سرشناسه : شفيعي مازندراني، محمد، - 1328
عنوان و نام پديدآور : عاشورا حماسه جاويد/ نويسنده محمد شفيعي مازندراني
مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1381.
مشخصات ظاهري : ص 391
شابك : 964-7635-20-612500ريال ؛ 964-7635-20-612500ريال
يادداشت : اين كتاب با عنوان " پيرامون حماسه عاشورا " توسط مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي در سال 1373 نيز منتشر شده است.
يادداشت : عنوان روي جلد: عاشورا حماسه ي جاويدان.
يادداشت : كتابنامه: ص. [385] - 391؛ همچنين به صورت زيرنويس
عنوان روي جلد : عاشورا حماسه ي جاويدان.
عنوان ديگر : پيرامون حماسه عاشورا.
موضوع : واقعه كربلا، 61ق.
موضوع : عاشورا
موضوع : حسين بن علي(ع)، امام سوم، 61 - 4ق.
موضوع : حسين بن علي(ع)، امام سوم، 61 - 4ق. -- اصحاب
شناسه افزوده : فاضل موحدي لنكراني، محمد، 1310 - ، مقدمه نويس
رده بندي كنگره : BP41/5 /ش 7پ9 1381
رده بندي ديويي : 297/9534
شماره كتابشناسي ملي : م 81-47075
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
ص: 15
ص: 16
ص: 17
عاشورا، نقطه عطفي است كه در تاريخ بشر، از آغاز تا انجام، مانند ندارد.عاشورا، خورشيدي است كه درخشش آن، روز به روز بيشتر مي شود.عاشورا، در جامعه انساني، تجلّي عشق به اهل بيت پيامبر است كه ضامن سعادت و عامل حيات معنوي جوامع انساني است.عاشورا، نشان روحيه زنده ظلم ستيزي و حق محوري امّت است.عاشورا، حيات خويش را به خون پاك شهيداني از تبار عشق مديون است. و راز جاودانگي آن را بايد در همت بي مانند و نداي بي نظير حيات بخش و آسماني مردي همچون «سيدالشهدا»، حسين بن علي (عليهما السلام) جويا شد؛ حسيني كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از او با عنوان هاي: «زينت آسمان ها و زمين»، «چراغ هدايت» و نيز «كشتي نجات» نام برد.روزي «اُبيّ بن كعب» در محضر رسول الله (صلي الله عليه وآله) بود كه امام حسين (عليه السلام) وارد شد، پيامبر (صلي الله عليه وآله) به او نگريست و فرمود: «يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، يَا زَيْنَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَْرَضِينَ»، (1) .أُبيّ بن كعب با تعجّب گفت: «اي پيامبر، آيا جز تو كسي زينت آسمان ها و زمين است؟»پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) پاسخ دادند: «اي اُبيّ، سوگند به خدايي كه مرا برانگيخت، حسين در آسمان ها، بزرگ تر از زمين است و در قسمت راست عرش الهي
ص: 18
نوشته شده است: مِصْباحُ هُدي وَ سَفِينَةُ نَجاةِ».(1) .نيز فرمودند: «اَلا وَ صَلَّي اللهُ عَلَي الْباكِينَ عَلَي الْحُسَينِ»؛ (2) .«همانا، خداوند بر عزاداران حسين سلام و درود فرستاده است!»و ما اكنون در اين مجموعه برآنيم:تاريخ سازان عاشوراورهبر آن نهضت و حاميان و يارانش را بهتر بشناسيم و ياد و خاطره شان را گرامي بداريم و پيامشان را به نسل هاي بعد انتقال دهيم.آگاهي هايي درباره زندگي آن بزرگواران كسب كنيم و بكوشيم زندگي خود و جامعه مان را با خط و مشي آنان همگون سازيم وهم كاروان آنان باشيم.در اين راستا بايد:1 _ تاريخ نهضت كربلا و شرح زندگي قهرمانان آن را مرور كنيم تا افزون بر الگوپذيري از آنان، نگذاريم حماسه عظيمشان در لابلاي تاريخ دفن شود.2 _ به بيان ايثار و فداكاري هاي آنان بپردازيم و هميشه از مصيبت ها و رشادت هايشان ياد كنيم.3 _ با ديده عبرت بين و پندپذير به آنان توجه كنيم.4 _ براي پرسش هاي اساسي در مورد حماسه عاشورا، پاسخ هاي منطقي ارائه دهيم.وَ السَّلامُ عَلي مَن اتَّبَعَ الْهُدي _ اَللّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنّا بِحَقِّ عاشُوراءِ
ص: 19
وقتي نگارش كتاب «حماسه عاشورا» به انجام رسيد، از استادم، مرجع عاليقدر، آيت الله العظمي فاضل لنكراني _ دام ظلّه _ تقاضا كردم مقدمه اي بر آن بنگارند كه معظم له يكي از نوشته هاي ارزشمند و پرمحتواي خود، درباره «علم امام حسين (عليه السلام) از زمان شهادتش» را در اختيارم گذاردند تا بخش هايي از آن را با عنوان «مقدمه» بياورم.مطالبي كه در پي مي آيد، گزيده اي است از آن نوشته گرانسنگ:تواريخ معتبر و احاديث مورد اعتماد، همگي شواهد زنده و ادّله قطعي است بر آگاهي امام حسين (عليه السلام) از شهادت خود، در سفر به سوي كوفه.در نقل هاي معتبر و تواريخ قابل استناد و احاديث مندرج در كتب اخبار ازطرق شيعه و سني، نمونه هاي قابل اعتماد بسياري را در اثبات اين سخن مي توانيافت:1 _ در كتاب «كامل ابن اثير» (1) آمده است: «عمربن عبدالرحمان، امام (عليه السلام) را از سفر به كوفه برحذر داشت. امام (عليه السلام) ضمن تشكر و ارج نهادن به تذكّرات او، فرمود:«چيزي كه رخدادش حتمي و انجام شدني است، تحقّق مي يابد؛ خواه از رأي تو
ص: 20
سرپيچي كنم و يا سخنت را بپذيرم و از سفر به كوفه منصرف شوم.» (1) .2 _ «مروج الذهب» (2) قصه ورود ابوبكر، عمر بن عبدالله بن حارث بن هشام، برامام و سخنان او را نقل كرده، پاسخ آن حضرت را چنين آورده است:«پسر عمو! خداوند به تو پاداش نيكو دهد، باور و اعتقادت درباره اين سفر، تو را رنجور مي سازد، ليكن بدان آنچه خواسته پروردگار است، همان خواهد شد.» (3) .ابوبكر از اين سخنِ امام خطر را فهميد و بي درنگ گفت: «اي ابوعبدالله. قيام تو براي خداست و نزد پروردگار ثبت و محاسبه خواهد شد (زيرا با آگاهي از خطر، اقدام به سفر كرده اي.)»3 _ به نقل مقتل نويسان، عبدالله بن عمر كه در مكه بود، وقتي براي وداع با امام حسين آمد، خطاب به آن حضرت گفت: «من با تو مانند يك شهيد وداع مي كنم». (4) .جاي بسي شگفت است كه بگوييم: عبدالله، پسر عمر مي دانست اين سفر، سفرِ شهادت است، امّا فرزند علي و سبط پيامبر (عليهم السلام) نمي دانستند!4 _ صاحب مجمع البحرين در ذيل واژه «كربلا» مي نويسد: «روايت است كه امام حسين (عليه السلام) زمين هاي اطراف مرقد مطهرِ خود را، از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و به اهالي آنجا هبه كرد و شرط كرد كه زائران قبر شريفش را ميهمان كنند و مرقد وي را به آنان را نشان دهند».5 _ علاّمه بزرگوار سيد محسن امين جبل عاملي در «لواعج الأشجان» مي نويسد:«عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير به محضر امام حسين (عليه السلام) (در مكه) آمدند و از آن حضرت خواستند كه از اين سفر منصرف شود، ليكن امام (عليه السلام) پاسخ منفي داد و فرمود: اين مأموريتي است از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و من چاره اي جز انجام آن ندارم.»
ص: 21
ابن عباس پس از شنيدن اين سخن و بيرون آمدن از محضر امام، پيوسته مي گفت:«افسوس برحسين! كشته شدن او قطعي است!» (1) .از اين سخن بر مي آيد كه امام مأموريت خطيري از جانب پيامبر دارد و بايد آن را اجرا كند و چنين نيست كه دعوت مردم كوفه و نظريات كارشناسان، علّت حركتِ حسين بن علي (عليهما السلام) به جانب كوفه باشد.6 _ مرحوم سيد محسن امين در همين كتاب (2) مي نويسد: «عبدالله پسر عمر _ به حضور امام رسيد و پيشنهاد صلح با گمراهان را داد و آن حضرت را از جنگ برحذر داشت، امام (عليه السلام) در پاسخ وي، به پيش آمدِ صحنه هاي خونين در اين سفر اشاره كرد و فرمود: «در پستي روزگار همين بس كه سر يحيي بن زكريا هديه نابكاري از ستمگران گشت»؛ يعني، اي اباعبدالرحمان، تاريخ تكرار مي شود و ما هم مصمّم بر پيش آمد حساب شده اي هستيم و نيز فرمود: «به خدا قسم! من به هر پناهگاهي بروم، آن قدر پي جويي مي كنند تا بيابند و شهيدم كنند. اينان چون قوم يهود كه احترام روز شنبه را رعايت نكردند، حرمت مرا محترم نشمرده، در حقّم عصيان مي كنند. به خدا قسم! تا خونِ دلِ مرا نريزند، دست برنمي دارند. امّا بدان كه سرانجام مردمي ستمگر برآنها حكومت خواهند كرد و آن قدر پست و بي مقدار مي شوند كه ديگر در جامعه هيچ قدر و منزلتي نخواهند داشت.آري، هركس سخن از شهادت گفته، امام يا تأييد كرده و يا به طور تلويح و تصريح پيشامد ناگوار در اين مسير را بيان كرده است. حال، با اين همه، شايسته است كه باز هم بگوييم آن حضرت به اميد پيروزي ظاهري از مكه حركت كرد و تا آخرين روزهاي حيات، اين اميد پابرجا بود و تنها چند ساعت قبل از شهادت به يأس مبدّل شد؟!
ص: 22
شهادت امام در كربلا، در ميان اهل بيت همواره مطرح بود.زمين كربلا از 25 سال پيش از نهضت عاشورا، شاهد اشك هاي امام علي (عليه السلام)است. مسجد كوفه سخنان آن حضرت به سعد وقاص را فراموش نكرده است كه عمر _ فرزندِ نالايق سعد _ را قاتل فرزند عزيزش (حسين) شناساند و البته سخنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) پيش از ولادت يزيد در گوش ها طنين انداز بود. آن حضرت فرمود:«مرا با يزيد چه كار، خداوند به او هيچ گونه بركتي ندهد. پروردگارا! او را از رحمت خود دور گردان!»؛ «ما لي وَ لِيَزِيد لا بارَكَ اللهُ فِيهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزِيد». (1) .آري، داستان كربلا چيزي نبود كه بر خاندان رسالت و آنان كه به اين خاندان نزديك بودند، مخفي باشد، بلكه روايت هايي وجود دارد كه هر يك از آنها، به گوشه اي از اين رخداد پرداخته و از آن پرده برمي دارند؛ به طوري كه شخص متتبّع يقين و قطع پيدا مي كند كه اين حادثه را، با تمام جزئياتش، به زبان هاي مختلف و موارد گوناگون، گوشزد كرده اند.حال چگونه مي شود چنين پيشامدي بر شخص امام حسين (عليه السلام) مخفي بماند؟!بعضي گمان مي كنند امام حسين (عليه السلام) مصداق گفتار امير مؤمنان (عليه السلام) در جنگ صفين را كه درباره كربلا فرمود: «هيهُنا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ مَوْضِعُ رِحالِهِمْ، وَ هيهُنا مِهْراقُ دِمائِهِمْ، فِتْيَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّد يُقْتِلُونَ بِهذِهِ العَرَصَةِ تَبْكي عَلَيهِم السَّماء وَ الاَْرض...». (2) نمي دانست و نيز آگاهي نداشت جواناني كه امير مؤمنان (عليه السلام) به آنها اشاره كرده، چه كساني هستند و در چه زماني كشته مي شوند. و چون امام علي (عليه السلام) با اشاره و آوردن ضمير «هم» بيان كرد، فقط در صحنه كربلا، در آن روز بود كه امام حسين خود را مصداق سخن پدر ديد، آن هم به صورت ترديد!چه انديشه سستي! اينان درباره امام چگونه مي انديشند كه اين گونه سخن مي گويند! آيا اگر آن حضرت، امام هم نبود؛ بلكه فردي عادي مانند: محمد بن حنفيه اين سخنان را
ص: 23
از پدر مي شنيد و اكنون خود را با صفوف لشكر خونخوار يزيد روبه رو مي ديد،مي توانستيم به محمد بن حنفيه نسبت ترديد بدهيم؟اشتباه كساني كه اينگونه مي انديشند، اينجاست كه گمان كرده اند گفتار علي (عليه السلام) درباره اين حادثه در جنگ صفين، منحصر در اين يك جمله است، درحالي كه چنين نيست. علي (عليه السلام) سخنان ديگري نيز در اين زمينه فرموده و در آن آشكارا نامِ حسين (عليه السلام) را برده و از تشنگي او در وقت شهادت در زمين كربلا سخن گفته است.علامه مجلسي (رحمه الله) در كتاب «بحارالأنوار» روايتي را از بعضي كتب معتبر نقل كرده كه: روزي علي (عليه السلام) بسيار گريست، وقتي از علت گريه اش پرسيدند، فرمود: «گريه من براي پيروزي نيست؛ بلكه، متأسفم چرا اين فرزندم حسين كه امروز تشنه كاماني را سيراب كرد، همين سيراب شدگان (از اهل كوفه)، فردا در كربلا او را تشنه كام خواهند كشت.»روشن است كه اين سخنِ حضرت را، تنها راوي يعني عبدالله بن قيس نشنيد، بلكه بيشتر مردمي كه پيرامون علي (عليه السلام) گرد آمده بودند، آن را شنيدند.با اين اوصاف، آيا رواست كسي بگويد: امام وقتي به زمين كربلا رسيد، احتمال داد گفته پدرش با آن سفر قابل تطبيق باشد؟!قصه كربلا قصه اي نيست كه محارم اين خاندان، به تمام خصوصيات و حوادث آن آگاه نباشند. در اثبات اين سخن، باز هم اوراقي از تاريخ را مرور مي كنيم:در كتاب «قاموس الرجال»، در ذيل نام «حبيب»، داستان ملاقات ميثم و حبيب آمده است كه در شرح حال ميثم تمّار مي توانيد آن را بخوانيد.طبري از ابو مخنف نقل مي كند: امام حسين (عليه السلام) از مكه با زن و فرزند حركت كرد و اين خبر به محمد بن حنفيه (كه در آن هنگام در مدينه بود) رسيد. محمد كه در تشتي وضو مي ساخت، با شنيدن اين خبر سخت گريان شد، آن قدر گريست كه صداي افتادن قطرات اشكش در تشت به گوش مي رسيد». (1) .
ص: 24
در اينجا اين پرسش وجود دارد كه محمد حنفيه چرا گريه مي كرد؟ اگر او هم مانند امام اميد به پيروزي داشت، نبايد مي گريست. اگر خبر تأثّرانگيز نيست و سخن از فتح و پيروزي و اميد به پيروزي ملي مردم كوفه است پس گريه براي چيست؟! آيا جز اين است كه گريه گوشزد يك پيش آمد حساب شده اي است كه محارم اين خاندان كم و بيش از آن آگاهند؟در كتاب «اربعين الحسينيه» آمده است كه حضرت باقر (عليه السلام) فرمود: «چون امام حسين از مدينه آهنگ كوفه كرد، زنان بني عبدالمطّلب مجلسي براي سوگواري فراهم كردند. امام حسين (عليه السلام) چون از اين اجتماع آگاه شد، به آن مجلس رفت و فرمود: اي زنان عبدالمطلب، خدا و رسول راضي نيستند اين سِرّ ناگفتني را فاش كنيد. شما را به خدا نوحه سرايي نكنيد. زنان هاشمي گفتند: ما اگر براي تو نگرييم، گريه خود را براي كدام مظلوم ذخيره كنيم؟ امروز مانند روز رحلت رسول خدا و علي و فاطمه (عليهم السلام) و ساير دختران پيامبر است و اشك هاي ما بي اختيار جاري است». (1) .چرا زنان هاشمي محفل سوگواري تشكيل مي دهند؟ در حالي كه حركت امام بايد زنان حرمسرا و خاندان رسالت را به سرور آورد؛ زيرا سخن از اميد به پيروزي و تأسيس حكومت است!بديهي است، آنان مي دانند كه اين حركتِ امام به سوي قربانگاه است نه پيروزي و تشكيل حكومت. آنها از رسول خدا شنيده اند كه فرزند عزيزش در كربلا شهيد مي شود و با عزم امام، خاطره هاي مكنون را فاش مي سازند و هماهنگ مي گريند و با اين كارشان مي گويند: «امام در اين سفر در خون پاك خود دست و پا خواهد زد!».امام از اين آشفتگي و آشكارسازي راز، ناراحت مي شود و مي فرمايد: «چرا سِرّ مكنون را فاش مي كنيد؟».آنان گفتند: «اي حسين بن علي، ما را از گريه بازمي داري؟ چگونه ساكت شويم و اشك نريزيم؟!»
ص: 25
ممكن است كسي بگويد: چرا خود را در بن بست مي افكنيد و مي گوييد: امام آگاه بود كه سرنوشتش چيست؟ در اين صورت چرا به يك اقدام مرگبار و تهلكه آميز دست يازيد؟ چرا حادثه اي را آفريد كه در آن خود و يارانش كشته شدند و اهل بيتش به اسيري رفتند؟در پاسخ چنين كسي بايد گفت حسين (عليه السلام) يك رسالت تاريخي دارد كه بايد روي تاريخ را سفيد كند و آيندگان بدانند خدمتگزار اسلام كه بود و چگونه بايد باشد؟رسالت او رسالتي بود كه از ناحيه مصلحت اسلام، در سرنوشت زندگي امام پيش بيني شده بود و تنها اين راه خواسته خداوند متعال و رسول خدا و پدرش _ اميرمؤمنان _ است. از اين جهت است كه عزم راسخ حسين (عليه السلام) با سخنان امثال ابن عباس و ديگران كه در صدد منصرف كردن او بودند، متزلزل نگشت. آنها نمي دانند وظيفه حسين چيست؟ ولي امام مي داند به كجا مي رود و چه مي شود. و از چه راه بايد برنامه را پياده كند.دقت در پاره اي از اسناد و مدارك:1 _ در تاريخ طبري (1) جريان برخورد زهيربن قين با امام (عليه السلام)، از ابومخنف نقل شده است: «زهير پس از برگشت از حضور امام حسين (عليه السلام) به ياران خود گفت: «هركدام از شما مايليد با من باشيد، بسيار به هنگام است و هركدام كه رفتني هستيد، بدانيد اين جدايي هميشگي است.» زهير در راه برگشت از مكه مي كوشيد با امام روبه رو نشود امّا به هرحال اين اتفاق رخ داد. او در اين برخوردِ كوتاه چه ديد و شنيد! كه به خيمه آمد و با همه كسانش وداع كرد؟ آيا امام از او خواست ياري اش كند تا كوفه را تسخير كنند؟ و گفت: اگر با ما همكاري كني آينده خوشي داري و چون از اعيان كوفه هستي مقام بزرگي در حكومت آينده نصيب تو خواهد شد؟! اگر زهير از سخنان امام (عليه السلام) اين گونه برداشتكرده بود، پس نبايد اميد ملاقات هاي بعدي را با كسان خود قطع كند و آنان را از زندگي
ص: 26
خرّم تر در آينده مأيوس نمايد». (1) .از رفتار زهير مي توان فهميد كه امام (عليه السلام) حقيقت امر را بر او آشكار كرده و يادآوري هايي به او نموده است. پس حسين (عليه السلام) هم مي دانست عاقبت كار چه مي شود و هم به زهير وعده نيل به شهادت در راه انجام وظيفه را داده بود. جز اين وعده و دانش امام به آينده روشن و صحنه كربلا، چيزي موجب سخنان زهير در جمع ياران خود نيست.2 _ در الكامل (2) دو پيشامد نقل شده است كه مجموع آن را در اينجا خلاصه مي كنيم:الف _ امام خبر شهادت مسلم را در «ثعلبيه» و برادر رضاعي اش (يقطر) را در «زباله» شنيد، اما هيچ ترديد و خللي در اراده و عزم راسخ او پيدا نشد و به راه خود ادامه داد.ب _ امام پس از شنيدن اين خبر، به ياران خود اعلام كرد: «شيعيان ما راه پيمان شكني در پيش گرفتند و ما را تنها گذاشتند، هركس مي خواهد برگردد مانعي ندارد، ما به كمك كسي نياز نداريم».اين اعلان عمومي براي آن بود كه همه بدانند امام به كجا مي رود و گمان نبرند كه كوفه مقصد است و حكومت كوفه در انتظار آنهاست و در پي اين اعلان بود كه گروهي، جز كساني كه از مكه با امام همراه بودند، از آن حضرت جدا شدند.ج _ برگشت اين افراد و دريافت آن اخبار دردناك، در عزم راسخ امام خللي وارد نساخت و به راه خود ادامه داد تا به منزلگاه عقبه رسيد.د _ در عقبه نيز مرد عربي با او ملاقات كرد و وضع اسفبار كوفه را برايش گفت كه: «اگر به كوفه روي جاي پايي جز نوك نيزه ها و لبه تيز و برنده شمشيرها نداري». و به او سوگند داد كه از تصميم خود منصرف شود.امام فرمود: آنچه گفتي بر ما پوشيده نيست و تذكرات تو چيز تازه اي بر آگاهي هاي
ص: 27
ما نيفزود. امّا من تصميم ديگري دارم؛ زيرا اراده حق چيزي نيست كه من بتوانم در برابرآن تصميمي بگيرم؛ يعني مأموريتي است كه براي انجام آن مي روم.همه اين سخنان و اخبارِ صد در صد منطقي، در اراده امام كوچك ترين تزلزلي ايجاد نكرد و با تصديق گفتار، به راه خود ادامه داد. آيا باز هم امام از عاقبت كار ناآگاه است و با اميد به پيروزي و تشكيل حكومت ادامه سفر مي دهد؟ و به اتكاي نيروي مردم بي وفا و پيمان شكن در اين واديِ خطرناك قدم مي گذارد؟ يا اين كه ظاهر امر جرياني است و باطن آن چيزي ديگر؟آري، هيچ چيز برحسين (عليه السلام) پوشيده نبود و هيچ عاملي نمي تواند موجب انصراف او گردد. بلكه بعد از گفتگو باز هم به راه ادامه مي دهد تا هرچه زودتر به ميعادگاه برسد و در محل مأموريت، انجام وظيفه كند.3 _ ماجراي داستان ملاقات امام حسين (عليه السلام) با چهارنفري كه از كوفه مي آمدند، در الكامل (1) چنين آمده است: امام از وضع كوفه و از قيس بن مسهّر _ پيام آور خود _ پرسيدند. آنها گفتند: «قيس شهيد شد» امام با شنيدن اين خبر گريست و با حال گريان اين آيه را تلاوت كرد: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ...). (2) .سؤالي كه در اينجا به ذهن مي رسد اين است كه: از اين برخورد و گفتگوها وسخنان امام و تمسك به آيه مذكور، چه چيزي برداشت و استنباط مي شود؟ پاسخي كه امام از وضعيت كوفه مي شنود يأس آور است. مردم به پيروي از ارباباننابخرد و ستمگر خود، شمشيرها را از غلاف بيرون كشيده، آماده جانبازي براي حكومت جبار يزيد و قطعه قطعه كردن اجساد پاكان روزگار، جوانان اهل بيت عصمت و شخص امام مظلوم و بي ياورند. در چنين وضعيتي اگر باز هم بگوييم كه امام به پيروزي اميد دارد، سخني است كه هيچ عقل و منطقي آن را نمي پذيرد. امّا با همه اين ها در تصميم امام خلل وارد نمي شود. روشن است كه مطلب مهمي در پيش رواست كه امام از
ص: 28
آن آگاه است. از اين جهت پس از خبر شهادت قيس آيه مباركه: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ...) را تلاوت مي كند.منشأ اين پرسش ها و تلاوت آيه اين است كه امام براي برانداختن اين حكومت و احياي حكومت قرآني و برنامه هاي مترقي اسلام، حركت كرد و به رسالت خويش عمل نمود.
ص: 29
تاريخ سازان عاشورا در هر عصر و مكاني اسوه هستند براي انسان هاي آن زمان. مي توان از هدايت هاي آنان راه يافت و از رهنمودهاي آنان درس گرفت.اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: برترين انسان ها بعد از پسرم حسن، حسين است. او بعداز برادرش مظلوم و در كربلا كشته مي شود. او و اصحابش در قيامت برترين شهيدانند؛ «خَيْرُ الخلق، بعد ابني الحسن، ابني الحسين، المظلوم بعد أخيه، المقتول في أرض كربوبلاء، ألا و انّه و اصحابه من سادة الشهداء يوم القيامة» ؛ (1) [در معالي السبطين آمده است: «خيرالخلق و سيّدهم بعد الحسن، أخوه ابني الحسين».] (2) .ترديدي نيست كه: امام حسين (عليه السلام) و يارانش براي همه انسان ها اسوه اند و خود آن حضرت نيزبه اين حقيقت اشاره كرده، فرموده اند: «وَلَكُم فِيَّ اُسوَةٌ»؛ (3) «زندگي من براي شما الگو و اسوه است.» البته آنان نه تنها براي ما كه براي انسان هاي برترِ ديگر نيز اسوه هستند.امام صادق (عليه السلام) مي فرمود: «لِي أُسْوَةٌ بِمَا يُصْنَعُ بِالْحُسَيْنِ (عليه السلام)»؛ (4) «آنچه حسين (عليه السلام)
ص: 30
انجام داد، براي من نيز الگو و اسوه است.»و نيز پدر بزرگوارش مي فرمود: «يَكُونُ لِي بِالْحُسَيْنِ (عليه السلام) أُسْوَةٌ»؛ (1) «اسوه من حسين (عليه السلام) است.»و نيز در روايت آمده است كه موعود اسلام (عجّ)، روز جمعه اي (2) در روز عاشورا قيام مي كند و اين مسأله گوياي آن است كه امام حسين (عليه السلام) اسوه امام زمان (عليه السلام) نيز مي باشد. پس آن حضرت اسوه جاودانه جوامع اسلامي است.
كتاب سرخ حيات بخش عاشورا، داراي دو فصل است:فصلي مربوط به حمايت و همسويي با اولياءالله و كساني كه خود را فداي راه حق كرده اند؛ (تولّي).فصلي ديگر مربوط است به اظهار انزجار و نفرتِ فرزندان حق در مقابل هواداران باطل (تبرّي).آري، اين دو فصل، سراسر كتاب تاريخ عاشورا را، در طول حيات عاشورا تشكيل مي دهد. بر اين اساس پيروان عاشورا بايد با جامع نگري و واقع بيني، هر دو فصل را مورد توجه قرار دهند و از اين راه به دو مسأله مهم تولّي و تبري بنگرند و بدان جامه عمل بپوشند. گرچه بعضي از خوانندگانِ اين كتاب شورانگيز، تنها به عنوان يك كتاب تاريخ، كه به زمان گذشته تعلق دارد، بدان مي نگرند ليكن بايد به كتاب عاشورا به عنوان يك كتاب زندگي ساز و هميشه زنده و رهنمود دهنده نگريست.
برپايي عزاداري در مصيبت اهل بيت (عليهم السلام) همان تولّي و تبرّي است و گوياي تجلّي روحيه خدا دوستي و شكوفايي فطرت ولايت است. بديهي است كه توجه كامل به فلسفه
ص: 31
عزاداري، باعث خلوص بيشتر عزاداران مي گردد و نيز توجه به اثرات حيات بخش عزاداري هاي خداپسند، بهتر مي تواند راز حمايت ائمه معصوم (عليهم السلام) از عزاداري ها را تبيين كند.
با توجه به آثار و بركات عزاداري، فلسفه و اهميت آن روشن مي گردد؛ زيرا:عزاداري و بزرگداشت خاطره اسوه هاي شهادت و ايثار:الف _ بزرگداشت از آرمان ها و اهداف بلند آنان است.ب: احترام و همسويي با شهيدان است.ج: نوعي ابراز قدرت در برابر قاتلان آنان (طاغوت ها و خودكامگان تاريخ) است.د: خروج از حزب بيداد و ورود به حزب عدالت است.ائمه معصوم (عليهم السلام) فرمودند: «مَنْ لَمْ يَكُنْ مَعَنا كانَ عَلَيْنا»؛ (1) «كسي كه با ما نباشد، دشمن ما است» آري، كسي كه به عمد، در پيشگاه عظمت عاشورا ابراز عشق نكند، در شمار يزيديان خواهد بود.ه_ _ جلب الطاف خدا را در پي دارد.و _ تبليغ از دين و حقايق اسلامي است و نورانيّت و معنويّت خاصّي به جامعه مي بخشد.ز _ اثرات تربيتي فراواني براي جامعه در پي دارد.اقبال، متفكر معروف لاهوري مي گويد:رمز قرآن از حسين آموختيم زآتش او شعله ها اندوختيمماسوي الله را مسلمان، بنده نيست پيش فرعوني، سرش افكنده نيستخون او تفسير اين اسرار كرد ملت خوابيده را بيدار كرداي صبا اي پيك دور افتادگان اشك ما را بر مزار او رسان (2) .
ص: 32
در لسان اهل بيت (عليهم السلام) بزرگ ترين مصيبت، همانا قتل حسين بن علي (عليهما السلام) است.عبدالله بن فضل گويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم: اي پسر پيامبر، چرا روز عاشورا روز غم و مصيبت و حزن و اندوه و آه و ناله است اما روز ارتحال رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و روز شهادت فاطمه (عليها السلام) و روز قتل اميرمؤمنان (عليه السلام) و روزي كه امام حسن (عليه السلام) با سمّ (معاويه) مسموم گشت؟! چنين نيست؟!امام (عليه السلام) پاسخ داد: بي شك روز شهادت امام حسين (عليه السلام) روز تحقّق بزرگ ترين مصيبت است؛ چراكه پس از ارتحال پيامبر (صلي الله عليه وآله)، ازاعضاي اصحاب كساء، اميرمؤمنان، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام) باقي ماندند و همين مسأله مايه آرامش خاطر مردم بود و همچنين پس از شهادت فاطمه (عليها السلام) وجود ديگر اعضاي اصحاب كساء و نيز پس از علي (عليه السلام) وجود ديگر اصحاب كساء و پس از حسن (عليه السلام) وجود امام حسين (عليه السلام) باعث دلگرميِ مردم بود، ولي با شهادت امام حسين (عليه السلام)، مردم بي پناه شدند و شهادت او، شهادت همه اصحاب كساء بود، لذا روز شهادت آن حضرت روز عظيم ترين مصيبت است. (1) .
ص: 33
ص: 34
ص: 35
امام حسين در سوّم شعبان سال چهارم هجري متولد شد و حدود 7 سال با پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) و فاطمه و 47 سال با پدرش اميرالمؤمنين و 47 سال با برادرش امام حسن زندگي كرد. آن حضرت داراي 6 پسر و چهار دختر بود.
حسين بن علي (عليهما السلام) در سال پنجاه هجري، در سن 47 سالگي پس از شهادت برادرش امام مجتبي (عليه السلام) به امامت رسيد و مدت امامتش ده سال به طول انجاميد.
ابن عَبْد الْبِرّ در الإستيعاب مي نويسد: امام حسين (عليه السلام) 25 بار پياده به حج مشرف شد؛ (1) در روايت آمده است كه روزي امام حسين (عليه السلام) در حالي كه از كوچه اي مي گذشت،جمعي از فقرا را ديد كه به خوردن غذا مشغولند. آنان حضرت را به خوردن غذا دعوت
ص: 36
كردند. امام اين آيه را تلاوت كرد: (إِنَّ الله لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ) ؛ «خدا مستكبران را دوست نمي دارد». بر جمع آنان وارد شد و از غذايشان خورد و در حقشان دعا كرد و آنان را به منزل خود دعوت نمود. آنگاه كه فقيران به منزل امام رفتند، حضرت دستور داد آنچه دارند براي پذيرايي از اين ميهمانان بياورند. (1) (برخي نوشته اند كه امام (عليه السلام) وقتي در جمع آنها شركت جست، فرمود: غذاي شما ازصدقه است وبر من روانيست از آن بخورم).
امام حسين (عليه السلام) در آيات قرآن مورد توجّه قرار گرفته و اين آيات را مي توان به سه دسته تقسيم كرد:1 _ در برخي از آيات، از «خمسه طيبه و اهل بيت عصمت و طهارت» سخن گفته شده كه امام حسين (عليه السلام) يكي از آنها است؛ مانند آيات تطهير، آيات ذوي القربي، آيات عترت، آيات نذر علي و فاطمه و... و همچنين در دوران انبياي گذشته گاهي از اهل بيت و خمسه طيّبه سخن گفته شده؛ از جمله در زمان آدم (عليه السلام). (2) .صاحب «الدرّ الثمين» در تفسير آيه (...فَتَلَقّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمات...) روايتي نقل كرده كه در آن آمده است: «أنّه (آدم (عليه السلام)) رأي ساق العرش و أسماء النّبي و الأئمة (عليهم السلام) فلقنه جبرئيل: قل: يا حميد بحقّ محمّد، يا عالي بحقّ علي، يا فاطر بحقّ فاطمة، يا محسن بحقّ الحسن والحسين ومنك الإحسان» وقتي به نام حسين رسيد اشك از چشمان آدم جاري شد و خطاب به جبرئيل گفت: برادرم، جبرئيل! وقتي نام پنجمين را مي شنوم قلبم مي شكند... جبرئيل پاسخ داد: او همانا از فرزندان تو است كه مصيبت ها در برابر مصيبت او كوچك و حقير مي شود. آدم گفت: برادرم! آن مصيبت چيست؟ جبرئيل گفت: او با لب تشنه، غريب و يكه و تنها كشته مي شود، يار و ياوري ندارد... فرياد برمي آورد:«وا عطشاه، وا قلّة ناصراه...» هيچكس پاسخش نمي دهد جز با شمشير... سرش را مانند
ص: 37
گوسفند از قفا و پشت گردن مي برند، خيمه هايش را غارت مي كنند و سرش را همراه سرهاي يارانش بر سر نيزه ها زده، شهرها را مي گردانند... پس آدم و جبرئيل گريستند. (1) .2 _ و در آياتي كه از «اولي الأمر» سخن گفته و اطاعت از آنها را براي مؤمنان لازم مي شمارد، بي ترديد امام حسين (عليه السلام) يكي از مصاديق بارز آنها است: (أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الاَْمْرِ مِنْكُمْ). (2) .3_ برخي از آيات قرآن، مربوط به شخص امام حسين (عليه السلام) است. در روايات آمده است: سوره و الفجر، سوره امام حسين است. و مصداق آيه: (يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ)، شخص امام حسين (عليه السلام) است. (3) صاحب كتاب «الحسين في القرآن» (4) با بيش از 250 روايتِ
ص: 38
قابل اعتبار، ثابت كرده است كه 128 آيه از آيات قرآن مربوط به شخص امام حسين (عليه السلام) است.
تنها شهيدي كه در لسان امامان معصوم، «سيّدالشهدا» لقب يافت، سردار نهضت عاشورا، حسين بن علي است. در زبان پيامبر و ائمه معصوم (عليهم السلام)، لقب سيد الشهدا براي سه تن به كار رفته است: اميرالمؤمنين، حمزه، و امام حسين (عليهم السلام).امام صادق (عليه السلام) هنگام زيارت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مي فرمود:«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِيَّ الاَْوْصِيَاءِ»؛ «درود برتو اي وصيّ اوصيا.»«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ الاَْوْلِياءَ»؛ «درود برتو اي وليّ اوليا.»«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الشُّهَداء...»؛ «درود برتو اي سيد وسرور شهيدان.» (1) .تعبير «سيدالشهدا» به وسيله رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، درباره حضرت حمزه، اميرمؤمنان و امام حسين (عليهم السلام) آمده است. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: چهارتن در قيامت، سواره محشور مي شوند كه عبارتند از: من، صالح پيامبر، برادرم علي و عمويم حمزه... (عمّي حمزة بن عبدالمطّلب، اسدالله و اسد رسوله، سيدالشهداء) در اينجا لقب سيدالشهدا براي حمزه به كار رفته است. (2) .انس بن مالك گويد: روزي پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: از اين در، بهترين وصي ها و سيد شهيدان وارد مي شود. (3) پس از چندي ديديم كه علي بن ابي طالب از همان در وارد شد. (4) .در حديثي ديگر آمده است كه آن حضرت دستي روي حسين (عليه السلام) كشيد و فرمود: آگاه باشيد كه او (حسين)، سرور شهيدان از آغاز تاپايان زندگي بشري است ولي پدر او
ص: 39
از او بهتر و برتر است. (1) .امام صادق (عليه السلام) از امام حسين به عنوان «سيد شباب الشهداء» ياد كرده است. (2) .ابن اثير مي نويسد: «حسن و حسين از نام هاي بهشتي اند كه در دوران جاهليت، در ميان مردم ديده نشده اند». (3) .در حديثي ديگر از رسول گرامي اسلام آمده است:«لمّا عرج بي إلي السماء رأيتُ عَلي باب الْجَنَّةِ مَكْتُوباً:... وَ الْحُسَينُ صَفْوَة الله...»؛ «در بالاي در ورودي بهشت نوشته شده است:... و حسين [(عليه السلام)] برگزيده خدا است....» (4) .
عبدالله بن حبيب، سوره حمد را به يكي از فرزندان امام حسين (عليه السلام) آموخت و آنگاه كه فرزند، آن سوره را پيش پدر قرائَت كرد، امام (عليه السلام) هزار دينار به معلم هديه داد و هزار حُلّه، (5) نيز برايش فرستاد و دهان وي را پر از دُرّ نمود: «أعطاه ألف دينار و ألف حُلَّة و حَشاه فاهُ دُرّاً». (6) .
در نيمه رجب سال 60 ه_. وقتي معاويه از دنيا رفت. وليد، حاكم مدينه، شب هنگام آن حضرت را به بيعت با يزيد دعوت كرد ليكن آن بزرگوار از بيعت با يزيد سر باز زد و به به مبارزه با حكومت فاسد يزيد برخاست.
ص: 40
امام حسين (عليه السلام) نه تنها اسوه تمامي مردم، كه الگوي امامان معصوم پس از خود نيز مي باشد. ائمه معصوم (عليهم السلام) پس از شهادت آن حضرت، طبق خط فكري ايشان عمل مي كردند و هر يك بنا بر اقتضاي وضعيت روزگار خود، امام حسين (عليه السلام) را پيشواي فكري خويش مي دانستند.آري، امام حسين اسوه امروز و فردا و همه ادوار تاريخ بشري است. امام زمان (عج) روز عاشورا قيام خواهندكرد و امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا، از حضور ياران خود در ركاب امام زمان (عج) خبر داد. (1) .آن حضرت زندگي خود را فداي خدا كرد و خداوند عنايتي ويژه در حق او نمود.درروايت آمده است كه وقتي امام دهم (علي النقي (عليه السلام)) مريض شد، هيأتي را مأمور كرد تا به زيارت امام حسين (عليه السلام) بشتابند و در كنار قبر آن حضرت، ايشان را دعا كنند! آنان گفتند: شما خود نيز اماميد، پاسخ داد: «درست است، ليكن خداوند مكان هايي را براي عبادت خود برگزيده است و سر زمين كربلا يكي از آنهاست و من دوست دارم در جايي كه خدا بدان توجه خاص دارد و آن را مورد عنايت ويژه قرار داده است، برايم دعا شود.» (2) .امام حسين (عليه السلام) خود نيز فرموده اند: «وَ لَكُمْ فِيَّ اُسْوَةٌ» ؛ (3) «زندگي و (نهضت حيات بخش) من، الگوي شماست.»امام صادق (عليه السلام) مي فرمود: «لي اُسْوَةٌ بِما يَصْنَعُ بِالحسين» ؛ (4) «آنچه كه حسين انجام داد الگوي من است.»امام باقر (عليه السلام) نيز مي فرمود: «يكونُ لي بالحسين بْن علي اُسْوَةٌ». (5) .
ص: 41
رسول و فرستاده امام حسين (عليه السلام) ؛ يعني مسلم بن عقيل در نيمه رمضان سال 60 ه_. از مكه حركت كرد و به مدينه رسيد و از آن جا راهيِ كوفه شد و در پنجم شوال به آنجا رسيد، با اين حساب، حدود 20 روز در راه بوده است. او 63 روز در كوفه به امور نهضت پرداخت و سرانجام در روز عرفه، چهارشنبه، نهم ذيحجه به شهادت رسيد.
يكي از درس هاي آموزنده مكتب عاشورا، هجرت از مدينه به مكه و از مكه به كربلا و سرنوشت بود. مسير امام (عليه السلام) از مدينه به مكه حدود پنج روز به طول انجاميد، ولي از مكه به كربلا حدود 24 روز در راه بودند.دو روز از ماه رجب باقي بود كه آن حضرت به جانب مكه معظمه حركت كرد. در روز عرفه، كه همه حاجيان تلاش دارند تا خود را به عرفات و پس از آن به منا برسانند تا در روز دهم ذيحجه قرباني كنند، از قربانگاه ظاهري فاصله گرفت تا در مسلخ عشق، در قربانگاه كربلا، قرباني اكبر را تقديم پيشگاه دوست كند. او به جاي گوسفند، عزيزانش را فدا كرد و سر انجام در دهم محرم الحرام، روز عاشورا و در سال 61 ه_. در سن 57 سالگي در كربلا به شهادت رسيد.
خداوند بزرگ بركات بسياري در خاك قبر حسين بن علي (عليهما السلام) قرار داده استكه آن ويژگي و بركت در هيچ يك از تربت هاي مَشاهد متبركه نيست و اين بهخاطر آن است كه آن حضرت خود را فداي دين و احكام الهي كرد و خدا هم وي راپذيرفت.در زمان صفويه، جلسه اي با حضور علماي بزرگ اسلام و يكي از عالمان بزرگ مسيحي، كه براي بحث درباره نبوّت پيامبر اسلام به اصفهان آمده بود، در دربار شاه
ص: 42
عباس تشكيل مي گردد. ملاّ محسن فيض كاشاني (رحمه الله) (1) نيز كه در آن مجلس حضور داشت،رو به آن عالمِ مسيحي نموده، گفت: تو كه ادعا مي كني مي تواني از ما في الضمير و درون ما خبر دهي، اكنون بگو كه در دست من چيست؟او پس از لحظه اي درنگ گفت: فهميدم چيست، اكنون در اين فكرم كه آن را از كجا آورده اي! ميان دستت، قطعه اي از بهشت است. فيض گفت: اشتباه نمي كني؟ عالم مسيحي گفت: يقين دارم اشتباهي صورت نگرفته است. فيض گفت: بنابراين، واجب است مسلمان شوي؛ زيرا پيامبر (صلي الله عليه وآله) خبر داد كه خاك كربلا قطعه اي از خاك بهشت است. وي كه فرد منصف و حق جويي بود، بي درنگ مسلمان شد.
روزي عبدالله بن عمر، عبدالرحمان بن ابي بكر و امام حسين (عليه السلام) در مسجدالنبي نشسته بودند كه مردي وارد شد و نزد عبدالله بن عمر رفت و گفت: «قَدْ ضَمِنْتُ دِيَةً كامِلَةً وَ عَجَزْتُ عَنْ أَدائِها»؛ «يك ديه كامل _ صد شتر _ بدهكارم كه از اداي آن درمانده ام». عبدالله از دستيارش خواست دويست درهم به او بدهد. آن مرد نپذيرفت و به حضور عبدالرحمان ابن ابي بكر رفت. او نيز همچون عبدالله عمل كرد. آن مرد آنگاه به محضر امام حسين (عليه السلام)آمد و حاجت طلب كرد. امام (عليه السلام) وقتي دانست آن مرد حاجتمندِ واقعي است، فرمود: از تو سه مطلب مي پرسم و در برابر هر پاسخِ صحيح يك ثلث از بدهكاري ات را ضمانت خواهم كرد! آن مرد گفت: «يَابْنَ رَسولِ الله أَ مثْلُكَ يَسْأَلُ عَنْ مِثْلي؟»؛ «آيا فردي چون شما از شخصي مانند من سؤال مي كند؟!» امام (عليه السلام) با ملاطفت فرمود: ما در سطح فهم و درك مخاطبان خود سؤال مي كنيم. مرد عرب اعلام آمادگي كرد كه به سؤال امام (عليه السلام)پاسخ دهد. حضرت پرسيد: «أيّ الأعمال أفضل؟»؛ «برترين كارها چيست؟»_ عرب: «الإيمانُ بِالله»؛ «ايمان به خدا.»
ص: 43
_ امام: «فما النجاة مِنَ الْمهلكة؟»؛ «عامل نجات از هلاكت و سقوط چيست؟»_ عرب: «الثّقة بِالله»؛ «توكل به خدا (امام اين پاسخ را نيز قبول كرد.»_ امام: «فما يُزيّنُ الرجُل؟»؛ «عامل زينت و كمال آدمي چيست؟»_ عرب: «عِلمٌ مَعَهُ حِلْم»؛ «دانشي كه صاحب آن داراي خويشتن داري باشد.»_ امام: «فإن أخطأه ذلك؟»؛ «اگر اين نعمت را نداشت چه چيزي مايه زينت اوست.»_ عرب: «مالٌ معه مروءة»؛ «مالي كه صاحب آن با مروّت باشد.»_ امام: «فإنْ أخطأه ذلك؟»؛ «اگر كسي اين صفت را ندارد.»_ عرب: «فقر معه صبر»؛ «تنگدستي و فقري كه همراه با صبر باشد.»_ امام: «فإن أخطأه ذلك»؛ «اگر كسي داراي اين خصلت نيست.»_ عرب: «فصاعقة تنزل من السماء و تحرقه فإنّه أهل لذلك»؛ «آتشي از آسمان فروافتد و وي را نابود سازد، همانا او سزاوار چنين آتشي است.»امام (عليه السلام) تبسّم كرد و همه ديه و بدهكاري وي را برعهده گرفت، سپس مقداري پول به او داد و فرمود: اين مبلغ را براي اهل خانه ات هزينه كن (در برخي از احاديث آمده است:) امام در خاتمه، انگشتر مبارك را از انگشت خود بيرون آورد و به مرد عرب داد و او خوشحال و شادمان رفت. (1) .داستان انفاق امام حسين (عليه السلام) به گونه ديگر نيز در برخي از منابع اسلامي آمده است؛ از جمله در تفسير كبير فخر رازي، ذيل آيه: (...وَعَلَّمَ آدَمَ الاَْسْمَاءَ...).
در ديدگاه اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) سخت ترين و سوزناك ترين مصيبت، عبارتند از:1_ شهادت حمزه سيدالشهدا
ص: 44
2_ شهادت جعفر طيّار3_ شهادت حسين بن علي (عليهما السلام)، البته مي توان گفت كه در ديدگاه ائمه معصوم (عليهم السلام) قتل حسين (عليه السلام) سوزناك تر از قتل حمزه و جعفر است. (امام سجاد (عليه السلام)، با ديدن عبيدالله پسر قمربني هاشم گريست و فرمود: «ما مِنْ يَوْم أشَدُّ عَلَي رَسُولِ الله (صلي الله عليه وآله) مِنْ يَومِ أُحُد، قُتِلَ فيهِ حمزةُ بْن عبدالمُطَّلِب... وَ بَعد يَوم مُؤتَة قُتِلَ فيهِ ابْنُ عَمِّهِ جعفر بْن أبي طالب، ثُمَّ قال: وَ لا يَوْمَ كَيَوْم الْحُسين...» (1) .
ص: 45
او در سال 26 ه_. ق. متولد شد و در آغاز سال 61 در سن حدود 34 سالگي به شهادت رسيد.عباس (عليه السلام) بعد از محمد حنفيه به دنيا آمد و برادران مادري وي عبارتند از:عبدالله، عثمان و جعفر، كه همگي در كربلا شهيد شدند و داراي فرزند نبودند. (1) .همسر عباس لبابه نام داشت كه دختر عبدالله بن عباس بن عبدالمطّلب بود. از او پسراني به نام هاي عبيدالله و فضل به دنيا آمد. (2) .او با القابي چون: قمر بني هاشم، سقّاي كربلا، صاحب لوا، باب الحوائج و... مورد توجه عام و خاص بود و نيز وي را با كنيه هايي چون ابوالفضل و ابوقربه صدا مي زدند.
مادر قمر بني هاشم، امّ البنين، دختر حزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن كعب بن معاوية بن بكر بن هوازن بن عامر بن كلاب بن ربيعة بن عامر. (3) و مادر بزرگ او ثمامه دختر
ص: 46
سهيل بن عامر بن مالك بن جعفربن كلاب است. پس پدر و مادرش از خاندان بني كلاب اند و داراي خصلت هاي شايسته و صفات خانوادگي مشترك.روزي حضرت علي (عليه السلام) به برادرش عقيل، كه به انساب عرب آگاهي داشت، مأموريت داد تا از ميان اقوام شجاع و سرافراز عرب، براي وي همسري برگزيند و يادآور شد اين دقت بدان جهت است كه فرزندي شجاع از او به دنيا آيد؛ به گونه اي كه داراي بازواني برومند و توانا باشد تا فرزندم حسين را در سرزمين كربلا ياري دهد و در اين هنگام به امام حسين (عليه السلام) اشاره كرد؛ «لِكَيْ اُصيبَ مِنْها وَلَداً يكونُ شجاعاً و عضداً يَنْصُرُ وَلَدِي هذا _ وَ أَشارَ إلَي الْحُسَينِ _ ليواسيه في طَفّ كَرْبَلاء».عقيل فاطمه كلابي را به امام (عليه السلام) معرفي كرد و گفت: با امّ البنين ازدواج كن كه در عرب از اجداد او شجاع تر نيست؛ «تَزَوَّجْ اُمّ البَنِين الْكلابيّة، فَإِنَّهُ لَيسَ في الْعَرَبِ أَشْجَع مِن آبائها، فَتَزوَّجها». (1) .مادر عباس ارادت ويژه اي نسبت به امام حسين (عليه السلام) داشت. مامقاني درباره ولايت مداري فاطمه كلابي اينگونه مي نويسد: «فَإنَّ عُلْقَتَها بِالحسين (عليه السلام) ليس إلاّ لاِءمامته»؛ (2) «همانا علاقه امّ البنين به حسين بن علي (عليهما السلام) نبود مگر به جهت امامت آن حضرت، (نه آن كه چون او را در دامان خويش پرورانده است)».وي در جاي ديگر مي نويسد: امّ البنين، كه قتل چهار فرزند خويش در ركاب حسين (عليه السلام) را بر خود آسان مي گرفت؛ نشان از درجه عالي ايمان او بود. (3) .عشق و ارادت امّ البنين نسبت به مقام والاي امامت و ولايت چنان بود كه وقتي بعد از واقعه كربلا و شهادت فرزندان برومند و دلاور او، بشير، سفيرِ خون و شهادت، به مدينه بازگشت و امّ البنين را ملاقات كرد و مي خواست خبر شهادت فرزندانش را به وي دهد، امّ البنين گفت: «أخْبِرْني عَنْ أبي عبدالله (عليه السلام)»؛ «از حال حسين بگو!»
ص: 47
بشير وقتي خبر شهادت يك يك فرزندان امّ البنين را به وي داد، او از جواب هايفرعي بشير ناراحت شد؛ زيرا توقع داشت هرچه زودتر از سرنوشت امام حسين (عليه السلام) آگاه شود. ازاين رو، به بشير گفت: «فرزندان من و همه جهانيان فداي حسين باد! زودتر بگو از حسين چه خبر؟» (1) .و آنگاه كه خبر شهادت امام، مقتدا و رهبر خويش را شنيد ناله اي سرداد. (2) .همان روز كه فاطمه كلابي، امّ البنين، پاي در خانه اميرالمؤمنين (عليه السلام) گذاشت، حسن و حسين (عليهما السلام) مريض بودند؛ او با مهرباني ويژه اي با آنان سخن مي گفت و از صميم قلب دوستشان مي داشت و پرستاريشان را به عهده گرفت و درست همانند مادر واقعي با آنان رفتار مي كرد. آنان نيز او را بسيار دوست مي داشتند.پس از شهادت اميرالمؤمنين، آنگاه كه مغيرة بن نوفل _ كه يكي از مشاهير عرب بود _ از امامه، همسر ديگر اميرالمؤمنين خواستگاري كرد، امامه با امّ البنين در مورد اين تقاضاي ازدواج مشورت كرد. امّ البنين در جواب او گفت: سزاوار نيست كه ما پس از علي، در خانه ديگري باشيم و با مرد ديگري پيمان همسري ببنديم.اين سخن امّ البنين، نه تنها در امامه، كه در همسران ديگر امام؛ از جمله: ليلي تميميّه و اسماء بنت عميس نيز اثر گذاشت و اين چهار همسر علي (عليه السلام)، تا پايان عمر ازدواج نكردند.فاطمه كلابي پس از ورود به خانه علي (عليه السلام)، از ايشان خواست كه او را فاطمه صدا نكند؛ زيرا ممكن است فرزندان زهرا (عليها السلام) با اين نام، به ياد مادر بيفتند و غم و حزن وجودشان را فراگيرد. (3) .امّ البنين پس از واقعه عاشورا، حدود 9 سال زندگي كرد و همواره به افشاگري عليه بني اميه مي پرداخت و با اشك هاي خود به رسواكردن آن ظالمان مشغول بود؛ چنانكه ابوالفرج اصفهاني مي نويسد: «وَ كانَتْ اُمّ الْبَنِين اُمّ هؤلاء الأربعة الإخوة الْقَتلي تخرج
ص: 48
إِلَي الْبَقِيع فتندب بنيها أشجي ندبة وأحرقها، فيجتمع الناس إليها يسمعون منها». (1) .او در سال 70 ه_. بدرود حيات گفت و در بقيع به خاك سپرده شد. در بقيع، در كنار صفيه و عاتكه دو تن از عمه هاي پيامبر، قبري است منسوب به امّ البنين.
شجاعت در دو جبهه مي تواند جلوه كند: 1 _ جبهه مقاومت در برابر دشمن.2 _ جبهه ايستادگي و ثباتِ قدم در خط حقّ و صراط ايمان، عباس بن علي (عليهما السلام) در هر دو جبهه موفق و سرافراز و پيشتاز بود.
عباس، در دوران پدر نوجواني دلير و بهاور بود. به نوشته محدّث قمي در تحفة الأحباب، امام علي (عليه السلام) در جنگ جمل به دو پسرِ خود؛ محمد حنفيّه و عباس سفارش كرد كه مواظب حركت هاي دشمن باشند. (2) .همچنين عباس (عليه السلام) در جنگ صفين در ركاب پدرش حضور داشت و در باز پس گرفتن شريعه معروفِ منطقه جنگ صفين از لشكر معاويه، عهده دار سمت معاونت امام حسين (عليه السلام) بود. او در اين جنگ رشادتي چشمگير از خود نشان داد. بعضي نوشته اند: وقتي به ميدان آمد و مبارز طلبيد، معاويه به «ابن شَعْثاء» گفت: كارِ اين جوان را يكسره كن.او گفت: من بايد در برابر هزار مرد جنگي به حركت درآيم، نه در برابر يك جوان! سپس يكي از پسران خود را فرستاد تا عباس را از پاي درآورد ولي عباس وي را در همان نبردِ نخست از پاي درآورد. او خشمگين شد و يكي ديگر از فرزندانش را راهيِ ميدان كرد و همه آنها به ترتيب تا هفت نفر به دست تواناي عباس كشته شدند.
ص: 49
ابن شعثاء با عصبانيت و خشم تمام، به ميدان تاخت اما عباس با چالاكي خاص خود، وي را نيز از كمر دو نيم كرد. (1) .لشكر معاويه با تعجب نظاره مي كرد تا دريابد كه آن جوان كيست؟ و همگان متوجه شدند كه او «قمر بني هاشم» عباس بن علي است. (2) .به نوشته برخي از مورّخان، عباس در كربلا حدود سي و پنج سال داشت (3) و به قولي سي و چهار ساله (4) بود.او در ركاب امام حسين (عليه السلام) حضور فعال داشت و از خود ايثار و سلحشوري زايدالوصفي بروز داد.ابوالفضل (عليه السلام) در شب عاشورا، هنگام اعلام حلّ بيعت از جاي برخاست و به خطاب به امام (عليه السلام) اظهار داشت: «وَ لِمَ نَفْعَلُ ذلِكَ؟ لِنَبْقي بَعْدَكَ؟ لا أَرانا اللهُ ذلِكَ أَبَداً»؛ (5) «چرا چنين كنيم؟ آيا از تو جدا شويم تا پس از تو زنده بمانيم؟ نه، هرگز خدا چنين روزي را براي ما نياورد!»
در مقام عباس (عليه السلام) همين بس كه دو امام معصوم بر بازوي وي بوسه زدند؛ نخست، در آغازين لحظه هاي تولدش بود كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) بازوانش را بوسيد. بعضي از مورّخان نوشته اند: هنگامي كه قنداقه ابوالفضل را به دست پدرش علي (عليه السلام) دادند، او نخست در گوش راست و چپش اذان و اقامه گفت و سپس نامش را عباس نهاد و سپس بازوان كوچكش را بوسيد و اشك ريخت؛ «_ ثُمَّ قَبَّلَ يَدَيْهِ وَاسْتَعْبَرَ وَ بَكي». (6) .
ص: 50
و دومين مورد در روز عاشورا بود كه امام حسين (عليه السلام) بازوي از تن جدا شده اش را از زمين برداشت و بر آن بوسه زد.در علوّ شأن، جلالت و رتبت ابوالفضل (عليه السلام) نوشته اند كه: روزي امام سجاد (عليه السلام)نگاهي به عبيدالله بن عباس (پسر عباس بن علي) كرد و گريست و فرمود: (1) .«ما مِنْ يَوْم أشدّ علي رسول الله (صلي الله عليه وآله) من يوم أُحُد، قُتِلَ فيه عَمّهُ حمزة بْن عبدالمطّلب أسَد الله و أسد رسوله و بعده يوم مُؤْتَة، قُتِلَ فيه ابْن عمِّهِ جعفربْن أبي طالب (عليه السلام): ثمّ قال: و لا يوم كيوم الحسين (ع)، أزدلف عليه ثلاثون ألف رجل يزعمون أنَّهم من هذه الأمّة، كلّ يتقرّب إلي الله عزّ و جلّ بدمه، و هو بالله يُذَكِّرُهُمْ فلا يَتَّعظون حتّي قتلوه بَغْياً وَ ظُلْماً و عُدواناً، ثمّ قال: رَحِمَ الله عمِّي العبّاس، فلقد آثر وأبْلي وَ فَدي أخاهُ بِنَفسِهِ حَتّي قُطِعَتْ يداه، فَأبْدَلَهُ اللهُ عزّ و جلّ بها جناحَيْن يَطِير بهما مع الملائكة في الجنّة، كما جَعَل لِجعفر بْن أبي طالب، و انّ للعباس عندالله تبارك و تعالي منزلة يَغْبِطُهُ بها جميعُ الشُّهداءِ يَوْمَ الْقِيامَةِ». (2) .«براي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) روزي سخت تر از روز اُحد نبود؛ روزي كه عمويش حمزه به شهادت رسيد و پس از آن، سخت ترين روز براي آن حضرت، روزي بود كه پسر عمويش جعفربن أبي طالب به شهادت رسيد.[امام سجاد (عليه السلام) آنگاه افزود] روزي بسان روز قتل حسين (عليه السلام) نيست. روزي كه سي هزار نفر، در حالي كه خود را از امت محمّد (صلي الله عليه وآله) مي پنداشتند و تصور مي كردند با كشتن حسين (عليه السلام) به خدا تقرّب مي جويند، وي را احاطه كردند. و امام هر چه از آنان خواست خدا را بياد آورند و دست از اين جنايت ها بر دارند، آنان توجه نكرده و به ظلم، تجاوز و كينه، وي را كشتند.
ص: 51
[امام سجاد (عليه السلام) سپس فرمود:] خدا رحمت كند عمويم عباس را كه با ايثار و پيروزي در امتحان، جانش را فداي برادر كرد، تا آنجاكه دست هايش از تن جدا شد و خدا به جاي آن دو دست، دو بال همانند عمويش جعفر طيّار به او داد كه در بهشت به طيران درآيد. البته، عمويم عباس موقعيّتي در پيشگاه خدا در بهشت دارد كه در قيامت مايه غبطه همه شهدا است.».همچنين، امام صادق (عليه السلام) فرمود: عموي ما عباس، هشيار و تيزبين بود و زيركي ويژه اي داشت. او داراي ايماني شكست ناپذير بود و در حمايت از حسين (عليه السلام) پيكار كرد و امتحان شايسته اي داد تا به شهادت رسيد. (1) (او، علاوه بر زيبايي معنوي، از جمال ظاهري نيز برخوردار بود).ابوالفرج مي نگارد: عباس انساني خوش قامت و رعنا بود. هنگامي كه بر اسب مي نشست، پايش به زمين مي رسيد. او را «ماه بني هاشم» مي خواندند. (2) .درجه اعتبار و موقعيت حضرت عباس در پيشگاه امام (عليه السلام) را مي توان از كلام خود امام فهميد. در عصر تاسوعا آنگاه كه سپاه باطل به سوي لشكر حقّ حمله كرد امام (عليه السلام) به عباس گفت: «إرْكَبْ بِنَفْسي أنْتَ»؛ (3) «جان من فدايت! سوار شو؟». اين جمله از زبان امام معصوم مقام پر ارجي را براي عباس اثبات مي كند و لذا امام (عليه السلام) در كنار جسد وي فرمودند: «الآن انْكَسَرَ ظَهْري»؛ «اكنون پشتم شكست.»منصب پرچمداري عباس نيزگوياي موقعيت والاي او در لشكر امام حسين (عليه السلام) است.
ص: 52
اشعار معروف شيخ كاظم اُزْري در ميان ارباب مقاتل داراي شهرت ويژه اي است؛ اشعاري كه در عرصه شعر حماسيِ عاشورا مي درخشد. از صاحب كتاب معروف جواهرالكلام نقل كرده اند گفته است: من حاضرم ثواب كتاب فقهي جواهرالكلام خود را با ثواب اشعار شيخ كاظم اُزْري معاوضه كنم. او در ضمن اشعار خود، در وصف قمر بني هاشم گفته است:«يَوْمٌ أبي الْفَضْلِ اسْتَجارِ بِهِ الْهُدي»؛ روز عاشورا، روزي بود كه امام هدي (امام حسين (عليه السلام)) به حضرت ابي الفضل پناهنده شد.»اُزري پس از آن كه اين مصرع را سرود، به نظرش رسيد شايد با شأن امام (عليه السلام)ناسازگار باشد كه پناه به غير امام ببرد، از اين رو در همين مصرع توقف كرد. همان شب، در عالم رؤيا امام حسين (عليه السلام) را ديد. امام (عليه السلام) به او فرمود: در ادامه مصرع خود بنويس: «وَالشَّمْس مِنْ كَدِرِ الْعِجاجِ لِثامُها»؛ «پناهنده شدن امام (عليه السلام) به عباس در روز عاشورا، زماني بود كه گرد و غبار زمين كربلا، آسمان را پوشانده بود.» (1) اين مسأله به نوبه خود از مقام والا و برجسته ابوالفضل حكايت دارد.
در واپسين روزهاي حيات امير مؤمنان (عليه السلام)، به عناوين مختلف سخن از كربلا و قيام عاشورا به ميان مي آمد.در شب 21 رمضان سال چهلم، امام (عليه السلام) هنگام وداع با خانواده اش، آنگاه كه پسرش ابوالفضل را در آغوش كشيد، فرمود: پسرم! در روز عاشورا وقتي وارد شريعه فرات شدي، به ياد تشنگي برادرت حسين باش. (2) .
ص: 53
سنگين ترين داغ حسين (عليه السلام)
وقتي ياران حسين بن علي (عليهما السلام) به شهادت رسيدند، طاقت عباس طاق شد، به خصوص آنگاه كه احساس كرد حجّت خدا بي ياور شده است. آن هنگام بود كه اذن ميدان خواست، اما امام (عليه السلام) به شدت گريست و فرمود: «يا أخِي أنْتَ صاحِبُ لِوائي»؛ (1) «برادرم! تو پرچمدار مني.»ولي فرياد العطش كودكان، امام را بر آن داشت تا جهت آوردن آب به عباس رخصت دهد.عباس جهت آوردن آب براي اهل خيام، عازم ميدان شد. او مي كوشيد وارد شريعه فرات شود كه شمر بانگ برآورد: اگر روي زمين را آب فراگيرد، شما را قطره اي از آن نصيب نخواهد شد، جز آن كه با يزيد بيعت كنيد. (2) .شيخ مفيد(رحمه الله) مي نويسد: امام و برادرش عباس لحظاتي باهم و در كنارِ هم، با دشمن به جنگ پرداختند ولي سپاه دشمن ميان آن دو جدايي انداخت. (3) .عباس چون شيري خشمگين بر چهار هزار نفر از محافظان شريعه حمله برد و آنان را متفرق ساخت و وارد شريعه فرات شد. كفي از آب برگرفت ولي ناگاه تشنه كامي امام حسين (عليه السلام) و اهل بيت را به ياد آورد؛ «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْنِ وَ أَْهل بَيْتِهِ». آب را روي آب ريخت (4) و مشكي پر از آب نمود و هنگام بازگشت به سوي خيام، دشمنان كينه توز از كمين گاه بر او حمله كردند و ضربتي خصمانه بر دست راست او وارد ساختند. دست راست عباس از قسمت مرفق و بازو جدا شد و چنين زمزمه كرد:
ص: 54
و الله إن قطعتُمُ يميني إنّي أحامي أبداً عن دينيو عن إمام صادقِ اليقينِ نجل النّبيّ الطّاهر الأمين (1) .«به خدا سوگند كه اگر دست راستم قطع كنيد، پيوسته از دينم حمايت خواهم كرد.و نيز از امامم حمايت مي كنم كه به يقين صادق و از دودمان پاك پيامبر امين است»عباس همچنان به نبرد خود ادامه مي داد تا اين كه به جهت خونريزي شديد، ضعف بر او عارض شد. ناگاه شخصي به نام حكيم بن طفيل از كمينگاه بيرون آمد و دست چپ او را از ساعد (2) و به قولي از بند (3) جدا ساخت. در آن هنگام حضرت چنين زمزمه كرد:يا نَفَس لا تَخْشَ مَنَ الْكُفّار وَ أبشري برحمة الجَبّار«اي نفس، از كفار خوف و انديشه مكن و مژده باد تو را رحمت پروردگار.»او مشك آب را به دندان گرفت و كوشيد تا آب را به لب تشنگان برساند، اما ناگهان تيري به مشك آب اصابت كرد. (4) و آب آن فروريخت و اين مسأله براي عباس بسيار سنگين بود.عمان ساماني مي گويد:بس فرو باريد بر او تيغ تيز مشك شد بر حال زارش اشك ريزو اين مسأله عباس (عليه السلام) را بسيار آزرد. تيرهاي دشمن از هرسو به طرف او فرو مي باريد. در چنين وضعي، ناگهان عمودي آهنين برفرق مباركش فرود آمد (5) و تيري بر
ص: 55
سينه اش اصابت كرد (1) و تيري ديگر به چشم مباركش خورد. (2) .راوي گويد: بعد از فرود آمدن عمود آهنين بر سر عباس، آن حضرت از روي اسب بر زمين افتاد و برادرش را با اين جمله صدا كرد و گفت: «يا أخا أدرك أخاك»؛ «برادرم! برادرت را درياب.»
گويند كه عباس (عليه السلام) هميشه امام حسين (عليه السلام) را از باب ادب، با عنوان «سيدي»، «مولاي» و... خطاب مي كرد و درباره وي عنوان «برادر» را به كار نمي برد؛ زيرا مادر خود را هم طراز مادر امام حسين (عليه السلام) نمي ديد، ليكن در آن لحظه، آن حضرت را «برادر» خطاب كرد. يكي از اهل نظر، راز اين خطاب را در عالم رؤيا از عباس پرسيد، آن حضرت پاسخ داد: هنگام واژگون شدن از اسب، فاطمه زهرا (عليها السلام) در برابرم حاضر شد و با حالتي اندوهگين گفت: آه، پسرم! عباس! وقتي زهرا پسر خطابم كرد، من هم حسين را برادر صدا كردم.بعضي از صاحب نظران نوشته اند: ابوالفضل به عنوان وداع با امام (عليه السلام) فرمود: «عَلَيْكَ مِنِّي الْسَّلامُ يا أَبا عَبْدِالله» (3) و حسين (عليه السلام) چون عقابي خشمگين، سپاه خصم را پراكنده ساخت و خود را به عباس رساند. (4) .بدن عباس مجروح و بي دست روي زمين افتاده بود. امام (عليه السلام) با ديدن آن صحنه جانسوز ناله سوزناكي سر داد و فرمود: «اَلآن اِنْكَسَر ظهري، وَ قَلَّتْ حيلتي، وَ شَمَتَ بي عدوّي»؛ (5) «اينك پشتم شكست، توان و عزمم كاهش يافت و دشمنم شادمان گشت»، در
ص: 56
اين هنگام در كنار برادر به شدت گريست.شيخ اُزري از زبان آن حضرت چنين سروده است:اليَوْمُ نامَتْ أعْيُنٌ بِكَ لَمْ تَنَمْ وَ تَسَهَّدَتْ اُخْري فَعَزَّ مَنامُها (1) .«امروز ديدگاني كه از بيم تو به خواب نمي رفتند، خفته اند، و ديگر چشماني (كه با بودن تو به خواب مي رفتند) بيدار مانده و خوابشان اندك گرديده است.»در مقتل ابي مخنف آمده است: «وَ جَلَسَ عِندَ رَأْسِهِ يَبْكي حَتّي فاضَتْ نفسه»؛ (2) «بر بالين او نشست و همچنان مي گريست تا آن كه عباس جان به جان آفرين تسليم كرد.»به نوشته برخي از مورّخان، امام (عليه السلام) از شدّت حزن و غم، خود را بر روي بدن مجروح ابوالفضل و گفت: «الآن اِنْكَسَرَ ظَهْري»؛ (3) .امام (عليه السلام) تصميم گرفت بدن برادرش عباس را به خيمه (دارالحرب) حمل كند اما در آن حال، عباس نگاهي به برادر انداخت و گفت:«برادرم! به حق جدت رسول الله، مرا در همين جا به حال خود واگذار و به خيمه برمگردان. امام (عليه السلام) فرمود: چرا؟ عباس پاسخ داد: اولاً از دخترت سكينه شرمگينم؛ چرا كه به او وعده آب داده بودم و ثانياً من سرداري از سرداران تو هستم وقتي ياران، علمدار تو را در چنين وضعي ببنند و بفهمند كه من كشته شده ام، چه بسا كه در عزم و اراده آن ها خللي حاصل شود و از استقامت و صبرشان بكاهد.» (4) .امام (عليه السلام) پاسخ دادند: «جزيت عن الإسلام (عن أخيك) خيراً حيث نصرتني حيّاً و ميّتاً»؛ (5) «از ناحيه اسلام، به جزاي برتر دست يابي، تو همواره در زندگي و حتي در
ص: 57
آستانه مرگ، از من حمايت كردي.».مرحوم مقرّم در كتاب مقتل الحسين (1) مي نويسد: امام با ديد الهي خويش، آينده را ديد و بدن عباس را به دارالحرب نياورد تا قبر وي به طور مستقل پناهگاه حاجتمندان باشد.امام (عليه السلام) از كنار بدن خونين عباس به سوي خيمه ها بازگشت؛ در حالي كه شكسته دل، محزون و گريان بود و اشك هايش را با آستين پاك مي كرد.(2) .علامه حائري مازندراني مي نويسد: به جهت زيادي جراحت ابوالفضل، امام حسين (عليه السلام) بدن مبارك وي را به دارالحرب انتقال نداد. (3).هنگامي كه سكينه، دختر امام حسين (عليه السلام)، از حال عمويش _ عباس _ پرسيد، امام (عليه السلام)پاسخ داد: «يا بُنَيَّةَ قَتَلُوهُ اللِّئامُ»؛ (4) «دخترم! لئيمان و زشت كرداران او را كشتند.»در اين لحظات بود كه امام (عليه السلام) ديد لشكر دشمن به سوي خيمه ها در حركت است، فرياد بر آورد: «أَما مِنْ مُغيث يُغيثُنا، أَما مِنْ مُجير يُجِيرُنا، أَما مِنْ طالِبِ حقٍّ يَنْصُرُنا، أَ ما مِنْ خائف مِنَ النّارِ فَيَذُبُّ عَنّا»؛ (5) «آيا كسي هست تا از ما حمايت كند، آيا كسي هست تا به ياري ما برخيزد، آيا كسي هست كه از جهنم بترسد و به دفاع از ما همت گمارد؟».در اين كه عباس در روز عاشورا، چه زماني به شهادت رسيد، ميان صاحب نظران اختلاف است. خواند مير در كتاب «حبيب السير» (6) شهادت او را پيش از شهادت علي اكبر (عليه السلام) مي داند.از عظمت و جلالت شأن عباس بن علي (عليهما السلام) است كه چندين تن از امامان معصوم (عليهم السلام)براي او عزاداري كردند؛ از جمله: نقل شده كه امام حسين (عليه السلام) در كنار نعش
ص: 58
عباس به شدت گريست و به عزاداري پرداخت. شب سيزدهم عاشورا وقتي امام سجاد (عليه السلام) بدن مطهّر عمويش عباس را به خاك سپرد، با غم و اندوه ويژه اي فرمود:«عَلَي الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا يا قَمَر بَني هاشِم، وَ عَليْكَ مِنِّي السّلامُ مِنْ شهِيد مُحْتَسَب وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَكاتُهُ». (1) .«اي ماه بني هاشم، پس از تو خاك بر سر دنيا و درود من بر تو اي شهيد راه خدا.»از علاّمه بحرالعلوم پرسيدند: چرا قبر عباس، به ظاهر كوچك است، در حالي كه قامتش رشيد بود؟ اين سؤال، گويي نمكي بود كه بر قلب سوزناك علاّمه پاشيده شد و آن قدر گريست تا بي هوش شد. وقتي به هوش آمد، پاسخ داد: آنقدر به بدن عباس شمشير و نيزه اصابت كرده بود كه بدن وي بر اثر قطعه قطعه شدن، به صورت گوشت كوبيده در آمد و امام سجاد (عليه السلام) آن بدن قطعه قطعه شده را جمع كرد و دراين قبر كوچك نهاد...». (2) .
1 _ هر شهيدي در آستانه شهادت، نشاطي مخصوص داشت، جز عباس كه به هنگام شهادت به ويژه هنگامي كه مشك آبش ريخت، به جاي احساس نشاط، احساس شرمندگي نمود، شرمندگي از روي منتظران لب تشنه حرم.2 _ هر شهيدي در آستانه شهادت احساس مي كرد كه در راه حسين (عليه السلام) كشته شده، تا كاروان سالار در سلامت كامل باشد، ولي عباس در آستانه شهادتش احساس مي كرد كه با كشته شدنش، امامش غريب و بي يار مي ماند.
ص: 59
يكي ديگر از تاريخ سازان و ناموران نهضت كربلا، علي اكبر (عليه السلام) است.بعضي از تاريخ نگاران مي نويسند: معاويه كه بر اساس سياست اهريمني خود، در زدودن نام مولاي متقيان، علي (عليه السلام) تلاش مي كرد، وضعيتي را ايجاد كرده بود كه كسي نتواند فرزند خود را «علي» نام نهد، ليكن علي رغم دشمني هاي وي، امام حسين (عليه السلام) نام همه پسران خود را علي نهاد؛ علي اكبر (شهيد معروف) علي اوسط بود و طفل شيرخواره اي كه در آغوش پدر هدف تير خصم قرار گرفت، عليّ اصغر نام داشت. گرچه علي اكبر، امامِ سجاد (عليه السلام) است ولي از آن جهت كه دو تن از پسران امام حسين (عليه السلام) به درجه شهادت رسيدند كه يكي كوچك و ديگري بزرگ بود، ارباب مقاتل شهيد بزرگ تر را «اكبر» لقب دادند؛ لذا علي اكبر در كتب مقاتل به كسي گفته شد كه در واقع علي اوسط است.ابوالفرج اصفهاني در «مقاتل الطالبيين» در باب امام حسين (عليه السلام)، يادي از شهداي همراه او مي كند و مي نويسد: «و عليّ بن الحسين و هو عليّ الأكبر و لا عقب له و يكنّي أبا الحسن و امّه ليلي». (1) البته گروهي نيز علي اكبر را از امام سجاد بزرگ تر مي دانند. اينان امام سجاد را علي اصغر خوانده اند. (2) .
ص: 60
ناسخ التواريخ بر اين باور است كه بزرگ ترين فرزند امام حسين (عليه السلام)، كه در كربلا شهيد شد، علي اكبر بود و نام او علي، لقبش اكبر و كنيه اش ابوالحسن است. (1) .در كامل الزيارات آمده است كه امام صادق (عليه السلام) به ابوحمزه ثمالي توصيه كرد تا در كنار قبر علي اكبر بگويد: «صَلَّي اللهُ عَلَيكَ يا أَبَا الْحَسَن»؛ «درود برتو اي ابوالحسن.».علي اكبر (عليه السلام) پيش از واقعه كربلا نيز شخصيتي ممتاز و مثال زدني داشت.ابوالفرج اصفهاني نقل مي كند: علي اكبر مورد نظر معاويه بود. آنگاه كه از درباريان خود پرسيد: سزاوارترين انسان براي خلافت در زمان ما كيست؟ حاضران پاسخ دادند: تو سزاوارتري. معاويه گفت: نه، لايق ترين شخص، علي اكبر است؛ (2) و افزود: جدّ او پيامبر است. شجاعت بني هاشم، سخاوت بني اميه و زيبايي قبيله ثقيف را يكجا دارد.علي اكبر شباهت ظاهري دو امام را داشت و در زيارتنامه اش مي خوانيم: «اَلسَّلام عليك يابْن الحسن والحسين». (3) .در احاديث آمده است كه امام حسين از نيمه دوم بدن و امام حسن از نيمه اول بدن شبيه به پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) بوده اند. بعيد نيست كه اين زيارت نامه، اشاره به اين حقيقت است كه علي اكبر از فرق سر تا نوك پاها شبيه به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده است.تا ياران زنده بودند در رفتن به ميدان سبقت مي جستند و اجازه نمي دادند اهل بيت و امام (عليه السلام) به ميدان بروند و بعد از آن ها چون نوبت به اهل بيت رسيد، نخستين شهيد از اهل بيت علي اكبر بود. ازاين رو، در زيارتنامه اش آمده است: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَوَّلُ قَتِيل مِنْ نَسْلِ خَير سَلِيل مِنْ سُلالَة إِبراهِيم الْخَليل صَلَّي اللهُ عَلَيكَ وَ عَلي أَبِيكَ...»؛ (4) .
ص: 61
ابن اعثم كوفي در كتاب الفتوح، شهادت علي اكبر را بعد از شهادت قمر بني هاشم مي داند. (1) .در روز عاشورا، يكّه سواران ديار ايثار، يكي پس از ديگري به ديدار حق شتافتند، از ياران حسين جز اهل بيت وي كسي باقي نمانده بود. (2) در اين هنگام علي اكبر _ كه به گفته پدرش شبيه ترين مردم به پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود _ (3) در پيشگاه پدر حضور يافت و اذن جهاد خواست، حسين (عليه السلام) وي را مسلّح و روانه ميدان كرد و نگاهي مأيوسانه به او انداخت و گريست و به عمر بن سعد لعن كرد و دستان خود را به محاسن گرفت و روي به آسمان كرد و گفت:«اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَليْ هولاءِ الْقَوْمِ فَقَد بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ أَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ (صلي الله عليه وآله) وَ كُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلي نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلَيْهِ...». (4) .«خدايا! شاهد باش جواني به جنگ اين قوم مي رود كه از جهت سيماي ظاهري و باطني و از حيث منطق و بيان، شباهت به پيامبر تو دارد. آنگاه به سپاه كفر نفرين كرد.».علي اكبر در ميدان رزم مردانه ظاهر شد. برخي از ارباب مقاتل نوشته اند سپاه كفر از جنگ با او خودداري مي كرد و از ميان لشكر عمربن سعد مردي بانگ برآورد كه اي علي، تو را با اميرالمؤمنين يزيد قرابت و خويشي است و ما بدين جهت علاقه منديم به تو امان دهيم! علي اكبر پاسخ داد: سزاوارتر است خويشي و قرابت من با پيامبر را مراعات كني و دست از قتال با من برداري. (5) .طبق نوشته برخي از تاريخ نگاران، او يكصد وبيست نفر را به هلاكت رساند و به
ص: 62
سوي پدر بازگشت و اظهار داشت:«يا أَبَتِ! أَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني وَ ثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ أَجْهَدَني، فَهَلْ إِلي شَرْبَة مِنْ الماءِ سَبيلٌ أتَقَوّي بِها عَلَي اْلأَعْداءِ؟». (1) .«پدرم! تشنگي مرا از پا درآورد و سنگيني لباس آهني (جنگي)، خسته ام كرد. آيا آبي هست تا با نوشيدن آن براي جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟»سيل اشك از ديدگان امام جاري شد و فرمود:«واغَوْثاهُ! يا بُنَيَّ مِنْ أَيْنَ لِيَ الْماءُ، قاتِلْ قَليلاً فَما أَسْرَعَ ما تَلْقي جَدَّكَ مُحَمَّداً (صلي الله عليه وآله)، فَيُسْقيكَ بِكَأْسِهِ الاَْوْفي شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً».«كجاست فريادرس اي فرزندم، كجا مرا آبي است؟! اندكي نبرد كن، زود است كه جدّت حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) را ديدار كني و او تو را با جامي لبريز سيراب خواهد كرد و ديگر تشنه نخواهي شد.آنگاه گفت: پسرم! زبانت را در دهانم بگذار.علي اكبر وقتي زبانش را در دهان امام نهاد، فهميد دهان امام خشك تر و تشنه تر از او است. امام (عليه السلام) بدينسان به فرزند گفت كه حال پدر از تو بدتر است! آنگاه انگشتر خود را به او داد تا به دهان خويش نهد و بمكد. (2) .علي اكبر بار ديگر به ميدان بازگشت و جنگيد و به قولي هشتاد و چند تن را به هلاكت رسانيد. مرّة بن منقذ عبدي، كه يكي از اهريمنان معروف سپاه كفر بود، گفت: گناهان عرب به گردن من باشد اگر پدرش را با مرگش محزون نكنم. آنگاه از كمين جست و نيزه خود را به پشت علي اكبر فرو برد (3) و شمشيري به فرق او وارد ساخت. علي اكبر از
ص: 63
اسب واژگون شد و خود را برگردن اسب آويخت. اسب (به اشتباه) وي را به طرف سپاه عمربن سعد برد، از اين رو دشمن احاطه اش كرد و با شمشير و نيزه بر بند بند وي ضربتي وارد كرد؛ به طوري كه جاي سالم در بدن آن حضرت يافت نمي شد؛ «قَطَعُوهُ بِسُيُوفِهِمْ إِرْباً إِرْباً». (1) .علي اكبر در واپسين لحظات حيات، بانگ برآورد و از پدر اين گونه خداحافظي كرد:«عَلَيْكَ مِنِّي السَّلامُ يا أبا عَبْدِالله، هذا جَدِّي قَدْ سَقانِي بِكَأْسِهِ شَرْبَةً...»؛ (2) .«از من به تو سلام، اي ابا عبدالله، اين جدّم پيامبر است كه با جام خود سيرابم كرد.».در لهوف آمده است: علي اكبر چنين فرمود:«يا أَبَتاهُ عَلَيْكَ مِنِّي الْسَّلامُ، هذا جَدِّي يُقْرِئُكَ السَّلامُ وَ يَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا...».امام خود را به كنار پيكر مجروح و خونين علي اكبر رسانيد. به روايت سيدبن طاووس امام صورت خود را بر صورت علي نهاد و اظهار داشت:«قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ»؛ (3) .به نوشته حائري مازندراني، امام (عليه السلام) عمربن سعد را نفرين كرد و فرمود:«... سَلَّطَ اللهُ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبُحَكَ مِنْ بَعْدِي عَلي فِراشِكَ»؛ (4) «... بعد از من خدا كسي را بر تو مسلّط كند كه تو را در رختخواب بكشد.»
ص: 64
ابن اثير در «الكامل» (1) مي نويسد: وقتي چشم امام به علي اكبر افتاد، فرمود:«قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ، ما أَجْرَأَهُمْ عَلي اللهِ وَ عَلَي انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَسُولِ، عَلَي الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفا».«خداوند بكشد مردمي را كه تو را كشتند. چگونه بر خدا و هتك حرمت پيامبر جسور گرديده اند. پس از تو خاك بر سر دنيا.»در منتهي الآمال آمده است: امام حسين (عليه السلام) كلمات فوق را در حالي گفت كه صورت به صورت علي اكبر گذاشته بود. (2) .چهر عالمتاب بنهادش به چهر شد جهان تار از قران ماه و مهرسر نهادش بر سر زانوي ناز گفت كي باليده سرو سر فرازاين بيابان جاي خواب ناز نيست كايمن از صياد تيرانداز نيستتو سفر كردي و آسودي ز غم من در اين وادي گرفتار الَمشيخ مفيد (رحمه الله) در «ارشاد» مي نويسد: در اين هنگام زينب در كنار امام حسين (عليه السلام)حاضر شد و از شدّت غم خود را روي جسد علي اكبر انداخت. امام (عليه السلام) خواهر را از روي نعش علي اكبر بلند كرد و از جوانان بني هاشم خواست تا بدن وي را به دارالحرب برسانند. (3) .در ناسخ التواريخ آمده است: امام هنگام حركت به سوي پيكر علي اكبر در ميدان، «علي»، «علي» مي گفت و آنگاه كه علي اكبر چشمانش را گشود، گفت: پدر! به اهل خيمه بگو از داغ من چهره نخراشند. (4) .امام (عليه السلام) كفي از خون علي اكبر را گرفت و به سوي آسمان پاشيد و آن خون به زمين
ص: 65
بازنگشت؛ چنانكه در كامل الزيارات آمده است: آن حضرت در اين حال گفت:«بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمّي من مقدم بين يدي أبيك يحتسبك و يبكي عليك محرقاً عليك قلبه يرفع دمك بكفّه إلي أعنان السماء لا ترجع منه قطرة...». (1) .پدر و مادرم فدايت باد، در برابر ديدگانم به لقاء الله شتافتي. پدرت با قلبي سوزان برايت اشك مي ريزد و با قلبي سوزان خون تو را به سوي آسمان مي پاشد؛ خوني كه قطره اي از آن به زمين باز نمي گردد.بعضي علي اكبر را نخستين شهيد از اهل بيت دانسته اند و برخي او را آخرين شهيد شمرده و عبدالله بن مسلم را نخستين شهيد اهل بيت به شمار آورده اند. (2) .ابوالفرج مي نويسد: «وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ قُتِلَ فِي الْواقِعَة مِنَ الطّالِبِيّين». (3) .كتاب حبيب السير، شهادت علي اكبر را در سنّ 18 سالگي و پس از شهادت عباس بن علي (عليهما السلام) مي داند. (4) .سماوي در ابصارالعين بر اين عقيده است كه: گرگ هاي كوفه به گونه اي به جانب نعش علي اكبر هجوم آوردند كه امام (عليه السلام) با حالت سوزناكي خواهرش زينب را به سوي خيمه آورد و به جوانان فرمود: برويد و نعش علي اكبر را به خيمه شهدا انتقال دهيد. (5) .
علاّمه شهيد مطهري (رحمه الله) در باب تحريف در تاريخ كربلا، مسأله حضور ليلا در كربلا را مطرح نموده و آنگاه آن را با استدلال رد مي كند. (6) .محدّث قمي نيز در «منتهي الآمال» مي نويسد: ظاهر آن است كه ليلا در كربلا نبوده
ص: 66
و من حضور ليلا در كربلا را در هيچ كتاب معتبري نديده ام. (1) .او در جاي ديگر نيز مي نويسد: در كتب معتبر، مطلبي كه نشانگر حضور ليلا در كربلا و يا كوفه و شام باشد، وجود ندارد. البته از كلام قاتل علي اكبر، كه گفته بود: «گناه همه عرب به گردن من اگر پدر او را به عزا ننشانم.» مي توان فهميد كه: نه تنها ليلا در كربلا حضور نداشت، شايد از دنيا نيز رفته بود.در عرف عرب گفته مي شود «مادرت به عزايت بنشيند» يا «مادرت را به عزايت مي نشانم» و هيچگاه اين تعبير را درباره پدر به كار نمي برند. كلام قاتل آن حضرت بيانگر اين است كه مادر علي اكبر در صحنه كربلا حضور نداشت و يا از دنيا رفته بود. و او از باب اين كه نخواسته است يادي از شخص متوفّي كرده باشد، گفته است: «گناه عرب به گردن من اگر پدرت را به عزايت ننشانم».مشهور است كه علي اكبر به هنگام شهادت هيجده سال داشته (2) همانگونه كه از حبيب السير نيز نقل شد، ليكن اقوال ديگري هم در اين باره وجود دارد. (3) .
ص: 67
از كساني كه درنهضت كربلاداراي نقش بود،كودكي شيرخوار به نام «علي اصغر» است:مادر علي اصغر، رباب دختر امرؤ القيس است. او يك سال پس از واقعه كربلا بدرود حيات گفت. (1) .برخي نوشته اند: رباب تنها زني است كه همراه امام حسين (عليه السلام) به عنوان همسر او، در انقلاب كربلا حضور داشت.بعضي از مقتل نگاران از علي اصغر (عليه السلام) به نام «عبدالله» نيز ياد كرده اند؛ البته بسياري مي گويند: اين عبدالله (علي اصغر)، غير ازعبدالله رضيع است كه درروز عاشورا به دنيا آمد.آري، علي اصغر، غير از نوزادي است كه به عنوان عبدالله رضيع از او ياد مي شود. در اقبال آمده است: «... وَ عَلي وَلَدِكَ عَلِيّ اْلأَصْغر الّذي فَجَعْتَ بِهِ». (2) .بسياري از ارباب مقاتل، آن جا كه سخن از علي اصغر به ميان مي آورند، يادي ازمادر او رباب مي كنند و رباب مورد توجه خاص امام حسين (عليه السلام) بود و علي اصغر و سكينه از اين مادرند. سكينه طبق نوشته ابوالفرج (3) نام اصلي او نيست. او را امينه يا اميمه مي خواندند كه به سكينه معروف گشت و امام حسين (عليه السلام) درباره اين دختر و مادرش
ص: 68
اينگونه سرود:لَعَمْرُكَ إنَّني لأحبُّ داراً تكون بها سكينة و الرّباباُحبّهما و أبذل جُلّ مالي و ليس لعاتب عندي عقابرباب دختر امرء القيس، از قبيله بني كلب مسيحي بود. امرءالقيس در زمان عمر مسلمان شد و از طرف عمر، رييس قبيله قضاعه گرديد.... هنگامي كه كودك شيرخوار را به امام (عليه السلام) دادند، حضرت او را بر دامن نهاد و بوسيد و به سوي لشكر دشمن آورد و تقاضاي آب نمود تا وي را سيراب كنند. ناگهان تيري از سوي حرمله به امر عمربن سعد به حلقومش اصابت كرد و به شهادت رسيد.امام باقر (عليه السلام) مي فرمايند:... امام (عليه السلام) نعش خونين او را در قبري كه خود با شمشيرش حفر كرده بود گذاشت. (1) بعضي از مورخان نوشته اند زينب (عليها السلام) كودك را به حسين (عليه السلام) داد و گفت: اين بچه سه روز است كه آب نخورده است، از اين قوم برايش آب طلب كن.امام (عليه السلام) او را گرفت و گفت:«يا قَوْمُ قَدْ قَتَلْتُمْ شيعَتي وَ أَهْلَ بَيْتي وَقَدْ بَقي هذَا الطِّفْلُ، وَيْلَكُمْ اُسْقُوا هذا الرَّضِيعَ أَما تَرَونَهُ يَتَلَظّي عَطَشاً مِنْ غَيْرِ ذَنْب أَتاهُ إِلَيْكُمْ...». (2) .«اي مردم، ياران و اهل بيت مرا به قتل رسانديد و تنها اين كودك باقي مانده است. اين شيرخواره را سيراب كنيد، مگر نمي بينيد كه از فرط عطش بي تاب است و حال آن كه هيچ گناهي حتي از نظر شما ندارد.».و افزود: «از او كه به شما چيزي نرسيده است.».ولي متأسفانه آنان به جاي دادن آب، تيري حواله كردند و گلوي علي اصغر را دريدند. امام (عليه السلام) در آن هنگام خواهرش زينب (عليها السلام) را صدا كردند و جسد كودك
ص: 69
شهيدش را به ايشان دادند.در دمع السجوم (1) نوشته علاّمه شعراني و منتهي الآمال (2) نوشته محدث قمي، از سبط بن جوزي نقل كرده است كه امام اين فرزند را بالاي دست گرفت و فرمود: «يا قَوم إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذا الطِّفْلَ».محمّدبن سليمان تنكابني در اكليل المصائب، از قول سكينه، دختر امام حسين (عليه السلام) نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: در روز نهم، ظرف هاي آب ما خالي شد. تشنگي بر من غلبه كرد. به خيمه عمّه ام زينب پناه بردم، بر خلاف انتظار ديدم زنان به گونه اي حزن آلود، گرد او جمع شده اند. برادرم علي اصغر در آغوش اوست و از شدّت تشنگي بي تابي مي كند. حالت او به گونه اي بود كه تشنگي خود را از ياد بردم و به عمّه ام گفتم: شايد در خيمه هاي ساير زنان آبي مانده باشد، بدين خاطر او در حالي كه علي اصغر را در آغوش داشت، به حركت در آمد و اين خبر در ميان اطفال پيچيد، آنان نيز از فرط تشنگي ناله سرداده، همراه او به حركت در آمدند. حدود 20 نفر از اطفال گرد او را گرفته بودند و اشك مي ريختند. عمّه ام زينب به در خيمه يكي از انصار نشست و پيشنهاد داد ظروف آب را بكاوند تا شايد كمي آب بيابند اما نيافتند. (3) .
در چگونگي شهادت علي اصغر، دانستن چند نكته ضروري است:1 _ آيا امام (عليه السلام) علي اصغر را به ميدان برد؟بعضي مي نويسند: امام فرزند شيرخوار خود را در جلو خيمه به عنوان وداع مي بوسيد كه ناگه تيري آمد و بر گلوي طفل نشست. (4) .
ص: 70
سيد بن طاووس در لهوف مي نويسد: پس از آن كه نداي طلب ياري امام (عليه السلام) بلند شد، صداي شيون زنان خيام برخاست. امام (عليه السلام) كنار خيمه آمد و فرمود: خواهرم زينب!«ناوِليني وَلَدِيَ الصَّغير حَتّي أُوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ وأَوْمَأَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَه، فَرَماهُ حَرْمَلةُ بْنُ كاهِل اَلأَسَدي(لع) (1) بِسَهْم فَوَقَعَ في نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ فَقالَ لِزَيْنَبَ: خُذيهِ، ثُمَّ تَلْقَّي الْدَّمَ بِكَفَّيْهِ فَلَمّا امْتَلأتا؛ رَمي بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ ثُمَّ قالَ: هَوْنٌ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللهِ».«فرزند خردسالم را بياوريد تا _ به عنوان وداع _ او را ببوسم، در اين هنگام مردي به نام حرمله، فرزند كاهل اسدي، با تير گلوي او را دريد. امام (عليه السلام) خطاب به زينب فرمود: اين كودك را از من بگير و سپس مشت خود را از خون آن نازنين پر كرد و به آسمان پاشيد و فرمود: تحمل آن بر من آسان است؛ زيرا در نظرگاه خدا هستيم.».ابن اعثم كوفي نيز در «الفتوح» آورده است كه امام (عليه السلام) در كنار خيمه، در حال وداع و بوسيدن كودك شيرخوار بود كه تيري آمد و بر سينه اش نشست و او جان داد و امام (عليه السلام)بدن او را دفن كرد. (2) .وي همچنين مي نويسد: امام (عليه السلام) علي اصغر را به ميدان آورد و فرمود: اي قوم، اگر من _ به زعم شما _ گناهكارم، اين طفل گناهي نكرده است، او را جرعه اي آب دهيد.در اين هنگام تيري از سوي آن قوم آمد و بر گلوي طفل شيرخواره اصابت كرد و از آن سوي بر بازوي امام خورد. آن حضرت با دست خود تير را از گلوي طفل بيرون آورد واو در دم جان داد. امام (عليه السلام) طفل رابه مادرش داد و فرمود: بگير كه از حوض كوثر سيراب گرديد.
ص: 71
2 _ آيا تقاضاي آب براي علي اصغر، برخلاف روحيه والاي امام (عليه السلام) بود؟در اين باره اختلاف نظريه فراوان است؛ بعضي نوشته اند كه امام (عليه السلام)خطاب به لشكر عمر سعد فرمودند: «اُسْقُوا هذا الرَّضِيعَ»؛ (1) «اين كودك را سيراب كنيد.».استاد شهيد مطهري(رحمه الله) تقاضاي آب را برخلاف روحيه والاي امام (عليه السلام) مي دانند. (2) .ولي مرحوم آيتي [كه شهيد مطهري در كتاب هايش به او عنايت ويژه اي دارد و از ايشان به عنوان فردي برجسته در تاريخ اسلام در روزگار ما ياد مي كند] مي نويسد: امام كودك تشنه كامي را به دست گرفت و گفت: «يا قَوم إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذا الطِّفْلَ». (3) بعيد نيست كه امام (عليه السلام) علي اصغر را به سوي سپاه عمربن سعد آورد به مردمان زمان خود و نسل هاي آينده بفهماند كه حكومت طاغوتيِ اموي انسان ها را مسخ كرده و از هويت انساني وانسانيت دور ساخته است، تا آنجاكه به جاي دادن آب به كودك تشنه لب، گلويش را با تير دريدند.علاّمه ملاّ احمد نراقي در طاقديس، در باب حضور علي اصغر (عليه السلام) در مقابل دشمن و چگونگي برخورد آنان با آن حضرت، چنين مي سرايد:هان! بياريد آن يكي فرزند من وان يكي نوباوه دلبند منهين بياريدش به قربانگه برم بهر مهماني به سوي شه برممادرش را گر به پستان نيست شير شير جوشد از دم پيكان تيرپس نهاد آن طفل بر قرپوس زين با نشاط آمد سوي ميدان كينپس به كف بگرفت آن دُردانه را سوخت هم دل خويش و هم بيگانه راشربت آبي طلب كرد از عدو تامگر تر سازد آن كودك گلوجانب صد تير او را راست كرد عشق خونريزآنچه خود مي خواست كرد
ص: 72
شه گرفت آن طفل را بر روي دست گَرد خجلت بر رخ گردون نشستچون پي قرباني اش بر كف نهاد شست دشمن از كمان تيري گشادهين بگير اين جرعه آب زلال ديگر از بي شيري اي كودك منالآمد آن تير و نشستن در گلو اي جهان دون، تفو بر تو، تفوبر گرفت آن طفل خون آلود را آن ذبيح كعبه مقصود راطفل خون آلوده در آغوش شاه شه عنان گرداند سوي خيمه گاهكي پرستاران بگيرندش زمن دادم از پستان پيكانش لَبَن (1) .پرچم عشق حسيني بين كه هفتاد و دو ملت در عجب از آن كه هفتاد و دو تن جانباز دارداي بنازم آن سپاهي را كه پيشاهنگ هنگش همچو اصغر، كودك شش ماهه اي سرباز دارد3 _ قبر علي اصغر كجاست؟نوشته اند كه امام (عليه السلام) پيكر بي جان فرزند خردسالش را با خون گلوي او آغشت و با نوك شمشير قبري حفر كرد و او را در آن دفن نمود؛ (2) البته بر بدن او نماز نيز خواند. (3) .وي همچنين يادآور مي شود: «فَنَزَلَ الْحُسَين (عليه السلام) فَرَسه، وَ حَفرَ لَه بِطرف السيف، و رَماه بِدَمه، وَ صَلّي عَلَيهِ وَ دفنه». (4) .4 _ چه مدت از عمر علي اصغر مي گذشت؟در ناسخ التواريخ آمده است، علي اصغر شش ماهه بود و مادرش از شدّت عطش،
ص: 73
شيري در پستان نداشت تا به وي دهد.و در مقتل منسوب به ابي مخنف مي خوانيم: «وَ لَهُ مِنَ الْعُمُرِ سِتَّة اَشْهُر»؛ «سن او شش ماه بود.»
1 _ در توصيف او آمده است: «اَشبَهُ النّاسِ بِرَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله)». (1) .2 _ معروف است كه سر مطهّر دو شهيد از بدن جدا نشد و آن ها عبارتند از:علي اصغر و حُرّبن يزيد رياحي. ليكن بعضي نوشته اند: ابو ايّوب غنوي دستور داد تا جسد اين كودك را بيابند و سرش را از تن جدا كرده، بالاي نيزه كنند و در مجلس عبيدالله سر امام حسين و سر علي اصغر در يك تشت بوده است.3 _ امام (عليه السلام) از ميان جسدهاي شهدا، تنها جسد علي اصغر را دفن كرد.4 _ امام (عليه السلام) بدن علي اصغر را با خون گلويش رنگين كرد و آنگاه او را دفن نمود. (2) .5 _ علي اصغر تنها شهيدي است كه روي دست پدر جان داد. نوشته اند كه در لحظه جان دادنش منادي از آسمان ندا داد: «دَعْهُ يا حُسَين فَإِنَّ لَهُ مُرْضِعاً فِي الْجَنَّةِ»؛ (3) «او را به خدا بسپار؛ زيرا در بهشت شيردهنده اي براي اوست.»8 _ امام خون او را به آسمان پاشيد و قطره اي از آن به زمين نيامد. (4) .9 _ درباره اثر تير حرمله و اصابت آن به حلقوم او، آمده است: «فَذَبَحَهُ» (5) .يعني تير گلويش را «بريد»، در حالي كه تير در محل اصابت سوراخ ايجاد مي كند. به نظر مي رسدكه نوك تير را پهن ساخته بودند و به همين علت گلوي او را
ص: 74
بريده است.10 _ علي اصغر مصداق كامل و بارز مظلوميت بود؛ چراكه او طفل بود و نمي توانست بر ضد سپاه دشمن كاري انجام دهد.11 _ پس از شهادت او امام (عليه السلام) سر به آسمان كرد و فرمود: «وَانْتَقِمْ لَنا مِنَ الظّالِمِينَ»؛ (1) «خدايا! انتقام ما را از جفاكاران بستان!».12 _ شهادت مظلومانه او، يكي از حوادث كم نظير و فراموش نشدني تاريخ است.13 _ تنها جنازه اي را كه امام حسين (عليه السلام) تشييع كرد و از ميدان تا كنار خيمه ها آورد، علي اصغر بود.
امام سجاد (عليه السلام) دعا كرد كه قاتل علي اصغر هرچه زودتر به انتقام و عذاب الهي گرفتار شود. منهال گويد: از كوفه به سفر حج مي رفتم كه خدمت امام سجاد (عليه السلام) رسيدم. امام از من پرسيد: آيا حرمله زنده است؟گفتم: آري، امام (عليه السلام) دست به دعا برداشت و گفت: خدايا! حرارت آتش و داغي آهن را به او بچشان!وقتي به كوفه بازگشتم و ديداري از مختار كردم، با هم به منطقه كناسه كوفه رفتيم. آنجا بوديم كه حرمله را آوردند و مختار فرمان داد تا دست و پاي او را ببندند و در آتش افكنند و من با ديدن آن صحنه «سبحان الله» گفتم.مختار پرسيد: چرا چنين گفتي؟ جريان نفرين امام سجاد (عليه السلام) را به او گفتم و او به خاطر آن كه دعاي امام به دست او مستجاب شده بود به سجده افتاد. (2) .بعضي نوشته اند: حرمله خطاب به مختار گفت: مهلت بده تا كارهايي را كه كرده ام بيان كنم و قلبت را بسوزانم:
ص: 75
_ سه تير سه شاخه داشتم كه آنها را زهرآگين ساختم!_ با يكي از تيرها گلوي علي اصغر را در آغوش حسين دريدم. با دوّمي، قلب حسين را هنگامي كه پيراهن خود را بالا زد تا خون پيشانيش را پاك كند هدف قرار دادم و سوّمين تير را به گلوي عبدالله بن حسن كه در كنار عمويش حسين بود زدم. (1) .
ص: 76
در كربلا و در ركاب امام حسين (عليه السلام)، چند تن به نام «قاسم» حضور داشتند كه همه آنان به درجه رفيع شهادت نايل آمدند؛ از جمله:قاسم بن بشر (1) قاسم بن حارث كاهلي (2) قاسم بن حبيب ازدي [164] قاسم بن حسين بن علي (3)(4)قاسم بن محمد (5) و قاسم بن حسن.قاسم بن حسن از ناموران تاريخ كربلا است. او در كربلا سيزده سال (6) و به قولي چهارده سال داشته است. (7) .قاسم به همراه هفت تن از برادرانش در كربلا حضور داشت، از اين هشت برادر فقط دو تن به نام هاي زيدبن حسن و حسن مثنّي در شمار مجروحان قرار داشتند و بقيه به شهادت رسيدند؛ «وَ قُتِل مِنْهُمْ مَعَ الْحُسَينِ خمسة و نجا منهم اثنان». (8) .
ص: 77
ميان مورخان در نجات يافتن حسن مثني و زيد بن حسن اختلافي (1) نيست، اما در مورد عمربن حسن، شيخ مفيد مي نويسد كه او در كربلا شهيد شد (2) و در منتهي الآمال آمده است كه وي شهيد نشده است. (3) .در شب عاشورا، آنگاه كه امام حسين (عليه السلام) در باب حلّ بيعت با ياران سخن گفتند و ياران نيز همگان ابراز وفاداري كردند، قاسم رو به عمويش حسين (عليه السلام) كرد و گفت: آيا من هم فردا در شمار شهدا خواهم بود؟امام (عليه السلام) از وي پرسيد: مرگ در نظر تو چگونه است؟او بي درنگ پاسخ داد: «أَحلي مِنَ العَسَلِ»؛ «از عسل گواراتر!»امام (عليه السلام) فرمود: عمويت فدايت باد! آري، تو نيز در شمار شهيداني ليكن واقعه جانكاه و سختي براي تو رخ خواهد داد.پاسخ قاسم به پرسش امام (عليه السلام)، دلالت كامل بر بلوغ فكري و رشد عقلي فوق العاده او دارد. بنابراين، نبايد او را يك نوجوان دانست بلكه او در شمار رجال دل آگاه و مردان نامي بوده است.در تاريخ آمده است كه قاسم (عليه السلام) در روز عاشورا، بعد از شهادت علي اكبر (عليه السلام)، از عموي خود تقاضاي شركت در نبرد و حمله به سپاه كفر را كرد.ابو مخنف از حميدبن مسلم نقل مي كند: هنگامي كه امام (عليه السلام) پس از شهادت يارانش بانگ غربت سرداد و فرمود: «وا غُربَتاه، وا قِلَّة ناصِراه، أَما مِنْ معين يُعِينُنا، أَما مِنْ ناصِر يَنْصُرُنا، أَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنّا». (4) قاسم به سوي او آمد و اجازه نبرد خواست، ليكن حضرت (عليه السلام) از دادن اجازه خودداري كرد، تا اين كه پس از اصرار فراوان، اجازه داد و آن
ص: 78
دو (عمو و برادر زاده)، يكديگر را براي وداع، در آغوش گرفتند. (1) .قاسم كودكي خردسال بود كه پدرش را از دست داد و در دامان امام حسين (عليه السلام)بزرگ شد. از اين رو، محبّت خاصي ميان آن دو وجود داشت.پس از اصرار قاسم براي رفتن به ميدان نبرد، امام به وي اجازه جهاد داد. (2) .گزارشگر صحنه عاشورا، حميدبن مسلم مي گويد: «خرج علينا غلام كان وجهه شقة قمر في يده سيف و عليه قميص و إزار و نعلان قد انقطع شسع إحداهما»؛ (3) «روز عاشورا، در صحنه نبرد، ناگهان نوجواني از لشكر حسين (عليه السلام) در برابر ما به نبرد برخاست، گويي صورتش پاره ماه بود. او شمشيري در دست و لباس معمولي برتن داشت.»[برخلاف علي اكبر كه گفته بود: «وَ ثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ أَجْهَدَني»؛ «سنگيني لباس آهنين (جنگي) خسته ام كرد»]، قاسم لباس عادي برتن داشت، بدين جهت براي گزارشگر صحنه نبرد چيز تازه اي بود و كفشي به پا داشت كه حتي بند يكي از آن ها پاره شده بود. قاسم با بي اعتنايي خاص نسبت به دشمن، به ميدان تاخت، شاعر مي گويد:بر فَرَس تندرو هركه تو را ديد، گفت برگ گل سرخ را باد كجا مي بردحضرت قاسم بن حسن (عليهما السلام) با چشماني اشك آلود روي به ميدان نهاد. و راز گريه او را بايد در كلامش جست كه مي گفت: «هذا حُسَين (عليه السلام) كَالأسِيرُ الْمُرْتَهَنْ»؛ (4) «اين حسين است كه چون اسيري گروگان در ميان شما ظالمان گرفتار آمده است.»بعضي از مورّخان از قاسم به عنوان عبدالله بن حسن ياد كرده اند. ابن اعثم كوفي در الفتوح مي نگارد: «... و خرج من بعده عبدالله بن الحسن بْن علي بن أبي طالب (عليه السلام) و كانّ
ص: 79
وجهه شقّ قمر و عليه قميص وازار وفي يده سيف حسام قاطع وهو يرتجز ويقول:انْ تنكروني فأنا فرع الحسن سبط النبيّ المصطفي والمؤتمنهذا حسين كالأسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن (1) .او با حماسه اي چشمگير و بي اعتنايي ويژه اي نسبت به عِدّه و عُدّه خصم، وارد ميدان شد. بي اعتنايي وي از نوع لباسش كاملاً پيدا بود. در اولين برخوردِ خود، رشادت و شجاعت تحسين برانگيزي از خود بروز داد. مردي كه گفته مي شد با هزار سوار برابري مي كرد را مورد تهاجم قرار داد و او را از پاي درآورد. (2) قاسم در ادامه حماسه آفريني خود 35 تن را به خاك و خون انداخت. (3) و به روايتي 70 نفر از آن ستمگران را كشت.شهيد بزرگوار مطهري (رحمه الله) مي نويسد: حدود دويست تن از سپاه عمر بن سعد، قاسم را محاصره كردند. (4) .وضعيت به گونه اي پيش آمد كه ناگهان فرياد «يا عَمّاه»؛ از قاسم به گوش حسين (عليه السلام)رسيد و امام بي درنگ خود را به كنار او رساند ولي جنگ آنچنان مغلوبه شد كه به گفته برخي از وقايع نگاران، بدن آن جناب زير سم اسب هاي رزميِ دشمن قرار گرفت. (5) .امام (عليه السلام) وقتي به بالين قاسم رسيد كه او در حالت جان دادن بود و پاهاي خود را بر زمين مي ساييد. ديدن اين منظره براي امام (عليه السلام) بسيار سخت بود؛ ازاين رو، با اندوهخاصي فرمود: «عَزَّ وَ اللهِ عَلي عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ، أَوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ...»؛ (6) «به خدا سوگند براي عموي تو دشوار است كه او را بخواني و به ياري تو
ص: 80
نشتابد و يا براي نجات تو اقدام كند ولي سودمند نباشد».تماشاگرانِ صحنه، امام (عليه السلام) را ديدند كه جسد بي جان قاسم را بر سينه خود چسبانيده، در حالي كه پاهاي قاسم بر زمين كشيده مي شد، به دارالحرب برد و در كنار نعش علي اكبر (عليه السلام) نهاد و بانگ برآورد: «صَبْرَاً يا بَني عُمُومَتي، صَبْرَاً يا أَهْلَ بَيْتي!»؛ (1) «هان، اي پسر عموهايم! و اهل بيت من! در برابر اين داغ جانسوز صبور باشيد».اين گونه تسليت را امام (عليه السلام) در مصيبت هيچ كس جز قاسم ابراز ننموده است. در ضمن از اين كلام به دست مي آيد كه مصيبت اين نوجوان دلاور براي امام (عليه السلام) و اهل بيت ايشان بسيار سخت و جانسوز بوده است.
برخي از مورّخان و نيز بعضي از تعزيه گردانانِ كم اطلاع، از عروسي قاسم دركربلا خبر مي دهند كه البته در اين باره ديدگاه ضد و نقيضي به چشم مي خورد ازجمله:
علاّمه شهيد مطهري(رحمه الله) گويد بعضي نوشته اند: همان وقت امام (عليه السلام) فرمود: حجله عروسي راه بيندازيد، من آرزو دارم...، شما را به خدا بنگريد چه حرف هايي گاهي از زبان افرادي كه سطح معلوماتشان در حدي بسيار پايين است مي شنويم كه مي گويند: آرزو دارم عروسي پسرم را ببينم، عروسي دخترم را ببينم، اين نوع گفتار را به فردي مثل حسين بن علي (عليهما السلام) نسبت مي دهند...!از جمله چيزهايي كه از تعزيه خواني هاي قديم ما جدا نمي شود، عروسي قاسم نوكدخدا؛ يعني، تازه داماد است كه در هيچ كتابي از كتاب هاي تاريخي معتبر
ص: 81
وجود ندارد.حاجي نوري مي گويد: ملاّ حسين كاشفي اوّل كسي است كه اين مطلب را در كتابي به نام «روضة الشهدا» نوشته است... اصل قضيه صد در صد دروغ است. (1) .
علاّمه شعراني در كتاب «دمع السجوم»، در ترجمه كتاب معروف «نفس المهموم» مي نويسد:... اگر تزويج قاسم، به طوري كه مشهور است، صحيح باشد، بايد يكي از دو احتمال را قبول كرد:اوّل: حضرت سيدالشهدا دختر ديگري داشت به نام فاطمه، غير از آن كه به عقد حسن مثني درآورده بود، چون مسلّم نيست كه دختران آن حضرت منحصر به فاطمه و سكينه بوده است. لذا در «كشف الغمه» (2) از كمال الدين ابن طلحه شافعي نقل كرده كه مي گويد: امام (عليه السلام) چهار دختر داشت: سكينه، فاطمه، زينب (3) و چهارم را نام نبرده است و ابن شهرآشوب مي گويد: و امام (عليه السلام) سه دختر داشت.دوّم: دختري كه به تزويج قاسم درآمده، نام ديگري داشته است و به غلط بعضي روات، فاطمه گفته اند و اگر تزويج حضرت قاسم را صحيح ندانيم بايد بگوييم همان تزويج حسن مثني با قاسم اشتباه شده است؛ مثلاً يكي از روات در كتابي قصّه فاطمه نو عروس را با تازه داماد كه پسر امام حسن (عليه السلام) باشد خوانده و در ذهن خود پسر امام حسن (عليه السلام) را با قاسم منطبق دانسته و همان طور نقل كرده است [او سپس يادآور مي شود:] به نظر ما هيچ علتي ندارد كه تزويج قاسم را انكار كنيم، چون ملا حسين كاشفي در روضة الشهدا نقل كرده است او مردي جامع و عالم و متبحّر بوده و در شهر هرات مي زيسته و معاصر با صاحب روضة الصفا و امير علي شير وزير علم دوست بوده است و
ص: 82
آنقدر كتب ادبي و تاريخي و وسايل در آن زمان در هرات وجود داشته كه در هيچ زماني، در هيچ شهر فراهم نبوده است و از غايت حرص و ولعي كه وزير مزبور به علوم؛ به خصوص به كتاب هاي تاريخي داشته، موجب گشت تا كتاب روضة الصفا را براي او بنويسد. اين كه مي گويند: تزويج قاسم در آن گيرودار بعيد مي نمايد، صحيح نيست؛ چون مصالح (اعمال) ائمه معصوم (عليهم السلام) براي ما روشن نيست و اگر كسي بگويد كاشفي سنّي بوده است، مي گوييم:اول آن كه: سنّي بودن او معلوم نيست.دوم آن كه: همه علماي شيعي از سنّي ها روايت مي كنند؛ چنانكه شيخ مفيد از مدائني و زبيربن بكار و طبري و... روايت كرده است. (1) .وي همچنين در ضمن بيان شهادت قمر بني هاشم مي نويسد:... جز آن كه دامادي حضرت قاسم را ملا حسين كاشفي ذكر كرده است و او مردي عالم و متتبّع بوده، فرق بين دو قصه در اين است كه مورخان معتبر چيزي را كه مخالف مسأله دامادي قاسم باشد نقل نكرده اند، غايت آن كه ساكت مانده اند. (2) .
مرحوم محدث قمي(رحمه الله) در منتهي الآمال (3) مي نويسد: مخفي نماند كه قصّه دامادي جناب قاسم (عليه السلام) در كربلا و تزويج او فاطمه بنت الحسين را، صحت ندارد؛ چه آن كه دركتب معتبره نرسيده و به علاوه آن كه حضرت امام حسين را دو دختر (قابل ازدواج) بوده؛ چنانكه در كتب معتبره ذكر شده؛ يكي سكينه كه شيخ طبرسي فرموده: سيد الشهدا (عليه السلام) او را تزويج عبدالله كرده بود و پيش از آن كه زفاف حاصل شود عبدالله شهيد گرديد و ديگر فاطمه كه زوجه حسن مثنّي بوده كه در كربلا حاضر بوده. چنانكه در احوال امام حسن به آن اشاره شد و اگر مستنداتي به اخبار غير معتبره گفته شود كه جناب امام
ص: 83
حسين (عليه السلام) را فاطمه ديگري بوده، گوييم كه او فاطمه صغري است و در مدينه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن بست. و الله تعالي العالم.و شيخ اجل، محدث متتبّعِ ماهر، ثقة الإسلام آقاي حاج ميرزا حسين نوري _ نوّرالله مرقده _ در كتاب لؤلؤو مرجان فرموده است: به مقتضاي تمام كتب معتمده سالفه مؤلفه در فن حديث و انساب و سيره، نتوان براي حضرت سيدالشهدا دختر قابل تزويج بي شوهري پيدا كرد كه اين قضيه با قطع نظر از صحت و نظم آن به حسب نقل و قوعش، ممكن باشد.گاهي در كتب ارباب قلم مطالبي ديده مي شود كه از سوي برخي مورد اعتراض قرار مي گيرد؛ از آن جمله مسأله عروسي قاسم است كه در اين باره هم نمي توان به گونه اي شتابزده و عجولانه به قضاوت نشست؛ زيرا موافقان و مخالفان مسأله فوق، از افراد پايين عرصه تحقيق نيستند، ليكن پرداختن به اين بحث و جرح و تعديل آن در اينجا، فايده چنداني ندارد و به نظر نمي رسد مطرح كردن آن در مقتل ها مشكلي را حل كند.
ص: 84
عبدالله بن حسن، برادر قاسم بن حسن، يكي از تاريخ سازان عاشورااست. عبدالله از قاسم كوچك تر بوده و سن او را يازده سال نوشته اند. (1) .بعضي از مورّخان نوشته اند: آنگاه كه شمر با جمعي ديگر از دشمنان، امام حسين (عليه السلام)را در گودال قتلگاه محاصره كردند و هركدام به گونه اي به آن حضرت حمله ور شدند، طفلي از خيام امام (عليه السلام) كه ناظر صحنه بود، به سرعت خود را به امام رساند، سيد الشهدا خطاب به خواهرش زينب گفت: او را بازگردان، زينب آمد تا وي را به خيمه بازگرداند ليكن او به شدت مقاومت كرد و از امام جدا نمي شد. وقتي ابحربن كعب به امام ضربتي زد او به كعب گفت:«وَيْلَكَ يَابْنَ الْخَبيثَةِ أَتَقْتُلُ عَمِّيَ؟».«واي برتو، اي پسر زن نابكار، عموي مرا به قتل مي رساني؟!»در اين هنگام دست خود را براي حمايت به طرف امام آورد كه شمشير كعب فرود آمد و دست آن طفل را از تن جدا كرد؛ به طوري كه به پوست بدن آويزان شد. او در اين هنگام بانگ برآورد: «يا عَمّاه يا أَبَتاه» امام او را به آغوش كشيد و فرمود:«يَابْنَ أَخي! إِصْبِرْ عَلي ما نَزَلَ بِكَ، وَاحْتَسِبْ في ذلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللهَ سَيُلْحِقُكَ
ص: 85
بِآبائِكَ الصّالِحينَ».«فرزند برادرم! برآنچه پيش مي آيد صبر كن، اين سختي ها را به حساب خدا بگذار و خدا تو را به پدران صالحت ملحق مي سازد.».در همين لحظات بود كه حرمله حلقوم او را نشانه گرفت و تيري به سويش نشانه رفت كه گلويش دريده شد. (1) برخي نوشته اند: عبدالله رو به خيمه كرد و گفت: مادرم! دستم را بريدند! صداي او به گوش مادرش رسيد و او از خيمه بيرون آمد در حالي كه فرياد مي زد: «وا وَلَداه، وا قُرَّةَ عَيناه». (2) .
ص: 86
در ميان شهداي كربلا چند نفر با نام «عون» حضور داشتند؛ از جمله:عون بن علي بن ابي طالب،برادرناتني امام حسين (عليه السلام) كه مادرش اسماءبنت عميس بود.روز عاشورا هنگامي كه «عون» از امام (عليه السلام) تقاضاي رفتن به ميدان نبرد كرد، امام (عليه السلام)به او فرمود: چگونه با اين جمعيت انبوه نبرد خواهي كرد؟ او پاسخ داد: كسي كه جان خود را نثار راهت مي كند، به كم و زياد بودن دشمن نمي انديشد. (1) امام (عليه السلام) وي را در آغوش كشيد و گريست. (2) او جنگ نماياني كرد و به خيمه بازگشت و خطاب به امام حسين (عليه السلام)گفت: برگشتم تا لحظه اي ديگر تو را ببينم.امام (عليه السلام) دستور داد هنگام رفتن عون به نبرد، اسب وي را عوض كردند. او در اين مرحله از جنگ، صالح بن يسار را ديد و وي را شناخت. صالح يكي از كساني بود كه در حكومت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به خاطر شرب خمر تازيانه خورده بود و مسؤول اجراي حد او همين «عون» بود. او وقتي عون را شناخت به هتاكي و فحاشي نسبت به او پرداخت و به وي حمله ور شد ولي به خاك مذلّت افتاد و به دست عون به جهنم روانه شد و اندكي بعد، عون توسط دشمن غدّار ديگري به فيض شهادت رسيد. (3) .
ص: 87
اكنون به شرح رشادت ها و جانبازي هاي ياران باوفاي سيد الشهدا (عليه السلام) مي پردازيم كه با نثار خونشان در راه اهداف بلند امام، جاودانه شدند و خط سرخ شهادت را در تاريخ گلگون تشيّع علوي ماندگار ساختند.
يكي از ستارگان درخشان آسمان حماسه عاشورا، مسلم بن عوسجه است. وي از قبيله حبيب بن مظاهر اسدي و از اصحاب پيامبر خدا است (صلي الله عليه وآله) (1) و از آن حضرت روايت نيز مي كرد و از مردم كوفه براي حسين (عليه السلام) بيعت مي گرفت و از سوي مسلم بن عقيل برافراد قبيله مذحج و اسد نمايندگي داشت. هنگامي كه سالار شهيدان به كربلا رسيد، حبيب بن مظاهر در بازار عطاران كوفه مسلم بن عوسجه را ديد و از او پرسيد كجا مي روي؟ مسلم پاسخ داد: مي خواهم رنگ بخرم و محاسن خود را خضاب كنم. حبيب گفت: چرا در كربلا، در ركاب پسر فاطمه (عليها السلام) محاسن خود را رنگين نمي كني؟ از همان جا بود كه هر دو تصميم گرفتند راهي كربلا شوند. (2) .
ص: 88
سيد بن طاووس در لهوف مي نويسد: مسلم در حلقه عشاق، در شب عاشورا، هنگامي كه امام به آن ها پيشنهاد رفتن كرد، اين چنين گفت:«نَحْنُ نُخَلّيكَ هكَذا وَ نَنْصَرِفُ عَنْكَ؟ وَ قَدْ أَحاطَ بِكَ هذَا العَدُوُّ، لا وَ اللهِ لا يَرانِي اللهُ أَبَداً وَ أَنا أَفْعَلُ ذلِكَ حَتّي أُكَسِّرَ في صُدُوِرهِمْ رُمْحيَ وَ أُضارِبَهُمْ بِسَيْفي ما ثَبَتَ قائِمُهُ بِيَدي، وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لي سِلاحٌ أُقاتِلُهُمْ بِهِ؛ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَةِ وَ لَمْ أُفارِقْكَ أَوْ أَمُوتُ مَعَكَ». (1) .«ما تو را تنها بگذاريم و از تو كناره بگيريم! در حالي كه دشمنان، تو را محاصره كرده اند؟ نه به خدا سوگند، خدا هرگز چنين روزي را براي من پيش نياورد. از تو جدا نشوم مگر آن كه نيزه ام را در سينه هاي آنها بشكنم و شمشيرم را بر بدن آنها فرود آورم. تا قائمه شمشير در دست من باشد، آنان را رها نخواهم ساخت و اگر هيچ نوع سلاحي باقي نماند، با سنگ با آنان پيكار خواهم كرد، هرگز از تو جدا نمي شوم تا در ركاب تو به شهادت رسم و فداي تو گردم.»بزرگيِ مقام مسلم بن عوسجه را مي توان از آخرين كلمات امام (عليه السلام) دريافت. امام حسين (عليه السلام) در برابراجساد مطهر شهداي كربلا درحالت غربت چنين بانگ برمي داشت:«يا حَبِيبَ بن مَظاهر، وَ يا زُهَيربن القَين، وَ يا مُسْلِم بن عَوسَجَة... فَقُومُوا عَن نَوْمَتِكُمْ أَيُّهَا الْكِرامَ، وَ ادْفَعوا عَنْ آلِ الرَّسُول الطُّغاةَ اللِّئام». (2) .
مسلم بن عوسجه مطيع محض امام بود. او در صبح عاشورا كه شمر عربده سرداده، خطاب به امام حسين (عليه السلام) گفت: «پيرامون حَرمت آتش افروختي و جهت دخول به آتش جهنم، شتاب كردي!» مسلم گفت: يابن رسول الله! شمر در تيررس من است، آيا اجازه مي دهي تا وي را مورد هدف قرار دهم و از پايش در آورم؟ امام (عليه السلام) فرمود: «چنين نكن؛
ص: 89
زيرا دوست ندارم كه آغازگر جنگ باشم» (1) و مسلم از انداختن تير خودداري كرد.به هنگام نبرد در ميدان رزم، ضرباتِ سنگين دشمن، مسلم بن عوسجه را از مركب به زمين افكند. هنگامي كه روي شن هاي سوزان كربلا افتاد، حسين (عليه السلام) را صدا زد، و آن حضرت همراه حبيب بن مظاهر به ياري اش شتافتند. امام خطاب به وي فرمود: بر باد رحمت خداوند اي مسلم بن عوسجه و آنگاه اين آيه شريفه را تلاوت كرد: (...فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا) در اين هنگام، حبيب بن مظاهر پيش آمد و گفت: براي من بسيار ناگوار است كه تو را اين چنين به روي خاك مي بينم و تو را بشارت به بهشت مي دهم. مسلم كه نيم جاني داشت پاسخ داد: خداوند تو را به نيكي بشارت دهد! حبيب گفت: اگر نمي دانستم كه بعد از تو به تو ملحق خواهم شد دوست داشتم مطالبي را كه برايت اهميت دارد بر من وصيت كني. مسلم كه در حالت بي رمقي خاص قرار داشت، گفت: بر تو سفارش مي كنم كه حرمت اين مرد (امام حسين (عليه السلام)) را پاس بداري و پيش مرگ او شوي. (2) .هنگامي كه او به شهادت رسيد دشمن يك صدا بانگ پيروزي سرداده، گفتند: «قَتَلْنا مُسْلِمْ بْن عَوسَجَة»؛ «مسلم بن عوسجه را از پاي درآورديم.»اين اعلام شادي دشمن، اهميت وجود او در كنار امام (عليه السلام) را اثبات مي كند ولي سابقه جهاد و ايثار او در پاي اسلام به گونه اي بود كه شبث بن ربعي بر قاتلان او برآشفت و گفت: «مادرانتان به عزايتان بنشيند! با دست خود انسان هاي گرانقدر خود را به قتل مي رسانيد و خود را در اختيار سوء استفاده كنندگان قرار مي دهيد و از شهادت مسلم بن
ص: 90
عوسجه شادماني مي كنيد؟ به خدا سوگند در موقعيتي در جنگ آذربايجان وي را يافتم كه قبل از آغاز جنگ، 6 نفر از مشركان را كشته بود. وي از پيشتازان بي نظير بود. آيا خوشحاليد كه چنين كسي را به قتل مي رسانيد. (1) .
پسر مسلم بن عوسجه كه دوازده سال داشت، به امر مادرش روي به ميدان نهاد، امام حسين (عليه السلام) به او فرمود: تو كودك يتيمي هستي، اگر تو نيز كشته شوي، مادرت پناه گاه ندارد پناهگاه. مادرش فرياد زد: اي فرزند، اگر از جنگ برگردي از تو راضي نخواهم شد و شيرم را برتو حلال نمي كنم.پسر روي به معركه آورد؛ «وقاتَلَ قتالَ الأبطال»، همچون قهرمانان بزرگ مي جنگيد. مادرش فرياد مي زد: فرزندم! خوشا به حالت كه به زودي از دست ساقي كوثر سيراب خواهي شد. اين نو جوان رجزي مي خواند كه معرفت والاي وي را نشان مي داد:أميري حسينٌ وَ نِعْمَ الأمير سرورُ فؤاد البشير النّذيرعليّ و فاطمة والداه فهل تعلمون له من نظير؟له طلعة مثل شمس الضحي له غرّة مثل بدر منير (2) .«رهبر من حسين است چه رهبر بزرگي كه سبب سرور و خوشحالي پيامبر بشير و نذيراست.پدر و مادرش، علي و فاطمه اند، آيا نظيري براي او نشان داريد؟چهره اش همچون خورشيد مي درخشد و همچون ماه شب چهارده نورافشاني مي كند.» (3) .
ص: 91
زهير، نامي آشنا است، گرچه در تاريخ عاشورا، رجال نامي ديگري به اين نام به چشم مي خورد؛ مانند زهير بن سيار، (1) زهيربن بشر (زهير بن بشير) (2) زهيربن قيس (3) زهير بن سليم ازدي (4) ، ولي زهير بن قين از برجستگي ويژه اي برخوردار بود.اعلمي در دائرة المعارف مي نويسد: (5) زهير بن قين انماري از مردان مورد اعتماد بود. (6) .علامه تستري در «قاموس الرجال» مي نويسد:«زهير بن قين... كان أوّلاً عثمانياً فحجّ فوافق الحسين (عليه السلام) في الطريق، فأرسل خلفه فتهامل، فلامَتْهُ زوجته دلهم، فمضي إليه فما لبث ان صار علويّاً». (7) .«زهير نخستين مرد از پيروان عثمان بود كه حج گزارده بودو در مسير با امام حسين (عليه السلام) برخورد كرد. امام (عليه السلام) كسي را پي او فرستاد ولي او در آمدن تعلّل كرد. همسر زهير (دلهم) او را مورد سرزنش كرد و او سرانجام به نزد امام آمد و بي درنگ از علويان شد.».زهير در روز عاشورا، در مرتبه اي از يقين بود كه به امام فرمود: امروز به ديدار جدّت توفيق خواهيم يافت. امروز امام حسن و اميرالمؤمنين (عليهما السلام) را ديدار خواهيم كرد. (8) .زهير، از دلاوران نامي اسلام بود كه در فتح ارمنستان و آذربايجان شركت داشت. او پس از شنيدن خبر از پاي درآمدن عثمان، لشكر را تحت فرماندهي خود از ارمنستان به
ص: 92
مداين بازگرداند. اين جمعيت چون نسبت به اوضاع جاري مدينه و رخدادهاي جديد آن ناآشنا بودند، دچار حيرت و سردرگمي شدند، لذا در بيرون شهر، در ميان نخلستاني خيمه زده، به بررسي اوضاع پرداختند. بعضي به عبادت پرداختند و نمي دانستند كه چه پيش آمده است و گروهي نيز در مقام خونخواهي عثمان برآمدند.برخي زهير بن قين را عثماني دانسته اند و اين بدان جهت است كه او در آن زمان به حمايت از حكومت اميرالمؤمنين برنخاست. گروهي نيز نوشته اند كه زهير در شمار خونخواهان عثمان بود.زهير،جزدر دوران خلافت مولاعلي (عليه السلام) كه در شمار خونخواهان عثمان بود، همواره در راه حق گام برداشت و ولايت و محبّت امام حسين (عليه السلام) موجب نجات وي گرديد.طبري مي نويسد: در غروب تاسوعا، يكي از مزدوران عمربن سعد، به نام عزره به زهير گفت: اي زهير، تو كه در صف شيعيان اهل بيت قرار نداشتي و عثماني بودي. (1) گفت: پيش آمدي تا اين سخن را بگويي! آري، من از آنان بودم ولي خداوند هدايتم كرد.در برخي از نسخ چنين آمده است: «ولكنّ الطريق جمع بيني وبينه»؛ «راه، ميان من او، پيوند آفريد و مرا توفيق وصال داد.».رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با ياران خود از محلي عبور مي كردند، كه زهير بن قين را، در حالي كه مشغول بازي بود، مورد نوازش قرار دادند. ياران پرسيدند: اين طفل كيست؟ پيامبر (صلي الله عليه وآله) پاسخ دادند: او كسي است كه حسين مرا بسيار دوست مي دارد و ديدم كه روزي خاك زير پاي حسين را بوسه زد. جبرئيل به من خبر داد كه او در كربلا در ياري حسين شهيد مي گردد. (2) .جمعيتي، مركب از افراد قبيله بني فزاره، به سركردگي زهير بن قين از حجاز به طرف عراق در حركت بود، آنان هميشه در باراندازها كمي دورتر از قافله انقلاب كربلا بار
ص: 93
مي انداختند. (1) زهير، رهبر اين كاروان چندان خوش نداشت كه به كاروان حسين (عليه السلام) بپيوندد (2) برخي نوشته اند كه راز اصلي اين مسأله آن بود كه او براثر تبليغات مسموم برخي از عناصر ناباب در شمار خون خواهان عثمان قرار گرفته بود ولي در بين راه در منطقه قصر بني مقاتل امام (عليه السلام) او را به نزد خود خواندند و او سكوت كرده بود كه (همسرش) «بنت عمرو» به نام دَيلْم (3) به او گفت: پيك پسر پيامبر به سوي تو مي آيد و تو سكوت مي كني؟!او برخاست و به سوي امام (عليه السلام) رفت و چيزي نگذشت كه برگشت.علاّمه تستري در قاموس الرجال مي نويسد: «وَ جاءَ مُسْتَبْشِراً وَ قَدْ اصْفَرَّ وَجْهُهُ... فَطَلّق زَوجَتَه وَ لازَمَ الْحُسَين»؛ «و آنگاه با چهره اي شاد و بر افروخته باز گشت... همسرش را طلاق گفت (تا به دليل همسري وي، از سوي امويان دچار مشكل نگردد) و آنگاه ملازمت و همراهي حسين (عليه السلام) را برگزيد.»بعضي از مورّخان، از جمله خواندمير در تاريخ حبيب السير مي نويسد: زهير وقتي به خيمه خود بازگشت، با خانواده اش وداع كرد و گفت: حسين به من فرمود: خداوند خروج بر ستمگران را دوست دارد. تو اي زهير مي داني كه بني اميه حكم خدا را زيرپا نهاده اند پس بيا با ما همراه باش.زهير هنگام وداع از اهل خود، خاطره اي نقل كرد. او گفت: من دريكي از جنگ هاي طاقت فرساي اسلامي كه شركت داشتم، پيروز شده بوديم و خوشحال بودم. سلمان باهلي به من گفت:«إذا أدْرَكْتُمْ شباب آل محمد فكونوا أشدّ فرحاً بقتالكم معهم بما أصَبْتُمْ من الغنائم فأمّا أنا فإنّي استودعكم الله»؛«چون جوانان دودمان محمد (صلي الله عليه وآله) را دريابيد، به واسطه غنايمي كه به دست
ص: 94
مي آوريد، از جنگ با آن سخت خرسند باشيد، ولي من شما را به خدا مي سپارم.»گفتني است، زهير بن قين پس از رسيدن سپاه حرّ به امام (عليه السلام) پيوست، از اين رو وقتي امام حسين (عليه السلام) در جمع ياران حرّ سخنراني مي كرد، زهير برخاست و اظهار محبت نسبت به آن حضرت نمود.زهير، از جمله فرماندهان محبوب نزد سيد الشهدا است و امام (عليه السلام) در آخرين لحظات غربت خود نام چند تن را بر زبان آورد كه از جمله آنان زهير بود:«يا حَبِيبَ بن مَظاهر، وَ يا زُهَيربن القَين، وَ يا مُسْلِم بن عَوسَجَة... فَقُومُوا عَن نَوْمَتِكُمْ أَيُّهَا الْكِرامَ، وَ ادْفَعوا عَنْ آلِ الرَّسُول الطُّغاةَ اللِّئام». (1) .وي از فرماندهان بخش ميمنه لشكر بود، امام به وي دستور داد در ظهر عاشورا در مقابل او بايستد تا نماز امام به پايان رسد.زهير بن قين از جمله كساني است كه در روز دوّم محرم، در آغاز ورود به سرزمين كربلا، هنگامي كه امام در خطبه اي فرمودند:«أَلا تَرَوْنَ إِلَي الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَإِلَي الْباطِلِ لا يُتَناهي عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ في لِقاءِ َربِّهِ مُحِقّاً، فَإِنّي لا أَرَي الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَماً».«آيا نمي نگريد كه به حق عمل نمي شود و باطل ترك نمي گردد؟ در چنين وضعيتي، مؤمني كه به حق مي انديشد، به ديدار پروردگارش رغبت مي نمايد؛ زيرا كه من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز ملالت آوري نمي بينم.»زهير به رسم اظهار وفاداري برخاست و گفت:فَقامَ زُهَيْرُ بُنْ القَيْنِ وَ قالَ: لَقَدْ سَمِعْنا _ هَدانا اللهُ بِكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ _ مَقالَتَكَ،
ص: 95
وَلَوْ كَانَتِ الدُّنْيا لَنا باقِيَةً وَكُنّا فيها مُخَلَّدينَ؛ لاَثَرْنا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلي الإِقامَةِ فيها». (1) .«سخنان تو را شنيديم، اي كسي كه خداوند تو را از هدايت خاص خود برخوردار ساخت. اي پسر پيامبر (صلي الله عليه وآله) اگر زندگي دنيايي پايدار باشد و ما عمري جاويدان داشته باشيم، همچنان در خط تو برقرار خواهيم ماند و شهادت در كنار تو را برآن ترجيح مي دهيم.»زهير در مقام يقين و در صفاي معرفت به مرتبه اي رسيده بود كه امام خود را تسليت مي داد و مي گفت: از آنچه پيش آمده است دلگير نباش كه جاي نگراني و تأسف نيست. (2) او با خرسندي از اين كه توفيق فداكاري در راه امام خود را يافته است، به امام عرضه داشت:اقدم هديت هاديا مهديّا فاليوم ألقي جدّك النّبيّاو حسناً و المرتضي عليّا و ذا الجناحين الفتي الكمياو أسد الله الشهيد الحيا (3) زهير در روز عاشورا (4) . مقابل دشمن حضور يافت و بانگ برآورد: اي بندگان خدا، پسر فاطمه به دوستي و ياري سزاوارتر است تا پسر سميّه! و افزود: اگر به ياري او نمي پردازيد پس، در برابر او به دشمني برنخيزيد و اين حالت بهتر از دشمني با اوست. (5) «اُعيذكم بالله أنْ تقتلوهم...». (6) .در اين هنگام شمر فريادي بر ضد او سرداد و او پاسخ داد: آيا مرا به مرگ تهديد
ص: 96
مي كني؟ و افزود:«فَوَاللهِ للْموتُ مَعَهُ أَحَبّ اِليَّ مِنَ الْخُلْدِ مَعَكُمْ»؛ (1) .«به خدا قسم كشته شدن در ركاب او، از زندگي جاودانه با شما بهتر است.»زهير، همواره از ملازمان ركاب امام (عليه السلام) بود و فرماندهي بخش ميمنه لشكر آن حضرت را برعهده داشت؛ چنانكه فرماندهي بخش ميسره با حبيب بن مظاهر بود. از چگونگي شهادت او اطلاع چنداني در دست نيست.بعضي از مورّخان نوشته اند: همسر زهير كه به كوفه رفته بود، پس از آگاهي از شهادت زهير، كفني را به غلام خود داد و او را به سوي كربلا روانه ساخت تا بدن زهير را بپوشاند و دفنش نمايد. غلام وقتي در كربلا، در قتلگاه حاضر شد و آن صحنه دردناك و بدن عريان و بي سر فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را روي زمين ديد، كفن را انداخت و بازگشت و گزارش داد كه: پيكر مولاي زهير؛ (امام حسين (عليه السلام)) بدون كفن روي زمين مانده من خجالت كشيدم بدن زهير را كفن و دفن نمايم. (2) .
حبيب بن مظاهر اسدي از تيره اسدي هاي قبيله عدنانِ شمال عربستان آن روز است. او از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود و در تمام جنگ ها با اميرالمؤمنين (عليه السلام) و در كنار آن حضرت با دشمنان مي جنگيد؛ (3) همچنين در تشويق مردم كوفه در باب توجهبه حسين (عليه السلام) نقش به سزايي ايفا كرد. وي و مسلم بن عوسجه از مردم كوفه براي امام حسين (عليه السلام) بيعت مي گرفتند و از نويسندگان دعوت نامه به امام بودند. (4) .بعضي نوشته اند كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) با جمعي از ياران، از جايي مي گذشتند كه چشم
ص: 97
آن حضرت به حبيب افتاد، او را مورد مرحمت و نوازش قرار داد و فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه او پسرم حسين را دوست مي دارد و در ياري پسرم حسين در كربلا كشته خواهد شد. (1) .حبيب در آوردن افراد قبيله خود به ياري حسين (عليه السلام) (در شب عاشورا) تلاش فراواني كرد كه حركت او در اين باره توسط لشكر كفرپيشه يزيدي ناكام ماند و آنان در اين رابطه چند كشته و مجروح دادند. حبيب در كربلا از ملازمان امام (عليه السلام) بود و همرديف زهير بن قين همواره در ركاب آن حضرت بود. او روز عاشورا فرمانده بخش ميسره لشكر امام و زهير فرمانده بخش ميمنه لشكر بودند. (2) .حبيب يكي از رجال برجسته كوفه در دوران اميرالمؤمنين (عليه السلام) و از افراد معروف به شرطه خميس (پليس انتظامي) آن حضرت بود و نيز يكي از فرماندهان قسمت ميسره سپاه اميرالمؤمنين بود و در همه جنگهاي آن حضرت با مخالفانش حضور داشت. قابل ذكر است كه حبيب بن مظاهر از اصحاب پيامبراكرم (صلي الله عليه وآله) نيز بوده و از آن حضرت حديث شنيده است. او در كربلا آنچنان مورد اعتماد سالار شهيدان بود كه آن حضرت فرماندهي بخش ميسره لشكر خود را به او داد.
ص: 98
«من، حبيب، پسر مظاهر در روز رزم همچون شير، دليرم.شما دشمنان، گرچه از حيث تعداد بيشتر مي باشيد ولي زود از مسؤوليت، شانه خالي مي كنيد و ما نسبت به مسؤوليت و مولاي خود وفادار و صبوريم.شما در پيشگاه خدا ذليل و دليلي جهت حقانيت خود نداريد شما در خط باطليد و ما در صراط حقيم.»
مورّخان نوشته اند: پيش از اقامه نماز ظهر روز عاشورا، وقتي حصين بن نُمير، يكي از افراد لشكر كفر به امام (عليه السلام) زخم زبان زد و گفت: نماز تو پذيرفته نيست! حبيب بن مظاهر بر او لعنت فرستاد و گفت: نماز پسر خاندان رسول الله قبول نيست ولي نماز تو دائم الخمر (خمّار) قبول است؟ (1) در اين هنگام جمعي از لشكر كفرپيشه به او حمله كردند و وي را به شهادت رساندند. در عصر تاسوعا نيز وقتي يكي از لشكريان كفرپيشه به زهيربن قين زخم زبان زده، گفت: امشب با آب توبه خود را پاك كن! حبيب پاسخ داد: او را خدا پاك كرده است. ناگفته نماند كه برخي از مورّخان براين اعتقادند كه حبيب با امام نماز گزارد و بعد از آن در نبرد با كفار به شهادت رسيد. (2) .
برخي نوشته اند: هنگامي كه امام (عليه السلام) به ياران خود فرمود: از اين قوم بخواهيد جنگ متوقف شود تا نماز ظهر اقامه كنيم، يكي از لشكريان عمربن سعد بانگ برآورد: نماز شما مردود است! حبيب در پاسخ وي بر آشفت و گفت: نماز پسر پيامبر قبول نيست ولي نماز تو قبول است، اي دشمن خدا؟! در اين هنگام بود كه به حبيب حمله ور شدند و به شهادتش رساندند.
ص: 99
فقدان حبيب براي امام (عليه السلام) گران بود، لذا فرمود: «عِنْدَ اللهِ أَحْتَسِبُ نَفْسي وَ حُماة أَصْحابِي»؛ (1) «پاداش اين شهادت ها را از خدا مي گيرم»، پس از شهادت او امام در حقش فرمود: «للهِِ دَرُّك يا حَبِيب، لَقَدْ كُنْتَ فاضلاً، تَخْتِمُ الْقرآنَ في لَيْلَة واحِدَة»؛ (2) «خداوند تو را بيامرزد! انسان برجسته اي بودي كه در يك شب يك ختم قرآن مي كردي.».مردي به نام «بديل بن صُريم تميمي» سر آن پير دلاور را جهت دريافت جايزه برگردن اسب خود آويخته بود ودر كوفه جولان مي داد، نوجواني را ديد كه وي را تعقيب مي كند. سبب را پرسيد. او پاسخ داد: اين سرِ پدر پيرم حبيب بن مظاهر است، آن را به من بده تا دفنش كنم. آن مرد گفت: نمي دهم؛ زيرا من بايد از عبيدالله جايزه دريافت كنم! (3) .
ص: 100
«در مقابل من بايستيد تا نماز ظهر را بخوانم.»سعيد در برابر امام (عليه السلام)، رو به دشمن ايستاد. تيرهايي را كه به طرف امام مي رسيد به جان مي خريد. او وقتي مي ديد تيري به سوي امام در حركت است، سينه خود را سپر كرد و مانع از اصابت آن به امام (عليه السلام) شد. در اثناي نمازِ امام (عليه السلام)، سيزده چوبه تير به بدن سعيد اصابت كرد؛ به طوري كه پس از پايان نماز، رمقي برايش نماند و به خاك افتاد. در آخرين لحظات، آنگاه كه امام با دست مباركش گَرد و خاك صورت او را پاك مي كرد، نگاهي به آن حضرت كرد و گفت:«يَابْنَ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) أَوَفَيْتُ؟»؛«آيا به وظيفه ام وفا كردم؟»امام (عليه السلام) فرمود:«نَعَمْ أَنْتَ أَمامي في الجَنَّةِ»؛ (1) .«آري وفا كردي، تو در بهشت، در حضور من خواهي بود.».امام افزود:فَاقْرَأْ رَسُولَ اللهِ عَنِّي السَّلامَ وَ أَعْلِمْهُ أَنّي في الأَثَرِ»؛«به پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله)از طرف من سلام برسان و بگو كه من به زودي به محضر تو خواهم شتافت.» (2) .
ص: 101
سيد بن طاووس در لهوف مي نويسد: هنگامي كه سعيد پس از نماز امام، بعد از اصابت سيزده چوبه تير دشمن به بدن او، نقش زمين شد گفت:«أَللّهُمَّ أَلْعَنْهُمْ لَعْنَ عاد وَثَمُودَ، اَللَّهُمَّ أَبْلِغْ نَبيَّكَ عَنّي السَّلامَ وَأَبْلِغْهُ ما لَقيتُ مِنَ أَلَمِ الجِراحِ، فَإِنّي أَرَدْتُ ثَوابَكَ في نَصْرِ ذُرِّيَةِ نَبِيِّكَ...»؛«خدايا! دشمنان حسين را به نوع كيفر قوم عاد و ثمود گرفتار كن. خدايا! سلام مرا به پيامبرت برسان و به آن حضرت ابلاغ كن كه به خاطر دريافت ثواب، به ياري ذريّه پيامبرت شتافتم و اين گونه به خاك افتادم...»بعضي، از مورّخان نوشته اند: امام (عليه السلام) هنگام اقامه نماز، خطاب به سعيد و مردي به نام عَمْرو بن قُرظه انصاري فرمود: در مقابلم بايستيد و آن دو، پس از نماز بر اثر اصابت تيرهاي دشمن بر زمين افتادند. وقتي سيدالشهدا (عليه السلام) با سعيد سخن مي گفت، عمروبن قرظه هم، مانند سعيد خطاب به مولاي خويش گفت:«يَابْنَ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) أَوَفَيْتُ؟»؛«آيا به ميثاق وفاداري و حمايت از امام حق، وفادار بودم؟»امام (عليه السلام) با مهرباني خاصي با او نيز مانند سعيد سخن گفت.طبري، مورخ معروف، معتقد است كه بعد از انجام نماز ظهر و درگيري سختي كه
ص: 102
ميان امام و لشكر كفرپيشه درگرفت، امام (عليه السلام) كمي در مكان خود ايستاد (تا شايد استراحتي كند) در اين هنگام سعيد به عنوان حافظ جان امام در مقابل آن حضرت ايستاد تا تيرهاي دشمن را به جان بخرد و بدين وسيله امام (عليه السلام) كمي استراحت كند. (1) .در زيارت نامه معروف به زيارت ناحيه مقدسه، در باب سعيدبن عبدالله آمده است:امام حسين (عليه السلام) به عنوان حلّ بيعت به او اجازه انصراف از كربلا را داده بود ولي او گفت: نه، ما تو را در ميان دشمنان تنها نمي گذاريم و ما بي وفايي را پيشه خود نمي سازيم تا خدا وفاداري ما را در غياب پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت به شما بنگرد [و افزود:] به خدا سوگند اگر در اين راه كشته شوم، سپس زنده گردم و باز در به جهت حمايت از شما، ميان آتشم اندازند و اين، تا 70 بار تكرار شود، همچنان در كنار تو خواهم ماند و دست از ياري ات برنخواهم داشت؛ چرا كه قتل در ركاب تو كرامت بي پايان در پي دارد (2) .سعيد بن عبدالله همان كسي است كه نامه مردم كوفه را در مكه به امام رساند و حتي در پاسخ نامه مردم از سوي امام حسين نام او آمده است:«... فَإنَّ هانِياً وَ سَعِيداً قَدِما عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ...»؛ (3) .«هاني و سعيد (بن عبدالله انصاري) نامه هاي شما را به من رساندند...او كسي است كه وقتي مسلم در كوفه نامه امام را در جمع حضار قرائت كرد، صداي گريه عشق او و يارانش، جلسه را فراگرفت. در اين هنگام عابس عاشقانه فرياد زد و گفت: من نمي دانم در دل ديگران چه مي گذرد ولي من به شما قول مي دهم، خواسته شما را عملي سازم. با دشمنان شما بجنگم و تا مرحله مرگ از شما دفاع كنم (و افزود): «لا اُرِيدُ بِذلِكَ إلاّ ما عِنْدَاللهِ»؛ «جز اجر الهي، مقصودي ندارم»، سپس حبيب بن مظاهر و بعد از حبيب، سعيد بن عبدالله انصاري همانند عابس سخن گفتند. سعيد بر سر ميثاق خود وفادار ماند.
ص: 103
جون، برده سياه چهره اي كه احتمالاً زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله) را درك كرده بود. (1) .او غلام فضل بن عباس بن عبدالمطلّب بود، نامش «جون»، نام پدرش حَوِيّ وكنيه اش و ابومالك بود. (2) اميرالمؤمنين (عليه السلام) وي را به 150 دينار از فضل خريداري كرد و در اختيار ابوذر قرار داد تا به وي خدمت كند. جون در ربذه [تبعيدگاه ابوذر] بر ابوذر خدمت مي كرد و پس از ارتحال وي در سال 32 ه_. به امير مؤمنان (عليه السلام) پيوست. (3) .علاّمه مامقاني در «تنقيح المقال» مي نويسد: پس از شهادت آن حضرت، به خانه امام حسن (عليه السلام) و پس از شهادت ايشان به خانه امام حسين (عليه السلام) آمد و شد داشت و بيشتر امام سجاد (عليه السلام) را همراهي مي كرد (و در خانه امام سجاد بود)، و همراه آنان به كربلا آمد و هنگام شعله ور شدن جنگ در روز عاشورا، امام حسين (عليه السلام) به او فرمود:«أَنْتَ في إِذْن مِنّي، فَإِنَّما تَبِعْتَنا طَلَبَاً لِلْعافِيَةِ فَلا تَبْتَلِ بِطَريقِنا»؛«تو به عنوان خدمت به ما، همراه ما بودي. اكنون مجازي كه ما را ترك كني.»جون از پيشنهاد جدايي امام (عليه السلام) غمگين شد وبا خودانديشيدكه نكند لياقت همراهي با امام را از دست داده است! ازاين رو، خود را به پاي امام (عليه السلام) انداخت، پاي آن حضرت را مي بوسيد و مي گفت: اي فرزند پيامبر خدا! من در روزگار آسايش، با شما بودم، الآن كه دنيا به شما پشت كرده، شما را رها كنم؟ و افزود لابد من كه غلام سياه، بد بو هستم، از حيث حسب و نسب در سطح پايينم، نمي خواهي در شمار شهيدان تو باشم. (4) .[ وافزود:]«لا وَاللهِ لا أُفارِقُكُمْ حَتّي يَخْتَلِطَ هذَا الدَّمُ الأَسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ»؛«نه به خدا سوگند دست از شما برنمي دارم تا آن كه خون اين سياه با خون شما
ص: 104
مخلوط گردد».دراين هنگام امام حسين (عليه السلام) اذن جهادش داد واو پس از آن كه عده زيادي از دشمنان را كشت، به فيض شهادت نايل آمد. امام هنگامي كه در بالين وي حضور يافت، فرمود:«أللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَطَيِّبْ ريحَهُ، وَاحْشُرهُ مَعَ الأبرار، وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحمّد وَ آلِهِ»؛«خدايا! صورتش را سپيد و بويش را نيكو گردان! و با ابرار و نيكان محشورش كن. وي را مورد مرحمت محمّد وآلش قرار ده!» (1) .او كه نيم جاني داشت، با ديدن امام بربالين خود، خوشحال شد و پس از آن روحش به عالم ملكوت پرواز كرد.حايري مازندراني در معالي السبطين نقل مي كند: جمعيتي هفتاد نفره به او حمله ور شدند و او از اسب افتاد. نيم رمقي داشت كه امام به بالينش آمد. وي را در آغوش گرفت و صورت خود را بر صورتش نهاد و گريست. در اين هنگام، جون ديدگان خود را گشود و خوشنودي خود را با تبسمي ابراز داشت و گفت: چه كسي مانند من است كه پسر پيامبر، صورتش را بر صورتم نهاده؟! و سپس جان داد. (2) .در تاريخ آمده است: در شب عاشورا هنگامي كه امام حسين (عليه السلام) اشعار: «يا دَهْرُ أفٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ» را بر زبان داشت، جون در خيمه مخصوص امام (عليه السلام) مشغول تيز كردن شمشير و آماده سازي آنها براي فردا بود. (3) .گرچه در شب سيزدهم محرم شهيدان به خاك سپرده شدند ليكن بعضي از شهدا روزهاي بعد شناسايي و به خاك سپرده شدند كه از جمله آنان جون بود. بدن شريف او پس از ده روز شناسايي دفن شد. امام باقر (عليه السلام) فرمود: بني اسد پس از ده روز از راه دور
ص: 105
با استشمام بوي خوش از او بدن وي را پيدا كردند. از بدنش بوي مشك، مشام جان را نوازش مي داد و از اين راه بدن او را يافتند و دفن نمودند (1) و در زيارت ناحيه نام آن حضرت به چشم مي خورد. (2) اين بوي خوش، همان اثر دعاي امام حسين (عليه السلام) بر بالين اوست. امام (عليه السلام) در كربلا روز عاشورا صورت چند شهيد را بوسيد و گونه خود را برگونه آنان نهاد، از جمله آنان جون بود.نازم، حسين را كه چو در خون خود تپيد زيباترين حماسه عالم بيافريديكسان رخ غلام وپسر، بوسه داد و گفت: در دين ما سيه نكند فرق با سپيد
مامقاني، تنقيح المقال، ج2، ص333، ذيل ماده عمروبن عبدالله الأنصاري ابوثمامه رابه فتح الثاء مي داند.نام ابو ثمامه صاعدي، «عمرو بن عبدالله كعب» است. او از اصحاب اميرمؤمنان (عليه السلام)بود و در تمام جنگ هاي آن حضرت، در دوران خلافتش حضور داشت. ابوثمامه از همرزمان مسلم بن عقيل بود كه آن دو، در كوفه، دارالاماره را محاصره كردند، ليكن وقتي ياران پراكنده شدند، او در مخفي گاه به سر برد تا اين كه به امام ملحق شد.ابوثمامه از سوي مسلم بن عقيل (عليه السلام) سمت فرماندهي قبيله تيم و همدان را داشت. و همان كسي است كه فرارسيدن وقت نماز ظهر را به امام حسين (عليه السلام) يادآور شد. او در ظهر عاشورا به امام حسين (عليه السلام) گفت:«يا أبا عَبْدِالله نَفْسي لِنَفسِكَ الْفِداء هؤُلاءِ اقْتَرَبُوا مِنْكَ، لاَ و اللهِ وَ لا تُقْتَلُ حَتّي اُقْتَلَ دُونَكَ، وَاُحِبُّ أنْ ألقَي اللهُ رَبِّي وَ قَدْ صَلَّيْتُ هذِهِ الصَّلاةَ الَّتي قَدْ دَنا وَقْتَها».«اي ابا عبدالله! جانم فداي جانت باد، اينان (لشكر دشمن) به تو نزديك شده اند و البته به تو دست نخواهند يافت، جز آن كه از روي نعش من بگذرند ولي دوست
ص: 106
دارم كه خدا را ديدار كنم در حالي كه اين نماز را كه وقت انجام آن فرارسيده است، خوانده باشم.» (1) .فرهاد ميرزا در قمقام آورده است: «او گفت: دوست دارم آخرين نماز خود را به امامت شما به جاي آورم» (2) امام (عليه السلام) در آن هنگام نگاهي به آسمان كرد و فرمود:«ذَكَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذّاكِرينَ، نِعَمْ هذا أَوَّلُ وَقْتِها... سَلُوهُمْ أَنْ يَكُفُّوا حَتّي نُصَلِّي»؛«مرا به ياد نماز انداختي، خداوند تو را در شمار نمازگزاراني كه به ياد نمازند قرار دهد. آري، اكنون وقت اول نماز است، از آنان (دشمنان) بخواهيد تا ما را مهلت دهند نماز را بجاي آوريم.».در اين هنگام بود كه سيد الشهدا (عليه السلام) ياران خود را دو دسته كرد، دسته اي مشغول نبرد و دسته اي مشغول نماز شدند. ابوثمامه بعد از نماز به شهادت رسيد ليكن چگونگي و زمان شهادت به طور دقيق مشخص نيست. (3) .
در تاريخ كربلا جز «حرّ بن يزيد رياحي يربوعي» كسي به اين نام نيست.اعلمي در «دايرة المعارف» مي نويسد: حرّ بن يزيدبن ناجيه رياحي، از شيعيان مورد اعتماد است. او در كربلا همراه ياران امام (عليه السلام) به شهادت رسيد و در حاير حسيني مدفون گرديد. (4) .درباره سن حرّ، سخني به ميان نيامده و كسي از نام مادر او ياد نكرده است. نام
ص: 107
پدرش همراه نامش شهرت دارد؛ (يزيد بن ناجيه). چون از قبيله بني رياح بود، او را رياحي مي گفتند.
جهت كنترل اوضاع كوفه، ابن نمير از سوي عبيدالله زياد مسؤول حراست از كوفه شد. او با لشكر انبوهي به مأموريت خود همت گماشت و حرّبن يزيد رياحي را، كه مردي سلحشور و لايق و كاردان در امور نظامي بود، با هزار سوار از ناحيه قادسيه به پيش فرستاد تا بر سر راه كاروان كربلا سدّي ايجاد كند. امام (عليه السلام) كه از ناحيه اي معروف به «بطن عقبه» به سوي «منطقه شراف» حركت مي كردند، دستورداد تا دراين منزل آب بيشتري بردارند. در ميان راه بود كه لشكر حرّ از راه رسيد. در محل بارانداز (منزل)، همگي بار انداختند. امام (عليه السلام) دستور داد تا لشكريان حرّ و نيز چهارپايان، آنان را سيراب كنند، هنگام نماز ظهر شد و جمعيت همراه امام (عليه السلام) آماده نماز جماعت شدند، در حالي كه حرّ نيز با نيروهاي تحت امر خود به جمعيت نمازگزار با امام (عليه السلام) پيوست. امام (عليه السلام) پيش از نماز در برابر همگان ايستادند، در حالي كه به لشكر حرّ توجه داشتند، فرمودند: اي مردم، من جزدر پي دعوت نامه ها و فرستادگان شما، به سوي شما نيامدم، اگر از رأي خود برگشته ايد، من به ديار خود باز مي گردم.كسي سخني نگفت و پاسخي نداد و سپس امام (عليه السلام) نماز ظهر را به جماعت اقامه كردند و در وقت عصر نيز همچون وقت ظهر نماز جماعت برگزار گرديد. امام (عليه السلام) سرانجام پس از اداي نماز در مقابل همگان اظهار داشتند. شما اگر تقواي الهي پيشه كنيد و اهل حق را بشناسيد، خدا از شما رضايت بيشتري خواهد داشت و ما اهل بيت محمد (صلي الله عليه وآله) سزاوارتر به ولايت و حكومت برجامعه ايم....در اين هنگام بود كه حرّ لب به سخن گشود و گفت: به خدا قسم، من از نامه ها و فرستادگان آن اطلاعي ندارم و در شمار نامه نويسان نيستم. امام (عليه السلام) دستور دادند تا خورجين حاوي نامه هاي مردم كوفه را حاضر كنند:حرّ گفت: ما فقط مأموريم تا شما را به عبيدالله تحويل دهيم؛ امام (عليه السلام) فرمود: مرگ
ص: 108
به تو نزديك تر است تا عملي شدن اين منظور.سپس امام (عليه السلام) به ياران خود دستور حركت داد، حرّ مانع شد امام (عليه السلام) فرمود: مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مي خواهي؟!حرّ گفت: هركس از مادرم اين چنين ياد مي كرد من نيز مقابله به مثل مي كردم ولي چه كنم كه مادرت زهرا است كه جز به نيكي نمي توان از او ياد كرد... و افزود: من دستور جنگ ندارم، پيشنهاد مي كنم كه بازنگردي و به سوي كوفه هم نروي، پس راه سوّمي را در پيش گير تا پاسخ نامه ام از سوي عبيدالله برسد.طبري در تاريخ و نيز ابن اثير در الكامل (1) يادآور مي شوند كه: امام آن خطبه معروف خود را كه در آن آمده است: «... مَنْ رأي سُلْطاناً جائِراً...» در اينجا ايراد كرد و نيز آن شعر معروف خود «سَأَمضي وَ ما بِالْمَوت عارٌ عَلَي الْفَتي» را در اين جا سرود.ممكن است كسي بپرسد چرا امام (عليه السلام) دست به شمشير نبرد؟ پاسخ اين پرسش روشن است. امام (عليه السلام) نمي خواست آغازگر جنگ باشد از اين رو وقتي زهيربن قين در اولين لحظه هاي ورود به كربلا به امام گفت: چه بجاست كه با اين گروه پيش از رسيدن سپاه كوفه پيكار كنيم امام (عليه السلام) به او فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم بود (2) و نيز پيشتر اشاره شد كه در صبح عاشورا مسلم بن عوسجه به امام گفت: شمر در تيررس من است، اگر اجازه دهي وي را هدف قرار دهم، امام فرمود: من دوست ندارم كه آغازگر جنگ باشم.امام (عليه السلام) به حركت خود ادامه داد تا به سرزمين كربلا رسيد و بارانداز نمودند.
اختلافي كه ميان صاحب نظران وجود دارد، اين است كه حرّ چه زماني به امام روي آورد و جام وصال سركشيد، خواندمير در تاريخ «حبيب السير» مي نويسد: صبح عاشورا،
ص: 109
پيش از آغاز نبرد، هنگامي كه مالك بن عروه به امام گفت: «اَبشر بالنّار» و امام در مورد وي نفرين كرد، ناگهان اسب او رم كرد و او ميان آتش هاي كنار خيام امام سرنگون شد، حرّ، احساس كرد كه لشكر عمربن سعد قصد دارد به جنگ با لشكر اندكِ حق بپردازد، اينجا بود كه توبه خود را با پيوستن به امام در معيّت پسرش علي و برادرش مصعب و غلامش غرة اعلام داشت. ليكن بعضي ديگر از مورّخان نوشته اند: حرّ هنگامي كه پاسخ نامه خود از سوي عبيدالله را مطالعه كرد كه در آن آمده بود، حسين و همراهانش را در بيابان بي آب و علف، زمين گير كن، «استعفا نامه» خود را براي عبيدالله فرستاد و در آن يادآور شد كه اگر مي خواهي با حسين بن علي پيكار كني، مرا توان چنين كاري نيست. (1) .روز عاشورا درگرماگرم نبرد حق وباطل، هنگامي كه نداي مظلوميت و كمك خواهي امام (عليه السلام) را شنيد كه مي گفت: «آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا از ما حمايت به عمل آورد؟ آيا دفاع كننده اي هست كه از حرم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دفاع كند؟» (2) پيشامام آمد و گفت: نخستين كسي كه به جنگ تو آمد من بودم و اين ساعت به خدمت تو شتافتم تا اولين كسي باشم كه در ركابت كشته مي شوم، آنگاه به ميدان رفته، نبرد آغاز كرد، اسب او را پي كردند و او پياده با آنان جنگيد... (3) .به نوشته برخي از مورّخان: امام (عليه السلام) خطاب به گروهي سران لشكر عمرسعد؛ از جمله شبث بن ربعي و حجار و قيس بن اشعث و زيدبن حارث گفت: آيا شما به من نامه ننوشتيد؟ پاسخ دادند: ما خبر نداريم. (4) حرّ از جانب آنان پاسخ داد: آري، نامه نوشتيم و ماييم كه تو را به اين جا كشانديم و افزود: خدا باطل و اهل آن را از رحمت خود دور گرداند، من دنيا را بر آخرت ترجيح نمي دهم (5) [او در حالي كه پيشتر فرمانده هزار سوار
ص: 110
بود، از مقام خود چشم پوشيد و خود را در پاي امام افكند و توبه نمود.] (1) .نقل كرده اند كه حر در روز عاشورا به عمربن سعد نزديك شده و گفت: اي عمر، آيا با اين مرد مقاتله خواهي كرد؟ عمربن سعد پاسخ داد: آري، به خدا قسم قتالي كه سرها و دست ها را از بدن دور سازد. (2) اندام حرّ با شنيدن اين سخن لرزيد و آخرين تصميم خود را گرفت. سپس به قرة بن قيس؛ يكي از همقطاران خود گفت: اسب خود را آب داده اي؟ و بااين بهانه كه مي خواهد اسبش را آب دهد، از لشكر عمرسعد كناره گرفت.طبري مي نويسد: قرّة بن قيس، بعدها پس از واقعه كربلا مي گفت: ديدم، او از كنار ما رفت و اندك اندك به حسين نزديك شد.مهاجر بن اوس مي گويد: در آستانه پيوستن حرّ به سپاه امام حسين (عليه السلام) حرّ را در وضعيت ويژه اي يافتم، به او گفتم: چرا اين چنين در وحشت و اضطرابي؟ اگر از ما درباره شجاعان مي پرسيدند، نام تو را مي برديم!حرّ پاسخ داد: خودم را ميان دوزخ و بهشت مي بينم. به خدا قسم من جز جنّت و بهشت، راهي انتخاب نخواهم كرد، گرچه قطعه قطعه شوم و يا در آتشم افكنند. (3) .سپس اسب خود را به جولان درآورد، در حالي كه سپر خود را واژگون حمايل كرده، دست ها را بالاي سر گرفته و چشم به زمين دوخته بود، به سپاه امام نزديك شد و با بوسيدن زمين شرمندگي وتوبه خويش را به امام نشان داد؛ به طوري كه امام فرمود: تو كيستي؟ سرت را بلند كن، حرّ گفت: من همان كسي هستم كه راه را برشما بستم و اين همه گرفتاري را براي شما بهوجود آوردم: هرگز گمان نمي كردم كه اين قوم با شما اين گونه رفتار كنند، اگر مي دانستم هيچ گاه با آنان همراهي نمي كردم، اكنون به سوي تو
ص: 111
آمده ام تا در ركابت فدا شوم. آياتوبه ام پذيرفته است؟ امام (عليه السلام) پاسخ داد: «خدا توبه را مي پذيرد و تورا مي بخشد». (1) .ليكن از بعضي گزارش ها به دست مي آيد كه حرّ، سواره به حضور بار يافت و امام (عليه السلام)اذن نزول داد، لذا: بعضي نوشته اند امام به وي فرمود: تو آزاد مردي، همانگونه كه مادرت تو را اينگونه نام نهاد. تو در دنيا و آخرت جزو آزادمرداني (2) پس از مركب پياده شو و در جوار ما قرار گير. حرّ گفت: اگر سواره باشم بهتر است از پياده بودن؛ چرا كه به زودي بهوسيله دشمنان خدا از اسب پياده مي شوم. امام (عليه السلام) فرمود: خداوند تو را رحمت كند، آنچه را مي پسندي انجام ده».حرّ در هنگام عزيمت به سوي امام (عليه السلام) رو به پسر خود علي كرد و گفت: پسرم! من نمي توانم برآتش دوزخ صبر كنم بيا به ياري حسين بن علي بشتابيم تا شايد خداوند شهادت در راه خود را روزي ما كند. پسرش گفت: من هرگز بدون رضاي تو دست به كاري نمي زنم.سپس هردو به جانب خيمه امام حسين (عليه السلام) روان شدند (3) .بعضي از نقل ها حكايت از آن دارد كه حرّ، غلام خود «قرّه» را نيز به همراه آورد و او نيز در كربلا به شهادت رسيد.پسر حرّ در كربلا قبل از پدرش شهيد شد و حرّ با ديدن شهادت پسرش، خوشحال شد و گفت: خدا را شكر كه پسرم در راه حسين از دنيا رفت و به مرگ جاهليت نمرد. (4) نام پسر حرّ را «بُكَير» هم نوشته اند. (5) .بنا به نقلي، برادر حرّ نيز در كربلا حضور يافت و به شهادت رسيد. (6) در حرم
ص: 112
حضرت حرّ اسم پسر و برادر و پسرعموهاي او كه در كربلا به شهادت رسيده اند، به چشم مي خورد.
نقل كرده اند كه خطاب به سيد الشهدا (عليه السلام) گفت: وقتي عبيدالله زياد مرا جهت سدّ راهورود شما، به كوفه مأمور كرد، از پشت سر صدايي شنيدم كه مي گفت: اي حر، عاقبتت به خير باد! وقتي كه به طرف صدا نگريستم، كسي را نيافتم، پيش خود انديشيدم كه سد كردن راه امام (عليه السلام) بشارت به خير نيست (1) با خود گفتم اين منادي جز شيطان نخواهد بود.امام (عليه السلام) به او فرمودند: «أبْشِرْ يا حرّ بِالْجَنَّةِ فَاحْمِدِالله الَّذي وَفَّقَكَ فَإِنَّ الْمُنادِي كانَ الْخِضْرُ النَّبِيّ»؛ (2) «اي حر، تو را بشارت باد به بهشت! حمد و سپاس خدا گوي؛ زيرا آن منادي خضر پيامبر بود».حرّ همچنين مي گويد: همان روزي كه از كوفه بيرون آمدم، پدرم را در خواب ديدم كه گفت: اين روزها دست به چه كاري مي زني؟ پاسخ دادم در آستانه گرفتن راه حسينم، پدرم گفت: واويلا! تو را با حسين چه كار؟ (3) انتظارم از تو اين است همان گونه كه نخستين كسي هستي كه بر ضدّ او خروج مي كني، نخستين كسي باشي كه در ركاب وي فداكاري مي كني و به شهادت مي رسي. (4) .
بعضي حرّ را نخستين شهيد روز عاشورا (5) و گروهي اوّلين شهيد پس از شرفيابي به
ص: 113
محضر دلدار (1) و دسته اي آخرين شهيد در زمان برگزاري نماز امام (عليه السلام) در ظهر عاشورا و بالأخره عده اي آخرين شهيد پس از شهادت ياران امام (عليه السلام) (قبل از اهل بيت) مي دانند.مقتل الحسين، شهادت حرّ را پس از شهادت حبيب بن مظاهر، پيش از نماز ظهر امام (عليه السلام) مي داند. (2) .مورّخان، زمان شهادت حرّ را مختلف نوشته اند: هنگامي كه حرّ به سپاه عمربن سعد حمله كرد، اسب وي زخمي و او پياده ماند و در جنگي تن به تن چهل نفر را به خاك افكند. گروهي هم نوشته اند كه او و زهيربن قين با هم به دشمن يورش بردند. حرّ در اين حمله به شدت مجروح شد و نيم جاني باقي داشت كه ياران امام (عليه السلام) جسد وي را به محضر امام (عليه السلام) بردند. آن حضرت دست نوازش به سر و صورت وي كشيد و خاك را از صورت او پاك نمود و فرمود: «أَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً في الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ» و سپس با دستمال سر او را بست.بلندي مقام حرّ در پيشگاه امام حسين (عليه السلام) را مي توان از سرودن يك رباعي آن حضرت در حق وي فهميد. (3) .محدث قمي مي نويسد: امام در كنار حرّ اين رباعي را برزبان داشت:لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بني رياح صبور عند مختلف الرّماحونعم الحرّ إذ واسي حسينا فجاد بنفسه عند الصّياحچه آزاد مردي است حرّ، از قبيله بني رياح، و چه صبور و با تحمل است هنگام رد و بدل شدن تيرها و نيزه ها.آنگاه كه حسين را صدا زد، همراه با طنين صداي خود، جان را نيز از دست داد.»بعضي نوشته اند: سپاه كفرپيشه، سر حرّ را به سوي امام (عليه السلام) انداختند و امام آن را به دامن نهاد و گفت: مادرت به خطا نرفت از اين كه تو را «حرّ» نام نهاد. تو آزاده در دنيا و
ص: 114
سعادتمند در آخرتي. ليكن برخي از مورّخان تصريح كرده اند كه سر حر از بدن جدا نشد و داستان شاه اسماعيل صفوي مؤيد اين نظر است.محدث قمي در «نفس المهموم» به نقل از «انوارالنعمانيه» سيد نعمت الله جزايري مي نويسد: بنا به دستور شاه اسماعيل، قبر حر را شكافتند، پس از آن وقتي بدنش را يافتند گويي خفته بود و دستمالي برپيشاني اش بسته داشت (كه متعلّق به امام حسين (عليه السلام)بوده است). وقتي آن را گشودند، خون تازه اي از پيشاني اش روان شد و بند آوردن آن خون با دستمال هاي ديگر ميسر نشد تا آن كه دوباره دستمال امام (عليه السلام) را به جاي خود نهادند و خون بند آمد. وي پس از آن فرمان داد تا بر مزار حرّ گنبدي بنا كنند. (1) .
اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد: حرّ را در حاير، در قسمت پايين پاي علي اكبر دفن كردند وآن چه كه امروز به عنوان جايگاه قبر حرّ شهرت دارد، چندان اعتباري ندارد. (2) .شيخ مفيد مي نويسد: ما دقيقاً نمي دانيم قبر حرّ كجاست، ولي در محدوده ديوار حاير قرار دارد. (3) .چند چيز موجب عاقبت به خيري و رستگاري حر شد:1 _ ادب و احترام نسبت به امام (عليه السلام) (او پشت سر امام نماز خواند).2 _ عشق ومحبت نسبت به اهل بيت (استعفا داد و گفت: به جنگ اهل بيت نمي روم).3 _ تواضع و فروتني، (او حتي در برابر ديدگان مردم به پاي امام افتاد و عذرخواهي كرد و بر توبه خود پاي فشرد و استوار ماند).
ص: 115
4 _ روحيه زهد اسلامي و رهايي از بند دنياگرايي.5 _ حفظ حرمت بانوي بزرگ اسلام فاطمه زهرا (عليها السلام) (او به امام (عليه السلام) فرمود: از مادرم ياد كردي، ولي هركس به جاي شما بود من مقابله به مثل مي كردم، ليكن چه كنم، مادرت فاطمه است و نمي توانم چيزي بگويم!
عابس با لقب شاكري (1) و نيز يشكري (2) در تاريخ مطرح است.مامقاني درباره او مي نويسد:. (3) .عابس از افراد برجسته شيعه است. او بزرگِ قبيله، شجاع، سخنور و اهل عبادت و تهجّد بود. عابس از قبيله شاكري است و بني شاكر از مخلصان اهل بيت بهويژه اميرمؤمنان (عليه السلام) بوده اند.عابس، از دعوت كنندگان امام حسين (عليه السلام) به كوفه است، ابن اعثم كوفي مي نويسد: هنگامي كه مسلم بن عقيل نامه امام حسين (عليه السلام) را براي مردم كوفه خواند، مردي از همدان كه عابس بن ابي شبيب شاكري خوانده مي شد، به مسلم چنين گفت:«من از ديگران نمي گويم و نمي دانم كه در دل آنها چه مي گذرد و شما را نسبت به حمايت آنان مغرور نمي سازم، به خدا سوگند آنچه را در دلم مي گذرد برزبان مي آورم، به خدا سوگند هرگاه از من چيزي بخواهيد اجابت مي كنم و همواره با دشمنان شما نبرد مي كنم و اين شمشيرم را در ركاب شما به كار مي گيرم تا خدا را ملاقات كنم و در اين باره جز پاداش الهي منظوري ندارم». (4) .
ص: 116
آنچه كه عاشقانه و مخلصانه بر زبان عابس جاري شد، در كربلا، در كردار و عملش نيز خودنمايي كرد؛ زيرا چيزي نگذشته بود كه امام حسين (عليه السلام) به كربلا گام نهاد و از جمله فداكاراني كه به آن حضرت ملحق شدند عابس بود.عابس، در روز عاشورا درخشيد و برگي زرين در زندگاني خود به يادگار نهاد. او در عاشورا پيش از شهادت حبيب بن مظاهر به رسم خداحافظي به محضر امام (عليه السلام) رسيد و اين چنين اظهار وفاداري كرد:«... اي اباعبدالله، در روي زمين از آشنا و ناآشنا، كسي عزيزتر از تو در نظرم نيست. اگر بتوانم، از هر راهي كه ميسّر باشد، از تو دفاع خواهم كرد. اي اباعبدالله، خدا را شاهد مي گيرم كه در صراط هدايت تو و پدرت ثابت قدم هستم.» (1) .سپس به سوي دشمن حمله برد.عابس پيش از حبيب بن مظاهر به لقاي پروردگار شتافت [و حبيب پيش از اقامه نماز ظهر به شهادت رسيد]. او قهرماني است كه هيچ يك از دشمنان، جرئت نداشتند تن به تن به جنگش بيايند. لذا عمر بن سعد دستور داد تا سنگ اندازان، با سنگ به وي حمله كنند. او در كربلا بيش از دويست تن را به هلاكت رساند. بعضي از اسباب نبرد و ابزار دفاعي؛ مانند كلاه خود، زره و... را از تن بيرون آورد و به دشمن حمله ور شد و سرانجام (2) در جنگي نابرابر جان باخت؛ زيرا دستجمعي به او حمله ور شدند. (3) .وقت آن آمد كه من عريان شوم جسم بگذارم سراسر جان شومآنچه غير از شورش و ديوانگي است اندرين ره، روي در بيگانگي استآزمودم مرگ من در زندگي است چون رهم زين زندگي، پايندگي استجوشن زبرگرفت، كه ماهم نه ماهيَم مغفر زسر فكند كه بازم، نيَم خروس
ص: 117
بي خود و بي زره به در آمد كه مرگ را در بر برهنه مي كشم اينك چو نو عروس (1) .عابس از كساني است كه امام زمان (عج) در زيارت ناحيه، از او ياد كرده است:«...اَلسَّلامُ عَلي عابِس بْن أَبِي شبيب الشاكري...». (2) .
روز عاشورا، عابس به دوست صميمي خود گفت: «اي شوذب! امروز چه در خاطر داري؟» گفت: به نظر تو چه كنم؟ مي خواهم با تو در ركاب پسر دختر پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله)بجنگم تا كشته شوم». (3) عابس گفت: گمان من نيز در مورد تو همين است.شوذب از راهنمايي هاي عابس ممنون شد، به سوي امام بزرگوارش شرفياب شد و سلام وداع را گفت و به ميدان رفت تا به فيض شهادت نايل آمد.
در تاريخ عاشورا، از وهب بن عبدالله كلبي به نام هاي متفاوتي ياد شده است؛ از جمله: وهب بن جناب كلبي؛ وهب بن جناح كلبي؛ وهب بن حباب كلبي، ليكن شهرت او به وهب بن عبدالله كلبي، بيشتر است (هر چند كه احتمال مي رود نام هاي فوق، از آنِ رجال برجسته ديگري در تاريخ عاشورا باشد)؛ چنان كه نام هاي وهب بن وهب و وهب بن كلب نيز در تاريخ عاشورا به چشم مي خورد.اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد: وهب پسر عبدالله كلبي نصراني (مسيحي) به همراهي همسرش نزد امام حسين (عليه السلام) آمدند و مسلمان شدند و با هم در كربلا به شهادت رسيدند. (4) .
ص: 118
بعضي از تاريخ نگاران نوشته اند: امام (عليه السلام) هنگامي كه عازم كوفه بود، در يكي از منازل، خيمه اي را مشاهده كرد، به سراغ آن خيمه رفت و زني را در مقابل خيمه ديد، از وي پرسيد: صاحب خيمه كيست؟ پاسخ داد: خيمه وهب است. پرسيد: او كجا رفته است؟گفت: رفت به سراغ آب. امام اشاره اي به گوشه اي كرد و آب از آنجا جوشيد سپس به آن خانم فرمود: به وهب بگوييد: آيا ما را همراهي نمي كند؟ امام از آنجا رفته بود كه وهب به خيمه برگشت و در جريان حضور امام قرار گرفت. تحوّلي دروني در او ايجاد شده، گفت: آب اوست، او را بايد جست و كام جان را بايد در ركاب او سيراب كرد. از اين رو با همراهي مادر و خانم خود به امام پيوستند و مسلمان شدند و در كربلا حضور عاشقانه داشتند.در روز عاشورا مادر وهب خطاب به وي گفت: برو پسر پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ياري كن. او برخاسته به ميدان رفت و حمله اي مردانه كرد و مرداني را به خاك مذلت افكند آنگاه نزد مادرش بازگشت و گفت: آيا از من راضي شدي؟مادرش گفت: «از تو رضايت ندارم جز آن كه در ياري حسين (عليه السلام) و در كنار او كشته شوي.» او به جانب ميدان مي رفت كه همسرش بانگ برآورد: به كجا مي روي؟مادرش گفت: پسرم! برو به حرف زنت توجه نكن.همسرش عمود خيمه را بردوش كشيد و در ركاب شوهرش به راه افتاد، اما امام (عليه السلام)دستور داد بازگردد و او بازگشت.وهب به ميدان تاخت و چند تن را به خاك انداخت، ولي بر اثر حمله هاي پي درپي دشمن، از پاي درآمد. وقتي همسر او آگاه شد كه شوهرش در قتلگاه مجروح بر زمين افتاده، سراسيمه خود را به كنارش رسانيد. در آن هنگام، مردي از سوي شمربن ذي الجوشن مأمور قتل وهب شد و با ضربه عمودي وي را به شهادت رساند. او نخستين زني است كه در كربلا شهيد شد. (1) اين شخص همچنين سر وهب را از تن جدا كرد و به طرف مادرش انداخت.
ص: 119
مادر وهب سر فرزند را بوسيد و دستي به آن كشيد سپس آن را به سوي يكي از سپاهيان عمر سعد كوبيد، به گونه اي كه آن ملعون را به جهنم واصل كرد و خود عمود خيمه را گرفت و به لشكر كفرپيشه حمله كرد و دو تن را از پاي در آورد و به دستور امام (عليه السلام) به خيمه بازگشت. (1) .خياباني در كتاب معروف خود «وقايع الأيام» مي نويسد:وقتي سر وهب را به سوي مادرش انداختند، آن را بردامن گرفت و بوسيد و گفت:«اَلحَمْدُ للهِِ الّذي بَيَّضَ وَجْهِي بِشَهادَتِكَ يا وَلَدِي بَيْنَ يَدَيّ أَبِي عَبْدِالله (عليه السلام)»؛«حمد و سپاس خداي را كه رويم را با شهادت تو، در پيشگاه حسين بن علي (عليهما السلام)سفيد كرد.»سپس آن سر را با خشم ويژه اي به سوي لشكر عمرسعد پرتاب كرد و يك تن از سپاه كفر را به جهنم فرستاد. (2) .
بعضي از مقتل نويسان، به اين مسأله اشاره دارند كه در ميان شهداي كربلا، دو تن به نام «وهب» به چشم مي خورند: 1 _ وهب بن عبدالله 2 _ وهب بن وهب.مشتركات ميان اين دو زياد است؛ از جمله اين كه هر دو با خانواده خود در ركاب امام حضور داشتند و هر دو نفر به شهادت رسيدند و هر دو با تشويق مادرشان به پايداري و رزم در راه خدا پرداختند.تنها دو تفاوت ميان اين دو شهيد وجود دارد:1 _ دو دست وهب بن عبدالله را از تن جدا كردند و بر اثر جراحات سخت، در ميان ميدان افتاده بود كه همسرش به كنار او آمد و مشغول پاك كردن خون ها از سر و صورتش گرديد، غلام شمر به دستور او عمودي آهنين بر سر آن همسر وفادار زد و وي را به
ص: 120
شهادت رساند. (1) .2 _ وهب بن عبدالله از مسلمانان اصيل است در حالي كه وهب بن وهب در اصل، مسيحي بوده و توسط امام حسين (عليه السلام) مسلمان شده است، گرچه اعلمي وهب بن عبدالله را هم مسيحي دانسته كه با همسر خود، نزد امام حسين آمدند و مسلمان شدند. (2) .
سويد بن عمر، جانبازي كه در كربلا به خيل شهيدان پيوست. با اينكه در كربلا، اذن عام، از سوي امام (عليه السلام) براي همه ياران صادر شده بود و مسأله «حل بيعت» در شب عاشورا، اذن خروج ياران از كربلا از سوي سردار عاشورا بود، براي برخي از ياران، اذن خصوصي نيز جهت رفتن از كربلا صادر شده بود. ولي ياران در سايه صلابت ايمان و پاي مردي خويش، جدايي را جايز ندانستند.سويد بن عمر، با اين كه در شمار زخميان بود و از پيكرش خون بسيار رفته بود، تا آنجا كه لشكر كفرپيشه پنداشتند او به شهادت رسيده است و وي را رها كردند رفتند، ولي وقتي ندايي شنيد كه مي گفت: «أَلا قَدْ قُتِلَ الْحُسَين»؛ «هان! بدانيد حسين كشته شد!»، خون در رگش به جوش آمد و دشنه اي به دست آورد و در عين بي رمقي، از جا برخاست و به دشمنان حمله برد و سرانجام شهيد گرديد. (3) .
ص: 121
در كربلا به محمدبن بشير خبر رسيد كه پسر تو در ناحيه ري اسير گرديده است. او كه همراه و در كنار امام (عليه السلام) در كربلا به سر مي برد، گفت: اين ناگواري را به حساب خدا مي گذارم و هرگز دوست ندارم كه وي اسير گردد و من پس از او زنده باشموقتي امام (عليه السلام) سخن وي را شنيد، فرمود: خداوند تو را رحمت كند! تو در حِلّ و آزادي، به تو اجازه خروج از كربلا و تلاش در جهت خلاصي پسرت را دادم. خداوند رحمتت كند، بيعتم را از تو پس گرفتم. برو و براي خلاصي و رهايي پسرت اقدام كن. (1) سپس اجناس گرانبهايي را به عنوان سرمايه كار، به او داد تا براي آزادي پسرش از آن ها استفاده كند و فرمود: «اين پارچه ها را به پسرت بده تا در راه آزادسازي برادرش آنها را خرج كند.» (2) ولي او نپذيرفت و در كنار امام باقي ماند و گفت: «درندگان بيابان زنده زنده بدن مرا بخورند، اگر از تو جدا شوم!» (3) و (4) .
بريربن خضير از قاريان قرآن و از زاهدان پاكباز و عابدي راستين در قرن اوّل بود كه حضور عاشقانه اي در كربلا داشت. وي از صحابه علي (عليه السلام) بود و كتاب «القضايا و الأحكام» او حاوي مطالب و حقايقي است كه از اميرمؤمنان و امام مجتبي (عليه السلام)استفاده كرده بود. (5) .مامقاني درباره كتاب او مي نويسد: «... وكتابه من الأصول المعتبرة عند الأصحاب»؛ «اين كتاب يكي از منابع مورد اعتبار در ميان اصحاب است.».
ص: 122
محدث قمي در «سفينة البحار» آورده است: مردان قبيله همدان، پيش اميرمؤمنان داراي محبوبيت ويژه اي بودند. ازاين رو، آن حضرت در حق آنان فرمود:«فَلَوْ كُنْتُ بَوابّاً عَلي بابِ جَنَّة لَقُلْتُ لِهَمْدان ادْخلوا بِسَلام»«من اگر دربان بهشت باشم، به مردان قبيله همدان خواهم گفت: بدون هيچ گونه تشويش خاطر وارد بهشت شويد.».نكته ها:برير، از بزرگان كوفه و از كساني است كه جهت دعوت امام حسين (عليه السلام) از كوفه به مكه رفت و همراه آن حضرت به كربلا آمد. (1) .مزاح و شوخي هاي بُرَير در شب عاشورا با حبيب بن مظاهر يا عبد الرحمان بن عبد ربِّه انصاري معروف است. وقتي درباره شوخ طبعي او اعتراض كردند، گفت:«من به آنچه كه در انتظار ماست مي انديشم و خوشحالم». (2) .وقتي امام حسين (عليه السلام) خطبه خواند، بُرير گفت:«وَاللهِ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ لَقَدْ مَنَّ اللهُ بِكَ عَلَيْنا أَنْ نُقاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ تُقَطَّعَ فيكَ أَعْضاؤُنا ثُمَّ يَكُونُ جَدُّكَ شَفيعَنا يَوْمَ القِيامَةِ». (3) .به خدا سوگند اي پسر پيامبر خدا بر من منّت نهاد و توفيق جهاد در كنار تو را به من عطا كرد و بدنم در راه تو فدا مي گردد تا جدّ تو از من شفاعت كند.يزيد بن معقل كور باطنان، كه از ياران و همراهان عمر بن سعد است، در روز عاشورا به بُرير گفت: يادت هست كه مي گفتي: عثمان با دست خود، وسيله قتل خود را فراهم آورد! معاويه انسان گمراه و گمراه كننده اي است و امامِ حق و هدايت، علي است؟!
ص: 123
بُرير پاسخ داد: آري، اين نظر من است. يزيدبن معقل گفت: گواهي مي دهم كه تو آدم گمراهي هستي. برير گفت: آيا مي خواهي در اين مورد با تو مباهله كنم؟ و سپس دست به مباهله زد و پس از آن به مبارزه پرداختند (1) برير بعد از حرّ، به شهادت رسيد. (2) .
مورخان نوشته اند كه نافع بن هلال همسر عقدبسته اش را، كه هنوز عروسي نكرده بودند، براي ياري حسين بن علي (عليهما السلام) همراه خود به كربلا آورد.امام (عليه السلام) خطاب به وي فرمود:«اي نافع، همسر تو، دوست ندارد از تو جدا شود و دل بكند، اگر مايلي او را بر مبارزه برگزين.»نافع پاسخ داد: اگر امروز به ياري ات نشتابم، فردا در پيشگاه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) چه جوابي دارم؟! (3) .
به گفته مرحوم فيروزآبادي، ابي شعثاء كندي از محدثان و از شجاعان تيرانداز بود كه در كنار اباعبدالله (عليه السلام)، در برابر سپاه كفر زانو به زمين زد و صد تير به سوي آنان رها كرد و حضرت برايش چنين دعا كرد:«اَلّلهُمَّ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ، وَاجْعَلْ ثوابَهُ الجَنَّة»؛«خدايا! تير او را به هدف رسان و پاداشش را بهشت قرار ده!»بعد از آن با دشمن جنگيد تا شهيد شد. نام شريفش «يزيد بن زياد بَهْدلي» است؛
ص: 124
ازاين رو هر تيري كه مي انداخت، مي گفت: «أَنَا بْنُ بهدلة _ فرسان العرجلة»؛ «من پسر بهدله هستم، سواران پياده». نقل كرده اند كه اين شهيد بزرگوار، در آغاز از ياران ابن سعد بود، چون حق را در سپاه امام ديد و باطل را در لشكر ابن سعد، بدين جهت جانب سيدالشهدا (عليه السلام) را گرفت و به آن حضرت پيوست.
بعضي از ياران امام حسين (عليه السلام) در كربلا در شمار مجروحان قرار گرفتند و توسط بستگانشان و از سوي لشكر عمربن سعد مورد حمايت قرار گرفته و از صحنه نبرد خارج شدند؛ از آن جمله است موسي بن عمير.موسي بن عمير مي گويد: روز عاشورا امام حسين (عليه السلام) به من فرمود: از قول من به يارانم بگو: «مردي كه حق النّاس (دين) در گردن خود دارد با من كشته نشود». (1) .ونيز فرمود: در ميان يارانم، از قول من اعلام كن كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم فرمود: كسي كه از دنيا برود و حق الناس بر ذمّه داشته باشد، از حسنات او به نفع طلب كار استرداد خواهد شد. (2) .امام (عليه السلام) در ضمن نكوهش از مزدوران عمربن سعد در روز عاشورا، فرمود: شما در برابر رهنمودهاي من متمرد هستيد و به سخنان من توجهي نداريد و اين بدان خاطر است كه حقوق شما را از اموال حرام مي دهند و در نتيجه شكم شما از لقمه هاي حرام انباشته شده است؛ «... كلُّكُمْ عاص لاَِمْري، غَيرُ مستمع قَولي قَد انْخزلت عَطَياتِكُم مِنَ الْحرام، وَ مُلِئَت بُطُونُكُم مِنَ الْحرامِ، فَطُبِعَ عَلي قُلُوبِكُمْ...». (3) .
ص: 125
مهم ترين عامل سعادت انسان، ثبات قدم و استوار ماندن در صراط حق است؛ از اين رو بايد همواره اين دعاي معروف را ورد زبان خود سازيم كه: «أَللّْهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَيراً».عاقبت بعضي از مترددان حاضر در كربلا و نهضت عاشورا، عبرت آموز است؛ از آن جمله اند:
هرثمة بن سليم، (1) كه در برخي از منابع «هرثمة بن ابي مسلم» آمده است، در روز عاشورا، همچون حرّ بن يزيد رياحي، از سپاه كفر فاصله گرفت و به جبهه حقّ ملحق شد، ولي سرانجامِ اين دو تن، يكسان نبود. حرّ به فوز عظيم شهادت در راه حقّ دست يافت ولي هرثمه توفيق استقامت نداشت و از جبهه حق فاصله گرفت.هرثمه، از ياران امير مؤمنان بود، ليكن پس از آن به لشكر باطل پيوست و تا روز عاشورا جزو لشكريان عمرسعد بود. هرثمه در ضمن بيان خاطراتش، مي گويد: من در
ص: 126
شمار لشكر عبيدالله بن زياد بودم. روز عاشورا در كربلا، با ديدن درختي، به ياد خاطره اي افتادم و اين تجديد خاطره، موجب دگرگوني در درون من و عامل جدايي ام از لشكر عمربن سعد شد. (1) .در برخي از كتب تاريخي آمده است: هرثمه در روز عاشورا، سوار بر مركب شد و رسماً به ديدار امام حسين (عليه السلام) رفت و اين خاطره را براي آن حضرت بيان كرد:«هنگامي كه از صفين همراه علي بن ابي طالب (عليه السلام) بازمي گشتيم، آن حضرت پس از نماز صبح، مشتي از خاك برداشت و با صدايي بلند گفت:«واهاً أيَّتُهَا التُّرْبَة لَيَحْشُرَنَّ مِنْكَ أقوامٌ يَدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِساب»؛ (2) .«آفرين برتو اي خاك، مردماني از تو در قيامت در محشر حاضر مي شوند كه بي حساب وارد بهشت مي گردند.»من در آن روز متوجه نشدم، امّا امروز از آن آگاه شدم، امام (عليه السلام) به او فرمود: عاقبت كار بر من پوشيده نيست، تو چه مي كني؟هرثمه پاسخ داد: من عيالوارم و از ابن زياد هراسان.امام (عليه السلام) فرمود: پس از اين منطقه دورشو تا صداي استغاثه مرا نشنوي! در اين هنگام از امام خداحافظي كرد و رفت.گفتني است ميان مورخان اختلاف است كه آيا هرثمه در لشكر امام حسين (عليه السلام) بود و كناره گرفت يا در لشكر عمرسعد بود و به حسين بن علي (عليهما السلام) نزديك شد و سپس جنگ را رها كرد و رفت.صدوق در امالي (3) مي نويسد: هرثمه در جمع كساني بودكه عبيدالله آنان را به كربلا گسيل داشت، ولي علامه شوشتري، در المواعظ مي نويسد: هرثمه از ياران علي (عليه السلام) در صفّين بود و در كربلا امام حسين (عليه السلام) را همراهي مي كرد و تا صبح عاشورا در ميان سپاه
ص: 127
امام حضور داشت ولي از آن حضرت جدا شد.هرثمه، در خاطرات خود گفته است: من پس از بازگشت از صفين، سخنان علي (عليه السلام)را در كربلا براي همسرم كه از محبّان علي بود نقل كردم، همسرم گفت: «أَيُّهَا الرَّجُل فَإِنَّ أَمِيرالْمُؤمِنِين لَمْ يَقُلْ إِلاّ حَقّاً»؛ «اي مرد، امير مؤمنان جز كلام حقّ و مطابق با واقع، بر زبان نمي آورد.»همچنين در خاطرات او آمده است: امام حسين (عليه السلام) به من فرمود: «ياور مايي يا دشمن ما؟ پاسخ دادم، نه ياور و نه دشمن تو هستم، من دختر خود را در كوفه برجاي نهاده ام دلم براي او ناراحت است كه نكند مورد ستم عبيدالله قرار گيرد.» (1) .او مي گفت: امام حسين (عليه السلام) به من فرمود: «از اينجا برو، به گونه اي كه قتلگاه ما را نبيني و صداي كمك خواهي ما را نشنوي. قسم به آن كه جان حسين در دست اوست، اگر كسي فرياد استغاثه ما را بشنود و به ياريمان نشتابد، خداوند او را در آتش افكند». (2) و (3) .
ضحاك بن عبدالله مشرقي همراه عمويش، در منزل بني مقاتل (باراندازگاه بين راه) به محضر امام حسين (عليه السلام) رسيدند، امام (عليه السلام) به آن دو فرمود: آيا به ياري من آمده ايد؟ پاسخ دادند خير. امام فرمود: پس، از اين اطراف دور شويد تا صداي كمك خواهي مرا نشنويد. در اين هنگام ضحاك براثر موعظه امام (عليه السلام) تصميم گرفت كه به ياري امام بپردازد ولي به امام گفت: من تا هنگامي كه وجودم در كنار شما مفيد و به نفع باشد، با شما همراه خواهم بود وگرنه جدا مي شوم و مي روم.
ص: 128
فرهاد ميرزا در قمقام (1) مي نويسد: ضحاك بن عبدالله مشرقي پياده جهاد مي كرد. اوچند تن را كشت و به محضر امام رسيد و امام در حق او دعا كرد. ضحاك خطاب به امام (عليه السلام)گفت: يابن رسول الله طبق بيعت مشروط خودم آمدم، من پيشتر، در هنگام بيعت، گفته بودم تا هنگامي كه تو داراي نيرو و توان جنگ هستي نبرد مي كنم وگرنه بازمي گردم. اكنون كه يار و ياور نداري، اجازه بده بازگردم. امام (عليه السلام) فرمود: آري، بيعت تو مشروط بود، مي تواني بروي. ضحاك به سوي خيمه رفت و اسب خود را كه در آن پنهان كرده بود، سوار شد و از گوشه اي گريخت. پانزده تن از لشكريان عمربن سعد تعقيبش كردند، ولي او از معركه جان سالم به در برد.او در ضمن بيان خاطراتش مي گويد: در روز عاشورا، آنگاه كه دريافتم دشمن در صدد نابود كردن ابزار رزمي؛ از جمله اسب هاي ياران امام است، من اسب خود را در خيمه اي پنهان كردم. لذا پياده حمله مي كردم، امام (عليه السلام) مرا زير نظر داشت و هرگاه فردي را به خاك مي افكندم، مي فرمود: «...دستان تو درد نكند، و خداوند جزاي خيرت دهد!» (2) وقتي ياران امام يكي پس از ديگري كشته شدند، از آن حضرت اذن رفتن خواستم و سرانجام از كربلا گريختم. طبري مورخ معروف مي نويسد:ضحاك بن عبدالله مشرقي مي گويد: روز عاشورا، آنگاه كه ياران امام (عليه السلام) يكياز پس از ديگري شهيد شدند و بيش از چند تن باقي نمانده بود، به آنحضرت گفتم: «به شما گفته بودم تا هنگامي كه ياراني داري، در راه تو مي جنگنم وتو را ياري مي دهم و آنگاه كه حضور من براي تو سودي ندارد، از كنار تو خواهم رفت». (3) .امام (عليه السلام) فرمود: «آري، راست گفتي، چگونه از سپاه من بيرون رفته و از تيررس دشمنان ما نجات خواهي يافت؟». (4) .
ص: 129
امام حسين (عليه السلام) آنگاه افزود: «اگر مي تواني بروي و نجات مي يابي، آزادي و برو». (1) .و من بر اسب خود، كه در ميان خيمه ها مخفي كرده بودم، سوار شدم و تيري به سوي دشمن انداختم و آنان را كمي پراكنده ساختم و از ميانشان بيرون رفتم. چند تن از آنان به دنبالم آمدند و مرا تعقيب كردند اما من به دهي در آن حوالي پناه بردم و عدّه اي از اهل آن مرا شناختند و حمايتم كردند و سرانجام نجاتم دادند.برخي از مورّخان؛ از جمله طبري، جريان حلّ بيعت شب عاشورا توسط امام حسين (عليه السلام) و اظهار وفاداري ياران را از قول همين ضحّاك نقل كرده اند. (2) آري، ضحاك بدين سان از جبهه حق گريخت و زندگي چند روزه دنيا را به رستگاري و بهشت فروخت؛ «أَلّلهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالسَّعادَةِ»؛ «خدايا! زندگي ما را به سعادت منتهي ساز و عاقبتمان را به خير گردان!»
در دوسوي سپاه حقّ و باطل، گروهي بودند كه از نيمه راه باز مي گشتند؛ برخي از اينان به گروه مقابل مي پيوستند و برخي ديگر از صحنه نبرد دور مي شدند و به دنبال زندگي عادي خويش مي رفتند. از اين دسته انسان ها هم در ميان همراهان امام (عليه السلام)بودند و هم در ميان لشكريان عمر بن سعد. همانطور كه گفتيم بعضي از آنان به امام پيوستند؛ مانند حرّ و حدود 32 نفر ديگر. گروهي نيز مانند مسروق ابن وائل، گرچه از سپاه باطل جدا شدند ولي توفيق پيوستن به سپاه حق را هم نيافتند.مسروق وقتي ديد حوزة بن تميمي (3) با نفرين امام حسين (عليه السلام) به طرز فجيعي به درك
ص: 130
واصل شد، كمي به خود آمد، ولي بيداري و به خود آمدن، دوام نيافت، و لذا به اردوگاه حق ملحق نگشت.- - -
امام حسين (عليه السلام) در منطقه قصر بني مقاتل خيمه اي را ديد و پرسيد آن خيمه از آنِ كيست؟ گفتند: خيمه عبيدالله بن حرّ جُعفي است؛ كسي كه با علي (عليه السلام) در صفين جنگيد.امام (عليه السلام) كسي را در پي او فرستاد تا به سوي آن حضرت دعوت كند، عبيدالله نپذيرفت و سوگند ياد كرد: من از كوفه بيرون نيامدم، مگر به اين علت كه مبادا حسين داخل كوفه شود و من با او روبرو گردم.فرستاده امام مراجعت كرد و سخن او را به امام ابلاغ كرد. امام (عليه السلام) با عده اي از اصحاب به خيمه او رفتند. عبيدالله بن حرّ احترام كرد و امام را در صدر مجلس جاي داد.امام (عليه السلام) او را به ياري خود خواند و فرمود: «تو گناهان بسيار داري، آيا حاضري به عملي اقدام كني كه تمام گناهانت را نابود سازد؟».عبيدالله پرسيد: «اي فرزند پيامبرخدا آن چيست؟» امام فرمود: ياري كني فرزند دختر پيغمبر را و با او بر ضدّ دشمنانش مقاتله و جنگ كني».عبيدالله گفت: «مي دانم هركه از تو پيروي كند، در آخرت سعادتمند و خوشبخت است، ليكن من اين همّت را ندارم، از من بگذر. و افزود: اگر اسب مي خواهي اسبم را با خود ببر».
ص: 131
امام (عليه السلام) فرمود: حال كه خود حاضر نيستي ما را همراهي كني ما را به اسب تو نيازي نيست؛ بلكه به خود تو هم نيازي نمي باشد: (وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً)؛ «من از كسي كه راه گمراه كنندگان را برگزيده، كمك نمي گيرم»، و افزود من تو را نصيحت مي كنم اگر توانايي داري كه نداي ما را نشنيده بگيري و حاضر نشوي، چنين كن، سوگند به خدا، هركس نداي ما را بشنود و ما را ياري نكند، خدا او را در آتش جهنم جاي مي دهد. (1) .نوشته اند كه پس از عاشورا عبيدالله زياد او را فراخواند و از وي پرسيد: كجا بودي؟! گفت: مريض بودم! ابن زياد گفت: دلت بيمار بود يا تن تو؟ وقتي فهميد مورد خشم ابن زياد قرار گرفته، به گونه اي غافلگيرانه از دارالاماره گريخت و به مداين رفت.او در قيام مختار، وي را همراهي كرد و در لشكر ابراهيم بن مالك اشتر حضور يافت، ليكن پس از چندي، از گروه آنان نيز فاصله گرفت. او پس از آن، به مصعب برادر عبدالله بن زبير پيوست و در قتل مختار شركت جست. پس از چندي از مصعب نيز فاصله گرفت و سرانجام در سال 68 ه_. خود را در آب فرات انداخت و غرق شد. (2) .در همين مكان، دو نفر ديگر، به نام عمرو بن قيس و پسرعمويش، خدمت امام (عليه السلام) آمدند، حضرت فرمود: «براي ياري من آمده ايد؟» گفتند: «ما عيالواريم و امانت هاي مردم در دست ماست و از عاقبت امر بي خبريم». حضرت فرمود: «از اينجا برويد، كسي كه بشنود نداي ما را يا ببيند شخص ما را، پس اجابت ننمايد دعوت ما را. برخداي بزرگ است كه او را در آتش به رو دراندازد». (3) .
در نهضت كربلا، چند دسته از مردم، از كاروان سعادت جا ماندند. بيشتر كساني كه از پيوستن به امام و ياري اش خودداري مي كردند، عبارت بودند از:
ص: 132
آنگاه كه هلال بن نافع و عمر بن خالد از كوفه خدمت امام رسيدند. امام تمايل مردم نسبت به خود را از آنان جويا شد، پاسخ دادند: «أَمَّا اْلأَغْنِياءُ فَقُلُوبُهُمْ اِلَي ابْن زِياد وَ أَمَّا باقي النّاس فَقُلُوبُهُمْ اِلَيكَ». «دل پول داران با ابن زياد است و دل ديگران با شما» و البته كساني كه دلشان با امام بود، يك دست نبودند. يكي از كوفيان در گزارش خود درباره وضعيت مردم كوفه به امام گفته بود: «وَإِنَّ قُلُوبُهُمْ مَعَكَ وَسُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ».و امام فرمود:«إِنَّ النّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلي أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُون». (1) .«مردم بنده دنيايند و دين به عنوان مكيدني در سرِ زبان آنان است و در هنگام گرفتاري ها و امتحان ها (معلوم مي شود كه) دينداران اندكند.».
حرام خواري يكي از علل دل مردگي است و باعث مي شود كه آدمي در برابر نداي حق بايستد و آن را نپذيرد.امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا، پس از نصيحت و رهنمود دادن ها، فرمود:«مُلِئَت بُطُونُكُم مِنَ الْحرامِ، فَطُبِعَ عَلي قُلُوبِكُمْ...».
كساني كه حق الناس بر ذمّه دارند، توفيق شركت در جهاد و شهادت را نمي يابند. امام در روز عاشورا رسماً اعلام كرد: «لا يُقْتَلُ مَعِي رَجُلٌ عَلَيهِ دَيْنٌ»؛ (2) «كسي كه حق ديگران بر ذمّه دارد سعادت كشته شدن در جبهه من (و در راه حق) را ندارد.
ص: 133
هفتاد و دو تن شهيد بي چون هفتاد و دو بي قرار مجنونهفتاد و دو واژه سمايي هفتاد و دو مهر ماوراييهفتاد و دو عشق دار بردوش هفتاد و دو كوكب كفن پوشهفتاد و دو نوبهار دوران هفتاد و دو شعله فروزانهفتاد و دو آفتاب تابان هفتاد و دو اسوه مسلمان.
يكي از تاريخ سازان عاشورا و شهداي آن نهضت، مسلم بن عقيل است. كنيه مسلم «ابو ابراهيم»، نام پدرش عقيل بن ابي طالب و نام مادرش «عليّه» است. (1) دو پسر او به نام هاي محمد و عبدالله نيز در كربلا به شهادت رسيدند و به نقلي دو پسر ديگر او كه به «طفلان مسلم» مشهورند، به دست حارث به شهادت رسيدند. و طبق نوشته برخي: دختر يازده ساله او به نام عاتكه، كه هفت سال داشت، در حمله كفرپيشگان يزيدي به خيام امام حسين (عليه السلام)، در روز عاشورا زير دست و پاي آنان ماند و شهيد شد. (2) گفتني است، حضرت مسلم بن عقيل، نخستين شهيد نهضت عاشورا و پسر او عبدالله نيز (به نوشته بعضي از مورّخان) اوّلين شهيد اهل بيت در روز عاشوراست. (3) .
ص: 134
گر چه بعضي از تاريخ نگاران تولّد او را سال 32 نوشته اند، ليكن حضور او در جنگ جمل و نهروان، در كنار امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) و عبدالله بن جعفر نشان مي دهد كه او (مسلم) پيش از تاريخ فوق به دنيا آمده است.مورّخ معاصر، آقاي جعفر مرتضي، در كتاب «التاريخ و الإسلام» (1) مي نويسد:«احتمال مي رود كه مسلم، در زمان پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) به دنيا آمده باشد؛ زيرا او در جنگ جمل و صفين در كنار امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) و عبدالله جعفر مي جنگيد و آنان در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) متولّد شدند. بنابراين، بايد مسلم نيز از جهت سني هم سان با آنان بوده و در آن زمان به دنيا آمده باشد.دينوري (متوفاي سال 276) مي نويسد: از فرزندان عقيل، نُه تن در كربلا، در ركاب امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدند كه مسلم شجاع ترين آنان بود. (2) .در اعيان الشيعه نام فرزندان شهيدِ عقيل در كربلا، اين چنين آمده است:1 _ مسلم 2 _ جعفر3 _ عبدالرحمان 4 _ عبدالله اكبر 5 _ عبدالله بن مسلم 6_ عون بن مسلم 7 _ محمدبن مسلم 8 _ محمدبن ابي سعيد بن مسلم 9 _ جعفربن محمد بن مسلم. (3) .ابو الفرج اصفهاني و شيخ عباس قمي (4) از شهيد ديگري به نام «محمد بن ابي سعيد الأحول بن عقيل» ياد مي كنند. بنابر آنچه گفته شد، فرزندان عقيل در كربلا از پيشقراولان شهداي اهل بيت بودند؛ زيرا طبق نوشته «خواند مير» در «حبيب السير»؛ پس از عبدالله بن مسلم، دو عمويش جعفر و عبدالرحمان بن عقيل به ميدان رفتند و به فيض شهادت نائل آمدند.مسلم بن عقيل، نماينده امام حسين (عليه السلام) دركوفه بود كه بنا به نوشته برخي از مورخان، هشتاد هزار نفر به عنوان نماينده امام حسين (عليه السلام) با او بيعت كردند ولي با آمدن عبيدالله به
ص: 135
كوفه و زنداني شدن مختار و هاني و همچنين انتشار خبر آمدن لشكري انبوه از شام،اطراف او را خلوت كردند.مسلم در نيمه رمضان سال 60ه_. از مكه با همراهي قيس بن مسهّر صيداوي عازم مدينه و از آنجا در پنجم شوال وارد كوفه شد (20 روز در راه بود) و پس از 63 روز توقف در كوفه، در نهم ذيحجه، روز عرفه همان سال به شهادت رسيد.در حديثي آمده است كه علي (عليه السلام) از پيامبر (صلي الله عليه وآله) پرسيد: «آيا عقيل را دوست مي داري؟ پيامبر فرمودند: آري، به خدا قسم من او را به دو جهت دوست دارم؛ يكي به خاطر آن كه خود او مورد محبّت من است و ديگر به خاطر آن كه او محبوب ابوطالب بود و از آنجا كه من ابوطالب را دوست دارم، فرد مورد علاقه او را نيز دوست مي دارم. (و افزود:) او داراي فرزنداني است كه در ركاب پسرت (حسين) كشته مي شوند و چشم هاي مؤمنان برايشان داغدار مي شود و ديدگان فرشتگان مقرب نيز بر ايشان اشك مي ريزند؛ پس رسول خدا (صلي الله عليه وآله)گريست به گونه اي كه اشك هاي او بر سينه اش چكيد و سپس فرمود: از آنچه كه بر سرِ عترت من مي آورند به خدا شكايت مي برم». (1) .ابن ابي الحديد مي نويسد: عقيل مورد محبّت شديد ابوطالب بود. او با همراهي عمويش عباس به اجبارِ مشركان، در جنگ بدر بر ضدّ پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) شركت جستند و پس از اسارت، با دادن فديه آزاد گرديدند. او پيش از صلح حديبيه به طور رسمي اسلام آورد وبه مدينه هجرت كردودر جنگ مؤته به فرماندهي جعفربن ابي طالب حضور يافت.
جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: هنگامي كه عقيل به محضر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) آمد،
ص: 136
پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به وي فرمود: «مَرْحباً بِكَ يا أَبا يَزِيد! كَيْفَ أصْبَحْتَ؟»؛ «آفرين برتو اي ابو يزيد، چگونه شب را صبح كردي؟!» عقيل پاسخ داد: «أصْبَحْتُ بِخَير صَبَّحَكَ اللهُ يا أَبا الْقاسِمْ»؛ «به خير و نيكي شب را به صبح آوردم. خداوند صبح تو را به خير گرداند، اي ابو القاسم.» (1) .جابر همچنين مي گويد: عقيل در جنگ مؤته، به نفع اسلام جنگيد. عبدالرحمان بن سابط گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) هميشه به عقيل مي فرمود: من تو را به دو جهت دوست مي دارم؛ يكي به خاطر خودت و ديگر به خاطر ابوطالب كه تو را دوست مي داشت». (2) .عقيل در سال 50 ه_. در سن 96 سالگي از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد. او چون نابينا بود، در هيچ يك از جنگ هاي صفّين، نهروان و جمل حضور نداشت. البته ايشان با پسران خود مهيّاي نبرد در ركاب حضرت علي (عليه السلام) بودند كه امام او را از شركت در جنگ معاف كردند. (3) .
همانگونه كه اشاره شد، مسلم پسر عقيل و عقيل پسر ابوطالب است. در تاريخ آمده است كه چند تن از پسران عقيل با دختران اميرالمؤمنين، علي (عليه السلام) ازدواج كردند؛ امّ حبيبه بنت ربيعه، يكي از همسران علي (عليه السلام) بود. عمرالأطراف و رقيه، فرزندان امير مؤمنان (عليه السلام)، از اين همسر بوده اند. رقيه همسر مسلم بن عقيل شد؛ چنان كه دختر ديگر اميرالمؤمنين (عليه السلام) زينب صغري همسر برادر مسلم، عبدالرحمان بن عقيل بود. پيشتر گفتيم كه عبدالرحمان در كربلا به شهادت رسيد.همچنين امّ هاني خواهر ديگر رقيه، با عبدالله بن عقيل ازدواج كرد.عبدالله اكبر فرزند ديگر عقيل خديجه دختر علي (عليه السلام) را به همسري برگزيد. (4) .
ص: 137
بنا به نوشته برخي ازمورخان، دو تن از دختران اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر اثر عطش و دهشت در روز عاشورا به شهادت رسيدند.مسلم، افسر جواني است كه به نمايندگي از سوي پيشواي انقلاب كربلا وارد كوفه شد تا زمينه ها و اقدام هاي لازم را جهت يك انقلاب همه جانبه در كوفه مهيّا سازد.او سلحشوري است كه در جنگ صفين در ميمنه لشكر حضرت علي (عليه السلام) همراه امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) حضور داشت. (1) .مسلم، هجده سال داشت كه پدر خود عقيل را از دست داد. او از رقيه، دختر علي (عليه السلام)داراي فرزنداني به نام هاي: عبدالله، علي، محمد و... گرديد (2) .بنا به نوشته بعضي از مورّخان، او در سال 31 ه_. تولد يافت و در سال 60 ه_. در كوفه به دست عبيدالله به شهادت رسيد و به قول ابوالفرج در مقاتل الطالبيين، وي نخستين كشته از ياران حسين بن علي (عليهما السلام) است.
متن نامه امام حسين (عليه السلام) به مردم كوفه، كه توسط مسلم بن عقيل به كوفه رسيد، بنا به روايت ابن شهرآشوب، چنين است:«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ، مِنَ الحُسَينِ بْن عَلِيّ إِلَي الْمَلاَءِ مِنَ الْمُؤمِنِينَ اْلمُسْلِمِينَ. أمّا بَعدُ، فَإنّ هانياً و سَعيداً قدما عَلَيّ بِكُتُبكم، و كانا آخِرَ مَن قَدِمَ عَليّ مِنْ رُسُلِكُم وَ قد فهمتُ كلّ الّذي قَصَصْتُمْ و ذكرتم و مقالةُ جُلِّكُم: فَإِنَّهُ لَيْسَ لَنَا إِمَامٌ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا وَ إِيَّاكُمْ عَلَي الْهُدَي، و أنَا باعث إليكم أخي و ابن عمّي و ثقتي من أهل بيتي، فإن كتب إليّ أنّه قد أجمع رأي أحداثكم و ذوي
ص: 138
الفضل منكم علي مثل ما قدمت به رسلكم و تواترت به كتبكم أقدم عليكم وشيكاً إن شاء الله و لعمري ما الإمام إلاّ الحاكم القائم بالقسط الدائن بدين الله، الحابس نفسه علي ذات الله». (1) .فَإِنَّهُ لَيْسَ لَنَا إِمَامٌ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا وَ إِيَّاكُمْ عَلَي الْهُدَي وَ الْحَقِّ
مسلم بن عقيل از مكه راهيِ مدينه و از آن جا عازم كوفه شد. در كوفه نامه امام (عليه السلام) را در ميان مردم خواند و پس از آن، 12 هزار نفر (2) با آن حضرت بيعت كردند. نعمان بن بشير از سوي شام، والي كوفه بود. عمربن سعد به شام نوشت كه نعمان در مديريت ضعيف است از اين رو، يزيد عبيدالله بن زياد را به كوفه ولايت داد.ميان مورّخان اختلاف نظريه است كه مسلم، هنگام ورود خود به كوفه در ابتدا به خانه چه كسي وارد شد. ابن شهرآشوب مي نويسد: مسلم در اوّلين لحظه ورود، به خانه سالم بن مسيب وارد شد، (3) ليكن بعضي از مورّخان خانه هاني بن عروه (4) و عده اي خانه مختاربن ابي عبيده ثقفي (5) و برخي خانه سليمان بن صُرَد را اولين مركز انقلاب و پايگاه مسلم مي دانند.
مسلم، پس از آنكه مردم با وي بيعت كردند، نامه اي براي امام نوشت و در آن يادآور شد كه، زمينه مردمي در كوفه، جهت حضور شما مهيّاست و مردم منتظر ورود فرزند پيامبر به كوفه هستند. خبر اين فعاليت ها به شام گزارش شد. يزيد پس از مشورت با
ص: 139
سِرْجون، مشاور ويژه معاويه، عبيدالله بن زياد والي بصره را، با حفظ سمت، به ولايتكوفه گماشت و تأكيد كرد هرچه زودتر وارد كوفه شود و حركت هاي مخالف را سركوب نمايد. ابن زياد به مطالعه اي جديد از اوضاع كوفه پرداخت و با توجه به اين مسأله كه مردم كوفه منتظر حسين بن علي (عليهما السلام) هستند، به گونه اي ناشناس، شب هنگام وارد كوفه شد و به دارالإماره رفت.اقدامات عبيدالله بن زياد در اين مأموريت:1 _ مسلم، هاني، قيس بن مسهّر صيداوي و ميثم تمار و ديگر مردان حق را به قتل رسانيد.2 _ بيش از چهارهزار نفر از مردم كوفه و از حاميان مسلم بن عقيل را زنداني كرد كه از آن جمله بود، مختاربن ابي عبيده ثقفي.3 _ سپاه جراري به كربلا فرستاد و به نظر خود، كار حسين ويارانش را يكسره كرد.4 _ سرهاي شهدا و نيز مسلم و هاني را به شام فرستاد.5 _ اسراي كربلا را به كوفه و از آنجا به شام گسيل داشت.6 _ در سال 67 ه_. جهت سركوب كردن قيام خون خواهان (به رهبري مختار، به فرماندهي ابراهيم بن مالك اشتر) وارد عمل شد و با هفتاد هزار تن از مزدورانش در اين پيكار به هلاكت رسيدند. (1) .7 _ ابن زياد، شب هنگام عمامه سياه بر سر نهاد و در شكل و شمايل امام حسين و به رسم مسافران حجاز صورت خود را پوشانيد و وارد كوفه شد. زني بانگ برآورد، پسر پيامبرخدا وارد شد! مردم با شنيدن آن بانگ ازدحام كردند، سلام مي دادند، خوش آمد مي گفتند و فرياد مي زدند: اي پسر پيامبر، ما چهل هزار نفر ياور توييم؛ (... عَلَيهِ عَمامَة سَوداء... إنّا مَعَكَ أَكثر مِن أربعين ألفاً... مَرْحباً بِكَ يَابْنَ رَسُول الله). (2) .عبيدالله در گام نخست نسبت به تقويت نيروهاي دارالإماره پرداخت و آنگاه به
ص: 140
تماس رؤساي قبايل همت گمارد و در پي آن به زنداني كردن بانيان و دعوت كنندگاننهضت حسيني پرداخت. او ابتدا مختار و سپس هاني و پس از آن بسياري از افراد سرشناس و غير مشهور را به زندان انداخت و در مجموع چهارهزار و پانصد تن را حبس كرد. عبيدالله وضعيت عمومي كوفه را دگرگون ساخت و در اين حال مسلم پس از دستگيريِ هاني، به ناچار بر ضدّ عبيدالله برخاست. منادي او با نداي «يا منصور امّت» چهار هزار نفر و به قول مسعودي هشت هزار تن را جمع و آنان دور مسلم را گرفتند، ولي عبيدالله با وعده و وعيد به رؤساي بعضي از قبايل، مردم را از اطراف مسلم پراكنده ساخت؛ به گونه اي كه مسلم آن شب در خانه طوعه، غريب ماند!
ابن شهرآشوب در مناقب مي نويسد: پس از دستگيريِ هاني، زمينه قيام بر ضدّ حاكمان يزيدي هموار شد. مسلم با هشت هزار نفر، قصر دارالإماره را محاصره كرد. ابن زياد كه اوضاع را آشفته ديد، بعضي از سران قبايل را كه در كنار او بودند، وادار كرد تا از پشت بام قصر، بانگ برآورند كه: سپاهي جرّار از شام مي رسد، هركس متفرق شود در امان است. از هشت هزار تن (سي تن) باقي ماندند و آنان نيز پس از نماز، مسلم را تنها گذاشتند...آري، مسلم پس از نماز، غريب و تنها در كوچه هاي محله كَنْدَه متحيّرانه قدم مي زد كه طوعه، در خانه را گشود و منتظر پسرش بود. مسلم از او آب خواست و او ظرف آبي برايش آورد و پرسيد: اي بنده خدا، شهر پر آشوب است، چرا اين جا نشسته اي؟ برو به خانه ات. مسلم چيزي نگفت: او حرف خود را تكرار كرد. مسلم گفت: در اين شهر نه خانه اي دارم و نه قبيله اي. (1) طوعه گفت: به گمانم تو مسلمي؟! وي را به خانه خود فراخواند، ولي پسر او، صبح هنگام حضور مسلم در خانه خود را گزارش داد، عبيداللههفتاد نفر به فرماندهي محمد بن اشعث به جنگ مسلم فرستاد كه 41 تن از آنان از پاي درآمدند. محمد اشعث در پاسخ ملامت عبيدالله گفت: «أَيُّهَا اْلأَمِير إنَّكَ بَعَثْتَني إلي أَسَد
ص: 141
ضَرغام، وَ سَيف حسام، في كفّ بَطَل همام مِن آل خَيرِ اْلأنام». (1) اي امير تو مرا به سويشيري شرزه فرستادي او شمشيري برنده در دست قهرماني بي همتا از آل محمّد است.در كتاب معالي السبطين آمده است: سيصد تن از مزدوران عبيدالله دور خانه طوعه را، كه مسلم در آن جا بود، محاصره كردند و جنگي تمام عيار و تن به تن درگرفت كه مسلم در آغاز نبرد چند تن از آنان را به خاك افكند.در سفينة البحار، ماده «سلم» آمده است: مسلم جنگجويان عبيدالله را با دست خود به پشت بام ها پرتاب مي كرد و مردانه رجز مي خواند و هماورد مي طلبيد و حماسه مي آفريد. او چنين مي خواند:أَقْسَمتُ لا أُقْتَل إِلاّ حُرّاً وَإِنْ رَأَيْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكْراًكُلُّ امْرِيء يَوْماً يُلاقي شَرّاً اَكْرَهُ أَنْ أُخدعَ أَوْ أُغَرّاً (2) .«سوگند ياد كرده ام كه كشته نشوم مگر در حال آزادگي، گرچه مرگ تلخ است.ولي هركسي در فرجام آن را مي چشد. خوف آن دارم كه عليه من فريب و نيرنگي به كار گيرند يا به من دروغ بگويند.»اعثم كوفي در ادامه رباعيِ فوق، اين مصرع را مي افزايد كه مسلم فرمود:«أَضْرِبُكُمْ وَلا أَخافُ ضُرّاً»؛ «با شما مي جنگم و از مشكلات نمي هراسم.» (3) .اين سخنان، رجز و جواب شرافتمندانه اي بود به پيشنهادي كه محمدبن اشعث به مسلم داد و گفت: «اي مسلم، در اماني، تسليم شو»، ولي مسلم فرمود: تسليم شدن مساوي است با مرگ! و من مرگ شرافتمندانه را انتخاب مي كنم.مسلم در كوفه يك تنه مي جنگيد و حال آن كه در حدود صدهزار نفر از بي وفايان كوفه دست بيعت با او داده بودند. (4) .
ص: 142
ابن زياد براي محمدبن اشعث، فرمانده لشكر، پيام داد كه: تو به جنگ يك تن رفتي چرا نيروي كمكي طلب كردي؟او پاسخ داد: گمان مي بري كه مرا به جنگ بقّالي از بقال هاي كوفه فرستاده اي؟! من با شمشيري برنده، از شمشيرهاي پيامبر مي جنگم.محدث قمي در «نفس المهوم» مي نويسد: محمدبن اشعث در پيام خود به عبيدالله گوشزد كرد كه مرا به سوي شيري سهميگن، شمشيري برنده و دلاوري بزرگ از خاندان بهترين مردم فرستاده اي. (1) .ازاين رو، ابن زياد به مسلم امان داد و مسلم بر اساس قوانين جنگ آن روز، تسليم شد.ابن زياد وقتي از مسلم پرسيد: چرا به كوفه آمده اي؟ تو باعث اختلاف ميان جامعه هستي!مسلم گفت: من نيامده ام كه اختلاف ايجاد كنم؛ بلكه پدرت رجال و نيكمردان آنان را كشت. شما مردم را بر اساس خشم، كينه و سوء ظن به قتل مي رسانيد. فسق و فجور را رواج مي دهيد و شرافت و انسانيت را سركوب مي كنيد و در جامعه همچون كسري و قيصر بر مردم حكم مي رانيد و...، حال ما آمده ايم تا معروف را رواج دهيم و از منكر پيشگيري كنيم. (2) .ابوالفرج در «مقاتل الطالبيين» از ابي مخنف نقل مي كند كه تشنگي بر مسلم چيره شد، آب خواست، ظرف آبي به او دادند، چون به نزديك لب خود برد، قطره خوني از لب او بر آن ريخت، او آب را نخورد و ظرف ديگر خواست و اين بار نيز چنين شد. در اين حال گفت: «لَو كانَ لي مِنَ الرِّزْقِ الْمَقْسُوم شَرِبْتُهُ». اگر اين آب براي من مقدّر بود آن را مي آشاميدم.عمرو باهلي گفت: اي مسلم، تا طعم مرگ را نچشي آب ننوشي، ولي قدحي ديگر
ص: 143
آب آوردند و دندان هاي آن حضرت كه خون آلود بود در ظرف افتاد و مسلم آب نخورد. به او گفتند: «وصيت كن». (1) .مسلم سه وصيت كرد:1 _ بعد از شهادت پيكر او را دفن كنند.2 _ نامه اي به امام حسين (عليه السلام) بنويسند تا به كوفه نيايد.3 _ اثاثيه او را بفروشند تا هفتصد درهم قرض وي را بدهند. (2) .مسلم، آنگاه در فراق امام حسين (عليه السلام) به شدت گريست؛ «بَكي بُكاءاً شديداً علي فِراقِ الحُسَينِ».مرا به عشق توام مي كُشند غوغايي است بيا به بام نظر كن عجب تماشايي استمسلم در آن حال تكبير سرداد وگفت: خدايا! ميان ما و اين گروه حكم كن. گروهي كه نسبت به ما مكر و حيله كردند. ما را از پاي در آوردند و به ما دروغ گفتند. او سپس به جانب مدينه نگريست و به حسين (عليه السلام) سلام كرد.بعضي از صاحبان نظريه، بر اين باورند: بكربن حمران ضربتي به مسلم زده بود كه براثر آن ضربت، دو دندان وي از جا كنده شد.مسلم را سوار بر مركب نموده، به دارالاماره بردند. در حالي كه بسيار غمگين بود. عبيدالله بن زياد گفت: كسي كه به كار مهمي دست مي زند، نبايد گريه كند. مسلم پاسخ داد: من از كشته شدن باكي ندارم. براي حسين (عليه السلام) و اهل بيت او كه در راه كوفه اند مي گريم؛ «أَبْكِي لاَِهْلِي الْمُقْبِلِينَ إِلَيَّ، أَبْكِي لِلْحُسْينِ وَ آلِ الْحُسَينِ». (3) .به قول بعضي از وقايع نگاران: اين جمله را مسلم در پاسخ يكي از ناظران، كه به وي
ص: 144
گفت: فردي مثل تو نبايد در برابر اين گونه مسائل اشك بريزد، گفته است. (1) .مسلم از محمدبن اشعث خواست تا كسي را بفرستد و امام (عليه السلام) را خبر دهد كه به كوفه نيايد. (2) .پس از شهادت مسلم (عليه السلام) ابن زياد از ابن بكران، قاتل مسلم پرسيد: آخرين سخن مسلم چه بود؟ ابن بكران گفت:«كانَ يُكَبِّرُ وَ يُسَبِّحُ وَ يُهَلِّلُ وَ وَ يَسْتَغْفِرُ اللهَ، فَلَمّا أدنيناه لِنَضْرِبَ عُنُقَهُ قالَ: اَلّلهُمَّ احْكُمْ بَينَنا وَ بَيْنَ قَوم غَرّونا وَ كَذَّبُونا ثُمَّ خَذَلُونا وَ قَتَلُونا». (3) .او همواره تكبير، تسبيح، و تهليل مي گفت و از خداوند درخواست بخشش مي كرد. آنگاه كه او را پيش آورديم تا گردنش را بزنيم، گفت: خداوندا! ميان ما و اين قوم كه بر ما حيله كردند و دروغ گفتند و خوارمان شمردند و برخي از ما را كشتند، به عدالت رفتار كن!».ذهبي در تاريخ الإسلام (4) آورده است: مسلم از عمربن سعد، كه در كنار ابن زياد بود، خواست تا به وصاياي او عمل كند و عمربن سعد قول داد. (به وصاياي مسلم پيشتر اشاره شد).كارگزاران ابن زياد به مسلم وعده داده بودند كه جسد او را به خاك بسپارند، ليكن ابن زياد پس از شهادت مسلم و هاني:اولاً: سر آنان را از تن جدا كرد و همراه با نامه اي جهت نويد پيروزي به شام فرستاد.ثانياً: بدن آن دو را، طبق دستور (ابن زياد) در ميان كوچه ها با طناب به اين سو و آن سو كشيدند.
ص: 145
ثالثاً: آن دو را در بازار كوفه به دار آويختند. (1) .خبر شهادت مسلم در منزل ثعلبيه (به قولي منزل زباله) به امام (عليه السلام) رسيد، امام با شنيدن خبر شهادت مسلم و هاني، با هاله اي از غم و اندوه فرمود: (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) ؛ سپس فرمودند: «لا خَيْرَ فِي الْعَيْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ»؛ «پس از شهادت اينان، زندگي را صفايي نيست.»امام (عليه السلام) دختر 13 ساله مسلم را مورد مرحمت و تفقّد قرار داد. او را كه فرزند خواهرش نيز بود، در كنار خود نشاند و براي مسلم سخت گريست و اظهار داشت: من به جاي پدر تو هستم و زينب به جاي مادرت. (2) (و قرّبها من مجلسه). (3) .
قتل صبر، يك اصطلاح است و در مورد كسي به كار مي رود كه دست و پايش را ببندند و مورد شكنجه اش قرار دهند و زجركُشش كنند. قتل مسلم بن عقيل و هاني از نوع قتل صبر بود.
مسلم، پس از يك مرحله جنگِ تن به تن، دچار نيرنگ و فريب دشمنان و بي وفايي ياران شد و دشمن به ظاهر امانش داد، ليكن پس از تسليم، فريب كاري و حيله برملا شد و او را به دارالإماره نزد عبيدالله بردند و گفتند: به امير سلام كن. مسلم گفت: به خدا سوگند او امير من نيست كه سلامش كنم، او قاتل من است!در اين هنگام عبيدالله گفت: به من سلام دهي يا ندهي، كشته خواهي شد.مسلم گفت: اگر مرا به قتل برساني مهم نيست (و يك امر عادي است)، چون فردي بدتر از تو، بهتر از مرا كشته است.
ص: 146
ابن زياد خطاب به مسلم گفت: تو عليه پيشواي مسلمانان شورش كرده اي و جامعه يكپارچه مسلمانان را گرفتار فتنه و تفرقه ساخته اي.مسلم گفت: اي پسر زياد، دروغ گفتي. به خدا سوگند معاويه خليفه مورد نظر مسلمانان نبود. او از راه فريب و دغل كاري، غصب حق خليفه پيامبر كرد و فرزندش يزيد نيز مانند اوست و البته تو و پدرت، فتنه انگيز مي باشيد (و افزود:) من اميدوارم خداوند شهادت در راه خود را به دست بدترين خلق خود نصيبم سازد...به خدا سوگند من با امام عادل به مخالفت برنخاسته ام و كافر هم نشده ام و تغييري در دين نيز ايجاد نكرده ام. من در اطاعت اميرالمؤمنين حسين (عليه السلام) هستم و ما براي خلافت شايسته ايم نه معاويه و پسرش.در اين هنگام بود كه عبيدالله متوسل به تهمت و ترور شخصيت شد و رو به مسلم كرد و گفت: «يا فاسِق! أَلَمْ تَكُنْ تَشْرِبُ الْخَمْرَ فِي الْمَدِينَةِ؟!»؛ «اي فاسق، مگر تو نبودي كه در مدينه، شراب مي خوردي؟!»مسلم: شرابخوار كسي است كه آدم بي گناه را به قتل مي رساند و با خون مردم چنان بازي مي كند كه گويي هيچ حساب و كتابي در كار نيست!ابن زياد: اي فاسق، وقتي خدا اين مقام بلند (خلافت) را براي ديگران در نظر گرفته است، تو تلاش مي كني آن را غصب كني؟!مسلم: خداوند چه كسي را در نظر گرفته است؟ابن زياد: يزيد و معاويه را.مسلم: خدا را شكر كه فقط او مي تواند ميان من و تو حكم كند.ابن زياد: گمان مي كني تو هم سهمي از حكومت داري؟مسلم: گمان نيست؛ بلكه يقين دارم كه حكومت حقّ ماست.ابن زياد: خدا مرا بكشد كه اگر تو را نكشم.مسلم: اگر واقعاً قصد قتلم را داري، مردي از قريش را پيش من حاضر كن تا وصيت هاي خود را با او در ميان بگذارم.در اين هنگام عمربن سعد پيش آمد وگفت: مي تواني وصيت هايت را با من در
ص: 147
ميان بگذاري.مسلم: از تو انتظار دارم طبق وصيتم عمل كني.ابن زياد خطاب به عمربن سعد گفت: عمل به وصيت هاي او بر تو واجب نيست؛ زيرا او با دست خود، خويشتن را به كشتن داده است.مسلم: اسب و شمشير مرا بفروش و هفتصد درهم قرضم را ادا كن و جسمم به خاك بسپار و نامه اي به حسين (عليه السلام) بنويس كه بدين سوي نيايد.ابن زياد: چرا به اين ديار آمده اي؟ آمده اي تا تفرقه در يكپارچگي جامعه ايجاد كني.مسلم: شما منكرات را رواج داده ايد و معروف را تعطيل كرده ايد و ما مي خواهيم عكس آن رفتار كنيم. شما در جامعه همچون كسري و قيصر عمل مي كنيد (نظام فرهنگي طاغوت را اجرا مي كنيد) شما از كساني هستيد كه در برابر خليفه رسول خدا (علي بن ابيطالب (عليه السلام)) سر به شورش بر داشتيد. در برابر شما فقط اين آيه را مي خوانم كه: (وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَب يَنقَلِبُونَ). (1) .در اين هنگام ابن زياد نسبت به امام علي، امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) ناسزا گفت.مسلم: تو و پدرت به اينگونه حرفها سزاوارتريد.ابن زياد: او را پشت بام ببريد و سرش را از تن جدا كنيد.پس از دقايقي، خواسته ابن زياد توسط جلاد، به اجرا در آمد. (2) .
گرچه شهادت ابراهيم و محمد (طفلان مسلم) پس از واقعه عاشورا رخ داد ولي بنا به نقل مشهور، دستگيريِ آنان، كه زمينه ساز شهادتشان بود، پيش از عاشورا صورت گرفت. براين اساس، مي توان آنان را از شهداي پيشتاز عاشورا به حساب آورد.سماوي، در ابصارالعين آورده است: از مسلم بن عقيل چهار پسر در نهضت
ص: 148
عاشورا شهيد شدند؛ محمّد و ابراهيم كه به عنوان «طفلان مسلم» شهرت دارند و محمّد و عبدالله كه در روز عاشورا، در كربلا به شهادت رسيدند. (1) .البته، بنا به نوشته بعضي، حميده بنت مسلم نيز در روز عاشورا، هنگام يورش سپاه ظلم به خيام امام (عليه السلام) به شهادت رسيد. (2) .اشاره شد كه دو تن از پسران مسلم به نام هاي محمد (7_ ساله) و ابراهيم (5 _ ساله) نيز از ظلم يزيديان در امان نماندند و كشته شدند.مادر آن دو طفل، رقيه دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. بعضي از مقتل نويسان نوشته اند: طفلان مسلم، هنگام حمله لشكر عمرسعد به خيام امام، در روز عاشورا گريختند و پس از چندي اسير و كشته شدند ولي بسياري نوشته اند: طفلان مسلم همراه پدرشان وارد كوفه شدند و در هنگام بلواي كوفه مسلم آنان را به شريح قاضي سپرد و پس از شهادت مسلم اسير گشتند و به زندان افتادند كه پس از چندي از زندان گريختند ولي دو باره دستگير شدند و توسط حارث به شهادت رسيدند. ليكن برخي از مورّخان معتقدند طفلان مسلم در همراهي اسراي كربلا وارد كوفه، و از طرف عبيدالله زياد بازداشت شدند و.... (3) .
در ميان مورّخان، مسأله مدت مكث طفلان مسلم در زندان كوفه، به گونه اي
ص: 149
برجسته مورد توجه قرار نگرفته است ولي از بعضي عبارات مي توان به دست آورد كه حدود يك سال در زندان مانده اند.در كتاب «نفس المهموم» (1) به نقل از امالي شيخ صدوق آمده است: چنان كه سالي بر آمد، يكي از آنان به برادر خود گفت: در زندان بسيار مانديم و نزديك است عمر ما به سرآيد و بدن ما بپوسد...در«معالي السبطين» (2) آمده است: «فلمّا طال بالغلامين الْمَكث حتّي صارا في السّنة قال أحدهما لصاحبه: يا أخي قد طال بنا مكثنا و يوشك أنْ تفني أعمارنا و تبلي أبداننا».از تعبيرهاي «چنان كه سالي برآمد» و «حتّي صارا في السنة» به دست مي آيد كه آن دو، حدود يك سال از عمرشان را در زندان به سر برده اند و سرانجام توسط مشكور آزاد شده اند.
در يكي از كتب مقتل آمده است: «آنگاه كه يك سال از مدت حبس آنان سپري شد، يكي از آن دو برادر به ديگري گفت:... هرگاه زندانبان آمد، خود را به او بشناسانيم، شايد آب و غذاي ما را تغيير دهد، چون شب شد زندانبان براي آنان غذاي هر شب را آورد، پسر كوچك از او پرسيد: آيا محمد را مي شناسي؟ گفت: چگونه نشناسم! گفت: آيا جعفر بن ابي طالب را مي شناسي؟ گفت: چگونه نشناسم و حال آن كه خداوند براي او دوبال قرار داد كه با فرشتگان پرواز مي كند. گفت: آيا علي بن ابي طالب را مي شناسي؟گفت: چگونه نشناسم كسي را كه پسرعموي پيغمبر و برادر او است. گفت: اي شيخ، ما از عترت محمّديم، ما فرزندان مسلم بن عقيليم كه در دست تو اسيريم، از تو غذاي خوب خواستيم به ما ندادي، آب سرد مي خواهيم نمي دهي، زندان را بر ما...» (3) .
ص: 150
آن دو، پس از شناساندن خود به مشكورِ زندانبان كه شيعه بود، از زندان كوفه آزاد شدند.مشكور در هنگام بازجويي گفت: چون آنان فرزندان پيامبر بودند آزادشان كردم. پس از اين ماجرا، مشكور مورد غضب عبيدالله قرار گرفت و بر او پانصد تازيانه زدند كه در اثر اين شلاق ها بدرود حيات گفت (1) صاحب نفس المهموم از قول فرهاد ميرزا در قمقام مي نويسد: طفلان مسلم در كربلا شب يازدهم متواري و پس از چندي توسط مأموران عبيدالله دستگير گرديدند و بعد، از زندان متواري گشتند. يكي از طفلان مسلم در خانه حارث خواب ديد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) خطاب به مسلم گفت: آيا دلت راضي شد كه دو طفل خود را در ميان دشمنان رها ساختي و آمدي؟ مسلم پاسخ داد: اينان فردا شب مهمان ما هستند. او هنگامي كه از خواب بيدار شد نزديك بودن شهادت خود را به برادر خود خبر داد. (2) .در برخي از كتب مقتل آمده است كه حارث در آغاز به غلام خود دستور داد تا طفلان مسلم را بكشد، او از آن كار شانه خالي كرد و گفت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) خجالت مي كشم!حارث عصباني شد و وي را كشت. پس از آن، همسر حارث دخالت كرد و به حمايت برخاست و حارث وي را مجروح نمود، پس پسر حارث به حمايت از مادر به حارث اعتراض كرد و حارث كه در كوره خشم مي گداخت شمشيري برآورد و وي را از پايدرآورد و سپس خود به كشتن آن دو طفل بي گناه اقدام كرد (3) آنگاه كه حارث در صدد
ص: 151
قتل فرزندان مسلم برآمد.آنان پيشنهادهايي به حارث دادند:1 _ انتساب ما به رسول الله را در نظر بگير و ما را رها كن. (حارث بدان توجه نكرد).2 _ بركودكيِ ما رحم كن و دست از ما بردار. (حارث گفت: اصلاً خدا در دلم رحم نيافريده است!).3 _ ما را در بازار بفروش. (اين پيشنهاد نيز پذيرفته نشد).4 _ ما را زنده پيش عبيدالله برسان، شايد او بر ما ترحّمي روا دارد. (قبول نكرد).5 _ اجازه بده تا نماز بخوانيم. (بنا به قولي اجازه داد).6 _ برادر بزرگ تر گفت: اول مرا بكش. (پذيرفت). (1) .حارث پس از كشتن آن دو، بدنشان را در آب شط كوفه انداخت و جهت دريافت جايزه، سرها را به دربار عبيدالله برد. نوشته اند كه وقتي پيكر بي سر و خونين برادر بزرگ تر را در آب شط انداخت، بدن روي آب نمودار بود تا آن كه بدن برادر ديگر بدان ملحق شد و سپس در آب ناپديد گشتند.مرحوم علامه شيخ جعفر شوشتري در «خصائص الحسينيّه» مي نويسد: وقتي كه چشم عبيدالله به سرهاي آن دو نوجوان افتاد، عواطفش به جوش آمد و دستور داد در همان مكان سر حارث را نيز از تن جدا سازند.حارث در ميان راه، در برابر آزادي اش، ده هزار درهم به قاتل وعده داد، ليكن او نپذيرفت وگفت: حتي اگر حكومت كوفه را به من مي دادند اين قدر خوشحال نمي شدم. (2) .آنقدر گرم است بازار مكافات عمل مرد اگر بينا بود هر روز روز محشر است
پيشتر آورديم كه نخستين زمينه ساز نهضت عاشورا مسلم بن عقيل و پس از وي
ص: 152
فرزندانش بودند و به تفصيل در مورد آنان نوشتيم. اكنون به سرگذشت يكي ديگر از تاريخ سازان و رجال برجسته تاريخ عاشورا، هاني بن عروه مي پردازيم.اعلمي در دائرة المعارف مي نويسد: «هاني بن عروه مرادي، از قبيله مذحج، شيعه و مورد وثوق است. او همراه مسلم بن عقيل به شهادت رسيد. از بزرگان شيعه بود و دوران پيامبر (صلي الله عليه وآله) را درك كرد و در نشست هاي آن حضرت حضور داشت». (1) .بعضي مي گويند: هاني نامه هاي مردم كوفه را در مكه به امام رساند. در ضمن بايد توجه داشت كه اين هاني، غير از آن هاني است كه هاني بن هاني سبيعي نام داشت.هنگامي كه مسلم بن عقيل به عنوان نماينده امام (عليه السلام) مأموريت يافت تا در كوفه اوضاع را بررسي كند، به منزل هاني وارد شد (2) و البته در اين باره كه مسلم، در چه زمان و موقعيتي وارد خانه هاني شد، ديدگاه ديگري نيز به چشم مي خورد؛ از جمله: مسلم كه در خانه سليمان بن صرد (اميرالتوّابين) مستقر شده بود و پس از ورود عبيدالله زياد به كوفه، به منزل او وارد شد. اعلمي معتقد است كه مسلم از خانه مختار به منزل هاني آمد؛ زيرا مختار دستگير و حبس كرده بودند. (3) .ابوالفرج اصفهاني مي نويسد: عبيدالله زياد براي عيادت شريك بن اعور، كه در منزل هاني بستري شده بود، رفت و شريك به مسلم پيشنهاد داد كه عبيدالله را از پاي درآورد و او پذيرفت ليكن پس از آن، از انجام اين عمل سرباز زد و شريك از او پرسيد: چرا او را نكشتي؟ مسلم گفت: دو چيز مانعم شد:1 _ هاني خوش نداشت اين مرد در خانه او كشته شود.2 _ حديثي است از پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) كه آن حضرت فرمود: اسلام، كشتن غافلگيرانه (ترور) را منع كرده است و هيچ مسلماني نبايد غافلگيرانه كشته شود.
ص: 153
شريك در پاسخ گفت: وي مسلمان نبود بلكه فاسق و فاجر و كافر مكّاري بود كه كشتن وي منعي نداشت! (1) ناگفته نماند كه ابن نما، در مثيرالأحزان (2) نقل مي كند وقتي شريك پرسيد چرا عبيدالله را نكشتي؟ مسلم فرمود: خانمي به من قسم داد كه اين كار را نكنم. هاني در جواب گفت: واي بر او كه هم مرا به كشتن داد و هم خودش را.بنابراين، جلوگيريِ هاني از قتل عبيدالله كه ابوالفرج اصفهاني (3) نوشته است، به نقل از دشمنان است و مي تواند تهمتي براي آن بزرگوار باشد. نكته ديگر اين كه چطور غير از ابوالفرج، كسي اين روايت را از مسلم نقل نكرده است؟ (4) .روزي عبيدالله در دارالاماره يادي از هاني كرد. گفتند او مريض است.عده اي وساطت كردند تا او پيش عبيدالله بيايد. وقتي هاني برعبيدالله وارد شد، عبيدالله به او گفت: گمان مي كني از پناه دادن مسلم خبر ندارم؟ هاني پناه دادن مسلم را انكار كرد. عبيدالله دستور داد تا جاسوس او معقل را آوردند و او جريان را فاش كرد. پس از آن، عبيدالله هاني را زنداني كرد. به دنبال آن، قبيله هاني با شمشير اطراف دارالإماره را محاصره كردند، شريح قاضي قيام قبيله او را با رساندن خبر سلامت هاني خاموش كرد.بعضي نوشته اند كه عبيدالله از هاني خواست تا آدرس محل سكونت مسلم را فاش كند و هاني خودداري نمود.ابن شهرآشوب مي نويسد: ابن زياد از هاني خواست تا مسلم را به او تسليم كند، او گفت: چنين چيزي عملي نيست! و نيز گفت: «به خدا سوگند كه براي من بزرگ ترين ننگ ثبت خواهد شد كه با وجود بازوان سالم و نيروي كمكي فراوان پناهنده و ميهمانم را تسليم كنم. (5) .
ص: 154
پس از شهادت مسلم بن عقيل، به دستور عبيدالله هاني را از زندان به دارالإماره آوردند و دست و پايش را محكم بستند و او فرياد مي زد: قبيله من كجايند؟ و نيز فرياد مي كشيد كه عصا يا خنجري برايم نيست تا از خود دفاع كنم. در آن جلسه جلاد گفت: گردنت را پيش بياور. هاني گفت: من در اين باره سخاوتي ندارم. جلاد ضربه اي به آن حضرت زد.هاني مي گفت: (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) سپس جلاد ضربه اي ديگر وارد آورد تا اينكه هاني به شهادت رسيد. او هنگام شهادت 89 سال داشت. (1) .
بعضي از وقايع نگاران مي نويسند: پس از شهادت هاني، پسرش يحيي بن هاني متواري شد و پس از ورود امام حسين (عليه السلام) به كربلا، به ايشان پيوست و در ركاب آن حضرت جنگيد و به فيض شهادت نايل گشت. (2) .
از رجال نامور در تاريخ عاشورا كه زمينه ساز اين نهضت بود، عبدالله بن يقطر است. در برخي از منابع قيس بن مسهّر صيداوي و در برخي از منابع نيز بشير بن مسهّر صيداوي ذكر شده است.دواختلاف تاريخي: درميان مورخان، در مورد عبدالله بن يقطر، دوگونه اختلاف نظريه وجود دارد كه عبارتند از:1 _ نام او چيست؟2 _ نامه او از سوي چه كسي بود؟
ص: 155
شيخ مفيد(رحمه الله) در ارشاد از اين مرد در يك فصل به نام قيس ياد مي كند و در فصل ديگر به نام عبدالله بن يقطر.مي گويند، عبدالله بن يقطر، يا قيس بن مسهّر صيداوي برادر رضاعي امام حسين (عليه السلام) بوده است. (1) علاّمه محسن امين مي نويسد: قيس بن مسهّر صيداوي به امر امام (عليه السلام) همراه مسلم بن عقيل به سوي كوفه حركت كرد، پس از چندي نامه مسلم را در مكه به امام رساند (2) و سپس با نامه اي از آن حضرت به سوي كوفه آمد امام در اين نامه نوشتند:... در روز سه شنبه هشتم ذي الحجه، از مكه به سوي شما حركت كردم و چون پيك من به شما رسيد، بايد كمر متابعت بربنديد و اسباب كار و زار را آماده سازيد و مهياي نصرت من باشيد كه به زودي خود را به شما مي رسانم، والسلام.راز ارسال اين نامه اين بود آن بود كه: مسلم بيست و هفت روز قبل از شهادت خود به امام (عليه السلام) نامه اي نوشت و در ضمن آن، آمادگي مردم كوفه را جهت حمايت و بيعت با آن حضرت خاطرنشان كرد. البته جمعي از اهل كوفه نيز نامه هايي نوشته بودند و تأكيد داشتند كه در اين جا صدهزار شمشيرزن براي نصرت تو مهياست، هرچه زودتر خود را به شيعيانت برسان. (3) .عبدالله (يا قيس) _ سفير امام (عليه السلام) در قادسيه به دست حصين بن نمير، گرفتار شد. وي بي درنگ نامه را پاره كرد. او را نزد ابن زياد بردند. ابن زياد پرسيد چرا نامه را پاره كردي؟قيس جواب داد: تا تو از متن آن آگاه نشوي.ابن زياد گفت: نامه از چه كسي و براي چه كساني نوشته شده بود؟قيس گفت: از حسين؛ براي جماعتي از اهل كوفه و من نام آنها را نمي دانم.ابن زياد غضبناك شد و گفت: تو را رها نمي كنم تا اسامي آنان را فاش كني و يا آن كه بالاي منبر بروي و بر حسين و برادر و پدرش ناسزا بگويي.او گفت: نام هاي ياران امام (عليه السلام) را نمي گويم ولي مطلب ديگر را قبول مي كنم. و
ص: 156
آنگاه بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثنا بر امام حسين و برادر و پدرش و اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) بر ابن زياد و پدرش و بني اميه لعن و نفرين نثار نمود و گفت: اي اهل كوفه من پيك حسين به سوي شما هستم. فرزند رسول الله عازم اين ديار است، به سوي او بشتابيد. (1) .پس از اين سخنان كوبنده، او را به دستور ابن زياد از بالاي بام قصر به پايين انداختند و به شهادتش رساندند. (2) .در ارشاد اضافه شده است: آن بزرگوار را با دست هاي بسته از پشت بام پرت كردند و استخوان هاي بدنش خرد شد و هنوز رمقي داشت كه عبدالملك بن عمير لخمي سرش را از بدن جدا كرد.قيس همان كسي است كه با پنجاه سوار نامه هاي جمعي از مردم كوفه را با پيمودن سيصد فرسنگ راه به مكه رساند و همراه مسلم بن عقيل به كوفه بازگشت و سپس نامه موفقيت مسلم را به حسين (عليه السلام) ونامه امام (عليه السلام) را به كوفه آورد كه دستگير شد.امام حسين (عليه السلام) بعد از طي دويست فرسخ راه، چون خبر شهادت او را شنيد، براي او اشك ريخت و اين آيه را قرائَت كرد: (3) (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا).فرهاد ميرزا در «قمقام» از مسعودي در «مروج الذهب» نقل مي كند: هنگامي كه پامام (عليه السلام) خبر شهادت مسلم بن عقيل، هاني و عبدالله بن يقطر را به همراهان خود داد، جمعي از همراهان آن حضرت كه پانصد تن سواره و يك صد تن پياده بودند، از امام (عليه السلام)جدا شدند. ازاين رو، امام با بقيّه ياران خود مقداري آب برداشتند و حركت كردند (4) آنچه در مروج الذهب آمده چنين است: «... فَعَدَلَ إلي كَرْبَلاءِ، وَ هُوَ فِي مِقْدارِ خَمْس مِأة فارِس مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَصْحابِه ر وَ نَحو مِأَةَ راجِل» همراهان امام (عليه السلام) شامل پانصد
ص: 157
سواره و يكصد پياده بوده اند. پس از عبارت فوق، از كثرت حضور لشكر عمرسعد در كربلا سخن به ميان آورده است، ليكن متذكر نمي شود كه اين گروه ياران امام در چه مقطعي از تاريخ و در كجا از كنار امام پراكنده شدند و فقط مي نويسد: «وَ كانَ جَمِيعُ مَنْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَين في يَوم عاشُوراء بِكَرْبَلاء سَبْعَةَ وَثَمانِين» (1) .مجموع ياران امام (عليه السلام) كه به فيض شهادت نايل آمدند 87 نفر بودند.گرچه اعلمي در «دايرة المعارف» از «بحارالأنوار»، (2) نقل مي كند كه: «كانُوا أَصْحاب الْحُسَين مِقْدار أَلْفَ فارِس»؛ اصحاب امام حسين (عليه السلام) در آن هنگام حدود هزار سوار بودند. ولي توضيح نمي دهد كه چه زماني از امام حسين (عليه السلام) جدا شده اند.قابل ذكر است كه ابن شهرآشوب مي نويسد: آنگاه كه مسلم بن عقيل موفقيت خود را مشاهده كرد، نامه اي به امام حسين (عليه السلام) نوشت و وي را در جريان امور كوفه قرار داد و از او خواست تا به سوي كوفه حركت كند. اين نامه توسط عبدالله بن يقطر براي امام ارسال شده بود كه توسط عمال عبيدالله زياد دستگير شد، او توسط ابن زياد كشته شد. (3) .ابن شهرآشوب از كسي كه نامه امام را به طرف مردم كوفه آورد و دستگير گرديد، به نام قيس بن مسهّر صيداوي ياد مي كند.
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد: ميثم فرزند يحيي، ايراني، مكنّي به ابوسالم، به رسم بردگان در مدينه، در ميان قبيله بني اسد زندگي مي كرد. (4) .ميثم از زمينه سازان و پيشمرگان عاشوراست. ابن زياد آنگاه كه جامعه را آبستن تحوّل عظيم ديد و ترسيد كه مردم به امام حسين (عليه السلام) بپيوندند و بر ضدّ حكومت شام
ص: 158
همصدا شوند، اقدام به دستگيري و كشتار ياران آن حضرت كرد. عبيد الله ميثم و نيز مختار را در بند كرد و در 28 ذيقعده (سال 60) ده روز پيش از حركت به سوي عراق، با وضعيتي سخت، به شهادت رساند.بعضي از مورّخان مي نويسند: ده روز پيش از حضور سالار شهيدان _ حسين بن علي (عليه السلام) در كربلا، حدود 20 روز پس از شهادت مسلم و هاني، ميثم تمّار توسط عبيدالله بن زياد در كوفه به شهادت رسيد. ميثم تمّار در ضمن سخنان خود گفته بود: به خدا سوگند، اين امت پسر دختر پيامبر را در دهم محرم الحرام خواهند كشت و دشمنان دين، آن روز را عيد خواهند گرفت و سپس براي امام حسين (عليه السلام) گريست. (1) .
فضيل بن زبير گويد: ميثم تمّار و حبيب بن مظاهر در نزديكي محلّه اي از بني اسد سواره با هم روبه رو شدند و با يكديگر به گفتگو پرداختند. آن دو، به قدري به هم نزديك شدند كه گردن اسبانشان، به موازات هم درآمد.حبيب گفت: من پيرمرد اَصْلَع (كسي كه موهاي قسمت پيشين سرش ريخته است) شكم بزرگِ خرما فروش را مي بينم كه (نزديكي دارالزّرق كوفه) به جرم حبّ و دوستي خانواده نبوّت به دار آويخته شده و شكم او را دريده اند و برچوبي آويخته اند.ميثم گفت: پس من هم به تو خبر دهم از مرد سرخ فامي كه داراي دو گيسوي آويخته از دو سوي چهره است. او را مي بينم كه از كوفه براي ياري فرزند دختر پيامبر خارج شده و با فداكاري بي مانندِ خود، به اين جرم شهيد مي گردد و سرش را در كوفه مي گردانند. (2) .جمعي از شاهدان كه سخنان آنان (حبيب و ميثم تمار) را مي شنيدند گفتند: از اين دو، دروغگوتر نديديم. پس از آن كه آن دو رفتند. رشيد هجري يكي ديگر از عاشقان علي (عليه السلام) سر رسيد، سخنان آن دو را به او باز گفتند، او گفت: خدا رحمت كند برادرم ميثم
ص: 159
تمار را چرا نگفت كه به آورنده سر حبيب، از كربلا به كوفه، صد درهم بيشتر از ديگران جايزه مي رسد. شنوندگان با شگفتي گفتند: اين مرد از آن دو دروغگوتر است ولي چيزي نگذشت كه ميثم تمار در كوفه به دار آويخته شد و پس از آن سر حبيب را در كوفه گرداندند. (1) .علاّمه محسن امين مي نويسد: ميثم تمار، غلام زني از قبيله بني اسد بود، اميرالمؤمنين (عليه السلام) وي را خريد و آزاد كرد. نام پدر او يحيي بود (2) هنگامي كه ميثم به محضر امام رسيد. حضرت از او پرسيد: نامت چيست؟ پاسخ داد: سالم. امام فرمود: پيامبر به من خبر داد كه نام تو از سوي پدرت كه انتخاب نموده بود ميثم است.ميثم گفت: خدا و رسول و اميرالمؤمنين (عليهم السلام) راست گفتند: پدرم مرا ميثم ناميد.امام فرمود: چرا به همان نام كه پدرت انتخاب كرده است باز نمي گردي؟ و تأكيد كرد كه نامت همان ميثم باشد و ميثم پذيرفت.امام (عليه السلام) از عاقبت او و چگونگي شهادت و كيفيت پايداري اش خبر داد. حتي مكانِ دار و درخت مورد نظر را به او نشان داد. ميثم زير آن درخت همواره نماز مي گزارد و به عَمرو بن حُرَيث مي فرمود: من همسايه ات خواهم بود و او گمان مي كرد كه ميثم يكي از خانه ها در همسايگيِ وي را خواهد خريد.در سال 60 ه_. پس از مرگ معاويه، ميثم به مدينه رفت و به ديدار امّ سلمه شتافت و خود را معرفي كرد. امّ سلمه به او گفت: پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) بارها از تو به اميرالمؤمنين سفارش هايي داشت. ميثم احوال امام حسين (عليه السلام) را جويا شد، امّ سلمه گفت: در باغ مشغول كار است. او گفت: سلام مرا به حضرتش ابلاغ كنيد. امّ سلمه عطري آورد و گفت محاسن خود را خوشبو كن و افزود: محاسن تو به زودي با خونت خضاب خواهد شد.او از آنجا وارد كوفه شد و زماني نگذشت كه از سوي عبيدالله دستگير گرديد.
ص: 160
_ وقتي آن درخت پيشگفته را بريدند، او دانست كه شهادتش نزديك است. او در جلسه عبيدالله، مورد بازجويي قرار گرفت. عبيدالله پرسيد: اين مرد همان كسي است كه، علي را برگزيد؟ و سپس گفت: «أيْنَ رَبّك؟»؛ «خدايت كجاست؟»، ميثم پاسخ داد: «بِالْمِرْصادِ لِكُلِّ ظالِم وَ أَنْتَ أَحَد الظَّلَمَة»؛ «خدا در كمين ظالمان است و تو يكي از آنان هستي».عبيدالله گفت: عجم را جرئت تا بدان جاست كه هر چه بخواهد بگويد؟!ابن زياد گفت: ميثم! مولايت درباره من چه خبر داد؟ميثم گفت: مولايم خبر داد تو مرا به دار خواهي آويخت و دار من از ساير دارها كوچك تر است.در همان حال، دهان مرا لجام خواهي زد و افزود مولايم جايگاه به دار آويخته شدن مرا به من نشان داد.عبيدالله گفت: من بايد خلاف پيشگويي او رفتار كنم. از اين رو، ميثم را در زندان هم بند مختار نمود. او در زندان به مختار گفته بود كه تو آزاد خواهي شد ولي مرا به دار خواهند آويخت و اين چنين شد. مردم پاي دار ميثم جمع شدند و او از فضايل علي سخن مي گفت. به ابن زياد خبر دادند كه او تو را و خاندان بني اميه را رسوا كرد. عبيدالله گفت: به دهانش لجام بزنيد، (اول كسي را كه در بالاي دار لجام زدند، ميثم بود). پس از سه روز با خنجر وي را ضربت زدند و او صداي تكبير خود را بلند نمود؛ به طوري كه از دهانش خون جاري شد و پس از چندي از بالاي دار به ديار عالم ملكوت شتافت.شيخ مفيد (1) مي گويد: ده روز مانده به ورود امام حسين (عليه السلام) به كربلا، ميثم به شهادت رسيد. او (ميثم) خرما فروش بود؛ از اين جهت او را تمّار مي گفتند و همين لقب برايش ماندگار شد. ميثم هنگام قتل مسلم بن عقيل در زندان به سر مي برد.
ص: 161
از روز دوم محرم الحرام، كه سپاه نور به كربلا قدم نهاد، لشكر ظلمت نيز وارد آنجا شد. همواره بر تعداد آنان افزوده مي شد و اين فزوني به نمايش قدرت شبيه تر بود تا يك رزم جدّي و تمام عيار. ولي پس از هفتم محرّم صحنه كربلا شاهد دگرگوني مهمي شد. تصميم سردمداران لشكر ظلمت، بسيار مأيوس كننده بود؛ به طوري كه پانصد و به قولي چهارهزار سوار، ميان شريعه فرات و سپاه امام حسين (عليه السلام) حايل شدند.تعدادي از افراد امام، مانند فراس بن جعده و... يكي پس از ديگري از امام جدا شدند. پيشگيري از پيوستن هفتاد سوار از سلحشوران بني اسد به دعوت حبيب بن مظاهر به سپاه نور از سوي لشكر كفر، و نيز نامه اي كه شمر از كوفه براي عمربن سعد و همچنين «امان نامه»اي كه براي عباس بن علي و برادرانش آورده بود، (1) همه از يك تصميم خونين در امر برخورد با پسر پيامبر (صلي الله عليه وآله) حكايت داشت و پانصد سوار و به قولي چهارهزار سوار ميان شريعه فرات و سپاه امام حايل شدند.امام صادق (عليه السلام) درباره «تاسوعا» مي فرمايند: «تاسوعا روزي است كه حسين (عليه السلام) و اصحابش در كربلا محاصره شدند» سپس فرمودند:«بِأَبي الْمُسْتَضْعَفِ الْغَرِيبِ»؛ (2).
ص: 162
«پدرم، فداي آن مستضعف دور از وطن باد!»آري؛ تاسوعا روز «محاصره» است.علامه قزويني در رياض القدس نقل كرده كه حضرت سكينه (عليها السلام) فرمود:«عَزَّ ماؤُنا في يَوْمِ التّاسِعِ مِنَ المُحَرَّمِ»؛«در روز نهم محرم آب براي ما كمياب شد»،وقتي كه رفتم به عمه ام زينب، جريان تشنگي خود را بگويم، ديدم؛«أخِي الرَّضيعُ في حِضْنِها وَ هِيَ تارةً تقُومُ وَ تارَةً تَقْعُدُ، وَ هُوَ يَضْطَرِبُ كَاضْطِرابِ السَّمَكَةِ في الماءِ»؛«برادر شيرخوارم، در آغوش اوست. عمّه ام از فرط تشنگي گاهي مي ايستاد و گاه مي نشست و آن كودك همانند ماهي در آب، نا آرام و بي قرار بود»،وقتي مرا ديد تسلّي داد و فرمود:«صَبراً صَبراً ياَبْن أَخِي»؛«فرزند برادرم! شكيبا باش، شكيبا باش»من وقتي اين صحنه را ديدم تشنگي خود را فراموش كردم. (1) .عمربن سعد، جهت دريافت نظر نهايي ابن زياد، در روز هشتم، نامه اي به او نوشت، و در آن يادآور شد: «خداوند آتش جنگ را خاموش نمود، امر امت را اصلاح كرد و حسين قول داد كه به سرزمين خود بازگردد و يا مانند يكي از مسلمانان در جايي زندگي كند». (2) .ابن زياد در جواب عمربن سعد نوشت: «بنگر كه حسين و اصحاب او، براساس
ص: 163
نظر من عمل مي كنند يا خير؟ اگر تسليم شدند آنان را به سوي من گسيل دار و گرنه با آنان مقاتله و جنگ كن تا كشته شوند. سپس آنان را «مُثله» كن. آنها مستحق اين عقوبتند! اگر آنان را كشتي، برنعششان اسب بتاز؛ زيرا آنان «عاق و ظلوم»اند. گرچه اين عمل پس از كشته شدن آنان برايشان دردآور نيست، ولي قول مرا ناديده نگير و بدان عمل كن!».هنگامي كه درخواست عبيدالله بن زياد را به امام ابلاغ كردند، امام فرمودند:«معاذَاللهُ أنْ أنْزِلَ عَلَي حُكْمِ ابْنِ مَرْجَانَةِ أبَداً». (1) .هنگامي كه شمر نامه عبيدالله را به عمربن سعد داد، عمربن سعد پيش بيني كرد كه امام حسين (عليه السلام) هرگز تسليم نخواهد شد؛ زيرا روحيه پدرش در وجود اوست.شمر به عمربن سعد گفت: «جنگ را آغاز كن در غير اين صورت حكم را به من واگذار!»، عمر بن سعد گفت: «خود بدان اقدام خواهم كرد».شمر كه از آغاز در كربلا بود، وقتي ديد در شب هشتم محرم جلسه اي ميان حسين بن علي (عليهما السلام) و عمربن سعد تشكيل شده، به كوفه رفت و به عبيدالله بن زياد هشدار داد، ازاين رو عبيدالله در نامه اي به عمربن سعد نوشت: «اگر نمي تواني كار را يكسره كني، حكم سپهسالاري را به شمر واگذار». (2) .عصر تاسوعا، امان نامه اي از سوي عبيدالله به حضرت عباس (عليه السلام) و برادرانش عرضه شد، ليكن اينان پاسخ دادند: «ما را نيازي به امان شما نيست، امان الهي بهتر از امان پسر سميّه است».پس از ارسال اين نامه، شمر پيش آمد و بانگ برآورد: «يا بَني أُخْتي أَنْتُمْ آمِنُونَ»؛ «شما اي خواهرزادگانم! در امانيد».
ص: 164
آنها پاسخ دادند:«لَعَنَكَ اللهُ وَلَعَنَ أمانَكَ، لَئِنْ كُنْتَ خالُنا، أتُؤمِنُنا وَابْن بِنْتِ رَسُولِ اللهِ لا أَمانَ لَهُ»؛ (1) .«خداوند بر تو و امان نامه ات لعنت كند! اگر تو دايي ما هستي، به ما امان مي دهي ولي براي پسر پيامبر خدا اماني نيست؟!»در عصر تاسوعا آنگاه كه سپاه باطل به سوي لشكر حقّ حمله اي كرد، امام (عليه السلام) سر بر زانوي خويش نهاده، به خواب رفته بود. ناگهان صداي غمگين زينب (عليها السلام) از خواب بيدارش كرد. در همان لحظه، پيامبر (صلي الله عليه وآله) را به خواب ديد كه به او فرمودند: «فردا شب ميهمانِ ما خواهي بود.»امام به برادرش عباس فرمود: «يَا عَبّاس اِرْكَبْ بِنَفْسي أنْتَ يا أخي» طبق نوشته برخي از مورّخان امام فرمود: «يا أخي اِرْكَبْ بِنَفَسي أنْتَ» (2) برادرم! جانم فداي تو باد! سوار بر مركب شو و ببين اينان چه مي خواهند. عباس پاسخ داد: «بلكه، جان من فداي تو باد!».و آنگاه همراه «زهير بن قين و حبيب بن مظاهر» و شانزده يا هيجده سوار، در مقابل لشكر عمر بن سعد قرار گرفتند و از آنان پرسيدند: «چرا ناگهان به حركت درآمديد؟».پاسخ دادند: «دستور امير (ابن زياد) است؛ عبيدالله از شما مي خواهد كه يا جنگ را اختيار كنيد و يا تسليم را».عباس (عليه السلام) فرمودند: «صبر كنيد تا اين مسأله را به برادرم گزارش دهم و نظر ايشان را جويا شوم».امام (عليه السلام) به عباس فرمودند: «امشب را از آنان مهلت بگير تا در پيشگاه خدا به نماز بايستيم و به دعا و استغفار بپردازيم. چه، او مي داند كه من نماز، تلاوت قرآن و عبادت را
ص: 165
دوست مي دارم» (1) .در احوال امام مي نويسند:«... فقام الّليلُ كُلُّهُ يُصلّي وَ يَسْتَغْفِرُ وَ يَدْعُو وَ يَتَضَرّعُ، وَ قَامَ أَصحابُهُ كَذلِكَ، يُصلُّونَ وَ يَدْعُون وَ يَسْتَغْفِرُونَ». (2) .«همه ساعات شب را در حال نماز و استغفار و دعا و تضرّع در پيشگاه خدا به سربرد. و اصحاب آن حضرت نيز به نماز، دعا و استغفار پرداختند.»
ص: 166
ابن اثير در «النهايه» ذيل واژه «عشر» آورده است: عاشورا روز دهم محرّم را گويند و يك نام اسلامي است. (1) .فيروز آبادي در قاموس، ذيل ماده «عشر» مي نويسد: عاشوراء و عَشوراء و عاشور، دهم يا نهم محرّم را گويند. (2) .بعضي از لغت دانان گفته اند: اينكه عاشورا يك اسم اسلامي است سخن بجا و درستي است؛ زيرا، كلمه عاشورا در مناجات موساي كليم آمده است:«خداوندا! چرا امّت محمّد را بر ديگر امّت ها برتري بخشيدي؟ خداوند در پاسخ وي فرمود: به جهت ده ويژگي... و عاشورا.»وقتي موسي (عليه السلام) پرسيد عاشورا چيست؟! ندا رسيد:«عاشورا روز گريه و حالت گريستن بر فرزند محمّد و روز سوگواري و عزاداري بر مصيبت فرزند مصطفي است.» (3) .
ص: 167
بنابراين، پيش از اسلام از كلمه «عاشورا»، به معناي روز عزاداري حسين بن علي (عليهما السلام)ياد شده است.عاشورا در تاريخ قبل از اسلام همواره مورد توجه اقوام و صاحبان انديشه بوده و به عنوان يكي از «روزهاي خدا» شهرت داشته است؛ «إِنَّ عاشُوراء يَومٌ مِنْ أَيّامِ اللهِ». (1) .
در اين كه عاشورا در چه روزي از هفته رخ داد، اختلاف نظريه وجود دارد:1 _ گروهي نوشته اند روز جمعه به وقوع پيوست. (2) .2 _ برخي اين رخداد را روز پنج شنبه مي دانند. (3) .3 _ تعدادي بر اين باورند كه روز دوشنبه بوده است. (4) .4 _ بعضي روز چهارشنبه را نوشته اند. (5) .5 _ و در بعضي روايات آمده است كه عاشورا روز شنبه بهوقوع پيوسته است؛ «يَخْرُجُ القَائِمُ يَومَ السَّبْتُ يَوْمَ عَاشُوراء». (6) .
ص: 168
صاحب عوالم مي نويسد: امام (عليه السلام) در شام عاشورا، كه به عنوان حلّ بيعت، با ياران سخن مي گفت، پس از مطالبي كوتاه، به آنان فرمود:«اين تاريكي شب را براي خود شتر راهوار پنداريد و از چشم دشمن دور شويد؛ زيرا آنان تنها مرا مي جويند و اگر بر من دست يابند، با شما كاري نخواهند داشت. شما آزاديد و من بيعت را از شما برداشتم؛ بنابراين، مي توانيد برويد.»آنان يك صدا اظهار داشتند: «نه، به خدا قسم! هرگز چنين نخواهد شد.»امام (عليه السلام) فرمود:«فردا همه كشته خواهيد شد و كسي نجات نمي يابد.»ياران ابا عبدالله گفتند: «حمد، سزاوار خداوندي است كه توفيق شهادت در كنار تو را به ما عنايت كرد.» (1) .در شب عاشورا، ياران امام چنان عاشقانه به عبادت پرداختند كه به گفته راوي:«لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَّوِي النَّحْلِ ما بَيْنَ قائِم وَ قاعِد وَ راكِع وَ ساجِد». (2) .«آنان را زمزمه اي است چونان زمزمه اي كه از كندوي زنبور عَسَل شنيده مي شود. آن شب را گروهي در حال ركوع بودند، بعضي در سجود و بعضي در ذكر و دعا به سر بردند.».نيز در حديث آمده است:«باتُوا قارئِينَ ساجِدِين». (3) .«آنان شب را در قرائت قرآن و سجده گذراندند.»
ص: 169
جمعي از سربازان عمربن سعد با ديدن اين حالت، متحوّل شدند و حدود 32 تن به امام (عليه السلام) پيوستند. (1) .
پيامبر (صلي الله عليه وآله) درباره عظمت و اهمّيت عرفاني شب عاشورا فرمود:«مَنْ أَحْيا لَيْلَةَ عاشُوراء فَكَأَنَّما عَبَدَ اللهَ عِبادَةَ جَمِيعِ الْمَلائِكَة وَ أَجْرُ الْعامِلِ فِيها كَأَجْرِ سَبْعِينَ سَنَة». (2) .«كسي كه شب عاشورا احيا بگيرد، گويي به اندازه عبادت تمام فرشتگان عبادت كرده است و پاداش عبادت در آن شب، به اندازه پاداش هفتاد سال عبادت است.»
ابن عباس گويد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: در شب عاشورا چهار ركعت نماز با كيفيت خاصّ
ص: 170
خوانده شود و پس از نماز دعاي ويژه اي مورد توجّه آن حضرت بوده است.از نمازهايي كه در شب عاشوار مورد توجّه پيامبر بود، عبارت است از: چهار ركعت كه در هر ركعت پس از حمد پنجاه بار سوره «قُل هو الله أحد» خوانده مي شود و پس از نماز ذكر صلوات بسيار بر محمّد و آل محمّد مورد تأكيد است و نيز لعن و نفرين بر مخالفان آل محمّد (عليهم السلام) و دعايي خاصّ نيز در كتاب بحار آمده است.بنابراين، احيا و انجام نماز و پرداختن به دعا در شب عاشورا توسط ياران امام حسين (عليه السلام) در راستاي دستورات فوق بوده است. (1) .
امام صادق (عليه السلام) فرمود:«مَنْ بَاتَ عِنْدَ قَبْرِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) لَيْلَةَ عَاشُورَاءَ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مُلَطَّخاً بِدَمِهِ كَأَنَّمَا قُتِلَ مَعَهُ فِي عَرْصَةِ كَرْبَلاء». (2) .«كسي كه شب عاشورا را در كنار قبر حسين (عليه السلام) تا صبحدم بيتوته كند، مانند كسي است كه در كربلا همراه امام (عليه السلام) با دشمنان جنگيده است.»ابن اثير در الكامل مي نويسد:«فَلَمّا أَمْسَوا قامُوا الَّليلَ كُلَّهُ يُصَلُّونَ وَ يَسْتَغْفِرُون وَ يَتَضَرَّعُونَ وَ يَدْعُونَ». (3) «هنگامي كه شب فرا رسيد، همه به نماز، استغفار، تضرع و دعا در پيشگاه خدا پرداختند».بلاذري در انساب الأشراف نيز مي نويسد: وقتي شب فرا رسيد حسين و يارانش،
ص: 171
همگي به نماز، تسبيح، تهليل، استغفار و دعا پرداختند؛«وَلَمّا جَنَّ الَّليلُ عَلَي الحُسَيْنِ (عليه السلام) وأصْحابِهِ قاموا الَّليلَ كُلَّهُ يُصَلّوُنَ وَيُسَبِّحُونَ وَيَسْتَغْفِرُونَ وَيَدْعُونَ وَيَتَضَرَّعُون». (1) .شب عاشورا، شب ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) در صفين را تداعي مي كرد؛ شبي كه علي (عليه السلام) به دلير مردان همراه خود توصيه كرد:«اَلا اِنّكُمْ مُلاقُوا الْعَدُوّ إنْ شاءَ اللهُ، فَأَطِيلُوا اللَّيْلَةَ الْقِيَامَ وَ أَكْثِرُوا تِلاوَةَ الْقُرْآنِ وَ اسْأَلُوا اللَّهَ الصَّبْرَ وَ النَّصْرَ»؛ (2) .«هان! بدانيد، به زودي با دشمن درگير خواهيد شد. پس امشب را بيشتر به نماز و تلاوت قرآن مشغول شويد و از خداوند صبر و نصرت بخواهيد.»
زهيربن قين شب عاشورا عباس بن علي (عليه السلام) را گريان ديد، راز آن را جويا شد. عباس پاسخ داد: به حال اهل بيت حسين (عليه السلام) در شب آينده مي انديشم و مي گريم. (3) .آن شب امام حسين (عليه السلام) نيز با خنجر، خارهاي حواليِ خيمه را بريدند و به كناري انداختند. وقتي سبب را پرسيدند، فرمود: فردا دختران من از روي همين خارها عبور خواهند كرد.امام (عليه السلام) شب عاشورا در جمع ياران خود اين چنين خطبه خواندند:«با بهترين وجه به ستايش و ثناي خدا مي پردازم و در همه حال، از خوشي و تلخكامي، خدا را شكر و سپاس مي گويم. خدايا! تو را حمد مي گويم كه ما را به «نبوّت» پيامبر (صلي الله عليه وآله) گرامي داشتي و قرآن را به ما آموختي و ما را در دين فقيه و بينا
ص: 172
ساختي و به ما گوش ها، چشم ها و دل ها (راه هاي درك حقايق) ارزاني داشتي و مارا در شمار مشركان قرار ندادي.اما بعد؛ من اصحابي برتر و اهل بيتي نيكوكارتر و عامل تر به قانونِ صله رحم، از اصحاب و اهل بيت خود سراغ ندارم. خداوند همه شما را جزاي خير عنايت كند! (و افزودند) جدّم پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) مرا خبر داده، از آينده ام كه به طرف عراق حركت خواهم كرد و در سرزميني به نام «عمورا _ كربلا» (1) فرود خواهم آمد و در همان جا به شهادت خواهيم رسيد و آن وعده نزديك است. آگاه باشيد! كه من از فردا خبر دارم و به شما اذن رفتن از اين سرزمين را مي دهم. پس برخيزيد و برويد و از ناحيه من آزاديد. از پوشش تاريكي شب استفاده كنيد و هريك از شما دست يكي از اهل بيت مرا بگيرد و از اين سرزمين برويد و خدا همه شما را بهترين جزا عنايت كند! پس به سوي آبادي ها و شهرهاي خود متفرّق گرديد. اين قوم فقط مرا مي جويند. هنگامي كه به من دست (يابند) با كس ديگر كاري ندارند». (2) و (3) .امام سجاد (عليه السلام) مي گويد: من از شكاف خيمه ام، سخنان پدرم را در جمع اصحاب مي شنيدم، سكوت باشكوهي بود.امام پس از سخناني چند، با ابراز احساسات خالصانه ياران با وفا مواجه شد، لذا لب به سخن گشوده، فرمودند: «شما را بشارت دهم به جنت دنيوي. به خدا سوگند! ما به قدري كه خدا مي داند مكث و درنگ مي كنيم تا آن قائم ما ظهور كند، او از دشمنان ما انتقام مي گيرد و من و شما مشاهده مي كنيم آنان را در زنجيرها و زندانها و انواع كيفرها...»
ص: 173
در مسأله حلّ بيعت اختلاف چنداني به چشم نمي خورد و اختلاف در جدايي تعدادي از ياران از امام (عليه السلام) در شب عاشوراست كه سه نظريه عمده به چشم مي خورد:1 _ در شب عاشورا جمعي از ياران از امام جدا شده، دست از ياري اش برداشتند.2 _ هيچ كس از ياران امام از آن حضرت جدا نشدند.3 _ جمعي از ياران از امام جدا شدند، ولي نه در شب عاشورا؛ بلكه در ميان راه.در تحليل حلّ بيعت، بهتر است ابتدا به تعداد شهداي كربلا اشاره كنيم و سپس به بيان ديدگاه و در آخر به اظهار نظر نهايي بپردازيم. (1) .
در مورد تعداد ياران امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا اختلاف است؛ چنان كه در باب جدايي و عدم جدايي ياران در شب عاشورا اختلاف به چشم مي خورد.علامه مجلسي(رحمه الله) اين مسأله رايادآور مي شودكه: محفل و انس عرفانيِ ياران امام (عليه السلام)درشب عاشورا، موجب بيداري 32 تن از سپاهيان عمرسعد و پيوستن آنان به امام شد. (2) .فرهاد ميرزا در قمقام مي نويسد: امام حسين (عليه السلام) با 18 تن از اهل بيت و 60 تن از انصار، به كربلا وارد شد. (3) همچنين سيّد بن طاووس در لهوف با نقل حديثي از
ص: 174
امام باقر (عليه السلام) بر اين نكته پاي مي فشارد كه تعداد ياران امام (عليه السلام) 45 سواره و 100 نفر پياده بوده اند. او به جدا شدن كسي از سپاه امام (عليه السلام) اشاره اي نمي كند. (1) .ابن قتيبه، مورّخ نامي (270ه_.) مي نويسد: «جمعي در شب عاشورا از ياري امام حسين (عليه السلام) دست برداشتند و تنها سيصد نفر باقي ماند». (2) .البته برخي از مورّخان نوشته اند: «همه رفتند و تنها چهل تن پياده و سي و دوتن سواره باقي ماندند».مسعودي در مروج الذهب آورده است: ياران امام حدود پانصد نفر بودند كه هشتاد وهفت نفر ازآنان به شهادت رسيدند (3) ولي توضيح نمي دهدكه افراد ديگر(غير از شهيدان) چه زماني و چگونه از امام جدا شدند. همين نويسنده در اثبات الوصيه، مبحث امام حسين (عليه السلام)، ياران امام (عليه السلام) را شصت و يك تن دانسته، مي گويد همه آنان شهيد شدند. (4) .در تفسير منسوب به امام حسن عسكري (عليه السلام)، در ذيل آيه 34 سوره مباركه بقره، آمده است: «جمعي از اصحاب امام در آن شب از آن حضرت جدا شدند».مرحوم سپهر نيز همين عبارت را در كتاب ناسخ التواريخ ترجمه كرده است، ولي بسياري از مورّخان نامور و سيره نويسان، بر اين مسأله تأكيد دارند كه: «حل بيعت و اذن جدايي از امام، مورد استقبال ياران قرار نگرفت»، (5) و حتي مسلم بن عوسجه گفته است كه: «وَ بِما نَعْتَذِرُ إلَي الله في أداءِ حَقِّكَ؟»؛ «اگر از تو جدا شويم، در باب اداي حق تو، در پيشگاه خدا چه عذري خواهيم داشت؟» و سپس همگان؛ از جمله اهل بيت نيز اظهار وفاداري كردند. (6) .
ص: 175
امام سجاد (عليه السلام) مي گويد: «در شب عاشورا پدرم همراهان و ياوران خود را يكجا جمع كردند و فرمودند:«يا أهْلِي وَ شِيعَتِي اِتَّخِذُوا هذا الّليل جَمَلا لَكُمْ فأنْجُوا بِأنْفُسِكُمْ، فَلَيْسَ يَطْلِبُونَ غَيْرِي، وَ أنْتُمْ في حِلٍّ وَ سَعَة مِنْ بَيْعَتِي وَ عَهْدِي الَّذي عَاهَدْتُمُوني عَلَيْهِ».«اي پيروان من، تاريكي شب را به سان شتري راهوار پنداريد و خود را نجات دهيد؛ زيرا آنان كسي را غير از من طالب نيستند و شما از بيعت و پيماني كه با من بسته ايد آزاديد.»آنگاه كه ياران، سخن امام را شنيدند، همگي به يك زبان گفتند: «مولاي ما! سوگند به خدا هرگز دست از دامن تو برنمي داريم!» (1) .بلاذري مي نويسد: «شب عاشورا كسي از امام جدا نشد، تنها در شب هفتم، سه شب قبل از شام عاشورا، هنگامي كه موقعيّت صحنه روشن شد «فراس جعده» از همراهي امام منصرف شد و امام (عليه السلام) هم به او اجازه رفتن داد. اين مسأله هنگامي بود كه پانصد سوار ميان امام و شريعه فرات، فاصله انداخته، او را در محاصره بي آبي قرار داده بودند». (2) .
آنچه از تاريخ به دست مي آيد، آن است كه دنيا پرستان با امام (عليه السلام) همراهي نداشتند و اگر ايامي را همراه آن حضرت سپري كردند، در هنگام مخمصه و حساس، آن حضرت را تنها گذاشتند و اختلاف در مكان و زمان اين جدايي است كه بعضي گفته اند پس از ملاقات سپاه امام با سپاه حر در ميانِ راه بوده و بعضي بر اين باورند كه اين جدايي، هنگام رسيدن خبر شهادت مسلم به امام (عليه السلام) در ميان راه، منزل زباله، و يا شب عاشور بوده است. به نظر مي رسد شب عاشورا اين مسأله رخ نداده است.آري؛ آنگاه كه امام (عليه السلام) از مكه عازم كوفه بودند، در ميان راه، پيش از برخورد با
ص: 176
سپاه حرّ، در خطبه اي به ياران فرمودند:«أيُّهَا النّاسُ قْدْ أتانا خَبَرٌ فَظِيع، قُتِلَ مُسْلِم بْن عقيل وَ هاني بْن عُروة و عبدالله بن يَقْطُر، وَ قَدْ خَذَلَنا شِيعَتُنا، فَمَنْ أحَبّ مِنْكُم الإنْصِرافَ فَلْيَنْصَرِفْ في غَيْرِ حَرَج، ليس عَلَيه مِنّا ذِمام. فَتَفَرَّقَ النّاسُ عَنهُ، وَ اَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمالاً حَتّي بَقِيَ فِي أصْحابِهِ الَّذِين جاءُوا مَعَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ وَ نَفَر يَسِير مِمَّنِ انْضَمُّوا إِلَيهِ». (1) .پس از خطبه امام، همه رفتند، جز كساني كه از مدينه همراه امام آمده بودند و چندتن از ديگران، كه در راه به امام پيوسته بودند.ابن اثير مي گويد: «وقتي خبر شهادت مسلم و برادر رضاعي امام (عليه السلام) به ايشان ابلاغ شد، امام (عليه السلام) خطبه اي خواندند و به همگان خطاب كردند و فرمودند: «قَدْ خَذَلَنا شِيعَتُنا...».پس از سخنان امام، اصحاب از چپ و راست متفرّق شدند و تنها ياراني كه از مكه با امام بودند، ماندند. (2) .مقتل نويسان معتبر؛ از جمله سيد بن طاووس مي نويسد: «هنگامي كه خبر شهادت مسلم به امام رسيد و مطلب براي همراهان امام بازگو شد، همراهان طماع و اهل ترديد، راه خود را از امام جدا كردند و تنها اهل بيت و شايستگان از اصحاب او ماندند.» (3) .برخي از مورّخان نوشته اند كه امام (عليه السلام) به برادرش _ عون _ دستور دادند: «به هركس كه جدا مي شود، پنج دينار به عنوان خرجي راه بپردازد». (4) .طبري (5) مي نويسد: امام در منزلگاه بيضه، در جمع ياران و سپاه حرّ، خطبه اي ايراد
ص: 177
كرد و در پايان آن فرمود:«فَلَكَمْ فِيَّ اُسْوَةٌ، وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلوا وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ وَخَلَعْتُمْ بَيْعَتِي مِنْ أعْناقِكُمْ فَلَعَمْرِي مَا هيَ لَكُمْ بُنكْر، لَقَدْ فَعَلْتُموها بِأبي وَأخِي وابْنِ عَمّي مُسْلِم».«من اسوه شمايم و اگر مانند من عمل نكنيد و عهد پيمانتان را ناديده بگيريد و بيعتم بشكنيد، به جان خودم سوگند كه اين در نظر شما امر ناپسندي نيست؛ زيرا شما با به پدر، برادر و پسر عمويم مسلم چنين معامله اي را كرديد.»اين مطالب نشان مي دهد كه بيوفاياني در كنار امام بودند و از او جدا شدند؛ زيرا كلام امام در جمع عشاق، در شب عاشورا، حكايت از آن دارد كه ياران امام يك دست و همگان مورد اعتماد آن حضرت بوده اند. ميان اين دو سخن، تفاوت فاحشي است و از آن به دست مي آيد كه افرادي قبل از شب عاشورا از امام (عليه السلام) جدا شدند.حديث معروفي از حضرت سكينه (عليها السلام) نقل شده كه مي گويد:«در شب عاشورا آنگاه كه پدرم به ياران گفتند: «در اين لحظه هدفي جز قتل من و كساني كه به همراه من جهاد مي كنند، ندارند» (1) پدرم سر به پايين گرفت و آنان ده نفر، ده نفر و گاهي بيست نفر، بيست نفر رفتند.» (2) .از ميان معاصرين نيز علاّمه تستري صاحب «قاموس الرجال» (3) در شرح حال زهيربن قين مي نويسد: «... إِنَّهُ قالَ (عليه السلام) فِي مَساءِ التّاسِع: هذا الَّليلُ قَدْ غَشِيكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً»، كِنايَةٌ عَن أَنَّه (عليه السلام) رَفَعَ الْبَيْعَةَ عَنْهُمْ فَيَذْهَبُوا حَيثُ شاءُوا. وي در ادامه همين كلام مي نويسد: «زهير برخاست و گفت: دوست دارم در راه تو هزاران بار كشته شوم» اگر كسي از امام جدا شده بود، مورد اشاره قرار مي گرفت.حقيقت امر همان است كه، امام (عليه السلام) در ميان راه واقعيت را با آنان در ميان گذاشتند و بعضي از آنها، از امام جدا شدند.
ص: 178
هرچند كه امام در شب عاشورا نيز مسأله انصراف را بزرگوارانه پيش كشيدند، ليكن كسي در اين مرحله، از امام جدا نگشت.مؤيد اين نظر حداقل، نكات ذيل است:1 _ نگهبانان عمربن سعد كه تمام حوالي آن منطقه را زيرنظر داشتند، درباره برخورد با جداشدگان ازكاروان امام، گزارشي ارائه نداده اند.2 _ در تاريخ مشاهده نشده كه كسي از جداشدگان، در شرح خاطرات خود گفته باشد من در شب عاشورا از امام جدا شدم.3 _ مقتل نويسان مورد اطمينان نيز، مسأله رفتن همراهان در شب عاشورا را نفي كرده اند. (هرچند بعضي در اين باره سكوت را برگزيده اند).4 _ در سخنان هيچ يك از ياران، كه اظهار وفاداري كرده اند، كنايه اي از رفتن ديگران ويا گلايه اي از آنان نيست. بي شك اگر كسي يا جمعي جدا مي شد، در اظهار وفاداري ياران منعكس مي گرديد.5 _ مقتل نويسان پيوستن 32 تن از سپاه عمربن سعد به سپاه امام را گزارش گرده اند (1) بديهي است اگر كسي از سپاه امام جدا مي شد، آن را نيز مي نوشتند.6 _ امام (عليه السلام) در جمع ياران در شب عاشورا فرمودند: من كسي را با وفاتر و بهتر از اصحابم نمي شناسم و اصحاب كسي را از حيث نيكي و پرداختن به صله رحم، همسنگ اصحاب خود نمي يابم؛«...فَإِنّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَوْفي وَ لا خَيْراً مِنْ أَصْحابي وَ لا أَهْلَ بَيْت أَبَرَّ، وَ لا أَفْضَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتي، فَجَزاكُمُ اللهُ عَنِّي خَيْر الْجَزاء». (2) .به دنبال اين سخن بود كه امام (عليه السلام) سخن از حلّ بيعت به ميان آورد. و شرح آن پيشتر گذشت و اين سخن گواه است بر عدم استحكام حديث جدايي ياران در شب عاشورا.7 _ بلاذري در انساب الأشراف و ديگران؛ از جمله: محدّث قمي، در دو
ص: 179
اثر معروف خود، (1) روايات فرار برخي از ياران از كنار امام در شب عاشورا را ذكر نكرده اند.همچنين دكتر محمد ابراهيم آيتي در كتاب «بررسي تاريخ عاشورا» در اين مورد، مي نويسد: «شيخ مفيد، طبري، ابوالفرج و ابن كثير اين خطبه را نقل كرده اند، ولي هيچ نگفته اند كه در اين هنگام، كسي از اصحاب، از كنار امام، رفته باشد». (2) .علاّمه مجلسي(رحمه الله) نيز در جلاءالعيون، خطبه فوق را اصل قرار داده، از حديثي كه مفاد آن «برخي رفتند» مي باشد، با بي اعتنايي خاص به عنوان «قيل» ياد كرده است.در شب عاشورا، زينب (عليها السلام) با افسردگي ويژه اي رو به امام (عليه السلام) كرده، گفتند: «آيا ياران را آزموده اي تا تو را فردا تحويل دشمن ندهند؟!»علاّمه نراقي در طاقديس، راجع به «حل بيعت» از سوي امام (عليه السلام) و پاسخ ياران چنين مي سرايد:گرد آورد آن شهنشاه سترگ جمله اصحاب از خُرد و بزرگازبرادر و زبرادر زادگان هم ز فرزندان وياران جملگانگفت با ايشان كه اي آزادگان اي همه از طينت ما زادگاناي همه از خاك علّيين پاك اي همه در خاك مهر تابناكبيعت خود از شما برداشتم من شما را با شما بگذاشتماين شب تار است و دشت بيكران راه ها پيدا به اطراف جهاندشمنان در خواب ظلمت پرده دار راه هاي روشن اندر هركناربا من اينان را سركار است و بس چون كه من هستم نجويند هيچ كسبهر من اين آسيا در گردش است بهر من اين سيل اندر جنبش استچونكه جانبازان ميدان وفا اين شنيدند از شه ملك صفاجمله يكبار آمدند اندر خروش لجه درياي عشق آمد به جوش
ص: 180
جمله گفتند اي خليفه كردگار اي جمال حق ز رويت آشكارجسم خوش باشد فداي جان شود از براي جان خود قربان شود (1) .
ابن اثير مي نويسد: در شب عاشورا هنگامي كه امام (عليه السلام) مشغول تيزكردن شمشير بودند، اين چنين زمزمه مي كردند:يا دَهْرُ أفٍّ لَكَ مِن خَليلِ كَمْ لَكَ بِالاِْشْراقِ وَالاَْصيلِمِنْ طالِب وَ صاحِب قَتيلِ وَالدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديلِوَكُلُّ حَيٍّ فَإلي سبيلِ ما أَقْرَبُ الْوَعْدُ إِلَي الرَّحيلِ!راوي مي گويد: زينب (عليها السلام) با شنيدن اين اشعار، اختيار از دست داد و به سوي حسين حركت كرد و فرياد برآورد:«واثَكْلاهُ! لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَني الحَياةَ، أَلْيَومَ ماتَتْ أُمّي فاطِمَةُ، وَأَبي عَليٌّ، وَ أَخي الحَسَنُ، يا خَليفَةَ الماضينَ وَ ثِمالَ الباقينَ».امام (عليه السلام) بدو نگريست و فرمودند:«يا أُخْتاه! لا يَذْهَبَنَّ بِحِلْمَكَ الشَّيْطانُ». (2) .سخناني ميان امام حسين (عليه السلام) و خواهرش رد و بدل شد. زينب (عليها السلام) با شنيدن كلام امام حسين (عليه السلام) كه فرمود:«لَوْ تُرِكَ القَطا لَيْلاً لَنامَ»؛«اگر پرنده قطا را به حال خود وامي گذاشتند مي خوابيد.» (3) .
ص: 181
آنچنان بي تاب شد كه برزمين افتاد. امام (عليه السلام) برخاسته، روي خواهر خود زينب آب پاشيدند و او را به هوش آوردند و فرمودند: «(خواهرم!) همه ساكنان زمين مي ميرند و همه اهل آسمان از بين مي روند و همه چيز فاني مي شود، جز پروردگار متعال، پدرم، مادرم، برادرم كه بهتر از من بودند، از دنيا رفتند و پيامبر اسوه من و تمام آنان است.» (1).
امام (عليه السلام) و يارانش، چون آب در خيمه ها ناياب شد، نماز صبح عاشورا را با تيمّم و به جماعت برگزار كردند. (2) و پس از نماز، حضرت خطبه اي كوتاه فرمودند:«أشْهَدُ أنَّهُ قَدْ أذِنَ فِي قِتَالِكُمْ فَاتَّقُوا اللهَ وَ اصْبِرُوا» (3) .سپس صفوف ياران خود را براي جهاد در راه خدا مرتّب كرد (4) و دستور داد منادي در ميان ياران ندا دهد و به آنان بگويد: «هركس مال ديگران را بر ذمه دارد، از لشكر من جدا شود». (5) .
عصر روز دوّمِ محرم الحرام، كاروان عاشورا، به سرزمين كربلا قدم نهاد. امام (عليه السلام) با ديده ملكوتي و حقيقت آشناي خود، به آينده كاروان و كربلا نظري افكند و فرمود:«اين جا، جايگاه گرفتاري ها و مشكلات است. اين جا سواره ها، زمين گير خواهند
ص: 182
شد. اين جا محلّ بارانداز ما است، قتلگاه مردان ما و محل ريختن خون هاي ما است.» (1) .امّ كلثوم (عليها السلام) _ خواهر امام حسين (عليه السلام) _ گفت: زمين خوفناكي است. دلم در اضطراب است! امام به او نگريست و خاطره اي را اينگونه بيان كرد:«هنگامي كه در ركاب پدرم به صفّين مي رفتيم، در راه (همين جا) بار انداز كرديم. پدرم كه در كنار برادرم _ حسن (عليه السلام) _ قرار داشت، اندكي به خواب رفت، سپس بيدار شد؛ ولي مي گريست! برادرم راز گريه ايشان را جويا شد. پدرم پاسخ داد: در خواب ديدم كه اين صحرا، دريايي از خون است و حسين من در ميان آن دست وپا مي زند، ولي كسي به فرياد او نمي رسد! در اين هنگام، پدرم به من نگاه كرده، گفت: «كَيْفَ تَكُونُ يَا أبا عَبْدِالله إذا وَقَعَتْ هيهُنا الْواقِعَةُ؟»؛ «چه خواهي كرد اي اباعبدالله! در صورت وقوع آن واقعه؟» گفتم: «صبر مي كنم».
پيش از آغاز نبرد، آنگاه كه سپاه عمربن سعد مهيّاي جنگ شدند، امام (عليه السلام) برير بن خضير را براي نصيحت دشمنان، به جانب آنان فرستاد، ولي آنان گوش به موعظه ها و تذكّرات وي ندادند. بعد از او خود امام، سوار بر ناقه و به قولي، سوار بر اسب خود شد و در مقابل لشكر دشمن حضور يافت. خطبه اي خواند و آنان را نصيحت كرد، رهنمود داد، و سرزنش نمود و (آنگاه كه آنان را غرق در غفلت يافت) فرمود:«اي بردگان امّت، اي جمعيت ويژه (تافته جدا بافته)، اي پاره كنندگان قرآن، اي تحريف گران حقيقت، اي بقاياي گناهان، اي باد دهن شيطان، اي نابود كنندگان سنّت ها، آيا اين قوم (يزيد و يارانش) را كمك و حمايت مي كنيد و ما را تنها مي گذاريد؟«اين آدم بدكاره، پسر بدكار مخيّرم كرد ميان مرگ و ذلّت و البته زير بار ننگ و
ص: 183
ذلّت رفتن از ما به دور است؛ زيرا خدا، رسول، مؤمنان و دامن هاي آزاده و پاك زادگان، رفتن زير بار ننگ و ذلّت را از ما نمي پذيرند.» (1) .و در پايان همين خطبه، امام آنان را در سه جمله نفرين كرد:1 _ خدايا! باران رحمت را از آنان دريغ دار 2 _ قحط سالي دوران يوسف را بر آنان تحميل كن! 3 _ غلام ثقيف (حجّاج بن يوسف ثقفي) را بر آنان مسلّط گردان (2) و سپس امام از آنان فاصله گرفت و وقتي به خيمه بازگشت، عمر بن سعد با انداختن تيري به سوي خيام، فرمان جنگ را عملا صادر كرد.
صبح عاشورا عمر بن سعد در كنار پرچمدار سپاه خود قرار گرفت، تيري به كمان گذاشت و لشكر امام حسين (عليه السلام) را نشانه رفت و گفت: «اي مردم! گواه باشيد، اوّل كسي كه تير به لشكر حسين انداخت من بودم!».آنگاه لشكرش به پيروي از وي، ياران اباعبدالله (عليه السلام) را تيرباران كردند كه به قول سيد بن طاووس (رحمه الله) تير مانند باران بر سر ياران آن امام (عليه السلام) مي ريخت. حضرت در آن حال رو به اصحاب خود كرد و فرمود: «مهيّا شويد و برخيزيد به سوي مرگي كه چاره اي نيست خداوند در اين مقاتله شما را مورد رحمت خود قرار دهد!»در گزارشي آمده است جمعي از ياران امام حسين (عليه السلام) شربت شهادت نوشيدند كه مرحوم محدّث قمي نام آنان را بدين ترتيب آورده است:1 _ نعيم بن عجلان 2 _ حمران بن كعب 3 _ حنظلة بن عمرو شيباني 4 _ قاسط بن زهير 5 _ مقسط 6 _ كنانة بن عتيق 7 _ عمرو بن مشيعة تميمي 8 _ ضرغامة بن مالك تغلبي
ص: 184
9 و 10 _ عامر بن مسلم عبدي و مولاي او 11 _ سالم 12 _ سيف بن مالك نمري13 _ عبدالرحمان ارحبي 14 _ حباب بن عامر التيمي 15 _ عمرو الجُنْدُعي 16 _ حلاس بن عمرو 17 _ نعمان بن عمرو 18 _ سوّار بن ابي عُمير فهمي كه مجروح گشت و او را اسير كردند و بعد از مدتي در حالي كه در بند و بيمار بود وفات نمود.19 _ عمّاربن ابي سلامه 20 _ زاهر بن عمرو 21 _ جبلّة بن علي الشيباني 22 و 23 _ مسعود ابن الحجاج التّيمي و پسرش 24 _ زهير بن بشر الخثعمي 25 _ عمّار بن حسان 26 _ مسلم بن كثير ازدي 27 _ زهيربن سليم 28 و 29 _ عبدالله و عبيدالله (پسران زيدبصري) 30 _ جندب بن حجر كِندي خولاني 31 _ جنادة بن كعب انصاري 32 _ عمرو بن جناده 33 _ سالم بن عمرو 34 _ قاسم بن حبيب ازدي 35 _ بكر بن حيّ تيمي 36 _ جُوين ابن مالك التّيمي 37 _ اميّة بن سعد الطائي 38 _ عبدالله بن بشر 39 _ بشر بن عمرو 40 _ حجاج بن بدر بصري 41 _ قعنب بن عمر نمري بصري 42 _ عاذ بن مجمّع بن عبدالله عائذي و ده نفر از غلامانش به نام هاي: اسلم بن عمرو _ قارب بن عبدالله دئلي منجح بن سهم _ سعدبن حرث _ نصربن ابي نيزر _ حرث بن نبهان و چند تن ديگر، كه نام آنان مشخص نيست. (1) .پيش از شروع جنگ، امام (عليه السلام) در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و به عنوان اتمام حجت، سخن آغاز كرد ولي آنان سر و صدا راه انداختند تا كسي سخن امام را نشنود. امام (عليه السلام) به آنان فرمود: راز اين مسأله كه به سخن من گوش نمي دهيد در آن است كه شكم شما از لقمه حرام پر شده است «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونِكُمْ مِنَ الحَرامِ»؛ پس از آن كمي آرامش
ص: 185
ايجاد شد و امام (عليه السلام) به سخنان مبسوطي پرداختند. (1) .حضرت در حالي كه فرزندش علي اكبر، وي را همراهي مي كرد، لشكر كفر را مخاطب ساخت و گفت:«أتَطْلُبُوني بِقَتيل؟ _ أوْ بِمال اسْتَهْلَكْتُهُ؟ أوْ بِقصاص مِنْ جَراحَة جَرَحْتُها؟». (2) .«آيا كسي از شما را كشتم كه خون او را طلب مي كنيد، اموالي از شما را نابود كرده ام، جراحاتي بر شما وارد ساخته ام؟»كسي جواب نداد، امام «شبث» و «قيس» را صدا زد و فرمود: «مگر شما مرا دعوت نكرديد؟» گفتند «خير...». در اين هنگام، _ طبق نقل بلاذري _ حرّ بن يزيد رياحي كه از جريان دعوت نامه هاي آنان آگاهي داشت، به طور رسمي به سپاه نور پيوست و در برابر لشكر كفر، به ارشاد و نصيحت پرداخت كه ناگهان، عمربن سعد رسماً نبرد را با انداختن تيري به سوي سپاه نور آغاز كرد.
انديشمند بزرگ اسلامي، سيّد بن طاووس (متوفاي سال 664) در كتاب معروف خود «اللهوف» مي نويسد: «هنگامي كه نامه هاي مردم كوفه در مكّه نزد امام (عليه السلام) جمعشد، آن حضرت در كنار كعبه، بين ركن و مقام، ابتد نماز گزارد و آنگاه پاسخ نامه كوفيان را داد. (3) .پرسش: چرا امام (عليه السلام)، به نماز اهميت بسيار مي داد؟پاسخ: ابراهيم بن طلحه در پايان سفر كربلا، از امام سجاد (عليه السلام) پرسيد: «مَنِ الْغالِب؟»؛ «پيروز اين ميدان كيست؟»
ص: 186
امام (عليه السلام) پاسخ داد: «هنگامي كه وقت نماز فرا رسيد، اذان و اقامه بگو تا بشناسي پيروز كيست.» (1) .اين مطلب كنايه از اين است كه نماز اساس اسلام است؛ «اَشْهَدُ أنّكَ قَدْ أقَمْتَ الصَّلاة...».
در، الكامل ابن اثير (2) و تاريخ طبري (3) آمده است: «در گرماگرم نبرد، ابوثمامه صاعدي (عمرو بن كعب) به امام (عليه السلام) گفت: فدايت شوم، دوست دارم تا آخرين نمازم را به امامت شما به جاي آورم».امام (عليه السلام) سر خود را به طرف آسمان گرفته، نگاهي كرد و گفت: «نماز را به يادم آوردي، خدا تو را از نمازگزاران و ذاكران محسوب بدارد. آري؛ اين ساعت، ساعت نماز است، از آنان بخواه كه از جنگ دست بردارند تا نماز اقامه كنيم». (4) .از سوي امام (عليه السلام) «آتش بس موقت» پيشنهاد شد.«حصين بن نمير» از ميان لشكر كفر پاسخ داد: «إنَّها لا تُقْبَل»؛ «نماز شما پذيرفته نيست!» حبيب بن مظاهر، پاسخ داد: «نماز پسر پيامبر پذيرفته نيست ولي نماز شما پذيرفته است؟!». بار ديگر درگيري اوج گرفت. امام لشكر خود را به دو گروه تقسيم كردند؛ گروهي مشغول نبرد شدند و گروهي ديگر به نماز ايستادند و امام (عليه السلام) نماز ظهر و عصر آن روز را به صورت «نماز خوف» خواندند؛ (5) چنانكه در تاريخ طبري آمده است: امام (عليه السلام)در ظهر عاشورا نماز خوف خواند. (6) .برخي نوشته اند: فقط امام (عليه السلام) به نماز ايستادند و ياران پروانه وار با ايما و اشاره
ص: 187
نماز گزاردند.گروهي نيز نوشته اند: چون امام مسافر بود، نماز را شكسته (قصر) به جاي آورد و همراهان گمان بردند كه امام «نماز خوف» خواند. (1) .علامه شوشتري مي نويسد: «امام (عليه السلام) نماز خوف خواند و زهير بن قين و سعيدبن عبدالله انصاري محافظ ايشان بودند و سيزده چوبه تير به سعيد، اصابت كرد، او مثل «طاير عرشي» پَر درآورد. وقتي نماز پايان يافت، برزمين افتاد و گفت: «أوَفَيْتُ؟» _ امام (عليه السلام)فرمود: «بَلي وَفَيْتَ». (2) سعيد با اين جمله از امام (عليه السلام) رضايت طلبيد و امام (عليه السلام) نه تنها از او اعلام رضايت كرد كه فرمود: «أنْتَ اَمامِي فِي الجَنّة»؛ «تو در بهشت پيش روي من خواهي بود.»پس از نماز، جنگ سنگين در گرفت، امام (عليه السلام) از فرط تشنگي بانگ برآورد: «اُسْقُونا ماءً»؛ «به ما آب بدهيد.»مردي در جواب درخواست امام (عليه السلام) تيري به سوي آن حضرت رها كرد. آن تير به قسمت زاويه دهان مبارك آن حضرت اصابت كرد و آن قسمت را دريد.امام (عليه السلام) در حق وي نفرين كرد، عطش برآن مرد غلبه كرد كه از فرط تشنگي خود را به شط فرات انداخت و به هلاكت رسيد. (3) .
ص: 188
پيش از اين اشاره شد كه نخستين شهيد از اهل بيت، عبدالله بن مسلم بن عقيل است و پس از او، دو عمويش جعفر و عبدالرحمان پسران عقيل و بعد از آن دو، عبدالله جعفر و سپس برادرش عون و آنگاه، ديگر اهل بيت؛ همچون عباس بن علي (عليهما السلام). آنگاه علي اكبر (عليه السلام) به سوي ميدان رفت و پس از آنكه تشنگي بر وي سخت شد، حضور پدر آمد و تقاضاي آب كرد، امام زبان خود را به دهان پسر نهاد و انگشتري خود را در كام او نهاد...علي اكبر آخرين رزمنده اي بود كه شهيد شد و ديگر جز حضرت سجاد و حضرت محمد باقر (عليهما السلام) باقي نماندند. امام حسين (عليه السلام) علي اصغر، كودك شيرخوارش را به ميدان برد تا سيرابش كند كه گلوي آن سرباز شيرخوار توسط حرمله دريده شد و بدين وسيله وي نيز به شهادت رسيد.پس از شهادت قمر بني هاشم، عباس، نداي استنصار و كمك خواهي امام (عليه السلام) براي چندمين بار شنيده شد.نوشته اند در اين هنگام بود كه حضرت سجاد (عليه السلام) عصايي به دست گرفت و براي ياري امام از خيمه بيرون آمد. امام حسين (عليه السلام) به امّ كلثوم (عليها السلام) فرمودند: «فرزندم را از حركت به سوي دشمن بازدار، تا زمين از نسل آل محمّد (صلي الله عليه وآله) خالي نماند».امام (عليه السلام) اهل و عيال خود را امر به سكوت كردند و از خواهرش زينب پيراهن كهنه اي خواستند. زينب پيراهني آورد، امام چند جاي آن را با شمشير پاره كردند و شلوار كهنه اي نيز آوردند و آن را زير لباس هاي خود پوشيدند. (1) .بعد از شهادت «علي اصغر» بود كه امام ديگر بار بر آن قوم حمله برد و اين چنين رجز خواند:اَلمَوْتُ أَوْلي مِنْ رُكُوبِ الْعارِ وَالْعارُ أَوْلي مِنْ دُخُولِ النّارِ» (2) .«مرگ بهتر از ننگ بيعت با شما است و شكست ظاهري بهتر از ورود در جهنم است.»
ص: 189
امام (عليه السلام) در روز عاشورا، به شعار و تأثير آن عنايت داشتند، و شعار او عبارت بود از: «يا مُحَمَّد». (1) .امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:«شعارُ الحُسينِ، يا مُحَمَّد، وَ شِعارُنا يا مُحَمَّد». (2) .«شعار امام حسين هنگام نبرد، يا محمّد بود و شعار ما نيز يا محمّد است.».
امام حسين (عليه السلام) جهت وداع با فرزندش علي بن الحسين (عليهما السلام)، پسر ارشد و وصيّ خود، كه در كربلا مريض بود (و ناتواني جسمي و ضعف عمومي داشت)، به خيمه او آمد. زين العابدين (عليه السلام) با كمك عمه گرامي اش از جاي برخاست و نشست و سخناني ميان او با پدرش به رسم وداع به ميان آمد و سرانجام، آن حضرت از پدر اذن جهاد خواست، امام حسين (عليه السلام) فرمود:«لَيْسَ عَلَيْكَ جِهادٌ وَ أَنْتَ الحُجّةُ وَ الإِمامُ عَلي شِيعَتي وَ أَنْتَ أَبُو اْلأَئِمّة...».«شركت در جهاد، بر شما واجب نيست؛ زيرا تو امام و حجت خدايي. تو پس از من خليفه و وليّ بر شيعياني و تفسير و ترويج حقايق ديني با تو است.»امام (عليه السلام) وصيت ها را با فرزندش در ميان نهاد و مواريث انبيا را تسليم او نمود (3) سپس وداع كرد و از خيمه خارج شد. راوي گويد:امام (عليه السلام) سري به خيمه هاي برادران پدر و عموهاي خود زد و آن ها را خالي يافت. پس از آن، سري به خيمه هاي فرزندان عقيل (بني عقيل) زد و ديد آن خيمه ها نيز خالي
ص: 190
است و آنگاه به خيمه ياران رفت و همواره مي گفت: «لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ إلاّ بِاللهِ العَلِيّ العَظِيمْ».امام (عليه السلام) سپس به سوي خيمه هاي اهل حرم رفت و پس از آن دوباره به خيمه حضرت سجاد (عليه السلام) آمد، در حالي كه زينب پرستار ايشان بود: «فَدَخَلَ عَلَيهِ وَ عِنْدَهُ زَينَب تمرّضه» حضرت سجاد (عليه السلام) نشست و پرسيد: «پدر! با منافقان چه كردي؟» و امام (عليه السلام)پاسخ داد: «فرزندم! شيطان بر آنان چيره شده است». (1) .پس پرسيد: اي پدر، عمويم عباس كجاست؟ اين پرسش، زينب (عليها السلام) را منقلب كرد و منتظر بود كه امام چه پاسخي مي دهد. امام حسين (عليه السلام) فرمود: «پسرم! عمويت را كشتند و دو دست وي را در كنار فرات ازتن جدا كردند» (2) علي بن الحسين (عليهما السلام) گريست و از هوش رفت. (3) او را به هوش آوردند. پرسش هايش را ادامه داد و امام حسين (عليه السلام) در هر مورد پاسخ مي داد: «قَدْ قُتِلَ». در اين هنگام امام حسين (عليه السلام) فرمود: «پسرم! در خيمه، جز من و تو از مردان كسي باقي نيست». حضرت سجاد (عليه السلام) باز به شدّت گريست (4) و سپس گفت: «عمه جان، زينب! عصا و شمشيري بياور تا در اين جهاد شركت كنم» در اين لحظه امام حسين (عليه السلام) ايشان را از اين كار نهي كردند. (5) .مي توان گفت سه مسأله موجب گريه امام سجاد (عليه السلام) شد:1 _ بي كسي، تنهايي و غربت پدر (مظلوميت حسين (عليه السلام)) 2 _ مصيبت وارده بر ياران، به ويژه داغ عباس 3 _ نداشتن توان براي شركت در جهاد و ياري پدر.گروهي از مقتل نويسان نوشته اند: امام در آخرين لحظات وداع با اهل حرم، دستور داد عمود خيمه عباس را كشيدند (شايد امام مي خواست با اين كار به اهل حرم بفهماند كه
ص: 191
خود را براي اسارت آماده كنند). همچنين در آخرين لحظات، امام به عنوان وداع، در كنار خيمه ها ايستاد و بانگ برآورد:«يا سُكَينة، يا فاطِمَة، يا زَينَب، يا اُمُّ كُلثوم، عَلَيكُنَّ مِنِّي السَّلام».سكينه (عليها السلام)پرسيد:«يا أبَةَ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت؟»؛«پدرم! تسليم مرگ شده اي؟»امام (عليه السلام) پاسخ دادند:«كَيْفَ لا يَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعِين»؛«چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه يار و ياوري ندارد؟»سكينه (عليها السلام) گفت: «پدر جان! پس ما را به مدينه جدّمان بازگردان»؛ (رُدَّنا إلي حَرَم جَدِّنا).امام (عليه السلام) فرمود:«لَوْ تُرِكَ القَطا لَنامَ»؛«اگر مرغ قطا را به حال خود گذارند آرام مي گيرد و مي خوابد.» (1).آنگاه امام (عليه السلام)، سكينه را به آغوش كشيد و فرمود:لا تَحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً ما دَام مِنِّي الروحُ فِي جُثْمانيفإذا قُتِلْتُ فَأنْتَ أوْلي بِالَّذي تَأتِينَهُ يا خِيْرَةَ النِسْوانِ (2) .«با اشك حسرت بارِ خود، دلم را آتش مزن و تا زنده ام چنين نكن.
ص: 192
هنگامي كه كشته شدم تو نخستين كسي هستي كه بر من اشك خواهي ريخت، اي بهترين زنان!».امام (عليه السلام) به اهل خيام توصيه كردند: «چادرها را به سر كنيد»؛ «وَتَغَطّينَ بِإزارِكُنَّ». (1) .و بار ديگر با اهل بيت خود وداع كرده، فرمودند:«إسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَ اعْلَمُوا أنّ اللهَ تعالي حافظكُمْ وَ حاميكُمْ، وَسَيُنَجّيكُمْ مِنْ شَرِّ الأعْداء... فَلا تَشْكُوا، وَ لا تَقُولُوا بِألْسِنَتِكُمْ مَا يَنْقُصُ مِنْ قَدْرِكُمْ». (2) .«خود را براي رويارويي با مشكلات مهيّا سازيد و بدانيد كه خدا حافظ و ياور شما است و شما را از شرّ دشمنان نگه مي دارد. هرگز فرياد گله و شكايت سر ندهيد و سخني را بر زبان نياوريد كه از شأن شما كاسته شود.».به خواهرش زينب (عليها السلام) خطاب كرد:«يا اُخْتِي لا تَنْسِينِي فِي نَافِلَةِ الَّليل»؛ (3) .«خواهرم! در نماز شبت فراموشم نكن.»هنگامي كه امام (عليه السلام) عازم ميدان شد، احساس كرد كه صداي «مَهْلاً، مَهْلاً» دخترش به گوش مي رسد، از اسب پياده شد و او را تسلّي داد. او با خود مي گفت: «پدر! آيا بار ديگر به خيمه باز مي گردي؟» (4) .صدوق در «امالي» (5) آورده است: روز عاشورا امام حسين (عليه السلام) به شمشير خود تكيه كرد و با صدايي رسا خطاب به لشكر دشمن گفت: آيا مي دانيد جدم پيامبرخدا، پدرم علي مرتضي، مادرم فاطمه زهرا و جده ام خديجه، عموي پدرم حمزه و عمويم جعفر
ص: 193
طيار است؟همگي پاسخ دادند: آري.امام (عليه السلام) افزود: آيا مي دانيد عمامه اي كه بر سر دارم، عمامه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و شمشيري كه به دست گرفته ام شمشير اوست؟پاسخ دادند: آري.امام (عليه السلام) بار ديگر پرسيد: آيا مي دانيد كه علي، نخستين مسلمان است؟ و او عالم ترين، با حلم ترين و وليّ همه مؤمنان است؟گفتند: آري، مي دانيم.فرمود: چرا خون مرا مباح مي دانيد، در صورتي كه در قيامت در كنار حوض كوثر جمع شويد ولواء الحمد در دست پدر من است؟!گفتند: هرچه گفتي، صحيح است ولي تا تو را به قتل نرسانيم رهايت نمي سازيم.
از وديعه هاي رسالت، كه از ابراهيم (عليه السلام) به خاندان اسماعيل، عبدالمطّلب،ابوطالب، پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) و سرانجام به فاطمه (عليها السلام) رسيد، پيراهني بود كه ميان بسته اي قرار داشت. فاطمه در آستانه ارتحال، آن را به زينب سپرد و فرمود:دخترم! هرگاه برادرت اين پيراهن را از تو طلب كرد، بدان كه ساعتي پس از آن كشتهخواهد شد.سال ها گذشت، (پنجاه سال، از آن وصيت سپري شد) روز عاشورا فرا رسيد، امام چندين نوبت به ميدان رفت تا ناگهان زينب را صدا كرد و فرمود: «إِيتيني بِثَوب عَتِيق»؛ «خواهرم! پيراهني قديمي (و به ظاهر كم قيمت، كه كسي را بدان رغبتي نباشد) برايم بياور.» با شنيدن اين سخن، قلب زينب دگرگون شد.راوي گويد: امام (عليه السلام) آن را در زير لباس رزم پوشيد؛ درحالي كه از چند جاي بدنش خون جاري بود. آنگاه به زينب فرمود: خواهرم! اين خون كه به زمين ريخته شد، فوران خواهد كرد و زنده خواهد ماند. هرگز احساس خسارت نمي كنم؛ زيرا طبق وظيفه ام عمل
ص: 194
كرده ام. (1) شاعر مي گويد:لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش كه تا برون نكند خصم بد منش ز تنشولي ز جور عدو كز جفاي سُمّ ستور تني نماند كه پوشند خرقه يا كفنش
در برخي از تواريخ آمده است: هنگامي كه امام حسين (عليه السلام) چند قدمي از خيمه ها دور شد، حضرت زينب (عليها السلام) از خيمه بيرون آمد و صدا زد: «برادرم! لحظه اي درنگ كن تا وصيّت مادرم فاطمه (عليها السلام) را نسبت به تو عمل كنم».امام (عليه السلام) توقّف كرد و پرسيد: آن وصيت چيست؟زينب (عليها السلام) فرمود: مادرم به من وصيّت كرده بود: هنگامي كه نور چشمم حسين روانه ميدان جنگ با دشمن شد، عوض من گلويش را ببوس. آنگاه زينب گلوي برادر را بوسيد و به خيمه بازگشت. (2) .برادر به قربان خُلق نكويت اجازه بفرما ببوسم گلويت
ص: 195
كرده است. (1) .روز عاشورا، آنگاه كه امام (عليه السلام) چند قدم به سوي ميدان برداشت. ناگاه صداي ضعيفي از پشت سر شنيد كه كسي مي گويد: اي پدر، اندكي تأمّل كن، حاجتي دارم.امام (عليه السلام) وقتي به پشت سر نگريست، ديد سكينه با سرعت مي آيد. عنان اسب را كشيد و ايستاد. سكينه سر رسيد و ركاب امام را گرفت و گفت: حاجتم اين است كه بار ديگر از اسب فرود آيي و مرا در كنار خود بگيري و مانند يتيمان نوازشم كني.امام (عليه السلام) پياده شد و روي خاك نشست و سكينه را كنار خود گرفت و دست نوازش بر سر وي كشيد و اشك هايش را پاك كرد و او را دلداري داد و به خيمه بازگردانيد. (2) .سيدبن طاووس در لهوف مي نويسد: در روز يازدهم عاشورا كه كاروان اسيران را به سوي كوفه حركت دادند، مسيرشان از قتلگاه بود. خواهران و دختران امام وقتي چشمشان به قتلگاه افتاد، خود را از بالاي شتر به زمين افكندند. سكينه در قتلگاه جسد پدر را چنان در آغوش گرفت كه هنگام حركت كاروان، جمعي از ستم پيشگان وي را با ضرب و شتم از جسد پدر جدا كردند! (3) .
فاطمه دختر حسين بن علي (عليهما السلام) و نام مادرش امّ اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله بوده است. (4) وي مي گويد: هنگامي كه غارتگران به خيمه ما هجوم آوردند، يكي از آنان، خلخال را كه به عنوان زينت در پايم بود، به زور گرفت. او در آن حال اشك مي ريخت. خطاب به وي گفتم: چرا اشك مي ريزي؟گفت: چگونه نگريم كه وسايل زينتي دختر پيامبر را به غارت مي برم.
ص: 196
گفتم: پس چنين نكن.گفت: اگر من غارت نكنم ديگران آن را مي ربانيد! (1) .
ميرزا يحيي ابهري مي نويسد: در عالم خواب، علامه مجلسي (رحمه الله) را ديدم كه در صحن مطهّر سيدالشهدا (عليه السلام) و در طرف پايين پاي آن حضرت _ در طاق الصفا _ نشسته و مشغول تدريس است. علاّمه به موعظه و پند و اندرز پرداخت و چون خواست مرثيه و مصيبت بخواند، شخصي آمد و گفت: حضرت زهرا (عليها السلام) مي فرمايد:«أذْكُرِ الْمَصائِبَ الْمُشْتَمِلَة عَلي وِداعِ وَلَدي الشَّهِيد»؛«مصيبت وداع فرزند شهيدم را بخوان.»در آن هنگام، علامه مجلسي مصيبت وداع را خواند و شيون از جمعيت برخاست؛ به طوري كه مانند آن را در عمر خود نديده بودم و در همان رؤياست كه امام حسين (عليه السلام) به علامه مجلسي فرمود:«قُولُوا لاَِولِيائِنَا وَ أُمَنائِنا يَهْتَمُّونَ بِإِقامَةِ مَصائِبِنا»؛«به دوستان ما بگوييد كه در برپاداشتن جلسه هاي مصيبت براي ما كوشش كنند.»امام حسين (عليه السلام) پس از حمله هاي كاري و حماسه اي، لحظاتي به استراحت پرداخت كه ناگهان يكي از دشمنان سنگي به سويش انداخت و به پيشاني مباركش خورد و خون بر صورت نازنينش جاري شد. حضرت جامه اي برداشت تا چشم و صورت خود را از خون پاك كند كه تيري زهرآلود و سه شعبه بر سينه _ و به گفته اي بر قلب مباركش _
ص: 197
اصابت كرد و از پشت بيرون آمد. (1) در اين حال بود كه فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَي مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله)».
امام حسين (عليه السلام) در آخرين لحظات، آنگاه كه تير سه شعبه بر سينه اش اصابت كرد، بر آسمان نگريست و فرمود: خداي من! تو مي داني اين گروه مردي را به قتل مي رسانند كه برروي زمين پسر پيغمبري جز او نيست. سپس با دست خويش آن تير را از پشت بيرون كشيد و از جاي آن تير، خون مانند ناودان سرازير شد. دستش را جاي جراحت گرفت، چون از خون پُر شد، آن را به سوي آسمان پاشيد (و از آن خونِ شريف قطره اي به سوي زمين برنگشت). (2) .كف دستش را بار ديگر پر از خون كرد و به سر و صورت و محاسنش كشيد و فرمود: «با سر و صورت خون آلود، همچنان خواهم ماند تا جدّم پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) را ديدار كنم و نام قاتلان خود را به او بگويم.»در اين هنگام ضعف و ناتواني بر آن حضرت چيره شد و از كارزار باز ايستاد، تا آن كه مالك بن يسر به حضرت دشنام داد و با شمشير ضربه اي برسر مباركش زد؛ چنانكه راوي مي گويد:«كانَ عَلَيْهِ قُلُنْسُوَةٌ فَقَطَعَها حَتّي وَصَلَ السَّيْفُ إلي رَأْسِهِ فَأدْماهُ، فَامْتَلاََتْ القُلُنْسُوَةُ دَماً»؛«به گونه اي كه كلاه آن حضرت شكافته شد و شمشير به سر مقدسش رسيد و خون از آن جاري گشت، و آن كلاه پُر از خون شد».امام (عليه السلام) در حق او نفرين كرد و سپس آن كلاه پُر از خون را از سر مبارك انداخت و
ص: 198
با دستمالي زخم سر را بست و عمامه اي برآن نهاد.لشكر دشمن لحظاتي از جنگ با حضرت درنگ نمود، ليكن دوباره پيرامونش را گرفتند. زينب كبري وقتي مشاهده كرد كه جمعي امام را در ميان گرفته اند، به طرف خيمه عمربن سعد شتافت و به او گفت:«وَيْحَكَ يا عُمَر! أيُقْتَلُ أَبُو عَبْد اللهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إلَيْهِ؟»؛«اي عمر(بن سعد)، حسين را مي كشند و تو تماشا مي كني؟!»راوي مي گويد: «هنگامي كه دشمن ديد، امام (عليه السلام) همچنان حمله مي كند، به گروه تيرانداز دستور دادند تا همگان يكباره به سوي او يورش ببرند و اين دستور عملي شد». (1) .هلال بن نافع مي گويد: در كنار عمربن سعد بودم كه ناگهان بانگ برآمد حسين كشته شد، من به پيش دويدم، ديدم جمال حسين همچون آفتاب، مي درخشد به گونه اي كه مجذوب درخشش سيماي او شدم»؛ «وَ لَقَدْ شَغَلَنِي نُورُ وَجْهِهِ وَجَمالُ هَيْأَتِهِ». (2).
علاّمه مجلسي در «جلاءالعيون» مي نويسد: «همان روزي كه حسين (عليه السلام) كشته شد، سرهاي شهدا را از بدن هايشان جدا كردند. (3) .يكي از مورّخان مي نويسد: «هفتاد سر را ميان رؤساي قبايل تقسيم كردند (بنا به نقلي سر حرّ و علي اصغر را از بدن جدا نكردند).يكي ديگر از مورّخان مي نويسد: «تعداد سرها به 78 مي رسيد». (4) .همچنين در قمقام آمده است: «نخستين سري كه در اسلام بر نيزه شد، سر حسين (عليه السلام) بود.»؛ «أوَّلَ رَأْس حُمِلَ عَلَي الرُّمْحِ [علي رُمْح] فِي «اْلإِسْلامِ
ص: 199
رَأْسُ الحُسَينِ». (1) .ابن اثير تعداد سرهاي شهدا را هيجده سر از اهل بيت و شصت سر از ديگر شهدا مي داند. (2) .
آنگاه كه حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) به درجه رفيع شهادت رسيد، اسب آن حضرت خود را به خون امام آغشته كرد و به سوي خيمه ها شتافت. آن حيوان در حالي كه شيهه مي كشيد، دست هاي خود را بر زمين مي كوبيد.وقتي خواهران و دختران و اهل بيت حضرت، صداي اين حيوان را شنيدند، از خيمه بيرون آمدند و آن را بي صاحب و بي سوار و غرق خون ديدند و فهميدند كه امام (عليه السلام) را كشته اند. در اين حال بود كه با صوتي حزين، فرياد به گريه و شيون بلند كردند. امّ كلثوم (عليها السلام) دستانش را بر سرگذاشت و گفت:«يا محمدا!، يا جداه! اي پيامبر! اي ابوالقاسم! اي علي! اي جعفر! اي حمزه! اي حسن!... اين حسين شماست كه در خاك كربلا افتاده و كشته شد. سر او را از پشت گردن بريدند و عمامه و لباسش را به غارت بردند.» (3) .
لشكر عمربن سعد براي تاراج خيمه هاي خاندان پيامبر و نور چشم زهرا (عليها السلام)، بريكديگر پيشي مي گرفتند. آنان در شقاوت تا آنجا پيش رفتند كه حتي چادرها را از سر
ص: 200
زنان و دختران خاندان حرم پيامبر (صلي الله عليه وآله) كشيدند، درحالي كه آنان در فراق حاميان و عزيزان خود شيون سرداده بودند. (1) .
راوي گويد: بانوان در حالي كه حتي جامه هايشان به تاراج رفته، پاهاي مباركشان برهنه شده، اشك چشمشان جاري بود، از خيمه ها بيرون شده، با حالت تحقير به اسارت رفتند. (2).
حدود ده تن از دشمنان، اسب هاي خود را مهيّا كرده، به قولي نعل جديد زدند و روي اجساد شهدا به اسب تازي پرداختند: به گونه اي كه اجساد شريف شهيدان، از پا در آمدند.راوي در اين باره مي گويد: «...فَداسُوا الحُسَيْنَ (عليه السلام) بِحَوافِرِ خَيْلِهِمْ حَتّي رَضُّوا صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ...». (3) .اين ده تن، پس از اسب تازي، در برابر پسر زياد ايستادند و از كردار شوم خود (دركوفه) چنين گزارش دادند:نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ بِكُلِّ يَعْبُوب شَديدِ الاَْسْرِ (4) .«ما همانهاييم كه ابتدا پشت حسين و سپس سينه اش را با اسبان تيزرو، بلند قامت و قوي هيكل در هم شكستيم.».
ص: 201
ابوعَمرو زاهدي مي گويد: وقتي در زندگي نامه اين ده تن، بررسي كردم، مشخص شد كه همه آنان، زنازاده بوده اند. و همه آنان توسط مختار گرفتار شدند و به كيفر اعمال خود رسيدند. (1) .
اين پرسش همواره مطرح است كه آيا از ميان ياران سيد الشهدا و اهل بيت، در روز عاشورا، كسي يا كساني بودند كه زخمي شده، جان سالم به در برند؟در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: نمي توان انكار كرد كه بعضي زخمي شدگانِ از ياران امام حسين (عليه السلام) در كربلا، شفا يافتند، ليكن اينان از نظر تعداد، مورد اتفاق صاحب نظران نيستند.در منابع تاريخي آمده است كه هفت تن از فرزندان امام مجتبي (عليه السلام) در ركاب امام حسين (عليه السلام) در كربلا حضور داشتند كه پنج تن از آنان به شهادت رسيدند و دو تن ديگر در شمار زخمي ها بودند و نجات يافتند؛ (2) يكي از آن دو «حسن مثنّي» است كه دايي وي اسماء خارجه (كه در ميان لشكر يزيد بود) او را از ميدان جنگ به كوفه برد، تحت درمان قرار داد و به مدينه روانه ساخت.(3) .
ص: 202
ص: 203
ص: 204
ص: 205
عاشورا، با غم و اندوهي سنگين و جان فرسا پايان يافت. شب كه فرا رسيد،آتش جنگ با فروكش كردن تحرّك ميدان، فرو نشست. لشكر عمربن سعد، مست غرور پيروزي بودند و جهت دريافت جايزه هاي آنچناني دل خوش كرده و درانتظار به سر مي بردند. عمربن سعد و تمامي يزيديان كه نماز مجسّم را سر بريدند و به جنگ همه جانبه با دين رفتند و در جهت از پاي در آوردن نخل ايمان، كمر بستند، رياكارانه، باچهار هزار نفر نماز مغرب و عشا را به جماعت برگزار كردند!
عمر بن سعد در اين روز دستور داد اجساد لشكرش را جمع آوري كرده، پس از گزاردن نماز بر اجساد آنها، به خاك بسپارند، ليكن پيكر پاك امام حسين (عليه السلام) و يارانش با وضع اسفبار و رقت انگيزي در قتلگاه برجاي ماند. (1) .بعد از ظهر روز يازدهم، عمربن سعد فرمان داد بازماندگان نهضت كربلا را به رسم اسارت، سوار برشتران، به سوي كوفه به حركت درآورند. از سوي اهل حرم پيشنهاد شد
ص: 206
آنان را از قتلگاه عبور دهند تا براي آخرين بار با عزيزان خود وداع كنند و اين پيشنهاد عملي شد.زنان و دختران امام (عليه السلام) با ديدن اجساد قطعه قطعه و عريان شهدا، از خود بي خود شدند. زينب (عليها السلام) در كنار پيكر برادرش حسين (عليه السلام) دست خود را زير گردن بي سر برادر نهاد و به سوي آسمان بلند كرده، گفت:«إِلهي تَقَبَّلْ مِنّا هذا الْقُرْبان»؛ (1) «خداي من! اين قرباني را از من بپذير.»آيا اين استواري و شجاعت ويژه را در زني غير از زينب (عليها السلام) مي توان سراغ گرفت؟!ديدن آن صحنه براي همگان، به ويژه براي امام سجاد (عليه السلام) كه در حال كسالت و بيماري بود، بسيار دشوار مي نمود. حال آن حضرت دگرگون شد كه زينب به ايشان گفت:«ما لِي أَراكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يا بَقِيّةُ جَدِّي وَ أَبِي وَ أخِي».«اي يادگار جد، پدر و برادرم! چرا جان خود را به خطر مي اندازي؟»و افزود: «به خدا قسم! اين واقعه از زمان هاي پيش، مورد پيش بيني جدم و پدرت بوده است و در آينده گروهي كه ميثاق آنان بر همياري با شهدا بسته شده است، اين اجساد را به خاك خواهند سپرد. آنان اين اعضاي پراكنده را جمع آوري و دفن مي كنند و پرچمي روي اين قبرها نصب خواهند كرد كه تا ابد و در همه ادوار تاريخي به اهتزاز در خواهد آمد و پيروان كفر و طاغوت هاي زمان، همواره مي كوشند تا اين چراغ پر فروغ الهي را خاموش كنند ليكن جز روشن تر شدن اين چراغ، نتيجه اي عايد آنها نخواهد شد.» (2) .در كربلا به سيّد سجاد، عمه گفت بيند جهان، شكوه نمايان كربلا
ص: 207
اين شعله را زبانه بُوَد در زمانه ها بي انتهاست چشمه جوشان كربلادر بارگاه شام چنين گفت با يزيد زينب، طلايه دار و سخندان كربلاهرگز تو را توان شكست قيام ما نبود نبود خزان به رونق بستان كربلادر آخرين لحظاتي كه اهل بيت، در كربلا، كنار جسدهاي شهيدانشان به عزاداري مشغول بودند، سكينه در كنار پدر، زبان به تظلّم گشود و گفت:«پدرم! به سرهاي بي پوشش ما بنگر. به دل هاي خونين و غمبار ما نظر كن و به عمه ام (زينب) كه چگونه مورد ضرب و شتم دشمنان قرار گرفته است؟ و چه سان مادرم را كشان كشان از كنار شهيدان دور نموده آماده حركتش مي كنند؟!» (1) و (2) .بدين ترتيب، در حالي كه اسرا 72 تن از شهداي خود را روي زمين نظاره گر بودند، از كربلا بيرون رفتند.
بلاذري مي نويسد: هنگامي كه اسيران را عازم كوفه كردند، زنان شيون سوزناكي سردادند و به ماتم نشستند و زينب دختر علي (عليه السلام) فرياد مي زد:«اي محمد، _ فرشتگان آسمان برتو درود فرستند _ اين حسين تو است با بدن عريان و قطعه قطعه شده، در خاك افتاده است. اي محمد، اين دختران تو هستند كه آنها به اسارت مي روند و اينان ذريه تو هستند كه به قتل رسيده اند، و نسيم صحرا بر آنان مي وزد». (3) .عمربن سعد فريب كارانه بر بدن هاي مزدوران خود نماز خواند و آنان را به خاك
ص: 208
سپرد، در حالي كه بدن نماز مجسّم و راستين و يارانش هنوز روي زمين، بدون كفن بر جاي مانده بودند؛ صحنه به گونه اي بود كه وقتي غلام زهير بن قين، كه از سوي همسر زهير كفني براي او به قتلگاه آورده بود، با مشاهده آن منظره، كفن را به كناري انداخت و به همسر زهير گزارش داد شرمم آمد كه بدن «عبد» را كفن كنم در حالي كه بدن «مولا» بي كفن، روي خاك باشد! (1).زينب در كنار جسد بي سرِ برادرش، در قتلگاه، چنان فرياد غم آلود كشيد كه به گفته راوي، دوست و دشمن را به گريه واداشت. سيدبن طاووس در لهوف مي نويسد: او به جدّ خود خطاب كرد و فرمود:«...يا مُحَمَّداهُ! صَلّي عَلَيْكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ هذا حُسَيْنٌ بِالعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالْدِّماءِ مُقَطَّعُ الأَعْضاءِ، وَبَناتُكَ سَبايا، إِلَي اللهِ الْمُشْتَكي وَإلي مُحَمَّد الْمُصْطَفي، وَإلي عَلِيٍّ الْمُرْتَضي، وَإِلي فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ، وَإِلي حَمْزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداءِ. يامُحَمَّداهُ! هذا حُسَيْنٌ بِالْعَراءِ تَسْفي عَلَيْهِ الصَّبا: قَتيلُ أَوْلادِ الْبَغايا، واحُزْناهُ! واكُرْباهُ عَلَيْكَ يا أَبا عَبْدِاللهِ! اَلْيَوْمُ ماتَ جَدّي رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه وآله) يا أَصْحابَ مُحَمَّد! هؤُلاءِ ذُرِّيَّةِ الْمُصْطَفي يُساقُونَ سَوْقَ السَّبايا.و در روايت ديگر آمده است كه گفت:«يامُحَمَّداهُ! بَناتُكَ سَبايا وَذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ، تَسْفي عَلَيْهِم رِيحُ الصَّبا وَهذا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلُوبُ الْعَمامَةِ وَالرِّداءِ، بِأَبي مَنْ أَضْحي عَسْكَرُهُ في يَوْمِ الاْثْنَيْنِ نَهْباً!بَأَبي مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعري.بِأَبي مَنْ لا غائِبٌ فَيُرتَجي وَلا جَريحٌ فَيُداوي.بِأَبي مَنْ نَفْسي لَهُ الْفِداءُ.
ص: 209
بِأَبي الْمَهْمُومُ حَتّي قَضي.بَأَبي الْعَطْشانُ حَتّي مَضي.بِأَبي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ.بِأَبي مَن جَدُّهُ مُحَمَّدٌ المُصْطَفي.بِأَبي مَنْ جدُّهُ رَسُولُ إِلهِ السَّماءِ.بِأَبي مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِيِّ الْهُدي.بِأَبي [إبنُ] مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفي.بِأَبي [إبنُ] خَديجَةُ الْكُبْري.بِأَبي [إبنُ] عَلِيٍّ الْمُرْتَضي.بِأَبي فاطِمَةُ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ.بِأَبي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ حتّي صَلّي». (1) .زينب در قتلگاه به گونه اي حزن آلود سخن گفت كه دوست و دشمن بر حال او اشك ريختند:«قالَ الرّاوي: فَأَبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدُو وَصَديق». (2) .زينب (عليها السلام) در حالي كه نعش عريان و بي سر دو پسر، هفت برادر، چهارعموزاده (پسران عقيل) و چند تن برادرزاده و اجساد ياران و اصحاب حسين (عليه السلام) رادر قتلگاه بر روي زمين تفتيده مشاهده كرد، در كنار پيكر برادرش حسين (عليه السلام) با سوز دل گريست.
سرهاي شهدا را ميان قبايل تقسيم كردند و همراه اسرا به حركت در آوردند.
ص: 210
زينب در كنار پيكر بي سر حسين (عليه السلام) به گونه اي مي گريست كه راوي مي گويد:«به خدا سوگند زينب با گريه اش هر دوست و دشمني را گرياند!»؛ (فأبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقْ). (1) .در روز يازدهم بود كه ضرب و شتم بازماندگان شهيدان، توسط سپاه عمربن سعد صورت گرفت؛ به طوري كه يكي از وقايع نگاران كربلا مي نويسد: سكينه دختر امام حسين (عليه السلام) آنچنان جسد پدر را در بر گرفته بود كه جمعي از لشكر عمرسعد وي را به ضرب تازيانه از او جدا كردند؛ «ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ (2) إعتَنَقَتْ جَسَدَ أَبيها الحُسَيْنِ (عليه السلام) فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعْرابِ حَتّي جَرُّوها عَنْهُ». (3) .
در منابع معتبر، در مورد تعداد اسيران كربلا، اتفاق نظريه وجود ندارد. اسيران آل ط_ه مركّب از سه گروه: زنان؛ كودكان و جمعي از مردان بودند، ولي از حيث تعداد، هريك از گروه ها، نظريه اي داده اند.در حديثي آمده است امام سجاد (عليه السلام) فرمود: ما _ دوازده تن از مردان _ را در حالي كه به غُل و زنجير بوديم وارد مجلس يزيد كردند؛ «أَدْخَلَنا عَلي يَزِيد وَ نَحْنُ إِثْني عَشَرَ رَجُلاً مَغْلُولا». (4) .در گزارشي ديگر آمده است، زنان اهل بيت امام حسين (عليه السلام) بيست نفر بودند (5) همچنين در برخي از كتاب هاي تاريخي، اسامي هفده تن از زنان اسير را ذكر كرده اند. (6) .
ص: 211
ابن اثير در «الكامل في التاريخ» مي نويسد: «سرهاي شهداي اهل بيت سيدالشهدا (عليهم السلام) به هيجده مي رسيد و شصت سر مربوط به شيعيان بود». (1) .
مسجد حنّانه در جايگاه ستوني از گچ و آجر كه «عَلَم» ناميده مي شد، احداث شده است و تاريخ بناي اين مسجد در دست نيست. اميرالمؤمنين (عليه السلام) در دوران خلافت، در دل شب ها، كنار آن نماز مي خواند. اين عَلَم در زمان هاي پس از عاشورا نيز باقي بودهاست. نوشته اند: هنگامي كه جسد مطهر اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در دل شب مخفيانه و غريبانه تشييع مي كردند، از كنار ديوار آن مسجد عبور دادند، ديوار آن مسجد به نشانه احترام به انحناء گراييد، به همين جهت آن را حنّانه خواندند و بر همين اساس خواندنِ دو ركعت نماز در آن مسجد وارد شده است.در برخي از كتب مربوط به تاريخ كربلا آمده است: شب دوازدهم، اسراي كربلا را به طور موقّت در كنار مسجد حنّانه جاي دادند و سر مطّهر سالار شهيدان را در ميان اين مسجد نهادند تا فردا [روز دوازدهم] با برنامه خاصّي، اسرا را وارد شهر نمايند و از اين رو در آنجا زيارت امام حسين (عليه السلام) وارد است. (2) و قابل ذكر است كه برخي از صاحب نظران روز ورود اسرا به كوفه را سيزدهم محرّم مي دانند.روز دوازدهم روز ورود اسراي كربلا به رهبري زينب كبري به كوفه است. از عجايب روزگار است كه زينب (عليها السلام) روزي در كوفه به عنوان دختر خليفة المسلمين و همچنين بزرگ ترين بانوي اسلام، كرسيِ تدريس تفسير قرآن براي زنان اداره مي كند و روزي نيز رهبري كاروان اسيران را (3) به عهده مي گيرد، با وضعيتي آشفته و داغدار، در
ص: 212
حالي كه مادر دو شهيد، خواهر هفت شهيد، عمه چند شهيد و خاله برخي از شهداست. (1) .در آستانه شهادت امير مؤمنان (عليه السلام)، در 21 ماه مبارك رمضان سال چهل هجري، كه لحظاتي به ارتحال خورشيد ولايت مانده بود، هنگام خداحافظي با پدر، زينب از پدر پرسيد: امّ ايمن به من گفته است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: حسينِ مرا در كربلا خواهند كشت.آيا اين سخن صحّت دارد؟ امير مؤمنان (عليه السلام) فرمود: «الْحَدِيثُ ما حَدَّثَتْكِ اُمُّ اَيْمَن...»؛ «آنچه كه امّ اَيمن به تو گفته، صحيح است.» (وافزود:) مي بينم تو و جمعي از اهل بيت به عنوان اسير وارد كوفه مي شويد، در حالي كه شما را خارجي مي نامند. مردم شادمانند و شهر را آذين بسته اند! (سپس فرمود:) هنگامي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) خبر شهادت حسين در كربلا را به ما دادند، افزودند: ابليس با مسرّت خاصي فرزندان و دستياران خود را جمع كرده، مي گويد: من قصاص خود را از فرزند آدم گرفتم. (2) .
روز ورود اهل بيت به كوفه، شهر كوفه از طرف حكومت تعطيل شد. مأموران ابن زياد كوفه را تحت نظر گرفتند و دستور صادر شد: هيچ كس با سلاح از منزل بيرون نيايد و به دنبال آن دستور، ده هزار سواره، كوچه و بازار و راه ها و خيابان ها را محاصره كردند تا مبادا غيرت و حميّت مردم به جوش آيد و بر ضدّ حكومت به پا خيزند و از طرفي فرمان داده شد سرها را جلو كاروان حمل نمايند تا بدينوسيله ترس و واهمه در مردم ايجاد گردد و تسليم حكومت شوند.با ديدن آن منظره، اهل كوفه نوحه سردادند و گريه كردند. حضرت زين العابدين (عليه السلام) فرمود:«أَ تَنُوحُونَ وَ تَبْكُونَ مِنْ أَجْلِنا؟ فَمَنْ ذَا الَّذي قَتَلَنا؟!».
ص: 213
«شما به خاطر ما نوحه مي خوانيد و مي گرييد؟ پس چه كسي افراد ما را كشت؟!» (1) .در مقتل ابي مخنف است كه راوي گويد: از حج بر مي گشتم كه وارد كوفه شدم، بازار تعطيل بود، ديدم گروهي از مردم گريانند و برخي خندان. زن هاي كوفه را ديدم گريبان پاره كرده، موها از هم مي افشانند و به صورت مي زنند. نزد پيرمردي رفتم و پرسيدم: قضيّه چيست؟ آيا مراسمي داريد كه من متوجّه آن نيستم؟ دست مرا گرفت و به كناري برد و گريه سختي نمود و گفت: مراسمي نداريم، گريه آن دسته به خاطر دو لشكر است: قشون شكست خورده و لشكر پيروز. گفتم: كدامند آن دو لشكر؟ گفت: قشون حسين كه شكست خورده و لشكر ابن زياد كه چيره گشته است. در اين هنگام گريه بلندي كرد، هنوز كلامش تمام نشده بود كه صداي بوق و كرنا به گوش رسيد و كاروان اسرا را وارد ساختند. در همان لحظه سر امام حسين (عليه السلام) را ديدم كه نور از آن ساطع بود. گريه بر من غالب شد، آنگاه اسيران را ديدم، امام زين العابدين بر شتر بي جهازي سوار بود و از پاهاي او خون مي ريخت. سپس زن زيبايي را ديدم كه برشتر بي جهاز سوار بود. پرسيدم: اين زن كيست؟ گفتند: امّ كلثوم است. با فرياد مي گفت:«يا أهْلَ الْكُوفَة غُضُّوا أبْصارَكُمْ عَنّا...».«اي مردم، چشمان خود از ما بپوشيد. آيا از خدا و رسول شرم نداريد كه به سوي حرم رسول الله نگاه مي كنيد، در حالي كه اسيرند؟!»آنگاه به باب بني خزيمه ايستادند:«فَلَمّا نَظَرَتْ اُمُّ كُلْثُومُ إلي رَأسِ أَخِيها بَكَتْ وَ شَقََّتْ جَيْبَها».«چون نگاه امّ كلثوم به سر برادر افتاد، گريست و گريبان چاك زد».و گفت:ماذا تَقُولُونَ إِذْ قالَ النَّبِيُّ لَكُمْ ماذا فَعَلْتُمْ وَأَنْتُمْ آخِرُ الاُْمَمِ
ص: 214
بِعِتْرَتي وَ بِأَهْلي بَعْدَ مُفْتَقَدي مِنْهُمْ أُساري وَمِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمِما كانَ هذا جَزائي إِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ أَنْ تُخْلِفُوني بِسُوء في ذَوي رَحِميإِنِّي لاََخْشي عَلَيْكُمْ أَنْ يَحِلّ بِكُم مِثْلَ الْعَذابِ الَّذِي يَأْتِي عَلَي اْلأُمَم_ طبق نقل برخي از ارباب مقاتل، زينب روز دوازدهم در كوفه خطبه اي خواند و بر مردم خموشِ تماشاچي، كه با هركه به قدرت مي رسيد كنار مي آمدند، برآشفت._ احتمالاً روز دوازدهم بود كه: زينب در مجلس عبيدالله، انقلابي به پا كرد و جلسه را بر ضدّ عبيد الله شوراند و در پاسخ او كه پرسيده بود، كار خدا را در كربلا چگونه ديدي؟گفت: «مَا رَأيْتُ إلاّ جَمِيلا»!_ زينب با لباس بسيار عادي و كهنه وارد كوفه شد: ابن نما در «مثيرالأحزان» مي نويسد: «لَبِسَتْ اَرْدَأَ ثِيابَهَا» و مفيد در «ارشاد» مي گويد: «لَبِسَتْ أرْذَلَ ثِيَابَها»؛ «پست ترين و بي ارزش ترين لباس را پوشيد.» و مي گفت: ما در پاي نخل اسلام، نه تنها خون داديم، بلكه آسايش و راحتي را هم فدا كرديم.زني هنگام ورود اسرا پرسيد: «مِنْ أَيِّ الاُْساري أَنْتُنَّ؟»؛ «شما اسيران كدامين قبيله ايد؟» پاسخ دادند: «نَحْنُ أُساري آلِ مُحَمَّد (صلي الله عليه وآله)»؛ «ما از خاندان آل محمّديم.» آن زن دويد و چادري برايش آورد. (1) .با اينكه پس شهادت حسين و يارانش (عليهم السلام) زمينه سخن گفتن فراهم نبود، اما زينب در آغاز ورود به كوفه، همچون شام، جنايات امويان و خيانت كوفيان و مظلوميت اهل بيت (عليهم السلام) را با كمال شهامت بيان كرد و صحنه اي به وجود آورد كه دشمن هرگز آن را پيش بيني نمي كرد. يكي از ناظران و تماشاچيان مي گويد: زينب (عليها السلام) در آن روز مسأله نا ممكني را ممكن ساخت و با اراده اي پولادين، جلسه را براي سخن گفتن و افشاگري
ص: 215
مهيّا ساخت؛ به گونه اي كه «فَارْتَدَّتِ الاَْنْفاسُ وَ سَكَنَتِ الاَْجْراسُ»؛ «نفس ها در سينه ها حبس شد و زنگ ها از صدا افتادند.» به قول شاعر:در سينه ها خفتند آواي جَرَس ها اندر گلو ماندند فرياد نَفَس هاقهرمان كربلا، درآن جوّ نامساعد، در خطبه اي، حمد وثناي الهي گفت و نسب و شخصيت خانوادگي خود را بازگو كرد. مردم كوفه، به ويژه تماشاچيان را مورد نكوهش قرار داد و آنان را از پيامدهاي ناگوار كارشان آگاه ساخت و بانگ سرزنش زد كه:«وَيْلَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوْفَةِ! أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِد لِرَسُولِ اللهِ فَرَيْتُمْ؟ وَ أَيَّ كَريمَة لَهُ أَبْرَزْتُمْ؟ وَ أَيَّ دَم لَهُ سَفَكْتُمْ؟ وَ أَيَّ حُرْمَة لَهُ انْتَهَكْتُمْ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ شَيئاً إدّاً، تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ، وَ تَنْشَقُّ الاَْرْضُ، وَ تَخِرَّ الْجِبالُ هدّاً...». (1) .«واي بر شما! اي اهل كوفه، آيا مي دانيد كه چگونه جگر رسول الله را پاره پاره كرديد؟ و نواميس او را در ديد عموم قرار داديد و چه خوني از پيامبر ريختيد و چه حرمتي از آن حضرت را هتك كرديد. كار عجيبي از شما سرزد كه جا دارد آسمان ها متلاشي و زمين شكافته و كوه ها پراكنده شوند!»زينب در كوفه توفان به پاكرد و همه را مبهوت ساخت، تا آنجا كه امام سجاد (عليه السلام) خطاب به وي گفت:«اُسْكُتي يا عَمَّةَ فَأَنْتَ بِحَمْدِاللهِ عالِمَةٌ غَيْرَ مُعَلِّمَة، وَ فَهِمَةٌ غَيْرَ مُفْهَّمة».«عمه! سخن بس كن. سپاس خداي را كه تو داناي مكتب نرفته و حكيم استاد نديده اي.»زينب سكوت را برگزيد و لب فرو بست، ليكن شيون و ناله اي عظيم شهر را فرا گرفت. اين سخن امام سجاد (عليه السلام) به عمه اش زينب، دليل بر احاطه و آگاهي زينب از علوم لدنّي او است. (2) .قالَ بَشيرُ بْنُ خُزَيْم الأَسَدي: وَنَظَرْتُ إِلي زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ (عليهما السلام) يَوْمَئِذ وَلَمْ أَرَ خَفْرَةً قَطُّ وَاللهِ أَنْطَقَ مِنْها كَأَنَّها تُفْرِغُ مِنْ لِسانِ أَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِب (عليه السلام)، وَقَدْ أَوْمَأَتْ إِلي النّاسِ أَنِ اُسْكُتُوا فَارْتَدَّتِ الأَنْفاسُ وَسَكَنَتِ الأَجْراسُ ثُمَّ قالَتْ:«أَلْحَمْدُ للهِ وَالصَّلاةُ عَلَي أَبي (جَدِّي) مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّيِّبينَ الاَْخْيارِ. أمّا بَعْدُ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ، يا أَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ! أَتَبْكُونَ؟ فَلا رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ، وَلا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ، إِنَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ. أَلا وِهَلْ فيكُمْ إِلاَّ الصَّلَفُ النَّطَفُ وَالصَّدْرُ والشَّنَفُ وَمَلَقُ الاِْماءِ وَغَمْزُ الاَْعْداءِ؟ أَوْ كَمَرْعيً عَلي دِمْنَة أَوْ كَفِضَّة عَلي مَلْحُودَة، أَلا ساءَ ما قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخَطَ اللهُ عَلَيْكُمْ وَفِي الْعَذابِ أَنْتُمْ خالِدُونَ. أَتَبْكُونَ وَتَنْتَحِبُونَ؟ إيْ وَاللهِ فَابْكُوا كَثيراً وَاضْحَكُوا قَليلاً فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَشِنارِها وَلَنْ تَرْحَضُوها بِغُسْل بَعْدَها أَبَداً، وَأَنّي تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنِ الرِّسالَةِ وَسَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ومَلاذِ خِيَرَتِكُمْ وَمَفْرغِ نازِلَتِكُمْ وَمَنارِ حُجَِّتكُمْ وَمَدْرَةِ سُنَّتِكُمْ. أَلا ساءَ ما تَزِرُونَ، وَبُعْداً لَكُمْ وَسُحْقاً. فَلَقَدْ خابَ السَّعْيُ وَتَبَّتِ الاَْيْدي وَخَسِرَتِ الصَّفِقَةُ وَبُؤتِمْ بِغَضَب مِنَ اللهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ.وَيْلَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوْفَةِ! أَتَدْرُونَ أَيَّ كَبِد لِرَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) فَرَيْتُمْ؟ وَأَيَّ كَريمَة لَهُ أَبْرَزْتُمْ؟ وَأَيَّ دَم لَهُ سَفَكْتُمْ؟ وَأَيَّ حُرْمَة لَهُ انْتَهَكْتُمْ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ بِها صَلْعاءَ عَنْقاءَ سَوْداءَ فَقْماء (وَفي بَعْضَها) خَرْقاءَ شَوْهاءَ كَطِلاعِ الاَْرْضِ أَوْ مِلاءِ السَّماءِ أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَماً، وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ أَخْزي، وَأَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ، فَلاْ يَسْتَخِفَّنَكُمُ الْمُهَلُ فَإِنَّهُ لا يَحْفِزُهُ الْبِدارُ، وَلا يَخافُ فَوْتَ الثَّأْرِ. وَإِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ...».قالَ الرّاوي: فَوَاللهِ لَقَدْ رَأَيْتُ النّاسَ يَوْمَئِذ حَياري يَبْكُونَ وَقَدْ وَضَعُوا أَيْدِيَهُمْ في أَفْواهِهِمْ. وَرَأَيْتُ شَيْخَاً واقِفَاً إِلي جَنْبي يَبْكي حَتّي اِخْضَلّتْ لِحْيَتُهُ...».(نك_: ابن اعثم كوفي، الفتوح، ج 5، صص225 _ 223).
ص: 216
زينب (عليها السلام)، پس از عاشورا و در وضعيت بسيار اسفبار اسارت، در حالي كه به نوشتهابن اثير در «الكامل»، كهنه ترين و بي ارزش ترين لباس هايش را برتن داشت (1) ، با ابّهت و شوكت ويژه، بسان فاتح پيروزمندي كه از جنگي طاقت فرسا فاتحانه بازگشته باشد، وارد دارالإماره كوفه و جلسه عبيدالله شد. نوشته اند كه او به گونه اي ناشناس وارد شد. (2) او چنان بي اعتنا به مجلس گام نهاد كه عبيدالله احساس حقارت كرد وبا خشم پرسيد: «مَنْ هذِهِ المتكبّرة؟»؛ «اين زن متكبر كيست؟» يكي از نديمان پاسخ داد: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة». (3) .
ص: 217
بعضي نوشته اند او گفت: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيّ»؛ ولي ابن اثير مي نويسد: كسي به سؤال ابن زياد پاسخ نداد و او سؤال خود را تكرار كرد. زني از همراهان زينب (عليه السلام) لب به سخن گشود و گفت: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة (عليها السلام)» و همچنين شيخ مفيد (1) آورده است: «هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة بِنْتُ رَسُولِ الله (صلي الله عليه وآله)». (2) .علاّمه محسن امين در «اعيان الشيعه» (3) مي نويسد: ابن زياد به زينب (عليها السلام) نگريست و پرسيد: «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللهِ بأَخيكِ وَأَهْلِ بَيْتِكِ؟»؛ «كار خدا را درباره اهل بيت و برادرت چگونه ديدي؟»زينب (عليها السلام) پاسخ داد:«ما رَأَيْتُ إِلاّ جَميلاً»؛ (4) .«من جز شكوه و زيبايي (بندگي و ايثار) چيزي نديدم»و بانگ زد و گفت:«ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ يَابْنَ مَرْجانَةَ»؛ «مادرت به عزايت بگريد اي پسر مرجانه.»او چنان عبيدالله را به محاكمه كشيد و شجاعانه سخن گفت و پاسخ هاي دندان شكن به او داد كه عبيدالله در يك عقب نشيني انفعالي اظهار داشت:«هذِهِ سَجّاعَةٌ (5) وَلَعَمْري لَقَدْ كانَ أَبُوكِ شاعِراً وَ سَجّاعاً».«به جان خودم سوگند! كه اين زن سخنور است و البته پدر او نيز سخنور بود.» (6) .بعضي نوشته اند كه عبيدالله گفت: او زن شجاع و قوي دل است و پدر او نيز چنين بود.
ص: 218
در ايام اسارت، زنان عربِ ساكنِ كوفه به ديدار زينب آمدند، ليكن حضرت آنان را نپذيرفت و فرمود:«لا يَدْخُلُنَّ عَلَيْنا عَرَبِيَّةٌ إِلاّ أُمُّ وَلَد أَوْ مَمْلُوكَةٌ فَإِنَّهُنَّ سُبينَ كَما سُبينا». (1) .مرحوم جزايري (2) مي نويسد: كسي اجازه ديدار از اسرا را نداشت جز كنيزكان كه آنها زحمت اسيري را ديده بودند و غير عرب؛ از جمله زنان ايراني؛ زيرا زينب (عليها السلام) فرمود: از زنان عرب جز كنيزكان حق ندارند از ما ديدن كنند، آنان اسيرند همچون ما. از اين بيان به دست مي آيد كه ايرانيانِ حاضر در كوفه، هيچ كدام در كربلا نبودند و در كربلا فقط كوفيان عرب حضور داشتند، حتي از مردم شام نيز كسي در كربلا نبوده است؛ لذا در مروج الذهب (3) آمده است:«وَ كانَ جميعُ مَنْ حضر مقتل الحسين من العساكر و حاربه، و تولّي قتله من أهل الكوفة خاصّة لم يحضرهم شاميّ».«تمام لشكرياني كه كربلا بر ضدّ امام حسين گرد آمدند و جنگيدند، از كوفه بودند و كسي از شاميان در ميان آنان حضور نداشت.».موضع گيري فوق نشان مي دهد كه ستم پيشگان حاضر در كربلا، غير عرب نبودند.
در شب دفن شهدا كه شب سوم شهادت شهداي كربلا بود، امام سجاد (عليه السلام) با استفاده از ولايت خويش، بگونه «طيّ الأرض» به ياري بني اسد در كربلا شتافت و در شناسايي و نيز انجام نماز و دفن شهدا همكاري نمود.
ص: 219
آن حضرت پس از دفن جسدمطهّر پدرش، در حالي كه به شدّت مي گريست، فرمود:«... طُوْبي لاِرْض تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ الطّاهِرَ، فإنَّ الدُّنْيا بَعْدكَ مُظْلَمَةٌ، وَالآخِرةُ بِنُورِكَ مُشْرِقَةٌ، أمّا الّليْلُ فَمُسَهَّد، والحُزْنُ فَسَرْمَدْ أوْ يَخْتارُ اللهُ لاِهْلِ بَيْتِكَ دارِكَ الّتي أنْتَ بِها مُقيم، عَلَيْكَ مِنِّي السَّلامَ يَابْنِ رسولِ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ». (1) .«خوشا به حال زميني كه بدن پاك تو را در آغوش گرفت. دنيا پس از تو تاريك گشت و آخرت با نور تو نوراني شد. پس از تو شب هايم سخت و حزنم طولاني است تا اينكه خداوند سرايي را كه تو در آن استقرار يافتي، براي اهل بيتت مقرر بدارد. از من به تو درود باد و رحمت و بركات الهي.».سپس با انگشت مبارك خود روي قبر آن حضرت نوشت:«هذا قَبْرُ الحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِب الَّذي قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَرِيباً». (2) .«اين قبر حسين بن علي بن ابي طالب است كه او را در حالتي كه لب تشنه بود و غريب، كشتند.»امام سجاد در آن شب، همچنين پس از دفن بدن مطهّر عباس، عموي بزرگوارش فرمود:«عَلَي الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا يا قَمَر بَنِي هاشِم، وَ عَليْكَ مِنِّي السّلامُ مِنْ شَهِيد مُحْتَسَب وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ». (3) .«خاك بر سر زندگي اين دنياي بي حضور تو. اي قمر بني هاشم، از من درود و سلام باد بر شهيد راه خدا و درود و رحمت الهي برتو باد.»
ص: 220
همانگونه كه پيشتر اشاره شد، مراسم دفن اجساد شهدا دو روز پس از عاشورا، انجام گرفت. اين مراسم توسط مردان بني اسد، زير نظر امام سجاد برگزار گرديد.در آن شب همه شهدا، جز بدن هاي علي اصغر، حرّ و جون را دفن كردند؛ زيرا علي اصغر (عليه السلام) را امام حسين (عليه السلام) دفن كرده بود و بدن حرّ را، به نقلي قبيله اش از صحنه قتلگاه بيرون برده و در جاي ديگر دفن كرده بودند و به نقلي حرّ نيز همراه با ديگر شهدا در كنار مرقد مطهّر ابا عبدالله (عليه السلام) دفن گرديد. و همچنين جون را پس از ده روز، بني اسد يافتند و درحالي كه خوشبو و معطر بود دفن كردند.
پس از شهادت سالار شهيدان، دگرگوني هايي خونين، در طبيعت مشاهده گرديد؛ دگرگوني هايي كه هريك براي صاحبان بصيرت، درس هاي عبرت آموز و براي غافلان، بانگ «بيدارباش» بود! هنگامي كه امام (عليه السلام) شهيد شدند، چنان تيرگي همه جا را فرا گرفت كه ستارگان در آسمان ديده مي شدند:«إنَّ السَّماءَ أظْلَمَتْ يَوْمَ قَتْلِ الحسين حتّي رأواْ الكَوَاكِبُ». (1) .سيوطي در «درالمنثور» ذيل آيه 29 سوره مباركه دخان (2) اين حديث را نقل مي كند:«وَ إنَّ حُسينَ بْنَ عَلِيٍّ يَوْمَ قُتِلَ احْمَرَّتْ السَّماء».در حديث ديگر آورده است: «... إحْمَرَّتْ آفاقُ السَّماءِ أرْبَعَةَ أشْهُر».و دگرگوني هاي ديگري هم گفته اند مانند:
ص: 221
الف: آفتاب با چهره خونين و غمناك ظاهر شد.ب: زير خشت ها و سنگ ها، خون به چشم مي خورد.ج: چهره افق تيره و تار شد. سياهي شب بگونه اي خاص همه جا را فرا گرفت.د: از ديوار دارالاماره كوفه، خون جاري گشت.ه_: منادي ميان زمين و آسمان شهادت مظلومانه پسر دخترِ پيامبرخدا را اعلام كرد.و: بارانِ خون از آسمان باريد.موارد فوق و ساير موارد در جوامع تاريخي و كتب حديثي شيعه و سني به وفور به چشم مي خورد. (1) .مسعودي در «اثبات الوصيه» مي نويسد:«إِنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَيهِ أربَعَةَ عَشَر يوماً فَسُئِلَ: ما عَلامَةُ بُكاءِ السَّماء؟ فَقالَ: كانَتْ الشّمْسُ تَطْلَعُ فِي حُمْرَة وَ تَغْرِبُ فِي حُمْرَة»؛ (2) .«آسمان در عزاي حسين (عليه السلام) تا چهارده روز مي گريست، از نشانه گريستن آسمان سؤال شد، فرمود: خورشيد با هاله اي از سرخي طلوع و غروب مي كرد.»در كلام امام صادق (عليه السلام) آمده است كه به زراره گفت:«يا زُرارَةُ! إنَّ السَّماءَ بكَتْ عَلي الحُسَيْن أَرْبَعِينَ صَباحاً». (3) .«زراره! آسمان تاچهل شبانه روز درسوگ حسين (عليه السلام) گريست.».
ص: 222
اسيران كربلا، پيام آوران حماسه عاشورا، احياگران خون شهيدان، حافظان و نگهبانان و مروّجان قيام عاشورا بودند و مي توان گفت: اگر كاروان اسيران به حركت در نمي آمد، حركت عاشورا در همان عصر و همان سرزمين به وسيله دشمن، همراه اجساد مطهر آنها دفن شده بود.
الف- نشان دادن اهميت قيام؛ زيرا دشمن مى كوشيد كه قيام عاشورا به ديگران و يا نسل هاى بعد معرفى و شناسانده نشود.
و سعى مى كرد قيام و حركت تاريخ ساز شخصيتى همچون سيدالشهدا را كم رنگ، معمولى و عادى جلوه دهد و زمينه فراموشى آن را فراهم سازد و زينب سردار و رهبر كاروان اسيران بود كه با خطبه هايى در كوفه و شام و موضع گيرى هاى حكيمانه، اهميت آن را به نمايش گذارد. زينب در كوفه نه تنها با خطبه خود مردم را بيدار كرد و عمق فاجعه را براى عموم آشكار ساخت، بلكه زنان كوفه را عليه مردانشان بسيج كرد.
ب- پيشگيرى از تحريف ها و بدلكارى ها؛ دشمن سعى مى كرد از آشكار شدن قيام حق عليه باطل پيشگيرى كند و خود را حق و حسين را باطل بشناساند؛ از اين رو، اسيران را خارجى (شورشى) لقب داده بود.
ص: 223
ج- انتقال صحيح جريان تاريخى قيام؛ اين كاروان توانست حقيقت تاريخى قيام و گردانندگان اصلى آن و جزئيات واقعه را به طور صحيح به نسل هاى بعد از خود و يا براى غايبان صحنه روشن سازد.
همسر امام حسين، سرِ جدا از بدن آن حضرت را در مجلس عبيداللَّه به آغوش كشيد و گفت: حسين من! فراموشت نمى كنم و به چشم خود ديدم كه شمشيرهاى ناپاكان تو را در ميان گرفته بودند.
د- انتقال اهداف و پيام هاى قيام؛ اين كاروان اسيران بود كه هدف و پيام نهضت كربلا را به دنيا رساند و بايد گفت: اين است فلسفه آن سخن معروف امام از زبان جدش كه: «انَّ اللَّهَ شاءَ أن يراهُنَّ سَبايا». (1)
«خداوند مى خواهد شما را اسير ببيند.»
وقتي نخستين مرحله مأموريت تاريخ سازان عاشورا در كربلا پايان يافت، تداوم آن، قيام تازه اي بود كه به رهبري امام سجاد (عليه السلام) و زينب كبري (عليها السلام) انجام گرفت و كاروان اسيران هجوم عاشورايي عليه اهريمنان شام و كوفه را آغاز كرد.اهل بيتِ در بند را روز يازدهم از كربلا به سوي كوفه حركت دادند. ابن زياد آنان را در كوفه زنداني كرد و نامه اي براي يزيد فرستاد و از او كسب تكليف كرد. پاسخنامه از سوي يزيد، پس از چندي دريافت شد كه در آن آمده بود: اسرا وسرهاي كشتگان را به شام بفرستيد (2) و ابن زياد با همراهي چهل مأمور مسلّح، اسرا و سرهاي شهدا را روانه شام كرد. (3).
ص: 224
شيخ بهايي و محدث كاشاني، روز ورود اهل بيت عصمت و طهارت به شام را اول ماه صفر دانسته اند. (1) .
هنگام ورود اسرا به شام، شهر را آذين بسته، جشن عمومي برگزار كردند. سرها را بالاي نيزه زده، همراه كاروان حركت مي دادند. در پيشاپيش سرها، سرِ عباس بن علي قرار داشت، پس از آن سرِ حضرت حسين بن علي (عليهما السلام) بود كه به آسمان مي نگريست و نور ويژه اي از آن تلألؤ مي كرد.عباس بن علي در كربلا پرچمدار و پيش مرگ برادرش امام حسين (عليه السلام) بود؛ از اين رو در مسير حركت به شام نيز سرِ مباركش به رسم پرچمداري، پيشاپيش قافله قرار داشت.از ميان تماشاگران پير زني، با كينه خاصي، سنگي به طرف سر حسين پرتاب كرد.
پيشتر دربار يزيد را براي ورود اسرا، مهيّا كرده، سفرا، رجال و شخصيّت هاي داخلي را دعوت نموده بودند. جمعيت در صحن و سالن كاخ موج مي زد. يزيد عبايي بردوش انداخته، با قيافه اي شادمان در جايگاه ويژه قرار گرفت.(2) .به دستور دربار، اهل بيت امام را با ريسماني بستند و آنان را با وضعيتي رقّت بار به مجلس يزيد وارد كردند.امام سجاد (عليه السلام) در حضور همگان، رو به يزيد كرده، فرمود: «ما ظَنّكَ بِالْرَّسُولِ لَوْ يَرانا عَلي هذا الحال؟»؛ «اگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) ما را در چنين حالتي ببيند، با تو چه خواهد كرد؟»سؤال امام سجاد (عليه السلام) با گريه شديد حضار روبه رو شد. وقتي يزيد صحنه را برخلاف
ص: 225
خواستِ خود ديد، دستور داد تا ريسمان را از دست و گردن آنان گشودند. (1) .وضعيت حضور اسرا مطابق ميل يزيد پيش نرفت، بهويژه آنگاه كه يزيد به «نعمان بن بشير» _ كه در كنارش نشسته بود _ گفت: «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي قَتَلَهُ»؛ «حمد و سپاس خدا را كه او (حسين) را كشت.»نعمان گفت: «اگر معاويه زنده بود، هيچ گاه دست به چنين كاري نمي زد». (2) .اين پاسخ نيز انبساط خاطر يزيد را برهم زد.آنگاه تشتي در برابر يزيد قرار دادند كه سر حسين (عليه السلام) در آن بود. يزيد دست به عصاي دستيِ تشريفاتي اش برد و به دندان پيشين امام (عليه السلام) كوبيد و گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر»؛(3) «امروز، عوض روز بدر!»او در حضور همگان به سرِ مبارك امام جسارت كرد و مستانه اين شعر را زمزمه كرد: (4) .لَيْتَ أَشْياخي بِبَدْر شَهِدُوا تا آن جا كه گفت:قَدْ قَتَلْنَا الْقِرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ وَ عَدَلْناهُ بِبَدْر فَاعْتَدَلْلَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ«ما بزرگان آنان (بني هاشم) را كشتيم و ما از كشتگان خود در بدر، انتقام گرفتيم.بني هاشم دين و حكومت را به بازي گرفتند در حالي كه نه نبوّت در كار است و نه چيزي به عنوان وحي نازل شده است.»حامل سرِ امام حسين (عليه السلام) به خاطر دريافت جايزه اينگونه سرود:
ص: 226
اَوْقِرْ رِكابي فِضّةً وَ ذَهَبًا ِنّي قتلت السّيِّد المُحجّباقَتَلْتُ خَيرَالنّاسِ اُمّاً و أباً «ركاب مرا از نقره و طلا كن؛ همانا من شخصيت پاكدامني را از پاي درآوردم.و كسي را كشتم كه از نظر پدر و مادر برترين انسان بود.»يزيد پرسيد: تو كه او را بهترين مردم ياد مي كني چرا كُشتي؟ گفت: كشتم تا جايزه دريافت كنم.وقتي چنين پاسخ شنيد، فرمان داد: گردن او را زدند. (1) .يزيد همچنان مشغول جسارت به سر و صورت امام بود كه ابو بَرَزَه اسلمي به او گفت: من ديدم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) دندان هاي پيشين او و برادرش را مي بوسيد و فرمود: شما _ دو تن _ بزرگ جوانانِ بهشتيد و نيز فرمود: «قَتَلَ اللهُ قاتِلَكُما» يزيد از حرف ابوبرزه خشمگين شد و دستور داد او را از مجلس بيرون كردند. (2) .
آنگاه كه يزيد گستاخي هاي بسيار كرد و از پيروزي خود دم زد، لازم بود كهپاسخ دندان شكن بشنود و غرورش شكسته شود. او كه آيات قرآن را به غلط به نفع خود تأويل مي كرد، لازم بود سرجايش بنشيند و مردم نيز بايد آگاه مي شدند و از گمراهي به هدايت راه مي يافتند و از پيام شهيدان كربلا و هدف آنان آگاه مي شدند. از اين رو، زينب قهرمان اين ميدان، كه صلابت و شجاعت را از پدر و مادر به ارث برده بود، و در پرتو نورانيّت برادرش امام حسين (عليه السلام) رشد كرده بود، از جا برخاست و خطبه خود را چنين آغاز كرد:«اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ أَجْمَعينَ، صَدَقَ اللهُ سُبْحانَهُ
ص: 227
كَذلِكَ يَقُولُ: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ أَساؤُا السُّوأي أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ) (1) .«حمد و سپاس از آن خداست كه پروردگار جهانيان است. درود خداوند بر جدّم كه سرور انبيا است. چه راست گفت خداي متعال كه: «فرجام كساني كه اعمال بد كردند، به جايي رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به تمسخر گرفتند.» (2) .أَظَنَنْتَ يا يَزيدُ _ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنا أَقْطارَ الاَْرْضِ وَآفاقَ السَّماءِ فَأَصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاِْماء أَنَّ بِنا هَواناً عَلَي اللهِ وَبِكَ عَلَيْهِ كَرامَةً؟ وَإِنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ فَشَمِخْتَ بِأَنْفِكَ وَنَظَرْتَ في عِطْفِكَ جَذلاً مَسْرُوراً حينَ رَأَيْتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْثِقَةً وَالاُْمُورُ مُتَّسِقَةٌ وَحينَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَسُلْطانُنا فَمَهْلاً مَهْلاً أَنَسيتَ قَوْلَ اللهِ تَعالي: (وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ). (3) .اي يزيد! مي پنداري كه چون اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما بستي، و راه چاره را بر ما سد كردي و ما را همانند برده به هر سو كشاندي، ما نزد خدا خواريم و تو گرامي و سرفراز؟! و اين غلبه (ظاهريِ) تو بر ما از آبروي تو در پيشگاه خدا است؟ و از اين رو بيني بالا كشيدي و تكبّر نمودي و به خود باليدي؟! شادماني كه دنيا بر وفق مراد تو است، و ملك و مقام رهبري بر ما، براي تو صاف و همواره گشته! اندكي آهسته تر، آيا سخن خداوند را از ياد برده اي كه فرمود:«آنان كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) گمان نكنند كه اگر به آنان مهلت مي دهيم، به سود آنها است، اين درنگ براي آن است كه بر گناهان خود بيفزايند، و عذاب خواركننده اي در پيش دارند.أمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وَإِماءَكَ، وَسَوْقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) سَبايا؟ قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَأَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الاَْعْداءُ مِنْ بَلَد إِلي
ص: 228
بَلَد، وَيَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَناهِلِ وَالمَنافِلِ، وَيَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَالْبَعيدُ وَالدَّنِيُّ وَالشَّريفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِيٌّ، وَلا مِنْ حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ، وَكَيْفَ يُرْتَجي مُراقَبَةُ مَنْ لَفِظَ فُوهَ أَكْبادَ الاَْزْكِياءِ وَنَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ؟ وَكَيْفَ يَسْتَبِطِئُ في بَغْضاءِ أَهْلِ الْبَيْتِ، مَنْ نَظَرَ إِلَيْنا بِالشَّنَفِ وَالشَّنَآنِ وَالاِْحَنِ وَالاَْضْغانِ؟ ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَأَثِّم وَلا مُسْتَعْظِم:لاََهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالُوا يا يَزيدُ لا تُشَلْمُنْتَحِياً عَلي ثَنايا أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) سَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِخْصَرَتِكَ.اي پسرِ آنان كه جدّمان (پيامبر (صلي الله عليه وآله) در فتح مكّه) اسيرشان كرد و سپس آزادشان نمود، آيا اين از عدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پشت پرده بنشاني و دختران پيامبر (صلي الله عليه وآله) را به صورت اسير به اين سو و آن سو بكشاني؟! پرده آنان را بدريّ و صورت هاشان را بگشايي تا دشمنان آنان را از شهري به شهري ببرند و بومي و غريب، چشم به آنها دوزند و نزديك و دور، و شريف و غير شريف، چهره آنها را ببينند، آن هم در وضعيتي كه از مردان آنها، نه سرپرستي مانده و نه يار و نگهداري. به راستي چگونه توقّع و اميد دلسوزي باشد از كسي كه دهانش جگر پاكان را جويد و بيرون ريخت و گوشتش از خون شهيدان بروييد! چرا به دشمني با ما برنخيزد خانواده اي كه با نظر كينه و دشمني به ما مي نگرد! بي آنكه خود را گنهكار بداني و بزرگي اين گناه را درك كني، مي گويي:«كاش پدرانم بودند و شادي سر مي دادند و مي گفتند: اي يزيد، دستت شل مباد...»در حالي كه چوب خيزران به دندان هاي ابا عبدالله، سرور جوانان اهل بهشت (عليه السلام)مي زني؟!وَكَيْفَ لا تَقُولُ ذلِكَ؟ وَقَدْ نَكَأَتِ الْقُرْحَةَ وَاسْتَأْصَلَتِ الشَأْفَةَ بِإِراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّد (صلي الله عليه وآله) وَنُجُومَ الاَْرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ، تَهْتِفُ بِأَشْياخِكَ، زَعَمْتَ أَنَّكَ تُناديهِمْ! فَلَتَرِدَنَّ وَشيكاً مَوْرِدهم وَلَتَوَدَّنَّ أَنَّكَ شُلِلْتَ وَبُكِمْتَ وَلَمْ تَكُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَفَعَلْتَ ما فَعَلْتَ.
ص: 229
اَللّهُمَّ خُذْ لَنا بِحَقِّنا وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمَنا وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِماءَنا وَقَتَلَ حُماتَنا! فَوَاللهِ ما فَرَيْتَ إِلاّ جِلْدَكَ، وَلا حَزَزْتَ إِلاّ لَحْمَكَ، وَلَتَرِدَنَّ عَلي رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّيَّتِهِ، وَاَنْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ في عِتْرَتِهِ وَلَحْمَتِهِ، وَحَيْثُ يَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَيَلُمُّ شَعْثَهُمْ وَيَأْخُذَ بِحَقِّهِمْ (وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) (1) .وَحَسْبُكَ بِاللهِ حاكِماً، وَبِمُحَمَّد (صلي الله عليه وآله) خَصيماً، وَبِجِبْرِئيلَ ظَهيراً.چرا چنين نگويي، تو پوست از زخم دل ما برداشتي و شكفتي و با اين خوني كه از خاندان محمّد (صلي الله عليه وآله) و ستارگان درخشانش، از فرزندان عبدالمطّلب بر زمين ريختي، ريشه كردي، حال پدرانت را صدا مي زني؟! به گمانت كه صدايت به گوش آنان مي رسد؟! به همين زودي نزد آنان خواهي رفت و آنگاه است كه آرزو كني: اي كاش دستت شل بود و زبانت لال كه چنين سخني نمي گفتي و مرتكب چنين كاري نمي شدي.خدايا! حقّ ما را بستان از آنكه بر ما ستم روا داشت. انتقام ما را بگير و خشم خود را بر كسي كه خون هاي ما را ريخت و ياران ما را كشت فرود آر.اي يزيد! سوگند به خدا كه ندريدي مگر پوست خود را و نبريدي مگر گوشت خود را، و بدان با همين بار گناهي كه از ريختن خون خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و هتك حرمت او در مورد خاندان و خويشانش بردوش داري، بر آن حضرت وارد خواهي شد، آنگاه كه پروردگار همه را جمع خواهد كرد و پراكندگي آنان را گرد خواهدآورد و حقّ آنان را باز مي گيرد. (خداوند مي فرمايد:) «هرگز آنان را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه آنها زنده اند و در پيشگاه خداوند از مواهب و نعمت ها برخوردارند.» (2) .و براي تو همين بس كه خداوند حاكم است، و محمّد (صلي الله عليه وآله) طرف دعوا، و جبرئيل پشتيبان او.وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَمَكَّنَكَ مِنْ رِقابِ الْمُسْلِمينَ، بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً وَأَيُّكُمْ
ص: 230
شَرٌّ مَكاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً، وَلَئِنْ جَرَتْ عَلَيَّ الدَّواهي مُخاطَبَتَكَ إِنّي لاََسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَأَسْتَعْظِمُ تَقْريعَكَ، وَأَسْتَكْثِرُ تَوْبيخَكَ، لكِنَّ الْعُيُونَ عَبْري، وَالصُّدُورَ حَرّي.أَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَباءِ، بِحِزْبِ الشَّيْطانِ الطُّلَقاءِ، فَهذِهِ الاَْيْدي تَنْطُفُ مِنْ دِمَائِنا، وَالاَْفْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا، وَتِلْكَ الْجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواكي تَتَناهَبُها الْعَواسِلُ وَتُعَفِرُّها أُمَّهاتُ الْفَراعِلِ،در آينده اي نه چندان دور، آنكه فريبت داد و بردوش مردم سوارت كرد، خواهد فهميد كه ستمكاران را بد نصيبي است و خواهد فهميد كه كداميك از شما جايگاهش بدتر و سپاهش ناتوان تر است. گر چه پيش آمدهاي ناگوارِ روزگار، مرا به سخن گفتن با تو واداشت، ليكن در عين حال، ارزش تو در نظر من ناچيز و سرزنشت بزرگ، و ملامتت بيشمار است.چه كنم كه چشم ها پر از اشك است و سينه ها سوزان. بدان، بسي مايه شگفتي است و بسيار شگفت آور است كه انسانهاي پاك و حزب خدا در جنگ با احزاب شيطان كه بردگان آزاد شده بودند، كشته مي شوند و خون ما از سر پنجه هاي شما مي ريزد و گوشتهايمان از دهن هاي شما بيرون مي افتد و اين پيكرهاي پاك، پيوسته خوراك گرگ هاي درّنده شما گشته و در زير چنگال بچه كفتارها به خاك آلوده شده است.وَلَئِنِ إِتَّخَذْتَنا مَغْنَماً؛ لَتَجِدُنا وَشيكَاً مَغْرَماً حِيْنَ لا تَجِدُ (إِلاّ ما قَدَّمَتْ يَداكَ وَما رَبُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ) (1) فَإِلَي اللهِ الْمُشْتَكي وَعَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ.فَكِدْ كَيْدَكَ، وَاسْعَ سَعْيَكَ، وَناصِبْ جُهْدَكَ، فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا، وَلا تُميتُ وَحْيَنا، وَلا تُدْرِكُ أَمَدَنا، وَلا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها، وَهَلْ رَأْيُكَ إِلاّ فَنَداً، وَأَيَّامُكَ إِلاّ عَدَدٌ، وَجَمْعُكَ إِلاّ بَدَدٌ، يَوْمَ يُنادِي الْمُنادِي: أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الظّالِمينَ، فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَتَمَ لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَلآخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحْمَةِ،
ص: 231
وَنَسْأَلُ اللهَ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَيُوجِبُ لَهُمُ الْمَزيدَ، وَيُحْسِنُ عَلَيْنَا الْخِلافَةَ، إِنَّهُ رَحيمٌ وَدُودٌ، وَحَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ». (1) .اگر امروز ما را براي خود غنيمتي مي داني، به همين زودي خواهي ديد كه مايه زيانت بوده ايم! و آن، هنگامي است كه هر چه از پيش فرستاده اي، آن را خواهي ديد و پروردگار تو بر بندگان ستم نمي كند. شكايت نزد خدا برم و به او توكّل كنم.هر نيرنگي كه مي خواهي به كارگير و هر اقدامي كه تواني بكن و هر كوشش كه داري دريغ مدار، سوگند به خدا كه نه نام ما را محو تواني كرد، و نه قدرت آن داري كه نور وحي را خاموش كني و به غايت ما نخواهي رسيد و ننگ اين ستم را نتواني زدود. رأي تو سست است و شماره ايّام دولتت اندك و جمعيّتت پراكنده شوند. آن روز منادي فرياد زند: «آگاه باشيد، لعنت خدا بر گروه ستمگر باد!» حمد و سپاس خداوندي را كه اوّلِ ما را به سعادت و مغفرت ختم كرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گردانيد. از درگاهش مي خواهيم كه پاداش آنها (شهدا) را كامل كند و بر آن بيفزايد و ما را بازماندگان نيك آنها گرداند كه او مهربان و پر مهر است، و خداوند ما را بس است و وكيل نيكويي است.» (2) .آري، زينب (عليها السلام) در مجلس شام بر يزيد برآشفت و در ضمن بيان شورانگيز خود از ماهيت زشت خاندان بني اميه پرده برداشت وباگفتن «يَابْنَ الطُّلَقاء» (3) به تحقيرآنان پرداخت. اين عتاب و خطاب را زينب از بيان پدرش علي (عليه السلام) الهام گرفته بود كه در نامه اي به معاويه نوشت: «وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ» (4) و اين هر دو از سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله) در فتح مكه حكايت دارد كه آن حضرت به اهل مكه خطاب كرد و فرمود: «إذْهَبُوا أنْتُمُ الطُّلَقاءِ». (5) .
ص: 232
جاحظ دركتاب تاريخي خود «الأسخياء» در شرح حال عبدالله جعفر مي نويسد:سليمان حَضرموتي (1) مي گويد: از يمن وارد مدينه شدم. پس از چندي شترم مرد و چون زاد و توشه بازگشت هم نداشتم، بسيار اندوهگين گشتم، يكي از دوستان مرا به خانه عبدالله جعفر راهنمايي كرد، بدانجا رفتم اما خبردار شدم كه او به سفر رفته و هفتاد روز ديگر باز مي گردد. همانجا روي خاك نشستم و گريه مجالم نداد، زني مجّلله، مرا به درون خانه عبدالله دعوت كرد و پس از پذيرايي گفت: من زينب دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) همسر عبدالله هستم. حاجت تو چيست؟ سرگذشت خويش را باز گفتم. گفت: گله شتر عبدالله در فلان منطقه است، برو آنجا و خود را معرفي كن و هرشتري را كه مورد نظر تو است انتخاب كن و به عنوان عطيّه، از ما بپذير. سليمان مي گويد: زماني زينب را ديده بودم كه وضعيت مالي آنان خوب بود و لباس هاي مناسب برتن داشت.سليمان مي افزايد: روزي هم وارد شام شدم و ديدم شهر را آذين بسته اند. معلوم شد اسراي كربلا وارد شام مي شوند. قضيه را از مردم پرسيدم، گفتند: زينب دختر علي همراه اسيران وارد مي شوند، خود را به اسيران نزديك ساختم و به كنار زينب رسيدم وضعيت ظاهري او مرا تكان داد؛ زيرا مندرس ترين لباس ها را بر تن داشت؛ «وَ عَلَيها أَرْذَلُ ثِيابِها» وقتي خود را معرفي كردم و تقاضا كردم تا از من چيزي بخواهد، فرمود: پارچه اي فراهم كن تا زنان ما صورت هاي خود را بپوشانند و من چنين كردم.
روايت شده كه يزيد _ لعنة الله عليه _ فرمان داد منبري آوردند و از خطيب خواست بر فراز آن رفته، در ذمّ حسين بن علي و علي بن ابي طالب (عليهما السلام) سخن بگويد. خطيب بر منبر رفت و بعد از ستايش و سپاس خدا، مطالبي بر ضدّ علي و حسين (عليهما السلام) گفت و در
ص: 233
توصيف و شأن معاويه و يزيد _ لعنة الله عليهما _ سخن راند و از آنان بسيار تجليل كرد.در اين هنگام، امام سجّاد (عليه السلام) فرياد برآورد: واي بر تو! رضايت مخلوق (يزيد) با خشم و غضب خداوند معامله كردي؟! نشيمنگاهت پر از آتش باد! آنگاه رو به يزيد كرده، فرمود:«يا يَزِيد إِئْذَنْ لِي حَتّي أَصْعَدَ هذِهِ اْلأَعْوادَ فَأَتَكَلَّمَ بِكَلِمات للهِِ فِيهِنَّ رِضاً وَ لِهؤُلاءِ الْجُلَساءِ فِيهِنَّ أَجْرٌ وَ ثَوابٌ.«اي يزيد، فرصتي در اختيارم بگذار تا بالاي اين چوب ها روم، و مطالبي بگويم كه در آن خشنودي خدا باشد و نيز براي حاضران موجب اجر و پاداش است.أَيُّهَا النّاسُ أُعْطِينا سِتّاً وَ فُضِّلْنا بِسَبْع؛ أُعْطِينا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّماحَةَ وَ الْفَصاحَةَ وَ الشَّجاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ فَضَّلْنا بِأَنَّ مِنّا النَّبِيُّ الْمُخْتارُ مُحَمَّداً وَ مِنّا الصِّدِّيقُ وَ مِنّا الطَّيّارُ وَ مِنّا أَسَدُ اللهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنّا سَبْطا هذِهِ اْلأُمَّةِ، مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَنَسَبِي.اي مردم، به ما شش چيز داده شد و به هفت چيز، ما بر ديگران برتري يافتيم.آن شش چيز كه بر ما عطا شد عبارتند از: علم، حلم، جوانمردي (بخشش)، فصاحت، شجاعت و دوستي (كه در دل مؤمنان جاي گرفتيم).و امّا آن هفت چيز كه ما با آن ها برديگران برتري داده شديم، عبارتند از اينكه:_ پيامبرِ برگزيده، حضرت محمّد (صلي الله عليه وآله) از ما است._ صدّيق (نخستين كسي كه به او ايمان آورد؛ يعني علي (عليه السلام)) از ما است._ جعفر طيّار از ما است._ شير خدا و شير پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) (حضرت حمزه) از ما است._ از ما است دو سبط پيامبر (صلي الله عليه وآله) در اين اُمّت (حسن و حسين (عليهما السلام)).هر كس مرا شناخت كه شناخت و آن كس كه نشناخت، او را به حسب و نسبم خبر مي دهم:أَيُّهَا النّاسَ، أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِني، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرافُ الرِّداءِ، أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدي، أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ انْتَعَلَ وَ احْتَفي،
ص: 234
أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ طافَ وَ سَعي، أَنَا ابْنُ خَيْرُ مَنْ حَجَّ وَ لَبّي، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ عَلَي الْبُراقِ فِي الْهَواءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصي، أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلي سِدْرَةِ الْمُنْتَهي، أَنَا ابْنُ مَنْ (دَنا فَتَدَلّي فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني)، أَنَا ابْنُ مَنْ صَلّي بِمَلائِكَةِ السَّماءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أَوحي إِلَيْهِ الْجَلِيلُ ما أَوحي، أَنَا ابْنُ مُحَمَّد الْمُصْطَفي.«اي مردم، من فرزند مكّه و منايم. فرزند زمزم و صفايم، فرزند كسي هستم كه حجرالأسود را در ميان عباي خود گذاشت و به جايش نهاد. منم فرزند بهترين انسان ها، كه لباس احرام پوشيد. منم فرزند بهترين انسان ها كه كفش پوشيد و (براي طواف) پا برهنه شد. من پسر بهترين انسان ها هستم كه طواف كرد و سعي صفا و مروه نمود. فرزند بهترين كسي هستم كه حج بجا آورد و لبّيك گفت. من پسر كسي هستم كه از مكّه به مسجد اقصي سير داده شد و (در شب معراج) به سِدرَة المُنتهي رسيد. من پسر كسي هستم كه آنقدر به خدا نزديك و نزديك شد، تا آنكه فاصله او به اندازه دو كمان يا نزديكتر بود. من پسركسي هستم كه فرشتگان آسمان به او اقتدا كردند و نماز گزاردند. من پسر آن كسي هستم كه خداي بزرگ به او وحي كرد آنچه را كه وحي كرد. من پسر محمد برگزيده خدا هستم.»أَنَا ابْنُ عَلِيّ الْمُرْتَضي، أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَراطِيمَ الْخَلْقِ حَتّي قالُوا لا إِلهَ إِلاَّاللهُ، أَنَا ابْنُ مَنَ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللهِ سَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ قاتَلَ بِبَدْر وَ حُنَيْنِ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَيْن، أَنَا ابْنُ صالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وارِثِ النَّبِيِّينَ وَ قامِعِ الْمُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ وَ نُورِ الْمُجاهِدِينَ وَ زَيْنِ الْعابِدِينَ وَ تاجِ الْبَكّائِينَ وَ أَصْبَرُ الصّابِرِينَ وَ أَفْضَلُ الْقائِمِينَ مِنْ آلِ ياسِينَ، رَسُولِ رَبِّ الْعالَمِينَ، أَنَا ابْنُ اْلمُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلِ الْمَنْصُورِ بِمِيكائِيل، أَنَا ابْنُ الْمُحامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِين وَ قاتِلِ الْمارِقِينَ وَ النّاكِثِينَ وَ الْقاسِطِينَ وَ الْمُجاهِدِ أَعْداءَهُ النّاصِبِينَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشي مِنْ قُرَيش أَجْمَعِين وَ أَوَّلُ مَنْ أَجابَ وَ اسْتَجابَ للهِِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوَّلُ السّابِقِينَ وَ قاصِمِ الْمُعْتَدِينَ
ص: 235
وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ وَ سَهْم مِنْ مُرامِي اللهِ عَلَي الْمُنافِقِينَ وَ لِسانِ حِكْمَةِ الْعابِدِين وَ ناصِرِ دِينِ اللهِ وَ وَلِيِّ أَمْرِ اللهِ وَ بُسْتانِ حِكْمَةِ اللهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِسَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ زَكِيٌّ أَبْطَحِيٌّ رَضِيٌّ مِقْدامٌ هَمّامٌ صابِرٌ صَوّامٌ مُهَذَّبٌ قَوّامٌ، قاطِعُ اْلأَصْلابِ وَ مُفَرِّقُ اْلأَحْزابِ، أَرْبَطُهُمْ عِناناً وَ أَثْبَتُهُمْ جِناناً وَ أَمْضاهُمْ عَزِيْمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً أَسَدٌ باسِلٌ يُطْحِنُهُمْ فِي الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ اْلأَسِنَّةِ وَ قَرُبَتِ اْلأَعِنَّةِ طَحْنَ الرِّحي وَ يَذَرُوهُمْ فِيها ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ، لَيْثُ الْحَجازِ وَ كَبْشُ الْعِراقِ، مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ خِيفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ شَجَرِيٌّ مُهاجِرِيٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُها وَ مِنَ الْوَغي لَيْثُها، وارِثُ الْمُشْعَرَينِ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ذاكَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِب.«من فرزند عليّ مرتضي هستم؛ كسي كه سران مشرك را كوبيد تا گفتند: معبودي جز خداي يكتا نيست. من پسر كسي هستم كه در پيشاپيش رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با دو شمشير با دشمن مي جنگيد و با دو نيزه نبرد مي كرد، و دوبار هجرت كرد. من پسر كسي هستم كه دوبار بيعت كرد و در جنگ بدر و حُنين با دشمن جنگيد. او حتي يك لحظه و به اندازه يك چشم به هم زدن كافر نشد. من پسر صالح مؤمنان و وارث پيامبران و نابود كننده ملحدان و پيشواي مسلمانان و مايه روشني چشم مجاهدان و زينت پرستش كنندگان خدا و سرور مناجات كنندگان بسيار گريهكننده درگاه خدا و با استقامت ترين استقامت كنندگان و بهترين برخاستگان براي عبادت از آل ياسين، رسول پروردگار جهانيان هستم؛ آن كس كه با خارج شدگان از دين جنگيد و با بيعت شكنان و ياغيان نبرد كرد و با دشمنان ناصبي جهاد كرد. من پسر كسي هستم كه سرافرازترين فرد قريش و نخستين مؤمن و تصديق كننده خدا و رسول و پيشتاز پيشگامان و كوبنده متجاوزان و نابود كننده مشركان و تيري از تيرهاي خدا بر منافقان و زبان شناخت عابدان و حامي دين خدا و وليّ امر خدا و باغ حكمت الهي و مخزن علم خدا است.كسي كه جوانمرد، بخشنده، زيبا، هوشمند، پاك، از سرزمين حجاز، مرضيّ خدا، پيشگام، پيشواي بلند همّت، صابر، بسيار روزه گير، تهذيب شده، بسيار عبادت كننده، قطع كننده پشت هاي مشركان و پراكنده كننده حزب هاي كفر، از همگان پر
ص: 236
جرئت تر و قوي دل تر و با صلابت تر و خلل ناپذيرتر در برابر كافران و شيرِ دلاور بود.آن كه در جنگ ها هنگام به هم خوردن نيزه ها و نزديك شدن پيشتازان جنگ، كافران را مانند سنگ آسيا، خرد مي كرد و مي كوبيد و مانند طوفان توفنده و در هم كوبنده، كه خار و خاشاك را در هم مي ريزد، دشمنان را در هم مي ريخت.آن كه شير حجاز و يكّه سوار عراق، سردار مكّه و مدينه و خيف و منا و عقبه، بدر و اُحد بود.آن كه يكّه تاز بيعت (تحت شجره رضوان) و هجرت و آقاي عرب و پهلوان جنگ و وارث مشعر و عرفات و پدر دو نبيره رسول خدا (صلي الله عليه وآله)؛ حسن و حسين (عليهما السلام) بود.و اوست جدّم علي بن ابي طالب (عليه السلام).أَنَا ابْنُ فاطِمَةُ الزَّهْراءِ، أَنَا ابْنُ سَيِّدَةُ النِّساءِ، أَنَا ابْنُ خَدِيْجَةُ الْكُبْري، أَنَا بْنُ الْمَقْتُولُ ظُلَماً، أَنَا ابْنُ الْمَجْزُورِ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفاءِ، أَنَا ابْنُ الْعَطْشانِ حَتّي قَضي، أَنَا ابْنُ طريح كَرْبَلاءِ، أَنَا ابْنُ مَسْلُوبِ الْعَمامَةِ وَ الرِّداءِ...من فرزند فاطمه زهرايم. من فرزند خديجه كبرايم. من فرزند كسي هستم كه از روي ظلم كشته شد. فرزند كسي هستم كه سرش از قفا بريده شد. فرزند تشنه كامي هستم كه با لب تشنه به شهادت رسيد و پيكرش در زمين كربلا افتاده. فرزند كسي هستم كه عمامه و عبايش ربوده شد و...حضرت سجاد (عليه السلام) پيوسته سخن مي گفت و مردم مي گريستند. صداي ضجّه و گريه بلند شد. يزيد از ترس اينكه مبادا آشوب به پا شود، به مؤذّن گفت: اذان بگو.مؤذّن فرياد زد: الله اكبر، الله اكبر.امام سجّاد (عليه السلام) فرمود:«لا شَيْءَ أَكْبَرُ مِنَ اللهِ»؛ «هيچ چيزي بزرگتر از خدا نيست.»مؤذّن گفت: «اَشهَدُ أَنْ لا اِلَهَ إلاَّ اللهُ».امام سجّاد (عليه السلام) گفت:
ص: 237
«شَهِدَ بِها شَعْري وَ بَشَري وَ لَحْمِي وَ دَمِي».«مو و پوست و گوشت و خونم به يكتايي خدا گواهي دهد.»مؤذّن گفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ».امام سجّاد (عليه السلام) خطاب به مؤذّن گفت: تو را به حقّ محمّد ساكت باش تا من سخني بگويم. از بالاي منبر متوجّه يزيد شد و فرمود:«يا يَزِيدُ! مُحَمَّدٌ هذا جَدّي أمْ جَدُّكَ؟ يا يَزيد فَإنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدّكَ فَقَدْ كَذِبْتَ وَ كَفَرْتَ وَ إنْ زَعَمْتَ أنَّهُ جَدِّي فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ؟».«اي يزيد، اين محمّد جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر بگويي جدّ تو است، دروغ گفته اي و كفر ميورزي. اگر بر اين باوري كه جدّ من است، پس چرا عترت و خاندان او را كشتي؟»اين سخن را گفت و دست به گريبان برد و جامه خود را چاك زد و گريست، سپس خطاب به مردم فرمود:«اي مردم، آيا در ميان شما كسي هست كه جدّ و پدرش، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) باشد؟!»صداي شيون و گريه از مجلس برخاست.آنگاه فرمود: به خدا سوگند در جهان جز من كسي نيست كه جدّش رسول خدا (صلي الله عليه وآله)باشد. پس چرا اين شخص (يزيد) پدر مرا كشت و ما را مانند روميان اسير كرد. اي يزيد، اين كارها را مي كني باز مي گويي محمّد (صلي الله عليه وآله) رسول خدا است؟ و رو به قبله مي ايستي؟ واي بر تو كه در روز قيامت، جدّم و پدرم طرف دعواي تو هستند.يزيد فرياد زد: مؤذن! اقامه بگو، هياهو و صداي اعتراض از مجلس برخاست. بعضي با يزيد نماز خواندند و بعضي پراكنده شدند. (1) .
ص: 238
درباره دختر مظلوم حضرت سيّد الشهدا در شام چند مسأله قابل ترديد نيست:1 _ قبري منسوب به حضرت رقيّه در شام مي باشد.2 _ در آنجا كودكي از اسراي كربلا آرميده است.3 _ آن كودك از فرزندان امام حسين سيّد الشهدا (عليه السلام) است.4 _ بسياري از تاريخ نويسان و سيره نگاران، به ويژه مقتل گويان از حضرت رقيّه، نامي به ميان نياورده اند و راز اين مسأله بسيار آشكار است؛ زيرا آنان غالباً از معاريف و و تاريخ سازان حماسه عاشورا در كربلا سخن به ميان آورده اند و از عرصه هاي ديگر اين حماسه، چندان سخني نگفته اند. بر اين اساس نام و تاريخ زندگي حضرت رقيّه در كتب بزرگ تاريخي مشاهده نمي شود.در لغت نامه دهخدا، ج26، ص588 ذيل ماده «رقي» آمده: رقيّه (به فتح را و قاف) بنت الحسين بن علي (عليهما السلام) كه در خرابه شام شبي امام حسين (عليه السلام) را در خواب ديد و بيدار شد و از حضرت زينب پدرش را خواست، همه اسرا در خرابه شام به شيون در آمدند و يزيد آن ناله و گريه را شنيد و سبب پرسيد، جريان را گفتند: دستور داد سر امام را به خرابه بردند. همين كه روپوش از سر مطهّر برداشتند و چشم دختر بر سر پدر افتاد، چنان بي تاب و دگرگون گشت كه از شدّت گريه و اضطراب روح از تنش جدا شد.علامه طريحي در منتخب و علامه حائري در معالي السبطين و نيز محدّث قمّي در نفس المهموم و نيز در منتهي الآمال داستان ارتحال جانسوز حضرت رقيه در شام را با اندك تغييري نقل كرده اند. بعضي از اين نويسندگان مسأله جان دادن حضرت رقيّه را پس از مريض شدن چند روزه آن حضرت مي دانند و بعضي مي نويسند كه آن حضرت با ديدن سرپدر، جان داد و در باب كلمات و سخنان آن حضرت در كنار سر بريده پدر نيز اختلاف نظريه جزئي ميان آنان به چشم مي خورد، ليكن در اصل وجود قبر حضرت رقيّه در شام و جان دادن حضرت رقيه در خرابه شام در سالي كه اسيران كربلا را به شام برده بودند ترديدي نبايد كرد.
ص: 239
از كاروان زينب، بر جاي مانده ام من كز قدرت الهي بر پاي مانده ام منمن يادگار نورم از كربلاي طورم برگي ز شاخسار طوباي مانده ام منمن خلق را بشيرم، از كربلا سفيرم گل قطره اي ز موج درياي مانده ام منكو شوكت يزيدي، كو دولت هريمن سرزنده در دو عالم، مولاي مانده ام مندشمن به نوبهارم باريد بس خزان ها پرپر، گلي به دشت وصحراي مانده ام مناز كربلا به كوفه، تا شام غم رسيدم پر آبله است پايم، اي واي مانده ام منصد داغ جان گزا را دارم به سينه يا رب در انتظار روي باباي مانده ام منروزم، شب، از جفاي اعداي بي مروّت آلاله اي ز باغ زهراي مانده ام من
خبر حادثه كربلا زماني در مدينه پيچيد كه ابن زياد خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) را به والي مدينه _ عمرو بن سعيد اشرق _ (عمرو بن سعيدالعاص) (1) اطلاع داد و او اين خبر را در شهر اعلان كرد. در اين حال بود كه شيون و زاري به خصوص از خانه هاي بني هاشم برخاست. والي مدينه با اشاره به قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر يا رَسُولَ الله»؛ «اي رسول خدا، امروز عوض روز بدر!» جمعي از انصار كه گفتار او را مي شنيدند بر او برآشفتند.برخي از مقتل نويسان نوشته اند والي مدينه دستور داد خانه هاي بني هاشم را خراب كردند. (2) .كفار، همواره از زخم عميق و خاطره تلخ شكست جنگ بدر ياد مي كردند و پيوسته در صدد انتقام بودند. اميّة بن ابي حذيفه، يكي از فرماندهان و از پرچمداران سپاه كفر در جنگ اُحُد بود كه از شكست مسلمانان در جنگ اُحد خشنود گشت و فرياد مي زد: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر». او به دست توانمند امير مؤمنان (عليه السلام) در همين جنگ به خاك افتاد
ص: 240
و به حياتش خاتمه داده شد.شعار پيشگفته پس از جنگ اُحُد خاموش بود تا اينكه واقعه كربلا بهوقوع پيوست، و يزيد در شام (1) و والي او در مدينه، كه به ظاهر مسلمان شده بودند، بار ديگر آن شعار را سرداند.هنگامي كه خبر شهادت امام و يارانش؛ از جمله دو تن از پسران عبدالله بن جعفر به مدينه رسيد، ابو السلاسل، غلام او، آزرده خاطر شد و گفت: آنچه به روز ما آورد كسي جز حسين نبود! عبدالله بن جعفر با كفش خود بر سر او كوفت و فرمود: چه مي گويي؟ به خدا سوگند اگر در ركاب او بودم جان خود را فدايش مي كردم و افزود: آنچه در اين باره بر من وارد شد چيز مهمي نيست. او سپس در ميان ياران خود حضور يافت و گفت: خداي را شاكرم كه با شهادت حسين ما را سربلند ساخت. (2) .آري، مؤمنان راستين شهادت را سربلندي مي دانند ولي كفار و منافقان، آن را خسران و زيانبار مي پندارند.
براي بررسي «اربعين حسيني» و يافتن پاسخ به اين پرسش كه: «آيا جابر برحسب اتفاق اربعين حسيني را در كربلا گذراند؟» توجه به نكات زير ضروري است:الف: خبر شهادت سيدالشهدا و يارانش به گونه اي معجزه آسا، در همه جا به خصوص در مدينه، انتشار يافته بود. (3) .
ص: 241
ب: جابر بن عبدالله انصاري، از پيرمردان كهنسال اصحاب پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و از ارادتمندان خاص اهلِ بيت عصمت و طهارت است.ج: اين حديث در ميان مسلمانان، از پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) معروف بوده كه:«إِنَّ اْلأَرْضَ لَتَبْكي عَلَي الْمُؤمِنِ إِذا ماتَ أَربَعِينَ صَباحاً». (1) .«همانا زمين بر انسان مؤمن، هنگامي كه بميرد، چهل روز مي گريد.».همچنين امام صادق (عليه السلام) به زراره فرمود:«يا زُرارَة اِنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَي الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ صَباحاً...».«اي زراره، آسمان چهل شبانه روز در سوگ حسين (عليه السلام) گريست.»د: گرامي داشتن چهلم كسي كه ديده ازجهان فروبسته، يكي ازسنت هاي ديرينه اي است كه نه تنها در ميان مسلمين، كه در ميان نصارا و يهود نيز مورد توجه بوده است. (2) .با توجه به اين نكته ها، شيخ طوسي در كتاب «مصباح المتهجّد» مي نويسد: «روز بيستم صفر، جابر به همراه «عطيه» از مدينه براي زيارت قبر حسين (عليه السلام) به كربلا آمد و اوّل كسي بود كه امام را به عنوان اربعين زيارت كرد». (3) .جابر (4) جهت تشرف به زيارت امام (عليه السلام)، اوّل در شط فرات غسل كرد و احرام بست و خود را معطر ساخت و با خشوع و خضوع كامل به زيارت شتافت. و هنگامي كه به كنار قبر امام حسين (عليه السلام) رسيد، سه بار تكبير گفت و از شدت حزن و اندوه بيهوش روي قبر سيدالشهدا (عليه السلام) افتاد. (5) ._ ابن شهرآشوب مي نويسد: سيد مرتضي در بعضي از مسائل خويش گفته است:
ص: 242
«سر مطهّر امام حسين (عليه السلام) را از شام به كربلا بازگرداندند و به بدن او ملحق كردند»._ شيخ طوسي نيز مي نويسد: «زيارت اربعين، به همين علت است»._ در تاريخ «حبيب السير» آمده است: «يزيد سرهاي شهدا را به امام سجاد (عليه السلام) تسليم كرد و آن حضرت سرها راروز بيستم صفر به بدن هاي مطهرشان ملحق كردند و سپس به مدينه بازگشتند». (1) .
جابربن عبدالله انصاري 94 سال عمر كرد. در 19 غزوه همراه پيامبر (صلي الله عليه وآله) شركت داشت. در جنگ جمل، نهروان و صفين از ياران اميرمؤمنان (عليه السلام) بود و در يكي از جنگ ها چشمش آسيب ديد و از كار افتاد.جابر در جنگ بدر شركت داشت و در جنگ «اُحُد» پدرش (عبدالله) وي را سرپرست هفت خواهرش نمود و خود به جنگ رفت و به شهادت رسيد ولي در ادامه آن؛ يعني در جنگ «حَمْراءُ الأسد» جابر شركت جست و در سال بعد هم در جنگ ذات الرقاع حضور يافت. در اين جنگ بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از او پرسيد: آيا ازدواج كرده اي؟ جابر پاسخ داد: آري، فرمود: با چه كسي؟ جابر جواب داد: با فلان زن. رسول الله (صلي الله عليه وآله) فرمود: چرا با دختري ازدواج نكردي؟ گفت: پدرم شهيد شد و هفت خواهرم زير نظر من زندگي مي كنند، از اين رو با كسي ازدواج كردم كه سمت مادري داشته باشد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حق او دعا كرد. او در جنگ خندق همراه علي بن ابي طالب (عليه السلام) مقابل عمرو بن عبد وَدّ حاضر شد. در روز عاشورا امام حسين (عليه السلام) از لشكر عمربن سعد خواست تا از جابربن عبدالله انصاري حقانيت او را جويا شوند.روزي امام سجاد (عليه السلام) همراه امام باقر (عليه السلام) به عيادت جابر رفتند. امام (عليه السلام) به فرزندش فرمود: سر عموي خود را ببوس، جابر كه نابينا بود، پرسيد: اين جوان كيست؟ گفتند: او
ص: 243
محمدبن علي (امام باقر (عليه السلام)) است. جابر به ياد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) افتاد و سلام آن حضرت را به محمدبن علي (عليهما السلام) ابلاغ كرد.جابر كه با عطيّه عوفي، يكي از دانشمندان روزگارش، خود را در روز اربعين به كربلا رسانيدند، در شطّ فرات غسل كرد، با دو پارچه مانند حاجيان مُحْرم شد، با سر و پاي برهنه، با دلي پر از غم و اندوه به زيارت قبر محبوب خود، حسين (عليه السلام) مشرّف شدند. در آن هنگام، ورود كارواني نظر آنان را به خود جلب كرد. جابر به غلامش گفت: اينان كيستند؟ اگر از كارگزاران يزيدند، خودمان را پنهان كنيم و اگر زين العابدين (عليه السلام) و همراهان او هستند، تو را در راه خدا آزاد مي كنم. غلام رفت و برگشت و گفت:زين العابدين (عليه السلام) همراه با عمه ها و خواهران و همراهانند. آنان هنگامي كه نزديك شدند، جابر با سر و پاي برهنه از آنان استقبال كرد و همگي گريستند. صداي شيون بلند شد. جابر خود را روي قدم هاي امام سجاد (عليه السلام) انداخت و مي بوسيد و تسليت مي گفت؛ امام (عليه السلام) پرسيد: «أَنْتَ جابِر؟» جابر پاسخ داد: «اَنَا جابِر». امام (عليه السلام) سپس فرمود: «اي جابر، اين جا پدرم به قتل رسيد. اين جا جوانان ما را سر بريدند. اين جا خيمه هاي ما را به آتش كشيدند، از اين جا زنان ما را به اسيري بردند». (1) (امام سجاد (عليه السلام) دركربلا براي جابر و همراهانش، روضه خواند).عطيه (يا عطا) از بزرگان اسلام و تابعين بود؛ يعني از صحابه نيست و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)را نديد، ولي به زيارت صحابه نايل آمد. او از بزرگ ترين دانشمندان و مفسّران نامي اسلام است. (2) عطيه بر ضدّ حَجّاج بن يوسف ثقفي شوريد و سر انجام به فارس گريخت. ثقفي به عطيه دست يافت و از او خواست تا از علي (عليه السلام) بيزاري جويد، ليكن عطيه چنين نكرد... سر و ريش او را تراشيدند و چهار صد تازيانه به او زدند. (3) او مدتي در خراسان و سپس در كوفه زندگي كرد و در سال 111 ه_. ق. بدرود حيات گفت.
ص: 244
در مورد «ورود جابر در اربعين حسيني به كربلا»، جاي ترديد نيست و آنچه مورد اختلاف ميان ارباب مقاتل است، مسأله «ورود اهل بيت از شام به كربلا» در اربعين است.محدّث قمي در منتهي الآمال مي نويسد: «خيلي بعيد است كه اهل بيت بعد از اين همه قضايا، از شام برگردند... و به كربلا وارد شوند». (1) .شعراني در ترجمه نفس المهموم مي نويسد: «رسيدن اهل بيت روز بيستم صفر به كربلا (برحسب عادت) محال است». (2) .ولي بسياري از صاحب نظران طراز اول؛ از جمله علاّمه جبل عاملي، صاحب كتاب «اعيان الشيعه» روز اربعين را روز ورود جابر و نيز روز ورود اهل بيت به كربلا مي دانند. (3) .در اين باره آنچه شهرت دارد، همان نظريه سيدبن طاووس در لهوف است: هنگامي كه اهل بيت امام حسين (عليه السلام) _ بعد از گذراندن مراحل حساس تبليغي خود _ از شام به مدينه بازمي گشتند، در محدوده سر زمين عراق، به رييس قافله پيشنهاد كردند كه آنان را از راه كربلا عبور دهد، اين درخواست عملي گرديد و در كربلا فرود آمدند و در آنجا با جابربن عبدالله انصاري و جماعتي از بني هاشم ملاقات نمودند و عزاداري ويژه اي بر مزار آزادگان شجاع كربلا بر پا كردند و زنان آبادي هاي مجاور نيز در اين ماتم شركت جستند و چند روزي را اين چنين سپري كردند سپس عازم مدينه منوره شدند. (4) ارباب مقاتل توقف كاروان انقلاب در كربلا را سه روز دانسته اند. (5) .امام سجاد (عليه السلام) جايگاه واقعه خونين كربلا رابه طور مفصّل براي جابر شرح داد؛
ص: 245
«يا جابِرُ، هيهُنا وَاللهِ قُتِلَتْ رِجالُنا، وَ ذُبِحَتْ أَطْفالُنا، وَ سُبِيَتْ نِساؤُنا، وَ حُرِقَتْ خِيامُنا». (1) .نعمان بن بشير يكي از صحابه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) با هيأتي سي نفره مأمور اعزام كاروان اسيران به مدينه شد (گرچه بعضي از مورّخان از بشير بن حذلم ياد مي كنند ليكن بسياري از اهل نظر از نعمان بن بشير نام مي برند). (2) .سيدبن طاووس درلهوف مي نويسد: درراه شام ومدينه، سخن ازكربلا پيش آمد و آنان وارد كربلا شدند و سرهاي شهدا را كه به همراه خود آورده بودند، در كربلا دفن كردند، زنان روستاهاي اطراف جمع شدند و زينب (عليها السلام) در ميان آنان از فرط غم، پيراهن چاك زد و بيهوش افتاد و تا سه روز اقامه عزا كردند و سپس به سوي مدينه راه افتادند. (3) .
استمرار اربعين حسيني وبرگزاري مراسم اربعين در هر سال بر چه اساسي است؟در پاسخ به اين پرسش بايد گفت:الف: شهادت امام حسين (عليه السلام) در مقايسه با ساير شهادت ها، تفاوتي اساسي دارد. امام مجتبي (عليه السلام) در آخرين ساعات زندگي خود به امام حسين (عليه السلام) گفت:«لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يا أَباعَبدِالله».امام صادق (عليه السلام) نيز فرمودند:«إنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَي الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ صَباحاً بِالدَّمِ، وَاْلأَرضُ بَكَتْ عَلَي الْحُسَينِ أَرْبَعِينَ صَباحاً بِالسَّواد و...». (4) .بنابراين، بايد گفت: اربعين آن حضرت نيز با اربعين شهادت ديگر امامان
ص: 246
يكسان نيست.ب: درباره استمرار اربعين حسيني، احاديث ويژه اي در دست است كه در ساير اربعين ها چنين نيست؛ از جمله، حديث امام عسكري (عليه السلام) است كه مي فرمايند:«عَلاماتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ؛ صَلاةُ إِحْدي وَ خَمسِينَ وَ زِيارَةُ اْلأَرْبَعِينَ، وَالْجَهْر بِبِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، وَ التَّخَتُّمُ بِالْيَمينِ، وَ تَعْفيرُ الْجَبين». (1) .در اين حديث، امام عسكري (عليه السلام) «خواندن زيارت اربعين» را، هر سال در اربعين سالار شهيدان (عليه السلام)، يكي از نشانه هاي مؤمنان راستين دانسته اند. (2) .
فرياد شيون و زاري، زماني در مدينه بالا گرفت كه بشير بن حَذْلَم در كنار مسجدالنبي توجه همگان را به خود جلب كرد و با صداي دردآلود خويش گفت:يْا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ بِها قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعي مِدْرارُالْجِسْمُ مِنْهُ، بِكَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ وَالرَّأْسُ مِنْهُ عَلَي الْقَناةِ يُدارُ«اي اهل يثرب، در مدينه نمانيد كه حسين كشته شد و از اين رو است كه اشگم همواره ريزان است.جسم حسين در كربلا قطعه قطعه گشت و سر او در بالاي نيزه از شهري به شهر ديگر برده شد.»بشير، همچنين به مردم خبر داد كه امام سجاد (عليه السلام) با خواهران و عمه ها و ديگر همراهان در بيرون مدينه اند. مردم سراغ واردين را از بشير مي گرفتند. بشير جمعيت عظيم و سيل آساي مدينه را به بيرون مدينه هدايت كرد. چنان محشري از ازدحام جمعيت به پا شد كه تا آن روز كسي چنين اجتماعي را نديده بود. امام سجاد (عليه السلام) با چشماني اشكبار از
ص: 247
خيمه بيرون آمدند و به جمع پرشور و هيجان انگيز استقبال كنندگانِ عزادار پيوستند. مردم به امام سجاد (عليه السلام) تسليت مي گفتند و ايشان بر چهارپايه اي نشسته، از شدت گريه نمي توانستند خود را نگه دارند. صداي گريه و زاري جمعيت بالا گرفت. امام (عليه السلام) به مردم اشاره كردند تا ساكت شوند، همگان ساكت شدند. آنگاه لب به سخن گشودند و پس از حمد و ستايش الهي، به بيان واقعه پرداختند:«أَيُّهَا الْقَوْمُ! إِنَّ اللهَ تَعالي _ وَ لَهُ الْحَمْدُ _ اِبْتَلانا بِمَصائِبَ جَليلَة، وَ ثُلمَة فِي الاْسْلامِ عَظيمَة، قُتِلَ أَبُو عَبْدِاللهِ (عليه السلام) وَعِتْرَتُهُ، وَسُبِيَ نِساؤُهُ وَصِبْيَتُهُ، وَ دارُوا بِرَأْسِهِ فِي الْبُلْدانِ مِنْ فَوْقِ عامِلِ السِّنانِ، وَ هذِهِ الرَّزِيَّةُ الَّتي لا مِثْلُها رَزِيَّةٌ...».«اي قوم، خداوند تبارك وتعالي را سپاس مي گويم كه ما را با مصائب عظيم و... آزمود. ابوعبدالله الحسين و ياران او كشته شدند و زنان و دخترانش اسير گشتند و همراه با سر او در شهرها گردانده شدند...»امام سپس افزودند:«به خدا قسم، اگر پيامبر به جاي وصيت احترام به ما، دستور كشتن ما را مي دادند، اينها بيشتر از آنچه را بر سر ما آوردند، انجام نمي دادند». (1) .
بعد از خطبه امام (عليه السلام)، «صوحان بن صعصعه» _ كه شخصي معلول بود _ برخاست و گفت: «اي پسر پيامبرخدا! من به جهت وضع خاصي كه دارم، توفيق ياري شما را نداشتم وگرنه شما را در كربلا همراهي مي كردم. امام (عليه السلام) عذرخواهي وي را پذيرفتند و وي را مورد تفقّد قرار دادند و از او تشكر كردند» (2) به روايت ابن نما در مثيرالأحزان، اين شخص صوحان بن صعصعة بن صوحان بود.در همين جلسه، ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله بر امام (عليه السلام) وارد شد و با قيافه اي خاص
ص: 248
و لحن تمسخر آميز پرسيد: پيروزي از آن كيست؟ «مَنِ اْلغالِبُ؟» (كنايه از اين كه خوب شكست خورديد!). امام (عليه السلام) پاسخ دادند:«إذا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ فَأذِّنْ وَاَقِمْ، تَعْرِفُ الْغالِب». (1) .«هنگامي كه وقت نماز فرا رسيد، اذان و اقامه بگو و نماز به پا دار، مي فهمي كه پيروز كيست؟»(اين سخن حضرت كنايه از اين است كه دشمن مي خواست نام پيامبر را محو كند ولي نام او علي رغم خواست بدخواهان همچنان زنده است».
امّ كلثوم در آغاز ورود به مدينه اينگونه زمزمه مي كرد:مدينة جدّنا لا تقبلينا فبالحسرات والأحزان جيناخرجنا منك بالأهلين طُرّاً رجعنا لا رجال و لا بنينا (2).«اي شهر جدم، ما را نپذير، كه با حسرت و اندوه فراوان بازگشتيم.از ميان تو با همه خانواده رفتيم و بازگشتيم در حالي كه مردان و پسران خود را نياورده ايم.»و زينب كبري، پيش از آن كه به منزل رود، به ديدار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) شتافته، با دو بازويش دو طرفِ درِ مسجدالنبيّ را گرفت و گفت:
ص: 249
«يا جَدّاهُ! اِنِّي ناعِيَةٌ اِلَيكَ أَخِي الْحُسَين». (1) .«اي جدّ بزرگوارم، خبر شهادت برادرم _ حسين _ را با سوز و گداز برايت آوردم.»برخيز حال زينب خونين جگر بپرس از دختر ستم زده حال پسر بپرسبا كشتگان، به دشت بلا، گر نبوده اي من بوده ام حكايتشان سر به سر بپرساز ماجراي كوفه و از سرگذشت شام يك قصه ناشنيده، حديث دگر بپرساز كودكانت از سفر كوفه و دمشق پيمودن منازل و رنج سفر بپرسدارد سكينه از تن صدپاره اش خبر حال گل شكفته ز مرغ سحر بپرساز چشم اشكبار و دل بي قرار ما كرديم چون به سوي شهيدان گذر بپرسبال وپَرم ز سنگ حوادث به هم شكست برخيز حال طاير بشكسته پر، بپرس (2) .سكينه (عليها السلام) نيز در كنار قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرياد برآورد و با ناله گفت:«يا جدّا، به تو شكايت مي كنم از آنچه بر ما گذشت. به خدا قسم! من سنگدل تر از يزيد نديدم و كافر و مشرك، جفاكارتر، خشن تر و بدتر از او نيافتم. او در حالي كه در برابرش نشسته بوديم، بر دندان هاي پدرم مي زد و مي گفت: «اين زدن را چگونه مي بيني اي حسين؟!». (3) .رباب تنها همسر امام حسين (عليه السلام) كه در كربلا حضور داشت، (4) پس از بازگشت از كربلا به مدينه، هرگز زير سقف نرفت و هميشه در حزن و ماتم بود تا اين كه از دنيا رفت. (5) گرچه بعضي از مورّخان نوشته اند كه رباب در كربلا با شيعيان اطراف آنجا، باقي ماند و به مدينه بازنگشت.
ص: 250
خبر واقعه كربلا در مدينهگروهي از مورّخان بر اين باورند كه خبر شهادت سيد الشهدا و يارانش در كربلا، براي نخستين بار توسط امّ سلمه، همسر پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه اعلام شد. بدين صورت كه ام سلمه پس از عاشورا رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را در خواب ديد كه محزون و سر و صورتش غبارآلود است، چون علت را جويا شد، پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) پاسخ داد: از كربلا و از مراسم به خاك سپاري حسين مي آيم.همچنين او، وقتي به شيشه اي كه در آن مقداري از خاك كربلا بود، نگريست ديد آن خاك خونين است و فهميد كه حسين (عليه السلام) را كشته اند.يعقوبي در تاريخ خود، فصل مقتل الحسين مي نويسد: نخستين كسي كه براي حسين شيون سرداد، امّ سلمه بود؛ زيرا رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شيشه اي به او داده بود كه در آن قدري از خاك كربلا قرار داشت و به او فرموده بود: هرگاه ديدي اين خاك، خونين گشت، بدان كه حسين مرا كشته اند. (1) .يعقوبي همچنين مي نويسد: او همواره به آن شيشه مي نگريست و آنگاه كه آن را خونين يافت، شيون سرداد و در پي آن زنان از هرناحيه اي شيون سردادند و مدينه را شيون بي سابقه اي فراگرفت. (2) .
ص: 251
يزيد و سرسپردگان وي، هرگز انتظار نداشتند كه روزي كام شيرين آنان تلخ، بهار بختِ آنان خزان و وضعيت سياسي و اجتماعيشان دگرگون شود.آري؛ به قول شاعر:آنقدر گرم است بازار مكافات عمل مرد اگربينابود هرروز روز محشراستآنان با كشتن امام حسين (عليه السلام) راه را براي جاودانگيِ حكومت خود هموار مي ديدند و مستانه سرود پيروزي سرداده، با پرداخت «صله»ها، جوايز و ترفيع مقام و برپايي جشنها و پايكوبي ها، به همديگر شادباش مي گفتند، ليكن ديري نپاييد كه كتاب زندگيشان ورق خورد و فصل نويي در زندگي ننگينشان نمودار گشت!كارگزاران اموي براي پيشگيري از اثرهاي خون امام مظلوم (عليه السلام)، پيش بيني هاي لازم را كردند. آنان ابتدا به ترور شخصيت امام و به انحراف اذهان عمومي از واقعيت هاي جاري جامعه دست زدند و در عين حال از مقدّس جلوه دادن اعمال خود نيز غافل نبودند، ولي عاقبت به انفعال افتادند و تظاهر به همسويي و دلسوزي با اهل بيت را پيشه خود ساختند. سر انجام به معرفي پسر مرجانه به عنوان عامل كشتار كربلا پرداختند.در نهايت، عرصه زندگي سياسي، آن چنان بر رژيم اموي تنگ گرديد كه بيش از
ص: 252
سه سال استحكام نياورند و معاوية بن يزيد به طور رسمي از خلافت كناره گيري كرد تا خود را از آثار كوبنده خون امام بركنار سازد. (1) .
كارگزاران سفّاك يزيد، در همان آغازين كشتار خود در كربلا، سعي داشتند هويّت اصلي شهدا را در پرده ابهام قرار دهند؛ تا مبادا اين كشتار موجب حركت جامعه عليه رژيم جبّار يزيد گردد. بر اين اساس، «ترور شخصيت» شهداي كربلا در رأس برنامه هاي عملي و تبليغي آنها قرار گرفت و طبق برنامه زير عمل كردند:الف: از سوي كارگزاران حكومت اموي در كربلا، اعلام شد: «اَحْرِقُوا بُيُوتَ الظّالِمِين»؛ (2) «خانه هاي ظالمان را به آتش بكشيد.»پيش از اين نيز امام (عليه السلام) را به آتش جهنم نويد داده بودند! چنان كه «عبدالله بن حوزه» به امام گفته بود: «اَبشر بِالنّارِ!» و شمر نيز صبح عاشورا به امام (عليه السلام) گفت: «تَعَجَّلْتَ بِالنّارِ قَبْلَ يَومِ الْقِيامَةِ». (3) .ب: عبيدالله بن زياد در جمع كوفيان، بعد از شهادت سيدالشهدا (عليه السلام) ويارانش، گفت: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَظْهَر الْحَقَّ وَأَهْلَهُ، وَنَصَرَ أَميرَ الْمُؤْمِنينَ وَ أَشْياعَهُ وَ قَتَلَ الكَذّابَ ابْنَ الكَذّابِ!»؛ (4) . «حمد و سپاس خداي را كه اميرالمؤمنين (يزيد) را ياري كرد و حق و اهلش را پيروز گردانيد و دروغگو و پسر دروغگو؛ يعني حسين بن علي و پيروان او را به قتل رساند!»ج: در شام، در آغاز ورود اسيران به دمشق، از سوي يزيد و كارگزاران او اعلام شده بود كه: «يا أَهْلَ الشّامِ هؤُلاءِ السَّبايا أَهْلَ بَيْتِ الْمَلْعُون!»؛ (5) «اي اهل شام، اين افراد از
ص: 253
اسيران اهل بيت ملعون هستند!»د: دستگاه جبار در شام و كوفه سيدالشهدا و ياران او را بيشتر با عنوان «خارجي» ياد مي كردند (1) كه در رأس همه اين ها، نسبت «فتنه گري» به امام (عليه السلام) قرار داشت.از آثار همين تبليغات شوم بود كه يكي از تماشاگران، در برابر اُسرا گفت: «الْحَمْدُ للهِِ الَّذي قَتَلَكُم وَأَهْلَكَكُمْ وَقَطَعَ قُرُونَ الْفِتْنَةَ»؛ (2) «حمد و سپاس خداي را كه شما و خاندانتان را كشت و هلاكتان كرد و شاخ هاي فتنه را قطع نمود!»
رژيم يزيد تلاش مي كرد تا عمل انجام شده در كربلا را به خدا نسبت دهد.راوي گويد: وقتي امام سجاد (عليه السلام) بر يزيد وارد شد، يزيد رو به آن حضرت كرد و گفت: «يا عَلِيّ بْنَ الْحُسَينِ، اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي قَتَلَ أَباكَ حُسَينَ بْنَ عَلِيّ»؛ «اي علي بن حسين، حمد و سپاس خداي را كه پدرت _ حسين بن علي _ را كشت!»امام پاسخ دادند:«لَعْنَةُ اللهِ عَلي مَنْ قَتَلَ أبي» (3) .همچنين، يزيد كه ابن زياد را به عنوان قاتل حسين مورد سرزنش قرار داده بود، مي گفت: «وَلكِنْ قَضَي اللهُ أَمْراً فَلَمْ يَكُنْ لَهُ مَرَد»؛ (4) «خدا كاري را اراده كرد كه چاره ايجز انجام آن نبود!»از امام سجاد (عليه السلام) سؤال شد: نامت چيست؟ امام (عليه السلام) پاسخ داد: عَلِيُّ بْنُ الْحُسَين [(عليهما السلام)] او گفت: أَ لَمْ يَقْتُل اللهُ عَلِيّ بْن الْحُسَين؟»؛ «مگر علي بن الحسين را خدا نكشت؟» امام (عليه السلام)پاسخ داد: برادري داشتم كه وي را علي بن الحسين مي گفتند كه البته،
ص: 254
مردم (جنايتكار) او را كشتند. ابن زياد گفت: «بَلْ قَتَلَهُ اللهُ»؛ (1) «بلكه خدا او را كشت.»
يزيد در مجلس خويش به امام سجاد رو كرد و اين آيه را قرائت نمود:(وَ مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَة فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ). (2) «هرچه كه برشما آمد، حاصل كار خود شماست!»امام سجاد (عليه السلام) بلا فاصله در پاسخ وي اين آيه را تلاوت كرد:(لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ...). (3) .«هرآنچه را از دست داديد تأسف مخوريد و نسبت به آنچه كه به شما داده شد، شادمان نباشيد.»
دستگاه حاكم يزيدي سعي بر آن داشت تا هرگونه بيداري و جريان افشاگري را خنثي نمايد.زيدبن ارقم مي گويد: هنگامي كه سر مطهّر امام حسين (عليه السلام) را از كنار منزلم (در كوفه) عبور مي دادند، ديدم لب هاي مبارك او اين آيه را تلاوت مي كند: (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّأَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً). با ديدن اين صحنه موهايم راست شد و گفتم: «رَأْسُكَ وَ اللهُ يَابْنَ رَسُول اللهِ أَعْجَبُ وَ أَعْجَب». (4) .اين صحنه، مورد توجه يزيد و عمّال او قرار گرفت و از اين جهت براي انحراف اذهان، هنگام ورود سرهاي شهدا به شام، پيش بيني لازم را به عمل آورده بودند؛ يعني
ص: 255
وقتي سرهاي شهدا را به دمشق آوردند، مردي در پيشاپيش سرِ امام (عليه السلام)همين آيه راتلاوت مي كرد. سرِ امام (عليه السلام) با زباني فصيح _ در حالي كه همگان را متوجه خود ساخته بود چنين فرمود: «أعْجُبُ مِنْ أَصْحابِ الْكَهْفِ قَتْلي وَ حَمْلِي» ؛ (1) «عجيب تر از داستان اصحاب كهف، قتل من و انتقال سرم به اين ديار است.»با اين اعجاز، ترفندهاي يزيدي خنثي و شيطنت وي بي اثر شد. ابنوكيده مي گويد: (هنگامي كه صداي دلنشين قرآن را از سرِ بريده شنيدم)، ترديد داشتم كه سر مطهر امام (عليه السلام)، قرائت مي كند؛ ولي امام به من نگريست و فرمود:«يَابْنَ وَكِيده أَما عَلِمْتَ إِنّا مَعاشِرُ الأئمَّةِ أَحْياءٌ عِنْدَ ربِنّا نُرْزِقُونَ؟»لذا تصميم گرفتم سر امام (عليه السلام) را برُبايم، كه امام (عليه السلام) فرمود: «تو در اين كار موفق نخواهي شد، ريختن خون من در پيش خدا مهم تر از گرداندن من (در بالاي نيزه) در شهرهاست. آنان را به حال خود واگذار، به زودي در جهنم گرفتار غُل و زنجير خواهند شد». (2) .
يزيد سعي مي كرد تا پيروزي ظاهري خود را به عنوان يك پيروزي خداخواسته در اذهان ديگران مطرح سازد؛ از اين رو بعد از ورود اسرا به مجلس، روي به همگان كرد و گفت: اين شخص (امام) بر من برتري مي جست و مي گفت: پدرم از پدر يزيد برتر است ومادر خود را از مادرم برتر مي دانست و همچنين خود و جدّ خود را هم. امّا در مورد ادعاي اول خدا پاسخ وي را داد و از اين رو پدرم در جنگ با او پيروز شد. امّا مورد دوم او درست است؛ زيرا مادرش دختر رسول الله مي باشد. و اما ادعاي سوم، كسي كه به خداو روز قيامت ايمان دارد، جدّ مرا بالاتر از محمد نمي داند و اما مورد چهارم (برتري او
ص: 256
بر من)، گويا اين آيه را قرائت نكرده است كه: (قُلْ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ) ؛ (1) (كنايه از اين كه من در پيشگاه خدا عزيزترم و خداوند مرا پيروز گردانيده).همچنين، وقتي شمر، سر مطهر امام (عليه السلام) را از بدن جدا كرد، تكبير گفت و به پيروي از او همگان تكبير گفتند و نيز زماني كه سرهاي مطهر را بر يزيد وارد كردند، دستور داد تا صداي تكبير و تهليل (لااله الاّالله) بلند كنند. (2) .همچنين به افتخار و شكرانه پيروزي بر امام حسين (عليه السلام) مسجد سازي ها گسترش يافت و به نام قاتلان حسين مسجد ساختند. از جمله در كوفه چهار مسجد بدين مناسبت احداث شد: مسجد اشعث، مسجد جرير، مسجد سماك و مسجد شبث (3) .
يزيد در حركت انفعالي خود، ابن زياد را مورد لعن و نفرين قرار داد، او را به عنوان قاتل معرفي نمود.ابن شهرآشوب در مناقب مي نويسد: «يزيددرپاسخ به سخن (عبدالرحمان بن حكم) گفت: «لَعَنَ اللهُ بْنَ مَرْجانَة...!»؛ اگرمن در كربلا بودم تا آن جا كه درتوانم بود، خواسته هاي حسين را برآورده مي ساختم، گرچه به كشته شدن فرزندانم منجر مي گرديد!» (4) .بعد از شهادت حسين (عليه السلام) يزيد نامه هايي چند براي رجال كشورها نوشت و به نوعي خود را از مسأله شهادت تبرئه كرد؛ از جمله به «محمد حنفيّه» هنگام ملاقات گفت: «در رابطه با كشته شدن حسين، به تو تسليت مي گويم و دلم همچون تو سوخته است. اگر كار در دست من بود حسين را نمي كشتم. ولي عبيدالله از نظر اصلي من آگاه نبود و اقدام به
ص: 257
قتل او كرد». (1) .يزيد در مرحله عقب نشيني مزوّرانه خود، از امام سجاد (عليه السلام) خواست تا حاجتي از وي بخواهد، امام (عليه السلام) خواستند تا قاتل پدرش را به وي معرفي نمايد. يزيد با مشورت درباريان، «خولي» را حاضر ساخت. او گفت: «سنان بن انس» قاتل حسين است. سنان را حاضر كردند، گفت: «شمر» قاتل حسين است. شمر را حاضر كردند گفت: «راست بگويم كه قاتل حسين كيست؟» گفتند: بگو! گفت: «قاتل حسين كسي است كه درِ خزينه را به روي سپاهيان گشود و سپاه را به كربلا فرستاد».يزيد منفعل شد و بانگ زد: «برخيزيد و برويد. خدا شما را لعنت كند. شما قبلاً افتخار مي كرديد كه قاتل حسين هستيد ولي اكنون همه چيز را انكار مي كنيد؟». (2) .ولي اين ترفند يزيد مؤثر واقع نشد؛ از اين رو به ناچار در حضور همگان _ در دمشق _ خطبه اي خواند و گفت: «شما مردم شام معتقديد كه من حسين را كشته ام؟! به خدا سوگند من او را نكشتم، نماينده من، عبيدالله او را كشت و به خدا سوگند من قاتل حسين را خواهم كشت». سپس دستور داد تا عاملين اصلي قتل حسين را حاضر كنند.يزيد با شيادي خاص از «شبث بن ربعي» پرسيد: «واي برتو! آيا من تو را به قتل حسين دستور دادم».او گفت: «نه؛ بلكه، مصابر بن رهيبه حسين را كشته است».يزيد رو به او كرد و گفت: «واي برتو! تو حسين را كشتي يا من به تو دستور دادم؟».پاسخ داد: «نه، بلكه شمر حسين را كشت...».تا اين كه يزيد خشمگين شد و به قصر بازگشت.
در كتاب كامل بهايي آمده است: «زينب (عليها السلام) شخصي را نزد يزيد فرستاد و پيشنهاد داد تا اجازه دهد براي برادرش _ حسين (عليه السلام) (و يارانش) ماتم و عزاداري بپا كنند.
ص: 258
يزيد در برابر اين خواسته، نرمش و همسويي از خود نشان داد و اجازه داد تا در «دار الخلافه» محفلي به عنوان مجلس ماتم به پا شود! اين محفل تا هفت روز ادامه يافت! زنان شام گروه گروه بر زينب وارد مي شدند و تعزيت مي گفتند وبراي حسين (عليه السلام) اشك مي ريختند و گريه و زاري مي كردند، تا جايي كه نزديك بود اين عزاداري به شورش عمومي عليه يزيد مبدّل گردد؛ مروان به يزيد هشدار داد و گفت: «مصلحت نيست كه اهل بيت را بيش از اين در شهر شام نگهداري»؛ يزيد نيز به همين دليل، مقدمات حركت آنان را فراهم ساخت. (1) .راوي گويد: هنگامي كه زنان (امام) حسين، در مجلس عزايي كه در كاخ يزيد به پا شده بود، شركت جستند، جمعي از زنان حرم سراي يزيد، شيون سردادند:«وَ صِحْنَ نِساء مِنْ نِساءِ يَزِيد وَ وَلْوَلَنَّ حِين اُدْخِلَ نِساءِ الْحُسَين عَلَيْهِنَّ وَ أَقَمْنَ عَلَي الْحُسَين ماتَماً».«آنگاه كه زنان امام حسين وارد كاخ يزيد شدند، زني از زنان حرمسراي يزيد فريادي برآورد و غلغله اي ايجاد شد و همگان محفل عزا به پا كردند.»گفتني است در مجلس ماتم حسين (عليه السلام) همگان از جمله: آل معاويه و آل سفيان شركت جستند و به گريه و زاري پرداختند.يزيد نيز رياكارانه براي امام اشك ريخت؛ «فَدَمعتْ عَيْنا يَزِيد». و همواره مي گفت: «لَعَنَ اللهُ بْنَ مَرْجانَة...»؛ «خداوند لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا سوگند من اگر در كنارش بودم، او را عفو مي كردم، خدا حسين را رحمت كند!» (2) .گفتني است همين يزيد كه اجازه داد تا در كاخ خود، محفل عزا براي امام حسين برگزار شود، دستور داده بود سرِ حسين (عليه السلام) را در بالاي درِ ورودي كاخ بياويزند (سياست يك بام و دو هوا)، كه اين كار مورد سرزنش همسرش _ هنده _ قرار گرفت و فرمان داد تا
ص: 259
سر آن حضرت را پايين بياورند. (1) .
يزيد به امام سجاد (عليه السلام) گفت: «خواسته هاي تو برآورده است، از من حاجتي بخواه» امام سجاد (عليه السلام) فرمودند: «خواسته اوّل آن است كه: سر پدرم را به من نشان دهي تا زيارتي به عمل آورم».يزيد گفت: «هرگز آن را نخواهي ديد».امام (عليه السلام) فرمودند: «خواسته دوّم آن كه: هرآنچه از اموال ما در كربلا توسط سپاهيان تو به غارت رفته است به ما بازگرداني».يزيد گفت: «عوضِ آن را پرداخت مي كنم».امام (عليه السلام) فرمودند: «خواسته سوّم من آن است كه اگر مي خواهي مرا به قتل برساني، شخصي امين را برگزين تا اهل بيت ما را به مدينه جدّ مان بازگرداند».يزيد گفت: «تو را نخواهم كشت و خود شما آنها را بازمي گرداني». (2) .
تزوير ديگري كه يزيد جهت حفظ ظاهر عملي كرد، اين بود كه: اهل بيت را در خانه خود جاي داد و علي بن الحسين (عليهما السلام) را در همه نشست ها با احترام ويژه اي حاضر مي ساخت. (3) و به اصطلاح نرد آشتي و صلح مي باخت و صبحگاهان و شامگاهان را با امام سپري مي كرد. (4) .
يزيد در راستاي كنترل افكار عمومي كه عليه او بسيج شده بود، حاضر شد چندين برابر قيمت اموال به غارت رفته را بپردازد، ليكن از طرف اهل بيت
ص: 260
پذيرفته نشد. (1) .تذكر: از عوامل مهم بيداريِ جامعه و بيزاري مردم از حكومت بني اميه و شركت آنان در نابودي و اضمحلال رژيم اموي، حركت اسرا از كربلا به سوي كوفه و شام بود. در حالي كه يزيد به منظور نمايش قدرت اهريمني خود و جهت ايجاد رعب و وحشتِ بيشتر در دل ها و مأيوس ساختن مخالفان، اسيران را از مراكز مختلف عبور داد اما اين كار يزيد، بهترين تبليغ عليه حاكميتش و به نفع امام حسين (عليه السلام) و كاروان انقلاب بود و چهره يزيد را آشكار ساخت. امام سجاد (عليه السلام) در حالي كه غل و زنجير برگردن داشت به سوي شام حركت داده شد (2) ولي اهل بيت از اين فرصت حداكثر بهره برداري را كردند و تحوّلي بزرگ بر ضدّ رژيم اموي ايجاد نمودند؛ چنان توفان سهمگيني آفريده شد كه قدرت اهريمني دستگاه اموي توان مهار آن را پيدا نكرد.
ص: 261
از برخي نوشته ها به دست مي آيد، سحرگاه شب عاشورا 32 تن از لشكر ظلمت به سپاه نور پيوستند (1) اين نخستين جرقه اعتراض بر ضد يزيد بود. البته در روز عاشورا حرّ و پسرش از لشكر ظلمت فاصله گرفته به سپاه نور ملحق شده و به شهادت رسيدند.همچنين در شب سيزدهم قوم بني اسد به دفن اجساد شهداي كربلا پرداختند كه اين نيز موجي ديگر از اعتراض بر ضد يزيد بود.
در نخستين ساعات ورود اسرا به كوفه، پس از خطبه معروف زينب كبري و امام سجاد (عليهما السلام) ؛ مردم بانگ برآوردند: «ما با كساني كه با شما نبرد كنند به جنگ برمي خيزيم و با كساني كه در برابر شما تسليم باشند، تسليم خواهيم بود. و بيزاريم از كساني كه در حق شما و ما ستم روا داشته اند». (2) .با افشاگري اسيران، دامنه نارضايتي آنچنان بالا گرفت كه «مرجانه» _ مادر عبيدالله _
ص: 262
به عبيدالله گفت: «اي خبيث، پسر پيامبر را كشتي؟ به خدا سوگند هرگز بهشت رانخواهي ديد!» (1) .همچنين عبيدالله در مسجد كوفه از طرف «عبدالله عفيف» مورد مؤاخذه قرار گرفت و عبدالله عفيف به او گفت:«يَابْنَ مَرْجانَةَ! إِنَّ الْكَذّابَ ابْنَ الْكَذّابِ أَنْتَ وَ أَبُوكَ والّذي وَلاّكَ وَ أَباكَ».«اي پسر مرجانه، تو و پدرت و آن كه تو و پدرت را استاندار كوفه كرد، دروغ پيشه اند. اي پسر مرجانه، آيا فرزندان پيامبر را كشتي؟!» (2) .همچنين «خولي _ كه در روز عاشورا جنايت هاي بسيار كرد _ براي دريافت جايزه به همراه «حميدبن مسلم»، سر مبارك سيدالشهدا (عليه السلام) را از كربلا به كوفه حمل كرد. چون شب هنگام، به دارالاماره رسيد، در را بسته ديد. به ناچار وارد خانه خود شد و سرِ امام را زير «اجانه اي (3) .» نهاد.همسرش پرسيد: از سفر چه آورده اي؟پاسخ داد: ثروت و بي نيازي يك جهان را به ارمغان آورده ام. اين سر حسين است كه در خانه تو است.همسرش (نوار) گفت: واي برتو! مردم طلا و نقره به منزل مي آورند و تو سرِ پسر رسول الله (صلي الله عليه وآله) را به خانه ام آورده اي؟! به خدا قسم هيچ گاه در كنار تو نخواهم بود؛ برخاست و از او دور شد.همسر خولي گويد: «تا صبح، هرگاه به آن سر مي نگريستم، عمودي از نور، از آن به طرف آسمان ساطع بود و مي ديدم كه پرنده سفيد در فضاي آن پرواز مي كند. (4) .
ص: 263
در مجلس عبيدالله، وقتي آن شقاوت پيشه با عصا روي لب هاي حسين (عليه السلام)مي كوبيد، زيدبن ارقم (1) لب به اعتراض گشود و گفت: دست بردار! به خدا قسم من با چشم خود ديدم كه لب هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله) بر روي اين لب ها قرار مي گرفت و آن را مي بوسيد. سپس خود گريه كرد. ابن زياد به وي گفت: خدا ديده ات را بگرياند، اگر پيرمرد نبودي الآن گردنت را مي زدم. زيد از جاي برخاست و خارج شد. (2) .گريه زيد و خروج اعتراض آميز او، نشانه اعتراض عليه دستگاه اموي بود. او در حالي كه از مجلس بيرون مي رفت مي گفت: «از امروز شما برده خواهيد شد. اي گروه عرب، فرزند فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را رييس خود كرديد. او كسي است كه بهترين شما را مي كشد و بدترين شما را به بردگي خويش در مي آورد.» (3) .
يكي از رجال برجسته رومي، كه به عنوان سفير دولت روم در مجلس يزيد حاضر بود، از او پرسيد: اي پادشاه عرب، اين سر از كيست؟يزيد گفت: تو را بدين سر چه كار؟سفير گفت: چون به كشور خود بازگردم، بايد پادشاه را از جريان آگاه سازم.يزيد گفت: اين سر حسين بن علي [(عليهما السلام)] است.
ص: 264
سفير پرسيد: مادرش كيست؟.گفت: فاطمه دختر رسول الله [(صلي الله عليه وآله)].سفير با شنيدن نام پيامبر (صلي الله عليه وآله) برافروخت و گفت: «دين من از دين تو بهتر است» پدرم از نبيره داوود نبي است و ميان ما تا داوود، فاصله بسيار است، با اين حال نصاري خاك پاي او را به تبرّك مي برند؛ ولي شما فرزند دختر پيامبر خود را به قتل مي رسانيد با آن كه يك مادر بيشتر با آن فاصله نداريد. اين چه ديني است كه شما داريد؟ سپس پرسيد آيا از كليساي «حافر» اطلاع داريد؟يزيد گفت: بگو تا بشنوم.سفير گفت: ميان عمان و چين دريايي است و در ميان آن جزيره اي، كه ساكنان آن داراي مذهب مسيح مي باشند، در آن جا كليسايي است به نام «كليساي حافر». اين نامگذاري بدان جهت است كه سُم خر حضرت عيسي مسيح (عليه السلام) در ميان حقّه اي از جواهر گرانبها در محراب آن نگهداري مي شود و ما هر سال با نذورات آهنگ آنجا مي كنيم؛ ولي شما پسر دختر پيامبر خود را مي كشيد، چه مردم شومي هستيد!يزيد در برابر گفته هاي سفير خشمگين شد و بانگ برآورد: اين سفير را بكشيد تا در كشور خود، ما را رسوا نكند.وقتي جلاّد حاضر شد، سفير گفت: حال كه مرا به قتل مي رسانيد، مهلتي دهيد تا خواب شب گذشته ام را براي شما بگويم، ديشب پيامبر اسلام را در خواب ديدم كه به من فرمود: «اي نصراني، تو اهل بهشت خواهي بود.» از سخن آن حضرت در شگفت بودم ولي الآن راز آن را فهميدم.سپس لب به «شهادتين» گشود و از جاي برخاست و سر مطهّر امام حسين (عليه السلام) را به سينه خود چسباند و بر آن بوسه زد و اشك مي ريخت، تا اين كه او را به قتل رساندند. (1) .سيدبن طاووس در لهوف مي نويسد: يزيد در مجلس عيش و طربي كه با حضور سرهاي شهداي كربلا ترتيب داده بود، نماينده پادشاه روم را نيز به همين مناسبت دعوت
ص: 265
كرد. نماينده، با ديدن آن سر نوراني، از يزيد پرسيد: اين سر از كيست؟ يزيد گفت: از حسين، پرسيد: پدرش كيست؟ گفتند: علي بن ابي طالب. از مادرش پرسيد. گفتند: فاطمه بنت رسول الله. در اين هنگام آن مرد رومي گفت: «واي برتو و بركيش تو، كيش من از كيش تو بهتر است.»و افزود: «پدرم از نبيره هاي داوود است كه پدران فراواني ميان من با داوود فاصله اند و نصاري مرا مورد احترام ويژه خود دارند ولي شما كسي كه ميان او و پيامبر يك مادربيش فاصله نيست به قتل مي رسانيد؟ اين چه آييني است كه شما داريد؟!» (1) .ابن حجر مي نويسد: «هنگام حركت اسرا به سوي شام، راهب مسيحي كه از دور ناظر ورود آنان بود، درباره «سر» پرسيد. بعد از آگاهي از سر امام حسين (عليه السلام)، به آنان گفت: «شما قوم بدي هستيد!» و سپس تقاضا كرد تا با پرداخت ده هزار دينار، يك شب ميزبان آن سرِ مطهّر باشد و آنان نيز پذيرفتند. او آن سر را با عطر و گلاب شستشو داد و تا صبح در برابر آن به عزاداري پرداخت و بعد مسلمان شد و از «دَير» بيرون آمد و به پذيرايي اهل بيت امام (عليه السلام) پرداخت. (2) .يحيي بن حكم _ برادر مروان _ نيز با ديدن سرحسين (عليه السلام) اعتراض كرد و به عنوان مخالفت، مجلس يزيد را ترك كرد و گفت: «در هيچ كاري با شما همراهي نخواهم كرد». (3) .
يكي از شاميان در شام، با ديدن سرحسين (عليه السلام)، از دستگاه خشمگين شد و به خانه رفت و تا مدت زماني طولاني در را به روي خود بست و به عنوان اعتراض از خانه بيرون
ص: 266
نيامد، چون دليل انزوا را از او پرسيدند، اين شعر را خواند:جاؤُا بِرَاْسِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّد مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْميلاوَكَأَنَّما بِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّد قَتَلُوا جِهاراً عامِدينَ رَسُولاقَتَلُوكَ عَطْشاناً وَلَمْ يَتَرَقَّبُوا في قَتْلِكَ التَّأْويلَ وَالتَّنْزيلاوَ يُكَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ وَ إِنَّما قَتَلُوا بِكَ التَّكْبيرَ وَالتَّهْليلا (1) .«اي پسر دختر محمد، سرت را در حالي كه خون آلود بود، آوردند.«اي پسردختر محمّد (صلي الله عليه وآله) اگر تو را كشتند، گويي پيامبر را آشكار وبه طور عمدكشتند.تو را با حال عطشان كشتند و در اين باره به «تنزيل» و «تأويل» نظر ننمودند.وقتي تو را كشتند، تكبير گفتند؛ در حالي كه با كشتن تو «تكبير وتهليل» را كشتند!»اين خود نوعي موضع گيري و خشم مقدس نسبت به حكومت يزيد بود.- يكي از هم بزمان يزيد به او گفت: «...هَبْ لي هذِهِ الجارِيَةَ» او فاطمه صغري را براي كنيزي خواست. فاطمه به عمه اش پناه برد. ميان زينب و يزيد مناظره اي درگرفت. آن شخص پيشنهاد خود را چندبار تكرار كرد. تا اين كه هويت اُسرا براي آن مرد، مشخص شد. در اين هنگام رو به يزيد كرد و گفت: «لعن و نفرين بر تو! عترت پيامبر را كشتي؟ فرزندان او را اسير كردي، من خيال مي كردم اينان اُسراي رومي اند!» (2) .
پيش از توضيح درباره واقعه خونين حرّه، به فضايل اصحاب حرّه از زبان پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) مي پردازيم:
ص: 267
ابن قتيبه مي نويسد: پيامبر (صلي الله عليه وآله) در بازگشت از يكي از مسافرت ها، از حرّه عبور كردند و كلمه استرجاع؛ (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ رجِعُونَ) را بر زبان جاري كردند. اصحاب پرسيدند: راز آن چيست؟ پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) پاسخ داد:«يُقْتَلُ فِي هذِهِ الْحَرَّةِ خِيارُ اُمُّتي بَعْدَ أَصْحابِي».«در اين سنگلاخ، بهترين افراد امتم، پس از اصحابم به قتل مي رسند.» (1) .به جهت اوج جنايت و فسق يزيد و كارگزارانش (2) مردم مدينه به اتفاق آراء در سال 63ه_. ق. يزيد را از خلافت خلع كردند و امور مدينه را به دست «عبدالله انصاري» سپردند؛ همه افراد بني اميه و بني مروان را _ كه بيش از هزار نفر بودند _ از مدينه اخراج كردند. يزيد دوازده هزار نفر به سركردگي «مسلم بن عقبه» را به سركوبي مردم مدينه گسيل داشت؛ ولي مردم تحت فرماندهي «عبدالله بن حنظله» (3) و دوازده تن از پسرانش آن چنان مقاومت كردند كه منجر به قيامي خونين، معروف به «حرّه» گرديد».در اين واقعه، به دستور يزيد، جان و مال و ناموس مسلمانان مدينه، تا سه روز، برلشكر يزيد مباح اعلان گرديد و در همان سال، هزار دختر به خانه بخت نرفته، فرزند آوردند. (4) عمال يزيد در مدينه، در واقعه حرّه، از مردم خواستند تا با يزيد به عنوان بردگان يزيد بيعت كنند و به دنبال اين واقعه به مكه هجوم بردند تا عبدالله زبير را بكشند و او به حرم كبريايي پناهنده شد كه عمال يزيد با نصب منجنيق، حرم را آتش باران كردند. (5) .در اين حمله ددمنشانه، مزدوران يزيد هفتصد تن از قريش و انصار و هشتاد تن از صحابه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) و ده هزار تن از مردم مدينه را به قتل رساندند. اين واقعه در تاريخ 27 ذي الحجه سال 63 اتفاق افتاد (6) و آنان پس از شش ماه به سراغ عبدالله زبير رفتند.
ص: 268
ابن اثير، در كتاب معروف خود «الكامل» مي نويسد: «در نخستين سال شهادت امام حسين (عليه السلام)، بعضي از شيعيان ايشان، به طور مخفيانه، در پي جمع آوري «عِدّه و عُدّه» به عنوان خونخواهي امام حسين (عليه السلام) برآمدند. بسياري از توّابين در كربلا حضور داشتند و پس از شهادت امام پشيمان شدند. (1) .گروه توّابين جلسات سرّي تشكيل مي دادند و روزشماري مي كردند تا زمينه لازم قيام علني مهيّا شود.يكي از رجال برجسته توّابين، سليمان بن صُرَد خزاعي است. محدث قمي مي نويسد:سليمان از بني مازن بود. نام او در جاهليت يسار بوده كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) او را سليمان ناميد. او از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) درجنگ هاي صفّين، جمل و نهروان بود. (2) .سليمان پسر صردبن جون، مُكنّي به ابوالمطرف، ملقب به خزاعي، از صحابه معروف پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. او در تاريخ كربلا و در ميان رجال عاشورا به اميرالتوابين شهرت دارد. (3) .اعلمي در دائرة المعارف مي نويسد: «سليمان بن صرد، همان صحابي معروف است كه در كوفه ساكن بود. او مردي خيرانديش، اهل علم و ديندار بود.» (4) .ابي مخنف يادآور مي شود كه عبيدالله در آغاز، دست به بازداشت ها زد. ابتدا سليمان بن صرد و يارانش را (كه چهار هزار و پانصد تن بودند) به بند كشيد. هنگام ورود امام حسين (عليه السلام) به كربلا، سليمان و بسياري از يارانش و نيز هاني و يارانش، از جمله ابراهيم فرزند مالك اشتر، در زندان به سر مي بردند وگرنه بي شك، در كنار امام (عليه السلام) در كربلا، حضور مي يافتند. (5) .
ص: 269
علاّمه تستري بر اين باور است كه سليمان بن صرد، در ياري دادن به حسين بن علي (عليهما السلام) كوتاهي كرد. گرچه امام (عليه السلام) را از طريق مكاتبه و راه هاي ديگر دعوت كرده بود ولي از حضور در كربلا و حمايت از آن حضرت خودداري ورزيد.از آن سوي، صاحب نظراني چون مامقاني معتقدند: سليمان بن صرد و جمعي از ياران او به خاطر آن كه در زندان عبدالله گرفتار شده بودند، دركربلا حضور نداشتند. (1) .علامه تستري جهت اثبات مدعاي خود دليلي قابل قبول ارائه نمي دهد و فقط به ذكر اين نكته بسنده مي كند كه سليمان در آغاز حركتِ خونخواهانه خود با يارانش در كربلا حضور يافتند و او در جمع آنان خطبه خواند و در ضمن آن گفت: «خداوند نيكان ما را امتحان كرد و ثابت شد كه آنان در وعده خود راجع به ياري دادن به پسر پيامبر (صلي الله عليه وآله)صادق نبودند». (2) .علامه تستري از اين كلام نتيجه مي گيرد كه سليمان در شمار بيوفايان بوده است. در حالي كه دقت بيشتر و توجه دقيق تر در اين سخن، عكس برداشت او را نشان مي دهد؛ زيرا سليمان مي دانست كه در جمع آنان كساني هستندكه بي وفايي كردند ولي الآن در كنار قبر امام همراه سليمان حضور دارند، لذا تعريضي به آنان زد و گفت: «نيكان ما در شمار دروغ گويان واقع شده اند» و نيز به دست مي آيد كه همراهان او از كساني هستند كه خود سليمان در آغاز دعوت از امام (عليه السلام)، وقتي در ميان آنان سخنراني كرد، به آنان گفت: اگر احساس مي كنيد كه نمي توانيد از عهده دعوت و ياري دادن همه جانبه امام حسين (عليه السلام)برآييد، او را دعوت نكنيد. (3) حاضران يك جا و يك صدا پاسخ دادند: «با دشمنان او مي جنگيم و در ركاب او جان خويش را فدا مي كنيم». (4) .سليمان با توجه به آن خطبه و حضور لا اقل بخشي از همان جمع در گروه توّابين، گفت: «خوبان ما امتحان خوبي پس ندادند» و نگفت: ما امتحان خوبي پس نداديم.
ص: 270
بنابراين، ادعاي علاّمه تستري وجاهت چنداني ندارد و حقّ با گروه مقابل اوست.سليمان رييس خونخواهان امام حسين (عليه السلام) بود كه در منطقه «عين الورد» با همراهي گروه توّابين با لشكر كفرپيشه مرواني به نبرد برخاست و همراه بسياري از ياران خود؛ از جمله مسيّب بن نجبه به شهادت رسيد و سر او را براي مروانيان به شام فرستادند. او به هنگام شهادت 93 سال داشت. (1) .سليمان از كساني بود كه براي امام حسين (عليه السلام) نامه نوشت. بعضي مي نويسند: مسلم نماينده امام حسين (عليه السلام) در خانه او فرود آمد و تا آمدن عبيدالله به كوفه در منزل او بود و پس از آن به منزل هاني بن عروه رفت. (2) .همزمان با سليمان، كه همراه با توّابين از كوفه جهت خونخواهي و نبرد با قاتلان امام حسين (عليه السلام) بيرون مي رفت، مختار به كوفه وارد شد. مردم از او خواستند به جمع سليمان بپيوندد، ليكن او پاسخ داد: سليمان براي رهبري اين گروه مناسب نيست و به فنون نبرد آگاهي ندارد. (3) .گفتني است سليمان بن صرد كسي است كه امام حسين (عليه السلام) در نامه اش براي مردم كوفه، كه توسط قيس بن مسهّر صيداوي (عبدالله بن يقطر) ارسال كرد، نام وي را در صدر نامه اش نوشت. وقتي قيس بن مسهّر گرفتار دشمن شد نامه امام حسين (عليه السلام) را پاره كرد و بلعيد و آن نامه چنين آغاز مي شد:«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ... مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليّ بْن أَبي طالِب، اِلي سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدِ، وَ الْمُسَيّبِ بْنِ نَجْبَةَ (4) ، وَ رُفاعَةَ بْنِ شَدّاد (5) ، وَ حَبيبِ بْنِ مُظاهِر، وَ عَبْدِاللهِ ابْنِ وائِل...». (6) .
ص: 271
سليمان بن صرد از ياران با اخلاص امام مجتبي (عليه السلام) بود. او حتي پس از گذشت دو سال از امضاي ترك مخاصمه ميان امام حسن (عليه السلام) و معاويه، در حضور امام گلايه سر داد كه اگر از معاويه ميثاق مي گرفتي و اقامه شهود مي كردي كه پس از او خلافت از آن تو باشد، كار بر ما آسان تر بود! امام (عليه السلام) از جاي برخاست و سخنراني كرد و فرمود: شما شيعيان راستين ما هستيد و افزود: معاويه از من زيرك تر نيست ولي من چيزي را مي بينم كه شما نمي بينيد. و افزود: من اين پيمان نامه را جز براي جلوگيري از نسل كشي معاويه امضا نكردم. (1) .قابل ذكراست كه: اعتراض سليمان به امام مجتبي (عليه السلام) (به فرض صحّت خبر) اعتراض خصمانه نبود بلكه اعتراضي دلسوزانه در محدوده توانايي دركش از مسائل سياسيِ جاري آن روز بوده است. براين اساس، سليمان پس از سخنان روشنگرانه امام ساكت و تسليم شد. او همواره در صراط اهل بيت بود و بعضي راز عدم حضور وي در كربلا را كوتاهي او به بهانه ناتواني جسمي و بعضي هم به بهانه در محاصره قرار داشتن كوفه توسط سپاه عبيدالله زياد دانسته اند، ليكن حقيقت مطلب آن است كه او هنگام ورود امام به كربلا در زندان به سر مي برد.سليمان در 93 سالگي (و به قولي در 89 سالگي) در سال 65 ه_. در دوران حكومت عبدالملك مروان، در نبردي با سپاه شام كه براي خونخواهي از سالار شهيدان رفت، در منطقه «عين الورد»، در جنگي تن به تن، همراه چهارهزار نفر از ياران خود، به شهادت رسيد.فرهاد ميرزا مي نويسد: «بعد از مرگ يزيد، ابن زياد، عمربن سعد را براي امارت بركوفه برگزيد. (عبيدالله در اين زمان امير عراق بود و مي خواست به شام برود). عمربن سعد در آغازين ساعات امارتش، بر فراز منبر رفت. قبيله زنان هَمْدان شيون سر دادند و سپس زنان قبايل نخع و ربيعه و كهلان به آنان ملحق شدند و براي عزاداري پيرامون منبر گرد آمدند و مي گفتند: «عمربن سعد را همين بس كه پسر زهرا (عليها السلام) را كشت...».
ص: 272
همچنين در بصره به طور رسمي عليه او آشوب شد تا آنجا كه خود عبيدالله بن زياد با لباس مبدل از بصره به سوي شام گريخت». (1) .پس از يزيد و استعفاي معاوية بن يزيد، مروان روي كار آمد. او هم پس از نُه ماه خلافت، مردم را به بيعت با دو پسرش عبدالملك و عبدالعزيز دعوت كرد. سليمان بن صرد رييس گروه توّابين در سال 65 ه_. حركت خود عليه آنان را آغاز كرد. چهارهزار نفر با او حركت كردند و وقتي به كربلا رسيدند، به عزاداري پرداختند و سپس به سوي لشكر شام رفتند، كه به سرداريِ عبيدالله و به فرماندهي شاحيل به ميدان تاخته بودند. جنگ سخت و نماياني رخ داد و متأسفانه فرمانده گروه اول توّابين؛ سليمان صرد خزاعي كشته شد و ياران او متفرق گشتند. گرچه مختار از زندان به آنان نامه اي نوشته و به خونخواهي از سالار شهيدان تشويقشان نموده بود، ولي عملاً به آنان نپيوست.
دوّمين حركت تند مسلّحانه عليه رژيم بني اميه، قيام مختار بن ابوعُبيده ثقفي است. كه پس از پنج سال از شهادت امام، صورت پذيرفت. به نقل از خوارزمي، او در مدت هيجده ماه، حدود 4858 نفر از ياران يزيد را كشت. «ابن نما» اين تعداد را «18000» نفر مي داند. (2) .مختار پيش از حضور در كوفه، نامه اي از سوي يزيد، جهت حمايت دريافت داشته بود.يزيد به همه رجال سرشناس و سران عرب نامه نوشت و آنان را در برابر حركت امام حسين (عليه السلام) به مقابله فراخواند.مختار در پشت بام قدم مي زدكه زني بانگ زد و گفت: آن قسمت بام كه قدم مي زني، چندان دوام ندارد. مختار انديشيد كه اگر بر خلاف پيشنهاد زن عمل كند،
ص: 273
رستگاري است، لذا به جاي اينكه مواظب باشد، جلوتر آمد و سقوط كرد و پايش شكست. پس از آن بود كه نامه يزيد بدو رسيد. او به نامه رسان گفت: احوال مرا براي يزيد بازگو كن. (1) .مختار، از پيشتازان همراهي با امام بود و به قول بعضي از مورّخان، بيعت با امام از طريق مسلم بن عقيل در كوفه، در منزل مختار صورت گرفت. او در هنگام ورود امام به كربلا توسط ابن زياد در زندان «طاموره» محبوس گرديد ولي بعد از جريان كربلا با وساطت عبدالله بن عمر آزاد شد. مختار در زندان با ميثم تمار هم بند بود. ميثم وي را بشارت آزادي و انتقام گرفتن از خون امام حسين (عليه السلام) داد. همان روز، نامه اي از شام به عبيدالله در كوفه رسيد و در پي آن مختار آزاد شد و پس از چندي ميثم تمار را در كوفه به دار آويختند. (2) .مختار همواره در فكر تلافي و خونخواهي بود. او دو سال بعد از مرگ يزيد (سال 66ه_.) به همراهي ابراهيم بن مالك اشتر، قيام مسلحانه خود را آغاز كرد و انتقام خون حسين (عليه السلام) و يارانش را از جنايتكاران گرفت. (3) مختار در گام نخست، به سراغ آن ده نفري رفت كه بر بدن هاي شهدا اسب تاخته بودند. آنان را روي زمين خواباند و دست و پايشان را با ميخ هاي آهنين بر زمين كوبيد و به سوارانش دستور داد بر روي آنان بتازند.مختار از قبيله معروف «ثقيف» و پدرش _ ابوعبيدة بن مسعود _ از مسلمانان راستين بود كه در جنگ اعراب و ايران به شهادت رسيد. مختار، خود نيز در اين جنگ شركت داشت. منزل مختار محل و پايگاه قيام امام و بيعت با ايشان بود. او حدود هيجده ماه حكومت كرد و سرانجام توسط «مصعب» برادر عبدالله بن زبير به شهادت رسيد. (4).
ص: 274
از روزي كه منشور پيامبر (صلي الله عليه وآله) در غدير خم مورد بي اعتنايي قرار گرفت؛ حقدر هاله اي از ابهام فرو رفت. از سويي، وجود خوارج كه در مقابل معاويه سكوت اختيار كردند و عليه علي (عليه السلام) به مبارزه برخاستند، برغربت حق و كنار زدن اهل بيت بي تأثير نبود.مصيبت بزرگتر اين بود كه ماهيت رژيم بني اميه براي جامعه افشا نشده بود. معاويه حدود 42 سال بر شام حكومت كرد و او سرسلسله چهارده تن از خلفاي سفياني و مرواني است. بني اميه از سال 41 ه_. ق تا سال 132 ه_. ق. يعني هزارماه به عنوان خليفه، حكومت اسلامي را در قبضه خود داشتند.آري، حماسه عاشورا چهره واقعي بني اميه و سيماي كريه آنان را، كه عبارت از: بي ديني، خشونت و تعصب بود، بر مردم شناساند:
يزيد در شعر معروفِ خود مستانه مي گفت:وإنْ حَرُمَتْ يَوماً عَلي دِينِ أَحْمَد فَخُذْها عَلي دِينِ الْمَسِيح بْن مَرْيَم«مي بريز! اگر فكر مي كني كه خوردن آن در دين اسلام حرام است، بر دين مسيح مي نوشم.» (1) .او باكمال صراحت، آنچه راكه در نهان داشت، بر زبان جاري ساخت وگفت:لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ (2) .«بني هاشم از راه دين و حكومت ديني مردم را به بازي گرفتند؛ زيرا اصلاً وحي الهي در كار نيست!»
ص: 275
اظهارات كفرآميز فوق، نشأت گرفته از همان ياوه سرايي هايي است كه ابوسفيان، سردمدار اين قوم، در جمع خاندان اموي گفته بود: حكومت اسلامي را همچون توپ ميان خود دست به دست بگردانيد.«تلقّفوها تلقّف الكرة، ألا والَّذي يحلف به أبوسفيان لا جنّة و لا نار». (1) .مسعودي بعضي از كردارهاي زشت اين طايفه _ به خصوص يزيد _ را يادآوري كرده است؛ از جمله: باده گساري؛ قتل پسر دختر پيامبر؛ لعن وصيّ پيامبر، تخريب كعبه، خون ريزي ها، فسق و فجور و... (2) .هنگامي كه عبدالله عمرو بن مطيع مردم را به شورش عليه يزيد دعوت مي كرد، مي گفت: «إِنَّهُ (يَزِيد)، كَفَرَ وَ فَجَرَ وَ شَرِبَ الْخَمْرَ وَ فَسقَ فِي الدِّينِ»؛ (3) «يزيد فردي كافر، فاجر، ميگسار، فاسق و خارج از دين است.».
1 _ كشتن كودك تازه به دنيا آمده _ (عبدالله رضيع) در كربلا، اقدام به تيراندازي در پاسخ استرحام امام براي كودك عطشان. (4) .2 _ بستن آب بر روي اطفال و زنان3 _ آتش زدن خيمه هاي اهل بيت4 _ اسارت خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله)5 _ نواختن چوب خيزران برلب و دندان امام حسين (عليه السلام) در برابر چشمان زن و فرزندان ايشان؛ از جمله اين موارد است.
يزيد در حضور همگان، مستانه با عصاي دستي خود، بر لب و دندان امام حسين (عليه السلام)
ص: 276
مي نواخت و مي گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر». (1) .قَدْ قَتَلْنَا الْقِرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ وَ عَدَلْناهُ بِبَدْر فَاعْتَدَلْ (2) .او اشعار كفرآميز ابن زبعراي كافر را مي خواند كه پس از جنگ اُحُد و شهادت ياران دلاور اسلام، از جمله حمزه سيّدالشهدا و سايرين، به عنوان سرود فتح مي خواند؛ مانند:لَيْتَ أَشْياخي بِبَدْر شَهِدُوا جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ (3) .يزيد نيز چند بيت بدان افزود و مستانه خواند.همچنين در «جيرون» وقتي به تماشاي صحنه اسرا ايستاده بود، گفت: كلاغ، بانگ ناهنگام سرداد، گفتم بانگ تو گوياي هرگونه مسائلي است، باشد ولي بدان كه من طلبكاري خود را از پيامبر وصول كردم.اَلْغُرابُ فَقُلْتُ صِحْ، أَوْ لا تَصِح فَقَدْاقْتَضَيتُ مِنَ الرَّسُولِ دُيُوني (4) .او با اين تعصّبات، سيماي دروني خويش را برملا كرد تا كسي در كفر او شك نكند.
از آثار مهم قيام بيدارگر كربلا، مسأله استعفاي معاويه پسر يزيد و استعفاي او از منصب خلافت بود.
ص: 277
ابن حجر در كتاب «الصواعق المحرقه» مي نويسد:«يزيد بن معاويه در سال 64 ه_. به هلاكت رسيد. پسر جوان او كه مردي صالح و شايسته و همواره بيمار بود، به عنوان ادامه خلافت، قدمي به پيش ننهاد و از آن استقبال نكرد و در هيچ امري مداخله ننمود. او حدود چهل روز و به قولي دو يا سه ماه خليفه بود. در سن بيست سالگي به منبر رفت و گفت: «إِنَّ هذِهِ الْخِلافَةِ حَبْلُ اللهِ». خلافت ريسمان الهي است كه جدم معاويه به ناحق از آنِ خود كرد و حال آن كه اين حق از آنِ علي بن ابي طالب بود. هنگامي كه جدم با گناهانش در قبر آرميد، پدرم خلافت را غاصبانه عهده دار گرديد، درحالي كه خلافت حق پسر دختر پيامبرخدا بود و پدرم نيز هم اكنون در قبر خود با گناهان بسيارش، دست به گريبان است».او پس از اين اعترافات گريست و گفت:«عظيم ترين و وحشتناك ترين عمل پدرم، قتل عترت رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، روي آوردن به ميگساري و تخريب خانه خدا است. من راه آنان را ادامه نخواهم داد و مقلّد آنان نيستم و اختيار شما مردم با خود شماست، اگر جهان مداري و دنياداري خوب است، ما به قدر لازم به آن رسيديم و اگر بد است به اين مقدار كه رسيديم ذُريّه ابي سفيان را كافي است». سپس از انظار مردم پنهان شد و بعد از چهل روز در گذشت.ابن حجر پس از نقل اين فراز از تاريخ، مي نويسد: «او (معاوية بن يزيد) از پدر و جدّ خود باانصاف تر بود!». (1) .بعد از كناره گيري و فوت او، مروان متمايل بود تا خلافت را به عبدالله بن زبير كه در مكه به سر مي برد، انتقال يابد و با او بيعت شود، ولي عبيدالله بن زياد وي را منصرف كرد و با خود او بيعت نمود و پس از وي چهار پسرش يكي پس از ديگري به خلافت رسيدند. مروان در جنگ جمل اسير شد و با شفاعت امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) آزاد گرديد، چنانكه علي (عليه السلام) در نهج البلاغه مي فرمايد: (2) مروان مورد طرد و لعن پيامبراكرم (صلي الله عليه وآله) و
ص: 278
اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود. عايشه به مروان گفت: «أَمّا أَنْتَ يا مَرْوان فَأَشْهَدُ أَنَّ رَسُولَ اللهِ لَعَنَ أَباكَ وَ أَنْتَ في صُلْبِهِ». (1) .در «نهج البلاغه» مي خوانيم: «لا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ».مروان با همسر يزيد ازدواج كرد تا خلافتش بهتر بگذرد، ولي وقتي كه نسبت به خالد بن يزيد، پسر آن زن فحاشي كرد، او با همكاري كنيزهاي خود، مروان را خفه كردند. (2) .
ص: 279
شرح زندگي نقش آفرينان در حماسه عاشورا را نمي توان در اين گونه مجموعه ها به گونه اي بايسته و شايسته مورد ارزيابي قرار داد، ليكن در حد مقدور، به شرح احوال برخي از آن ها مي پردازيم.
علي بن الحسين (عليهما السلام) بقيّة السيف عاشوراييان بود و سلسله امامان معصوم (عليهم السلام) از نسل پيامبر (صلي الله عليه وآله)، از او امتداد يافت. او داراي چندين فرزند بود؛ از جمله:1 _ محمد باقر 2 _ عبدالله الباهر 3 و 4 _ حسن و حسين (1) 5 _ سليمان 6 _ عبدالرحمان 7 _ علي 8 _ قاسم (در منتهي الآمال، ج2، ص43) به جاي قاسم، محمد اصغر آورده است) 9 _ حسين اصغر 10 _ زيدالشهيد 11 _ عمرالأشراف.آن حضرت همچنين چند دختر داشت كه عبارت بودند از: 1 _ امّ الحسن 2 _ امّ موسي 3 _ سكينه 4 _ خديجه 5 _ عليّه 6 _ عبده 7 _ فاطمه 8 _ مليكه 9 _ امّ كلثوم (2) عالمه.بعضي از ارباب قلم؛ از جمله علاّمه سيد محسن امين در اعيان الشيعه (3) براي آن
ص: 280
حضرت 15 پسر و چهار دختر ثبت كرده اند.امام سجاد (عليه السلام) در سال 38 (يا 37 يا 36) ه_.ق. تولد يافت و در سال 94 (يا 95) ه_. ق. بدرود حيات گفت. او 56، 55 يا 57 سال زندگي كرد. حدود سه سال دوران اميرالمؤمنين (عليه السلام) 23 يا 24 سال دوران پدر و عموي خود امام مجتبي (عليه السلام) عمر كرد. امامت او در دوران يزيد و معاوية بن يزيد و مروان بن حكم و عبدالملك و وليدبن عبدالملك سپري شد. (1) .دو كتاب: «رسالة الحقوق» و «صحيفه سجاديه» از يادگارهاي مشهور اوست. علامه سيد محسن امين مي نويسد: امام سجاد (عليه السلام) در كربلا 24 سال داشت (2) و در آن هنگام داراي زن و فرزند بود كه پسرش امام باقر (عليه السلام) 3 يا 4 ساله در كربلا حضور داشت.تاريخ واقعه كربلا به گونه اي كامل از او به ما انتقال يافت و امامت كبري نيز برعهده او بود.
خواند مير، در «حبيب السير» مي نويسد: امام سجاد (عليه السلام)در كربلا 23ساله بود و پس از واقعه كربلا 34سال زندگي كرد و در محرم سال 95 از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد، (معالي السبطين، ج 2، ص12. وي همچنين در ج 2، ص 52 از نبيره امام محمد باقر (عليه السلام) نام مي برد. صاحب معالي السبطين از حضور امام سجاد (عليه السلام) همراه فرزندش امام باقر 4 ساله ياد مي كند.اين مطلب كه امام حسين (عليه السلام) چگونه شهربانو، دختر يزدجرد، پادشاه ايراني را به همسري برگزيد، در ميان مورّخان مورد اتفاق نيست.ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب آل ابي طالب»، در باب «في إمامةِ أبي عبدالله» مي نويسد: هنگامي كه اسراي ايراني را وارد مدينه كردند، عمر تصميم گرفت زنان آنان را در معرض فروش قرار دهد و مردانشان را براي طواف دادن مردان پير و بيمار به خدمت كعبه درآورد.
ص: 281
علي بن ابي طالب (عليه السلام) به ياد عمر آورد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «أكرِمُوا كريمَ قوم وَ إنْ خالَفُوكُمْ وَ هؤُلاءِ الْفُرْس حُكَماءٌ كُرَماءٌ...» در اين هنگام مهاجرين و انصار گفتند: ما حق خود را به برادر پيامبر (علي (عليه السلام)) بخشيديم؛ امام (عليه السلام) فرمودند: «أَللّهُمَ فَاَشْهَدُ أَنَّهُمْ قَدْ وَهَبُوا وَ قَبِلْتُ وَ أعْتَقْتُ». عمر، آزرده خاطر شد و گفت: علي بن ابي طالب تصميم ما را درباره عجم ها متزلزل كرد. او آنگاه بخشنامه خود را ملغي نمود. البته وقتي جمعي از مردم مدينه به خريد زنان ايراني تمايل نشان داده بودند، زنان ايراني به شدت به مخالفت برخاستند، در اينجا نيز امام علي (عليه السلام) دخالت كرد و فرمود: آنان را مخيّر بگذاريد و مجبورشان نكنيد و سپس به شهربانو اشاره كرد و فرمود: آيا كسي را به عنوان شوهر انتخاب مي كني؟! او سكوت كرد، امام (عليه السلام) فرمود: با سكوتش رضايت داد، اكنون خود با زبان اقرار كند كه چه كسي را اختيار مي كند. بار ديگر پرسيدند چه كسي را اختيار مي كني؟ گفت: اگر داراي اختيارم چه كسي جز نور درخشنده و تابان؛ يعني حسين (عليه السلام)را برگزينم.در اين هنگام اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شهربانو فرمود: چه كسي را به عنوان نماينده و وكيل خود معرفي مي كني تا خطبه عقد را از سوي تو بخواند؟ گفت: تو را. حضرت به حذيفة بن يمان دستور داد تا از سوي شهربانو خواندن خطبه عقد را نيابت كند. (1) .
ص: 282
بعضي از مورّخان بر اين باورند كه امام حسين (عليه السلام) شهربانو را در سال 33 به همسري گرفت (نه در سال 23) و پس از گذشت يك سال اين زن به امام سجاد باردار شد. طبق اين نوشته، امام حسين (عليه السلام) در سنّي حدود سي سالگي ازدواج كرد نه در سن حدود 20 سالگي و بر اين اساس امام سجاد (عليه السلام) در كربلا 27 ساله بود. (1) .ابن عنبه عمر امام سجاد (عليه السلام) را در كربلا 33 سال دانسته است. (2) .بعضي از مورّخان سال 22 را سال ازدواج امام حسين (عليه السلام) با شهربانو و تولّد حضرت سجاد (عليه السلام) را سال 38 ه_. مي دانند. نام مادر امام سجاد (عليه السلام) شهربانو يا غزاله بود، ليكن اميرالمؤمنين (عليه السلام) وي را شاه زنان ناميد. (3) .در برخي از احاديث آمده است: در آغاز، اين خانم نام خود را جهان شاه معرفي كرد، ولي اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: نام تو شهربانو است و در همين مصدر (4) آمده است: اميرالمؤمنين (عليه السلام) او را مريم ناميد و نيز در همين حديث آمده است اميرالمؤمنين بر او فاطمه نام نهاد.همچنين در بعضي از منابع آمده است: طبق رهنمود اميرالمؤمنين (عليه السلام) سلمان فارسي مأموريت يافت تا برخي از جوانان مسلمان را به شهربانو دختر پادشاه ايران معرفي كند تا او يكي از آنان را انتخاب نمايد و روزي كه حسين (عليه السلام) از برابر چشمان شهربانو عبور كرد شهربانو او را برگزيد و گفت: اين جوان لايق من است و افزود: دوشيزه اي را دوشيزه اي بايد (5) ، يعني جوان ازدواج نكرده، بايد با جواني ازدواج نكرده ميثاق زندگي ببندد. وقتي كه اين خبر به اميرالمؤمنين (عليه السلام) رسيد، خوشحال شد و زمينه ازدواج آنان را فراهم
ص: 283
ساخت. البته اين زن پس از تولد امام سجاد (عليه السلام) از دنيا رفت و زن ديگري كه شهربانو نامداشت به عنوان دايه او انتخاب شد. او همواره مورد تكريم امام سجاد (عليه السلام) بود و برخي از مورخان به اشتباه از اين زن به عنوان مادر واقعي آن حضرت ياد كرده اند. (1) .بعضي از اهل قلم نوشته اند: هنگامي كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) عازم كوفه شد و كوفه را به عنوان دارالخلافه برگزيد، امام حسين (عليه السلام) همراه پدر وارد كوفه نشد و بعد به آنان پيوست، چون همسرش شهربانو حامله بود. بدين جهت امام (عليه السلام) در مدينه ماند تا امام سجاد (عليه السلام) به دنيا آمد و اتفاقاً فوت شهربانو نيز پس از تولد امام سجاد (عليه السلام) رخ داد (2) و وي را در مدينه دفن كردند و سپس امام حسين (عليه السلام) در كوفه به پدر ملحق گرديد. البته ميلاد امام سجاد (عليه السلام) را اميرالمؤمنين (عليه السلام) خبر داده بود؛ زيرا هنگامي كه شاه زنان از ميان همه حضار امام حسين (عليه السلام) را انتخاب كرد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به امام حسين (عليه السلام) فرمود:«لَيَلِدَنَّ لَكَ مِنْها خيرُ أهل الأرض». (3) .«بهترين انسان روي زمين را براي تو خواهد آورد.».
اين پرسش همواره براي برخي مطرح است كه پيشينه روضه خواني به چه زماني باز مي گردد؟گروهي معتقدند: روضه خواني يادگاري است از دوران صفويه. بايد گفت آنان كه چنين مي انديشند، از تاريخ، به ويژه تاريخ عاشورا بي خبرند. امام هشتم (عليه السلام) مي فرمود:«كانَ اَبي إذا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لايُري ضاحكاً». (4) .«سيره و روش پدرم اين بود كه هرگاه ماه محرم فرا مي رسيد، كسي او را خندان نمي ديد.»
ص: 284
بديهي است عزاداريِ سنتيِ متعارف در قرن چهارم، كه توسط آل بويه پايه گذاري شد، تبلوري است از عزاداري هاي دوران ائمه معصوم (عليهم السلام)، البته كفار و منافقان و در يك كلمه، بدخواهان، همواره از عزاداري براي شهيدان كربلا در هراس بوده اند و جهت تضعيف آن، سخن سرايي ها و قلم فرسايي ها داشته و دارند. آنان پيوسته مي كوشند سنت عزاداري براي سيدالشهدا و يارانش را كمرنگ و بي اهميت جلوه دهند و اين واقعه جانسوز را به فراموشي بسپارند.روضه خواني و عزاداري سيره و سنتي است از حضرت زينب و امام سجّاد (عليهما السلام). زينب در كنار پيكر پاك برادر چنان گريست كه دشمنان به گريه درآمدند. در جلسه زنان شام، در دربار يزيد، روضه خواند و همگان اشك ريختند.و امام سجاد (عليه السلام) (1) در اربعين روضه خواند. و نيز نخستين ساعات ورود به مدينه، هنگام بازگشت از كربلا روضه خواني كرد.سيد بن طاووس در لهوف مي نويسد: زينب در قتلگاه چنان گريست كه براثر اشك جانسوز او، دوست و دشمن گريستند (فَأبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدوٍّ وَ صِديق) و همچنين مي نويسد: زينب در مجلس يزيد، يقه پيراهن رويي خود را دريد و آنچنان ناله دردناكي سرداد كه به خدا سوگند همه كساني كه در مجلس حضور داشتند گريستند. (2) .زينب (عليها السلام) در كوفه و امام سجاد (عليه السلام) در جامع دمشق، آنچنان از مصائب اهل بيت (عليهم السلام) بازگو كردند كه از هر سوي، صداي شيون برخاست. (3) .علي بن الحسين (عليهما السلام) همواره ياد و خاطره حيات بخش و رسواگر بيدادگرانعاشورا را زنده نگه مي داشت و در اين باره از روش هاي گوناگون استفاده مي كرد؛از جمله:1 _ جانمازي داشت كه در آن، مقداري از تربت قبر پدرش، سيدالشهدا (عليه السلام) را نهاده بود و هنگام سجده، پيشاني مباركش را بر آن مي نهاد؛ (كانَ لَهُ خَرِيطَةٌ فِيها
ص: 285
تُرْبَةُ الْحُسَين (عليه السلام)). (1) .2 _ پس از دفن شهدا كه با ياري بني اسد انجام داد، بعد از دفن جسد مطهّر پدر، در حالي كه به شدت مي گريست، اين چنين روضه خواند:«طوبي لاَِرْض تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ الطّاهِر، فَاِنَّ الدُّنْيا بَعْدكَ مَظْلَمَةٌ وَ الآخِرَةُ بِنُورِكَ مُشْرِقَةٌ أمَّا اللَّيْلُ فَمُسَهَّدُ، وَالْحُزْنُ فَسَرْمَدٌ أو يَخْتاراللهُ لاِهْلِ بَيْتكَ دارَكَ الَّتي أنْتَ بِها مُقيمٌ، عَلَيْكَ مِنّي السَّلامُ يَابْنَ رَسولِ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ».«خوشا به آن زميني كه بدن پاك تو را در آغوش گرفت. دنيا پس از تو تاريك گشت و آخرت با نور تو نوراني شد. پس از تو (در فراق تو) شبهايم سخت و حزنم طولاني است، تا آنگاه كه خداوند سرايي كه تو در آن استقرار يافتي، براي اهل بيتت مقرر بدارد. از من به تو درود و رحمت و بركات خدا نثار باد!».و سپس با انگشت مبارك خود روي قبر آن حضرت نوشت:«هذا قَبْرُ الْحُسينُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أبي طالبِ الَّذي قَتَلوهُ عَطْشاناً غَريباً.». (2) .«اين قبر حسين بن علي بن ابي طالب است كه او را با لب تشنه و در غربت كشتند.».3 _ بدن مطهّر عموي بزرگوارش عباس را دفن كرد و سپس براي وي روضه خواند.4 _ در جامع دمشق، در حضور همگان، پيش از خطبه نماز جمعه، در ضمن سخنان خود فرمود:«أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْل وَ لا تُرات، اَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً، وَ كَفي بِذلِكَ فَخْراً». (3) .
ص: 286
«من فرزند كسي هستم كه در كنار شط فرات با لب تشنه به قتل رسيد. من فرزند كسي هستم كه با قتل صبر (سخت ترين نوع قتل) كشته شد و من از اين بابت پشيمان نيستم؛ بلكه افتخار مي كنم كه در راه ايمان به خدا شكنجه شده ايم.»راوي گويد: آن روز با روضه خواني امام سجاد (عليه السلام) جامع دمشق گريست.5 _ آن حضرت هميشه با ديدن طعام، بهويژه آب، مي گريست و از اين راه دل ها را به طرف كربلا مي خواند وبه خونخواهي وزنده نگه داشتن فرهنگ عاشورادعوت مي كرد.ائمه معصوم (عليهم السلام) در باب روضه خواني براي سالار شهيدان و زنده نگهداشتن پيام عاشورا، هر كدام تأكيد داشته اند. پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در باب روضه خواني براي حضرت سيدالشهدا به طور مستقيم و غير مستقيم عنايت خاص نشان مي داد و راز جاودانگي روضه خواني عاشورا همين است.
زينب، در ميان اهل بيت، بلكه در تاريخ، نامي آشناست و چندتن داراي اين نام بوده اند؛ از جمله: زينب دختر پيامبر (كه در قبرستان بقيع مدفون است). زينب بنت الحسين. زينب بنت عقيل. زينب بنت علي (امّ كلثوم زينب صغري) و زينب بنت علي (زينب كبري). (1) .اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد: «زينب (به فتح زاء و نون)؛ درخت خوش منظري است كه بوي خوش دارد. اصل اين كلمه از «زين» يعني زينت و «اب» است يعني پدر، كه مي شود: زينت پدر.» (2) .زينب (عليها السلام) دختر علي، امير المؤمنين (عليه السلام) يادگار فاطمه (عليها السلام)، با القابي چون: صديقه صغري، زينب كبرا و عقيله بني هاشم، مورد توجه عام و خاص است. كنيه او نيز
ص: 287
امّ كلثوم مي باشد.او با عبدالله بن جعفربن ابي طالب _ پسرعمويش _ ازدواج كرد و دختري به نام امّ كلثوم و پسراني با نام هاي: علي و عون الاكبر ثمره اين وصلت مبارك بود. (1) .او در كربلا مسؤوليت امور داخلي خيام اهل بيت حسيني و بعد از واقعه كربلا مديريت امور اهل بيت، بلكه تمام بني هاشم را عهده دار بود (2) زينب (عليها السلام) در كاروان انقلاب بعد از عاشورا، سرپرستي بيست زن داغدار و چندين كودك پدرازدست داده را برعهده داشت. او محبوب پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود.زينب (عليها السلام) در سال ششم يا هفتم هجرت متولّد شد و در سال 62 ه_. (3) در شام بدرود حيات گفت (4) يعني 57 سال عمر كرد. زينب (عليها السلام) چهار يا پنج سال از عمر خود را با پيامبر (صلي الله عليه وآله) به سر برد و در سال 61 ه_. در كربلا، در سن 55 سالگي در كاروان انقلاب حسيني حضور داشت.زينب (عليها السلام) در سن 72 سالگي از دنيا رفت و در بقيع دفن شد. (5) وي پس از دو سال از واقعه عظيم كربلا، دار فاني را وداع گفت.
هنوز چهار بهار (و به قولي پنج بهار) از عمر پيامبر (صلي الله عليه وآله) باقي بود كه خبر مسّرت بخش تولد زينب (عليها السلام) را به او دادند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) با شنيدن اين خبر، به سرعت خود را به خانه فاطمه (عليها السلام) رساند و به دخترش فرمود:
ص: 288
«يا بُنَيّة إيتيني بِابْنَتِكِ الْمَوْلودَة»؛ «دخترم! فرزند نوزادت را نزد من بياور.»قنداقه آن مولود را به محضر پيامبر (صلي الله عليه وآله) آوردند. آن حضرت او را در آغوش كشيدو به سينه چسبانيد و صورت خود را به صورت وي نهاد. ليكن فاطمه با كمال تعجب ديد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به جاي خوشحالي و سرور، به شدت مي گريد، تحمّل اين منظره بر فاطمه (عليها السلام)دشوار بود. پرسيد: پدرم! خداوند ديدگان تو را نگرياند، چرا گريان شدي؟حضرت پاسخ دادند:«دخترم! فاطمه، بدان كه اين دختر در آينده به مشكل ها و مصيبت هاي بسيار دشوار و مختلف گرفتار خواهد شد.» (1) .و افزودند:«اي پاره تنم! اي نور ديدگانم! كسي كه بر او و بر مصائب وي اشك بريزد، از حيث پاداش چنان است كه براي دو برادرش (حسن و حسين) اشك بريزد.» (2) .پيامبر (صلي الله عليه وآله) سپس به نامگذاري آن مولود پرداخت و نام وي را زينب نهاد. (3) .زينب (عليها السلام) سوّمين فرزند زهرا (عليها السلام) است كه دو سال پس از تولد امام حسين (عليه السلام) و سه سال پس از تولد امام حسن (عليه السلام) به دنيا آمد. (4) .او تنها زني است كه در وصف وي گفته شده: «أشْبَهُ النّاسِ بِأَبِيها وَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ»؛ (5) «شبيه ترين مردم به پدرش (علي) و مادرش زهرا بود.».نيز درباره اش گفته اند: «كانَتْ قُطْبُ دائرةُ الْعيالِ في الْمُخَيَّمِ الْحسين»؛ «او محور و رهبر اهل بيت امام حسين (عليه السلام) در خيمه گاه بود.».
ص: 289
زينب (عليها السلام) نه تنها مديريت امور اهل بيت را، بلكه سرپرستي امور تمام بني هاشم را بعد از امام حسين (عليه السلام) عهده دار بود. و او بود كه هنگام بيماري امام سجاد (عليه السلام) پاسخ گويي به نيازمندي هاي ديني را بر عهده داشت.درباره اش گفته اند: «مردم براي حل مسائل شرعي، در امر حلال و حرام، به او مراجعه مي كردند.»حتي امام سجاد (عليه السلام) گاهي از عمه اش زينب (عليها السلام) حديث نقل مي كردند.ابن عباس نيز گاهي مي گفت: «حَدَّثَتْني زينبُ بِنْتُ عَلِيّ»؛ «حديث كرد (خبر داد) مرا زينب دختر علي.»خطبه فدك را ابن عباس از دختر فاطمه اطهر، زينب كبري (عليهما السلام) نقل مي كند. (1) .زينب تنها كسي است كه امام حسين (عليه السلام) از او درخواست دعاي خير به هنگام انجام نماز شب مي كرد. «يا اُخَيَّة لا تَنْسِيني فِي نافِلَةِ الَّليلِ»؛ «خواهرم، زينب! مرا در نماز شب فراموش نكن.»همچنين زينب وصيّ آن حضرت بود و اين حديث در شأن اوست: «حسين بن علي (عليهما السلام) وصيت نامه خود را به زينب (عليها السلام) تسليم كرد، همچنين آن حضرت از او پيراهن كهنه را طلب نمود.» (2) .
هرگاه زينب كبري بر امام حسين (عليه السلام) وارد مي شد، امام (عليه السلام) به عنوان اجلال و تعظيم او، از جاي خود برمي خاست. (3) .
ص: 290
امام علي (عليه السلام) در آستانه ارتحال، اجازه فرمود تا مشتاقان به ديدارش بيايند و مي فرمود: «سَلُوني قَبْلَ أنْ تَفْقِدُوني وَلكِنْ خِفّفُوا مَسائلَكُمْ» و آنگاه كه نوبت زينب كبري (عليها السلام) شد، سخناني ميان آنان گذشت كه به بعضي از آنها اشاره مي شود: (1) .شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان، كه وداع با علي (عليه السلام) صورت مي گرفت، زينب كنار پدر نشست و پرسيد: پدر جان! پيشاني ات عرق كرده است. امام پاسخ داد: از پيامبر شنيدم كه فرمود: هنگامي كه انسان مؤمن در آستانه ارتحال به عالم ملكوت قرار گيرد، عرق سرد در پيشاني او ظاهر مي شود.ابن قولويه در كامل الزيارات نقل مي كند كه زينب (عليها السلام) گفت:«اي پدر، امُّ ايمن از پيامبر خاتم نقل كرد كه آن حضرت فرمود: حسين من در سرزميني به نام كربلا با لب تشنه شهيد مي شود، دوست دارم از زبان تو آن را بشنوم.امام (عليه السلام) فرمود: «الْحَدِيثُ ما حَدَّثَتْكِ اُمُّ أيْمَن»؛ «سخن درست همان است كه امّ ايمنبرايت گفته است» و افزون بر آن، از من بشنو: دخترم! مي بينم تو و جمعيتي از اهل بيت تو به عنوان اسير به كوفه وارد مي شويد. شما را خارجي مي خوانند و مردم در خوشحالي به سر مي برند و شهر را آذين مي بندند! و افزود: آن هنگام كه پيامبر آن خبر را به ما داد. فرمود: ابليس با مسرّت و شادماني ويژه اي فرزندان خود را جمع كرده، به آنان مي گويد: من به آرزوي خود رسيدم و انتقام خود را از فرزندان آدم گرفتم!» (2).
پس از جنگ احد، اين خبر ناگوار در مدينه پيچيد كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در احد شهيد شد! زني از انصار به نام هنده، دختر عمرو بن حِزام، عمّه جابربن عبدالله انصاري پيكر مطهّر شهيدان خود را از ميدان رزم جمع آوري كرد و با طمأنينه اي ويژه از قتلگاه احد
ص: 291
عازم مدينه شد. او جسد مطهّر پسرش خلاد و شوهرش عمروبن جُموح و برادرشعبدالله بن عمرو (پدر جابر) را بر شتري سوار كرد و به راه افتاد. در ميان راه، به جمعيتي از زنان برخورد كه از مدينه عازم رزمگاه اُحد بودند. وقتي چشم آنان به وي افتاد، سراسيمه از او پرسيدند: چه خبر؟ با كمال آرامش و وقار گفت: خبر خوش دارم! پيامبر زنده است و هر مصيبتي كه پيش آيد كوچك و ناچيز است! (1) .روحيه سلحشوري و همت بلند اين زن، به عنوان اسوه صبر انقلابي بر سر زبان ها بود تا واقعه كربلا پيش آمد.روحيه هنده به نوبه خود قابل تحسين است، ليكن تحسين برانگيزتر از آن، روحيه عظيم و صبر انقلابي زينب (عليها السلام) است كه در كربلا درخشيد و حماسه تازه اي از صبر آفريد كه كسي را ياراي رقابت با او نيست.
زينب (عليها السلام) در چند مورد جان امام سجاد (عليه السلام) را حفظ كرد؛ از جمله:1 _ در كربلا، آنگاه كه خيمه و خرگاه امام سجاد (عليه السلام) را به آتش كشيدند و شمر سخت دل، آهنگ قتل امام سجاد را كرد.حميد بن مسلم گويد: ديدم زينب متوجه جريان شد و جلو آمد و گفت: «وَاللهِ لا يُقْتَلُ حَتّي اُقْتَلَ»؛ (2) «به خدا سوگند! او كشته نخواهد شد مگر آن كه من كشته شوم»، و شمر را وادار كرد تا از قتل امام سجاد (عليه السلام) منصرف شود.2 _ روز يازدهم، آنگاه كه امام سجاد (عليه السلام) در قتلگاه، در كنار جسد پدرش امام حسين (عليه السلام) قرار گرفتند، نزديك بود قالب تهي كنند، ناگاه فرياد زينب توجه وي را جلب كرد كه مي گفت: «چرا تو را چنين مي بينم؟ گويا از فرط اندوه در آستانه جان باختن قرار گرفته اي؟» (3) .
ص: 292
3 _ در مجلس عبيدالله، هنگامي كه ابن زياد تصميم گرفت امام سجاد (عليه السلام) را به قتل برساند، زينب از جاي برخاست و دست خود را به گردن امام انداخت و خطاب به عبيدالله گفت: اي پسر زياد، خونريزي بس است. آيا غير از اين يك تن، كسي را براي ما باقي گذاشته ايد؟ «اگر خواستي او را بكشي، پس مرا هم با او به قتل برسان.»(1) .ابن زياد گفت: من از عشق و محبت زينب به او (امام سجاد) تعجب مي كنم و اگر به قتل او اقدام مي كردم بايد زينب را نيز مي كشتم. (2).
بي شك سيد الشهدا، امام سجاد را وصي خود قرار داد؛ زيرا وصيّ امام معصوم بايد امام معصوم باشد، ولي براي انحراف افكار دشمن از حضرت سجاد (عليه السلام) و براي اينكه جان وي حفظ شود، وصيت هايش را به حضرت زينب گفت:«إِنَّهُ أَوْصي إِلي اُخْتِهِ زَيْنَب بِنْت عَلِيّ، سِتْراً عَلي عَلِيّ بْنِ الْحُسَين وَ تَقِيَّةً وَ اتِّقاءً عَلَيهِ». (3) .«او به خواهرش زينب وصيت كرد تا جان امام سجاد از سوي دشمنان در معرض خطر قرار نگيرد.»
ص: 293
ص: 294
پاسخ: بايد توجّه داشت كه: اهداف اساسى يك نهضت را از سخنان و مكتوبات و عملكردهاى رهبر آن نهضت، بهتر مى توان به دست آورد.
اهداف اصلى حركت تاريخ ساز عاشورا را مى توان فلسفه به وجود آمدن اين حماسه تاريخ ساز نيز به حساب آورد.
*** امام حسين عليه السلام در آستانه حركت به سوى مكّه، در پاسخ مروان كه با نيرنگ و به ظاهر دلسوزانه، وى را به بيعت با يزيد ترغيب مى كرد، فرمود:
«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الإِسْلامِ السَّلامُ، إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدٍ». (1)
فاتحه اسلام را بايد خواند، آنگاه كه رهبر حكومت اسلامى، انسانى چون يزيد باشد و سپس فرمود: من از جدّم- پيامبر صلى الله عليه و آله- شنيدم كه فرمود: خلافت براى خاندان ابوسفيان، حرام است. (2) دراينجا، سخن از:
ص: 295
الف: ايجاد انحراف در سطح رهبرى جامعه است و امام حسين عليه السلام با يزيد بيعت نمى كند تا هشدارى براى مردم باشد و همگان بدانند حكومت يزيد نامشروع است.
ب: ظهور فردى مثل يزيد در رأس رهبرى و حكومت بر جامعه، مايه تضعيف اسلام و زمينه بروز مرگ و نابودى دين در زندگى مردم است.
ج: نه تنها يزيد و افرادى مانند او، بلكه خاندان ابو سفيان به طور كلّى، حق ورود در حوزه رهبرى جامعه اسلامى را ندارند؛ چراكه بنيان گذار اسلام (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله) ورود آنان در اين حوزه را تحريم نمود.
با توجّه به نكات پيشگفته، روشن مى شود كه فلسفه قيام آن حضرت در راستاى پيشگيرى از يك منكَر بزرگ صورت گرفت؛ منكرى كه مى رفت تا زمينه اضمحلال دين را فراهم آورد و در چنين وضعيتى بر امام لازم است كه به عناوين مختلف، حتّى با فداكردن جان خود و يارانش، به مبارزه با آن همّت گمارد. البته همين مسأله را در وصيت نامه مكتوب آن حضرت كه به محمّد حنفيه برادر و وصىّ و نماينده خود تسليم نمود، مى توان ديد.
متن وصيتنامه امام حسين عليه السلام
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، هذا ما أوصى به الحسين بن عليّ بن أبي طالب إلى أخيه محمّد المعروف بابن الحنفيّة أنّ:
- الحسين يشهد أن لا إله إلّااللَّه وحده لا شريك له.
- و أنّ محمّداً عبده ورسوله، جاء بالحقّ من عند الحقّ.
- و أنّ الجنّة و النار حقّ.
- وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها.
- وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ.
- و أنّي لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجتُ لِطلب الإصلاح في أمّة جدّي صلى الله عليه و آله، أُريد أن آمُرَ بالمعروفِ و أنهى عن المنكر، و أسيرُ
ص: 296
بسيرة جدّي و أبي (1) علي بن أبي طالب فمن قبلني بقبول الحق فاللَّه أولى بالحق و هو أحكم الحاكمين». (2)
«به نام خداوند بخشنده مهربان، اين وصيتى است كه حسين بن على بن ابى طالب تسليم برادر خود محمّد، معروف به ابن حنفيه مى كند كه:
- حسين گواهى مى دهد جز خداى واحد و بى شريك خدايى نيست.
- محمّد، بنده و رسول اوست كه خود حق است و از سوى حقّ، جهت احياى حق مبعوث شده است.
- بهشت و دوزخ حقيقت دارند.
- قيامت در پيش است و ترديدى در تحقّق آن نيست.
- بى شك خدا همه مردگان را زنده مى كند.
- من به گونه اى خودسرانه، مستكبّرانه، افسادگرانه و ستمگرانه قيام نمى كنم بلكه قيام من فقط بدين جهت است كه اصلاح لازم در جامعه امّت جدّم را پديد آورم (جامعه دچار افساد شده، بايد با آن مبارزه كنم.).
من مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و بر اساس سيره جدّم و پدرم على بن ابى طالب، رفتار نمايم. هر كس از من پذيرفت در واقع، خدا را پاسخ مثبت داده است و هر كس نپذيرفت من بر مواضع خود استوار و صابرم تا خدا حكم كند و او بهترين حاكم است.»
امام عليه السلام در وصيت نامه خود به روشنى، علل و فلسفه قيام تاريخ ساز عاشورا را تبيين مى كند كه عبارتند از:
1- امر به معروف و نهى از منكر.
2- اصلاح نظام سياسى و اجتماعى جامعه.
3- احيا و تداوم سيره پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام و عمل به سيره آن بزرگواران.
ص: 297
1- اصلاح در مقابل افساد است و آن گاه اصلاح ضرورت پيدا مى كند كه افساد خودنمايى كرده باشد. مصداق اصلى افساد، ظهور افرادى مثل يزيد در سطح رهبرى جامعه است و مصداق اصلى اصلاح نيز مبارزه با اين منكَر است.
2- مبارزه با منكَرِ بزرگِ (حضور پديده انحراف در سطح رهبرى جامعه)، چه بسا از راه نبردهاى مسلّحانه و قبول پى آمدهاى آن باشد. امام حسين عليه السلام در اين وصيتنامه، با تأكيد بر چند اصل، از تحريفِ تحريف گران و نيز متّهم شدن به كفر و شرك و نيز متّهم شدن به وابستگى به جريان هاى فكرىِ باطل، پيشگيرى كرد.
3- توجّه به «مسأله نظارت عمومى» كه اسلام براى مؤمنان، در سايه سار اصل «امر به معروف و نهى از منكر» منظور داشته، يك مسأله اساسى در سيره امام حسين عليه السلام است. بدين ترتيب حضور يك فرد مسلمان در جامعه، بايد حضورى سازنده باشد و هرگونه بزدلى و بى تفاوتى، از سيره امام حسين عليه السلام به دور است.
*** در توضيح علل ياد شده، بايد به چند نكته پرداخته شود:
يزيد وارثِ صف آرايى ها، دشمن تراشى ها و مخالفت هاى ديرينه «باطلِ سُفيانى» در برابر «حقيقت محمدى» است. ابوسفيان سركرده سپاه باطل و سردسته قبيله بنى اميه تا آنجا كه مى توانست كفار مكه را در سركوبى و فرونشاندنِ نور حق (قبل از هجرت)، بسيج كرد. او در ترور شخصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و اذيت و آزار آن حضرت و يارانش بسيار كوشيد گرچه توسن راهوار اسلام، على رغم خواست آنان، همچنان به پيش تاخت و سرانجام پيروز گرديد. ابوسفيان در صحنه هاى جنگ بدر، احد و خندق در مخالفت با حق پاى فشرد؛ اما با فتح مكه توسط پيامبر صلى الله عليه و آله شكست خورد و به سازش و تسليم تن داد و در شمار «طُلقا» جاى گرفت و به شيوه منافقانه روى آورد.
ص: 298
او همواره در پى فرصت بود تا انتقام بگيرد و بر اين سياست بود كه بعد از ارتحال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هويت و باطن خود را بيشتر آشگار ساخت و در ميدان هاى مختلف به فعاليت پرداخت.
فعاليت هاى ابوسفيان گونه هاى مختلف داشت؛ از جمله:
آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله رحلت كردند؛ ابوسفيان در نخستين فرصت، مخالف خوانى هاى خويش را آغاز كرد. او در مكه مردم را به ارتجاع و بازگشت به نظام جاهليت دعوت كرد، به اين خاطر «سهيل بن عمرو» بر او آشفت و در خطبه اى به مردم اين چنين گفت:
«من مى دانم كه اين دين، مانند آفتاب به مشرق و مغرب عالم تابيده و جهانگير خواهد شد و ابوسفيان شما را فريب ندهد و او نيز بدانچه كه من آگاهى دارم آگاه است؛ ليكن سينه او از كينه بنى هاشم سنگين است». (1) همچنين در كنار كعبه بانگ برآورد و گفت: «يا أَهْلَ مَكَّةَ، لا تَكُونُوا آخِرَ مَنْ أَسْلَمَ وَ أوَّلَ مَنْ ارْتَدَّ، وَ اللَّهِ لَيُبَيِّنُ اللَّهُ هذا اْلأَمْرَ كَما ذَكَر رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله ...». (2)
ابوسفيان سراسيمه از مكه وارد مدينه شد. هنگامى كه مشاهده كرد هريك از مهاجر و انصار فرياد «مِنَّا أَميرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ» را سرداده اند؛ منافقانه، به منظور شعله ور ساختن آتشِ اختلاف و درگيرى، نزد اميرمؤمنان عليه السلام رفت و فريبكارانه اظهار داشت:
«... لَو شِئْتَ مَلَأتُها لَكَ خَيلًا وَ رِجلًا»؛ «دست خود را به پيش بياور تا با تو بيعت كنم و اگر
ص: 299
بخواهى مدينه را از پياده و سواره جهت حمايت و يارى تو پر مى كنم.»
امام عليه السلام پاسخ دادند: «مَهْ يا أَباسُفْيان، أَ جاهِلِيّة وَ إِسلاماً؟»؛ (1)
«خاموش باش ابوسفيان! در جاهليت و در اسلام خواهان پيشامدهاى ناگوارى براى اسلام بوده اى» و افزودند: «ما را به تو نيازى نيست.» (2) بانگ ابوسفيان در بقيع:
با پيروزى عثمان، زمينه ظهور ابوسفيان در صحنه امور سياسى با ظاهرى اسلامى، مهيّا شد. خطر ظهور دشمنان در صحنه سياسى جامعه اسلامى، براى خواص، پنهان نبود.
در دوران معاويه، وقتى امام حسن عليه السلام به معاويه گفت: هنگامى كه عثمان روى كار آمد روزى ابوسفيان به حسين عليه السلام گفت: «دوست دارم دست مرا بگيرى و به زيارت قبور بقيع ببرى» ايشان او را به بقيع رساند، او فرياد زد: «اى اهل قبور (اى مردگان!) براى آن چيزى كه با ما مى جنگيديد، امروز به دست ما افتاده است «وَ أَنْتُمْ رَمِيم» در حالى كه شما در زير خاك پوسيده ايد.
امام حسين عليه السلام وقتى اين سخن را از وى شنيد، به شدت ناراحت شد و فرمود: خدا روى تو و موهاى سپيد صورتت را زشت گرداند. در اين هنگام دست مبارك خود را از ميان دست ابوسفيان كشيد و او را رها كرد. آنگاه فرمود: معاويه! اگر نعمان بن بشير نبود، ابوسفيان كه نابينا بود نمى توانست خود به تنهايى از بقيع بيرون بيايد و از پا درمى آمد. و گفت: شما خواهان ادامه همان خط هستيد. (3)
ص: 300
پس از چندى، فرزند ارشد او يزيد، از سوى خليفه اوّل، فرماندار شام شد. پس از يزيد پسر ديگرش- معاويه- آن سمت را عهده دار گرديد و نيز در تاريخ آمده است:
آنگاه كه نوبت خلافت عثمان رسيد، ابوسفيان به طور رسمى از آنچه در نهاد خود داشت پرده برداشت و گفت:
«تلقّفوها تلقّف الكرة، ألا والَّذي يحلف به أبوسفيان لاجنّة ولانار» (1)
«با خلافت همانند توپ (گرد) برخورد كنيد و آن را به يكديگر پاس دهيد و سوگند به آنچه ابوسفيان به آن قسم مى خورد از بهشت و جهنم خبرى نيست.»
پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بنى اميه اهانت ها، دشنام ها و تبليغ هاى مسموم خود را به طور مستقيم عليه پيامبر صلى الله عليه و آله صورت ندادند؛ ولى به سوى كسى نشانه رفتند كه حذف او حذف پيامبر صلى الله عليه و آله تلقى مى شد؛ و بر اين اساس سبّ و دشنام اميرمؤمنان عليه السلام را آغاز كردند.
ابن عباس مى گويد: «إِنَّهُمْ يُرِيدُونَ بِسَبِّ عَلِيّ سَبّ رَسُولِ اللَّه»؛ «آنان با فحاشى به على عليه السلام، فحش به پيامبر صلى الله عليه و آله را در سر دارند.» (2)
1- پيامبر صلى الله عليه و آله، مروان حكم را به طائف تبعيد كرده بود. پدر او كه پيامبر صلى الله عليه و آله را مسخره مى كرد و جاسوس مشركين بود، مورد نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت و مطرود شد (3)
ص: 301
او به همراه پدر خويش در حالى كه طبق نظر ابن ابى الحديد كودكى بيش نبود، راهىِ تبعيدگاه طائف شد (1) و همچنان مطرود بود تا اين كه خليفه سوم- عثمان- وى را به مدينه بازگرداند (2) و به عنوان سياستگذار خود منصوب كرد.
2- پيامبر صلى الله عليه و آله، «حَكَم بن ابى العاص»، پدر مروان و عموى عثمان را نيز از مدينه به طائف تبعيد نمود. اما پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، عثمان درخواستِ بازگشت عمويش را از ابو بكر نمود؛ ابوبكر پاسخ داد: «كسى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله تبعيد كرد، من او را بازنخواهم گرداند.»
عثمان در دوران عمر نيز چنين تقاضايى را كرد، ليكن عمر به درخواست او- مانند ابوبكر- پاسخ مثبت نداد تا اين كه پس از عمر، خودش او را به مدينه بازگرداند. (3) 3- «هيت» در هنگام فتح طائف از زيبايى و فريبايى دختران طائف، به منظور تحريك سربازان اسلام، تعريف و توصيف مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله كار او را به عنوان «الحرب خدعة» نپذيرفت و وى را به كوه هاى طائف تبعيد كرد و او در آن جا به سربرد، تا اين كه عثمان او را به شهر راه داد. (4)
خشم معاويه:
مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: «مُطرف بن مُغيره گفت: با پدرم به ديدار معاويه رفتيم. شبى پدرم با معاويه جلسه اى داشت، آن گاه كه از جلسه بازگشت، بسيار اندوهگين بود. سبب را از وى جويا شدم. گفت: «اين مرد- معاويه- پليدترين آدمِ روزگار است» گفتم: «مگر چه شده است؟» گفت: «من به معاويه پيشنهاد كردم
ص: 302
اكنون كه حكومت را به چنگ آورده اى، بهتر است با بنى هاشم به عدالت رفتار كنى و بدرفتارى را كنار بگذارى» معاويه گفت: «هيهات! هيهات! ابوبكر عدالت كرد و عدالت گسْتَرد و مُرد و نامش نيز با او دفن شد. عمر و عثمان نيز چنين شدند. ولى برادر هاشم؛ يعنى (رسول اللَّه صلى الله عليه و آله) از دنيا رفت در حالى كه هر روز پنج نوبت، فرياد برمى دارند: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»، سپس با خشم و ناراحتى گفت: «فأيُّ عَمَلٍ يَبْقى مَعَ هذا، لا امَّ لَكَ، لا وَ اللَّهِ إلّادَفْناً دَفْناً»؛ (1)
«با وجود اين، چه كارى صورت پذيرفت؟
(كدام هدفِ من جامه عمل به خود پوشيد؟) اى بى مادر! نه؛ به خدا سوگند! بايد اين نام (پيامبر) را دفن كنم.»
كوتاه سخن اين كه يزيد وارث سيرت ناميمون اين دو- ابوسفيان و معاويه- است و حتّى از آن دو به مراتب خبيث تر و شرورتر نيز بوده است.
پيكار بنى اميه و بنى هاشم (2) كه بارزترين آن در كربلا رخ داد، پيكارى است با پيشينه اى عميق و ريشه دار.
نزاع و كشمكش ميان دو برادر، هاشم و عبدالشمس، از پسران عبدمناف، از قبيله قريش، پس از صدسال فاصله، دوباره ميان تيره هاى آن دو؛ يعنى بنى هاشم و بنى اميه پرچمداران توحيد و شرك، با ظهور اسلام به صورت برخوردهاى خصمانه و جنگ هاى مسلّحانه اى در طول نوزده سال به درازا كشيد، كه با پيروزى اسلام، به پيروزى بنى هاشم، منجر شد؛ ولى كينه ديرينه بنى اميه نسبت به بنى هاشم، به ندرت براساس مصلحت زمان! هويت بنى اميه را هويدا مى ساخت. تا سى سال بعد، در زمان حكومت عثمان و خلافت اميرمؤمنان عليه السلام، مسأله به شكل حادّى به صورت جنگ هاى جمل، صفين و نهروان، خودنمايى كرد و شكل حادترِ آن، در كربلا بروز كرد، كه اين جنگ با پيروزى ظاهرى
ص: 303
بنى اميه (يزيد) و مغلوب شدن و شكست ظاهرى بنى هاشم (امام حسين عليه السلام) خاتمه يافت؛ در نتيجه، جنگ كربلا تبلور كينه ديرينه بنى اميه نسبت به بنى هاشم است، ازاين رو هنگامى كه «نضر بن مالك» از سالار شهيدان، تفسير آيه شريفه: هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ را پرسيد، امام عليه السلام پاسخ دادند:
«نَحْنُ وَ بَنُو امَيّةَ، قُلنا صَدَقَ اللَّه وَ رَسُولُهُ، وَ بَنُو امَيّة قالُوا: كَذِبَ اللَّه وَ رَسُولُهُ». (1)
«ما و بنى اميه، مصداق اين آيه هستيم، ما مى گوييم آنچه را خدا و رسول او گفته اند درست است ولى آنان مى گويند خدا و رسول دروغ گفتند!»
پرسش 2: مقصود امام چه بود، تشكيل حكومت يا نائل شدن به شهادت؟
پاسخ: امام عليه السلام بر خلاف نظر برخى از نويسندگان (كه مى گويند امام به منظور تشكيل دولت اسلامى به سوى كوفه آمد، اتفاقاً اوضاع دگرگون گشت و به جنگى پيش بينى نشده گرفتار شد!) او از آغاز مى دانست كه جز از راه مبارزه استشهادى نمى توان چهره كريه حكومت يزيد را برملا ساخت و اركان حكومت وى را متزلزل نمود.
خطبه تاريخ ساز امام عليه السلام در مكّه
امام حسين عليه السلام در مدينه با بيان وصيت نامه خود، مردم را از فلسفه نهضتش آگاه ساخت ولى در مكّه در آستانه حركت به سوى عراق (كربلا) در يك خطبه تاريخى از شيوه برخورد خونين و مسلّحانه خود با دشمن و از كيفيت برخورد دشمن بر او
ص: 304
پرده برداشت:
«الْحَمْدُ للَّهِ ما شاءَ اللَّهُ وَ لاقُوَّةَ إلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ سَلَّمَ،
خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ القَلادَةُ عَلى جيدِ الْفَتاةِ،
وَ ما أَوْلَهَني إِلَى أَسْلافي إِشْتِياقَ يَع