية بن ابي سفيان في الميزان، ص 189.

قدرت اجتماع و نيروي عمومي و ملّي اسلامي آن قدر ضعيف بود كه احدي را جرئت اعتراض به تخلف يك مأمور ساده حكومت نبود، خفقان فكري و ديني به طوري بود كه از اسلام اسمي، و از قرآن رسمي بيشتر باقي نمانده و حدود و نظامات اسلامي بازيچه گرديده و ملاك و ميزان جريان امور، اراده حاكم و دستگاه او بود. دين اسلام از آن جهت كه برنامه و دستورالعمل حكومت و زمامداري است، از ارزش و اعتبار افتاده بود.

خفقان علمي هم به نوعي بود كه معاويه رسماً شخصي مانند ابن عبّاس را كه از معروف ترين علماي اسلام بود، از تفسير قرآن و بيان حقايق طبق نظر اهل بيت، ورواياتشان از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله)، منع نمود، و بحث و تفسير و نقل حديث و بيان احكام حلال و حرام تحت مراقبت كارآگاهان قرار داشت.

و خلاصه همان طور كه حسين(علیه السلام) فرمود: «سنت پيغمبر ميرانده، و از ميان رفته و بدعت زنده و رايج شده بود؛ نه به حقّ عمل ميشد، و نه از باطل كسي باز داشته ميگشت».(1)

كدام دليل بر پستي عزائم و انحطاط اخلاق جامعه و ضعف فكر و ايمان روشن تر از اين است كه مردمي شمشيرزن، سرباز، مسلح، با رغبت و اصرار از شخصي مانند حسين(علیه السلام) دعوت كنند و پي درپي نامه و فرستاده بفرستند و از او بخواهند كه براي اقامه عدل و احياي شرع و دفع بدعت ها دعوت آنها را اجابت كند و با نماينده او (مسلم بن عقيل) بيعت نمايند و همين كه ابن زياد آنها را به مال و منال دنيا تطميع كرد، عقل و دين و بيعت خود را كنار بگذارند و نماينده امام را غريب و تنها سازند تا به آن وضع فجيع به قتل برسد و بعد از آنكه حسين(علیه السلام) به سوي آنها آمد، همان افراد پول و رشوه بگيرند و به جنگ او بروند و آب را بر روي او و كودكان خردسالش ببندند.

ص: 266


1- . ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص335؛ طبری، تاریخ، ج4، ص266.

ما در سابق هم از اين تنزل اخلاق چيزهايي تذكر داديم و گفتيم كه لشكر كوفه لشكري بود كه دست و پا و زبانش با وجدان و روح و فكرش جنگ ميكرد، عمر سعد و شبث بن ربعي و عمرو بن حجاج و حجّار بن ابجر و ديگران را حبّ دنيا و ترس از زوال مقام به كربلا برد. در پاسخ هايي كه عمر سعد به حسين(علیه السلام) داد بنگريد كه از روي انحطاط فكري و تسلط روح ترس و بيم و تن دادن به زير بار ظلم و فقر اخلاقي مردم آن زمان، پرده بر ميدارد. حسين(علیه السلام) به او فرمود: «آيا با منجنگ ميكني؟ آيا از خدا نميترسي؟ من پسر آن کس هستم كه تو ميداني. آيا با من نميشوي؟ و اينها را رها نميكني؛ زيرا اين به خدا نزديك تر است».

ابن سعد نگفت: چون حقّ با بنياميّه است. نگفت: چون نهضت و قيام شما را خلاف مصلحت امّت مي دانم، بلكه گفت: ميترسم خانهام خراب شود.

امام(علیه السلام) فرمود: «من برايت آن را بنا ميكنم». گفت: ميترسم دهِ من گرفته شود فرمود: «من بهتر از آن را به تو در حجاز ميدهم».

گفت: من عائله دار هستم، و ميترسم ابن زياد آنها را بكشد.

هرچه گفت از ترس و بيم گفت، اگر چه محرك اصلي او همان طمع حكومت ري بود، ولي به هرحال اين گفتگوها انحطاط اخلاق را در آن زمان نشان ميدهد كه چگونه روح ترس و بيم، و فقدان شجاعت اخلاقي و رشد فكري بر مردم سايه انداخته و علاقه به مظاهر فريبنده دنيا همّتها را پست و ارادهها را سست نموده بود.

آري وقتي افرادي مانند معاويه، يزيد، مسلم بن عقبه، مغيره، زياد، بُسر و عمروعاص، زمامدار و رهبر جامعه گردند محصول آن غير از دنائت اخلاق و فساد اجتماع و كوتاه فكري و بشرپرستي نخواهد بود؛ چنان جامعهاي با مصلحين و رجال خدايي و ملي هم قدمي نخواهد كرد، و براي نجات آن جامعه، فداكاري و قيام و نهضتي چون نهضت حسيني لازم است.

ص: 267

ص: 268

بخش سوم: علل قیام امام حسین(علیه السلام)

اشاره

ص: 269

ص: 270

علل قيام امام حسين(علیه السلام)

اشاره

علل قيام امام حسين(علیه السلام)(1)

1- اطاعت فرمان خدا و ادای تكليف

اشاره

محرك انسان به كار و قيام و نهضت، گاه امور مادي و منافع دنيايي و اغراض شخصي، و به عبارت ديگر خودبيني و كام گيري هاي نفساني است و گاه حبّ به خير و فضيلت و انجام تكليف و وظيفه است.

محتاج به توضيح نيست كه اگر محرك شخصي، عوامل مادي و شخصي باشد، درجه عمل پست بوده و عامل آن شايان تقدير نيست، و كار او با كار حيوانات، تفاوت ندارد و همان گونه كه آنها به دنبال علف و كاه و دانه به حركت ميآيند، بيشتر انسان ها هم مقصدشان برتر از هدف حيوان نميباشد.(2)

ص: 271


1- . دانستن علل و اسرار کارهاي نبيّ و امام، و معرفت حكمت ها و مصالح آن واجب نيست، و اگر اسرار و موجبات آن معلوم نشود، در نبوت نبي و امامت امام شكي حاصل نخواهد شد؛ زيرا بعد از آنكه عقلاً و شرعاً ثابت شد و دانستيم كه به طوركلي كردار نبي و امام متضمن حكم و مصالح و برطبق تكليف شرعي است، ديگر دانستن آن به نحو تفصيل، لازم نيست. چنانچه در عالم تكوين مصالح آفرينش بسياري از مخلوقات بر بشر مجهول است ولي انكار آن صحيح نيست و دليل عدم حكمت آفريدگار جهان نميشود. در تشريع و روش انبيا و اوليا نيز چنين چيزهایي هست، بلكه گاهي كارهایي از آنان ديده ميشود بااينكه عين صواب و حكمت است ولي اگر خود آنها وجه حكمت و مصلحت آن را بيان نفرمايند، ديگران آن را درك نخواهند كرد. نمونه آن همان حكايت خضر و موسي(علیهما السلام) است، پس ما نميتوانيم علل حركات و اعمال امام را دقيقاً مورد بررسي قرار دهيم، بنابراين آنچه را در اين موضوع بگویيم نه به منظور تصويب و توجيه قيام امام حسين(علیه السلام) است؛ زيرا قيام آن حضرت عين صواب و حقیقت است، و نه به منظور احاطه به حكم و مصالح اين قيام مقدس است؛ چون گنجايش بحر در سبو ممكن نيست، بلكه به منظور روشن شدن بعضي از افكار، و تقويت مباني ايمان و اخلاق نسل جوان مسلمان، به مقدار درك ناقص خود توضيحاتي ميدهيم.
2- . بقره، 201.

بلي، اين انسان ها اگر از راه مشروع براي تأمين منافع مادي كوشش كنند و خيانت و تجاوز به حقوق ديگران ننمايند و فزوني طلبي آنها را كور و كر نسازد و آداب اخلاقي و شرعي را رعايت كنند، ملامتي بر آنان نيست، و ميتوان گفت كه عالم انسانيت را پشت سر گذارده، و در كلاس اول انسانيت قدم نهاده بلكه مثاب و مأجور و مصداق آيه شريفه:

﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾(1)

ميباشند.

و اگر از طرق نامشروع غرائز خود را سير نمايند، مستحق سرزنش و كيفر بوده و ستمكار و طاغي و ياغي، دزد، قمارباز و رباخوار و آدم كش و بيعفت و بيناموس و... از آب در ميآيند.

بنابراين، اكثريت خوبان جامعه و افراد سر به راه كساني هستند كه از راه هاي حلال و مشروع، منافع مادي و مقاصد شخصي خود را تحصيل ميكنند و عموم كساني كه از راه مستقيم منحرف شدهاند كساني هستند كه در مقام اشباع غرائز به هر كار و به هر وسيله دست ميزنند و حلال و حرام، در قاموس آنان مترادف بوده و فزوني طلبي آنها از هر جهت حدّ و اندازه ندارد.

و اگر محرك بشر حب به خير و نيكي و اداي تكليف باشد، و در آن شائبه غرض شخصي نباشد، عمل بسيار عالي و صادر از جنبه انسانيت خالص و صاحب آن شايسته همه گونه تحسين و تقدير است، و همان طور كه حُسنِ خير و فضيلت و عدالت بالذّات درك ميشود، صاحب چنين عملي نيز بالذّات محبوب و شرافتمند است.

يكي از هدف هاي تربيت صحيح و دعوت انبيا اين است كه حب به خير، و دوستي علم و عدالت براي ذات خير در آدميان كامل شود و همه به سوي اين

ص: 272


1- . بقره، 201.

نقطه، هدايت شوند تا هم غرض ها و مقاصد در يك نقطه متمركز و سير و حركت همه به سوي يك مقصد و به هواي يك چيز باشد و هم به كمال انسانيت نايل شوند.

آنچه گفته شد اشارهاي در اين موضوع بيش نيست، و شرح و تفصيل آن موجب اطاله كلام و دوري از مقصد كتاب ميشود.

يك صنف ديگر هستند كه محرك و مؤثر در وجودشان مافوق تمام اين عوامل و برتر از تمام اين مقاصد است.

اينها بندگان حقيقي و خاص خدا هستند كه غير از بندگي و فرمان بري، كار و مقصد و هدفي ندارند. كار اين باريافتگان را به هيچ علت و سببي جز فرمان بري خدا و بندگي و امتثال امر و اطاعت فرمان نميتوان استناد داد. آنها نه از مصلحت مأمورٌبه، و نه از مفسده منهیٌّ عنه ميپرسند و نه از فلسفه و فايده؛ زيرا در مقام امتثال و فرمان بري سخن از اين مطالب به ميان آوردن فضولي و تجاوز از حدّ و گستاخي به مولاست.

بنده آن باشد كه بند خويش نيست *** جز رضای خواجهاش در پيش نيست

نه ز خدمت مزد خواهد نه عوض *** نه سبب جويد ز امرش نه غرض

مؤثر در وجود و متصرف در امورشان خداست و آن چيزي كه داعي آنها به كار و قيام ميشود امر خداست، و آيه:

﴿عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرهِ يَعمَلُونَ﴾؛(1)

«همه بندگان مقرب خدايند كه هرگز پيش از امر خدا كاري نخواهند كرد و هرچه كنند به فرمان او كنند».

در حقّ ايشان هم صادق است.

ص: 273


1- . انبياء، 26 - 27.

هرچه مرتبه توحيد عالي تر و خالص تر شود، خلوص نيت و تسليم در برابر فرمان حقّ كامل تر ميگردد و تمام مطالب و مقاصد آنها در جنب مطلوب حقيقي و مقصود بالذّات و منتهاي آمال، همه فاني و نيست محض و عدم صرف ميشود. خلوص ايمان و توحيد بي شائبه و پاك از هر رنگ و زنگ، آنها را فقط متوجّه به خدا ساخته است.

چشم را از غير و غيرت دوخته *** همچو آتش خشک و تر را سوخته

چنانچه حسين(علیه السلام) در دعاي عرفه به درگاه او عرضه داشته:

«أَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الْأَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّی لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ، وَلَمْ يَلْجَأُوا إِلَی غَيْرِكَ»؛(1)

«تويي كه ديگران را از قلوب دوستانت راندي تا اينكه غير از تو را دوست نداشته باشند و به جز تو به كسي پناه نبرند».

پس علل حركت و اقدام و نهضت ايشان غير فرمان خدا و محبّت خدا و رضاي خدا چيز ديگري نيست. دعايشان:

«اَللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حُبَّكَ، وَحُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ، وَحُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنِي إِلَی قُرْبِكَ».(2)

است.

و شعار و ذكرشان:«لَا إِلهَ إِلَّا اللهُ وَلَا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ، وَاُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَی اللهِ وَحَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ، وَاللهُ أَكْبَرُ».(3)

است.

ص: 274


1- . مجلسي، بحارالانوار، ج95، ص226.
2- . «خدايا محبّت و دوستي خودت را و دوستي کساني را که تو را دوست دارند و دوستي هر عملي را که مرا به تو نزديک کند به من روزي کن».
3- . «جز خدا معبودي نيست و هيچ نيرو و توانايي نيست جز به ارادة خدا. من کارهايم را به خدا مي سپارم خدا براي ما بس است و چه نيکو وکيلي است و خدا بزرگ تر از آن است که توصیف شود».

نيست در لوح دلم جز الف قامت دوست *** چه كنم حرف ديگر ياد نداد استادم

ايشان بالاتر از آنند كه از طمع در حور و قصور و ثواب و سود و جنت موعود، و يا ترس از جهنم و عذاب و عقاب يوم النّشور، اطاعت امر كنند، در علل حركات اين افراد ممتاز و بندگان خاص خدا چيزي جز فرمان خدا جستن اشتباه است.

صحبت حور نخواهم كه بود عين قصور *** با خيال تو اگر با ديگری پردازم

انبيا و پيغمبران و پيشوايان ديني و ائمه طاهرين(علیهم السلام) كه راهنمايان توحيد خالص و پيشتازان كاروان خداپرستانند، در اين ميدان سرآمد تمام خلق خدايند و مطالعه تواريخ زندگي آنها عالي ترين درس توحيد است.

ابراهيم خليل(علیه السلام) ميگفت:

﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾؛(1)

«من (با كمال اخلاص) به سوي خدا ميروم كه البتّه هدايتم خواهم كرد».

و

﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾؛(2)

«من با ايمان خالص رو به سوي خدايي آوردم كه آفريننده آسمان ها و زمين است و من هرگز با مشركان (در عقايد انحرافي) موافق نخواهم بود».حضرت خاتم الانبيا(صلی الله علیه وآله) ميفرمود:

«إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ َ وَمَمَاتِي لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لَا شَرِيكَ لَهُ»؛(3)

ص: 275


1- . صافات، 99.
2- . انعام، 79.
3- . با الهام از آیات 162 و 163 سورة انعام: ﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لَا شَرِيكَ لَهُ...﴾.

«نماز و طاعت و مرگ و زندگيم همه براي خداست كه پروردگار جهان است و شريكي ندارد».

بعد از پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) خاندان بزرگوار آن حضرت، علي و فرزندانش نمونههاي عالي توجّه خالص به مبدأ و يكتاپرستي بودند.

علي(علیه السلام) كسي بود كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) چنانچه در روايت است در وصف ايمانش فرمود: «اگر آسمان ها و زمين در يك كف ميزان و ايمان علي در كف ديگر گذارده شود، ايمان علي سنگينتر خواهد بود».(1)

حق پرستي و عدالت خواهي و آزادمنشي، و زهد، تقوا، شجاعت، صراحت و همه صفات انساني كه در علي و خاندانش بروز كرد، ميوه درخت توحيد و خداپرستي و تسليم و توجّه خالص به مبدأ بود. هرگاه دو كار برايشان پيش ميآمد آن را اختيار ميكردند كه رضاي خدا در آن بيشتر باشد.

بزرگ ترين مظهر خلوص و پاك بازي و جلوه واقعيت و حقیقت و حق پرستي اين خاندان، قيام حسين(علیه السلام) بر ضد يزيد و حكومت بني اميه بود كه يك قيام خالص الهي و نهضت ديني بود.

حسين(علیه السلام) در اين قيام، نه حكومت و مقام ظاهري و دنيوي ميخواست و نه بسط نفوذ و مال و ثروت؛ براي اطاعت خدا از بيعت يزيد خودداري كرد و براي اطاعتامر خدا از حرمين شريفين هجرت نمود و براي اطاعت خدا جهاد كرد و براي برانگيخته شدن آن حضرت به اين قيام باعثي جز امر خدا و اداي تكليف نبود.

بنابراين بهترين تعبيرات و واقعيترين تفاسير براي علت قيام و نهضت حسين(علیه السلام) همين است كه بگوييم علت قيام، امر خدا بود و اين يك حقيقتي است كه تاريخ و دين و سوابق زندگي حسين(علیه السلام) آن را تأييد و تصديق ميكند و غير از اين هم نيست.

ص: 276


1- .[2] مغربی، شرح الاخبار، ج2، ص322؛ طوسی، الامالی، 238، 575 - 576؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص191؛ ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص370؛ طبری، ذخائر العقبی، ص100؛ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج15، ص338 – 339.

تاريخ، شاهدي آشكارتر براي خلوص نيت و خودگذشتگي و تسليم محض در برابر فرمان خدا از فداكاري حسين(علیه السلام) نشان نميدهد.

كدام شاهد براي اخلاص و پاكي نيت، و صفاي باطن و توحيد خالص، بهتر از اين است كه شخص در راه خدا تصميم به مرگ بگيرد و دل به مرگ سپارد و شهادت را با آغوش باز استقبال و آماده مصيبات جانكاهي چون داغ جوانان عزيز و برادران و اصحاب و اطفال و اسيري بانوان و آه جانسوز لب تشنگان گردد.

پس بسيار خطاست كه اگر كسي عوامل سياسي و منافع مادي و مصالح شخصي يا اختلافات قبيلهاي و خانوادگي را در اينجا به حساب آورد و تصور كند كه قيام حسين(علیه السلام) مستند به آن گونه علل بوده است، زيرا حسين(علیه السلام) مرد خدا و بنده خاص خدا بود. بندهاي كه حقیقت معناي بندگي را دريافته بود و خواسته هاي خود را در جنب خواسته خدا نميديد و به حساب نميآورد. حسين(علیه السلام)، خدا را رقيب و نگهبان خود ميدانست و با چشم معرفت و ديده ايمان، او را ميديد و خطاب و كلامش با خدا اين بود:

«عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَراكَ عَلَيْهَا رَقيباً، وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً»؛(1)

«كور باد آن چشمي كه تو را مراقب خود نبيند و زيانبار باد معامله بندهاي كه بهرهاي از دوستي ات ندارد».

دعاي عرفه و ادعيه ديگر كه از آن حضرت در روز عاشورا و مواقع ديگر روايت شده، نمايش احساسات روحاني و ذوق و درك وجداني حسين(علیه السلام) و جلوه ارتباط او با خداست. كسي كه در معرفت و خداشناسي داراي چنان مرتبه بلندي باشد، جز به داعي الهي قدمي بر نخواهد داشت و سخني نخواهد گفت.

تاريخ اسلام، احاديث و روايات، سوابق زندگي شخصي حسين(علیه السلام)، سوابق زندگي دودمان او، همه دليل اين است كه قيام آن حضرت يك مأموريت الهي

ص: 277


1- . مجلسي، بحارالانوار، ج95، ص226.

بوده كه در آن فتح و پيروزي ظاهري و زودگذر منظور نبوده و مطلوب حسين(علیه السلام) در اين نهضت و قيام، سياست و رياست و بسط نفوذ، نبوده است.

همان طور كه ظهور جدش پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، ظهور هدايت الهي و نهضت آسماني بود و به سياستهاي روز و اغراض سياسي بستگي و ارتباط نداشت و دعوت آن حضرت قدم به قدم در تمام مراحل به فرمان خدا بود. قيام و حركت حسين(علیه السلام) نيز كه وجودش امتداد هدايت جدش بود منزه از غرضهاي سياسي، و طلب ملك و سلطنت بود.

هركس و هر دستهاي، به حسب ذوق و معرفت خود هر تعبيري از آن بنمايند و هر اسمي روي اين قيام بگذارند؛ آن را امتحان خدايي بدانند كه براي مصالح بزرگي از انبيا و اوليا ميشود يا كوشش براي تأسيس و تجديد حكومت اسلامي بشمارند يا مأموريت و تعهدي بدانند كه در عوالم ديگر حسين(علیه السلام) آن را پذيرفته بود، يا آن را بزرگ ترين صحنههاي نمايش خلوص بشر در پيشگاه خدا و حمايت از حقّ و عدالت و دين خدا بگويند و بارزترين جلوههاي صبر و شكيبايي و قدرت روح و قوت نفس بشر بشناسند، عارف، فيلسوف، مورخ، محدث، شاعر احساساتي و ديگران هر تعبيري از آن بنمايند و با هر لفظي از عظمت اين فداكاري عظيم و بينظير سخن بگويند، همه با هزار بيان مختلف يك حقیقت را ميگويند كه اين همه تعبيرات و الفاظ هركدام اشاره به يك جلوه از جلوات آن حقیقت است، آن حقیقت غير از اين نيست كه قيام حسين(علیه السلام)، يك مأموريت فوق العاده و رمز غيبي وسر الهي بود و آنچه او را آماده اين همه فداكاري و تحمل اين مصائب جانكاه نمود فرمان خدا بود.

در انقلاب های سياسي، رهبران انقلاب براي مغلوب كردن دشمن از تطميع و تهديد، تهيه جمعيت و اسلحه، انواع تشبّثات حتي خيانت و دروغ و قتل نفس هاي ناگهاني خودداري نميكنند و آنهايي كه بخواهند در انقلاب خود شرافتمندانه رفتار كنند پيش بينيهاي لازم را نموده و در جلب همكار و جمع افراد، اهتمام و كوشش مينمايند و هرگز از شكست خود و امكان پيروزي دشمن سخن نميگويند، از اينكه يك آينده خطرناك و موحش در انتظارشان باشد، حرفي به ميان نميآورند، و سپاه

ص: 278

خود را از يك پايان جانسوز و پر از مصائب خبر نميدهند، و لشكر را از دور خود پراكنده نميسازند؛ هرگز از محل امني كه در نظر همگان محترم است، و هتك آن محل براي دشمن گران تمام ميشود بيرون نميروند.

اگر رهبر قيامي چنين روشي را پيش گرفت و قيامش را به استقبال مرگ و شهادت رفتن، تفسير كرد و دل به مرگ نهاد، همه ميفهمند كه قيام او سياسي و به منظور تصرف حكومت و تصاحب سلطنت نيست. كساني هم كه به طمع مال دنيا و احتمال رسيدن به مقام و جاه با رهبران شورش ها و انقلاب ها هم صدا ميشوند، در اين قيام ها شركت نميكنند.

اينك قيام حسين(علیه السلام) را از اين ناحيه تماشا كنيد!

الف - پيش بينی شهادت

چنانچه ميدانيم و به نقل متواتر ثابت است، رسول اعظم(صلی الله علیه وآله)

و علي(علیه السلام) از شهادت سيدالشهدا(علیه السلام) خبر دادند، و اين اخبار در معتبرترين كتاب هاي تاريخ و حديث ضبط شده است، و صحابه و همسران و خويشاوندان و نزديكان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) اين اخبار را بلاواسطه و يا باواسطه شنيده بودند. وقتي حسين(علیه السلام) عازم هجرت از مدينه طيّبه به مكه معظمه شد، و هنگامي كه در مكه تصميم به سفر عراق گرفت، اعيانو رجال اسلام در بيم و تشويش افتاده و سخت نگران شدند. هم به ملاحظة اينكه به طور يقين مي دانستند برطبق اخبار پيغمبر(صلی الله علیه وآله) شهادت در انتظار حسين(علیه السلام) است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استيلاي بنياميّه بر جهان اسلام، و رعب و هراسي كه از ظلم و ستمشان در دل ها افتاده، و خفقاني كه قلوب مسلمين را فراگرفته؛ از اينكه بتوان با حكومت ستمكار آنها به مبازره برخاست مأيوس و نااميد بودند و هم با امتحاناتي كه مردم كوفه در عصر حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام)، و حضرت امام مجتبي(علیه السلام) داده بودند، آينده روشن معلوم بود كه حسين(علیه السلام) به سوي مرگ و شهادت سفر ميكند و احتمال اينكه

ص: 279

جريان به طور ديگر خاتمه يابد، بسيار ضعيف بود.

اگر پنجاه درصد بلكه بيست درصد احتمال پيروزي ظاهري حسين(علیه السلام) داده ميشد، با ايمان مردم به حقیقت آن حضرت و با محبوبيتي كه در قلوب همه داشت، جمعيت و سپاه آن حضرت خيلي بيش از اينها ميشد و كساني مانند عبيدالله حر جعفي از ميدان قيام و جهاد كنار نميرفتند، اما اين اشخاص چون وارد در سياست روز بودند و ميدانستند راه همراهي با حسين(علیه السلام) به كجا منتهي ميشود و همّت آنكه مانند زهير از سر مال و جاه و جان در راه خدا و ياري پسر پيغمبر بگذرند، نداشتند و وجدانشان هم به آنها اجازه نميداد كه با حزب اموي همكاري كنند و با پسر پيغمبر كه حامي دين و طرف دار حقّ بود بجنگند، لذا كناره گيري اختيار كردند و از سعادت شهادت و ياري امام وقت محروم شدند.

مسلمانان، مسلمانان زمان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نبودند. تجمّلات دنيا و خوشگذراني ها در آنها اثر كرده و شيريني حكومت و رياست را چشيده بودند ثروتهاي كلان، و مال و زمين و محصول فراوان، غلامان و كنيزان؛ تعلّقاتشان را به دنيا زياد و ايمانشان را ضعيف ساخته بود.امر به معروف و نهي از منكر و دعوت به زهد و تقوا و فداكاري در راه حقّ، از بين رفته و حب دنيا و دوستي پول و مقام و شهوت وجدانها را تاريك و آلوده نموده بود. آنهايي كه دستگاه هاي رهبري جامعه را اداره ميكردند هم حالشان معلوم بود! عمرشان را با سگ و بوزينه و قمار و شراب و رقص و خوانندگي و غنا، سر كرده و بيت المال مسلمين را ميان طرف داران خود قسمت مينمودند و با حقوق هاي زيادي كه به فرماندهان ميدادند و تمتعاتي كه در اختيارشان گذاشته شده بود شرف و غيرت و دين و توجّه به مصالح را از آنها خريده بودند.

آنهايي كه با بنياميّه، و مقاصدشان همراه نبودند حداقلِّ مجازاتشان، محروميت از حقوق اجتماعي و قطع مقرّري بود.

ص: 280

از چنين جامعهاي توقع آنكه قيام كرده و به گرد يك پيشواي ديني يا رهبر ملي اجتماعي كنند و حكومت خودكامگان را ساقط سازند، بعيد است؛ لذا پشت پا به سعادت خود زدند و حسين(علیه السلام) را تنها گذاشتند.(1)

همه مردم، حسين(علیه السلام) را دوست ميداشتند و طرف دار فكر و روش او بودند ولي شجاعت روحي و رشد فكري و قوّت ايمان و گذشتشان به قدري نبود كه

ص: 281


1- . انصاف اين است كه مردم كوفه در پرستش مظاهر فريبنده مادي و ترك حقّ تنها نيستند و فقط آنها را نبايد به باد توبيخ و لعنت گرفت. در سایر اعصار نيز مردماني بوده و هستند كه به همان روش اهل كوفه ميروند و دين و حاميان دين را تنها ميگذارند، با اين تفاوت كه كساني كه دعوت به حقّ ميكنند، مقام و شخصيت حسين(علیه السلام) را ندارند ولي هدف و مقصد حسين(علیه السلام) باقي است و امروز هم علت عمده گرفتاريهاي مسلمانان و ضعف و سستي آنان و تجزيه كشورها و تفرقه و اختلاف و يكي نبودن حرف ها، ترس از زوال منافع مادّي و حبّ دنيا و وحشت از مرگ است. چنانچه در روايت است كه پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «یُوشَکُ أَنْ تَدَاعَی عَلَيْكُم الْاُمَمُ مِنْ کُلِّ اُفُقٍ كَمَا تَدَاعَی الْآكِلَةُ عَلَی قَصْعَتِهَا». قَالَ: قُلْنَا: أَ مِنْ قِلَّةِ يَوْمَئِذٍ بِنَا يَا رَسُولَ اللهِ؟ قَالَ: «بَلْ أَنْتُمْ یَوْمَئِذٍ کَثِیرٌ وَلَکِنْ تکُونُونَ غُثَاءً كَغُثَاءِ السَّيْلِ وَیُجْعَلُ فِي قُلُوبِکُمْ الْوَهْنُ». قَالَ: قُلْنَا: وَمَا الْوَهْنُ؟ قَالَ: «حُبُّ الدُّنْيَا وَكَرَاهِيَّةُ الْمَوْتِ». «در آینده نه چندان دور دشمنان از هر طرف، مانند هجوم آوردن خورندگان بر كاسه ها، بر شما هجوم آورند؟» عرض كردیم: يا رسول الله! اين به­سبب كمي جمعيت ما خواهد بود؟. فرمود: «بلكه جمعيت شما در آن وقت زياد است، لكن شما مانند کف سیل خواهید شد و در دل هاي شما وهن و سستی پیدا خواهد شد». عرض کردیم این سستی چیست؟. «فرمود: دوست داشتن دنیا و ناخوش داشتن مرگ». طیالسی، مسند، ص133؛ احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص278؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج2، ص313؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج23، ص330؛ متّقی هندی، کنزالعمّال، ج11، ص132. روايت مذكور به اين متن نيز نقل شده است: «كَيْفَ بِكُمْ إِذَا تَدَاعَی عَلَيْكُمْ بَنُو الْأَصْفَرِ» و بر اين تقدير ممكن است بنا بر آنكه بني اميّه اصلاً رومي هستند يا اقلاً بني مروان چنانچه عقّاد و ديگران نقل كرده اند مراد از بني الاصفر همان بنياميّه و بنيمروان باشند كه براي بلعيدن جوامع اسلامي دهن باز كردند و مسلمانان باآنكه جمعيتشان زياد بود چون از ترس مرگ و حب دنيا دل هايشان سست شده بود از اسلام دفاع نكردند تا بنياميّه آنها را از حقوق اسلام محروم نمودند.

بتوانند مانند حبيب و مسلم و حرّ و زهير، مقامات و مصالح، و منافع زودگذر و موقت را فداي مصالح عامه و ياري دين كنند.

اين جمله كه فرزدق به حضرت امام حسين(علیه السلام) عرضه داشت:

قُلُوبُهُمْ مَعَكَ وَسُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ؛(1)

دل هاي مردم با تو، ولي شمشيرهايشان با بني اميّه است؛

يك جمله تمامي بود كه وضع مردم را در آن روزگار كاملاً شرح ميدهد؛ هم موقعيت روحاني و ملّي حسين(علیه السلام) را در قلوب معلوم ميسازد، و هم ضعف روحي و فقدان شجاعت اخلاقي مردم را بيان ميكند.

مجمع بن عبدالله بن مجمع عائذي كه از شهداي كربلاست مردم كوفه را بدين گونه معرفي كرد. گفت: به سران مردم رشوههاي بزرگ داده شد، و كيسههايشان پر شد، پس آنها بر ظلم و دشمني با تو همدست شدند، و اما ساير مردم:

فَإِنَّ قُلُوبَهُمْ تَهْوَی إِلَيْكَ، وَسُيُوفَهُمْ غَداً مَشهُورَةٌ عَلَيْكَ؛(2)

دل هاشان به سوي تو مايل است ولي فردا شمشيرهاشان به روي تو كشيده ميشود.

غرض اين است كه معلوم باشد صحابه و بني هاشم و مردمان وارد به جريان روز بودند و ياران حسين(علیه السلام) همه شهادت خود را پيش بيني ميكردند.

از ابن عبّاس نقل است كه ميگفت: ما اهل بيت كه جمع بسياري بوديم، شك نداشتيم كه حسين(علیه السلام) در طفّ (کربلا) كشته ميشود.(3)

ص: 282


1- . طبری، تاريخ، ج4، ص290؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص217.
2- . ابومخنف، مقتل الحسين(علیه السلام)، ص88؛ طبري، تاريخ، ج4، ص206؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص49؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج8، ص118؛ سماوي، ابصارالعين، ص146؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص160.
3- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص160، فصل8.

ابن عبّاس، ابن عمر، محمد بن حنفيه و عبدالله بن جعفر كه اصرار در انصراف آن حضرت داشتند و تقاضاي خود را از آن سيّد شهيدان تكرار ميكردند، ازاين جهت بود كه شهادت آن امام مجاهد مظلوم را پيشبيني مينمودند؛ عرض ميكردند: اگر تو كشته شوي نور خدا خاموش ميشود، تو نشانه راه يافتگان، و اميد مؤمنان هستي.(1)

از همه بيشتر شخص حسين(علیه السلام) از خبرهاي جدّ و پدرش بااطلاع و از روحيات مردم آگاه بود! او بهتر از همه كس آنها را ميشناخت، و اين كلام از آن حضرت است:«اَلنَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ... فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبِلَاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ».(2)

لذا وقتي در بين راه يك نفر از بني عكرمه از آن حضرت تقاضا كرد به كوفه نرود، و عرض كرد: شما وارد نميشويد مگر بر نيزه و شمشير، حضرت فرمود:

«يَا عَبْدَ اللهِ! إِنَّهُ لَيْسَ بِخَفِيٍّ عَلَيَّ الرَّأيُ (مَا رَأَيْتُ) وَلَكِنَّ اللهَ لَا يُغْلَبُ عَلَی أَمْرِهِ»؛(3)

«اي بنده خدا! آنچه گفتي بر من پوشيده نيست و پايان كار همان است كه تو ميبيني؛ ولي بر امر تقدير خدا نميتوان چيره شد».

ص: 283


1- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص218، فصل10.
2- . ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص245؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص383؛ ج75، ص117؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص234. «مردم بندة دنيا هستند و دين سر زبان شان است وقتي با گرفتاري آزمايش مي شوند ديندارها کم مي شوند».
3- . طبری، تاريخ، ج4، ص301؛ مفيد، الإرشاد، ج2، ص76.
ب - خبر امام حسين(علیه السلام) از شهادت خود

هركس بخواهد يك انقلاب سياسي را رهبري كند و مسند زمامداري را تصرف نمايد، همواره براي تقويت روحيه اطرافيان خود و تضعيف روحيه دشمن، خود را برنده و فاتح و طرف را بازنده و مغلوب معرفي ميكند، حماسه سرايي مينمايد، از شجاعت خود و جمعيت و امتيازات و شرايطي كه او را بر دشمن غالب ميكند ميگويد، خطابه ميخواند، سخنراني ميكند تا طرف دارانش قوي دل دنبال هدف او باشند.

ليكن اگر سخن از كشته شدن خود و كسانش به ميان آورد و در سخنراني ها گاهي به كنايه، و گاهي به صراحت از سرنوشت دردناك خود سخن به ميان آوردو مرگ و شهادت خود را اعلام كند كه طبعاً موجب ضعف قلب و بيم و وحشت مردم ناآزموده ميگردد، معلوم ميشود در نهضتي كه پيش گرفته مقصدش سياست و رياست نيست، زيرا علاوه بر آنكه اسباب و وسايل آن را تدارك نميبيند، وسايل موجود و حاصل را نيز از ميان ميبرد و از اينكه نهضتش منتهي به حكومت و رياست شود مردم را مأيوس ميكند.

اين سخنان با تأمين اغراض سياسي سازگار نيست و چنان كسي لابد هدف ديگر دارد و محرك او در قيام و نهضت را در ماوراي امور سياسي بايد پيدا كرد.

حسين(علیه السلام) مكرر از قتل خود خبر ميداد، و از خلع يزيد و تصرف ممالك اسلامي و تشكيل حكومت به كسي خبر نداد، هرچند همه را موظّف و مكلف ميدانست كه با آن حضرت همكاري كنند و از بيعت با يزيد و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب برپا نمايند ولي ميدانست كه چنين قيامي نخواهد شد، و خودش با جمعي قليل بايد قيام نمايند و كشته شوند. لذا شهادت خود را به مردم اعلام ميكرد. گاهي در پاسخ كساني كه از آن حضرت ميخواستند سفر نكند و به عراق نرود ميفرمود:

ص: 284

«من رسول خدا را در خواب ديدم، و در آن خواب به كاري مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است».

عرض كردند: آن خواب چگونه بود؟

فرمود: «آن را به كسي نگفتهام و براي كسي هم نخواهم گفت تا خدا را ملاقات كنم».(1)

هنگامي كه ابن عبّاس و عبدالله بن عمر با آن حضرت در وضعي كه پيش آمده بود سخن ميگفتند تا بلكه امام(علیه السلام) از تصميمي كه داشت منصرف شود، و سخنبين آنها طولاني شد، بعد از آنكه هر دو، گفتار حسين(علیه السلام) را تصديق كردند در پايان آن حضرت به عبدالله بن عمر فرمود:

«تو را به خدا قسم! آيا در نظر تو من در روشي كه پيش گرفتهام و در امري كه جلو آمده بر خطا هستم؟ اگر نظر تو غير اين است نظر خودت را اظهار كن».

ابن عمر گفت: خدا گواه است كه تو بر خطا نيستي و خداوند پسر دختر پيغمبر خود را بر راه خطا قرار نميدهد. مانند تو كسي در طهارت و قرابت با پيغمبر(صلی الله علیه وآله) با مثل يزيد نبايد بيعت كند، اما من بيمناكم از آنكه به روي نيكو و زيباي تو شمشيرها زده شود با ما به مدينه باز گرد، و اگر خواستي با يزيد هرگز بيعت نكن.

حسين(علیه السلام) فرمود: «هيهات! (يعني دور است اين آرزو) كه من بتوانم به مدينه برگردم و در آنجا با امنيت و فراغت خاطر زندگي كنم، اي پسر عمر! اين مردم اگر به من دسترسي نداشته باشند، مرا طلب كنند تا بيابند تا اينكه با كراهت بيعت كنم يا آنكه مرا بكشند».

«آيا نميداني كه از خواري دنيا اين است كه سر يحيي بن زكريا را براي زناكاري از زناكاران بني اسرائيل بردند و سر به سخن در آمد و از اين ستم به يحيي زياني نرسيد، بلكه آقايي شهيدان را يافت و در روز قيامت آقاي شهدا است؟

ص: 285


1- . طبری، تاريخ، ج4، ص292؛ محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص 91 - 92.

آيا نميداني كه بني اسرائيل از بامداد تا طلوع آفتاب هفتاد پيغمبر را كشتند پس از آن در بازارها نشستند و به خريدوفروش مشغول گشتند. مثل اينكه جنايتي انجام ندادهاند. و خدا در مؤاخذه آنها شتاب نكرد، و سپس بر آنها به سختي گرفت؟».(1)

سپس عبدالله بن عمر تقاضا كرد تا آن حضرت ناف مبارك را كه بوسه گاه حضرت رسول(صلی الله علیه وآله)

بود بنمود، عبدالله سه بار آن را بوسيد و گريست و گفت: تو را به خدا ميسپارم كه در اين سفر شهيد خواهي شد.(2)ابن اعثم كوفي روايت كرده كه حسين(علیه السلام) شبي بر سر قبر جدش چند ركعت نماز خواند، سپس گفت:

«خدا! اين قبر پيغمبر تو محمّد است، من پسر دختر پيغمبر تو هستم، و آنچه براي من پيش آمده ميداني. خدايا! من معروف و كار نيك را دوست ميدارم و منكر و كار بد را زشت و منكر ميشمارم. من از تو به حقّ اين قبر و آن كس كه در آن است ميخواهم كه براي من اختيار كني آنچه را رضاي تو در آن است و باعث رضاي پيغمبر تو و مؤمنين است».

سپس مشغول گريه شد تا نزديك صبح سر را بر قبر گذارد، خواب سبكي آن حضرت را گرفت، پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

را در ميان جمعي از فرشتگان ديد که آمد او را به سينه چسباند و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود:

«حبيب من يا حسين! گويا ميبينم تو را در زمان نزديكي در زمين كربلا به خون آغشته و سربريده در ميان گروهي از امت من، و تو در اين هنگام تشنه كامي، و كسي تو را سيراب نسازد، و با اين ستم آن مردم اميد شفاعت مرا دارند. خدا شفاعت مرا به آنها نرساند. آنان را نزد خدا نصيبي نيست. حبيب من يا حسين! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شدهاند، و مشتاق

ص: 286


1- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص191 – 193، فصل10.
2- . معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص 333.

ديدار تو هستند. و تو را در بهشت درجهاي است كه به آن درجه نميرسي مگر به شهادت».

حسين عرض كرد: «يا جداه! مرا حاجتي به بازگشت به دنيا نيست مرا بگير و با خود ببر».

فرمود: «يا حسين! تو بايد در دنيا بماني تا شهادت روزي تو شود، و به ثواب عظيم آن برسي؛ تو، پدر، مادر، برادر، عمو و عموي پدرت، روز قيامت در زمره واحده محشور ميشويد تا داخل بهشت شويد».وقتي حسين(علیه السلام) از خواب بيدار شد، آن خواب را براي اهل بيت و فرزندان عبدالمطلب حكايت كرد، غصه و اندوهشان زياد شد به حدّي كه در آن روز در شرق و غرب عالم كسي از اهل بيت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) گريه و غصه و اندوهش بيشتر نبود.(1)

در كشف الغمه از حضرت زين العابدين(علیه السلام) نقل كرده كه فرمود: «به هر منزل فرود آمديم و بار بستيم پدرم از شهادت يحيي بن زكريا سخن همي گفت و از آن جمله روزي فرمود كه از خواري دنيا نزد باري تعالي اين است كه سر مطهر يحيي را بريدند و به هديه نزد زن زانيهاي از بني اسرائيل بردند».(2)

ج - هجرت از مكّه معظّمه

مردان سياسي از تحصّن در اماكن مقدّسه و مشاهد خودداري نميكنند، و از موقعيت و احترام هر شخصي و مقام و مكان مقدّس به نفع خود استفاده نموده و سنگر ميسازند.

متحصّن شدن در اماکن مقدّسه كه مورد احترام عامه است طرف مقابل را در يك بن بست ديني و عرفي ميگذارد؛ زيرا اگر احترام آن مكان مقدس را هتك نمايد از موقعيت

ص: 287


1- . ابن اعثم کوفی، الفتوح، ص19؛ نیز ر.ک: خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص187، فصل9؛ معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص 263 - 264.
2- . اربلی، کشف الغمه، ج2، ص219؛ نیز ر.ک: زرندی، نظم دررالسمطين، ص215؛ معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص359.

او در نفوس كاسته ميشود و مورد خشم و تنفّر عموم قرار ميگيرد و اگر بخواهد از آن مكان احترام كند بايد دست دشمن را باز بگذارد، و بنشيند و ناظر اقدامات خصمانه او باشد.

حسين(علیه السلام) در مقدس ترين امكنه كه ازنظر تمام ملل مخصوصاً مسلمين، محترم و محل امن بود، يعني حرم خدا و مكه معظمه و مسجد الحرام، منزل گزيده بود. مكان و سرزمين مقدسي كه به حكم: ﴿مَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً﴾ مأمن و محل امن بود. همان مأمني كه مردم جاهليت نيز احترام آن را رعايت ميكردند و با تمامدشمني ها و كينهها كه با يكديگر داشتند در آنجا اسلحه را بر زمين ميگذاردند و به جنگ و نبرد خاتمه ميدادند.

طبعاً اين سرزمين براي حسين(علیه السلام) بهترين مركز انقلاب و دعوت عليه بنياميّه، و جمع آوري قشون و بهترين فرصت بود.

حسين(علیه السلام) ميتوانست در شهر مكه قيام كند و عامل يزيد را از شهر بيرون نمايد و از همان جا نامهها به اطراف و شهرها بنويسد و مردم را به شورش و انقلاب دعوت كند، نتيجه اين ميشد كه يزيد به مكه قشون ميفرستاد، و مکّه را محاصره ميكرد، و كعبه را خراب و اهل مكه را قتل عام مينمود.

اما حسين(علیه السلام) مقصد سياسي نداشت(1) و كسي هم نبود كه محرمات و شعائر خدا و مقدّسات را سبك بشمارد. او اعتراضش به بني اميه اين بود كه محرّمات را

ص: 288


1- . اشتباه نشود! غرض ما از اينكه ميگویيم حسين(علیه السلام) مقصد سياسي نداشت اين نيست كه مرد خدا بايد در سياست مداخله ننمايد و در جريان امور عامه بينظر و بي طرف و به صلاح و فساد و عزّت و ذلّت جامعه مسلمين بي اعتنا و ساكت باشد - زيرا اين روش چنانچه بعد هم توضيح ميدهيم، برخلاف تعاليم اسلام است. در احكام اسلام، حتي عبادات از نماز جماعت و حج و روزه و شعائر ديگر دين، سياست به اين معنا و مبارزه با اهل باطل و كفر و اظهار عظمت و شوكت اسلام و همكاري براي پيشرفت و ترقي مسلمين وارد است و اسلام و مسلماني در هيچ حال و هيچ مكاني از توجّه به حُسن جريان امور بر اساس نظام اسلام جدا نيست - بلكه غرض اين است كه حسين(علیه السلام) مقصدش از قيام، طلب رياست و تصرف مسند سياست و جاه و مقام نبود.

هتك و شعائر و احكام را ضايع كرده اند پس چگونه راضي ميشد جريان كار طوري پيش آيد كه بني اميه احترام حرم خدا را هتك نمايند. او ميدانست كه اعلان قيام در مكّه موجب هتك مسجد و تخريب خانه و اسائه ادب به تمام مشاهد و مواقف حرم خواهد شد، اين دورانديشي و متانت رأي حسين(علیه السلام)، بعدها هنگام قيام ابن زبير، آشكار گرديد، لذا از اينكه حرم را مركز قيام و نهضت قرار دهد جداً خودداري فرمود.يك راه ديگر نيز مقابل آن حضرت بود كه در مكه بماند و حرفي نزند و بيعت هم نكند، در آنجا بست بنشيند، و از بيعت يزيد امتناع ورزد. اين پيشنهادي بود كه عبدالله بن عمر و ابن عبّاس و بعضي ديگر به آن حضرت ميدادند، و خواستار شدند كه چون به احترام حرم، كسي متعرّض شما نخواهد شد در همين جا بمان، و با يزيد بيعت نكن، و در اين محل امن و جوار خانه خدا، محترم و مكرّم اقامت فرما.

امام(علیه السلام) اين پيشنهاد را هم نپذيرفت زيرا ميدانست بنياميّه آن حضرت را خواهند كشت، و در هركجا به او دست يابند اگر چه در زير پرده كعبه يا در خانه باشد از او دست بردار نيستند و به احترام حرم و كعبه توجّه ندارند.

ميدانست كساني را گماشتهاند كه در همان موسم حج ناگهان بر آن حضرت حمله كنند و خونش را بريزند دراين صورت هم احترام حرم هتك ميشد و هم خونش به هدر ميرفت و شهادتش براي اسلام مثمر ثمري نميشد؛ زيرا ممكن بود حاكم مكه مردم را به اشتباه بيندازد و جمعي را به اسم شركت و توطئه در قتل آن حضرت دستگير كند.

ازاين جهت حسين(علیه السلام) تصميم به خروج از مكه گرفت تا آن كس نباشد كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) خبر داد به واسطه او حرمت حرم هتك ميشود.

وقتي فرزدق از علت شتاب آن حضرت و خروج از مكّه، پيش از اداي مناسك پرسيد فرمود:

ص: 289

«لَوْ لَمْ أَعْجَلْ لَاُخِذْتُ»؛(1)

«اگر شتاب نميكردم دستگير ميشدم».

و نيز ميفرمود: «به خدا سوگند! تا خونم را نريزند، رهايم نميكنند و وقتي مرا كشتند خدا بر آنها مسلط سازد كسي را كه آنها را ذليل سازد تا آنكه از خرقه حيض خوارتر شوند».(2)به ابن زبير فرمود: «پدرم مرا حديث كرد كه رئيسي در مكه، حرمت آن را هتك مينمايد و من دوست ندارم كه آن كس باشم».(3)

طبري نقل كرده است كه ابن زبير با آن حضرت سخني گفت، حضرت فرمود: «آيا ميدانيد ابن زبير چه گفت؟».

گفتند: خدا ما را فدايت كند نميدانيم.

فرمود: «گفت در همين مسجد باش تا از برايت عِدّه و جمعيت فراهم كنم».

سپس فرمود: «به خدا قسم اگر من يك وجب بيرون از حرم كشته شوم بيشتر دوست دارم تا يك وجب داخل حرم كشته شوم (زيرا اگر داخل حرم كشته ميشد حرمت حرم هتك ميشد)، و سوگند به خدا اگر من در لانه جنبندهاي از جنبندگان هم باشم مرا بيرون ميآورند و به قتل ميرسانند، به خدا قسم، احترام مرا هتك ميكنند، چنانچه يهود احترام شنبه را هتك كردند».(4)

ص: 290


1- . طبری، تاريخ، ج4، ص290؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص217.
2- . طبری، تاريخ، ج4، ص269؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج3، ص276؛ معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص334.
3- . طبری، تاريخ، ج4، ص289؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج3، ص275.
4- . طبری، تاريخ، ج4، ص289؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج3، ص276؛ شبلنجی، نورالابصار، ص116. پوشيده نماند كه ابن زبير از ماندن و توقف امام(علیه السلام) در مكه كراهت داشت زيرا باوجود امام(علیه السلام) كسي به او توجّهي نميكرد، آنچه را ميگفت براي آن بود كه خود را ظاهراً تبرئه نمايد. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص72؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص174 و كتاب هاي ديگر.
د - حلّ بيعت

يك انقلاب سياسي محتاج به عدّه و نفرات و جمعيت و افراد است و بدون افراد و سرباز و سپاه انقلاب سياسي نتيجه بخش نميشود.

پس اگر كسي قيام كند و اعلان مخالفت با حكومت بدهد و به جمع قشون و سپاه اهميت ندهد، نميتوان او را طالب رياست دانست. و اگر از اين هم جلوتررفت و لشكر خود را با اعلام عاقبت حزنانگيز و پايان پراندوه قيام خويش از دور خود متفرق ساخت و بلكه رسماً به آنها اجازه كناره گيري داد، رهبر اين قيام به فكري كه متهم نميشود فكر سياست، سلطنت طلبي و حكومت است.

حسين(علیه السلام) هنگامي كه از مدينه عازم هجرت به مكّه و از مكّه عزيمت عراق كرد، همواره به زبان ها و بيان هاي مختلف، اطرافيان خود را از شهادت خبر ميداد و از سرنوشت خود آگاه ميساخت.

در خطبهاي كه در مكّه، هنگام عزيمت عراق انشا كرد، و در بين راه مكرر اصحاب خود را از پايان غم انگيز اين نهضت خبر داد.

وقتي به منزل ذوحسم رسيدند اين خطبه را خواند:

«أَمَّا بَعْدُ إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ، وَإِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا، وَاسْتَمَرَّتْ جِدّاً حَتَّی لَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَخَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَی الْوَبِيلِ. أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحقّ لَا يُعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَی عَنْهُ لِيَرْغَبُ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللهِ مُحقّاً فَإِنِّي لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَلَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً»؛(1)

ص: 291


1- . معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص 353 و كتاب هاي ديگر با اندك اختلاف لفظي، مثل: ابونعیم اصفهانی، حلية الاولياء، ج2، ص 39؛ زرندی، نظم دررالسمطين ص216؛ طبری، ذخائرالعقبي، ص149 - 150؛ شبراوی، الاتحاف ص25؛ محمدرضا، الحسن والحسين سبطا رسول الله، ص 160.

«اكنون سرنوشت اين گونه پيش آمده كه ميبينيد و دنيا دگرگون و زشت و ناخوش شده، وخوبي هايش پشت كرده، و زندگي اش رفته است، و چيزي به جا نمانده مگر مانند اندكآبي كه در ته ظرف آب باشد، و زندگي پستي مانند چراگاه بدعاقبت، که پايانش وخيم باشد. آيا نميبينيد که به حقّ عمل نميشود، و از باطل كسي باز نميايستد و پذيراي نهي نميشود؟ مؤمن ديدار خدا مي گزيند به راستي كه من مرگ (شهادت) را جز سعادت و زندگي با اين ستمكاران را جز دلتنگي و گرفتگي نميبينم».

در اين هنگام اصحاب باوفاي امام(علیه السلام) هريك به نوعي، به زباني اظهار وفاداري، و جان نثاري كردند و گفتند:

اگر دنيا براي ما جاويدان باشد، و مرگي جز شهادت نباشد ما شهادت را بر زندگي برگزينيم و افتخار كنيم كه در برابر تو ما را بكشند و اعضاي ما را پاره پاره نمايند. ما بر نيت و بصيرت خود ثابتيم با دوستان تو دوست، و با دشمنان تو دشمنيم. خدا را به وجود مسعود تو بر ما منّت ها است.(1)

وقتي به زمين كربلا رسيد محل شهادت و مقتل خود را به آنها نشان داد. هنگامي كه به منزل زباله رسيد. اصحاب را از شهادت مسلم و عبدالله بن يقطر آگاهي داد، و فرمود:

«قَدْ خَذَلَنَا شِيعَتُنَا فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الْإِنْصِرَافَ فَلْيَنْصَرِفْ لَيْسَ عَلَيْهِ مِنَّا ذِمَامٌ»؛

«شيعه ما، ما را واگذاشتند. هركس از شما دوست ميدارد باز گردد بايد باز گردد كه ما را بر او بيعتي نيست».

ص: 292


1- . معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص354.

در اين وقت آن مردم از چپ و راست متفرق و پراكنده شدند و جز برگزيدگان و آزمودگان كسي باقي نماند.(1)در شب عاشورا هنگامي كه آن مردان خدا به عبادت، ذكر، نماز، دعا و تلاوت قرآن مشغول بودند، آقايشان حسين(علیه السلام) در ميان جمع آنها آمد، و اين خطبه را خواند، فرمود:

«اُثْنِي عَلَى اللّه أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَأَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ. اَللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَعَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ وَجَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَأَبْصَاراً وَأَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِينَ اَمّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَلَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَلَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَلَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْراً أَلَا وَإِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّ لَنَا يَوْماً مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَإِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ حَرَجٌ مِنِّي وَلَا ذِمَامٌ. هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُم فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً، وَدَعُونِي وَهَؤُلَاءِ الْقَوْمَ، فَإِنَّهُمْ لَيْسَ يُرِيدُونَ غَيْرِي».(2)

«خدا را به نيكوتر وجهي مدح و ثنا ميكنم، و او را در خوشي و ناخوشي حمد و سپاس ميكنم. خدايا تو را حمد مينمايم كه ما را با نبوت کرامت دادي و قرآن را به ما آموختي و ما را در دين بصيرت و بينش عطا کردي براي ما چشم و گوش و دل قرار دادي پس ما را از شكرگزاران قرار بده (اما بعد) من اصحابي را باوفاتر و بهتر از اصحاب خود، و اهل بيتي را نيكوتر و با پيوندتر از اهل بيت خود نميدانم، خدا شما را پاداش نيك دهد، كه شرط

ص: 293


1- . طبري، تاريخ، ج4، ص30؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص43؛ سماوی، ابصارالعين، ص87.
2- . طبری، تاريخ، ج4، ص317؛ مفید، الإرشاد، ج2، ص91؛ طبرسی، اعلام الوری، ج1، ص455؛ معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص382؛ سماوي، ابصارالعين، ص31؛ محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص120.

نيكي و ياري را به جا آورديد. ما را از آنها بيش از يک روز مهلتي نيست. به شما اذن دادم كه همگي برويد، بيعت خود را از شما بازگشودم، بر شما عهد و بيعتي نيست. اين تاريكي شب شما را پوشانده است، آن را مركب خود قرار دهيد، و مرا با اين مردم بگذاريد زيرا اينان جز من ديگر كسي را طلب نكنند».

در اينجا نيز برادران و برادرزادگان و اصحاب امام(علیه السلام) هريك به نوبت برخاستند، و شرط وفاداري به جا آوردند و سخناني گفتند كه تا جهان باقي است سرمشق اصفيا و اولياست.

سپس حسين(علیه السلام) آنها را در حال دعا و عبادت گذاشت و به خيمه بازگشت و مشغول رسيدگي به كارها و وصيت به مهمّات خود گرديد.(1)

امام حسين(علیه السلام) تا شب عاشورا همواره اصحاب و ياران خود را از پايان كار آگاهي ميداد و هرگز از فتح و غنيمت و اعطاي منصب و حكومت سخني به ميان نميآورد و به جز امر خدا و تكليف شرعي و امتثال فرمان باعث و محركي نداشت.

بنابراين - چنانچه گفتيم - بسيار خطاست اگر كسي قيام امام(علیه السلام) را تعليل به علل سياسي يا اختلافاتي كه بين بنيهاشم و بنياميه بوده است بنمايد؛ هرچند آن اختلافات نيز بر اساس تباين اخلاقي و منافرات روحي و اختلاف فكر اين دو قبيله بود و از موجبات شدت دشمني يزيد، همان كينههاي ديرينه او و فاميلش نسبت به بني هاشم و اخلاق زشتي بود كه در محيط فاسد تربيت بني اميه كسب كرده بود.

ص: 294


1- . معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص 383؛ سماوی، ابصارالعين، ص31؛ محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسولالله، ص 120 - 122. الحقّ آن اصحاب باوفا به آنچه گفتند عمل كردند و روز عاشورا فداكاري و ثبات قدم و ايماني از خود نشان دادند كه دوست و دشمن از وفا و پايداري و استقامت و محبّت شان به خاندان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) متحير شدند.

ولي قيام امام حسين(علیه السلام) بالاتر از اين بود كه از آن اختلافات گذشته سرچشمه بگيرد. چنانچه بعثت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) ارتباطي به اختلاف بني هاشم و بني اميه نداشت، علت قيام حسين(علیه السلام) نيز اين اختلاف نبود و يگانه كلمهاي كه ميتوانيم در علت قيام آن حضرت بگوييم اين است كه نهضت حسين(علیه السلام) يك مأموريت الهي و فرمان پذيري واقعي بود كه با سياست و تصرف مسند حكومت و زمامداري و منافع دنيوي هيچ گونه ارتباطي نداشت.

2- امر به معروف و نهی از منكر

﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر﴾.(1)

در كتب معتبر تاريخ روايت شده كه حسين(علیه السلام) براي برادرش محمد حنفيه اين وصيت را نگاشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم. اين است آنچه كه وصيت كرد حسين بن علي بن ابي طالب به برادرش محمد بن علي معروف به ابن حنفيه:

همانا حسين گواهي ميدهد به يگانگي خدا و اينكه شريكي براي او نيست و اينكه محمّد، بنده و فرستادة اوست، شريعت و ديني را كه آورد به حقّ از جانب حقّ آورد، و اينكه بهشت و آتش، حقّ است، و قيامت خواهد آمد و شكي در آن نيست، و اينكه خدا تمام مردگان را برخواهد انگيخت.

همانا من از براي تجاوز و طغيان و خودداري از قبول حقّ و براي فساد و ستم بيرون نشدم، بلكه براي اصلاح امور امت جدم محمّد(صلی الله علیه وآله) ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و بر سيره و روش جدم پيغمبر و پدرم علي بن ابي طالب بروم،

ص: 295


1- . آل عمران، 104.

پس هركس بپذيرد مرا به پذيرفتن حقّ، پس خداوند اولي به حقّ است، و هركس رد كند بر من، صبر كنم تا خدا ميان من و قوم من به حقّ حكم كند و خدا بهترين حكم كنندگان است اي برادر! اين وصيت من است به سوي تو».

«وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ، وإِلَيْهِ اُنِيبُ وَالسَّلَامُ عَلَيْكَ وَعَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی، وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».(1)

اين وصيت مانند كلمه توحيد مشتمل بر نفي و اثبات است.

اما در جنبه نفي، اگرچه احدي از مسلمانان در حقّ حسين(علیه السلام) احتمال نميداد كه قصد و نيتش از اين قيام، فساد، و تجاوز، و ستم يا خودداري از قبول حقّ باشد زيرا در طرف بيعت با يزيد حقّي تصور نميشد كه كسي خودداري از آن را سرپيچي از قبول حقّ بشمارد.

حسين(علیه السلام) كسي نبود كه مردم او را نشناسند، و به سلامت نفس و پاكي ضمير و طهارت وجدان او آگاه نباشند.

خدا او را به صريح آيه تطهير(2) از هر رجس و آلايشي پاك گردانيده و برطبق حديث صحيح مشهور ثقلين، مصونيت، و عصمت او از خطا اعلان شده بود.ولي براي اينكه كارگردانان حكومت؛ و دستگاه تبليغاتي، و قلم ها و زبان هاي مزدور دولت اموي چنين تهمتي را در محافل خودشان، به آن حضرت نزنند، و ساده لوحان بي اطلاع را در شبهه نيندازند اين جمله را نوشت:

ص: 296


1- . محدّث قمی، نفس المهموم، فصل4، ص91؛ علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص112. جمله «اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ» تا آخر وصيت از مقتل الحسین(علیه السلام) خوارزمي (ج1، ص189، فصل9) نقل شده است. «توفيقم جز به خدا نيست. بر او توکل کردم و به سوي او باز مي گردم و سلام بر تو و بر کسي که پيرو رستگاري و هدايت باشد و نيرو و توانايي نيست جز به وسيلة خداي بزرگ».
2- . احزاب، 33.

«إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَلَا بَطِراً، وَلَا مُفْسِداً؛ وَلَا ظَالِماً»؛(1)

«من از روي تجاوز و طغيان و سرمستي و يا تکبر و گردن کشي و خرابکاري و ظلم از مدينه خارج نشدم».

اما در جنبه اثبات اين جمله را فرمود:

«إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ ِالْإِصْلَاحِ فِي أُمّةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه وآله) اُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَی عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَأَبِي عَلِيّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ...».(2)

در اين جمله حسين(علیه السلام) علت قيام و برنامه كار خود را در چهار ماده اعلام كرد:

1. اصلاح امور امّت.

2. امر به معروف.

3. نهي از منكر.

4. پيروي از روش جدش پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و پدرش امام علي(علیه السلام).

يكي از واجبات بزرگ و فرايض مهم اسلامي كه شرعاً و عقلاً اهميت آن معلوم گشته و تأكيدات فراواني نسبت به آن شده و بقاي احكام و شريعت، وابسته به آن است، امر به معروف و نهي از منكر است.

اين حكم، نمونهاي از احكام عالي و ترقّي بخش اسلام است و به تمام افراد حقّ ميدهد كه اجراي احكام را از همه و هركس مطالبه كنند و با معصيت و خلاف قانون شرع مبارزه نمايند و يك فرد عادي را موظف و مأمور ميسازد كه در اجراي حدود و احكام و حسن جريان امور نظارت نمايد و درحقيقت اين حكم ضامن اجراي قوانين اسلام است.

ص: 297


1- . ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص21؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص329؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص179.
2- .[2] ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص21؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص329 – 330؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص179.

عزّت و آبروي مسلمانان در گرو عمل به اين حكم است و ذلّت و بيچارگي آنها راجع به ترك اين واجب است.

در صدر اسلام رعايت اين حكم را مسلمانان پشتوانه حفظ حقوق خود و جلوگيري از ظلم و تجاوز ميدانستند و كساني پيدا ميشدند كه بزرگان و زمامداران را با صراحت لهجه امر به معروف و نهي از منكر مينمودند و از اعمال و رفتارشان انتقاد ميكردند و آنها هم در مقابل عكس العمل سوئی نشان نميدادند.

بعد از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) اگرچه خلافت از مجراي صحيح و اصيل خود منحرف شد ولي در عمل به ساير احكام اسلام و اجراي حدود، چون به زمان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) نزديك بودند مراقبت ميكردند، و صورت برنامههاي اسلامي محفوظ و امر به معروف و نهي از منكر معمول بود، و مسلمان ها اين حقّ و آزادي را براي خود نگاه ميداشتند و در اجراي احكام نظارت مينمودند و كسي هم به آمرين به معروف، و نهي كنندگان از منكر اعتراض نميكرد و تا زمان خلافت عثمان كه شكل حكومت از سادگي و بي پيراگي به تدريج خارج شد و نخست معاويه و بعد ساير بني اميه از روش كسريها و قيصرها تقليد نموده و خود و اطرافيان و كسانشان را از مردم جدا و بالاتر شمرده و برادري و برابري اسلامي را ضعيف ساختند؛ امر به معروف و نهي از منكر نيز، به واسطه عكس العمل هاي شديدي كه عمّال آنها نشان ميدادند متروك شد.

وقتي حكومت بر مجراي عدالت و سعادت جامعه سير كند از امر به معروف و نهي از منكر و انتقاد ناراحت نميشود و از آن جلوگيري نميكند؛ ولي حكومتي كه بر اساس ظلم و زور و بي احترامي به افكار و احساسات عموم و مقدسات و شعائر روي كار باشد از امر به معروف و نهي از منكر و آزادي قلم و زبان ميترسد.

بنياميه هم به اين ملاحظه اين آزادي ها را از مردم گرفتند هركس سخن حقّي ميگفت، مورد شكنجه و آزار مأمورين واقع ميشد و هركس اعتراض مينمود او

ص: 298

را حبس يا تبعيد ميكردند، و حقوقش را قطع مينمودند يا خونش را ميريختند و يا مثل عبدالرّحمن حسان غثري كه «زياد» به امر معاويه او را زنده دفن نمود،(1) زنده به گور ميساختند.

حتي فرد يا شخصيتي مثل ابي ذر، صحابي جليل به تقاضاي معاويه به جرم امر به معروف و نهي از منكر به امر عثمان از شام به وضع بسيار زننده و اسفناكي به مدينه اعزام و از آنجا هم چون دست از انجام وظيفه برنداشت به ربذه تبعيد شد تا در همان جا از دنيا رفت.

شايد نخستين كسي كه علناً در برابر انتقاد و امر به معروف و نهي از منكر عكس العمل و مقاومت به خرج داد عثمان بود كه تذكرات و انتقادات صحابه و ساير مسلمانان را نسبت به روش ناصواب حكومتي خود ناشنيده گرفت و مانند زمامداراني كه خود را مسئول جامعه نميدانند رفتار كرد.

اگر عثمان به مسئوليت خود در برابر جامعه مسلمين توجّه كرده و تذكرات صحابه را در مورد عمّال خائن و ظالم و متجاهر به فسق، و زياده روي در صرف بيت المال، پذيرفته بود، هم بنيان معنوي خلافت به استحكام خود باقي ميماند و هم باب آن همه فتنهها و انقلاب ها به روي اجتماع مسلمين باز نميشد.درحقيقت يورش و شورشي كه بر خليفه شد به علّت توجّه نكردن او به امر به معروف و نهي از منكر و سلب آزادي منطق و انتقاد بود كه بالأخره كاسه صبر جامعه لبريز شد تا جايي كه چاره كار را منحصر به انقلاب ديدند.

پس از عثمان اگر چه در مدت خلافت علي(علیه السلام) در آن قسمت از كشورهاي اسلامي كه در قلمرو خلافت آن حضرت بود، وضع زمان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) تجديد شد، و مردم آزاد شدند، و علي(علیه السلام) شخصاً امر به معروف و نهي از منكر ميفرمود و در بازارها و مجامع اين وظيفه را انجام ميداد، اما هم، آن روش حكومت، ديري نپاييد و هم همان تربيت شدگان مكتب بني اميه و حكومت عثمان مانع پيشرفت و تغيير وضع شدند.

ص: 299


1- . مغنیه، المجالس الحسينيه، ص139.

بعد از شهادت حضرت امام علي(علیه السلام) مأموران حكومت معاويه از امر به معروف و نهي از منكر به شدت جلوگيري كردند و كار به جايي رسيد كه احدي را جرئت چون وچرا در كارهاي دستگاه هاي حكومتي نبود و اگر كسي حرفي ميزد به سياه چال زندان هاي زياد و ديگران ميافتاد.

به نظر ما بزرگ ترين سدّي را كه بني اميه شكستند و بزرگ ترين خطري كه آن روز و در هر عصر اجتماعات اسلامي را تهديد مينمايد، آزاد نبودن امر به معروف و نهي از منكر است.

بني اميه با بستن زبان ها توانستند در داخل كشور اسلام هرگونه مداخله نامشروع بنمايند؛ و از اين راه رژيم استبداد و خودكامگي آنها بر سر جوامع مسلمين سايه انداخت، و زمامداران ستمكار آنچه توانستند از مقام و قدرت خود سوء استفاده نموده هرگونه تحميلي را بر مردم روا داشتند و كسي نميتوانست در كار آنها چون وچرايي بكند و كار را به جايي رساندند كه به جاي امر به معروف و نهي از منكر عكس آن رايج شد، بلكه در نظر بسياري معروف، منكر و منكر، معروف گرديد.

حجر بن عدي، رشيد هجري، عمرو بن حمق و ميثم تمار با آن وضع فجيع به جرم دوستي علي(علیه السلام) و امر به معروف و نهي از منكر كشته شدند.فشار ظلم و زور سرنيزه و شمشير به طوري مردم را در وحشت و بيم انداخت كه بعد از شهادت حضرت مجتبي(علیه السلام) بزرگان صحابه جرئت آنكه منكري را انكار و برخلاف سياست بني اميه سخن بگويند نداشتند و جامعه مسلمانان در يك سكوت مرگبار و خفقان عجيب فرو رفت.

در چنين محيط پر از ارعاب و در زير سرنيزهها و شمشيرهايي كه خون هزاران بي گناه از آن ميچكيد، معاويه زمينه ولايتعهدي يزيد را فراهم كرد و به سربازان جلّاد و دژخيمان آدم كش مأموريت داد هركس مخالفت كند بي درنگ گردنش را بزنند و در حجاز كه پايتخت واقعي اسلام و مقرّ خاندان پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، و ساير زعما و اهل حلّ و عقد بود، ولايتعهدي يزيد را اعلام كرد و شخصيت هاي درجه اول ديني و سياسي را به دروغ به موافقت با اين بيعت شوم، متهم ساخت.

ص: 300

تشريح وضع اسف بار و رقّت انگيزي كه مسلمانان در اثر ترك امر به معروف و نهي از منكر و همكاري نكردن با امثال ابيذر، مقداد، حجر و عمار به آن مبتلا شدند، به طور وضوح واقعاً دشوار است.

منكر از اين بالاتر چيست كه اميرالمؤمنين(علیه السلام) را كه به منزله نفس نفيس پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و پسرعمّ و داماد و وصيّ آن حضرت، و اول مجاهد و حامي اسلام و اعلم و ازهد و اعدل و اتقي و اعبد امّت بود، در بالاي منابري كه به همّت و جانبازي خود علي(علیه السلام) برپا شده بود، سبّ كنند و كسي جرئت نهي از اين منكر عظيم را نداشته باشد.

منكر از اين بزرگ تر كدام است كه به فرمان يزيد سه روز مدينه را قتل عام كنند و مال و عرض و ناموس مسلمين بر سربازان حكومت مباح گردد.

آري، وقتي امر به معروف و نهي از منكر ترك شده و جامعه به قدرت هاي فردي تسليم گرديد و خود را به آنها فروخت، نتيجه همين ميشود كه در حكومت بني اميه به آن گرفتار شدند. رجال و صلحا و طرف داران مصالح عامه كشته يا زنداني ميشوند. اموال بيت المال صرف عياشي و هرزگي ميگردد،حتي به ناموس افراد تجاوز، و احكام و حدود تعطيل، و شعائر اسلام را تحقير مينمايند، و كنيزكان و زن ها را به كارهاي مختص به مردها ميگمارند، و وليد كنيز خودش را با حال جنابت به مسجد ميفرستد تا بر مردها امامت كند(1) و فرماندار كوفه با حال مستي به مسجد ميرود،(2) و زنا و بي عفتي رايج ميشود.

تمام اين مفاسد از مركز حكومت سرچشمه ميگرفت، و منتهي به يك شخص ميشد كه به نام خليفه و زمامدار، همه قدرتها را قبضه كرده، آزاديها را از بين برده و مردم را از حقوق اجتماعي و ديني محروم ساخته بود.

ص: 301


1- . بلاذري، انساب الاشراف، ج9، ص160؛ دياربکري، تاريخ الخميس، ج2، ص320.
2- . نسائی، السنن الکبری، ج3، ص248؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1554؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج5، ص91؛ مجلسی، بحارالانوار، ج31، ص53.

غرض ما اكنون شرح مفاسد حكومت بنياميه و انتقاد از آن نيست. غرض اين است كه بني اميه رل تجاوز و ستم را به دست گرفتند و دانستند كه اگر بخواهند آزادانه به حكومت ظلم و وحشت خود ادامه دهند و مقاصد پليد خود را اجرا نمايند بايد اين آزادي انتقاد را كه اسلام به جامعه داده، بگيرند.

هر تشكيلات و سازماني در صورتي ميتواند باقي بماند كه نقطه ضعف و محل انتقادي در آن نباشد و يا اگر نقطه ضعفي دارد از انتقاد نهراسد و انتقادات بجا را بپذيرد ولي اگر اين طور نشد ناچار بايد دهن انتقادكنندگان را با پول و زور ببندد، و اين كاري بود كه معاويه و حكومت اموي انجام داد.

معلوم است وقتي نهي از منكر آزاد نباشد، محيط براي کساني که از انتقاد وحشت دارند آماده ميشود، به هر طرف بخواهند حمله ميكنند و هر جنايت و عمل شنيعي را مرتكب ميشوند و به هر كجا خواستند جامعه را ميبرند و پول پرستان و كساني كه دين و شرف خود را به آنها به طمع منافع مادّي فروختهاند نيز آنها را مدح ميكنند و اعمال زشت و رفتارشان را در مجامع و محافل و بر كرسيهاي نطق و خطابه، به رخ مردم ميكشند و آنها را مصلح و غمخوار جامعه معرفي ميكنند.حسين(علیه السلام) كه ناظر اين اوضاع ناهنجار اجتماعي و سياسي مسلمين بود علاوه بر آنكه مانند يك فرد از مسلمانان تكليف داشت امر به معروف و نهي از منكر نمايد، ازنظر مقام و موقعيت و محبوبيت خاصي كه در بين مسلمين داشت، تكليفش سنگينتر بود.

چشم همه مسلمين به آن حضرت كه به رهبري معنوي و اسلامي مسلّم بود، دوخته شده و اكثريت مردم پيش خود ميگفتند درصورتي كه حسين(علیه السلام) در برابر اين اوضاع، مصلحت را در سكوت بداند تكليف ديگران معلوم است؛ زيرا كسي از حسين(علیه السلام) بيناتر به اوضاع و داناتر به احكام نيست. چه كسی از حسين(علیه السلام) سزاوارتر به مبارزه با اين همه منكرات بود؟

امام حسين(علیه السلام) وظيفه داشت و مكلف بود كه براي نهي از منكر به پا خيزد و عالم اسلام را بيدار كند و با بذل جان خود و يارانش بزرگ ترين ضربت كاري را بر پيكر نحس و نجس حكومت بني اميه وارد سازد.

ص: 302

حسين(علیه السلام) به شدت مسئوليتي را كه داشت احساس ميكرد و درضمن خطبهها و بياناتي كه ميكرد، اين مسئوليت بزرگ را براي مردم شرح ميداد.

ازجمله به نقل ابي مخنف از عقبة بن ابي عيزار، در بيضه، (1) اين خطبه را براي اصحاب خويش و سپاه حرّ خواند، بعد از حمد و ثناي خدا فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّ رَسُولَ الله(صلی الله علیه وآله) قَالَ: مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلّاً لِحُرُمِ اللهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه وآله) يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللهِ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَلَا قَوْلٍ كَانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. أَلَا وَإِنَّ هَؤُلَاءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ،وَتَرَكُوا طَاعَةَ الرَّحْمَنِ، وَأَظْهَرُوا الْفَسَادَ، وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ، وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللهِ، وَحَرَّمُوا حَلَالَهُ، وَأَنَا أَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ...». (2)

در اين خطبه امام(علیه السلام) مسئوليت شديد مسلمانان را در برابر آن همه منكرات و علت قيام خويش را اعلام كرد، فرمود:

«اي مردم! رسول خدا’ فرمود: هركس ببيند سلطان ستمكاري را که حرامهاي خدا را حلال قرار دهد، و عهد خدا را بشكند، و مخالف سنت پيغمبر’ باشد و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم، كار كند، ولي او در برابر اين سلطان، با كار و يا با گفتارش مبارزه نكند، سزاوار است بر خدا كه او را در جايگاهي كه براي عذاب سلطان مقرر شده وارد سازد. آگاه باشيد كه اين مردم ملازم اطاعت شيطان

ص: 303


1- 1. يكي از محل هايي كه امام(علیه السلام) در مسير حركتشان به كربلا براي استراحت در آنجا توقف كردند و فرصتي پيش آمد كه امام(علیه السلام) براي بار دوّم با سپاهيان حرّ سخن بگويد.
2- . طبری، تاريخ، ج4، ص304؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص48؛ معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص353.

شده و اطاعت خدا را ترك كرده و فساد را آشكار و حدود را تعطيل، و فيء و بيت المال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام، و حرام او را حلال ساختهاند، و من سزاوارترين كس هستم كه بر آنان انكار كند».(1)

ص: 304


1- . اگر كسي بخواهد بيش از اين به اهميّت امر به معروف و نهي از منكر و نكوهش مسامحه در آن ازنظر حسين(علیه السلام) آگاه شود، به خطبهاي كه حسن بن علي بن شعبه حراني در تحف العقول (ص237 - 239) از آن حضرت روايت كرده است مراجعه نمايد. اينك ترجمه بعضي از قسمت هاي اين خطبه به طور نقل به معنا و مضمون: «اي مردم! عبرت بگيريد به آنچه خدا اولياي خود را به آن اندرز داده، و آن نكوهش احبار يهود و نصاري است كه فرمود: ﴿لَوْلَا يَنْهَيهُمُ الرَبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ﴾ (مائده، 63) و فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ * كَانُوا لَا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ﴾ (مائده، 78 - 79). خدا بر آنها عيب گرفت براي آنكه از ستمگران، كردار زشت و فساد ميديدند و آنان را براي منافعي كه از آنها ميبردند و بيمي كه داشتند، نهي از منكر نميكردند و حال آنكه خدا ميفرمايد: از مردم نترسيد و از من بترسيد و فرموده است: مؤمنين و مؤمنات اولياي يكديگرند و امر به معروف و نهي از منكر ميكنند. خدا به این علت، نخست امر به معروف و نهی از منکر را نام برد که اگر این فریضه برپا شود، تمام واجبات آسان و دشوار، برپا می شوند؛ زیرا امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ستمکاران است. با آن فیء و غنیمت ها تقسیم و صدقات از موارد معینه گرفته و بجا و به مورد به مصرف می رسد. شما ای گروهی که به دانش مشهور و به نیکوکاری مذکور و به خیرخواهی مردم معروفید! خدا در دل مردم مهابت و احترام شما را قرار داده است. آیا نیست که به این همه عزّت و بزرگی نایل شده اید، برای اینکه در قیام به حقّ خدا، به شما چشم داشت دارند باآنکه شما در بیشتر حقوق خدا کوتاهی می کنید! شما نه مالی بذل نموده اید و نه مردمی هستید که در راه خدا فداکاری کرده باشید، و نه با کسان و نزدیکان خود (که دشمن خدایند) دشمنی کرده اید، با این حال تمنّای بهشت خدا و همجواری با پیغمبران خدا و امان از عذاب او را دارید! من از آن می ترسم که برخلاف این آرزو به عقابی از عقاب های خدا گرفتار شوید برای اینکه شما از مقام خود سوءاستفاده می کنید. نه در مقام و منزلتی که دارید به وظیفه خود رفتار می کنید و نه کسانی را که انجام وظیفه می نمایند یاری می کنید. شمایید که اگر بر اذیّت شکیبایی کرده و در راه خدا متحمل مؤونه (خرج و زحمت) شدید، مرجع و مصدر امور می گشتید، ولی ظلمه را بر منزلت خود تمکین دادید و امور الهی را به آنها واگذاشتید تا آنها به شبهات و شهوات خود رفتار نمایند. شما با ترس از مرگ و راضی شدن به این زندگی فانی، آنها را بر خود مسلط نموده و ضعیفان را به دست بیداد آنها سپردید. پس گروهی به قهر و استعباد آنان گرفتار و گروه دیگر برای ضعف امور معیشت مغلوب شده اند. آنان موافق هواها و دل خواه خود رفتار می نمایند و به اشرار اقتدا کرده و به خدای جبار گستاخ شده اند. بر منبر هر شهری سخنگویی زشت گو( مانند آنان که به امیرالمؤمنین(علیه السلام) ناسزا می گفتند) گذارده اند. عجبا و چگونه تعجّب نکنم و حال آنکه روی زمین را خیانتکاران و عمال نامهربان گرفته اند خدا حاکم و قاضی است در آنچه در آن نزاع داریم. خدایا تو می دانی آنچه از ما صادر شده نه برای رغبت و طمع در سلطنت است و نه برای دادگرفتن از دشمن، بلکه می خواهیم معالم دین تو را آشکار کرده و در شهرهای تو اصلاح را اظهار می کنیم، می خواهیم ستمدیدگان در ضمان امان قرار گرفته و سنن و فرائض و احکام تو معمول شود. پس شما (ای مردم) اگر ما را یاری نکنید و انصاف ما را ندهید ستمکاران بر شما چیره گردند و در خاموش کردن نور پیغمبر(صلی الله علیه وآله) شما اقدام می نمایند. وَحَسْبُنا اللهُ عَلَیْهِ تَوَكَّلْنَا وَإِلَیْهِ أَنَبْنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ

اگر كسي بگويد در چنان وضعي كه براي حسين(علیه السلام) پيش آمده بود، شرايط وجوب امر به معروف موجود نبود؛ زيرا ازجمله شرايط آن احتمال تأثير است كه معلوم بود يزيد و پيروانش نه از حكومت كنار ميروند و نه از روش خود دست برميدارند، و شرط ديگر آن نيز امن از ضرر است كه آن هم موجود نبود.

پاسخ اين است كه:

1. ما شرايط احكام و خصوصيات و فروع آن را بايد از حسين(علیه السلام) استفاده كنيم و استوارترين دليل بر جواز شرعي هر عمل اين است كه حسين(علیه السلام) آن را انجام داده باشد، و به عبارت ديگر: گفتار و رفتار آن حضرت از ادلّه احكام شرعيه است.

پس فرضاً اگر دليلي كه دلالت بر اشتراط امر به معروف به احتمال تأثير و امن از ضرر دارد، به عموم يا اطلاق شامل اين مورد هم بشود، همان اقدام حسين(علیه السلام) مخصِّص يا مقيِّد آن خواهد بود، و ميفهميم كه در اين مورد دو شرط نام برده در

ص: 305

وجوب دخالت ندارد و بايد امر به معروف و نهي از منكر نمود هرچند احتمال تأثير داده نشود و معرض ترتّب ضرر هم باشد.

2. مسلّم نيست كه شرعاً در هر مورد، وجوب امر به معروف و نهي از منكر، مشروط به امن از ضرر باشد، بلكه ميتوان گفت در بعضي موارد عكس آن ثابت است و بايد اهميت مصلحت امر به معروف و نهي از منكر را با ضرر و مفسدهاي كه از آن متوجّه ميشود سنجيد، اگر مصلحت آن اهّم و شرعاً لازم الاستيفا باشد، مثل بقاي دين، تحمل ضرر لازم است و ترك امر به معروف جايز نيست.

به بيان ديگر: فرق است بين امر به معروف و نهي از منكرهاي عادي و معمولي كه غرض بازداري اشخاص از معصيت و مخالفت، و واداري آنها به اطاعت واگر كسي بگويد در چنان وضعي كه براي حسين(علیه السلام) پيش آمده بود، شرايط وجوب امر به معروف موجود نبود؛ زيرا ازجمله شرايط آن احتمال تأثير است كه معلوم بود يزيد و پيروانش نه از حكومت كنار ميروند و نه از روش خود دست برميدارند، و شرط ديگر آن نيز امن از ضرر است كه آن هم موجود نبود.

پاسخ اين است كه:

1. ما شرايط احكام و خصوصيات و فروع آن را بايد از حسين(علیه السلام) استفاده كنيم و استوارترين دليل بر جواز شرعي هر عمل اين است كه حسين(علیه السلام) آن را انجام داده باشد، و به عبارت ديگر: گفتار و رفتار آن حضرت از ادلّه احكام شرعيه است.

پس فرضاً اگر دليلي كه دلالت بر اشتراط امر به معروف به احتمال تأثير و امن از ضرر دارد، به عموم يا اطلاق شامل اين مورد هم بشود، همان اقدام حسين(علیه السلام) مخصِّص يا مقيِّد آن خواهد بود، و ميفهميم كه در اين مورد دو شرط نام برده در وجوب دخالت ندارد و بايد امر به معروف و نهي از منكر نمود هرچند احتمال تأثير داده نشود و معرض ترتّب ضرر هم باشد.

2. مسلّم نيست كه شرعاً در هر مورد، وجوب امر به معروف و نهي از منكر، مشروط به امن از ضرر باشد، بلكه ميتوان گفت در بعضي موارد عكس آن ثابت است و بايد اهميت مصلحت امر به معروف و نهي از منكر را با ضرر و مفسدهاي كه از آن متوجّه ميشود سنجيد، اگر مصلحت آن اهّم و شرعاً لازم الاستيفا باشد، مثل بقاي دين، تحمل ضرر لازم است و ترك امر به معروف جايز نيست.

به بيان ديگر: فرق است بين امر به معروف و نهي از منكرهاي عادي و معمولي كه غرض بازداري اشخاص از معصيت و مخالفت، و واداري آنها به اطاعت وانجام وظيفه است، و بين امر به معروف و نهي از منكري كه جنبه عمومي و كلي داشته و احياي دين، بقاي احكام و شعائر به آن وابسته باشد و ترك آن موجب خسارت ها و مصائب جبران ناپذير و تقويت كفار و تسلط آنان بر مسلمانان شود، مثل آنكه در عصر حكومت يزيد مليّت جامعه اسلام در خطر تغيير و تبديل به مليّت كفر واقع شده بود و اوضاع و احوال نشان ميداد كه عن قريب دين از اثر و رسميت افتاده و فاتحه اسلام خوانده ميشود. در صورت اول، امر به معروف و نهي از منكر مشروط به امن از ضرر است و در صورت دوم وجوب، مشروط به امن از ضرر نيست و بايد با احتمال تأثير و عدم ترتّب مفسده بزرگ تر، دين را ياري كرد و خطر را از اسلام دفع نمود اگر چه به فدا كردن مال و جان برسد.

3. احتمال تأثير بر دو نوع است: گاهي شخصي را كه اكنون آماده يا مشغول معصيتي است ميخواهيم نهي از آن منكر كنيم، اگر احتمال تأثير ندهيم، نهي از منكر واجب نيست و گاهي نهي از منكر مينماييم و بالفعل احتمال تأثير نميدهيم ولي ميدانيم در آينده مؤثر واقع ميشود در اين صورت، نهي از منكر واجب، و با صورت احتمال تأثير فعلي فرق ندارد.

ص: 306

مثل آنكه احتمال بدهيم اگر با فِرَق ضالّه يا مؤسسات فساد مبارزه كنيم و معايب و مفاسد و مقاصد سوء آنها را به گوش مردم برسانيم و اعلام خطر كنيم، پس از مدتي دستگاهشان بيمشتري و برچيده ميشود يا اثر آنها در فساد اجتماع كمتر و يا حداقل از گسترش بيشتر تبليغات و فسادشان جلوگيري به عمل ميآيد و اگر كارگردانان آنها دست از خيانت بر ندارند در اثر نهي از منكر تبليغات سوء آنها باعث گمراهي نخواهد گشت، در اين مورد امر به معروف و نهي از منكر با احتمال تأثير آن در آينده، واجب است.

در دنياي معاصر هم بيشتر مللي كه توانستهاند بندهاي اسارت خويش را پاره كنند و به آزادي و استقلال برسند براي مبارزه، همين راه را انتخاب كردند، با فداكاري و تحمل ناملائمات، دشواري ها، سختي ها و تهييج احساسات، دشمنانخود را در افكار محكوم و پايههاي تسلط و نفوذ آنان را متزلزل و به تدريج ساقط ميسازند و در اين مبارزات آن افرادي كه پرچم به دست گرفتند پيروز شدند و خون هايشان بهاي آزادي جامعه و برافتادن نفوذ بيگانه است، و اين پيكار را اگر چه نتيجهاش در آينده ظاهر ميشود، موفقيت آميز و افتخار ميشمارند؛ زيرا غرض، رياست و حكومت نيست، بلكه هدف، اصلاح و نجات جمعيت است.

مردان خدا نيز براي هدف هاي عالي انساني و الهي خود، گاهي چنين مبارزاتي دارند. يعني بااينكه ميدانند دشمنان خدا خونشان را ميريزند و سرشان را بالاي نيزه ميكنند ولي باز هم براي نجات اسلام و توحيد، پيكار و جهاد مينمايد تا عكس العمل قيام آنها به تدريج مردم را بيدار، و مسير تاريخ را عوض كند.

حسين(علیه السلام) با وضعي كه پيش آمده بود، و احكام قرآن و موجوديت اسلام را شديدترين خطرات تهديد ميكرد، و آينده اسلام، تاريك و مبهم، بلكه معلوم بود كه عن قريب خورشيد نوراني اسلام غروب، و دوران شرك و جاهليت بازگشت خواهد كرد، نميتوانست با در نظر گرفتن احتمال يا قطع به ضرر، دست روي دست بگذارد و در خانه بنشيند و ناظر اين مصيبات براي عالم اسلام شود.

ص: 307

حسين(علیه السلام) كاملاً از خطري كه متوجّه دين شده بود آگاه بود لذا در همان آغاز كار كه مروان در مدينه به آن حضرت توصيه كرد كه با يزيد بيعت كند، و به اصطلاح او محترم و با خاطري آسوده زندگي نمايد، فرمود:

«إِنَّا لِلهِ، وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ وَعَلَی الْإِسْلَامِ اَلسَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْاُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ».(1)پس از استرجاع فرمود: «بايد با اسلام وداع كرد؛ زيرا امّت به راعي و شباني مانند يزيد مبتلا شده است»، يعني وقتي يزيد زمامدار مسلمين شود معلوم است كه اسلام به چه سرنوشتي گرفتار ميشود؛ آنجا كه يزيد است، اسلام نيست، و آنجا كه اسلام است، يزيد نيست.

در مقابل چنين خطر و منكري حسين(علیه السلام) بايد به پا خيزد، و دفاع كند و سنگر اسلام را خالي نگذارد هرچند خودش و عزيزانش را بكشند، و خواهران و دخترانش را اسير كنند؛ زيرا حسين(علیه السلام) بقاي اسلام و بقاي احكام اسلام را از بقاي خودش مهم تر ميدانست، پس جان خود را فداي اسلام كرد.

شرط احتمال تاثير هم موجود بود بلكه حسين(علیه السلام) يقين به تأثير داشت و ميدانست كه نهضت و قيام او، اسلام را حفظ ميكند و حركت او ضامن بقاي دين خواهد بود، ميدانست كه اگر بني اميه او را - که فرزند پيغمبر و مركز تحقق آمال معنوي و اسلامي مردم، و شريف ترين و گرامي ترين خلق و محبوب ترين افراد در قلوب جامعه است - بكشند ديگر قدرتشان درهم شكسته ميشود، و

ص: 308


1- . ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج5، ص17؛ ابن طاووس، اللهوف، ص18؛ مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص326؛ بحراني اصفهاني، عوالم العلوم، ص175. «ما از آن خداييم و ما به سوي او باز مي گرديم. از اسلام بايد خداحافظي کرد آنگاه که امّت اسلامي به زمامداري مانند يزيد گرفتار شود».

چنان سيل خشم و نفرت مردم به سويشان سرازير ميشود كه حال هجوم به اسلام در آنها از ميان ميرود، و بايد موقعيت دفاعي به خود بگيرند تا بتوانند چند صباحي پايههاي لرزان حكومت كثيف خود را از سقوط نگاه دارند.

ميدانست كه شهادت او و اسارت اهل بيت ماهيّت بنياميّه و عداوت هاي آنها را با اسلام و شخص پيغمبر(صلی الله علیه وآله) آشكار ميسازد و عكس العمل قتل او ريشههاي اسلام را در دل ها استوار كرده و حسّ تمرّد و سرپيچي از اوامر امويين را در همه ايجاد مينمايد و احساسات اسلامي و شعور ديني مردم را بيدار و زنده ميكند.

ميدانست كه وقتي بنياميه او را كشتند، مردم دستگاه خلافت و حكومت را در مسير خلاف مصالح اسلام و مسلمين ميدانند و آن را نمايندة افكار جامعههايمسلمان نميشناسند و معلوم است حكومتي كه دشمن دين و خاندان رسالت شناخته شد، هرچند مدت كوتاهي بر ظاهر مردم فرمانروايي كند، نخواهد توانست با سوء استفاده از مسند رهبري اسلامي جامعه را گمراه و انديشهها را منحرف سازد.

فاجعه كربلا دنياي اسلام را تكان داد و مثل آن بود كه شخص پيغمبر(صلی الله علیه وآله) شهيد شده باشد، و در تمام شهرها احساسات خشم آگين مردم نسبت به بنياميه به جوش آمد و انقلاب هاي ضدّ امويين يكي پس از ديگري شروع شد تا آن حكومتي كه به اسم اسلام، از شرك و كفر ترويج ميكرد ساقط شد و آن خون هاي پاكي كه از اهل بيت ريخته شد بهاي نجات اسلام و شور و هيجان ديني مردم عليه بني اميه بود.

پس معلوم شد كه امر به معروف و نهي از منكر حسين(علیه السلام) ازنظر قواعد عمومي و فقهي نيز لازم و از واجبات بوده است و حسين(علیه السلام) در راه اداي اين تكليف از جان خود و عزيزترين و لايق ترين جوانان و برادران و ياران چشم پوشيد و همه را فداي مقاصد بزرگ و عالي اسلامي كرد، و بااينكه سيل مصائب به سوي او هجوم آورد ثابت و پايدار ايستادگي كرد، و از دين و هدف خود دفاع نمود.

ص: 309

و باآنكه اطفالش را در شدت زحمت تشنگي ميديد، و كودكانش را برابر چشمش به فجيعترين وضعي كشتند، به قدر يك سرسوزن از برنامه كار و اداي وظيفه منحرف نشد.

آري، قيام حسين(علیه السلام) امر به معروف و نهي از منكر بود. مبارزه با ظلم و ستم و كفر و ارتجاع واقعي بود.

اما تاريخ امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ظلم و كفر نشان نميدهد كه يك نفر مانند حسين(علیه السلام) را با زن و بچه و عائله انبوه، لشكري ستمگر، احاطه كرده باشد و خواهران و دخترانش را در معرض اسيري مشاهده كند، و بيش از هفتادزخم شمشير و نيزه از دشمن خورده باشد و درعين حال عزّت و كرامت نفس خود را حفظ كرده و به دين و وظيفه خود وفادار مانده باشد.

اين حسين(علیه السلام) بود كه در راه امر به معروف و نهي از منكر چنان قوّت قلب و شجاعتي در روز عاشورا اظهار كرد كه از عهده آن همه امتحانات بزرگ برآمد و در بين شهداي راه حقّ، رتبه اول را حائز شد.

اين حسين(علیه السلام) بود كه پي درپي علاوه بر آن زخم هايي كه به جسمش ميرسيد، مصيبت هايي از داغ جوانان و شهادت برادران و برادرزادگان، و طفل شيرخوار كه هركدام شجاع ترين افراد را از پا در ميآورد و ناچار به تسليم ميسازد، بر او وارد ميشد و روح پر از ايمان و دل لبريز از صبر و يقين او را متزلزل نميكرد.

اين حسين(علیه السلام) بود كه در اداي وظيفه نهي از منكر، با اين همه شدائد و سختي ها عذري نياورد و براي ترك آن بهانه جويي نكرد و مصداق اين حديث مشهور نبوي گرديد:

«سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّي حَمْزَةُ وَرَجُلٌ قَامَ إِلَی إِمَامٍ جَائِرٍ فَأَمَرَهُ وَنَهَاهُ فَقَتَلَهُ»؛(1)

ص: 310


1- . ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج35، ص416؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج2، ص94.

سرور شهيدان، عموي من حمزه است و مردي است كه عليه پيشوايي ستمگر قيام کرد و او را امر به معروف و نهي از منكر نمود و سپس به دست آن ظالم كشته شد».

3- علل قيام از زبان خود امام(علیه السلام)

«مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْعَامِلُ بِالْكِتَابِ وَالْقَائِمُ بِالْقِسْطِ وَالدَّائِنُ بِدِينِ الحَقِّ وَالْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللهِ».(1)وقتي وليد استاندار مدينه طيبه، امام(علیه السلام) را به استانداري دعوت كرد، و خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد و نامهاي را كه يزيد براي گرفتن بيعت به او نوشته بود قرائت كرد(2) امام(علیه السلام) در پاسخش فرمود:

«تو به اينكه من در پنهاني و خلوت بيعت كنم قناعت نخواهي كرد مگر آنكه آشكارا بيعت كنم كه مردم آگاه شوند».

وليد گفت: آري!

فرمود: «تا بامداد صبر كن و در اين موضوع تصميم بگير!».

وليد - بااينكه از كلام امام(علیه السلام) آشكار بود كه بيعت نميكند، اما چون مايل بود با آن حضرت شدت و سختي ننمايد، گفت: بازگرد به نام خدا تا در مجمع مردم تو را ملاقات نماييم.

ص: 311


1- . ابومخنف، مقتل الحسين(علیه السلام)، ص17؛ طبري، تاريخ، ج4، ص262؛ سماوي، ابصارالعين، ص217. «نيست امام و پيشوا جز کسي که به کتاب خدا عمل کند و دادگستري نمايد و به دين حقّ پايبند باشد و با اعتقاد به ذات خدا نفس خود را از گناهان باز دارد».
2- . بنا به نقل يعقوبي و خوارزمي صريحاً به وليد نوشته بود اگر حسين و ابن زبير از بيعت خودداري كنند، گردنشان را بزند و سرهايشان را به نزد او بفرستد. يعقوبي، تاریخ، ج2، ص241؛ خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص180، فصل9.

مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسين(علیه السلام) در اين ساعت بيعت نكرده، از تو جدا شود ديگر بر او قدرت نخواهي يافت، او را حبس كن و نگذار از اينجا خارج شود مگر آنكه بيعت كند يا گردنش را بزن!

حسين(علیه السلام) فرمود: «واي بر تو اي پسر زرقاء آيا تو امر ميكني به كشتن من اي وليد؟ دروغ گفتي و پستي كردي». پس از آن روي به وليد كرد و فرمود:

«اي امير، ما خاندان نبوّتيم، و معدن پيغمبري و رسالتيم، محل آمدوشد فرشتگان و فرودگاه رحمت خدا هستيم. خدا به ما فتح كرده، و به ما ختم كند، ويزيد فاسق و فاجر و شراب خوار و قاتل بيگناهان و متجاهر به فسق و فجور است. كسي مانند من با مثل او بيعت نكند ولي بامدادان خواهيم ديد كه كدام يك از ما سزاوار و شايسته بيعت و خلافت است».

وقتي امام(علیه السلام) از نزد وليد بيرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من كردي به خدا ديگر چنين فرصتي به دست تو نخواهد افتاد.

وليد گفت: واي بر تو، تو به من ميگويي دين و دنياي خود را از دست بدهم! به خدا سوگند دوست ندارم كه مالك تمام دنيا باشم و حسين را كشته باشم. سبحان الله آيا حسين را بكشم براي اينكه ميگويد من بيعت نميكنم. به خدا كسي كه خدا را به خون حسين ملاقات كند ميزان عملش سبك است و خدا روز قيامت به او نظر نميكند و به او رحمت ننمايد و براي او عذاب دردناك است.(1)

اين صفحه از تاريخ حسين(علیه السلام) براي درك علت قيام و خودداري آن حضرت از بيعت و تعيين هدف و مبدأ آن امام شهيد(علیه السلام) بسيار حساس و مهم است، زيرا موادّي را يادآور شده كه هريك براي ردّ بيعت و وجوب قيام كافي است.

ص: 312


1- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص184 فصل9؛ علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص113 - 114 و كتاب هاي ديگر.

موادي را كه حسين(علیه السلام) مستند و دليل امتناع از بيعت و تصميم بر مخالفت قرار داده، موادّي بود كه احدي در صحت و درستي آن شك نداشت و صغري و كبراي آن مورد قبول و اتّفاق همه بود، حتي وليد عموزاده يزيد و استاندار او، صحت اين ادله و مواد استناديه را انكار نكرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج حسين(علیه السلام) هيچ ايراد و اشكالي ننمود.

بهترين كسي كه ميتواند حقايق مستندات و علل اين قيام را بيان كند، شخص حسين(علیه السلام) است كه هم در صدق گفتارش كسي ترديد نميكند و هم عالِم به اوضاع سياست اسلامي بود، و از آنچه كه در جوامع اسلامي ميگذشت كاملاً آگاه بود ويزيد و عمال و مأموران و متصديان دستگاه هاي حكومتي را ميشناخت، و از نيّات و مقاصدشان باخبر بود.

پس هرچه حسين(علیه السلام) راجع به اين مسائل بيان فرمايد، عين حقيقت، و استوارترين مرجع ما در معرفت مستندات، و ادله لزوم قيام و خودداري از بيعت است.

هر كلامي كه مطابق حقيقت باشد در نفوس نفوذ ميكند، و دل ها را تكان ميدهد، و حتي در اهل باطل نيز اثر ميگذارد كه گاهي در برابر آن سكوت ميكنند، و گاهي بدون رعايت مصلحت دنيا و سياست وقت به حقيقت آن اقرار مينمايند.

سخنان حقّ و صريح حسين(علیه السلام) چنان با واقع مطابق بود كه نزديك ترين مردم به يزيد، يعني وليد هم نتوانست آن را رد كند يا كارهاي يزيد را توجيه نمايد و براي لزوم بيعت او توضيحي بدهد.

اكنون بنگريد: نخست حسين(علیه السلام) فرمود:

«أَيُّهَا الْأَميرُ! إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ، وَمَهْبِطُ الرَّحْمَةِ».(1)

ص: 313


1- . ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج5، ص14. «اي امير ما خاندان نبوّتيم و معدن رسالت و جايگاه رفت وآمد فرشتگان و محل فرود آمدن رحمتيم».

در اين قسمت شايستگي علمي و عملي و سوابق درخشان و بي نظير خود را براي زعامت مسلمين و رهبري عامه، و اظهار رأي در مسائل بزرگ اسلامي، و تعيين خط سير و روش مسلمانان، با چند جمله كوتاه و يك عالم معنا و حقيقت بيان فرمود و وليد را متوجّه شخصيت بي بديل خود در جهان اسلام نمود، و يادآور شد كه كسي مانند او به امور شرعي و هدف ها و خواسته هاي اسلام عارف نيست و احدي هم مثل او به حفظ مصالح عاليه مسلمين علاقهمند نميباشد؛ زيرا او اهل خانه نبوت و معدن پيغمبري و محلّ نزول فرشتگان و فرودگاه رحمت است.براي بيان تمركز شرايط زعامت مسلمانان در آن حضرت كلماتي رساتر از اين چند جمله نيست.

اين كاخ بلند توحيد و بناي عظيم اسلام به معماري جدّش پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، و دستياري و پايمردي پدرش علي(علیه السلام) و همّت بلند و سخاوت جدّهاش خديجه(علیها السلام) و پرستاريهاي مادرش فاطمه(علیها السلام) از پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، و فداكاري و كمك هاي بي دريغ عمويش جعفر و عموي پدرش حمزه و ديگر سربازان راه توحيد و فداكاران بني هاشم، برپا شد و اينك او بعد از برادرش حسن مجتبي(علیه السلام)، يگانه حامي و غمخوار اسلام است.

اگر كسي كه اين قانون و اين شريعت و اين وحي و قرآن در خانهاش نازل شده، از اسلام حمايت نكند، يقيناً ديگران حمايت نخواهند كرد.

اين چند جمله كوتاه و پرمعنا، مسئوليت سنگيني را كه حسين(علیه السلام) در برابر اسلام و قرآن داشت، و برنامهاي را كه بايد در حوادث و پيشامدها اجرا نمايد روشن ميسازد، و به طور مستدل و قاطع اثبات ميكند كه حسين(علیه السلام) نميتواند نسبت به اوضاع و احوالي كه در عالم اسلام پيش آمده بي اعتنا باشد.

حسين(علیه السلام) بايد نسبت به حكومت يزيد وظيفهاي را كه اگر جدش پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود انجام ميداد، انجام دهد. آيا پيغمبر(صلی الله علیه وآله) با زمامداري مثل يزيد روي موافق نشان ميداد؟ آيا پيغمبر در برابر اينكه دستگاه خلافت و جانشيني او اين گونه مسخره شود، سكوت ميكرد؟

ص: 314

آيا اين بود آن اجتماع مترقي و ملكوتي كه پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) تأسيس آن را در تحت لواي توحيد و عدالت و آزادي واقعي به بشريت پيشنهاد داد كه يزيد و ابن زيادها بر مردم مسلط شوند و حدود و قوانين و احكام شرع پايمال شود؟

اين همان پيغمبر بود كه گفت: «اگر خورشيد را در دست راستم، و ماه را در دست چپم گذارند دست از دعوت بر نخواهم داشت».(1)و اين حسين(علیه السلام) كه فرزند همان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود گفت: «اگر در تمام دنيا محلّي براي ماندن پيدا نكنم، با يزيد بيعت نخواهم كرد».

مبدأ و مقصد هر دو (پيامبر(صلی الله علیه وآله) و حسين(علیه السلام)) يكي است.

اين چند جملة پرارزش و باروح، برهان موقعيت ارجمند روحاني حسين(علیه السلام) و جامعيت تمام شرايط زمامداري، و نشان دهندة قيافه روحي، و ساختمان شخصيت معنوي، و خصال عالي اوست.

در جمله «بِنَا فَتَحَ اللهُ، وَبِنَا خَتَمَ»(2) ميفرمايد:

باب هدايت و راهنمايي مردم را خدا به ما گشوده و به ما نيز ختم كرده است. مقصود اين است كه منصب الهي هدايت، و رهبري و زعامت همواره در خاندان ماست.

جمله ديگر :

«وَيَزِيدُ فَاسِقٌ فَاجِرٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحْتَرَمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَالْفُجُورِ».(3)

ص: 315


1- . طبری، تاریخ، ج2، ص67؛ ابن جوزی، المنتظم، ج2، ص368؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص64؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص64.
2- .[1] ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج5، ص14؛ ابن طاووس، اللهوف، ص17؛ بحراني اصفهاني، عوالم العلوم، ص174.
3- . «يزيد فاسق بدکارة شرابخوار آدم کش است و کسي است که آشکارا به فسق و فجور و گناه دست مي زند».

در اين جمله، امام(علیه السلام) با كمال صراحت در استانداري مدينه كه يكي از مراكز قدرت و سلطه يزيد بود، ذمائم اخلاقي و عملي او را - كه در هركس يكي از آنها وجود داشته باشد، لياقت آنكه در يك اجتماع اسلامي كدخداي يك ده يا پاسبان كوچهاي شود ندارد، تا چه رسد خلافت و زمامداري - تذكر داد.اين اوصاف، و رذائل هركدام يك ماده و دليل قاطع براي شرعي نبودن حكومت يزيد و حرمت بيعت با او و تمكين از زمامداري اوست.

1. فسق، فجور، زنا و گناه.

2. ميگساري.

3. آدم كشي بدون مجوز شرعي.

4. تجاهر به معصيت.

يكي از صفاتي كه بايد در خليفه باشد اين است كه خليفه بايد در روش و رفتار، مظهر عدالت و تعاليم اسلام و نمونه تربيت مكتب قرآن باشد، و مانند آينه كه از شخصي كه در برابر آن بايستد حكايت ميكند، از اسلام حكايت كند.

غرض از تعيين خليفه و زمامدار، اجراي حدود و امر به معروف و نهي از منكر و عمل به شريعت و احكام است، پس خليفه و زمامدار بايد خودش بيش از همه به قانون و احكام عمل نمايد و حقوق اسلامي را براي همه افراد محترم شمارد.

كسي كه ميخواهد به حكم شريعت و قانون، زمامدار باشد، بايد رعايت و احترامش از قانون شرع از ديگران بيشتر باشد و اگر خليفه متجاهر به فسق و نابكاري و خيانت گرديد، ضررهايي كه از ناحيه او به ملت ميرسد پايه بقاي ملت را متزلزل و مشرف به انهدام خواهد ساخت.

جامعه علاوه بر آنكه حقّ ندارد به خلاف مستبدّان و نابكاران و تجاهركنندگان به گناه رأي دهند، بايد آنها را از مناصبي كه دارند عزل كنند.

جمله سوم:

ص: 316

«وَ مِثْلي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ».(1)اين جمله، نتيجه جملههايي است كه راجع به صلاحيت بي نظير و شخصيت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگين يزيد فرمود. يعني: كسي مثل من، با اين گذشتة درخشان و با مقام رهبري به حقي كه نسبت به جامعه دارد با كسي مثل يزيد بيعت نميكند، زيرا بيعت با خليفه در اصطلاح مسلمين، تعهد اطاعت و انقياد است به كسي كه مركز تحقق هدف هاي عاليه اسلامي و مصدر عزت و اعتلاي مسلمين و اعلای كلمه اسلام و حامي قرآن و آمر به معروف و ناهي از منكر، و به عبارت ديگر قائم مقام و جانشين پيغمبر(صلی الله علیه وآله) باشد.

معناي بيعت صحيح، ابراز آمادگي در فرمان بردن از اوامر خليفه واقعي و فداكاري در راه انجام اوامر اوست كه بر هر مسلمان به حكم: ﴿أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾(2) واجب است و اين بيعت با مثل يزيد هرچند صورت سازي و براي دفع ضرر باشد، امضاي قانوني شدن فسق و فجور و تجاهر به منكرات و معاصي و تضييع حقوق و اتكاي به ظالمين و ستمكاران و فسّاق و فجّار است و صدور آن از مثل حسين(علیه السلام) امكان شرعي و عرفي نداشت.

اين بيعت، تعهد همكاري در قتل مردم بي گناه، و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس حسين(علیه السلام) به اين بيعت ننگين آلوده نخواهد شد.

لذا آن حضرت اين جمله را «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ» مانند يك حكم بديهي و مورداتّفاق و مسلّم همه فرمود؛ زيرا احدي از مسلمانان باوجدان نميگفت شخصيتي مثل حسين(علیه السلام) با ناكسي مثل يزيد بيعت كند.

اين يك نتيجه مورد قبول همه بود كه حسين(علیه السلام) پس از بيان سوابق ديني و روحاني خود و پيشينههاي پرننگ يزيد آن را اعلام فرمود.

ص: 317


1- .[1] ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج5، ص14؛ ابن طاووس، اللهوف، ص17؛ بحراني اصفهاني، عوالم العلوم، ص174.
2- . نساء، 59.

آري اگر فرضاً تمام مسلمانان به اين ذلّت و پستي تن در دهند و با مثل يزيدي بيعت كنند و به زمامداري امثال او رأي دهند، حسين(علیه السلام) كه صاحب آن مكارم وفضايل و مقامات است و چشم اسلام و اسلاميان به مساعي و كوشش او در نجات دين و برنامههاي قرآني دوخته است، با كسي كه مركز شرارت و قساوت و فسق و گناه است، بيعت نميكند.

حساب حسين(علیه السلام) از حساب همه جداست. او اهل بيت نبوّت و معدن رسالت و مركز آمدوشد ملائكه و محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن(علیه السلام) پسر منحصربه فرد دختر پيغمبر بود، به فرزدق فرمود:

«اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده، و اطاعت خداي رحمان را ترك كرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نمودهاند، شراب مينوشند و اموال فقرا و مساكين را به خود اختصاص دادهاند، و من سزاوارترين افراد هستم به قيام براي ياري دين و عزت شرع و جهاد در راه خدا از براي اعلاي كلمه خدا».(1)

پس وقتي كار به اينجا كشيد كه كسي مانند يزيد بخواهد بر مسند پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بنشيند و خود را رهبر ديني و سياسي مسلمين و پيشواي عالم اسلام بداند، براي امام(علیه السلام) جز اعلام خطر و اعلان قيام شرعي نبودن حكومت، وظيفهاي ديگر نيست؛ زيرا در نظر مردم بيعت او و هريك از بزرگان صحابه و تابعين با اين عنصر ناپاك، امضاي صحت حكومت، و ابطال حقيقت خلافت و عدول از تمام شرايط زعامت اسلامي، و جانشيني پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و القاي جامعه در ضلالت بود. اين بيعت در گردن مردان خدا مانند سلسلهها و زنجيرهاي عذاب است، و سنگيني و فشار آن بر روح آنان از سنگيني كوه ها بيشتر است.

حسين(علیه السلام) با اين منطق قيام كرد، و بر سر اين سخن ايستاد و فرمود:

ص: 318


1- . سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص217 – 218.

«مَا الْإمامُ إِلَّا الْعَامِلُ بِالْكِتَابِ، وَالْقَائِمُ بِالْقِسْطِ، وَالدَّائِنُ بِدِينِ الحَقِّ، وَالْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللهِ».(1)

«امام نيست مگر آن كه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد برپا كند و دين حقّ را منقاد باشد و نفس خويشتن را طبق عقيده به ذات خدا حبس كند».

و در روز عاشورا كه باران مصيبت ها بر سرش ميباريد همان منطق را تكرار ميكرد و ميفرمود:

«أَمَا وَاللهِ لَا اُجِيبُهُمْ إِلَی شَيْءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّی أَلْقَی اللهَ وَأَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي»؛(2)

«به خدا سوگند! به خواسته هاي اين مردم پاسخ موافق نميدهم تا خدا را ديدار كنم درحالي كه به خونم رنگين و خضاب شده باشم».

4 - فساد دستگاه خلافت

در اينكه حكومت اسلامي بايد نماينده افكار و آراي مسلمين و تجسّم روح جامعه و محقق رسالت اسلام باشد، اختلافي بين دانشمندان نيست.

شيعه، زمامدار و رهبر حكومت را يك پيشواي كامل الهي ميداند كه آن شخص پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)، و بعد از وفات آن حضرت كساني هستند كه به امر خدا از جانب پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، منصوب و معرفي شدهاند. همان گونه كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، رهبري ديني، روحاني، سياسي و انتظامي جامعه را به عهده دارد، همين رهبري را امام(علیه السلام) نيز دارد با

ص: 319


1- . طبری، تاريخ، ج4، ص262.
2- . ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج5، ص101؛ مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص12؛ علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص118.

اين تفاوتكه به امام(علیه السلام) دين و شريعت وحي نميشود، و از همان مجراي كتاب و سنّت، وظايف رهبري اجتماع را انجام ميدهد ولي بر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) وحي نازل ميشد، و واسطه اقتباس و اخذ دين و شريعت از عالم غيب غير از او كس ديگر نيست.

معلوم است كه اين نقشه و ترتيب براي اداره اجتماع از هر ترتيب ديگر مورد اعتمادتر و اطمينان بخش تر است، و يقيناً كسي را كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) ازطرف خدا معرفي كند از هر جهت صلاحيت و شايستگي رهبري دارد.

چنانچه فيلسوف بزرگ شيخ الرئيس ابوعلي سينا ميگويد:

وَالْإِسْتِخْلَافُ بِالنَّصِّ أَصْوَبُ فَإِنَّ ذَلِكَ لَا يُؤَدِّي إِلَی التَّشَعُّبِ، وَالتَّشَاغُبِ وَالْإِخْتِلَافِ.(1)

انتخاب و تعيين خليفه به نصب، و نص (كه مذهب شيعه است) درستتر است، براي آنكه منجرّ به تفرقه و اختلاف و شرّ و فتنه نميشود.

و بنا بر مذهب اهل سنّت نيز حكومت بايد مظهر روح جامعه مسلمين باشد و در صورتي واجب الاطاعه است كه مقيّد به حفظ شعائر اسلام و مصالح مسلمانان و مصدر قدرت جامعه باشد و اگر حفظ شعائر و اجراي احكام شرع را برنامه خود قرار ندهد و از نصوص دين تخلّف نمايد شرعي و اسلامي نيست.(2)

ص: 320


1- . ابن سینا، الشفاء (الالهيات)، ج2، ص452، مقاله 10، فصل5
2- . بااينكه برحسب اخباري كه از طرق اهل سنّت رسيده اطاعت زمامداران ستمپيشه و كساني كه ملتزم به احكام اسلام نيستند، جايز نيست، و رواياتي كه راجع به اطاعت از امرا، به طور مطلق رسيده هم منصرف به زمامداراني است كه حافظ شرع و مصالح عامّه و هدف هاي اسلامي باشند. مع ذلك آنچه عملاً مشاهده شده روش بيشتر اهل سنت بر اين بوده كه از هركس حكومت يافت اطاعت نموده و از زمامداراني، مانند وليد و حجاج و يزيد و جبابره بني عباس و فسّاق و ستمكاران تبعيت داشته، و آنها را خليفه و اميرالمؤمنين خوانده و واجب الاطاعه ميشمردند، ولي امروز متفكرين بزرگ آنها اين روش را رد كرده و به شدّت اين گونه اطاعت از فسقه و فجره را به باد انتقاد گرفته و از روي خطاي پيشينيان خود پرده برداشتهاند.

يك غرض عمده از خلافت، راست كردن كژي ها و اقامة عدالت اجتماعي و اجراي نظام اسلامي است. اگر حكومت به اين هدف ها اهميت ندهد به قدر پشيزي ارزش ندارد و تمرّد از اوامرش در صورت امكان، لازم و ياري و اعانت آن گناه است.

اسلام با تحميل شخصيت حكّام بر رعايا مبارزه كرد، و حكومتهاي استبدادي حكام آفريقا و امرا و رؤساي قبائل نجد و حجاز و تركستان و كشورهاي ديگر را ساقط كرد و تذليل بشر را به هر عنوان و اسمي محكوم ساخت؛ و سطح افكار جامعه را بالا برد و شوكت استثمارگران را درهم شكست، نه براي اينكه صاحبان مناصب را عوض كند و در ايران يا سوريه يا الجزاير و مراكش به جاي حاكم ايراني يا آفريقايي، حاكم عربي بنشاند.

كاخ كسري، و آن همه تجمّلات و تشريفات را كه از دسترنج كارگران، و كشاورزان محروم تهيه شده بود از ميان برداشت نه براي اينكه ديگران و خلفاي بنياميّه و بنيعباس همان رسم را دنبال كنند و كاخ هاي رفيعتر، با تجمّلاتي خيره كنندهتر و تشريفات بيشتر ترتيب دهند و بندگان خدا را استعباد كنند،(1) بلكه هدف اسلام، پايان دادن به استعباد بود تا ملت ها شخصيت و شرف خود را بجويند و كوركورانه از زمامداران اطاعت نكنند.

اسلام، سلطه و قدرت حكومت را ملك شخصي حاكم نميداند كه با آن بتواند براي خود دستگاه و حريم نفوذ و تشريفات فراهم كند يا زور و قدرت خود را به رخ ضعفا بكشد، بلكه قدرت و سلطه حكومت جلوه قدرت جامعهاي است كه

ص: 321


1- . يكي از نمونههاي استعباد (به بندگي گرفتن) بني عباس اين بود كه در راه كاخ مخصوص و دربار خلافت، سنگي مانند حجرالأسود نصب كرده و بر آن پارچه اطلسي انداخته بودند، و رسم بر اين بود كه هركس از بزرگان و پادشاهان و دیگران عازم ملاقات خليفه بود، اين سنگ را ميبوسيد. وقتي يكي از علما به نام مجدالدين اسماعيل فالي براي اداي رسالتي از جانب اتابيك فارس به بغداد آمد از بوسيدن آن سنگ خودداري كرد، چون او را ملزم كردند، ناچار قرآن مجيد را بر آن سنگ گذارد و قرآن را بوسيد (ر.ک: میرخواند، روضة الصفا).

حاكم هم يكي از افراد آن است، و هركس به سهم خود از اين قدرت نصيبي دارد، پس اين قدرت را نمي توان تبديل به قدرت شخصي نمود و از آن سوءاستفاده كرد.

نظام حكومت اسلام بر اين استوار است كه واضع احكام، خداوند متعال است و احدي از بشر حقّ تشريع و وضع قانون ندارد:

﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾.(1)

اسلام رعايت از حدود، و قواعد شرع را از همه خواسته، و از حكم برخلاف شرع، و خلاف ما أنزل الله به شدت منع كرده است:

﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَاُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾.(2)

﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَاُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾.(3)

هركس غير از حكم خدا و روش و منهج اسلام، و شريعت قرآن راه ديگري اختيار كند گمراه است:

﴿وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُبِيناً﴾.(4)

هدف اسلام در نظام حكومت، پايان دادن به حكومت بشر و تسليم همه به حكومت خداست.

در موقعي كه پيامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه وآله) پرچم دعوت به توحيد و آزادي بشر را به دست گرفت و بانگ بيدارباش او تمام ملل به خواب رفتة دنيا را بيدار و صدايروحاني آن سروش رباني، بشريت را به خود متوجّه ساخت و انسان هايي را كه

ص: 322


1- . يوسف، 40.
2- . مائده، 45.
3- . مائده، 47.
4- . احزاب، 36. «هیچ مرد و زن باایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری داشته باشد و هرکس نافرمانی خدا و رسول را کند به گمراهی آشکاری گرفتار شده است».

تا آن زمان به قدر و ارزش و حقوق عاليه خود آشنا نبودند، به حقوقشان آشنا ساخت، و فرمود:

﴿تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَ لَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهَ ﴾.(1)

در همه جاي دنيا، حكومت وسيله استثمار و استعباد تودههاي وسيع انسان ها بود، همه جا اصل سلطنت بشر بر بشر، رايج و محترم بود، زمامداران حاكميت مطلقه داشتند، و كار جنگ و نبرد، صلح و آشتي و اتحاد، و هرگونه تصميم در امور كشوري و لشكري و اقتصادي و اجتماعي را حقّ خود ميدانستند و ملتها در قبول آن تصميمات بي چون وچرا مجبور و ناچار بودند.

شخصيت حكام و اميران نه از آن جهت كه يك امير و زمامدار ساده بود مورد احترام بود، بلكه بيشتر از آن جهت بود كه او را صاحب اختيار ملت و مافوق ديگران ميشناختند و در برابر او ملزم به تواضع و تعظيمهايي بودند كه بشر نبايد در مقابل بشري مثل خود، آن گونه تعظيم و تواضع نمايد.

در چنين جهاني كه ملت ها به منزلة مملوك زمامداران بوده، و در بيانات و خطاباتشان آنها را متعلق به خود ميشمردند و بشريت در انحطاط عجيب و بردگي حكومت ها گرفتار بود پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) ظهور كرد و آزادي بشر را اعلان و آن تشريفات و تعينات را الغا كرد و به او درس عدالت و فضيلت و مساوات داد.

روزي مردي اعرابي شرفياب محضر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) شد و بااينكه محضر آن حضرت بسيار ساده و بي پيرايه بود و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و اصحابش متواضعانه بر روي زمين مينشستند، نه تختي داشت و نه تاج و سريري و نه بالش و مسندي، مع ذلك مرداعرابي از هيبت آن حضرت بدنش به لرزه آمد، مثل آنكه گمان كرد

ص: 323


1- . آل عمران، 64. «(ای اهل کتاب) بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را - غیر از خدای یگانه - به خدایی نپذیرید».

حضور پادشاهي از پادشاهان حاضر شده، پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «نترس! من پادشاه نيستم، من پسر زني از قريشم كه گوشت قديد(1) ميخورد».(2)

در اسلام، خطر و اهميت امارت بسيار است و امرا در خطر عظيم هستند مگر آنكه به تكاليف خود عمل كنند.

خطرناك ترين مشاغل كه بسياري از پارسايان و پرهيزكاران همواره از آن گريزان بودهاند، امارت و حكومت بوده، چون كمتر كساني يافت ميشوند كه از قدرت حكومت سوء استفاده نكنند و شغل و مقام، روح و اخلاقشان را تغيير ندهند. حاكم بر لب گودال جهنم است، مگر آنكه از حكومت خود كمترين سوءاستفاده را ننمايد.

صاحب كتاب الصفوه از ابي مطرف روايت كرده كه علي(علیه السلام) را ديدم مانند يك اعرابي بدوي در بازار كرباس فروشان، به بزّازي فرمود:

آيا پيراهن داري از تو خريداري كنم؟

عرض كرد: بله يا اميرالمؤمنين! آن حضرت از او نخريد به نزد ديگري رفت، او نيز آن حضرت را شناخت، از او هم خريداري نكرد. پس به نزد جواني رفت كه آن حضرت را نشناخت. پيراهني از او به سه درهم خريد، وقتي پدر جوان آمد، جوان به او خبر داد، دانست كه خريدارش اميرالمؤمنين بوده، يك درهم برداشت و خدمت حضرت آمد عرض كرد:

يا اميرالمؤمنين بهاي پيراهن دو درهم است.

حضرت فرمود: «پسرت پيراهن را با رضايت خودم به من فروخت».(3)

به ابن عبّاس در«ذي قار» (نام محلي است) درحالي كه كفش خود را وصله ميزد فرمود:

ص: 324


1- 2. قديد: گوشت خشك كرده و نمك سود، گوشت خشك كرده گاو يا گوسفند يا ماهي به هر طريقي كه خشك كنند و نگاه دارند. عمید، فرهنگ فارسی، ص935.
2- . طبرسی، مکارم الاخلاق، ص16؛ مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص229.
3- . طبری، ذخائر العقبی، ص108؛ قندوزی، ينابيع الموده، ج2، ص196.

«مَا قِيمَةُ هَذِهِ النَّعْلِ؟»؛

«قيمت اين كفش چقدر است؟».

ابن عبّاس عرض كرد:

لَا قِيمَةَ لَهَا؛

قيمتي ندارد.

فرمود:

«وَاللهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ اُقِيمَ حَقَّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً»؛(1)

«به خدا سوگند! اين كفش از امارت و زمامداري بر شما پيش من محبوبتر است، مگر آنكه حقّي را به پا دارم يا باطلي را دفع كنم».

به عقيدة ما يكي از مهم ترين چيزهايي كه معرّف روح اسلام و از تعاليم و هدف هاي اين دين حنيف است، سبك حكومت و روش زمامداري اسلامي و اداره امور سياسي و اجتماعي است.

متأسفانه پس از رحلت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به واسطة آنكه خلافت از مسير واقعي خود خارج شد، سازمان حكومت از شباهت به يك حكومت شرعي به تدريج دور شد، و هرچه فاصله مردم با عهد نبوّت بيشتر گرديد، سبك حكومت به سبك حكومت هايي كه اسلام با آنها سخت در ستيز بود نزديك تر گشت و عفريت مهيب ارتجاع بر افكار و آرا مسلّط شد و حكومت و سياست از ديانت و شريعت و روحانيت منفصل گرديد.در آغاز كار هنگامي كه خليفه اول و دوم حكومت يافتند، به واسطة نزديك بودن زمان مسلمان ها به عصر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و انس آنها با حكومت و رهبري سادة

ص: 325


1- . نهج البلاغه، خطبه33 (ج1، ص80)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص185؛ ابن میثم بحرانی، شرح مائة کلمه، ص228؛ مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص76.

آن حضرت، زمينه ارتجاع و بازگشت به حكومت اكاسره و قياصره، بسيار كم بود و عوض كردن وضع با عكس العمل شديد همه روبه رو ميشد، به اين علت براي پيشرفت كار و تحكيم مباني حكومت و براي اينكه در آن شرايط توسعه قلمرو مملكت و فتوحات جز با پيروي از روش پيغمبر(صلی الله علیه وآله) ممكن نبود ظواهر رعايت ميشد(1) و سعي مينمودند كه عدالت اسلامي را به رخ مردم بكشند، و جامعه را با تبعيت از روش اسلامي، مؤمن به حكومت نمايند، و هرچند در موارد بسياري از عدالت خارج شدند ولي روي هم رفته وضع حكومتشان طوري بود كه اكثريت مردم بين روش آن حكومت و حكومت هاي ديگر تفاوت بسيار قائل بودند، مقايسه وضع و روش زمامداران با وضع ساده خليفه مسلمين آنها را راضي و اميدوار ميساخت ولي اين وضع هم ديري نپاييد.

در عهد خلافت عثمان رسماً خط سير عوض شد و بانگ نارضايتي مردم بلند گرديد و در انتخاب عمّال و فرمانداران، اصل لياقت و شايستگي و امانت، مراعات نميشد، و عثمان خويشاوندان خود را كه متهم و داراي سوابق سوء و رفتار زشت، و گناهكار بودند در حكومت ولايت داد و در كارهاي بزرگ وارد ساخت.

سيد قطب در كتاب العدالةالاجتماعيه ميگويد:

بدترين مصادفات تأخير علي و تقديم عثمان بود(2) كه كليدهاي حكومت را در اختيار مرد ناپاكي از بني اميه مثل مروان گذارد، و اگر حسن طالع ياور شده و علي خليفه شده بود تعاليم اسلام استمرار مييافت.(3)

ص: 326


1- . مع ذلك اين دو نفر نيز علاوه بر مسئله غصب خلافت و گرفتن فدك، تخلفات ديگر نيز داشتند كه در موارد خود مذكور است به طوري كه وقتي عمر مرد، هشتاد هزار درهم به بيت المال مقروض بود. رجوع شود به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج12، ص210 - 227؛ امینی، الغدیر.
2- . آقاي سيد قطب! اين تصادف نبود، اين نتيجه شوراي شش نفري خليفه بود كه با چنين كار بيسابقه اي مسلمانان را از اظهار رأي و انتخاب خليفه ممنوع كرده و دست علي(علیه السلام) را از حقّش كوتاه كرد و اگر اين شورا نبود به طور يقين در اين موقع، مسلمانان علي(علیه السلام) را انتخاب ميكردند.
3- . سید قطب، العدالة الاجتماعیه، ص182.

و نيز تأسف ميخورد از اينكه سوء طالع مسلمين باعث شد كه مردي ضعيف و بي لياقت و بی كفايت مثل عثمان خليفه گرديد.(1)

در اينجا وضع عثمان و روش او و چپاول بيت المال و تسلط دادن او به بني معيط و بني اميه و حَكَم، طَريد رسول الله(صلی الله علیه وآله) را بر مردم پيش كشيده و از حاتم بخشي هاي او از مال فقرا انتقاد كرده و ميگويد:

عثمان به دامادش در روز عروسي او دويست هزار درهم از بيت المال داد. زيد بن ارقم كه خزينه دار بود، صبح روز ديگر درحالي كه حزن و اندوه بر او مستولي بود و چشم هايش از بدي وضع حكومت اسلامي پر از اشك بود استعفا كرد.

عثمان گفت: يا ابن ارقم گريه ميكني كه من صله رحم نمودهام؟

زيد بن ارقم جواب داد به خدا سوگند اگر صد درهم به او بدهي بسيار است.

عثمان با كمال خشم به جاي آنكه توبه كند استعفاي زيد را پذيرفت.(2)

همچنين ميگويد: مثال ها از اين قبيل در تاريخ عثمان بسيار است، ازجمله در يك روز به زبير ششصدهزار و به طلحه دويست هزار درهم و به مروان يک پنجم خراج آفريقا را بخشيد و باآنكه بزرگان صحابه او را نهي كردند در او اثر نكرد.

در ادامه ميگويد: واضح است كه روش عثمان در توزيع بيت المال و روش مستشارش مروان و واگذاري اكثر مناصب به بنياميه، همه، اوضاع و احوالي بود كه در خط سير تاريخ اثر گذاشت. اين چيز كمي نبود، كه مردم ميگفتند خليفهكسان خود را برگزيده و بيتالمال را ميانشان قسمت ميكند و اصحاب پيغمبر را از كارها بركنار ميسازد تا دشمنان پيغمبر را منصب و مقام بدهد.(3)

ص: 327


1- . سید قطب، العدالةالاجتماعيه، ص186.
2- . سید قطب، العدالة الاجتماعیه، ص187.
3- . سید قطب، العدالة الاجتماعیه، ص190.

نيز ميگويد: عثمان روزي كه كشته شد يكصدوپنجاه هزار مثقال طلا و يك ميليون درهم پول نقد داشت و قيمت ضياع (زمين زراعتي) او صدهزار دينار بود، علاوه بر اسب و شتر بسياري كه داشت.(1)

و در جاي دیگر ميگويد: اين علي بن ابي طالب(علیه السلام) خليفه پيغمبر بود كه در فصل زمستان از سرما ميلرزيد و بر بدنش جامه تابستاني بود و بيت المال در دستش بود و هيچ چيز مانع برداشت او از بيت المال و خريد يك جامه زمستاني نبود جز بيداري ضمير.(2)

خالد بن معمر سدوسي، علباء بن هيثم را به جدايي از علي(علیه السلام) و اتصال به معاويه دعوت ميكرد و او را به دنيا و پول و جوايز معاويه وعده ميداد. ميگفت: اي علباء در كار خود و قبيله و خويشاوندانت انديشه كن، از راه خدمت علي به مال دنيا نميرسي. چه اميد داري به مردي كه من خواستم در عطاي فرزندانش حسن و حسين اندك دراهمي بيفزايد تا بلكه تنگي و سختي معاش آنها تخفيف يابد خودداري كرد؛ و خشمناك شد، و چيزي بر عطاي معمولي آن دو بزرگوار نيفزود.(3)

مسلمانان آزادمنش و موحّد از سوء وضع دستگاه حكومت عثمان به ستوه آمده، نخست در مقام گله و شكايت و اعتراض برآمدند، چون نتيجه اي نگرفتند و عثمان تذكرات عموم را ناشنيده گرفت، و به احساسات همگاني مسلمين اعتنايينكرد، و خويشان فاسق و ستمگرش را از پست هاي حساس بر نداشت، مسلمانان انقلاب كردند كه سرانجام به خلع و قتل او پايان يافت.(4)

ص: 328


1- . سيد قطب، العدالة الاجتماعيه، ص209.
2- . سید قطب، العدالة الاجتماعیه، ص157.
3- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج10، ص250.
4- . در اين جريان دستهاي كساني مانند معاويه، عايشه و طلحه كه قتل عثمان را به صلاح سياست خود ميدانستند نيز در كار بود كه اين كتاب محل شرح آن نيست.

ولي انقلاب دير شده بود و مسلمان ها فرصت ها را پشت سر گذاشته بودند و به موقع از آن استفاده نكردند. عمّال ديكتاتور و حكام سودپرست در مناطق مهم كشور اسلام نفوذ يافته و با پرداخت پول و تطميع، اخلاق مردم را عوض كرده بودند.

مخصوصاً معاويه در شام از زمان خلافت عمر در سبك حكومت، اقتدا به دربار قيصر كرده و روش حكومت هاي ضدّاسلام را پيش گرفته بود.(1)

در اين بحران سياسي و انقلاب شديد و تشنج فكري، علي(علیه السلام) زمام حكومت را به دست گرفت و طليعه تشكيل يك حكومت تمام اسلامي آشكار شد.

همه معتقد بودند كه علي(علیه السلام) هدف هاي اسلام را تحقق مي بخشد و عصر طلايي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را باز ميگرداند و روزگار ظلم و ستم و تبعيض و تقديم عرب بر عجم و غارت بيت المال و ضعيف كشي سپري ميگردد، حكّام و كارمندان ستم پيشه و ميگسار و زناكار و نااهل، از كارها بركنار ميشوند، اصول عدالت و مساوات و برادري اسلامي به طور كامل اجرا ميگردد، اين پيش بيني به ملاحظه شخصيت وپيشينه درخشان علمي و عملي، و ارتباط مستقيم و بسيار نزديك او با پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و علم و آگاهي آن حضرت از روح تعاليم اسلام صحيح و بجا بود و در آن گزاف و مبالغه نبود.

ص: 329


1- . معاويه از وقتي در شام امارت يافت برخلاف سيره پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و روش عمومي فرماندهان مسلمين، رسم اكاسره و قياصره را كه منتهي به استعباد مردم و بشرپرستي و سلب حقوق جامعه ميشود زنده ساخت. او هنگام اياب و ذهاب با سواره نظام بيرون ميآمد. وقتي عمر به شام آمد (چنانچه ابن سعد نقل كرده) معاويه را با جبّه خز و لباس قيمتي و سواره نظام ديد و هرچند بر او اعتراض كرد، و درّه بر سر او زد ولي عذر ناموجه او را پذيرفت و او را به حال خود گذاشت (ابن عقیل علوی، النصائح الكافيه، ص208) و در اسدالغابه (ابن اثیر جزری، ج4، ص386) نقل كرده كه عمر ميگفت: هذا كسري العرب؛ اين كسراي عرب است. نیز ر.ک: ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج59، ص114 - 115؛ ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج3، ص134؛ ابن کثير، البداية و النهايه، ج8، ص134.

از حاكمي مانند علي(علیه السلام) جز ترويج علم و عدالت و ياري مظلوم و عمران بلاد و برقراري بهترين نظم و انتظام، انتظار ديگر نميرفت، و احدي از زمان پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

تا آن موقع و بعد از آن حتي دشمنانش دربارة او غير از اين اظهار رأي نكرده است.

ولي متأسفانه مسلمان ها به موقع سراغ علي(علیه السلام) نيامدند، بيست وپنج سال ميان عهد زمامداري علي(علیه السلام) و دوران نبوت فاصله شد. اخلال گران، و منفعت پرستان در همة دستگاه ها رخنه كرده و وارد شده بودند. امثال مروان، معاويه، وليد بن عقبه و عمروعاص در تعيين سرنوشت و شئون مسلمانان و انحراف دادن افكار مؤثر شده بودند و هركدام از اين نوع افراد در ناحيه و منطقهاي نفوذ قابل توجّه يافته و همكاراني تحصيل كرده بودند.

موانعي كه در سر راه تشكيل يك حكومت تمام اسلامي بود، يكي و دوتا نبود، جز عده معدودي از صحابه، مانند عمار و تربيت شدگان مكتب پيغمبر(صلی الله علیه وآله) كه ارتباطشان با علي(علیه السلام) قطع نشده بود، كسي بدون قيدوشرط طرف دار حكومت عدالت اسلامي نبود.

اگر زمامداري امّت بعد از پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به علي(علیه السلام) رسيده بود، رهبري و زمامداري پيغمبر(صلی الله علیه وآله) امتداد مييافت، بلكه به گفته دانشمند و متفكر مصري سيد قطب، اگر علي(علیه السلام) پيش از حكومت عثمان و تسلط بنياميّه هم زمامدار گرديده بود و دستگاه خلافت آن گونه كه در عصر عثمان آلوده شد، آلوده نميگشت و به دست مثل معاويهاي پيراهن عثماني نميافتاد، باز اصلاحات عمده و تجديد عهد پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و اجراي نقشههاي اسلام براي علي(علیه السلام) امكان داشت.

اما نقشه شوراي شش نفري كار خود را كرد، و كسي كه آن شورا را تشكيل داد طوري زمينه سازي كرد كه علي(علیه السلام) كنار رود و عثمان بر سر كار بيايد.

ص: 330

به هرحال امام علي(علیه السلام) در مدت پنج سال خلافتش آنچه توانست و وظيفه داشت تلاش كرد تا حكومت اسلامي را نجات دهد و به وضع آشفته سروساماني بدهد و خودسران و استثمارگران را سرجاي خود بنشاند، اما آماده نبودن محيط و مساعد نبودن افكار و موانع بسيار ديگر و شقاوت ابن ملجم مرادي اسلام را از ورود به يك عصر درخشان و نوراني محروم ساخت.(1)

علي(علیه السلام) چنانچه توماس كارلايل مسيحي هم در كتاب الابطال گفته براي عدالت خواهي و اهتمامي كه در اجراي عدل داشت شهيد شد، و صفحه خلافت آن حضرت ورق خورد.

ولي درعين حال همان پنج سال حكومت علي(علیه السلام) با آن همه ابتلائات و معارضات، مسلمان ها را بيداركرد، و حالات و روش علي(علیه السلام) و زندگي ساده، تواضع، آزادگي، مردانگي، پرهيزكاري، پارسايي و عبادات او در مردم اثر گذاشت و ضرب المثل گرديد كه هرچه زمان گذشت و حكام و امراي تازهاي روي كار آمدند، ايمان مردم به علي(علیه السلام) و خاندانش بيشتر و از آن دوران به نيكي ياد كرده، غبطهها ميخوردند، و از اينكه با رادمرد بزرگي چون علي(علیه السلام) همكاري نكردند دست تأسف به روي دست ميزدند، و اظهار پشيماني ميكردند.

پس از شهادت حضرت امام علي(علیه السلام) چنانچه ميدانيم حضرت امام مجتبي(علیه السلام) به ملاحظه مصالح عاليه اسلامي و رفع يك سلسله اشتباهات فكري از جامعه، با معاويه صلح كرد. راجع به معاويه و مصيباتي كه از ناحيه اين ناپاك به اسلامرسيد آنچه گفتيم و هرچه بگوييم كم گفتهايم، خوانندگان را به كتاب النصائح الكافيه، و كتاب هاي تاريخ ارجاع ميدهيم.

محمد غزالي نويسنده معاصر مصري ميگويد:

ص: 331


1- . اگر علي(علیه السلام) شهيد نشده بود اسلام را در مسير حقيقي خود قرار ميداد و بني اميه را از دخالت در شئون مسلمانان بركنار ميداشت ولي شقاوت ابن ملجم مرادي خط سير تاريخ را عوض كرد.

علما و ائمه مسلمين اجماع و اتّفاق دارند كه برنامههاي حكومت اسلامي در عهد معاويه از مجراي رشد خود بيرون رفت، سپس امر دين و مصالح جامعه در هرج ومرج افتاد و در زمامداران مسلمين كساني پيدا شدند كه از پادشاهان كفار در مستي و كوري پيشي گرفتند.(1)

سيد قطب مفسر و متفكر مصري ميگويد:

حكومت امويين، خلافت اسلامي نبود بلكه سلطنت استبدادي بود و منطبق با وحي اسلام نبود، بلكه ناشي از برنامه جاهليت بود كه اشراق و تابش روح اسلامي را خاموش كرد.

براي اينكه بدانيم حكومت بنياميه بر چه اساسي استوار شد، كافي است كه همان صورت بيعت يزيد را ببينيم.

معاويه گروههايي از مردم را احضار كرد تا راجع به گرفتن بيعت براي يزيد نظر بدهند. مردي كه او را يزيد بن مقفع ميگفتند برخاست و گفت: اميرالمؤمنين اين است و اشاره به معاويه كرد.

سپس گفت: و اگر معاويه مرد، اميرالمؤمنين اين است و اشاره به يزيد كرد. پس از آن گفت: هركس اين را نپذيرد پس اين است (و اشاره به شمشير كرد).

معاويه گفت: بنشين تو سيد خطبايي.

پس از آن، داستان بيعت گرفتن معاويه را براي يزيد در مكه ذكر ميكند كه چگونه با زور شمشير و قدرت سرنيزه و خدعه و نيرنگ از مردم بيعت گرفت.(2)

سپس (بعد از آنكه شرحي از نابكاريهاي يزيد را مانند ميگساري، زنا و ترك نماز، نقل كرده) ميگويد: اعمال يزيد مانند: قتل حسين و حصار خانه كعبه و رمي آن به سنگ و تخريب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت

ص: 332


1- . غزالی، الاسلام و الاستبداد السياسي، ص43.
2- . سید قطب، العدالة الاجتماعيه، ص180 - 181.

ميدهد كه هرچه درباره او گفته شده مبالغه و گزاف نيست، تعيين يزيد براي خلافت يك ضربت كاري به قلب اسلام و به نظام اسلام و هدف ها و مقاصد اسلام بود.(1)

در زمان حكومت معاويه روزبه روز روش زمامداري از روش اسلامي دورتر ميشد و تحولي عجيب در شكل حكومت ظاهر شد كه معاويه آن را با ولايتعهدي يزيد تكميل كرد، و همان طور كه سيد قطب گفت ضربت كاري به قلب اسلام و نظام اسلامی وارد شد، و بر حسين(علیه السلام) واجب بود كه آن را جبران نمايد و مرهمي به جراحاتي كه بر پيكر اسلام رسيده بگذارد و به عموم مردم بفهماند كه اين شكل حكومت شرعي نيست، و با حكومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.

بر حسين(علیه السلام) لازم بود اعلام كند، پيشوايي مسلمانان با داشتن صفاتي مثل صفات يزيد، امكان نخواهد داشت، و يزيد و امثال او غاصب خلافت و زمامداري هستند و حساب حكومتشان از حساب حكومتي كه هدف اسلام است، جداست.

حسين(علیه السلام) با قيام خود نظر دين را راجع به حكومت يزيد اعلام كرد، و مسلمان ها را از يك سلسله اشتباهات كه موجب دوري از حقيقت اسلام و احكام آن ميشود نجات داد و حساب اين گونه زمامداران را از حساب دين جدا كرد.

اگر حسين(علیه السلام) قيام نميكرد و سكوت يا بيعت ميكرد بيشتر مردم در اشتباه ميافتادند و برنامه اسلام در مورد زمامداري از بين ميرفت، و حكومت اموي مظهر نظام اسلام ميشد.

نيكلسون مستشرق معروف ميگويد: امويها ازنظر دين سركش و مستبد بودند؛ زيرا قوانين اسلام و شرايع آن را هتك كردند و شعائر بزرگ اسلام را خوار

ص: 333


1- . سید قطب، العدالة الاجتماعيه، ص181.

شمرده زير پا گذاردند و برايشان حلال نبود مؤمناني را كه بر ضد آنها شمشير كشيدند بكشند، چون خودشان غاصب حكومت بودند و ازنظر تاريخ، قيام بر ضدّ بني اميه قيام دين بر ضد پادشاهي يا قيام حكومت ديني بر ضد امپراطوري بود، بنابراين از روي انصاف، تاريخ حكم ميكند به اينكه خون حسين به گردن بني اميه است، علاوه بر آنكه شايسته است بدانيم جدايي دين از حكومت در نظر مسلمانان وجود ندارد.(1)

محمد غزالي مصري بعضي از مفاسد نظام حكومتي را در عهد بني اميه به اين شرح بيان مي دارد:

1. خلافت از مسير خود خارج شد و به صورت حكومت فردي و پادشاهي درآمد.

2. اين احساس كه جامعه و امّت، مصدر قدرت و سلطه حاكم است، و امرا و زمامداران نايب مردم و خادم جامعه هستند، ضعيف شد و حكام، صاحب سيادت مطلقه و رياست بي قيدوشرط شدند و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند، حاكم، فرمان فرماي مطلق و مردم، تابع اشاره او بودند.

3. مردماني مرده ضمير و جواناني كم عقل و سفيه و بي بهره از معارف اسلام و در معصيت و گناه گستاخ، مقام خلافت را اشغال كردند.

4. مصارف خوش گذرانيهاي خلفا و كسان و بستگان و ستايش گويانشان از بيت المال برداشت ميشد و در حوائج فقرا و مصالح امّت صرف نميگرديد.

5. عصبيت جاهليت و مفاخرت هاي قبيلهاي و فاميلي و نژادي و عنصري كه اسلام به شدّت با آن مبارزه دارد، تجديد شد و برادري و وحدت اسلامي به تفرقهو تشتّت مبدل گرديد و عرب به قبائل متعدد منقسم و ميان عرب و ايرانيان و ساير مللي كه قبلاً اسلام اختيار كرده بودند كينه و جدايي واقع شد و حكومت مستبد بنياميه اين اختلافات را به مصلحت خود ميدانست و به آتش اين

ص: 334


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص73.

منازعات دامن ميزد و ميان اين جمعيت هاي متمايز تفرقه ميانداخت و آنها را به جنگ وكينه ورزي تحريك مينمود(1) و از اين قبيله بر ضد آن قبيله انتصار ميجست. اين معاني برخلاف اصول اسلام، ويران كنندة اجتماع مسلمين بود، اجتماعي كه تمام وجوه تمايز را پشت سر گذاشته و به يك قدر جامع (اسلام و ايمان به خدا و حكومت اسلامي) دل بسته بود.

6. اخلاق حسنه، تقوا و فضيلت از ارزش و اعتبار افتاد؛ زيرا رياست و پيشوايي مردم به دست افرادي بي شرف، پست و بي حيا افتاد و معلوم است كه وقتي زمامداران از شرف و حيا بيبهره باشند و به عفت و پارسايي اهميت ندهند، اين صفات از بين ميرود.

وقتي صحابه باتقوا و باسابقه را بر منابر لعن كنند و شاعر مسيحي، يزيد را مدح نمايد و انصار را هجو كند، البتّه فضيلت و تقوا از اعتبار ميافتد.

7. حقوق و آزادي هاي افراد، پايمال شده و كساني كه وارد سازمان هاي دولتي بني اميه بودند از هيچ گونه تجاوز به حقوق مردم باك نداشتند، ميكشتند و به زندان ها ميانداختند، تنها عدد كساني كه حجاج در غير جنگ ها كشت به صدوبيست هزار نفر رسيد.در پايان ميگويد: واقع اين است كه حركت و تكاني كه اسلام از ناحيه فتنههاي بني اميه ديد به طوري شديد بود كه به هر دعوت ديگر اين گونه صدمه رسيده بود آن را از ميان ميبرد و اركان آن را ويران ميساخت.(2)

ص: 335


1- . معاويه سياست خطرناك و خائنانه تفرقه بين مسلمين را يكي از اصول سياست خود قرار داد و مسلمانان را به تفرقه و كينه و اختلاف تحريك ميكرد، حتي نميتوانست ميان دو نفر از رجال مسلمانان صلح و صفا ببيند و به هر قسم بود آنها را از هم جدا ميساخت، ميان مهاجر و انصار، ميان عرب و عجم، ميان يمانيه و مصريه، ميان قبايل، ميان افراد؛ حتي در بين بنياميه (جز خاندان ابيسفيان) دشمني و عداوت ميانداخت و به قول عقّاد به حساب صحيح تاريخي بايد معاويه را «مفرق الجماعات» ناميده و سال استقلال او را به زمامداري، كه به غلط «عام الجماعه» گفتهاند، سال تفرقه و جدایي شمرد. به كتاب معاوية بن ابیسفيان فی الميزان رجوع شود.
2- . غزالی، الاسلام و الاستبداد السياسي، ص 187 - 188.

اين بود مختصري از زيان هاي آفت خطرناكي كه به نام يزيد و حكومت اموي به جان حكومت اسلامي افتاد و شكل حكومت را كه عالي ترين نمايش عدالت اسلامي بود به آن صورت وحشتزا و منفور درآورد.

اگر قيام حسين(علیه السلام) در آن موقع به فرياد اسلام نرسيده بود و انفصال آن حكومت را از زمامداري اسلامي آشكار نساخته بود، بزرگ ترين ننگ و عار دامن اسلام را لكه دار ميساخت و عدالت و نظام ممتاز حكومتي دين خدا پايمال و نابود مي گشت.

فَصَلَوَاتُ اللهِ وَسَلَامُهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ. أَشْهَدُ أَنَّكَ أَحْيَيْتَ نِظَامَ الدِّينِ وَأَظْهَرْتَ قَوَاعِدَ الْحُكْمِ.(1)

5- خطر ارتجاع

اين خطر از تمام مخاطراتي كه در آن روز جامعه مسلمانان را تهديد ميكرد، مهم تر و شكنندهتر بود.

عفريت ارتجاع و بازگشت به عصر شرك و بت پرستي و جاهليت، اندك اندك قيافه منحوس و مهيب خود را نشان ميداد.

زور سرنيزة بني اميه، نقشههاي وسيع آنها را در سست كردن مباني ديني جامعه و الغاي نظامات اسلامي و تحقير شعائر ديني، اجرا ميكرد.عالم اسلام مخصوصاً مراكز حساس و موطن رجال بزرگ و باشخصيت مثل مكه، مدينه، كوفه و بصره در سكوت مرگبار و خفقان شديد فرو رفته بود.

شدّت ستمگري فرمانداري مانند زياد، سمره و مغيره، و بي باكي آنها از قتل نفوس محترمه، جرح و ضرب و مثله، پرونده سازي و هتك اعراض مسلمانان، جامعه را مرعوب و مأيوس ساخته بود.

ص: 336


1- . پس درود و سلام خدا بر تو اي اباعبدالله. گواهي مي دهم که تو نظام دين را زنده کردي و پايه هاي حکم خدا را محکم ساختي.

بنياميه دست به كار برگرداندن مردم از راه اسلام و مخالفت با نصوص كتاب و سنّت و سيره رسول اعظم(صلی الله علیه وآله) شدند و افكار معاويه و نقشههاي او اساس حملههاي آنها بر ضدّاسلام و صحابه و انصار و اهل بيت بود.

بنياميه تصميم داشتند كه روحانيت اسلام و طبقات دين دار و ملتزم به آداب و شعائر دين را كه مورد احترام مردم بودند بكوبند و از ميان بردارند.

علاوه بر كشتن پسر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و قتل عام مردم مدينه و ويران ساختن و سوزاندن كعبه معظمه قبله مسلمانان، تجاهر به گناه و تعطيل حدود، دو مركز بزرگ اسلام - مكه معظمه و مدينه طيبه - را مجمع خنياگران و نوازندگان و مخنثان و امارد و شعراي عشق باز، و اراذل و اوباش قرار دادند تا عظمت و اعتبار اين دو شهر مقدس كم شود و وضع اين دو شهر، مردم شهرهاي ديگر را به معاصي و فحشا گستاخ سازد.

بنياميه بودند كه علاوه بر آنكه شمشير در اهل بيت گذاردند و خواستند كاري كنند كه كسي فكر زمامداري آنها و مراجعه به آنها را نكند و زمين را از آل محمد(صلی الله علیه وآله) خالي سازند، كمر دشمني انصار پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را نيز براي اينكه آن حضرت را ياري نمودند به ميان بستند و آنان را از حقوق اسلامي محروم، و ذليل و خوار ساختند.(1)

تعطيل حدود و دفع شهود از عصر عثمان شروع شد و اگر علي(علیه السلام) يگانه كسي كه به شدت مطالبه اجراي حدود را مينمود نبود، در همان زمان عثمان، حدود تعطيل گشته و فاتحه احكام خوانده شده بود.(2)

علايلي ميگويد: در نزد مفكرين اسلامي ثابت است كه بني اميه آلت فساد بودند و تجديد زندگي عصر جاهليت با تمام مراسم و رنگ هايش جزو طبيعت آنها بود.(3)

ص: 337


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص27 - 28.
2- . ر.ک: مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص335 – 336.
3- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص 28.

سبط ابن جوزي ميگويد: جدّم در كتاب تبصره گفته است: همانا حسين به سوي آن قوم رفت براي اينكه ديد شريعت محو شده است پس در رفع قواعد آن كوشش كرد.(1)

اگر بدون معارض و بي سروصدا دست يزيد در اجراي نقشههاي خائنانه بنياميه باز گذاشته ميشد، همان طور كه معاويه ميخواست، اذان و شهادت به توحيد و رسالت ترك ميشد و از اسلام اسمي باقي نميماند و اگر هم اسمي ميماند مسمّاي آن طريقه بني اميه و روش و اعمال يزيد بود.

اگر خلافت يزيد با عكس العمل شديدي در جامعه اسلام مواجه نميگشت، او به سِمَت جانشيني پيغمبر(صلی الله علیه وآله) پذيرفته ميشد و مملكت اسلام كانون معاصي، فحشا، قمار، شراب، رقص، غنا و سگ بازي و نابکاری ميگرديد؛ زيرا جامعه از بزرگان و سران خود پيروي ميكنند و كارهاي آنها را سرمشق قرار ميدهند.

لذا لازم بود براي حفظ اسلام و دفع خطر ارتجاع نسبت به روش يزيد جنبش و نهضتي آغاز شود كه عموم، مخالفت روش او را با برنامههاي اسلام درك كنند و بدانند كه سران سياسي بنياميه از برنامههاي اسلامي تبعيت ندارند.

علاوه بايد احساسات ديني مردم را بر ضد آنان بيدار ساخت تا در مخالفت آنها سرسختي نشان داده و نسبت به كارها و برنامههايي كه مطرح ميكنند بدبين باشند و آنها را خائن و دشمن اسلام بشناسند.

قيام سيدالشهدا(علیه السلام) براي اين دو منظور لازم و واجب بود يعني لازم بود كه هم پرده از روي كار بنياميه بردارد و آنها را به جوامع اسلامي معرفي نمايد، و هم احساسات ديني مردم را عليه امويين بسيج كند و عواطف جامعه را به سوي خاندان پيغمبر و اهل بيت(علیهم السلام) جلب فرمايد تا بنياميه از اينكه بتوانند بر قلوب مردم حكمراني كنند و مالك دل ها شوند و شعائر اسلامي مانند اذان را موقوف سازند، محروم و نااميد شوند.

شيخ محمد محمود مدني استاد و رئيس دانشكده شريعت دانشگاه الازهر ميگويد:

ص: 338


1- . سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص245.

حسين، شهيد نمونه و برجسته مجاهدين راه خدا، ديد بال و پر حقّ شكسته و باطل از چهار سو راه را بر آن بسته است، خود را ديد كه شاخ درخت نبوّت و پسر آن امام شيردلي است كه هرگز از بيم و ذلت سر به زير نينداخت.

خود را ديد كه برطرف كردن اين حزن و اندوه و از ميان بردن اين تاريكي ها به او حواله شده و از او خواسته شده است.

صدايي از اعماق دلش او را ندا ميكرد:

تو اي پسر پيغمبر براي رفع اين شدائد هستي!

خدا به جدّ تو تاريكي ها را برطرف، و حقّ را ظاهر و باطل را باطل ساخت تا بر او نازل شد:

﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ﴾(1)

و مردم گروه گروه در دين خدا وارد شدند.

پدر تو همان شمشير برنده و قاطعي بود كه در نيام نرفت تا گردن هاي مشركين را ذليل توحيد ساخت.برخيز اباعبدالله! مانند پدر و جدت جهاد كن و از دين خدا حمايت كن، و ستمكاران را از بين ببر، و زمين را از پليدي ظلم و ستم پاك ساز.

خاندان تو، اصحاب تو خوار شدهاند و بانوان و فقرا و اطفال و يتيمان و بيوه زنان بيچاره گشتهاند.

پس چه كسي اين همه گرفتاري و پريشاني و فشار ظلم و ستم را برطرف ميسازد اگر تو برطرف نسازي؟.

و چه كس براي نجات امت قيام ميكند اگر تو قيام نكني؟ پسر علي و فاطمه؟!

گويي حسين اين صدا را از اعماق دلش ميشنيد كه او را به اين نداي مؤثر، ندا ميكرد، و شب و روز به او اصرار مي ورزيد.

ص: 339


1- . نصر، 1.

پس حسين حقّ چارهاي جز پاسخ به اين ندا و اجابت اين صدا نداشت و به كساني كه او را از قيام باز ميداشتند و ميترساندند، توجّه نفرمود و شدت و قساوت دشمن و جسارت و بياعتنايي او به احترام خاندان نبوّت، او را از جهاد در راه خدا باز نداشت، زيرا او مجاهدي بود كه به امر خدا قيام كرد و برايش تفاوت نداشت كه به ظاهر مغلوب باشد يا منصور، چون هر دو حال برايش شرافت بود:

﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَی الْحُسْنَيَيْنِ﴾(1)

پس او در راه خدا و حقّ شهيد شد و كشندگان به لعنت خدا و تمام ملائكه و مردم گرفتار شدند و او به بزرگ ترين درجات در نزد خدايش رستگار شد:

«مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ».(2)و پايان اين فصل را اين ابيات پرمعنا قرار ميدهيم كه ترجماني از خطر يزيد براي اسلام و توحيد، و فداكاري سيدالشهدا(علیه السلام) در راه نجات دين است.

لإِنْ جَرَتْ لَفْظَةُ التَّوْحِيدِ فِي فَمِهِ *** فَسَيْفُهُ بِسِوَی التَّوْحِيدِ مَا فَتَكَا

قَدْ أَصْبَحَ الدِّينُ مِنْهُ يَشَتَكِي سَقَماً *** وَمَا إِلَی أَحَدٍ غَيْرَ الْحُسَيْنِ شَكَا

فَمَا رَأَی السِّبْطُ لِلدِّينِ الْحَنِيفِ شَفَا *** إِلا إِذَا دَمُهُ فِي كَرْبَلا سُفِكَا

اگر چه لفظ توحيد بر زبانش جاري ميشود اما شمشيرش چيزي غير از توحيد را نميكشد، دين از دست او از درد مينالد و به هيچ كس غير از حسين(علیه السلام) شِكوه نميكند، پس فرزند پيغمبر (حسين) براي دين حنيف شفايي نيافت جز اينكه خونش در كربلا ريخته شود.

ص: 340


1- 1. توبه، 52. «بگو: دربارة ما چه انتظاري داريد، جز اينكه يكي از دو خوبي (شهادت يا پيروزي) نصيب ما ميشود».
2- . مجلة العدل، س2، ص6، طبع نجف اشرف (نقل به معنا).

6- نداشتن تأمين جانی

6. نداشتن تأمين جانی(1)

شرعاً و عقلاً هركس در برابر صدمات و خطراتي كه متوجّه جانش ميشود، حقّ دفاع دارد، و فطرت او در هنگام توجّه خطر، او را به مدافعه و حفظ جانوادار ميسازد، و اگر انسان در مقابل دشمن مهاجم، دفاع نكند و تسليم شود مسئول، و سزاوار توبيخ است.

اگر حيات كسي ازطرف حكومت، بدون علت مشروع به خطر افتاد، و مصونيت جان و احترام خونش مراعات نشد، ميتواند براي حفظ جان و دفاع از نفس خويش قيام و انقلاب كند و اين حقّ، يعني حقّ دفاع از نفس، حقي است كه براي تمام افراد ثابت و محرز است.

باتوجّه به اين مقدمه ميگوييم: حسين(علیه السلام) در اوضاع و احوالي كه امنيت جاني براي آن حضرت وجود نداشت و ميدانست كه بنياميه در مقام كشتن او هستند و آسودهاش نميگذارند تا خونش را بريزند، قيام كرد و براي دفاع از نفس چارهاي جز قيام و خودداري از تسليم نداشت.

اگر كسي بگويد: اين خطر ازجهت خودداري امام(علیه السلام) از بيعت بود، و اگر بيعت ميكرد خطر مرتفع ميشد. پاسخش اين است كه: البتّه حسين(علیه السلام) از بيعت با يزيد امتناع داشت؛ اما اين امتناع مجوّز قتل آن حضرت نبود؛ زيرا در حكومت

ص: 341


1- . پوشيده نيست كه علت اساسي قيام امام(علیه السلام)، همان اطاعت از فرمان خدا و اداي تكليف و دفع خطر از اسلام و آئين توحيد و برنامههاي اسلامي بود چنانچه در زيارت اربعين است: «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلَالَةِ». طوسي، مصباح المتهجد، ص788؛ همو، تهذيب الاحکام، ج6، ص113؛ کفعمي، المصباح، ص489؛ مشهدي، المزار، ص514. «او (حسين) خون خود را در راه تو نثار كرد تا بندگانت را از جهالت و حيرت گمراهي برهاند». نگارش مثل اين علت (نداشتن تأمين جاني) براي تشريح شرايط و احوالي است كه با وجود آن، حتي از لحاظ شخصي و فردي نيز قيام موجه و مشروع و نشانه كمال شجاعت روحي و عزّت و كرامت نفس و تن ندادن به ذلت و پستي است.

به اصطلاح اسلامي كه به طور انتخاب و مراجعه به آراي عمومي، خليفه و زمامدار تعيين ميشد، بيعت و رأي دادن به زمامداري كسي كه به حكومت انتخاب شده واجب نبود و به عبارت ديگر بيعت با خليفه انتخابي بر كسي كه در صلاحيت او ترديد دارد يا او را صالح براي زمامداري نشناسد يا در اصل صحت بيعت او حرف و ايراد داشته باشد، واجب نيست. فقط بنا بر معمول عامه و اهل سنّت، به خصوص در اعصار بنياميه و بنيعباس و دوران هاي اختناق و خفقان، قيام بر ضد حكومت تا خون و مال و آبروي شخص محترم باشد، جايز شمرده نميشد.

حتي اميرمؤمنان علي(علیه السلام) بااينكه خلافتش به نصّ و اجماع ثابت بود، متعرّض كساني كه با آن حضرت بيعت نکردند و به ظاهر مخالفتي نداشتند يا به عذرهاي جاهلانه و مغرضانه از شركت در جهاد با قاسطين و ناكثين و مارقين، خوددارينمودند، نگرديد و آنان را به جنگ ملزم نفرمود و حقّ بيعت نکردن به خصوص اگر براي روشن شدن وضع باشد براي هركس ثابت بود(1) و تعرّض به كسي كه كنارهگيري كرده و در رتق وفتق امور و سياست مداخله نميكند، و به اجتهاد خودش زمامدار وقت را صالح براي زمامداري نميشناسد، مادام كه قيام نكرده، جايز نيست، و اين همان پيشنهادي بود كه حسين(علیه السلام) بنا به نقل بعضي از مقاتل به بني اميه داد كه متعرض او نشوند تا در يكي از ثغور و مرزهاي اسلام برود و در آنجا بماند «لَهُ مَا لَهُمْ وَعَلَيْهِ مَا عَلَيْهِمْ». غرض اين است كه خودداري از بيعت مجوّز سلب مصونيت و مباح شدن مال و جان مسلمان نميشود، پس امتناع

ص: 342


1- . يكي از مظالمي كه در آغاز كار و بعد از رحلت پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، كارگردانان سياست مرتكب شدند همين بود كه وقتي علي(علیه السلام) و سایر بني هاشم و جمعي از مهاجر و انصار از بيعت ابي بكر خودداري نمودند، آنها را مجبور به بيعت كردند و بااينكه از آنها عملي جز اظهار رأي و دعوت به تجديد نظر و بازگشت به سوي حقّ صادر نشده بود و برخلاف حكومت رسميت نيافته هم قيامي نكردند، آنها را تحت فشار گذارده و جرائمي مرتكب شدند كه در حكومتي كه مبني بر شورا و احترام از آرای اشخاص باشد جايز نيست.

حسين(علیه السلام) از بيعت، يك حقّ شرعي و يك نوع آزادي عادي بوده و به علل و مواد ذيل بجا و مشروع بوده است:

1. نفس امتناع از بيعت درصورتي كه توأم با معارضه عملي با حكومت نباشد، خصوصاً اگر بر اساس عقيده به عدم صلاحيت نامزد خلافت باشد، جايز است. بلي، برطبق مذهب شيعه كه امام(علیه السلام) به نصّ پيغمبر(صلی الله علیه وآله) از جانب خدا نصب ميشود و يك منصب الهي است، هرگونه امتناعي كه حاكي از عدم تسليم فرمان خدا باشد جايز نيست.

2. امتناع از بيعت براي كسي كه خود از اهل حلّ و عقد و مراجع امور مسلمانان باشد جايز است و عدم بيعت او موجب عدم انعقاد اجماع است وبدون بيعت او خلافت بنا بر مذهب اهل سنّت هم غيرشرعي و تحميل بر مسلمين و سلب آزادي است و سرباز زدن از اوامر او تخلف شرعي شمرده نميشود.

3. بيعتي كه بر پايه تطميع و تهويل و تهديد و ارعاب باشد، لغو، و هركس با آن بيعت انتخاب شود، نماينده جامعه نيست و معارضه با حكومتي كه در اين شرايط تعيين شده، جايز است.

پس بنا بر اين مواد اگر عمّال حكومتي براي فردي مخاطره ايجاد كنند و بخواهند او را بي جهت فقط به جرم اينكه چرا در بيعت شركت نكرده و به كسي كه نامزد آنها بود رأي نداده، دستگير و به قتل برسانند، آن فرد حقّ دارد براي حفظ جان خود بر حكومت خروج نمايد و از مردم بخواهد تا او را ياري نمايند.

در مورد بيعت با يزيد: اولاً حسين(علیه السلام) خود از اهل حلّ و عقد بود يعني اگر بنا باشد امر خلافت با مشورت و مراجعه به آراي عموم و اجماع اهل حلّ و عقد انجام شود، حسين(علیه السلام) اوّلين شخصيتي بود كه نظر و رأي او در شرعي بودن خلافت دخالت داشت؛ زيرا هم به ملاحظه مقام ارجمند معنوي و موقعيت بزرگ روحاني و پرارزشي كه داشت، رأيش بسيار مقدس و محترم بود، و هم ازجهت

ص: 343

توجّه عموم مسلمين به آن حضرت، رأيش ميزان نظر عموم مسلمين به استثناي جمعي از بنياميه و عمّال و طرف داران آنها بود. پس بيعت نكردن حسين(علیه السلام) مساوي است با غيرشرعي بودن حكومت و خلافت، بنابراين خودداري چنين شخصيتي از بيعت بايد محترم باشد؛ و اگر بنا باشد مثل او را مجبور به بيعت سازند از اجماع و شورا جز لفظ چيزي باقي نميماند، و زور و استبداد جاي هر قاعده و ترتيبي را خواهد گرفت.

و ثانياً فرضاً اگر امام(علیه السلام) يكي از افراد عادي مسلمانان بود باز خودداري از بيعت موجب جواز هتك احترام و تعرض به حريم حرمت و آزادي، و مباح شدن خون او نميشد؛ زيرا چنان كه گفته شد درصورتي كه بيعت يزيد صحيح بود، بر او بيشاز عدم مخالفت و معارضه نكردن تكليفي نبود و خودداري از بيعت باعث هتك حرمت خون كه از هر مسلماني محترم است نميشود.

بيعت با يزيد چنانچه اتّفاق تمام تواريخ بر آن است مبني بر تطميع و تهديد و ارعاب بود و چيزي كه در آن ملاحظه نشد، صلاحيت او و مصلحت امت بود و بيشتر كساني كه به او رأي دادند از روي رعب و زير برق شمشير و نيزه بيعت كردند، و آن عده كمي كه با رغبت و ميل موافقت كردند، همان هايي بودند كه چشم طمع به مقامات لشكري و كشوري دوخته، و از بيت المال حقوق هاي كلان ميگرفتند و از جوايز معاويه و يزيد برخوردار بودند، خدا ميداند كه چه مبالغ هنگفتي از بيت المال و حقوق فقرا و خلق گرسنه و برهنه صرف اين كار شد، و چه خون هايي به ناحق ريخته شد، و چه ستمكاراني براي اخذ بيعت بر سر كار آورده شدند كه يكي از آنها مغيره بود.

بنابراين، امام(علیه السلام) و ساير شخصيت هاي اسلامي حقّ داشتند از بيعت يزيد امتناع نمايند و خود را از آلوده شدن به شركت در مظالم او حفظ كنند و كسي هم حقّ نداشت آنها را مجبور و ملزم به بيعت سازد، و دليل بر آنكه آنها اين حقّ را داشتند، يكي امتناع خود آنهاست، و ديگر آنكه احدي از مسلمانان آنها را ازجهت

ص: 344

ترك اين بيعت ملامت و نكوهش نكرد بلكه همگي اصل جواز خودداري از بيعت و بلكه حرمت بيعت با يزيد را قبول داشتند.

بعد از اين توضيحات و بيان مواد و ادله جواز امتناع از بيعت، مسئله سلب امنيت از حسين(علیه السلام) و توجّه خطر به جان آن حضرت كه يك ماده مهم و علت واضح و قانع كنندهاي براي قيام و دفاع است، مطرح ميشود.

تواريخ اسلامي همه نقل كرده اند كه جان حسين(علیه السلام) در خطر بوده، و بنياميه و حكومت يزيد قصد جانش را كرده بودند و خواه بيعت ميكرد و خواه بيعت نميكرد خون مباركش را ميريختند.

روش حكومت و رفتار يزيد و پدرش و عمّال آنها طوري بود كه اگر به آن حضرت هم اطمينان هايي در مورد عدم تعرّض به جانش ميدادند، قابل اعتماد نبود. آنها مكرر رجال و شخصيت هاي كشور را كه در خانه نشسته و در كارهاي سياسي دخالت نداشتند، فقط براي اينكه در بين مردم سوابق روشن و طرف داراني دارند كشتند. نه رعايت عهد و پيمان ميكردند و نه اماني را كه به شخص ميدادند محترم ميشمردند. اين بنياميه و معاويه بودند كه سعد وقاص را محرمانه كشتند و اين بنياميه و معاويه بودند كه به دست ابن آثال مسيحي عبدالرحمن بن خالد را كه از هواخواهان سرسخت خودشان بود، براي اينكه شايد معارض سلطنت يزيد شود كشتند و قاتل او را با اينكه مسيحي بود بر مسلمان ها در شهر حمص حكومت دادند.

اين معاويه و بنياميه بودند كه حضرت مجتبي و سبط اكبر و نور ديده حضرت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را به فجيعترين صورتي شهيد نمودند، براي اينكه معاويه در عهدنامه، با آن حضرت تعهد كرده بود كسي را وليعهد نكند.

معاويه وقتي به عنوان مشورت، موضوع ولايتعهدي يزيد را با افراد خبره و سياستمداران مطرح ساخت، احنف بن قيس به او گفت: اين فكر خيانت و تحميل بر مسلمين است؛ زيرا باوجود شخصي مثل امام حسن مجتبي(علیه السلام) كه در بين مردم

ص: 345

محبوبيت دارد و نفوذش به قدري است كه او را از پدرش علي(علیه السلام) هم بيشتر دوست ميدارند، انتخاب شخص متهم و مشهور به فسادي مثل يزيد خطا و خيانت است.

معاويه و بنياميه همان كساني بودند كه برخلاف تمام شروط عهدنامه با حضرت مجتبي(علیه السلام) رفتار كردند، و هنوز مركب عهدنامه صلح نخشكيده بود كه وارد كوفه شد، و خطبهاي خواند كه در آن سوءنيت، و هدف هاي خود را آشكار ساخت، و درضمن آن خطبه گفت:كُلُّ شَرْطٍ شَرَطْتُهُ فَتَحْتَ قَدَمَيَّ هاتَيْنِ؛(1)

هر شرطي نموده بودم، زير پاهايم گذاردم.

و رسماً نقض عهد خود را اعلان كرد بااينكه خدا ميفرمايد:

﴿وَ أَوفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤُلاً﴾(2)

اينان كساني بودند كه به مسلم بن عقيل(علیه السلام) امان دادند و به امان خود وفا نكردند و آن مرد خدا را شهيد نمودند.(3)

لذا وقتي روز عاشورا قيس بن اشعث به امام(علیه السلام) گفت: آيا به حكم پسران عمويت تسليم نميشوي؟ از آنها جز آنچه دوست داري به تو نميرسد. امام(علیه السلام) در جوابش فرمود: «أَنْتَ أَخُو أَخِيكَ»؛ «تو برادر برادرت هستي (آيا ميخواهي بنيهاشم بيشتر از خون مسلم از تو بخواهند؟)»؛(4) يعني تو برادر محمد بن اشعث هستي كه ازطرف ابن زياد به مسلم امان داد، و با آن امان او را به آن وضع دردناك شهيد كردند، با آن سابقه چگونه اين سخنان را ميگويي و ميخواهي مرا فريب دهي؟

ص: 346


1- .[1] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج16، ص15؛ اميني، الغدير، ج10، ص326؛ ج11، ص7.
2- . اسراء، 34.
3- . سید قطب، العدالة الاجتماعيه، ص199.
4- . محمد رضا، الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص110.

اين يك مطلب ساده و روشني بود كه هركس دورنماي اعمال گذشته و تاريخ بني اميه را تماشا ميكرد، ميفهميد، تا چه رسد به كسي كه در روشنايي علم ولايت و امامت، خدا او را از اسرار بزرگ و حوادث آينده باخبر ساخته باشد.

پس حسين(علیه السلام) اگر بيعت هم ميكرد، براي خاطر محبوبيت و موقعيتي كه دارا بود امنيت و مصونيت نداشت و او را شهيد ميكردند. براي اينكه بدانيم حسين(علیه السلام) واقعاً جانش در خطر بوده و چارهاي غير از قيام و دفاع نداشت، همان سخناني كه درمكه معظمه و در بين راه ضمن پاسخ بزرگان و رجال باشخصيت ميفرمود، كافي است؛ زيرا كسي غير از خود امام حسين(علیه السلام) بهتر نميتوانست اين موضوع را تشخيص دهد و روشن كند.

دفاع و قيام، تكليف امام حسين(علیه السلام) بود؛ احراز موضوع و شرط وجوب نيز با خود آن حضرت بود.

حسين(علیه السلام) مكرر ميفرمود: بنياميه تصميم گرفتهاند مرا بكشند، و هيچ كس هم در جواب امام(علیه السلام) نگفت: بني اميه اهل اين كارها نيستند، يا اين كار را انجام نميدهند، ازجمله به ابن زبير در مكه فرمود:

«وَأَيْمُ اللهِ لَوْ كُنْتُ فِي جُحْرِ هَامَّةٍ مِنْ هَذِهِ الْهَوامِّ لَاسْتَخْرَجُونِي حَتَّی يَقْضُوا بِي حَاجَتَهُمْ وَاللهِ لَيُعْتَدَنَّ عَلَيَّ كَمَا اعْتَدَتِ الْيَهُودُ فِي السَّبْتِ».(1)

به ابن عبّاس فرمود: اي پسر عباس آيا ميداني من پسر دختر پيغمبرم؟ گفت: به خدا قسم آري، غير از تو كسي را پسر دختر پيغمبر نميشناسم و ياري تو بر اين امّت واجب است، مثل وجوب روزه و زكات كه خدا يكي از آنها را بدون ديگري نميپذيرد (يعني طاعات و عبادات بدون ياري تو مقبول نيست) حسين(علیه السلام) فرمود:

ص: 347


1- . طبري، تاريخ، ج4، ص289؛ ابن اثير جزري، الكامل في التاريخ، ج4، ص38. «به خدا سوگند اگر در سوراخ گزنده اي باشم مرا بيرون مي کشند تا خواستة خود را عملي کنند (مرا بکشند). به خدا سوگند بر من تعرّض مي کنند آن گونه که يهود در روز شنبه کردند».

پس چه ميگويي در حقّ مردمي كه پسر دختر پيغمبر را از خانه و قرارگاه و زادگاهش و حرم پيغمبر و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرت آن حضرت بيرون ساختند و او را بيمناك نمودهاند كه نتواند در نقطهاي قرار بگيرد و در مكاني وطن گزيند و قصد كشتن او را كرده باشند درحالي كه او از راه توحيد و از ولايت خدا وروش پيغمبر و جانشينانش خارج نشده باشد. ابن عبّاس گفت: نميگويم در حقّ آنها مگر آنكه آنان به خدا و رسول كافر شدهاند.(1)

صاحب الدرّ النظيم از جعفر بن سليمان از كسي كه مشافهةً(2) از حسين(علیه السلام) شنيده، روايت كرده كه در آن سالي كه به حج ميرفتم، از كنار جاده عبور ميكردم كه خيمههاي بسياري را برافراشته ديدم، گفتند خيمههاي حضرت خامس آل عبا است، به خدمت آن حضرت مشرف شدم، ديدم نزد عمود خيمه نشسته، و نامههاي بسيار در پيش داشت و در آنها نظر ميكرد گفتم: يا ابن رسول الله از چه در اين بيابان بيآب و گياه فرود آمدهاي؟

فرمود: بنياميه اراده قتل من كرده اند، و اينك نامههاي كوفيان است كه مرا دعوت كرده اند و البتّه مرا به درجه شهادت ميرسانند.(3)

وقتي ابوهره ازدي عرض كرد: «يا ابن رسول الله چرا حرم خدا و حرم جدّت را بگذاشتي؟ فرمود: «واي بر تو! اباهره، بنياميه مالم را گرفتند، صبر ورزيدم... اكنون ميخواهند تا خون پاك من مظلوم را بريزند؛ البتّه اين ستمكاران خون من را خواهند ريخت».(4)

از اين گونه سخنان كه همه دلالت دارد بر آنكه امام(علیه السلام) به هيچ وجه تأمين جاني نداشته و بنياميه كمر به كشتن آن حضرت بسته بودند، در كتب تاريخ و مقتل بيش از اينهاست.(5)

ص: 348


1- . خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص191، فصل10.
2- مشافهه: روبه روي يكديگر سخن گفتن (شنيدن از راه مشافهه: شنيدن چيزي به طور مستقيم از زبان ديگري).
3- . ابن حاتم عاملي، الدرالنظيم، ص547.
4- . معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص347.
5- . طبری، تاريخ، ج4، ص289 - 290؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص217؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص38؛ خوارزمي، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج1، ص219.

حكومت اسلامی و سياست

اگر كسي بگويد: چون هدف قيام و حركت حسين(علیه السلام) تشكيل حكومت اسلامي و بركنار كردن يزيد بود، قيام آن حضرت سياسي بود و اگر هدف غير از اين بود پس چرا دعوت اهل كوفه را پذيرفت؟ و چرا پسر عم گراميش مسلم(علیه السلام) را به كوفه فرستاد.

جواب اين است كه:

اولاً، قيام براي تشكيل حكومت حقّ و عدالت اسلامي و تضمين حسن جريان امور اجتماعي و عمومي و اجراي احكام و نظامات آسماني قرآن مجيد و اصلاحات حقيقي از شخصيتي مثل حسين(علیه السلام) عين سياست به معنا و مفهوم صحيح و معقول و واقعي آن است و ميان اين سياست با سياستي كه از آن توطئه و نيرنگ و فتنه انگيزي و مقدّمه چيني براي مقاصد شخصي و به دست آوردن قدرت و تفوّق، قصد ميشود، هيچ رابطهاي نيست. آن سياستي كه هدف آن تشكيل حكومت اسلامي است، كوشش براي حفظ حقوق و تأمين آزادي انسان ها و حكومت خدا و احكام خدا بر مردم است. اما آن سياستي كه در عرف بعضي از مردم عصر ما معمول شده، به معناي طلب حكومت و تفوّق بر جامعه و استثمار ديگران است؛ پرواضح است كه چنين سياستي مذموم است.

سياست علي(علیه السلام)، سياست بود و سياست معاويه هم سياست شمرده ميشد. هر دو جنگ ميكردند، و هر دو قشون و سپاه داشتند اما اين كجا و آن كجا؟ علي(علیه السلام) جنگ ميكرد:

ص: 349

«لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيَا»؛(1)

«تا اينكه سخن خدا بلندآوازه باشد».

جنگ ميكرد تا احكام خدا حاكم بر همه گردد و مساوات و عدالت اسلامي برقرار شود. معاويه جنگ ميكرد تا زمامدار و بر گردن مردم سوار شود و بر مال و جان و ناموس جامعه مطابق ميل و هوسش حكمران باشد، البتّه اگر غرض از سياست، روش معاويه و عمروعاص باشد، مذموم و نزديك شدن به آن نزديك شدن به آتش است، و اگر غرض از سياست، روش پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) و علي(علیه السلام) باشد از عالي ترين صفات كمال بشر است.

همكاري عموم و نظارت قاطبه مردم و اجراي عدالت و برقراري نظم صحيح و تشكيل اجتماع هرچه بهتر و مترقّيتر، و برپايي حكومت اصلح و مسئوليت مشترك، جزو برنامههاي عالي اسلام است. هرگز اين سياست از ديانت و روحانيت جدا نيست، و اين سخن كه بر زبان هاي افرادي بي اطلاع از حقايق اسلام افتاده: «روحانيت از سياست جداست»، سخن بيگانگان و دشمنان اسلام است كه ميخواهند اسلام را تجزيه كرده و آن را در دايرة عبادات و اخلاق، محبوس كنند و از اتحاد مسلمين و تجديد عظمت آنها و اجراي نظامات اسلام مانع شده و قوانين فاسد بيگانگان و روش كفار را در بين مسلمانان رايج سازند.

اگر مسلماني چنين عقيدهاي را داشته باشد - يعني اسلام را فقط يك سلسله برنامههاي روحي و معنوي بداند و برنامههاي ديگر اسلام را در كشورداري، عمران و حقوق، انتظامات و آئين داوري و غيره انكار كند - طبق موازين و شرايطي كه در فقه مقرر شده محكوم به كفر و خروج از اسلام خواهد بود.

ص: 350


1- . اشاره به آیة 52 سورة توبه: ﴿وَكَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾.

اين عقيده كه اسلام شامل تمام مسائل زندگي اجتماعي و فردي مسلمانان است و اسلام براي همه، دين و عقيده، وطن، حكومت، قانون، روحانيت، سياست، صلح و جنگ و همه چيز است و از هيچ يك از شئون و مسائل حيات بشر جدا نيست، عقيدهاي است كه بايد كاملاً به مسلمان ها تفهيم شود و حقايق و معاني بلند آن تشريح گردد.

هر مسلمان (به خصوص افراد مؤثر در جامعه) بايد در سكوت و كنارهگيري از مسائل اجتماعي و در نطق و دخالت و قيام خود، به پيشرفت اسلام و اجراي احكام و ترقّي و عظمت مسلمانان متوجّه باشد.

بنابراين شكي نيست كه اصلاحات و مدافعه از اوضاعي كه در آن عصر، اسلام را تهديد ميكرد، با تشكيل حكومت اسلامي و گرفتن مسند خلافت از عنصر ضدّاسلام و ناپاكي مثل يزيد تأمين ميشد، و اگر حسين(علیه السلام) كه هم امام منصوص و هم از هر جهت شايستگي و صلاحيتش مورداتّفاق مسلمانان بود، زمامدار ميشد آن مفاسد مرتفع و اسلام در مسير واقعي خود به جلو ميرفت.

پس در صورت همكاري و ياري مردم، قيام حسين(علیه السلام) براي بركنار كردن يزيد و تشكيل حكومت اسلامي شرعي و واجب بود، و اين مقصد قيام را از حقيقت و خلوص و حفظ دين و خير و اصلاح خارج نميساخت و به طلب سلطنت و اغراض سياسي آلوده نميكرد.

اين اصل، يعني تأسيس حكومت اسلامي در صورت همكاري مردم ارزش آن را داشت كه حسين(علیه السلام) براي آن قيام نمايد، بلكه در صورت همكاري و پايداري و استقامت مردم شايد بهترين و نزديك ترين راه به هدف حسين(علیه السلام) بود، ولي چون آن حضرت علاوه بر علم امامت، از اوضاع اجتماعي و اخلاقي مردم و شدت سوء نيتو ظلم بنياميه، شهادت خود را پيش بيني ميكرد، تصميم گرفت با صداي مظلوميت و عكس العمل تحمل آن مصائب جانكاه مسلمانان را بيدار و اسلام را نجات دهد.

ص: 351

و ثانياً قبول دعوت مردم كوفه و اعزام مسلم(علیه السلام) براي اين بود كه پس از مرگ معاويه و ولايتعهدي يزيد كه به فسق و فجور و انحراف از تعاليم اسلام معروف و مشهور بود، مسلمانان بيدار و متوجّه، در سرگرداني و تحيّر عجيبي افتاده و سنگيني حكومت تحميلي يزيد آنها را ناراحت كرده بود. عالم اسلام ازنظر عموم (جز جيره خواران و دست نشاندگان بنياميه) بدون خليفه و زمامدار شرعي بود! زيرا بنا بر مذهب شيعه، حسين(علیه السلام) امام و خليفه منصوص و تعيين شده از جانب پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود، و بنا بر نظر ديگران هم زمامداري يزيد شرعي نبود، چون هم انتخابش ازطرف معاويه مبني بر رعايت مصلحت مسلمين نبود، و هم اهل حلّ و عقد و بزرگاني كه رأيشان ميزان رأي عموم بود، از بيعت با او خودداري كرده بودند. كساني هم كه به او رأي داده يا سكوت كرده بودند، از بيم شمشير ابن زيادها و مسلم بن عقبهها (مسرف)، يا به طمع جوايز و گرفتن پول و درجه و مقام بود. حتي در خاندان بني اميه، مروان و ديگران با آن مخالفت كردند و معاويه آنها را با پول و رشوه دادن و حكومت ساكت كرد و براي مروان ماهي هزار دينار و افراد ديگر را صد دينار اضافه حقوق قرار داد.(1)

و به طوركلي جز كساني كه تحت تأثير تهديد يا تطميع و حفظ منافع بودند، نوع مردم از حكومت يزيد نگران، و بيعت با او را شرعي و سبب وجوب اطاعت و حرمت خروج بر او نميدانستند.

و از سوي ديگر باشخصيتترين كسي كه نامش بر زبان ها بود و مسلمان ها به او ارادت داشتند و براي خلافت و رهبري مسلمانان شايستهتر از هركسميشناختند حسين(علیه السلام) بود. براي اصلاح و تأسيس حكومت اسلامي چشم ها از او برداشته نميشد و اگر او كه صاحب حقّ و در نظر همه سزاوارتر از هركس بود، از گرفتن حقّ خويش خودداري ميكرد و به وضعي كه پيش آمده رضايت

ص: 352


1- . ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج1، ص197 - 199؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص 201 - 203.

ميداد، دست ديگران هم بسته ميشد، و همه آن را در رضايت به حكومت يزيد عذر و حجت قرار ميدادند، پس آنچه در مرحله اوّل بر حسين(علیه السلام) لازم بود اين است كه از بيعت با يزيد امتناع نمايد و دست مسلمان ها را براي اقدام و تجديد حكومت اسلامي و همكاري بازگذارد و آنها را با بيعت و تسليم خود در برابر عمل انجام شده قرار ندهد و حجت را بر آنها تمام سازد و در مرحله بعد هم بايد براي اتمام حجت، دعوت آنها را براي تأسيس حكومت اسلامي به رهبري خودش بپذيرد.

لذا وقتي نامهها و فرستادههاي مردم عراق و رؤساي قبائل، به آن حضرت رسيد كه از او دعوت كرده بودند رسماً زمامداري و خلافت را عهدهدار شود و اظهار انقياد و اطاعت و فداكاري و دلسوزي براي وضع ناهنجار مسلمين نموده بودند، و نامهها و فرستادگانشان متوالي و متواتر شد و به ظاهر حجت را بر امام(علیه السلام) در اين موقع حساس تمام كردند آن حضرت پيشنهاد آنها را پذيرفت و پسر عمّ عزيز و ارجمندش - مُسلم - را به كوفه فرستاد.

معلوم است كه با آن همه اصرار و اظهار حضور مردم عراق در چنان فرصت تاريخي، ناگزير بود دعوت آنها را بپذيرد. اگر او به داد مردم نرسد و به صداي استغاثه آنها جواب ندهد پس مردم چه كنند؟ و جامعه مسلماني كه خود را تشنه اصلاحات ميداند، چه راهي پيش گيرد؟ سزاوار نبود حسين(علیه السلام) دعوت آنها را كه مدّعي همه گونه اظهار اخلاص و فداكاري بودند ردّ كند و به سوءنيت وپيمان شكني متهم سازد، و آنان را به جرم رفتار و كردارشان با پدر و برادرش مؤاخذه نمايد.

يا چنانچه بعضي ميگفتند، به آنها بگويد: شما اول شهر را تصرف كنيد و عامل يزيد را بيرون نماييد، وقتي بدون منازع شد مرا بخوانيد تا بيايم. حسين(علیه السلام) اين پيشنهاد را نداد؛ زيرا به او گفتند: بدون رهبر، انقلاب عليه حكومت اموي نتيجه بخش

ص: 353

نيست و به علاوه معناي آن اين است كه شما خود برويد و جنگ كنيد و كشته بدهيد، اگر ميدان را صاف و بي مانع كرديد مرا بخوانيد تا زمامدار شوم، اين پيشنهادها در افكار مردم بهانه جويي و شانه خالي كردن از زير بار تكليف شمرده ميشد.

آنها زبان حال و مقالشان اين بود: ما امام نداريم، پيشوا نداريم، جامعه اسلام بدون رهبر و امامي كه قائم به امور باشد مخصوصاً با روي كار آمدن جنايتكاري مثل يزيد، متلاشي ميشود بايد فكري كرد و چارهاي انديشيد، ما هرچه فكر كردهايم و مشورت نمودهايم، جز آنكه تو كه پسر پيغمبري، به داد اسلام برسي و حكومت اسلام را از دست اين ناكسان خلاص سازي و به سوي ما بيايي چارهاي نيست.

اين پيشنهاد را در آن عصر و در آن شرايط، حسين(علیه السلام) بايد بپذيرد و اگر خدعه و نيرنگ هم بود، تكليف او پذيرفتن بود، چنانچه در بعضي از كتب مقتل است كه فرمود:

«مَنْ خَادَعَنَا فِي اللهِ إِنْخَدَعْنَا لَهُ»؛

«هركس در كار خدا با ما خدعه و نيرنگ كند، خدا هم از جانب ما خدعهاش را به او باز ميگرداند».

قبول اين پيشنهاد و اعزام مسلم بن عقيل و دست به كار شدن براي تأسيس حكومت اسلامي مربوط به سياست به معناي طلب ملك و رياست نبود، اين سياست، سياست اسلامي، و وظيفه ديني و وجداني و قيام براي خدا بود.لذا بااينكه ميدانست جريان به كجا منتهي ميشود، دعوت اهل كوفه را پذيرفت و مسلم را به آنجا فرستاد.

مسلم به كوفه آمد و بدون آنكه مالي و رشوهاي براي سران قبائل بياورد(1) يا وعده مقام و منصب به كسي دهد يا كسي را تهديد كند، در محيطي آزاد شروع

ص: 354


1- . حضرت مسلم(علیه السلام) براي مخارج خود هفتصد درهم در كوفه قرض كرد كه در هنگام شهادت وصيت به پرداخت كرد. عقّاد ابوالشّهداء، ص215 و سائر كتب مقتل.

به كار كرد و چنانچه ميدانيم با حسن استقبال مردم كه كاشف از همان خواسته هاي واقعي و كمال خوش بيني آنها به حسين(علیه السلام) و تنفّر شديدشان از بني اميه بود روبه رو شد، و هجده هزار نفر يا شصت هزار نفر با او با رغبت و شوق بيعت كردند و تشكيل خلافت اسلامي پي ريزي شد و زمامداري حسين(علیه السلام) رسميت يافت و چون اهل حلّ و عقد و مسلمانان آزادانه با احدي جز آن حضرت بيعت نكرده بودند، آن حضرت در عرف كساني هم كه خلافت را با اجماع ميدانند، خليفه شرعي گرديد و اين بيعت، يك بيعت واقعي بود، زيرا نه پول در كار بود و نه زور، ولي متأسفانه حوادثي كه پيش آمد و محبّت مال و زر و زيور دنيا و بيم از مرگ و ضعف ايمان و فقدان شجاعت اخلاقي، آنها را از استقامت و فداكاري در راه مقصد و عقيده بازداشت تا با آن وضع اسفانگيز و جنايت بار، عهدشكني و بي وفايي كرده و ذليل و مغلوب مطامع پست مادي شدند.

بديهي است آنچه از حسين(علیه السلام) صادر شد از جواب نامهها و اعزام مسلم و عزيمت خود آن حضرت به سوي عراق، همه به ظاهر پاسخ مثبت به نداي التجاء و استغاثه مردم كوفه و كوشش براي تشكيل حكومت اسلامي بود.

اما چون باطن كار بر آن حضرت معلوم بود و چون او برنامه اي را كه انبيا و اوليا اجرا كردند اجرا مي نمود، دعوت مردم كوفه را قبول و حجت را بر آنها تمام كرد و مفاد آيه كريمه:﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾(1)

را به كار بست.

همان طور كه يكي از فوايد دعوت پيغمبران قطع عذر و ﴿ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ﴾(2) است.

ص: 355


1- .[1] انفال، 42. «تا آنها که هلاک (و گمراه) می شوند از روی دلیل روشن باشد و آنها که زنده (و هدایت) می شوند از روی دلیل روشن باشد».
2- .[2]نساء، 165. «تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند».

حسين(علیه السلام) كه خليفه و جانشين پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود هم، با مردم اتمام حجت و قطع عذر كرد.

و حوادث كوفه و بي وفايي و پايداري مردم نشان داد كه تشكيل حكومت اسلامي در آن شرايط ميسر نيست و راه دفع خطرات از اسلام، خودداري از بيعت و تسليم و استقامت و تدارك انقلاب فكري و تهييج احساسات و فداكاري و بي اثر كردن برنامههاي تخريبي بنياميه است.

خلاصه جواب اين است كه با حساب دقيق، نجات اسلام از يكي از دو راه ممكن بود: نخست، تشكيل حكومت اسلامي و برکنار كردن يزيد. دوم، فداكاري در راه امتناع از بيعت و تسليم و استقبال از شهادت و مظلوميت فوق العاده؛ اما چون راه اول به علّت ناپايداري مردم به نتيجه نميرسيد، امام(علیه السلام) از آغاز كار راه دوم را انتخاب كرد، و براي اتمام حجت تا وقتي پيمان شكني مردم كوفه علني و آشكار نشده بود از راه مشترك به طرف مقصد دوم ميرفت.

پس، تشكيل حكومت اسلامي اگر چه هدف عالي و مقصد مقدسي بود كه طلب آن، از مقام امامت و عصمت حسين(علیه السلام) چيزي كم نميكرد بلكه قيام براي آن نيز از جانب آن حضرت بجا و سزاوار بود؛ اما چون شرايط آن موجود نبود، با علم امام(علیه السلام) به واقع و پيش بيني آينده، نميتوان آن را از علل و اسباب قيام شمرد.

ص: 356

دفع اشتباه كاری

اشاره

مسلّم است هركس تاريخ قيام حسيني را مطالعه نمايد شيفته و دلباخته فداكاري و حق پرستي آن حضرت ميشود و براي او شكي باقي نميماند كه حسين(علیه السلام) مرد حقّ بود و براي حقّ قيام كرد و جان خود و عزيزترين ياران را در راه حقّ داد.

اگر كسي بخواهد بر اساس دشمني با اسلام و خاندان رسالت و ولايت، يا همكاري با سياست استعمارگران و پارهاي از خاورشناسان مزدور استعمار (مانند لامنس)، از بنياميه و يزيد دفاع نمايد يا با خرده گيري هاي مغرضانه از عظمت اين نهضت بكاهد و افراد بياطلاعي را كه وارد محيط اسلام نيستند و به شخصيت و مقام ارجمند ديني حسين(علیه السلام) معرفت ندارند، گمراه سازد، نخواهد توانست؛ زيرا حربه تهمت و افترا، اگر در موارد ديگر كارگر شده در اينجا تأثير نكرد، و خلوص حسين(علیه السلام) در فداكاري در راه دين و حمايت از حقّ چنان ظاهر شد كه تمام پردههاي ابهام و اشتباه كاريها را پاره ساخت.

حتي خود بنياميه چون ديدند حسين(علیه السلام) را نميتوان به تهمتهاي سياسي، يعني طلب سلطنت و جاه آلوده كرد و براي قتل آن حضرت هيچ عذر مقبول ندارند، هركدام براي اينكه دامن خود را از عار و ننگ اين ظلم فجيع پاك سازند شركت خود را در قتل امام(علیه السلام) انكار مينمودند و هركس ديگري را مقصر قلمداد ميكرد، با اين همه نتوانستند در جامعه اسلامي خود را در ارتكاب قتل آن حضرت معذور معرفي كنند.

ص: 357

كساني كه از روي اغراض پليد خواستهاند از اهميت و اعتبار اين نهضت بكاهند معدود و انگشت شمارند.

يكي از اين افراد كه در پيشينيان شايد در اين گمراهي و انحراف فكري منفرد باشد ابوبكر بن عربي است كه به او نسبت ميدهند گفته است:

إِنَّ حُسَيْناً قُتِلَ بِسَيْفِ جَدِّهِ؛(1)

حسين(علیه السلام) با شمشير جدش كشته شد!.

اين كلام اگر چه به ظاهر دفاع از كشندگان حسين(علیه السلام) است كه برحسب روايات متواتره و اجماع امت، بزرگ ترين جنايت ها را مرتكب شده و خشم خدا و رسول و شقاوت و خسران دنيا و آخرت را براي خود خريدند؛ ولي در واقع اسائه ادب و گستاخي به مقام شامخ پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) است.

ابن عربي گمان كرده كه شمشير رسالت و نبوّت، شمشير ضحّاك و چنگيز بوده است كه حسين(علیه السلام) با آن كشته شود.

ابن عربي ميگويد: آن شمشير ستمي كه به دست بنياميه بود، شمشير پيغمبر بود!

ميگويد: آن شمشيري كه معاويه با آن خون مسلمانان بي گناه، و صحابه عالي قدر و تابعين را ريخت شمشير پيغمبر بود!

ميگويد: آن شمشيري كه مرداني مانند عمّار، اويس، خزيمه، ابن تيهان، حجر بن عدي و ساير شهداي مَرْج راهِط، و رشيد هجري و ميثم تمار با آن كشته شدند شمشير پيغمبر بود.

ابن عربي ميگويد: آن شمشيري كه مدينه را قتل عام كرد و در حرم پيغمبر خون مسلمان ها را ريخت، و حرمت مقدسات اسلامي را هتك، و ناموس زنان باعفت و نجابت مدينه را به باد داد، شمشير پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود و بالأخره ميگويد:

ص: 358


1- . علایلی، سموالمعني في سموالذات، ص71.

شمشيري كهبه دست يزيد، زياد، ابن زياد، مسلم بن عقبه، بسر بن ارطاة و حصين بن نمير و حجاج و وليد و امثال اين ستمكاران بود، شمشير پيغمبر بود!

پناه بر خدا

اهانت به مقام مقدس پيغمبر(صلی الله علیه وآله) از اين بالاتر نميشود كه كسي صريحاً يا به كنايه بگويد: شمشير او به دست اين افراد بود، يعني اين افراد مظهر برنامههاي سياسي و نظامي اسلام بودند.

لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ وَإِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.

جا دارد كه براي مثل اين مصيبت ها كه در اسلام، افرادي مانند ابن عربي پيدا شوند و جسارت و دشمني را با اهل بيت رسالت به اين حد برسانند، عوض اشك، خون گريه كنيم.

دشنام و ناسزا به پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و به اسلام از اين جمله ابن عربي بدتر نيست؟

نه، اي ابن عربي! حسين(علیه السلام) و ياران و اصحابش و هركس براي ياري حقّ و نصرت اسلام قيام كرد، با شمشير پيغمبر(صلی الله علیه وآله) كشته نشد.

حسين(علیه السلام)، با شمشير عتبه و شيبه و وليد و مشركيني كه با اسلام مبارزه كردند كشته شد. با شمشير كفر و ارتجاع، با شمشير ابيسفيان و پسرهايش كه در جنگ بدر و اُحد و احزاب به روي اسلام كشيده شد، با شمشيري كه حمزه را با آن كشتند، با شمشير معاويه و عمروعاص و مروان، كشته شد. حسين(علیه السلام) با شمشير شما نويسندگان متملق و چاپلوس كشته شد.

يكي ديگر از اين افراد محمد خضري بک صاحب كتاب محاضرات تاريخ الامم الاسلاميه است كه در كتاب نامبرده به اسلام و تاريخ خيانت ها كرده است.

اين مرد كه ناصبي و طرف دار بنياميه مخصوصاً معاويه و يزيد بوده، قيام حسين(علیه السلام) را يك تندروي و انتحار سياسي و ترك حزم و دورانديشي و

ص: 359

خوش گماني به مردم عراق شمرده و با الفاظي اعتراض آميز از نهضت حسين(علیه السلام) انتقاد كرده و به جاي اينكه بني اميه و مخصوصاً معاويه را كه موجب تفرقه و اختلاف مسلمين شد و بر خليفه به حقّ خروج كرد و پسرش يزيد را كه شايستگي نداشت، به رسم اكاسره و قياصره، وليعهد ساخت، نكوهش و توبيخ كند به روش پاك و مقدس حسين(علیه السلام) و قيام او بر ضدّ يزيد، حمله كرده و در پايان مقال ميگويد:

حسين(علیه السلام) در موقعي با يزيد مخالفت كرد كه هنوز از او جور و ستمي ظاهر نشده بود.(1)

ما ميگوييم: در محيط مسلمين و جهان اسلام خصوصاً باتوجّه به سوابق روشن سيدالشهدا(علیه السلام) و فضايل و مناقب او و اخبار و احاديث متواترهاي كه در شأن و بلندي مقامش از پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله)

روايت شده، احتمال آنكه حسين(علیه السلام) در اين قيام قدمي به اشتباه برداشته باشد مردود و منفي است و مصاب بودن آن حضرت، يك فكر عمومي و نظر و رأي همگاني است.

در عصر ما عموم عقلا و طبقات فاضل دنيا بر اين عقيده هستند كه بايد تا سرحدّ امكان با ظلم و ستم و استثمار ضعيفان مبارزه كرد و حيات و بقاي ملل را وابسته به مقاومت آنها در برابر ظلم و ستم ميدانند و روش حسين(علیه السلام) را ميستايند، او را پيشواي فداكاران راه نجات بشر و آزادي ملت ها و اصلاحات ميدانند و به ياوه سرايي هاي خضري بک ناصبي كسي اعتنا نميكند و كساني كه اين ياوهها بر قلم و زبانشان جاري شود مورد طعن و ردّ مسلمين واقع ميشوند. مع ذلك به طوراختصار باتوجّه به پاسخ هايي كه دانشمند مصري استاد محمد رضا در كتاب الحسن و الحسين سبطا رسول الله به خضري بک داده چند پاسخ به او ميدهيم:

ص: 360


1- . خضری بک، محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه، ج2، ص129 - 130.

1. خضري بک گمان كرده، قيام حسين(علیه السلام) به منظور طلب سلطنت بوده و حاصل نشدن آن به علت ترك حزم و احتياط و آماده نساختن وسائل و اسباب بوده است؛ ازاين جهت حركت امام(علیه السلام) را بدون مطالعه عاقبت كار و دورانديشي شمرده و مورد انتقاد قرار داده است.

ولي چنان كه مكرر گفتهايم: قيام امام(علیه السلام) براي طلب حكومت نبود و آن حضرت از عواقب امر مطلع بود و ديگران هم از مآل و پايان اين حركت آگاه بودند و امام(علیه السلام) خود را مكلّف ميدانست كه در برابر وضعي كه پيش آمده عكس العمل نشان دهد.

او بيعت با يزيد را جايز نميدانست و امتناع از آن را هرچند به قيمت خون پاكش تمام شود واجب ميدانست.

حسين(علیه السلام) در بين امت، شخصيت اول و تمام شرايط زمامداري اسلامي در او جمع بود. او از خاندان رسالت بود، به صلاح امت اهميت ميداد؛ چگونه راضي شود خلافت بازيچه جواني فاسق، فاجر و متجاهر به گناه گردد.

اگر امر به معروف و نهي از منكر واجب باشد، حسين(علیه السلام) اول كسي بود كه بايد به آن عمل كند، و اول كسي است كه بايد براي پاك كردن محيط از منكرات و كفر و ظلم اگر چه به بذل جان باشد، اقدام كند. اگر حسين(علیه السلام) در راه بقاي دين و دفاع از شرع، مجاهده و فداكاري نكند پس چه كسي جهاد كند؟

حسين(علیه السلام) فداكاري و جان نثاري در راه اقامه حقّ و اماته باطل و نجات اسلام را واجب ميدانست كه فرمود:«لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَلَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَمَا».(1)

و فرمود:

«لَا اُجِيبُ ابْنَ زِيَادٍ فَهَلْ هُوَ إِلَّا الْمَوْتُ فَمَرْحَباً بِهِ».(2)

ص: 361


1- . طبری، تاریخ، ج4، ص305؛ طبری، ذخائر العقبی، ص149 - 150؛ زرندی، نظم دررالسّمطین، ص216.
2- .[2] ابن داوود دينوري، الاخبارالطوال، ص254. «من با خواستة ابن زياد موافقت نمي کنم. آيا جز مرگ چيزي است؟ من از مرگ استقبال مي کنم و به آن خوش آمد مي گويم».

اشتباه يا اشتباه كاري خضري بک در اينجا است كه قيام امام(علیه السلام) را با قيام سياستمداران و رياست طلبان تاريخ مقايسه كرده و آن را انتحار سياسي و ترك حزم شمرده باآنكه اين قيام از هرگونه شائبه اغراض دنيايي و شخصي منزّه و مبرّا بود و در فصل اول همين بخش روشن ساختيم كه قيام امام(علیه السلام) يك قيام الهي و اداي تكليف ديني و مأموريت خدايي بود و بايد آن را با قيام هاي مشابه آن (نهضت هاي انبيا و اوليا) مقايسه كرد كه به اتكاي نيروي مادي و ظاهري نبود.

ابراهيم خليل(علیه السلام) درحالي كه نه قشوني داشت و نه شمشير و اسلحه و نه همكار و همفكري، در برابر پادشاه جباري مانند نمرود قيام كرد و خدايان و مقدسات او و ملتش را خوار شمرد، بت هايشان را شكست و پايمال نمود. موساي كليم(علیه السلام) چوپان پشمينه پوش فقير از فرعون مصر خواستار شد كه دست از دعواي خود بردارد و استعباد بندگان خدا را ترك كند و بني اسرائيل را آزاد سازد، او را گمراه شمرد و از او و قشون و سپاهش بيم نكرد.

محمّد(صلی الله علیه وآله) بي معين و يار و ياور و تنها و بي جمعيت و لشكر، پرچم دعوت گردنكشان متكبر عرب و عجم را به دوش گرفت، و قبائل مشرك و وحشي راكه سيصدوشصت بت داشتند، به توحيد و پرستش خداي يگانه خواند و به پادشاه ايران و قيصر روم نامه نوشت و همه را دعوت به پذيرش دين خدا كرد.

يحياي پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، مردم را به سوي خدا خواند، پادشاه ستمكاري او را كشت و سرش را براي فاحشهاي به هديه بردند.

حسين(علیه السلام) مردم را به حقّ و عدالت و دين جدّش دعوت كرد، او را كشتند و سرش را براي يزيد هديه بردند.

زكريا(علیه السلام) و ساير پيغمبراني كه كشته شدند، يا مردم دعوتشان را پذيرفتند، با اتكا به كدام اسباب ظاهري و وسايل مادي قيام كردند؟

ص: 362

قيام اين طبقه جز مأموريت ديني، باعثي نداشت و غلبه و شكست ظاهري براي آنها يكسان بود.

در عصر انبيا نيز كساني بودند كه دعوت ايشان را تندروي و بي احتياطي و استقبال از مرگ و هرگونه خطر ميشمردند، بلكه آنها را به باد استهزا و تمسخر ميگرفتند، چون هدف انبيا را از هدف مردمان دنياطلب و جاه دوست تميز نميدادند و نهضت هاي روحاني و معنوي و آسماني را كه بر اساس اطاعت امر خدا و فضيلت و بشردوستي و حقيقت و عدالت و اتمام حجت است، مانند نهضت هاي دنيايي كه بر اساس حبّ به دنيا و جاه و رياست و منفعت شخصي است گمان ميكردند.

2. به نظر خضري بک، حسين(علیه السلام) وقتي که قيام كرد، هنوز از يزيد ستمي ظاهر نشده بود و بهتر اين بود كه صبر كند و حرفي نزند و حكومت او را امضا كند تا يزيد بر مركب مرادش سوار شود و ظلم و ستمش عالم را بگيرد، آن وقت قيام كند!

خضري بک گمان كرده حسين(علیه السلام) يزيد را نميشناخت، يا مسلمان ها او را نميشناختند.يزيد مشهور به فساد اخلاق و اعمال زشت بود. ميگساري و سگ بازي و تجاهر او به معاصي معروف بود. كساني كه در زمان معاويه با ولايتعهدي او مخالفت كردند همه فساد اخلاق و سوء رفتار او را مانع زمامداري او ميدانستند.

يزيد در زمان پدرش حتي وقتي به مدينه ميآمد، باآنكه ميدانست كردار و رفتارش به گوش بزرگان اسلام و صحابه ميرسد، دست از ميگساري بر نميداشت.(1)

امام(علیه السلام) در همان عهد معاويه، او را ميشناخت و به معاويه فرمود: «تو ميخواهي مردم را به اشتباه بيندازي، مثل آنكه غائبي را وصف كني يا كسي را كه در پشت پرده است بشناساني. يزيد خودش خود را با سگ ها و كبوترهايش و كنيزان خواننده و نوازندهاش و با انواع كارهاي لهو شناسانده است، رها كن آنچه را اراده

ص: 363


1- . ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج3، ص317.

كردهاي! سود نميدهد تو را اينكه بر خدا وارد شوي درحالي كه بار گناهي كه از ستم به اين خلق داري بيشتر از اين باشد».(1)

3. اگر يزيد بعد از شهادت امام(علیه السلام) عدل و داد پيشه كرده و به كتاب و سنّت عمل نموده بود و آن كردار زشت و رفتار نكوهيده را ترك كرده بود، جا داشت كسي بگويد حسين(علیه السلام) او را چنان كه بايد نشناخت و در نهضت شتاب فرمود.

ولي بعد از آنكه حادثه كربلا و اسارت خاندان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و واقعه حرّه و تخريب مكه معظمه و مداومت او به معاصي و تجاهر به فسق و فجور و گناهان كبيره، او را بيش ازپيش به مردم معرفي كرد، اين گونه ايراد از خضري بک جز آنكه حكايت از عداوت با اهل بيت(علیهم السلام) ميكند معنايي ندارد.

4. سخنان خضري بک يا از جهت تعصب يا ازجهت عدم درك هدف اسلام است. او گمان ميكند هركس عليه هر حكومتي در هر شرايطي قيام كند، عاملتفرقه و اختلاف است و بايد از هر ظالم و ستمگر و هر حكومتي، تمكين و اطاعت كرد و با او همكاري و سازش نمود تا تفرقه و اختلاف پيش نيايد و اتحاد و همكاري، پسنديده است اگر چه با ستمكاران و براي ظلم و ستم باشد و همه بايد با حكومت يزيد، وليد، حجاج، معاويه و بيدادگران تاريخ از در سازش در آيند و آنها را به رسميت بشناسند تا تفرقه ايجاد نشود. نه، خضري بک! سخت گمراه شدهاي، اختلاف و تفرقه بين اهل حقّ و باطل هميشه بوده و هيچ شريعتي اجازه نميدهد كه اهل حقّ تسليم اهل باطل شوند، براي آنكه تفرقه و اختلاف حادث نشود. با اين حساب شما، ابراهيم خليل(علیه السلام) هم كه در مقابل نمرود، و پيامبر عظيم الشأن اسلام(صلی الله علیه وآله) كه عليه بتپرستي قيام كرد، - العياذ بالله - عامل تفرقه و اختلاف شدند.

ص: 364


1- . ابن قتيبه دينوری، الامامة و السياسه، ج1، ص208 - 209؛ اميني، الغدير، ج3، ص260؛ ج10، ص248.

نه آقاي خضري بک! ريشه اختلافات مسلمين، حكومت امثال معاويه مفرّق الجماعات، و يزيدها و مخالفت آنان با تعاليم دين و دستورات اسلام و جاه پرستي و دنياطلبي بود.

5. آقاي خضري بک! در نزد امام(علیه السلام) حساب كار روشن بود و با كمال بيداري و هشياري به سوي مقصد و هدفي كه داشت ميرفت و از ماوراي پردههاي زمان، اوضاع بعد را پيش بيني ميكرد و تدارك كار را چنان ديد كه حكومت بنياميه در خشم و نفرت عمومي محو و از شمار حكومت هاي اسلامي خارج و به لعن ابد گرفتار گردند. حسين(علیه السلام) در اين جهت كه بني اميه و مخصوصاً يزيد و معاويه را از پا در آورد و پرده از باطن كار آنها بردارد و مسلمانان را با خودش در باطل بودن آنها هم صدا كند و اسلام را از شرّ آنها نجات دهد، تمام قوايي را كه لازم بود، براي اين كار بسيج نمود و دقيقهاي از دقايق، حزم و احتياط را ترك نكرد و در راه تأمين مقصد و هدف خويش تمام اطراف و جوانب كار را ملاحظه فرمود ومقدمات را چنان فراهم كرد كه مقصدش تأمين گشت و صداي مظلوميتش در عالم پيچيد، و بنياميه منفور و مخذول شدند و نقشههايي كه داشتند بي اثر شد، و پسر يزيد (معاويه دوم) رسماً بر منبر دمشق به مظالم و جرائم پدر و جدش، و فضايل علي(علیه السلام) و صلاحيت اهل بيت(علیهم السلام) شهادت داد.

ص: 365

القای نفس در تهلكه

شايد كسي بگويد اگر هدف انسان كشته شدن و مظلوميت، و اسارت اهل و عيال باشد القای نفس در تهلكه است(1) كه عقلاً و شرعاً برحسب آيه كريمه:

﴿ وَ لَا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ﴾(2)

«خودتان را به دست خودتان به هلاكت نيندازيد».

جايز نيست؛ پس چگونه امام(علیه السلام) براي شهادت و كشته شدن بيرون شد و مقدّمات آن را با اختيار خود فراهم ساخت، كشتن امام(علیه السلام) و اسارت خاندان نبوّت بزرگ ترين جنايات است و مبغوض خداست، و غير از زيان و ضرر سودي ندارد.

جواب اين است كه:

1. القاي نفس در تهلكه يكي از موضوعاتي است كه به حسب اختلاف احوال و عناوين، گاه موضوع حكم تحريمي و گاه موضوع حكم الزامي و وجوبي ميشود و اين طور نيست كه مطلقاً القاي نفس در تهلكه حرام باشد، بلكه گاهي هم واجب ميشود، و اگر فرضاً اين آيه عموم داشته باشد با ادله ديگر تخصيص ميخورد.

اگر اسلام در تهلكه بيفتد، و نجات آن از تهلكه متوقّف بر القاي نفس در تهلكه باشد، آيا باز هم القاي نفس در تهلكه جايز نيست؟

ص: 366


1- . القاي نفس در تهلكه: يعني خود را در كاري انداختن، كه آن كار موجب هلاكت ميشود. (القاء: انداختن؛ تهلكه: هر كاري كه عاقبتش هلاكت باشد).
2- . بقره، 195.

و آيا عقلاً و شرعاً كسي كه براي حفظ جان خود اسلام را در تهلكه بگذارد مسئول نيست؟ و آيا اين مورد از دفاع و جهاد اولي به فداكاري و وجوب نيست؟

فلسفه جهاد و دفاع، دعوت به توحيد و آزاد كردن بشر از پرستش غيرخدا و حفظ اسلام و نجات دين از تهلكه و يا حفظ كشور اسلام از تسلط اجانب است كه بر مردم طبق احكام جهاد و دفاع - با يقين به كشته شدن و افتادن نفوس بسيار در تهلكه - واجب است.

اگر دفاع از سنگر و مرزي، توقف بر كشته شدن جمعي از لشكر پيدا كرد و براي حفظ مملكت اسلام، دفاع از آن ضرورت داشت، بايد با تحمل تلفات سنگين به دفاع پرداخت و اين القاي در تهلكه، جايز بلكه واجب است.

2. اين حكم (حرمت القاي نفس در تهلكه) حكم ارشادي و تأييد حكم عقل به قبح «القاي در تهلكه» است و بديهي است كه استنكار عقل در موردي است كه مصلحت مهم تر در بين نباشد ولي اگر حفظ مصلحت بزرگ تري توقف بر آن يافت، عقل به جواز و گاه به لزوم و حسن القا حكم مينمايد.

3. هلاك و تهلكه به چند نحو متصوّر است كه از آن جمله، فنا و ضايع و بيهوده شدن است، و ممكن است مراد از تهلكه در آيه شريفه اين قسم هلاكت باشد و اين در موردي است كه در القاي در تهلكه، مقصد صحيح شرعي و عقلي نباشد؛ اما اگر مقصد صحيح و شرعي مثل حفظ دين و اداي تكليف و دفاع از احكام در نظر باشد، فداكاري و جانبازي، القاي در تهلكه و فنا نيست.

كسي كه در راه خدا و براي حفظ دين و مصالح عموم كشته شود ضايع و باطل نشده، بلكه باقي و ثابتتر گرديده و خود را به اعلي الثمن و گران ترين قيمت ها فروخته است، پس در زمينه تحصيل مصلحت يا دفع مفسده ای كه شرعاً مهم تر از حفظ جان باشد، بذل جان و تن دادن به مرگ و شهادت، القاي در تهلكه نيست، نظير صرف مال كه اگر انسان آن را دور بريزد تبذير است ولي اگر براي حفظ آبرو و شرافت يا استفاده بيشتر بدهد، بجا و مشروع است.

ص: 367

4. صبر و استقامت در ميدان جهاد و دفاع از دين، به خصوص در مواردي كه پشت كردن به جنگ سبب تزلزل و شكست سپاه اسلام و غلبه كفار شود و فداكاري موجب تشويق مجاهدين گردد، با علم به شهادت ممدوح، بلكه واجب است و هيچ كس اين گونه مردانگي و ثبات قدم و استقامت را، القاي نفس در تهلكه كه ممنوع و حرام است، نشمرده بلكه هميشه به خصوص در صدر اسلام يكي از افتخارات بزرگ و سربلندي هاي سربازان خصوصاً پرچم داران سپاه و فرماندهان بوده است؛ مانند استقامت تاريخي و جانبازي و فداكاري جناب جعفر طيّار(علیه السلام) در جنگ موته؛ اين جانبازي و مجاهدت اقدام به شهادت، درك سعادت و رستگاري و تقرّب به خداوند متعال است، نه خودكشي و القاي نفس در هلاكت.

5. آيه كريمه اگر چه دلالت بر حرمت القاي نفس در تهلكه دارد، اما چون متعلق نهي عنوان القاي در تهلكه است، و مثل تعلّق نهي به موضوعات خارجيّه مانند شرب خمر يا قمار نيست، تحقق مصداق و فرد آن دائرمدار تحقق عنوان مذكور است، ممكن است يك اقدام و عملي در حالي يا نسبت به شخصي القاي در تهلكه باشد و در حالي ديگر يا نسبت به شخص ديگر نباشد، و به طوري كه يكي از علماي تفسير ذكر كرده است از روايات هم استفاده ميشود كه اين عنوان مصاديق مختلف دارد: گاهي القاي در تهلكه، ترك انفاق مال، و گاهي انفاق مال و گاهي ترك دفاع و جهاد و گاهي دفاع است؛ چنانچه گاهي القاي در تهلكه، فردي و گاهي عمومي و همگاني است؛ بايد موارد و مناسبات و مصالح و مفاسد را در نظر گرفت: در بعضي موارد القاي در تهلكه صادق است و در بعضي موارد صادق نيست، و در پارهاي از موارد اگر هم صادق باشد ترك آن سبب سقوط در تهلكه دنيوي يا اخروي بزرگ تر و غيرقابل جبران ميشود.

پس از اين پاسخ ها، لازم است توضيح ذيل را نيز اضافه كنيم:

ص: 368

اولاً، امام(علیه السلام) كه صاحب مقام امامت و عصمت است، از تمام امت اعلم به احكام و معصوم از خطا و اشتباه است و آنچه از او صادر شود طبق فرمان الهي و تكليف شرعي ميباشد.

ثانياً، بني اميه او را ميكشتند، خواه به سوي عراق ميرفت يا در مكّه ميماند. امام(علیه السلام) در اين مورد ملاحظه تمام مصالح را نمود، از مكه بيرون آمد براي اينكه در مكه او را نكشند و حرمت حرم هتك نشود و هركس با دقت برنامه قيام آن حضرت را ملاحظه كند ميفهمد كه امام(علیه السلام) براي آنكه شهادت و مظلوميتش حداكثر فايده را براي بقاي اسلام و احياي دين داشته باشد تمام دقايق و نكات را مراعات كرد.

ثالثاً، هدف حسين(علیه السلام) از قيام و امتناع از بيعت و تسليم نشدن و تحمّل آن مصائب عظيمه، نجات دين بود، و اين هدفي بود كه ارزش داشت امام(علیه السلام) براي حصول آن، جان خود و جوانان و اصحابش را فدا كند، ازاين جهت شهادت را اختيار كرد و از آن مصائب بزرگ استقبال نمود.

مقصود اصلي و بالذات حسين(علیه السلام)، امتثال امر خدا و حفظ دين و حمايت از حقّ و كشيدن خط بطلان بر حكومت بني اميه و افكار و هدف هاي آنها بود و مقدمه رسيدن به اين مقصود، تسليم نشدن و استقامت تا سرحدّ شهادت و آن همه حادثه بود. مقصود امام(علیه السلام)، محبوب خدا و محبوب پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و مقبول عقل و وجدان پاك انسانيّت بود.

اين مغلطه است اگر كسي بگويد بااينكه كشتن امام(علیه السلام) مبغوض خدا بود، چگونه امام(علیه السلام) خود به سوي آن رفت؛ زيرا امام(علیه السلام) كشتن خود را كه عمل ديگران بود نميخواست و تا توانست از آن مانع شد و براي اتمام حجت، آن ستمگران را موعظه و نصيحت فرمود، ولي كشته شدن و شهادت در راه خدا محبوب آن حضرت بود و آن را از اعظم وسائل كمال قرب و رستگاري ميدانست و هر مؤمن و مسلماني بايد آرزومند و مشتاق شهادت باشد.

ص: 369

كشتن امام(علیه السلام) و اسيركردن اهل بيت(علیهم السلام)، مبغوض خداوند و از جنايات و گناهان كبيره بلكه از اكبر كبائر است و همان طور كه در خطبه حضرت امام سجاد(علیه السلام) در مدينه طيّبه بيان شده «ثلمة عظيمة» (ضرر جبران ناپذير) بود، و ضرر و زيان آن براي عالم اسلام بيش از حدّ تصور بود و واجب بود كه آن اشقيا در انديشه چنين جنايتي نيفتند، و اگر كوه هاي عالم را بر سرشان ميزدند، متعرض آن حضرت نگردند، ولي بر حسين(علیه السلام) لازم نبود براي حفظ جان و دفع اين ثلمه عظمي تسليم آنها شده و با يزيد بيعت كند؛ زيرا در نظر واقع بين او، ضرر و زيان آن براي اسلام به مراتب بيشتر بود. چنانچه مصلحت «حفظ دين» و «امتناع از تسليم و بيعت» را به قدري بزرگ ميدانست كه در راه آن از جان خود و فرزندان و عزيزانش گذشت و در راه احياي اسلام و ابقاي كلمه توحيد همه را فدا كرد.

و به عبارت ديگر: تكليف مردم اطاعت از امام(علیه السلام)، ياري و دفاع از وجود مقدس او و ترك تعرّض به حريم حرمت آن حضرت و تكليف امام(علیه السلام)، استقامت در راه عقيده و مقصد و تن دادن به شهادت و مصيبت براي بقاي اسلام بود. آيا چون مردم به تكليف خود عمل نكردند، امام(علیه السلام) هم بايد تكليف خود را انجام ندهد و به ذلّت تسليم شده و عقب نشيني كند، و دين و قرآن و شريعت را غريب و تنها بگذارد.

داستان اصحاب اخدود و آن مردان و بانوان باايمان را كه خدا در قرآن،(1) بصيرت و صبرشان را ياد فرموده بخوانيد و به دقت مطالعه كنيد كه چگونه سوخته شدن به آتش را بر ترك ايمان و بازگشت به كفر برگزيدند، و از بوته آن امتحان عظيم، بي غلّ وغشّ و خالص بيرون آمدند.

بنابراين ثبات و استقامت در راه عقيده و ايمان و دعوت به خدا و حفظ دين و هدف هاي اساسي و عالي انساني با بصيرت و توجّه و معرفت، مطلبي است و القاي نفس در تهلكه، مطلبي ديگر. فداكاري و ياري خدا و دين خدا از كسي كه عارف

ص: 370


1- . بروج، 4 - 8.

به محل و موقع و احكام آن باشد، باعث سربلندي و افتخار است و به زبان علمي موضوعاً و تخصّصاً يا تخصيصاً از القاي نفس در تهلكه خارج ميباشد.

بديهي است دفع اين اشتباه در مورد اقدام پيغمبر يا امام محتاج به اين توضيحات نيست؛ زيرا چنانچه مكرّر گفته شد: فعل و قول و تقرير (سنّت) امام نيز مانند پيغمبر از ادله احكام شرعيه است و در شأن ما نيست كه با اجتهاد خود، وظيفه امام را معيّن كنيم. بلي، ازنظر فقهي و استنباط و تعيين تكليف خودمان، تعقيب اين بحث مفيد و سودمند است. به هرحال در اعمال و روش انبيا و ائمه اسرار و حكمي از امتحان عباد و اتمام حجت و تكميل نفوس و استصلاح بندگان و... مندرج است كه آشنايي في الجمله به آن حكمت ها و مصالح، محتاج به غور و دقت بسيار در آيات و احاديث و حالات و رفتار ايشان است و آنچه ما بنويسيم، نيست مگر اندكي از بسيار و قطرهاي از دريا.

كتاب فضل تو را آب بحر كافی نيست *** كه تر كنند سرانگشت و صفحه بشمارند

ص: 371

چرا امام حسن(علیه السلام) قيام نكرد؟

شايد براي پارهاي از خوانندگان وقتي مطالب فصلهاي گذشته را بخوانند اين سؤال پيش بيايد. چرا حضرت امام مجتبي(علیه السلام) قيام نكرد، و با معاويه از در سازش درآمد باآنكه نه شجاعت و قوّت قلب او كمتر از برادر بود و نه فداكاري و علاقه و اهتمام حسين(علیه السلام) به حفظ دين و نجات اسلام از آن حضرت بيشتر بود.

پس چگونه شد كه حضرت امام مجتبي(علیه السلام) حلم و بردباري پيشه ساخت، و صبر و شكيبايي را شعار خويش نمود، و امام حسين(علیه السلام) به نهضت و قيام برخاست و جهاد و شهادت را اختيار كرد.

هرچند در پاسخ اين سؤال دانشمندان محقق و آگاه از اسرار و حوادث تاريخ صدر اسلام كتابها نوشته(1) و اسرار و مصالح صلح امام حسن(علیه السلام) را شرح دادهاند، مع ذلك ما هم براي اينكه اين سؤال در اينجا بيجواب نماند بعضي از علل و حكمت هاي صلح امام(علیه السلام) و تفاوت زمان حضرت امام مجتبي(علیه السلام) را با عصر برادر، برحسب اجتهادات علمي و تاريخي خود مينگاريم و براي توضيحات بيشتر خواننده را به مطالعه آن كتاب ها حواله ميدهيم:

1. طول مدت جنگ هاي داخلي كه تا آن زمان بي سابقه بود، و كشتههاي بسيار كه طرفين داده بودند، آمادگي مردم را براي ادامه جنگ اگر به كلي از بين نبرده بود، كم كرده بود و جز عده قليلي مانند قيس بن سعد كه با ايمان كامل و هوش سرشار و تربيت خاص، آينده اسلام را در حكومت بني اميه ميديدند و دورنماي

ص: 372


1- . ازجمله علامه شيخ راضي آل يس، کتابي به نام صلح الحسن نگاشته است.

آن وضع موحش را تماشا ميكردند، بيشتر افراد به جنگ علاقه نداشتند و طرف دار صلح و سازش بودند و از جنگ خسته شده بودند.

اميرمؤمنان(علیه السلام) در اواخر دوران زندگي هرچه آنها را ترغيب به جهاد مينمود آن گونه كه بايد اظهار اطاعت و فرمان پذيري كنند نكردند، و در امتثال اوامر آن حضرت سنگيني و سستي نشان ميدادند به طوري كه آن حضرت از دست آنها آزرده خاطر و گله مند شده بود.

پس از شهادت اميرمؤمنان(علیه السلام) بي رغبتي آنها به جهاد بيشتر شد، خانواده هايي كه در اين جنگ ها كشته داده و عزادار بودند بيشتر با ادامه جهاد روي خوش نشان نميدادند.

عدّة كشته شدگان جنگ صفين بنا به نقل مسعودي از طرفين صدوده هزار(1) و شماره كشتگان جنگ نهروان چهار هزار نفر بود(2) و بنا به نقل يعقوبي(3) عدّه مقتولين جنگ جمل كه قبل از صفين و نهروان روي داد سي وچند هزار نفر بود.

اين كثرت مقتولين در اين جنگ هاي داخلي قيافه جهاد را مهيب و وحشت زا ساخته و مردمان كوتاه فكر و راحت طلب كه هميشه اكثريت را دارند از آن گريزان كرده بود، لذا وقتي حضرت امام حسن(علیه السلام) تصميم به جهاد گرفت و مردم را به جهاد ترغيب كرد، بيشتر نپذيرفتند بااينكه شخصاً از كوفه بيرون رفت، و مغيرة بن نوفل را در كوفه جانشين خود قرار داد، و نخيله را لشكرگاه كرد و ده روز در آنجا ماند، بيش از چهار هزار نفر براي جهاد در ركاب آن حضرت بيرون نيامدند، امام(علیه السلام) ناچار به كوفه بازگشت، و مردم را به جهاد تحريص كرد.(4)

ص: 373


1- . مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص393 – 394.
2- . مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص406.
3- . يعقوبي، تاریخ، ج2، ص183.
4- . مغنیه، الشيعة و الحاكمون، ص62.

2. وقتي تهاون و سستي آنها در امر جهاد معلوم، و دانسته شد كه اكثر او را تنها و غريب گذاردهاند، براي اتمام حجت و قطع عذر خطبهاي خواند و در موضوع جهاد و صلح به طور آشكار از آنها نظر خواست آنان از اطراف فرياد برداشتند ما حاضر به جهاد نيستيم، ما را هلاك نكن.

ابن اثير روايت كرده كه حضرت امام مجتبي(علیه السلام) بعد از حمد خداوند عزّوجلّ فرمود:

«به خدا سوگند ما را از جهاد با اهل شام باز نداشته، شكي و نه ندامتي، همانا با اهل شام جنگ ميكرديم در حال سلامتي از اختلاف و دشمني و در حال صبر و شكيبايي، پس سلامتي به دشمني و صبر به ناشكيبي تبديل شد، در هنگام رفتن به صفين دين شما جلو دنياي شما بود، و امروز صبح كردهايد درحالي كه دنياي شما جلو دين شماست. آگاه باشيد كه ما براي شما همچنان هستيم كه بوديم، و شما براي ما آن چنان كه بوديد، نيستيد».

در پايان خطبه فرمود:

«معاويه ما را به امري خوانده است كه در آن عزت و انصاف و عدالت نيست، اگر آماده فداكاري و مرگ هستيد پيشنهاد او را ردّ ميكنيم و او را با شمشير براي محاكمه به سوي خدا ميفرستيم، و اگر اين زندگي دنيا را ميخواهيد (و حاضر به جهاد نيستيد) رضاي شما را ميگيريم».

فَنَادَاهُ الْقَوْمُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ البَقِيَّةَ الْبَقِيَّةَ؛

مردم از هر سو فرياد زدند ما را باقي بگذار، ما را از ريشه بيرون نياور!.

فَلَمَّا أَفْرَدُوهُ أَمْضَی الصُّلْحَ؛(1)

پس چون او را تنها گذاردند صلح كرد.

ص: 374


1- . ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص13 - 14.

3. گروهي هم بودند كه ادامه جنگ را موجب ضعف كلي مسلمين ميدانستند و بيم آن داشتند كه اگر جنگ دنبال شود ذخائر جنگي مسلمانان از عِدّه و عُدّه تمام شود و دشمنان خارجي به آنها هجوم آورند و در ممالكي كه تازه ضميمه قلمرو حكومت اسلام شده انقلاب و كودتا عليه حكومت مركزي آغاز گردد، و اين احتمال هم بجا بود، زيرا بي شبهه جنگ داخلي سبب ضعف ميشود و بعد از جنگ هركدام از دو حريف كه غالب شود، توانايي دفاع از مملكت را ندارد، و معلوم است معاويه كه آن همه مظالم را مرتكب شد، و بر خليفه به حقّ خروج كرد و اصحاب پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را براي خاطر آنكه خلافت را غصب كند به قتل رسانيد، چنان كسي نبود كه براي بقاي اسلام و مصالح عاليه مسلمين دست از تجاوز و حكومت بردارد.

او سال ها نقشهكشيها كرده و خيانت ها و جنايت ها مرتكب شده كه بر مردم سلطنت يابد، چگونه حاضر خواهد شد كنار رود و تسليم حقّ شود اگر در او ذرّهاي غيرت دين و علاقه به عزّت اسلام بود از روز نخست با علي(علیه السلام) مخالفت نميكرد و اين فتنهها را برپا نمينمود.

در اين شرايط كسي كه مصالح مسلمين را حفظ ميكند و از مقام زمامداري و خلافت كه حقّ اوست به ظاهر صرف نظر ميكند، حضرت امام حسن(علیه السلام) است كه ناچار براي حفظ دين به صلح تن در داد، و آن همه شدائد و زخم زبان ها را در راه خدا خريدار شد و مانند پدرش علي(علیه السلام) در عصر ابي بكر و عمر و عثمان، شمشير در غلاف كرد.

4. مسلمان ها بيشتر نيرنگ هاي معاويه و بنياميه و خسارت هايي را كه حكومت آنها به بار ميآورد پيش بيني نميكردند و هرچند ميدانستند بنياميه در فكر و عقايد و رهبري مردم، و علاقه به اسلام و عدالت گستري، مانند بني هاشم نيستند؛اما گمان نميكردند وضع حكومت با حكومت در عصر ابوبكر و عمر چندان

ص: 375

تفاوت يابد، و برفرض تفاوتي پيدا كند، و معاويه در حفظ ظاهر مثل آنها نباشد، تفاوت آن قدرها نميشود كه براي آن اين همه كشتار لازم باشد، و جنگ بزرگ داخلي كه عالم اسلام را تجزيه كرده، تعقيب شود.

ديگر اين مردم فكر نميكردند كه بني اميه در صدد فرصت هستند كه اساس اسلام را منهدم و دوران جاهليت را تجديد و تمام حقوق افراد را پامال و همه را استثمار نمايند.

فكر نميكردند كه اين عصر با عصر ابيبكر و عمر تفاوت بسيار دارد، و اصلاً مزاج جامعه عوض شده و خروج خلافت از مسير حقيقي به تدريج كار خود را كرده و اگر در آغاز كار ظواهر شرع رعايت ميشد براي آن بود كه مردم به عهد پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و روش حكومت الهي آن حضرت حديث العهد و آشنا بودند، و بزرگان صحابه - كه با آن وضع خو گرفته و به لغو همه رسوم و تشريفات بيهوده مقيّد و به تبعيت از مقررات اسلامي مأنوس بودند - هنوز زنده بودند و زمينه تغيير وضع و تشكيل حكومت هاي مستبدانه و اِعمال قدرت هاي شخصي و... موجود نبود.

اما در اين عصر، مزاج اجتماع تغيير كرده و مردم به ظلم و تجاوز حكّام، مخصوصاً در زمان عثمان آشنا شده و سودپرستان و جاه طلبان به دستگاه خلافت نزديك و متصدّي مقامات گرديده بودند و شرط اعطاي مناصب را، لياقت و صلاحيت و حفظ مصالح و اجراي برنامههاي اسلامي نميدانستند و در قبول مناصب نيز منظور بسياري، انجام تكليف شرعي و خدمت به اسلام نبود.

اين مطالب كم وبيش بر بيشتر مردم پوشيده بود و تصور ميكردند كه وضع خلافت چندان با وضع اول تفاوت پيدا نخواهد كرد اين بود كه ادامه اين جنگ و كشتار را لازم نميدانستند و بلكه خطرناك ميشمردند.

ص: 376

5. اوضاع و احوال نشان ميداد كه جنگ را معاويه ميبرد و سپاه امام(علیه السلام) به صورت ظاهر مغلوب ميشوند، در اين صورت صدماتي كه بر شيعه و به طوركلي بر افراد جامعه وارد ميشد بيشتر ميگرديد و بانگ اعتراض مردم به حضرت امام(علیه السلام) كه چرا صلح را با آن شرايط نپذيرفت، بلند ميشد مخصوصاً كه طرف داران جنگ كمتر و طرف داران صلح بيشتر بودند و به عبارت ديگر ميگفتند: اين شما بوديد كه معاويه را جسور و گستاخ كرديد كه بدون اعتنا به كسي و بي قيدوشرط، مقاصد شوم خود را انجام دهد و اگر صلح با آن شرايط انجام شده بود، معاويه برحسب عرف و عادت ناچار بود پاي قولي كه داده و عهدي كه كرده بايستد و شرايط صلح را رعايت كند.

درحالي كه در عصر امام حسين(علیه السلام) ديگر احتمال آنكه بنياميه آن هم فاسدي، مثل يزيد به قول و عهد خود وفا كند، از ميان رفته بود و همه آنها را به عهدشكني و غدر و خيانت و قتل بي گناهان و كشتن رجال به طور محرمانه و آشكار شناخته بودند و قيام عليه آنها را لازم ميدانستند.

پس همان طور كه قيام حسين(علیه السلام) براي اسلام نافع و نجات بخش گرديد؛ روش امام حسن(علیه السلام) نيز باعث بقاي دين و حفظ مصالح مسلمين شد و اگر آن حضرت يك تنه با ياوران كم در آن شرايط و احوال قيام ميكرد، خونش بي ثمر به هدر ميرفت. و دست بنياميه در محو اسلام بازتر ميشد و اثري بر آن قيام مرتّب نميگشت.

6. رهبران ديني و رجال الهي مانند علي، حسن و حسين(علیهم السلام) در جنگ و صلح و دوستي و دشمني به راه حقيقت ميروند و سياستهاي باطل و فريب مردم و دروغ و خيانت و مكر را نردبان نيل به مقاصد خود قرار نميدهند.

اما رهبران سياسي و مادي براي رسيدن به مقاصد خود و جلب همكاري ديگران به هر وسيله، و حيله و دروغ و خيانت متوسل ميشوند. پول و رشوه و

ص: 377

جاه و مقام در اختيار پول پرستان و جاه طلبان ميگذارند و شرف و شخصيت و دين آنها را ميخرند.

رهبران ديني مردم را از راه دعوت به حقيقت و فضيلت و ايمان، به سوي حقّ جلب ميكنند، ولي رهبران سياسي در موقع لزوم حقيقت را پايمال و در خزانه و بيت المال را باز ميكنند و براي اغراض خود آراي مردم را خريداري كرده و مناصب و مقامات را به هركس بيشتر در كار باطل با آنها يار شود ميبخشند. در قاموس آنها صلاحيت و عدالت و رفاه ضعفا و اصلاح و پرهيز از ظلم و شرارت وجود ندارد.

وقتي ما به تاريخ اسلام رجوع كنيم و وضع روحي جامعه را در زمان خلافت حضرت مجتبي(علیه السلام) و تغلّب معاويه مطالعه كنيم، ميبينيم حضرت امام مجتبي(علیه السلام) ياوراني كه بتوان با آنها فتنه معاويه را خاموش كرد، نداشت و بيشتر اطرافيان و سپاهيانش مورد اعتماد نبودند و رهبريهاي مردمان نالايق و تربيت هاي غلط، جامعه را گرفتار انحطاط شديد اخلاقي ساخته بود.

كساني كه مدّعي جانشيني پيغمبر(صلی الله علیه وآله) شدند، راه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را در تربيت نفوس و تكميل مردم و بي اعتنايي به امور مادي، پيش نگرفتند و از همان آغاز كارشان، وارد يك سلسله اعمال زشت و هتك نفوس و اَعراض ديگران شدند.

اشخاصي را از دستگاه هاي اسلام كنار نمودند و افرادي را كه طرف دار منافع آنها بودند بر سر كار ميآوردند و مقام و رتبه ميدادند. اسلام را از سادگي خارج نمودند، و به تدريج كاري كردند كه مسلمان هايي كه در زمان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) داراي همّت عالي و گذشت از دنيا بودند، و به اميد ثواب و تقرب به خدا و اعلاي كلمه اسلام، جهاد و جان نثاري ميكردند، در اين عصر بيشتر متوجّه به دنيا، تجملات، خوش گذراني، راحت طلبي، سودجويي و جمع مال و ثروت شده بودند.

ص: 378

معاويه هم از اين فرصت حداكثر استفاده را نمود و دانست كه شرايط و وضع زمان براي تشكيل حكومتي كه هدف اوست، مهيّاست، زيرا مالك شدن شرف و دين و ايمان مردم با پول و ايالت و ولايت دادن ممكن است، از اين راه پيش آمد و بر مركب مراد سوار شد، و مانند عمروعاص و مغيره را مزدور خود ساخت، و از همين راه دست به كار توطئه عليه حضرت امام مجتبي(علیه السلام) و ايجاد هرج ومرج و اختلاف داخلي در بين اصحاب آن حضرت شد.

آنها را تطميع كرد و وعده و نويد داد، براي بعضي از آنها رشوه فرستاد؛ و يكي از معروف ترين فرماندهان لشكر امام(علیه السلام) را با دادن رشوه زيادي از آن حضرت جدا ساخت.

عمرو بن حريث، اشعث بن قيس و حجار بن ابجر و شبث بن ربعي را تطميع كرد و وعده داد اگر امام(علیه السلام) را بكشند به هريك، صدهزار درهم و دختري از دخترانش را بدهد و به فرماندهي يكي از لشكرهاي شام منصوب سازد.(1)

بعضي ديگر از اصحاب امام(علیه السلام) را به گرفتن رشوه متهم ساخت، نيرنگ هاي ديگر براي تخديش اذهان مردم كوتاه فكر و ساده لوح به كار برد. به اين جهت سپاه امام حسن(علیه السلام) كه اكثر از مردمي بودند كه بيست وپنج سال از تربيت صحيح اسلامي بركنار مانده بودند، نتوانستند در برابر آنچه بر آنها عرضه شد مقاومت كنند و بسياري از سرانشان خود را به معاويه فروختند، و معلوم است كه اعتماد بر سپاهي كه حاضر باشد با گرفتن پول از دشمن با او همدست شود جايز نيست، و جلب آنها با پول بيت المال، و تطميع به مقام و منصب و جاه، برخلاف روش آل علي بود؛ زيرا موجب ترويج ظلم و بازگذاشتن دست ستمكاران و خيانت پيشگان ميشد.

ص: 379


1- . مغنیه، الشيعة و الحاكمون، ص62.

با اين وضع و با اين محيط، اگر امام حسن(علیه السلام) صلح نميكرد علاوه بر آنكه باقيمانده سپاهش به وضع موهني شكست ميخوردند، ممكن بود خود آن حضرت هم به وسيلة بعضي لشكريان منافق، مانند اشعث كه از زمان حضرت اميرمؤمنان(علیه السلام) با معاويه محرمانه همكاري ميكرد كشته و يا دستگير و تسليم معاويه گردد و پس از يك سلسله توهينات خدعه آميز كه مخصوص به معاويه بود آزاد شود و معاويه آن را نشانه حلم و بردباري قرار داده و منّتي از خود بر خاندان پيغمبر و بني هاشم بشمارد و مهابت و جلالت و محبوبيتي را كه آن حضرت در نفوس داشت، از بين ببرد و سرانجام هم، با همان وضع فجيع، محرمانه آن حضرت را به قتل برساند.

مسلماً لطمهاي كه از اين وضع به اهل حقّ وارد ميشد، قابل جبران نبود و ديگر، زمينهاي براي قيام و اقدام حسين(علیه السلام) فراهم نميشد.

7. اگر حضرت امام حسن(علیه السلام) بعد از مرگ معاويه زنده بود، همان روش امام حسين(علیه السلام) را انجام ميداد و به طور يقين با زمامداري يزيد به شدّت مخالفت ميكرد، بلكه اگر در حيات آن حضرت معاويه ولايتعهدي يزيد را رسماً عنوان مينمود با مخالفت آن حضرت مواجه ميشد و سخت به زحمت ميافتاد؛ لذا وقتي در حيات حضرت مجتبي(علیه السلام) به مدينه آمد و از عبادله در موضوع بيعت گرفتن براي يزيد نظر خواست دانست كه با وجود امام(علیه السلام)، ولايتعهدي يزيد انجام پذير نيست. از آن پس سخني از آن نگفت تا امام(علیه السلام) را شهيد ساخت. سپس به طورعلني ولايتعهدي يزيد را عنوان كرد و برايش به زور از مردم بيعت گرفت.

8. ابن شهرآشوب روايت كرده كه اهل قبله اجماع دارند بر اينكه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:

«اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا»؛(1)

ص: 380


1- . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، ج3، ص394.

«حسن و حسين دو امام و پيشوا هستند چه قيام کنند و يا نشسته باشند (سکوت کنند)».

اين حديث و احاديثي ديگر دلالت دارند بر اينكه حسن و حسين(علیهما السلام) به هرحال منصب امامت را دارا هستند؛ خواه قيام كنند و خواه خانه نشين باشند.

هر روشي كه اين دو برادر و ساير ائمه(علیهم السلام) پيش گرفتند برحسب امر خدا و تكاليف خاصي بوده است كه به حسب اقتضاي مصالح بر عهده آنها بوده و اين بزرگواران در سكوت و تكلّم، صلح و جهاد، و احوال ديگر مأمور به امر خداوند متعال بودهاند و هركدام در عصر خود حامي دين خدا و امان مردم و كشتي نجات بوده و هستند.

امام حسن(علیه السلام) مانند دوران جدّش پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در مكّه معظّمه، و پدرش علي(علیه السلام) در زمان حكومت ابي بكر و عمر و عثمان رفتار كرد؛ و حسين(علیه السلام) بعد از مرگ معاويه مانند جدّش رسول اعظم(صلی الله علیه وآله) در هنگامي كه در مدينه بود و مانند پدرش اميرمؤمنان علي(علیه السلام) در مدت پنج سال كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جهاد كرد، رفتار نمود.

در روايت است كه جابر به حضرت امام حسين(علیه السلام) پيشنهاد داد كه مانند برادرش صلح نمايد، حسين(علیه السلام) فرمود: «اي جابر! برادرم به امر خدا و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) صلح كرد، و من هم به امر خدا و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) رفتار ميكنم».(1)

ص: 381


1- . ابن حمزه طوسی، الثّاقب فی المناقب، ص322؛ بحرانی، مدینة معاجز الائمة الاثنی عشر، ج3، ص74، 382؛ مغنیه، المجالس الحسينيه، ص22.

ص: 382

بخش چهارم: نتایج و فواید قیام امام حسین(علیه السلام)

اشاره

ص: 383

ص: 384

نتايج قيام امام حسين(علیه السلام)

اشاره

هر نهضت و قيامي كه به منظور ايجاد سازمان نوين و نظام جديد و اصلاحات معنوي و اجتماعي و اقتصادي يا هر مقصد ديگر برپا شود خواه وناخواه در افكار و اوضاع و احوال جامعه، عكس العمل هايي مساعد يا نامساعد خواهد داشت، خواه منظور قيام كننده حمايت از حقّ و نجات انسان ها و اصلاح امور و برقراري عدالت اجتماعي و كمك به طبقات محروم و ستمديده، دفاع از حريم شرف و فضيلت و آزادي و ساير هدف هاي صحيح و انساني باشد، يا آنكه غرض او از انقلاب، مقاصد شخصي و مادي و هدف هاي سياسي باشد.

البتّه پيروزي يك فرد سياسي كه به مصلحت شخصي و براي رسيدن به مقام و منصب تلاش و مبارزه ميكند، در اين است كه در قيام سياسي بر حريف غالب و او را از صحنه سياست خارج و مقام مقصود را تصرّف كند و اگر نتوانست به هدف سياسي خود برسد مغلوب و قيامش بي نتيجه خواهد شد و اگر پيروز شود، پيروزي او پيروزي فردي و محدود به همان زمان و دوران رياست و فرمانروايي است.

اما پيروزي و ظفر مصلحين حقيقي، و كساني كه براي حقّ و مصالح عاليه اجتماع قيام ميكنند، در اين است كه حقّ، حاكم و مصالح جامعه، تأمين و عدالت بر ظلم، و نظم و قانون بر بينظمي و قانون شكني، غالب و پيروز شود.

اين اشخاص اگرچه نتوانند در ظاهر طرف را مغلوب سازند و از پاي در آورند، و در ميدان نبرد حقّ و باطل، جان خود را در راه حمايت از حقّ از دست

ص: 385

بدهند؛ اما واكنشهاي طبيعي عمل آنها كه موافق با فطرت پاك هر بشر است، قلوب را به سوي حقّ متوجّه ميسازد. فداكاري و علوّ همّتشان باعث ميل و گرايش جامعه به خير و صلاح و عدالت و حق پرستي ميشود و براي ديگران و آيندگان سرمشق سودمند و علّت احترام حقّ در نفوس و تنفّر همگان از اهل باطل ميگردد.

اين است كه اين مردم، چون براي مصلحت عموم و نجات بشر و طرف داري از حقّ قيام ميكنند، در مبارزهاي كه آغاز مينمايند شكست نميخورند، چه در ظاهر نبرد را ببرند يا ببازند برنده و پيروز هستند و چون عملشان با حقّ و مصلحت نوع مربوط است و نوع، باقي و حقّ، پايدار است، پيروزي آنان هم جاودان و ابدي است.

برخلاف آنكه عملش راجع به مصلحت فرد باشد كه عمرش كوتاه و ناپايدار است، پس آن مظفّريّت جاوداني خواهد داشت و اينكه جنبة فردي دارد، چند صباحي بيشتر باقي نيست.

پس هم از جنبه رواني و هم از جنبه حوادث تاريخي، اين مطلب قابل انكار نيست كه عكس العمل قيام رجال اصلاح و پيشوايان آزادي خواه و حق پرست، عكس العمل مساعد و مثبت و پايدار است.

نتايج و عكس العمل فداكاري بي مانند سيدالشهدا(علیه السلام) ازهرجهت موافق و مساعد با هدف و مقصد آن حضرت شد، و امام(علیه السلام) در اين فداكاري و معاملهاي كه با خدا كرد، نه فقط خسارت و زيان نكرد بلكه آن قدر سود و فايده برد كه غير از خدا كسي حساب و مقدارش را نميداند.

اين هم يك امر بديهي و فطري است كه در مبارزاتي كه بين اهل حقّ و باطل واقع ميشود، هركسي اهل حقّ را برنده ميداند و هركس دلش ميخواهد در صف اهل حقّ و جبهة حق پرستان نامش برده شود.

ص: 386

از وقتي حادثه جانسوز كربلا واقع شد، تا حال كسي پيدا نشده كه مايل باشد همكار شمر و حرمله باشد، يا از اعمال آنها متنفّر نباشد، در مقابل در هر عصر و زمان ميليون ها مردم آرزومند بوده و هستند كه از ياران حسين(علیه السلام) شمرده شوند.

ما با يك مقايسه و نشان دادن يك مثال ثابت ميكنيم كه حسين(علیه السلام) اين مبارزه را بُرد، و يزيد و اهل باطل مغلوب و شكست خوردند.

دو نفر را مثال ميآوريم كه هر دو به صورت، داراي يك سابقه بودند، هر دو از سپاه ابن زياد بودند، هر دو در شمار لشكري بودند كه براي كشتن حسين(علیه السلام) اعزام شده بودند. يكي از آنها در نيمه راه، رياست و فرماندهي و جايزه و تمام امتيازات را ترك كرد، و به دنيا و مال و ثروت و آنچه داشت پشت پا زد و خود را به خدا فروخت و آن ديگري از ستم و دشمني با خاندان رسالت و خدمت به دودمان ابي سفيان و قساوت و بي رحمي چيزي فروگذار نكرد.

نام نامي شخص اول حرّ بن يزيد رياحي و نام منفور دومي، شمر بن ذي الجوشن بود.

حرّ اگر در جنگ با پسر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) اصرار مي ورزيد و با سپاه بني اميه همكاري ميكرد و به طمع جايزه و ترفيع رتبه و مقام، در صف اول سپاه كوفه قرار ميگرفت و هرچه ميتوانست ظلم و ستم ميكرد و فرضاً - العياذ بالله - اگر روز عاشورا چند ساعت ديگر با عمر بن سعد مانده بود و اعمال شمر و سنان و حرمله و بيشتر از آن را هم مرتكب شده بود، سرانجام از اين اصرار جز اينكه نامش در تاريخ در رديف شمر و حرمله ذكر ميشد، چه سودي ميبرد؟

ولي حرّ، هم قطار سپاه عمر سعد نبود، جسمش اگر چه چند صباحي در لشكر كوفه بود اما با روح و فكر و علوّ همّتش در اصحاب حسين(علیه السلام) بود.

او به تمام امور مادّي پشت پا زد و با يك جهش و پرواز تاريخي از دنيا به سوي آخرت و از ظلمت به سوي نور و از باطل به سوي حقّ و از كفر به سوي

ص: 387

اسلام شتافت، و خود را به سعادت جاوداني رسانيد، كاري كرد كه تاريخ نام او را در رديف زهير و حبيب و مسلم بن عوسجه ثبت كرد.

حرّ اگر به سوي امام حسين(علیه السلام) باز نميگشت، جز آنكه ابن زياد جايزه به او ميداد و درجه او را بالا ميبرد و حقوقش را زياد ميكرد چه سودي ميبرد؟

ولي امروز از هركس بپرسيد كه حرّ و شمر كدام يك بردند و كدام باختند، همه پاسخ ميدهند: حرّ برنده شد، حر سربلند شد، حرّ افتخار يافت؛ شمر سرنگون شد، شمر پست و خوار شد، شمر به لعن ابد گرفتار شد.

به همين قياس هركدام از اصحاب ابي عبدالله(علیه السلام) را با سران لشكر كوفه مقايسه كنيم، ميبينيم كه فتح و پيروزي نصيب اصحاب آن حضرت است.

مسلم بن عوسجه را با شبث بن ربعي، حبيب بن مظاهر را با عمرو بن حجاج، عمرو بن قرظه انصاري را با برادرش كه در لشكر ابن سعد بود، مقايسه كنيد.

امروز نام مسلم و حبيب و عمرو بن قرظه محبوب دل هاست و نام آن ملعونان در شمار كفار و اشقياست.

پس در نتيجة فداكاري هاي مردان خدا و توفيق و مظفّريّت آنها شكي نيست، و اين حكم فطري و عقلي و شرعي است كه اعمال مصلحين مثمر ثمر و نتيجه بخش است، و در دنيا و آخرت فداكاري آنها مأجور و مشكور است:

﴿إِنَّ اللّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ﴾؛(1)

«به راستي كه خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نميكند».

ما اگر چه درضمن فصل هاي گذشته قسمتي از فوايد قيام و نتايج نهضت حسيني را تذكر داديم، مع ذلك براي آنكه در اين موضوع هم تا حدّي كه با وضع اين كتاب سازگار باشد، به مقدار بصيرت و اطلاع ناقص خود بحث را ادامه ميدهيم و چون با مطالب گذشته ارتباط دارد اگر در بعضي موارد ناگزير از تكرار شديم، از خوانندگان ارجمند پوزش ميطلبيم:

ص: 388


1- . توبه، 120.

1- تقرب و ارتقای درجه

يكي از بزرگ ترين نتايج قيام سيدالشهدا(علیه السلام)، ثمرات قرب و ارتقاي درجه آن حضرت در نزد خداوند متعال است.

به طوري كه از احاديث و اخبار استفاده ميشود، فداكاري حسين(علیه السلام)، و تحمل آن نوائب و مصائب در راه خدا و نجات دين خدا، نتايج عظيمه و بركات كثيره بخشيد كه زبان و قلم ما از توصيف و تشريح آن عاجز است.

بهتر اين است كه خوانندگان، خود كتاب هاي حديث و مقاتل مانند عوالم العلوم، بحارالانوار، نفس المهموم و كتاب هاي فارسي مثل ناسخ التواريخ را مطالعه كنند و اخباري را كه در فضيلت و تقدير از فداكاري حسين(علیه السلام) و اصحاب و دوستان و شيعيان و زوّار و گريه كنندگان در مصيبت آن حضرت و انشاد شعر و گريانيدن و ياد از تشنگي آن شهيد مظلوم در هنگام نوشيدن آب، روايت شده بخوانند تا بدانند خداوند متعال حسين(علیه السلام) را به چه انعامات عاليه و اكرامات عظيمه مخصوص گردانيده است.

فقط ما براي تيمّن و تبرّك يكي از آن احاديث را در اينجا نقل ميكنيم:

شيخ صدوق به سند خود از حضرت امام باقر(علیه السلام) يا حضرت امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) در خانه امّ سلمه بود، و به او فرمود: كسي بر من وارد نشود، در اين اثنا حسين(علیه السلام) آمد و امّ سلمه نتوانست او را منع كند، حسين(علیه السلام) بر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) وارد شد، و امّ سلمه نيز به دنبال او شرفياب شد، ديد حسين(علیه السلام) بر سينه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) است، و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) گريه ميكند، و در دستش چيزي است كه آن را ميگرداند، پس فرمود: «اي امّ سلمه اين جبرئيل است كه به من خبرميدهد، اين (حسين(علیه السلام)) مقتول است و اين خاك زميني است كه در آن كشته ميشود، آن را نزد خود نگهدار، وقتي كه تبديل به خون شد، حبيب من كشته شده است». امّ سلمه عرض كرد: يا رسول الله از خدا بخواه تا كشته شدن را

ص: 389

از او دفع كند، فرمود: «خواستم، پسخدا وحي كرد كه براي او درجهاي است كه به آن درجه احدي از مخلوق نميرسد، و همانا كه براي او شيعهاي است كه شفاعت ميكنند، و شفاعتشان پذيرفته ميشود، و همانا مهدي(علیه السلام) از فرزندان اوست، پس خوشا به حال كسي كه از دوستان حسين(علیه السلام) باشد، و شيعيان او به خدا سوگند روز قيامت رستگارند».(1)

2- نجات اسلام

مهم ترين نتيجه قيام حسين(علیه السلام) نجات اسلام از چنگال نقشههاي بنياميه است.(2) براي اينكه تأثير نهضت حسيني معلوم شود و بدانيم كه چگونه حيات اسلام و بقاي شريعت، و قرآن رهين فداكاري ابي عبدالله(علیه السلام) است، توجّه به خطراتي كه از ناحيه بنياميه اسلام را صريحاً تهديد ميكرد، و مطالعه اجمالي سوابق پرونده بنياميه لازم است.

ص: 390


1- . صدوق، الامالی، ص203؛ ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص225؛ بحرانی، اصفهانی، عوالم العلوم، ص128 - 129؛ محدث قمی، نفس المهموم، ص65 - 66، ح24.
2- . شايد كسي بگويد: بنياميه قادر به محو اسلام نبودند؛ زيرا برحسب وعده: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ اِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ (حجر، 9) خداوند حافظ اين دين است، و نور هدايت آن خاموش نخواهد شد و هرچه دشمنان اسلام سعي كنند: ﴿يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ﴾ (توبه، 32) خداوند دين را حفظ ميكند و نور اسلام را تتميم و تأييد مينمايد، بنابراين چگونه دين در معرض اضمحلال و انقراض بود و چطور حسين(علیه السلام) دين را نجات داد، و اسلام را حفظ كرد؟ جواب اين است كه اين دنيا دار اسباب و مسببات است: «أَبَی اللهُ أَنْ يَجْرِيَ الْاُمُورَ إِلَّا بِأَسْبَابِهَا». (صفار، بصائرالدرجات، ص26، 525؛ کليني، الکافي، ج1، ص183؛ حر عاملي، الفصول المهمه، ج1، ص674). حسين(علیه السلام) و كساني كه بر حمايت از دين قيام ميكنند، اسباب اجراي مشيت الهيه و قضاي حقّ هستند، چنانچه پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به فرمان خدا باني اين كاخ توحيد و سازمان عظيم الهي اسلامي بود و علي(علیه السلام) پاسدار و مدافع اسلام و حافظ دين بود و مكرر خطرات بزرگ را از آن دفع كرد و اگر شمشير او نبود اين دين برپا و پايدار نميماند، حسين(علیه السلام) با قيام و مظلوميت و تحمل شدائد و مصائب، دين را حفظ كرد.

هركس تاريخ اسلام، و حركات بنياميه را در جاهليت و اسلام مطالعه كند به وضع خطرناكي كه از جانب آنها اسلام را تهديد به زوال، و انقراض مينمود آگاه ميشود.

از آغاز بعثت تا دارالندوه(1) و هجرت، و تا جنگ احد و غزوه احزاب، و فتح مكه، بني اميه در هر خطري كه متوجّه جان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و آئين توحيد و دين اسلام شد يا آن را مستقيماً خودشان ايجاد كرده بودند و يا در آن، شركت و دخالت داشته و تحريك ميكردند.

ريشه تمام مخاطرات و تحريكات ضدّاسلام، خانه ابيسفيان بود. ابوسفيان خودش و زنش هند و خواهرش حمالة الحطب، پسرهايش حنظله و يزيد و معاويه، پدرزنش عتبه، عموي زنش شيبه، برادرزنش وليد، پسرعمويش حَكَم و مروان و فرزندان او، و نوهاش يزيد؛ در جاهليت و اسلام در كار ايجاد خطر براي دين خدا تلاش داشتند و كينههاي جاهليت را در اسلام از دل بيرون نساختند.

پيغمبر عظيم الشأن اسلام(صلی الله علیه وآله) علاوه بر آنچه از آنها در دوران زندگي و دعوت مردم به خدا ديد در روشنايي وحي خطراتي را نيز كه در آينده از آنها متوجّه به اسلام بود ميديد و مكرر از آنها خبر ميداد، و خداوند اين طايفه خبيثه را در قرآن مجيد «شجره ملعونه» ناميد.(2)

ص: 391


1- . خلاصة حكايت دارالندوه اين است كه: قريش در خانه قصي بن كلاب - كه محل شور و اخذ تصميمات مهم سياسي بود و به آن دارالنّدوه ميگفتند - اجتماع كردند و پس از مشاوره، همگان قتل پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را تصويب كردند. خداوند پيامبر خود را از تصميم و كيد آنها باخبر ساخت و با فداكاري بزرگ علي(علیه السلام) جان پيغمبر(صلی الله علیه وآله) محفوظ ماند. علي(علیه السلام) در شبي كه بايد نقشه قريش اجرا شود به جاي پيغمبر(صلی الله علیه وآله) خوابيد و كيد و مكر مشركين بي اثر شد. در اين شورا كه نتيجه آن رأي به اعدام پيغمبر خدا بود، ابوسفيان، عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه شركت داشتند. ابن هشام، السّيرةالنبويه، ج2، ص331 - 334.
2- . عیّاشی، تفسیر، ج2، ص297 - 298؛ قمی، تفسیر، ج2، ص21؛ مغربی، شرح الاخبار، ج2، ص149؛ حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج2، ص457؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص220؛ ج12، ص81؛ ج15، ص175؛ ج16، ص16.

پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) با ياري خدا تمام تحريكات و دسايس و لشكركشي ها و دسته بندي هاي ابي سفيان را نقش برآب نمود و طولي نكشيد كه قلعه هاي بت پرستي، مسخر اسلام و خداپرستان شد و جنود الهي بر سپاه اهريمن كفر و شرك پيروز گرديد، فتوحات پي درپي اسلام، ابوسفيان و حزب اموي را به پيشرفت كلمه توحيد مطمئن ساخت و طليعه درخشان نفوذ شريعت محمدي در قلوب مردم جهان هر روز ظاهرتر ميگشت.

بنياميه از اينكه بتوانند با مبارزه علني و علم داري شرك و بتپرستي از رشد آئين نو جلوگيري نمايند نااميد شده و دانستند كه دوران بت پرستي سپري گرديده و دعوت به توحيد و آزادي و برابري و برادري و عدالت دنيا را دلباخته پيغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) خواهد نمود، و صرف دل ها از توحيد به شرك، و از برادري و آزادي و مساوات و عدالت به امتياز قبيلهاي و سلطه مطلق زمامداران و بيعدالتي، ممكن نيست و فهميدند كه يگانه راه براي جلوگيري از پيشرفت اسلام و حفظ عادات جاهليت، وارد شدن در جبهه مسلمين و پيشه كردن نفاق است.

مخالفت صريح با اسلام و دعوت پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، مثل آغاز بعثت طرف داري نداشت، و مردم مزه شيرين ميوههاي درخت توحيد را چشيده و هرگز حاضر نبودند آن را با حنظل كفر و اختلافات طبقاتي عوض كنند و همه از هيولاي زندگي عصر جاهليت وحشت داشتند.

زمامدار الهي، متواضع، فروتن، آزاد و بيتشريفات، مهربان، با وضع ساده و زندگي مختصر مادي، مثل يك فرد عادي زندگي ميكرد.

قوانين آسماني دين جديد در حقّ همه يكنواخت اجرا ميشد.

پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) با فقرا، رفاقت و مجالست داشت، اخلاق و روش او چنان مردم را شيفته او و قرآنش كرده بود كه ديگر كسي حاضر نبود اسم شرك و بت پرستي و زمامداري سران مشركين مثل ابيسفيان و ابي جهل را بشنود.

بنياميه اين حقايق را دريافتند و ابوسفيان و كسانش دانستند كه ديگر فكر و روش آنها محكوم شده و افكار نو و آئين توحيد، آنها را كنار گذاشته است.

ص: 392

متوجّه شدند كه هرچه تأخير كنند، بيشتر عقب ميمانند، لذا با اكراه تمام از روي ناچاري اظهار اسلام كردند و در داخل جبهه اسلام مشغول دسايس، و فتنه انگيزي شده و منتظر فرصت بودند كه از پشت به اسلام خنجر زده و نهال دين توحيد را كه تازه شروع به رشد كرده بود از ريشه درآورند.

طولي نكشيد كه رحلت پيغمبر اعظم(صلی الله علیه وآله) عالم اسلام را داغدار و يك تشنّج فكري بر جامعه سايه انداخت، و پارهاي را مايل به ارتجاع نمود و اختلاف بر سر خلافت پيش آمد، و بني هاشم كه علي(علیه السلام) خليفه منصوص و معرفي شدة ازطرف پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، از آنها بود از دخالت در حكومت اسلامي بركنار و ديگران روي كار آمدند. در اين موقع چنانچه پيش از اين هم به آن اشاره كرديم ابوسفيان به تكاپو و تلاش افتاد تا با يك جنگ داخلي جامعه اسلامي را متلاشي و سرتاسر شبه جزيره عربستان را به ارتجاع وادار نمايد، و به طور يقين اگر آن روز يك جنگ داخلي ميان مسلمين شروع ميشد و مسلمانان در مدينه شمشير به روي هم ميكشيدند، ارتجاع به بدترين صورت آشكار ميشد، زيرا مردم، تازه وارد به اسلام بودند و در شهرها و قبائل و عشائر، آن گونه كه بايد آئين نو، محكم و استوار نشده بود، رحلت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) دل ها را تكان داد و ضعفا را نسبت به آينده اسلام و بقاي دين آن حضرت به ترديد انداخته بود.

در مكه وضع طوري شد كه عتاب ابن اسيد، حاكم مكه متواري شد. افرادي هم به فكر تحصيل امارت و زمامداري افتاده بودند كه خوف تجزيه كشور اسلام و انهدام وحدت مسلمين و عقب گرد جامعه به وضع ناهنجار جاهليت، مانع كار آنها نبود.

در چنين وقتي، دست به شمشير بردن با سقوط قطعي اسلام فاصلهاي نداشت و درهاي فتنه و امتحان به سوي مسلمانان باز شده بود.

ابوسفيان كه خوب به اوضاع آشنا بود، مشغول زمينه سازي براي يك جنگ داخلي شد و معلوم است كه در اين موقع بايد سراغ بنيهاشم و طرف داران آنها

ص: 393

مخصوصاً علي(علیه السلام) رفت، زيرا آنها هم فاميل پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و هم محبوبيت و شهرت داشتند. و هم خلافت، حقّ شرعي آنها بود و از اوضاع آن روز ناراضي بودند، و علاوه فاطمة زهرا سيدة نساءالعالمين(علیها السلام) يگانه فرزند پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و يادگار آن سرور، حكومت ابي بكر را شرعي نميدانست و بنيهاشم از بيعت با او خودداري كرده و تحت رهبري علي(علیه السلام) خليفه منصوص، به طور آرام و دور از دست زدن به شمشير، ابوبكر و طرف دارانش را دعوت به رجوع به علي(علیه السلام) ميكردند و در مسجد احتجاج و مناشده مينمودند.

ابوسفيان نزد علي(علیه السلام) آمد گفت: دستت را بده تا با تو بيعت كنم، به خدا سوگند! اگر بخواهي مدينه را پر از سوار و پياده سازم.

علي(علیه السلام) در پاسخش فرمود: «تو از اين سخنان غير از فتنه انگيزي قصدي نداري، همانا به خدا سوگند، تو همواره بدخواه اسلام هستي ما را حاجت به نصيحت تو نيست. پيغمبر خدا(صلی الله علیه وآله) وصيتي به من فرموده است كه من بر آن وصيت كار ميكنم».(1) شايد ابوسفيان در اين دعوي كه مدينه را از سوار و پياده پر كند زياد گزاف گويي نميكرد؛ زيرا شخصي مانند ابوسفيان فتنه گر ميتوانست براي علي(علیه السلام) كه داراي آن همه سوابق درخشان در اسلام بود، قشون و سپاه تهيه ببيند ولي علي(علیه السلام) نميتوانست با همكاري و بيعت ابوسفيان، و سپاهي كه او جمع آوري كند قيام نمايد، و مطالبه حقّ كند.

ابوسفيان همان كسي است كه احزاب را جمع آوري كرد و جنگ خندق را به پا نمود، با چنين سپاهي كه طبعاً سپهدار و فرمانده عمده آن، ابوسفيان خواهد بود، وارد كار شدن جز خسارت براي اسلام چيزي عايد نميشد، و در واقع ابوسفيان

ص: 394


1- . مفید، الإرشاد، ج1، ص189 - 190؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص40؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج2، ص325 - 326؛ مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص520؛ ج29، ص632.

ميخواست جنگ احزاب را به صورتي ديگر تجديد كند، اما علي(علیه السلام) که پيشواي حقيقت پرستان است و در وجودش يك ذرّه ميل به دنيا و حب و جاه و ملاحظه سود شخصي نبود، آب نااميدي بر روي دست او ريخت.

علي(علیه السلام) برحسب وصيت پيغمبر(صلی الله علیه وآله)، وظايفي داشت كه از آن وظايف به قدر سرمويي تجاوز نميكرد.

علي(علیه السلام) ميدانست كه اگر دست به شمشير ببرد، مخالفان كساني نيستند كه براي پرهيز از يك جنگ داخلي و حفظ مصلحت اسلام تسليم شوند و جنگ نكنند، و ميدانست كه آنها سرسختانه و لجوجانه جنگ ميكنند، و به هر نحو كه خاتمه يابد در اين موقع حساس، اسلام در خطر ميافتد؛ لذا چون از روحيه ديگران و حرصشان به رياست و حكومت باخبر بود، خودش حلم ورزيد و شمشير در غلاف كرد و خانه نشيني گزيد و ابوسفيان را طرد نمود.

با اين كيفيت، ابوسفيان در اينجا از اينكه بتواند ضربتي به اسلام بزند نااميد شد، و به انتظار فرصت بود، تا وقتي عثمان حكومت يافت و بني اميه (قبيلهاي كه دشمن پيغمبر بودند) رسماً زمامدار امور شدند.

اين پيشامد ابوسفيان را فوق العاده اميدوار ساخت، وارد مجلس عثمان شد و آن سخنان كفرآميز معروف را گفت.

عثمان هم در دوران خلافت خود هرچه كرد در جهت موافق مقاصد ابوسفيان بود: دست بني اميه را در دخالت در كارها باز گذاشت و به آنها زور و قدرت داد و پول هاي كلان از بيت المال مسلمين به آنها بخشيد، و آنها را به فرمانداري و استانداري ولايات برگزيد، و كسي مانند مروان را وزير خود قرار داد، و وليد خمّار را والي كوفه ساخت، و معاويه را در شام مستقل و متنفذ كرد.

ص: 395

وقتي هم در اثر انقلاب و شورش مسلمانان كشته شد، پيراهن عثماني از او به دست معاويه افتاد كه بااينكه معاويه با كشته شدن او موافق بود، و پايان دادن به كارش را به شورشيان واگذاشت، با آن پيراهن بر خليفه به حقّ، خروج كرد و آن فتنههاي بي سابقه را در اسلام به پا ساخت و اصحاب پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله) را شهيد كرد و انتقام بدر و غزوات و جاهاي ديگر را از مهاجر و انصار گرفت و وقتي با حيله و نيرنگ خلافت را به غصب متصرف شد، رسماً به احكام شرع و تعاليم اسلام بي اعتنايي ميكرد و برنامههاي اسلامي را از اعتبار انداخت و سبّ اميرالمؤمنين داماد و پسرعمّ و وصي پيغمبر(صلی الله علیه وآله)

را بر منابر رايج كرد، و زياد را بر ايالت كوفه مسلط ساخت تا آنچه خواست با مال و جان و عِرض مسلمان ها انجام داد و براي اينكه حكومت در خاندانش باقي بماند و شريعت، شريعت اموي و روش، روش يزيدي گردد، يزيد را كه مجسمه معاصي و فساد و شرارت بود، وليعهد ساخت و وقتي مُرد، يزيد آنچه را معاويه از مظالم و جنايات و هتك شعائر انجام نداده بود، انجام داد.

سرنوشت اسلام و مسلمين - وقتي كه جوان بدنام و فاسق و متهتّك و مستي مانند يزيد كه صريحاً و علناً پيغمبر اسلام(صلی الله علیه وآله) را بازيگر ميخواند، بر مسند خلافت آن حضرت بنشيند - معلوم بود، به خصوص كه در اسلام رهبري ديني و سياسي از هم جدا نيست. روشن بود كه فاتحه همه چيز خوانده ميشود.

عكس العمل اين وضع در خارج و داخل كشور اسلام بسيار ناپسند و موجب سوء تعبير و اتهام پيغمبر(صلی الله علیه وآله) و ضعف اعتقاد و ايمان مردم ميشد.

وقتي خليفه رسماً شراب بنوشد و مجالس لهوولعب ترتيب دهد و با بوزينه و سگ مأنوس گردد و گناهان كبيره را مرتكب شود، دين خدا ضعيف و احكام در انظار سبك، و اسلام بي اثر ميشود.

ص: 396

حسين(علیه السلام) تصميم گرفت از تمام آن سوء انعكاس ها و انحرافات فكري و ديني مردم جلوگيري كند و معناي دين و خلافت و حكومت اسلامي و هدف دعوت جدّش را به مردم بفهماند.

تصميم گرفت دين خدا را تعظيم نمايد، و به مردم اعلام كند كه اسلام مافوق همه چيز است و از جان و مال و فرزند و عائله، عزيزتر و قيمتي تر است.

تصميم گرفت كه عملاً مسلمان ها را به بزرگداشت واجبات و فرائض ديني دعوت كند و جامعه را به اهميت گناه و معصيت متوجّه سازد.

تصميم گرفت مسلمان ها را از اينكه تحت تأثير اعمال زشت و تلقينات سوء و تبليغات گمراه كننده يزيد و بني اميه قرار بگيرند، مصونيت بخشد.

تصميم گرفت به مسلمان ها دينداري، استقامت و مقاومت در برابر ظلم و كفر را درس بدهد.

تصميم گرفت اسلام را نجات دهد و احكام قرآن و سنت پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را زنده سازد.

براي اين كار وسيلهاي از اين مؤثرتر نبود كه حسين(علیه السلام) قيام كرد و از بيعت يزيد امتناع نمود و قبح اعمال و سوء رفتار و گناهان و روش ناپسند او را از مواد بطلان زمامداري و حرمت بيعت اعلام كرد و پايداري و ثبات ورزيد تا كشته شد و خود را فداي دين خدا و احكام خدا كرد.

مردم ميدانستند، احكام اسلام كه ملعبه و بازيچه يزيد و مسخره او شده است، به قدري باارزش و عزيز است كه شخصي مثل حسين(علیه السلام) جان خود را براي رفع توهين و حفظ آنها نثار فرمود.

حسين(علیه السلام)، يزيد را در افكار مردم چنان كوبيد و رسوا كرد كه در انظار، حساب او از حساب دين و قرآن جدا شد و او به عنوان عنصر شرارت و خباثت و آلوده به فحشا و غرق در فساد، و دشمن دين و خاندان نبوت شناخته و معروف شد.

ص: 397

بنياميه پس از شهادت حسين(علیه السلام) از اينكه بتوانند از پشت به اسلام خنجر بزنند و اسلام را از پا درآورند محروم شدند و در نظر زن و مرد و جامعه مسلمين، و در افكار عموم، گروهي ستمگر و پادشاهاني مستبد معرفي شدند كه به زور سرنيزه و شمشير بر مردم مسلط شده و غاصب حقوق ملت و خائن به اسلام هستند.

مظلوميت سيدالشهدا(علیه السلام) آن چنان احساسات را بر ضدّ آنها به هيجان آورد كه مردم علي رغم سياست آنها التزامشان به سنن و احكام اسلام بيشتر شد.

ازاين جهت هيچ گزاف نيست كه ما هم او را مانند «معين الدين اجميری» شاعر بزرگ هندي، دومين بناكنندة كاخ اسلام بعد از جدّش، و مجدّد بناي توحيد و يكتاپرستي بخوانيم.

3- بيداری شعور دينی

در اثر تبليغات معاويه و روش او و همدستانش و دوري مردم از عهد رسالت و تعطيل اجراي برنامههاي اسلام و توسعه ممالك اسلامي و ممنوع شدن تبليغات صحيح ديني و خانه نشين شدن شايستگان و دانشوران، شعور ديني مردم ضعيف گشت و افكار آنها انحطاط يافت، اكثريت مردم در برابر وضع موجود، خودباخته و شكسته خاطر و بي تفاوت شده بودند.

ذلت و خواري و احساس زبوني و انظلام در جوامع اسلامي، مثل بيماري سرطان پيكر اجتماع را فرا ميگرفت و استرخاء و سستي عجيب، آنها را از حركت و نشان دادن عكس العمل در برابر مظالم بني اميه چنان بازداشته بود كه هرچه بر آنها تحميل ميكردند ميپذيرفتند، و همان طور كه عبدالله بن همّام سلولي گفت:

ص: 398

فَإِنْ تَأتُوا بِرَمْلَةَ أَوْ بِهِنْدٍ *** نُبَايِعُهَا أَمِيرَةَ مُؤمِنِينَاً(1)

هركس را ميخواستند بر آنها حاكم ميساختند و اگر زنان بنياميه يا بوزينگان يزيد را هم نامزد حكومت ميكردند كسي از بيعت سر بر نميتافت و همه از ترس زندان و قتل، آن را مي پذيرفتند.

خلوص نيّت، فداكاري، شجاعت اخلاقي و نترسيدن از مرگ كه از صفات ممتاز و برجسته مسلمانان عصر پيغمبر(صلی الله علیه وآله) بود، از بين رفته و از آن پهلوانان ايمان و قهرمانان فضيلت كه شهادت در راه نصرت دين و مرگ با عزّت را به زندگي با ذلّت ترجيح ميدادند، جز معدودي كه در راه ياري حسين(علیه السلام) كشته شدند، يا در گوشه وكنارها بياطلاع از جريان امور بودند، كسي باقي نمانده بود.

شهادت امام حسين(علیه السلام) و اصحاب نامدارش احساسات را بيدار و خصال انساني را زنده ساخت و به مسلمانان درس مردانگي و استقامت داد كه هرچه در شورشهايي كه عليه بنياميه ميكردند آنها را سركوب مينمودند، و شكست ميدادند، و كشته ميشدند، روحيه آنان شكست نميخورد و كشته شدن در راه هدف و مقصد را افتخار ميشمردند.

ص: 399


1- . بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص64؛ ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج4، ص330؛ مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص28؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج33، ص352؛ ذهبي، تاريخ الاسلام، ج5، ص470؛ ابن منظور، لسان العرب، ج4، ص31؛ زبيدي، تاج العروس، ج6، ص32. در برخی منابع عبارت شعر این گونه نقل شده است: وَلَوْ جَاؤوا بِرَمْلَةَ أَوْ بِهِنْدٍ *** لَبَایَعْنَا أَمِیرَةَ مُؤْمِنِیناً اگر رمله يا هند را هم بياوريد ما با او به عنوان اميرمؤمنان بيعت مي کنيم. مقصود شاعر اين است كه: كار سلب آزادي و فشار و خود مختاري بنياميه به جايي رسيده كه اگر رمله يا هند از زنان بنياميه را هم نامزد حكومت و امارت كنند ما از بس بيچارة ظلم بني اميه هستيم و قدرت نفس كشيدن نداريم با او بيعت ميكنيم.

مصعب بن زبير وقتي همسر ارجمندش سكينه(علیها السلام) را در حزن و اندوه ديد گفت:

لَمْ يُبْقِ أَبُوكِ لاِبْنِ حُرَّةٍ عُذْراً؛

پدرت براي هيچ آزاد زادهاي عذري باقي نگذاشت.

وَإِنَّ الاُلَی بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** تَأَسَّوْا فَسَنُّوا لِلْكِرَامِ التَّأَسِّيَا(1)

آنان كه در كربلا از آل هاشم شكيبايي و پايداري نمودند، براي مردم كريم و بزرگوار پايداري و شكيبايي را ياد داده و سنّت قرار دادند.

4- محبوبيّت اهل بيت(علیهم السلام) و عزّت بازماندگان

﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً﴾.(2)

چنان كه مكرر گفته شد محبّت و دوستي اهل بيت(علیهم السلام) جزء مزاج ايماني و اسلامي هر مسلمان است و احدي نيست كه مسلمان باشد و پيغمبر(صلی الله علیه وآله) را دوست بدارد و بااين حال حبيبة عزيزهاش سيدة نساء العالمين، و دو ريحانهاش حسن و حسين، و برادر و پسرعمش علي(علیهم السلام) را دوست نداشته باشد.

همان طور كه حضرت زين العابدين(علیه السلام) در خطبه مسجد شام فرمود:

يكي از خصائص اين خاندان محبّتي است كه خداوند متعال از آنها در دل هاي مؤمنين قرار داده است.

يكي از آثار شهادت امام حسين(علیه السلام) اين بود كه اين محبّت در دل ها زياد شد و موجب جلب عواطف و جذب احساسات عموم به خاندان نبوت گشت.

ص: 400


1- .[1] ابن داوود دينوري، الاخبارالطوال، ص311؛ طبري، تاريخ، ج5، ص6؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج58، ص240؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج3، ص249، 298؛ ذهبي، تاريخ الاسلام، ج5، ص306؛ ابن کثير، البدایة و النهايه، ج8، ص346.
2- . مريم، 96. «همانا آنان كه به خدا ايمان آوردند و اعمال شايسته به جا آوردند، خداي رحمان آنها را (در نظر خلق و حقّ ) محبوب ميگرداند».

ايمان، شجاعت، صراحت لهجه، پايداري، مردانگي، مظلوميت و دشمني با ظالم صفاتي هستند كه هركس آنها را دارا باشد محبوب ميشود.

از اشعاري كه شعرا پس از شهادت امام حسين(علیه السلام) در مرثيه آن حضرت و مدح خاندان علي(علیه السلام) سرودهاند معلوم ميشود كه شهادت امام(علیه السلام) در جلب قلوب و محبّت مردم چه تأثير عجيبي كرد و چگونه دل هاي همه را ربود.

هرچه سخن از محبوبيت حسين(علیه السلام) بگوييم، كم گفتهايم. اين مراسمي كه به عنوان عزاداري آن حضرت در هند، پاكستان، عراق، ايران، سوريه، لبنان، بحرين، احساء، افغانستان، مصر و نقاط ديگر، وبه خصوص در شب ها و روزهاي مخصوصه مانند عرفه، نيمه رجب، نيمه شعبان و اربعين و عاشورا برگزار ميشود، نشان ميدهد كه حسين(علیه السلام) قلوب همه را مالك شده و مردم، حتي بيگانگان نيز عاشق و دلباخته او شده اند.

نه فقط اين مراسم در كربلا و در اطراف قبر آن حضرت انجام ميشود، بلكه در نقاط ديگر در مشاهدي كه به آن پيشواي آزادمردان جهان يا به يكي از فرزندان يا خواهران او منسوب است، همين اجتماعات تشكيل و شور و هيجان و عشق و محبّت همه را فرا ميگيرد.

در بقاعي كه منسوب به سر مطهّر آن حضرت است، خصوصاً در مشهد الرأس در قاهره در روزهاي عاشورا و در شب هاي دوشنبه در مشهد سقط (نزديك حلب) و در دمشق كه پايتخت بني اميه بود در مشهد دختر صغير آن حضرت، و مشهد حضرت زينب(علیها السلام)، و مشهدالرأس در جامع دمشق، و در مشهد زينبي مصر، اجتماعات و ابراز احساسات نسبت به مقام قدس حسين(علیه السلام) ميشود كه بعضي از آنها شايد كمتر از مراسم عاشورا و اربعين در كربلا نباشد.

هشام بن عبدالملك در زمان حكومت پدرش به مكه معظمه مشرف شد، وقتي طواف به جا آورد خواست استلام حجر كند، از كثرت ازدحام نتوانست، منبري برايش گذاشتند تا بر آن بنشيند.

ص: 401

در اين هنگام حضرت امام علي بن حسين زين العابدين(علیهما السلام) درحالي كه اِزار و ردايي بر تن داشت و زيباترين و خوشبوترين مردم بود ظاهر شد و شروع به طواف كرد، در هر شوط وقتي به حجرالأسود ميرسيد به احترام آن حضرت مردم به يك سو ميشدند، تا فرزند عزيز حسين(علیه السلام) استلام حجر ميكرد.

هشام كه اين احترام و احساسات را در آن موقع كه هركس ميخواست خود را به حجر برساند، از مردم ديد خشمناك شد، يك نفر از اهل شام از او پرسيد:

اين كيست كه مردم پاس هيبت و احترام او را به اين گونه نگاه ميدارند، و براي احترام او از حجر به يك سو ميشوند؟

هشام براي آنكه شاميان امام(علیه السلام) را نشناسند گفت: من او را نميشناسم.

فرزدق كه حاضر بود گفت: من او را ميشناسم.

مرد شامي گفت: يا ابافراس او كيست؟

فرزدق آن قصيده طولاني را كه ازجملة آن، اين ابيات است سرود:

هَذَا الَّذِي تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ *** وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ، وَالحِلُّوَالْحَرَمُ

هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللهِ كُلِّهِمُ *** هَذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ العَلَمُ

إِذَا رَأَتْهُ قُرَيْشٌ قَالَ قَائِلُهَا *** إِلَی مَكَارِمِ هَذَا يَنتَهِي الْكَرَمُ

هَذَا ابْنُ فَاطِمَةَ إِنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ *** بِجَدِّهِ أَنْبِيَاءُ اللهِ قَدْ خُتِمُوا

مِنْ مَعْشَرٍ حُبُّهُمْ دينٌ وَبُغْضُهُمُ ***كُفْرٌ، وَقُرْبُهُمُ مَنْجَی وَمُعْتَصَمُ

يُسْتَدْفَعُ الضُّرُّ وَالْبَلْوَی بِحُبِّهِمُ *** وَيُسْتَزَادُ بِهِ الإِحْسَانُ وَالنِّعَمُ(1)

ص: 402


1- .[1] فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ص199 - 201؛ مفید، الاختصاص، ص191 - 193؛ قمي، الاربعين، ص385 - 386؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج41، ص401 - 402؛ مزي، تهذيب الکمال، ج20، ص400 - 402؛ ابن کثير، البداية و النهايه، ج9، ص126 - 127.

اين كسي است كه خاك بطحا قدم زدن او را ميشناسد، كعبه و حلّ و حرم او را ميشناسد. اين پسر بهترين بندگان خداست، اين پرهيزکار، پاكيزه، پاك و سرشناس است. وقتي قريش او را ديد، گويندهاش گفت: به بزرگواري هاي اين مرد، بزرگواري پايان مي پذيرد. اين پسر فاطمه است! اگر او را نميشناسي بشناسيد، پيامبران خدا با جدّ او ختم شدند. او از خانداني است كه دوستي آنها دين، و دشمني آنان كفر است و نزديك شدن به آنان نجات بخش و پناهگاه است. ضررها و بلاها با دوستي آنان دفع ميگردد و با دوستي آنان نيكي ها و نعمت ها زياد ميشود.

از اين حكايت و اين قصيده، شدّت محبّت و علاقه مردم به خاندان نبوّت و عزّت، و عظمت پسر يگانه حسين(علیه السلام) زين العابدين(علیه السلام) ظاهر ميگردد و معلوم ميشود كه عموم مردم، تشنه شنيدن فضايل اهل بيت(علیهم السلام) بودهاند كه فرزدق به مقتضاي بلاغت در آن محضر عظيم و مجمع عام بااينكه ميدانست مورد مؤاخذه حكومت ستمكار اموي قرار ميگيرد، آن قصيده را سرود.

اين همان حقيقتي است كه اميرمؤمنان علي(علیه السلام) با يك جملة كوتاه بيان فرموده است:

«بَقِيَّةُ السَّيْفِ أَبْقَی عَدَداً وَ أَكْثَرُ وَلَداً»؛(1)«بازماندگان كساني كه در راه حفظ شرف و دفاع از حقّ، و حمايت از دين و اعلاي كلمه خدا جهاد ميكنند، و كشته ميشوند عددشان باقيتر، و فرزندانشان بيشترند».

يعني موجبات بقا و عزّت و ترقّي، تكثير و بزرگي برايشان فراهمتر است از كساني كه زندگي با ذلت و پستي و زير بار ظلم ستمكاران و بدكيشان را اختيار ميكنند.

ص: 403


1- . نهج البلاغه، حکمت84 (ج4، ص19).

از آن مردمانی كه اندر جهاد *** پی حفظ دين و صلاح عباد

نمودند در راه حق جان نثار *** تحمل نكردند پستی و عار

ندادند تن زير بار ستم *** به لوح شرف ماند ز آنها رقم

از آنها بس اولاد و خويش و تبار *** بماند به عزّت در اين روزگار

عزيزند و پيش همه سربلند *** ز ظالم نبينند زان پس گزند(1)

بنا به نقل حمدالله مستوفي يزيد سيزده پسر و دختر داشت(2) مع ذلک امروز در دنيا كسي نيست كه خود را به يزيد نسبت دهد، و اگر كسي باشد كه بداند به او منسوب است از بيم ننگ و سرزنش و ملامت و تنفّر مردم نسب خود را مخفي ميسازد.

و از حسين(علیه السلام) بعد از واقعه كربلا غير از حضرت امام زين العابدين(علیه السلام) پسري باقي نماند ولي امروز ميليون ها سادات و شرفا از اولاد زين العابدين(علیه السلام) مشهور و معروفند، و در بلاد و ممالك اسلام وجود دارند كه اهل سنت و شيعه به آنها احترام گذاشته و از ايشان تجليل مينمايند و به وجودشان تبرّك ميجويند.

5- تأسيس مكتب عالی و همگانی تعليم وتربيت

يكي از نتايج شهادت سيدالشهدا(علیه السلام) كه همواره مورد استفاده عموم و وسايل تعليم وتربيت و هدايت جامعه به اخلاق فاضله است برنامههايي است كه به عنوان عزاداري و سوگواري و ذكر مصائب آن حضرت در عرض سال اجرا ميشود.(3)

ص: 404


1- . صافي گلپايگاني، گنج عرفان، ص84، كلمه384.
2- . مستوفی، تاریخ گزیده، ص262؛ ر.ک: حجةالسعاده، ج2، ص3.
3- . دكتر رينو (جوزف) مستشرق معروف فرانسوي در كتاب خود اسلام و مسلمانان كه به عربي ترجمه شده الاسلام و المسلمون، شرح مبسوط و عميقي پيرامون فلسفه عزاداري سيدالشهدا(علیه السلام) و روضه خواني و هيئتهاي عزا نگاشته و به فواید اين مراسم از جنبه سياست و اخلاق و تربيت و كماليات و مركزيتي كه ايران در جامعه شيعه دارد، اشاره كرده و پيشرفت و بقاي مذهب شيعه را به خصوص در بعضي نقاط مثل هند، مربوط به سوگواري سيدالشهدا(علیه السلام) دانسته و اظهارنظر كرده كه با حفظ اين مراسم، جمعيت و شوكت و ترقي شيعه در آينده بيشتر خواهد شد. اين شرق شناس ضمن اشاره به اوقاف و وجوه بسياري كه شيعه در راه برگزاري عزاداري حسيني صرف مينمايد، ميگويد: مذاهب ديگر به قدر شيعه در راه تبليغ و دعوت به دين، بذل مال نميكنند و مصارفي كه شيعه دارد، شايد سه برابر مصارفي باشد كه سایر فرق اسلام در اين راه مينمايند، و اگر يك نفر شيعه در دورترين نقاط هم باشد، به تنهايي اين مراسم را از تشكيل مجلس روضه و انفاق به فقرا و اطعام و غيره اجرا ميكند و درحقیقت به دعوت و تبليغ ميپردازد. منبر و وعظ، خطابه و سخنراني، در تربيت خطبا و وعاظ و گويندگان توانا و پرورش اخلاق عوام و آشنا كردن به علوم معارف، موقعيت خاصي دارد. تمام مسائل در منابر مطرح و مورد بحث واقع ميشود به نوعي كه عوام شيعه از سایر فرق به عقايد و مذهب خود آشناترند و اگر در اقطار عالم نظر كنيم، در هيچ جامعهاي مانند شيعه زمينه ترقي علمي و صناعي و اقتصادي نيست، و فرقه شيعه پيشرفتهترين فرق، و آمادگي آنها برای كسب علوم و صنايع جديده بيشتر است؛ چنانچه تعداد كارگر شيعه به نسبت جمعيت زيادتر است. شيعه دين خود را با زور شمشير پيش نبرده بلكه با نيروي تبليغ و دعوت پيشرفت كرد، و اهتمام آنها به برگزاري مراسم سوگواري موجب شده كه تقريباً دو ثلث مسلمانان و بلكه جماعاتي از هنود و مجوس و ساير مذاهب نيز با آنها در عزاي حسين شركت كنند. روي اين اسباب ممكن است بگویيم جمعيت شيعه در آينده از ساير فرق بيشتر شود، شيعه به وسيلة اين مجالس و مراسم كه ديگران هم در آن شركت ميجويند، توانسته است در ملل و اهل مذاهب ديگر نفوذ كند و اصول مذهب خود را به ديگران تبليغ نمايد و اين همان اثري است كه سياستمداران غربي براي پيشرفت دين مسيح با صرف پولهاي بسيار، آرزو ميكنند»؛ سپس راجع به هيئت ها و پرچم ها و علامات عزا و فواید آن شرحي مينگارد و تأثير اين شعائر را در اتحاد و زيادتي شوكت و استقلال و اتحاد متذكر شده و ميگويد: از اموري طبيعي و فطري كه مؤيد شيعه است اين است كه هركس به طبع و فطرت خود طرف دار مظلوم است و مايل است مظلوم را ياري كند. اين نويسندگان و مؤلفان اروپایي هستند كه در كتاب هاشان تفصيل شهادت حسين و اصحابش را مينويسند و مظلوميت حسين و اصحابش و ستمگري و بي رحمي كشندگان آنها را تصديق ميكنند و نام كشندگان حسين را نميبرند مگر با نفرت، هيچ چيز نميتواند در جلو اين امور فطري و ادراك وجداني بشر بايستد و مانع از پيشرفت مذهب شيعه شود. اين مقاله مفصل و طولاني است و هركس بخواهد ميتواند در كتاب ذكری الحسين (ج2، ص204 - 208)، تأليف علامه مهاجر عاملي مطالعه كند. ما به طور خلاصه و فشرده و نقل به معنا بعضي از مطالب آن را در اينجا آورديم تا خوانندگان بدانند كه خاورشناسان مطلع و بي نظر و علماي ملل ديگر هم آثار و فواید اين مراسم را در بقای عظمت و استقلال و ترقي ديني تصديق کرده اند. بديهي است اين خاورشناس در اين گواهي تنها نيست، ديگران نيز مانند خاورشناس آلماني (ماربين) در سياست حسيني بر همين عقيده هستند و اين روش حق پرستي و عاطفه شيعه را ميستايند، اما از سوي ديگر گاهي دشمنان اسلام و مزدوران استعمار به ملاحظه خطري كه اين گونه مراسم و شعائر مذهبي براي نفوذ و منافع آنها در كشورهاي اسلامي دارد به آن روي موافق نشان نميدهند و به طوركلي هرگونه تظاهري را كه نشان دهندة قدرت ملّي يا قوت و شوكت اسلامي باشد، تا بتوانند سبك و بي فایده و نشانه عقب ماندگي اش شمرده و سعي ميكنند مراسم آن تعطيل، و يا حداقل به اختصار برگزار شود، چنانچه در مصر تا همين اواخر، مراسم عاشورا بسيار باشكوه انجام ميشد و در زمان فؤاد كه آنجا تحت الحمايه انگليس بود ممنوع گرديد. در عراق هم اگر چه گاهگاهي خواستند محدوديت هایي قائل شوند، ولي در اثر همّت و غيرت شيعيان اكنون مراسم عاشورا و اربعين فوق العاده با شكوه و عظمت و با شركت تمام طبقات برگزار ميشود. سال گذشته كه در ايام عاشورا كربلا مشرف بودم، مخصوصاً هيئت بزرگ و باشكوه عزاداران اساتيد و دانشجويان دانشگاهها و دانشكدههاي عراق كه از بغداد و موصل و بصره آمده بودند، بسيار منظم و بامعنا بود و از اكثر دستهها بيشتر جلب توجّه ميكرد؛ زيرا در روشنایي علم انجام اين شعائر نافذتر است. با بيانيهها و اشعاري كه ميخواندند و شعارهایي كه بر پرچم ها نوشته بودند، نشان ميدادند كه در محيط علم و دنياي پيشرفته از اين شعائر بهتر ميتوان بهره برداري كرد، و درعين حال كه هيئت آنها همكاري و شركت تمام طبقات را ثابت ميكرد، نشان استقلال و رشد فكري و درك و شعور عالي اسلامي و خودنباختگي اساتيد و دانشجويان در برابر تبليغات سوء بيگانگان بود. آری، اکنون در کشورهای متمدّن مراسمی به مناسباتی برپا می کنند و پول های گزافی خرج مينمايند كه ازنظر عقل و منطق انساني در خور شأن انسان ها نيست ولي چون آنها زور و ثروت دارند و ديگران غرب زدهاند از كارهاي زشت و حركات ناهنجار آنها تعجّب نميكنند، به اسم بازي بكس مسابقه برپا ميكنند، يك پيكره انسان نمایي را به جان پيكره ديگر مياندازند، تا او حريف خود را با ضربه بزند و چشمش را كور كند، اعضايش را ناقص سازد، بلكه گاهي او را بكشد، اين كار را افتخار ميدانند و به برندة بازي جايزه ميدهند و برايش كف ميزنند. حساب اسراف و ولخرجي در دنياي به اصطلاح متمدّن بي اندازه است. از عيد ژانويه تا وصيت هايي كه مينمايند و مراسم تجهيز و دفن اموات، كارهایي مي كنند و پول هایي مي دهند كه علاوه بر آنكه تبذير مال و پر از خرافات است، دليل آشكار سفاهت و نقصان عقل و سبك مغزي است. مدتي پيش در يكي از روزنامههاي مشهور خواندم كه در آمريكا درختي است كه آن را مقدس ميدانند و به زيارتش ميروند، نوشته بود امسال اين درخت (اگر فراموش نكرده باشم) هشت ميليون زائر داشت. مبالغي كه در فرانسه و ايتاليا و كشورهاي ديگر در سال، به رمّال، كاهن، طالع بين و فال گير و جادوگر ميدهند، به قدري زياد است كه شايد با بودجه عمومي دولت هاي بعضي از كشورهاي شرقي برابر شود. مع ذلك كسي به آنها ايرادي ندارد و آزادند. حتي شرقي مقلد غرب براي مخارج دفن و تشیيع و مجلس يادبود يك سگ درحالي كه ابنای وطنش در دهات آب آشاميدني نداشته و گرسنه و برهنه ميباشند، مبالغي خرج ميكند كه با آن ميتوان يك درمانگاه در يك روستاي دورافتاده ساخت، و پول هاي هنگفت ديگر صرف عياشي و رقص و فحشا ميكنند و اين اعمال را بدبختانه نشانه ترقي و روشن فكري ميشمارند. اما همين افراد به خاطر دشمني با اسلام و شعائر آن، با زبان ها و قلم هاي مزدورشان از اهتمام مسلمانان به تعظيم و شعائر و التزام به آداب و احكام اسلام و برگزاري مراسم عزاداري و سالگرد شهادت سيدالشهدا(علیه السلام) انتقاد ميكنند، ولي ديگر حناي اين استعمارگران رنگي ندارد و نسل جوان و آگاه مسلمان، فريب اين تبليغات مسموم را نميخورد و ميداند كه برگزار كردن اين مراسم و تبليغات به نام سيدالشهدا(علیه السلام) و گرفتن سرمشق از شخصيت آن حضرت، جامعه را بيدار و روح فداكاري و حمايت از حقّ و شجاعت و جوانمردي را زنده ميسازد. اين عزاداري جزء خون شيعه، و مليت شيعه، و رمز استقلال و موجوديت ماست. با هر بها و قيمتي آن را نگاه داريم ارزش دارد. بايد تمام افراد در اين مراسم شركت داشته باشند و در مجالس تبليغ و سخنراني پيرامون قيام امام حسين(علیه السلام) فواید قيام و هدفهاي آن به همه، مخصوصاً به نسل جوان و دانشجويان بيش ازپيش تفهيم شود تا در برابر بيگانه و مظاهر فريبنده، زبون و خودباخته نشده و مستقلّ و پايدار مليت اسلامي خود را حفظ نمايند، اگر شيعه و مسلمانان عموماً بخواهند در شاهراه ترقّي جلو بروند بايد از درس و تعليم فلسفه شهادت حسين(علیه السلام) و از منابر و مجالس سوگواري حداكثر استفاده را بنمايند، اين عزاداري با پيشرفتهاي مادي، با علم و صنعت و كارخانه و اختراع و سفينههاي فضایي يا ساير مظاهر تمدن واقعي مخالف نيست، بلكه از وسايل تشويق و تقويت رشد فكري و راهنما به هرگونه كمال اخلاقي و علمي ميباشد.

ص: 405

ص: 406

شايد كساني باشند كه اهتمام شيعه را به برگزاري اين مراسم و صرف ميليون ها اموال را همه ساله بيفايده و اسراف بشمارند؛ ولي اگر فوايد معنوي اين مراسم و تأثير آن را در تربيت جامعه و تهذيب اخلاق در نظر بگيرند، تصديق ميكنند كه اين برنامهها از بهترين وسايل اصلاح و مكتب هاي تربيت است.

ص: 407

اين مراسم، احياي امر اهل بيت(علیهم السلام) و رمز عالي بقاي مذهب تشيع، و بلكه اسلام است. اگر هزاران ميليون اموال و موقوفات براي ترويج تعليمات اخلاقي و اجتماعي قرار دهند كه كلاس هايش در تمام دوران سال برقرار باشد، اين قدر پايدار نمانده و مورد حسن استقبال عموم واقع نميشود.

ولي حسين(علیه السلام) با سرمايه اخلاق و نيت پاك و فداكاري در راه حقّ، مدرسهاي باز كرد كه بيش از سيزده قرن است، كلاس ها و شعبههاي آن همه ساله روزافزون و در همه جا تشكيل، و نشريات و مطبوعات و جلسات سخنراني آن همواره رو به ازدياد بوده و زن و مرد، در اين كلاس ها شركت نموده و درس حقيقت و فداكاري ميآموزند.

خواندن و شنيدن تاريخ فداكاري و نهضت حسين(علیه السلام) و ياران آن حضرت، ايمان را راسخ، اخلاق را نيك و پسنديده، و همّتها را بلند ميسازد.

اين برنامهها كه همه ساله در مساجد و حسينيهها و خانهها اجرا ميشود؛ مبارزه با بيدادگري و كفر و شرك و اعلام پيروزي از هدف حسين(علیه السلام) است.

براي ترغيب مردم به فضايل اخلاقي و آزادمنشي يك راه مؤثر اين است كه نمونههاي عملي به مردم نشان داده شود و تاريخ زندگي افراد ممتاز و نخبه جهان را، براي آنها بگويند.

حكايت و نقل تاريخ چه كسي از تاريخ زندگي امام حسين(علیه السلام)، آموزندهتر و سودمندتر است؟

مجالس ذكر مصيبت آن حضرت بهترين مجالس تبليغي و دعوت به اسلام است.

در اين مجالس، معارف قرآن، اصول و فروع دين، تفسير و حديث، تاريخ و سيره پيغمبر و ائمه(علیهم السلام) و صحابه، مواعظ، نصايح و راهنمايي هاي اخلاقي و اجتماعي و آئين زندگي از خانهداري تا كشورداري، به مردم آموخته ميشود و جاذبه نام حسين(علیه السلام) مردم را ساده و بيريا در اين مجالس تعليم و هدايت و تربيت حاضر ميسازد.

ص: 408

به طور يقين هيچ وسيله ديگر نميتواند اين منظور را تأمين كند، نام حسين(علیه السلام) مانند مغناطيس همه را جذب ميكند و محبوبيت فوق العادة او طوري است كه همه ميخواهند با او ارتباط داشته و در شمار دوستانش محسوب و در مصيبتش قطره اشكي بريزند.

اين كم نيست كه: اگر بخواهيم از مردم براي مصارف خيريه اعانه و كمك بگيريم به دشواري مبلغ مختصري ميدهند ولي خودشان به نام حسين(علیه السلام) اموال بسيار انفاق ميكنند و به اهل استحقاق ميرسانند.

عجب وسيله بزرگي براي اصلاحات و ترقّي و پيشرفت مملكت و هدايت نسل جوان و راهنمايي زن و مرد در دست ما قرار گرفته و از آن به طور شايسته استفاده نميكنيم، و اين امواج احساسات ميليون ها مردم را رايگان از دست ميدهيم!

براي راهنمايي و تربيت و ترقّي سطح فكر جامعه و اندرزهاي اخلاقي و اجتماعي چه سازماني ميتوانيم تشكيل بدهيم كه عموم از آن آزادانه استقبال كنند بهتر از سازمان عزاداري حسين(علیه السلام)؟!

مردمي كه حسين(علیه السلام) دارند و براي حسين(علیه السلام) به سروسينه ميزنند و گريه ميكنند، بايد در آزادي و عدالت اجتماعي نمونه باشند.مردمي كه از پيشواي آنها اين جمله جاويد و گران بها: «لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَلَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً» در صفحات تاريخ به يادگار مانده است، نبايد پشتيبان ظالم و يار ستمگر باشند.

مردمي كه يزيد را لعن ميكنند و يكي از مطاعن او را ارتباط و سازش با كفار و خيانت به كشور اسلام ميشمارند، بايد خود از اين روش زشت بركنار باشند.

در زمان ما در شعب مهم تبليغي، شعبهاي مهمتر از همين مجالس روضه و تعزيه حضرت امام حسين(علیه السلام) نيست، اگر از آن استفاده كنيم، و فوايد و نتايج آن براي تربيت و دعوت به فضايل انساني بسيار و بياندازه است.

ص: 409

در دوره سال اين كلاس هاي اخلاق و دين و علم، همواره مفتوح است و در ماه محرم و صفر تعداد آن افزايش مييابد به طوري كه كمتر كسي است كه در اين كلاس ها شركت نكند، مخصوصاً در زمان ما با استفاده از وسائل تبليغي جديد بهتر ميتوان از اين وسيله هدايت بهره برداري كرد.

به نظر ما در ايران، افغانستان، پاكستان، هند، عراق، سوريه، لبنان، احساء، قطيف، بحرين، قطر، يمن، مصر و نقاط ديگر كه عزاداري حسين(علیه السلام) متداول است، از ساير تأسيسات عام المنفعه و مؤسساتي كه براي خير و صلاح جامعه و عالم كردن مردم به معناي واقعي تأسيس ميشود، مانند تشكيلات حسين(علیه السلام) نميتوان استفاده كرد.

به طور مثال: يكي از جمعيت هايي كه به نام خدمت گزاري حضرت امام حسين(علیه السلام) وظايفي را ميتواند انجام بدهند، آقايان مداح ها هستند. مثلاً در شهري مانند تهران افرادي كه به نام مداح با جامعه ارتباط دارند بسيارند اين آقايان به طور هفتگي و ماهيانه و در مواقع ديگر برحسب دعوت قبلي در خانهها ميروند و مدح و مرثيه ميخوانند، در هر خانه كه ميروند معمولاً چند نفر از همسايگان زن و مرد نيز حاضر ميشوند.اگر همين صنف تحت يك برنامه صحيح و منظم كه فقط ازطرف علما و جامعه روحانيت و مراجع تقليد معين شود، انجام وظيفه نمايند و در اشعار و گفتارشان توجّه به اوضاع روز و رفع معايب موجود داشته باشند و روح شجاعت و استقامت و عقيده را در مردم زنده سازند و هر ماه مثلاً به رفع يك مادّه نقص و عيب اخلاقي همّت گمارند، و درضمن مرثيههاي مختلفي كه ميخوانند آن را هم گوشزد كنند، بسيار مفيد خواهد شد، و همين آقايان مداح ها ميتوانند با خلوص نيّت قسمت مهمي از معايب اخلاقي جامعه را برطرف كنند.

مجالس عمومي روضه خواني نيز همين نقش را بهتر و عالي تر و عميقتر ميتوانند ايفا كنند.

ص: 410

هم اكنون مرسوم شده كه آقايان طلاب دانشمند و فضلاي حوزه علميه قم در هنگام تعطيلات محرم و صفر و ماه مبارك رمضان و فرصت هاي ديگر، براي اقامة جماعت و تبليغ و منبر به شهرها و روستاها ميروند، نتايج آن به قدري محسوس، و محصول زحمات ايشان به طوري چشم پر كن شده كه عموماً مردم تقدير و تشكر مينمايند، علاوه بر وظايف تبليغي و هدايت و ارشاد و ردّ شبهات و تعليم احكام، كارهاي عمراني و تأسيسات و بنيادهاي خيريه ايشان نيز در اين دو سه ماهه فوق العاده قابل توجّه است.

باز هم تكرار ميكنم: انصاف اين است كه ما از اين خوان گسترده آن طور كه بايد منتفع نميشويم. يكي از عوامل مهم پيشرفت مذهب تشيع و اسلام در هند به تصديق اهل اطلاع، مجالس عزاداري امام حسين(علیه السلام) است، كه ملل مختلف را تحت تأثير حقيقت و روحانيت آن حضرت قرار داده و به گفته «ماربين» تا چندي پيش جمعيت شيعه در هند انگشت شمار بود ولي اكنون از بركات عزاداري امام حسين(علیه السلام) يكي از جمعيت هاي قابل توجّه هند به شمار ميروند.پس بايد بگوييم حسين(علیه السلام) همان طور كه فداكاري و شهادتش باعث نجات اسلام شد، مجالس روضه و ذكر مصائبش نيز موجب بقاي دين و هدايت جامعه بوده و هست.(1)

سَلَامُ اللهِ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ.

ص: 411


1- . مرثيه خواني و عزاداري براي حسين(علیه السلام) از همان سال 61 هجري شروع شد، و همه ساله در عاشورا يادبود آن گرفته ميشد و در عصر ائمه به تدريج توسعه يافت، و شعرا و ادباي بزرگ مانند «دعبل» قصايد بليغه انشا كردند. براي اطلاع از تاريخ عزاي حسيني رجوع شود به: شهرستانی، الدلائل و المسائل، ج 1، ص 73 - 77؛ ذكري الحسين، ص 5 - 8.

6- محكوميت بنی اميه در افكار مسلمين و ساير ملل

بنياميه با كشتن حسين(علیه السلام) گور خود را كندند، و پردهاي از روي شنايع اعمال و مقاصد شوم خود برداشته و خشم و غضب ملل اسلام را خريداري كردند.

چنانچه در فصل انعكاس شهادت نگاشتيم، مجامع اسلامي با تأثر و تأسف شديد و فوق العاده، با اين حادثه فجيعه برخورد نمودند، و عموم مسلمانان ناراحت و غرق در تألّم گشتند.

همه، عمل بنياميه را تقبيح كردند. همه، آنها را سرزنش نمودند و خطاكارشان شناختند.

مستشرق آلماني «ماربين» ميگويد: بزرگ ترين غلط هاي سياسي امويين كه اسم و رسم آنها را از صفحه عالم محو ساخت، كشتن حسين(علیه السلام) بود.

اين حقيقتي است كه هر مورخ و هركس تاريخ اسلام را مطالعه كند به آن اعتراف مينمايد.محكوميت بنياميه در افكار مسلمين براي آينده اسلام بسيار مفيد شد؛ زيرا بنياميه از اينكه بتوانند منافقانه و زير پرده به اسلام ضربت بزنند مأيوس شدند و مردم آنها را شناختند و قتل حسين(علیه السلام) و اسير كردن خاندان پيغمبر، بنياميه را رسوا ساخت.

از آن پس همكاري و نزديك شدن به آنها سبب بدنامي و ننگ ميشد.

مردم طبعاً با نيّات و مقاصد آنها مخالفت ميكردند و تا ميتوانستند جلو مقاصد آنها مي ايستادند.

اگر زور سرنيزه و شمشير نبود، از شدت خشم، بنياميه را قطعه قطعه و خانههاشان را بر سرشان خراب ميكردند، جامعه به خون آنها و اتباعشان تشنه بود.

اين شعر عبدالله بن همام سلولي ترجمان احساسات و تنفر و انزجار مردم از بني اميه است:

حُشِينَا الْغَيظَ حَتَّی لَوْ شَرِبْنَا *** دِمَاءَ بَنِي اُمَيَّةَ مَا رَوينَا(1)

ص: 412


1- . بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص293؛ مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص28.

به قدري از خشم پرشدهايم كه اگر خون هاي بنياميه را بياشاميم سيراب نميشويم.

يكي از علماي مصر كه فهرست كتاب الکامل فی التاريخ را تهيه كرده است ميگويد:

إِنَّ الْجَيْشَ الَّذِي تَوَلَّی مُحَارَبَةَ الْحُسَيْنِ وَقَتْلَهُ لَهُوَ أَقْسَی قُلُوبِ الْعَالَمِ، وَلَيْسَ فِيهِ آثَارُ الرَّحْمَةِ، وَالْإِنْسَانِيَّةِ، بَلْ هُمْ جِمَادَاتٌ مُتَحَرِّكَةٌ شَرِيرَةٌ سَجَّلُوا لِأَنْفُسِهِمْ فِي التَّارِيخِ أَكْبَرَ الْعَارِ، وَأَسْوَءَ الْأَعْمَالِ، وَأَفْظَعَ الْأَفْعَالِ، عَامَلَهُمُ اللهُ بِجَرَائهمْ أشَدَّ الْعِقَابِ.(1)سپاهي كه با حسين(علیه السلام) جنگ كرد و او را كشت، سخت دل ترين افراد بودند، و در آن آثار رحم انساني نبود، بلكه آنان جمادات متحرك و شريري بودند كه بر خود بزرگ ترين عار و بدترين كارها و شنيعترين كردار را مسجل كردند. خداوند آنها را به كيفر جرائمشان به شديدترين عقاب، كيفر دهد!.

شيخ عبدالوهاب نجار استاد قِسم تخصص در الازهر در ملاحظاتش بر الكامل مينويسد:

لَعَنَ اللهُ الْفِسْقَ وَالْفُسَّاقَ، لَقَدْ سَوَّدُوا صَحَائِفَ التَّارِيخَ، وَسَجَّلُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ الْجَرَائِمَ الْكُبْرَی الَّتِي لَا تُغْتَفَرُ، وَلَا تُنْسَی مَدَی الدَّهْرِ فَإِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ؛(2)

خدا فسق و فساق را لعنت كند، همانا سياه كردند (كشندگان حسين) صفحههاي تاريخ را و بر خود جرائم بزرگي را مسجل ساختند كه نه آمرزيده ميشود و نه تا پايان روزگار فراموش ميگردد.

ص: 413


1- . فهرست الكامل، ج3، ص ح و ط.
2- . ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج3، ص297 «پانوشت».

7- گرفتاری بنی اميه به شورش و انقلاب

يكي از عكس العمل ها و نتايج شهادت و مظلوميت حسين(علیه السلام) شورش ها و انقلاب هايي بود كه براي برانداختن حكومت امويين در جهان اسلام برپا شد.

در اين شورش ها عاملي كه بيش از هر چيز مردم را تهييج و تحريك ميكرد، شهادت حسين(علیه السلام)، و دعوت به قيام براي خون خواهي آن حضرت و گرفتن انتقام از بنياميه بود.خون خواهي حسين(علیه السلام) شعاري بود كه همه جا از آن طرف داري ميشد و مردم به دور پرچمي كه با اين شعار افراشته ميشد جمع ميشدند.

اين شورش ها اگر چه بسياري با شكست مواجه شد، و خون آشامان تاريخ مانند مسلم بن عقبه و حصين بن نمير و حجاج، چند صباحي با آن مقاومت كرده و پايههاي لرزان حكومت بنياميه را با قتل عام و كشتارهاي دسته جمعي و حبس و شكنجه نگاه داشتند؛ اما انقلاب هاي پي درپي كه حاكي از تنفّر شديد مردم بود، يكي پس از ديگري سلطنت آنها را رو به سقوط و انقراض ميبرد و وضع سياسي بني اميه را سست و ضعيف ميساخت.

معلوم است حكومتي كه در داخل كشور جز قواي انتظامي كه شرف و ايمان خود را به پول فروخته بودند، پشتيباني نداشته باشد، و افكار و احساسات عموم او را غاصب و ستمگر بشناسد و ملت از او ناراضي باشد، نخواهد توانست تنها با زور سرنيزه مدت زيادي پايدار بماند، همان نارضايتي عمومي سبب انقلابات پي درپي خواهد شد و عاقبت ساقط ميشود.

نخستين انقلابي كه پس از شهادت حسين(علیه السلام) - (بعد از انقلاب هاي كوچك مثل انقلاب كوفه و قيام عبدالله بن عفيف) - برپا شد انقلاب مدينه بود كه چنانچه شرح داده شد، مسلم بن عقبه (مسرف) به امر يزيد با مظالمي كه در مدينه طيّبه مرتكب شد انقلاب را خاموش كرد.

ص: 414

طبري ميگويد: وقتي حسين(علیه السلام) شهيد شد، نجدة بن عامر حنفي در يمامه و ابن زبير به شورش برخاستند.(1)

يكي از انقلاب هاي صادقانه و واقعي كه براي خون خواهي حسين(علیه السلام) برپا شد، انقلاب توّابين، به فرماندهي يكي از اصحاب پيغمبر(صلی الله علیه وآله) به نام «سليمان بن صرد» بود كه جمعي از بزرگان شيعيان و اصحاب اميرمؤمنان علي(علیه السلام) در آن، شركت داشتند.اين جمعيت با شعار «يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنِ» قيام كردند و به قدري صدق نيت و احساسات پاك نشان دادند كه هركس شرح قيام آن رادمردان را بخواند تحت تأثير ايمان و خلوص آنها واقع ميشود.

خطبهها، شعارها، رفتار و استقامت اين گروه درعين حالي كه از عجايب حوادث تاريخ و نمونه هيجان روح پاك و بيداري ضمير بشر است، نماينده انعكاس شهادت و مظلوميت حسين(علیه السلام) و تأثير و تأسف مردم از فوت سعادت شهادت در ركاب آن حضرت نيز هست.

وقتي توابين بانگ «يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنِ» سر دادند، عبدالله بن حازم با دختر و زنش سهله كه بسيار زيبا و خوش رو بود نشسته بود، ناگهان اين صدا را شنيد، اسب خواست و اسلحه بر گرفت.

زن گفت: مگر ديوانه شدهاي ابن حازم!

گفت: نه! منادي خدا ندا در داد؛ و بيش از اين امكان درنگ نيست، البتّه اين ندا را ميپذيرم و انتقام خون آن مظلوم را ميگيرم يا در اين راه كشته ميشوم.

زن او گفت:

پس نميگويي اين دخترك خويش را به كه ميسپاري؟

گفت: به خدا ميسپارم؛ خدايا من اهل و فرزندم را به تو سپردم. خدايا مرا براي ايشان حفظ كن، و به خاطر تفريط و تقصيري كه در ياري پسر دختر پيغمبرت كردم مرا بيامرز.(2)

ص: 415


1- . طبري، تاريخ، ج 4، ص 367.
2- . معتمدالدوله، قمقام زخار، ج2، ص 688.

جماعت توّابين هنگام خروج، نخست به زيارت قبر حسين(علیه السلام) رفتند و يك شبانه روز در آنجا ماندند، فرياد به صيحه و گريه بلند كردند، به طوري كه مانند آن روز ديده نشد و به وظيفة توبه و تضرّع رفتار كردند، ميگفتند:

«اَلَّلهُمَّ ارْحَمْ حُسَيْناً الشَّهِيدَ ابْنَ الشَّهِيدِ الْمَهْدِيَّ ابْنَ الْمَهْدِيَّ الصِّدِّيقَ ابْنَ الصِّدِّيقَ اَللَّهُمَّ إِنَّا نَشْهَدُك أَنَّاعَلَی دِينِهِمْ وَسَبِيلِهِمْ، وَأَعْدَاءُ قَاتِلِيهِمْ، وَأَوْليَاءُ مُحِبِّيهِمْ، اَلَّلهُمَّ إِنَّا خَذَلْنَا ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّنَا فَاغْفِرْ لَنَا مَا مَضَی مِنَّا، وَتُبْ عَلَيْنَا فَارْحَمْ حُسَيْناً، وَأَصْحَابَهُ الشُّهَدَاءَ الصِّدِّيقِينَ، وَإِنَّا نَشْهَدُكَ أَنَّا عَلَی دِينِهِمْ وَعَلَی مَا قُتِلُوا عَلَيْهِ وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.(1)

الحقّ گروه توّابين مردانگي و وفا و حقيقت و ثبات قدم، و محبّت و ولايت خود را به اهل بيت در واقعه «عين الورده» به ثبوت رساندند و نام خود را در صفحات تاريخ به افتخار ثبت كردند. و الحقّ سرگذشت اين مردم براي همه آموزنده و عبرت انگيز است. خداوند عذرشان را بپذيرد، و آنان را در زمره ياوران سيدالشهدا(علیه السلام) محشور فرمايد.

بعد از اين انقلاب، انقلاب مختار شروع شد و همواره شورش و انقلاب بود تا سلطنت بنياميه منقرض گرديد.

و روزگار درازي نگذشت مگر آنكه تمام كساني كه در شهادت حسين(علیه السلام) شركت جسته بودند يا به عقوبتي سخت گرفتار شدند و يا به دست شورشيان كشته شدند.

زهري گفت: احدي از كساني كه در كربلا براي كشتن حسين(علیه السلام) رفتند باقي نماند، مگر آنكه پيش از عذاب آخرت؛ در دنيا نيز - هر كدامشان به طريقي - به سزاي اعمال خودشان رسيدند.(2)

ص: 416


1- . طبري، تاريخ، ج4، ص456 – 457؛ ابن اثیر جزری، الكامل في التاريخ، ج4، ص178. (با تفاوت در نقل).
2- . شرباصی، حفيدة الرسول، ص53؛ شبلنجی، نورالابصار، ص313؛ صبّان، اسعاف الراغبين، ص 161.

8- تحوّل فكری

يكي از بيماري هاي خطرناك فكري كه پس از رحلت پيغمبر اكرم(صلی الله علیه وآله)

اجتماع مسلمانان به آن گرفتار شد اين بود كه بسياري از مردم در برابر عمل انجام شده، هرچند موافق با خير و مصلحت و نظامات و تعاليم شرعيه نبود تسليم ميشدند و هر حكومتي را كه روي كار ميآمد واجب الاطاعه، و بيعت با آن را لازم الوفاء ميدانستند.

اين روش باعث ميشد كه هركس ميتوانست با يك جهش ناگهاني يا اغفال مردم وضعي را ايجاد و سياستي را اجرا كند و بر مركب مراد سوار شده، و بي معارض و مزاحمي، مستبدانه بر جامعه حكومت كند، بنابراين در روي كار آمدن زمامداران جز زور و قدرت، نظام و ترتيبي در كار نبود.

در عصر جاهليت و قبل از طلوع كوكب درخشنده اسلام و در بعضي از جوامع عقب مانده، بلكه در جوامع به اصطلاح مترقّي هم كم وبيش اين روش بوده و هست كه هركس بر جامعه مسلط شود براي اطاعت از او دليلي جز غلبه و قدرت او مطالبه نميشود.

اما در جامعه اسلامي كه بر اساس عالي ترين نظامات آسماني به وجود آمده، پيدايش اين فكر، بسيار عجيب است، زيرا علاوه بر اينكه حكومت ها نميتوانند جامعه را به سوي هدفي كه اسلام نشان ميدهد رهبري كنند، موجب اتهام و سوءتفاهم بيگانگان نسبت به تعاليم سياسي و اجتماعي اسلام ميگردند.

فشار حكومتي كه خودسرانه و خودخواهانه روي كار آمده باشد اگر چه نرمش و اعتدال هم داشته باشد، بر وجدان يك مسلمان حقيقي و انسان فهميده و متمدّن واقعي، فوق العاده سنگين است، و تحقير و توهيني كه به شخصيت ملت ها از اين راه ميشود، براي کساني که درك انساني دارند به سختي قابل تحمل ميباشد.

ص: 417

طرف داران اين روش كه بيشتر مردماني مغرض و جيرهخوار يا ضعيف امثال عبدالله بن عمر(1) ميباشند عذرشان اين است كه مخالفت با حكومت موجب تفرقه و به هم خوردن نظم و چه بسا كه سبب فتنه و خون ريزي شود؛ گاهي هم به رواياتي كه راجع به اطاعت از امرا است تمسك ميجويند؛ لذا در برابر جنايات و انحرافات سكوت ورزيده و خاموشي را اولي ميشمارند!

طرف داران زمامداران غاصب و دستگاه تبليغاتي آنها هم براي خاموش كردن مخالفان و اغفال جامعه و تحكيم قدرت خود، مصلحان و نصيحت كنندگان را به فتنهانگيزي، اخلال گري، به هم زدن نظم و ايجاد تفرقه، متهم مينمايند.

معلوم است كه مردمان ضعيف و راحت طلب، و كساني كه به مال و جان خود بيش از مصالح عامه و دين و شرف علاقه دارند، با اين عذرها زود تسليم شده و از خود رفع مسئوليت مينمايند.

در اثر اين وضع، دست ستمكاران باز گذاشته ميشود و كسي از آنها مؤاخذه و بازخواستي نميكند و وجوب اطاعت از يزيد و حجاج و وليد، مثل وجوب اطاعت يك زمامدار عادل و صالح ميشود، و قيام بر او را خروج از طاعت و جماعت ميشمارند.

اين حكمي كه به دروغ و ناداني به اسلام نسبت دادند، زمامداران ستمگر را مطمئن ميساخت كه مستبدانه هر ظلمي خواستند مرتكب شوند و معترضين را

ص: 418


1- . گويند وقتي حجاج مكه معظمه را گرفت، و ابن زبير را به دار زد، عبدالله بن عمر نزد او آمد، گفت: دستت را بده تا با تو براي عبدالملك بيعت كنم، پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ ميتَةً جَاهِلِيَّةً». حجاج پايش را دراز كرد و گفت: پايم را بگير! زيرا دستم مشغول است. ابن عمر گفت: آيا مرا مسخره ميكني؟ حجاج گفت: اي احمق بني عدي! تو با علي بيعت نكردي و امروز ميگویي: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ ميتَةً جَاهِلِيَّةً». مگر علي امام زمان تو نبود؟ به خدا سوگند تو براي فرموده پيغمبر نيامدي، بلكه از بيم اين درخت كه ابن زبير به آن به دار كشيده شده است آمدي. محدث قمي، الكني و الالقاب، ج1، ص363.

به عنوان خروج از جماعت مسلمين تحت تعقيب قرار داده و به زندان يا قتل محكوم سازند.

بديهي است برحسب آيات و رواياتي، اطاعت زمامداران، واجب و مخالفت با آنها حرام است.

ولي مقصود از اين آيات و روايات، زمامداران و صاحب منصبان حكومت اسلامي است كه نظامي را كه اسلام به آن دعوت كرده اجرا سازند، و هدف هاي اسلام را تحقق داده و مظهر عدالت اسلام باشند.

چگونه ميشود اطاعت از حكومت هايي مثل حكومت يزيد، و ساير ستم كيشان تاريخ واجب باشد؟

اگر تازيانه ظلم در كشوري به بدن مظلومي برسد، تمام اهل آن مملكت كه به نحوي از انحاء، آن حكومت را ياري ميكنند مسئولند:

«اَلْعَامِلُ بِالظُّلْمِ وَالْمُعِينُ لَهُ، وَالرَّاضِي بِهِ شُرَكَاءٌ ثَلَاثٌ».(1)

در منطق اسلام و در مكتب انبيا قيام به حقّ و امر به معروف و اندرز به زمامداران و دعوت به خير و اصلاح، فتنهانگيزي و اخلال به نظم نيست، بلكه عين نظم است.

نظمي كه بر اساس باطل و ستم و تجاوز به حقوق ضعفا و خفه كردن جامعه به وجود آمده، هرچه زودتر به هم بخورد بهتر است. نظمي كه يك طبقه را حاكمو طبقه ديگر را محكوم و ذليل، يك طبقه را صاحب ثروت و تجملات فراوان و يك طبقه را گرسنه و برهنه و محروم ساخته باشد عين بي نظمي است.

ص: 419


1- . مجلسي، بحارالانوار، ج72، ص377؛ محدث نوري، مستدرک الوسائل، ج13، ص125 – 126. «ستمكار و كسي كه او را ياري ميكند و شخصي كه به ظلم راضي ميشود هر سه در گناه با يكديگر شريكند».

نظمي كه در اثر آن يزيد و ابن زياد و شمر و حجّاج مصادر امور باشند، و نيكان و شايستگان تحت شكنجه و آزار باشند، فتنه و بي نظمي است و قيام براي به هم زدن آن، قيام براي برقراري نظم واقعي است.

﴿وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ ﴾؛(1)

«و با كافران جهاد كنيد تا فتنه و فساد از روي زمين برطرف شود و دين و اطاعت براي خدا باشد».

به مقتضاي اين آيه، تمام نظام ها شر و فتنه است، مگر نظامات و مقرّرات خدايي. تمام حكومت ها بينظمي و فتنه و گرفتاري براي بشر است مگر حكومت اسلامي.

اگر نظمي كه بني اميه با كشتار عام مدينه و ظلم و جور و هتك مقدسات به وجود آوردند، نظم باشد، پس نظم نمرود و فرعون و چنگيز و ديگر زورگويان تاريخ، و امنيت و انتظامي كه آنها در سايه سركوبي جامعه برقرار كردند نيز نظم بوده است.

پس با اين حساب بسيار غلط، حضرت ابراهيم(علیه السلام) و حضرت موسي(علیه السلام) و بلكه تمام انبيا و مردان اصلاح طلب، اخلال گر بودهاند!

اين فكر كه اطاعت از هر زمامدار شرعاً واجب است به قدري سخيف و باطل است كه انسان تعجّب ميكند چگونه بر افرادي كه طرف دار آن شدهاند، پنهان مانده است.

حسين(علیه السلام) با اين فكر غلط و خطرناك نيز مبارزه كرد و مردم را از اين اشتباه كه حكومت هايي مانند حكومت بنياميه و يزيد، واجب الاطاعهاند، بيرون آورد، و فهماند كه نه فقط اطاعت از آنها واجب نيست، بلكه كوشش براي برانداختن آنها و تأسيس حكومت تمام اسلامي، لازم و واجب است.پس از قيام سيدالشهدا(علیه السلام) معلوم شد: آن حكومتي كه واجب الاطاعه است و بايد مسلمانان آن را تقويت و پشتيباني نمايند، حكومتي است كه در تمام نواحي، نمايشگر عدالت اسلامي و مجري تعاليم و احكام قرآن باشد.

ص: 420


1- . بقره، 193.

9- عكس العمل جاودان و پايدار

اثر جهاد حسين(علیه السلام) در صفحه تاريخ جاويدان ماند، و همواره نيروبخش اصلاح طلبان، و مجاهدان راه حقّ و حاميان خير و عدالت است.

قيام آن حضرت، مبارزه با ظلم و ستم و كفر و باطل بود كه در آن زمان از گريبان يزيد سر برون كرده بود. مبارزه با افكار و نقشهها و آرا، و مفاسدي بود كه از جانب او حيات ملت اسلام را تهديد ميكرد.

در اين مبارزه، شخص يزيد و هيكل نازيبا و آبله رو، و چهره سياه و بيني قرحه دار او طرف نبود بلكه كردار و رفتارش طرف مبارزه بود.

يزيد يعني: تجسّم فساد، استبداد، رذالت، خون ريزي، فسق و فجور و طغيان به خدا و رسول و خطر براي اسلام و احكام قرآن.

ازجمله درس هاي عالي و سودمند كه هر شيعه و آزادي خواه حق پرست، و هر آرزومند تحقق رسالت جهاني اسلام، از واقعه كربلا بايد بياموزد، اين است كه بداند، نبردي كه ميان حسين(علیه السلام) و يزيديان واقع شد، هنوز پايان نيافته و تا هنگامي كه از شرك و جهل و باطل و ستم و استبداد و استعباد و غصب حقوق انسان ها، اثري باقي است، اين نبرد با مظاهر و نمايش هاي گوناگون ادامه خواهد داشت.

هركس بايد بنگرد عملاً در كدام يك از اين دو جبهه ايستاده و با كه همكار است؟ در رديف اعوان يزيد و دشمنان اسلام ثبت نام كرده يا در صف سيدالشهدا(علیه السلام) و اصحاب فضيلت و انصار حقّ و عدالت قرار گرفته است؟در اين حساب و رسيدگي چه بسا كساني كه به ظاهر از دوستان و طرف داران مرام حسين(علیه السلام) شمرده ميشوند؛ از پيروان يزيد و دشمنان حقّ و عدالت و نظام اسلام از آب در مي آيند! و با كمال تأسف ديده ميشود با قلم يا قدم يا زبان يا كار و رفتار، حسين حقيقت و توحيد و اسلام را، تنها و غريب گذارده و به كشندگان و مخالفان مقصد آن حضرت ميپيوندند.

ص: 421

اگر مردان حق پرست و فداكاري امثال حسين(علیه السلام) و يارانش نبودند كه آشكارا دنيا را فداي آخرت و مادّه را فداي روح و باطل را فداي حقّ و مجاز را فداي حقيقت نمايند؛ آئين انسانيت ضعيف و بي ارج و اعتبار ميشد و روش انسان ها بيش از اينها متمايل به لذايذ حيواني و غرايز شهواني ميگرديد و ديگر كسان، در خور توانايي خود نميديدند كه بر اين خوان مستهان دنيا پنجه نيالايند، و مصداق: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾(1) ميگرديدند.

اما شهادت حسين(علیه السلام) و فداكاري اصحاب و اسارت اهل و عيالش، جمال زيباي حقيقت و انسانيت را نشان داد و دل ها را به عالم معنا متوجّه ساخت، و به همه فهماند كه انسانيت يك معناي عالي تري غير از اين اندام ظاهر و يك مشت گوشت و استخوان و رگ و پيه است، و اگر انسان در وادي آدميّت سير كند و به كشور انسانيت راه يابد، آن قدر قوي و شرافتمند ميشود كه با هيچ يك از قواي مادي نميتوان بر او تسلط يافت و با تمام حظوظ حيواني و مقامات دنيايي نميتوان او را خريد.

اين عكس العمل، جاودان و مستمر است و هرچه عزاداري و ذكر مصيبات و غور و تأمل در اسرار اين يگانه حادثه بينظير، بيشتر ميشود، دامنه آن در قلوبوسيع تر خواهد شد و شوق مردم به امر به معروف و نهي از منكر و حركات اصلاحي و حمايت از مظلومان و ياري ضعيفان و گذشت از مال و متاع دنيا براي مقاصد و مصالح عامه راسخ تر ميگردد.

اگر مسلمانان را از حقايق عالي اين فداكاري منصرف نكنند و وعّاظ و دانشمندان و خطبا، خالصانه و آزادانه اسرار آن را بگويند و بنويسند؛ ظلم و فساد

ص: 422


1- . روم 7. «بيشتر به ظاهري از زندگي دنيا آگاهند و از عالم آخرت غافل و بي خبرند».

ريشه كن و به جاي آن عدالت، حق پرستي، ايمان و فداكاري و پيروي از هدف و برنامه حسين(علیه السلام) رايج خواهد شد.

اين شعرايي كه مانند كميت، دعبل و ابن رومي، بلكه ابي العلاء معرّي، در عصرهايي كه دشمنان حسين(علیه السلام) سلطنت داشتند و پول و جايزههاي بسيار به مديحه سرايان و چاپلوسان ميدادند، برخلاف دلخواه هيئت حاكمه، حسين(علیه السلام) و فرزندانش را مدح ميگفتند و بليغترين قصايد را در مرثيه او ميپرداختند، براي اين بود كه با ذوق رقيق شاعرانه، جمال دلرباي انسانيت را در تاريخ حيات حسين(علیه السلام) و فرزندانش لمس ميكردند.

و مانند شاعري كه مسحور طبيعت و باغ و سبزه و آبشار و گل و بلبل و كوه و دشت و صحرا، دريا و آسمان پرستاره و صورت هاي زيبا و نواهاي روح بخش شود، مسحور جمال فضيلت و حقيقت حسين(علیه السلام) و اصحابش شده بودند و بالبديهه او را مدح ميكردند يا در مصيبتش مرثيه ميگفتند.

آري! حسين(علیه السلام) اعظم آيات خدا بود و جلوه ايمان و خداپرستي و حقيقت و شجاعت و شهامت و فداكاري و همّت و شخصيّتش از آفتاب و ماه بيشتر شد.

هر شاعري كه جمال او را وصف كند، شعرش نغزترين و شيواترين و دل نشينترين اشعار ميشود.اين عكس العمل شهادت تا تاريخ باقي است، حقيقت انسانيت را تحت تأثير و تربيت قرار خواهد داد و لذا ديديم هرچه جبّاران روزگار مانند متوكّل خواستند از اين عكس العمل جلوگيري كنند و حسين(علیه السلام) را از ياد مردم ببرند ممكن نشد و عزاداري و اخلاص جامعه به آن حضرت بيشتر و معناي اين شعر آشكار گشت.

لَقَدْ وَقَفُوا فِي ذَلِكَ الْيَوْمَ مَوْقِفاً *** إِلَی الْحَشْرِ لا يَزْدَادُ إِلا مَعَاليَا

ص: 423

فَسَلَامُ اللهِ وَصَلَوَاتُهُ عَلَيْكَ، وَعَلَی أَوْلَادِكَ وَأَهْلِ بَيْتِكَ وَأَصْحَابِكَ، وَأَنْصَارِكَ يا سَيِّدَ الشُّهَدَاءِ، وَيَا أَبَا الْأَحْرَارِ وَيَا سَفِينَةَ النَّجاةِ، وَيَا مُنْقِذَ الْإِسْلامِ، تَقَبَّلْ مِنّي هَذَا الْقَليلَ، وَلَا تُؤاخِذْني بِمَا فَرَّطْتُ فِي خِدْمَتِكَ. فَمَا فِي هَذَا الْكِتَابِ مِنَ الْحَسَنَاتِ وَالْكَلِمَاتِ اللَّائِقَةِ بِجَنابِكُمْ فَمِنْكُمْ، وَمَا فِيهِ مِمَّا هُوَ دُونَ مَقَامِكُمُ الرَّفِيعِ فَهُوَ مِنِّي وَمِنْ جَهْلِي وَقُصُورِ مَعْرِفَتِي، فَانْظُرْ إِلَيْهِ يَا مَوْلايَ بِعَيْنِ الْعِنَايَةِ وَالْقَبُولِ فَإِنَّكُمْ أَهْلُ بَيْتٍ لَا يَخِيبُ مَنْ رَجَاكُمْ، وَلَا يَحْرُمُ مَنْ أَتَاكُمْ. وَأَسْئَلُ اللهَ تَعَالَی بِحَقَّ الْنَّبِيِّ وَأَهْلِ بَيْتِهِ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ وَيَغْفِرَ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِأَساتِذَتِي وَلِجَمِيعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ، وَأَنْ يَحْشُرَنِي فِي زُمْرَةِ سَيِّدِي وَمَوْلاَيَ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) إِنَّهُ قَرِيبٌ مُجِيبٌ.

ص: 424

شب عاشورا

امشب به راستی شب ما روز ماتم است *** جان ها به رنج اندر و دل ها پر از غم است

اين شام محنت است و يا روز رستخيز *** يا خود شب وداع امام معظّم است

تنها نه از زمين به فلك میرود فغان *** كاندر سپهر نيز به پا شور ماتم است

حال عزيز فاطمه امشب به كربلا *** چون تار موی زينب غمديده درهم است

امشب گر آسمان بتپد بر زمين رواست *** فردا به خون تپان تن سلطان اكرم است

امشب به دشت ماريه ز اطفال تشنه كام *** بانگ فغان و ولوله تا چرخ اعظم است

ذرّات عالمند در افغان و ناله چون *** يك ذرّه ز آفتاب وجودش دو عالم است

اي ديده خون ببار كه فردا به زخم شاه *** از سمّ اسب سركش كفار مرهم است

افروخت تشنگی به دلش آتش آن چنان *** کاندر بهشت چشم نبی باز چون يَم است

شرط است تار هستی از اين غم گسيختن *** آن را كه تار عشق حسينيش محكم است

(صافی) بس است خاك به سر كن كه در غمش *** اول كسی كه خاك به سر كرد آدم است(1)

ص: 425


1- . اشعار از ديوان مراثي مرحوم آيت الله آقاي آخوند ملا محمدجواد صافي+ والد مؤلف كتاب است.

نور چشمان زهرا

حسين ای همايون همای سعادت *** حسين ای شه ملك صبر و شهامت

فروغی ز نور تو خورشيد رخشان *** ز دريای جود تو كوثر حكايت

تويی نور چشمان زهرا و حيدر ***گل احمر بوستان رسالت

به پا از قيام تو شد پرچم دين *** نگون گشت اعلام كفر و ضلالت

رهاندی تو اسلام از چنگ اعدا *** فزوديش بر عزت و بر كرامت

جوانمردی و غيرت و همّت تو *** ز ناموس دين كرد اَلحقّ حمايت

الا اي ولی خدای يگانه *** خداوند اقليم مجد و جلالت

فدا كرد اندر ره دين و قرآن *** جوانان و ياران به كوی شهادت

گذشتی هم از اكبر و هم ز اصغر *** ز عباس آن درّ بحر شجاعت

ز ياران نامی و صَحْب گرامی *** شهيدان شمشير اهل شقاوت

همه عاشقان وفا و حقیقت *** همه رهروان طريق ولايت

همه دشمن ظلم و طغيان و عدوان *** همه پيشتازان راه ديانت

شعار همه بود الله اكبر *** مرام همه قطع نخل غوايت

بنازم به آن همّت عالی تو *** به آن صبر و ايمان و آن استقامت

تو اعلام كردی به آزادمردان *** كه مرگ است با سربلندی سعادت

به لطف تو دارند چشم شفاعت *** عصاة محبّان به روز قيامت

فدای سر انور بی تن تو *** كه بر نيزه میكرد قرآن تلاوت

به قربان آن كودك شيرخوارت *** كه تير ستم كرد او را سقايت

اَيا مالک ملک حسن و معالی *** اَيا معدن جود و فيض و سخاوت

از اين وضع دوران و از شدت دهر *** مرا هست بر درگهت بس شكايت

سخن در جناب تو سربسته گويم *** كه اَبلَغ بود از صراحت كنايت

به (لطفی) ببخشی اگر هر دو عالم *** نباشد شگفت ای محيط كرامت

نباشد مرا بيم از نار دوزخ *** ببينی به من گر به چشم عنايت(1)

ص: 426


1- . اشعار از مؤلف است.

کتاب نامه

1. قرآن کريم.

2. نهج البلاغه، الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، الشریف الرضی، تحقیق و شرح محمد عبده، بیروت، دارالمعرفة، 1412ق.

3. ابوالشهداء الحسین بن علی، عقاد، عباس محمود، تهران، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیة، 1425ق.

4.ابصارالعین فی انصارالحسین(علیه السلام)، سماوی، محمد بن طاهر، 1419ق.

5.الاتحاف بحب الاشراف، شبراوی، عبدالله بن محمد، قم، الشریف الرضی، 1363ش.

6. الاحتجاج، طبرسی، احمد بن علی (م. 560ق.)، النجف الاشرف، دارالنعمان، 1386ق.

7. احیاءالمیت بفضائل اهل البیت(علیهم السلام)، سیوطی، جلال الدین (م. 911ق.)، تهران، مؤسسه فرهنگی انصارالحسین(علیه السلام)، 1369ش.

8. الاخبارالطوال، ابن داوود دینوری، احمد (م. 282ق.)، القاهرة، داراحیاء الکتب العربیة، 1960م.

9. الاختصاص، مفید، محمد بن محمد (م. 413ق.)، قم، نشر اسلامی، 1414ق.

10.اختیار معرفةالرجال، طوسی، محمد بن حسن (م.460ق.)، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1404ق.

11. الادب المفرد، بخاری، محمد بن اسماعیل (م. 256ق.)، بیروت، مؤسسة الکتب الثقافیة، 1406ق.

12. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، مفید،محمد بن محمد (م. 413ق.)،

ص: 427

بیروت، دارالمفید، 1414ق.

13. اسباب النزول، واحدی، علی بن احمد (م. 468ق.)، تهران، نشر نی، 1383ش.

14. الاستبصار، طوسی، محمد بن حسن (م. 460ق.)، تهران، دارالکتب الاسلامیة،1390ق.

15. الاستذکار، ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله قرطبی (م. 463ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 2000م.

16. الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله قرطبی (م. 463ق.)، بیروت، دارالجیل، 1412ق.

17. اسدالغابة فی معرفةالصحابه، ابن اثیر جزری، علی بن محمد (م. 630ق.)، تهران، انتشارات اسماعیلیان.

18. اسعاف الراغبین فی سیرة المصطفی و فضائل اهل بیته الطاهرین، صبّان، محمد بن علی، حضرموت یمن، دارالمیراث النبوی.

19. الاسلام بین السنة و الشیعه، دفتردار المدنی، هاشم، زعبی، محمدعلی، بیروت، دارالانصاف، 1369ق.

20. الاسلام و الاستبداد السیاسی، غزالی، محمد، القاهرة،دارالکتب الحدیثة، 1380ق.

21. الاصابة فی تمییزالصحابه، ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (م. 852ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق.

22.إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، فضل بن حسن (م. 548ق.)، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1417ق.

23.اعیان الشیعه، امین عاملی، سیدمحسن (م. 1371ق.)، بیروت، دارالتعارف، 1403ق.

24. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین (م. 356ق.)، بیروت، دارالفکر.

25. اقبال الاعمال، ابن طاووس، سیدعلی بن موسی (م. 664ق.)، قم، مکتب الاعلام

ص: 428

الاسلامی، 1414ق.

26. الاکلیل فی استنباط التنزیل، سیوطی، عبدالرحمن (م.911ق)، بیروت، دارالکتبالعلمیه.

27. الاکمال فی اسماءالرجال، خطیب تبریزی، محمد بن عبدالله (م. 741ق.)، قم، مؤسسة اهل البیت(علیهم السلام).

28. الامالی، صدوق، محمد بن علی (م. 381ق.)، قم، مؤسسة البعثة، 1417ق.

29. الامالی، طوسی، محمد بن حسن (م. 460ق.)، قم، دارالثقافة، 1414ق.

30. الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم (م. 276ق.)، قم، الشریف الرضی، 1413ق.

31. انساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی (م. 279ق.)، بیروت، دارالفکر، 1417ق.

32. الآحاد و المثانی، ابن ابی عاصم، احمد بن عمرو (م.287ق.)، دارالدرایة، 1411ق.

33. بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمةالاطهار(علیهم السلام)، مجلسی، محمدباقر (م. 1111ق.)، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403ق.1.

34. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهر بن طاهر (م. 355ق.)، مکتبة الثقافة الدینیه.

35. البدایة و النهایه، ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (م. 774ق.)، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1408ق.

36. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد(صلی الله علیه وآله)، صفار، محمد بن حسن (م. 290ق.)، تهران، موسسة الاعلمی، 1404ق.

37.البلدالامین و الدرع الحصین، کفعمی، ابراهیم بن علی (م. 905ق.)، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1418ق.

38.بنات النبی(صلی الله علیه وآله)، بنت الشاطی، عائشة عبدالرحمن، بیروت، دارالکتاب العربی، 1406ق.

ص: 429

39. تاج العروس من جواهرالقاموس، زبیدی، سیدمحمدمرتضی حسینی (م. 1205ق.)، بیروت، دارالفکر، 1414ق.

40.تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمد بن جریر (م. 310ق.)، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1403ق.

41. تاریخ گزیده، مستوفی، حمدالله (م. 750ق.)، تهران، دنیای کتاب، 1361ش.

42. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، علی بن حسن (م. 571ق.)، بیروت، دارالفکر، 1415ق.

43. تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی،محمد بن احمد (م. 748ق.)، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407ق.

44. تاریخ الخلفاء، سیوطی، جلال الدین (م. 911ق.)، قم، الشریف الرضی،1411ق.

45. تاریخ الخمیس فی احوال انفس نفیس، دیار بکری، حسین بن محمد (م. 966ق.)، بیروت، دارصادر.

46. التاریخ الکبیر، بخاری، محمد بن اسماعیل (م. 256ق.)، ترکیة، المکتبة الاسلامیه .

47. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (م. 292ق.)، قم، مؤسسه فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام).

48. تجارب السلف در تاریخ خلفا و وزرای ایشان، نخجوانی، هندوشاه بن سنجر، تهران،کتابخانه طهوری،1357ش.

49. تحف العقول عن آل الرسول(صلی الله علیه وآله)، ابن شعبه حرانی، حسن بن علی (م. قرن4)، قم، نشر اسلامی، 1404ق.

50. تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، یوسف بن حسام الدین(م. 654ق.)، قم، الشریف الرضی، 1418ق

51. التعجّب من اغلاط العامة فی مسألة الامامه، کراجکی، محمد بن علی (م. 449ق.).

ص: 430

52. تفسیر القرآن الحکیم (تفسیر المنار)، رشیدرضا، محمد (م. 1354ق.)، بیروت،دارالمعرفة، 1414ق.

53. تفسیر القرآن العظیم (تفسیر ابن ابی حاتم)، ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد (م. 327ق.)، بیروت، مکتبة العصریة، 1419ق.

54. تفسیر القمی، قمی علی بن ابراهیم (م. 307ق.)، قم، دارالکتب، 1404ق.

55. تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان،نیشابوری، حسن بن محمد (م. 728ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1416ق.

56. تفسیرالصافی، فیض کاشانی، محسن بن مرتضی (م. 1091ق.)، تهران، مکتبة الصدر، 1416ق.

57. تفسیرالعیاشی، عیاشی، محمد بن مسعود (م. 320ق.)، تهران، المکتبة العلمیة الاسلامیه.

58. التفسیرالکبیر، فخر رازی، محمد بن عمر (م. 606ق.)، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1413ق.

59. التمهید، ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله قرطبی (م. 463ق.)، مغرب، وزارة عموم الاوقاف و الشؤون الاسلامیة، 1387ق.

60. تهذیب الاحکام، طوسی، محمد بن حسن (م. 460ق.)، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1364ش.

61. تهذیب الکمال فی اسماءالرجال، مزی، جمال الدین یوسف (م. 742ق.)، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1406ق.

62. الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، محمد بن علی (م. 560ق.)، قم، انتشارات انصاریان، 1412ق.

63. الثقات، ابن حبان بستی، محمد (م. 354ق.)، حیدرآباد دکن هند، مؤسسة الکتب الثقافیة، 1393ق.

64. الجامع الصغیر في احادیث البشیرالنذیر، سیوطی، جلال الدین (م. 911ق.)،

ص: 431

بیروت،دارالفکر، 1401ق.

65. جواهرالمطالب فی مناقب الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ابن دمشقی، محمد بن احمد دمشقی (م. 871ق.)، قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، 1415ق.

66. الحاوی للفتاوی، سیوطی، جلال الدین (م. 911ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1421ق.

67. الحسن و الحسین سبطا رسول الله(صلی الله علیه وآله)، محمد رضا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1395ق.

68. الحسین و بطلة کربلاء (المجالس الحسینیه)،مغنیه، محمدجواد (م. 1400ق.)، بیروت، دارمکتبة التربیة،1973م.

69. حفیدةالرسول (لمحات من سیرة السیدة زینب)، شرباصی، احمد، مطابعالدار القومیه.

70. حلیةالاولیاء و طبقات الاصفیاء،ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله (م. 430ق.)،بیروت،دارالکتاب العربی، 1405ق.

71. حیاة الحیوان الکبری، دمیری، کمال الدین (م. 808ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1424ق.

72. خصائص الوحی المبین، ابن بطریق، یحیی بن حسن (م. 600ق.)، قم، دارالقرآن الکریم، 1417ق.

73. خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)،نسائی، احمد بن شعیب(م. 303ق.)، تهران، مکتبة نینوی الحدیثه.

74. خصائص الائمه، سیدرضی، محمد بن حسین(م. 406ق.)، مشهد، آستان قدس رضوی، 1406ق.

75. الخصائص الکبری، سیوطی، عبدالرحمن (م. 911ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1405ق

ص: 432

76. دائرة معارف القرن العشرین، فرید وجدی، محمد (م. 1373ق.)،بیروت، دارالمعرفه.

77. الدرالمنثور فی التفسیر بالماثور، سیوطی، جلال الدین (م. 911ق.)، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1404ق.1.

78.الدرالنظیم فی مناقب الائمةاللهامیم، ابن حاتم عاملی، یوسف بن حاتم (م. 664ق.)، قم، نشر اسلامی، 1420ق.

79. الدلائل و المسائل، شهرستانی، هبة الدین، مطبعة النجاح،1926م.

80. دیوان الازری الکبیر، ازری، محمدکاظم (م. 1211ق.)، بیروت، دارالتوجّه الاسلامی، 1400ق.

81. ذخائرالعقبی فی مناقب ذوی القربی، طبری، احمد بن عبدالله (م. 694ق.)، القاهرة، مکتبة القدسی، 1356ق.

82. الذریة الطاهرة النبویه، دولابی، محمد بن احمد (م. 310ق.)، قم، نشر اسلامی، 1407ق.

83. ذکر اخبار اصبهان، ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله (م. 430ق.) لیدن المحروسة، مطبعة بریل، 1934م.

84. ربیع الابرار و نصوص الاخبار، زمخشری، محمود بن عمر (م. 538ق.)، بیروت، مؤسسةالاعلمی، 1412ق.

85. روضةالواعظین و بصیرةالمتعظین،فتال نیشابوری، محمد بن حسن (م. 508ق.)، قم، الشریف الرضی، 1375ش

86. زادالمعاد، مجلسی،محمدباقر (م. 1111ق.)،بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1423ق.

87. الزام النواصب بامامة علی بن ابی طالب، صیمری، مفلح بن حسن (م.قرن9)، 1420ق.

88. سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، صالحی شامی، محمد بن یوسف (م. 942ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1414ق.

ص: 433

89. سموالمعنی فی سموالذات أو اشعة من حیاة الحسین(علیه السلام)، علایلی، عبدالله، مصر، مطبعة عیسی البابی الحلبی و شرکاه، 1358ق.

90. سنن ابن ماجه، ابن ماجه قزوینی، محمد بن یزید (م. 275ق.)، دارالفکر.

91. سنن ابی داوود، ابوداوود سجستانی، سلیمان بن اشعث (م. 275ق.)، بیروت، دارالفکر، 1410ق

92. سنن الترمذی، ترمذی، محمد بن عیسی (م. 279ق.)، بیروت،دارالفکر، 1403ق.

93. السنن الکبری، بیهقی، احمد بن حسین (م. 458ق.)، بیروت، دارالفکر، 1416ق.

94. السنن الکبری، نسائی، احمد بن شعیب (م. 303ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411ق.

95. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمد بن احمد (م. 748ق.)، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413ق.

96. السیر و المغازی (سیرة ابن اسحاق)،ابن اسحاق، محمد بن اسحاق (م. 151ق.)، معهد الدراسات و الابحاث للتعریف.

97. السیرةالحلبیه، حلبی، علی بن برهان (م. 1044ق.)، بیروت، دارالمعرفة، 1400ق.

98. السیرةالنبویه، ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (م. 774ق.)، بیروت، دارالمعرفة، 1396ق.

99. السیرةالنبویه، ابن هشام، عبدالملک حمیری (م. 8 - 213ق.)، القاهرة، مکتبة محمدعلی صبیح واولاده، 1383ق.

100. السیرةالنبویه، زینی دحلان، سیداحمد (م. 1304ق.)، بیروت، دارالفکر.

101. شرح مائة كلمة لامیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ابن میثم بحرانى، میثم بن علی (م. 699ق.)، قم، نشر اسلامی.

ص: 434

102. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، عزالدین (م. 656ق.)، داراحیاء الکتبالعربیة، 1378ق.

103. شرح الاخبار فی فضائل الائمةالاطهار(علیهم السلام)، مغربی، قاضی نعمان بن محمد تمیمی (م. 363ق.)، قم، نشر اسلامی، 1414ق.

104. شرف النبی (شرف المصطفی)، ابوسعید واعظ خرگوشی نیشابوری، عبدالملک بن محمد (م. 406ق)، مکة، دارالبشائر الاسلامیة، 1424ق.

105. الشفاء (الالهیات)، ابن سینا، حسین بن عبدالله (م. 428ق.)، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1404ق.

106. شواهدالتنزیل، حاکم حسکانی، عبیدالله بن عبدالله (م. 506ق.)، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411ق.

107. الشیعة و الحاکمون، مغنیه، محمدجواد (م. 1400ق.)، بیروت، دارالتعارف.

108. صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، ابن بلبان فارسی، علاءالدین علی (م.739ق.)، مؤسسة الرسالة، 1414ق.

109. صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، مسلم بن حجاج (م. 261ق.)، بیروت، دارالفکر.

110. صحیح البخاری، بخاری، محمد بن اسماعیل (م. 256ق.)، بیروت، دارالفکر، 1401ق.

111. الصواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع و الزندقه، ابن حجر هیتمی، احمد(م. 974ق.)، القاهرة، مکتبة القاهرة،1385ش.

112. الطبقات الکبری، ابن سعد، محمد بن سعد (م. 230ق.)، بیروت، دارصادر.

113. العتب الجمیل علی اهل الجرح و التعدیل، ابن عقیل علوی، محمد (م.1350ق.)، انتشارات هدف.

114. العدالة الاجتماعیة فی الاسلام، سیدقطب، قطب بن ابراهیم (م.1386ق.).

115. العقدالفرید، ابن عبدربه اندلسی، احمد بن محمد، بیروت، دارالکتاب

ص: 435

العربی، 1402ق.

116. علل الشرائع، صدوق،محمد بن علی (م. 381ق.)، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریة،1385ق.

117. عمدة عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار، ابن بطریق، یحیی بن حسن (م. 600ق.)، قم، نشر اسلامی، 1407ق.

118. عوالم العلوم و المعارف و الاحوال (الامام الحسین(علیه السلام))، بحرانی اصفهانی، عبدالله بن نورالله (م. قرن 12)، قم، مؤسسه امام مهدی(علیه السلام)، 1425ق.

119. الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، امینی، عبدالحسین (م. 1392ق.)، بیروت، دارالکتاب العربی، 1397ق.

120. الفائق فی غریب الحدیث، زمخشری، محمود بن عمر (م. 538ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417ق.

121. الفتن، ابن حماد مروزی، نعیم بن حماد (م. 229ق.) بیروت،دارالکفر، 1414ق.

122. الفتوح،ابن اعثم کوفی، احمد بنعلی (م. 314ق.)،بیروت، دارالاضواء،1411ق.

123. فرائدالسمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین و الائمة منذریتهم(علیهم السلام)، حموینی، ابراهیم بنمحمد جوینی خراسانی (م. 730ق.)، بیروت، مؤسسة المحمودی، 1398ق.

124. فرهنگ فارسی عمید، عمید، حسن، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1376ش.

125. الفصول المهمة فی اصول الائمه، حر عاملی، محمد بن حسن (م. 1104 ق.)، مؤسسه معارف اسلامی امام رضا(علیه السلام)، 1418ق.

126. فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، سیدمرتضی حسینی (م. 1410ق.)، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1408ق.

127. فلاح السائل و نجاح المسائل، ابن طاووس، سیدعلی بن موسی (م. 664ق.)، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1406ق.

128. قاموس الرجال،شوشتری، محمدتقی(م. 1320ق.)،قم، نشر اسلامی،1419ق.

ص: 436

129. قمقام زخار و صمصام بتار، معتمد الدوله، فرهاد میرزا (م.1305ق)، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1377ق.

130. الکافی، کلینی، محمد بن یعقوب (م. 329ق.)، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1363ش.

131. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر جزری، علی بن محمد (م. 630ق.)، بیروت، دارصادر، 1386ق.

132. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فیوجوه التأویل، زمخشری، محمود بن عمر (م. 538ق.)، مصر، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفیالبابی الحلبی و اولاده، 1385ق.

133. الکشف و البیان فی تفسیرالقرآن (تفسیر ثعلبی)، ثعلبی، احمد بن ابراهیم (م. 427ق.)، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1422ق.

134. کشف الغمة فی معرفةالائمه، اربلی، علی بن عیسی (م. 693ق.)، بیروت، دارالاضواء، 1405ق.

135. کفایةالطالب فی مناقب علی بن ابی طالب(علیه السلام)،گنجی شافعی، محمد بن یوسف (م. 658ق.)،النجف الاشرف، المطبعة الحیدریة، 1390ق.

136. کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال، متقی هندی، علی (م.975ق.)، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1409ق.

137. کنوز الحقائق فی حدیث خیرالخلائق (بهامش الجامع الصغیر فی احادیث البشیرالنذیر)، مناوی، محمد بن علی (م. 1031ق.)، القاهرة، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و اولاده، 1373ق.

138. الکنی و الالقاب، محدث قمی، عباس (م. 1359ق.)، تهران، مکتبة الصدر.

139. لسان العرب،ابن منظور، محمد بن مکرم (م. 711ق.)،قم، نشر ادب الحوزة،1405ق.

140. اللهوف فی قتلی الطفوف، ابن طاووس، سیدعلی بن موسی (م. 664ق.)، قم، انتشارات انوارالهدی، 1417ق.

ص: 437

141. مثیرالاحزان، ابن نما حلی، محمد بن جعفر (م. 645ق.)، النجف الاشرف، المطبعة الحیدریة، 1369ق.

142. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، هیثمی، علی بن ابی بکر (م. 807ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408ق.

143. المحاسن و المساوی، بیهقی، ابراهیم بن محمد (م.320ق.)، بیروت، المکتبة العصریة، 1432ق.

144. محاضرات تاریخ الامم الاسلامیة و الدولیة الامویه، خضری بک، محمد،القاهرة، المکتبة التجاریة الکبری، 1376ق.

145. المختصر (تاریخ ابی الفداء)، ابوالفداء، اسماعیل بنعلی (م. 732ق.).

146. مدینة معاجز الائمة الاثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، بحرانی، سیدهاشم حسینی (م. 1107ق.)، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1413ق.

147. مروج الذهب و معادن الجوهر،مسعودی،علی بن حسین (م. 345ق.)،قم، دارالهجرة، 1409ق.

148. المزارالکبیر، مشهدی، محمد بن جعفر(م. 610ق.)، قم، نشر اسلامی، 1419ق.

149. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله (م. 405ق.)، بیروت، دارالمعرفه.

150. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل،محدث نوری، میرزا حسین (م. 1320ق.)، بیروت، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1408ق.

151. مسند ابویعلی الموصلی، ابویعلی موصلی، اسماعیل بن محمد (م. 307ق.)، دمشق، دارالمأمون للتراث.

152. مسند ابی داوود الطیالسی، طیالسی، سلیمان بن داوود (م. 204ق.)، بیروت، دارالمعرفه.

153. مسند احمد بن حنبل، احمد بن حنبل، شیبانی (م. 241ق.)، بیروت، دارصادر.

ص: 438

154. مشکاة الانوار فی غررالاخبار، طبرسی، علی بن حسن (م. قرن 7)،انتشارات دارالحدیث، 1418ق.

155. مصابیح السنه، بغوی، حسین بن مسعود (م. 516ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1419ق.

156. المصباح، کفعمی، ابراهیم بن علی (م. 905ق.)، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1403ق.

157. مصباح المتهجد، طوسی، محمد بن حسن (م. 460ق.)، بیروت، مؤسسة فقه الشیعة، 1411ق.

158. المصنف فی الاحادیث و الآثار، ابن ابی شیبه کوفی، عبدالله بن محمد (م. 235ق.)، بیروت، دارالفکر، 1409ق.

159. مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول(صلی الله علیه وآله)، ابن طلحه شافعی، محمد بن طلحه (م. 652ق.).

160. معاویة بن ابی سفیان فی المیزان، عقاد، محمود عباس.

161. المعجم الاوسط، طبرانی، سلیمان بن احمد (م. 360ق.)، دارالحرمین، 1415ق.

162. المعجم الصغیر، طبرانی، سلیمان بن احمد (م. 360ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیه.

163. المعجم الکبیر، طبرانی، سلیمان بن احمد (م. 360ق.)، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1404ق.

164. معرفة السنن و الآثار، بیهقی، احمد بن حسین (م. 458ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیه.

165. المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علیبن ابی طالب(علیه السلام)، اسکافی، محمد بن عبدالله (م. 240ق.)، 1402ق.

166. مفاتیح الجنان،محدث قمی، عباس (م. 1359ق.)، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، 1390ش.

ص: 439

167. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، حسین بن محمد (م. 502ق.)، نشر الکتاب، 1404ق.

168. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین (م. 356ق.)، قم، دارالکتاب، 1385ق.

169. مقتل الحسین(علیه السلام)، ابومخنف، لوط بن یحیی (م. 157ق.)، قم، مطبعة العلمیه.

170. مقتل الحسین(علیه السلام)، خوارزمی، موفق بن احمد (م.568ق)، قم، مکتبة المفید.

171. مکارم الاخلاق، طبرسی، حسن بن فضل (م. 554ق.)، الشریف الرضی، 1392ق.

172. من اخلاق الامام الحسین(علیه السلام) (دروس فی السلوک و التربیة و قیم الحیاة الطیبه)، بحرانی، عبدالعظیم مهتدی، قم، الشریف الرضی، 1421ق.

173. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، محمد بن علی (م. 588ق.)، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریة، 1376ق.

174. مناقب علی بن ابی طالب(علیه السلام)،ابن مردویه اصفهانی،احمد بن موسی (م410ق.)،قم، انتشارات دارالحدیث،1424ق.

175. المناقب، خوارزمی، موفق بن احمد (م. 568ق.)، قم، نشر اسلامی، 1411ق.

176. منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر(علیه السلام)، صافی گلپایگانی، لطف الله، قم، مؤسسة السیدة المعصومه(علیها السلام)، 1427ق.

177. المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک،ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی (م. 597ق.)، بیروت، دارالکتب العملیة،1412ق.

178. منتهی الارب فی لغةالعرب (فرهنگ عربی به فارسی)، صفی پور، عبدالرحیم بن عبدالکریم، انتشارات کتابخانه سنائی.

179. ناسخ التواریخ در احوالات حضرت سیّدالشّهداء(علیه السلام)، سپهر، میرزا محمدتقی، تهران،کتابفروشی اسلامیه، 1343ش.

180. النزاع و التخاصم بین بنی امیّه و بنی هاشم،مقریزی، احمد بن علی (م. 845ق.)،المطبعة العلمیة،1368ق.

ص: 440

181. نزهة الناظر فی الجمع بین الاشباه و النظائر، حلی، یحیی بن سعید (م. 689ق.)، النجف الاشرف، مطبعة الآداب، 1386ق.

182. النصائح الکافیة لمن یتولی معاویه، ابن عقیل علوی، محمد(م. 1350ق.)، قم، دارالثقافه، 1412ق.

183. نظم دررالسمطین فی فضائل المصطفی و المرتضی و البتول والسبطین(علیهم السلام)، زرندی، محمد بن یوسف (م. 750ق.)، اصفهان، مکتبة الامام امیرالمؤمنین(علیه السلام) العامة، 1377ق.

184. نفس المهموم فی مصیبة سیدنا الحسین المظلوم(علیه السلام)، محدث قمی، عباس (م. 1395ق.)، قم، انتشارات دلیل ما، 1390ش.

185. نورالابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار(صلی الله علیه وآله)، شبلنجی، مؤمن بن حسن (م. قرن14)، قم، الشریف الرضی.

186. النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ابن اثیر، مبارک بن محمد (م. 606ق.)، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1364ش.

187. نهایةالارب فی معرفة انساب العرب،قلقشندی، احمد بن علی (م. 821ق.)،بیروت، دارالکتب العلمیه.

188. وسائل الشیعه، حر عاملی، محمد بن حسن (م. 1104ق.)، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403ق.

189. وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفی(صلی الله علیه وآله)، سمهودی، علی بن احمد (م. 911ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة،2006م.

190. وقعة صفین، منقری، نصر بن مزاحم (م.212ق)، القاهرة، مؤسسةالعربیة الحدیثة، 1382ق.

191. ینابیع المودة لذوی القربی، قندوزی، سلیمان بن ابراهیم (م.1294ق.)، دارالاسوة، 1416ق.

ص: 441

ص: 442

آثار حضرت آيت الله العظمى صافى گلپایگانی مدظله الوارف در يک نگاه

تصویر

ص: 443

تصویر

ص: 444

تصویر

ص: 445

تصویر

ص: 446

تصویر

ص: 447

تصویر

ص: 448

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109