ويژگيهاي اخلاقي دو جبهه حق و باطل در كربلا

مشخصات كتاب

ويژگيهاي اخلاقي دو جبهه حق و باطل در كربلا
نويسنده: الهامي نيا، علي اصغر
نشريه: فقه و اصول » حكومت اسلامي » زمستان 1381 - شماره 26

مقدمه

اشاره

داستان كربلا نمايشگاهي است كه از يك سو بيان‌گر عظمت، شجاعت و حق‌خواهي و حق‌پرستي و تمام فضائل و مكارم انساني است كه در سرور شهيدان و ياران فداكار وي تبلور يافته و در سخت‌ترين شرايط از آن روي‌گرداني نشده است و از سوي ديگر مبين دنائت، سنگدلي و خونخواري امويان و سپاهيان يزيد كه حاكي از آلودگي‌هاي روحي و اخلاقي آنان و نشان دهنده عاقبت باطل‌گرايي و بي ايماني است. در اين مقاله از ميان فضائل بي‌شمار، غيرت و حماسه، ژرف انديشي، عرفان، پرستش و نيايش و جانبازي در حق‌پويان از يك سو، و پستي و زبوني، چند چهره‌گي، حرام‌خواري، فساد و فحشاء، بي حرمتي به مقدسات، پرخاشگري و بحران هويت از جمله رذائل جبهه باطل شمرده شده است كه در صحنه عاشورا به ظهور رسيده‌اند. تهذيب و تزكيه اخلاقي انسانها از رذايل و آراستن ايشان به فضايل اخلاقي از اصول شرايع آسماني و اهداف غايي انبياي الهي عليهم السلام به شمار مي‌رود و قرآن مجيد نيز در چندين مورد از چنين رسالتي براي پيامبر اسلام (ص) ياد مي‌كند؛ از جمله مي‌فرمايد: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي اْلاُمّيينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ؛ [1] .او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده، رسولي از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنان مي‌خواند و آنان را تزكيه مي‌كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مي‌آموزد هر چند پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند.» رسول گرامي اسلام، خود نيز در اين باره مي‌فرمايد: «إنِّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الْاَخْلاقِ؛ [2] .همانا برانگيخته شدم تا مكرمتهاي اخلاقي را تكميل كنم.» متّصف بودن انبياي گرامي و پيروان راستين آنان به صفات ارزشمند اخلاقي نيز بيانگر اين حقيقت است كه بندگان مؤمن خدا همواره كوشيده‌اند كه در پرتو اعتقادات صحيح و اعمال صالح، از ويژگيهاي بارز اخلاقي نيز برخوردار باشند و درون و بيرون خويش را از آلوده شدن به رذايل اخلاقي منزه دارند. اهميت چنين اتصافي آنگاه دو چندان مي‌گردد كه به اين موضوع توجه كنيم كه چندين مفهوم اخلاقي در شمار اسما و صفات حسناي الهي قرار دارد مانند؛ حليم، صبّار، شكور، غنيّ، رؤوف، رحيم، غافر، كريم و... از سوي ديگر، كافران، منافقان و كساني كه جبهه مخالف دين و دينداران را تشكيل مي‌دهند، نوعاً از فضايل اخلاقي، عاري و بيشتر به رذايل تمايل دارند. برخي از اوصافي كه قرآن مجيد براي اين عده ياد مي‌كند عبارت است از؛ دروغ، كشتن بي‌گناهان، بخل، فساد و فحشا، پيمان‌شكني، حرام‌خواري، ستمكاري، فخرفروشي، دنياپرستي، ياوه‌گويي، سوگند دروغ، تجاوز و... طرفداران حق، همواره بر سه مؤلفه مهم اعتقاد صحيح، عمل صالح و اخلاق نيكو ملتزم هستند و در هيچ شرايطي نسبت به آنها اهمال نمي‌ورزند و در برابر، باطل‌گرايان، افزون بر اعتقاد فاسد و اعمال زشت، همواره از آلودگي‌هاي روحي و اخلاقي رنج مي‌بردند و از فضايل انساني كمترين بهره را داشتند و طرفين درگير در حادثه عاشورا نيز از اين قانون مستثنا نيستند كه در اين فرصت به بيان ويژگي‌هاي حق‌جويان جبهه حسيني (ع) و ياوه‌پويان جبهه اموي مي‌پردازيم.

ويژگي‌هاي حق پويان

اشاره

اين بخش را با سخن مردي از تبار عاشوراييان - شهيد مطهري (ره) - آغاز مي‌كنيم كه فرمود: «داستان كربلا... يك داستان دو صفحه‌اي است كه از نظر آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است. از نظر آن صفحه، جنبه مثبت دارد، صورت فعّالي دارد، نمايشگاهي است از عظمت و علوّ بشريت، از رفعت بشريت، نمايشگاه معالي و مكارم انسانيت است، سراسر حماسه است، عظمت و شجاعت و حق‌خواهي و حق‌پرستي در آن موج مي‌زند. از اين نظر، ديگر قهرمان داستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند. از اين نظر قهرمان داستان، پسران علي (ع) هستند. حسين بن‌علي (ع) است، عباس بن‌علي است، دختر علي، زينب است، يك عده از مردان فداكار درجه اولي هستند كه خود حسين (ع) كه حاضر نيست يك كلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد، آنها را ستايش مي‌كند.» [3] .آنچه در اين راستا شمار مي‌شود، قطره‌اي از دريا و نمونه‌اي از بي‌شمار فضايلي است كه‌در سرور شهيدان و ياران فداكار او تبلور يافته است و برشمردن همه خوبي‌هاي آن پاكان‌كم‌نظير به ويژه سيدالشهدا (ع)، آرزويي است دست‌نايافتني كه تنها از عهده معصوم‌برمي‌آيد.

غيرت و حماسه

در دوران حكومت بني‌اميه - كه سايه شوم ارعاب و اختناق و ترور و وحشت بر همه سرزمينهاي اسلامي سايه افكنده بود و نفس هر نفس‌كشي به راحتي قطع مي‌شد، اظهار مخالفت و گفتن «نه» به حاكمان سنگدل و خونخوار اموي، زهره شير مي‌طلبيد و تاريخ، چنين روحيه و شجاعت را جز در حسين بن‌علي (ع)، سراغ ندارد. اين حميّت و غيرت حسيني بود كه در برابر قدرت شيطاني بني‌اميه به فرياد بدل شد و لرزه بر كاخ سبز دمشق انداخت و اسوه جاويد و حماسه‌سازي را رقم زد. به گفته ابن‌ابي‌الحديد: «سَيّدُ اَهْلِ اْلاِباءِ الَّذي عَلَّمَ النَّاسَ الْحَمِيَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّيوُفِ اخْتِياراً لَهُ عَلَي الدَّنِيَّةِ، اَبُوعَبْدِاللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ‌عَلِّيِ بْنِ‌اَبي‌طالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ؛ عُرِضَ عَلَيْهِ الْاَمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِف مِنَ الذُّلِّ وَ خافَ مِنْ اِبْنِ زِيادٍ اَنْ يَنالَهُ بِنَوْعٍ مِنَ الْهَوانِ اِنْ لَمْ يَقْتُلْهُ فَاخْتارَ الْمَوْتَ عَلي ذلِكَ؛ [4] .سرور غيرت‌ورزان عالم، كه به مردم حميت و مرگ اختياري زير سايه‌هاي شمشيرها را آموخت حضرت ابوعبداللَّه حسين بن‌علي (ع) است كه به آن جناب و يارانش، امان عرضه شد ولي او تن به خواري نداد و بيم آن داشت كه پسر زياد گرچه او را نكشد ولي به زبوني بِكشد، پس مرگ با عزت را بر چنين زندگي‌اي ترجيح داد.» شهيد مطهري (ره) از حماسه حسيني با عنوان «مطلق و مقدس» ياد مي‌كند؛ به اين معنا كه اين حماسه قومي و ملّي نيست بلكه انساني و جهاني و جاويد است و زمين و زمان را درمي‌نوردد و به همه انسانها مي‌آموزد كه هرگاه حاكمي چون يزيد بر اريكه قدرت قرار گرفت و عزت و كرامت انساني و مقدسات را به بازي گرفت بايد در برابر او ايستاد و به هر قيمتي مبارزه كرد و حاكمان ستمگر را از ستمگري باز داشت و چنين اقدامي در راه خدا و احياي انسانيت و هماهنگ با ناموس آفرينش است و به همين دليل نيز مقدس و آرماني است و هيچ گونه سود مادي و انگيزه شخصي در آن دخيل نيست، بلكه براي رهايي بندگان خدا و برقراري خواست خدا مبني بر آزادي معنوي و تأمين امنيت در جامعه توحيدي است؛ وقتي هدف، چنين آرماني و مقدس شد؛ بايد اقدام كرد و فرياد برآورد:«سَاَمْضي وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَي الْفَتي اِذا ما نَوي حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً». [5] .اصحاب امام نيز، جملگي از چنين روحيه‌اي برخوردار بودند و يا آن را كسب كردند چنانكه وقتي امام در راه كوفه، با زهير بن‌قين ملاقات مي‌كند و او را به شركت در نهضت دعوت مي‌نمايد، دعوت امام را مي‌پذيرد و تا آخرين قطره خون خود پاي آن مي‌ايستد. در روز تاسوعا گفتگويي ميان غررة بن‌قيس - از لشكر يزيد - و زهير اتفاق افتاد؛ غرره به زهير گفت: «اي زهير تا آنجا كه من سراغ‌دارم، تو از شيعيان اهل بيت نبودي، تو فردي عثماني‌بودي!» زهير در پاسخ او گفت: «اينك نمي‌بيني كه به آنان پيوسته‌ام؟ من با اينكه براي امام حسين (ع) نامه ننوشته‌ام و فرستاده‌اي را به سويش نفرستاده‌ام، ولي در راه كه به چهره او نظر كردم، به ياد رسول خدا (ص) و مقام او افتادم و تشخيص دادم كه بايد در حزب او قرار گيرم و ياري‌اش نمايم و جانم را فدايش كنم چرا كه شما حق خدا و پيامبرش را پايمال كرده‌ايد.» [6] .شب عاشورا اوج نمايش روحيه حماسي ياران امام است، آن‌چنان كه به تعبير شهيد مطهري؛ چنين روحيه‌اي فرشتگان را از گفتن جمله «اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» [7] شرمنده كردند! در شب عاشورا امام اصحاب خود را آزاد گذاشت و فرمود: «هر كسي دوست دارد در تاريكي شب، راه خود را پيش گيرد و به شهر و ديار خويش باز گردد، چرا كه اين لشكر در طلب من گرد آمده‌اند و اگر به من دسترسي بيابند، با ديگرانشان كاري نيست.» [8] .پس از اداي اين سخنان، شور و ولوله‌اي در ميان ياران امام برپا شد، به ناچار گروهي يا فردي برخاستند و به امام خويش چنين پاسخ دادند؛ بني‌هاشم جملگي ابراز داشتند: آيا ما چنين كنيم تا پس از تو زنده بمانيم، خدا نيارد چنين روزي را. بني‌عقيل گفتند: به خدا سوگند چنين ننگي را به گردن نخواهيم گرفت، بلكه جان و مال و همه كسانمان را نثارت مي‌كنيم، همراهت مي‌جنگيم تا به جايگاه ابدي خويش درآييم، زندگي بعد از شما ننگين است. مسلم بن‌عوسجه: آيا ممكن است ما دست از ياري شما برداريم؟ آنگاه به خدا چه پاسخي خواهيم داد؟ به خدا سوگند دست از همراهي‌ات نمي‌كشم تا نيزه‌ام را در سينه‌هاي دشمنانت خرد كنم و آن قدر شمشير بزنم كه از تيغه‌اش چيزي باقي نماند، پس از آن نيز با سنگ و چنگ و دندان از شما حمايت مي‌كنم تا كشته شوم. سعد بن‌عبداللَّه حنفي: به خدا سوگند تو را تنها نخواهيم گذاشت تا خدا ببيند كه ما حرمت پيامبر (ص) را در غيبتش حفظ كرده‌ايم، به پروردگار قسم، اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته يا سوخته مي‌شوم و زنده مي‌گردم باز تو را تنها نخواهم گذاشت، اينكه يك بار كشته شدن است و كرامتي است كه پايان ندارد. زهير بن‌قين نيز اظهار داشت: من نيز به خدا سوگند، مايلم هزار بار در دفاع از شما و اهل بيتت كشته گردم و... ديگر اصحاب نيز سخناني اين گونه ادا كردند [9] كه نشان‌دهنده روحيه عالي و حماسي آن مردان حق‌طلب و مبارز است و در روز عاشورا نشان دادند كه به آنچه گفته‌اند ايمان دارند و آنان در ايمان و اعتقاد خود راستين و راسخ‌اند و حاضرند در ركاب امام‌زمانشان، دست به هر كاري بزنند و براي رسيدن به هدف مقدسشان همه هستي خود را فدا كنند.

ژرف انديشي

بينش ژرف و گرايش صادقانه، خصلت ديگر حماسه‌آفرينان كربلا بود؛ آنان به نيكي مي‌دانستند چه مي‌خواهند، چه مي‌كنند، در چه راهي گام نهاده‌اند و با چه كساني سر ستيز دارند، ايشان بيشتر نسل دوم اسلام بودند كه پيام خدا را در دل نشانده بودند و بسان مجاهدان زمان پيامبر (ص) با توصيف امير مؤمنان صلوات اللَّه عليه؛ «حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلي اَسْيافِهِمْ؛ [10] .بينش ژرف خويش را بر تيغه شمشيرهايشان حمل مي‌كردند.» آنان جملگي چنان بودند كه سيدالشهدا (ع) فرمود: «اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا يُنْتَهي عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤمِنُ في لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّا فَاِنّي لااَري الْمَوْتَ اِلاَّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ اِلاَّ بَرَماً؛ [11] .آيا نمي‌بينيد كه به «حق» عمل نمي‌شود و كسي از «باطل» جلوگيري نمي‌كند؟ حقيقتاً مؤمن بايد به ديدار خدا مشتاق باشد. من، مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز خسران نمي‌بينم.» آنان به خوبي مي‌ديدند كه اگر حكومت اموي پرچمدار اسلام باشد و نسل دوم و سوم مسلمانان از داخل و نامسلمانان از خارج، اسلام را از زبان و اعمال امويان فرا گيرند، به تعبير امام حسين (ع) فاتحه اسلام خوانده خواهد شد. [12] و اگر دست به اقدام نزنند اصل اسلام چون فرعش بر باد خواهد رفت، حقايق و معارف آن، واژگونه خواهد شد، قرآني كه در جنگ صفين با تزوير معاويه بر نيزه رفته بود با نيرنگ و ابلهي يزيد به محاق خواهد رفت و يا بسان‌كتابهاي آسماني پيشين تحريف خواهد شد و در نهايت، نه از تاك نشان مانَد و نه از تاكنشان... اين بود كه با تيزبيني و فراست دريافتند كه بايد كاري كرد كارستان تا چنين اتفاق شومي رخ ندهد. هر يك از اصحاب امام، ستاره درخشاني بودند كه در ظلمت عصر اموي درخشيدند و حقانيت ايمان و اعتقاد خويش را به منصه ظهور رساندند؛ وقتي خبر خروج امام (ع) به بصره رسيد، شيعيان در منزل بانويي به نام ماريه دختر سعد اجتماع كردند و در اين باره به گفتگو پرداختند. در آن ميان يزيد بن‌نبيط برخاست و اعلام داشت، من اينك به سوي حسين (ع) خواهم شتافت و از پسران دهگانه او دو نفر همراه پدر شدند، به او گفتند، ابن‌زياد راهها را بسته و بر آنها مأمور گمارده است. اظهار داشت من تصميم جدي گرفته‌ام كه امام را همراهي كنم، هر چه بادا باد! سپس با صلابت و قاطعيت از بصره خارج شد و با چالاكي خود را به امام رساند و همراه دو فرزندش در رديف شهداي كربلا قرار گرفت. [13] .مسلم بن‌عقيل پس از تلاش فراوان و جنگ با نيروهاي ابن‌زياد، وقتي با او روبه‌رو شد، سياست شيطاني حكومت اموي را چنين تشريح كرد؛ «شما ضد ارزشها را ظاهر و ارزشها را دفن كرده‌ايد، بدون رضايت مردم بر آنان حكومت مي‌كنيد و بر خلاف دستور خدا بر آنان فرمان مي‌رانيد، بسان كسري و قيصر رفتار مي‌كنيد ولي ما به ميدان آمده‌ايم تا مردم را به احياي ارزشها بخوانيم و از ضد ارزشها دور كنيم و ايشان را به فرمان كتاب خدا و سنت پيامبر فرا خوانيم.» [14] .حنظلة بن‌اسعد شبامي، در روز عاشورا خود را سپر تيرها و نيزه‌هايي كرد كه به سوي امام پرتاب مي‌شد و با صداي بلند آيات 30 - 33 سوره غافر را تلاوت كرد [15] و گفت: «مردم! حسين را نكشيد كه خدا بر شما عذاب خواهد كرد.» امام (ع) نيز او را دعا كرد و فرمود: «اينان چون سخن حق تو را نمي‌پذيرند، سزاوار عذاب الهي خواهند شد.» حنظله در ميان چكاچك شمشيرها و برق نيزه‌ها شجاعانه از امام دفاع مي‌كرد و همچنان در شوق لقاي معشوق واقعي بود و گويا منتظر اجازه امام و اذن ورود بود، از اين‌رو خطاب به سيدالشهدا عرض كرد: «آيا ما به سوي پروردگارمان نمي‌رويم و به خيل يارانمان نمي‌پيونديم؟» امام پاسخ داد: «چرا! برو به سوي كسي كه از دنيا و آنچه در آن است برايت بهتر است.» و... پس از لحظاتي حنظله به فوز شهادت نايل شد. [16] .حضرت علي‌اكبر (ع) نيز وقتي در نزديكي كربلا، كلمه استرجاع را از پدر مي‌شنود و امام مي‌فرمايد: «هاتف غيبي خبر داد كه مرگ در كمين شماست تا به سوي بهشت روانتان سازد»، از پدر مي‌پرسد: مگر ما برحق نيستيم؟! امام فرمود: «به خدايي كه بازگشت همه به سوي اوست ما برحقيم». علي‌اكبر گفت: «اي پدرجان! پس باكي از مرگ نيست!» [17] .حضرت قاسم نيز - كه در عاشورا سيزده ساله است - در پاسخ پرسش امام كه از او پرسيد: «مرگ در نظر تو چگونه است؟» پاسخ داد: «اَحْلي مِنَ الْعَسَلِ»؛ مرگ از عسل نيز شيرين‌تراست! [18] .

عرفان

بوعلي‌سينا (ره) در تعريف عرفان فرموده است:«توجه مستمر دروني و انصراف فكري به طرف قدس جبروت به منظور تابش نور حق، عرفان‌است.» [19] .رسيدن به چنين حالتي، آرزوي همه سالكان راه حق است، همت عالي آنان اين است كه همه حجابهاي ظلماني و نوراني عالم ملك و ملكوت را پشت سر نهند و با چشم دل خويش، بدون واسطه، رخ زيباي يار را ببينند و خود را فداي او كنند؛اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزي رخش ببينم و تسليم وي كنمدر مناجات شعبانيه، كه نوعاً زمزمه همه امامان بوده است، آمده است: «اِلهي وَ اَلْحِقْني بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِباً يا ذَااْلجَلالِ وَ الْاِكْرامِ؛ [20] .معبودا، مرا به نور گرانقدر خويش رسان تا نسبت به تو عارف گردم و از جز تو رخ برتابم و از تو ترسم و فرمانت برم، اي دارنده جلالت و كرامت.» اين حالت عالي روحي در اثر تقواي الهي، پرهيز از گناهان و انجام وظايف و پيشرفت درسير و سلوك اخلاقي پديد مي‌آيد چنانكه سالار شهيدان در دعاي عرفه از خدا چنين‌مي‌خواهد؛ «اَللَّهُمَّ اجْعَلْني اَخْشاكَ كَاَنّي اَراكَ؛ [21] .خدايا مرا در مرتبه‌اي از خوف از خودت قرار ده كه گويا تو را مي‌بينم.» آن امام همام و ياران او آن قدر خود را به خدا نزديك مي‌ديدند كه از همه هستي خويش گذشتند و هر گونه سختي و تلخي را به جان خريدند و هر چه در راه جانبازي و جهاد جلوتر مي‌رفتند، آثار شيرين اين حالت عرفاني بر ايشان بيشتر جلوه‌گر مي‌شد. در شب عاشورا پس از سخنان امام و اعلام وفاداري اصحاب، امام آنان را دعا كرد، سپس؛ «كَشَفَ عَنْ اَبْصارِهِمْ فَرَأَوْا ما حَباهُمُ اللَّهُ مِنْ نَعيمِ الْجِنانِ وَ عَرَّفَهُمْ مَنازِلَهُمْ فيها؛ [22] .پرده از چشمانشان برداشت و آنان نعمتهاي بهشتي را - كه خدا عطايشان كرده بود - ديدند و جايگاه خويش را شناختند.» همچنين پس از نماز ظهر عاشورا به آنان فرمود: «يا كِرامُ هذِهِ الْجَنَّةُ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ اتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَ انْبَعَتْ ثِمارُها وَ هَذا رَسُولُ اللَّهِ وَ الشُّهَداءُ الَّذينَ قُتِلوُا في سَبيلِ اللَّهِ يَتَوَقَّعُونَ قُدُومَكُمْ وَ يَتَباشَروُنَ بِكُمْ فَحاموُا عَنْ دينِ اللَّهِ وَ دينِ نَبيّهِ وَ ذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ؛ [23] .اي بزرگواران! اين بهشت است كه دروازه‌هايش به رويتان گشوده شده و رودهايش به هم پيوسته و ميوه‌هايش شيرين گشته است و اين، رسول خدا (ص) و شهدايي كه در راه خدا كشته شده‌اند هستند كه منتظر ورود شما هستند تا خوش‌آمدتان گويند، بنابراين از دين خدا و پيامبرش دفاع كنيد و از ناموس پيامبر پاسداري نماييد.» حماسه‌سازان عارف كربلا آنچه را كه ديگران در آينه نمي‌ديدند، در خشت خام مي‌ديدند و بصيرت و عرفانشان پرده‌هاي زمين و زمان را درنورديده بود و بر بام دنيا گام نهاده بودند و چنين مقام ارجمندي را در پرتو همراهي با حضرت اباعبداللَّه (ع) به دست آورده بودند: زهير بن‌قين آن‌گاه كه آهنگ ميدان كرد، دست بر دوش امام نهاد و گفت؛ «اينك راه خويش را به نيكي يافته‌ام و عارفانه قدم به ميدان مي‌نهم و يقين دارم كه به ملاقات نياكان بي‌نظير تو - يعني پيامبر و علي و حسن و جعفر طيار و حمزه عليهم‌السلام - مي‌شتابم.» [24] .حضرت علي‌اكبر (ع) نيز يك بار از ميدان برگشت و در ظاهر از امام (ع) طلب آب نمود ولي در واقع آب حيات مي‌طلبيد، امام (ع) به او فرمود: «پسرم، به ميدان باز گرد كه پس از اندكي جنگيدن، جدت - محمد صلي‌اللَّه عليه و آله - را ملاقات خواهي كرد و او چنان تو را سيراب خواهد كرد كه پس از آن، هرگز تشنه نخواهي شد!» پس از سخنان امام (ع) آن مجاهد عارف به صف دشمن زد و حماسه آفريد، در آن ميان‌منقذ بن‌عروه، او را هدف قرار داد و بر زمين افكند، علي‌اكبر در ميان خاك و خون، فريادبرآورد: «پدر عزيزم، درود بر تو، اين، جدم پيامبر است كه بر تو سلام مي‌فرستد و پيام مي‌دهد كه هر چه زودتر به سوي ما بشتاب!» [25] .راستي در عرفانگاه كربلا چه رخ داده است كه پدر از پسر، پسر از پدر، برادر از برادر و خواهر از برادر به سادگي دل مي‌كند و خود را تسليم امواج بلا مي‌نمايد؟ جز اينكه جملگي تصميم گرفته‌اند از آوردگاه نينوا به بارگاه «دَني فَتَدلَّي» پر بكشند و با زبان حال و قال بگويند؛تَرَكْتُ الْخَلقَ طُرّاً في رِضاكا وَ اَيْتَمْتُ الْعَيالَ لِكَني اراكافَلَوْ قَطَّعْتَني اِرْباً فَاِربا لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلي سِواكا؟ [26] .همه عاشوراييان در واقع، مست «رحيق مختوم» حسيني شدند كه «ختام مسك» آن را پيام‌آور كربلا، حضرت زينب (س)، در كوفه ابراز داشت. وقتي اهل بيت (ع) به عنوان اسراي جنگي وارد مجلس عبيداللَّه شدند، او با نخوت و غرور از حضرت زينب (ع) پرسيد: خدا با خاندان تو چه كرد؟ دختر پيامبر با اطمينان و صلابت پاسخ داد: «ما رَأَيْتُ إلاَّ جَميلاً، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرزوُا اِلي مَضاجِعِهِمْ...؛ [27] .من جز زيبايي نديدم! اين خيل (شهدا) كساني هستند كه خدا شهادت را برايشان مقرر كرده بود و آنان به مشهد خويش شتافتند.»

پرستش و نيايش

دعا و عبادت، زيباترين حالتي است كه انسان پيدا مي‌كند و در خلوت انس خداي خويش مي‌نشيند و از نظر قرآن مجيد، هدف نهايي آفرينش محسوب مي‌شود؛ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاَّ لِيَعْبُدوُنِ؛ [28] .و جن و انسان را نيافريدم جز آنكه مرا بپرستند.» نيايش و پرستش خالصانه از ويژگي‌هاي دايمي امام و ياران فداكار او بود. امام سجاد (ع)فرمود: «پدرم در شبانه‌روز هزار ركعت نماز مي‌خواند.» [29] .همين طور آن حضرت، در طول سفر، حتي در صبح و ظهر روز عاشورا نمازهاي واجب را همراه اصحابش به جماعت برگزار مي‌كرد. عصر تاسوعا نيز وقتي جنب و جوش دشمن را ملاحظه كرد، حضرت عباس (ع) را فرستاد تا از آنان خبر بياورد، به او گفتند، قصد حمله دارند، امام براي بار دوم برادر را به سوي عمر سعد فرستاد تا از او مهلت بگيرد، جنگ را به فردا موكول كند تا يك شب ديگر را به درگاه خدا عبادت كنند، آنگاه فرمود: «خدا مي‌داند كه من نماز، قرائت قرآن و فراواني دعا و استغفار را دوست‌دارم.» [30] .و شب عاشورا تا صبح، مشغول نماز و دعا و استغفار و مناجات و تلاوت قرآن بودند. [31] .حضرت مسلم (ع) هنگام عزيمت به سوي كوفه، براي وداع به مسجد النبي رفت و دوركعت نماز به جاي آورد. [32] در باره يكي ديگر از شهدا به نام «سويد بن‌عمر» نوشته‌اند:«انساني شريف و پرنماز بود.» [33] حبيب بن‌مظاهر عصر تاسوعا خطاب به نيروهاي يزيد گفت: «چه بد گروهي هستيد شما؛ فرداي رستاخيز در حالي به پيشگاه خدا حضور مي‌يابيد كه نسل و عترت پيامبرش را كشته‌ايد، كساني كه عُبّاد اين ديار و نمازشب‌خوان و ذاكر خدا بودند.» [34] .همچنين امام (ع) غلامِ تركي داشت كه قاري قرآن بود، وقتي شهيد شد، آن حضرت بر بالينش حاضر شد و صورت بر صورتش نهاد. [35] .شهيد بزرگوار، برير بن‌خضير، نيز معلم و قاري قرآن بود. قاتل او كعب بن‌جابر وقتي از كربلا به خانه خويش بازگشت، همسر او، نوار، گفت: «واي بر تو، در قتل پسر فاطمه (ع) شركت كردي و «سيدالقرا» - برير - را كشتي! به خدا سوگند از اين پس يك كلمه با تو سخن نخواهم گفت.» [36] .

جانبازي بر سر پيمان

در طول نهضت كربلا، امام حسين (ع) به مناسبت شنيدن خبر شهادت ياران خود، آيه شريف «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ...» [37] را تلاوت مي‌كرد كه نشان از استواري و پايمردي و وفاداري دلاورمردان كربلا داشت؛ آنان تا آخرين نفس بر عهد و پيمان جانبازي در راه خدا پاي فشردند و لحظه‌اي در ادامه راه، ترديد نكردند و هيچ شمشير و نيزه‌اي در عزم آهنين آنان رخنه نكرد و تاريخ، كمترين مسامحه‌اي از ايشان به ياد ندارد. حضرت مسلم آنگاه كه در چنگال نيروهاي عبيداللَّه اسير شد و او را خلع سلاح كردند، از آينده نااميد شد و اشك در چشمانش حلقه زد و با بغض در گلو گفت: «به خدا سوگند به حال خود گريه نمي‌كنم، من براي حسين و خاندان او مي‌گريم كه امروز و فردا روانه اين ديار مي‌شوند ]و از سوي شما مورد حمايت قرار نمي‌گيرند.[ و رو به سوي محمد بن‌اشعث كرد و گفت: اگر امكان دارد كسي را به خدمت ابي‌عبداللَّه (ع) بفرست تا او را آگاه كند كه به كوفه نيايد و گرنه كشته خواهد شد.» [38] .قيس بن‌مسهّر صيداوي، نامه‌اي از امام حسين (ع) براي مردم كوفه آورد ولي به دست حصين بن‌نمير، فرمانده دژبان عبيداللَّه، دستگير شد، او پيش از دستگيري، نامه امام را نابود كرد تا به دست دشمن نيفتد. وقتي او را نزد عبيداللَّه آوردند، با صراحت و جرأت از امام و حريم ولايت دفاع كرد و هر چه از سوي عبيداللَّه تحت فشار قرار گرفت، هيچ رازي را فاش نساخت، در نهايت، عبيداللَّه او را وادار ساخت كه بر فراز منبر به اميرمؤمنان (ع) و امام حسين (ع)، بد بگويد، با تعجب حاضران، قيس اين پيشنهاد را پذيرفت و بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر، تا آنجا كه مهلت يافت از اهل بيت به نيكي ياد كرد و پيام امام را به مردم كوفه رساند و بني‌اميه‌وعبيداللَّه و پدرش را لعنت كرد! عبيداللَّه نيز دستور داد او را از بالاي‌قصر دارالاماره به پايين پرتاب كردند و به شهادت رسيد، رحمةاللَّه‌عليه. [39] .عبداللَّه بن‌يقطر نيز كه حامل نامه‌اي از امام براي مسلم بود، به دست حصين اسير شد و سرنوشتي چون قيس پيدا كرد و بر فراز منبر پيام امام را به مردم رساند و از عبيداللَّه بدگويي كرد، او نيز از بالاي بام به زمين پرتاب شد و به شهادت رسيد. [40] .هلال بن‌نافع همراه حضرت عباس (ع) و تعدادي از اصحاب امام، خود را به شريعه فرات‌رساندند، ولي عمرو بن‌الحجاج و نيروهايش مانع برداشتن آب شدند، عمرو به هلال‌گفت: تو مي‌تواني به اندازه رفع تشنگي آب بنوشي. هلال گفت: واي بر تو، من سيراب گردم در حالي كه امام حسين (ع) و همراهانش عطشانند؟ پس از آن با نيروهاي عمرو درگير شدند، چند تن را كشتند و توانستند مقداري آب با خود به سوي خيمه‌هاي امام ببرند. [41] .حضرت عباس و برخي از برادرانش، از سوي مادر با شمر بن‌ذي‌الجوشن خويشاوندي داشتند، در شب عاشورا، شمر نزديك خيمه‌هاي اباعبداللَّه (ع) آمد و صدا زد: «خواهرزاده‌هاي ما كجا هستند؟» حضرت عباس و برادرانش، عثمان و جعفر، به او نزديك شدند و پرسيدند: چه مي‌خواهي؟ گفت: شما خويشان من هستيد و من به شما امان مي‌دهم]به شرطي كه از اردوگاه حسين (ع) جدا شويد و راه خود گيريد.[ آن جوانمردان، چنين امان ذلت‌باري را نپذيرفتند و اعلام كردند: «خداوند تو و امان‌نامه‌ات را لعنت كند! آيا تو به ما امان مي‌دهي و حال آنكه امام ما، پسر پيغمبر، امان ندارد؟!» [42] .اين وفاداري خالصانه، دو طرفه بود و حضرت سيدالشهدا (ع) همين احساس را نسبت به ياران خود داشت؛ هنگامي كه حرّ بن‌يزيد رياحي، در نخستين برخورد، تصميم گرفت با امام (ع) مدارا كند، ولي برخي از ياران امام را كه از كوفه به آن حضرت پيوسته بودند استثنا كرد، امام با قاطعيت فرمود: «اينان ياران من هستند و من، از جان ايشان، همانند جان خود دفاع خواهم كرد.» [43] .

ويژگي‌هاي ياوه جويان

اشاره

قلم از ترسيم اين بخش، احساس شرمندگي مي‌كند چرا كه سياه‌كاري‌ها و سياه‌دلي‌هاي بني‌اميه و مزدوران آنها بسيار گسترده است و چهره تاريخ را شرمنده كرده است، عباس محمود العقاد، نويسنده مصري، در باره آنان مي‌نويسد: «به طور خلاصه مي‌توان گفت: حقيقتاً در اردوگاه يزيد، مردي نبود كه در برابر حسين بايستد جز آنكه چشمداشت ثروت داشت و چنان در آزمندي غوطه‌ور شده بود كه حاضر بود تمام مقدسات را زير پا نهد... و ياران يزيد، دژخيمان و سگهاي دست‌آموزي بودند در طلب شكار.» سپس مقايسه‌اي اين‌چنيني ارائه مي‌دهد: «يزيد ياراني داشت كه در نهايت مي‌توان گفت هر يك جلادي بود كه تيغ و تازيانه را در راه ماديت به كار مي‌گرفت و حسين (ع) ياراني داشت كه در آرزوي شهادت آماده بودند همه دنيا را در راه معنويت فدا كنند، بنابراين جنگ كربلا، جنگ ميان دژخيمان و شهيدان بود.» [44] .آن روي سكه كربلا كه يزيديان آفريدند چيزي جز جرم و جنايت، ذبح انسانيت، ضديت با خدا و ارزشهاي والا نبود و آنچه در كربلا به دست امويان رقم خورد يك تراژدي مخوف انساني بود كه بيان ابعاد گوناگون آن، تدوين كتابهاي متعددي مي‌طلبد كه به تناسب حال، برخي از سرفصلهاي كتاب جنايت اموي را در اين مقال به اختصار شماره مي‌كنيم.

پستي و زبوني

تاريخ بر اين نكته تأكيد كرده است كه امويان و هواداران آنها كساني بودند كه از پستي و دنائت، عقده حقارت و كمبود شخصيت رنج مي‌برده‌اند. زيد بن‌ارقم در مجلس عبيداللَّه بن‌زياد حضور يافت، وقتي مشاهده كرد او با چوب بر لب و دندان امام حسين (ع) مي‌كوبد، به حالت اعتراض آنجا را ترك كرد و گفت: «برده‌اي، به برده ديگر امارت بخشيده است، اي مسلمانان از اين پس شما نيز چون بردگان خواهيد بود. پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه بدكاره را امير خويش كرده‌ايد، او خوبان رامي‌كشد و بدان را به بردگي مي‌گيرد، شما به زبوني تن داده‌ايد و نفرين بر هر كس كه چنين‌باشد.» [45] .پس از بازگشت عمر سعد از كربلا و درخواست حكم فرمانروايي ري، ميان او و عبيداللَّه‌مشاجره لفظي رخ داد، عثمان - برادر عبيداللَّه - با ناراحتي اظهار داشت، به خدا سوگندمايل بودم تا قيامت بر سر و دهان فرزندان زياد افسار مي‌زدند ولي حسين بن‌علي (ع) كشته نمي‌شد! [46] .عقّاد تصريح مي‌كند كساني چون شمر، عبيداللَّه، مسلم بن‌عقبه و عمر سعد علاوه بر منع سيرت انساني، برخي از آنها از زشتي صورت و پستي نسب و شرافت ظاهري نيز محروم بودند و با احساس حقارت همه‌جانبه تلاش مي‌كردند با قتل و غارت و جنايت، كيش شخصيت خود را جبران كنند و حاضر بودند ايمان خويش را فداي حقد و كينه و مال و منال دنيا نمايند، به همين دليل مسلم بن‌عقبه وقتي به مدينه حمله كرد، حرم پيامبر (ص) را در مدت سه روز براي هر كاري آزاد اعلام كرد، اهل مدينه را قصابي كرد و در آنجا حمام خون جاري ساخت، فرزندان مهاجران و انصار و بدريّون را قتل عام كرد و از همه اصحاب پيامبر و تابعان تعهد گرفت كه برده حلقه به گوش يزيد باشند! [47] .طبري نيز مي‌نويسد: اصحاب عمر سعد نوعاً افرادي فاسق، فاجر و با سوء سابقه بودند. [48] .پس از شهادت سيدالشهدا (ع)، ده نفر داوطلب شدند بر بدن مطهرش اسب بتازند و استخوانهايش را خرد كنند، آنها نزد عبيداللَّه به اين عمل ننگين خود افتخار كردند و جايزه ناچيزي دريافت كردند. ابوعمرو زاهر مي‌گويد ما در باره اين ده نفر «تحقيق كرديم، معلوم شد همگي فرزندان نامشروع هستند!» [49] .چنانكه سركرده آنان، عبيداللَّه بن‌زياد، و پدرش نيز چنين بودند و حضرت اباعبداللَّه (ع) در باره او فرمود: «اَلا وَ اِنَّ الدَّعِيّ ابْنَ الدَعِيّ قَدْ تَرَكَني بَيْنَ السِلَّةِ وَ الذِلَّةِ وَ هَيْهاتَ لَهُ ذلِكَ؛ [50] .آگاه باشيد كه ناپاك فرزند ناپاك، مرا ميان كشتن و خواري قرار داده و هرگز او به خواسته‌اش نخواهد رسيد.»

چند چهرگي

ابوسفيان، معاويه و ديگر اعضاي خاندان اموي تا سال هشتم بعثت - كه فتح مكه اتفاق افتاد - بر كفر و الحاد خود پاي فشردند، در جريان فتح مكه آنان به قدرت اسلام پي بردند و خود را ناتوان‌تر از آن ديدند كه سد راه پيشرفت اسلام شوند، از اين‌رو در ظاهر به اسلام گرويدند و در واقع، بر كفر خويش باقي ماندند و هرگز ايمان نياوردند تا اينكه نخست در صفين سر در آوردند و در كربلا پاره جگر اسلام را نيش زدند و زهر خود را ريختند و به تعبير امام خميني (قدس سره): «به اسم خلافت رسول‌اللَّه، بر ضد رسول‌اللَّه قيام كرده بودند، فريادشان لااله‌الااللَّه بود و بر ضد الوهيت قيام كرده بودند، اعمالشان، رفتارشان، رفتار شيطاني، لكن فريادشان فرياد خليفه رسول‌اللَّه!» [51] .اين واقعيت مثل روز روشن بود و از سوي معصومين عليهم‌السلام نيز به صراحت بيان‌شده است. در جريان جنگ صفين، اميرمؤمنان صلوات‌اللَّه‌عليه در باره معاويه و يارانش‌فرمود: «... ما اَسْلَمُوا وَ لكِنَ اسْتَسْلَموُا وَ اَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا عَلَيْهِ اَعْواناً اَظْهَرُوا؛ [52] .اسلام را نپذيرفتند ولي در برابر آن تسليم شدند و كفر خويش را پنهان داشتند و چون ياوراني يافتند آن را آشكار ساختند.» امام صادق (ع) نيز فرموده است: «اِنَّا وَ آلَ اَبي‌سُفْيانَ اَهْلُ بَيْتَيْنِ تَعادَيْنا فِي اللَّهِ؛ قُلْنا: صَدَقَ اللَّهُ وَ قالوُا كَذِبَ اللَّهُ؛ [53] .ما و دودمان ابوسفيان اهل دو خاندانيم كه به خاطر خدا به دشمني برخاستيم؛ ما گفتيم خدا راست مي‌گويد و آنان گفتند خدا دروغ مي‌گويد!» ابوسفيان خود، خطاب به بني‌اميه گفته است: «تَلَقَفُّوها تَلَقُّفَ الْكُرَةِ اَما وَ الَّذي يَحْلِفُ بِهِ اَبوُسُفْيانَ لا جَنَّةَ وَ لا نارَ؛ [54] .خلافت را چون توپ به يكديگر پاس دهيد؛ سوگند به آن كه ابوسفيان بدان سوگند مي‌خورد، نه بهشتي در كار است و نه دوزخي!» در روز عاشورا حضرت سيدالشهدا (ع)، كفر و نفاق حزب اموي را صريحاً به آنان اعلام كرد و فرمود: «لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ فَاَنساكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِما تُريدوُنَ... هؤلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ ايمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ؛ [55] .شيطان بر شما چيره گشته و ياد خدا را فراموشتان كرده است، نفرين بر شما و هدفتان باد! اينان گروهي هستند كه پس از ايمان، كفر ورزيده‌اند، پس دوري (از رحمت خدا) بر ستمكاران.»

حرام خواري

روابط نامشروع اقتصادي، نشانه بيماري جامعه و تباهي اخلاقي افراد است و اين بيماري به طور آشكار در ميان حزب اموي خودنمايي مي‌كرد. امام حسين (ع) در روز عاشورا هر چه كوشيد تا با نصيحت و موعظه حسنه، سپاه يزيد را از انحراف و تبهكاري باز دارد، آنان با غوغاسالاري و جنجال‌آفريني مانع شدند و امام به آنان فرمود: «كُلُّكُمْ عاصٍ لِاَمْري غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلي فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ طُبِعَ عَلي قُلُوبِكُمْ، وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلا تَسْمَعُونَ؟؛ [56] .همه شما فرمان مرا سرپيچي مي‌كنيد، به سخنم گوش نمي‌دهيد؛ زيرا شكمهايتان از حرام‌پرشده و بر دلهايتان مهر خورده است. واي بر شما چرا ساكت نمي‌شويد؟ چرانمي‌شنويد؟» نقل است چهار نفر از شيعيان، نزديك كوفه به امام پيوستند، امام اخبار كوفه را از آنان جويا شد، در پاسخ گفتند: رؤساي قبايل و سرشناسان شهر، رشوه‌هاي كلان دريافت كرده‌اند و به شدت طرفدار بني‌اميه شده‌اند و اميد نمي‌رود كه به شما مدد رسانند و مردم عادي نيز گرچه در دل به شما علاقه‌مندند ولي به روز حادثه به رويتان شمشير خواهند كشيد و چنين نيز شد. [57] .اعصم كوفي مي‌نويسد: «عبيداللَّه در مسجد كوفه بسيار از يزيد تعريف و تمجيد كرد و اعلام داشت يزيد چهارهزاردينار و دويست هزار درهم فرستاده كه ميان شما پخش كنم تا به جنگ دشمنش-حسين بن‌علي (ع) - برويد، سپس از منبر فرود آمد و آن مبلغ را ميان مردم تقسيم‌كرد.» [58] .همچنين مي‌نويسد: «پس از كشتن اباعبداللَّه (ع) يزيد يك ميليون درهم به عبيداللَّه جايزه داد.» [59] .عبيداللَّه پس از شهادت مسلم و هاني، سرهايشان را از بدن جدا كرد و براي يزيد فرستاد، او نيز آنها را بر دروازه دمشق آويخت و به دو نفري كه سرها را حمل كرده بودند، به هر يك ده هزار درهم جايزه داد. [60] .

فساد و فحشا

ابوسعيد خدري گفته است؛ پيامبر (ص) پس از تلاوت آيه 59 سوره مريم فرمود:«شصت سال ديگر، كساني خواهند آمد كه نماز را تباه كنند و در پي شهوات روند. اينان قرآن را تلاوت مي‌كنند، ولي قرآن از حنجره آنان فراتر نمي‌رود.» [61] .تاريخ گواه است كه در نيمه دوم قرن اول، بنيانهاي اخلاقي جامعه به دست حزب اموي ويران شده است چرا كه معاويه در خانه‌اي به دنيا آمده است كه پيش از اسلام مركز فساد و فحشا بوده و مادر او، هند جگرخوار، از زنان بدنام آن زمان بوده است و معاويه جز ابوسفيان به چهار نفر ديگر منسوب بوده كه با هند زنا كرده بودند. [62] .يزيد نيز عاشق زني شوهردار به نام ارينب، دختر اسحاق، شد و معاويه با مكر و فريب، او را از شوهرش، عبداللَّه بن‌سلام، جدا كرد تا به وصال فرزندش برساند ولي امام حسين (ع) با درايت از اين دزدي ناموسي، جلوگيري كرد. [63] .پرواضح است در حكومتي كه سران آن چنين باشند، عمال و مزدوران آنان حال بهتري نخواهند داشت. به تعبير رهبر ژرف‌انديش انقلاب - حضرت آيت‌اللَّه خامنه‌اي مدظله -: «هر كس كه دنياطلب‌تر، شهوتران‌تر و براي به دست آوردن منافع شخصي، زرنگ‌تر و با صدق و راستي بيگانه‌تر است، سر كار مي‌آيد؛ آن وقت نتيجه اين مي‌شود كه امثال عمر بن‌سعد و شمر و عبيداللَّه بن‌زياد مي‌شوند رؤسا و مثل حسين بن‌علي (ع) به مذبح مي‌رود و در كربلا به شهادت مي‌رسد.» [64] .

بي حرمتي به مقدسات

امام صادق (ع) در سخن نغزي مي‌فرمايد:«مملكتِ خداوند بزرگ را پنج حريم است؛ حريم پيامبر (ص)، حريم آل پيغمبر، حريم كتاب خدا، حريم كعبه و حريم مؤمن.» [65] .حكومت بني‌اميه نسبت به همه اين مقدسات و فراتر از آنها نيز بي‌حرمتي روا داشت. معاويه در جنگ صفين در برابر نيروهاي امام علي (ع) تاب نياورد و در نهايت به استفاده ابزاري از قرآن روي آورد و پانصد قرآن را به نيزه كرد و ياران امام را به داوري قرآن فرا خواند، امام وقتي اين شگرد معاويه را مشاهده كرد، فرمود: «خدايا تو نيك مي‌داني كه اينان هرگز تمايل به قرآن ندارند.» [66] .و با اينكه دوستي آل پيغمبر (ص) در قرآن مجيد لازم شمرده شده است، معاويه پس از جنگ صفين در قنوت نمازش، امام علي، امام حسن، امام حسين عليهم‌السلام و برخي از ياران امام را نفرين مي‌كرد! [67] .در رخداد عاشورا بني‌اميه و مزدوران آنها بي‌حرمتي نسبت به امام و اهل بيت را به انتها رساندند و ننگ و عار ابدي را براي خويش به ثبت رساندند. در ميان راه مكه به كوفه در منزلگاه «رُهَيمَه» ابوهرم كوفي با امام ملاقات كرد و پرسيد: «اي فرزند رسول خدا، چرا حرم جدت - مدينه - را ترك گفته‌اي؟» امام در پاسخ فرمود: «اي ابوهرم، بني‌اميه، حرمت ما را ناديده گرفتند، اموال ما را به يغما بردند و اينك قصد جانم را كرده‌اند، به خدا قسم آنان مرا خواهند كشت.» [68] .بني‌اميه همچنين حرمت نماز را پاس نداشتند و در ظهر عاشورا كه امام و يارانش به نمازايستادند، امويان حمله را ادامه دادند و يك نفر از ياران امام به نام سعيد بن‌عبداللَّه حنفي -كه از امام حفاظت كرد تا نماز را اقامه نمود - بر اثر حملات دشمن از پاي در آمد. [69] .همين‌طور يزيد در سال 64 لشكري فرستاد و كعبه مقدس را با منجيق ويران كردند و سپس آتش زدند. [70] .

پرخاشگري

در اين رذيله نيز حزب اموي گوي سبقت را از ديگران ربودند و صفحه سياه ديگري به سياه‌كاري‌هاي خويش افزودند؛ آنان طفل شش ماهه امام حسين (ع) را در آغوش پدر به طرز دلخراشي با لب تشنه به شهادت رساندند. همين طور طبري نقل مي‌كند كه نافع بن‌هلال در حين مبارزه در حالي كه دو بازويش شكسته بود به دست شمر اسير شد و پس از سخناني كه ميان او و عمر سعد رد و بدل شد، به قتل رسيد. [71] .آنگاه كه امام بر اثر شدت جراحات، زمينگير شد، شخصي به نام مالك بن‌نسر بر بالين امام حاضر شد و با ناسزاگويي شمشيرش را بر سر آن حضرت فرود آورد به گونه‌اي كه كلاه‌خود را دريد و به سر اصابت كرد و كلاه‌خود پر از خون شد. [72] .در همان زمان، شمر بن‌ذي‌الجوشن به سوي خيمه‌هاي امام حسين (ع) هجوم آورد و بانيزه آنها را دريد و فرياد زد؛ آتش بياوريد تا اهل اين خيمه را بسوزانم. آنان حتي عمامه ولباس و لوازم انفرادي امام را به يغما بردند و بدن مطهر او را عريان در ميان خاك و خون رهاكردند. [73] .فرماندهان لشكر يزيد پس از كشتن امام حسين (ع) و يارانش، سرهاي آنان را از بدن جدا كردند و بر نيزه زدند و طبري مي‌نويسد، نخستين سري كه بر فراز نيزه زده شد، سر مقدس امام حسين صلوات‌اللَّه‌عليه بود. [74] چنان كه عبيداللَّه اهل‌بيت (ع) را در كوفه زنداني كرد و امام چهارم حضرت زين‌العابدين (ع) را به غل و زنجير كشيد. [75] .به اسارت بردن و در كوي و برزن گرداندن دختران پيامبر (ص)، بي‌حرمتي بي‌سابقه‌اي بود كه تنها از دست فرزندان هند جگرخوار برآمد و اين رخداد آن قدر سوزنده و طاقت‌فرسا بود كه وقتي دعبل خزاعي در قصيده تائيه خود سرود:بَناتُ زِيادٍ فيِ الْخُدُورِ مَصُونَةٌ وَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فيِ الْفَلَواتِاَذا وَتَرُوا مَدَّوا اِلي واتِريهِمُ اَكُفّاً عَنِ الْاَوْتارِ مُنْقَبِضاتِامام رضا (ع) آن چنان گريست كه سه مرتبه از حال رفت. [76] . چنان كه همه بازماندگان كربلا و امام سجاد (ع) وقتي وارد مجلس يزيد شدند، همگي را با طناب بسته بودند، امام سجاد (ع) به يزيد فرمود: «راستي اگر رسول خدا ما را در چنين حالي ببيند چه خواهد كرد؟!» [77] .امويان، خشونت و سنگدلي را به آنجا رساندند كه حتي به بانويي داغديده كه بر بالين شوهر شهيدش در كربلا حضور يافت رحم نكردند. آن بانوي كلبي از خيمه‌گاه اباعبداللَّه (ع) خارج شد و به سوي قتلگاه شوهرش رفت، خاك و خون از چهره‌اش زدود و گفت: بهشت بر تو گوارا باد، در اين اثنا شمر به رستم - غلام خويش - دستور داد گرزي بر سر آن بانو زد و سرش شكافت و در كنار شويش به شهادت رسيد. [78] .

بحران هويت

سياست كلي رهبران اسلامي در اين آيه قرآن ترسيم شده است:«اَلَّذينَ اِنْ مَكَنَّاهُمْ فيِ الْاَرْضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ وَ اَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ للَّهِ عاقِبَةُ الْاُمُورِ.» [79] .ولي دستگاه سلطنتي اموي دقيقاً برعكس اين سياست، عمل مي‌كرد؛ آنان به جاي رويكرد عالمانه به دين و عملكرد عادلانه در جامعه، در ابعاد گوناگون به انهدام فرهنگ ديني و به تعبير قرآن به استهزاي آيات الهي پرداختند، چنان كه حضرت زينب (س) در مجلس يزيد با تلاوت آيه ده از سوره روم به همين حقيقت اشاره كرد و اعلام داشت كه بني‌اميه و طرفداران آنها در نقض احكام الهي و ناديده گرفتن مقررات اسلامي و بي‌تقوايي و گناه، به مرز استهزاي آيات الهي و كفر و بي‌هويتي رسيده‌اند. [80] آنان با آنكه ادعاي جانشيني پيامبر را داشتند و نام خليفه بر خود نهاده بودند، افكار و كردار و گفتارشان نه تنها شبيه پيامبر نبود بلكه مخالف دين و سنت رسول خدا (ص) بود و امام حسين (ع) در وصفشان فرمود: «اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدوُدَ وَ اسْتَأَثَرُوا بِالْفَي‌ءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ؛ [81] .آگاه باشيد كه اينان، ملتزم فرمان شيطان شده‌اند و اطاعت يزدان را ترك گفته‌اند تباهي را آشكار ساخته و حدود الهي را تعطيل كرده‌اند، بيت‌المال را به يغما برده‌اند و حرام الهي را حلال و حلالش را حرام كرده‌اند.» و در پاسخ برخي، كه پيشنهاد دادند امام با يزيد بيعت كند، فرمود: «اَنَّي اُبايِعُ يَزيدَ وَ يَزيدُ فاسِقٌ مُعْلِنُ الْفِسْقِ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ وَ الْفُهُودِ وَ يُبْغِضُ بَقِيَّةَ آلِ الرَّسُولِ؛ [82] .من چگونه با يزيد بيعت كنم در حالي كه يزيد، مردي تبهكار است و فسق و فجور را علني كرده است؛ شراب مي‌نوشد و با سگ و يوزپلنگ بازي مي‌كند و به بازماندگان خاندان پيامبر دشمني‌مي‌كند؟!» چنين كارها و خصلتهايي انسان را از هويت انساني خويش نيز تهي مي‌كند تا چه رسد به‌مسلماني و رهبري جامعه اسلامي، كه مقامي بس رفيع است و برازنده كسي است كه درعمل و اخلاق به نقطه اوج رسيده باشد و سرآمد نيكان جامعه باشد ولي تاريخ، سوگوارانه گواهي مي‌دهد كه در حكومت اموي، حاكمان و محكومان به طور كامل از هويت اسلامي بيگانه شده بودند و به جاي نظام اسلامي و برنامه‌هاي قرآني و سنت محمدي صلي‌اللَّه‌عليه‌وآله به نظام سلطنتي جاهلي روي آورده بودند كه تنها اسمي از اسلام بر خود نهاده بود و رسم اسلام به كلي به فراموشي سپرده شده بود و چنان در جهل مركب و ناآگاهي كشنده فرو رفته بودند كه كشتن قرآن ناطق و اسلام مجسم، حضرت ابوعبداللَّه (ع)، را عين ديانت خودساخته مي‌پنداشتند و يكي از فرماندهان ارشد آنها به نام عمرو بن‌حجاج به نيروهاي خود مي‌گويد: «يا اَهْلَ الْكُوفَة! اِلْزِمُوا طاعَتَكُمْ وَ لا تَرْتابُوا في قَتْلِ مَنْ مَرَقَ مِنَ الدّينِ وَ خالَفَ الْاِمامَ؛ [83] .اي كوفيان! ملتزم فرمان و گروه خويش باشيد در كشتن كسي كه از دين خارج شده و مخالف پيشوا (يزيد) شده هيچ ترديد نكنيد!»

پاورقي

[1] سوره جمعه، آيه 2 و نيز ر.ك: بقره، 151 و 129 و آل‌عمران، 164.
[2] مجمع‌البيان في تفسير القرآن، طبرسي، ج‌9 - 10، ص‌500، دار المعرفه، بيروت، 1408ق.
[3] حماسه حسيني، شهيد مطهري، ج‌1، ص‌135 - 134، صدرا، 1363.
[4] شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابي‌الحديد، ج‌3، ص‌249، بيروت.
[5] مقتل الحسين، ابومخنف، با حاشيه غفاري، ص‌87، علميه قم، 1364. (به زودي اقدام خواهم كرد و مرگ بر جوانمرد ننگ نيست هرگاه آهنگ حق داشته باشد و در راه عقيده، جهاد كند.).
[6] همان، ص‌106 - 105.
[7] بقره، آيه 30 (آيا در زمين، كسي را قرار مي‌دهي كه در آن فساد كند و خون بريزد؟).
[8] مقتل ابومخنف، ص‌109.
[9] همان، ص‌110 - 109.
[10] نهج‌البلاغه، خطبه 150.
[11] تحف العقول، ابن‌شعبه، تصحيح علي‌اكبر غفاري، ص‌249، اسلاميه، 1400ق.
[12] وَ عَلَي الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدَ. بحارالانوار، ج‌44، ص‌326.
[13] مقتل ابومخنف، ص‌18.
[14] الفتوح، ابن‌اعثم، ص‌101.
[15] اين آيات را مؤمن آل‌فرعون در مقام دفاع از حضرت موسي و در برابر فرعونيان مطرح كرد.
[16] تاريخ طبري، ج‌5، ص‌443؛ لهوف، ص‌165 - 164.
[17] لهوف، سيد بن‌طاووس، تحقيق تبريزيان، ص‌132 - 131، دار الاسوه، قم، 1375.
[18] نفس المهموم، شيخ عباس قمي، ص‌208، دار المحجة البيضاء، بيروت، 1412ق.
[19] عرفان و حماسه، آيت‌اللَّه جوادي آملي، ص‌35، نشر رجاء، 1372، به نقل از نمط نهم اشارات و تنبيهات.
[20] مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[21] همان، دعاي عرفه.
[22] مقتل الحسين، مقرّم، ص‌261، بصيرتي، قم، 1394ق.
[23] همان، ص‌304.
[24] همان، ص‌306.
[25] لهوف، ص‌166، 167.
[26] جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدر آملي، ص‌11 مقدمه، تهران، 1347. (همه مردم را در راه خشنودي تو ترك گفتم، و خانواده‌ام را رها كردم تا تو را بينم، اگر مرا قطعه قطعه كني، باز هم دلم به سوي ديگري مشتاق نخواهد شد.).
[27] نفس المهموم، ص‌371.
[28] سوره ذاريات، آيه 56.
[29] بحارالانوار، مجلسي، ج‌44، ص‌196.
[30] مقتل، ابومخنف، ص‌106.
[31] همان، ص‌112.
[32] الفتوح، ص‌53.
[33] لهوف، ص‌165.
[34] مقتل، ابومخنف، ص‌105.
[35] نفس المهموم، ص‌266؛ بحارالانوار، ج‌45، ص‌30.
[36] مقتل، مقرّم، ص‌310؛ مقتل، ابومخنف، ص‌129.
[37] سوره احزاب، آيه 23؛ ر.ك: مقتل، ابومخنف، ص‌88؛ لهوف، ص‌161.
[38] مقتل، ابومخنف، ص‌50.
[39] نفس المهموم، ص‌161 - 160؛ مقتل، ابومخنف، ص‌72؛ الفتوح، ص‌146.
[40] مقتل، ابومخنف، ص‌78.
[41] مقتل، خوارزمي، ج‌1، ص‌347؛ مقتل، ابومخنف، ص‌98. (به جاي هلال بن‌نافع، نافع بن‌هلال آورده است).
[42] مقتل، ابومخنف، ص‌104.
[43] همان، ص‌88.
[44] ابوالشهداء الحسين بن‌علي، ص‌75 و 81، شريف رضي.
[45] تاريخ طبري، ج‌5، ص‌456.
[46] همان، ص‌467.
[47] ابوالشهداء الحسين بن‌علي، ص‌77 - 76.
[48] تاريخ طبري، ج‌5، ص‌412.
[49] الملهوف، ص‌183 - 182.
[50] بحارالانوار، ج‌45، ص‌83.
[51] صحيفه نور، ج‌7، ص‌230.
[52] شرح نهج‌البلاغه، ج‌4، ص‌31.
[53] بحارالانوار، ج‌33، ص‌165.
[54] حماسه حسيني، ج‌3، ص‌219.
[55] بحارالانوار، ج‌45، ص‌6.
[56] همان، ص‌8.
[57] تاريخ طبري، ج‌5، ص‌405 و مقتل مقرّم، ص‌221.
[58] الفتوح، ص‌157.
[59] همان، ص‌252.
[60] همان، ص‌109 - 108.
[61] الميزان، ج‌14، ص‌80.
[62] شرح نهج‌البلاغه، ج‌1، ص‌336.
[63] الامامة و السياسة، ابن‌قتيبه دينوري، جزء 1، ص‌173 - 166، دار المنتظر، بيروت.
[64] انقلاب و عبرتها (سخنان مقام معظم رهبري در جمع بسيجيان)، ص‌12، تبليغات و انتشارات سپاه.
[65] بحارالانوار، ج‌24، ص‌186.
[66] وقعه صفين، نصر بن‌مزاحم، ص‌478.
[67] همان.
[68] مقتل، مقرّم، ص‌219 - 218.
[69] همان، ص‌304.
[70] تاريخ طبري، ج‌5، ص‌498.
[71] همان، ص‌442 - 441.
[72] الملهوف، ص‌172.
[73] همان، ص‌174 - 173.
[74] تاريخ طبري، ج‌5، ص‌394.
[75] همان، ص‌463 و 460.
[76] الغدير، علامه اميني، ج‌2، ص‌350، دار الكتب الاسلاميه، 1366. (دختران زياد پرده‌نشين بودند ولي دختر پيامبر بيابان‌گرد شد چون از اين خاندان كسي كشته مي‌شد دستي كه به انتقام گشوده مي‌شد از ستم بسته مي‌گشت.)
[77] الملهوف، ص‌213.
[78] تاريخ طبري، ج‌5، ص‌438.
[79] سوره حج، آيه 41.
[80] ر.ك: الملهوف، ص‌215.
[81] مقتل، مقرّم، ص‌218.
[82] الفتوح، ج‌5، ص‌14.
[83] تاريخ طبري، ج‌5، ص‌435.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».