فاطمه سه ساله : حضرت رقيه عليهاالسلام

مشخصات كتاب

نويسنده : واحد تحقيقات معاونت فرهنگي واجتماعي سازمان اوقاف و امور خيريه

ناشر: چاپخانه بزرگ قرآن كريم معاونت فرهنگي واجتماعي سازمان اوقاف و امور خيريه

قطع: جيبي

نوبت چاپ: اول 1391

شمارگان: 50000 نسخه

سايت سازمان: www.awqaf.ir

سايت معاونت: www.mfso.ir

سايت مجتمع: www.mfpo.ir

آدرس: تهران، خيابان نوفل لوشاتو، سازمان اوقاف و امور خيريه، معاونت فرهنگي واجتماعي

آدرس مجتمع: قم، خيابان صفائيه، كوچه ممتاز، كوي 7، پلاك 32 مجتمع فرهنگي پژوهشي

معاونت فرهنگي واجتماعي سازمان اوقاف و امور خيريه

تلفن: 7746431 - 0251 نمابر: 7737131 - 0

زهراي سه ساله

تو را چه بنامم، كه ناب تر از شبنم هاي صبحگاه بر گلبرگ تاريخ نشسته اي؟ تو را چه بسرايم كه آوازه بركت و كرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است؟ تو را چه بنامم كه بيش از سه بهار در آغوش پدر، طعم خوش زندگي را نچشيدي و مانند او، غريبانه از غربت اين غريبستان خاكي بار سفر بستي؟

آري، آري، مي دانم كه نام زيبايت رقيه است؛ نازبانوي سه ساله سيد شهيدان، حسين q؛ همو كه كربلا را، با همه سترگي اش، براي هميشه تاريخ به يادگار گذاشت، و تو را، تا نداي مظلوميت پدر را به گوش جهانيان برساني.

و چه زيبا خواسته اش را اجابت كردي، اي يادآور زهرا؛ اي زهراي سه ساله!

منزلگاه غريبانه

اينجا خرابه شام، منزلگاه غريبانه اهل بيت پيامبر t است. رقيه با ديگر اسيران خاندان عصمت و طهارت وارد خرابه مي شوند، اما دختر سه ساله سرور و سالار شهيدان، ديگر تاب دوري ندارد و پريشان در جستجوي پدر است. امشب رقيه، فقط پدر و نوازش هاي پدرانه او را مي خواهد. امشب رقيه است و عمه؛ امشب رقيه است و سر بابا. امشب فرشتگان آسمان از غم دختر حسين q در جوش و خروش اند. امشب شب وداع رقيه و زينب است. او در آغوش عمه، بوي پدر را به ياد مي آورد و دستان پرمهر او را احساس مي كند.

درد دل با پدر

هنگامي كه در خرابه شام، سر پدر را نزد رقيه آوردند، به ناگاه آن دختر سه ساله و رنج كشيده، شروع به درد دل با آن سر بريده كرد:

•پدر جان! كدام سنگدلي سرت را بريد و محاسن تو را به خون پاكت خضاب كرد؟

•پدر جان! چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟ پس از مادر، از غم فراق او به دامان تو پناه مي آوردم و محبت او را در چشم هاي تو سراغ مي گرفتم، اكنون پس از تو به دامان كه پناه برم؟

•پدر جان! پس از تو چه كسي نگهبان دختر كوچكت خواهد بود، تا اين نهال نو پا به بار بنشيند؟

•پدر جان! پس از تو چه كسي غمخوار چشم هاي گريان من خواهد بود؟

•پدر جان! در كربلا، مرا تازيانه زدند، خيمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بي جحاز سوار كردند و ما را چونان اسيران از كوفه به شام آوردند.

غزل خداحافظي

يا رب امشب چه شبي است. در و ديوار فرو ريخته اين خرابه، غزل كدامين خداحافظي را مي سرايند؟ زينب r، اين بانوي نور و نافله هاي نيمه شب، دستي به آسمان دارد و دستي بر سر رقيه؛ بخواب عزيز برادرم!

باز هم رقيه و گريه هاي شبانه، باز هم بهانه بابا و بي قراري هايش، و اين بار شاميان چه خوب پاسخ بي قراريِ رقيه را مي دهند؛ سر بريده سيد شهيدان جهان در كنار رقيه است.

آن شب، هيچ كس توان جدا كردن رقيه را از سرِ بابا نداشت. تو با سرِ بابا چه گفتي؟ چشم هاي پدر، كدامين سرود رفتن را برايت خواند كه مانند فرشته اي سبك بال، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر كشيدي و غربتِ

خرابه را براي عمه به جاي نهادي.

متاب امشب اي ماه

امشب، غمگين ترين ماه، آسمان دنيا را تماشا مي كند. آسمان! چه دلگيري امشب؛ گويي غمِ مصيبتي به گستردگي زمين، قلبت را مي فشرد. امشب فرشته هاي سياه پوش، بال در بال هم، فوج فوج به زمين مي آيند و ترانه غم مي سرايند.

در و ديوار خرابه، از اندوه زينب r بر سر و سينه مي كوبند. امشب چشمه هاي آسمان از گريه خونين زينب r خون مي بارد و چهره زمين از وسعت اندوه، تاريك است.

متاب امشب اي ماه، متاب! هيچ مي داني امشب گيسوان پريشانِ رقيه، به خواب كدامين نوازش رفته است؟ متاب كه دردهاي آشكار بسيار است. متاب كه زخم هاي بي شمار بسيار است. متاب كه دل پر شرار زينب r به شراره جدايي نازنيني ديگر، در سوز و گداز است. متاب كه امشب خرابه شام، از داغ سه ساله گل حسين، تيره ترين خرابه دنياست.

متاب اي ماه، متاب!

سوزناك ترين قصه عالم

امشب مي خواهم سوزناك ترين قصه عالم را برايت بگويم:

يكي بود يكي نبود. خدا بود و تو و نگاه هاي پر معنايت. تو بودي و خيمه هايي كه چون آتش دل كوچكت، زبانه مي كشيد و بوي اسارت كه تا فرسنگ هاي بيابان غربت به مشام مي رسيد و خورشيد كه از شرم نگاهت، سرش را پايين انداخته بود!

آن روز، افق از شدت گريه، چشمانش سرخ سرخ شده بود. تو، انتظار معجزه مسيحايي داشتي كه خورشيد غروب كرده تو، بارديگر از گودال قتلگاه طلوع كند!

بخواب، اي مهربان! تا هميشه دنيا شرمسار نگاه آخرت بماند. ديگر هيچ چيز زيبايي ندارد. اين سرزمين، مردمانش با مردمان ديار تو فرق دارند؛ اينجا مردمانش گندم نفاق درو مي كنند و نان ناجوانمردي مي خورند.

اينجا سرزمين بي مهري است كه در مغازه هايشان بر ترازوي بي عدالتي، كالاي نيرنگ عرضه

مي كنند. اينجا سرزمين بي وفايي است كه گل ها را با باد تازيانه نوازش مي كنند.

بخواب زيباي مهربانم! تا بر دستان كوچكت، رنگ كبود كينه را بيش از اين حك نكنند.

بخواب و وسعت بي نهايت دردهايت را در سكوت من به يادگار بسپار! هر چند زبري پيراهنم، صورت لطيفت را مي آزارد؛ اما بعدها اي شاهزاده كوچكم! من قصر بزرگ تو خواهم شد.

بخواب، زهراي سه ساله ام، بخواب!

فاطمه شريف زاده

تا پاي بوسي شكنجه و زخم

گوشواره هايت كو رقيه؟ / چرا صورتت نيلي است؟ / گيسوانت چرا بوي آتش مي دهند؟ / چرا پيراهنت پاره است؟ / چرا دست هاي كوچكت زخمي است؟ / چرا بازوانت كبودند؟ / چرا آهسته آهسته قدم برمي داري؟ / مگر پاهايت زخمي اند؟ / مگر انگشتان كوچكت شكسته اند؟ / چرا چشم هايت را مي بندي؟ /

سرت را بر زانوان عمه بگذار، رقيه! / چشم هايت را مبند! / بگذار تا باران خون رنگ چشمانت / آبروي اين شب سياه را ببرد / بگذار تا ردّ تازيانه بر بازوانت / پرده از چهره ستم بردارد / بگذار تا صداي روشنت / گوش شام را كر كند / بگذار تا پاهاي برهنه ات / كمر شام را بشكند / بيابان را شعله شعله بسوزاند / بگذار برق چشمان خون بارت / زمين را يك جا چنگ بزند /

بيدار شو! / ببين چه بر سر كاروان آمده است! / ببين چه بر سر خيمه گاه آمده است! / رقص شمشيرها و تازيانه ها را تماشا كن! / ببين چقدر كوچه ها سنگدل شده اند، / چقدر آسمان گرفته است، / چقدر مرگ مي بارد! /

زخم تازيانه هايت را بپوشان رقيه! / ديگر سراغ گاهواره را از من مگير / ديگر دل سوخته ام را آتش نزن /

لب هاي خوني ات را بپوشان! /

اينجا شام است / شام بي حرمتي ها / شام نيرنگ ها و دسيسه ها / شام كسالت آور رنج / شام بدبختي و پريشاني / شام زنجيرها و شلاق ها / شام تهمت و مصيبت / شهر بام هاي سنگ انداز / شهر كوچه هاي دشنام / ما به پاي بوسي شكنجه آمده ايم / به پاي بوسي تازيانه آمده ايم / مگذار تا صدايت را خفاش ها بشنوند / مگذار زخم هايت را شماره كنند /

چشم هايت را مبند رقيه! / مرا مسوزان! / از خرابه هاي شام سراغت را بگيرم يا از تلّ زينبيه؟ / در كاروان اسيران جستجويت كنم يا در گودي قتلگاه؟ / كه چشم هاي تو، هم خرابه هاي شام را زيابت كردند و هم تلّ زينبيه را به تماشاي خون نشستند و هم در كاروان اسيران، زير باران شكنجه و سنگ، خون گريستند /

كربلا از نگاه كودكانه تو زيباتر است/ كه چشم هاي تو هم گودي قتلگاه را / هم به آتش كشيدن خيمه گاه را / هم تازيانه بر بدن پاره پاره شهيدان را / و هم زخم زنجير و تهمت را به تماشا نشستند /

چشم هايت را مبند رقيه! / ما را به ميهماني شلاق و شمشير آورده اند / برايمان جشن خون و گريه به راه انداخته اند / مجلس دشنام و تهمت ترتيب داده اند / ما را بر سر سفره خون نشانده اند / با سنگ به استقبالمان آمده اند / با تازيانه تحويلمان گرفته اند /

مصيبت تو را در گوش كدام سنگ بخوانم كه / ذره ذره بشكند / اي صوبر سه ساله! / كه خداحافظي تو / سر آسمان شام را بر جاده ها كوبيد / و استخوان پيشانيِ زمين را / رشته رشته

كرد / كه خداحافظي تو / پيراهن مرگ بر تن دريا كرد /

اندوه تو، گريبان گير عالم شده است / اي طعمه تازيانه هاي بي رحم / اي هواي گُر گرفته اندوه / اي بنفش دقايق دمشق

مريم سقلاطوني

داستان يتيم سه ساله

در دل شهري سرد

در دل شام غريب

گوشه كوچكي از غم و اندوه بزرگ

باغ ويراني بود

كنج اين ويرانه

دختري بود يتيم

آه تنها سه بهار است كه چرخيده زمين دور سرش

روزگاري همه دختركان

آرزو مي كردند

پيش او بنشينند

تا كه مي خواست به بازي برود

خواب مي برد ز چشمان همه

دختران مي گفتند

كاش هم بازي او ما بوديم

كاش يك لحظه كنارش بوديم

ولي هم بازي او، شيرمردي بود غيور

پهلواني كه قد و قامت او مي ساييد

به ستيغ خورشيد

گاه در دامن او مي خوابيد

گاه در لحظه عشق

مركبش بود به وقت بازي

گاه بر شانه او

راه مي رفت سر دوش عمو

تا كه از سقف سپهر

دامني ماه و ستاره چيند

همه مجذوب نگاهش بودند

چقدر شيرين بود

لحظه هايي كه عمو

چشم خود را مي بست

چشم هايي كه نديده است به عمرش خورشيد

دست در گردن و با بوسه او

چشم عمو وا مي شد

خنده مي كرد جهان

باز زيبا مي شد

يادش آمد كه به شب خواب نداشت

تا مگر دست پدر

بالش دختر دريا مي شد

قصه مي گفت برايش

ز يلِ بدر و حنين

قصه خيبر را

قصه مادر را

تا كه خوابش ببرد روزها ساعت ها

چقدر بابا گفت

دخترم راه برو

كه در اين قامت سبز

مادرم را بينم

قدري آرام كه دلتنگ تماشاي توام

با خودش گفت پدر، مادرت را ديدم

راست مي گفتي

چقدر مثل هميم

هر دو با قد خم و گوشه چشمان كبود

گيسوي هردويمان پير و سپيد

يادش آمد كه برايش آورد

با تبسم اكبر

گل سر تا بزند بر سر گيسويش باز

يادش آمد كه برايش آورد

گوشواري كه به گوشش آويخت

دست در گوشش زد

جاي آن خالي بود

سر انگشتانش، باز هم خوني بود

زير لب با خود

گفت

خوب شد غارت شد آن گل سر

نيست مويي كه به آن آويزم

آه بابا! مشتي از گيسو رفت

گل سر با مو رفت

يادش آمد كه ز كاشانه شان

همه روزي خوردند

همه مردم شهر، دامني مي بردند

بركت مي باريد

تشنه اي بود اگر آب به دستش مي داد

يا گدا مي آمد

هر چه مي خواست از اين خانه به او مي دادند

باز هم با خود گفت

ولي آرام مبادا شنود گوش كسي

چند شب هست نخورديم غذا

گرچه انداخته اند از هر سو

همه در پيش قدم هايم نان

راستي بابا جان!

خارجي يعني چه؟

دختر شاه كجا

گوشه ويرانه كجا

آه گيرم كه يتيمم اما

دختري حاضر نيست

تا كه هم بازي ام اينجا باشد

همه بابا دارند

بغض سربسته ترك خورد و به هق هق افتاد

كه سرم مي سوزد

خواستم با نوك انگشتانم

شعله را بردارم

نوك انگشتم سوخت

راستي بابا جان ...

زيارتنامه حضرت رقيه عليهاالسلام

درود و سلام بر تو اي خانم ما رقيه!

بر تو باد احترام و سلام و عنايات و بركات خداوندگار ما.

سلام بر تو اي دخت رسول خدا p!

سلام بر تو اي دخت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب q!

سلام بر تو اي دخت فاطمه زهرا r سرور زنان دو عالم!

سلام بر تو اي دخت خديجه كبري r مادر مردان و زنان مسلمان!

سلام بر تو اي دخت ولي خدا!

سلام بر تو اي خواهر ولي خدا!

سلام بر تو اي دخت حسين شهيد q!

سلام بر تو اي راستگوي شهيد!

سلام بر تو اي كه از راهي كه پيمودي راضي بودي و خدا از مسيرت خشنود بود!

سلام بر تو اي پرهيزكار و پاكيزه تن!

سلام بر تو اي تزكيه شده برتر!

سلام بر تو اي مظلوم!

صلوات خداوند بر تو و بر روح تو و جسم پاكت!

خداوند تبارك و تعالي، خانه و زندگي تو را در بهشت قرار داده، در كنار پدران

و اجداد پاك و گرامي معصومت. درود بر شما به آنچه صبر كرديد؛ پس چه زندگي زيبايي در انتظار شماست!

و نيز به فرشتگان پاسدار حَرَمت كه نگهبان مقامت هستند، كرنش مي كنم.

و درود خداوند باري تعالي بر آقاي ما، محمّد p و خاندان پاك و طاهر او، و سلام او بر ايشان باد؛ به بركت رحمت تو، اي رحم كننده ترين رحم كنندگان.

بهترين بازمانده

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَِّ عليه السلام قَالَ:

ليَسَْ يتَبْعَُ الرَّجُلَ بعَْدَ مَوْتهِ منَِ الْجَْرِ إلَِّ ثلَثُ خِصَالٍ صَدَقةٌَ أجَْرَاهَا فيِ حَياَتهِ فهَِيَ تجَْرِي بعَْدَ مَوْتهِ

إِلىَ يوَْمِ القِْيَامَةِ صَدَقَةٌ مَوْقُوفَةٌ لَ توُرَثُ أوَْ سُنةَُّ هُدًى سَنهَّا فَكَانَ يعَْمَلُ بهَِا وَ عَمِلَ مِنْ بعَْدِهِ غَيْرُهُ أوَْ

وَلَدٌ صَالِحٌ يَسْتَغْفِرُ لَه

از امام صادق )عليه السلام( نقل شده كه فرمود:

پس از مرگ، چيزى جز سه خصلت به عنوان پاداش به دنبال شخص نيست:

1.صدقه اي كه در زمان حياتش جاري ساخته است كه تا روز قيامت جريان دارد.

2. صدقه ي موقوفه اي كه ارث برده نمي شود.

3. عملي كه ديگران برايش انجام دهد يا اينكه فرزند صالحي كه براي او طلب آمرزش كند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109