نویسنده : محمد منصور نژاد
ناشر : محمد منصور نژاد
این مقاله نقش «عقل» را اولا به عنوان «مانع تحریف» و ثانیا به عنوان «عامل تعمیم» نهضت حسینی معرفی می کند و در قسمت اول به این نتیجه می رسد که عقل در «مقام ثبوت» در تصفیه و پالایش حوادث تاریخی نقش عمده ای را ایفا می کند و از جمله در حادثه کربلا، اگر بر تالی فاسدهای عقلی بسیاری از اخبار در باب نهضت کربلا توجه شود، قبل از آنکه در «مقام اثبات» به دنبال بررسی اسناد آنها و یا توجه عقلانی آنها باشیم، به راحتی آنها را کنار گذارده، دامن نهضت مقدس حسینی را از بسیاری «تحریفات لفظی و معنوی» پاک می کنیم.در قسمت دوم مقاله این بحث مطرح شده که در مورد نهضت حسینی اشاره می گردد، اخباری که «ثبوتا» مشکلی ندارند با فرض صحت استناد آنها، می توانند در «مقام اثبات» توجیه عقلانی شوند و کاملا استدلال پذیر باشند. این قسمت از بحث، پاسخ به آنهایی است که می خواهند نهضت امام حسین (ع) را یک حرکت منحصر به فرد و خاص حضرتشان معرفی کنند، در حالی که این مقاله در قسمت اخیر بحث، با شواهد فراوان، در پی این است که بگوید به جای حضرت امام حسین (ع) هر رهبر دینی - انقلابی و سازش ناپذیر دیگری هم بود، دقیقا باید همان راهی را طی می کرد که امام (ع) پیمود. همه حرکات حضرت از مدینه تا کربلا، حتی استقبال از شهادت، توجیه عقلانی داشته و بهترین راه ممکن نسبت به راه های دیگر بوده است.با این بیان است که دیگر نهضت کربلا یک مأموریت ویژه تلقی نمی شود که دیگر تکرارپذیر نبوده
و برای دیگران پیام نداشته باشد، بلکه بالعکس، حرکتی است که به دیگر امتها و رهبران می آموزد (به عنوان قانونی کلی) که در اوضاع گوناگون چگونه تکالیف متفاوت متوجه آنها می شود و باید به تناسب زمان و مکان بهترین تصمیم عقلانی را در عین محفوظ نگه داشتن حریم دین و عزت و شرف بگیرند.این همان پیام جاودانه و همیشگی و حیاتبخش نهضت حسینی است که به عنوان یک پیام در همه زمانها و مکانها در گوش منادیان حق و عدالت و آزادی طنین انداز است و از این روست که در مقاله ادعا شده، نهضت حسینی تعمیم پذیر است؛ یعنی در هر زمان و موقعیتی مثل عاشورا، باید حسینی بود و راه حق طلبی، عدالت خواهی، و... را با در نظر گرفتن وضعیت زمانی و مکانی برای همیشه پیمود.این مقاله شامل سه قسمت است:1- مقدمه2- عقل در مقام «ثبوت»، مانع «تحریف» نهضت حسینی3- عقل در مقام «اثبات»، عامل «تعمیم» نهضت حسینی
در مقدمه از عنوانهای سه گانه زیر سخن به میان آمده است:الف - انواع نگرش به تاریخ و جایگاه بحث مقاله حاضرب - نقش عقل در مقام «ثبوت و اثبات» در پردازش به حوادث تاریخیج - «مفروضات» مقاله
انواع نگرش به تاریخ و علوم منبعث از آن به سه نوع [1] قابل تقسیم هستند:
در تاریخ نقلی وقایع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در گذشته مطرح و توصیف می شوند.
تاریخ عقلی علم به قواعد و سنتهای حاکم بر زندگی گذشتگان است که از مطالعه و بررسی و تحلیل حوادث تاریخی گذشته و وقایع گذشته به دست می آید. در این معنا، مورخ در پی کشف طبیعت حوادث تاریخی و روابط علی و معلولی آنهاست تا به یک سلسله قواعد و ضوابط عمومی و قابل تعمیم به همه موارد مشابه حال و گذشته برسد.هم چنین در تاریخ عقلی برخلاف تاریخ نقلی، به توصیف اکتفا نشده و به تعلیل وقایع می پردازد؛ یعنی در این دیدگاه تلاش بر آن است تا علت واقع شدن هر حادثه را در مقطع زمانی و مکانی خاص بجوید.
در فلسفه ی تاریخ، علم به تحولات و تطورات جامعه ها از مرحله ای به مرحله دیگر و قوانین حاکم بر این تطورات و تحولات مطرح شده و علم به «شدن» جامعه نه به «بودن» آنهاست. مقوم تاریخی بودن مسایل فلسفه تاریخ این نیست که به زمان گذشته تعلق دارند، بلکه این است که علم به جریانی است که از گذشته، آغاز شده و ادامه دارد و تا آینده کشیده می شود.این مقاله حادثه ی کربلا را از دیدگاه نوع دوم نگرش تاریخی، یعنی «تاریخ عقلی» مورد مداقه قرار داده و به «تاریخ نقلی» از آن جهت که نقل واقعه است، نپرداخته، بلکه اگر به وقایعی نیز استناد شده از آن روست که ماده ی خام تاریخ عقلی و مقدمه بحث قرار می گیرد، در اینجا از «عقل» به دو منظور بهره برده شده هم «عقل» به عنوان «میزان» صحت و سقم حوادث مربوط به کربلا و هم «عقل» به عنوان «ابزاری» که به تعلیل وقایع این نهضت پرداخته و به دنبال
تعمیم آن است. [2] .
توضیح مختصری در مورد دو اصطلاح «ثبوت و اثبات» در ابتدا ضروری است. مقام «ثبوت»، یعنی مقام واقع. چون واقع و نفس الامر هر چیزی در یک حد و درجه ای است. مقام ثبوت مقام شی فی نفسه است. در بحث از مقام ثبوت، بحث از امکان وجود چیزی است که آیا فرض فلان مطلب، موضوع و حادثه، تالی فاسد عقلی دارد یا ندارد.اما بحث در مقام «اثبات»، مقام شی ء برای ماست (در مقابل شی ء فی نفسه) و مربوط به مرحله تحقق خارجی است. در مقام اثبات برای موضوعی که در مقام ثبوت فرض شده، بحث می شود که آیا دلیلی (اعم از نقلی یا عقلی) وجود دارد یا خیر؟اگر حوادث تاریخی در قالب بحث مقام در ثبوت و اثبات مورد مطالعه قرار گیرند، وجه اشتراک هر دو نوع (ثبوت و اثبات) این است که عقل در هر دو نقش دارد، و وجه افتراق این دو این است که در مقام «ثبوت»، حادثه تاریخی به عقل عرضه می شود؛ به عبارت دیگر در مقام ثبوت، عقل، حکم میزان و داور را برای حوادث تاریخی به عهده می گیرد؛ یعنی ترازویی از عقل فرض می شود که آیا فلان حادثه تاریخی مثلا «عروسی حضرت قاسم» در حادثه کربلا و روز عاشورا، آیا ثبوتا ممکن است؛ یعنی پذیرش این حادثه تاریخی، جدای از اینکه بتوان برای آن از جهت تاریخ نقلی و توصیفی، اسنادی ارائه کرد، آیا تالی فاسد عقلی ندارد و...اما اگر همین واقعه (عروسی حضرت قاسم) از جهت مقام «اثبات» مورد بحث قرار گیرد، یک جهت آن بررسی اسناد مکتوب و نقلی است؛ یعنی عقل
به عنوان یک ابزار به دنبال آن است که بیابد که بالفرض قبول این واقعه در مقام ثبوت، اشکال و تالی فاسد عقلی ندارد و بالفرض که سند آن هم درست باشد، چرا و به چه منظوری این عملکرد در آن زمان و مکان واقع شده وآیا این عمل منطقی و معقول بوده است یا خیر؟
این مقاله که با میزان و ابزار عقل به مطالعه نهضت کربلا پرداخته است، زیر بنای بحث را بر دو مفروض اساسی زیر گذاشته است:اول - امام حسین (ع) یک عالم به تمام معنای دینی بوده و درصدد محقق کردن احکام اسلامی بود.دوم - امام (ع) شخصیتی انقلابی، سازش ناپذیر و در عین حال معقول و منطقی بوده که در عین اهل مصالحه نبودن به دنبال اخذ بهترین تصمیم ممکن در وضعیت زمانی و مکانی متفاوت بوده است.
از آن رو که بر اساس مبانی شیعه «قول»، «فعل»، و «تقریر»، معصوم حجیت دارد، تحریف در دین عموما و در مورد شخصیت و زندگی ائمه بطور ویژه بطور ویژه، فوق العاده خطرساز و شکننده است. از این رو جلوگیری از تحریف، (لفظی یا معنوی) رسالت هر صاحب اندیشه و قلم و فکر است. از جمله شیوه های رویارویی با تحریف، تمسک به «عقل» در مقام «ثبوت» است که در این مقاله پیرامون نهضت حسینی مورد بحث واقع شده است.اما چگونه «عقل»، در «مقام ثبوت»، مانع تحریف در حوادث تاریخی می شود؟ همان گونه که در مقدمه مطرح شد، در مقام ثبوت قبل از اینکه برای حادثه ای تاریخی، (مثلا هر قطعه و بخشی از حادثه کربلا) به ادله نقلی و عقلی تمسک جسته شود، سؤالی از قبل جای پرسش دارد و ضرورتا باید پاسخ مثبت داشته باشد تا جای بحث از «تاریخ نقلی» و «تعلیل حوادث» باز شود. آن پرسش اساسی این است که آیا طرح و نقل هر حادثه، تالی فاسد عقلی ندارد؟ آیا مثلا این طرح (اینکه در روز عاشورا وقتی حضرت علی اکبر عازم میدان بود، مادرش نذر کرد
که اگر خدا علی اکبر را سالم به او بازگرداند و در کربلا کشته نشود، از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد) یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ (1800 کیلومتر) را ریحان بکارد»، [3] را می توان برای یک انسان دارای عقل و اندیشه متعاریف و معمولی تصور کرد؟ جدای از اینکه در «مقام اثبات» بگوییم که حضور «ام لیلا» مادر «علی اکبر»، در کربلا واقعیت دارد یا ندارد.در این نقل و توصیف حادثه کربلا، اگر مقبول باشد که پذیرش این خبر و انتساب آن به یک انسان دارای عقل سالم، تالی فاسد عقلی دارد، دیگر اصلا به سراغ ادله (اعم از نقلی و عقلی) نمی رویم که آیا این «نذر» اصلا بوده است یا خیر؟ حتی اگر این خبر را نه یک کتاب که صدها کتاب هم نوشته و نقل کرده باشند، به هیچ عنوان ارزش ندارد و قبل از طرح ادله آن، به کنار گذارده می شود.بحث از این دیدگاه در همه ی حوادث تاریخی، کاربرد مفید و قوی دارد و به راحتی با میزان و معیار عقل، بسیاری از اقوال تاریخی را می توان تصفیه و پالایش نمود. از آن رو که بحث از این زاویه (گرچه شاید در غیر قالب بندی این مقاله) در تحلیل نهضت کربلا بی سابقه نیست، [4] تنها به ارائه ی شواهد محدودی اکتفا شده و عمده ی بحث به قسمت بعدی، که جای آن در تألیفات کاملا خالی است، واگذار می شود.از جمله حوادث مربوط به نهضت کربلا که «ثبوتا» ممکن نیست و لذا تحریف شمرده و رد می گردد، این است که در «کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمرسعد در کربلا یک میلیون و ششصد
هزار نفر بود... و امام حسین (ع) در روز عاشورا، سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت. اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد.» [5] اینگونه اخبار گرچه ممکن است در کتابهای متعدد و از مورخان کثیر و حتی مشهوری هم نقل شود، ولی بدون آنکه بخواهد در «مقام اثبات» به اسناد نقل توجه شود و به خود زحمت بدهند که آن را تعلیل کنند، در همان مرحله «ثبوت» به کنار گذارده، و دامن نهضت مقدس حسینی با استفاده از میزان عقل از اینگونه تحریفات مبرا می شود. چون تالی فاسد واضح عقلی دارد. (حداقل یک تالی مفسده دار آن فرض یک روز حدود 12 ساعته به میزان 83 ساعت است.) یا داستانی که برای طرح ارتباط و محبت و سقایی حضرت عباس به امام حسین (ع) نقل می شود که حضرت علی (ع) در حالی که بر منبر بود، امام حسین (ع) در پای منبر آب طلبید و حضرت عباس دوید و..در نقد این حدیث جعلی حاجی نوری می گوید، «شما که می گویید علی (ع) در بالای منبر خطبه می خواند باید بدانید که علی (ع) فقط در زمان خلافتش منبر می رفت و خطبه می خواند، پس در کوفه بوده است. در آن وقت امام حسین (ع) مردی بود که تقریبا سی و سه سال داشت... اصلا این حرف معقول است؟» [6] هم چنین آیا چنین فردی که تشنگی اش او را از زمان و مکان و سن و موقعیت غافل می کند، صلاحیت الگو شدن برای افراد جامعه را
دارد و می تواند قول و فعل و تقریرش حجیت داشته باشد؟از آنجا که این خبر قبل از آنکه بدانیم در کدام منبع آمده و اسنادش از جهت صحت و سقم در چه درجه ای از اعتبار است، با ملاک و میزان عقل «ثبوتا» به لحاظ مترتب بودن امور غیرعقلی و مفاسد کثیره بر آن، ممکن نیست، لذا نیاز به زحمات فراوان برای رسیدن به اینکه ناقل خبر که بود، آیا صادق است یا کاذب؟ آیا سلسله اسناد خبر درست است یا نه؟ خبر «صحیح» است یا «موثق» و یا... ندارد و به راحتی در همان مرحله قبل از توجه به نقل و تاریخ توصیفی به کنار گذارده می شود.نتیجه، این شد که می توان از عقل، در مقام ثبوت، برای تحقیق در امور تاریخی بهره مناسب و کارآ برد. با این ملاک در مسایل تاریخی زحمت افراد محقق، قبل از ورود در بحثهای مربوط به مرحله «اثبات» (عقلی یا نقلی) وقایع، کم می شود. پس با استفاده از عقل می توان ثبوتا از تحریفات عمده و فراوان لفظی و معنوی در همه حوادث تاریخی و از جمله واقعه کربلا جلوگیری نمود.
از جمله سؤالات مهم که در مورد نهضت کربلا می تواند مورد توجه و تأمل قرار گیرد، این است که آیا حادثه کربلا منحصر به فرد بوده، قابلیت تکرار ندارد، یا اینکه خیر، حادثه کربلا قابلیت الگو شدن، تکرارپذیری و تعمیم را دارد. در پاسخ به این سؤال اگر شق اول پذیرفته شود (حادثه خاص و برای فرد خاص) دیگر سخن گفتن از عاشوراهای دیگر موردی ندارد و قابلیت استنتاج قانون از این واقعه که رسالت «تاریخ عقلی» است، ندارد،
ولی اگر گفته شود که خیر، حادثه کربلا توسط یک رهبر دینی و انقلابی (مفروض مقاله) مدیریت می شده و تصمیم گیریها به قدری معقول و متناسب است که هر رهبر انقلابی، نیز می بایست همین مسیر را طی می کرد، در نتیجه می توان به سنتها و قواعدی رسید که در وضعیتی مثل وضعیت کربلا و عصر امام حسین (ع)، وقوع نهضت و مقاومت تا پای جان موضوعیت پیدا می کند.در پاسخ به تعمیم پذیری یا عدم آن درحادثه کربلا بعضی معتقدند که نهضت حسینی، حادثه ای خاص و برای افراد خاص بوده، عمومیت ندارد. مستند این مدعا بر دو «تحریف معنوی» عمده است: یکی اینکه «حسین بن علی (ع)» قیام کرد تا کشته شود برای اینکه کفاره گناهان امت باشد.» دیگر اینکه «دلیل حادثه و شهادت را یک دستور خصوصی برای او می دانند. پس به ما و شما ارتباط پیدا نمی کند؛ یعنی قابل پیروی نیست.» [7] .اما این نوشتار، در این قسمت از بحث درصدد این است که نتیجه بگیرد، حادثه ی کربلا یک حادثه ی خاص مربوط به امام حسین (ع) نبوده و تعمیم پذیر است و برای آزمون این فرضیه، مجددا به «عقل» در «مقام اثبات» متوسل شده است. در این قسمت از بحث با پذیرش قسمتهایی از تاریخ کربلا که «ثبوتا» ممکن است و مشکلی ندارد و با فرض اینکه از جهت سن و نقل نیز، این اخبار بی اشکالند [8] ، (چون رسالت این مقاله تبیین عقلی نهضت کربلاست نه نقلی) به تعلیل واقعه کربلا و نهضت حسینی و تصمیم گیریهای ابا عبدالله الحسین (ع) پرداخته و نتیجه گیری این قسمت از بحث می تواند این باشد که حادثه کربلا به قدری معقول است
که اگر هر رهبر دینی، انقلابی و سازش ناپذیر جای امام حسین (ع) بود می بایست همین راه را طی کرد که ایشان کردند و از این جهت حرکت کربلا، کاملا معقول و در نتیجه تعمیم پذیر است. [9] .برای تبیین نهضت حسینی از مدینه تا کربلا و برای رعایت اختصار، هشت مقطع مهم زیر برای تعلیل برگزیده شده است:الف - چرا قیام در زمان حاکمیت یزید؟ب - شیوه ی حضور و بیان امام (ع) در مجلس ولیدج - چرا هجرت به مکه؟د - چرا حرکت از مکه؟ه - چرا حرکت به سوی کوفه؟و - چرا ادامه راه به کوفه پس از شنیدن خبر شهادت حضرت مسلم؟ز - چرا کربلا؟ح - چرا شهادت؟
پرسش اینجاست که چرا امام حسین (ع) پس از به قدرت رسیدن یزید، بلافاصله از خود عکس العمل نشان داده و دست به مهاجرت زد، آیا می شد راهی غیر از این شیوه در پیش گرفت؟ (با توجه به مفروض مقاله غیرت دینی و انقلابی)در منابع تاریخی آمده که پس از مرگ «معاویه» و به قدرت رسیدن «یزید»، نامه ای از یزید بن «ولید بن عتبه»، حاکم مدینه رسید که «اما بعد فخذ حسینا و عبدا... بن عمر و عبدا... بن الزبیر بالبیعه اخذا شدیدا، لیست فیه رخصه حتی یبایعوا، و السلام.» [10] اما بعد [امام] حسین و عبدالله عمر و عبدالله زبیر را برای بیعت نمودن با قوت بخوان، چاره ای در آن نیست تا اینکه بیعت کنند.در منابع دیگر در مورد متن نامه آمده است که «اذا اتاک کتابی هذا، فاحضر الحسین بن علی و عبدالله بن الزبیر، فخذهما بالبیعه، فان امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث الی برؤسهما»
[11] هنگامی که نامه ام به تو رسید از حسین بن علی (ع) و عبدالله بن زبیر بیعت بگیر و اگر از بیعت امتناع کردند، گردنشان را بزن و سرهاشان را برای من بفرست.از سوی دیگر در مورد زیر بار بیعت نرفتن امام، در خبر دیگری پس از دعوت امام به مجلس «ولید بن عتبه»، عبدالله بن زبیر می پرسد که در مورد بیعت با یزید چه پاسخ می دهید، امام در پاسخ فرمودند که «چگونه من با یزید بیعت کنم، یزید خمرخواره و لهوباره، روز را با سگ و یوز به شام می برد و شام را به لهو و لعب به صبح می آورد» [12] .با توجه به اسناد ارائه شده، حداقل به دو دلیل، امام حسین (ع) در مقابل یزید به عکس العمل دست زدند: اولا، سبک برخورد یزید که تنها راه پذیرش بیعت است و در غیر این صورت، باید گردنها زده شود. اینجا موضع هر فرد انقلابی در مقابل تهدید و تحمیل و.. چه خواهد بود؟ جالب اینجاست که امام حسین (ع) حدود 10 سال پس از شهادت امام حسن (ع)، در حاکمیت معاویه زندگی نمودند، اما هیچگاه در این حد از خود عکس العمل نشان ندادند چرا؟چون هیچگاه معاویه عکس العمل حاد در مقابل امام (ع) از خود نشان نداده و حتی در مقابل نامه ای بسیار تند از امام حسین، عکس العمل معاویه با اینکه دیگران او را به موضعگیری شدید دعوت می کردند این بود که «هر سال هزار هزار درهم از بیت المال به حضرت او برند و بیرون از این مبلغ همواره خدمتش را بر عروض و جوایز متکاثره می داشت. [13] .ثانیا: امام علت زیربار بیعت نرفتن
را مفاسد آشکار او را برمی شمارد. سوء شهرت یزید به حدی است که حتی ابن خلدون که اصل حرکت امام (ع) را معقول نمی داند، این را می پذیرد که یزید «متجاهر به فسق است» (پاورقی شماره دوم) و امام حسین نه تنها مسلمان، بلکه مدعی رهبری مسلمانان، و سلاله ی رسول ا... (ص) است و پذیرش بیعت یزید از سوی ایشان، مشروعیت بخشیدن به عمل و موقعیت حکام فاسد است.به این دلایل به نظر می رسد هر رهبر انقلابی که جای امام (ع) بود، منطقا می بایست همان عکس العمل را نشان دهد که امام (ع) نشان داد؛ یعنی زیربار بیعت با یزید نرود و به گونه ای اعتراض خود را مطرح نماید و مشروعیت حاکمیتش را نپذیرد.
امام حسین (ع) پس از آنکه از سوی ولید بن عتبه (حاکم مدینه) به دارالحکومه دعوت می شوند، به قدری معقول و حساب شده عمل می کند که کاملا دشمن را منفعل می نماید؛ زیرا:اولا: از «ابومخنف» نقل شده، حضرت قبل از رفتن، به مجلس ولید «قام فجمع الیه موالید و اهل بیته... و قال لاصحابه: انی داخل فان دعوتکم او سمعتم صوته قد علا فافتحموا علی باجمعکم و الا فلا تبرحوا حتی اخرج الیکم.» [14] پس برخاست و دوستان و اهل بیتش دورش جمع شدند... و به اصحابش فرمود، همانا من داخل می شوم، پس اگر شما را خواندم یا صدای بلند مرا شنیدند همگی خودتان را به من برسانید و گرنه تا من به سوی شما بیایم ظاهر نشوید. [15] .ثانیا: وقتی نامه یزید در مورد بیعت برای امام خوانده شد، حضرت پس از ذکر کلمه استرجاع فرمود، «اما ما سألتنی من البیعه فان مثلی لا
یعطی بیعته سرا و لا اراک تجتزی ء بها منی سرا دون ان تظهرها علی رؤس الناس علانیه. قال: اجل، قال، فاذا خرجت الی الناس فدعوتهم الی البیعه، دعوتنا مع الناس فکان امرا واحدا. [16] .اما آنچه در مورد بیعت از من پرسیدی، همانا مثل من به صورت مخفی بیعت نمی کند و تو نیز این را نمی خواهی که بیعت سری من کافی باشد، بدون آنکه آن را در میان مردم علنی کنم، ولید گفت چنین است. حضرت فرمود، پس وقتی که مردم را به بیعت دعوت کردی، ما را نیز با مردم بخوان، پس کار یک بار خواهد بود.در برخورد و بیان حضرت، در حالی که ولید بن عتبه مأموریت دارد یا بیعت و یا برخورد تند و خشونت آمیز با امام (ع) بکند، امام (ع) با دو حرکت بسیار حساب شده او را مستأصل می کند. اولا، با بیان معقولشان، پیشنهادی را مطرح می فرمایند که ولید را برای تصمیم گیری دچار مشکل می کنند و منفعلانه به حضرت فرصت می دهد که برای بیعت با مردم بیایند. ثانیا، وقتی «مروان حکم»، زیاده روی می کند و ولید را تشویق به برخورد حاد می کند، امام (ع) با بلند کردن صدا و برخورد قاطع، ضمن اینکه صلابت خویش را نشان می دهند، حزم و احتیاط و عاقلانه عمل نمودن را نیز به نمایش می گذارند. زیرا یارانش از پناهگاه ها بیرون آمده و حضرت را در میان گرفتند.این نکته کاملا در راستای مدعای مقاله ای است که در مقام اثبات نیز جزء جزء حرکت حسینی، معقول و قابل دفاع عقلانی است و در نتیجه ضابطه پذیر و تعمیم پذیر.
حال که امام (ع) تنها راه در مقابلش عدم پذیرش بیعت
و عکس العمل در مقابل آن بود و لاجرم می بایست مدینه را ترک کنند، چرا مکه را به عنوان مقصد برگزیدند؟ در پاسخ به این سؤال نکاتی قابل طرح است:
پس از آنکه مشخص شد که امام عازم هجرت از مدینه هستند از جمله افرادی که خدمت حضرت رسیده و در مورد عواقب سفر احساس خطر نمود و آینده نگری می کرد، «محمد بن حنفیه» برادر حضرت بود. پس از طرح مطلب، امام (ع) از برادرشان پرسیدند «تو می گویی به کجا بروم؟ محمد بن حنفیه عرض نمود، پیشنهاد من این است که شما به مکه بروید... حضرت فرمودند خدا تو را پاداش نیکو عطا فرماید، مرا اندرز دادی و برای من دلسوزی نمودی، امیدوارم اندیشه ات استوار و رأیت ثمربخش باشد. من اکنون قصد مکه دارم و آماده سفر شده ام. [17] .»
از آنجا که امام (ع) در صورت عدم بیعت تهدید به مرگ شده بودند، مکه جای مناسبی برای هجرت بود، زیرا که سرزمین حجاز «حرم امن الهی» از سوی مسلمانان تلقی شده و افراد در آن در امان هستند. همان طور که در سوره آل عمران / 97 آمده که «و من دخله کان آمنا» هر که داخل آن (مکه) شود در امان خواهد بود. [18] .
اولا برای اطلاع یابی از تفکرات و روحیات مسلمین که به این مکان مقدس در آمد و شد هستند، مکان مناسبی است. ثانیا برای اعلام مواضع و تبلیغ، مناسبترین مکان جهان اسلام است. [19] از این رو بود که پس از ورود امام(ع) به مکه «فاقبل اهلها یختلفون الیه و یأتونه و من کان بها من المعتمرین و اهل الآفاق» [20] پس اهل مکه در محضر حضرت در آمد و شد بودند و افراد سالمند و چهره های سرشناس جاهای دیگر به حضورشان می رسیدند.پس در پاسخ به سؤال که چرا مکه، می توان گفت، اگر مکه حرم امن الهی است و برای افراد تحت تعقیب بهترین مکان و برای فرد مصلحی که هم می خواهد از جهان اسلام مطلع باشد و هم پیامش را به مسلمانها برساند، معقولترین مکان برای هجرت از مدینه، مکه است. از این روست که افراد دیگر نیز در مشورت با حضرت همین مکان را توصیه می کردند.این مطلب همان مدعای مقاله در این بخش است که در «مقام اثبات»، نهضت حسینی معقول و قابل دفاع عقلایی و در نتیجه استعداد کشف ضابطه و سنت و قانون و تعمیم را در خود دارد.
اینکه امام (ع) حج خودشان را نیمه تمام گذارده و در روز هشتم ذی الحجه (یوم الترویه) به سرعت از مکه مهاجرت کردند، خود سؤال برانگیز است. در توجیه عقلانی (عقل در مقام اثبات) این پرسش می توان گفت که:
در منزلگاه «ثعلبیه» در پاسخ «ابوهره ازدی کوفی» که پرسید: چرا حرم امن خدا و حرم جدتان را ترک کردید، امام (ع) پاسخ فرمودند، «بنی امیه مال مرا گرفتند، صبر کردم، به آبروی من لطمه زدند، صبر کردم و اکنون خواستند، خونم را بریزند، گریختم.» [21] در پاسخ «فرزدق» که در دیدارش با امام (ع) از انگیزه خروج از مکه با این همه شتاب می پرسد، حضرت پاسخ فرمودند که «اگر شتابان از حرم امن الهی بیرون نمی آمدم، دستگیر می شدم.» [22] به همین دلیل درست حرکت امام (ع) از مکه درست همان روزی است که «عمرو بن سعید بن عاص» با لشکری انبوه وارد مکه می شود و در حالی که امام به قصد انجام عمل حج احرام بسته بودند، از ادامه اعمال و مناسک منصرف شدند. [23] این گروه به قدری در کارشان جدی بودند که حتی پس از خروج امام (ع) از مکه راه را بر حضرت بسته و نزدیک بود، کار به زد و خورد بینجامد. [24] .
همان گونه که در قسمت قبلی اشاره شد، مکه در میان مسلمانان به عنوان «حرم امن الهی» شناخته می شد. اما یزید و پیروانش که در اصل به احکام الهی اعتقادی نداشتند، خواستند در این فرصت که افراد بدون سلاح و آمادگی دفاعی در حال طواف هستند، خون حضرت را در کنار حرم امن الهی بریزند که در این صورت، هم قویترین مخالفشان را از بین می بردند، هم مشخص نمی شد که این عمل توسط چه کسانی صورت گرفته و نکته مهم دیگر اینکه حرمت حریم حرم شکسته، و خونریزی در کنار کعبه با شهادت امام (ع) عادی می شد.امام
(ع) در گفتگو با عبدالله بن زبیر، زمانی که عبدالله می گوید که شما در مکه قیام کنید، ما هم از تو حمایت نموده و بیعت می کنیم، پاسخ فرمودند که «ان ابی حدثنی ان بها کبشا یستحل حرمتها فما احب ان اکون ذلک الکبش.» [25] همانا پدرم به من گفت که توسط قوچی حرمت حرم شکسته و حلال می شود و من دوست ندارم آن قوچ باشم و پس از آنکه ابن زبیر پیشنهاد قیام داد، حضرت فرمود «و ا... لئن اقتل خارجا منها بشبر احب الی من ان اقتل داخلا منها بشبر.» [26] قسم به خدا اگر یک وجب خارج از مکه کشته شوم آن را بر اینکه یک وجب داخل حرم کشته شوم، ترجیح می دهم.نتیجه اینکه تأخیر در حرکت، شهادت امام (ع) و شکسته شدن حرمت حرم را در پس داشت و تنها راه معقول برای حفظ جان و حفظ حرمت حرم امن، ترک مکه بود.
نتیجه قسمت قبلی این شد که معقول آن بود که حضرت می بایست مکه را ترک کنند. اما سؤال در این بخش این است اگر خروج از مکه ضروری بود، چرا به سوی کوفه، پاسخ به این سؤال بر اساس شواهد و اسناد می تواند دعوت کوفیان از امام باشد. پس از ورود حضرت به مکه، از کوفه برای ایشان، نامه های فراوان می رسید ولی ایشان «همچنان سکوت کرده و پاسخی به نامه های شخصیتهای کوفی نمی دادند. حتی در یک روز فقط ششصد نامه به دست امام (ع) رسید تا سرانجام مجموعه نامه های دریافتی به دوازده هزار رسید. اما پاسخی نیامد. سرانجام آخرین پیک کوفیان، یعنی هانی بن هانی السبیعی بن عبدا... الحنفی با
نامه مهمی به سوی مکه روان شدند. متن نامه این بود:بسم الله الرحمن الرحیم. این عریضه ای است به خدمت حسین بن علی، از سوی شیعیان و فداییانش. ای امام بزرگوار، هر چه زودتر خود را به کوفه برسانید. مردم چشم به راه شمایند. آنان جز شما را به پیشوایی نمی پذیرند. پس شتاب کنید. شتاب کنید. و السلام.» [27] .آیا پاسخ به این نامه ها و افدامات و پیکها می توانست منفی و یا حتی بی تفاوتی باشد؟ اگر به این تعداد کثیر تقاضاها که مصرانه از حضرت برای هدایتشان یاری می طلبیدند پاسخ داده نمی شد، امروزه تاریخ درباره شخصیت امام (ع) چه قضاوت می کرد؟ لذا معقولترین راه اجابت درخواست بود.اما در اینجا نیز امام (ع) نسنجیده عمل نکردند که به صرف مکتوب و امضاها اعتماد نموده و بلافاصله خودشان به سوی کوفه حرکت کنند، بلکه با فرستادن نماینده ای صداقت آنها را آزمود. از این روست که در پاسخ به تقاضاهای آنها در حالی که «حضرت مسلم» را برای این مأموریت برگزیدند، در نامه ای به کوفیان نوشتند، «و قد بعثت الیکم اخی و ابن عمی و ثقتی من اهل بیتی (مسلم بن عقیل) و امرته ان یکتب الی بحالکم و امرکم و رأیکم» [28] من برادر و پسرعمو و شخصیت مورد اطمینان خود مسلم بن عقیل را به جانب شما می فرستم و دستور دادم که برای من از وضعیت و امور و نظریات شما بنویسد.حضرت مسلم پس از رفتن به کوفه در حالی که از خانه هانی منتقل می شد، نامه ای برای امام حسین (ع) نوشته و از ایشان دعوت کرد که به کوفه بیایند، زیرا «فان الناس کلهم معک، لیس
لهم فی آل معاویه رأی و لا هدی.» [29] همه مردم با شما هستند و عقیده و علاقه ای با آل معاویه ندارند. این نامه در زمان حرکت امام (ع) از مکه به دستشان رسیده بود. [30] از این رو معقولترین مکان به عنوان مقصد، جایی است که نماینده حضرت حضور یافته و زمینه را مساعد نموده و از مردم بیعت گرفته و شرایط آماده هر گونه حرکت بعدی امام (ع) است. لذا حرکت امام (ع) که ناچار باید مکه را ترک کنند به صورت کاملا معقول باید به سوی کوفه باشد و لاغیر. از این روست که حضرت به افرادی مثل ابن عباس که حرکت به سوی کوفه را خطرناک می دانستند پاسخ منفی دادند. [31] .
سؤالی که پاسخ به آن دشوارتر از سؤالات قبلی است این است که چرا پس از آنکه حضرت در منزل «ثعلبیه»، خبر شهادت حضرت «مسلم» و «هانی» را شنیدند، از ادامه سفر به کوفه منصرف نشده و به راه ادامه دادند؛ در پاسخ به نکات زیر می توان توجه نمود که:
مهمترین پاسخ به این سؤال شاید این باشد که گرچه عهدشکنی مردم کوفه را شنیدند، ولی کاملا از آنها مأیوس نشدند و تصور بر آن بود که اگر بتوانند به آنها برسند، می توانند آنها را علیه بنی امیه هدایت کنند،زیرا قلوب آن مردم با امام (ع) و مخالف بنی امیه بود گرچه در وضعیت فعلی شمشیر علیه امام (ع) بسته اند، این نکته را افراد دیگر نیز تأیید می کردند؛ به عنوان شاهد، وقتی در منزل «الصفاح» (دومین منزل پس از مکه) امام (ع) با «فرزدق» شاعر معروف عرب و اسلام روبرو شدن، حضرت از اوضاع کوفه می پرسند. فرزدق پاسخ می دهد، «من الخبیر سألت: قلوب الناس معک و سیوفهم مع بنی امیه...» [32] از آدم آگاهی از اوضاع عراق پرسیدی. قلوب مردم با شماست و شمشیرهایشان با بنی امیه.عین همین تعبیر در منزل «عذیب الهجانات» (منزل دوازدهم پس از مکه) که پس از اصطکاک لشکر امام (ع) و «حر» بوده، وقتی چهار نفر از کوفه به لشکریان امام (ع) ملحق می شوند، حضرت از اوضاع کوفه می پرسند. مجمع بن عبدا... العائذی می گوید که بزرگان آنها را خریدند و... «اما سایر الناس بعد فان افئدتهم تهوی الیک و سیوفهم غدا مشهوره علیک.» [33] اما دیگر مردم دلشان محبت شما می طلبد و شمشیرهایشان بر ضد شما آماده گردیده است.این آمادگی قلبی و محبت مردم
عراق به امام (ع) است که ایشان چه در برخورد با لشکریان حر و چه حتی روز عاشورا می فرماید که شما مرا دعوت کرده اید، من آمده ام اگر از حرف خود برگشته اید، من هم برمی گردم. به عنوان شاهد در سخنرانی برای لشکریان «حر» می فرماید، در نامه های شما آمده که «ما رهبر و زمامدار نداریم. تو رهبری و زمامداری ما را بپذیر تا خدا توسط رهبری تو ما را بر حق و راستی مجتمع سازد و اینک من آمده ام. پس اگر شما هنوز بر همان عقیده هستید و با من عهد و پیمان می بندید که در یاریم کوشا باشید، در این صورت به شهر شما می آیم و اگر پیمان نمی بندید و از آمدنم دلگیر و رنجیده اید من از همینجا بازمی گردم.» [34] .در این سخنرانی با اینکه چند روزی است از خبر شهادت حضرت مسلم و هانی مطلع و از اوضاع کوفه باخبرند و حتی آنها را در مقابل خود می یابند، اما کاملا مأیوس از آنها نبوده و کوفیان را بر سر دو راهی می بینند که هنوز می توانند امام (ع) را برگزینند و هدفی که امام (ع) در سر داشته و آنها نیز در نامه هایشان تعقیب می کردند، محقق شود.
واضح است یزیدی که برای امام حسین (ع) در مدینه غیر از بیعت یا کشته شدن راهی در پیش نمی گذارد، با اینکه هنوز وارد هیچگونه اقدامی نشده و در مکه نیز با توطئه ای قصد شهادت حضرت را دارد، به هیچ عنوان از امام حسین (ع) بی اطلاع نبوده و او را به عنوان دشمن درجه اول تعقیب می کرد تا از سر راهش بردارد. خصوصا بعد از حرکت از مکه در
حالی که کوفه را نماینده او (حضرت مسلم) شورانده که خود به خود امام (ع) از نظر حکومت یزید، محکوم و شورشگر تلقی شده و بهانه ی لازم برای کشتن حضرت به دست آمده است. از این رو خصوصا پس از حرکت از مکه، حضرت در مسیر قیام گام گذارده و راهی بود که در آن افتاده، خواه ناخواه به آن کشانده می شد. از این روست که به آمادگی قلبی کوفیان نیز به عنوان آخرین امید و راه اعتماد نموده و به مسیر خود به سوی کوفه ادامه دادند؛ زیرا می دانستند که حکومت به هر شکل ممکن در تعقیب ایشان است و هدف او نیز شهادت آن حضرت و یارانش است؛ همان گونه که شیخ «شوشتری» در «خصایص» آورده که «انهم جدوا فی القاء القص علیه او قتله غیله و لو وجدوه متعلقا باستار الکعبه.» [35] همانا آنها در سختگیری بر او یا قتل ناگهانی اش تلاش می کردند اگر چه او را به پرده های کعبه چسبیده بیابند.توجه عقلانی حرکت امام پس از شنیدن خبر شهادت یارانش، کشانده شدن به مسیری که بازگشت ناپذیر بود؛ یعنی اینگونه نبود که اگر امام (ع) از ادامه رفتن به کوفه منصرف می شد و به شهرهای دیگر می رفت، از خطر حکومت در امان می ماند و از این رو به همان که می توانست ظاهرا به آمادگی قلبی کوفیان اعتماد کند، اکتفا نمود و لاجرم ادامه مسیر دادند. [36] .
سؤالی که در این قسمت مطرح است، این است که آیا حضور امام (ع) در کربلا نیز توجیه عقلانی دارد. پاسخ آن بدین گونه است که پس از برخورد با لشکریان «حر» در منزل «شراف» در
حالی که حر مأموریت جلوگیری از حرکت امام را داشت و امام نیز مصمم بر ادامه راه بودند، نهایتا ناچار طرفین (البته به پیشنهاد حر) توافق کردند که مسیری را برگزینند که نه به سوی کوفه و نه به سوی مدینه باشد و قرار شد امام (ع) به سمت چپ و از طریق «قادسیه» و «عذیب» حرکت کنند تا حر با کوفه مکاتبه کند و وظیفه خودش را در برخورد با امام (ع) بداند. [37] .پس از مدتی نماینده و سفیری از کوفه رسید و در حالی که هر دو لشکر منتظر بودند، نامه ای را به حر داد که در آن آمده بود «کار را بر حسین (ع) تنگ گردان و چون پیک من به سوی تو رسید و نامه ی مرا به تو رساند، حسین (ع) را در بیابانی که آب و آبادانی در آن نایاب باشد، فرود آور. من به پیک خود فرمان دادم که از تو جدا نشود تا آنکه تو دستورات مرا اجرا کرده و او گزارش اقدامات تو را برای من بیاورد و السلام. [38] .پس از این دستور است که «حر»، امام (ع) را به دستور «ابن زیاد «در همین منطقه که پس از پرسش از نام آن، معلوم می شود نزدیک قریه «نینوی» از منطقه کربلاست، [39] پیاده می کند و ورود امام (ع) به کربلا برحسب ظاهر جنبه تحمیلی برای امام داشته و لاجرم در این منطقه توقف می کنند. [40] .
پرسش پایانی این قسمت از مقاله این است که اگر حرکت امام (ع) توجیه عقلانی دارد، تن به مرگ دادن افراد محدود در مقابل لشکر کثیر، چگونه قابل توجیه است؛
پاسخ این است که:
امام در چند روز آخر به کرات مطرح فرموده اند که من با نامه مردم کوفه به این سرزمین آمده ام و اگر الان آنها از نامه شان صرف نظر کرده اند، من برمی گردم؛ به عنوان شاهد، وقتی نماینده «عمر بن سعد»، «قره بن قیس حنظلی»، در صحرای کربلا وارد بر امام (ع) شد و پیام عمرسعد را رساند، امام (ع) فرمود «کتب الی مصرکم هذا: ان اقدم، فاما ان کرهونی فانا انصرف عنهم.» [41] مردم سرزمین شما در نامه های فراوان خود، مرا به اینجا دعوت کردند. حال اگر از آمدن من ناخشنودید، بازمی گردم.حضرت در سخنرانی روز عاشورا مجددا یادآور شدند، «ایها الناس ان کرهتمونی فدعونی انصرف عنکم الی ما منی من الارض.» [42] ای مردم اگر از دعوتی که از من نموده اید کراهت دارید، از شما بازگشته و به سوی جای امنی در زمین بازمی گردم.این نکات حتی در روز عاشورا می رساند که امام نمی خواست نسنجیده خود را به تیغ دشمن بسپارد و در آخرین لحظه، عهدها و نامه ها را به رخ آنها می کشد و راه های حل غائله را در نظر داشته و عواطف و احساسات آنها را تحریک می کند، (از جمله با طرح انتساب خود به رسول الله (ص)) [43] تا شاید به خود بیایند.
سختگیری فرمانده کوفه بر امام (ع) به اندازه ای بود که تنها دو راه در پیش امام (ع) گذارده است: یا بیعت، یا کشته شدن؛ به عنوان شاهد در طی مذاکره ای، «عمرسعد» که مایل بود این وقایع به خونریزی نکشد، در نامه ای حتی به دروغ، برای «ابن زیاد» نوشت که از جمله راه های پیشنهادی امام (ع) این است که به نزد یزید برود و دست در
دست او بگذارد. [44] ولی پاسخ ابن زیاد با تحریک «شمر» این بود که من تو را نفرستادم که از مبارزه با حسین (ع) خودداری کنی و او را به زنده ماندن امیدوار سازی و از طرف وی عذرخواهی نمایی و نزد من به شفاعت او برخیزی. اگر حسین (ع) و یارانش تسلیم فرمان من گشتند، آن را ذلیلانه نزد من بفرست و اگر نپذیرفتند، جنگ را شروع کن تا کشته شوند. سپس گوش و بینی کشتگان آنها را ببر و... در ادامه ی نامه آمده که اگر توانایی این کار را نداری، فرماندهی را به «شمر» واگذار کن. [45] .این نامه ابن زیاد به حدی افراطی است که حتی فرمانده ارشدش را نیز در صورت کوتاهی در اجرای فرمان، تهدید به عزل می کند. اقدامات بعدی که بستن آب بر روی امام و یارانش است [46] و وارد شدن لشکریان فراوان هم حکایت از سختگیری بیش از حد بر امام (ع) برای پذیرش بیعت، یا برگزیدن شهادت دارد.
پس از طی راه های مسالمت آمیز، نهایتا وقتی امام می بیند که دشمن می خواهد او را خوار کند، بنا به مفروض مقاله که حضرتشان فردی انقلابی و سازش ناپذیر بوده اند، اکنون دیگر در روز عاشورا اعلام فرمود که «الا و ان الدعی و ابن الدعی قد رکزنی بین اثنتین، بین السله و الذله، هیهات منا الذله» ای مردم، آگاه باشید که زنازاده پسر زنازاده مرا بین دو چیز مخیر کرده است، کشته شدن با شمشیر، یا خواری، دور باد از ما خواری [47] و فرمودند که «خدایا من حجت را تمام کردم و این گروه را از سرانجام بد بیم دادم و اکنون
با این یاران اندک، در برابر این دشمن فزون از شمار ایستاده ام وبا آنان کارزار خواهم نمود. [48] .پس اگر امام تن به شهادت خود و اصحاب شریفشان دادند، تنها وقتی بود که در حد بسیار فراوانی از خود انعطاف نشان داده و از هر طریق ممکن (استدلال، تحریک عواطف و...) برای جلوگیری از واقعه به شکلی که رخ داد، اقدام نمودند، ولی از آن طرف دشمن تا حد قساوت، سختگیری و لجاجت به خرج داده و جز به تسلیم امام (ع) و یارانش قانع نشد و در این زمان بود که امام (ع) حاضر نشد ننگ و داغ ذلت را بر خود بپذیرد و حاضر شد که به عنوان رهبر دینی و انقلابی سازش ناپذیر، در راه اهداف مقدسش، جان ببازد تا ریشه های حق و عدالت به وسیله خونهای مطهرشان آبیاری گردد و اگر در آن زمان ثمر نداده، لااقل نخشکد تا برای زمان مناسب ثمر دهد.
[1] گرچه چارچوبه تقسیم بندی فوق از استاد شهید مطهری (جامعه و تاریخ، انتشارات صدرا، ص ص 58 - 65) اخذ شده ولی خصوصا در نوع دوم، هم عنوان «تاریخ عقلی» به جای «تاریخ علمی» پیشنهاد شد و هم حاوی توضیحات جدیدی است. هم چنین بحث تفصیلی تر و کاملتر این موضوع از سوی «هگل» مطرح شده که تاریخ سه گونه می داند: الف - تاریخ دست اول، که گزارش گواهان عینی رویدادهاست؛ ب - تاریخ اندیشنده (اندیشه گرایانه) که این نوع دوم، خود به شش گونه فرعی دیگر منقسم می شود؛ (که برای رعایت اختصار نیامد) و نوع سوم «تاریخ فلسفی» است. برای مطالعه ی تفصیلی این بحث مراجعه شود به: گ. و.
هگل، عقل در تاریخ، ترجمه حمید عنایت، موسسه انتشارات علمی دانشگاه صنعتی شریف: 1366، ص شانزده - هیجده مقدمه و ص 1 - 55 در اصل کتاب.
[2] حسین آشکار شد. ولی این اشتباه در امر دنیوی بود و اشتباه در آن برای وی زیان آور نیست...». مقدمه ی ابن خلدون، ج اول، ترجمه پروین گنابادی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ: 1369، ص 415 - 6. فعلا در مقام نقد و بررسی دیدگاه ابن خلدون نیستیم.
[3] مطهری، مرتضی، تحریفات عاشورا، حزب جمهوری اسلامی، ص 18. لازم به ذکر است که کتاب یاد شده این گونه حوادث و وقایع را مفصلا مورد نقد قرار داده است.
[4] البته از این منظر هم کار گسترده صورت نپذیرفته ولی آثاری چند که بهترین آنها «لؤلؤ مرجان»، مرحوم نوری و «تحریفات عاشورا» از شهید مطهری است که بر اساس کتاب مرحوم نوری بحث شده است.
[5] تحریفات عاشورا، ص 21.
[6] همان منبع، ص 15 - 6.
[7] تحریفات عاشورا، ص 62 - 3.
[8] البته برای اینکه از نظر استناد نیز مشکلی در بین نباشد، عمده ی استشهادات این قسمت از منبعی نقل شده که به نظر می رسد، مستندترین سند در باب حادثه کربلاست. این منبع که از سوی «مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم» به زبان «عربی» بنام «وقعه الطف لابی مخنف، لوط بن یحیی الازدی الغامدی الکوفی،»، تحقیق از: «الشیخ محمدهادی الیوسفی الغروی»، در سال 1367 چاپ شده، دارای مزایای فراوانی است که برای آشنایی محققان در باب حادثه کربلا، معرفی اثر و مولف آن ضروری می نماید. برای محققان تاریخ اسلام واضح است که «ابی مخنف» (متوفی 158 هجری قمری) اولین فردی است که
در مورد واقعه کربلا، کتابی به نام «مقتل الحسین» نوشته است. از شاگردان او «هشام بن محمد بن سائب الکلبی الکوفی» (هشام کلبی) نیز پس از او ضمن استفاده از کتاب استادش و همچنین اضافاتی، کتابی تحت همین عنوان نوشته است. نویسندگان مشهور تاریخ اسلام، مثل «واقدی»، «طبری»، «ابن قتیبه»، «مسعودی»، «شیخ مفید»، «شهرستانی»، «ابن اثیر الجزری»، و... در بحث از نهضت کربلا به آثار این دو استناد کرده اند. کتاب «مقتل الحسین» «ابی مخنف» الان مفقود است و بر کتابی که تحت همین عنوان در کتابخانه ها و بازار موجود است از سوی کتاب مورد استناد (وقعه الطف) به دلیل معلوم نبودن زمان و مکان تهیه شدن، زمان چاپ اولیه و به جهت محتوا، اشکالات عمده وارد شده است. از نظر محتوا چندین حدیث آن «مرسل» تلقی شده و تحت عنوان خطاهای فاحش مقتل متداول، بیست اشکال کلیدی بر «مقتل الحسین» شایع در بازار وارد شده و لذا آن را از اعتبار انداخته است. از جمله مزایای کتاب یاد شده (وقعه الطف) که در شصت و شش صفحه اول کتاب تحت عنوان «مقدمه»، بسیار محققانه در معرفی «ابومخنف»، معرفی «اسناد ابی مخنف»، «رد مقتل مشهور»، و... وارد بحث شده و در متن نیز ضمن اینکه از کتب تاریخی مشهور مطالب ابی مخنف را استخراج نموده، در ذیل و به عنوان پاورقی با کتب مشهور مثل «تاریخ طبری»، «ارشاد شیخ مفید» و... مطابقت داده شده است و در یک جمله کتاب یاد شده جامع همه مقاتل و منابع معتبر در باب حادثه کربلاست.
[9] البته واضح است که تنها راه تبیین حادثه کربلا در قالب «تاریخ عقلی» نیست و مقاله حاضر منکر
راه های فراتر از عقل (دل و بر مبنای عشق و...) نیست، بلکه ادعا این است که تبیین عقلی قابلیت الگوپذیری برای ابناء بشر را بهتر در خود دارد.
[10] وقعه الطف، ص 75.
[11] همان منبع، ص 75 (پاورقی).
[12] لسان الملک محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج ششم از کتاب دوم، ص 165 - 6.
[13] همان منبع، ص 118.
[14] وقعه الطف، ص 80.
[15] تعداد افراد محاصره کننده 30 الی 50 نفر نقل شده است. ناسخ التواریخ، ج ششم از کتاب دوم، ص 166.
[16] وقعه الطف، ص 80.
[17] الامین العاملی سید محسن، امام حسن و امام حسین (ع)، ترجمه اداره کل مراکز و روابط عمومی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ ششم: تابستان 1369، ص 152 - 3. لازم به ذکر است که این کتاب بخشی از مجموعه «اعیان الشیعه» است که توسط همین مؤلف در 56 ج گرد آمده است: جلد اول این مجموعه بررسی ماهیت تشیع و پاسخ به سؤالات درباره آن است؛ جلد دوم زندگی پیامبر (ص)؛ جلد سوم زندگی حضرت علی؛ و جلد چهارم زندگی سایر ائمه؛ و جلدهای بعدی تشریح زندگی علمای شیعه در طول تاریخ است.
[18] برای مطالعه اقوال در مورد حرم امن مراجعه شود به: مجمع البیان، ج 4، موسسه انتشارات فراهانی: 1350، ص 174.
[19] بهره ای که امام (ره) تحت عنوان «برائت از مشرکین» از این امکان بردند.
[20] وقعه الطف.
[21] امام حسن و امام حسین (ع)، ص 186.
[22] همان منبع، ص 180.
[23] همان منبع، ص 175 - 6.
[24] وقعه الطف، ص 152.
[25] وقعه الطف، ص 152.
[26] همان منبع، ص 152 - 3.
[27] امام حسن و امام حسین (ع)، ص 156 و همچنین وقعه الطف،
ص 93.
[28] وقعه الطف، ص 96.
[29] وقعه الطف، ص 111 - 2.
[30] امام حسن و امام حسین (ع)، ص 176.
[31] پیشنهاد ابن عباس این بود که به عراق نرو و در حجاز بمان و سرور اهل حجازی و اگر می خواهی حتما خارج شوی به یمن برو و... وقعه الطف، ص 151. در اینکه حضرت نمی توانست در حجاز بماند در بند قبلی استدلال شد اما رفتن به یمن که هیچ زمینه مناسبی در آن مشاهده نشده و ترجیح آن بر کوفه با همه علائم مثبت معقول به نظر نمی رسید.
[32] وقعه الطف، ص 158.
[33] وقعه الطف، ص 174.
[34] همان منبع، ص 169.
[35] همان منبع، ص 149 (پاورقی).
[36] این توجیهات با «علم» امام منافاتی ندارد، چون امام (ع) نیز مانند دیگران تکلیفی داشته و قرار نیست از علمش به نفع شخصیتش بهره ببرد. البته جای بحث جدی در باب علم امام در مباحث کلامی بوده و فعلا جای آن در اینگونه مقالات نیست.
[37] برای ملاحظه دقیق توافق، مراجعه شود به: وقعه الطف، ص 171.
[38] همان منبع، ص 177.
[39] کربلا اسم قریه نیست، بلکه اسم منطقه ای است که نینوا یک قریه آن بود. وقعه الطف، ص 179 (پاروقی).
[40] مجددا یادآوری می شود که این روال عادی حرکت قافله حسینی، منافاتی با اینکه حضرت می دانست، باید به کربلا بیاید ندارد. بلکه سبک بحث در مقاله، در پاسخ به آنهایی است که فکر می کنند امام (ع) به کربلا آمده تا کشته شود و شفیع امت گردد. مقاله ادعای آن دارد که حرکت به قدری طبیعی و معقول است که هر رهبر انقلابی دیگر نیز بدین جا کشانده می شد و امام (ع) به تکلیف
شرعی و عقلی خود عمل نمودند.
[41] وقعه الطف، ص 184 - 5.
[42] همان منبع، ص 209.
[43] وقعه الطف، ص 206.
[44] همان منبع، ص 187. لازم به ذکر است که دروغ بودن این ادعای عمرسعد توسط عقبه بن سمعان تأیید شده است، امام حسن و امام حسین (ع)، ص 207 - 8.
[45] وقعه الطف، ص 188.
[46] برای مطالعه دیقتر مراجعه شود به: وقعه الطف، ص 190 - 1.
[47] امام حسن و امام حسین (ع)، ص 223.
[48] همان منبع، ص 224.