نگاهي كوتاه به نقش خواص در آغاز نهضت كربلا
نويسنده: رستميان، محمد علي
نشريه: فقه و اصول حكومت اسلامي زمستان 1381 - شماره 26
يكي از مسائل قابل توجه در نهضت حسيني جريانهاي اجتماعي معاصر قيام آن حضرت و نقش آنها در آن قيام است. به طور كلي اين جريانها را ميتوان به سه دسته تقسيم كرد: 1. امويان و طرفداران آنها كه از همان ابتدا در مقابل آن حضرت موضعگيري كردند؛ 2. طيف قابلتوجهي كه به طرفداري و حمايت از آن حضرت برخاستند؛ 3. طيف وسيع و گستردهتر از دو جريان قبل كه به شكلي در اين رابطه بي تفاوت باقي ماندند. اين مقاله با بررسي جريانهاي اجتماعي معاصر قيام امام حسين(ع) به نقش آنها در شكلگيري و استمرار قيام حسيني پرداخته، موضوعگيري آن حضرت در مقابل اين جريانها را بيان ميكند. محور بحث در اين مقاله افراد شاخصي هستند كه به نحوي در جامعه معاصر قيام آن حضرت نفوذ داشتند و در حد خويش از بزرگان جامعه اسلامي محسوب شده مردم به عمل و رفتار آنها توجه داشتند و موضعگيري آنها در اراده توده مردم مؤثر بوده است. نويسنده در اين رابطه ابتدا به نقش مردم در شروع قيام آن حضرت پرداخته، آنگاه به موضعگيريهاي خواص در قبال اين قيام و واكنش امام حسين(ع) نسبت به اين موضعگيري ميپردازد.
ريشههاي قيام امام حسين(ع) را بايد در سالهاي بعد از رحلت رسول خدا(ص) جستجو كرد. آنچه در اينجا قصد تحليل و بررسي آن را داريم، علتي است كه مخالفت آن حضرت را به واكنش اجتماعي و قيام عليه حكومت يزيد تبديل نمود. در حقيقت پاسخ اين سؤال را بررسي ميكنيم كه آن حضرت با چه پشتوانهاي قيام خويش را آغاز نمود. آيا چون زمينههاي مردمي براي براندازي حكومت يزيد را مهيا ميديد يعني شمار بسياري از مردم از او دعوت كرده بودند يا اطمينان داشت كه اينگونه ميشود، از بيعت با يزيد امتناع نمود يا اينكه علتي ديگر به اين مسأله دامن زد. شواهد تاريخي حكايت از اين دارد كه هيچ جريان مردمي در شروع نهضت حسيني نقش نداشت. به عبارت ديگر قيام آن حضرت، نه با دعوت گروهي از مردم براي براندازي حكومت يزيد يا پاسداري از ارزشهاي اسلامي آغاز شد و نه آن حضرت به اميد حمايت توده عظيمي از مردم براي رسيدن به يكي از مقصودهاي فوق از بيعت با يزيد امتناع كرد و در برابر حكومت او قرار گرفت. بلكه مخالفت او با حكومت يزيد برخاسته از دين و مخالفت با شكل حكومتي بود كه در عالم اسلام پديدار شده بود. البته اين مخالفت نه به زمان شروع خلافت يزيد در سال شصت هجري اختصاص داشت؛ زيرا قبل از آن در زمان معاويه نيز آن حضرت به حكومت معاويه و جانشيني يزيد اعتراض كرده بود و نه حتي به آن حضرت اختصاص داشت؛ زيرا پدر و برادرش نيز با اين امر مواجه بودند و با آن مبارزه كردند. مخالفت آن حضرت با حكومت شكلگرفته در جامعه اسلامي از دو جهت در سخنان ايشان مطرح است: 1. حكومت به اهلبيت اختصاص داشته و ديگران در اين رابطه حقي ندارند؛ 2. اين حكومت آنچنان فاسد است كه براي نابودي آن هر اقدامي را بايد انجام داد. اولين موضع رسمي آن حضرت در مورد قيام خويش كه در آن اين دو بعد مطرح گرديده است، سخني است كه در مجلس يزيدبنعقبه بعد از رسيدن نامه يزيد و اصرار او براي بيعت از آن حضرت يا كشته شدن ايراد كرده است: ايهاالامير، انا اهلبيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و محل الرحمة بنا فتح اللَّه و بنا ختم و يزيد رجل فاسق شارب خمر و قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلي لا يبايع لمثله و لكن نصبح و تصحبون و ننتظر و تنتظرون اينا احق بالخلافة و البيعة؛ [1] .اي امير، همانا ما اهلبيت نبوت و جايگاه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان هستيم. خداوند با ما آغاز و با ما پايان داده است و يزيد مردي فاسق و مشروبخوار و كشنده انسانهاي بيگناه است و علناً مرتكب فسق و فجور ميشود و مانند من با او بيعت نميكند. بلكه ما و شما بايد صبر كنيم و منتظر بمانيم تا ببينيم چه كسي سزاوار خلافت است. آن حضرت در ابتدا و انتهاي كلام بر اختصاص حكومت به اهلبيت پيامبر(ص) تاكيد كرده است؛ در ابتداي كلام با توصيف مقام والا و جايگاه آنها در اسلام و ارتباط آنها با خداوند و در انتها با تصريح بر اينكه آنها براي خلافت صلاحيت دارند و يزيد و امثال يزيد و تمام مردم بايد با آنها بيعت كنند. در ميان اين سخن بعد ديگر مخالفت آن حضرت با حكومت يزيد مطرح است كه در آن ضمن برشمردن شمهاي از خصال زشت او بر عدم صلاحيت او براي خلافت و عدم بيعت آن حضرت با چنين شخصي تاكيد شده است. اين موضعگيري در موارد ديگر نيز استمرار يافته است و به عنوان نمونه در مشاجره امام(ع) با مروانبنحكم تكرار شده است. [2] . ليكن شايد مهمترين موارد، وصيتنامه امام (ع) است كه در آن تمام ماهيت قيام حسيني معرفي شده است. آن حضرت در اين وصيتنامه بعد از شهادت به توحيد و رسالت پيامبراكرم (ص) درباره قيام خويش ميفرمايد: اني لم اخرج اشراً و لابطراً و لامفسداً و لاظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح في امّة جدّي، اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدّي و ابي عليابنابيطالب(ع) فمن قبلني بقبول الحق فالله اولي بالحق و من رد عليّ هذا اصبر حتي يقضي الله بيني و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين. [3] .من نه براي خوشگذراني و رسيدن به مطامع دنيوي قيام كردهام و نه به قصد ايجاد فساد و ظلم در حق مردم. ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و به سيره جد و پدرم عليابنابيطالب(ع) رفتار كنم. هر كس با شناخت حق مرا بپذيرد خداوند به حق سزاوارتر است و هر كس حق مرا رد كند صبر ميكنم تا خداوند به حق بين من و اين قوم حكم نمايد و او بهترين حكم كنندگان است. امام حسين(ع) در وصيتنامه خويش ضمن ردّ هرگونه لذتطلبي و رسيدن به آمال دنيوي صرف از قيام خويش، ماهيت الهي و ديني آن يعني اصلاح امت پيامبر(ص) از طريق امر به معروف و نهي از منكر و عمل به راه و روش جد و پدرش را آشكار ميكند. آن حضرت در اين سخن عمل خويش را به كاري كه پيامبر اكرم(ص) انجام داد، تشبيه ميكند. همان گونه كه جد بزرگوارش رسالتي الهي بر دوش داشت و كوشيد تا وظيفه الهي خويش را انجام دهد، آن حضرت نيز چنين وظيفهاي بر عهده دارد. پايان سخن حضرت اين امر را به نحو صريحتري در بر دارد، زيرا بدين نكته تاكيد كرده است كه او به هرحال وظيفهاي بر عهده دارد كه بايد به انجام برساند و اگر مردم او را بپذيرند، در حقيقت امر حقي را كه از سوي خداوند عرضه شده است پذيرفتهاند و اگر او را نپذيرند نيز بايد منتظر حكم و قضاوت خداوند باشند و به داوري او حاضر گردند. اين سخن همچنان حكايت از اين دارد كه حضرت پشتوانه محكمي از لحاظ مردمي براي قيام خويش ندارد. اين سخنان حضرت حكايت از اين دارد كه قيام وي به هيچ وجه متكي بر دعوت مردم يا ياري آنها نبوده است و از اين لحاظ ماهيتي صرفاً الهي داشته نه مردمي. علاوه بر اينكه هيچ شاهد تاريخي وجود ندارد كه قبل از رسيدن حضرت به مكه از سوي مردم دعوتي براي وي رسيده باشد و اصولاً تعجيلي كه يزيد براي بيعت گرفتن از آن حضرت قبل از پخش خبر مردن معاويه انجام داد، چنين امري را ناممكن نمود. پس مردم در شروع قيام، نه توده مردم و نه خواص، نقشي نداشتند و نهضت با اراده خود حضرت و با پشتوانهاي الهي و عمل به انجام وظيفه آغاز گرديد.
شروع نهضت سيدالشهدا(ع) كه با امتناع از بيعت با يزيد و تصميم به خروج از مدينه همراه بود، واكنش بزرگان مهاجر و انصار را برانگيخت. آنها با توجه به احاديثي كه از پيامبر اكرم(ص) در مورد شهادت حضرت شنيده بودند و با توجه به وضعيت جامعه اسلامي در آن زمان، او را از قيام عليه حكومت يزيد برحذر ميداشتند. ابنعباس، محمد حنفيه، عبداللهبنعمر، عبدالله جعفر و عبدالله مطيع را ميتوان از جمله اين افراد برشمرد كه هريك به نحوي سعي در جلوگيري از قيام حضرت داشتند. اولين ملاقات امام حسين(ع) بعد از وارد شدن به مكه با ابنعباس و ابنعمر بوده است. [4] .در اين ملاقات ابنعباس ضمن برشمردن وضعيت زمان كه مردم تابع پول و ثروت هستند و نقل احاديثي كه در آن به شهادت حضرت تاكيد شده است، از امام ميخواهد كه به نحوي با يزيد صلح كند و از ريخته شدن خون خود كه به هلاكت امت ميانجامد جلوگيري كند.اما امام با گرفتن اعتراف از او كه بيعت با يزيد را پيامبر اكرم(ص) منع كرده است بر يك مسئله اساسي در مورد خويش تاكيد ميكند كه او فرزند دختر رسولخدا(ص) است. ابنعباس ضمن تاييد اين سخن كه در اين زمان هيچ كس به جز آن حضرت چنين مرتبهاي را ندارد همين امر را ملازم با اين ميداند كه اطاعت از آن حضرت مثل نماز و زكات كه يكي بدون ديگري پذيرفته نميشود، واجب است. بعد از اينكه ابنعباس اين امر را اظهار ميدارد و آيات كفر و نفاق را در مورد مردمي كه دست خويش را به خون فرزند دختر رسول خدا(ص) بيالايند ميخواند، امام از او طلب ياري ميكند و ابنعباس آنچنان خويش را مطيع امام نشان ميدهد كه هيچ كس شك نميكند كه او تا آخرين لحظات و تا آخرين قطره خون همراه امام است. اما در اين لحظه عبداللهبنعمر وارد صحنه ميشود و او را از گفتن چنين كلماتي برحذرميدارد و خود نيز به نحوي سعي ميكند كه امام را به بيعت با يزيد يا حداقلكنارهگيري از جامعه و گوشهنشيني وادارد. اما با يك سؤال از طرف امام حسين(ع)همانند ابنعباس غافلگير ميشود. امام از او سؤال ميكند در مورد كار من چهفكري ميكني؟! آيا ميانديشي كه من به راه خطا رفتهام؟! اگر چنين ميانديشي موضوعرابراي من بيان نما كه من از راهنمايي تو تبعيت ميكنم. عبداللهبنعمر در پاسخ اينسؤال هرگونه خطا و اشتباه را از فرزند دختر رسول خدا(ص) دور ميداند و او راازجهت طهارت و پاكي براي خلافت صالح ميشمارد، اما باز هم حرف خويش را تكرارميكند و از امام ميخواهد تا گوشه نشيني اختيار كند تا كشته نشود. امام ضمن رد اين سخن او تصميم يزيد و يزيديان را بيعت يا كشته شدن او ميداند. آنگاه از عبداللهبنعمر تقاضاي كمك ميكند و متذكر ميشود كه اگر پدرش عمر بن خطاب زنده بود حتماً او را ياري ميكرد. اين طولانيترين مكالمهاي است كه امام حسين(ع) با مخالفان قيام خويش داشته استوافراد ديگر نيز چيزي افزون بر اين بيان نكردهاند و همه يا به آن حضرت سفارشميكردهاند كه با يزيد بيعت كند يا گوشهگيري نمايد و يا به نحوي جان خويش رانجات دهد. تنها عبدالله بن زبير هنگام آگاهي از تصميم امام براي رفتن به كوفه حضرت راتشويق كرد كه به كوفه برود زيرا در آنجا ياران فراواني دارد و علت اين امر همانطور كه امام نيز تذكر دادند واضح است. زيرا او ميخواست به گونهاي راه را براي رهبري خويش هموار نمايد. در گفتگوي امام حسين(ع)، ابنعباس و ابنعمر دو مطلب تناقضآميز وجود دارد كه هم حاكي از روحيات خواص در زمان حضرت و هم بيانگر يكي از اهداف قيام حضرت است. اولين مطلب تاكيد امام(ع) بر رهبري خويش در مورد امت پيامبر اكرم(ص) و اعتراف آنها به اين امر است. تاكيد امام(ع) بر اين امر را در بحث قبل اشاره كرديم و آنچه در اينجا مهم است اعتراف خواص به اين امر است. ابنعباس اطاعت از حسين(ع) را مثل خواندن نماز و اداي زكات واجب ميداند به گونهاي كه اين واجبات از هم قابل تفكيك نيستند: نعلم و نعرف انّ ما فيالدنيا احد هو ابن بنت رسول الله(ص) غيرك و ان نصرك لفرض علي هذه الامة كفريضة الصلاة و الزكاة التي لايقدر ان يقبل احدهما دون الاخري. ابنعمر نيز با اعتراف به خطا نكردن امام(ع) و صلاحيت او براي خلافت به اين امر اعتراف كرده است: و لم يكن الله تعالي يجعل ابن بنت رسوله علي خطأ و ليس مثلك من طهارته و صفوته من الرسول علي مثل يزيد بن معاوية باسم الخلافة. مطلب دوم تبعيت نكردن آنان از امام است. با وجود اعتراف آنان به رهبري امام و صحيحبودن راه و روش او، طبيعي است كه آنان بايد از امام تبعيت و در مقصودش ياريميكردند. اين اعتراف حتي بالاتر از اين اقتضاء داشت كه آنان از نصيحت امام نيز دستبر ميداشتند و از عمل او تبعيت و در كنار او در راه حق حركت ميكردند. اما نه تنهاچنين امري اتفاق نيفتاد بلكه خود مانعي بر سر راه امام حسين(ع) بودند به صورتي كه آن حضرت مجبور بود سيل انتقادات خواص در مورد قيام خويش را به نحوي پاسخ بگويد. اين انتقادات آنگاه به اوج رسيد كه همه از تصميم امام(ع) براي رفتن به كوفه در پاسخ به دعوت بزرگان اين شهر آگاه گرديدند. ابنعباس در اين زمان نيز به حضور امام ميشتابد و با توصيف اوضاع كوفه و خيانتهايي كه آنها به اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) كردند و اين امر از خصلتهاي آنها است، از امام ميخواهد كه از تصميم خويش باز گردد و در مكه بماند. عبداللهبنعمر، محمدبنحنفيه، عبداللهجعفر و ديگران نيز برخورد مشابهي با اين تصميم داشتند. گفتگوي امام حسين(ع) با ابنعباس و عبداللهبنعمر و ديگر خواص آن روز نشاندهنده اين است كه در صورت همراهي با قيام آن حضرت، آنها ميتوانستند نقش مهمي در اين قيام ايفا نمايند. حضرت در صحبت با اين دو نفر نه تنها از آنها اعتراف مبني بر درست بودن اقدام خويش ميگيرد كه خود از جنبه نظري تاييد قيام و همراهي آنها با او محسوب ميشود بلكه آنها را دعوت ميكند تا او را در اين قيام ياري كنند. دعوت امام از ابنعباس به صورتي لطيف و با به شهادت گرفتن خداوند بر سخن ابنعباس در مورد مقام و جايگاه او انجام پذيرفت كه ابنعباس متوجه اين امر گرديد و اعلام آمادگي كرد در راه حضرت كشته شود ليكن بعداً در اين زمينه اقدامي نكرد. اما آن حضرت از عبداللهبنعمر صريحاً خواست كه او را همراهي كند و به او تذكر داد كه اگر پدرش زنده بود حتماً او را ياري ميكرد. اين درخواست بيانگر اين مطلب است كه اگر خواص به درخواست وي براي همراهي، او را اجابت ميكردند و با اين كار جايگاه امام را براي ساير مردم بيان مينمودند، مردم با آگاهي از اين امر برگرد حضرت جمع ميشدند. به عبارت ديگر آنچه را از لحاظ نظري بر آن صحّه گذاشته بودند در عمل نيز نشان ميدادند، امام را در رسيدن به يكي از اهداف قيام خويش كه تبيين جايگاه اهلبيت(ع) در جامعه اسلامي و اختصاص خلافت به آن حضرت بود به نحو شايستهاي ياري ميكردند. خواص در اين امر تا آن حد مهم و تاثيرگذار بودهاند كه امام حسين(ع) بعد از نااميدي از همراهي آنها با قيام، از هر يك حداقل كاري را كه ميتوانستند در اين رابطه انجام دهند و با روحيات آنها نيز سازگار بود، طلب نمود. امام(ع) در اين زمينه از عبداللهبنعمر سه چيز را درخواست ميكند. اول اينكه او را بعد از هر نماز دعا كند. دوم با يزيد و يزيديان همنشيني و همراهي نكند. سوم اينكه به تعجيل، به بيعت با يزيد نشتابد و لااقل اين اندازه صبر كند تا نتيجه كار امام با آنها برايش روشن شود. يا ابنعمر! فان كان الخروج معي مما يصعب عليك و يثقل فانت في اوسع العذر. و لكن لا تتركنّ لي الدعا في دبر كل صلاة و اجلس عن القوم و لاتعجل بالبيعة لهم حتي تعلم الي ما يؤولالامر. [5] .حضرت از ابنعباس نيز ميخواهد كه ارتباط دائمي خويش را با او حفظ كند و خبرهاي مدينه را به وي برساند. اين امر پيشتر در مورد محمدحنفيه نيز انجام پذيرفت. وقتي حضرتميخواست از مدينه خارج شود و به مكه بيايد و محمد حنفيه به هر دليل از اين امرسر باز ميزند، امام از او ميخواهد كه براي او خبرگيري كند و اخبار حكومت بنياميه را به او برساند. [6] .
نامه امام حسين(ع) به بزرگان و خواص در بصره، اقدامي ديگر در اين زمينه است. افرادي همچون مالك بن مسمع بكري، احنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمر و ديگران مخاطب اين نامه هستند. اين نامه با اشاراتي به وقايع خلافت بعداز رحلت رسول خدا(ص) و اختصاص خلافت به اهلبيت آغاز ميشود: اما بعد: فان الله اصطفي محمداً.... ثم قبضه الله اليه و قد نصح لعباده و بلغ ما ارسل به و كنا اهله و اولياء و اوصيائه و ورثته و احق الناس بمقامه في الناس، فاستأثر علينا قومنا بذلك، فرضينا و كرهنا الفرقة و اجببنا العافية و نحن نعلم انّا احق بذلك الحق المستحقّ علينا ممّن تولّاه.... [7] .اما بعد: همانا خداوند محمد(ص) را برگزيد.... سپس خداوند او را به سوي خود برد در حالي كه بندگانش را نصيحت كرده بود و پيام و وظيفه رسالت خويش را رسانده بود و ما خاندان و نزديكان و وصيان و وارثان او و سزاوارترين مردم به مقام او در ميان مردم بوديم. اما قوم ما مستبدانه آن را به خود اختصاص دادند پس ما راضي شديم و از تفرقه بيزار بوديم و به سلامت جامعه علاقهمند بوديم در حالي كه ميدانستيم كه ما از كساني كه اين مقام را از دست ما خارج كردند به آن سزاوارتر بوديم.... آنگاه امام(ع) ضمن تبيين وضعيت جامعه اسلامي و ماهيت حكومت يزيد در يك جمله كوتاه آنها را به اطاعت از خود فرا ميخواند تا بدين طريق به راه راست هدايت شوند: و قد بعثت رسولي اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الي كتاب الله و سنّة نبيه فان السنة قد اميتت و انّ البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولي و تطيعوا امري اهدكم سبيل الرشاد. [8] .من با فرستاده خويش اين نامه را براي شما فرستادم و شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت ميكنم. همانا سنت از بين رفته است و بدعتها ريشه گرفته است. اگر سخن مرا بشنويد و از من اطاعت كنيد شما را به راه راست هدايتميكنم. اين نامه علاوه بر اينكه تصميم امام حسين(ع) بر پيوند قيام خويش به توده مردم را آشكار ميكند، از نقش بزرگان در جامعه آن روز اسلامي پرده برميدارد. هر چند بيشتر مخاطبان اين نامه پاسخ مناسبي به درخواست حضرت ندادند و هيچ يك موفق به كمك و ياري او نشدند، اما يك نمونه از افرادي كه به درخواست حضرت پاسخ مثبت داد و اقوام تابع خويش را در اين راه بسيج نمود، نشانگر اين است كه اگر خواص جامعه به درخواست سيدالشهدا(ع) پاسخ مثبت داده بودند ميتوانستند تودههاي مردم را در راستاي حمايت از قيام بسيج نمايند. يزيدبنمسعود، بني حنظله، بنيتميم و بنيسعد را جمع نمود و با معرفي مقام امامحسين(ع) و جايگاه او در ميان امت و اينكه او حجت خدا بر مردم است، آنها را بر اطاعت از حضرت ترغيب نمود. مردم نيز در اين زمينه آمادگي خويش را براي اطاعت و فداكاري در راه امام اعلام كردند. هر چند كه اين فرد نيز آنچنان در كار خويش جدّي نبود و هنوز در حال آماده شدن برايپيوستن به امام بود كه خبر شهادت حضرت را دريافت كرد ولي همين مقدار تلاش اودر رابطه با بسيج مردم نشان ميدهد كه اگر خواص در جامعه آن روز به دعوت امامحسين(ع) پاسخ مثبت ميدادند و در اين راه جدي و ثابتقدم بودند نه تنها زمينههايپيروزي امام و رسيدن به هدف را فراهم ميكردند بلكه يزيد و يزيديان در اقليت قرار ميگرفتند. البته دعوت براي ياري از سوي امام حسين(ع) منحصر به خواص نيست و حضرت هنگام خروج از مكه به سوي عراق در خطبهاي از تمام كساني كه حاضر به ياري وي بودند دعوت كرد تا او را همراهي كنند. حضرت خطبه را با توصيف مرگ و شوق خودش به مرگ و ملاقات نياكان خويش و رضايت اهلبيت به آنچه خداوند برايشان مقدر كرده آغاز ميكند: رضي الله رضانا اهلالبيت، نصبر علي بلائه و يوفينا اجر الصابرين... [9] .آنگاه به مردم خطاب ميكند كه هر كس حاضر است خونش را فداي اهلبيت كند و آمادگي ملاقات پروردگارش را دارد با ما كه فردا حركت ميكنيم همراه شود من كان باذلاً فينا مهجته موطناً علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فاني راحل مصحباً انشاءالله تعالي. [10] .دعوت امام حسين(ع) از افراد مختلف براي همراهي با قيام او در طول مسير به سوي كوفه نيز ادامه مييابد و حضرت از افرادي همچون زهيربن قين، عبيداللهبنحر جعفي و انس بنحارث كاهلي دعوت ميكند كه بعضي او را همراهي و بعضي از اين كار امتناع ميكنند. حتي تا آخرين لحظات عمر و حتي بعد از شهادت تمام يارانش باز هم از طلب نصرت و ياري دست برنميدارد و افرادي همچون حر بن يزيد رياحي در آخرين لحظات به وي ملحق و در راه او شهيد ميشوند. اما در اينجا دو سؤال مطرح ميشود: اول اينكه هدف آن حضرت از اين دعوتها چه بود با اينكه مشاهده ميكنيم امام در مواردي همراهان خود را براي ترك او، آزاد گذارد و پيمان خويش را از آنها برميدارد؟ سؤال دوم اين است كه چه مانعي بر سر راه بزرگان جامعه اسلامي بود؟ پاسخ به اين سؤال زمينه را براي پاسخ به سؤال ديگري فراهم ميكند كه چرا آن حضرت به سوي كوفه حركت كرد.
اعتراضات و پذيرفته نشدن دعوت امام حسين(ع) از سوي خواص و مردم علتهاي متفاوتي دارد. ليكن شايد بتوان گفت محور تمام اين علتها خالي بودن اين افراد از روحيه تعبد در موارد احكام شرعي بود. نكتهاي كه امام بارها بر آن تاكيد كردند و اصولاً يكي از اهداف قيام وي زنده كردن اين روحيه در جامعه اسلامي بوده است. كساني كه به نحوي امام را از مقابله با حكومت يزيد و رفتن به كوفه برحذر ميداشتند، به اين مطلب علم داشتند كه شرايط اجتماعي كوفه به هيچ وجه براي قيام امام مساعد نبود و مردم كوفه كساني نبودند كه امام با تكيه بر آنها بتواند به هدف خويش برسد. بلكه آنها مردمي بودند كه در شرايط حساس به مخالفت با حضرت برميخاستند همانطور كه با پدر و برادرش اينگونه رفتار كردند. از طرف ديگر آنها اخباري در خصوص شهادت امام شنيده بودند و عاقبت قيام وي را شهادت ميدانستند و از اين رو سعي در منصرف كردن امام از اين امرداشتند. اين دو امر به ظاهر كاملاً معقول هستند و حضرت نيز هيچ گاه آنها را رد ننمود. امام نظر عمربنعبد كه او را از كوفه برحذر ميدارد و مردم آن را بنده درهم و دينار ميداند، را برخاسته از فكر و انديشه دانست: جزاك الله خيراً يابنعمّ فقد و الله علمتُ انك مشيت بنصح و تكلمت بعقل. [11] .و خود اين خبر را نيز بيان كرد كه اهل كوفه به او نامه نوشتهاند ولي او را خواهند كشت: هذه كتب اهل الكوفة اليّ و لا اراهم الا قاتلي فاذا فعلوا ذلك لم يدعوا لله حرمة الا انتهكوها.... [12] .در مواردي نيز با توبيخ نصيحت كنندگان اين نكته را متذكر گرديد كه منشأ علوم در دست ما است و جبرئيل به خانه ما وارد و خارج ميگرديد. با اين وجود آيا آنها به اوضاع و احوال جامعه و عاقبت كار من آگاهند و من از آن ناآگاهم: يا اخا اهل الكوفة اما و الله لو لقيتك بالمدينة لاريتك اثر جبرئيل من دارنا و نزوله علي جدّي بالوحي، يا اخا اهل الكوفة مسقتي العلم من عندنا افعلموا و جهلنا؟ هذا ما لايكون. [13] .اما چرا امام حسين(ع) به اين درخواستها با اينكه منطقي به نظر ميرسيد پاسخ نداد و به عبارت ديگر چرا امام به علم خويش به عاقبت رفتن به سوي كوفه عمل ننمود. صرف نظر از شرايط خاص وي كه او را مجبور به خروج از مدينه و مكه كرده بود و در بعضي از پاسخهاي حضرت به اصرار براي ماندن در مكه يا مدينه بيان شده است، بعضي از اين پاسخها به مطلب مهم ديگري نيز كه از اهداف قيام امام محسوب ميشود، اشاره دارد. امام(ع) در مقابل اين نصيحتها در مواردي خود را از طرف رسول خدا(ص) مكلف ميداند كه از مكه خارج شده و به عراق رود. وقتي عبدالله بنجعفر به امام نامه مينويسد و از او ميخواهد تا از مكه بيرون نرود زيرا چنين كاري به كشته شدن او و اهلبيتش ميانجامد، امام(ع) در پاسخ به او خواب خويش و فرمان رسول خدا(ص) را بيان ميكند و ميگويد بر اساس اين من بايد بروم چه اين رفتن به ضرر من باشد يا به نفع من: اما بعد فانّ كتابك ورد عليّ فقراته و فهمت ما ذكرت و اعلمك اني رايت جدي رسول الله في منامي فخبرني بامر (امرني بامر) و انا ماض له، لي كان او عليّ.... [14] .در بعضي موارد نيز امام(ع) بدون ذكر علت صرفاً خود را ملزم به رفتن به عراق ميداند. [15] .در موارد ديگر امام به قضاء و قدر استشهاد ميكند كه هر آنچه بايد اتفاق بيافتد ميافتد و آنچه نبايد بشود اتفاق نميافتد. [16] اين سه جواب امام(ع) در پاسخ كساني كه او را از خارج شدن از مكه منع ميكردند، همه در يك راستا قابل بررسي است. امام بر اساس فرمان الهي به قيام اقدام كرده است و در اين راستا موظف است فرمان خداوند و رسولش را تبعيت كند و از نصيحتكنندگان نيز ميخواهد كه آنها نيز همچون وي در زمينه فرامين الهي متعبد باشند و با تمسك به بهانههاي مختلف از تكليف الهي شانه خالي نكنند. او به آنها ياد ميدهد كه هنگام انجام فرمان الهي انسان نبايد به دنبال منافع و خير و شر خويش باشد، بلكه بايد به فرمان خداوند عمل كند؛ كاري كه خود حضرت در مقابل فرمان خداوند و رسولش به آن ملتزم بود و آن را بر مصلحت انديشي براي خودش مقدم داشت. خطبه امام حسين(ع) هنگام ترك مكه كه قسمتهايي از آن را ذكر كرديم نيز درس جامعي از تعبد و فرمانبري در زمينه احكام الهي به مردم مخصوصاً بزرگان مهاجر و انصار ميدهد. امام در آن قسمت كه مردم را به همراهي خود فرا ميخواند، مطلب را به گونهاي ذكر ميكند كه اولاً از آنها ميخواهد همچون او رضاي خداوند را بر هر چيزي مقدم دارند و در راه اجراي فرامين الهي آماده شهادت و فداكاري باشند؛ ثانياً اين امر را با خويشتن به عنوان امام مفترضالطاعة پيوند ميزند كه اگر ميخواهيد براستي در راه خداوند قدم برداريد بايد تابع ما باشيد: من كان باذلاً فينا مهجته و موطّنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا.... [17] .امام اين مطلب را تابع آن چيزي ميداند كه در ابتداي خطبه فرموده بودند يعني چون اهلبيت تابع رضا و اراده الهي هستند پس مردم نيز بايد تابع اهلبيت باشند و حاضر باشند تا در اين راه جان و مال خويش را فدا نمايند. البته جمله «رضا الله رضانا اهلالبيت» را ميتوان به اين معني گرفت كه رضايت خداوند از بندگانش در گرو رضايت اهلبيت است. يعني در صورتي خداوند از بندگانش راضي ميشود كه ما از آنها راضي باشيم. در اين صورت جملات بعد دليل رسيدن اهلبيت به اين مقام را بيان ميكند و همين جمله مخاطبان را آگاه ميسازد كه بدون رضايت اهلبيت آنها از اعمال خويش بهرهاي نميبرند. به هر حال اين خطبه هشدار به كساني محسوب ميشود كه با انگيزههاي مختلف ميخواستند حضرت را از تصميم خويش منصرف كنند كه اين كارشان با تسليم و رضايت به اوامر الهي سازگار نيست و آنها بايد همچون اهلبيت به مقدرات خداوند راضي، و تسليم فرمانهاي او باشند و همينطور به آنها آگاهي ميبخشد كه اگر امام حسين(ع) به استدلالهاي به ظاهر منطقي آنها گوش نميدهد از اين جهت نيست كه آنها شرايط و اوضاع و احوال جامعه را بهتر از او ميشناسند، بلكه از اين جهت است كه او تابع فرامين الهي است و آنها نيز بايد همينگونه باشند. از طرف ديگر اين خطبه وظيفه تمام مردم اعم از خواص و عوام را در آن شرايط دشوار مشخص ميكند. امام با تبيين مقام اهلبيت به آنها متذكر ميشود كه آنها در راه انجام تكليف خويش در مقابل خداوند راهي جز تبعيت از اهلبيت ندارند. اين سخن كه در حقيقت مخاطب اصلي آن همان خواص هستند ميخواهد اين حقيقت را بيان كند كه آنها به جاي مصلحت انديشي و منتظر نشستن تا چه اتفاقي پيش ميآيد بايد با اجتماع برگرد رهبري الهي كه وظيفه تبعيت از او را بر عهده دارند، به تغيير اوضاع و احوال اقدام نمايند. اگر آنها به جاي تلاش براي جلوگيري از قيام امام به مبارزه با قدرت فاسد حاكم كه خود نيز به ناحق و فاسد بودن آن اعتراف داشتند و در اين رابطه وظيفهاي الهي بر عهده داشتند، اقدام ميكردند و حضرت را در اين رابطه ياري ميكردند، شايد به هر دو هدف خويش يعني نابودي حكومت يزيد و محفوظ ماندن جان امام دست مييافتند. زيرا اگر آنها از امام تبعيت ميكردند بسياري از مردم عادي نيز كه نظارهگر حركت امام بودند به اين قيام ميپيوستند. تاكيد امام حسين(ع) بر عنصر تعبد در پيروي از خويش كه همان اطاعت خداوند است، بعد از خروج از مكه نيز به صورت لطيفي استمرار مييابد. همانطور كه امام در همين خطبه به نهايت كار خويش كه شهادت است، تصريح كرده، در طول مسير نيز بارها اين امر را تكرار كرده است تا تنها افرادي در اردوي حسيني باقي بمانند كه به اميد مال و جاه و منفعت دنيوي با او همراه نشدهاند و تنها به صرف حمايت و همراهي او اقدام به اين كاركردهاند. از طرف ديگر امام حداقل دو مرتبه به طور صريح به تمام كساني كه همراه او بودند اجازه داد كه بروند و گفت نزد وي عهد و پيماني ندارند. اولين مرتبه بعد از رسيدن خبر شهادت مسلمبنعقيل و هانيبنعروه و عبداللهبن يقطر در منزل زباله بود كه امام اين خبر را به اطلاع همراهانش رساند و توضيح داد كه شيعيان و پيروان او در كوفه ديگر او را ياري نميكنند. پس هر كس ميخواهد برود برود كه از نظر من او عهد و پيماني با منندارد: بسم الله الرحمن الرحيم، امّا بعد فانه قد اتانا خبر فظيع قتل مسلمبنعقيل، هاني بن عروة و عبدالله بن يقطر و قد خذلتنا شيعتنا فمن احب منكم الانصراف فلينصرف ليس عليه من اذ مام. [18] .در اين زمان بود كه عده بسياري از افراد همراه امام او را رها كردند و رفتند. مرتبه دوم شب عاشورا است كه حضرت براي آخرين مرتبه خبر شهادت خود را به اطلاع يارانش رساند و از آنها خواست كه اگر ميخواهند، بروند زيرا دشمن تنها با او كار دارد و بعد از شهادت او به دنبال كسي ديگري نخواهد رفت: و قد اخبرني جدّي رسول الله باني ساساق الي العراق فانزل ارضاً يقال لها عمورا و كربلا و فيها استشهد و قد قرب الموعد. الا و انّي اظن يومنا من هؤلاء الاعداء وغدا و اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعاً في حلّ ليس عليكم منّي ذمام [19] .ولي حتي يك نفر از ياران باقي مانده حضرت از او جدا نشد وهمه با اعلام وفاداري تا آخرين قطره خون از آن حضرت حمايت كردند. سخن امام(ع) در هر دو مورد كه به همراهان خويش اجازه رفتن ميدهد مشتمل بر يك نكته ظريف است كه با آن ميخواهد به همراهان خويش و به تمام مردم در تمام زمانها اين درس را بدهد كه حركت او يك قيام الهي است و شركت كنندگان در اين قيام بايد تابع اوامر خداوند باشند و از امام خويش نيز در همين راستا اطاعت كنند. نه اينكه به خاطر علقههاي قبيلهاي، شخصي و غيره به ياري او بشتابند. امام اگر در اين سخنان عهد و پيمان خويش را از مردم برميدارد، از طرف خويش صحبت ميكند. يعني من به عنوان يك شخص و فردي كه جايگاه خاصّي در ميان شما دارم و شايد عدهاي از شما به خاطر اين جايگاه همراه من آمدهايد بر شما عهد و پيماني ندارم. امّا اين سخن حضرت به هيچ وجه تكليف و وظيفه الهي آنها در مورد ياري كردن او براي اقامه حق را نفي نميكند و همچنين به هيچ وجه وظيفه شرعي آنها در تبعيت از امامي كه از طرف خداوند براي رهبري و هدايت جامعه قيام كرده است را از دوش آنها برنميدارد. اين سخن و اجازه امام در حقيقت امتحاني پيش از موعد اصلي امتحان است تا افراد ناخالص را كه به انگيزههاي غيرديني راهي مبارزه شدهاند از افراد خالص جدا كند. زيرا همراهي اين افراد ناخالص نه تنها براي امام و اسلام سودي نداشت كه در مواقعي احتمال ضرر نيز وجود داشت و اينجاست كه عنصر تعبد در قيام حسيني كاملاً خود را واضح ميكند و روشن ميشود كه چرا بسياري از خواص كه جايگاه ديني و اجتماعي والاي آن حضرت را ميشناختند و بر به حق بودن او و ناحق بودن دشمن اعتراف داشتند از همراهي او باز ماندند.
اين نكته روشن شد كه چرا امامحسين(ع) در مواردي به همراهان خويش اجازه ترك آنحضرت و رها كردن نهضت را داد. اما اين سؤال هنوز باقي است كه چرا امام اين مقدار تاكيد بر همراهي خواص و مردم در قيام خويش را داشت به صورتي كه از هرگونه همكاري آنها در اين زمينه هر چند كمك چنداني به وي نيز نمينمود، استقبال ميكرد. پاسخ اين سؤال در اين نكته نهفته است كه امام سعي بليغ داشت كه اعتراض او به حكومت يزيد به صورت شورش بر ضد حكومت براي به دستگيري آن در نيايد. هر چند امام در گفتار اين مطلب را بارها بيان كرد كه او براي حمايت از دين و مردم و احياء سنتها و از بين بردن بدعتها قيام كرده است، اما مواظب بود كه سيره عملي او نيز همين امر را حكايت و بيان كند. از اين جهت است كه اين پيشنهاد را كه هنگام خارج شدن از مدينه از بيراهه به مكه برود، نپذيرفت، بر خلاف عبدالله بن زبير كه اينگونه از مدينه به مكه رفت. اين اقدام نشان ميدهد كه امام نميخواهد به هيچ وجه پيوند مردمي خويش را قطع و از راهي حركت كند كه راه عمومي نيست. امام حسين(ع) هر چند همان طور كه قبلاً بيان كرديم قيام خود را بر مبناي وظيفه ديني خود شخصاً آغاز نمود و هيچ عامل مردمي در آن دخالت نداشت، ولي براي پرهيز از نسبت شورش به حضرت كه دشمن سعي بليغ در آن داشت، تلاش ميكرد تا قيام خويش را به اراده مردم مسلمان پيوند زند كه در اين صورت خاموش كردن اين نهضت حتي با شهادت وي نيز امري بسيار دشوار ميشد. از اين جهت است كه امام هر فرصتي را براي دعوت خواص و مردم براي همراهي قيام خويش غنيمت ميشمرد. الحاق يك فرد شاخص به قيام حتي اگر قبيله او نيز اين چنين عمل نميكردند وزنه سنگيني براي مردمي شدن قيام امام محسوب ميشد كه دشمن را در موضعي منفعلانه قرار ميداد. البته سيدالشهدا(ع) همواره اصول مسلّم نهضت خويش را تكرار ميكرد و به هيچ وجه از اين اصول براي پيوستن افراد دست برنميداشت. از جمله مواردي كه امام با تاكيد بر اصل اختصاص خلافت به اهلبيت به دعوت مردم براي پيوستن به قيام خويش اقدام نمود، زماني است كه در محاصره لشكريان حرّ قرار گرفت. امام بعد از خواندن نماز در خطبهاي ضمن معرفي خويش كه فرزند دختر رسول خدا است و خلافت به آنها اختصاص دارد، از آنها ميخواهد كه به جاي تبعيت از غاصبان خلافت كه در حق مردم ظلم و ستم روا ميدارند حق را براي اهلش قرار دهند تا رضايت خداوند را به دست آورند: ايها الناس، انا ابن بنت رسول الله و نحن اولي بولاية هذه الامور عليكم من هؤلاء المدّعين ماليس لهم و السائرين فيكم بالظلم و العدوان، فان تثقوا بالله و تعرفوا الحق لاهله فيكون ذلك للهرضي. [20] .دعوت امام به سوي خويش حتي در هنگامي كه شعلههاي جنگ زبانه ميكشيد نيز استمرار يافت و تعدادي از افراد صالح و از جمله حربنيزيد رياحي سرانجام دعوت او را پذيرفتند و به او پيوستند و اين امر ضربه محكمي بر پيكر دشمن و خنثي كننده تبليغات آنها بود. امّا پيوند نهضت حسيني با مردم تنها به زمان امام اختصاص نداشت، بلكه نداي طلب ياري را كه وي در آخرين لحظات عمر شريفش بيان داشت: هل من ذاب يذبّ عن حرم رسول الله؟ هل من موحّد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجوا الله في اغاثتنا؟ هل من معين يرجوا ما عند الله في اعانتنا؟ [21] .شامل تمام كساني ميشود كه بعد از او آمدهاند تا ندايش را بشنوند و به ياري حسين(ع) در رسيدن به هدفش بشتابند. و همين دعوت عمومي در طول تاريخ بسياري از افراد را بر آن داشت تا به ياري امام بشتابند و همين امر حكومتهاي ستمگر بسياري را سرنگون كرد. از اولين گروههايي كه به اين ندا پاسخ گفتند ميتوان گروه توابين مردم كوفه را نام برد كه با پي بردن به اشتباه بزرگي كه در ياري نكردن آن حضرت مرتكب شده بودند، جان خويش را در راه اهداف امام فدا كردند. بدين ترتيب امام حسين(ع) از طريق پذيرش دعوت كوفيان براي حمايت از او به صورتي كه در راستاي اهداف نهضت امام قرار داشت يعني پذيرش اين واقعيت كه خلافت در جامعه اسلامي در زمان معصومين(ع) به آنها اختصاص دارد و مردم بايد از آنها تبعيت كنند، نهضت خويش را با تودههاي مردم پيوند زد و اسنادي در تاريخ ارائه نمود كه اين نهضت تا چه حد در ميان مردم جاي دارد و تا چه حد پايگاه يزيد و يزيديان در جامعه سست است. سيدالشهدا(ع) تا آخرين لحظات عمر در موارد مختلف با اين اسناد يعني نامههاي كوفيان عليه آنها احتجاج ميكرد و در حقيقت اين اسناد را به تاريخ عرضه مينمود تا جاودان باقي بماند و نشان دهد كه دشمن هر چند توانسته است به زور سرنيزه مردم را تابع خويش گرداند ولي در قلوب مردم جايي ندارد. امام همچنين با دعوت افراد مختلف به ياري خويش و دعوت عمومي از تمام كساني كه سخن وي را بشنوند، قيام خويش را به قلوب تمام آزادگاني كه بعد از او ميآيند پيوند زد تا خون او كه خون خداست در قلوب مؤمنان همواره بجوشد و هيچگاه به سردي نگرايد: ان لقتل الحسين حرارة في قلوب المؤمنين لاتبرد ابدا. [22] .
اكنون به راحتي ميتوانيم پاسخ اين سؤال را در يابيم كه چرا امام حسين(ع) عليرغم هشدارهاي افراد مختلف و علم خويش به روحيات كوفيان و عهدشكني آنها دعوت آنها را پذيرفت و قيام خويش عليه حكومت يزيد را به سوي كوفه جهت دهي كرد. اولين عنصر كه قيام امام را به اين سو كشاند، ارتباط قيام با مردم و به عبارت ديگر مردمي شدن آن است. تودههاي مردم در كوفه به رهبري بزرگاني همچون سليمان بن صرد خزاعي، شبث بن ربعي، حجار بن ابحر، هاني بن عروه و ديگران به آن حضرت اظهار اطاعت كردند و هدف خويش را همان هدف امام ذكر كردند. يعني آنها هم به مخالفت با حكومت يزيد كه حكومت فاسد است پرداختند و به همراهي با امام اقدام نمودند. اين امر در حقيقت هدف امام حسين(ع) در مردمي كردن قيام خويش را تأمين مينمود، بنابراين امام با رعايت جانب احتياط دعوت مردم كوفه را پذيرفت. به عبارت ديگر تنها مردم كوفه در جهت تأمين اين هدف وي اقدام جدي به عمل آوردند و ديگران به هيچ وجه اقدام جدي نكردند. اگر مردم مدينه يا مكه يا بصره اينچنين اقدامي كرده بودند. آن حضرت گزينه بديلي براي رسيدن به هدف خويش در اختيار داشت و در اين صورت براي حرف نصيحت كنندگان جايي باقي ميماند. اما زماني كه امام جايگزيني براي انتخاب ندارد اين نصيحتها جايي ندارد و از اين جهت است كه امام به آنها وقعي ننهاد. جهت ديگري كه در دعوت مردم كوفه وجود داشت و با اهداف اصلي قيام امام حسين(ع) هماهنگ بود، نحوه دعوت آنها از امام بود. آنها به عنوان شيعه و پيرو آن حضرت به او نامه نوشتند. به عبارت ديگر آنها رهبري ديني امام يعني اختصاص خلافت به اهلبيت را پذيرفته بودند و اين امر مهمي براي نهضت حسيني محسوب ميشد. سليمان بن صرد در سخنراني خويش براي تشويق مردم كوفه به حمايت از آن حضرت ميگويد: انّ حُسيناً قد تقبّض علي القوم بيعته و قد خرج الي مكة و انتم شيعته و شيعة ابيه. همانا حسين از بيعت با اين قوم امتناع كرده است و به مكه آمده است و شما پيرو او و پدرشهستيد.
[1] موسوعة كلمات الامامالحسين(ع)، ص 283.
[2] همان، ص 284.
[3] همان، ص 290.
[4] همان، ص 305.
[5] همان. ص 308.
[6] همان، ص 289.
[7] همان، ص 315.
[8] همان.
[9] همان، ص 328. [
[10] همان.
[11] همان، ص 322.
[12] همان، ص 347.
[13] همان.
[14] همان، ص 312، 321، 331، 332.
[15] همان، ص 318، 320.
[16] همان، ص 328، 322.
[17] همان، 328.
[18] همان، ص 348.
[19] همان، ص 397.
[20] همان، ص 356.
[21] همان، ص 476.
[22] مستدرك الوسائل، ج 10، ص 318، ح 12084.
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».