عاشورا

مشخصات كتاب

‏سرشناسه : صفائي حائري، علي، ۱۳۷۸ - ۱۳۳۰
‏عنوان و نام پديدآور : عاشورا/ علي صفايي حايري (عين. صاد)
‏وضعيت ويراست : [ويرايش؟]
‏مشخصات نشر : قم: هجرت، ۱۳۸۰.
‏مشخصات ظاهري : ص ۵۲
‏شابك : 964-5875-88-7۲۵۰۰ريال ؛ 964-5875-88-7۲۵۰۰ريال
‏وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي
‏يادداشت : كتابنامه به‌صورت زيرنويس
‏موضوع : عاشورا -- نقد و تفسير
‏موضوع : حسين‌بن علي(ع)، امام سوم، ق‌۶۱ - ۴
‏رده بندي كنگره : BP۲۵۹/۶۸/ص‌۷ع‌۲ ۱۳۸۰
‏رده بندي ديويي : ۲۹۷/۷۳
‏شماره كتابشناسي ملي : م‌۸۱-۱۶۶۸۷

مقدمه

تودر آن بيابان، تنها ماندي،ليكن، اميدوار.آنها،با آن همه طلسم قدرت و نيرو، نااميد، بر روي نيزه و شمشير تكيه مي‌دادند.تو،يك مرد،يك چراغ،آنها،مرده‌ها، مدفون ظلمت و تاريكي، نگهبان گور خويش.و تو، پيروزي.ظلمت، در انتظار پرتو مشعل‌هاست.در انتظار شعله‌ي بي‌پرواست.محرم 93 [ صفحه 11]

زندگي صحنه‌ي پيكارهاست

اشاره

زندگي صحنه‌ي پيكارهاست. زندگي ميدان مبارزه‌هاست.با اين مبارزه‌هاست كه انسان بارور مي‌شود و شكل مي‌گيرد و استعدادهايش را بيرون مي‌ريزد. و با اين پيكارهاست كه انسان، آزادي‌اش را مي‌يابد و راهش را مي‌شناسد و خودش، در راه خودش و براي مقصد خودش، گام برمي‌دارد.اين مبارزه‌ها و پيكارها با:1. شكل‌هاي گوناگون،2. انگيزه‌ها و زيربناهاي گوناگون،3. هدف‌هاي گوناگون،4. نيازها،5. و مانع‌ها و سدهاي گوناگوني همراه هستند، و با همين هدف‌ها و انگيزه‌ها و شكل‌ها و موفقيت در برابر مانع‌هاست كه پيكارها را نقد مي‌زنند.آن پيكار و مبارزه‌اي به ارزش مي‌رسد كه با هدفي بزرگ شروع شود و با انگيزه‌اي پاك همراه گردد و در بهترين شكل‌ها رهبري ببيند. [ صفحه 12]

شكل‌ها

آن جا كه دشمن، زيرك است و حتي در لباس دوست فرومي‌رود و چهره‌هاي گوناگوني از خود نشان مي‌دهد، و هر لحظه به شكلي در مي‌آيد، ناچار درگيري با او هم شكل عوض مي‌كند.اين درگيري، گاهي در تمام جبهه‌ها و در مقابل تمام سنگرهاست، اما، ريشه‌اي ندارد و بر پاي محكمي استوار نيست. نيازهايش را تامين نكرده و در نتيجه مجبور است كه امتياز بدهد.گاهي در يك جبهه و در برابر يك سنگر است، اما در همين قسمت ريشه‌اي و عميق است.گاهي نه وسيع و گسترده است و نه عميق و ريشه‌دار، سطحي و يك جانبه است، همچون يورش آذرخش.گاهي از وسعت و از عمق برخوردار است، گسترده و ريشه‌دار است. نيازها را مي‌شناسد و براي تامين همه‌ي آنها مي‌كوشد.فقط به داشتن هدف پاك و مقدس قانع نيست، كه راه را مي‌شناسد.و پاها و وسيله‌ها را همراه دارد، و از نقشه و طرح كلي هم، برخوردار است.اين چنين درگيري عميق و وسيعي، ناچار متحرك و پوياست، در برابر هر جبهه، جبهه‌اي دارد و در برابر هر سنگر، سنگري، و حتي در نقطه‌هاي ضعف دشمن سنگرهايي مي‌سازد و از راه‌هاي غفلت او، وارد قلعه مي‌شود و دشمن را در درون خود، درگير مي‌سازد و سازمانش را به هم مي‌ريزد. به اين قانع نيست كه فقط سنگرهاي او را جلوگير باشد. به اين قانع نيست كه مدافع باشد، بلكه مهاجم است و ابتكار عمل را در دست دارد.اين درگيري، ديگر در قالب اسم‌هاي فردي و اجتماعي و فرهنگي... نمي‌گنجد و با يك پا راه نمي‌رود. [ صفحه 13] اگر بخواهيم در يك كلمه براي اين درگيري وسيع و عميق و متحرك و پويا اسمي بگذاريم، از كلمه‌ي وسيع و عميق و متحرك و پوياي «جهاد» نمي‌توانيم بگذريم.اين جهاد، روشنگري و فريادگري و پنهان كاري و درگيري نهايي را در خود دارد.اين روشنگري محدود نيست. در ميان دوست و دشمن، بزرگ و كوچك، زن و مرد، بايد راه بيايد، ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة. تا آنها كه نابود مي‌شوند از روشني و آگاهي نابود شوند و آنها كه حيات مي‌گيرند از آگاهي و روشني، حيات بگيرند.و فريادگري، گاهي به خاطر رسوا كردن دشمن است و متزلزل كردن او، و گاهي به خاطر به دست آوردن ياور است و ايجاد زمينه براي خود.در هر حال، اين فرياد بايد در باد نباشد و از حلقوم ناشناس نباشد كه فرياد در باد و فرياد ناشناس، سودي نخواهد داشت.و اين است كه ابوذر فرياد مي‌زند نه ديگري. چون اين ابوذر است كه زبانش پشتيبان دارد و رسول آن را به همه شناسانده است. و باز همين ابوذر است كه در زمان عثمان فرياد مي‌زند، نه در زمان شيخين، - ابوبكر و عمر - كه زمينه‌ها آماده نيست و فريادش، فريادي در باد است. كه در اين هنگام نوبت پنهان كاري است.و پنهان كاري، در چنين دوره‌هايي مطرح مي‌شود، كه فرياد ناشناس است و مجهول و تنها و در ميان گردباد و طوفان.و اين پنهان كاري را نبايد با بي‌كاري، اشتباه كرد، و اين سكوت را نبايد با سكون در هم ريخت، كه آنها ساكت هستند، نه ساكن، و پنهان كار هستند، نه بي‌كار. [ صفحه 14] و درگيري نهايي، آن وقت بار مي‌دهد كه هدف شناخته و شناسانده شده و راه‌ها تا قله، ارزيابي گرديده و نيازها و وسيله‌ها به دست رسيده و نقشه‌ها آماده گشته است.هنگامي كه نيازها، نيرو و نفرات و رهبري، تامين نشده باشند، ناچار هنگام درگيري بايد امتيازها داده شوند. آنها كه در موقعيت متزلزلي هستند و پايگاهي ندارند، ناچار به هر چيز چنگ مي‌زنند و با هر كس قرار مي‌گذارند.و اين است كه اگر عمري در راه تامين نيازها صرف شود، بهتر از اين است كه در انتظار قراردادها به آخر برسد و چشم به راه ديگران باشد.آنها كه نيازها را تامين نكرده‌اند، بر فرض اگر گل بكارند، در باغ بيگانه كاشته‌اند، و اگر خرمن‌هايي به دست بياورند، به انبار بيگانه سرازير كرده‌اند. [ صفحه 15]

انگيزه‌ها

هر درگيري و هر پيكاري، چه در سطح خانه يا محله يا شهر يا كشور يا جهان، با عاملي همراه است و انگيزه‌اي دارد.انگيزه‌ي برخوردها:1. ضرورت‌ها،2. آوازه‌گري‌ها و شعارها،3. خودخواهي‌ها،4. قدرت طلبي‌ها،5. و زياده خواهي‌ها مي‌توانند باشند.ضرورت‌ها، يعني ضرورت آزادي، در جنگ‌هاي طبقاتي و آزادي بخش. و ضرورت اقتصادي در دو شكل مواد خام و مصرف. [1] .و ضرورت سياسي در همبستگي‌ها و پيمان‌هاي قبيله‌اي و يا ملي و آوازه‌گري‌ها، يعني شعارها و تبليغات و فتنه انگيزي و به هم اندازي‌ها.و خودخواهي‌ها، چه فردي و چه قبيله‌اي و چه نژادي و ناسيوناليزمي.و قدرت طلبي، مثل جنگ‌هاي خشايار شاه و درگيري قهرمان‌ها.و در برابر اين درگيري‌ها و اين انگيزه‌ها، درگيري‌هاي عقيدتي و [ صفحه 16] انگيزه‌هاي عالي است كه در جهاد اسلامي نمونه دارد.انگيزه‌ي اين جهاد از عالي‌ترين انگيزه‌هاي سابق، عالي‌تر است، چون درگيري‌هاي سابق در اوج، به خاطر آزادي و استقلال شكل مي‌گرفت، در حالي كه انگيزه‌ي اول جهاد اسلامي از اين آزدي، وسيع‌تر و عميق‌تر و انساني‌تر است. اين جهاد، براساس بينش و ايمان و توحيد و رشد و تجارت استوار است.1. در جهان بيني اسلام، كار انسان مي‌شود حركت، نه خوردن و خوابيدن و خوش بودن، چون انسان براي اينها، به اين همه استعداد نياز نداشت، و در نتيجه دنيا مي‌شود راه، نه آخور و عشرتكده و خوابگاه. و در اين بينش سنگ‌هاي راه بايد برداشته شوند و راه حركت انسان بايد هموار گردد. [2] .اين سنگ‌ها در درون انسان و در بيرون از او جا گرفته‌اند و بايد انسان از تمام اينها آزاد شود و بايد راه او از تمام اينها هموار گردد، حتي از آنها كه راه او را با رفاه مي‌بندند.اين انگيزه‌ي اول جهاد اسلامي است كه اين گونه وسيع و عميق و انساني است.2. ايمان يعني محبت بزرگ‌تر و عشق نيرومندتر [3] .كساني كه الله را از خود، به خود نزديك‌تر و مهربان‌تر و آگاه‌تر ديده‌اند، به او رو مي‌آورند و به او مي‌گروند. اين ايمان و اين گرايش و اين عشق به حق، عشق به خلق و عيال الله را به دنبال مي‌آورد.مگر نه اين كه اينها از او هستند، و او به آنها علاقه دارد، و اينها محبوب او هستند؟ [ صفحه 17] مگر نه اين كه عشق محبوب خدا، عشق خداست؟مگر نه اين كه مجنون، سگ ليلي را مي‌بوسيد، كه پاسبان خانه‌ي محبوب بوده است و شبهايي را در آن كوي به صبح رسانده؟پس با آن عشق، اين عشق مي‌آيد و اين عشق بي‌اثر نيست. هر كس كه چيزي را دوست دارد رشد و بهروزي او را دوست خواهد داشت و با آنچه سنگ راه او هستند و مزاحم كار او، درگير خواهد شد و بت‌هايي را كه در هر رنگ و هر شكل، مانع كمال خلق هستند، كنار خواهد زد و دور خواهد انداخت [4] .اين قرآن است كه انسان را از دست رفته و خسارت ديده مي‌داند، مگر آن دم كه با ايمان و با سازندگي و با استقامت و با سفارش به حق و به صبر، رسيده باشد.تنها عاشق صالح مبارز صابر، از خسارت رهيده است [5] .3. آن كس كه به ايمان رسيد و از غير حق رهيد، كسي كه از عشق و آزادي سرشار شد، به توحيد مي‌رسد و جز الله را حاكم نمي‌گيرد. كساني كه از خود آزاد شده‌اند، ديگران را تحمل نمي‌كنند.با آن ايمان و با اين توحيد، [6] سازشگري و بي‌تفاوتي كنار مي‌رود و با بت‌ها، درگيري پيش مي‌آيد، چون هر چه جز خدا در دل ما، در اجتماع ما، حاكم باشد، بت است [7] و دشمن است و ما را محدود مي‌كند و ما را راكد مي‌سازد و ما را براي خودش مي‌خواهد. [ صفحه 18] اين ركود و محدوديت سرنوشت حتمي هر بت‌پرست بت‌ساز است و اين سرنوشت مختوم، فاجعه‌ي انسان و مرگ اوست.4. اكنون كه ناچار مرگ ما را انتخاب مي‌كند، بگذاريد ما، مرگي را انتخاب كنيم كه آبستن زندگي باشد.ما كه ناچار كم مي‌شويم، پس بگذار خود را بارور كنيم تا بتوانيم نيازهاي گسترده‌ي خود را سرشار نماييم.ما كه نيازهاي زياد و مواد كم داريم، بايد اين مواد را زياد كنيم و كم‌ها را با چه مي‌توان زياد كرد؟ وقتي مي‌خواهيم هزار تومان را زياد كنيم، چه مي‌كنيم؟ جز تجارت؟ و اين است كه به دنبال خريدار و بازاري خواهيم بود. و چه خريداري بهتر از خدا، كه تمام وجود ما را خواستار است؟ كه: ان الله اشتري من المؤمنين [8] .و هل ادلكم علي تجارة تنجيكم من عذاب اليم. تؤمنون... و تجاهدون... [9] و هل تربصون بنا الا احدي الحسنيين [10] .ما بايد تجارتي را شروع كنيم كه در هر حال بهره بدهد و فايده برساند و يكي از دو خوبي را همراه داشته باشد، احدي الحسنين.اين ديد و شوق و آن توحيد و ايمان و بينش، انگيزه‌هايي هستند كه جهاد اسلامي را پايه مي‌گذارند و آن را به دوش مي‌كشند.اينها و آن عوامل ضرورت و آوازه‌گري و خودخواهي و قدرت طلبي و زياده خواهي، انگيزه‌ي درگيري‌ها هستند كه تاريخ را به خون كشيدند و يا آن را از بن‌بست، رهايي دادند. [ صفحه 19]

هدف‌ها

هدف‌ها [11] و آرمان‌هايي كه مردان مبارز تاريخ را به راه كشيد و گام‌هاي آنان را محكم و استوار ساخت، گذشته از خودنمايي‌ها و تامين ضرورت‌ها و رسيدن به نان و عدالت و استقلال و آزادي محدود، مي‌تواند هدف‌ها و آرمان‌هايي باشد كه جهاد اسلامي را بارور مي‌سازد و مجاهد مسلم را نيرو مي‌دهد و مردان و قهرمانان اسلام را به خود مي‌خواند.1. انسان مي‌تواند رشد خود را آغاز كند و شكل خود را بيابد، اما عواملي در درون و در بيرون، او را مسخ مي‌كنند و او را در شكلي دلبخواه درمي‌آورند. اينها آن گونه كه مي‌خواهند انسان را مي‌سازند، نه آن گونه كه بايد.انسان بايد براساس استعدادهايش شكل بگيرد، نه براساس هوس‌هايش. و با اين ديد، كسي مي‌تواند به شكل دادن انسان دست بزند كه از استعدادهاي او، و از قلمرو استعدادهايش، آگاهي داشته باشد [12] .و اين است كه هدف جهاد مي‌شود، آزادي دادن، به خاطر شكل گرفتن و به خاطر رشد كردن، آن هم شكل و رشدي هماهنگ با استعدادها و برابر با [ صفحه 20] قلمرو وسيع و راه بلند انسان. [13] و هدف جهاد مي‌شود در آوردن ريشه‌ها و پاك كردن زمينه‌ها؛ ريشه‌هايي كه به رشد سرطاني آنها و تضعيف اندام انساني ما مي‌انجامد. يريد الله ليحق الحق و يقطع دابر الكافرين [14] .2. پس از به دست آوردن آزادي، مرحله‌ي شكل گرفتن و شكل دادن فرا مي‌رسد.هدف تنها آزادي نيست كه حتي از آزادي، آزاد كردن و بر آزادي مسلط كردن و از آزادي به عبوديت رساندن است.در آن لحظه كه انسان از هستي‌اش آزاد مي‌شود و شور رفتن مي‌گيرد، در آن لحظه كه پايش در زمين است و روحش مشتاق پرواز، در اين لحظه آزادي است، كه بايد از اين آزادي هم آزاد بشود و بماند. روح‌هايي كه از انجماد يخ زدن، به گستردگي تبخير رسيده‌اند و ظرف‌ها برايشان تنگ شده است و از محدوده‌ها آزاد گشته‌اند، اينها بايد پس از آزادي، مهار شوند و سرپوش‌ها آنها را كنترل كنند و از آزادي آنها، حركت و نورها به دست بيايد.اينها پس از آزادي از شكل‌ها و ظرف‌ها، پس از تبخيرها، دوباره مهار مي‌شوند، و اين بار، رسالت مي‌يابند و نور و شور و حركت مي‌آفرينند.بارها گفته‌ام، عبد، آزاده‌اي است كه مهار شده و كنترل گرديده. عبد آزاده‌اي است شكل گرفته نه اسيري در زنجير.و اين شكل ايده‌آل، همان دين است. و جهاد به خاطر شكل دادن، مي‌شود همان جهاد به خاطر جايگزين كردن دين، كه دين شكل ايده‌آل رشد انسان است. و قاتلوهم حتي لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله [15] . [ صفحه 21] با آنها بجنگيد. تا فتنه‌اي نماند و دين براي خدا باشد. اوست كه بهترين شكل رشد انسان را مي‌شناسد و بر استعدادها و قلمرو استعدادهايش آگاهي دارد [16] .3. آن عواملي كه مانع آزادي و شكل گرفتن انسان بودند، پس از رسيدن انسان به اين دو مرحله، بي‌كار نمي‌مانند و اين است كه جهاد مي‌شود دفاع از شكل ايده‌آل رشد انسان. و جهاد مي‌شود پاسداري از دين و نگهباني از آن. و جهاد مي‌شود درگيري با عامل‌هايي كه از درون و بيرون تهديد مي‌كنند و ضربه مي‌زنند [17] .4. آنها كه شكل خود را انتخاب كرده‌اند، و دين را فراگرفته‌اند و به آن چنگ زده‌اند، بايد در كنار حادثه‌ها آبديده شوند و همراه سختي‌ها، خود را سرشار و بارور كنند. چون در هنگامه‌ي سختي‌ها و ضربه‌ها و رنج‌هاست، كه ضعف‌ها آشكار مي‌شوند و كمبودها مشخص مي‌گردند.در نتيجه، آنها كه مي‌خواهند بر روي خود، كاري شروع كنند، به نتيجه مي‌رسند.آزمايش، به محنت افتادن - امتحان - به اين خاطر است كه نقطه‌هاي ضعف، معلوم شوند و كسري‌ها در دست بيايند. و اين است كه جهاد، با اين هدف و براي بارور كردن و آماده كردن شروع مي‌شود و آغاز مي‌گردد [18] .5. آنها كه جز قدرت، جلوگيرشان نيست، بايد قدرت جلوگيرشان باشد، ترس آنها را نگه دارد، و خشونت آنها را به خود بياورد [19] . [ صفحه 22] 6. با اين ترس و در اين زمينه، روح‌هاي فراموشكار و فراري مي‌توانند به خود بيايند و فراموش شده‌ها را به ياد بياورند و از راه‌هاي به بن‌بست نشسته، بازگردند [20] .7. هنگامي كه يك قدرت در زمين سر بلند مي‌كند، و فشار او و قدرت او انحراف‌هايي به وجود مي‌آورد، براي جلوگيري از انحراف و براي ايجاد زمينه‌ي براي انتخاب انسان، بايد درگيري به وجود بيايد تا تعادل‌ها برقرار گردند و انسان، امكان انتخاب داشته باشد [21] .8. حتي اگر امكان تعادل نبود، ايجاد تزلزل مطلوب است. اگر درگيري به آن شكل نمي‌شد، ضربه زدن به اين گونه مطلوب است [22] .9. هر كس، مسئول دفاع از خويش است و پاسدار وجود خويش. پيش ار آن كه حصار قبر، او را در خود بپيچد، پيش از آن كه قدرتي خونش را بريزد، او بايد با خونش از خودش نگهباني كند و خودش، خودش را دريابد [23] . [ صفحه 23]

نيازها

هر درگيري، احتياج به نيرو و نفرات و رهبر دارد، و اين رهبر است كه بايد افرادش را بسازد و نفراتش را تربيت كند و به آنها نيرو برساند.هر چقدر هدف عميق‌تر و پخته‌تر باشد، اين رهبري سنگين‌تر و دقيق‌تر خواهد شد. براي رسيدن به نان و دستيابي به قدرت مي‌توان از زد و بند و غارت هم استفاده كرد، اما هدف‌هاي آزادي و توحيد... با پاي اسارت و با دست شرك به جايي نمي‌رسند.براي ساختن مجاهديني در سطح پايين مي‌توان از دردها و رنج‌ها و محروميت‌ها بهره گرفت و مي‌توان از خفقان‌ها و فشارها نردباني ساخت، اما براي هدف‌هاي بالاتر از رفاه و آزادي و عدالت، نمي‌توان با اين پاها راه رفت و بر اين دست‌ها تكيه داد.هر چقدر هدف‌ها عالي‌تر و عميق‌تر و وسيع‌تر باشند، رهبر بايد در تهيه‌ي نيرو و ساختن نفرات، رنج‌ها و صدمه‌هاي زيادتري ببيند و تمام كار را خود به عهده بگيرد. و از زد و بندها و ائتلاف‌ها بپرهيزد، مگر هنگامي كه در سطح برتر و پايگاه محكم‌تري قرار گرفته باشد، و بتواند بهره برداري كند.رسول صلي الله عليه و آله و سلم در مدينه هنگامي با يهود، ائتلاف مي‌كند كه دارد از آنها، جزيه مي‌گيرد و آنها در دست او و محكوم او هستند، نه در آن هنگام كه اسير و زبون و جزيه پرداز آنهاست. [ صفحه 24] آنها كه در راه هدف‌هاي بلند، هدف‌هايي بالاتر از آزادي و عدالت و رفاه، هدف‌هايي در سطح رشد و توحيد و از آزادي آزاد شدن، آنها كه در راه اين هدف‌ها خود كار نمي‌كنند و پاها را نمي‌سازند، ناچار طعمه مي‌شوند. گفتم آنها كه نيازها را تامين نمي‌كنند مجبورند كه امتياز بدهند.اين رسول صلي الله عليه و آله و سلم بود كه سيزده سال كوشيد تا پاهاي بلند كه او را تا آن قله‌ها مي‌رسانند، فراهم كند.و اين علي عليه‌السلام بود كه بيست و پنج سال براي تهيه‌ي نفراتش كوشيد تا اين كه از دل دشمنش فرزندها بيرون آورد. از ابوبكر، محمد را و از سعد بن عباده قيس را.و اين هم رهبران ديگر بودند، مادام كه خود پاي خويشتن را نساختند، گام برنداشتند. اگر چه قرن‌ها بر آنها گذشت و آوار روزها و ماه‌ها و سال‌ها، بر سرشان ريخت كه اين آوار، سبك‌تر آز آوار انتحار است و اين راه، آسان‌تر از مرگ احمقانه است، كه مهم رسيده نيست، مهم در راه بودن و درست رفتن است.اين رهبران در اين سطح، هدفشان دنيا طلبي نبود، هدفشان خوب شدن مردم نبود، كه هدفشان ايجاد زمينه براي انتخاب انسان بود تا اگر بخواهند خوبي را انتخاب كنند و خود به پا بايستند و با ميكروب‌ها و طاعون‌ها درگير شوند و آنها را كنار بريزند.و همين تغيير و همين تفاوت در هدف بود كه آنها را از ضعف اعصاب و سل سينه و زخم معده نجات داد و راهشان را به نور بست. آن كس كه مي‌خواهد مردم خوب بشوند و مي‌سوزد و خوبي را نمي‌بيند، خواه و ناخواه، تمام مي‌شود. اما آن كس كه مي‌خواهد زمينه‌ها را فراهم كند و براي آنها كه مي‌خواهند راهي بگذارد و تضادي را به وجود بياورد، اين چنين روحيه‌اي هميشه موفق است و همراه با مقصود.آن هدفي كه بزرگ‌تر است، نيروها و نفرات ساخته شده‌تري مي‌خواهد و [ صفحه 25] به پاي خويش نيازمندتر است، كه با پاي بيگانه نمي‌توان راه رفت و با چراغ آنها نمي‌توان به مقصد رسيد، كه چراغ آنها، راه خودشان را روشن مي‌كند و در نتيجه آنها كه در هدف و در راه و در روشن ساختن افراد، با آنها تفاوت دارند، نمي‌توانند از آنها بهره بگيرند كه بهره‌ي آنها خواهند گرديد.براي اين هدف‌هاي بزرگ، رهبر بايد انگيزه‌هاي بزرگ را به وجود بياورد و مانع‌هايي را كه در روحيه‌ي سربازانش خانه گرفته‌اند بيرون بريزد، كه اين مانع‌ها سخت مزاحم هستند و جاي پاي مزاحم‌هاي خارجي هم مي‌گردند و دستاويزي براي آنها هم خواهند شد. [ صفحه 27]

مانع‌ها

اين مانع‌ها، مانع‌هاي بزرگي هستند، عشق به زندگي، عشق به دنيا و جلوه‌ها، ضعف‌ها، ترس‌ها، گرفتاري‌ها و مشكلات، منفعت طلبي‌ها و حيرت‌ها... اينها، روحيه‌هاي بزرگ و آماده را درهم مي‌شكنند. مخصوصا آن جا كه رهبر مي‌خواهد افرادش با تفهيم و انتخاب شروع كنند، نه با تلقين و انضباط و سختگيري. و اين است كه بايد به جاي كوچك كردن مشكلات، دل آنها را بزرگ كند و به جاي تضعيف كردن و كم شمردن دشمن، اينها را زياد بنمايد. تا دشمن با تمام قدرت‌هايش چشم آنها را نگيرد و دلشان را نلرزاند.1. انسان بيش از هر چيز، خودش را مي‌خواهد. تا عشق بزرگتري در او ننشيند، تا نزديك‌تر از خودش را نبيند، نمي‌تواند از خودش بگذرد و جانش را بدهد.البته مي‌توان با تلقين‌ها و شعارها، افرادي را تحريك كرد و به راه انداخت و به پيشباز مرگ فرستاد، حتي سربازان آلمان نازي، با كمربند باروت روي ريل‌هاي قطار دشمن مي‌خوابيدند و واگون‌هاي تسليحات او را به هوا مي‌فرستادند. اينها سربازاني بودند كه نه به خاطر آزادي و عدالت، بلكه به خاطر تبليغات نژاد پرستي و شعارهاي گرم، به جوش آمده بودند و جان خود را به روي دست گرفته بودند.آنها كه نمي‌خواهند از ديگران پل بسازند، بلكه مي‌خواهند هر كس با [ صفحه 28] مرگش براي خودش نردباني بسازد و از مرگش بهره‌اي بردارد و در مرگش ادامه بيابد، اينها بايد با شناخت‌ها و عشق‌هاي بزرگ‌تري افراد خود را همراه كنند و با اين ديد آنها را بسازند. در اين سطح آنها كه مي‌بينند در اين چند ساله پالايشگاه كثافت بوده‌اند و آخر سر هم طعمه‌ي خاك، به خود مي‌آيند كه از خود بهره بگيرند و خويشتن را در راهي بگذارند كه مرگش زندگي است و فنايش بقا، و نيستي‌اش، آغاز هستي‌ها...الف: اينها با انتخابشان ادامه مي‌يابند و اين است كه مرگي ندارند. كساني كه مرده‌ها را انتخاب كرده‌اند، مرده‌اند هر چند كه نفس بكشند، و آنها كه زنده‌ي حي قيوم را خواسته‌اند، زنده‌اند و حيات دارند گر چه نفسي نداشته باشند [24] .ب: اينها با جان خويش تجارت مي‌كنند و اين گونه كم‌هاي محدود به هفتاد ساله را زياد مي‌نمايند و بارور مي‌سازند [25] .ج: اينها مي‌بينند اگر مرگ را انتخاب نكنند، مرگ انتخابشان مي‌كند و اين است كه بازيچه‌ي مرگ نمي‌شوند و از مرگ بازيچه مي‌سازند. و از مرگ نردباني براي عروج، عروجي تا اوج‌ها [26] .2. آنها كه از خويش گذشتند، ديگر دنيا و جلوه‌هايش، جلوگيرشان نيست. اين دل‌هايي كه درياها در ميانش قطره‌اي است، اسير اين قطره‌ها و اين سراب‌ها نخواهد گشت.الف: اينها خود را شناخته‌اند و عظمتشان اسير حقارت‌ها نيست.ب: اينها وسعت هستي را ديده‌اند و دنيا را از بالا نگاه كرده‌اند و اين است [ صفحه 29] كه دنيا هم برايشان يك توپ است [27] كه بچه‌هاي بزرگ‌تر مشغولش هستند و توپ بازي در فضا را شروع كرده‌اند و اسيرش شده‌اند. به جاي اين كه حاكم بر آن باشند، محكومش شده‌اند و بازيچه‌ي بي‌قرارش.ج: اينها عشق بزرگتري دارند و اين است كه از دنيا نمي‌گذرند، كه با دنيا تجارت مي‌كنند. نمي‌گويند دنيا بد است، كه دنيا برايشان كم است، نياز عظيم آنها را برآورده نمي‌كند و اين است كه مي‌خواهند زيادش كنند، از آن بهره بستانند [28] .اينها با اين تجارت از دنياي به سختي پيچيده، دنياي راحتي مي‌سازند. و با اين گذشت و بهره برداري، به نشاطها و لذت‌هايي هم دست مي‌يابند.3. ترس نتيجه‌ي عشق و وابستگي است. آنها كه به عشق بزرگ‌تر رسيده‌اند و از عشق‌هاي كوچك آزاد شده‌اند فقط ترسشان از اوست. ترسشان از جدايي اوست. از چيز ديگر نمي‌ترسند، كه به چيزي ديگر دل نبسته‌اند [29] .قدرت‌ها با تمام عظمتشان از اين روح‌هاي عظيم چه مي‌توانند بگيرند و به اينها چه مي‌توانند بدهند. و با اينها چه مي‌توانند بكنند؟. اينها كه مرگ برايشان ابتداست و به گفته‌ي جادوگران فرعون، مرگ برايشان انقلاب [30] است، ديگر از چه چيز وحشت خواهند داشت و از چه چيز خواهند ترسيد؟ [ صفحه 30] بگذر از اين كه ترس براي اينها ايجاد قدرت مي‌كند، آنها كه از چيزي مي‌ترسند، در برابرش مسلح مي‌شوند و براي درگيري با آن آماده مي‌گردند.4. ما هنگامي كه مي‌خواهيم با پاي خودمان اين همه راه برويم و با دست ضعيف خودمان مي‌خواهيم سنگ‌هاي بزرگ را برداريم، ناچار عقب مي‌نشينيم و كنار مي‌رويم و اگر جلو هم بتازيم، ضربه مي‌خوريم و خرد مي‌شويم، اما هنگامي كه با دست حق و با نصر او و با فتح او همراهيم ديگر ضعفي نيست.هنگامي كه ما در راه هستيم، ناچار از تمام هستي مدد مي‌گيريم و تمام هستي كمك ماست. هيچ گاه ميان انسان و طبيعت و الله، مرز بسته نمي‌شود. هنگامي كه انسان در راه بود، از تمام اينها مدد مي‌گيرد. و اين است كه نيرومند مي‌شود و ضعفي نمي‌بيند. با اين توضيح ديگر معجزه‌ها و كمك‌هاي الهي مسئله‌اي نيست، كه انسان، در راه از تمام بهره‌ها استفاده مي‌كند.آنها كه با قانون‌هاي حاكم بر هستي هماهنگ‌اند، از تمام آنها بهره برمي‌دارند، و معجزه‌ها به راحتي توضيح مي‌يابند. تمام طبيعت معجزه‌اي است كه با آن مأنوس شده‌ايم و تمام معجزه‌ها طبيعت‌هايي هستند كه با آن انس نداشتيم.معجزه، طبيعت نامأنوس است و طبيعت معجزه‌ي مأنوس.5. هر كس در هر راهي با مشكلاتي رو به روست. مگر خوردن و خوابيدن، خود مشكلاتي ندارند؟ اكنون كه در هر راه، رنجي هست، بگذار رنجي را بپذيريم كه سودي داشته باشد و بهره‌اي بياورد.براي آنها كه در بن‌بست نيستند، فشارها و سختي‌ها، سرعت مي‌آفريند. براي آنها كه آماده‌ي ورزشند، فشارها و وزنه‌ها ورزيدگي مي‌آورد و قدرت مي‌سازد و اين است كه رنجي نيست و صدمه‌اي نيست. در دنباله گيري اينها نبايد سستي بورزيد. اگر شما رنجي مي‌بينيد آنها هم همانند شما رنج [ صفحه 31] مي‌بينند، اما شما از حق اميدي داريد كه آنها ندارند [31] .آنها رنج دارند و اميد ندارند. شما اميدي داريد و رنجتان مباد.6. آنها كه منفعت‌ها را مي‌خواهند و جايگاهش را نمي‌دانند، به حيرت مي‌افتند و عقب مي‌ايستند. اگر بهره‌اي بود، مي‌سوزند و اگر صدمه‌اي بود، زبان به شماتت مي‌گشايند. [32] هنگامي كه بهره‌ها مشخص شدند و راه‌ها به مقصد رسيدند. و سود و زيان، سود بود و ضرري نبود.... برد و باخت، برد بود، باختي نبود، ديگر منافق منفعت طلب هم كه باشي به حيرت نمي‌افتي و راه را مي‌شناسي.اينها مانع‌هايي بودند كه فرا راه مجاهد مي‌ايستادند و او را به خود مي‌گرفتند و دستاويزي براي مانع‌هاي بيرون و مزاحم‌هاي شيطان مي‌شدند.و اين است كه بايد رهبر با آگاهي درمانشان كند. و فقط به تلقين‌ها و شعارها تكيه ندهد، كه تلقين‌ها، مسخ شخصيت انسان و نفي انتخاب او هستند. [ صفحه 35]

پيكار حسين

اشاره

اي ماه،اي ماه بي‌شكيب،امشب بيا تا من و تو، گفت و گو كنيم.ده روز پيش، ديدم از آن گوشه سر زدي.آن روز،در انتهاي غروب، زار و ناتوان،از رنگ سرخ شفق، شرمگين شدي.ده شب گذشته از آن روز،اما هنوز مضطرب و سرشكسته‌اي.آن روز، خون شفق، پيغام مرگ داشت.اين اضطراب تو، آيا پيغام ديگري است؟اي ماه،گويا از انتهاي چشم سياهت، اشك سفيد مي‌جوشد.اي ماه، با من سخن بگو.آيا، اين اشك هم پيغام ديگري است؟ [ صفحه 36] با من بگو از آنچه در آن روز ديده‌اي.روزي كه دست شفق بر تو خون كشيد.روزي كه پشت تو هم چون كمان خميد.روزي كه از سياهي چشم بزرگ تو، يك قطره اشك ريخت.اي ماه،اي ماه بي‌شكيب،گر چه زبان تو در انتهاي حنجره است، تاب خورده است.ليكن پيداست در عمق چشم تو، سري نهفته است.من، در ميان مردمك چشم تار تو،مي‌بينم آن چه را كه زبان تو، لال از اوست.من از نگاه خسته‌ي تو، مي‌خوانم آن سر نهفته را.گر چه نگاه چشم تو، تار و شكسته است.اي ماه،از نگاه تو پيداست.خون عبيط.با نعش‌هاي شهادت.با خيمه‌هاي به آتش كشيده‌ي مبهوت.اي ماه،در نگاه تو پيداست،اندوه مبهم آوارگان مرگ،با غربت مسلم آن كاروان خون، [ صفحه 37] در وسعت مكدر آن دشت سوگوار.اي ماه،در نگاه تو پيداست،اشك فرات،و چشمهاي پر از حرف!با نيزه‌هاي پر از بار.اي ماه،اينها در انتهاي چشم تو پيداست.بيخود نكوش تا پلك‌هاي سنگي خود رابر روي چشم‌هات بغلطاني.من، در ميان مردمك چشم تار تو،مي‌بينم آن چه زبان تو، لال از اوست.من در ميان آينه‌ي چشم‌هاي تو، مي‌خوانم.راز شفقراز اضطرابراز يك قطره اشك را...محرم 93 [ صفحه 39]

تصوير

زندگي صحنه‌ي پيكارهاست‌زندگي ميدان مبارزه‌هاستاز اين پيكارها و مبارزه‌ها، آن پيكار و مبارزه‌اي ارزش مي‌گيرد كه با انگيزه‌اي پاك آغاز گردد و براي آرماني عظيم به وجود آيد و به خاطر عقيده‌اي ارجمند دنبال گردد. مبارزه و پيكار مقدس، انگيزه و عقيده‌اي مقدس مي‌خواهد.زندگي انسان، چيزي نيست جز همين عقيده و جهاد در راه آن و كوشش براي گسترش آن.«ان الحيوة عقيدة و جهاد»انسان آگاه، انساني كه هستي را شناخته و نقش انسان را شناخته و جهت حركت هستي و انسان را شناخته، به اين عقيده مي‌رسد كه: در اين كاروان متحرك هستي، ركود، كم‌تر از عقبگرد نيست و عقبگرد جز «تنهايي» نيست. و «تنهايي». در كوير هستي، جز مرگ نيست.و به اين عقيده مي‌رسد كه انسان بايد بارور گردد، و شكل خود را انتخاب كند و جهت بگيرد، و در درون او، و در جامعه‌ي او، جز حق حاكمي نماند.به دنبال آن شناخت و اين عقيده، آن جا كه مي‌بيند طاغوتي به سركشي برخاسته و طاغوتي خلق را به بند كشيده و استعدادها را، راكد گذاشته تا از [ صفحه 40] آنها بهره بستاند، در آن جا آرام نمي‌نشيند. براي گسترش حكومت حق، در درون انسان و در جامعه‌ي او، كوشش مي‌كند و براي اين درگيري، به نيازها مي‌انديشد و براي تامين آنها تلاش مي‌نمايد.حسين عليه‌السلام، انساني آگاه، انساني معتقد، انساني راه رفته است.او با طاغوتي روبروست كه خلق را براي خود مي‌خواهد و آنها را پل خويش مي‌شمارد و از آنها بيشترين بهره‌ها را طلبكار است.و براي اين بهره برداري، آنها را به رذالت كشانده.شخصيتشان را شكسته،با سرگرمي‌ها تخديرشان كرده است.حسين عليه‌السلام، اين انسان آگاه، اين آگاه آزاد، و اين آزاد مسئول براي اين آزادي و آن حكومت، مبارزه‌اش را شروع مي‌كند. [ صفحه 41]

ضرورت درگيري

اين مبارزه،اين درگيري،، قطعي است. و اين درگيري، نه به خاطر سلطنت و پيروزي و نه به خاطر قدرت و خودنمايي است. اين درگيري، ادامه‌ي آن بينش‌ها و آن شناخت‌ها و آن عقيده‌هاست.اين دو بينش، اين دو روحيه، ناچار درگير مي‌شوند. و حسين براي اين، درگيري حتمي، به پا مي‌خيزد و براي تهيه‌ي ياور مي‌كوشد، چون در آن روز، تسليحات ساده بود، نيرو و نفرات همراه هم بودند. تسليحات مسئله‌اي نبود.حسين عليه‌السلام به شهرهايي نامه مي‌نويسد. در كوفه كارهايي شروع مي‌كند، و آن گاه كه خواستگاري كوفه و نامه‌هايشان را دريافت مي‌كند، مسلم را براي ارزيابي، فقط براي ارزيابي [33] مي‌فرستد. و خود، در جست و جوي ياوراني ديگر از مدينه بيرون مي‌آيد و به مكه روي مي‌آورد. و در اين شهر مادر، سنگر مي‌گيرد، و سپس به ناچار از مكه به سوي كوفه مي‌آيد و آن گاه به سوي نينوا و در اين نينوا،با خون، نقش‌ها مي‌زند و با مرگ، درس‌ها مي‌دهد؛ نقشي بر چهره‌ي افق و درسي در كلاس تاريخ. [ صفحه 42] آن روز عصر،از دل هر سنگ سخت جان، خون عبيط، به راه افتاد.وقتي كه خورشيد آسمان، از روي نعش‌هاي مقدس عبور كرد،ناچار دامن زردش به خون نشست.آن روز عصر،پرده‌ي آبي آسمان، با خون دامن خورشيد، سرخ شد.و افق،اين مرد پايدار،با رخت سرخ، در خيمه‌ي سياه شب افتاد.آن شبوقتي نسيم مرگ، از نينوا گذشت،از نعشهاي بتاول نشسته، در زير آفتاب، هنوز، خون مي‌چكيدو پروانه‌هاي عطر،از روي دست‌هاي نسيم، مي‌گريختند.آن شبوقتي كه ماه، از وسط آسمان گذشت، لرزيد.لرزيد و در كنار افق افتاد.و افقاين مرد پايدار،با يك نگاه به دست آورد.پشت زمين، در زير بار امانت شكسته است،محرم 93 [ صفحه 43]

تحليل‌ها

اشاره

از اين حركت موتور [34] ، و از اين داستان خون، تا به حال تحليل‌هايي شده، تحليلهايي نه چندان نزديك و همدم، بل در برابر و مخالف با هم. شهادت، شفاعت، امر به معروف، جلوگيري از ظلم، انقلاب و تشكيل حكومت.و اين تعجب ندارد، كه: اين داستان كوتاه، اما به بزرگي تاريخ، يك بعد ندارد و يك جهت ندارد، و اين است كه هر كس، آن را به گونه‌اي مي‌بيند.اين داستان، همچون دشت نيست، كه نشسته تا آخرش را بيني و كرانه‌هايش را در آغوش نگاهت بنشاني. اين دستان، داستان كوه است [35] آن هم كوهي به عظمت تاريخ. و اين است كه هر چقدر بالاتر بروي، بيشتر مي‌بيني. در حالي كه بيش از يك بعدش را نديده‌اي.و آن دم كه بر قله‌اش عروج كني، تازه، خودت را فراموش مي‌نمايي و تحليل‌هايت را از دست مي‌گذاري.مگر آن كه از دور، تحليلش كني و از سايه‌اش، اندازه‌اش را بگيري و با فشارش، تا امروز و با ادامه‌اش، در نسل‌ها، تقديرش كني و از نشانه‌ها و [ صفحه 44] علامت‌ها، تخمينش بزني.دورهاي نزديك و بزرگ‌هاي فشرده را اين گونه مي‌توان فهميد. [ صفحه 45]

شهادت و شفاعت

حسين آمد تا كشته شود، تا شفيع ما باشد. تا آبروي ما باشد حسين آمد تا با خون خود، نهال دين را آبياري كند. قتل او، شهادت او به نفع اسلام بود [36] .اين دو تحليل، به اين گونه، همان رضايت به قتل حسين است و خشنودي از شهادت اوست. كه در زيارت او مي‌خوانيم:لعن الله امة قتلتك.لعن الله امة ظلمتك.و لعن الله امة سمعت بذلك، فرضيت به [37] .اين دو توضيح، به اين گونه، با اين جمله‌هاي زيارت عاشورا، ناسازگار است.يا اباعبدالله... لقد عظمت الرزية، و جلت و عظمت المصيبة بكم علينا، و علي جميع اهل الاسلام و جلت و عظمت مصيبتك في السموات علي جميع اهل [ صفحه 46] السموات.قطعا، وجود امام براي دين، پرثمرتر و براي يزيد خطرناك‌تر است.اين درست كه مرگ او مجاهد مي‌سازد، اما بايد ديد زندگاني او، هم بيشتر و هم بهتر سازندگي ندارد؟صرف اين كه كسي جانشين او هست و خداوند، ديگري را معين كرده، از بزرگي مصيبت نمي‌كاهد.آن جايي كه مرگ عالم، شكافي مي‌آورد كه چيزي آن را پر نمي‌كند، معلوم است كه مرگ امام و فقدان رهبر، چه گرفتاري‌ها مي‌آورد.مگر عالم، جانشين ندارد، اذا مات العالم ثلم في الاسلام ثلمة لا يسدها شئ [38] .وجود امام، جگر گوشه‌ي رسول، نور چشم فاطمه، و ادامه علي عليه‌السلام براي يزيد، و دستگاه اموي آن قدر خطرناك و ضرر آميز بود كه يزيد با تمام وجودش، براي نابودي او كوشش‌ها كرد و تا خونش را نريخت آرام ننشست.ما بايد آگاه باشيم كه نفوذ پيشوايان و شخصيت اجتماعي آنها در يك سطح نبوده، حتي درجات آنها در يك سطح نيست.ما مي‌بينيم، آن جا كه عظمت و نفوذ و شخصيت علي عليه‌السلام براي پنج سال، شب و روز، سپاه او را به بيابان‌ها مي‌كشد و در برابر معاويه، به پا مي‌دارد و معاويه‌ي تدارك ديده را به فرار نزديك مي‌كند، در همان وقت شخصيت امام حسن عليه‌السلام در برابر معاويه كاري از پيش نمي‌برد و حتي سپاه آماده‌ي نخيله، از گرد او متفرق مي‌شوند و خنجر در پايش مي‌گذارند.اين پراكندگي، دليل نبود سياست و لياقت نيست، كه علي عليه‌السلام در چشم‌ها، جايي را گرفته كه امام حسن عليه‌السلام آن جايگاه را ندارد و او در دل‌ها به عظمتي رسيده، كه هنوز ديگران به آن نرسيده‌اند. [ صفحه 47] و اين است كه شخصيت حسين عليه‌السلام را پيشواي ديگري پر نمي‌كند. بوسه‌هاي رسول صلي الله عليه و آله و سلم بر چهره‌ي حسين عليه‌السلام نقش دارد و جاي پاي حسين عليه‌السلام بر دوش رسول، چشم‌ها و حافظه‌ها را با خود، گواه دارد [39] .مصيبت فقدان حسين عليه‌السلام، اين نور بزرگ و اين خون خدا، بزرگ‌تر از آن است كه ما مي‌فهميم. جايي كه از دل سنگ، خوه عبيط، خون تازه مي‌چكد و تمام هستي مصيبت مي‌گيرد [40] ، چه مي‌توان گفت، جز همان كه گفته‌اند. لقد عظمت الرزية و جلت و عظمت المصيبة.بدون شك، شهادت و شفاعت، همراه حركت حسين هست، و رسول صلي الله عليه و آله و سلم و رسولان پيشين به اينها گواهي داده بودند و از اينها سخن گفته بودند.آري، اين شهادت، انتخاب حسين است و اين شفاعت نتيجه‌ي كار عظيم او.شهادت، انتخاب است، نه هدف و شفاعت نتيجه است، نه مقصد.تمام مطلب در همين نكته، نهفته است كه انتخاب با هدف، تفاوت دارد.گاهي انسان، كاري را انتخاب مي‌كند و هدفش چيز ديگر است. امير كبير، هنگامي كه در فين كاشان به مرگ مجبور مي‌شود، آن نوع مرگ - رگ زدن - را انتخاب مي‌كند. اين گونه مردن، انتخاب اوست در حالي كه هدفش نيست. هدفش زندگي است و آرزويش در دارالفنون...همين طور اثر، با هدف تفاوت دارد. كسي كه در راه اطاعت گام برمي‌دارد، به كرامت‌ها و قدرت‌هايي مي‌رسد، در حالي كه خودش آن را نمي‌خواهد، و در حالي كه هدفش جز قرب حق نبوده است.من هنگامي كه چراغ را روشن مي‌كنم تا راه را بيابم، ناچار، در كنار [ صفحه 48] روشنايي، حرارت هم به دست مي‌آيد، در حالي كه هدف، يافتن راه است، نه گرماي چراغ.شفاعت، همراه اين انتخاب بزرگ هست و شهادت بهترين انتخاب است، در حالي كه رضايت به مرگ و به شهادت او هم در كار نيست، فقدان او بزرگ‌ترين مصيبت است، كه شفق را غمگين كرد و سنگ‌ها را به خون نشاند. [ صفحه 49]

امر به معروف، مبارزه با ستم

حسين عليه‌السلام آمد تاكجيهاي يزيد را بزدايد. او براي امر به معروف به راه افتاد، و به خاطر نهي از منكر قد برافراشت.حسين عليه‌السلام آمد تا از ستم، جلوگير باشد. آمد تا كاخ ستم را واژگون كند. او در اين راه قيام كرد و سكوت را نخواست.در جمله‌هايي از كلمات امام، به اين توضيح‌ها مي‌رسيم. [41] بدون شك او امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ظلم را در برنامه دارد. او بي‌تفاوت و سازشگر نيست و براي رسيدن به حق، از هيج باك ندارد، و جان را به روي دست دارد، حتي آن كه بر مرگ زند خنده علي اصغر اوست.با اين توضيح‌ها، چند سوال هست. اگر يزيد امر به معروف را مي‌پذيرفت و بدي‌هايش را كنار مي‌ريخت و از ستم كناره مي‌گرفت، آيا حسين عليه‌السلام او را مي‌پذيرفت و با او بيعت مي‌كرد؟اين چنين بيعتي، تا چه وقت ادامه مي‌يافت؟حسين عليه‌السلام در حالي كه مي‌توانست حكومت اسلام را به دست بگيرد و به خلافت رسول صلي الله عليه و آله و سلم برسد، آيا باز هم يزيد را تحمل مي‌كرد؟ آن هم يزيدي را كه در سطح ابوبكر و عمر بود و آن بوزينه بازي و شرابخواري را نداشت؟ [ صفحه 50] امام، اميرالمؤمنين، در خطبه‌ي شقشقيه، به اين سوال‌ها جواب مي‌دهد، كه: ديگران خلافت را به خود بسته‌اند و آن را به زور پوشيده‌اند. اين آسياب بدون آنها نمي‌چرخد. آنها درختي هستند كه پرنده بر آن پر نمي‌گشايد. آنها كوهي هستند كه سيلاب دانش در كنارشان جاري است. آنها با آن احاطه و با اين جوشش مي‌توانند پاسخگوي نيازها، و رهبر و پيشواي خلق باشند.حسين عليه‌السلام براي يك لحظه، يزيد را تحمل نمي‌كند، همان طور كه علي، اگر ياري‌اش مي‌كردند، با اولين آنها يك لحظه همراه نمي‌شد.با اين جواب، مي‌يابيم كه حسين عليه‌السلام برنامه‌اي بزرگ‌تر و سنگين‌تر در پيش روي دارد، و اين برنامه همان طور كه با شهادت و شفاعت همراه بود، با امر به معروف و مبارزه با ستم نيز همراه است.اما در همين سطح متوقف نمي‌ماند كه هنوز قله‌هاي بلندتري پيش رو دارد، و راه‌هاي طولاني‌تري در زير پا. [ صفحه 51]

تشكيل حكومت

حسين عليه‌السلام آمد تا اساس خلافت غاصبانه‌ي اموي را درهم بشكند، او آمد تا بر ويرانه‌ي حكومت موجود، حكومت اسلامي را طرح بريزد.حسين عليه‌السلام براي اين مهم گام برداشت. گام‌هاي بلند او نشان دهنده‌ي اين خواست بزرگ و اين آرمان بلند هستند.اين تحليل، با تمام توضيحاتش، گرفتار مسئله‌ي علم امام است. هنگامي كه امام مي‌داند مرگ در پيش است، هنگامي كه مي‌داند او را مي‌كشند و تا خون دلش را نريزند، آرام نمي‌شوند، هنگامي كه شهادت و اسارت را مي‌داند و از پيش با آن روزها آشناست پس تشكيل حكومت يعني چه؟ برهم زدن خلافت يزيد، چه معنا مي‌دهد؟در برابر اين سوال‌ها، طرفداران اين طرح مجبورند در غير اين فرض سخن بگويند و داستان نينوا را از ديدگاه زميني و مجراي طبيعي مطالعه كنند و مجبورند قيام حسين عليه‌السلام را به دو قسمت آزادي بخش و دفاعي تقسيم كنند و توضيح بدهند. در قيام دفاعي، ديگر هدف مطرح نيست و آگاهي و اطلاع از پيشامدها نقشي ندارد و حتي اين قيام، هيج اثري هم كه نداشته باشد، مسئله‌اي نيست. [ صفحه 52]

ابعاد

بايد گفت، اين تحقيقات، با تمام ارزشي كه مي‌تواند به دست بياورد، نمي‌تواند تمام مسائل را حل كند، و نمي‌تواند عقده‌گشا باشد. داستان طف، ابعاد گوناگون دارد.1. خطبه‌هاي انقلابي و نامه‌هاي دعوت به شهرها [42] .2. كناره گيري از درگيري با والي مدينه و مكه، و كناره گيري از شروع جنگ [43] .3. طرز بيرون آمدن با آن همه غوغا و جنجال [44] .4. گرفتن اموال و هداياي يزيد در ميان راه [45] .5. طرح كناره گيري و استسلام، آن هم حتي پس از مرگ دوستان و خويشان [46] .در كنار اين وجهه‌هاي گوناگون، سوال‌هايي هست كه آيا امام با اين حركت‌ها هدفي دارد يا نه،؟ اگر هدفي در پيش است، چيست؟ آيا شهادت و شفاعت؟ آيا مبارزه با ستم و امر به معروف؟ آيا مبارزه براي حكومت ولو اين كه يزيد در سطح ابوبكر باشد؟كدام يك از اين هدف‌ها با طرز بيرون آمدن امام از مكه و با طرح كناره گيري او، در آخر سازگاري دارد؟آيا حسين از تنهايي خود خبر ندارد؟ آيا با توجه به اين تنهايي، در ميان راه [ صفحه 53] و پس از شهادت مسلم، باز حركت براي حكومت توضيحي مي‌يابد؟ما از ديدگاه طبيعي و مجراي زميني هم كه نگاه كنيم، همان حرف‌ها كه مي‌گفتند، طبيعي‌ترين حالت‌هاي اهل كوفه را نشان مي‌داد. فرزدق مي‌گفت: دل‌هاشان با تو و شمشيرهاشان، بر روي توست.ابن‌عباس، مرد بيدار و واقع بيني است، كه دور از علم امام و پيش از شهادت مسلم، رجعت كوفه را پيش بيني مي‌كند و اين بي‌وفايي مسئله‌اي نيست كه بر امام مخفي مانده باشد. گيرم كه الكوفي لا يوفي، مدركي نداشته باشد، در اين مسائل مدرك نمي‌خواهيم، كه: آفتاب آمد دليل آفتاب. تجربه‌هاي مداوم اين مسئله را نشان داده بود كه آن باورها، پاهايي نيستند كه بتوانند بار سنگين حكومت علوي را به دوش بگيرند.ما از ديدگاه طبيعي هم كه نگاه بكنيم و علم امامت را هم كنار بگذاريم، بايد حسين عليه‌السلام، هنگامي كه از رجعت اهل كوفه و از شهادت مسلم آگاه مي‌شود، بازگردد و به سويي ديگر برود و يا پنهان بماند و در پنهان زمينه‌هايي را بسازد، همان طور كه محمد حنفيه گفته بود: [47] اما حسين اين گونه عمل نمي‌كند و با آگاهي كامل از اوضاع، انا لله گويان، به راه خويش ادامه مي‌دهد و از راه بازنمي‌گردد.اين مسائل و اين ابعاد، به اين گونه تحليل نمي‌شوند و توضيح نمي‌گيرند، به ويژه آن جا كه سوالهاي ديگري درباره‌ي جبهه گيري امام در برابر معاويه هم طرح شود، كه چرا حسين عليه‌السلام در مدت 12 ساله سلطنت معاويه گامي برنداشت؟ آيا معاويه زيرك بود و امام تواني نداشت؟ آيا معاويه نمي‌گذاشت عاشورا به وجود بيايد؟ آيا در مدائن نمي‌شد عاشورايي به پا كرد؟ آيا معاويه داستان را دگرگون مي‌كرد و نتيجه‌ي انقلاب را مي‌ربود؟ آيا با انقلاب عاشورا، [ صفحه 54] حكومت به چه كساني رسيد؟ آيا پس از مرگ يزيد، به علي بن الحسين رو آوردند؟ آيا به سوي مصعب و مروان نرفتند؟ما براي توضيح قيام امام، در زمان يزيد و سكوت او در زمان معاويه، توضيح‌هايي داريم. از سياست معاويه و خامي يزيد، از فساد عملي يزيد و شيطنت پنهان معاويه، از آماده نبودن جو سياسي و خام بودن توده.در حالي كه يزيد كمتر از معاويه نيست. يزيد كسي است كه تمام ياران حسين را از او گرفت و او را تنها در كنار فرات به خون نشاند.بايد گفت ابن‌زياد، حلقه‌اي است كه در دست يزيد كاربري دارد. او تيغي است كه همراه يزيد، برندگي دارد. او بدون تكيه به شام براي يك لحظه هم در برابر مصعب دوام نياورد. بيچاره فراري شد و در خانه‌ي مسعود بن عمرو رفت و لباس زنش را پوشيد و از غذايش خورد و ناله برداشت كه مرا بگذار و مرا بيرون نكن [48] .ما يزيد را سگ‌باز و غافل و نادان معرفي مي‌كنيم و حسين عليه‌السلام را در دست او گرفتار نشان مي‌دهيم. غافل از اين كه اگر يزيد اين بود، اين قدر ضعيف بود حسين مي‌بايست او را زمين مي‌زد و از كار دور مي‌انداخت [49] .براي چنين يزيد غافلي، شمشير لوطي‌ها كافي بود تا چه رسد به تدبير حسين عليه‌السلام.يزيد با تمام دقت آماده است و كاملا بر اوضاع مسلط است. در مدينه حسين را به بيعت مي‌خواند. در مكه در جايگاه تبليغاتي حسين عليه‌السلام نقشه‌ي مرگ او را مي‌كشد. در كوفه يارانش را متفرق مي‌كند.در نينوا مدت‌ها - ده روز - او را محصور مي‌سازد و آن گاه او را به مرگ [ صفحه 55] مي‌بندند و با اسارت كاروان خون، آنها را به شام مي‌رساند و آخر سر هم كه حكومت از او مي‌گردد، به خاندان علي نمي‌رسد، و اين هم دليلي بر اين كه هنوز توده آمادگي حكومت علوي را نداشته‌اند و جو آماده نبوده است.اين تحليل‌ها در حالي كه بعضي مسائل را توضيح مي‌دهد، خود مسائل ديگري را به وجود مي‌آورد. اين توضيح‌ها در حالي كه با يك بعد سازش دارد، با ابعاد گوناگون داستان نينوا سازگار نيستند و نمي‌توانند بار تمام اين سوال‌ها را به دوش بكشند و نمي‌توانند پاسخگوي اين همه باشند.ما در جست و جوي تحليلي هستيم كه تمام سوال‌ها را پاسخ بگويد و تمام ابعاد را در نظر بگيرد، و حتي پس از شهادت را توضيح بدهد و آن را با داستان نينوا هماهنگ بسازد.ما در برابر مسائلي به ظاهر متضاد هستيم.زندگي حسين عليه‌السلام در زمان معاويه، با زندگي او در زمان يزيد. كارهاي حسين با كارهاي ديگرش، نامه‌ها و دعوت‌ها و گرفتن اموال در ميان راه و بازنگشتن از راه، با شروع نكردن در مدينه، مكه، نينوا و طرح استسلام دادن و كناره‌گيري كردن و به سرحدات هجرت نمودن.اين تضادها با تحليل تشكيل حكومت و با تحليل شهادت، حل نمي‌شوند.اگر اينها هدف حسين مي‌بود، آيا كناره گرفتن و به گوشه‌اي رفتن، جز فرار از هدف، عنواني مي‌گرفت؟يكي از نويسندگان، تحليل تشكيل حكومت را رد مي‌كند [50] ، به اين كه اگر حسين عليه‌السلام مانند رسول صلي الله عليه و آله و سلم هدف حكومت داشت، بايست همانند او از مكه بيرون مي‌آمد و پنهاني خود را به جايگاه امني مي‌رساند. [ صفحه 56] و همين نويسنده، توضيح مي‌دهد كه حسين براي شهادت آمد و اين شهادت با منطق، تحليل نمي‌شود. اين چيزي بالاتر از منطق است. حسين وارث آدم مي‌خواهد چگونه مردن را تعليم كند، پس از آن كه آنها چگونه زيستن را ياد داده بودند [51] .اكنون بايد اين تضادها را تحليل كرد، توضيح داد. توضيحي كه چگونه زيستن و چگونه انتخاب كردن را به ما بياموزد. [ صفحه 57]

هدف و انتخاب

آنها كه از آن شناخت‌ها و عقيده‌ها سرشار بودند.آنها كه هيچ پرنده بر سرشان پر نمي‌كشيد و سيلاب دانش از دلشان سرازير بود.آنها قطب و محور خلافت هستند. حكومت اسلام، جز با آنها به چرخ نمي‌افتد. كوشش براي به پا داشتن حق و كنار زدن باطل، وظيفه‌ي بزرگ آنهاست.خداوند، از آنها پيمان گرفته كه در برابر ستمگرها، براي ستمديده‌ها، قرار نگيرند و آرام ننشينند [52] ، آن جا كه ياوراني و مددكارني داشته باشند. ياوراني كه بتوانند اين بار سنگين را به دوش بگيرند و اين امانت بزرگ را عهده‌دار شوند.و در آن هنگام كه ياري ندارند و و بسته‌ي تنهايي خويشند، بايد ياوراني بسازند و روح‌هايي را تربيت كنند.آن رسول صلي الله عليه و آله و سلم بود كه سيزده سال كوشيد. و آن علي عليه‌السلام بود كه بيست و پنج سال تلاش كرد. آن هم امام حسن عليه‌السلام بود كه پس از صلح آرام ننشست و حتي سفرهاي حجش و اطعامش و حلم و نرمش، وسعتش، همه و همه سازندگي [ صفحه 58] بود.و آن هم حسين عليه‌السلام بود كه در ميدان معاويه، گوي مي‌زد و يار مي‌گرفت. آنها كه در نينوا، عيد خون گرفتند، در يك روز متولد نشده بودند. اينها، فرزندان همان روزها بودند.اينها براي آن هدف بزرگ، بايد پاهاي بزرگي بسازند. توحيد با پاي شرك به مقصد نمي‌رسد، باطل همپاي حق نمي‌شود.اينها با آن هدف رهبري در زمينه‌ي آزادي و شكوفا كردن استعدادها و تشكيل جامعه‌ي انساني، نيازهاي بزرگ‌تري خواهند داشت و مادام كه اين نيازها را تامين نكرده باشند، گام برنخواهند داشت.حسين عليه‌السلام چه در زمان معاويه و چه در دوره‌ي يزيد، براي تامين كردن اين نيازها، گام برمي‌داشت، به شهرها نامه مي‌نوشت [53] و با مهره‌ها تماس مي‌گرفت. و از رويدادها پرده برمي‌داشت و از راه خويش سخن مي‌گفت و از همراهاني سراغ مي‌گرفت و از آنها استمداد مي‌كرد و آنها را به خويش مي‌خواند.اين كار حسين عليه‌السلام بود. براي رسيدن به آن هدف‌هاي بزرگ، با زد و بند و با ائتلاف، با سركش‌ها و سردارها و قدرت‌ها كاري از پيش نمي‌رفت. بايد خود كاري مي‌كرد، و حسين سخت مشغول بود.كوشش براي خلافت، وظيفه‌ي حسين بود و حسين در اين راه، آرام نبود. سه اصل ايمان و توحيد و امامت، او را آرام نمي‌گذاشت.اما، يزيد، اين طاغوت سركش و اين طاعون گرسنه كه موقعيت خود را در خطر مي‌بيند و از اين همه به خوبي آگاه است، پيشدستي مي‌كند تا پيش از به [ صفحه 59] دست آمدن سنبل‌ها و جمع شدن خرمن‌ها، آب را از سرچشمه ببندد.دستور مي‌دهد تا از حسين بيعت بگيرند و با او پيمان ببندند.حسين عليه‌السلام مي‌داند كه اين بيعت، سايه‌اي ندارد و جايي براي سازندگي او باقي نمي‌گذارد و آخر سر به خفه‌كشي مي‌انجامد [54] .او مي‌گويد: اينها آرام نمي‌گيرند تا خون دلم را بريزند [55] .و مي‌گويد: لو ترك القطا لنام [56] .و همين هم بود. خاندان اموي كينه‌هاي سابق و حسادت‌هاي پيش از اسلام را همراه داشتند و در انتظار انتقام بودند، و اكنون كه خود را مسلط مي‌بينند، و اكنون كه گردها را به خاك سپرده‌اند و سردارها را با هم درگير كرده‌اند، از اين كينه‌ها جلوگيري نخواهند كرد و خودداري نخواهند داشت.حسين عليه‌السلام در حالي كه آن هدف حكومتي را پيش رو دارد، اين سازندگي را همراه. در اين موقعيت كه يزيد شروع كرده و در اين هنگام كه بيعت سايه‌اي ندارد، وضعش دگرگون مي‌شود. او تا به حال براي هدف خويش مي‌كوشيد، اما امروز در ميان ضرورت‌ها و راه‌هاي موجود بايد انتخاب كند.در واقع حسين عليه‌السلام مي‌تواند يكي از دو كار را انجام بدهد. در اين هنگام كه يارانش، پاي همراهي‌اش را ندارند، يا بايد از هدفش دست بشويد و تخفيف بدهد و به زدوبند رو بياورد و يا بايد در كنار ضرورت‌ها و پيشامدها، بهترين را انتخاب كند و به سازندگي خود ادامه بدهد و يار تهيه نمايد.حسين اين ادامه‌ي علي عليه‌السلام و چشم رسول صلي الله عليه و آله و سلم، از هدف‌ها دست نمي‌شويد. او مشتاق سلطنت نيست. وسعت روح او با اين سراب‌ها دمساز نيست. عظمت او اسير اين حقارت نيست. جز امر حق او را حركت [ صفحه 60] نمي‌دهد. و اين امر وابسته به ساختن نفراتي است كه بتوانند اين راه را با سر بروند و خود را فداي حق كنند، نه حق را نردبان هوس.حسين كه جز به پاداش حق، حكومت خدا بر مردم، هدفي نمي‌تواند بگيرد، در اين مرحله از زندگي و در اين حد از مبارزه، به انتخاب مي‌رسد.در پيش توضيح دادم كه انتخاب با هدف، چقدر تفاوت دارد. با توجه به آن هدف، و به اين انتخاب، مي‌توانيم تمام زندگي حسين عليه‌السلام را دنبال كنيم و مي‌توانيم آن تضادها را تحليل بنمائيم.ما بايد در تمام مراحل، در مدينه، مكه، برخورد با حر، و نينوا و عاشورا، تمام احتمال‌هاي موجود را ارزيابي كنيم و بسنجيم و بهترينش را مشخص كنيم. و آن گاه ببينيم، حسين عليه‌السلام اين بهترين را انتخاب كرده و يا اين كه اشتباهي مرتكب شده است؟اين گونه تحليل، به زودي ما را از بن‌بست‌ها بيرون مي‌آورد [57] ما گام به گام و قدم به قدم در هر مرحله حسين را دنبال مي‌كنيم و احتمال‌ها را بررسي مي‌نماييم و اين گونه انتخاب حسين عليه‌السلام را نقد مي‌زنيم و از او درس مي‌گيريم. ما بايد ببينيم در آن لحظه‌اي كه فكرها و قلب‌ها از كار مي‌افتند و عقل از سرها مي‌پرد، حسين عليه‌السلام چگونه انتخاب كرده است.الف - حسين عليه‌السلام در مدينه، در شهر رسول صلي الله عليه و آله و سلم، در شهر علم، شهري كه ركاب‌ها به سويش در حركت هستند و روايت‌ها از مسجدش سرازير، حسين عليه‌السلام در اين شهر، جايگاه دارد.اكنون يزيد او را به بيعت مي‌خواند و حسين راه‌هايي در پيش دارد:1. بي‌تفاوتي و گذراندن يك زندگي عادي، [ صفحه 61] 2. سازشگري همانند ابوهريره،3. بيعت،4. مبارزه و قيام،5. كناره‌گيري به خاطر سازندگي.بي‌تفاوتي و سازشگري، با ايمان و توحيد و منصب امامت نمي‌سازد. او بايد خلق را از غير حق برهاند و حكومت الله را در دل‌ها و در جامعه تحقق بخشد.بيعت، سايه‌اي ندارد، چون خاندان اموي از كينه سرشارند و از تسلط برخوردار.مبارزه، ياوراني مي‌خواهد كه هنوز فراهم نشده‌اند، و پاهايي مي‌طلبد كه هنوز راه نيفتاده‌اند. پس مي‌ماند كناره‌گيري و سازندگي.ب: اكنون كه بايد از مدينه كناره گرفت، به بصره، به كوفه، به ايران و... به مكه؟مكه براي سازندگي مناسب‌تر است. مكه مادر شهرهاست و همه در آن جا جمع مي‌شوند و بار سفرهاي تبليغي سبك مي‌شود.حسين عليه‌السلام مكه را انتخاب مي‌كند و در اين شهر امن به كار خويش مي‌پردازد. به اين شهر از هر گونه مسافري بار سفر مي‌بندد و براي حج خانه‌ي خدا مي‌آيد، و در نتيجه حسين مي‌تواند بدون احتياج به سفرهاي زياد، آگاهي‌هاي وسيع را به تمام شهرها منتقل كند و زمينه را فراهم سازد كه ساخت. تا اين كه يزيد نقشه‌ي ديگري مي‌ريزد، و كساني را مأمور مي‌كند كه هنگام حج در ميان جمعيت انبوه، ناگهاني حسين را بكشند و از ميان بردارند.با توجه به علم امام، حسين مي‌داند يكي از دو مرگ در انتظار اوست:1. مرگ در حرم. [ صفحه 62] 2. شهادت در نينوا. و حسين مي‌كوشد تا بهترين مرگ‌ها را انتخاب كند.كشته شدن در حرم يك نوع خفه‌كشي است. مي‌توانند به گردن هر كس آويزانش كنند و دستگاه حكومت را از آن بي‌خبر جلوه دهند و حتي عزاداري آن را اعلام بنمايند [58] .نشستن در حرم مرگ، را پذيرفتن است و حسين فرزند همان مردي است كه در جواب مغيره كه در هنگام جمل، پيشنهاد ماندن مي‌داد، گفت من مثل كفتار نيستم كه در لانه‌اش بنشيند... تا صياد او را با ذلت بگيرد.كشته شدن در حرم از رويارويي كوفه و آگاهي شام، خالي است.كشته شدن در حرم، حرمت‌ها را مي‌شكند و بهره‌اي نمي‌آورد. پس بيرون آمدن آن هم به آن گونه و با آن همه غوغا، آن هم در آن فصل و در آن روز، آن هم با كاروان و كودكان بهتر است.و حسين بيرون آمد و با كاروان اشك بيرون آمد، با زينب و فرزندان و بانوان بيرون آمد تا اينها ادامه‌ي شهادت او باشند و اسارت آنها آگاهي‌ها بياورد. همان طور كه آوردنشان، نشان دهنده تنهايي او بود و نمايانگر اين كه سر جنگ ندارد و در فكر آشوب نيست.اين حسين است كه از حرم بيرون مي‌آيد و اين هم كاروان اوست.اكنون، به سوي كجا؟ ايران، روم، يمن، بصره، كوفه؟كوفه شهر علي است. سرشار از روح حماسه و جهاد او، لبريز از فريادهاي مرد آفرين او.كوفه شهر حسين است. از او دعوت‌ها كرده و براي او پيام‌ها فرستاده. گيرم كه بازگردند و رجعت كنند، باز كوفه بهتر است، كه هنوز نامه‌هاي دعوتش هست. [ صفحه 63] بر فرض مثل ساير شهرها بشود، باز اين امتياز را دارد كه قبلا دعوت كرده‌اند و اين ترس براي دستگاه هست كه دوباره برگردند... و اين ترس تا آن حد نيرومند بود كه ابن‌زياد و ابن‌سعد را مدت‌ها از جنگ بازداشت و آنها را به تهيه و تدارك سپاه گراني وادار كرد سي هزار نفر براي هفتاد و دو تن.آن محاصره تا روز عاشورا و اين جمعيت گران، همه نمايانگر اين است، كه وحشت از بيداري دوباره كوفه داشتند. كه مباد ناله‌هاي حسين و آتش فريادش، آنها را شعله‌ور سازد.و اين است كه حسين از كوفه بازنمي‌گردد، حتي هنگامي كه مرگ مسلم را مي‌شنود.حسين عليه‌السلام در هنگام انتخاب است و كوفه بهتر است حسين مي‌آيد. تا اين كه با حر و يارانش روبه‌رو مي‌شود. در اين جا دو احتمال هست:1. مبارزه.2. مصالحه.حسين عليه‌السلام مبارزه نمي‌كند، چون هنوز با كوفه احتجاجي نشده و اين مرگ، باري ندارد. او مبارزه نمي‌كند، چون ياوري ندارد. حر هزار نفر همراه دارد و محدود است. حسين كسي ندارد و موتور است.مصالحه مي‌كنند و قرار مي‌گذارند كه نه به سوي كوفه، كه بدان سو رو بياورند و حر از كوفه كسب تكليف كند.تكليف روشن مي‌شود، كه هر كجا پيام مرا دريافتي، همان جا حسين را نگهدار.و اين پيام در نينوا به دست رسيد.حسين عليه‌السلام با كاروان مرگ و خون، به نينوا رسيد. نينوا، سرزمين خون، سرزمين آزادي و سرزمين فداكاري. خون در راه حق، و آزادي از غير حق، و فداكاري براي حكومت حق. [ صفحه 64] در اين جا، همان احتمال‌هايي هست كه در مدينه بود و همان طرح‌هايي هست كه در مدينه بود.در اين جا، باز بيعت هست و خفه كشي.سازشگري هست با ناز و نعمت.مبارزه و شهادت هست، با آگاهي‌ها و بيداري‌ها.و كناره گيري هست، با سازندگي‌ها و تهيه‌ي ياورها.حسين، حتي پس از شهادت تمام خويشان و يارانش، همين را مي‌خواهد [59] و اين در لحظه‌اي است، كه زندگي طعمي ندارد، و اين در هنگامي است كه نفس داشتن، رياضت است و رفتن آرزو، اما آنها كه از انجماد يخ زدن به وسعت تبخيرها رسيده‌اند و گسترده شده‌اند، بايد آن وقت كه نمي‌خواهند بمانند و رياضت زندگي را تحمل كنند.حسين، حسيني كه روحش در آسمان‌ها بود و در كنار يارانش و پايش در زمين بود و بر روي نيزه‌ها و شمشيرها... اين طرح را پيشنهاد كرد و آنها نپذيرفتند.و چون حسين نمي‌تواند سازشگر باشد، نمي‌تواند حاشيه نشين دستگاه اموي باشد. نمي‌تواند شاهد استثمار خلق و ركود استعدادها باشد. و چون حسين نمي‌تواند بيعت كند... كه بيعت سايه‌اي ندارد و نتيجه‌اي جز خفه كشي نمي‌آورد، مي‌گويند. تو بيعت كن، آن هم بر آن چه ابن‌زياد مي‌گويد. و ابن‌زياد همان را مي‌گويد كه به مسلم گفت و همان كاري را مي‌كند كه با مسلم كرد.حسين، حسيني كه نمي‌تواند سازشگر و بي‌تفاوت باشد و نمي‌تواند بيعت كند، مي‌ماند با شهادت.و اوست كه مي‌گويد، آرام و قاطع مي‌گويد، آيا صدايش را مي‌شنوي؟ [ صفحه 65] «مرگ بر هر كس نوشته شده و همچون گلوبند گلوي انسان را دربر گرفته است.» [60] .اكنون كه مرگ حتمي‌است، بگذار مرگي را انتخاب كنيم كه آبستن كنيم كه آبستن زندگي باشد و سازندگي‌هايي بياورد و آگاهي‌هايي متولد كند و روح‌هايي را حركت دهد.بايد مرگي را انتخاب كنيم كه زندگي را بارور كند. [ صفحه 67]

اي پاك‌تر، ز آب

امشب، به ياد تو هستم من.امشب، در كنار تو هستم مناما زبان تو خاموش است،و شمع قلب تو، در سينه‌ات نمي‌لرزد.و دست‌هاي تو، اين آيه‌هاي قدرت و نيرو، شمشير را نمي‌خواهندكه تو، در نگاه من، مي‌گوييكه تو، در سينه‌ي من، مي‌جوشي.كه تو در دست‌هاي من.در دست‌هاي من.امشب، بانگ و خروشي نيست،در وسعت مكدر اين دشت سوگوارتوبا آن شكوه پاك، همراه نسل‌ها رفتيبا پروانه‌هاي سرخ،آنها كه سوختند، همراه يك شعله از چراغ رسالت [ صفحه 68] امشب، دور از نينواي تو، در كنار تو هستم من.و همان آتش بلند.آن آتشي كه در دل پروانه‌ها فتاد.دارد در دل من شعله مي‌كشدمن هم، دارم در كنار تو مي‌سوزم،اي شمع،اي شعلهاي پاك‌تر، ز آباي روشن‌تر از خورشيد نينوا.بهمن 52 محرم 93

پاورقي

[1] در جنگ‌هاي بريتانيا و جنگ‌هاي امروز.
[2] و مالكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون ربنا... اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها... نساء، 75.
[3] و الذين آمنوا اشد حبا لله. بقره، 165.
[4] ان كنتم خرجتم جهادا في سبيلي و ابتغاء مرضاتي. ممتحنه، 1.
[5] و العصر.
[6] ايمان با توحيد تفاوت دارد. ايمان با شرك جمع مي‌شود، در حالي كه توحيد، شرك را مي‌رهاند. ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون. يوسف، 106.
[7] ابراهيم مي‌گفت: انما تعبدون من دون الله اوثانا. عنكبوت، 17 فقط جز خدا بت‌ها را مي‌پرستيد. آنچه جز خدا بپرستيد بت است، با هر شكل و در هر رنگ، سياه و سرخ و زرد.
[8] توبه، 111.
[9] صف، 10 و 11. [
[10] توبه، 52.
[11] هدف با انگيزه گاهي درهم مي‌شوند، يعني انگيزه‌ها همان هدف‌ها خواهند شد، و گاهي از هم جدا و مشخص مي‌گردند. هدف از يك ساختمان رفاه است و انگيزه‌ي اين ساختمان، گاهي ضرورت‌ها و گاهي خودنمايي‌ها و...
[12] و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم. اعراف، 11.
[13] اول ذلك الدعاء الي طاعة الله من طاعة العباد... كافي، ج 5، ص 3، ح 4، باب فضل الجهاد.
[14] خدا مي‌خواهد كه حق را جايگزين كند و ريشه‌ي كافران را ببرد. قاتلوا ائمة الكفر. توبه، 23 يمحق الكافرين. آل عمران، 141.
[15] انفال، 39.
[16] ... و يكون الدين كله لله. انفال، 39. به ظهر الدين. كافي ج 5، ص 46، 3 باب فضل الجهاد.
[17] ... فقاتلوا التي تبغي حتي تفيئ الي امر الله. حجرات، 9 به يدفع عن الدين، كافي ج 5، ص 3، ح 4.
[18] ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين، آل عمران، 141 و ليبلي المؤمنين منه بلاء حسنا. انفال، 17.
[19] و ليجدوا فيكم غلظة. توبه، 123. ترهبون به عدوالله، انفال، 60 سنلقي في قلوب الذين كفروا الرعب، آل عمران 151.
[20] لعلهم يتذكرون - انفال، 57 لعلهم ينتهون توبه، 12.
[21] لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد حج، 40.
[22] انما خرج الي سلطان مجتمع لينقضه كافي، ج 8، ص 264، ح 381.
[23] فيكون قتاله لنفسه، كافي، ج 5، ص 21، ح 2.
[24] و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. آل عمران، 169.
[25] و من الناس من يشري نفسه ابتعاء مرضات لله. بقره، 207.
[26] اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم في بروج مشيدة. نساء، 78.
[27] يا ايها الذين آمنوا مالكم اذا قيل لكم انفروا في سبيل الله اثاقلتم الي الارض أرضيتم بالحيوة الدنيا عن الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا في الاخرة الا قليل. توبه، 38. ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي ياتي الله بامره و الله لا يهدي القوم الفاسقين. توبه، 24.
[28] خذوا من ممركم لمقركم. نهج‌البلاغه، صبحي صالح، خ 203.
[29] اتخشونهم فالله احق ان تخشوه، توبه، 14. الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا... آل عمران، 173.
[30] انا الي ربنا منقلبون، شعراء، 50.
[31] و لا تهنوا في ابتغاء القوم نساء، 104. ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله. آل عمران، 140.
[32] قالوا لا تنفروا في الحر قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا يعلمون. توبه، 81. ان منكم لمن ليبطئن... نساء 72.
[33] بعضي مسلم را محكوم كرده‌اند كه تدبيري نداشت، اينها از حدود اختيارات مسلم و مأموريت او چشم پوشيده‌اند. مسلم براي كاري كه آمده بود، موفق شد. از بهترين راه‌ها شروع كرد. براي توضيح بيشتر به تاريخ سيدالشهداء اثر مرحوم شيخ عباس صفايي، از انتشارات جمكران مراجعه شود.
[34] الوتر الموتور، يعني تنهاي واگذاشته شده و بريده شده.
[35] المؤمن كالجبل الراسخ. مناقب، محمد ابن شهرآشوب، ج 2، ص 347.
[36] شهادت، وسيله نيست، خود هدف است... راه نيم بر به طرف صعود به قله‌ي معراج بشريت است، دكتر شريعتي، شهادت. «حسين بودن» به او مسئوليت جهاد با اين همه پليدي و قساوت را داده است. و براي جهاد، جز «بودن خويش» هيچ ندارد. آن را برمي‌گيرد و از خانه به قتلگاه خويش مي‌آيد دكتر شريعتي، شهادت. شهادت نه يك باختن كه يك انتخاب است. انتخابي كه مجاهد با قرباني شدن خويش در آستانه‌ي معبد آزادي و محراب عشق پيروز مي‌شود. دكتر شريعتي، شهادت،
[37] زيارت وارث.
[38] محاس، احمد بن محمد بن خالد بركي، ج 1، ص 233.
[39] و اين است كه شكاف مرگ عالمي را، زندگي عالم ديگر پر نمي‌كند.
[40] تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 207.
[41] بحارالانوار ج 45، ص 329.
[42] لهوف و طبري ص 266 و 303 و 304 و تحف العقول و احتجاج.
[43] طبري ج 4، ص 309، ارشاد مفيد، ص 215.
[44] در كتاب شهادت مي‌گويد: «حركت امام حسين، حركت يك قيام كننده نيست. و در جاي ديگر، امام با شكل كارواني كه حركت مي‌دهد و شكل حركتي كه انتخاب مي‌كند، نشان مي‌دهد كه حسين براي كار ديگري حركت كرده است. كه نه گريز است و نه انزوا. نه تسليم نه مرگ مبارزه».
[45] بحار ج 44 ص 367 از الملهوف، ص 62 - 60.
[46] بحار، ج 45، ص 47 در جواب سكينه؛ لو ترك القطا لنام.
[47] ارشاد: هنگام خروج از مدينه.
[48] طبري، ج 4، ص 395.
[49] از گفته يزيد است: احبس علي الظنة و اقتل علي التهمة بحارالانوار، ج 44، ص 359 از ارشاد، ص 200 - 199.
[50] شهادت، دكتر شريعتي، ص 35 به بعد.
[51] شهادت، دكتر شريعتي ص 63.
[52] نهج‌البلاغه، صبحي صالح، خ 3.
[53] با اين توضيح، تضاد اول حل مي‌شود. و همچنين هماهنگي كار امام حسن عليه‌السلام و امام حسين عليه‌السلام آشكار مي‌گردد.
[54] خطبه‌ي جواب امام به قيس بن اشعث روز عاشورا، تاريخ سيدالشهداء، جلد دوم، ص 62.
[55] ارشاد، ص 254، بحار، ج 44، ص 375 لا يدعونني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي.
[56] ارشاد، از گفت و گوي اباعبدالله با زينب در شب عاشورا.
[57] و تضادهاي دوم جواب مي‌گيرد.
[58] بحار، ج 45، ص 86 و 99.
[59] قالت: يا ابه ردنا الي حرم جدنا، فقال: هيهات لو ترك القطا لنام. بحار، ج 45، ص 47.
[60] بحار، ج 45، ص 366؛ ملهوف، 53 - 52؛ كشف الغمه، ج 2، ص 204.

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».