عاشورا، حماسه ي جاويد

مشخصات كتاب

سرشناسه : شفيعي مازندراني، محمد، - 1328

عنوان و نام پديدآور : عاشورا حماسه جاويد/ نويسنده محمد شفيعي مازندراني

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1381.

مشخصات ظاهري : ص 391

شابك : 964-7635-20-612500ريال ؛ 964-7635-20-612500ريال

يادداشت : اين كتاب با عنوان " پيرامون حماسه عاشورا " توسط مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي در سال 1373 نيز منتشر شده است.

يادداشت : عنوان روي جلد: عاشورا حماسه ي جاويدان.

يادداشت : كتابنامه: ص. [385] - 391؛ همچنين به صورت زيرنويس

عنوان روي جلد : عاشورا حماسه ي جاويدان.

عنوان ديگر : پيرامون حماسه عاشورا.

موضوع : واقعه كربلا، 61ق.

موضوع : عاشورا

موضوع : حسين بن علي(ع)، امام سوم، 61 - 4ق.

موضوع : حسين بن علي(ع)، امام سوم، 61 - 4ق. -- اصحاب

شناسه افزوده : فاضل موحدي لنكراني، محمد، 1310 - ، مقدمه نويس

رده بندي كنگره : BP41/5 /ش 7پ9 1381

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : م 81-47075

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

پيشگفتار

ص: 17

عاشورا، نقطه عطفي است كه در تاريخ بشر، از آغاز تا انجام، مانند ندارد.عاشورا، خورشيدي است كه درخشش آن، روز به روز بيشتر مي شود.عاشورا، در جامعه انساني، تجلّي عشق به اهل بيت پيامبر است كه ضامن سعادت و عامل حيات معنوي جوامع انساني است.عاشورا، نشان روحيه زنده ظلم ستيزي و حق محوري امّت است.عاشورا، حيات خويش را به خون پاك شهيداني از تبار عشق مديون است. و راز جاودانگي آن را بايد در همت بي مانند و نداي بي نظير حيات بخش و آسماني مردي همچون «سيدالشهدا»، حسين بن علي (عليهما السلام) جويا شد؛ حسيني كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از او با عنوان هاي: «زينت آسمان ها و زمين»، «چراغ هدايت» و نيز «كشتي نجات» نام برد.روزي «اُبيّ بن كعب» در محضر رسول الله (صلي الله عليه وآله) بود كه امام حسين (عليه السلام) وارد شد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به او نگريست و فرمود: «يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، يَا زَيْنَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَْرَضِينَ»، (1) .أُبيّ بن كعب با تعجّب گفت: «اي پيامبر، آيا جز تو كسي زينت آسمان ها و زمين است؟»پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) پاسخ دادند: «اي اُبيّ، سوگند به خدايي كه مرا برانگيخت، حسين در آسمان ها، بزرگ تر از زمين است و در قسمت راست عرش الهي


1- مستدرك الوسائل، ج5، ص86.

ص: 18

نوشته شده است: مِصْباحُ هُدي وَ سَفِينَةُ نَجاةِ».(1) .نيز فرمودند: «اَلا وَ صَلَّي اللهُ عَلَي الْباكِينَ عَلَي الْحُسَينِ»؛ (2) .«همانا، خداوند بر عزاداران حسين سلام و درود فرستاده است!»و ما اكنون در اين مجموعه برآنيم:تاريخ سازان عاشوراورهبر آن نهضت و حاميان و يارانش را بهتر بشناسيم و ياد و خاطره شان را گرامي بداريم و پيامشان را به نسل هاي بعد انتقال دهيم.آگاهي هايي درباره زندگي آن بزرگواران كسب كنيم و بكوشيم زندگي خود و جامعه مان را با خط و مشي آنان همگون سازيم وهم كاروان آنان باشيم.در اين راستا بايد:1 _ تاريخ نهضت كربلا و شرح زندگي قهرمانان آن را مرور كنيم تا افزون بر الگوپذيري از آنان، نگذاريم حماسه عظيمشان در لابلاي تاريخ دفن شود.2 _ به بيان ايثار و فداكاري هاي آنان بپردازيم و هميشه از مصيبت ها و رشادت هايشان ياد كنيم.3 _ با ديده عبرت بين و پندپذير به آنان توجه كنيم.4 _ براي پرسش هاي اساسي در مورد حماسه عاشورا، پاسخ هاي منطقي ارائه دهيم.وَ السَّلامُ عَلي مَن اتَّبَعَ الْهُدي _ اَللّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنّا بِحَقِّ عاشُوراءِ


1- سفينة البحار، ج1، ص257 ؛ ماده «حسن». متن حديث در منابع معروف به همين صورت آمده و «انّ الحسين» در كنار آن نيست و «هدي» نيز «الف و لام» ندارد. در «معالي السبطين» همين روايت را بدين شكل نوشته است: «الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة». به نظر مي رسد مؤلف محترمِ «معالي السبطين» تحقيق دقيقي در اين باره نكرده است؛ زيرا وي اين حديث را به بحار الأنوار نسبت داده، در حالي كه در بحار و منابعي كه از بحار نقل حديث نموده اند، همان گونه است كه بدان پرداختيم. اين احتمال نيز وجود دارد كه برخي هنگام نقل حديث: «...إن الحسين بن علي في السماء أكبر منه في الأرض، فإنّه لمكتوب عن يمين عرش الله مصباح هدي و سفينة نجاة...» بحار الأنوار، ج36، ص204 به جاي كلمات وسط حديث، نقطه گذاشته اند و در مرور زمان نقطه ها حذف شده، به صورت بالا در آمده است.
2- همان.

ص: 19

مقدمه

وقتي نگارش كتاب «حماسه عاشورا» به انجام رسيد، از استادم، مرجع عاليقدر، آيت الله العظمي فاضل لنكراني _ دام ظلّه _ تقاضا كردم مقدمه اي بر آن بنگارند كه معظم له يكي از نوشته هاي ارزشمند و پرمحتواي خود، درباره «علم امام حسين (عليه السلام) از زمان شهادتش» را در اختيارم گذاردند تا بخش هايي از آن را با عنوان «مقدمه» بياورم.مطالبي كه در پي مي آيد، گزيده اي است از آن نوشته گرانسنگ:تواريخ معتبر و احاديث مورد اعتماد، همگي شواهد زنده و ادّله قطعي است بر آگاهي امام حسين (عليه السلام) از شهادت خود، در سفر به سوي كوفه.در نقل هاي معتبر و تواريخ قابل استناد و احاديث مندرج در كتب اخبار ازطرق شيعه و سني، نمونه هاي قابل اعتماد بسياري را در اثبات اين سخن مي توانيافت:1 _ در كتاب «كامل ابن اثير» (1) آمده است: «عمربن عبدالرحمان، امام (عليه السلام) را از سفر به كوفه برحذر داشت. امام (عليه السلام) ضمن تشكر و ارج نهادن به تذكّرات او، فرمود:«چيزي كه رخدادش حتمي و انجام شدني است، تحقّق مي يابد؛ خواه از رأي تو


1- ابن اثير، الكامل، ج4، ص37، دار صادر، بيروت.

ص: 20

سرپيچي كنم و يا سخنت را بپذيرم و از سفر به كوفه منصرف شوم.» (1) .2 _ «مروج الذهب» (2) قصه ورود ابوبكر، عمر بن عبدالله بن حارث بن هشام، برامام و سخنان او را نقل كرده، پاسخ آن حضرت را چنين آورده است:«پسر عمو! خداوند به تو پاداش نيكو دهد، باور و اعتقادت درباره اين سفر، تو را رنجور مي سازد، ليكن بدان آنچه خواسته پروردگار است، همان خواهد شد.» (3) .ابوبكر از اين سخنِ امام خطر را فهميد و بي درنگ گفت: «اي ابوعبدالله. قيام تو براي خداست و نزد پروردگار ثبت و محاسبه خواهد شد (زيرا با آگاهي از خطر، اقدام به سفر كرده اي.)»3 _ به نقل مقتل نويسان، عبدالله بن عمر كه در مكه بود، وقتي براي وداع با امام حسين آمد، خطاب به آن حضرت گفت: «من با تو مانند يك شهيد وداع مي كنم». (4) .جاي بسي شگفت است كه بگوييم: عبدالله، پسر عمر مي دانست اين سفر، سفرِ شهادت است، امّا فرزند علي و سبط پيامبر (عليهم السلام) نمي دانستند!4 _ صاحب مجمع البحرين در ذيل واژه «كربلا» مي نويسد: «روايت است كه امام حسين (عليه السلام) زمين هاي اطراف مرقد مطهرِ خود را، از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و به اهالي آنجا هبه كرد و شرط كرد كه زائران قبر شريفش را ميهمان كنند و مرقد وي را به آنان را نشان دهند».5 _ علاّمه بزرگوار سيد محسن امين جبل عاملي در «لواعج الأشجان» مي نويسد:«عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير به محضر امام حسين (عليه السلام) (در مكه) آمدند و از آن حضرت خواستند كه از اين سفر منصرف شود، ليكن امام (عليه السلام) پاسخ منفي داد و فرمود: اين مأموريتي است از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و من چاره اي جز انجام آن ندارم.»


1- «...وَ مَهْمَا يَقْضِ مِنْ اَمْر يَكُنْ، اَخَذْتُ بِرَأْيِك أوْ تَرَكْتُ».
2- مسعودي، مروج الذهب، ج3، چاپ مصر، ص66.
3- «جَزَاكَ اللهُ خَيْراً يَابْن عَمِّ فَقَد اجْتَهَدْتَ رَأْيَكَ، وَمَهْمَا يَقِضَ اللهُ يَكُنْ، فَقَالَ: عِنْدَ اللهِ نَحْتَسِبُ اَبا عَبْدِ الله».
4- «أسْتَوْدِعُكَ الله مِنْ قَتِيل».

ص: 21

ابن عباس پس از شنيدن اين سخن و بيرون آمدن از محضر امام، پيوسته مي گفت:«افسوس برحسين! كشته شدن او قطعي است!» (1) .از اين سخن بر مي آيد كه امام مأموريت خطيري از جانب پيامبر دارد و بايد آن را اجرا كند و چنين نيست كه دعوت مردم كوفه و نظريات كارشناسان، علّت حركتِ حسين بن علي (عليهما السلام) به جانب كوفه باشد.6 _ مرحوم سيد محسن امين در همين كتاب (2) مي نويسد: «عبدالله پسر عمر _ به حضور امام رسيد و پيشنهاد صلح با گمراهان را داد و آن حضرت را از جنگ برحذر داشت، امام (عليه السلام) در پاسخ وي، به پيش آمدِ صحنه هاي خونين در اين سفر اشاره كرد و فرمود: «در پستي روزگار همين بس كه سر يحيي بن زكريا هديه نابكاري از ستمگران گشت»؛ يعني، اي اباعبدالرحمان، تاريخ تكرار مي شود و ما هم مصمّم بر پيش آمد حساب شده اي هستيم و نيز فرمود: «به خدا قسم! من به هر پناهگاهي بروم، آن قدر پي جويي مي كنند تا بيابند و شهيدم كنند. اينان چون قوم يهود كه احترام روز شنبه را رعايت نكردند، حرمت مرا محترم نشمرده، در حقّم عصيان مي كنند. به خدا قسم! تا خونِ دلِ مرا نريزند، دست برنمي دارند. امّا بدان كه سرانجام مردمي ستمگر برآنها حكومت خواهند كرد و آن قدر پست و بي مقدار مي شوند كه ديگر در جامعه هيچ قدر و منزلتي نخواهند داشت.آري، هركس سخن از شهادت گفته، امام يا تأييد كرده و يا به طور تلويح و تصريح پيشامد ناگوار در اين مسير را بيان كرده است. حال، با اين همه، شايسته است كه باز هم بگوييم آن حضرت به اميد پيروزي ظاهري از مكه حركت كرد و تا آخرين روزهاي حيات، اين اميد پابرجا بود و تنها چند ساعت قبل از شهادت به يأس مبدّل شد؟!


1- علامه محسن امين، لواعج الأشجان، ص71، انتشارات بصيرتي، قم.
2- ص71 و 72.

ص: 22

شهادت امام در كربلا، در ميان اهل بيت همواره مطرح بود.زمين كربلا از 25 سال پيش از نهضت عاشورا، شاهد اشك هاي امام علي (عليه السلام)است. مسجد كوفه سخنان آن حضرت به سعد وقاص را فراموش نكرده است كه عمر _ فرزندِ نالايق سعد _ را قاتل فرزند عزيزش (حسين) شناساند و البته سخنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) پيش از ولادت يزيد در گوش ها طنين انداز بود. آن حضرت فرمود:«مرا با يزيد چه كار، خداوند به او هيچ گونه بركتي ندهد. پروردگارا! او را از رحمت خود دور گردان!»؛ «ما لي وَ لِيَزِيد لا بارَكَ اللهُ فِيهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزِيد». (1) .آري، داستان كربلا چيزي نبود كه بر خاندان رسالت و آنان كه به اين خاندان نزديك بودند، مخفي باشد، بلكه روايت هايي وجود دارد كه هر يك از آنها، به گوشه اي از اين رخداد پرداخته و از آن پرده برمي دارند؛ به طوري كه شخص متتبّع يقين و قطع پيدا مي كند كه اين حادثه را، با تمام جزئياتش، به زبان هاي مختلف و موارد گوناگون، گوشزد كرده اند.حال چگونه مي شود چنين پيشامدي بر شخص امام حسين (عليه السلام) مخفي بماند؟!بعضي گمان مي كنند امام حسين (عليه السلام) مصداق گفتار امير مؤمنان (عليه السلام) در جنگ صفين را كه درباره كربلا فرمود: «هيهُنا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ مَوْضِعُ رِحالِهِمْ، وَ هيهُنا مِهْراقُ دِمائِهِمْ، فِتْيَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّد يُقْتِلُونَ بِهذِهِ العَرَصَةِ تَبْكي عَلَيهِم السَّماء وَ الاَْرض...». (2) نمي دانست و نيز آگاهي نداشت جواناني كه امير مؤمنان (عليه السلام) به آنها اشاره كرده، چه كساني هستند و در چه زماني كشته مي شوند. و چون امام علي (عليه السلام) با اشاره و آوردن ضمير «هم» بيان كرد، فقط در صحنه كربلا، در آن روز بود كه امام حسين خود را مصداق سخن پدر ديد، آن هم به صورت ترديد!چه انديشه سستي! اينان درباره امام چگونه مي انديشند كه اين گونه سخن مي گويند! آيا اگر آن حضرت، امام هم نبود؛ بلكه فردي عادي مانند: محمد بن حنفيه اين سخنان را


1- ابن نما، مثيرالأحزان، ص22، مؤسسة الامام المهدي عج.
2- «اين زمين محل پياده شدن و بارانداز آن هاست و در اينجا خونِ پاكشان ريخته مي شود و گروهي از خاندان پيغمبر در خون خود مي غلطند» نك_: ميلاني، قادتنا، ج6، ص47.

ص: 23

از پدر مي شنيد و اكنون خود را با صفوف لشكر خونخوار يزيد روبه رو مي ديد،مي توانستيم به محمد بن حنفيه نسبت ترديد بدهيم؟اشتباه كساني كه اينگونه مي انديشند، اينجاست كه گمان كرده اند گفتار علي (عليه السلام) درباره اين حادثه در جنگ صفين، منحصر در اين يك جمله است، درحالي كه چنين نيست. علي (عليه السلام) سخنان ديگري نيز در اين زمينه فرموده و در آن آشكارا نامِ حسين (عليه السلام) را برده و از تشنگي او در وقت شهادت در زمين كربلا سخن گفته است.علامه مجلسي (رحمه الله) در كتاب «بحارالأنوار» روايتي را از بعضي كتب معتبر نقل كرده كه: روزي علي (عليه السلام) بسيار گريست، وقتي از علت گريه اش پرسيدند، فرمود: «گريه من براي پيروزي نيست؛ بلكه، متأسفم چرا اين فرزندم حسين كه امروز تشنه كاماني را سيراب كرد، همين سيراب شدگان (از اهل كوفه)، فردا در كربلا او را تشنه كام خواهند كشت.»روشن است كه اين سخنِ حضرت را، تنها راوي يعني عبدالله بن قيس نشنيد، بلكه بيشتر مردمي كه پيرامون علي (عليه السلام) گرد آمده بودند، آن را شنيدند.با اين اوصاف، آيا رواست كسي بگويد: امام وقتي به زمين كربلا رسيد، احتمال داد گفته پدرش با آن سفر قابل تطبيق باشد؟!قصه كربلا قصه اي نيست كه محارم اين خاندان، به تمام خصوصيات و حوادث آن آگاه نباشند. در اثبات اين سخن، باز هم اوراقي از تاريخ را مرور مي كنيم:در كتاب «قاموس الرجال»، در ذيل نام «حبيب»، داستان ملاقات ميثم و حبيب آمده است كه در شرح حال ميثم تمّار مي توانيد آن را بخوانيد.طبري از ابو مخنف نقل مي كند: امام حسين (عليه السلام) از مكه با زن و فرزند حركت كرد و اين خبر به محمد بن حنفيه (كه در آن هنگام در مدينه بود) رسيد. محمد كه در تشتي وضو مي ساخت، با شنيدن اين خبر سخت گريان شد، آن قدر گريست كه صداي افتادن قطرات اشكش در تشت به گوش مي رسيد». (1) .


1- تاريخ طبري، ج4، ص297.

ص: 24

در اينجا اين پرسش وجود دارد كه محمد حنفيه چرا گريه مي كرد؟ اگر او هم مانند امام اميد به پيروزي داشت، نبايد مي گريست. اگر خبر تأثّرانگيز نيست و سخن از فتح و پيروزي و اميد به پيروزي ملي مردم كوفه است پس گريه براي چيست؟! آيا جز اين است كه گريه گوشزد يك پيش آمد حساب شده اي است كه محارم اين خاندان كم و بيش از آن آگاهند؟در كتاب «اربعين الحسينيه» آمده است كه حضرت باقر (عليه السلام) فرمود: «چون امام حسين از مدينه آهنگ كوفه كرد، زنان بني عبدالمطّلب مجلسي براي سوگواري فراهم كردند. امام حسين (عليه السلام) چون از اين اجتماع آگاه شد، به آن مجلس رفت و فرمود: اي زنان عبدالمطلب، خدا و رسول راضي نيستند اين سِرّ ناگفتني را فاش كنيد. شما را به خدا نوحه سرايي نكنيد. زنان هاشمي گفتند: ما اگر براي تو نگرييم، گريه خود را براي كدام مظلوم ذخيره كنيم؟ امروز مانند روز رحلت رسول خدا و علي و فاطمه (عليهم السلام) و ساير دختران پيامبر است و اشك هاي ما بي اختيار جاري است». (1) .چرا زنان هاشمي محفل سوگواري تشكيل مي دهند؟ در حالي كه حركت امام بايد زنان حرمسرا و خاندان رسالت را به سرور آورد؛ زيرا سخن از اميد به پيروزي و تأسيس حكومت است!بديهي است، آنان مي دانند كه اين حركتِ امام به سوي قربانگاه است نه پيروزي و تشكيل حكومت. آنها از رسول خدا شنيده اند كه فرزند عزيزش در كربلا شهيد مي شود و با عزم امام، خاطره هاي مكنون را فاش مي سازند و هماهنگ مي گريند و با اين كارشان مي گويند: «امام در اين سفر در خون پاك خود دست و پا خواهد زد!».امام از اين آشفتگي و آشكارسازي راز، ناراحت مي شود و مي فرمايد: «چرا سِرّ مكنون را فاش مي كنيد؟».آنان گفتند: «اي حسين بن علي، ما را از گريه بازمي داري؟ چگونه ساكت شويم و اشك نريزيم؟!»


1- لواعج الأشجان، ص30.

ص: 25

ممكن است كسي بگويد: چرا خود را در بن بست مي افكنيد و مي گوييد: امام آگاه بود كه سرنوشتش چيست؟ در اين صورت چرا به يك اقدام مرگبار و تهلكه آميز دست يازيد؟ چرا حادثه اي را آفريد كه در آن خود و يارانش كشته شدند و اهل بيتش به اسيري رفتند؟در پاسخ چنين كسي بايد گفت حسين (عليه السلام) يك رسالت تاريخي دارد كه بايد روي تاريخ را سفيد كند و آيندگان بدانند خدمتگزار اسلام كه بود و چگونه بايد باشد؟رسالت او رسالتي بود كه از ناحيه مصلحت اسلام، در سرنوشت زندگي امام پيش بيني شده بود و تنها اين راه خواسته خداوند متعال و رسول خدا و پدرش _ اميرمؤمنان _ است. از اين جهت است كه عزم راسخ حسين (عليه السلام) با سخنان امثال ابن عباس و ديگران كه در صدد منصرف كردن او بودند، متزلزل نگشت. آنها نمي دانند وظيفه حسين چيست؟ ولي امام مي داند به كجا مي رود و چه مي شود. و از چه راه بايد برنامه را پياده كند.دقت در پاره اي از اسناد و مدارك:1 _ در تاريخ طبري (1) جريان برخورد زهيربن قين با امام (عليه السلام)، از ابومخنف نقل شده است: «زهير پس از برگشت از حضور امام حسين (عليه السلام) به ياران خود گفت: «هركدام از شما مايليد با من باشيد، بسيار به هنگام است و هركدام كه رفتني هستيد، بدانيد اين جدايي هميشگي است.» زهير در راه برگشت از مكه مي كوشيد با امام روبه رو نشود امّا به هرحال اين اتفاق رخ داد. او در اين برخوردِ كوتاه چه ديد و شنيد! كه به خيمه آمد و با همه كسانش وداع كرد؟ آيا امام از او خواست ياري اش كند تا كوفه را تسخير كنند؟ و گفت: اگر با ما همكاري كني آينده خوشي داري و چون از اعيان كوفه هستي مقام بزرگي در حكومت آينده نصيب تو خواهد شد؟! اگر زهير از سخنان امام (عليه السلام) اين گونه برداشتكرده بود، پس نبايد اميد ملاقات هاي بعدي را با كسان خود قطع كند و آنان را از زندگي


1- تاريخ طبري، ج4، ص298. به نقل از مقتل ابي مخنف، ص75، چاپخانه علميه، قم.

ص: 26

خرّم تر در آينده مأيوس نمايد». (1) .از رفتار زهير مي توان فهميد كه امام (عليه السلام) حقيقت امر را بر او آشكار كرده و يادآوري هايي به او نموده است. پس حسين (عليه السلام) هم مي دانست عاقبت كار چه مي شود و هم به زهير وعده نيل به شهادت در راه انجام وظيفه را داده بود. جز اين وعده و دانش امام به آينده روشن و صحنه كربلا، چيزي موجب سخنان زهير در جمع ياران خود نيست.2 _ در الكامل (2) دو پيشامد نقل شده است كه مجموع آن را در اينجا خلاصه مي كنيم:الف _ امام خبر شهادت مسلم را در «ثعلبيه» و برادر رضاعي اش (يقطر) را در «زباله» شنيد، اما هيچ ترديد و خللي در اراده و عزم راسخ او پيدا نشد و به راه خود ادامه داد.ب _ امام پس از شنيدن اين خبر، به ياران خود اعلام كرد: «شيعيان ما راه پيمان شكني در پيش گرفتند و ما را تنها گذاشتند، هركس مي خواهد برگردد مانعي ندارد، ما به كمك كسي نياز نداريم».اين اعلان عمومي براي آن بود كه همه بدانند امام به كجا مي رود و گمان نبرند كه كوفه مقصد است و حكومت كوفه در انتظار آنهاست و در پي اين اعلان بود كه گروهي، جز كساني كه از مكه با امام همراه بودند، از آن حضرت جدا شدند.ج _ برگشت اين افراد و دريافت آن اخبار دردناك، در عزم راسخ امام خللي وارد نساخت و به راه خود ادامه داد تا به منزلگاه عقبه رسيد.د _ در عقبه نيز مرد عربي با او ملاقات كرد و وضع اسفبار كوفه را برايش گفت كه: «اگر به كوفه روي جاي پايي جز نوك نيزه ها و لبه تيز و برنده شمشيرها نداري». و به او سوگند داد كه از تصميم خود منصرف شود.امام فرمود: آنچه گفتي بر ما پوشيده نيست و تذكرات تو چيز تازه اي بر آگاهي هاي


1- نك_: ارشاد، مفيد، في توجه الحسين... الي الكوفة، ص221، چاپ بصيرتي.
2- ابن اثير، الكامل، ج4، ص43.

ص: 27

ما نيفزود. امّا من تصميم ديگري دارم؛ زيرا اراده حق چيزي نيست كه من بتوانم در برابرآن تصميمي بگيرم؛ يعني مأموريتي است كه براي انجام آن مي روم.همه اين سخنان و اخبارِ صد در صد منطقي، در اراده امام كوچك ترين تزلزلي ايجاد نكرد و با تصديق گفتار، به راه خود ادامه داد. آيا باز هم امام از عاقبت كار ناآگاه است و با اميد به پيروزي و تشكيل حكومت ادامه سفر مي دهد؟ و به اتكاي نيروي مردم بي وفا و پيمان شكن در اين واديِ خطرناك قدم مي گذارد؟ يا اين كه ظاهر امر جرياني است و باطن آن چيزي ديگر؟آري، هيچ چيز برحسين (عليه السلام) پوشيده نبود و هيچ عاملي نمي تواند موجب انصراف او گردد. بلكه بعد از گفتگو باز هم به راه ادامه مي دهد تا هرچه زودتر به ميعادگاه برسد و در محل مأموريت، انجام وظيفه كند.3 _ ماجراي داستان ملاقات امام حسين (عليه السلام) با چهارنفري كه از كوفه مي آمدند، در الكامل (1) چنين آمده است: امام از وضع كوفه و از قيس بن مسهّر _ پيام آور خود _ پرسيدند. آنها گفتند: «قيس شهيد شد» امام با شنيدن اين خبر گريست و با حال گريان اين آيه را تلاوت كرد: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ...). (2) .سؤالي كه در اينجا به ذهن مي رسد اين است كه: از اين برخورد و گفتگوها وسخنان امام و تمسك به آيه مذكور، چه چيزي برداشت و استنباط مي شود؟ پاسخي كه امام از وضعيت كوفه مي شنود يأس آور است. مردم به پيروي از ارباباننابخرد و ستمگر خود، شمشيرها را از غلاف بيرون كشيده، آماده جانبازي براي حكومت جبار يزيد و قطعه قطعه كردن اجساد پاكان روزگار، جوانان اهل بيت عصمت و شخص امام مظلوم و بي ياورند. در چنين وضعيتي اگر باز هم بگوييم كه امام به پيروزي اميد دارد، سخني است كه هيچ عقل و منطقي آن را نمي پذيرد. امّا با همه اين ها در تصميم امام خلل وارد نمي شود. روشن است كه مطلب مهمي در پيش رواست كه امام از


1- ابن اثير، الكامل، ج4، ص49 و 50.
2- احزاب ؛ 23.

ص: 28

آن آگاه است. از اين جهت پس از خبر شهادت قيس آيه مباركه: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ...) را تلاوت مي كند.منشأ اين پرسش ها و تلاوت آيه اين است كه امام براي برانداختن اين حكومت و احياي حكومت قرآني و برنامه هاي مترقي اسلام، حركت كرد و به رسالت خويش عمل نمود.

ص: 29

اشاره ها

مردان الگو

تاريخ سازان عاشورا در هر عصر و مكاني اسوه هستند براي انسان هاي آن زمان. مي توان از هدايت هاي آنان راه يافت و از رهنمودهاي آنان درس گرفت.اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: برترين انسان ها بعد از پسرم حسن، حسين است. او بعداز برادرش مظلوم و در كربلا كشته مي شود. او و اصحابش در قيامت برترين شهيدانند؛ «خَيْرُ الخلق، بعد ابني الحسن، ابني الحسين، المظلوم بعد أخيه، المقتول في أرض كربوبلاء، ألا و انّه و اصحابه من سادة الشهداء يوم القيامة» ؛ (1) [در معالي السبطين آمده است: «خيرالخلق و سيّدهم بعد الحسن، أخوه ابني الحسين».] (2) .ترديدي نيست كه: امام حسين (عليه السلام) و يارانش براي همه انسان ها اسوه اند و خود آن حضرت نيزبه اين حقيقت اشاره كرده، فرموده اند: «وَلَكُم فِيَّ اُسوَةٌ»؛ (3) «زندگي من براي شما الگو و اسوه است.» البته آنان نه تنها براي ما كه براي انسان هاي برترِ ديگر نيز اسوه هستند.امام صادق (عليه السلام) مي فرمود: «لِي أُسْوَةٌ بِمَا يُصْنَعُ بِالْحُسَيْنِ (عليه السلام)»؛ (4) «آنچه حسين (عليه السلام)


1- اثباة الهداة، ج4،ص452 ؛ معالي السبطين، ج1، ص117.
2- علامه حائري مازندراني، معالي السبطين، ج1، ص117.
3- نك_: طبري،التاريخ،ج4،ص304.
4- نك_: بحارالأنوار،ج44،ص227 ؛ وسائل الشيعه، ج3، ص265، باب استحباب احتساب البلاء و....

ص: 30

انجام داد، براي من نيز الگو و اسوه است.»و نيز پدر بزرگوارش مي فرمود: «يَكُونُ لِي بِالْحُسَيْنِ (عليه السلام) أُسْوَةٌ»؛ (1) «اسوه من حسين (عليه السلام) است.»و نيز در روايت آمده است كه موعود اسلام (عجّ)، روز جمعه اي (2) در روز عاشورا قيام مي كند و اين مسأله گوياي آن است كه امام حسين (عليه السلام) اسوه امام زمان (عليه السلام) نيز مي باشد. پس آن حضرت اسوه جاودانه جوامع اسلامي است.

جلوه هاي تولي و تبري

كتاب سرخ حيات بخش عاشورا، داراي دو فصل است:فصلي مربوط به حمايت و همسويي با اولياءالله و كساني كه خود را فداي راه حق كرده اند؛ (تولّي).فصلي ديگر مربوط است به اظهار انزجار و نفرتِ فرزندان حق در مقابل هواداران باطل (تبرّي).آري، اين دو فصل، سراسر كتاب تاريخ عاشورا را، در طول حيات عاشورا تشكيل مي دهد. بر اين اساس پيروان عاشورا بايد با جامع نگري و واقع بيني، هر دو فصل را مورد توجه قرار دهند و از اين راه به دو مسأله مهم تولّي و تبري بنگرند و بدان جامه عمل بپوشند. گرچه بعضي از خوانندگانِ اين كتاب شورانگيز، تنها به عنوان يك كتاب تاريخ، كه به زمان گذشته تعلق دارد، بدان مي نگرند ليكن بايد به كتاب عاشورا به عنوان يك كتاب زندگي ساز و هميشه زنده و رهنمود دهنده نگريست.

شكوفايي فطرت ولايت

برپايي عزاداري در مصيبت اهل بيت (عليهم السلام) همان تولّي و تبرّي است و گوياي تجلّي روحيه خدا دوستي و شكوفايي فطرت ولايت است. بديهي است كه توجه كامل به فلسفه


1- وسائل الشيعه، ج3، ص265، باب استحباب احتساب البلاء و....
2- نك_: مستدرك سفينة البحار، ماده «جمع».

ص: 31

عزاداري، باعث خلوص بيشتر عزاداران مي گردد و نيز توجه به اثرات حيات بخش عزاداري هاي خداپسند، بهتر مي تواند راز حمايت ائمه معصوم (عليهم السلام) از عزاداري ها را تبيين كند.

عزاداري و آثار مثبت آن

با توجه به آثار و بركات عزاداري، فلسفه و اهميت آن روشن مي گردد؛ زيرا:عزاداري و بزرگداشت خاطره اسوه هاي شهادت و ايثار:الف _ بزرگداشت از آرمان ها و اهداف بلند آنان است.ب: احترام و همسويي با شهيدان است.ج: نوعي ابراز قدرت در برابر قاتلان آنان (طاغوت ها و خودكامگان تاريخ) است.د: خروج از حزب بيداد و ورود به حزب عدالت است.ائمه معصوم (عليهم السلام) فرمودند: «مَنْ لَمْ يَكُنْ مَعَنا كانَ عَلَيْنا»؛ (1) «كسي كه با ما نباشد، دشمن ما است» آري، كسي كه به عمد، در پيشگاه عظمت عاشورا ابراز عشق نكند، در شمار يزيديان خواهد بود.ه_ _ جلب الطاف خدا را در پي دارد.و _ تبليغ از دين و حقايق اسلامي است و نورانيّت و معنويّت خاصّي به جامعه مي بخشد.ز _ اثرات تربيتي فراواني براي جامعه در پي دارد.اقبال، متفكر معروف لاهوري مي گويد:رمز قرآن از حسين آموختيم زآتش او شعله ها اندوختيمماسوي الله را مسلمان، بنده نيست پيش فرعوني، سرش افكنده نيستخون او تفسير اين اسرار كرد ملت خوابيده را بيدار كرداي صبا اي پيك دور افتادگان اشك ما را بر مزار او رسان (2) .


1- بحارالأنوار، 74/421، حديث 40.
2- ديوان اقبال لاهوري، ص144.

ص: 32

بزرگترين مصيبت

در لسان اهل بيت (عليهم السلام) بزرگ ترين مصيبت، همانا قتل حسين بن علي (عليهما السلام) است.عبدالله بن فضل گويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم: اي پسر پيامبر، چرا روز عاشورا روز غم و مصيبت و حزن و اندوه و آه و ناله است اما روز ارتحال رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و روز شهادت فاطمه (عليها السلام) و روز قتل اميرمؤمنان (عليه السلام) و روزي كه امام حسن (عليه السلام) با سمّ (معاويه) مسموم گشت؟! چنين نيست؟!امام (عليه السلام) پاسخ داد: بي شك روز شهادت امام حسين (عليه السلام) روز تحقّق بزرگ ترين مصيبت است؛ چراكه پس از ارتحال پيامبر (صلي الله عليه وآله)، ازاعضاي اصحاب كساء، اميرمؤمنان، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام) باقي ماندند و همين مسأله مايه آرامش خاطر مردم بود و همچنين پس از شهادت فاطمه (عليها السلام) وجود ديگر اعضاي اصحاب كساء و نيز پس از علي (عليه السلام) وجود ديگر اصحاب كساء و پس از حسن (عليه السلام) وجود امام حسين (عليه السلام) باعث دلگرميِ مردم بود، ولي با شهادت امام حسين (عليه السلام)، مردم بي پناه شدند و شهادت او، شهادت همه اصحاب كساء بود، لذا روز شهادت آن حضرت روز عظيم ترين مصيبت است. (1) .


1- بحارالأنوار، ج44، ص269 و وسائل الشيعه، ج14، ص503، باب 66- باب استحباب البكاء لقتل الحسين. عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ، قَالَ: «قُلْتُ لاَِبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ كَيْفَ صَارَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ يَوْمَ مُصِيبَة وَ غَمّ وَ حُزْن وَ بُكَاء دُونَ الْيَوْمِ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَ الْيَوْمِ الَّذِي مَاتَتْ فِيهِ فَاطِمَةُ وَ الْيَوْمِ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ الْيَوْمِ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحَسَنُ بِالسَّمِّ؟ فَقَالَ: إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَعْظَمُ مُصِيبَةً مِنْ جَمِيعِ سَائِرِ الاَْيَّامِ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكِسَاءِ الَّذِينَ كَانُوا أَكْرَمَ الْخَلْقِ عَلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَانُوا خَمْسَةً فَلَمَّا مَضَي عَنْهُمُ النَّبِيُّ صلي الله عليه وآله بَقِيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فَكَانَ فِيهِمْ لِلنَّاسِ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ فَلَمَّا مَضَتْ فَاطِمَةُ كَانَ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ لِلنَّاسِ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ فَلَمَّا مَضَي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام كَانَ لِلنَّاسِ فِي الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ، فَلَمَّا مَضَي الْحَسَنُ كَانَ لِلنَّاسِ فِي الْحُسَيْنِ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ، فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ لَمْ يَكُنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ الْكِسَاءِ أَحَدٌ لِلنَّاسِ فِيهِ بَعْدَهُ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ، فَكَانَ ذَهَابُهُ كَذَهَابِ جَمِيعِهِمْ كَمَا كَانَ بَقَاؤُهُ كَبَقَاءِ جَمِيعِهِمْ فَلِذَلِكَ صَارَ يَوْمُهُ أَعْظَمَ الاَْيَّامِ مُصِيبَةً...».

ص: 33

ص: 34

ص: 35

بخش اوّل: تاريخ سازان عاشورا

امام حسين

تولد

امام حسين در سوّم شعبان سال چهارم هجري متولد شد و حدود 7 سال با پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) و فاطمه و 47 سال با پدرش اميرالمؤمنين و 47 سال با برادرش امام حسن زندگي كرد. آن حضرت داراي 6 پسر و چهار دختر بود.

امامت

حسين بن علي (عليهما السلام) در سال پنجاه هجري، در سن 47 سالگي پس از شهادت برادرش امام مجتبي (عليه السلام) به امامت رسيد و مدت امامتش ده سال به طول انجاميد.

تواضع سالار شهيدان

ابن عَبْد الْبِرّ در الإستيعاب مي نويسد: امام حسين (عليه السلام) 25 بار پياده به حج مشرف شد؛ (1) در روايت آمده است كه روزي امام حسين (عليه السلام) در حالي كه از كوچه اي مي گذشت،جمعي از فقرا را ديد كه به خوردن غذا مشغولند. آنان حضرت را به خوردن غذا دعوت


1- نك_: الأستيعاب ج 382 كه در حاشيه الاصابه چاپ شده است، چاپ مطبعه سعاده مصر، ج1، ص148 طبع حيدرآباد.

ص: 36

كردند. امام اين آيه را تلاوت كرد: (إِنَّ الله لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ) ؛ «خدا مستكبران را دوست نمي دارد». بر جمع آنان وارد شد و از غذايشان خورد و در حقشان دعا كرد و آنان را به منزل خود دعوت نمود. آنگاه كه فقيران به منزل امام رفتند، حضرت دستور داد آنچه دارند براي پذيرايي از اين ميهمانان بياورند. (1) (برخي نوشته اند كه امام (عليه السلام) وقتي در جمع آنها شركت جست، فرمود: غذاي شما ازصدقه است وبر من روانيست از آن بخورم).

امام حسين در قرآن

امام حسين (عليه السلام) در آيات قرآن مورد توجّه قرار گرفته و اين آيات را مي توان به سه دسته تقسيم كرد:1 _ در برخي از آيات، از «خمسه طيبه و اهل بيت عصمت و طهارت» سخن گفته شده كه امام حسين (عليه السلام) يكي از آنها است؛ مانند آيات تطهير، آيات ذوي القربي، آيات عترت، آيات نذر علي و فاطمه و... و همچنين در دوران انبياي گذشته گاهي از اهل بيت و خمسه طيّبه سخن گفته شده؛ از جمله در زمان آدم (عليه السلام). (2) .صاحب «الدرّ الثمين» در تفسير آيه (...فَتَلَقّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمات...) روايتي نقل كرده كه در آن آمده است: «أنّه (آدم (عليه السلام)) رأي ساق العرش و أسماء النّبي و الأئمة (عليهم السلام) فلقنه جبرئيل: قل: يا حميد بحقّ محمّد، يا عالي بحقّ علي، يا فاطر بحقّ فاطمة، يا محسن بحقّ الحسن والحسين ومنك الإحسان» وقتي به نام حسين رسيد اشك از چشمان آدم جاري شد و خطاب به جبرئيل گفت: برادرم، جبرئيل! وقتي نام پنجمين را مي شنوم قلبم مي شكند... جبرئيل پاسخ داد: او همانا از فرزندان تو است كه مصيبت ها در برابر مصيبت او كوچك و حقير مي شود. آدم گفت: برادرم! آن مصيبت چيست؟ جبرئيل گفت: او با لب تشنه، غريب و يكه و تنها كشته مي شود، يار و ياوري ندارد... فرياد برمي آورد:«وا عطشاه، وا قلّة ناصراه...» هيچكس پاسخش نمي دهد جز با شمشير... سرش را مانند


1- بحارالأنوار، ج44،ص189.
2- بقره: 31 «الأسماء: اسماء انبياءالله واسماء محمد و علي و فاطمه و الحسن و الحسين و اسماء رجال من خيار شيعتهم».

ص: 37

گوسفند از قفا و پشت گردن مي برند، خيمه هايش را غارت مي كنند و سرش را همراه سرهاي يارانش بر سر نيزه ها زده، شهرها را مي گردانند... پس آدم و جبرئيل گريستند. (1) .2 _ و در آياتي كه از «اولي الأمر» سخن گفته و اطاعت از آنها را براي مؤمنان لازم مي شمارد، بي ترديد امام حسين (عليه السلام) يكي از مصاديق بارز آنها است: (أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الاَْمْرِ مِنْكُمْ). (2) .3_ برخي از آيات قرآن، مربوط به شخص امام حسين (عليه السلام) است. در روايات آمده است: سوره و الفجر، سوره امام حسين است. و مصداق آيه: (يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ)، شخص امام حسين (عليه السلام) است. (3) صاحب كتاب «الحسين في القرآن» (4) با بيش از 250 روايتِ


1- بحارالأنوار، ج44، ص245، و روي صاحب الدر الثمين في تفسير قوله تعالي ...فَتَلَقّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمات... أنه رأي ساق العرش و أسماء النّبي و الأئمة عليهم السلام فلقنه جبرئيل: قل يا حميد بحقّ محمّد، يا عالي بحقّ علي، يا فاطر بحقّ فاطمة، يا محسن بحقّ الحسن و الحسين و منك الإحسان. فلمّا ذكر الحسين سالت دموعه و انخشع قلبه و قال: يا أخي جبرئيل في ذكر الخامس ينكسر قلبي و تسيل عبرتي؟ قال جبرئيل: ولدك هذا يصاب بمصيبة تصغر عندها المصائب. فقال: يا أخي و ما هي؟ قال: يقتل عطشاناً غريباً وحيدا فريداً ليس له ناصر و لا معين، و لو تراه يا آدم و هو يقول وا عطشاه وا قلّة ناصراه، حتّي يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان، فلم يجبه أحد إلاّ بالسيوف و شرب الحتوف فيذبح ذبح الشاة من قفاه و ينهب رحله أعداؤه و تشهر رؤوسهم هو و أنصاره في البلدان و معهم النسوان كذلك سبق في علم الواحد المنّان، فبكي آدم و جبرئيل بكاء الثكلي.
2- نساء: 59.
3- يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً، فَادْخُلِي فِي عِبَادِي، وَادْخُلِي جَنَّتِي فجر _ 27 امام صادق عليه السلام مي فرمود: «اقْرَءُوا سُورَةَ الْفَجْرِ فِي فَرَائِضِكُمْ وَ نَوَافِلِكُمْ فَإِنَّهَا سُورَةٌ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ عليهما السلام مَنْ قَرَأَهَا كَانَ مَعَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ عليهما السلام يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي دَرَجَتِهِ مِنَ الْجَنَّةِ، إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ».ابو اسامه كه در مجلس حاضر بود گفت: چگونه اين سوره، سوره حسين است؟ امام پاسخ داد: ألا تسمع إلي قوله تعالي يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي إنّما يعني الحسين بن علي صلوات الله عليهما فهو ذو النفس المطمئنة الراضية المرضية و أصحابه من آل محمد صلوات الله عليهم...الرضوان عن الله يوم القيامة و هو راض عنهم و هذه السورة في الحسين بن علي عليهما السلام و شيعته و شيعته آل محمد خاصة فمن أدمن قراءة الفجر كان مع الحسين عليهما السلام في درجته في الجنة إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. بحارالأنوار، ج24، ص93 ؛ تأويل الآيات الظاهرة، ص769.
4- سيد محمد واحدي گيلاني.

ص: 38

قابل اعتبار، ثابت كرده است كه 128 آيه از آيات قرآن مربوط به شخص امام حسين (عليه السلام) است.

امام حسين سيدالشهداء

تنها شهيدي كه در لسان امامان معصوم، «سيّدالشهدا» لقب يافت، سردار نهضت عاشورا، حسين بن علي است. در زبان پيامبر و ائمه معصوم (عليهم السلام)، لقب سيد الشهدا براي سه تن به كار رفته است: اميرالمؤمنين، حمزه، و امام حسين (عليهم السلام).امام صادق (عليه السلام) هنگام زيارت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مي فرمود:«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِيَّ الاَْوْصِيَاءِ»؛ «درود برتو اي وصيّ اوصيا.»«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ الاَْوْلِياءَ»؛ «درود برتو اي وليّ اوليا.»«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الشُّهَداء...»؛ «درود برتو اي سيد وسرور شهيدان.» (1) .تعبير «سيدالشهدا» به وسيله رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، درباره حضرت حمزه، اميرمؤمنان و امام حسين (عليهم السلام) آمده است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: چهارتن در قيامت، سواره محشور مي شوند كه عبارتند از: من، صالح پيامبر، برادرم علي و عمويم حمزه... (عمّي حمزة بن عبدالمطّلب، اسدالله و اسد رسوله، سيدالشهداء) در اينجا لقب سيدالشهدا براي حمزه به كار رفته است. (2) .انس بن مالك گويد: روزي پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: از اين در، بهترين وصي ها و سيد شهيدان وارد مي شود. (3) پس از چندي ديديم كه علي بن ابي طالب از همان در وارد شد. (4) .در حديثي ديگر آمده است كه آن حضرت دستي روي حسين (عليه السلام) كشيد و فرمود: آگاه باشيد كه او (حسين)، سرور شهيدان از آغاز تاپايان زندگي بشري است ولي پدر او


1- بحارالأنوار، ج100، حديث 9.
2- نك_: بحارالأنوار،ج7،ص135.
3- «...يَدْخُلَ عَليكم مِنْ هذا الباب خَيْرُ الأوصياءِ و سيّدالشهداء».
4- نك_: بحارالأنوار، ج38، ص16.

ص: 39

از او بهتر و برتر است. (1) .امام صادق (عليه السلام) از امام حسين به عنوان «سيد شباب الشهداء» ياد كرده است. (2) .ابن اثير مي نويسد: «حسن و حسين از نام هاي بهشتي اند كه در دوران جاهليت، در ميان مردم ديده نشده اند». (3) .در حديثي ديگر از رسول گرامي اسلام آمده است:«لمّا عرج بي إلي السماء رأيتُ عَلي باب الْجَنَّةِ مَكْتُوباً:... وَ الْحُسَينُ صَفْوَة الله...»؛ «در بالاي در ورودي بهشت نوشته شده است:... و حسين [(عليه السلام)] برگزيده خدا است....» (4) .

عشق به دانش

عبدالله بن حبيب، سوره حمد را به يكي از فرزندان امام حسين (عليه السلام) آموخت و آنگاه كه فرزند، آن سوره را پيش پدر قرائَت كرد، امام (عليه السلام) هزار دينار به معلم هديه داد و هزار حُلّه، (5) نيز برايش فرستاد و دهان وي را پر از دُرّ نمود: «أعطاه ألف دينار و ألف حُلَّة و حَشاه فاهُ دُرّاً». (6) .

بيعت با يزيد، هرگز!

در نيمه رجب سال 60 ه_. وقتي معاويه از دنيا رفت. وليد، حاكم مدينه، شب هنگام آن حضرت را به بيعت با يزيد دعوت كرد ليكن آن بزرگوار از بيعت با يزيد سر باز زد و به به مبارزه با حكومت فاسد يزيد برخاست.


1- نك_: بحارالأنوار، ج44، ص238، «امّا إنّه سيِّدُالشّهداء مِنَ اْلأوّلين و الآخرين في الدُنيا والآخرة... و أبوهُ أفضلُ منهُ وَ خيرٌ».
2- نك_: «...الْحُسَيْنُ عليه السلام سَيِّدُ شَبَابِ الشُّهَدَاءِ» تهذيب الأحكام، ج6، ص74 و بحارالأنوار، ج14، ص168.
3- اسدالغابه، ج2، ص19 _ 18، «... اَلحَسَنُ وَ الْحُسَينُ مِنْ أسماءِ أهل الجنّة لَمْ يَكُونا في الْجاهلّية».
4- بحارالأنوار، ج27، ص4.
5- جامه، قطيفه.
6- اعيان الشيعه، ج1، ص579.

ص: 40

امام حسين اسوه تاريخ

امام حسين (عليه السلام) نه تنها اسوه تمامي مردم، كه الگوي امامان معصوم پس از خود نيز مي باشد. ائمه معصوم (عليهم السلام) پس از شهادت آن حضرت، طبق خط فكري ايشان عمل مي كردند و هر يك بنا بر اقتضاي وضعيت روزگار خود، امام حسين (عليه السلام) را پيشواي فكري خويش مي دانستند.آري، امام حسين اسوه امروز و فردا و همه ادوار تاريخ بشري است. امام زمان (عج) روز عاشورا قيام خواهندكرد و امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا، از حضور ياران خود در ركاب امام زمان (عج) خبر داد. (1) .آن حضرت زندگي خود را فداي خدا كرد و خداوند عنايتي ويژه در حق او نمود.درروايت آمده است كه وقتي امام دهم (علي النقي (عليه السلام)) مريض شد، هيأتي را مأمور كرد تا به زيارت امام حسين (عليه السلام) بشتابند و در كنار قبر آن حضرت، ايشان را دعا كنند! آنان گفتند: شما خود نيز اماميد، پاسخ داد: «درست است، ليكن خداوند مكان هايي را براي عبادت خود برگزيده است و سر زمين كربلا يكي از آنهاست و من دوست دارم در جايي كه خدا بدان توجه خاص دارد و آن را مورد عنايت ويژه قرار داده است، برايم دعا شود.» (2) .امام حسين (عليه السلام) خود نيز فرموده اند: «وَ لَكُمْ فِيَّ اُسْوَةٌ» ؛ (3) «زندگي و (نهضت حيات بخش) من، الگوي شماست.»امام صادق (عليه السلام) مي فرمود: «لي اُسْوَةٌ بِما يَصْنَعُ بِالحسين» ؛ (4) «آنچه كه حسين انجام داد الگوي من است.»امام باقر (عليه السلام) نيز مي فرمود: «يكونُ لي بالحسين بْن علي اُسْوَةٌ». (5) .


1- نك_: مقرم، مقتل الحسين، ص158.
2- بحارالأنوار، ج101،ص112.
3- نك_: الأستيعاب، ج382 كه در حاشيه الاصابه چاپ شده است. چاپ مطبعه سعاده مصر، ج1، ص 148، طبع حيدرآباد.
4- بحارالأنوار، ج44، ص189.
5- بحارالأنوار، ج47، ص116.

ص: 41

هجرت تاريخ ساز

هجرت مسلم، سفير امام حسين

رسول و فرستاده امام حسين (عليه السلام) ؛ يعني مسلم بن عقيل در نيمه رمضان سال 60 ه_. از مكه حركت كرد و به مدينه رسيد و از آن جا راهيِ كوفه شد و در پنجم شوال به آنجا رسيد، با اين حساب، حدود 20 روز در راه بوده است. او 63 روز در كوفه به امور نهضت پرداخت و سرانجام در روز عرفه، چهارشنبه، نهم ذيحجه به شهادت رسيد.

هجرت ابا عبدالله

يكي از درس هاي آموزنده مكتب عاشورا، هجرت از مدينه به مكه و از مكه به كربلا و سرنوشت بود. مسير امام (عليه السلام) از مدينه به مكه حدود پنج روز به طول انجاميد، ولي از مكه به كربلا حدود 24 روز در راه بودند.دو روز از ماه رجب باقي بود كه آن حضرت به جانب مكه معظمه حركت كرد. در روز عرفه، كه همه حاجيان تلاش دارند تا خود را به عرفات و پس از آن به منا برسانند تا در روز دهم ذيحجه قرباني كنند، از قربانگاه ظاهري فاصله گرفت تا در مسلخ عشق، در قربانگاه كربلا، قرباني اكبر را تقديم پيشگاه دوست كند. او به جاي گوسفند، عزيزانش را فدا كرد و سر انجام در دهم محرم الحرام، روز عاشورا و در سال 61 ه_. در سن 57 سالگي در كربلا به شهادت رسيد.

خاك كربلا

خداوند بزرگ بركات بسياري در خاك قبر حسين بن علي (عليهما السلام) قرار داده استكه آن ويژگي و بركت در هيچ يك از تربت هاي مَشاهد متبركه نيست و اين بهخاطر آن است كه آن حضرت خود را فداي دين و احكام الهي كرد و خدا هم وي راپذيرفت.در زمان صفويه، جلسه اي با حضور علماي بزرگ اسلام و يكي از عالمان بزرگ مسيحي، كه براي بحث درباره نبوّت پيامبر اسلام به اصفهان آمده بود، در دربار شاه

ص: 42

عباس تشكيل مي گردد. ملاّ محسن فيض كاشاني (رحمه الله) (1) نيز كه در آن مجلس حضور داشت،رو به آن عالمِ مسيحي نموده، گفت: تو كه ادعا مي كني مي تواني از ما في الضمير و درون ما خبر دهي، اكنون بگو كه در دست من چيست؟او پس از لحظه اي درنگ گفت: فهميدم چيست، اكنون در اين فكرم كه آن را از كجا آورده اي! ميان دستت، قطعه اي از بهشت است. فيض گفت: اشتباه نمي كني؟ عالم مسيحي گفت: يقين دارم اشتباهي صورت نگرفته است. فيض گفت: بنابراين، واجب است مسلمان شوي؛ زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) خبر داد كه خاك كربلا قطعه اي از خاك بهشت است. وي كه فرد منصف و حق جويي بود، بي درنگ مسلمان شد.

انفاق سه خليفه زاده

روزي عبدالله بن عمر، عبدالرحمان بن ابي بكر و امام حسين (عليه السلام) در مسجدالنبي نشسته بودند كه مردي وارد شد و نزد عبدالله بن عمر رفت و گفت: «قَدْ ضَمِنْتُ دِيَةً كامِلَةً وَ عَجَزْتُ عَنْ أَدائِها»؛ «يك ديه كامل _ صد شتر _ بدهكارم كه از اداي آن درمانده ام». عبدالله از دستيارش خواست دويست درهم به او بدهد. آن مرد نپذيرفت و به حضور عبدالرحمان ابن ابي بكر رفت. او نيز همچون عبدالله عمل كرد. آن مرد آنگاه به محضر امام حسين (عليه السلام)آمد و حاجت طلب كرد. امام (عليه السلام) وقتي دانست آن مرد حاجتمندِ واقعي است، فرمود: از تو سه مطلب مي پرسم و در برابر هر پاسخِ صحيح يك ثلث از بدهكاري ات را ضمانت خواهم كرد! آن مرد گفت: «يَابْنَ رَسولِ الله أَ مثْلُكَ يَسْأَلُ عَنْ مِثْلي؟»؛ «آيا فردي چون شما از شخصي مانند من سؤال مي كند؟!» امام (عليه السلام) با ملاطفت فرمود: ما در سطح فهم و درك مخاطبان خود سؤال مي كنيم. مرد عرب اعلام آمادگي كرد كه به سؤال امام (عليه السلام)پاسخ دهد. حضرت پرسيد: «أيّ الأعمال أفضل؟»؛ «برترين كارها چيست؟»_ عرب: «الإيمانُ بِالله»؛ «ايمان به خدا.»


1- در بعضي از اسناد، نام شيخ بهايي رحمه الله به جاي اسم ايشان آمده است.

ص: 43

_ امام: «فما النجاة مِنَ الْمهلكة؟»؛ «عامل نجات از هلاكت و سقوط چيست؟»_ عرب: «الثّقة بِالله»؛ «توكل به خدا (امام اين پاسخ را نيز قبول كرد.»_ امام: «فما يُزيّنُ الرجُل؟»؛ «عامل زينت و كمال آدمي چيست؟»_ عرب: «عِلمٌ مَعَهُ حِلْم»؛ «دانشي كه صاحب آن داراي خويشتن داري باشد.»_ امام: «فإن أخطأه ذلك؟»؛ «اگر اين نعمت را نداشت چه چيزي مايه زينت اوست.»_ عرب: «مالٌ معه مروءة»؛ «مالي كه صاحب آن با مروّت باشد.»_ امام: «فإنْ أخطأه ذلك؟»؛ «اگر كسي اين صفت را ندارد.»_ عرب: «فقر معه صبر»؛ «تنگدستي و فقري كه همراه با صبر باشد.»_ امام: «فإن أخطأه ذلك»؛ «اگر كسي داراي اين خصلت نيست.»_ عرب: «فصاعقة تنزل من السماء و تحرقه فإنّه أهل لذلك»؛ «آتشي از آسمان فروافتد و وي را نابود سازد، همانا او سزاوار چنين آتشي است.»امام (عليه السلام) تبسّم كرد و همه ديه و بدهكاري وي را برعهده گرفت، سپس مقداري پول به او داد و فرمود: اين مبلغ را براي اهل خانه ات هزينه كن (در برخي از احاديث آمده است:) امام در خاتمه، انگشتر مبارك را از انگشت خود بيرون آورد و به مرد عرب داد و او خوشحال و شادمان رفت. (1) .داستان انفاق امام حسين (عليه السلام) به گونه ديگر نيز در برخي از منابع اسلامي آمده است؛ از جمله در تفسير كبير فخر رازي، ذيل آيه: (...وَعَلَّمَ آدَمَ الاَْسْمَاءَ...).

سخت ترين مصيبت ها

در ديدگاه اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) سخت ترين و سوزناك ترين مصيبت، عبارتند از:1_ شهادت حمزه سيدالشهدا


1- تفسير صافي، علامه فيض كاشاني، ج1، ذيل آيه شريفه ...مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ...؛ منتهي الآمال، محدث قمي، ص351 و بحارالأنوار، ج44، ص196 و جامع الأخبار، ص137.

ص: 44

2_ شهادت جعفر طيّار3_ شهادت حسين بن علي (عليهما السلام)، البته مي توان گفت كه در ديدگاه ائمه معصوم (عليهم السلام) قتل حسين (عليه السلام) سوزناك تر از قتل حمزه و جعفر است. (امام سجاد (عليه السلام)، با ديدن عبيدالله پسر قمربني هاشم گريست و فرمود: «ما مِنْ يَوْم أشَدُّ عَلَي رَسُولِ الله (صلي الله عليه وآله) مِنْ يَومِ أُحُد، قُتِلَ فيهِ حمزةُ بْن عبدالمُطَّلِب... وَ بَعد يَوم مُؤتَة قُتِلَ فيهِ ابْنُ عَمِّهِ جعفر بْن أبي طالب، ثُمَّ قال: وَ لا يَوْمَ كَيَوْم الْحُسين...» (1) .


1- نك_: بحارالأنوار ج44، ص298 ؛ بحارالأنوار، ج22، ص274.

ص: 45

عباس بن على عليهما السلام

عباس بن على عليهما السلام(قمر بنى هاشم)

او در سال 26 ه_. ق. متولد شد و در آغاز سال 61 در سن حدود 34 سالگي به شهادت رسيد.عباس (عليه السلام) بعد از محمد حنفيه به دنيا آمد و برادران مادري وي عبارتند از:عبدالله، عثمان و جعفر، كه همگي در كربلا شهيد شدند و داراي فرزند نبودند. (1) .همسر عباس لبابه نام داشت كه دختر عبدالله بن عباس بن عبدالمطّلب بود. از او پسراني به نام هاي عبيدالله و فضل به دنيا آمد. (2) .او با القابي چون: قمر بني هاشم، سقّاي كربلا، صاحب لوا، باب الحوائج و... مورد توجه عام و خاص بود و نيز وي را با كنيه هايي چون ابوالفضل و ابوقربه صدا مي زدند.

مادر قمر بني هاشم

مادر قمر بني هاشم، امّ البنين، دختر حزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن كعب بن معاوية بن بكر بن هوازن بن عامر بن كلاب بن ربيعة بن عامر. (3) و مادر بزرگ او ثمامه دختر


1- مقتل الحسين، مقرم، مبحث قمر بني هاشم ؛ معالي السبطين، ص263، مجلس هجدهم.
2- منتهي الآمال، ج1، ص383.
3- عمدة الطالب، ص327.

ص: 46

سهيل بن عامر بن مالك بن جعفربن كلاب است. پس پدر و مادرش از خاندان بني كلاب اند و داراي خصلت هاي شايسته و صفات خانوادگي مشترك.روزي حضرت علي (عليه السلام) به برادرش عقيل، كه به انساب عرب آگاهي داشت، مأموريت داد تا از ميان اقوام شجاع و سرافراز عرب، براي وي همسري برگزيند و يادآور شد اين دقت بدان جهت است كه فرزندي شجاع از او به دنيا آيد؛ به گونه اي كه داراي بازواني برومند و توانا باشد تا فرزندم حسين را در سرزمين كربلا ياري دهد و در اين هنگام به امام حسين (عليه السلام) اشاره كرد؛ «لِكَيْ اُصيبَ مِنْها وَلَداً يكونُ شجاعاً و عضداً يَنْصُرُ وَلَدِي هذا _ وَ أَشارَ إلَي الْحُسَينِ _ ليواسيه في طَفّ كَرْبَلاء».عقيل فاطمه كلابي را به امام (عليه السلام) معرفي كرد و گفت: با امّ البنين ازدواج كن كه در عرب از اجداد او شجاع تر نيست؛ «تَزَوَّجْ اُمّ البَنِين الْكلابيّة، فَإِنَّهُ لَيسَ في الْعَرَبِ أَشْجَع مِن آبائها، فَتَزوَّجها». (1) .مادر عباس ارادت ويژه اي نسبت به امام حسين (عليه السلام) داشت. مامقاني درباره ولايت مداري فاطمه كلابي اينگونه مي نويسد: «فَإنَّ عُلْقَتَها بِالحسين (عليه السلام) ليس إلاّ لاِءمامته»؛ (2) «همانا علاقه امّ البنين به حسين بن علي (عليهما السلام) نبود مگر به جهت امامت آن حضرت، (نه آن كه چون او را در دامان خويش پرورانده است)».وي در جاي ديگر مي نويسد: امّ البنين، كه قتل چهار فرزند خويش در ركاب حسين (عليه السلام) را بر خود آسان مي گرفت؛ نشان از درجه عالي ايمان او بود. (3) .عشق و ارادت امّ البنين نسبت به مقام والاي امامت و ولايت چنان بود كه وقتي بعد از واقعه كربلا و شهادت فرزندان برومند و دلاور او، بشير، سفيرِ خون و شهادت، به مدينه بازگشت و امّ البنين را ملاقات كرد و مي خواست خبر شهادت فرزندانش را به وي دهد، امّ البنين گفت: «أخْبِرْني عَنْ أبي عبدالله (عليه السلام)»؛ «از حال حسين بگو!»


1- ابن عنبه، عمدة الطالب، ص323، اعلمي، دائرة المعارف، ج13، ص63 دمع السجوم، ص351.
2- نك_: مامقاني، رجال، ج3، صص 70 _ 71، طبع قديم.
3- نك_: مامقاني، رجال، ج3، ص70 _ 71، طبع قديم. قسمت دوم.

ص: 47

بشير وقتي خبر شهادت يك يك فرزندان امّ البنين را به وي داد، او از جواب هايفرعي بشير ناراحت شد؛ زيرا توقع داشت هرچه زودتر از سرنوشت امام حسين (عليه السلام) آگاه شود. ازاين رو، به بشير گفت: «فرزندان من و همه جهانيان فداي حسين باد! زودتر بگو از حسين چه خبر؟» (1) .و آنگاه كه خبر شهادت امام، مقتدا و رهبر خويش را شنيد ناله اي سرداد. (2) .همان روز كه فاطمه كلابي، امّ البنين، پاي در خانه اميرالمؤمنين (عليه السلام) گذاشت، حسن و حسين (عليهما السلام) مريض بودند؛ او با مهرباني ويژه اي با آنان سخن مي گفت و از صميم قلب دوستشان مي داشت و پرستاريشان را به عهده گرفت و درست همانند مادر واقعي با آنان رفتار مي كرد. آنان نيز او را بسيار دوست مي داشتند.پس از شهادت اميرالمؤمنين، آنگاه كه مغيرة بن نوفل _ كه يكي از مشاهير عرب بود _ از امامه، همسر ديگر اميرالمؤمنين خواستگاري كرد، امامه با امّ البنين در مورد اين تقاضاي ازدواج مشورت كرد. امّ البنين در جواب او گفت: سزاوار نيست كه ما پس از علي، در خانه ديگري باشيم و با مرد ديگري پيمان همسري ببنديم.اين سخن امّ البنين، نه تنها در امامه، كه در همسران ديگر امام؛ از جمله: ليلي تميميّه و اسماء بنت عميس نيز اثر گذاشت و اين چهار همسر علي (عليه السلام)، تا پايان عمر ازدواج نكردند.فاطمه كلابي پس از ورود به خانه علي (عليه السلام)، از ايشان خواست كه او را فاطمه صدا نكند؛ زيرا ممكن است فرزندان زهرا (عليها السلام) با اين نام، به ياد مادر بيفتند و غم و حزن وجودشان را فراگيرد. (3) .امّ البنين پس از واقعه عاشورا، حدود 9 سال زندگي كرد و همواره به افشاگري عليه بني اميه مي پرداخت و با اشك هاي خود به رسواكردن آن ظالمان مشغول بود؛ چنانكه ابوالفرج اصفهاني مي نويسد: «وَ كانَتْ اُمّ الْبَنِين اُمّ هؤلاء الأربعة الإخوة الْقَتلي تخرج


1- «أولادي وَ مَنْ تَحْتَ الْخَضراء كُلُّهُم فداء لاَِبي عَبْدِالله الحُسَين عليه السلام، أَخْبِرني عَنِ الْحُسَين».
2- نك_: مامقاني، رجال، ج3، ص70 _ 71، طبع قديم.
3- همان.

ص: 48

إِلَي الْبَقِيع فتندب بنيها أشجي ندبة وأحرقها، فيجتمع الناس إليها يسمعون منها». (1) .او در سال 70 ه_. بدرود حيات گفت و در بقيع به خاك سپرده شد. در بقيع، در كنار صفيه و عاتكه دو تن از عمه هاي پيامبر، قبري است منسوب به امّ البنين.

شجاعت عباس

شجاعت در دو جبهه مي تواند جلوه كند: 1 _ جبهه مقاومت در برابر دشمن.2 _ جبهه ايستادگي و ثباتِ قدم در خط حقّ و صراط ايمان، عباس بن علي (عليهما السلام) در هر دو جبهه موفق و سرافراز و پيشتاز بود.

عباس بن علي، در جنگ جمل و صفين

عباس، در دوران پدر نوجواني دلير و بهاور بود. به نوشته محدّث قمي در تحفة الأحباب، امام علي (عليه السلام) در جنگ جمل به دو پسرِ خود؛ محمد حنفيّه و عباس سفارش كرد كه مواظب حركت هاي دشمن باشند. (2) .همچنين عباس (عليه السلام) در جنگ صفين در ركاب پدرش حضور داشت و در باز پس گرفتن شريعه معروفِ منطقه جنگ صفين از لشكر معاويه، عهده دار سمت معاونت امام حسين (عليه السلام) بود. او در اين جنگ رشادتي چشمگير از خود نشان داد. بعضي نوشته اند: وقتي به ميدان آمد و مبارز طلبيد، معاويه به «ابن شَعْثاء» گفت: كارِ اين جوان را يكسره كن.او گفت: من بايد در برابر هزار مرد جنگي به حركت درآيم، نه در برابر يك جوان! سپس يكي از پسران خود را فرستاد تا عباس را از پاي درآورد ولي عباس وي را در همان نبردِ نخست از پاي درآورد. او خشمگين شد و يكي ديگر از فرزندانش را راهيِ ميدان كرد و همه آنها به ترتيب تا هفت نفر به دست تواناي عباس كشته شدند.


1- نك_: ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، ص56، طبع منشورات رضي.
2- نك_: محدّث قمي، تحفة الأحباب، ص242 باب «العين».

ص: 49

ابن شعثاء با عصبانيت و خشم تمام، به ميدان تاخت اما عباس با چالاكي خاص خود، وي را نيز از كمر دو نيم كرد. (1) .لشكر معاويه با تعجب نظاره مي كرد تا دريابد كه آن جوان كيست؟ و همگان متوجه شدند كه او «قمر بني هاشم» عباس بن علي است. (2) .به نوشته برخي از مورّخان، عباس در كربلا حدود سي و پنج سال داشت (3) و به قولي سي و چهار ساله (4) بود.او در ركاب امام حسين (عليه السلام) حضور فعال داشت و از خود ايثار و سلحشوري زايدالوصفي بروز داد.ابوالفضل (عليه السلام) در شب عاشورا، هنگام اعلام حلّ بيعت از جاي برخاست و به خطاب به امام (عليه السلام) اظهار داشت: «وَ لِمَ نَفْعَلُ ذلِكَ؟ لِنَبْقي بَعْدَكَ؟ لا أَرانا اللهُ ذلِكَ أَبَداً»؛ (5) «چرا چنين كنيم؟ آيا از تو جدا شويم تا پس از تو زنده بمانيم؟ نه، هرگز خدا چنين روزي را براي ما نياورد!»

مقام عباس

در مقام عباس (عليه السلام) همين بس كه دو امام معصوم بر بازوي وي بوسه زدند؛ نخست، در آغازين لحظه هاي تولدش بود كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) بازوانش را بوسيد. بعضي از مورّخان نوشته اند: هنگامي كه قنداقه ابوالفضل را به دست پدرش علي (عليه السلام) دادند، او نخست در گوش راست و چپش اذان و اقامه گفت و سپس نامش را عباس نهاد و سپس بازوان كوچكش را بوسيد و اشك ريخت؛ «_ ثُمَّ قَبَّلَ يَدَيْهِ وَاسْتَعْبَرَ وَ بَكي». (6) .


1- معالي السبطين، ج1، ص267.
2- همان، ج1، ص267.
3- منتهي الآمال، ج1، ص383 ؛ كبريت احمر، ص376.
4- منتخب التواريخ، ص261.
5- مقتل الحسين، ص211 _ 213 ؛ بررسي تاريخ عاشورا، ص67 ؛ الكامل، ج4، ص58 ؛ معالي السبطين، ج 1، ص207.
6- نك_: خصائص العباسيه، ص119.

ص: 50

و دومين مورد در روز عاشورا بود كه امام حسين (عليه السلام) بازوي از تن جدا شده اش را از زمين برداشت و بر آن بوسه زد.در علوّ شأن، جلالت و رتبت ابوالفضل (عليه السلام) نوشته اند كه: روزي امام سجاد (عليه السلام)نگاهي به عبيدالله بن عباس (پسر عباس بن علي) كرد و گريست و فرمود: (1) .«ما مِنْ يَوْم أشدّ علي رسول الله (صلي الله عليه وآله) من يوم أُحُد، قُتِلَ فيه عَمّهُ حمزة بْن عبدالمطّلب أسَد الله و أسد رسوله و بعده يوم مُؤْتَة، قُتِلَ فيه ابْن عمِّهِ جعفربْن أبي طالب (عليه السلام): ثمّ قال: و لا يوم كيوم الحسين (ع)، أزدلف عليه ثلاثون ألف رجل يزعمون أنَّهم من هذه الأمّة، كلّ يتقرّب إلي الله عزّ و جلّ بدمه، و هو بالله يُذَكِّرُهُمْ فلا يَتَّعظون حتّي قتلوه بَغْياً وَ ظُلْماً و عُدواناً، ثمّ قال: رَحِمَ الله عمِّي العبّاس، فلقد آثر وأبْلي وَ فَدي أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّي قُطِعَتْ يداه، فَأبْدَلَهُ اللهُ عزّ و جلّ بها جناحَيْن يَطِير بهما مع الملائكة في الجنّة، كما جَعَل لِجعفر بْن أبي طالب، و انّ للعباس عندالله تبارك و تعالي منزلة يَغْبِطُهُ بها جميعُ الشُّهداءِ يَوْمَ الْقِيامَةِ». (2) .«براي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) روزي سخت تر از روز اُحد نبود؛ روزي كه عمويش حمزه به شهادت رسيد و پس از آن، سخت ترين روز براي آن حضرت، روزي بود كه پسر عمويش جعفربن أبي طالب به شهادت رسيد.[امام سجاد (عليه السلام) آنگاه افزود] روزي بسان روز قتل حسين (عليه السلام) نيست. روزي كه سي هزار نفر، در حالي كه خود را از امت محمّد (صلي الله عليه وآله) مي پنداشتند و تصور مي كردند با كشتن حسين (عليه السلام) به خدا تقرّب مي جويند، وي را احاطه كردند. و امام هر چه از آنان خواست خدا را بياد آورند و دست از اين جنايت ها بر دارند، آنان توجه نكرده و به ظلم، تجاوز و كينه، وي را كشتند.


1- نك_: صدوق، المجالس، ص277 ؛ بحارالأنوار، ج44، ص298.
2- امالي صدوق، ص462.

ص: 51

[امام سجاد (عليه السلام) سپس فرمود:] خدا رحمت كند عمويم عباس را كه با ايثار و پيروزي در امتحان، جانش را فداي برادر كرد، تا آنجاكه دست هايش از تن جدا شد و خدا به جاي آن دو دست، دو بال همانند عمويش جعفر طيّار به او داد كه در بهشت به طيران درآيد. البته، عمويم عباس موقعيّتي در پيشگاه خدا در بهشت دارد كه در قيامت مايه غبطه همه شهدا است.».همچنين، امام صادق (عليه السلام) فرمود: عموي ما عباس، هشيار و تيزبين بود و زيركي ويژه اي داشت. او داراي ايماني شكست ناپذير بود و در حمايت از حسين (عليه السلام) پيكار كرد و امتحان شايسته اي داد تا به شهادت رسيد. (1) (او، علاوه بر زيبايي معنوي، از جمال ظاهري نيز برخوردار بود).ابوالفرج مي نگارد: عباس انساني خوش قامت و رعنا بود. هنگامي كه بر اسب مي نشست، پايش به زمين مي رسيد. او را «ماه بني هاشم» مي خواندند. (2) .درجه اعتبار و موقعيت حضرت عباس در پيشگاه امام (عليه السلام) را مي توان از كلام خود امام فهميد. در عصر تاسوعا آنگاه كه سپاه باطل به سوي لشكر حقّ حمله كرد امام (عليه السلام) به عباس گفت: «إرْكَبْ بِنَفْسي أنْتَ»؛ (3) «جان من فدايت! سوار شو؟». اين جمله از زبان امام معصوم مقام پر ارجي را براي عباس اثبات مي كند و لذا امام (عليه السلام) در كنار جسد وي فرمودند: «الآن انْكَسَرَ ظَهْري»؛ «اكنون پشتم شكست.»منصب پرچمداري عباس نيزگوياي موقعيت والاي او در لشكر امام حسين (عليه السلام) است.


1- «رُويَ عن الصّادق عليه السلام قال: كان عمّنَا العبّاس بْن علي عليهما السلام نافِذُ الْبَصيرةَ، صَلِبُ الإيمان، جاهَدَ مَعَ أبي عبدالله، و أبْلي بلاءً حسناً». نك_: اعلمي، دائرة المعارف، ج12، ص62 ؛ معالي السبطين، ج1، ص270.
2- «و كان العبّاس رجلاً وسيماً جميلاً، يركب الفرس المطَّهَم و رِجلاه يخطان في الأرض و كان يقال له قمر بني هاشم و كان لواء الحسين عليه السلام معه». بحارالأنوار، ج45، ص39 ؛ ناسخ التواريخ، ج2، ص341، ترجمه مقاتل الطالبين، ص82.
3- مقتل الحسين، صص 211 _ 213 بررسي تاريخ عاشورا، ص67 الكامل، ج4، ص56.

ص: 52

اشعار شيخ ازري

اشعار معروف شيخ كاظم اُزْري در ميان ارباب مقاتل داراي شهرت ويژه اي است؛ اشعاري كه در عرصه شعر حماسيِ عاشورا مي درخشد. از صاحب كتاب معروف جواهرالكلام نقل كرده اند گفته است: من حاضرم ثواب كتاب فقهي جواهرالكلام خود را با ثواب اشعار شيخ كاظم اُزْري معاوضه كنم. او در ضمن اشعار خود، در وصف قمر بني هاشم گفته است:«يَوْمٌ أبي الْفَضْلِ اسْتَجارِ بِهِ الْهُدي»؛ روز عاشورا، روزي بود كه امام هدي (امام حسين (عليه السلام)) به حضرت ابي الفضل پناهنده شد.»اُزري پس از آن كه اين مصرع را سرود، به نظرش رسيد شايد با شأن امام (عليه السلام)ناسازگار باشد كه پناه به غير امام ببرد، از اين رو در همين مصرع توقف كرد. همان شب، در عالم رؤيا امام حسين (عليه السلام) را ديد. امام (عليه السلام) به او فرمود: در ادامه مصرع خود بنويس: «وَالشَّمْس مِنْ كَدِرِ الْعِجاجِ لِثامُها»؛ «پناهنده شدن امام (عليه السلام) به عباس در روز عاشورا، زماني بود كه گرد و غبار زمين كربلا، آسمان را پوشانده بود.» (1) اين مسأله به نوبه خود از مقام والا و برجسته ابوالفضل حكايت دارد.

وصيت اميرمؤمنان

در واپسين روزهاي حيات امير مؤمنان (عليه السلام)، به عناوين مختلف سخن از كربلا و قيام عاشورا به ميان مي آمد.در شب 21 رمضان سال چهلم، امام (عليه السلام) هنگام وداع با خانواده اش، آنگاه كه پسرش ابوالفضل را در آغوش كشيد، فرمود: پسرم! در روز عاشورا وقتي وارد شريعه فرات شدي، به ياد تشنگي برادرت حسين باش. (2) .


1- نك_: معالي السبطين، ج1، صص 269 و 270.
2- نك_: معالي السبطين، ج1، ص254، «وَلَدي! إذا كانَ يوم عاشوراء وَ دَخَلْتَ المشرعة إياكَّ أنْ تَشْرِبَ الْماءَ وَأخوكَ الْحُسين عَطْشاناً».

ص: 53

سنگين ترين داغ حسين (عليه السلام)

سنگين ترين داغ حسين (عليه السلام)

وقتي ياران حسين بن علي (عليهما السلام) به شهادت رسيدند، طاقت عباس طاق شد، به خصوص آنگاه كه احساس كرد حجّت خدا بي ياور شده است. آن هنگام بود كه اذن ميدان خواست، اما امام (عليه السلام) به شدت گريست و فرمود: «يا أخِي أنْتَ صاحِبُ لِوائي»؛ (1) «برادرم! تو پرچمدار مني.»ولي فرياد العطش كودكان، امام را بر آن داشت تا جهت آوردن آب به عباس رخصت دهد.عباس جهت آوردن آب براي اهل خيام، عازم ميدان شد. او مي كوشيد وارد شريعه فرات شود كه شمر بانگ برآورد: اگر روي زمين را آب فراگيرد، شما را قطره اي از آن نصيب نخواهد شد، جز آن كه با يزيد بيعت كنيد. (2) .شيخ مفيد(رحمه الله) مي نويسد: امام و برادرش عباس لحظاتي باهم و در كنارِ هم، با دشمن به جنگ پرداختند ولي سپاه دشمن ميان آن دو جدايي انداخت. (3) .عباس چون شيري خشمگين بر چهار هزار نفر از محافظان شريعه حمله برد و آنان را متفرق ساخت و وارد شريعه فرات شد. كفي از آب برگرفت ولي ناگاه تشنه كامي امام حسين (عليه السلام) و اهل بيت را به ياد آورد؛ «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْنِ وَ أَْهل بَيْتِهِ». آب را روي آب ريخت (4) و مشكي پر از آب نمود و هنگام بازگشت به سوي خيام، دشمنان كينه توز از كمين گاه بر او حمله كردند و ضربتي خصمانه بر دست راست او وارد ساختند. دست راست عباس از قسمت مرفق و بازو جدا شد و چنين زمزمه كرد:


1- بحارالأنوار، ج45، ص41.
2- مقتل الحسين، ص267 ؛ مناقب، ص108.
3- ارشاد، ج1، ص113.
4- در «معالي السبطين» ص277 آمده است: و في كتاب «عدة الشهور»: لمّا كانت ليلة احدي و عشرين من شهر رمضان واشرف علي عليه السلام علي الموت اخذ العباس وضمه الي صدره الشريف وقال: ولدي و ستقرّ عيني بك في يوم القيامة. ولدي اذا كان يوم عاشوراء و دخلت المشرعة ايّاك أن تشرب الماء و أخوك الحسين عطشان.

ص: 54

و الله إن قطعتُمُ يميني إنّي أحامي أبداً عن دينيو عن إمام صادقِ اليقينِ نجل النّبيّ الطّاهر الأمين (1) .«به خدا سوگند كه اگر دست راستم قطع كنيد، پيوسته از دينم حمايت خواهم كرد.و نيز از امامم حمايت مي كنم كه به يقين صادق و از دودمان پاك پيامبر امين است»عباس همچنان به نبرد خود ادامه مي داد تا اين كه به جهت خونريزي شديد، ضعف بر او عارض شد. ناگاه شخصي به نام حكيم بن طفيل از كمينگاه بيرون آمد و دست چپ او را از ساعد (2) و به قولي از بند (3) جدا ساخت. در آن هنگام حضرت چنين زمزمه كرد:يا نَفَس لا تَخْشَ مَنَ الْكُفّار وَ أبشري برحمة الجَبّار«اي نفس، از كفار خوف و انديشه مكن و مژده باد تو را رحمت پروردگار.»او مشك آب را به دندان گرفت و كوشيد تا آب را به لب تشنگان برساند، اما ناگهان تيري به مشك آب اصابت كرد. (4) و آب آن فروريخت و اين مسأله براي عباس بسيار سنگين بود.عمان ساماني مي گويد:بس فرو باريد بر او تيغ تيز مشك شد بر حال زارش اشك ريزو اين مسأله عباس (عليه السلام) را بسيار آزرد. تيرهاي دشمن از هرسو به طرف او فرو مي باريد. در چنين وضعي، ناگهان عمودي آهنين برفرق مباركش فرود آمد (5) و تيري بر


1- بحارالأنوار، ج45، ص40.
2- ناسخ التواريخ، امام حسين، ص342.
3- عوالم، امام حسين، صص 282 و 285.
4- منتهي الآمال، ج1، ص385.
5- مقتل الحسين، ص269.

ص: 55

سينه اش اصابت كرد (1) و تيري ديگر به چشم مباركش خورد. (2) .راوي گويد: بعد از فرود آمدن عمود آهنين بر سر عباس، آن حضرت از روي اسب بر زمين افتاد و برادرش را با اين جمله صدا كرد و گفت: «يا أخا أدرك أخاك»؛ «برادرم! برادرت را درياب.»

اشاره به يك راز

گويند كه عباس (عليه السلام) هميشه امام حسين (عليه السلام) را از باب ادب، با عنوان «سيدي»، «مولاي» و... خطاب مي كرد و درباره وي عنوان «برادر» را به كار نمي برد؛ زيرا مادر خود را هم طراز مادر امام حسين (عليه السلام) نمي ديد، ليكن در آن لحظه، آن حضرت را «برادر» خطاب كرد. يكي از اهل نظر، راز اين خطاب را در عالم رؤيا از عباس پرسيد، آن حضرت پاسخ داد: هنگام واژگون شدن از اسب، فاطمه زهرا (عليها السلام) در برابرم حاضر شد و با حالتي اندوهگين گفت: آه، پسرم! عباس! وقتي زهرا پسر خطابم كرد، من هم حسين را برادر صدا كردم.بعضي از صاحب نظران نوشته اند: ابوالفضل به عنوان وداع با امام (عليه السلام) فرمود: «عَلَيْكَ مِنِّي الْسَّلامُ يا أَبا عَبْدِالله» (3) و حسين (عليه السلام) چون عقابي خشمگين، سپاه خصم را پراكنده ساخت و خود را به عباس رساند. (4) .بدن عباس مجروح و بي دست روي زمين افتاده بود. امام (عليه السلام) با ديدن آن صحنه جانسوز ناله سوزناكي سر داد و فرمود: «اَلآن اِنْكَسَر ظهري، وَ قَلَّتْ حيلتي، وَ شَمَتَ بي عدوّي»؛ (5) «اينك پشتم شكست، توان و عزمم كاهش يافت و دشمنم شادمان گشت»، در


1- منتهي الآمال، ج1، ص385: لواعج الاشجان، مبحث ابوالفضل.
2- حماسه حسيني، ج2، صص 117 و 118.
3- حياة الامام الحسين، ج3، ص268.
4- ابو محنف، مقتل منتهي الامال، فصل عباس. مقتل الحسين، ص269.
5- مقرم، العباس: 293.

ص: 56

اين هنگام در كنار برادر به شدت گريست.شيخ اُزري از زبان آن حضرت چنين سروده است:اليَوْمُ نامَتْ أعْيُنٌ بِكَ لَمْ تَنَمْ وَ تَسَهَّدَتْ اُخْري فَعَزَّ مَنامُها (1) .«امروز ديدگاني كه از بيم تو به خواب نمي رفتند، خفته اند، و ديگر چشماني (كه با بودن تو به خواب مي رفتند) بيدار مانده و خوابشان اندك گرديده است.»در مقتل ابي مخنف آمده است: «وَ جَلَسَ عِندَ رَأْسِهِ يَبْكي حَتّي فاضَتْ نفسه»؛ (2) «بر بالين او نشست و همچنان مي گريست تا آن كه عباس جان به جان آفرين تسليم كرد.»به نوشته برخي از مورّخان، امام (عليه السلام) از شدّت حزن و غم، خود را بر روي بدن مجروح ابوالفضل و گفت: «الآن اِنْكَسَرَ ظَهْري»؛ (3) .امام (عليه السلام) تصميم گرفت بدن برادرش عباس را به خيمه (دارالحرب) حمل كند اما در آن حال، عباس نگاهي به برادر انداخت و گفت:«برادرم! به حق جدت رسول الله، مرا در همين جا به حال خود واگذار و به خيمه برمگردان. امام (عليه السلام) فرمود: چرا؟ عباس پاسخ داد: اولاً از دخترت سكينه شرمگينم؛ چرا كه به او وعده آب داده بودم و ثانياً من سرداري از سرداران تو هستم وقتي ياران، علمدار تو را در چنين وضعي ببنند و بفهمند كه من كشته شده ام، چه بسا كه در عزم و اراده آن ها خللي حاصل شود و از استقامت و صبرشان بكاهد.» (4) .امام (عليه السلام) پاسخ دادند: «جزيت عن الإسلام (عن أخيك) خيراً حيث نصرتني حيّاً و ميّتاً»؛ (5) «از ناحيه اسلام، به جزاي برتر دست يابي، تو همواره در زندگي و حتي در


1- دمع السجوم، ج365.
2- ابي مخنف، مقتل الحسين، ص179.
3- حياة الحسين، ج3، ص268.
4- «يا أخي بِحَقّ جدّك رسول الله، عليك أنْ لا تَحْملْني دَعني في مكاني هذا _ فقال: لماذا؟ قال: اِنِّي مُستحي من ابنتك سكينة و قد وعدتُها بالماء و لم آتِها بِهِ، والثاني اِنِّي كبش من كتيبتك و مجمع عددك فإذا رآني أصحابك و أنا مقتول فلربما يقلّ عزمهم و يزلّ صبرهم».
5- معالي السبطين، ج1، ص247.

ص: 57

آستانه مرگ، از من حمايت كردي.».مرحوم مقرّم در كتاب مقتل الحسين (1) مي نويسد: امام با ديد الهي خويش، آينده را ديد و بدن عباس را به دارالحرب نياورد تا قبر وي به طور مستقل پناهگاه حاجتمندان باشد.امام (عليه السلام) از كنار بدن خونين عباس به سوي خيمه ها بازگشت؛ در حالي كه شكسته دل، محزون و گريان بود و اشك هايش را با آستين پاك مي كرد.(2) .علامه حائري مازندراني مي نويسد: به جهت زيادي جراحت ابوالفضل، امام حسين (عليه السلام) بدن مبارك وي را به دارالحرب انتقال نداد. (3).هنگامي كه سكينه، دختر امام حسين (عليه السلام)، از حال عمويش _ عباس _ پرسيد، امام (عليه السلام)پاسخ داد: «يا بُنَيَّةَ قَتَلُوهُ اللِّئامُ»؛ (4) «دخترم! لئيمان و زشت كرداران او را كشتند.»در اين لحظات بود كه امام (عليه السلام) ديد لشكر دشمن به سوي خيمه ها در حركت است، فرياد بر آورد: «أَما مِنْ مُغيث يُغيثُنا، أَما مِنْ مُجير يُجِيرُنا، أَما مِنْ طالِبِ حقٍّ يَنْصُرُنا، أَ ما مِنْ خائف مِنَ النّارِ فَيَذُبُّ عَنّا»؛ (5) «آيا كسي هست تا از ما حمايت كند، آيا كسي هست تا به ياري ما برخيزد، آيا كسي هست كه از جهنم بترسد و به دفاع از ما همت گمارد؟».در اين كه عباس در روز عاشورا، چه زماني به شهادت رسيد، ميان صاحب نظران اختلاف است. خواند مير در كتاب «حبيب السير» (6) شهادت او را پيش از شهادت علي اكبر (عليه السلام) مي داند.از عظمت و جلالت شأن عباس بن علي (عليهما السلام) است كه چندين تن از امامان معصوم (عليهم السلام)براي او عزاداري كردند؛ از جمله: نقل شده كه امام حسين (عليه السلام) در كنار نعش


1- مقرّم العباس، ص269 ؛ مقتل الحسين، فصل قمر بني هاشم.
2- «مُنْكَسِرَاً، حَزيناً، باكياً، يُكَفْكِفُ دُموعَهُ بِكُمِّه».
3- معالي السبطين، ص277، «... لم يَتَمَكَّنْ مِنْ حَمْلِهِ مِنْ كَثْرَةِ الْجراحِ وَ ما كانَ قابِلاً لِلْحَمْلِ وَ النَّقْلِ».
4- عمدة الطالب، ص323.
5- مقتل الحسين، ص270 مقتل مقرم، ص339 با اندكي اختلاف.
6- حبيب السير، ج2، ص52.

ص: 58

عباس به شدت گريست و به عزاداري پرداخت. شب سيزدهم عاشورا وقتي امام سجاد (عليه السلام) بدن مطهّر عمويش عباس را به خاك سپرد، با غم و اندوه ويژه اي فرمود:«عَلَي الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا يا قَمَر بَني هاشِم، وَ عَليْكَ مِنِّي السّلامُ مِنْ شهِيد مُحْتَسَب وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَكاتُهُ». (1) .«اي ماه بني هاشم، پس از تو خاك بر سر دنيا و درود من بر تو اي شهيد راه خدا.»از علاّمه بحرالعلوم پرسيدند: چرا قبر عباس، به ظاهر كوچك است، در حالي كه قامتش رشيد بود؟ اين سؤال، گويي نمكي بود كه بر قلب سوزناك علاّمه پاشيده شد و آن قدر گريست تا بي هوش شد. وقتي به هوش آمد، پاسخ داد: آنقدر به بدن عباس شمشير و نيزه اصابت كرده بود كه بدن وي بر اثر قطعه قطعه شدن، به صورت گوشت كوبيده در آمد و امام سجاد (عليه السلام) آن بدن قطعه قطعه شده را جمع كرد و دراين قبر كوچك نهاد...». (2) .

عباس بن علي در آستانه شهادت

1 _ هر شهيدي در آستانه شهادت، نشاطي مخصوص داشت، جز عباس كه به هنگام شهادت به ويژه هنگامي كه مشك آبش ريخت، به جاي احساس نشاط، احساس شرمندگي نمود، شرمندگي از روي منتظران لب تشنه حرم.2 _ هر شهيدي در آستانه شهادت احساس مي كرد كه در راه حسين (عليه السلام) كشته شده، تا كاروان سالار در سلامت كامل باشد، ولي عباس در آستانه شهادتش احساس مي كرد كه با كشته شدنش، امامش غريب و بي يار مي ماند.


1- نك_: حياة الحسين، ج3، ص324.
2- رياض القدس، ج2، ص219.

ص: 59

حضرت علي اكبر

اشاره

يكي ديگر از تاريخ سازان و ناموران نهضت كربلا، علي اكبر (عليه السلام) است.بعضي از تاريخ نگاران مي نويسند: معاويه كه بر اساس سياست اهريمني خود، در زدودن نام مولاي متقيان، علي (عليه السلام) تلاش مي كرد، وضعيتي را ايجاد كرده بود كه كسي نتواند فرزند خود را «علي» نام نهد، ليكن علي رغم دشمني هاي وي، امام حسين (عليه السلام) نام همه پسران خود را علي نهاد؛ علي اكبر (شهيد معروف) علي اوسط بود و طفل شيرخواره اي كه در آغوش پدر هدف تير خصم قرار گرفت، عليّ اصغر نام داشت. گرچه علي اكبر، امامِ سجاد (عليه السلام) است ولي از آن جهت كه دو تن از پسران امام حسين (عليه السلام) به درجه شهادت رسيدند كه يكي كوچك و ديگري بزرگ بود، ارباب مقاتل شهيد بزرگ تر را «اكبر» لقب دادند؛ لذا علي اكبر در كتب مقاتل به كسي گفته شد كه در واقع علي اوسط است.ابوالفرج اصفهاني در «مقاتل الطالبيين» در باب امام حسين (عليه السلام)، يادي از شهداي همراه او مي كند و مي نويسد: «و عليّ بن الحسين و هو عليّ الأكبر و لا عقب له و يكنّي أبا الحسن و امّه ليلي». (1) البته گروهي نيز علي اكبر را از امام سجاد بزرگ تر مي دانند. اينان امام سجاد را علي اصغر خوانده اند. (2) .


1- نك_: ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين ص52 منشورات الرضي.
2- نك_: بستاني، دائرة المعارف، واژه «حسين».

ص: 60

ناسخ التواريخ بر اين باور است كه بزرگ ترين فرزند امام حسين (عليه السلام)، كه در كربلا شهيد شد، علي اكبر بود و نام او علي، لقبش اكبر و كنيه اش ابوالحسن است. (1) .در كامل الزيارات آمده است كه امام صادق (عليه السلام) به ابوحمزه ثمالي توصيه كرد تا در كنار قبر علي اكبر بگويد: «صَلَّي اللهُ عَلَيكَ يا أَبَا الْحَسَن»؛ «درود برتو اي ابوالحسن.».علي اكبر (عليه السلام) پيش از واقعه كربلا نيز شخصيتي ممتاز و مثال زدني داشت.ابوالفرج اصفهاني نقل مي كند: علي اكبر مورد نظر معاويه بود. آنگاه كه از درباريان خود پرسيد: سزاوارترين انسان براي خلافت در زمان ما كيست؟ حاضران پاسخ دادند: تو سزاوارتري. معاويه گفت: نه، لايق ترين شخص، علي اكبر است؛ (2) و افزود: جدّ او پيامبر است. شجاعت بني هاشم، سخاوت بني اميه و زيبايي قبيله ثقيف را يكجا دارد.علي اكبر شباهت ظاهري دو امام را داشت و در زيارتنامه اش مي خوانيم: «اَلسَّلام عليك يابْن الحسن والحسين». (3) .در احاديث آمده است كه امام حسين از نيمه دوم بدن و امام حسن از نيمه اول بدن شبيه به پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) بوده اند. بعيد نيست كه اين زيارت نامه، اشاره به اين حقيقت است كه علي اكبر از فرق سر تا نوك پاها شبيه به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده است.تا ياران زنده بودند در رفتن به ميدان سبقت مي جستند و اجازه نمي دادند اهل بيت و امام (عليه السلام) به ميدان بروند و بعد از آن ها چون نوبت به اهل بيت رسيد، نخستين شهيد از اهل بيت علي اكبر بود. ازاين رو، در زيارتنامه اش آمده است: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَوَّلُ قَتِيل مِنْ نَسْلِ خَير سَلِيل مِنْ سُلالَة إِبراهِيم الْخَليل صَلَّي اللهُ عَلَيكَ وَ عَلي أَبِيكَ...»؛ (4) .


1- نك_: سپهر، ناسخ التواريخ، ج2، ص349.
2- «لا، أولي النّاس بهذا الأمر، عليّ بن الحسين بْن عليّ».
3- نك_: محدث قمي، منتهي الآمال، ج1، ص376.
4- بحارالأنوار، ج45، ص64 و منتهي الآمال، ج1، ص375.

ص: 61

ابن اعثم كوفي در كتاب الفتوح، شهادت علي اكبر را بعد از شهادت قمر بني هاشم مي داند. (1) .در روز عاشورا، يكّه سواران ديار ايثار، يكي پس از ديگري به ديدار حق شتافتند، از ياران حسين جز اهل بيت وي كسي باقي نمانده بود. (2) در اين هنگام علي اكبر _ كه به گفته پدرش شبيه ترين مردم به پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود _ (3) در پيشگاه پدر حضور يافت و اذن جهاد خواست، حسين (عليه السلام) وي را مسلّح و روانه ميدان كرد و نگاهي مأيوسانه به او انداخت و گريست و به عمر بن سعد لعن كرد و دستان خود را به محاسن گرفت و روي به آسمان كرد و گفت:«اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَليْ هولاءِ الْقَوْمِ فَقَد بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ أَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ (صلي الله عليه وآله) وَ كُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلي نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلَيْهِ...». (4) .«خدايا! شاهد باش جواني به جنگ اين قوم مي رود كه از جهت سيماي ظاهري و باطني و از حيث منطق و بيان، شباهت به پيامبر تو دارد. آنگاه به سپاه كفر نفرين كرد.».علي اكبر در ميدان رزم مردانه ظاهر شد. برخي از ارباب مقاتل نوشته اند سپاه كفر از جنگ با او خودداري مي كرد و از ميان لشكر عمربن سعد مردي بانگ برآورد كه اي علي، تو را با اميرالمؤمنين يزيد قرابت و خويشي است و ما بدين جهت علاقه منديم به تو امان دهيم! علي اكبر پاسخ داد: سزاوارتر است خويشي و قرابت من با پيامبر را مراعات كني و دست از قتال با من برداري. (5) .طبق نوشته برخي از تاريخ نگاران، او يكصد وبيست نفر را به هلاكت رساند و به


1- الفتوح، ج5، ص207.
2- مقتل الحسين، ص258، منتهي الآمال، ص373.
3- نك_: المقرم، مقتل الحسين، ص258، منتهي الآمال، ص373 ؛ معالي السبطين، ج1، ص250.
4- بحارالأنوار، ج45، صص42 _ 43 ؛ مقتل الحسين، مقرم، ص258.
5- مقتل الحسين، ص257.

ص: 62

سوي پدر بازگشت و اظهار داشت:«يا أَبَتِ! أَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني وَ ثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ أَجْهَدَني، فَهَلْ إِلي شَرْبَة مِنْ الماءِ سَبيلٌ أتَقَوّي بِها عَلَي اْلأَعْداءِ؟». (1) .«پدرم! تشنگي مرا از پا درآورد و سنگيني لباس آهني (جنگي)، خسته ام كرد. آيا آبي هست تا با نوشيدن آن براي جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟»سيل اشك از ديدگان امام جاري شد و فرمود:«واغَوْثاهُ! يا بُنَيَّ مِنْ أَيْنَ لِيَ الْماءُ، قاتِلْ قَليلاً فَما أَسْرَعَ ما تَلْقي جَدَّكَ مُحَمَّداً (صلي الله عليه وآله)، فَيُسْقيكَ بِكَأْسِهِ الاَْوْفي شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً».«كجاست فريادرس اي فرزندم، كجا مرا آبي است؟! اندكي نبرد كن، زود است كه جدّت حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) را ديدار كني و او تو را با جامي لبريز سيراب خواهد كرد و ديگر تشنه نخواهي شد.آنگاه گفت: پسرم! زبانت را در دهانم بگذار.علي اكبر وقتي زبانش را در دهان امام نهاد، فهميد دهان امام خشك تر و تشنه تر از او است. امام (عليه السلام) بدينسان به فرزند گفت كه حال پدر از تو بدتر است! آنگاه انگشتر خود را به او داد تا به دهان خويش نهد و بمكد. (2) .علي اكبر بار ديگر به ميدان بازگشت و جنگيد و به قولي هشتاد و چند تن را به هلاكت رسانيد. مرّة بن منقذ عبدي، كه يكي از اهريمنان معروف سپاه كفر بود، گفت: گناهان عرب به گردن من باشد اگر پدرش را با مرگش محزون نكنم. آنگاه از كمين جست و نيزه خود را به پشت علي اكبر فرو برد (3) و شمشيري به فرق او وارد ساخت. علي اكبر از


1- نك_: ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج5، ص209.
2- معالي السبطين، ج2، ص251 ؛ بحارالأنوار، ج45، ص43 ؛ منتهي الآمال، فضل علي اكبر، ص375 ؛ ناسخ التواريخ، ج2، ص355 ؛ حبيب السير، ج2، ص52.
3- منتهي الآمال، ج1، ص374.

ص: 63

اسب واژگون شد و خود را برگردن اسب آويخت. اسب (به اشتباه) وي را به طرف سپاه عمربن سعد برد، از اين رو دشمن احاطه اش كرد و با شمشير و نيزه بر بند بند وي ضربتي وارد كرد؛ به طوري كه جاي سالم در بدن آن حضرت يافت نمي شد؛ «قَطَعُوهُ بِسُيُوفِهِمْ إِرْباً إِرْباً». (1) .علي اكبر در واپسين لحظات حيات، بانگ برآورد و از پدر اين گونه خداحافظي كرد:«عَلَيْكَ مِنِّي السَّلامُ يا أبا عَبْدِالله، هذا جَدِّي قَدْ سَقانِي بِكَأْسِهِ شَرْبَةً...»؛ (2) .«از من به تو سلام، اي ابا عبدالله، اين جدّم پيامبر است كه با جام خود سيرابم كرد.».در لهوف آمده است: علي اكبر چنين فرمود:«يا أَبَتاهُ عَلَيْكَ مِنِّي الْسَّلامُ، هذا جَدِّي يُقْرِئُكَ السَّلامُ وَ يَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا...».امام خود را به كنار پيكر مجروح و خونين علي اكبر رسانيد. به روايت سيدبن طاووس امام صورت خود را بر صورت علي نهاد و اظهار داشت:«قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ»؛ (3) .به نوشته حائري مازندراني، امام (عليه السلام) عمربن سعد را نفرين كرد و فرمود:«... سَلَّطَ اللهُ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبُحَكَ مِنْ بَعْدِي عَلي فِراشِكَ»؛ (4) «... بعد از من خدا كسي را بر تو مسلّط كند كه تو را در رختخواب بكشد.»


1- مقتل الحسين، ص259 ناسخ التواريخ، ج2، ص355، لواعج الاشجان، ص171، «الارب: العضو، يقال قطعتُ الذبيحة إِرْباً إِرْباً، اي عضواً عضواً».
2- ناسخ التواريخ، ج2، ص355 ؛ لواعج الاشجان، ص171 و معالي السبطين، 251.
3- سيد بن طاووس، لهوف، ص49، منشورات الحيدرية.
4- معالي السبطين، ج2، ص251.

ص: 64

ابن اثير در «الكامل» (1) مي نويسد: وقتي چشم امام به علي اكبر افتاد، فرمود:«قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ، ما أَجْرَأَهُمْ عَلي اللهِ وَ عَلَي انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَسُولِ، عَلَي الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفا».«خداوند بكشد مردمي را كه تو را كشتند. چگونه بر خدا و هتك حرمت پيامبر جسور گرديده اند. پس از تو خاك بر سر دنيا.»در منتهي الآمال آمده است: امام حسين (عليه السلام) كلمات فوق را در حالي گفت كه صورت به صورت علي اكبر گذاشته بود. (2) .چهر عالمتاب بنهادش به چهر شد جهان تار از قران ماه و مهرسر نهادش بر سر زانوي ناز گفت كي باليده سرو سر فرازاين بيابان جاي خواب ناز نيست كايمن از صياد تيرانداز نيستتو سفر كردي و آسودي ز غم من در اين وادي گرفتار الَمشيخ مفيد (رحمه الله) در «ارشاد» مي نويسد: در اين هنگام زينب در كنار امام حسين (عليه السلام)حاضر شد و از شدّت غم خود را روي جسد علي اكبر انداخت. امام (عليه السلام) خواهر را از روي نعش علي اكبر بلند كرد و از جوانان بني هاشم خواست تا بدن وي را به دارالحرب برسانند. (3) .در ناسخ التواريخ آمده است: امام هنگام حركت به سوي پيكر علي اكبر در ميدان، «علي»، «علي» مي گفت و آنگاه كه علي اكبر چشمانش را گشود، گفت: پدر! به اهل خيمه بگو از داغ من چهره نخراشند. (4) .امام (عليه السلام) كفي از خون علي اكبر را گرفت و به سوي آسمان پاشيد و آن خون به زمين


1- كامل ابن اثير، ج4، ص74.
2- منتهي الآمال، ج1، ص375.
3- الارشاد، ج2، ص110.
4- سپهر، ناسخ التواريخ، مبحث امام حسين، ص275 ؛ معالي السبطين، ج1، ص255.

ص: 65

بازنگشت؛ چنانكه در كامل الزيارات آمده است: آن حضرت در اين حال گفت:«بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمّي من مقدم بين يدي أبيك يحتسبك و يبكي عليك محرقاً عليك قلبه يرفع دمك بكفّه إلي أعنان السماء لا ترجع منه قطرة...». (1) .پدر و مادرم فدايت باد، در برابر ديدگانم به لقاء الله شتافتي. پدرت با قلبي سوزان برايت اشك مي ريزد و با قلبي سوزان خون تو را به سوي آسمان مي پاشد؛ خوني كه قطره اي از آن به زمين باز نمي گردد.بعضي علي اكبر را نخستين شهيد از اهل بيت دانسته اند و برخي او را آخرين شهيد شمرده و عبدالله بن مسلم را نخستين شهيد اهل بيت به شمار آورده اند. (2) .ابوالفرج مي نويسد: «وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ قُتِلَ فِي الْواقِعَة مِنَ الطّالِبِيّين». (3) .كتاب حبيب السير، شهادت علي اكبر را در سنّ 18 سالگي و پس از شهادت عباس بن علي (عليهما السلام) مي داند. (4) .سماوي در ابصارالعين بر اين عقيده است كه: گرگ هاي كوفه به گونه اي به جانب نعش علي اكبر هجوم آوردند كه امام (عليه السلام) با حالت سوزناكي خواهرش زينب را به سوي خيمه آورد و به جوانان فرمود: برويد و نعش علي اكبر را به خيمه شهدا انتقال دهيد. (5) .

مادر علي اكبر در كربلا نبود

علاّمه شهيد مطهري (رحمه الله) در باب تحريف در تاريخ كربلا، مسأله حضور ليلا در كربلا را مطرح نموده و آنگاه آن را با استدلال رد مي كند. (6) .محدّث قمي نيز در «منتهي الآمال» مي نويسد: ظاهر آن است كه ليلا در كربلا نبوده


1- بحارالأنوار، ج98، ص184 و لهوف ص79.
2- منتهي الآمال، ص260 _ 375.
3- ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، ترجمه رسولي محلاتي، ص77.
4- نك_: خواند مير، تاريخ حبيب السير، ج2، ص52.
5- نك_: ارشاد مفيد، ترجمه رسولي محلاتي، ج2، صص110 و54.
6- علامه مطهري، حماسه حسيني، ج2، ص24.

ص: 66

و من حضور ليلا در كربلا را در هيچ كتاب معتبري نديده ام. (1) .او در جاي ديگر نيز مي نويسد: در كتب معتبر، مطلبي كه نشانگر حضور ليلا در كربلا و يا كوفه و شام باشد، وجود ندارد. البته از كلام قاتل علي اكبر، كه گفته بود: «گناه همه عرب به گردن من اگر پدر او را به عزا ننشانم.» مي توان فهميد كه: نه تنها ليلا در كربلا حضور نداشت، شايد از دنيا نيز رفته بود.در عرف عرب گفته مي شود «مادرت به عزايت بنشيند» يا «مادرت را به عزايت مي نشانم» و هيچگاه اين تعبير را درباره پدر به كار نمي برند. كلام قاتل آن حضرت بيانگر اين است كه مادر علي اكبر در صحنه كربلا حضور نداشت و يا از دنيا رفته بود. و او از باب اين كه نخواسته است يادي از شخص متوفّي كرده باشد، گفته است: «گناه عرب به گردن من اگر پدرت را به عزايت ننشانم».مشهور است كه علي اكبر به هنگام شهادت هيجده سال داشته (2) همانگونه كه از حبيب السير نيز نقل شد، ليكن اقوال ديگري هم در اين باره وجود دارد. (3) .


1- منتهي الآمال، صص 376 و 541.
2- ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج5، ص207، طبع دارالندوة الجديدة.
3- در وسائل، ص20، ص471 باب 22 از كافي و تهذيب و قرب الاسناد نقل شده كه علي اكبر بچه داشته و نيز در كامل الزيارات، ص239 باب 79 آمده است: صلّي الله عليك... و ابنائك.

ص: 67

علي اصغر

اشاره

از كساني كه درنهضت كربلاداراي نقش بود،كودكي شيرخوار به نام «علي اصغر» است:مادر علي اصغر، رباب دختر امرؤ القيس است. او يك سال پس از واقعه كربلا بدرود حيات گفت. (1) .برخي نوشته اند: رباب تنها زني است كه همراه امام حسين (عليه السلام) به عنوان همسر او، در انقلاب كربلا حضور داشت.بعضي از مقتل نگاران از علي اصغر (عليه السلام) به نام «عبدالله» نيز ياد كرده اند؛ البته بسياري مي گويند: اين عبدالله (علي اصغر)، غير ازعبدالله رضيع است كه درروز عاشورا به دنيا آمد.آري، علي اصغر، غير از نوزادي است كه به عنوان عبدالله رضيع از او ياد مي شود. در اقبال آمده است: «... وَ عَلي وَلَدِكَ عَلِيّ اْلأَصْغر الّذي فَجَعْتَ بِهِ». (2) .بسياري از ارباب مقاتل، آن جا كه سخن از علي اصغر به ميان مي آورند، يادي ازمادر او رباب مي كنند و رباب مورد توجه خاص امام حسين (عليه السلام) بود و علي اصغر و سكينه از اين مادرند. سكينه طبق نوشته ابوالفرج (3) نام اصلي او نيست. او را امينه يا اميمه مي خواندند كه به سكينه معروف گشت و امام حسين (عليه السلام) درباره اين دختر و مادرش


1- نك_: دكتر آيتي، بررسي تاريخ عاشورا، ص128 ؛ نفس المهموم، ترجمه شعراني، صص 275 و 264.
2- اقبال، ص572.
3- مقاتل الطالبيين، ص59.

ص: 68

اينگونه سرود:لَعَمْرُكَ إنَّني لأحبُّ داراً تكون بها سكينة و الرّباباُحبّهما و أبذل جُلّ مالي و ليس لعاتب عندي عقابرباب دختر امرء القيس، از قبيله بني كلب مسيحي بود. امرءالقيس در زمان عمر مسلمان شد و از طرف عمر، رييس قبيله قضاعه گرديد.... هنگامي كه كودك شيرخوار را به امام (عليه السلام) دادند، حضرت او را بر دامن نهاد و بوسيد و به سوي لشكر دشمن آورد و تقاضاي آب نمود تا وي را سيراب كنند. ناگهان تيري از سوي حرمله به امر عمربن سعد به حلقومش اصابت كرد و به شهادت رسيد.امام باقر (عليه السلام) مي فرمايند:... امام (عليه السلام) نعش خونين او را در قبري كه خود با شمشيرش حفر كرده بود گذاشت. (1) بعضي از مورخان نوشته اند زينب (عليها السلام) كودك را به حسين (عليه السلام) داد و گفت: اين بچه سه روز است كه آب نخورده است، از اين قوم برايش آب طلب كن.امام (عليه السلام) او را گرفت و گفت:«يا قَوْمُ قَدْ قَتَلْتُمْ شيعَتي وَ أَهْلَ بَيْتي وَقَدْ بَقي هذَا الطِّفْلُ، وَيْلَكُمْ اُسْقُوا هذا الرَّضِيعَ أَما تَرَونَهُ يَتَلَظّي عَطَشاً مِنْ غَيْرِ ذَنْب أَتاهُ إِلَيْكُمْ...». (2) .«اي مردم، ياران و اهل بيت مرا به قتل رسانديد و تنها اين كودك باقي مانده است. اين شيرخواره را سيراب كنيد، مگر نمي بينيد كه از فرط عطش بي تاب است و حال آن كه هيچ گناهي حتي از نظر شما ندارد.».و افزود: «از او كه به شما چيزي نرسيده است.».ولي متأسفانه آنان به جاي دادن آب، تيري حواله كردند و گلوي علي اصغر را دريدند. امام (عليه السلام) در آن هنگام خواهرش زينب (عليها السلام) را صدا كردند و جسد كودك


1- مقتل الحسين، صص272 و 273 ؛ حياة الحسين، ج3، ص276 ؛ نفس المهموم، ص187.
2- نك_: خياباني، وقايع الأيام، صص 519 _ 518 ؛ معاني السبطين، ج1، ص259.

ص: 69

شهيدش را به ايشان دادند.در دمع السجوم (1) نوشته علاّمه شعراني و منتهي الآمال (2) نوشته محدث قمي، از سبط بن جوزي نقل كرده است كه امام اين فرزند را بالاي دست گرفت و فرمود: «يا قَوم إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذا الطِّفْلَ».محمّدبن سليمان تنكابني در اكليل المصائب، از قول سكينه، دختر امام حسين (عليه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: در روز نهم، ظرف هاي آب ما خالي شد. تشنگي بر من غلبه كرد. به خيمه عمّه ام زينب پناه بردم، بر خلاف انتظار ديدم زنان به گونه اي حزن آلود، گرد او جمع شده اند. برادرم علي اصغر در آغوش اوست و از شدّت تشنگي بي تابي مي كند. حالت او به گونه اي بود كه تشنگي خود را از ياد بردم و به عمّه ام گفتم: شايد در خيمه هاي ساير زنان آبي مانده باشد، بدين خاطر او در حالي كه علي اصغر را در آغوش داشت، به حركت در آمد و اين خبر در ميان اطفال پيچيد، آنان نيز از فرط تشنگي ناله سرداده، همراه او به حركت در آمدند. حدود 20 نفر از اطفال گرد او را گرفته بودند و اشك مي ريختند. عمّه ام زينب به در خيمه يكي از انصار نشست و پيشنهاد داد ظروف آب را بكاوند تا شايد كمي آب بيابند اما نيافتند. (3) .

چگونگي شهادت علي اصغر

در چگونگى شهادت على اصغر، دانستن چند نكته ضرورى است:

در چگونگي شهادت علي اصغر، دانستن چند نكته ضروري است:1 _ آيا امام (عليه السلام) علي اصغر را به ميدان برد؟بعضي مي نويسند: امام فرزند شيرخوار خود را در جلو خيمه به عنوان وداع مي بوسيد كه ناگه تيري آمد و بر گلوي طفل نشست. (4) .


1- دمع السجوم، ص372.
2- منتهي الآمال، ج1، ص389.
3- محمّد بن سليمان تنكابني، اكليل المصائب، بخش روز نهم، متوفاي 1302.
4- نفس المهموم، فصل شهادت علي اصغر ؛ منتهي الآمال، فصل شهادت علي اصغر، نك_: ابن اعثم كوفي، ج5، ص210.

ص: 70

سيد بن طاووس در لهوف مي نويسد: پس از آن كه نداي طلب ياري امام (عليه السلام) بلند شد، صداي شيون زنان خيام برخاست. امام (عليه السلام) كنار خيمه آمد و فرمود: خواهرم زينب!«ناوِليني وَلَدِيَ الصَّغير حَتّي أُوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ وأَوْمَأَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَه، فَرَماهُ حَرْمَلةُ بْنُ كاهِل اَلأَسَدي(لع) (1) بِسَهْم فَوَقَعَ في نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ فَقالَ لِزَيْنَبَ: خُذيهِ، ثُمَّ تَلْقَّي الْدَّمَ بِكَفَّيْهِ فَلَمّا امْتَلأتا؛ رَمي بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ ثُمَّ قالَ: هَوْنٌ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللهِ».«فرزند خردسالم را بياوريد تا _ به عنوان وداع _ او را ببوسم، در اين هنگام مردي به نام حرمله، فرزند كاهل اسدي، با تير گلوي او را دريد. امام (عليه السلام) خطاب به زينب فرمود: اين كودك را از من بگير و سپس مشت خود را از خون آن نازنين پر كرد و به آسمان پاشيد و فرمود: تحمل آن بر من آسان است؛ زيرا در نظرگاه خدا هستيم.».ابن اعثم كوفي نيز در «الفتوح» آورده است كه امام (عليه السلام) در كنار خيمه، در حال وداع و بوسيدن كودك شيرخوار بود كه تيري آمد و بر سينه اش نشست و او جان داد و امام (عليه السلام)بدن او را دفن كرد. (2) .وي همچنين مي نويسد: امام (عليه السلام) علي اصغر را به ميدان آورد و فرمود: اي قوم، اگر من _ به زعم شما _ گناهكارم، اين طفل گناهي نكرده است، او را جرعه اي آب دهيد.در اين هنگام تيري از سوي آن قوم آمد و بر گلوي طفل شيرخواره اصابت كرد و از آن سوي بر بازوي امام خورد. آن حضرت با دست خود تير را از گلوي طفل بيرون آورد واو در دم جان داد. امام (عليه السلام) طفل رابه مادرش داد و فرمود: بگير كه از حوض كوثر سيراب گرديد.


1- في حكاية المختار: لمّا نظر المختار إلي حَرمَلة قال: الحمد لله الذي مكّنني منك يا عدوّ الله ثمَّ أحضر الجزّار فقالَ له: إقطع يديه وَ رجليه فأحضرت بين يديه فأخذ قضباً من حديد وَ جعله في النّار حتّي إحمرّ ثُمَّ ابيضّ، فوضعه عَلي رقبته فصارت رقبته تُقَلقِلُ مِن النّار. سيأتي في ترجمته الفارسية في آخر الكتاب تحت عنوان «فرجام قاتلان إمام حسين عليه السلام».
2- نك_: اعثم كوفي، الفتوح، ص98، چاپ1372.

ص: 71

2 _ آيا تقاضاي آب براي علي اصغر، برخلاف روحيه والاي امام (عليه السلام) بود؟در اين باره اختلاف نظريه فراوان است؛ بعضي نوشته اند كه امام (عليه السلام)خطاب به لشكر عمر سعد فرمودند: «اُسْقُوا هذا الرَّضِيعَ»؛ (1) «اين كودك را سيراب كنيد.».استاد شهيد مطهري(رحمه الله) تقاضاي آب را برخلاف روحيه والاي امام (عليه السلام) مي دانند. (2) .ولي مرحوم آيتي [كه شهيد مطهري در كتاب هايش به او عنايت ويژه اي دارد و از ايشان به عنوان فردي برجسته در تاريخ اسلام در روزگار ما ياد مي كند] مي نويسد: امام كودك تشنه كامي را به دست گرفت و گفت: «يا قَوم إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذا الطِّفْلَ». (3) بعيد نيست كه امام (عليه السلام) علي اصغر را به سوي سپاه عمربن سعد آورد به مردمان زمان خود و نسل هاي آينده بفهماند كه حكومت طاغوتيِ اموي انسان ها را مسخ كرده و از هويت انساني وانسانيت دور ساخته است، تا آنجاكه به جاي دادن آب به كودك تشنه لب، گلويش را با تير دريدند.علاّمه ملاّ احمد نراقي در طاقديس، در باب حضور علي اصغر (عليه السلام) در مقابل دشمن و چگونگي برخورد آنان با آن حضرت، چنين مي سرايد:هان! بياريد آن يكي فرزند من وان يكي نوباوه دلبند منهين بياريدش به قربانگه برم بهر مهماني به سوي شه برممادرش را گر به پستان نيست شير شير جوشد از دم پيكان تيرپس نهاد آن طفل بر قرپوس زين با نشاط آمد سوي ميدان كينپس به كف بگرفت آن دُردانه را سوخت هم دل خويش و هم بيگانه راشربت آبي طلب كرد از عدو تامگر تر سازد آن كودك گلوجانب صد تير او را راست كرد عشق خونريزآنچه خود مي خواست كرد


1- مقتل الحسين، مقرّم، ص272.
2- حماسه حسيني، ج1 و2.
3- گفتار عاشورا، ص32.

ص: 72

شه گرفت آن طفل را بر روي دست گَرد خجلت بر رخ گردون نشستچون پي قرباني اش بر كف نهاد شست دشمن از كمان تيري گشادهين بگير اين جرعه آب زلال ديگر از بي شيري اي كودك منالآمد آن تير و نشستن در گلو اي جهان دون، تفو بر تو، تفوبر گرفت آن طفل خون آلود را آن ذبيح كعبه مقصود راطفل خون آلوده در آغوش شاه شه عنان گرداند سوي خيمه گاهكي پرستاران بگيرندش زمن دادم از پستان پيكانش لَبَن (1) .پرچم عشق حسيني بين كه هفتاد و دو ملت در عجب از آن كه هفتاد و دو تن جانباز دارداي بنازم آن سپاهي را كه پيشاهنگ هنگش همچو اصغر، كودك شش ماهه اي سرباز دارد3 _ قبر علي اصغر كجاست؟نوشته اند كه امام (عليه السلام) پيكر بي جان فرزند خردسالش را با خون گلوي او آغشت و با نوك شمشير قبري حفر كرد و او را در آن دفن نمود؛ (2) البته بر بدن او نماز نيز خواند. (3) .وي همچنين يادآور مي شود: «فَنَزَلَ الْحُسَين (عليه السلام) فَرَسه، وَ حَفرَ لَه بِطرف السيف، و رَماه بِدَمه، وَ صَلّي عَلَيهِ وَ دفنه». (4) .4 _ چه مدت از عمر علي اصغر مي گذشت؟در ناسخ التواريخ آمده است، علي اصغر شش ماهه بود و مادرش از شدّت عطش،


1- طاقديس، ص429.
2- طبرسي، احتجاج ؛ منتهي الآمال، ص389 ؛ لواعج الأشجان، ص182.
3- ابن اعثم، الفتوح، ج5، ص210 ؛ دمع السجوم، ص373.
4- الفتوح، ج5، ص210.

ص: 73

شيري در پستان نداشت تا به وي دهد.و در مقتل منسوب به ابي مخنف مي خوانيم: «وَ لَهُ مِنَ الْعُمُرِ سِتَّة اَشْهُر»؛ «سن او شش ماه بود.»

ويژگي هاي علي اصغر

1 _ در توصيف او آمده است: «اَشبَهُ النّاسِ بِرَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله)». (1) .2 _ معروف است كه سر مطهّر دو شهيد از بدن جدا نشد و آن ها عبارتند از:علي اصغر و حُرّبن يزيد رياحي. ليكن بعضي نوشته اند: ابو ايّوب غنوي دستور داد تا جسد اين كودك را بيابند و سرش را از تن جدا كرده، بالاي نيزه كنند و در مجلس عبيدالله سر امام حسين و سر علي اصغر در يك تشت بوده است.3 _ امام (عليه السلام) از ميان جسدهاي شهدا، تنها جسد علي اصغر را دفن كرد.4 _ امام (عليه السلام) بدن علي اصغر را با خون گلويش رنگين كرد و آنگاه او را دفن نمود. (2) .5 _ علي اصغر تنها شهيدي است كه روي دست پدر جان داد. نوشته اند كه در لحظه جان دادنش منادي از آسمان ندا داد: «دَعْهُ يا حُسَين فَإِنَّ لَهُ مُرْضِعاً فِي الْجَنَّةِ»؛ (3) «او را به خدا بسپار؛ زيرا در بهشت شيردهنده اي براي اوست.»8 _ امام خون او را به آسمان پاشيد و قطره اي از آن به زمين نيامد. (4) .9 _ درباره اثر تير حرمله و اصابت آن به حلقوم او، آمده است: «فَذَبَحَهُ» (5) .يعني تير گلويش را «بريد»، در حالي كه تير در محل اصابت سوراخ ايجاد مي كند. به نظر مي رسدكه نوك تير را پهن ساخته بودند و به همين علت گلوي او را


1- ممكن است مراد امام حسين از اين جمله، علي اكبر باشد نه علي اصغر، دقت شود. باقر شريف قرشي، حياة الحسين، ج3، ص277 ؛ نك_: مقرم، المقتل، ص273.
2- منتهي الآمال، ج1، ص389 ؛ لواعج الاشجان، ص181.
3- قمقام، ص285 ؛ معالي السبطين، ج1، ص260.
4- ابن شهرآشوب، مناقب، ج2، ص222.
5- ابن نما، مثيرالأحزان، ص70.

ص: 74

بريده است.10 _ علي اصغر مصداق كامل و بارز مظلوميت بود؛ چراكه او طفل بود و نمي توانست بر ضد سپاه دشمن كاري انجام دهد.11 _ پس از شهادت او امام (عليه السلام) سر به آسمان كرد و فرمود: «وَانْتَقِمْ لَنا مِنَ الظّالِمِينَ»؛ (1) «خدايا! انتقام ما را از جفاكاران بستان!».12 _ شهادت مظلومانه او، يكي از حوادث كم نظير و فراموش نشدني تاريخ است.13 _ تنها جنازه اي را كه امام حسين (عليه السلام) تشييع كرد و از ميدان تا كنار خيمه ها آورد، علي اصغر بود.

نفرين امام سجاد بر قاتل علي اصغر

امام سجاد (عليه السلام) دعا كرد كه قاتل علي اصغر هرچه زودتر به انتقام و عذاب الهي گرفتار شود. منهال گويد: از كوفه به سفر حج مي رفتم كه خدمت امام سجاد (عليه السلام) رسيدم. امام از من پرسيد: آيا حرمله زنده است؟گفتم: آري، امام (عليه السلام) دست به دعا برداشت و گفت: خدايا! حرارت آتش و داغي آهن را به او بچشان!وقتي به كوفه بازگشتم و ديداري از مختار كردم، با هم به منطقه كناسه كوفه رفتيم. آنجا بوديم كه حرمله را آوردند و مختار فرمان داد تا دست و پاي او را ببندند و در آتش افكنند و من با ديدن آن صحنه «سبحان الله» گفتم.مختار پرسيد: چرا چنين گفتي؟ جريان نفرين امام سجاد (عليه السلام) را به او گفتم و او به خاطر آن كه دعاي امام به دست او مستجاب شده بود به سجده افتاد. (2) .بعضي نوشته اند: حرمله خطاب به مختار گفت: مهلت بده تا كارهايي را كه كرده ام بيان كنم و قلبت را بسوزانم:


1- مثيرالاحزان، ص70، 26 ابومخنف، مقتل الحسين، 172.
2- منتهي الآمال، ج1 ص451، 535 536 ؛ عوالم، ص665.

ص: 75

_ سه تير سه شاخه داشتم كه آنها را زهرآگين ساختم!_ با يكي از تيرها گلوي علي اصغر را در آغوش حسين دريدم. با دوّمي، قلب حسين را هنگامي كه پيراهن خود را بالا زد تا خون پيشانيش را پاك كند هدف قرار دادم و سوّمين تير را به گلوي عبدالله بن حسن كه در كنار عمويش حسين بود زدم. (1) .


1- منهاج الدموع، ص411. آنقدر گرم است بازار مكافات عمل هرچه بهتر بنگري، هرروز، روز محشراست به چشم خويش، ديدم در گذرگاه بزد برجان موري مرغكي را هنوز از صيد منقارش نپرداخت كه مرغ ديگر آمد كار او ساخت.

ص: 76

قاسم بن حسن عليهما السلام

اشاره

در كربلا و در ركاب امام حسين (عليه السلام)، چند تن به نام «قاسم» حضور داشتند كه همه آنان به درجه رفيع شهادت نايل آمدند؛ از جمله:قاسم بن بشر (1) قاسم بن حارث كاهلي (2) قاسم بن حبيب ازدي [164] قاسم بن حسين بن علي (3)(4)قاسم بن محمد (5) و قاسم بن حسن.قاسم بن حسن از ناموران تاريخ كربلا است. او در كربلا سيزده سال (6) و به قولي چهارده سال داشته است. (7) .قاسم به همراه هفت تن از برادرانش در كربلا حضور داشت، از اين هشت برادر فقط دو تن به نام هاي زيدبن حسن و حسن مثنّي در شمار مجروحان قرار داشتند و بقيه به شهادت رسيدند؛ «وَ قُتِل مِنْهُمْ مَعَ الْحُسَينِ خمسة و نجا منهم اثنان». (8) .


1- عبرات المصطفين، ج2، ص165، پاورقي.
2- شمس الدين، انصارالحسين، ص106.
3- بحارالأنوار، ج45، صص73 و 101.
4- مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص 118 ؛ دائرة المعارف اعلمي، ج14، ص226.
5- دائرة المعارف اعلمي، ج14، ص238.
6- شهيد مطهري، حماسه حسيني، ج1، 281.
7- معالي السبطين، ج2، ص278.
8- معالي السبطين، ج2، ص278.

ص: 77

ميان مورخان در نجات يافتن حسن مثني و زيد بن حسن اختلافي (1) نيست، اما در مورد عمربن حسن، شيخ مفيد مي نويسد كه او در كربلا شهيد شد (2) و در منتهي الآمال آمده است كه وي شهيد نشده است. (3) .در شب عاشورا، آنگاه كه امام حسين (عليه السلام) در باب حلّ بيعت با ياران سخن گفتند و ياران نيز همگان ابراز وفاداري كردند، قاسم رو به عمويش حسين (عليه السلام) كرد و گفت: آيا من هم فردا در شمار شهدا خواهم بود؟امام (عليه السلام) از وي پرسيد: مرگ در نظر تو چگونه است؟او بي درنگ پاسخ داد: «أَحلي مِنَ العَسَلِ»؛ «از عسل گواراتر!»امام (عليه السلام) فرمود: عمويت فدايت باد! آري، تو نيز در شمار شهيداني ليكن واقعه جانكاه و سختي براي تو رخ خواهد داد.پاسخ قاسم به پرسش امام (عليه السلام)، دلالت كامل بر بلوغ فكري و رشد عقلي فوق العاده او دارد. بنابراين، نبايد او را يك نوجوان دانست بلكه او در شمار رجال دل آگاه و مردان نامي بوده است.در تاريخ آمده است كه قاسم (عليه السلام) در روز عاشورا، بعد از شهادت علي اكبر (عليه السلام)، از عموي خود تقاضاي شركت در نبرد و حمله به سپاه كفر را كرد.ابو مخنف از حميدبن مسلم نقل مي كند: هنگامي كه امام (عليه السلام) پس از شهادت يارانش بانگ غربت سرداد و فرمود: «وا غُربَتاه، وا قِلَّة ناصِراه، أَما مِنْ معين يُعِينُنا، أَما مِنْ ناصِر يَنْصُرُنا، أَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنّا». (4) قاسم به سوي او آمد و اجازه نبرد خواست، ليكن حضرت (عليه السلام) از دادن اجازه خودداري كرد، تا اين كه پس از اصرار فراوان، اجازه داد و آن


1- منتهي الآمال، ص6، باب امام مجتبي، ص284 ؛ سفينة البحار، ماده «حسن»، ج1، ص256.
2- الإرشاد، ج2، ص23.
3- براي توضيح بيشتر مراجعه شود به منتهي الآمال، ج1، ص243 و معالي السبطين، ج1، ص278.
4- «امان از تنهايي، امان از اندك بودن ياوران، آيا كسي به ياري ما همت مي گمارد. آيا كسي به كمك ما مي شتابد؟».

ص: 78

دو (عمو و برادر زاده)، يكديگر را براي وداع، در آغوش گرفتند. (1) .قاسم كودكي خردسال بود كه پدرش را از دست داد و در دامان امام حسين (عليه السلام)بزرگ شد. از اين رو، محبّت خاصي ميان آن دو وجود داشت.پس از اصرار قاسم براي رفتن به ميدان نبرد، امام به وي اجازه جهاد داد. (2) .گزارشگر صحنه عاشورا، حميدبن مسلم مي گويد: «خرج علينا غلام كان وجهه شقة قمر في يده سيف و عليه قميص و إزار و نعلان قد انقطع شسع إحداهما»؛ (3) «روز عاشورا، در صحنه نبرد، ناگهان نوجواني از لشكر حسين (عليه السلام) در برابر ما به نبرد برخاست، گويي صورتش پاره ماه بود. او شمشيري در دست و لباس معمولي برتن داشت.»[برخلاف علي اكبر كه گفته بود: «وَ ثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ أَجْهَدَني»؛ «سنگيني لباس آهنين (جنگي) خسته ام كرد»]، قاسم لباس عادي برتن داشت، بدين جهت براي گزارشگر صحنه نبرد چيز تازه اي بود و كفشي به پا داشت كه حتي بند يكي از آن ها پاره شده بود. قاسم با بي اعتنايي خاص نسبت به دشمن، به ميدان تاخت، شاعر مي گويد:بر فَرَس تندرو هركه تو را ديد، گفت برگ گل سرخ را باد كجا مي بردحضرت قاسم بن حسن (عليهما السلام) با چشماني اشك آلود روي به ميدان نهاد. و راز گريه او را بايد در كلامش جست كه مي گفت: «هذا حُسَين (عليه السلام) كَالأسِيرُ الْمُرْتَهَنْ»؛ (4) «اين حسين است كه چون اسيري گروگان در ميان شما ظالمان گرفتار آمده است.»بعضي از مورّخان از قاسم به عنوان عبدالله بن حسن ياد كرده اند. ابن اعثم كوفي در الفتوح مي نگارد: «... و خرج من بعده عبدالله بن الحسن بْن علي بن أبي طالب (عليه السلام) و كانّ


1- منتهي الآمال، ج1، ص379 ؛ حماسه حسيني، ج1، ص282.
2- حياة الحسين، ج3، ص254.
3- الارشاد، ج2، ص106.
4- بحارالانوار، ج45، ص36 منتخب التواريخ، صص264 _ 265. ناسخ التواريخ، ج2، ص326.

ص: 79

وجهه شقّ قمر و عليه قميص وازار وفي يده سيف حسام قاطع وهو يرتجز ويقول:انْ تنكروني فأنا فرع الحسن سبط النبيّ المصطفي والمؤتمنهذا حسين كالأسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن (1) .او با حماسه اي چشمگير و بي اعتنايي ويژه اي نسبت به عِدّه و عُدّه خصم، وارد ميدان شد. بي اعتنايي وي از نوع لباسش كاملاً پيدا بود. در اولين برخوردِ خود، رشادت و شجاعت تحسين برانگيزي از خود بروز داد. مردي كه گفته مي شد با هزار سوار برابري مي كرد را مورد تهاجم قرار داد و او را از پاي درآورد. (2) قاسم در ادامه حماسه آفريني خود 35 تن را به خاك و خون انداخت. (3) و به روايتي 70 نفر از آن ستمگران را كشت.شهيد بزرگوار مطهري (رحمه الله) مي نويسد: حدود دويست تن از سپاه عمر بن سعد، قاسم را محاصره كردند. (4) .وضعيت به گونه اي پيش آمد كه ناگهان فرياد «يا عَمّاه»؛ از قاسم به گوش حسين (عليه السلام)رسيد و امام بي درنگ خود را به كنار او رساند ولي جنگ آنچنان مغلوبه شد كه به گفته برخي از وقايع نگاران، بدن آن جناب زير سم اسب هاي رزميِ دشمن قرار گرفت. (5) .امام (عليه السلام) وقتي به بالين قاسم رسيد كه او در حالت جان دادن بود و پاهاي خود را بر زمين مي ساييد. ديدن اين منظره براي امام (عليه السلام) بسيار سخت بود؛ ازاين رو، با اندوهخاصي فرمود: «عَزَّ وَ اللهِ عَلي عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ، أَوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ...»؛ (6) «به خدا سوگند براي عموي تو دشوار است كه او را بخواني و به ياري تو


1- نك_: ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج5، صص 204 و 205.
2- ناسخ التواريخ، ج2، ص326.
3- منتهي الآمال، ج1، ص379 _ 384.
4- حماسه حسيني، ج1، ص30، 381 و ج2، ص147.
5- بحارالأنوار، ج45، ص35.
6- منتخب التواريخ، ص264 ؛ منتهي الآمال، ص 379 ؛ ناسخ التواريخ، ج2، ص328.

ص: 80

نشتابد و يا براي نجات تو اقدام كند ولي سودمند نباشد».تماشاگرانِ صحنه، امام (عليه السلام) را ديدند كه جسد بي جان قاسم را بر سينه خود چسبانيده، در حالي كه پاهاي قاسم بر زمين كشيده مي شد، به دارالحرب برد و در كنار نعش علي اكبر (عليه السلام) نهاد و بانگ برآورد: «صَبْرَاً يا بَني عُمُومَتي، صَبْرَاً يا أَهْلَ بَيْتي!»؛ (1) «هان، اي پسر عموهايم! و اهل بيت من! در برابر اين داغ جانسوز صبور باشيد».اين گونه تسليت را امام (عليه السلام) در مصيبت هيچ كس جز قاسم ابراز ننموده است. در ضمن از اين كلام به دست مي آيد كه مصيبت اين نوجوان دلاور براي امام (عليه السلام) و اهل بيت ايشان بسيار سخت و جانسوز بوده است.

عروسي قاسم

اشاره

برخي از مورّخان و نيز بعضي از تعزيه گردانانِ كم اطلاع، از عروسي قاسم دركربلا خبر مي دهند كه البته در اين باره ديدگاه ضد و نقيضي به چشم مي خورد ازجمله:

نظريه علامه شهيد مطهري

علاّمه شهيد مطهري(رحمه الله) گويد بعضي نوشته اند: همان وقت امام (عليه السلام) فرمود: حجله عروسي راه بيندازيد، من آرزو دارم...، شما را به خدا بنگريد چه حرف هايي گاهي از زبان افرادي كه سطح معلوماتشان در حدي بسيار پايين است مي شنويم كه مي گويند: آرزو دارم عروسي پسرم را ببينم، عروسي دخترم را ببينم، اين نوع گفتار را به فردي مثل حسين بن علي (عليهما السلام) نسبت مي دهند...!از جمله چيزهايي كه از تعزيه خواني هاي قديم ما جدا نمي شود، عروسي قاسم نوكدخدا؛ يعني، تازه داماد است كه در هيچ كتابي از كتاب هاي تاريخي معتبر


1- منتهي الامال، ج1، ص380. دمع السجوم: 341، الفتوح، ج5، ص205.

ص: 81

وجود ندارد.حاجي نوري مي گويد: ملاّ حسين كاشفي اوّل كسي است كه اين مطلب را در كتابي به نام «روضة الشهدا» نوشته است... اصل قضيه صد در صد دروغ است. (1) .

نظريه علامه شعراني

علاّمه شعراني در كتاب «دمع السجوم»، در ترجمه كتاب معروف «نفس المهموم» مي نويسد:... اگر تزويج قاسم، به طوري كه مشهور است، صحيح باشد، بايد يكي از دو احتمال را قبول كرد:اوّل: حضرت سيدالشهدا دختر ديگري داشت به نام فاطمه، غير از آن كه به عقد حسن مثني درآورده بود، چون مسلّم نيست كه دختران آن حضرت منحصر به فاطمه و سكينه بوده است. لذا در «كشف الغمه» (2) از كمال الدين ابن طلحه شافعي نقل كرده كه مي گويد: امام (عليه السلام) چهار دختر داشت: سكينه، فاطمه، زينب (3) و چهارم را نام نبرده است و ابن شهرآشوب مي گويد: و امام (عليه السلام) سه دختر داشت.دوّم: دختري كه به تزويج قاسم درآمده، نام ديگري داشته است و به غلط بعضي روات، فاطمه گفته اند و اگر تزويج حضرت قاسم را صحيح ندانيم بايد بگوييم همان تزويج حسن مثني با قاسم اشتباه شده است؛ مثلاً يكي از روات در كتابي قصّه فاطمه نو عروس را با تازه داماد كه پسر امام حسن (عليه السلام) باشد خوانده و در ذهن خود پسر امام حسن (عليه السلام) را با قاسم منطبق دانسته و همان طور نقل كرده است [او سپس يادآور مي شود:] به نظر ما هيچ علتي ندارد كه تزويج قاسم را انكار كنيم، چون ملا حسين كاشفي در روضة الشهدا نقل كرده است او مردي جامع و عالم و متبحّر بوده و در شهر هرات مي زيسته و معاصر با صاحب روضة الصفا و امير علي شير وزير علم دوست بوده است و


1- حماسه حسيني، ج1، ص28.
2- كشف الغمه، ج2، ص38.
3- فريد وجدي در كتاب دائرة المعارف، ج4، ص798 ذيل كلمه زينب و نيز جنّات الخلود در فصل اولاد امام حسين عليه السلام از زينب به عنوان يكي از دختران آن حضرت ياد كرده اند.

ص: 82

آنقدر كتب ادبي و تاريخي و وسايل در آن زمان در هرات وجود داشته كه در هيچ زماني، در هيچ شهر فراهم نبوده است و از غايت حرص و ولعي كه وزير مزبور به علوم؛ به خصوص به كتاب هاي تاريخي داشته، موجب گشت تا كتاب روضة الصفا را براي او بنويسد. اين كه مي گويند: تزويج قاسم در آن گيرودار بعيد مي نمايد، صحيح نيست؛ چون مصالح (اعمال) ائمه معصوم (عليهم السلام) براي ما روشن نيست و اگر كسي بگويد كاشفي سنّي بوده است، مي گوييم:اول آن كه: سنّي بودن او معلوم نيست.دوم آن كه: همه علماي شيعي از سنّي ها روايت مي كنند؛ چنانكه شيخ مفيد از مدائني و زبيربن بكار و طبري و... روايت كرده است. (1) .وي همچنين در ضمن بيان شهادت قمر بني هاشم مي نويسد:... جز آن كه دامادي حضرت قاسم را ملا حسين كاشفي ذكر كرده است و او مردي عالم و متتبّع بوده، فرق بين دو قصه در اين است كه مورخان معتبر چيزي را كه مخالف مسأله دامادي قاسم باشد نقل نكرده اند، غايت آن كه ساكت مانده اند. (2) .

نظريه محدث قمي

مرحوم محدث قمي(رحمه الله) در منتهي الآمال (3) مي نويسد: مخفي نماند كه قصّه دامادي جناب قاسم (عليه السلام) در كربلا و تزويج او فاطمه بنت الحسين را، صحت ندارد؛ چه آن كه دركتب معتبره نرسيده و به علاوه آن كه حضرت امام حسين را دو دختر (قابل ازدواج) بوده؛ چنانكه در كتب معتبره ذكر شده؛ يكي سكينه كه شيخ طبرسي فرموده: سيد الشهدا (عليه السلام) او را تزويج عبدالله كرده بود و پيش از آن كه زفاف حاصل شود عبدالله شهيد گرديد و ديگر فاطمه كه زوجه حسن مثنّي بوده كه در كربلا حاضر بوده. چنانكه در احوال امام حسن به آن اشاره شد و اگر مستنداتي به اخبار غير معتبره گفته شود كه جناب امام


1- دمع السجوم، صص343 و344.
2- همان، ص356.
3- منتهي الامال، ج1، ص380.

ص: 83

حسين (عليه السلام) را فاطمه ديگري بوده، گوييم كه او فاطمه صغري است و در مدينه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن بست. و الله تعالي العالم.و شيخ اجل، محدث متتبّعِ ماهر، ثقة الإسلام آقاي حاج ميرزا حسين نوري _ نوّرالله مرقده _ در كتاب لؤلؤو مرجان فرموده است: به مقتضاي تمام كتب معتمده سالفه مؤلفه در فن حديث و انساب و سيره، نتوان براي حضرت سيدالشهدا دختر قابل تزويج بي شوهري پيدا كرد كه اين قضيه با قطع نظر از صحت و نظم آن به حسب نقل و قوعش، ممكن باشد.گاهي در كتب ارباب قلم مطالبي ديده مي شود كه از سوي برخي مورد اعتراض قرار مي گيرد؛ از آن جمله مسأله عروسي قاسم است كه در اين باره هم نمي توان به گونه اي شتابزده و عجولانه به قضاوت نشست؛ زيرا موافقان و مخالفان مسأله فوق، از افراد پايين عرصه تحقيق نيستند، ليكن پرداختن به اين بحث و جرح و تعديل آن در اينجا، فايده چنداني ندارد و به نظر نمي رسد مطرح كردن آن در مقتل ها مشكلي را حل كند.

ص: 84

عبدالله بن حسن

عبدالله بن حسن، برادر قاسم بن حسن، يكي از تاريخ سازان عاشورااست. عبدالله از قاسم كوچك تر بوده و سن او را يازده سال نوشته اند. (1) .بعضي از مورّخان نوشته اند: آنگاه كه شمر با جمعي ديگر از دشمنان، امام حسين (عليه السلام)را در گودال قتلگاه محاصره كردند و هركدام به گونه اي به آن حضرت حمله ور شدند، طفلي از خيام امام (عليه السلام) كه ناظر صحنه بود، به سرعت خود را به امام رساند، سيد الشهدا خطاب به خواهرش زينب گفت: او را بازگردان، زينب آمد تا وي را به خيمه بازگرداند ليكن او به شدت مقاومت كرد و از امام جدا نمي شد. وقتي ابحربن كعب به امام ضربتي زد او به كعب گفت:«وَيْلَكَ يَابْنَ الْخَبيثَةِ أَتَقْتُلُ عَمِّيَ؟».«واي برتو، اي پسر زن نابكار، عموي مرا به قتل مي رساني؟!»در اين هنگام دست خود را براي حمايت به طرف امام آورد كه شمشير كعب فرود آمد و دست آن طفل را از تن جدا كرد؛ به طوري كه به پوست بدن آويزان شد. او در اين هنگام بانگ برآورد: «يا عَمّاه يا أَبَتاه» امام او را به آغوش كشيد و فرمود:«يَابْنَ أَخي! إِصْبِرْ عَلي ما نَزَلَ بِكَ، وَاحْتَسِبْ في ذلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللهَ سَيُلْحِقُكَ


1- معالي السبطين، ج2، ص282.

ص: 85

بِآبائِكَ الصّالِحينَ».«فرزند برادرم! برآنچه پيش مي آيد صبر كن، اين سختي ها را به حساب خدا بگذار و خدا تو را به پدران صالحت ملحق مي سازد.».در همين لحظات بود كه حرمله حلقوم او را نشانه گرفت و تيري به سويش نشانه رفت كه گلويش دريده شد. (1) برخي نوشته اند: عبدالله رو به خيمه كرد و گفت: مادرم! دستم را بريدند! صداي او به گوش مادرش رسيد و او از خيمه بيرون آمد در حالي كه فرياد مي زد: «وا وَلَداه، وا قُرَّةَ عَيناه». (2) .


1- نك_: الأمين، اعيان الشيعه، ج1، ص609.
2- معالي السبطين، ج1، ص282.

ص: 86

عون بن علي

در ميان شهداي كربلا چند نفر با نام «عون» حضور داشتند؛ از جمله:عون بن علي بن ابي طالب،برادرناتني امام حسين (عليه السلام) كه مادرش اسماءبنت عميس بود.روز عاشورا هنگامي كه «عون» از امام (عليه السلام) تقاضاي رفتن به ميدان نبرد كرد، امام (عليه السلام)به او فرمود: چگونه با اين جمعيت انبوه نبرد خواهي كرد؟ او پاسخ داد: كسي كه جان خود را نثار راهت مي كند، به كم و زياد بودن دشمن نمي انديشد. (1) امام (عليه السلام) وي را در آغوش كشيد و گريست. (2) او جنگ نماياني كرد و به خيمه بازگشت و خطاب به امام حسين (عليه السلام)گفت: برگشتم تا لحظه اي ديگر تو را ببينم.امام (عليه السلام) دستور داد هنگام رفتن عون به نبرد، اسب وي را عوض كردند. او در اين مرحله از جنگ، صالح بن يسار را ديد و وي را شناخت. صالح يكي از كساني بود كه در حكومت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به خاطر شرب خمر تازيانه خورده بود و مسؤول اجراي حد او همين «عون» بود. او وقتي عون را شناخت به هتاكي و فحاشي نسبت به او پرداخت و به وي حمله ور شد ولي به خاك مذلّت افتاد و به دست عون به جهنم روانه شد و اندكي بعد، عون توسط دشمن غدّار ديگري به فيض شهادت رسيد. (3) .


1- «مَنْ كانَ باذِلاً فِيكَ مُهجتَه لَمْ يبال بِالكثرة و القلّة.».
2- شهدايي كه امام عليه السلام در حال حيات ظاهريشان بر آنها اشك ريخته باشد انگشت شمارند و از آن جمله اند: عون بن علي بن ابي طالب.
3- معالي السبطين، ج1، ص262، مجلس هفدهم.

ص: 87

تاريخ سازان كربلا

اشاره

اكنون به شرح رشادت ها و جانبازي هاي ياران باوفاي سيد الشهدا (عليه السلام) مي پردازيم كه با نثار خونشان در راه اهداف بلند امام، جاودانه شدند و خط سرخ شهادت را در تاريخ گلگون تشيّع علوي ماندگار ساختند.

1 و 2_ مسلم بن عوسجه و پسرش

اشاره

يكي از ستارگان درخشان آسمان حماسه عاشورا، مسلم بن عوسجه است. وي از قبيله حبيب بن مظاهر اسدي و از اصحاب پيامبر خدا است (صلي الله عليه وآله) (1) و از آن حضرت روايت نيز مي كرد و از مردم كوفه براي حسين (عليه السلام) بيعت مي گرفت و از سوي مسلم بن عقيل برافراد قبيله مذحج و اسد نمايندگي داشت. هنگامي كه سالار شهيدان به كربلا رسيد، حبيب بن مظاهر در بازار عطاران كوفه مسلم بن عوسجه را ديد و از او پرسيد كجا مي روي؟ مسلم پاسخ داد: مي خواهم رنگ بخرم و محاسن خود را خضاب كنم. حبيب گفت: چرا در كربلا، در ركاب پسر فاطمه (عليها السلام) محاسن خود را رنگين نمي كني؟ از همان جا بود كه هر دو تصميم گرفتند راهي كربلا شوند. (2) .


1- تنقيح المقال، ج3، ص214.
2- نك_: مبحث حبيب بن مظاهر در همين كتاب.

ص: 88

سيد بن طاووس در لهوف مي نويسد: مسلم در حلقه عشاق، در شب عاشورا، هنگامي كه امام به آن ها پيشنهاد رفتن كرد، اين چنين گفت:«نَحْنُ نُخَلّيكَ هكَذا وَ نَنْصَرِفُ عَنْكَ؟ وَ قَدْ أَحاطَ بِكَ هذَا العَدُوُّ، لا وَ اللهِ لا يَرانِي اللهُ أَبَداً وَ أَنا أَفْعَلُ ذلِكَ حَتّي أُكَسِّرَ في صُدُوِرهِمْ رُمْحيَ وَ أُضارِبَهُمْ بِسَيْفي ما ثَبَتَ قائِمُهُ بِيَدي، وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لي سِلاحٌ أُقاتِلُهُمْ بِهِ؛ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَةِ وَ لَمْ أُفارِقْكَ أَوْ أَمُوتُ مَعَكَ». (1) .«ما تو را تنها بگذاريم و از تو كناره بگيريم! در حالي كه دشمنان، تو را محاصره كرده اند؟ نه به خدا سوگند، خدا هرگز چنين روزي را براي من پيش نياورد. از تو جدا نشوم مگر آن كه نيزه ام را در سينه هاي آنها بشكنم و شمشيرم را بر بدن آنها فرود آورم. تا قائمه شمشير در دست من باشد، آنان را رها نخواهم ساخت و اگر هيچ نوع سلاحي باقي نماند، با سنگ با آنان پيكار خواهم كرد، هرگز از تو جدا نمي شوم تا در ركاب تو به شهادت رسم و فداي تو گردم.»بزرگيِ مقام مسلم بن عوسجه را مي توان از آخرين كلمات امام (عليه السلام) دريافت. امام حسين (عليه السلام) در برابراجساد مطهر شهداي كربلا درحالت غربت چنين بانگ برمي داشت:«يا حَبِيبَ بن مَظاهر، وَ يا زُهَيربن القَين، وَ يا مُسْلِم بن عَوسَجَة... فَقُومُوا عَن نَوْمَتِكُمْ أَيُّهَا الْكِرامَ، وَ ادْفَعوا عَنْ آلِ الرَّسُول الطُّغاةَ اللِّئام». (2) .

مسلم بن عوسجه و اطاعت محض از ولايت

مسلم بن عوسجه مطيع محض امام بود. او در صبح عاشورا كه شمر عربده سرداده، خطاب به امام حسين (عليه السلام) گفت: «پيرامون حَرمت آتش افروختي و جهت دخول به آتش جهنم، شتاب كردي!» مسلم گفت: يابن رسول الله! شمر در تيررس من است، آيا اجازه مي دهي تا وي را مورد هدف قرار دهم و از پايش در آورم؟ امام (عليه السلام) فرمود: «چنين نكن؛


1- معالي السبطين، ج1، 208 ؛ بحارالأنوار، 45، ص69 زيارت ناحيه مقدسه با تفاوت مختصر.
2- همان، ج2، ص214.

ص: 89

زيرا دوست ندارم كه آغازگر جنگ باشم» (1) و مسلم از انداختن تير خودداري كرد.به هنگام نبرد در ميدان رزم، ضرباتِ سنگين دشمن، مسلم بن عوسجه را از مركب به زمين افكند. هنگامي كه روي شن هاي سوزان كربلا افتاد، حسين (عليه السلام) را صدا زد، و آن حضرت همراه حبيب بن مظاهر به ياري اش شتافتند. امام خطاب به وي فرمود: بر باد رحمت خداوند اي مسلم بن عوسجه و آنگاه اين آيه شريفه را تلاوت كرد: (...فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا) در اين هنگام، حبيب بن مظاهر پيش آمد و گفت: براي من بسيار ناگوار است كه تو را اين چنين به روي خاك مي بينم و تو را بشارت به بهشت مي دهم. مسلم كه نيم جاني داشت پاسخ داد: خداوند تو را به نيكي بشارت دهد! حبيب گفت: اگر نمي دانستم كه بعد از تو به تو ملحق خواهم شد دوست داشتم مطالبي را كه برايت اهميت دارد بر من وصيت كني. مسلم كه در حالت بي رمقي خاص قرار داشت، گفت: بر تو سفارش مي كنم كه حرمت اين مرد (امام حسين (عليه السلام)) را پاس بداري و پيش مرگ او شوي. (2) .هنگامي كه او به شهادت رسيد دشمن يك صدا بانگ پيروزي سرداده، گفتند: «قَتَلْنا مُسْلِمْ بْن عَوسَجَة»؛ «مسلم بن عوسجه را از پاي درآورديم.»اين اعلام شادي دشمن، اهميت وجود او در كنار امام (عليه السلام) را اثبات مي كند ولي سابقه جهاد و ايثار او در پاي اسلام به گونه اي بود كه شبث بن ربعي بر قاتلان او برآشفت و گفت: «مادرانتان به عزايتان بنشيند! با دست خود انسان هاي گرانقدر خود را به قتل مي رسانيد و خود را در اختيار سوء استفاده كنندگان قرار مي دهيد و از شهادت مسلم بن


1- «لا تَرْمِه فإنّي أكره أنْ أبدأهُم». حماسه عاشورا، ص191، چاپ اوّل.
2- فَبالَغَ في قِتالِ الأَعْداءِ وَصَبَرَ عَلي أَهْوالِ البَلاءِ حَتّي سَقَطَ إِلي الأَرْضِ وَبِهِ رَمَقٌ، فَمَشي إِلَيْهِ الحُسَيْنُ عليه السلاموَمَعَهُ حَبيبُ بْنُ مَظاهِر فَقالَ لَهُ الحُسَيْنُ: رَحِمَكَ اللهُ يا مُسْلِمُ ثُمَّ تَلا قَوْلَهُ تَعالي: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْديلاً، وَدَنا مِنْهُ حَبيبٌ وَقالَ: عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يا مُسْلِمُ أَبْشِرْ بِالجَنَّةِ، فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ بِصَوْت ضَعيف: بَشَّرَكَ اللهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ حَبيبٌ: لَولا أَنَّني أَعْلَمُ أَنّي في الأَثَرِ لاََحْبَبْتُ أَنْ تُوصِيَ إِلَيَّ بِكُلِّ ما أَهَمَّكَ، فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ فَإِنّي أُوصيكَ بِهذا وَأَشارَ بِيَدِهِ إِلي الحُسَيْنِ7، فَقاتِلْ دُونَهُ حَتّي تَمُوتَ، فَقالَ لَهُ حَبيبٌ: لاََنعُمَنَّكَ عَيْنَاً. ثُمَّ ماتَ رِضْوانُ اللهِ تَعالي عَلَيْهِ.

ص: 90

عوسجه شادماني مي كنيد؟ به خدا سوگند در موقعيتي در جنگ آذربايجان وي را يافتم كه قبل از آغاز جنگ، 6 نفر از مشركان را كشته بود. وي از پيشتازان بي نظير بود. آيا خوشحاليد كه چنين كسي را به قتل مي رسانيد. (1) .

پسر مسلم بن عوسجه

پسر مسلم بن عوسجه كه دوازده سال داشت، به امر مادرش روي به ميدان نهاد، امام حسين (عليه السلام) به او فرمود: تو كودك يتيمي هستي، اگر تو نيز كشته شوي، مادرت پناه گاه ندارد پناهگاه. مادرش فرياد زد: اي فرزند، اگر از جنگ برگردي از تو راضي نخواهم شد و شيرم را برتو حلال نمي كنم.پسر روي به معركه آورد؛ «وقاتَلَ قتالَ الأبطال»، همچون قهرمانان بزرگ مي جنگيد. مادرش فرياد مي زد: فرزندم! خوشا به حالت كه به زودي از دست ساقي كوثر سيراب خواهي شد. اين نو جوان رجزي مي خواند كه معرفت والاي وي را نشان مي داد:أميري حسينٌ وَ نِعْمَ الأمير سرورُ فؤاد البشير النّذيرعليّ و فاطمة والداه فهل تعلمون له من نظير؟له طلعة مثل شمس الضحي له غرّة مثل بدر منير (2) .«رهبر من حسين است چه رهبر بزرگي كه سبب سرور و خوشحالي پيامبر بشير و نذيراست.پدر و مادرش، علي و فاطمه اند، آيا نظيري براي او نشان داريد؟چهره اش همچون خورشيد مي درخشد و همچون ماه شب چهارده نورافشاني مي كند.» (3) .


1- نك_: معالي السبطين، ج2، ص233. «ثكلتكم اُمّهاتكم تقتلون أنفسكم بأيديكم و تذلّون أنفسكم لغيركم، و تفرحون أنْ يُقْتَلَ مسلم بن عوسجه، أما و الّذي أسلمتُ له، لَرُبَّ موقف له قد رأيت في المسلمين كريماً، لقد رأيته يوم سلق آذربايجان قتل ستة من المشركين قبل أنْ تلتئم خيول المسلمين، أفيقتل منكم مثله و تفرحون؟!».
2- بحارالأنوار، ج45، ص27.
3- معالي السبطين، ج2، ص234.

ص: 91

3_ زهير بن قين

زهير، نامي آشنا است، گرچه در تاريخ عاشورا، رجال نامي ديگري به اين نام به چشم مي خورد؛ مانند زهير بن سيار، (1) زهيربن بشر (زهير بن بشير) (2) زهيربن قيس (3) زهير بن سليم ازدي (4) ، ولي زهير بن قين از برجستگي ويژه اي برخوردار بود.اعلمي در دائرة المعارف مي نويسد: (5) زهير بن قين انماري از مردان مورد اعتماد بود. (6) .علامه تستري در «قاموس الرجال» مي نويسد:«زهير بن قين... كان أوّلاً عثمانياً فحجّ فوافق الحسين (عليه السلام) في الطريق، فأرسل خلفه فتهامل، فلامَتْهُ زوجته دلهم، فمضي إليه فما لبث ان صار علويّاً». (7) .«زهير نخستين مرد از پيروان عثمان بود كه حج گزارده بودو در مسير با امام حسين (عليه السلام) برخورد كرد. امام (عليه السلام) كسي را پي او فرستاد ولي او در آمدن تعلّل كرد. همسر زهير (دلهم) او را مورد سرزنش كرد و او سرانجام به نزد امام آمد و بي درنگ از علويان شد.».زهير در روز عاشورا، در مرتبه اي از يقين بود كه به امام فرمود: امروز به ديدار جدّت توفيق خواهيم يافت. امروز امام حسن و اميرالمؤمنين (عليهما السلام) را ديدار خواهيم كرد. (8) .زهير، از دلاوران نامي اسلام بود كه در فتح ارمنستان و آذربايجان شركت داشت. او پس از شنيدن خبر از پاي درآمدن عثمان، لشكر را تحت فرماندهي خود از ارمنستان به


1- نك_: فرسان الهيجا ج1، ص141 ؛ وسيلة الدارين، ص137 ؛ انصارالحسين، شمس الدين، ص 163 _ 117.
2- آرامگاه خاندان پاك پيامبر صلي الله عليه وآله، ص234، اعلمي، دائرة المعارف، ص215.
3- مجالس الشهداء، ص86، وقايع كربلا، ص98.
4- نك_: اعلمي دائرة المعارف، ج10، ص216.
5- همان منبع، ص217.
6- زهير بن قين الأنماري البجلّي، شهيد الطف ثقة.
7- نك_: قاموس الرجال، ج4، ص485.
8- دمع السجوم، ص293.

ص: 92

مداين بازگرداند. اين جمعيت چون نسبت به اوضاع جاري مدينه و رخدادهاي جديد آن ناآشنا بودند، دچار حيرت و سردرگمي شدند، لذا در بيرون شهر، در ميان نخلستاني خيمه زده، به بررسي اوضاع پرداختند. بعضي به عبادت پرداختند و نمي دانستند كه چه پيش آمده است و گروهي نيز در مقام خونخواهي عثمان برآمدند.برخي زهير بن قين را عثماني دانسته اند و اين بدان جهت است كه او در آن زمان به حمايت از حكومت اميرالمؤمنين برنخاست. گروهي نيز نوشته اند كه زهير در شمار خونخواهان عثمان بود.زهير،جزدر دوران خلافت مولاعلي (عليه السلام) كه در شمار خونخواهان عثمان بود، همواره در راه حق گام برداشت و ولايت و محبّت امام حسين (عليه السلام) موجب نجات وي گرديد.طبري مي نويسد: در غروب تاسوعا، يكي از مزدوران عمربن سعد، به نام عزره به زهير گفت: اي زهير، تو كه در صف شيعيان اهل بيت قرار نداشتي و عثماني بودي. (1) گفت: پيش آمدي تا اين سخن را بگويي! آري، من از آنان بودم ولي خداوند هدايتم كرد.در برخي از نسخ چنين آمده است: «ولكنّ الطريق جمع بيني وبينه»؛ «راه، ميان من او، پيوند آفريد و مرا توفيق وصال داد.».رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با ياران خود از محلي عبور مي كردند، كه زهير بن قين را، در حالي كه مشغول بازي بود، مورد نوازش قرار دادند. ياران پرسيدند: اين طفل كيست؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله) پاسخ دادند: او كسي است كه حسين مرا بسيار دوست مي دارد و ديدم كه روزي خاك زير پاي حسين را بوسه زد. جبرئيل به من خبر داد كه او در كربلا در ياري حسين شهيد مي گردد. (2) .جمعيتي، مركب از افراد قبيله بني فزاره، به سركردگي زهير بن قين از حجاز به طرف عراق در حركت بود، آنان هميشه در باراندازها كمي دورتر از قافله انقلاب كربلا بار


1- تاريخ طبري، ج4، ص61.
2- علامه شوشتري، المواعظ، مجلس سوم، ص59.

ص: 93

مي انداختند. (1) زهير، رهبر اين كاروان چندان خوش نداشت كه به كاروان حسين (عليه السلام) بپيوندد (2) برخي نوشته اند كه راز اصلي اين مسأله آن بود كه او براثر تبليغات مسموم برخي از عناصر ناباب در شمار خون خواهان عثمان قرار گرفته بود ولي در بين راه در منطقه قصر بني مقاتل امام (عليه السلام) او را به نزد خود خواندند و او سكوت كرده بود كه (همسرش) «بنت عمرو» به نام دَيلْم (3) به او گفت: پيك پسر پيامبر به سوي تو مي آيد و تو سكوت مي كني؟!او برخاست و به سوي امام (عليه السلام) رفت و چيزي نگذشت كه برگشت.علاّمه تستري در قاموس الرجال مي نويسد: «وَ جاءَ مُسْتَبْشِراً وَ قَدْ اصْفَرَّ وَجْهُهُ... فَطَلّق زَوجَتَه وَ لازَمَ الْحُسَين»؛ «و آنگاه با چهره اي شاد و بر افروخته باز گشت... همسرش را طلاق گفت (تا به دليل همسري وي، از سوي امويان دچار مشكل نگردد) و آنگاه ملازمت و همراهي حسين (عليه السلام) را برگزيد.»بعضي از مورّخان، از جمله خواندمير در تاريخ حبيب السير مي نويسد: زهير وقتي به خيمه خود بازگشت، با خانواده اش وداع كرد و گفت: حسين به من فرمود: خداوند خروج بر ستمگران را دوست دارد. تو اي زهير مي داني كه بني اميه حكم خدا را زيرپا نهاده اند پس بيا با ما همراه باش.زهير هنگام وداع از اهل خود، خاطره اي نقل كرد. او گفت: من دريكي از جنگ هاي طاقت فرساي اسلامي كه شركت داشتم، پيروز شده بوديم و خوشحال بودم. سلمان باهلي به من گفت:«إذا أدْرَكْتُمْ شباب آل محمد فكونوا أشدّ فرحاً بقتالكم معهم بما أصَبْتُمْ من الغنائم فأمّا أنا فإنّي استودعكم الله»؛«چون جوانان دودمان محمد (صلي الله عليه وآله) را دريابيد، به واسطه غنايمي كه به دست


1- نك_: ارشاد، مفيد، چاپ بصيرتي، ص221، باب توجه الحسين عليه السلام إلي الكوفه.
2- بني فزاره و بني بجيله دو قبيله از قبايل عرب بودند.
3- نك_: قاموس الرجال، ج4، ص485.

ص: 94

مي آوريد، از جنگ با آن سخت خرسند باشيد، ولي من شما را به خدا مي سپارم.»گفتني است، زهير بن قين پس از رسيدن سپاه حرّ به امام (عليه السلام) پيوست، از اين رو وقتي امام حسين (عليه السلام) در جمع ياران حرّ سخنراني مي كرد، زهير برخاست و اظهار محبت نسبت به آن حضرت نمود.زهير، از جمله فرماندهان محبوب نزد سيد الشهدا است و امام (عليه السلام) در آخرين لحظات غربت خود نام چند تن را بر زبان آورد كه از جمله آنان زهير بود:«يا حَبِيبَ بن مَظاهر، وَ يا زُهَيربن القَين، وَ يا مُسْلِم بن عَوسَجَة... فَقُومُوا عَن نَوْمَتِكُمْ أَيُّهَا الْكِرامَ، وَ ادْفَعوا عَنْ آلِ الرَّسُول الطُّغاةَ اللِّئام». (1) .وي از فرماندهان بخش ميمنه لشكر بود، امام به وي دستور داد در ظهر عاشورا در مقابل او بايستد تا نماز امام به پايان رسد.زهير بن قين از جمله كساني است كه در روز دوّم محرم، در آغاز ورود به سرزمين كربلا، هنگامي كه امام در خطبه اي فرمودند:«أَلا تَرَوْنَ إِلَي الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَإِلَي الْباطِلِ لا يُتَناهي عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ في لِقاءِ َربِّهِ مُحِقّاً، فَإِنّي لا أَرَي الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَماً».«آيا نمي نگريد كه به حق عمل نمي شود و باطل ترك نمي گردد؟ در چنين وضعيتي، مؤمني كه به حق مي انديشد، به ديدار پروردگارش رغبت مي نمايد؛ زيرا كه من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز ملالت آوري نمي بينم.»زهير به رسم اظهار وفاداري برخاست و گفت:فَقامَ زُهَيْرُ بُنْ القَيْنِ وَ قالَ: لَقَدْ سَمِعْنا _ هَدانا اللهُ بِكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ _ مَقالَتَكَ،


1- معالي السبطين، ج2، ص9.

ص: 95

وَلَوْ كَانَتِ الدُّنْيا لَنا باقِيَةً وَكُنّا فيها مُخَلَّدينَ؛ لاَثَرْنا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلي الإِقامَةِ فيها». (1) .«سخنان تو را شنيديم، اي كسي كه خداوند تو را از هدايت خاص خود برخوردار ساخت. اي پسر پيامبر (صلي الله عليه وآله) اگر زندگي دنيايي پايدار باشد و ما عمري جاويدان داشته باشيم، همچنان در خط تو برقرار خواهيم ماند و شهادت در كنار تو را برآن ترجيح مي دهيم.»زهير در مقام يقين و در صفاي معرفت به مرتبه اي رسيده بود كه امام خود را تسليت مي داد و مي گفت: از آنچه پيش آمده است دلگير نباش كه جاي نگراني و تأسف نيست. (2) او با خرسندي از اين كه توفيق فداكاري در راه امام خود را يافته است، به امام عرضه داشت:اقدم هديت هاديا مهديّا فاليوم ألقي جدّك النّبيّاو حسناً و المرتضي عليّا و ذا الجناحين الفتي الكمياو أسد الله الشهيد الحيا (3) زهير در روز عاشورا (4) . مقابل دشمن حضور يافت و بانگ برآورد: اي بندگان خدا، پسر فاطمه به دوستي و ياري سزاوارتر است تا پسر سميّه! و افزود: اگر به ياري او نمي پردازيد پس، در برابر او به دشمني برنخيزيد و اين حالت بهتر از دشمني با اوست. (5) «اُعيذكم بالله أنْ تقتلوهم...». (6) .در اين هنگام شمر فريادي بر ضد او سرداد و او پاسخ داد: آيا مرا به مرگ تهديد


1- امين، اعيان الشيعه، ج1، ص598، بحارالأنوار: 44، ص381.
2- آيتي، بررسي تاريخ عاشورا، مجلس11، ص187.
3- مقتل الحسين عليه السلام: ص224.
4- نك_: اعلمي دائرة المعارف، ج10، ص217.
5- مقرم، مقتل الحسن، ص231.
6- حياة الامام الحسين، 3، ص189.

ص: 96

مي كني؟ و افزود:«فَوَاللهِ للْموتُ مَعَهُ أَحَبّ اِليَّ مِنَ الْخُلْدِ مَعَكُمْ»؛ (1) .«به خدا قسم كشته شدن در ركاب او، از زندگي جاودانه با شما بهتر است.»زهير، همواره از ملازمان ركاب امام (عليه السلام) بود و فرماندهي بخش ميمنه لشكر آن حضرت را برعهده داشت؛ چنانكه فرماندهي بخش ميسره با حبيب بن مظاهر بود. از چگونگي شهادت او اطلاع چنداني در دست نيست.بعضي از مورّخان نوشته اند: همسر زهير كه به كوفه رفته بود، پس از آگاهي از شهادت زهير، كفني را به غلام خود داد و او را به سوي كربلا روانه ساخت تا بدن زهير را بپوشاند و دفنش نمايد. غلام وقتي در كربلا، در قتلگاه حاضر شد و آن صحنه دردناك و بدن عريان و بي سر فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را روي زمين ديد، كفن را انداخت و بازگشت و گزارش داد كه: پيكر مولاي زهير؛ (امام حسين (عليه السلام)) بدون كفن روي زمين مانده من خجالت كشيدم بدن زهير را كفن و دفن نمايم. (2) .

4_ حبيب بن مظاهر اسدي

اشاره

حبيب بن مظاهر اسدي از تيره اسدي هاي قبيله عدنانِ شمال عربستان آن روز است. او از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود و در تمام جنگ ها با اميرالمؤمنين (عليه السلام) و در كنار آن حضرت با دشمنان مي جنگيد؛ (3) همچنين در تشويق مردم كوفه در باب توجهبه حسين (عليه السلام) نقش به سزايي ايفا كرد. وي و مسلم بن عوسجه از مردم كوفه براي امام حسين (عليه السلام) بيعت مي گرفتند و از نويسندگان دعوت نامه به امام بودند. (4) .بعضي نوشته اند كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) با جمعي از ياران، از جايي مي گذشتند كه چشم


1- همان، ص221، حياة الامام الحسين، ج3، صص189 و 190.
2- قمقام، ج2، ص473.
3- ابصار العين، صص 100 _ 102.
4- نك_: تاريخ طبري، ج5، ص352 ؛ الارشاد، ج2، ص36 و الكامل، ج4، ص20.

ص: 97

آن حضرت به حبيب افتاد، او را مورد مرحمت و نوازش قرار داد و فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه او پسرم حسين را دوست مي دارد و در ياري پسرم حسين در كربلا كشته خواهد شد. (1) .حبيب در آوردن افراد قبيله خود به ياري حسين (عليه السلام) (در شب عاشورا) تلاش فراواني كرد كه حركت او در اين باره توسط لشكر كفرپيشه يزيدي ناكام ماند و آنان در اين رابطه چند كشته و مجروح دادند. حبيب در كربلا از ملازمان امام (عليه السلام) بود و همرديف زهير بن قين همواره در ركاب آن حضرت بود. او روز عاشورا فرمانده بخش ميسره لشكر امام و زهير فرمانده بخش ميمنه لشكر بودند. (2) .حبيب يكي از رجال برجسته كوفه در دوران اميرالمؤمنين (عليه السلام) و از افراد معروف به شرطه خميس (پليس انتظامي) آن حضرت بود و نيز يكي از فرماندهان قسمت ميسره سپاه اميرالمؤمنين بود و در همه جنگهاي آن حضرت با مخالفانش حضور داشت. قابل ذكر است كه حبيب بن مظاهر از اصحاب پيامبراكرم (صلي الله عليه وآله) نيز بوده و از آن حضرت حديث شنيده است. او در كربلا آنچنان مورد اعتماد سالار شهيدان بود كه آن حضرت فرماندهي بخش ميسره لشكر خود را به او داد.

ديدار دو يار باوفا

حبيب روز عاشورا در ميدان رزم چنين رجز مي خواند:أنا حبيب و أبي مظاهر فارس هيجاء و حرب تسعرأنتم أعدّ عدة و أكثر و نحن أوفي منكم و أصبرو أنتم عندالوفاء أعذر (أغدر) (3) . و نحن أعلي حجّةً و أظهر (4) .


1- معالي السبطين، ج1، ص228.
2- نك_: اعيان الشيعه، ج1، ص601.
3- معالي السبطين، ج1، ص230.
4- نك_: ابن شهرآشوب، مناقب، بخش امام حسين عليه السلام، اعلمي ؛ دائرة المعارف، ج7، ص502 و معالي السبطين، ج1، ص230.

ص: 98

«من، حبيب، پسر مظاهر در روز رزم همچون شير، دليرم.شما دشمنان، گرچه از حيث تعداد بيشتر مي باشيد ولي زود از مسؤوليت، شانه خالي مي كنيد و ما نسبت به مسؤوليت و مولاي خود وفادار و صبوريم.شما در پيشگاه خدا ذليل و دليلي جهت حقانيت خود نداريد شما در خط باطليد و ما در صراط حقيم.»

دفاع جانانه از ولايت

مورّخان نوشته اند: پيش از اقامه نماز ظهر روز عاشورا، وقتي حصين بن نُمير، يكي از افراد لشكر كفر به امام (عليه السلام) زخم زبان زد و گفت: نماز تو پذيرفته نيست! حبيب بن مظاهر بر او لعنت فرستاد و گفت: نماز پسر خاندان رسول الله قبول نيست ولي نماز تو دائم الخمر (خمّار) قبول است؟ (1) در اين هنگام جمعي از لشكر كفرپيشه به او حمله كردند و وي را به شهادت رساندند. در عصر تاسوعا نيز وقتي يكي از لشكريان كفرپيشه به زهيربن قين زخم زبان زده، گفت: امشب با آب توبه خود را پاك كن! حبيب پاسخ داد: او را خدا پاك كرده است. ناگفته نماند كه برخي از مورّخان براين اعتقادند كه حبيب با امام نماز گزارد و بعد از آن در نبرد با كفار به شهادت رسيد. (2) .

زمان شهادت حبيب

برخي نوشته اند: هنگامي كه امام (عليه السلام) به ياران خود فرمود: از اين قوم بخواهيد جنگ متوقف شود تا نماز ظهر اقامه كنيم، يكي از لشكريان عمربن سعد بانگ برآورد: نماز شما مردود است! حبيب در پاسخ وي بر آشفت و گفت: نماز پسر پيامبر قبول نيست ولي نماز تو قبول است، اي دشمن خدا؟! در اين هنگام بود كه به حبيب حمله ور شدند و به شهادتش رساندند.


1- نك_: فرهاد ميرزا قمقام، ج1، ص413 ؛ معالي السبطين، ص230.
2- اعيان الشيعه، ج1، ص606.

ص: 99

فقدان حبيب براي امام (عليه السلام) گران بود، لذا فرمود: «عِنْدَ اللهِ أَحْتَسِبُ نَفْسي وَ حُماة أَصْحابِي»؛ (1) «پاداش اين شهادت ها را از خدا مي گيرم»، پس از شهادت او امام در حقش فرمود: «للهِِ دَرُّك يا حَبِيب، لَقَدْ كُنْتَ فاضلاً، تَخْتِمُ الْقرآنَ في لَيْلَة واحِدَة»؛ (2) «خداوند تو را بيامرزد! انسان برجسته اي بودي كه در يك شب يك ختم قرآن مي كردي.».مردي به نام «بديل بن صُريم تميمي» سر آن پير دلاور را جهت دريافت جايزه برگردن اسب خود آويخته بود ودر كوفه جولان مي داد، نوجواني را ديد كه وي را تعقيب مي كند. سبب را پرسيد. او پاسخ داد: اين سرِ پدر پيرم حبيب بن مظاهر است، آن را به من بده تا دفنش كنم. آن مرد گفت: نمي دهم؛ زيرا من بايد از عبيدالله جايزه دريافت كنم! (3) .

5_ سعيد بن عبدالله انصاري

اعلمي در دايرة المعارف (4) و مجلسي در بحار (5) از او به نام: سعيد بن عبدالله الحنفي ياد كرده اند.او همان كسي است كه هنگام برپايي نمازِ آخرين (نماز خونين عشق)، امام (عليه السلام) به او و زهير بن قين (6) فرمودند:«تَقَدَّما أمامي حَتّي اُصَلّي الظُّهْرَ»؛ (7) .


1- نك_: شمس الدين، انصار الحسين، ص94، خوارزمي، مقتل الحسين، ج2، ص17، بحارالأنوار: 45، ص27.
2- نك_: آيت الله صدر، پيشواي شهيدان، ص370.
3- نك_: آيت الله صدر، پيشواي شهيدان، ص370، معالم المدرستين، 3، ص112 در بحارالأنوار، ج45، ص26 نيز اينگونه آمده است: «و قيل بل قتله رجل يقال له بديل بن صريم و أخذ رأسه فعلّقه في عنق فرسه فلما دخل مكّة رآه ابن حبيب و هو غلام غير مراهق فوثب إليه فقتله و أخذ رأسه. و قال محمد بن أبي طالب فقتل اثنين و ستين رجلا فقتله الحصين بن نمير و علق رأسه في عنق فرسه.».
4- نك_: اعلمي، دائرة المعارف، ج10، ص389.
5- نك_: مجلسي، بحار، ج10، ص103.
6- نك_: علامه تستري، قاموس الرجال، ج5، ص106.
7- مجلسي، بحارالأنوار، ج10، ص103 و معالي السبطين، ج1، 235.

ص: 100

«در مقابل من بايستيد تا نماز ظهر را بخوانم.»سعيد در برابر امام (عليه السلام)، رو به دشمن ايستاد. تيرهايي را كه به طرف امام مي رسيد به جان مي خريد. او وقتي مي ديد تيري به سوي امام در حركت است، سينه خود را سپر كرد و مانع از اصابت آن به امام (عليه السلام) شد. در اثناي نمازِ امام (عليه السلام)، سيزده چوبه تير به بدن سعيد اصابت كرد؛ به طوري كه پس از پايان نماز، رمقي برايش نماند و به خاك افتاد. در آخرين لحظات، آنگاه كه امام با دست مباركش گَرد و خاك صورت او را پاك مي كرد، نگاهي به آن حضرت كرد و گفت:«يَابْنَ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) أَوَفَيْتُ؟»؛«آيا به وظيفه ام وفا كردم؟»امام (عليه السلام) فرمود:«نَعَمْ أَنْتَ أَمامي في الجَنَّةِ»؛ (1) .«آري وفا كردي، تو در بهشت، در حضور من خواهي بود.».امام افزود:فَاقْرَأْ رَسُولَ اللهِ عَنِّي السَّلامَ وَ أَعْلِمْهُ أَنّي في الأَثَرِ»؛«به پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله)از طرف من سلام برسان و بگو كه من به زودي به محضر تو خواهم شتافت.» (2) .


1- تنقيح المقال، ج2، ص28، مقرم مقتل الحسين، ص246.
2- عوالم، ج17، ص88، مقتل مقرم، ص248 «عبدالله الحنفي نسبة الي بني حنيفة وهو في اعلي درجات الثقة ولولم يكنِ الاّ ما روي في زيارة النّاحية المقدّسة في حقّه لكفي في الكشف عن ثقته وجلالته، قال: عجّل الله تعالي فرجه: السّلامُ علي سعيد بن عبدالله الحنفي القائل الحسين عليه السلام وقد اذن له في الأنصراف: لا والله لا نخلّيك حتّي يعلم الله انّا قد حفظنا غيبة رسول الله صلي الله عليه وآله فيك والله لو أعلم أنّي اُقْتَل ثمّ أحيي ثمّ أذرّي ويفعل بي ذلك سبعين مرّة ما فارقتك حتّي ألقي حمامي دونك وكيف افعل ذلك وإنما هي موتة أو هي قتلة واحدة، ثمّ بعدها الكرامة الّتي لاانقضاء لها أبدا، فقد لقيت حمامك وواسيت أمامك ولقيت من بعد الكرامة في دار المقامة، حشرنا الله معكم في المستشهدين، ورزقنا مرافقتكم في اعلي علّيين انتهي كلامه عجل الله تعالي فرجه وقد ازداد شرفا علي شرفه صيرورته وقاية للحسين عليه السلام عند الصلاة فقد روي أبوجعفر الطّبري انّه لمّا صلّي الحسين عليه السلام الظهر صلاة الخوف بعدالظّهر، فاشتدّ القتال ولمّا قرب الأعداء من الحسين عليه السلام وهو قائم بمكانه، استقدم سعيد الحنفي أمام الحسين عليه السلام فاستهدف لهم يرمونه بالنّبل يميناً وشمالاً وهو قائم بين يدي الحسين عليه السلام يقيه السّهام طوراً بوجهه، وطوراً بصدره، وطوراً بيده، وطوراً بجنبه، فلم يكد يصل إلي الحسين شيء من ذلك حتي سقط الحنفي الي الأرض وهو يقول: أللّهمّ العنهم لعن عاد وثمود، أللّهم أبلغ نبيّك عني السّلام، وبلغه مالقيت من ألم الجراح فأنّي أردت ثوابك في نصرة ابن نبيّك، ثمّ التفت إلي الحسين عليه السلام فقال: أوفيت يابن رسول الله؟ قال: نعم، أنت أمامي في الجّنة، ثمّ فاضت نفسه النفيسة رضوان الله عليه.

ص: 101

سيد بن طاووس در لهوف مي نويسد: هنگامي كه سعيد پس از نماز امام، بعد از اصابت سيزده چوبه تير دشمن به بدن او، نقش زمين شد گفت:«أَللّهُمَّ أَلْعَنْهُمْ لَعْنَ عاد وَثَمُودَ، اَللَّهُمَّ أَبْلِغْ نَبيَّكَ عَنّي السَّلامَ وَأَبْلِغْهُ ما لَقيتُ مِنَ أَلَمِ الجِراحِ، فَإِنّي أَرَدْتُ ثَوابَكَ في نَصْرِ ذُرِّيَةِ نَبِيِّكَ...»؛«خدايا! دشمنان حسين را به نوع كيفر قوم عاد و ثمود گرفتار كن. خدايا! سلام مرا به پيامبرت برسان و به آن حضرت ابلاغ كن كه به خاطر دريافت ثواب، به ياري ذريّه پيامبرت شتافتم و اين گونه به خاك افتادم...»بعضي، از مورّخان نوشته اند: امام (عليه السلام) هنگام اقامه نماز، خطاب به سعيد و مردي به نام عَمْرو بن قُرظه انصاري فرمود: در مقابلم بايستيد و آن دو، پس از نماز بر اثر اصابت تيرهاي دشمن بر زمين افتادند. وقتي سيدالشهدا (عليه السلام) با سعيد سخن مي گفت، عمروبن قرظه هم، مانند سعيد خطاب به مولاي خويش گفت:«يَابْنَ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) أَوَفَيْتُ؟»؛«آيا به ميثاق وفاداري و حمايت از امام حق، وفادار بودم؟»امام (عليه السلام) با مهرباني خاصي با او نيز مانند سعيد سخن گفت.طبري، مورخ معروف، معتقد است كه بعد از انجام نماز ظهر و درگيري سختي كه

ص: 102

ميان امام و لشكر كفرپيشه درگرفت، امام (عليه السلام) كمي در مكان خود ايستاد (تا شايد استراحتي كند) در اين هنگام سعيد به عنوان حافظ جان امام در مقابل آن حضرت ايستاد تا تيرهاي دشمن را به جان بخرد و بدين وسيله امام (عليه السلام) كمي استراحت كند. (1) .در زيارت نامه معروف به زيارت ناحيه مقدسه، در باب سعيدبن عبدالله آمده است:امام حسين (عليه السلام) به عنوان حلّ بيعت به او اجازه انصراف از كربلا را داده بود ولي او گفت: نه، ما تو را در ميان دشمنان تنها نمي گذاريم و ما بي وفايي را پيشه خود نمي سازيم تا خدا وفاداري ما را در غياب پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت به شما بنگرد [و افزود:] به خدا سوگند اگر در اين راه كشته شوم، سپس زنده گردم و باز در به جهت حمايت از شما، ميان آتشم اندازند و اين، تا 70 بار تكرار شود، همچنان در كنار تو خواهم ماند و دست از ياري ات برنخواهم داشت؛ چرا كه قتل در ركاب تو كرامت بي پايان در پي دارد (2) .سعيد بن عبدالله همان كسي است كه نامه مردم كوفه را در مكه به امام رساند و حتي در پاسخ نامه مردم از سوي امام حسين نام او آمده است:«... فَإنَّ هانِياً وَ سَعِيداً قَدِما عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ...»؛ (3) .«هاني و سعيد (بن عبدالله انصاري) نامه هاي شما را به من رساندند...او كسي است كه وقتي مسلم در كوفه نامه امام را در جمع حضار قرائت كرد، صداي گريه عشق او و يارانش، جلسه را فراگرفت. در اين هنگام عابس عاشقانه فرياد زد و گفت: من نمي دانم در دل ديگران چه مي گذرد ولي من به شما قول مي دهم، خواسته شما را عملي سازم. با دشمنان شما بجنگم و تا مرحله مرگ از شما دفاع كنم (و افزود): «لا اُرِيدُ بِذلِكَ إلاّ ما عِنْدَاللهِ»؛ «جز اجر الهي، مقصودي ندارم»، سپس حبيب بن مظاهر و بعد از حبيب، سعيد بن عبدالله انصاري همانند عابس سخن گفتند. سعيد بر سر ميثاق خود وفادار ماند.


1- نك_: علامه تستري، قاموس الرجال، ج5، ص107.
2- نك_: علامه مامقاني، تنقيح المقال، ج2، ص28.
3- نك_: علامه تستري، قاموس الرجال، ج5، ص107.

ص: 103

6_ جون يار وفادار حسين

جون، برده سياه چهره اي كه احتمالاً زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) را درك كرده بود. (1) .او غلام فضل بن عباس بن عبدالمطلّب بود، نامش «جون»، نام پدرش حَوِيّ وكنيه اش و ابومالك بود. (2) اميرالمؤمنين (عليه السلام) وي را به 150 دينار از فضل خريداري كرد و در اختيار ابوذر قرار داد تا به وي خدمت كند. جون در ربذه [تبعيدگاه ابوذر] بر ابوذر خدمت مي كرد و پس از ارتحال وي در سال 32 ه_. به امير مؤمنان (عليه السلام) پيوست. (3) .علاّمه مامقاني در «تنقيح المقال» مي نويسد: پس از شهادت آن حضرت، به خانه امام حسن (عليه السلام) و پس از شهادت ايشان به خانه امام حسين (عليه السلام) آمد و شد داشت و بيشتر امام سجاد (عليه السلام) را همراهي مي كرد (و در خانه امام سجاد بود)، و همراه آنان به كربلا آمد و هنگام شعله ور شدن جنگ در روز عاشورا، امام حسين (عليه السلام) به او فرمود:«أَنْتَ في إِذْن مِنّي، فَإِنَّما تَبِعْتَنا طَلَبَاً لِلْعافِيَةِ فَلا تَبْتَلِ بِطَريقِنا»؛«تو به عنوان خدمت به ما، همراه ما بودي. اكنون مجازي كه ما را ترك كني.»جون از پيشنهاد جدايي امام (عليه السلام) غمگين شد وبا خودانديشيدكه نكند لياقت همراهي با امام را از دست داده است! ازاين رو، خود را به پاي امام (عليه السلام) انداخت، پاي آن حضرت را مي بوسيد و مي گفت: اي فرزند پيامبر خدا! من در روزگار آسايش، با شما بودم، الآن كه دنيا به شما پشت كرده، شما را رها كنم؟ و افزود لابد من كه غلام سياه، بد بو هستم، از حيث حسب و نسب در سطح پايينم، نمي خواهي در شمار شهيدان تو باشم. (4) .[ وافزود:]«لا وَاللهِ لا أُفارِقُكُمْ حَتّي يَخْتَلِطَ هذَا الدَّمُ الأَسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ»؛«نه به خدا سوگند دست از شما برنمي دارم تا آن كه خون اين سياه با خون شما


1- محسن امين، اعيان الشيعه، ج1، ص 605.
2- نك_: معالي السبطين، ج1، ص240، مجلس دهم.
3- نك_: حائري مازندراني، معالي السبطين، ج1، ص240.
4- «يَابْنَ رَسُولِ اللهِ أَنَا في الرَّخاءِ أَلْحَسُ قِصاعَكُمْ، وَفي الشِّدَةِ أَخْذِلُكُمْ؟ وَاللهِ إِنَّ رِيْحِيَ لَنَتِنٌ، وَإِنَّ حَسَبيَ لَلَئيمٌ، وَلَوْنيَ لاََسْوَدُ، فَتَنفَّسْ عَلَيَّ بِالجَنَّةِ فَيَطيبَ رِيْحي، وَيَشْرُفَ حَسَبي، وَيَبْيَضَّ وَجْهي».

ص: 104

مخلوط گردد».دراين هنگام امام حسين (عليه السلام) اذن جهادش داد واو پس از آن كه عده زيادي از دشمنان را كشت، به فيض شهادت نايل آمد. امام هنگامي كه در بالين وي حضور يافت، فرمود:«أللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَطَيِّبْ ريحَهُ، وَاحْشُرهُ مَعَ الأبرار، وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحمّد وَ آلِهِ»؛«خدايا! صورتش را سپيد و بويش را نيكو گردان! و با ابرار و نيكان محشورش كن. وي را مورد مرحمت محمّد وآلش قرار ده!» (1) .او كه نيم جاني داشت، با ديدن امام بربالين خود، خوشحال شد و پس از آن روحش به عالم ملكوت پرواز كرد.حايري مازندراني در معالي السبطين نقل مي كند: جمعيتي هفتاد نفره به او حمله ور شدند و او از اسب افتاد. نيم رمقي داشت كه امام به بالينش آمد. وي را در آغوش گرفت و صورت خود را بر صورتش نهاد و گريست. در اين هنگام، جون ديدگان خود را گشود و خوشنودي خود را با تبسمي ابراز داشت و گفت: چه كسي مانند من است كه پسر پيامبر، صورتش را بر صورتم نهاده؟! و سپس جان داد. (2) .در تاريخ آمده است: در شب عاشورا هنگامي كه امام حسين (عليه السلام) اشعار: «يا دَهْرُ أفٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ» را بر زبان داشت، جون در خيمه مخصوص امام (عليه السلام) مشغول تيز كردن شمشير و آماده سازي آنها براي فردا بود. (3) .گرچه در شب سيزدهم محرم شهيدان به خاك سپرده شدند ليكن بعضي از شهدا روزهاي بعد شناسايي و به خاك سپرده شدند كه از جمله آنان جون بود. بدن شريف او پس از ده روز شناسايي دفن شد. امام باقر (عليه السلام) فرمود: بني اسد پس از ده روز از راه دور


1- نك_: مامقاني، تنقيح المقال، ذيل كلمه «جون».
2- نك_: حائري، معالي السبطين، ج1، ص240. «... فَبَكَي الْحُسينُ، وَ اعْتَنَقَهُ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلي خَدِّهِ، فَفَتَحَ عَيْنَيْهِ وَ تَبَسَّمَ و قالَ: مَنْ مِثْلي وَ ابْنُ رَسولِ اللهِ وَاضعٌ خَدَّهَ عَلي خَدّي، ثُمَّ فاضَتْ نَفْسُهُ».
3- ارشاد، ص219، ترجمه محدثي، ص96.

ص: 105

با استشمام بوي خوش از او بدن وي را پيدا كردند. از بدنش بوي مشك، مشام جان را نوازش مي داد و از اين راه بدن او را يافتند و دفن نمودند (1) و در زيارت ناحيه نام آن حضرت به چشم مي خورد. (2) اين بوي خوش، همان اثر دعاي امام حسين (عليه السلام) بر بالين اوست. امام (عليه السلام) در كربلا روز عاشورا صورت چند شهيد را بوسيد و گونه خود را برگونه آنان نهاد، از جمله آنان جون بود.نازم، حسين را كه چو در خون خود تپيد زيباترين حماسه عالم بيافريديكسان رخ غلام وپسر، بوسه داد و گفت: در دين ما سيه نكند فرق با سپيد

7_ ابوثمامه صاعدي

مامقاني، تنقيح المقال، ج2، ص333، ذيل ماده عمروبن عبدالله الأنصاري ابوثمامه رابه فتح الثاء مي داند.نام ابو ثمامه صاعدي، «عمرو بن عبدالله كعب» است. او از اصحاب اميرمؤمنان (عليه السلام)بود و در تمام جنگ هاي آن حضرت، در دوران خلافتش حضور داشت. ابوثمامه از همرزمان مسلم بن عقيل بود كه آن دو، در كوفه، دارالاماره را محاصره كردند، ليكن وقتي ياران پراكنده شدند، او در مخفي گاه به سر برد تا اين كه به امام ملحق شد.ابوثمامه از سوي مسلم بن عقيل (عليه السلام) سمت فرماندهي قبيله تيم و همدان را داشت. و همان كسي است كه فرارسيدن وقت نماز ظهر را به امام حسين (عليه السلام) يادآور شد. او در ظهر عاشورا به امام حسين (عليه السلام) گفت:«يا أبا عَبْدِالله نَفْسي لِنَفسِكَ الْفِداء هؤُلاءِ اقْتَرَبُوا مِنْكَ، لاَ و اللهِ وَ لا تُقْتَلُ حَتّي اُقْتَلَ دُونَكَ، وَاُحِبُّ أنْ ألقَي اللهُ رَبِّي وَ قَدْ صَلَّيْتُ هذِهِ الصَّلاةَ الَّتي قَدْ دَنا وَقْتَها».«اي ابا عبدالله! جانم فداي جانت باد، اينان (لشكر دشمن) به تو نزديك شده اند و البته به تو دست نخواهند يافت، جز آن كه از روي نعش من بگذرند ولي دوست


1- بحارالأنوار: 45، ص23.
2- بحارالأنوار، ج45، ص71.

ص: 106

دارم كه خدا را ديدار كنم در حالي كه اين نماز را كه وقت انجام آن فرارسيده است، خوانده باشم.» (1) .فرهاد ميرزا در قمقام آورده است: «او گفت: دوست دارم آخرين نماز خود را به امامت شما به جاي آورم» (2) امام (عليه السلام) در آن هنگام نگاهي به آسمان كرد و فرمود:«ذَكَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذّاكِرينَ، نِعَمْ هذا أَوَّلُ وَقْتِها... سَلُوهُمْ أَنْ يَكُفُّوا حَتّي نُصَلِّي»؛«مرا به ياد نماز انداختي، خداوند تو را در شمار نمازگزاراني كه به ياد نمازند قرار دهد. آري، اكنون وقت اول نماز است، از آنان (دشمنان) بخواهيد تا ما را مهلت دهند نماز را بجاي آوريم.».در اين هنگام بود كه سيد الشهدا (عليه السلام) ياران خود را دو دسته كرد، دسته اي مشغول نبرد و دسته اي مشغول نماز شدند. ابوثمامه بعد از نماز به شهادت رسيد ليكن چگونگي و زمان شهادت به طور دقيق مشخص نيست. (3) .

8 و 9_ حر بن يزيد رياحي و پسرش

اشاره

در تاريخ كربلا جز «حرّ بن يزيد رياحي يربوعي» كسي به اين نام نيست.اعلمي در «دايرة المعارف» مي نويسد: حرّ بن يزيدبن ناجيه رياحي، از شيعيان مورد اعتماد است. او در كربلا همراه ياران امام (عليه السلام) به شهادت رسيد و در حاير حسيني مدفون گرديد. (4) .درباره سن حرّ، سخني به ميان نيامده و كسي از نام مادر او ياد نكرده است. نام


1- بصار العين، صص 119 و 120.
2- نك_: قمقام، ج1، ص412.
3- نك_: اعيان الشيعه، ج1، ص606.
4- «حرّ بن يزيد بن ناجية الرّياحي إماميٌّ ثِقَةٌ، قُتِلَ مَعَ الْحُسَين وَ أَصْحابه بِالطفّ، وَ دُفِنَ في الحائر.» نك_: اعلمي، دائرالمعارف، ج7، صص 598 _ 600، چاپ بيروت مؤسسه اعلمي.

ص: 107

پدرش همراه نامش شهرت دارد؛ (يزيد بن ناجيه). چون از قبيله بني رياح بود، او را رياحي مي گفتند.

حر در حضور

جهت كنترل اوضاع كوفه، ابن نمير از سوي عبيدالله زياد مسؤول حراست از كوفه شد. او با لشكر انبوهي به مأموريت خود همت گماشت و حرّبن يزيد رياحي را، كه مردي سلحشور و لايق و كاردان در امور نظامي بود، با هزار سوار از ناحيه قادسيه به پيش فرستاد تا بر سر راه كاروان كربلا سدّي ايجاد كند. امام (عليه السلام) كه از ناحيه اي معروف به «بطن عقبه» به سوي «منطقه شراف» حركت مي كردند، دستورداد تا دراين منزل آب بيشتري بردارند. در ميان راه بود كه لشكر حرّ از راه رسيد. در محل بارانداز (منزل)، همگي بار انداختند. امام (عليه السلام) دستور داد تا لشكريان حرّ و نيز چهارپايان، آنان را سيراب كنند، هنگام نماز ظهر شد و جمعيت همراه امام (عليه السلام) آماده نماز جماعت شدند، در حالي كه حرّ نيز با نيروهاي تحت امر خود به جمعيت نمازگزار با امام (عليه السلام) پيوست. امام (عليه السلام) پيش از نماز در برابر همگان ايستادند، در حالي كه به لشكر حرّ توجه داشتند، فرمودند: اي مردم، من جزدر پي دعوت نامه ها و فرستادگان شما، به سوي شما نيامدم، اگر از رأي خود برگشته ايد، من به ديار خود باز مي گردم.كسي سخني نگفت و پاسخي نداد و سپس امام (عليه السلام) نماز ظهر را به جماعت اقامه كردند و در وقت عصر نيز همچون وقت ظهر نماز جماعت برگزار گرديد. امام (عليه السلام) سرانجام پس از اداي نماز در مقابل همگان اظهار داشتند. شما اگر تقواي الهي پيشه كنيد و اهل حق را بشناسيد، خدا از شما رضايت بيشتري خواهد داشت و ما اهل بيت محمد (صلي الله عليه وآله) سزاوارتر به ولايت و حكومت برجامعه ايم....در اين هنگام بود كه حرّ لب به سخن گشود و گفت: به خدا قسم، من از نامه ها و فرستادگان آن اطلاعي ندارم و در شمار نامه نويسان نيستم. امام (عليه السلام) دستور دادند تا خورجين حاوي نامه هاي مردم كوفه را حاضر كنند:حرّ گفت: ما فقط مأموريم تا شما را به عبيدالله تحويل دهيم؛ امام (عليه السلام) فرمود: مرگ

ص: 108

به تو نزديك تر است تا عملي شدن اين منظور.سپس امام (عليه السلام) به ياران خود دستور حركت داد، حرّ مانع شد امام (عليه السلام) فرمود: مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مي خواهي؟!حرّ گفت: هركس از مادرم اين چنين ياد مي كرد من نيز مقابله به مثل مي كردم ولي چه كنم كه مادرت زهرا است كه جز به نيكي نمي توان از او ياد كرد... و افزود: من دستور جنگ ندارم، پيشنهاد مي كنم كه بازنگردي و به سوي كوفه هم نروي، پس راه سوّمي را در پيش گير تا پاسخ نامه ام از سوي عبيدالله برسد.طبري در تاريخ و نيز ابن اثير در الكامل (1) يادآور مي شوند كه: امام آن خطبه معروف خود را كه در آن آمده است: «... مَنْ رأي سُلْطاناً جائِراً...» در اينجا ايراد كرد و نيز آن شعر معروف خود «سَأَمضي وَ ما بِالْمَوت عارٌ عَلَي الْفَتي» را در اين جا سرود.ممكن است كسي بپرسد چرا امام (عليه السلام) دست به شمشير نبرد؟ پاسخ اين پرسش روشن است. امام (عليه السلام) نمي خواست آغازگر جنگ باشد از اين رو وقتي زهيربن قين در اولين لحظه هاي ورود به كربلا به امام گفت: چه بجاست كه با اين گروه پيش از رسيدن سپاه كوفه پيكار كنيم امام (عليه السلام) به او فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم بود (2) و نيز پيشتر اشاره شد كه در صبح عاشورا مسلم بن عوسجه به امام گفت: شمر در تيررس من است، اگر اجازه دهي وي را هدف قرار دهم، امام فرمود: من دوست ندارم كه آغازگر جنگ باشم.امام (عليه السلام) به حركت خود ادامه داد تا به سرزمين كربلا رسيد و بارانداز نمودند.

جام وصال

اختلافي كه ميان صاحب نظران وجود دارد، اين است كه حرّ چه زماني به امام روي آورد و جام وصال سركشيد، خواندمير در تاريخ «حبيب السير» مي نويسد: صبح عاشورا،


1- كامل في التاريخ، ج4، ص83 _ 82.
2- مفيد، ارشاد، باب حرّ بن يزيد رياحي، ص226 چاپ بصيرتي الارشاد ترجمه، ج2 صص 78 _ 85.

ص: 109

پيش از آغاز نبرد، هنگامي كه مالك بن عروه به امام گفت: «اَبشر بالنّار» و امام در مورد وي نفرين كرد، ناگهان اسب او رم كرد و او ميان آتش هاي كنار خيام امام سرنگون شد، حرّ، احساس كرد كه لشكر عمربن سعد قصد دارد به جنگ با لشكر اندكِ حق بپردازد، اينجا بود كه توبه خود را با پيوستن به امام در معيّت پسرش علي و برادرش مصعب و غلامش غرة اعلام داشت. ليكن بعضي ديگر از مورّخان نوشته اند: حرّ هنگامي كه پاسخ نامه خود از سوي عبيدالله را مطالعه كرد كه در آن آمده بود، حسين و همراهانش را در بيابان بي آب و علف، زمين گير كن، «استعفا نامه» خود را براي عبيدالله فرستاد و در آن يادآور شد كه اگر مي خواهي با حسين بن علي پيكار كني، مرا توان چنين كاري نيست. (1) .روز عاشورا درگرماگرم نبرد حق وباطل، هنگامي كه نداي مظلوميت و كمك خواهي امام (عليه السلام) را شنيد كه مي گفت: «آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا از ما حمايت به عمل آورد؟ آيا دفاع كننده اي هست كه از حرم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دفاع كند؟» (2) پيشامام آمد و گفت: نخستين كسي كه به جنگ تو آمد من بودم و اين ساعت به خدمت تو شتافتم تا اولين كسي باشم كه در ركابت كشته مي شوم، آنگاه به ميدان رفته، نبرد آغاز كرد، اسب او را پي كردند و او پياده با آنان جنگيد... (3) .به نوشته برخي از مورّخان: امام (عليه السلام) خطاب به گروهي سران لشكر عمرسعد؛ از جمله شبث بن ربعي و حجار و قيس بن اشعث و زيدبن حارث گفت: آيا شما به من نامه ننوشتيد؟ پاسخ دادند: ما خبر نداريم. (4) حرّ از جانب آنان پاسخ داد: آري، نامه نوشتيم و ماييم كه تو را به اين جا كشانديم و افزود: خدا باطل و اهل آن را از رحمت خود دور گرداند، من دنيا را بر آخرت ترجيح نمي دهم (5) [او در حالي كه پيشتر فرمانده هزار سوار


1- بحارالأنوار، ج44، ص380 ؛ معالي السبطين، ج1، ص173.
2- «أَ ما مِنْ مُغيث يُغيثُنا لِوَجْهِ اللهِ؟ أَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ؟» منتهي الامال، ص346 و ناسخ التواريخ، ج2، ص253.
3- ابن اعثم الفتوح، ص904.
4- عوالم بحراني، ج17، ص168 ؛ دمع السجوم، ص275.
5- الكامل، ج4، ص62 ؛ حياة الحسين، ج3، ص195 ؛ لواعج الاشجان، صص 140 _ 134.

ص: 110

بود، از مقام خود چشم پوشيد و خود را در پاي امام افكند و توبه نمود.] (1) .نقل كرده اند كه حر در روز عاشورا به عمربن سعد نزديك شده و گفت: اي عمر، آيا با اين مرد مقاتله خواهي كرد؟ عمربن سعد پاسخ داد: آري، به خدا قسم قتالي كه سرها و دست ها را از بدن دور سازد. (2) اندام حرّ با شنيدن اين سخن لرزيد و آخرين تصميم خود را گرفت. سپس به قرة بن قيس؛ يكي از همقطاران خود گفت: اسب خود را آب داده اي؟ و بااين بهانه كه مي خواهد اسبش را آب دهد، از لشكر عمرسعد كناره گرفت.طبري مي نويسد: قرّة بن قيس، بعدها پس از واقعه كربلا مي گفت: ديدم، او از كنار ما رفت و اندك اندك به حسين نزديك شد.مهاجر بن اوس مي گويد: در آستانه پيوستن حرّ به سپاه امام حسين (عليه السلام) حرّ را در وضعيت ويژه اي يافتم، به او گفتم: چرا اين چنين در وحشت و اضطرابي؟ اگر از ما درباره شجاعان مي پرسيدند، نام تو را مي برديم!حرّ پاسخ داد: خودم را ميان دوزخ و بهشت مي بينم. به خدا قسم من جز جنّت و بهشت، راهي انتخاب نخواهم كرد، گرچه قطعه قطعه شوم و يا در آتشم افكنند. (3) .سپس اسب خود را به جولان درآورد، در حالي كه سپر خود را واژگون حمايل كرده، دست ها را بالاي سر گرفته و چشم به زمين دوخته بود، به سپاه امام نزديك شد و با بوسيدن زمين شرمندگي وتوبه خويش را به امام نشان داد؛ به طوري كه امام فرمود: تو كيستي؟ سرت را بلند كن، حرّ گفت: من همان كسي هستم كه راه را برشما بستم و اين همه گرفتاري را براي شما بهوجود آوردم: هرگز گمان نمي كردم كه اين قوم با شما اين گونه رفتار كنند، اگر مي دانستم هيچ گاه با آنان همراهي نمي كردم، اكنون به سوي تو


1- المواعظ، ششتري، مجلس ششم، ص95.
2- الكامل، ج4، ص64 ؛ فصول المهمه _ ص192 ؛ منتهي الآمال، ص347 ؛ ارشاد فصل حرّ، مقتل الحسين، ص238 ؛ امالي صدوق، مجلس 30 ؛ حياة الحسين، ج3، ص196 ؛ دمع السجوم، 273، ص 131 و منتخب التواريخ، ص287.
3- «وَ اللهِ إِنّي أُخَيِّرُ نَفْسي بَيْنَ الجَنَّةِ وَ النّارِ فَوَاللهِ لا أَخْتارُ عَلي الجَنَّةِ شَيْئَاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ أُحْرِقْتُ.» تاريخ طبري، 4، ص325 مطبعة الاستقامة بالقاهره، ج3، جزء ششم، ص244.

ص: 111

آمده ام تا در ركابت فدا شوم. آياتوبه ام پذيرفته است؟ امام (عليه السلام) پاسخ داد: «خدا توبه را مي پذيرد و تورا مي بخشد». (1) .ليكن از بعضي گزارش ها به دست مي آيد كه حرّ، سواره به حضور بار يافت و امام (عليه السلام)اذن نزول داد، لذا: بعضي نوشته اند امام به وي فرمود: تو آزاد مردي، همانگونه كه مادرت تو را اينگونه نام نهاد. تو در دنيا و آخرت جزو آزادمرداني (2) پس از مركب پياده شو و در جوار ما قرار گير. حرّ گفت: اگر سواره باشم بهتر است از پياده بودن؛ چرا كه به زودي بهوسيله دشمنان خدا از اسب پياده مي شوم. امام (عليه السلام) فرمود: خداوند تو را رحمت كند، آنچه را مي پسندي انجام ده».حرّ در هنگام عزيمت به سوي امام (عليه السلام) رو به پسر خود علي كرد و گفت: پسرم! من نمي توانم برآتش دوزخ صبر كنم بيا به ياري حسين بن علي بشتابيم تا شايد خداوند شهادت در راه خود را روزي ما كند. پسرش گفت: من هرگز بدون رضاي تو دست به كاري نمي زنم.سپس هردو به جانب خيمه امام حسين (عليه السلام) روان شدند (3) .بعضي از نقل ها حكايت از آن دارد كه حرّ، غلام خود «قرّه» را نيز به همراه آورد و او نيز در كربلا به شهادت رسيد.پسر حرّ در كربلا قبل از پدرش شهيد شد و حرّ با ديدن شهادت پسرش، خوشحال شد و گفت: خدا را شكر كه پسرم در راه حسين از دنيا رفت و به مرگ جاهليت نمرد. (4) نام پسر حرّ را «بُكَير» هم نوشته اند. (5) .بنا به نقلي، برادر حرّ نيز در كربلا حضور يافت و به شهادت رسيد. (6) در حرم


1- «يَتُوبُ اللهُ عَلَيْكَ»، مقرم، در مقتل الحسين، شهادت حرّ را پيش از نماز ظهر عاشورا و پس از شهادت حبيب بن مظاهر مي داند نك_: مقرم، مقتل الحسين، ص245 بخش حرّ.
2- «أَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً في الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ».
3- ناسخ التواريخ، بحث امام حسين، ص254، كامل، ج5، ص172، قندوزي در ينابيع المودة، ص 414 مي نويسد: «ان الحرّ جاء الحسين مع ولده».
4- حبيب السير، ج2، ص52 ؛ مقتل الحسين، كاشف الغطاء، ص34.
5- معالي السبطين، ج1، ص227.
6- ارشاد مفيد، ج2، ص108 ؛ حياة الحسين، ج3، ص221 ؛ معالي السبطين، ص226.

ص: 112

حضرت حرّ اسم پسر و برادر و پسرعموهاي او كه در كربلا به شهادت رسيده اند، به چشم مي خورد.

خاطره هاي حر

نقل كرده اند كه خطاب به سيد الشهدا (عليه السلام) گفت: وقتي عبيدالله زياد مرا جهت سدّ راهورود شما، به كوفه مأمور كرد، از پشت سر صدايي شنيدم كه مي گفت: اي حر، عاقبتت به خير باد! وقتي كه به طرف صدا نگريستم، كسي را نيافتم، پيش خود انديشيدم كه سد كردن راه امام (عليه السلام) بشارت به خير نيست (1) با خود گفتم اين منادي جز شيطان نخواهد بود.امام (عليه السلام) به او فرمودند: «أبْشِرْ يا حرّ بِالْجَنَّةِ فَاحْمِدِالله الَّذي وَفَّقَكَ فَإِنَّ الْمُنادِي كانَ الْخِضْرُ النَّبِيّ»؛ (2) «اي حر، تو را بشارت باد به بهشت! حمد و سپاس خدا گوي؛ زيرا آن منادي خضر پيامبر بود».حرّ همچنين مي گويد: همان روزي كه از كوفه بيرون آمدم، پدرم را در خواب ديدم كه گفت: اين روزها دست به چه كاري مي زني؟ پاسخ دادم در آستانه گرفتن راه حسينم، پدرم گفت: واويلا! تو را با حسين چه كار؟ (3) انتظارم از تو اين است همان گونه كه نخستين كسي هستي كه بر ضدّ او خروج مي كني، نخستين كسي باشي كه در ركاب وي فداكاري مي كني و به شهادت مي رسي. (4) .

زمان شهادت

بعضي حرّ را نخستين شهيد روز عاشورا (5) و گروهي اوّلين شهيد پس از شرفيابي به


1- لواعج الاشجان، ص136 عوالم امام حسين عليه السلام، ج17، ص258 و منتخب التواريخ، ص287.
2- باقر شريف قرشي، حياة الحسين، ج3، ص197 ؛ ابن اثير، كامل، ج3، ص289.
3- معالي السبطين، 224، اين خواب را از پيامبر صلي الله عليه وآله نقل كرده است.
4- حياة الحسين، ج3، ص197 ؛ كامل ابن اثير، ج4، ص289.
5- بحارالأنوار، ج45، ص13. علاّمه مجلسيرحمه الله در كتاب پر ارج خود، بحارالأنوار مي نويسد: اين كه حرّ مي گويد اولين شهيد در راه تو مي باشم منظور اين است كه او حرّ اولين شهيد بعد از توبه خود است وگرنه قبل از او جمعي از اصحاب امام به شهادت رسيده بودند.

ص: 113

محضر دلدار (1) و دسته اي آخرين شهيد در زمان برگزاري نماز امام (عليه السلام) در ظهر عاشورا و بالأخره عده اي آخرين شهيد پس از شهادت ياران امام (عليه السلام) (قبل از اهل بيت) مي دانند.مقتل الحسين، شهادت حرّ را پس از شهادت حبيب بن مظاهر، پيش از نماز ظهر امام (عليه السلام) مي داند. (2) .مورّخان، زمان شهادت حرّ را مختلف نوشته اند: هنگامي كه حرّ به سپاه عمربن سعد حمله كرد، اسب وي زخمي و او پياده ماند و در جنگي تن به تن چهل نفر را به خاك افكند. گروهي هم نوشته اند كه او و زهيربن قين با هم به دشمن يورش بردند. حرّ در اين حمله به شدت مجروح شد و نيم جاني باقي داشت كه ياران امام (عليه السلام) جسد وي را به محضر امام (عليه السلام) بردند. آن حضرت دست نوازش به سر و صورت وي كشيد و خاك را از صورت او پاك نمود و فرمود: «أَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً في الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ» و سپس با دستمال سر او را بست.بلندي مقام حرّ در پيشگاه امام حسين (عليه السلام) را مي توان از سرودن يك رباعي آن حضرت در حق وي فهميد. (3) .محدث قمي مي نويسد: امام در كنار حرّ اين رباعي را برزبان داشت:لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بني رياح صبور عند مختلف الرّماحونعم الحرّ إذ واسي حسينا فجاد بنفسه عند الصّياحچه آزاد مردي است حرّ، از قبيله بني رياح، و چه صبور و با تحمل است هنگام رد و بدل شدن تيرها و نيزه ها.آنگاه كه حسين را صدا زد، همراه با طنين صداي خود، جان را نيز از دست داد.»بعضي نوشته اند: سپاه كفرپيشه، سر حرّ را به سوي امام (عليه السلام) انداختند و امام آن را به دامن نهاد و گفت: مادرت به خطا نرفت از اين كه تو را «حرّ» نام نهاد. تو آزاده در دنيا و


1- بحارالأنوار، ج45، ص13.
2- مقتل الحسين، ص245.
3- نك_: مقرم، مقتل الحسين، ص245 الرياحي.

ص: 114

سعادتمند در آخرتي. ليكن برخي از مورّخان تصريح كرده اند كه سر حر از بدن جدا نشد و داستان شاه اسماعيل صفوي مؤيد اين نظر است.محدث قمي در «نفس المهموم» به نقل از «انوارالنعمانيه» سيد نعمت الله جزايري مي نويسد: بنا به دستور شاه اسماعيل، قبر حر را شكافتند، پس از آن وقتي بدنش را يافتند گويي خفته بود و دستمالي برپيشاني اش بسته داشت (كه متعلّق به امام حسين (عليه السلام)بوده است). وقتي آن را گشودند، خون تازه اي از پيشاني اش روان شد و بند آوردن آن خون با دستمال هاي ديگر ميسر نشد تا آن كه دوباره دستمال امام (عليه السلام) را به جاي خود نهادند و خون بند آمد. وي پس از آن فرمان داد تا بر مزار حرّ گنبدي بنا كنند. (1) .

قبر حر كجاست؟

اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد: حرّ را در حاير، در قسمت پايين پاي علي اكبر دفن كردند وآن چه كه امروز به عنوان جايگاه قبر حرّ شهرت دارد، چندان اعتباري ندارد. (2) .شيخ مفيد مي نويسد: ما دقيقاً نمي دانيم قبر حرّ كجاست، ولي در محدوده ديوار حاير قرار دارد. (3) .چند چيز موجب عاقبت به خيري و رستگاري حر شد:1 _ ادب و احترام نسبت به امام (عليه السلام) (او پشت سر امام نماز خواند).2 _ عشق ومحبت نسبت به اهل بيت (استعفا داد و گفت: به جنگ اهل بيت نمي روم).3 _ تواضع و فروتني، (او حتي در برابر ديدگان مردم به پاي امام افتاد و عذرخواهي كرد و بر توبه خود پاي فشرد و استوار ماند).


1- دمع السجوم، ص129.
2- ر. ك: اعلمي، دايرة المعارف، ماده «حرّ»... «اما المرقد الذي بعد عن كربلا وعليه قبه و مزار يعرف بقبر الحرّ فقيه شك كما في ارشادالمفيد و غيره من سير المورّخين».
3- در ارشاد: 2، ص130 آمده است: «فأمّا أصحاب الحسين رحمة الله عليه الّذين قُتِلُوا مَعَهُ فَإِنَّهُم دُفِنُوا حَولَه، و لسنا نحصل لهم أجداثاً علي التحقيق و التفصيل إلاّ أنّا لا نشكّ أنّ الحائط محيط بهم».

ص: 115

4 _ روحيه زهد اسلامي و رهايي از بند دنياگرايي.5 _ حفظ حرمت بانوي بزرگ اسلام فاطمه زهرا (عليها السلام) (او به امام (عليه السلام) فرمود: از مادرم ياد كردي، ولي هركس به جاي شما بود من مقابله به مثل مي كردم، ليكن چه كنم، مادرت فاطمه است و نمي توانم چيزي بگويم!

10_ عابس شاكري

عابس با لقب شاكري (1) و نيز يشكري (2) در تاريخ مطرح است.مامقاني درباره او مي نويسد:. (3) .عابس از افراد برجسته شيعه است. او بزرگِ قبيله، شجاع، سخنور و اهل عبادت و تهجّد بود. عابس از قبيله شاكري است و بني شاكر از مخلصان اهل بيت بهويژه اميرمؤمنان (عليه السلام) بوده اند.عابس، از دعوت كنندگان امام حسين (عليه السلام) به كوفه است، ابن اعثم كوفي مي نويسد: هنگامي كه مسلم بن عقيل نامه امام حسين (عليه السلام) را براي مردم كوفه خواند، مردي از همدان كه عابس بن ابي شبيب شاكري خوانده مي شد، به مسلم چنين گفت:«من از ديگران نمي گويم و نمي دانم كه در دل آنها چه مي گذرد و شما را نسبت به حمايت آنان مغرور نمي سازم، به خدا سوگند آنچه را در دلم مي گذرد برزبان مي آورم، به خدا سوگند هرگاه از من چيزي بخواهيد اجابت مي كنم و همواره با دشمنان شما نبرد مي كنم و اين شمشيرم را در ركاب شما به كار مي گيرم تا خدا را ملاقات كنم و در اين باره جز پاداش الهي منظوري ندارم». (4) .


1- تنقيح المقال، ج2، ص112.
2- امين، اعيان الشيعه، ج1، ص606.
3- نك_: تنقيح المقال، ج2، ص112.
4- نك_: ابن اعثم، الفتوح، ح 5، ص56، تاريخ طبري، ج4، ص264 ؛ قاموس الرجال،ج5،ص107. «أمّا بَعدُ، فإنّي لا اُخْبركَ عَنِ النّاسِ بِشَيء، وَلا أَعْلَمُ ما فِي أنْفُسِهِم وَ ما أغرّك، وَاللهُ اُحَدِّثُّكَ عَمّا أَنَا مُوطن عَلَيه نَفْسي، وَالله لاُجيبَنَّكُم إِذا دَعَوتُم، وَلاَُقاتِلَنَّ مَعَكُمْ عَدُوَّكُم، وَ لاََضْربنّ بِسَيفي دُونَكُم أَبزداً حَتّي أَلقي الله، أَنَا لا أُريدُ بِذلِكَ إِلاّ ما عِنْدَاللهِ.».

ص: 116

آنچه كه عاشقانه و مخلصانه بر زبان عابس جاري شد، در كربلا، در كردار و عملش نيز خودنمايي كرد؛ زيرا چيزي نگذشته بود كه امام حسين (عليه السلام) به كربلا گام نهاد و از جمله فداكاراني كه به آن حضرت ملحق شدند عابس بود.عابس، در روز عاشورا درخشيد و برگي زرين در زندگاني خود به يادگار نهاد. او در عاشورا پيش از شهادت حبيب بن مظاهر به رسم خداحافظي به محضر امام (عليه السلام) رسيد و اين چنين اظهار وفاداري كرد:«... اي اباعبدالله، در روي زمين از آشنا و ناآشنا، كسي عزيزتر از تو در نظرم نيست. اگر بتوانم، از هر راهي كه ميسّر باشد، از تو دفاع خواهم كرد. اي اباعبدالله، خدا را شاهد مي گيرم كه در صراط هدايت تو و پدرت ثابت قدم هستم.» (1) .سپس به سوي دشمن حمله برد.عابس پيش از حبيب بن مظاهر به لقاي پروردگار شتافت [و حبيب پيش از اقامه نماز ظهر به شهادت رسيد]. او قهرماني است كه هيچ يك از دشمنان، جرئت نداشتند تن به تن به جنگش بيايند. لذا عمر بن سعد دستور داد تا سنگ اندازان، با سنگ به وي حمله كنند. او در كربلا بيش از دويست تن را به هلاكت رساند. بعضي از اسباب نبرد و ابزار دفاعي؛ مانند كلاه خود، زره و... را از تن بيرون آورد و به دشمن حمله ور شد و سرانجام (2) در جنگي نابرابر جان باخت؛ زيرا دستجمعي به او حمله ور شدند. (3) .وقت آن آمد كه من عريان شوم جسم بگذارم سراسر جان شومآنچه غير از شورش و ديوانگي است اندرين ره، روي در بيگانگي استآزمودم مرگ من در زندگي است چون رهم زين زندگي، پايندگي استجوشن زبرگرفت، كه ماهم نه ماهيَم مغفر زسر فكند كه بازم، نيَم خروس


1- نك_: امين، اعيان الشيعه، ج1، ص606. «يا أَبا عَبْدِالله أَما وَالله ما أمسي علي وَجْه الأرضِ قَرِيبٌ وَ لا بَعِيدٌ أعزُّ عَلَيَّ، وَ لا أَحَبّ إِلَيّ مِنْكَ، وَلَو قدرت إن أدفع عنك الضيم، أو القتل بشيء أعزّ من نفسي وَ دَمي لفعلت، اَلسَّلام عليك يا أبا عبدالله، أشْهِدُ اللهَ أنّي علي هُداك وهُدي أبيك».
2- نك_: امين، اعيان الشيعه، ج1، ص606.
3- نك_: محدث قمي، سفينة البحار، ماده «عبس».

ص: 117

بي خود و بي زره به در آمد كه مرگ را در بر برهنه مي كشم اينك چو نو عروس (1) .عابس از كساني است كه امام زمان (عج) در زيارت ناحيه، از او ياد كرده است:«...اَلسَّلامُ عَلي عابِس بْن أَبِي شبيب الشاكري...». (2) .

11_ شوذب

اشاره

روز عاشورا، عابس به دوست صميمي خود گفت: «اي شوذب! امروز چه در خاطر داري؟» گفت: به نظر تو چه كنم؟ مي خواهم با تو در ركاب پسر دختر پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله)بجنگم تا كشته شوم». (3) عابس گفت: گمان من نيز در مورد تو همين است.شوذب از راهنمايي هاي عابس ممنون شد، به سوي امام بزرگوارش شرفياب شد و سلام وداع را گفت و به ميدان رفت تا به فيض شهادت نايل آمد.

12_ وهب بن عبدالله كلبي

اشاره

در تاريخ عاشورا، از وهب بن عبدالله كلبي به نام هاي متفاوتي ياد شده است؛ از جمله: وهب بن جناب كلبي؛ وهب بن جناح كلبي؛ وهب بن حباب كلبي، ليكن شهرت او به وهب بن عبدالله كلبي، بيشتر است (هر چند كه احتمال مي رود نام هاي فوق، از آنِ رجال برجسته ديگري در تاريخ عاشورا باشد)؛ چنان كه نام هاي وهب بن وهب و وهب بن كلب نيز در تاريخ عاشورا به چشم مي خورد.اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد: وهب پسر عبدالله كلبي نصراني (مسيحي) به همراهي همسرش نزد امام حسين (عليه السلام) آمدند و مسلمان شدند و با هم در كربلا به شهادت رسيدند. (4) .


1- نك_: محدث قمي، سفينة البحار، ماده «عبس».
2- نك_: تنقيح المقال، ج2، ص112.
3- «اُقاتلُ مَعَكَ دونَ ابن بنت رسول الله صلي الله عليه وآله حتّي اُقتل».
4- نك_: اعلمي، دايرة المعارف، ج15، ص84.

ص: 118

بعضي از تاريخ نگاران نوشته اند: امام (عليه السلام) هنگامي كه عازم كوفه بود، در يكي از منازل، خيمه اي را مشاهده كرد، به سراغ آن خيمه رفت و زني را در مقابل خيمه ديد، از وي پرسيد: صاحب خيمه كيست؟ پاسخ داد: خيمه وهب است. پرسيد: او كجا رفته است؟گفت: رفت به سراغ آب. امام اشاره اي به گوشه اي كرد و آب از آنجا جوشيد سپس به آن خانم فرمود: به وهب بگوييد: آيا ما را همراهي نمي كند؟ امام از آنجا رفته بود كه وهب به خيمه برگشت و در جريان حضور امام قرار گرفت. تحوّلي دروني در او ايجاد شده، گفت: آب اوست، او را بايد جست و كام جان را بايد در ركاب او سيراب كرد. از اين رو با همراهي مادر و خانم خود به امام پيوستند و مسلمان شدند و در كربلا حضور عاشقانه داشتند.در روز عاشورا مادر وهب خطاب به وي گفت: برو پسر پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ياري كن. او برخاسته به ميدان رفت و حمله اي مردانه كرد و مرداني را به خاك مذلت افكند آنگاه نزد مادرش بازگشت و گفت: آيا از من راضي شدي؟مادرش گفت: «از تو رضايت ندارم جز آن كه در ياري حسين (عليه السلام) و در كنار او كشته شوي.» او به جانب ميدان مي رفت كه همسرش بانگ برآورد: به كجا مي روي؟مادرش گفت: پسرم! برو به حرف زنت توجه نكن.همسرش عمود خيمه را بردوش كشيد و در ركاب شوهرش به راه افتاد، اما امام (عليه السلام)دستور داد بازگردد و او بازگشت.وهب به ميدان تاخت و چند تن را به خاك انداخت، ولي بر اثر حمله هاي پي درپي دشمن، از پاي درآمد. وقتي همسر او آگاه شد كه شوهرش در قتلگاه مجروح بر زمين افتاده، سراسيمه خود را به كنارش رسانيد. در آن هنگام، مردي از سوي شمربن ذي الجوشن مأمور قتل وهب شد و با ضربه عمودي وي را به شهادت رساند. او نخستين زني است كه در كربلا شهيد شد. (1) اين شخص همچنين سر وهب را از تن جدا كرد و به طرف مادرش انداخت.


1- نك_: بلاذري، انساب الأشراف، ص194 ؛ فرهادميرزا، قمقام، ج1، ص419 ؛ معالي السبطين، ج1، ص237.

ص: 119

مادر وهب سر فرزند را بوسيد و دستي به آن كشيد سپس آن را به سوي يكي از سپاهيان عمر سعد كوبيد، به گونه اي كه آن ملعون را به جهنم واصل كرد و خود عمود خيمه را گرفت و به لشكر كفرپيشه حمله كرد و دو تن را از پاي در آورد و به دستور امام (عليه السلام) به خيمه بازگشت. (1) .خياباني در كتاب معروف خود «وقايع الأيام» مي نويسد:وقتي سر وهب را به سوي مادرش انداختند، آن را بردامن گرفت و بوسيد و گفت:«اَلحَمْدُ للهِِ الّذي بَيَّضَ وَجْهِي بِشَهادَتِكَ يا وَلَدِي بَيْنَ يَدَيّ أَبِي عَبْدِالله (عليه السلام)»؛«حمد و سپاس خداي را كه رويم را با شهادت تو، در پيشگاه حسين بن علي (عليهما السلام)سفيد كرد.»سپس آن سر را با خشم ويژه اي به سوي لشكر عمرسعد پرتاب كرد و يك تن از سپاه كفر را به جهنم فرستاد. (2) .

دو وهب

بعضي از مقتل نويسان، به اين مسأله اشاره دارند كه در ميان شهداي كربلا، دو تن به نام «وهب» به چشم مي خورند: 1 _ وهب بن عبدالله 2 _ وهب بن وهب.مشتركات ميان اين دو زياد است؛ از جمله اين كه هر دو با خانواده خود در ركاب امام حضور داشتند و هر دو نفر به شهادت رسيدند و هر دو با تشويق مادرشان به پايداري و رزم در راه خدا پرداختند.تنها دو تفاوت ميان اين دو شهيد وجود دارد:1 _ دو دست وهب بن عبدالله را از تن جدا كردند و بر اثر جراحات سخت، در ميان ميدان افتاده بود كه همسرش به كنار او آمد و مشغول پاك كردن خون ها از سر و صورتش گرديد، غلام شمر به دستور او عمودي آهنين بر سر آن همسر وفادار زد و وي را به


1- بحراني، عوالم امام حسين، صص 261 _ 262.
2- خياباني، وقايع الأيام، ص416 ؛ معالي السبطين، ص237.

ص: 120

شهادت رساند. (1) .2 _ وهب بن عبدالله از مسلمانان اصيل است در حالي كه وهب بن وهب در اصل، مسيحي بوده و توسط امام حسين (عليه السلام) مسلمان شده است، گرچه اعلمي وهب بن عبدالله را هم مسيحي دانسته كه با همسر خود، نزد امام حسين آمدند و مسلمان شدند. (2) .

13_ سويد بن عمر

سويد بن عمر، جانبازي كه در كربلا به خيل شهيدان پيوست. با اينكه در كربلا، اذن عام، از سوي امام (عليه السلام) براي همه ياران صادر شده بود و مسأله «حل بيعت» در شب عاشورا، اذن خروج ياران از كربلا از سوي سردار عاشورا بود، براي برخي از ياران، اذن خصوصي نيز جهت رفتن از كربلا صادر شده بود. ولي ياران در سايه صلابت ايمان و پاي مردي خويش، جدايي را جايز ندانستند.سويد بن عمر، با اين كه در شمار زخميان بود و از پيكرش خون بسيار رفته بود، تا آنجا كه لشكر كفرپيشه پنداشتند او به شهادت رسيده است و وي را رها كردند رفتند، ولي وقتي ندايي شنيد كه مي گفت: «أَلا قَدْ قُتِلَ الْحُسَين»؛ «هان! بدانيد حسين كشته شد!»، خون در رگش به جوش آمد و دشنه اي به دست آورد و در عين بي رمقي، از جا برخاست و به دشمنان حمله برد و سرانجام شهيد گرديد. (3) .

14_ محمد بن بشير حضرمي

در برخي از كتب، از محمد بن بشير بن عمرو الحضرمي (4) به عنوان محمد بن بشر نيز ياد شده است. (5) .


1- نك_: محدث قمي، نفس المهموم، صص 286 _ 285.
2- قابل ذكر است كه اختلاف در نقل اقوال و وقايع تاريخي، مطلبي عادي است.
3- قمقام، ج1، ص426 ؛ ابصارالعين، صص 169 _ 170 و نك_: سيد بن طاووس، لهوف، ص48.
4- نك_: اعلمي، دائرة المعارف، ج16، ص293.
5- نك_: خياباني، وقايع الأيام، ص322.

ص: 121

در كربلا به محمدبن بشير خبر رسيد كه پسر تو در ناحيه ري اسير گرديده است. او كه همراه و در كنار امام (عليه السلام) در كربلا به سر مي برد، گفت: اين ناگواري را به حساب خدا مي گذارم و هرگز دوست ندارم كه وي اسير گردد و من پس از او زنده باشموقتي امام (عليه السلام) سخن وي را شنيد، فرمود: خداوند تو را رحمت كند! تو در حِلّ و آزادي، به تو اجازه خروج از كربلا و تلاش در جهت خلاصي پسرت را دادم. خداوند رحمتت كند، بيعتم را از تو پس گرفتم. برو و براي خلاصي و رهايي پسرت اقدام كن. (1) سپس اجناس گرانبهايي را به عنوان سرمايه كار، به او داد تا براي آزادي پسرش از آن ها استفاده كند و فرمود: «اين پارچه ها را به پسرت بده تا در راه آزادسازي برادرش آنها را خرج كند.» (2) ولي او نپذيرفت و در كنار امام باقي ماند و گفت: «درندگان بيابان زنده زنده بدن مرا بخورند، اگر از تو جدا شوم!» (3) و (4) .

15_ برير بن خضير همداني مشرقي

بريربن خضير از قاريان قرآن و از زاهدان پاكباز و عابدي راستين در قرن اوّل بود كه حضور عاشقانه اي در كربلا داشت. وي از صحابه علي (عليه السلام) بود و كتاب «القضايا و الأحكام» او حاوي مطالب و حقايقي است كه از اميرمؤمنان و امام مجتبي (عليه السلام)استفاده كرده بود. (5) .مامقاني درباره كتاب او مي نويسد: «... وكتابه من الأصول المعتبرة عند الأصحاب»؛ «اين كتاب يكي از منابع مورد اعتبار در ميان اصحاب است.».


1- «وَ قيلَ لِمُحَمَّدِ بْنِ بَشير الحَضْرَمي في تِلْكَ الحالِ: قَدْ أُسِرَ إِبْنُكَ بِثَغْرِ الرَّيّ، فَقالَ: عِنْدَ اللهِ أَحْتَسِبُهُ وَنَفْسي ما كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُؤْسَرَ وَأَنا أَبْقي بَعْدَهُ. فَسَمِعَ الحُسَيْنُ عليه السلام قَوْلَهُ قالَ: رَحِمَكَ اللهُ أَنْتَ في حِلٍّ مِنْ بَيْعَتي فَاعْمَلْ في فَِكاكِ اِبْنِكَ.».
2- فَقالَ: فَاعْطِ ابْنَكَ هذِهِ الأَثْوابَ وَالبُرُودَ يَسْتَعيِنُ بِها في فِكاكِ أَخيهِ، فَأَعْطاهُ خَمْسَةَ أَثْواب قيمَتُها أَلْفُ دينار.».
3- «فَقالَ: أَكَلَتْنِي السِّباعُ حَيَّاً إِنْ فارَقْتُكَ».
4- نك_: بحارالأنوار، ج44، ص394 ؛ ابصارالعين، ص173.
5- مامقاني، تنقيح المقال، ج1، ص167، ذيل كلمه «بُرَير».

ص: 122

محدث قمي در «سفينة البحار» آورده است: مردان قبيله همدان، پيش اميرمؤمنان داراي محبوبيت ويژه اي بودند. ازاين رو، آن حضرت در حق آنان فرمود:«فَلَوْ كُنْتُ بَوابّاً عَلي بابِ جَنَّة لَقُلْتُ لِهَمْدان ادْخلوا بِسَلام»«من اگر دربان بهشت باشم، به مردان قبيله همدان خواهم گفت: بدون هيچ گونه تشويش خاطر وارد بهشت شويد.».نكته ها:برير، از بزرگان كوفه و از كساني است كه جهت دعوت امام حسين (عليه السلام) از كوفه به مكه رفت و همراه آن حضرت به كربلا آمد. (1) .مزاح و شوخي هاي بُرَير در شب عاشورا با حبيب بن مظاهر يا عبد الرحمان بن عبد ربِّه انصاري معروف است. وقتي درباره شوخ طبعي او اعتراض كردند، گفت:«من به آنچه كه در انتظار ماست مي انديشم و خوشحالم». (2) .وقتي امام حسين (عليه السلام) خطبه خواند، بُرير گفت:«وَاللهِ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ لَقَدْ مَنَّ اللهُ بِكَ عَلَيْنا أَنْ نُقاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ تُقَطَّعَ فيكَ أَعْضاؤُنا ثُمَّ يَكُونُ جَدُّكَ شَفيعَنا يَوْمَ القِيامَةِ». (3) .به خدا سوگند اي پسر پيامبر خدا بر من منّت نهاد و توفيق جهاد در كنار تو را به من عطا كرد و بدنم در راه تو فدا مي گردد تا جدّ تو از من شفاعت كند.يزيد بن معقل كور باطنان، كه از ياران و همراهان عمر بن سعد است، در روز عاشورا به بُرير گفت: يادت هست كه مي گفتي: عثمان با دست خود، وسيله قتل خود را فراهم آورد! معاويه انسان گمراه و گمراه كننده اي است و امامِ حق و هدايت، علي است؟!


1- مامقاني، تنقيح المقال، ج1، ص167، ذيل كلمه «برير».
2- «... والله إنّي لَمُستبشر بما نحن لاقون».
3- نك_: علامه تستري، قاموس الرجال، ج2، ص294.

ص: 123

بُرير پاسخ داد: آري، اين نظر من است. يزيدبن معقل گفت: گواهي مي دهم كه تو آدم گمراهي هستي. برير گفت: آيا مي خواهي در اين مورد با تو مباهله كنم؟ و سپس دست به مباهله زد و پس از آن به مبارزه پرداختند (1) برير بعد از حرّ، به شهادت رسيد. (2) .

16_ نافع بن هلال

مورخان نوشته اند كه نافع بن هلال همسر عقدبسته اش را، كه هنوز عروسي نكرده بودند، براي ياري حسين بن علي (عليهما السلام) همراه خود به كربلا آورد.امام (عليه السلام) خطاب به وي فرمود:«اي نافع، همسر تو، دوست ندارد از تو جدا شود و دل بكند، اگر مايلي او را بر مبارزه برگزين.»نافع پاسخ داد: اگر امروز به ياري ات نشتابم، فردا در پيشگاه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) چه جوابي دارم؟! (3) .

17_ ابي شعثاء كندي

به گفته مرحوم فيروزآبادي، ابي شعثاء كندي از محدثان و از شجاعان تيرانداز بود كه در كنار اباعبدالله (عليه السلام)، در برابر سپاه كفر زانو به زمين زد و صد تير به سوي آنان رها كرد و حضرت برايش چنين دعا كرد:«اَلّلهُمَّ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ، وَاجْعَلْ ثوابَهُ الجَنَّة»؛«خدايا! تير او را به هدف رسان و پاداشش را بهشت قرار ده!»بعد از آن با دشمن جنگيد تا شهيد شد. نام شريفش «يزيد بن زياد بَهْدلي» است؛


1- نك_: علامه تستري، قاموس الرجال، ج2، ص294.
2- علامه دهخدا، ماده «برير»، تاريخ حبيب السير، ج2، ص55 ؛ بحارالأنوار، ج45، ص 10.
3- معالي السبطين، ج1، ص384 ؛ موسوعة كلمات الإمام الحسين، ص447.

ص: 124

ازاين رو هر تيري كه مي انداخت، مي گفت: «أَنَا بْنُ بهدلة _ فرسان العرجلة»؛ «من پسر بهدله هستم، سواران پياده». نقل كرده اند كه اين شهيد بزرگوار، در آغاز از ياران ابن سعد بود، چون حق را در سپاه امام ديد و باطل را در لشكر ابن سعد، بدين جهت جانب سيدالشهدا (عليه السلام) را گرفت و به آن حضرت پيوست.

18_ موسي بن عمير

بعضي از ياران امام حسين (عليه السلام) در كربلا در شمار مجروحان قرار گرفتند و توسط بستگانشان و از سوي لشكر عمربن سعد مورد حمايت قرار گرفته و از صحنه نبرد خارج شدند؛ از آن جمله است موسي بن عمير.موسي بن عمير مي گويد: روز عاشورا امام حسين (عليه السلام) به من فرمود: از قول من به يارانم بگو: «مردي كه حق النّاس (دين) در گردن خود دارد با من كشته نشود». (1) .ونيز فرمود: در ميان يارانم، از قول من اعلام كن كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم فرمود: كسي كه از دنيا برود و حق الناس بر ذمّه داشته باشد، از حسنات او به نفع طلب كار استرداد خواهد شد. (2) .امام (عليه السلام) در ضمن نكوهش از مزدوران عمربن سعد در روز عاشورا، فرمود: شما در برابر رهنمودهاي من متمرد هستيد و به سخنان من توجهي نداريد و اين بدان خاطر است كه حقوق شما را از اموال حرام مي دهند و در نتيجه شكم شما از لقمه هاي حرام انباشته شده است؛ «... كلُّكُمْ عاص لاَِمْري، غَيرُ مستمع قَولي قَد انْخزلت عَطَياتِكُم مِنَ الْحرام، وَ مُلِئَت بُطُونُكُم مِنَ الْحرامِ، فَطُبِعَ عَلي قُلُوبِكُمْ...». (3) .


1- «أنْ لا يُقْتَل مَعِي رَجُلٌ عَلَيهِ دَيْنٌ».
2- نك_: علامه تستري، احقاق الحق، ج19، ص429.
3- نك_: موسوعة كلمات الإمام الحسين، ص422.

ص: 125

مترددان عاشورا

اشاره

مهم ترين عامل سعادت انسان، ثبات قدم و استوار ماندن در صراط حق است؛ از اين رو بايد همواره اين دعاي معروف را ورد زبان خود سازيم كه: «أَللّْهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَيراً».عاقبت بعضي از مترددان حاضر در كربلا و نهضت عاشورا، عبرت آموز است؛ از آن جمله اند:

1_ هرثمة بن سليم

هرثمة بن سليم، (1) كه در برخي از منابع «هرثمة بن ابي مسلم» آمده است، در روز عاشورا، همچون حرّ بن يزيد رياحي، از سپاه كفر فاصله گرفت و به جبهه حقّ ملحق شد، ولي سرانجامِ اين دو تن، يكسان نبود. حرّ به فوز عظيم شهادت در راه حقّ دست يافت ولي هرثمه توفيق استقامت نداشت و از جبهه حق فاصله گرفت.هرثمه، از ياران امير مؤمنان بود، ليكن پس از آن به لشكر باطل پيوست و تا روز عاشورا جزو لشكريان عمرسعد بود. هرثمه در ضمن بيان خاطراتش، مي گويد: من در


1- بحارالأنوار، ج 44، ص 255، هرثمة بن ابى مسلم آمده است.

ص: 126

شمار لشكر عبيدالله بن زياد بودم. روز عاشورا در كربلا، با ديدن درختي، به ياد خاطره اي افتادم و اين تجديد خاطره، موجب دگرگوني در درون من و عامل جدايي ام از لشكر عمربن سعد شد. (1) .در برخي از كتب تاريخي آمده است: هرثمه در روز عاشورا، سوار بر مركب شد و رسماً به ديدار امام حسين (عليه السلام) رفت و اين خاطره را براي آن حضرت بيان كرد:«هنگامي كه از صفين همراه علي بن ابي طالب (عليه السلام) بازمي گشتيم، آن حضرت پس از نماز صبح، مشتي از خاك برداشت و با صدايي بلند گفت:«واهاً أيَّتُهَا التُّرْبَة لَيَحْشُرَنَّ مِنْكَ أقوامٌ يَدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِساب»؛ (2) .«آفرين برتو اي خاك، مردماني از تو در قيامت در محشر حاضر مي شوند كه بي حساب وارد بهشت مي گردند.»من در آن روز متوجه نشدم، امّا امروز از آن آگاه شدم، امام (عليه السلام) به او فرمود: عاقبت كار بر من پوشيده نيست، تو چه مي كني؟هرثمه پاسخ داد: من عيالوارم و از ابن زياد هراسان.امام (عليه السلام) فرمود: پس از اين منطقه دورشو تا صداي استغاثه مرا نشنوي! در اين هنگام از امام خداحافظي كرد و رفت.گفتني است ميان مورخان اختلاف است كه آيا هرثمه در لشكر امام حسين (عليه السلام) بود و كناره گرفت يا در لشكر عمرسعد بود و به حسين بن علي (عليهما السلام) نزديك شد و سپس جنگ را رها كرد و رفت.صدوق در امالي (3) مي نويسد: هرثمه در جمع كساني بودكه عبيدالله آنان را به كربلا گسيل داشت، ولي علامه شوشتري، در المواعظ مي نويسد: هرثمه از ياران علي (عليه السلام) در صفّين بود و در كربلا امام حسين (عليه السلام) را همراهي مي كرد و تا صبح عاشورا در ميان سپاه


1- نك: علامه جزائرى، انوارالنعمانيه، ج 3، ص 241.
2- بحارالأنوار، ج 44، ص 255 حديث 4، ج 32، ص 337.
3- امالى، ص 817.

ص: 127

امام حضور داشت ولي از آن حضرت جدا شد.هرثمه، در خاطرات خود گفته است: من پس از بازگشت از صفين، سخنان علي (عليه السلام)را در كربلا براي همسرم كه از محبّان علي بود نقل كردم، همسرم گفت: «أَيُّهَا الرَّجُل فَإِنَّ أَمِيرالْمُؤمِنِين لَمْ يَقُلْ إِلاّ حَقّاً»؛ «اي مرد، امير مؤمنان جز كلام حقّ و مطابق با واقع، بر زبان نمي آورد.»همچنين در خاطرات او آمده است: امام حسين (عليه السلام) به من فرمود: «ياور مايي يا دشمن ما؟ پاسخ دادم، نه ياور و نه دشمن تو هستم، من دختر خود را در كوفه برجاي نهاده ام دلم براي او ناراحت است كه نكند مورد ستم عبيدالله قرار گيرد.» (1) .او مي گفت: امام حسين (عليه السلام) به من فرمود: «از اينجا برو، به گونه اي كه قتلگاه ما را نبيني و صداي كمك خواهي ما را نشنوي. قسم به آن كه جان حسين در دست اوست، اگر كسي فرياد استغاثه ما را بشنود و به ياريمان نشتابد، خداوند او را در آتش افكند». (2) و (3) .

2_ ضحاك بن عبدالله مشرقي

ضحاك بن عبدالله مشرقي همراه عمويش، در منزل بني مقاتل (باراندازگاه بين راه) به محضر امام حسين (عليه السلام) رسيدند، امام (عليه السلام) به آن دو فرمود: آيا به ياري من آمده ايد؟ پاسخ دادند خير. امام فرمود: پس، از اين اطراف دور شويد تا صداي كمك خواهي مرا نشنويد. در اين هنگام ضحاك براثر موعظه امام (عليه السلام) تصميم گرفت كه به ياري امام بپردازد ولي به امام گفت: من تا هنگامي كه وجودم در كنار شما مفيد و به نفع باشد، با شما همراه خواهم بود وگرنه جدا مي شوم و مي روم.


1- «مَعَنا أمْ عَلَينا؟ فَقُلْتُ: لا مَعَكَ وَ لا عَلَيْكَ، خَلّفتُ صَبيّة أَخافُ عَلَيها عُبَيدِاللَّه بْن زِياد».
2- «فَاْمضِ حيثُ لاتَرى لَنا مَقْتَلًا وَ لا تَسْمَعُ لَنا صَوْتاً فَوَالَّذي نَفْسُ حسينٍ بِيَدِهِ لا يَسْمَعُ واعِيَتَنا أَحَد فَلا يُعِينُنا إِلّا أكَبَّهُ اللَّهُ لَوِجْهِهِ في جَهَنَّم»
3- بحارالأنوار، ج 44، ص 255- 256 موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 380.

ص: 128

فرهاد ميرزا در قمقام (1) مي نويسد: ضحاك بن عبدالله مشرقي پياده جهاد مي كرد. اوچند تن را كشت و به محضر امام رسيد و امام در حق او دعا كرد. ضحاك خطاب به امام (عليه السلام)گفت: يابن رسول الله طبق بيعت مشروط خودم آمدم، من پيشتر، در هنگام بيعت، گفته بودم تا هنگامي كه تو داراي نيرو و توان جنگ هستي نبرد مي كنم وگرنه بازمي گردم. اكنون كه يار و ياور نداري، اجازه بده بازگردم. امام (عليه السلام) فرمود: آري، بيعت تو مشروط بود، مي تواني بروي. ضحاك به سوي خيمه رفت و اسب خود را كه در آن پنهان كرده بود، سوار شد و از گوشه اي گريخت. پانزده تن از لشكريان عمربن سعد تعقيبش كردند، ولي او از معركه جان سالم به در برد.او در ضمن بيان خاطراتش مي گويد: در روز عاشورا، آنگاه كه دريافتم دشمن در صدد نابود كردن ابزار رزمي؛ از جمله اسب هاي ياران امام است، من اسب خود را در خيمه اي پنهان كردم. لذا پياده حمله مي كردم، امام (عليه السلام) مرا زير نظر داشت و هرگاه فردي را به خاك مي افكندم، مي فرمود: «...دستان تو درد نكند، و خداوند جزاي خيرت دهد!» (2) وقتي ياران امام يكي پس از ديگري كشته شدند، از آن حضرت اذن رفتن خواستم و سرانجام از كربلا گريختم. طبري مورخ معروف مي نويسد:ضحاك بن عبدالله مشرقي مي گويد: روز عاشورا، آنگاه كه ياران امام (عليه السلام) يكياز پس از ديگري شهيد شدند و بيش از چند تن باقي نمانده بود، به آنحضرت گفتم: «به شما گفته بودم تا هنگامي كه ياراني داري، در راه تو مي جنگنم وتو را ياري مي دهم و آنگاه كه حضور من براي تو سودي ندارد، از كنار تو خواهم رفت». (3) .امام (عليه السلام) فرمود: «آري، راست گفتي، چگونه از سپاه من بيرون رفته و از تيررس دشمنان ما نجات خواهي يافت؟». (4) .


1- قمقام، ج 1، ص 424.
2- «لا تَشَلْ، لا يَقْطَعُ اللَّهُ يَدَكَ، جَزاكَ اللَّهُ ...»
3- «يَابْن رَسولِ اللَّه! قَدْ عَلِمْتَ ما كان ى بَيْنِي وَ بَيْنَكَ ...»
4- «نِعَمْ صَدَقْتَ وَكَيْفَ لَكَ بِالنَّجاة؟»

ص: 129

امام حسين (عليه السلام) آنگاه افزود: «اگر مي تواني بروي و نجات مي يابي، آزادي و برو». (1) .و من بر اسب خود، كه در ميان خيمه ها مخفي كرده بودم، سوار شدم و تيري به سوي دشمن انداختم و آنان را كمي پراكنده ساختم و از ميانشان بيرون رفتم. چند تن از آنان به دنبالم آمدند و مرا تعقيب كردند اما من به دهي در آن حوالي پناه بردم و عدّه اي از اهل آن مرا شناختند و حمايتم كردند و سرانجام نجاتم دادند.برخي از مورّخان؛ از جمله طبري، جريان حلّ بيعت شب عاشورا توسط امام حسين (عليه السلام) و اظهار وفاداري ياران را از قول همين ضحّاك نقل كرده اند. (2) آري، ضحاك بدين سان از جبهه حق گريخت و زندگي چند روزه دنيا را به رستگاري و بهشت فروخت؛ «أَلّلهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالسَّعادَةِ»؛ «خدايا! زندگي ما را به سعادت منتهي ساز و عاقبتمان را به خير گردان!»

3_ مسروق وائل

در دوسوي سپاه حقّ و باطل، گروهي بودند كه از نيمه راه باز مي گشتند؛ برخي از اينان به گروه مقابل مي پيوستند و برخي ديگر از صحنه نبرد دور مي شدند و به دنبال زندگي عادي خويش مي رفتند. از اين دسته انسان ها هم در ميان همراهان امام (عليه السلام)بودند و هم در ميان لشكريان عمر بن سعد. همانطور كه گفتيم بعضي از آنان به امام پيوستند؛ مانند حرّ و حدود 32 نفر ديگر. گروهي نيز مانند مسروق ابن وائل، گرچه از سپاه باطل جدا شدند ولي توفيق پيوستن به سپاه حق را هم نيافتند.مسروق وقتي ديد حوزة بن تميمي (3) با نفرين امام حسين (عليه السلام) به طرز فجيعي به درك


1- «إن قَدَرْتَ عَلى ذلِكَ فَأنْتَ في حِلٍّ».
2- نك: طبرى، تاريخ، ج 4، ص 339، شرح سال 61 هجرى، مؤسسه علمى بيروت و معالى السبطين، ص 244 و دمع السجوم، ص 314
3- نوشته اند كه در صبح روز عاشورا، عبداللَّه بن حوزه، به طرف خيمه امام آمد و بانگ برآورد: «اى حسين، بشارت باد تو را به آتش جهنّم!»، در اين هنگام امام عليه السلام دست ها را به آسمان بلند كرد و فرمود: «أَللَّهُمَّ حَزِّه إِلَى النَّارِ»؛ «خدايا! در جهنم سرنگونش ساز!» حوزه بااسب به طرف امام عليه السلام حركت كردكه اسب او به جولان درآمد و سرنگونش كرد و پايش در ركاب گيركرد. اسبِ خشمگين، وى را به اين سو وآن سو مى كشيد، تاآن كه پاى اوازبدن جدا شد و اورا در ميان آتش دور خيام امام درافكند. مسروق بن وائل مى گفت: من به طمع كشتن حسين عليه السلام و دستيابى به جايزه كلان بيرون آمده بودم ولى اين صحنه در من تأثيرگذار بود و فهميدم كه اهل بيت پيش خدا منزلتى دارند. پس ازآن، لشكر عمربن سعد را ترك كردم، اوفقط مى گفت: «لااقاتِلُهُم فَأكُون في النّارِ»؛ «با اهل بيت، درگير نمى شوم كه به جهنم واصل گردم». مقتل الحسين، ص 231، معالى السبطين، صص 230 و 231.

ص: 130

واصل شد، كمي به خود آمد، ولي بيداري و به خود آمدن، دوام نيافت، و لذا به اردوگاه حق ملحق نگشت.- - -

4_ عبيدالله حر

امام حسين (عليه السلام) در منطقه قصر بني مقاتل خيمه اي را ديد و پرسيد آن خيمه از آنِ كيست؟ گفتند: خيمه عبيدالله بن حرّ جُعفي است؛ كسي كه با علي (عليه السلام) در صفين جنگيد.امام (عليه السلام) كسي را در پي او فرستاد تا به سوي آن حضرت دعوت كند، عبيدالله نپذيرفت و سوگند ياد كرد: من از كوفه بيرون نيامدم، مگر به اين علت كه مبادا حسين داخل كوفه شود و من با او روبرو گردم.فرستاده امام مراجعت كرد و سخن او را به امام ابلاغ كرد. امام (عليه السلام) با عده اي از اصحاب به خيمه او رفتند. عبيدالله بن حرّ احترام كرد و امام را در صدر مجلس جاي داد.امام (عليه السلام) او را به ياري خود خواند و فرمود: «تو گناهان بسيار داري، آيا حاضري به عملي اقدام كني كه تمام گناهانت را نابود سازد؟».عبيدالله پرسيد: «اي فرزند پيامبرخدا آن چيست؟» امام فرمود: ياري كني فرزند دختر پيغمبر را و با او بر ضدّ دشمنانش مقاتله و جنگ كني».عبيدالله گفت: «مي دانم هركه از تو پيروي كند، در آخرت سعادتمند و خوشبخت است، ليكن من اين همّت را ندارم، از من بگذر. و افزود: اگر اسب مي خواهي اسبم را با خود ببر».

ص: 131

امام (عليه السلام) فرمود: حال كه خود حاضر نيستي ما را همراهي كني ما را به اسب تو نيازي نيست؛ بلكه به خود تو هم نيازي نمي باشد: (وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً)؛ «من از كسي كه راه گمراه كنندگان را برگزيده، كمك نمي گيرم»، و افزود من تو را نصيحت مي كنم اگر توانايي داري كه نداي ما را نشنيده بگيري و حاضر نشوي، چنين كن، سوگند به خدا، هركس نداي ما را بشنود و ما را ياري نكند، خدا او را در آتش جهنم جاي مي دهد. (1) .نوشته اند كه پس از عاشورا عبيدالله زياد او را فراخواند و از وي پرسيد: كجا بودي؟! گفت: مريض بودم! ابن زياد گفت: دلت بيمار بود يا تن تو؟ وقتي فهميد مورد خشم ابن زياد قرار گرفته، به گونه اي غافلگيرانه از دارالاماره گريخت و به مداين رفت.او در قيام مختار، وي را همراهي كرد و در لشكر ابراهيم بن مالك اشتر حضور يافت، ليكن پس از چندي، از گروه آنان نيز فاصله گرفت. او پس از آن، به مصعب برادر عبدالله بن زبير پيوست و در قتل مختار شركت جست. پس از چندي از مصعب نيز فاصله گرفت و سرانجام در سال 68 ه_. خود را در آب فرات انداخت و غرق شد. (2) .در همين مكان، دو نفر ديگر، به نام عمرو بن قيس و پسرعمويش، خدمت امام (عليه السلام) آمدند، حضرت فرمود: «براي ياري من آمده ايد؟» گفتند: «ما عيالواريم و امانت هاي مردم در دست ماست و از عاقبت امر بي خبريم». حضرت فرمود: «از اينجا برويد، كسي كه بشنود نداي ما را يا ببيند شخص ما را، پس اجابت ننمايد دعوت ما را. برخداي بزرگ است كه او را در آتش به رو دراندازد». (3) .

عقب ماندگان از كاروان سعادت

اشاره

در نهضت كربلا، چند دسته از مردم، از كاروان سعادت جا ماندند. بيشتر كساني كه از پيوستن به امام و ياري اش خودداري مي كردند، عبارت بودند از:


1- صدوق، امالي، مجلس30.
2- نك_: منتخب التواريخ، ص484.
3- نك_: كشّي، رجال، ص74.

ص: 132

1_ مرفهين و پول داران

آنگاه كه هلال بن نافع و عمر بن خالد از كوفه خدمت امام رسيدند. امام تمايل مردم نسبت به خود را از آنان جويا شد، پاسخ دادند: «أَمَّا اْلأَغْنِياءُ فَقُلُوبُهُمْ اِلَي ابْن زِياد وَ أَمَّا باقي النّاس فَقُلُوبُهُمْ اِلَيكَ». «دل پول داران با ابن زياد است و دل ديگران با شما» و البته كساني كه دلشان با امام بود، يك دست نبودند. يكي از كوفيان در گزارش خود درباره وضعيت مردم كوفه به امام گفته بود: «وَإِنَّ قُلُوبُهُمْ مَعَكَ وَسُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ».و امام فرمود:«إِنَّ النّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلي أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُون». (1) .«مردم بنده دنيايند و دين به عنوان مكيدني در سرِ زبان آنان است و در هنگام گرفتاري ها و امتحان ها (معلوم مي شود كه) دينداران اندكند.».

2_ حرام خواران (ربا خواران)

حرام خواري يكي از علل دل مردگي است و باعث مي شود كه آدمي در برابر نداي حق بايستد و آن را نپذيرد.امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا، پس از نصيحت و رهنمود دادن ها، فرمود:«مُلِئَت بُطُونُكُم مِنَ الْحرامِ، فَطُبِعَ عَلي قُلُوبِكُمْ...».

3_ حق الناس

كساني كه حق الناس بر ذمّه دارند، توفيق شركت در جهاد و شهادت را نمي يابند. امام در روز عاشورا رسماً اعلام كرد: «لا يُقْتَلُ مَعِي رَجُلٌ عَلَيهِ دَيْنٌ»؛ (2) «كسي كه حق ديگران بر ذمّه دارد سعادت كشته شدن در جبهه من (و در راه حق) را ندارد.


1- تحف العقول، ص245 ؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 290 ؛ تذكرة الخواص، ص 251.
2- موسوعه، ص399.

ص: 133

پيش مرگان عاشورا

اشاره

هفتاد و دو تن شهيد بي چون هفتاد و دو بي قرار مجنونهفتاد و دو واژه سمايي هفتاد و دو مهر ماوراييهفتاد و دو عشق دار بردوش هفتاد و دو كوكب كفن پوشهفتاد و دو نوبهار دوران هفتاد و دو شعله فروزانهفتاد و دو آفتاب تابان هفتاد و دو اسوه مسلمان.

1_ مسلم بن عقيل
اشاره

يكي از تاريخ سازان عاشورا و شهداي آن نهضت، مسلم بن عقيل است. كنيه مسلم «ابو ابراهيم»، نام پدرش عقيل بن ابي طالب و نام مادرش «عليّه» است. (1) دو پسر او به نام هاي محمد و عبدالله نيز در كربلا به شهادت رسيدند و به نقلي دو پسر ديگر او كه به «طفلان مسلم» مشهورند، به دست حارث به شهادت رسيدند. و طبق نوشته برخي: دختر يازده ساله او به نام عاتكه، كه هفت سال داشت، در حمله كفرپيشگان يزيدي به خيام امام حسين (عليه السلام)، در روز عاشورا زير دست و پاي آنان ماند و شهيد شد. (2) گفتني است، حضرت مسلم بن عقيل، نخستين شهيد نهضت عاشورا و پسر او عبدالله نيز (به نوشته بعضي از مورّخان) اوّلين شهيد اهل بيت در روز عاشوراست. (3) .


1- نك_: سماوي أبصار العين، فصل مُسلم. ترجمه مقاتل الطالبيين.
2- نك_: معالي السبطين، ج2، ص52.
3- نك_: خواندمير، تاريخ حبيب السير، ج2، ص52.

ص: 134

گر چه بعضي از تاريخ نگاران تولّد او را سال 32 نوشته اند، ليكن حضور او در جنگ جمل و نهروان، در كنار امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) و عبدالله بن جعفر نشان مي دهد كه او (مسلم) پيش از تاريخ فوق به دنيا آمده است.مورّخ معاصر، آقاي جعفر مرتضي، در كتاب «التاريخ و الإسلام» (1) مي نويسد:«احتمال مي رود كه مسلم، در زمان پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) به دنيا آمده باشد؛ زيرا او در جنگ جمل و صفين در كنار امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) و عبدالله جعفر مي جنگيد و آنان در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) متولّد شدند. بنابراين، بايد مسلم نيز از جهت سني هم سان با آنان بوده و در آن زمان به دنيا آمده باشد.دينوري (متوفاي سال 276) مي نويسد: از فرزندان عقيل، نُه تن در كربلا، در ركاب امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدند كه مسلم شجاع ترين آنان بود. (2) .در اعيان الشيعه نام فرزندان شهيدِ عقيل در كربلا، اين چنين آمده است:1 _ مسلم 2 _ جعفر3 _ عبدالرحمان 4 _ عبدالله اكبر 5 _ عبدالله بن مسلم 6_ عون بن مسلم 7 _ محمدبن مسلم 8 _ محمدبن ابي سعيد بن مسلم 9 _ جعفربن محمد بن مسلم. (3) .ابو الفرج اصفهاني و شيخ عباس قمي (4) از شهيد ديگري به نام «محمد بن ابي سعيد الأحول بن عقيل» ياد مي كنند. بنابر آنچه گفته شد، فرزندان عقيل در كربلا از پيشقراولان شهداي اهل بيت بودند؛ زيرا طبق نوشته «خواند مير» در «حبيب السير»؛ پس از عبدالله بن مسلم، دو عمويش جعفر و عبدالرحمان بن عقيل به ميدان رفتند و به فيض شهادت نائل آمدند.مسلم بن عقيل، نماينده امام حسين (عليه السلام) دركوفه بود كه بنا به نوشته برخي از مورخان، هشتاد هزار نفر به عنوان نماينده امام حسين (عليه السلام) با او بيعت كردند ولي با آمدن عبيدالله به


1- التاريخ و الإسلام، ج1، صص 213 و 214 انتشارات اسلامي.
2- المعارف، ص118.
3- ج1، ص610.
4- مقاتل الطالبيين، ص61 ؛ منتهي الآمال، ج1، ص378.

ص: 135

كوفه و زنداني شدن مختار و هاني و همچنين انتشار خبر آمدن لشكري انبوه از شام،اطراف او را خلوت كردند.مسلم در نيمه رمضان سال 60ه_. از مكه با همراهي قيس بن مسهّر صيداوي عازم مدينه و از آنجا در پنجم شوال وارد كوفه شد (20 روز در راه بود) و پس از 63 روز توقف در كوفه، در نهم ذيحجه، روز عرفه همان سال به شهادت رسيد.در حديثي آمده است كه علي (عليه السلام) از پيامبر (صلي الله عليه وآله) پرسيد: «آيا عقيل را دوست مي داري؟ پيامبر فرمودند: آري، به خدا قسم من او را به دو جهت دوست دارم؛ يكي به خاطر آن كه خود او مورد محبّت من است و ديگر به خاطر آن كه او محبوب ابوطالب بود و از آنجا كه من ابوطالب را دوست دارم، فرد مورد علاقه او را نيز دوست مي دارم. (و افزود:) او داراي فرزنداني است كه در ركاب پسرت (حسين) كشته مي شوند و چشم هاي مؤمنان برايشان داغدار مي شود و ديدگان فرشتگان مقرب نيز بر ايشان اشك مي ريزند؛ پس رسول خدا (صلي الله عليه وآله)گريست به گونه اي كه اشك هاي او بر سينه اش چكيد و سپس فرمود: از آنچه كه بر سرِ عترت من مي آورند به خدا شكايت مي برم». (1) .ابن ابي الحديد مي نويسد: عقيل مورد محبّت شديد ابوطالب بود. او با همراهي عمويش عباس به اجبارِ مشركان، در جنگ بدر بر ضدّ پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) شركت جستند و پس از اسارت، با دادن فديه آزاد گرديدند. او پيش از صلح حديبيه به طور رسمي اسلام آورد وبه مدينه هجرت كردودر جنگ مؤته به فرماندهي جعفربن ابي طالب حضور يافت.

عقيل، در روايات اهل سنت

جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: هنگامي كه عقيل به محضر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمد،


1- معالي السبطين، ج1، ص230 ؛ «إنّكَ لَتُحِبُّ عَقيلا؟ قالَ: اي وَالله إنّي لاَُحبُّهُ حُبَّينِ؛ حُبّاً لَهُ وَ حَبّاً لِحُبِّ أبي طالب وَ إنّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ في مَحَبَّةِ وَلَدِكَ فَتَدْمَع عَليهِ عُيونُ الْمُؤمِنِين وَ تُصَلّي عَلَيهِ الْمَلائِكَة الْمُقَرَّبُون، ثُمَّ بَكي رَسولُ اللهِ حتّي جَرَتْ دُمُوعُهُ علي صَدْرِهِ وَ قالَ: إلي اللهِ أشْكُو ما تَلْقي عِترتي مِنْ بِعْدي».

ص: 136

پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به وي فرمود: «مَرْحباً بِكَ يا أَبا يَزِيد! كَيْفَ أصْبَحْتَ؟»؛ «آفرين برتو اي ابو يزيد، چگونه شب را صبح كردي؟!» عقيل پاسخ داد: «أصْبَحْتُ بِخَير صَبَّحَكَ اللهُ يا أَبا الْقاسِمْ»؛ «به خير و نيكي شب را به صبح آوردم. خداوند صبح تو را به خير گرداند، اي ابو القاسم.» (1) .جابر همچنين مي گويد: عقيل در جنگ مؤته، به نفع اسلام جنگيد. عبدالرحمان بن سابط گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) هميشه به عقيل مي فرمود: من تو را به دو جهت دوست مي دارم؛ يكي به خاطر خودت و ديگر به خاطر ابوطالب كه تو را دوست مي داشت». (2) .عقيل در سال 50 ه_. در سن 96 سالگي از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد. او چون نابينا بود، در هيچ يك از جنگ هاي صفّين، نهروان و جمل حضور نداشت. البته ايشان با پسران خود مهيّاي نبرد در ركاب حضرت علي (عليه السلام) بودند كه امام او را از شركت در جنگ معاف كردند. (3) .

شجره طيبه مسلم بن عقيل

همانگونه كه اشاره شد، مسلم پسر عقيل و عقيل پسر ابوطالب است. در تاريخ آمده است كه چند تن از پسران عقيل با دختران اميرالمؤمنين، علي (عليه السلام) ازدواج كردند؛ امّ حبيبه بنت ربيعه، يكي از همسران علي (عليه السلام) بود. عمرالأطراف و رقيه، فرزندان امير مؤمنان (عليه السلام)، از اين همسر بوده اند. رقيه همسر مسلم بن عقيل شد؛ چنان كه دختر ديگر اميرالمؤمنين (عليه السلام) زينب صغري همسر برادر مسلم، عبدالرحمان بن عقيل بود. پيشتر گفتيم كه عبدالرحمان در كربلا به شهادت رسيد.همچنين امّ هاني خواهر ديگر رقيه، با عبدالله بن عقيل ازدواج كرد.عبدالله اكبر فرزند ديگر عقيل خديجه دختر علي (عليه السلام) را به همسري برگزيد. (4) .


1- كنز العمال.
2- نك_: الهندي، كنزالعمال، ج13، ح 37450 و 37451 و 37452.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، به نقل از سفينة البحار، ماده «عقل».
4- منتخب التواريخ، ص160، فصل پنجم.

ص: 137

بنا به نوشته برخي ازمورخان، دو تن از دختران اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر اثر عطش و دهشت در روز عاشورا به شهادت رسيدند.مسلم، افسر جواني است كه به نمايندگي از سوي پيشواي انقلاب كربلا وارد كوفه شد تا زمينه ها و اقدام هاي لازم را جهت يك انقلاب همه جانبه در كوفه مهيّا سازد.او سلحشوري است كه در جنگ صفين در ميمنه لشكر حضرت علي (عليه السلام) همراه امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) حضور داشت. (1) .مسلم، هجده سال داشت كه پدر خود عقيل را از دست داد. او از رقيه، دختر علي (عليه السلام)داراي فرزنداني به نام هاي: عبدالله، علي، محمد و... گرديد (2) .بنا به نوشته بعضي از مورّخان، او در سال 31 ه_. تولد يافت و در سال 60 ه_. در كوفه به دست عبيدالله به شهادت رسيد و به قول ابوالفرج در مقاتل الطالبيين، وي نخستين كشته از ياران حسين بن علي (عليهما السلام) است.

متن نامه امام حسين به مردم كوفه

متن نامه امام حسين (عليه السلام) به مردم كوفه، كه توسط مسلم بن عقيل به كوفه رسيد، بنا به روايت ابن شهرآشوب، چنين است:«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ، مِنَ الحُسَينِ بْن عَلِيّ إِلَي الْمَلاَءِ مِنَ الْمُؤمِنِينَ اْلمُسْلِمِينَ. أمّا بَعدُ، فَإنّ هانياً و سَعيداً قدما عَلَيّ بِكُتُبكم، و كانا آخِرَ مَن قَدِمَ عَليّ مِنْ رُسُلِكُم وَ قد فهمتُ كلّ الّذي قَصَصْتُمْ و ذكرتم و مقالةُ جُلِّكُم: فَإِنَّهُ لَيْسَ لَنَا إِمَامٌ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا وَ إِيَّاكُمْ عَلَي الْهُدَي، و أنَا باعث إليكم أخي و ابن عمّي و ثقتي من أهل بيتي، فإن كتب إليّ أنّه قد أجمع رأي أحداثكم و ذوي


1- سفينة البحار، ماده «سلم».
2- منتهي الآمال، ج1، ص317، چاپ اسلاميه، پس از نقل شهادت مسلم نوشته است: مسلم پنج فرزند داشت بنام هاي عبدالله، محمد، ابراهيم و يك دختر. از اين ميان تنها عبدالله از رقيه است و بقيه از زن هاي ديگر بودند.

ص: 138

الفضل منكم علي مثل ما قدمت به رسلكم و تواترت به كتبكم أقدم عليكم وشيكاً إن شاء الله و لعمري ما الإمام إلاّ الحاكم القائم بالقسط الدائن بدين الله، الحابس نفسه علي ذات الله». (1) .فَإِنَّهُ لَيْسَ لَنَا إِمَامٌ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا وَ إِيَّاكُمْ عَلَي الْهُدَي وَ الْحَقِّ

اولين پايگاه مسلم

مسلم بن عقيل از مكه راهيِ مدينه و از آن جا عازم كوفه شد. در كوفه نامه امام (عليه السلام) را در ميان مردم خواند و پس از آن، 12 هزار نفر (2) با آن حضرت بيعت كردند. نعمان بن بشير از سوي شام، والي كوفه بود. عمربن سعد به شام نوشت كه نعمان در مديريت ضعيف است از اين رو، يزيد عبيدالله بن زياد را به كوفه ولايت داد.ميان مورّخان اختلاف نظريه است كه مسلم، هنگام ورود خود به كوفه در ابتدا به خانه چه كسي وارد شد. ابن شهرآشوب مي نويسد: مسلم در اوّلين لحظه ورود، به خانه سالم بن مسيب وارد شد، (3) ليكن بعضي از مورّخان خانه هاني بن عروه (4) و عده اي خانه مختاربن ابي عبيده ثقفي (5) و برخي خانه سليمان بن صُرَد را اولين مركز انقلاب و پايگاه مسلم مي دانند.

ورود عبيدالله به كوفه

مسلم، پس از آنكه مردم با وي بيعت كردند، نامه اي براي امام نوشت و در آن يادآور شد كه، زمينه مردمي در كوفه، جهت حضور شما مهيّاست و مردم منتظر ورود فرزند پيامبر به كوفه هستند. خبر اين فعاليت ها به شام گزارش شد. يزيد پس از مشورت با


1- مناقب، ج4، ص90.
2- 18 هزار تا 80 هزار تن نيز نوشته اند.
3- ابن شهرآشوب، ج4، ص99.
4- ذهبي، ميزان الإعتدال، ج4، ص170.
5- اعلمي، دائرة المعارف، ج18، ص382.

ص: 139

سِرْجون، مشاور ويژه معاويه، عبيدالله بن زياد والي بصره را، با حفظ سمت، به ولايتكوفه گماشت و تأكيد كرد هرچه زودتر وارد كوفه شود و حركت هاي مخالف را سركوب نمايد. ابن زياد به مطالعه اي جديد از اوضاع كوفه پرداخت و با توجه به اين مسأله كه مردم كوفه منتظر حسين بن علي (عليهما السلام) هستند، به گونه اي ناشناس، شب هنگام وارد كوفه شد و به دارالإماره رفت.اقدامات عبيدالله بن زياد در اين مأموريت:1 _ مسلم، هاني، قيس بن مسهّر صيداوي و ميثم تمار و ديگر مردان حق را به قتل رسانيد.2 _ بيش از چهارهزار نفر از مردم كوفه و از حاميان مسلم بن عقيل را زنداني كرد كه از آن جمله بود، مختاربن ابي عبيده ثقفي.3 _ سپاه جراري به كربلا فرستاد و به نظر خود، كار حسين ويارانش را يكسره كرد.4 _ سرهاي شهدا و نيز مسلم و هاني را به شام فرستاد.5 _ اسراي كربلا را به كوفه و از آنجا به شام گسيل داشت.6 _ در سال 67 ه_. جهت سركوب كردن قيام خون خواهان (به رهبري مختار، به فرماندهي ابراهيم بن مالك اشتر) وارد عمل شد و با هفتاد هزار تن از مزدورانش در اين پيكار به هلاكت رسيدند. (1) .7 _ ابن زياد، شب هنگام عمامه سياه بر سر نهاد و در شكل و شمايل امام حسين و به رسم مسافران حجاز صورت خود را پوشانيد و وارد كوفه شد. زني بانگ برآورد، پسر پيامبرخدا وارد شد! مردم با شنيدن آن بانگ ازدحام كردند، سلام مي دادند، خوش آمد مي گفتند و فرياد مي زدند: اي پسر پيامبر، ما چهل هزار نفر ياور توييم؛ (... عَلَيهِ عَمامَة سَوداء... إنّا مَعَكَ أَكثر مِن أربعين ألفاً... مَرْحباً بِكَ يَابْنَ رَسُول الله). (2) .عبيدالله در گام نخست نسبت به تقويت نيروهاي دارالإماره پرداخت و آنگاه به


1- نك_: قمقام، ج2، ص751.
2- امين، اعيان الشيعه، ج1، ص590.

ص: 140

تماس رؤساي قبايل همت گمارد و در پي آن به زنداني كردن بانيان و دعوت كنندگاننهضت حسيني پرداخت. او ابتدا مختار و سپس هاني و پس از آن بسياري از افراد سرشناس و غير مشهور را به زندان انداخت و در مجموع چهارهزار و پانصد تن را حبس كرد. عبيدالله وضعيت عمومي كوفه را دگرگون ساخت و در اين حال مسلم پس از دستگيريِ هاني، به ناچار بر ضدّ عبيدالله برخاست. منادي او با نداي «يا منصور امّت» چهار هزار نفر و به قول مسعودي هشت هزار تن را جمع و آنان دور مسلم را گرفتند، ولي عبيدالله با وعده و وعيد به رؤساي بعضي از قبايل، مردم را از اطراف مسلم پراكنده ساخت؛ به گونه اي كه مسلم آن شب در خانه طوعه، غريب ماند!

شجاعت مسلم

ابن شهرآشوب در مناقب مي نويسد: پس از دستگيريِ هاني، زمينه قيام بر ضدّ حاكمان يزيدي هموار شد. مسلم با هشت هزار نفر، قصر دارالإماره را محاصره كرد. ابن زياد كه اوضاع را آشفته ديد، بعضي از سران قبايل را كه در كنار او بودند، وادار كرد تا از پشت بام قصر، بانگ برآورند كه: سپاهي جرّار از شام مي رسد، هركس متفرق شود در امان است. از هشت هزار تن (سي تن) باقي ماندند و آنان نيز پس از نماز، مسلم را تنها گذاشتند...آري، مسلم پس از نماز، غريب و تنها در كوچه هاي محله كَنْدَه متحيّرانه قدم مي زد كه طوعه، در خانه را گشود و منتظر پسرش بود. مسلم از او آب خواست و او ظرف آبي برايش آورد و پرسيد: اي بنده خدا، شهر پر آشوب است، چرا اين جا نشسته اي؟ برو به خانه ات. مسلم چيزي نگفت: او حرف خود را تكرار كرد. مسلم گفت: در اين شهر نه خانه اي دارم و نه قبيله اي. (1) طوعه گفت: به گمانم تو مسلمي؟! وي را به خانه خود فراخواند، ولي پسر او، صبح هنگام حضور مسلم در خانه خود را گزارش داد، عبيداللههفتاد نفر به فرماندهي محمد بن اشعث به جنگ مسلم فرستاد كه 41 تن از آنان از پاي درآمدند. محمد اشعث در پاسخ ملامت عبيدالله گفت: «أَيُّهَا اْلأَمِير إنَّكَ بَعَثْتَني إلي أَسَد


1- «ما لِي فِي هذا المِصْرَ مَنْزلٌ وَ لا عَشِيرَةٌ».

ص: 141

ضَرغام، وَ سَيف حسام، في كفّ بَطَل همام مِن آل خَيرِ اْلأنام». (1) اي امير تو مرا به سويشيري شرزه فرستادي او شمشيري برنده در دست قهرماني بي همتا از آل محمّد است.در كتاب معالي السبطين آمده است: سيصد تن از مزدوران عبيدالله دور خانه طوعه را، كه مسلم در آن جا بود، محاصره كردند و جنگي تمام عيار و تن به تن درگرفت كه مسلم در آغاز نبرد چند تن از آنان را به خاك افكند.در سفينة البحار، ماده «سلم» آمده است: مسلم جنگجويان عبيدالله را با دست خود به پشت بام ها پرتاب مي كرد و مردانه رجز مي خواند و هماورد مي طلبيد و حماسه مي آفريد. او چنين مي خواند:أَقْسَمتُ لا أُقْتَل إِلاّ حُرّاً وَإِنْ رَأَيْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكْراًكُلُّ امْرِيء يَوْماً يُلاقي شَرّاً اَكْرَهُ أَنْ أُخدعَ أَوْ أُغَرّاً (2) .«سوگند ياد كرده ام كه كشته نشوم مگر در حال آزادگي، گرچه مرگ تلخ است.ولي هركسي در فرجام آن را مي چشد. خوف آن دارم كه عليه من فريب و نيرنگي به كار گيرند يا به من دروغ بگويند.»اعثم كوفي در ادامه رباعيِ فوق، اين مصرع را مي افزايد كه مسلم فرمود:«أَضْرِبُكُمْ وَلا أَخافُ ضُرّاً»؛ «با شما مي جنگم و از مشكلات نمي هراسم.» (3) .اين سخنان، رجز و جواب شرافتمندانه اي بود به پيشنهادي كه محمدبن اشعث به مسلم داد و گفت: «اي مسلم، در اماني، تسليم شو»، ولي مسلم فرمود: تسليم شدن مساوي است با مرگ! و من مرگ شرافتمندانه را انتخاب مي كنم.مسلم در كوفه يك تنه مي جنگيد و حال آن كه در حدود صدهزار نفر از بي وفايان كوفه دست بيعت با او داده بودند. (4) .


1- نك_: مناقب، ابن شهرآشوب، ج4، ص110.
2- نك_: مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص68.
3- نك_: اعثم كوفي، الفتوح، ج5، ص94، طبع دارالندوة الجديدة و معالي السبطين، ص145.
4- معالي السبطين، ج1، ص236.

ص: 142

ابن زياد براي محمدبن اشعث، فرمانده لشكر، پيام داد كه: تو به جنگ يك تن رفتي چرا نيروي كمكي طلب كردي؟او پاسخ داد: گمان مي بري كه مرا به جنگ بقّالي از بقال هاي كوفه فرستاده اي؟! من با شمشيري برنده، از شمشيرهاي پيامبر مي جنگم.محدث قمي در «نفس المهوم» مي نويسد: محمدبن اشعث در پيام خود به عبيدالله گوشزد كرد كه مرا به سوي شيري سهميگن، شمشيري برنده و دلاوري بزرگ از خاندان بهترين مردم فرستاده اي. (1) .ازاين رو، ابن زياد به مسلم امان داد و مسلم بر اساس قوانين جنگ آن روز، تسليم شد.ابن زياد وقتي از مسلم پرسيد: چرا به كوفه آمده اي؟ تو باعث اختلاف ميان جامعه هستي!مسلم گفت: من نيامده ام كه اختلاف ايجاد كنم؛ بلكه پدرت رجال و نيكمردان آنان را كشت. شما مردم را بر اساس خشم، كينه و سوء ظن به قتل مي رسانيد. فسق و فجور را رواج مي دهيد و شرافت و انسانيت را سركوب مي كنيد و در جامعه همچون كسري و قيصر بر مردم حكم مي رانيد و...، حال ما آمده ايم تا معروف را رواج دهيم و از منكر پيشگيري كنيم. (2) .ابوالفرج در «مقاتل الطالبيين» از ابي مخنف نقل مي كند كه تشنگي بر مسلم چيره شد، آب خواست، ظرف آبي به او دادند، چون به نزديك لب خود برد، قطره خوني از لب او بر آن ريخت، او آب را نخورد و ظرف ديگر خواست و اين بار نيز چنين شد. در اين حال گفت: «لَو كانَ لي مِنَ الرِّزْقِ الْمَقْسُوم شَرِبْتُهُ». اگر اين آب براي من مقدّر بود آن را مي آشاميدم.عمرو باهلي گفت: اي مسلم، تا طعم مرگ را نچشي آب ننوشي، ولي قدحي ديگر


1- نفس المهوم، ص51.
2- شبيه اين الفاظ در بحار، ص44 و 356، والكامل، ج4، ص35 ديده مي شود. معالي السبطين، ص147 و 148 و حياة الامام الحسين، ج2، ص406 ؛ الفتوح، ج5، ص101.

ص: 143

آب آوردند و دندان هاي آن حضرت كه خون آلود بود در ظرف افتاد و مسلم آب نخورد. به او گفتند: «وصيت كن». (1) .مسلم سه وصيت كرد:1 _ بعد از شهادت پيكر او را دفن كنند.2 _ نامه اي به امام حسين (عليه السلام) بنويسند تا به كوفه نيايد.3 _ اثاثيه او را بفروشند تا هفتصد درهم قرض وي را بدهند. (2) .مسلم، آنگاه در فراق امام حسين (عليه السلام) به شدت گريست؛ «بَكي بُكاءاً شديداً علي فِراقِ الحُسَينِ».مرا به عشق توام مي كُشند غوغايي است بيا به بام نظر كن عجب تماشايي استمسلم در آن حال تكبير سرداد وگفت: خدايا! ميان ما و اين گروه حكم كن. گروهي كه نسبت به ما مكر و حيله كردند. ما را از پاي در آوردند و به ما دروغ گفتند. او سپس به جانب مدينه نگريست و به حسين (عليه السلام) سلام كرد.بعضي از صاحبان نظريه، بر اين باورند: بكربن حمران ضربتي به مسلم زده بود كه براثر آن ضربت، دو دندان وي از جا كنده شد.مسلم را سوار بر مركب نموده، به دارالاماره بردند. در حالي كه بسيار غمگين بود. عبيدالله بن زياد گفت: كسي كه به كار مهمي دست مي زند، نبايد گريه كند. مسلم پاسخ داد: من از كشته شدن باكي ندارم. براي حسين (عليه السلام) و اهل بيت او كه در راه كوفه اند مي گريم؛ «أَبْكِي لاَِهْلِي الْمُقْبِلِينَ إِلَيَّ، أَبْكِي لِلْحُسْينِ وَ آلِ الْحُسَينِ». (3) .به قول بعضي از وقايع نگاران: اين جمله را مسلم در پاسخ يكي از ناظران، كه به وي


1- مقاتل الطالبيين، ص106.
2- الكامل، ج4، ص34 ؛ مقتل الحسين، ص162.
3- نك_: معالي السبطين، ج1، ص146.

ص: 144

گفت: فردي مثل تو نبايد در برابر اين گونه مسائل اشك بريزد، گفته است. (1) .مسلم از محمدبن اشعث خواست تا كسي را بفرستد و امام (عليه السلام) را خبر دهد كه به كوفه نيايد. (2) .پس از شهادت مسلم (عليه السلام) ابن زياد از ابن بكران، قاتل مسلم پرسيد: آخرين سخن مسلم چه بود؟ ابن بكران گفت:«كانَ يُكَبِّرُ وَ يُسَبِّحُ وَ يُهَلِّلُ وَ وَ يَسْتَغْفِرُ اللهَ، فَلَمّا أدنيناه لِنَضْرِبَ عُنُقَهُ قالَ: اَلّلهُمَّ احْكُمْ بَينَنا وَ بَيْنَ قَوم غَرّونا وَ كَذَّبُونا ثُمَّ خَذَلُونا وَ قَتَلُونا». (3) .او همواره تكبير، تسبيح، و تهليل مي گفت و از خداوند درخواست بخشش مي كرد. آنگاه كه او را پيش آورديم تا گردنش را بزنيم، گفت: خداوندا! ميان ما و اين قوم كه بر ما حيله كردند و دروغ گفتند و خوارمان شمردند و برخي از ما را كشتند، به عدالت رفتار كن!».ذهبي در تاريخ الإسلام (4) آورده است: مسلم از عمربن سعد، كه در كنار ابن زياد بود، خواست تا به وصاياي او عمل كند و عمربن سعد قول داد. (به وصاياي مسلم پيشتر اشاره شد).كارگزاران ابن زياد به مسلم وعده داده بودند كه جسد او را به خاك بسپارند، ليكن ابن زياد پس از شهادت مسلم و هاني:اولاً: سر آنان را از تن جدا كرد و همراه با نامه اي جهت نويد پيروزي به شام فرستاد.ثانياً: بدن آن دو را، طبق دستور (ابن زياد) در ميان كوچه ها با طناب به اين سو و آن سو كشيدند.


1- اين عبارت دقيقاً در ارشاد آمده است.
2- ارشاد، ص214 و معالي السبطين، ج1، ص238 و قمقام، ج1، ص311.
3- نك_: مروج الذهب، ج3، صص 60 و 61 ؛ معالي السبطين، ج1، ص241 و بحار الأنوار، ج44، ص357، باب37.
4- ج4، ص170.

ص: 145

ثالثاً: آن دو را در بازار كوفه به دار آويختند. (1) .خبر شهادت مسلم در منزل ثعلبيه (به قولي منزل زباله) به امام (عليه السلام) رسيد، امام با شنيدن خبر شهادت مسلم و هاني، با هاله اي از غم و اندوه فرمود: (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) ؛ سپس فرمودند: «لا خَيْرَ فِي الْعَيْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ»؛ «پس از شهادت اينان، زندگي را صفايي نيست.»امام (عليه السلام) دختر 13 ساله مسلم را مورد مرحمت و تفقّد قرار داد. او را كه فرزند خواهرش نيز بود، در كنار خود نشاند و براي مسلم سخت گريست و اظهار داشت: من به جاي پدر تو هستم و زينب به جاي مادرت. (2) (و قرّبها من مجلسه). (3) .

قتل صبر

قتل صبر، يك اصطلاح است و در مورد كسي به كار مي رود كه دست و پايش را ببندند و مورد شكنجه اش قرار دهند و زجركُشش كنند. قتل مسلم بن عقيل و هاني از نوع قتل صبر بود.

گزارشي از دارالاماره

مسلم، پس از يك مرحله جنگِ تن به تن، دچار نيرنگ و فريب دشمنان و بي وفايي ياران شد و دشمن به ظاهر امانش داد، ليكن پس از تسليم، فريب كاري و حيله برملا شد و او را به دارالإماره نزد عبيدالله بردند و گفتند: به امير سلام كن. مسلم گفت: به خدا سوگند او امير من نيست كه سلامش كنم، او قاتل من است!در اين هنگام عبيدالله گفت: به من سلام دهي يا ندهي، كشته خواهي شد.مسلم گفت: اگر مرا به قتل برساني مهم نيست (و يك امر عادي است)، چون فردي بدتر از تو، بهتر از مرا كشته است.


1- نك_: اعلمي، دائرة المعارف، ج17، ص132 ؛ ابصار العين، ص87.
2- قمقام، ج1، ص348.
3- نك_: معالي السبطين، ج1، ص266.

ص: 146

ابن زياد خطاب به مسلم گفت: تو عليه پيشواي مسلمانان شورش كرده اي و جامعه يكپارچه مسلمانان را گرفتار فتنه و تفرقه ساخته اي.مسلم گفت: اي پسر زياد، دروغ گفتي. به خدا سوگند معاويه خليفه مورد نظر مسلمانان نبود. او از راه فريب و دغل كاري، غصب حق خليفه پيامبر كرد و فرزندش يزيد نيز مانند اوست و البته تو و پدرت، فتنه انگيز مي باشيد (و افزود:) من اميدوارم خداوند شهادت در راه خود را به دست بدترين خلق خود نصيبم سازد...به خدا سوگند من با امام عادل به مخالفت برنخاسته ام و كافر هم نشده ام و تغييري در دين نيز ايجاد نكرده ام. من در اطاعت اميرالمؤمنين حسين (عليه السلام) هستم و ما براي خلافت شايسته ايم نه معاويه و پسرش.در اين هنگام بود كه عبيدالله متوسل به تهمت و ترور شخصيت شد و رو به مسلم كرد و گفت: «يا فاسِق! أَلَمْ تَكُنْ تَشْرِبُ الْخَمْرَ فِي الْمَدِينَةِ؟!»؛ «اي فاسق، مگر تو نبودي كه در مدينه، شراب مي خوردي؟!»مسلم: شرابخوار كسي است كه آدم بي گناه را به قتل مي رساند و با خون مردم چنان بازي مي كند كه گويي هيچ حساب و كتابي در كار نيست!ابن زياد: اي فاسق، وقتي خدا اين مقام بلند (خلافت) را براي ديگران در نظر گرفته است، تو تلاش مي كني آن را غصب كني؟!مسلم: خداوند چه كسي را در نظر گرفته است؟ابن زياد: يزيد و معاويه را.مسلم: خدا را شكر كه فقط او مي تواند ميان من و تو حكم كند.ابن زياد: گمان مي كني تو هم سهمي از حكومت داري؟مسلم: گمان نيست؛ بلكه يقين دارم كه حكومت حقّ ماست.ابن زياد: خدا مرا بكشد كه اگر تو را نكشم.مسلم: اگر واقعاً قصد قتلم را داري، مردي از قريش را پيش من حاضر كن تا وصيت هاي خود را با او در ميان بگذارم.در اين هنگام عمربن سعد پيش آمد وگفت: مي تواني وصيت هايت را با من در

ص: 147

ميان بگذاري.مسلم: از تو انتظار دارم طبق وصيتم عمل كني.ابن زياد خطاب به عمربن سعد گفت: عمل به وصيت هاي او بر تو واجب نيست؛ زيرا او با دست خود، خويشتن را به كشتن داده است.مسلم: اسب و شمشير مرا بفروش و هفتصد درهم قرضم را ادا كن و جسمم به خاك بسپار و نامه اي به حسين (عليه السلام) بنويس كه بدين سوي نيايد.ابن زياد: چرا به اين ديار آمده اي؟ آمده اي تا تفرقه در يكپارچگي جامعه ايجاد كني.مسلم: شما منكرات را رواج داده ايد و معروف را تعطيل كرده ايد و ما مي خواهيم عكس آن رفتار كنيم. شما در جامعه همچون كسري و قيصر عمل مي كنيد (نظام فرهنگي طاغوت را اجرا مي كنيد) شما از كساني هستيد كه در برابر خليفه رسول خدا (علي بن ابيطالب (عليه السلام)) سر به شورش بر داشتيد. در برابر شما فقط اين آيه را مي خوانم كه: (وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَب يَنقَلِبُونَ). (1) .در اين هنگام ابن زياد نسبت به امام علي، امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) ناسزا گفت.مسلم: تو و پدرت به اينگونه حرفها سزاوارتريد.ابن زياد: او را پشت بام ببريد و سرش را از تن جدا كنيد.پس از دقايقي، خواسته ابن زياد توسط جلاد، به اجرا در آمد. (2) .

2_ طفلان مسلم: ابراهيم و محمد
اشاره

گرچه شهادت ابراهيم و محمد (طفلان مسلم) پس از واقعه عاشورا رخ داد ولي بنا به نقل مشهور، دستگيريِ آنان، كه زمينه ساز شهادتشان بود، پيش از عاشورا صورت گرفت. براين اساس، مي توان آنان را از شهداي پيشتاز عاشورا به حساب آورد.سماوي، در ابصارالعين آورده است: از مسلم بن عقيل چهار پسر در نهضت


1- شعراء: 227.
2- نك_: ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج5، صفحات 103 _ 97.

ص: 148

عاشورا شهيد شدند؛ محمّد و ابراهيم كه به عنوان «طفلان مسلم» شهرت دارند و محمّد و عبدالله كه در روز عاشورا، در كربلا به شهادت رسيدند. (1) .البته، بنا به نوشته بعضي، حميده بنت مسلم نيز در روز عاشورا، هنگام يورش سپاه ظلم به خيام امام (عليه السلام) به شهادت رسيد. (2) .اشاره شد كه دو تن از پسران مسلم به نام هاي محمد (7_ ساله) و ابراهيم (5 _ ساله) نيز از ظلم يزيديان در امان نماندند و كشته شدند.مادر آن دو طفل، رقيه دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. بعضي از مقتل نويسان نوشته اند: طفلان مسلم، هنگام حمله لشكر عمرسعد به خيام امام، در روز عاشورا گريختند و پس از چندي اسير و كشته شدند ولي بسياري نوشته اند: طفلان مسلم همراه پدرشان وارد كوفه شدند و در هنگام بلواي كوفه مسلم آنان را به شريح قاضي سپرد و پس از شهادت مسلم اسير گشتند و به زندان افتادند كه پس از چندي از زندان گريختند ولي دو باره دستگير شدند و توسط حارث به شهادت رسيدند. ليكن برخي از مورّخان معتقدند طفلان مسلم در همراهي اسراي كربلا وارد كوفه، و از طرف عبيدالله زياد بازداشت شدند و.... (3) .

مدت زندان

در ميان مورّخان، مسأله مدت مكث طفلان مسلم در زندان كوفه، به گونه اي


1- نك_: سماوي، ابصارالعين، ص223 و 105 ؛ و نك_: كمره اي، عنصر شجاعت هفتاد و دو تن و يك تن، ج 3، ص 164. درباره محمد پسر مسلم بن عقيل، شيخ طوسي در رجال خود و سيد ضامن در تحفة الأظهار و شيخ اردبيلي در جامع الرواة نقل كرده اند كه وي در كربلا به شهادت رسيد، اما كسي براي مسلم پسري به نام ابراهيم ذكر نكرده است، به جز علامه مجلسي در بحار كه براي آن مدركي ارائه نداده و مرحوم شيخ عباس قمي در منتهي الآمال از وي نقل كرده است. سيد عبدالرزاق كمّونه حسيني، آرامگاه هاي خاندان پاك پيامبر، ترجمه صاحبي، ص302، چاپ آستان قدس رضوي.
2- نك_: معالي السبطين، ج1، ص266.
3- سپهر، ناسخ التواريخ، ج2، فصل فرزندان مسلم ؛ امالي صدوق، مجلس 19، صص 76 _ 81، ح 2.

ص: 149

برجسته مورد توجه قرار نگرفته است ولي از بعضي عبارات مي توان به دست آورد كه حدود يك سال در زندان مانده اند.در كتاب «نفس المهموم» (1) به نقل از امالي شيخ صدوق آمده است: چنان كه سالي بر آمد، يكي از آنان به برادر خود گفت: در زندان بسيار مانديم و نزديك است عمر ما به سرآيد و بدن ما بپوسد...در«معالي السبطين» (2) آمده است: «فلمّا طال بالغلامين الْمَكث حتّي صارا في السّنة قال أحدهما لصاحبه: يا أخي قد طال بنا مكثنا و يوشك أنْ تفني أعمارنا و تبلي أبداننا».از تعبيرهاي «چنان كه سالي برآمد» و «حتّي صارا في السنة» به دست مي آيد كه آن دو، حدود يك سال از عمرشان را در زندان به سر برده اند و سرانجام توسط مشكور آزاد شده اند.

رهايي از زندان

در يكي از كتب مقتل آمده است: «آنگاه كه يك سال از مدت حبس آنان سپري شد، يكي از آن دو برادر به ديگري گفت:... هرگاه زندانبان آمد، خود را به او بشناسانيم، شايد آب و غذاي ما را تغيير دهد، چون شب شد زندانبان براي آنان غذاي هر شب را آورد، پسر كوچك از او پرسيد: آيا محمد را مي شناسي؟ گفت: چگونه نشناسم! گفت: آيا جعفر بن ابي طالب را مي شناسي؟ گفت: چگونه نشناسم و حال آن كه خداوند براي او دوبال قرار داد كه با فرشتگان پرواز مي كند. گفت: آيا علي بن ابي طالب را مي شناسي؟گفت: چگونه نشناسم كسي را كه پسرعموي پيغمبر و برادر او است. گفت: اي شيخ، ما از عترت محمّديم، ما فرزندان مسلم بن عقيليم كه در دست تو اسيريم، از تو غذاي خوب خواستيم به ما ندادي، آب سرد مي خواهيم نمي دهي، زندان را بر ما...» (3) .


1- نفس المهموم، ص161.
2- معالي السبطين، ج2، ص45.
3- بحارالأنوار، ج45، ص100، باب 38 «فلما طال بالغلامين المكث حتّي صارا في السنة، قال أحدهما لصاحبه يا أخي، قد طال بنا مكثنا و يوشك أن تفني أعمارنا و تبلي أبداننا فإذا جاء الشيخ فأعلمه مكاننا و تقرب إليه بمحمد صلي الله عليه وآله لعلّه يوسع علينا في طعامنا و يزيدنا في شرابنا فلمّا جنهما الليل أقبل الشيخ إليهما بقرصين من شعير و كوز من ماء القراح، فقال له الغلام الصغير: يا شيخ أَ تَعرف محمداً؟ قال: فكيف لا أعرف محمداً و هو نبيّي! قال: أَ فتعرف جعفربن أبي طالب؟ قال و كيف لا أعرف جعفراً و قد أنبت الله له جناحين يطير بهما مع الملائكة كيف يشاء. قال: أ فتعرف عليّ بن أبي طالب؟ قال: و كيف لا أعرف علياً و هو ابن عمّ نبيّي و أخو نبيّي! قال له يا شيخ، فنحن من عترة نبيّك محمد صلي الله عليه وآله و نحن من ولد مسلم بن عقيل بن أبي طالب بيدك أساري، نسألك من طيب الطعام فلا تطعمنا و من بارد الشراب فلا تسقينا و قد ضيقت علينا سجننا...».

ص: 150

آن دو، پس از شناساندن خود به مشكورِ زندانبان كه شيعه بود، از زندان كوفه آزاد شدند.مشكور در هنگام بازجويي گفت: چون آنان فرزندان پيامبر بودند آزادشان كردم. پس از اين ماجرا، مشكور مورد غضب عبيدالله قرار گرفت و بر او پانصد تازيانه زدند كه در اثر اين شلاق ها بدرود حيات گفت (1) صاحب نفس المهموم از قول فرهاد ميرزا در قمقام مي نويسد: طفلان مسلم در كربلا شب يازدهم متواري و پس از چندي توسط مأموران عبيدالله دستگير گرديدند و بعد، از زندان متواري گشتند. يكي از طفلان مسلم در خانه حارث خواب ديد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به مسلم گفت: آيا دلت راضي شد كه دو طفل خود را در ميان دشمنان رها ساختي و آمدي؟ مسلم پاسخ داد: اينان فردا شب مهمان ما هستند. او هنگامي كه از خواب بيدار شد نزديك بودن شهادت خود را به برادر خود خبر داد. (2) .در برخي از كتب مقتل آمده است كه حارث در آغاز به غلام خود دستور داد تا طفلان مسلم را بكشد، او از آن كار شانه خالي كرد و گفت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) خجالت مي كشم!حارث عصباني شد و وي را كشت. پس از آن، همسر حارث دخالت كرد و به حمايت برخاست و حارث وي را مجروح نمود، پس پسر حارث به حمايت از مادر به حارث اعتراض كرد و حارث كه در كوره خشم مي گداخت شمشيري برآورد و وي را از پايدرآورد و سپس خود به كشتن آن دو طفل بي گناه اقدام كرد (3) آنگاه كه حارث در صدد


1- نفس المهموم، ص69 ؛ معالي السبطين، ج2، ص42 ؛ دمع السجوم، ص166.
2- نفس المهموم، ص69 ؛ معالي السبطين، ج2، ص43.
3- نك_: زندگاني امام حسين، عمادزاده، ج1، ص275 ؛ معالي السبطين، ج2، ص44.

ص: 151

قتل فرزندان مسلم برآمد.آنان پيشنهادهايي به حارث دادند:1 _ انتساب ما به رسول الله را در نظر بگير و ما را رها كن. (حارث بدان توجه نكرد).2 _ بركودكيِ ما رحم كن و دست از ما بردار. (حارث گفت: اصلاً خدا در دلم رحم نيافريده است!).3 _ ما را در بازار بفروش. (اين پيشنهاد نيز پذيرفته نشد).4 _ ما را زنده پيش عبيدالله برسان، شايد او بر ما ترحّمي روا دارد. (قبول نكرد).5 _ اجازه بده تا نماز بخوانيم. (بنا به قولي اجازه داد).6 _ برادر بزرگ تر گفت: اول مرا بكش. (پذيرفت). (1) .حارث پس از كشتن آن دو، بدنشان را در آب شط كوفه انداخت و جهت دريافت جايزه، سرها را به دربار عبيدالله برد. نوشته اند كه وقتي پيكر بي سر و خونين برادر بزرگ تر را در آب شط انداخت، بدن روي آب نمودار بود تا آن كه بدن برادر ديگر بدان ملحق شد و سپس در آب ناپديد گشتند.مرحوم علامه شيخ جعفر شوشتري در «خصائص الحسينيّه» مي نويسد: وقتي كه چشم عبيدالله به سرهاي آن دو نوجوان افتاد، عواطفش به جوش آمد و دستور داد در همان مكان سر حارث را نيز از تن جدا سازند.حارث در ميان راه، در برابر آزادي اش، ده هزار درهم به قاتل وعده داد، ليكن او نپذيرفت وگفت: حتي اگر حكومت كوفه را به من مي دادند اين قدر خوشحال نمي شدم. (2) .آنقدر گرم است بازار مكافات عمل مرد اگر بينا بود هر روز روز محشر است

3_ هاني بن عروه
اشاره

پيشتر آورديم كه نخستين زمينه ساز نهضت عاشورا مسلم بن عقيل و پس از وي


1- معالي السبطين، ج2، ص47 با تفاوتي مختصر.
2- خصائص الحسينيه، بخش فرزندان مسلم ؛ معالي السبطين، ج2، صص44 و 45.

ص: 152

فرزندانش بودند و به تفصيل در مورد آنان نوشتيم. اكنون به سرگذشت يكي ديگر از تاريخ سازان و رجال برجسته تاريخ عاشورا، هاني بن عروه مي پردازيم.اعلمي در دائرة المعارف مي نويسد: «هاني بن عروه مرادي، از قبيله مذحج، شيعه و مورد وثوق است. او همراه مسلم بن عقيل به شهادت رسيد. از بزرگان شيعه بود و دوران پيامبر (صلي الله عليه وآله) را درك كرد و در نشست هاي آن حضرت حضور داشت». (1) .بعضي مي گويند: هاني نامه هاي مردم كوفه را در مكه به امام رساند. در ضمن بايد توجه داشت كه اين هاني، غير از آن هاني است كه هاني بن هاني سبيعي نام داشت.هنگامي كه مسلم بن عقيل به عنوان نماينده امام (عليه السلام) مأموريت يافت تا در كوفه اوضاع را بررسي كند، به منزل هاني وارد شد (2) و البته در اين باره كه مسلم، در چه زمان و موقعيتي وارد خانه هاني شد، ديدگاه ديگري نيز به چشم مي خورد؛ از جمله: مسلم كه در خانه سليمان بن صرد (اميرالتوّابين) مستقر شده بود و پس از ورود عبيدالله زياد به كوفه، به منزل او وارد شد. اعلمي معتقد است كه مسلم از خانه مختار به منزل هاني آمد؛ زيرا مختار دستگير و حبس كرده بودند. (3) .ابوالفرج اصفهاني مي نويسد: عبيدالله زياد براي عيادت شريك بن اعور، كه در منزل هاني بستري شده بود، رفت و شريك به مسلم پيشنهاد داد كه عبيدالله را از پاي درآورد و او پذيرفت ليكن پس از آن، از انجام اين عمل سرباز زد و شريك از او پرسيد: چرا او را نكشتي؟ مسلم گفت: دو چيز مانعم شد:1 _ هاني خوش نداشت اين مرد در خانه او كشته شود.2 _ حديثي است از پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) كه آن حضرت فرمود: اسلام، كشتن غافلگيرانه (ترور) را منع كرده است و هيچ مسلماني نبايد غافلگيرانه كشته شود.


1- دائرة المعارف، ج18، ص382، «هاني بن عروة المرادي المَذْحَجي الإمامي الثقة الشهيد بالكوفه مع مسلم بن عقيل، كان من اشراف الكوفة وأعيان الشيعة أدرك النبيّ وتشرّف بصحبته». و نيز نك_: مامقاني، تنقيح المقال، ج3، صص 288 _ 290، چاپ قديم _ ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص98.
2- نك_: ذهبي، تاريخ الاسلام، ج4، ص170.
3- دائرة المعارف علمي، ج18، ص382.

ص: 153

شريك در پاسخ گفت: وي مسلمان نبود بلكه فاسق و فاجر و كافر مكّاري بود كه كشتن وي منعي نداشت! (1) ناگفته نماند كه ابن نما، در مثيرالأحزان (2) نقل مي كند وقتي شريك پرسيد چرا عبيدالله را نكشتي؟ مسلم فرمود: خانمي به من قسم داد كه اين كار را نكنم. هاني در جواب گفت: واي بر او كه هم مرا به كشتن داد و هم خودش را.بنابراين، جلوگيريِ هاني از قتل عبيدالله كه ابوالفرج اصفهاني (3) نوشته است، به نقل از دشمنان است و مي تواند تهمتي براي آن بزرگوار باشد. نكته ديگر اين كه چطور غير از ابوالفرج، كسي اين روايت را از مسلم نقل نكرده است؟ (4) .روزي عبيدالله در دارالاماره يادي از هاني كرد. گفتند او مريض است.عده اي وساطت كردند تا او پيش عبيدالله بيايد. وقتي هاني برعبيدالله وارد شد، عبيدالله به او گفت: گمان مي كني از پناه دادن مسلم خبر ندارم؟ هاني پناه دادن مسلم را انكار كرد. عبيدالله دستور داد تا جاسوس او معقل را آوردند و او جريان را فاش كرد. پس از آن، عبيدالله هاني را زنداني كرد. به دنبال آن، قبيله هاني با شمشير اطراف دارالإماره را محاصره كردند، شريح قاضي قيام قبيله او را با رساندن خبر سلامت هاني خاموش كرد.بعضي نوشته اند كه عبيدالله از هاني خواست تا آدرس محل سكونت مسلم را فاش كند و هاني خودداري نمود.ابن شهرآشوب مي نويسد: ابن زياد از هاني خواست تا مسلم را به او تسليم كند، او گفت: چنين چيزي عملي نيست! و نيز گفت: «به خدا سوگند كه براي من بزرگ ترين ننگ ثبت خواهد شد كه با وجود بازوان سالم و نيروي كمكي فراوان پناهنده و ميهمانم را تسليم كنم. (5) .


1- ترجمه مقاتل الطالبيين، ص97 ؛ كامل، ج4، ص27.
2- مثيرالأحزان، ص14.
3- نك_: مقاتل الطالبيين، ص97.
4- نك_: رجال السيد بحرالعلوم، ج4، صص33 _ 36.
5- «و اللهِ عَلَيَّ أعْظَمُ الْعار إنْ اُسَلِّمَ جاري وَ ضَيفي و رسولَ بْن رسولِ اللهِ و أنَا حيُّ صحيحُ الساعديْنِ كثيرُ الأعوان».

ص: 154

پس از شهادت مسلم بن عقيل، به دستور عبيدالله هاني را از زندان به دارالإماره آوردند و دست و پايش را محكم بستند و او فرياد مي زد: قبيله من كجايند؟ و نيز فرياد مي كشيد كه عصا يا خنجري برايم نيست تا از خود دفاع كنم. در آن جلسه جلاد گفت: گردنت را پيش بياور. هاني گفت: من در اين باره سخاوتي ندارم. جلاد ضربه اي به آن حضرت زد.هاني مي گفت: (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) سپس جلاد ضربه اي ديگر وارد آورد تا اينكه هاني به شهادت رسيد. او هنگام شهادت 89 سال داشت. (1) .

شهادت يحيي فرزند هاني

بعضي از وقايع نگاران مي نويسند: پس از شهادت هاني، پسرش يحيي بن هاني متواري شد و پس از ورود امام حسين (عليه السلام) به كربلا، به ايشان پيوست و در ركاب آن حضرت جنگيد و به فيض شهادت نايل گشت. (2) .

4_ قيس بن مسهر صيداوي عبدالله بن يقطر

از رجال نامور در تاريخ عاشورا كه زمينه ساز اين نهضت بود، عبدالله بن يقطر است. در برخي از منابع قيس بن مسهّر صيداوي و در برخي از منابع نيز بشير بن مسهّر صيداوي ذكر شده است.دواختلاف تاريخي: درميان مورخان، در مورد عبدالله بن يقطر، دوگونه اختلاف نظريه وجود دارد كه عبارتند از:1 _ نام او چيست؟2 _ نامه او از سوي چه كسي بود؟


1- نك_: رجال السيد بحرالعلوم، صص33 _ 36.
2- رجال السيد بحرالعلوم، ج4، ص52، «لمّا قُتِلَ هاني مع مسلم بْن عقيل فَرَّ ابْنُهُ يحيي واخْتفي عند قومه خوفاً من ابْن زياد _ لعنه الله _ فلمّا سمع بنزول الحسين عليه السلام بكربلاء جاء وانضمّ إليه ولَزِمَه إلي أن ثبت القتالُ يوم الّطف، فتقدّم وقُتِلَ من القوم رجالا كثيرة، ثمّ نال شرف الشّهادة _ رضوان الله عليه».

ص: 155

شيخ مفيد(رحمه الله) در ارشاد از اين مرد در يك فصل به نام قيس ياد مي كند و در فصل ديگر به نام عبدالله بن يقطر.مي گويند، عبدالله بن يقطر، يا قيس بن مسهّر صيداوي برادر رضاعي امام حسين (عليه السلام) بوده است. (1) علاّمه محسن امين مي نويسد: قيس بن مسهّر صيداوي به امر امام (عليه السلام) همراه مسلم بن عقيل به سوي كوفه حركت كرد، پس از چندي نامه مسلم را در مكه به امام رساند (2) و سپس با نامه اي از آن حضرت به سوي كوفه آمد امام در اين نامه نوشتند:... در روز سه شنبه هشتم ذي الحجه، از مكه به سوي شما حركت كردم و چون پيك من به شما رسيد، بايد كمر متابعت بربنديد و اسباب كار و زار را آماده سازيد و مهياي نصرت من باشيد كه به زودي خود را به شما مي رسانم، والسلام.راز ارسال اين نامه اين بود آن بود كه: مسلم بيست و هفت روز قبل از شهادت خود به امام (عليه السلام) نامه اي نوشت و در ضمن آن، آمادگي مردم كوفه را جهت حمايت و بيعت با آن حضرت خاطرنشان كرد. البته جمعي از اهل كوفه نيز نامه هايي نوشته بودند و تأكيد داشتند كه در اين جا صدهزار شمشيرزن براي نصرت تو مهياست، هرچه زودتر خود را به شيعيانت برسان. (3) .عبدالله (يا قيس) _ سفير امام (عليه السلام) در قادسيه به دست حصين بن نمير، گرفتار شد. وي بي درنگ نامه را پاره كرد. او را نزد ابن زياد بردند. ابن زياد پرسيد چرا نامه را پاره كردي؟قيس جواب داد: تا تو از متن آن آگاه نشوي.ابن زياد گفت: نامه از چه كسي و براي چه كساني نوشته شده بود؟قيس گفت: از حسين؛ براي جماعتي از اهل كوفه و من نام آنها را نمي دانم.ابن زياد غضبناك شد و گفت: تو را رها نمي كنم تا اسامي آنان را فاش كني و يا آن كه بالاي منبر بروي و بر حسين و برادر و پدرش ناسزا بگويي.او گفت: نام هاي ياران امام (عليه السلام) را نمي گويم ولي مطلب ديگر را قبول مي كنم. و


1- ارشاد مفيد، صص 220 و 23.
2- اعيان الشيعه، ج1، ص589.
3- معالي السبطين، ج1، صص 140 و 141 ؛ منتهي الآمال، ج1، ص324 ؛ دمع السجوم، ص185.

ص: 156

آنگاه بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثنا بر امام حسين و برادر و پدرش و اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) بر ابن زياد و پدرش و بني اميه لعن و نفرين نثار نمود و گفت: اي اهل كوفه من پيك حسين به سوي شما هستم. فرزند رسول الله عازم اين ديار است، به سوي او بشتابيد. (1) .پس از اين سخنان كوبنده، او را به دستور ابن زياد از بالاي بام قصر به پايين انداختند و به شهادتش رساندند. (2) .در ارشاد اضافه شده است: آن بزرگوار را با دست هاي بسته از پشت بام پرت كردند و استخوان هاي بدنش خرد شد و هنوز رمقي داشت كه عبدالملك بن عمير لخمي سرش را از بدن جدا كرد.قيس همان كسي است كه با پنجاه سوار نامه هاي جمعي از مردم كوفه را با پيمودن سيصد فرسنگ راه به مكه رساند و همراه مسلم بن عقيل به كوفه بازگشت و سپس نامه موفقيت مسلم را به حسين (عليه السلام) ونامه امام (عليه السلام) را به كوفه آورد كه دستگير شد.امام حسين (عليه السلام) بعد از طي دويست فرسخ راه، چون خبر شهادت او را شنيد، براي او اشك ريخت و اين آيه را قرائَت كرد: (3) (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا).فرهاد ميرزا در «قمقام» از مسعودي در «مروج الذهب» نقل مي كند: هنگامي كه پامام (عليه السلام) خبر شهادت مسلم بن عقيل، هاني و عبدالله بن يقطر را به همراهان خود داد، جمعي از همراهان آن حضرت كه پانصد تن سواره و يك صد تن پياده بودند، از امام (عليه السلام)جدا شدند. ازاين رو، امام با بقيّه ياران خود مقداري آب برداشتند و حركت كردند (4) آنچه در مروج الذهب آمده چنين است: «... فَعَدَلَ إلي كَرْبَلاءِ، وَ هُوَ فِي مِقْدارِ خَمْس مِأة فارِس مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَصْحابِه ر وَ نَحو مِأَةَ راجِل» همراهان امام (عليه السلام) شامل پانصد


1- دمع السجوم، صص185 و 186.
2- جلاءالعيون، ص538، ص238 ؛ مقرم، ص206 ؛ ارشاد مفيد، ج72، ص220 چاپ بصيرتي.
3- آيت الله كوه كمره اي، عنصر شجاعت، ج1، ص182.
4- نك_: قمقام فرهاد ميرزا ج1، ص249، بخش خروج امام به سمت عراق.

ص: 157

سواره و يكصد پياده بوده اند. پس از عبارت فوق، از كثرت حضور لشكر عمرسعد در كربلا سخن به ميان آورده است، ليكن متذكر نمي شود كه اين گروه ياران امام در چه مقطعي از تاريخ و در كجا از كنار امام پراكنده شدند و فقط مي نويسد: «وَ كانَ جَمِيعُ مَنْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَين في يَوم عاشُوراء بِكَرْبَلاء سَبْعَةَ وَثَمانِين» (1) .مجموع ياران امام (عليه السلام) كه به فيض شهادت نايل آمدند 87 نفر بودند.گرچه اعلمي در «دايرة المعارف» از «بحارالأنوار»، (2) نقل مي كند كه: «كانُوا أَصْحاب الْحُسَين مِقْدار أَلْفَ فارِس»؛ اصحاب امام حسين (عليه السلام) در آن هنگام حدود هزار سوار بودند. ولي توضيح نمي دهد كه چه زماني از امام حسين (عليه السلام) جدا شده اند.قابل ذكر است كه ابن شهرآشوب مي نويسد: آنگاه كه مسلم بن عقيل موفقيت خود را مشاهده كرد، نامه اي به امام حسين (عليه السلام) نوشت و وي را در جريان امور كوفه قرار داد و از او خواست تا به سوي كوفه حركت كند. اين نامه توسط عبدالله بن يقطر براي امام ارسال شده بود كه توسط عمال عبيدالله زياد دستگير شد، او توسط ابن زياد كشته شد. (3) .ابن شهرآشوب از كسي كه نامه امام را به طرف مردم كوفه آورد و دستگير گرديد، به نام قيس بن مسهّر صيداوي ياد مي كند.

5_ ميثم تمار
اشاره

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد: ميثم فرزند يحيي، ايراني، مكنّي به ابوسالم، به رسم بردگان در مدينه، در ميان قبيله بني اسد زندگي مي كرد. (4) .ميثم از زمينه سازان و پيشمرگان عاشوراست. ابن زياد آنگاه كه جامعه را آبستن تحوّل عظيم ديد و ترسيد كه مردم به امام حسين (عليه السلام) بپيوندند و بر ضدّ حكومت شام


1- نك_: مسعودي، مروج الذهب، ج3، ص71، طبع دارالمعرفة _ بيروت.
2- بحارالأنوار، ج10، ص209 طبع قديم.
3- نك_: ابن شهرآشوب، مناقب، ج4، ص100 و 101، نامه مسلم: «أمّا بعد: فإنّي أخبرك أنّه قد بايعك من أهل الكوفة كذا، فاذا أتاك كتابي هذا فَالْعَجَل العجل فانّ الناس معك وليس لهم في يزيد رأي ولا هوي...».
4- شرح نهج البلاغه، ج2، صص291 و 292.

ص: 158

همصدا شوند، اقدام به دستگيري و كشتار ياران آن حضرت كرد. عبيد الله ميثم و نيز مختار را در بند كرد و در 28 ذيقعده (سال 60) ده روز پيش از حركت به سوي عراق، با وضعيتي سخت، به شهادت رساند.بعضي از مورّخان مي نويسند: ده روز پيش از حضور سالار شهيدان _ حسين بن علي (عليه السلام) در كربلا، حدود 20 روز پس از شهادت مسلم و هاني، ميثم تمّار توسط عبيدالله بن زياد در كوفه به شهادت رسيد. ميثم تمّار در ضمن سخنان خود گفته بود: به خدا سوگند، اين امت پسر دختر پيامبر را در دهم محرم الحرام خواهند كشت و دشمنان دين، آن روز را عيد خواهند گرفت و سپس براي امام حسين (عليه السلام) گريست. (1) .

ملاقات حبيب و ميثم

فضيل بن زبير گويد: ميثم تمّار و حبيب بن مظاهر در نزديكي محلّه اي از بني اسد سواره با هم روبه رو شدند و با يكديگر به گفتگو پرداختند. آن دو، به قدري به هم نزديك شدند كه گردن اسبانشان، به موازات هم درآمد.حبيب گفت: من پيرمرد اَصْلَع (كسي كه موهاي قسمت پيشين سرش ريخته است) شكم بزرگِ خرما فروش را مي بينم كه (نزديكي دارالزّرق كوفه) به جرم حبّ و دوستي خانواده نبوّت به دار آويخته شده و شكم او را دريده اند و برچوبي آويخته اند.ميثم گفت: پس من هم به تو خبر دهم از مرد سرخ فامي كه داراي دو گيسوي آويخته از دو سوي چهره است. او را مي بينم كه از كوفه براي ياري فرزند دختر پيامبر خارج شده و با فداكاري بي مانندِ خود، به اين جرم شهيد مي گردد و سرش را در كوفه مي گردانند. (2) .جمعي از شاهدان كه سخنان آنان (حبيب و ميثم تمار) را مي شنيدند گفتند: از اين دو، دروغگوتر نديديم. پس از آن كه آن دو رفتند. رشيد هجري يكي ديگر از عاشقان علي (عليه السلام) سر رسيد، سخنان آن دو را به او باز گفتند، او گفت: خدا رحمت كند برادرم ميثم


1- نك_: ميرزا ابوالفضل تهراني، شفاء الصدور.
2- قاموس الرجال، ج3، ص6.

ص: 159

تمار را چرا نگفت كه به آورنده سر حبيب، از كربلا به كوفه، صد درهم بيشتر از ديگران جايزه مي رسد. شنوندگان با شگفتي گفتند: اين مرد از آن دو دروغگوتر است ولي چيزي نگذشت كه ميثم تمار در كوفه به دار آويخته شد و پس از آن سر حبيب را در كوفه گرداندند. (1) .علاّمه محسن امين مي نويسد: ميثم تمار، غلام زني از قبيله بني اسد بود، اميرالمؤمنين (عليه السلام) وي را خريد و آزاد كرد. نام پدر او يحيي بود (2) هنگامي كه ميثم به محضر امام رسيد. حضرت از او پرسيد: نامت چيست؟ پاسخ داد: سالم. امام فرمود: پيامبر به من خبر داد كه نام تو از سوي پدرت كه انتخاب نموده بود ميثم است.ميثم گفت: خدا و رسول و اميرالمؤمنين (عليهم السلام) راست گفتند: پدرم مرا ميثم ناميد.امام فرمود: چرا به همان نام كه پدرت انتخاب كرده است باز نمي گردي؟ و تأكيد كرد كه نامت همان ميثم باشد و ميثم پذيرفت.امام (عليه السلام) از عاقبت او و چگونگي شهادت و كيفيت پايداري اش خبر داد. حتي مكانِ دار و درخت مورد نظر را به او نشان داد. ميثم زير آن درخت همواره نماز مي گزارد و به عَمرو بن حُرَيث مي فرمود: من همسايه ات خواهم بود و او گمان مي كرد كه ميثم يكي از خانه ها در همسايگيِ وي را خواهد خريد.در سال 60 ه_. پس از مرگ معاويه، ميثم به مدينه رفت و به ديدار امّ سلمه شتافت و خود را معرفي كرد. امّ سلمه به او گفت: پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) بارها از تو به اميرالمؤمنين سفارش هايي داشت. ميثم احوال امام حسين (عليه السلام) را جويا شد، امّ سلمه گفت: در باغ مشغول كار است. او گفت: سلام مرا به حضرتش ابلاغ كنيد. امّ سلمه عطري آورد و گفت محاسن خود را خوشبو كن و افزود: محاسن تو به زودي با خونت خضاب خواهد شد.او از آنجا وارد كوفه شد و زماني نگذشت كه از سوي عبيدالله دستگير گرديد.


1- نك_: كشّي، رجال ج1، ص292.
2- نك_: امين، اعيان الشيعه، ج10، ص198.

ص: 160

_ وقتي آن درخت پيشگفته را بريدند، او دانست كه شهادتش نزديك است. او در جلسه عبيدالله، مورد بازجويي قرار گرفت. عبيدالله پرسيد: اين مرد همان كسي است كه، علي را برگزيد؟ و سپس گفت: «أيْنَ رَبّك؟»؛ «خدايت كجاست؟»، ميثم پاسخ داد: «بِالْمِرْصادِ لِكُلِّ ظالِم وَ أَنْتَ أَحَد الظَّلَمَة»؛ «خدا در كمين ظالمان است و تو يكي از آنان هستي».عبيدالله گفت: عجم را جرئت تا بدان جاست كه هر چه بخواهد بگويد؟!ابن زياد گفت: ميثم! مولايت درباره من چه خبر داد؟ميثم گفت: مولايم خبر داد تو مرا به دار خواهي آويخت و دار من از ساير دارها كوچك تر است.در همان حال، دهان مرا لجام خواهي زد و افزود مولايم جايگاه به دار آويخته شدن مرا به من نشان داد.عبيدالله گفت: من بايد خلاف پيشگويي او رفتار كنم. از اين رو، ميثم را در زندان هم بند مختار نمود. او در زندان به مختار گفته بود كه تو آزاد خواهي شد ولي مرا به دار خواهند آويخت و اين چنين شد. مردم پاي دار ميثم جمع شدند و او از فضايل علي سخن مي گفت. به ابن زياد خبر دادند كه او تو را و خاندان بني اميه را رسوا كرد. عبيدالله گفت: به دهانش لجام بزنيد، (اول كسي را كه در بالاي دار لجام زدند، ميثم بود). پس از سه روز با خنجر وي را ضربت زدند و او صداي تكبير خود را بلند نمود؛ به طوري كه از دهانش خون جاري شد و پس از چندي از بالاي دار به ديار عالم ملكوت شتافت.شيخ مفيد (1) مي گويد: ده روز مانده به ورود امام حسين (عليه السلام) به كربلا، ميثم به شهادت رسيد. او (ميثم) خرما فروش بود؛ از اين جهت او را تمّار مي گفتند و همين لقب برايش ماندگار شد. ميثم هنگام قتل مسلم بن عقيل در زندان به سر مي برد.


1- ارشاد، ص188.

ص: 161

تاسوعا

از روز دوم محرم الحرام، كه سپاه نور به كربلا قدم نهاد، لشكر ظلمت نيز وارد آنجا شد. همواره بر تعداد آنان افزوده مي شد و اين فزوني به نمايش قدرت شبيه تر بود تا يك رزم جدّي و تمام عيار. ولي پس از هفتم محرّم صحنه كربلا شاهد دگرگوني مهمي شد. تصميم سردمداران لشكر ظلمت، بسيار مأيوس كننده بود؛ به طوري كه پانصد و به قولي چهارهزار سوار، ميان شريعه فرات و سپاه امام حسين (عليه السلام) حايل شدند.تعدادي از افراد امام، مانند فراس بن جعده و... يكي پس از ديگري از امام جدا شدند. پيشگيري از پيوستن هفتاد سوار از سلحشوران بني اسد به دعوت حبيب بن مظاهر به سپاه نور از سوي لشكر كفر، و نيز نامه اي كه شمر از كوفه براي عمربن سعد و همچنين «امان نامه»اي كه براي عباس بن علي و برادرانش آورده بود، (1) همه از يك تصميم خونين در امر برخورد با پسر پيامبر (صلي الله عليه وآله) حكايت داشت و پانصد سوار و به قولي چهارهزار سوار ميان شريعه فرات و سپاه امام حايل شدند.امام صادق (عليه السلام) درباره «تاسوعا» مي فرمايند: «تاسوعا روزي است كه حسين (عليه السلام) و اصحابش در كربلا محاصره شدند» سپس فرمودند:«بِأَبي الْمُسْتَضْعَفِ الْغَرِيبِ»؛ (2).


1- بلاذري، انساب الأشراف، ج 2، صص 189 _ 186.
2- سفينة البحار، ذيل كلمه تسع.

ص: 162

«پدرم، فداي آن مستضعف دور از وطن باد!»آري؛ تاسوعا روز «محاصره» است.علامه قزويني در رياض القدس نقل كرده كه حضرت سكينه (عليها السلام) فرمود:«عَزَّ ماؤُنا في يَوْمِ التّاسِعِ مِنَ المُحَرَّمِ»؛«در روز نهم محرم آب براي ما كمياب شد»،وقتي كه رفتم به عمه ام زينب، جريان تشنگي خود را بگويم، ديدم؛«أخِي الرَّضيعُ في حِضْنِها وَ هِيَ تارةً تقُومُ وَ تارَةً تَقْعُدُ، وَ هُوَ يَضْطَرِبُ كَاضْطِرابِ السَّمَكَةِ في الماءِ»؛«برادر شيرخوارم، در آغوش اوست. عمّه ام از فرط تشنگي گاهي مي ايستاد و گاه مي نشست و آن كودك همانند ماهي در آب، نا آرام و بي قرار بود»،وقتي مرا ديد تسلّي داد و فرمود:«صَبراً صَبراً ياَبْن أَخِي»؛«فرزند برادرم! شكيبا باش، شكيبا باش»من وقتي اين صحنه را ديدم تشنگي خود را فراموش كردم. (1) .عمربن سعد، جهت دريافت نظر نهايي ابن زياد، در روز هشتم، نامه اي به او نوشت، و در آن يادآور شد: «خداوند آتش جنگ را خاموش نمود، امر امت را اصلاح كرد و حسين قول داد كه به سرزمين خود بازگردد و يا مانند يكي از مسلمانان در جايي زندگي كند». (2) .ابن زياد در جواب عمربن سعد نوشت: «بنگر كه حسين و اصحاب او، براساس


1- رياض القدس، ج2، ص254.
2- وقايع الأيام، صص 284، 292، 297، 298.

ص: 163

نظر من عمل مي كنند يا خير؟ اگر تسليم شدند آنان را به سوي من گسيل دار و گرنه با آنان مقاتله و جنگ كن تا كشته شوند. سپس آنان را «مُثله» كن. آنها مستحق اين عقوبتند! اگر آنان را كشتي، برنعششان اسب بتاز؛ زيرا آنان «عاق و ظلوم»اند. گرچه اين عمل پس از كشته شدن آنان برايشان دردآور نيست، ولي قول مرا ناديده نگير و بدان عمل كن!».هنگامي كه درخواست عبيدالله بن زياد را به امام ابلاغ كردند، امام فرمودند:«معاذَاللهُ أنْ أنْزِلَ عَلَي حُكْمِ ابْنِ مَرْجَانَةِ أبَداً». (1) .هنگامي كه شمر نامه عبيدالله را به عمربن سعد داد، عمربن سعد پيش بيني كرد كه امام حسين (عليه السلام) هرگز تسليم نخواهد شد؛ زيرا روحيه پدرش در وجود اوست.شمر به عمربن سعد گفت: «جنگ را آغاز كن در غير اين صورت حكم را به من واگذار!»، عمر بن سعد گفت: «خود بدان اقدام خواهم كرد».شمر كه از آغاز در كربلا بود، وقتي ديد در شب هشتم محرم جلسه اي ميان حسين بن علي (عليهما السلام) و عمربن سعد تشكيل شده، به كوفه رفت و به عبيدالله بن زياد هشدار داد، ازاين رو عبيدالله در نامه اي به عمربن سعد نوشت: «اگر نمي تواني كار را يكسره كني، حكم سپهسالاري را به شمر واگذار». (2) .عصر تاسوعا، امان نامه اي از سوي عبيدالله به حضرت عباس (عليه السلام) و برادرانش عرضه شد، ليكن اينان پاسخ دادند: «ما را نيازي به امان شما نيست، امان الهي بهتر از امان پسر سميّه است».پس از ارسال اين نامه، شمر پيش آمد و بانگ برآورد: «يا بَني أُخْتي أَنْتُمْ آمِنُونَ»؛ «شما اي خواهرزادگانم! در امانيد».


1- بلاذري، انساب الأشراف، ج 2، ص 183 ؛ وقايع الأيام _ صص 292، 297 و 298.
2- وقايع الأيام، ص 299.

ص: 164

آنها پاسخ دادند:«لَعَنَكَ اللهُ وَلَعَنَ أمانَكَ، لَئِنْ كُنْتَ خالُنا، أتُؤمِنُنا وَابْن بِنْتِ رَسُولِ اللهِ لا أَمانَ لَهُ»؛ (1) .«خداوند بر تو و امان نامه ات لعنت كند! اگر تو دايي ما هستي، به ما امان مي دهي ولي براي پسر پيامبر خدا اماني نيست؟!»در عصر تاسوعا آنگاه كه سپاه باطل به سوي لشكر حقّ حمله اي كرد، امام (عليه السلام) سر بر زانوي خويش نهاده، به خواب رفته بود. ناگهان صداي غمگين زينب (عليها السلام) از خواب بيدارش كرد. در همان لحظه، پيامبر (صلي الله عليه وآله) را به خواب ديد كه به او فرمودند: «فردا شب ميهمانِ ما خواهي بود.»امام به برادرش عباس فرمود: «يَا عَبّاس اِرْكَبْ بِنَفْسي أنْتَ يا أخي» طبق نوشته برخي از مورّخان امام فرمود: «يا أخي اِرْكَبْ بِنَفَسي أنْتَ» (2) برادرم! جانم فداي تو باد! سوار بر مركب شو و ببين اينان چه مي خواهند. عباس پاسخ داد: «بلكه، جان من فداي تو باد!».و آنگاه همراه «زهير بن قين و حبيب بن مظاهر» و شانزده يا هيجده سوار، در مقابل لشكر عمر بن سعد قرار گرفتند و از آنان پرسيدند: «چرا ناگهان به حركت درآمديد؟».پاسخ دادند: «دستور امير (ابن زياد) است؛ عبيدالله از شما مي خواهد كه يا جنگ را اختيار كنيد و يا تسليم را».عباس (عليه السلام) فرمودند: «صبر كنيد تا اين مسأله را به برادرم گزارش دهم و نظر ايشان را جويا شوم».امام (عليه السلام) به عباس فرمودند: «امشب را از آنان مهلت بگير تا در پيشگاه خدا به نماز بايستيم و به دعا و استغفار بپردازيم. چه، او مي داند كه من نماز، تلاوت قرآن و عبادت را


1- الكامل، ج 4، ص 56 ؛ تاريخ طبري، ج 6، ص315.
2- بلاذري، انساب الاشراف، ج 2، ص 189 ؛ ارشاد، مفيد، ص 230.

ص: 165

دوست مي دارم» (1) .در احوال امام مي نويسند:«... فقام الّليلُ كُلُّهُ يُصلّي وَ يَسْتَغْفِرُ وَ يَدْعُو وَ يَتَضَرّعُ، وَ قَامَ أَصحابُهُ كَذلِكَ، يُصلُّونَ وَ يَدْعُون وَ يَسْتَغْفِرُونَ». (2) .«همه ساعات شب را در حال نماز و استغفار و دعا و تضرّع در پيشگاه خدا به سربرد. و اصحاب آن حضرت نيز به نماز، دعا و استغفار پرداختند.»


1- «إِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَصْرِفَهُمْ عَنّا في هذَا الْيَوْم؛ فَافْعَلْ لَعَلَّنا نُصَلّي لِرَبِّنا في هذِهِ اللَّيْلَةِ، فِإِنَّهُ يَعْلَمُ أَنّي أُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَتِلاوَةَ كِتابِهِ...».
2- شيخ مفيد، ارشاد، ص 232.

ص: 166

عاشورا

اشاره

ابن اثير در «النهايه» ذيل واژه «عشر» آورده است: عاشورا روز دهم محرّم را گويند و يك نام اسلامي است. (1) .فيروز آبادي در قاموس، ذيل ماده «عشر» مي نويسد: عاشوراء و عَشوراء و عاشور، دهم يا نهم محرّم را گويند. (2) .بعضي از لغت دانان گفته اند: اينكه عاشورا يك اسم اسلامي است سخن بجا و درستي است؛ زيرا، كلمه عاشورا در مناجات موساي كليم آمده است:«خداوندا! چرا امّت محمّد را بر ديگر امّت ها برتري بخشيدي؟ خداوند در پاسخ وي فرمود: به جهت ده ويژگي... و عاشورا.»وقتي موسي (عليه السلام) پرسيد عاشورا چيست؟! ندا رسيد:«عاشورا روز گريه و حالت گريستن بر فرزند محمّد و روز سوگواري و عزاداري بر مصيبت فرزند مصطفي است.» (3) .


1- ابن اثير، النهاية، ج 3، ص 240.
2- فيروزآبادي، قاموس المحيط، ج 2، ص 92.
3- «وَ فِي حَدِيثِ مُنَاجَاةِ مُوسَي عليه السلام وَ قَدْ قَالَ: يَا رَبِّ لِمَ فَضَّلْتَ أُمَّةَ مُحَمَّد صلي الله عليه وآله عَلَي سَائِرِ الاُْمَمِ؟ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَي: فَضَّلْتُهُمْ لِعَشْرِ خِصَال. قَالَ مُوسَي: وَ مَا تِلْكَ الْخِصَالُ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا حَتَّي آمُرَ بَنِي إِسْرَائِيلَ يَعْمَلُونَهَا. قَالَ اللَّهُ تَعَالَي: الصَّلاةُ وَ الزَّكَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ الْحَجُّ وَ الْجِهَادُ وَ الْجُمُعَةُ وَ الْجَمَاعَةُ وَ الْقُرْآنُ وَ الْعِلْمُ وَ الْعَاشُورَاءُ. قَالَ مُوسَي عليه السلام: يَا رَبِّ وَ مَا الْعَاشُورَاءُ؟ قَالَ: الْبُكَاءُ وَ التَّبَاكِي عَلَي سِبْطِ مُحَمَّد صلي الله عليه وآله وَ الْمَرْثِيَةُ وَ الْعَزَاءُ عَلَي مُصِيبَةِ وُلْدِ الْمُصْطَفَي. يَا مُوسَي مَا مِنْ عَبْد مِنْ عَبِيدِي فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ بَكَي أَوْ تَبَاكَي وَ تَعَزَّي عَلَي وُلْدِ الْمُصْطَفَي صلي الله عليه وآله إِلاَّ وَ كَانَتْ لَهُ الْجَنَّةُ...» مستدرك الوسائل، ج10، ص318.

ص: 167

بنابراين، پيش از اسلام از كلمه «عاشورا»، به معناي روز عزاداري حسين بن علي (عليهما السلام)ياد شده است.عاشورا در تاريخ قبل از اسلام همواره مورد توجه اقوام و صاحبان انديشه بوده و به عنوان يكي از «روزهاي خدا» شهرت داشته است؛ «إِنَّ عاشُوراء يَومٌ مِنْ أَيّامِ اللهِ». (1) .

عاشورا كدامين روز از هفته بود؟

در اين كه عاشورا در چه روزي از هفته رخ داد، اختلاف نظريه وجود دارد:1 _ گروهي نوشته اند روز جمعه به وقوع پيوست. (2) .2 _ برخي اين رخداد را روز پنج شنبه مي دانند. (3) .3 _ تعدادي بر اين باورند كه روز دوشنبه بوده است. (4) .4 _ بعضي روز چهارشنبه را نوشته اند. (5) .5 _ و در بعضي روايات آمده است كه عاشورا روز شنبه بهوقوع پيوسته است؛ «يَخْرُجُ القَائِمُ يَومَ السَّبْتُ يَوْمَ عَاشُوراء». (6) .


1- المعجم لالفاظ الحديث النبوي، ماده «عشر».
2- نك_: مفيد، ارشاد، ص 233، چاپ اعلمي، بيروت.
3- نك_: ملبوبي: الوقايع والحوادث، ج2، ص248.
4- بحارالأنوار، ج44، ص201. في يوم عاشوراء في يوم الجمعة في سنة إحدي و ستين و يقال في يوم عاشوراء يوم الإثنين.
5- علامه مجلسي، جلاءالعيون، ص465.
6- نك_: سفينة البحار، ماده عشر.

ص: 168

شام عاشورا

صاحب عوالم مي نويسد: امام (عليه السلام) در شام عاشورا، كه به عنوان حلّ بيعت، با ياران سخن مي گفت، پس از مطالبي كوتاه، به آنان فرمود:«اين تاريكي شب را براي خود شتر راهوار پنداريد و از چشم دشمن دور شويد؛ زيرا آنان تنها مرا مي جويند و اگر بر من دست يابند، با شما كاري نخواهند داشت. شما آزاديد و من بيعت را از شما برداشتم؛ بنابراين، مي توانيد برويد.»آنان يك صدا اظهار داشتند: «نه، به خدا قسم! هرگز چنين نخواهد شد.»امام (عليه السلام) فرمود:«فردا همه كشته خواهيد شد و كسي نجات نمي يابد.»ياران ابا عبدالله گفتند: «حمد، سزاوار خداوندي است كه توفيق شهادت در كنار تو را به ما عنايت كرد.» (1) .در شب عاشورا، ياران امام چنان عاشقانه به عبادت پرداختند كه به گفته راوي:«لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَّوِي النَّحْلِ ما بَيْنَ قائِم وَ قاعِد وَ راكِع وَ ساجِد». (2) .«آنان را زمزمه اي است چونان زمزمه اي كه از كندوي زنبور عَسَل شنيده مي شود. آن شب را گروهي در حال ركوع بودند، بعضي در سجود و بعضي در ذكر و دعا به سر بردند.».نيز در حديث آمده است:«باتُوا قارئِينَ ساجِدِين». (3) .«آنان شب را در قرائت قرآن و سجده گذراندند.»


1- عوالم، ص 350 «قادتنا» اثر آيت الله ميلاني، ج6، صص34 و 35.
2- مقتل الحسين، صص 216 و 217 _ اعيان الشيعة، ج 1، ص 601.
3- همان.

ص: 169

جمعي از سربازان عمربن سعد با ديدن اين حالت، متحوّل شدند و حدود 32 تن به امام (عليه السلام) پيوستند. (1) .

اعمال شب عاشورا

1_ احيا در شب عاشورا

پيامبر (صلي الله عليه وآله) درباره عظمت و اهمّيت عرفاني شب عاشورا فرمود:«مَنْ أَحْيا لَيْلَةَ عاشُوراء فَكَأَنَّما عَبَدَ اللهَ عِبادَةَ جَمِيعِ الْمَلائِكَة وَ أَجْرُ الْعامِلِ فِيها كَأَجْرِ سَبْعِينَ سَنَة». (2) .«كسي كه شب عاشورا احيا بگيرد، گويي به اندازه عبادت تمام فرشتگان عبادت كرده است و پاداش عبادت در آن شب، به اندازه پاداش هفتاد سال عبادت است.»

2_ نماز عمليات عرفاني و دعا

ابن عباس گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: در شب عاشورا چهار ركعت نماز با كيفيت خاصّ


1- قمقام، ج1، ص386. شام وداع در آستانه شام عاشورا بود كه سپاه كفر كيش حمله ناگهاني خود را به سوي خيام امام عليه السلام آغاز كردند، چنان كه در فصل قمر بني هاشم يادآوري شد، عباس به امر امام عليه السلام در برابر دشمن يك تنه ايستاد و پيشنهاد آن حضرت را به آنان ابلاغ كرد كه در آن آمده بود: جنگ به فردا موكول شود تا ما امشب را به عبادت و دعا بگذرانيم و اين چنين شد. يكي از واقعه نگاران مي نويسد: آن شب در خيمه گاه تاريخ سازان عاشورا از ذكر و دعا و غوغا بود: «بانَ الحسين وأصحابه تلك الّليلة وَلَهُم دَوِيّ كَدَوِيُّ النّحل مابين راكع وساجد وقائم وقاعد»، بحارالأنوار، ج 44، ص 294. او مي افزايد: در پرتو اين حالت معنوي و حلقه هاي ذكر بود كه جمعي از ياران عمرسعد، هدايت يافتند و 32 تن از آنان به سپاه امام عليه السلام ملحق گشتند: «فعبر إليهم في تلك الّليلة من عسكر عمر بن سعد إثنان و ثلاثون رجلاً»، بحارالأنوار، ج 44، ص 294.
2- بحارالأنوار، ج95، ص336.

ص: 170

خوانده شود و پس از نماز دعاي ويژه اي مورد توجّه آن حضرت بوده است.از نمازهايي كه در شب عاشوار مورد توجّه پيامبر بود، عبارت است از: چهار ركعت كه در هر ركعت پس از حمد پنجاه بار سوره «قُل هو الله أحد» خوانده مي شود و پس از نماز ذكر صلوات بسيار بر محمّد و آل محمّد مورد تأكيد است و نيز لعن و نفرين بر مخالفان آل محمّد (عليهم السلام) و دعايي خاصّ نيز در كتاب بحار آمده است.بنابراين، احيا و انجام نماز و پرداختن به دعا در شب عاشورا توسط ياران امام حسين (عليه السلام) در راستاي دستورات فوق بوده است. (1) .

3_ حضور در كربلا

امام صادق (عليه السلام) فرمود:«مَنْ بَاتَ عِنْدَ قَبْرِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) لَيْلَةَ عَاشُورَاءَ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مُلَطَّخاً بِدَمِهِ كَأَنَّمَا قُتِلَ مَعَهُ فِي عَرْصَةِ كَرْبَلاء». (2) .«كسي كه شب عاشورا را در كنار قبر حسين (عليه السلام) تا صبحدم بيتوته كند، مانند كسي است كه در كربلا همراه امام (عليه السلام) با دشمنان جنگيده است.»ابن اثير در الكامل مي نويسد:«فَلَمّا أَمْسَوا قامُوا الَّليلَ كُلَّهُ يُصَلُّونَ وَ يَسْتَغْفِرُون وَ يَتَضَرَّعُونَ وَ يَدْعُونَ». (3) «هنگامي كه شب فرا رسيد، همه به نماز، استغفار، تضرع و دعا در پيشگاه خدا پرداختند».بلاذري در انساب الأشراف نيز مي نويسد: وقتي شب فرا رسيد حسين و يارانش،


1- بحارالأنوار، ج95، ص 338، باب 8، الأعمال المتعلقة بليلة عاشورا ؛ وسائل الشيعه، ج8، ص182، باب استحباب صلاة أول المحرم و... عَنِ النَّبِيِّ صلي الله عليه وآله: «تُصَلِّي لَيْلَةَ عَاشُورَاءَ أَرْبَعَ رَكَعَات فِي كُلِّ رَكْعَة الْحَمْدَ مَرَّةً وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ خَمْسِينَ مَرَّةً فَإِذَا سَلَّمْتَ مِنَ الرَّابِعَةِ فَأَكْثِرْ ذِكْرَ اللَّهِ تَعَالَي وَ الصَّلاةَ عَلَي رَسُولِهِ وَ اللَّعْنَ لاَِعْدَائِهِمْ مَا اسْتَطَعْتَ.».
2- وسائل الشيعه، ج14، ص477.
3- الكامل، ج 4، ص 59.

ص: 171

همگي به نماز، تسبيح، تهليل، استغفار و دعا پرداختند؛«وَلَمّا جَنَّ الَّليلُ عَلَي الحُسَيْنِ (عليه السلام) وأصْحابِهِ قاموا الَّليلَ كُلَّهُ يُصَلّوُنَ وَيُسَبِّحُونَ وَيَسْتَغْفِرُونَ وَيَدْعُونَ وَيَتَضَرَّعُون». (1) .شب عاشورا، شب ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) در صفين را تداعي مي كرد؛ شبي كه علي (عليه السلام) به دلير مردان همراه خود توصيه كرد:«اَلا اِنّكُمْ مُلاقُوا الْعَدُوّ إنْ شاءَ اللهُ، فَأَطِيلُوا اللَّيْلَةَ الْقِيَامَ وَ أَكْثِرُوا تِلاوَةَ الْقُرْآنِ وَ اسْأَلُوا اللَّهَ الصَّبْرَ وَ النَّصْرَ»؛ (2) .«هان! بدانيد، به زودي با دشمن درگير خواهيد شد. پس امشب را بيشتر به نماز و تلاوت قرآن مشغول شويد و از خداوند صبر و نصرت بخواهيد.»

عباس در انديشه آينده

زهيربن قين شب عاشورا عباس بن علي (عليه السلام) را گريان ديد، راز آن را جويا شد. عباس پاسخ داد: به حال اهل بيت حسين (عليه السلام) در شب آينده مي انديشم و مي گريم. (3) .آن شب امام حسين (عليه السلام) نيز با خنجر، خارهاي حواليِ خيمه را بريدند و به كناري انداختند. وقتي سبب را پرسيدند، فرمود: فردا دختران من از روي همين خارها عبور خواهند كرد.امام (عليه السلام) شب عاشورا در جمع ياران خود اين چنين خطبه خواندند:«با بهترين وجه به ستايش و ثناي خدا مي پردازم و در همه حال، از خوشي و تلخكامي، خدا را شكر و سپاس مي گويم. خدايا! تو را حمد مي گويم كه ما را به «نبوّت» پيامبر (صلي الله عليه وآله) گرامي داشتي و قرآن را به ما آموختي و ما را در دين فقيه و بينا


1- انساب الأشراف، ج 2، ص 191.
2- پرورش روح، ج 2، ص 381 مبحث حماسه عاشورا.
3- سخنان امام حسين از مدينه تا كربلا _ فصل ابوالفضل.

ص: 172

ساختي و به ما گوش ها، چشم ها و دل ها (راه هاي درك حقايق) ارزاني داشتي و مارا در شمار مشركان قرار ندادي.اما بعد؛ من اصحابي برتر و اهل بيتي نيكوكارتر و عامل تر به قانونِ صله رحم، از اصحاب و اهل بيت خود سراغ ندارم. خداوند همه شما را جزاي خير عنايت كند! (و افزودند) جدّم پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) مرا خبر داده، از آينده ام كه به طرف عراق حركت خواهم كرد و در سرزميني به نام «عمورا _ كربلا» (1) فرود خواهم آمد و در همان جا به شهادت خواهيم رسيد و آن وعده نزديك است. آگاه باشيد! كه من از فردا خبر دارم و به شما اذن رفتن از اين سرزمين را مي دهم. پس برخيزيد و برويد و از ناحيه من آزاديد. از پوشش تاريكي شب استفاده كنيد و هريك از شما دست يكي از اهل بيت مرا بگيرد و از اين سرزمين برويد و خدا همه شما را بهترين جزا عنايت كند! پس به سوي آبادي ها و شهرهاي خود متفرّق گرديد. اين قوم فقط مرا مي جويند. هنگامي كه به من دست (يابند) با كس ديگر كاري ندارند». (2) و (3) .امام سجاد (عليه السلام) مي گويد: من از شكاف خيمه ام، سخنان پدرم را در جمع اصحاب مي شنيدم، سكوت باشكوهي بود.امام پس از سخناني چند، با ابراز احساسات خالصانه ياران با وفا مواجه شد، لذا لب به سخن گشوده، فرمودند: «شما را بشارت دهم به جنت دنيوي. به خدا سوگند! ما به قدري كه خدا مي داند مكث و درنگ مي كنيم تا آن قائم ما ظهور كند، او از دشمنان ما انتقام مي گيرد و من و شما مشاهده مي كنيم آنان را در زنجيرها و زندانها و انواع كيفرها...»


1- نك_: كتاب قادتنا «آيت الله ميلاني» ج 6، ص 98.
2- مقتل الحسين، ص 213.
3- أثني علي الله أحسن الثناء و أحمده علي السرّاء و الضرّاء ألّلهم إنّي أحمدك علي أن أكرمتنا بالنّبوة و علّمتنا القرآن و فقّهتنا في الدين و جعلت لنا أسماعاً و أبصاراً و أفئدة فاجعلنا من الشاكرين أما بعد فإني لا أعلم أصحابا أوفي و لا خيراً من أصحابي و لا أهل بيت أبرّ و لا أوصل من أهل بيتي فجزاكم الله عنّي خيراً». بحارالأنوار، ج44، ص392 ؛ الإرشاد، ج2، ص91. «...وَ إنّي قد أذنت لكم فانطلقوا جميعاً في حلّ ليس عليكم منّي ذمام هذا الليل قد غشيكم فاتّخذوه جَمَلاً و ليأخذ كل رجل بيد رجل من أهل بيتي و تفرّقوا في سوادكم و مدائنكم فإنّ القوم إنّما يطلبونني و لو قد أصابوني للهوا عن طلب غيري» المناقب، ج4، ص98. «...ثُمَّ نَظَرَ إِلي بَني عَقيل وَ قالَ: حَسْبُكُمْ مِنَ القَتْلِ بِصاحِبِكُمْ مُسْلِم، إِذْهَبُوا فَقَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ». كتاب لهوف.

ص: 173

تحليلي از مسأله حل بيعت

در مسأله حلّ بيعت اختلاف چنداني به چشم نمي خورد و اختلاف در جدايي تعدادي از ياران از امام (عليه السلام) در شب عاشوراست كه سه نظريه عمده به چشم مي خورد:1 _ در شب عاشورا جمعي از ياران از امام جدا شده، دست از ياري اش برداشتند.2 _ هيچ كس از ياران امام از آن حضرت جدا نشدند.3 _ جمعي از ياران از امام جدا شدند، ولي نه در شب عاشورا؛ بلكه در ميان راه.در تحليل حلّ بيعت، بهتر است ابتدا به تعداد شهداي كربلا اشاره كنيم و سپس به بيان ديدگاه و در آخر به اظهار نظر نهايي بپردازيم. (1) .

تعداد ياران امام حسين و شهداي كربلا

آيا در شب عاشورا، كسي از ياريِ امام حسين دست برداشت؟

در مورد تعداد ياران امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا اختلاف است؛ چنان كه در باب جدايي و عدم جدايي ياران در شب عاشورا اختلاف به چشم مي خورد.علامه مجلسي(رحمه الله) اين مسأله رايادآور مي شودكه: محفل و انس عرفانيِ ياران امام (عليه السلام)درشب عاشورا، موجب بيداري 32 تن از سپاهيان عمرسعد و پيوستن آنان به امام شد. (2) .فرهاد ميرزا در قمقام مي نويسد: امام حسين (عليه السلام) با 18 تن از اهل بيت و 60 تن از انصار، به كربلا وارد شد. (3) همچنين سيّد بن طاووس در لهوف با نقل حديثي از


1- روزنامه ها در صبح روز 11 بهمن سال 57 ساعتها پيش از حركت امام خمينيقدس سره از پاريس به ايران، نوشتند ايشان به ياران خود فرمود: من بيعت خود را از شما برمي دارم جان خود را به خطر نيفكنيد ما به سوي كار بزرگي مي رويم نقل از برنامه سلام صبح بخير تلويزيون شبكه اول، 11/11/79 اخبار بامدادي ساعت هفت صبح. ترديدي نيست كه گفتار امام خمينيقدس سره جمله درس هايي است كه از عاشورا به يادگار دارد.
2- بحارالأنوار، ج 44، ص 394.
3- قمقام، ج 1، ص 335.

ص: 174

امام باقر (عليه السلام) بر اين نكته پاي مي فشارد كه تعداد ياران امام (عليه السلام) 45 سواره و 100 نفر پياده بوده اند. او به جدا شدن كسي از سپاه امام (عليه السلام) اشاره اي نمي كند. (1) .ابن قتيبه، مورّخ نامي (270ه_.) مي نويسد: «جمعي در شب عاشورا از ياري امام حسين (عليه السلام) دست برداشتند و تنها سيصد نفر باقي ماند». (2) .البته برخي از مورّخان نوشته اند: «همه رفتند و تنها چهل تن پياده و سي و دوتن سواره باقي ماندند».مسعودي در مروج الذهب آورده است: ياران امام حدود پانصد نفر بودند كه هشتاد وهفت نفر ازآنان به شهادت رسيدند (3) ولي توضيح نمي دهدكه افراد ديگر(غير از شهيدان) چه زماني و چگونه از امام جدا شدند. همين نويسنده در اثبات الوصيه، مبحث امام حسين (عليه السلام)، ياران امام (عليه السلام) را شصت و يك تن دانسته، مي گويد همه آنان شهيد شدند. (4) .در تفسير منسوب به امام حسن عسكري (عليه السلام)، در ذيل آيه 34 سوره مباركه بقره، آمده است: «جمعي از اصحاب امام در آن شب از آن حضرت جدا شدند».مرحوم سپهر نيز همين عبارت را در كتاب ناسخ التواريخ ترجمه كرده است، ولي بسياري از مورّخان نامور و سيره نويسان، بر اين مسأله تأكيد دارند كه: «حل بيعت و اذن جدايي از امام، مورد استقبال ياران قرار نگرفت»، (5) و حتي مسلم بن عوسجه گفته است كه: «وَ بِما نَعْتَذِرُ إلَي الله في أداءِ حَقِّكَ؟»؛ «اگر از تو جدا شويم، در باب اداي حق تو، در پيشگاه خدا چه عذري خواهيم داشت؟» و سپس همگان؛ از جمله اهل بيت نيز اظهار وفاداري كردند. (6) .


1- لهوف، ص43، چاپ نجف. «فَرُوِيَ عَنْ الْباقِرِ عليه السلام أَنَّهُمْ كانُوا خَمْسَةٌ وَ أَرْبَعينَ فارِساً وَمِائَةَ راجِل وَ رُوِيَ غَيْرُ ذلِكَ.».
2- فريشلر، امام حسين و ايران، ص194.
3- مروج الذهب، ج3، ص71.
4- مسعودي، اثبات الوصيه، ص162.
5- طبري، ج 2، ص 318 ؛ ارشاد، ص 231 ؛ ابن كثير، بدايه، ج 8، ص 177 ؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص231 ؛ اعلام الهدي، ص 235 ؛ روضة الواعظين، ص 183 ؛ الكامل، ج 4، ص 57، 57 ؛ لهوف ص 40.
6- وقايع الأيام، صص 336 و 332.

ص: 175

امام سجاد (عليه السلام) مي گويد: «در شب عاشورا پدرم همراهان و ياوران خود را يكجا جمع كردند و فرمودند:«يا أهْلِي وَ شِيعَتِي اِتَّخِذُوا هذا الّليل جَمَلا لَكُمْ فأنْجُوا بِأنْفُسِكُمْ، فَلَيْسَ يَطْلِبُونَ غَيْرِي، وَ أنْتُمْ في حِلٍّ وَ سَعَة مِنْ بَيْعَتِي وَ عَهْدِي الَّذي عَاهَدْتُمُوني عَلَيْهِ».«اي پيروان من، تاريكي شب را به سان شتري راهوار پنداريد و خود را نجات دهيد؛ زيرا آنان كسي را غير از من طالب نيستند و شما از بيعت و پيماني كه با من بسته ايد آزاديد.»آنگاه كه ياران، سخن امام را شنيدند، همگي به يك زبان گفتند: «مولاي ما! سوگند به خدا هرگز دست از دامن تو برنمي داريم!» (1) .بلاذري مي نويسد: «شب عاشورا كسي از امام جدا نشد، تنها در شب هفتم، سه شب قبل از شام عاشورا، هنگامي كه موقعيّت صحنه روشن شد «فراس جعده» از همراهي امام منصرف شد و امام (عليه السلام) هم به او اجازه رفتن داد. اين مسأله هنگامي بود كه پانصد سوار ميان امام و شريعه فرات، فاصله انداخته، او را در محاصره بي آبي قرار داده بودند». (2) .

ديدگاه ها

آنچه از تاريخ به دست مي آيد، آن است كه دنيا پرستان با امام (عليه السلام) همراهي نداشتند و اگر ايامي را همراه آن حضرت سپري كردند، در هنگام مخمصه و حساس، آن حضرت را تنها گذاشتند و اختلاف در مكان و زمان اين جدايي است كه بعضي گفته اند پس از ملاقات سپاه امام با سپاه حر در ميانِ راه بوده و بعضي بر اين باورند كه اين جدايي، هنگام رسيدن خبر شهادت مسلم به امام (عليه السلام) در ميان راه، منزل زباله، و يا شب عاشور بوده است. به نظر مي رسد شب عاشورا اين مسأله رخ نداده است.آري؛ آنگاه كه امام (عليه السلام) از مكه عازم كوفه بودند، در ميان راه، پيش از برخورد با


1- خياباني، وقايع الأيام، صص 332 _ 336.
2- بلاذري، انساب الأشراف، ج2، ص190.

ص: 176

سپاه حرّ، در خطبه اي به ياران فرمودند:«أيُّهَا النّاسُ قْدْ أتانا خَبَرٌ فَظِيع، قُتِلَ مُسْلِم بْن عقيل وَ هاني بْن عُروة و عبدالله بن يَقْطُر، وَ قَدْ خَذَلَنا شِيعَتُنا، فَمَنْ أحَبّ مِنْكُم الإنْصِرافَ فَلْيَنْصَرِفْ في غَيْرِ حَرَج، ليس عَلَيه مِنّا ذِمام. فَتَفَرَّقَ النّاسُ عَنهُ، وَ اَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمالاً حَتّي بَقِيَ فِي أصْحابِهِ الَّذِين جاءُوا مَعَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ وَ نَفَر يَسِير مِمَّنِ انْضَمُّوا إِلَيهِ». (1) .پس از خطبه امام، همه رفتند، جز كساني كه از مدينه همراه امام آمده بودند و چندتن از ديگران، كه در راه به امام پيوسته بودند.ابن اثير مي گويد: «وقتي خبر شهادت مسلم و برادر رضاعي امام (عليه السلام) به ايشان ابلاغ شد، امام (عليه السلام) خطبه اي خواندند و به همگان خطاب كردند و فرمودند: «قَدْ خَذَلَنا شِيعَتُنا...».پس از سخنان امام، اصحاب از چپ و راست متفرّق شدند و تنها ياراني كه از مكه با امام بودند، ماندند. (2) .مقتل نويسان معتبر؛ از جمله سيد بن طاووس مي نويسد: «هنگامي كه خبر شهادت مسلم به امام رسيد و مطلب براي همراهان امام بازگو شد، همراهان طماع و اهل ترديد، راه خود را از امام جدا كردند و تنها اهل بيت و شايستگان از اصحاب او ماندند.» (3) .برخي از مورّخان نوشته اند كه امام (عليه السلام) به برادرش _ عون _ دستور دادند: «به هركس كه جدا مي شود، پنج دينار به عنوان خرجي راه بپردازد». (4) .طبري (5) مي نويسد: امام در منزلگاه بيضه، در جمع ياران و سپاه حرّ، خطبه اي ايراد


1- ارشاد، مفيد، ص 223.
2- الكامل، ج4، ص43.
3- لهوف، ص32، چاپ نجف. «... حَتّي بَلَغَ «زُبالةَ» فَأَتاهُ فيها خَبُرُ قَتْلِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل، فَعَرَفَ بِذلِكَ جَماعَةٌ مِمَّنْ تَبِعَهُ فَتَفَرَّقَ عَنْهُ أَهْلُ الأَطْماعِ وَالإِرْتِيابِ، وَبَقِيَ مَعَهُ أَهْلُهُ وَخِيارُ الأَصْحابِ.».
4- امام حسين و ايران، ص 194، معالي السبطين، ص207.
5- طبري، تاريخ، ج 4، ص 304.

ص: 177

كرد و در پايان آن فرمود:«فَلَكَمْ فِيَّ اُسْوَةٌ، وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلوا وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ وَخَلَعْتُمْ بَيْعَتِي مِنْ أعْناقِكُمْ فَلَعَمْرِي مَا هيَ لَكُمْ بُنكْر، لَقَدْ فَعَلْتُموها بِأبي وَأخِي وابْنِ عَمّي مُسْلِم».«من اسوه شمايم و اگر مانند من عمل نكنيد و عهد پيمانتان را ناديده بگيريد و بيعتم بشكنيد، به جان خودم سوگند كه اين در نظر شما امر ناپسندي نيست؛ زيرا شما با به پدر، برادر و پسر عمويم مسلم چنين معامله اي را كرديد.»اين مطالب نشان مي دهد كه بيوفاياني در كنار امام بودند و از او جدا شدند؛ زيرا كلام امام در جمع عشاق، در شب عاشورا، حكايت از آن دارد كه ياران امام يك دست و همگان مورد اعتماد آن حضرت بوده اند. ميان اين دو سخن، تفاوت فاحشي است و از آن به دست مي آيد كه افرادي قبل از شب عاشورا از امام (عليه السلام) جدا شدند.حديث معروفي از حضرت سكينه (عليها السلام) نقل شده كه مي گويد:«در شب عاشورا آنگاه كه پدرم به ياران گفتند: «در اين لحظه هدفي جز قتل من و كساني كه به همراه من جهاد مي كنند، ندارند» (1) پدرم سر به پايين گرفت و آنان ده نفر، ده نفر و گاهي بيست نفر، بيست نفر رفتند.» (2) .از ميان معاصرين نيز علاّمه تستري صاحب «قاموس الرجال» (3) در شرح حال زهيربن قين مي نويسد: «... إِنَّهُ قالَ (عليه السلام) فِي مَساءِ التّاسِع: هذا الَّليلُ قَدْ غَشِيكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً»، كِنايَةٌ عَن أَنَّه (عليه السلام) رَفَعَ الْبَيْعَةَ عَنْهُمْ فَيَذْهَبُوا حَيثُ شاءُوا. وي در ادامه همين كلام مي نويسد: «زهير برخاست و گفت: دوست دارم در راه تو هزاران بار كشته شوم» اگر كسي از امام جدا شده بود، مورد اشاره قرار مي گرفت.حقيقت امر همان است كه، امام (عليه السلام) در ميان راه واقعيت را با آنان در ميان گذاشتند و بعضي از آنها، از امام جدا شدند.


1- «الآن لَيْسَ لَهُمْ مَقْصدٌ إلاّ قَتْلي وَقَتْل مَنْ يُجاهِدُ بَيْنَ يَدَيّ...».
2- وقايع الأيام، ص324.
3- قاموس الرجال، ج 4، ص 487، باب الزاء.

ص: 178

هرچند كه امام در شب عاشورا نيز مسأله انصراف را بزرگوارانه پيش كشيدند، ليكن كسي در اين مرحله، از امام جدا نگشت.مؤيد اين نظر حداقل، نكات ذيل است:1 _ نگهبانان عمربن سعد كه تمام حوالي آن منطقه را زيرنظر داشتند، درباره برخورد با جداشدگان ازكاروان امام، گزارشي ارائه نداده اند.2 _ در تاريخ مشاهده نشده كه كسي از جداشدگان، در شرح خاطرات خود گفته باشد من در شب عاشورا از امام جدا شدم.3 _ مقتل نويسان مورد اطمينان نيز، مسأله رفتن همراهان در شب عاشورا را نفي كرده اند. (هرچند بعضي در اين باره سكوت را برگزيده اند).4 _ در سخنان هيچ يك از ياران، كه اظهار وفاداري كرده اند، كنايه اي از رفتن ديگران ويا گلايه اي از آنان نيست. بي شك اگر كسي يا جمعي جدا مي شد، در اظهار وفاداري ياران منعكس مي گرديد.5 _ مقتل نويسان پيوستن 32 تن از سپاه عمربن سعد به سپاه امام را گزارش گرده اند (1) بديهي است اگر كسي از سپاه امام جدا مي شد، آن را نيز مي نوشتند.6 _ امام (عليه السلام) در جمع ياران در شب عاشورا فرمودند: من كسي را با وفاتر و بهتر از اصحابم نمي شناسم و اصحاب كسي را از حيث نيكي و پرداختن به صله رحم، همسنگ اصحاب خود نمي يابم؛«...فَإِنّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَوْفي وَ لا خَيْراً مِنْ أَصْحابي وَ لا أَهْلَ بَيْت أَبَرَّ، وَ لا أَفْضَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتي، فَجَزاكُمُ اللهُ عَنِّي خَيْر الْجَزاء». (2) .به دنبال اين سخن بود كه امام (عليه السلام) سخن از حلّ بيعت به ميان آورد. و شرح آن پيشتر گذشت و اين سخن گواه است بر عدم استحكام حديث جدايي ياران در شب عاشورا.7 _ بلاذري در انساب الأشراف و ديگران؛ از جمله: محدّث قمي، در دو


1- بحار الأنوار، ج44، ص494.
2- الكامل، ج 4، ص 57.

ص: 179

اثر معروف خود، (1) روايات فرار برخي از ياران از كنار امام در شب عاشورا را ذكر نكرده اند.همچنين دكتر محمد ابراهيم آيتي در كتاب «بررسي تاريخ عاشورا» در اين مورد، مي نويسد: «شيخ مفيد، طبري، ابوالفرج و ابن كثير اين خطبه را نقل كرده اند، ولي هيچ نگفته اند كه در اين هنگام، كسي از اصحاب، از كنار امام، رفته باشد». (2) .علاّمه مجلسي(رحمه الله) نيز در جلاءالعيون، خطبه فوق را اصل قرار داده، از حديثي كه مفاد آن «برخي رفتند» مي باشد، با بي اعتنايي خاص به عنوان «قيل» ياد كرده است.در شب عاشورا، زينب (عليها السلام) با افسردگي ويژه اي رو به امام (عليه السلام) كرده، گفتند: «آيا ياران را آزموده اي تا تو را فردا تحويل دشمن ندهند؟!»علاّمه نراقي در طاقديس، راجع به «حل بيعت» از سوي امام (عليه السلام) و پاسخ ياران چنين مي سرايد:گرد آورد آن شهنشاه سترگ جمله اصحاب از خُرد و بزرگازبرادر و زبرادر زادگان هم ز فرزندان وياران جملگانگفت با ايشان كه اي آزادگان اي همه از طينت ما زادگاناي همه از خاك علّيين پاك اي همه در خاك مهر تابناكبيعت خود از شما برداشتم من شما را با شما بگذاشتماين شب تار است و دشت بيكران راه ها پيدا به اطراف جهاندشمنان در خواب ظلمت پرده دار راه هاي روشن اندر هركناربا من اينان را سركار است و بس چون كه من هستم نجويند هيچ كسبهر من اين آسيا در گردش است بهر من اين سيل اندر جنبش استچونكه جانبازان ميدان وفا اين شنيدند از شه ملك صفاجمله يكبار آمدند اندر خروش لجه درياي عشق آمد به جوش


1- منتهي الآمال و نفس المهموم.
2- بررسي تاريخ عاشورا، مجلس چهارم، ص 69.

ص: 180

جمله گفتند اي خليفه كردگار اي جمال حق ز رويت آشكارجسم خوش باشد فداي جان شود از براي جان خود قربان شود (1) .

دلداري خواهر

ابن اثير مي نويسد: در شب عاشورا هنگامي كه امام (عليه السلام) مشغول تيزكردن شمشير بودند، اين چنين زمزمه مي كردند:يا دَهْرُ أفٍّ لَكَ مِن خَليلِ كَمْ لَكَ بِالاِْشْراقِ وَالاَْصيلِمِنْ طالِب وَ صاحِب قَتيلِ وَالدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديلِوَكُلُّ حَيٍّ فَإلي سبيلِ ما أَقْرَبُ الْوَعْدُ إِلَي الرَّحيلِ!راوي مي گويد: زينب (عليها السلام) با شنيدن اين اشعار، اختيار از دست داد و به سوي حسين حركت كرد و فرياد برآورد:«واثَكْلاهُ! لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَني الحَياةَ، أَلْيَومَ ماتَتْ أُمّي فاطِمَةُ، وَأَبي عَليٌّ، وَ أَخي الحَسَنُ، يا خَليفَةَ الماضينَ وَ ثِمالَ الباقينَ».امام (عليه السلام) بدو نگريست و فرمودند:«يا أُخْتاه! لا يَذْهَبَنَّ بِحِلْمَكَ الشَّيْطانُ». (2) .سخناني ميان امام حسين (عليه السلام) و خواهرش رد و بدل شد. زينب (عليها السلام) با شنيدن كلام امام حسين (عليه السلام) كه فرمود:«لَوْ تُرِكَ القَطا لَيْلاً لَنامَ»؛«اگر پرنده قطا را به حال خود وامي گذاشتند مي خوابيد.» (3) .


1- طاقديس، ص422.
2- بلاذري، انساب الأشراف، ج 2، ص 191.
3- ضرب المَثل معروفي است ميان عرب.

ص: 181

آنچنان بي تاب شد كه برزمين افتاد. امام (عليه السلام) برخاسته، روي خواهر خود زينب آب پاشيدند و او را به هوش آوردند و فرمودند: «(خواهرم!) همه ساكنان زمين مي ميرند و همه اهل آسمان از بين مي روند و همه چيز فاني مي شود، جز پروردگار متعال، پدرم، مادرم، برادرم كه بهتر از من بودند، از دنيا رفتند و پيامبر اسوه من و تمام آنان است.» (1).

آنان كه مال ديگران بر ذمه دارند از لشكر من جدا شوند

امام (عليه السلام) و يارانش، چون آب در خيمه ها ناياب شد، نماز صبح عاشورا را با تيمّم و به جماعت برگزار كردند. (2) و پس از نماز، حضرت خطبه اي كوتاه فرمودند:«أشْهَدُ أنَّهُ قَدْ أذِنَ فِي قِتَالِكُمْ فَاتَّقُوا اللهَ وَ اصْبِرُوا» (3) .سپس صفوف ياران خود را براي جهاد در راه خدا مرتّب كرد (4) و دستور داد منادي در ميان ياران ندا دهد و به آنان بگويد: «هركس مال ديگران را بر ذمه دارد، از لشكر من جدا شود». (5) .

خاطره صفين در كربلا

اشاره

عصر روز دوّمِ محرم الحرام، كاروان عاشورا، به سرزمين كربلا قدم نهاد. امام (عليه السلام) با ديده ملكوتي و حقيقت آشناي خود، به آينده كاروان و كربلا نظري افكند و فرمود:«اين جا، جايگاه گرفتاري ها و مشكلات است. اين جا سواره ها، زمين گير خواهند


1- «... وَاعْلَمِي أَنَّ أَهلَ الأَرْضِ يَمُوتُونَ، وَأَهْلَ السَّماءِ لايَبْقُونَ، وَأَنَّ كُلّ شَيء هالِكٌ إلاّ وَجْهَهُ، أَبِي خَيْرٌ مِنِّي وَاُمِّي خَيْرٌ مِنِّيوَأَخي خَيْرٌ مِنِّيوَلِيَ وَلَهُمْوَلِكُلّ مُسلِم بِرَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ» الإرشاد، ج2، ص93 والكامل، ج4،ص59.
2- معالي السبطين، ج1، ص361.
3- تاريخ طبري، ج 4، ص 327.
4- منتهي الآمال، صص 248 و 249.
5- احقاق الحق، علامه شوشتري، ج11، ص437.

ص: 182

شد. اين جا محلّ بارانداز ما است، قتلگاه مردان ما و محل ريختن خون هاي ما است.» (1) .امّ كلثوم (عليها السلام) _ خواهر امام حسين (عليه السلام) _ گفت: زمين خوفناكي است. دلم در اضطراب است! امام به او نگريست و خاطره اي را اينگونه بيان كرد:«هنگامي كه در ركاب پدرم به صفّين مي رفتيم، در راه (همين جا) بار انداز كرديم. پدرم كه در كنار برادرم _ حسن (عليه السلام) _ قرار داشت، اندكي به خواب رفت، سپس بيدار شد؛ ولي مي گريست! برادرم راز گريه ايشان را جويا شد. پدرم پاسخ داد: در خواب ديدم كه اين صحرا، دريايي از خون است و حسين من در ميان آن دست وپا مي زند، ولي كسي به فرياد او نمي رسد! در اين هنگام، پدرم به من نگاه كرده، گفت: «كَيْفَ تَكُونُ يَا أبا عَبْدِالله إذا وَقَعَتْ هيهُنا الْواقِعَةُ؟»؛ «چه خواهي كرد اي اباعبدالله! در صورت وقوع آن واقعه؟» گفتم: «صبر مي كنم».

نفرين امام

پيش از آغاز نبرد، آنگاه كه سپاه عمربن سعد مهيّاي جنگ شدند، امام (عليه السلام) برير بن خضير را براي نصيحت دشمنان، به جانب آنان فرستاد، ولي آنان گوش به موعظه ها و تذكّرات وي ندادند. بعد از او خود امام، سوار بر ناقه و به قولي، سوار بر اسب خود شد و در مقابل لشكر دشمن حضور يافت. خطبه اي خواند و آنان را نصيحت كرد، رهنمود داد، و سرزنش نمود و (آنگاه كه آنان را غرق در غفلت يافت) فرمود:«اي بردگان امّت، اي جمعيت ويژه (تافته جدا بافته)، اي پاره كنندگان قرآن، اي تحريف گران حقيقت، اي بقاياي گناهان، اي باد دهن شيطان، اي نابود كنندگان سنّت ها، آيا اين قوم (يزيد و يارانش) را كمك و حمايت مي كنيد و ما را تنها مي گذاريد؟«اين آدم بدكاره، پسر بدكار مخيّرم كرد ميان مرگ و ذلّت و البته زير بار ننگ و


1- «هَذا مَوْضِعُ كَرْب وَ بَلاء، هيهُنا مَناخُ رِكابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا، وَ مَسْفَكُ دِمائِنا» علامه شوشتري _ مواعظ، مجلس سوم، ص 58.

ص: 183

ذلّت رفتن از ما به دور است؛ زيرا خدا، رسول، مؤمنان و دامن هاي آزاده و پاك زادگان، رفتن زير بار ننگ و ذلّت را از ما نمي پذيرند.» (1) .و در پايان همين خطبه، امام آنان را در سه جمله نفرين كرد:1 _ خدايا! باران رحمت را از آنان دريغ دار 2 _ قحط سالي دوران يوسف را بر آنان تحميل كن! 3 _ غلام ثقيف (حجّاج بن يوسف ثقفي) را بر آنان مسلّط گردان (2) و سپس امام از آنان فاصله گرفت و وقتي به خيمه بازگشت، عمر بن سعد با انداختن تيري به سوي خيام، فرمان جنگ را عملا صادر كرد.

آغاز جنگ و شهداي گروه اول

صبح عاشورا عمر بن سعد در كنار پرچمدار سپاه خود قرار گرفت، تيري به كمان گذاشت و لشكر امام حسين (عليه السلام) را نشانه رفت و گفت: «اي مردم! گواه باشيد، اوّل كسي كه تير به لشكر حسين انداخت من بودم!».آنگاه لشكرش به پيروي از وي، ياران اباعبدالله (عليه السلام) را تيرباران كردند كه به قول سيد بن طاووس (رحمه الله) تير مانند باران بر سر ياران آن امام (عليه السلام) مي ريخت. حضرت در آن حال رو به اصحاب خود كرد و فرمود: «مهيّا شويد و برخيزيد به سوي مرگي كه چاره اي نيست خداوند در اين مقاتله شما را مورد رحمت خود قرار دهد!»در گزارشي آمده است جمعي از ياران امام حسين (عليه السلام) شربت شهادت نوشيدند كه مرحوم محدّث قمي نام آنان را بدين ترتيب آورده است:1 _ نعيم بن عجلان 2 _ حمران بن كعب 3 _ حنظلة بن عمرو شيباني 4 _ قاسط بن زهير 5 _ مقسط 6 _ كنانة بن عتيق 7 _ عمرو بن مشيعة تميمي 8 _ ضرغامة بن مالك تغلبي


1- «فَسُحْقاً لَكُمْ يا عَبيدَ الاُْمَّةِ، وَ شُذّاذَ الاَْحْزابِ، وَ نَبَذَةَ الْكِتابِ، وَ مُحَرِّفي الْكَلِمِ، وَ عُصْبَةَ الاْثامِ، وَ نَفَثَةَ الشَّيْطانِ، وَمُطْفِيَ السُّنَنِ، أَ هؤُلاْءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنّا تَتَخاذَلُونَ؟ أَلا إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وَهَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّة، يَأْبَي اللهُ ذلِكَ لَنا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ حُجُورٌ وَطَهُرَتْ....».
2- «اَللّهُمَّ اَحْبِسْ عَنْهُمْ قَطَرَ السَّماءِ، وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنينَ كَسِني يُوسُفَ، وَسَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيف فَيَسُومَهُمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونا وَخَذَلُونا...» لهوف، ص43.

ص: 184

9 و 10 _ عامر بن مسلم عبدي و مولاي او 11 _ سالم 12 _ سيف بن مالك نمري13 _ عبدالرحمان ارحبي 14 _ حباب بن عامر التيمي 15 _ عمرو الجُنْدُعي 16 _ حلاس بن عمرو 17 _ نعمان بن عمرو 18 _ سوّار بن ابي عُمير فهمي كه مجروح گشت و او را اسير كردند و بعد از مدتي در حالي كه در بند و بيمار بود وفات نمود.19 _ عمّاربن ابي سلامه 20 _ زاهر بن عمرو 21 _ جبلّة بن علي الشيباني 22 و 23 _ مسعود ابن الحجاج التّيمي و پسرش 24 _ زهير بن بشر الخثعمي 25 _ عمّار بن حسان 26 _ مسلم بن كثير ازدي 27 _ زهيربن سليم 28 و 29 _ عبدالله و عبيدالله (پسران زيدبصري) 30 _ جندب بن حجر كِندي خولاني 31 _ جنادة بن كعب انصاري 32 _ عمرو بن جناده 33 _ سالم بن عمرو 34 _ قاسم بن حبيب ازدي 35 _ بكر بن حيّ تيمي 36 _ جُوين ابن مالك التّيمي 37 _ اميّة بن سعد الطائي 38 _ عبدالله بن بشر 39 _ بشر بن عمرو 40 _ حجاج بن بدر بصري 41 _ قعنب بن عمر نمري بصري 42 _ عاذ بن مجمّع بن عبدالله عائذي و ده نفر از غلامانش به نام هاي: اسلم بن عمرو _ قارب بن عبدالله دئلي منجح بن سهم _ سعدبن حرث _ نصربن ابي نيزر _ حرث بن نبهان و چند تن ديگر، كه نام آنان مشخص نيست. (1) .پيش از شروع جنگ، امام (عليه السلام) در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و به عنوان اتمام حجت، سخن آغاز كرد ولي آنان سر و صدا راه انداختند تا كسي سخن امام را نشنود. امام (عليه السلام) به آنان فرمود: راز اين مسأله كه به سخن من گوش نمي دهيد در آن است كه شكم شما از لقمه حرام پر شده است «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونِكُمْ مِنَ الحَرامِ»؛ پس از آن كمي آرامش


1- بحارالأنوار، ج45، ص64. ابن شهرآشوب نيز نامهاي شهداي كربلا را اينگونه آورده است: نعيم بن عجلان، عمران بن كعب بن حارث الأشجعي، حنظلة بن عمرو الشيباني، قاسط بن زهير، كنانة بن عتيق، عمرو بن مشيعة، ضرغامة بن مالك، عامر بن مسلم، سيف بن مالك النميري، عبدالرحمن الأرحبي، مجمع العائذي، حباب بن حارث، عمرو الجندي، الجلاس بن عمرو الراسبي، سواربن أبي حمير الفهمي، عمار بن أبي سلامة الدالاني، النعمان بن عمرو الراسبي، زاهر بن عمرو مولي ابن الحمق، جبلة بن علي، مسعود بن الحجاج، عبد الله بن عروة الغفاري، زهير بن بشير الخثعمي، عمار بن حسان، عبد الله بن عمير، مسلم بن كثير، زهير بن سليم، عبد الله، عبيد الله ابنا زيد البصري، عشرة من موالي الحسين عليه السلام، اثنان من موالي أمير المؤمنين عليه السلام.

ص: 185

ايجاد شد و امام (عليه السلام) به سخنان مبسوطي پرداختند. (1) .حضرت در حالي كه فرزندش علي اكبر، وي را همراهي مي كرد، لشكر كفر را مخاطب ساخت و گفت:«أتَطْلُبُوني بِقَتيل؟ _ أوْ بِمال اسْتَهْلَكْتُهُ؟ أوْ بِقصاص مِنْ جَراحَة جَرَحْتُها؟». (2) .«آيا كسي از شما را كشتم كه خون او را طلب مي كنيد، اموالي از شما را نابود كرده ام، جراحاتي بر شما وارد ساخته ام؟»كسي جواب نداد، امام «شبث» و «قيس» را صدا زد و فرمود: «مگر شما مرا دعوت نكرديد؟» گفتند «خير...». در اين هنگام، _ طبق نقل بلاذري _ حرّ بن يزيد رياحي كه از جريان دعوت نامه هاي آنان آگاهي داشت، به طور رسمي به سپاه نور پيوست و در برابر لشكر كفر، به ارشاد و نصيحت پرداخت كه ناگهان، عمربن سعد رسماً نبرد را با انداختن تيري به سوي سپاه نور آغاز كرد.

نماز و عاشورا

اشاره

انديشمند بزرگ اسلامي، سيّد بن طاووس (متوفاي سال 664) در كتاب معروف خود «اللهوف» مي نويسد: «هنگامي كه نامه هاي مردم كوفه در مكّه نزد امام (عليه السلام) جمعشد، آن حضرت در كنار كعبه، بين ركن و مقام، ابتد نماز گزارد و آنگاه پاسخ نامه كوفيان را داد. (3) .پرسش: چرا امام (عليه السلام)، به نماز اهميت بسيار مي داد؟پاسخ: ابراهيم بن طلحه در پايان سفر كربلا، از امام سجاد (عليه السلام) پرسيد: «مَنِ الْغالِب؟»؛ «پيروز اين ميدان كيست؟»


1- اعيان الشيعه، ج 1، ص 602.
2- بلاذري، انساب الأشراف، ص 193.
3- اللهوف، ص16، چاپ مطبعة الحيدريه، نجف. «...فَعِنْدَها قامَ الحُسَيْنُ عليه السلام فَصَلّي رَكْعَتَيْنِ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالمَقامِ وَسَأَلَ اللهَ الخِيَرَةَ في ذلِكَ، ثُمَّ طَلِبَ مُسْلِمَ بْنَ عَقيل وَأَطْلَعَهُ عَلي الحالِ وَكَتَبَ مَعَهُ جَوابَ كُتُبُهِمْ...».

ص: 186

امام (عليه السلام) پاسخ داد: «هنگامي كه وقت نماز فرا رسيد، اذان و اقامه بگو تا بشناسي پيروز كيست.» (1) .اين مطلب كنايه از اين است كه نماز اساس اسلام است؛ «اَشْهَدُ أنّكَ قَدْ أقَمْتَ الصَّلاة...».

نماز در ظهر عاشورا

در، الكامل ابن اثير (2) و تاريخ طبري (3) آمده است: «در گرماگرم نبرد، ابوثمامه صاعدي (عمرو بن كعب) به امام (عليه السلام) گفت: فدايت شوم، دوست دارم تا آخرين نمازم را به امامت شما به جاي آورم».امام (عليه السلام) سر خود را به طرف آسمان گرفته، نگاهي كرد و گفت: «نماز را به يادم آوردي، خدا تو را از نمازگزاران و ذاكران محسوب بدارد. آري؛ اين ساعت، ساعت نماز است، از آنان بخواه كه از جنگ دست بردارند تا نماز اقامه كنيم». (4) .از سوي امام (عليه السلام) «آتش بس موقت» پيشنهاد شد.«حصين بن نمير» از ميان لشكر كفر پاسخ داد: «إنَّها لا تُقْبَل»؛ «نماز شما پذيرفته نيست!» حبيب بن مظاهر، پاسخ داد: «نماز پسر پيامبر پذيرفته نيست ولي نماز شما پذيرفته است؟!». بار ديگر درگيري اوج گرفت. امام لشكر خود را به دو گروه تقسيم كردند؛ گروهي مشغول نبرد شدند و گروهي ديگر به نماز ايستادند و امام (عليه السلام) نماز ظهر و عصر آن روز را به صورت «نماز خوف» خواندند؛ (5) چنانكه در تاريخ طبري آمده است: امام (عليه السلام)در ظهر عاشورا نماز خوف خواند. (6) .برخي نوشته اند: فقط امام (عليه السلام) به نماز ايستادند و ياران پروانه وار با ايما و اشاره


1- مقتل الحسين، ص 357. «اِذا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ أذِّنْ وَاَقِمْ، تَعْرِفْ مِنْ الغالِبُ».
2- ج 3، ص 39.
3- ج 7، ص 347.
4- «ذَكَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللهُ مِنَ المُصَلِّينَ الذّاكِرِينَ. نَعَمْ، هَذا أوّلُ وَقْتِها، سَلُوهُمْ أنْ يَكُفُّوا عَنّا حَتّي نُصَلِّي».
5- كامل، ج 4، ص 71 و انساب الأشراف، ص 195.
6- تاريخ طبري، ج 4، ص 326.

ص: 187

نماز گزاردند.گروهي نيز نوشته اند: چون امام مسافر بود، نماز را شكسته (قصر) به جاي آورد و همراهان گمان بردند كه امام «نماز خوف» خواند. (1) .علامه شوشتري مي نويسد: «امام (عليه السلام) نماز خوف خواند و زهير بن قين و سعيدبن عبدالله انصاري محافظ ايشان بودند و سيزده چوبه تير به سعيد، اصابت كرد، او مثل «طاير عرشي» پَر درآورد. وقتي نماز پايان يافت، برزمين افتاد و گفت: «أوَفَيْتُ؟» _ امام (عليه السلام)فرمود: «بَلي وَفَيْتَ». (2) سعيد با اين جمله از امام (عليه السلام) رضايت طلبيد و امام (عليه السلام) نه تنها از او اعلام رضايت كرد كه فرمود: «أنْتَ اَمامِي فِي الجَنّة»؛ «تو در بهشت پيش روي من خواهي بود.»پس از نماز، جنگ سنگين در گرفت، امام (عليه السلام) از فرط تشنگي بانگ برآورد: «اُسْقُونا ماءً»؛ «به ما آب بدهيد.»مردي در جواب درخواست امام (عليه السلام) تيري به سوي آن حضرت رها كرد. آن تير به قسمت زاويه دهان مبارك آن حضرت اصابت كرد و آن قسمت را دريد.امام (عليه السلام) در حق وي نفرين كرد، عطش برآن مرد غلبه كرد كه از فرط تشنگي خود را به شط فرات انداخت و به هلاكت رسيد. (3) .


1- نك_: علامه حلي، المختلف، ج 3، ص 34 فصل سوم، طبع جديد. نماز خوف دو ركعت است. در صورتي كه نيروهاي اسلام در وقت اداي نماز، در عمليات رزمي باشند مي توانند «نماز خوف» به جاي آورند و پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله در برخي از غزوه ها از جمله غزوه «ذي قرد». سال ششم ه_ تاريخ پيامبر اسلام، آيتي، ص400 و غزوه «ذات الرقاع» در سال چهارم هجري نماز خوف خواند. مُروج الذهب، ج 2، ص 288.
2- مواعظ، مجلس ششم.
3- ذخائر العقبي، طبري، ص 144. «عن رجل من كليب قال: صاح الحسين بن علي عليهما السلام اسقونا ماءً فرماه رجل بسهم فشقّ شدقه. فقال: لا أرواك الله، فعطش الرجل إلي أن رمي نفسه في الفرات حتي مات»، نك_: مجمع الزوائد، هيثمي، ج 9، ص 193. بعضي از محقّقين بر اين عقيده اند كه امام حسين عليه السلام هرگز از دشمن درخواست آب نكرده است.

ص: 188

پيش از اين اشاره شد كه نخستين شهيد از اهل بيت، عبدالله بن مسلم بن عقيل است و پس از او، دو عمويش جعفر و عبدالرحمان پسران عقيل و بعد از آن دو، عبدالله جعفر و سپس برادرش عون و آنگاه، ديگر اهل بيت؛ همچون عباس بن علي (عليهما السلام). آنگاه علي اكبر (عليه السلام) به سوي ميدان رفت و پس از آنكه تشنگي بر وي سخت شد، حضور پدر آمد و تقاضاي آب كرد، امام زبان خود را به دهان پسر نهاد و انگشتري خود را در كام او نهاد...علي اكبر آخرين رزمنده اي بود كه شهيد شد و ديگر جز حضرت سجاد و حضرت محمد باقر (عليهما السلام) باقي نماندند. امام حسين (عليه السلام) علي اصغر، كودك شيرخوارش را به ميدان برد تا سيرابش كند كه گلوي آن سرباز شيرخوار توسط حرمله دريده شد و بدين وسيله وي نيز به شهادت رسيد.پس از شهادت قمر بني هاشم، عباس، نداي استنصار و كمك خواهي امام (عليه السلام) براي چندمين بار شنيده شد.نوشته اند در اين هنگام بود كه حضرت سجاد (عليه السلام) عصايي به دست گرفت و براي ياري امام از خيمه بيرون آمد. امام حسين (عليه السلام) به امّ كلثوم (عليها السلام) فرمودند: «فرزندم را از حركت به سوي دشمن بازدار، تا زمين از نسل آل محمّد (صلي الله عليه وآله) خالي نماند».امام (عليه السلام) اهل و عيال خود را امر به سكوت كردند و از خواهرش زينب پيراهن كهنه اي خواستند. زينب پيراهني آورد، امام چند جاي آن را با شمشير پاره كردند و شلوار كهنه اي نيز آوردند و آن را زير لباس هاي خود پوشيدند. (1) .بعد از شهادت «علي اصغر» بود كه امام ديگر بار بر آن قوم حمله برد و اين چنين رجز خواند:اَلمَوْتُ أَوْلي مِنْ رُكُوبِ الْعارِ وَالْعارُ أَوْلي مِنْ دُخُولِ النّارِ» (2) .«مرگ بهتر از ننگ بيعت با شما است و شكست ظاهري بهتر از ورود در جهنم است.»


1- مقرم، مقتل الحسين، ص 271.
2- همان، ص 274.

ص: 189

شعار امام

امام (عليه السلام) در روز عاشورا، به شعار و تأثير آن عنايت داشتند، و شعار او عبارت بود از: «يا مُحَمَّد». (1) .امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:«شعارُ الحُسينِ، يا مُحَمَّد، وَ شِعارُنا يا مُحَمَّد». (2) .«شعار امام حسين هنگام نبرد، يا محمّد بود و شعار ما نيز يا محمّد است.».

وداع با امام سجاد و اهل حرم

امام حسين (عليه السلام) جهت وداع با فرزندش علي بن الحسين (عليهما السلام)، پسر ارشد و وصيّ خود، كه در كربلا مريض بود (و ناتواني جسمي و ضعف عمومي داشت)، به خيمه او آمد. زين العابدين (عليه السلام) با كمك عمه گرامي اش از جاي برخاست و نشست و سخناني ميان او با پدرش به رسم وداع به ميان آمد و سرانجام، آن حضرت از پدر اذن جهاد خواست، امام حسين (عليه السلام) فرمود:«لَيْسَ عَلَيْكَ جِهادٌ وَ أَنْتَ الحُجّةُ وَ الإِمامُ عَلي شِيعَتي وَ أَنْتَ أَبُو اْلأَئِمّة...».«شركت در جهاد، بر شما واجب نيست؛ زيرا تو امام و حجت خدايي. تو پس از من خليفه و وليّ بر شيعياني و تفسير و ترويج حقايق ديني با تو است.»امام (عليه السلام) وصيت ها را با فرزندش در ميان نهاد و مواريث انبيا را تسليم او نمود (3) سپس وداع كرد و از خيمه خارج شد. راوي گويد:امام (عليه السلام) سري به خيمه هاي برادران پدر و عموهاي خود زد و آن ها را خالي يافت. پس از آن، سري به خيمه هاي فرزندان عقيل (بني عقيل) زد و ديد آن خيمه ها نيز خالي


1- نك_: وسايل الشيعه، ج 11، ص 105، موسوعه، ص 497.
2- معالي السبطين، ج 2، ص 17.
3- در برخي از احاديث آمده است كه امام وصاياي خود را با زينب عليها السلام در ميان نهاد _ به فصل «زينب كبري» مراجعه شود.

ص: 190

است و آنگاه به خيمه ياران رفت و همواره مي گفت: «لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ إلاّ بِاللهِ العَلِيّ العَظِيمْ».امام (عليه السلام) سپس به سوي خيمه هاي اهل حرم رفت و پس از آن دوباره به خيمه حضرت سجاد (عليه السلام) آمد، در حالي كه زينب پرستار ايشان بود: «فَدَخَلَ عَلَيهِ وَ عِنْدَهُ زَينَب تمرّضه» حضرت سجاد (عليه السلام) نشست و پرسيد: «پدر! با منافقان چه كردي؟» و امام (عليه السلام)پاسخ داد: «فرزندم! شيطان بر آنان چيره شده است». (1) .پس پرسيد: اي پدر، عمويم عباس كجاست؟ اين پرسش، زينب (عليها السلام) را منقلب كرد و منتظر بود كه امام چه پاسخي مي دهد. امام حسين (عليه السلام) فرمود: «پسرم! عمويت را كشتند و دو دست وي را در كنار فرات ازتن جدا كردند» (2) علي بن الحسين (عليهما السلام) گريست و از هوش رفت. (3) او را به هوش آوردند. پرسش هايش را ادامه داد و امام حسين (عليه السلام) در هر مورد پاسخ مي داد: «قَدْ قُتِلَ». در اين هنگام امام حسين (عليه السلام) فرمود: «پسرم! در خيمه، جز من و تو از مردان كسي باقي نيست». حضرت سجاد (عليه السلام) باز به شدّت گريست (4) و سپس گفت: «عمه جان، زينب! عصا و شمشيري بياور تا در اين جهاد شركت كنم» در اين لحظه امام حسين (عليه السلام) ايشان را از اين كار نهي كردند. (5) .مي توان گفت سه مسأله موجب گريه امام سجاد (عليه السلام) شد:1 _ بي كسي، تنهايي و غربت پدر (مظلوميت حسين (عليه السلام)) 2 _ مصيبت وارده بر ياران، به ويژه داغ عباس 3 _ نداشتن توان براي شركت در جهاد و ياري پدر.گروهي از مقتل نويسان نوشته اند: امام در آخرين لحظات وداع با اهل حرم، دستور داد عمود خيمه عباس را كشيدند (شايد امام مي خواست با اين كار به اهل حرم بفهماند كه


1- «يَا وَلَدِي قَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ».
2- «يَا بُنَيّ إنَّ عَمَّكَ قَدْ قُتِلَ وَ قَطعُوا يَدَيْهِ عَلي شاطِئ الفُراتِ».
3- «فَبَكَي عَلِي بن الحسين بكاءً شديداً حتّي غُشي عَلَيْه».
4- «فَبَكي عَليُّ بْنِ الحُسَيْنِ بُكاءً شديداً».
5- نك_: معالي السبطين، ج 2، صص 12 _ 10.

ص: 191

خود را براي اسارت آماده كنند). همچنين در آخرين لحظات، امام به عنوان وداع، در كنار خيمه ها ايستاد و بانگ برآورد:«يا سُكَينة، يا فاطِمَة، يا زَينَب، يا اُمُّ كُلثوم، عَلَيكُنَّ مِنِّي السَّلام».سكينه (عليها السلام)پرسيد:«يا أبَةَ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت؟»؛«پدرم! تسليم مرگ شده اي؟»امام (عليه السلام) پاسخ دادند:«كَيْفَ لا يَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعِين»؛«چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه يار و ياوري ندارد؟»سكينه (عليها السلام) گفت: «پدر جان! پس ما را به مدينه جدّمان بازگردان»؛ (رُدَّنا إلي حَرَم جَدِّنا).امام (عليه السلام) فرمود:«لَوْ تُرِكَ القَطا لَنامَ»؛«اگر مرغ قطا را به حال خود گذارند آرام مي گيرد و مي خوابد.» (1).آنگاه امام (عليه السلام)، سكينه را به آغوش كشيد و فرمود:لا تَحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً ما دَام مِنِّي الروحُ فِي جُثْمانيفإذا قُتِلْتُ فَأنْتَ أوْلي بِالَّذي تَأتِينَهُ يا خِيْرَةَ النِسْوانِ (2) .«با اشك حسرت بارِ خود، دلم را آتش مزن و تا زنده ام چنين نكن.


1- ميان عرب ضرب المثل است.
2- نفس المهموم، فصل عاشورا، ص 184.

ص: 192

هنگامي كه كشته شدم تو نخستين كسي هستي كه بر من اشك خواهي ريخت، اي بهترين زنان!».امام (عليه السلام) به اهل خيام توصيه كردند: «چادرها را به سر كنيد»؛ «وَتَغَطّينَ بِإزارِكُنَّ». (1) .و بار ديگر با اهل بيت خود وداع كرده، فرمودند:«إسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَ اعْلَمُوا أنّ اللهَ تعالي حافظكُمْ وَ حاميكُمْ، وَسَيُنَجّيكُمْ مِنْ شَرِّ الأعْداء... فَلا تَشْكُوا، وَ لا تَقُولُوا بِألْسِنَتِكُمْ مَا يَنْقُصُ مِنْ قَدْرِكُمْ». (2) .«خود را براي رويارويي با مشكلات مهيّا سازيد و بدانيد كه خدا حافظ و ياور شما است و شما را از شرّ دشمنان نگه مي دارد. هرگز فرياد گله و شكايت سر ندهيد و سخني را بر زبان نياوريد كه از شأن شما كاسته شود.».به خواهرش زينب (عليها السلام) خطاب كرد:«يا اُخْتِي لا تَنْسِينِي فِي نَافِلَةِ الَّليل»؛ (3) .«خواهرم! در نماز شبت فراموشم نكن.»هنگامي كه امام (عليه السلام) عازم ميدان شد، احساس كرد كه صداي «مَهْلاً، مَهْلاً» دخترش به گوش مي رسد، از اسب پياده شد و او را تسلّي داد. او با خود مي گفت: «پدر! آيا بار ديگر به خيمه باز مي گردي؟» (4) .صدوق در «امالي» (5) آورده است: روز عاشورا امام حسين (عليه السلام) به شمشير خود تكيه كرد و با صدايي رسا خطاب به لشكر دشمن گفت: آيا مي دانيد جدم پيامبرخدا، پدرم علي مرتضي، مادرم فاطمه زهرا و جده ام خديجه، عموي پدرم حمزه و عمويم جعفر


1- مواعظ، مجلس دهم، ص 143.
2- نفس المهموم، ص 246 و 255 _ مقرم، مقتل الحسين، ص 276.
3- نقدي، زينب كبري.
4- مواعظ، علامه شوشتري، مجلس دهم، ص 140.
5- امالي، ص 159.

ص: 193

طيار است؟همگي پاسخ دادند: آري.امام (عليه السلام) افزود: آيا مي دانيد عمامه اي كه بر سر دارم، عمامه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و شمشيري كه به دست گرفته ام شمشير اوست؟پاسخ دادند: آري.امام (عليه السلام) بار ديگر پرسيد: آيا مي دانيد كه علي، نخستين مسلمان است؟ و او عالم ترين، با حلم ترين و وليّ همه مؤمنان است؟گفتند: آري، مي دانيم.فرمود: چرا خون مرا مباح مي دانيد، در صورتي كه در قيامت در كنار حوض كوثر جمع شويد ولواء الحمد در دست پدر من است؟!گفتند: هرچه گفتي، صحيح است ولي تا تو را به قتل نرسانيم رهايت نمي سازيم.

پيراهن كهنه قديمي

از وديعه هاي رسالت، كه از ابراهيم (عليه السلام) به خاندان اسماعيل، عبدالمطّلب،ابوطالب، پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) و سرانجام به فاطمه (عليها السلام) رسيد، پيراهني بود كه ميان بسته اي قرار داشت. فاطمه در آستانه ارتحال، آن را به زينب سپرد و فرمود:دخترم! هرگاه برادرت اين پيراهن را از تو طلب كرد، بدان كه ساعتي پس از آن كشتهخواهد شد.سال ها گذشت، (پنجاه سال، از آن وصيت سپري شد) روز عاشورا فرا رسيد، امام چندين نوبت به ميدان رفت تا ناگهان زينب را صدا كرد و فرمود: «إِيتيني بِثَوب عَتِيق»؛ «خواهرم! پيراهني قديمي (و به ظاهر كم قيمت، كه كسي را بدان رغبتي نباشد) برايم بياور.» با شنيدن اين سخن، قلب زينب دگرگون شد.راوي گويد: امام (عليه السلام) آن را در زير لباس رزم پوشيد؛ درحالي كه از چند جاي بدنش خون جاري بود. آنگاه به زينب فرمود: خواهرم! اين خون كه به زمين ريخته شد، فوران خواهد كرد و زنده خواهد ماند. هرگز احساس خسارت نمي كنم؛ زيرا طبق وظيفه ام عمل

ص: 194

كرده ام. (1) شاعر مي گويد:لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش كه تا برون نكند خصم بد منش ز تنشولي ز جور عدو كز جفاي سُمّ ستور تني نماند كه پوشند خرقه يا كفنش

بوسه بر گلوي حسين وصيت مادر

در برخي از تواريخ آمده است: هنگامي كه امام حسين (عليه السلام) چند قدمي از خيمه ها دور شد، حضرت زينب (عليها السلام) از خيمه بيرون آمد و صدا زد: «برادرم! لحظه اي درنگ كن تا وصيّت مادرم فاطمه (عليها السلام) را نسبت به تو عمل كنم».امام (عليه السلام) توقّف كرد و پرسيد: آن وصيت چيست؟زينب (عليها السلام) فرمود: مادرم به من وصيّت كرده بود: هنگامي كه نور چشمم حسين روانه ميدان جنگ با دشمن شد، عوض من گلويش را ببوس. آنگاه زينب گلوي برادر را بوسيد و به خيمه بازگشت. (2) .برادر به قربان خُلق نكويت اجازه بفرما ببوسم گلويت

سكينه در كربلا

سكينه دختر حسين بن علي (عليهما السلام) و مادر ايشان و علي اصغر رباب است. (3) سكينه (عليها السلام)در كربلا شش سال داشته است.به نوشته برخي از مورخان فاطمه بنت الحسين، همان سكينه است. (4) نام وي در اصل امينه يا اميمه بود. ابو الفرج اصفهاني نيز نام سكينه را امينه و همچنين اميمه ثبت


1- بيرجندي، كبريت احمر، بخش روز عاشورا و نك_: در كتاب وقايع الأيام همين فصل.
2- ملاّ حبيب الله كاشاني، تذكرة الشهدا، ص 311.
3- بحارالأنوار، ج45، ص330. «...سكينة أمّها رباب بنت إمرئ القيس الكندية...».
4- حبيب السير، ج2، ص61.

ص: 195

كرده است. (1) .روز عاشورا، آنگاه كه امام (عليه السلام) چند قدم به سوي ميدان برداشت. ناگاه صداي ضعيفي از پشت سر شنيد كه كسي مي گويد: اي پدر، اندكي تأمّل كن، حاجتي دارم.امام (عليه السلام) وقتي به پشت سر نگريست، ديد سكينه با سرعت مي آيد. عنان اسب را كشيد و ايستاد. سكينه سر رسيد و ركاب امام را گرفت و گفت: حاجتم اين است كه بار ديگر از اسب فرود آيي و مرا در كنار خود بگيري و مانند يتيمان نوازشم كني.امام (عليه السلام) پياده شد و روي خاك نشست و سكينه را كنار خود گرفت و دست نوازش بر سر وي كشيد و اشك هايش را پاك كرد و او را دلداري داد و به خيمه بازگردانيد. (2) .سيدبن طاووس در لهوف مي نويسد: در روز يازدهم عاشورا كه كاروان اسيران را به سوي كوفه حركت دادند، مسيرشان از قتلگاه بود. خواهران و دختران امام وقتي چشمشان به قتلگاه افتاد، خود را از بالاي شتر به زمين افكندند. سكينه در قتلگاه جسد پدر را چنان در آغوش گرفت كه هنگام حركت كاروان، جمعي از ستم پيشگان وي را با ضرب و شتم از جسد پدر جدا كردند! (3) .

فاطمه بنت الحسين

فاطمه دختر حسين بن علي (عليهما السلام) و نام مادرش امّ اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله بوده است. (4) وي مي گويد: هنگامي كه غارتگران به خيمه ما هجوم آوردند، يكي از آنان، خلخال را كه به عنوان زينت در پايم بود، به زور گرفت. او در آن حال اشك مي ريخت. خطاب به وي گفتم: چرا اشك مي ريزي؟گفت: چگونه نگريم كه وسايل زينتي دختر پيامبر را به غارت مي برم.


1- مقاتل الطالبيين، ص59.
2- مقاتل الطالبيين، ص59.
3- لهوف، ص 59. «ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ إعتَنَقَتْ جَسَدَ أَبيها الحُسَيْنِ عليه السلام فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعْرابِ حَتّي جَرُّوها عَنْهُ».
4- بحارالأنوار، ج45، ص330. «...فاطمة أمّها أمّ إسحاق، بنت طلحة بن عبيد الله...».

ص: 196

گفتم: پس چنين نكن.گفت: اگر من غارت نكنم ديگران آن را مي ربانيد! (1) .

مصيبت وداع به سفارش زهرا

ميرزا يحيي ابهري مي نويسد: در عالم خواب، علامه مجلسي (رحمه الله) را ديدم كه در صحن مطهّر سيدالشهدا (عليه السلام) و در طرف پايين پاي آن حضرت _ در طاق الصفا _ نشسته و مشغول تدريس است. علاّمه به موعظه و پند و اندرز پرداخت و چون خواست مرثيه و مصيبت بخواند، شخصي آمد و گفت: حضرت زهرا (عليها السلام) مي فرمايد:«أذْكُرِ الْمَصائِبَ الْمُشْتَمِلَة عَلي وِداعِ وَلَدي الشَّهِيد»؛«مصيبت وداع فرزند شهيدم را بخوان.»در آن هنگام، علامه مجلسي مصيبت وداع را خواند و شيون از جمعيت برخاست؛ به طوري كه مانند آن را در عمر خود نديده بودم و در همان رؤياست كه امام حسين (عليه السلام) به علامه مجلسي فرمود:«قُولُوا لاَِولِيائِنَا وَ أُمَنائِنا يَهْتَمُّونَ بِإِقامَةِ مَصائِبِنا»؛«به دوستان ما بگوييد كه در برپاداشتن جلسه هاي مصيبت براي ما كوشش كنند.»امام حسين (عليه السلام) پس از حمله هاي كاري و حماسه اي، لحظاتي به استراحت پرداخت كه ناگهان يكي از دشمنان سنگي به سويش انداخت و به پيشاني مباركش خورد و خون بر صورت نازنينش جاري شد. حضرت جامه اي برداشت تا چشم و صورت خود را از خون پاك كند كه تيري زهرآلود و سه شعبه بر سينه _ و به گفته اي بر قلب مباركش _


1- قالت فاطمة بنت الحسين: دخلت الغارة علينا و أنا جارية صغيرة و في رجلي خلخالان من ذهب، فجعل رجل يفضّ الخلخالين من رجلي و هو يبكي، فقلنا: ما يبكيك يا عدوّالله؟ فقال: كيف لا أبكي و أنا أسلب بنت رسول الله صلي الله عليه وآله فقلت: لا تسلبني، قال: أخاف أن يجيء غيري فيأخذه، قالت: وانتهبوا ما في الأفنية حتّي كانوا ينزعون الملاحف عن ظهورنا؛ انوار نعمانيه، ج3، ص247، چاپ سوق المسجد الجامع.

ص: 197

اصابت كرد و از پشت بيرون آمد. (1) در اين حال بود كه فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَي مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله)».

در آخرين لحظات

امام حسين (عليه السلام) در آخرين لحظات، آنگاه كه تير سه شعبه بر سينه اش اصابت كرد، بر آسمان نگريست و فرمود: خداي من! تو مي داني اين گروه مردي را به قتل مي رسانند كه برروي زمين پسر پيغمبري جز او نيست. سپس با دست خويش آن تير را از پشت بيرون كشيد و از جاي آن تير، خون مانند ناودان سرازير شد. دستش را جاي جراحت گرفت، چون از خون پُر شد، آن را به سوي آسمان پاشيد (و از آن خونِ شريف قطره اي به سوي زمين برنگشت). (2) .كف دستش را بار ديگر پر از خون كرد و به سر و صورت و محاسنش كشيد و فرمود: «با سر و صورت خون آلود، همچنان خواهم ماند تا جدّم پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را ديدار كنم و نام قاتلان خود را به او بگويم.»در اين هنگام ضعف و ناتواني بر آن حضرت چيره شد و از كارزار باز ايستاد، تا آن كه مالك بن يسر به حضرت دشنام داد و با شمشير ضربه اي برسر مباركش زد؛ چنانكه راوي مي گويد:«كانَ عَلَيْهِ قُلُنْسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّي وَصَلَ السَّيْفُ إلي رَأْسِهِ فَأدْماهُ، فَامْتَلاََتْ القُلُنْسُوَةُ دَماً»؛«به گونه اي كه كلاه آن حضرت شكافته شد و شمشير به سر مقدسش رسيد و خون از آن جاري گشت، و آن كلاه پُر از خون شد».امام (عليه السلام) در حق او نفرين كرد و سپس آن كلاه پُر از خون را از سر مبارك انداخت و


1- «فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً وَقَدْ ضَعُفَ عَنِ القِتالِ، فَبَيْنَمَا هُوَ واقِفٌ إذا أتاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ في جَبْهَتِهِ، فَأخَذَ الثَّوبُ لِيَمْسح الدَّمُ عَنْ وَجْهِهِ فَأتَاهُ سَهْمٌ مَحَدَّدٌ مَسْمُومٌ، لَهُ ثَلاثُ شُعَب، فَوَقَعَ السَّهْمُ في صَدْرِهِ، وفي بعض الروايات: عَلي قَلْبِهِ...».
2- «فانْبَعَثَ الدَّمُ كَالميزابِ، فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَي الجُرْحِ، فَلَمّا امْتَلاََتْ رَمي بِهِ إلي السَّماء».

ص: 198

با دستمالي زخم سر را بست و عمامه اي برآن نهاد.لشكر دشمن لحظاتي از جنگ با حضرت درنگ نمود، ليكن دوباره پيرامونش را گرفتند. زينب كبري وقتي مشاهده كرد كه جمعي امام را در ميان گرفته اند، به طرف خيمه عمربن سعد شتافت و به او گفت:«وَيْحَكَ يا عُمَر! أيُقْتَلُ أَبُو عَبْد اللهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إلَيْهِ؟»؛«اي عمر(بن سعد)، حسين را مي كشند و تو تماشا مي كني؟!»راوي مي گويد: «هنگامي كه دشمن ديد، امام (عليه السلام) همچنان حمله مي كند، به گروه تيرانداز دستور دادند تا همگان يكباره به سوي او يورش ببرند و اين دستور عملي شد». (1) .هلال بن نافع مي گويد: در كنار عمربن سعد بودم كه ناگهان بانگ برآمد حسين كشته شد، من به پيش دويدم، ديدم جمال حسين همچون آفتاب، مي درخشد به گونه اي كه مجذوب درخشش سيماي او شدم»؛ «وَ لَقَدْ شَغَلَنِي نُورُ وَجْهِهِ وَجَمالُ هَيْأَتِهِ». (2).

سرهاي مبارك شهدا

علاّمه مجلسي در «جلاءالعيون» مي نويسد: «همان روزي كه حسين (عليه السلام) كشته شد، سرهاي شهدا را از بدن هايشان جدا كردند. (3) .يكي از مورّخان مي نويسد: «هفتاد سر را ميان رؤساي قبايل تقسيم كردند (بنا به نقلي سر حرّ و علي اصغر را از بدن جدا نكردند).يكي ديگر از مورّخان مي نويسد: «تعداد سرها به 78 مي رسيد». (4) .همچنين در قمقام آمده است: «نخستين سري كه در اسلام بر نيزه شد، سر حسين (عليه السلام) بود.»؛ «أوَّلَ رَأْس حُمِلَ عَلَي الرُّمْحِ [علي رُمْح] فِي «اْلإِسْلامِ


1- انساب الأشراف، ص 203.
2- اعيان الشيعه، ج 1، ص 610.
3- جلاءالعيون، ص 377.
4- قمقام، ج 2، ص 473.

ص: 199

رَأْسُ الحُسَينِ». (1) .ابن اثير تعداد سرهاي شهدا را هيجده سر از اهل بيت و شصت سر از ديگر شهدا مي داند. (2) .

رخدادهاي غم انگيز، پس از شهادت

حضور ذوالجناح كنار خيام

آنگاه كه حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) به درجه رفيع شهادت رسيد، اسب آن حضرت خود را به خون امام آغشته كرد و به سوي خيمه ها شتافت. آن حيوان در حالي كه شيهه مي كشيد، دست هاي خود را بر زمين مي كوبيد.وقتي خواهران و دختران و اهل بيت حضرت، صداي اين حيوان را شنيدند، از خيمه بيرون آمدند و آن را بي صاحب و بي سوار و غرق خون ديدند و فهميدند كه امام (عليه السلام) را كشته اند. در اين حال بود كه با صوتي حزين، فرياد به گريه و شيون بلند كردند. امّ كلثوم (عليها السلام) دستانش را بر سرگذاشت و گفت:«يا محمدا!، يا جداه! اي پيامبر! اي ابوالقاسم! اي علي! اي جعفر! اي حمزه! اي حسن!... اين حسين شماست كه در خاك كربلا افتاده و كشته شد. سر او را از پشت گردن بريدند و عمامه و لباسش را به غارت بردند.» (3) .

غارت و تاراج خيمه ها

لشكر عمربن سعد براي تاراج خيمه هاي خاندان پيامبر و نور چشم زهرا (عليها السلام)، بريكديگر پيشي مي گرفتند. آنان در شقاوت تا آنجا پيش رفتند كه حتي چادرها را از سر


1- همان.
2- الكامل في التاريخ، ج 4، ص 83.
3- نك_: منتهي الآمال، ص 468 و 469 و نفس المهموم، ص 375 _ 372، «وا مُحمّداه! وا جَدّاه! وا نَبيّاه! وا أبا القاسماه! وا عَليّاه! وا جَعْفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! هذا حُسينٌ بِالْعراء، صَريعٌ بِكَربلاء، مَحْزُوز الرَّأسِ مِنَ القفاء، مَسْلوبُ العِمامةِ والرّداء».

ص: 200

زنان و دختران خاندان حرم پيامبر (صلي الله عليه وآله) كشيدند، درحالي كه آنان در فراق حاميان و عزيزان خود شيون سرداده بودند. (1) .

خيمه ها در آتش

راوي گويد: بانوان در حالي كه حتي جامه هايشان به تاراج رفته، پاهاي مباركشان برهنه شده، اشك چشمشان جاري بود، از خيمه ها بيرون شده، با حالت تحقير به اسارت رفتند. (2).

تاخت و تاز بر روي اجساد شهيدان

حدود ده تن از دشمنان، اسب هاي خود را مهيّا كرده، به قولي نعل جديد زدند و روي اجساد شهدا به اسب تازي پرداختند: به گونه اي كه اجساد شريف شهيدان، از پا در آمدند.راوي در اين باره مي گويد: «...فَداسُوا الحُسَيْنَ (عليه السلام) بِحَوافِرِ خَيْلِهِمْ حَتّي رَضُّوا صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ...». (3) .اين ده تن، پس از اسب تازي، در برابر پسر زياد ايستادند و از كردار شوم خود (دركوفه) چنين گزارش دادند:نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ بِكُلِّ يَعْبُوب شَديدِ الاَْسْرِ (4) .«ما همانهاييم كه ابتدا پشت حسين و سپس سينه اش را با اسبان تيزرو، بلند قامت و قوي هيكل در هم شكستيم.».


1- نك_: سيد بن طاووس، لهوف 59، «تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلي نَهْبِ بيوتِ آلِ الرَّسول، وَقُرَّةِ عَيْنِ البَتُولِ، حتّي جَعَلُوا ينزعون مَلْحَفَةَ المَرْأَةَ عن ظهرها، وخرجْنَ بناتُ آلِ الرسولِ وَحَرِيمُهُ يَتَساعَدْنَ عَلي البُكاءِ، ويَنْدُبْنَ لِفراقِ الحُماةِ والأحبّاء».
2- نك_: سيد بن طاووس، لهوف 59، «قال الراوي: ثمّ أَخْرِجُوا النّساء مِنَ الخَيْمَةِ، وَأَشْعَلوا فِيها النّارَ، فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٌ حافياتٌ باكياتٌ، يَمْشِينَ سَبايَا في أسْرِ الذلّة».
3- نك_: سيد بن طاووس، لهوف 59.
4- نك_: سيد بن طاووس، لهوف 59.

ص: 201

ابوعَمرو زاهدي مي گويد: وقتي در زندگي نامه اين ده تن، بررسي كردم، مشخص شد كه همه آنان، زنازاده بوده اند. و همه آنان توسط مختار گرفتار شدند و به كيفر اعمال خود رسيدند. (1) .

جانبازان كربلا

اين پرسش همواره مطرح است كه آيا از ميان ياران سيد الشهدا و اهل بيت، در روز عاشورا، كسي يا كساني بودند كه زخمي شده، جان سالم به در برند؟در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: نمي توان انكار كرد كه بعضي زخمي شدگانِ از ياران امام حسين (عليه السلام) در كربلا، شفا يافتند، ليكن اينان از نظر تعداد، مورد اتفاق صاحب نظران نيستند.در منابع تاريخي آمده است كه هفت تن از فرزندان امام مجتبي (عليه السلام) در ركاب امام حسين (عليه السلام) در كربلا حضور داشتند كه پنج تن از آنان به شهادت رسيدند و دو تن ديگر در شمار زخمي ها بودند و نجات يافتند؛ (2) يكي از آن دو «حسن مثنّي» است كه دايي وي اسماء خارجه (كه در ميان لشكر يزيد بود) او را از ميدان جنگ به كوفه برد، تحت درمان قرار داد و به مدينه روانه ساخت.(3) .


1- نك_: سيد بن طاووس، لهوف 59.
2- نك_: مبحث حضرت قاسم عليه السلام.
3- نك_: خراساني، منتخب التواريخ، ص 382.

ص: 202

ص: 203

ص: 204

ص: 205

بخش دوّم: حوادث پس از عاشورا

حوادث پس از عاشورا

1_ شب يازدهم شام غريبان

عاشورا، با غم و اندوهي سنگين و جان فرسا پايان يافت. شب كه فرا رسيد،آتش جنگ با فروكش كردن تحرّك ميدان، فرو نشست. لشكر عمربن سعد، مست غرور پيروزي بودند و جهت دريافت جايزه هاي آنچناني دل خوش كرده و درانتظار به سر مي بردند. عمربن سعد و تمامي يزيديان كه نماز مجسّم را سر بريدند و به جنگ همه جانبه با دين رفتند و در جهت از پاي در آوردن نخل ايمان، كمر بستند، رياكارانه، باچهار هزار نفر نماز مغرب و عشا را به جماعت برگزار كردند!

2_ روز يازدهم محرم

اشاره

عمر بن سعد در اين روز دستور داد اجساد لشكرش را جمع آوري كرده، پس از گزاردن نماز بر اجساد آنها، به خاك بسپارند، ليكن پيكر پاك امام حسين (عليه السلام) و يارانش با وضع اسفبار و رقت انگيزي در قتلگاه برجاي ماند. (1) .بعد از ظهر روز يازدهم، عمربن سعد فرمان داد بازماندگان نهضت كربلا را به رسم اسارت، سوار برشتران، به سوي كوفه به حركت درآورند. از سوي اهل حرم پيشنهاد شد


1- در محدوده حاير اختلاف است؛ بعضي تمام كربلا را حاير دانسته اند و بعضي حرم حضرت را. نك_: العروة الوثقي، ج2، ص164 و 165 مسأله 11 في احكام صلاة المسافر، چاپ المكتبة علمية الاسلاميه.

ص: 206

آنان را از قتلگاه عبور دهند تا براي آخرين بار با عزيزان خود وداع كنند و اين پيشنهاد عملي شد.زنان و دختران امام (عليه السلام) با ديدن اجساد قطعه قطعه و عريان شهدا، از خود بي خود شدند. زينب (عليها السلام) در كنار پيكر برادرش حسين (عليه السلام) دست خود را زير گردن بي سر برادر نهاد و به سوي آسمان بلند كرده، گفت:«إِلهي تَقَبَّلْ مِنّا هذا الْقُرْبان»؛ (1) «خداي من! اين قرباني را از من بپذير.»آيا اين استواري و شجاعت ويژه را در زني غير از زينب (عليها السلام) مي توان سراغ گرفت؟!ديدن آن صحنه براي همگان، به ويژه براي امام سجاد (عليه السلام) كه در حال كسالت و بيماري بود، بسيار دشوار مي نمود. حال آن حضرت دگرگون شد كه زينب به ايشان گفت:«ما لِي أَراكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يا بَقِيّةُ جَدِّي وَ أَبِي وَ أخِي».«اي يادگار جد، پدر و برادرم! چرا جان خود را به خطر مي اندازي؟»و افزود: «به خدا قسم! اين واقعه از زمان هاي پيش، مورد پيش بيني جدم و پدرت بوده است و در آينده گروهي كه ميثاق آنان بر همياري با شهدا بسته شده است، اين اجساد را به خاك خواهند سپرد. آنان اين اعضاي پراكنده را جمع آوري و دفن مي كنند و پرچمي روي اين قبرها نصب خواهند كرد كه تا ابد و در همه ادوار تاريخي به اهتزاز در خواهد آمد و پيروان كفر و طاغوت هاي زمان، همواره مي كوشند تا اين چراغ پر فروغ الهي را خاموش كنند ليكن جز روشن تر شدن اين چراغ، نتيجه اي عايد آنها نخواهد شد.» (2) .در كربلا به سيّد سجاد، عمه گفت بيند جهان، شكوه نمايان كربلا


1- مقتل الحسين، مقرّم، ص307.
2- فصل زينب كبري، نك_: منتهي الآمال، ج اول، صص 404 و 405، فضل محرّم، ص308.

ص: 207

اين شعله را زبانه بُوَد در زمانه ها بي انتهاست چشمه جوشان كربلادر بارگاه شام چنين گفت با يزيد زينب، طلايه دار و سخندان كربلاهرگز تو را توان شكست قيام ما نبود نبود خزان به رونق بستان كربلادر آخرين لحظاتي كه اهل بيت، در كربلا، كنار جسدهاي شهيدانشان به عزاداري مشغول بودند، سكينه در كنار پدر، زبان به تظلّم گشود و گفت:«پدرم! به سرهاي بي پوشش ما بنگر. به دل هاي خونين و غمبار ما نظر كن و به عمه ام (زينب) كه چگونه مورد ضرب و شتم دشمنان قرار گرفته است؟ و چه سان مادرم را كشان كشان از كنار شهيدان دور نموده آماده حركتش مي كنند؟!» (1) و (2) .بدين ترتيب، در حالي كه اسرا 72 تن از شهداي خود را روي زمين نظاره گر بودند، از كربلا بيرون رفتند.

كلام زينب در قتلگاه

بلاذري مي نويسد: هنگامي كه اسيران را عازم كوفه كردند، زنان شيون سوزناكي سردادند و به ماتم نشستند و زينب دختر علي (عليه السلام) فرياد مي زد:«اي محمد، _ فرشتگان آسمان برتو درود فرستند _ اين حسين تو است با بدن عريان و قطعه قطعه شده، در خاك افتاده است. اي محمد، اين دختران تو هستند كه آنها به اسارت مي روند و اينان ذريه تو هستند كه به قتل رسيده اند، و نسيم صحرا بر آنان مي وزد». (3) .عمربن سعد فريب كارانه بر بدن هاي مزدوران خود نماز خواند و آنان را به خاك


1- رضي بن نبي، تظلم الزهرا، فصل عاشورا. «اُنْظُر إلي رُؤُوسِنا المُكَشَّفَةِ، وَإلي أكْبادِنَا الْمُلْتَهَبَةِ، وإلي عَمَّتِي الْمَضْرُوبَةِ، وَإلي اُمّي الْمَسْحُوبَةِ».
2- انساب الأشراف، ص 211.
3- «وا محمّداه، صَلّي عَلَيْكَ مَلِيكُ مُلْكِ السَّماءِ، هذا حُسينٌ بِالعَراءِ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءُ، مُقَطَّعُ الأعْضاء، يا مُحَمّداه؛ وَ بَناتِكَ سَبَايَا وَ ذُرِيَّتِكَ مُقَتَّلَة تَسفي عَليها الصَّبا».

ص: 208

سپرد، در حالي كه بدن نماز مجسّم و راستين و يارانش هنوز روي زمين، بدون كفن بر جاي مانده بودند؛ صحنه به گونه اي بود كه وقتي غلام زهير بن قين، كه از سوي همسر زهير كفني براي او به قتلگاه آورده بود، با مشاهده آن منظره، كفن را به كناري انداخت و به همسر زهير گزارش داد شرمم آمد كه بدن «عبد» را كفن كنم در حالي كه بدن «مولا» بي كفن، روي خاك باشد! (1).زينب در كنار جسد بي سرِ برادرش، در قتلگاه، چنان فرياد غم آلود كشيد كه به گفته راوي، دوست و دشمن را به گريه واداشت. سيدبن طاووس در لهوف مي نويسد: او به جدّ خود خطاب كرد و فرمود:«...يا مُحَمَّداهُ! صَلّي عَلَيْكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ هذا حُسَيْنٌ بِالعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالْدِّماءِ مُقَطَّعُ الأَعْضاءِ، وَبَناتُكَ سَبايا، إِلَي اللهِ الْمُشْتَكي وَإلي مُحَمَّد الْمُصْطَفي، وَإلي عَلِيٍّ الْمُرْتَضي، وَإِلي فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ، وَإِلي حَمْزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداءِ. يامُحَمَّداهُ! هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراءِ تَسْفي عَلَيْهِ الصَّبا: قَتيلُ أَوْلادِ الْبَغايا، واحُزْناهُ! واكُرْباهُ عَلَيْكَ يا أَبا عَبْدِاللهِ! اَلْيَوْمُ ماتَ جَدّي رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه وآله) يا أَصْحابَ مُحَمَّد! هؤُلاءِ ذُرِّيَّةِ الْمُصْطَفي يُساقُونَ سَوْقَ السَّبايا.و در روايت ديگر آمده است كه گفت:«يامُحَمَّداهُ! بَناتُكَ سَبايا وَذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ، تَسْفي عَلَيْهِم رِيحُ الصَّبا وَهذا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلُوبُ الْعَمامَةِ وَالرِّداءِ، بِأَبي مَنْ أَضْحي عَسْكَرُهُ في يَوْمِ الاْثْنَيْنِ نَهْباً!بَأَبي مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعري.بِأَبي مَنْ لا غائِبٌ فَيُرتَجي وَلا جَريحٌ فَيُداوي.بِأَبي مَنْ نَفْسي لَهُ الْفِداءُ.


1- قمقام، ج 2، ص 472 و 473.

ص: 209

بِأَبي الْمَهْمُومُ حَتّي قَضي.بَأَبي الْعَطْشانُ حَتّي مَضي.بِأَبي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ.بِأَبي مَن جَدُّهُ مُحَمَّدٌ المُصْطَفي.بِأَبي مَنْ جدُّهُ رَسُولُ إِلهِ السَّماءِ.بِأَبي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ الْهُدي.بِأَبي [إبنُ] مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفي.بِأَبي [إبنُ] خَديجَةُ الْكُبْري.بِأَبي [إبنُ] عَلِيٍّ الْمُرْتَضي.بِأَبي فاطِمَةُ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ.بِأَبي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ حتّي صَلّي». (1) .زينب در قتلگاه به گونه اي حزن آلود سخن گفت كه دوست و دشمن بر حال او اشك ريختند:«قالَ الرّاوي: فَأَبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدُو وَصَديق». (2) .زينب (عليها السلام) در حالي كه نعش عريان و بي سر دو پسر، هفت برادر، چهارعموزاده (پسران عقيل) و چند تن برادرزاده و اجساد ياران و اصحاب حسين (عليه السلام) رادر قتلگاه بر روي زمين تفتيده مشاهده كرد، در كنار پيكر برادرش حسين (عليه السلام) با سوز دل گريست.

حركت كاروان، همراه سرهاي شهدا

سرهاي شهدا را ميان قبايل تقسيم كردند و همراه اسرا به حركت در آوردند.


1- اللهوف، ص58.
2- اللهوف، ص 58.

ص: 210

زينب در كنار پيكر بي سر حسين (عليه السلام) به گونه اي مي گريست كه راوي مي گويد:«به خدا سوگند زينب با گريه اش هر دوست و دشمني را گرياند!»؛ (فأبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقْ). (1) .در روز يازدهم بود كه ضرب و شتم بازماندگان شهيدان، توسط سپاه عمربن سعد صورت گرفت؛ به طوري كه يكي از وقايع نگاران كربلا مي نويسد: سكينه دختر امام حسين (عليه السلام) آنچنان جسد پدر را در بر گرفته بود كه جمعي از لشكر عمرسعد وي را به ضرب تازيانه از او جدا كردند؛ «ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ (2) إعتَنَقَتْ جَسَدَ أَبيها الحُسَيْنِ (عليه السلام) فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعْرابِ حَتّي جَرُّوها عَنْهُ». (3) .

تعداد اسيران

در منابع معتبر، در مورد تعداد اسيران كربلا، اتفاق نظريه وجود ندارد. اسيران آل ط_ه مركّب از سه گروه: زنان؛ كودكان و جمعي از مردان بودند، ولي از حيث تعداد، هريك از گروه ها، نظريه اي داده اند.در حديثي آمده است امام سجاد (عليه السلام) فرمود: ما _ دوازده تن از مردان _ را در حالي كه به غُل و زنجير بوديم وارد مجلس يزيد كردند؛ «أَدْخَلَنا عَلي يَزِيد وَ نَحْنُ إِثْني عَشَرَ رَجُلاً مَغْلُولا». (4) .در گزارشي ديگر آمده است، زنان اهل بيت امام حسين (عليه السلام) بيست نفر بودند (5) همچنين در برخي از كتاب هاي تاريخي، اسامي هفده تن از زنان اسير را ذكر كرده اند. (6) .


1- نك_: اللهوف 58.
2- سُكَينة: بنْتُ الحسين عليه السلام كريمة نبيلة، كانت سيّدة نساء عصرها توفّيت سنة 117ه_. ق.
3- نك_: اللهوف، ص 59.
4- نك_: خراساني، منتخب التواريخ، صص 383 و 388.
5- نك_: خراساني، منتخب التواريخ، ص 383 و 388.
6- همان.

ص: 211

ابن اثير در «الكامل في التاريخ» مي نويسد: «سرهاي شهداي اهل بيت سيدالشهدا (عليهم السلام) به هيجده مي رسيد و شصت سر مربوط به شيعيان بود». (1) .

3_ روز دوازدهم محرم

مسجد حنانه

مسجد حنّانه در جايگاه ستوني از گچ و آجر كه «عَلَم» ناميده مي شد، احداث شده است و تاريخ بناي اين مسجد در دست نيست. اميرالمؤمنين (عليه السلام) در دوران خلافت، در دل شب ها، كنار آن نماز مي خواند. اين عَلَم در زمان هاي پس از عاشورا نيز باقي بودهاست. نوشته اند: هنگامي كه جسد مطهر اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در دل شب مخفيانه و غريبانه تشييع مي كردند، از كنار ديوار آن مسجد عبور دادند، ديوار آن مسجد به نشانه احترام به انحناء گراييد، به همين جهت آن را حنّانه خواندند و بر همين اساس خواندنِ دو ركعت نماز در آن مسجد وارد شده است.در برخي از كتب مربوط به تاريخ كربلا آمده است: شب دوازدهم، اسراي كربلا را به طور موقّت در كنار مسجد حنّانه جاي دادند و سر مطّهر سالار شهيدان را در ميان اين مسجد نهادند تا فردا [روز دوازدهم] با برنامه خاصّي، اسرا را وارد شهر نمايند و از اين رو در آنجا زيارت امام حسين (عليه السلام) وارد است. (2) و قابل ذكر است كه برخي از صاحب نظران روز ورود اسرا به كوفه را سيزدهم محرّم مي دانند.روز دوازدهم روز ورود اسراي كربلا به رهبري زينب كبري به كوفه است. از عجايب روزگار است كه زينب (عليها السلام) روزي در كوفه به عنوان دختر خليفة المسلمين و همچنين بزرگ ترين بانوي اسلام، كرسيِ تدريس تفسير قرآن براي زنان اداره مي كند و روزي نيز رهبري كاروان اسيران را (3) به عهده مي گيرد، با وضعيتي آشفته و داغدار، در


1- كامل، ج 4، ص 83.
2- نك_: معالي السبطين، ج 2، ص 56.
3- در سن 55 سالگي.

ص: 212

حالي كه مادر دو شهيد، خواهر هفت شهيد، عمه چند شهيد و خاله برخي از شهداست. (1) .در آستانه شهادت امير مؤمنان (عليه السلام)، در 21 ماه مبارك رمضان سال چهل هجري، كه لحظاتي به ارتحال خورشيد ولايت مانده بود، هنگام خداحافظي با پدر، زينب از پدر پرسيد: امّ ايمن به من گفته است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: حسينِ مرا در كربلا خواهند كشت.آيا اين سخن صحّت دارد؟ امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود: «الْحَدِيثُ ما حَدَّثَتْكِ اُمُّ اَيْمَن...»؛ «آنچه كه امّ اَيمن به تو گفته، صحيح است.» (وافزود:) مي بينم تو و جمعي از اهل بيت به عنوان اسير وارد كوفه مي شويد، در حالي كه شما را خارجي مي نامند. مردم شادمانند و شهر را آذين بسته اند! (سپس فرمود:) هنگامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) خبر شهادت حسين در كربلا را به ما دادند، افزودند: ابليس با مسرّت خاصي فرزندان و دستياران خود را جمع كرده، مي گويد: من قصاص خود را از فرزند آدم گرفتم. (2) .

4_ ورود اهل بيت به كوفه

اشاره

روز ورود اهل بيت به كوفه، شهر كوفه از طرف حكومت تعطيل شد. مأموران ابن زياد كوفه را تحت نظر گرفتند و دستور صادر شد: هيچ كس با سلاح از منزل بيرون نيايد و به دنبال آن دستور، ده هزار سواره، كوچه و بازار و راه ها و خيابان ها را محاصره كردند تا مبادا غيرت و حميّت مردم به جوش آيد و بر ضدّ حكومت به پا خيزند و از طرفي فرمان داده شد سرها را جلو كاروان حمل نمايند تا بدينوسيله ترس و واهمه در مردم ايجاد گردد و تسليم حكومت شوند.با ديدن آن منظره، اهل كوفه نوحه سردادند و گريه كردند. حضرت زين العابدين (عليه السلام) فرمود:«أَ تَنُوحُونَ وَ تَبْكُونَ مِنْ أَجْلِنا؟ فَمَنْ ذَا الَّذي قَتَلَنا؟!».


1- رقيه دختر اميرالمؤمنين همسر مسلم بن عقيل، خواهر زينب است كه از فرزندان او نيز در كربلا به شهادت رسيدند.
2- بحار الأنوار، ج 45، ص183 و نفس المهموم، ص25.

ص: 213

«شما به خاطر ما نوحه مي خوانيد و مي گرييد؟ پس چه كسي افراد ما را كشت؟!» (1) .در مقتل ابي مخنف است كه راوي گويد: از حج بر مي گشتم كه وارد كوفه شدم، بازار تعطيل بود، ديدم گروهي از مردم گريانند و برخي خندان. زن هاي كوفه را ديدم گريبان پاره كرده، موها از هم مي افشانند و به صورت مي زنند. نزد پيرمردي رفتم و پرسيدم: قضيّه چيست؟ آيا مراسمي داريد كه من متوجّه آن نيستم؟ دست مرا گرفت و به كناري برد و گريه سختي نمود و گفت: مراسمي نداريم، گريه آن دسته به خاطر دو لشكر است: قشون شكست خورده و لشكر پيروز. گفتم: كدامند آن دو لشكر؟ گفت: قشون حسين كه شكست خورده و لشكر ابن زياد كه چيره گشته است. در اين هنگام گريه بلندي كرد، هنوز كلامش تمام نشده بود كه صداي بوق و كرنا به گوش رسيد و كاروان اسرا را وارد ساختند. در همان لحظه سر امام حسين (عليه السلام) را ديدم كه نور از آن ساطع بود. گريه بر من غالب شد، آنگاه اسيران را ديدم، امام زين العابدين بر شتر بي جهازي سوار بود و از پاهاي او خون مي ريخت. سپس زن زيبايي را ديدم كه برشتر بي جهاز سوار بود. پرسيدم: اين زن كيست؟ گفتند: امّ كلثوم است. با فرياد مي گفت:«يا أهْلَ الْكُوفَة غُضُّوا أبْصارَكُمْ عَنّا...».«اي مردم، چشمان خود از ما بپوشيد. آيا از خدا و رسول شرم نداريد كه به سوي حرم رسول الله نگاه مي كنيد، در حالي كه اسيرند؟!»آنگاه به باب بني خزيمه ايستادند:«فَلَمّا نَظَرَتْ اُمُّ كُلْثُومُ إلي رَأسِ أَخِيها بَكَتْ وَ شَقََّتْ جَيْبَها».«چون نگاه امّ كلثوم به سر برادر افتاد، گريست و گريبان چاك زد».و گفت:ماذا تَقُولُونَ إِذْ قالَ النَّبِيُّ لَكُمْ ماذا فَعَلْتُمْ وَأَنْتُمْ آخِرُ الاُْمَمِ


1- اللهوف، ص 338.

ص: 214

بِعِتْرَتي وَ بِأَهْلي بَعْدَ مُفْتَقَدي مِنْهُمْ أُساري وَمِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمِما كانَ هذا جَزائي إِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ أَنْ تُخْلِفُوني بِسُوء في ذَوي رَحِميإِنِّي لاََخْشي عَلَيْكُمْ أَنْ يَحِلّ بِكُم مِثْلَ الْعَذابِ الَّذِي يَأْتِي عَلَي اْلأُمَم_ طبق نقل برخي از ارباب مقاتل، زينب روز دوازدهم در كوفه خطبه اي خواند و بر مردم خموشِ تماشاچي، كه با هركه به قدرت مي رسيد كنار مي آمدند، برآشفت._ احتمالاً روز دوازدهم بود كه: زينب در مجلس عبيدالله، انقلابي به پا كرد و جلسه را بر ضدّ عبيد الله شوراند و در پاسخ او كه پرسيده بود، كار خدا را در كربلا چگونه ديدي؟گفت: «مَا رَأيْتُ إلاّ جَمِيلا»!_ زينب با لباس بسيار عادي و كهنه وارد كوفه شد: ابن نما در «مثيرالأحزان» مي نويسد: «لَبِسَتْ اَرْدَأَ ثِيابَهَا» و مفيد در «ارشاد» مي گويد: «لَبِسَتْ أرْذَلَ ثِيَابَها»؛ «پست ترين و بي ارزش ترين لباس را پوشيد.» و مي گفت: ما در پاي نخل اسلام، نه تنها خون داديم، بلكه آسايش و راحتي را هم فدا كرديم.زني هنگام ورود اسرا پرسيد: «مِنْ أَيِّ الاُْساري أَنْتُنَّ؟»؛ «شما اسيران كدامين قبيله ايد؟» پاسخ دادند: «نَحْنُ أُساري آلِ مُحَمَّد (صلي الله عليه وآله)»؛ «ما از خاندان آل محمّديم.» آن زن دويد و چادري برايش آورد. (1) .با اينكه پس شهادت حسين و يارانش (عليهم السلام) زمينه سخن گفتن فراهم نبود، اما زينب در آغاز ورود به كوفه، همچون شام، جنايات امويان و خيانت كوفيان و مظلوميت اهل بيت (عليهم السلام) را با كمال شهامت بيان كرد و صحنه اي به وجود آورد كه دشمن هرگز آن را پيش بيني نمي كرد. يكي از ناظران و تماشاچيان مي گويد: زينب (عليها السلام) در آن روز مسأله نا ممكني را ممكن ساخت و با اراده اي پولادين، جلسه را براي سخن گفتن و افشاگري


1- قمقام، ج2، ص515.

ص: 215

مهيّا ساخت؛ به گونه اي كه «فَارْتَدَّتِ الاَْنْفاسُ وَ سَكَنَتِ الاَْجْراسُ»؛ «نفس ها در سينه ها حبس شد و زنگ ها از صدا افتادند.» به قول شاعر:در سينه ها خفتند آواي جَرَس ها اندر گلو ماندند فرياد نَفَس هاقهرمان كربلا، درآن جوّ نامساعد، در خطبه اي، حمد وثناي الهي گفت و نسب و شخصيت خانوادگي خود را بازگو كرد. مردم كوفه، به ويژه تماشاچيان را مورد نكوهش قرار داد و آنان را از پيامدهاي ناگوار كارشان آگاه ساخت و بانگ سرزنش زد كه:«وَيْلَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوْفَةِ! أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِد لِرَسُولِ اللهِ فَرَيْتُمْ؟ وَ أَيَّ كَريمَة لَهُ أَبْرَزْتُمْ؟ وَ أَيَّ دَم لَهُ سَفَكْتُمْ؟ وَ أَيَّ حُرْمَة لَهُ انْتَهَكْتُمْ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ شَيئاً إدّاً، تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ، وَ تَنْشَقُّ الاَْرْضُ، وَ تَخِرَّ الْجِبالُ هدّاً...». (1) .«واي بر شما! اي اهل كوفه، آيا مي دانيد كه چگونه جگر رسول الله را پاره پاره كرديد؟ و نواميس او را در ديد عموم قرار داديد و چه خوني از پيامبر ريختيد و چه حرمتي از آن حضرت را هتك كرديد. كار عجيبي از شما سرزد كه جا دارد آسمان ها متلاشي و زمين شكافته و كوه ها پراكنده شوند!»زينب در كوفه توفان به پاكرد و همه را مبهوت ساخت، تا آنجا كه امام سجاد (عليه السلام) خطاب به وي گفت:«اُسْكُتي يا عَمَّةَ فَأَنْتَ بِحَمْدِاللهِ عالِمَةٌ غَيْرَ مُعَلِّمَة، وَ فَهِمَةٌ غَيْرَ مُفْهَّمة».«عمه! سخن بس كن. سپاس خداي را كه تو داناي مكتب نرفته و حكيم استاد نديده اي.»زينب سكوت را برگزيد و لب فرو بست، ليكن شيون و ناله اي عظيم شهر را فرا گرفت. اين سخن امام سجاد (عليه السلام) به عمه اش زينب، دليل بر احاطه و آگاهي زينب از علوم لدنّي او است. (2) .قالَ بَشيرُ بْنُ خُزَيْم الأَسَدي: وَنَظَرْتُ إِلي زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ (عليهما السلام) يَوْمَئِذ وَلَمْ أَرَ خَفْرَةً قَطُّ وَاللهِ أَنْطَقَ مِنْها كَأَنَّها تُفْرِغُ مِنْ لِسانِ أَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِب (عليه السلام)، وَقَدْ أَوْمَأَتْ إِلي النّاسِ أَنِ اُسْكُتُوا فَارْتَدَّتِ الأَنْفاسُ وَسَكَنَتِ الأَجْراسُ ثُمَّ قالَتْ:«أَلْحَمْدُ للهِ وَالصَّلاةُ عَلَي أَبي (جَدِّي) مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّيِّبينَ الاَْخْيارِ. أمّا بَعْدُ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ، يا أَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ! أَتَبْكُونَ؟ فَلا رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ، وَلا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ، إِنَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ. أَلا وِهَلْ فيكُمْ إِلاَّ الصَّلَفُ النَّطَفُ وَالصَّدْرُ والشَّنَفُ وَمَلَقُ الاِْماءِ وَغَمْزُ الاَْعْداءِ؟ أَوْ كَمَرْعيً عَلي دِمْنَة أَوْ كَفِضَّة عَلي مَلْحُودَة، أَلا ساءَ ما قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخَطَ اللهُ عَلَيْكُمْ وَفِي الْعَذابِ أَنْتُمْ خالِدُونَ. أَتَبْكُونَ وَتَنْتَحِبُونَ؟ إيْ وَاللهِ فَابْكُوا كَثيراً وَاضْحَكُوا قَليلاً فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَشِنارِها وَلَنْ تَرْحَضُوها بِغُسْل بَعْدَها أَبَداً، وَأَنّي تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنِ الرِّسالَةِ وَسَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ومَلاذِ خِيَرَتِكُمْ وَمَفْرغِ نازِلَتِكُمْ وَمَنارِ حُجَِّتكُمْ وَمَدْرَةِ سُنَّتِكُمْ. أَلا ساءَ ما تَزِرُونَ، وَبُعْداً لَكُمْ وَسُحْقاً. فَلَقَدْ خابَ السَّعْيُ وَتَبَّتِ الاَْيْدي وَخَسِرَتِ الصَّفِقَةُ وَبُؤتِمْ بِغَضَب مِنَ اللهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ.وَيْلَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوْفَةِ! أَتَدْرُونَ أَيَّ كَبِد لِرَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) فَرَيْتُمْ؟ وَأَيَّ كَريمَة لَهُ أَبْرَزْتُمْ؟ وَأَيَّ دَم لَهُ سَفَكْتُمْ؟ وَأَيَّ حُرْمَة لَهُ انْتَهَكْتُمْ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ بِها صَلْعاءَ عَنْقاءَ سَوْداءَ فَقْماء (وَفي بَعْضَها) خَرْقاءَ شَوْهاءَ كَطِلاعِ الاَْرْضِ أَوْ مِلاءِ السَّماءِ أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَماً، وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ أَخْزي، وَأَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ، فَلاْ يَسْتَخِفَّنَكُمُ الْمُهَلُ فَإِنَّهُ لا يَحْفِزُهُ الْبِدارُ، وَلا يَخافُ فَوْتَ الثَّأْرِ. وَإِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ...».قالَ الرّاوي: فَوَاللهِ لَقَدْ رَأَيْتُ النّاسَ يَوْمَئِذ حَياري يَبْكُونَ وَقَدْ وَضَعُوا أَيْدِيَهُمْ في أَفْواهِهِمْ. وَرَأَيْتُ شَيْخَاً واقِفَاً إِلي جَنْبي يَبْكي حَتّي اِخْضَلّتْ لِحْيَتُهُ...».(نك_: ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج 5، صص225 _ 223).


1- طبرسي، احتجاج، ص 196.
2- خطبه زينب در كوفه.

ص: 216

زينب (عليها السلام)، پس از عاشورا و در وضعيت بسيار اسفبار اسارت، در حالي كه به نوشتهابن اثير در «الكامل»، كهنه ترين و بي ارزش ترين لباس هايش را برتن داشت (1) ، با ابّهت و شوكت ويژه، بسان فاتح پيروزمندي كه از جنگي طاقت فرسا فاتحانه بازگشته باشد، وارد دارالإماره كوفه و جلسه عبيدالله شد. نوشته اند كه او به گونه اي ناشناس وارد شد. (2) او چنان بي اعتنا به مجلس گام نهاد كه عبيدالله احساس حقارت كرد وبا خشم پرسيد: «مَنْ هذِهِ المتكبّرة؟»؛ «اين زن متكبر كيست؟» يكي از نديمان پاسخ داد: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة». (3) .


1- ابن نما در مثيرالأحزان از لباس زينب با عنوان: «اَرْدَءُ ثيابها»؛ «ارزان ترين و پايين ترين لباسهايش» ياد مي كند.ولي مرحوم شيخ مفيد، در ارشاد از آن با عنوان «اَرْذَلُ ثيابها»؛ «بي ارزش ترين لباسها» نام مي برد.
2- «وَكانَتْ زينبُ بِنْتُ عليٍّ قَدْ لَبِسَتْ اَرْدَءُ ثِيابها وَهِيَ مُتَنَكِّرَةٌ....». نك_: ابن نما، مثيرالأحزان، ص90.
3- نك_: ابن نما، مثيرالأحزان، ص 90.

ص: 217

بعضي نوشته اند او گفت: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيّ»؛ ولي ابن اثير مي نويسد: كسي به سؤال ابن زياد پاسخ نداد و او سؤال خود را تكرار كرد. زني از همراهان زينب (عليه السلام) لب به سخن گشود و گفت: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة (عليها السلام)» و همچنين شيخ مفيد (1) آورده است: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة بِنْتُ رَسُولِ الله (صلي الله عليه وآله)». (2) .علاّمه محسن امين در «اعيان الشيعه» (3) مي نويسد: ابن زياد به زينب (عليها السلام) نگريست و پرسيد: «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللهِ بأَخيكِ وَأَهْلِ بَيْتِكِ؟»؛ «كار خدا را درباره اهل بيت و برادرت چگونه ديدي؟»زينب (عليها السلام) پاسخ داد:«ما رَأَيْتُ إِلاّ جَميلاً»؛ (4) .«من جز شكوه و زيبايي (بندگي و ايثار) چيزي نديدم»و بانگ زد و گفت:«ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ يَابْنَ مَرْجانَةَ»؛ «مادرت به عزايت بگريد اي پسر مرجانه.»او چنان عبيدالله را به محاكمه كشيد و شجاعانه سخن گفت و پاسخ هاي دندان شكن به او داد كه عبيدالله در يك عقب نشيني انفعالي اظهار داشت:«هذِهِ سَجّاعَةٌ (5) وَلَعَمْري لَقَدْ كانَ أَبُوكِ شاعِراً وَ سَجّاعاً».«به جان خودم سوگند! كه اين زن سخنور است و البته پدر او نيز سخنور بود.» (6) .بعضي نوشته اند كه عبيدالله گفت: او زن شجاع و قوي دل است و پدر او نيز چنين بود.


1- ارشاد، ص117.
2- بحار، ج 45، ص 115.
3- اعيان الشيعه، ج 1، ص 614.
4- نك_: مقرم، مقتل الحسين، ص 324 اللهوف، ص 70؛ معالي السبطين، ح 2، صص 66 و 76.
5- سَجاعه به زني گويند كه با نظم و قافيه سخن مي گويد.
6- الكامل، ج 4، ص 82.

ص: 218

دستورالعمل زينب در كوفه

در ايام اسارت، زنان عربِ ساكنِ كوفه به ديدار زينب آمدند، ليكن حضرت آنان را نپذيرفت و فرمود:«لا يَدْخُلُنَّ عَلَيْنا عَرَبِيَّةٌ إِلاّ أُمُّ وَلَد أَوْ مَمْلُوكَةٌ فَإِنَّهُنَّ سُبينَ كَما سُبينا». (1) .مرحوم جزايري (2) مي نويسد: كسي اجازه ديدار از اسرا را نداشت جز كنيزكان كه آنها زحمت اسيري را ديده بودند و غير عرب؛ از جمله زنان ايراني؛ زيرا زينب (عليها السلام) فرمود: از زنان عرب جز كنيزكان حق ندارند از ما ديدن كنند، آنان اسيرند همچون ما. از اين بيان به دست مي آيد كه ايرانيانِ حاضر در كوفه، هيچ كدام در كربلا نبودند و در كربلا فقط كوفيان عرب حضور داشتند، حتي از مردم شام نيز كسي در كربلا نبوده است؛ لذا در مروج الذهب (3) آمده است:«وَ كانَ جميعُ مَنْ حضر مقتل الحسين من العساكر و حاربه، و تولّي قتله من أهل الكوفة خاصّة لم يحضرهم شاميّ».«تمام لشكرياني كه كربلا بر ضدّ امام حسين گرد آمدند و جنگيدند، از كوفه بودند و كسي از شاميان در ميان آنان حضور نداشت.».موضع گيري فوق نشان مي دهد كه ستم پيشگان حاضر در كربلا، غير عرب نبودند.

5_ شب سيزدهم، شب دفن شهيدان

در شب دفن شهدا كه شب سوم شهادت شهداي كربلا بود، امام سجاد (عليه السلام) با استفاده از ولايت خويش، بگونه «طيّ الأرض» به ياري بني اسد در كربلا شتافت و در شناسايي و نيز انجام نماز و دفن شهدا همكاري نمود.


1- زينب الكبري، ص 19 و 34.
2- خصائص الحسينيه، ويژگي هاي حضرت زينب عليها السلام، صص 287 و 288.
3- مروج الذهب، ج 3، ص 71.

ص: 219

آن حضرت پس از دفن جسدمطهّر پدرش، در حالي كه به شدّت مي گريست، فرمود:«... طُوْبي لاِرْض تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ الطّاهِرَ، فإنَّ الدُّنْيا بَعْدكَ مُظْلَمَةٌ، وَالآخِرةُ بِنُورِكَ مُشْرِقَةٌ، أمّا الّليْلُ فَمُسَهَّد، والحُزْنُ فَسَرْمَدْ أوْ يَخْتارُ اللهُ لاِهْلِ بَيْتِكَ دارِكَ الّتي أنْتَ بِها مُقيم، عَلَيْكَ مِنِّي السَّلامَ يَابْنِ رسولِ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ». (1) .«خوشا به حال زميني كه بدن پاك تو را در آغوش گرفت. دنيا پس از تو تاريك گشت و آخرت با نور تو نوراني شد. پس از تو شب هايم سخت و حزنم طولاني است تا اينكه خداوند سرايي را كه تو در آن استقرار يافتي، براي اهل بيتت مقرر بدارد. از من به تو درود باد و رحمت و بركات الهي.».سپس با انگشت مبارك خود روي قبر آن حضرت نوشت:«هذا قَبْرُ الحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب الَّذي قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَرِيباً». (2) .«اين قبر حسين بن علي بن ابي طالب است كه او را در حالتي كه لب تشنه بود و غريب، كشتند.»امام سجاد در آن شب، همچنين پس از دفن بدن مطهّر عباس، عموي بزرگوارش فرمود:«عَلَي الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا يا قَمَر بَنِي هاشِم، وَ عَليْكَ مِنِّي السّلامُ مِنْ شَهِيد مُحْتَسَب وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ». (3) .«خاك بر سر زندگي اين دنياي بي حضور تو. اي قمر بني هاشم، از من درود و سلام باد بر شهيد راه خدا و درود و رحمت الهي برتو باد.»


1- نك_: علامه شبّر، جلاءالعيون، ج 2 ص 216 _ حياة الإمام الحسين ج 3، ص 324_ اعلمي_ دائرة المعارف ج 3 ص 340.
2- نك_: علامه شبّر، جلاءالعيون، ج 2 ص 216 _ حياة الإمام الحسين ج 3، ص 324_ اعلمي_ دائرة المعارف ج 3 ص 340.
3- نك_: علامه شبر، جلاءالعيون، ج 2، ص 216، حياة الامام الحسين، ج 3، ص 325، اعلمي، دائرة المعارف، ج 3،ص 340.

ص: 220

همانگونه كه پيشتر اشاره شد، مراسم دفن اجساد شهدا دو روز پس از عاشورا، انجام گرفت. اين مراسم توسط مردان بني اسد، زير نظر امام سجاد برگزار گرديد.در آن شب همه شهدا، جز بدن هاي علي اصغر، حرّ و جون را دفن كردند؛ زيرا علي اصغر (عليه السلام) را امام حسين (عليه السلام) دفن كرده بود و بدن حرّ را، به نقلي قبيله اش از صحنه قتلگاه بيرون برده و در جاي ديگر دفن كرده بودند و به نقلي حرّ نيز همراه با ديگر شهدا در كنار مرقد مطهّر ابا عبدالله (عليه السلام) دفن گرديد. و همچنين جون را پس از ده روز، بني اسد يافتند و درحالي كه خوشبو و معطر بود دفن كردند.

6_ دگرگوني هاي خونين در طبيعت

پس از شهادت سالار شهيدان، دگرگوني هايي خونين، در طبيعت مشاهده گرديد؛ دگرگوني هايي كه هريك براي صاحبان بصيرت، درس هاي عبرت آموز و براي غافلان، بانگ «بيدارباش» بود! هنگامي كه امام (عليه السلام) شهيد شدند، چنان تيرگي همه جا را فرا گرفت كه ستارگان در آسمان ديده مي شدند:«إنَّ السَّماءَ أظْلَمَتْ يَوْمَ قَتْلِ الحسين حتّي رأواْ الكَوَاكِبُ». (1) .سيوطي در «درالمنثور» ذيل آيه 29 سوره مباركه دخان (2) اين حديث را نقل مي كند:«وَ إنَّ حُسينَ بْنَ عَلِيٍّ يَوْمَ قُتِلَ احْمَرَّتْ السَّماء».در حديث ديگر آورده است: «... إحْمَرَّتْ آفاقُ السَّماءِ أرْبَعَةَ أشْهُر».و دگرگوني هاي ديگري هم گفته اند مانند:


1- بلاذري، انساب الأشراف، ص 214.
2- نك_: درالمنثور، ج 5، ص 749.

ص: 221

الف: آفتاب با چهره خونين و غمناك ظاهر شد.ب: زير خشت ها و سنگ ها، خون به چشم مي خورد.ج: چهره افق تيره و تار شد. سياهي شب بگونه اي خاص همه جا را فرا گرفت.د: از ديوار دارالاماره كوفه، خون جاري گشت.ه_: منادي ميان زمين و آسمان شهادت مظلومانه پسر دخترِ پيامبرخدا را اعلام كرد.و: بارانِ خون از آسمان باريد.موارد فوق و ساير موارد در جوامع تاريخي و كتب حديثي شيعه و سني به وفور به چشم مي خورد. (1) .مسعودي در «اثبات الوصيه» مي نويسد:«إِنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَيهِ أربَعَةَ عَشَر يوماً فَسُئِلَ: ما عَلامَةُ بُكاءِ السَّماء؟ فَقالَ: كانَتْ الشّمْسُ تَطْلَعُ فِي حُمْرَة وَ تَغْرِبُ فِي حُمْرَة»؛ (2) .«آسمان در عزاي حسين (عليه السلام) تا چهارده روز مي گريست، از نشانه گريستن آسمان سؤال شد، فرمود: خورشيد با هاله اي از سرخي طلوع و غروب مي كرد.»در كلام امام صادق (عليه السلام) آمده است كه به زراره گفت:«يا زُرارَةُ! إنَّ السَّماءَ بكَتْ عَلي الحُسَيْن أَرْبَعِينَ صَباحاً». (3) .«زراره! آسمان تاچهل شبانه روز درسوگ حسين (عليه السلام) گريست.».


1- شيخ طوسي، تهذيب، ج2، ص7 فصل الحسين عليه السلام.
2- مقتل الحسين، مقرم، انساب الأشراف، ص 209.
3- مسعودي، اثبات الوصيه، ص 164، نك_: باب 40... من بكاءالسماء والأرض، ج 45 بحارالأنوار، ص 201.

ص: 222

اسيران و ادامه رسالت

اشاره

اسيران كربلا، پيام آوران حماسه عاشورا، احياگران خون شهيدان، حافظان و نگهبانان و مروّجان قيام عاشورا بودند و مي توان گفت: اگر كاروان اسيران به حركت در نمي آمد، حركت عاشورا در همان عصر و همان سرزمين به وسيله دشمن، همراه اجساد مطهر آنها دفن شده بود.

1_ مهم ترين وظايف كاروان

الف- نشان دادن اهميت قيام؛ زيرا دشمن مى كوشيد كه قيام عاشورا به ديگران و يا نسل هاى بعد معرفى و شناسانده نشود.

و سعى مى كرد قيام و حركت تاريخ ساز شخصيتى همچون سيدالشهدا را كم رنگ، معمولى و عادى جلوه دهد و زمينه فراموشى آن را فراهم سازد و زينب سردار و رهبر كاروان اسيران بود كه با خطبه هايى در كوفه و شام و موضع گيرى هاى حكيمانه، اهميت آن را به نمايش گذارد. زينب در كوفه نه تنها با خطبه خود مردم را بيدار كرد و عمق فاجعه را براى عموم آشكار ساخت، بلكه زنان كوفه را عليه مردانشان بسيج كرد.

ب- پيشگيرى از تحريف ها و بدلكارى ها؛ دشمن سعى مى كرد از آشكار شدن قيام حق عليه باطل پيشگيرى كند و خود را حق و حسين را باطل بشناساند؛ از اين رو، اسيران را خارجى (شورشى) لقب داده بود.

ص: 223

ج- انتقال صحيح جريان تاريخى قيام؛ اين كاروان توانست حقيقت تاريخى قيام و گردانندگان اصلى آن و جزئيات واقعه را به طور صحيح به نسل هاى بعد از خود و يا براى غايبان صحنه روشن سازد.

همسر امام حسين، سرِ جدا از بدن آن حضرت را در مجلس عبيداللَّه به آغوش كشيد و گفت: حسين من! فراموشت نمى كنم و به چشم خود ديدم كه شمشيرهاى ناپاكان تو را در ميان گرفته بودند.

د- انتقال اهداف و پيام هاى قيام؛ اين كاروان اسيران بود كه هدف و پيام نهضت كربلا را به دنيا رساند و بايد گفت: اين است فلسفه آن سخن معروف امام از زبان جدش كه: «انَّ اللَّهَ شاءَ أن يراهُنَّ سَبايا». (1)

«خداوند مى خواهد شما را اسير ببيند.»

2_ اسرا در شام

اشاره

وقتي نخستين مرحله مأموريت تاريخ سازان عاشورا در كربلا پايان يافت، تداوم آن، قيام تازه اي بود كه به رهبري امام سجاد (عليه السلام) و زينب كبري (عليها السلام) انجام گرفت و كاروان اسيران هجوم عاشورايي عليه اهريمنان شام و كوفه را آغاز كرد.اهل بيتِ در بند را روز يازدهم از كربلا به سوي كوفه حركت دادند. ابن زياد آنان را در كوفه زنداني كرد و نامه اي براي يزيد فرستاد و از او كسب تكليف كرد. پاسخنامه از سوي يزيد، پس از چندي دريافت شد كه در آن آمده بود: اسرا وسرهاي كشتگان را به شام بفرستيد (2) و ابن زياد با همراهي چهل مأمور مسلّح، اسرا و سرهاي شهدا را روانه شام كرد. (3).


1- ميلانى، قادتنا، ج 6 ص 61.
2- اللهوف، ص 74. «...لَمّا وَصَلَهُ كِتابُ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ زِياد وَ وَقَفَ عَلَيْهِ، أَعادَ الجَوابَ إِلَيْهِ يَأْمُرُهُ فِيهِ بِحَمْلِ رَأْسِ الحُسَيْنِ عليه السلام وَ رُؤُوسِ مَنْ قُتِلَ مَعَهُ وَ بِحَمْلِ أَثْقالِهِ وَ نِسائِهِ وَ عِيالِهِ، فَاسْتَدْعي إِبْنُ زِياد بِمُحَفَّرِ بْنِ ثَعْلَبَةِ العائِذي فَسَلَّمَ إِلَيْهِ الرُؤوُسَ وَ الأَسْري وَالنِّساءَ فَسارَ بِهِمْ مُحَفَّرٌ إِلي الشّامِ، كَما يُسارُ بِسَبايا الْكُفّارِ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ أَهْلُ الأَقْطارِ».
3- عوالم، ص 399.

ص: 224

شيخ بهايي و محدث كاشاني، روز ورود اهل بيت عصمت و طهارت به شام را اول ماه صفر دانسته اند. (1) .

مسجد السقط يادآور خاطره اي تلخ

هنگام ورود اسرا به شام، شهر را آذين بسته، جشن عمومي برگزار كردند. سرها را بالاي نيزه زده، همراه كاروان حركت مي دادند. در پيشاپيش سرها، سرِ عباس بن علي قرار داشت، پس از آن سرِ حضرت حسين بن علي (عليهما السلام) بود كه به آسمان مي نگريست و نور ويژه اي از آن تلألؤ مي كرد.عباس بن علي در كربلا پرچمدار و پيش مرگ برادرش امام حسين (عليه السلام) بود؛ از اين رو در مسير حركت به شام نيز سرِ مباركش به رسم پرچمداري، پيشاپيش قافله قرار داشت.از ميان تماشاگران پير زني، با كينه خاصي، سنگي به طرف سر حسين پرتاب كرد.

3_ دربار يزيد

پيشتر دربار يزيد را براي ورود اسرا، مهيّا كرده، سفرا، رجال و شخصيّت هاي داخلي را دعوت نموده بودند. جمعيت در صحن و سالن كاخ موج مي زد. يزيد عبايي بردوش انداخته، با قيافه اي شادمان در جايگاه ويژه قرار گرفت.(2) .به دستور دربار، اهل بيت امام را با ريسماني بستند و آنان را با وضعيتي رقّت بار به مجلس يزيد وارد كردند.امام سجاد (عليه السلام) در حضور همگان، رو به يزيد كرده، فرمود: «ما ظَنّكَ بِالْرَّسُولِ لَوْ يَرانا عَلي هذا الحال؟»؛ «اگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) ما را در چنين حالتي ببيند، با تو چه خواهد كرد؟»سؤال امام سجاد (عليه السلام) با گريه شديد حضار روبه رو شد. وقتي يزيد صحنه را برخلاف


1- معالي السبطين، ج 2، مبحث ورود اهل بيت به شام نفس المهموم، ص 239.
2- همان عبايي كه پيامبر صلي الله عليه وآله در روز فتح مكه، جهت دلجويي و اطمينان بيشتر به ابوسفيان بخشيد. معاويه در اعياد اين عبا را به عنوان فخر بردوش مي افكند و يزيد براي اولين بار در آن مجلس به دوش افكند. رياض القدس، ج 2، ص 355.

ص: 225

خواستِ خود ديد، دستور داد تا ريسمان را از دست و گردن آنان گشودند. (1) .وضعيت حضور اسرا مطابق ميل يزيد پيش نرفت، بهويژه آنگاه كه يزيد به «نعمان بن بشير» _ كه در كنارش نشسته بود _ گفت: «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي قَتَلَهُ»؛ «حمد و سپاس خدا را كه او (حسين) را كشت.»نعمان گفت: «اگر معاويه زنده بود، هيچ گاه دست به چنين كاري نمي زد». (2) .اين پاسخ نيز انبساط خاطر يزيد را برهم زد.آنگاه تشتي در برابر يزيد قرار دادند كه سر حسين (عليه السلام) در آن بود. يزيد دست به عصاي دستيِ تشريفاتي اش برد و به دندان پيشين امام (عليه السلام) كوبيد و گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر»؛(3) «امروز، عوض روز بدر!»او در حضور همگان به سرِ مبارك امام جسارت كرد و مستانه اين شعر را زمزمه كرد: (4) .لَيْتَ أَشْياخي بِبَدْر شَهِدُوا تا آن جا كه گفت:قَدْ قَتَلْنَا الْقِرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ وَ عَدَلْناهُ بِبَدْر فَاعْتَدَلْلَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ«ما بزرگان آنان (بني هاشم) را كشتيم و ما از كشتگان خود در بدر، انتقام گرفتيم.بني هاشم دين و حكومت را به بازي گرفتند در حالي كه نه نبوّت در كار است و نه چيزي به عنوان وحي نازل شده است.»حامل سرِ امام حسين (عليه السلام) به خاطر دريافت جايزه اينگونه سرود:


1- مقتل الحسين، ص 350 ؛ نفس المهموم، ص 249.
2- همان.
3- ابن شهرآشوب، مناقب، ج 2، ص 226.
4- نفس المهموم، ص 252. الاتحاف، ص 18 ؛ مقاتل الطالبين، ص 120 ؛ البداية والنهايه، ص92، 197 و 240 ؛ البدء والتاريخ، ج 6، ص 12 ؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 144، باب ابن زهري.

ص: 226

اَوْقِرْ رِكابي فِضّةً وَ ذَهَبًا ِنّي قتلت السّيِّد المُحجّباقَتَلْتُ خَيرَالنّاسِ اُمّاً و أباً «ركاب مرا از نقره و طلا كن؛ همانا من شخصيت پاكدامني را از پاي درآوردم.و كسي را كشتم كه از نظر پدر و مادر برترين انسان بود.»يزيد پرسيد: تو كه او را بهترين مردم ياد مي كني چرا كُشتي؟ گفت: كشتم تا جايزه دريافت كنم.وقتي چنين پاسخ شنيد، فرمان داد: گردن او را زدند. (1) .يزيد همچنان مشغول جسارت به سر و صورت امام بود كه ابو بَرَزَه اسلمي به او گفت: من ديدم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) دندان هاي پيشين او و برادرش را مي بوسيد و فرمود: شما _ دو تن _ بزرگ جوانانِ بهشتيد و نيز فرمود: «قَتَلَ اللهُ قاتِلَكُما» يزيد از حرف ابوبرزه خشمگين شد و دستور داد او را از مجلس بيرون كردند. (2) .

4_ خطبه حضرت زينب در مجلس يزيد

اشاره

آنگاه كه يزيد گستاخي هاي بسيار كرد و از پيروزي خود دم زد، لازم بود كهپاسخ دندان شكن بشنود و غرورش شكسته شود. او كه آيات قرآن را به غلط به نفع خود تأويل مي كرد، لازم بود سرجايش بنشيند و مردم نيز بايد آگاه مي شدند و از گمراهي به هدايت راه مي يافتند و از پيام شهيدان كربلا و هدف آنان آگاه مي شدند. از اين رو، زينب قهرمان اين ميدان، كه صلابت و شجاعت را از پدر و مادر به ارث برده بود، و در پرتو نورانيّت برادرش امام حسين (عليه السلام) رشد كرده بود، از جا برخاست و خطبه خود را چنين آغاز كرد:«اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ أَجْمَعينَ، صَدَقَ اللهُ سُبْحانَهُ


1- نفس المهموم، ص 241 ؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 347 ؛ كامل، ج 4، ص 291.
2- فصول المهمه، ص 205 ؛ نفس المهموم، ص 252.

ص: 227

كَذلِكَ يَقُولُ: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ أَساؤُا السُّوأي أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ) (1) .«حمد و سپاس از آن خداست كه پروردگار جهانيان است. درود خداوند بر جدّم كه سرور انبيا است. چه راست گفت خداي متعال كه: «فرجام كساني كه اعمال بد كردند، به جايي رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به تمسخر گرفتند.» (2) .أَظَنَنْتَ يا يَزيدُ _ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنا أَقْطارَ الاَْرْضِ وَآفاقَ السَّماءِ فَأَصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاِْماء أَنَّ بِنا هَواناً عَلَي اللهِ وَبِكَ عَلَيْهِ كَرامَةً؟ وَإِنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ فَشَمِخْتَ بِأَنْفِكَ وَنَظَرْتَ في عِطْفِكَ جَذلاً مَسْرُوراً حينَ رَأَيْتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْثِقَةً وَالاُْمُورُ مُتَّسِقَةٌ وَحينَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَسُلْطانُنا فَمَهْلاً مَهْلاً أَنَسيتَ قَوْلَ اللهِ تَعالي: (وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ). (3) .اي يزيد! مي پنداري كه چون اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما بستي، و راه چاره را بر ما سد كردي و ما را همانند برده به هر سو كشاندي، ما نزد خدا خواريم و تو گرامي و سرفراز؟! و اين غلبه (ظاهريِ) تو بر ما از آبروي تو در پيشگاه خدا است؟ و از اين رو بيني بالا كشيدي و تكبّر نمودي و به خود باليدي؟! شادماني كه دنيا بر وفق مراد تو است، و ملك و مقام رهبري بر ما، براي تو صاف و همواره گشته! اندكي آهسته تر، آيا سخن خداوند را از ياد برده اي كه فرمود:«آنان كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) گمان نكنند كه اگر به آنان مهلت مي دهيم، به سود آنها است، اين درنگ براي آن است كه بر گناهان خود بيفزايند، و عذاب خواركننده اي در پيش دارند.أمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وَإِماءَكَ، وَسَوْقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) سَبايا؟ قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَأَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الاَْعْداءُ مِنْ بَلَد إِلي


1- الروم، الآية 10.
2- روم: 10.
3- آل عمران: 178.

ص: 228

بَلَد، وَيَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَناهِلِ وَالمَنافِلِ، وَيَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَالْبَعيدُ وَالدَّنِيُّ وَالشَّريفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِيٌّ، وَلا مِنْ حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ، وَكَيْفَ يُرْتَجي مُراقَبَةُ مَنْ لَفِظَ فُوهَ أَكْبادَ الاَْزْكِياءِ وَنَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ؟ وَكَيْفَ يَسْتَبِطِئُ في بَغْضاءِ أَهْلِ الْبَيْتِ، مَنْ نَظَرَ إِلَيْنا بِالشَّنَفِ وَالشَّنَآنِ وَالاِْحَنِ وَالاَْضْغانِ؟ ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَأَثِّم وَلا مُسْتَعْظِم:لاََهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالُوا يا يَزيدُ لا تُشَلْمُنْتَحِياً عَلي ثَنايا أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) سَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِخْصَرَتِكَ.اي پسرِ آنان كه جدّمان (پيامبر (صلي الله عليه وآله) در فتح مكّه) اسيرشان كرد و سپس آزادشان نمود، آيا اين از عدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پشت پرده بنشاني و دختران پيامبر (صلي الله عليه وآله) را به صورت اسير به اين سو و آن سو بكشاني؟! پرده آنان را بدريّ و صورت هاشان را بگشايي تا دشمنان آنان را از شهري به شهري ببرند و بومي و غريب، چشم به آنها دوزند و نزديك و دور، و شريف و غير شريف، چهره آنها را ببينند، آن هم در وضعيتي كه از مردان آنها، نه سرپرستي مانده و نه يار و نگهداري. به راستي چگونه توقّع و اميد دلسوزي باشد از كسي كه دهانش جگر پاكان را جويد و بيرون ريخت و گوشتش از خون شهيدان بروييد! چرا به دشمني با ما برنخيزد خانواده اي كه با نظر كينه و دشمني به ما مي نگرد! بي آنكه خود را گنهكار بداني و بزرگي اين گناه را درك كني، مي گويي:«كاش پدرانم بودند و شادي سر مي دادند و مي گفتند: اي يزيد، دستت شل مباد...»در حالي كه چوب خيزران به دندان هاي ابا عبدالله، سرور جوانان اهل بهشت (عليه السلام)مي زني؟!وَكَيْفَ لا تَقُولُ ذلِكَ؟ وَقَدْ نَكَأَتِ الْقُرْحَةَ وَاسْتَأْصَلَتِ الشَأْفَةَ بِإِراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّد (صلي الله عليه وآله) وَنُجُومَ الاَْرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ، تَهْتِفُ بِأَشْياخِكَ، زَعَمْتَ أَنَّكَ تُناديهِمْ! فَلَتَرِدَنَّ وَشيكاً مَوْرِدهم وَلَتَوَدَّنَّ أَنَّكَ شُلِلْتَ وَبُكِمْتَ وَلَمْ تَكُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَفَعَلْتَ ما فَعَلْتَ.

ص: 229

اَللّهُمَّ خُذْ لَنا بِحَقِّنا وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمَنا وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِماءَنا وَقَتَلَ حُماتَنا! فَوَاللهِ ما فَرَيْتَ إِلاّ جِلْدَكَ، وَلا حَزَزْتَ إِلاّ لَحْمَكَ، وَلَتَرِدَنَّ عَلي رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّيَّتِهِ، وَاَنْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ في عِتْرَتِهِ وَلَحْمَتِهِ، وَحَيْثُ يَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَيَلُمُّ شَعْثَهُمْ وَيَأْخُذَ بِحَقِّهِمْ (وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) (1) .وَحَسْبُكَ بِاللهِ حاكِماً، وَبِمُحَمَّد (صلي الله عليه وآله) خَصيماً، وَبِجِبْرِئيلَ ظَهيراً.چرا چنين نگويي، تو پوست از زخم دل ما برداشتي و شكفتي و با اين خوني كه از خاندان محمّد (صلي الله عليه وآله) و ستارگان درخشانش، از فرزندان عبدالمطّلب بر زمين ريختي، ريشه كردي، حال پدرانت را صدا مي زني؟! به گمانت كه صدايت به گوش آنان مي رسد؟! به همين زودي نزد آنان خواهي رفت و آنگاه است كه آرزو كني: اي كاش دستت شل بود و زبانت لال كه چنين سخني نمي گفتي و مرتكب چنين كاري نمي شدي.خدايا! حقّ ما را بستان از آنكه بر ما ستم روا داشت. انتقام ما را بگير و خشم خود را بر كسي كه خون هاي ما را ريخت و ياران ما را كشت فرود آر.اي يزيد! سوگند به خدا كه ندريدي مگر پوست خود را و نبريدي مگر گوشت خود را، و بدان با همين بار گناهي كه از ريختن خون خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و هتك حرمت او در مورد خاندان و خويشانش بردوش داري، بر آن حضرت وارد خواهي شد، آنگاه كه پروردگار همه را جمع خواهد كرد و پراكندگي آنان را گرد خواهدآورد و حقّ آنان را باز مي گيرد. (خداوند مي فرمايد:) «هرگز آنان را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه آنها زنده اند و در پيشگاه خداوند از مواهب و نعمت ها برخوردارند.» (2) .و براي تو همين بس كه خداوند حاكم است، و محمّد (صلي الله عليه وآله) طرف دعوا، و جبرئيل پشتيبان او.وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَمَكَّنَكَ مِنْ رِقابِ الْمُسْلِمينَ، بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً وَأَيُّكُمْ


1- آل عمران، الآية 168.
2- آل عمران: 169.

ص: 230

شَرٌّ مَكاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً، وَلَئِنْ جَرَتْ عَلَيَّ الدَّواهي مُخاطَبَتَكَ إِنّي لاََسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَأَسْتَعْظِمُ تَقْريعَكَ، وَأَسْتَكْثِرُ تَوْبيخَكَ، لكِنَّ الْعُيُونَ عَبْري، وَالصُّدُورَ حَرّي.أَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَباءِ، بِحِزْبِ الشَّيْطانِ الطُّلَقاءِ، فَهذِهِ الاَْيْدي تَنْطُفُ مِنْ دِمَائِنا، وَالاَْفْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا، وَتِلْكَ الْجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواكي تَتَناهَبُها الْعَواسِلُ وَتُعَفِرُّها أُمَّهاتُ الْفَراعِلِ،در آينده اي نه چندان دور، آنكه فريبت داد و بردوش مردم سوارت كرد، خواهد فهميد كه ستمكاران را بد نصيبي است و خواهد فهميد كه كداميك از شما جايگاهش بدتر و سپاهش ناتوان تر است. گر چه پيش آمدهاي ناگوارِ روزگار، مرا به سخن گفتن با تو واداشت، ليكن در عين حال، ارزش تو در نظر من ناچيز و سرزنشت بزرگ، و ملامتت بيشمار است.چه كنم كه چشم ها پر از اشك است و سينه ها سوزان. بدان، بسي مايه شگفتي است و بسيار شگفت آور است كه انسانهاي پاك و حزب خدا در جنگ با احزاب شيطان كه بردگان آزاد شده بودند، كشته مي شوند و خون ما از سر پنجه هاي شما مي ريزد و گوشتهايمان از دهن هاي شما بيرون مي افتد و اين پيكرهاي پاك، پيوسته خوراك گرگ هاي درّنده شما گشته و در زير چنگال بچه كفتارها به خاك آلوده شده است.وَلَئِنِ إِتَّخَذْتَنا مَغْنَماً؛ لَتَجِدُنا وَشيكَاً مَغْرَماً حِيْنَ لا تَجِدُ (إِلاّ ما قَدَّمَتْ يَداكَ وَما رَبُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ) (1) فَإِلَي اللهِ الْمُشْتَكي وَعَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ.فَكِدْ كَيْدَكَ، وَاسْعَ سَعْيَكَ، وَناصِبْ جُهْدَكَ، فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا، وَلا تُميتُ وَحْيَنا، وَلا تُدْرِكُ أَمَدَنا، وَلا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها، وَهَلْ رَأْيُكَ إِلاّ فَنَداً، وَأَيَّامُكَ إِلاّ عَدَدٌ، وَجَمْعُكَ إِلاّ بَدَدٌ، يَوْمَ يُنادِي الْمُنادِي: أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الظّالِمينَ، فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَتَمَ لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَلآخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحْمَةِ،


1- حج: 10.

ص: 231

وَنَسْأَلُ اللهَ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَيُوجِبُ لَهُمُ الْمَزيدَ، وَيُحْسِنُ عَلَيْنَا الْخِلافَةَ، إِنَّهُ رَحيمٌ وَدُودٌ، وَحَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ». (1) .اگر امروز ما را براي خود غنيمتي مي داني، به همين زودي خواهي ديد كه مايه زيانت بوده ايم! و آن، هنگامي است كه هر چه از پيش فرستاده اي، آن را خواهي ديد و پروردگار تو بر بندگان ستم نمي كند. شكايت نزد خدا برم و به او توكّل كنم.هر نيرنگي كه مي خواهي به كارگير و هر اقدامي كه تواني بكن و هر كوشش كه داري دريغ مدار، سوگند به خدا كه نه نام ما را محو تواني كرد، و نه قدرت آن داري كه نور وحي را خاموش كني و به غايت ما نخواهي رسيد و ننگ اين ستم را نتواني زدود. رأي تو سست است و شماره ايّام دولتت اندك و جمعيّتت پراكنده شوند. آن روز منادي فرياد زند: «آگاه باشيد، لعنت خدا بر گروه ستمگر باد!» حمد و سپاس خداوندي را كه اوّلِ ما را به سعادت و مغفرت ختم كرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گردانيد. از درگاهش مي خواهيم كه پاداش آنها (شهدا) را كامل كند و بر آن بيفزايد و ما را بازماندگان نيك آنها گرداند كه او مهربان و پر مهر است، و خداوند ما را بس است و وكيل نيكويي است.» (2) .آري، زينب (عليها السلام) در مجلس شام بر يزيد برآشفت و در ضمن بيان شورانگيز خود از ماهيت زشت خاندان بني اميه پرده برداشت وباگفتن «يَابْنَ الطُّلَقاء» (3) به تحقيرآنان پرداخت. اين عتاب و خطاب را زينب از بيان پدرش علي (عليه السلام) الهام گرفته بود كه در نامه اي به معاويه نوشت: «وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ» (4) و اين هر دو از سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله) در فتح مكه حكايت دارد كه آن حضرت به اهل مكه خطاب كرد و فرمود: «إذْهَبُوا أنْتُمُ الطُّلَقاءِ». (5) .


1- بلاغات النساء، ص21 _ 23 ؛ جمهرة خطب العرب، ج1، ص129 _ 126 ؛ أعلام النساء، ج2، ص95 _ 97.
2- ترجمه اللهوف، ص181 _ 186، نفس المهموم، ص253 _ 256، بحار، ج45، ص133 _ 135.
3- مقتل الحسين، ص 312 ؛ بحارالأنوار،ج45، ص134.
4- نهج البلاغه صبحي صالح، ص386، نامه 28.
5- كامل التاريخ، ج2، فتح مكه، ص202 ؛ واقدي، المغازي، ج2، ص83 ؛ البداية والنهايه، ج4، ص300 چاپ دارالفكر بيروت نيز مي نويسد: در سال هشتم هجري كه مكه به دست سلحشوران همراه پيامبر صلي الله عليه وآله فتح شد و پيامبر اسلام پيروزمندانه در كنار كعبه به مردم اهل مكه كه در آنجا بودند، گفتند: فكر مي كنيد كه درباره شما چه تصميمي خواهم گرفت؟ پاسخ دادند: جز عفو و بزرگواري انتظار نمي رود. پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: «اِذْهَبُوا أَنْتُمْ الطُلَقاءُ».

ص: 232

خاطره اي از حضرموتي

جاحظ دركتاب تاريخي خود «الأسخياء» در شرح حال عبدالله جعفر مي نويسد:سليمان حَضرموتي (1) مي گويد: از يمن وارد مدينه شدم. پس از چندي شترم مرد و چون زاد و توشه بازگشت هم نداشتم، بسيار اندوهگين گشتم، يكي از دوستان مرا به خانه عبدالله جعفر راهنمايي كرد، بدانجا رفتم اما خبردار شدم كه او به سفر رفته و هفتاد روز ديگر باز مي گردد. همانجا روي خاك نشستم و گريه مجالم نداد، زني مجّلله، مرا به درون خانه عبدالله دعوت كرد و پس از پذيرايي گفت: من زينب دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) همسر عبدالله هستم. حاجت تو چيست؟ سرگذشت خويش را باز گفتم. گفت: گله شتر عبدالله در فلان منطقه است، برو آنجا و خود را معرفي كن و هرشتري را كه مورد نظر تو است انتخاب كن و به عنوان عطيّه، از ما بپذير. سليمان مي گويد: زماني زينب را ديده بودم كه وضعيت مالي آنان خوب بود و لباس هاي مناسب برتن داشت.سليمان مي افزايد: روزي هم وارد شام شدم و ديدم شهر را آذين بسته اند. معلوم شد اسراي كربلا وارد شام مي شوند. قضيه را از مردم پرسيدم، گفتند: زينب دختر علي همراه اسيران وارد مي شوند، خود را به اسيران نزديك ساختم و به كنار زينب رسيدم وضعيت ظاهري او مرا تكان داد؛ زيرا مندرس ترين لباس ها را بر تن داشت؛ «وَ عَلَيها أَرْذَلُ ثِيابِها» وقتي خود را معرفي كردم و تقاضا كردم تا از من چيزي بخواهد، فرمود: پارچه اي فراهم كن تا زنان ما صورت هاي خود را بپوشانند و من چنين كردم.

5_ خطبه امام سجاد

روايت شده كه يزيد _ لعنة الله عليه _ فرمان داد منبري آوردند و از خطيب خواست بر فراز آن رفته، در ذمّ حسين بن علي و علي بن ابي طالب (عليهما السلام) سخن بگويد. خطيب بر منبر رفت و بعد از ستايش و سپاس خدا، مطالبي بر ضدّ علي و حسين (عليهما السلام) گفت و در


1- حضرموت، پيشتر جزو يمن بوده و امروزه جزو عمّان است.

ص: 233

توصيف و شأن معاويه و يزيد _ لعنة الله عليهما _ سخن راند و از آنان بسيار تجليل كرد.در اين هنگام، امام سجّاد (عليه السلام) فرياد برآورد: واي بر تو! رضايت مخلوق (يزيد) با خشم و غضب خداوند معامله كردي؟! نشيمنگاهت پر از آتش باد! آنگاه رو به يزيد كرده، فرمود:«يا يَزِيد إِئْذَنْ لِي حَتّي أَصْعَدَ هذِهِ اْلأَعْوادَ فَأَتَكَلَّمَ بِكَلِمات للهِِ فِيهِنَّ رِضاً وَ لِهؤُلاءِ الْجُلَساءِ فِيهِنَّ أَجْرٌ وَ ثَوابٌ.«اي يزيد، فرصتي در اختيارم بگذار تا بالاي اين چوب ها روم، و مطالبي بگويم كه در آن خشنودي خدا باشد و نيز براي حاضران موجب اجر و پاداش است.أَيُّهَا النّاسُ أُعْطِينا سِتّاً وَ فُضِّلْنا بِسَبْع؛ أُعْطِينا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّماحَةَ وَ الْفَصاحَةَ وَ الشَّجاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ فَضَّلْنا بِأَنَّ مِنّا النَّبِيُّ الْمُخْتارُ مُحَمَّداً وَ مِنّا الصِّدِّيقُ وَ مِنّا الطَّيّارُ وَ مِنّا أَسَدُ اللهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنّا سَبْطا هذِهِ اْلأُمَّةِ، مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَنَسَبِي.اي مردم، به ما شش چيز داده شد و به هفت چيز، ما بر ديگران برتري يافتيم.آن شش چيز كه بر ما عطا شد عبارتند از: علم، حلم، جوانمردي (بخشش)، فصاحت، شجاعت و دوستي (كه در دل مؤمنان جاي گرفتيم).و امّا آن هفت چيز كه ما با آن ها برديگران برتري داده شديم، عبارتند از اينكه:_ پيامبرِ برگزيده، حضرت محمّد (صلي الله عليه وآله) از ما است._ صدّيق (نخستين كسي كه به او ايمان آورد؛ يعني علي (عليه السلام)) از ما است._ جعفر طيّار از ما است._ شير خدا و شير پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) (حضرت حمزه) از ما است._ از ما است دو سبط پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اين اُمّت (حسن و حسين (عليهما السلام)).هر كس مرا شناخت كه شناخت و آن كس كه نشناخت، او را به حسب و نسبم خبر مي دهم:أَيُّهَا النّاسَ، أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِني، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرافُ الرِّداءِ، أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدي، أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ انْتَعَلَ وَ احْتَفي،

ص: 234

أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ طافَ وَ سَعي، أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ حَجَّ وَ لَبّي، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ عَلَي الْبُراقِ فِي الْهَواءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصي، أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلي سِدْرَةِ الْمُنْتَهي، أَنَا ابْنُ مَنْ (دَنا فَتَدَلّي فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني)، أَنَا ابْنُ مَنْ صَلّي بِمَلائِكَةِ السَّماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أَوحي إِلَيْهِ الْجَلِيلُ ما أَوحي، أَنَا ابْنُ مُحَمَّد الْمُصْطَفي.«اي مردم، من فرزند مكّه و منايم. فرزند زمزم و صفايم، فرزند كسي هستم كه حجرالأسود را در ميان عباي خود گذاشت و به جايش نهاد. منم فرزند بهترين انسان ها، كه لباس احرام پوشيد. منم فرزند بهترين انسان ها كه كفش پوشيد و (براي طواف) پا برهنه شد. من پسر بهترين انسان ها هستم كه طواف كرد و سعي صفا و مروه نمود. فرزند بهترين كسي هستم كه حج بجا آورد و لبّيك گفت. من پسر كسي هستم كه از مكّه به مسجد اقصي سير داده شد و (در شب معراج) به سِدرَة المُنتهي رسيد. من پسر كسي هستم كه آنقدر به خدا نزديك و نزديك شد، تا آنكه فاصله او به اندازه دو كمان يا نزديكتر بود. من پسركسي هستم كه فرشتگان آسمان به او اقتدا كردند و نماز گزاردند. من پسر آن كسي هستم كه خداي بزرگ به او وحي كرد آنچه را كه وحي كرد. من پسر محمد برگزيده خدا هستم.»أَنَا ابْنُ عَلِيّ الْمُرْتَضي، أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَراطِيمَ الْخَلْقِ حَتّي قالُوا لا إِلهَ إِلاَّاللهُ، أَنَا ابْنُ مَنَ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللهِ سَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ قاتَلَ بِبَدْر وَ حُنَيْنِ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَيْن، أَنَا ابْنُ صالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وارِثِ النَّبِيِّينَ وَ قامِعِ الْمُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ وَ نُورِ الْمُجاهِدِينَ وَ زَيْنِ الْعابِدِينَ وَ تاجِ الْبَكّائِينَ وَ أَصْبَرُ الصّابِرِينَ وَ أَفْضَلُ الْقائِمِينَ مِنْ آلِ ياسِينَ، رَسُولِ رَبِّ الْعالَمِينَ، أَنَا ابْنُ اْلمُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلِ الْمَنْصُورِ بِمِيكائِيل، أَنَا ابْنُ الْمُحامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِين وَ قاتِلِ الْمارِقِينَ وَ النّاكِثِينَ وَ الْقاسِطِينَ وَ الْمُجاهِدِ أَعْداءَهُ النّاصِبِينَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشي مِنْ قُرَيش أَجْمَعِين وَ أَوَّلُ مَنْ أَجابَ وَ اسْتَجابَ للهِِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوَّلُ السّابِقِينَ وَ قاصِمِ الْمُعْتَدِينَ

ص: 235

وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ وَ سَهْم مِنْ مُرامِي اللهِ عَلَي الْمُنافِقِينَ وَ لِسانِ حِكْمَةِ الْعابِدِين وَ ناصِرِ دِينِ اللهِ وَ وَلِيِّ أَمْرِ اللهِ وَ بُسْتانِ حِكْمَةِ اللهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِسَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ زَكِيٌّ أَبْطَحِيٌّ رَضِيٌّ مِقْدامٌ هَمّامٌ صابِرٌ صَوّامٌ مُهَذَّبٌ قَوّامٌ، قاطِعُ اْلأَصْلابِ وَ مُفَرِّقُ اْلأَحْزابِ، أَرْبَطُهُمْ عِناناً وَ أَثْبَتُهُمْ جِناناً وَ أَمْضاهُمْ عَزِيْمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً أَسَدٌ باسِلٌ يُطْحِنُهُمْ فِي الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ اْلأَسِنَّةِ وَ قَرُبَتِ اْلأَعِنَّةِ طَحْنَ الرِّحي وَ يَذَرُوهُمْ فِيها ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ، لَيْثُ الْحَجازِ وَ كَبْشُ الْعِراقِ، مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ خِيفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ شَجَرِيٌّ مُهاجِرِيٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُها وَ مِنَ الْوَغي لَيْثُها، وارِثُ الْمُشْعَرَينِ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ذاكَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِب.«من فرزند عليّ مرتضي هستم؛ كسي كه سران مشرك را كوبيد تا گفتند: معبودي جز خداي يكتا نيست. من پسر كسي هستم كه در پيشاپيش رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با دو شمشير با دشمن مي جنگيد و با دو نيزه نبرد مي كرد، و دوبار هجرت كرد. من پسر كسي هستم كه دوبار بيعت كرد و در جنگ بدر و حُنين با دشمن جنگيد. او حتي يك لحظه و به اندازه يك چشم به هم زدن كافر نشد. من پسر صالح مؤمنان و وارث پيامبران و نابود كننده ملحدان و پيشواي مسلمانان و مايه روشني چشم مجاهدان و زينت پرستش كنندگان خدا و سرور مناجات كنندگان بسيار گريهكننده درگاه خدا و با استقامت ترين استقامت كنندگان و بهترين برخاستگان براي عبادت از آل ياسين، رسول پروردگار جهانيان هستم؛ آن كس كه با خارج شدگان از دين جنگيد و با بيعت شكنان و ياغيان نبرد كرد و با دشمنان ناصبي جهاد كرد. من پسر كسي هستم كه سرافرازترين فرد قريش و نخستين مؤمن و تصديق كننده خدا و رسول و پيشتاز پيشگامان و كوبنده متجاوزان و نابود كننده مشركان و تيري از تيرهاي خدا بر منافقان و زبان شناخت عابدان و حامي دين خدا و وليّ امر خدا و باغ حكمت الهي و مخزن علم خدا است.كسي كه جوانمرد، بخشنده، زيبا، هوشمند، پاك، از سرزمين حجاز، مرضيّ خدا، پيشگام، پيشواي بلند همّت، صابر، بسيار روزه گير، تهذيب شده، بسيار عبادت كننده، قطع كننده پشت هاي مشركان و پراكنده كننده حزب هاي كفر، از همگان پر

ص: 236

جرئت تر و قوي دل تر و با صلابت تر و خلل ناپذيرتر در برابر كافران و شيرِ دلاور بود.آن كه در جنگ ها هنگام به هم خوردن نيزه ها و نزديك شدن پيشتازان جنگ، كافران را مانند سنگ آسيا، خرد مي كرد و مي كوبيد و مانند طوفان توفنده و در هم كوبنده، كه خار و خاشاك را در هم مي ريزد، دشمنان را در هم مي ريخت.آن كه شير حجاز و يكّه سوار عراق، سردار مكّه و مدينه و خيف و منا و عقبه، بدر و اُحد بود.آن كه يكّه تاز بيعت (تحت شجره رضوان) و هجرت و آقاي عرب و پهلوان جنگ و وارث مشعر و عرفات و پدر دو نبيره رسول خدا (صلي الله عليه وآله)؛ حسن و حسين (عليهما السلام) بود.و اوست جدّم علي بن ابي طالب (عليه السلام).أَنَا ابْنُ فاطِمَةُ الزَّهْراءِ، أَنَا ابْنُ سَيِّدَةُ النِّساءِ، أَنَا ابْنُ خَدِيْجَةُ الْكُبْري، أَنَا بْنُ الْمَقْتُولُ ظُلَماً، أَنَا ابْنُ الْمَجْزُورِ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفاءِ، أَنَا ابْنُ الْعَطْشانِ حَتّي قَضي، أَنَا ابْنُ طريح كَرْبَلاءِ، أَنَا ابْنُ مَسْلُوبِ الْعَمامَةِ وَ الرِّداءِ...من فرزند فاطمه زهرايم. من فرزند خديجه كبرايم. من فرزند كسي هستم كه از روي ظلم كشته شد. فرزند كسي هستم كه سرش از قفا بريده شد. فرزند تشنه كامي هستم كه با لب تشنه به شهادت رسيد و پيكرش در زمين كربلا افتاده. فرزند كسي هستم كه عمامه و عبايش ربوده شد و...حضرت سجاد (عليه السلام) پيوسته سخن مي گفت و مردم مي گريستند. صداي ضجّه و گريه بلند شد. يزيد از ترس اينكه مبادا آشوب به پا شود، به مؤذّن گفت: اذان بگو.مؤذّن فرياد زد: الله اكبر، الله اكبر.امام سجّاد (عليه السلام) فرمود:«لا شَيْءَ أَكْبَرُ مِنَ اللهِ»؛ «هيچ چيزي بزرگتر از خدا نيست.»مؤذّن گفت: «اَشهَدُ أَنْ لا اِلَهَ إلاَّ اللهُ».امام سجّاد (عليه السلام) گفت:

ص: 237

«شَهِدَ بِها شَعْري وَ بَشَري وَ لَحْمِي وَ دَمِي».«مو و پوست و گوشت و خونم به يكتايي خدا گواهي دهد.»مؤذّن گفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ».امام سجّاد (عليه السلام) خطاب به مؤذّن گفت: تو را به حقّ محمّد ساكت باش تا من سخني بگويم. از بالاي منبر متوجّه يزيد شد و فرمود:«يا يَزِيدُ! مُحَمَّدٌ هذا جَدّي أمْ جَدُّكَ؟ يا يَزيد فَإنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدّكَ فَقَدْ كَذِبْتَ وَ كَفَرْتَ وَ إنْ زَعَمْتَ أنَّهُ جَدِّي فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ؟».«اي يزيد، اين محمّد جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر بگويي جدّ تو است، دروغ گفته اي و كفر ميورزي. اگر بر اين باوري كه جدّ من است، پس چرا عترت و خاندان او را كشتي؟»اين سخن را گفت و دست به گريبان برد و جامه خود را چاك زد و گريست، سپس خطاب به مردم فرمود:«اي مردم، آيا در ميان شما كسي هست كه جدّ و پدرش، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) باشد؟!»صداي شيون و گريه از مجلس برخاست.آنگاه فرمود: به خدا سوگند در جهان جز من كسي نيست كه جدّش رسول خدا (صلي الله عليه وآله)باشد. پس چرا اين شخص (يزيد) پدر مرا كشت و ما را مانند روميان اسير كرد. اي يزيد، اين كارها را مي كني باز مي گويي محمّد (صلي الله عليه وآله) رسول خدا است؟ و رو به قبله مي ايستي؟ واي بر تو كه در روز قيامت، جدّم و پدرم طرف دعواي تو هستند.يزيد فرياد زد: مؤذن! اقامه بگو، هياهو و صداي اعتراض از مجلس برخاست. بعضي با يزيد نماز خواندند و بعضي پراكنده شدند. (1) .


1- بحار، ج45، ص139 _ 137 ؛ مناقب، ج4، ص168 ؛ نفس المهموم، ص 26 _ 260 ؛ مقتل خوارزمي، ج2، ص69.

ص: 238

6_ رقيه در شام

درباره دختر مظلوم حضرت سيّد الشهدا در شام چند مسأله قابل ترديد نيست:1 _ قبري منسوب به حضرت رقيّه در شام مي باشد.2 _ در آنجا كودكي از اسراي كربلا آرميده است.3 _ آن كودك از فرزندان امام حسين سيّد الشهدا (عليه السلام) است.4 _ بسياري از تاريخ نويسان و سيره نگاران، به ويژه مقتل گويان از حضرت رقيّه، نامي به ميان نياورده اند و راز اين مسأله بسيار آشكار است؛ زيرا آنان غالباً از معاريف و و تاريخ سازان حماسه عاشورا در كربلا سخن به ميان آورده اند و از عرصه هاي ديگر اين حماسه، چندان سخني نگفته اند. بر اين اساس نام و تاريخ زندگي حضرت رقيّه در كتب بزرگ تاريخي مشاهده نمي شود.در لغت نامه دهخدا، ج26، ص588 ذيل ماده «رقي» آمده: رقيّه (به فتح را و قاف) بنت الحسين بن علي (عليهما السلام) كه در خرابه شام شبي امام حسين (عليه السلام) را در خواب ديد و بيدار شد و از حضرت زينب پدرش را خواست، همه اسرا در خرابه شام به شيون در آمدند و يزيد آن ناله و گريه را شنيد و سبب پرسيد، جريان را گفتند: دستور داد سر امام را به خرابه بردند. همين كه روپوش از سر مطهّر برداشتند و چشم دختر بر سر پدر افتاد، چنان بي تاب و دگرگون گشت كه از شدّت گريه و اضطراب روح از تنش جدا شد.علامه طريحي در منتخب و علامه حائري در معالي السبطين و نيز محدّث قمّي در نفس المهموم و نيز در منتهي الآمال داستان ارتحال جانسوز حضرت رقيه در شام را با اندك تغييري نقل كرده اند. بعضي از اين نويسندگان مسأله جان دادن حضرت رقيّه را پس از مريض شدن چند روزه آن حضرت مي دانند و بعضي مي نويسند كه آن حضرت با ديدن سرپدر، جان داد و در باب كلمات و سخنان آن حضرت در كنار سر بريده پدر نيز اختلاف نظريه جزئي ميان آنان به چشم مي خورد، ليكن در اصل وجود قبر حضرت رقيّه در شام و جان دادن حضرت رقيه در خرابه شام در سالي كه اسيران كربلا را به شام برده بودند ترديدي نبايد كرد.

ص: 239

از كاروان زينب، بر جاي مانده ام من كز قدرت الهي بر پاي مانده ام منمن يادگار نورم از كربلاي طورم برگي ز شاخسار طوباي مانده ام منمن خلق را بشيرم، از كربلا سفيرم گل قطره اي ز موج درياي مانده ام منكو شوكت يزيدي، كو دولت هريمن سرزنده در دو عالم، مولاي مانده ام مندشمن به نوبهارم باريد بس خزان ها پرپر، گلي به دشت وصحراي مانده ام مناز كربلا به كوفه، تا شام غم رسيدم پر آبله است پايم، اي واي مانده ام منصد داغ جان گزا را دارم به سينه يا رب در انتظار روي باباي مانده ام منروزم، شب، از جفاي اعداي بي مروّت آلاله اي ز باغ زهراي مانده ام من

7_ حركت به سوي مدينه

خبر حادثه كربلا زماني در مدينه پيچيد كه ابن زياد خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) را به والي مدينه _ عمرو بن سعيد اشرق _ (عمرو بن سعيدالعاص) (1) اطلاع داد و او اين خبر را در شهر اعلان كرد. در اين حال بود كه شيون و زاري به خصوص از خانه هاي بني هاشم برخاست. والي مدينه با اشاره به قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر يا رَسُولَ الله»؛ «اي رسول خدا، امروز عوض روز بدر!» جمعي از انصار كه گفتار او را مي شنيدند بر او برآشفتند.برخي از مقتل نويسان نوشته اند والي مدينه دستور داد خانه هاي بني هاشم را خراب كردند. (2) .كفار، همواره از زخم عميق و خاطره تلخ شكست جنگ بدر ياد مي كردند و پيوسته در صدد انتقام بودند. اميّة بن ابي حذيفه، يكي از فرماندهان و از پرچمداران سپاه كفر در جنگ اُحُد بود كه از شكست مسلمانان در جنگ اُحد خشنود گشت و فرياد مي زد: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر». او به دست توانمند امير مؤمنان (عليه السلام) در همين جنگ به خاك افتاد


1- نك_: معالي السبطين، ج2، ص31.
2- مقتل الحسين مقرم، صص 334 و 335 ؛ نك_: معالي السبطين، ج2، ص31.

ص: 240

و به حياتش خاتمه داده شد.شعار پيشگفته پس از جنگ اُحُد خاموش بود تا اينكه واقعه كربلا بهوقوع پيوست، و يزيد در شام (1) و والي او در مدينه، كه به ظاهر مسلمان شده بودند، بار ديگر آن شعار را سرداند.هنگامي كه خبر شهادت امام و يارانش؛ از جمله دو تن از پسران عبدالله بن جعفر به مدينه رسيد، ابو السلاسل، غلام او، آزرده خاطر شد و گفت: آنچه به روز ما آورد كسي جز حسين نبود! عبدالله بن جعفر با كفش خود بر سر او كوفت و فرمود: چه مي گويي؟ به خدا سوگند اگر در ركاب او بودم جان خود را فدايش مي كردم و افزود: آنچه در اين باره بر من وارد شد چيز مهمي نيست. او سپس در ميان ياران خود حضور يافت و گفت: خداي را شاكرم كه با شهادت حسين ما را سربلند ساخت. (2) .آري، مؤمنان راستين شهادت را سربلندي مي دانند ولي كفار و منافقان، آن را خسران و زيانبار مي پندارند.

8_ اربعين حسيني

براي بررسي «اربعين حسيني» و يافتن پاسخ به اين پرسش كه: «آيا جابر برحسب اتفاق اربعين حسيني را در كربلا گذراند؟» توجه به نكات زير ضروري است:الف: خبر شهادت سيدالشهدا و يارانش به گونه اي معجزه آسا، در همه جا به خصوص در مدينه، انتشار يافته بود. (3) .


1- حلية الأبرار، بحراني، ج1، ص478.
2- كشف الغمه، ج2، ص68، قالَ أَبُو السَّلاسِل مولي عبد الله هذا ما لَقَينا مِنَ الْحُسَينِ فَحَذَفَهُ عَبد الله بنعله ثُمَّ قالَ: يَا بنَ اللخناء أَ لِلحسين تقول هذا؟! و الله لو شهدته لأحببت أن لا أفارقه حتّي أُقتَل معه و الله إنّه لمما يسخي بنفسي عنهما و يعزي عن المصاب بهما أنّهما أصيبا مع أخي و ابن عمّي مواسين له صابرين معه. ثمّ أقبل علي جلسائه فقال: الحمد لله عزّ علي بمصرع الحسين عليه السلام.
3- منتهي الآمال، ص524.

ص: 241

ب: جابر بن عبدالله انصاري، از پيرمردان كهنسال اصحاب پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و از ارادتمندان خاص اهلِ بيت عصمت و طهارت است.ج: اين حديث در ميان مسلمانان، از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) معروف بوده كه:«إِنَّ اْلأَرْضَ لَتَبْكي عَلَي الْمُؤمِنِ إِذا ماتَ أَربَعِينَ صَباحاً». (1) .«همانا زمين بر انسان مؤمن، هنگامي كه بميرد، چهل روز مي گريد.».همچنين امام صادق (عليه السلام) به زراره فرمود:«يا زُرارَة اِنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَي الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ صَباحاً...».«اي زراره، آسمان چهل شبانه روز در سوگ حسين (عليه السلام) گريست.»د: گرامي داشتن چهلم كسي كه ديده ازجهان فروبسته، يكي ازسنت هاي ديرينه اي است كه نه تنها در ميان مسلمين، كه در ميان نصارا و يهود نيز مورد توجه بوده است. (2) .با توجه به اين نكته ها، شيخ طوسي در كتاب «مصباح المتهجّد» مي نويسد: «روز بيستم صفر، جابر به همراه «عطيه» از مدينه براي زيارت قبر حسين (عليه السلام) به كربلا آمد و اوّل كسي بود كه امام را به عنوان اربعين زيارت كرد». (3) .جابر (4) جهت تشرف به زيارت امام (عليه السلام)، اوّل در شط فرات غسل كرد و احرام بست و خود را معطر ساخت و با خشوع و خضوع كامل به زيارت شتافت. و هنگامي كه به كنار قبر امام حسين (عليه السلام) رسيد، سه بار تكبير گفت و از شدت حزن و اندوه بيهوش روي قبر سيدالشهدا (عليه السلام) افتاد. (5) ._ ابن شهرآشوب مي نويسد: سيد مرتضي در بعضي از مسائل خويش گفته است:


1- بحارالأنوار، ج74، ص86.
2- مقرم مقتل الحسين، صص 363 و 364.
3- تحقيقي درباره اربعين، تأليف شهيد قاضي طباطباييرحمه الله.
4- جهت شناخت كامل جابر، به منتهي الآمال، ص 146 مراجعه نماييد. _ يكي از امتيازات اين صحابه جليل القدرِ پيامبر، اين است كه هفت تن از امامان معصوم عليهم السلام را ديدار كردند.
5- معالي السبطين، ج2، صص116 و 185.

ص: 242

«سر مطهّر امام حسين (عليه السلام) را از شام به كربلا بازگرداندند و به بدن او ملحق كردند»._ شيخ طوسي نيز مي نويسد: «زيارت اربعين، به همين علت است»._ در تاريخ «حبيب السير» آمده است: «يزيد سرهاي شهدا را به امام سجاد (عليه السلام) تسليم كرد و آن حضرت سرها راروز بيستم صفر به بدن هاي مطهرشان ملحق كردند و سپس به مدينه بازگشتند». (1) .

9_ جابربن عبدالله انصاري و عطيه

جابربن عبدالله انصاري 94 سال عمر كرد. در 19 غزوه همراه پيامبر (صلي الله عليه وآله) شركت داشت. در جنگ جمل، نهروان و صفين از ياران اميرمؤمنان (عليه السلام) بود و در يكي از جنگ ها چشمش آسيب ديد و از كار افتاد.جابر در جنگ بدر شركت داشت و در جنگ «اُحُد» پدرش (عبدالله) وي را سرپرست هفت خواهرش نمود و خود به جنگ رفت و به شهادت رسيد ولي در ادامه آن؛ يعني در جنگ «حَمْراءُ الأسد» جابر شركت جست و در سال بعد هم در جنگ ذات الرقاع حضور يافت. در اين جنگ بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از او پرسيد: آيا ازدواج كرده اي؟ جابر پاسخ داد: آري، فرمود: با چه كسي؟ جابر جواب داد: با فلان زن. رسول الله (صلي الله عليه وآله) فرمود: چرا با دختري ازدواج نكردي؟ گفت: پدرم شهيد شد و هفت خواهرم زير نظر من زندگي مي كنند، از اين رو با كسي ازدواج كردم كه سمت مادري داشته باشد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حق او دعا كرد. او در جنگ خندق همراه علي بن ابي طالب (عليه السلام) مقابل عمرو بن عبد وَدّ حاضر شد. در روز عاشورا امام حسين (عليه السلام) از لشكر عمربن سعد خواست تا از جابربن عبدالله انصاري حقانيت او را جويا شوند.روزي امام سجاد (عليه السلام) همراه امام باقر (عليه السلام) به عيادت جابر رفتند. امام (عليه السلام) به فرزندش فرمود: سر عموي خود را ببوس، جابر كه نابينا بود، پرسيد: اين جوان كيست؟ گفتند: او


1- نفس المهموم، ص 269 ؛ فتّال نيشابوري، روضة الواعظين، ص 165 ؛ اللهوف، ص 85 مناقب، ج2، ص 200 ؛ ابن نما، مثيرالأحزان، ص58.

ص: 243

محمدبن علي (امام باقر (عليه السلام)) است. جابر به ياد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) افتاد و سلام آن حضرت را به محمدبن علي (عليهما السلام) ابلاغ كرد.جابر كه با عطيّه عوفي، يكي از دانشمندان روزگارش، خود را در روز اربعين به كربلا رسانيدند، در شطّ فرات غسل كرد، با دو پارچه مانند حاجيان مُحْرم شد، با سر و پاي برهنه، با دلي پر از غم و اندوه به زيارت قبر محبوب خود، حسين (عليه السلام) مشرّف شدند. در آن هنگام، ورود كارواني نظر آنان را به خود جلب كرد. جابر به غلامش گفت: اينان كيستند؟ اگر از كارگزاران يزيدند، خودمان را پنهان كنيم و اگر زين العابدين (عليه السلام) و همراهان او هستند، تو را در راه خدا آزاد مي كنم. غلام رفت و برگشت و گفت:زين العابدين (عليه السلام) همراه با عمه ها و خواهران و همراهانند. آنان هنگامي كه نزديك شدند، جابر با سر و پاي برهنه از آنان استقبال كرد و همگي گريستند. صداي شيون بلند شد. جابر خود را روي قدم هاي امام سجاد (عليه السلام) انداخت و مي بوسيد و تسليت مي گفت؛ امام (عليه السلام) پرسيد: «أَنْتَ جابِر؟» جابر پاسخ داد: «اَنَا جابِر». امام (عليه السلام) سپس فرمود: «اي جابر، اين جا پدرم به قتل رسيد. اين جا جوانان ما را سر بريدند. اين جا خيمه هاي ما را به آتش كشيدند، از اين جا زنان ما را به اسيري بردند». (1) (امام سجاد (عليه السلام) دركربلا براي جابر و همراهانش، روضه خواند).عطيه (يا عطا) از بزرگان اسلام و تابعين بود؛ يعني از صحابه نيست و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)را نديد، ولي به زيارت صحابه نايل آمد. او از بزرگ ترين دانشمندان و مفسّران نامي اسلام است. (2) عطيه بر ضدّ حَجّاج بن يوسف ثقفي شوريد و سر انجام به فارس گريخت. ثقفي به عطيه دست يافت و از او خواست تا از علي (عليه السلام) بيزاري جويد، ليكن عطيه چنين نكرد... سر و ريش او را تراشيدند و چهار صد تازيانه به او زدند. (3) او مدتي در خراسان و سپس در كوفه زندگي كرد و در سال 111 ه_. ق. بدرود حيات گفت.


1- بحارالأنوار،ج1ص329 باب25، «يا جابِر! هيهُنا قُتِلَ أَبُوعَبدِالله، هيهُنا وَاللهِ قُتِلَتْ رِجالُنا، وَ ذُبِحَتْ أَطْفالُنا، وَسُبِيَتْ نِسائُنا، وَحَرِقَتْ خِيامُنا».
2- بررسي تاريخ عاشورا، ص201.
3- سفينة البحار، ماده «عطا».

ص: 244

10_ تحقيقي درباره ورود اهل بيت به كربلا در اربعين

اشاره

در مورد «ورود جابر در اربعين حسيني به كربلا»، جاي ترديد نيست و آنچه مورد اختلاف ميان ارباب مقاتل است، مسأله «ورود اهل بيت از شام به كربلا» در اربعين است.محدّث قمي در منتهي الآمال مي نويسد: «خيلي بعيد است كه اهل بيت بعد از اين همه قضايا، از شام برگردند... و به كربلا وارد شوند». (1) .شعراني در ترجمه نفس المهموم مي نويسد: «رسيدن اهل بيت روز بيستم صفر به كربلا (برحسب عادت) محال است». (2) .ولي بسياري از صاحب نظران طراز اول؛ از جمله علاّمه جبل عاملي، صاحب كتاب «اعيان الشيعه» روز اربعين را روز ورود جابر و نيز روز ورود اهل بيت به كربلا مي دانند. (3) .در اين باره آنچه شهرت دارد، همان نظريه سيدبن طاووس در لهوف است: هنگامي كه اهل بيت امام حسين (عليه السلام) _ بعد از گذراندن مراحل حساس تبليغي خود _ از شام به مدينه بازمي گشتند، در محدوده سر زمين عراق، به رييس قافله پيشنهاد كردند كه آنان را از راه كربلا عبور دهد، اين درخواست عملي گرديد و در كربلا فرود آمدند و در آنجا با جابربن عبدالله انصاري و جماعتي از بني هاشم ملاقات نمودند و عزاداري ويژه اي بر مزار آزادگان شجاع كربلا بر پا كردند و زنان آبادي هاي مجاور نيز در اين ماتم شركت جستند و چند روزي را اين چنين سپري كردند سپس عازم مدينه منوره شدند. (4) ارباب مقاتل توقف كاروان انقلاب در كربلا را سه روز دانسته اند. (5) .امام سجاد (عليه السلام) جايگاه واقعه خونين كربلا رابه طور مفصّل براي جابر شرح داد؛


1- منتهي الآمال، فصل اربعين.
2- نفس المهموم، ص 269، فصل اربعين.
3- عوالم، ج 17، امام حسين، ص 446 ؛ اعيان الشيعه، ج1، ص617.
4- عوالم، ص 17 ؛ امام حسين، ص 446 ؛ اعيان الشيعه، ج1، ص617.
5- مقتل الحسين، ص 373 ؛ علامه جبل عاملي، اعيان الشيعه، ج1، ص617.

ص: 245

«يا جابِرُ، هيهُنا وَاللهِ قُتِلَتْ رِجالُنا، وَ ذُبِحَتْ أَطْفالُنا، وَ سُبِيَتْ نِساؤُنا، وَ حُرِقَتْ خِيامُنا». (1) .نعمان بن بشير يكي از صحابه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) با هيأتي سي نفره مأمور اعزام كاروان اسيران به مدينه شد (گرچه بعضي از مورّخان از بشير بن حذلم ياد مي كنند ليكن بسياري از اهل نظر از نعمان بن بشير نام مي برند). (2) .سيدبن طاووس درلهوف مي نويسد: درراه شام ومدينه، سخن ازكربلا پيش آمد و آنان وارد كربلا شدند و سرهاي شهدا را كه به همراه خود آورده بودند، در كربلا دفن كردند، زنان روستاهاي اطراف جمع شدند و زينب (عليها السلام) در ميان آنان از فرط غم، پيراهن چاك زد و بيهوش افتاد و تا سه روز اقامه عزا كردند و سپس به سوي مدينه راه افتادند. (3) .

استمرار اربعين

استمرار اربعين حسيني وبرگزاري مراسم اربعين در هر سال بر چه اساسي است؟در پاسخ به اين پرسش بايد گفت:الف: شهادت امام حسين (عليه السلام) در مقايسه با ساير شهادت ها، تفاوتي اساسي دارد. امام مجتبي (عليه السلام) در آخرين ساعات زندگي خود به امام حسين (عليه السلام) گفت:«لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يا أَباعَبدِالله».امام صادق (عليه السلام) نيز فرمودند:«إنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَي الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ صَباحاً بِالدَّمِ، وَاْلأَرضُ بَكَتْ عَلَي الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ صَباحاً بِالسَّواد و...». (4) .بنابراين، بايد گفت: اربعين آن حضرت نيز با اربعين شهادت ديگر امامان


1- اعيان الشيعه، ج1، ص617.
2- اعيان الشيعه، ج 1، ص 617 _ معالي السبطين، ج 2، ص 113.
3- اعيان الشيعه، ج 1، ص 617 _ معالي السبطين، ج 2، ص 113.
4- همان، صص364 و 366.

ص: 246

يكسان نيست.ب: درباره استمرار اربعين حسيني، احاديث ويژه اي در دست است كه در ساير اربعين ها چنين نيست؛ از جمله، حديث امام عسكري (عليه السلام) است كه مي فرمايند:«عَلاماتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ؛ صَلاةُ إِحْدي وَ خَمسِينَ وَ زِيارَةُ اْلأَرْبَعِينَ، وَالْجَهْر بِبِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، وَ التَّخَتُّمُ بِالْيَمينِ، وَ تَعْفيرُ الْجَبين». (1) .در اين حديث، امام عسكري (عليه السلام) «خواندن زيارت اربعين» را، هر سال در اربعين سالار شهيدان (عليه السلام)، يكي از نشانه هاي مؤمنان راستين دانسته اند. (2) .

11_ بازگشت كاروان اهل بيت به مدينه

فرياد شيون و زاري، زماني در مدينه بالا گرفت كه بشير بن حَذْلَم در كنار مسجدالنبي توجه همگان را به خود جلب كرد و با صداي دردآلود خويش گفت:يْا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ بِها قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعي مِدْرارُالْجِسْمُ مِنْهُ، بِكَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ وَالرَّأْسُ مِنْهُ عَلَي الْقَناةِ يُدارُ«اي اهل يثرب، در مدينه نمانيد كه حسين كشته شد و از اين رو است كه اشگم همواره ريزان است.جسم حسين در كربلا قطعه قطعه گشت و سر او در بالاي نيزه از شهري به شهر ديگر برده شد.»بشير، همچنين به مردم خبر داد كه امام سجاد (عليه السلام) با خواهران و عمه ها و ديگر همراهان در بيرون مدينه اند. مردم سراغ واردين را از بشير مي گرفتند. بشير جمعيت عظيم و سيل آساي مدينه را به بيرون مدينه هدايت كرد. چنان محشري از ازدحام جمعيت به پا شد كه تا آن روز كسي چنين اجتماعي را نديده بود. امام سجاد (عليه السلام) با چشماني اشكبار از


1- طوسي، تهذيب، ج2، مبحث زيارة الحسين عليه السلام، ص7.
2- مقتل الحسين، ص 366.

ص: 247

خيمه بيرون آمدند و به جمع پرشور و هيجان انگيز استقبال كنندگانِ عزادار پيوستند. مردم به امام سجاد (عليه السلام) تسليت مي گفتند و ايشان بر چهارپايه اي نشسته، از شدت گريه نمي توانستند خود را نگه دارند. صداي گريه و زاري جمعيت بالا گرفت. امام (عليه السلام) به مردم اشاره كردند تا ساكت شوند، همگان ساكت شدند. آنگاه لب به سخن گشودند و پس از حمد و ستايش الهي، به بيان واقعه پرداختند:«أَيُّهَا الْقَوْمُ! إِنَّ اللهَ تَعالي _ وَ لَهُ الْحَمْدُ _ اِبْتَلانا بِمَصائِبَ جَليلَة، وَ ثُلمَة فِي الاْسْلامِ عَظيمَة، قُتِلَ أَبُو عَبْدِاللهِ (عليه السلام) وَعِتْرَتُهُ، وَسُبِيَ نِساؤُهُ وَصِبْيَتُهُ، وَ دارُوا بِرَأْسِهِ فِي الْبُلْدانِ مِنْ فَوْقِ عامِلِ السِّنانِ، وَ هذِهِ الرَّزِيَّةُ الَّتي لا مِثْلُها رَزِيَّةٌ...».«اي قوم، خداوند تبارك وتعالي را سپاس مي گويم كه ما را با مصائب عظيم و... آزمود. ابوعبدالله الحسين و ياران او كشته شدند و زنان و دخترانش اسير گشتند و همراه با سر او در شهرها گردانده شدند...»امام سپس افزودند:«به خدا قسم، اگر پيامبر به جاي وصيت احترام به ما، دستور كشتن ما را مي دادند، اينها بيشتر از آنچه را بر سر ما آوردند، انجام نمي دادند». (1) .

12_ همسويي

بعد از خطبه امام (عليه السلام)، «صوحان بن صعصعه» _ كه شخصي معلول بود _ برخاست و گفت: «اي پسر پيامبرخدا! من به جهت وضع خاصي كه دارم، توفيق ياري شما را نداشتم وگرنه شما را در كربلا همراهي مي كردم. امام (عليه السلام) عذرخواهي وي را پذيرفتند و وي را مورد تفقّد قرار دادند و از او تشكر كردند» (2) به روايت ابن نما در مثيرالأحزان، اين شخص صوحان بن صعصعة بن صوحان بود.در همين جلسه، ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله بر امام (عليه السلام) وارد شد و با قيافه اي خاص


1- نفس المهموم، صص272 و 273.
2- همان، ص 274 و مقتل الحسين، ص 375.

ص: 248

و لحن تمسخر آميز پرسيد: پيروزي از آن كيست؟ «مَنِ اْلغالِبُ؟» (كنايه از اين كه خوب شكست خورديد!). امام (عليه السلام) پاسخ دادند:«إذا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ فَأذِّنْ وَاَقِمْ، تَعْرِفُ الْغالِب». (1) .«هنگامي كه وقت نماز فرا رسيد، اذان و اقامه بگو و نماز به پا دار، مي فهمي كه پيروز كيست؟»(اين سخن حضرت كنايه از اين است كه دشمن مي خواست نام پيامبر را محو كند ولي نام او علي رغم خواست بدخواهان همچنان زنده است».

13_ اهل بيت در مدينه

امّ كلثوم در آغاز ورود به مدينه اينگونه زمزمه مي كرد:مدينة جدّنا لا تقبلينا فبالحسرات والأحزان جيناخرجنا منك بالأهلين طُرّاً رجعنا لا رجال و لا بنينا (2).«اي شهر جدم، ما را نپذير، كه با حسرت و اندوه فراوان بازگشتيم.از ميان تو با همه خانواده رفتيم و بازگشتيم در حالي كه مردان و پسران خود را نياورده ايم.»و زينب كبري، پيش از آن كه به منزل رود، به ديدار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) شتافته، با دو بازويش دو طرفِ درِ مسجدالنبيّ را گرفت و گفت:


1- مقتل الحسين، ص 375.
2- مقتل الحسين، ص 376 مطرف بن مغيره مي گويد: با پدرم به ديدن معاويه شتافتيم پدرم كه از جلسه بازگشت، ناراحت بود، راز آن را جويا شدم، گفت: از پيش كافرترين و خبيث ترين آدم باز مي گردم؛ زيرا من به او گفتم: الآن كه بر خر مراد سوار شدي با بني هاشم نيكي كن، پاسخ داد: كجا بر خر مراد سوار شدم و حال آن كه در شبانه روز پنج بار در مأذنه ها أشهد أنّ محمّد رسول الله گفته مي شود،» ابن ابي الحديد، ج 1، ص 413، طبع مصر.

ص: 249

«يا جَدّاهُ! اِنِّي ناعِيَةٌ اِلَيكَ أَخِي الْحُسَين». (1) .«اي جدّ بزرگوارم، خبر شهادت برادرم _ حسين _ را با سوز و گداز برايت آوردم.»برخيز حال زينب خونين جگر بپرس از دختر ستم زده حال پسر بپرسبا كشتگان، به دشت بلا، گر نبوده اي من بوده ام حكايتشان سر به سر بپرساز ماجراي كوفه و از سرگذشت شام يك قصه ناشنيده، حديث دگر بپرساز كودكانت از سفر كوفه و دمشق پيمودن منازل و رنج سفر بپرسدارد سكينه از تن صدپاره اش خبر حال گل شكفته ز مرغ سحر بپرساز چشم اشكبار و دل بي قرار ما كرديم چون به سوي شهيدان گذر بپرسبال وپَرم ز سنگ حوادث به هم شكست برخيز حال طاير بشكسته پر، بپرس (2) .سكينه (عليها السلام) نيز در كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرياد برآورد و با ناله گفت:«يا جدّا، به تو شكايت مي كنم از آنچه بر ما گذشت. به خدا قسم! من سنگدل تر از يزيد نديدم و كافر و مشرك، جفاكارتر، خشن تر و بدتر از او نيافتم. او در حالي كه در برابرش نشسته بوديم، بر دندان هاي پدرم مي زد و مي گفت: «اين زدن را چگونه مي بيني اي حسين؟!». (3) .رباب تنها همسر امام حسين (عليه السلام) كه در كربلا حضور داشت، (4) پس از بازگشت از كربلا به مدينه، هرگز زير سقف نرفت و هميشه در حزن و ماتم بود تا اين كه از دنيا رفت. (5) گرچه بعضي از مورّخان نوشته اند كه رباب در كربلا با شيعيان اطراف آنجا، باقي ماند و به مدينه بازنگشت.


1- مقتل الحسين، ص 376.
2- منتهي الآمال، فصل بازگشت اهل بيت به مدينه.
3- مقتل الحسين، ص376.
4- بررسي تاريخ عاشورا، مبحث علي اصغر.
5- منتهي الآمال، ص 524.

ص: 250

خبر واقعه كربلا در مدينهگروهي از مورّخان بر اين باورند كه خبر شهادت سيد الشهدا و يارانش در كربلا، براي نخستين بار توسط امّ سلمه، همسر پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه اعلام شد. بدين صورت كه ام سلمه پس از عاشورا رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را در خواب ديد كه محزون و سر و صورتش غبارآلود است، چون علت را جويا شد، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) پاسخ داد: از كربلا و از مراسم به خاك سپاري حسين مي آيم.همچنين او، وقتي به شيشه اي كه در آن مقداري از خاك كربلا بود، نگريست ديد آن خاك خونين است و فهميد كه حسين (عليه السلام) را كشته اند.يعقوبي در تاريخ خود، فصل مقتل الحسين مي نويسد: نخستين كسي كه براي حسين شيون سرداد، امّ سلمه بود؛ زيرا رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شيشه اي به او داده بود كه در آن قدري از خاك كربلا قرار داشت و به او فرموده بود: هرگاه ديدي اين خاك، خونين گشت، بدان كه حسين مرا كشته اند. (1) .يعقوبي همچنين مي نويسد: او همواره به آن شيشه مي نگريست و آنگاه كه آن را خونين يافت، شيون سرداد و در پي آن زنان از هرناحيه اي شيون سردادند و مدينه را شيون بي سابقه اي فراگرفت. (2) .


1- كان أوّل صارخة صرختْ في المدينة اُمّ سلمة زوج رسول الله صلي الله عليه وآله، كان دفع إليها قارورة فيها تربة و قال لها: إنّ جبرئيل أعلمني أنّ اُمّتي تقتل الحسين، قالت: وأعطاني هذه التربة وقال لي: إذا صارتْ دماً عبيطاً فاعْلمي أنّ الحسين قد قُتِلَ. سنن ترمذي، ج 13، ص 193 ؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 19 ؛ سيرالنبلاء، ج 3، ص 213 ؛ تاريخ ابن اثير، ج 4، ص 93 ؛ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 201.
2- يعقوبي، ج 1، ص241.

ص: 251

تاكتيك ها و تدبيرهاي يزيد

موضع گيري هاي متنوع حق ستيزان

يزيد و سرسپردگان وي، هرگز انتظار نداشتند كه روزي كام شيرين آنان تلخ، بهار بختِ آنان خزان و وضعيت سياسي و اجتماعيشان دگرگون شود.آري؛ به قول شاعر:آنقدر گرم است بازار مكافات عمل مرد اگربينابود هرروز روز محشراستآنان با كشتن امام حسين (عليه السلام) راه را براي جاودانگيِ حكومت خود هموار مي ديدند و مستانه سرود پيروزي سرداده، با پرداخت «صله»ها، جوايز و ترفيع مقام و برپايي جشنها و پايكوبي ها، به همديگر شادباش مي گفتند، ليكن ديري نپاييد كه كتاب زندگيشان ورق خورد و فصل نويي در زندگي ننگينشان نمودار گشت!كارگزاران اموي براي پيشگيري از اثرهاي خون امام مظلوم (عليه السلام)، پيش بيني هاي لازم را كردند. آنان ابتدا به ترور شخصيت امام و به انحراف اذهان عمومي از واقعيت هاي جاري جامعه دست زدند و در عين حال از مقدّس جلوه دادن اعمال خود نيز غافل نبودند، ولي عاقبت به انفعال افتادند و تظاهر به همسويي و دلسوزي با اهل بيت را پيشه خود ساختند. سر انجام به معرفي پسر مرجانه به عنوان عامل كشتار كربلا پرداختند.در نهايت، عرصه زندگي سياسي، آن چنان بر رژيم اموي تنگ گرديد كه بيش از

ص: 252

سه سال استحكام نياورند و معاوية بن يزيد به طور رسمي از خلافت كناره گيري كرد تا خود را از آثار كوبنده خون امام بركنار سازد. (1) .

تبيين موضع گيري ها

1_ ترور شخصيت

كارگزاران سفّاك يزيد، در همان آغازين كشتار خود در كربلا، سعي داشتند هويّت اصلي شهدا را در پرده ابهام قرار دهند؛ تا مبادا اين كشتار موجب حركت جامعه عليه رژيم جبّار يزيد گردد. بر اين اساس، «ترور شخصيت» شهداي كربلا در رأس برنامه هاي عملي و تبليغي آنها قرار گرفت و طبق برنامه زير عمل كردند:الف: از سوي كارگزاران حكومت اموي در كربلا، اعلام شد: «اَحْرِقُوا بُيُوتَ الظّالِمِين»؛ (2) «خانه هاي ظالمان را به آتش بكشيد.»پيش از اين نيز امام (عليه السلام) را به آتش جهنم نويد داده بودند! چنان كه «عبدالله بن حوزه» به امام گفته بود: «اَبشر بِالنّارِ!» و شمر نيز صبح عاشورا به امام (عليه السلام) گفت: «تَعَجَّلْتَ بِالنّارِ قَبْلَ يَومِ الْقِيامَةِ». (3) .ب: عبيدالله بن زياد در جمع كوفيان، بعد از شهادت سيدالشهدا (عليه السلام) ويارانش، گفت: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَظْهَر الْحَقَّ وَأَهْلَهُ، وَنَصَرَ أَميرَ الْمُؤْمِنينَ وَ أَشْياعَهُ وَ قَتَلَ الكَذّابَ ابْنَ الكَذّابِ!»؛ (4) . «حمد و سپاس خداي را كه اميرالمؤمنين (يزيد) را ياري كرد و حق و اهلش را پيروز گردانيد و دروغگو و پسر دروغگو؛ يعني حسين بن علي و پيروان او را به قتل رساند!»ج: در شام، در آغاز ورود اسيران به دمشق، از سوي يزيد و كارگزاران او اعلام شده بود كه: «يا أَهْلَ الشّامِ هؤُلاءِ السَّبايا أَهْلَ بَيْتِ الْمَلْعُون!»؛ (5) «اي اهل شام، اين افراد از


1- مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 32 ؛ تاريخ ابن اثير، ج4، ص 130.
2- نقدي، زينب كبري، ص 97.
3- تاريخ طبري، ج3، 322.
4- الكامل، ج4، ص82.
5- عوالم، ج 17 امام حسين عليه السلام، ص 413. بحارالأنوار، ج 45، ص 154.

ص: 253

اسيران اهل بيت ملعون هستند!»د: دستگاه جبار در شام و كوفه سيدالشهدا و ياران او را بيشتر با عنوان «خارجي» ياد مي كردند (1) كه در رأس همه اين ها، نسبت «فتنه گري» به امام (عليه السلام) قرار داشت.از آثار همين تبليغات شوم بود كه يكي از تماشاگران، در برابر اُسرا گفت: «الْحَمْدُ للهِِ الَّذي قَتَلَكُم وَأَهْلَكَكُمْ وَقَطَعَ قُرُونَ الْفِتْنَةَ»؛ (2) «حمد و سپاس خداي را كه شما و خاندانتان را كشت و هلاكتان كرد و شاخ هاي فتنه را قطع نمود!»

2_ انتساب كارها به خدا

رژيم يزيد تلاش مي كرد تا عمل انجام شده در كربلا را به خدا نسبت دهد.راوي گويد: وقتي امام سجاد (عليه السلام) بر يزيد وارد شد، يزيد رو به آن حضرت كرد و گفت: «يا عَلِيّ بْنَ الْحُسَينِ، اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي قَتَلَ أَباكَ حُسَينَ بْنَ عَلِيّ»؛ «اي علي بن حسين، حمد و سپاس خداي را كه پدرت _ حسين بن علي _ را كشت!»امام پاسخ دادند:«لَعْنَةُ اللهِ عَلي مَنْ قَتَلَ أبي» (3) .همچنين، يزيد كه ابن زياد را به عنوان قاتل حسين مورد سرزنش قرار داده بود، مي گفت: «وَلكِنْ قَضَي اللهُ أَمْراً فَلَمْ يَكُنْ لَهُ مَرَد»؛ (4) «خدا كاري را اراده كرد كه چاره ايجز انجام آن نبود!»از امام سجاد (عليه السلام) سؤال شد: نامت چيست؟ امام (عليه السلام) پاسخ داد: عَلِيُّ بْنُ الْحُسَين [(عليهما السلام)] او گفت: أَ لَمْ يَقْتُل اللهُ عَلِيّ بْن الْحُسَين؟»؛ «مگر علي بن الحسين را خدا نكشت؟» امام (عليه السلام)پاسخ داد: برادري داشتم كه وي را علي بن الحسين مي گفتند كه البته،


1- نفس المهموم، ص266.
2- عوالم بحراني ج 17، امام حسين، ص 429.
3- انساب الأشراف، ص220.
4- نفس المهموم، ص 266 _ عوالم، ج 17، امام حسين عليه السلام، ص 431.

ص: 254

مردم (جنايتكار) او را كشتند. ابن زياد گفت: «بَلْ قَتَلَهُ اللهُ»؛ (1) «بلكه خدا او را كشت.»

3_ امام را مقصر اصلي معرفي كردند

يزيد در مجلس خويش به امام سجاد رو كرد و اين آيه را قرائت نمود:(وَ مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَة فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ). (2) «هرچه كه برشما آمد، حاصل كار خود شماست!»امام سجاد (عليه السلام) بلا فاصله در پاسخ وي اين آيه را تلاوت كرد:(لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ...). (3) .«هرآنچه را از دست داديد تأسف مخوريد و نسبت به آنچه كه به شما داده شد، شادمان نباشيد.»

4_ انحراف اذهان

دستگاه حاكم يزيدي سعي بر آن داشت تا هرگونه بيداري و جريان افشاگري را خنثي نمايد.زيدبن ارقم مي گويد: هنگامي كه سر مطهّر امام حسين (عليه السلام) را از كنار منزلم (در كوفه) عبور مي دادند، ديدم لب هاي مبارك او اين آيه را تلاوت مي كند: (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّأَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً). با ديدن اين صحنه موهايم راست شد و گفتم: «رَأْسُكَ وَ اللهُ يَابْنَ رَسُول اللهِ أَعْجَبُ وَ أَعْجَب». (4) .اين صحنه، مورد توجه يزيد و عمّال او قرار گرفت و از اين جهت براي انحراف اذهان، هنگام ورود سرهاي شهدا به شام، پيش بيني لازم را به عمل آورده بودند؛ يعني


1- بلاذري، انساب الأشراف، ص 207.
2- شوري: 30.
3- حديد: 22.
4- ارشاد، مفيد، ص 245 ؛ منتهي الآمال، ص 500.

ص: 255

وقتي سرهاي شهدا را به دمشق آوردند، مردي در پيشاپيش سرِ امام (عليه السلام)همين آيه راتلاوت مي كرد. سرِ امام (عليه السلام) با زباني فصيح _ در حالي كه همگان را متوجه خود ساخته بود چنين فرمود: «أعْجُبُ مِنْ أَصْحابِ الْكَهْفِ قَتْلي وَ حَمْلِي» ؛ (1) «عجيب تر از داستان اصحاب كهف، قتل من و انتقال سرم به اين ديار است.»با اين اعجاز، ترفندهاي يزيدي خنثي و شيطنت وي بي اثر شد. ابنوكيده مي گويد: (هنگامي كه صداي دلنشين قرآن را از سرِ بريده شنيدم)، ترديد داشتم كه سر مطهر امام (عليه السلام)، قرائت مي كند؛ ولي امام به من نگريست و فرمود:«يَابْنَ وَكِيده أَما عَلِمْتَ إِنّا مَعاشِرُ الأئمَّةِ أَحْياءٌ عِنْدَ ربِنّا نُرْزِقُونَ؟»لذا تصميم گرفتم سر امام (عليه السلام) را برُبايم، كه امام (عليه السلام) فرمود: «تو در اين كار موفق نخواهي شد، ريختن خون من در پيش خدا مهم تر از گرداندن من (در بالاي نيزه) در شهرهاست. آنان را به حال خود واگذار، به زودي در جهنم گرفتار غُل و زنجير خواهند شد». (2) .

5_ تقدس بخشيدن به كردار زشت خود

يزيد سعي مي كرد تا پيروزي ظاهري خود را به عنوان يك پيروزي خداخواسته در اذهان ديگران مطرح سازد؛ از اين رو بعد از ورود اسرا به مجلس، روي به همگان كرد و گفت: اين شخص (امام) بر من برتري مي جست و مي گفت: پدرم از پدر يزيد برتر است ومادر خود را از مادرم برتر مي دانست و همچنين خود و جدّ خود را هم. امّا در مورد ادعاي اول خدا پاسخ وي را داد و از اين رو پدرم در جنگ با او پيروز شد. امّا مورد دوم او درست است؛ زيرا مادرش دختر رسول الله مي باشد. و اما ادعاي سوم، كسي كه به خداو روز قيامت ايمان دارد، جدّ مرا بالاتر از محمد نمي داند و اما مورد چهارم (برتري او


1- بحار الأنوار ج 45، ص 188 و منتهي الآمال، ص 512.
2- المناوي، فيض القدير، ج1، ص240.

ص: 256

بر من)، گويا اين آيه را قرائت نكرده است كه: (قُلْ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ) ؛ (1) (كنايه از اين كه من در پيشگاه خدا عزيزترم و خداوند مرا پيروز گردانيده).همچنين، وقتي شمر، سر مطهر امام (عليه السلام) را از بدن جدا كرد، تكبير گفت و به پيروي از او همگان تكبير گفتند و نيز زماني كه سرهاي مطهر را بر يزيد وارد كردند، دستور داد تا صداي تكبير و تهليل (لااله الاّالله) بلند كنند. (2) .همچنين به افتخار و شكرانه پيروزي بر امام حسين (عليه السلام) مسجد سازي ها گسترش يافت و به نام قاتلان حسين مسجد ساختند. از جمله در كوفه چهار مسجد بدين مناسبت احداث شد: مسجد اشعث، مسجد جرير، مسجد سماك و مسجد شبث (3) .

6_ عقب نشيني مزورانه (حالت انفعالي)

يزيد در حركت انفعالي خود، ابن زياد را مورد لعن و نفرين قرار داد، او را به عنوان قاتل معرفي نمود.ابن شهرآشوب در مناقب مي نويسد: «يزيددرپاسخ به سخن (عبدالرحمان بن حكم) گفت: «لَعَنَ اللهُ بْنَ مَرْجانَة...!»؛ اگرمن در كربلا بودم تا آن جا كه درتوانم بود، خواسته هاي حسين را برآورده مي ساختم، گرچه به كشته شدن فرزندانم منجر مي گرديد!» (4) .بعد از شهادت حسين (عليه السلام) يزيد نامه هايي چند براي رجال كشورها نوشت و به نوعي خود را از مسأله شهادت تبرئه كرد؛ از جمله به «محمد حنفيّه» هنگام ملاقات گفت: «در رابطه با كشته شدن حسين، به تو تسليت مي گويم و دلم همچون تو سوخته است. اگر كار در دست من بود حسين را نمي كشتم. ولي عبيدالله از نظر اصلي من آگاه نبود و اقدام به


1-
2- معالي السبطين، ج2، مبحث ورود اهل بيت به شام.
3- بحار الأنوار، ج 45، ص189.
4- عوالم، ج 17، ص 431 و نفس المهموم، ص 266.

ص: 257

قتل او كرد». (1) .يزيد در مرحله عقب نشيني مزوّرانه خود، از امام سجاد (عليه السلام) خواست تا حاجتي از وي بخواهد، امام (عليه السلام) خواستند تا قاتل پدرش را به وي معرفي نمايد. يزيد با مشورت درباريان، «خولي» را حاضر ساخت. او گفت: «سنان بن انس» قاتل حسين است. سنان را حاضر كردند، گفت: «شمر» قاتل حسين است. شمر را حاضر كردند گفت: «راست بگويم كه قاتل حسين كيست؟» گفتند: بگو! گفت: «قاتل حسين كسي است كه درِ خزينه را به روي سپاهيان گشود و سپاه را به كربلا فرستاد».يزيد منفعل شد و بانگ زد: «برخيزيد و برويد. خدا شما را لعنت كند. شما قبلاً افتخار مي كرديد كه قاتل حسين هستيد ولي اكنون همه چيز را انكار مي كنيد؟». (2) .ولي اين ترفند يزيد مؤثر واقع نشد؛ از اين رو به ناچار در حضور همگان _ در دمشق _ خطبه اي خواند و گفت: «شما مردم شام معتقديد كه من حسين را كشته ام؟! به خدا سوگند من او را نكشتم، نماينده من، عبيدالله او را كشت و به خدا سوگند من قاتل حسين را خواهم كشت». سپس دستور داد تا عاملين اصلي قتل حسين را حاضر كنند.يزيد با شيادي خاص از «شبث بن ربعي» پرسيد: «واي برتو! آيا من تو را به قتل حسين دستور دادم».او گفت: «نه؛ بلكه، مصابر بن رهيبه حسين را كشته است».يزيد رو به او كرد و گفت: «واي برتو! تو حسين را كشتي يا من به تو دستور دادم؟».پاسخ داد: «نه، بلكه شمر حسين را كشت...».تا اين كه يزيد خشمگين شد و به قصر بازگشت.

عزاداري بر حسين در دارالخلافه

در كتاب كامل بهايي آمده است: «زينب (عليها السلام) شخصي را نزد يزيد فرستاد و پيشنهاد داد تا اجازه دهد براي برادرش _ حسين (عليه السلام) (و يارانش) ماتم و عزاداري بپا كنند.


1- عوالم، ج17، ص644.
2- رياض القدس، ج 2، ص 333.

ص: 258

يزيد در برابر اين خواسته، نرمش و همسويي از خود نشان داد و اجازه داد تا در «دار الخلافه» محفلي به عنوان مجلس ماتم به پا شود! اين محفل تا هفت روز ادامه يافت! زنان شام گروه گروه بر زينب وارد مي شدند و تعزيت مي گفتند وبراي حسين (عليه السلام) اشك مي ريختند و گريه و زاري مي كردند، تا جايي كه نزديك بود اين عزاداري به شورش عمومي عليه يزيد مبدّل گردد؛ مروان به يزيد هشدار داد و گفت: «مصلحت نيست كه اهل بيت را بيش از اين در شهر شام نگهداري»؛ يزيد نيز به همين دليل، مقدمات حركت آنان را فراهم ساخت. (1) .راوي گويد: هنگامي كه زنان (امام) حسين، در مجلس عزايي كه در كاخ يزيد به پا شده بود، شركت جستند، جمعي از زنان حرم سراي يزيد، شيون سردادند:«وَ صِحْنَ نِساء مِنْ نِساءِ يَزِيد وَ وَلْوَلَنَّ حِين اُدْخِلَ نِساءِ الْحُسَين عَلَيْهِنَّ وَ أَقَمْنَ عَلَي الْحُسَين ماتَماً».«آنگاه كه زنان امام حسين وارد كاخ يزيد شدند، زني از زنان حرمسراي يزيد فريادي برآورد و غلغله اي ايجاد شد و همگان محفل عزا به پا كردند.»گفتني است در مجلس ماتم حسين (عليه السلام) همگان از جمله: آل معاويه و آل سفيان شركت جستند و به گريه و زاري پرداختند.يزيد نيز رياكارانه براي امام اشك ريخت؛ «فَدَمعتْ عَيْنا يَزِيد». و همواره مي گفت: «لَعَنَ اللهُ بْنَ مَرْجانَة...»؛ «خداوند لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا سوگند من اگر در كنارش بودم، او را عفو مي كردم، خدا حسين را رحمت كند!» (2) .گفتني است همين يزيد كه اجازه داد تا در كاخ خود، محفل عزا براي امام حسين برگزار شود، دستور داده بود سرِ حسين (عليه السلام) را در بالاي درِ ورودي كاخ بياويزند (سياست يك بام و دو هوا)، كه اين كار مورد سرزنش همسرش _ هنده _ قرار گرفت و فرمان داد تا


1- نفس المهموم، ص262.
2- فصول المهمه، ص 194 ؛ بلاذري، ص 212 و انساب الأشراف ص 219 نيز چنين آورده اند: «لعن الله بن سميّة، أما والله لوكنت أنا صاحبه لَعفوتُ عنه، رَحِمَ الله الحسين فقد قتله رجل قطع الرحم بينه وبينه قطعاً».

ص: 259

سر آن حضرت را پايين بياورند. (1) .

يزيد به امام سجاد (عليه السلام) گفت: «خواسته هاي تو برآورده است، از من حاجتي بخواه» امام سجاد (عليه السلام) فرمودند: «خواسته اوّل آن است كه: سر پدرم را به من نشان دهي تا زيارتي به عمل آورم».يزيد گفت: «هرگز آن را نخواهي ديد».امام (عليه السلام) فرمودند: «خواسته دوّم آن كه: هرآنچه از اموال ما در كربلا توسط سپاهيان تو به غارت رفته است به ما بازگرداني».يزيد گفت: «عوضِ آن را پرداخت مي كنم».امام (عليه السلام) فرمودند: «خواسته سوّم من آن است كه اگر مي خواهي مرا به قتل برساني، شخصي امين را برگزين تا اهل بيت ما را به مدينه جدّ مان بازگرداند».يزيد گفت: «تو را نخواهم كشت و خود شما آنها را بازمي گرداني». (2) .

تزوير ديگري كه يزيد جهت حفظ ظاهر عملي كرد، اين بود كه: اهل بيت را در خانه خود جاي داد و علي بن الحسين (عليهما السلام) را در همه نشست ها با احترام ويژه اي حاضر مي ساخت. (3) و به اصطلاح نرد آشتي و صلح مي باخت و صبحگاهان و شامگاهان را با امام سپري مي كرد. (4) .

يزيد در راستاي كنترل افكار عمومي كه عليه او بسيج شده بود، حاضر شد چندين برابر قيمت اموال به غارت رفته را بپردازد، ليكن از طرف اهل بيت


1- عوالم، ج امام حسين عليه السلام، ص444.
2- نفس المهموم، ص 268 و 273 ؛ اعيان الشيعه، ج1، ص617.
3- عوالم، ص 44 ؛ مقتل خوارزمي، ج2، ص73.
4- معالي السبطين، ج2، ص141.

ص: 260

پذيرفته نشد. (1) .تذكر: از عوامل مهم بيداريِ جامعه و بيزاري مردم از حكومت بني اميه و شركت آنان در نابودي و اضمحلال رژيم اموي، حركت اسرا از كربلا به سوي كوفه و شام بود. در حالي كه يزيد به منظور نمايش قدرت اهريمني خود و جهت ايجاد رعب و وحشتِ بيشتر در دل ها و مأيوس ساختن مخالفان، اسيران را از مراكز مختلف عبور داد اما اين كار يزيد، بهترين تبليغ عليه حاكميتش و به نفع امام حسين (عليه السلام) و كاروان انقلاب بود و چهره يزيد را آشكار ساخت. امام سجاد (عليه السلام) در حالي كه غل و زنجير برگردن داشت به سوي شام حركت داده شد (2) ولي اهل بيت از اين فرصت حداكثر بهره برداري را كردند و تحوّلي بزرگ بر ضدّ رژيم اموي ايجاد نمودند؛ چنان توفان سهمگيني آفريده شد كه قدرت اهريمني دستگاه اموي توان مهار آن را پيدا نكرد.


1- همان.
2- انساب الأشراف، بلاذري، ص214.

ص: 261

برخي از پي آمدهاي قتل امام حسين (تحولات سياسي _ اجتماعي)

1_ اعتراض در كربلا

از برخي نوشته ها به دست مي آيد، سحرگاه شب عاشورا 32 تن از لشكر ظلمت به سپاه نور پيوستند (1) اين نخستين جرقه اعتراض بر ضد يزيد بود. البته در روز عاشورا حرّ و پسرش از لشكر ظلمت فاصله گرفته به سپاه نور ملحق شده و به شهادت رسيدند.همچنين در شب سيزدهم قوم بني اسد به دفن اجساد شهداي كربلا پرداختند كه اين نيز موجي ديگر از اعتراض بر ضد يزيد بود.

2_ ابراز نارضايتي مردم در كوفه

اشاره

در نخستين ساعات ورود اسرا به كوفه، پس از خطبه معروف زينب كبري و امام سجاد (عليهما السلام) ؛ مردم بانگ برآوردند: «ما با كساني كه با شما نبرد كنند به جنگ برمي خيزيم و با كساني كه در برابر شما تسليم باشند، تسليم خواهيم بود. و بيزاريم از كساني كه در حق شما و ما ستم روا داشته اند». (2) .با افشاگري اسيران، دامنه نارضايتي آنچنان بالا گرفت كه «مرجانه» _ مادر عبيدالله _


1- نك_: بحارالأنوار، ج 44، ص 494.
2- مقتل الحسين، ص317.

ص: 262

به عبيدالله گفت: «اي خبيث، پسر پيامبر را كشتي؟ به خدا سوگند هرگز بهشت رانخواهي ديد!» (1) .همچنين عبيدالله در مسجد كوفه از طرف «عبدالله عفيف» مورد مؤاخذه قرار گرفت و عبدالله عفيف به او گفت:«يَابْنَ مَرْجانَةَ! إِنَّ الْكَذّابَ ابْنَ الْكَذّابِ أَنْتَ وَ أَبُوكَ والّذي وَلاّكَ وَ أَباكَ».«اي پسر مرجانه، تو و پدرت و آن كه تو و پدرت را استاندار كوفه كرد، دروغ پيشه اند. اي پسر مرجانه، آيا فرزندان پيامبر را كشتي؟!» (2) .همچنين «خولي _ كه در روز عاشورا جنايت هاي بسيار كرد _ براي دريافت جايزه به همراه «حميدبن مسلم»، سر مبارك سيدالشهدا (عليه السلام) را از كربلا به كوفه حمل كرد. چون شب هنگام، به دارالاماره رسيد، در را بسته ديد. به ناچار وارد خانه خود شد و سرِ امام را زير «اجانه اي (3) .» نهاد.همسرش پرسيد: از سفر چه آورده اي؟پاسخ داد: ثروت و بي نيازي يك جهان را به ارمغان آورده ام. اين سر حسين است كه در خانه تو است.همسرش (نوار) گفت: واي برتو! مردم طلا و نقره به منزل مي آورند و تو سرِ پسر رسول الله (صلي الله عليه وآله) را به خانه ام آورده اي؟! به خدا قسم هيچ گاه در كنار تو نخواهم بود؛ برخاست و از او دور شد.همسر خولي گويد: «تا صبح، هرگاه به آن سر مي نگريستم، عمودي از نور، از آن به طرف آسمان ساطع بود و مي ديدم كه پرنده سفيد در فضاي آن پرواز مي كند. (4) .


1- سبط ابن جوزي، تذكرة الخواص 259.
2- الكامل، ج 4، ص 83، عبدالله عفيف از ياران علي عليه السلام و از جانبازان ركاب آن حضرت بود كه چشم چپ او در جنگ جمل وچشم راست او در جنگ صفين نابينا گشته بود، انساب الأشراف، ص210.
3- اِجانه، يكي از وسايل نان پزي است.
4- كامل، ج 4، ص 80 و 81 ؛ انساب الأشراف، ص206.

ص: 263

در مجلس عبيدالله

در مجلس عبيدالله، وقتي آن شقاوت پيشه با عصا روي لب هاي حسين (عليه السلام)مي كوبيد، زيدبن ارقم (1) لب به اعتراض گشود و گفت: دست بردار! به خدا قسم من با چشم خود ديدم كه لب هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر روي اين لب ها قرار مي گرفت و آن را مي بوسيد. سپس خود گريه كرد. ابن زياد به وي گفت: خدا ديده ات را بگرياند، اگر پيرمرد نبودي الآن گردنت را مي زدم. زيد از جاي برخاست و خارج شد. (2) .گريه زيد و خروج اعتراض آميز او، نشانه اعتراض عليه دستگاه اموي بود. او در حالي كه از مجلس بيرون مي رفت مي گفت: «از امروز شما برده خواهيد شد. اي گروه عرب، فرزند فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را رييس خود كرديد. او كسي است كه بهترين شما را مي كشد و بدترين شما را به بردگي خويش در مي آورد.» (3) .

3_ اعتراض مردم شام

الف _ در مجلس رسمي يزيد

يكي از رجال برجسته رومي، كه به عنوان سفير دولت روم در مجلس يزيد حاضر بود، از او پرسيد: اي پادشاه عرب، اين سر از كيست؟يزيد گفت: تو را بدين سر چه كار؟سفير گفت: چون به كشور خود بازگردم، بايد پادشاه را از جريان آگاه سازم.يزيد گفت: اين سر حسين بن علي [(عليهما السلام)] است.


1- زيد بن ارقم از صحابه رسول خداست. او پس از غزوه بني المصطلق در سال ششم هجرت با آن كه جوان نورسي بود، هنگامي كه سخنان تحريك آميز عبدالله ابّي، منافق معروف را به پيامبر بازگفت، پيامبرخدا صلي الله عليه وآله براساس خبر او تصميم گيري كرد تاريخ پيامبر اسلام، آيتي، ص 409. _ امام حسين عليه السلام در روز عاشورا، مخالفان را جهت بررسي مسايل امامت به سوي چندتن از معتمدين امت از جمله زيد بن ارقم فراخواند و از زيد بن ارقم، نام برد.
2- كامل، ج 4، ص 81.
3- انساب الأشراف، ص 208، «أنتم العبيد بعد اليوم. يا معشر العرب قتلتم ابْن فاطمة و أمّرتم ابْن مرجانة فهو يقتل خياركم ويستعبد شراركم».

ص: 264

سفير پرسيد: مادرش كيست؟.گفت: فاطمه دختر رسول الله [(صلي الله عليه وآله)].سفير با شنيدن نام پيامبر (صلي الله عليه وآله) برافروخت و گفت: «دين من از دين تو بهتر است» پدرم از نبيره داوود نبي است و ميان ما تا داوود، فاصله بسيار است، با اين حال نصاري خاك پاي او را به تبرّك مي برند؛ ولي شما فرزند دختر پيامبر خود را به قتل مي رسانيد با آن كه يك مادر بيشتر با آن فاصله نداريد. اين چه ديني است كه شما داريد؟ سپس پرسيد آيا از كليساي «حافر» اطلاع داريد؟يزيد گفت: بگو تا بشنوم.سفير گفت: ميان عمان و چين دريايي است و در ميان آن جزيره اي، كه ساكنان آن داراي مذهب مسيح مي باشند، در آن جا كليسايي است به نام «كليساي حافر». اين نامگذاري بدان جهت است كه سُم خر حضرت عيسي مسيح (عليه السلام) در ميان حقّه اي از جواهر گرانبها در محراب آن نگهداري مي شود و ما هر سال با نذورات آهنگ آنجا مي كنيم؛ ولي شما پسر دختر پيامبر خود را مي كشيد، چه مردم شومي هستيد!يزيد در برابر گفته هاي سفير خشمگين شد و بانگ برآورد: اين سفير را بكشيد تا در كشور خود، ما را رسوا نكند.وقتي جلاّد حاضر شد، سفير گفت: حال كه مرا به قتل مي رسانيد، مهلتي دهيد تا خواب شب گذشته ام را براي شما بگويم، ديشب پيامبر اسلام را در خواب ديدم كه به من فرمود: «اي نصراني، تو اهل بهشت خواهي بود.» از سخن آن حضرت در شگفت بودم ولي الآن راز آن را فهميدم.سپس لب به «شهادتين» گشود و از جاي برخاست و سر مطهّر امام حسين (عليه السلام) را به سينه خود چسباند و بر آن بوسه زد و اشك مي ريخت، تا اين كه او را به قتل رساندند. (1) .سيدبن طاووس در لهوف مي نويسد: يزيد در مجلس عيش و طربي كه با حضور سرهاي شهداي كربلا ترتيب داده بود، نماينده پادشاه روم را نيز به همين مناسبت دعوت


1- نفس المهموم، ص 264 ؛ منتهي الآمال، بخش «اهل بيت در شام»، ص526 ؛ عوالم، ج 17، ص443.

ص: 265

كرد. نماينده، با ديدن آن سر نوراني، از يزيد پرسيد: اين سر از كيست؟ يزيد گفت: از حسين، پرسيد: پدرش كيست؟ گفتند: علي بن ابي طالب. از مادرش پرسيد. گفتند: فاطمه بنت رسول الله. در اين هنگام آن مرد رومي گفت: «واي برتو و بركيش تو، كيش من از كيش تو بهتر است.»و افزود: «پدرم از نبيره هاي داوود است كه پدران فراواني ميان من با داوود فاصله اند و نصاري مرا مورد احترام ويژه خود دارند ولي شما كسي كه ميان او و پيامبر يك مادربيش فاصله نيست به قتل مي رسانيد؟ اين چه آييني است كه شما داريد؟!» (1) .ابن حجر مي نويسد: «هنگام حركت اسرا به سوي شام، راهب مسيحي كه از دور ناظر ورود آنان بود، درباره «سر» پرسيد. بعد از آگاهي از سر امام حسين (عليه السلام)، به آنان گفت: «شما قوم بدي هستيد!» و سپس تقاضا كرد تا با پرداخت ده هزار دينار، يك شب ميزبان آن سرِ مطهّر باشد و آنان نيز پذيرفتند. او آن سر را با عطر و گلاب شستشو داد و تا صبح در برابر آن به عزاداري پرداخت و بعد مسلمان شد و از «دَير» بيرون آمد و به پذيرايي اهل بيت امام (عليه السلام) پرداخت. (2) .يحيي بن حكم _ برادر مروان _ نيز با ديدن سرحسين (عليه السلام) اعتراض كرد و به عنوان مخالفت، مجلس يزيد را ترك كرد و گفت: «در هيچ كاري با شما همراهي نخواهم كرد». (3) .

ب _ انزوا به عنوان اعتراض

يكي از شاميان در شام، با ديدن سرحسين (عليه السلام)، از دستگاه خشمگين شد و به خانه رفت و تا مدت زماني طولاني در را به روي خود بست و به عنوان اعتراض از خانه بيرون


1- أُفٍّ لَكَ وَلِدينِكَ، ليَ دينٌ أَحْسَنُ مِنْ دينِكُمْ، إِنَّ أَبي مِنْ حَوافِدِ داوُدَ عليه السلام وَ بَيْني وَ بَيْنُهُ آباءٌ كَثيرَةٌ، وَ النَّصاري يُعَظِّمُونَني وَ يَأْخُذُونَ مِنْ تُرابِ قَدَمَيْ تَبَرُّكاً بي بِأَنّي مِنْ حَوافِدِ داوُدَ عليه السلام، وَ أَنْتُمْ تَقْتُلُونَ إِبْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه وآله، وَ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ إلاّ أُمٌّ واحِدَةٌ، فَأَيُّ دين دينُكُمْ؟!.
2- الصواعق المحرقه، ص 119.
3- ارشاد، ص 246 ؛ تاريخ طبري، ج4، ص356.

ص: 266

نيامد، چون دليل انزوا را از او پرسيدند، اين شعر را خواند:جاؤُا بِرَاْسِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّد مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْميلاوَكَأَنَّما بِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّد قَتَلُوا جِهاراً عامِدينَ رَسُولاقَتَلُوكَ عَطْشاناً وَلَمْ يَتَرَقَّبُوا في قَتْلِكَ التَّأْويلَ وَالتَّنْزيلاوَ يُكَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ وَ إِنَّما قَتَلُوا بِكَ التَّكْبيرَ وَالتَّهْليلا (1) .«اي پسر دختر محمد، سرت را در حالي كه خون آلود بود، آوردند.«اي پسردختر محمّد (صلي الله عليه وآله) اگر تو را كشتند، گويي پيامبر را آشكار وبه طور عمدكشتند.تو را با حال عطشان كشتند و در اين باره به «تنزيل» و «تأويل» نظر ننمودند.وقتي تو را كشتند، تكبير گفتند؛ در حالي كه با كشتن تو «تكبير وتهليل» را كشتند!»اين خود نوعي موضع گيري و خشم مقدس نسبت به حكومت يزيد بود.- يكي از هم بزمان يزيد به او گفت: «...هَبْ لي هذِهِ الجارِيَةَ» او فاطمه صغري را براي كنيزي خواست. فاطمه به عمه اش پناه برد. ميان زينب و يزيد مناظره اي درگرفت. آن شخص پيشنهاد خود را چندبار تكرار كرد. تا اين كه هويت اُسرا براي آن مرد، مشخص شد. در اين هنگام رو به يزيد كرد و گفت: «لعن و نفرين بر تو! عترت پيامبر را كشتي؟ فرزندان او را اسير كردي، من خيال مي كردم اينان اُسراي رومي اند!» (2) .

4_ اعتراض مردم مدينه

الف _ حركت تند و خشم آلود حره

پيش از توضيح درباره واقعه خونين حرّه، به فضايل اصحاب حرّه از زبان پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) مي پردازيم:


1- عوالم، ج 17، امام حسين، ص429.
2- منتهي الآمال، صص512 و 533.

ص: 267

ابن قتيبه مي نويسد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) در بازگشت از يكي از مسافرت ها، از حرّه عبور كردند و كلمه استرجاع؛ (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ رجِعُونَ) را بر زبان جاري كردند. اصحاب پرسيدند: راز آن چيست؟ پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) پاسخ داد:«يُقْتَلُ فِي هذِهِ الْحَرَّةِ خِيارُ اُمُّتي بَعْدَ أَصْحابِي».«در اين سنگلاخ، بهترين افراد امتم، پس از اصحابم به قتل مي رسند.» (1) .به جهت اوج جنايت و فسق يزيد و كارگزارانش (2) مردم مدينه به اتفاق آراء در سال 63ه_. ق. يزيد را از خلافت خلع كردند و امور مدينه را به دست «عبدالله انصاري» سپردند؛ همه افراد بني اميه و بني مروان را _ كه بيش از هزار نفر بودند _ از مدينه اخراج كردند. يزيد دوازده هزار نفر به سركردگي «مسلم بن عقبه» را به سركوبي مردم مدينه گسيل داشت؛ ولي مردم تحت فرماندهي «عبدالله بن حنظله» (3) و دوازده تن از پسرانش آن چنان مقاومت كردند كه منجر به قيامي خونين، معروف به «حرّه» گرديد».در اين واقعه، به دستور يزيد، جان و مال و ناموس مسلمانان مدينه، تا سه روز، برلشكر يزيد مباح اعلان گرديد و در همان سال، هزار دختر به خانه بخت نرفته، فرزند آوردند. (4) عمال يزيد در مدينه، در واقعه حرّه، از مردم خواستند تا با يزيد به عنوان بردگان يزيد بيعت كنند و به دنبال اين واقعه به مكه هجوم بردند تا عبدالله زبير را بكشند و او به حرم كبريايي پناهنده شد كه عمال يزيد با نصب منجنيق، حرم را آتش باران كردند. (5) .در اين حمله ددمنشانه، مزدوران يزيد هفتصد تن از قريش و انصار و هشتاد تن از صحابه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) و ده هزار تن از مردم مدينه را به قتل رساندند. اين واقعه در تاريخ 27 ذي الحجه سال 63 اتفاق افتاد (6) و آنان پس از شش ماه به سراغ عبدالله زبير رفتند.


1- ابن قتيبه، الامامة والسياسه، ج1، ص247.
2- الصواعق المحرقه، ص132.
3- او فرزند حنظله غسيل الملائكه است كه در جنگ اُحد به شهادت رسيد _ نك_: منتخب التواريخ، ص 480.
4- ابن اثير، الكامل، ج 4، صص 121 _ 111.
5- مروج الذهب، ج3، ص78.
6- تفصيل اين داستان را در كتاب الامامة والسياسه ابن قتيبه، ج1، صص 239 _ 233 مطالعه نماييد.

ص: 268

5_ قيام توابين

ابن اثير، در كتاب معروف خود «الكامل» مي نويسد: «در نخستين سال شهادت امام حسين (عليه السلام)، بعضي از شيعيان ايشان، به طور مخفيانه، در پي جمع آوري «عِدّه و عُدّه» به عنوان خونخواهي امام حسين (عليه السلام) برآمدند. بسياري از توّابين در كربلا حضور داشتند و پس از شهادت امام پشيمان شدند. (1) .گروه توّابين جلسات سرّي تشكيل مي دادند و روزشماري مي كردند تا زمينه لازم قيام علني مهيّا شود.يكي از رجال برجسته توّابين، سليمان بن صُرَد خزاعي است. محدث قمي مي نويسد:سليمان از بني مازن بود. نام او در جاهليت يسار بوده كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) او را سليمان ناميد. او از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) درجنگ هاي صفّين، جمل و نهروان بود. (2) .سليمان پسر صردبن جون، مُكنّي به ابوالمطرف، ملقب به خزاعي، از صحابه معروف پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. او در تاريخ كربلا و در ميان رجال عاشورا به اميرالتوابين شهرت دارد. (3) .اعلمي در دائرة المعارف مي نويسد: «سليمان بن صرد، همان صحابي معروف است كه در كوفه ساكن بود. او مردي خيرانديش، اهل علم و ديندار بود.» (4) .ابي مخنف يادآور مي شود كه عبيدالله در آغاز، دست به بازداشت ها زد. ابتدا سليمان بن صرد و يارانش را (كه چهار هزار و پانصد تن بودند) به بند كشيد. هنگام ورود امام حسين (عليه السلام) به كربلا، سليمان و بسياري از يارانش و نيز هاني و يارانش، از جمله ابراهيم فرزند مالك اشتر، در زندان به سر مي بردند وگرنه بي شك، در كنار امام (عليه السلام) در كربلا، حضور مي يافتند. (5) .


1- در اين باره به منتهي الآمال، ج1، ص396 مراجعه نماييد.
2- تحفة الأحباب، ص306.
3- نك_: اعلمي دائرة المعارف، ج10، ص484 نيز تنقيح المقال، ج2، صص62 و 63.
4- همان. «سليمان بن صرد... الصحابي سكن الكوفة كان خيّراً فاضلاً ديّناً».
5- نك_: علامه تستري، قاموس الرجال، ج 13، ص 280، طبع نشر اسلامي و حكاية المختار، به روايت ابي مخنف، ص 24، اين كتاب همراه لهوف سيد بن طاووس انتشار يافت، نيز تنقيح المقال، ج2، ص63.

ص: 269

علاّمه تستري بر اين باور است كه سليمان بن صرد، در ياري دادن به حسين بن علي (عليهما السلام) كوتاهي كرد. گرچه امام (عليه السلام) را از طريق مكاتبه و راه هاي ديگر دعوت كرده بود ولي از حضور در كربلا و حمايت از آن حضرت خودداري ورزيد.از آن سوي، صاحب نظراني چون مامقاني معتقدند: سليمان بن صرد و جمعي از ياران او به خاطر آن كه در زندان عبدالله گرفتار شده بودند، دركربلا حضور نداشتند. (1) .علامه تستري جهت اثبات مدعاي خود دليلي قابل قبول ارائه نمي دهد و فقط به ذكر اين نكته بسنده مي كند كه سليمان در آغاز حركتِ خونخواهانه خود با يارانش در كربلا حضور يافتند و او در جمع آنان خطبه خواند و در ضمن آن گفت: «خداوند نيكان ما را امتحان كرد و ثابت شد كه آنان در وعده خود راجع به ياري دادن به پسر پيامبر (صلي الله عليه وآله)صادق نبودند». (2) .علامه تستري از اين كلام نتيجه مي گيرد كه سليمان در شمار بيوفايان بوده است. در حالي كه دقت بيشتر و توجه دقيق تر در اين سخن، عكس برداشت او را نشان مي دهد؛ زيرا سليمان مي دانست كه در جمع آنان كساني هستندكه بي وفايي كردند ولي الآن در كنار قبر امام همراه سليمان حضور دارند، لذا تعريضي به آنان زد و گفت: «نيكان ما در شمار دروغ گويان واقع شده اند» و نيز به دست مي آيد كه همراهان او از كساني هستند كه خود سليمان در آغاز دعوت از امام (عليه السلام)، وقتي در ميان آنان سخنراني كرد، به آنان گفت: اگر احساس مي كنيد كه نمي توانيد از عهده دعوت و ياري دادن همه جانبه امام حسين (عليه السلام)برآييد، او را دعوت نكنيد. (3) حاضران يك جا و يك صدا پاسخ دادند: «با دشمنان او مي جنگيم و در ركاب او جان خويش را فدا مي كنيم». (4) .سليمان با توجه به آن خطبه و حضور لا اقل بخشي از همان جمع در گروه توّابين، گفت: «خوبان ما امتحان خوبي پس ندادند» و نگفت: ما امتحان خوبي پس نداديم.


1- تنقيح المقال، ج2، ص64.
2- نك_: علامه تستري، قاموس الرجال، ج13، صفحات 277 تا 283.
3- «وَ إِنْ خِفْتُمْ الوَهْلَ وَالْفَشَلَ فَلا تَغُرّوا الرّجل فِي نَفْسِهِ».
4- «لا، بَلْ نُقاتِلُ عَدُوَّهُ وَ نَقْتُلُ أَنْفُسَنا دُونَهُ».

ص: 270

بنابراين، ادعاي علاّمه تستري وجاهت چنداني ندارد و حقّ با گروه مقابل اوست.سليمان رييس خونخواهان امام حسين (عليه السلام) بود كه در منطقه «عين الورد» با همراهي گروه توّابين با لشكر كفرپيشه مرواني به نبرد برخاست و همراه بسياري از ياران خود؛ از جمله مسيّب بن نجبه به شهادت رسيد و سر او را براي مروانيان به شام فرستادند. او به هنگام شهادت 93 سال داشت. (1) .سليمان از كساني بود كه براي امام حسين (عليه السلام) نامه نوشت. بعضي مي نويسند: مسلم نماينده امام حسين (عليه السلام) در خانه او فرود آمد و تا آمدن عبيدالله به كوفه در منزل او بود و پس از آن به منزل هاني بن عروه رفت. (2) .همزمان با سليمان، كه همراه با توّابين از كوفه جهت خونخواهي و نبرد با قاتلان امام حسين (عليه السلام) بيرون مي رفت، مختار به كوفه وارد شد. مردم از او خواستند به جمع سليمان بپيوندد، ليكن او پاسخ داد: سليمان براي رهبري اين گروه مناسب نيست و به فنون نبرد آگاهي ندارد. (3) .گفتني است سليمان بن صرد كسي است كه امام حسين (عليه السلام) در نامه اش براي مردم كوفه، كه توسط قيس بن مسهّر صيداوي (عبدالله بن يقطر) ارسال كرد، نام وي را در صدر نامه اش نوشت. وقتي قيس بن مسهّر گرفتار دشمن شد نامه امام حسين (عليه السلام) را پاره كرد و بلعيد و آن نامه چنين آغاز مي شد:«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ... مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليّ بْن أَبي طالِب، اِلي سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدِ، وَ الْمُسَيّبِ بْنِ نَجْبَةَ (4) ، وَ رُفاعَةَ بْنِ شَدّاد (5) ، وَ حَبيبِ بْنِ مُظاهِر، وَ عَبْدِاللهِ ابْنِ وائِل...». (6) .


1- نك_: اسدالغابه، ج 3، ص 61، طبع ايران ؛ بحارالأنوار، ج 10، ص 212.
2- نك_: دينوري، اخبار الطوال، ص 235.
3- تجارب الأمم، ج2، ص97.
4- مسيّب بن نجبة بن ربيعة الفرازي.
5- رفاعة بن شدّاد البجلي.
6- نك_: اعثم كوفي، الفتوح، ص 188.

ص: 271

سليمان بن صرد از ياران با اخلاص امام مجتبي (عليه السلام) بود. او حتي پس از گذشت دو سال از امضاي ترك مخاصمه ميان امام حسن (عليه السلام) و معاويه، در حضور امام گلايه سر داد كه اگر از معاويه ميثاق مي گرفتي و اقامه شهود مي كردي كه پس از او خلافت از آن تو باشد، كار بر ما آسان تر بود! امام (عليه السلام) از جاي برخاست و سخنراني كرد و فرمود: شما شيعيان راستين ما هستيد و افزود: معاويه از من زيرك تر نيست ولي من چيزي را مي بينم كه شما نمي بينيد. و افزود: من اين پيمان نامه را جز براي جلوگيري از نسل كشي معاويه امضا نكردم. (1) .قابل ذكراست كه: اعتراض سليمان به امام مجتبي (عليه السلام) (به فرض صحّت خبر) اعتراض خصمانه نبود بلكه اعتراضي دلسوزانه در محدوده توانايي دركش از مسائل سياسيِ جاري آن روز بوده است. براين اساس، سليمان پس از سخنان روشنگرانه امام ساكت و تسليم شد. او همواره در صراط اهل بيت بود و بعضي راز عدم حضور وي در كربلا را كوتاهي او به بهانه ناتواني جسمي و بعضي هم به بهانه در محاصره قرار داشتن كوفه توسط سپاه عبيدالله زياد دانسته اند، ليكن حقيقت مطلب آن است كه او هنگام ورود امام به كربلا در زندان به سر مي برد.سليمان در 93 سالگي (و به قولي در 89 سالگي) در سال 65 ه_. در دوران حكومت عبدالملك مروان، در نبردي با سپاه شام كه براي خونخواهي از سالار شهيدان رفت، در منطقه «عين الورد»، در جنگي تن به تن، همراه چهارهزار نفر از ياران خود، به شهادت رسيد.فرهاد ميرزا مي نويسد: «بعد از مرگ يزيد، ابن زياد، عمربن سعد را براي امارت بركوفه برگزيد. (عبيدالله در اين زمان امير عراق بود و مي خواست به شام برود). عمربن سعد در آغازين ساعات امارتش، بر فراز منبر رفت. قبيله زنان هَمْدان شيون سر دادند و سپس زنان قبايل نخع و ربيعه و كهلان به آنان ملحق شدند و براي عزاداري پيرامون منبر گرد آمدند و مي گفتند: «عمربن سعد را همين بس كه پسر زهرا (عليها السلام) را كشت...».


1- نك_: سيد مرتضي، تنزيه الأنبياء، باب امام مجتبي عليه السلام.

ص: 272

همچنين در بصره به طور رسمي عليه او آشوب شد تا آنجا كه خود عبيدالله بن زياد با لباس مبدل از بصره به سوي شام گريخت». (1) .پس از يزيد و استعفاي معاوية بن يزيد، مروان روي كار آمد. او هم پس از نُه ماه خلافت، مردم را به بيعت با دو پسرش عبدالملك و عبدالعزيز دعوت كرد. سليمان بن صرد رييس گروه توّابين در سال 65 ه_. حركت خود عليه آنان را آغاز كرد. چهارهزار نفر با او حركت كردند و وقتي به كربلا رسيدند، به عزاداري پرداختند و سپس به سوي لشكر شام رفتند، كه به سرداريِ عبيدالله و به فرماندهي شاحيل به ميدان تاخته بودند. جنگ سخت و نماياني رخ داد و متأسفانه فرمانده گروه اول توّابين؛ سليمان صرد خزاعي كشته شد و ياران او متفرق گشتند. گرچه مختار از زندان به آنان نامه اي نوشته و به خونخواهي از سالار شهيدان تشويقشان نموده بود، ولي عملاً به آنان نپيوست.

6_ قيام مختار

اشاره

دوّمين حركت تند مسلّحانه عليه رژيم بني اميه، قيام مختار بن ابوعُبيده ثقفي است. كه پس از پنج سال از شهادت امام، صورت پذيرفت. به نقل از خوارزمي، او در مدت هيجده ماه، حدود 4858 نفر از ياران يزيد را كشت. «ابن نما» اين تعداد را «18000» نفر مي داند. (2) .مختار پيش از حضور در كوفه، نامه اي از سوي يزيد، جهت حمايت دريافت داشته بود.يزيد به همه رجال سرشناس و سران عرب نامه نوشت و آنان را در برابر حركت امام حسين (عليه السلام) به مقابله فراخواند.مختار در پشت بام قدم مي زدكه زني بانگ زد و گفت: آن قسمت بام كه قدم مي زني، چندان دوام ندارد. مختار انديشيد كه اگر بر خلاف پيشنهاد زن عمل كند،


1- محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 50 ؛ بررسي تاريخ عاشورا، ص37.
2- مقتل الحسين، ص330.

ص: 273

رستگاري است، لذا به جاي اينكه مواظب باشد، جلوتر آمد و سقوط كرد و پايش شكست. پس از آن بود كه نامه يزيد بدو رسيد. او به نامه رسان گفت: احوال مرا براي يزيد بازگو كن. (1) .مختار، از پيشتازان همراهي با امام بود و به قول بعضي از مورّخان، بيعت با امام از طريق مسلم بن عقيل در كوفه، در منزل مختار صورت گرفت. او در هنگام ورود امام به كربلا توسط ابن زياد در زندان «طاموره» محبوس گرديد ولي بعد از جريان كربلا با وساطت عبدالله بن عمر آزاد شد. مختار در زندان با ميثم تمار هم بند بود. ميثم وي را بشارت آزادي و انتقام گرفتن از خون امام حسين (عليه السلام) داد. همان روز، نامه اي از شام به عبيدالله در كوفه رسيد و در پي آن مختار آزاد شد و پس از چندي ميثم تمار را در كوفه به دار آويختند. (2) .مختار همواره در فكر تلافي و خونخواهي بود. او دو سال بعد از مرگ يزيد (سال 66ه_.) به همراهي ابراهيم بن مالك اشتر، قيام مسلحانه خود را آغاز كرد و انتقام خون حسين (عليه السلام) و يارانش را از جنايتكاران گرفت. (3) مختار در گام نخست، به سراغ آن ده نفري رفت كه بر بدن هاي شهدا اسب تاخته بودند. آنان را روي زمين خواباند و دست و پايشان را با ميخ هاي آهنين بر زمين كوبيد و به سوارانش دستور داد بر روي آنان بتازند.مختار از قبيله معروف «ثقيف» و پدرش _ ابوعبيدة بن مسعود _ از مسلمانان راستين بود كه در جنگ اعراب و ايران به شهادت رسيد. مختار، خود نيز در اين جنگ شركت داشت. منزل مختار محل و پايگاه قيام امام و بيعت با ايشان بود. او حدود هيجده ماه حكومت كرد و سرانجام توسط «مصعب» برادر عبدالله بن زبير به شهادت رسيد. (4).


1- جواهرالعقول.
2- قمقام، ج 2، ص 707.
3- كامل، ج 4، ص 228 ؛ جلاءالعيون، ص 654.
4- همان، ص275.

ص: 274

7_ افشاي سيماي بني اميه

از روزي كه منشور پيامبر (صلي الله عليه وآله) در غدير خم مورد بي اعتنايي قرار گرفت؛ حقدر هاله اي از ابهام فرو رفت. از سويي، وجود خوارج كه در مقابل معاويه سكوت اختيار كردند و عليه علي (عليه السلام) به مبارزه برخاستند، برغربت حق و كنار زدن اهل بيت بي تأثير نبود.مصيبت بزرگتر اين بود كه ماهيت رژيم بني اميه براي جامعه افشا نشده بود. معاويه حدود 42 سال بر شام حكومت كرد و او سرسلسله چهارده تن از خلفاي سفياني و مرواني است. بني اميه از سال 41 ه_. ق تا سال 132 ه_. ق. يعني هزارماه به عنوان خليفه، حكومت اسلامي را در قبضه خود داشتند.آري، حماسه عاشورا چهره واقعي بني اميه و سيماي كريه آنان را، كه عبارت از: بي ديني، خشونت و تعصب بود، بر مردم شناساند:

يزيد در شعر معروفِ خود مستانه مي گفت:وإنْ حَرُمَتْ يَوماً عَلي دِينِ أَحْمَد فَخُذْها عَلي دِينِ الْمَسِيح بْن مَرْيَم«مي بريز! اگر فكر مي كني كه خوردن آن در دين اسلام حرام است، بر دين مسيح مي نوشم.» (1) .او باكمال صراحت، آنچه راكه در نهان داشت، بر زبان جاري ساخت وگفت:لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ (2) .«بني هاشم از راه دين و حكومت ديني مردم را به بازي گرفتند؛ زيرا اصلاً وحي الهي در كار نيست!»


1- همان، ص 15.
2- نك_: اللهوف، ص 79.

ص: 275

اظهارات كفرآميز فوق، نشأت گرفته از همان ياوه سرايي هايي است كه ابوسفيان، سردمدار اين قوم، در جمع خاندان اموي گفته بود: حكومت اسلامي را همچون توپ ميان خود دست به دست بگردانيد.«تلقّفوها تلقّف الكرة، ألا والَّذي يحلف به أبوسفيان لا جنّة و لا نار». (1) .مسعودي بعضي از كردارهاي زشت اين طايفه _ به خصوص يزيد _ را يادآوري كرده است؛ از جمله: باده گساري؛ قتل پسر دختر پيامبر؛ لعن وصيّ پيامبر، تخريب كعبه، خون ريزي ها، فسق و فجور و... (2) .هنگامي كه عبدالله عمرو بن مطيع مردم را به شورش عليه يزيد دعوت مي كرد، مي گفت: «إِنَّهُ (يَزِيد)، كَفَرَ وَ فَجَرَ وَ شَرِبَ الْخَمْرَ وَ فَسقَ فِي الدِّينِ»؛ (3) «يزيد فردي كافر، فاجر، ميگسار، فاسق و خارج از دين است.».

1 _ كشتن كودك تازه به دنيا آمده _ (عبدالله رضيع) در كربلا، اقدام به تيراندازي در پاسخ استرحام امام براي كودك عطشان. (4) .2 _ بستن آب بر روي اطفال و زنان3 _ آتش زدن خيمه هاي اهل بيت4 _ اسارت خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله)5 _ نواختن چوب خيزران برلب و دندان امام حسين (عليه السلام) در برابر چشمان زن و فرزندان ايشان؛ از جمله اين موارد است.

يزيد در حضور همگان، مستانه با عصاي دستي خود، بر لب و دندان امام حسين (عليه السلام)


1- حماسه حسيني، ج 1، صص 179 و 219.
2- مروج الذهب، ج 3، ص 68.
3- انساب الأشراف، بلاذري، ص 278.
4- مقتل الحسين، ص 348.

ص: 276

مي نواخت و مي گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر». (1) .قَدْ قَتَلْنَا الْقِرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ وَ عَدَلْناهُ بِبَدْر فَاعْتَدَلْ (2) .او اشعار كفرآميز ابن زبعراي كافر را مي خواند كه پس از جنگ اُحُد و شهادت ياران دلاور اسلام، از جمله حمزه سيّدالشهدا و سايرين، به عنوان سرود فتح مي خواند؛ مانند:لَيْتَ أَشْياخي بِبَدْر شَهِدُوا جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ (3) .يزيد نيز چند بيت بدان افزود و مستانه خواند.همچنين در «جيرون» وقتي به تماشاي صحنه اسرا ايستاده بود، گفت: كلاغ، بانگ ناهنگام سرداد، گفتم بانگ تو گوياي هرگونه مسائلي است، باشد ولي بدان كه من طلبكاري خود را از پيامبر وصول كردم.اَلْغُرابُ فَقُلْتُ صِحْ، أَوْ لا تَصِح فَقَدْاقْتَضَيتُ مِنَ الرَّسُولِ دُيُوني (4) .او با اين تعصّبات، سيماي دروني خويش را برملا كرد تا كسي در كفر او شك نكند.

8_ استعفا و كناره گيري وليعهد يزيد از خلافت

از آثار مهم قيام بيدارگر كربلا، مسأله استعفاي معاويه پسر يزيد و استعفاي او از منصب خلافت بود.


1- مناقب، ج 2، ص 226.
2- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص383.
3- أبو سعد عبدالله بن زُبعري بن قيس قرشي، شاعر قريش در جاهليت و از مخالفان سرسخت مسلمانان بود. هنگامي كه فتح مكه رخ داد، او به نجران گريخت و در سال 15 ه_. مرد. الأعلام، ص87. اشعار او را در كتاب سيره ابن هشام، ج3، ص144 بخوانيد.
4- روح المعاني، ج 26، ص73.

ص: 277

ابن حجر در كتاب «الصواعق المحرقه» مي نويسد:«يزيد بن معاويه در سال 64 ه_. به هلاكت رسيد. پسر جوان او كه مردي صالح و شايسته و همواره بيمار بود، به عنوان ادامه خلافت، قدمي به پيش ننهاد و از آن استقبال نكرد و در هيچ امري مداخله ننمود. او حدود چهل روز و به قولي دو يا سه ماه خليفه بود. در سن بيست سالگي به منبر رفت و گفت: «إِنَّ هذِهِ الْخِلافَةِ حَبْلُ اللهِ». خلافت ريسمان الهي است كه جدم معاويه به ناحق از آنِ خود كرد و حال آن كه اين حق از آنِ علي بن ابي طالب بود. هنگامي كه جدم با گناهانش در قبر آرميد، پدرم خلافت را غاصبانه عهده دار گرديد، درحالي كه خلافت حق پسر دختر پيامبرخدا بود و پدرم نيز هم اكنون در قبر خود با گناهان بسيارش، دست به گريبان است».او پس از اين اعترافات گريست و گفت:«عظيم ترين و وحشتناك ترين عمل پدرم، قتل عترت رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، روي آوردن به ميگساري و تخريب خانه خدا است. من راه آنان را ادامه نخواهم داد و مقلّد آنان نيستم و اختيار شما مردم با خود شماست، اگر جهان مداري و دنياداري خوب است، ما به قدر لازم به آن رسيديم و اگر بد است به اين مقدار كه رسيديم ذُريّه ابي سفيان را كافي است». سپس از انظار مردم پنهان شد و بعد از چهل روز در گذشت.ابن حجر پس از نقل اين فراز از تاريخ، مي نويسد: «او (معاوية بن يزيد) از پدر و جدّ خود باانصاف تر بود!». (1) .بعد از كناره گيري و فوت او، مروان متمايل بود تا خلافت را به عبدالله بن زبير كه در مكه به سر مي برد، انتقال يابد و با او بيعت شود، ولي عبيدالله بن زياد وي را منصرف كرد و با خود او بيعت نمود و پس از وي چهار پسرش يكي پس از ديگري به خلافت رسيدند. مروان در جنگ جمل اسير شد و با شفاعت امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) آزاد گرديد، چنانكه علي (عليه السلام) در نهج البلاغه مي فرمايد: (2) مروان مورد طرد و لعن پيامبراكرم (صلي الله عليه وآله) و


1- نك_: الصواعق المحرقه، ص 134 ؛ الإمامة والسياسه، ج2، ص17.
2- شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 148.

ص: 278

اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود. عايشه به مروان گفت: «أَمّا أَنْتَ يا مَرْوان فَأَشْهَدُ أَنَّ رَسُولَ اللهِ لَعَنَ أَباكَ وَ أَنْتَ في صُلْبِهِ». (1) .در «نهج البلاغه» مي خوانيم: «لا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ».مروان با همسر يزيد ازدواج كرد تا خلافتش بهتر بگذرد، ولي وقتي كه نسبت به خالد بن يزيد، پسر آن زن فحاشي كرد، او با همكاري كنيزهاي خود، مروان را خفه كردند. (2) .


1- نهج البلاغه، شرح ابن ابي الحديد، ج6، ص150.
2- الإمامة والسياسه، ج2، ص23.

ص: 279

تاريخ سازان عاشورا

اشاره

شرح زندگي نقش آفرينان در حماسه عاشورا را نمي توان در اين گونه مجموعه ها به گونه اي بايسته و شايسته مورد ارزيابي قرار داد، ليكن در حد مقدور، به شرح احوال برخي از آن ها مي پردازيم.

1_ علي بن الحسين زين العابدين

اشاره

علي بن الحسين (عليهما السلام) بقيّة السيف عاشوراييان بود و سلسله امامان معصوم (عليهم السلام) از نسل پيامبر (صلي الله عليه وآله)، از او امتداد يافت. او داراي چندين فرزند بود؛ از جمله:1 _ محمد باقر 2 _ عبدالله الباهر 3 و 4 _ حسن و حسين (1) 5 _ سليمان 6 _ عبدالرحمان 7 _ علي 8 _ قاسم (در منتهي الآمال، ج2، ص43) به جاي قاسم، محمد اصغر آورده است) 9 _ حسين اصغر 10 _ زيدالشهيد 11 _ عمرالأشراف.آن حضرت همچنين چند دختر داشت كه عبارت بودند از: 1 _ امّ الحسن 2 _ امّ موسي 3 _ سكينه 4 _ خديجه 5 _ عليّه 6 _ عبده 7 _ فاطمه 8 _ مليكه 9 _ امّ كلثوم (2) عالمه.بعضي از ارباب قلم؛ از جمله علاّمه سيد محسن امين در اعيان الشيعه (3) براي آن


1- نك_: محدث قمي، منتهي الآمال، ج2، صص 42 و 43 و بحارالأنوار، ج 46، ص 155.
2- اعلمي دائرة المعارف، ج13، صص274 و 275.
3- نك_: محسن امين، اعيان الشيعه، ج1، ص929.

ص: 280

حضرت 15 پسر و چهار دختر ثبت كرده اند.امام سجاد (عليه السلام) در سال 38 (يا 37 يا 36) ه_.ق. تولد يافت و در سال 94 (يا 95) ه_. ق. بدرود حيات گفت. او 56، 55 يا 57 سال زندگي كرد. حدود سه سال دوران اميرالمؤمنين (عليه السلام) 23 يا 24 سال دوران پدر و عموي خود امام مجتبي (عليه السلام) عمر كرد. امامت او در دوران يزيد و معاوية بن يزيد و مروان بن حكم و عبدالملك و وليدبن عبدالملك سپري شد. (1) .دو كتاب: «رسالة الحقوق» و «صحيفه سجاديه» از يادگارهاي مشهور اوست. علامه سيد محسن امين مي نويسد: امام سجاد (عليه السلام) در كربلا 24 سال داشت (2) و در آن هنگام داراي زن و فرزند بود كه پسرش امام باقر (عليه السلام) 3 يا 4 ساله در كربلا حضور داشت.تاريخ واقعه كربلا به گونه اي كامل از او به ما انتقال يافت و امامت كبري نيز برعهده او بود.

مادر امام سجاد

خواند مير، در «حبيب السير» مي نويسد: امام سجاد (عليه السلام)در كربلا 23ساله بود و پس از واقعه كربلا 34سال زندگي كرد و در محرم سال 95 از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد، (معالي السبطين، ج 2، ص12. وي همچنين در ج 2، ص 52 از نبيره امام محمد باقر (عليه السلام) نام مي برد. صاحب معالي السبطين از حضور امام سجاد (عليه السلام) همراه فرزندش امام باقر 4 ساله ياد مي كند.اين مطلب كه امام حسين (عليه السلام) چگونه شهربانو، دختر يزدجرد، پادشاه ايراني را به همسري برگزيد، در ميان مورّخان مورد اتفاق نيست.ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب آل ابي طالب»، در باب «في إمامةِ أبي عبدالله» مي نويسد: هنگامي كه اسراي ايراني را وارد مدينه كردند، عمر تصميم گرفت زنان آنان را در معرض فروش قرار دهد و مردانشان را براي طواف دادن مردان پير و بيمار به خدمت كعبه درآورد.


1- نك_: فرهاد ميرزا، قمقام الزخار، ج2، ص649.
2- امين، اعيان الشيعه، ج1، ص635.

ص: 281

علي بن ابي طالب (عليه السلام) به ياد عمر آورد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «أكرِمُوا كريمَ قوم وَ إنْ خالَفُوكُمْ وَ هؤُلاءِ الْفُرْس حُكَماءٌ كُرَماءٌ...» در اين هنگام مهاجرين و انصار گفتند: ما حق خود را به برادر پيامبر (علي (عليه السلام)) بخشيديم؛ امام (عليه السلام) فرمودند: «أَللّهُمَ فَاَشْهَدُ أَنَّهُمْ قَدْ وَهَبُوا وَ قَبِلْتُ وَ أعْتَقْتُ». عمر، آزرده خاطر شد و گفت: علي بن ابي طالب تصميم ما را درباره عجم ها متزلزل كرد. او آنگاه بخشنامه خود را ملغي نمود. البته وقتي جمعي از مردم مدينه به خريد زنان ايراني تمايل نشان داده بودند، زنان ايراني به شدت به مخالفت برخاستند، در اينجا نيز امام علي (عليه السلام) دخالت كرد و فرمود: آنان را مخيّر بگذاريد و مجبورشان نكنيد و سپس به شهربانو اشاره كرد و فرمود: آيا كسي را به عنوان شوهر انتخاب مي كني؟! او سكوت كرد، امام (عليه السلام) فرمود: با سكوتش رضايت داد، اكنون خود با زبان اقرار كند كه چه كسي را اختيار مي كند. بار ديگر پرسيدند چه كسي را اختيار مي كني؟ گفت: اگر داراي اختيارم چه كسي جز نور درخشنده و تابان؛ يعني حسين (عليه السلام)را برگزينم.در اين هنگام اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شهربانو فرمود: چه كسي را به عنوان نماينده و وكيل خود معرفي مي كني تا خطبه عقد را از سوي تو بخواند؟ گفت: تو را. حضرت به حذيفة بن يمان دستور داد تا از سوي شهربانو خواندن خطبه عقد را نيابت كند. (1) .


1- بحارالأنوار، ج45، ص330. «لما ورد بسبي الفرس إلي المدينة أراد عمر أن يبيع النساء و أن يجعل الرجال عبيد العرب و عزم علي أن يحمل العليل و الضعيف و الشيخ الكبير في الطواف و حول البيت علي ظهورهم، فقال أمير المؤمنين عليه السلام إن النبي صلي الله عليه وآله قال: أكرموا كريم قوم و إن خالفوكم و هؤلاء الفرس حكماء كرماء، فقد ألقوا إلينا السلام و رغبوا في الإسلام و قد أعتقت منهم لوجه الله حقّي و حقّ بني هاشم، فقالت المهاجرون و الأنصار قد وهبنا حقّنا لك يا أخا رسول الله، فقال: اللّهمّ فاشهد أنّهم قد وهبوا و قبلت و أعتقت، فقال عمر: سبق إليها علي بن أبي طالب عليه السلام و نقض عزمتي في الأعاجم و رغب جماعة في بنات الملوك أن يستنكحوهنّ، فقال أمير المؤمنين: تخيّرهنّ و لا تكرههنّ، فأشار أكبرهم إلي تخيير شهربانويه بنت يزدجرد فحجبت و أبت، فقيل لها: أيا كريمة قومها من تختارين من خطابك و هل أنت راضية بالبعل؟ فسكتت. فقال أمير المؤمنين: قد رضيت و بقي الإختيار بعد سكوتها إقرارها فأعادوا القول في التخيير فقالت: لست ممّن يعدل عن النور الساطع و الشهاب اللامع الحسين إن كنت مخيرة، فقال أمير المؤمنين: لمن تختارين أن يكون وليك؟ فقالت: أنت، فأمر أمير المؤمنين حذيفة بن اليمان أن يخطب فخطب و زوجت من الحسين.».

ص: 282

بعضي از مورّخان بر اين باورند كه امام حسين (عليه السلام) شهربانو را در سال 33 به همسري گرفت (نه در سال 23) و پس از گذشت يك سال اين زن به امام سجاد باردار شد. طبق اين نوشته، امام حسين (عليه السلام) در سنّي حدود سي سالگي ازدواج كرد نه در سن حدود 20 سالگي و بر اين اساس امام سجاد (عليه السلام) در كربلا 27 ساله بود. (1) .ابن عنبه عمر امام سجاد (عليه السلام) را در كربلا 33 سال دانسته است. (2) .بعضي از مورّخان سال 22 را سال ازدواج امام حسين (عليه السلام) با شهربانو و تولّد حضرت سجاد (عليه السلام) را سال 38 ه_. مي دانند. نام مادر امام سجاد (عليه السلام) شهربانو يا غزاله بود، ليكن اميرالمؤمنين (عليه السلام) وي را شاه زنان ناميد. (3) .در برخي از احاديث آمده است: در آغاز، اين خانم نام خود را جهان شاه معرفي كرد، ولي اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: نام تو شهربانو است و در همين مصدر (4) آمده است: اميرالمؤمنين (عليه السلام) او را مريم ناميد و نيز در همين حديث آمده است اميرالمؤمنين بر او فاطمه نام نهاد.همچنين در بعضي از منابع آمده است: طبق رهنمود اميرالمؤمنين (عليه السلام) سلمان فارسي مأموريت يافت تا برخي از جوانان مسلمان را به شهربانو دختر پادشاه ايران معرفي كند تا او يكي از آنان را انتخاب نمايد و روزي كه حسين (عليه السلام) از برابر چشمان شهربانو عبور كرد شهربانو او را برگزيد و گفت: اين جوان لايق من است و افزود: دوشيزه اي را دوشيزه اي بايد (5) ، يعني جوان ازدواج نكرده، بايد با جواني ازدواج نكرده ميثاق زندگي ببندد. وقتي كه اين خبر به اميرالمؤمنين (عليه السلام) رسيد، خوشحال شد و زمينه ازدواج آنان را فراهم


1- اعيان الشيعه، ج2، ص602.
2- نك_: ابن عنبه، عمدة الطالب، ص78. در كتاب مزبور آمده است: قال زبير بن بكّار: «كان عمره يوم الطف ثلاثاً و عشرين سنة و قال الواقدي: وُلِدَ ابن الحسين سنة ثلاث و ثلاثين فيكون عمره يوم الطف ثمانية و عشرين سنة». ظاهراً سهو القلم باشد؛ زيرا اگر امام را 33 ساله بدانيم بايد بپذيريم كه آن حضرت در سال 28 متولد شده است، در حالي كه كسي عمر امام را كمتر از 33 ذكر نكرده است.
3- بحارالأنوار، ج46، ص9، حديث 20 و 21.
4- بحارالأنوار، ج46، ص13، حديث 24.
5- نك_: بحارالأنوار، امام سجاد، نك_: حبيب السير، خواندمير، ج2، ص62.

ص: 283

ساخت. البته اين زن پس از تولد امام سجاد (عليه السلام) از دنيا رفت و زن ديگري كه شهربانو نامداشت به عنوان دايه او انتخاب شد. او همواره مورد تكريم امام سجاد (عليه السلام) بود و برخي از مورخان به اشتباه از اين زن به عنوان مادر واقعي آن حضرت ياد كرده اند. (1) .بعضي از اهل قلم نوشته اند: هنگامي كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) عازم كوفه شد و كوفه را به عنوان دارالخلافه برگزيد، امام حسين (عليه السلام) همراه پدر وارد كوفه نشد و بعد به آنان پيوست، چون همسرش شهربانو حامله بود. بدين جهت امام (عليه السلام) در مدينه ماند تا امام سجاد (عليه السلام) به دنيا آمد و اتفاقاً فوت شهربانو نيز پس از تولد امام سجاد (عليه السلام) رخ داد (2) و وي را در مدينه دفن كردند و سپس امام حسين (عليه السلام) در كوفه به پدر ملحق گرديد. البته ميلاد امام سجاد (عليه السلام) را اميرالمؤمنين (عليه السلام) خبر داده بود؛ زيرا هنگامي كه شاه زنان از ميان همه حضار امام حسين (عليه السلام) را انتخاب كرد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به امام حسين (عليه السلام) فرمود:«لَيَلِدَنَّ لَكَ مِنْها خيرُ أهل الأرض». (3) .«بهترين انسان روي زمين را براي تو خواهد آورد.».

امام سجاد و روضه خواني براي شهداي كربلا

اين پرسش همواره براي برخي مطرح است كه پيشينه روضه خواني به چه زماني باز مي گردد؟گروهي معتقدند: روضه خواني يادگاري است از دوران صفويه. بايد گفت آنان كه چنين مي انديشند، از تاريخ، به ويژه تاريخ عاشورا بي خبرند. امام هشتم (عليه السلام) مي فرمود:«كانَ اَبي إذا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لايُري ضاحكاً». (4) .«سيره و روش پدرم اين بود كه هرگاه ماه محرم فرا مي رسيد، كسي او را خندان نمي ديد.»


1- نك_: اعيان الشيعه، ج1، ص629 ؛ قمقام، ج2، ص645.
2- انوار نعمانيه، ج3، ص78.
3- نك_: قمقام، ج 2، ص 643 ؛ بحارالانوار، ج46، ص9، ح20.
4- معالي السبطين، ج2، ص4.

ص: 284

بديهي است عزاداريِ سنتيِ متعارف در قرن چهارم، كه توسط آل بويه پايه گذاري شد، تبلوري است از عزاداري هاي دوران ائمه معصوم (عليهم السلام)، البته كفار و منافقان و در يك كلمه، بدخواهان، همواره از عزاداري براي شهيدان كربلا در هراس بوده اند و جهت تضعيف آن، سخن سرايي ها و قلم فرسايي ها داشته و دارند. آنان پيوسته مي كوشند سنت عزاداري براي سيدالشهدا و يارانش را كمرنگ و بي اهميت جلوه دهند و اين واقعه جانسوز را به فراموشي بسپارند.روضه خواني و عزاداري سيره و سنتي است از حضرت زينب و امام سجّاد (عليهما السلام). زينب در كنار پيكر پاك برادر چنان گريست كه دشمنان به گريه درآمدند. در جلسه زنان شام، در دربار يزيد، روضه خواند و همگان اشك ريختند.و امام سجاد (عليه السلام) (1) در اربعين روضه خواند. و نيز نخستين ساعات ورود به مدينه، هنگام بازگشت از كربلا روضه خواني كرد.سيد بن طاووس در لهوف مي نويسد: زينب در قتلگاه چنان گريست كه براثر اشك جانسوز او، دوست و دشمن گريستند (فَأبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدوٍّ وَ صِديق) و همچنين مي نويسد: زينب در مجلس يزيد، يقه پيراهن رويي خود را دريد و آنچنان ناله دردناكي سرداد كه به خدا سوگند همه كساني كه در مجلس حضور داشتند گريستند. (2) .زينب (عليها السلام) در كوفه و امام سجاد (عليه السلام) در جامع دمشق، آنچنان از مصائب اهل بيت (عليهم السلام) بازگو كردند كه از هر سوي، صداي شيون برخاست. (3) .علي بن الحسين (عليهما السلام) همواره ياد و خاطره حيات بخش و رسواگر بيدادگرانعاشورا را زنده نگه مي داشت و در اين باره از روش هاي گوناگون استفاده مي كرد؛از جمله:1 _ جانمازي داشت كه در آن، مقداري از تربت قبر پدرش، سيدالشهدا (عليه السلام) را نهاده بود و هنگام سجده، پيشاني مباركش را بر آن مي نهاد؛ (كانَ لَهُ خَرِيطَةٌ فِيها


1- روز اربعين، دركربلا براي جابر روضه خواند.
2- اللهوف، بخش زينب كبري عليها السلام، ص79.
3- اعيان الشيعه، ج 1، ص614.

ص: 285

تُرْبَةُ الْحُسَين (عليه السلام)). (1) .2 _ پس از دفن شهدا كه با ياري بني اسد انجام داد، بعد از دفن جسد مطهّر پدر، در حالي كه به شدت مي گريست، اين چنين روضه خواند:«طوبي لاَِرْض تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ الطّاهِر، فَاِنَّ الدُّنْيا بَعْدكَ مَظْلَمَةٌ وَ الآخِرَةُ بِنُورِكَ مُشْرِقَةٌ أمَّا اللَّيْلُ فَمُسَهَّدُ، وَالْحُزْنُ فَسَرْمَدٌ أو يَخْتاراللهُ لاِهْلِ بَيْتكَ دارَكَ الَّتي أنْتَ بِها مُقيمٌ، عَلَيْكَ مِنّي السَّلامُ يَابْنَ رَسولِ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».«خوشا به آن زميني كه بدن پاك تو را در آغوش گرفت. دنيا پس از تو تاريك گشت و آخرت با نور تو نوراني شد. پس از تو (در فراق تو) شبهايم سخت و حزنم طولاني است، تا آنگاه كه خداوند سرايي كه تو در آن استقرار يافتي، براي اهل بيتت مقرر بدارد. از من به تو درود و رحمت و بركات خدا نثار باد!».و سپس با انگشت مبارك خود روي قبر آن حضرت نوشت:«هذا قَبْرُ الْحُسينُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أبي طالبِ الَّذي قَتَلوهُ عَطْشاناً غَريباً.». (2) .«اين قبر حسين بن علي بن ابي طالب است كه او را با لب تشنه و در غربت كشتند.».3 _ بدن مطهّر عموي بزرگوارش عباس را دفن كرد و سپس براي وي روضه خواند.4 _ در جامع دمشق، در حضور همگان، پيش از خطبه نماز جمعه، در ضمن سخنان خود فرمود:«أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْل وَ لا تُرات، اَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً، وَ كَفي بِذلِكَ فَخْراً». (3) .


1- نك_: ابن شهرآشوب، مناقب، ج4، ص162.
2- نك_: علامه شبّر، جلاءالعيون، ج 2، ص 216 ؛ حياة الامام الحسين، ج 3، ص 325، اعلمي ؛ دائرة المعارف، ج 3، ص 340.
3- اعيان الشيعه، ج1، ص614.

ص: 286

«من فرزند كسي هستم كه در كنار شط فرات با لب تشنه به قتل رسيد. من فرزند كسي هستم كه با قتل صبر (سخت ترين نوع قتل) كشته شد و من از اين بابت پشيمان نيستم؛ بلكه افتخار مي كنم كه در راه ايمان به خدا شكنجه شده ايم.»راوي گويد: آن روز با روضه خواني امام سجاد (عليه السلام) جامع دمشق گريست.5 _ آن حضرت هميشه با ديدن طعام، بهويژه آب، مي گريست و از اين راه دل ها را به طرف كربلا مي خواند وبه خونخواهي وزنده نگه داشتن فرهنگ عاشورادعوت مي كرد.ائمه معصوم (عليهم السلام) در باب روضه خواني براي سالار شهيدان و زنده نگهداشتن پيام عاشورا، هر كدام تأكيد داشته اند. پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در باب روضه خواني براي حضرت سيدالشهدا به طور مستقيم و غير مستقيم عنايت خاص نشان مي داد و راز جاودانگي روضه خواني عاشورا همين است.

2_ زينب كبري

اشاره

زينب، در ميان اهل بيت، بلكه در تاريخ، نامي آشناست و چندتن داراي اين نام بوده اند؛ از جمله: زينب دختر پيامبر (كه در قبرستان بقيع مدفون است). زينب بنت الحسين. زينب بنت عقيل. زينب بنت علي (امّ كلثوم زينب صغري) و زينب بنت علي (زينب كبري). (1) .اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد: «زينب (به فتح زاء و نون)؛ درخت خوش منظري است كه بوي خوش دارد. اصل اين كلمه از «زين» يعني زينت و «اب» است يعني پدر، كه مي شود: زينت پدر.» (2) .زينب (عليها السلام) دختر علي، امير المؤمنين (عليه السلام) يادگار فاطمه (عليها السلام)، با القابي چون: صديقه صغري، زينب كبرا و عقيله بني هاشم، مورد توجه عام و خاص است. كنيه او نيز


1- تاريخ طبري، ج5، صص 457 و 153 و 3 و 4 ؛ الارشاد، ج1، ص355.
2- نك_: اعلمي، دائرة المعارف، ج10، ص264 ؛ جزائري، الخصائص الزينبيه يا ويژگي هاي حضرت زينب، ص158.

ص: 287

امّ كلثوم مي باشد.او با عبدالله بن جعفربن ابي طالب _ پسرعمويش _ ازدواج كرد و دختري به نام امّ كلثوم و پسراني با نام هاي: علي و عون الاكبر ثمره اين وصلت مبارك بود. (1) .او در كربلا مسؤوليت امور داخلي خيام اهل بيت حسيني و بعد از واقعه كربلا مديريت امور اهل بيت، بلكه تمام بني هاشم را عهده دار بود (2) زينب (عليها السلام) در كاروان انقلاب بعد از عاشورا، سرپرستي بيست زن داغدار و چندين كودك پدرازدست داده را برعهده داشت. او محبوب پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود.زينب (عليها السلام) در سال ششم يا هفتم هجرت متولّد شد و در سال 62 ه_. (3) در شام بدرود حيات گفت (4) يعني 57 سال عمر كرد. زينب (عليها السلام) چهار يا پنج سال از عمر خود را با پيامبر (صلي الله عليه وآله) به سر برد و در سال 61 ه_. در كربلا، در سن 55 سالگي در كاروان انقلاب حسيني حضور داشت.زينب (عليها السلام) در سن 72 سالگي از دنيا رفت و در بقيع دفن شد. (5) وي پس از دو سال از واقعه عظيم كربلا، دار فاني را وداع گفت.

تولد زينب

هنوز چهار بهار (و به قولي پنج بهار) از عمر پيامبر (صلي الله عليه وآله) باقي بود كه خبر مسّرت بخش تولد زينب (عليها السلام) را به او دادند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) با شنيدن اين خبر، به سرعت خود را به خانه فاطمه (عليها السلام) رساند و به دخترش فرمود:


1- در همين صفحه در قولي ديگر «عون اكبر و عباس و محمد و امّ كلثوم آمده است. در «منتخب التواريخ»، ص113 علي، عون، عباس، محمد و امّ كلثوم آمده است. براي توجه بيشتر مراجعه شود به معالي السبطين، ج2، ص132.
2- مقتل الحسين، ص305.
3- در معالي السبطين، ج2، صص133 و 134، سال 74 و يا 65 ذكر كرده و از سال 62 حرفي نزده است و سال 62 قول عبيدلي در اخبار زينبيات صص 122 _ 115 مي باشد كه آن هم در مصر است نه شام.
4- معالي السبطين، ج2، ص133.
5- منتخب التواريخ، ص490 ؛ حنبلي، شذرات الذهب، ج1، ص86.

ص: 288

«يا بُنَيّة إيتيني بِابْنَتِكِ الْمَوْلودَة»؛ «دخترم! فرزند نوزادت را نزد من بياور.»قنداقه آن مولود را به محضر پيامبر (صلي الله عليه وآله) آوردند. آن حضرت او را در آغوش كشيدو به سينه چسبانيد و صورت خود را به صورت وي نهاد. ليكن فاطمه با كمال تعجب ديد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به جاي خوشحالي و سرور، به شدت مي گريد، تحمّل اين منظره بر فاطمه (عليها السلام)دشوار بود. پرسيد: پدرم! خداوند ديدگان تو را نگرياند، چرا گريان شدي؟حضرت پاسخ دادند:«دخترم! فاطمه، بدان كه اين دختر در آينده به مشكل ها و مصيبت هاي بسيار دشوار و مختلف گرفتار خواهد شد.» (1) .و افزودند:«اي پاره تنم! اي نور ديدگانم! كسي كه بر او و بر مصائب وي اشك بريزد، از حيث پاداش چنان است كه براي دو برادرش (حسن و حسين) اشك بريزد.» (2) .پيامبر (صلي الله عليه وآله) سپس به نامگذاري آن مولود پرداخت و نام وي را زينب نهاد. (3) .زينب (عليها السلام) سوّمين فرزند زهرا (عليها السلام) است كه دو سال پس از تولد امام حسين (عليه السلام) و سه سال پس از تولد امام حسن (عليه السلام) به دنيا آمد. (4) .او تنها زني است كه در وصف وي گفته شده: «أشْبَهُ النّاسِ بِأَبِيها وَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ»؛ (5) «شبيه ترين مردم به پدرش (علي) و مادرش زهرا بود.».نيز درباره اش گفته اند: «كانَتْ قُطْبُ دائرةُ الْعيالِ في الْمُخَيَّمِ الْحسين»؛ «او محور و رهبر اهل بيت امام حسين (عليه السلام) در خيمه گاه بود.».


1- «يا بِنْتاه يا فاطمة إعْلَمي أنَّ هذه الْبِنْت سَتُبْتَلي بِبِلايا، وَ تَرِدُ عَليها مصائبٌ شَتّي، و رَزايا أدهي».
2- «يا بَضْعَتي وَ قُرَّةُ عَيني إنَّ مَنْ بَكي عَلَيْها وَ عَلي مَصائِبها يَكونُ ثَوابُهُ كَثَوابِ مَنْ بَكي عَلي أخَوَيْها».
3- معالي السبطين، ج2، ص132.
4- همان، صص133 و 134.
5- همان، ص 134.

ص: 289

موقعيت اجتماعي زينب

زينب (عليها السلام) نه تنها مديريت امور اهل بيت را، بلكه سرپرستي امور تمام بني هاشم را بعد از امام حسين (عليه السلام) عهده دار بود. و او بود كه هنگام بيماري امام سجاد (عليه السلام) پاسخ گويي به نيازمندي هاي ديني را بر عهده داشت.درباره اش گفته اند: «مردم براي حل مسائل شرعي، در امر حلال و حرام، به او مراجعه مي كردند.»حتي امام سجاد (عليه السلام) گاهي از عمه اش زينب (عليها السلام) حديث نقل مي كردند.ابن عباس نيز گاهي مي گفت: «حَدَّثَتْني زينبُ بِنْتُ عَلِيّ»؛ «حديث كرد (خبر داد) مرا زينب دختر علي.»خطبه فدك را ابن عباس از دختر فاطمه اطهر، زينب كبري (عليهما السلام) نقل مي كند. (1) .زينب تنها كسي است كه امام حسين (عليه السلام) از او درخواست دعاي خير به هنگام انجام نماز شب مي كرد. «يا اُخَيَّة لا تَنْسِيني فِي نافِلَةِ الَّليلِ»؛ «خواهرم، زينب! مرا در نماز شب فراموش نكن.»همچنين زينب وصيّ آن حضرت بود و اين حديث در شأن اوست: «حسين بن علي (عليهما السلام) وصيت نامه خود را به زينب (عليها السلام) تسليم كرد، همچنين آن حضرت از او پيراهن كهنه را طلب نمود.» (2) .

شخصيت زينب

هرگاه زينب كبري بر امام حسين (عليه السلام) وارد مي شد، امام (عليه السلام) به عنوان اجلال و تعظيم او، از جاي خود برمي خاست. (3) .


1- نقدي زينب الكبري، ص45، و ترجمه مقاتل الطالبيين، ص89.
2- مسعودي، اثبات الوصيه، ص262.
3- فيض الإسلام، زينب كبري، صص142، 143 و 144.

ص: 290

امام علي و زينب

امام علي (عليه السلام) در آستانه ارتحال، اجازه فرمود تا مشتاقان به ديدارش بيايند و مي فرمود: «سَلُوني قَبْلَ أنْ تَفْقِدُوني وَلكِنْ خِفّفُوا مَسائلَكُمْ» و آنگاه كه نوبت زينب كبري (عليها السلام) شد، سخناني ميان آنان گذشت كه به بعضي از آنها اشاره مي شود: (1) .شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان، كه وداع با علي (عليه السلام) صورت مي گرفت، زينب كنار پدر نشست و پرسيد: پدر جان! پيشاني ات عرق كرده است. امام پاسخ داد: از پيامبر شنيدم كه فرمود: هنگامي كه انسان مؤمن در آستانه ارتحال به عالم ملكوت قرار گيرد، عرق سرد در پيشاني او ظاهر مي شود.ابن قولويه در كامل الزيارات نقل مي كند كه زينب (عليها السلام) گفت:«اي پدر، امُّ ايمن از پيامبر خاتم نقل كرد كه آن حضرت فرمود: حسين من در سرزميني به نام كربلا با لب تشنه شهيد مي شود، دوست دارم از زبان تو آن را بشنوم.امام (عليه السلام) فرمود: «الْحَدِيثُ ما حَدَّثَتْكِ اُمُّ أيْمَن»؛ «سخن درست همان است كه امّ ايمنبرايت گفته است» و افزون بر آن، از من بشنو: دخترم! مي بينم تو و جمعيتي از اهل بيت تو به عنوان اسير به كوفه وارد مي شويد. شما را خارجي مي خوانند و مردم در خوشحالي به سر مي برند و شهر را آذين مي بندند! و افزود: آن هنگام كه پيامبر آن خبر را به ما داد. فرمود: ابليس با مسرّت و شادماني ويژه اي فرزندان خود را جمع كرده، به آنان مي گويد: من به آرزوي خود رسيدم و انتقام خود را از فرزندان آدم گرفتم!» (2).

صبر انقلابي زينب

پس از جنگ احد، اين خبر ناگوار در مدينه پيچيد كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در احد شهيد شد! زني از انصار به نام هنده، دختر عمرو بن حِزام، عمّه جابربن عبدالله انصاري پيكر مطهّر شهيدان خود را از ميدان رزم جمع آوري كرد و با طمأنينه اي ويژه از قتلگاه احد


1- نك_: شبهاي پيشاور، ص 473.
2- نك_: ابن قولويه، كامل الزيارات، صص 808 _ 807.

ص: 291

عازم مدينه شد. او جسد مطهّر پسرش خلاد و شوهرش عمروبن جُموح و برادرشعبدالله بن عمرو (پدر جابر) را بر شتري سوار كرد و به راه افتاد. در ميان راه، به جمعيتي از زنان برخورد كه از مدينه عازم رزمگاه اُحد بودند. وقتي چشم آنان به وي افتاد، سراسيمه از او پرسيدند: چه خبر؟ با كمال آرامش و وقار گفت: خبر خوش دارم! پيامبر زنده است و هر مصيبتي كه پيش آيد كوچك و ناچيز است! (1) .روحيه سلحشوري و همت بلند اين زن، به عنوان اسوه صبر انقلابي بر سر زبان ها بود تا واقعه كربلا پيش آمد.روحيه هنده به نوبه خود قابل تحسين است، ليكن تحسين برانگيزتر از آن، روحيه عظيم و صبر انقلابي زينب (عليها السلام) است كه در كربلا درخشيد و حماسه تازه اي از صبر آفريد كه كسي را ياراي رقابت با او نيست.

حافظ جان امام سجاد

زينب (عليها السلام) در چند مورد جان امام سجاد (عليه السلام) را حفظ كرد؛ از جمله:1 _ در كربلا، آنگاه كه خيمه و خرگاه امام سجاد (عليه السلام) را به آتش كشيدند و شمر سخت دل، آهنگ قتل امام سجاد را كرد.حميد بن مسلم گويد: ديدم زينب متوجه جريان شد و جلو آمد و گفت: «وَاللهِ لا يُقْتَلُ حَتّي اُقْتَلَ»؛ (2) «به خدا سوگند! او كشته نخواهد شد مگر آن كه من كشته شوم»، و شمر را وادار كرد تا از قتل امام سجاد (عليه السلام) منصرف شود.2 _ روز يازدهم، آنگاه كه امام سجاد (عليه السلام) در قتلگاه، در كنار جسد پدرش امام حسين (عليه السلام) قرار گرفتند، نزديك بود قالب تهي كنند، ناگاه فرياد زينب توجه وي را جلب كرد كه مي گفت: «چرا تو را چنين مي بينم؟ گويا از فرط اندوه در آستانه جان باختن قرار گرفته اي؟» (3) .


1- بررسي تاريخ عاشورا، ص159 ؛ كامل، ابن اثير، ج2، ص161 ؛ تاريخ پيامبراسلام دكترآيتي، ص310.
2- معالي السبطين، ج2، ص52 ؛ نفس المهموم، ص378 ؛ دمع السجوم، ص412.
3- كامل الزيارات، باب 88، ص 261. «ما لِي أَراكَ تَجودُ بِنَفْسِكَ يا بَقِيَّةَ الْماضِين».

ص: 292

3 _ در مجلس عبيدالله، هنگامي كه ابن زياد تصميم گرفت امام سجاد (عليه السلام) را به قتل برساند، زينب از جاي برخاست و دست خود را به گردن امام انداخت و خطاب به عبيدالله گفت: اي پسر زياد، خونريزي بس است. آيا غير از اين يك تن، كسي را براي ما باقي گذاشته ايد؟ «اگر خواستي او را بكشي، پس مرا هم با او به قتل برسان.»(1) .ابن زياد گفت: من از عشق و محبت زينب به او (امام سجاد) تعجب مي كنم و اگر به قتل او اقدام مي كردم بايد زينب را نيز مي كشتم. (2).

وصي برادر

بي شك سيد الشهدا، امام سجاد را وصي خود قرار داد؛ زيرا وصيّ امام معصوم بايد امام معصوم باشد، ولي براي انحراف افكار دشمن از حضرت سجاد (عليه السلام) و براي اينكه جان وي حفظ شود، وصيت هايش را به حضرت زينب گفت:«إِنَّهُ أَوْصي إِلي اُخْتِهِ زَيْنَب بِنْت عَلِيّ، سِتْراً عَلي عَلِيّ بْنِ الْحُسَين وَ تَقِيَّةً وَ اتِّقاءً عَلَيهِ». (3) .«او به خواهرش زينب وصيت كرد تا جان امام سجاد از سوي دشمنان در معرض خطر قرار نگيرد.»


1- طبري، ج 3، ص 34 ؛ مقتل الحسين، عوالم، ج 17، ص 325 ؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 117 ؛ مثيرالأحزان، ص91 ؛ معالي السبطين، ج 2، ص 67 ؛ «فَأنْ أرَدْتَ قَتْلَهُ فَاقْتُلْني مَعَهُ».
2- نك_: كامل، ابن اثير، ج4، ص82.
3- نك_: خراساني، منتخب التواريخ، ص 388.

ص: 293

ص: 294

بخش سوم: پرسش ها و پاسخ ها درباره قيام عاشورا

پرسش ها و پاسخ ها

پرسش 1: فلسفه حماسه عاشورا چيست؟

اشاره

پاسخ: بايد توجّه داشت كه: اهداف اساسى يك نهضت را از سخنان و مكتوبات و عملكردهاى رهبر آن نهضت، بهتر مى توان به دست آورد.

اهداف اصلى حركت تاريخ ساز عاشورا را مى توان فلسفه به وجود آمدن اين حماسه تاريخ ساز نيز به حساب آورد.

*** امام حسين عليه السلام در آستانه حركت به سوى مكّه، در پاسخ مروان كه با نيرنگ و به ظاهر دلسوزانه، وى را به بيعت با يزيد ترغيب مى كرد، فرمود:

«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الإِسْلامِ السَّلامُ، إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدٍ». (1)

فاتحه اسلام را بايد خواند، آنگاه كه رهبر حكومت اسلامى، انسانى چون يزيد باشد و سپس فرمود: من از جدّم- پيامبر صلى الله عليه و آله- شنيدم كه فرمود: خلافت براى خاندان ابوسفيان، حرام است. (2) دراينجا، سخن از:


1- مثير الاحزان، ص 24 و 25.
2- «و لقد سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و اله يقول: «الخلافة محرمة علي آل أبي سفيان» و طال الحديث بينه و بين مروان، حتي انصرف مروان و هو غضبان».

ص: 295

الف: ايجاد انحراف در سطح رهبرى جامعه است و امام حسين عليه السلام با يزيد بيعت نمى كند تا هشدارى براى مردم باشد و همگان بدانند حكومت يزيد نامشروع است.

ب: ظهور فردى مثل يزيد در رأس رهبرى و حكومت بر جامعه، مايه تضعيف اسلام و زمينه بروز مرگ و نابودى دين در زندگى مردم است.

ج: نه تنها يزيد و افرادى مانند او، بلكه خاندان ابو سفيان به طور كلّى، حق ورود در حوزه رهبرى جامعه اسلامى را ندارند؛ چراكه بنيان گذار اسلام (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله) ورود آنان در اين حوزه را تحريم نمود.

با توجّه به نكات پيشگفته، روشن مى شود كه فلسفه قيام آن حضرت در راستاى پيشگيرى از يك منكَر بزرگ صورت گرفت؛ منكرى كه مى رفت تا زمينه اضمحلال دين را فراهم آورد و در چنين وضعيتى بر امام لازم است كه به عناوين مختلف، حتّى با فداكردن جان خود و يارانش، به مبارزه با آن همّت گمارد. البته همين مسأله را در وصيت نامه مكتوب آن حضرت كه به محمّد حنفيه برادر و وصىّ و نماينده خود تسليم نمود، مى توان ديد.

متن وصيتنامه امام حسين عليه السلام

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، هذا ما أوصى به الحسين بن عليّ بن أبي طالب إلى أخيه محمّد المعروف بابن الحنفيّة أنّ:

- الحسين يشهد أن لا إله إلّااللَّه وحده لا شريك له.

- و أنّ محمّداً عبده ورسوله، جاء بالحقّ من عند الحقّ.

- و أنّ الجنّة و النار حقّ.

- وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها.

- وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ.

- و أنّي لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجتُ لِطلب الإصلاح في أمّة جدّي صلى الله عليه و آله، أُريد أن آمُرَ بالمعروفِ و أنهى عن المنكر، و أسيرُ

ص: 296

بسيرة جدّي و أبي (1) علي بن أبي طالب فمن قبلني بقبول الحق فاللَّه أولى بالحق و هو أحكم الحاكمين». (2)

«به نام خداوند بخشنده مهربان، اين وصيتى است كه حسين بن على بن ابى طالب تسليم برادر خود محمّد، معروف به ابن حنفيه مى كند كه:

- حسين گواهى مى دهد جز خداى واحد و بى شريك خدايى نيست.

- محمّد، بنده و رسول اوست كه خود حق است و از سوى حقّ، جهت احياى حق مبعوث شده است.

- بهشت و دوزخ حقيقت دارند.

- قيامت در پيش است و ترديدى در تحقّق آن نيست.

- بى شك خدا همه مردگان را زنده مى كند.

- من به گونه اى خودسرانه، مستكبّرانه، افسادگرانه و ستمگرانه قيام نمى كنم بلكه قيام من فقط بدين جهت است كه اصلاح لازم در جامعه امّت جدّم را پديد آورم (جامعه دچار افساد شده، بايد با آن مبارزه كنم.).

من مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و بر اساس سيره جدّم و پدرم على بن ابى طالب، رفتار نمايم. هر كس از من پذيرفت در واقع، خدا را پاسخ مثبت داده است و هر كس نپذيرفت من بر مواضع خود استوار و صابرم تا خدا حكم كند و او بهترين حاكم است.»

امام عليه السلام در وصيت نامه خود به روشنى، علل و فلسفه قيام تاريخ ساز عاشورا را تبيين مى كند كه عبارتند از:

1- امر به معروف و نهى از منكر.

2- اصلاح نظام سياسى و اجتماعى جامعه.

3- احيا و تداوم سيره پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام و عمل به سيره آن بزرگواران.


1- بحارالأنوار، ج 44، ص 328.
2- المناقب، ج 4، ص 89.

ص: 297

نكات مهم در وصيتنامه:
اشاره

1- اصلاح در مقابل افساد است و آن گاه اصلاح ضرورت پيدا مى كند كه افساد خودنمايى كرده باشد. مصداق اصلى افساد، ظهور افرادى مثل يزيد در سطح رهبرى جامعه است و مصداق اصلى اصلاح نيز مبارزه با اين منكَر است.

2- مبارزه با منكَرِ بزرگِ (حضور پديده انحراف در سطح رهبرى جامعه)، چه بسا از راه نبردهاى مسلّحانه و قبول پى آمدهاى آن باشد. امام حسين عليه السلام در اين وصيتنامه، با تأكيد بر چند اصل، از تحريفِ تحريف گران و نيز متّهم شدن به كفر و شرك و نيز متّهم شدن به وابستگى به جريان هاى فكرىِ باطل، پيشگيرى كرد.

3- توجّه به «مسأله نظارت عمومى» كه اسلام براى مؤمنان، در سايه سار اصل «امر به معروف و نهى از منكر» منظور داشته، يك مسأله اساسى در سيره امام حسين عليه السلام است. بدين ترتيب حضور يك فرد مسلمان در جامعه، بايد حضورى سازنده باشد و هرگونه بزدلى و بى تفاوتى، از سيره امام حسين عليه السلام به دور است.

*** در توضيح علل ياد شده، بايد به چند نكته پرداخته شود:

1- يزيد ادامه دهنده خطّ باطل بود
اشاره

يزيد وارثِ صف آرايى ها، دشمن تراشى ها و مخالفت هاى ديرينه «باطلِ سُفيانى» در برابر «حقيقت محمدى» است. ابوسفيان سركرده سپاه باطل و سردسته قبيله بنى اميه تا آنجا كه مى توانست كفار مكه را در سركوبى و فرونشاندنِ نور حق (قبل از هجرت)، بسيج كرد. او در ترور شخصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و اذيت و آزار آن حضرت و يارانش بسيار كوشيد گرچه توسن راهوار اسلام، على رغم خواست آنان، همچنان به پيش تاخت و سرانجام پيروز گرديد. ابوسفيان در صحنه هاى جنگ بدر، احد و خندق در مخالفت با حق پاى فشرد؛ اما با فتح مكه توسط پيامبر صلى الله عليه و آله شكست خورد و به سازش و تسليم تن داد و در شمار «طُلقا» جاى گرفت و به شيوه منافقانه روى آورد.

ص: 298

او همواره در پى فرصت بود تا انتقام بگيرد و بر اين سياست بود كه بعد از ارتحال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هويت و باطن خود را بيشتر آشگار ساخت و در ميدان هاى مختلف به فعاليت پرداخت.

فعاليت هاى ابوسفيان گونه هاى مختلف داشت؛ از جمله:

الف- مخالفت ها

آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله رحلت كردند؛ ابوسفيان در نخستين فرصت، مخالف خوانى هاى خويش را آغاز كرد. او در مكه مردم را به ارتجاع و بازگشت به نظام جاهليت دعوت كرد، به اين خاطر «سهيل بن عمرو» بر او آشفت و در خطبه اى به مردم اين چنين گفت:

«من مى دانم كه اين دين، مانند آفتاب به مشرق و مغرب عالم تابيده و جهانگير خواهد شد و ابوسفيان شما را فريب ندهد و او نيز بدانچه كه من آگاهى دارم آگاه است؛ ليكن سينه او از كينه بنى هاشم سنگين است». (1) همچنين در كنار كعبه بانگ برآورد و گفت: «يا أَهْلَ مَكَّةَ، لا تَكُونُوا آخِرَ مَنْ أَسْلَمَ وَ أوَّلَ مَنْ ارْتَدَّ، وَ اللَّهِ لَيُبَيِّنُ اللَّهُ هذا اْلأَمْرَ كَما ذَكَر رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله ...». (2)

ب- فتنه انگيزى

ابوسفيان سراسيمه از مكه وارد مدينه شد. هنگامى كه مشاهده كرد هريك از مهاجر و انصار فرياد «مِنَّا أَميرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ» را سرداده اند؛ منافقانه، به منظور شعله ور ساختن آتشِ اختلاف و درگيرى، نزد اميرمؤمنان عليه السلام رفت و فريبكارانه اظهار داشت:

«... لَو شِئْتَ مَلَأتُها لَكَ خَيلًا وَ رِجلًا»؛ «دست خود را به پيش بياور تا با تو بيعت كنم و اگر


1- الاستيعاب، ج 2، ص 110؛ الكامل، ج 2، ص 324؛ كلام و خطابه «سهيل بن عمرو». مكه را از ارتداد، نجات داد. و اين عمل، تحقق نويد پيامبرخدا صلى الله عليه و آله پس از جنگ بدر است، هنگامى كه عمر بن خطاب پيشنهاد كرده بود كه چون «سهيل بن عمرو» اسير شد دندان پيشين او را از جاى درآوريم، پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه نداد و فرمود: «دَعْهُ، فَسَيَقُومُ مقاماً يُحْمَدُ عَلَيه»؛ «او به زودى در يك موقعيت قابل ستايش قرار خواهد گرفت»
2- مسعودى، اثبات الوصيه، مبحث حكايةالسقيفه، ص 94؛ ارشاد، مفيد، فصل فى وفات النبى صلى الله عليه و آله، ص 101.

ص: 299

بخواهى مدينه را از پياده و سواره جهت حمايت و يارى تو پر مى كنم.»

امام عليه السلام پاسخ دادند: «مَهْ يا أَباسُفْيان، أَ جاهِلِيّة وَ إِسلاماً؟»؛ (1)

«خاموش باش ابوسفيان! در جاهليت و در اسلام خواهان پيشامدهاى ناگوارى براى اسلام بوده اى» و افزودند: «ما را به تو نيازى نيست.» (2) بانگ ابوسفيان در بقيع:

با پيروزى عثمان، زمينه ظهور ابوسفيان در صحنه امور سياسى با ظاهرى اسلامى، مهيّا شد. خطر ظهور دشمنان در صحنه سياسى جامعه اسلامى، براى خواص، پنهان نبود.

در دوران معاويه، وقتى امام حسن عليه السلام به معاويه گفت: هنگامى كه عثمان روى كار آمد روزى ابوسفيان به حسين عليه السلام گفت: «دوست دارم دست مرا بگيرى و به زيارت قبور بقيع ببرى» ايشان او را به بقيع رساند، او فرياد زد: «اى اهل قبور (اى مردگان!) براى آن چيزى كه با ما مى جنگيديد، امروز به دست ما افتاده است «وَ أَنْتُمْ رَمِيم» در حالى كه شما در زير خاك پوسيده ايد.

امام حسين عليه السلام وقتى اين سخن را از وى شنيد، به شدت ناراحت شد و فرمود: خدا روى تو و موهاى سپيد صورتت را زشت گرداند. در اين هنگام دست مبارك خود را از ميان دست ابوسفيان كشيد و او را رها كرد. آنگاه فرمود: معاويه! اگر نعمان بن بشير نبود، ابوسفيان كه نابينا بود نمى توانست خود به تنهايى از بقيع بيرون بيايد و از پا درمى آمد. و گفت: شما خواهان ادامه همان خط هستيد. (3)


1- علامه شهرستانى، نهضةالحسين، فصل 7، ص 50.
2- مناقب، ج 4، ص 43.
3- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 275، طبع سعيد، مشهد. امام مجتبى عليه السلام در مناظره اى با معاويه و يارانش فرمود: «ثم انشدكم باللَّه هل تعلمون: ان أباسفيان دخل على عثمان حين بويع فى مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فقال: يا ابن اخى هل علينا من عين؟ فقال: لا. فقال ابوسفيان: تداولوا الخلافة يا فتيان بنى امية، فوالذى نفس أبى سفيان بيده، ما من جنّة ولا نار؟! وانشدكم باللَّه أتعلمون: أنّ أباسفيان أخذ بيد الحسين حين بويع عثمان وقال: يا ابْن أخي اخرج معي إلى بقيع الغرقد، فخرج حتّى إذا توسّط القبور اجْترّه فصاح بأعلى صوته: يا أهل القبور! الذي كنتم تقاتلونا عليه صار بأيدينا وأنتم رميم. فقال الحسين بن على عليهما السلام: قَبَّحَ اللَّه شَيْبَتَكَ، وَقَبَّحَ وَجْهَكَ، ثم نَتَرَ يَدَهُ وَتَرَكَه، فَلَوْلا النعمان بن بشير أخذ بيده وردّه إلى المدينة لهلك، نك: طبرسى، احتجاج، ص 275.

ص: 300

پس از چندى، فرزند ارشد او يزيد، از سوى خليفه اوّل، فرماندار شام شد. پس از يزيد پسر ديگرش- معاويه- آن سمت را عهده دار گرديد و نيز در تاريخ آمده است:

آنگاه كه نوبت خلافت عثمان رسيد، ابوسفيان به طور رسمى از آنچه در نهاد خود داشت پرده برداشت و گفت:

«تلقّفوها تلقّف الكرة، ألا والَّذي يحلف به أبوسفيان لاجنّة ولانار» (1)

«با خلافت همانند توپ (گرد) برخورد كنيد و آن را به يكديگر پاس دهيد و سوگند به آنچه ابوسفيان به آن قسم مى خورد از بهشت و جهنم خبرى نيست.»

ج- دشنام ها و تبليغات مسموم

پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بنى اميه اهانت ها، دشنام ها و تبليغ هاى مسموم خود را به طور مستقيم عليه پيامبر صلى الله عليه و آله صورت ندادند؛ ولى به سوى كسى نشانه رفتند كه حذف او حذف پيامبر صلى الله عليه و آله تلقى مى شد؛ و بر اين اساس سبّ و دشنام اميرمؤمنان عليه السلام را آغاز كردند.

ابن عباس مى گويد: «إِنَّهُمْ يُرِيدُونَ بِسَبِّ عَلِيّ سَبّ رَسُولِ اللَّه»؛ «آنان با فحاشى به على عليه السلام، فحش به پيامبر صلى الله عليه و آله را در سر دارند.» (2)

د- انتصاب تبعيدى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله بر مصدر كارها

1- پيامبر صلى الله عليه و آله، مروان حكم را به طائف تبعيد كرده بود. پدر او كه پيامبر صلى الله عليه و آله را مسخره مى كرد و جاسوس مشركين بود، مورد نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت و مطرود شد (3)


1- حماسه حسينى، ج 1، صص 179 و 219.
2- نهضةالحسين، فصل 7 و 8.
3- ناسخ التواريخ، ج 1، ص 730 و اثبات الوصيه، ص 145.

ص: 301

او به همراه پدر خويش در حالى كه طبق نظر ابن ابى الحديد كودكى بيش نبود، راهىِ تبعيدگاه طائف شد (1) و همچنان مطرود بود تا اين كه خليفه سوم- عثمان- وى را به مدينه بازگرداند (2) و به عنوان سياستگذار خود منصوب كرد.

2- پيامبر صلى الله عليه و آله، «حَكَم بن ابى العاص»، پدر مروان و عموى عثمان را نيز از مدينه به طائف تبعيد نمود. اما پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، عثمان درخواستِ بازگشت عمويش را از ابو بكر نمود؛ ابوبكر پاسخ داد: «كسى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله تبعيد كرد، من او را بازنخواهم گرداند.»

عثمان در دوران عمر نيز چنين تقاضايى را كرد، ليكن عمر به درخواست او- مانند ابوبكر- پاسخ مثبت نداد تا اين كه پس از عمر، خودش او را به مدينه بازگرداند. (3) 3- «هيت» در هنگام فتح طائف از زيبايى و فريبايى دختران طائف، به منظور تحريك سربازان اسلام، تعريف و توصيف مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله كار او را به عنوان «الحرب خدعة» نپذيرفت و وى را به كوه هاى طائف تبعيد كرد و او در آن جا به سربرد، تا اين كه عثمان او را به شهر راه داد. (4)

ه- از پا درآوردن نيروى حق (ياران امام عليه السلام)

خشم معاويه:

مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: «مُطرف بن مُغيره گفت: با پدرم به ديدار معاويه رفتيم. شبى پدرم با معاويه جلسه اى داشت، آن گاه كه از جلسه بازگشت، بسيار اندوهگين بود. سبب را از وى جويا شدم. گفت: «اين مرد- معاويه- پليدترين آدمِ روزگار است» گفتم: «مگر چه شده است؟» گفت: «من به معاويه پيشنهاد كردم


1- شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 148.
2- عظمت حسينى، ص 39 و 49.
3- في ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 358؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 149.
4- ناسخ التواريخ، ج 3، ص 322 و سفينةالبحار، ماده «هيت».

ص: 302

اكنون كه حكومت را به چنگ آورده اى، بهتر است با بنى هاشم به عدالت رفتار كنى و بدرفتارى را كنار بگذارى» معاويه گفت: «هيهات! هيهات! ابوبكر عدالت كرد و عدالت گسْتَرد و مُرد و نامش نيز با او دفن شد. عمر و عثمان نيز چنين شدند. ولى برادر هاشم؛ يعنى (رسول اللَّه صلى الله عليه و آله) از دنيا رفت در حالى كه هر روز پنج نوبت، فرياد برمى دارند: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»، سپس با خشم و ناراحتى گفت: «فأيُّ عَمَلٍ يَبْقى مَعَ هذا، لا امَّ لَكَ، لا وَ اللَّهِ إلّادَفْناً دَفْناً»؛ (1)

«با وجود اين، چه كارى صورت پذيرفت؟

(كدام هدفِ من جامه عمل به خود پوشيد؟) اى بى مادر! نه؛ به خدا سوگند! بايد اين نام (پيامبر) را دفن كنم.»

كوتاه سخن اين كه يزيد وارث سيرت ناميمون اين دو- ابوسفيان و معاويه- است و حتّى از آن دو به مراتب خبيث تر و شرورتر نيز بوده است.

2- سابقه دشمنى و اختلافات

پيكار بنى اميه و بنى هاشم (2) كه بارزترين آن در كربلا رخ داد، پيكارى است با پيشينه اى عميق و ريشه دار.

نزاع و كشمكش ميان دو برادر، هاشم و عبدالشمس، از پسران عبدمناف، از قبيله قريش، پس از صدسال فاصله، دوباره ميان تيره هاى آن دو؛ يعنى بنى هاشم و بنى اميه پرچمداران توحيد و شرك، با ظهور اسلام به صورت برخوردهاى خصمانه و جنگ هاى مسلّحانه اى در طول نوزده سال به درازا كشيد، كه با پيروزى اسلام، به پيروزى بنى هاشم، منجر شد؛ ولى كينه ديرينه بنى اميه نسبت به بنى هاشم، به ندرت براساس مصلحت زمان! هويت بنى اميه را هويدا مى ساخت. تا سى سال بعد، در زمان حكومت عثمان و خلافت اميرمؤمنان عليه السلام، مسأله به شكل حادّى به صورت جنگ هاى جمل، صفين و نهروان، خودنمايى كرد و شكل حادترِ آن، در كربلا بروز كرد، كه اين جنگ با پيروزى ظاهرى


1- مروج الذهب، ج 2، ص 266؛ بررسى تاريخ عاشورا، بخش مقدمه، ص 18.
2- النزاع والتخاصم، ترجمه فارسى با نام «دشمنى خويشاوندان».

ص: 303

بنى اميه (يزيد) و مغلوب شدن و شكست ظاهرى بنى هاشم (امام حسين عليه السلام) خاتمه يافت؛ در نتيجه، جنگ كربلا تبلور كينه ديرينه بنى اميه نسبت به بنى هاشم است، ازاين رو هنگامى كه «نضر بن مالك» از سالار شهيدان، تفسير آيه شريفه: هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ را پرسيد، امام عليه السلام پاسخ دادند:

«نَحْنُ وَ بَنُو امَيّةَ، قُلنا صَدَقَ اللَّه وَ رَسُولُهُ، وَ بَنُو امَيّة قالُوا: كَذِبَ اللَّه وَ رَسُولُهُ». (1)

«ما و بنى اميه، مصداق اين آيه هستيم، ما مى گوييم آنچه را خدا و رسول او گفته اند درست است ولى آنان مى گويند خدا و رسول دروغ گفتند!»

پرسش 2: مقصود امام چه بود، تشكيل حكومت يا نائل شدن به شهادت؟

خطبه تاريخ ساز امام عليه السلام در مكّه

پرسش 2: مقصود امام چه بود، تشكيل حكومت يا نائل شدن به شهادت؟

پاسخ: امام عليه السلام بر خلاف نظر برخى از نويسندگان (كه مى گويند امام به منظور تشكيل دولت اسلامى به سوى كوفه آمد، اتفاقاً اوضاع دگرگون گشت و به جنگى پيش بينى نشده گرفتار شد!) او از آغاز مى دانست كه جز از راه مبارزه استشهادى نمى توان چهره كريه حكومت يزيد را برملا ساخت و اركان حكومت وى را متزلزل نمود.

خطبه تاريخ ساز امام عليه السلام در مكّه

امام حسين عليه السلام در مدينه با بيان وصيت نامه خود، مردم را از فلسفه نهضتش آگاه ساخت ولى در مكّه در آستانه حركت به سوى عراق (كربلا) در يك خطبه تاريخى از شيوه برخورد خونين و مسلّحانه خود با دشمن و از كيفيت برخورد دشمن بر او


1- تفسير البرهان، ج 3، ص 81.

ص: 304

پرده برداشت:

«الْحَمْدُ للَّهِ ما شاءَ اللَّهُ وَ لاقُوَّةَ إلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ سَلَّمَ،

خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ القَلادَةُ عَلى جيدِ الْفَتاةِ،

وَ ما أَوْلَهَني إِلَى أَسْلافي إِشْتِياقَ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ،

وَ خَيْرَ لي مَصْرَعٌ أَنَا لاقيهِ، كَأَنّي بِأَوْصالي تَقَطَّعُها عُسْلانُ (1) الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواويسِ وَ كَرْبَلاءَ فَيَمْلَأَنَّ مِنّي أَكْراشاً جَوْفاً، وَأَجْرِبَةُ سُغْباً لامَحيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللَّهُ رِضانا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ، وَيُوَفِّينا أُجُورَ الصَّابِرينَ، لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لُحْمَتُهُ وَهِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ الْقُدْسِ تَقِرُّبِهِمْ عَيْنُهُ وَيُنْجِزُ بِهِمْ وَعْدَهُ، مَنْ كانَ باذِلًا فينا مُهْجَتَهُ وَمُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ؛ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا، فَإِنّي راحِلٌ مُصْبِحَاً إِنْ شاءَ اللَّهُ تَعالى». (2)

«حمد و سپاس از آن خداست و آنچه كه خدا اراده كند تحقّق خواهد يافت و قدرتى جز قدرت او در جهان هستى وجود ندارد. مرگ.

همچون گردنبندى بر گردن زندگى آدمى بسته شده و جدايى ناپذير است.

من به درگذشتگان خود ملحق مى شوم و بسيار مشتاقم، بيش از اشتياق يعقوب به ديدار يوسف.

مى بينم بند بند اعضاى بدن مرا گرگ هاى (مزدوران) بنى اميّه در بيابان كربلا از هم جدا مى سازند. من به رضاى الهى رضايت دادم.

هر بلايى كه در راه تحقّق خط حق برايم مقدور است با جان و دل پذيرا هستم و بدان صابرم. هركس خون قلب خود را در راه ما جهت دريافت مقام قرب خدا، هديه مى كند، با ما حركت كند. من فردا صبح به سوى سرنوشت سرخ، حركت خواهم كرد.»


1- العسلان: الماء حرّكته الرمح فاضطرب منجد الطلّاب، ص 475. عسلان الرمح اضطرب واشتدّ اهتزازه منجد الطلّاب، ص 475.
2- مثير الأحزان، ص 41.

ص: 305

چند نكته از خطبه:

سيد الشهدا عليه السلام در خطبه فوق به چند مورد اشاره كرد:

الف: در جمع حضار ايستاد و سخن گفت [ثُمَّ قامَ خَطِيباً] (1) تا همگان بدانند كه تصميم نهايى امام چيست.

ب: از شهادت خود سخن گفت.

ج: از شرافت و برترى قتل (شهادت) سخن به ميان آورد.

د: از درنده خويى دشمن خبرداد.

ه: سر انجام بر جاى بدن هاى خود در ميدان نبرد را بيان كرد.

و: از آينده روشنِ حركت خود و از پيروزى معنوى اش در فرداى تاريخ و روز قيامت مطالبى گفت.

ز: با صراحت به همراهان فرمود: آن كسى كه جان بركف عمل مى كند و جان خود را فداى دين خدا مى نمايد، با ما همراهى كند.

ح: اين خطبه پس از رايزنى ها و اظهار نظريه هاى محمّد حنفيه، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن زبير و ديگران انجام گرفت و آخرين تصميم سرنوشت ساز امام بود.

پرسش 3: چرا امام عليه السلام زودتر قيام نكرد؟

اشاره

پاسخ: زمينه قيام مسلّحانه براى امام حسين عليه السلام در زمان معاويه مهيّا نبود؛ زيرا:

الف: پيش از وى، امام مجتبى عليه السلام، عهده دار امامت بودند و نيز در آن زمان (در حيات معاويه)، شرايط لازم فراهم نبود.

ب: معاويه بر ضد مخالفان خود به شدت جوّسازى كرد؛ به طورى كه على عليه السلام را منزوى و خانه نشين ساخت. وقتى مردم وضع را اينگونه ديدند، از همراهى با امام عليه السلام در جنگ بر ضد حاكم فاسد خوددارى نمودند.


1- نك: ابن نما، مثير الاحزان، ص 41.

ص: 306

همين مسأله موجب رخوت و سستى عمومى، نسبت به قيام مسلّحانه شده بود.

به عنوان مثال: امام مجتبى عليه السلام با آن كه از كوفه به لشكرگاه «نخيله» رفتند و ده روز جهت پيوستن مردم به او، به انتظار نشستند، در مجموع، تنها چهارهزار نفر به آن حضرت پيوستند و ناگزير خود به كوفه بازگشتند و مردم را به جهاد تحريك و تشويق نمودند. (1) با آن كه مسلمانان در معرض تهديد سپاه جرّار معاويه قرار گرفته بودند و لشكر او تهاجم به سوى پايتخت اسلامى را آغاز كرده بود، باز موجب بيدارى و بسيج كوفيان نگشت، ابن شهر آشوب در مناقب مى نويسد:

«وَ اسْتَنْفَرَ مُعاوِيَةُ النّاسَ، فَلَمّا بَلَغَ جِسْرَ مَنْبج، بَعَثَ اْلحَسَنُ حُجْرَ بْنَ عَدِي وَاسْتَنْفَرَ النّاسَ لِلْجِهادِ». (2)

«معاويه مردم را در يك بسيج عمومى، به حركت درآورد و تا پل معروف «منبج» به پيش تاخت و در اين هنگام امام حسن عليه السلام حجر بن عدى را مأمور بسيج عمومى عليه معاويه كردند.»

ج: امضاى ترك مخاصمه

طبق شرايط خاص آن روز، امام مجتبى عليه السلام با معاويه، جهت پيشگيرى از ددمنشى هاى او، ترك مخاصمه نمود و صلحنامه را امضا كرد و اين مسأله تا آخر حيات معاويه اعتبار داشت.

د: تفاوت سياست معاويه با يزيد

- يزيد با معاويه در تاكتيك و روش، تفاوت اساسى و آشكار داشت، تا آنجا كه امام حسن عليه السلام در زمان معاويه با او صلح كرد، امّا امام حسين عليه السلام در باره يزيد فرمودند: «در صورتى كه جرثومه اى چون يزيد زمامدار باشد، فاتحه اسلام خوانده است، شخصى مانند من با آدمى همچون يزيد بيعت نخواهد كرد (3) اگر در زندگى هيچ گونه پناهگاهى


1- الشيعه و الحاكمون، ص 62.
2- مناقب، ج 4، ص 3.
3- مقتل الحسين، ص 23 و 24.

ص: 307

نيابم، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد». (1) اگر امام مجتبى عليه السلام هم در دوران يزيد در قيد حيات بودند، بى ترديد قيام مى كردند؛ زيرا كفر يزيدى، چيزى نبود كه فقط فرزانه اى چون سالار شهيدان از آن بيمناك باشد؛ حتّى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله نيز بارها خطر وجود او را به جامعه هشدار داده بودند.؟؟؟

سه ديو خطرناك؛ زمينه سازان پيروزى تفكّر يزيدى
1- ابوسفيان

ابوسفيان از سران كفار قريش بود كه همواره جهت خاموش كردن چراغ اسلام كوشيد. او همواره كفار را بر ضدّ اسلام بسيج مى نمود كه جنگ احد و جنگ خندق به فرماندهى او، عليه اسلام صورت گرفت. او در سال فتح مكه به گونه اى ناخواسته مسلمان شد و به زندگى منافقانه پرداخت.

سيوطى در تاريخ الخلفا مى نويسد: ابوسفيان در سال 31 ه. ق. درگذشت. (2) (جهت آشنايى بيشتر با آن سوى چهره ابوسفيان، توجه به بانگ ها و خروش هاى مستانه و غرورآميز او پس از به خلافت رسيدن عثمان ضرورى است.

البته عثمان وصيت ابوسيفان را در عمل به كار گرفت و نتيجه آن حكومت شام است كه در دست فرزندان ابوسفيان؛ يزيد و معاويه قرارگرفت و ابوسفيان شاهد اين عمل بود.

وقتى معاويه در سال 60 ه. ق. (نيمه رجب)، در شام از دنيا رفت و با مرگ او زمينه قيام مردمى فراهم شد. از اين رو مردم با نوشتن حدود دوازده هزارنامه به امام حسين عليه السلام براى تشكيل حكومت اسلامى، او را به كوفه فراخواندند. (3) مردم بنى اميه را به درستى نمى شناختند و اغلب در اشتباه بودند؛ بلكه آنان را با ديده تقدّس و قابل احترام مى نگريستند. معاويه اى كه بيشتر عمر خود را در كفر و شرك


1- مقتل خوارزمى، ج 1، ص 184.
2- تاريخ الخلفا، ص 156.
3- منتخب التواريخ، ص 394.

ص: 308

گذرانيد، در فتح مكه به ناچار اسلام آورد. در چشم ساده لوحان با على عليه السلام برابرى! مى نمود و گاه برترى داشت! با همين ديدگاه، ربيع بْن خُثَيْم (1) در واقعه صفين در محضر على عليه السلام اظهار داشت: «اى اميرمؤمنان، ما در حقّانيت اين پيكار ترديد داريم با آن كه از شأن و علوّ رتبت تو آگاهيم». (2) و: موقعيت خاص معاويه در جامعه، زمينه را براى پيروزى انقلاب دشوار مى ساخت؛ زيرا شخص معاويه:

اولًا: موقعيت سياسى- اجتماعى خاصى داشت و سال ها بود كه از سوى خلفا به عنوان استاندار شام، در رأس امور قرار گرفته بود و ادعاى ولىّ دم عثمان بودن نيز وى را در ديدگاه مخالفان خط حق، موقعيت ويژه اى مى داد. (3) و (4) ثانياً: معاويه را به عنوان يكى از نويسندگان وحى، جا انداخته بودند. (5) طرفداران معاويه مى گويند: «معاويه كاتب وحى بود!» اين حرف به هيچ وجه درست نيست؛ زيرا معاويه در سال هشتم هجرت به صورت ظاهر اسلام آورد كه تقريباً دوره نزول وحى رو به اتمام بود.

ترديدى نيست كه معاويه در شمار آزاد شدگان (طلقاء) فتح مكه، در سال هشتم هجرى بوده است. (6)


1- يكى از زهاد هشتگانه كه در مشهد مدفون است.
2- ابن أبى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 109؛ سفينةالبحار، ماده «ربع» و «زهد»؛ «يا اميرالمؤمنين، انّا شككنا في هذا القتال على معرفتنا بفضلك».
3- ابن صباغ مالكى، فصول المهمه، ص 108.
4- روز 25 ربيع الأول سال 41 ه. صلحنامه به امضا رسيد و در اول ربيع الثانى همان سال معاويه رسماً بر تخت خلافت نشست و در سال 132 بود كه حكومت نود و يك ساله امويان با كشته شدن مروان حمار به دست ابو مسلم سقوط كرد. در مجموع بنى اميه و بنى مروان حدود هزار ماه خلافت كردند و با احتساب 8 سال و چهار ماه دولت عبداللَّه بن زبير، مى شود هزار ماه. وقتى معاويه در كوفه جلسه بيعت به عنوان خلافت براى خود را به طور رسمى برگزار كرد، همه بيعت كردند جز قيس بن سعد و آن سال را سال «عام الجماعة» لقب دادند. منتخب التواريخ، ص 275.
5- نك: شبهاى پيشاور، چاپ سوّم، ص 775.
6- اسدالغابه، ج 4، ص 387؛ مروج الذهب، ج 2، ص 290.

ص: 309

برخى از نويسندگان نوشته اند: عباس- عموى پيامبر صلى الله عليه و آله- از آن حضرت تقاضا كرد از معاويه براى نوشتن بعضى از مراسلات استفاده شود و در «صحيح مسلم» آمده است:

«إنّ معاويةَ يَكْتُبُ بَيْنَ يَدَيِ النّبيّ صلى الله عليه و آله» لازم به گفتن است كه اين نويسندگى مربوط به وحى نيست. (1) مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: «دوره اين نويسندگى كوتاه بوده است.

ثالثاً: معاويه به عنوان برادر امّ حبيبه همسر پيامبر، لقب خال المؤمنين را يدك مى كشيد و عمروبن عاص در هنگام حكميت و احتجاج به برترى معاويه، روى همين عناوين سه گانه به عنوان «امتيازات برجسته معاويه» انگشت گذاشت. (2) بايد گفت كه لقب «كاتب الوحى» از طريق اين و آن براى معاويه ساختگى است؛ زيرا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در باره او فرمودند: «إِذا رَأَيْتُمْ مُعاويةَ على مِنْبَري فَاقْتُلُوهُ» (3)

جاى بسى شگفتى است كه ذهبى مورخ معروف (متوفاى سال 748) كه مى كوشد فضايلى براى معاويه بتراشد، وقتى به حديث پيشگفته مى رسد، بدون هيچ گونه ترديدى آن را نقل مى كند و حتّى در صدد توجيه آن به معانى ديگر نيز برنمى آيد و اين مسأله گواه صحّت اين حديث در ديدگاه وى است. (4)

2- عمرو بن عاص كه بود؟ (نكاح الرهط)

عمرو بن عاص، شيّاد معروف تاريخ، يكى از بازوان پرتوان معاويه بود.

براى شناختن او، لازم است به مطلبى اشاره كنيم و آن اينكه در دوران جاهليت ازدواج دست جمعى و گروهى رواج داشت و آن را «نكاح الرهط» مى گفتند. و آن چنين


1- شبهاى پيشاور، ص 775.
2- فصول المهمه، ص 108.
3- «هنگامى كه معاويه را بر روى منبر من ديديد، او را هلاك گردانيد». شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 176؛ كنزالحقايق، المناوى، ص 9؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 5، صص 110، 74، 324؛ ميزان الإعتدال ذهبى، ج 2، صص 7- 129.
4- نك: تاريخ الاسلام، ج 4، ص 312، طبع دارالكتاب العربى.

ص: 310

بود كه جمعيتى كمتر از 10 نفر زنى را بر مى گزيدند، مخارج زندگى او را تأمين مى كردند تا هنگامى كه بچه اش را به دنيا بياورد؛ اگر دختر بود نزد زن مى ماند و اگر پسر بود، مردان در جلسه اى جمع مى شدند، در حالى كه آن زن پسر را در آغوش داشت وارد مى شد، طبق نظر خود، بچه را به هر كس مى داد، آن مرد به عنوان پدر آن طفل قلمداد مى گشت.

درباره عمرو بن عاص هم گفته اند: وقتى ليلى، مادر او، وى را در آغوش عاص بن وائل گذاشت، ابوسفيان ناراحت شد. او همواره مى گفت: بدون ترديد، عمرو فرزند من است. (1) فعاليت هاى سياسى عمرو بن عاص:

پيش از هجرت و حدود سال 5 يا 6 بعثت، عمرو بن عاص از سوى كفّار مكّه مأموريت يافت تا به تعقيب مهاجران حبشه بپردازد و آنان را به چنگ كفار مكه بازگرداند. او با همراهى همسر و يكى از زيباترين جوانان عرب به حبشه رفت ولى در اين مأموريت موفقيتى كسب نكرد. (2) همچنين عمرو بن عاص از جمله سران جنگ خندق عليه مسلمانان است. در تاريخ آمده است: عمرو بن عاص از سران جنگ خندق. (3) كاروان 50 هزار نفرى مكه كه موجب ايجاد جنگ بدر شد، به سرپرستى عمرو بن عاص و ابوسفيان از شام عازم مكه گرديد. عبور كاروان از منطقه بدر بود كه سرانجام موجب بروز جنگ بدر شد.

*** عمرو بن عاص در سال ششم هجرت مسلمان شد، هنگامى كه عمروبن اميه از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله به حبشه رفت تا امّ حبيبه را به عقد آن حضرت درآورد، عمروعاص در حبشه بود. او از نجاشى درخواست كرده بود تا نماينده پيامبرخدا را به او تحويل دهد،


1- نك: جاهليت و اسلام، ص 605.
2- بحارالأنوار، ج 18، ص 414.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 318.

ص: 311

نجاشى به او گفت: دين محمد پيروز خواهد شد و سپس خود نجاشى مسلمان شد و عمروبن عاص را نيز به اسلام دعوت كرد و سر انجام عمروبن عاص در حبشه به اسلام روى آورد.

سيوطى درتاريخ الخلفا مى نويسد: ابوبكر خود را خليفه پيامبر خدا مى خواند و در نامه ها اين چنين امضا مى كرد: «ابو بكر خليفة رسول اللَّه»، البته عمر نيز پس از او خود را خليفه ابوبكر مى دانست و اين چنين زير نامه يا آغاز نامه ها مى نوشت: «خليفة خليفة رسول اللَّه» (آنان، لقب اميرالمؤمنين را براى خود روا نمى دانستند؛ زيرا اين لقب را پيامبر صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين على عليه السلام داد و اين مسأله داراى اشتهار خاصى بود.) و براى نخستين بار بود كه عمروبن عاص اين لقب را در مورد عمر به كار برد. او وقتى بر عمر وارد شد و گفت: «السَّلامُ عَلَيكَ يا أَمِيرالمُؤمِنِين»، مورد اعتراض عمر قرار گرفت. او پاسخ داد: «أَنْتَ الْأمِير وَ نَحْنُ الْمُؤمِنُون»، از آن روز به بعد، اين لقب براى عمر به كار گرفته شد. (1)

3- معاويه

براى درك موقعيت و چگونگى امضاى صلح نامه يا ترك جدال ظاهرى توسط امام مجتبى عليه السلام و توجه به چهره اصلى زمينه سازان حكومت يزيدى، شناخت چهره معاويه، ابوسفيان و عمروبن عاص ضرورى است.

معاويه با لطايف الحيل بر اوضاع مسلط شد. او افكار عمومى شام را به سوى هرآنچه كه خود به آن تمايل داشت، سوق مى داد و كسى بر او خُرده نمى گرفت. او با بردبارى ظاهرى، انتقادات نسبت به خويش را حل مى كرد. آنچنان دل هاى اهل شام را مجذوب خود ساخته بود كه وقتى در روز چهارشنبه نماز جمعه اقامه كرد، كسى بر او خرده نگرفت! (2) معاويه به تحريف احاديث نبوى، كه بر خلاف ميل او بود، نيز


1- نك: تاريخ الخلفا، ص 138.
2- بررسى تاريخ عاشورا، جلسه اوّل، ص 4.

ص: 312

مى پرداخت؛ از جمله در تأويل و تفسير سخن معروف پيامبر صلى الله عليه و آله در باره عمار بن ياسر (1)(2) گفت: «قاتل عمار كسى است كه او را به جنگ فراخواند» ولى حضرت على عليه السلام در جوابش فرمودند: «بنابراين قاتل حمزه سيدالشهدا نيز شخص پيامبر است!»

معاويه به دست و پا افتاد و گفت: كلمه «باغيه» در كلام پيامبر به معناى دعوت كننده است نه طغيانگر؛ و ماييم كه مردم را به خونخواهى عثمان دعوت مى كنيم.» در برابر اين تحريف نيز امام على عليه السلام گفتند: «كه قاتلان عمار كسانى هستند كه وى را، به دوزخ فرامى خوانند، ولى او آنان را به بهشت». (3) جرجى زيدان نيز معاويه را يكى از «بازيگران و سياستمداران بزرگ دنيا» مى نامد» (4) او با تردستى ويژه اى به مبارزه با اهل بيت مى پرداخت، به گونه اى كه مبارزه خونين تلقّى نمى شد!

معاويه در مدينه به ابن عباس گفت: «به همه عمال خود نوشته ام تا از بيان مناقب آل على خوددارى كنند و از تو نيز همين را خواستارم» ابن عباس گفت: «ما را از قرائت قرآن و تفسير آن نهى مى كنى؟!» معاويه گفت: «قرآن بخوان ولى از تفسير آن خوددارى كن و يا از قول كسانى كه برخلاف اهل بيت تفسير مى كنند بگو» ابن عباس گفت: «قرآن در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده و اهل بيت او بهتر از آن آگاهى دارند؛ تو مى گويى تفسير آن را از آل سفيان بپرسم؟» معاويه ساكت شد و به عمال خود نوشت: «از همه كسانى كه از فضايل اهل بيت مى گويند بيزارم ... هر يك از دوستان عثمان يك فضيلت و منقبت براى او نقل كند او را مقرب بداريد و هركس به دوستى على تظاهر كند نام او را از ديوان بيت المال محو كنيد». (5)


1- «تقتله الفئة الباغية، يدعوهم الى الجنّة ويدعونه الى النار»، نك: ابن ابى مغازلى، مناقب على بن ابى طالب، ص 437؛ حاكم، مستدرك، ج 3، ص 137؛ وجامع ترمذى، ج 5، ص 332.
2- «تقتله الفئة الباغية، يدعوهم الى الجنّة ويدعونه الى النار»، نك: ابن ابى مغازلى، مناقب على بن ابى طالب، ص 437؛ حاكم، مستدرك، ج 3، ص 137؛ وجامع ترمذى، ج 5، ص 332.
3- بررسى تاريخى عاشورا، جلسه اوّل، ص 4.
4- تاريخ تمدن اسلام- فصل سياستمداران بزرگ.
5- معاويه در راستاى تأمين مقاصد شوم خود، سياست «على زدايى» را مورد توجه خود داشت. او طى بخشنامه اى به همه عمال خود نوشت كه: «برئت الذمة ممّن روى شيئاً من فضل أبي تراب و أهل بيته، فقامت الخطباء في كلّ كورة و على كلّ منبر، يلعنون علياًّ ويبرئون منه.» او به اين دو مسأله قناعت نكرد، بلكه طى بخشنامه ديگرى نوشت: گواهى دوستان و شيعيان على در محكمه، پذيرفته نيست و نيز نوشت: شيعيان و هواداران عثمان را شناسايى كنيد و مورد احترام ويژه قرار دهيد و نيز نوشت: آنچه در فضل عثمان مى دانيد افشا كنيد و هرچه حديث و روايت در فضل على است محو نماييد. و دستور داد كه احاديث و رواياتى در فضل عثمان دست و پا كنند و آنها را به فرزندان بياموزند و نيز بخشنامه كرد كه: و نيز نوشت: كسى كه متهم به دوستى با على است بر او سخت گيريد و خانه اش را برسرش خراب كنيد؛ «فنكّلوا به، و أهدموا داره». ابن ابى الحديد پس از نقل مطالب فوق مى نويسد: «فلم يزل الأمر كذلك حتى مات الحسن عليه السلام، فازداد البلاء والفتنة فلم يبق أحد من هذا القبيل إلّاو هو خائف على دمه أو طريد في الأرض»، نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ...، ص 11. و همين بود كه زمينه حركت مردمى عليه رژيم و در نتيجه، نگارش دعوت نامه هاى بسيارى از بلاد اسلامى؛ از جمله كوفه و بصره به سوى امام حسين عليه السلام فراهم آورد. ابن ابى الحديد حديثى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه در آن آمده است: روزگار پيروان حق به جايى رسيده بود كه اگر به شخصى گفته مى شد زنديق يا كافر، بهتر بود از اين كه گفته شود: شيعه على «حتّى إنّ الرجل ليقال له: زنديق أو كافر أحبّ إليه من أن يقال له: شيعة علىّ عليه السلام!».

ص: 313

معاويه براساس سياست اهريمنى و ظاهرفريبى خود به گونه اى عمل مى كرد كه در نظر افراد به عنوان «امين اللَّه»! و «انسان برتر»! تجلى مى نمود.

ابوموسى اشعرى (1) نماينده تحميلى از سوى على عليه السلام در مسأله حكميّت، روزى بر معاويه وارد شد و اين چنين سلام داد: «السَّلامُ عَليكَ يا امينَ اللَّه»! (2)

گروهى از مردم مصر نيز زمانى كه جهت ديدار با معاويه در شام، وارد كاخ او شدند، اينچنين سلام دادند: «السَّلامُ عليكَ يا رَسُولَ اللَّه»! حال آن كه عمروبن عاص از


1- «ابوموسى در زمان عثمان فرماندار كوفه بود و از سوى على عليه السلام بر اين منصب ابقا شد. هنگامى كه جنگ جمل فرا رسيد و امام از كوفه نيروى رزمى خواست، او گفت: اى مردم هركس در پى دنياست حركت كند و هركس در پى آخرت است در خانه اش بنشيند و نيز به مسؤولان تجهيز نيروى رزمى على عليه السلام گفته بود: بيعت عثمان به گردن على عليه السلام، من و شما. بايد با كشندگان او مبارزه كنيم. وقتى كه اين خبر به امام گزارش شد، امام عليه السلام پسرش امام مجتبى عليه السلام و مالك اشتر را به كوفه گسيل داشتند. مالك بر ابوموسى برآشفت و گفت: «فواللَّه إنّك من المنافقين قديماً» و خلاصه او را از دارالاماره بيرون كردند. نك: شرح نهج البلاغه، زير نظر آيت اللَّه مكارم شيرازى، ج 3، ص 397.
2- الكامل، ج 4، ص 12.

ص: 314

آنان خواسته بود كه به گونه عادى و معمولى بر او سلام دهند و به عنوان «امارت و خلافت» بر او سلام ندهند و بر خلاف اين ميل، حتى به عنوان «نبوت» بر او سلام دادند! (1) هنگامى كه مرگ معاويه فرا رسيد، نزديكانش را فراخواند و گفت: «روزى پيامبر پيراهن خود را به من داد و من آن را حفظ كرده ام و وقتى از دنيا رفتم آن را براندامم بپوشانيد و نيز روزى پيامبر در پيش من ناخن دست هايش را چيده بود من آنها را جمع آورى كرده در شيشه اى نهاده ام و شما بعد از مرگ من آن را روى دهان و چشمهايم بريزيد». (2) اين بود كه معاويه دل هاى مردم را فريبكارانه تسخير و به خود جلب مى كرد. معاويه فردى چون عمروبن عاص را در كنارش به عنوان وزير مشاور داشت كه به قول جرجى زيدان: «يكى از غول هاى خدعه و نيرنگ باز تاريخ بود». (3) اما يزيد از داشتن چنين فردى محروم بود.

پرسش 4: چرا امام عليه السلام سكوت نكرد؟

اشاره

پاسخ: در احاديث و لسان اهل بيت عصمت و طهارت، از «سكوت» و يا از «جنگ» و «ستيزه جويى» به گونه اى مطلق، نكوهش و يا تشويق به عمل نيامده است و هريك از سكوت يا ستيز، تنها بر اساس معيارهاى مشخص اسلامى، مورد تأييد يا تقبيح قرار گرفته اند و البته تشخيص اين نكته كه مورد سكوتِ ممدوح از نظر شارع مقدس اسلام كجاست؟ و يا در كجا بايد زبان گشود و فرياد برآورد و سكوت را شكست، كار ساده اى نيست؛ بلكه يكى از دشوارترين مسايل در زندگى اجتماعى است و بيش ترين موارد اختلاف نظريه ها و احياناً پيدايش تضادها و اختلافات از همين مسأله نشأت مى گيرد. در همين رابطه از افراد يك خانواده و حتى از پيروان يك «ايدئولوژى» موضع گيرى


1- الكامل، ج 4، ص 11.
2- همان، ص 7.
3- تمدن اسلام، نوشته جرجى زيدان، فصل سياستمداران بزرگ، نك: ذهبى، تاريخ الإسلام، ج 4، ص 316 طبع دارالكتب العربى.

ص: 315

متضادى بروز مى كند به هرحال، گرچه نمى توان علت پيدايش اختلافات را در همه جا ناشى از مسأله تشخيص وظيفه در باب سكوت و يا قيام دانست، ولى به جرأت مى توان گفت، كه يكى از علل مهم آن همين مسأله است.

امام مجتبى عليه السلام تنها راه حفظ نظام و كيان اسلام را در صلح با معاويه ديد. (1) در آغاز نهضت عاشورا بعضى از افراد نزديك امام حسين عليه السلام با او همداستان نبودند و آن حضرت را، رسماً از حركت به سوى كربلا برحذر مى داشتند. سكوت در برابر يزيد از ديدگاه سياستمداران و اهلِ حلّ و عقد آن روز، داراى فوايدى بود، از جمله:

الف: موقعيت و ابهت ظاهرى امام عليه السلام نه تنها محفوظ مى ماند؛ بلكه با حمايت دستگاه حاكم از او، روز به روز افزون تر مى شد.

ب: زيان هاى حركت و بانگ عليه دستگاه حاكم متوجه وى نمى شد؛ البته زيان هاى مخالفت با يزيد نيز براى كسى پوشيده نبود و هركسى مى دانست كه براثر مخالفت با قدرت حاكم، موقعيتش متزلزل مى شود. يارانش را يكى پس از ديگرى از موقعيت هاى اجتماعى بركنار مى كنند و يا آن كه به موقعيت هاى اجتماعى راه نمى يابند.

ارزيابى دوجانبه فوق، اين مسأله را تأييد مى كرد كه، لازمه عافيت طلبى، اين بود كه امام عليه السلام لب فروبندد و اگر از قدرت حاكم حمايت نمى كند، با او مخالفت نيز نكند. ولى چرا امام عليه السلام عليه دستگاه حكومت برخاست؟!

حضرت مى ديدند كه اگر كم ترين سازش و نرمشى از خود نشان دهند، حكومت نامشروع يزيد به عنوان يك «حكومت اسلامى» در چشم انداز ديگران مقبول مى افتد و جامعه در برابر حكومت باطل، روحيه ستيز و عصيان را از دست مى دهد و ... در نتيجه اسلام، كم كم به صورت يك «دستورالعمل فردى»، «نمادين» و تشريفاتى پديدار گشته و به زودى از جامعه رخت برمى بندد.


1- بحارالأنوار، ج 44، صص 61 و 62.

ص: 316

دومسأله بيش ازهمه، مشروعيت سكوت از سوى امام عليه السلام را زير سؤال مى برد:

1- مرگ عدالت.

2- قرار گرفتن تاريخ اسلام بر سر دو راهى.

مرگ عدالت

با رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله به ديار ابدى، بازار عدالت، به تدريج، به سردى گراييد و اين سردى در دوران خلفاى سه گانه، همچنان بيشتر مى شد. بانگ بيدارباش حكومت كوتاه مدّت عدل على عليه السلام نيز نتوانست روند نزولى آن را سد كند، تا اين كه خود و فرزندش امام مجتبى عليه السلام در راه آن به شهادت رسيدند و در نهايت امام حسين عليه السلام به همراه ياران پايدارش با خونِ حيات آفرين خود، در صدد تجديد حيات اسلام برآمدند.

*** سيّد قطب، در كتاب «العدالة الاجتماعيه» مى نويسد: «عثمان از بيت المال، در روز عروسى دويست هزار درهم به دامادش داد و پيرو آن «زيد بن ارقم»- خزانه دار مسلمين- صبح روز بعد با كمال خشم و ناراحتى به عنوان اعتراض بر عمل عثمان استعفا كرد! عثمان به او گفت: اى پسر ارقم، از اين كه به «صله رحم» پرداختم گريان شدى؟ زيدبن ارقم پاسخ داد: به خدا قسم اگر صد درهم به او بدهى زياد است و عثمان به جاى عذرخواهى، استعفاى وى را پذيرفت». (1) ابن ابى الحديد مى نويسد: «خالد بن معمّر سدوسىّ» شخصى به نام «علباء بن هيثم سدوسىّ» را به كناره گيرى و دورى از اميرمؤمنان عليه السلام دعوت مى كرد. او روزى به وى گفت: اى علباء، در كار خود، قبيله و خويشاوندانت بينديش. از طريق على عليه السلام به دنيا نمى رسى. چه اميد بسته اى به مردى كه من مى خواستم در عطيه فرزندانش- حسن و حسين- دراهمى بيفزايم تا از تنگى معاش آنان كمى كاسته گردد؛ پيشگيرى كرد و خشمگين شد و چيزى برعطاى آن دو نيفزود». (2)


1- العدالة الاجتماعيه، ص 186.
2- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 250.

ص: 317

تاريخ بر سر دو راهى:

در دوران معاويه چيزى از حيات راستين عدالت باقى نمانده بود و اگر نيم فروغى در چراغ كهنه آن به چشم مى خورد، توسط يزيد كاملًا خاموش شد. با نگاهى گذرا به دوران معاويه، جلوه هاى عجيب مرگ عدالت، در برابر ديدگان آدمى به نمايش در مى آيد. سيد الشهدا عليه السلام در سر دو راهى حساس تاريخ قرار گرفته بود و پيرو آن، تاريخ اسلام بر سر دو راهى واقع شده بود. امام عليه السلام اگر به عافيت طلبى رضايت مى داد، بايد مرگ اسلام را شاهد مى شد و اگر قيام مى كرد بايد مرگ خود و ياران و همه حق جويان را به چشم خود مى ديد. بالأخره تاريخ اسلام بر سر دو راهى حساسى واقع شده بود كه تصميم گيرى لازم را دشوار مى نمود و تنها امام عليه السلام بود كه بهترين گزينه را برگزيد و شمع گونه با سوختن و ذوب شدن خويش به نجات اسلام همّت گمارد.

پرسش 5: چرا امام مجتبى عليه السلام با معاويه صلح كرد و آثار مهم آن چه بود؟

اشاره

پاسخ: پيش از آن كه علل صلح تحميلى امام مجتبى عليه السلام را بررسى كنيم، نظرى به زندگى سياسى مردم دوران معاويه مى اندازيم كه دو مسأله در آن دوره بسيار چشمگير بود و آن ها عبارت بودند از:

1- هجوم به سوى على عليه السلام جهت بيعت با آن حضرت (پس از عثمان)

2- پراكنده شدن و فرار از خط حق و جمع شدن در كنار پرچم معاويه.

قابل توجه است كه امام اميرمؤمنان عليه السلام بيعت با مردم را جز در ملأ عام و نيز به دور از هرگونه مخالفت ها و مخالف خوانى ها نپذيرفت.

چنانكه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد: ممكن است گفته شود:

امام عليه السلام فرموده بود: اگر يك نفر هم مخالفت كند، من بيعت با شما را نمى پذيرم، در حالى كه عملًا جمعى از مردم با آن حضرت بيعت نكردند پس چگونه شد كه پذيرفت؟

در پاسخ به چنين اشكالى گفته مى شود: مقصود امام عليه السلام اين بود كه اگر اختلاف در ميان شما راجع به من پيش از بيعت مشاهده شود، من حاضر به قبول مسؤوليت نيستم و پس از

ص: 318

بيعت مردم مخالفت جمعى، سبب نمى شود كه من خلافت را ترك گويم؛ زيرا خلافت و رهبرى با بيعت مردم تثبيت شده است. (1) چنانكه ابن عباس مى گفت: هنگامى كه على عليه السلام براى بيعت مردم با وى وارد مسجد شد، من راجع به افرادى كه پدر يا برادر يا خويشاوندانشان در جنگ هاى زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به دست على عليه السلام كشته شده بودند، خوف آن داشتم اينان اظهار مخالفت كنند و على طبق شرطى كه بر زبان آورده بود، حاضر به قبول بيعت نشود ولى ملاحظه كردم كه آنان نيز مخالفتى نكردند. (2) اكنون به جريان پس از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام مى پردازيم. در آن هنگام معاويه جاسوسانى را به كوفه اعزام داشته بود، كه دو نفر از آنان شناسايى شده و به امر «امام


1- نك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 10- 8 طبع دار احياء تراث العربى.
2- شروط مهم اميرمؤمنان عليه السلام در باب پذيرفتن بيعت: الف: بيعت بايد علنى و در مسجد النبى باشد. ب: بايد همه مردم از بيعت استقبال كنند. پس از قتل عثمان، مهاجر و انصار در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله اجتماع كردند، مسجد مملو از جمعيت بود، چهره هاى سرشناس آن روز از جمله: عمار بن ياسر، ابى الهيثم التيهان، رفاعة بن رافع، مالك بن عجلان و ابو ايوب و ... در باب بيعت با خليفه لايق براى مردم سخن گفتند و همگان بجز على عليه السلام كسى ديگر را واجد شرايط نمى دانستند. مردم تصميم گرفتند به سراغ اميرمؤمنان عليه السلام بروند، عمار بيش از ديگران سخن مى گفت و مردم يك صدا مى گفتند هرچه در فضل على مى گوييد مورد قبول ماست و با هم از آنجا به سوى خانه «على عليه السلام» به حركت درآمدند. آنان امام عليه السلام را به بيعت دعوت كردند ولى آن حضرت نپذيرفت. دست وى را به عنوان بيعت گرفتند ولى او دست خود را باز نكرد. به منزل ايشان ريختند و نزديك بود عده اى زير دست و پا بمانند. امام عليه السلام فرمود: اگر بناست كه آن را بپذيرم، بايد در مسجد و نيز همه مردم بدان روى آورند دو شرط امام بسيار مهم بود؛ يكى آن كه بيعت در مسجدالنبى صورت پذيرد و دوم آن كه اگر همگان بدان رضايت دادند، انجام گيرد. مردم به اصرار پرداختند و امام عليه السلام را به مسجد بردند و در آغاز طلحه بيعت كرد كه «قبيصة بن ذؤيب اسدى» گفت: مى ترسم اين امر پا نگيرد؛ زيرا اوّلين كسى كه بيعت كرد داراى دستى لرزان است؛ «لأنّ اوّل يدٍ بايعتهُ شلّاء» پس از آن زبير بيعت كرد و همه بيعت كردند؛ جز محمد بن سلمه، عبداللَّه بن عمر، اسامة بن زيد اسامة بن زيد كه در سال 59 ه. ق از دنيا رفت، [نك: منتخب التواريخ، ص 391 و 393.]، سعدبن ابى وقاص، كعب بن مالك، حسان بن ثابت، عبداللَّه سلام؛ اينان مى گفتند: ما پس از آن كه همه مسلمانان بيعت كردند بيعت خواهيم كرد! ولى در عمل به وعده خود وفا نكردند و به امام نپيوستند.

ص: 319

مجتبى عليه السلام» به قتل رسيدند. (1) هيجده روز پس از شهادت اميرمؤمنان على عليه السلام (2) معاويه به طور ناگهانى به سوى كوفه حمله تهاجمى را آغاز كرد و تا «پُل مَنبج» (3) به پيش تاخت. در اين هنگام بود كه امام مجتبى عليه السلام به ناچار «حجربن عدى» را مسؤول بسيج عمومى مردم نمودند و خود، فرمان «جهاد فى سبيل اللَّه را صادر كردند. (4) حركت امام مجتبى عليه السلام يك حركت بازدارنده و دفاعى بيش نبود، چون از راه نبرد، پيشگيرى اين سيل بنيان كن براى امام مجتبى عليه السلام ميسر نبود، از راه صلح- كه معاويه نيز جهت فريب افكار عمومى از آن دم مى زد و آن را حربه تبليغاتى خود قرار داده بود- خواست تا تهاجم معاويه را متوقف سازد و از او پيمان گرفتند تا:

الف: براساس كتاب خدا عمل كند.

ب: خلافت را بعد از خودش، به شوراى مردم واگذار نمايد.

ج: تبليغات ضد اميرمؤمنان عليه السلام را كنار گذارد. (سبّ و لعن را ترك كند).

د: مزاحم هيچ يك از شيعيان نگردد.

ه: عدالت را در جامعه برقرار سازد و حق هركس را به اهلش برساند.

معاويه به اين خواسته ها تعهد سپرد و سوگند ياد كرد كه بدان ها عمل كند (5) كه «البته به هيچ يك از آن ها عمل نكرد. (6) امام مجتبى عليه السلام با اين عمل، هم تبليغات نادرست و غير واقعى صلح طلبى! معاويه (7) را، كه در كام بسيارى از همراهان امام عليه السلام شيرين آمده بود، خنثى كردند، كه ضمن آن، خوىِ ددمنشى و سيماى كريه معاويه براى همگان آشكارگرديد.


1- مناقب، ج 4، ص 32.
2- يعقوبى، ج 2، ص 204.
3- «منبج» بروزن مجلس، ناحيه اى است در حلب سوريه، نك: مفيد: ارشاد، ص 171.
4- مناقب، ج 4، صص 32 و 33؛ فصول المهمه، ص 161.
5- مناقب، ج 4، ص 38؛ فصول المهمه، ص 161.
6- ارشاد مفيد، ص 191.
7- مناقب، ج 4، ص 33.

ص: 320

پس از اين پيمانِ ترك مخاصمه بود كه مردم، در واقع، آن سوى چهره كريه معاويه را بازشناختند و دانستند كه او به هيچ قانون و ميثاقى پايبند نيست و همچنين عمل امام مجتبى عليه السلام زمينه پيروزى انقلاب كربلا را فراهم مى ساخت و بر همين اساس بود كه امام مجتبى عليه السلام فرمودند: آنچه كه من از راه صلح و امضاى پيمان ترك مخاصمه، به اسلام خدمت كرده ام، بهتر است از آنچه كه آفتاب برآن مى تابد. (1) همچنان كه قرآن نيز از صلح حديبيه به عنوان «فتح مبين» ياد مى كند و مى فرمايد: إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً. (2) چرا امام حسن عليه السلام صلح با معاويه را پذيرفت و بدان تن داد؟

امام مجتبى عليه السلام، از راه پذيرش صلح، سدّى در برابر حركت ظالمانه معاويه ايجاد نمود و معاويه را بر سر دوراهى قرار داد كه قبول هركدام معاويه را از اهداف پليدش باز مى داشت؛ زيرا در صورت پايبندى به بندهاى قطعنامه، معاويه از دستيابى به استقرار حكومت در خاندان خود محروم مى گشت؛ و در صورت تخلّف از مواد مورد مصالحه، چهره وى براى همگان زير سؤال مى رفت؛ و سرانجام؛ ضربه اى سخت و كارى بر او وارد مى شد. ولى وى- كه خود را برسرِ دوراهى ديد- راه دوّم را برگزيد و چهره پوشيده خود را با دستان خود براى همگان آشكار ساخت.

از طرف ديگر، اگر امام مجتبى عليه السلام تن به صلح تحميلى نمى دادند چه مى شد؟

پاسخ اين پرسش را بايد با دقت در اوضاع سياسى- اجتماعى آن روز جستجو كرد.

معاويه با لشكر و نيروى مسلحى آماده، هنگامى يورش خود را به سوى امام مجتبى عليه السلام آغاز كرد كه:

الف: شهادت على مرتضى عليه السلام تاحدودى شيرازه لشكر اسلام را از هم گسيخته بود.

ب: مردم نيز بر اثر جنگ هاى سه گانه (صفين، جمل و نهروان) و تبليغات آنچنانى دشمنان عليه حكومت حق، صحنه را خالى كرده بودند.

ج: لشكر امام مجتبى عليه السلام يكدست نبودند؛ يعنى سپاه امام مجتبى عليه السلام در اطاعت از


1- منتهى الآمال، ص 164.
2- فتح: 48.

ص: 321

رهبرى امام مجتبى عليه السلام، هم عقيده نبودند. در اين خصوص ابن شهرآشوب (1) و شيخ مفيد در (2) مى نويسند: «شركت كنندگان در جنگ عليه معاويه، پيرو اعتقادات مختلف بودند.

برخى از شكّاكان بودند كه از شركت كنندگان در جنگ صفين و نهروان نيز به حساب مى آمدند ولى آن روز در شك و ترديد به سر مى بردند؛ برخى از خوارج و بعضى نيز ازفتنه جويان، مزدبگيران، دنياطلبان و بعضى ديگر از ياران و شيعيان بودند. و بر اين اساس بود كه دروغ و شايعه پراكنى معاويه، كه مى گفت: من با امام مجتبى عليه السلام صلح كرده ام، جز در گروهى خاص، در بقيه مؤثر افتاد».

ابن صباغ مالكى در كتاب نفيس خود (3) مى نويسد: «آن گاه كه امام مجتبى عليه السلام مردم را به حركت به سوى معاويه فراخواند، مردم چندان استقبال نكردند و سپس جمعيتى دور امام جمع شدند. اين گروه مركّب از: گروهى از شيعيان او و پدرش، جمعى از خوارج و طرفداران حكميّت و برخى از دنياطلبان كه تنها به خاطر حضور رؤساى خود، پيوسته بودند. به هرحال همراهان امام عليه السلام برخلاف همراهان معاويه يكدست نبودند و لذا شايعه سازى ها و دروغ پراكنى هاى معاويه به سرعت در آنها مؤثر افتاد و نيز اطاعت لازم را نسبت به امام عليه السلام اظهار نمى كردند و همين امرخود هزاران مفسده را در لشكر، باعث گشته بود».

د: معاويه در اركان سپاه امام مجتبى عليه السلام نفوذ كرد و سران و فرماندهان را يكى پس از ديگرى به نوعى، خريد و به سوى خود جذب كرد. (4) و رفتن هريك از آنها در تزلزل و شكاف ميان لشكر امام عليه السلام بى اثر نبود.

ه: معاويه نامه اى به امام مجتبى عليه السلام نوشت. اين نوشته كه حاوى اعلام صلح يك جانبه از سوى معاويه بود، معاويه را فردى صلح جو و امام مجتبى عليه السلام را جنگ طلب معرفى مى كرد. متن آن را بلاذرى در كتاب معروف خود انساب الأشراف آورده است.


1- مناقب، ج 4، ص 43.
2- ارشاد، ص 189.
3- الفصول المهمه، ص 161.
4- مناقب، ج 4، ص 33 و اثبات الوصيه، ص 156.

ص: 322

نامه معاويه:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، هذا كتاب للحسن بن علىّ، من معاوية بن أبي سفيان، إنّي صالحتك على أنّ لك الأمر من بعدي، و لك عهداللَّه و ميثاقه و ذمّته و ذمّة رسوله محمّد صلى الله عليه و آله، و أشدّ ما أخذه اللَّه على أحد من خلقه من عهد و عقد (ان) لا أبغيك غائلة و لا مكروهاً و على أن أعطيك في كلّ سنةٍ ألف ألف درهم من بيت المال، و على أنّ لك خراج «فسا» و «درابجرد»، تبعث إليهما عما لك و تصنع بهما ما بدا لك». (1)

در اين نامه چند نكته قابل تأمل است:

1- صلح يكجانبه و غير مشروط از سوى معاويه.

2- امامت و زعامت پس از معاويه با امام حسن عليه السلام باشد.

3- سوگندهاى آنچنانى در جهت اثبات صداقت معاويه.

4- قول و قرار بر ايجاد آرامش اجتماعى و پرهيز از هرگونه غائله آفرينى و تفرقه افكنى.

5- پرداخت مبلغ هزار ميليون درهم در سال، جهت تأمين مخارج امام عليه السلام.

6- در اختيار قرار دادن خراج دو منطقه به امام حسن عليه السلام.

و- معاويه در پى نامه فوق، نامه اى ديگر نيز به سوى امام عليه السلام فرستاد و اين نامه عبارت بود از كاغذى سفيد كه فقط معاويه زير آن را امضا كرده بود و پيغام داده بود، هرگونه شروطى را كه مورد نظر تو است در آن بنويس. (2)***

با توجه به نكات فوق و وضعيت خاص آن روز، اگر امام عليه السلام از طريق امضاى صلح در برابر معاويه سدّى ايجاد نمى كرد، بى گمان معاويه به پيش مى تاخت و اساس و ريشه اسلام، اهل بيت و تشيع را بدون كم ترين زحمتى از ميان مى برد و بر اوضاع مسلط مى شد


1- انساب الأشراف، ج 2، ص 43.
2- همان، ص 43.

ص: 323

و افكار عمومى نيز وى را چندان زير سؤال نمى برد و چه بسا امام عليه السلام زير سؤال مى رفتند!

ازاين رو، بهترين راه و مؤثرترين اقدام، همان بود كه امام مجتبى عليه السلام بدان پرداختند.

- امام عليه السلام با ديدن اوضاع نابهنجار همراهان خود، كه چنددستگى و تشتّت آراء در ميان آنها بيداد مى كرد، خطبه اى خواندند؛ و در ضمن آن، پيشنهاد معاويه را در رابطه با صلح مطرح ساختند. بيشتر مورّخان نامى، اين خطبه را در كتاب خود آورده اند.

ابن اثير در «اسدالغابه» (1) اين خطبه را مورد توجه خويش قرار داده است. دقت در اين خطبه موقعيت سياسى- اجتماعى آن روز را روشن مى سازد.

در ضمن خطبه امام عليه السلام آمده است:

«أَلا إنّ معاوية دعانا إلى أمر ليس فيه عزّ و لا نصفة فانْ أرَدْتُمُ المَوْتَ رَدَدْناهُ عَلَيْهِ وَ حاكَمْناهُ إلى اللَّه عَزّ و جلّ بِظَبَا السّيُوف، وَإنْ أرَدْتُمُ الحَيَاةُ قَبِلْناهُ وأخذنا لَكُمُ الرِّضا، فناداه القومُ مِنْ كلّ جانبٍ: البَقِيّةُ البَقِيَّةُ، فَلَمّا أفردوهُ أمْضى الصُّلْح». (2)

«معاويه ما را به كارى فرا مى خواند كه عزّت ما در آن نيست و انصاف در آن رعايت نشده است. اگر آماده شهادتيد، پيشنهاد وى را رد كنيم و كار را به خدا بسپاريم و قضاوت را به شمشيرها احاله كنيم ولى اگر به فكر زندگى دنيوى مى باشيد، ما بدان رضايت دهيم، در اين هنگام، شنوندگان از هرسوى ندا دردادند، ماندن و زندگى را انتخاب مى كنيم. وقتى كه او تنها ماند و همه به ترك محاربه رأى دادند، پيشنهاد معاويه راجع به صلح را پذيرفت.»


1- ج 2، ص 13.
2- نك: مناقب، ج 4، صص 33- 34 و فصول المهمه، ص 164 در «المستطرف» ص 130 چاپ بيروت آمده است: معاويه در بالاى منبر مدينه اظهار داشت: پسر على، كيست؟- امام مجتبى عليه السلام از جاى برخاست، پس از حمد و ثناى الهى گفت: پروردگار كسى را مبعوث به رسالت نكرد جز آن كه براى او دشمنانى از ستمگران و مجرمان قرار داد، و سپس فرمود: من، پسر على هستم و تو پسر صخر. من پسر فاطمه هستم و تو پسر هند. مادربزرگ من خديجه است و مادر بزرگ تو قيله، يكى از زنان بدنام عرب جاهلى خدا لعنت كند هريك از ما را كه حسب و نسب او پست تر و يادش كمتر و كفرش بيشتر و نفاقش شديدتر است.

ص: 324

از دقت در اين خطبه، نكات ذيل به دست مى آيد:

1- مردمى كه در كنار امام حسن عليه السلام گرد آمده بودند، از حيث روحيه و عقيده، هيچ شباهتى به مردمى كه به همراهى اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ جمل و صفين و نهروان شركت جسته بودند نداشتند.

2- معاويه حربه صلح جويى را به دست گرفت و از اين راه پيشاهنگِ آرامش و آسايش طلبى شد؛ «ألا و إنّ معاويةَ دَعانا إلى أمرٍ ...».

3- امام عليه السلام همگان را به سرانجام صلح هشدار دادند كه عزت و انصاف در صلح با معاويه برچيده مى شود؛ و از اين راه نظرِ منفى خود را در خصوص پذيرش صلح نامه به سمع مردم رساندند؛ تا بعدها نگويند ما از عواقب آن بى اطلاع بوديم.

4- امام عليه السلام وقتى كه از مردم نظر خواستند، همه (اكثريت)، يكباره فرياد برآوردند:

«البَقِيَّةُ البَقِيَّةُ»؛ (ما خواستار زندگى هستيم) و به تصريح، از امام عليه السلام خواستند تا به «صلح» تن دهند.

5- ابن اثير، در پايان خطبه، جمله «لمّا افْرَدُوهُ»؛ «هنگامى كه او را تنها گذاشتند» را افزوده است. اين خود گوياى تصميم گيرى مردم است كه قبل از امام عليه السلام صلح را پذيرفته بودند. وگرنه، در شجاعت امام مجتبى عليه السلام كه سخنى نيست و قهراً راه سركوبى باطل را ادامه مى داد. (1)***

امام مجتبى عليه السلام بعد از پذيرش صلح، در ميان مردم خطبه اى خواند و در ضمن آن، اين چنين فرمود:

«انَّ معاويةَ نازَعَني حقّاً هُوَ لي، فَتَرَكْتُهُ لِصلاحِ الأُمّةِ وَحِقْنِ دِمائِها ...». (2)

«معاويه، در باره حق (حكومت)، كه از آنِ من است، با من به نبرد پرداخت و من جهتِ رعايت مصالح جامعه و پيشگيرى از خونريزى (نسل كشى) مسلمين، آن را


1- نك: مناقب، ج 4، ص 33- 34 و فصول المهمه، ص 164.
2- احقاق الحق، ج 19، ص 350.

ص: 325

رها كردم».

و نيز در جمع گروهى از خواص كه از ايشان راز اصلى امضاى معاهده با معاويه را جويا شده بودند فرمود:

«... و انِّي لَمْ افْعَلْ ما فَعَلْتُ الّا ابْقاءً عَلَيْكُم». (1)

«من به چنين مسأله اى تن در ندادم جز براى پيشگيرى از نسل كشى (... كه معاويه در ميان شما به آن دست مى زد).»

البته از معاويه جز اين، انتظار نمى رفت؛ زيرا موقعيت سياسى- اجتماعى آن روز معاويه، در باب دست زدن به چنين عملى، مهيّا بود؛ معاويه گروه خوارج را- هرچند كه با او بد بودند ولى چون با خط حق دشمنى مى ورزيدند و نيز اميرمؤمنان عليه السلام را از پاى درآورده بودند- چندان كارى نداشت و گروه اهل ترديد (كسانى كه برايشان اهميتى نداشت كه در رأس مخروط حكومت، معاويه قرار گيرد يا امام حسن مجتبى عليه السلام) از همراهان امام عليه السلام نيز خود را با قدرت حاكم تطبيق مى دادند. و دنياطلبان و منافقان در سپاه امام مجتبى عليه السلام، جهت دريافت پاداش ها به معاويه خوش آمد مى گفتند. فقط شيعيان راستين بودند كه در معرض خطر قرار داشتند.

در كتاب كشف الغمه آمده است: جماعتى از رؤساى قبايل در لشكر امام عليه السلام براى معاويه نوشته بودند: «به حركت خود ادامه بده و اگر بخواهى، امام مجتبى عليه السلام را تسليم تو كنيم و يا آن كه او را از پاى درآوريم». (2) چنانكه معاويه يك ميليون درهم براى فرمانده امام؛ يعنى قيس بن سعد بن عباده فرستاد و به او پيام داد: يا به ما ملحق شو يا دست از جنگ بردار و آن را رها كن، او نپذيرفت و گفت: «تَخْدَعْنِي عَنْ دِيني»؛ «مى خواهى دين مرا از من بربايى»، ولى متأسفانه فرمانده اول امام مجتبى عليه السلام؛ يعنى عبيداللَّه بن عباس در برابر درخواست معاويه تسليم شد، پول ها را گرفت و با هشت هزار سرباز تحت امر خود به معاويه پيوست.


1- كشف الغمه، ص 540.
2- كشف الغمه، ص 540.

ص: 326

معاويه همواره ميان لشكر امام شايع مى كرد كه قيس با معاويه صلح كرد، چنانكه شايع كرده بود امام حسن با معاويه آشتى كرد. (1) در باطن امر، اكثريت جامعه آن روز به طور مستقيم و غيرمستقيم با معاويه همراهى داشتند و تنها گروه مورد نظر معاويه، شيعيان و پيروان راستين بودند كه معاويه به خوبى به بركندن و از ميان بردن آنان مى پرداخت؛ و جامعه براى حكومت بلامنازع خاندان معاويه مهيّا مى شد و هيچ مدافعى براى خط حق، باقى نمى ماند و جريان امور بر وفق مراد او پيش مى رفت. (2) وانگهى، اگر امام عليه السلام از پذيرش صلح پيشنهادى معاويه سر باز مى زد، همراهان آن حضرت، وى را به عنوان شخصى مخالف صلح و آرامش و فردى آشوب طلب در جامعه مى كشتند! و يا تحويل معاويه مى دادند؛ زيرا برخى از گروه هاى مردمى، سعى داشتند تا براى روز مباداى خود نيز فكرى كرده باشند.

حمداللَّه مستوفى (3) مى نويسد: پس از امضاى ترك مخاصمه، عمروبن عاص، به معاويه گفت: از امام مجتبى]« [بخواه تا در ميان جمع به منبر رود و از عزل خود و خلافت معاويه سخن بگويد، معاويه با التماس همين مسأله را از امام عليه السلام خواستار شد.

امام عليه السلام به منبر رفت و اين چنين گفت: «ايُّها النّاسُ! إنّ أحْمَقْ الْحُمْق الفُجُور وَ أكْيَسَ الْكَيْس التُّقى وإنّ هذا الأمر الّذي تَنازعنا فيه أنَا و معاوية بْن أبي سفيان، أمّا إن كان هو حقُّه الذي هو احقّ منّى به فتركت له أو كان حقّي فتركت عنه طلباً لصلاح المسلمين وانّى قد اقررت على معاوية لكم عهداللَّه و ميثاقه ان يعدل بينكم و يوفّر عليكم و لا يؤخذ فيه أحد بأخيه و لا يردّ و لا شى ء كان له في هذه الحروب».

و سپس نگاهى به معاويه كرد و فرمود: آيا همين نيست؟ (معاويه كه غافلگير شده بود) گفت: بلى، امام عليه السلام فرمود: «وَ إنْ ادْري لَعَلَّهُ فِتْنةٌ لَكُمْ وَ متاعٌ إلى حِيْنٍ، قال: ربِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ، وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ المُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفون».


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 204.
2- مناقب، ص 490 و فصول المهمه، ص 162.
3- تاريخ گزيده، ص 200.

ص: 327

برخورد امام عليه السلام، براى معاويه گران آمد و روى به عمروعاص كرده، گفت: مرا به كارى واداشتى كه اصلًا در شأن من نبود.

خطبه امام و برخورد او و كلماتش، همه حكايت از غربت حق و ضعف و ناتوانى مسلمانان داشت؛ از اين رو، امام مجبور شدند تا با اكثريت مردمِ همراهِ خود! همگام باشند، همچنان كه امير مؤمنان عليه السلام در صفين مجبور شد به حكميّت رضايت دهد؛ و اينجاست كه امام حسن عليه السلام در پاسخ اين است كه امام حسين عليه السلام با ديدگانى اشك آلود به امام مجتبى عليه السلام عرضه داشت: «چرا خلافت را تسليم معاويه نموديد؟».؟؟؟

امام مجتبى عليه السلام پاسخ دادند: «الَّذِي دَعا أَباكَ فِيما تَقَدَّمَ»؛ (1)

«همان عاملى كه پدرت را برآن داشت تا پيشنهاد حكميت از سوى معاويه را در صفين بپذيرد، من نيز گرفتار همان عامل گشته ام.» (2) كوتاه سخن آن كه: سياستمداران راستين و رهبران واقع بين، به ويژه رهبران الهى كه «معصوم» اند، هميشه موارد برتر را مد نظر خود دارند.

امام مجتبى عليه السلام به «مسروق» مى فرمايد: «... نَدَبَنَا لِسِيَاسَةِ الْأُمَّةِ»؛ (3)

«خداوند متعال ما را سياستمدار امت خوانده است»؛ يعنى، سياستمدار راستين، ما هستيم نه ديگران، كه براساس خدعه و نيرنگ عمل مى كنند.

در نبرد خونين صفّين، آنگاه كه محمد حنفيه از پس جنگاوران بنى ضُبّه برنيامد و ناكام بازگشت، امام حسن عليه السلام وارد ميدان شد و آنچنان دليرانه جنگيد كه وقتى به قرارگاه بازگشت از نيزه اش خون مى چكيد، صورت محمد حنفيه از شرمندگى سرخ گرديد، امام اميرمؤمنان عليه السلام به او گفت: «لا تَأْنَف فَإِنَّهُ ابْنُ النَّبِيّ وَ أَنْتَ ابْنُ عَلِيّ» (4)

و بدين وسيله امام از او دلجويى به عمل آورد.


1- سفينةالبحار، ماده «حسن»، ص 258.
2- اگر طرح اين پرسش از سوى امام حسين عليه السلام صحت داشته باشد، براى اين بوده كه امام مجتبى عليه السلام با پاسخ قانع كننده خود، فلسفه صلح خود را براى مردى كه از آن آگاهى نداشتند تبيين نمايد.
3- مستدرك الوسائل، ج 7، ص 527؛ الكامل، ج 3، ص 407.
4- بحارالأنوار، ج 43، ص 345.

ص: 328

براين اساس است كه وقتى به امام عليه السلام گفته شد چرا تن به صلح دادى؟ پاسخ دادند:

«كَرِهْتُ الدّنيا، وَ رَأيْتُ أهلَ الْكُوفَةِ قَوْماً لا يَثِقُ بِهِمْ أَحَدٌ أَبَداً إِلّا غُلِبَ، لَيْسَ أَحَدٌ مِنْهُمْ يُوافِقُ آخراً فِي رَأيٍ وَ لا هَوىً، مُخْتَلِفِينَ، لا نِيَّةَ لَهُمْ فِي خَيْرٍ وَ لا فِي شَرّ». (1)

«از دنيا بيزار شدم و اهل كوفه را مردمى يافتم كه هيچ كس برآنها اعتماد نكرد، جز آن كه شكسته شد، آراء و خواسته هاى آنان متضاد و مختلف است و آنان در خير و شر، قدرت اراده و تصميم گيرى را از دست داده اند.»

يعقوبى در رابطه با راز توجه امام به صلح مى نويسد:

«فَلَمّا رَأَى الْحَسَنُ أَنْ لا قُوَّةَ بِهِ وَ إنَّ أصحابَهُ قَدْ افْتَرَقُوا عَنْهُ فَلَمْ يَقُومُوا لَهُ، صالَحَ مُعاوِيَةَ». (2)

«وقتى امام حسن عليه السلام مشاهده كرد كه از توان نظامى اش كاسته شده، چون سربازانش طريق بى وفايى را پيشه خود ساخته اند، ناگزير به صلح با معاويه تن داد.»

حقيقت مسأله آن است كه وقتى امام مجتبى عليه السلام احساس كرد شكست لشكر او در برابر سپاه معاويه حتمى است، با پذيرفتن صلح تحميلى به پيروزى سياسى خود حتميّت بخشيد و در اين جا بايد گفت: معاويه بازى خورد، گرچه به ظاهر پيروز شد و اگر به جنگ ادامه مى داد به مقصود خود مى رسيد و در آن صورت از پاى درآوردن و كشتن شيعيان براى او داراى مشروعيت سياسى بود و مقبوليت عامه هم عشق به معاويه و يا كينه نسبت به امام را به همراه داشت ولى با امضاى صلح نامه اين برگ برنده از دست معاويه خارج شد و او پس از چندى، به عنوان كسى مطرح شد كه از پيمان ها عدول نموده، پاى بند به هيچ گونه پيمانى نيست.


1- انساب الأشراف، صص 42 و 44.
2- يعقوبى، ج 2، ص 204.

ص: 329

متن صلحنامه

امام مجتبى عليه السلام پس از درميان نهادن نامه هاى معاويه، با همراهان و نظرخواهى از مردم و پذيرفته شدن صلح تحميلى معاويه، از طرف مردم، كاغذ سفيدى كه از سوى معاويه، پايين آن مهر و امضا شده بود، مورد توجه خويش قرار داد و روى آن نوشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ

هذا ما صالَحَ عَلَيهِ الْحَسَنُ بْنَ عَلِيّ- مُعاوِيَة بْن أَبِي سُفْيان.

صالَحَهُ أنْ يُسَلِّمَ إِلَيْهِ وِلايَةَ أمرِ الْمُسْلِمِين عَلى أَنْ يَعْمَلَ فِيها بِكِتابِ اللَّهِ، وَسُنَّة نَبِيِّهِ وَ سِيرَةِ الْخُلَفاء الصَّالِحِين، وَ عَلى أَنَّهُ لَيسَ لِمُعاوِيَة أنْ يُعْهَدْ لِاحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْ يَكُونَ الأَمْرُ شُورى وَالنّاسُ آمِنُونَ حَيثُ كانُوا عَلى أنْفُسِهِمْ وَأَمْوالِهِمْ وَ ذَرارِيهِم وَعَلى أنْ لا يَبْغِي لِلْحَسَن بْن عَلِي غائِلَة سِرّاً وَ لا عَلانِيةً، وَعَلى أَنْ لا يُخِيفَ أَحَداً مِنْ أصْحابِهِ». (1)

ولى معاويه پس از چندى، خطبه اى خواند و چنين گفت: «أَ لا إِنِّي كُنْتُ شَرَطتُ فِي الْفِتْنَة شُرُوطاً أَرَدْتُ بِها اْلُالْفَةَ وَ وَضع الْحَرب، أَ لا وَ إِنَّها تَحْتَ قَدَمِي». (2)

او در اين خطبه به طور رسمى اعلام كرد: همه آن شروط را زيرپاى خود مى نهد!

اين سخن، اوّلين هشدار از سوى معاويه به صلح جويان همراه امام مجتبى عليه السلام بود و نيز اولين دليل برصدق نظر امام مجتبى عليه السلام؛ زيرا او مخالف صلح بود و پس از اظهارنظر همراهان، مجبور شد تا بدان تن دهد و نيز اين سخن معاويه به آسانى ددمنشى او را آشكار ساخت و اين هويدا شدن ميوه آن شروط و ثمره آن امضا از سوى امام عليه السلام است.

واقعيت قضيه اين است كه امام عليه السلام سر دو راهى قرار گرفته بود:

1- سپردن ولايت امر مسلمين به معاويه.

2- جنگيدن با پسر ابوسفيان.


1- انساب الأشراف، ج 2، ص 44.
2- همان، ص 47.

ص: 330

جنگى نابرابر كه سرانجام به پيروزى معاويه و نسل كشى از سوى او در ميان مؤمنان و خاندان عترت مى انجاميد و در آن صورت حيات اسلام تهديد به نابودى مى شد؛ زيرا معاويه، طالب سلطنت و امپراتورى بود، نه اوج گسترش اسلام و تعاليم حياتبخش آن. او با سياست اهريمنى ويژه اى، ظاهر اسلام را باقى گذارده، روح آن را براى هميشه، محكوم به فنا و فراموشى كرد. براين اساس، امام مجتبى عليه السلام، جهت احتراز از عدم تحقق امر دوم، راه حل اول را به ناچار پذيرفت و در برابر اعتراض برخى از ياران فرمود: «انَّما فَعَلْتُ ما فَعَلْتُ إِبْقاءً عَلَيكُمْ»؛ (1)

«به امضاى صلح نامه تن دادم تا شما باقى بمانيد.»

نيز مى فرمود: «فَتَرَكْتُهُ لِصَلاحِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ حِقْنِ دِمائِها»؛ «خلافت را در راستاى مصلحت جامعه و حفظ امت و پيشگيرى از خون ريزى (نسل كشى) ترك كردم.»

قابل ذكر است كه پس از شهادت امام مجتبى عليه السلام شيعيان به امام حسين عليه السلام نامه تسليت نوشتند و خاطرنشان كردند: «... المُنْتَظِرُ لِأَمْرِكَ»؛ (2)

«ما منتظر دستور تو هستيم.»

پرسش 6: چرا امام حسين عليه السلام در زمان معاويه قيام نكرد؟

پاسخ: براى روشن شدن پاسخِ پرسش فوق، بايد به چند نكته توجه كرد:

اولًا: موقعيت دوران امام حسن مجتبى عليه السلام را نمى توان با موقعيت دوران امام حسين عليه السلام يك سان دانست. همانگونه كه پيشتر اشاره شد، اگر امام مجتبى عليه السلام هم در دوران امام حسين عليه السلام و يزيد، به سر مى برد، بى ترديد همچون او عمل مى كرد؛ چنانكه امام حسين عليه السلام نيز در دوران امام مجتبى عليه السلام به بيعت تحميلى با معاويه تن داد و حدود ده سال خلافت معاويه را تحمّل كرد.

ثانياً: عمل كرد معاويه پس از انعقاد صلح تحميلى، موجب بيدارى مؤمنان شد؛ زيرا در پرتو صلح تحميلى، چهره واقعى و پنهان بنى اميه افشا شد. گرچه خواص جامعه، از ماهيّت معاويه و پيروانش آگاه بودند و به ياد داشتند كه پس از روى كار آمدن عثمان، ابوسفيان، (پدر معاويه) بر بالاى قبر حمزه سيدالشهدا عليه السلام حاضر شد و لگد بر آن كوبيد


1- انساب الاشراف، ج 2، ص 48.
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 217.

ص: 331

و گفت: «يا حَمْزَةَ إِنَّ اْلأَمْرَ الَّذِي كُنْتَ تُقاتِلُنا عَلَيهِ بِاْلأَمْسِ، قَدْ مَلكْناهُ الْيَوم، وَ كُنَّا أَحَقّ بِهِ مِنْ تَيمٍ وَ عَدِيّ ...»؛ «اى حمزه، ما وارث حكومت همان دينى شديم كه جهت موفقيت آن با ما مى جنگيديد، ديروز با جنگ قدرت آن را از دست ما خارج ساختيد، ليكن امروز بار ديگر برشما پيروز شديم و قدرت شما را نابود كرديم ...» (1) معاويه كه ظاهر فريبنده اى داشت، به گونه اى عمل مى كرد كه باعث رسوايى خود و اطرافيان نشود و چهره خود را فاش نسازد، ليكن يزيد اهل رعايت نبود و حفظ ظاهر نمى كرد و حتى دستورالعمل معاويه را ناديده مى گرفت، تا آنجا كه معاويه از يزيد خواست چنانچه برحسين عليه السلام پيروز گشت، وى را به خاطر قرابتى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله دارد، به قتل نرساند؛ «يا يَزِيد إِنَّكَ إنْ تَظْفَرْ بِالْحُسَين فَلا تَقْتُلْه، وَاذْكُرْ فِيهِ الْقَرابَةَ مِن رَسُولُ اللَّهِ». (2)

اما يزيد به اين توصيه پدرش عمل نكرد.

بنابراين، براى امام حسين عليه السلام راهى جز دست يازيدن به قيام خونين وجود نداشت و اين تنها راهى بود كه مى توانست تقابل ميان حق و باطل را آشكارتر و شعله ورتر سازد و اهل باطل و سردمداران آن را به سقوط نزديك تر كند.

پرسش 7: حكومت نامشروع در نگرش اسلامى كدام است؟!

اشاره

پاسخ: بيان كوتاه، معروف و پر ارج امام هفتم عليه السلام حقيقت مورد نظر را به بهترين وجه بازگو مى كند كه فرمودند:

«انَّ للَّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَيْنِ، حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ وَحُجَّةٌ باطِنَةٌ، فَامَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ و اْلأَنْبِياءُ وَ الأَئِمَّةُ، وَ امَّا الْباطِنَةُ فَالعُقُولُ». (3)

«البته از سوى خدا، در ميان مردم، دو رهبر و حجت الهى وجود دارد؛ رهبرى ظاهرى و رهبرى باطنى؛ رهبر ظاهرى، رسولان، انبيا و امامان معصوم عليهم السلام


1- نك: انوارالنعمانيه، ج 3، ص 238.
2- نك: علامه جزائرى، انوارالنعمانيه، ج 3، ص 238.
3- تحف العقول، مبحث امام هفتم، ص 285، چاپ بيروت.

ص: 332

هستند، امّا رهبر باطنى، عقل آدمى است.»

از دقت در بيان فوق اين حقيقت آشكار مى گردد كه:

الف: حكم از آن خداست إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ و فقط كسانى كه از سوى خداوند متعال به عنوان راهبر، برگزيده شده و به جامعه بشرى معرفى گرديده اند، حق حكومت و زعامت و رهبرى مردم را دارند.

ب: هيچ گاه دنيا از وجود اين دو خالى نمى شود؛ زيرا «اگر يك لحظه زمين بدون حجت الهى باشد، اهل خود را نابود مى كند». (1) ج: رهبرىِ الهى ظاهرى در هردوره اى در سيماى «رسول» يا «نبى» يا «امام» براى مردم محقّق و مقرّر است. و از زمان پيدايش آدم تا انقراض عالَم، در مجموع، جوامع بشرى را تحت پوشش خود دارد.

نتيجه: در دوران زمامدارى معاويه، شيعه بر اساس «نظريه امامت معصوم عليهم السلام»، حاكميت وى را نامشروع مى دانستند؛ زيرا او در برابر خليفه اى كه از سوى خدا و خلق برگزيده شده بود ادعاى خلافت داشت.

البته معاويه از آنجا كه فضايى آكنده از رعب و وحشت ايجاد كرده و در چنان فضايى بر مردم حكومت مى كرد و مردم به ناچار او را تحمل مى كردند، ولى انقراض حكومتش را انتظار مى كشيدند؛ كه ناگهان با مسأله اى جديد به نام ولايتعهدى يزيد روبه رو شدند و از آن زمان زمزمه مخالفت ها در هر نقطه از جهان اسلام كم و بيش بالا گرفت.

پيشنهاد مغيره

مغيرةبن شعبه استاندار (والى) كوفه بود، معاويه تصميم گرفت او را از اين سمت عزل كرده، به جاى او سعيدبن عاص را به استاندارى آنجا نصب كند امّا مغيره كه عاشق مقام و منصب بود، به فكر افتاد تا با مطرح ساختن مسأله ولايت عهدىِ يزيد به معاويه


1- اصول كافى، ج 1، باب احتياج به امام، «لَو خَلَتِ اْلأرضُ طرفة عين من حجّة لَساخَتْ بِأهلها».

ص: 333

تقرب جويد. او به همين منظور به شام نزد يزيد رفت و به او گفت: «ياران پيامبر از دنيا رفته اند و سركردگان قريش نيز از اين جهان رخت بربسته و تنها فرزندانشان برجاى مانده اند و اكنون تو يكى از برترين، باتدبيرترين و داناترين آن ها به سنت و سياستى و من نمى دانم سبب چيست كه اميرمؤمنان براى خلافت تو از مردم بيعت نمى گيرد؟»

يزيد گفت: «آيا چنين كارى به انجام مى رسد؟».

مغيره پاسخ داد: آرى.

يزيد با شنيدن اين سخن، خود را به معاويه رساند و گفتار مغيره را براى او بازگو كرد، معاويه مغيره را احضار كرد و به او گفت: «يزيد چه مى گويد؟»

مغيره گفت: «اى اميرمؤمنان، تو خونريزى ها و اختلافات پس از عثمان را ديده اى، يزيد براى تو جانشين خوبى است، از مردم براى جانشينى و خلافت او بيعت بگير تا اگر براى تو پيشامدى رخ داد، او خليفه و مرجع مردم باشد و خون مردم ريخته نشود و فتنه اى ايجاد نگردد!»

مغيره در ادامه سخنش گفت: «بيعت اهل كوفه به عهده من و از مردم بصره نيز «زياد» براى تو بيعت خواهد گرفت و از اين دو استان هم كه بگذرى ديگر كسى نيست با تو مخالفت كند و مخالفت آنان اثرى هم نخواهد داشت».

معاويه با خوشحالى گفت: «حال كه چنين است پس تو برسر منصب خود بازگرد و با اطرافيان مورد اعتماد خويش اين موضوع را بازگو كن تا در آينده روى آن اقدام كنيم».

مغيره چون نزد ياران خود بازگشت، آنها از وى پرسيدند كه چه كردى؟ پاسخ داد:

«وَضَعْتُ رِجْلَ معاويةَ في غَرزٍ بعيدِ الغايَةِ على امّةِ محمّدٍ وَفَتَقْتُ عَلَيهِم فَتْقاً لا يُرْتَقُ أبداً»؛ «يعنى پاى معاويه را در ركابى گذاردم كه فاصله دوطرف آن در ميان امت محمد بسيار دور است و شكافى در ميان آن ها انداختم كه هيچ گاه پُر نشود». (1)

پرسش 8: آيا مردم با يزيد بيعت كردند؟

اشاره

1- الكامل، ج 30، ص 503.

ص: 334

پاسخ: مورخ نامور- ابن اثير- مى نويسد: «معاويه نخستين كس در اسلام بود كه براى فرزندش يزيد از مردم بيعت گرفت». (1) معاويه سعى داشت تا در باب رهبرى اسلامى طرحى نو دراندازد و حكومت اسلامى را به صورت امپراتورى و شاهنشاهى در خاندان خود پايدار سازد، ليكن در دستيابى به اين مقصود، چند مانع اساسى او را تهديد مى كرد كه آنها عبارتند از:

الف: وجود امام حسن عليه السلام

امام حسن عليه السلام در عهدنامه اى كه به ناچار بدان تن داده و آن را امضا كرده بود، (2) از معاويه پيمان گرفته بود تا كسى را به عنوان جانشين خود تعيين نكند (3) و نيز امام عليه السلام وى را «اميرمؤمنان» خطاب ننمايد. (4) ب: عدم شايستگى يزيد براى خلافت

معاويه براى حل اين دو مسأله، طرحى ريخت و در نخستين گام پس از گذشت ده سال از صلح با امام مجتبى عليه السلام (5) و امضاى معاهده، در صدد مسموم كردن و از پاى درآوردن امام برآمد، (6) و هنگامى كه امام حسن عليه السلام مسموم و شهيد گرديد، معاويه سر بر سجده گذاشت (7) و سپس به نقض تمام بندهاى صلحنامه پرداخت و پس از رفع مانع نخست، به دفع مانع دوّم از اذهان همّت گماشت، و در اين راه با «زر و زور و تزوير» (شتابزده) وارد عمل شد. (8) يزيد برخلاف پدرش- معاويه- چهره كريه خود را در هاله اى از تظاهر و رياكارى


1- همان، ج 4، ص 13.
2- الغدير، ج 11، صص 8- 6.
3- نك: به مبحث صلح تحميلى، در همين كتاب.
4- همان.
5- سفينةالبحار، ماده «حسن» و «ارشاد»، ص 174.
6- الكامل، ج 3، ص 198: تاريخ يعقوبى، ج 24، صص 196- 203.
7- مروج الذهب، ج 3، ص 7: الغدير، ج 11، ص 9.
8- جرجى زيدان در كتاب معروف خود- تمدّن اسلام، فصل سياستمداران بزرگ، معاويه را در شمار تزويرگران مهم تاريخ مى شمارد.

ص: 335

پنهان نمى كرد. سيره و روش عملى يزيد؛ همان سيره فرعون بود. (1) و نيز به عنوان «السُّكْرانُ الخِمِّير» (دائم الخمر) در جامعه شهرت داشت او- يزيد- نه سابقه اى درخشان داشت و نه از شهرتى در نيكنامى برخوردار بود. در گزارشى آمده است:

«يزيد كسى است كه به محارم تجاوز جنسى مى كرد، شراب مى نوشيد و اهل نماز نبود». (2)(3) عبداللَّه بن حنظله غسيل الملائكه نيز از مشاهدات خود در زندگى يزيد، چنين مى گويد: «... و از پيش كسى (يزيد) برمى گرديم كه پايبند به دين نيست؛ باده گسار است، ابزار عيش و طرب در پيش وى نواخته مى شود، سگباز است، او و كارگزاران و عمّالش دزدانى بيش نيستند». (4)


1- «بل كان فرعون أعدل منه في رعيته وأنصف منه»، مروج الذهب، چاپ بيروت، ج 3، ص 68. نيز در ص 72 مى نويسد: «وليزيد و غيره اخبار عجيبة و مثالب كثيرة من شرب الخمر، و قتل ابن بنت رسول اللَّه ولعن الوصىّ و هدم البيت وإحراقه، و سفك الدماء، و الفسق و الفجور، و غير ذلك مما قد ورد فيه الوعيد باليأس من غفرانه ...».
2- «ينكح الأمّهات و البنات و الأخوات و يشرب الخمر و يدع الصلاة»؛ بررسى تاريخ عاشورا، چاپ دوم، 1347، دكتر محمد ابراهيم آيتى، مقدمه ص 22، ايضاً العدالة الاجتماعية في الاسلام- سيدقطب، چاپ دوّم، مصر، ص 181.
3- «ينكح الأمّهات و البنات و الأخوات و يشرب الخمر و يدع الصلاة»؛ بررسى تاريخ عاشورا، چاپ دوم، 1347، دكتر محمد ابراهيم آيتى، مقدمه ص 22، ايضاً العدالة الاجتماعية في الاسلام- سيدقطب، چاپ دوّم، مصر، ص 181.
4- الكامل، ج 4، ص 103. مروج الذهب، ج 3، ص 77- 81؛ تاريخ يعقوبى، ج 24، ص 165؛ الصواعق المحرقه، ص 132 قال: و أخرج الواقدى من طرق انّ عبداللَّه بن حنظلة بن الغسيل قال: واللَّه ما خرجنا على يزيد حتّى خفنا أن نرمي بالحجارة من السّماء، إنّه رجل ينكح الأمّهات والأولاد والبنات والأخوات، ويشرب الخمر، ويدع الصلاة، قال: وقال الذهبي: و لمّا فعل يزيد بأهل المدينة ما فعل مع شربه الخمر، وإتيانه المنكرات، اشتدّ عليه الناس، و خرج عليه غير واحد و لم يبارك اللَّه في عمره أقول و ذكره ابن سعد ايضاً فى طبقاته ج 5، ص 47 فروى عن غير واحد انّهم قالوا: لما وثب أهل المدينة ليالي الحرّة فأخرجوا بني اميّة عن المدينة، وأظهروا عيب يزيد بن معاوية و خلافته، أجمعوا على عبداللَّه بن حنظلة، فأسندوا أمرهم اليه فبايعهم على الموت و قال: يا قوم اتّقوا اللَّه وحده لا شريك له فواللَّه ما خرجنا على يزيد حتّى خفنا أن نرمي بالحجارة من السّماء. إنّه رجل ينكح الأمهات والبنات والأخوات، و يشرب الخمر و يدع الصلاة، و اللَّه لو لم يكن معي أحد من الناس لأبليت اللَّه فيه بلاءً حسناً، فتواثب الناس يومئذٍ يبايعون من كلّ النواحي الحديث. وقدمنا من عند رجل ليس له دين، يشرب الخمر، ويعزف عنده القيان، ويلعب بالكلاب، وهم اللصوص».

ص: 336

ژوزف ماك كاپ، در كتاب «عظمت مسلمين در اسپانيا» مى نويسد: «يزيد از تخريب گران اسلام و از كفّار به شمار مى آيد. مادر او زنى بود از خاندان مسيحى، و ابداً با اسلام موافقتى نداشت و به اسلام تحقير روامى داشت و شراب مى نوشيد. و يزيد بى اندازه با تقدس و پرهيزگارى دشمنى مى ورزيد و مايل بود كه اسلام را از بين ببرد». (1)***

ترفند معاويه جهت اخذ بيعت براى يزيد

اشاره كرديم كه: مغيرة بن شعبه با وسوسه هاى خود در دل يزيد و سپس معاويه، تمايل اخذ بيعت براى يزيد را زنده كرد، چنانكه مورّخان، سال پنجم هجرى را سال اخذ بيعت براى يزيد توسط معاويه و عمّال او مى دانند. (2) مورّخ نامى- يعقوبى- در تاريخ خود مى نويسد: «معاويه نامه اى به والى مدينه- سعيد بن عاص- نوشت تا از همه مهاجر و انصار براى يزيد بيعت بگيرد و تذكر داد تا به افراد سرشناسى، همچون: «حسين بن على عليهما السلام»، «عبداللَّه بن زبير»، «عبداللَّه بن عمر» و «عبدالرحمان بن ابى بكر» فشار نياورد و با آنان مدارا نمايد. وقتى كه درخواست معاويه از سوى والى به مردم مدينه ابلاغ شد، مردم گفتند: هرچه بزرگان قوم نظر داده اند عملى خواهد شد و سرانجام به دنبال امتناع شخصيت هاى بزرگ مدينه از بيعتِ با يزيد، مردم نيز به طور يكپارچه از بيعت سرباز زدند. والى مدينه، جريان و اوضاع مدينه را به معاويه گزارش داد. معاويه به والى مدينه نوشت: «متعرضِ كسى نشود، تا او در اين باره فكرى بكند».

معاويه در همان سال عازم سفر حج گرديد و جمعيت زيادى از مردم شام را با خود حركت داد. معاويه ابتدا وارد مدينه شد و يكبار عموم مردم مدينه را مورد نكوهش قرار داد. آن سال شخصيت هاى بزرگ مدينه جهت عمره مفرده راهى مكه شده بودند.


1- ماك كاپ، عظمت مسلمين در اسپانيا، سال 1326 شمسى، ص 41.
2- منتخب التواريخ، ص 392.

ص: 337

معاويه تا موسم حج در مدينه ماند و سپس عازم مكه شد و در آنجا به ديدار رجال اهل مكه و مدينه شتافت و در اكرام و تعظيم آنان كوشيد. پس از مراسم حج، آنان را به جلسه اى فراخواند. آنان به سيدالشهدا عليه السلام گفتند: كه شما با معاويه سخن بگوييد، امام عليه السلام نپذيرفت ولى عبداللَّه بن زبير پذيرفت تا با معاويه سخن بگويد. معاويه پس از احترام لازم (در آن جلسه) گفت: «ديديد كه چقدر با شما مهربان هستم، يزيد پسرعم و برادر شماست، من فقط مى خواهم كه اسمِ «ولايت» روى او باشد ولى كارها در دست شماست». سكوتى كوبنده مجلس را فراگرفت. سپس عبداللَّه بن زبير گفت: «اى معاويه، يكى از سه كار را مى توانى انجام دهى: يا همچون پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را به جانشينى تعيين نكن؛ يا بسان ابوبكر شخص معينى، غير از خانواده خود انتخاب كن و يا همچون عمر، كار را به شورا واگذار». معاويه پرسيد: آيا غير از اين سه راه، راهى ديگر هست؟ عبداللَّه گفت: نه! معاويه روى به ديگران كرد و گفت: نظر شما چيست؟ گفتند: سخنان عبداللَّه بن زبير مورد قبول است. معاويه گفت: بسيار خوب! در جلسه فردا، من هم نظر خود را اعلان خواهم كرد؛ و افزود: البته در ميان كلام من كسى را حق اعتراض نيست، اگر راست گفتم به خودم بازمى گردد و اگر دروغ گفتم، دردسرش به خودم مربوط مى شود و هركس مخالفت كند كشته خواهد شد.

به دنبال اين تصميم، معاويه جلسه اى عمومى تشكيل داد و در حضور همگان، از مردم مدينه، شام و مكه، اين چندتن را نيز احضار كرد و آنان را در كنار خود جاى داد. و بالاى سر هركدام، دومأمور مسلح گماشت؛ و آنگاه خود برخاست و خطبه اى خواند و در ضمن آن گفت: «من نظر كردم به جامعه و ديدم در ميان شما شايعات بى اساس وجود دارد و شايع است كه حسين بن على، عبداللَّه بن زبير، عبداللَّه بن عمر و عبدالرحمان بن ابى بكر با يزيد بيعت نكردند و ايشان آقاى مسلمين اند و هم اكنون در جلسه حاضرند و هيچ كارى بدون مشورت با اينان استوار نيست و من خودم اينان را بدين كار فراخواندم و اينان را مطيع و فرمانبردار يافتم، و همه با يزيد بيعت كردند.» در اين هنگام بود كه اهل شام يكباره فرياد برآوردند، چه كسى با شما مخالف است. اين چند تن مهم نيستند.

ص: 338

دستور بده تا آنان را در همين جا نابود كنيم! معاويه گفت: شگفتا! چقدر مردم با قريش بدند و در پيش آنها چيزى از ريختن خون آنان شيرين تر نيست و آنگاه گفت: ساكت شويد و ديگر اين حرف را تكرار نكنيد! آنان نيز براساس پيش بينى قبلى ساكت شدند و از جاى برخاستند و بى تابانه به بيعت پرداختند و معاويه هم از منبر به پايين آمد و كارگزارانش به سرعت از مردم بيعت گرفتند. سپس او سوار بر مركب شد و سراسيمه از مكه بيرون رفت. بعضى از مردم به سوى آن رجال آمده، اعتراض كردند كه چرا بيعت كرديد؟ و افزودند: شما مى گفتيد بيعت نخواهيم كرد! آن ها پاسخ دادند: معاويه دروغ گفت و شما را فريفت. مردم گفتند: پس چرا در همان جلسه اعتراض نكرديد؟ گفتند: در اين صورت خون ما را مى ريخت و اثر و فايده اى بر آن بار نمى شد؛ و معاويه با تزوير خود مسأله را لوث مى كرد». (1)***

توصيه هاى معاويه به يزيد
عبداللَّه بن زبير:

توصيه هاى معاويه به يزيد

پس از گذشت 72 روز از واقعه حرّه، يزيدبن معاويه در سن 38 سالگى در 15 ربيع الأول سال 64 هجرى در «حوران» مرد، لاشه او را به دمشق آورند و برادرش خالد و به نقلى پسرش معاويه دوّم بر او نماز خواند و در مقبره «باب الصغير» مدفون ساخت. (2) معاويه پيش از مرگش، به پسرش يزيد گفت: من از همگان برايت بيعت گرفتم و خلافت را براى تو مهيّا ساختم: «و لم يتخلّف عن بيعتك إلّاأربعة، الحسين، و عبداللَّه بن عمر، و ابن زبير، و عبدالرحمان بن أبي بكر»؛ «جز چهار تن؛ حسين، عبداللَّه بن عمر، ابن زبير و عبد الرحمان بن ابى بكر از بيعت سرباز نزدند. پس نسبت به حسين نيكى كن به جهت نزديكى اش به پيامبر؛ كه گوشتش از گوشت پيامبر و خونش از خون اوست.» و


1- الكامل، ج 3، صص 503 و 511.
2- سفينة البحار، ج 1، ص 582، مادّه «زيد».

ص: 339

عبداللَّه عمر نيز اهل عبادت است و به خلافت توجهى ندارد، عبدالرحمان بن ابى بكر اهل خانواده و همسر است كارى به كار تو نخواهد داشت و عبداللَّه زبير همواره در كمين است.

عبداللَّه بن زبير:

عبداللَّه بن زبير، فرزند عمه زاده اميرمؤمنان بود، در كينه توزى به آل على به گونه اى بود كه چهل روز خطبه خواند، و صلوات برپيامبر صلى الله عليه و آله را در آن ترك كرد. وقتى از او راز ترك صلوات را پرسيدند، پاسخ داد: تا ناگزير نشوم، بر آل او درود نفرستم. (1) مادر او اسماء دختر ابوبكر و پدرش زبيربن عوام است. او يكى از شجاعان بود. در جنگ جمل، در برابر مالك اشتر به ميدان تاخت ولى وقتى كه مالك، وى را به خاك انداخت و به روى سينه اش نشست، با هجوم لشكر عايشه، آزاد گرديد و جان سالم به در بُرد (2) او پس از آن كه بر بخشى از جهان اسلام مسلط شد، مختار را از پاى درآود و قيامش را سركوب كرد او در مجموع، هشت سال و چهار ماه حكومت كرد ولى توسط «حَجّاج» به امر «عبدالملك مروان» در كنار كعبه از پاى درآمد، بدنش را بر دار آويختند و تا يك سال همچنان آويزان بود. گفتند تا مادر او- دختر ابوبكر- شفاعتش نكند، بدن او را از دار رها نسازند. روزى مادرش از آنجا مى گذشت كه بانگ برآورد: «آيا وقت آن نشده كه اين راكب از مركوب خود پايين بيايد؟ او را در قبرستان يهوديان دفن كردند. او از جمله مهاجرين گروه اول بود كه پس از سه ماه بازگشته بود و دوباره در سال پنجم هجرت با جعفر طيّار به حبشه هجرت كرد. (3) درباره او نوشته اند: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله را حجامت مى كرد و خون هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را كه ازبدنش خارج كرده بود، تناول كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: خون را چه كردى؟ پاسخ داد: در مخفى ترين مكان ها جاى دادم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «وَيْلٌ لِلنّاسِ مِنْكَ وَ وَيْلٌ لَكَ


1- تتمةالمنتهى، محدث قمى، ص 51.
2- انصارى، نهج البلاغه، ص 913.
3- حيوةالقلوب، ج 1، ص 454.

ص: 340

مِنَ النّاسِ». (1) گروهى از مورّخان نوشته اند: عثمان در يوم الدار (روزگار محاصره) عبداللَّه زبير را به عنوان خليفه خود انتخاب كرده بود (2) ابن زبير پس از هشت سال خلافت، توسط حجاج در مكه به دار آويخته شد و سر او براى عبدالملك مروان به شام ارسال گشت مادر او اسماء دخترابوبكر است كه پس از هفت روز از به خاك سپارى عبداللَّه درگذشت و در همين سال (پس از سه ماه) عبداللَّه عمر نيز درگذشت.

عبداللَّه بن عمر:

وى از بيعت با امير مؤمنان سرباز زد. در برخى از كتب تاريخى آمده است: عبداللَّه عمر، پس از به دار آويخته شدن عبداللَّه بن زبير، بر حَجّاج وارد شد و اظهار داشت:

«دست خود را دراز كن تا براى عبدالملك از طريق شما بيعت كنم؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»، (3)

در اين هنگام حَجاج پاى خود را دراز كرد. عبداللَّه گفت: آيا مرا مسخره كرده اى؟ حَجّاج پاسخ داد: اى احمق ترين فرد قبيله بنى عدى! «ما بايَعْتَ مَع علىٍّ وَ تَقُولُ الْيَوم: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً أَ وَ ما كانَ عَلىٌّ امامَ زَمانِكَ؟» «تو با على بيعت نكردى و امروز حديث: «من ماتَ ...» مى خوانى؟! مگر على امام زمان تو نبود؟» و افزود: «تو به خاطر كلام پيامبر به اين جا نيامده اى؛ بلكه اين بر دار رفتن عبداللَّه زبير است كه تو را به اينجا آورده است» (4) عبداللَّه بن عمر، به ظاهر مردى زهدپيشه بود، او در دوران عمرش به خاطر شرب خمر، شلاق خورد و عمر كه خليفه وقت بود، پسر خود را تازيانه زد. عبداللَّه پس از شهادت امام حسين عليه السلام با هيأتى از مردم مدينه، به شام رفت ولى يزيد با ترفندى وى را رام ساخت و او


1- سفينةالبحار، ماده «عبد»، ج 2، ص 132.
2- نك: منتخب التواريخ ص ص 489- 481.
3- وسائل الشيعه، ج 16، ص 246.
4- سفينةالبحار، ج 2، ماده «عبد»، ص 136.

ص: 341

از آن پس سكوت را برگزيد. (1) عبداللَّه در سال 73 هجرى پس از سه ماه از قتل عبداللَّه بن زبير در سنّ 73 سالگى مرد.

عبد الرحمان بن ابى بكر:

عبدالرحمان، يكى از سرشناسان آن روز و از مخالفان بيعت يزيد بود. عماد حنبلى مى نويسد: عبدالرحمان بن ابى بكر از زهّاد واز شجاعان مسلمان است. وى پس از صلحنامه حديبيه در سال هفتم هجرى مسلمان شد. عبدالرحمان در روزگار معاويه، از بيعت با يزيد سر باز زد و هزار درهم وجه اهدايى معاويه را رد كرد و گفت: «لا أبِيعُ دِيني بِدُنْيا»؛ (2)

«دين خود را به خاطر دنيا نمى فروشم.» عبدالرحمان پسر ابوبكر همگام با خواهر خود عايشه از مخالفان بيعت با يزيد بود كه هر دو، پيش از سال 61 ه به گونه مشكوكى (توسط عمّال معاويه) از پاى درآمدند. (3) دينورى مى نويسد: عبدالرحمان بن ابى بكر در جنگ بدر عليه مسلمانان شركت جست ولى پس از آن مسلمان گشت. وى همچنين مى نويسد: عبدالرحمان بن ابى بكر در جنگ جمل نيز عليه امير مؤمنان شركت جست. «... فشهد يوم بدر مع المشركين ثمّ أسلم ... و كان شهد الجمل معها (عائشة)». در همين جنگ پسر ديگر ابوبكر؛ يعنى محمّد بن ابى بكر در كنار اميرمؤمنان عليه السلام عليه عايشه و يارانش مى جنگيد. دينورى يادآور مى شود عبدالرحمان بن ابى بكر در سال 53 ه. ق. به طور ناگهانى درگذشت. (4)

پرسش 9: چرا يزيد در برابر امام حسين عليه السلام شدت عمل نشان داد؟

پاسخ: در سال 60 ه. براى فرماندار مدينه، نامه اى از شام رسيد كه در آن، اين


1- براى آگاهى بيشتر به بخش اعتراض مردم مدينه عليه يزيد، در همين كتاب مراجعه شود.
2- نك: حنبلى، شذرات الذهب، ج 1، ص 59.
3- نك: ايده ها و عقيده ها، سيد محمد شفيعى، قسمت زندگى عايشه.
4- المعارف، ص 102.

ص: 342

جملات به چشم مى خورد: «از حسين، عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه زبير، به هرگونه كه وضعيت ايجاب مى كند، برايم بيعت بگير». (1) همچنين نامه اى ديگر، در پاسخ نامه خود- كه در آن وضعيت مدينه را گزارش كرده بود- از سوى يزيد دريافت كرد كه در آن آمده بود: «وقتى كه نامه به دست تو رسيد، هرچه زودتر پاسخ آن را بنويس و اطلاعاتى از همه كسانى كه در اطاعت ما هستند و يا از اطاعت با ما سر باز مى زنند، همراه با سر حسين برايم بفرست!» (2) در دونامه فوق، قبل از هر چيز سخن از «حسين عليه السلام»، بيعت از او و يا فرستادن سر او به شام است! چرا اين گونه شدت عمل؟!

يزيد چرا نسبت به امام حسين عليه السلام اين همه حساسيت نشان مى داد؟ راز مسأله را بايد در چند چيز جويا شد:

الف: توجّه قلبى مردم به امام عليه السلام، چون آنان مى ديدند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و صلحاى سلف به امام حسين عليه السلام عشق و محبت بسيار داشته و دارند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «حسينٌ منّي وَ أَنَا مِنْ حُسينٍ» و «أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً». (3)

و «حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنا مِنهُ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حسيناً، الحَسَنُ وَ الحُسينُ سِبْطانِ مِنْ الأَسْباطِ». (4)

و ...

و اين ها از مهم ترين موانع پيشرفت خلافت يزيد بود. از اين رو، او به گونه اى كاملًا شتابزده در صدد رفع اين مانع برآمد.

ب: وصيت امام مجتبى عليه السلام و تعيين برادرش امام حسين عليه السلام به امامت، پس


1- الكامل، ج 4، ص 14.
2- محمد تقى سپهر، ناسخ التواريخ، احوال امام حسين عليه السلام، ص 161، «... امّا بعد، فاذا أتاك كتابي هذا فعجِّل علىّ بجوابه و بيّن لي في كتابك كلّ من كان في طاعتي أو خرج عنها، ولكن مع الجواب رأس الحسين بن عليّ، و السلام».
3- كنزالعمال، ج 6، ص 233.
4- مرتضى، امالى، ج 1، ص 219. الجامع الصغير، ج 1، ص 148؛ كنزالعمال، ج 6، ص 223، حديث 3953. عطيه مى گويد: «ابوسعيد خدرى گفت: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه آن حضرت به امام حسين عليه السلام فرمودند: «يا حُسين أنت الإمام بْن الإمام أخو الإمام، تسعة من ولدك أئمة أبرار تاسعهم قائمهم. فقيل: يا رسول اللَّه: كم الأئمة من بعدك؟ قال: اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين»، عوالم، امام حسين عليه السلام، ج 17، ص 74.

ص: 343

از خود. (1) ج: ارتباط سياسى، اجتماعى و عقيدتى مردم با امام عليه السلام.

برخى از مورخان نوشته اند: «پس از شهادت امام مجتبى عليه السلام نامه اى از سوى شيعيان به حسين بن على عليهما السلام رسيد كه اگر صلاح مى دانيد معاويه را از خلافت خلع كنيم و با شما بيعت نماييم. امام عليه السلام در پاسخ آنان نوشتند: بين من و معاويه قراردادى است كه تا مدت آن نگذرد صحيح نيست برخلاف آن رفتار نمايم و آنگاه كه او از دنيا رفت، در اين مورد نظر خواهم داد». (2) بعد از مرگ معاويه نامه ها و طومارهاى فراوانى به امام حسين عليه السلام رسيد؛ مبنى براين كه «منتظر دستور شما هستيم». (3) كاروانى به تعداد صد و پنجاه نفر از سران و سرشناسان كوفه- كه هركدام حامل نامه هايى از مردم كوفه به عنوان دعوت از امام عليه السلام به كوفه بودند- با امام عليه السلام در مكه ديدار كردند و ايشان را به كوفه دعوت نمودند و نيز به امام نوشتند كه «يكصد هزار شمشير در يارى تو آماده است و چهل هزار تن با مسلم بن عقيل بيعت كرده اند». (4) پاسخ نامه كوفيان از سوى امام عليه السلام هنگامى داده شد كه دوازده هزار نامه نزد امام عليه السلام جمع شده بود. (5) د: اهتمام امام عليه السلام نسبت به امور جارى جامعه: توجه مردم به امام، يك جانبه نبود.

بلكه امام نيز به نوبه خود مردم توجه داشتند و بدان اهميت مى دادند؛ از جمله در خطبه اى


1- قال الحسن لأصحابه ...: واللَّه ما فيهما في المشرق و المغرب حجّة للَّهِ على خلقه غيري و غير أخي الحسين، نك: ارشاد، مفيد، ص 198. * مراد امضاء معاهده ترك مخاصمه است كه توسط امام مجتبى عليه السلام صورت گرفته بود كه امام حسين عليه السلام هم امضا كرده بود، نك: تاريخ الخلفاء سيوطى، بخش امام حسين عليه السلام.
2- محمد تقى سپهر، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 352؛ عوالم، امام حسين عليه السلام، ص 231؛ فتّال نيشابورى، روضةالواعظين، ج 1، ص 171.
3- عوالم، ص 321.
4- خيابانى، وقايع الأيام، مبحث محرّم الحرام، ص 259.
5- رياض القدس، ص 110، مقرم، مقتل الحسين، ص 144 ط. دارالكتاب الاسلامى بيروت.

ص: 344

در حضور مردم فرمودند: «اى مردم، پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسى ببيند سلطان ستمگرى را كه حلال خدا را حرام مى داند و به تغيير احكام الهى مى پردازد، پيمان الهى را ناديده مى گيرد، با سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مخالفت مى ورزد، در ميان بندگان خدا بدرفتارى مى كند و از راه گفتار و كردار بر او نشورد، برخداوند است كه وى را در جايگاه او [جهنّم] وارد سازد و افزودند: «آگاه باشيد، كه اين گروه (دستگاه حاكم) به فرمانبردارى از شيطان روى آوردند و از اطاعت از حق گريزان شدند و تباهى و فساد را در جامعه آشكار ساختند، حلال الهى را حرام و حرام خدا را حلال دانستند، من از ديگران سزاوارترم كه اين وضع را دگرگون سازم». (1) امام نه تنها خود را سزاوارترين شخص، در باب اعتراض و قيام عليه دستگاه حاكمه مى دانستند؛ بلكه خود را اسوه و الگوى ديگران نيز مى شمردند و از مردم مى خواستند تا همچون او عمل كنند: «وَلَكُمْ فيَّ اسْوة» (2)

من الگوى شما هستم.

ه: آرمان بلند و لياقت ذاتى: كم نبودند كسانى كه مخالف دستگاه حكومت سفيانى به شمار مى رفتند، ليكن آنان قابل مقايسه با امام عليه السلام نبودند؛ زيرا تنها امام بود كه اجراى عدالت اسلامى و پيروى از فرامين الهى را سرلوحه كار خود داشت، ولى ديگران فقط به زعامت و رياست خود مى انديشيدند، وانگهى مردم شخصيت هاى معروف بازار سياست آن روز از جمله، «عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن زبير و عبدالرحمان بن ابى بكر» را در صراط حق نمى يافتند؛ زيرا وقتى كه بنا شد جمعى از سوى على عليه السلام و جمعى از طرف معاويه در «دومة الجندل» درباره «امامت و خلافت» به حكميّت بنشينند و بينديشند، اينان


1- «أيها النّاس: إنّ رَسُول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: «مَنْ رأى سُلطاناً جائراً مُسْتَحِلًاّ لِحرامِ اللَّهِ، ناكِثاً بِعَهْدِ اللَّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللَّهِ يَعْمَلُ في عِبادِ اللَّهِ بِالإِثْمِ وَ العُدْوانِ، فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لا قولٍ، كانَ حقّاً عَلَى اللَّه أنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهَ، ألا و إنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةِ الشَّيْطانِ، وَ تَرَكُوا طَاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ اظْهَرُوا الفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الحُدُودَ، واستاْثَرُوا بالْفَيْ ءَ وَ احَلُّوا حَرامَ اللَّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ أَنَا أحَقُّ مِمّنْ غَيَّرَ».
2- تاريخ طبرى، ج 4، ص 304. «ابن خلدون نيز مى نويسد: «چون فسق و تبهكارى يزيد نزد همه آشكار گرديد و حسين عليه السلام احساس كرد كه قيام عليه يزيد تكليف واجبى است كه هركه بدان قدرت دارد لازم است ...» ابن خلدون مقدمه، ترجمه فارسى، ج 1، ص 431.

ص: 345

به همراهى عمروعاص از سوى معاويه در آنجا حاضر شده بودند (1) اين عوامل چهارگانه، يزيد را برآن داشت تا هرچه بيشتر نسبت به امام عليه السلام حسّاس باشد.

پرسش 10: آيا امام حسين عليه السلام مى دانست كشته مى شود؟

پاسخ: در پاسخ اين پرسش مطالب بسيارى گفته اند؛ از جمله:

1- بعضى مى گويند كه امام عليه السلام نمى دانست كه كشته مى شود. او طبق اقتضاى ظاهر جهت تشكيل حكومت قيام كرد، و نتيجه اين قيام به قتل او منجر شد. اينان مى گويند: اگر امام عليه السلام مى دانست كه كشته مى شود و قيام كرد، عمل او نوعى انتحار و خودكشى است كه عملى است ناستوده.

2- گروهى مى گويند امام عليه السلام از آغاز مى دانست كه حركتش به شهادت او منتهى مى شود، ليكن چون پاى مرگ و حيات اسلام در ميان بود، براو لازم بود خود را براى اسلام فدا كند و اين عمل چون مورد خواست خداست، انتحار و خودكشى محسوب نمى شود؛ زيرا براساس هواهاى نفسانى نبود، از اين رو وقتى در مدينه به امام عليه السلام گفتند:

خوب است كه با يزيد بيعت كنى، فرمود: «... وَ عَلَى الْإسلام السّلام إذ قَدْ بُلِيَتِ الأُمَةُ بِراعٍ مثل يزيد»؛ «آنگاه كه يزيد در رأس خلافت اسلامى قرار گيرد، بايد با اسلام وداع كرد.»

امام عليه السلام از راه هاى مختلف مى دانست حركت او در كربلا، منجر به شهادت ايشان خواهد شد و اين عمل، يك عمل انتخابى بود و مى توانست، شانه خالى كند ولى وقتى مصلحت اسلام را در آن ديد كه بايد قيام كند، قيام كرد. قيامش انتخابى و اختيارى و مصلحتمند بود نه قيام اجبارى و براساس خواهش هاى نفسانى. او با آزادى واقعى و اختيار راستين خود، قيام را انتخاب كرد و چنين مرگى از گرانسنگ ترين مرگ هاست.

پيامبر صلى الله عليه و آله بارها شهادت امام حسين عليه السلام در كربلا را به خود آن حضرت، به پدر و


1- ابن صباغ مالكى، فصول المهمه، چاپ اعلمى، طهران، ص 103.

ص: 346

مادرش و نيز به ديگران گوشزد كرده بود. (1) حتى آن حضرت فرمود: اصحاب حسين عليه السلام بر همه شهيدان برترى دارند.

علّامه حلّى در شرح تجريد الاعتقاد مى نويسد: «... وَ أَخْبَرَ باْلغيوب في مواضع كثيرة، كما اخْبِرَ بقتل الحسين و موضع الفتك به، فَقُتِلَ في ذلك الموضع ...». (2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله در موارد متعدد از آينده سخن گفت؛ از جمله از شهادت امام حسين عليه السلام و از جايگاه او خبر داده بود و اين مسأله، طبق آنچه حضرت خبر داده بود، رخ داد.

*** امير مؤمنان عليه السلام نيز در اين باره، آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده بود براى ديگران بازگو مى كرد (3) و در بيانى ديگر از اميرمؤمنان عليه السلام آمده است: «خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدَ ابْني اْلحَسَن، ابْني الحسين المظلوم بعد أخيه، المقتول في أرض كَرْبٍ وَبَلاء، الا وإنّه وأصحابه من سادَةِ الشّهداءِ يَوْمِ القِيامة»؛ «برترين انسان ها پس از پسرم حسن عليه السلام، پسرم حسين عليه السلام است. بدانيد او و يارانش سرور شهيدان در قيامتند». (4)


1- نك: علامه جزائرى، متوفاى 1112 ه «انوارالنعمانيه»، ج 3، صص 240، 241. و روينا مسنداً الى هرثمة بن أبي مسلم قال: غزونا مع عليّ بن أبي طالب عليه السلام صفين فلمّا انصرفنا نزل بكربلاء فصلّى بها الغداة ثمّ رفع إليه من تربتها فشمّها ثمّ قال: واهاً لك أيّتها التربة ليحشرنّ منك أقوام يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... بِغَيْرِ حِسابٍ فرجع هرثمة إلى زوجته و كانت شيعة لعلي عليه السلام فقال: أ لا أحدّثك عن وليّك أبي الحسن نزل بكربلاء فصلّى، ثمّ رفع إليه من تربتها فقال: واهاً لك أيّتها التربة ليحشرنّ منك أقوام يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... بِغَيْرِ حِسابٍ، قالت: أيّها الرجل فإن أمير المؤمنين عليه السلام لم يقل الّا حقّاً، فلمّا قدم الحسين عليه السلام قال هرثمة: كنت في البعث الذين بعثهم عبيداللَّه بن زياد لعنهم اللَّه فلمّا رأيت المنزل و الشجر ذكرت الحديث فجلست على بعيري، ثمّ صرت إلى الحسين عليه السلام فسلمت عليه و أخبرته بما سمعت من أبيه في ذلك المنزل الذي نزل به الحسين فقال معنا أنت أم علينا فقلت لا معك و لا عليك خلفت صبية أخاف عليهم عبيداللَّه بن زياد، قال: فامض حيث لا ترى لنا مقتلًا و لا تسمع لنا صوتاً فو الذي نفس حسين بيده لا يسمع اليوم واعيتنا أحد فلا يعيننا إلا كبّه اللَّه لوجهه في نار جهنّم و قال عليه السلام: أنا قتيل العبرة و لا يذكرني مؤمن إلّااسْتَعْبَرَ. وروينا مسنداً إلى مولانا الصادق عليه السلام قال: إنّ امّ سلمة أصبحت يوماً تبكي فقيل لها: مالك؟ فقالت: لقد قتل ابني الحسين، و ما رأيت رسول اللَّه عليه السلام منذ مات الّا اللّيلة، فقلت: بأبي أنت وأمّي مالي أراك شاحباً؟ فقال: لم أزل منذ اللّيلة أحفر قبر الحسين عليه السلام وقبور أصحابه. بحارالأنوار، ج 24، ص 255.
2- نك: علامه حلى، كشف المراد، ص 359، مبحث في نبوّة نبيّنا همراه با تعليقات علامه حسن زاده آملى.
3- نك: علامه حلى، كشف المراد، ص 359، مبحث في نبوّة نبيّنا همراه با تعليقات علامه حسن زاده آملى.
4- نك: بحرانى، اثباة الهداة، ج 4، ص 453، معالى السبطين، ج 1. ص 117.

ص: 347

همچنين در معالى السبطين آمده است: «وَخَيْرُ الخَلْقِ وَسَيّدَهُمْ بَعْدَ الحَسَن أخوهُ ابني الحُسين». حال آيا مى توان پذيرفت كه امام حسين عليه السلام به حركت ناخواسته، نادانسته و نامعلوم، تن در داده است؟!

امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايند: امام حسين عليه السلام از مكه نامه اى به برادرش- محمد حنفيه- نوشتند و خاطر نشان ساختندكه: «فإنّ من لحق بي استشهد و من لم يلحق بي لم يدرك الفتح»؛ (1)

«البته كسى كه مرا همراهى كند، شهيد خواهد شد و كسى كه به من ملحق نگردد فتح و پيروزى را نخواهد يافت.»

نيز در نامه اى ديگر، از كربلا به او نوشتند: «فَكَأنَّ الدُّنيا لَمْ تَكُنْ وَكَأنَّ الآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ»؛ (2)

«دنيا در ديده ام هيچ و ناپايدار و آخرت در نظرم جاودانه است.»

امام عليه السلام در اين نامه، اشتياق خود به آخرت و چشم پوشى از مظاهر زندگى دنيوى را به برادرش خاطرنشان مى سازند.

امّ سلمه، همسر پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در مدينه، تلاش كرد تا امام را از حركت به سوى عراق باز دارد و منصرف كند، مورخِ معروف، مسعودى، در كتاب پرارج خود، اثبات الوصيه، در باب زندگى امام حسين عليه السلام مى نويسد: هنگامى كه امام عليه السلام عازم خروج از مدينه شد، امّ سلمه به ديدار او شتافت و وى را از رفتن به سوى عراق، برحذر داشت؛ و آنگاه كه امام راز آن را از او جويا شد، پاسخ داد: از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى گفت:

«يُقْتَلُ الْحُسَين ابْني بِالْعِراق» و افزود: رسول خدا صلى الله عليه و آله تربتى از آنجا را به من دادند و دستور فرمودند تا آن را در ميان شيشه اى نگهدارم. (3)


1- بحرانى، عوالم، امام حسين عليه السلام، ج 17، صص 317، 318.
2- بحرانى، عوالم، امام حسين عليه السلام، ج 17، صص 317، 318.
3- سخنان ام سلمه گوياى همان خاطره اى است كه شيخ مفيد در صفحه 250 ارشاد در مورد وى نقل نموده است: «شبى رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه غايب شد، وقتى ظاهر گشت، غبارآلود بود و به من فرمود: الآن از سرزمينى به نام كربلا باز مى گردم، اين تربت آنجاست در شيشه اى نگهدار تا هنگامى كه حسين به عراق رود، همواره آن خاك را نگاه مى كردم تا صبح عاشورا عادى بود ولى عصر آن، خونين گشت»؛ علامه حلّى در كتاب نهج الحق، در ضمن مبحث استحباب سجده شكر، صفحه 432 اين حديث را آورده كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله به زيارت فاطمه عليها السلام شتافت با همراهى همه اهل خانه فاطمه، غذا خورد، سپس به سجده رفت، سرور و شادى زايدالوصفى از صورتش نمايان بود ولى پس از اندكى، اندوهگين شد و در باب راز اين مسأله گفت: اين اجتماع مرا خوش حال كرد ولى جبرئيل نازل شد و خبرى داد كه ناراحت شدم جبرئيل به من گفت: «أنّ فاطمة عليها السلام تُظْلم و تُغْصَب حقّها و هي أوّل من يلحقك، و أمير المؤمنين عليه السلام يُظلم و يُؤخذ حقّه و يُضطهد و يُقْتل ولدك الحَسن عليه السلام، يُقْتَل بعد أن يُؤْخذ حقُّه بالسّمّ و ولدك الحُسَين يُظلم و يُقْتل و لا يَدفنه إلّاالغرباء، فبكيت، ثمّ قال: إنّ مَنْ زار ولدك الحسين عليه السلام كُتِبَ لَهُ بِكُلّ خُطْوَةٍ مِأة حسنة و رفع عنه مأة سيّئة ...».

ص: 348

امام عليه السلام پس از شنيدن سخنان او به وى فرمود:

«و اللَّه يا امّاهُ إنّي لَمَقْتُولٌ لا محالة فَأيْنَ المَفَرّ مِنْ قَدَرِ المَقْدُور. ما مِنَ المَوْت بُدّ، وإنّي لأعرف اليوم والسّاعة والمكان الذي اقْتَلُ فِيه، وأعرف مكاني ومصرعي والبقعة التي ادْفَنُ فيه وأعْرِفُها كما اعْرِفُك».

پس از آن كه امام عليه السلام مطالبى از شهادت خود و از مكان و زمان و موقعيت شهادت خود براى امّ سلمه بيان كرد، افزود: دوست دارم تا آن مكان را به تو نشان دهم، و سپس آن قطعه را از زمين پيش وى حاضر ساخت و خاكى از آن را به ام سلمه داد و سپس فرمود:

«إنّي اقْتَلُ في يوم عاشوراء، وهو اليوم العاشر من المحرّم، بعد صلاة الزوال». (1)

«من روز عاشورا، روز دهم محرم الحرام، پس از اداى نماز ظهر كشته مى شوم!»

در مكه عبداللَّه بن زبير نيز تلاش كرد تا نظر امام عليه السلام را از حركت به سوى عراق برگرداند، امام به طور صريح به او گفت:

«يَابنَ الزُّبَيْر لَإنْ ادْفَنُ بِشاطِئ الفُراتِ أحبَّ الَيَّ مِنْ انْ ادْفَنَ بِفناءِ الكَعْبَةِ». (2)

«اى پسر زبير، اگر در ساحل فرات به خاك سپرده شوم، بهتر است از آن كه در كنار كعبه مدفون گردم.»


1- نك: مسعودى، اثبات الوصيّه، باب امام حسين، ص 162.
2- بحرانى، عوالم، صص 317 و 318.

ص: 349

در اين بيانِ امام عليه السلام، ددمنشى يزيد و عدم پايبندى او به حفظ حرمت كعبه و عواقب خطرناك آن، به خوبى فهميده مى شود.

امام عليه السلام همچنين در جواب ابن زبير مى فرمايند: «به خدا قسم اين ها دست از من برنمى دارند تا دل پرخون مرا از سينه ام بيرون آورند». (1) به گفته شاعر:

وعدگاه من و معشوق بود كرب و بلا خلق در خواب و منم عاشق ره، بيدارم

سُرخْرو مى شوم آن لحظه كه از خنجر عشق ريش و گيسو شود از خون گلو گلنارم

يوسف مصر شهادت شدم از روز ازل مى برم جلوه او بر سر آن بازارم

*** علّامه مجلسى در كتاب پرارج «جلاءالعيون» مى نويسد: «ابوهرّه ازدى در ميان راه مكه وكوفه، در منزل رهيمه، محضر امام رسيد و گفت: يابن رسول اللَّه، چرا از حرم امن خدا بيرون آمدى؟ امام عليه السلام پاسخ دادند: اباهرّه! بنى اميّه اموالم را گرفتند، صبر كردم؛ هتك حرمت كردند، دم فرو بستم؛ خواستند خونم را (در كنار كعبه) بريزند گريختم (2)- و افزودند:- به خدا قسم اين گروه طاغى مرا شهيد خواهند كرد ولى خداوند قهار لباس ذلّت را بر آنان خواهد پوشاند و شمشير انتقام را برآنان مسلّط خواهد كرد».

و به روايتى امام عليه السلام فرمودند: «اهل كوفه نامه ها به من نوشتند و مرا طلبيدند ولى مرا به قتل خواهند رساند». (3)


1- ابن اثير، الكامل، ج 4، ص 39؛ علّامه مجلسى، جلاءالعيون، ص 54؛ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 88؛ منتهى الآمال، ص 239؛ لواعج الأشجان، ص 88.
2- بحارالأنوار، ج 44، ص 367.
3- جلاء العيون، ص 537؛ منتهى الآمال، مقتل الحسين، ص 198؛ فرهاد ميرزا، قمقام، ج 1، ص 347.

ص: 350

محمد بن حسن بن فروخ صفار در كتاب «بصائرالدرجات»، محدث بزرگ مجلسى «در جلاء العيون»، (1) كلينى در «كافى»، شيخ مفيد در «ارشاد» (2) و محدث قمى در «منتهى الآمال»، (3) اين حديث را نقل كرده اند كه: «امام عليه السلام در آستانه ورود به كربلا در منزل «ثعلبيه» به مردى از كوفه برخورد كردند. او از كوفه و اوضاع آن اطلاعاتى در اختيار امام گذاشت و مطالبى گفت و از امام عليه السلام خواست تا از رفتن به كوفه منصرف شوند.

امام عليه السلام به او فرمودند:

«أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ عليه السلام مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَى النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لا يَكُونُ». (4)

«اگر در مدينه تو را مى ديدم، ردّ پاى جبرئيل در سراى خودمان را به شما نشان مى دادم كه وحى را بر جدّ ما، نازل مى نموده است، برادر كوفى! سرچشمه علم و آگاهى مردم در پيش ماست، آيا آن ها مى دانند و ما نمى دانيم؟ نه، هرگز چنين نيست.» (5) امام عليه السلام با اين بيان به او فهماند كه من با علم و آگاهى كامل از سرنوشت خود، بدين كار اقدام كرده ام.

اگرامام عليه السلام از سرانجام هركارى آگاه نباشد، چه تفاوتى با ديگران دارد؟ همين نكته، در حديثى منعكس است كه:

«أَيُّ إِمَامٍ لا يَعْلَمُ مَا يُصِيبُهُ وَ إِلَى مَا يَصِيرُ فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّةٍ». (6)


1- همان، ص 536.
2- ارشاد، ص 75.
3- منتهى الآمال، ص 238.
4- كافى، ج 1، ص 398.
5- بررسى تاريخ عاشورا، بخش مقدمه، صص 30، 31.
6- همان، ص 31.

ص: 351

«هرامام و پيشوايى كه از پيشامدها بى خبر باشد و عاقبت كارهاى خود را نداند، حجّت الهى نخواهد بود.»

آرى؛ امام عليه السلام به طوركلّى از فرجام حركت خود آگاه بودند و براين اساس در آغاز خروج خود از مدينه فرمودند: «كسى كه به من ملحق گردد و مرا در اين نهضت همراهى كند، شهيد خواهد شد و آن كس كه هرماه من نباشد، هرگز پيروز نخواهد شد». (1) بيان فوق حاوى چند نكته است؛ از جمله:

1- بيان امام عليه السلام به همه اقشار و احزاب مخالف حكومت وقت، اخطارى است كه از پاى درآوردن حكومت بنى اميه، فقط به رهبرى من بستگى دارد.

2- بجز اين راه كه من در پيش گرفته ام، حكومت باطل بنى اميه واژگون نخواهد شد با خون بايد به جنگ بنى اميه رفت تا اركان مستحكم حكومت آنان متلاشى گردد.

3- هركس مرا همراهى كند كشته خواهد شد.

دكتر آيتى در اثر پرارج خود «بررسى تاريخ عاشورا» مى نويسد: «او براى كشورگشايى نرفته بود تا سپاهى عظيم براى وى ضرورى باشد.» (2) بديهى است امام عليه السلام با اطلاع كامل از سرانجام قيامشان اقدام به اين كار كردند و هدف اصلى او ايجاد بيدارى در جامعه، تزلزل در كاخ اهريمنى باطل و فراهم سازى زمينه سقوط حكومت سفيانى بود؛ گرچه در دستيابى به اين هدف، خون فردى چون «سيدالشهدا» ريخته شود.

***- در هنگام عزيمت امام عليه السلام به سوى عراق، عبداللَّه بن عمر در برابر آن حضرت قرار گرفت و گفت: به كجا مى روى؟ امام عليه السلام پاسخ دادند: به سوى عراق. او اصرار ورزيد تا امام عليه السلام را از سفر منصرف سازد. امام عليه السلام به او فرمود: مگر نمى دانى كه دنيا آنچنان بى ارزش است كه سرِ يحيى بن زكريا را براى آدم نابكارى هديه بردند. و مگر نمى دانى


1- جواد شبر، عبرةالمؤمنين، ص 17.
2- آيتى، بررسى تاريخ عاشورا، ص 156.

ص: 352

كه بنى اسرائيل از طلوع صبح تا غروب آفتاب، هفتاد پيغمبر را شهيد كردند؛ و پس از آن به كار و كسب خود مشغول شدند، گويى كه هيچ مسأله اى صورت نگرفته است! و حق تعالى در عذاب آنان تعجيل نكرد و پس از مدّتى آنان را عقوبت كرد. پس اى پسر عمر! از خدا بترس و ترك يارى ام مكن (1) ولى او به اصطلاح به بى طرفى روى آورد و به يارى حق نشتافت».

- زرارة بن صالح گويد:

«سه روز پيش از عزيمت امام عليه السلام به عراق، به حضورش رسيدم و گفتم: دل هاى مردم كوفه با شما و شمشيرهاى آنان با بنى اميه است. امام عليه السلام با دست خود به سوى آسمان اشارتى كردند كه ديدم درهاى آسمان گشوده شد و افواج بى شمار ملائك به زير آمدند، آنگاه حضرت فرمودند: اگر آرزوى سعادتِ شهادت و شرف ديدار حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و رضا به قضاى احديّت نمى بود، البته با اين لشكر، با دشمنان جهاد مى كردم ولى به يقين مى دانم كه من و اهل بيت و اصحابم در آنجا شهيد خواهيم شد و از فرزندان من، غير از زين العابدين، كسى از قتل رهايى نخواهد يافت». (2)- شبى كه حضرت فرداى آن عازم عراق بودند، محمدبن حنفيه به امام عليه السلام گفت:

«از مكر كوفيان نسبت به برادر و پدرت خبر دارى؛ مى ترسم كه با تو نيز چنين كنند، اگر در مكه بمانى، ايمن خواهى بود. امام عليه السلام در پاسخ فرمودند: مى ترسم كه يزيد مرا در مكه به شهادت رساند كه حرمت كعبه ضايع گردد. محمد حنفيه گفت: پس به جانب يمن برو، يا متوجه ناحيه اى شو كه برتو دست نيابد. امام عليه السلام پاسخ گفتند: بايد در اين باره فكر كنم؛ سحرگاه آن شب كه امام تصميم سفر به عراق را عملى ساختند، محمد مهار ناقه امام عليه السلام را گرفت و گفت: برادرم! وعده داده بودى كه فكر كنى چرا بدين زودى عازم سفر شدى؟ امام عليه السلام فرمودند: چون تو رفتى، جدم- پيامبر صلى الله عليه و آله به نزد من آمدند و فرمودند: يا حسين اخْرُجْ فإنّ اللَّهَ شاءَ أن يَراكَ قَتيلًا؛ اى حسين بيرون برو كه خدا


1- علامه مجلسى رحمه الله، جلاءالعيون، ص 525 واعيان الشيعه، ج 4، ص 212.
2- محدث قمى، منتهى الآمال، ص 235؛ مقرم، مقتل، ص 196.

ص: 353

مى خواهد تو را كشته ببيند. محمد حنفيه گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ و افزود: چرا زنان را با خود مى برى؟. حضرت فرمودند: إنَّ اللَّه شاءَ أنْ يَراهُنَّ سَبايا؛ (1)

خدا مى خواهد ايشان را اسير ببيند». (2)- در هنگام عزيمت به سوى عراق، ابن عباس نيز كوشيد كه امام عليه السلام را از حركت منصرف كند. امام عليه السلام پاسخ دادند: حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرا امر كرد و هرگز از آن مخالف ننمايم. صداى ندبه ابن عباس به واحسينا! بلند شد».

- شيخ مفيد رحمه الله مى نويسد: «چون خبر عزيمت امام عليه السلام به عبداللَّه جعفر رسيد عريضه اى نوشت و در آن اصرار داشت تعجيل به سفر ننمايند و آن را به دست دو فرزندش- عون و محمد- داد تا آن را به امام عليه السلام رسانند. عبداللَّه جعفر در اين نامه نوشت:

امروز پشت و پناه مؤمنان و مايه آبروى شيعيان و پيشوا و مقتداى هدايت يافتگان تويى؛ و چون تو از بين بروى اهل بيت تو مستأصل خواهند شد. پسران خود را خدمت فرستادم و خود از عقب مى رسم. پس از آن به پيش عمر بن سعيد- والى مدينه- رفت و از او خواست تا نامه اى به حضرت بنويسد و آن حضرت را امان دهد و دعوت به بازگشت به مدينه نمايد. عمربن سعد نامه اى به امام عليه السلام نوشت و همراه برادر خود- يحيى- با همراهى عبداللَّه جعفر به سوى امام فرستاد، ولى پذيرفته نشد. امام عليه السلام به عبداللَّه جعفر گفتند: كه من پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم و مرا امرى فرمود و من از فرمان او تجاوز نمى كنم. گفتند: در خواب چه ديده اى؟ فرمودند: نمى گويم و اثر آن به زودى ظاهر خواهد شد». (3) نكته قابل توجه آن كه نه تنها شهادت امام عليه السلام در پرده ابهام قرار نداشت، بلكه شهادت بعضى از شيعيان آن حضرت نيز قبل از واقعه عاشورا، براى اهل نظر مورد توجه بوده است. در كوفه ميثم تمار- يكى از اصحاب خاص اميرمؤمنان عليه السلام- كه سرانجام در كوفه دستگير و توسط ابن زياد به دار آويخته شد، به حبيب بن مظاهر گفت: پيرمرد


1- حياةالحسين بن على، باقر شريف القرشى، ص 32.
2- «قادتنا» حضرت آيت اللَّه العظمى ميلانى، ج 6، ص 46 و 47.
3- جلاءالعيون، ص 527.

ص: 354

سرخ مويى را مى بينم كه در راه دفاع از پسر دختر پيامبر سرش بالاى نيزه در كوفه به حركت در مى آيد. حبيب گفت: خرما فروشى را (اشاره به ميثم) مى بينم كه او را به جرم ولايت على عليه السلام به دار مى آويزند و زبانش را قطع مى كنند. (1) گفتنى است، امام عليه السلام از راه هاى گوناگون به سرانجام حركت خود آگاهى داشتند به ويژه از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله اين بيان را شنيده بودند كه آن حضرت فرمود: «انَّ الْحسين يُقْتَلُ بِشَطِّ الفُرات». (2)

از قول امّ سلمه نقل شده كه آن حضرت فرمود: «... ما كنّا نَشُكُّ وَأهْلُ الْبَيْتِ مُتوافِرُون- إنّ الحسينَ بْن عليّ يُقْتَلُ بِالطّفِّ». (3)

ذكر اين نكته ضرورى است كه مسأله شهادت سيدالشهدا عليه السلام قبل از ميلاد آن حضرت نيز به گونه اى مختلف در ميان مسلمين و نيز پيش از طلوع اسلام عظام مطرح بوده است. (4)


1- نفس المهموم، ص 66.
2- المعجم المفهرس لألفاظ الحديث النبوي، ج 5، ص 282؛ ايضاً كتاب قادتنا، ج 7، اثر آيت اللَّه ميلانى و نيز به جلد 2 پرورش روح بخش حماسه عاشورا از همين مؤلف.
3- احقاق الحق، ج 11، ص 363.
4- تزكيةالنفس، ج 3 بخش حماسه عاشورا، آيت اللَّه العظمى ميلانى قادتنادر صفحات 46 و 47 فوجدتهُ يشير بيده ويقول: هاهنا فقال له رجلٌ: وما ذلك يا أميرالمؤمنين؟ قال: ثقل لآل محمّدٍ ينزل هاهنا فويلٌ لهم منكم، و ويلٌ لكم منهم، فقال له الرجل: ما معنى هذا الكلام يا أميرالمؤمنين؟ قال: ويلٌ لهم منكم: تقتلونهم، وويلٌ لكم منهم: يدخلكم اللَّه بقتلهم إلى النار». الف: وقد روى هذا الكلام على وجه آخر: «أنه عليه السلام قال: فويلٌ لكم منهم، و ويلٌ لكم عليهم، قال الرجل: أمّا ويل لنا منهم فقد عرفت، وويلٌ لنا عليهم ما هو؟ قال: ترونهم يقتلون ولا تستطيعون نصرهم». ب: وروى بأسناده عن الحسن بن كثير عن أبيه: «أن عليّاً أتى كربلاء فوقف بها، فقيل: يا أميرالمؤمنين، هذه كربلاء قال: ذات كرب وبلاء ثم أومأ بيده إلى مكان فقال: هاهنا موضع رحالهم، ومناخ ركابهم، وأومأ بيده إلى موضع آخر فقال: هاهنا مهراق دمائهم» روى ابن عساكر بإسناده عن أبى عبيدالضبى قال: «دخلناعلى أبى هرثمة الضبى حين أقبل من صفّين وهومع على وهو جالس على دكان له، وله امرأة يقال لها: جرداء، وهي أشدّ حباً لعلى وأشدّ لقوله تصديقاً، فجاءت شاةله فبعرت قال: لقد ذكرني بعرهذه الشاة حديثاً لعلي! قالوا: وما علم بهذا؟ قال: أقبلنا مرجعنا من صفّين فنزلنا كربلا فصلّى بنا على صلاة الفجر بين شجيرات ودوحات حرمل، ثم أخذ كفاً من بعرالغزلان فَشمّهُ ثم قال: أوه أوه يقتل بهذاالغائط قوم يدخلون الجنة بغير حساب، قال أبوعبيد: قالت جرداء: وماتنكرمن هذا؟ هوأعلم بما قال منك، نادت بذالك وهى جوف البيت» ج: روى ابن عساكرباسناده عن هاني بن هاني: «عن على عليه السلام قال: ليقتل الحسين بن على قتلًاوإنى لأعرف تربة الأرض التى يقتل بها، يقتل بقرية قريب من النهرين». د: روى الخوارزمى باسناده عن عبداللَّه بن المبارك «أنّ يحيى الحضرمى كان صاحب مطهرةعلى بن أبى طالب عليه السلام فلما سار إلى صفين وحاذى نينوى، وهو فى منطلقه إلى صفين نادى: صبراً أبا عبداللَّه صبراً أبا عبداللَّه وهو بشط الفرات فقلت: ما لك يا أمير المؤمنين؟ قال: دخلت على رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وعيناه تفيضان، فقلت: بأبي أنتَ وأمي ما لعينيك تفيضان؟ قال: قام من عندى جبرئيل آنفاً فأخبرنى أنّ الحسين يقتل بالفرات وقال: فهل لك أن أشمّك من تربته؟ قلت: نعم، فقبض قبضة من تراب وأعطانيها فلم أملك عيني أن فاضتا».

ص: 355

شيخ كلينى- محدث عالى قدر شيعه- در اصول كافى، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه:

«لَمَّا حَمَلَتْ فَاطِمَةُ عليه السلام بِالْحُسَيْنِ جَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ عليه السلام سَتَلِدُ غُلاماً تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ». (1)

محمد بن جرير طبرى، در كتاب دلايل الامامه از حذيفه نقل مى كند كه گفت:

«شنيدم كه حسين بن على مى گفت: به خدا قسم مستكبران بنى اميه براى كشتن من جمع خواهند شد و در پيشاپيش آنان عمرسعد قرار دارد. اين مسأله در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله بود لذا به او گفتم: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله اين مطلب را به شما گوشزد كردند؟ او پاسخ داد: خير». (2) امام عليه السلام در اين هنگام كه خبر مى دادند، به خزاين غيب الهى توجه داشتند. به گفته حضرت امام خمينى قدس سره: به حسب روايات و عقايد ما، سيدالشهدا از هنگامى كه از مدينه حركت كرد مى دانست كه چه مى كند و مى دانست كه شهيد مى شود، حتى قبل از تولد او


1- «هنگامى كه فاطمه عليها السلام حسين عليه السلام را حامله بود جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت: فاطمه پسرى به دنيا خواهد آورد كه امت تو او را خواهند كشت»، كافى، ج 1، ص 464.
2- «سمعت الحسين بن على عليهما السلام يقول: واللَّه ليجمعنّ على قتلي طغاة بني امية ويقودهم عمر بن سعد، وكان ذلك في حياة النبيّ- فقلت له: أنبأك بهذا رسول اللَّه؟ فقال: لا»، دلايل الإمامة طبرى، ص 75 و منشورات الرضى.

ص: 356

اين مسأله را به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله از طريق جبرئيل اطلاع داده بودند. (1) بر اين اساس محدثان اسلامى نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به امّ سلمه فرمود: فرزندم حسين، پس از سال شصتم هجرتم كشته مى شود؛ «قالت امّ سلمة: قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

يُقْتَلُ حسين بن عليّ على رأس ستّين مِنْ مهاجري». (2)

آيا با توجه به هوشمندى امام حسين عليه السلام و با عنايت به ويژگى امامت (علم غيب)، و «پيشگويى هاى» پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام در رابطه با واقعه كربلا- كه حتى مردم كوچه و بازار در انتظار تحقق آن بوده اند، مى توان پذيرفت كه امام عليه السلام از آن آگاه نبوده است؟!

در اينجا سؤالى به ذهن مى رسد و آن اينكه: نامه مسلم، در 24 ذيقعده به امام عليه السلام رسيد، چرا امام تا روز ترويه، در مكه توقف كرد؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت: امام درنگ كرد تا آخرين نفرات مسافران حج آن سال را هم از جريان حركت توفان زاى خود آگاه سازد.

پرسش ديگر اينكه: چرا امام عليه السلام تا عرفات و منا نرفت تا از آن جمعيت باشكوه استفاده تبليغى كند؟

در پاسخ مى گوييم: امام عليه السلام مى دانست كه سپاه ظلمت قصد كشتن او را دارد و اين مسأله اگر به اجرا در مى آمد، نتيجه چندانى نصيب حق نمى شد و آثار حركت تاريخى و قيام تاريخ ساز كربلا، در تاريخ بشريت ديده نمى شد.

پرسش 11: قيام امام حسين عليه السلام با آيه: «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى ...» چگونه توجيه مى شود؟

پاسخ: برخى با استناد به آيه شريفه: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ (3)

امام عليه السلام را از درگيرى مستقيم بارژيم سفيانى برحذر مى داشتند. بديهى است در ادوار بعد و همچنين


1- صحيفه نور، ج 18، ص 140.
2- ترجمه الإمام الحسين عليه السلام من تاريخ دمشق: ص 185، شماره 235، «ابوهريره مى گفت: أللَّهُمّ لا تدركني سنة ستين- فتح الباري، ابن حجر، ج 13، ص 85.
3- بقره: 195.

ص: 357

در اين دوران نيز كسانى بوده و هستندكه با تمسّك به اين آيه از پذيرش مسؤوليت، حتى در دفاع از حق، خود را معاف و معذور مى دارند كه بر اين اساس بايد گفت:

1- آيا مى توان باور كرد، شخصيّت راستينى چون امام حسين عليه السلام كه از پرچمداران طراز اول پيروى از حق و ترويج «وحى» و تعاليم حيات بخش قرآن مى باشند، از اين نكته غفلت كرده، از عمل به آن سر باز زده اند؟!

2- «تَهْلُكَة» يكى از موضوع هايى است كه برحسب مصالح، گاهى حرام، گاهى واجب و گاه مباح است و در باب جهاد گرچه سلامت و امنيت و عافيت آدمى به خطر مى افتد، ليكن شارع مقدس به خاطر مصالح برتر مجاز شناخته است؛ از اين رو، با روى آوردن به «تهلكه» اسلام از خطر هلاكت رهايى مى يابد و اين خود از آرمان هاى بلند اسلام بشمار مى آيد.

نيز فرمودند: «لَوْ لَمْ يَكُنْ في الدّنيا مَلْجأٌ وَ لا مأوى، لَما بايَعْتُ يزيدَ بن معاوية»؛ (1)

اگر در دنيا، داراى هيچ گونه پناهگاهى نباشم، با يزيد، پسر معاويه، بيعت نخواهم كرد.»

3- دقت در خود آيه، پاسخ اصلى را آشكار مى سازد در سوره بقره، آيه 192 مى خوانيم: وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ؛ «در راه خدا، انفاق كنيد، خود را به هلاكت نيفكنيد، احسان كنيد كه خدا احسان پيشگان را دوست مى دارد.»

پس در ترويج و تحريص به انفاق بكوشيد؛ زيرا انفاق از حيث مصداق خارجى؛ اعم از انفاق مالى و انفاق جانى است كه البته طبق نص اين آيه: سرپيچى از قانون انفاق، هلاكت را در پى دارد؛ زيرا ناديده گرفتن دستورات خدا در باب انفاق مالى، كيفر سختى را به همراه دارد؛ چنانكه در سوره مباركه توبه، آيه شريفه 35 مى خوانيم: يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ؛ چنانكه در باب خوددارى از جهاد و انفاق جانى، نيز عقوبت و كيفر شديدترى را پروردگار حكيم مقرر داشته است و كوتاهى در اين باره، خود را به


1- خوارزمى، مقتل، ج 1، ص 184.

ص: 358

هلاكت افكندن و روى به تهلكه نهادن و سر باز زدن از ايثار است. خنده آور آن كه ابن تيميه در منهاج مى نويسد: چرا حسين]« [، با يزيد صلح نكرد؟ مى پرسيم: اگر صلح مى كرد، آيا در امنيت بود؟ برادرش امام حسن را كه به ناچار و از روى مصلحت صلح كرد مسموم نكردند؟!

پرسش 12: آيا امام عليه السلام وعده بيعت داده بودند؟

پاسخ: بيعت، نوعى به رسميت شناختن رهبرى فرد و متعهّد شدن نسبت به اجراى فرامين او و حمايت از او است كه دايره شمول آن، حسب مقاصد، توسعه يا تنگ مى گردد. به هر صورت بيعت نوعى مشروعيت بخشيدن به طرف مورد بيعت و يا اعلام حمايت از اوست. آيا امام عليه السلام مى تواند از عنصرى چون يزيد حمايت به عمل آورد و يا حكومت او را به رسميت بشناسد؟

در سال 60 ه فرماندار مدينه، از شام نامه اى دريافت كرد كه در آن آمده بود: «اما بعد؛ از حسين، عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير، بيعت مستحكم بگير و كسى در اين امر معاف نيست و كسى جز بيعت، راهى ندارد». (1) وليد پيش از قرائت نامه، عمرو بن عثمان را به دنبال امام عليه السلام و ... فرستاد. هنگامى كه او به عنوان احضار به محضر مبارك امام عليه السلام رسيد، امام فرمود:

«قد ظننتُ أرى طاغيتُهُمْ قَدْ هَلَكَ، فَبَعثَ الَيْنا ليأَخُذَنا بالبيعةِ لِيزِيدَ قبلَ انْ يفْشُو في النّاس الخبر». (2)

«گمان دارم كه طاغوت آنان به هلاكت رسيد و جهت اخذ بيعت براى يزيد به دنبال ما فرستاده تا قبل از افشا شدن مسأله از ما بيعت گيرد.»

هنگامى كه امام عليه السلام با سى تن، بر وليد وارد شدند، پس از احوال پرسى سؤال كردند:


1- «اما بعد، فخذ حسيناً و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن الزبير بالبيعة أخذاً شديداً ليست فيه رخصة حتى يبايعوا».
2- الكامل، ج 4، ص 5 مقتل ابى مخنف، ص 4.

ص: 359

«خبر بيمارى معاويه به ما رسيده بود؛ حالش چگونه است؟» وليد جواب داد: «او از دنيا رفت و يزيد به من نوشته است تا از شما بيعت بگيرم.» امام عليه السلام فرمودند: «انّا للَّهِ وانَّا الَيْهِ راجعون» و افزودند:

«انّى لا اراكَ تَقْنَعُ ببيعتي ليزيدَ سِرًّا، حتّى ابايِعَهُ جهراً فيعرف ذلك الناسُ». (1)

«من فكر نمى كنم كه با بيعت من به صورت مخفى قناعت كنيد، شما خواستار بيعت علنى با من هستيد تا مردم نيز در جريان امر قرار گيرند.»

وليد گفت: «آرى».

- در «ناسخ التواريخ» آمده است: وليد از امام عليه السلام خواست تا مخالفت نكند و بيعت نمايد. امام پاسخ داد: «انَّ البيعة لا تكون سِرّاً و لكن اذا دعوت النّاس غداً فادعنا معهم»؛ «بيعت مخفيانه مفيد نيست، فردا كه مردم را به اين امر فرا مى خوانى مرا نيز فرابخوان.»

در اين هنگام مروان پيشنهاد كرد كه: «احْبِس الرّجلَ وَ لا يَخرُج مِنْ عِندكَ حتّى يبايعَ أو تَضْرِبُ عُنُقَهُ»؛ (2)

«اى وليد اين مرد (امام حسين عليه السلام) را حبس كن تا از پيش تو نرود مگر آن كه بيعت كند و اگر بيعت نكرد گردن او را بزن.»

هنگامى كه مروان در باره امام عليه السلام اين چنين با وليد سخن گفت: امام عليه السلام به وليد نگريست و فرمود:

«أَيُّهَا الْأَميرُ! إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ومَعْدِنُ الرِّسالَةِ و مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ بنا فَتَحَ اللَّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللَّهُ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الْخَمْرِ، قاتِلُ النَّفْسِ المُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالفِسْقِ، وَمِثْلي لايُبايِعُ مِثْلَهُ، وَلكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرونَ أَيُّنا أَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَ الْبَيْعَةِ؟». (3)

«اى امير، ما اهل بيت نبوّتيم، جايگاه رسالت و پايگاه نزول و صعود فرشتگانيم،


1- بحار، ج 4، ص 324، مقتل خوارزمى، صص 182، 183.
2- ناسخ التواريخ، مبحث سيد الشهداء، ص 154.
3- بحار، ج 44، ص 325؛ اللهوف، ص 10؛ مقتل الحسين، ص 23.

ص: 360

آغاز و انجام آفرينش به خاطر ما صورت پذيرفته است، ولى يزيد فاسق، شرابخوار، آدم كش است و آشكارا به فسق و فجور مشغول است؛ شخصيتى همچون من، با او بيعت نخواهد كرد. ليكن فردا كه فرا رسيد، ما و شما خواهيم ديد كه كدام يك از ما سزاوار خلافت و بيعتيم.»

فرداى همان شب بود كه مروان در بازار مدينه امام عليه السلام را ديد، از در خيرخواهى درآمد و گفت: «با يزيد بيعت كن». امام عليه السلام باز هم صريح پاسخ دادند:

«إنّا للَّهِ وإنّا إلَيْهِ راجعُون، و عَلَى الاسلام السّلام إذا (إذْ قَد) بُلِيتِ الامَّةُ بِراعٍ مثل يزيد، و لقد سَمِعْتُ جَدّي رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: الخلافةُ مُحَرَّمَةٌ على آل أبي سفيان». (1)

«ما از خداييم و به سوى او بازمى گرديم، فاتحه اسلام را بايد خواند كه جرثومه اى همچون يزيد، در رأس حكومت اسلامى قرار گيرد و البته از جدّم- رسول اللَّه صلى الله عليه و آله- شنيدم كه فرمودند: خلافت برآلِ ابى سفيان حرام است.»

مروان جريان فوق را به وليد گزارش داد، وليد هم در نامه اى به يزيد نوشت:

«حسين بن على تو را شايسته خلافت نمى داند، نظر خود را در اين مورد بنويس».

يزيد نيز در پاسخ اين نامه نوشت:

«اما بعد، هنگامى كه نامه ام به دستت رسيد، هرچه زودتر پاسخ آن را بنويس و فهرستى از نام كسانى كه با ما بيعت كرده اند و نيز اسامى آنان كه از بيعت طفره رفته اند را همراه با سرِ حُسين بن على برايم بفرست، والسلام.» (2)- دقت در نامه هايى كه ميان والى مدينه و زمامدارِ خودسر شام، ردّ و بدل شد و همچنين دقت در سخنان امام عليه السلام در برابر والى مدينه و مروان (والى سابق مدينه) اين حقيقت را آشكارمى سازد كه:


1- اللهوف، ص 10؛ مقتل الحسين، ص 24.
2- ناسخ التواريخ، احوال امام حسين عليه السلام عبارت عربى اين نامه قبلًا در همين فصل ذكر شد.

ص: 361

* الف: امام عليه السلام هيچ گاه وعده بيعت نداده بودند.

* ب: امام عليه السلام نظر خود را به گونه اى آشكار، درباره بيعت و شخص يزيد بيان كرده بودند.

* ج: امام عليه السلام هيچ گاه در رابطه با حوادث واقعه، بى طرف نبودند.

پرسش 13: چرا امام عليه السلام به سوى مكه عزيمت كردند؟

پاسخ: امام حسين عليه السلام پس از مخالفت رسمى در مسأله بيعت با يزيد، از مدينه عازم مكه شدند و حدود چهار ماه در آن جا ماندند و از آنجا عزم سفر به عراق را گرفتند. اين حركت جهت آماده سازى زمينه هاى لازم حركت توفان زاى عاشورابود.

امام عليه السلام مكه را بدان جهت برگزيد كه زمينه اطلاع رسانى در آنجا بيش از ساير بلاد بود.

بعد از آن كه خبر سرپيچى امام از بيعت با يزيد، پس از مرگ معاويه مطرح شد، در همه جا، محمد حنفيه به امام عليه السلام گفت: اگر در مدينه بمانى تو را به قتل خواهند رساند، به مكه برو كه: وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً؛ و اگر امنيت نداشت به يمن، حبشه و هرجا كه به دور از دسترس يزيد باشد برو، امام عليه السلام سخن او را تصديق كرد و راهى مكه شد وصيت نامه خود را به او داد و او را به عنوان نماينده خود در مدينه منصوب كرد، ولى دشمن كه همواره حركت امام را زيرنظر داشت، 30 نفر را مسؤول ترور امام در مكه نمود، امام ناگزير عازم عراق شد ليكن هنگامى كه حركت كرد، والى مكه جمعى را به فرماندهى برادر خود يحيى در دو فرسنگى مكه فرستاد كه امام را بازدارند ولى موفقيتى به دست نياورده، بازگشت. (1)

پرسش 14: راز جاودانگى سنّت عزادارى حسينى چيست؟ و چرا براى ساير ائمه، همانند امام حسين عليه السلام عزادارى نمى شود؟

پاسخ: براى رسيدن به پاسخِ پرسش فوق، به علل مختلفى مى توان اشاره كرد، كه


1- سيدالشهدا، شهيد دستغيب، صص 35، 36.

ص: 362

مهم ترين آن ها عبارتند از:

الف: پشتيبانى خداوند متعال از انقلاب امام حسين عليه السلام، كه حتى پيش از شهادت آن حضرت، در كلام جبرئيل و پيامبر صلى الله عليه و آله منعكس گشته است.

ب: توجه و تأكيد ائمه معصوم عليهم السلام بر زنده نگهداشتن عزادارى براى امام حسين عليه السلام و يارانش.

ج: گرچه حماسه ها و انقلاب ها در تاريخ فراوانند؛ ليكن هيچ يك از آن ها همسنگ انقلاب عاشورا نمى شود. اين انقلاب معمار و حماسه آفرينى دارد كه شخصيت استثنايى تاريخ است؛ كسى است كه نامش در آسمانها و در لسان انبيا مطرح بوده است. كسى است كه نامش بالاى درِ ورودى بهشت ثبت گرديده است (1) و كسى است كه ائمه معصوم از او به عنوان اسوه خود ياد مى كردند و همواره مردم را به توجه به او و انقلاب و حماسه جاودانش فرا مى خواندند.

توجه به اين نكته ضرورى است كه خود ائمه معصوم عليهم السلام براى عزادارى امام حسين عليه السلام اهميت ويژه اى قائل بودند؛ چنانكه اميرمؤمنان و امام حسن مجتبى عليهما السلام فرموده اند: «لا يَومَ كَيَومِكَ يا أَبا عَبد اللَّه». (2)

امام سجاد عليه السلام مى فرمود: «لا يَومَ كَيَومِ الْحُسَين»؛ (3) «هيچ روزى همسنگ با روز قتل حسين (عاشورا) نيست.» جمله فوق از زبان يكى از جانبازان كربلا است وكسى كه خود در صحنه كربلا حضور داشت به اين حقيقت گواهى داده است كه مصائب حسين و يارانش را همواره بايد زنده نگهداشت. براين اساس امام هشتم عليه السلام پيوسته از بزرگداشت مصائب عاشورا سخن مى گفت و همگان را بدان فرامى خواند. آن حضرت از پدر گرامى شان چنين نقل مى كنند كه:

«كَانَ أَبِي عليه السلام إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لا يُرَى ضَاحِكاً وَ كَانَتِ الْكَ آبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ


1- نك: فصل دوم همين كتاب.
2- نك: علامه حايرى مازندرانى، معالى السبطين، ج 2، ص 4.
3- نك: علامه حايرى مازندرانى، معالى السبطين، ج 2، ص 4.

ص: 363

حَتَّى تَمْضِيَ عَشَرَةُ أَيَّامٍ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْعَاشِرِ كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ وَ يَقُولُ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ عليه السلام». (1)

«سيره پدرم اين بود كه وقتى ماه محرم فرا مى رسيد، كسى او را خندان نمى ديد ...

و غم و اندوه بر چهره اش نمودار مى شد و چون عاشورا فرا مى رسيد آن روز، روز مصيبت و اندوه و گريستن او بود و مى فرمود: امروز روزى است كه حسين به شهادت رسيده است.»

نيز ائمه معصومين عليهم السلام همگى نسبت به مصائب اهل بيت اين چنين عمل مى كردند.

همچنين امام رضا عليه السلام براى ترويج عزادارى و بيان فلسفه حزن واندوهشان در محرم مى فرمود: ماه محرم در دوران جاهليت، مورد احترام بود و در آن از جنگ و جدال خوددارى مى شد، ولى بنى اميّه حرمت اين ماه را نگه نداشتند و آن را هتك نمودند؛ «فاستحلت فيه دماؤنا و هتك فيه حرمتنا و سبي فيه ذرارينا و نساؤنا و أضرمت النيران في مضاربنا و انتهب ما فيها من ثقلنا و لم ترع لرسول اللَّه حرمة في أمرنا». (2)

«خون ما را ريختند. هتك حرمت مان نمودند. فرزندان و زنان ما را به اسارت بردند. خيمه هاى ما را به آتش كشيدند ...».

آن حضرت در روايت ديگرى فرمودند:

«يابْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهما السلام فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ الْكَبْشُ وَ ...». (3)

«اى پسر شبيب، اگر مى خواهى براى فردى بگريى، بر حسين بن على گريه كن كه او را همچون گوسفند سر بريدند.»

آرى، يكى از علل جاودانگى سنت عزادارى هاى ماه محرم و پاس داشتن حماسه عاشورا، تأكيد بر زنده نگهداشتن آن، توسط ائمه معصوم عليهم السلام مى باشد.


1- وسائل الشيعه، ج 14، ص 504، باب 66- باب استحباب البكاء لقتل الحسين.
2- امالى صدوق، ص 128، المجلس السابع و العشرون و نك: علامه جزايرى، انوارالنعمانيه، ج 3، ص 239.
3- وسائل الشيعه، ج 14، ص 502.

ص: 364

پرسش 15: آيا لعن بر يزيد جايز است؟

پاسخ: بايد توجه داشت كه: لعن بر يزيد به عنوان يكى از جلوه هاى تبرّى، اختصاص به شيعه اماميه ندارد؛ زيرا هر انسان بيدار دلى، ظالم را لعن و نفرين مى كند و حامى مظلوم است و اين منطق قرآن كريم: أَ لَالَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ. (1) يكى از نشانه هاى تبرّى و اعلام نفرت از قاتلان امام حسين عليه السلام لعن بر يزيد است كه همه مسلمانان (اعم از شيعه و سنى) در آن اتّفاق نظريه دارند.

مسعودى، مورخ بزرگ اهل سنت، در «مروج الذهب» مى نويسد: «... و ما ظهر من فسقه من قتله ابن بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وأنصاره، و ما أظهر من شرب الخمور و سيره سيرة فرعون، بل كان فرعون أعدل منه في رعيّته و أنصف منه لخاصّته و عامّته». (2)

«ظلم و جور يزيد فراگير شد و فسق و فجور او نمودار گشت. فرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و يارانش را به شهادت رساند و مى گسارى را رواج داد.»

سيره و كردار او، همچون سيره فرعون بود؛ بلكه بارها بدتر از فرعون! وى مى افزايد: يزيد كعبه را به آتش كشيد. يازده روز پس از هتك حرمتِ كعبه، راهى جهنّم گرديد. «وسفك الدّماء، و الفسق و الفجور، و غير ذلك مما قد ورد فيه الوعيد باليأس من غفرانه، كوروده فيمن جحد توحيده و خالف رسله»؛ «فسق و فجور او به حدى بود كه از غفران الهى نسبت به او بايد مأيوس بود». (3) 2- مورخ و فقيه اهل سنّت (ابن العماد حنبلى) در كتاب معروف خود «شذرات الذهب» (4) مى نويسد: ابن عساكر نقل مى كند كه اين ابيات (ليت أشياخي ببدر


1- هود: 18.
2- نك: مروج الذهب، ج 3، ص 32 نشر دارالهجرة.
3- ... وسيره سيرة فرعون بل كان فرعون اعدل منه فى رعيته و انصف منه فى خاصته و عامته ... و ليزيد وغيره اخبار عجيبة و مثالب كثيرة من شرب الخمر و قتل ابن بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و لعن الوصىّ و هدم البيت و إحراقه و سفك الدماء و الفسق و الفجور و غير ذلك مما ورد فيه الوعيد باليأس من غفرانه كوروده فيمن جحد توحيده و خالف رسله و قد آتينا على الغرر من ذلك فيما تقدم وسلف من كتب، مروج الذهب، ج 3، دار الهجر، ايران، ص 32. 78- 81 و موسسه.
4- نك: ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج 1، صص 68، 69، چاپ دارالفكر، بيروت.

ص: 365

شهدوا ...) از يزيد است.

اگر اين حرف درست باشد، بدون ترديد؛ او كافر است؛ «فإن صحّت عنه فهو كافر بلا ريب ...». (1)

وى همچنين يادآور مى شود: در مردى در حضور عمربن عبدالعزيز، ضمن سخنانى گفت: اميرمؤمنان يزيد بن معاويه ... عمر بن عبد العزيز دستور داد او را بيست ضربه تازيانه زدند. (2) ابى فلاح در پايان اين بخش يادآور مى شود: وقال اليافعى: «وأمّا حكم من قتل الحسين أو أمر بقتله ممّن استحلّ ذلك فهو كافر، وإنْ لم يستحلّ ففاسقٌ فاجرٌ»؛ (3) «كسى كه دستور قتل حسين را صادر كرد، اگر ريختن خون او را مباح مى دانست او كافر است و اگر مباح نمى دانست، فاجر و فاسق است.»

3- ابن حجر شافعى در كتاب «الصواعق المحرقه» مى نويسد: هنگامى كه از احمدبن حنبل در مورد لعن بر يزيد پرسيدند، پاسخ داد: چگونه لعن نسبت به او صورت نگيرد در حالى كه قرآن وى را مورد لعن قرار داده است؛ آنجا كه مى فرمايد: فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ (4). (5) 4- علّامه تفتازانى حنفى در كتاب «شرح العقائد» يادآور مى شود: صاحب نظران، در باب لعن بريزيد اتفاق نظر دارند «اتّفقوا على جواز لعن من قتل الحسين او رضي به».

او نيز مى نويسد: حقيقت مسأله آن است كه رضايت يزيد بر قتل حسين عليه السلام و شادى كردن و اهانت به اهل بيت توسط او، از اخبار متواتر است؛ بنابراين، در جواز لعن او بلكه كفر او ترديدى به خود راه نمى دهيم. لعنت خدا بر او و يارانش باد! (6)


1- همان.
2- نك: ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج 1، ص 69، چاپ دارالفكر، بيروت.
3- نك: ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب ج 1، ص 69، چاپ دار الفكر، بيروت.
4- محمد: 22.
5- تفسير روح المعانى، ذيل آيه شريفه فهل عسيتم ... محمد- 22، عبدالرزّاق موسوى المقرّم، مقتل الحسين، ص 9.
6- شرح العقائد النسفيه، ص 117. 243 نويسنده متن: ملا عمر نسفى شرح: سعد الدين تفتازانى ناشر: انتشارات دينى سيديان.

ص: 366

«والحق إنّ رضا يزيد بقتل الحسين واسْتبشاره بذلك وإهانته أهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مما تواتر معنا ... فنحن لا نتوقّف في شأنه بل في كفره ... لعنةاللَّه عليه وعلى أنصاره وأعوانه».

5- ابن اثير، انديشمند شافعى مى نويسد: امام حسين عليه السلام حتى بيعت با معاويه را نمى پسنديد. امام معدن تمام صفات نيك بود. (1) 7- 6- ابن جوزى و در تذكرة الخواص، فصلى را تحت عنوان: «في يزيدبن معاويه» ترتيب داده، در آن نكاتى را يادآور شده است؛ از جمله: معاويه همواره مى گفت:

«لولا هواي في يزيد لأبصرتُ رُشْدي»؛ «اگر عشق من به يزيد نبود واقعيت ها را درك مى كردم.»

وى سپس مى نويسد: جدّم ابوالفرج در كتاب خود «الرّد على المتعصّب العنيد المانع من ذمّ يزيد» مى نگارد: كسى از من پرسيد: نظر شما در باره لعن يزيدبن معاويه چيست؟

پاسخ دادم: اعمال او كفايتش مى كند. او گفت: آيا لعن بر يزيد را جايز مى دانى؟ پاسخ دادم: «قد أجازه العلماء الورعون»؛ «دانشمندان پرهيزگار اين مسأله را جايز مى شمارند.» كه يكى از آنان احمد بن حنبل پيشواى مذهب حنبلى است. او در حق يزيد بالاتر از لعن را تجويز كرده است.

صالح به پدرش احمدبن حنبل گفت: گروهى ما را به دوستى يزيد نسبت مى دهند.

احمد پاسخ داد: مگر ممكن است كسى ايمان به خدا داشته باشد، در عين حال به يزيد علاقه مند شود؟ گفتم: پس چرا او را لعن نمى كنى؟ پاسخ داد: «يا بُنىَّ لم لا تلعن من لعنه اللَّه في كتابه؟»؛ «چرا لعنت در حق كسى كه مورد لعن خداست صورت نگيرد.» گفتم در كجاى قرآن يزيد مورد لعن قرار گرفته است؟ گفت: فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ* أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ.


1- اسد الغابه فى معرفة الصحابه، ج 1، ص 489؛ ج 2، ص 20 مؤسسه.

ص: 367

ابن جوزى در ادامه اين فصل ياد آور مى شود كه چون پيامر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لعن اللَّه من أخاف مدينتي»؛ «خدا لعنت كند كسى را كه اهل مدينه ام را بترساند»، چون او مدينه و اهل آن را ترساند، پس بايد لعن و نفرينش كرد. وى همچنين نقل مى كند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من أخاف أهل المدينة ظلماً أخافه اللَّه و عليه لعنةاللَّه و الملائكة و النّاس أجمعين، لا يقبل اللَّه منه يوم القيامة صرفاً و لا عدلًا».

مهنّا بن يحيى مى گويد: از احمدبن حنبل در باره لعن يزيد پرسيدم. او پاسخ داد:

«هو الّذي فعل ما فعل»؛ «او هر كارى را كه خواست انجام داد». گفتم: مگر چه كرد؟

گفت: «غارة المدينة»؛ (1)

«مردم مدينه را ترساند و آنجا را غارت كرد.»

وى همچنين مى نويسد: «... و لا خلاف في أنّ يزيد أخاف أهل المدينة، و سَبى أهلها، و نهبها، و أباحها، و تُسمّى وَقْعَةُ الحرَّة»؛ (2)

«ترديدى نيست كه يزيد در واقعه حرّه مردم مدينه را ترساند، مدينه را غارت كرد، مردم را اسير گرفت و جان و مال و ناموس اهل مدينه رابراى سربازان خود مباح دانست، و آن رخداد را واقعه حرّه ناميدند.» زيرا در سال 62 پس از شهادت امام حسين عليه السلام مردم مدينه او را از خلافت خلع كردند و استاندار او را از مدينه بيرون راندند و مى گفتند: «ما به شام رفتيم و يزيد را ديدار كرديم ...»؛ «قَدِمْنا من عند رجُل لا دين له يَسكر و يدع الصلاة».

مردم مدينه، پس از خلع يزيد با عبداللَّه بن حنظله بيعت كردند، عبداللَّه پس از بازگشت از مدينه و شهادت امام حسين عليه السلام بارها چنين نكاتى را متذكر مى شد:

«اى مردم، ما بر ضد يزيد دست به كار نشده بوديم تا آن كه ترسيديم با ادامه حكومت او، از آسمان بر سر ما سنگ ببارد ...!»

خبر قيام مدينه به يزيد رسيد. او مسلم بن عقبه را با لشكرى انبوه به مدينه گسيل داشت و تا سه روز جان، مال و ناموس مردم مدينه را براى آنان مباح اعلام كرد: «وأقام ثلاثاً ينهب الأموال، ويهتك الحريم». (3)


1- نك: ابن جوزى، تذكرة الخواص، صص 288، 286، 285، فصل في يزيد بن معاويه.
2- همان.
3- نك: ابن جوزى، تذكرة الخواص، صص 289- 288.

ص: 368

گفتنى است، لعن بر يزيد، چنان كه در لسان همه انبياى پيشين مطرح بوده، آمدن به كربلا و زيارت اين خاك آسمانى نيز توسط همه آنان صورت پذيرفته است؛ ازاين رو، در بحارالأنوار مى خوانيم: «ما مِنْ نَبِيٍّ الّا فَقَدْ زارَ كَربلاء». (1)

همچنين در بحار الأنوار جلد 45، صفحه 229 آمده است: در آسمان پنجم فرشتگان تمثالى از امير مؤمنان عليه السلام با فرق شكافته را نگاه مى كنند و به قاتل او لعنت نثار مى نمايند و نيز هر روز به تمثال امام حسين عليه السلام با صورتى آغشته به خون نگاه مى كنند و بر يزيد بن معاويه لعن و نفرين نثار مى كنند و اين كار تا روز قيامت ادامه دارد.

پرسش 16: آيا حماسه عاشورا در كتب اهل سنت نيز آمده است؟

1- كتب حديثى

پاسخ: در كتب اهل سنت نيز همچون كتب شيعه، مسأله حماسه عاشورا در جلوه هاى مختلفى مطرح است؛ از جمله:

1- كتب حديثى

در كتب حديثىِ اهل سنت، احاديث فراوان و گوناگونى در باره عاشورا، شهادت امام حسين و يارانش، عاقبت قاتلان حسين و لعن بر آنان، قيام هاى تداوم بخش قيام عاشورا و عزادارى روز عاشورا سخن به ميان آمده است.


1- عن جابر، عن أبى جعفر عليه السلام قال: «قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: إنّ فى النّار منزلة لم يكن يستحقّها أحدٌ من النّاس إلّا بقتل الحسين بن علىّ و يحيى بن زكريّا عليهما السلام. حدّثنى من سمع كعباً يقول: أوّل من لعن قاتل الحسين بن على عليهما السلام إبراهيم خليل الرّحمن، وأمر ولده بذلك، وأخذ عليهم العهد والميثاق ثمّ لعنه موسى بن عمران وأمر امّته بذلك، ثمّ لعنه داود وأمر بني اسرائيل بذلك. ثمّ لعنه عيسى وأكثر أن قال: يا بنى إسرائيل العنوا قاتله، وإن أدركتم ايّامه فلا تجلسوا عنه، فانّ الشّهيد معه كالشهيد مع الأنبياء، مقبل غير مُدبر، وكانّى أنظر إلى بقعته، و ما من نبيّ إلّا و قد زار كربلا و وقف عليها، و قال: إنّك لبقعة كثيرةالخير، فيك يدفن القمر الأزهر»، بحارالانوار، ج 44، ص 301، به نقل از كامل الزيارات ص 67.

ص: 369

2- كتب تاريخى

2- كتب تاريخى

در كتب تاريخى اهل سنت، واقعه عاشورا و نيز قيام هاى پس از آن را، مورد توجه جدّى قرار داده اند؛ از جمله: مورّخان وقايع سال «61 ه.» به قتل امام حسين و يا قيام تاريخ ساز او، به اجمال يا به تفصيل پرداخته اند.

3- كتب تفسيرى

3- كتب تفسيرى

در جاى جاى تفاسير اهل سنت، به مناسبت، مطالبى از عاشوراى امام حسين عليه السلام آورده شده، به ويژه در ذيل: فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ اْلأَرْضُ. (1)

پرسش 17: راز اشتهار شهداى كربلا به 72 تن چيست؟

پاسخ: چرا شهداى كربلا به «هفتاد و دو تن» شهرت يافتند، در حالى كه تعداد واقعى آنان را بيش از اين شمرده اند؟

علامه سيد محسن امين رحمه الله در كتاب اعيان الشيعه، تعداد شهدا را به حدود 130 (يكصد و سى) تن رسانده است. (2) فرهاد ميرزا در قمقام مى نويسد: (3) امام حسين عليه السلام روز پنج شنبه، دوم محرّم الحرام با هيجده (18) تن از اهل بيت و شصت (60) تن از انصار وارد سر زمين كربلا شد. بديهى است، اين مطلب مورد قبول موّرخان است كه شب عاشورا 32 تن از لشكر عمربن سعد به امام عليه السلام پيوستند.

آنچه از تاريخ به دست مى آيد، فزونى شهدا در ركاب امام حسين عليه السلام مى باشد، ولى تعداد معروف آن هفتاد و دو (72) است.

سيّد بن طاووس در «لهوف» مى نويسد: ياران امام حسين عليه السلام در روز عاشورا چهل وپنج (45) نفر سواره و يكصد (100) نفر پياده بودند. (4)


1- دخان: 29.
2- اعيان الشيعه، ج 1.
3- قمقام، ج 2، ص 526.
4- نك: اللهوف، ص 43، چاپ نجف.

ص: 370

حجة الاسلام دكتر هادى امينى، فرزند علامه امينى رحمه الله صاحب الغدير، در كتابى با نام «ياران امام»، بيش از 130 نفر را مورد شرح و تفصيل قرار داده است.

در پاسخ به پرسش بالا، بايد بدين حقيقت توجه داشت كه:

اولًا: اين احتمال را، كه تعداد شهداى كربلا واقعاً بيش از 72 تن نباشند، نمى توان از نظر دور داشت؛ زيرا: بعضى از مورّخان از جمله خواندمير در كتاب «حبيب السير»، مى نويسد: (1) روز عاشورا، سى و دو سواره و چهل پياده، سربازان امام عليه السلام را تشكيل مى دادند. و بعضى ياران امام را چهل تن نوشته اند و با حالت عرفانى ياران امام در شب عاشورا، 32 تن از لشكر عمر سعد به امام پيوستند طبق اين نظر: اسامى شهداى ديگر، كسانى مى باشند كه در صراط عاشورا، در فرصت هاى ديگر به شهادت رسيده اند، نه در روز عاشورا.

ثانياً: ممكن است اين تعداد، گوياى تعداد شهداى سرشناس و معروف آن روز باشد، كه از نظر گزارشگران و وقايع نويسانِ آن روز مورد توجه بوده اند.

ثالثاً: در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه آن حضرت ضمن رهنمودى در باره عالم رجعت و قيام موعود اسلام و حضور برخى از درگذشتگان، كه در عالم برزخ زندگى مى كنند و در ركاب آن حضرت بوده اند، به مفضّل خاطرنشان ساخته بود كه 72 تن از شهداى كربلا نيز در ركاب موعود اسلام رجعت خواهند داشت و در قيام او حضور خواهند يافت. گرچه در اين بيان، امام صادق عليه السلام تعداد شهداى كربلا را در 72 تن محدود نساخته و تنها اين نكته را ثابت مى كند كه از جمع شهداى كربلا، 72 تن رجعت دارند، نه آن كه تعداد شهداى كربلا بيش از هفتاد و دو تن نيستند.

شايد همين حديث سبب شده است كه بعضى گمان كنند شهداى كربلا بيش از 72 تن نيستند. متن حديث چنين است: «.. فَالإثنان و سبعون رجلًا الذين قُتِلوا مع الحسين يظهرون معه؟ قال: نعم يظهرون معه ...». (2)


1- حبيب السير، ج 2، ص 51.
2- نك: علامه جزائرى، انوار النعمانيه، ج 2، ص 82.

ص: 371

رابعاً: تعداد سرهايى كه به كوفه و شام ارسال شده بود، حدود 72 تن بودند و بعيد نيست كه اين مسأله نيز در اشتهار شهداى كربلا به 72 تن مؤثر باشد.

پرسش 19: آيا عزادارى براى حسين عليه السلام در تاريخ پيش از اسلام مطرح بوده است؟

حضرت آدم عليه السلام در كربلا

پرسش 19: آيا عزادارى براى حسين عليه السلام در تاريخ پيش از اسلام مطرح بوده است؟

پاسخ: عاشورا و كربلا در طول تاريخ، ميان انسان هاى برتر مطرح بوده است؛ از جمله در ضمن حديثى آمده است: (1) «ما مِنْ نَبِيّ إلّاوَ قَدْ زار كربلاء»؛ «هيچ پيامبرى سراغ نداريم، جز آن كه به زيارت كربلا شتافته است.»

علامه سيد نعمت اللَّه جزايرى در انوارالنعمانيه (2) حديث طويلى را نقل مى كند كه در آن آمده است: بسيارى از انبياى عظام در دوران زندگى خود در كربلا حضور يافتند و براى حسين عليه السلام گريستند و بر قاتل او لعن و نفرين نثار كردند.

حضرت آدم عليه السلام در كربلا

پس از آن كه آدم به زمين گام نهاد، حوا را نيافت و به سراغ او به اين سوى و آن سوى رفت تا به زمين كربلا رسيد، پايش مجروح شد، احساس غربت وجود وى را فرا گرفت و خون از پاى او جارى شد، سر به آسمان برداشت و به درگاه الهى عرضه داشت:

«إلهي هَل حدث منّي ذنب آخر فعاقبتني به؟»؛ «خدايا، از من گناهى سر زد كه مورد عقوبت قرار گرفتم؟»، ندا رسيد: «لكن يقتل في هذه الأرض ولدك الحسين ظلماً»؛ «در اينجا فرزندت حسين كشته مى شود و خونش در اين سرزمين جارى مى گردد».

آدم پرسيد: «يا رَبّ أَ يَكُونُ الحُسَين نَبيّاً»؛ (3)

«حسين يكى از انبيا است؟» ندا رسيد:


1- بحارالأنوار، ج 44، ص 301.
2- ج 3، صص 262- 260.
3- بحارالأنوار، ج 44، ص 242.

ص: 372

«خير، او فرزند زاده پيامبرخاتم صلى الله عليه و آله است».

آدم پرسيد قاتل او كيست؟ ندا رسيد: قاتل او مردى است به نام يزيد، كه او مطعون و مطرود اهل آسمانها و زمين است. آدم به جبرئيل گفت: اكنون وظيفه من چيست؟

جبرئيل گفت: يزيد را نفرين كن. آدم چهار مرتبه بر يزيد لعن فرستاد و چهار قدم از آن مكان دور شد كه به قدرت الهى به عرفات رسيد و همسر خود را يافت.

حضرت نوح عليه السلام در كربلا

آنگاه كه نوح بر كشتى سوار شد و زمين را سير كرد، به منطقه كربلا رسيد. كشتى او به تزلزل در آمد و نوح احساس كرد كه كشتى در معرض غرق شدن است. به درگاه خدا مناجات كرد و گفت: خدايا! گناهى از من سرزد؟؛ «إلهي هل حدث منّي ذنب آخر فعاقبتني به فإنّي طفت جميع الأرض و ما أصابني سوء مثل ما أصابني في هذه الأرض». (1)

جبرئيل نازل شد و به او فرمود: اى نوح! اينجا همان جايى است كه حسين، سبط محمد، خاتم انبيا و پسر خاتم اوصيا كشته مى شود، نوح پرسيد، قاتل او كيست؟

جبرئيل پاسخ داد: قاتلش مردى لعين است در نظر اهل آسمان ها و زمين؛ «قاتله لعين أهل سبع سماوات و سبع أرضين». پس او يزيد را چهار بار لعنت نمود و در اين هنگام كشتى اش در دامن كوه جودى به آرامى پهلو گرفت.

حضرت ابراهيم عليه السلام در كربلا

هنگامى كه ابراهيم خليل عليه السلام سواره وارد كربلا شد، اسبش به زمين خورد و او از اسب بر زمين افتاد و سر مباركش شكست و خون از آن جارى شد و سپس استغفار نمود، و گفت: خدايا! چه خطايى از من سرزد؟ جبرئيل نازل گشت و گفت: از تو خطايى سر نزد، در اينجا سبط پيامبر خاتم و پسر خاتم اوصيا كشته مى شود. حضرت خليل پرسيد: قاتل او كيست؟ جبرئيل پاسخ داد: قاتل او كسى است كه در نظر همه اهل آسمان ها و زمين ملعون است؛ «فرفع ابراهيم يَده و لعن يزيد لعناً كثيراً ...»؛ «ابراهيم دست به سوى آسمان گرفت و بر يزيد لعن فراوان كرد.»


1- بحارالأنوار، ج 44، ص 242، باب 30- إخباراللَّه تعالى أنبياءه و ...

ص: 373

حضرت اسماعيل عليه السلام در كربلا

گوسفندان حضرت اسماعيل، پسر ابراهيم خليل الرحمان، در كنار شط معروف فرات مشغول چريدن بودند كه چوپان آن حضرت اعلام كرد رمه از خوردن آب خوددارى مى كند، اسماعيل راز آن را از خداوند متعال جويا شد. ندا رسيد: اى اسماعيل، راز آن را از يكى از گوسفندان خود بخواه كه به قدرت خدا پاسخ خواهد داد.

وقتى اسماعيل از گوسفندى جويا شد، آن حيوان با زبان فصيح پاسخ داد: به ما خبر داده اند كه در اينجا فرزندت حسين تشنه كام كشته خواهد شد، ازاين رو از اين نهر (احتمالًا نهر معروف علقمه باشد) آب نمى خوريم؛ «بلغنا أنّ ولدك الحسين عليه السلام سبط محمد يقتل هنا عطشاناً فنحن لا نشرب من هذه المشرعة حزناً عليه». (1)

در اين هنگام اسماعيل از نام قاتل او جويا شد، آن گوسفند به قدرت الهى پاسخ داد: «يقتله لعين أهل السماوات و الأرضين و الخلائق أجمعين». اسماعيل عرضه داشت: «أللّهُمَّ الْعَنْ قاتِلَ الحُسين عليه السلام»؛ «خدايا! قاتل حسين عليه السلام را لعنت كن».

حضرت موسى كليم در كربلا

حضرت موسى عليه السلام با (وصى خود)، يوشع بن نون از كربلا عبور مى كرد، كفشش پاره شده و بندش گسست و خار در پاهايش خليد و خون جارى شد. موسى عرض كرد:

خدايا! چه گناهى از من سرزد؟؛ «إلهي أيُّ شي ءٍ حدث منّي»؛ از آسمان ندا رسيد:

«أنّ هنا يقتل الحسين و هنا يسفك دمه فسال دمك موافقة لدمه»؛ «اين جا حسين كشته و خونش ريخته مى شود و از اين رو خون تو هم بر زمين ريخت.»

موسى عليه السلام پرسيد قاتل او كيست؟ ندا رسيد: «قاتل او يزيد لعين است كه در ميان موجودات مختلف هستى، مورد لعن است».

حضرت سليمان عليه السلام در كربلا

سليمان با بساط خود از هوا حركت مى كرد، وقتى به منطقه كربلا رسيد وضعيتى


1- بحارالأنوار، ج 44، ص 243، باب 30- إخباراللَّه تعالى أنبياءه و ...

ص: 374

خاص براى او پيش آمد كه نزديك بود سقوط كند. باد از حركت ايستاد و بساط وى در سرزمين كربلا فرود آمد. سليمان به باد گفت: چرا فرود آمدى؟ باد [به قدرت الهى] پاسخ داد: در اين مكان، حسين كشته مى شود: «انّ هُنا يُقْتَلُ الحُسَيْن ...»؛ سليمان پرسيد: قاتل او كيست؟ بادپاسخ داد: «يقتله لعين أهل السماوات و الأرضين»؛ «كسى كه درنظراهل آسمان ها وزمين لعين است وى را مى كشد». پس سليمان بر يزيد لعنت نثار كرد و از آن جا گذشت ...

حضرت عيسى عليه السلام در كربلا

مسيح مقدس با حواريون از كربلا مى گذشت كه شير درنده اى سررسيد و سدّ راه وى شد. مسيح راز آن را جويا شد، شير به قدرت الهى با زبان فصيح گفت: من راه را باز نمى كنم، جز آن كه بر قاتل حسين لعنت كنيد. عيسى عليه السلام پرسيد: حسين كيست؟ شير پاسخ داد: دخترزاده محمد و پسر على ولىّ خدا. مسيح عليه السلام پرسيد: قاتل او كيست؟ شير پاسخ داد: قاتل اويزيد است كه در روز عاشورا دست به جنايت خواهد زد. در اين هنگام عيسى عليه السلام دست به دعا برداشت و بر يزيد لعن و نفرين فرستاد و حواريون آمين گفتند و رفتند.

پرسش 20: راز اهميت زيارت قبر امام حسين عليه السلام چيست؟

اشاره

پاسخ: زيارت وسيله اى است براى رساندن ارادت باطنى و جلوه اى است از حيات عشق و محبت پايدار زائر در برابر مَزور و عاشق در مقابل معشوق، كه پاداشى مضاعف دارد. هر امامى را برگردن شيعيانش حقى است و راه اداى آن، زيارت قبر اوست. و در خصوص زيارت قبر حسين عليه السلام رهنمودهاى روشنى در اختيار است كه گفته اند: اگر كسى همه ساله به حج برود، ولى امام حسين عليه السلام را زيارت نكند، حقى از حقوق رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را ناديده گرفته است؛ زيرا حق حسين عليه السلام فريضه اى از فرايض الهى است و بر همه مسلمانان واجب است كه به زيارت آن حضرت بشتابند؛ «لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ حَجَّ دَهْرَهُ ثُمَّ لَمْ يَزُرِ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عليه السلام لَكَانَ تَارِكاً حَقّاً مِنْ حُقُوقِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لِأَنَّ حَقَّ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَرِيضَةٌ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى وَاجِبَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ». (1)


1- تهذيب الأحكام، ج 6، ص 42، باب فضل زيارته عليه السلام ... و نك: طوسى، التهذيب، ج 6، ص 42.

ص: 375

در شب قدر كه گرامى ترين شب هاى سال است، زيارت امام حسين عليه السلام در متن وظايف آن شب قرار دارد. زيارت امام حسين در حرم اميرمؤمنان عليهما السلام براى آن است كه به نقلى سر مطهّر حضرت امام حسين در بالا سر حضرت امير مؤمنان دفن شده است.

فوايد و اهميت زيارت ائمه و امام حسين عليهم السلام
1- ميثاق الهى؛ «تجديد ميثاق»

وَشَّاء مى گويد از امام هشتم عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«إن لِكلِّ إمامٍ عهداً في عُنُقِ أوليائِهِ و شِيعتِهِ، و إنّ مِنْ تَمام الوَفاءِ بِالْعهدِ وِ حُسن الأداء زيارة قُبُورِهِم ...». (1)

«هر امامى را برگردن پيروانش حقّى است كه يكى از جلوه هاى مهم وفاى به اين حق، پرداختن به زيارت قبر آن امام است».

2- زوار آسمانى

فقط انسان ها به زيارت قبر امام حسين مشرف نمى شوند، بلكه بيشترين زائران آن حضرت، مسافران آسمانى هستند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خلقى بيشتر از فرشتگان آفريده نشده است؛ به طورى كه در هرشبانه روز هفتاد هزار فرشته به زيارت كعبه توفيق مى يابند، پس از آن به زيارت قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، سپس به ديدار اميرمؤمنان عليه السلام و پس از آن به زيارت قبر حسين عليه السلام توفيق مى يابند و تا سحرگاهان در آنجا مى مانند و سپس به سوى آسمان عروج مى كنند:

«ثمّ يأتون الحسين فيقيمون عنده فإذا كان السّحر وُضِعَ لَهم معراج إلى السماء ...». (2)

3- خواسته همه موجودات آسمانى

تمام موجودات عالم، خواهان زيارت حسين عليه السلام هستند. اسحاق بن عمار مى گويد:


1- بحار، ج 97، ص 100 چاپ مؤسسه الوفاء بيروت، ص 116.
2- همان، ص 117.

ص: 376

از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«لَيْسَ شَيْ ءٌ فِي السَّمَاوَاتِ إِلَّا وَ هُمْ يَسْأَلُونَ اللَّهَ أَنْ يُؤْذَنَ لَهُمْ فِي زِيَارَةِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَفَوْجٌ يَنْزِلُ وَ فَوْجٌ يَعْرُجُ». (1)

«موجودى در آسمان ها نيست جز آن كه از خدا اجازه مى خواهند تا به زيارت حسين عليه السلام نايل آيند.»

4- معادل زيارت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله

زيد شحام مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: «ما لِمَنْ زارَ واحداً مِنْكُم؟»؛ «براى كسى كه يكى از شما را زيارت كند چه پاداشى منظور مى گردد؟» گفت:

«كَمَنْ زارَ رَسُول اللَّه صلى الله عليه و آله». (2)

«پاداشى همانند پاداش زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله دارد».

5- بركات مادى و معنوى

ائمه عليهم السلام با يادآورى بركات مادى و معنوى زيارت امام حسين عليه السلام، مردم و به ويژه شيعيان را به آن ترغيب و تشويق مى كردند. امام باقر عليه السلام به محمدبن مسلم فرمود:

«مُرُوا شِيعَتَنَا بِزِيَارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَإِنَّ إِتْيَانَهُ يَزِيدُ فِي الرِّزْقِ وَ يَمُدُّ فِي الْعُمُرِ وَيَدْفَعُ مَدَافِعَ السَّوْءِ وَ إِتْيَانَهُ مُفْتَرَضٌ عَلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ يُقِرُّ لَهُ بِالْإِمَامَةِ مِنَ اللَّهِ». (3) «شيعيان ما را به زيارت حسين عليه السلام وادار كنيد؛ زيرا زيارت آن حضرت، موجب افزايش رزق و روزى و باعث طول عمر و دفع عوامل بدى ها و شرور است.»

آرى، زيارت امام عليه السلام بر هر شخص با ايمان، كه به امام منصوب از طرف خدا اعتقاد دارد واجب است.


1- وسائل الشيعة، ج 14، ص 414، باب تأكد استحباب زيارة الحسين ...
2- بحار، ج 97، ص 100، چاپ مؤسسه الوفاء بيروت.
3- وسائل الشيعة، ج 14، ص 413، باب تأكد استحباب زيارة الحسين.

ص: 377

6- رهايى از دايره حساب

امام صادق عليه السلام فرمود:

«إِنَّ أَيَّامَ زَائِرِي الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلام لا تُعَدُّ مِنْ آجَالِهِمْ». (1)

«روزهايى كه زاير در زيارت به سر مى برد، از مدت عمر او به حساب نمى آيد.»

7- غبطه مردم در قيامت

امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَا مِنْ أَحَدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ يَتَمَنَّى أَنَّهُ زَارَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عليه السلام لَمَّا يَرَى لِمَا يُصْنَعُ بِزُوَّارِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ مِنْ كَرَامَتِهِمْ عَلَى اللَّهِ». (2)

«هيچ كس در قيامت حضور ندارد جز آن كه آرزو مى كند كه در شمار زائران حسين عليه السلام باشد؛ زيرا، مى بيندكه درآنجا زايران حسين عليه السلام داراى موقعيت ويژه اى هستند.»

8- ديدار امام حسين عليه السلام از زائرانش

طريحى در منتخب، (3) نقل مى كند كه امام حسين عليه السلام فرمود:

«مَنْ زارَنِي بَعْدَ موتي زرْتُهُ يَوم القيامة وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ إلّافي النار لأخرجته».

«كسى كه مرا بعد از قتلم زيارت كند در قيامت به ديدار او خواهم شتافت، حتى اگر او در جهنم باشد وى را از آن بيرون مى آورم.»

9- زائر راستين كيست؟

زائر راستين ائمه معصومين عليهم السلام كسانى هستند كه در فرهنگ اسلامى به آن ها صدّيقون مى گويند:


1- تهذيب الأحكام، ج 6، ج 43.
2- وسائل الشيعه، ج 14، ص 424، باب تأكد استحباب زيارة الحسين.
3- منتخب الأخبار، ص 69.

ص: 378

«عن أبي جعفر عليه السلام قال: كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله إذا دخل الحُسين عليه السلام جذبه إليه ثمّ يقول لأمير المؤمنين عليه السلام: أَمْسَكْهُ ثُمّ يقع عليه فَيُقَبِّلُهُ و يبكي، يقول: يا أبة لم تبكي؟ فيقول يا بُنَيَّ أُقَبِّلُ موضعَ السيوف منك، قال: يا أبة و أُقْتَلُ، قال: إي واللَّه و أبوك و أخوك و أنت قال: يا أبة فمصارعنا شتّى، قال: نعم يا بنيّ، قال:

فمن يزورنا من أُمَّتِكَ قال: لا يزورني و يزور أباك و أخاك و أنت إلّا الصديقون من أمّتي». (1)

نتيجه: زيارت ائمه معصوم عليهم السلام به ويژه زيارت امام حسين عليه السلام داراى اهميت ويژه اى است و پى آمدها و آثارى مطلوب؛ اعم از دنيوى، اخروى، مادى و معنوى دارد و شوق پرداختن و يا نپرداختن و بيزارى از آن يكى از نشانه هاى مهر و يا غضب الهى نيز مى باشد. امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَيْرَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَيْنِ عليه السلام وَ حُبَّ زِيَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَيْنِ عليه السلام وَ بُغْضَ زِيَارَتِهِ». (2)

«كسى را كه خدا خواست سعادتمند شود حبّ و دوستى حسين و زيارتش را در دل او شكوفا مى سازد و به عكس، كسى را كه بخواهد كيفر دهد و تنبيه نمايد، كينه و بغضى نسبت به حسين و يارانش در دل او ظاهر مى گرداند.»

10- تقدّم زوار كربلا بر زوّار كعبه

صدوق، در ثواب الاعمال نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَبْدَأُ بِالنَّظَرِ إِلَى زُوَّارِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهما السلام عَشِيَّةَ عَرَفَةَ»، خدا در شب عرفه به زوّار امام حسين عليه السلام توجّه مى كند. راوى از آن حضرت پرسيد: «قِيلَ لَهُ قَبْلَ نَظَرِهِ إِلَى أَهْلِ الْمَوْقِفِ» آيا پيش از نظر كردن به حضّار در عرفات؟ امام پاسخ داد: آرى. و در حديثى ديگر از آن حضرت آمده است:


1- كامل الزيارات، ص 70.
2- وسائل الشيعة، ج 14، ص 496، باب استحباب زيارة الحسين عليه السلام.

ص: 379

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَتَجَلَّى لِزُوَّارِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام قَبْلَ أَهْلِ عَرَفَاتٍ (فَيَفْعَلُ ذَلِكَ بِهِمْ) وَ يَقْضِي حَوَائِجَهُمْ وَ يَغْفِرُ ذُنُوبَهُمْ وَ يُشَفِّعُهُمْ فِي مَسَائِلِهِمْ ثُمَّ يَثْنِي بِأَهْلِ عَرَفَاتٍ يَفْعَلُ ذَلِكَ بِهِمْ». (1)

پروردگار حكيم عنايت ويژه خود را متوجّه زوّار قبر امام حسين عليه السلام مى كند پيش از توجّه به حُجّاج واقف در عرفات نمايد، خدا حوائج زوّار حسين را برآورده مى سازد، گناهانشان را مى بخشد و از آنان شفاعت به عمل مى آورد پس به زوّار كعبه اى كه در عرفات (در شب عرفه) حضور دارند توجّه كرده با آنان نيز اين چنين عمل مى كند.

پرسش 21: آيا عزادارى و اشك ريختن براى شهيدان در سنّت خود امام حسين عليه السلام سابقه دارد؟

ج: در سنّت امام عليه السلام تعقّل و عواطف با هم آميخته اند.

در ميان فرماندهان و رزم آوران غالباً سنگدلى به عنوان صلابت حاكم است و آنانكه اهل عواطف و سوز و گداز باشند اهل صلابت نيستند ولى هنر مردان خدا آن است كه دو ويژگى فوق را به گونه بسيار حكيمانه به هم آميخته اند و اين دو (صلابت و عواطف انسانى) هر كدام در جاى خود به قدر لازم و به طور حكيمانه مورد توجّه مى باشند و هيچكدام در پاى ديگرى ذبح نمى شود.

امام عليه السلام در حماسه تاريخ خود اثبات كرد كه اهل صلابت است و نيز اهل اشك و سوز (عواطف) و هيچكدام در زندگى او مانع از حضور ديگرى نيست.

امام نه تنها در كربلا، حتّى پيش از حضور در كربلا براى ياران و عزيزان شهيدش، اشك ريخت و در اين باره به دو گزارش زير توجّه فرماييد.

1- سيّد بن طاووس در لهوف مى نويسد: در منزلگاه معروف به زباله خبر شهادت مسلم به امام رسيد. جمعى از همراهان آن حضرت وقتى كه دانستند كاروان امام عليه السلام به سوى سرنوشتى سرخ پيش مى رود از امام جدا شدند. و نيز با پخش اين خبر اشك و ناله


1- نك: ثواب الأعمال، صص 116، 117؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 465.

ص: 380

در سراپرده امام عليه السلام بالا گرفت. همچنين فرزدق شاعر به پيش آمد و گفت: يابن رسول اللَّه چرا به سوى كوفه به پيش مى روى در حالى كه آنان پسر عم و شيعيان ترا به قتل رساندند.

امام عليه السلام در حالى كه براى مسلم اشك مى ريخت فرمود: خدا مسلم را رحمت كند به سوى جنّت الهى شتافت و ما به او ملحق و سپس اين چنين سرود:

فَإنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيسَةً فَإِنَّ ثَوابَ اللَّهِ أَعْلى وَانْبَلُ

وَإِن تَكُنِ الأبدانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ فَقَتْلُ امْرِى ءٍ بِالسَّيْفِ فِى اللَّهِ أَفْضَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الأَرْزاقُ قِسْماً مُقَدَّراً فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ في السَّعْى أَجْمَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الأَمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها فَما بالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ؟

«اگر زندگى دنيوى گرانسنگ است، ثواب شهادت الهى از آن نفيس تر و گرانسنگ تر است.

اگر قرار است كه آدمى بميرد، كشته شدن در راه خدا برترين نوع آن است.

اگر رزق و روزى، مقدّر است پس به دور ماندن از حرص ورزى، شايسته تر است.

اگر اموال و ثروت را سرانجام بايد رها كنيم پس چه بهتر كه اهل بخل نباشيم و در راه خدا انفاق كنيم.»

در گزارش فوق سخن از:

1- اشك و سوز امام عليه السلام براى مسلم است.

2- امام عليه السلام يك رهبر سنگدل نيست و يك فرمانده به دور از عواطف نمى باشد بلكه در مكتب او تعقّل با عواطف انسانى با هم آميخته است لذا براى يارانش اشك مى ريزد در عين حال كه مصمّم و آهنين بر سر ميعاد خود پاى فشرده به پيش مى رود. (1) 2- در باراندازگاه معروف به ذو حسم: امام دو نفر از كوفه بيرون آمده بودند را مورد توجّه داد. امام از آنان از احوال مردم كوفه جويا شدند. آنان پاسخ دادند دل ها با شما ولى شمشيرهايشان عليه شماست.

امام عليه السلام به آنان فرمود از فرستاده من قيس بن مسهّر چه خبر داريد پاسخ دادند ابن


1- اللهوف، ص 32.

ص: 381

زياد او را به قتل رساند. در اين هنگام، امام براى قيس، اشك ريخت و فرمود: خدا پاداش او را جنّت خود قرار دهد. خداوندا! بهشت را جايگاه والاى ما و شيعيانمان ساز، همانا تو بر هر چيزى توانايى؛ (فاسترجع واستعبر باكياً). (1)

و پس ازين امام عليه السلام در ميان ياران ايستاد و اين چنين خطبه خواند: مى بينيد كه چه پيش آمد و مى بينيد كه دنيا از ما روى گرداند و به ما پشت كرد و در ضمن همين خطبه خاطر نشان كرد:

آيا نمى بينيد كه حقّ، مورد بى اعتنايى است و از باطل نهى و نكوهش به عمل نمى آيد و اگر آدمى به مرگ خود راضى باشد، حق دارد و من مرگ در راه حمايت از حق و نهى از باطل را جز سعادت به حساب نمى آورم و زندگى با اشرار را جز خسران تلقّى نمى كنم. (2) دو گزارش فوق به عنوان نمونه و مؤيد اين نظراند كه عزادارى و اشك عشق براى شهيدان در سيره امام حسين عليه السلام سابقه اى ديرينه دارد و در كربلا در كنار جسد شهدا نيز اين سنّت به طور مكرّر مشاهده شده است.

پرسش 22: روزه روز عاشورا چه حكمى دارد؟

پاسخ: روز عاشورا روز عزاست، اگر آدمى بتواند كمتر به خوردن و آشاميدن روى آورد خالى از پاداش نيست ليكن روزه دار بودن در آن روز، مورد تأكيد قرار نگرفته؛ بلكه كراهت دارد گرچه در دوران جاهليت و نيز در اسلام پيش از اعلام وجوب روزه


1- قال: فلكم علم برسولي قيس بن مسهر؟ قالوا: نعم قتله ابن زياد فاسترجع واستعبر باكياً، وقال: جعل اللَّه له الجنّة ثواباً، اللّهم اجعل لنا ولشيعتنا منزلًا كريماً إنّك على كلّ شي ءٍ قدير. خطبة الحسين «بذي حسم» قال عتبة بن أبي العبران: ثمّ قام الحسين عليه السلام خطيباً «بذي حسم» اسم موضع. وقال: إنّه قد نزل بنا من الأمر ما ترون وإنّ الدنيا قد تحيّزت وتنكّرت، وأدبر معروفها واستمرّت حذاء ولم يبق منها إلا صبابة كصبابة الإناء وخسيس عيش كالمرعى الوبيل، ألا ترون إلى الحقّ لا يعمل به، والى الباطل، لا يتناهى عنه، ليرغب المؤمن في لقاء اللَّه محقّاً، فإنّي لا أرى الموت إلّاسعادة والحياة مع الظالمين إلّابرماً.
2- نك: ابن نما، مثير الاحزان، ص 44.

ص: 382

واجب، مسلمانان روزه مستحبى در آن روز مى گرفتند.

زراره و محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السلام درباره روزه عاشورا سؤال كردند، آن حضرت فرمود:

«كانَ صَوْمُهُ قَبْلَ شَهرِ رَمَضان، فَلَمّا نَزَلَ شَهْرُ رَمَضان تُرِكَ». (1)

«پيش از وجوب روزه رمضان، روز عاشورا روزه مى گرفتند، ولى پس از آن، روزه آن روز متروك شد.»

مرحوم سيّد بن طاووس در اقبال مى نويسد: «اعْلَمْ أنَّ الرّوايات وَرَدَتْ مُتَنافِراتٌ في تَحريم صَوْمِ يوم عاشُوراء على وجه الشّماتات ...» سپس به روايتى از حضرت رضا عليه السلام استدلال مى كند كه آن حضرت فرمود:

«انّهُ يَومٌ صامَ فيهِ الأدعياءُ مِنْ آلِ زيادٍ لِقَتْلِ الحُسَيْنِ عليه السلام وَ هُوَ يَوْمٌ يَتَشأَّمُ بِهِ آلُ مُحمّدٍ عليهم السلام ويَتَشأَّمُ بِهِ أهْلُ الإسْلام».

«عاشوراء «روزى كه خاندان نامشروع ابن زياد به شكرانه كشته شدن امام حسين عليه السلام روزه گرفتند، ولى خاوندان پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان آن را شوم مى دانند.»

امام صادق عليه السلام نيز فرمود:

«مَا هُوَ يَوْمُ صَوْمٍ وَ مَا هُوَ إِلَّا يَوْمُ حُزْنٍ وَ مُصِيبَةٍ دَخَلَتْ عَلَى أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ».

«عاشورا روز روزه دارى نيست، بلكه روز اندوه و مصيبت براى آسمانيان و زمينيان و تمام مؤمنان است.» (2) مرحوم شيخ عباس قمّى رضوان اللَّه تعالى عليه در اعمال روز عاشورا مى نويسد:


1- وسائل، ج 10، ص 459، ح 1، باب عدم جواز صوم التاسع والعاشر من محرّم ...
2- اقبال الأعمال، ص 33، بحار ج 95، ص 340، ح 7.

ص: 383

شايسته است كه شيعيان در اين روز از خوردن و آشاميدن امساك كنند، بى آنكه قصد روزه نمايند و در آخر روز- بعد از عصر- افطار كنند به غذايى كه اهل مصيبت مى خورند؛ مثل ماست يا شير و امثال آن، نه غذاهاى لذيذ.

علّامه مجلسى در «زاد المعاد» آورده است: بنى اميّه اين دو روز- تاسوعا و عاشورا- را براى بركت و شماتت (شادى و خرسندى) بر قتل آن حضرت روزه داشتند و احاديث بسيار در فضيلت اين روز و روزه آنها بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله بسته اند و از طريق اهل بيت عليهم السلام احاديث بسيار در مذمّت روزه اين دو روز به خصوص روز عاشورا وارد شده است. (1)

پرسش 23: هنگام شنيدن نام امام حسين چه بايد گفت؟

پاسخ: حسن بن ابى فاخته مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: هنگام شنيدن نام امام حسين عليه السلام چه جمله اى به زبان آوريم؟ امام پاسخ داد:

«قُلْ صَلَّى اللَّه عَلَيْكَ يا أباعبداللَّه! تكرّرها ثلاثاً». (2)

«هرگاه نام امام حسين را شنيدى بگو درود خدا برتو اى حسين و اين كلام را سه مرتبه تكرار كن.»

پرسش 24: چرا به عزادارى عاشورا بيشتر توجه مى شود؟

پاسخ: براى رسيدن به پاسخ پرسش بالا، توجه به چند نكته ضرورى است:

الف) ائمه معصوم عليهم السلام نسبت به عزادارى امام حسين اهتمامى ويژه داشتند. و اين برخاسته از اهتمامى بودكه پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به عاشورا و عزاداران امام حسين عليه السلام در رهنمودهاى خود داشتند.

ب) امام حسين عليه السلام آخرين فرد باقى مانده از خمسه طيّبه است، براين اساس


1- مفاتيح الجنان، اعمال روز عاشورا.
2- كامل الزيارات: ص 77 و 78 و ص 67- بحارالأنوار، ج 44، ص 301.

ص: 384

عزادارى براى او وبزرگداشت از عاشورا در واقع عزادارى براى همه افراد خمسه طيّبه وبزرگداشت براى آنان است.

ج) وضعيت ظاهرى شهادت امام حسين عليه السلام وتوفان آفرينى نهضت او از ويژگى خاصى برخوردار است كه در شهادت ساير معصومين عليهم السلام به چشم نمى خورد اميرالمؤمنين و نيز امام مجتبى عليهما السلام به امام حسين عليه السلام فرمودند: «لا يَوْم كَيَوْمِكَ يا أبا عبداللَّه»؛ «روزى، همسنگ روز شهادت تو نيست». بنابراين، عزادارى امام حسين عليه السلام بايد داراى ويژگى باشد تا درپرتو آن، فرهنگ همه پيشوايان معصوم تداوم يابد.

پرسش 25: آيا سيره عزادارى عاشورا برخاسته از فرهنگ دوران صفويه است؟

اهميتى كه ائمه معصوم عليهم السلام به عزادارى حسين عليه السلام مى دادند، نشان مى دهد كه مسأله عزادارى، مسأله اى سابقه دار است و ريشه در فرهنگ اهل بيت عليهم السلام دارد. البته در دوران آل بويه در تاريخ چند قرن پيش از صفويان نيز عزادارى سنّتى در جامعه آن روز جايگاه ويژ ه اى داشته است و نكته قابل ذكر آن است كه در زمان شاهان صفوى اهتمام خاصى نسبت به فرهنگ اهل بيت و عزادارى عاشورايى ابراز مى شده است و چون شاهان پيش از اين دوره، غالباً از اهل سنت بوده و توجه چندانى به چنين فرهنگ و مراسم عاشورايى مبذول نمى داشته اند، برخى از مخالفان اهل بيت و يا ناآگاهان در اين باره مسأله عزادارى را برخاسته از صفويان پنداشته اند، در حالى كه صفويان فقط در حفظ و تداوم اين سنّت كوشيده اند.

ص: 385

منابع و مآخذ

1- ابصارالعين: شيخ محمدبن طاهرالسماوى (1370 ه.) مركزالدراسات الاسلاميه لحرس الثوره.

2- اثبات الهداة: حرّ عاملى، محمد بن الحسن (1104 ه.) دارالكتب الاسلاميه.

3- اثباة الوصيّة: مسعودى، على بن الحسين بن على (346 ه.) منشورات رضى، قم.

4- احقاق الحق: قاضى نوراللَّه تسترى وعشى (1019 ه.) كتابخانه نجفى مرعشى.

5- الاحتجاج: طبرسى، احمد بن على بن ابى طالب (قرن 6 ه.) نشر المرتضى، مشهد.

6- الأخبار الطوال: احمد بن داود دينورى (282 ه.) منشورات رضى، قم.

7- الارشاد: شيخ مفيد (413 ه.) مؤسسة الاعلمى بيروت.

8- اسدالغابة فى معرفة الصحابه: ابن الأثير، على بن محمد الشيبانى (630 ه.) المكتبة الاسلامية.

9- اعلام الورى بأعلام الهدى: طبرسى، فضل بن الحسن (ق 6 ه.)

10- الاقبال: ابن طاووس، على بن موسى بن جعفر (664 ه.) دارالكتب الاسلامية طهران.

11- الإمامة والسياسه: ابن قتيبه دينورى (276 ه.)

12- الأنوار النعمانيه: نعمةاللَّه موسوى جزائرى (1112 ه.) تبريز، سوق المسجدالجامع.

13- اللهوف: سيد ابن طاووس (664 ه.) المطبعة الحيدريه، النجف.

14- المستدرك على الصحيحين: حاكم نيسابورى (405 ه.) دارالمعرفة/ بيروت

ص: 386

15- المستطرف من كل فنّ مستظرف: ابشيهى (850 ه.) منشورات الشريف الرضى/ قم

16- المعجم المفهرس لألفاظ الحديث النبوى: ا. ى. ونسنك، مكتبة برلين.

17- المنتخب: فخرالدين الطريحى

18- المواعظ: محمد بن على بن بابويه قمّى (381 ه.) انتشارات هجرت

19- النزاع والتخاصم: مقريزى احمد بن على بن عبدالقادر الشافعى (845 ه.) مكتبةالاهرام/ مصر

20- النهايه: ابن الأثير مجدالدين ابى السعادات المبارك بن محمد الجزرى (606)

21- امالى الصدوق: شيخ صدوق، محمد بن على بن الحسين بن بابويه قم (381 ه.)

22- امالى المرتضى: سيد مرتضى علم الهدى، على بن الحسين (436 ه.) دارالكتاب العربى.

23- امام حسين عليه السلام و ايران: كورت فريشلر، انتشارات جاويدان.

24- انساب الاشراف: بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر (279 ه.)

25- انصارالحسين: شمس الدين، محمد مهدى.

26- البحارالأنوار، مولى محمد باقر مجلسى (1111 ه.) دارالكتب الاسلاميه.

27- البداية و النهايه: عماد الدين اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقى (774 ه.) دارالفكر بيروت.

28- البدء والتاريخ: أبو زيد أحمد بن سهل بلخى (507 ه.)، كتابخانه اسدى، طهران.

29- بررسى تاريخ عاشورا: دكتر آيتى، كتاب خانه صدوق/ طهران

30- پاسداران وحى: آيت اللَّه العظمى فاضل لنكرانى

31- پرورش روح: سيد محمد شفيعى مازندرانى

32- تاريخ آل محمّد صلى الله عليه و آله: محمد قاضى بهلول بهجت

33- تاريخ ابن كثير: البداية والنهايه. (ابن كثير)

34- تاريخ الاسلام: ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان (748 ه.) دارالكتاب العربى بيروت

35- تاريخ الخلفا: جلال الدين سيوطى (911 ه.) مصر.

36- تاريخ الطبرى: محمد بن جرير طبرى (310 ه.)

ص: 387

37- تاريخ اليعقوبى: احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن وهب (284 ه.) دارصادر/ بيروت

38- تاريخ پيامبر اسلام: دكتر محمد ابراهيم آيتى، انتشارات دانشگان تهران

39- تاريخ گزيده: حمداللَّه بن ابى بكر مستوفى قزوينى (730 ه.) انتشارات اميركبير.

40- تتمة المنتهى: شيخ عباس قمى، انتشارات داورى/ قم

41- تجارب الامم: أبوعلى مسكويه الرازى 421 ه.)، دارسروش/ طهران

42- تحفةالأحباب: ابن شعبة الحرّانى (قرن چهارم هجرى) مؤسسة النشر الاسلامى/ قم.

43- تذكرةالخواص: سبط ابن الجوزى (654 ه.) مكتبة نينوى- تهران

44- تزكية النفس: پرورش روح؛ سيد محمد شفيعى

45- تفسير البرهان: سيد هاشم بحرانى (1107 ه.)

46- تفسير الصافى: فيض كاشانى (1091 ه.) مؤسسة الاعلمى/ بيروت

47- تفسير الكبير: فخر رازى، محمد بن عمر بن الحسن (606 ه.)

48- تمدّن اسلام: جرجى زيدان

49- تنزيةالأنبياء: سيد مرتضى علم الهدى (436 ه.) منشورات الشريف الرضى/ قم.

50- تنقيح المقال: مامقانى (شيخ عبداللَّه)، چاپ حجرى.

51- تهذيب الأحكام: شيخ طوسى، محمد بن الحسن (460 ه.) دارالكتب الاسلاميه، طهران

52- تهذيب التهذيب: ابن حجر العسقلانى (852 ه.) دار صادر/ بيروت.

53- الجامع الصغير: جلال الدين سيوطى (911 ه.) دارالفكر/ بيروت

54- جلاءالعيون: مولى محمد باقر مجلسى (1111 ه.) انتشارات رشيدى.

55- جواهرالعقول فى شرح فرائدالاصول: محمد رضا الناصرى، الدار الاسلاميه.

56- حبيب السير: ميرخواند، غياث الدين بن همام الدين الحسين، (942 ه.)، كتابفروشى خيّام.

57- حلية الأبرار: سيد هاشم بحرانى (1107 ه.) دارالكتب العلميه/ قم.

58- حماسه حسينى عليه السلام: شهيد مطهرى، انتشارات صدرا

59- حياة الحسين عليه السلام: باقر شريف القرشى، مكتبة الداورى/ قم.

60- الخصائص الحسينيّه: شيخ جعفر تسترى (1303 ه.) دارالسرور/ بيروت

61- دائرةالمعارف: الشيخ محمد حسين الأعلمى الحائرى، انتشارات الأعلمى/ طهران

ص: 388

62- دائرةالمعارف: بطرس البستانى، دارالمعرفه/ بيروت

63- دائرة معارف القرن العشرين: محمد فريد وجدى، دارالمعرفه/ بيروت

64- دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم): شيخ عباس قمى

65- ديوان اقبال لاهورى.

66- ديوان جامى: نورالدين عبدالرحمان جامى (898 ه.) انتشارات توس

67- ذخائرالعقبى: محبّ الدين الطبرى (694 ه.) انتشارات جهان- تهران

68- رجال السيد بحرالعلوم: آيت اللَّه العظمى السيد محمد المهدى الطباطبايى (1212 ه.) مكتبة الصادق/ طهران.

69- رجال الكشّى: شيخ طوسى، مؤسسه آل البيت/ قم

70- روح المعانى: شهاب الدين السيد محمود الآلوسى البغدادى (1270 ه.) دار احياءالتراث العربى/ بيروت

71- روضة الواعظين: فتّال نيسابورى (508) منشورات الرضى/ قم

72- زندگى امام حسين عليه السلام: عمادزاده

73- زينب الكبرى عليها السلام: شيخ جعفر النقدى، منشورات الرضى/ قم.

74- سفينةالبحار: شيخ عباس قمّى، انتشارات فراهانى

75- سنن الترمذى (الجامع الصحيح): ابوعيسى محمد عيسى بن سوره (297 ه.) دار إحياءالتراث العربى/ بيروت.

76- سيّدالشهدا: شهيد دستغيب، انتشارات فقيه/ تهران

77- سير أعلام النبلاء: شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان الذهبى (748 ه.) مؤسسة الرساله/ بيروت.

78- السيرة النبويه: ابن هشام، دار احياء التراث العربى/ بيروت

79- الصواعق المحرقه: ابن حجر الهيثمى المكى (974 ه.، مكتبة القاهره.

80- شذرات الذهب: ابن عمار حنبلى (1089 ه.) دار احياءالتراث العربى/ بيروت

81- شرح نهج البلاغه: ابن ابى الحديد (655 ه.) انتشارات اسماعيليان

82- شعائرالاسلام: ملّا محمد اشرفى مازندرانى- چاپ سنگى

ص: 389

83- شفاءالصدور: ميرزا ابوالفضل تهرانى- چاپخانه سيدالشهدا/ قم

84- الشيعه والحاكمون: محمد جواد مغنية، دارالجواد للطباعة والنشر/ بيروت

85- صحيفه نور: مجموعه رهنمودهاى امام خمينى قدس سره مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى

86- الصراط المستقيم: بياض، زين الدين ابومحمد على بن يونس النباطى (877 ه.) المكتبة المرتضويه

87- العباس بن علىّ عليهما السلام: السيد عبدالرزاق الموسوى المقرّم.

88- العدالة الاجتماعيه: سيد قطب

89- العروة الوثقى: سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى

90- عظمت مسلمين در اسپانيا: ماك كاپ.

91- عمدةالطالب: ابن عنبه، السيد جمال الدين احمد بن على الحسين (828 ه.) المطبعة الحيدريه، النجف.

92- العقدالفريد: ابن عبد ربّه الاندلسى (328 ه.) دارالكتب العلميه/ بيروت

93- عنصر شجاعت: كمره اى

94- عوالم الامام الحسين عليه السلام: شيخ عبداللَّه البحرانى الأصفانى، مؤسسة الامام المهدى/ قم.

95- الغدير: غلّامه شيخ عبدالحسين امينى نجفى، دارالكتاب العربى/ بيروت

96- فتح البارى: ابوالفضل شهاب الدين احمد بن على بن محمد بن حجر العسقلانى (852 ه.) دار احياءالتراث العربى/ بيروت.

97- الفتوح: ابن أعثم كوفى (314 ه.) دارالكتب العلميه/ بيروت.

98- فرهنگ فرق اسلامى: دكتر مشكور

99- الفصول المهمّه: ابن الصبّاغ المالكى (855 ه.) منشورات الأعلمى/ طهران

100- فيض القدير: عبدالرؤوف المناوى، دارالفكر/ بيروت

101- فى ظلال نهج البلاغه: محمد جواد مغنية، دارالعلم للملايين/ بيروت

102- قادتنا: آيت اللَّه سيد محمد هادى ميلانى، مؤسسة الوفاء/ بيروت

103- قاموس الرجال: شيخ محمد تقى تسترى، سازمان تبليغات اسلامى/ قم

104- القاموس المحيط: فيروزآبادى، مجدالدين محمد بن يعقوب (817 ه.)

ص: 390

105- قمقام زخّار: شاهزاده حاج فرهاد ميرزا معتمدالدوله، واحد انتشارات الاسلاميه.

106- الكافى: محمد بن يعقوب كلينى (329 ه.) دار صعب/ بيروت

107- الكامل فى التاريخ: ابن الأثير، على بن ابى الكرم الشيبانى (606 ه.)، دار صادر/ بيروت

108- كامل الزيارات: ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه (367 ه.) المكتبة المرتضويه/ النجف

109- كشف الغمّه: ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتوح الإربلى (653 ه.)، تبريز/ سوق المسجد الجامع.

110- كشف المراد: جمال الدين الحسن بن يوسف العلامة الحلّى (726 ه.) مؤسسةالاعلمى/ بيروت

111- كنزالعمّال: متقى هندى (975 ه.) مؤسسة الرساله/ بيروت.

112- لسان العرب: ابن منظور افريقى (711 ه.) نشر ادب الحوزه.

113- لغتنامه: دهخدا على اكبر/ چاپخانه مجلس

114- لواعج الاشجان: سيد محسن امين عاملى، مكتبة بصيرتى/ قم

115- مثيرالأحزان: ابن نما الحلّى (645 ه.) مؤسسة الامام المهدى

116- مجمع البحرين: فخرالدين طريحى (1085 ه.) المكتبة المرتضويه، طهران

117- مختلف الشيعه: علّامه حلّى (726 ه.) مؤسسة النشر الاسلامى/ قم

118- مروج الذهب: مسعودى ابوالحسن علىّ بن الحسين (346 ه.) مطبعة السعاده/ القاهره

119- معالم المدرستين: سيد مرتضى عسكرى، بنياد بعثت

120- معالى السبطين: شيخ محمد مهدى الحائرى، منشورات الرضى/ قم

121- مقاتل الطالبيين: ابوالفرج اصفهانى (356 ه.) منشورات الشريف الرضى/ قم

122- مقتل الحسين عليه السلام: ابومخنف لوط بن يحيى، چاپخانه علميه/ قم

123- مقتل الحسين عليه السلام: خوارزمى ابوالمؤيد الموفق بن احمد (568 ه.) مكتبةالمفيد/ قم

124- مقتل الحسين عليه السلام: عبدالرزاق موسوى مقرّم، دارالكتاب الاسلامى

125- منتخب التواريخ: محمد هاشم بن محمد على خراسانى (1352 ه.) موسسه مطبوعاتى علمى.

126- منتهى الآمال: شيخ عباس قمى، كتابفروشى اسلاميه/ تهران

ص: 391

127- ميزان الاعتدال: ذهبى، محمد بن احمد بن عثمان (748 ه.) دارالمعرفه/ بيروت

128- ميزان الحكمه: محمدى رى شهرى، دفتر تبليغات اسلامى

129- ناسخ التواريخ: محمد تقى سپهر، كتابفروشى اسلامى/ تهران

130- نفس المهموم (دمع السجوم): شيخ عباس قمّى، كتابفروشى علميه اسلاميه/ طهران

131- نهضةالحسين عليه السلام: السيد هبةالدين الشهرستانى، منشورات الرضى/ قم

132- وسائل الشيعه: حرّ عاملى محمد بن الحسن (1104 ه.) مؤسسه آل البيت/ قم

133- وصيّتنامه الهى سياسى (امام خمينى قدس سره)

134- وقائع الأيّام (خيابانى)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109