شخصيت امام حسين عليه السلام قبل از عاشورا: كتابي تاريخي، روائي، قرآني، ادبي، فني و اجتماعي

مشخصات كتاب

سرشناسه : مدرس بستان آبادي، محمدباقر، - 1305

عنوان و نام پديدآور : شخصيت امام حسين عليه السلام قبل از عاشورا: كتابي تاريخي، روائي، قرآني، ادبي، فني و اجتماعي/ نوشته محمدباقر مدرس

مشخصات نشر : تهران: دار الكتب الاسلاميه، 1380.

مشخصات ظاهري : چ، 501 ص.نمونه

شابك : 964-440-133-625000ريال ؛ 964-440-133-625000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : حسين بن علي(ع)، امام سوم، 61 - 4ق. -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP41/4/م 37ش 3

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : م 79-23921

نقش شخصيت ها در تمدن اسلامي

تمدنها همواره در فراز ونشيب و در تكامل و انحطاط بوده اند. تمدنهائي را تاريخ نشان مي دهد كه پس از رسيدن به اوج كمال و قدرت، سير قهقرائي پيموده و به انحطاط گرائيده اند، مانند تمدنهاي كلده و آشور و فنيقي ها و تمدن فراعنه ي مصر و تمدن روم باستان و تمدن پرزرق و برق ايران كهن و ساير تمدنها.ترقياتي كه بعضي از تمدنها از نظر وضع اجتماعي و صنعتي و اقتصادي كرده اند شايد براي ما كه در عصر اتم وعصر تسخير فضا زندگي مي كنيم قابل قبول نباشد، اما با اين وجود از نظر بقا و ادامه ي حيات با شكست رو به رو شده و از بين رفته اند. [1] .تنها تمدن اسلامي است كه دستخوش تغيير و تحول نشده و كليه دگرگونيها و حوادث كوبنده را در خود هضم كرده و اكنون بيش از 14 قرن از حيات اين تمدن بزرگ اسلامي مي گذرد، قوانين آن بدون تغيير با افكار محدود بشر سازش كامل داشته و برپا دارنده اجتماعات اسلامي است.در آغاز پيدايش تمدن اسلامي قدرت هاي بزرگ مانند دستگاه اشراف و قبائل عربستان و قدرت نامحدود امپراطوري ايران باستان عليه

آن قيام خائنانه كرده، ولي بسرعت با شكست رو به رو شدند.همچنين پس از گسترش اسلام در اكثر سرزمينها تمدن اسلامي از داخل و خارج مورد تعدي و تجاوز قرار گرفت، ولي اين يورشها به اساس عقيده ي اسلامي كوچكترين خدشه اي وارد نساخت. [ صفحه 2] هجوم قوم مغول و چپاول و كشتار آنها در قرن هفتم هجري و تسلط اروپائيان بر مسلمين اسپانيا در قرن پنجم و فتنه جوئي هاي استعمارگران غربي در اين اواخر و ساير تحريكات و دشمني هاي داخلي و خارجي از جمله تجاوزاتي است كه سرتاسر تاريخ اسلام را دربر گرفته است.اما جاي تعجب است كه هيچيك از دسيسه بازان و فتنه جويان ضد اسلامي در كار خود موفق نشدند و بلكه بدون قيد و شرط عملا به زير چتر رحمت آئين اسلامي در آمدند [2] .فقط در اسپانيا (اندلس) بود كه تمدن اسلامي فريبكارانه مورد شبيخون قرار گرفت و علت آن فساد طبقه ي حاكمه و از بين رفتن مردان فداكار بود. [3] .رمز بقاي تمدن اسلامي نقش شخصيتهاي برجسته ي آن مي باشد، زيرا اسلام پيش از هر چيز به تربيت افراد توجه كرده و با پرورش افراد كامل است كه يك اجتماع استوار و محكم بنا مي گردد. و بدون ترديد مي توان گفت تمدنها را بيشتر شخصيت ها به وجود مي آورند و نيز شخصيت ها حافظ بقاي آن مي باشند.با ظهور فراعنه ي مصر بزرگترين تمدن هاي باستاني در مصر پديد آمد و پيشرفت نمود و با سقوط فراعنه نيز از هم پاشيد. تمدنهاي ايران باستان و يونان و روم نيز از اين خاصيت مستثني نبودند.با پيدايش كورش كبير ايران بزرگترين امپراطوري روي زمين

شد و با رفتن كورش ها و داريوش ها بساط تمدن باستاني نيز برچيده شد و يا رنگ تمدن ديگري را به خود گرفت.

علل ركود

پيشرفت برق آسايي كه اسلام در مدت كمتر از يك قرن داشت، طبعا حس غرور را در گروهي از مسلمانان بيدار كرد و در نتيجه مسلمين تا اندازه اي از قرآن و تربيت اسلامي دور شدند و از اين جا بود كه دوران انحطاط آنان شروع شد، و عواملي از قبيل عدم تمركز دولت هاي اسلامي و نبودن وحدت فكري و عملي - كه اساس و پايه ي اسلام است - در تسريع [ صفحه 3] اين انحطاطا بسيار مؤثر بود. از طرف ديگر تبليغات زهرآگين خلفاي بني اميه و تظاهرات ضد ديني آنها عاملي مضاعف بود و به قول «لوئي ماسينيون» مستشرق معروف: اگر معاويه نبود اسلام در همان اوان پيدايش اروپا را تسخير مي كرد. [4] .از سوي ديگر تشريفات سلطنتي خلفاي بني عباس و گرايش آنها به هوسراني هاي افراطي زمينه را براي فروپاشي فكري و عملي مسلمين آماده كرد.خوب است داستان محاصره ي شهر موصل را در اين باره بشنويد: در روزهاي محاصره ي منطقه «موصل» از طرف نيروهاي «هلاكو» دو نامه ي متضاد و متناقض به دست استاندار موصل رسيد، يكي از دشمن خونخوار اسلام «هلاكو» و ديگري از خليفه ي «بغداد»؛ هلاكو در نامه ي خود يادآور شده بود كه اگر استاندار موصل ابزار و آلات جنگي و وسيله ي فتح قلعه ي باعظمت بغداد را در اختيار او بگذارد، او (يعني هلاكو) در مقابل اين خدمت از محاصره ي موصل صرف نظر خواهد كرد. و در نامه اي ديگر خليفه درخواست كرده بود كه حاكم موصل گروهي

از بهترين نوازندگان موصل را روانه ي بغداد نمايد تا به مجالس عيش و طرب خليفه رونق بخشند. حاكم پس از خواندن اين دو نامه چنين اظهار نمود كه در اين لحظه ي حساس دشمن از من ابزار جنگي و خليفه رامشگر و نوازنده خواسته اند، آيا كدام يك بايد پيروز شوند. [5] .و اين ضربت هاي مخالف از پيشرفت و توسعه ي تمدن اسلامي كاست، ولكن آن را از پاي درنياورد. هر چند ممكن است توده هاي مسلمانان را به حالت خمود و جهل درآورده باشد. چون درختي كه زمستان در حال خواب بوده و برگ مي دهد و شكوفه مي زند و ميوه هاي آن كام مردم را شيرين مي كند. به عبارت ديگر قوه و استعداد ترقي و تعالي در مسلمين وجود دارد واين قوه و استعداد هرگز از ميان نخواهد رفت.و در حقيقت اين شخصيت ها كه در تمدن اسلامي نقشي را ايفا كرده اند در يك عصر شخص رسول بوده و بعدها علي عليه السلام و پيروان او و ابوذرها و مالك اشترها و قيس ها بوده اند. و در طغيان معاويه و يزيد كه آفت بزرگي بر اسلام بودند شخصيت بزرگ جهاني حسين بن علي (ع) بود.

شخصيت امام حسين عليه السلام

بديهي است وقتي مي توان بطور تحقيقي در اطراف ارزش و هدف و علل نهضت و قيام [ صفحه 4] يك شخص اظهارنظر كرد كه در مرحله ي اول شخصيت رهبر قيام را شناخته و از اخلاق، فضايل، علم، معارف، محيط و سوابق زندگاني او آگاه باشيم.بنابراين اگر پيرامون يك نهضت پيش از شناختن شخصيت صاحب آن اظهار نظر و قلم فرسايي كنيم در منطق عقلا و صاحب نظران قابل اعتماد نخواهد بود.مثلا در

شناختن حقيقت دعوت اسلام علاوه بر قرآن مجيد و تعاليم و برنامه هاي اسلام بايد سوابق زندگي پيغمبر عظيم الشان اسلام و خاندان شريف، اخلاق و سلوك، معاشرت و روش زندگي آن حضرت را در جنگها و غزوات و حالات ديگر رهنماي معرفت و تحقيق قرار داد. [6] . [ صفحه 6] و براي شناختن ارزش و حقيقت و علل و نتايج قيام حسين (ع) نيز ناگزيريم فضايل و احاديث و مناقب و معجزات و كرامات و مكارم اخلاق و فضايل انساني و محبوبيت اجتماعي و جذبه ي روحي و نفوذ معنوي و اعتراف دشمن در مقابل شخصيت بي نظير آن بزرگوار را هر چند بطور نمونه و خلاصه باشد از نظر بگذرانيم، تا هم از نظر پاداش، ذكر فضايل آن يگانه پرچمدار و سازنده ي روح شجاعت انسانيت بهره مند شويم و هم به مقام والاي آن بزرگوار و آزادمرد عالم بشريت به قدر استعداد و بينش خود معرفت پيدا كنيم.نتيجتا هر قدري كه در معارف ذات و اوصاف مقدس حسيني پيش مي رويم به همان نسبت در درك حقيقت نهضت و ارزش آن و آموزندگي و علل واقعي آن شناخت پيدا خواهيم كرد.

در كلمه ي شخصيت چه مفاهيمي وجود دارد

در كلمه ي شخصيت مانند بسياري از الفاظ معناي واقعي آن به دست نيامده و اين كلمه در يك مفهوم معين و معناي محدود، محصور نگشته و بر يك عبارت منطقي واحد تكيه نكرده است، بلكه مانند ساير الفاظ آن با اصطلاحات متفاوت و تعبيرات مختلف آورده اند، بطوري كه حقايق اصلي در زير اين اصطلاحات مغلوب شده و وجهه ي ذاتي خود را از دست داده و هر [ صفحه 7] آنچه را كه گفته اند فقط

جنبه ي تقريب به ذهن داشته است، زيرا در اين تعريف ها براي «كلمه ي شخصيت» حد حقيقي كه گفته شده وجود ندارد.بنابراين ما به اصطلاحات كاري نداريم و بايد از عنايت در اصل لغت الهام بگيريم و آن اينكه: «شخص» به معناي صعود و بالا رفتن است [7] و درباب تفعل كه به قالب تشخص مي آيد به معني تعين و نمودار شدن يك چيز آمده است و روشن است معناي صعود و ارتفاع در كليه ي مشتقات اين ماده استشمام خواهد شد و در نتيجه تعيين نموداري توأم با رفعت مقام در اذهان جلوه خواهد كرد.بنابراين «شخصيت» در افراد معروف و متعين برجسته و مشهور خلاصه مي شود، منتها با آثار مهمه و حالات اختصاصي برجسته اي از قبيل جاذبيت، شجاعت، نوع دوستي، ابتكار عقل، قوت بيان، مروت و جوانمردي، تواضع و... شعاعش وسيعتر مي گردد. و با وجود اين آثار و حالت نفساني در كسي فرد قهرا يك تعين و تشخص و شهرت اجتماعي خواهد داشت كه مورد توجه عموم قرار خواهد گرفت و شخصيت، منهاي اين اوصاف چيز قابل توجه و مفهومي در بر نخواهد داشت.همچنين بايد توجه داشت كه افراد در اين آثار و حالات باز متفاوتند و شعاع شخصيت و ميزان آن در اجتماعات به همان نسبت فرق خواهد كرد. ميزان تاثير شخصيت گاهي در يك منطقه و گاهي در يك كشور است، و گاهي هم جهاني است، و گاهي عميق و گاهي سطحي است، و گاهي متوسط بين اين دو مرز است، و اگر در اين شخصيتهاي واقعي و شخصيتهاي متظاهر دقت كنيم تفاوت بين انسان زنده و انسان در قالب جسد يا

مقوايي و ساختگي را درمي يابيم.پس در نتيجه شخصيت حسين بن علي (ع) را ما از حالات نفسانيه و روحيه ي ملايم و مستقيم او و اعمال مردانگي او بررسي مي كنيم و در صفحات آينه در هر يك از اوصاف و حالت چهارده گانه ي آن مشروحا بحث خواهيم نمود. [ صفحه 9]

ولادت حسين عليه السلام

اشعه ي خورشيد حسين از افق ولادت

اشعه ي آفتاب وجود مبارك حسين (ع) با سوابقي كه جبرئيل از ولادت او به پيغمبر خدا خبر داده بود روز پنجشنبه سوم شعبان سال چهارم هجرت از مشرق دامان فاطمه ي زهرا در خانه ي اميرالمؤمنين (ع) پرتو افكن گرديد. ميلاد و مولدش مانند زندگاني و شهادتش همه شگفت انگيز است.وجود مبارك حسين (ع) شاخه اي از شجره ي طيبه بود كه در ابقاء اصل شريعت تأثير عميقي گذاشت و قانون وراثت را در نقل غرائز طبيعي و خوي ها و صفات تثبيت نمود.در مورد روز ولادت و ماه ولادت اختلاف است. برخي از اخبار و مورخين پنجشنبه پنجم ماه شعبان از سال چهارم را گفته اند.صاحب كشف الغمه از كمال الدين بن ابن طلحه بازگو كرده كه ولادت حسين (ع) پنجم شعبان سال چهارم هجرت در مدينه واقع شده و فاطمه ي اطهر (ع) از ولادت امام حسن (ع) به فاصله ي پنجاه روز به حسين (ع)حامله گرديد، [8] و علامه مجلسي گويد: اين عبارت را حافظ جنابذي گفته [9] و شيخنا مفيد - عليه الرحمة گويد: «ولد بالمدينة لخمس ليال خلون من شعبان سنة اربع من الهجرة. در مدينه پنج شب از شعبان سال چهارم هجرت گذشته ولادت يافته و فاطمه او را پيش رسول خدا آورد و بشارت داد و نام او را حسين (ع) گذاشت و

گوسفندي براي او عقيقه كرد. [10] علامه ي مجلسي از ابوالفرج اصفهاني صاحب مقاتل الطالبيين نقل كرده كه آن حضرت روز پنجم از شعبان سال چهارم هجرت ولادت يافته. [11] ابن شهر آشوب در مناقب گويد: [ صفحه 10] ولادت حسين (ع) سال جنگ خندق، روز پنجشنبه يا سه شنبه پنجم شعبان سال چهارم هجرت واقع شده و فاصله ي بين ولادت حسين (ع) با ولادت برادرش ده ماه و بيست روز است. [12] .و شيخ طوسي «محمدبن حسن بن علي طوسي» در تهذيب گفته: ولادت حسين (ع) در آخر ربيع الاول سال سوم هجرت واقع شده است.و شهيد - عليه الرحمه - در دروس فرموده «ولد بالمدينة آخر شهر ربيع الاول سنة ثلث من الهجرة و قيل يوم الخميس ثالث عشر شهر رمضان»، يعني آن حضرت در مدينه در آخر ربيع الاول سال سوم از هجرت ولادت يافته، و گفته شده روز پنجشنبه سيزدهم رمضان.آنچه شيخ طوسي - اعلي الله مقامه - آخر ماه ربيع الاول را انتخاب كرده به جهت جمع بين دو دسته روايات است كه به نظرشان صحيح و مشهور بين جماعت سني و شيعه است يك دسته رواياتي است كه منقول است امام حسن (ع) پانزدهم رمضان سال سوم هجرت قدم به دنيا گذاشته [13] و دسته ي ديگر رواياتي است كه مي گويد بين ولادت حسن و حسين (ع) شش ماه و ده روز فاصله شده، كه برخي از آنها ذكر خواهد شد.بنابر جمع دلالتي اين دو دسته روايات، شش ماه و ده روز از 15 رمضان، به بعد با 25 ربيع الاول تطبيق مي كند.فقط جاي اشكال در اين مي ماند

كه به سال جهارم هجرت بر مي خورد و نه سوم، زيرا ماه محرم كه نخستين ماه سال هجري است در اواسط اين شش ماه و ده روز واقع است مگر آنكه بگوييم شيخ مبدأ سال هجري را از ماه رمضان گرفته و حتما هم اينطور است، زيرا در مبدأ تاريخ هجرت سه قول است: اول ربيع الاول زيرا مهاجرت پيغمبر و ورودشان به مدينه در آن ماه واقع شده، قول دوم ماه رمضان سابق به ورود پيغمبر است و نه لاحق به ربيع الاول مذكور زيرا سال شرعي به علت احكام روزه از آنجا شروع مي شود بطوريكه يك دسته روايات به آن اشاره و صراحت دارد. (به باب سوم كتاب هاي روائي رجوع شود). [14] سوم ماه محرم كه [ صفحه 11] سابق به ربيع الاول هجرت است و اين را عمر انتخاب كرده. زيرا قبل از اسلام در سنن اعراب جاهلي، محرم موقعيت خاصي داشت و در بين ماههاي دوازده گانه بسيار محترم بود و اولين ماه سال محسوب مي شد و در اين ماه جنگ و جدال و غارت ترك مي گرديد و چنانچه قبيله ي اوس و خزرج، با هم نزاع داشتند در اين ماه از جنگ دست بر مي داشتند. (شهر حسين تأليف نگارنده، ص 238 و بعد رجوع شود.).بنابر آنچه شيخ، مبدأ سال سوم را از ماه رمضان بگيرد ربيع الاول، ماه هفتم سال سوم هجرت خواهد شد و اشكال مرتفع مي شود.همچنين مدائني گفته: بين ياران پيغمبر اختلاف شد كه ابتداي سال را از كدام ماه قرار دهند و عثمان محرم را پيشنهاد كرد. سپس گويد تاريخ اسلام از

ربيع الاول بوده الا آنكه به محرم برگردانيدند. [15] .سعيد بن مسيب گفته كه تثبيت تاريخ اسلام با مشورت علي (ع) انجام گرفت و تعيين شد. [16] .علامه ي مجلسي از شيخ ابن نما - كه حتما مقصود محمد بن جعفر بن هبة الله بن نما است، زيرا در اصطلاحات رجالي در صورت اطلاق به او منصرف مي شود، نقل كرده كه ولادت حسين را پنجم جمادي الاولي سال سوم هجرت دانسته و مدت حمل را شش ماه گفته و اضافه كرده كه غير از حسين و عيسي و يحيي كسي از مادر شش ماهه متولد نشده [17] و حتما شيخ بزرگوار از كساني است كه طهر فاطمه (ع) را پنجاه روز مي داند و در اينصورت از 15 رمضان تا پنجم جمادي الاولي هفت ماه و بيست روز مي شود.قول چهارم كه مشهورترين اقوال است و سيره ي عملي شيعه بر آن استوار است سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت است. شيخ طبرسي در اعلام الوري گويد: «ولد في يوم الثلثا و قيل [ صفحه 12] يوم الخميس لثلاث خلون من شعبان و قيل لخمس خلون منه لسنة اربع من الهجرة.» [18] يعني متولد شد روز سه شنبه و گفته شده پنج روز گذشته از شعبان سال چهارم هجرت.و شيخ طوسي اعلي الله مقامه در مصباح الشريعه گويد: انه خرج لابي القاسم ابن العلاء الهمداني و كيل ابي محمد (ع) ان مولانا الحسين ولد يوم الخميس لثلاث خلون من شعبان فصم و ادع بهذه الدعاء [19] يعني به قاسم بن علاي همداني وكيل امام حسن عسكري توقيع صادر شد كه آقاي ما حسين (ع)روز پنجشنبه سه

روز از شعبان گذشته ولادت يافته، آنروز را روزه بگير و اين دعا را بخوان.علامه ي مجلسي در بحار قول سوم شعبان را اختيار كرده به استناد اين روايت كه شيخ آن را نقل كرده، باز شيخ طوسي فرموده كه ابن عياش گفت، شنيدم از حسين بن علي بن سفيان مي گفت كه امام صادق در روز سوم شعبان كه روز ولادت حسين (ع)بود دعاهاي آن روز را مي خواند. [20] .سيد علي بن موسي بن طاووس در اقبال گويد جدم ابوجعفر طوسي گفته كه به روز سيم ماه شعبان حسين بن علي (ع)متولد شده و در آن روز نامه اي از ناحيه ي حضرت صاحب الامر به قاسم بن علاي همداني وكيل امام حسن عسكري (ع)صادر شد كه مولاي ما حسين روز پنجشنبه سوم شعبان متولد شده پس آن را روزه بدار و اين دعا را بخوان «اللهم اني اسألك بحق المولود في هذا اليوم الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته.».و اين دعا را مصباح الشريعه و زاد المعاد و منهاج العارفين و هدية الزائرين نقل كرده اند و محدث قمي هم در منتهي الآمال و مفاتيح الجنان روز سوم شعبان را اختيار كرده و دعاي گذشته را تا آخر نقل كرده و بعد مي گويد: پس مي خواني بعد از اين دعاي حسين (ع)را «اللهم انت المتعالي المكان عظيم الجبروت شديد المحال، تا آخر» و گويد اين آخرين دعاي حسين (ع) است كه بروز عاشورا در لحظات آخر عمرش كه دشمنان زياد شده بودند خواند. [21] .و اين دعاي روز عاشورا را تنها محدث قمي از اعمال سيم شعبان نگفته بلكه سيد نيز در اقبال و شيخ

در مصباح و ساير كتب ديگر از قبيل زاد المعاد و وقايع الايام هم آورده اند.و مسار الشيعة و تقويم محسني و مصباح كفعمي و تذكرة الائمه محمد باقر رشتي روز سيم شعبان را ترجيح داده اند. [ صفحه 13] و شعراي اسلام از عرب و عجم در قصايد و اشعار خود سوم شعبان را گفته اند. شيخ ابراهيم قطفان گويد:فدت شهر شعبانها الاشهر فمن بينها يمنه الأشهرطوي الهم عنا و زال العنا و بشر الهنا بيننا ينشرلثالثه في رقاب الأنام اياد لعمرك لا تنكرفصبح الولا بميلاد سبط هادي الأنام به مسفرو باب النجاة الامام الذي ذنوب العباد به تغفرلتهن بميلاده شيعة لهم طاب في حبه عنصر [22] .شاعر تبريزي گفته:پرده چون ماه من از چهره ي تابنده گشود ماهرويان جهان را ز دل آرام ربودحوريان گو كه بريزند ز دامنها مشك قدسيان گو كه بسوزند به مجمرها عودعاشقان گو كه به صد عزت اجلال رسيد موكب خسرو خوبان كه بر او باد درودسيمين روز ز شعبان چون برآمد خورشيد سيمين شمس ولايت ز افق چهره گشودروز ميلاد همايون حسين بن علي (ع) است باد بر اهل جهان، مقدم پاكش مسعودميوه ي شاخه ي توحيد گل گلشن فيض مظهر غيرت و مردانگي و رحمت و جودكوكب صبح سعادت مه ايوان جلال خسرو ملك فصاحت شه اقليم وجودصولت حيدري از چهره ي پاكش پيدا جلوه ي احمدي از نور جمالش مشهود [ صفحه 14] سينه، گنجينه ي الطاف و عنايات و كرم چهره، آيينه ي آيات خداوند ودودعصمت از فاطمه آموخت، شجاعت ز علي (ع) صبر و احسان ز حسن (ع)حسن خصال از محمودشاهكاري قلم صنع خداوند كشيد كه بدين خامه ي ناچيز محال است ستودهمچو يوسف

چو قدم بر سر بازار گذاشت ماه محفل شد و بر رونق بازار فزودپيش پيكان بلا سينه سپر ساخت ولي پيش دشمن سر تسليم نياورد فرودكيست اين كوكب تابان كه پي تهنيتش ز طربخانه ي افلاك رسد بانگ سرودكيست اين غنچه ي خندان كه ز انفاس خوشش هر دم آيد ز فضا بوي خوش عنبر و عودوفايي گويد:شهي كو حبل دين، عروة الوثقاي ايمان شد وجودش علت ايجاد موجودات امكان شدجمالش مظهر الاسماء، جلالش آيت العظما صفات قدرت حق را به جز ذاتش كه برهان شدحسين (ع)آن خسرو خوبان كه يك ذره زانوارش به كوه طور، تابان گشت و عالم نورباران شدشد از يك جلوه ي حسنش «تجلي ربه» ظاهر چنان كز شعله ي نورش ز خود موسي بن عمران شدبه ظلمت ار نمي شد عكس لعل گوهرين او كجا خضر پيمبر كامياب از آب حيوان شد [ صفحه 15] طلوع طلعت بدر جهان آرايش از مطلع به روز سيم ماه معظم شهر شعبان شدتعالي الله چه مولودي كه در تعريف و توصيفش ملك اندر فلك گويا و راحيلش ثناخوان شدچه مولودي، چه طفلي، كز طفيل هستي ذاتش بناي عالم ايجاد و هستي سخت بنيان شدچه طفل، ادريس اندر مدرس تدريسش ابجدخوان به دار الحكمتش لقمان يكي طفل دبستان شدمقام و رتبه ي جبريل اندر ساحت عزت بلند آمد كه را خادم گهواره جنبان شدآقاي ميرزا مجيد اعتمادي سروده:مژده اي اهل جهان، سيم شعبان آمد شاد و خرم همه آماده كه مهمان آمدپرچم جشن در آن لحظه بر آفاق زدند از افق كرد تجلي مه تابان آمدمادري بچه ي خورشيد لقايي آورد كس نديده است چنانط فلي به دوران آمدمادري فاطمه نوزادي

بود همچو حسين درگهش باب كرم رحمت و احسان آمدلب به پستان زني بهر مكيدن نگذاشت تا بر آغوش نبي خوشدل و خندان آمداز زبان شرف وحي مقدس بمكيد طفل طاها شد و بر مكتب قرآن آمدتربيت از كنف مهر نبوت بستد از ولايت هنر آموخت و به ميدان آمد [ صفحه 16] گفت من بر ستم زور نگردم تسليم تا ز مركب به زمين با لب عطشان آمددرس مردانگي آموخت به مردان جهان تا ابد در دل تاريخ نمايان آمداعتماد از در شاهنشه دين دور مرو تا همان دم كه تو را عمر به پايان آمدوفايي شوشتريي - عليه الرحمه - گويد:بكن اين شور غوغا را دلا در عهد برنايي وگرنه چون خزان عمر شد از عهده برناييفغان وزاري بلبل بين وقت سحر با گل كه دارد با دو صد غلغل ز وصل دل تمناييهمه عمرت به باطل رفت پس كو حاصل اي غافل چرا تخمي نمي پاشي در اين مزرع به داناييهمه دانند بي باران نرويد در چمن ريحان تو تا كي از سحاب ديدگان اشكي نپالاييرها كن اين تن خاكي كه اصل توست افلاكي تويي مصداق «كرمنا» كه پور پاك باباييتو تا كي از فنا و نيستي ترسان و لرزاني مترس اي دل به دين احمدي ني كيش ترسايي...تا آنجا كه توسل به حسين بن علي (ع) نموده، گويد:نباشد در دو عالم غير خاك آستين تو براي انبيا و اوليا مأوي و ملجاييتويي خون خدا آري كه هم سري و هم ثاري به حق حضرت باري كه هر چيز يكتاييپيمبر جد پاكت رحمة للعالمين آمد وليكن مظهر رحمت تو در دنيا و عقبايي [

صفحه 17]

فطرس و گهواره ي حسين

ابن شهر آشوب در مناقب از ابن عباس و امام صادق (ع) روايت كرده: وقتي كه حسين بن علي (ع) متولد شد حقتعالي به امين وحي امر فرمود با هزار فرشته جهت تهنيت به رسول خدا از طرف خود و خداي عزوجل بر زمين فرود آيد، فرشته ي وحي نيز طاعت نمود.در يك جزيره اي از جزاير دريا به فرشته اي برخورد كه «فطرس» نام داشت و از حاملان عرش بود و خداوند بخاطر تأخير در امتثال فرمان پر و بال او را سوزانده و به همين جزيره انداخته بود وهفتصد سال بود كه در اين جزيره به عبادت اشتغال داشت.همينكه فطرس جبرئيل را مشاهده نمود از هدفش سؤال كرد او علت نزول را شرح داد، اين فرشته ي پر سوخته فهميد كه اين مولود در نزد خدا مقام والايي دارد، گفت مرا با خود حمل كنيد و پيش محمد (ص) ببريد كه براي من دعا كند.جبرئيل اين فرشته ي مغضوب را با خود آورد. وقتي كه به حضور رسالت پناه رسيدند جبرئيل از طرف خود و خداوند عرض تهنيت نمود و حال پريشان فطرس را شرح داد.پيغمبر (ص) فرمود «قل له تمسح بهذا المولد وعد الي مكانك» به فطرس بگو كه خود را به اين مولود بمالد و به جايگاه و مقام خود برگردد پس فطرس خود را به حسين (ع) ماليد و نجات يافت. [23] .محدث قمي در سفينة البحار ج 2 صفحه ي 374 اين واقعه را با جمله ي «امسح جناحيك بحسين» (بالهاي خود را به حسين مس كن)، نقل كرده.اما محدث خياباني گويد: اسرار الشهاده و مخزن البكاء از بصائر الدرجات روايت كرده اند كه

پيغمبر خدا فرمود«شأنك بالمهد فتمسح به و تمرع فيه» خود را به گهواري حسين مس كن و خود را به خاك بمال، فطرس نيز چنين كرد و رسول اكرم (ص) دعا مي فرمود. حضرتش مي فرمايد كه ناگهان ديدم پر فطرس درآمد و خون از آن جاري شد و اين پر بلند شد تا آنكه به آن پر ديگرش ملحق گرديد وبا جبرئيل به آسمان عروج كرد و به مقام خود رسيد. [24] از اين روايت ظاهر مي شود كه يك پر فطرس صدمه ديده بود كه شفا يافت.نگارنده به بصائر مراجعه نمودم و اين حديث را در مواردي كه مظنون بود پيدا نكردم ولكن جملات دعاي مولوديه، روايت بصائر را تأييد مي كند، زيرا جملات دعا تماس فطرس [ صفحه 18] را به گهواره تصريح مي كند كه «و عاذ الفطرس بمهده فنحن عائذون بقبره من بعده» [25] .ملاحسين كاشفي - متوفاي 910 هجري قمري - از شيخ مفيد - عليه الرحمة - اين روايت را مطابق روايت ابن شهر آشوب نقل كرده و در ذيل آن اضافه كرده كه فطرس پس از شهادت حسين (ع) مطلع شد و مناجات كرد كه: خدايا! اگر مي دانستم من هم با دشمنان او جنگ مي كردم و به شهادت مي رسيدم. خطاب رسيد: حالا با هفتاد هزار فرشته كه در اختيار توست برويد بر قبر او ملازم شويد و بر وي گريه كنيد و ثواب آن را به آنانكه در مصيبت حسين (ع) گريانند هديه كنيد. فطرس از آن وقت ملازم قبر حسين است. [26] .شاعران در اين باب قصايد فارسي و عربي فراواني سروده اند. از

جمله شيخ ابراهيم قفطان گويد:غذاه النبي بابهامه فمازال عن ربها يصدربه الله رد علي فطرس مقاما به في السماء يذكراكان من النصف مثل الحسين (ع) شفيع الخلائق اذ تحشرو من هو ريحان قلب النبي ثلاثا علي الترب لا يقبر [27] .پيغمبر با انگشت غذا داد به حسين (ع) و غذا هميشه از انگشت نبي مانند مشك خارج مي شد. بخاطر حسين (ع) خداوند فطرس را به مقام خود برگرداند آيا انصافست اين حسين (ع) كه روز محشر شفاعت كننده بر خلائق و ريحانه قلب پيغمبر است جسمش سه روز بر روي خاك عريان و بي قبر بماند؟ شاعر گويد:نبي را هيچ مي داني چرا لب بر لبش بنهاد بلي تا پرورد از شيره ي جان شافع عباددهاني را كه بود شربتش شيره ي جانش كجا باشد روا پر خون شود از ناوك بيدادتني كز شيره جان پيامبر پروريد آخر چرا مجروح شد در كربلا با خنجر فولاد [28] . [ صفحه 19] وفاي شوشتري گويد: [29] .بكن اين شور و غوغا را دلا در عهد برنايي وگرنه چون خزان عمر شد از عهده برناييفغان و زاري بلبل ببين وقت سحر با گل كه دارد با دو صد غلغل ز وصل دل تمناييكه اي رسول خدا مژده بادت از يزدان كه اي كريمه ي زهرا لقب كه خواند خداهزار مرتبه بادا مبارك اين مولود چه فيضها كه رسد از وجود او بطينخست از همه ايزد زجرم دردائيل [30] . كه اي امير هدا هد به بادت از دادترا بتول بنامت نمره استظهار نخست بر تو دوم برين سوم كرارچه قلبها كه رسد از قدوم او بعيار گذشت بار دگر

بر فرشته سر برداررها كن اين تن خاكي كه اصل توست افلاكي تويي مصداق «كرمنا» كه پور پاك باباييتويي خون خدا آري كه هم سري و هم ثاري به حق حضرت باري كه در هر چيز يكتاييزدردائيل [31] فطرس باز پرسم قدر مقدرات كه جز تو نيست كس فريادرس بر در دهر دايي [ صفحه 20]

شير خوردن حسين از انگشت رسول خدا

مرحوم كليني در روايت مفضل اين جمله را نقل كرده و لم يرضع الحسين من فاطمة عليها السلام ولا من انثي كان يؤتي به النبي (ص) فيضع ابهامه في فيه فيمص منها ما يكفيها اليومين و الثلاث فنبت لحم الحسين من لحم رسول الله و دمه و لم يولد لستة اشهر الا عيسي ابن مريم و حسين بن علي (ع) امام حسين از فاطمه (ع) و از هيچ زن ديگر شير نخورد بلكه او را خدمت پيمبر (ص) مي آوردند و آن حضرت انگشت ابهامش را در دهان او مي گذاشت و او به اندازه اي كه دو روز و سه روزش را كفايت كند از آن مي مكيد پس گوشت حسين (ع) از گوشت و خون رسول خدا (ص) روئيد و فرزندي شش ماهه متولد نشده جز عيسي بن مريم (ع) و حسين بن علي عليهما السلام [32] .از امام رضا (ع) روايت شده «ان النبي كان يؤتي به الحسين فيلقمه لسانه فيمصه فيجتزي به و لم ترتضع من انثي» حسين را نزد پيغمبر صلي الله عليه و آله مي آورند و آن حضرت زبانش را در دهان او مي گذاشت تا مي مكيد و به همان اكتفا مي كرد و از هيچ زني شير نخورد [33] .ابن شهر آشوب از بره دختر

اميه خزعي روايتي نقل كرده خلاصه آن اين است رسول خدا در يكي از مسافرتهاي خود به فاطمه فرمود جبرئيل همي خبر داده بزودي پسري از تو متولد مي شود تا از مسافرت برنگردم به او شير مده تا برگردم ولو ماهي طول كشد فاطمه قبول كرد پس از مسافرت حضرتش حسين (ع) متولد شد فاطمه (ع) شير نداد تا رسول خدا آمد به فاطمه فرمود با پسرم چه كردي عرض كرد شيري هنوز ندادم (فاخذه فجعل لسانه في فمه فجعل الحسين (ع) يمص حتي قال النبي (ع) ايها حسين ثم قال ابي الله الا ما يريد هي فيك و في ولدك (يعني الامام) رسول خدا او را گرفت زبانش را در دهان حسين گذاشت. داشت مي مكيد تا آنجا كه رسولخدا فرمود كامياب شدي كامياب شدي حسين. سپس فرمود خداوند از اراده خود برنمي گردد امامت در اولاد تو است [34] . [ صفحه 21]

اذاني است به گوش حسين يا ندايي است به روح حسين

ابوداوود و ترمذي در سنن خود از ابي رافع - آزاد كرده ي نبي اكرم (ص) - نقل كرده اند كه: پيغمبر را ديدم در ايام ولادت حسين (ع) به گوش او اذان گفت مانند اذان نماز [35] .محمد بن الصبان در اسعاف الراغبين گويد: با آب دهن خود به گردن بچه اش خطي كشيد مانند حنك و به گوشش اذان گفت و او را دعا كرد و به نام حسين (ع) ناميد و عقيقه اي براي او كشت.علامه ي مفيد در ارشاد صفحه 180 تنها از عقيقه و نامگذاري اسم برده و گويد: «سماه حسينا و عق عنه كبشا».اين اذاني بود بسيار نرم و آرام و خواب آور مانند لاي لاي بچه ها و در حقيقت

ندايي بود از روحي به روحي و از قبيل نداهاي مناره ها نبود كه جهت اجتماع مردم براي تعظيم شعاير ديني انجام مي گيرد. بلكه ندايي بود بر قلب كودكي كه سر وجودش را اعلان مي كرد و بر ضمير كودك اسرار عبادت را مي فهماند. لكن اذان مناره ها ندايي است براي باز آوردن روح هاي فراري و حيرت زده و يا بمانند طنابي است براي صيد آنها.و اما اذان كودك ندايي است كه روح او را از فرار و تحير نگاهدارد كه بعدها فرار نكند و در موجهاي اين اذان مانند ماده ي اثيري يك نفوذ و جذبه ي بسيار سازنده وجود دارد.و اين در حقيقت يك نوع اعلاني است بر روح كودك قبل از آلودگي آن با رنگ هاي زندگي بر اينكه مبدأ حيات و پايه ي آن بر اين جملات روح افزا است تا آنكه بعدا مؤمن و متقي به بار آيد، زيرا ايمان نخستين رنگي است كه طفل با آن رنگ آميزي مي شود و تقوا آخرين شكلي است كه با آن متشكل مي گردد.اذان به يك معني اعلاني است بر انسان كه خدايت تو را مي خواند كه از آلودگي هاي طبيعت و كثافت هاي حيات، فطرت تو را پاك گرداند.فريادهائي است كه زبان مؤذن به آن گويا است ولكن در واقع اعلاني است كه كليه ي بزرگواري ها و پاكيزگي ها و فضايل انساني و معاني اخلاقي با اين صداي روحاني به وجود مي آيد از رسول اكرم نقل شده (ان الشيطان اذا سمع النداء هرب) همانا شيطان هر وقت صداي [ صفحه 22] اذان را بشنود فرار مي كند [36] و از حضرتش روايت است «يغفر للمؤذن مدصوته و بصره و مصدقه كل رطب و

يابس و له من كل من يصلي باذانه حسنه»، صداي بلند مؤذن و دوربيني چشم او مغفور و بخشوده شده است (يعني ناراحتي مردم) از صداي او يا ديد چشم او در بالاي مناره كه همه جا و همه كس را مي بيند مباح و مورد عفو قانوني است (كسي حق اعتراض ندارد) و هر تر و خشك او را تصديق مي كند و براي مؤذن از ناحيه هر نماز گذارد بسبب اذان او حسنه است. [37] .امام صادق مي فرمايد (من ساء خلقه فأذنوا في اذنه) هر كس بداخلاق باشد به گوش او اذان بگوئيد [38] .اذان نبي اكرم (ص) به معاني فوق به صورت آواز نرمي بود به گوش طفل عزيز خود تا به روح عالي بلندپرواز او مطالب دلنشين القا نموده و به نفس او بذر حقايق را بپاشد كه در اوان و نمو جواني با همان بذرها بزرگ شود و با پاكيزگي محض انساني مهذب و خير مطلق به بار آيد.

فرقيست بين اذان رسول و اذان مناره

نبي محترم با آن جمالت پرمغز كه همه چيز در آن موجود بود مي خواست در قلب اين طفل معبدي به وجود آورد كه با احساسات تقوا جنبش كند و با اشعه ي آن گرم شود و در ضمير حسين (ع) شعور و ادراكات بخصوصي بوجود آورد كه هميشه فضيلت و انسانيت و دانش افاضه كند و بطوري كه شعار اذان در زندگي نبي اكرم (ص) و مسير مأموريت ايشان طوفان هايي برپا كرد كه گويي اين جملات يك مشعلي بود كه هيچ ظلمت و سياهي بر آن فايق نيامد.اذان ندائي است كه هر گونه فتنه هاي دنيا و اباطيل نفس را خاموش مي سازد. پيغمبر محترم

با اذان خود در سيره و روش زندگي حسين (ع) يك روح عالي بخشيد و مي توان گفت پاره اي از روح خود و نور نبوتش را به وي داد و اين اذان نبي (ع) در گوش حسين (ع) باقي ماند و دل لبريز او در آخر عمر مانند اول جمله ي «الله اكبر الله اكبر لا اله الا الله» بود و در آخر عمر هم با [ صفحه 23] اين كلمات نغز چراغ زندگي پرفروغش خاموش شد «رضا بقضائك و تسليما لامرك و لا معبود سواك» يعني به مقدرات تو خشنودم و به امر و فرمان تو تسليم محض هستم و معبودي جز تو ندارم. اين را بگفت و ديده از ديدن جهان بربست.رسول اكرم (ص) با صداي نرم اذان به گوش راست حسين (ع) و با نغمه ي دلنشين به گوش چپش، طفل خود را براي هميشه به حرز محكم و مأمن مطمئن مي سپرد كه شيطان راهي براي آن پيدا نكند. چنانكه به علي (ع) مي فرمود. علي جان! هر وقت پسري يا دختري براي تو متولد شود در گوش راستش اذان بگو و در گوش چپش اقامه بخوان، هرگز شيطان بر او زيان نرساند.يا علي اذا ولد لك غلام او جارية فأذن في اذنه اليمني و اقم في اليسري فانه لا يضره شيطان ابدا علي وقتيكه براي شما پسري يا دختري به دنيا آمد بگوش راست او اذان و به گوش چپش اقامه بخوان اگر اين عمل را انجام دهي شيطان به او ضرر نمي رساند. [39] .

روايت اذان از حسين

از سالار شهيدان امام حسين (ع) روايت شده فرموده «كنا جلوسا في المسجد اذ صعد المؤذن المنارة فقال (الله

اكبر الله اكبر) قبلي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) و بكينا ببكائه فلما فرغ المؤذن قال اتدرون ما يقول المؤذن، قلنا الله و رسوله و وصيه اعلم فقال لو تعلمون ما يقول لضحكتم قليلا و لبكنتم كثيرا فلقوله الله اكبر معان كثيرة منها ان قول المؤذن (الله اكبر) يقع علي قدمه و اذليته و ابديته و علمه و قوته و قدرته و حلمه و كرمه و جوده و عطائه و كبريائه) در مسجد رسول خدا نشسته بوديم مؤذن از بالاي مناره به اذان شروع كرد و الله اكبر گفت علي اميرالمؤمنين گريه كرد و ما هم به تبعيت او گريه كرديم پس از فراغت مؤدن فرمود آيا مي دانيد مؤذن چه گفت گفتيم خدا و رسول خدا و وصي رسول داناتر است فرمود اگر مي دانستيد كم مي خنديديد و زياد گريه مي كرديد گفتار او (الله اكبر) معاني زيادي دارد از آن معاني يكي اين است (الله اكبر) دلالت مي كند بر قدم پروردگار و ابديت او و علم او و توانائي او و دقت او و حلم او و كرم او و سخاء او و عطاي او و كرباء او. [40] .

ذبح عقيقه و اسرار شگفت انگيز

از روزي كه حسين (ع) به دنيا قدم گذاشت هفت روز گذشت. جد بزرگوارش محفل [ صفحه 24] باعظمتي ترتيب داد و بزرگان اصحاب در آن مجلس شركت داشتند بنا به گفته ي تاريخ و احاديث مرويه، گوسفندي يا قوچي [41] به منظور عقيقه ذبح شد.خير و نفع آن را در سير كردن فقرا اختصاص داد كه در حقيقت اعلاني بود بر آنكه نخستين پايه اي كه انسانيت شامخه و مثليت بر آن استوار است ريختن خونهاي جهنده ي

حيوانيت و برطرف ساختن خاصيت و جنبه ي افساد و خونريزي هاي او است كه در حيوان ذبح شده مجتمع است و با ريختن خون آن از آن او صاف پاك مي شود.در حيواني كه بمنظور غذا ذبح مي شود جسد انسانها منظور است و با در نظر گرفتن گوشت و چاقي بدن آن به ذبحش اقدام مي شود.و اما در ذبح حيواني كه جهت خدا و عقيقه ذبح مي شود معاني روحي منظور است و در حقيقت منظور تعليم است براي انسان كه چطور حيوان براي انسان فدا مي شود پس انسان هم بايد براي مافوق خود و براي هدف و عقيده ي خود فدا شود.به همين دليل مجاهدين خون گرم و پهلوانان جنگجو درباره ي بهترين رمز و گوياترين «آرم» كه هدف آنان را روشن سازد و همه ي افراد سپاه را به هدف تشجيع كند تفكرات عميقانه نمودند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه در مقابل چشم جنگجويان و در زير پرچم سپاه، حيواني را بكشند و خون آن را در منظر عمومي بر پايه ي پرچم بريزند وبا اين رمز، درس همه ي افراد سپاه هم نسبت به اهميت پرچم و عظمت هدف و هم وظيفه ي جنگ آوران از بر و روشن گردد و از اعماق دل هر سرباز اين صدا برخيزد كه بايد در حفظ هدف و پرچم خونم را بريزم. و اين رويه در نظامات سپاه محترم بود تا زمان محمد علي پاشا خديو مصر. [42] فقراي مدينه از گوشت اين قرباني خوردند و معنايش اين بود كه جنبه ي حيوانيت اين انسان بر جنبه ي روحاني او فدا گرديد كه طبقه ي محروم در اجتماع بهره مند گردد و شعور خود را در

شعور آنان و رنج خود را در رنج آنان و سعادت خود را در سعادت آنان ببينند و آنها را از خود بدانند و با اين طريق يگانگي و وحدت حقيقي به حد كمال مي رسد كه در ديگران خيالي و صوري و در حسين (ع) حقيقت و واقعيت بود، زيرا محيط چنان طبايع را مسموم كرده و زهرآلود ساخته بود كه رسول [ صفحه 25] عزيز مدتي همت خود را به كار برد تا كلمه ي (من) را كه كلمه ي تجبر و تكبر و نخوت است از ميان برداشت و به جاي آن كلمه ي «ما» را كه كلمه ي متواضع المفهوم و معني اجتماعي و يگانگي دارد رواج داد.عمر بن يزيد مي گويد: از امام صادق شنيدم مي فرمود (كل امريء يوم القيامة مرتهن بعقيقته و العقيقة اوجب من الاضحية) روز قيامت هر مرد در گرو عقيقه خود مي باشد و عقيقه از قرباني مهم تر و لازم تر است. [43] .و باز از حضرتش روايت شده (كل انسان مرتهن بالفطرة و كل مولود مرتهن بالعقيقة) هر انسان در گرو زكاة فطره و هر نوزاد در گرو عقيقه است. [44] .باز عمر بن يزيد مي گويد به امام صادق عرض كردم من نمي دانم پدرم براي من عقيقه انجام داده يا نه «فامرني فعققت عن نفسي و انا شيخ» مرا امر فرمود از طرف خود عقيقه انجام داد در حاليكه پير شده بودم. [45] .منظور از رهان همان تأمين معنويات انسان است و عقيقه در اصطلاح فقهي حيواني را كه براي نوزاد كشته مي شود گويند و همه آن را پخته به فقراء و اقرباء اطعام مي كند و ران و يا بازوي

آن را به قابله نوزاد مي دهند به بقيه اخبار (به بحار ج 104 صفحات 120) و بعد مراجعه شود.

چرا نامش حسين شد؟

سپس رسول اكرم (ص) در همان مجمع متوجه شد و فرمود پسر مرا بياوريد تا ببينم چه اسمي بر او گذاشتيد. بنا به گفته ي تاريخ درباره ي نام حسين (ع) از علي عليه السلام نظر خواسته بودند و آن حضرت گفته بود من از پيغمبر سبقت نمي جويم او مي داند. و به گفته ي استاد عبدالله علائلي علي (ع) گفت كه من نام او را «حرب» گذاشتم (اسد الغابة ج 2 صفحه 18 و ذخائر العقبي ص 119) پيغمبر (ص) فرمود: نه نه او حسين (ع) است. [46] و كشف الغمه اين [ صفحه 26] روايت را درباره ي حسن بن علي (ع) هم نقل كرده است.اينجا بود كه مردم زير گوشي با هم مي گفتند كه رسول (ص) او را حسين نام گذاشت و حقا اين كودك بايد حسن باشد چرا كه او از هر نظر خوب و زيباست.عمران بن سليمان در مجلس حاضر بود، گفت: او حقا حسين است ولكن در اين نام يك نوع معني تكبير و بزرگ نمودن كودك است.مردي گفت: گويا نبي نام حرب را پسند نكرد.عمران جواب داد: بلي، زيرا حرب (يعني جنگ) در طبيعت انسان از امور نادر است انسان گاهگاهي به آن گرفتار مي شود، نبي مكرم يار و ياور انسانيت است و هر آنچه را كه از [ صفحه 27] توابع جنگ و ستيزه است مكروه مي دارد ولو صرف نامگذاري باشد.آن مرد گفت: پس چرا ما به جنگ مي رويم و رسول (ص) ما را به آن امر مي كنند؟ و اگر سرپيچي كنيم

سستي ورزيم در پيشگاه خداوند مجازات و مؤاخذه مي شويم.عمران گفت جنگي كه به منظور طمع دنيا و نخوت و تكبر و ستمگري و غلبه كردن باشد زشت و قبيح است،ز يرا برگشت بر حيوانيت مضره است كه ميدان زندگي مرفه را بر انسانها تنگ مي سازد و نتيجه اي جز سلب امنيت عمومي و ايجاد عداوت و نزاع ندارد.اما اين جنگهاي ما براي جلوگيري از چنين جنگهاي حيواني است كه مي خواهيم انسانها را از لوث و كثافت و بغي و ستمگري و خونريزي نجات دهيم.پس ما به منظور غلبه و سلب امنيت بشر جنگ نمي كنيم، بلكه براي گسترش عدالت و آزادي بشر جنگ مي كنيم و اين عمل، جنگ نيست بلكه ضد جنگ و دفاع است و دفاع براي حفظ حقوق انسانها و احسان و رحمت است.و پيامبر اكرم (ص) براساس رحمت و احسان مبعوث شده و با طرق مختلف و راههاي متنوع دست به كار شده تا آتش خونريزي را خاموش سازد و خوي درندگي را از بشر زايل نمايد و آنها را از وحشيگري بسوي همزيستي توأم با رفاه و سلامت برگرداند. [47] .و از اين نظر پيامبر نخستين كسي است كه مشروعيت جنگ را الغاء نمود و با جنگجويان جنگ نمود واحترام و حرمت بشر را صريحا اعلان نمود و تاريخ ننگين حرب را از صفحه ي روزگار پاك كرد.آن حضرت با نامگذاري فرزندش به نام حسين (ع) - بعد از آنكه به نام حرب ناميده شده بود - همگان را آگاه نمود كه بايد انسانها بعد از اين به جاي جنگ كارهاي نيك را سرمشق خود سازند و بدون آن، اين خوي حيواني از طبيعت

بشر زايل نخواهد شد.و بعدها اين طفل در آغوش جدش مي آرميد و انگشت ابهام رسول را مي مكيد [48] و در اين مكيدن معناي پستان اثر تغذيه نبود بلكه معناي دل و مفهوم قلب بود. در اين عمل پرمفهوم، طبيعت نبوت در روح حسين (ع) نقش مي بست و خواب حسين (ع) در آغوش نبي اكرم خوابي بود آرام، بمانند آهو بچه اي در كنار مادر مهربانش يا خواب ستاره در كنار افق سحر. و اين انگشت به مفهوم پستان نبود، بلكه به مانند شريط و رابط بود كه روح بسوي روح ديگر رفت و آمد مي كرد. [ صفحه 28]

چرا كنيه اش ابوعبدالله شد؟

كنيه اش [49] ابوعبدالله است به طوريكه در زيارت عاشورا آمده: «السلام عليك يا اباعبدالله...» و زيارت عاشوراء معروف است كه از احاديث قدسيه است و احاديث قدسيه كلام خدا و منزل از مقام الوهيت است. [50] ولكن زيارت عاشوراء در كتب معتبره شيعه از امام باقر (ع) به اين سلسله سند روايت شده است شيخ ابوالفضل طهراني از شيخ محمدحسين بن هاشم او از شيخ مرتضي بن محمد امين الحائري الانصاري او از حاج ملا احمد نراقي او از سيد محمد مهدي الطباطبائي ملقب به بحرالعلوم او از محمد باقر البهبهاني ملقب به وحيد بهبهاني او از پدرش محمد اكمل او از محمد تقي مجلسي او از حسين بن عبدالصمد عاملي او از شيخ زين الدين بن علي العاملي معروف به شهيد ثاني او از شيخ احمد بن محمد خاتون العاملي او از علي بن عبدالعالي كركي معروف به محقق او از علي بن هلال الجزائري او از احمد بن فهد حلي او از شمس الدين

محمد بن مكي معروف به شهيد اول او از محمد بن فخرالدين مكني به ابي طالب او از بدرالدين حسن بن يوسف حلي او از جعفر بن سعيد ملقب به نجم الدين مشهور به محقق اول او از شازان بن جبرئيل قمي او از عمادالدين محمد بن ابي القاسم طبري او از ابي علي حسن بن شيخ معروف به مفيد ثاني او از ابي جعفر محمد بن حسن طوسي معروف به شيخ طوسي او در كتاب وزين و معتبر خود (مصباح الزائر) چنين نقل كرده (روي محمد بن اسماعيل بن بزيع عن صالح بن عقبه عن ابيه عن ابي جعفر عليه السلام قال من زار الحسين بن علي في يوم عاشوراء من المحرم حتي يظل عنده باكيا لقيي الله عزوجل يوم يلقاه بثواب الفي حجة و الفي عمرة و الفي غزوة و ثواب كل عزوة و حجة و عمرة كثواب من حج و اعتمر و غزامع رسول الله صلي الله عليه و آله [51] و براي ادامه آن در همه روزهاي سال روايات ديگر است با وجودي روايات حديث قدسي بودن آن موضوعيت ندارد. در نتيجه كنيه حسين (ع) مانند نامش از ناحيه خدا آمده چرا اباعبدالله انتخاب شد درحاليكه حسين (ع) در اول طفوليت به [ صفحه 29] اين كنيه مورد خطاب بود و اولادي نداشت كه با نام آنها تركيب شود و جا داشت ابوعلي گفته شود. [52] .مي توان گفت گاهي كنيه را با يكي از اوصاف برجسته شخصي تركيب مي كنند مانند ابوالخيرات ابوالاحسان ابوالمعالي ابوالبركات ابوالحكمه بهترين و بارزترين صفات برجسته حسين از ميان اوصاف و كمالات حميده اش همان عبديت او

است و خداوند عالم به حقايق است و دعاي عرفه حسين (ع) و شهادت خالصانه او قوي ترين دليل برجستگي عبديت اوست از آن جهت ابوعبدالله انتخاب شده و امام صادق را بجهت دومين پسرش عبدالله ابوعبدالله گويند اما حسين (ع) بجهت كمال بندگيش از جانب ذات احديت به اين كنيه افتخار يافت و عبد بودن والاترين مقام است در صحنه بندگي در تشهد بندگي پيامبر را قبل از رسالتش آورده و اشهد ان محمد عبده و بندگي ابراهيم و اسحاق و يعقوب بر اوصاف برجسته آنها مقدم داشته (و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولي الأيدي و الأبصار و انهم عندنا لمن المصطفين الأخيار) ص 47 -45.

عقيقه در روايات

امام صادق (ع) فرمود: «العقيقة لازمة لمن كان غنيا و من كان فقيرا اذا ايسر فعله فان لم يقدر فليس عليه شي ء و كل مولود مرتهن بقيقته» [53] يعني: كشتن حيوان جهت يك نوزاد لازم است براي ثروتمندان و براي بي بضاعتان در صورتي كه امكاني داشته باشد وگرنه براي او چيزي نيست و هر نوزاد در گرو عقيقه ي خود مي باشد.و روايت عمر بن يزيد از امام صادق (ع) در باب عقيقه حسين گذشت.و از اين روايت استفاده مي شود كه عقيقه تا آخر عمر استحبابش باقي است و فرصت آن وسيع است و از روايت سابق استفاده مي شود كه عقيقه در مسير زندگي نوزاد آثار وضعي دارد، و نيز در دفع حوادث ناگوار و امراض و بيماريها اثر مطلوبي به همراه دارد؛ و در هنگام [ صفحه 30] ذبح عقيقه دعائي مأثور است كه قبل از ذبح بايد خوانده شود و آن دعا اين است:«اعوذ

بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم اللهم منك ولك و ما وهبت و انت اعطيت اللهم فتقبل منا علي سنة نبيك اللهم لك سفكت الدماء و لا شريك لك و الحمد لله رب العالمين اللهم اخساء عنا الشيطان الرجيم يا قوم اني بري ء مما تشركون ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين لا شريك له بذلك امرت و انا من المسلمين اللهم منك و لك بسم الله و بالله و الله اكبر تقبل من فلان بن فلان» نام مولود را بگويد، سپس گوسفند را ذبح كند. [54] .

حسين و دوران شيرخوارگي

روشن است كه كودك برحسب فطرت پس از تولد بايد از شير مادر تغذيه نموده و بزرگ شود، و در احاديث نبوي و روايات پيشوايان در باب انتخاب زن شيردهنده شرايطي ذكر شده كه آثار رواني دارد.بنا به روايات شيعه حسين (ع) از هيچ زني از زنان شير نخورده و پستاني نمكيده است. ثقة الاسلام كليني در باب مولد النبي حديثي نقل كرده كه صدر حديث مربوط به اخباري است كه فرشته ي وحي از شهادت حسين (ع) و گريه ي فاطمه و علي و رسول (ص) خبر داده و همين كه از نتيجه ي عالي شهادت آگاه شدند به آن رضايت دادند، بعد آيه «فحملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصلاه ثلثون شهرا حتي اذا بلغ اشده» و نقل كرده و در ذيل حديث از رضاع حسين (ع) سخن گفته و گفته است كه از انگشت ابهام پيغمبر (ص) شير خورده و من عين عبارت را نقل كرده و ترجمه مي كنم: «و لم يرضع الحسين (ع) من فاطمة و لا

من انثي كان يؤتي به النبي فيضع ابهامه في فمه فيمص منها ما يكفيه اليومين و الثلاث فنبت لحم الحسين (ع) من لحم رسول الله (ص) و دمه من دمه». [55] .ترجمه: حسين (ع) از فاطمه و از زنان ديگر شير نخورد، بلكه او را پيش پيغمبر مي آوردند و انگشت ابهامش را به دهان او مي گذاشت و حسين (ع) آن را مي مكيد تا مقداري كه براي غذاي دو سه روز كفايت مي كرد، بنابراين گوشت حسين (ع) از گوشت پيغمبر روئيد و خون او از خون پيغمبر بوجود آمد. علامه مجلسي در مرآة العقول گويد: حديث مرسل است. در حالي [ صفحه 31] كه سند آن به امام صادق (ع) متصل است!و باز مرحوم كليني حديثي در ذيل همان حديث آورده و سندش را به امام رضا (ع) رسانيده كه: «ان النبي كان يؤتي به الحسين (ع) فيلقمه لسانه فيمصه فيجزي به و لم يرضه من انثي» [56] يعني حسين (ع) را نزد پيامبر اكرم مي آورند و آن حضرت زبانش را به دهان حسين (ع) مي گذاشت و او هم زبان پيغمبر ص را مي مكيد و به آن كفايت مي كرد و از احدي از زنان شير نخورد!بنا به ظاهر اين دو خبر، آنحضرت حتي از فاطمه هم شير نخورده و تنها از انگشت و زبان پيغمبر شير خورد و بزرگ شد. و حكمت و صلاح اين كار با تعيين خدا بوده و موضوع قبلا پيش بيني شده بود و علل مادي در كار نبود.اما بنا به گفته ي ابن شهر آشوب، فاطمه پس از تولد حسين (ع) بيمار شد و رسول خدا (ص) دايه اي خواست، اما كسي

را نيافتند، لذا حضرت خود انگشتش را - و يا زبانش را - به دهان حسين (ع) مي گذاشت و او مي مكيد تا سير مي شد. [57] .از اين روايت استفاده مي شود كه علل طبيعي در كار بوده و بيماري فاطمه و عدم وجود دايه سبب شده كه پيغمبر از طريق اعجاز به حسين شير داده است.شيخ عبدالحسين - كه فرزند شيخ محمد علي نجفي متوفاي 1247 ه -ق است - گويد:بابي الذي غذاه احمد جده بلسانه فزكي الغذاء المغتذيلا زال يرشف ثغره مستنشقا طيب الجنان بطيب مرشفه الشذيلا غرو ان شعفت حشاشته بمن بسوي انتشاق شذاه لم يتلذذالأم فاطم و الأب الكرار لا اب في الأنام كذا و لا أم كذي [58] .1- پدرم فداي آن مولودي كه جدش احمد با زبان خود به وي غذا داد، پس پاكيزه شد غذا و غذا خورنده.2- هميشه دهان او را مي مكيد و عطر بهشتي را بوسيله ي آن جايگاه معطر - يعني محل مكيدن كه بوي مشك داشت - مي بوييد.3- تعجب نيست اگر باقي جان نبي «يعني حسين» عشق ورزيده باشد به كسي كه يعني [ صفحه 32] پيامبر بغير از بوي عطر مشك او لذت نمي برد از ديگران.4- مادر او فاطمه (ع) است پدر علي حمله آور، پدري كه در دنيا بشري نظير او و مادري مانند فاطمه نيست.سيد مهدي طباطبايي بحرالعلوم [59] مي گويد:زادوا عن الماء ظمانا، مراضعه من جده المصطفي الساقي اصابعهيعطيه ابهامه آنا و آنونة لسانه فاستوت منه طبائعهلله مرتضع لم يرتضع ابدا من تدي انثي و من طه مراضعه1- يعني از آب بازداشتند تشنه اي را كه شير خوردنش از انگشتان جدش مصطفي (ص) بود.2-

رسول الله گاهي انگشت ابهام خود را به دهان او مي گذاشت و گاهي زبانش را، پس كليه ي غرائز و طبايع حسين (ع) از جدش رسول (ص)، به سرحد كمال رسيد.3- چقدر بزرگوار است شيرخواري كه هرگز از پستان زني شير نخورده و شير خوردنش از شخص شخيص پيغمبر بوده است.ملارشتي متخلص به محزون گويد:شهي كه شيره ي جان نبي بود لبنش كنار آب، چرا خشك شد لب دهنشز باد حادثه اندر زمين كرب و بلا به نصف روز پراكنده شد، انجمنش [ صفحه 33] جراحتش همه پيكان تير و نوك سنان هزار و نهصد و پنجاه زخم بر بدنشزبان حال شريفش به لفظ «اسقوني» نداد گوش كسي آخرين نفسي سخنشحسين (ع) نهالي بود كه پيغمبر خدا (ص) به دست خويش آن را غرس كرد و آبياري نمود و چون اصلش پاكيزه بود فرعش نيكوتر گرديد. پيغمبر (ص) مي خواست امامت در نسل حسين (ع) باقي بماند و حسين (ع) بود كه در ابقاي تعليمات عاليه ي اسلام نقش مهمي را ايفا نمود و لذا هر چه از امور اسرار عالم غيب در دل پاك نبي جاي گرفته بود، اول به جسم و بدن مولودش تزريق كرد و سپس يكجا به روان كودك خود آموخت و او را چنين پرورش داد كه طراوت خردسالي ولادت را با پيكر سالخوردگي و حقيقت معنوي به هم آميخت و آنچه دست قدرت الهي در صفحه ي دل حبيبش نگارش داده بود، پيغمبر در مقابل لوح خاطر حسين (ع) كه بمانند دوربين عكاسي بود قرار داد و منعكس ساخت.آنچه حسين (ع) از زبان و انگشت و نگاههاي عاطفه آميز جدش گرفت، مانند كوه

وقار همه را نگاهداشت تا موقع لزوم همچون كوه آتش فشان بر خود مي جوشيد و مي خروشيد و همه لؤلؤ و مرجان بيرون مي داد و جواهر و معادن و عناصر عاليه ي دروني را به معرض نمايش مردم جهان گذاشت و تحولي در عالم بوجود آورد كه صفحه ي روزگار و تاريخ عالم بشريت مثل و مانندي براي آن نديده بود.

عبدالله بن يقطر برادر رضاعي حسين

مشهور است كه عبدالله بن يقطر رضيع حسين بن علي (ع) است، و «رضيع» در اينجا به معني برادر رضاعي كه هر دو از يك مادر شير بخورند نيست - اعم از آنكه فاطمه (ع) مادر حسين باشد يا ميمونه مادر عبدالله بلكه «رضيع» بنا به نقل محدث قمي در نفثة المصدور [60] صفحه ي 22 به معناي «لده» است، يعني قريب الولادة، يعني دو طفل كه در يك هفته به دنيا آمده باشند.گويند يقطر خادم رسول اكرم (ص) بود و ميمونه همسر او در منزل علي (ع) خادمه ي زهرا (ع) بود، عبدالله سه روز پيش از ولادت حسين (ع) متولد شد و مادرش دايه ي حسين (ع) بود [ صفحه 34] مانند ام قيس كه دايه ي امام حسن (ع) بود. ولي او ابدا به آن حضرت شير نداده است، و البته گاهي رضيع بجهت همين نگاهداري گفته مي شود، همانطور كه ام فضل دختر عباس هم دايه و مربي حسين (ع) بوده است.و همچنين ام قيس بن زريح او را رضيع امام حسن مي گفتند در حالي كه از فاطمه شير نخورده بود و اين بجهت حضانت مادرش از امام حسن بوده است.و اين عبدالله يقطر همان بود كه بگفته ابومخنف نامه حسين عليه السلام را از منزل

بطن حاجز به اهل كوفه برد و در قادسيه گرفتار حصين بن نمير گرديد. او را نزد ابن زياد بردند ولكن عبدالله مرد آگاهي بود. نامه را چنان ريز و خورد كرد كه قابل خواندن نشد و به نقل برخي از تواريخ نامه را خورد.و عبيدالله هر چه فشار آورد از امام حسين اطلاعاتي به او بدهد استنكاف كرد، آخرالاسر گفت بايد در بالاي منبر حسين و پدرش و برادرش حسن را لعن كني و عبدالله بصورت ظاهر قبول نمود ولكن در بالاي منبر پس از حمد و ثناي پروردگار پيامبر و آل پيامبر را و علي و فرزندان او را صلوات متواتر فرستاد و عبيدالله زياد و پدرش و بني اميه را لعن كرد. سپس گفت: مردم من قاصد حسين (ع) بودم به شما و او را در منزل بطن حاجز و يا بطن رمه گذاشتم، آقاي خود ر ا دريابيد.»عبيدالله دستور داد دست و پاي او را بسته از بام دارالاماره به زير انداختند كه استخوانهاي او خورد شد. [61] .

ختان در اسلام و حسين

ختنه كردن كودكان در اسلام از سنن لازمه و مؤكده است و بنابه برخي روايات انبيا و اوصيا ختنه شده متولد مي شوند.محمد بن قزعه يا عرفه گويد به امام صادق (ع) گفتم. پيشينيان ما گويند ابراهيم خليل خودش را در شهر «قدوم» به خمره ي بزرگ ختنه كرد. امام فرمود: «سبحان الله ليس كما يقولون كذبوا علي ابراهيم (ع)» گفتم: براي من مطلب را توضيح بده. فرمود: پيغمبران روز هفتم ميلادشان غلافهاي آلت شان ساقط مي شود و هنگامي كه اسماعيل از مادرش هاجر متولد شد [ صفحه 35] غلاف آلت او و سره اش

ساقط گشت وسارا او را عيب گرفت و استهزاء نمود و هاجر گريه نمود و دل اسماعيل هم بر مادرش سوخت و گريه نمود.ابراهيم از علت گريه پرسيد و اسماعيل قصه را شرح داد خليل خدا به نمازگاه خود رفت و از خدا خواست كه اين حزن را از هاجر زايل سازد و دعايش مستجاب شد.وقتي كه ساره اسحاق را زاييد و روز هفتم رسيد، ناف او افتاد و غلفه اش نيفتاد. سارا از اين ماجرا ناراحت شد، هنگامي كه ابراهيم وارد خانه شد ساره از وي علتش را پرسيد.ابراهيم به نمازگاه خود رفت و با پروردگار مناجات نمود و قصه را شرح داد. وحي رسيد علتش استهزاء ساره است به هاجر و حكم كرده ام كه غلاف احدي را ساقط نسازم از فرزندان انبيا. پس با دست خود اسحاق را ختنه كن و سوزش تيزي آهن را به وي بچشان! سپس ابراهيم (ع) اسحاق را با آهن ختنه كرد و اين سنت در بشر بصورت فرض تثبيت گرديد. [62] .ابن بطه در كتاب خود «ابانة» بنا به نقل علامه ي مجلسي گويد: «ولد النبي (ص) مختونا مسرورا فحكي ذلك عند جده عبدالمطلب فقال ليكونن لابني هذا شأن.» [63] يعني پيغمبر ختنه شده و ناف بريده به دنيا آمد. به عبدالمطلب گزارش دادند، او گفت: حتما براي پسرم شأن عظيمي خواهد بود!بنابه نقل محدث قمي ائمه ختنه شده متولد مي شوند. ولكن تيغ را به جايگاه ختنه مي مالند كه سنت الهي به عمل آيد «ان الائمة (ع) يولدون مختونني يمرون الموسي لاصابة السنة. [64] .مردي شامي از علي (ع) پرسيد كداميك از انبيا ختنه شده به دنيا آمده اند؟

امام فرمود: خداوند آدم و شيث و ادريس و نوح و سام بن نوح و ابراهيم و داود و سليمان و لوط و اسماعيل و موسي و عيسي و محمد (ص) را مختون آفريده است! [65] .با وجود اين اخبار بنا به نقل استاد مقرم در كتاب خود «مقتل الحسين» از كتاب عدل الشاهد تأليف امير احمد مختار پاشا غازي، از عثمان مدوح و او از جابربن عبدالله انصاري روايت دارد كه: پيغمبر (ص) براي حسين (ع) عقيقه كرد و او را در روز هفتم ولادت ختنه كرد. [66] . [ صفحه 36] محمد بن منكدر گويد «ان النبي (ص) ختن الحسين لسبعة ايام. [67] .بنابر صحت ختان، ممكن است همان قانون معروف جاري شده باشد كه از محدث قمي به موجب روايات گذشته نقل كرديم، يعني تيغ را به جايگاه ختان ماليده اند.و ختان در مانند حسين (ع) به مفهوم واقعي، يعني اشراق روح است و اعلان كلي است كه در طبيعت غرائز انساني، زيادي هايي وجود دارد كه بايد با بريدن آنها انسانها را به صحت بدن كامل راهنمايي كرد و روح انساني را به درك كمالات عاليه ي خود مستعد و آماده ساخت.و ختان به مانند زنگ بيدارباشي است بر آنكه چطور در خلقت كشور تن يك انسان برخي زيادتي ها وجود دارد كه بدن پس از تولد در مسير تكامل خود از بقاي آن خسارت مي بيند و بايد آنها را از بدن جدا ساخت.همانطور در غرائز انسان بايد حد اضافي را قيچي كرده و به حد تعادل و متوسط قرار داد و گرنه انسان در مسير تكامل معنوي خود گمراه شده و دچار خسارتها

و زيانهاي فراواني خواهد گرديد.

نخستين كلام حسين

عبدالله بن سنان از امام صادق روايت مي كند كه رسول الله در حال اقامه نماز بود حسين عزيز در كنارش ايستاده بود رسول الله تكبير گفت حسين نتوانست تكبير را صحيح گويد رسول الله تكرار مي كرد و حسين (ع) تبعيت مي كرد تا آنكه در مرتبه هفتم توانست صحيح ادا كند امام صادق فرمود هفت مرتبه گفتن تكبيرة الاحرام مستحب گرديد. [68] .

تعويذ حسين با زبان وحي

حافظ محمد بن اسماعيل بخاري، از ابن عباس روايت كرده كه رسول اكرم حسن و حسين (ع) را تعويذ مي كرد، يعني در حصار پناه خداوند محصورشان مي كرد و خطاب به حسن و حسين مي فرمود: پدر ما با همان تعويذ، اسماعيل و اسحاق را به پناه خدا درمي آورد و دعا اين بود: [ صفحه 37] «اعوذ بكلمات الله التامة من كل شيطان و هامة [69] و كل عين لامة» [70] .واين بنا به گفته علامه ي نجفي اشخاص زيادي از بزرگان محدثين و مورخين از قبيل حاكم نيشابوري و علامه ي طحاوي و ابن عساكر و شيخ عبدالرحمن ابن الجوزي حنبلي در كتاب تلبيس ابليس و علامه ي قسطلاني در ارشاد الساري و علامه شيخ ابوعلاءالدين بن محمد شبلي در اكام المرجان و كسان ديگري اين حديث را نقل كرده اند. هر كس بخواهد به تفاصيل آن برسد بايد به جلد دهم احقاق الحق صفحه ي 519-524 كه به تصحيح و تحشيه ي علامه ي نجفي چاپ شده مراجعه نمايد. [71] .و معظم له از تفسير حافظ ابن كثير كه در حاشيه ي فتح البيان در چاپخانه ي بولاق طبع شده (ج 10 ص 61) نقل كرده و سند حديث را به علي (ع) مي رساند كه جبرئيل به حضور نبي اكرم

(ص) نازل شد و او را مغموم و محزون يافت، چون از علت حزن سؤال نمود رسول اكرم فرمود: به حسن حسينم چشم زخم زده اند و در نتيجه ي آن مريض شده اند. فرشته ي وحي گفت يا رسول الله چشم زدن را باور كن بدنظري حق است آيا فرزندانت را با اين كلمات تعويذ نكرده اي؟ رسول خدا پرسيد كدام است آن كلمات جبرئيل گفت:«اللهم ذي السلطان العظيم ذا المن القديم ذاالوجه الكريم ولي الكلمات التامات و الدعوات المتسجابات عاف الحسن و الحسين من انفس الجن و اعين الأنس» نبي اكرم اين كلمات را بر حسنين خواند و از همان ساعت برخاستند و در خانه بازي كردند! [72] .مجيب الدين طبري از عبدالرحمان بن عوف نقل مي كند كه رسول خدا به من فرمود: اي عبدالرحمان به تو ياد دهيم آن تعويذي را كه ابراهيم با آن دو پسر خود اسماعيل و اسحاق را تعويذ كرد، و من با آن پسران خود حسن و حسين را تعويذ مي كنم!«كفي بسمع الله واعيا لمن دعا و لا مرمي وراء امر الله لرام رمي. [73] .عبدعلي بن جمعه عروسي حويزي متوفاي 1112 صاحب تفسير نور الثقلين حديثي نقل كرد كه رسول خدا شديدا مريض شد جبرئيل و ميكائيل دو فرشته بزرگ خدا به عيادت آمدند جبرئيل نزد سر پيامبر نشست و ميكائيل نزد پاي او جبرئيل سوره فلق را تلاوت كرد و پيامبر [ صفحه 38] را با آن در پناه خدا قرار داد و ميكائيل سوره قل اعوذ برب الناس را. [74] .انس از رسول خدا نقل كرده «ان النبي (ص) كان كثيرا ما يعوذ الحسن و الحسين بهاتين

السورتين» يعني پيامبر بسياري از اوقات حسن و حسين را با دو سوره قل اعوذ تعويذ مي كرد. [75] .انسان هميشه در معرض وسوسه هاي شيطاني است و شياطين انس و جن كوشش دارند تا در قلب و روح او نفوذ كنند. هر قدر علم انسان بالا رود و موقعيت او در اجتماع بيشتر گردد وسوسه هاي شياطيني شديدتر مي شود اين سوره ها به رسول خدا بعنوان سرمشق و پيشوا و رهبر دستور مي دهد كه همه انسانها از شر همه وسوسه گران به خدا پناه برد. [ صفحه 39]

سيماي حسين عليه السلام در آيات قرآن

اشاره

به لحاظ تاريخي آيات نازله در شأن اهل بيت، كه از جمله ي آنها حسين (ع) مي باشد، همچنين آياتي كه بر شخص آن بزرگوار تفسير شده، بسيار است و اما آنچه مسلم تاريخ است پنج آيه است كه با توجه به رعايت اختصار، سه آيه از آنها را نقل مي كنيم:«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي» (الشوري: 23) و اين آيه در شأن حسين بن علي (ع) و اهلبيت (ع) بنا به نقل فريقين، يعني جماعت سنت و فرقه ي شيعه، بحد يقين رسيده، به طوري كه از علماي عامه احمد بن حنبل در مسند، شبراوي عبدالله بن محمد قاهري در «الاتحاف بحب الاشراف» صفحه ي 5، سيوطي عبدالرحمن بن ابي بكر اشعري شافعي در اكليل، و ابن جر هيثمي در صواعق صفحه ي 168، و احمد بن موسي مشهور به ابن مردويه اصفهاني، متوفاي 410 قمر، در تفسير خود كه به نامش معروف است، و شيخ محمد صبان شافعي حنفي مصري، متوفاي 1206 قمري، در اسعاف الراغبين، ابن منذر محمد بن ابراهيم شافعي نيشابوري متوفاي 309 ه.ق

و از علماي شيعه. علامه ي اميني در ج 2 الغدير ص 307 و ابن بطريق [76] در كتاب خود «خصايص وحي المبين فصل 5 ص 52«و در كتاب ديگر خود «العمدة في عيون صحاح الاخبار فصل 9 ص 23«. و جماعتي كثير از محدثين و مورخين از ابن عباس روايت كرده اند: وقتي كه آيه «قل لا اسئلكم...» نازل شد ياران پيغمبر گفتند يا رسول الله كيستند [ صفحه 40] اين خويشاوندان تو كه مودت و دوستي آنها بر ما واجب گشته؟ فرمود: علي و فاطمه (ع) و دو پسر آنها حسن و حسين (ع).و اين معني را «شيخ شمس الدين ابن العربي» به نظم درآورده است:1- رأيت و لائي آل طه فريضة علي رغم اهل البعد يورثني القربي2- فما طلب المبعوث اجرا علي الهدي بتبليغه الا المودة في القربيو شافعي هم گفته است:3- يا اهل بيت رسول الله حبكم فرض من الله في القرآن انزله4- كفاكم من عظيم القدر انكم من لم يصل عليكم لا صلوة له1- محبت خود را به آل طه واجب ديدم برغم اهل ضلال و دورافتادگان، و اين محبت مرا به اهل قربا نزديك مي كند.2- محمد (ص) مبعوث بر هدايت و تبليغ، بر سر خود اجري و مزدي نخواست غير از دوستي قربا.3- اي خاندان رسول، محبت شما از طرف خدا واجب است، زيرا امر به آن را نازل كرده است.4- در عظمت شأن شما همين كافي است كه هر كس در نماز به شما درود نفرستد نماز او باطل است.در مجمع البيان آورده اند كه ذاذان از علي (ع) روايت كرده كه فرمود: «فينا في آل حم آية لا يحفظ مودتنا

الا كل مؤمن ثم قرء قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي.»درباره ي ما در آل حاميم (يعني سوره حم) آيه اي است مبني بر اينكه دوستي ما را حفظ نكند مگر مؤمن. سپس اين آيه را خواند: [ صفحه 41] طبري گويد كميت شاعر به اين معنا اشاره كرده:وجدنا لكم في آل حم آية تأولها منا تقي و معرب [77] .علامه ي طباطبائي از ابن منذر و ابن ابي حاتم و طبراني و ابن مردويه از طريق سعيد بن جبير و از ابن عباس روايت كرده: وقتي كه اين آيه نازل شد از پيغمبر سؤال كردند كه قرباي تو چه كسي هستند كه مودت آنان واجب شد؟ فرمود: علي (ع) و فاطمه دو پسر او. و شيخ طبرسي در مجمع اين روايت را نقل كرده، ولي جاي «ولداها» يعني دو پسر فاطمه (ع)، «و ولدها» يعني اولاد فاطمه نقل كرده و بنابراين آيه مختص به حسنين (ع) نمي شود بلكه ساير ائمه هم مشمول آيه خواهند شد.ابن جرير از ابي ديلم روايت كرده وقتي كه علي بن حسين (ع) را وارد دمشق نمودند و آن حضرت بر روي پله ها قرار گرفت، مردي از اهل شام گفت: خدا را شكر كه مردان شما را كشت و بيچاره كرد! امام به وي فرمود: آيا قرآن خوانده اي؟ مرد شامي گفت: خوانده ام. امام فرمود آيا آل حم را خوانده اي؟ گفت: خوانده ام. آنگاه حضرت فرمود: آيا آيه ي «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي» را نيز خوانده اي؟ گفت: آري خوانده ام. مگر شما آنها هستيد؟! امام فرمود بلي ما از آنها هستيم. [78] .در تفسير قمي

از محمد بن مسلم و او از امام صادق (ع) شنيده كه آن حضرت فرمود: منظور از «قربي» اهل بيت است. [79] .و اگر اين روايات نبود «اهل قربي» به يكي از اين احتمالات ششگانه حمل مي شد 1- خطاب به قريش منظور محبت آنان به نبي (ص) باشد. 2- بين انصار كه آنان پيغمبر (ص) را دوست دارند. 3- خطاب به قريش باشد و منظور محبت پيغمبر به آنان باشد، آن هم به جهت قرابت آنها به پيغمبر. 4- خطاب به قريش و يا عموم مردم باشد و مراد از اقرباء كليه ي اقرباء و نزديكان مردم باشد، يعني همه ي مردم يا قريش تنها نزديكان خود را دوست دارند. 5- خطاب به مردم و منظور از مودت قربي دوست داشتن ذات احديت باشد بجهت تقرب. 6- و سرانجام محبتي كه بين عترت و اهل بيت رسول در حال دوران است، باشد. [ صفحه 42] تنها روايات است كه عترت پيغمبر را ترجيح داده، اما فقط اين اشكال باقي مي ماند كه انبيا حق ندارند در مقابل تبليغ رسالت شان چيزي از مردم بخواهند، زيرا آنها از طرف خدا مأمور هستند بايد اجرتشان را از خدا بگيرند، بطوري كه درباره ي نوح و هود و صالح و لوط و شعيب قرآن حكايت مي كند كه به امت خودشان خطاب مي كنند:«و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجري الا علي رب العالمين و از خود پيغمبر حكايت كرده ما تسألهم عليه من اجر» (يوسف: 104) قل لا اسئلكم عليه اجرا ان هو الا ذكر للعالمين) (الانعام: 90) قل ما سألتكم من اجر فهو لكم ان اجري الا علي الله (سوره ي سباء:

47).در پاسخ به اين اشكال علامه طباطبايي چنين فرموده اند: مودتي كه اجر رسالت قرار گرفته به صورت ظاهر است و هدف اصلي ارجاع و سوق دادن مردم است بسوي اهل بيت بجهت آنكه آنان مرجعيت علمي خلائق هستند و برگشت مودت كه اجر رسالت است، به يك نوع دعوت دينيه مي شود و از حيث بقا و دوام دين مانند ساير آيات مي شود و آيه به اين نحو خلاصه مي شود كه: من از شما بر تبليغ خود مزدي نمي خواهم غير از آنكه خداوند بر شما محبت عموم مؤمنين را واجب گردانيد و از جمله ي مؤمنين اقرباي من است و من محبت شما را به اهل بيت خودم اجرت رسالت حساب مي كنم. [80] .

آيه ي تطهير

اشاره

يكي از آيات قرآن كه باتفاق مفسرين شيعه و سني در شأن اهل بيت نازل شده آيه 33 سوره ي احزاب است: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا» ابن اثير گويد اين آيه درباره ي پيامبر، علي، فاطمه، حسن و حسين (ع)، در وقتي كه در منزل فاطمه (ع) يا ام سلمه اجتماع داشتند، نازل شده است. [81] .و ترمذي [82] در سنن خود - كه گاهي به نام جامع و گاهي به اسم صحيح ترمذي معروف است - در ج 23 ص 200 و 242 و 247 قسمتي از حديث را به مناسباتي از عايشه نقل كرده است. [ صفحه 43] اوزاعي ابوعمر بعلبكي، متولد 88 متوفاي 157 ه.ق، كه اعلم علماي شام بوده از عطا و ز هري و احنف بن قيس و صعصعة بن صوهان روايت كرده و گاهي با دو واسطه از ابن

عباس روايت مي كند كه اين آيه در حق پنج تن از اهل بيت نازل شده است. و واحدي علي بن احمد بن محمد نيشابوري، متوفاي 465 هجري قمري، در كتاب نفيس خود اسباب النزول ص 267 و ابن شهر آشوب در مناقب از ابن سعيد خدري نقل كرده اند كه: آيه ي «انما يريد الله ليذهب الخ» در حق اين پنج نفر نازل شده: رسول الله، علي، فاطمه، حسن و حسين (ع).بنابه نقل صحيح مسلم ج 7 صفحه 130 و مصابيح السنة ج 2 ص 278 و ذخائر العقبي ص 24، عايشه بازگو كرده كه: پيغمبر اكرم (ع) يك روز اول صبح در حالي كه يك نوع از بردهاي يمني را (كه از موي سياه بافته مي شد) در بر داشت بيرون آمد. حسن (ع) آمد و پيغمبر (ص) او را داخل برد نمود. سپس حسين (ع) آمد و داخل برد شد و فاطمه نيز آمد و پيغمبر (ص) او را داخل برد كرد. آنگاه علي آمد و پيامبر او را هم وارد برد كرد، پس فرمود:«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»اوزاعي سابق الذكر از شداد بن عبدالله روايت كرده كه وقتي سر حسين (ع) وارد شام شد. يك مرد شامي به آن حضرت و پدرش علي (ع) جسارت كرد، و اثلة بن اسقع برخاست و گفت: سوگند به خدا من همواره علي، حسن و حسين و فاطمه (ع) را دوست مي دارم، و اين محبت من بعد از زماني است كه شنيدم پيغمبر در حق آنها فرمود آنچه را كه فرمود و آن اينكه يك روز در خانه ي ام سلمه در خدمت

پيامبر (ص) حضور داشتم. فرزندش حسن (ع) آمد و پيغمبر او را بر ران راستش نشانيد و بوسيد. پس حسين (ع) آمد و او را بر ران چپش نشانيد و بوسيد. سپس فاطمه (ع) آمد و او را پيش روي خود نشانيد. آنگاه علي (ع) را طلبيد و فرمود: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [83] .حمويني [84] از واثله روايت كرده كه پيغمبر (ص) به فاطمه (ع) فرمود شوهر و پسرانت را نزد [ صفحه 44] من بياور. فاطمه (ع) آنها را حاضر كرد. رسول خدا (ص) كساء فدكي را بر ايشان پوشانيد و دستش را بر ايشان گذارد و فرمود: «اللهم ان هؤلاء آل محمد فاجعل صلواتك و بركاتك علي آل محمد انك حميد مجيد» ام سلمه گويد: من كسا را بلند كردم كه بر آنها داخل شوم، اما پيغمبر آن را نگاه داشت و فرمود «انك علي خير» تو بر خير هستي، ليكن در زير اين عبا و در جمع اهل بيت وارد مشو. [85] .و نيز احمد روايت كرده از ام سلمه كه پيغمبر (ص) در خانه ي او بود، فاطمه (ع) با ديگ سنگي كه در آن خزيزه [86] بود بر آن حضرت وارد شد، رسول خدا فرمود شوهر و پسرهايت را بخوان، پس علي و حسن و حسين (ع) آمدند و نشستند و با هم از آن طعام خوردند و در زير رسول اكرم (ص) كسايي بود. ام سلمه گويد من در حجره نماز مي خواندم كه خداوند اين آيه را نازل كرد: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».پس پيغمبر دستش

را بيرون آورد و اشاره به آسمان كرد و گفت: «اللهم هولاء اهل بيتي و حامتي اي خاصتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا». يعني خدايا اينان اهل بيت من و خاصان من هستند. پس ببر از ايشان هر رجس و آلايشي را و پاكيزه گردان ايشان را پاكيزه كردني.ام سلمه گويد من سر خود را از حجره بيرون نمودم و داخل خانه ي آنان كردم و گفتم: من با شمايم يا رسول الله؟ فرمود: «انك علي خير انك علي خير». تو بسوي خيري تو بسوي خيري! [87] .دولابي از ام سلمه روايت كرده كه پيغمبر (ص) به فاطمه (ع) فرمود: شوهر و پسرانت را نزد من بياور. فاطمه (ع) آنها را در خدمت حضرت رسول خدا حاضر نمود كساء فدكي را بر ايشان پوشانيد و دستش را بر ايشان گذارد، پس گفت: [ صفحه 45] «اللهم ان هولاء آل محمد (ص) فاجعل صلواتك و بركاتك علي آل محمد (ص) انك حميد مجيد».يعني خدايا اينها آل محمد هستند درود و بركات خود را بر آل محمد (ص) قرار بده، تويي حميد و مجيد.ام سلمه گويد: من كسا را بلند كردم تا بر آنها داخل شوم، اما پيغمبر آن را نگاه داشت و فرمود: «انك علي خير». [88] .به اعتراف خود ابوبكر، آيه ي تطهير در خصوص اهل بيت نازل شده است. مرحوم طبرسي در احتجاج خود احتجاج علي (ع) را با ابوبكر در خصوص فدك و املاك فاطمه (ع) نقل كرده تا به اين جمله رسيده:«فقال اميرالمؤمنين (ع): يا اباكر أتقرء كتاب الله؟ قال نعم قال اخبرني عن قول الله عزوجل «انما يريد الله ليذهب عنكم

الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» فيمن نزلت، فينا ام غيرنا»؟ علي (ع) فرمود: اي ابوبكر! كتاب خدا را خوانده اي؟ گفت خوانده ام، فرمود اين آيه در حق كه نازل شده، در حق ما يا غير ما؟ ابوبكر گفت: درحق شما نازل شده. علي (ع) فرمود: در اين صورت در رديف كافرها قرار مي گيري! او از علت آن پرسيد، امام فرمود: بجهت اينكه شهادت خدا را به طهارت فاطمه رد مي كني و شهادت مردم را عليه او قبول مي كني كما اينكه حكم خدا و پيغمبر را درباره ي فاطمه (ع) كه فدك را به او داده اند رد مي كني و شهادت يك عرب ضعيف ناچيز را عليه او قبول مي كني. [89] .

تحقيق در آيه ي تطهير

از دو جنبه بحث در آيه ي تطهير مي شود: يكي در معناي كلمه رجس كه مورد تطهير است و [ صفحه 46] دوم در اينكه منظور از اهل بيت چيست؟ و مشمول آن تا چه مقدار است.اما در مورد اهل بيت گفتارها زياد است عكرمه و عروه گفته اند كه منظور زوجات پيغمبر است، بعلت آنكه آيه در ذيل زوجات پيغمبر واقع شده است و اين احتمال از جهاتي مردود شده.1- روايات خلاف آن را گفته اند.2- مفهوم و سياق روايات بر اين است كه اين آيه مفردا و بتنهائي نازل شده و در ضمن آيات زوجات پيغمبر نيامده. حتي يك روايت هم وجود ندارد - ولو بطور اشاره و تضمن - كه دلالت كند اين آيه در ضمن آيات زنان پيغمبر وارد شده. پس آيه برحسب نزول جزء آيات زنان پيغمبر نيست و به آنها اتصالي هم نداشته و فقط در مقام تنظيم و ترتيب

آيات يا با دستور پيغمبر يا بعد از رحلت آن حضرت در ميان آن آيات گذاشته شده است و اگر آيه تطهير را از ذيل آيات زنان پيغمبر برداريم، به وجهي از وجوه نقصاني در معناي آيات زنان نخواهد بود و اين گوياترين شاهد است كه آيه ي تطهيرمستقل بوده و جزو آيات زنان رسول اكرم (ص) نيست.برخي برآنند كه مراد از اهل بيت اقرباي رسول الله است، از آل عباس گرفته تا آل عقيل و آل علي (ع) و آل جعفر. و بعضي از مفسرين كليه ي پرهيزگاران را گفته اند به اتكاء آنكه آنها اولياي خدايند و بحكم آيه ي «ان اولياؤه الا المتقون» دوستان خدا پرهيزگارانند. و نيز احتمال داده شده كه اهل مسجد رسول باشد.ولكن اين تقديرات با معناي تطهير - اعم از آنكه مجرد تقواي ديني يعني اجتناب از محرمات و امتثال به واجبات يا تقواي شديد در ضمن تكليف شديد باشد كه متعلق آن اشخاص معلوم و محدود باشد - درست نخواهد شد، زيرا معناي اولي تطهير با معاني اهل بيت ملايمت ندارد، چون عموم مسلمين و مكلفين به احكام قطعا تطهير نشده اند و الا عاصي و متمرد پيدا نمي شد.و معناي دومي نسبت به ساير مكلفين - غير از شخص نبي (ص)- تكليف شاق خواهد شد، زيرا فرض اين است كه غير از نبي كسي با خصايص عصمت و مصونيت از گناه متصف نبود تا از عهده ي تكليف شديد برآيد. [90] . [ صفحه 47] بنابراين بايد در فهم آيه از روايات استفاده شود و روايات هم در اين باب از هفتاد حديث بيشتر است كه برخي از طريق اهل سنت و پاره اي

از شيعه نقل شده است.اهل سنت با طرق كثيره از ام سلمه و عايشه و ابي سعيد خدري و سعد و واثلة بن اسقع و ابي الحمراء و ابن عباس و ثوبان مولي النبي (ص) و عبدالله بن جعفر و علي (ع) و حسن (ع) قريب چهل طريق روايت كرده اند.و شيعه از علي (ع) و سجاد (ع) و امام باقر (ع) و امام رضا (ع) و ام سلمه و ابي ذر و ابي ليلي و ابي الاسود دئلي و عمر بن ميمون الاودي و سعد بن ابي وقاص بيشتر از سي طريق نقل كرده اند كه مورد نزول آيه پنج نفر است يعني: علي، فاطمه، حسن و حسين (ع) و همه ي اين روايات در آنكه مورد آيه مخصوص به اين پنج نفر است اتفاق دارند و در بعضي از آنها بطوري كه گذشت صراحت دارد كه زوجات داخل در اين آيه نيستند، بنابراين اهل بيت اسم خاص مي شود براي اين پنج نفر. [91] .اما كلمه ي رجس در عرف قرآن در دو مورد استعمال شده: يكي در قذارت ظاهري مانند گوشت خنزير كه در سوره ي انعام آيه ي 145 گوشت خنزير و خون و ميته را تحريم نموده «الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا او لحم خنزير فانه رجس» و در آيه 90 مائده از خمر، قمار، بت ها، از لام به رجس تعبير شده «انما الخمر و الميسر و النصاب و الازلام رجس».و ديگري در قذارت هاي معنوي مانند شرك و كفر و آثار گناه و كردارهاي بد آمده مانند آيه ي 125 سوره ي توبه «اما الذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الي رجسهم و ماتوا و

هم كافرون» آنانكه در دلهايشان بيماري هست، قذارت ديگري علاوه بر قذارت قبلي بر آنان اضافه مي شود و به حالت كفر مي ميرند، همچنين مانند آيه ي 125 سوره ي انعام «و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد في السماء كذلك يجعل الله الرجس علي الذين لا يؤمنون.»بنابراين اذهاب و از بين بردن رجس با در نظر گرفتن الف و لام كه براي جنس است، به معناي ازاله ي كليه ي حالات خبيثه ي نفس و قذارت آن مي شود. و مقابل اعتقاد به باطل، اعتقاد به حق و ادراك حقايق در مقام اعتقاد و عمل است و مجهز شدن به سلاح علم و عمل، قهرا منطبق بر عصمت الهي خواهد گرديد و آن صورت عليمه و حالت نفسانيه است كه صاحب خود را از [ صفحه 48] اعتقاد به باطل و كردارهاي بد نگاه مي دارد.

نكات قابل توجه

باز در آيه نكات قابل توجه وجود دارد.اراده تكويني است يا تشريعي. روشن است كه اراده تشريعي به افعال مكلفين تعلق مي گيرد نه افعال خداوند و در آيه «انما يريد الله» متعلق اراده فعل خداوند است علاوه بر اين اراده تشريعي نسبت به پاكي نفوس و تطهير درون اختصاصي به اهل بيت ندارد، بلكه همه امت اسلامي مشمول اين نوع اراده است و مضافا خلاف روايات هفتادگانه است كه صراحت دارند اين تطهير مخصوص اهل بيت پنجگانه است.پس قهرا اراده تكويني منظور است و اشكال اينكه در اين صورت يكنوع جبر لازم مي آيد و آن فاقد ارزش معنوي است مردود است. زيرا كه با اين اراده خداوند طبيعت آنها را از طبع انساني به طبيعت فرشته تغيير نمي دهد بلكه آنها را

با حفظ طبيعت انساني با يك آگاهي واقع بينانه و علم به حقايق مجهز مي كند كه بوسيله آن ماهيات حقايق و عقائد و گناهان و محرمات منكشف مي شود و به هيچ وجه رغبت به گناه كه نمي كنند حتي فكر آن را هم نمي كنند مانند پزشكي كه با دستگاه الكترونيك ميكروبهاي كشنده آب كثيف و يا اشياء ديگر را مي بيند.روشن است اين چنين شخصي هيچ وقت به شرب چونين آب و يا اشياء ديگر رغبت نمي كند. و همچنين انسان هيچ وقت از مخيله اش خطور نمي كند كه آتش و مار را به دهانش بگذارد و يا از قازورات توالت بخورد و در مردان خدايي در نتيجه اراده الهي علم به واقعيات حاصل مي شود و چهره واقعي آنها به صورت زهر افعي و به صورت قازورات منكشف مي شود. پس نتيجه اراده الهي در معصوم بصورت مقتضيات قوي ظاهر مي شود بدون آنكه از آنها سلب اختيار كند بلكه اين حالتي است كه از درون وجود انسان در اثر آگاهيها مي جوشد.و بايد توجه داشت كه خداوند اين موهبت را به رهبران خود مي دهد نه براي شخص آنها است بلكه بهره و منافع آن براي همه امت اسلامي برمي گردد مانند امتيازاتي كه خداوند به مغز داده و يا به قلب و چشم داده و يا به دستگاه گوارش داده كه ساير اعضا فاقد آن هستند اما همه اعضاء از آن امتيازات بهره مي برند. [ صفحه 49] 2- چرا اراده با صيغه مضارع آمد و ماضي نيامد زيرا مضارع استمرار و مداومت را مي رساند، يعني خداوند در ازاله رجس و تطهير باطن رهبران خود مستمر و مداوم است.3- چرا با واژه ي اذهاب

تعبير آورده شده ترديدي نيست واژه «ذهب و ذهاب» فعل لازم بمعني نقل اجسام از جائي به جائي و در قرآن در همين معنا به كار برده شده «انا ذهبنا نستبق» يوسف 17 فلما ذهبوا به» «يوسف 18 «اذهب الي فرعون انه طغي» نازعات 17 در همه اين آيات بمعني رفتن و انتقال است. اما در باب افعال متعدي مي شود به معناي از بين بردن آثار چيزي مي شود «ان الحسنات يذهبن السيئات» هود 114 منظور از حسنات نمازهاي پنجگانه يا نماز مغرب و عشا و صبح است كه آثار گناهان را از بين مي برد. [92] و در آيه 11 انفال آمده ليذهب عنكم رجز الشيطان رجز بگفته راغب بمعناي اضطراب است در آيه 134 اعراف «لئن كشفت عنا الرجز لنؤمنن لك» اگر اضطربات را از ما برداشتي حتما ايمان مي آوريم در دو آيه بمعني برداشتن و از بين بردن چيزي از يك حمل خلاصه مي شود.پس نتيجه آيه اين مي شود مراد از اذهاب رجس مصونيت از گرايش به اعتقادات باطل و مصونيت از عمل به باطل است و منظور از تطهير كه در موضع مفعول به كار برده شده به حمله «ليطهركم» زايل ساختن آثار رجس است بوسيله اعتقاد حق و مجهز شدن باطني و آگاهي باطني به حقايق خلاصه در واژه ذهاب آن لطافت در تفهيم هر؟ وجود دارد كه در لفظ ازاله و اقلاع و امحاء ندارد.

آيه ي مباهله

از جمله آياتي كه به اتفاق مسلمين در مورد پيغمبر، علي، فاطمه، حسن و حسين (ع) نازل شده آيه ي 61 آل عمران است «فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و

ابنائكم و نسائنا ونسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين.»اين آيه يكي از دلايل بسيار قوي و صريح براي رسالت پيغمبر اكرم است، زيرا پيشنهاد مباهله از طرف آن حضرت بود و اگر آن حضرت به دعوت خود مؤمن نبود اين دعوت يك انتحار واقعي و اظهار نقطه ي ضعف و سند بطلان رسالتش به شمار مي رفت.بر همين اساس واقع امر از دو حال بيرون نبود: يا نفرين نصاراي نجران در حق آن جناب [ صفحه 50] مستجاب مي شد و يا آنكه نفرين نصارا و هم پيغمبر (ص) هر دو عاطل و بي ثمر مي گشت. در هر دو صورت بطلان ادعاي آن حضرت آشكار و مسلم بود و هيچ خردمندي كه بدروغ مدعي نبوت باشد چنين پيشنهادي نخواهد كرد، مگر اينكه دعوت و ادعاي او برحق بوده و به استجابت دعاي خود و هلاك دشمن اطمينان داشته باشد.پيغمبر اكرم (ص) با كمال شجاعت و صراحت پيشنهاد مباهله نمود و اين دليل نبوت است، از طرفي شركت دادن علي، فاطمه، حسن و حسين (ع) در مباهله كه حتما به امر و دستور خدا بوده نيز دليل بر اين است كه اين چهار نفري كه با پيغمبر حضور يافتند شايسته ترين و گرامي ترين خلق و در پيشگاه احديت و پيامبر از همه عزيزتر و محترم تر و گرامي تر هستند.در حقيقت آيه ي مباهله اعلان جلالت مقام و تقرب خاص آنها به خداوند متعال است.بنابراين شركت حسين (ع) در چنين مراسم با اهميت تاريخي و قرآني همچنين همراهي وي با پيغمبر (ص) در ميان آن همه مسلمان كه در آن روزگار وجود

داشتند - از صغير و كبير، مرد و زن، صالح و طالح و اخيار صحابه از قبيل سلمان و ابي ذر - فضليتي بزرگ و مقامي است بسيار ارجمند.و جريان مباهله بين ياران پيامبر از چنان اهميت والائي برخوردار بود كه سعد بن ابي وقاص آن را به رخ معاويه كشيد، و هنگاميكه معاويه گفت چرا علي را سب نمي كني؟ گفت بعلت سه چيز و آيه مباهله را يكي از آنها بيان كرد و گفت كه پيامبر پس از نزول آيه مباهله تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد و سپس فرمود«اللهم هولاء اهلي» خدايا اينها خاصان و اهل بيت من هستند. [93] .

شركت حسين در مباهله

لفظ «ندع» كه به معناي دعوت و احضار كردن ديگران است و در عين حال در قالب متكلم مع الغير آمده؛ به اين معناست كه: بياييد ما و شما پسران و زنان و نفس هاي خودمان را دعوت كنيم و حاضر سازيم. يك نوع لطافت ايجاز و اختصار است كه با بيان مشروح در اين مفهوم تمام مي شود: «بياييد بخوانيم پسران و زنان و مردان را، پس مي خوانيم ما پسران و زنان و مردان خود را و بخوانيد شما پسران و زنان و مردان خودتان را او بعد از اجتماع طرفين از خدا [ صفحه 51] شديدا و با اصرار بخواهيم كه لعنت خود را بر دروغگويان قرار دهيم.» و اين يك نوع بيان صريح است كه پيغمبر در امر محاجه و نفرين، پسران و زنان و مردان را با خود شريك عمل قرار مي داد كه دسته جمعي عليه جمع ديگر نفرين كنند.برخي از مفسرين گفته اند

كه منظور از «ندع ابنائنا و ابنائكم» يعني ما پسران و زنان و مردان شما را نفرين كنيم و شما پسران و زنان و مردان ما را، بنابراين بيان مباهله و محاجه بين پيغمبر و رئيس نصاري واقع مي شود بدون شركت پسران و زنان و مردان و اين خلاف ظهور آيه است، زيرا جمله هاي بعدي «نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين» تصريح دارد به اينكه جمعي مركب از پسران و زنان و مردان - كه نفس پيغمبر داخل اين جمع باشد - بر جمعيت دسته ي مقابل نفرين كنند و همه ي افراد مشمول نفرين باشند و روشن است كه اگر نفرين بر پسران و زنان و مردان باشد اشخاص نفرين كننده داخل در نفرين نخواهند شد، گو آنكه مباهله و ملاعنه در صورت ظاهربين رسول (ص) و رجال نصاري بود ليكن تعميم دادن پيغمبر (ص) بر ابناء و زنان كه جگر پاره هاي انسان هستند، مخصوصا اولاد كه در اول ذكر شده، دليل بر وثوق و يقين بر مدعاست و شايد تعليم عمومي بر جهانيان باشد كه انسان بايد در راه هدف و عقيده با تمام قوا و امكانات بكوشد و پيشروي كند و حسين (ع) از همان تعليمات درس كلي خود را از بر كرد در حالي كه آن روز شش يا هفت ساله بوده و در آغوش رسول (ص) در صحنه حاضر شده بود.در تفسير ثعلبي از مجاهد و كلبي نقل كرده وقتي كه رسول الله (ص) با نصاراي نجران قرار داد مباهله گذاشت و آنها مهلت خواستند و وقت آن را تعيين نمودند و از محفل مذاكره بيرون آمدند، از «عاقب» كه اسقف

نجران و بزرگ آنان بود نظر و رأي خواستند«عاقب» گفت: شما از پاره اي علايم دانستيد كه محمد (ص) پيغمبر است و به خدا قسم هر كه با پيغمبر مرسل محاجه و مباهله كند هلاك مي شود و صغير و كبيرش از بين مي رود، بهتر است همه شانه خالي كرده و به سرزمين خود برگرديم، اما متأسفانه آنان به حرف او گوش ندادند و به هنگام وعده حاضر شدند و ديدند رسول اكرم (ص) حسين (ع) را در آغوش كشيده و از دست حسن (ع) گرفته و فاطمه (ع) از پشت سر پيغمبر و علي (ع) در پشت سر فاطمه (ع) منظم در حركت هستند و رسول اكرم (ص) مي فرمايد: هر وقت من نفرين كردم شما آمين بگوييد (غدا رسول الله (ص) محتضنا بالحسين آخذا بيد الحسن و فاطمة (ع) خلفه و علي (ع) خلفها و هو يقول اذ [ صفحه 52] انا دعوت فامنوا). [94] .وقتي كه اسقف نجران چنين ديد گفت: اي جماعت نصارا! من امروز چهره هاي بسيار نورانيي را مي بينم كه اگر آنان از خدا بخواهند تا كوه را از جا بكند خداوند كوه را از جايش برمي كند با اين شخصيت هاي الهي مباهله نكنيد و الا هلاك مي شويد و در روي زمين يك نصراني باقي نمي ماند. [95] .فورا به پيشگاه نبي (ص) شتافت و از مباهله شانه خالي نمودند. رسول اكرم نخست پيشنهاد اسلام نمود، ولي آنها قبول نكردند، سپس پيشنهاد جنگ فرمود و زير بار نرفتند، بعد پيشنهاد صلح و جزيه كردند و آنها هم قبول نمودند.رسول اكرم (ص) دستور داد پيمان صلح را نوشته و به امضاي طرفين برسانند، تا

هر سال دو هزار حله كه هزار عدد آن در ماه صفر [96] و يك هزار ديگر در ماه رجب بدهند و سي عدد زره جنگي به دولت اسلام بپردازند.پيغمبر فرمود به خدا قسم هلاكت، راه خود را نزديك كرده بود به اهل نجران، اگر مباهله مي كردند همه شان به بوزينه و خرس مسخ مي شدند و اين وادي براي آنان آتشگاه مي شد و اهل نجران را خداوند مستأصل مي كرد و از پا در مي آورد حتي پرندگان را كه در درختانشان بودند. [97] . [ صفحه 53]

نام حسين عليه السلام در احاديث رسول اكرم

حسين آقاي جوانان بهشت

قال النبي صلي الله عليه و آله: «الحسن و الحسين (ع) سيدا شباب اهل الجنة.» يعني: حسن (ع) و حسين (ع) آقاي جوانان اهل بهشت هستند.اين حديث به سندهاي معتبر و متعدد از جمعي از صحابه مانند علي (ع) و ابن مسعود و حذيفه و جابر و ابوبكر و عمر و عبدالله بن عمر و ابي سعيد خدري و بريدة و اسامة بن زيد و براء و انس و ابوهريره روايت شده است. از مجموع اين روايات استفاده مي شود كه پيغمبر مكرر حسن و حسين (ع) را با اين وصف معرفي فرموده و صدور روايت مذكور از آن بزرگوار متواتر و مسلم بوده و در بين مسلمين شهرت داشته است. اين حديث در اكثر متون به قرار فوق است اما در بعضي متون بعد از اين حديث پيغمبر فرموده: فرشته اي از آسمان كه مرا زيارت نكرده بود از خدا براي زيارت من اذن خواست پس خبر داد مرا و مژده داد كه فاطمه (ع) دخترم سيده ي زنان امت من است.همچنين در بعضي روايت اين جمله نيز مذكور

است: «و ابوهما خير منهما». يعني: پدرشان از آنها بهتر است. و در بعضي طرق آن، فضايل ديگر نيز بيان شده است. [98] . [ صفحه 54] ياران پيغمبر (ص) بنا به نقل معتبر از ابن حبان و ابويعلي و محب الدين طبري و شبلنجي و صبان و او از جابر و او از رسول اكرم روايت كرده كه مي فرموده: «من احب او من سره ان ينظر الي سيد شباب اهل الجنة فلينظر الي هذا». يعني: هر كس دوست دارد يا شاد مي شود كه به سرور جوانان اهل بهشت نظر كند به اين - يعني حسين (ع) - نگاه كند. [99] .و از جابر به اين عبارت هم نقل شده: «سمعت رسول الله (ص) يقول من سره ان ينظر الي رجل من اهل الجنة.» و در نسخه ي ديگر: «... الي سيد شباب اهل الجنة فلينظر الي الحسين ابن علي (ع)» يعني: هر كس شاد مي شود كه به مردي از اهل بهشت يا آقاي جوانان اهل بهشت نگاه كند به حسين (ع) نگاه كند. [100] .محب الدين طبري در ذخائر العقبي از ابن عباس حديثي طولاني از پيغمبر اكرم در فضايل حسين (ع) روايت كرده و در ذيل آن فرموده: خدايا تو مي داني كه حسن و حسين در بهشتند و عمويشان در بهشت است و عمه ي آنها در بهشت است هر كس آنها را دوست دارد اهل جنت است و دشمن آنها داخل دوزخ است. [101] .گويند هر وقت هارون الرشيد اين حديث را روايت مي كرد اشكش جاري مي شد و بغض گلوي او را مي گرفت، زيرا به مقام شامخ اهل بيت معتقد بوده است. همچنين از

مأمون و اطرافيان او بسيار شنيده بودند كه اعتراف مي كرده من تشيع را از پدرم ياد گرفتم، ليكن متأسفانه اين پدر و پسر موسي بن جعفر (ع) و علي بن موسي الرضا (ع) را كشتند.حاكم نيشابوري، متوفاي 405 قمري، در كتاب خود مستدرك از ابن سعيد بازگو كرده كه رسول اكرم ص به فاطمه (ع) فرمود: يا فاطمة اني و اياك و هذا الراقد - يعني عليا- و الحسن و الحسين (ع) يوم القيامة لفي مكان واحد». يعني: اي فاطمه! من و تو و اين شخص خوابيده يعني علي (ع) - و حسن و حسين (ع) روز قيامت در يك محل مي باشيم. [102] . [ صفحه 55] و همين روايت را سيد احمد زيني دحلان در سيره ي نبويه و ابن اثير از شخص علي (ع) نقل كرده اند.و طبراني سليمان بن احمد محدث سني از ابي موسي روايت كرده كه رسول خدا فرمود: «انا و علي و الحسن و الحسين (ع) يوم القيامة في قبة تحت العرش». [103] يعني: من و علي و حسن و حسين (ع) روز رستاخير در قبه اي زير عرش هستيم. نيز از عمر بن خطاب روايت شده كه رسول خدا فرمود: «انا و علي و فاطمة و الحسن و الحسين (ع) في حظيرة القدس في قبة بيضاء و سقفها عرش الحرمان». يعني: من و علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) در حظيره ي قدس در قبه ي سفيدي هستيم كه سقف آن عرش خداست. عين اين حديث را ابوهريره روايت كرده است. [104] .نام حسين (ع) در احاديث رسول(ص) و روايات اهل بيت با تعابير گوناگون نقل شده، شايد بيش از هشتاد

عنوان باشد كه در هر يك از عناوين، احاديث بسياري نقل گرديده: 1- حسين (ع) سيد جوانان بهشت است. 2- حسين (ع) محبوب پيغمبر (ص) است. 3- حسين از من و من از حسينم. 4- حسين ريحانه ي پيغمبر (ص) است. 5- حسين (ع) شبيه ترين اهل بيت به پيغمبر است. 6- حسين (ع) بوسه گاه نبي (ص). 7- حسين (ع) بر دوش نبي. 8- دوستي حسين (ع) فرض است. 9- ديدن حسين (ع) نظر كردن به آقاي جوانان بهشت است. 11- حسين (ع) با پيغمبر در يك مكان است. 12- ياري حسين (ع) فرض است. 13- قائم آل محمد از صلب حسين (ع) است. 14- قائم نهمين فرزند حسين (ع) است. 15- حسين (ع) شاخه و ميوه ي درخت نبوت است. 16- حسين (ع) وديعه ي پيغمبر (ص) است. 17- نام حسين (ع) از نام خدا مشتق است. 18- حسين (ع) وارث پيغمبر ص است. 19- حسين (ع) شهيد امت است. 20- حسين (ع) بمانند يحيي بن زكريا است... صدها تعبير ديگر در اخبار و احاديث به نام حسين وارد شده كه در اين مجموعه به برخي از آنها در يك فصل مشخص اشاره خواهد شد.

حسين از من و من از حسينم

در كامل الزياره ي ابن قولويه ص 3 و در بسياري از كتب معتبره ي اماميه اين حديث معروف از رسول اكرم (ص) نقل شده كه «حسين، مني و انا من حسين». يعني حسين از من و من از حسين هستم. صاحب شريعت در اين تعبير آنچه افهام عامي و اذهان متوسط مي فهمند - كه منظور [ صفحه 56] اين باشد كه شهيد كربلا جگر پاره ي پيغمبر است - قصد نكرده، زيرا هر

پسر پاره ي تن پدر است، و اين هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات، اختصاص به حسين (ع) ندارد و پيغمبر هرگز اين نوع معاني ساده را منظور نمي كند.بلكه حتما از اين جمله طلايي يك معناي عميق و مفهوم عالي منظور است و آن تنبيه امت است كه رسول اكرم (ص) چگونه نخستين قيام كننده براي دعوت بسوي دين خدا و نيز آخرين قيام كننده براي تثبيت اركان و قوائم دين مبين است و همو محكم كننده ي اساس اسلام و قاطع خارهاي مزاحم دين است. سيد جعفر حلي در قصيده ي خود اين معني مقدس را بخوبي روشن كرده است:قد اصبح الدين منه شاكيا سقما و ما الي احد غير الحسين (ع) شكافما راي السبط للدين الحنيف شفا الا اذا دمه في كربلاء سفكاو ما سمعنا عليلا لادواء له الا بنفس مداويه اذا هلكابقتله فاح للاسلام نشر هدي فكلما ذكرته المسلمون ذكا [105] .بنابر نوشته ي علامه ي فقيد مرحوم مقرم اين روايت را بزرگان اهل سنت، نظير ترمذي در جامع خود - كه در مناقب حسين (ع) است - و حاكم نيشابوري در مستدرك ج 3 ص 177 و ابن عساكر در تهذيب تاريخ شام ج 4 ص 314 و ابن حجر در مجمع الزوائد ج 9 ص 181 و در صواعق المحرقه ص 115 و بخاري در كتاب ادب المفرد علامه «متقي الهندي» در كنز العمال ج 7 ص 107 و صفوري در نزهة المجالس ص 478 نقل كرده اند. نگارنده به اين مصادر رجوع نكرده و به استناد ايشان نقل مي كنم كه رسول اكرم (ص) در ميان اصحاب كبار و در حلقه هاي بزرگ و

كوچك و در مجالس و محافل رسمي فرموده: «حسين مني و انا من حسين». [ صفحه 57] روايات و تاريخهاي معتبر اتفاق دارند كه رسول خدا علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) را از تمام مردم و كسان و نزديكان خود بيشتر دوست مي داشت و علاقه ي پيامبر به آنها يك علاقه ي ساده ي پدر نسبت به فرزند نبود، بلكه ريشه آن بر علايق عميق و مباني محكم و يگانگي روحي استوار و رمز اتصال ناگسستني معنوي و توافق كامل فكري ميان آن حضرت و آنها بود. تعبير «انهم مني و انا منهم» يعني: ايشان از من و من از ايشان هستم و يا حديث زيد بن ارقم كه: «انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم» يعني: من در صلح و سازشم با هر كسي كه با شما در صلح و سازش باشد و درجنگ و نبردم با كسي كه با شما درجنگ و نبرد باشد. [106] و تعبيرات ديگري نظير اينها تأييد و تأكيد بر اين رابطه و محبت، و عين واقع و حقيقت است.در اينجا لازم است يك اتصال روحي و معنوي و همفكري يا وحدت تمام عيار وجود داشته باشد تا رسول خدا (ص) بتواند از آن وحدت با جمله ي «انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم» ياد كند.زيرا اين جمله تصريح دارد به اينكه طرز تفكر و سلوك و روش آنها با وضع و سلوك و روش پيغمبر يكي است و هيچگونه فرق و تفاوتي با هم ندارد و كردار و رفتار و جنگ و صلح آنها با رسول خدا متحد است.نبايد فراموش كرد كه گوينده ي اين جملات كسي

است كه در دوره ي زندگاني پر افتخار خود با گزافه گويي و گفتارهاي بي واقع و مداحي بيجا مبارزه كرد و كسي است كه سخنان وي براي بشر مدرك قانوني و ديني محسوب مي شود و گفتار او ترجمان حقيقت بوده و هست.رسول خدا غير از فاطمه (ع) دختران ديگري نيز داشت و غير از علي (ع) عمو و عموزاده و خويشاوند بسياري داشته است، ليكن چرا اين همه اظهار علاقه و محبت به فاطمه و علي (ع) و فرزندانش اختصاص يافت و چرا پيغمبر از همه ي كسان و اصحاب خود آنها را برگزيد؟! پاسخ آن روشن است و آن اينكه اين چهار تن ترجمان واقعي رسول بودند.نام رسول اكرم (ص) ودين او با اين بزرگواران زنده مانده است و نام رسول با دين و دين با حسين زنده گرديد، بنابراين وجود حسين (ع) تتمه و امتداد وجود و بقاي حيات پيغمبر محسوب مي شود. [ صفحه 58] مثل معروفي است كه گفته اند مرد با آثار خود باقي است،و سعدي شيرازي اين حقيقت را اينگونه به نظم آورده است كه:سعديا مرد نكونام نميرد هرگز مرده آنست كه نامش به نكويي نبرنداز اين جهت گفته مي شود كه پيشوايان دين با مرگ فاني نمي شود، بلكه با يك نحوه حيات زنده مي مانند و در حيات امت شركت دارند پيشوا در دو مرحله، از وجود بهره مند است واز آن استفاده مي كند: يكي وقتي است كه به راهنمايي اشتغال دارد و ديگري در وجود مؤمن كه نمونه ي آثار هدايت و مثال اعلاي ارشاد است. و از اين جهت مي توان گفت كه صحابه بمثابه ي چراغ هاي تاباني هستند كه از مركز وحي

و محل نور نبوي (ص) به آنها اضافه مي شود و همين معنا را حديث نبوي با يك بيان بسيار لطيف روشن مي سازد، كه قال رسول الله: «اصحابي كالنجوم». يعني: ياران من مانند ستارگان فروزان هستند. و از اين نسبت سر قداست و عظمت آنان آشكار مي شود.

ايمان در مؤمن ولادت ثانوي است اما حسين

مي توان گفت كه ايمان مؤمن ولادت ثانويه اي است كه با آن انسانيتش آغاز مي شود، كما اينكه با ولادت طبيعي حياتش آغاز مي شود و لذا مدتي در سيطره ي طبيعت و حكومت ماده و غلبه ي شهوات به سر مي برد تا به حد رشد عقل و تكليف برسد.لكن در بين افراد بشر افرادي هستند كه با ولادت فطري و طبيعي ولادت دومي هم در آنها متكون مي شود، مانند حسين (ع) كه انسانيت او با ولادت باسعادتش به وجود آمد و حتي براي لحظه اي در سيطره ي نفس و حكومت شهوات واقع نگرديد.رسول اكرم (ص) حسين (ع) را ياري و مدد مي كرد و از پشت پرده ي عاطفه و حجابات نبوت و با محبتهاي گرم او را در بر مي گرفت و از چشمه ي شعور، او را سيراب مي نمود تا آنكه وي در يك حقيقت قدسي ظاهر گشت و حديث «حسين مني و انا من حسين» به اين نحو خلاصه مي شود كه حسين (ع) با همان مظاهر، مثال اعلاي نبي و نبي با آن اشعه ي آسماني كه به حسين تابش مي كرد مثال اعلاي حسين (ع) است. حسين (ع) تتمه و امتداد وجود رسول و بقاي [ صفحه 59] استوار حيات پيغمبر است كه پس از غروب آفتاب نبوت با اشعه ي نور وجود حسين (ع) تاريكي هاي جهالت روشن گرديد.ابن ماجه در سنن خود از

يعلي بن مره روايت كرده كه با رسول اكرم (ص) به مجلس مهمانيي دعوت داشتيم در حين راه ناگاه پيامبر به فرزندش حسين (ع) برخوردند كه در كوچه بازي مي كرد، پيغمبر جلو همراهان رفت ودستهاي خود را گشود (بغل باز كرد) كه حسين (ع) را بگيرد كودك از اين سوي به آن سوي مي گريخت و پيغمبر (ص) او را مي خندانيد تا او را گرفت. سپس دستش را زير چانه، دست ديگرش را پشت سر او گذاشت و او را بوسيد و فرمود: «حسين مني و انا من حسين احب الله من احب حسينا حسين سبط من الاسباط.» يعني: حسين از من و من از حسينم، خدايا دوست بدار هر آنكس را كه دوست دارد حسين را، حسين سبطي است از اسباط، [107] و در قاموس جمله ي «امة من الامة» اضافه شده.شرباصي بعد از نقل حديث يك معناي لطيف بر جمله ي «حسين سبط من الاسباط» آورده و مي گويد: سبط به معني جماعت و قبيله است، شايد منظور از حديث اين باشد كه حسين (ع) در رفعت و بلندي مقام، مرتبه ي يك امت را دارد و يا آنكه اجر و ثواب او مثل اجر يك امت است و آن بجهت عظمت قيام او و نيز بعلت اهميت نتايج نهضت خونين اوست.بغوي و سيد احمد زيني دحلان از اسامة بن زيد روايت كرده اند كه يك شب در خانه ي پيغمبر براي عرض حاجتي رفتيم. پيغمبر (ص) در حالي كه چيزي را در عباي خود پيچيده بود بيرون آمد و من ندانستم آن شي ء چيست. چون حاجتم را به عرض رسانيدم پرسيدم اين چيست كه عبا بر آن پيچيده اند؟

حضرتش عبا را به يك سو زد و من حسن و حسين (ع) را ديدم، فرمود:«هذان ابناي و ابنا ابنتي اللهم اني احبهما فاحبهما و احب من يحبهما.» [108] .باز بغوي از انس نقل كرده كه رسول (ص) به فاطمه اطهر (ع) مي فرمود«ادعي لي ابني فيشمهما و يضمهما اليه.» پسرهايم را برايم بياور، پس آن دو را مي بوييد و به خود مي چسبانيد. [109] . [ صفحه 60]

محاكمه ي حجاج و سعيد بن جبير در نسبت حسين

اخطب خوارزمي ابوالمؤيد، موفق بن احمد، از عامر شعبي نقل كرده كه وي گويد: شبي از شبها حجاج بن يوسف براي احضار من مأموري فرستاد. بسيار ترسيدم و برخاستم وضو گرفتم و وصيت كردم، سپس داخل دربار حجاج شدم. ناگاه يك نطع [110] پهن شده و شمشير بيرون از غلاف در پيش او ديدم. سلام گفتم و او به من پاسخ داد و گفت: مترس، امشب براي تو امان داده ام و تا فردا ظهر در امان هستي. سپس اشاره كرد و مرا پيش خود نشانيد، ديدم يك مرد را با زنجير و كنده پيش او حاضر كردند.حجاج گفت: اين شيخ مي گويد حسن و حسين (ع) پسران پيغمبر هستند، بايد براي من از خود قرآن برهان و دليل قاطع بياورد و الا گردنش را خواهم زد.گفتم: در هر صورت لازم است زنجيرش باز شود و اگر منطقش قوي و دليلش محكم شد حتما از زنجير آزاد است و اگر دليلش سست بود شمشير اين زنجير را نتواند پاره كند و سر از تنش جدا مي شود، پس زنجير و كنده را باز كنيد.همين كه زنجير را باز كردند، ديدم اين مرد سعيد بن جبير است. بسيار محزون شدم

و گفتم: سعيد! چطور براي اين سفاك دليل قانع كننده اي از قرآن پيدا مي كني. حجاج گفت:بر دعواي خود از قرآن دليل بياور و الا گردنت را مي زنم.سعيد گفت: منتظر باش تا فكر كنم. ساعتي سكوت كرد و حجاج باز تهديد كرد. سعيد تقاضاي سكوت نمود و باز تأمل كرد، سرانجام حجاج براي آخرين مرتبه تهديد نمود.سعيد استعاذه كرد و بسم الله الرحمن الرحيم گفت و اين آيه را خواند: «و وهبنا اسحق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هرون و كذالك نجري المحسنين» آنگاه سكوت نمود. سپس به حجاج گفت: ذيل آيه را شما بخوانيد. حجاج گفت: و زكريا و يحيي و عيسي و الياس... [111] ، به اينجا كه رسيد سعيد گفت: چطور عيسي را در رديف اينها گفته؟ حجاج گفت: او هم از ذريه ي ابراهيم است از جهت مريم دختر عمران. سعيد گفت: اگر عيسي منسوب به ابراهيم باشد از طرف دختر، آن هم با آن دوري و كثرت واسطه و زيادي فاصله، پس چرا حسن و حسين (ع) به رسول خدا (ص)، آن هم [ صفحه 61] با اين نزديك، منسوب نباشد درحالي كه هيچ فاصله اي با پيامبر ندارند! حجاج بسيار تعجب نمود و دستور داد ده هزار دينار به او بدهند و با احترام به خانه اش برگردانند.شعبي گويد اين فضل را كه از اين مرد ديدم گفتم بر من لازم است كه بعد از اين در محضر او حاضر شوم و معاني قرآن را از او بياموزيم، زيرا من خيال مي كردم قرآن را

مي دانم و در آن مجلس يقين كردم كه از قرآن چيزي نمي دانم.صبح فردا او را در مسجد يافتم و دينارها پيش او بود و به ميزان ده دينار، ده دينار ميان فقرا تقسيم مي كرد و مي گفت: اينها همه اش به بركت حسن و حسين (ع) است، اگر يك نفر را مغموم كرديم هزار نفر را شاد نموديم و خدا و رسول خدا را از خود راضي گردانيديم. [112] .

حسين ريحانه ي پيغمبر است و آب دهن حسين

محمد بن صبان شافعي از ابي هريره روايت كرده كه مي گفت: «رايت رسول الله (ص) يمتص لعاب الحسين (ع) كما يمتص الرجل التمرة» يعني: ديدم كه رسول خدا آب دهن حسين (ع) را مي مكد همانگونه كه مرد خرما را مي مكد. [113] .محب الدين طبري از ابن بنت منيع حديث كرده از يزيد بن ابي زياد كه گفت: پيغمبر از خانه ي عايشه بيرون آمد و بر خانه ي فاطمه (ع) عبور فرمود. بناگاه صداي گريه حسين (ع) را شنيد، فرمود: آيا نمي دانيد گريه ي او مرا اذيت مي كند؟ «الم تعلمي ان بكاءه يوذيني.» [114] .عين اين روايت در نور الابصار صفحه ي 114 آمده است.گروه بسيار از محدثين عامه از علي (ع) و ابن عمر و سعد بن راشد و ابي بكر روايت كرده اند كه پيغمبر (ص) فرمود: حسن و حسين (ع) دو ريحانه ي من از دنيا هستند: «ان الحسن و الحسين هما ريحانتاي من الدنيا.» [ صفحه 62] در برخي از نقل ها: «الولد ريحانة و ريحانتي الحسن و الحسين (ع)»، و در بعضي ديگر: «ان ابني هذين ريحانتاي من الدنيا»، با الفاظي ديگر آمده و از اختلاف الفاظ حديث معلوم مي شود كه پيامبر اكرم (ص) اين مضمون را با

عبارتهاي متعدد و قطعا به كرات و در دفعات فراوان بيان فرموده است.مناوي از ديلمي روايت كرده كه پيغمبر (ص) به علي (ع) فرمود «سلام عليك يا ابا ريحانتين!» [115] يعني: سلام بر تو اي پدر دو ريحانه.علاوه بر اين احاديث روايات ديگري نيز در اين مضمون داريم مانند: «اوصيك بريحانتي خيرا.» يعني: تو را به ريحانه هاي خود توصيه مي كنم. [116] .

پيامبر به حسين آب مي دهد

عبدالرحمان الازرق از علي (ع) روايت مي كند رسول خدا به منزل ما وارد شد و من در خواب بودم. حسن و يا حسين طلب آب كردند علي (ع) مي گويد رسول خدا سوي گوسفندي كه داشتيم و كم شير بود رفت و آنرا دوشيد گوسفند شيرش زياد شد حسين (ع) آمد رسول خدا او را سيراب كرد فاطمه (س) عرض كرد يا رسول الله مثل آنكه حسين محبوبترين اين دو بچه هستند براي شما، گفت: نه دخترم لكن حسين قبل از او از من آب خواست. سپس فرمود من و تو و اين خوابيده (علي) و اين دو پسر در روز رستاخيز در يك جايگاه هستيم. [117] از علي عليه السلام نقل شد در نتيجه قحطي آب در مدينه مسلمانان گرفتار تشنگي شديد شدند فاطمه (س) حسن و حسين را به حضور پيامبر آورد عرض كرد يارسول الله اين دو طفل به تشنگي تحمل ندارند رسول خدا (دعا الحسن فاغطاه لسانه فمصه حتي اذ توي ثم دعا الحسين فاعطاه لسان حتي اذ توي) حسن (ع) نه خود خواست زبانش را به دهان او گذاشت و او مكيد و سيراب شد و سپس حسين را خواست و زبانش به دهان حسين گذاشت زبان پيامبر

را مكيد سيراب شد. [118] . [ صفحه 63]

حسين شبيه رسول اكرم است

يكي از مهمترين آثار قانون وراثت شباهت فرزند به نياكان خود است و اين شباهت مختلف بوده و گاهي در رنگ و جلد و بشره است، گاهي هم در اندام و گاهي در قد و قامت و گاهي در خلق و زماني در كيفيت حركت و گاهي در تمامي اين خصوصيات و يا در برخي از آنهاست.حسين بن علي (ع) برحسب اخبار، شباهتش بيشتر به جدش رسول اكرم (ص) بوده است. ابوهريره گويد «دخل الحسين بن علي (ع) و هو معتم فظننت ان النبي (ص) قد بعث.» [119] يعني: حسين بن علي (ع) وارد مجلس شد در حالي كه عمامه در سر داشت، گمان كردم كه رسول الله (ص) مبعوث شده است!بخاري و ابن اثير روايت كرده اند: وقتي كه سر مطهر حسين (ع) را نزد عبيد الله ابن زياد آوردند سر مطهر را در طشتي قرار داد و با شمشير يا چوب دستي خود بر آن چشم و بيني نازنين مي زد و از نيكويي و زيبايي آن حضرت سخن مي گفت. انس گفت حسين (ع) شبيه ترين ايشان (يعني اهل بيت) به پيغمبر خدا بود. [120] .ابوزيد بلخي در البدء و التاريخ ذيل خبر را اينگونه نقل كرده كه، عبيد الله به روي مبارك آن حضرت مي زد و مي گفت: رويي به اين زيبايي نديده ام. انس بن مالك گفت:آگاه باش كه او شبيه پيغمبر (ص) بود. [121] .از زينب دختر ابي رافع نقل شده كه، فاطمه حسن و حسين (ع) را پيش پيغمبر آورد و گفت: به اين دو پسرم بخشش كن. (و در نقل

ديگر اين دو پسران شما است براي آنان چيزي ارث بده.) رسول اكرم (ص) فرمود: اما حسن (ع) براي او هيبت و بزرگواري خود، و اما حسين (ع) براي او جرأت و سخاوت خود را دادم. [122] .علامه ي مجلسي از ارشاد و روضة الاعلام و شرف النبي (ص) و جامع ترمذي و ابانة العكبري - و از هشت طريق ديگري كه انس و ابوجحيفه از آن روايت كرده اند - روايت كرده و گويد: [ صفحه 64] حسين (ع) از سينه تا سر شباهت كامل به جد بزرگوارش داشت و امام حسن (ع) از سينه تا پاهايش شبيه نبي (ص) بود. [123] .

حسين بوسه گاه نبي

يكي از مظاهر علاقه و عاطفه ي پدر و مادر نسبت به فرزند در آغوش گرفتن كودك و بوسيدن اوست. در دوران جاهليت و پيش از طلوع آفتاب درخشان اسلام عواطف و غرائز، عشق و علاقه و احساسات پاك انساني، خصوصا در عربها از ميان رخت بربسته بود و براي اخلاق مقدس، مفهومي در افكار و ارزشي در مغزهاي عمومي باقي نمانده بود.رأفت و رحمت، مهر و محبت و دلسوزي و رقت را يك نوع ضعف نفس مي شمردند و قساوت و شقاوت و سندگلي را يك نوع شجاعت و افتخارات مي دانستند. وحشتناك ترين مظهر قساوت قلب و رنج عواطف همان «وأدالبنات» يعني زنده بگور كردن دختران بود.بوسيدن فرزند و اظهار عاطفه نسبت به او، مخصوصا در طبقه ي دختر، عار و ننگ محسوب مي شد.صاحب مكارم الأخلاق گويد: رسول اكرم (ص) حسن و حسين (ع) را مي بوسيد و اقرع بن حابس در محضر پيامبر حاضر بود، گفت: من ده فرزند بزرگ كرده ام و هرگز آنها

را نبوسيده ام. رسول اكرم (ص) او را ملامت كرد و فرمود: اين صفت نقص است خداوند ريشه ي رحمت و شفقت را از قلب تو كنده است. [124] و علامه ي مجلسي در ذيل اين حديث اين جمله را افزوده است كه هر كس به صغير رحم نكند از ما نيست. [125] .گردنكشان و متكبران از بوسيدن طفل و در آغوش كشيدن كودك كه يك عمل عاطفي ومنافي كبر و غرور است - چون از مقام حشمت و موقعيت صوري و خيالي شان مي كاهد - خودداري مي كردند.علامه ي اربلي در كشف الغمه از عروة بن زبير روايت كرده كه: رسول خدا (ص) حسين (ع) را محكم در بر گرفته بود و او را مي بوسيد و مي بوييد، مردي از انصار كه در مجلس حاضر بود [ صفحه 65] آن حالت را ديد، گفت، مرا پسري است كه اكنون جواني برومند شده و تاكنون او را نبوسيده ام، رسول خدا فرمود: خداي متعال رحم و شفقت را از دل تو بر گرفته، مرا چه تقصيري است؟ [126] .

پيغمبر در جستجوي حسنين و علي

طبراني نقل كرده كه رسول اكرم (ص) وارد خانه ي فاطمه (ع) شد و از حال حسن و حسين (ع) جويا شد. دخترش عرض كرد: يا رسول الله! امروز در خانه چيزي كه سد جوع كند نداشتيم، پسرعمويم علي (ع) گفت: حسنين (ع) را از خانه بيرون ببرم زيرا مي ترسم از شما غذا بخواهند و درخانه چيزي نداريم و شما را با گريه ي خود ناراحت كنند، بنابراين آنها را به باغ فلان يهودي برد. پيغمبر اكرم (ص) به سراغ آن دو رفتند و ديدند حسنين (ع) با هم بازي مي كنند و

خرماي زياد در اطرافشان گذاشته شده. پيغمبر فرمود: يا علي! پسران خود را قبل از آنكه گرماي خورشيد شديد شود به خانه برگردانيم. علي (ع) عرض كرد: يا رسول الله! چيزي در خانه نيست بهتر است لحظه اي درنگ فرماييد تا براي فاطمه هم چيزي جمع شود. [127] مقداري رسول اكرم (ص) نشست تا چيز قابل توجهي «از كارمزد علي (ع)» براي فاطمه (ع) جمع شد و علي (ع) آن را در كيسه اي قرار داد، سپس علي (ع) و پيغمبر آنها را برداشته وبه خانه رهسپار شدند. [128] .

پيغمبر فرمان حكومت را پاره كرد

از انس بن مالك نقل شده كه رسول اكرم (ص) براي مردي فرمان حكومت نوشته بود. روزي همان مرد جهت عرض سلام به حضورش شرفياب شد و رسول خدا مشغول نماز بود. حسن و حسين (ع) آمدند و بر حسب عادت كودكانه بر پشت پيغمبر سوار شدند و گاهي از دوش او بالا مي رفتند تا آنكه رسول خدا (ص) از نماز فراغت يافت. آن مرد حاكم به حضرتش تعرض نمود واين كار را عيب گرفت.رسول خدا آن حكم را بازستاند و پاره كرد و فرمود: «من لم يرحم صغيرنا و لم يوقر كبيرنا [ صفحه 66] فليس منا و لا انامنه.» يعني: آن كس كه حرمت بزرگان ما را به جا نياورد و بر خردسالان ما دلسوز نباشد از ما نيست و من از وي نيستم. [129] منظور حضرت اين بود كه هر كس كه چنين حالتي داشته باشد صلاحيت حكومت بر امت را ندارد.صاحب كتاب قمقام از مجموعه ي ورام نقل كرده كه علقمه از ابي سلمه روايت كرده: رسول (ص) زبان وحي را به حسنين

(ع) ترجمان مي كرد و چون آن را مي ديد به آن حضرت شادماني و انبساط روحي دست مي داد.عيينة بن بدر فرازي گفت به خدا كه مرا پسري است مو بر عارضش دميده و من تاكنون او را نبوسيده ام.رسول اكرم (ص) فرمود: «من لا يرحم لا يرحم» يعني: آن كس كه مهرباني نكند بخشايش نبيند. سپس علقمه گويد: بسياري از شوخي ها و سرگرمي هائي كه از زنان و كودكان نقل شده، رسول خدا آنها را با كودكان معمول مي داشت تا بدينوسيله ناتواني دلهايشان را ترميم و معالجه كند، ولكن با مراقبت كامل كه به مرحله ي هزل و سفاهت نكشد. [130] .پيغمبر رحمت مانند يك فرد عادي زندگي مي كرد و با رياكاري و خلق هاي ضد انساني مبارزه مي نمود و برنامه هاي اجتماعي و انفرادي كلي و جزئي و عبادي و اقتصادي آن حضرت، همه و همه بر پايه ي عواطف و بر محور نوع دوستي دور مي زد؛ فلذا رفتارش در خانواده ي خود بسيار عادي و همراه با عواطف و تواضع بود. همان طور نسبت به مردم نيز مظهر بسيار عالي و روشنگر كامل عواطف انساني بود و همچنين عاطفه ي پدرانه اش نسبت به فاطمه اطهر (ع) و فرزندانش نيز در حد كمال بود و وجود حسن وحسين (ع) را تتمه و امتداد وجود خود و بقاي زندگي خويش مي دانست. مي دانست كه پس از غروب آفتاب نبوت با اشعه ي نور تابان حسين تاريكي هاي جهالت روشن خواهد شد.ابوهريره گويد: «ابصرت عيناي هاتان و سمعت اذناي رسول الله (ص) و هو آخذ بكفي حسين (ع) و قدماه علي قدم رسول الله ثم قال رسول الله افتح فاك ثم قبله ثم قال الله احبه

فاني احبه.» [131] علامه ي مجلسي «حزقة حزقة ترق عين بقة الخ نقل كرده [132] ، يعني: با اين چشمهايم ديدم و [ صفحه 67] با اين گوشهايم شنيدم كه پيامبر اكرم (ص) دو دست حسين (ع) را گرفته و قدمهاي او بر پاهاي نبي (ص) بود و مي گفت: بيا بالا اي چشمك پشه [133] و حسين (ع) بالا مي رفت تا به سينه ي پيامبر (ص) مي رسيد، آنگاه پيامبر (ص) مي فرمود: دهن باز كن. سپس او را مي بوسيد و مي گفت: خدايا او را دوست بدار من او را دوست مي دارم.علائلي پس از نقل اين حديث مي گويد: رسول اكرم (ص) با بوسيدن حسين (ع) و گفتن جمله ي «اللهم احبه الخ» به حسين اشاره مي كرد و به مردم مي گفت كه من با حسينم و همواره مرا نزد او بجوييد. [134] .

غوغا در مجلس شام

ابن اثير و ابن جوزي نقل كرده اند: وقتي كه سرهاي شهداء را نزد ابن زياد آوردند او با شمشير يا چوب دستي به لب هاي مبارك حسين (ع) مي زد. هنگامي كه زيد بن ارقم ديد كه ابن زياد دست از اين بي ادبي برنمي دارد گفت: امير چوب را بردار، سوگند به آن كس كه غير از او خدايي نيست، ديدم كه پيغمبر لب هاي خود را بر اين لب ها گذاشته بود و مي بوسيد و سپس گريست. ابن زياد گفت: خدا چشمانت را بگرياند اگر پير خرفت نبودي، گردنت را مي زدم. زيد بيرون آمد و مي گفت: اي گروه عرب! از امروز مانند بردگان و غلامان خواهيد شد؛ حسين (ع) پسر فاطمه (ع) را كشتيد و پسر مرجانه را امير خود نموديد تا نيكان شما را بكشند

و شما را بنده ي خود كنند. [135] .ابن اثير نقل مي كند كه يزيد دستور داد تا اهل بيت پيغمبر و حرم حسين (ع) را بر در مسجد -جايي كه اسيران را نگه مي داشتند- متوقف كنند تا مردم آنها را ببينند و سر مبارك حسين (ع) را در جلو تخت خود گذاشت و با چوب يا شمشير به صورت منورش مي زد و در اين حال [ صفحه 68] به اشعار عبدالله بن زبعري تمثل مي كرد:ليت اشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسلقد قتلنا القرن من ساداتكم و عدلناه ببدر فاعتدلو چهار بيت زير از قريحه ي خود يزيد مي باشد كه بكفر و الحادش صراحت تامه دارد و به آن دو بيت افزوده بود:فأهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تشللست من خندف ان لم نتقم من بني احمد ما كان فعللعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزلقد اخذنا من علي ثارنا و قتلنا الفارس الليث البطل [136] .ابوبرزه ي اسلمي برخاست و گفت: به خدا سوگند، چوب تو، به همان موضعي مي خورد كه مكرر ديدم پيغمبر آن را مي بوسيد. سپس اضافه كرد: اي يزيد! آگاه باش كه روز قيامت ابن زياد شفيع توست. و به سر مبارك حسين (ع) اشاره كرد و گفت: روز بازپسين محمد (ص) شفيع اوست و سپس برخاست و به بيرون رفت. [137] .ترجمه ي اشعار يزيد بدين قرار است:اگر گذشتگان من حاضر بودند، از شادي هلهله مي كردند و مي گفتند: يزيد دستت شل مباد! من اگر در مقابل كارهاي احمد - پيشواي اسلام - از فرزندانش انتقام نگيرم از نسل خندف [138] . [ صفحه 69] نيستم. بني هاشم

سلطنت را بازيچه ي خود قرار دادند والا نه خبري از غيب آمد و نه وحي نازل شده است. ما از علي (ع) انتقام خود را گرفتيم و آن سوار شجاع شيردل - يعني حسين بن علي (ع) - را كشتيم.سليم بن قيس از سلمان فارسي نقل كرده كه: حسين (ع) بر زانوي راست رسول اكرم (ص) بود پيغمبر (ص) او را مي بوسيد و مي گفت: تو آقا و پسر آقا و پدر سروران هستي و تو پيشوا و پسر پيشوا و پدر پيشواياني، و تو حجت و پسر حجت و پدر حجتي كه نه نفر از صلب تو آيند و نهمين آنان حضرت قائم آل محمد (ص) است.پسر عمر گويد: پيغمبر در اثناي خطبه بود كه حسين (ع) آمد و لباسش در زير پايش ماند و بر زمين خورد پيغمبر از منبر فرود آمد و او را در آغوش گرفت و بوسيد. [139] . [ صفحه 71]

حسين عليه السلام بر دوش رسول اكرم

اشاره

روايات بسياري در اين موضوع از علماي عامه وارد شده كه رسول اكرم (ص) حسن و حسين (ع) را بر دوش خود مي گرفت.ابن حجر عسقلاني در كتاب خود «الاصابة» مي گويد: رسول اكرم (ص) آنها را زياد بر دوش خود سوار مي كرد و آنها مكرر بر دوش نبي، در حالات مختلفه، سوار مي شدند. [140] .ابوسعيد در شرف النبوة روايت كرده كه: پيغمبر اسلام نشسته بود و حسن و حسين (ع) آمدند. همين كه رسول اكرم (ص) آنها را ديد برخاست و فرمود: دير آمديد. سپس از آنها استقبال كرد و آنها را بر دوش خود نهاد و فرمود:«نعم المطي مطيكما و نعم الراكبان انتما» يعني چه خوب مركبي

است مركب شما و شما چه خوب سواراني هستيد. [141] .شبلنجي - سيد مؤمن بن سيد حسن شافعي كه به سال 1250 ه.ق در قريه ي شبلنج مصر متولد شده - در كتاب نور الابصار خود گويد: پيغمبر اكرم (ص) بر حسن و حسين (ع) گذر فرمود و همين كه آنها را ديد گردن مبارك خو را فرود آورد آنها را برداشت وفرمود: «نعم المطية مطيتهما و نعم الراكبان هما.» يعني: خوب مركبي است مركب آنها وآنها چه خوب سواراني هستند.درباره ي شخص حسين (ع) كه بر دوش پيغمبر (ص) بوده روايات ديگري نيز در دست [ صفحه 72] است. ابن حجر هيثمي مصري از ابن عباس روايت كرده كه پيغمبر (ص) حسين (ع) را بر دوش گرفته بود. مردي گفت: خوب مركبي سوار شده اي! پيغمبر فرمود: «نعم الراكب هو.» يعني! او خوب سواري است. [142] .در اين باره رجوع شود به كتاب درر السمطين في مناقب السبطين - ص 212-211 كه تأليف محمد بن يوسف بن حسن زرندي مدني حنفي شافعي است و او يكي از علما و محدثين و حفاظ اهل سنت و محدث شهير مدينه بود (متولد سال 693 و متوفاي 750 ه-ق) و از عمر و جابر و سعد و انس هم روايت كرده است.علامه ي مجلسي از عبدالله بن شداد روايت كرده كه پدرم مي گفت: روزي رسول خدا (ص) در يكي از نمازهاي مغرب و عشاء، در حالي كه حسين (ع) در آغوش وي بود بر ما وارد شد و براي اقامه ي جماعت جلو ايستاد و حسين (ع) را به زمين گذاشت. سپس شروع به نماز فرمود و در حين نماز به

سجده رفت و سجده را طولاني نمود. پدرم مي گرفت: من نگران حال پيامبر شدم و سرم را از سجده برداشتم، ديدم حسين (ع) در پشت پيغمبر نشسته. دوباره به سجده رفتم!پس از نماز، مردم متوجه پيامبر شدند و گفتند: يا رسول الله! سجده را چنان طولاني نموديد كه ما گمان كرديم حادثه ي ناگواري رخ داده يا حالت وحي عارض شده. فرمود: هيچ كدام از اينها نبود. ولكن پسرم حسين (ع) در پشتم نشسته بود نخواستم او را با عجله به پائين آورم. [143] .اسحاق بن سليمان هاشمي از پدرش نقل كرده كه: در مجلس هارون الرشيد بوديم. هارون گفت: مردم عوام گمان مي كنند كه ما علي و حسن و حسين (ع) را دشمن مي داريم. به خدا قسم اين طور نيست، ولكن اولاد حسين (ع) از ما انتقام خون حسين (ع) را مي گيرند و در هر دشتي و شهري با ما مي جنگند و ما مجبور مي شويم آنها را بكشيم.به خدا قسم اميرالمؤمنين مهدي از ابي جعفر منصور از محمد بن علي بن عبدالله بن عباس نقل كرده: ما پيش پيغمبر بوديم كه ناگهان فاطمه (ع) با حالت گريه وارد شد و گفت حسن و حسين (ع)بيرون رفته اند و من آنها را پيدا نكرده ام و سخت نگرانم. رسول خدا بر سلامتي آنان دعا فرمود و فرشته ي وحي نازل شد و به عرض رسانيد كه آنها در نخلستان بني نجار خوابيده اند و خداوند فرشته اي را براي حفاظت آنان گماشته است. ابن عباس گويد: پيغمبر [ صفحه 73] برخاست و مردم در حضور او راه نخلستان را پيش گرفتند. وقتي رسيديم كه دو برادر با هم دست به

گردن يكديگر كرده و در خواب بودند و فرشته با بالهاي خود بر آنان سايه انداخته بود. پيغمبر اكرم (ص) با آرامي بيدارشان نمود آن دو را در آغوش گرفت. ابوبكر و ابوايوب انصاري خواستند تا يكي از آن دو بزرگوار را بر دوش گيرند. پيغمبر فرمود: نه، بگذاريد من آنها را بردارم، و بدانيد هر دوي آنان در دنيا و آخرت اهل فضل هستند و پدرشان از آنها بهتر است. [144] .

فضايل حسين از منصور دوانقي

صدوق در امالي با سندهاي معتبر از سليمان بن مهران اعمش كه بين شيعي و سني در صدق حديث مرد معروفي است، روايت مي كند كه وي گويد: منصور دوانقي در تاريكي شب مرا احضار نمود. يقين كردم كه مرا در اين ساعت شب نخواسته مگر به جهت پرسش از فضايل علي (ع) و ممكن است پس از شنيدن فضايل آن بزرگوار مرا بكشد.لذا فورا وصيتي نوشتم، غسل كردم و كفن پوشيدم، حنوط كردم و به مجلس منصور وارد شدم. گفت: نزديك من آي. نزديك رفتم تا آنكه زانوهايم به زانوي وي متصل شد. عمرو بن عبيد هم نزد او بود، همين كه او را ديدم قدري تسلي يافتم. منصور بوي حنوط را استشمام نمود و از علت آن پرسيد، گفتم: احتمال قتل مي دادم كه امير از من فضايل علي (ع) را بپرسد و بدان جهت مرا بكشد، بنابراين وصيت نوشتم و غسل كرده، كفن پوشيدم.گويد: منصور به حالت تكيه بود وبعد از شنيدن سخنان من راست نشست و حوقله [145] گفت و پرسيد: سليمان! چقدر حديث در فضايل علي (ع) ضبط كرده اي؟ گفتم: امير! كم مي دانم. گفت: چقدر؟ گفتم: ده هزار

و اندي.منصور گفت: سليمان! به خدا سوگند من يك حديث در فضايل علي مي دانم كه با شنيدن آن همه ي احاديث را فراموش مي كني. گفتم: يا اميرالمؤمنين! حاضرم بشنوم.گفت: در آن روزهايي كه از ترس بني اميه در شهرها فراري و متواري بودم فضايل [ صفحه 74] علي (ع) را مي گفتم و مردم به من طعام و شراب مي دادند تا آنكه وارد شهرهاي شام شدم در حاليكه يك عباي كهنه دربرداشتم و غير از آن چيزي نداشتم. از يك ناحيه صداي اذان شنيدم و به آن سوي رفتم. مسجدي ديدم و وارد شدم در حاليكه بسيار گرسنه بودم و در نظر داشتم كه از مردم غذاي شام را درخواست كنم. همين كه امام جماعت سلام نماز را گفت دو كودك وارد مسجد شدند. امام مسجد متوجه آنها گرديد و گفت: خوشا به حال شما و خوشا به آن دو نفر كه نام شما از نام آنها است. من مفهوم اين جمله را نفهميدم.در نزد من جواني نشسته بود، گفتم: اين كودكان با شيخ چه نسبتي دارند؟ گفت: شيخ جد اين كودكان است و در اين شهر كسي كه علي (ع) را دوست داشته باشد غير از اين شيخ وجود ندارد و از اين جهت نام اين كودكان را حسن و حسين گذاشته است. او گويد با يك دنيا شادي نزد او رفتم و گفتم: ميل داري با حديثي چشم شما را روشن سازم؟ گفت: اگر چنين كاري كني من هم چشم تو را روشن مي سازم.گفتم: پدرم از پدرش و او از جدش به من نقل كرد و گفت: پيش پيغمبر بوديم كه فاطمه (ع) گريان وارد

شد (حديث گذشته را نقل كرده تا آنجا كه بحار روايت كرده و به ذيل آن اين اضافت را آورده كه) رسول اكرم حسنين (ع) را تا درب مسجد آورد و گفت: بلال به مردم اعلان كن بسوي من آيند. جارچي ها جار زدند و مردم در مسجد پيرامون رسول خدا جمع شدند.پيغمبر بر روي پاهاي خود ايستاد و گفت: اي مردم! آيا شما را به بهترين كسان از حيث جد و جده آگاه سازم؟ همه گفتند: بلي يا رسول الله! فرمود: آن دو حسن و حسين (ع) هستند، به درستي كه جدشان محمد (ص) و جده شان خديجه دختر خويلد است.سپس گفت: اي مردم! شما را راهنمايي كنم بر بهترين مردم از حيث پدر و مادر؟ گفتند: آري، فرمود: حسن و حسين (ع)، به درستي كه پدرشان را خدا و رسول او دوست دارند و او خدا و رسول خدا را دوست دارد.مردم شما را راهنمايي كنم بر بهترين مردم از نظر عمو و عمه؟ گفتند: آري، فرمود: حسن و حسين (ع) عمويشان جعفر بن ابي طالب در بهشت است و با ملائكه، و عمه شان ام هاني دختر ابي طالب است. مردم! شما را آگاه سازم به بهترين مردم از حيث دايي و خاله؟ گفتند: آري، [ صفحه 75] فرمود: حسن و حسين (ع) دايي شان قاسم پسر محمد (ص) و خاله ي شان زينب دختر رسول خداست.سپس دستش را حركت داد و فرمود: همين طور ما را خدا محشور مي گرداند. سپس گفت: خدايا! مي داني كه حسن و حسين (ع) در بهشت هستند و جده و جدشان در بهشت اند و پدر و مادرشان در بهشت

هستند و عمو و عمه شان در بهشت اند و دايي و خاله شان در بهشت اند، خدايا! تو مي داني هر كه آنها را دوست بدارد در بهشت است و هر كه دشمنشان بدارد در دوزخ است.گويد همين كه شيخ حديث را شنيد گفت: تو اهل كجايي؟ گفتم: اهل كوفه ام. گفت: عربي يا عجم؟ گفتم: از نژاد عرب هستم. گفت: شگفتا! كه تو چنين حديثي را حفظ كرده اي در حالي كه با يك عباي كهنه زندگي مي كني، فورا لباسهايش را به من داد و بر قاطر خود سوار كرد و من بعدها آن را به صد دينار فروختم و گفت: جوان چشم مرا روشن كردي، به خدا سوگند چشم تو را روشن تر مي سازم، تو را پيش يك جوان خواهم برد تا تو را شاد كند.گويد: مرا پيش دو برادر برد، يكي امام جماعت و ديگري مؤذن بود، امام دوستدار علي (ع) و مؤذن دشمن علي (ع) بود.همين كه به در خانه ي امام جماعت رسيديم بيرون آمد و مرا ديد، گفت: قاطر و لباسها را مي شناسم به خدا سوگند شيخ اينها را به كسي نمي بخشد مگر اينكه او خدا و رسول خدا را دوست بدارد. پس حديثي در فضايل علي (ع) بخوان. حديثي به وي گفتم (كه خلاصه آن چنين است):فاطمه (ع) روزي به حالت گريه نزد پدر مي رود و از شماتت زنان قريش كه گفته بودند او را به مردي فقير مزوج كرده اند، شكايت مي كند. رسول خدا به دخترش دلداري مي دهد كه خداوند پدرت را اختيار كرده و او را به پيغمبري فرستاده و علي (ع) را انتخاب كرده و او را

وصي قرار داده و تو را نيز به وي تزويج كرده است. او اعلم و اشجع و بردبارترين و سخي ترين مردم است و در اسلام از همگان سابق تر است. و خداوند حسن و حسين (ع) را انتخاب كرده كه پسران او هستند و سروران جوانان بهشت هستند، سپس از مقام والاي علي و حسن و حسين (ع) در روز رستاخيز بيان فرمود و گفت: علي (ع) روز قيامت در حمل كليدهاي بهشت به من كمك مي كند و پيروان او در روز رستاخيز رستگارانند. [ صفحه 76]

لعن كننده علي خوك شده

همين كه مطلب به اينجا رسيد گفت: پسر! تو از كجايي؟ گفتم: اهل كوفه ام. پرسيد: از نژاد عرب يا از موالي؟ گفتم: از نژاد عربم. سپس سي دست لباس و ده هزار درهم پول داد و گفت: چشم مرا روشن كردي و من از تو حاجتي دارم. گفتم: حاجت تو برآورده است. گفت فردا به فلان مسجد بيا و برادر مرا كه دشمن علي (ع) است تماشا كن. منصور گويد: شب براي من طولاني شد تا سحر كردم و به مسجد رفتم و در صف اول قرار گرفتم، در طرف چپ من جواني بود. وقتي كه به ركوع خم شد عمامه از سرش افتاد. ديدم سرش مانند سر خوك است. پس از نماز علت آن پرسيدم. گريه كرد و گفت: برويم خانه. وقتي كه رفتيم، گفت: مؤذن بودم و هر روز هزار بار بين اذان و اقامه، علي (ع) را فحش مي دادم و روزهاي جمعه چهار هزار مرتبه او را لعن مي كردم. شبي در روي همين سكو در خواب خودم را در بهشت ديدم كه پيغمبر

(ص) و علي (ع) شاد و خرمند. پيغمبر به حسن و حسين (ع) فرمود: پسرانم، مردم را سيراب كنيد. آنها مردم را آب دادند. پيغمبر فرمود: به اين مرد كه به سكو تكيه داده آب بدهيد.امام حسن (ع) گفت: جد بزرگوارم! مرا امر مي كنيد كه به وي آب دهم در حالي كه او هر روز هزار مرتبه به پدرم علي لعن مي گويد و امروز هم چهار هزار مرتبه آن را تكرار كرده!پيغمبر اكرم پيش من آمد و گفت: لعنت خدا بر تو باد! علي (ع) را لعن مي كني؟! علي (ع) از من است. گويا پيغمبر را ديدم كه بصورت من تف انداخت و با پاي خود مرا زد و فرمود: برخيز، خدا صورت تو را تغيير دهد. ازخواب بيدار شدم و ناگهان ديدم سر و صورتم مانند خوك شده.سپس منصور دوانقي به من گفت: آيا نظير اين دو حديث در دست تو هست؟ گفتم نه. گفت: سليمان! حب علي (ع) ايمان است و بغض علي (ع) نفاق و كفر است. به خدا قسم علي (ع) را دوست نمي دارد مگر مؤمن و با او دشمني نمي ورزد مرگ منافق. گفتم: امان مي خواهم. گفت: تأمين دادم، چه مي گويي، گفتم: امير نظر تو چيست درباره ي قاتل حسين (ع)؟ گفت: در آتش است، در آتش است.گفتم: آنكه پسر پيغمبر را مي كشد آن هم همان حكم را دارد و در آتش است؟ گفت: بلي، [ صفحه 77] اما رياست و سلطنت عقيم و نازاست. سپس گفت: بيرون رو و اين حديث را بطوري كه شنيده اي نقل كن. [146] .در اين حديث مي شود ميزان محبوبيت اهل بيت را بخوبي دانست. منصور

در حال فرار خود در شهرها با گفتن فضايل اهل بيت ارتزاق و تعيش كرده در حالي كه دوران سلطنت و قدرت بني اميه بوده است. مع الوصف دلهاي مردم در تحت نفوذشان نبوده و اهل بيت عصمت در هر عصري حاكم بر قلوب مردم بوده اند.گو آنكه از فضايل علي (ع) سؤال شده، اما در مقام گفتار فضايل ومناقب حسن و حسين (ع) بيشتر از همه بچشم مي خورد و خاتمه ي حديث هم به نام حسين (ع) و عذاب قاتل او پايان يافته.

فضايل اختصاصي حسين از زبان پيغمبر

علامه ي گنجي شافعي از ربيعه ي سعدي نقل كرده: وقتي كه مردم در افضل مردم روي زمين اختلاف كردند من مركب خود را سوار شده و راه مدينه را در پيش گرفتم. همين كه وارد شهر يثرب شدم، يك راست به منزل حذيفة بن يمان رفتم و سلام گفتم.او از هويت من پرسيد، گفتم: از اهل عراقم. پرسيد: از كدام شهر؟ گفتم: اهل كوفه هستم. مرا خوش آمد گفت و از شهر كوفه تعريف كرد و علت مسافرتم را پرسيد.گفتم: مردم در مراتب افضليت اختلاف كرده اند و من آمده ام تا از شما درباره ي برترين فرد از اصحاب پيغمبر جويا شوم.گفت: به شخص خبير و عارفي برخورده اي. من آنچه را كه با گوشهايم شنيده و قلبم آن را حفظ كرده و چشمم ديده به تو خواهم گفت.روزي رسول خدا ر ا ديدم - بطوري كه تو را مي بينم - او در حالي كه حسين بن علي (ع) را بر گردنش حمل مي كرد - گويا حالا است كه مي بينم - پيغمبر با دست پاك خود پاي كوچك حسين (ع) را گرفته، به سينه اش

چسبانيده بود و روي به جماعت مدينه مي كرد و مي فرمود: اي مردم! به شما معرفي مي كنم برگزيده ترين مردم را كه بعد از من درباره ي آن اختلاف مي كنيد.اين حسين بن علي (ع) برگزيده ترين مردم است از حيث جد - و جده، زيرا محمد (ص) [ صفحه 78] رسول خدا سيد انبياء مرسلين، جد اوست و خديجه دختر خويلد كه از همه ي زنان اسبق بر اسلام است جده ي اوست.اين حسين بن علي (ع) بهترين مردم است از نظر پدر و مادر، زيرا علي بن ابيطالب برادر پيغمبر و وزير و پسر عموي اوست و سابق بر اسلام است از همه ي مردان اين علي پدر حسين (ع) است و فاطمه دختر پيغمبر كه بهترين مردم است از حيث عمو و عمه، زيرا جعفر بن ابيطالب كه با دو بال آسماني زينت شده و با آنها در بهشت پرواز مي كند عموي حسين (ع) است و ام هاني دختر ابي طالب عمه ي اوست.اين حسين (ع) است برگزيده ترين مردم از نظر دايي و خاله، زيرا قاسم بن محمد (ص) دايي حسين (ع) است و زينب دختر پيغمبر خاله ي اوست.سپس او را از دوش خود به زمين نهاد و حسين پيش پيغمبر (ص) راه مي رفت و جست و خيز مي كرد.سپس گفت: اي مردم! اين حسين بن علي (ع) است كه جد و جده او در بهشت است و پدر و مادر او در بهشت است و عموي او در بهشت است و دايي و خاله او در بهشت هستند و او و برادرش نيز در بهشت هستند. و هرگز با مواهب الهي مفتخر نشد از نسل پيغمبران، آنچنان كه

حسين بن علي (ع) برخوردار شد، مگر يوسف پسر يعقوب. [147] .علامه ي مرعشي آية الله سيد شهاب الدين نجفي مي فرمايد: در سند اين حديث جماعتي از ائمه ي امصار اتفاق نموده و آن را در كتب خود نقل كرده اند از جمله اين جرير طبري و امام اهل حديث و محدث و مورخ عراق ابن ثابت خطب در تاريخ خود و ابن عساكر دمشقي در تاريخ دمشق در جزو سي و سه و علامه مغازلي در مناقب و علامة الشيخ احمد بن الفضل بن محمد با كثير حضرمي در وسيلة المال ص 181 آن را نقل كرده اند. [148] .

جبرئيل براي حسن و حسين لباس بهشتي مي آورد

شيخ حر عاملي از ابي عبدالله مفيد نيشابوري روايتي از امام رضا (ع) نقل ميكند كه لباسهاي حسن و حسين عليهما السلام كهنه شده بود. و عيدي فرارسيد به مادرشان گفتند بچه هاي مدينه [ صفحه 79] لباسهاي نو پوشيده اند ولي ما لباس نداريم.زهراي مرضيه فرمود: لباسهاي شما پيش خياط است هر وقت آورد مي پوشيد شب عيد رسيد آقازاده ها خواسته خود را تكرار كردند فاطمه (ع) گريه كرد و دلش براي عزيزان خود سوخت باز همان كلمه را گفت.شب در خانه فاطمه كوبيده شد فاطمه فرمود كيست در ميزند عرض كرد همان خياط هستم لباس حسن و حسين را آورده ام در را باز كرد مردي را ديد با لباسهاي عيد خانم فاطمه مي فرمايد مردي با آن هيبت و اخلاق نديده بودم بقچه را به زهرا دادو برگشت فاطمه وارد خانه شد بقچه را باز كرد و دو عدد پيراهن و دو عدد لباده و دو عدد شلوار و عمامه و رداء و دو عدد كفش سياه دورشان

رنگ قرمز در داخل بقچه بود. حسنين را بيدار كرد و بر تن شان پوشانيد رسول خدا وارد شد بچه هاي خود ملبس ديد آنها را به بغل گرفت و رو كرد به فاطمه فرمود خياط را ديدي؟ عرض كرد بلي ديدم رسول الله فرمود او خياط نبود او خازن بهشت بود فاطمه سؤال كرد يا رسول الله كسي به شما خبر داد؟ فرمود قبل از آنكه او عروج كند جبرئيل خبر داد. [149] .و طريحي اين روايت را طور ديگري نقل كرده كه حسنين از رسول خدا مستقيما لباس عيدي را خواسته و جبرئيل آن لباسها را آورد همه رنگ سفيد بود حسنين گفتند بچه هاي عرب لباسهاي رنگ به رنگ پوشيده اند رسول خدا به فكر فرو رفت جبرئيل آمد گفت كه بپرس از حسن و حسين چه رنگي را دوست دارند و دستور بدهند يك طشت و يك آفتابه بياورند وقتي آوردند لباس حسن را گذاشت وسط تشت پرسيد: پسرم تو چه رنگي مي خواهي گفت: اي جد بزرگوار من سبز رنگ را دوست دارم جبرئيل آب ريخت و رسول الله با دست خود فشرد لباسها همه به رنگ مانند زبرجد درآمد آن را به حسن داد.سپس لباسهاي حسين را به طشت گذاشت فرمود پسرم تو چه رنگ لباس را دوست داري عرض كرد من رنگ قرمز را دوست دارم همان طور عمل شد لباس حسين هم قرمز شد و پوشيدند رسول خدا خوشحال شد و پدر و مادر و بچه ها همه شادمان شدند اما جبرئيل گريه كرد و رسول خدا از علت گريه پرسيد جبرئيل گفت اين اختلاف ميان عزيزتان از اين جهت [ صفحه

80] است به پسرت حسن زهر مي دهد رنگش سبز مي شود حسين را در كربلا به خون مي كشند و رسول خدا گريه كرد. [150] .

ياري حسين به امر پيامبر

خوارزمي در مقتل خود نقل كرده كه حسين (ع) با ابن عباس فرمود: آيا مي داني كه من پسر فاطمه و دختر رسول خدايم؟ابن عباس عرض كرد: آري غير از تو كسي را نمي شناسم كه پسر پيغمبر باشد و ياري و نصرت تو بر اين امت واجب است، آنچنانكه روزه و زكات واجب است و يكي از اين دو فريضه بدون ديگري پذيرفته نشود.امام فرمود: پس راي تو چيست در حق مردمي كه پسر دختر پيغمبر را از وطن و خانه و جايگاه و زادگاه او و حرم رسول (ص) و جوار قبر پيغمبر و مسجد و محل هجرت آن حضرت خارج نمودند و او را سرگردان گذاردند كه قرارگاه و منزل و مأوايي نداشته باشد و منظورشان از اين اعمال بي رحمانه ريختن خونش باشد در حالي كه او شركي به خدا نياورده و غير از خدا احدي را ولي امر خود قرار نداده و از پيروي پيغمبر و جانشينان او تخلف نكرده باشد.ابن عباس گفت: نمي گويم در حق آنها مگر اينكه آنها زنديق هستند و نسبت به خدا و پيغمبر كفر مي ورزند و اگر نماز بخوانند از روي كسالت و رياكاري است و عذاب خدا بر چنين مردمان باد! اما تو يا اباعبدالله پسر پيغمبر و پسر وصي پيغمبري و فرزند زهرايي كه مانند مريم بود، پس گمان مبر اي پسر پيغمبر كه خدا از ستم ستمكاران غافل باشد. من گواهي مي دهم كه هر كس از تو و همراهي فرزندان

تو كناره گيري كند در آخرت نصيب و بهره اي نخواهد داشت. امام پس از سخنان ابن عباس فرمود: خدايا گواه باش!ابن عباس گفت: فداي تو شوم! گويا به من از مرگ خود خبر مي دهي و از من ياري مي خواهي، به خداي قهار قسم كه غير از او خدايي نيست، اگر در پيش روي تو شمشير زنم تا شمشيرم بشكند و دستهايم قطع شود اندكي از حق تو را ادا نكرده باشم هم اكنون من حاضرم [ صفحه 81] هر امري را كه فرمان دهي اطاعت كنم. [151] .انس روايت مي كند كه رسول اكرم (ص) فرمود: اين فرزند من - يعني حسين (ع) - در يك سرزمين از عراق كشته مي شود «فمن ادركه منكم فلينصره» هر كه او را درك كند او را ياري كند و گويد كه انس با حسين (ع) به شهادت رسيد. [152] .

دوستي حسين از ديدگاه رسول اكرم

روايات در اين باب به دو دسته تقسيم مي شود: برخي درباره ي وجوب محبت حسين (ع) است و قسمتي در قبح بغض حسين (ع) است بطوري كه بغض او را با بغض پيامبر برابر شمرده. گذشته از آيات كه اين پنج نور مقدس را يكي شمرده و نيز احاديثي كه حسين (ع) را از نبي (ص) و او را از حسين (ع) قرار داده خوب واضح مي شود كه حب حسين (ع) دوستي با پيامبر و بغض او بغض رسول خداست.دسته ي اول به حد تواتر است، از جمله ابن عبدالبر يوسف بن عبدالله [153] در كتاب استيعاب و محب الدين طبري در ذخائر العقبي از عبدالله بن عمر نقل كرده اند كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «من احبني فليحب هذين»

يعني: هر كس مرا دوست دارد بايد اين دو - يعني حسن و حسين (ع) - را دوست بدارد. [154] .ابن حجر عسقلاني در كتاب خود الاصابه في تمييز الصحابة نظير اين حديث را از شداد بن الهاوي روايت كرده است. [155] .محب الدين طبري در ذخائر العقبي گويد: احمد بن حنبل از يعلي بن مره روايت كرده كه حسن و حسين (ع) بسوي رسول اكرم (ص) آمدند در حالي كه از يكديگر در تشرف به محضر جد بزرگوار خود پيشي مي جستند. يكي از ايشان پيش از ديگري رسيد پيغمبر خدا دست به [ صفحه 82] گردنش انداخت و او را به سينه ي خود چسبانيد و او را بوسيد. سپس آن ديگري رسيد پيامبر او را هم مانند اولي بوسيد و فرمود: «اني احبهما فاحبوهما» يعني: من هر دوي اينها را دوست مي دارم و شما نيز آن دو را دوست بداريد. [156] .دسته ي دوم: ابن حجر هيثمي در صواعق از هارون الرشيد و او از پدرانش و از ابن عباس بازگو كرده كه رسول اكرم (ص) فرمود: «من احب الحسن و الحسين (ع) فقد احبني و من ابغضهما فقد ابغضني» يعني هر كس حسن و حسين (ع) را دوست بدارد هر آينه مرا دوست داشته و هر كس آنها را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. [157] .اين حديث بين محدثين مشهور است و از زبان پيغمبر شنيده شده است. همچنين در برخي سندهاي ديگر چنين آمده كه: پيغمبر بيرون آمد در حالي كه حسن و حسين (ع) با او بودند بر يك دوش آن حضرت حسن (ع) و بر دوش ديگر حسين (ع)، يك

بار حسن (ع) را مي بوسيد و بار ديگر حسين (ع) را تا به ما رسيد و فرمود: هر كس اينها را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس آنها را دشمن بدارد تحقيقا مرا دشمن داشته است. [158] .در سند احمد در يكي از دو حديثي كه هارون الرشيد در اين موضوع نقل كرده، عبارت آن حديث اين است: «الحسن و الحسين (ع) من احبهما ففي الجنة و من ابغضهما ففي النار.» يعني: هر كس حسن و حسين (ع) را دوست بدارد در بهشت است و هر كس آنها را دشمن بدارد در آتش است. [159] .سيد احمد زيني دحلان در السيرة النبوية و ابن حجر هيثمي در صواعق چنين آورده اند: «ان رسول الله (ص) اخذ بيد الحسن و الحسين ع فقال من احبني و احب هذين و اباهما و امهما كان معي في درجتي يوم القيامة.» [160] يعني: رسول خدا (ص) دست حسن و حسين (ع) را گرفت فرمود هر كس دوست بدارد مرا و دوست بدارد اين دو پسر مرا و پدرشان را و مادرشان را، روز قيامت با من در دريچه ي امن خواهد بود.طبراني [161] از سلمان روايت كرده كه پيغمبر (ص) فرمود: «من احب الحسن و الحسين (ع) [ صفحه 83] احببته و من احببته احبه الله و ادخله الجنة جنات النعيم و من ابغضهما اوبغي عليهما ابغضته و من ابغضته ابغضه الله و ادخله الجحيم و له عذاب مقيم.» [162] يعني: هر كس حسن و حسين (ع) را دوست بدارد من او را دوست مي دارم و هر كسي كه من او را دوست بدارم خدا او را دوست

دارد و هر كس خدا او را دوست بدارد او را داخل بهشت مي كند و هر كس آنها را دشمن بدارد يا بر آنها ستم كند من او را دشمن مي دارم و هر كس را من دشمن بدارم خدا دشمنش مي دارد و او را داخل دوزخ مي سازد و از براي اوست عذاب جاويدان.علامه مفيد اين حديث را با تفاوت مختصر از سلمان فارسي نقل كرده و آن روايت چنين است: «اللهم اني احبهما و احب من احبهما و قال (ص) من احب الحسن و الحسين (ع) احببته و من احببته احبه الله و من احبه الله ادخله الجنة و من ابغضهما ابغضه الله و من ابغضه الله ادخله النار.» [163] .

كشتي حسن با حسين و مسابقه در خط به چه معناست؟

رسول اكرم گاهي پسران خود را تشويق به كشتي گيري مي نمود و در اين بازي كودكانه هدف عالي منظور مي شد، بطوري كه زيد شحام در ذيل يك روايت مفصل آورده است:روزي به دستور پيغمبر حسنين (ع) با همديگر كشتي گرفته بودند و رسول اكرم به حركات كودكانه ي آنها كه بسيار شيرين و جالب بود مجذوب شده بود و با كلمه ي «أيها حسن» يعني حسين را بگير آنها را تشويق و تهييج مي كرد فاطمه ي اطهر گفت: يارسول الله بزرگ را به فرزند كوچك برمي انگيزي؟رسول اكرم فرمود: دخترم اين جبرئيل است كه به حسين مي گويد «أيها [164] حسين» فرشته ي [ صفحه 84] وحي هم حسين را تشويق به عمل و انگيزش بر حركات سريع مي دهد. [165] .بديهي است كه در اين نهضت و ميدان كشتي كودكانه ي حسن و حسين (ع) رمزيست بر اين كه در آينده ي نزديك حسين نماينده ي رسالت و حافظ آن خواهد شد و

در اعماق دل او و خفاياي ضمير باطنش صداي غيبي دائما او را تشويق به نهضت مي كند و اين كلمه را مي گويد «ايها حسين».جبرئيل در اين صحنه كه به صورت ظاهر بازي كودكانه مي نمود ولكن در حقيقت آمادگي كارزار براي اهداف عالي در آينده بود - مانند عروسك بازي دختران كه رمز خانه داري و تربيت اولاد است - فرشته وحي با رسول خدا مددكار تربيت روح عالي حسين (ع) بودند.مسلم است كه اين فرشته ي وحي رمز رسالت است، هم از نظر حدوث و هم از نظر دوام و بقا، روزي با آيات خدا به پيغمبر كمك مي كرد و او را تشجيع مي كرد به پيشروي و استقامت، روز ديگر لازم مي نمود حسين را بر دوام و بقاي رسالت تشجيع كند و بگويد«ايها حسين».همچنين در مورد تشخيص حسن خط و زيبايي آثار قلمي اين دو ريحان بالاخره امر منجر به دانه هاي گردن بند فاطمه ي اطهر مي شود كه هفت دانه بود و هر كس بيشتر بردارد خط او بهتر شناخته مي شود اين دو كودك هر يكي سه دانه بر مي دارد در سر هفتمي به جان هم مي افتند هر يكي تلاش جدي دارد كه او بردارد و قهرمان حسن خط شناخته شود آخر الامر فرشته وحي آن را «دو نيم» مي كند كه هيچ كدام دل شكسته نباشند در صورت ظاهر كار بي مفهوم به نظر مي رسد ولكن واقع قضيه چيز ديگري است و بسيار ارزنده. [166] .

آهو بچه خود را نزد حسين مي آورد

رسول الله و علي و فاطمه و ذات احديت در حفظ عظمت و بزرگداشت قلب اين دو بزرگوار و خاصه حسين عزيز تلاش جدي داشتند. [ صفحه 85] در روايتي آمده

روزي عربي يك بچه آهوئي براي پيامبر تحفه آورد و گفت آنرا صيد كرده ام و براي حسن و حسين عزيز تحفه آورده ام رسول خدا او را دعا كرد و بچه آهو را به پسرش حسن كه حاضر در مسجد بود داد و او با آن بازي مي كرد امام حسين آمد صحنه را ديد فت برادر اين بچه آهو را كي به شما داد گفت جدم رسول الله داده حسين بسوي جدش دويد گفت به برادرم بچه آهو دادي به من هم بده بازي كنم رسول خدا ساكت شد و جواب مثبت نداد ولكن او را با ملاطفت ميخواست سرگرم كند بالاخره نشد آثار گريه در حسين ظاهر شد و نزديك بود گريه كند.يك مرتبه ديد در بيرون مسجد صدا بلند شد يك آهو با بچه اش ظاهر شدند كه پشت سر آنها يك گرگ آنها را مي راند به حضور پيامبر آمدند آهو عرض كرد يا رسول الله يكي از بچه هاي مرا صياد شكار كرده و نزد تو آورده و اين ديگري مانده بود كه با آن سرگرم و مسرور بودم همين الان آنرا شير مي دادم شنيدم گوينده اي مي گويد زود باش اين بچه را به پيامبر برسان كه حسين از او مي خواهد و نزديك است گريه كند و همه فرشتگان سرشان را بالا گرفته اند از عبادت بازمانده اند اگر حسين گريه كند همه فرشتگان گريه مي كنند و باز شنيدم مي گفت اي آهو زود باش قبل از جريان اشك چشم حسين به او برسي والا اين گرگ مأمور است تو را با بچه ات بخورد بچه ام را براي حسين آورده ام و راه زيادي

پيموده ام و لكن زمين در پيش پاي ما كوتاه شده در يك آن پيش شما حضور پيدا كرده ايم و خدا را سپاسگزارم كه هنوز اشك چشم حسين به گونه اش جاري نشده.صداي تهليل و تكبير از ياران به آسمان بلند شد و رسول خدا آهو را دعاء فرمود و حسين (ع) كه آهو را گرفت بسوي مادرش فاطمه حركت كرد و بسيار شاد گرديد. [167] . [ صفحه 87]

شجاعت حسين عليه السلام

حسين و معناي شجاعت

هر وقت اين كلمه را بشنويم آن را به مفهوم زور بازو و قدرت و قوت بدني در نظر مي گيريم در حالي كه شجاعت كه موضوع سخن است يكي از فضايل برجسته ي انسان است يكي از اصول سه گانه ي مكارم اخلاق است. زيرا كليه افعال صادره از انسان در سه امر خلاصه مي شود: يا از قبيل افعالي است كه به جلب منافع انسان ارتباط دارد مانند خوردن و آشاميدن و پوشيدن و سودبردن، اين نوع اعمال از قوه ي شهويه منشاء مي گيرد.يا از قبيل كارهايي است كه به دفع ضرر و خسارت مربوط است. مانند دفاع از حريم و جان و مال و دين و ناموس، كه اين نوع اعمال به قوه ي غضبيه وابسته است.يا از قبيل كارهاي معقولي است كه ارتباط به فكر، تأمل و عقل دارد و در هر يكي از اين قوا يك حالت معتدل و متوسط وجود دارد و دو حالت افراط و تفريط.به حالت معتدل در قوه شهويه «عفت» گفته مي شود و حالت افراط آن را «شره» و حالت تفريط را خمود گويند.حالت معتدله قوه ي غضبيه را «شجاعت» و حالت افراط آن را تهور و تفريطش را «بليد» يعني كودن

و كند گويند.اين سه خصلت اساس و پايه ي اوصاف است و از اجتماع اين سه صفت يك وصف ديگر در انسان به جود مي آيد كه آن را عدالت گويند، زيرا عدالت يعني: كاري را بدون عيب و نقص انجام دادن. و از افراط و تفريط آن پرهيز كردن. همچنين حالت افراط آن را ظلم و تفريطش [ صفحه 88] را انظلام گويند، در نتيجه اصول اخلاق در چهار اصل خلاصه مي گردد: عفت، شجاعت، حكمت و عدالت.اين صفت شجاعت از شريف ترين صفات فاضله است و ظهور كمال استعداد بشر و فعليت قواي كامله در آن به اين صفت بستگي دارد.هر ملتي كه افراد آن از شجاعت روحي و اخلاقي بهره مند نباشند بدون ترديد رهسپار ديار نيستي خواهد گشت و بزودي مانند غلامان فرمانبر تحت تسلط بيگانگان درخواهد آمد.وجود و بقاي هر ملت و عزت و شرف و سربلندي آن وابسته به ميزان شجاعت و قوه ي دفاع آنان از حقوق حقه ي خود است.محافظه كاري و احتياطات بيجا و عوام فريبي و ترس و خوف و انتقاد و اختناق افكار و تندروي و تهور و جسارتهاي جنون آميز و باختن روحيه و ناشكيبي و ستمگري و وطن فروشي و خيانت به دين و ملت و رضايت به بي شرفي و تن دادن به بي عفتي و سكوت و صدها نظاير اينها، كاشف از نبودن فضيلت و شجاعت است.همچنانكه نفس و خويشتنداري و صراحت لهجه و مقاومت در برابر ناملايمات و تحمل در مقابل شدائد روزگار و عدم واهمه از ديگران و تحمل در برابر صفوف دشمن و احترام به آزادي بيان و قلم همه و همه

از مصاديق ملكه ي شجاعت محسوب مي شود.

حسين مظهر شجاعت با تمام معاني آن

كليه ي مظاهر شجاعت در نفس حسين (ع) وجود داشت و روح عالي او مركز نمايش عالي ترين مرتبه ي شجاعت بود.شبراوي شيخ اسبق دانشگاه الازهر مصر [168] از يك شخصيت بزرگ نقل كرده كه وي گفته است. اهل بيت تمام فضايل را جامع بودند و هر كس بخواهد فضايلشان را بپوشاند مانند كسي است كه مي خواهد اشعه ي آفتاب را بپوشاند.هيچ كس از آنها سؤالي نكرد مگر آنكه جواب شافي و معقول شنيد و كسي با آنها در مقام [ صفحه 89] معارضه و هم طرازي برنيامد مگر آنكه مغلوب گشت.چه بسيار سختي ها و مصائبي كه در هنگام جهاد و قتال با آنها روي داد و با بردباري بسيار عالي تحمل نموده و كوچكترين ضعف، و ناتواني در آنها ديده نشد و با قوت قلب از مصائب استقبال نمودند. [169] .حسين (ع) از بين همه در اوج صفات عاليه قرار گرفت و علو مرتبه ي او بحدي بود كه ثريا از رسيدن به معناي آن فرومايه و حقير مي نمود. او مصائب را چنان استقبال مي نمود كه دشمن كوچكترين انكسار در قيافه ي او احساس نمي كرد.طبري و ابن اثير از عبدالله بن عمار نقل كرده اند: وقتي پيادگان لشكر از چپ و راست به آن حضرت حمله كردند، حضرت بر آنان كه از جانب راست حمله آورده بودند حمله فرمود و همه گريختند. سپس به سمت چپ حمله كرد و آنها مجبور به فرار و گريز شدند، در حالي كه عمامه بر سر و پيراهني از جنس خز در برداشت.به خدا سوگند هرگز شكسته دلي را نديده بودم كه فرزندانش و اهل بيت و

اصحاب و يارانش كشته شده باشند و قوي دل تر و محكمتر و بي باكتر از حسين بن علي (ع) باشد، به خدا سوگند پيش از او و بعد از او كسي را مثل او نديدم. به هر سو حمله مي كرد سپاه از او مي گريختند. به خدا قسم او همچنان جولان مي داد كه خواهرش زينب بيرون آمد و مي گفت: «ليت السماء تطابقت علي الأرض» يعني: كاش آسمان با زمين يكسان گشته بود. [170] .ابن ابي الحديد گويد: كيست در شجاعت مانند حسين بن علي (ع) همو كه در ميدان كربلا گفتند ما نديديدم كسي را كه انبوه مردم بر او هجوم آورند و از برادران و اهل و ياران جدا شده باشد، در عين حال چنين شجاع باشد!او مانند شير رزمنده، سواران را درهم شكست و تا زنده بود تن به پستي وذلت نداد و دست در دست آنها نگذاشت تا كشته شد. [171] .استاد عقاد گويد: «و شجاعة الحسين (ع) صفة لا تستغرب منه لانها الشي ء من معدنه». يعني: شجاعت حسين (ع) وصفي است كه ظهور آن از شخصي مانند حسين (ع) شگفت ندارد، زيرا [ صفحه 90] ظهور شجاعت از او مثل ظهور طلا از معدن است و شجاعت فضيلتي است كه آن را از پدران و نياكان به ارث برد و به فرزندانش تحويل داد.در افراد انسان كسي در شجاعت قلبي و قوت روحي شجاعت تر از آن كس نيست كه تن دهد، به آنچه كه حسين در كربلا به آن تن در داد. [172] .وي اضافه مي كند كه حسين بن علي (ع) در شجاعت روحي و جسمي ضرب المثل بود.زيرا او

مالك دلش بود، در حالي كه بانوان و جوانان و كودكان و فرزندانش با قيافه هاي روشن و چهره هاي نوراني گرسنه و تشنه بودند و دامنش را مي گرفتند و ناله مي كردند!قلبش مطمئن بود درحالي كه بلا و مصائب مانند امواج دريا او را از هر طرف احاطه كرده بود هر چند از مرگ دوستان و داغ نوجوانان و عزيزانش تأسف مي خورد، اما در هدف مقدس كمترين سستي نداشت و از عزم راسخ او چيزي كاسته نمي شد.در شب عاشورا كه امام بنا به نقل استاد عقاد در خيمه نشسته بود و تيرها را كه در مقابلش ريخته بود جمع مي كرد يا به نقل ديگران در مكاني دورتر از خيام به شمشير خود صيقل مي داد و اين اشعار را مي خواند:يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الأصيلمن صاحب و ماجد قتيل و الدهر لا يقنع بالبديلو انما الامر الي الجليل و كل حي سالك السبيلزينب (ع) و امام سجاد (ع) در يك خيمه بودند، امام خود را از گريه بازداشت و اما زينب نتوانست خود را ضبط كند. از خيمه بيرون رفت و صدا زد: «و اثكلاه اليوم مات جدي رسول الله امي فاطمة و ابي علي و اخي الحسن (ع)» يعني: آه كه به داغ فقدان برادر مبتلا شدم. امروز جدم پيغمبر و مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن (ع) از دنيا رفتند. اي كاش مرگ مرا نابود كرده بود! اي حسينم، اي يادگار گذشتگان و تتمه ي باقيماندگان!حسين (ع) از گريه ي او به گريه آمد، ولي عزمي كه داشت ابدا كاهش نيافت و فرمود: خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود

مي گذاشتند در لانه ي خود مي آراميد. سپس او را به آرامش توصيه نمود و دلداري داد و لحظاتي بعد خواهر را در حالي كه بيهوش شده بود، به خيمه برد. [173] درود بر روح بلندت اي حسين اي فخر آزادگان، درود بر خاندانت كه تو را [ صفحه 91] پرورش داده و درس شرافت و استقامت و شكيبايي و فداكاري و قوت قلب و ثبات قدم به تو آموخته.

حسين در صفين به يزيد و قشون معاويه آب مي دهد

لوط به يحيي از عبدالله بن قيس نقل مي كند كه عبدالله گفت من در جنگ صفين در حضور علي و در ميان سپاه امام بودم ابوايوب اعور السلمي آب فرات را به دست گرفت و از برداشت آب مانع گرديد مسلمانان از عطش و بي آبي به علي (ع) شكايت كردند حضرت جمعي از سواره نظام براي بازگرفتن مشرعه فرات فرستاد رفتند مأيوس برگشتند امام دل تنگ شد پسرش حسين (ع) از پدرش اجازه خواست برود فرات را فتح كند امام اجازه فرمود:فمضي مع فوارس فهزم اباايوب [174] عن الماء و بني خيمته و حط فوارسه و اتي اليه ابيه و اخبره قبلي اميرالمؤمنين فقيل له ما يبكيك يا اميرالمؤمنين و هذا اول فتح ببركة الحسين فقال ذكرت انه سيقتل عطشانا بطف كربلا حتي فرسه و يقول الظلمة الظليمة لامة قتلت ابن بنت نبها حسين شهيد با چند سواره نظام رفت ابوايوب را از شريعه فرار داد و سواره نظام را در آنجا متمركز نمود و خيمه زد و پيش پدرش برگشت و گزارش داد علي (ع) گريه كرد يارانش گفتند يا اميرالمؤمنين اين اولين فتح است از حسين چرا گريه مي كني فرمود يادم آمد روزي كه

حسينم را در كنار اين فرات تشنه مي كشند تا آنكه اسب سواري او به سوي خيمه گاه فرار مي كند و مي گويد امان از ظلم ستم امتي كه پسر دختر پيامبرشان را مي كشند. [175] .در منابع ديگر آمده بعد از مدتي تشنگي در قشون معاويه حاكم شد به معاويه از تشنگي شكايت نمودند به يزيد گفت با جمعي پيش حسين (ع) برو از او آب طلب كن او سرپيچيد و گفت ما بوديم كه آب را به روي آنها بستيم و با زور از ما گرفتند حالا من با چه عنوان پيش حسين بروم و آب طلب كنم قطعا نمي دهند.معاويه گفت پسرم تو علي و حسين را نشناخته اي او پسر فاطمه و رسول الله است تو پسر من و آنها معدن و يزيد آمد و از حسين آب طلبيد سالار شهيدان راه را براي يزيد باز كرد آب [ صفحه 92] بردند و گفت يا حسين روزي پيش آيد كه عوض اين بزرگواري تو را جبران كنم و كربلا پيش آمد عوض آن را با بستن آب روي اطفال حسين جبران كرد.اين نما از ابن عباس نقل كرده:لما اشتد برسول الله مرضه الذي مات فيه ضم الحسين (ع) الي صدره يسيل من عرقه عليه و هو يجود بنفسه و يقول مالي و ليزيد لا بارك الله فيه اللهم العن يزيد ثم غشي عليه طويلا و آفاق و جعل يقبل الحسين وعيناه تزرفان و يقول اما ان لي و لقاتلك مقاما بين يدي الله عزوجل.هنگامي كه بيماري رسول خدا شدت كرد كه در همان بيماري رحلت نمود حسين را به سينه چسبانيد از عرق رسول خدا

به حسين سيلان مي كرد و پيامبر به خود مي پيچيد و مي گفت من به يزيد چه كرده ام.خدا او را مبارك نگرداند خدايا لعن بفرست به يزيد سپس رسول خدا بي هوش شد و طول كشيد و به حال آمد و داشت مرتبا حسين را مي بوسيد و چشمهايش با سرعت اشك مي ريخت و مي فرمود همانا بين حسين و قاتل تو پيش پروردگار محكمه اي هست حسين. [176] .

شجاعت حسين به مفهوم دليري و قهرماني

خواجه نصيرالدين طوسي گويد: «اللهم صل و سلم و زد و بارك علي صاحب الدعوة النبوية و الصولة الحيدرية و العصمة الفاطمية و الحلم الحسنية و الشجاعة الحسينية». برحسب اخباري كه در اين مجموعه نقل شده آن حضرت شجاعت را از جد بزرگوارش به ارث برده بود.علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه آورده كه شجاعت حسين (ع) در بين مردم ضرب المثل بود. شيخ مهدي مازندراني در معالي السبطين گويد: اگر كسي ادعا كند كه شجاعت حسين (ع) در ميدان كربلا، جنگهاي علي (ع) و جلادت و شجاعت او را به بوته فراموشي سپرد، گزافه نگفته است. سيد حيدر حلي اين قصيده را در شجاعت آن بزرگوار آورده:فتلقي الجمموع فردا و لكن كل عضو في الورع منه جموعرمحه من بنانه و كان من عزمه حد سيفه مطبوعزوج السيف بالنفوس ولكن مهرها الموت و الخضاب النجيع [ صفحه 93] يعني دستجاب سپاه را بمانند فردي به حساب مي آورد،ولكن در نظر دشمن هر عضوي از حسين (ع) در مقام دليري بمانند يك جمعيتي وانمود مي كرد نيزه او انگشتانش بود و تندي شمشير او در اراده ي او سرشت و طبيعت شده بود، شمشير را با نفسهاي سپاه دشمن تزويج كرده

بود كه مهر آن مرگ و خضاب آن خون هاي سپاه بود.گويند كه به جنگ ادامه داد تا هزاران نفر را كشت و گفته اند ده هزار نفر را. [177] .ملاحسين كاشفي گويد: دوازده هزار نفر را كشت. [178] .محدث قمي گويد ما شكسته دلي را نديده ايم كه فرزندان و ياران وخويشان او را به قتل رسانند و در عين حال قويدل تر از حسين بن علي (ع) باشد. سپاه به او حمله مي كرد و او به سپاه حمله مي برد، چنان فرار مي كردند و كوچه باز مي نمودند كه گويي رمه ي گوسفند از حمله ي گرگ فرار مي كند، در حالي كه سي هزار نفر بودند، اما مانند ملخ پراكنده مي شدند. امام به مركز سپاه خود بر مي گشت و مي گفت: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم [179] .ممكن است درباره ي اين احاديث كه ده هزار و دوازده هزار نقل شده گفته شود كه همه ي شان از دم شمشير نگذشته باشند بلكه به هنگام حمله صفوف و ستون هاي سپاه رو به فرار مي گذاشتند و در برخي از عبارتها مانند رمه ي بزرگ از گرگها فرار كند «فتكشف عنه انكشاف المعزي اذ اشد فيه الذاب» و در بخي ديگر مانند ملخ از جلو پسر فاطمه پراكنده مي شدند «فينهزمون بين يديه كانهم جراد منتشر».بديهي است در چنين فرارهاي غير عادي و تهاجمي افراد پياده زير پاي اسبان و ضعيف زير پاي قوي تلف و پايمال مي شوند و شايد در هر يك از اين تصادمات هزاران نفر از پا درآيند و اگر اين محال نباشد مشكل است كه دوازده هزار مرد جنگي را در يك و يا دو ساعت بلكه در

نصف روز يك به يك از دم شمشير بگذرانند و حتما نيروي امامت به معني قدرت فوق بشري در كار نبوده و الا از جهات ديگر اشكالات بسيار وارد مي شود. [ صفحه 94] آنچه بعضي از كتب مقاتل و تواريخ نوشته اند كه هاتفي از غيب صدا زد: يا حسين شفاعت امت را كه خونبهاي اين شهادت است فراموش كردي، اگر با قوت امامت جنگ و نبرد كني تمامي اهل زمين از مبارزه ي با تو عاجز مي شوند، امام وقتي كه اين صدا را شنيد گفت: انا لله و انا اليه راجعون. سپس شمشير خود را در غلافش گذاشت و آماده ي شهادت گرديد. اين خبر در نهايت ضعف و غير معقول است و ايرادهاي فراواني دارد كه با مختصر تأملي روشن مي گردد، زيرا اگر در واقع امام قبلا يك برنامه ي محدود و معيني داشته بنا به عقيده ي شيعه محال است كه آن را فراموش كند تا مجددا تذكر داده شود و بسيار بعيد است امام (ع) با وصف قدرت مبارزه و آمادگي بر كشتن دشمنان دين كه محبوب خداوند است دست از جنگ بردارد و شمشير در غلاف بگذارد و خود را تسليم دشمن نمايد زيرا در آن صورت آن را جهاد نگويند بلكه مفهوم خودكشي بر آن منطبق مي شود. [180] .در بعضي كتب تاريخ يكهزار و نهصد و پنجاه نفر هم وارد شده كه با ضربت امام كشته شده اند. [181] حميد بن مسلم گويد: به خدا قسم حسين را ديدم كه در بين صفوف لشكر جولان مي كند و محاسن مباركش با خون رنگين شده و زره او همه اش خون آلوده شده بود. [182] .

شجاعت حسين از زبان امام زمان

در ميزان

شجاعت حسين (ع)، جملات زيارت ناحيه ي مقدسه، بهترين معرف است كه مي گويد: با تو شروع به نبرد كردند و در برابر نيزه و شمشير ايستادگي كردي و لشكر نابكار را طعمه ي شمشير قرار دادي و چون علي مختار با ذوالفقار به گروه كفار وارد شدي و پيكار را ادامه دادي و چون ديدند دلي استوار و سري نترس داري نيرنگ برايت نهادند و با نامردي و بدخويي با تو جنگيدند و آن ملعون به لشكر خود دستور داد آب را از تو بريدند و شتابان با تو جنگيدند و تير بر تو باريدند و چنگال رباينده بر تو گشودند، نه رعايت پيمان كردند و نه در كشتار ياران و غارت آنها از گناه ترسيدند. تو اين يورشها را به جان قبول كردي و اين آزارها را بر خود هموار نمودي. فرشتگان آسمان از حيرت در شگفت شدند، دشمنان پيرامون تو را گرفتند و زخمهاي سنگين بر تو وارد كردند و تا شب تو را امان ندادند ياوري نداشتي و تنها با [ صفحه 95] بردباري و خداجويي از زنان و فرزندانت دفاع مي كردي تا سرانجام تو را از اسب سرنگون كردند و زخمدار بر زمين افتادي و با ستوران، جسم تو را زير سم گرفتند و طاغيان زير شمشير بران قرار دادند تا عرق مرگ بر پيشانيت نشست و در بستر احتضار افتادي و زير چشم به خيمه گاه خود نگران بودي و از خاندانت به خود مشغول بودي.از اين كلمات به خوبي فهميده مي شود كه قوت قلب حسين (ع) و ادامه ي او به جنگ، دشمن را به وحشت انداخته و از غلبه بر او

مأيوس شده بودند و به نيرنگ و نامردي متوسل گشته و دست به تيراندازي زده و تهاجم كردند.

شجاعت به معني ضبط نفس

شجاعت كه حد متوسط بين تهور و جبن است، در مقام تحمل در برابر ناملايمات و مصائب «ضبط النفس» تعبير مي شود و پايه ي بزرگواري و اساس كرامت و حقيقت انسانيت به اين خصيصه در يك مرد و يا زن ريخته مي شود و براي شجاعت به اين مفهوم مظاهر زياد و مختلفي وجود دارد كه يكي از مصاديق آن تحمل در مصائب، عدم واهمه و مقاومت در برابر صفوف دشمن است كه همه ي اين اوصاف به صورت اعلا و احسن در حسين بن علي (ع) ممثل بود و از هر يكي يك نمونه ي تاريخي در اين مجموعه نقل مي شود.استاد علائلي براي ضبط نفس حسين (ع) اين روايت را آورده كه: غلامي از غلامان حسين (ع) آب به دستهايش مي ريخت آفتابه از دست غلام به طشت افتاد. آب تشت به صورت حسين (ع) پاشيده شد و غلام كه برحسب فطرت انساني و قانون بردگي در خود احساس خلافكاري و بي ادبي نمود فورا از حسن اخلاق حسين (ع) استفاده كرد و گفت: مولاي من! «و الكاظمين الغيظ». امام فرمود: غيظ خود را فرو شكستم. سپس گفت: «و العافين عن الناس». امام فرمود: تو را بخشيدم. گفت: «و الله يحب المحسنين». فرمود: برو تو را از قيد بندگي آزاد كردم در راه خدا.علائلي براي صراحت لهجه ي حسين بن علي (ع) از حصري مؤلف زهر الاداب و سقافي البيتي مؤلف مواسم الأدب بازگو كرده كه: حسين (ع) كنيز خود را آزاد كرده و با او ازدواج نمود. معاويه نامه اي بر

وي نوشت و اظهار كرد كه شنيده ام با كنيز خود ازدواج كرده اي و او را هم سنگ خود از قريش قرار داده اي، و زن قريش را كه براي توليد نسل بهتر و براي ازدواج مايه ي [ صفحه 96] مجد و افتخار باشد ترك كرده اي. در اين عمل نه شخصيت خود را در نظر گرفته اي و نه اولادت را منظور كرده اي.اما در جواب او با صراحت تمام نامه اي نوشت و بر دهان معاويه كوبيد كه نامه ي تو رسيد مرا با تزويج كنيزم و ترك كردن هم مثل خودم از قريش تحقير كرده و ملامت نموده بودي، در حالي كه بالاتر از رسول خدا در شرافت و مقام و نسب كسي نيست ومن افتخار دارم كه به او منتسبم و به زنان افتخار نمي كنم و اين كنيزي بود كه آزاد كردم با اختيار خودم و منظوري نداشتم جز رضاي خدا. سپس به قانون اسلام به سوي خودم برگردانيدم و اسلام هر گونه نقص و رذالت را برداشته و براي مرد مسلمان عيبي نيست مگر در كارهاي گناه و نقص و عيب و توبيخ براي يك مرد معيوب بودن به عيوب جاهليت است!وقتي كه معاويه نامه را خواند به طرف يزيد انداخت و او نامه ي حسين بن علي (ع) را خواند، سپس به پدرش گفت: حسين شديدا افتخار كرده بر تو. معاويه گفت: نه، افتخار نكرده، بلكه زبان بني هاشم همين است و چنان تند است كه سنگ را پاره و دريا را خشك مي كند. [183] .

مروت و مردانگي حسين

بنا به نقل «فرشلر» مستشرق آلماني، تمام مورخين سني و شيعه، مروت و

مردانگي حسين (ع) را ذكر كرده اند و پسر پيغمبر از ناحيه ي مروت به حدي بود كه سبب حيرت امراي سپاه بين النهرين مي شده و آنان مدح و ثناي حسين (ع) را مي گفتند و كار به جايي رسيده بود كه جمعي از سلحشوران بر حسب خاصيت كلي جنگ آوران كه از رشادت مردان شجاع خوشحال مي شوند و ارادت مي ورزند به حسين غبطه مي خوردند.باطنا نمي خواستند حسين (ع) كشته شود و مي گفتند حيف است اين مرد دلير قويدل و با مروت كشته شود مي توان گفت كه عمر بن سعد فرمانده سپاه نيز از اين نظر ميل به قتل حسين (ع) نداشت. [184] .فرشلر در زير عنوان «جوانمردي حسين (ع) در جنگ با ابن قحطبه» گويد: حسين (ع) از عمر سعد فرمانده، مبارز خواست. تميم بن قحطبه شامي به ميدان آمد و از اسب به زمين خورد و حسين (ع) با جوانمردي رفتار نمود مهلت داد تا دوباره سوار اسب شد و حمله آغاز گرديد و [ صفحه 97] هر دو پاي او قطع شد. امام خود را به وي رسانيد و با آنكه مي توانست با يك ضربت او را بكشد و يا ببخشايد، برخلاف انتظار دشمن به وي عنايت نمود و او را مورد لطف قرار داد و از پشت مركبش خم شد و گفت: پسر قحطبه! من از هر گونه كمك و دستگيري نسبت به تو مضايقه ندارم.تميم گفت: دو پاي من شديدا خونريزي دارد و توانايي حركت ندارم. بگو بيايند مرا از اين جا ببرند. و حسين (ع) آناً سپاه بين النهرين را مورد خطاب قرار داد وفرمود: تميم مي گويد بياييد و مرا ببريد. [185] .عمر

بن فتي برادر مادري تميم به قصد انتقام برادر، به حسين (ع) حمله كرد و اسب خود را چنان به تاخت و تاز درآورد كه به هنگام نزديك شدن به حسين (ع) جلو اسب را با فشار كشيد و در نتيجه مانند اتومبيلي كه در حال سرعت ترمز كند از اسب به زمين خورد. عمر را به سوئي پرتاب كرد و عمر بعد از زماني به خود آمد و اسب از زمين برخاست. سپس سوار بر اسب شد و در همه ي لحظات كه حقا هم كم نبود هرگونه فرصت به نابود كردن عمر براي حسين (ع) فراهم بود و عمر به وجهي از وجوه از خطر جاني تأمين و مصونيت نداشت جز مروت و جوانمردي طرف مبارز.وقتي كه عمر خود را يافت و سوار بر اسب شد و همه ي اين صحنه را تجزيه و تحليل كرد و دقيقا جوانمردي حسين (ع) را تعمق نمود به خوبي درك كرد و چنان منفعل و پشيمان شد كه يك راست برگشت و به فرمانده گفت: در حسين بن علي جوانمردي و شهامتي ديدم كه [ صفحه 98] وجدانم اجازه نداد با چنين شخصي بجنگم. و سعد نيز چيزي به وي نگفت.عمر بن فتي راه صحرا را پيش گرفت و ناپديد شد و عمر سعد براي جلب او به سربازان خود مأموريت نداد، زيرا او طبق قواعد جنگي تن به تن، و نيز رسوم اعراب، سرباز فراري محسوب نمي شد.هنوز سپاهي عمر بن فتي از ديده ها پنهان نشده بود كه مردي به نام شيث بن مختوم پيش فرمانده آمد و گفت: اين مرد امروز سپاه ما را سرافكنده و بدنام

كرد از مقام فرماندهي اجازه مي خواهم بروم ميدان، حسين بن علي (ع) را بكشم و اين ننگ را از پيشاني لشكر بزدايم.پس از كسب اجازه به ميدان آمد و بر حسب معمول قوانين جنگي اعراب رجز خواند و چيزي نگذشت كه از اسب بر زمين افتاد و البته در نتيجه ي طعن و ضرب به قتل رسيد.ناگفته پيدا است كه رفتن عمر بن فتي از ميدان در معنا اين بود كه مرگ مانند حسين (ع) خسارت بزرگي است بر عالم انسانيت، اگر اين ادعا درست شود كه دشمن از اعماق دلشان رضايت بر مرگ حسين (ع) نداشتند بي مورد نبوده، زيرا وجود حسين (ع) ميزان الأخلاق بود.

عزم و اراده ي حسين

حسين عظيم الشان در اين خصيصه ي بارز، مقامي بسيار شگفت انگيز داشت و شايد برجسته ترين موارد عزم و اراده ي شكست ناپذير او وقتي بود كه سپاه كفر بر وي يورش آورده و خيام او را تيرباران كردند.حسين (ع) برخاست و نگاهي به آن تيرها و نگاهي به ياران خود نمود و فرمان آماده باش داد، سپس فرمود: «قوموا رحمكم الله الي الموت الذي لابد منه فان هذه السهام رسل القوم اليكم». يعني: برخيزيد خدا شما را رحمت كند و از مرگي كه چاره اي از آن نيست استقبال نماييد. اينك تيرهاي اين قوم به سوي شما جاري است. يارانش برخاستند و ساعتي با آنها رزم كردند و جمعي به شهادت رسيدند و به خاك و خون غلتيدند.در اين هنگام بود كه حسين (ع) با دست خود محاسن شريفش را گرفت و فرمود: «اشتد غضب الله علي اليهود اذ جعلوا له و له ابنا اشتد غضبه علي النصاري اذ

جعلوه ثالث ثلاثة و اشتد غضبة علي المجوس اذ عبدو الشمس و القمر دونه و اشتد غضبه علي قوم اتفقت كلمتهم علي [ صفحه 99] قتل ابن بنت نبيهم اما و الله لا اجيبهم الي شيي ء مما يريدون حتي القي الله و انا مخضب بدمي. [186] .يعني: خشم خدا بر يهود سخت شد وقتي كه براي او فرزندي قرار دادند و بر نصارا سخت شد وقتي كه او را ثالث ثلاثة خواندند و بر مجوس غضبش سخت شد هنگامي كه خورشيد و ماه را پرستيدند و خشم خدا شدت يافت بر قومي كه اتفاق كردند بر قتل پسر پيغمبر خودشان!به خدا قسم آنان را به آنچه مي خواهند جواب نمي دهم تا آنكه ملاقات كنم خدا را در حالي كه به خون خود خضاب شده باشم.«ثم ايم الله تلبثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس حتي تدور بكم دور الرحي و تقلق بكم قلق المحور عهد عهده الي ابي عن جدي فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقفوا الي و لا تنظرون اني توكلت علي الله ربي و ربكم.».يعني: به خدا سوگند بعد از من درنگ نخواهيد كرد مگر به مقداري كه يك سوار بر اسب نشيند تا روزگار بر شما چون آسيا بگردد و چون محور مضطرب شويد، و اين يك عهدي است كه پدرم از جدم مرا به آن خبر داده است.پس شما كار خودتان را فراهم كنيد و همكارانتان را گرد آوريد و بر من بتازيد و مهلت ندهيد، من بر خدائي كه پروردگار من و پروردگار شماست توكل كرده ام. [ صفحه 101]

استقامت حسين عليه السلام در هدف

اشاره

استاد عبدالله علائلي ضمن

آنكه از اوصاف بزرگي كه در وجود حسين (ع) تمركز داشته، تجليل كرده، سخن گفته است كه همه ي آنها از روح فياض و بلند پرواز و شكست ناپذيرش سرچشمه مي گيرد كه ما به يك قسمت از آن بطور اقتباس و با اضافات ديگر اشاره مي كنيم.يكي از آن اوصاف كه وي با تعبير «عظمة المضاء» از آن ياد كرده - و ما آن را به استقامت در عزم و هدف تعبير مي كنيم-، در مقام تجزيه و تحليل در اين جمله خلاصه مي شود كه عزم و اراده به انجام كار در شخص به حدي باشد كه هيچ چيز او را از تصميم خود بازندارد و آغاز كار و پايانش را در نظر گرفته و هشيارانه تصميمي شكست ناپذير بگيرد.اكنون حسين عزيز را ببينيد كه رجال بزرگي همچون عمر بن عبدالرحمن مخزومي، جابربن عبدالله انصاري و عبدالله بن عباس و محمد بن حنيفه و عبدالله بن عمر او را از تصميمي كه دارد نهي مي كنند و با آن شرحي كه در عنوان «مدح حسين (ع) از زبان خليفه ي ثاني و پسرش عبدالله» خواهيد ديد، فرزدق در منزل صفاح [187] و عبدالله بن مطيع در منزل بطان [188] و ابوهره آزدي در منزل ثلعبه [189] و عكرمه بن ابي لوذان درمنزل واقصه [190] و مسورة بن مخرمة [191] او را از روياروئي با دستگاه يزيد منع مي كردند و او را سوگند مي دادند كه به كوفه نرود، زيرا براي وي و خاندانش خطر جاني پيش بيني مي كردند، ليكن اين به ظاهر نصيحت هاي دلسوزانه در عزم و اراده ي وي خللي وارد نساخت. [ صفحه 102] اين رجال هر چند نامدار

و متشخص بودند اما روحي مثل روح حسين و شعور و بينشي مانند شعور او نداشتند و آن سرمايه اي كه حسين (ع) داشت آنها نداشتند و در برابر مردانگي و شهامت حسين (ع)، مردانگي خود را از دست داده بودند.گويي مانند ريگهاي كوچكي بودند كه بر دامن كوه بزرگي ريخته شده باشند و بادهاي تند آنها را فرو ريزد، ليكن كوه درجاي خود استوار و آرام باقي بماند. و اكنون كه بادهاي تند و ريشه كن حوادث و آزمايش جهان اسلام به حركت درآمده و مردم را زير و رو مي كند حسين (ع) با اراده ي آهنين در برابر چنين بادهاي سهمگين و امواج كوبنده و تكان دهنده اي، مردانه قد علم كرده و مانند كوه، تزلزلي به خود راه نمي دهد. و مي توان گفت او در برابر همان رجال برجسته اين خطبه را خواند:خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف و خيرلي مصرع انا لاقيه كأني باوصالي تتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلاء فيملان مني اكراشا جوفا و اجربة سغبا لا محيص عن يوم خط بالقلم رضي الله رضانا اهل البيت نصبر علي بلائه و يوفينا اجور الصابرين لن تشذ عن رسول الله لحمته بل هي مجموعة له في حظيرة القدس تقربهم عينه و ينجزبهم وعده الا و من كان فينا باذلا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فاني راحل مصبحا ان شاء الله. [192] .يعني: مرگ بر فرزندان آدم نوشته شده و مانند گردنبند بر گردن دوشيزگان او را احاطه كرده و من به ديدار گذشتگان خودم بسيار مشتاقم

همانگونه كه يعقوب مشتاق ديدار يوسف بود و براي من قتلگاهي است كه هر آينه آن را خواهم ديد. گويا مي بينم كه ميان نواويس و كربلا، گرگان بيابان رگ هاي مرا از يكديگر جدا مي كنند تا شكمهاي گرسنه ي خود را بدان انباشته سازند.از چنين روزي كه قلم قضا آن را نوشته گريزي نيست، رضاي خدا رضاي خاندان ماست و صبر مي كنم بر بلا تا خدا به ما مزد صابران دهد. هرگز پاره ي تن پيغمبر از او جدا نگردد، بلكه با او در حظيره ي قدس در يك جا گرد آيند و رسول خدا چشمش به پاره هاي تنش روشن شود و بواسطه ي شان به وعده خود وفا كند. آگاه باشيد هر كس از ريختن خون دلش در راه ما دريغ [ صفحه 103] ندارد و دل به شهادت و لقاء خدا بنهد با ما كوچ كند كه من بخواست خدا بامدادان كوچ خواهم كرد.اين بود منطق حسين (ع) و نظر قاطع او، درود بر او روزي كه به دنيا آمده و روزي كه بميرد و روزي كه حي و زنده برانگيخته شود. [193] .آري حسين تا پايان كار بر تصميم خويش ثابت ماند و هدف مقدسش در سه كلمه خلاصه شد: «و خدا، رسول و قرآن».

عمرو بن عبدالرحمن به حسين التماس مي كرد

عزالدين ابوالحسن معروف به ابن اثير گويد: از جمله اشخاصي كه مانع حركت حسين (ع) شدند، عمرو بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام بود. وي در مكه به محضر حسين (ع) شرفياب گرديد و گفت:من براي حاجتي آمده ام و آن عبارت است از اينكه شما را نصيحت كنم و اگر مرا براي خود مصلح و خيرخواه مي دانيد عرايض خود را به عرض اقدست

برسانم و اگر مرا خائن مي پنداريد از گفتار خود چشم پوشي كنم.امام فرمود: مطلب خود را بگو به خدا قسم من تو را تا حال خيانت پيشه نشناخته ام و گمان نمي كنم شما تابع شهوات نفساني باشيد.عمرو گفت شنيده ام اراده ي حركت به عراق داريد ومن به شما ارادت دارم. شما قصد ورود به شهري داريد كه دشمن در آن شهر عوامل و امراء و فرمانبرها دارد و به همراه خود بيت المال فراوان دارد و قطعي است كه مردم بنده ي دينار و درهم اند و من هيچگونه امان به جان شما نمي بينم و مي ترسم آنانكه به شما وعده ي ياري داده اند بر رويتان شمشير بكشند و شما را بكشند.امام فرمود: اي پسر عمو! خدا براي تو پاداش نيكو دهد. من يقين دارم كه تو به خيرخواهي من آمده اي و گفتارت بسيار معقول است و من قول مي دهم هر وقت پيشامدي رخ دهد كه بايد بر آن تصميم بگيرم حتما من رأي شما را جويا شوم. يا از آن خارج نشوم، تو پيش من بهترين مشاور و راستگوترين خيرخواه هستي [194] . [ صفحه 104] امام در اينجا به عمرو جواب اسكاتي فرمود و او را نااميد نگردانيد. اين جواب يا به منظور حفظ موقعيت او بوده و امام نخواسته در اين پيش بيني كه ظواهر امر موافق آن بوده وي را تخطئه كند و يا اهليت در او نديده و يا ظرفيت نداشته تا امام اسرار را به وي بگويد كه اين سفر لابد و ناچار بايد انجام شود.و يا اينكه منظور امام از جمله ي آخر كه و «مهما يقض من امر يكن اخذت برأيك و

تركته» كارهاي سطحي دنيوي و اجتماعي است كه احتياج به شورا و مشاوره دارد، نه امثال اين مسافرت كه از سطح عقول و افهام عادي بالاتر است. بنابراين اين سفر داخل آن كلي نبوده كه امام قول داده بود تا از رأي شان خارج نشود تا كسي بگويد امام چرا به وعده ي خود وفا نكرد.

نامه مسورة بن مخزمه

در تاريخ ابن عساكري آمده كه مسورة بن مخزمه در نامه اي به امام نوشت (اياك ان تغتر بكتب اهل العراق و يقول لك ابن الزبير الحق بهم فانهم ناصروك اياك ان تبرح الحرم فانهم ان كانت لهم بك حاجة فسيضربون اليك اباط الابل حتي يوافوك فتخرج في قوة و عدة) مواظب خود باش به نامه هاي اهل عراق مغرور و مطمئن نباش برحذر باش از سخن پسر زبير كه مي گويد ملحق به اهل عراق باش آنها يار و مددكار تواند هرگز از حرم دور مباش اگر اهل كوفه به تو نيازي دارند شتران خود سوار شده بسوي تو مي شتابند و فداكاري خود را نشان مي دهند تو آن وقت همراه آنان با قوه و قشون خارج مي شوي.امام در جواب او فرمود: (فجزاك الله خيرا و قال استخير الله في ذالك) خدا به تو جزاي خير دهد و فرمود من از خدا در اين باره طلب خير مي نمايم. [195] .

زرارة بن صالح مانع خروج حسين بود

سيد بن طاووس در لهوف از دلائل الامامه ي ابوجعفر محمد بن جرير طبري نقل كرده كه زرارة بن صالح يا «اجلح» گويد: قبل از آنكه سيد الشهداء از مكه بسوي عراق روانه شود به محضرش شرفياب شدم از ضعف كوفيان شرحي گفتم و توضيح دادم كه هر چند دلهاي ايشان با شماست ولكن در اطاعت بني اميه هم شمشير مي زنند. آن حضرت با دست مبارك به جانب [ صفحه 105] آسمان اشارت فرمود و ناگهان درهاي آسمان گشوده شد و چندان فرشته به زير آمدند كه شماره ي آنها را جز خداوند شخص ديگري نداند. پس فرمود: اگر مقصودي جز شوق شهادت بود با آنها و با سپاه دشمن

مي جنگيدم.ولكن با علم يقين مي دانم كه من و برادران و ياورانم در آن زمين به شهادت فائز مي گرديم و جز فرزندم زين العابدين كسي از آن معركه رهائي نمي يابد. [196] .

ممانعت جابر و اعجاز حسين

از جمله اشخاصي كه از خروج امام مانع مي شد جابر بن عبدالله انصاري بود. سيد بحراني در مدينة المعاجز و محدث قمي در نفس المهموم گويند: جابر بن عبدالله انصاري پيش حسين (ع) آمد، درحالي كه تصميم او براي رفتن به عراق قطعي شده بود. گفت: به خدا تو زاده ي رسول خدايي و يكي از دو نوه ي او هستي. من چنين صلاح مي دانم كه مانند برادرت صلح كني، زيرا او موفق و رستگار بود. امام فرمود: اي جابر! برادرم به دستور خداي متعال و رسول او كار كرد و من هم به دستور خدا و رسولش عمل مي كنم.مي خواهي رسول خدا و علي و برادرم حسن (ع) را براي خود گواه آورم؟ سپس در آن حالت نظري به آسمان كرد و ناگاه در آسمان گشوده شد و رسول خدا و علي و حسن و حمزه و جعفر و زيد فرود آمدند تا به زمين رسيدند و من هراسان شدم. رسول خدا فرمود: اي جابر! جريان كار حسن (ع) را قبل از حسين به تو نگفتم؟ مؤمن نمي شوي تا تسليم امر پيشوايان و ائمه خود باشي و اعتراض نكني! مي خواهي جايگاه معاويه و جاي پسرم حسين را ببيني و جاي يزيد قاتل او را؟ گفتم: آري، يا رسول الله! آنگاه آن حضرت پاي خود را به زمين زد و زمين شكافته شد. دوزخ را ديدم كه وليد بن مغيره و ابوجهل و معاويه و يزيد

در زنجير بودند و عذابشان از همه سخت تر بود. سپس فرمود: سربلند كن. بسوي آسمان نگريستم كه ناگاه درهايش گشوده شد. بهشت را ديدم و رسول خدا و همراهانش بالا رفتند و از ميان فضا صدا زدند حسين جان به من ملحق شو. حسين (ع) به او پيوست و بالا رفتند تا آنكه ديدم وارد مقام اعلاي بهشت شدند و رسول خدا از آنجا به من نگاه كرد، سپس دست حسين را گرفت و فرمود: اي جابر! اين فرزندم در اينجا با من است. تسليم امر او باش و درباره ي او شك مكن تا مؤمن [ صفحه 106] باشي، جابر مي گفت: هر دو چشمم كور شوند اگر آنچه را گفتم از رسول خدا نشنيده و نديده باشم. [197] .عبدالله بن مكحول از اوزاعي نقل مي كند كه او مي گفت: شنيدم حسين (ع) قصد عراق كرده. به مكه حركت كردم و در مكه با حضرتش مصادف شدم. همين كه مرا ديد فرمود: «مرحبا بك يا اوزاعي، جئت تنهاني عن المسير و يأبي الله الا ذلك ان من هاهنا الي يوم الاثنين منيتي» فجهدت في عدد الأيام فكان، خوشا به حالت و خوش آمدي اي اوزاعي آمدي مرا بازگرداني از مسيرم در حالي كه خدا جز رفتن من همه چيز را منع كرده. همانا از اينجا يا از اين زمان تا روز دوشنبه آرزوي من است) اوزاعي گويد در عدد روزها دقت كردم همان طوري كه امام فرموده بود همان شد و روز دوشنبه شهادتش واقع گرديد. [198] .

عظمت حسين در نظر محمد حنفيه

صاحب قمقام گويد: محمد حنفيه را گفتند چه عللي واداشته پدرت را كه تو را به معركه هاي خطرناك

و جنگهاي كشنده مي فرستد و حسن و حسين (ع) را از خطرات نگاه مي دارد و از آنان مراقبت مي كند. گفت: بعلت آنكه آنان دو چشم او هستند من بمنزله ي دست پدرم، و طبعا با دست آفات چشم دفع مي شود.اگر بار دگر اين سخن را ديگران گفته بودند پاسخ ديگري داده بود كه مشعر به يك نوع ديگر از فضايل برادران بود كه خلاصه ي آن اين است: آنان پسران پيغمبرند و من فرزند علي (ع) هستم! [199] .امام به اين برادر علاقه داشت و او مي خواست از مدينه با كاروان حسين (ع) كوچ كند و با برادرش همسفر گردد و حتي تهيه ي ساز و برگ سفر را ديده بود كه امام مانع وي شد و دستور داد تا در مدينه بماند و گزارشات مدينه را براي آن حضرت ارسال كند و نگذارد حوادث مدينه از امام پوشيده بماند. سپس امام وصيت نامه ي بسيار عالي و آموزنده اي نوشت و به محمد حنفيه تسليم فرمود و هدف خود را از خروج و قيام بيان فرمود كه: من بمنظور افساد و شرارت و رياست طلبي و ستمگري قيام نمي كنم و هدفم فقط اصلاح امت جدم رسول [ صفحه 107] اكرم (ص) و امر به معروف و نهي از منكر است و روش جد و پدرم علي (ع) روش و سيره ي من است هر كه مرا قبول نمايد خدا او را قبول خواهد كرد و آن كسي كه از تبعيت من سرباز زند و مرا رد كند شكيبايي كنم تا خداوند بر آن حكم كند. [200] .سيد بن طاووس در لهوف از رسايل محمد بن يعقوب كليني نقل مي كند

كه: حمزة بن عمران گويد در محضر امام صادق از خروج حسين (ع) و تخلف محمد حنفيه سخن به ميان آمد. امام فرمود: من حديثي به تو مي گويم و ديگر سؤال نكن، و آن اينكه حسين (ع) هنگامي كه خارج شد و متوجه به مقصد گرديد كاغذ خواست و نوشت:بسم الله الرحمن الرحيم من حسين بن علي بن ابيطالب الي بني هاشم اما بعد فانه من لحق بي منكم استشهد و من تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح [201] و السلام [202] .يعني: به نام خداوند بخشنده ي مهربان. نامه اي است از حسين بن علي (ع) به قبيله ي بني هاشم، به تحقيق هر كه از شما به من لاحق شود، فيض شهادت را درك مي كند و هر كس تخلف كند و تقاعد ورزد فتح يا رستگاري را درك نخواهد كرد.گو آنكه از ظاهر اين حديث توبيخ وذم بر عموم بني هاشم - كه از جمله ي آنها محمد حنفيه است - استشمام مي شود، ولكن روايت اولي كه دستور اقامت بر مدينه است حاكم بر عموميت اين حديث است يعني اين حديث شامل حال افرادي مي شود كه قبلا دستور خاص به يك مأموريت خاص نداشته و يا مانند عبدالله جعفر مريض نبوده و يا داراي عذري موجه نبوده اند.امام گزارش ورود خود را به سرزمين نينوا به اين برادر نوشت و اين دليل است بر اينكه محمد حنفيه در مدينه بوده و اكثر تاريخ ها در شرح حال محمد حنفيه، توديع مدينه و مقامات دو برادر و مشاوره ي آنها و دستور حسين (ع) به وي، به اقامت محمد حنفيه در مدينه تصريح نموده اند و از بودن او در مكه

سكوت كرده اند، تنها سيد محمد مهدي در رياض المصائب از ابن طريح (صفحه ي 270 و خصائص صفحه ي 166) و فرهاد ميرزا در قمقام (ص 329) نقل كرده اند كه محمد حنفيه را خبر رسيد كه حسين (ع) از مكه به قصد عراق خارج مي شود. در [ صفحه 108] مقابلش طشتي بود كه در آن وضو مي گرفت. چنان با شدت و بلند بلند گريه كرد كه گويي قطرات باران به تشت فرو مي ريزد. سپس نماز مغرب را خواند و به پيشگاه حسين (ع) شتافت و از غدر و سوء سابقه ي اهل كوفه سخن ها گفت و از مسافرت برادر ابراز ترس و خطر كرد و به آن حضرت مسافرت يمن را پيشنهاد كرد، ليكن امام قبول نفرمود و به برادر خود اميدواري داد كه در همان شب چاره اي مي انديشد، و محمد به منزل خود برگشت.فردا وقت سحر محمد حنفيه باخبر شد كه حسين (ع) در حال حركت است و آمد زمام ناقه ي امام را گرفت و گفت: شما به من وعده ي چاره جويي فرموديد! امام فرمود: شب جدم به من دستور داد كه به عراق روم و اهل و عيال خود ر ا هم ببرم. محمد گريه نمود و گفت: تو را يا حسين! به خدا سپردم.قابل انكار نيست كه در ماهيت اين مرد، شهامت و استقامت در برابر رياست و طلا و نقره وجود نداشته و وي نه تنها درباره ي امامت با امام سجاد به مقام منازعه برآمد تا مغلوب اعجاز گرديد، بلكه در برابر نامه ي يزيد هم خودش را باخت و شخصيت خانواده ي آل هاشم را خرد نمود در حالي كه بالاتر از

اين نامه به عبدالله بن عباس نوشته شده بود ليكن او در جواب آن چنان يزيد را كوبيد كه تفصيلش خواهد آمد.و آيت الله العظمي سيد ابوالقاسم الخوئي رضوان عليه بعد از تضعيف خبري كه از علي (ع) نقل شده از سه محمد كه ممنوع شده كه به خدا معصيت كند يكي محمد ابي بكر ديگري محمد بن حنفيه است حديث طولاني شهادت حجرالاسود را به امامت سجاد (ع) از جزء اول كافي نقل كرده پس از نقل حديث اظهار نموده كه محمد حنفيه به امام زين العابدين ايمان آورد و بعد از آن هم به مردم گفت امام حق علي بن الحسين است معجم الرجال ج 16 صفحه 51-48.ولكن در مورد ممدوح بودن او اظهارنظر نكرده همين قدر از نظريه او استفاده مي شود كه محمد حنيفه مؤمن به امامت علي بن الحسين از دنيا رفت مانند ساير مؤمنين.

نامه ي يزيد به محمد حنفيه

علامه ي مجلسي نوشته كه يزيد (لع) به محمد حنفيه - در حالي كه در مدينه بود - نامه اي نوشت و در آن نامه از محمد حنفيه مداحي نمود كه: «من امروز در بني هاشم مردي كه از تو [ صفحه 109] افضل باشد از نظر علم و حلم و فهم مطالب و درك حقائق و دوري از مناهي و كارهاي زشت نمي شناسم و من از قديم الايام در وجود تو حضورا و غيابا، قديما و حديثا فضايل انساني ديده ام و شنيده ام.غير از آنكه آرزوي زيارت تو را دارم تا از فيض حضور شما برخوردار شوم مع الأسف توفيق رفيقم نمي شود و هر وقت نامه ي من به شما رسيد با اطمينان خاطر بسوي ما

آمده و ما را مفتخر كنيد خداوند كارهاي شما را اصلاح فرمايد و گناهانت را ببخشد، سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد!»همين كه محمد حنفيه نامه ي يزيد را خواند با پسران خود جعفر و عبدالله به مشورت پرداخت. پسرش عبدالله گفت: پدر! از خدا بپرهيز! مبادا به سوي يزيد ميل كني! مي ترسم با تو همان معامله را كند كه با برادرت كرد. او درجواب پسرش گفت: من از يزيد نگراني كشته شدن ندارم. جعفر گفت: پدرم با اين همه لطفي كه يزيد در نامه اش به شما كرده اميدوارم از او آسيبي به شما نرسد!محمد حنفيه گفت: پسرانم! من متوكلا به خدا خواهم رفت. سپس مدينه را به قصد شام ترك گفت تا آنكه در شام بر يزيد وارد شد و يزيد مقدم او را بسيار گرامي داشت و او را در تخت خود جاي داد. سپس درباره ي قتل حسين (ع) به او تسليت گفت و اضافه كرد: اگر با كشتن حسين (ع) به شما نقصي وارد شد و شما را مصيبت زده كرد، اين مصبيت مرا بيشتر از شما آزرده خاطر كرده وا گر من خودم مباشر جنگ بودم حتما از قتل او جلوگيري مي كردم ولو به قطع شدن دست و كوري چشمم تمام مي شد، و تمامي ملكم را فداي او مي كردم و او را نمي كشتم.لكن پسر زياد رأي قاطع مرا در اين مورد ندانست و در قتل او شتاب كرد و آنچه از دست رفته ديگر تدارك نمي شود، نه لزومي داشت كه ما در دفاع حقوق خود تا به اين مرحله ايستادگي كنيم ونه سزاوار بود كه او به حق ما

تجاوز كند، به هر حال آنچه رخ داده براي من بسيار ناگوار است و شما اي اباالقاسم! هر مطلبي كه داريد بيان كنيد.محمد شروع به سخنراني نمود و پس از ثناي خدا گفت: يزيد! من گفتار شما را گوش دادم، خداوند در عوض قطع تو از ارحام خودت رحم تو را وصل كند و به حسين (ع) درود فرستد و كار او را از حيث پاداش و جنت دائم در جوار پروردگار جليل القدر و عظيم المنزله مبارك [ صفحه 110] گرداند. آنچه را كه گفتي من تصديق مي كنم. آنچه بواسطه ي قتل حسين از خسارت و نقصان بر ما وارد شده بر تو هم وارد شده و مي دانم اگر تو در كربلا حضور داشتي بهترين رأي را اختيار مي كردي و از آن اعمال فجيع اجتناب مي كردي و من فعلا خواهش مي كنم از حادثه ي كربلا سخن نگوئي، زيرا مرا ناراحت مي كند، چون حسين (ع) برادر من و محبوب من است ولو به گمان تو او دشمن تو بوده و به تو ستم كرده است.يزيد گفت: تو ازمن چيزي بجز نيكي نخواهي شنيد. پس بشتاب و با من بيعت كن و ديون خود را يادداشت كن تا پرداخت شود.محمد گفت: اما در امر بيعت اطاعت مي كنم، ليكن به فضل خدا بدهي ندارم و من از خدايم به هر نعمتي برخوردارم و نمي توانم شكر آن را به جا آورم.يزيد روي به پسرش خالد كرد و گفت: پسر عمويت از رذائل اوصاف دور است و به شهامت نفس موصوف است. اگر ديگران به جاي او بودند ديون زيادي بر خود ثابت مي كردند تا خود را از مال ما

غني كنند!باز يزيد گفت: پسر عمو! با من بيعت كن. گفت: چشم يا اميرالمؤمنين! يزيد گفت: فرمان دادم سيصد هزار درهم به تو بدهند. كسي بفرست تا مال را دريافت كند و هر وقت خواستي با ما توديع كني به تو صله خواهيم داد. محمد حنفيه گفت: امير! من به اين پول حاجتي ندارم و براي آن نيامده ام.يزيد گفت: بايد آن را بگيري و ميان اهل بيت خود تقسيم كني. محمد حنفيه قبول كرد و يزيد دستور داد تا يكي از كاخهاي دربار را به او اختصاص دادند. و وي هر صبح و شام به مجلس يزيد وارد مي شد تا آنكه نمايندگان مدينه [203] - كه در رأس آنان منذربن زبير و عبدالله بن ابي عمرو بن حفص بن مغيره مخزومي و عبدالله بن حنظلة بن ابي عامر انصاري بودند - وارد شدند و چند روزي در پيش يزيد اقامت نمودند و يزيد دستور داد به هر يك از آنها پنجاه هزار درهم [204] دادند و تنها به منذر بن زبير صد هزار درهم دادند. وقتي كه نمايندگان مي خواستند [ صفحه 111] به مدينه حركت كنند محمد حنفيه به مجلس يزيد وارد شد و اجازه خواست تا با همراهي اشراف مدينه به موطن خود برگردد. يزيد اجازه داد و باز دويست هزار درهم نقد و يكصد هزار درهم جنس به وي داد و گفت: يا ابا القاسم! من امروز در خاندان شما كسي اعلم از تو نمي شناسم. دوست داشتم تا با شما باشم و مرا به رستگاري راهنمايي كني، به خدا هرگز فراق شما را خوش نداشتم آن هم در حالي كه از ما

بددل باشيد.محمد حنفيه گفت: اما قتل حسين (ع) چه چيزي جبران ناپذير است؛ ليكن از آن كه بگذريم من در اين مدتي كه نزد تو بودم چيزي غير از كردار نيك از تو نديدم و اگر منكري هم از تو مي ديدم هرگز تحمل و سكوت نمي كردم و تو را نهي مي كردم. آنچه خداوند بر عهده ي علما گذاشته بيان احكام و عدم كتمان آن است و من از جانب تو به مردم جز نيكي نخواهم گفت. تنها چيزي كه تو را از آن منع مي كنم خوردن شراب و مسكرات است زيرا كه آن عمل كثيف و كار شيطان است كه به نام خلافت به امور مسلمين رسيدگي مي كند با ساير مردم هم وزن نخواهد شد، پس از خدا بپرهيز و گذشته را تكرار مكن!يزيد از سخنان و مواعظ محمد حنفيه اظهار خشنودي نمود و گفت: من از امرتان اطاعت مي كنم و خوشحال مي شوم كه در هر پيش آمد احتياجات خود را به من اطلاع دهيد و كوتاهي نكنيد.محمد حنيفه قول داد كه ارتباط خود را با يزيد قطع نكند و با يزيد توديع نمود و شام را به قصد مدينه ترك گفت و همه ي اموال را در خانواده ي خود و بني هاشم و قريش تقسيم نمود، بطوري كه به هر يك از مرد و زن و غلامان نصيبي رسيد سپس مدينه را به قصد مكه ترك نمود و در جوار خانه ي خدا مجاورت گزيد و غير از نماز و روزه به كاري ديگري نپرداخت [205] .

پذيرفتن دعوت يزيد از سوي فرزند علي يكي از مصاديق بارز ذلت بود

ما در مرحله ي اول از پذيرفتن اين دعوت تعجب مي كنيم، زيرا از شهامت و بزرگواري خاندان علي (ع) بعيد

است كه در برابر نامه ي تملق آميز يك فاسق حريت و آزادگي خود را از دست بدهند، بطوري كه عباس بن علي (ع) در كربلا به نامه ي ابن زياد ابدا اعتنا نكرد و تا دنيا هست شهامت عباس (ع) مورد تحسين انسانهاست در حالي كه نامه ي عبدالله بن عباس كه همزمان [ صفحه 112] با نامه ي محمد حنفيه بود و درجاي خود خواهد آمد، زرق و برقش از نامه ي محمد حنفيه بالاتر بود، اما ابدا اعتنا نكرد و نامه ي كوبنده اي در جوابش نوشت.در مرحله ي دوم از خوش رقصي هاي پسر علي در شگفتيم كه در برابر عذرهاي بدتر از گناه يزيد خضوع نموده و به اين جمله ي منحوس او (بر حسين سزاوار نبود به حق ما تجاوز كند) اعتراض نكرد كه تو چه حق داشتي تا حسين بر تو تجاوز نكند و او را دعا كرد كه: خداوند رحم تو را قطع نكند در حالي كه تو قطع كردي.يزيد از او تقاضاي بيعت نمود بدون تأمل و بدون تأخير در اولين برخورد و نخستين جلسه دست در دست يزيد گذاشت و بيعت كرد و نگفت كه من با اين خيانت به برادرم حسين (ع)، عاق مي شوم و خون او را بي ارزش قلمداد مي كنم و شايد يزيد بلكه حتما - در مورد بيعت به او اصرار نمي كرد.بدتر از همه در شام آن هم در قصرهاي دربار رحل اقامت انداخت! همان شامي كه زين العابدين (ع) تا دم مرگ، حوادث آن شهر را فراموش نمي كرد و مي فرمود مصائب شام فراموش شدني نيست. در اين شهر محمد حنفيه آن قدر به خوشگذراني پرداخت كه روزها در مجلس

يزيد به صحبت او اشتغال مي ورزيد تا شرفاي مدينه وارد شهر شام شدند، البته ورود آنها با ورود محمد حنفيه فرق داشت، زيرا آنها براي اعتراض به كارهاي يزيد و حادثه ي عاشورا آمده بودند، ولي محمد حنفيه دعوت براي اغفال و بيعت با يزيد شده بود! سپس با همان نمايندگان به مدينه برگشت و ششصد هزار درهم پول نقد و اجناس ديگري به عنوان تحفه با خود همراه آورد.از همه بدتر در هنگام توديع به يزيد گفت: من از شما چيز منكري نديدم به جز قتل حسين (ع) كه جبران ناپذير است. و اگر مي ديدم تو را نهي مي كردم، فقط شراب مخور، بنابراين من به مردم از جانب تو جز نيكي چيزي نخواهم گفت!همچنين در خاتمه ي توديع وعده داد تا رابطه ي خود را با دربار يزيد قطع نكند! - اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا.گو آنكه اين مرد در زمان پدر و برادرش حسن و حسين (ع) خدماتي به اسلام كرده اما پس از شهادت حسين (ع) شهامت خانوادگي و استقامت اخلاقي خود را از دست داده است.وليكن ما هر چند او را تبرئه كنيم تاريخ او را تبرئه نمي كند و كردارهاي او را كه تاريخ [ صفحه 113] ضبط كرده و روشنگر باطن و ضمير او است و خود وي هم پس از شهادت حسين (ع) برخلاف احاديث متواتره ي رسول اكرم و علي بن ابيطالب و حسن و حسين (ع) درباره ي سلسله ي ائمه هدي كه پس از حسين (ع) پسر او علي بن حسين (ع) كه حجت خدا است، با امام سجاد به منازعه برخاست و مدعي شد كه من پسر علي (ع) و عمومي

توام و بر امر امامت از تو اولي و اقدم هستم.امام سجاد هر قدر از وصيت پدران و بودن سلاح رسول خدا در پيش او بر او دليل اقامه فرمود، محمد حنفيه قبول نكرد و بقدري اصرار ورزيد كه يك فرقه اي به نام كيسانيه به امامت او معتقد شدند كه از جمله ي آنها مختار ثقفي بود كه مدعي بود جبرئيل بر او نازل مي شود و آخرالامر وقتي او را در نزد حجرالاسود محاكمه كردند قرار شد كه حجرالاسود هر يك را تصديق كرد هر دو قبول كنند اول محمد حنفيه تضرع و سؤال نمود جواب نيامد. وقتي كه امام سجاد (ع) از آن خواست تا حقيقت را بيان كند حجر الاسود از جاي خود حركت كرد و با زبان فصيح گفت: خدايا! شاهد باشد كه وصايت و امامت بعداز حسين بن علي با علي بن حسين بن علي و ابن فاطمه دختر رسول الله است. در اين وقت محمد حنفيه در حالي كه مي گفت امام علي بن حسين است. [206] منصرف شد.بنا به گفته ي اخبار و تاريخ، توبه ي محمد حنفيه توأم با حقيقت بوده است. بطوري كه علامه ي مجلسي از صاحب سرائر روايتي نقل كرده كه امام سجاد بر عمويش محمد حنفيه وارد شد و گفت ابن كذاب (بنا به گفته ي مجلسي منظورش مختار بود) باز به خدا و رسول او و به ما اهل بيت دروغ مي گويد و اشاعه مي دهد كه جبرئيل و ميكائيل بر محمد حنفيه نازل مي شوند! محمد گفت: برادرزاده! شما از طرف من اين دعوا را تكذيب كنيد، من نيز او را تكذيب مي كنم. بعد از خروج امام سجاد

از خانه ي عمويش پسران محمد حنفيه و عيال و كنيزان او گفتند كه علي بن حسين (ع) به تو حسد مي برد، زيرا براي تو هدايا مي آورند. مع الوصف محمد حنفيه به تحريكاتشان گوش نداد و به مختار سفارش نمود از طرف من چيزي شايع نكن و گرنه من تو را تكذيب خواهم نمود. [207] و اين خبر صريح است در اينكه او از ادعاي خود برگشته است.علاوه بر اينها امام صادق فرموده «ما مات محمد بن الحنفيه حتي اقر لعلي بن الحسين (ع)» [208] . [ صفحه 114] يعني: محمد حنفيه از دنيا نرفت تا آنكه به امامت علي بن حسين اعتراف نمود و فوت او را در ذيل خبر، به سال 84 گفته اما در تحفة الاحباب و رياحين الشريعة سال 81 را سال فوت او دانسته اند.منظور ما تفسيق و گمراهي اين شخصيت بزرگ كه در زمان پدر خدمات شاياني داشت و علي (ع) در حق او ثنا گفته و بر زبان امام حسن (ع) مدحي مختصر بر او رفته است، نيست، و لكن اين عمل توافق او با يزيد بر خلاف شخصيت خاندان او بود.

ابن عباس به عبدالله زبير چه گفت؟

گويا عبدالله بن زبير يك مرد رياست طلب بود و از شكست خود در مقابل حسين (ع) در مكه زجر مي برد و همه ي توجه مردم به حسين (ع) بود و از اين نظر دلش مي خواست حسين (ع) در مكه نباشد، تا اسباب شهرت و رياست براي او فراهم شود.بطوري كه ابن عباس عموزاده ي حسين (ع) پس از حركت پسر پيغمبر با ابن زبير ملاقات كرده، دست بر دوشش گذاشت و گفت چشم تو روشن گرديد كه حسين

(ع) بسوي عراق مي رود، ملك حجاز تو را تنها باشد، آنگاه اشعار زير را بر او خواند:يا لك من قنبرة بمعمر... خلالك الجو فبيضي و اصفريو نقري ان شئت ان تنقري قد رفع الفخ فماذا تحذريهذا حسين سائر فابشري اي پرنده ي چكاوك كه در عمراني زندگي مي كني! فضا براي تو خالي و بي مانع ماند. تخم بگذار و نغمه سرايي كنو هر چه بخواهي نوك منقار به زمين بزن، زيرا دام شكار و تله برداشته شد. پس از چه مي ترسي؟ اين حسين (ع) است كه به سوي عراق روان است، مژده باد بر تو!ابن زبير در برابر سخنان ابن عباس برخوردي پريشان و تا حدي بي ادبانه داشت، يعني شما آل هاشم خلافت را مخصوص خود مي داند و ديگران را در آن حقي نيست! ابن عباس با دليل برنده بر دهان او زد و گفت: شما چه شرفاتي براي خود مي پنداريد تا خلافت از آن شما باشد؟ جز آنكه از طرف مادر به آل هاشم انتساب داريد!در اينجا غلام ابن زبير گفت: پسر عباس! ما شما را دوست نداريم و شما ما را نمي خواهيد. [ صفحه 115] ابن زبير جهت تنبيه از فضولي غلام يك سيلي به او زد و گفت: تو حق سخن نداري.ابن عباس گفت: از اين كار چه خيزد؟ كسي سزاوار زدن است كه از دين به در رود و سخنان نسنجيده گويد. ابن زبير گفت: آن كس كه باشد؟ پسر عباس گفت: تو! در اين هنگام مشايخ قريش كه ديدند نزديك است كار به جاهاي خطرناك بكشد، ميانجيگري نموده و به اين جدال فيصله دادند. [209] .توضيح اينكه: نخستين گوينده

اين اشعار طرفة بن العبد است و او شاعر است كه در كودكي در يك مسافرت با عمويش به محلي رسيدند كه آب داشت. منزل كردند و پرنده هاي كوچك كه عرب آنها قنبره گويند بسيار بود طرفه تله كوچكي داشت آن را براي قنبره ها نصب كرد و در تمامي روز موفق نشد براي صيد لذا دامش را برچيند بسوي عمويش برگشت و هنگاميكه كوچ كردند ديد قنبرها در همان محل كه دام گسترده بود جمع شده حبوباتي را كه طرفه پاشيده بود آنها را مي چينند و اين اشعار را خواند كه حالا دام و تله ها برچيده شد آزادانه هر چه مي خواهيد زندگي كنيد نوك بزنيد و تخم بگذاريد. [210] .

عبدالله زبير در منزل حسين

در همان روزها عبدالله زبير به منزل حسين آمد و گفت، علت اينكه چرا ما اين قوم را ترك كرده و از آنان دست كشيده هنوز بر من روشن نيست، در حالي كه ما پسران مهاجريم و اولي به رياست آنها هستيم نه اين بي دينها و شما (يعني حسين (ع)) مرا آگاه سازيد كه چه منظوري داريد.امام فرمود: اراده كرده ام و تصميم گرفته ام تا به كوفه بروم و شيعيان من و اشراف مردم به من نامه نوشته اند، و از خدا خير مي خواهم. [211] ابن زبير گفت: اگر من به جاي شما بودم و پيرواني داشتم همين كار را مي كردم [212] كه شما مي كنيد. سپس ترسيد كه حسين (ع) او را متهم كند، [ صفحه 116] «خشي ان يتهمه» لذا گفت: اي پسر پيغمبر! اگر تو در حجاز اقامت كني و همان منظوري را كه در كوفه داريد در اينجا عملي سازيد، ما

با شما مخالفت نمي كنيم و ياري تان هم مي كنيم و دست بيعت به شما مي دهيم و در مشاوره ها خيرخواه تان مي شويم.امام فرمود: پدرم به من گفته براي حجاز يا مسجد الحرام قوچي هست كه با ذبح آن حرمت اين خانه از بين مي رود. دوست ندارم كه من همان قرباني باشم.پسر زبير گفت: اگر صلاح بدانيد مرا متولي امور و گرداننده ي كارها قرار دهيد، من اوامر شما را اطاعت مي كنم و از دستورات شما فرمان مي برم. امام فرمود: اين كار را هم نمي كنم. سپس مخفيانه سخن گفتند بطوري كه حضار نشنيدند.سپس امام گفت: به خدا قسم اگر يك وجب در بيرون مسجد كشته شوم براي من محبوبتر است تا در داخل مسجد كشته شوم! و اگر دو وجب دورتر از مسجد الحرام كشته شوم آن نزد من محبوبتر است تا اينكه در يك وجبي كنار مسجد كشته شوم! به خدا سوگند اگر در سوراخ حشرات مخفي شوم مرا خارج خواهند كرد تا آروزي خود را به دست آرند! به خدا به من ستم و تعدي خواهند نمود، مانند تعدي يهود در روز شنبه. در اين حال ابن زبير برخاست و از محضر امام بيرون آمد. [213] .و سرانجام همين ابن زبير به سوداي رياست در مكه ماند و پس از شهادت حسين (ع) براي خود بيعت گرفت و 12 سال در حجاز و عراق رياست نمود و به سال 73 سوم جمادي الثاني به قتل رسيد. در دوران رياست او دو مرتبه كعبه را سنگباران نمودند، يكي در سلطنت يزيد در سال 63 ديگري در سال 73. و هر دو جنگ مرهون رياست او بود و

نشانه ي او همان قوچي باشد كه علي (ع) از آن خبر داده بود.

ورود حسين بر معاويه و گفتار عبدالله زبير

روزي عبدالله بن زبير و گروهي از قريشيان نزد معاويه نشسته بودند كه حضرت حسين (ع) وارد مسجد شدند. معاويه بسيار از حضرتش تجليل نمود و پيش رفت و خوش آمد گفت و آن حضرت را در جايگاه مخصوص خود جاي داده و گفت: يا اباعبدالله! پسر زبير را كه اين چنين نشسته نمي بيني، كه چقدر بر بني عبدمناف رشك آور است؟! عبدالله بن زبير گفت: معاويه! مرا [ صفحه 117] فضيلت حسين (ع) و قرابت او با رسول خدا نيك معلوم است و گمان ندارم كسي را در آن ترديد و شبهه باشد و اگر علاقه بر مفاخرت داري گوش دار تا فضل زبير را بر تو و بر پدرت بگويم.ذكوان آزاد شده ي حسين (ع) كه در مجلس حاضر بود گفت: پسر زبير! به درستي كه آقاي من حسين (ع) مانع از سخن گفتن من مي شود مگر آنكه گوينده آزادي بيان و دل محكم داشته باشد. اگر او سخن گويد از روي علم و حكمت گويد و اگر سكوت كند از روي حلم ساكت است. او از گفتار استنكاف نموده و به مقام عالي رسيده و همه ي مردان محترم به فضيلت او اعتراف دارند. اينك من آقايم را با اين بيتها مي ستايم:فيم الكلام لسابق قي غاية و الناس بين مقصر و مبلدان الذي يجري ليدرك شاؤه ينهي بغير مسود و مسددبل كيف يدرك نور بدر ساطع خير الأنام و فرع آل محمد (ص)درباره ي كسي حرف مي زنيد كه به غايت كمال رسيده، هنگامي كه مردم مقصر و نادان بودند، هر كس

فعاليت كند به مقام چنين شخص برسد دست و پا مي زند بدون رهبر نمي تواند رشد ونمو كند، و چطور ممكن است به نور ماه تابنده و خير البشر و شاخه ي آل محمد (ص) رسيد.معاويه گفت: ذكوان! به خدا راست گفتي، خدا امثال تو را در خاندان بزرگان زياد كند. و اين گواهي معاويه از ضمير باطن بطور ناخود آگاه بود.ابن زبير گفت: اگر حسين (ع) خودش سخن مي گفت به پاس احترام و جلالت او حرف نمي زدهم، ليكن چون حسين (ع) خاموش نشست و غلامش حرف زد گفتار غلامان جواب ندارد. ذكوان گفت: بر حسب گفته ي رسول اكرم كه غلام هر قوم از همان قوم است، من از شما افضلم. ابن زبير گفت: معاويه! من جواب او را نگويم، حال اگر تو را فخري بر زبير هست بر شمار. سپس شروع به مفاخرت نمودند و مجلس به درازا كشيد. [214] .

مدح حسين از زبان عبدالله بن عمر و ممانعت او

وقتي عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر به اتفاق يكديگر در مكه به حضور حسين (ع) [ صفحه 118] رسديند، نخست عبدالله بن عمر عرض ادب نموده و گفت: اي پسر پيغمبر! شما از دشمني مردم مكه نسبت به خاندان خود آگاهي داريد و مطلعيد. به نظر من بهتر است كه خود را از شر اين جماعت برهاني و از كيد و فتنه ي آنان برحذر باشي، مي دانيد كه اكثر اهل مكه با يزيد بيعت كرده اند و آخرت خويش را به دنيا فروخته اند. حال من از آن مي ترسم كه حق تو را ناديده انگارند و تو را پايمال و هلاك سازند و بعد از تو اهل بيتت به سخت ترين وجهي گرفتار شوند.

و نابود گردند، چون من از جدت شنيدم كه مي فرمود: فرزند من حسين (ع) كشته خواهد شد و هر كه او را ياري نكند خداوند به آنها در محشر نگاه نخواهد كرد. به نظر من صلاح در اين است كه با يزيد بيعت كني و همان طوري كه در خلافت معاويه تحمل و شكيبايي را پيشه كردي در دوران يزيد هم از مخالفت چشم بپوشي تا خدا فرجي بر ما گشايد.حسين (ع) فرمود: يا اباعبدالرحمن! تو گمان مي كني من كسي هستم كه دست بيعت به يزيد دهم و به اطاعت او گردن نهم؟!عبدالله گفت: من از رسول خدا شنيدم كه مي گفت: يزيد، فرزندم حسين را مي كشد. سوگند به خدايي كه جان من در قدرت اوست اگر فرزندم حسين را بكشند و مردمي كه قدرت كمك دارند، او را ياري نكنند خداوند قهار بين آنها اختلاف خواهد انداخت.عبدالله بن عباس از شنيدن سخنان عبدالله عمر به گريه افتاد و اشك ريخت و حسين (ع) به همراه او اشك از چشمانش جاري شد.سپس عبدالله بن عمر خواست تا حسين (ع) همراه آنان به مدينه برگردد و بطور انفرادي و حالت انزوا زندگي كند. همچنين به امام گفت: اگر هم با يزيد بيعت نكرديد ممكن است شما را چندان تعقيب نكند.امام به پسرعمويش فرمود: گويا به نظر تو اين برنامه و رويه ي من مقرون به خطاست و اگر چنين است مرا آگاه ساز.عبدالله در پاسخ خود به عظمت حسين اعتراف نمود و او را از هر گونه خطا مصون دانست. فقط اظهار نمود: به نظر من بايد با وضع زمان هم آهنگ باشي، زيرا بيمناكم كه روي زيباي

تو با شمشيرها مجروح شود و طاقت مقابله و مدافعه نداشته باشي و كار به بدترين وجهي پايان پذيرد.امام فرمود: هيهات كه من به مدينه برگردم و در آنجا زندگي كنم! اين مردم اگر به من [ صفحه 119] دست يابند خون مرا مي ريزند. مگر خواري دنيا را نمي داني كه سر يحيي بن زكريا را به پيشگاه حاكمي از حكام بني اسرائيل بردند و همان روز بامدادان سر هفتاد پيغمبر را بريدند و ابدا ناراحت نشده، آمدند بازارها را باز كردند و مشغول داد و ستد شدند و خداي قهار بعد از مدتي از آنها انتقام گرفت.سپس به پسر عمر گفت: تو مي تواني از كمك كردن من دست برداري و تنها به دعاي خير يادم كني، سپس به پسر عمر خطاب كرد و گفت اما اگر پدرت عمر بن خطاب زنده بود هرگز از ياري من سر بر نمي تافت و همان طوري كه با جدم مصطفي رفتار مي كرد در صف من مي ايستاد و به من كمك مي نمود، ولي اگر امروز تو همراهي مرا نمي پسندي جز دعاي خير از تو توقعي ندارم.عبدالله عرض كرد: جدت رسول اكرم آخرت را به دنيا ترجيح داد و تو نيز پسر مصطفي و جگرگوشه ي مرتضي هستي و هرگز از دنيا لذت و حظي نخواهي برد اين را بگفت و با شدت بگريست و آن حضرت را توديع نمود. [215] .قمقام زخار اضافه كرده كه عبدالله عمر فهميد كه حسين (ع) در تعقيب هدف و سرنوشت خود اراده ي شكست ناپذير دارد، لذا از آن حضرت تقاضا كرد تا سينه ي مبارك را كه بوسه گاه پيغمبر بود بنماياند. همين كه حضرت سينه

را باز كرد، عبدالله سه مرتبه آن را بوسيد و گريست و گفت: تو را به خدا مي سپارم كه در اين سفر شهيد خواهي شد. [216] . [ صفحه 121]

علو همت حسين عليه السلام و صغر دنيا

اشاره

ابن شهر آشوب در مناقب اين اشعار را آورده:سبقت العالمين الي المعالي بحسن خليقة و علو همهيريد الجاحدون ليطفؤه و يأبي الله الا ان يتمه [217] .وي به زندگي دنيا بي اعتنا بود به طوري كه از مرگ هم هراسي نداشت و كوچك ترين توجهي به آنان نمي كرد غير از برهان خدا و رضاي او كه با خون حسين ممتزج بود. و هر چيز عزيز و پست و پرقيمت و بي قيمت در نظر او فداي دين و حقيقت بود.استاد علائلي گويد: از اين نظر سزاوار است كه بعد از جد بزرگوارش پايه گذار ثاني دين ناميده شود و يا تجديد كننده ي فرائض لقب گيرد. به طوري كه شاعر هندي «معين الدين اجميري» [218] گفته: حسين (ع) در آن شرايط موجود كه اسلام با آن دست به گريبان بود مرگ را خوشبختي مي دانست و زندگي با ستمكاران را ملالت و رذالت معرفي مي كرد و مي فرمود: اني لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما. [219] .به عبارت روشن تر مرگ كه در نظر همه ي اهل دنيا سخت و رنج آور است اگر با پذيرفتن حكم ظالمان و زندگي در زير نفوذ آنان مقايسه شود، بايد گفت مرگ بهتر است.خطبه اي كه آن حضرت در «بطن الرمه» ايراد فرمود مهمتر از همه ي اينهاست كه ما ترجمه ي قسمتي از آن را در اينجا مي آوريم: [ صفحه 122] «اي مردم! زندگي همين لوليدن چون

كرمها و خوردن و آشاميدن چون بهايم نيست و هدف وجود آدمي نيز اسارت در دست شهوت و هوا و هوس نيست. كجاييد اي مردم! مركب غفلتي كه زير پا داريد شما را به كجا و تا كجا خواهد برد؟! اينكه شما بدان دل خوش كرده ايد زندگي نيست، فساد است. شما استخوان يكديگر را مي جويد و خون همديگر را مي خوريد و به هستي يكديگر با چشم بغض و عداوت مي نگريد. همه ي اين نكبت ها را دست ظلم بر شما تحميل كرده است. من مي روم تا اين دست را قطع كنم. مي روم تا ظالمان را نابود سازم، ولي شما مرا مي ترسانيد و مي گوييد خون تو را خواهند ريخت! غافل از آنكه خون مظلومان چون بر زمين ريزد، جوششي خواهد كرد و موج خواهد زد و امواج خروشانش ستمگران را به غرقاب فنا خواهد انداخت. اين است راه من و اين است هدف من. آنان كه با من هستند بيايند و كساني كه سوداي ديگر دارند بازگردند.بزرگ فلسفه ي قتل شاه دين اين است كه مگر سرخ به از زندگي ننگين است [220] .كردار حسين سرمشق فداكاري و رفتارش نقشه ي سعادت طلبي است. افكار بلند حسين (ع) براي جوانان دنيا بهترين راهنماي ايفاي وظايف شرافت و شعار حسين (ع) براي سربازان عالم روشنترين مشعل اجراي دقيق شهامت است. حسين (ع) مظهر اكمل صداقت و صفاست و مثل اعلاي سماحت و وفا.حسين سر باخت ولي با ستمگران نساخت. حسين (ع) در قتلگاه شرافتمندانه جان سپرد، ولي به ستمكاران دست بيعت و اطاعت نداد. حسين (ع) هر چه داشت در كف گذاشت و يكباره تقديم خدا نمود،

ولي در برابر اجنبي سر تمكين فرود نياورد. حسين (ع) از خانه و خاندان و جوانان و كودكان خود چشم پوشيد، ولي در مقابل بيگانگان گردن خضوع و مذلت خم نكرد. حسين (ع) براي بقاي ملت و سنت هيچ ديوار و سدي را مانع نديد و براي پيش بردن مقصود و مرام و مطلوب خويش هيچ زحمت و اذيتي را مانع راه ندانست.حسين شريف، نام بلند را زندگي جاويدان به شمار آورد و به همين لحاظ مي فرمود: من مرگ با شرافت را جز خوشبختي و زندگي با ستمگران را جز نكبت و ملالت نمي بينم. [ صفحه 123] ابن ابي الحديد [221] گويد: سيد اهل الاباء الذي علم الناس الحمية و الموت تحت ظلال السيوف اختيارا له علي الدنية ابوعبدالله الحسين بن علي بن ابيطالب الذي عرض عليه الامان و اصحابه فانف من الذل. [222] .سرور و پيشواي كساني كه به مردم درس جوانمردي و شهامت و مرگ شرافتمندانه را در زير سايه شمشيرها ياد داد و به ذلت تن نداد همان حسين بن علي بود به وي و يارانش پيشنهاد امان و تسليم داده شد و او نپذيرفت و از قبول آن، ننگ داشت.

عزت نفس حسين

علاوه بر خصائص و اوصاف گذشته، امام (ع) عزت نفس خود ر ا تا دم مرگ حفظ نمود و دست به بيعت نداد اگر به بيعت در مجلس وليد تن در نداد - اين چندان مهم نبود، زيرا عوامل و شرايط موجود، امام را در آن مجلس در محاصره و مضيقه به تمام معنا نگذاشت و شهر مدينه وطن خودش بود و ياران پيغمبر كم و بيش در آنجا وجود داشتند

و مخالفين يزيد با حسين (ع) همراه بودند و آل هاشم همه دسته جمعي منتظر فرمان امام دم در مجلس وليد ايستاده بودند و مي توان گفت قواي امام از تاكتيك وليد كم نبود و تازه پيشنهاد وليد تنها بيعت و پذيرفتن خلافت يزيد بود و از پذيرش اطاعت ابن زياد سخني در بين نبود.اما از مطالعه ي تاريخ قيام امام معلوم مي شود كه پس از محاصره ي آن حضرت دو مسأله مطرح بوده است يكي آنكه امام خلافت يزيد را بپذير و ديگر آنكه ذليلانه و خاضعانه تسليم ابن زياد گردد.امام در يكي از خطبه هاي روز عاشورا به اين مطلب اشاره فرمود: «الا ان دعي بن دعي قد ركزني بين اثنتين: بين السلة و الذلة هيهات منا الذلة فابي الله ذلك لرسوله و للمؤمنين الخ. [223] يعني: آگاه باشيد اين پسر خوانده پسر فرزند خوانده (ابن زياد) مرا بين دو امر ناچار كرده: يا شمشير كشيدن و جنگ كردن و يا قبول ذلت، حال اينكه محال است از ما ذلت، زيرا خداوند آن را بر رسول خود و بر مؤمنين روا ندانسته.در اين خطبه از خلافت يزيد حرفي مطرح نيست و آنچه مطرح است بايد حسين (ع) بدون [ صفحه 124] قيد و شرط تسليم ابن زياد گردد و معلوم نبود كه او با امام چه رفتار خواهد كرد و حسين عزيز عزت نفس خود را باز حفظ كرد. بعلت آنكه خداوند به ذلت مؤمن اجازه نداده، بعلاوه شرافت ذاتي و عظمت خانواده ي حسين اين اجازه را نمي دهد لذا مي فرمود (حجور طابت و انوف حمية و نفوس ابية) [224] و آغوش هاي پاك حسين را پرورش داد و

گردن فرازان با غيرت و نفسهاي غير خاضع كه حسين (ع) از آنها به وجود آمده مانع از اين ذلت بود.اين استقامت و حفظ عزت نفس در مراحل اخير مبارزه ي امام بيشتر تجلي كرد. گو آنكه مقاومت حسين (ع) در مقابل دستگاه ديكتاتوري يزيد در همه ي مراحل مردانه و شجاعانه بود و ليكن اين عظمت روحي از صبح عاشورا تا وقت شهادتش حيرت انگيز و بهت آور است، و بدون مبالغه هيچ قلم توانا و زبان گويايي نمي تواند آن را آنچنان كه هست تحرير و تقرير نمايد.آنگاه كه حسين بن علي (ع) در محاصره ي شديد نيروهاي مسلح ابن زياد قرار گرفته و سپاه متجاوز آماده بود تا با يك حمله كار آن حضرت را يكسره كند، و آنگاه كه برق شمشيرهاي هزاران نظامي مسلح دشمن [225] چشم ها را خيره كرده و دلها را مي لرزاند، و آنگاه كه سوز تشنگي، سراپاي وجود امام را مي گداخت و جهان در چشمش تيره و تار شده بود، آنگاه كه زنان و كودكان امام در خيمه ها منقلب و پريشان، در حال سوز و گداز به سر مي بردند، آنگاه كه خاندان آن حضرت در حال بلاتكليفي و نگراني از آينده و در انتظار اسارت دقيقه شماري مي كردند، و آنگاه كه ناله هاي جانسوز زنان و كودكان تشنه و سرگردان قلب پرمهر حسين (ع) را مي لرزاند و جگرش را چاك مي زد، امام در چنين اوضاع وحشتزا و كوبنده اي كه هر پهلوان مردافكني را بيچاره مي كند، و در چنين عرصه ي پرمحنتي كه شيردلان را به زانو درمي آورد، و در ميان چنين طوفان بلايي كه هر ناخداي زبردست، خود را گم مي كند مي فرمود: «هيهات

منا الذلة» ما هرگز ذلت را نمي پذيريم و مي گفت «لا اعطينهم بيدي اعطاء الذليل« [226] من دست ذلت به دست اينان نمي دهم.سلام گرم عاشقان آزادگي بر تو باد اي رهبر آزادگان كه ذلت را نپذيرفتي و به خون خود غلتيدي. درود پرشور شيفتگان حق و عدالت بر روانت اي فرشته ي بشر سيما كه در راه عدالت [ صفحه 125] عاشقانه جان دادي، و سلام سوزان دلباختگان آزادي و انسانيت نثار بارگاه عظمت و جلال تو باد اي مرد آسماني و ملكوتي كه در راه آزادي از همه چيز خود درگذشتي.

عظمت حسين در صراحت لهجه

در اين ناحيه پسر علي (ع) بالاترين درجات قوت روحي را داشت، ولكن اشخاصي كه هدف و مبدأ بزرگي را تعقيب مي كنند و گاهي كه در اثناي عمل وقتي با خطر شديد مواجه مي شوند و يا مال و مقام به آنها پيشنهاد مي شود برنامه را فراموش مي كنند و از هدف خود منصرف مي شوند.چنين افرادي علاوه بر آنكه در جو فضيلت سهمي نصيبشان نمي شود دامنشان نيز به عيب و ننگ آلوده مي گردد و اگر از آغاز خاموش مي نشستند و سخني نمي گفتند و برنامه اي نمي دادند حيثيت و شرافتشان كمتر صدمه مي ديد.حسين (ع) مانند جد و پدرش از تمام كساني كه به نام عدل و حق قيام كردند مسابقه را برد و هر وقت با خطر مواجه شد استقامت ورزيد و فرمود: به خدا سوگند به خواري دست در دست شما نمي گذارم و چون بندگان از جهاد فرار نمي كنم [227] .از همه شديدتر و بي پرواتر مجلس وليد بود. وقتي كه از مجلس برخاست كه تا فردا در اطراف قضيه انديشه كند و مروان دستور قتل

و منع آن حضرت از خروج مجلس را داد، امام بتندي به او جواب داد. سپس متوجه وليد شد و فرمود: اي امير انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة، بنا فتح الله و بنا ختم و يزيد رجل فاسق فاجر شارب الخمر، قاتل النفس المحترمة، معلن بالفسق و الفجور و مثلي لا يبايع مثله [228] ولكن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون اينا احق [ صفحه 126] بالبيعة و الخلافة [229] يعني: ما خانواده ي نبوت و معدن رسالتيم، خداوند به نام و احترام خاندان ما امر خلقت را ابتداء و ختم كرده و يزيد جوان فاسق فاجر شرابخوار و قاتل مسلمانان بي گناه است كه اسلام، خون آنان را محترم شمرده و شخص متجاهر به فسق و گناه است. مثل مني، به كسي چون او دست بيعت نمي دهد، شب را به روز برسانيم و تأمل كنيم و ببينيم كداميك از ما سزاوار بيعت و مقام خلافت است.شما را به خدا اين خطبه ي حسين (ع) را خوب ارزيابي كنيد و ببينيد در كدام جايگاه نابودي و موقف مرگ و رواق خطر اين گفتار از او صادر شد، مجلس، مجلس حاكم حجاز است، اركان حكومت از شرطة الخميس (رياست پادگان) تا رياست شهرباني و ساير رجال دولت حضور دارند. در چنين مجلسي با در نظر گرفتن شرايط موجود و تهديد به مرگ از طرف مروان رياست شهرباني، مطاعن يزيد را گفتن، آن هم با تندي و صراحت لهجه، از بردن آيات برائت به محيط مكه كه حامل آن پدر حسين (ع) بود، مهمتر و خطرناك تر است.زيرا اگر علي (ع) آيات برائت را برد - و

حقا در آن روزگار كار بسيار خطرناكي بود و غير از علي كسي از عهده ي آن نمي توانست برآيد - اما شرايط موجود تكيه گاه علي (ع) بود و قدرت روزافزون محمد (ص) دل علي را قوت مي داد و قلب قريش را فرو مي ريخت و علي بصورت يك قاصد كه تأمين جاني بين المللي داشت اعزام مي شد، اما حسين (ع) وقتي كه اين خطبه را مي خواند حكومت همه ي كشورهاي اسلامي به دست يزيد و بني اميه بود و در برابر اين نيروي فرعوني، حسين عزيز هيچ نقطه ي اتكايي نداشت و براي حسين اين تندي تازگي بود.درود بر روح آزادت اي حسين شريف! درود بر روان پاكت اي حسين عظيم الشان! [ صفحه 127]

صراحت كلام با مروان بن حكم

فرداي شب گذشته كه امام بيرون آمد تا از اوضاع باخبر باشد با مروان روبرو شد مروان گفت: يا اباعبدالله! من به شما از روي نصيحت مي گويم از سخن من اطاعت كن.امام فرمود: چيست نصيحت تو بگو بشنوم. مروان گفت: من تو را به بيعت اميرالمؤمنين يزيد دستور مي دهم و اين براي دين و دنياي تو خير است.امام فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام اذا يليت الامة براع مثل يزيد. امام پس از كلمه استرجاع فرمود: اينك بايد فاتحه اسلام را خواند كه مسلمانان به خليفه اي مانند يزيد گرفتار شوند.سپس متوجه مروان شد و فرمود: ويحك اتأمرني ببيعة يزيد و هو رجل فاسق لقد قلت شططا من القول يا عظيم الزلل) واي بر تو مرا امر مي كني به بيعت يزيد او مردي فاسق است. همان سخن افراط گفتي اي گمراه بزرگ.من ديگر تو را بجرم قباحت گفتارت

ملامت نمي كنم زيرا تو آن ملعوني هستي كه در زبان پيامبر لعن شده اي در حاليكه تو در صلب پدرت حكم پسر عاص بودي كسيكه پيامبر او را لعن كند امكان و توقع از او نمي شود مگر اينكه به بيعت يزيد دعوت كند.سپس رو كرد به مروان گفت به هوش باش اي دشمن خدا ما اهل بيت رسول الله هستيم حق در خانواده ي ما است و زبان ما به حق و حقايق گشوده مي شود و من از رسول خدا شنيدم كه مي گفت خلافت به آل سفيان و بر طلقا و ابناء طلقاء حرام است.«فاذا رئيتم معاوية علي منبري فابقروا بطنه فوالله لقد راه اهل المدينة علي منبر جدي فلم يفعلوا ما امروا به فابتلاهم الله بابنه يزيد زاده الله في النار عذابا» يعني: هر وقت معاويه را در بالاي منبر من ديديد شكم او را پاره كنيد، اهل مدينه او را در بالاي منبر جدم ديدند بدستور پيامبر عمل نكردند خداوند آنها را گرفتار گردانيد به بيعت پسر او يزيد خداوند آتش عذاب او را زياد كند [230] .آيا صراحت بيان از اين بالاتر امكان تصورش هست در آن محيط اختناق كه حسين عظيم الشان داشت: نسبت به استاندار حجاز گفته شود كه در اين ميان كل مطاعي و مساوي مروان و پدرش و معاويه و پسرش در آن آمده و حقانيت خود را با صراحت روشن ساخته است. [ صفحه 129]

فصاحت و بديهه گويي حسين

ابن ابي طلحه قرشي گويد: عربي داخل مسجد الحرام شد و در مقابل امام حسن مجتبي (ع) ايستاد و در حالي كه جمعي در اطراف امام حلقه زده بودند از آنان پرسيد:

اين مرد باعظمت كيست؟ گفتند: حسن بن علي است. اعرابي گفت: من هم در جست و جوي او هستم، مشهور است كه اين خاندان در فصاحت سرآمد دهرند! من بيابانها و كوه ها و دره ها و صحراهاي بي آب و علف را درهم نورديده آمده ام تا با او گفتگو كنم و از او لغات مشكله ي عرب را بپرسم.مردي كه در كنار امام حسن (ع) نشسته بود به اعرابي گفت: اگر به اين منظور آمده اي با اين جوان آغاز سخن كن. و اشاره به حسين (ع) نمود. اعرابي در مقابل حسين (ع) ايستاد و سلام كرد و امام جواب سلام را رد نمود و گفت: چه حاجتي داري؟ اعرابي چهار كلمه ي اجنبي كه غير معروف بودند گفت كه شنونده ها را به اعجاب آورد. گفت: از هرقل [231] و الجعلل [232] و الانيم [233] و الهمهم [234] آمده ام.امام خنديد و اعرابي گفت كه من بيشتر از اين خواهم گفت: آيا توانايي آن را داري كه پاسخ سخنان مرا بياوري؟حسين (ع) فرمود: هر چه مي تواني بگو، من جواب كافي خواهم داد. اعرابي گفت: من مردي بدوي هستم و بيشتر گفتارهايم به شعر و غزل اختصاص دارد. امام فرمود: [ صفحه 130] آنها را بياور. اعرابي اشعار زير را خواند:هفا قلبي الي اللهو و قد ودع شرخيه و قد كان انيقا عصر تجراري ذيليهعلالات و لذات فياسقيا لعصريه فلما عمم الشيب من الرأس نطاقيهو امسي قد عناني منه تجديد خضابيه تسليت عن اللهو و القيت قناعيهو في الدهر اعاجيب لمن يلبس حاليه فلو يعمل ذورأي اصيل فيه رأييهلألفي عبرة منه له في كل عصريه

1- دل من با سرعت به طرف لهو مي رود، در حالي كه جواني را وداع كرده و در حالي كه جواني، دامن و آستين خود را مي پيچيد و جمع مي كرد خوشپوش و زيبا بود.2- شيرهاي دوشيده و لذت هاي پياپي بود سيراب باد آن شب و روزها پس از آن هنگامي كه پيري فراگرفت و از سرم كمربند خودش را انداخت3- و روزگاري گذشت كه ظاهر شد از پيري تجديد خضاب و رنگ، فراموش كردم سرگرمي لهو را و به دور انداختم روپوش آن را.4- در روزگار شگفتي هاي بسيار است براي كسي كه هر دو حالت دنيا را ببيند. پس اگر صاحب راي اصيل به مشاهدات عبرت انگيز دنيا عمل كند، هر آينه هر شب و روز عبرتها را از دنيا جمع آوري مي كند.حسين (ع) بدون تأمل و بداهة اشعار ذيل را در پاسخ اعرابي آورد كه از نظر سجع و قافيه مطابقت داشت، و چنين خواند:فما رسم شجاني قد محت آيات رسميه سفور درجت ذيلين في يوغاء قاعيههتوف حرجف تتري علي تلبيد ثوبيه و ولاج من المزن دنا نوء سماكيهاتي مشفنجر الودق بجود من خلاليه و قد احمد برقاه فلاذم لبرقيهو قد جلل رعداه فلاذم لرعد ثجيع الرعد ثجاج اذا ارخي نطاقيهفاضحي دارسا قسفرا لبينونة اهليه 1- مرا محزون و گرفته نمي كند نقش نگار دنيا كه نشانه هاي آن محو خواهد شد بوسيله ي [ صفحه 131] بادهاي تند دامن و درهم پيچيده در خاكهاي نرم و در زمينهاي هموار. [235] .2- فريادكننده هاي مخوف بادهاي سرد، پياپي لباس تيره خود را پهن مي كنند، همچنين ابرهاي پرآب كه نزديك شده خوابيدن ماهي هايش.3- بطور

انفجار آورده باريدن خود را با بخشش در لحظات خود. تحقيق خاموش كرده رعد و برق خود را و ملامت نيست در برق زدن او.4- به تحقيق آسمان ر ا با رعد و برق خود پوشانيد و ملامت نيست بر رعد و برق او، آب سيل اين رعد و برق ها خروشان است وقتي كه كمربند خود را از آسمان به زير اندازد.5- پس يك مرتبه زمين خالي و عاري مي شود از اهل خود.تصديق مي فرماييد كه ترجمه ي اشعار مانند ساير دوبله به فارسي ها نيست، زيرا خود اشعار عادي نيست و الفاظ متعارف به كار نرفته و همه كنايه و اشاره است، بطوري كه ترجمه ي كامل آن نياز به شرح الفاظ و سپس تركيب جملات و بعد از آن شرح چگونگي مجموع اشعار دارد و اين تفضيل كلي از عهده ي كتاب خارج بود.وقتي كه اعرابي اشعار حسين (ع) را شنيد بي اختيار تعظيم كرد و گفت خدا درباره ي تو قدرتش را نشان داده و جا دارد كه مردان بزرگ از تو تجليل كنند. [236] .همچنين در ناسخ جلد امام حسن صفحه ي 272 آمده كه اين دو بيت را در مقام ثنا و ستايش امام خواند:غلام كرم الرحمن بالتطهير جديه كساه القمر القمقام من نور سنائيهو لو عدد طماح نفخنا عن عداديه و قد ارضيت من شعري و قومت عروضيهيعني پسري كه خداي مهربان او را با پاك كردن اجدادش گرامي داشته، درياهاي نور با روشنايي رفعت و برتري خود او را پوشانيده.اگر بلند همت ها را شماره كنيم، با وجود شما شماره ي آنها را بزرگ مي شماريم، به راستي آيا از شعر من رضايت حاصل كردي،

در حالي كه وزن و قافيه ي آنها را درست كردي! [ صفحه 133]

صبر حسين جامع مفاهيم است

اين صفت فرشته اي و خلق عالي انساني كه قرآن بيش از هفتاد جا از آن نام برده و آن را از نظر ماهيت و آثار مدح نموده و از اوصاف رجال آسماني شمرده و ائمه اطهار - عليهم السلام - منزلت آن را نسبت به ايمان يك شخص بمانند سر نسبت به تن آدم قرار داده مي فرمايند: «الصبر من الايمان كالراس من الجسد لا خير في جسد لا رأس معه و لا في ايمان لا صبر معه« [237] و ما بطور تفصيل و مشروح درباره ي صبر در جلد دوم كتاب خود «العقل و جنده» كه به زبان عربي است - و خرد و سياه ترجمه ي آن است - بحث كرده ايم.كلمه ي صبر در لغت به معني حبس نفس است و در اصطلاح علم اخلاق عبارت است از ثبات و پابرجا بودن نفس انسان و بازداشتن آن از اضطراب به هنگام شدايد و ناگواري ها و سختي ها و مصيبت ها برحسب مقتضيات عقل و شرع. محقق طوسي - اعلي الله مقامه - حبس نفس را به جزع به هنگام ناملايمات اختصاص داده و توضيح داده كه قلبش را از اضطراب و زبانش را از شكايت و اعضاي خود را از حركات غير متعارف نگاهدارد.اين يك مفهوم وسيع است كه با اختلاف موارد، معاني متعدد و متفاوت به وجود مي آيد. گاهي نفس در مقابل مصائب حفظ مي شود و آن را فقط صبر گويند و مقابل آن جزع است. و محقق طوسي صبر را تنها از اين جنبه تعريف كرده است.گاهي ثبات

نفس و نگهداري آن از اضطراب در ميدان جنگ و جهاد است (الصابرين في الباساء و الضراء و حين الباس) كه آن به شجاعت معروف است و مقابل آن تزلزل نفس و خودباختگي و ترس است. [ صفحه 134] گاهي نگهداري نفس در مقام خشم و غضب است كه آن را حلم ناميده اند و ضد آن خشم و غضب است.گاهي ضبط نفس در برابر ضرر و زيانهاي مالي و دنيوي است كه آن را سعه ي صدر مي نامند و مقابل آن را ضجر، يعني آزردگي و بي قراري گويند. گاهي هم حفظ نفس در برابر شهوات و خواسته هاي غرائز است كه آن را عفت گويند و ضد آن هتك و پرده دري است. گاهي ضبط نفس از افشاء اسرار ديگران است كه آن را كتمان گويند و ضد آن اذاعه و فاش كردن است.صبر حسين بن علي (ع) جامع همه ي مفاهيم گذشته بوده و آن هم به وجه اتم واكمل شامل صبر در برابر كشته شدن عزيزان و شكيبايي در ميدان جنگ است كه مشروحا در گذشته بحث شده است. و صبر وي در مقام خشم وقتي بود كه شمر ملعون خندقي را كه امام با آتش آن را پر كرده و مانند عايق و سد در برابر حمله ي ناگهاني دشمن قرار داده بود، مشاهده نمود و به امام جسارت كرد كه واقعا قابل تحمل نبود. بطوري كه سلم بن عوسجه كه در تيراندازي مهارت داشت اجازه خواست تا لوث وجود پليد او را از روي زمين پاك سازد، ليكن امام اجازه نداد و در برابر ناسزاهاي او خونسردي نشان داده و گفت: ما

هيچ وقت شروع به جنگ نمي كنيم. و آن حضرت از شروع كردن به جنگ كراهت داشت [238] و در مقابل درخواست زهير بن قين در برخورد نظامي حر همان جواب رد را فرمود كه من شروع به جنگ نمي كنم. [239] شاهد و گواه بر صبر وي از مشتهيات غرائز، همان قصه ي ارينب و كنيز معاويه است كه امام به بديح داد و شرح هر دو در اين مجموعه تحت عنوان «اينجا مركز خلافت است يا شكارگاه ناموس» و «حسين با كنيز ستاره پرست» نگارش يافته است. (بدانجا رجوع شود)صبر وي در برابر ضرر و زيانهاي مالي، ديگر جاي بحث نيست، زيرا گفته شد كه او براي دنيا و مال دنيا ارزشي قايل نبود و دنيا با تمام مظاهرش در پيش حسين (ع) بي وزن و بي ارزش بود. بنابراين حسين عزيز از ضررهاي آن باكي نداشت و اسرار مردم در پيش وي محترم بود و آن حضرت به مانند صندوق امانت و مخزن اسرار مردم بود، كه تا لحظه ي شهادت در نگهداري آن اسرار كوشيد و آنها را با خود در دل خاك دفن كرد.آن حضرت حتي بعضي از اسرار مغيبات را نفرمود و يكي از خوابهاي خودش را كه جدش در آن خواب به وي دستوري داده بود، به عبدالله بن جعفر و يحيي بن سعيد بيان نفرمود [ صفحه 135] و گفت: به كسي نخواهم گفت. [240] و اين غير از خواب مكه بود.

عظمت حسين عليه السلام در نظر خلفا

عظمت حسين در نظر خليفه ي اول

حسين (ع) وقتي به اوايل سن بلوغ رسيد شباهت بسياري به جواني پيغمبر پيدا كرد و اين تشبيه و خصيصه در مدينه بر سر زبانها افتاد و همه مي گفتند

حسين (ع) هم از حيث صورت و هم از حيث سيرت به رسول الله مي ماند. همچنين مي گفتند كه جوانان بايد صراحت عقيده و ايمان و شجاعت و پرهيزگاري و دلاوري را از او بياموزند. اوست كه عقايد و افكار خود را بي پروا مي گويد و خوب و بد و عقايد اشخاص را با فصاحت تمام اظهار مي كند. او هرگز زبان مفلوج و كلمات نيم جويده ندارد. علامه حاج ميرزا حسين نوري نقل مي كند و سند را به علي بن ابيطالب (ع) مي رساند و مي فرمايد زماني كه ابي بكر خلافت را بدست گرفت روز جمعه به منبر رفت (و قد تهيا الحسن و الحسين للجمعة فسبق اليه الحسين فانتهي الي ابي بكر و هو علي المنبر فقال هذا منبر ابي لا منبر ابيك فبكي ابوبكر و قال صدقت هذا منبر ابيك لا منبر ابي فدخل علي بن ابي طالب في تلك الحال فقال ما يبكيك يا ابابكر فقال له القوم قال له الحسين (ع) كذا و كذا فقال علي (ع) يا ابابكر ان الغلام انما يثغر في سبع و يحتلم في اربع عشر سنة و يستكمل طوله في اربع و عشرين يستكمل عقله في ثمان و عشرين سنة فما كان بعد ذلك فانما هو بالتجارب. [241] .در حالي كه حسن و حسين براي جمعه آماده بودند حسين (ع) به سوي ابي بكر پيش رفت در حالي كه او بالاي منبر بود فرمود اين منبر پدر من است نه منبر پدر تو، ابي بكر گريه كرد و گفت راست گفتي اين منبر پدر تو است نه منبر پدر من در اين حال علي (ع) وارد مسجد شد به

ابي بكر گفت چرا گريه مي كني مردم گفتند حسين به او چنين گفت علي (ع) فرمود: ابابكر نوجوان در هفت سالگي دندانش شكافته مي شود (يعني دندان جلويي مي شكافد دندان ديگري مي آورد در چهارده سالگي محتلم مي شود در بيست و چهار سالگي طول قامت تكميل مي شود و عقلش در بيست و هشت سالگي به حد كمال مي رسد. بعد از اين با تجارب پيش مي رود، امام در اين بيان مسئله كلي را كه در خلقت انسان كمالات خلقي و خلقي به تدريج [ صفحه 136] رشد مي كند بيان مي كند مفهومش اين نيست كه حسين هنوز اين مدارج را طي نكرده از اين نظر بايد ابي بكر حسين را عفو كند بلكه امام مي خواست بفرمايد حسين اين مراحل را در اين سن شش و هفت سالگي پيموده است و همه چيز را با درك صحيح ادا مي كند. [ صفحه 137]

عظمت حسين نزد خليفه ثاني

اعتراض او به خليفه ي دوم در همان روزهاي جواني بر سر زبانها افتاد. در يكي از روزها كه مردم در صحن مسجد مدينه به سخنان عمر گوش مي دادند ناگهان حسين (ع) را ديدند كه از ميان جمعيت برخاست و راه منبر را پيش گرفت و قهرا مردم كنجكاو شدند كه حسين (ع) چه قصدي دارد.عمر هم كه بالاي منبر بود متوجه او شد. در گفتار خود وقفه كرد و حسين (ع) آهسته و باوقار تمام صفوف را بريد و از پله هاي منبر بالا رفت، دو پله به آخر مانده ايستاد و گفت: عمر! از منبر پدرم فرود آي و به منبر پدرت بنشين. عمر كه از پاسخ به آن حضرت درمانده بود، بي درنگ گفت: پدر

من منبر نداشت كه من بر آن بنشينم بيا با هم بنشينيم. و فورا از جا برخاست و حسين (ع) را در پهلوي خود جا داد و صداي شوق و محبت مردم نسبت به او اوج گرفت. [242] .اين رفتار حسين (ع) با عمر مدتي در افواه مردم با حلاوت تمام نقل مجالس شد، روز ديگر اين شعرش ورد زبانها گرديد كه ترجمه ي آن درج مي شود:«در ايمان و عقيده بي باك باش و در اين راه رزم كن و پيش برو.»مرحوم طبرسي اين ماجرا را تا آنجا كه استاد عبدالله علائلي در سمو المعني آورده، در احتجاج نقل كرده و در ذيل حديث اضافه كرده كه عمر از حسين (ع) پرسيد: چه كسي تو را به اين كار تحريك كرده؟ آيا پدرت علي بن ابيطالب وادارت كرد كه چنين كني؟حسين (ع) فرمود: اگر پدرم امر مي كرد اطاعتش واجب بود، زيرا او هدايت كننده و من تابع [ صفحه 138] هدايت او هستم و براي او در رقاب مردم از عهد پيغمبر بيعتي هست كه جبرئيل آن را از طرف خدا آورده. انكار نمي كند آن را مگر منكر قرآن، و حق پدرم را همه با قلب معترف و در زبان خود منكر هستند. منكرين حق ما اهل بيت از رحمت خدا دور باشند! چطور با محمد رسول خدا روبه رو مي شوند؟! آري آنان با شدت عذاب و خشم در پيشگاه خدا حاضر خواهند شد.عمر گفت: اي حسين عزيز چه كسي حق پدرت را انكار كرده؟ لعنت خدا بر او باد! مردم ما را رهبر خود قرار دادند و ما هم قبول كرديم، اگر با پدرت بيعت

مي كردند اطاعت مي كرديم!حسين (ع) فرمود: اي پسر خطاب! كدام مردم تو را امير خود قرار دادند؟ آيا غير از اين است كه ابوبكر را امير خود قرار دادي و او هم شما را - بدون دليلي از جانب پيغمبر و رضايت آل محمد - امير بر مردم گرداند؟ آيا رضايت شما نايب مناب رضايت پيغمبر بود؟ آيا رضايت اهل بيت موجب خشم پيغمبر مي شد؟ [243] .به خدا قسم اگر مؤمنين به گفتار حق و كردار راست كمك مي كردند شما هرگز به حقوق آل محمد تجاوز نمي كرديد و بر منبر آنان نمي رفتيد تا بر آنان به نام قرآن - كه بر آنان نازل شده - حكومت كنيد. و شما نه از ظاهر آن خبر داريد و نه تأويلش را مي دانيد و فقط آن را شنيده ايد و خطاكار با درستكار در نزدتان برابر است. خدا پاداش شما را بر آنچه اهليت داريد بدهد و از اعمال ناشايست شما دقيقا سؤال بنمايد.عمر با حالت خشم از منبر پايين آمد و در حالي كه جمعي از هواخواهانش در اطرافش بودند به در خانه ي علي (ع) رفت. پس از كسب اجازه وارد محضرش شد و گفت: يا اباالحسن! امروز چه عجائبي كه از حسين (ع) ديديم! در مسجد با صداي بلند احساسات مردم مدينه و فرومايگان را بر من تحريك مي كند.قبل از علي (ع) امام حسن به پاسخ پرداخت و فرمود: آيا به حسين (ع) پسر پيغمبر جسارت مي كنيد؟ شما حق حكومت بر مسلمانان نداريد و نمي توانيد به دينداران، فرومايه بگوييد: به خدا سوگند شما را به اين مقام نرسانيد مگر جهل فرومايگان و لعنت خدا باد بر كسي

كه فرومايگان را تحريك كند! [ صفحه 139] اين جا بود كه علي (ع) به فرزندش فرمود: آرام باش و به گفتارم گوش كن و در سخن گفتن شتاب نكن.در اين هنگام عمر گفت: يا علي! دو فرزندت منظوري جز خلافت ندارند.علي (ع) فرمود: پسر خطاب! نسبت اين دو پسر به پيغمبر از هدفشان بالاتر است، پس رضايت آنان را جلب كن تا نسل آنان از شما راضي باشند.عمر گفت: جلب رضايت آنان به چه وسيله ممكن است؟علي (ع) فرمود: رضايت آنان به اين نحو است كه شما از گناهان خود برگرديد و با توبه ي خود از معصيت بپرهيزيد.عمر گفت: يا علي (ع)! پسران خود را تأديب كن كه بر سلاطين جسارت نكنند زيرا آنان حكماي روي زمين هستند.علي فرمود: من اهل گناه را به جرم گناهشان تأديب مي كنم، اما كسي را كه پدرش رسول خدا و سجيه ي پاكش ادب اوست چگونه تأديب كنم؟ امكان ندارد كه اشخاصي اين چنين را ادب كنيم. پس اي پسر خطاب! رضايتشان را جلب كن.عمر بيرون رفت و با عثمان و عبدالرحمن بن عوف روبه رو شد. عبدالرحمن پرسيد: اي اباحفص! گفتار شما طول كشيد، نتيجه چه شد؟ عمر گفت: آيا كسي حريف پسر ابي طالب و شيرزادگانش مي شود؟ سپس با عثمان سخن به دراز كشيد و عثمان لباس عمر را گرفت و او را پرت كرد. و سرانجام مردم و عبدالرحمن آنها را از هم جدا كردند. [244] .در نقل ديگر از عبيد بن حنين از حسين بن علي عليه السلام نقل كرد كه امام مي فرمايد: «صعدت الي عمر و هو علي المنبر فقلت انزل عن منبر

ابي اذهب الي منبر ابيك فقال من علمك هذا؟ قلت ما علمنيه احد قال منبر ابيك و الله منبر ابيك و الله و هل انبت علي رؤسنا الشعر الا انتم لو جعلت تأتينا و جعلت تغشانا [245] .بالاي منبر رفتيم در حالي كه عمر در آن نشسته بود گفتيم از منبر پدر من بيا پايين و بر منبر پدرت بنشين گفت: اين كار را به تو كه ياد داده و دستور داده؟ گفتيم: كسي مرا دستور نداده عمر گفت به خدا سوگند منبر از آن پدرت مي باشد و سوگند به خدا منبر از آن پدرت مي باشد آيا در سر ما مويي روييد غير از شما (يعني شما تاج سر ما هستيد) اگر خواستي پيش ما مي آيي [ صفحه 140] و ما را با شمول عنايت فرامي گيري ابن عساكري از همان راوي «عبيد بن حنين با تفاوت مختصر نقل كرده ذيل حديث را بعد از جمله (لم يكن له منبر) چنين آورده (قال فاقعدني معه فلما ذهب بي الي منزله فقال لي اي بني من علمك هذا قلت ما علمنيه احد قال اي بني لو تأتينا و تغشانا: قال (ع) فجئت يوما و هو خال بمعاويه فرئيت ابن عمر رجع فرجعت [246] .امام مي فرمايد: عمر مرا در كنار خود نشاند هنگامي كه مرا به منزل خود برد گفت پسرم تو را به اين عمل چه كسي تعليم نموده گفتم كسي مرا به اين عمل تعليم ننموده گفت اگر خواستي به منزل ما بيا ما را از نظريات خود بهره مند ساز. فرمود روزي به منزل عمر رفتيم با معاويه خلوت كرده بود ديدم پسر عمر

برگشته و من هم برگشتم.باز ابن عساكر به طريق ديگر از عبيد بن حنين اين روايت را آورده عوض (فاقعدني) (فاجلسني) گفته و اين جمله را اضافه كرده فجعلت «اقلب حصي بيدي» داشتم شن ها را در دستم اين ور و آن ور مي كردم (يعني با شن ها بازي مي كردم [247] .هر چند اين روايت با سه طريق و سلسله روايت شده اما آخرين راوي كه متصل است به حسين (ع) يك نفر است به نام عبيد بن حنين و در حقيقت يك روايت است در صدر متحد المتن هستند در ذيل اختلاف مختصري دارند.

خضوع خليفه در برابر مقام حسين

اين تراوش ها كه از شخصيت حسين (ع) سرچشمه مي گرفت نه تنها مردم عادي را جلب مي كرد، بلكه سران مهاجر و انصار هم مجذوب او مي شدند و عمر هم در شناسايي افكار مردم تبحر كامل داشت و به مقام والاي حسين احترام مي گذاشت. همچنين وجود او را از همه ي مهاجر و انصار مقدم مي داشت. حتي در همان روزهاي هيجان آوري كه سپاهيان اسلام در دو مرز بزرگ، در مقابل دو امپراتور نيرومند ايران و روم كه در آن تاريخ دنيا را ميان خود تقسيم كرده بودند مي جنگيدند و اين جنگها، تمام وقت عمر را گرفته بود، باز هر وقت حسين (ع) مي آمد، او وقت خود را با كمال خوشرويي به او مي داد.در همان ايام بود كه روزي حسين (ع) به منزل عمر آمد و او سرگرم گفت و گو با معاويه بود درباره ي اوضاع سوريه و لبنان و جنگهاي سپاهيان اسلام و روم مشورت مي كرد. [ صفحه 141] معاويه مدت زماني بود كه جانشين برادرش يزيد شده بود، زيرا

وي در طاعون سال هجدهم هجري در عمواس فوت كرده بود.حسين (ع) چون خليفه را مشغول ديد با عبدالله فرزند عمر - كه او نيز به ديدار پدر آمده بود و توفيق ديدارش را پيدا نكرده بود - از منزل خليفه بيرون رفتند، اندكي پس از غيبت آنها، عمر آگاه شد و به خدمتكار خود با تعرض گفت: چرا گذاشتيد حسين (ع) برود؟ مگر نمي دانيد براي ديدار او مانع و رادعي در پيش من وجود ندارد، او هر وقت و هر ساعت كه بيايد بايد درها به رويش باز باشد.فرداي همان روز خود شخصا به ديدار حسين (ع) رفت ونخستين سخنش اين بود كه ديروز مرا از ديدار خود محروم كرديد. حسين (ع) گفت: چون كه با معاويه خلوت كرده بوديد و من و عبدالله روا نداشتيم مذاكراتتان را قطع كنيم.عمر گفت: مگر نمي داني كه تو از پسرم به من نزديك تري و مقامت از او بسيار گرامي تر است، زيرا تو در نزد مسلمانان - پس از خدا و پيغمبرش - از هر كس بالاتري. [248] .همچنين نقل شده كه روزي خليفه ي دوم لباس تقسيم مي كرد. قبل از اينكه به حسن و حسين عليهماالسلام برسد تمام شد. خليفه چون شرمنده شد كه فورا به عامل خود در يمن نوشت تا دو حله يمني جهت حسن و حسين عليهماالسلام بفرستد. وقتي جامه ها رسيد و حسنين پوشيدند، خليفه سجده ي شكر كرد و گفت الآن نفس من راحت شد. [249] .جذبه و كشش عمر نسبت به مقام والاي حسين (ع) روزبه روز افزون تر مي شد چنانكه روزي خليفه ي دوم مشغول تقسيم غنائمي بود كه از

پيروزي هاي مجاهدان اسلام برايش فرستاده بودند. حسن و حسين (ع) هم حضور داشتند و فرزند خودش عبدالله نيز حاضر بود. عمر به هر يك از پسران فاطمه ده هزار درهم داد و به پسر خود عبدالله يك هزار درهم. عبدالله اعتراض نمود و گفت: من در اسلام و هنگام هجرت رسول الله سابقه ي قابل توجهي دارم،چه شده كه من بايد با حسن و حسين (ع) اين اندازه تفاوت فاحش داشته باشم.عمر با تندي چنين پاسخ داد: تو براي خود پدري مانند پدر آنان و جدي مانند جد آنها و [ صفحه 142] مادري مانند آنها و عمويي مانند عموي آنها پيدا كن و آنگاه از من سهمي مانند سهم آنان طلب كن. [250] .شكي نيست كه اين اظهار ارادت عمر ريشه دروني نداشت و با توجه به سوابق و جنايات او درباره زهراي اطهر و علي (ع) امكان ندارد ارادت او ناشي از علاقه قلبي باشد. بطوريكه بعد از عمر بين حسين و عبدالله بن عمر و آل عمر علاقه و محبت باطني نبود، بطوريكه در جريان شرب خمر عاصم پسر عمر امام حسين (ع) در مجلس قضا حاضر شد و عليه او شهادت داد و اين در زمان خلافت عثمان بود و در نتيجه شهادت امام بر عاصم حد جاري كرديد و اين شهادت بغض و عداوت را بين دو طايفه بني هاشم و عدي شدت بخشيد. [251] .

مدح حسين از زبان خليفه ي ثاني و پسرش عبدالله

حافظ محب الدين طبري در ذخائر العقبي گويد: عمر بن خطاب عطاي حسن و حسين را مثل عطاي پدرشان مي داد. [252] عمر بن خطاب عظمت و جلالت حسين را پاس مي داشت و به آن

حضرت مي گفت: «انما ابنت ما تري في رؤسنا الله ثم انتم.» يعني: آنچه را در سر ما مي بيني خدا رويانيده و سپس شما. مقصودش اين بود كه اين همه اعتبار و عزت و هر چه از دين و دنيا داريم از خدا و شما داريم. [253] .پسرش عبدالله عمر روزي در سايه ي كعبه نشسته بود كه ديد حسين تشريف مي آورد، گفت: «هذا احب اهل الأرض الي اهل السماء اليوم.» [254] اين مرد امروز محبوب ترين اهل زمين است نزد اهل آسمان. او همان عبدالله بود كه در حق حسين (ع) مي گفت: «و انه يغر العلم غرا». يعني: همچنان كه مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا مي دهد حسين (ع) نيز در بيت نبوت از انگشت پيغمبر غذاي علوم را خورده است. [255] .عمرو بن اشعب روايت مي كند عبدالله بن عمرو بن عاص نشسته بود كه حسين بن علي (ع) [ صفحه 143] مي گذشت عبدالله بن عمرو عاص گفت من احب ان ينظر الي احب اهل الأرض الي اهل السماء فلينظر هذ المجنار يعني: هر كه دوست دارد كه نگاه كند به محبوب ترين روي زمين در نزد آسماني ها به اين عابر نگاه كند. [256] .زماني ابن عباس و عبدالله عمر با آن حضرت در وضعي كه پيش آمده بود سخن مي گفتند - تا امام از تصميمي كه داشت منصرف شود - و سخن به درازا كشيد و سرانجام هر دو منطق امام را تصديق نمودند. عبدالله عمر گفت: خدا گواه است كه تو بر خطا نيستي و خداوند پسر دختر پيغمبر خود را به راه ناصواب قرار نمي دهد و طبيعي است

كه شخصي به مانند تو با اين علو شأن در طهارت و قرابت با پيغمبر (ص)، نبايد با مثل يزيد بيعت كند، اما من بيمناكم از آنكه روي نيكو و زيباي شما با شمشيرها مجروح شود. با ما به مدينه بازگرد و اگر خواستي هرگز با يزيد بيعت نكن.حسين (ع) فرمود: هيهات! كه من بتوانم به مدينه برگردم و در آنجا با امنيت زندگي كنم. اي پسر عمو! اين مردم اگر به من دسترسي داشته باشند و مرا بيابند يا بايد با كراهت بيعت كنم يا كشته شوم.سپس ماجراي يحيي و سر بريده ي او گفت و كشتن بني اسرائيل هفتاد پيغمبر را بين الطلوعين اظهار فرمود واينها را از خواري و بي وفايي دنيا شمرد. [257] .عبدالله بن عمر فهميد كه در تعقيب سرنوشت خود اراده ي شكست ناپذير دارد، لذا از آن حضرت تقاضا كرد تا سينه ي مبارك را كه بوسه گاه پيغمبر بود بنماياند، همين كه سينه را باز كرد عبدالله سه مرتبه آن را بوسيد و گريست و گفت: تو را به خدا مي سپارم زيرا در اين سفر شهيد خواهي شد. [258] .ابوهريره از حسين تقاضا مي كرد كه پيراهن شريف خود را بلند كند تا بوسه گاه پيغمبر را ببوسد، سپس سينه و ناف حسين (ع) را بوسيد. [259] .

شوراي عمر و استمداد وي از علي و حسين

در سال 21 هجري كه سال حوادث سهمگين براي ايران زمين بود، روزي حسين در [ صفحه 144] حضور پدر و برادرش به صحن مسجد مدينه جهت ديدار «عمر» آمد، گروه بسياري مانند هميشه در حضورش گرد آمده بودند عمر در صحن مسجد نشسته بود و سران مهاجر و انصار در پيرامونش بودند،

كساني مثل عثمان بن عفان، طلحة بن عبدالله، زبير، عبدالرحمن عوف، سعد بن ابي وقاص كه تازه از كوفه گزارش نوظهور ايران را شتابان به مدينه آورده بود.عمر با آنها گفت و گو مي كرد و سخن را چنين آغاز نمود: پيش آمدهاي مهمي در ايران روي داده كه مي خواهم با شما در ميان بگذارم و رأيتان را بخواهم، پس درست گوش كنيد و پيش از آنكه سخنانم پايان يابد سخن نگوييد و در پايان سخنانم نظر خود را بگوييد و خلاصه كنيد و در مقام رأي و نظر جر و بحث نكنيد كه اهميت شما از بين مي رود و پيرامون مطلب طولي ندهيد كه موضوع فراموش شود.عمر در اينجا سكوت نمود و با انگشت سبابه شن هاي صحن مسجد را از اين سو به آن سو مي كرد و مرتبه ي دوم چنين گفت: در ايران تدارك بسيار بزرگ و خطرناكي بر ضد اسلام ديده اند و عامل حقيقي آن خود يزدگرد است كه مي خواهد حكومت خود را نگاه بدارد.ديشب سعيد بن عاص به مدينه آمده و قبلا خبر آماده باش لشكر ايران را براي من فرستاده بود و تقاضا دارد كه اجازه بدهم از همه ي مراكز اسلامي بر مرز ايران نيرو گسيل شود و اكنون خودش آمده تا جريان امر را به اطلاع شما برساند.در اين هنگام بود كه علي بن ابي طالب با دو فرزندش حسن و حسين كه شانزده و هفده ساله بودند از در مسجد وارد شدند و همين كه چشم عمر به علي اميرمؤمنان و فرزندانش افتاد صداي شوق و خوش آمدگوييش بلند شد و گفت:يا اباالحسن! من نه تنها از نظرهاي بلند

شما در كارها هميشه بهره مند مي شوم، بلكه از افكار فرزندانتان مخصوصا از فكر عالي حسين (ع) استفاده مي كنم، بياييد آنچه سعيد بن عاص از اخبار ايران آورده به اطلاع شما برساند.سعد بن ابي وقاص گفت: مطابق گزارشهاي پيشين كه براي خليفه فرستاده ام، يزدگرد سپاه بزرگي از تمام نقاط ايران گرد آورده از جلولاء 000 / 30، از خراسان 000 / 60 تن و از سجستان 000 / 60 و تاكنون به 000 / 150 نفر رسيده اند و ابزار جنگي آماده كرده اند و به فرماندهي فيروزان در شهر نهاوند گرد آمده اند و از ديگر شهرهاي ايران هم به تدريج نيرو به نهاوند مي رسد. نقشه ي آنها اين است كه لشكرها را به سوي مداين و استخر [ صفحه 145] حركت دهند و در نقطه ي مهم ما را به خود مشغول دارند. آنگاه سعد اضافه كرد: فيروزان در آخرين مصاحبه ي خود با افسران ارتش تصميم نهايي را چنين گرفته كه از دو سو، يكي از طرف مداين و ديگري از جانب خوزستان به نيروهاي فاتح ما حمله ببرند و كار آنها را در اين دو استان يكسره كنند.اين اسرار نظامي را يكي از افراد ناراضي كه از اوضاع حكومت و فرمانروايان رنجيده و ناراضي بود براي من آورده. در سراسر كشور ايران در هر شهر و دهكده به ناراضيان برخورد كرده ايم و اطلاعاتي به ما داده اند كه بسيار سودمند و گرانبها است و قسمتي از پيشرفت هاي ما مرهون گزارشهاست و سعد در پايان گفتار خود از مراتب خشم سپاهيان ايران از زبان يك افسر ايراني و كيفيت لشكركشي و رفتار بي رحمانه ي آنها

شرح مبسوطي داد و درباره ي آن جاسوس ايراني كه با سعد وقاص اين اسرار را آورده بود چنين گفت كه: من نام او را به كسي به جز خليفه نخواهم گفت و بايد هر چه زودتر سپاهي براي مقابله با ايرانيان بسيج شود.چون سخنان سعد تمام شد، عمر از همه ي حاضران نظر خواست و همه با گفتار سعد و بسيج سپاه اسلام توافق نشان دادند. در اينجا بود كه عمر گفت: چون اين مهمترين پيروزي هاي مسلمين محسوب مي شود من شخصا در اين جنگ حاضر خواهم شد تا سپاه را بر جنگ برانگيزم. اكثريت آرا، شركت خليفه را تحسين نكردند، ولي برخي مخالفت كردند و گفتند خليفه بايد فقط دستور صادر كند.آنگاه همه ي چهره ها و قيافه ها به صورت علي (ع) متوجه و از او نظر خواستند، زيرا هميشه نظر نهايي را از علي مي خواستند. علي چيزي گفت كه مثل هميشه مورد تحسين همگان قرار گرفت.آن حضرت خطاب به عمر كرد و فرمود: آنچه راجع به حركت خود به ميدان كارزار گفتي بايد بداني كه موقعيت تو در اين تشكيلات اسلامي به منزله ي رشته اي است كه مهره ها از آن آويخته اند. اگر اين رشته پاره شود تمام مهره ها پراكنده مي گردد و از ميان مي رود و ديگر جمع آوري آن آسان نباشد.مجاهدان امروز ما اگر شماره شان اندك است در معني بسيارند. دين اسلام آنها را نيرومند ساخته. تو به اهل كوفه نامه بنويس و آنها بزرگان و سران عرب هستند. اگر همه ي جنگجويان آن شهر نتوانند به ميدان جنگ بروند، دوسوم آنان كه توانايي نبرد دارند قطعا مي روند. [ صفحه 146] به

اهل بصره نيز نامه بنويس و از آنها بخواه كه تا مي توانند به اين ميدان كمك بفرستند و بطور قاطع فاتحانه و پيروزمندانه به ميدان جهاد بروند.سخنان علي (ع) در ميان شادماني و تحسين عمر و حضار مجلس به پايان رسيد. عمر گفت: يا اباالحسن! عقيده ي تو را پيروي مي كنم، ولي مي خواهم نظر خودت را درباره ي فرماندهي اين سپاه به من بگويي.علي (ع) فرمود: من كسي را بهتر و لايق تر از نعمان بن مقرن كه هم دلاور و هم كاردان است نمي شناسم، يك حسابدار دانايي هم با قشون بفرست تا امور مالي را در دست داشته باشد وهميشه پول را از جنگجويان دور نگاهدارد. سخنان حكيمانه علي (ع) در اينجا به پايان رسيد و عمر از شوق به پا خاست و علي (ع) را فراوان تحسين كرد و عرض نمود: من از نعمان نامه اي [260] داشتم و از پيش در اين فكر بودم.سپس عمر گفت: يا اباالحسن! تو هميشه چيزهايي را مي بيني كه ديگري نمي بيند. سپس نگاهي به سرتاسر مجلس كرد و «سائب بن الأقرع» را مورد خطاب قرار داد كه مردي چهل و پنج ساله بود او در امور حسابداري مهارت كامل داشت و گفت: تو بايد با اين سپاه بسوي نهاوند بروي، اگر خداوند فتح را نصيب شما كرد غنايم را ميانشان تقسيم كن و پنج يك سهم خدا و رسولش را به مدينه بفرست. [261] .اين گفت و گوها به پايان نرسيده بود كه ناگاه پيك تازه اي وارد مسجد شد و به خليفه سلام گفت و خود را معرفي كرد كه از طرف عبدالله نامه آورده ام. نامه درباره ي

آمادگي سپاه ايران بود و تقاضاي دستور فرمان جنگ. عمر قبل از هر چيز از نام وي پرسيد.گفت: «قريب» [262] گفت: نام پدرت چيست؟ گفت: ظفر.عمر متوجه سعد شد و گفت: ظفر قريب است (طبري ورود اين پيك به مدينه را، پيش از [ صفحه 147] آمدن سعد نقل كرده است.)فرداي آن روز سعد بن ابي وقاص با همراهانش به سوي كوفه حركت كردند. همان روز عمر نامه اي به نعمان بن مقرن نوشت و با پيكي مخصوص كه شتران تندرو در زير پا داشتند و خطوط ارتباطي عربها را با نقاط فتح شده تأمين مي كردند براي «نعمان بن مقرن» به «كسكر» فرستاد.او در اين نامه فرمان حركت و حمله به سپاه ايران را داد و سربازان اسلامي را بيش از حد سفارش نمود و روشن ساخت كه يك سرباز پيش خليفه از يكصد هزار طلا ارزشش بيشتر است، پس بايد در مكانهاي مناسب منزل انتخاب كني و در بيابانهاي خشك و سوزان خيمه نزني و آنها را از حقوق حقه شان محروم نسازي. [263] .اهميت حسين (ع) تنها در نظر خليفه ي ثاني نبود كه از علي (ع) مي خواست حسين (ع) را اجازه دهد تا در مشاوره ها شركت كند و از نظر عالي او بهره مند گردد، بلكه در نظر همه ي صحابه مورد توجه و احترام بود و به او با نظر بسيار عالي نگاه مي كردند.ابوهريره بنا به نقل ابن عساكر خاك پاي حسين (ع) را با جامه ي خود پاك مي كرد و به اين كار افتخار مي نمود. ابن عساكر بعد از نقل اين خبر در تاريخ كبير خود، مي گويد وقتي حسين (ع) او را

بر اين كار عتاب فرمود و توبيخ كرد، ابوهريره گفت: قسم به خدا آنچه را كه من مي دانم اگر مردم بدانند تو را بر دوشهاي خود سوار مي كنند. علامه ي مجلسي نيز در بحار ج 42 اين حديث را نقل كرده است.باز ابوهريره گويد: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: «من احب الحسن و الحسين فقد احبني و من ابغضهما فقد ابغضني«يعني: هر كه حسين و حسين را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته است و هر كه آنها را دشمن بداند حتما مرا دشمن داشته است. [264] . [ صفحه 149]

حسين عليه السلام در عصر عثمان و شركت در جنگ ها

اشاره

حسين (ع) در اوايل خلافت عثمان حدودا 19 سال داشت و با اين وصف همراه برادرش حسن (ع) در جنگ عظيم طرابلس كه فتح نصيب مسلمانان گرديد، شركت نمود. [265] .احمد بن خالد ناصري سلاوي در كتاب «الاستقصاء لاخبار المغرب» رفتن حسين (ع) را براي جنگ در شمال افريقا تأييد كرده و اضافه نموده كه رياست سپاه با عبدالله بن ابي سرح برادر رضاعي عثمان بود.وي با برادرش امام حسن (ع) و عبدالله بن عباس و ابن عمر و ابن زبير در جنگ طبرستان نيز شركت كردند، در حالي كه حسين (ع) از همه ي ايشان كوچكتر بود، ليكن شهامت و فداكاري وي به حدي بود كه مسلمانان را به اعجاب در آورده بود، بطوري كه احترام او و برادرش را واجب و فرض مي دانستند.چه بسيار ملاحظه مي كردند كه حسين (ع) در جلو صفها سينه را در برابر دشمن سپر مي كند و در غياب امير كه سعيد بن العاس بود با سپاه نماز مي گزارد.بعلاوه با آن سن جواني هر زمان

كه لشكر آرام مي گرفت حلقه ي خطابه و بحث پيرامون فضيلت جهاد ترتيب مي داد و اين از شدت حرص و عشق او به جهاد در راه خدا سرچشمه مي گرفت. [266] .جرات و فداكاري و شجاعت او تا به آنجا بود كه هنگام تهاجم براي قتل عثمان - كه وي به وسيله ي نامه به علي (ع) پناهنده شده بود - او به امر پدرش علي، همراه با برادرش در مقابل آن همه قوا و جمعيت براي حفاظت عثمان ايستادگي كرد، سپس بزرگان صحابه فرزندان خود را [ صفحه 150] به كمك حسنين (ع) فرستادند و مادامي كه حسين (ع) بود، احدي جرات تجاوز به خانه ي عثمان را نداشت. [267] .

جنگ هاي حسين در روم و افريقا

وجود حسين (ع) مثل اعلايي بود كه در هر مشكل از او به نفع اسلام استفاده مي شد. بنا به نقل ابن خلدون، عثمان به سال 25، به عبدالله بن ابي سرح دستور داد تا افريقا را تصرف كند و عقبة بن نافع را براي يك سپاه و عبدالله بن نافع را براي سپاه ديگر امير قرار داد و سپاه ده هزار نفري، مدينه را به قصد افريقا ترك گفتند و سرانجام با اهل افريقا صلح نمودند كه سالي چيزي بدهند و در نتيجه ي كثرت آنان نتوانستند اصرار و تحميل بيشتري كنند.سپس عبدالله بن ابي سرح فرمانده ي كل قوا از عثمان اذن حمله دوم را خواست و از او استمداد نمود تا عثمان با صحابه مشاوره نمايد و سپاه مجهزي اعزام كند. از جمله ي صحابه، حسن و حسين (ع) و ابن زبير و ابن عباس و ابن عمر و ابن عمرو عاص و ابن

جعفر بودند. در سال 26 آنان با عبدالله بن ابي سرح عزيمت نمودند و عقبة بن نافع با سپاه خود در «برقة» به آنان متصل شد. [268] .لكن اول به طرابلس رفتند و سپاه روم را شكست دادند وغنيمت فراوان بردند و سپس به افريقا رفتند. [269] احمد بن خالد ناصري در جلد 1 كتاب خود «الاستقصا لاخبار المغرب الاقصي» وارد شدن حسين (ع) را با برادرش حسن بن علي (ع) به كشورهاي غرب در صحفه ي 39 نقل كرده. (بدانجا رجوع شود.).ابن جرير طبري و ابن اثير گويند كه به سال 30، عثمان سعد بن عاص را براي حكومت به كوفه فرستاد و سعد همان سال به طبرستان ايران - كه در دوران خلافت عمر بوسيله سويد بن مقرن در مقابل مالي مصالحه شده بود - حمله برد و جمعي از اصحاب با او بودند كه از جمله حسين (ع) و برادرش حسن بن علي و عبدالله بن عباس و حذيفة بن يمان بودند. آنان از سپاه اسلام امان خواستند تا تسليم شوند و بدون خونريزي به آنان امان داده شد بشرط آنكه [ صفحه 151] مردمي را نكشند، اما وقتي كه حصار را گشودند برخلاف پيمان همه را كشتند مگر يك مرد را آنچه را كه در حصار بود [270] جمع آوري كردند. بنا به گفته ي فتوح البلدان بلاذري (صفحه ي 353) عثمان به سال 29 هجري عبدالله بن عامر گريز را از حكومت كوفه منفصل و به حكومت بصره نصب نمود و سعيد بن عاص آن فرمانده ي ماجراجو به فرمانروايي كوفه تعيين گرديد.مرزبان طوس نامه اي به اين دو نفر نوشت و آنها را

به خراسان دعوت كرد كه هر كدام فاتح شدند مالك آنجا شناخته شوند. اين دو فرمانروا هر دو حركت كردند وليكن عبدالله از او پيشي گرفت و سعيد ناچار به سوي طبرستان رفت وقتي كه نيروهاي عرب استحكام دژها را ديدند از گشودن آن مايوس شدند، زيرا نه تنها عظمت دروازه هاي كوه پيكر آن - كه هنگام باز شدن روي ميله ي آهني مي چرخيد و بوسيله ي چند مرد قوي هيكل حركت مي كرد - سپاه ايران به اعجاب آورده بود، بلكه تاكتيك جنگي شان شگفت انگيزتر بود.سعيد بن عاص در اين شرايط موجود با يك نقشه ي سري كه براي سران سپاه هم كاملا مخفي بود پيشنهاد صلح كرد و بعدا خيانت نمود و به مواد صلح عمل نكرد و به كشتاري هولناك دست زد. [271] .

اعتراض حسين بن علي به فرمانده ي نيرو

حسين (ع) از اين پيش آمد ناهنجار بر آشفت و سخت به سعيد بن عاص پرخاش نمود و گفت: تو از اين تاريخ، ديگر شايستگي فرماندهي مسلمانان را نداري زيرا با ايرانيان پيمان صلح بستي و عهد و پيمان خود را شكستي، با اينكه عهد و پيمان در قانون اسلام محترم و لازم الوفاست. تو چگونه به وجدان خود اجازه دادي اين عمل ننگين را مرتكب شوي جان و مال آنان را به غارت ببري؟ من كه يك مجاهد اسلامي هستم اين ننگ و نفرت را روبه روي همه ي مسلمانان و مجاهدان اسلامي نقش صورت و چهره ي كريه تو مي سازم تا همه بدانند كه اين رفتار ناشايسته ي تو زاييده ي اخلاق زشت و طينت ناپاك خودت بوده و به هيچ وجه ارتباطي با مسلمانان و اخلاق كريم آنها ندارد،

زيرا تو مانند ديگر افراد بني اميه هيچگاه به پيغمبر اسلام و مبادي بلند و پاك آيين او ايمان نياورده اي و همان راه گمراهان قبيله ي خودت را پيش گرفته اي.من اكنون از همين جا به مدينه باز مي گردم و عثمان را از سوءرفتار تو آگاه مي سازم همان [ صفحه 152] روز حسين با برادر بزرگوار خود وچند تن از مسلمانان ديگر از قلعه بيرون آمده، راه مدينه را در پيش گرفتند.اين نخستين اختلاف بين حسين (ع) و خاندان بني اميه بود روزي كه اين كاروان كوچك وارد مدينه شد - و حسين (ع) آن روز بيست و هفت سال داشت - ابتدا شرح واقعه را به پدر بزرگوارش علي (ع) گزارش نمود و سپس به همه ي مسلمين اعلان فرمود.علي (ع) همان دم به مسجد شتافت و به عثمان، كه خلافت را با تحمل اين ننگها به عهده گرفته بود، شرح داد و سپس فرمود: اي پسر عفان! دست اين افراد ناپاك و آزمند را از رياست و فرماندهي مسلمانان كوتاه كن و به اين ننگ و رسوايي خاتمه بده و اعتماد و اطميناني كه رسول خدا در دلها بوجود آورده را از خاطرها سلب مكن، زيرا در غير اين صورت است كه همه چيز درهم شكسته مي شود و همه ي سازمان هاي اعتقادي مردم فرو مي ريزد. [272] .عثمان در مقابل اين گفتار چه كرد و چه گفت؟ هيچ! آنقدر در چنگال اطرافيان خود عاطل و باطل ماند تا مردم بر او شوريدند و وي را كشتند.

حسين در جنگ صفين فرمانده ي ميمنه بود

علامه كمره اي از مناقب ساروي بازگو كرده كه حسين (ع) در صفين فرماندهي ميمنه (يعني

ستون راست سپاه) را به عهده داشت.نص گفتار او بدين قرار است: «در ذي الحجه زد و خورد كردند و در محرم دست از جنگ برداشتند و همينكه هلال ماه صفر سال 37 رو مي نمود علي (ع) امر داد نداي اعذار و انذار به لشكر شام دادند. سپس لشكر خود را صف آرايي كرد و بر ميمنه ي خود حسن و حسين (ع) و عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقيل را قرار داد و بر ميسره محمد بن حنيفه و محمد بن ابي بكر و هاشم بن عتبه (مرقال) را گذاشت. بر قلب لشكر هم عبدالله بن عباس و عباس بن ربيعه بن حارث و اشتر و اشعث را قرار داد و بر جناح سعيد بن قيس همداني و بديل بن حاتم را نصب فرمود و بر كمين عمار بن ياسر و عمر بن حمق خزاعي و عامر بن واثله كناني و قبيقة بن جابر اسدي را قرار داد.» [273] . [ صفحه 153] در همان جنگ كه هيجده ماه طول كشيد حسين شهيد يك مرتبه به سپاه معاويه كه فرات را اشغال كرده بود با دستور پدر حمله برد و آب را از تصرف آنان در آورد، كه شرح آن را در عنوان «حسين در صفين به يزيد و قشون معاويه آب مي دهد» گذاشت. با آنكه پدرشان روي مصالح اسلامي ميل نداشت آنها وارد معركه شوند ليكن گاهي وارد مي شدند و نصر بن مزاحم گويد: اميرالمؤمنين حمله مي آورد و جنگجويان را مي افكند، پسران عزيز او هم در خدمت پدر بودند و من همي ديدم كه از هر كرانه تير

مانند قطرات باران از پس دوش و نزديك بناگوش او مي گذشت، حسن و حسين (ع) همي خواستند جان خود را فدا كنند و امير كراهت داشت و بر هر يك از پسران كه قصد ميدان مي كرد سبقت مي فرمود.احمر نامي مولي بني اميه كه مرد شجاعي بود امير (ع) را بديد و گفت: علي! خدا مرا بكشد اگر من تو را نكشم يا تو مرا نكشي. سپس آهنگ آن سرور نمود. كيسان غلام امير نيز بر او حمله كرد و شهيد شد. احمر خواست اندر آن گرمي امير را ضربتي زند، مولا دست مبارك فرا برده گريبان او را گرفته از بالاي زين در ربوده بر هوا نگاهش داشت. و من ناظر صحنه بودم كه آن شقي در چنگال علي (ع) گرفتار و پايها را مي جنبانيد. امير او را سخت بر زمينش كوفت كه استخوان شانه و بازوهايش درهم شكست. خامس آل عبا و محمد حنفيه پيش تاخته با شمشيرش چندان زدند كه جان پليد بسپرد و علي بر فرزندان همي نگريست و وقتي كه به حضور پدر شرفياب شدند علي (ع) به حسن مجتبي فرمود: چرا با برادران شركت نجستي گفت مرا اينان پسنده بودند. [274] .همان حسين بود كه در بسيج سپاه كوفه به صفين سخنراني بسيار شيرين و تكان دهنده اي كرد. نصر بن مزاحم گويد: علي (ع) خطبه اي فرو خواند و مردم را به جهاد سپاه شام دعوت كرد، سپس پسرش حسن مجتبي برخاست و سخنراني فرمود.سپس حسين شهيد برخاست، خطبه اي فرو خواند و اهل كوفه را مورد خطاب قرار داده فرمود:يا اهل الكوفة انتم الاحبة

الكرماء و الشعار، دون الدثار فجدوا في احياء ما دثر بينكم، و تسهيل ما توعر عليكم، و الفة ماضاع منكم الحرب، الا ان الحرب شرها ذريع، و طعمها فظيع، و هي جرع مستحسات، فمن اخذ لها اهبتها و استعد لها عدتها و لم يألم كلومها عند حلولها [ صفحه 154] فذالك صاحبها، و من عاجلها قبل فرصتها «اوان فرصتها» و استبصار سعيه فيها فذالك فمن ان لا ينفع قومه، و ان يهلك نفسه نسئل الله ان يدعمكم بالفئة ثم نزل. [275] .اي مردم كوفه شماييد دوستان عزيز و شماييد جنگ آوران مبارز نه خانه نشين هاي پوسيده يا شمشيرهاي زنگ زده، بكوشيد در زنده كردن آنچه را كه در ميان شما پوسيده شده (يعني مراسم جنگ) و آسان كردن آنچه بر شما دشوار شده و خو گرفتن به جنگ كه مهمل و تباه شده از شما، آگاه باشيد بدرستي كه زشتي و تلخي جنگ زودگذر و چشيدن آن گواراست و جنگ جرعه هاي ممدوح است هر كسي كه تندبادهاي آن را قبول كند وبراي جنگ خود را آماده كند و با زخم هاي آن به هنگام وقوع آزار نبيند، اين شخص يار و ملازم خوب است.هر كس در آن شتاب كند پيش از رعايت فرصت آن و قبل از آنكه كوشش هايش از روي بصيرت و بينايي باشد اين شخص سزاوار است كه قوم او نفع نبرد وجان خود را هلاك سازد و از خدا مسالت مي كنيم كه شما را نگاهدارد از گمراهي و امتحانات رسوا كننده، سپس پايين آمد.ظاهرا اين خطبه در سال 36 كه پدرش نخستين بار بود كه به جنگ معاويه مي رفت

خوانده شد، نه در سال چهل كه علي (ع) سپاه چهل هزار نفري آماده كرده، و براي بار دوم به جنگ معاويه مي رفت.زيرا در آن سال قبلا امام حسن و قبل از آن علي (ع) خطبه خوانده بودند و به گفته ي ابن ابي الحديد بر بالاي منبر. و خطبه ي علي (ع) در سال چهل در بالاي سنگي كه جعدة بن هبير نصب كرده بود انجام گرفت و بعد از علي (ع) كسي خطبه نخواند و تفصيل آن خواهد آمد.

حسين به دستور علي فرمانده ي لشكر مي شود

امام حسين (ع) نظر به آن لياقت ذاتي و روح سلحشوريي كه داشت از طرف پدر به فرماندهي ده هزار جنگجويان عراق منصوب گرديد.سيد اجل اعظم شريف رضي (ره) در نهج البلاغه از نوف بكالي (ره) نقل كرده كه نوف بكالي گويد: علي (ع) اين خطبه را كه تشويق به جهاد عليه معاويه است در مرتبه ي دوم و در كوفه براي ما خواند، در حالي كه روي يك سنگي كه آن را جعده ي بن هبيره مخزومي نصب كرده [ صفحه 155] بود ايستاده بود و در تن او يك مدرعه (لباس پشمي كه جلوش مانند لباده باز باشد) بود از پشم و حمايل شمشير او از ليف خرما بود و در پاهاي مبارك نعليني از ليف خرما داشت و پيشاني مباركش در نتيجه ي سجود پينه بسته بود، آن حضرت شروع به خطبه نمود و فرمود:الحمد لله الذي مصارع الخلق... تا آنجا كه فرمود: اين اخواني الذين ركبوا الطريق و مضوا علي الحق اين عمار واين ابن التيهان و اين ذو الشهادتين و اين نظراتهم... الخ.سپس دست مبارك را به محاسن شريف زد و گريه كرد

و طولي نكشيد كه گفت: و تأسف بر برادرانم كه قرآن خواندن و آن را محكم و پابرجا نمودند.سپس با صداي رساي خود صدا زد: «الجهاد الجهاد عباد الله» جهاد! جهاد! اي بندگان خدا! من امروز اردوگاه خود را آماده كرده ام، هر كس بخواهد به طرف خداب رود بايد به همين زودي خارج شود.نوف گويد: و عقد للحسين (ع) في عشرة آلاف و لقيس بن سعد في عشرة آلاف و لابي ايوب انصاري في عشرة آلاف و لغيرهم علي عدد آخر و هو يريد الرجعة الي صفين.براي حسين ده هزار و براي قيس ده هزار و براي ابوايوب انصاري ده هزار و براي ديگران به تعداد ديگر لشكر قرار داد و آنها را فرمانده كرد. ما جمعه اي نگذشت كه او را ابن ملجم به قتل رسانيد و لشكرها برگشت و مانند گوسفندان بي سرپرستي كه گرگها از هر طرف آنها را مورد حمله قرار دهند، بر جا مانديم. [ صفحه 157]

شخصيت امام حسين عليه السلام در نظر معاويه

اشاره

به معاويه گزارش داده بودند كه ممكن است حسين بن علي (ع) در آينده انقلاب كند. از اين رو نامه اي به آن حضرت نوشت و در آن نامه امام را از قصد انقلاب برحذر داشت.امام (ع) درجواب معاويه، نامه اي تند و تكان دهنده و در عين حال نصيحت آميز نوشت و در آن برخي از جنايات معاويه را به رخش كشيد و از تحميل وليعهدي يزيد و سگ بازي و شرابخوري او ذكري به ميان آورد و خاطرنشان ساخت كه بزرگترين فتنه بر امت وخيمتر از حكومت تو نيست: «و اني لا اعلم فتنة اعظم علي هذه الامة من

ولايتك عليها.»يزيد كه ديد حسين بن علي از شرابخواري و سگ بازي او ياد كرده است به پدرش گفت نامه اي براي آن حضرت بنويسد و او را تحقير كند و علي بن ابي طالب (ع) را به زشتي ياد نمايد. معاويه به اين جوان جاهل خشك مغز چنين گفت: من از حسين بن علي (ع) چگونه عيبجويي كنم! به خدا قسم هيچگونه عيبي در وي نمي بينم: «فوالله ما اري فيه موضعا للعيب».شگفتا كه معاويه در خلوتگاه كاخ خود و در جلسه ي محرمانه با پسرش، از حسين بن علي (ع) چطور به عظمت ياد مي كند! اگر بگوييم حسين (ع) بعد از پيغمبر اعظم مالك دلهاي مرد و زن مسلمان شده بود و شهر مدينه به خاطر وجود حسين (ع) همان روحانيت و موقعيت عصر پيغمبر (ع) را داشت مبالغه نگفته ايم و گاه به گاه درباره ي حسين به معاويه اعتراض هاي دندان شكن مي كردند.احنف بن قيس، متوفاي 67 هجري در مجلسي كه معاويه براي فراهم ساختن زمينه ي بيعت با يزيد تشكيل داده بود و كمتر كسي جرات اعتراض در اين گونه مجالس را دارد سخناني گفت كه بايد با طلا نوشته شود. [ صفحه 158] احنف، معاويه را از شكستن عهد و پيماني كه با حسن (ع) در مورد ولايتعهدي بسته، بيم داد و او را به حرمت نهادن به افكار عمومي سفارش نمود و محبت و دوستي مردم عراق نسبت به خاندان پيغمبر ياد آور شد. [276] .سپس گفت: معاويه! بدان كه تو هيچ عذري در نزد خدا نداري اگر يزيد را بر حسين (ع) مقدم بداري، در حالي كه تو مي داني

حسن و حسين كيستند و داراي چه مقصد و هدفي هستند. و در ضمن اين بيانات گفت: به خدا اهل عراق حسن و حسين را از علي (ع) بيشتر دوست دارند. [277] .معاويه بر حسب فطانت و زيركي خود حسين بن علي را از همه ي معاصرين و اطرافيان خود بهتر مي شناخت، به طوري كه گاهي مداحي او از حسين مورد اعجاب ديگران واقع مي شد.

معاويه در محل عيش و كنيز ستاره پرست

عبدالله العلائلي گويد: [278] .روزي معاويه در كاخ پرشكوهش نشسته بود و غرق لذايذ بود و جمعي از اطرافيان وي حضور داشتند و «بديح» آزاد شده ي عبدالله بن جعفر مجلس را با سخنان نمكين خود سرگرم كرده بود، رشته سخن به ستاره پرستان اغريق حراني ها رسيد.بديح درباره ي جمال زيباي زنان آن طايفه آنچه از شگفتي هاي خلقت ديده بود شرح مي داد و مي گفت: گويا زنانشان درياي جمال و مثل اعلاي وجاهت و نمونه ي بارز زيبايي هستند. و در خلال سخنان خود آهي از ته دل مي كشيد.بعضي از حاضرين گويا خاطرات شيرين و شاداب روزگار گذشته ي او و زنان آن سرزمين را به ياد مي آوردند و از چشمان بديح - در حال تعريف از آنان - دانه هاي اشك فرو مي ريخت.در اين گفت و شنود بودند كه دربان معاويه وارد شد و گزارشي آورد كه بزرگ طايفه ي برده فروشان كنيزي بسيار لايق و بي نظير آورده و دوست دارد آن را به معرض فروش گذارد. در آن عصر معمول بود كه كنيزان با لياقت را نخست به دربار خلفا مي آوردند، اگر خود خليفه [ صفحه 159] و يا جوانان كاخ خلافت به آن كنيز رغبت مي

كردند به آنان فروخته مي شد و الا در بيرون به فروش مي رسيد.معاويه اجازه ي ورود داد و با تشريفات ويژه ي آن عصر وارد شد و چنان در حاضرين ايجاد شگفتي نمود كه اكثر آنان خيال كردند اين زيبايي از مصنوعات فن مشاطه است و باور نمي كردند كه بواقع جمال انسانيت و دست قدرت الاهي باشد.ورود او به مجلس مانند طلوع ماه در شب ظلماني بر دستجات پرندگاني بود كه به حالت خواب باشند و بناگاه با حالت اضطراب برخيزند و مبهوت شوند.در حضار مجلس يك حالت بهت و اعجاب به وجود آمده بود و گويي يوسف به محفل زليخا و بر جمعيت زنان مصر وارد مي شد.جمال اين كنيز چنان جذبه ي حاد ايجاد نمود كه ناظرين به كمند عشق او پابند شده بود.معاويه كه وضع مجلس را دقيقا بررسي مي نمود يكمرتبه رشته ي اين جذبه ي تند و حاد و از يك نظر ننگ و عار را قطع نمود و بزرگ برده فروشان را مورد خطاب قرار داد و گفت: اين حوريه ي تو وضع آشفته اي به وجود آورده، نام او چيست و او را از كجا آورده اي؟مرد برده فروش گفت: نام او «هوي» است.بسر بن ارطاة بي اختيار گفت: به خدا قسم كه او مانند نامش دلها را پايين و بالا و جلو و عقب و كوتاه و دراز مي كند. [279] .قبل از آنكه مرد برده فروش جواب معاويه را بگويد بديح مطالبي را پيش كشيد و به گونه اي كه گويي آتش دروني خود را خاموش مي ساخت يا حالت جنون عشقي او را وادار كرده بود، چنين گفت:اين كنيزي است كه از

راه دور آمده و به پادشاه عرضه شده، اگر مورد پسندش واقع شد او ناچار به دوشيزگان ممتاز و لايق قصر ملوكانه و خدمتگزاران اضافه خواهد شد. او مانند شكوفه اي است كه تفسير كننده ي جمال گلها و عطرها مي باشد بيان كننده ي جمال انسانيت است و... من در ايام گذشته ي خود به دوران جواني عشق كردم و در اين معني اشعاري سرودم:ياوردة في رياض الحب يانعة تزجي الهوي لكما مر الهوا فيهاهيا انشري عطرك الفاني الذي امتزجت به الدموع و روته مافيها [ صفحه 160] فسر عطرك هذا ادمع سكبت علي جذورك في نجوي لياليهاثم استحالت عبيرا من طهارتها فنوهي بالهوي ما شئت تنويهافانت ذكري محب طالما احتبست انفاسه ثم خانته حوافيهاكم من صريع هوي قدعاج منتحيا الي ضلالك شافته مغانيهافراح ينظم آهات مقطعة وراح ينثر معني من معانيهاحتي انته ي في خضم الدهر مثل صدي و انت ذكري هواه بت تحييهابديح اين شعار را با صداي غمناك و حزن آور و آرام و شمرده خواند.معاويه به بديح گفت: به نظر من تو عشق تازه اي به اين كنيز پيدا كرده اي. گفت: نه يا اميرالمؤمنين! از رشته ي عشق قديم گرفته ام با ديدن اين كنيز پايه هاي ثابت عشقي كه به اين طايفه داشتم و طول زمان آن را از بين برده بود و به بوته ي فراموشي سپرده بود در دلم بيدار شد و بر زبانم جاري گرديد.در اين هنگام مرد برده فروش به جواب معاويه پرداخت و گفت: يا اميرالمؤمنين! اين كنيز در اصل حسب و نسب و منشا ستاره پرست بوده و در حال حاضر بانوي تحصيل كرده و مستعدي است كه به

مقام كهانت رسيده و در همان هيكل ملكه ي زيبايي آن مقام را به دست آورده و طايفه ي ستاره پرستان به اين افراد، بسيار علاقمند هستند، زيرا آنان در مراسم اعياد ناظم صفوف بوده و پيشاپيش افراد زيبا و خوب رويان مي باشند تا با يك نظم جالب به پيش خدايان خود بروند.سپس اضافه كرد و گفت: يا اميرالمؤمنين! اين كنيز داراي نوعي عرفان است كه به زندگي دنيا بي رغبت و متمايل به زهد است.شگفت آورتر از همه آن است كه او به دين حقه اسلام گرويده و با آغوش باز قبول كرده و در فهم كنه و حقايق آن سر آمده دهر شده است.معاويه كه اينها را شنيد به حال خرسندي و شادماني توام با تعجب گفت: حقيقت مي گويي؟مرد برده فروش گفت: همه ي گفتارم راست و حقيقت است.معاويه دستور داد كنيز را به قصر بردند و يكصد هزار درهم به مرد برده فروش صله داد و گفت: به خدا سوگند «بديح» درباره ي اين قوم هر چه تعريف مي كرده راست بوده است. [ صفحه 161] سپس معاويه راست نشست، در حالي كه قبلا تكيه كرده بود. از حضار مجلس سؤال كرد: اين كنيز لايق كداميك از رجال اسلام است؟عمروعاص گفت: غير از اميرالمؤمنين كسي نيست كه صلاحيت داشته باشد. و ديگران همه از گفتار عمروعاص تبعيت كردند. معاويه به مانند كسي كه آنها را تمسخر كند و نظر آنها را تكذيب نمايد به حالت تبسم مي گفت: اينطور نيست.از سخنان معاويه روحيه ي حضار عوض شد و همه منتظر نظر و راي قاطع معاويه بودند. معاويه در اظهار راي خود عمدا تثاقل مي نمود

تا آنكه حوصله و تحمل مردم به آخر رسيد و درست آمادگي حضار براي اخذ خبر به حد كمال رسيد. كسي كه از همه بيشتر نگراني او مشاهده مي شد همان بديح بود، او خيال مي كرد كه منظور معاويه بديح است، لذا بعد از سكوت طولاني و حيرت افكار و دگرگوني چهره ها گفت: اين كنيز با اين اوصاف و روحيه و كمال تنها شايسته ي حسين بن علي است. زيرا حسين (ع) است كه داراي علم و كمال و شرف است. با شنيدن اين جمله حاضرين همه سكوت كردند.

معاويه و ثناي حسين در قصر شام

بديح از همه بيشتر حال به حال و رنگ به رنگ مي شد و از طرفي اميد داشت كه مورد توجه و خطاب معاويه قرار گيرد واز همه بيشتر تشنه ي وصال «هوي» بود ليكن آرزويش در دل دفن شد.از طرفي او از اينكه مي دانست حسين (ع) از عواطف و خيرات وجود و سخا لبريز است و غرق آروزهاي الهي است و از بخشش اين كنيز به بديح بخل نمي ورزد، بسيار خرسند و اميدوار مي شد.گاهي به خود دلداري مي داد كه اگر هم اين كنيز را حسين بن علي (ع) به من بذل نكند باز هم از ديدار او بهره مند مي شوم زيرا او و من هر دو در يك ديار و محله زندگي خواهيم كرد.اين كنيز چهل روز در قصر معاويه استراحت نمود، قصري از سنگ و مرر بود. سپس به مدينه در حالي كه اموال كثير و هداياي متنوع به همراه داشت و جمعي از سواران ملتزم و ركاب او بودند روانه ي مدينه شد. معاويه به رئيس كاروان نامه اي داده بود تا

آن را به حسين بن علي تقديم كند. نامه در اين جملات خلاصه مي شد كه: «اميرالمؤمنين كنيزي خريد و به جز شما كسي را لايق نديد و او را به شما اهداء كرد.» [ صفحه 162] كاروان وقتي وارد شدند كه حسين (ع) مشغول قرائت قرآن و در تفكر و تدبر معاني عميق آن فرو رفته بود و جائت سيأة فارسلوا واردهم فادلي دلوه قال يا بشري هذا غلام و اسروه بضاعة و الله عليم بما يعملون [280] اين فضاي نوراني و محيط روحاني حسين بن علي، مقدسات گذشته نظير هيكل سليمان و محراب عبادت مريم را به ياد اين كنيز آورد.يقين نمود كه مغبون نشده، بلكه فضاي نوراني خانه ي حسين (ع) از هر جاي دنيا باصفاتر و نوراني تر است و احساس مي نمود كه در كرانه ي درياي عميق ژرفي قرار گرفته است، مانند مرغان دريايي امواج نرم و خواب آور او را شست و شو مي داد و گويي مانند مستي بود كه نغمه هاي سحرآميز قرآن به گوش او بر مي خورد و روح او لذت مي برد. و تا آن وقت بسيار صداهاي قرآني شنيده بود، لكن هيچ يك مانند صوت حسين بن علي (ع) او را تكان نداده بود. در اين حال رئيس قافله گزارش كاروان را براي حسين آورد و همه ي آنچه را كه درباره ي آن كنيز مي دانست و يا شنيده و ديده بود شرح داد.

حسين با كنيز ستاره پرست

حسين عطوف و انسان دوست با قيافه ي نوراني و حالت تبسم به سوي كنيز متوجه شد و فرمود: خيال مي كنم تو غربت را تازه ديده اي و از غربت وحشت داري

اميدوارم با محبت هاي ما سختي هاي گذشته جبران و حال انس و اطمينان به وجود آيد.«هوي» با لهجه ي فصيح جواب داد: مولاي من! در غير اين محيط احساس غربت مي كردم و لكن در نزد شما در قلب خود كمال آرامش را در مي يابم و حقا هم بايد اين طور باشد.در اين هنگام تبسم بر لبان حسين نقش بست، تبسمي كه سازنده و راهنما و تسكين دهنده بود و فرمود: من گمان مي كردم تو با زبان عربي آشنا نباشي ولكن به طوري كه مي شنوم گويا تو عربي اصيل هستي و با اين وصف در خانواده ي ما احساس غربت نخواهي كرد.«هوي» از شنيدن كلمات عنايت آميز حسين (ع) خوشحال گرديد و تبسم نمود و با قيافه ي بشاش گفت: آقاي من! در پناه رحمت تو خيال مي كنم يك فرد از نژاد عرب و اصيلم و از دير زمان هم اين زبان را دوست مي داشتم زيرا در زبان عربي آن وسعت را در مي يابم كه در زبانهاي ديگر وجود ندارد و هر گونه خواستهاي ضمير باطني با اين زبان قابل بيان است. [ صفحه 163] دين شما را بررسي نمودم و ديدم قلب مرا بيشتر آرامش مي بخشد و طمع كردم و عشق ورزيدم و به وسيله ي آن موانع و عوائقي كه دريچه هاي دلم را گرفته بود زايل كردم و نزديك بود در زير تل هاي خرافات هلاك شود كه حقايق اسلام مرا نجات داد.امام فرمود: خدا خيرت دهد، تو قبلا حكيم بوده اي يا اديب؟ آيا تلاوت قرآن را خوب ياد گرفته اي؟ گفت: آري سرورم!امام فرمود: ميل داري چند آيه براي من

بخواني؟ آنا اطاعت نمود و از آيات سوره ي انعام آيه ي 62-59 را قرائت نمود: «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما في البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة في ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين و هو الذي توفاكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه ليقضي اجل مسمي ثم اليه مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتم تعملون و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة حتي اذا جاء احد كم الموت توفته رسلنا و هم لا يفرطون ثم ردوا الي الله مولاهم الحق الا له الحكم و هو اسرع الحاسبين».وي آيات را با يك حالت وجد و نشاطي قرائت نمود كه مورد تحسين حسين بن علي (ع) قرار گرفت، سپس امام فرمود: به نظر من تو اين آيات را بهتر از عربها حفظ كرده اي.«هوي» گفت: دوستدارم آنگونه كه سرورم مي فرمايد و مي پسندد باشم وچرا مرا از عيبهايم پاك نمي گرداني در حالي كه اين آيات كوبنده و آموزنده را مي خوانم آياتي كه مرا در محيط علم خدا قرار مي دهد و ما نمي دانيم كه در دوران حيات دنيا از گروه نيكوكاران هستيم يا از دسته ي تبهكاران.امام در اثناي سخنان وي مي فرمود و بلي بلي اي دخترم! خوب مي گوئي و خوب درك كرده اي. وي به گفتار خود ادامه داد و گفت: مولاي من! آيا از اين تعبير «مفاتح الغيب» به دست نمي آيد كه خداوند ما را به تفكر پشت سرهم و تأملهاي طولاني برمي انگيزد؟ و اين تعبير در دل ما

چنين ترسيم و نقشي را ايفا مي كند كه در كليه ي اشياء عالم وجود يك نوع غيب پنهاني و يك فضايي از عالم مبهم محجوب در پس پرده وجود دارد و كليدهاي آن در نزد خداوند است و معلومات ما نسبت به درك كنه آنها مانند كسي است كه در كنار دريا انگشتي تر كرده است؟امام فرمود: هر آينه در درك حقايق چيزي بسيار قابل تحسين آوردي، آيا از اشعار عرب [ صفحه 164] و ادبيات آنان چيزي حفظ داري؟گفت: بلي دارم. (زيرا سابقا انگيزه ي خرقه پوشي و تمايل بزهد داشتم) اشعاري فرو خواند:انت نعم المتاع لو كنت تبقي غير ان لابقاء للانسانو در همين مضمون كه مربوط به جواني است، و قبلا در مجلس معاويه گفته بود چنين خواند:رايت الفتي يمضي و يجمع جهده رجاء الغني و الوارثون قعودو ما للفتي الا نصيب من التقي اذا فارق الدنيا عليه يعودحسين بن علي (ع) خوشحال شد و از كثرت نشاط و وجد اشك در حدقه ي چشمانش مانند بلور آشكار گرديد. لذا برخاست و بوي گفت: تو را آزاد كردم و هر چه معاويه با تو فرستاد به تو بخشيدم، با در نظر گرفتن آنكه تو پيش من براي هميشه آن زني هستي كه موقعيتش در خانواده مورد علاقه و پسند است. در اين لحظه بود كه بديح به همراه عبدالله بن جعفر عموزاده ي حسين بن علي وارد شد او با «هوي» كه در دمشق خاطراتي با او داشت تجديد خاطره مي كرد او در حين گفت و گو با هوي چنان بجوش مي آمد و رعشه ي قلبي او كلامش را متزلزل مي ساخت و يك

اضطراب قهري در وجود او حكمفرما بود.حسين مظهر تقوي ناظر اوضاع بود و در همان لحظه هاي حساس به فكري عميق فرو رفت و به خاطر آورد و با علم امامت دريافت كه پيش ترها ميان آنها دو محبتي بوده و زمانه آنها را از هم دور ساخته و در اين دوره تقدر الهي بار ديگر آنها را بهم نزديك نموده است. لذا حضرت متوجه بديح شد وفرمود: در فكر تهيه مقدمات سفر تو بودم كه تو را پيش خود بخوانم. پس تو منظور مرا با آمدنت تامين كردي و پيش ما عزيز و محترم هستي. اين بانوي آزاد شده يعني «هوي» نيز مانند تو عزيز است. در اين بيت سزاوار است خط نهائي اين دوره مبهم وصل شود بديح از سخنان امام بي اندازه شاد شده مانند كسي كه در باب بهشت سالهاي دراز معطل شده بود راهش نمي داند يك دست غيبي آمد او را به طور غير منتظره داخلش نمود. لذا ناگهان سرفرود آورد و دستهاي حسين را بوسيد و در اينجا بود كه صورت بديح و صورت «هوي» با همديگر تلاقي نمود. [ صفحه 165] در آن منظره قلب حسين بسيار منقلب شد و اشك شادي از ديدگانش جاري گرديد و هزار دينار به آنان بخشيد و به نماز برخاست و با قلب آرام و ضميري شاداب به طرف مسجد رفت.مردم وقتي قصه را شنيدند و با افكار پليد خود قضيه را ارزيابي كردند.اما همت و هدف حسين (ع) در اين عمل اين بود كه يك قلب مفتون شده را بر قلب ديگر وصل نمايد و سعادت را به آنها بازگرداند. [281] .حسين

(ع) كه از غرورهاي جاهلانه و رسوم بدوي پاك و منزه بود و هميشه هدفش اجراي مباني عالي اسلام بود، رهبري نبود كه مانند معاويه دختران زيبا را طعمه ي يزيد و حكام خود كند، بلكه رهبري بود كه جوانان درددل خود را - حتي در امور زناشويي - با او در ميان مي گذاشتند و ترسي از خيانت نداشتند.

ازدواج قيس با خواستگاري حسين

قيس بن ذريح از محله ي «يحيي بن كعب» گذر كرد و از «لبني» دختر حباب الكعبيه آب خواست و شيفته ي جمال او شد. براي پدرش ذريح جريان را معروض داشت ذريح كه مردي ثروتمند بود، از اين وصلت امتناع نمود و گفت: بايد با عموزادگان خود وصلت كني.قيس از مادرش كه به شرف دايگي امام حسين (ع) افتخار داشت استمداد نمود، ولي از او هم مساعدت نديد.قيس به محضر حسين (ع) شرفياب گرديد و از حضرتش استمداد نمود، امام شخصا به خيمه حباب رفت و، حباب گفت: هر امري داشتيد مرا امر مي فرموديد حاضر مي شدم. امام فرمود: اين با هدف من سازگارتر بود. سپس منظورش را بيان فرمود، حباب گفت: يابن رسول الله فرمان تو راست هر طور صلاح بدانيد امر شما مطاع است، واي كاش پدر اين جوان را امر مي فرموديد او نيز براي خواستگاري مي آمد، مي ترسم او از اين وصلت بي ميل باشد و برما ننگي شود.حسين (ع) به قبيله ي ذريح آمد و اهل قبيله به احترام امام برپا ايستادند و مقدم امام را بسيار گرامي داشتند. وقتي كه از علت تشريف فرمايي آن حضرت باخبر شدند، همه ابراز اطاعت نمودند وامام همه ي آنها را به همراه خود جهت

خواستگاري پيش قبيله ي حباب برد و امر تمام شد [ صفحه 166] و مراسم عروسي انجام گرديد و روزگاري با هم بزيستند.گويند كه بعدها در نتيجه ي عقيم بودن عروس، ذريح پسرش قيس راوادار به طلاق نمود و قيس از مهر و محبت «لبني» دست بر نمي داشت و ذريح سوگند ياد نمود كه تا او را طلاق ندهي زير سقف ننشيند چون آفتاب سر ميزد قيس جهت آسايش پدر، عباي خود را بر سر پدرش مانند سايبان مي گرفت تا از تابش خورشيد آسيب نبيند و شب مي آمد با همسر خود تا صبح مي گريستند، بالاخره در نتيجه ي فشار پدر بين آنها جدايي واقع شد و وقتي كه امام حسين (ع) باخبر شد بسيار ناراحت گشت و ذريح را توبيخ نمود و فرمود: آيا حلال بود رشته ي محبت ها را با شمشير قطع كني؟ [282] .

حسين و خلاف كاري هاي معاويه

حسين بن علي (ع) بعد از پدر و برادرش تنها كسي بود كه شجاعانه در برابر خلاف كاري هاي معاويه شديدا مبارزه مي كرد و به او جواب هاي كوبنده مي داد و او را محكوم مي كرد.بنا به نقل احمد بن علي بن ابي طالب طوسي در دوران زندگاني امام حسن (ع) معاويه كتبا دستور داد كه از دوستان علي شهادت قبول نكنيد.خانواده ي عثمان و پيروان و مداحان و ثناگويان عثمان را در كليه ي مراحل شئون زندگي جلو انداخته و مورد توجه قرار دهيد، و در نتيجه روايت يا حديث به نفع عثمان در شهرها به حد ابتذال رسيد. سپس معاويه به حكام و عمال خود نوشت: هم اكنون درباره ي عثمان حديث زياد شده، بعد از اين مردم را به مدح و

منقبت معاويه تشويق نماييد، زيرا اين بهترين حربه اي است براي كوبيدن اهل بيت و تضعيف آنان.هنگامي كه دستور معاويه را به مردم ابلاغ كردند،در هر شهر و دهي مدح معاويه از زبان پيغمبر (ص) در منبرها جاري شد و توسعه ي ميدان اكاذيب و دايره ي اباطيل به حدي رسيد كه به زبان دختران و بانوان و كنيزان افتاد، سرانجام معاويه به زياد بن ابيه نوشت هر كس در دين علي (ع) باشد او را گردن بزن و مثله كن! [283] .معاويه نامه ي ديگري به زياد و كليه ي حكام نوشت و دستور داد: دوستان علي (ع) را به جرم دوستي بكشيد و اگر شاهد اثبات هم پيدا نكرديد با صرف احتمال و شبهه و اتهام آنان را [ صفحه 167] گردن بزنيد. كار به جايي رسيد كه در كشوري كه به نام اسلام و قرآن اداره مي شد كافر و زنديق تامين داشتند، ولي شيعه تامين نداشت!افرادي كه در اين هدف به معاويه بيش از همه كمك مي كردند، قاريان قرآن بودند. قاريان مزور و متظاهر به خشوع و متصنع به ورع، قاريان بوقلمون صفت و رياكاران حقيقت!بعد از رحلت امام حسن مجتبي (ع) فاجعه شديدتر و دايره ي فتنه وسيع تر گرديد و براي دوستان خدا و شيعيان علي (ع) تامين مالي و جاني ابدا باقي نمايد. [284] .صالح بن كيسان مدني كه شيخ كشي او را در رجال خود صفحه ي 93 از اصحاب امام سجاد (ع) قرار داده روايت مي كند: وقتي كه معاويه حجر بن عدي و ياران او را به قتل رساند، در همان سال [285] به قصد حج به سوي مكه حركت

نمود و با حسين (ع) ملاقات كرد و گفت: يا ابا عبدالله مسبوق شده ايد كه ما چه رفتاري با حجر بن عدي و ياران او و دوستان پدرت كرديم؟امام فرمود: چه كاري كرديد؟ گفت: آنها را كشتيم و كفنشان كرديم و بر جنازه هاشان نماز خوانديم. امام خنديد و چنين پاسخ داد: آنها دشمن تو بودند اما اگر ما پيروان تو را بكشيم نه آنها را كفن مي كنيم و نه بر آنان نماز مي خوانيم و نه اجسادشان را دفن مي كنيم. [286] .امام با اين جمله به معاويه فهماند كه تو مسلماني را كه كلمه ي توحيد خونشان را تضمين و تامين كرده بر خلاف ضرورت قانون قرآن و حكم اسلام و بناحق كشتي، و با كفن كردن و نماز خواندن و دفن كردنشان به اسلاميت آنان اعتراف مي كني!اما ما پيروان شما را كه از برقه ي اسلام خارج هستند واجب القتل مي دانيم و به آنها نماز، دفن، كفن را واجب نمي دانيم و روي اين اصل اين كار را انجام نمي دهيم.امام در همان ملاقات فرمود: و لقد بلغني وقيعتك في علي و قيامك ببغضنا و اعتراضك ببني هاشم بالعيوب فاذا فعلت ذالك فارجع الي نفسك ثم سلها الحق عليها و لها». يعني: حركات و اعمال قبيح و ناشايست تو درباره عيب جويي و بدگويي تان درباره ي علي (ع) و قيام تو به عداوت ما و اعتراضهاي تو به بني هاشم به من رسيده است. هر وقت خواستي به ما عيب [ صفحه 168] بگيري نخست به نفس و وجدان خود رجوع كن، سپس حق را كه بر نفع و يا ضرر

اوست به او نشان بده.ذيل حديث كه جواب «فاذا افعلت» است در اكثر نسخه هاي احتجاج اين طور است «فان لم تجدها اعظم عيبا فما اصغر عيبك فيك و قد ظلمناك يا معاوية!» در اين عبارت اگر جمله ي «فما اصغر عينك فيك» را جواب آن قرار دهيم جمله ي «ظلمناك» زايد و بي فايده مي شود و معني به اين صورت در مي آيد «اگر در صورت مراجعه به وجدان، خود را با بزرگترين عيبها معيوب نيافتي پس چه علتي عيوب تو را در چشم تو كوچك كرده» يعني حتما عواملي در تو وجود دارد كه حقايق را وارونه نشان مي دهد، مانند عينك هاي رنگي كه سفيد را سرخ و يا عينك دوربين و درجه دار كه كوچك را بزرگ، بزرگ را كوچك نشان مي دهد، پس اساس تشخيص تو معيوب است.اذا لم تكن للمرء عين صحيحة فلاغر و ان يرتاب و الصبح مسفربنابراين جمله ي «و قد ظلمناك» زايد و بي مفهوم خواهد شد و الا نتيجه ي معكوس مي دهد كه اهل بيت به آنها افترا بسته اند و اين يك نوع ظلم است.»اگر «و قد ظلمناك» را جواب «ان» شرطيه قرار دهيم معناي آن چنين در مي آيد: در صورت رجوع به وجدان، اگر خود را با بزرگترين عيب ها آلوده نيافتي پس محققا ما به تو در اين نسبت كه مي دهيم ظلم كرده ايم، ولي حتما خود را بزرگترين معيوب خواهي يافت. و در اين صورت جمله ي «فما اصغر عيبك فيك» زايد مي شود. نگارنده مدتها بود در حل اين معما به رجال علم و اساتيد بزرگ مراجعه نموده، آنان هم از اظهار نظر قطعي توقف

نمودند و محمل صحيح پيدا نكردند.اخيرا يك نسخه احتجاج طبرسي در تجارتخانه ي رفيق معظم و دانشمند محترم آقاي حاج ميرزا مجيد اعتمادي آغبلاقي، دام توفيقه كه به خط نصرالله تفريشي و با طبع سنگي در سال 1268 چاپ شده، ديدم و از حواشي آن معلوم بود كه در تصحيح نسخه بسيار دقت به كار رفته است و در آن نسخه به صفحه 167 جمله ي «فما اصغر عيبك» را «في اصغر عيبك فيك» نقل كرده بود و در حاشيه «فما» را نسخه ي بدل قرار داده بود. بنابراين عبارت، مطلب روشن و يك معناي بسيار عالي به دست مي آيد و خلاصه اش اين طور مي شود: در صورت رجوع به وجدان خود خواهي ديد كه كوچكترين عيب تو از همه ي عيوب بزرگتر است. و به عبارت روشن تر: اگر [ صفحه 169] به عيب هاي ناچيز و كوچك خود دقيق شوي و آنها را بررسي كني خواهي ديد كه همان عيب هاي كوچك از همه ي عيب هاي دنيا بزرگتر است و اگر چنين نباشد و خود را با چنين وصفي نيابي ما محققا به شما در اين نسبت ظلم كرده ايم ولكن چنين وصف در تو محقق الوقوع است.اين گفتار به منزله ي اين است كه بگويي شمر قاتل حسين (ع) است والا من در نسبت به او ظلم كرده ام و بر همه ي تقديرها، اين جمله با شرط و جزاء جواب جمله ي «فاذا فعلت ذالك» است.در خاتمه چنين فرمود: معاويه تو با گمان ديگران تيراندازي مكن و به غير از هدف خود تير خالي مكن (يعني به كار خود مشغول باش) و ما را با تير عداوت از نزديك هدف قرار مده.

و به خدا قسم تو در اين افتراها و بهتانها از مردي پيروي كردي كه نفاق او از اسلام او سابق تر است و نظر خير به تو ندارد. تو هميشه به استقلال فكري خود به كاري اقدام كن و يا آن را ترك كن. (منظور امام از آن مرد عمروعاص بود). [287] .حسين (ع) در هيچ فرصتي ساكت نمي نشست و معاويه تنها از وجود مقدس حسين نگراني داشت وغير از او از كسي باكي نداشت. [ صفحه 171]

قيام حسين عليه السلام در مني

اشاره

اوضاع به همين نحو ادامه داشت تا دو سال قبل از فوت معاويه كه در همان سال حسين بن علي (ع) براي حج به مكه حركت نمود و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس افتخار حضور در ركاب آن حضرت را داشتند و حسين در اين مسافرت جمع كثيري از مردان و زنان بني هاشم و غلامان و شيعيان - چه آنكه حج را قبلا به جا آورده بود و چه آنانكه نياورده بودند - با خود همراه برد و نيز جمعي از انصار و گروهي از اصحاب پيغمبر و جمعي از تابعين در مراسم شركت داشتند، به طوريكه در مني بيش از هزار تن مرد در خيمه ي شاهانه ي حسين (ع) اجتماع داشتند و اكثر آنان فرزندان صحابه و تابعين بودند.حسين (ع) ايستاد و خطبه ي بسيار جالب و جذابي خواند و فرمود: اين طاغي (يعني معاويه) را ديديد كه چه ها كرد درباره ي ما و شيعيان ما، و من مي خواهم از شما سؤال كنم درباره ي چند امر اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيبم نماييد و گفتار مرا بشنويد و محفوظ

بداريد و وقتي كه به شهر و قبيله ي خود رسيديد به آنانكه اطمينان داريد بگوييد و به سوي من دعوتشان كنيد. من مي ترسم اين حق از بين برود و خدا مي خواهد نور حق روشن گردد.حسين (ع) آنچه را كه قرآن آورده بود كلمه اي باقي نگذاشت و همه چيز را شرح داد و تفسير و تأمل نمود و هر آنچه را كه پيغمبر درباره ي پدر و مادر و اهل بيت او گفته بود بيان نمود و در همه ي اين گفتارها صحابه مي گفتند: ما شنيده ايم و ديده ايم و تابعين مي گفتند ما از موثقين شنيده ايم.سپس فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم همين كه به شهر و ديار خود رسيديد اين مطلب [ صفحه 172] را به اشخاص مورد اطمينان خود بگوييد و سپس از منبر فرود آمد. [288] .ناگفته پيدا است ايراد اين خطبه ي انقلابي و تكان دهنده در اواخر حكومت معاويه كه در اوج قدرت بود، آن هم در مني كه از يك مجمع عمومي اسلامي تشكيل مي شد، دليل قدرت روحي و محبوبيت اجتماعي حسين (ع) است و همين طور هم بود حسين (ع) چشم و چراغ مسلمانان و اميد گاه امت بود.حسين (ع) بود كه حقايق اسلام را كه مغلوب سياست مزورانه و شيطاني بني اميه شده بود آشكار مي ساخت و يك مشت جاهل ناتوان و مشتي عالم دنياپرست، از اسلام همان را مي دانستند كه سياست روز به آنان آموخته بود و حسين آنها را عميقانه آگاه مي فرمود. خطبه اي در امر به معروف در يك مجلسي خواند كه همه چيز در

آن بود و چنين فرمود:

امر به معروف در يك خطبه ي جذاب

(شجره ي طوبي صفحه 102، برخي از علماء اين خطبه را از سخنان حسين بن علي عليهماالسلام در مني دانسته اند). اعتبروا ايها الناس بما وعظ الله به اوليائه من سوء ثنائه علي الاحبار، اذ يقول لولا ينهاهم الربانيون و الأحبار عن قولهم الاثم و قال لعن الذين كفروا من بني اسرائيل الي قوله لبئس ما كانوا يفعلون، و انما عاب الله ذكل رغبة فيما كانوا يرون من الظلمة الذين بين اظهر هم المنكر و الفساد، فلا ينهونهم عن ذالك رغبة فيما كانوا ينالون منهم، و رهبه مما يحذرون، و الله يقول فلا تخشو الناس و اخشون و قال المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر، فبدء الله بالمعروف و النهي عن المنكر فريضة منه لعلمه بانها اذا اديت و اقيمت استقامت الفرائض كلها هينها و صعبها، و ذالك ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر دعاء الي الاسلام مع رد المظالم، و مخالفة الظالم، و قسمة الفيئي و الغنائم و اخذ الصدقات من مواضعها و وضعها في حقها ثم انتم ايها العصابة، بالعلم مشهورة و بالخير مذكوره، و بالنصيحة معروفة، و بالله في انفس الناس مهابة، يهابكم الشريف، ويكرمكم الضعيف، و يؤثركم من لافضل لكم عليه، و لا يدلكم عنده تشفعون في الحوائج اذا امتنعت من طلابها، و تمشون في الطريق بهيبة الملوك و كرامة الاكابر، الي كل ذلك انما نلتموه بما يرجي عند كم من القيام [ صفحه 173] بحق الله و ان كنتم عن اكثر خفه تقصرون فاستخففتم بحق الائمة، فاما حق الضعفاء فضيعتم، و اما حقكم بزعمكم فطلبتم، فلا مالا بذلتموه، و لا

نفسا خاطرتم بها للذي خلقها، ولا عشيرة عاديتموها في ذات الله انتم تتمنون علي الله جنه و مجاوة رسله و امانا من عذابه.لقد خشيت عليكم ايها المتمنون علي الله ان تحل بكم نقمة من نقماته لانكم بلغتم من كرامة الله منزلة فضلتم بها، و من يعرف بالله لا تكرمون، و انتم بالله في عباده تكرمون و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تفزعون، و انتم لبعض ذمم آبائكم تفزعون، و ذمة رسول الله محقورة و العمي و اليكم و الزمن في المدائن مهملة لا ترحمون، و لا في منزلتكم تعملون، و لا من عمل فيها تعنون، و بالادهان و المصانعة عند الظلمة تامنون كل ذالك مما امركم الله به من النهي و التناهي و انتم عنه غافلون، و انتم اعظم الناس مصيبة لما غلبتم عليه من منازل العلماء لو كنتم تسمعون.ذالك بان مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء بالله الامناء علي حلاله و حرامه، فانتم مسلوبون تلك المنزلة، و ما سلبتم ذالك الا بتفرقكم عن الحق و اختلافكم في السنة بعد البينة الواضحة، و لو صبرتم علي الاذي، و تحملتم المؤونة في ذات الله كانت امور الله عليكم ترد، و عنكم تصدر، و اليكم ترجع، ولكنكم مكنتم الظلمة من منزلتكم، و اسلمتم امور الله في ايديهم يعملون بالشبهات، و يسيرون في الشهوات، سلطهم علي ذالك فراركم من الموت، و اعجابكم بالحيات التي هي مفارقتكم، فاسلمتم الضعفا في ايديهم، فمن بين مستعبد مقهور و بين مستضعف علي معيشته مغلوب، يتقلبون في الملك بآرائهم، و يستشعرون الخزي باهوائهم، اقتداء بالاشرار، و جراة علي الجبار، في كل بلد من هم علي منبره خطيب يصقع، فالارض لهم شاغرة،و

ايديهم فيها مبسوطة، و الناس لهم خول لا يدفعون يدلامس، فمن بين جبار عنيد، و ذي سطوة علي الضعفة شديد مطاع لا يعرف المبدء (و) المعيد، فياعجبا و مالي (لا) اعجب و الارض من غاش غشوم، و متصدق ظلوم، و عامل علي المؤمنين بهم غير رحيم، فالله الحاكم فيما فيه تنازعنا و القاضي بحكمه فيما شجر بيننا.اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافسا في سلطان، و لا التماسا من فضول الحطام، ولكن لنري (لنرد خ ل) المعالم من دينك، و نظهر الاصلاح في بلادك، و يامن المظلومون من عبادك [ صفحه 174] و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك، فانكم تنصرونا و تنصفونا، قوي الظلمة عليكم، و عملوا في اطفاء نور نبيكم، و حسبنا الله و عليه توكلنا و اليه المصير. [289] . [ صفحه 175]

اموال يمن و فرمان حسين

در سال پنجاه و چهارم هجري قسمتي از خراج مملكت يمن را براي معاويه مي بردند، وقتي اموال به مدينه وارد شد، حسين بن علي دستور داد همه ي اموال را بين فقراي مدينه و اهل بيت خود قسمت كردند. سپس نامه اي با اين مضمون به معاويه نوشت:از حسين بن علي به معاويه، مقداري مال و عطر و عبير براي تو از يمن در حركت بود كه اگر به دست تو مي رسيد آنها را مانند ساير اموال در خزينه هاي شام انبار مي كردي بتدريج بين اطرافيان تو به مصرف برسد. نظر بر آنكه من هم به آن كالاها احتياج داشتم دستور دادم ضبط كردند وقتي اين نامه به معاويه رسيد در پاسخ نوشت: از معاويه به حسين بن علي، نامه تو به من رسيد،

مرقوم داشته بوديد نظر بر اينكه اموال كاروان مورد نياز تو بوده آنها را ضبط نمودي. چون آن كالاها از اموال ويژه ي من بود سزاوار نبود در آن تصرف كني. اگر آنها را آزاد [ صفحه 176] مي گذاشتي تا به نزد من آورند البته از آنچه بهره و نصيب تو بود، دريغ نمي كردم. وليكن برادرزاده ي من! گمان مي كنم كه تو خيال مدارا و خوب زيستي با من نداري. يقين داشته باش كه در زمان حيات من جز محبتي كه به تو دارم آسيبي به تو نخواهد رسيد، زيرا من قدر و منزلت تو را خوب مي شناسم و به همين خاطر از تو در مي گذرم. ليكن به خدا سوگند از آن مي ترسم كه بعد از من دچار كسي شوي كه با تو مدارا نكند معاويه در اين نامه امام را با يزيد تهديد كرده كه ديوانه بوده و جنون جواني داشت ولكن امام (ع) اعتنا ننمود با شتاب ميان فقرا تقسيم نمود و از معاويه به هيچ عنوان صله قبول نكرد و حتي مال كثيري را كه شامل لباسهاي فاخر و گران قيمت بود معاويه به امام فرستاده بود برگردانيد. [290] .همچنين در زمان حكومت يزيد در منزل تنعيم دستور داد اموال و كالاي كارواني را كه از طرف حاكم يمن بحير بن ريان براي يزيد حمل شده بود ضبط كردند كه شرح آن در عنوان «كاروان يمن و فرمان حسين» خواهد بود.

نامه ي حسين به معاويه درباره ي مسلم بن عقيل

نامه تند و تكان دهنده امام به معاويه در مورد معامله ملك مسلم بن عقيل بسيار جالب است و معاويه بمحض خواندن نامه ملك را پس داد و

پولها را از مسلم نگرفت.مدايني [291] گويد: همين كه سالهائي بر مسلم گذشت، پدرش عقيل مرده بود. به معاويه گفت: مرا زميني است در فلان محل مدينه كه صد هزار درهم داده ام اكنون مي خواهم آن را به تو بفروشم، پول آن را به من رد كن. معاويه به قبض زمين و پرداخت بهاي آن فرمان داد.اين خبر به گوش حسين (ع) رسيد. بلافاصله به معاويه نوشت: «تو جواني را از بني هاشم گول زده اي و زميني را از او خريده اي كه مالك آن نيست. بنابراين آنچه به او پرداخته اي از او پس بگير و زمين ما را به ما برگردان.»معاويه كسي را نزد مسلم فرستاد و نامه ي امام (ع) را بر او قرائت كرده و گفت: مال ما را به ما برگردان و زمين خود را تصرف كن. [ صفحه 177] مسلم گفت: اما پيش از آنكه سرت را با شمشير بزنم نخواهم داد. معاويه چنان خنده كرد كه به پشت افتاد پاها را به زمين مي زد و مي گفت: اي پسرك! اين گفتارشما را پدرت به من گفته بود حالا به يادم افتاد.آن چنين است كه روزي معاويه به عقيل بن ابيطالب گفت: آيا حاجتي داري تا براي تو برآورم؟ گفت: كنيزكي از نظر من گذرانده اند كه صاحبان آن به كمتر از چهل هزار حاضر نيستند او را بفروشند. معاويه گفت: تو را چه نيازي است به كنيزي كه قيمت آن چهل هزار درهم باشد. تو كور نابينا مي تواني با كنيزي كه قيمتش چهل درهم باشد سر كني. معاويه مي خواست با وي در اين گفتار مزاح

كند.عقيل گفت: بدان منظور اين كنيز را مي خواهم كه پسري آورد كه هر گاه تو او را به خشم آوردي گردنت را با شمشير بزند. معاويه خنديد و گفت: با تو مزاح كرديم. سپس دستور داد همان كنيز را خريدند و مسلم از او متولد شده گفتار معاويه اشاره به اين داستان بود.معاويه راجع به ملك و واگذاري آن نامه مؤدبانه به حسين بن علي (ع) نوشت: «زمين شما را برگردانديم و آنچه مسلم گرفته است بر وي گوارا باد«! [292] (درباره ي مادر مسلم به جلد سوم ستاره هاي فضيلت تأليف نگارنده بخش مردان شجاعت مراجعه شود. و بصراحت تاريخ مادر مسلم از طايفه نبط و از قبيله آل فرزندان ايراني تبار و حر آزاد است نه كنيز.)

مشاوره ي معاويه درباره ي حسين

معاويه همه وقت از وجود حسين (ع) نگراني داشت و موقعيت او را خوب سنجيده بود و از توجه مردم بسوي حسين (ع) سخت نگران بود. گوئي وجود حسين براي معاويه معماي لاينحلي بود و از اينكه او را پيش خود در شهر دمشق نگاهدارد نگران بود و نيز از اينكه او را در مدينه واگذارد نيز وحشت مي كرد.روي اين اصل گاهي درباره ي حسين با مردم و ياران خود به مشاوره مي پرداخت. ابن شهر آشوب مي نويسد: معاويه مروان بن حكم را احضار نمود و به او گفت: چنين مي بينم كه او را با خود به شام ببري و او را از اهل عراق جدا سازي.معاويه گفت: در اين نظر به سود خود حرف زدي نه به سود من. به خدا قسم مي خواهي [ صفحه 178] خودت را از وجود حسين راحت كني

و مرا مبتلا سازي. من اگر صبر كنم به چيز مكروه خودم صبر كرده ام و اگر نسبت به او اسائه ي ادب كنم از رحم خود قطع كرده ام. مروان را در همان مجلس نگاه داشت و كسي را براي احضار سعيد بن عاص فرستاد.وقتي سعيد حاضر شد، از او هم درباره ي حسين (ع) نظريه خواست، وي گفت: معاويه تو براي خود از حسين نمي ترسي، بلكه عمده ي وحشت تو براي آن كسي است كه بعد از خود تعيين كرده اي. تو براي حسين (ع) شاخي (منظور يزيد است) گذاشته اي كه اگر با حسين كشتي گيرد و جنگ كند او هم مقابله به مثل خواهد كرد و اگر بخواهد از حسين (ع) سبقت جويد او هم سبقت خواهد گرفت.پس بنابراين حسين را به حال خود گذار تا او بمانند درخت خرما آب بخورد و در هوا بالا رود، بالاخره به آسمان نخواهد رسيد [293] (يعني حسين (ع) هم اگر به حال آزادي زندگي كرد كسي مزاحم او نشد اين يك نوع ترقي است، ليكن جهانگير نخواهد شد).

جذبه ي حسين در بالاي منبر

جمعي از منافقين به معاويه گفتند: براي آنكه تا حدي از نگراني تو در درباره ي حسين بن علي كاسته شود. بهتر است كه او را به منبر دعوت كني تا براي مردم خطبه بخواند. بديهي است وقتي مردم گفتار او را شنيدند عظمت او در نظر مردم پايين خواهد آمد.معاويه كه در سياست، روباه صفت بود گفت: من اين كار را درباره ي برادرش حسن (ع) كردم، اما وقتي خطبه را آغاز نمود به حدي از خود فصاحت و بلاغت نشان داد كه ما را پايمال واز نظر مردم

ساقط كرد. با او وصف اصرار منافقين به حدي شد كه معاويه بناچار از آن حضرت درخواست نمود تا به منبر رفته و براي مردم خطبه بخواند. امام قبول فرمود و بر منبر تشريف برد و پس از حمد و ثنا چنين گفت:مائيم لشكرهاي غالب و قاهر خدا و مائيم عترت و عشيرت رسول خدا. هيچ كس را با اين حضرت قربت و قرابت ما نيست، و مائيم اهل بيت پاك و پاكيزه ي او و مائيم يكي از ثقلين و رسول خدا با قرآن كريم همانند فرموده، آن قراني كه داراي تفصيل تمامت اشياء است و اطراف آن از باطل و لاطائل پرداخته و پيراسته است، و تفسير و تاويل آن بي زياده و نقصان [ صفحه 179] در نزد ماست و ما را با حالت حيراني و ترديد معطل و منتظر نمي گذارد، بلكه ما از حقايق آن كه در نزد ماست تبعيت مي كنيم، پس اطاعت كنيد ما را و سر از فرمان ما نتابيد، زيرا خداوند اطاعت ما را بر شما واجب ساخته است.اطاعت كنيد خدا و رسول خدا و اولي الامر را و آنجا كه در كاري درمانده شويد به كتاب خدا و خطاب رسول بازگشت نمائيد تا آنانكه از تفسير و تاويل آگاهند شما را آگاه سازند و اگر فضل و رحمت خدا شاملتان نشود كمتر كسي از حيله و دام شيطان خلاصي يافته، پس به هوش باشيد و گوش به دعوت شيطان ندهيد، مانند آن اشخاص نباشيد كه به آنها گفت «لا غالب لكم اليوم من الناس و اني جار لكم فلما ترائت الفئتان نكص علي عقبيه قال اني بري ء

منكم» [294] .چنانچه اين دشمن قوي پنجه شما را شيفته و به طمع دوستي فريفته سازد بناگاه از شمار وي برگرداند و شما را درهم شكند و با شمشير و نيزه و خدنگ كيفر نمايد، آن وقت است كه يك تن از شما بسلامت نرهد و شما و ايمان شما را خط امان ندهد. اين كلمات بر معاويه بسيار گران آمد، وليكن قهرا از بيانات حسين (ع) تشكر كرد و گفت: خدايت خير دهد يا اباعبدالله! خوب ابلاغ فرمودي. [295] .

خطبه ي حسين در مجلس معاويه

علامه راغب اصفهاني گويد: حسين (ع) در مجلس معاويه از مفاخر خود بيان كرد و گفت: «انابن ماء و عروق الثري، انابن من ساد اهل الدنيا بالحسب الناقب و الشرف الفائق القديم السابق، انابن من رضاه رضا الرحمن و سخطه سخط الرحمن ثم رد وجهه للخصم فقال هل لك اب كابي او قديم كقديمي فان قلت لا، تغلب، و ان قلت نعم تكذب.فقال الخصم: لا، تصديقا لقولك، فقال الحسين (ع) الحق ابلج لا يزيغ سبيله و الحق يعرفه ذو الالباب قاله (ع) في مجلس معاويه. [296] .من پسر آب آسمان و رگهاي روي زمين هستم، (يعني پسر رحمة للعالمين هستم). من پسر آن كسي هستم كه با حسب افتخارآميز خود و شرافت برتر و بلند پايه ي خود بر اهل جهان پيشوا [ صفحه 180] گرديد. من پسر كسي هستم كه رضاي او خشنودي خداي بخشنده است و غضب او خشم پروردگار است.سپس متوجه معاويه شد و فرمود: آيا براي تو چنين پدري با سابقه مانند من وجود دارد؟! اگر اعتراف كني چنين پدري ندارم مغلوب مي شوي، و اگر بگوئي دارم دروغ گفته اي

و تكذيب مي شوي.معاويه گفت: گفتار شما را تصديق مي كنم، من چنين حسب و نسب و پدر و سابقه اي ندارم. امام فرمود: حق روشن گري است كه راه آن منحرف نمي شود و حق را صاحبان عقل مي شناسند. و اين مكالمه در مجلس معاويه واقع شد.بنا به روايت موسي بن عقبة بن ابن عياش مدني كه از اصحاب امام صادق به شمار آمده، معاويه روزي در يك محفلي بود و حسين (ع) در آنجا حضور داشت، به معاويه گفتند كه همه ي مردم چشم به وجود مبارك حسين (ع) دوخته اند اگر اجازه دهيد به منبر رود و خطبه بخواند، ممكن است كه از نظر مردم ساقط شود، زيرا او تيزي و گشادگي زبان ندارد، (معلوم مي شود گويندگان از متملقين بوده اند).معاويه گفت: اين مطلب را درباره ي برادرش حسن هم گفتند، اما نتيجه ي معكوس داد و ما را مفتضح كرد و خود را در نظر مردم گرامي نمود.خلاصه حسين (ع) به منبر تشريف برد و حمد و ثناي خدا را به جا آورد. سپس از مردي شنيد كه مي گويد: اين خطيب كيست؟ امام فرمود: ما حزب خدائيم، غالب بر همه. و عترت پيغمبريم و نزديكتريم به او از همه. و يكي از ثقلينيم كه رسول خدا قرين كتاب خدا قرار داده. كتابي كه بيان هر چيز در آن است و باطل در او نيست و تفسير آن به ما محول شده. و ما به تاويل آن معطل نمي شويم، بلكه از حقايق آن پيروي مي كنيم. پس شما از ما پيروي كنيد، اطاعت ما فرض است، توام با اطاعت خدا است.به حكم آيه: اطيعوا

الله و الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيئي فردوه الي الله و الرسول [297] ، خطبه را چنان گرم و فصيح و جالب ادا نمود كه معاويه نگران شد و گفت: خدا براي تو خير دهد يا اباعبدالله! حقا خوب ابلاغ فرموديد. [298] .معاويه مي دانست كه حسين (ع) در دل مردم جاي گرفته و با او نمي توان به درشتي [ صفحه 181] پرداخت. امام حسين (ع) هميشه رفتارش با معاويه شجاعانه بود بطوري كه يك روز در بالاي منبر از علي بدگوئي مي كرد، ناگهان حسين (ع) وارد شد و با شمشير به طرف معاويه حمله كرد. معاويه فرود آمد و پشت منبر پنهان شد، بعد هم عذر خواست و مبلغي قابل توجه به امام تقديم نمود كه بين فقرا قسمت نمايد! [299] .ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير معروف به ابن كثير گويد: ابوبكر و عمر و عثمان و ساير اصحاب به حسين فوق العاده احترام مي نمودند و معاويه بيش از آنان وي را تعظيم مي كرد، يك مرتبه دويست هزار درهم براي او فرستاد و سوگند ياد نمود كه تا حال به كسي چنين عطائي نكرده است.امام فرمود: بدان كه احدي نه پيش از تو و نه بعد از تو افضل از من نبوده است و حتي بعد از امام حسن (ع). با آنكه حسين (ع) به بيعت با معاويه و يزيد حاضر نشد، او پيوسته همان عطية را براي حسين مي فرستاد و به آن حضرت احترام مي گذاشت. [300] .ابن عساكر از علي بن محمد صائغ و او از پدرش بازگو مي كند كه وي گويد:

من حاضر بودم و ديدم در روز جمعه حسين (ع) وارد مسجد شد و معاويه بالاي منبر خطبه مي گفت، يكي از حضار از معاويه تقاضا نمود كه حسين (ع) به منبر رود و خطبه خواند.معاويه گفت: واي بر تو بگذار من از مفاخر خود سخن گويم. سپس روي به حسين (ع) كرد و گفت: يا اباعبدالله! تو را به خدا آيا من فرزند بطحاء و دائي مسلمانان نيستم؟ امام فرمود: آري. و معاويه از منبر فرود آمد.اباعبدالله بالاي منبر قرار گرفت و پس از حمد و درود بر پيغمبر(ص)گفت: از جدم شنيدم و او از جبرئيل خبر مي داد كه در زير ساق عرش برگ سبزي وجود دارد كه به آن نوشته شده: لا اله الا الله محمد رسول الله، و هر كس از دوستداران آل محمد(ص) به اين معني اقرار داشته باشد روز قيامت وارد بهشت مي شود. معاويه پرسيد: دوستان آل محمد كيستند؟ فرمود: آنها كه به پدرم دشنام نگفته اند! [301] .بديهي است اين شهامت و جرات از حسين (ع) آن هم در محيط شام و در مسجد اموي دمشق و در محيطي كه معاويه لعن و صب علي را به جاي تعقيبات نماز قرار داده بود، امري [ صفحه 182] بسيار شگفت آور و درخور حسين است.

وفاداري حسين در پيمان معاويه

حسين تجسم انسانيت و مثل اعلاي فضيلت و حد كمال ارشاد و هدايت بود. او در همه ي حالات، مصالح عمومي را بر منافع شخصي ترجيح مي داد و همواره در غم ملت اسلام بود. او بود كه با معاويه در صلح برادرش پيمان بست تا عليه معاويه قيام نكند و با آنكه معاويه به

شرائط صلح عمل نكرد و دوستان علي (ع) را كشت و همه ي شرائط را ناديده گرفت، به طوري كه دوستان حسين پس از قتل حجر دسته دسته به خانه ي امام مي آمدند و از آن حضرت تقاضاي قيام مي كردند.با اين وصف حسين (ع) به منظور حفظ قانون اسلام و رعايت شخصيت خود از قيام خودداري مي كرد. وقتي كه خبر ناگهان قتل حجر بن عدي را به وي دادند و اشعار جگر سوز خواهرش به سمع مباركش رسيد، متاثر شد و بي اختيار اشك از چشمان مباركش جاري شد، آن اشعار چنين بود.ترفع ايها القمر المنير لعلك ان تري حجرا يسيريسير الي معاوية بن حرب ليقتله كما زعم الخبيرتجبرت الجبابر بعد حجر و طاب لها الخورنق و السديرو اصبحت البلاد به محولا كن لم ياتها يوم مطيرالا يا حجر حجربني عدي تلقتك السلامة و السروراخاف عليك ما اردي عديا و شيخا في دمشق له زئيرالا ياليت حجرا مات موتا و لم ينحر كما نحر البعيرفان يهلك فكل زعيم قوم الي هلك من الدنيا يصيرسپس قيس بن فهدان كه از دوستان صميمي حجر بن عدي بود برخاست و اشعار حزن آور خود را چنين خواند:يا حجر ياذي الخير و الاجر ياذا الفضائل نابه الذكركنت المدافع عن ظلامتنا عند الظلوم و مانع الثعركانت حياتك اذ حييت لنا عزا و موتك قاصم الظهر [ صفحه 183] يا طول مكتابي لقتلهم حجرا و طول حزازة الصدرقد كدت اصعق حيازعا اسفا و اموت من جزع علي حجرآن حضرت با شنيدن اين اشعار در حالي كه مي گريست زير لب و آرام آرام مي گفت: اگر پيماني نداشتم جنگ مي كردم و به اين قوم طاغي

حمله مي بردم. (لو لا بيعة سبقت سرت بالناس و ثرت بالظالمين حتي حكم الله و هو خير الحاكمين [302] .در اين حال كه خانه ي امام پر از جمعيت بود، نامه رسان آمد و نامه اي به امام داد. نامه از طرف زياد بن ابيه بود و درباره ي قتل حجر عذرخواهي كرده بود. امام نامه را به دور انداخت و فرمود: دروغ گفته، دروغ گفته!مروان بن حكم در آن زمان حاكم مدينه بود به معاويه گزارش داد كه شيعيان به خانه ي حسين (ع) در رفت و آمد هستند و او را تحريك به قيام مي كنند، معاويه قضيه را به امام منعكس نمود و نامه ي معاويه به امام (ع) رسيد، سپس حضرت با نامه اي كوبنده و تكان دهنده به معاويه پاسخ داد: اما بعد فقد بلغني كتابك انه بلغك عني امور ان بي عنها غني و زعمت اني راغب فيها و انا بغيرها عندك جدير.اما ما رقي اليك عني فانه رقاه اليك الملاقون المشاؤون بالنمائم المفرقون بين الجمع كذب الساعون الواشون ما اردت حربك و لا خلافا عليك و ايم الله اني لأخاف الله عز ذكره في ترك ذالك و ما اظن الله تبارك و تعالي براض عني بتركه و لا عاذري بدون الاعتذار اليه فيك و في اولئك القاسطين الملبين حزب الظالمين بل اولياء الشيطان الرجيم الست قاتل حجر بن عدي اخا كندة و اصحابه المصلين الذين كانوا ينكرون الظلم و يستفظعون البدع و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و لا يخافون في الله لومة لائم ثم قتلتهم ظلما و عدوانا من بعد ما اعطيتهم الايمان المغلضة و المواثيق المؤكدة جراة علي الله و

استخفافا بعهده اولست قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول الله العبد الصالح الذي ابتلته العبادة فنحل جسمه و اصفر لونه فقتلته بعدما آمنته و اعطيته من العهود ما لو فهمته العصم لنزلت من شعف الجبالاولست المدعي زياد بن سمية المولود علي فراش عبيد عبد ثقيف فزعمت انه ابن ابيك و قد قال رسول الله الولد للفراش و للعاهر الحجر فتركت سنة رسول الله و اتبعت هواك بغير هدي من الله ثم سلطه علي اهل العراق فقطع ايدي المسلمين و ارجلهم و سمل اعينهم و صلبهم علي [ صفحه 184] جذوع النحل كانك لست من هذه الامة و ليسوا منك.اولست صاحب (قاتل في ل) الحضرميين الذين كتب اليك فيهم ابن سميه انهم علي دين علي (ع) و رايه فكتبت اليه اقتل كل من كان علي دين علي (ع) و رايه فقتلهم و مثل بهم بامرك و دين علي و الله دين ابن عمه الذي كان يضرب عليه اباك و هو اجلسك بمجلسك الذي انت فيه و لو لا ذالك لكان افضل شرفك و شرف ابيك تجشم الرحلتين اللتين بنا من الله عليكم فوضعهم عنكمو قلت فيما نقول انظر نفسك ولدينك و لأمة محمد (ص) و اتق شق عصا هذه الامة و ان تردهم في تفنة فلا اعرف فتنة اعظم من ولايتك عليها و لا اعلم نظرا لنفسي و ولدي و لأمة محمد (في ال) جدي افضل من جهادك فان فعلته فهو قربة الي الله عزوجل و ان تركته فاستغفر الله لذنبي و اساله توفيقي لارشاد اموريو قلت فيما تقول ان انكرك تنكرني و ان اكدك تكدني و هل رايك الا كيد الصالحين منذ خلقت! فكدني ما

بدالك ان شئت فاني ارجو ان لا يضرني كيدك و ان لا يكون علي احد اضر منه علي نفسك علي انك تكيد فتوفظ عدوك و توبق نفسك كفعلك بهؤلاء الذين قتلتهم ومثلت بهم بعد الصلح و الايمان و العهد و الميثاق فقتلتهم من غير ان يكونوا قتلوا الا لذكرهم فضلنا و تعظيمهم حقنا بما به شرفت و عرفت مخافة لعلك لو لم تقتلهم مت قبل ان يففلوا او ماتوا قبل ان يدركواابشر معاوية بالقصاص و استعد للحساب و اعلم ان لله عزوجل كتابا لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها و ليس الله تبارك و تعالي بناس اخذك بالظنة و قتلك اوليائه بالتهمة و نفيك اياهم من دار الهجرة الي دار الغربة و الوحشة و اخذك الناس بيعة ابنك غلام من الغلمان يشرب الشراب و يلعب الكلاب لا اعلمك الا قد خسرت نفسك و اخفيت التقي الورع الحليم. [303] .سپس نامه ي تو به من رسيد مطالب ناگوار اشعار مي داشت كه درخور شأن من نبود: به تو خبري رسيده و تو خيال كرده اي كه من به چنين كارها رغبت دارم و در نظر تو غير از من بايد به چنين كاري دست بزند.اما آنچه را كه سخن چينان بدفطرت و حمالان سخن كه هدفشان تفرقه بين امت است از من [ صفحه 185] براي تو آورده اند، بدانكه دروغ گفته اند. اين سعايت كنندگان و سخن چينها ]بايد مي دانستند كه[ من هرگز نه جنگ تو را قصد داشتم و نه مخالفت تو را بنا گذاشتم. به خدا سوگند من از خداي عزوجل در آنكه مخالفت تو را ترك كرده ام در هراسم و گمان ندارم كه

خداي متعال از اين نظر از من راضي شود و مرا بدون عذر موجه درباره ي تو و ياران تو كه به حزب شيطان لبيك گفته و او را اطاعت مي كنند - بلكه خودشان دوستان شيطان و طرد شده هستند - معذورم بدارد.آيا تو قاتل حجر بن عدي كندي نيستي؟ و قاتل دوستان او كه نمازخوانان و عبادت كنندگان، و منكر ستم و هراس كشندگان از بدعت و امر كنندگان به معروف و مانع از منكرات بودن؟ همانان كه از ملامت ديگران در تبليغ حق خوفي نداشتند و تو با ستم آنان را كشتي بعد از آنكه به آنان امان دادي و پيمان مؤكد بستي؟ و اين عمل تو جسارت به پروردگار و استخفاف به عهد او بود.آيا تو قاتل عمرو بن حمق [304] صاحب رسول الله نيستي؟ او مردي صالح بود كه عبادت او را [ صفحه 186] پوسيده كرده و جسم او ضعيف شده و رنگش زرد گشته بود. تو او را كشتي بعد از آنكه به وي تامين جاني دادي وپيماني و عهدي با او بستي كه اگر با حيوانات صحرا بسته مي شد از قله ي كوهها پايين مي آمدند و بسوي انسانها مي گرويدند.آيا تو مدعي نبودي كه زياد بن سميه، كه در فراش غلام ثقفي به دنيا آمده بود، برادر توست و مي گفتي از پدر توست در حالي كه رسول خدا فرموده: فرزند از آن صاحب فراش است و بر زناكاران سنگ بزنيد. تو سنت و قانون پيغمبر را زير پاگذاشتي و از هواي نفس پيروي كردي و ابدا نور هدايت خدا را نداشتي، سپس او را به اهل عراق مسلط كردي دست

و پاي مسلمان را قطع نمود و چشمانشان را از حدقه درآورد و آنان را به چوبه ي دار كشيد، گويا اي معاويه! تو از اين امت نيستي و آنان از تو بيگانه اند!آيا تو قاتل حضرمي ها نيستي كه پسر سميه درباره ي آن به تو نوشت كه آنان در دين علي (ع) و تابع راي او هستند و تو فرمان نوشتي هر كه را كه در دين علي باشد به قتل برسان، پسر زياد آنها را با دستور تو كشت و پس از آن اجسامشان را مثله كرد و اعضاي آنها را قطع نمود در حالي كه دين علي دين پسرعموي خود پيغمبر است كه پدر تو را به جهت همان دين مي زد. همان دين است كه تو را به اين مقام - كه اكنون را به نام خلافت اسلام اشغال كرده اي - رسانيده. اگر اسلام نبود بهترين افتخارات تو و پدرت همان تحمل مرارت دو مسافرت پرزحمت تابستاني و زمستاني بين مكه و شام بود كه خداوند گرفتارتان كرده بود و بجهت اسلام آن زحمت از شما برداشته شد.همچنين در خلال نامه ات به من چنين گفته اي كه موقعيت خود و دين خود و موقعيت امت محمد (ص) را ارزيابي كرده و سنجش كن و از شكستن عصاي وحدت اين امت پرهيز كن و آنان [ صفحه 187] را بسوي فتنه سوق مده! من فعلا فتنه اي دراسلام بزرگتر از خلافت تو بر اهل دين نمي بينم كه ريشه ي دين را مي سوزاند. و هر چه در وضع خود و اولاد خود و امت جدم دقيق مي شوم، جهاد عليه تو را از همه

چيز واجب تر و افضل تشخيص مي دهم. اگر چنين كاري را انجام دهم امري است خداپسند و موجب تقرب به او و اگر آن را ترك كنم بايد از خدايم بخاطر اين ترك عمل استغفار كنم و ازخدا توفيق مي خواهم كه به انجام وظائفم توفيق دهد. در نامه ي تو تهديدي بود كه اگر مرا انكار مي كني من هم تو را انكار مي كنم اگر بر من حيله و مكر به كار بري من هم از راه مكاري وارد مي شوم. معاويه! تو از اولين روز ولادتت آيا غير از خيانت بر صلحا و مؤمنين راي و نظر ديگري داشته اي؟! پس هر حيله و خيانت كه بتواني انجام بده، اميدوارم مكر تو به من ضرر نرساند و ضررش به تو بيش از همه برگردد، بمانند همان اعمال غير انساني تو كه با اين مؤمنين انجام دادي و آنها را بعد از صلح و پيمان كشتي و مثله كردي، در حالتي كه جرمي غير از محبت به ما و بزرگ داشتن حقوق ما نداشتند حقوقي كه تو هم اقرار به آن داري.معاويه! تو را مژده مي دهم بر قصاص، و آماده باش بر حساب و بدان كه براي خداي عزوجل كتابي است كه هر عمل كوچك و بزرگ را در آن جمع كرده و متروك نگذاشته و خداوند اعمال تو را فراموش نمي كند كه مردم را به گمان باطل مي كشي و دوستان خدا را بي گناه گردن مي زني و از ديارشان تبعيد مي كني و مردم را به بيعت پسرت - كه جواني شرابخوار و سگ باز است - اجبار مي كني. و من تو را چنين شناخته ام كه تو

يك مرد زيانكار و دين فروش و رعيت كش و خائن بر امانات و زود باور هستي كه از هر سفيه جاهلي اطاعت مي كند و مردان پاكيزه و پرهيزكار را مي كشد.»وقتي معاويه نامه ي حسين (ع) را خواند و با اينكه كينه و حقد او را از پيش در دل داشت چيزي نگفت. پسرش يزيد و عبدالله ابن ابي عمير بن جعفر در مجلس حاضر بودند به وي فشار مي آوردند كه جوابي تند به حسين بنويسد و معايب پدرش علي (ع) و خودش را به رخ بكشد.معاويه جواب رد داد و گفت: اما درباره ي پدرش اگر معايبي براي او جعل كنم من مورد تحسين واقع نخواهم شد [305] و اما درباره ي حسين (ع) هر چه فكر مي كنم براي او عيبي پيدا نمي كنم [ صفحه 188] «و ما عسيت ان اعيب حسينا و الله ما اري للعيب فيه موضعا». [306] .در برخي از احاديث اهل سنت ورود امام حسين را در روز جمعه به مجلس معاويه در شام بمنظور زيارت او آورده اند و در آن مجلس امام حسين بعد از سخنراني معاويه به منبر رفته و درباره شيعه سخن گفته معاويه از پاي منبر به امام حسين خطاب كرد: شيعه آل محمد كيست امام فرمود: كسي است كه شيخين وعثمان و معاويه را لعن نمي كند. ابن عساكري در تاريخ خود ج 4 ص 313 اين روايت را تكذيب كرده و از مجهولات شمرده و تصريح كرده كه امام حسين اصلا به شام نرفته و تنها امام حسن (ع) رفته آن هم به اعتراض بر معاويه بود كه به تعهدات خود عمل نكرده و مرتكب خلاف شرع

و سنت مي شده. [307] .

حسين و علت عدم قيام عليه معاويه

در اين مورد سخن زياد است و هر كس راهي را پيموده و نظري استنباط كرده. بعضي از معاصرين از بعضي صاحب نظران علت عدم قيام امام حسين (ع) پس از وفات حضرت مجتبي عليه معاويه را معلول تظاهر معاويه به دين اسلام دانسته اند. يعني چون معاويه ظاهر دين را حفظ مي كرد از اين جهت خطرش براي اسلام به اندازه ي يزيد نبود، ولي يزيد حتي ظاهر دين را هم حفظ نمي كرد و از اين جهت خطرش از معاويه بيشتر بود و انقلاب بر ضد يزيد ضرورت داشت.نظر ديگري كه نقل كرده اند اين است كه علل عدم قيام در زمان معاويه نبود شرائط بود و [ صفحه 189] در زمان يزيد شرايط قيام موجود بود والا هر دو پدر و پسر از ديگري جائرتر و بدتر بودند و بقول معروف: سگ از توله نجس تر و توله از سگ پليدتر بود.اين طور هم شرح داده اند كه در زمان معاويه و يزيد هر دو مقتضي قيام و انقلاب بر ضد آن دو موجود بوده و آن عبارت بود از اعمال ضد اسلام اين دو عنصر فساد از طرفي، و لزوم نجات دادن اسلام از طرف ديگر. ولي در زمان معاويه مانع بزرگي در بين بود و آنقدرت حكومت ريشه دار و با سابقه ي معاويه [308] بود كه نمي گذاشت انقلاب به ثمر برسد و از اول معلوم بود كه از نظر مجاري طبيعي قيام بر ضد او شكست مي خورد و نتيجه معكوس مي داد.اما با مرگ معاويه اين مانع برداشته شد و فرصت مناسبي به دست آمد كه در طليعه ي حكومت لرزان و

ضعيف يزيد با يك انقلاب مسلحانه امكان داشت حكومت صددرصد اسلامي تشكيل گردد و سلطنت بني اميه برچيده شود.سپس براي تحكيم اين نظريه و تضعيف نظريه ي سابق به جنايات معاويه استناد شده و گفته شده كه معاويه ابدا تظاهرش به دين بيشتر از يزيد نبوده و اين جنايات را بي پرده و بي پروا انجام مي داده:1- شرابخواري (الغدير ج 10 ص 279)2- پوشيدن حرير ابريشم (الغدير ج 10 ص 216)3- استعمال ظرف طلا يا نقره (الغدير ج 10 ص 612)4- استماع آهنگ خواننده ها (شرح ابن ابي الحديد ج 16 ص 161)5- قضاوت برخلاف اسلام (الغدير ج 10 ص 196)6- ترك مجازات دزدها (الغدير ج 10 ص 214)7- امر به لعن علي (ع) در خطبه ي نماز جمعه (الغدير ج 10 ص 257)8- قتل و غارت شيعيان بوسيله ي بسر بن ارطاة (الغدير ج 11 ص 16 و 17 و 18)9- اعدام حجر بن عدي و يارانش (الغدير ج 11 ص 25)10- اعدام عمرو بن حمق خزاعي (الغدير ج 11 ص 41)11- قتل شيعيان (الغدير ج 11 ص 28) [ صفحه 190] 12-جعل احاديث در مذمت علي (الغدير ج 11 ص 28)13-جعل احاديث در مدح عثمان (الغدير ج 11 ص 28)14-جنگ با علي (ع) كه تلفات آن هفتاد و پنج هزار نفر و بيشتر است. (مروج الذهب ج 2 ص 3)15-قتل مالك اشتر (مروج الذهب ج 2 ص 409)16-تجاوز به مصر و قتل محمد بن ابي بكر (مروج الذهب ج 2 ص 409)17-خواندن نماز جمعه در روز چهارشنبه (مروج الذهب ج 3 ص 32)18-قتل امام حسن (ع) كه تنها اين جنايت را مخفي و سري انجام داد. (مروج

الذهب ج 2 ص 427)19-تحميل ولايت عهدي يزيد بر امت اسلام (كامل ابن اثير ج 3 ص 503)20-مشروعيت دادن فرزند زنازاده. (شرح ابن ابي الحديد ج 16 ص 187)سپس در اثبات اين مدعا گفته شده: اگر جنايات معاويه را قبل از سلطنت او با جنايات يزيد قبل از سلطنت وي مقايسه كنيم جنايات پدر از پسرش بيشتر است. [309] .در مقابل اين نظريه آيت ا... صافي در كتاب خود موسوم به «شهيد آگاه» كه در رد كتاب «شهيد جاويد» نوشته شده مطالبي آورده و نتيجه گرفته كه يزيد از معاويه خبيث تر بود و اگر مدت سلطنتش به ميزان پدرش مي رسيد از دين اسلام حتي نامي هم باقي نمي گذاشت و قيام امام را در زمان يزيد و عدم قيام را در زمان معاويه معلول چهار علت ديگر ذكر كرده كه نگارنده گفتار او را بطور خلاصه نقل مي كند:1- شرايط نهضت در زمان معاويه فراهم نبود و اگر امام قيام مي كرد شهادت حسين (ع) براي اسلام ثمربخش نمي شد و بعلاوه معاويه ي حيله گر و با وسايلي كه در دست داشت نتيجه ي شهادت را بنفع خود تمام مي كرد، حال اينكه در زمان يزيد اين امكانات نبود، زيرا حكومت او نوبنياد و لرزان و سست بود.2- امام با حكومت يزيد از اول اخذ بيعت مخالف بود و ناچار بود قيام كند.3- معاويه به امام متعرض نشد و امام هم ساكت نشست، ليكن يزيد بر او متعرض شد و از او بيعت خواست و امام هم قبول نكرد و قيام نمود. [ صفحه 191] 4- تشكيل حكومت نه در زمان معاويه فراهم بود و نه در زمان يزيد، زيرا

معاويه در زمان خود زيربناي حكومت اموي را محكم ريخته بود و با هر مخالفتي از بين نمي رفت. [310] .

نه اين است و نه آن بايد به روايات نگاه كرد

درباره عدم قيام امام حسين (ع) در زمان معاويه، علامه متبحر شيخنا الاعظم مفيد (ره) بهترين علل مستدل را بيان فرموده و جاي شگفت است كه اين دو دانشمند محقق و تمتبع معاصر به اين روايت توجه نكرده اند.وي در فصلي كه علل قيام و خروج و شهادت امام را بيان مي كند روايتي از كلبي» [311] و مدايني [312] نقل مي كند كه ما نخستين الفاظ آن را نقل كرده و سپس به ترجمه آن مبادرت مي ورزيم: «كلبي و المدائني و غيرهما من اصحاب السير چنين است قالوا لما مات الحسن (ع) تحركت الشيعة بالعراق و كتبوا الي الحسين (ع) في خلع معاويه و البيعة له فامتنع عليهم و ذكر ان بينه و بين معاويه عمدا و عقدا لا يجوز له نقضه حتي تمضي المدة فاذا مات معاوية نظر في ذالك فلما مات معاوية و ذالك للنصف من رجب سنة ستين من الهجرة كتب يزيد الي وليد بن عتبة الخ [313] .يعني: آنچه روايت كرده كلبي و مدائني و غير از آنها از اصحاب تاريخ و روايت، اين [ صفحه 192] است: هنگامي كه امام حسن (ع) رحلت كرد شيعيان عراق به جنب و جوش آمده و به حسين (ع) نامه نوشتند كه ما حاضرين با تو بيعت كنيم و معاويه را خلع نماييم. امام از پذيرفتن پيشنهادشان امتناع كرد و علتش را چنين توضيح داد كه بين من و معاويه پيماني بسته شده كه تا مدت آن سر نيامده نمي توانم دست به كاري بزنم

و نقض عهد نمايم، ليكن وقتي كه معاويه درگذشت در اين باره فكر خواهم كرد. همين كه معاويه در نيمه رجب سال شصت قدم به عالم دوزخ گذاشت يزيد به وليد بن عتبه نامه نوشت... (تا آخر جريان مطالبه ي بيعت و اعتراض امام و حركت به مكه و...)صريح اين روايت اين است كه سكوت امام و عدم قيام او معلول عهد و پيمان خود بوده و غير از آن هيچ علتي نداشته و هر چه در اين باره گفته شده صرف حدس و تخمين بوده و به يك نقطه ي تاريخي و روايتي متكي نبوده است.شيخنا علامه مفيد در فصل امامت حسين (ع) گويد: كه امامت او به دليل هايي كه گفته شد ثابت شده و اطاعت او بر همه واجب و لازم بود ولو آنكه بر اطاعت و امامت خود بجهت تقيه و پيماني كه با معاويه بسته بود - و وفاي آن لازم بود - دعوت نمي كرد و در اين جهت مانند علي (ع) پس از پيغمبر ص بود كه بعد از صلح سكوت اختيار فرموده بود. و همه ي اينها در اين سكوت از سيرت پيغمبر تبعيت مي كردند كه در شعب ابي طالب محصور بود و يا بطور مخفي از مكه مهاجرت نمود و در غار پنهان گرديد.فلما مات معاوية و انقضت مدة التي كانت تمنع الحسين (ع) من الدعوة الي نفسه اظهر امره بحسب الأمكان و ابان عن حقه للقتال و توجه بولده و اهل بيته من حرم الله. [314] .يعني: همينكه معاويه راه دوزخ را پيش گرفت و مدت پيماني كه مانع از قيام و دعوت حسين بود براي بيعت خود با

مرگ معاويه به اتمام رسيد، حسين امر خود را ظاهر ساخت و بر حسب امكانات موجود دعوت خود را آشكار نمود و براي آنانكه نسبت به حقوق حقه ي آل محمد در جهالت به سر مي بردند متعاقبا حقوقشان را به آنان اظهار نمود تاآنكه جمعي در ظاهر به دور او جمع شده و آنها را دعوت به جهاد نمودند و براي جنگ آماده ساخت و با اهل و عيال خود از حرم خدا خارج شده متوجه عراق گرديد.علاوه بر روايات فوق كه از طريق شيعه نقل شده از طريق اهل سنت هم نقل شده به گفته [ صفحه 193] ابوحنيفه دينوري هنگامي كه امر صلح امام حسن و معاويه خاتمه يافت عدي بن حاتم درحالي كه عبيدة بن عمر همراه او بود مخفيانه به امام حسين (ع) وارد شدند در حاليكه درون آنها آتش گرفته بود امام را به قيام دعوت كردند و گفتند: يا اباعبدالله! ذلت را با عزت معامله كرديد چيزي بي ارزش را قبول كرده و امر عظيمي را از دست داديد يكروز اطاعت و يك دهر معصيت مي كنيم كار امام حسين را ول كن و اين صلح را ناديده بگير من شيعه شما را در كوفه و ساير شهرها جمع مي كنم سر او مرا و دوستم را به كوفه والي قرار ده تا پسر هند بفهمد ما سر او را مي كوبيم و با شمشير جوابش را مي دهيم فقال الحسين (ع) انا قد بايعنا و عاهدنا و لا سبيل لنقص بيعتنا. [315] ابن قتيبه دينوري [316] گويد سليمان بن صرد خزائي از امام حسين (ع) بعد از شهادت امام حسن تقاضاي قيام نمود.

امام در جواب فرمود ليكن كل رجل منكم جلسا من احلاس بيته مادام معاوية حيا فانها بيعة كنت و الله لها كارها فان هلك معاوية نظرنا و نظرتم و رئينا و رئيتم) بايد هر مردي از شما مانند پلاس از پلاسهاي خانه اش باشد «سكوت محض خموش» مادامي كه معاويه زنده است اين سكوت مفاد بيعت است بخدا سوگند من اين بيعت را مبغوص و مكروه مي داشتم هنگامي كه معاويه به هلاكت رسيد با دقت نظر و فكر و رأي دقيق بررسي مي كنم و تصميم مي گيرم [317] .از اين دو روايت به روشني استفاده مي شود كه امام اين صلح و بيعت را هم در زمان امام حسن و هم بعد از شهادت او محترم مي دانسته است.از اين بيان بخوبي روشن مي شود كه سكوت امام در عصر معاويه صد در صد به علت پيمان و عهدي بوده كه مانع از قيام او بود و بعد از مرگ معاويه اين مانع برطرف گرديد. بنابراين مي توان گفت مقتضي قيام و انقلاب درزمان پدر و پسر هر دو موجود بوده زيرا هر دو مخالف دين و جنايتكار مسلمين بودند. خلاصه توله از سگ نجس تر بود و سگ از توله خبيث تر، ليكن فرق در اين بود كه در زمان معاويه مانع از قيام در بين بود و در زمان يزيد مانع [ صفحه 194] مرتفع بود. فلذا حسين (ع) بدون ترديد و بلادرنگ قيام فرمود و به مخالفت برخاست و تمام قدرت و امكانات را به كار بست و نتيجه ي پربركتي گرفت كه در بخش نتيجه ي قيام شرح داده خواهد شد كه نتيجه ي تقويت احكام اسلام بود. بطوري كه

در شام مردي از امام سجاد پرسيد «لمن الفتح» غلبه و پيروزي با كه بود؟ امام فرمود در وقت نماز معلوم مي شود. يعني اگر نماز و تكبير در مساجد با مقررات اسلام برپا شد غلبه با ماست والا با يزيد است.

عظمت علمي حسين در منظر معاويه

معاويه خواست از حلقه ي علم و تدريس حسين و اجتماع مردم در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پيغمبر تعريف كند؛ لذا به مردي از قريش چنين گفت:اذ دخلت مسجد رسول الله فرأيت حلقة فيها قوم كان علي رؤسهم الطير فتلك حلقه ابي عبدالله مؤتزرا الي انصاف ساقيه. [318] هنگامي كه داخل شدم به مسجد رسول خدا، حلقه اي ديدم كه در اين يك جمعيت انبوهي نشسته بودند و سكوت به حدي در آنان حكم فرما بود كه گويا پرنده اي بر سرشان نشسته بود و اين حلقه ويژه ي دانشجويان حسين (ع) بود و حسين (ع) به لباسي مانند عبا ملبس بود و تا نصف ساقهايش پوشيده بود.معاويه خودش را و آنچه كه از زخارف و زيورها و حكومت و پادشاهي دنيا او را احاطه كرده مي بيند. و حسين (ع) را مي بيند با آنچه از حقيقت عظمي او را احاطه كرده اين جا است كه مي بيند فاصله بين اين دو حالت از زمين تا آسمان است. در محضر حسين (ع) حلقه اي بود كه صفوف مردم تا آنجا كه چشم مي ديد نشسته بودند و در نهايت آرامش جسم و سكوت محض كه حاكي از خضوع بي مانندشان نسبت به عظمت حسين (ع) بود! همه چشم خود را به حسين (ع) دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گوئي مي خواستند از اسارت شهوات

و پرستش هواهاي نفساني ساعتي را به پناه معنويت آن حضرت بروند.مانند مرغاني كه در هواي گرم و سوزان، زمين نمناكي بيابند و بر آن بيفتند تا خود را خنك كنند و از زحمت گرما بياسايند، مي خواستند با خلوص نيت در آن محضر عالي حلاوت ايمان را بچشند. و همه مي دانند آن طور كه در آن محضر عالي شعور وجداني نسبت به عالم غيب تازه و زنده مي شود در هيچ حال و در هيچ محفل حاصل نمي گردد!ابن عساكر نقل مي كند كه نافع بن ازرق - رهبر فرقه ي خوارج - به حسين (ع) عرض كرد: [ صفحه 195] خدائي را كه مي پرستي براي من توصيف كن. امام فرمود:يا نافع من وضع دينه علي القياس لم يزل الدهر في الألتباس مائلا ناكبا عن المنهاج ظاعنا بالأعوجاج ضالا عن السبيل قائلا غير جميل يابن الأزرق اصف الهي بما وصف به نفسه لا يدرك بالحواس و لا يقاس بالناس قريب غير ملتصق و بعيد غير مستقصي يوحد و لا يبغض معروف بالأيات موصوف بالعلامات لا اله الا هو الكبير المتعال.يعني: اي نافع! هر كس دين خود را بر قياس بسازد همواره در اشتباه است و در راه به رو درافتد. و با اعوجاج از دنيا كوچ كند و گمراه گردد و سخنان نازيبا گويد. خدا به حواس درك نمي شود و به مردم قياس نگردد. نزديك است ولي به چيزي چسبنده نيست و دور است اما دوري نجسته و يعني قرب و نزديكي او به ملامسه و به مكان مانند نزديكي موجودات به يكديگر نيست و دوري او به مكان مثل دوري كسي كه دوري جسته باشد نيست، بلكه مقصود

از دوري و نزديكي او احاطه ي علم و دانائي او به همه است و مقصود از دوري وي از اشياء منزه شدن او از صفات ممكنات است. او يگانه است و تبعيض و تجزيه و تركيب در او راه ندارد و به نشانها و به علامات وصف شده و غير از او كه بزرگ و بلند پايه است، خدائي نيست.ابن ازرق با شنيدن سخنان امام گريست و گفت: «ما احسن كلامك» يعني:چقدر نيكو است كلام تو.حسين (ع) فرمود: به من رسيده كه تو بر پدرم و برادرم و بر من گواهي به كفر مي دهي.ابن ازرق گفت: اما والله يا حسين (ع) لئن كان ذالك لقد كنتم مناد الاسلام و نجوم الاحكام.به خدا سوگند يا حسين! محال است كه اين ناسزا از من صادر شود، بيقين شما چراغ اسلام و ستارگان احكام خدائيد. يعني مردم بايد از انوار علوم و معارف شما روشني بجويند و در تاريكي ها به ستاره هاي وجود شما هدايت بشوند. [319] .سپس حسين (ع) به آيه ي شريفه ي «و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين» استشهاد فرمود و حجت را بر او تمام كرد. [320] .

مقام علمي حسين عليه السلام

خطبه ي او در رد زنادقه

و در رد خوارج و مشبهه خطبه اي بسيار عالي دارد كه نقل مي شود: «ايها الناس اتقوا [ صفحه 196] هولاء المارقة الذين شبهون الله بانفسهم يضاهئون قول الذين كفروا من اهل الكتاب بل هو الله ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير لا تدركه الابصار و هو اللطيف الخبير استخلص الوحدانيه و الجبروت و امضي المشية و الارادة و القدرة و العلم بما هو كائن لا منازع له في شيئي من امره و لا كفو له يعادله

و لا ضد ينازعه و لا سمي له يشابهه و لا مثل له يشاكله لا تتداوله الامور و لا تجري عليه الاحوال و لا تنزل الاحداث و لا يقدر الواصفون كنه عظمته و لا يخطر علي القلوب مبلغ جبروته لانه ليس له في الاشياء عديل و لا تدركه العلماء بألبابها و اهل التفكير بتفكيرهم الا بالتحقيق [321] ايقانا بالغيب لانه لا يوصف بشيي ء من صفات المخلوقين و هو الواحد الصمد ما تصور في الاوهام فهو خلافه ليس برب من طرح تحت البالغ و معبود من وجد في هواء او غير هواء هو في الاشياء كائن لا كينونة محظور بها عليه، و من الاشياء بائن لا بينونة غائب عنها ليس بقادر من قارنه ضد اوساواه ند ليس عن الدهر قدمه و لا بالناحية اممه احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار و عمن في السماء احتجابة كمن في الارض، قربه كرامته و بعده اهانته لا يحله (في) و لا توقته (اذ) و لا توامره (ان) علوه من غير توقل و مجيئه من غير تنقل يوجد المفقود و يفقد الموجود و لا تجتمع لغيره الصفتان في وقت يصيب الفكر منه الايمان به موجودا و وجود الايمان لا وجود صفة به توصف الصفات لابها يوصف و به تعرف المعارف لابها يعرف فذلك الله لا سمي له سبحانه ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير. [322] .اي مردم بپرهيزيد از اين فرقه ي خوارج كه خدا را به نفس خودشان تشبيه مي كنند و از گفتار كفار اهل كتاب پيروي مي كنند، بلكه اوست خدايي كه مانند او چيزي نيست و اوست شنونده و بيننده. درك نمي كند او را ديده ها و اوست

قهرمان و آگاه.اوست مخصوص بوحدانيت و كبرياء سلطنت و سبقت گرفته مشيت و اراده و قدرت و علم او به هر آن چيزي كه به وجود خواهد آمد. در مقابل اوامر در هيچ مورد ستيزه كننده وجود ندارد، نظيري ندارد كه همتاي او شود و مخالفي ندارد كه با او خصومت نمايد. همنامي ندارد كه شبيه او باشد و مانندي ندارد تا هم شكل او باشد. تراكم كارها در دستگاه او موجب نوبت و تأخير نمي شود و زمان بر او جريان ندارد و محل و منزل براي حوادث واقع نمي شود.كسي به كنه عظمت او نتواند برسد تا او را وصف كند. عقول ميزان عظمت و كبريايي او را [ صفحه 197] نتواند درك كند زيرا در موجودات همتا بر او نيست تا بوسيله ي آن ذات او را بشناسد. دانشمندان با قواي دراكه ي خود نتوانند او را درك كنند و صاحبان فكر با تفكرات خود او را نتوانند بيابند مگر با تصديق كردن اخبار احاديث كه حجج خدا در وصف او گفته اند، زيرا خداوند با اوصاف مخلوقات توصيف نگردد.اوست خداي يكتا و مرجع اتكاء و پناهگاه و هر چه در وهم و خيال ها متصور شود او برخلاف آن است. و نيست پرورش دهنده كسي كه در تحت تبليغ قرار گرفته و معبود كسي كه در فضاي جو و يا در غير فضا قرار گرفته اند. [323] .او در همه ي موجودات هست ولكن نه بطوري كه ممنوع بشود بر آنها و بلكه دست قدرتش و تسلطش بر اشياء حاكم است و از موجودات فاصله دارد، لكن نه مانند فاصله ي غائبها (كه از مغيب عنه غافل باشند و

از حالات آن بي خبر گردند). قدرتش مخصوص نيست بر كساني كه براي او ضد قرار داده اند يا او را با موجود ديگر همتا و مانند قرار داده اند.قدم او از هر قدم زماني نيست (كه زمان مقارن او شود) و در يك ناحيه ي مخصوص مقصود نيست بلكه در هر جهت كه متوجه شوي اوهست (اينما تولوا فثم وجه الله).از درك عقلها بالاتر است و عقول كنه او را نتواند كه درك كند، همانطوري كه ديده نتواند او را ببيند همانگونه كه اهل زمين از درك او عاجز است اهل آسمان هم از درك او عاجز است.معناي قرب و نزديك بر او كرامت اوست به انسان، و دوري او خوار و ذليل كردن انسان است. احاطه نكند او را ظرفي، و فرا نگيرد او را زماني، و با هيچ شرطي مشروط نمي شود. علو مقام او با رفعت مكاني نباشد، و آمدن او با حركت انتقالي نشود، نيست او را به وجود آورد و موجود را معدوم سازد.اين دو صفت (يعني ايجاد و اعدام) در وقت واحد جز براي او براي هيچ كس ديگري اجتماع نكنند. فكر درباره ي او منتهي بدرك يك موجود مي شود كه يك وجود اطميناني است نه وجود وصفي ظن آور. با ذات او صفات معرفي مي شود نه آنكه با صفات ذات او معرفي شود، با ذات او كليه ي اشياء شناخته مي شود نه آنكه بوسيله ي اشياء او را معرفي توان كرد. [ صفحه 198] اين است خدائي كه همتايي بر او نيست و منزه است او كه همتائي بر او نباشد و شنونده و بيننده است.

حسين و قرآن و جذبه ي آهنگ او

يكي از محاسن خطيب، خوش آهنگ بودن

او است كه با صداي گرم و دلنشين خود هنگام سخن گفتن دلها را متوجه خود و گوشها را آماده ي شنيدن و نفس ها را ساكت و آرام گرداند. و اين خصيصه در رسول اكرم (ص) به حد كمال بود و حسين (ع) كه شبيه ترين مردم به رسول خدا (ص) بود در آهنگ و لهجه و نطق و گرمي صدا و دلنشيني گفتار به جد خود شباهت كامل داشت.وقتي قرآن مي خواند همه ي شنوندگان را بر خود مي لرزانيد و وقتي سخن مي گفت همه را مجذوب خود مي گردانيد. از صداي دلنشين او موها بر بدن راست مي شد.عمادزاده از تاريخ كبير ابن عساكر نقل كرده كه شهاب بن خراش روايت كرده كه صداي حسين (ع) «غنه اي» بود و غنه در قاموس عبارت از جريان كلام و قرار دادن صدا در خيشوم و سقف دهان و زبان است و آن صدايي است كه از خيشوم بيني بيرون مي آيد و صدا را گرم مي سازد. [324] .در روايت آمده امام حسين هر وقت سوار مركب مي شد مي گفت: «الحمد لله الذي هدانا للاسلام و الحمد لله الذي اكرمنا بالقران و الحمد لله الذي من بنبينا محمد (ص) ثم قال الحمد لله الذي سخر لنا هذا و ماكنا له مقربين) حمد خدايي را كه ما را به اسلام رهنمون گشت و سپاس مر خدايي را كه ما را به قرآن مكرم داشت و سپاس بر خدائي را كه با وجود پيامبر بر ما منت گذاشت سپس گفت حمد بر خداي را كه اين چارپا را به من رام كرد و الا به آن نمي توانستم نزديك شوم. [325] .اين حضرتش با قرآن آنچنان

ريشه دار بود كه شب عاشورا با وجود آن غوغا ضمن خطبه كه به ياران ايراد فرمود از قرآن مجيد ياد نمود پس از ثنا و حمد بر خداوند چنين گفت اللهم اني احمدك علي ان اكرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئدة و علمتنا القرآن و فقهتنا في الدين فاجعلنا من الشاكرين. [ صفحه 199] حمد و سپاس خدائي را كه ما را با نبوت پيامبري گرامي داشت و ما را خليفه عالم در دين نمود و قرآن ر ا به ما تعليم داد پس خدايا ما را از شاكران قرار ده [326] .شيخ صدوق عليه الرحمة روايت كرده اهل بصره به امام حسين (ع) نامه نوشته از معني صمد پرسش كردند امام در ضمن نصيحت و دعوت آنان به ترك مجادله روايتي از جد بزرگوارش نقل كرد كه هر كس بدون علم به تفسير قرآن دست بيازد جايگاه خود را در آتش فراهم مي آورد. امام پس از نقل روايت به تفسير صمد پرداخت فرمودند خود پروردگار در قرآن (احد) را به صمد تفسير كرده است. گفته «الله احد الله الصمد» سپس تفسير كرد كه كسي والد او نيست و از او كسي متولد نشده و او نظير و همتايي ندارد و خارج نشده از او چيزي جرم دار مانند فرزند يا غيره كه از مخلوقات سر مي زند مانند تنفس و چرت زدن و خواب و خاطره هم و غم و بهجت و سرور، خنده، گريه، خوف، رجاء، رغبت اشتياق، نوميدي، گرسنگي، اسيري و منزه است پروردگار از اينكه چيز لطيف و يا كثيف از او متولد شود و سر زند

(و لم يولد). يعني: خداوند منزه و پيراسته است از آنكه از چيزي متولد شود مانند چيزهاي ديگر از عناصر و منابع خودش متولد مي گردند مانند چارپايان، ميوه جات، نباتات، درختان و امثال آنها. [327] .

حسين در اوان كودكي و پاسخ به سؤال مرد عرب

ابي سلمه گويد با عمر خطاب مراسم حج را انجام دادم، همين كه به ابطح رسيدم عربي آمد و از عمر مسئله اي پرسيد و سئوال اين بود: تخم شتر مرغ را به دست آوردم و همه را جمع كرده بودم و پختم و خوردم در حالتي كه محرم بودم، چه كفاره اي بر من است.عمر گفت: در اين باب چيزي در ذهنم نيست بنشين شايد خداوند اين مشكل را بوسيله ي يكي از اصحاب و ياران محمد (ص) حل كند.در همان لحظات، علي (ع) با فرزندش حسين (ع)حاضر شدند، عمر گفت: اعرابي سئوال خود را از علي بپرس، اعرابي سئوال خود را شرح داد. امام فرمود: اعرابي از اين پسر (يعني حسين (ع)) بپرس. [ صفحه 200] اعرابي گفت: هر كس به ديگري حواله مي دهد. مردم با اشاره فهمانيدند كه اين پسر پيغمبر است حواس خود را جمع كن. اعرابي قصه را باز گفت:حسين (ع) فرمود: اعرابي آيا شتر داري؟ گفت: دارم. فرمود: به تعداد تخم هائي كه تصرف كرده اي شتران نر را به شتران ماده جفت كن و هر چه از جفتگيري آنها نتيجه عايد شود به خانه ي خدا هديه كن.در اين وقت عمر گفت: گاهي از شتران سقط جنين مي شود و بچه به سلامت نمي آيد. امام فرمود: گاهي هم تخم ها جوجه نمي دهند و به خطا مي روند! در اين وقت عمر امام را تصديق كرد و علي

(ع) و حسين (ع) را به آغوش كشيد و اين آيه را تلاوت فرمود «ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم.» [328] .عمر بن ابي نصر گويد مردي از اهل بصره به من گفت: حسين بن علي و عبدالله بن عمر را ديدم كه مشغول طواف بودند. از پسر عمر معني آيه ي 11 سوره ي الضحي را (فاما بنعمة ربك فحدث) پرسيدم. گفت: خدا امر كرده نعمت هاي خدا را كه به انسان داده اظهار كنند.همان آيه را از حسين (ع) پرسيدم فرمود: خدا امر كرده نعمت دين را كه به تو انعام كرده اظهار و اعلان كني. [329] .رؤياني روايت كرده كه حسن و حسين عليهماالسلام به پيرمردي برخوردند كه وضو مي گرفت و شرائط و اركان آن را خوب به جا نمي آورد. در فكر افتادند تا او را تعليم كنند و در عين حال به مقام او هم توهين نشود. يا يكديگر بناي مشاجره گذاشتند و هر يكي مي گفت من از شما بهتر وضو مي سازم. در اين اثنا رو به پيرمرد كردند و گفتند: تو در بين ما قضاوت كن كه كدام از ما خوب وضو مي سازيم؟ سپس شروع به وضو كردند. بعد از اتمام از پيرمرد جواب خواستند. پيرمرد متوجه واقعه شد و گفت: آقازاده ها! هر دو شما خوب وضو گرفتيد و من بدبخت جاهل تكليف خود را خوب به جا نياوردم، ولكن از شما ياد گرفتم و از بركت لطف شما كه به امت جدتان داريد بهره مند شدم. [330] .

پندهاي حسين به ابن عباس

روزي به پسر عمويش عباس پند مي داد كه آن در چهار جمله خلاصه مي شود، ولي هر [ صفحه 201]

يكي از آنها دروازه اي است به جهاني از مكارم اخلاق:1- «و لا تتكلمن فيما لا يعنيك فاني اخاف عليك الوزر و لا تتكلمن فيما يعنيك حتي تري للكلام موضعا فرب متكلم قد تكلم بالحق فعيب.2- و لا تمارين حليما و لا سفيها فان الحليم يقليك و السفيه يؤذيك.3- و لا تقولن في اخيك المؤمن اذا تواري عنك الا ما تحب ان تقول فيك اذا تواريت عنه.4- و اعمل عمل رجل يعلم أنه مأخوذ بالأجرام مجزي بالاحسان، و السلام.1- درباره ي چيزي كه برايت اهميت ندارد سخن مگو، زيرا مي ترسم در نتيجه ي سخن بيهوده به گناه افتي و نيز بي مورد سخن مگو مگر آنكه بداني سخن گفتن بجا است، زيرا چه بسيار گوينده اي كه سخن حق مي گويد اما چون در جاي خود نگفته است گفتارش را عيب شمارند.2- هرگز با دو كس به مجادله نپرداز: يكي با افراد حليم و بردبار و ديگري با افراد نادان و سفيه، زيرا حليم با حوصله و بردباري بر تو چيره مي گردد، و افراد سفيه آزارت خواهند داد.3- درباره ي برادر مؤمنت به هنگام غيبت او چيزي مگو، مگرآنچه را كه دوست داري در پشت سر تو بگويد.4- مانند كسي رفتار كن كه مي داند در برابر جرمهايش كيفر خواهد ديد و در برابر نيكي هايش پاداش خواهد ديد، و السلام. [331] .

سؤال يك مرد و جواب حسين

مردي بر حسين (ع) وارد شد و گفت: اي پسر پيغمبر! پرسشهائي دارم كه اگر اجازه فرمائيد بگويم.امام فرمود: بگو آنچه مي خواهي.مرد گفت: «كم بين الايمان و اليقين». ميان ايمان و يقين چقدر فاصله است؟امام فرمود: «اربع اصابع» چهار انگشت.مرد. چگونه است؟ بيان فرمائيد.امام (ع) «الايمان ما

سمعناه و اليقين ما رأيناه و بين السمع و البصر اربع اصابع.» [ صفحه 202] ايمان مربوط به چيزهائي است كه با گوش مي شنويم و يقين مربوط به چيزهائي است كه با چشم مي بينيم و ميان گوش و چشم فاصله چهار انگشت است.مرد: «فكم بين السماء و الارض». فاصله ي بين آسمان و زمين چقدر است؟امام (ع): «دعوة مستجابة». به اندازه ي دعائي كه به اجابت برسد.مرد: «فكم بين المشرق و المغرب». ميان شرق و غرب چقدر فاصله است؟امام (ع): «مسيرة يوم للشمس». به اندازه ي سير يك روز خورشيد.مرد: «فما عز المرء»؟ عزت مرد به چيست؟امام (ع): «استغنائه عن الناس». عزت يك مرد به بي نيازي او از مردم است.مرد: «فما اقبح شي ء»؟ چه چيز از همه زشت تر است؟امام (ع): «الفسق في الشيخ قبيح والحدة في السلطان قبيحة و الكذب في ذي حسب قبيح و البخل في ذي الغني و الحرص في العالم». هوسراني پيران، سختگيري پادشاهان، دروغگوئي شريفان، بخل ورزيدن ثروتمندان، و حريص بودن دانشمندان از همه چيز زشت تر است.مرد: اي فرزند رسول! درست فرمودي. اينك به من بگوييد امامان پس از رسول خدا چند نفرند؟امام فرمود: دوازده نفر به تعداد نقباي بني اسرائيل. عرض كرد: نامهايشان را توضيح دهيد. امام كمي تأمل فرمود، سپس گفت: اي برادر عرب! جانشين پس از رسول خدا اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و حسن بن علي و من و نه فرزند از نسل من مي باشند. يك يك نام برد تا به نهمي رسيد و فرمود: وي زنده مي ماند تا در آخر زمان قيام كند. [332] .

منع حسين از جدال و بحث بي جا

صدوق در جامع الاخبار آورده كه مردي به حسين (ع) گفت: بنشين

تا با هم مباحثه كنيم.امام فرمود: يا هذا انا بصير بديني مكشوف علي هداي فان كنت جاهلا بدنيك فاذهب فاطلبه مالي و للممارة و ان الشيطان ليوسوس للرجل و يناجيه و يقول ناظر الناس في الدين لئلا يظنوا بك العجز و الجهل ثم المرء لا يخلو من اربعة اوجه اما ان تتماري انت و صاحبك في ما [ صفحه 203] تعلمان فقد تركتما بذالك النصحية و طلبتما الفضيحة و اضعتما ذالك العلم او تجهلانه فاظهر مما جهلا و خاصمتما جهلا و اما تعلمه انت منزلته و هذا كله محال فمن انصف و قبل الحق و ترك المماراة فقد اوثق ايمانه و احسن صحبة دينه و صان عقله. [333] .اي مرد! من در دين خود بصيرت دارم و راه هدايت برايم روشن است. اگر در دين خود نادان هستي برو جست و جو كن تا از دين آگاه شوي. مرا با جدال و گفت و گو كاري نيست، زيرا اين شيطان است كه انسان را وسوسه و اغوا مي كند و در گوشش مي خواند و مي گويد: درباره ي دين با مردم مناظره و جدال كن تا نگويند تو عاجز و جاهلي. انسان در جدال و بحث از چهار قسم بيرون نيست.1- يا تو با رفيقت راه جدال را مي ورزي در چيزي كه هر دو آن را مي دانيد. در اين صورت خيرخواهي را رها ساخته در پي رسوائي يكديگر مي كوشيد.2- يا درباره ي چيزي بحث مي كنيد كه هر دو نسبت به آن جاهليد، در اين صورت نيز جهل و ناداني خود را آشكار كرده ايد و از روي جهالت به جدال پرداخته ايد.3- يا درباري مطلبي بحث مي كنيد كه

تو آن را مي داني و طرف نمي داند. در اين صورت به طرف خود ستم روا داشته اي، زيرا مي خواهي خطا و ناداني او را روشن كني.4- يا درباره ي چيزي جدال مي كنيد كه مي داني طرف مقابل در آن مطلب عالم است كه در اين صورت احترام او را پايمال ساخته اي و قدر و منزلت او را ناديده گرفته اي. و تمام اين چهار قسم كار نشدني است.هر كس داراي انصاف باشد و حق را بپذيرد و راه جدال و ستيزه را پيش نگيرد ايمانش متين و دينش نيكوست و عقلش را محفوظ ساخته است.ابن شهر آشوب گويد: عربي از عبدالله بن زبير و عمرو بن عثمان مساله اي پرسيد. هر دو عاجز مانده به گردن ديگري انداختند. عرب ناراحت شد و گفت: از خدا بترسيد من پيش شما به اميد راهنمائي آمده ام و شما مرا به همديگر حواله مي دهيد. آيا چنين چيزي در اسلام جايز است؟!هر دو نفرشان عرب را به امام حسن (ع) و امام حسين (ع) راهنمائي كردند و آن بزرگواران [ صفحه 204] جواب مساله را حل فرمودند. عرب در مدح شان قصيده اي خواند كه يكي از ابيات آن چنين است:جعل الله خز و جهيكما نعلين سبتا [334] يطاهما الحسنان [335] .خداوند پوست صورت شما را نعلين «كفش» دباغي شده اي قرار دهد كه حسن وحسين (ع) آنها را بپوشند!علامه مجلسي در جلد هفدهم بحار آورده كه علي (ع) از پسرش حسين (ع) پرسيد: پسرم! بزرگواري چيست؟ امام فرمود: «اصطناع العشيرة و احتمال الجريرة» نيكي به فاميل و بر دوش گرفتن خسارات آنان.سپس فرمود: بي نيازي و غني در چيست؟

گفت: كم آرزو كردن و بقدر كفايت راضي بودن. فرمود: فقر چيست؟ عرض كرد: طمع و نااميدي.فرمود: پستي و فرومايگي چيست؟ گفت: حفظ كردن خويش و تسليم ناموس در برابر ناملايمات و خطرها. فرمود: حماقت چيست؟ گفت: انسان با فرمانده ي خود به دشمني برخيزد و با قوي تر از خود كه قدرت زيان زدن و سود رساندن به او دارد در افتد، كه اين حماقت است.سخن كه بدينجا رسيد علي رو به حارث اعور كرده فرمود: اي حارث! اين جور سخنان حكيمانه را به فرزندان خود بياموزيد كه بر عقل و دورانديشي و راي انسان مي افزايد.

امام به مرد كوفي و آن ديگري چه گفت؟

از امام صادق روايت شده كه آن حضرت فرمود: پدرم از پدرش، يعني امام زين العابدين نقل مي كرد كه مردي از اهل كوفه به حسين بن علي (ع) نوشت: اي مولاي من خير آخرت و دنيا را براي من بيان كن. امام در جواب او چنين نوشت:بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد فان من طلب رضي الله بسخط الناس كفاه الله امور الناس و من طلب رضي الناس بسخط الله و كله الله الي الناس، و السلام. [336] .يعني: به نام خداوند بخشاينده ي مهربان، اما بعد هر كس خشنودي خدا را به قيمت نارضايتي مردم بطلبد، خداوند او را از شر مردم نگاهدارد و هر كس رضاي مخلوق را به قيمت خشم [ صفحه 205] خدا به كف آرد، خداوند او را به مردم واگذارد و السلام.نقل شده كه مردي به حضور حسين (ع) شرفياب شد و گفت: من مردي گنهكارم و نمي توانم از گناه خودداري كنم به من پندي ده. امام فرمود:افعل خمسه اشياء و اذنب ما شئت

و اول ذالك لا تأكل رزق الله و اذنب ما شئت و الثاني اخرج من ولاية الله و اذنب ما شئت و الثالث اطلب موضعا لا يراك الله و اذنب ما شئت و الرابع اذا جاء ملك الموت ليقبض روحك فادفعه عن نفسك و اذنب ما شئت و الخامس اذا ادخلك مالك في النار فلا تدخل في النار و اذنب ما شئت. [337] .به پنج چيز عمل كن و هر چه بخواهي گناه كن. اولش آنكه رزق خدا را مخور و هر چه بخواهي عصيان كن. دوم از حيطه ي قدرت خدا بيرون رو باز هر چه بخواهي گناه بجاي آر. سوم جائي را انتخاب كن كه خدا تو را نبيند و هر چه گناه مي خواهي انجام بده. چهارم وقتي فرشته ي مرگ آمد روح تو را قبض كند او را از خود دور ساز و هر چه بخواهي بكن! پنجم وقتي كه مأمور دوزخ تو را وارد آتش كند وارد نشو و باز هر چه بخواهي كن.

پاسخ حسين به سؤالات قاصد روم

پادشاه روم از معاويه و يزيد سؤالاتي كرد و آن دو جواب آن را نتوانستند بگويند و به علي (ع) واگذار نمودند و امام نيز به حسين (ع) وانهاد.پرسيد: مجرة چيست و هفت مخلوقي كه به وجود آمده ولكن در رحم مادر پرورش نيافته اند كدامند؟امام (ع) درحالتي كه تبسم مي كرد و متوجه او بود فرمود: از چيزهائي پرسيدي كه آنها نسبت به علم ما مانند خاشكي است در وسط دريا:«اما مرجة فهي قوس الله» مجرة كمان خدا است. شايد منظور همان رنگين كمان هفت رنگ باشد كه پس از بارندگي در هواي صاف، در اثر تابش نور خورشيد در

فضا ظاهر مي شود.اما هفت مخلوق: اول آنها آدم ابوالبشر است، سپس «حوا» و كلاغ. منظور كلاغي كه بر حسب گفته ي قرآن براي تعليم طرز امورات و دفن جسد هابيل براي قابيل مبعوث شد و قوچ ابراهيم (كه براي قرباني اسماعيل (ع) آمد.).و اشتر صالح (ع) و عصاي موسي (ع) و پرنده اي كه عيسي بن مريم (ع) آن را زنده كرد. [ صفحه 206] سپس از ارزاق مخلوقات پرسش نمود. امام (ع) فرمود: ارزاق العباد في السماء الرابعة ينزلها الله بقدر و يبسطها بقدر [338] رزقهاي بندگان در آسمان چهارم است؛ به مقدار لازم كه [ صفحه 207] دستور آن فرود آيد و به همان اندازه در روي زمين گسترده مي شود.سپس از ارواح مؤمنين پرسيد كه كجا جمع مي شوند. امام فرمود: در شب جمعه زير صخره ي [ صفحه 208] بيت المقدس جمع مي شوند و آن عرش نازل تر خداوند است و از آنجا زمين را پهن كرده و از همان موضع جمع خواهد كرد.اما ارواح كفار در حضر موت اند كه يك بيابان است در پشت شهر يمن، سپس خداوند آتشي از مشرق و آتشي از مغرب مي فرستد كه در ميان آن دو آتش بادي است كه مردم را سوق مي دهد بسوي اين سنگ كه در بيت المقدس است و در سمت راست اين سنگ بازداشت مي شوند، و خودنمائي مي كند بهشت به پرهيزگاران. دوزخ در سمت چپ آن سنگ در زير زمين ها قرار گرفته و در آن چاه وبيابان است. همه مردم منتشر مي شوند از نزد همان سنگ. از جنب همان صخره هر كس اهل بهشت است به بهشت مي رود و هر كس اهل دوزخ است

به دوزخ مي رود! [339] .

برخي از كلمات قصار حسين

مردي در حضور حسين (ع) گفت: «ان المعروف اذا أسدي الي غير اهله ضاع. فقال الحسين (ع) ليس كذالك ولكن تكون الضعيفة مثل وابل المطر تصيب البر و الفاجر. [340] .بخشش و سخاوت بر نااهل تضييع است. امام فرمود: آن طور نيست بلكه عمل سخاوت و بخشش مانند باران تند است همانگونه كه آن بر فاجر و فاسق و عادل و متقي يكسان مي ريزد، مرد سخي هم بايد رزيشش بر همه باشد، ولو در ميان آنان غير اهل باشد، زيرا دقت زياد مرد را از عمل مقدس باز مي دارد.و قال الحسين عليه السلام: ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما عبدو الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدو الله شكرا قتلك عبادة الاحرار و هي افضل العبادة.حسين (ع) فرمود: جمعي خدا را مي پرستند بمنظور رغبت به ثواب و پاداش عمل. اين عبادت تجار است، يعني عمل را در مقابل اجرت انجام مي دهند و عمل آنان به تجارت شباهت دارد و جمعي عبادتشان از ترس و دوزخ و عقاب است و اين رقم عبادت شبيه به اعمال غلامان است كه از ترس موالي كار مي كنند و مرداني هستند كه عبادت را بمنظور تشكر و سپاسگزاري در مقابل نعمت هاي خدا انجام مي دهند، اين رقم عبادت شيوه ي آزادگان است. [341] . [ صفحه 209] از مواعظ حسين (ع) است كه فرموده: برادران در دنيا چهار قسمند برادري است بر نفع شما و نفع خود، برادري است تنها بر نفع تو، برادري است بر ضرر تو و برادري است نه بر نفع تو نه بر نفع خود.الأخوان

اربعة فاخ لك و له و اخ لك و اخ عليك و اخ لا لك و لا له.از معناي آن پرسيدند فرمود: اولي برادري است كه طول عمر برادر خود را مي خواهد و با بقاي او زندگي هر دو شيرين و بهتر مي شود ودومي برادريست كه به مقام ايثار رسيده و نسبت به خودش ابدا توجهي ندارد، اين نوع برادر يك نعمت بزرگي است كه به تو رسيده، سومي برادري است كه درباري تو متظاهر است، در باطن منتظر حوادث ناگوار براي توست و در پشت سر تو از تو به مردم بدگوئي مي كند و به تو حسد مي برد. بر او باد لعنت خدا. چهارمي برادري است كه خداوند مغز او را از حماقت پر كرده و از رحمت خود دور نگاه داشته گاه در راه تو جان فدا مي كند و گاهي چربي از تو مي طلبد. [342] .قال الحسين (ع) ان المؤمن اتخذ الله عصمته و قوله مرآته فمره ينظر في نعت المؤمنين و تارة ينظر في وصف المتجبرين فهو منه في لطائف و من نفسه في تعارف و من فطنته في يقين و من قدسه علي تمكين. [343] .فرموده است: خداي متعال عفت و گفتار مؤمن را آيينه ي او قرار داده. گاهي در صفات و كارهاي مؤمن ها نظر كند و گاهي در وصف و كارهاي زورگويان غور كند كه او از اوصاف آنان در يك حالت لطيف و گوارا است و نسبت به نفس خود شناسا و عارف است (من عرف نفسه فقد عرف ربه) و از فساد و تفطين نفسش در يقين است كه بروز نخواهد كرد و از طهارت و

پاكيزگي نفس خود در حال قدرت و تمكن است.قال الحسين (ع): اياك و ما تعتذر منه فان المؤمن لا يسي ء و المنافق كل يوم يسي ء و يعتذر. [344] .از سخنان حسين (ع) است كه: از چيزي كه اگر مرتكب آن شوي اعتذار مي كني بپرهيز. مؤمن نه كار بد انجام مي دهد نه عذر مي آورد. منافق هر روز كار بد انجام مي دهد و عذر مي آورد. [ صفحه 210] قال الحسين (ع) من دلائل علامات القبول الجلوس الي اهل العقول و من علامات اسباب الجهل الممارات لغير اهل الكفر و من دلائل العالم انتقاده لحديثه و علمه بحقائق فنون النظر. [345] .از نشانه هاي مقبول بودن مرد نشست و برخاست او در اجتماع با مردان صاحب عقل است و از نشانه هاي جهالت يك مرد جدل و بحث كردن اوست با غير كفار، و از دلايل عالم آنكه در حديث خود دقت نموده و به حقايق فنون نظر و بحث عالم باشد.قال الحسين (ع): للسلام سبعون حسنة تسع و ستون للمبتديء و واحدة للراد. [346] .فرموده است: براي سلام هفتاد حسنه است، شصت و نه حسنه ي آن بر دهنده و يكي بر جوابگوست.در هنگام مسيرش به كربلا در منزل ذي حسم بنا به نقل «عقبة بن ابي العيزار» امام حسين (ع) برخاست و اين خطبه را خواند:ان هذا الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها فلم يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء خسيس عيش كالمرعي الوبيل الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا ينهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا فاني لا اري الموت الا سعادة و لا الحياة مع الظالمين الا

برما ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحطونه مادرت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون. [347] .اين دنيا تغيير يافته و زشت شده و خوبي هاي خود را به پشت سر انداخته و باقي نماند از خوبي هاي آن مگر كمي مانند آب مختصر در ته ظرف و نمانده از زندگي او مگر چيزي پست و فرومايه همانند چراگاههاي خطرناك و پروحشت.آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي كنند و از باطل بازداشت و منع نمي گردد؟ پس سزاوار است كه مؤمن مرگ را با رغبت استقبال كند و من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز لئامت و بدبختي نمي دانم.مردم غلامان دنيايند و دين مانند چيز چشيدني در سر زبانشان مي گردد يا چيز لغوي است بر زبانشان و در گفتارشان نام دين را مي چرخانند تا آنجائي كه منافع مادي شان از كلمه ي دين [ صفحه 211] تأمين مي شود. اما وقتي كه امتحان پيش مي آيد و با بلا و مصائب دين روبه رو مي شوند اهل دين و حقيقت تقليل يافته و انگشت شمار مي شوند.طرفداران اين روش بيشتر مردمان دنياپرست و ضعيف النفس هستند. گويند وقتي حجاج مكه معظمه را گرفت و عبدالله بن زبير را به دار زد، عبدالله بن عمر نزد او آمد و گفت: دستت را بده تا با تو براي عبدالملك بيعت كنم،زيرا پيغمبر فرموده «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية» هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد مي ميرد مانند مردگان جاهليت!حجاج پايش را دراز كرد و گفت: پايم را بگير، زيرا دستم مشغول است. ابن عمرگرفت آيا مرا مسخره مي كني؟

حجاج گفت: اي احمق بني عدي! تو با علي بيعت نكردي و امروز حديث پيغمبر مي خواني؟ مگر علي (ع) امام زمان نبود؟ به خدا سوگند تو به منظور دين نيامده اي بلكه از ترس اين درخت كه پسر زبير به آن آويخته شده آمده اي! [348] .

حلقه هاي مردم در محضر حسين

عبدالله العلائلي گويد كه حسين (ع)، هر وقت از منزل بيرون مي آمد مردم در اطراف او صف مي كشيدند و حلقه هاي جمعيت پشت هم متراكم مي شدند و تا چشم مي ديد همه صفوف مردم بود بمانند مرغاني كه در هواي گرم بر زمين مرطوب يا خنك مي نشينند كه لحظه اي بياسايند.گويا مردم با ديدن حسين (ع) و با مصاحبت با او مي خواستند از اسارت شهوات ولو يك ساعت هم كه شده آزاد شوند و زنجير نفس را پاره كنند و گويي در همان لحظات بود كه خود را از تيره هاي غرائز و ظلمات شهوات مستخلص مي ديدند و دلهاي خود را پاك و منزه مي دانستند.بطوري كه ياران رسول الله گاهي از مجلس و محضر وي همين معني را مترقب بودند و درخواست مي كردند و به او مي گفتند: «هيأ بنا نؤمن بربنا ساعة». شتاب كن به ما تا در حضورت ساعتي به خدا ايمان داشته باشيم. يعني ساعتي با حالت ايمان و يا به ياد خالص خدا باشيم. [349] .ابن كثير در كتاب خود «البداية و النهاية» در ترجمه ي احوال امام حسين (ع) گويد: حسين و [ صفحه 212] ابن زبير هر دو از مدينه به مكه رفتند و در آنجا اقامت نمودند وليكن تفاوت نظر مردم بين اين از زمين تا آسمان بود.ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از

زمين تا آسمان استوي گويد: «عكف الناس علي الحسين (ع) يفدون اليه و يقدمون عليه و يجلسون حواليه و يستمعون كلامه و ينتفعون بما يسمع منه و يضبطون ما يرؤن عنه. [350] .يعني: مردم ملازم حضور حسين (ع) گرديدند بطوري كه دسته دسته وارد مي شدند و پيش او مي رفتند و در اطراف او حلقه مي زدند و گفتار او را گوش مي دادند و از سخنان او نفع مي بردند و هر آنچه از او مي شنيدند ضبط مي كردند و مي نوشتند.آنچه از كلمات بالا استفاده مي شود وجود اجتماعات متعاقب و جلسات علمي است كه از آثار آن حفظ حديث و ضبط روايات است كه مخصوص محافل علمي است و در غير حلقه هاي رسمي و حوزه ي تدريس و تدوين اين خصوصيات كه در عبارات فوق است يافت نمي شود.مهمتر از همه كلمه «عكف است» كه در كليه ي مشتقات و شعبات اين ماده يك نوع مفهوم ملازمت و انقطاع از ديگري و اختصاص و تعلق به چيز وجود دارد. در (منجد) گويد عكف عكوفا علي الأمر حرسه عليه و الزمه به و علي الأمر لزمه مواظبا.بنابراين نوع شرفيابي و تشكيل جلسات در محفل حسين (ع) با محافل ديگر اين فرق را داشته كه مردم در اين محفل مقدس مانند مردم معتكف و متعبد يك نوع انقطاع از دنيا در خود احساس مي كردند و خود را مانند غلامان حلقه به گوش ملتزم ركاب همايون آن حضرت و متعلق به صفاي نوراني و مختص به ذيل معنويات او قرار مي دادند.گويا حسين (ع) هر وقت به گفتار مي آمد از خفاياي غيب خبر مي داد و رموز باطن را كشف مي كرد.هر وقت سكوت اختيار مي فرمود مانند

نقطه اي تلقي مي شد كه در فاصله هاي سطرها قرار مي گيرد و يك معنا را به دست ناظر مي دهد كه آن معنا با هيچ لفظي ادا نمي شود و در عين حالي كه ملفوظ نيست يك معناي مثبت را به مغزها تحويل مي دهد و معلوم است پاره ي حقائق [ صفحه 213] با لفظ درك نمي شود و آنها را بايد از سكوتهاي عميق فهميد.در اين خبر مي توان گفت صورت كامله ي حسين (ع) بيان شده و بعد از همه ي اينها از خبر استفاده مي شود كه حسين (ع) برخلاف آنچه در بعضي كتب اخبار گفته شده، كه شخصي بوده كم گفتار و كم آثار، بلكه او در ابواب مختلف فقه و اخلاق و اقتصاد آثاري دارد. حسين (ع) مرد حديث و از رجال علم و روايت بوده و ما در اينجا تبركا به برخي از آنها كه در مسانيد اهل سنت هم آمده اشاره مي كنيم. [351] . [ صفحه 215]

روايات و احاديثي از امام حسين عليه السلام

اشاره

ابن ماجه و ابويعلي، از امام حسين (ع) نقل كرده اند كه مي فرمود: سمعت رسول الله (ص) يقول ما من مسلم تصيبه مصيبة و ان قدم عهدها فيحدث لها استرجاعا الا اعطاه الله ثواب ذالك. امام احمد در مسند خود از ربيعة بن شيبان روايت كرده كه وي گويد به حسين بن علي (ع) گفتم:ما تعقل عن رسول الله (ص) قال صعدت غرفة فاخذت ثمرة فلكتها في في فقال النبي القها فانها لا تحل لنا الصدقة. [352] .فاطمه بنت حسين (ع) از پدرش روايت كرده «قال رسول الله (ص) للسائل حق و ان جاء علي فرس.شعيب بن خالد از حسين (ع) روايت كرده: قال رسول الله (ص) ان من حسن

السلام المرء قلة الكلام فيما لا يعنيه. [353] .سنان بن ابي سنان الدوئلي از حسين (ع) و او از پيغمبر اكرم روايت كرده: اختلفتم و انا بين اظهركم فانتم اشد اختلافا بعدي.و از مهم ترين احاديث او حديثي است كه در وصف رسول اكرم فرموده، كه از پدرم از سيره و اخلاق پيغمبر سؤال كردم فرمود: رسول اكرم هميشه شاد و نرم خلق و داراي انعطاف بود، نه قساوت داشت و نه خشونت. نه صدا بلند مي كرد و نه فحش مي داد نه عيب مي گرفت و نه مسخره مي كرد. از چيزهائي كه مورد اشتهاي نفسش نبود غفلت مي ورزيد. از سه چيز [ صفحه 216] خودداري مي كرد: مراء و مجادله. كبر و سخنان بي فايده. در سه مورد متعرض مردم نمي شد: كسي را ملامت نمي كرد و به مردم عيب نمي گرفت و اسرار پنهان مردم را كشف مي كرد. حرف نمي زد مگر در جائي كه گفتار نفع داشته باشد و هر وقت سخن مي گفت همه با تمام حواس گوش مي دادند. اصحاب درباره ي حديث در محضر او اختلاف نمي كردند و هر كس مي خواست حرف بزند گوش مي دادند و مي فرمود هر وقت صاحب حاجتي ديديد فورا نياز او را به جا آوريد. [354] .اين نمونه ي رواياتي است كه عامه روايت كرده اند آنچه خاصه روايت كرده اند زياده از حد است.از سخنان حسين (ع) درباره ي گفتار علما: لو ان العالم كل ما قال الحسن و أصاب لأشك ان يجن من العجب و انما العالم من يكثر صوابه. [355] .اگر همه ي گفتار عالم خوب و مطابق واقع شود، ممكن است در نتيجه ي عجب ديوانه شود. عالم آن است كه گفتار درست او زياد

باشد.مردي از حضرتش سؤال كرده اشرف مردم كيست؟امام فرمود: من اتعظ قبل ان يوعظ و استيقظ قبل ان يوقظ. فقال اشهد ان هذا هو السعيد. [356] .فرمود: كسي است كه بدون واعظ پند گيرد و بدون تنبيه از غفلتش بيدار شود. سپس فرمود: من شهادت مي دهم كه اين شخص خوشبخت است.آيت الله مرعشي نجفي (ره) در ج 11 احقاق صفحه ي 591 از علامه ي عارف شيخ ابوالقاسم عبدالكريم شافعي نيشابوري متوفاي 465 نقل كرده كه به حسين (ع) گفته شد كه اباذر غفاري گويد براي من فقر محبوب تر از دارا بودن، و بيماري محبوب تر از سلامتي است. [ صفحه 217] فقال الحسين (ع): رحم الله تعالي اباذر، اما انا فاقول من اتكل علي حسن اختيار الله تعالي له لمن يمتن غير ما اختاره الله عزوجل له.فرمود: خدا رحمت كند اباذر را. اما من مي گويم هر كس تابع اراده ي خدا باشد غير اراده ي خداي عزيز و بزرگ را آرزو نمي كند.علامه راغب اصفهاني نقل كرده كه حسين (ع) فرمود: لو عقل الناس و تصوروا الموت بصورته لخربت الدنيا. [357] .اگر مردم مرگ را بصورت واقعي آن درك و تصور مي كردند دنيا در نتيجه ي بي رغبتي مردم به آن ويران مي شد.از سخنان حسين (ع) است: من احبنا للدنيا فان صاحب الدنيا يحبه البر و الفاجر، و من احبنا لله كنا نحن هو يوم القيامة كهاتين، و اشار بالسبابة و الوسطي. [358] .هر كه ما را براي خاطر دنيا دوست دارد شيعه ي خالص نيست، زيرا صاحب دنيا را نيكوكار و بدكار هر دو دوست مي دارند. هر كه ما را براي خدا دوست دارد ما و او روز رستاخيز مانند اين

دو تا هستيم. و به انگشت شهادت و وسطي اشاره فرمود.علامه شيخ عبدالرؤف مناوي حدادي نقل كرده كه حسين (ع) فرموده: من جاد ساد و من بخل رذل و ان اجود الناس من اعطي من لا يرجوه. [359] .

احاديث امام حسين درباره ي قائم آل محمد

عبدالرحمن بن حجاج از امام صادق (ع) و او از پدران خود، از امام سجاد (ع)، از پدرش حسين شهيد (ع) روايت مي كند كه: قال الحسين بن علي صلواة الله عليه في التاسع من ولدي سنة من يوسف و سنة من موسي بن عمران و هو قائمنا اهل البيت يصلح الله تبارك و تعالي امره في ليلة واحدة. در نهمين فرزند من روش و طريقه ي يوسف و سرشت و طبيعت موسي بن عمران است و اوست قيام كننده ي اهل بيت، خداوند بوسيله او امر را در يك شب اصلاح مي كند. [360] . [ صفحه 218] مردي از همدان گويد: از حسين بن علي شنيدم كه مي گفت: قائم هذه الامة هو التاسع من ولدي و هو صاحب الغيبة و هو الذي يقسم ميراثه و هو حي. قيام كننده ي اين امت نهمين فرزند من است. و اوست صاحب غيبت و اوست كه در حيات خود ميراث او بين اولادش تقسيم مي شود. [361] .عبدالرحمن بن سليط گويد حسين بن علي (ع) فرمود: منا اثني عشر مهديا اولهم أميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و آخرهم التاسع من ولدي و هو الامام القائم بالحق يحيي الله به الارض بعد موتها و يظهر به دين الحق علي الدين كله و لو كره المشركون. له غيبة يرتد فيها اقوام و يثبت علي الدين فيها آخرون فيودون و يقال لهم متي لهم متي هذا الوعد

ان كنتم صادقين اما ان الصابر في غيبته الاذي و التكذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدي رسول الله (ص). يعني: از ما دوازده مهدي هست، اولشان اميرمؤمنان علي بن ابي طالب و آخرشان نهمين فرزند من است و اوست پيشواي قائم به حق كه خداوند بوسيله ي او زمين را زنده مي كند بعد از مرگ، و با او دين حق را بر اهل دين آشكار مي سازد، ولو مشركين مكروه بدارند.براي او غيبتي است كه جمعيت هائي، «در نتيجه ي انكار» از دين بيرون مي شوند و جمعي ثابت مي مانند و دوست مي دارند او را. و به آنان مي گويند: اين وعده ي قيام كي خواهد شد، اگر راستگو هستيد؟ لكن صبر كنندگان در غيبت او كه در زحمت و اذيتند و مورد تكذيب واقع مي شوند، بمنزله ي مجاهدين هستند كه در صف جهاد پيش روي پيغمبر شمشير مي زنند. [362] .عبدالله بن عمر گويد كه از حسين بن علي (ع) شنيدم مي گفت: لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذالك اليوم حتي يخرج رجل من ولدي يملأها عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما كذالك سمعت رسول الله يقول.اگر از دنيا باقي نماند مگر يك روز، خداي عزوجل همان روز را آنقدر طول خواهد داد تا آنكه مردي از فرزندان من خروج كند و زمين را با عدل و مساوات پر كند، بطوري كه با ستم و جور پر شده باشد و از رسول خدا هم شنيده ام كه چنين مي گفت. [363] .عيسي بن خشاب گويد به حسين بن علي گفتم: تو صاحب اين امر يعني خلافت مطلقه هستي. [ صفحه 219] فقال لا ولكن صاحب هذا الامر

الطريد الشريد الموتور بابيه المكني بعمه يضع سيفه علي عاتقه ثمانية اشهر. [364] گفت: من نيستم، وليكن صاحب اين خلافت و حكومت ظاهري و فرمانرواي مطلقه آن فراري رانده شده اي است كه صاحب انتقام است بجهت پدرش، و بكنيه ي عمويش مشهور است [365] شمشيرش را بدوش مي گذارد تا هشت ماه.عبدالله بن شريك گويد: حسين (ع) وارد مسجد رسول اكرم شد. ديد بني اميه حلقه ها زده و نشسته اند. فرمود: به خدا سوگند دنيا به آخر نمي رسد تا آنكه خداوند مردي از صلب من بر مي انگيزد از شما هزار نفر و با هزار نفر، هزار ديگر و با هزار ديگر، هزار تن آخر.گفتم: فدايت شوم اين مردمان به اين كثرت نمي رسند، فرمود: در آن زمان از يك مرد اين چنين مقدار درآيد و بزرگان شان از خودشان مي شود. [366] .

چرا قائم از نسل حسين زاده شد

در مورد آنكه چرا قائم آل محمد (عج) از نسل حسين (ع) زاده شده و از اولاد امام حسن (ع) زاده نشده و چه علل و عواملي باعث شد كه ذريه ي حسين (ع) به اين افتخار نايل شوند، بحث هايي شده، ليكن آنچه از اخبار استفاده مي شود حادثه ي كربلا اين امتياز و فضيلت را به فرزندان حسين اختصاص داده.ابن شهر آشوب در مناقب از عبدالرحمن بن مثناي هاشمي نقل كرده كه وي گويد، به امام صادق گفتم. از كجا فضيلت و برتري به اولاد حسين (ع) نسبت به فرزندان امام حسن (ع) آمده؟ در حاليكه هر دوي آنان در يك مجرا جريان داشتند؟فرمود: مگر اعتقاد نداريد آنچه را من گويم؟ بدانيد كه همانا جبرئيل بر رسول خدا فرود آمد و از تولد حسين و كشته

شدن او خبر داد و سه مرتبه اين خبر تكرار شد. رسول خدا گفت: من چنين فرزندي را نمي خواهم. آنگاه پيغمبر اكرم علي را طلبيد و او را مطلع ساخت. علي هم [ صفحه 220] همان كلمه را گفت كه من به چنين فرزند حاجتي ندارم و به فاطمه (ع) مطلب را گفتند، او هم اظهار بي ميلي نمود.سپس جبرئيل نازل شد و فرمود: اين پسر و فرزندان او وارث من و پيشوايان دين من خواهند بود. فاطمه عرض نمود. اي پدر! به قضاي خود رضا دادم پس به حسين (ع) حمل يافت و عبد از شش ماه او را فرو گذاشت و فرزند شش ماهه اي زنده نمانده جز حسين (ع) و عيسي و به روايتي يحيي. [367] .در آن دعائي كه از امام حسن عسكري در توقيع آن حضرت به وكيل خود قاسم بن علاء همداني صادر شده - و گفته شده در روز تولد امام حسين خوانده شود - به اين نكته تصريح شده كه در عوض قتل او، ائمه از نسل او باشند:اللهم اني اسئلك بحق المولود في هذا اليوم الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته بكته السماء و من فيها و الارض و من عليها و لما يطاء لا بتيها قتيل العبرة و سيد الأسرة الممدود بالنصرة يوم الكرة المعوض من قتله ان الائمة من نسله و الشفاء في تربته و الفوز معه في اوبته و الاوصياء من عترته بعد قائمهم و غيبته حتي يدركوا الأوتار و يثأروا الثار. [368] .يعني: خدايا از تو درخواست مي كنم به مقام ولادت يافته ي امروز كه به شهادت او خبر داده شده قبل از

درخشان شدن چهره ي او و ولادت او. گريه كرد به او آسمان و آنچه در آن است و زمين و آنچه بر آن است در حالي كه هنوز پاهاي او براي راه رفتن محكم نشده بود. و كشته ي اشك چشم و بزرگ و آقاي خانواده و منصور با كمك الهي در روز حمله است. عوض داده در برابر قتل او به اينكه امامان از نسل او باشند. و شفاء در تربت او قرار داده شده. رستگاري و پيروزي در بازگشت بسوي او و «در آستانه ي او» قرار داده شده. و اوصياء از عترت حسين (ع) هستند بعد از قائمشان و بعد از غيبت او تا درك كنند روز انتقام را تا بگيرند انتقام را.در آخر دعا به اين جمله مي رسد كه: خدايا در اين روز به ما موهبت و بخشش هاي فراوان بده و خواسته هاي ما را برآور بطوري كه به پيغمبر و حسين (ع) هبه و عنايت فرمودي. امروز فرشته ي فطرس به گهواره او پناهنده شد، ما هم به قبر او پناهنده ايم «و عاذ الفطرس بمهده و نحن عائذون بقبره. [369] . [ صفحه 221] ابي سعيد عقيصا گيود، پس از پيمان صلح بين امام حسن (ع) و معاويه جمعي پسر پيغمبر را مورد ملامت و تعرض قرار دادند.امام فرمود: واي بر شما! مي دانيد چه عملي انجام دادم؟ به خدا سوگند. اين پيمان براي شيعيان من از همه چيز بهتر است. مثل شما مثل موسي (ع) است، نسبت به اسرار اعمال خضر كه حكمت شكستن كشتي، قتل غلام و راست كردن ديوار وي مخفي بود و به همين خاطر خشم بر او غلبه

مي كرد در حالي كه همه ي كارهاي خضر در پيش خدا صواب و خير بود.شما نمي دانيد كه احدي از ما زندگي نخواهد كرد مگر آنكه در گردن او بيعت يك طاغي ستمگر زمان خود واقع خواهد شد، بجز قائم ما كه عيسي مسيح در پشت او نماز مي خواند. خداي حكيم ولادت او را از همه مخفي مي دارد و در حال غيب زندگي مي كند كه كسي در گردن او بيعتي نداشته باشد.وقتي خروج مي كند، اين نهمين فرزند از نسل برادرم حسين (ع) است كه مادرش بانوئي است كنيز كه مدت طولاني در غيبت درنگ مي كند و سپس به قدرت خداوند به صورت جواني كه از چهل سال كمتر است ظاهر مي شود تا مردم بدانند كه خدا بر همه چيز قادر است. [370] .

گفتار حسين در مكارم اخلاق

ايها الناس نافسوا في المكارم و سارعوا في المغانم و لا تحتسبوا بمعروف لم تعجلوا و اكتسبوا الحمد بالنجح و لا تكسبوا بالمطل ذما فهمهما يكن لاحد عند احد صنيعة له و رأي انه لا يقوم بشكرها، فالله له بمكافاته فانه اجزل عطاء و اعظم اجرا.و اعلموا ان حوائج الناس اليكم من نعم الله عليكم فلا تملوا النعم فتحور نقما. [371] .و اعلموا ان المعروف يكسب حمدا و يعقب اجرا فلو رأيتم المعروف رجلا رأيتموه حسنا جميلا يسر الناظرين و لو رأيتم اللئيم رجلا رأيتموه قبيحا مشوها تنفر منه القلوب و تعض دونه الابصارايها الناس من جاد ساد و من بخل رذل و ان اجود الناس من اعطي من لا يرجو و ان اعفي الناس من عفي عن قدرة و ان اوصل الناس من وصل من قطعه و الأصول علي مغارسها بفروعها تسمو فمن

تعجل لأخيه خيرا وجده اذا قدم عليه غدا و من اراد لله تبارك و تعالي بالصنيعة الي اخيه [ صفحه 222] كافاه بها في وقت حاجته و صرف عنه من بلاء الدنيا ما هو اكثر منه و من نفس كربته مؤمن فرج الله عنه كرب الدنيا و الاخرة و من احسن احسن الله اليه و الله يحب المحسنين. [372] .اي مردم! در مكارم اخلاق سبقت بگيريد و بدان مبادرت ورزيد. بشتابيد بسوي غنيمت ها. از معروف نشماريد آنچه را كه در تحصيل آن عجله و شتاب نكره ايد. با شكيبائي و نظر صائب و برآوردن حاجات براي خود مدح و ثنا كسب كنيد و با برترنشيني خود را مذموم نسازيد. هر وقت كسي به كسي نيكي كند و بعدا ببيند كه در برابر احسان او تشكر نمي كند ناراحت نباشد، خداوند جزاي نيكي او را عهده دار است و خداوند عطايش بزرگ و پاداشش معظم است.بدانيد احتياجات مردم به شما از نعمت هاي خداوند بر شماست، پس در اداي حقوق نعمت خسته و ملول نباشيد كه بر شما نقمت گردد.بدانيد عمل به معروف سپاس آور است و پاداش به دنبال دارد اگر عمل نيك را بصورت يك مرد مشاهده مي كرديد هر آينه مي ديديد كه آن را خوبرو و زيبا كه تماشاگران را دلشاد مي كرد و اگر كردار بد را مشاهده مي كرديد مي ديديد آن را زشت و بدنما كه دلها از آن در فرار است و چشمها از ديدنش پوشيده مي شود.اي مردم هر كس بخشش كند سرور و بزرگ است و هر كه بخل ورزد ذليل و خوار است. و دست بازترين مردم كسي است كه عطاء، به كساني

مي كند كه از آنها اميد نداشته و بخشاينده ترين مردم آن است كه با وجود قدرت بر انتقام ببخشايد و صله ي رحم كننده ترين مردم كسي است كه با قطع كننده ي صله رابطه برقرار كند. تنه ي درختان كه در جايگاه خود و ريشه ايستاده اند با شاخه هائي كه فروعات تنه است بالا مي روند. هر كه به برادرش در خير رسانيدن پيش قدم شود فرداي قيامت آن را بازيابد و هر كه در عمل نيك به برادر خود خداوند را منظور كند، خداوند در روز نيازمندي به او پاداش مي دهد و بلاي دنيا و آخر تو را از او برمي گرداند و هر كه غصه اي را از برادر ديني زايل كند خداوند اندوه دنيا و آخرت را از او برطرف مي سازد و هر كه نيكي كند خداوند بر او نيكي مي كند و خداوند نيكوكاران را دوست مي دارد.از گفتار آن حضرت است كه فرموده: [ صفحه 223] الزموا مودتنا اهل البيت فان من لقي الله و هو يودنا دخل في شفاعتنا ان حوائج الناس اليكم من نعم الله عليكم فلا تملو من تلك النعم فتعود عليكم نقما. [373] .به دوستي ما اهل بيت ملتزم شويد، بدرستي كه هر كس خداوند را ملاقات كند و ما را دوست بدارد داخل شفاعت ما مي شود. و نيازهاي مردم به شماها از نعمت هاي بزرگ خداوند است بر شما پس سستي نورزيد و خسته نشويد تا آنكه اين نعمتها برگردد و بر شما نقمت شود.قال عليه السلام، اياك و ما تعتذر منه فان المؤمن لا يسي ء و لا يعتذر و المنافق كل يوم يسي ء و يعتذر.حذر كن از چيزي كه اگر انجام دادي

بايد عذر بخواهي، هر آينه مؤمن كار زشت نمي كند و پوزش هم نمي خواهد، بلكه منافق هر روز كار زشت انجام مي دهد و اعتذار مي كند. [374] .همچنين از سخنان حسين (ع) است كه فرموده: صاحب الحاجة لم يكرم وجهه عن سؤالك فاكرم وجهك عن رده. يعني: فرد محتاج آبروي خودش را نگاه نداشته و از تو سؤال كرده، تو نيز وجهه خود را حفظ كن از رد كردن او. [375] .حسين (ع) فرمود: للسلام سبعون حسنه تسع و ستون للمبتدي و واحدة للراد. سلام را هفتاد حسنه است: شصت و نه حسنه مربوط به سبقت كننده و يك حسنه براي جواب گوينده است. [376] .

گفتار حسين درباره ي مؤمن

درباره ي مؤمن فرموده: ان المؤمن اتخذ الله عصمته و قوله مرآته فمره ينظر في نعت المؤمنين و تارة ينظر في وصف المتجبرين فهو منه في لطائف و من نفسه في تعارف و من فطنته في يقين و من قدسه علي تمكين. [377] .مؤمن هميشه خدا را براي خود پناه قرار داده و كلام خدا را آيينه ي برنامه ي زندگي خود قرار مي دهد. گاهي در اوصاف ستمگران دقت مي كند و او از قرآن لطائفي درك مي كند و هميشه به شناخت نفس خود مي پردازد و به [ صفحه 224] زيركي و فطانت نفس خود مطمئن است و به پاكي نفس خود تمكن و اعتماد دارد.از گفتار حضرتش در نشانه هاي مؤمن فرموده، «من دلائل علامات القبول الجلوس الي اهل العقول و من علامات اسباب الجهل المماراة بغير اهل الكفر و من دلائل العالم انتقاده لحديثه و علمه بحقائق فنون النظر.» [378] .از نشانه هاي مورد قبول شدن بنده در پيشگاه خداوند همنشيني خردمندان است، و

از نشانه هاي جهل گلاويز شدن و مجادله با مسلمانان است، و از نشانه هاي دانشمند آن است كه گفتار خود را تجزيه و تحليل نموده و خوب بررسي كند و به حقائق علوم و فنون رأي دادن آگاه و دانا باشد. [ صفحه 225]

مواعظ و نصايح حسين در قصيده و شعر

ابن اثير اشعار او را در توكل آورده:اغن عن المخلوق بالخالق تغن عن الكاذب و الصادقو استرزق الرحمن من فضله فليس غير الله من رازقمن ظن ان الناس يغنونه فليس بالرحمن من واثقاو ظن ان الناس من كسبه زلت به النعلان من خالق [379] .1- خود را با توكل به خالق از مخلوق بي نياز گردان كه در اين صورت از راستگو و دروغگو بي نياز مي شوي.2- از فضل خدا طلب روزي كن و بدان كه غير از خدا رازقي نيست.3- هر كس گمان كند كه مردم او را بي نياز مي سازند، پس اين شخص به خداي مهربان اعتماد نكرده!4- يا اينكه گمان كند مردم از كسب خود مستقلا زندگي مي كنند، بداند كه پاهاي او از طرف خالق خواهد لغزيد.اربلي در كشف الغمه اين دو بيت زير را به حسين (ع) نسبت داده كه توصيه بر توكل است.اذا ما عضك الدهر فلا تنجح الي خلق و لا تسئل سوي الله تعالي قاسم الرزقفلو عشت و طوفت من الغرب الي الشرق لما صادفت من يقدر ان يسعد او يشقي [380] .1- هر وقت روزگار بر تو فشار آورد، به سوي مخلوق روي نكن و از غير خدا - كه تقسيم كننده ي ارزاق است - درخواست نكن. [ صفحه 226] 2- اگر زنده بماني و شرق و غرب را بگردي كسي را

پيدا نكني كه او مستقيما به خوشبختي يا بدبختي خود مقدور باشد.در بي اعتباري دنيا فرموده:اين الملوك التي عن حفظها غفلت حتي سقاها بكأس الموت ساقيهاتلك المدائن في الآفاق خالية عادت خرابا و ذاق الموت بانيهااموالنا لذوي الوراث نجمعها و دورنا لخراب الدهر بنيها [381] .1 - كجا رفتند پادشاهاني كه از حفاظتشان غفلت شده، تا آنكه ساقي مرگ آنها را با شراب مرگ سيراب كرد!2- و اين شهرها در دنيا خالي از سكنه مانده است و رو به ويراني گذاشته و بانيان آنها شربت مرگ چشيده اند.3- ما ثروت را براي وارث جمع آوري مي كنيم و خانه ها را براي ويراني بنا مي گذاريم.در هنگام زيارت شهداي بقيع فرموده:ناديت سكان القبور فاسكتوا فاجابني عن صمتهم ندب الحشاءقالت التدري ما صنعت بساكني مزجت جسمانا و خرقت الكساءو حشوت اعينهم ترابا بعد ما كانت تبانت المفاصل و الشواءقطعت ذامن ذا و هذا كذا فتركتها رمما يطول بها البلاء [382] .1- ساكنان گورستان را صدا زدم ليكن سكوت كردند، پس قبر به من از علت سكوتشان پاسخ داد:2- گفت مي داني چه كرده ام به ساكن خودم، جسم او را به هم زده ام و لباس او را پاره كرده ام.3- چشم هايشان را با خاك پر كرده ام، بعد از آنكه مفصل هاي استخوان و گوشت بدنشان از هم گسيخت.4- قطع كردم اين را از اين و آن را مانند اين، و به حالت استخوان پوسيده گذاشتم كه بلايش طولاني شود. [ صفحه 227] از مواعظ اوست در هنگام رؤيت قبور:ما احسن ظواهرها و انما الدواهي في بطونها فالله فالله لا تشتغلوا بالدنيا فان القبر بيت العمل فاعلموا و لا تغفلوا

و أنشد:يا من بدنياه اشتغل و غره طول الأملالموت يأتي بغتة و القبر صندوق العمل [383] .چقدر زيباست ظاهر اين گورها، بدرستي كه بلا و غصه در باطن آنهاست، پس خدا را ياد كنيد. بندگان خدا! به دنيا مشغول نباشيد، زيرا قبر خانه ي كردار است پس عمل كنيد و غافل مشويد. آنگاه اين اشعار خواند:1- اي كسي كه به دنياي خود مشغول شده اي و مغرور، آرزوهاي دراز تو را فريفته است.2- مرگ به ناگهان مي آيد و قبر هم صندوق اعمال است!قسمت زيادي از اشعار منسوب به امام حسين در كتب آثار و تاريخ موجود است. قسمتي با تناسب موارد در اين كتاب ذكر شده بود و خوشبختانه قبل از چاپ كتاب به كتاب «ادب الحسين (ع)» برخوردم و معلوم شد كه از آثار صديق معظم حجة الأسلام شيخ احمد صابر همداني است كه در استانبول به خدمتشان رسيده و چند روزي مهمانشان بودم.كتاب را باز كردم و نخست برخوردم باين عنوان «لماذا صار الامر كذا» وقتي كه مطالعه كردم معلوم شد معظم له در كتابخانه ي بايزيد استانبول كه مجاور جامع بايزيد واقع شده - و نگارنده به سال 26،1390 شعبان از همان كتابخانه معجلا ديدن نمودم - به كتابهاي خطي بسيار نفيسي برخورد كرده كه همه ي آنها ميراث علمي مسلمين - خاصه شيعيان - است و دست استعمار اين آثار علمي را از دست صاحبانشان بيرون كرده.از جمله ي آن آثار ديوان منسوب به امام شهيد سالار شهيدان حسين بن علي بن ابي طالب (ع) است و عنوان ديوان - پس از بسم الله الرحمن الرحيم - بدين قرار بوده:«كتاب المخمسات من تصنيف السعيد الشهيد

المرحوم المغفور بالرحمة الواسعة و الكرامة الجامعة حسين بن علي بن ابي طالب كرم الله وجهه و رضي الله عنهما».كه با ترتيب حروف هجاء در قافيه ها تنظيم شده و در آخر نسخه كه حتما از نويسنده و استنساخ كننده است رباعيات تركي نوشته شده: [ صفحه 228] حق تعالي رحمتي كلسون اكا بويازن مسكيني دعادن اكافاعلات فاعلات فاعلن نفس الندن كورنجه الدون و زبونبنا به گفته ي رفيق معظم اين ديوان تاريخ نداشته ولكن اسلوب خط نشان مي دهد كه بسيار قديمي بوده و از قرائن ديگر معلوم بوده كه در قرن هشتم نوشته شده است. [384] .

ابياتي برگرفته از ديوان منسوب به امام حسين

قافيه الفتبارك ذو العلي و الكبرياء تفرد بالجلال و بالبقاءو سوي الموت بين الخلق طرا و كلهم رهائن للفناءو دنيانا و ان ملنا اليها فطال بها المتاع الي انقضاءالا ان الركون علي الغرور الي دار الفناء من العناءو قاطعنا سريع الظعن عنها و ان كان الحريص علي الثواء1- پاك و منزه باد خداي صاحب جلال و جبروت كه بزرگواري و جاوداني در انحصار اوست.2- مرگ را براي همه برابر قرار داده و همه ي خلائق در گرو نيستي اند.3- دنيايي كه ما به آن علاقه نشان مي دهيم لذت طولاني آن رو به پايان است.4- آگاه باش كه تكيه كردن به غرور اين خانه ي پوچ و فاني، دچار رنج و سختي است.5- اقامت كنندگان در اين خانه بزودي از آن كوچ مي كنند ولو برحسب طبيعت، بر اقامت اند.قافيه ي باءيحول عن فريب من قصور مزخرفة الي بيت الترابفيسلم فيه مهجورا فريدا احاط به سحوب الاغترابو هول الحشر افظع كل امر اذا دعي ابن آدم للحسابو القي كل صالحة اتاها و سيئة خباها [385] في

الكتابلقد آن التزود ان عقلنا و اخذ الحظ من باقي الشباب [ صفحه 229] 1- بزودي از كاخهاي طلاكاري بسوي خانه ي خاكي منتقل مي شوند.2- در آن خانه حالت غريبي و تنهائي ماندگار مي شود و ابرهاي غربت او را فرا مي گيرد.3- و ترس محشر از هر چيز خطرناكتر است، وقتي كه مردم براي حساب دعوت مي شوند!4- و هر كردار خوب و كردار بد در كتاب او جمع آوري شده و آن را به دستش مي سپارند.5- همانا اگر عقل خود را به كار اندازيم هنگام توشه گيري براي آخرت و بهره برداري از بقيه ي جواني فرارسيده است.قافيه ي تافعقبي كل شي ء نحن فيه من الجمع الكثيف الي الشتاتو ما حزناه من حل و حرم يوزع في البنين و في البناتو في من لم نؤهلهم بفلس و قيمة حبة قبل المماتو تنسانا الأحبة بعد عشر و قد صرنا عظاما بالياتكانالم نعاشرهم بود و لم يك فيهم خل مؤات1- عاقبت هر چيز در اين دنيا - كه در آن زندگي مي كنيم - در اين اجتماعات فشرده بسوي پراكندگي است.2- و آنچه ما جمع آوري و خزينه كرديم از حلال و حرام - در ميان پسران و دختران پخش و قسمت شده است.3- و باز پخش شد ميان آنانكه ما با آنها قبل از مرگ به مقدار يك فلس، يك دانه ي گندم ارزش قائل نبوديم.4- دوستان بعد از ده روز ما را فراموش مي كنند و ما به يك مشت استخوان پوسيده تبديل مي شويم.5- گويا ما با آنان همزيستي دوستانه نداشتيم و گويي در قاموس آنان دوستي مردگان مفهوم نداشته است.قافيه ي ثالمن يا ايها المغرور تحوي من المال الموفر و الأثاثستمضي

غير محمود فريدا و يخلو بعل عرسك بالتراث [ صفحه 230] و يخذلك الوصي بلاوفاء و لا اصلاح امر ذي التياثلقد او فرت وزرا مر حصنا يسد عليك سبل الأنبعاثفما لك غير تقوي الله حرز و مالك دون ربك من غياث1- اي مغرور فريب خورده اين همه مال فراوان و اثاث را براي چه كسي جمع مي كني؟2- زود خواهي رفت به حال تنهايي، در حالي كه مردم از تو ناراضي هستند و شوهر دوم همسرت متروكات تو را تصاحب مي كند.3- وصي تو، تو را خوار كرده به وصيت تو وفا و عمل نمي كند و اصلاح در كار تو نمي كند.4- بتحقيق گناهاني كه افزودي حصاري مي شود كه روز محشر راه نجات را بر تو مي بندد.5- براي تو غير از تقوي بر خدا اماني نيست و براي تو غير از پروردگار پناهگاهي نيست.قافية الجيمتعالج بالطبيب كل داء و ليس لداء دينك من علاجسوي ضرع الي الرحمن محض بنية خائف و يقين راجو طول تهجد بطلاب عفو بليل مدلهم السترداجو اظهار الندامة كل وقت علي ما كنت فيه من اعوجاجلعلك ان تكون غدا حظيا ببلغة فائز و سرور ناج1- بوسيله ي طبيب هر بيماري علاج پذير است، اما براي بيماري دين علاجي نيست.2- جز زاري نمودن خالص در پيشگاه خداي بخشنده با نيت ترسناكان و يقين اميدواران،3- و جز با شب زنده داري هاي دراز كه طلب غفران نمائي در شبهاي سياه پوش4- كه در هر فرصت از كردارهاي كج و معوج خويش اظهار پشيماني به خداوند بكند،5- شايد در اين صورت فرداي قيامت در رديف خوشبختان قرار گرفته وبه شادي نجات يافتگان برسي.قافية الحاءعليك بصرف نفسك

عن هواها فما شي ء الذ من الصلاحتأهب للمنية حين تغدو كانك لا تعيش الي الرواحفكم من رائح فينا صحيح نعته نعاته قبل الصباحو بادر بالأنابة قبل موت علي ما فيك من عظم الجناح [ صفحه 231] فليس اخوا لرزانة من تجافي ولكن من تشمر للفلاح1- بر تو باد كه نفس خويش را از خواست هايش برگرداني و چيزي گواراتر از نيكي نيست.2- آماده باش براي مرگ وقت سحر كه بيدار مي شوي گويا كه تا شب زندگي نخواهي كرد.3- چقدر از ميان ما شبانگاهان كوچ بستند كه سالم بودند و قبل از صبح خبر مرگ آنان داده شد.4- به توبه مبادرت كن پيش از مرگ در برابر آن همه گناهان بزرگ كه داري.5- برادر باوقار نيست آنكه بدخوئي و سبك كاري مي كند بلكه آن كسي است كه آماده به رستگاري است.قافيه ي خاءو ان صافيت او خاللت خلا ففي الرحمن فاجعل من تواخو لا تعدل بتوقي الله شيئا ودع عنك الضلالة و التراخفكيف تنال في الدنيا سرورا و ايام الحيوة الي انسلاخ [386] .و جل سرورها فيما عهدنا مشوب بالبكاء و بالصراخلقد عمي ابن آدم لا يراها عمي افضي الي صمم الصماخ1- اگر خواستي دوستي پيدا كني با خداي بخشنده دوستي برقرار كن.2- و پرهيزگاري به خدا را با هيچ چيز برابر نگذار و گمراهي و سستي را از خود دور ساز.3- چطور در دنيا به شادي مي رسي در حالي كه دوران زندگي رو به پايان است.4- و در حالي كه اكثر شاديهاي دنيا تا آنجا كه آشنائي و علم داريم با گريه و ناله توأم است.5- حقا كه اولاد آدم كور شده و نمي بيند گذشته ها را،

كوريي كه به بسته شدن گوش منجر شود.قافيه ي دالاخي قد طال لبثك في الفساد و بئس الزاد زادك للمعادصبامنك الفوأد فلم تزعه وجدت الي متابعة الفوأد [ صفحه 232] وقادتك المعاصي حيث شائت فالفتك امرأ سلس القيادلقد نوديت للر حال فاسمع و لا تتصاممن عن المنادكفاك شيب رأسك من نذير و غالب لونه لون السواد1- اي برادر! به طول انجاميد درنگ كردن تو در فساد و چه ناپسند است توشه ي تو براي آخرت!2- دل، از تو ميل به ناداني كرد جلوگيري نكردي تا آنكه خود را تابع هواي آن يافتي.3- گناهان، تو را كشيدند به هر جا كه خواستند، و تو را يك مرد بي اراده و بي هدف يافتند.4- به تحقيق دعوت شدي براي كوچ كردن، بشنو و خود را به تجاهل و كري نزن.5- سفيدي موي سرت كافي است از هر گونه ترساننده، هر چند كه بيشتر رنگش رنگ سياه است.قافيه ي ذالو دنياك التي غرتك فيها زخارفها تصير الي انحذاذتزحزح من مهالكها بجهد فما اصغي اليها ذونفاذلقد مزجت حلاوتها بسم فما كالحذر منها من ملاذعجبت لمعجب بنعيم دنيا و مغبون بايام اللذاذو مؤثر المقام بارض قفر علي بلد خصيب ذي رذاذ [387] .1- دنيائي كه تو را مغرور كرده زيبائي آن رو به انقطاع و پايان است.2- با كوشش از خطرات آن بپرهيز و توجه نمي كند به سوي دنيا كسي كه خويشتن دار است.3- به تحقيق شيريني هايش را با زهر ممزوج كرده، پس از ترس وحشت هاي آن يك پناهگاه نيست.4- در شگفتم از كسي كه نعمتهاي دنيا را بزرگ مي شمارد در حالي كه از روزهاي لذتش مغبون است.5- و در

شگفتم از كسي كه زندگي در بيابان بي آب و علف را به زندگي سرزمين سبز و خرم كه باران نرم دارد ترجيح داده. [ صفحه 233] قافيه ي راءهل الدنيا و ما فيها جميعا سوي ضل يزول مع النهارتفكر اين اصحاب السرايا و ارباب الصوافن [388] و العشارو اين الأعظمون يدا و بأسا و اين السابقون لدي الفخارو اين القرن منهم بعد قرن من الخلفاء و الشم الكباركأن لم يخلققوا و لم يكونوا و هل حي يصان عن البوار1- آيا دنيا و آنچه در آن است، جز اين است كه بمانند سايه اي است كه با غروب آفتاب از بين مي رود؟2- فكر كنم كه كجايند صاحبان پرچمهاي رياست و صاحبان اسب ها و تاجران و باجگيران و ماليات گيران.3- و كجايند بزرگان صاحبان پرچم رياست و كجايند پيش افتادگان به هنگام فخرفروشي.4- و كجايند بزرگان از آنها يكي بعد از ديگري از خلفاء و گردنكشان بزرگ.5- گويا خلق نشده بودند و به وجود نيامده بودند! و آيا يك زنده اي پيدا مي شود كه از فنا محفوظ بمانند؟!قافيه ي زاءايغترة الفتي بالمال زهوا و ما فيها يموت من اعتزازو يطلب ذولة الدنيا جنونا و دولتها مخالفة المجازو نحن و كل من فيها كسفر دنامنها الرحيل علي الوفازجهلناها كأن لم نختبرها علي طول التهاني و التعازالم نعلم بان لالبث فيها و لا تعريج غير الأجتياز1- آيا جوانمرد به مال دنيا مغرور شده و به آن مي نازد؟! در حالي كه در آن مال با عزت نمي ميرد.2- و ثروت دنيا را به طور جنون آميز مي طلبد و ثروت دنيا با دار مجاز بودن آن متضاد است.

[ صفحه 234] 3- و ما و هر كه در آن است بمانند مسافر كارواني هستيم كه نزديك است زنگ حركت آن كاروان به صدا در آيد.4- ما به وضع دنيا آشنا نيستيم، گويا كه آن را در طول سختي ها و دشواريها و تنگدستي ها امتحان نكرده ايم.5- آيا نمي دانستيم كه ما در آن درنگ نمي كنيم و عروج به آسمانها هم نمي كنيم غير از آنكه به طور عبوري از آن مي گذريم؟قافيه ي سينافي السبخات يا مغبون تبني و ما يبقي السباخ علي الأساسذنوبك جمة تتري عظاما و دمعك جامد و القلب قاسو اياما عصيت الله فيها و قة حفظتعليك و انت ناسو كيف تطيق يوم الدين حملا لأوزار كبائر كالرواسهو اليوم الذي لا ودفيه و لا نسب و لا احد مواس1- اي مغبون در زمين شوره زار باتلاق بنا مي گذاري در حالي كه باتلاق براي تأسيس بقا و ثبات ندارد.2- گناهانت مهم است و مهمترها را پست سر خود مي آورد و چشمه ديدگانت خشكيده و دلت را قساوت گرفته.3- و روزگاري در دنيا خدا را عصيان كردي، در حاليكه آنها براي تو محفوظ اند و تو فراموششان كرده اي.4- چطور روز جزا آن گناهان بزرگ مانند كوهها را كه بايد حمل كني - تحمل خواهي كرد؟5- آن روز روزي است كه دوستي و نسبت در آن روز نيست و خويش و قومي وجود ندارد و كسي مددكار كسي نيست.قافيه ي شينعظيم هوله و الناس فيه حياري مثل مبعوث الفراشبه يتغير الألوان يوما و تصطك الفرائص بارتعاش [ صفحه 235] هنالك كلما قدمت يبدو فعيبك ظاهر و السر فاشتفقد نقص نفسك كل يوم

فقد اودي بها طلب المعاشالي كم تبتغي الشهوات طرا و طوراتكتسي لين الرياش1- وحشت رستاخيز بسيار وخيم است و مردم مانند فرش هاي گسترده شده در حالت حيرت اند.2- به علت وحشت آن روز رنگ از رخسارها مي پرد و قدمها لرزان و مفاصل سست مي گردد.3- در آنجا ظاهر مي شود، هر آنچه قبلا فرستاده اي و عيوبت و پنهانت علني مي گردد.4- نقصان نفس خود را هر روز بررسي كن كه به سبب نقصان نفس طلب معيشت هم تباه مي شود.5- تا كي تابع شهوات نفس خواهي شد و انواع لباسهاي نرم را مي پوشي؟قافيه صادعليك من الأمور بما يؤدي الي سنن السلامة و الخلاصو ما ترجو النجاة به وشيكا و فوزا يوم يوخذ بالنواصيفلست تنال عفو الله الا بتطهير النفوس من المعاصيو بر المؤمنين لكل رفق و نصح للأداني و الأقاصيفان ترشد لقصد الخير تفلح و ان تعدل فمالك عن مناص1- از كارها، هر آنچه را كه به سنن و قوانين سالم و رهايي بخش راهنمائي ات مي كند انتخاب كنم.2- و آنچه را اختيار كن كه در آن اميد نجات سريع و توفيق است در روزي كه پيشاني ها گرفته مي شود.3- و به مغفرت خدا نمي رسي مگر با پاك كردن نفس از گناهان4- و با احسان كردن به مؤمنها با نرمي تمام و خيرخواهي بر اعلا و ادني.5- اگر راهنمائي كني بر مقاصد خير راستگار مي شوي و اگر روگرداني راه چاره و نجات نداري. [ صفحه 236] قافيه ي ضادو اصل الحزم ان تضحي و تمسي و ربك عنك في الحالات راضو ان تعاض بالتخليط رشدا فان الرشد من خير اعتياضفدع

عنك الذي يقوي و بردي و يورث طول حزن و ارتماضو خذ باليل حظ النفس و اطرد عن العينين محبوب الغماضفان الغافلين ذوي التواني نظائر للبهائم في الفياض1- اساس دورانديشي آن است كه شب را روز كني در حالي كه در همه ي حالات خدايت از تو راضي باشد.2- اگر رستگاري و هدايت را به عوض خلط و رياكاري برداري، پس بهترين عوض را برداشته اي.3- پس از خود دور كن كسي را كه گمراه و تباه مي كند و باعث غصه و بيماري طولاني مي شود.4- شبها بهره ي نفس خود را بردار و از چشمان خود محبت خواب را دور سازد.5- به درستي كه صاحبان غفلت عناصري سست و همچون چهارپايان اند.قافيه ي طاءكفي بالمرء ان تراه من الشأن الرفيع الي انحطاطعل المذموم من فعل حريصا عن الخيرات منقطع النشاطيشير بكفه امرا و نهيا الي الخدام من صدر البساطيري ان المعازف و الملاهي مسببة الجواز علي الصراطلقد خاب الشقي و ظل عجزا و زال القب منه عن النياط1- بس براي مرد همين در بي عاري كه او را ببيني از شئون بالا به مقام پست سقوط كرده است.2- و به كارهاي زشت حرص مي ورزد و نسبت به كارهاي خير بي علاقه است.3- و تكيه بر تخت رياست زده و با اشاره ي دست به خدمتگزاران امر و نهي مي كند.4- صداي موسيقي و سرگرمي ها را وسيله ي عبور از صراط مي پندارد.5- حقا كه شخصي زيانكار و هميشه ناتوان است و دلش از احساسات پاك انساني خالي است. [ صفحه 237] قافيه ي ظاءاذا الانسان خان النفس منه فما يرجوه راج للحفاظو لا ورع لدئه و لا وفاء

و لا الاصغاء نحو الاتعاظو ما زهد التقي بحلق رأس و لا لبس باثواب غلاظولكن بالهدي قولا و فعلا و ادمان التخشع في اللحاظو بالعمل الذي ينجي و ينمي و يوسع للفرار من الشواظ1- وقتي كه نفس انسان خائن شد پس از چه كسي اميد حفاظت خواهد داشت.2- در حالي كه نه پرهيزكاري دارد نه وفاء و نه گوش شنوا به وعظ و نصيحت.3- زهد پرهيزكاران به سر تراشي و لباس خشن پوشيدن نيست.4- بلكه با رستگاري در گفتار و كردار و مداومت در خوف از ذات حق در گفتار و نگاه خود است.5- و با عملي است كه نجات دهنده و نمو كننده باشد و راه را وسيع كند براي فرار از اخگرهاي جهنم.قافيه ي عينلكل تفرق الدنيا اجتماع و ما بعد المنون من اجتماعفراق فاصل و نوي شطون و شغل لا يلبث للوداعو كل اخوة لابد يوما و ان طال الوصال الي انقطاعو ان متاع دنيانا قليل و ما يجدي القليل من المتاعو صار قليلها حرجا عسيرا نشيب بين انياب السباع1- براي هر پراكندگي دنيا تجمعي است و بعد از مرگ اجتماعي نيست!2- يك جدائي دوركننده و مقصدي است بسيار دور و مسافرتي است كه براي توديع مهلت ندهد.3- هر برادري ناچار روزي از هم منقطع مي شوند، ولو وصالشان طولاني باشد.4- به درستي كه لذت دنيا ناچيز است و هر شيئي ناچيز فايده بخش نباشد.5- متاع ناچيز دنيا حرج آور و موجب دشواري است بمانند ماده چسبان بين دندانهاي تيز درندگان! [ صفحه 238] قافيه ي غينفلم يطلب علو القدر فيها و عز النفس الاكل طاغ و ان نال النفوس من المعالي فليس لنيلها طيب

المساغاذا بلغ امرؤ عليا و عزا تولي و اضمحل مع البلاغكقصر قد تهدم حافتاه اذا صار البناء الي الفراغاقول و قد رأيت ملوك عصري الا لا يبغين الملك باغ1- در دنيا كساني مقام بالا و تن پروري نجويند، مگر طاغيان.2- و اگر چند روز مردم به مقام والا رسند باز گوارايي و طيب خاطر در آن نباشد.3- وقتي كه مردم به مقام والا و عزت نايل آمدند به مجرد رسيدن از دستشان فرار كرده و زايل مي شود.4- مانند قصري كه پس از پايان رسيدن بنا، ديوارهاي آن بخوابد و خراب شود.5- من پادشاهان عصر را ديده ام، پس مي گويم آگاه باشيد و ديگر پادشاهي كسي را آرزو نكنيد.قافيه ي فاءأاقصد بالملامة قصد غيري و امري كله بادي الخلافاذا غاش امرؤ خمسين عاما و لم يرفيه اثار العفاففلا يرجي له ابد ارشادا فقد اودي بمنية التجافو كم لا ابذل الأنصاف مني و ابلغ طاقتي في الأنتصافلي الويلات نفعت عظاتي سواي و ليس لي الا القواف1- آيا ديگران را ملامت كنم در حالي كه همه ي كارهاي خودم منشأ خلاف است؟2- وقتي كه مردي پنجاه سال عمر كرد و در او آثار عفت و حيا ديده نشد.3- ديگر براي او اميد هدايت نتوان داشت، زيرا تباه كرده است عمرش را با آروزهاي پوچ و توخالي.4- تا كي از خود انصاف نشان نخواهم داد و تا كي قدرت خود را در انسان دوستي خواهم داشت.5- رسوائي و بدبختي ها بر من باد، اگر پندهاي من بر ديگران نفع رساند و براي من نماند مگر نظم و قافيه. [ صفحه 239] قافيه ي قافالا ان السباق سباق زهد و ما في

غير ذالك من سباقو يفني ما حواه الملك اصلا و فعل الخير عند الله باقستألفك الندامة عن قريب و تشهق حسرة يوم الحساباتدري اي يوم ذاك فكر و ايقن انه يوم الفراقفراق ليس يشبهه فراق قد انقطع الرجاء عن التلاق1- آگاه باش پيشروي ارزنده فقط مسابقه ي زهد است و غير از آن مسابقه اي نيست.2- آنچه در ملك دنيا جمع شده زايل و فاني است و كردار نيك در نزد خدا باقي است.3- زود مي شود كه پشيماني آن را فراگيرد و در روز رستاخيز فرياد حسرت سر مي دهي.4- آيا مي داني كدام روز است روز حسرت؟ تأمل كن و يقين بدان كه آن روز فراق است.5- چنان جدايي كه هيچ جدايي بر آن شباهت ندارد كه در آن اميد ملاقات نباشد.قافيه ي كافعجبت لذي التجارب كيف يسهو و يتلو الهو بعد الأحتناكو مرتهن الفضائح و الخطايا يقصر في اجتهاد للفكاكو موبق نفسه كسلا و جهلا و موردها مخوفات الهلاكبتجديد المآثم كل يوم و قصد للمحارم بانتهاكسيعلم حسين تفجاه المنايا و يكنف حوله جمع البواك1- در شگفتم از تجربه ي ديدگان كه چرا گناه و اشتباه مي كنند و كارهاي خود را بعد از درك و تجربه تعقيب مي كنند.2- و در شگفتم از آنانكه در گرو اعمال قبيح و خطاها هستند، چرا از سعي و كوشش در آزادي خود سستي مي ورزند.3- و در شگفتم از آنانكه با جهالت و كسالت خود را به هلاكت انداخته و خود را وارد مهلكه هاي ترسناك مي كنند.4- همه ي اين اعمال بسبب تجديد و تكرار گناه در هر روز وارد هتك حرمت قانون محرمات شده.5- بزودي اين حقايق را خواهي

دانست هنگامي كه مرگ گريبان گيرت باشد و نوحه سرايان در اطرافت حلقه زده و به عزايت بنشينند. [ صفحه 240] قافيه ي لام كان سروره امسي غرورا و حل بها ملمات الزوال و عري عن ثياب كان فيها و البس بعده ثوب انتقالو بعد ركوبه الافراس فيها يهادي بين اعناق الرجالالي قبر يغادر فيه فردا ناي عن اقربائه و الموال [389] .تخلي عن مورته و ولي و لم يحجب مأثره المعالي 1- گويا شادي هاي زندگي تبديل به غرور گشته و به جاي آن پشيماني و حسرتهاي زوال دنيا جايگزين شده.2- از لباسي كه پوشيده بود عريان گرديد و سپس لباس كوچ از دنيا را پوشيد.3- بعد از اسب سواري هاي زياد در دنيا، در دوش مردمان راهنمايي مي شود.4- به سوي قبرش كه تنها دفن مي شود در آن، و دور افتد از نزديكان و غلامان خويش.5- و از مردانگي و دوستي دستش تهي مي شود و آثار كارهاي نيك اش از او پوشيده نماند.قافيه ي ميم و لم يمرر به يوم فظيع اشد عليه من يوم الحمامو يوم الحشر اعظم منه حولا اذا وقف الخلائق في المقامفكم من ظالم يبقي ذليلا و مظلوم تشمر للخصامو شخص كان في الدنيا حقيرا تبوأ منزل النجب الكرامو عفو الله اوسع كل شي ء تعالي الله خلاق الأنام1- و روز بدتر و ترسناكتر بر او نيست كه به وي شديد شود، جز روز مرگ.2- روز محشر از روز مرگ هولناك تر است، هنگامي كه مردم در جايگاه محاسبه مي ايستند.3- چقدر ستمگر ذليل شود آن روز. چقدر مظلوم آماده بر انتقام و حل خصومت مي شود.4- اشخاصي كه در دنيا بي مقدار بودند در آنجا

به جايگاه ناجيان و سخاوتمندان تكيه مي زنند. [ صفحه 241] 5- و بخشش خداوند از هر چيز وسيع تر است، برتر است خداي، خدائي كه آفريدگار مردم است.قافيه ي نوناله لا اله لنا سواه رؤف بالبرية ذو امتناناوحده باخلاص و حمد و شكر بالضمير و باللسانو اسأله الرضا عني فاني ظلمت النفس في طلب الأمانو افيت الحيوة و لم اصنها و زغت الي البطالة و التواناليه اتوب من ذنبي و جهلي و اسرافي و خلعي للعنان1- معبودي است كه به جز او معبودي نيست، مهربان است به آفريدگان و صاحب منت است.2- او را به يگانگي و يكتايي با خلوص نيت و حمد و شكر با قلب و زبان مي ستايم.3- و از لغزش خودم، از او رضايت مي جويم، به درستي كه من در مطالبه و تأمين بر خودم ستم كرده ام.4- زندگي را محو كردم و حفظ نكردم از آفات و منحرف شدم به سوي مهملي و سستي.5- به سوي او توبه مي كنم از گناه و نادانيم و از اسراف و لجام گسيختگي هاي خودم.قافيه ي واوفان الله تواب رحيم ولي قبول توبة كل غاوأؤمل ان يعافيني بعفو و يسخن عين ابليس المناوو ينفعني و قولي و ينفع كل مستمع و راوذنوبي قد كوت جنبي كيا الا ان الذنوب هي المكاوو ليس لمن كراه الذنب عمدا سوي عفو المهيمن من مداو1- به درستي كه خدا توبه پذير و رحيم است و سرپرست و پذيرنده ي توبه ي هر متجاوز است.2- اميدوارم كه مرا به عفو خود عافيت دهد و چشم شيطان را به اشك گرم بگرياند.3- و با اين مواعظ و گفتارم به من و به

هر شنونده و روايت كننده اي نفع برساند.4- گناهانم پشتم را سوزانده و داغ زده، آگاه باش كه گناهان همان علامت داغ است.5- و براي كسي كه داغ گناه عمدي او را نشاندار ساخته، غير از عفو و گذشت خداي ايمني دهنده اي نيست. [ صفحه 242] و قعنا في البلايا و الخطايا و في زمن انتقاض و اشتباهتفاني الخير و الصلحاء ذلوا و عز بذلتهم اهل السفاهفصار الحر للملوك عبدا فما للحر من قدر و جاهو باد الأمرون بكل حرف فما عن منكر في الناس ناهفهذا شغله جمع وطمع و هذا غافل سكران لاه1- در زمان معيوب و شبهه ناك ميان بلاها و خطاها واقع شديم.2- اعراض كرد از من خير و نيكان ذليل شدند و با ذلت آنان سفهاء بر تخت عزت نشستند.3- آزادگان به حلقه ي بندگي غلامان درآمدند و براي آزادگان قدر و منزلتي باقي نماند.4- امر كنندگان با تمامي تندي و تيزي زبان رفتند، و در مردم از منكرات نهي كننده اي باقي نماند.5- جزاي كسي كه جمع كند و ديده ي طمع به ديگران دوزد همين است، و اين مرد غافل و مست و پسر و لهو و لعب است.قافيه لام الفيبذر ما اصاب و لا يبالي اسحتا كان ذالك ام حلالا؟!أتبخل تانها شرها بمال يكون عليك بعد غدو و بالافما كان الذي عقباه شر و ما كان الخسيس لديك مالاتوخ من الأمور فعال خير و اكملها و اشرفها خصالافلا تغتر بالدنيا فذرها فما يسوي لك الدنيا خلالا1- به هر چيزي دستش برسد تخم افشاني و بهره برداري مي كند و باكي نمي كند كه حرام است يا حلال.2- آيا بخل

مي ورزي از بخشش مال بسبب حرص به آن، در حالي كه فرداي قيامت وبالي است بر تو.3- و آنچه نتيجه آن شر است، مال نيست. همچنين چيزهاي پستي كه نزد تو جمع شده.4- انتخاب كن از كارها اعمال نيك ها را و اكمل و اشرف آنها را، از نظر خواص.5- فريب دنيا را مخور تركش كن، زيرا كه از دنيا معشوقي براي تو درنمي آيد. [ صفحه 243] قافيه ي الياءو كن بشا كريما ذا انبساط و فيمن يرتجيك جميل رأيوصولا غير محتشم زكيا جميل السعي في النجاز وأيمعينا للأرامل و اليتامي امين الجنب عن قرب و نأيبعيدا عن سبيل الشر سمحا نقي الكف عن عيب و نأيتلق مواعظي بقبول صدق تفز بالأمن عند حلول لأي1- در برابر كساني كه از تو اميدي دارند خوشرو و دست و دل باز و خوشحال و نيك نظر باش.2- وصل كننده باش بدون خشم، در حالي كه خود پا هستي و نيك كوشش باش در وفاي به وعده.3- بيوه زنان و بي پدران را ياري كن و امين همسايگان دور و نزديك باش.4- با بزرگواري از راههاي شر بدور باش و دستت از عيب و كثافت پاك باشد.5- موعظه هاي مرا به راستي قبول كن تا در روز حلول و اضطراب به آسودگي و امن نايل آيي.

مسندات حسين در فقه

و از حسين (ع) 164 حديث در ابواب مختلف فقهي به شرح ذيل نقل شده:1- باب الطهاره 9 حديث2- باب الصلوة 26 حديث3- باب الصوم و زكاة الفطرة 12 حديث4- باب الصدقات 3 حديث5- باب الحج 32 حديث6- باب الجهاد 5 حديث7- باب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر 2 حديث8- باب

النكاح 9 حديث [ صفحه 244] 9- باب البيع 4 حديث10- باب الدين و الوصيه 10 حديث.11- باب المعيشه 51 حديث12 باب الحدود [390] حديث [ صفحه 245]

حسين عليه السلام در مقام تواضع

اشاره

حسين (ع) با آن عظمت ذاتيي كه داشت، نسبت به طبقه ي فقراء چنان مهربان و فروتن و متواضع بود كه با آنها بر سر يك سفره مي نشست و براي هر بيچاره اي چاره مي جست.ابن شهر آشوب نقل كرده كه حسين فرمود: مرا حديث جدم خاتم الانبياء كه فرموده «افضل الأعمال بعد الصلوة ادخال السرور في قلب المؤمن بما لا اثم فيه»، استوار افتاد.غلامي را ديدم كه با سگي طعام مي خورد، او را بدين عمل توبيخ كردم و سببش را پرسيدم، گفت: يا ابن رسول الله بس كه اندوهناكم بناچار شادماني خود را در شاديث اين حيوان همي جويم و منشأ اندوهم، اين است كه مالك من يك مرد يهودي است و از خدا مي خواهم كه مرا از او رهائي بخشد. امام سخنان غلام را كه شنيد به خانه برگشت، دويست دينار زر با خويش برداشته، به خانه ي يهودي رفت و طلاها را به بهاي غلام به مالك او داد. مرد يهودي، طلاها را قبول نكرد و با تمام ادب گفت: غلام را به فداي قدمهاي آن حضرت بخشيدم و باغ را به وي دادم و اين طلاها را نيز پيشكش و نثار مقدم مبارك آن حضرت مي كنم. امام فرمود: من طلاها را به تو دادم. يهودي گفت: من اين زر را پذيرفته و به غلام خود مي دهم.امام فرمود: من نيز غلام را آزاد كرده و اين مال را بدو واگذار

مي كنم. زن يهودي گفت: من نيز به خدا و رسول او ايمان آورده و از مهريه ي خود گذشته و شوهرم را حلال مي كنم، مرد يهودي گفت: من هم دين اسلام را قبول كرده و اين خانه را ملك همسرم قرار مي دهم. [391] .باز، ابن شهر آشوب، گويد: حسين (ع) از كوچه اي مي گذشت، جمعي از درويشان را ديد كه، دور هم نشسته و غذا مي خورند، همين كه حسين (ع) را ديدند رسوم ادب بجا آوردند و از [ صفحه 246] حضرتش دعوت كردند، امام با كمال تواضع در ميان آنها نشسته و نوازش زيادي به آنان فرمود و از خوردن طعام شان اعتذار نمود، به علت آنكه صدقه بر او حرام. سپس از آنان دعوت به منزل خود فرمود، وقتي كه آنها آمدند با مهرباني از آنان پذيرائي نمود و به هر يكي يك جامه و چند درهم داد. [392] .كشي از مسعده اين روايت را بدين گونه آورده كه حسين (ع) بر فقرا گذر كرد و ديد كه عباي خودشان را به جاي سفره پهن كرده و نان بر آن ريخته بودند. از امام مؤدبانه دعوت كردند. امام اجابت فرمود و نشست و با آنها غذا خورد. سپس فرمود: خداوند شخص متكبر و مغرور را دوست نمي دارد و آنان را به منزل خود دعوت فرمود. وقتي كه آمدند امام به كنيز خود فرمود: هر چه در منزل است براي آنها بياور. [393] .

كودكان مدينه و تواضع حسين

علامه خوارزمي مي گويد: حسين (ع) با فقرا و درويشان مي نشست و با آنها سخن مي گفت و اين آيه را تلاوت مي فرمود:

«ان الله لا يحب المتكبرين». روزي به جمعي از كودكان گذر فرمود. با آنها سفره اي بود كه در اطرافش نشسته بودند و از امام تقاضا نمودند تا از غذاي آنان بخورد.حسين (ع) اجابت فرمود، سپس آنها را به منزل خود برد و طعام و لباس بر آنان مرحمت فرمود و گفت: اينها از من سخي ترند، زيرا آنان همه ي موجودي شان را به من بذل نودند ولي من مقداري از مقدورات و املاكم را به آنان دادم. [394] .جانها به فدايت اي سرور انسانها كه انسانيت را در اعمال خود ممثل و مجسم فرمودي و صدها ادب و اخلاق به انسانها ياد دادي و تجليل از كودكان را كه طبعا موجودات ضعيف جامعه هستند، در افكار بشر پروراندي.

حسين در مقام حلم و بردباري

عصام بن مصطلق گويد: به شهر يثرب وارد شدم و حسين بن علي (ع) را ديدم. اخلاق و [ صفحه 247] حركات و چهره ي گيراي وي مرا شديدا به شگفت آورد و آثار حسدي كه در ضمير من نسبت به علي (ع) بود مانند آتشي كه در درون خاكستر مستور بماند آشكار گرديد. گفتم: تو پسر ابوترابي؟ گفت: بلي. آنگاه من در ناسزا و شتم او و پدرش بسيار مبالغه نمودم.امام به من نگاهي كرد كه توأم با عاطفه و مهرباني بود. سپس چند آيه از سوره ي اعراف را خواند: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم خذ العفو و أمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين و اما ينز غنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم: ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون، و اخوانهم يمدونهم في

الغي ثم لا يقصرون. (اعراف: 202-199) سپس به من گفت: فروتن باش و به درگاه خداوند استغفار كن از اين گفتار خود، و اگر از ما كمك بخواهي مضايقه نمي كنيم و اگر مهمان ما باشيد از شما پذيرايي مي كنيم و اگر از ما راهنمايي بخواهي تو را راهنمايي مي كنيم.عصام گويد: اين بزرگواري را از حسين (ع) ديدم و از گفتار خود چنان نادم شدم كه امام از قيافه ام فهميد و فورا همان آيه را خواند كه يوسف در مقام عفو برادرانش خوانده بود، فرمود كه «لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين». [395] آيا از اهل شام هستي؟ گفتم: آري. فرمود: «شنشنة اعرفها من اخزم» [396] اين يك طبيعت و عادتي است كه اهل شام در آن سابقه دارند خدا ما و شما را زنده و سلامت بدارد. بعد از اين هرگاه نواقص و احتياجي داشته باشي از ما بخواه ما را بهترين اميدگاه خواهي يافت كه گمان مي كردي.عصام گويد: وقتي كه سخنان حسين (ع) به اينجا رسيد، زمين با آن وسعتش بر من تنگ شد و براي خود آرزو كردم اي كاش زمين مرا فرومي برد. سپس محضر آن حضرت را ترك گفتم، در حالي كه خود را به او پناهنده مي ديدم و در روي زمين كسي محبوب تر از او و از پدرش نزد من نبود. [397] . [ صفحه 248] يكي از غلامان آن حضرت جنايتي كرد و مستحق عقوبت گشت، امام خواست او را كيفر دهد، گفت: مولاي و الكاظمين الغيظ فرمود: دست از او برداريد. سپس گفت: و العافين عن

الناس. فرمود: از جرائم تو گذشتم. باز گفت: اي مولاي من! و الله يحب المحسنين [398] فرمود: در راه خدا تو را آزاد كردم و دو برابر آنچه مقرر داشتي به تو عطا كردم.علامه جمال الدين محمد بن يوسف الزرندي حنفي متوفي 750 ه.ق [399] در «نظم درر السمطين» از علي بن الحسين (ع) نقل كرده كه امام سجاد (ع) فرمود: من از پدرم شنيدم كه مي گفت: اگر كسي به اين گوشم (با دستش اشاره به گوش راستش نمود) فحش دهد و از اين گوش ديگرم عذر بخواهد قبول مي كنم. زيرا پدرم علي (ع) به من فرمود كه از جدت شنيدم كه مي گفت: بر حوض كوثر وارد نمي شود، كسي كه عذر از مردم نپذيرد؛ چه حق باشد آن و چه باطل! [400] .

حسين و علو نسب او

حسين (ع) كسي است كه سلسله ي نسب او از ابراهيم خليل الرحمن سرچشمه گرفته و در صلب هاي پيامبران مرسل و رجال پاك سرشت سير كرده تا به آل هاشم، آن خانواده ي نجيب و اصيل قريش رسيده،و از آنان به ختم الرسل منتقل گشته و از آن به علي و فاطمه (ع) منتهي شده. در زيارت وارث چنين مي خوانيم: اشهد انك كنت نورا في الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجسك الجاهلية بانجاسها و لم تلبسك من مدلهمات ثيابها.ز آن قطره كه مي چكد ز ابر سحري بالله هزار بار از آن پاكيزه ترييعني گواهي مي دهم كه تو اي حسين پاك! يك نوري بودي در صلبهاي عالي رتبه و رحمهاي پاك كه تو را لوث و كثافت جاهليت آلوده نكرده و جاهليت، لباس سياه خود را بر

تن تو نپوشانده.درباره ي چنين سلسله و شجره پاكي كدام بيان و كدام قلم است كه توان قلم فرسايي داشته [ صفحه 249] باشد و حتي اثبات افضليت آل هاشم بر بني اميه دور از انصاف و از يك نويسنده ي صاحب نظر و مورخ شايسته سزاوار نيست.زيرا يكي از شرائط موارد استعمال صيغه افعل التفضيل اين است كه در مقابل آن فضيلتي ولو كم وجود داشته باشد الخير افضل من الشر صحيح نيست بنابراين در بني اميه فضيلتي ولو كم وجود ندارد حتي آنها خواهد آمد كه از قريش نيستند بلكه شجره خبيثه قرآني مي باشد بنابراين صحيح نيست گفته شود آل هاشم افضل از بني اميه است.

آل هاشم و بني اميه اين كجا و آن كجا

قبيله اي كه به وجود خاتم الانبياء - كه مظهر كامل انسانيت است و همه خوبيها و زيبائيها در وجود او نمايانگر است - افتخار يافته، بدون ترديد بر همه ي قبايل دنيا ترجيح و برتري دارد تا چه رسد به قبيله ي بني اميه كه كانون كفر و شرك و فحشا و گمراهي و رذالت است.اگر كسي بگويد كه مقايسه و نسبت اين دو طايفه ي بني هاشم با بني اميه تقابل و تناسب حق و باطل و ايمان و كفر است سخني به گزاف و مبالغه نگفته است.شيخ نصرالله ابن محلي كه از بزرگان اهل سنت است گويد: شبي علي (ع) را در خواب ديدم. عرض كردم: يا علي مكه را فتح نموديد و اعلام فرموديد كه هر كسي به خانه ي ابوسفيان وارد شود در امان است، ولي روز عاشورا از طرف آل سفيان حرمتي بر دختران تو قايل نشدند.حضرت فرمود: جواب تو را ابن صيفي [401] شاعر گفته،

برو پيش او و اشعاري را كه در اين باب سروده از او بخواه.گويد: شب به خانه ي وي رفتم و جريان خواب را گفتم. به حالت بهت سوگند ياد نمود كه اشعار را در همين شب سروده ام و براي كسي نقل نكرده ام. و آنگاه اشعار را براي من خواند:ملكنا فكان العفو مناسجية و لما ملكتم سال بالدم ابطححللتم قتل الآساري و طال ما غدونا علي الأسري نعف و نصفحو حسبكم هذا التفاوت بيننا و كل اناء بالذي فيه ينضح [ صفحه 250] هنگامي كه ما حكومت داشتيم، عفو و گذشت طبيعت ما بود، ولي چون شما به سلطنت رسيديد خون در روي زمين مانند سيل جاري گشت. شما حلال كرديد كشتن اسيران را در صورتي كه ما از زمان گذشته بر اسيران عفو و گذشت مي كرديم. اين فرق و تفاوت ميان ما و شما (بني هاشم و بني اميه) كافي است، زيرا هر ظرفي ترشح مي كند آنچه را كه در اوست. [402] . [ صفحه 251]

بني اميه در قرآن و حديث

اشاره

سيوطي در الدر المنثور، روايتي از يعلي بن مره و ابن عمر و سعد بن مسيب نقل كرده كه: رسول اكرم در خواب ديد بني اميه يكي پس از ديگري چون بوزينگان به منبرش بر مي جهند. پيغمبر (ص) متأثر شد و پس از آن ديگر كسي او را خندان نديد. خداوند اين آيات را از سوره ي بني اسرائيل آيه 60 نازل كرد. [403] و ما جعلنا الرؤيا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجره الملعونة في القرآن و علامه طباطبائي روايات را از در المنثور و نيز با سندهاي ديگر، مانند حسين بن

علي (ع) و ابي حاتم و ابن مردويه و بيهقي و ابن عساكر و سعد بن مسيب، آورده است. [404] .همچنين تفسير برهان از ابوهريره همان حديث را آورده است و مرحوم طبرسي در مجمع البيان گويد: مهمل بن سعد از امام صادق روايت كرده كه شجره ي ملعونه در قرآن بني اميه است.علامه طباطبائي گويد: خداوند شجرة زقوم را در سوره الصافات آيه 62 از قبيل فتنه بر ظالمين قرار داده، «ام شجرة الزقوم انا جعلناها فتنة للظالمين» اما مورد لعن قرار نداده. بنابراين منظور از اين شجره، شجره ي زقوم نيست و بايد مقصود آيه را در افرادي كه لعن بر آنان در لسان قرآن وارد شده جست و جو كرد. و افرادي كه در لسان قرآن لعن بر آنان شده، ابليس، يهود، مشركين، منافقين، و الذين يموتون و هم كفار، كتمان كنندگان آيات، اذيت كنندگان رسول و نظاير آنها هستند. و لعن را در اين آيه مخصوص به شجره كرده و شجره همان طوري كه به درخت گفته مي شود همچنين به اصل و ريشه ي آن هم اطلاق مي شود و در «لسان العرب» گويد: فلاني از شجره ي مباركه است. يعني از اصل و ريشه اي پاك است. بنابراين مي شود به مردمان [ صفحه 252] پاك و خبيث با يك عنايتي شجره ي طيبه و يا خبيثه اطلاق كرد.در حديث آمده كه پيغمبر فرموده: «انا و علي من شجرة واحدة و ساير الناس من شجرة شتي.» من و علي از يك درخت و ريشه هستيم و ساير مردمان از ريشه هاي پراكنده هستند و با تأمل دقيق روشن مي شود منظور از شجره ي ملعونه

همه موارد هفتگانه نيست، زيرا ضميرهاي «نخوفهم و لا يزيدهم» كه بعدا ذكر شده جمع آمده است. در بادي نظر يكي از سه طايفه ي سابق الذكر يعني يهود يا مشركين و يا منافقين متبادر به ذهن است.اما از آنجايي كه در زمان حيات پيغمبر از مشركين و اهل كتاب مردماني با اين اوصاف و شرايط - كه مسلمانان را تفتين كنند - بروز ظهوري نكرده بودند، لذا خداوند با آيه ي سوم سوره ي مائده كه در اواخر زندگي رسول اكرم (ص) نازل شده، آنان را نسبت به آينده از هر گونه افساد و تفتين تأمين داده.اليوم يأس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون (مائده آيه ي 3) يعني: امروز آنانكه به دين شما كفر مي ورزند، از شكست دادن مسلمين نااميد گشتند و از آسيب و شر آنان نگران نباشيد، و از خداوند بترسيد.بنابراين، محل شمول آيه مخصوص به منافقين خواهد شد و معلوم است كه عموم منافقين منظور نيست، بلكه هدف آيه آنهائي است كه تخويف و موعظه و تبليغات اسلامي در آنان بجز طغيان عظيم اثري نخواهد گذاشت و خداوند در عالم خواب اين شجره ي ملعونه و پاره اي از اعمال آنان را براي رسول اكرم (ص) نمايان كرد و بيان داشت كه طغيان بزرگ از آنان صادر خواهد شد.پس از اين مقدمات كه آيه شامل فرقه اي از منافقين شد، علامه طباطبائي گويند:جمع كثيري از مفسرين اهل سنت و شيعه اتفاق دارند كه منظور از شجره ي ملعونه بني اميه است و روايات زيادي هم در اين مورد نقل كرده اند. [405] .

بني حكم و بني مروان

يك تيره از بني اميه، بني حكم و بني مروان

است. حكم عموي عثمان و عموزاده ي ابوسفيان [ صفحه 253] بود، به روايت عايشه رسول اكرم (ص) به حكم و پدرش، كه جد عثمان بود، فرمود: شما شجره ي ملعونه هستيد. [406] .جبير بن مطعم از پدرش روايت كرده كه در محضر پيغمبر (ص) بوديم، حكم بن ابي العاص عبور كرد، حضرت فرمود: «ويل لأمتي مما في صلب هذا» [407] واي بر امت من از آنكس كه در صلب اين مرد است.علي حلبي شافعي و سيد احمد زيني دحلان و ابن اثير، روايت كرده اند كه پيغمبر (ص) حكم و فرزندانش را لعن كرد. [408] .حكم بعد از آنكه به مدينه انتقال يافت با همان لباس اسلام، نفاق را پيشه ساخت و يك منافق تمام عيار از آب درآمد و رسول خدا را مسخره مي كرد و در پشت او به جماعت مي ايستاد با چشم و آبرو و دهان و دست به آن حضرت اشاره مي كرد. پيغمبر اكرم با آن حلمي كه داشت، با منافقين بخاطر اسلام ظاهريشان مدارا مي كرد، مع الوصف اين خبيث بي ادبي را از حد گذرانيد و پيغمبر او را نفرين كرد. به همين خاطر به ارتعاش اعضاء دچار شد و هميشه مانند گردو در حركت بود، سپس او را با تمام فرزندانش بطائف تبعيد كرد.بعد از رحلت پيغمبر (ص)، عثمان از ابي بكر و بعد از او، از عمر شفاعت نمود كه اجازه بدهند وي به مدينه برگردد، ولي پذيرفته نشد. اما وقتي خودش به حكومت رسيد برخلاف دستور پيغمبر و برغم آراء مسلمانان او را به مدينه برگردانيد و صد هزار جايزه به وي داد و صدقات

قضاعه را - كه جزو بيت المال بود و سيصد هزار درهم مي شد - يكجا به او بخشيد. همچنين پسرش مروان را - كه پيغمبر (ص) او را «الوزغ بن وزغ و ملعون بن ملعون» خوانده بود [409] - نويسنده ي خود قرار داد و دخترش را به وي تزويج نمود. پانصد هزار دينار خمس غنيمت هاي افريقا را به او بخشيد و يكي از علل شورش مسلمين عليه عثمان همين عملكرد غيرقانوني او بود.روايات در لعن حكم و اولاد او بسيار است و حتي برخي از روايات شجره ي ملعونه را به بني الحكم اختصاص داده. [410] . [ صفحه 254]

لعن خاندان معاويه از زبان حضرت رسول

روزي ابوسفيان سوار بر الاغ بود و معاويه افسار در دست پيشاپيش مي رفت. فرزند ديگر ابوسفيان يعني يزيد نيز از عقب الاغ را مي راند، پيغمبر آنها را ديد و فرمود: «لعن الله الراكب و القائد و السائق» لعن خدا بر سوار و بر جلودار و بر سوق دهنده ي آن. [411] .ابوسفيان بعد از رحلت پيغمبر در مكه مشغول تحريك و تهييج فتنه عليه اسلام شد و مي خواست مردم را به بت پرستي برگرداند.سهيل بن عمر و سخت قيام نمود و گفت: مردم! به خدا قسم اين دين در زمان بسيار نزديك مانند آفتاب جهان را با پرتو خود روشن خواهد كرد. اين مرد خرفت شما را فريب ندهد در حالي كه آنچه را كه من مي دانم او نيز مي داند، لكن سينه اش از حسد بني هاشم سنگين است. [412] .ابوسفيان از مكه به مدينه آمد و داستان سقيفه و غصب خلافت را براي روشن كردن آتش يك جنگ داخلي، وسيله ي خوبي تشخيص داد. لذا پيش

علي (ع) آمد و گفت: دست بده تا با تو بيعت كنم. به خدا سوگند اگر بخواهي مدينه را از سواره و پياده پر مي كنم.علي (ع) چون از انديشه اش باخبر بود او را بيرون راند و فرمود: به خدا سوگند تو از اين كار جز فتنه منظور ديگري نداري، ما را به تو حاجت نيست. [413] .و همو بود كه در روز بيعت عثمان كه آغاز حكومت بني اميه بود گفت: «تلقوها يا بني عبدالشمس تلقف [414] الكرة فوالله ما من جنة و لا نار.» يعني اي فرزندان عبدالشمس اين حكومت را با جديت و تهاجم بگيريد و مانند گوي دست به دست بدهيد، پس سوگند به خدا بهشت و دوزخي نيست. [415] .رسول اكرم معاويه را از اهل تابوت معرفي كرده، ابن عبدربه روايتي نقل كرده كه پيغمبر فرمود: «ان معاويه في تابوت من النار في اسفل درك من جحيم ينادي يا حنان، يا منان فيقال له الان و قد عصيت من قبل و كنت من المفسدين» يعني معاويه در تابوتي از آتش و در پست ترين دركات دوزخ است، پيوسته صدا مي زند يا حنان، يا منان ولي به او گفته مي شود: [ صفحه 255] الان؟ در حالي كه قبل از اين گناه مي كردي [416] و از مفسدين بودي؟ابن ابي الحديد از رسول خدا روايت نموده كه فرمود: «يطلع من هذا الفج رجل من امتي يحشر علي غير ملتي فطلع معاوية» يعني از اين راه مردي از امت من مي آيد كه به غير سنت اسلام محشور خواهد شد. [417] براي اطلاع بيشتر از مطاعن معاويه، به جلد دهم الغدير مراجعه شود.ابن عساكر و ابن

اثير و ابن حجر و ابن عبدالبر و ديگران روايت كرده اند: شرابهايي بر معاويه حمل مي شد كه عبادة بن صامت و عبدالرحمن سهل انصاري مشكهايش را پاره كردند. [418] .معاويه با پول و وسائلي كه در اختيارش بود گويندگان و شعرا و كساني را كه از افتراء و تهمت به اشخاص پاك باكي نداشتند استخدام كرده بود و آنها را وا مي داشت تا علي (ع) و ساير صحابه ي پاكدامن را به باد تهمت بگيرند تا خاندان نبوت را از مقام شامخشان ساقط گردانند و اسلام را در ميان امواج فتنه ها غرق گردانند. اين عداوت و نفاق در وجودش ريشه دوانده بود و همه ي نواحي وجودش را مانند سرطان احاطه كرده بود و مي توان گفت منظور و هدف او از همه ي اين سب ها در بالاي منابر اهانت به رسول خدا (ص) بود. [419] .از سيوطي نقل شده كه در دوران حكومت بني اميه بيش از هفتاد هزار منبر بود كه بر آنها علي را لعن مي كردند.وقتي عمر بن عبدالعزيز اين بدعت نكوهيده را لغو كرد. خطيب مسجد جامع حران خطبه اي خواند و از منبر به زير آمد و سب آن حضرت را كه معمول بود به زبان نياورد، مردم جاهل از هر طرف فرياد برآوردند: «ويحك، ويحك! السنة السنة، تركت السنة!» يعني: واي بر [ صفحه 256] تو، واي بر تو، سنت را ترك گفتي! آنان خيال مي كردند اين فحاشي و ناسزا گويي علي (ع) جزو خطبه و سنت خدا و رسول است! [420] .

معاويه ننگ اسلام شد

در دوران سلطنت معاويه فحشاء و منكر به جايي رسيد كه سلحشوري از مسلمانان رخت بربست و از طرفي

ولايتعهدي يزيد افكار مسلمانان را جريحه دار ساخته بود. گويي نمي خواستند اسلام توسعه پيدا كند، آنگونه كه معاويه و يزيد بر آن حاكم باشند.در نتيجه معاويه در حوالي قسطنطنيه شكست فاحشي از روميان خورد و برغم دستور قرآن «اشداء علي الكفار رحماء بينهم» با روميان پيمان ذلت آميزي بست و به پرداخت جزيه تن داد و اين پيمان كه با رياست «كنستان» در سال 36 هجري كه بجنگ علي (ع) مي آمد امضاء شده بود، پس از مرگ كنستان كه به سال 668 م= 47 ه اتفاق افتاد. بار ديگر بسال 60 هجري چند ماه پيش از مرگش پيمان جديد با كنستانتين معروف به «پوكونات» امضاء نمود و پيمان به نمايندگي چند نفر اعراب نصراني كه از طرف معاويه حامل هداياي فراوان بودند در قسطنطنيه به مدت سي سال به امضاء رسيد و از طرف معاويه متعهد شدند هر سال سي هزار طلاي مسكوك و هشتصد نفر از اسراي عيسوي و هشتصد رأس اسب عربي به قسطنطنيه باج بفرستند و پس از معاويه، يزيد خراج بيشتري قبول كرد. [421] .هر كس از تاريخ اسلام و غيرت و حميت و فداكاري هاي مجاهدان اسلام و افسران رشيد و خونگرم مسلمين مختصر اطلاعاتي داشته باشد، بخوبي درك مي كند كه پذيرفتن چنين ننگي از بدترين خيانتها بر عظمت اسلام و شخصيت مسلمين بود.معاويه به اين ننگ بزرگ اكتفا نكرد، و با استخدام مستشاران بيگانه و واگذاري امور مسلمين به مسيحي ها ضربه ي مهلك ديگري بر پيكر مقدس اسلام و مسلمين وارد ساخت.معاويه در امور اقتصادي و مالياتي و لشكري و كشوري با مسيحيان وارد مذاكره مي شد و به آنها اعتماد

كامل داشت.از جمله سرجون نصراني و پسرش منصور بودند كه پدر وزير ماليه، و پسر رئيس [ صفحه 257] حسابداري ارتش بوده و گويند - و گفتارشان هم ناپخته نيست - كه سرجون و رفقاي نصراني او با دربار روم ارتباطي داشتند و در شكست سپاه مسلمين در قسطنطنيه و كشته شدن سي هزار سرباز مسلمان دست داشتند. سرجون، با پسرش منصور (به نقل حجة السعادة) وزير يزيد هم بوده. [422] .همچنين به نقل مقتل خوارزمي (صفحه 198، و الحسن و الحسين سبطا رسول الله صفحه 84 و 85 و ابن اثير در جلد 3 كامل ص 268) اين دو نصراني كه مقام وزارت داشتند در قتل حسين بازيگر ميدان بودند و يزيد با مشورت آنها، عبيدالله بن زياد را به استانداري كوفه انتخاب كرد.از اين جهت است كه برخي از مستشرقين مسيحي مانند «لانس بلژيكي» از معاويه و يزيد طرفداري مي كنند، زيرا حكومت آنها تحت نفوذ مسيحي ها اداره مي شد.شيخ لطف الله صافي از كتاب «تعجب» [423] علامه كراچي نقل كرده كه معاويه هميشه در شرك باقي بود و به وحي آسماني ابدا عقيده نداشت و آن را تكذيب مي كرد. او در سال فتح مكه در يمن بود و وقتي شنيد ابي سفيان اسلام آورده به او نامه اي نوشت و او را با نثر و نظم سرزنش كرد و خود در شرك باقي بود تا بسوي مكه گريخت و چون در آن شهر تامين جاني نيافت ناچار نزد پيغمبر آمد و خود را به پاي عباس عموي آن حضرت افكند و اظهار اسلام نمود و پيغمبر او را عفو فرمود و اسلام او شش

ماه پيش از رحلت پيغمبر واقع شد.در اين مدت با اينكه پيغمبر چهارده نفر كاتب داشته، اصلا معلوم نيست معاويه نامه اي براي آن حضرت نوشته باشد و بر فرض محال اگر چنين كاري كرده باشد ممكن است بمنظور تأليف قلوب باشد و فضيلتي براي او نخواهد شد. [424] .وي دائم الخمر بود [425] و ربا مي خورد [426] و در سفر نماز را تمام مي خواند [427] و نماز جمعه را در [ صفحه 258] روز چهارشنبه خواند [428] و بين دو خواهر جمع نمود [429] و تلبيه حج را ترك نمود. [430] .

بودن بني اميه از قريش مشكوك است

در نسبت و ريشه ي بني اميه تاريخ نويسان با اختلاف سخن گفته اند. كساني مدعي شده اند كه اميه غلامي بوده از روم كه عبدالشمس او را خريده و به رسم عرب در جاهليت او را پسر خود خوانده است. عباس عقاد مصري كه از مورخين عامه است. عقيده اش در نسب بني اميه اين است كه ريشه ي آنها مخدوش است. همچنين شيخ محمد عبده در شرح نهج البلاغه به يكي از نامه هاي علي (ع) به معاويه استشهاد نموده و گويد: «ليس امية كهاشم و لا حرب كعبدالمطلب و لا ابوسفيان كابي طالب و لا المهاجر كالطليق و لا الصريح كاللصيق». يعني: اميه مثل هاشم و حرب مانند عبدالمطلب و ابوسفيان مانند ابي طالب و مهاجر مانند آزادشدگان، و صحيح النسب مانند بيگانه از نسب نيست.بتصريح اهل لغت و تأييد دانشمنداني مانند محمد عبده مصري در شرح نهج البلاغه، «صريح» كسي را گويند كه صحيح النسب باشد و «لصيق» كسي را گويند كه بيگانه باشد و او را به فاميل ملحق سازند. و اميه مرد

بدنامي بود كه به زنان متعرض مي شد و به فحشاء و زنا معروف بود و همان بود كه در نتيجه ي محكوميت ده سال به شام تبعيد شد و در مدمت اقامت ده ساله با زن يهوديه ي شوهرداري زنا نمود و آن زن در فراش شوهر يهودي خود پسري آورد. اميه او را به خود ملحق كرد و او را ذكوان ناميد و زن خود را در حال حيات خود به او داد و اين نخستين بي شرافتيي بود كه در جاهليت از او سر زد و اين ذكوان پدر ابي معيط و جد عقبه، پدر وليد و حاكم يزيد در مدينه، و برادر مادري عثمان است. [431] .عمادزاده اصفهاني در كتاب خود در اين مورد مطالبي گفته: ليكن به مدرك و مصدر روايت اشاره نكرده. نگارنده عين عبارت او را نقل مي كند.وي گويد: عبدمناف مردي متمول و تجارت پيشه بود، غلامان رومي را مي خريد و در كارهاي تجارت خود به كار مي بست. اميه يك غلام رومي بود (جوان ايتاليائي خوشگل و زيبا اندام بود) كه عبدمناف از عبدشمس خريداري كرد و خودش فرزندي داشت به نام هاشم [ صفحه 259] كه همسال با اين پسر زرخريد بود. اميه پسري زيرك، تيزفهم، فعال بود و توجه مولاي خود را جلب كرده و بر پسر آقاي خود هاشم هم رشك مي برد و به او بدبين بود و گاهي از او سعايت مي كرد.اميه مانند ساير پسرخوانده هاي عرب در محيط عربستان بزرگ شد و آداب عرب آموخت و در اثر كار و فعاليت اندوخته اي تهيه كرد و آزادي خود را فراهم ساخت و يك خانواده ي مستقل تشكيل داد،

كه آن اصل شجره ملعونه قرار گرفت. و به نقل برخي از مورخين اميه آزاد شده ي بني ثقيف بود و بجهت خوشگلي و زيبائي اندامش مورد علاقه ي عبدالشمس قرار گرفت و قرار شد كام دل او را تأمين كند و پسرخوانده ي او باشد. [432] .برخي از مورخين عقيده دارند اميه و هاشم پسران عبدمناف بودند و توأم به دنيا آمدند و پشت يا پيشاني آنها بهم متصل بود و چاره اي جز اين نديدند كه با شمشير آنها را از هم جدا سازند و اين شمشير در خانواه اين دو نفر باقي ماند. [433] .عمادزاده گويد: اين خبر بجهاتي مردود است و شايد خواسته اند براي ضرب المثل و نقل بمعني چنين تعبير كنند والا برحسب شهرت تاريخ عبدمناف از خود سه فرزند به نام هاي هاشم، نوفل و عبدالشمس گذاشت و هاشم نظر به كياست و فضائل اخلاقي مقام سقايت و مهمانداري كعبه و حجاج را بر عهده گرفت و از اين رهگذر و رفتار نيكو يك مقام بسيار عالي و اجتماعي براي خود احراز كرد.در آن موقع معمول بود كه در سال دو نوبت قافله ي تجارت حركت مي كرد، يك بار در زمستان كه به يمن مي رفت و يك بار در تابستان كه بشام مي رفتند.هاشم در اين دو سفر از جود و بخشش و مهمانداري و سقايت كاروان دريغ نداشت و لقب هاشم بر نام او - كه عمرو بود - از اين جهت غلبه يافت. هاشم در لغت خرد كننده استخوان را گويند. (و هاشم براي مهماني استخوان اشتران را مي شكست) شاعر گويد:عمرو العلي هيشم الثريد لقومه و رجال مكة مسئتون عجاف [434] . [

صفحه 260] در همان دوران رياست هاشم، مطلب به طرف هاشم آمد و عبدالشمس و نوفل با هم شركت كردند و به تجارت مي رفتند و اميه كه غلام زيباي عبدمناف بود ملازم عبدالشمس شد و در تجارت با او بود تا پولي به دست آورد و پس از درگذشت عبدالشمس خواست با هاشم ارتباط دائر كند ولي ممكن نشد، زيرا هاشم داراي شخصيت بوده و مقام ارجمندي بين عرب داشت.و اميه جوان بدنام و بدكاره اي بود، اجتماع اين دو شخص مانند اجتماع آب و آتش بود و هاشم از چنين برادر خوانده اي ننگ داشت.اميه به هاشم رشك برد و شروع به مذمت و بدگوئي از هاشم نمود، كار بجائي رسيد كه هاشم اميه را ده سال از مكه تبعيد كرد و مردم مكه هاشم را سيد بطحا مي گفتند و از اميه نفرت و انزجار داشتند.اميه به يمن رفت و هاشم درگذشت و عبدالمطلب به رياست خانه ي كعبه و پرده داري آن رسيد و همان شرافت و مقام هاشم را به دست آورد و سيد بطحا گرديد.اميه هم ابرهه را تحريك نمود كه كعبه را خراب نمايد و در مقابل آن مسجد صنعا را مطاف عرب قرار دهد. ابرهه با قشون مسلح و فيلهاي جنگي وارد شهر بلادفاع شد، ليكن سپاه غيرمرئي صاحب خانه بر آنها تاخت و همه ي آنها را نابود ساخت.اميه با خاندانش به مكه برگشت و (حرب) فرزند او با عبدالمطلب به دعوي سيادت برخواست و هر قدر منازعه كردند به ضرر و بدنامي پدرش اميه تمام شد و بر عظمت عبدالمطلب افزود و لذا غرور جاهليت و عصبيت عربي آميخته

با حسد و كينه شد و شجره ي ملعونه باطن خود را ظاهر ساخت.(نافر) شاعر عرب خطاب به حرب كرده و مي گويد:ابوك معاهر و ابوه عف وقاد الفيل عن بلد الحرام [435] .يعني: پدر تو زناكار و پدر او عفيف بود و بيرون راند فيل را از مكه محرمة.دوران عبدالمطلب با حرب سپري شد. عناد و خيانت حرب به ابي سفيان به ارث رسيد كه با رسول اكرم سالها مبارزه نمود تا آنكه بعد از بيست و يك سال در فتح مكه بصورت ظاهر اسلام را قبول كرد و همان بيماري به معاويه و از او به پسرش يزيد نسل به نسل منتقل شد. [ صفحه 261]

يزد كيست و حسين به معاويه چه گفت؟

مادر يزيد «ميمون» دختر بجدل كلبي است و بنا به نقل قمقام زخار كه از مصادر معتبره روايت كرده كه نسبت يزيد مورد طعن است، زيرا وقتي مادر او را پيش معاويه آوردند، از غلام پدرش حامله بود. [436] .و معاويه ناچار شد با مادر يزيد متاركه نمايد و او را به باديه اي كه قبيله ي پدري شان در آن جا زندگي مي كردند فرستاد و يزيد در باديه متولد شد. و علت متاركه يا كراهت ميسون از زندگي شهري در آن كاخ مجلل و مصاحبت كنيزان زيبا و ظروف طلا و نقره و صدها وسائل زندگي بود، يا شدت علاقه ميسون به غلام پدرش كه در فراق او اشعاري مي خواند و بي تابي مي كرد، تا آنكه معاويه مجبور شد او را به همان محل دلخواه او بفرستد.گفتارهاي زيادي است، هر چه بود يزيد در اين قبيله كه سابقه ي نزديكي به مسيحيت داشت، بزرگ شد و از بديهيات

علم الاجتماع اين است كه ريشه كن ساختن عقائدي كه در عرف و عادت آنها اثر گذاشته محتاج به گذشت زمان و طول مدت است و بنا بگفته ي جمعي از تاريخ نويسان بعضي از مربيان و استادان وي مسيحي بودند.و بهمين جهت بود كه يزيد مسيحيان را به خود نزديك تر از مسلمانها مي دانست و بقدري به آنها اطمينان داشت كه تربيت فرزندش خالد را، باتفاق مورخين به يك نفر مسيحي واگذار كرد و همچنين با اخطل شاعر نصراني، روابط صميمانه داشت و او را به هجو انصار پيغمبر (ع) واداشت و يزيد چنان رابطه ي گرم و نزديك با او داشت كه به هنگام مرگ يزيد وي براي او مرثيه سرود. [437] .تمامي اين دلائل تاريخي شهادت مي دهد كه يزيد از تربيت اسلامي محروم بود و مانند بعضي غربزدگان عصر ما بشدت از عادات بيگانگان متأثر بود. رقص، غنا، لهو، ميگساري و سگ بازي، همه از عادات مسيحي ها بود و حسين بن علي عليه السلام در همان روزهائي كه معاويه براي بيعت با يزيد زمينه سازي مي كرد، يزيد را به پدرش چنين معرفي كرد:«معاويه! يزيد خودش خود را معرفي كرده، تو براي يزيد همان چيزي را بگير كه خودش گرفته كه سگها را براي جنگ به جان هم مي اندازد و كبوترها را براي كبوتر بازي و زنهاي [ صفحه 262] آوازه خوان و مغنيه و صاحبان آلات طرب را گرد خود جمع آورده است» [438] .ابن اثير اضافه كرده كه امام فرموده يزيد عاشق شراب و ملازم طاعت شيطان و تارك طاعت رحمان و متظاهر به فساد و معطل حدود و محلل حرام و محرم

حلال است با اين وصف چطور مي شود او حاكم مسلمين باشد. [439] .عباس عقاد مصري گويد: يزيد جوان بدخوئي بود كه شب و روزش را در ميگساري و سازنوازي مي گذرانيد و از مجلس خواننده ها و ندماي فحشاء برنمي خواست مگر براي شكار؛ و هفته ها مي گذشت كه يزيد در شكارگاهها بود و از وضع كشور و ملت بي اطلاع و از رسيدگي به امور ملك و سياست در غفلت بود.همه ي توجه او به تربيت يوزها و بوزينگان بود، گوئي خاصيت آنها در يزيد يك نوع روح توحش و حيواني به وجود آورده بود.يزيد بوزينه اي داشت كه آن را ابوقيس مي خواند و لباس حرير بر او مي پوشانيد و در مسابقات اسب دواني سوار الاغ مي شد و از اسب جلو مي زد. براي كشف اين اسرار و حل اين معما كه اسب چطور از الاغ عقب مي ماند يا اسب سوارها چه آدمك هاي مقوائي بي مغزي بودند. (براي توضيح بيشتر در اين باره به «ستاره هاي فضيلت» تأليف نگارنده مراجعه فرمائيد».«معاويه قبل از معرفي يزيد از رسول خدا نام برد و از فضائل و مناقب حضرتش فروخواند سپس از يزيد تعريف و تمجيد نمود، امام در همان جلسه به معاويه جواب داد و او را خورد كرد فرمود معاويه ولو در وصف رسول خدا سخن گفتي و كمي از كل آوردي و آن را پوشش براي توصيف يزيد قرار مي دادي سپس فرمود: هيهات يا معاويه!! فضح الصبح فحمة الدجي و بهرت الشمس انوار السرج و لقد فضلت حتي افرطت و استأثرت حتي اجحفت و منعت حتي بخلت و جرت حتي جاوزت ما بذلت لذي حق اسم حقه من نصيب حتي اخذ

الشيطان حظه الأوفر و نصيبه الاكمل و فهمت ما ذكرت عن يزيد من اكتماله و سياسته لأمة محمد (ص) تريد ان توهم الناس في يزيد كانك تصف محجوبا او تنعت غائبا و قد ذل يزيد من نفسه علي موقع رأيه فخذ يزيدا الي آخر [440] خيلي بعيد است معاويه روشنائي صبح را سياهي يك قطعه ذغال [ صفحه 263] بدنام و تاريك نمايد و نور خورشيد را روشناييهاي چراغها خيره و كم رنگ نمايد (يعني كم توصيفي از رسول الله و افراط در تعريف يزيد از فضائل آل رسول نمي كاهد) تو براي خود فضائل گفتي افراط نمودي خودستايي كردي از حد گذشتي از فضائل اهل بيت منع كردي تا حد بخل رسيد جرئت كردي از حد تجاوز نمودي تا به ذي حق از حيث فضائل و ساير حقوق به مقداري كه نام حق صدق كند ندادي در اين خطابه تو شيطان حظ و نصيب خود را بالاتر و كامل تر برد و او را راضي نمودي و ما هم آنچه از كمالك هاي يزيد و سياست او را بر امت محمد (ص) گفتي شنيديم گويا تو در اين گفتار درباره يزيد مثل اينكه كسي را توصيف مي كردي از ديده مردم محجوب و در پشت پرده بود و يا كسي را ثنا مي گويي كه از چشم مردم غائب بود در حاليكه يزيد را امت پيامبر خوب مي شناسند يزيد خودش را خوب معرفي كرده او را به حال خود بگذار كه انتخاب كرده است الي آخر.و كسي كه داراي اين خاصيت حيواني باشد و روح شجاعت و سلحشوري از او زائل شود بعيد نيست قواي مسلمين را از

فتح يونان و قبرس بازگرداند و حيثيت و شرافات اسلام و مسلمين را در مقابل اموالي خريد و فروش نمايد، زيرا براي يزيد فتح اسلامي مفهومي نداشت. و هر كاري كه مي كرد با صلاحديد سرجون رومي مسيحي بود و رأي بيگانگان را به كار مي بست و بر همه روشن است كه رومي به فتح روم رضايت ندهد. [441] .

خشم عمومي و شبكه هاي انقلاب

علل مذكور و ديگر عواملي كه در بين بود، يزيد را از چشم مسلمين انداخته بود و او در دل آنها «جا» نداشت و افكار عامه نمي توانست حكومت يزيد را بر خود هموار كنند، زيرا سابقه ي پليدي او از كفر ابليس مشهورتر بود.اين جوان احمق براي حفظ ظاهر اسلام هم تظاهر به دين نداشت و بلكه دين را مسخره و متدين را تحقير مي كرد. اينك همه در فكر چاره بودند كه اين جوان را كه به منزله ي غده ي سرطان به روح و جسم اسلام بود براندازند و به اين علل بود كه شبكه ي انقلاب يكي بعد از ديگري به وجود مي آمد - از جمله نجدة بن عامر [442] و انقلاب و شورش دشتبي [443] - و از ترس [ صفحه 264] آنكه با قيام حسين (ع) انقلاب مهم تري بوجود آيد از خورج او شديدا وحشت داشتند.

كاروان يمن و فرمان حسين

فاضل قزويني از سيد بن طاوس نقل كرده كه حسين بن علي (ع) در منزل تنعيم با كارواني كه حامل تحف و هداياي بحير بن ريان حاكم يمن براي يزيد بن معاويه بود و به سوي شام روان بودند مواجه شد. سبط پيغمبر (ص) دستور داد كليه محمولات و اموال را تصرف نمودند. سيد تعليل و توجيه نموده كه اموال بيت المال بود و حسين (ع) اولي به تصرف آنها بود. سپس به صاحبان شتر كه بطور كرايه اموال را حمل كرده بودند فرمود:«هر كس دوست دارد با ما به عراق برود، ما از او پذيرائي مي كنيم و كرايه اش را مي دهيم و هر كس دلش مي خواهد از همين جا از ما جدا شود كرايه ي او را به نسبت

راهي كه طي كرده پرداخت مي كنيم». گروهي همراه او رفتند و گروهي از همانجا برگشتند. [444] .در حالي كه يزيد در سركوب كردن عبدالله بن زبير به هر وسيله ي نامشروع دست دراز كرد و حتي كعبه را با منجنيق ويران نمود. و در همان وقت بود كه رشته ي زندگيش قطع گرديد و كشور اسلامي را از نام ننگ آور خلافت خود رها ساخت. [ صفحه 265]

يزيد در نامه ي معتضد عباسي

قرن ها از وقاحت اين جوان گذشت و صاحبان قلم و خطبا جنايات و هرزگي هاي او را ياد مي كردند.معتضد عباسي در مذمت معاويه و يزيد، نامه اي براي مسلمين نوشت كه قسمتي از آن در جنايت معاويه است كه چنين فرزندي را بر مردم مسلط كرد و با چه نيرنگي از مردم براي او بيعت گرفت،در حالي كه خبث و زندقه ي او را مي دانست. در قسمتي از نامه كه مربوط به يزيد است گفته شده كه او دائم الخمر بود و هميشه خروسها و سگها را بجان هم مي انداخت و ميمون بازي و پلنگ بازي مي كرد و همين كه دست خود را در خلافت محكم ساخت بناي طغيان عليه خدا و رسول خدا گذاشت و اهل مدينه را قتل عام نمود و كعبه را ويران كرد و كشتن حسين (ع) را وسيله ي تشفي و تسكين قلب خويش قرار مي داد و اشعار «ليت اشياخي ببدر» را تا آخر ابيات مي خواند و اين اشعار را كسي مي گويد كه ديگر بسوي خدا برنمي گردد و به دين او حاجتي نباشد و به پيغمبر او و كتاب آسماني او ايمان نمي آورد. [445] . [ صفحه 267]

خلافت يزيد و تلاش مذبوحانه

اشاره

چون وليعهدي يزيد زير برق سرنيزه و قدرت درهم و دينار بر ملت مسلمان تحميل شده بود و مردم از آن ناراضي و خشمناك بودند، پس از مرگ معاويه بدون ترديد افكار عمومي متوجه شخصيت هاي بزرگي مي شد كه لياقت رهبري را داشتند و همه مردم آرزو مي كردند شخص لايق مرضي العامي به زمامداري انتخاب شود و چهره ي حكومت را تغيير دهد و سلطنت استبدادي را به حكومت عادلانه ي اسلامي برگرداند. بديهي است براي

تشكيل حكومت، قبل از هر چيز وجود يك رهبر لايق لازم است كه در پرتو محبوبيت خويش براي تأسيس حكومت عدل اقدام كند و در ميان شخصيت هائي كه بعد از مرگ معاويه نامشان بر سر زبانها بود، در درجه اول حسين بن علي (ع) بود. امام حسين (ع) در نظر ملت مسلمان بقدري بزرگ بود كه مردم اگر آزاد بودند بدون ترديد او را براي خلافت برمي گزيدند، حتي اگر خود آن حضرت خلافت را قبول نمي كرد، هر كس را كه او براي زمامداري تعيين مي كرد اكثريت ملت او را بطور حتم مي پذيرفتند.زيرا حسين بن علي (ع) علاوه بر شخصيت خانوادگي از نظر بزرگواري و وسعت نظر و بلندي همت و ساير صفات روحي كه براي يك زمامدار لايق ضروري است در صدر قرار داشت و دوست و دشمن به عظمت روحي و شخصيت بي نظير او اعتراف داشتند. به طوري كه زياد كه حاكم بصره بود، به ولايتعهدي يزيد اعتراض نمود و گفت كه با وجود حسين بن علي (ع) ولايتعهدي يزيد عقلاني نيست.احمد بن ابي يعقوب كه از نويسندگان دوره ي عباسيان است در تاريخ خود آورده: معاويه به زياد كه در آن وقت حاكم بصره بود نوشت: مغيرة بن شعبه اهل كوفه را به ولايت يزيد دعوت [ صفحه 268] كرده، و او از تو نزديك تر و سزاوارتر به برادرزاده اش نيست، وقتي كه نامه ي من به تو رسيد مردم را مانند مغيره به ولايتعهدي يزيد دعوت كن و از آنان بيعت بگير.وقتي كه نامه ي معاويه به دست زياد رسيد، مردي را كه دوست قديمي و از حيث فضل و فهم مورد وثوق

او بود، پيش معاويه فرستاد و به وي توصيه نمود تا به او بگويد: يا اميرالمؤمنين! نامه ي تو درباره ي اخذ بيعت با يزيد رسيد، اگر ما به مردم چنين تكليف كنيم مردم به ما چه مي گويند در حاليكه او با سگان و بوزينگان بازي مي كند و لباس الوان مي پوشد و همه ي اوقات شراب مي نوشد و فاسد و سازنواز است. در حالي كه حسين بن علي (ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر در اجتماع مسلمين و امت محمد (ص) هستند و فعلا صلاح در اين است كه تو يزيد را وادار كني يكي دو سال ظاهر خود را حفظ كند و با اخلاق اين مردان خود را زينت دهد، در اين صورت اميد است كه او را به مردم تحميل كنيم. همينكه نامه ي زياد به معاويه رسيد و اين سفارشات به وي گزارش گرديد، بسيار ناراحت شد و گفت: نابود باد پسر عبيد! به من رسيده كه او را منحرف كرده اند و مغرور ساخته اند كه بعد از معاويه امير تو هستي. به خدا قسم او را به مادرش سميه و پدرش عبيد (نسب اصلي خود) برمي گردانم. [446] .عجبا كه زياد بن ابيه با آن كثافت و رذالت ذاتي باز به مقام حسين بن علي (ع) تعظيم و كرنش مي كند!در اين صورت ترديدي نيست كه اگر چنين شخصيتي خلافت يزيد را مي پذيرفت اكثريت مردم به پيروي از او تسليم يزيد مي شدند و راه حكومت براي وي هموار مي شود، بنابراين بيعت كردن حسين (ع) با يزيد مساوي بود با بيعت اكثريت مسلمانان با او و مشروعيت اعمال و رفتار او.روي اين

محاسبه بود كه معاويه و يزيد با تمام قدرت تلاش مي كردند تا موافقت حسين را ولو بصورت اجبار و يا تدليس و تقلب جلب كنند و يا لااقل وانمود كنند كه ديگران هم از او پيروي نمايند.و از اين رو بود كه يزيد با شتابزدگي پيش از آنكه خبر مرگ معاويه در همه جا منتشر شود براي حاكم مدينه فرمان مؤكد فرستاد كه از حسين بن علي بيعت بگيرد. [447] .اين نكته را همه مي دانند كه به دست آوردن مقامات سياسي هميشه براساس لياقت و [ صفحه 269] كفايت نيست، گاهي افراد نالايق با زد و بند و توطئه و حق كشي و پرداخت رشوه، و گاهي با خونريزي هاي بناحق مقامي را احراز كرده و قدرتي را به دست مي آورند. حال آنكه اين قدرت و شخصيت يك قدرت و شخصيت كاذب و بي پايه است كه با زوال عوامل و فشار بتدريج فرو مي ريزد و نقش بر آب مي گردد و صاحبان اين قرت و شخصيت بهتر آگاهند كه در دل مردم «جا» ندارند و اين يك رنج روحي و عذاب دروني است كه هميشه روان آنان را مي آزارد، حال اگر چنين شخصي چشم باز كند و در مقابل خود يك شخصيت بزرگ علمي و سياسي مثل حسين بن علي را ببيند كه در اعماق دل مردم جا گرفته و قلبها را مجذوب خود ساخته است، تا چه اندازه در خود احساس حقارت مي كند و تا چه حد از اين عقده ي روحي رنج مي برد؟!يزيد بن معاويه از روزي كه دست چپ و راست خود را شناخته است با نام امام حسين (ع) آشنا شده و هميشه

اسم امام را همواره با يك سلسله فضائل و مناقب شنيده است.پسر معاويه در طول چندين سال بخوبي فهميده بود كه امام حسين (ع) نزد طبقات مختلف مردم چه محبوبيت عميق و ژرفي دارد. و نيز از عظمت مقام پدر و مادر حسين (ع) نيز بخوبي آگاه بود.از همه بالاتر اينكه او نيك مي دانست اين همه مواهب و سربلندي كه نصيب مسلمانان گشته به دست والاي جد حسين بن علي (ع) پايه گذاري شده و با فداكاري هاي پدر او به ثمر رسيده است.نيز بخوبي درك مي كرد كه خاندان بني اميه بيشتر از بيست سال با اسلام مبارزه كردند و سرانجام در فتح مكه در برابر نيروي ارتش اسلام تسليم شدند و با گذشت پيشواي دلسوز اسلام آزاد شدند و از آن روز خاندان ابي سفيان در رديف آزاد شدگان اسلام به شمار آمدند و از سال هشتم هجرت بود كه بر اهل مكه «طلقا» - يعني رهاشدگان و كساني كه مورد عفو پيامبر و خدا قرار گرفته اند - اطلاق شد زينب كبري سلام الله عليها به يزيد در مجلس عمومي با جمله «يابن الطلقاء» [448] ناشي از همان اصل بود.يزيد در طول عمر كوتاه خود بخوبي فهميده بود كه محبوبيت و عزت حسين بن علي (ع) [ صفحه 270] چون براساس فضائل واقعي است در اعماق دلها و جان هاي مردم نفوذ كرده و چون با پول و تبليغات به وجود نيامده است نمي توان آن را از دل مردم بيرون كرد. از طرفي تحقيقا مي دانست كه در دل مردم «جا» ندارد و به هيچ وسيله اي نمي تواند دلها را به خود جلب كند و اين

چاكران جان نثار كه در اطرافش پر مي زنند، غلامان پول و مقام هستند و در عين حال در نزد همان جيره خواران بي شخصيت هم موقعيتي ندارد.اين چه عذاب بزرگ و غصه ي كشنده اي و چه رنج روحي عظيم و چه اندوه دردناكي براي يزيد بود كه خود را در مقابل يك شخصيت جهاني و محبوبترين پيشواي ديني و سياسي اسلام مي ديد.

عقده حقارت

اين همان عقده حقارتي است كه دل فرزند معاويه را خون كرده و همچون غده ي سرطاني فكر او را به خود مشغول نموده بود و روحش را عذاب مي داد استخواني در گلويش گير كرده بود، همچنانكه منصور درباره ي امام صادق مي گفت: «هذا الشجي المعترض في الحق». [449] .از نظر روانشناسي مسلم است كه براي تسكين عقده ي حقارت راههاي مختلفي وجود دارد. بعضي با گريه و اشك ريختن رنج روحي خود را تسكين مي دهند و برخي دست به خودكشي مي زنند و خود را براي هميشه از آن رنج مي رهانند. و آنان كه قدرت دارند با نيروي سرنيزه عقده ي جانكاه را باز مي كنند.يزيد بن معاويه راه سوم را انتخاب كرد و از سخنان او در مجلس رسمي كه سرهاي شهدا و سر مطهر حسين (ع) در برابر وي بود بخوبي آشكار مي شود كه قتل حسين براي تسكين عقده ي قلبي وي بود.شيخ مفيد در ارشاد صفحه 230 گويد: وقتي كه سرهاي شهداي كربلا را در مقابل يزيد به زمين گذاشتند آن خبيث اين شعر را خواند:نفلق هاما من رجال اعزة علينا و هم كانوا اعق و اظلما [450] . [ صفحه 271] سپس رو به علي بن حسين (ع) كرد و گفت: پدرت حق مرا ناديده

گرفت و عليه سلطنت من قيام نمود و از من قطع رحم كرد پس خداوند او را اين چنين كرد كه ديدي. و آيه 30 شورا را خواند (و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم).امام در پاسخ وي آيه 22 سوره حديد را خواند. (هر مصيبت و رويدادي كه در روي زمين نسبت به جان هاي شما وارد مي شود، قبلا در كتاب خدا برنامه ي منظم آن ريخته شده و اين براي خدا آسان است) و فرمود، ما مشمول اين آيه هستيم. [451] .يزيد به پسر خود خالد گفت: جواب او را بگو. ولي او نتوانست چيزي بگويد، يزيد آيه 20 سوره شوري را در مقام پاسخ خواند (هر چه به شما مي رسد از ناگواريها،نتيجه عملهاي خودتان است).اما به نقل طبري در جلد چهارم تاريخ خود صفحه 355 يزيد نگاهي به سر مبارك كرد و به حضار مجلس گفت: «اتدرون من اين اتي هذا؟ آيا مي دانيد اين حادثه ي قتل حسين (ع) از كجا نشأت گرفته، اين به من افتخار مي كرد. الي آخر خبر... كه ذيلا گفته خواهد.علامه طباطبائي چنين آورده: يزيد رو به اهل مجلس كرد و گفت اين مرد - يعني حسين (ع) - به من افتخار مي كرد و مي گفت پدرم از پدر يزيد بهتر و مادرم از مادر يزيد برتر است و جدش از جد يزيد و خودم از خود يزيد بهترم و به اين خلافت لايق ترم.اما گفتار اولي او بي اساس بوده زيرا پدر او با پدر من مبارزه نمود و خداوند به پدر من پادشاهي داد، و اما گفتار دومي به جانم سوگند راست است. فاطمه دختر پيغمبر از مادر

من افضل است. و آنكه مي گفت جدم بهتر از جد يزيد است؛ به جان خودم سوگند هركس به خدا و روز جزا ايمان دارد كسي را هم وزن رسول خدا نمي داند؛ اينها همه درست است.تا اينجا عبارت طبري و علامه طباطبائي مطابق است. اما بعد از اين طبري چنين آورده: «و لكنه انما اني من قبل فقهه و لم يقرأ: «قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء» ال عمران 26.وليكن فهم و تشخيص حسين بن علي درست نبوده كه به اين روز افتاد و اين آيه را نخوانده بوده كه... اما عبارت علامه طباطبائي بدين قرار است: اما قوله بانه خير مني فلعله لم يقرأ هذه [ صفحه 272] الايه، اللهم مالك الملك... [452] يعني گفتار او كه من بهتر از يزيدم گويا حسين (ع) اين آيه را نخوانده بود.يزيد بن معاويه در برابر عظمت جد حسين (ع) و در برابر محبوبيت مادر وي چاره اي جز تسليم و اعتراف ندارد و اين همان عقده ي حقارتي است كه پسر معاويه در برابر پيشواي بزرگ اسلام و خاندان باعظمت نبوت و در برابر شخص حسين بن علي (ع) در خود احساس مي كرد و در برابر مسلمانان چاره اي نداشت جز اينكه جد و مادر حسين را به بزرگي و عظمت ياد كند و اين اعتراف تلخ را كه براي او از هر چيزي تلخ تر است به زبان بياورد.ولي براي آنكه تا حدي رنج روحي خود را آرام كند و هم افكار مردم را درباره ي شخص امام حسين (ع) منحرف نمايد دست و پائي مي كند و به آيه

قرآن تشبث مي جويد لذا مي گويد: خدا حكومت را به هر كس بخواهد مي دهد و از هر كس بخواهد مي گيرد.منطق يزيد بن معاويه اين است كه هر كس سر نيزه دارد و مي تواند با سلب آزادي مردم و ريختن خون بي گناهان بر مردم حكومت كند خدا يار و مددكار او است و اساس خدا اين حكومت را به وي داده است و قرآن هم اين مطلب را تأييد كرده.اگر درست دقت كنيم و گفتار كفرآميز او را تجزيه و تحليل نمائيم به اين نتيجه مي رسيم كه رياست هاي دنيا ولو با هزاران ارتكاب محرمات به دست آيد و اشخاص نالايق در رأس آن قرار بگيرد از مواهب الهي محسوب مي گردد و شخص متلبس مورد تكريم خداوند است!و از آنجائي كه من توانستم بودجه ي مملكت و لشكريان را براي كشتن پسر پيغمبر و اهل بيت او به كار برم به اين دليل خدا خواسته است حكومت را به من بدهد، ولي حسين بن علي حكومت را به هر كس كه دوست دارد مي دهد، فلذا كشته شد، «فهذا هو الذي قتله». [453] .پسر معاويه با آن خباثت ذاتي كه از اجداد خويش به ارث برده بود مدعي شد كه من قرآن را مي فهمم و حسين بن علي (ع) آن را نمي فهمد و پشتوانه ي اين منطق سست و جاهلانه قدرت سر نيزه و طلاي خزائن اسلامي بود، فلذا در مجلس سكوت حكم فرما شد و اگر از گوشه و كنار مجلس حرفي به گوش مي رسيد، «كلمه احسنت، و صحيح است» بيش نبود. [ صفحه 273]

دختر علي قرآن را تفسير مي كند

بنا به گفته ي مؤلف محترم الميزان (جلد 3 صفحه 152) يك مرتبه دختر

قهرمان توحيد، زينب كبري سكوت را در هم شكست و چنان بر دهان يزيد زد (و البته با منطق) كه او را براي هميشه خورد نمود و اين خطبه را خواند:«اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الأرض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الأساري ان بنا علي الله هونا و بك عليه كرامة و ان ذالك لعظم خطرك عنده فشمخت بانفك و نظرت في عطفك جذلان مسرورا حين رأيت الدينا لك مستوثقة و الأمور متسقة و حين صفا لك ملكنا و سلطاننا مهلا مهلا انسيت قول الله و لا تحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين». [454] .دختر علي (ع) با منطق صحيح خود دماغ يزيد را بر خاك ماليد و به وي تفهيم نمود كه تو از قرآن هيچ نمي داني و يك كلمه از قرآن را نمي فهمي و اين خلافت كه مخصوص آل محمد است به زور به دست تو افتاده، و اين مطابق همان حديث است كه محمد بن يعقوب كليني از عبد الاعلاي آل سام از امام صادق روايت كرده كه براي امام ششم اين را خواندم: «قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء. [455] اليس قد اتي الله بني امية الملك؟ قال ليس حيث تذهب ان الله عزوجل أتانا الملك و اخذته بنواميه، بمنزلة الرجل يكون له الثوب فيأخذه الاخر فليس هو للذي اخذه».نظير اين روايت را عياشي از داود بن فرقدان از امام صادق روايت كرده كه سؤال كننده توضيح مي خواهد كه آيا پادشاهي بني اميه از مصاديق اين آيه خارج است؟

امام توضيح [ صفحه 274] مي دهد: اشتباه مي كني! خداوند ملك را به ما انعام نمود و بني اميه از ما به مكر و جور گرفتند، مانند اينكه شخصي لباس كسي را از او به غضب و قهر گرفته باشد، و هرگز لباس از آن غاصب نخواهد شد. [456] .

حسين و عظمت خانواده

درباره ي فضائل روحي و معنوي و طهارت نسب و عفاف و سخاوت و مهمان نوازي و عدالت پروري و فقيرنوازي و پذيرائي از حجاج و مهمانداري بني هاشم هر چه سخن گفته شود كم بوده و يك نوع توضيح است از واضحات تاريخ.بني هاشم در جاهليت و اسلام دشمن سرسخت ظلم و ستمگري و طرفدار و حامي عدالت بودند، آنها بودند كه براي ياري مظلومان و ضعفا و جلوگيري از تجاوز زورمندان و ستمگران و امر به معروف و نهي از منكر و تعاون اقتصادي و كمك به فقرا و نيازمندان قيام مي كردند و پيمان حلف الفضول را به شرحي كه تاريخ ضبط كرده و نگارنده در جلد دوم «ستاره هاي فضيلت» بيان داشته، تشكيل دادند، و اين پيمان مقدس را به منظور دفاع و حمايت از عدل و بشردوستي و مبارزه با ظلم و تعدي با حسن نيت امضا كردند و مردم تا طلوع خورشيد اسلام از منافع آن پيمان برخوردار گشتند و پيغمبر در دوران جواني خود در آن پيمان شركت كرده و عضو فعال آن به حساب مي رفت و تا زنده بود از آن ياد مي كرد و مي فرمود: در اسلام هم اگر مرا به چنين پيماني دعوت كنند اجابت مي كنم، «لقد شهدت في دار عبدالله بن جذعان حلفا لودعيت الي مثله في الاسلام

لأجبت» [457] .

رقابت بني اميه با آل هاشم سابقه داشته

بطوري كه گفته شد بنا به شهادت تاريخ قبل از اسلام ميان دو طايفه ي بني هاشم و بني اميه يك نوع رقابتي وجود داشته و اين رقابت با طلوع اسلام شديدتر شد چون پيغمبر اسلام از بني هاشم بود و بني اميه تا آنجا كه مي توانستند براي خاموش كردن اشعه فروزان اسلام كه طبعا [ صفحه 275] اساس شهرت و برتري بني هاشم بود مي كوشيدند. [458] .لذا پس از بعثت، مبارزات ضد اسلامي كه رهبري آن را ابوسفيان بن حرب در دست داشت اوج گرفت و ابوسفيان با بت پرستان هم كيش خود هم دست شد، با اين تفاوت كه ابوسفيان و ساير بني اميه در اين مبارزه ي ضد اسلامي دو انگيزه داشتند، ليكن غير آنان يك هدف بيش نداشتند.1- حمايت از بت پرستي، كه در اين مورد همه ي بت پرستان اتفاق نظر داشتند.2- رقابت سياسي با بني هاشم كه پيشواي اسلام از ميان آنان برخواسته بود. و در اين خصوص ساير بت پرستان قلبشان صاف و عاري بود و فقط اختصاص به بني اميه داشت.از اين جهت دشمني بني اميه با پيغمبر اسلام شديدتر از بت پرستان ديگر بود و اين طايفه براي خاموش كردن نور اسلام بسيار زحمت كشيدند و در پيش برد اين هدف متحمل خسارتهاي مالي و جاني شدند تا آنجا كه در جنگ بدر پسر ابوسفيان و پدر زن وي عتبة بن ربيعه و ساير اقوام او كشته شدند و بدين گونه ابوسفيان و زن او هند جگرخوار از اسلام ضربت سختي خوردند و اين داغ هائي كه ديدند آنان را در دشمني با پيغمبر بيشتر برانگيخت،

زيرا علاوه بر رقابت سياسي، حس انتقامجوئي شديدي نيز در خاندان ابوسفيان به وجود آمد.رفتار وحشيانه ي زن ابوسفيان در جنگ احد كه شكم حمزه عموي پيغمبر را دريد و جگر او را بيرون آورد و زير دندان گذاشت نشان مي دهد كه حس انتقامجوئي از پيشواي اسلام در اين خانواده تا چه اندازه ريشه دار بود.پيشرفت هاي روزافزون اسلام مجالي نداد تا خاندان ابوسفيان فضولي هاي را خود ادامه دهد و سرانجام در فتح مكه وي با تمام خاندانش مثل بت پرستان ديگر در برابر نيروهاي مسلح اسلام تسليم شدند.از اين تاريخ حس انتقامجوئي در اين خاندان مثل آتش زير خاكستر براي مدتي در سينه ي آنان مخفي شد و ديگر جرأت نداشتند بطور آشكار با اسلام دشمني كنند و ناچار بودند تظاهر به اسلام نمايند.عثمان كه از قبيله ي ابي سفيان بود بعد از سيزده سال وفات رسول اكرم به خلافت رسيد و [ صفحه 276] براي پياده كردن منويات پليد اين خاندان ميدان و مجالي به دست آورد.معاويه كه از زمان عمر به استانداري شام منصوب شده بود با روي كار آمدن عثمان بن عفان دستش براي كسب قدرت خويش و سوء تبليغ نسبت به خاندان نبوت كاملا باز شد و طرح حكومت آينده ي خويش را ريخت و در زمان حكومت اميرالمؤمنين (ع) بعد از جنگ جمل به نام خونخواهي عثمان جنگ صفين را به وجود آورد و به قيمت ريختن خونهاي ده ها هزار مسلمان پس از قضيه ي حكميت، به عنوان خليفه ي انتخابي عمرو بن عاص شناخته شد.و پس از شهادت علي (ع) و صلح با امام حسن مجتبي (ع) قدرت بدون معارض حكومت اسلامي را در دست

گرفت. بديهي است وقتي جواني مانند يزيد در چنين خانداني كه از ضربتهاي حوادث گذشته و بدگوئيهاي بني هاشم كنيه ها در دل داشت، بزرگ شود قهرا و طبعا يك فرد غيرعادي و دشمن تمام عيار با آل هاشم تربيت خواهد شد.جنگ بدر كه برادر و دائي و جد مادري معاويه در آن كشته شدند و علي (ع) در كشتن آنان سهيم بود بيست و سه سال پيش از تولد يزيد اتفاق افتاده بود ولكن يزيد از روزي كه خود را شناخته، تا آن زمان كه به حكومت رسيده جريان اين جنگ را مكررا شنيده بود و چنان در روحيه ي او كينه و عقده به وجود آورده بود كه در دل او حس انتقامجوئي را در حد اعلا بيدار و آماده كرده بود بطوري كه در روز ورود اهل بيت به مجلس، وي سر حسين (ع) را در مقابل تخت گذاشت و با اشعار عبدالله زبعري كه پس از جنگ احد در مقام شادي از غلبه ي قشون ابي سفيان خوانده بود مي خواند و شادي مي كرد:ليت اشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسلو ما همه ي اين اشعار را با قصيده ي ديگري كه يزيد خوانده، با ترجمه و شواهد تاريخي ديگر در عنوان «حسين بوسه گاه بني» شرح داديم. به صفحات قبل رجوع شود.از اين صحنه ي شادي يزيد مراتب حس انتقامجوئي و مراتب دشمني او با دين و طرفداران دين نمايان است.

حسين و جنگ قسطنطنيه

قبلا يادآور شديم كه حسين در زمان عثمان در جنگ طرابلس شركت داشت و در زمان پدرش علي (ع) در جمل و صفين حضور داشت و گاه گاهي هم رياست و فرماندهي يك ستون را

عهده دار بود. [ صفحه 277] عبدالله العلائلي از ابن عساكر نقل كرده و گويد: حسين (ع) بر معاويه وارد شد و با لشكري كه به جنگ روميان به قسطنطنيه - با فرماندهي يزيد - مي رفتند شركت نمود و اين دومين جنگ حسين بود و اين شاهكاري بود كه به ديگر خدمات عمومي او اضافه مي شد.حسين بن علي (ع) به جهاد عليه دولت روم شرقي دعوت مي شود در حالي كه خطرناكترين نبردها بود و درست نمونه درياي متلاطم بود، با اين حال اجابت نمود ولكن تحت فرماندهي كه؟!! تحت فرماندهي يزيد كه حسين (ع) از طرز زندگي او و عشق بازيهاي ننگ آور او چيزهائي شنيده بود، و كار به جائي رسيده بود كه امثال زياد بن ابيه خلقش تنگ شده و معاويه را از راه خيرخواهي وادار كرده بود تا يزيد را از زندگي شهري و كاخ نشيني، كه به هزار كثافت كاري آلوده بود جدا كند و به غزوات و جنگ ها اعزام كند، بلكه شايد شايعات روزافزون عليه او خاموش گرديده و سابقه اش تغيير كند و سيأت گذشته اش از زبانها بيفتد.اين است كه معاويه او را به اجبار به جنگ ها مي فرستاد، اين دومين [459] جنگ او بود كه او را از آغوش معروفه ها به اجبار بيرون كشيدند ولكن در اردوگاه و سپاه او اشخاصي بودند كه او را با خوشگذراني ها مشغول مي ساختند.و حسين پاك اين جوان ناپاك و كثيف را در سفر خوب شناخت و از نزديك او را مشاهده مي كرد و اعمال وي را زيرنظر داشت و با اينكه آينده يزيد براي حسين بن علي روشن گرديده بود ولكن به

جهاد ادامه داد. [460] .

سپاه اسلام در فرقدونه و فرمانده در آغوش ام كلثوم

در همين سفر بود كه باطن و ظاهر يزيد آشكار شد و حسين بن علي يزيد را به معاويه بهتر شناساند. در همين جنگ بود كه سپاه اسلام از تب و تاب و ناتواني مثل برگ خزان به زمين مي ريخت و بقيه در آستانه مرگ به انتظار سرنوشت رفتگان بودند و يزيد سرفرمانده آنها در «ديرمران» بود و هر چه از طرف سپاهيان و فرماندهان وضع نابسامان لشكر را به او گزارش [ صفحه 278] دادند، مؤثر نگرديد و بالأخره به وسيله پيك، سريعا حادثه را به عرض معاويه رسانيدند.معاويه پسر بي غيرت خود را از گرفتاري سپاه به قحط و غلا و كم بود خواربار مطلع ساخت و دستور حركت داد. يزيد در جواب پدر اين بيتها را نوشت:مالي ابالي بما لاقت جموعهم بفرقدونة من حمي و من مومو انني اتكي الأنماط مرتفقا بدير مران و عندي ام كلثومو چيزي نگذشت كه اين ابيات در ميان سپاه منتشر گرديد، و ترجمه اش بدين قرار است: مرا چه باك كه اردو در فرقدونه در خطر و دست به گريبان مرگ است. من كه در «ديمران» بر متكاها تكيه داده ام و ام كلثوم در آغوش من است! [461] .البته اين گونه هوسبازيها و خوش گذراني ها آن هم در زماني كه لشگر مثل برگ خزان پاييز است جز افسرده كردن روحيه ي افسران و درهم شكستن دلهاي باقدرت و اراده هاي آهنين اميران و رنجانيدن قلب فرماندهان اثري ديگر نداشت.اما از كسي مثل يزيد اين غريزه ي جواني بعيد نبود! جواني كه مكه و مدينه را - كه مادر كشور بود - ويران مي كند

و شهري را كه مورد توجهات دستجات اسلامي و مركز تأسيس قانون الهي و محيط وحي سبحاني بود مورد هتك حرمت قرار داد، بطوري كه در سال شصت و سه هجري مدينه ي حضرت رسول اكرم را به باد غارت داد تا سگان و گرگان به شهر و به مسجد درآمدند و بر منبر پيغمبر بول كردند و مكه معظمه را منجنيق بسته ويران كرد و محراب و مصلي را آتش زد!جواني كه در قبال اين فجايع هميشه به اين دو شعر دلخوش بود و غالبا با آنها ترنم مي كرد.شميسة كرم برجها قعر دنها و مشرقها الساقي و مغربها فمياذا نزلت من دنها في زجاجة حكت نفرا بين الحطيم و زمزمدر بيت اولي شراب را به خورشيد تشبيه كرده و ته خمره ي شراب را برج آن قرار داده و مشرق آن را دست ساقي مي داند، زيرا به وسيله ي دست ساقي از خمره بروز ظهور مي كند و مغرب آن را هم دهان خود مي خواند چون در آنجا غايب مي شود.در مصرع دوم حاجي ها را به حباب هاي شراب كه در وقت ريختن از ظرفي به ظرف ديگر پيدا مي شود تشبيه مي كند. حاصل دو بيت را چنين مي توان خلاصه كرد كه خورشيد شراب كه [ صفحه 279] از مشرق دست ساقي طلوع مي كند و به مغرب دهان من غروب مي كند براي شرق و غرب كشور كافي است.اگر در مكه چند نفر از هروله بازماندند اينجا هزاران حباب است كه در وقت غلل و ريختن شراب به پياله پايين و بالا مي دود و مي جهند. اينجا صد هزار حاجي هستند كه به هروله مي جهند. او با اين هزل نه تنها دين و

آيين را مسخره كرده، بلكه كشور و كشوردار را هم مسخره مي كرد. از چنين جوان سگ باز و ميمون بازي ارتكاب هر عمل قبيح و رسوائي عجب نيست.ابوالعلاي مري فيلسوف عرب مي گويد:اري الأيام تفعل كل نكر و ما انا في العجائب مستزيداليس قريشكم قتلت حسينا و كان علي خلافتكم يزيدمن روزگار را مي بينم كه هر منكري را مرتكب مي شود، من از عجائب چه مي خواهم بيفزايم؟! آيا قريش شما حسين (ع) را نكشتند و آيا يزيد به خلافت ننشست؟هر چه درباره ي او بشنوي عجب نيست، در دولتي كه تمدن آن ميمونها را از رجال و اشراف جلو بيندازد و الاغ از اسب در ميدان مسابقه سبقت را ببرد پس هر عمل زشتي از چنين جواني سزاوار است.ابن جوزي حنبلي مورخ مشهور اسلامي چنين گويد:از شواهدي كه بر كفر و زندقه ي يزيد گواهي مي دهد اشعاري است كه بخوبي از الحاد وي سخن مي گويد و مطلع آن اين است:«اي عليه [462] نزد من بيا و به من شراب بده و نغمه بخوان؛ زيرا من مناجات با خدا را دوست نمي دارم. اي عليه! داستان جدم ابوسفيان را كه بلند منزلت بود براي من بخوان آن هنگامي كه براي جنگ با مسلمين به احد رفته بود و آن چنان در برابر محمد مقاوت نمود و از مسلمين كشت تا آن كه گريه كنندگان و نوحه گراني اقامه كرد كه بر كشتگان مسلمانان گريه كنند. اي عليه! نزد من بيا و به من خمر بنوشان، خمري كه تشنگان آن را اختيار كنند و خمري كه از انگورهاي شام به دست آمده است.اي عليه! هنگامي كه ما به گذشتگان دوران جاهليت نگاه

مي كنيم، مي بينيم نوشيدن شراب [ صفحه 280] پي در پي حلال بوده.اي ام حيم! [463] پس از مرگم شوهر اختيار كن و آرزوهاي ملاقات مرا در قيامت در دل مدار زيرا آنچه درباره ي قيامت گفته اند سخنان تاريك و باطلي است كه براي دل فراموشي مي آورد، من بايد به زيارت محمد بروم در حالي كه خمر نوشيده باشم!» [464] .در اين گفتار پسر معاويه باطن خود را آشكار ساخته است، او مي را حلال و مناجات با خدا را نامطلوب و از معشوقه خود مي خواهد تا داستان احد را براي وي ترنم كند!دامنه ي اشعار را به انكار روز رستاخيز و اهانت به مقام والاي پيغمبر مي كشاند.باري او آن چنان در طبقات اجتماع تأثير سوء به جا گذارد كه مردم در مقدس ترين مراكز و شهرهاي اسلامي به غنا و موسيقي و شرابخواري تظاهر مي كردند.اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي برآورند غلامان او درخت از بيخهنگامي كه مردم مدينه در اثر فجايع و خونريزي هاي بي حساب يزيد شورش كردند، فرماندار شهر از رهبران شورش درخواست نمود تا به شام روند و اعتراضات خود را از نزديك با يزيد در ميان بگذارند. سران نهضت كه در رأس آنها عبدالله بن حنظله ي غسيل الملائكه بود اين پيشنهاد را پذيرفتند و جمعي از آنها كه ابن حنظله و عبدالله بن عمر و منذر بن زبير هم در ميان آنان بودند به سوي شام رهسپار شدند.ابن اثير مي نويسد وقتي كه كاروان مدينه وارد شام شد، يزيد آنها را اكرام نمود و جايزه ها و هداياي بزرگي به آنان داد. بطوري كه به عبدالله صد هزار درهم و به ديگران كمتر از

ده هزار نداد. مع الوصف وقتي كه وارد مدينه شدند در برابر صفوف مردم گفتند ما از نزد كسي مي آئيم كه دين ندارد و شراب را حلال كرده، با غنا و موسيقي خو گرفته و خواننده ها شب و روز براي او مي نوازند.عبدالله گفت: من اگر ياوري پيدا نكنم مگر همين فرزندانم را، هر آينه با يزيد جنگ خواهم كرد. او به من احترام گذاشت و هديه داد و من آن را نپذيرفتم مگر براي آنكه از نظر مالي نيرومند گردم و از آن نيرو عليه او استفاده كنم.منذر بن زبير كه از يزيد صد هزار درهم گرفته بود، پس از چندي به مدينه برگشت و در برابر مردم ايستاد و گفت: يزيد به من صد هزار درهم داد. اما اين جايزه مرا از گزارش وضع او [ صفحه 281] به شما باز نمي دارد. مردم مدينه! به خدا قسم يزيد خمر مي نوشد و آن قدر مست مي افتد كه نماز خود را ترك مي كند. [465] .او بود كه ديگران را به گناه دعوت مي كرد و اين مضمون اشعار اوست:اي دوستان برخيزيد و صداي موسيقي را بشنويد و پياله ها را بنوشيد و مسائل معنوي را فراموش كنيد نغمه هاي تار مرا از شنيدن اذان بازداشته و من حوران بهشتي را با يك شراب كهنه كه در ته ظرف مانده معاوضه مي كنم! [466] .

امام حنبلي لعن يزيد را جايز مي داند

احمد بن حنبل كه يكي از ائمه ي اهل سنت است و تأسيس مذهب حنبلي به او نسبت داده شده در پاسخ به فرزند خود با استناد صريح به قرآن لعن يزيد را جايز مي دانست و او را از شمار مسلمانان خارج مي شمرد.ابن جوزي مي نويسد، صالح فرزند

احمد بن حنبل مي گويد: من به پدرم گفتم كه مردم ما را به دوستي يزيد نسبت مي دهند. پدرم گفت: فرزندم! آيا ممكن است كسي داراي ايمان به خدا باشد و با اين حال يزيد را دوست بدارد؟ گفتم: پس چرا او را لعن نمي كني؟ پدرم گفت: فرزندم! تو تاكنون نديدي من چيزي را لعنت كنم. سپس اضافه كرد: اي فرزند! چگونه ما لعن نكنيم كسي را كه خداوند در كتاب خود او را لعنت كرده!گفتم در كجاي قرآن به يزيد لعن نموده؟ گفت: آنجا كه مي فرمايد: «فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الأرض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله» (سوره محمد (ص) آيه 24) يعني: آيا آرزو داريد كه اگر به حكومت و رياست رسيديد در روي زمين فساد كنيد و قطع رحم نمائيد؟ چنين كساني را خداوند لعن نموده.سپس گفت: فرزندم! كدام فساد بزرگتر از قتل نفس است؟ [467] .احمد بن حنبل، با آنكه مي گويد در همه ي عمرم چيزي را لعنت نكرده ام، با اين حال لعن يزيد را به حكم نص قرآن جايز مي داند. [ صفحه 282]

اينجا مركز خلافت است يا شكارگاه ناموس؟

يزيد هميشه در پي شكار ناموس مسلمين بود. وي از اوصاف و زيبائي «ارينب» دختر اسحق قريشي، تعريف هائي شنيده بود، و در نتيجه اين جوان بلهوس و شهوتران خود را در عشق ارينب گرفتار نموده بود.پس از مدتي شنيد كه ارينب با پسرعموي خود عبدالله بن سلام كه در آن موقع از طرف معاويه حاكم كوفه بود ازدواج نموده، يزيد از عشق ارينب چنان بي تاب شده بود كه رو به ضعف مي رفت.ماجراي اين عشق شوم بوسيله يكي از خواجه سرايان پدرش

به نام «رقيق» به معاويه گزارش گرديد. سپس خود يزيد با كمال بي شرمي از معاويه درخواست كرد تا اين زن را از شوهرش به نفع يزيد بربايد.معاويه به جاي اينكه اين جوان جلف هرزه را، كه مي خواهد بعد از پدر خليفه ي مسلمين شود از اين عمل و فكر شوم نهي كند، گفت: پسرم! اندكي صبر كن تا من راه و چاره اي پيدا كنم و فعلا اين راز را پنهان بدار!معاويه عبدالله بن سلام را به دمشق احضار نمود و در يك سفره با او غذا خورد و به افتخار او ميهمانيي به راه انداخت. از طرفي به ابوهريره و ابوالدرداء - كه هر دو پيرمرد و صحابي بودند - گفت: موقع ازدواج دخترم صفيه فرارسيده و من از عبدالله مردي بهتر و شايسته تر نمي شناسم. بسيار مايلم او داماد من باشد، البته به دخترم اختيار انتخاب شوهر هم داده ام. شما برويد رضايت عبدالله را در اين مورد جلب كنيد.آن دو نفر كه آلت دست معاويه بودند نزد عبدالله رفتند و مطلب را با آب و تاب شرح دادند و موافقت عبدالله را جلب نمودند و آن را به معاويه گزارش كردند.سپس معاويه اين دو پيرمرد ابله را براي خواستگاري از طرف عبدالله پيش دخترش صفيه فرستاد و البته معاويه، آنچه را كه لازمه ي اين نقشه شوم بود قبلا با دخترش در ميان گذاشته بود.همين كه آن دو پير سالخورده جهت خواستگاري با صفيه روبه رو شدند و اظهار مطلب نمودند، دختر طبق قرارداد با كمال ميل همسري عبدالله را استقبال نمود. ولكن اضافه كرد كه شنيده ام او با ارينب ازدواج كرده

و البته اين روشن است كه دختران خلفا و سلاطين با «هوو» نمي سازند. [ صفحه 283] ابوهريره و ابودرداء گفتار معاويه و دخترش را به عبدالله بازگفتند و عبدالله به طمع دامادي معاويه و اميد شركت در سلطنت او در همان مجلس طلاق ارينب را گفت و آن دو صحابي را شاهد گرفت.خبر طلاق ارينب به معاويه رسيد و معاويه به صورت ظاهر اظهار تأسف نمود و با عبدالله با مدارا و خوشروئي رفتار كرد تا زمان عده ي طلاق پايان يافت. آنگاه با او بناي بي اعتنائي گذاشت.عبدالله از بي اعتنائي معاويه سخت ناراحت بود و روزها گذشت. روزي جلو آن دو پير ابله را گرفت و خواهش نمود كه با دختر معاويه ملاقات كرده و رضايت او را براي ازدواج با عبدالله جلب كنند. آنها تقبل نمودند و نزد صفيه رفته و جواب نهائي را خواستار شدند.دختر كه از پدر درس مي گرفت در پاسخ چنين گفت: من از عبدالله اطيمنان ندارم. ممكن است فردا نيز مرا طلاق دهد، زيرا او به طلاق دادن خو گرفته است! با اين گفتار پرده از نقشه شوم معاويه كه با دخترش طرح كرده بودند برداشته شد و كساني كه از روز اول اين موضوع را حمل به غرض و نقشه شوم معاويه مي دانستند قصه را در مجالس نقل كردند.براي عبدالله روشن گرديد كه معاويه با اين نيرنگ همسر او را از دستش بيرون كرده، خلاصه پس از چند روز كه از عده گذشت، معاويه ابوهريره را به خواستگاري ارينب براي پسرش يزيد به مدينه فرستاد.ابوهريره وارد مدينه شد. اول به زيارت حسين بن علي (ع) مشرف شد و

در حالي كه جمعي در محفل علمي حسين بودند حضرت از علت مسافرت پرسيد. ابوهريره قصه را شرح داد و گفت: جهت خواستگاري از ارينب براي يزيد بن معاويه آمده ام.ارينب به نور باطن حسين پناهنده شدحسين (ع) فرمود: ابوهريره حالا كه به اين منظور مي روي از طرف من هم ارينب را خواستگاري كن. ابوهريره نيز پذيرفت و سپس وارد منزل ارينب شد و مورد احترام او قرار گرفت. ابوهريره مطلب را كشف نمود و نسبت به عمل عبدالله دلداري داد و اضافه نمود كه هرگز زيان نكرده اي، زيرا از طرف دو شخصيت بزرگ به خواستگاري تو آمده ام.سپس نسبت به دو نفر «حسبن بن علي و يزيد بن معاويه» خواستگاري خود را اظهار نمود. [ صفحه 284] ارينب نسبت به اين دو شخصيت از ابوهريره مشورت نمود. وي گفت: اگر يزيد را انتخاب كني ملكه ي دنيا مي شوي، اما همسري حسين شرافت و افتخار هر دو جهان را دربردارد.ارينب حسين (ع) را به همسري پذيرفت و گفت: او ريحانه ي پيغمبر و آقاي جوانان بهشت است. و سپس مراسم عقد جاري شد و ابوهريره دست خالي به شام برگشت و داستان را براي معاويه شرح داد.معاويه چنان خشمگين شد كه نزديك بود ابوهريره را تعزير كند. يزيد هم كينه ي حسين (ع) را در دل گرفت.عبدالله مدتي در شام بود و علاوه بر بي لطفي معاويه سخت دچار فقر گرديد و با آنكه از خجلت و شرمندگي نمي خواست به مدينه روي برگرداند ليكن فقر او را به سوي مدينه حركت داد. همين كه وارد مدينه شد به زيارت حسين (ع) شتافت و از وي عطوفت و

پذيرائي گرمي مشاهده نمود. سپس اظهار داشت وقتي كه به دمشق مي رفته امانتي نزد ارينب سپرده است و دارائي اش در همان امانت خلاصه مي شده است و از حضرت خواهش نمود تا به ارينب بفرمائيد او را رد كند.حسين بعد از آنكه جريان را به ارينب فرمود و او را تصديق كرد به عبدالله فرمود: خودت با ارينب تماس بگير و امانت خود را بازستان. عبدالله با راهنمائي امام پيش ارينب رفت، و ارينب امانت او را تحويل داد. در اين لحظه بود كه حضرت مجلس را براي آنها خلوت نمود و در حالي كه هر دو سرهايشان پائين بود صدايشان به گريه بلند شد، آري هر دو از آن سوابق همبستگي و از اين جدائي ناگهاني در رنج بودند.حسين (ع) آن جوانمرد حق و حقيقت و آن مثل اعلاي انسانيت وارد اتاق شد و روي به آسمان كرد و عرضه داشت: خدايا! تو شاهدي كه من ارينب را تزويج نكردم مگر پس آنكه از ظلم و ستم و خيانتي كه به عبدالله شده بود آگاه شدم و خواستم او را براي شوهرش حفظ كنم، حال من او را طلاق گفتم. پس روي به عبدالله كرد و فرود: اكنون دست عيالت را بگير و به هر جا كه مي خواهيد برويد.آن دو كه اين را از حسين شنيدند از خوشحالي گريستند و سپس ارينب خواست مهريه اي را كه حسين (ع) به او پرداخته بود پس دهد، ولي امام قبول نكرد. [468] . [ صفحه 285] به اين ترتيب حسين بن علي (ع) نيرنگ و حيله ي معاويه را برهم زد و آن سرور مي

دانست كه اقدام به چنين عمل مانند ربودن طعمه از چنگال شير است و براي او ارزان تمام نخواهد شد و شايد همين سبب شد تا معاويه سهم مقرري حسين بن علي (ع) را از بيت المال قطع كرد. اگر چه حسين (ع) احتياج مبرمي به اين مقرري معاويه نداشت، زيرا به طوري كه در همين كتاب در زير عنوان «حسين و املاك او» خواهيد خواند، حسين (ع) املاك و موقوفات زيادي از جدش رسول خدا و پدرش علي در اختيار داشته و اين موقوفات مخارج او را تا حدي تأمين مي كرده و آن حضرت املاك ديگري داشت و نيز تحف و هدايا نيز به حضورش تقديم مي شد.ليكن از آن جائي كه حضرت تعهدات و بخشش هاي فراواني به مردم داشت، با اين وجود با قطع مقرري او از طرف معاويه امام عطاياي خود را قطع نكرد و در نتيجه بعدها مقداري مديون گرديد.عبيدالله بن عباس كه در همان روزها با يك ميليون درهم بخشش معاويه تازه از شام وارد مدينه شده بود، از ديون كمرشكن حسين (ع) باخبر شد و بلادرنگ صندوق دار خود را طلبيد و دستور داد تا نصف مال را براي حسين (ع) حمل كند، بلكه گشايشي در كار او شود. سپس به معاويه نامه ي تندي نوشت كه با اين خيانتي كه كرده اي و مي كني حسين (ع) از كثرت انفاقاتي كه دارد در مضيقه افتاده است.از طرفي ديگر اين عمل و جوانمردي امام حسين در رهانيدن ارينب از چنگ معاويه و يزيد همچون نمكي بود كه بر جراحت پليد كينه ي يزيد پاشيده شد و آتش كينه ديرينه ي او را نسبت به

حسين (ع) بيشتر برافروخت و بنا به نظر برخي از صاحب نظران يزيد از همان جريان بر قتل حسين تصميم گرفت. [469] . [ صفحه 286]

فصلي كه از نغمه هاي ناموزون لبريز است

در دوران معاويه خلافت اسلامي رنگ سلطنت گرفت و ديگر خليفه روي بورياي مسجد نمي خوابيد و سنگي زير سر نمي گذاشت و دستور سوزاندن درگاه قصر باشكوه عامل خود را نمي داد. [470] بلكه بعكس معاويه به عامل خود سفارش مي كرد در همان قصر شكوهمند منزل نمايد و خود در جايگاهي رفيع بر مخده هاي زربفت تكيه زده بود و غلامان سياه فرمانبرانه دست بر سينه و گوش به فرمان در برابرش ايستاده بودند.حال ديگر خليفه احساس كهولت مي كرد و درصدد بود تا با تدبير - غافل از گردش روزگار - براي فرزندش يزيد بيعت بگيرد. يزيد كه زن باز و شرابخوار، بود و يزيدي كه غم انگيزترين نغمه هاي عاشقانه را مي سرود و در مجلس شراب از ساقي مي خواست برايش شعر بخواند و مي گفت: اگر ميگساري به آئين محمدي حرام است، تو اي ساقي! شراب را به آئين مسيح به من بده. و يزيدي كه درباره ي معشوقه اش مي گفت اگر دامن پيراهن معشوقه به زمين نمي ساييد تيمم با خاك برايم جايز نمي شد. و يزيدي كه...آري معاويه اصرار داشت تا براي چنين عنصر پليدي به نام خلافت، بيعت بگيرد!

معاويه و تلاش مذبوحانه

معاويه پس از فوت امام حسن (ع) (شايد در خلال سالهاي 53 و 54) به همه استانداران و فرمانروايان اسلامي نوشت كه به مردم بگويند پيشنهادهاي بي شماري از طرف مسلمانان ايالت هاي اسلامي وارد شده كه يزيد را جانشين خود قرار دهم تا بعد از مرگ من بين مسلمين اختلاف نشود و اين نامه ها را براي همه ي فرمانروايان فرستادند، اما مورد قبول واقع نگرديد. حتي مروان بن حكم، حاكم مدينه نيز كه مأمور قتل امام حسن (ع) بود

و مأموريت خود را صد [ صفحه 287] در صد مطابق ميل معاويه انجام داده بود و سعد بن عاص، والي كوفه كه جانشين زياد شده بود و عبدالله بن عامر والي مصر و چند تن از دوستان معاويه در نامه هاي محرمانه اي كه براي معاويه فرستادند تصريح كردند كه انتشار اين خبر پس از مرگ امام حسن (ع) اثر نامطلوبي در روحيه ي مردم خواهد گذاشت و شايد نتيجه ي معكوس دهد.معاويه پس از دريافت نامه ها، بناي مشورت و زمينه سازي با اشخاص را گذاشت، او با عبدالله مشورت كرد، او گفت: معاويه! اين كار بيش از بيش جاي دقت و تأمل است بيم دارم كه اگر شتاب كني پشيمان شوي!معاويه موضوع را با احنف بن قيس در ميان گذاشت. وي گفت: اگر راست بگويم از تو مي ترسم و اگر دروغ بگويم از خدا بيم دارم، پس بهتر است از من دست برداري و با ديگران شور نمائي.معاويه با عمروعاص، آن روباه صحرا و فاتح صفين، به مشاوره پرداخت. او نيز نظر داد كه در اين كار شتاب نشود. معاويه با اين عدم توافقها كه روبه رو شد نقشه ي ديگري طرح كرد، يزيد را در همان سال در مراسم حج به مكه و مدينه اعزام نمود و سفارش كرد در اين دو شهر اسلامي و ميان عشاير «نجد و حجاز» هزار هزار درهم و دينار بذل و بخشش كند و دلها را به دست آورد و نام خود را به سخا و جود شهرت دهد.متأسفانه وقتي يزيد به مدينه و مكه وارد مي شد، حسين (ع) در شهر نبود و پيروان و بستگان او به

ديدار يزيد نرفتند. [471] .

جاذبه ي حسين به يزيد محسوس گرديد

يزيد حس كرد كه برغم تمام آن قدرت ظاهري پدرش و افراد مسلحي كه پيرامون حاكم مدينه مروان بن حكم آماده دارد باز يك نيروي پنهاني و بسيار نيرومند در شهر وجود دارد كه مردم را واداشته تا از حسين بن علي (ع) پيروي كنند.يزيد از كلمه ي حسين و انديشه ي حسين با تمام وجودش مي لرزيد. او حسين را تنها فرد مقاومي مي دانست كه در همه ي امور برخلاف راه و رفتار و رويه ي آنها گام بر مي دارد و نفوذ و قدرت آنها را در هم مي شكند. از اينها گذشته او كينه ي ديگري هم از حسين در دل داشت، لذا [ صفحه 288] روزي نبود كه داستان ارينب و پناهندگي او به نور باطن حسين (ع) و خلاصي او بوسيله ي حسين (ع) از كمند شكار معاويه و يزيد، در خاطرش نگذرد.او در مدينه بيشتر در اين انديشه بود كه بهترين اشعار خود را به آن گل حجاز اهدا نمايد و پيوسته در فكر بود كه سايه ي ارينب را از دور ببيند و زمزمه ي دل و عشق پرشور شاعرانه ي خود را به گوش او و به هواي كوي او برساند. مع ذالك به سفارش پدر كوشا بود تا ظاهر خود را حفظ كند و دشمني دل خود را نسبت به حسين (ع) پنهان دارد. [472] .

يزيد و گزارش سفر حجاز

وقتي كه يزيد از مسافرت پربذل و بخشش بازگشت حقايق محسوس خود را، كه آتشي در دل مردم بر ضد امويها نهفته و حسين (ع) قلبها را به خود تسخير كرده، براي پدر بازگو كرد. معاويه علي رغم افكار عمومي دست به نقشه ي شيطاني ديگري زد و بخشنامه اي به شهرهاي اسلامي

فرستاد و برجستگان هر شهر را به مركز اسلامي دعوت نمود و آدمك هاي او وسائل پذيرائي اين گروه بزرگ را، كه نمايندگان ملت اسلامي محسوب مي شدند، در دمشق فراهم كردند. همه وارد دمشق شدند و هر كس به تناسب مقام خود در منزل هاي آماده شده جا به جا شدند.در روز معين اجتماع عظيمي از آنها در مسجد بزرگ و پس از آن در قصر «الخضراء» با حضور معاويه و مراقبت كامل ضحاك بن قيس، - كه آن روز دو منصب را (شحنگي شام و وزارت دارائي) برعهده داشت - و عمرو عاص و ديگر چاپلوسان دربار معاويه تشكيل گرديد و ضحاك به دستور معاويه خلافت يزيد را به يكايك آنان تفهيم كرده بود و آنان را از مخالفت با آن برحذر داشته بود. در اين شرايط معاويه به منبر رفت، سخنراني مفصلي نمود و آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولو الامر منكم» را توضيح داد. سپس از شخصيت يزيد تعريف كرد و براي او فضل و ادب و علم و دانش و شعر و فصاحت و بخشش و جود قائل شد و سپس خواستار دريافت رأي از حضار شد!سكوت بر مجلس حاكم بود. سرها به زير و همه در انديشه غرق بودند. يك مرتبه ضحاك طبق دستور قبلي برخاست و به سخن پرداخت. خلاصه ي گفتار او چنين بود: [ صفحه 289] اي امير بزرگوار! براي رفع اختلاف امت جانشين خود را تعيين كن و شما كه از شخصيت يزيد سخن گفتيد از او بهتر براي ولايت عهدي چه كسي تواند بود؟ بهتر است كه مردم در آينده به او پناه برند!پس از او

سعيد بن العاص به گفتار درآمد و گفت: اي بزرگان، واي چهره هاي خير و بزرگان عشاير و اعيان شهرها! شما به خوبي مي دانيد كه يزيد مرد نيرومندي است كه از نيروي او اميد توان داشت، و بزرگ مردي است كه در پرتو او آسوده توان زيست.يزيد بن منقع كندي گفت: اي اميرالمؤمنين! وليعهد اين است (اشاره به يزيد كرد) و اگر كسي قبول نكند اين است (اشاره به شمشير معاويه كرد)!حصين بن نمير گفت: اي امير! به خدا قسم اگر از دنيا بروي و يزيد را وليعهد نكرده باشي امت محمد (ص) متلاشي مي شود.و غير از اين چند نفر چاپلوس نشاندار كسي حرف نزد. معاويه خواست احنف بن قيس را كه از سران و متنفذين عرب بود به سخن آورد و اقراري از او بگيرد، لذا به وي خطاب كرد و گفت: اي ابابحر «پدر دريا»! چرا خاموشي؟احنف جواب كوبنده اي داد و چنين گفت: خليفه! تو به احوال يزيد آشناتري اگر او را اهل اين كار مي داني با كسي مشورت نكن و اگر نمي تواند از عهده ي اين مهم برآيد تو خود را به عذاب دوزخ مينداز!معاويه ديد بيشتر از اين ادامه سخن به صلاح نيست. گفت: حالا كه لياقت او را مي دانيد پس در اين مجلس بيعت كنيد. آدمكهاي معاويه برخواستند و بيعت كردند. [473] .سپس معاويه دستور داد به مروان بن حكم والي مدينه نامه اي بنويسند و او را در جريان بگذارند تا از اهل مدينه براي يزيد بيعت بگيرد.

مدح مروان و بدگويي عبدالرحمن بن ابي بكر از يزيد

مروان در مسجد پيامبر نامه ي معاويه را خواند و از يزيد مدحي نمود و از گوشه و كنار مسجد كلمات نامفهومي

بلند شد. ناگهان از آن ميان عبدالرحمن پسر ابي بكر با صداي بلند گفت: مروان! تو از يزيد ثنا مي گوئي، يزيد سگ باز يزيد شرابخوار، يزيد مست، يزيد متجاوز [ صفحه 290] به ناموس مسلمانان،يزيد عشقباز! تو مي خواهي مردم به خلافت چنين عنصر ناپاكي تن دهند؟! مروان از بالاي منبر پرخاش تندي كرد. عبدالرحمن با تندي پاسخ داد و گفت: اي دشمن خدا! از منبر رسول خدا فرود آي كه شايستگي آن را نداري. پدرت هم تبعيد شده ي صاحب اين منبر بود. با اين سخن عبدالرحمن اطرافيان مروان خواستند بر او حمله كنند، كه عايشه خبردار شد و فورا به مسجد آمد. صداي مردم بلند شد و سيل اعتراض ها سرازير گرديد. مروان به عايشه خطاب كرد كه: مادر مؤمنين! تمنا دارم جز حق و حقيقت چيزي نگوئي. عايشه به سخن درآمد و گفت: اگر آن طور باشد، گواهي مي دهم كه رسول خدا بر تو و پدرت لعنت فرستاد! تو با اين سابقه مي خواهي در تبيين وليعهدي اسلام پيشواي اهل مدينه باشي و برادرم را مورد حمله قرار دهي؟ مروان ساكت ايستاد و چيزي نگفت جز بنرمي و مردم را متفرق ساخت و همان شب حوادث مدينه را براي معاويه نوشت و با پيك مخصوص خود فرستاد. [474] .معاويه با نزديكان خود به مشاوره پرداخت. همه گفتند كه بايد عبدالرحمن كشته شود. معاويه گفت: اين مشكل با مكاتبه حل نمي شود، بايد خود به مدينه روم تا اوضاع را از نزديك ببينم و اين جوجه ها را در لانه خفه شان سازم. [475] .معاويه در فاصله حساب شده اي و پس از ورود كارچاق كن هاي خود وارد مدينه

شد. تاريخ الحروب اين مسافرت را در سال شصتم هجرت ثبت كرده كه معاويه بعد از برگشت درگذشت و بعضي از مورخين به سال 56 نوشته اند.مردم در نتيجه ي فعاليت مروان به استقبال معاويه شتافتند و در رأس مستقبلين عبدالرحمن پسر ابي بكر و عبدالله زبير ديده مي شد.

خشم معاويه و پاسخ حسين

معاويه عبدالرحمن را كه ديد روي ترش كرده و با قيافه اي بسيار خشن گفت: من در چهره ي تو جز حسد و عداوت چيزي نمي بينم. همه ساكت شدند و رعب و وحشت همه جا را گرفت. كسي جرئت اعتراض نداشت جز يك شخصيت بزرگ و چهره آسماني، و آن حسين بن علي بود كه نتوانست تحمل كند و گفت: معاويه! تو در رفتار و گفتار خود راه غلط پيش گرفتي [ صفحه 291] وگرنه با آنان كه اهل اين گونه سخنان نيستند چنين حرفهاي پريشان نمي زدي، معاويه گفت: من اشتباه نمي كنم. آنان كاري مي خواستند خداي متعال غير آن را مي خواست سرانجام آنچه خدا خواست همان شد.معاويه با سرعت از برابر حسين (ع) رد شد تا مبادا سخن تندتري از آن حضرت بشنود.در مدينه هر كس به ديدن معاويه مي آمد، محبت بسيار مي كرد و خوش آمد مي گفت. تنها امام حسين به ديدار او نيامد و عبدالرحمن و ابن زبير از امام حسين تبعيت كردند و مدينه را به قصد مكه ترك گفتند.معاويه فردا در مسجد پيغمبر به منبر رفت و گفت: من 16 سال است در رأس كار مسلمين هستم، [476] و اكنون حس مي كنم بايد جاي خود را به كس ديگري واگذار كنم و آن را منحصرا در پسرم يزيد تشخيص داده ام و هر كس مخالفت كند

بلائي بر سر او مي آورم كه تا ابد سر زبانها گفته شود، حال چهار نفر از مخالفين را نام مي برم:حسين بن علي (ع)عبدالرحمن بن ابي بكرعبدالله بن زبيرعبدالله بن عمراين كلمات تهديدآميز معاويه آثار نامطلوبي بر روي مردم گذاشت و مورد اعتراض حضوري عايشه قرار گرفت، بطوري كه عايشه گفت: مي خواهي دستور بدهم تو را بگيرند و به جرم قتل برادرم محمد گردنت را بزنند؟ معاويه اعتراض نمود و گفت: اي عايشه! غافلي كه من در شهر رسول خدايم و هر كس در اين شهر در امان است.عايشه گفت: پس چطور حسين بن علي و برادرم و پسر زبير و پسر عمر را تهديد به قتل مي كردي! مگر تو مي تواني به اين چهار نفر بزرگزاده آسيبي برساني؟معاويه آن تهديدها را انكار كرد و خلاصه مذاكره به اين نتيجه منتهي گرديد كه معاويه با اين چهار نفر رفتار ملايم و روحيه ي نرم اتخاذ كند.معاويه عبدالله بن عباس را طلبيد و با او رفتار پرمهر و محبتي نمود و از او خواست تا با [ صفحه 292] همراهي معاويه به مكه بروند و با آن چهار تن ملاقات كنند و هر گونه سوء تفاهمي را از بين ببرند و همه چيز را خاتمه دهند. عبدالله كه هميشه با معاويه سر به سر مي گذاشت با خوشحالي اين تقاضا را پذيرفت.كارچاق كن هاي معاويه از عبدالله بن عباس براي آن چهار تن نامه هائي گرفتند كه در آن نوشته بود معاويه جهت رفع سوء تفاهم به ديدار شما مي آيد. همچنين در آن تقاضا كرده بود تا از او استقبال كنند و رفتار نيكو نشان دهند. و اعمال معاويه نيز تا

حد ممكن تلاش مي كردند مردم را به استقبال بكشانند.

معاويه، نقشه شوم در مكه و جواب حسين

معاويه وارد مكه شد و با استقبال مردم مواجه گرديد. آن چهار تن را در ميان مردم ديد و با هر يك بنوعي تكلم نمود و احترام كرد و حسين (ع) را با جمله ي مرحبا و اهلا مخاطب ساخت و سيد جوانان بهشت خطاب كرد. سپس دستور داد چهار اسب نجيب آوردند و آن چهار نفر بر آن اسبها سوار شدند و با هم، در حالي كه معاويه در وسط آنها بود و با آنها سخن مي گفت و خنده مي كرد، وارد شهر شدند. بطوري كه همه ي اهل مكه اين منظره را مشاهده نمودند.معاويه چند روزي كه در مكه بود با حسين (ع) و آن سه تن ديگر بسيار گرم مي گرفت و ابدا سخني از بيعت به ميان نمي آورد تا آنكه قبل از حركت به شام، يك روز در اول صبح كسي را نزد حسين (ع) فرستاد و از او براي امر مهمي تقاضاي ديدار نمود. امام قبول فرمود و به منزل معاويه رفت و با احترامي بي سابقه و تجليل و تعظيمي پرشور مواجه شد. سپس گفت: مطلب مهمي دارم و از تو تمنا دارم و خواهش مي كنم عقيده ي خود را در اين باره بيان فرمائيد و درخواست مرا رد نكني.امام فرمود: اگر درخور امكان باشد قبول مي كنم.معاويه گفت: پيش از مسافرتم به مدينه با بزرگان مسلمين در شهرها در مورد خلافت بعد از خود مكاتبه كردم و همه بالاتفاق يزيد را انتخاب كردند. متأسفانه در مدينه با مخالفت عده اي رو به رو شدم كه براي من غيرمنتظره بود. و من اگر لايق تر از

يزيد كسي را مي شناختم او را براي اين كار پيشنهاد مي كردم.اينجا بود كه ديگر حسين اجازه نداد معاويه به سخنان خويش ادامه دهد. لذا فرمود: از يزيد [ صفحه 293] بهتر و لايق تر در ميان مسلمين، چه از لحاظ شخصيت و چه به لحاظ پدر و مادر قطعا كساني وجود دارند، چگونه شما آنها را نيافتيد!؟معاويه بي درنگ گفت: مقصودم خودت هستي.حسين با يك قوت قلب عجيبي آن هم در كاخ معاويه بطوري كه گويا وسط يك سپاه است، گفت: اگر چنين باشد تو قبول نداري!معاويه گفت: در آنكه پدر و مادر تو بهتر از پدر و مادر يزيد است كسي ترديد نتوان كرد، ولي در حال حاضر يزيد لوازم خلافت را بيش از تو دارد و مردم او را بيشتر از ديگران مي خواهند.حسين (ع) فرمود: اين عقيده را كسي غير از تو ندارد و منشأ آن حب پدري تو به يزيد است.معاويه گفت: يا اباعبدالله! تو چنين بي پروا درباره ي يزيد سخن مي گوئي، در صورتي كه او در حق تو جز نيكوئي، گفتار ديگري ندارد.امام گفت: من آنچه را كه در حق او مي دانم مي گويم او نيز آنچه را كه از من مي داند بگويد، چرا امر را پوشيده نگاه داريم.معاويه فهميد كه اين گفت و گو به پرده دري مي كشد، لذا گفت: اي پسر پيغمبر! تو بسيار بي پروا سخن مي گوئي و به هيچ وجه ملاحظه نداري و من وظيفه ي خود مي دانم كه بگويم بر جان خويش بترس و از اهل شام برحذر باش! اين سخنان را اگر شاميان بشنوند رفتار خشن و تندي با تو خواهند كرد، زيرا آنان با تو

و پدر تو دشمن هستند.حسين (ع) از جا برخواست. معاويه گفت: به سعادت بازگرد.حسين (ع) از منزل معاويه بيرون آمد ودر راه با عبدالرحمن بن ابي بكر برخورد كرد و مطالب را بطور فهرست وار به وي گفت. عبدالرحمن قول داد تا در سنگر مخالفت، با حسين هم صدا خواهد شد و همين طور هم شد و معاويه با آنكه پسر ابي بكر را بسيار بسيار تجليل نمود، وليكن وي پس از اداي مراسم گفت: مي دانم كه مرا براي چه خواسته اي، مي خواهي درباره ي زيد توافق مرا جلب كني، ليكن بدان كه هرگز نخواهد شد. بهتر است مانند خليفه ي دوم اين امر خلافت را به شورا واگذاري.معاويه گفت: من تو را و مرام هاي تو را خوب مي شناسم. معاويه اين جمله را با كلمات [ صفحه 294] تهديدآميز گفت: ولي عبدالرحمن اعتنا نكرد و جواب داد.معاويه بمنظور فريب دادن گفت: خدايا! هر چه روا داري با اين جوان بكن. او به خودش رحم نمي كند و از اهل شام كه دشمن بي امان او براي مخالفت خواهند شد هراسي ندارد.عبدالرحمن گفت: من از خدا بيش از اهل شام بيم دارم و بدان كه ما با فرزند تو بيعت نخواهيم كرد. و اين جمله ي آخري را با صداي بلند گفت و از مجلس معاويه بيرون رفت.عبدالله بن عمر با فاصله اي بسيار كم وارد مجلس شد. معاويه پس از احترامات لازم گفت: من از حال و كار تو بخوبي آگاهم. مگر تو اين جمله را در خلوت هاي خود نگفته اي كه من نمي خواهم كسي بر من امير باشد؟ لذا من به تو توصيه مي كنم كه بر جان

خود رحم كن و خود را از قيل و قال كنار بكش. همه عشاير و قبائل با يزيد بيعت كرده اند و خلافت آينده ي او از حالا روشن است. من يقين دارم كه تو مخالفت نمي كني.عبدالله گفت: معاويه! آنچه را كه من گفته ام درست به شما خبر داده اند ولي به شما مي گويم قبل از تو خلفائي رفته اند و همه ي آنها فرزنداني داشته اند كه به مراتب فاضل تر و محبوب تر از پسر تو بودند، مع ذالك چنين كاري نكردند كه تو مي كني و خلافت را به صورت بدعت و موروثي در ميان مسلمين قرار ندادند و تو مي خواهي چنين كني!معاويه گفت: مي خواهم به تو اندرزي دهم و آن اينكه از اهل شام برحذر باشي، زيرا آنها خواهان يزيد هستند و خلافت او را مي خواهند.پايان گفت و گوي آن روز معاويه با عبدالله بن زبير بسيار جالب و مهم بود. عبدالله وارد مجلس شد و معاويه آهسته به رئيس پليس خود گفت: اين همان روباهي است كه هر راهي را بر او ببندند از سوراخ ديگر بيرون مي رود. عبدالله با احترام و ادب نزديك معاويه نشست و احساس كرد كه به رئيس پليس خود چيزي گفته است.معاويه از برخورد و مصاحبه ي حسين (ع) و عبدالرحمن و عبدالله بن عمر سخت نگران بود: مدتي در چشمان عبدالله بن زبير خيره شد و سپس گفت:اي پسر زبير! من پيش از تو با سه تن ديگر از همفكران تو ملاقات كردم و دست به نبض ايشان گذاشتم و خونشان را مضطرب ديدم. آيا تو نيز مانند آنها هستي و به همان راه مي روي؟ اگر چنين باشد عاقبت ناگوار

در كمين شما نشسته است. صريحا به تو مي گويم كه خلافت يزيد تمام شده و جمهور مسلمانان با آن موافقت كرده اند. اگر قدمي برخلاف برداري بر ضرر خود [ صفحه 295] برداشته اي. عبدالله گفت: من به شما نصيحت مي كنم كه شما مانند ديگران امر خلافت را به شورا واگذار، و خود را مبتلا به آن نكن و بار دوش خود را در دنيا و آخرت اين قدر سنگين نكن. بدان كه در روز رستاخيز از تو سؤال مي كنند كه اين مهم را بعد از خود به كدام كس دادي و در دنيا هم چنين سؤالاتي خواهد شد.جلسه ي مصاحبه قبل از ظهر پايان يافت.

كيسه هاي طلا و نقشه ي مجدد

معاويه بعدازظهر همان روز فرمان داد تا كيسه هاي درهم و دينار را باز كردند و بي حساب به مردم پول دادند. حتي نسبت به آل هاشم هم بي هيچ تبعيضي بخشش نمود. فرداي آن روز مردم طعم مهرباني ها و احسان هاي او را چشيده بودند بار ديگر به دنبال آن چهار نفر فرستاد، ولكن به عنوان توديع. و وقتي حاضر شدند با زبان چرب و نرم از آنان پذيرائي كرد و گفت: باز همان خواهش ديروزي را تكرار مي كنم و تقاضاي من اين است كه نسبت به يزيد كه برادر و پسر عم شماست نظر موافق و مساعد پيدا كنيد و در كارها به او كمك كنيد. نام خلافت بر او و اساس كار به دست شما باشد. من بدين امر رضا مي دهم و با اين ترتيب هر آنچه بخواهيد انجام مي دهيد و پايه ي حكومت اسلامي را هم در قلب مردم محكمتر و استوارتر مي سازيد. اين خواسته ي صميمي دل من است.همه سكوت

كردند و عبدالله بن زبير گفت: معاويه! ما سخنان شما را شنيديم و تو نيز به سخنان ما گوش دادي. ما سه پيشنهاد داريم، هر يكي از آنها را صلاح دانستي بپذير.اول اينكه رفتار پيغمبر اكرم را در پيش بگير و هيچكس را براي خلافت تعيين مكن، [477] زيرا صحابه بعد از پيمبر (ص) ابي بكر را تعيين كردند.معاويه گفت: اين پيشنهاد شما قابل قبول نيست. چون من مانند ابوبكر در ميان شما نمي بينم. عبدالله گفت: پس پيشنهاد دوم را قبول كن و مانند ابوبكر رفتار كن، يعني برجسته ترين افراد قريش را بغير از فرزندان و بستگان قريش - معين كن كه آنها بنشينند و يكي [ صفحه 296] را از ميان خود انتخاب كنند.معاويه كه احساس كرد جواب درستي ندارد فكر كرد كه اختلاف ميان بيندازد، لذا خطاب به آن سه تن گفت: آيا با اين پيشنهادها موافق هستيد؟آنها متفقا گفتند: ما همه با پيشنهاد ابن زبير موافقيم. معاويه فكري كرد و گفت: عيب ندارد. به مردم اعلان عمومي دهيد كه فردا قبل از حركت من اطراف كعبه اجتماع كنند تا من اين موضوع را با خود مردم در ميان گذارم.امام با رفقاي خود از مجلس برخواستند و به اميد آن كه فردا مردم همان پيشنهادها را تأييد خواهند كرد، بسيار خوشحال بودند.

فضاحت منبر در جوار كعبه

معاويه فردا با حشمت و جلال ملوكانه در سر ساعت وارد مسجد الحرام شد و صداي الله اكبر بلند شد، به بالاي منبر رفت. در حالي كه قباي قهوه اي رنگي در بر داشت و عقال نجدي بر سر پيچيده بود، پس از حمد و ثنا و درود بر محمد

مصطفي (ص) گفت: اخيرا تفرقه كنندگان جامعه اسلامي و ايجاد كنندگان اختلاف و دو تيره گي زياد شده اند. اين گروه شب و روز به افراد شريف نسبت هاي دروغ مي دهند.از جمله شايعات درباره ي سيد جوانان بهشت حسين بن علي و عبدالرحمن فرزند ابي بكر و خواجه ي قريش عبدالله بن عمر يار پيغمبر خدا و عبدالله بن زبير حواري رسول خدا و پسر عمه ي اوست. شايعه كرده اند كه اين چهار تن با فرزند و جانشين من يزيد مخالف دارند و او را شايسته ي جانشيني من نمي دانند.من از اين شايعه ي دروغ درشگفتم، زيرا همين ديروز اين بزرگواران و بزرگ زادگان عرب را نزد خود خواسته و خبر بيعت مسلمانها را با يزيد به آنها دادم. آنها نيز اظهار خوشبختي كرده و مانند ساير مسلمين در حضور من با پسرم يزيد بيعت كردند. چنانچه كسي اعتراض و يا شك و شبهه دارد برخيزد و اعتراض كند!قبلا با دستور معاويه در پشت سر هر يك از اين چهار نفر چند نفر مسلح دست به شمشير نهاده بودند و بعلاوه مسجد الحرام پر از كماندوهاي معاويه بود.در شرايط موجود كه خفقان مجلس را فراگرفته بود همه در سكوت، آن هم سكوتي عميق [ صفحه 297] بودند. يك مرتبه يك جمعي شمشير به دست كه دور تا دور مسجد و منبر را گرفته بودند فرياد زدند:اي خليفه ي مسلمانان! ما فدايان جانشين تو يزيد هستيم. ما به خليفه اعتراض داريم كه چرا از اين چهار نفر مخالف اين قدر تجليل مي كند. در حاليكه وقتي قابل احترامند كه فرمانبردار خليفه باشند و اگر پدر ما مخالفت كند ما همين الان سر از تن او

جدا مي كنيم.اگر خليفه بگويد آنها نزد من بيعت كرده اند ما نيز مي گوئيم بيعت مخفي آنها را قبول نداريم و بايد در همين مجلس برخيزند و بيعت كنند و الا همه چهار تن را كه در پاي منبر نشسته اند روبروي خلق در همين خانه ي خدا به قتل مي رسانيم [478] و سرچشمه ي اختلاف را خشك مي كنيم.معاويه كه تا اين لحظه خاموش نشسته بود فرياد برآورد: بس است. شمشيرها را در نيام بگذاريد و شر و فساد راه نيندازيد اسلام دين رفق و مدارا است.سپس با تزوير كامل و متظاهر به خضوع سر به آسمان كرده و گفت: خدايا! چرا بندگان تو خواهان شر و فساندند؟ چرا در خونريزي حريصند و از آفريدگار ترسي ندارند!سپس خطاب به شمشيردارها كه دور تا دور منبر را گرفته بودند گفت:اي اهل شام بيم از خدا كنيد و فتنه برپا نكنيد. آناني را كه مي خواهيد بكشيد بناهاي باري تعالي هستند. سپس از منبر فرود آمد و رفت.غلغله و بگومگو در ميان مردم افتاد. آن چهار تن حيران ماندند كه در مقابل اين گستاخي و اين تهمت بزرگ معاويه چه بگويند! اگر در آن ساعتي كه معاويه بر بالاي منبر راجع به بيعت آنها آن ادعاي دروغ را كرد، تكذيبش مي كردند، بي درنگ شمشيرها در گردنشان بود و نقشه ي قطعي معاويه نيز همين بود.مردم پيرامون حسين (ع) گرد آمدند و بر وي اعتراض كردند كه تو مي روي و در خفا بيعت مي كني و در ظاهر مخالفت مي ورزي؟! اين كار از مرد شجاع و باايماني چون تو بعيد است!اين اعتراضي بود كه از هر سو به حسين (ع) و آن چند تن ديگر مي شد.

حسين (ع) با جديت [ صفحه 298] از خود و رفيقانش دفاع مي كرد و بلند بلند سوگند ياد مي فرمود كه: نه من و نه رفيقانم، نه در خفا و نه در ظاهر با معاويه يا يزيد بيعت نكرده ايم.آري اين گفتار معاويه و شمشيرداران دسيسه اي بيش نبود. اين چهار نفر همچنان با حرارت و ايمان كامل از خود دفاع مي كردند و هر شنونده اي مي پذيرفت و بر مكر و حيله و نابكاري معاويه لعنت مي فرستاد. [479] .

عمرو بن عاص چه گفت و از حسين چه شنيد؟

حسين بن علي نابغه ي فصاحت و بلاغت و حريفان او، در هر مقوله وارد سخن مي شدند و در همان كلمه ي اول مغلوب مي شدند و عرق شرمندگي از پيشاني خود مي زدودند. عمرو بن عاص با آن قدرت بيان و سخنوري و حيله گري اش كه به روباه عرب شهرت يافته بود، در يك مجلس در مقابل جواب هاي حسين چنان درمانده شد كه معاويه روي به او كرد و گفت: به جان خودم سوگند اين حسين است و پسر علي بن ابيطالب است. (يعني در مقابل زبان او زبان ما كند و منطق ما سست است).ابن شهر آشوب در كتاب خود، مناقب آل ابي طالب، گويد كه عمرو بن عاص در يك مجلسي به حسين (ع) گفت: چه عواملي باعث شده كه اولاد ما از اولاد شما بيشتر است؟ امام در جواب شعر عباس بن مرداس السلمي را خواند:بغاث [480] الطير اكثرها فراخا و ام الصقر [481] مقلات نزويعني: پرندهاي سياه رنگ سنگين پرواز تنبل، جوجه زياد مي آورند، اما مرغ شكار يك اولاد مي آورد، يا كم اولاد مي شود.عمرو عاص گفت: چه عللي باعث شده كه شارب هاي (سبيل) ما از

شارب هاي شما زودتر سفيد مي شود؟امام فرمود: زنان شما عفوني و بدبو هستند، لذا هر وقت با آنان نزديكي مي كنيد نفس آنها به صورت شما مي خورد و رنگ شارب هاي شما را تغيير مي دهد. [ صفحه 299] عمروعاص گفت: چه سبب شده كه ريش هاي شما از ريش هاي ما زيادتر و سنگين تر است؟امام (ع) آيه ي 56 سوره اعراف را خواند: «و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبثت لا يخرج الا نكدا» (منظور از شهر زيباي پاك زمين هاي آن است) يعني: زمين خوب پاك سبزي هاي خود را با اذن پروردگار بيرون مي آورد، اما زمين خبيث و لجنزار حاصل را كم مي آورد.معاويه كه در همان مجلس حاضر بود گفت: به حق خودم كه بر تو (يعني عمرو عاص) است حقا اين پسر علي بن ابيطالب است. پس امام حسين (ع) اين دو بيت شعر را خواند:ان عادت العقرب عدنا لها و كانت النعل لها حاضرةقد علم العقرب و استيقنت ان لا لها دنيا و لا آخرة1- اگر عقرب (يعني عمرو) دوباره به ما حمله كند، ما بر او حمله مي كنيم. نعلين براي كوبيدن سر او نيز حاضر است!2- و عقرب هم مي داند و يقين كرده است كه براي او نه دنيا وجود دارد و نه آخرت. [482] . [ صفحه 301]

عظمت حسين عليه السلام در نظر پسر عمروعاص

اشاره

ابن رجاء گويد: ما در مسجد مدينه در حلقه ي درسي بوديم. امام حسين (ع) بر ما گذشت و بر حلقه ي ما سلام گفت. جواب سلام را رد كرديم. عبدالله بن عمرو عاص ساكت ماند و قوم از جواب سلام فارغ شدند. ابن عمرو گفت: عليك السلام و رحمة الله و بركاته. چون حسين قدري

دور شد، ابن عمرو گفت: من احب ان ينظر الي احب اهل الأرض الي اهل السماء فلينظر الي هذا المجتاز. يعني: كسي كه دوست دارد محبوب ترين جهانيان زمين نزد اهل آسمان را ديدار كند بر اين گذرنده (يعني حسين (ع)) نظر كند.و اگر او از من راضي باشد بهتر است از چارپايان و شتران بسيار و بيشمار. ابوسعيد خدري حاضر بود به او گفت: پس چرا بخاطر گذشته ها از او معذرت نمي خواهي؟ ابن عمرو گفت: بسيار مايل هستم. آنگاه ابوسعيد وعده داد كه صبح فردا به عذرخواهي به خاطر جنگي كه در صفين با علي (ع) كرده بود نزد امام حسين (ع) روند.چون خدمت آقا رسيدند، ابوسعيد مدح روز گذشته را از ابن عمرو براي او نقل كرد. امام حسين فرمود: تو كه مرا محبوب ترين اهل روي زمين در نزد اهل آسمان مي داني پس چرا در صفين با من و پدرم جنگ كردي و حال آن كه تو مي دانستي پدرم برحق و از من بهتر است؟!وي گفت: پدرم عمرو بن عاص به من دستور داد، پيغمبر نيز فرموده كه پسر بايد از پدر اطاعت كند و من به حكم پيغمبر از پدرم اطاعت كردم.امام فرمود: مگر دستور خدا را در اين مورد در قرآن نخوانده ايد كه «و ان جاهداك علي ان تشرك بي ما ليس لك به علم فلا تطعهما» (لقمان آيه 14) يعني: اگر پدر و مادر تو را وادار [ صفحه 302] كنند تا براي خدا شريك قرار دهي و علم به درستي گفتار آنان نداري، پس در آن صورت اطاعت نكن. و پيغمبر فرموده: «لا طاعة لمخلوق في معصيته الخالق»

يعني: مخلوق را در معصيت خالق اطاعت نتوان كرد.مطلب كه به اينجا رسيد ابن عمرو عاجز ماند و گفت: قسم به خدا نه روي شما شمشير كشيدم نه نيزه بلند كردم. [483] .

حسين در نظر فرماندار مدينه و نامه ي او به ابن زياد

هنگامي كه وليد بن عتبة بن ابي سفيان دستور يزيد را درباره ي بيعت گرفتن امام (ع) دريافت كرد امام (ع) را شبانه دعوت نمود و بيعت يزيد را به وي پيشنهاد كرد. آن حضرت تا فردا صبح مهلت خواست. مروان بن حكم رئيس پليس مدينه گفت: همين جا از حسين بن علي بيعت بگير و اگر نپذيرفت سرش را بزن ولي پيشنهاد مروان پذيرفته نشد و امام (ع) بيون رفت. در اينجا فرماندار مدينه به مروان گفت: تو به من پيشنهادي كردي كه اگر عمل مي كردم دين من از بين مي رفت. به خدا قسم اگر سلطنت و ثروت همه ي دنيا را به من بدهند، راضي نمي شوم حسين بن علي (ع) را بكشم «و الله ما احب ان لي ما طلعت عليه الشمس و غربت عنه من مال الدنيا و ملكها و اني قتلت الحسين (ع)» [484] .و نيز خوارزمي نقل كرده، همين كه وليد از حركت موكب همايون حسين به سوي عراق آگاه شد، شخصا به ابن زياد حاكم كوفه نامه نوشت و در آن نامه ابن زياد را از اقدام به جنگ حسين نكوهش كرد.اما بعد فان الحسين بن علي (ع) قد توجه الي العراق و هو ابن فاطمة البتول و فاطمة بنت رسول الله فاحذر يابن زياد ان تأتيي اليه بسوء فتهيج علي نفسك في هذه الدنيا ما لا يسده شي ء و لا انساه الخاصة و العامة ابدا ما دامت

الدنيا قال و لم يلتفت عدو الله الي كتاب وليد. [485] . [ صفحه 303] يعني: حسين بن علي (ع) متوجه عراق شده و او پسر فاطمه بتول است و فاطمه دختر پيغمبر خداست. پس بترس از آن كه نسبت به او بد رفتاري نمائي و بر خود عيب و عاري برانگيزي كه هيچ چيز آن را جبران ننمايد و هميشه خاص و عام تا دنيا باقي است، آن را فراموش نكنند. ولي دشمن خدا به نامه وليد اعتنا نكرد.از مضمون نامه عظمت و محبوبيت امام (ع) در بين مسلمين عموما و بين حكام يزيد خصوصا، و سوء انعكاس هتك احترامات او در قلوب آشكار است.ولكن قلب معكوس و وجدان بيمار شده نصيحت قبول نخواهد كرد، با اين همه نصيحت وقتي شنيد امام (ع) در سر زمين نينوا به محاصره درآمده، نامه اي بي ادبانه نوشت كه «به من خبر رسيده در سرزمين كربلا فرود آمده اي. اميرالمؤمنين يزيد به من نوشته و دستور داده كه به خواب نروم و سير غذا نخورم مگر آنكه تو را به قتل برسانم!وقتي اين نامه به دست امام رسيد نامه را خواند، به زمين انداخت و فرمود: كساني كه رضاي مخلوق را با خشم خدا معاوضه مي كنند هرگز رستگار نخواهند شد. سپس به قاصد فرمود: اين نامه جواب ندارد، زيرا او مستحق عذاب است، برگرد. قاصد برگشت و سخنان امام (ع) را به ابن زياد گفت و آن ملعون فرمان قتل امام را براي ابن سعد نوشت. [486] .

حسين تحت نفوذ حكام يزيد نرفت

حسين شهيد در تمام زندگي ابدا تحت نفوذ حكام جور معاويه و خلفاء واقع نگرديد.ابن هشام مي نويسد: بين حسين

(ع) و وليد بن عتبه در خصوص مالي نزاع واقع شد. وليد حاكم مدينه بود و مي خواست از قدرت خود سوء استفاده كند و حق امام (ع) را به نفع خود ببرد. حسين (ع) به او گفت: به خدايم سوگند اگر از قدرت خود سوء استفاده كني شمشير مي كشم و در مسجد پيغمبر حلف الفضول را دعوت مي كنم. عبدالله زبير كه پيش وليد نشسته بود گفت: به خدا قسم اگر حسين دعوت كند من هم شمشير خود را به نفع او از غلاف بيرون مي آورم. گروهي از صحابه به حمايت حسين (ع) برخواستند و وليد ترسيد و دست برداشت. [487] .علائلي مي نويسد: اختلاف به درازا كشيد تا به معاويه رسيد و معاويه طرف وليد را حفظ مي كرد. [ صفحه 304] حسين (ع) به معاويه گفت: يا بايد قسمت اين ملك را پس بدهي، يا خود ملك را رد كني، يا عبدالله بن عمرو و يا ابن زبير ميان ما حكم شود يا چهارمي را بپذيري. معاويه گفت: چهارمي چيست؟امام فرمود: از حلف الفضول دعوت مي كنم. سپس بلافاصله از مجلس بيرون رفت. به معاويه گزارش دادند كه عبدالله زبير و عبدالرحمن بن عثمان و مسور بن مخزومه و ديگران به حمايت از حسين برخواسته اند. معاويه حسين (ع) را التماس كرد كه اين مال را به ما بفروش و قيمت آن را نيز پرداخت مي كنيم. امام هم قبول فرمود. [488] .وليد يك مرتبه هم به مزرعه ي حسين تجاوز كرد. اباعبدالله ديد او به قدرت حكومت متكي شده، لذا او را از پشت قاطر به زمين كشيد و عمامه اش را به گردنش پيچيد و صورت او را به

خاك ماليد. مروان بن حكم رئيس پليس مدينه در آنجا حضور داشت. به حسين (ع) اعتراض نمود و گفت: يا حسين! اين نخستين تجاوز است از يك رعيت به حاكم خود. وليد متوجه شد كه مروان نظر سوئي دارد گفت: حق با حسين بود و من متجاوز بودم. اباعبدالله فرمود: حالا كه تو اقرار به حق كردي مزرعه را به تو بخشيدم.بين معاويه و حسين (ع) بر سر زميني كه در «ذي مروه» بود اختلافي به وجود آمد. معاويه مي خواست نسبت به حق حضرت تجاوز كند و حسين (ع) براساس فطرت ذاتي زير بار زور نمي رفت.امام (ع) به معاويه گفت: بايد يكي از سه پيشنهاد مرا بپذيري: يا حق مرا خريداري كن، يا آن را به من برگردان و يا ميان من و خود ابن عمرو و يا زبير بن عوام را حكم قرار بده و اگر اين پيشنهادها را قبول نكني آنگاه شمشير خود را كشيده و از مردم به حلف الفضول دعوت خواهم نمود. [489] .سپس حسين بن علي (ع) با حالت خشم از مجلس بيرون رفت. معاويه تا اندازه اي از اخلاق و شجاعت و شهامت او آگاه بود، لذا پيغام داد كه من زمين را از تو مي خرم. بيا و قيمت آن را [ صفحه 305] دريافت كن. [490] .فرهاد ميرزا در قمقام گويد: عبدالله بن زبير پيش معاويه آمد و حسين (ع) را تأييد نمود. معاويه خريد را كه نخستين پيشنهاد امام بود قبول نمود و زبير مزرعه را بفروخت و به حضور امام رسيد و گفت كسي را بفرست قيمت را از معاويه دريافت نمايد. [491] .

توبيخ عايشه از زبان حسين

علامه

مجلسي گويد: حسين (ع) برحسب وصيت برادرش، او را غسل داد و كفن نمود و بر پيكر پاك آن حضرت نماز خواند و دستور داد به آرامگاه رسول خدا منتقل شود. عايشه سوار قاطر شده جلو جنازه را گرفت. او اول زني بود كه در اسلام به قاطر زين دار سوار شد. سپس گفت: جنازه ي خودتان را از خانه ي من دور سازيد و بدانيد كه در آنجا كسي دفن نخواهد شد. احترام پيغمبر را هتك نكنيد!حسين (ع) به عايشه گفت: عايشه! تو و پدرت حرمت پيغمبر را برداشتيد و در اين بي ادبي سابقه داشتيد. تو پدرت را داخل خانه ي پيغمبر كردي در حالي كه رسول الله نزديك او را دوست نداشت و خدا تو را در اين كار مجازات خواهد كرد.من برادرم را بنا به وصيت او نزديك پدرش مي برم تا پيماني با او تازه كند. عايشه! بدان و آگاه باش كه همانا برادر من داناتر و عارف تر به رسول خدا بوده و اعلم به تأويل كتاب خداست و او بالاتر از آن است كه حرمت رسول خدا را هتك كند، زيرا خداوند در قرآن گويد: اي كساني كه ايمان آورده ايد به خانه ي پيغمبر داخل نشويد بدون اجازه! [492] و تو بدون اجازه مروان را به خانه ي او وارد كردي. و گويد: اي كساني كه ايمان آورده ايد بلند نسازيد آوازهاي خود را بر صداي پيغمبر. [493] به جانم قسم! تو كلنگ را در نزد قبر مطهر پيغمبر (ص) در هنگام گور كندن جهت پدرت و براي عمر به زمين زدي. حال اين كه خدا فرموده: آنان كه آوازهايشان را نزد پيغمبر

كوتاه مي كند كساني هستند كه خداوند دلهايشان را براي پرهيزگاري [ صفحه 306] آزموده است. [494] به جانم قسم تو برخلاف آيات وارد ساختي پدرت را و سپس عمر را به قرب رسول خدا در حاليكه از قرب آنان متأذي بود و مراعات نكردند از حق پيغمبر آنچه را كه خداوند به رسول الله به پدرت و عمر و مؤمنين دستور داده بود او را اذيت نكنند در حال حيات و در حال ممات آنها را اذيت كردند.به خدا قسم عايشه اگر دفن برادرم در نزد رسول خدا جائز بود و ما را نهي نمي كرد من او را دفن مي كردم ولو دماغت پاره شود. [495] .

حسين و قاصد مروان

سبط ابن جوزي در تذكره از هشام بن محمد كليني و او از محمد بن اسحاق نقل كرده كه گويد: مروان بن حكم والي مدينه بود. مرا پيش امام حسن بن علي (ع) فرستاد تا به وي بگويم كه مروان مي گويد پدرت بين مردم تفرقه انداخت و عثمان را كشت و علما و زهاد را (منظور خوارج است) از بين برد. تو بايد در اين صورت به غير پدرت افتخار كني و مثل شما همانند «قاطر» است كه هر وقت به وي گويند پدرت كيست در جواب مي گويد برادرم است است.ابن اسحاق به محضر حسن بن علي (ع) شرفياب شد و با خجالت و شرمندگي عرض كرد: پيام شرم آوري از مروان دارم كه اگر از سطوت و شمشير نمي ترسيدم هرگز به زبان نمي آوردم، مع الوصف اگر شما اجازه ندهيد نخواهم گفت.امام (ع) فرمود: حتما بگو. ما از سخنان او به خدا پناه مي بريم. او گفته ي مروان را بيان

نمود. امام فرمود: به مروان بگو كه اگر اين گفتار تو راست باشد خدايت اجر خواهد داد و اگر دروغ باشد نقمت خدا شديد است!ابن اسحاق بيرون آمد و به حسين (ع) برخورد. امام (ع) از مسير و محل مأموريت او پرسيد بر امام معلوم شد پيامي داشته است. امام از متن پيام پرسيد. قاصد از بيان آن امتناع كرد. امام فرمود: يا بايد بگوئي يا تو را گردن مي زنم. امام حسن (ع) صداي برادر را شنيد و بيرون آمد. از حسين (ع) تقاضاي آزادي قاصد را نمود.حسين (ع) سوگند ياد نمود تا پيام مروان را نگويد آزادش نمي كنم. قاصد متن پيام را شرح [ صفحه 307] داد. امام حسين (ع) فرمود: به مروان بگو حسين بن علي (ع) مي گويد كه اي پسر زن كبود چشمي كه مردم را در بازار «ذي المجاز» به خود دعوت مي كردي و در بازار «عكاظ» [496] پرچم فجور بلند مي كرد. اي پسر رانده شده ي رسول خدا و لعن شده به زبان رسول! من ترا و پدرت را و مادرت را خوب مي شناسم.قاصد برگشت و همه ي آنچه را كه شنيده بود به مروان گفت. مروان گفت: برگرد به حسن (ع) بگو كه من شهادت مي دهم تو پسر رسول خدائي و به حسين بگو شهادت مي دهم تو پسر علي مرتضائي. [497] .

جسارت مروان و برخورد امام حسين با او

محمد بن السائب كه شيخ طوسي (عليه الرحمه) او را از اصحاب امام صادق (ع) دانسته است [498] گويد كه روزي مروان بن حكم به حسين بن علي (ع) گفت: اگر شما به فاطمه افتخار نكنيد به كدام افتخارات بر ما برتري داريد؟حسين بن علي (ع) بيدرنگ گلوي

مروان را گرفت و فشار داد و عمامه ي او را به گردنش پيچيد تا آن كه مروان بيهوش بر زمين افتاد، امام او را رها كرد و روي به مردم نمود و فرمود:شما را به خدا اگر به نظر شما گفتارم راست بود تصديقم كنيد والا نه! آيا غير از من و برادرم دوستي در روي زمين براي پيغمبر (ص) مي شناسيد غير من و برادرم بر روي زمين پسر دختر رسول را سراغ داريد؟همه با هم گفتند: به خدا نمي شناسيم.بعد از آن، حضرت فرمود: من در روي زمين ملعوني و پسر ملعوني غير از اين و پدرش حكم كه تبعيد شده ي پيغمبر (ص) بود، نمي شناسم و به خدا قسم بر جابرسا و جابلقا - كه يكي در دروازه شرق و ديگري در دروازه غرب است - از ميان كساني كه رنگ اسلام بر خود دارند دشمن تر به خدا و بر پيغمبر و به خاندان او معلوم نيست، جز تو (يعني مروان) و پدر تو (يعني حكم). [ صفحه 308] و شاهد صدق گفتار من درباره ي تو اين است كه وقتي خشم به تو روي دهد عباي تو از دوشت بر زمين مي افتد.راوي گويد: به خدا قسم مروان از مجلس بيرون نشد مگر آن كه حالت خشم بر او غلبه كرد و عبا از دوش او بر زمين افتاد. [499] .همچنين فرات بن ابراهيم در تفسير خود از ابي الجارود و اصبغ بن نباته حنظلي نقل مي كند كه آنها گويند: يك روز مروان در مدينه خطبه مي خواند و بر علي بن ابيطالب (ع) بد گفت. وقتي كه از منبر پائين آمد، حسين (ع) وارد

شد و فحاشي مروان را به عرض امام (ع) رسانيدند. آقا پرسيد: برادرم حسن (ع) در مسجد حضور نداشت؟ گفتد: چرا، در مجلس حاضر بود فرمود: برادرم چيزي نگفت؟ گفتند: نه چيزي نفرمود.گويد: حسين برخاست و در حالتي كه آثار غضب در قيافه ي او آشكار بود داخل منزل مروان شد و فرمود: پسر زن كبود چشم، و اي پسر زن شپش خوار (اكلة القمل)! تو به علي (ع) جسارت كردي؟ مروان گفت: تو بچه اي و عقل تو كم است.امام فرمود: من از حقايق پرده مي دارم و آنچه را در باطن تو و اطرافيان توست برملا مي كنم و آنچه را كه در ذات علي (ع) نهفته است بيان مي كنم.خداوند در قرآن گويد: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا» [500] اين آيه در حق علي بن ابيطالب (ع) وارد است.و آيه «فانما يسرناه بلسانك لتبشر به المتقين» نيز در اين آيه بشارت پيامبر به علي بن ابيطالب (ع) است. (و تنذر به قوما لد) [501] دشمنان سرسخت را بترساني و اين براي تو و ياران تو است. [502] .آري اين همان مروان بود كه به امام سجاد در دوران جوانيش اعتراض نمود كه چرا پدرت نام همه ي پسران خود را علي گذاشته. علي بن الحسين (ع) ماجرا را به پدرش گفت. امام فرمود: لعنت و عذاب خدا بر فرزند زن كبود چشم و دباغ كننده ي پوست ها، اگر صد فرزند داشته باشم همه را علي نام مي گذارم. [ صفحه 309] اين در وقتي بود كه معاويه دستور داده بود تا براي طبقه ي جوانان قريش ماهيانه اي مقرر كنند و امام سجاد (ع)

وقتي كه مي خواست مقرري خود را بگيرد، پرسيد: اسم تو و اسم برادر تو چيست؟ گفت: نام من علي و نام برادرم علي است.مروان گفت: علي و علي ما يزيد ابوك ان يدع احدا من ولده الا سماه عليا. چه مي خواهد پدرت كه هر پسري نصيب او مي شود نام او را علي مي گذارد. [503] .

استقراض حسين از مروان دروغ است

حسين (ع) در كليه ي مراحل زندگي شهامت و عزت نفس خود را در برابر حكام معاويه حفظ مي كرد. با اين وجود بعضي از مورخين گفته اند كه حسين (ع) از مروان بن حكم چهار هزار دينار استقراض نمود. مروان عذر آورد كه ندارم، و بعد از واقعه كربلا به علي بن حسين پيشنهاد كرد كه دينارهاي درخواستي حاضر است و امام سجاد هم قبول كرد. كسي از اولاد مروان اين پول را از امام سجاد نخواست تا آن كه هشام بن عبدالمك بن مروان به خلافت رسيد و او از امام درباره ي اين پول ها پرس و جو كرد و امام فرمود: پول حاضر است. هشام هم كه اين جواب را شنيد گفت: به تو بخشيدم.اينجانب متن روايت را مي نويسم و سپس نكات ضعف آن را كه دليل كذب روايت است بيان مي كنم.محمد بن سعد متوفاي 230 هجري از جويرية بن اسما او از عبدالله پسر علي بن الحسين امام زين العابدين (ع) نقل كرده و گويد:لما قتل الحسين قال مروان لابي ان اباك كان سالني اربعة الاف دينار فلم تكن حاضرة عندي و هي اليوم عندي مستيسرة فان اردتها فخذها فاخذها ابي فلم يكلمه احد بني مروان فيها حتي قام هشام بن عبدالملك فقال لأبي ما فعل حقنا قبلكم قال:

موفر مشكور قال: هو لك...!اين روايت از جهاتي مردود و موهون است:1- هرگز حسين (ع) با در نظر گرفتن سوابق عداوت مروان با پدر و مادر برادر او و محاربه ي او در جمل با علي (ع) و جسارت و اهانت و او به جنازه ي امام حسن (ع) و تيرباران جنازه ي آن بزرگوار، هرگز از وي استقراض نمي كرد. [ صفحه 310] 2- در بحثهاي آينده روشن خواهد شد كه حسين بن علي (ع) در زمان خود ثروتمندترين مردم بود و كليه خانواده هاي بي بضاعت و آسيب ديدگان جنگ جمل و صفين را اداره مي كرد. بعلاوه در خانه اش بر روي نيازمندان باز بود و به طبقات مختلف صله مي كرد.3- از معاويه هدايا و سهم بيت المال قبول مي كرد ولكن استقراض نمي كرد. اين مسلم تاريخ است كه آن حضرت حتي پولهاي مشكوك را قبول نمي فرمود، به طوري كه در سفر آخر معاويه كه منظور اخذ بيعت براي يزيد بود معاويه اموال زيادي براي حسين (ع) به مكه فرستاد، اما امام همه را برگردانيد و قبول نكرد، با اين وصف چطور متصور است از مروان قرض بخواهد.4- علي بن حسين (ع) هم، نظر به سوابق عدوات مروان كه با جدش علي (ع) و عمويش امام حسن و پدرش داشت و از قبول چنين مبلغ حتما امتناع مي كرد، زيرا اين مروان همان مروان بود كه علي (ع) را در بالاي منابر لعن مي كرد و جنازه ي حسن بن علي (ع) را هدف تير قرار داد و در مجلس وليد اصرار داشت حسين (ع) را بكشد يا از او براي يزيد بيعت بگيرد. و همو بود كه بنا به نقل علامه

مجلسي از تاريخ بلاذري، وقتي كه سر مبارك حسين (ع) به مدينه آمد مروان خوشحال شد و اين اشعار طرب انگيز را خواند:ضربت دو سر [504] فيهم ضربة اثبتت اوتاد ملك فاستقريعني: تابلو سلطنت به نام بني اميه زده شد و تثبيت گرديد. و سلطنتشان و ميخ هاي ملكشان برقرار گرديد.سپس با چوب دستي به رخسار حسين (ع) اشاره مي كرد و مي گفت:يا حبذا بردك في اليدين ولونك الأحمر في الخدينكانه بات بمسجدين [505] شفيت منك النفس يا حسين [506] .ابن ابي الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه (ج 1 ص 361) اضافه كرده كه پس از قرائت اشعار سر مبارك را به طرف قبر پيغمبر انداخت و گفت: يا محمد يوم بيوم بدر. يعني: اي محمد اين به عوض روز بدر است. كسي كه ميزان عداوت او با خاندان رسالت در اين حد [ صفحه 311] باشد هرگز امام سجاد (ع) حاضر نمي شود از او قرض نمايد.5- چرا علي بن حسين اين پول را در اين طول مدت نپرداخت تا آنكه هشام به مقام مطالبه درآمد، در حالي كه آن بزرگوار وسعت مالي داشت و به نقل ابن سعد و يوسف بن قيزاوغلي صد خانواده را متكفل بود آنها تا روز رحلت امام ندانستند [507] كه چه كسي هزينه ي زندگيشان را مي پردازد. همچنين آن امام به كميت در برابر ثنايش از امام (ع) چهارصد هزار درهم داد كه همه ي آنها را از خود و خانواده اش جمع آوري كرده بود، [508] و نيز به فرزدق دوازده هزار درهم داد.بعلاوه او بود كه ديون سنگين محمد بن اسامة بن زيد را به عهده گرفت، همانگونه كه پدرش

حسين ديون اسامة بن زيد، پدر محمد، را ادا فرمود. عمر بن دينار گويد: علي بن حسين (ع) از محمد بن اسامه در مرضش عيادت فرمود و بيمار شروع به گريه نمود. امام از علتش پرسيد. محمد گفت: پانزده هزار دينار مديونم. امام فرمود: باكي نيست، من پرداخت مي كنم. [509] .6- از همه مهم تر اين است كه خلافت هشام يازده سال پس از رحلت امام چهارم واقع شده، زيرا امام سجاد در سال 94 ه وفات يافته است و هشام به سال 105. [ صفحه 313]

حسين و مروان در مجلس خواستگاري

حسين (ع) در كليه مراحل برخوردش با معاويه شأن خانوادگي و ذاتي و عظمت روحي خود را حفظ مي كرد. و به خانواده ي بني اميه در همان اوج سلطنتشان به چشم حقارت مي نگريست و مي فرمود: اين خانواده ذاتا و روحا هماني هستند كه در جاهليت بودند و اسلام و امارت به اينها مزاياي انساني اضافه نكرده. بني اميه مانند خر عيسي هستند، كه اگر هم به مكه روند چون برآيند همان خر باشند.به نقل ابن شهر آشوب، مروان بن حكم فرماندار مدينه به امر معاويه از ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر و زينب كبري براي يزيد خواستگاري نمود. حل مسئله نفيا و اثباتا به حسين (ع) محول گرديد. مجلسي بسيار باشكوه كه بزرگان شهر در آن حضور داشتند ترتيب داده شد و مروان با غرور و تفاخر تمام خواستگاري خود را اظهار نمود و اضافه كرد: اولا مهريه را هر مبلغي كه مورد رضايت شما باشد قرار خواهيم داد. دوم كليه ديون عبدالله را معاويه پرداخت خواهد نمود. سوم با اين وصلت عداوت بين اين دو خانواده

از بين خواهد رفت. چهارم آنكه آن مقدار كه مردم به يزيد غبطه مي برند به شما نمي برند و پنجم آنكه يزيد جواني كه براي او كفو و نظيري نباشد به روي اوست كه باران را از ابر خواستار مي شوند «بوجهه يستسقي الغمام.»حسين (ع) برپا خواست و فرمود: خدا را شكر مي كنيم كه ما را براي خود اختيار نمود و به رهبري دين خود افتخار داد. و ما را بر همه ي مخلوقات خود برتر گردانيد. سپس روي به مروان كرده و گفت: اما مسئله ي مهر كه موكول به رضايت پدرش است؛ ليكن ما اهل بيت هرگز از مهر سنت تجاوز نمي كنيم و آن چهار صد و هشتاد درهم است. و اما پرداخت ديون عبدالله ما هرگز [ صفحه 314] بدهي هاي خود را از مهر دختران ادا نكرده ايم و نمي كنيم. و اما اصلاح بين خانواده ي بني هاشم و بني اميه با وصلت امكان ندارد، زيرا منشاء عداوت ما با بني اميه دين است و ما دين را با دنيا مصالحه نمي كنيم. اما غبطه كنندگان به يزيد مانند خود او از جهان و دنياپرستانند، در حالي كه عقلا و دانشمندان جهان مقام ما را آرزو مي كنند و به ما عشق مي ورزند.وليكن گفتي يزيد كفو ندارد. گفتاري بغايت پوچ و غلط بود، زيرا آنان كه در جاهليت كفو و مانند يزيد بودند در اسلام هم كفو او هستند، امارت و تظاهر به اسلام بر شرافت او چيزي اضافه نكرده است.سعدي شاعر عالي مقام خوب گفته:خر عيسي گرش به مكه برند چون برآيد همان خر باشداما جمله ي «بوجهه يستسقي الغمام» كذب محض است، اين وصف خاص رسول اكرم است.

سپس امام متوجه حاضران در مجلس شد فرمود: مردم! شاهد باشيد كه من ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر را به پسرعموي خود قاسم بن محمد تزويج نمودم در مقابل مهر سنت كه چهار صد و هشتاد درهم است و مزرعه ي خود را كه در مدينه يا در اراضي عقيق [510] است و سالي هشت هزار دينار عايدي دارد جهت تأمين معاش به ايشان بخشيدم تا زندگي آنها را تأمين كند.مروان رنگش پريد و درحالي كه خشم گلوي او را مي فشرد گفت: آل هاشم! به من ترفند زديد و اهانت كرديد و با اين كار آتش عداوت را دوباره برانگيختيد.امام (ع) فرمود: اين مجلس تلافي آن خواستگاري است كه برادرم حسن از عايشه دختر عثمان نمود و تو با آن مخالفت كردي و او را به عبدالله بن زبير تزويج نمودند. مروان اشعار [ صفحه 315] ذيل را خواند:اردنا صهركم لنجدود قد اخلقه حدث الزمانفلما جئتكم فجبهتموني و بحتم بالضميرمن الشنان1- من خواستم تجديد كنم خويشي شما را و آن رفاقتي را كه حوادث زمان آن را پوسيده كرده بود. ]احيا كنم[2- همين كه آمدم مرا با پريشاني دور رانديد و خالص گرديد دلهايتان با دشمين.ذكوان، آزاد شده ي بني هاشم، پاسخ او را چنين داد:اماط الله عنهم كل رجس و طهرهم بذلك في المثانيفما لهم سواهم من نظير و لا كفو هناك و لا مدانياتجعل كل جبار عنيد الي الأخيار من اهل الجنانخداوند از آنان (يعني اهل بيت) هر گونه ناپاكي را زايل كرده و قرآن آنها را تطهير نموده. براي آنان غير از خودشان كفو و همانندي نيست، اي مروان! آيا هر ناپاك عنود

را با اخيار اهل جنت همانند قرار مي دهي؟سپس حسين (ع) عايشه بنت عثمان تزويج نمود. [511] و البته ممكن است «تزويج» در اينجا به معني خواستگاري باشد. زيرا در ميان همسران حسين (ع) تاريخ همسري را به نام عايشه ضبط نكرده است.

سؤال نضر بن مالك و جواب حسين درباره ي بني اميه

نضر بن مالك گويد به حسين بن علي (ع) گفتم: يا اباعبدالله! معني آيه ي «هذان خصمان اختصموا في ربهم» [512] را براي من توضيح دهيد. فرمود:نحن و بنو امية اختصمنا في الله عز و جل قلنا صدق الله و قالوا كذب الله فنحن و اياهم الخصمان يوم القيامة. [513] يعني: منظور ما و بني اميه هستيم كه در مورد خدا با هم دشمني داريم. ما مي گوئيم خدا درست فرموده است و آنان مي گويند خدا دروغ گفته، لذا ما و آنان در روز [ صفحه 316] رستاخيز يا تا روز رستاخيز با يكديگر دشمن هستم.انا وبني اميه تعادينا في الله فنحن و هم كذالك الي يوم القيامة فجاء جبرئيل عليه السلام براية الحق فركزها بين اظهرنا و جاء ابليس براية الباطل فركزها بين اظهرهم و ان اول قطرة سقطت علي وجهه الارض من دم المنافقين دم عثمان بن عفان. [514] .يعني: ما و بني اميه با يكديگر دشمني كرديم (دشمني و اختلاف ما شخصي و بجهت دنيا نبود) بلكه براي خدا است و تا روز رستاخيز ادامه خواهد يافت. جبرئيل آن فرشته ي وحي از سوي خدا آمد و پرچم حق را در ميان ما خاندان نصب كرد، شيطان هم پرچم باطل را در ميان آنان فرود آورد و اولين قطره ي خوني كه از منافقين بر روي زمين ريخته شد خون عثمان بن عفان بود.اين

صراحت لهجه در ميان ائمه به سرور آزادگان حسين شهيد (ع) اختصاص داشت. و در صفحات 304-293 برخوردهاي امام با حكام و رجال بني اميه گذشت.

سخاوت حسين عليه السلام

حسين و حس نوع دوستي

و اين خصيصه در انسان يك نوع حس اشتراك وجداني است كه خود را به افراد بشر تا حدي مديون بداند كه به آنها نفع برساند. پيغمبر به جريربن عبدالله وقتي كه كلمه ي شهادتين را گفت و اسلام آورد گفت حالا وظيفه من در اسلام چيست؟ فرمود «النصح لكل مسلم» يعني: خيرخواهي وظيفه ي هر فرد مسلمان است.حسين (ع) برحسب فطرت پاك و تعاليم دين مثال اعلا و هيكل سخاوت قرار يافته بود.ابن عساكر در تاريخ كبير از ابن ابي هشام نقل مي كند كه از بصره براي امام حسين كالا حمل مي شد و تا بارها از پشت شتران بر زمين گذاشته مي شد آن حضرت همه را بذل مي نمود و گاهي نفقه شخصي خود را به سائل مي داد.همچنين نقل شده كه يك روز سائلي كوچه هاي مدينه را مي گشت تا به دودمان امامت رسيد، در را زد و گفت:لم يخب الأن من رجاك و من حرك من دون بابك الحلقةانت الجواد و انت معتمدي ابوك قد كان قاتل الكفرة [ صفحه 317] و حسين در اين حال مشغول نماز بود. نماز را با عجله تمام كرد و روي به اعرابي كرد و برگشت. قنبر را صدا زد و گفت: از مخارج روزانه ي ما چه مقدار پيش تو موجود است؟ گفت: دويست درهم باقيمانده. فرمود: بياور. وقتي كه آورد آن دويست درهم را به اعرابي داد و با اين اشعار از او اعتذار نمود.خذها فاني اليك معتذر و اعلم باني اليك ذو شفقةلو

كان في سيرنا الغداة عصي امست سمانا عليك مندفقةلكن ريب الزمان ذو غير و الكف مني قليلة النفقةاعرابي آن را گرفت و برگشت و مي گفت: خدا مي داند كه رسالت را در كجا قرار دهد. سپس اشعار را مي خواند:مطهرون نقيات جيوبهم تجري الصلاة عليهم اينما ذكرواو انتم الاعلون عندكم علم الكتاب و ما جاءت به السورمن لم يكن علويا حين تنسبه فماله في جميع الناس مفتخر [515] .آري، اين همان حسين است كه اسامة بن زيد را عيادت نمود و او با ديدن حسين (ع) گريه كرد. امام از علت گريه پرسيد. عرض نمود: شصت هزار درهم بدهكارم و مي ترسم مرگم فرارسد و ذمه ام مشغول بماند. امام فرمود: من آنها را قبل از مرگ شما ادا مي كنم. و برحسب وعده پرداخت نمود. [516] .علامه مجلسي از كتاب انس المجالس نقل كرده كه فرزدق شاعر به محضر حسين (ع) شرفياب گرديد. و اين در هنگامي بود كه مروان او را از مدينه بيرون كرده بود. آنگاه امام چهارصد دينار به فرزدق بخشش نمود.به امام (ع) اعتراض كردند كه اين مرد شاعر فاسق و هتاك است چرا اين قدر به او صله فرمودي؟ در پاسخ آنان فرمود:خير مالك ما وقيت به عرضك و قد اثاب رسول الله كعب بن زهير و قال في عباس بن مرداس اقطعوا لسانه عني. [517] .يعني بهترين مال آن است كه آبروي تو را حفظ كند. رسول الله به كعب بن زهير پاداش داد [ صفحه 318] و درباره ي عباس بن مرداس فرمود زبان او را از ]بدگوئي به من[ قطع كنيد.در مناقب ابن شهر آشوب از شعيب بن عبدالرحمن الخزاعي

نقل شده كه روز عاشورا در پشت حسين بن علي (ع) اثري پيدا شد. از امام زين العابدين درباره ي آن پرسيدند. امام فرمود: پدرم با مشك و جوال در پشت خود به منازل بيوه زنها و يتيمان و فقرا آذوقه و طعام حمل مي كرد اين اثر از آن باقي مانده است. [518] .

عطاء وافر به معلم پسرش

گويند كه عبدالرحمن سلمي به يكي از پسران حسين چهار سوره را ياد داد. وقتي كه اين سوره ها را در پيشگاه پدر قرائت نمود؛ امام پرسيد چه كسي اين سوره ها را به تو ياد داد همين كه گفت عبدالرحمن، امام هزار دينار و هزار حله داد و دهن او را با در پر كرد. درباره ي زيادي صله به امام اعتراض شد. آقا فرمود: هنوز كم است. سپس اين اشعار را خواند:اذا جادت الدينا عليك فجد بها علي الناس طرا قبل ان تنفلتفلا جود يفنيها اذا هي اقبلت و لا البخل يبقيها اذا ما تولت [519] .نقل شد مردي از انصار پيش حسين (ع) آمد و خواست از آن حضرت چيزي درخواست كند. امام فرمود: برادر انصاري! حيثيت و وجه ي خود را از حقارت سؤال حفظ كن و خواسته ي خود را در نامه بنويس و پيش من بياور. اميد است كه تو را شاد كنم.مرد انصاري نوشت: به فلان كس پانصد دينار مديونم و با اصرار از من مي خواهد. به او التماس كردم تا به من مهلت دهد. امام نامه را خواند و وارد منزل شد. يك كيسه طلاي هزار ديناري براي او آورد و فرمود: پانصد دينار براي دين تو و بقيه را در زندگي خود مصرف كن و حاجت خود را

به هر كس مگو مگر سه طايفه: صاحب دين، صاحب مروت و صاحب حسب. [520] . [ صفحه 319]

حسين با اعرابي سخن مي گويد

خوارزمي در كتاب خود موسوم به مقتل آل رسول نقل كرده كه عربي نزد حسين بن علي (ع) آمد و گفت: اي پسر پيغمبر! يك ديه ي كامله را ضمانت كرده ام و از اداي آن عاجز شده ام. در نفس خود گفتم تا از يك شخصيت كريم النفس حاجت خود را بخواهم و كريمتر از اهل بيت رسول خدا نديدم.حسين (ع) فرمود: اي برادر عرب از تو سه سؤال مي كنم اگر به يكي از آنها جواب دادي يك سوم مال را به تو مي دهم، اگر جواب دو تا را گفتي دو سوم ديه را مي پردازم و اگر همه را گفتي همه ي ديه را پرداخت مي كنم.اعرابي گفت: پسر پيغمبر! آيا ممكن است كسي مثل شما كه اهل علم و شرف هستيد از مثل من سؤال كند؟ آقا فرمود: من از جدم شنيدم كه مي گفت جزا و پاداش بايد به ميزان معرفت باشد.اعرابي عرض كرد: سؤال كنيد اگر دانستم مي گويم و الا ياد مي گيرم. امام فرمود: كدام يك از اعمال فضل است؟ اعرابي گفت: ايمان به خدا از همه چيز برتر است. باز فرمود: وسيله ي نجات از مهلكه چيست؟ گفت: توكل به خدا. سپس فرمود: زينت براي مرد مسلمان چيست؟ گفت: علمي كه توأم با حلم باشد. فرمود: اگر آن نباشد چيست؟ گفت: مالي كه توأم با سخاوت باشد. فرمود: اگر آن هم نباشد چيست؟ گفت: فقري كه همگام با صبر باشد. فرمود: اگر آن هم نباشد؟ گفت: در آن صورت بايد آتش آسماني بيايد و وجود

او را از روي زمين پاك گرداند.حسين (ع) بسيار خوشش آمد و خنديد. سپس كيسه اي به او داد كه هزار دينار داشت. آنگاه انگشتر خود را نيز كه نگين قيمتي داشت و به دويست درهم مي ارزيد به وي عطا كرد و فرمود: كيسه را به طلبكاران بده و انگشتر را در معاش خود مصرف كن. اعرابي كيسه و انگشتر را گرفت و اين آيه را خواند «الله يعلم حيث يجعل رسالته» (انعام آيه 124). [521] .

سخنهاي حسين و اشعار عرب بدوي

همچنين علامه ي متبحر مرحوم آيت الله شهاب الدين نجفي در ملحقات احقاق الحق بدين [ صفحه 320] شرح آورده. عربي از باديه نشين هاي حجاز وارد منزل حسين (ع) شد و سلام گفت: امام فرمود: چه احتياجي داشتيد؟ عرض كرد: ديه كاملي بر ذمه دارم.امام فرمود: قبل از من پيش كسي رفته اي؟ گفت: پيش عتبة بن ابي سفيان رفتم. پنجاه دينار به من داد و آنها را به دامنش انداختم و گفتم: پيش كسي بايد روم كه از تو بهتر است. گفت: مادر مرده! بهتر از من كيست؟ گفتم: يا به پيشگاه حسين بن علي مي روم يا در عبدالله بن جعفر را مي كوبم.نخست به محضر پرفيض شما شرفياب شدم تا پشت خميده ي مرا راست گرداني و بر خانواده ام برگرداني.امام فرمود: قسم به خدائي كه دانه را رويانده و خلق را آفريده و با عظمت تجلي كرده در ملك پسر دختر پيغمبر به جز دويست دينار چيز زياده نيست. آنگاه رو كرد به غلام خود و فرمود: دويست دينار را به اين مرد بده.سپس فرمود: من از تو مسأله مي پرسم، اگر جواب دادي تا پانصد دينار بر آن اضافه

مي كنم.عرب گفت: آيا اين پرسشها بمنظور استفاده از معلومات من است؟ در حالي كه شما اهل بيت پيغمبر و معدن رسالت و خانه ي شما محل آمد و رفت ملائكه است!امام فرمود: پرسش من به منظور استفاده نيست ولكن از جدم شنيده ام كه مي گفت به قدر معرفت اشخاص به آنان احسان كنيد.اعرابي گفت: بفرمائيد، توكل به خدائي كه حول و قوه از اوست.امام: چيست كه انسان را از هلاكت نجات دهد؟اعرابي: توكل به خدا.امام: چيست كه مشكلات را بآساني حل كند؟اعرابي: «الثقة بالله» يعني اعتماد به خدا.امام: چيست كه در زندگي انسان نافع تر باشد؟اعرابي: خرد كه با حلم باشد.امام: اگر آن نباشد؟اعرابي: ثروت توأم با سخاوت. [ صفحه 321] امام: اگر آن هم نباشد چيست؟اعرابي: مرگ براي او بهتر از زندگي است.امام خوشحال شد و انگشتر خود را به وي داد و فرمود: صد دينار قيمت آن است. آنگاه شمشيرش را مرحمت فرمود و گفت: دويست دينار كمتر نفروش و اين پانصد دينار شما.مرد عرب در همان مجلس اشعاري را سرود:فقلت و ما هاجني مقلق و ما بي سقام و لا موبقولكن طربت لال الرسول ففا جائني الشعر و المنطقفانت السهام و بدر الظلام و معطي الانام اذا املقواابوك الذي فاز بالمكرمات فقصر عن وصفه السبقو انت سبقت الي الطيبات فانت الجواد و ما تلحقبكم فتح الله باب الهدي و باب الضلال بكم مغلق [522] .1- آشفته و بي قرار شدم و مرا چيزي تحريك نكرد و مرضي و گناهي نداشتم كه مرا (به شعر گفتن) برانگيزد.2- ولكن در مقابل بزرگواري آل رسول خوشحال شدم، به وجد آمدم و ناگهاني بداهة طبع شعر بر

من شد.3- توئي شجاع و سخاوتمند و توئي ماه تابان شب ظلمت، توئي بخشش كننده به مردمان هنگامي كه تهي دست مي شوند.4- پدرت به مقامات والائي كه از توصيفش پيش تازان بيان عاجز مانده اند، نايل آمد.5- و توئي كه در كارهاي نيك و پاك پيشي گرفتي و توئي آن سخاوتمندي كه كسي نمي توان به تو لاحق گردد. [523] .6- به وسيله شما خداوند در رستگاري را به روي خلق باز كرده و به وجود شما در گمراهي بسته شده! [ صفحه 322]

حسين همه ي باغ را به غلامش بخشيد

علامه ابوالمؤيد موفق بن احمد از حسن بصري نقل مي كند كه حسن بصري مي گفت:حسين بن علي مردي بزرگوار، زاهد، پرهيزگار، صالح، خيرخواه و خوش خلق بود. روزي با دوستان خود به باغ و مزرعه اش مي رفتند. در اين باغ غلامي به نام «صافي» كار مي كرد. همين كه به باغ نزديك شدند غلام را ديد كه نشسته و مشغول غذا خوردن است. حسين (ع) در نزديك درخت خرما مخفي شد و بر اعمال غلام نظاره كرد.در حاليكه غلام يك قرص نان برمي داشت نصفش را به سگ مي داد و نصف ديگر را خودش مي خورد. امام از اين منظره بسيار در شگفت شد. وقتي كه غلام از خوردن غذا فارغ شد با اين كلمات خدا را شكر و ثنا گفت:الحمد لله رب العالمين الهم اغفرلي، و اغفر لسيدي و بارك له كما باركت علي ابويه برحمتك يا ارحم الراحمين. سپاس خدائي را كه پرورش دهنده ي عالمها است. خداي من! مرا ببخش و آقاي مرا ببخش و او را مبارك گردان چنانكه به پدر و مادر او را مبارك فرموده اي، به رحمت خود

اي خداي بخشنده ي مهربان.امام از زير درخت برخاست و صدا زد: صافي! غلام با حالت ترس ايستاد و گفت:اي سيد و آقاي من و آقاي مؤمنين! من شما را نديدم، مرا ببخشيد.امام فرمود: تو مرا ببخش اي غلام! زيرا من بدون اذن تو به باغ تو داخل شدم. «صافي» گفت: تواضع مي فرمائيد و اين گفتار از بزرگواري شما است، مرا چوبكاري مي فرمائيد.امام فرمود: ديدم نصف نان را به سگ مي دادي و نصف ديگر را خودت مي خوردي، از اين عمل چه هدفي داشتي؟غلام گفت: مولاي من! اين سگ هنگام غذا خوردن به من نگاه مي كند. من از او خجالت مي كشم كه چشمهايش را به دهان من بدوزد و بعلاوه اين سگ مزرعه ي شماست كه بستان و باغ شما را حراست مي كند و من هم غلام شمايم. روزي شما را با هم مي خوريم.امام از دشت تأثر گريست و فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم و دو هزار دينار به تو بخشيدم.غلام گفت: اگر مرا آزاد كني باز من تصميم گرفته ام كه از خدمتگذاري شما و از بستان شما جاي ديگر نروم. [ صفحه 323] امام فرمود: مرد وقتي سخني گفت بايد آن را تصديق كند. من به تو گفتم كه بي اذن تو به باغ تو وارد شدم، حال بايد اين گفتار را عملا تصديق كنم. بنابراين باغ را به تو بخشيدم و اينجا ياران من هستند كه آمده اند ميوه و خرما بخورند حالا با تمامي محتوياتش ملك تو گرديد، از اين پس مهمانان شما شدند. بيا و به خاطر من از آنها پذيرائي كن تا خداوند تو را در روز قيامت گرامي

بدارد و بجهت خوش خلقي و كمال تو باغ را بر تو مبارك گرداند.غلام گفت: اگر باغ را به من بخشيدي من آن را به دوستان و شيعيان تو احسان كردم حسين (ع) فرمود سزاوار است مؤمن مانند ذريه رسول اكرم باشد. [524] .

حسين غلام ديگر را به يك لقمه نان آزاد مي كند

عبدالله بن عامر الطائي از پدرش و او از امام رضا و وي از پدرانش تا علي بن حسين نقل كرده اند كه امام سجاد مي فرمود كه پدرش حسين (ع) خواست براي تجديد وضو برود كه يك تكه نان را سر راه ديد و آن را برداشت و به غلامش داد. سپس فرمود: هر وقت از وضوء فارغ شدم اين لقمه را به من بده (اذكرني اذا خرجت...)وقتي امام از دستشوئي بيرون آمد آن تكه نان را طلبيد غلام گفت: آقاي من لقمه را خوردم.حسين (ع) فرمود: من هم تو را در راه خدا آزاد كردم. مردي كه ناظر صحنه بود بسيار تعجب كرد و گفت: يابن رسول الله او را آزاد كردي؟! فرمود: بلي آزادش كردم. زيرا از جدم شنيده ام كه اگر كسي لقمه اي را پيدا كند و آن را تميز و پاك گرداند و يا شست و شو دهد و بخورد تا پيش از آنكه هضم شود خداوند مهربان او را از آتش دوزخ آزاد مي سازد و من نمي خواهم كسي آزاد شده ي خداوند باشد و غلام و بنده من گردد! [525] .

گفتار حسين المعروف بقدر المعرفة

علامه شيخ عبدالرحمان بن عبدالسلام الصفوري شافعي بغدادي متوفاي 884 در كتاب [ صفحه 324] خود نزهة المجالس نقل مي كند كه اعرابي بر حسين (ع) وارد شد و گفت: از جدت شنيدم كه مي گفت هر وقت سئوال كرديد از يكي از چهار كس طلب حاجت كنيد 1- عربي شريف 2- مولايي كريم 3- حامل قرآن 4- صاحب جمال زيبا. اما عرب بوسيله شما شرافت پيدا كرده و اما كرم سيره شما است (سجيتكم الكرم) و اما قرآن در خانه ي شما

نازل شده و اما جمال زيبا از پيامبر شنيده ام مي فرمود هر وقت خواستيد مرا نگاه كنيد به روي حسن و حسين عليهماالسلام نگاه كنيد.امام فرمود حاجت تو چيست؟ عرب نياز خود را بر زمين نوشت امام فرمود: از جدم شنيده ام (المعروف بقدر المعرفة) عطايا به مقدار درك و شناخت انسان بايد باشد و پدرم علي (ع) فرموده (قيمة كل امرء ما يحسنه) ارزش هر مرد بقدر كردار درك او است.من از تو سه مسأله مي پرسم اگر يكي را جواب دادي يك سوم خواسته ي تو را مي دهم و اگر دو تا را جواب دادي دو ثلث را مي دهم و اگر همه را جواب دادي همه ي مال را مي دهم. عرب گفت: بپرس اگر دانستم جواب مي گويم مال را مي گيرم و اگر ندانستم ياد مي گيرم.امام فرمود كدام يكي از اعمال افضل است گفت: (الايمان بالله) امام فرمود: نجات بنده از هلاكت با چيست؟ عرب گفت: (الثقة بالله): اعتماد به خدا است) امام: زينت بنده چيست؟ عرب: (علم معه حلم: دانش كه همراه با بردباري باشد) امام: اگر آن نشد؟ عرب: (مال معه كرم: ثروت همراه با جود سخا. امام: اگر آن هم نشد؟ عرب: «فصاعقة تحرقه: صاعقه آسماني بيايد او را بسوزاند) امام از خوشحالي خنديد يك كيسه طلا كه همراه داشت همه را به او داد [526] و اين روايت در صفحات قبل از بحار با اضافه انگشتر نقل شده ولكن صدر روايت متفاوت است و از سخنان حسين (ع) است لا تطلب من الجزاء الا بقدر ما صنعت و لا تفرح الا بما قلت من طاعة الله و لا تتناول الا بما رئيت لنفسك له

اهلا از يارانت اميدوار مباش مگر به مقداري كه عمل كردي و خورسند مباش به طاعت مگر بمقدار آنچه موفق شده اي به كاري دست نزن مگر اينكه به آن اهليت داشته باشي. [ صفحه 325]

سخاوت حسين

ابن شهر آشوب در مناقب آورده كه حسين (ع) به مجلس معاويه وارد شد در حالي كه يك نفر عرب از وي التماس مي كرد و چيزي مي خواست.معاويه با ديدن حسين (ع) متوجه او شد و مشغول صحبت شد و از اعرابي روي برگرداند. اعرابي از يكي از حضار مجلس پرسيد اين شخص بزرگوار كيست؟ گفتند: حسين بن علي است.اعرابي به سبط رسول متوجه شده و عرض نمود: من از تو سؤال مي كنم اي پسر پيغمبر! آنچه را كه از اين مرد مي خواستم كه شما به او بگوئي. امام به معاويه توصيه نمود. معاويه خواسته ي اعرابي را بر آورد. اعرابي اين اشعار را در مدح حسين (ع) و توبيخ معاويه خواند:اتيت العبشمي فلم يجدلي الي ان هزه ابن الرسولهو ابن المصطفي كرما و جودا و من بطن المطهرة البتولو ان لهاشم فضلا عليكم كما فضل الربيع علي المحول1- رو آوردم به مردي كودن و سست كه بخشش نكرد به من تا آن كه تحريك نمود او را پسر پيغمبر (ص).2- اوست پسر مصطفي از نظر جود و كرم و از رحم مادر پاكيزه و فاطمه ي بتول.3- و هر آينه براي هاشم فضيلتي بر شما دارد، مانند فضيلت سالهاي پرحاصل نسبت به سالهاي قحطي.معاويه به اعرابي گفت: مرد عرب! من به تو احسان مي كنم و تو حسين (ع) را مدح مي كني؟جواب داد: معاويه عطاي تو از حق حسين (ع)

است؛ زيرا اين مقام والاي خلافت مال [ صفحه 326] اوست و بعلاوه تو به امر او خواسته ي مرا برآوردي. [527] .

حسين مافوق سخا و مدح معاويه

عبدالله بن مسلم مروزي معروف به ابن قتيبه باز نقل كرده كه معاويه از مكه به مدينه بر مي گشت و براي امام حسن و امام حسين و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و عبدالله صفوان ابن اميه هدايائي فرستاد. اين هدايا شامل لباس و عطر و مقداري پول نقد بود. به حاملين هدايا دستور داد دقيقا متوجه باشيد كه اين اشخاص چه مي گويند و اين هدايا را چه نحو به مصرف مي رسانند. پس از رفتن آنان معاويه به حاضرين مجلس گفت: مي خواهيد من بگويم كه اين قوم هدايا را چگونه به مصرف مي رسانند، مثل آنكه در پيش آنان ايستاده ام؟ گفتند: بگو. معاويه گفت: حسن بن علي از عطريات مقداري به زنان حرم خود مي دهد و بقيه را بين حاضرين مجلس خود تقسيم مي كند و منتظر غائبين نمي شود.امام حسين اين هدايا را نخست ميان ايتام شهيدان صفين كه در حضور پدرش به شهادت رسيده بودند تقسيم مي كند و اگر چيزي باقي ماند شترها را خريده نحر مي كند و گوشت آنها را بين فقرا تقسيم مي كند و شير خريده و قسمت مي كند.اما عبدالله بن جعفر به غلام خود بديح مي گويد كه قرض هاي مرا پرداخت كن و بقيه را در احتياج هاي خودم صرف كن.اما عبدالله بن عمر اول به فقراي عدي مي دهد و اگر چيزي باقي ماند براي عيال خود ذخيره مي كند.اما عبدالله بن زبير قاصد من به خانه ي او مي رود و او مشغول تسبيح گفتن است و توجهي

به قاصد من ندارد. دوباره مراجعه مي كند و به بعضي خدمه ها مي گويد از قاصد معاويه آن چيزها را بگيريد خدا به وي جزاي خير دهد. او بظاهر متوجه هدايا نمي شود. در حالي كه در نظر او از كوه احد بزرگ تر است. سپس وارد خانه مي شود هدايا را مورد دقت قرار مي دهد و مي گويد: برداريد. اينها بر عهده ي من است و يك روزي بايد اعاده كنم اينها را بر پسر هند.اما عبدالله بن صفوان گويد: اين تحفه ناچيز است، برگردانيد. و اگر دوباره برگشت قبول مي كنيم. همه ي فرستادگان برگشتند و عينا پيش گوئي معاويه را گفتند. وي گفت: من پسر هندم و [ صفحه 327] به اخلاق قريش، از خودشان آشناترم. [528] .حقا معاويه به روحيات اشخاص خوب واقف بود و حسين (ع) را خوب شناخته و از واقعيت نفساني حسين (ع) خبر داده بود. و مي دانست كه وي مغلوب عواطف انساني است و او صحنه ي جانگداز صفين را در مخيله خود ياد مي آورد. حال پريشان كودكان شهداي آن كه فاقد مهر و عواطف پدري بودند حسين (ع) را رنج مي داد و با عواطف و هداياي خود به آنها مي فهمانيد كه شما عطوفت پدري را تماما از دست نداده ايد و آچه در وجود من از صفت فاضله، است شما نيز شريك هستيد، همانگونه كه يك فرزند از پدر سهم مي برد، و اين معني فوق سخاء و جود است و بلكه اين حقيقت مواسات و نوع دوستي و مشاركت است، زيرا پيغمبر فرموده «تري المؤمنين في تراحمهم و تواددهم و تعاطفهم كمثل الجسد اذا اشتكي عضوا تداعي له ساير جسده بالسهر و الحمي.» [529]

.مؤمنان در مهرباني و دوستي با هم چون اعضاي يك پيكرند كه قوتي عضوي به درد آيد اعضاي ديگر آرام نمي گيرد.عبدالله بن جعفر سخي بود و فراوان بخشش مي كرد، حتي بعضي اوقات حسين (ع) او را به جهت تبذير ملامت و توبيخ مي نمود، لكن او از عطا كردن لذت مي برد، خواه شخص مورد عطا، اهل باشد يا نباشد.و اين نكته را بشار در شعر خود خوب پرورده است، بطوري كه در حق ابن سلم كه از اهل سخاء بوده گفته:انما لذة الجواد ابن سلم في عطاء و مركب للقاءهمانا لذت بردن بخشش كننده ي پسر سلم تنها در خود عطا و سوار شدن اسب، راهوار بود كه به مقصد برسد.اما جود و سخاء حسين (ع) بجهت لذت بردن از سخاوت نبود، بلكه بجهت مواسات و نوع دوستي و مشاركت وجداني بوده و حسين (ع) در اين حالت نفساني حالت آن دست را داشت كه تحت معالجه قرار گرفته و مادامي كه شفا نيافته به چيزي دراز نمي شود، در حالتي كه بازوها سلامت است و مادامي كه از اعضاء جامعه رفع نقص نشده بود حسين (ع) خسته و روحش در شكنجه بود. [ صفحه 328] و عبدالله بن سلام به همين اميد به درگاه حسين (ع) پناه برد و بانوي خود را كه عن قريب بود به سرقت معاويه دچار شود، و حسين او را نجات داده بود، بازيافت.به شرح اين جريان تحت عنوان «اينجا مركز خلافت است يا شكارگاه ناموس» رجوع شود. اين روح عالي و حس نوع دوستي بود كه پسر پيغمبر را وا مي داشت تا نسبت به دشمن خود محبت كند.و آب دادن امام

به دشمن در محاصره، آن هم به هزار نفر بعلاوه اسب ها، آيا جز ايثار نفس و حس مسؤليت وجداني و نوع دوستي معناي ديگري دارد؟ آيا اين را مي شود به معناي سخاوت تفسير كرد يا بايد فوق سخا تعبير شود.با دقت بنگريد و اين حادثه را ارزيابي كنيد كه در صحراي بي آب و علف و بيابان خشك و باير و ريگزار سوزاني كه آب به قيمت طلا و بلكه به قيمت جان به دست مي آيد و گاهي دو سه روز آب پيدا نمي شود اين روح بزرگ و همت عالي حسين (ع) است!و باز جاي تأمل است كه اين چه دستگاه سلطنتي و چه موكب باعظمتي بوده كه هزار مرد و هزار اسب دشمن را با همراهان خود - كه به نقل آيت الله كاشف الغطاء در سياسة الحسينيه بالغ بر هزار نفر بودند و اسب هاي سواري و باركش از هزار كمتر نبود، به جز شتران كه براي آب كشي بودند، و روي هم به پنج هزار ذي حيات مي رسيدند - سيراب مي كند.طريحي در مجمع البحرين مي گويد: امام از بني اسد زمين هاي غاضريه را به شصت هزار درهم خريد و دوباره به خود ايشان پس داد و شرط نمود زوار او را به قبرش راهنمائي و از آنان پذيرائي كنند. واز اينجا معلوم مي شود كه امام چقدر پول همراه داشته! همچنين امام شب عاشورا به محمد بن بشير خضرمي پنج دست لباس داد تا برود و پسرش را كه در سرحدات ري اسير شده بود آزاد كند، ولي او نرفت و قيمت هر دست لباس را تاريخ دويست دينار (صد ليره ي طلا) نوشته،

اما اين كه از چه جنسي بوده توضيح نداده، ولي آنچه از اين گزارشات براي ما روشن است تشكيلات شاهانه ي حسين (ع) و مراتب نوع دوستي و ايثار سبط پيغمبر و حسين بن علي (ع) است.

حسين با حاكم مدينه مهمان مرد بياباني مي شود

ابن عساكر مي گويد: حسين (ع) و عبدالله بن جعفر و سيد بن عاص بمنظور حج و عمره [ صفحه 329] مدينه را ترك كردند و پس از پايان مناسك حج به مدينه برگشتند، در حالي كه اين سفر با گرماي تابستان مصادف شده بود. همينكه به «منجبين» رسيدند تاريكي شب نزديك شد و باران آنها را خيس و بدي هوا آزارشان مي داد، لذا مجبور به توقف و استراحت شدند. در همن لحظه شعله ي آتشي در يك گوشه ي بيابان توجه آنها را به خود جلب نمود و به سوي آن شتافتند و ديدند يك خيمه ي بسيار كهنه و پوسيده از يك مرد مزني است.از وي درخواست بيتوته كردند. مرد مزني با خوشروئي تمام از مهمانان دلجوئي و استقبال نمود و آنان را وارد خيمه نمود و با عباي خود خيمه را دو نيم كرد. نيمي براي همسر و بچه هاي خود و نيم ديگر براي مهمانان.سپس گوسفندي كشت و براي مهمانان عزيز خود شام تهيه كرد و آتشي براي گرمي مهمانان آماده ساخت. همين كه مهمانان به خواب رفتند. همسرش به وي گفت: بدبخت ما يك گوسفند داشتيم كه از شير آن زندگي مي كرديم. حال تو روزي فرزندانت را بريدي، در حالي كه اين مهمانان براي ما خيري به همراه ندارند!مرد مزني گفت: سيماي نوراني آنها را ديدم و مجذوبشان شدم. و در وجودشان جز خير و بركت چيزي نديدم! خلاصه

شب را به سحر رساندند و هنگام خداحافظي ميهمانان به مرد مزني گفتند: برادر! پيش شما كاغذي پيدا مي شود؟ گفت: مهمانان عزيزم! ما با اين جور چيزها اصلا سر و كاري نداريم. ناچار نام و نشان خود را در پارچه اي نوشته به صاحب خانه دادند و حركت كردند.مرد مزني پارچه را محكم نگهداشت در حالي كه از خير مهمانان مأيوس بود. مدتي گذشت تا آن كه روزي كارواني در نزديكي خيمه ي مرد مزني منزل كرد. مرد مزني پارچه ي كهنه را پيششان برد و به آنان گفت: اين مردمان را مي شناسيد؟آنها همين كه نامهاي حسين و عبدالله را ديدند، با تعجب گفتند: اي مرد! اين بزرگان كجا تو كجا؟ قصه چيست و تو اينها را از كجا مي شناسي؟ مرد قصه را گفت: اهل كاروان گفتند: همراه ما بيا تو را به اين بزرگواران مي رسانيم. مرد مزني راه مدينه را در پيش گرفت تا وارد شهر شد. او به خانه ي سعيد بن عاص رفت كه آن روز حاكم شهر بود. همين كه حاكم مرد مزني را ديد خوش آمد گفت و او را نوازش نمود. سپس گفت: پيش رفقا رفته اي؟ گفت: نه، نخستين [ صفحه 330] ملاقاتم با شماست. حاكم به كعب، ناظر خرج خود گفت: برو به اين مرد هزار گوسفند با چوپانانشان تحويل بده! كعب: مرد مزني را برداشت و در اثناي راه گفت: رضايت داري پول آنها را بدهم؟ گفت: بلي، بلكه پول نقد براي من بهتر است. كعب پول آنها را به وي داد.سپس پيش حسين (ع) رفت. امام بسيار از وي تفقد نمود و محبت فراوان ابراز نمود و گفت:

پيش رفقا رفته اي؟ عرض كرد: پيش سعيد رفته ام. امام فرمود: چه بخششي به تو كرد؟ گفت: هزار گوسفند به من بخشيد. امام به ناظر خرجش فرمود: او را ببر و هزار گوسفند با چوپانان آنها به وي تحويل بده و هزار درهم هم بر آن اضافه كن. سپس فرمود: اگر براي تو گوسفند بردن زحمت باشد پولش را مي دهيم. مرد مزني پول گوسفندها را به اضافه ي ده هزار درهم گرفت و اين در حالي بود كه در پوست خود نمي گنجيد.سپس نزد عبدالله جعفر رفت. عبدالله او را شناخت و خوش آمد گفت و سؤال كرد كه پيش رفقا رفته اي يا نه؟ قصه ي هر دو را گفت. عبدالله به خازن خود گفت: به او هزار گوسفند با چوپان بده و قباله ي فلان زمين را به نام او بنويس. در آن زمين يك چشمه ي پرعايدي وجود داشت. مرد مزني اموال را تحويل گرفت و تا مدتي بسيار طولاني فاميل مزني كه ساكن «حلج» بودند بوسيله ي اين مال در ثروت و مكنت بودند. [530] .

سخاوت حسين و عثمان به يك مرد عرب

علامه ممقاني مي گويد: مردي بر عثمان بن عفان گذر نمود. وي در جلو خانه نشسته بود. از او سؤال كرد. وي پنج درهم به او داد. مرد به عثمان گفت: مرا به مردان سخا راهنمائيم كن. عثمان گفت: از آن جوانان غفلت مكن. و سپس با دست خود اشاره كرد به ناحيه اي از مسجد كه امام حسن (ع) و حسين بن علي (ع) و عبدالله جعفر نشسته بودند.مرد غريب پيش آنها رفت و سلام گفت و سئوال نمود. امام حسن (ع) فرمود: اي مرد سئوال جايز نيست مگر در

يكي از سه مورد:1- ديه ي قتل.2- بدهي كمرشكن.3- فقر ذلت آور. [ صفحه 331] به كدام يك از اينها گرفتاري؟ عرض كرد: اجمالا به يكي از اينها گرفتارم. امام حسن (ع) پنجاه دينار، برابر هزار درهم و امام حسين (ع) چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دينار به وي دادندو مرد برگشت. از پيش عثمان مي گذشت. عثمان پرسيد نتيجه ي كار چه شد؟ گفت از تو سؤال كردم و عطيه ي ناچيزي به من دادي و چيزي نپرسيدي. اما آن جوانان صاحب سخا از من چيزي پرسيدند و من جواب گفتم و اين مبلغ را به من مرحمت فرمودند. آنگاه قصه را شرح داد.عثمان گفت: نظير اين جوانان پيدا نمي شود «فطموا العلم و حازوا الخير و الحكمة» علم را از پستان آن خوردند و به خير و حمكمت نايل آمده اند. [531] .

حسين يك هزار گوسفند به مرد بياباني داد

صدرالدين سيد علي خان شيرازي در «درجات رفيعه في مناقب الشيعه» در ترجمه ي عبدالله بن جعفر آورده كه حسن و حسين (ع) با عبدالله جعفر و ابوحبه انصاري مكه را به قصد مدينه ترك گفتند و در اثناي راه باران آنها را فراگرفت. به خيمه ي يك مرد عرب وارد شدند و سه روز در آنجا ماندند تا بارندگي تمام شد. آن مرد عرب براي مهمانان عزيز خود گوسفندي كشت و از آنان پذيرائي نمود. وقت حركت عبدالله به مرد عرب نشاني خود و عموزادگانش را داد.پس از سالها اين مرد گرفتار فقر شد. همسرش گفت: پيش آن بزرگواران برو. مرد عرب گفت: نامشان را فراموش كرده ام. گفت: بگو در جست و جوي ابن الطيارم! مرد عرب آمد

و با همان نشانه عبدالله بن جعفر را پيدا كرد. عبدالله گفت: نخست پيش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام كه سروان ما هستند برو و بعد پيش من بيا.مرد عرب نزد امام حسن (ع) رفت و يك صد شتر مرحمت فرمود. سپس پيش حسين (ع) رفت و هزار گوسفند گرفت. آنگاه نزد عبدالله آمد و عبدالله يك صد هزار درهم به او داد. سپس پيش ابي حبه رفت و آن شترها را از خرما بار كرد و راه باديه را در پيش گرفت. [532] . [ صفحه 332]

حسين به مرد سائل و غلام خود چه گفت؟

خوارزمي در مقتل خود آورده كه مردي از حسين بن علي (ع) درخواستي نمود. حضرت فرمود: اي مرد درخواست تو از من در نظرم بسيار بزرگ است و مي دانم حقي كه بر گردنم داري عظيم و فراوان است، حال آن كه نمي توانم آنگونه كه سزاوار است حق تو را ادا نمايم. و مي دانم انسان هر چه در راه خدا بدهد كم داده است و ثروتي كه در اختيار من است درخور شأن تو نيست تا در مقابلش تشكر كني ولكن اگر هديه ي اندك مرا بپذيري مرا از زحمت وظيفه اي كه نسبت به حق تو دارم و كوشش در تهيه ي مقدار لازم آزاد ساخته اي.مرد فقير گفت: اي پسر پيغمبر! عطاي اندكت را نيز مي پذيرم و سپاس عطايت را خواهم نمود و اگر هم هيچ چيز به من ندهي عذرت را خواهم پذيرفت.حضرت نماينده ي خود را احضار فرمود و با او به حساب مخارج نشست تا آنكه حساب مخارج را دقيقا بررسي كردند، سپس فرمود: هر چه از سيصد هزار دينار باقي مانده است بياور. نماينده ي

خرج، پنجاه هزار دينار آورد و امام به او گفت: پانصد دينار ديگر را چه كردي؟ ناظر خرج گفت: آن هم پيش من است. حضرت دستور داد آن را هم آوردند.راوي گويد تمامي اين درهم ها و دينارها را به آن مرد داد و فرمود: برو كسي را بياور كه اين مال را حمل كند. مرد رفت و چند نفر حمال آورد.

آيا اين نوع بخششها از امام حسين معقول بود

حسين (ع) عباي خود را نيز به عنوان اجرت به باربران داد تا آنكه پولها را حمل كردند. غلام حضرت گفت: به خدا سوگند ديگر نزد ما درهمي نمانده است حضرتش فرمود: با اين عمل خود از خداوند انتظار پاداش عظيمي دارم. البته اين نوع بخشش ها از ائمه نقل شده به نظر هر مستمع اغراق آميز به نظر مي رسد اين رقم عطايا با قطع نظر از اينكه تحقق و وجودي مواد آن مورد سئوال است كه در مانند مدينه آنروز كه هزار و ششصد خوانده بود دو هزار گوسفند اضافي پيدا مي شد كه در ظرف يك روز تهيه شود زيرا لازمه آن اين است كه بايد در شهر سي هزار، چهل هزار گوسفند باشد و در صحراي خشك مدينه هرگز امكان آن نبود.و همچنين هزار حله در شهرهاي بزرگ مانند تهران در يك روز مشكل به دست مي آيد تا برسد به مدينه كه عاري از صنعت و توليد نساجي است كه لباس و پوشاك آن از يمن تهيه مي شد.و آيا اين مقدار پول در مدينه پيدا مي شد در يك مجلس امام بفرمايد هزار دينار به [ صفحه 333] عبدالرحمان داده شود.پس از قبول كردن وجود اين مواد آيا اين بخششها با

سطح زندگي آن روز كه كارگر به يك درهم و يك فيه خرما كار مي كرد و با هزار دينار زندگي صدها خانوار فقير را به راحتي يكسال تأمين مي شد اما صحيح بود امام بدون توجه به وضع اقتصادي مسلمانان به يك پيرزن و يا پيرمرد بيابان نشين و يا يك معلم بخشش نمايد بقيه در فشار زندگي دست و پا زنند.خلاصه ما به بخشش و سخاء ائمه اعتقاد و اعتراف داريم ولكن در حد معقول و مشروع در حدي كه از دشمنان ايرادي شود كه براي ما قابل توجيه نباشد و شايد دشمنان اسلام عمدا اين اغراق گوئيها را به آنها نسبت داده باشند كه عظمت علمي و فرهنگي و سياسي آنها را پائين بياورند و عطاياي بي رويه خلفاي اموي و عباسي را توجيه كنند وقتي روايات گذشته هم متزلزل است روايت عجرزه مختلف آمده اين خود ابهام آور و شبه انگيز است براي اطلاع بيشتر به كتاب خرد و سياه او تأليف ابن جانب جلد سوم صفحه 338 و بعد مراجعه كنيد.

حسين عليه السلام و املاك او

اشاره

قرآن دنيا را بي ارزش معرفي نكرده، بلكه وسيله ي آخرت قرار داده. در سوره ي قصص آيه ي 77 گويد: با ثروت دنيا آخرت را به دست آريد و شؤن زندگي دنيا را هم فراموش مكنيد. امروز اقتصاديون دنيا گوش بشر را از تئوري هاي اقتصادي پر كرده اند و هنوز هم به جائي صحيح نرسيده اند.اما پيشواي اسلام يك درس اقتصادي داده و بيش از چهارده نوع صدقات را پيش بيني نموده كه اتباع بشر با عمل به آن در كمال آرامش مي توانند بخورند و ببخشند و براي دوران پيري ذخيره كنند. كاركردهاي علي (ع)

و موقوفات آن رقم بزرگي را تشكيل مي دهد كه نگارنده در جلد دوم «ستاره هاي فضيلت» در بخش حكومت علي (ع) آن را شرح داده ام، به آنجا رجوع شود.حسين (ع) نيز املاكي داشت و رد آن كار مي كرد و از عايدات آن امرار معاش مي نمود ابن عساكر در تاريخ كبير خود در شرح حال بشر بن سعد انصاري روايت مي كند كه حسين بن علي (ع) زميني در مدينه نزديكي «الحره» داشت و گاهي براي رسيدگي به آن مزرعه به آنجا مي رفت و يك بار كه با خانواده مي رفت و نوه اش امام باقر همراه او بود به نعمان بن بشر [ صفحه 334] برخوردند و او سوار قاطر بود. پياده شد و امام را سوار كرد.از اين روايت معلوم مي شود كه امام تا اواخر عمرش از فعاليت خود سست نشده بود، زيرا امام باقر در سال 57 متولد شده و اين برخورد قاعدتا بايد سه سال يا چهار سال از سن امام باقر گذشته باشد، زيرا عادتا قبل از اين سن كودك را به صحرا نمي برند. در نتيجه اين واقعه با آخر عمر حسين (ع) تطبيق مي كند.ابويوسف يعقوب بن ابراهيم گويد كه شنيدم هر يك از عبدالله بن مسعود و خباب و حسين بن علي (ع) زمينهائي داشتند كه خراج بده بود و شريح قاضي زميني داشت كه خاارج آن را سايرين عوض او مي پرداختند. [533] .ميثم تمار، يا غلام ناظر خرج آن حضرت گويد: به حج مشرف شدم و در مدينه به خانه ي حسين (ع) رفتم و از حال امام (ع) جويا شدم. ام سلمه گفت: امام به نخلستان خود رفته. ميثم پيغام

داد كه ميل داشتم عرض ارادت كنم. ام سلمه هر چه اصرار كرد بماند تا امام (ع) بيايد ميثم نتوانست. [534] .ابويوسف گويد: يحيي بن آدم قرشي از حسن بن صالح روايت مي كند كه وي گويد حسن و حسين عليهماالسلام هر دو مقداري از زمين هاي خراج را خريداري كردند و...همچنين امام در اراضي عقيق هم مزرعه اي داشت كه سالي هشت هزار دينار عايدي آن بود و گفته شده كه آن را به ام كلثوم دختر زينب اهدا نمود.نيز در عنوان (حسين تحت نفوذ حكام نرفت) منازعه ي امام (ع) درباره ي چند مزرعه اي كه حكام قصد تجاوز آن را داشتند گذشت. از همه ي اينها روشن مي شود كه حسين (ع) داراي املاكي مزروعي بود و عايداتي داشته است.بعلاوه موضوع شاهد تاريخي در اثبات ابن زياد است، از جمله ي اين كه امام (ع) عمر سعد را از ارتكاب قتل خود برحذر داشت و او با ترس ويران كردن خانه اش در مدينه و ضبط كردن املاكش در كوفه اعتذار نمود. امام فرمود: من خانه اي بهتر از خانه ي تو و مزارعي بالاتر از مزارع تو در مدينه به تو مي دهم. و اين مي رساند كه امام املاكي داشته كه به عمر سعد عوض دهد. روزي كه مروان فرماندار مدينه با دستور معاويه ام كلثوم دختر عبدالله جعفر را از پدرش عبدالله براي يزيد خواستگاري نمود، در جواب گفتند: بايد دائي او حسين (ع) كه بزرگ [ صفحه 335] خانواده است بيايد و ما مطيع دستور او هستيم. و امام در آن روز در نخلستان ينبع براي رسيدگي به امور مزارع تشريف برده بود و بنا به گفته ي المنجد

درحال حاضر معروف به نخله است.

چشمه ي بجنس و رؤياي امام

امام حسين (ع) چشمه اي داشته به نام «بجنس» در قطعات ذي خشب كه بسيار ذي قيمت بوده است و امام سجاد بعد از شهادت پدر آن را براي پرداخت ديون پدرش فروخت.عايدات آن بنا به گفته ي كتاب علي و زهرا از عبدالعزيز بن يحيي جلودي براي حسين بن علي (ع) هفتاد هزار و اندي دينار شرعي بود و امام چهارم بعد از شهادت پدر بزرگوار در فكر پرداخت بدهي پدرش بود و در بيشتر روزها از خواب خوارك و استراحت باز مي ماند. شبي در خواب به او گفتند درباره ي پرداخت ديون پدرت ناراحت نباش كه خدا آنرا به وسيله ي «بجنس» ادا كرد. امام سجاد گفت: من در متروكات پدرم مالي به نام بجنس سراغ ندارم. شب دوم باز مانند همان خواب را ديد و از اهل خانه راجع به آن مال تحقيق نمود. بانوئي ازاهل خانه به او گفت: آري پدرت غلامي داشت رومي كه به وي «بجنس» گفته مي شد، آن غلام چشمه ي آبي را يا سلسله قناتي در «ذي خشب» براي آن حضرت احداث نمود.امام درباره ي اين چشمه به تحقيق وسيع تري پرداخت و شهود و بينه ي زيادي شهادت دادند كه قنات ملك حسين و امام چشمه را تصرف كرد. وليد بن عتبه بن ابي سفيان به حضور امام پيغام فرستاد كه در مجلس من درباره ي چشمه ي پدرت در ذي خشب معروف به بجنس گفت و گوست. هر گاه به فروش آن مايل باشيد خريدارم.امام فرمود: آن را به بهاي ديون پدرم مي فروشم و مقداري بدهي را نوشت. سپس امام حق آب شب شنبه ي آن را براي

سكينه دختر حسين استثنا نمود. [535] .اينكه هفتاد هزار دينار قيمت شش هفتم چشمه اي باشد و يك هفتمش براي دختر رشيد امام حسين، سكينه مجزا شود، از عظمت و بزرگي شأن آن خانم حكايت مي كند، هزار دينار [ صفحه 336] هفتاد هزار مثقال طلاي خالص است كه به قيمت امروز 421 ق و 1379 ش معادل دو ميليارد و چهارصد و پنجاه ميليون تومان مي شود.و اعاشه ي امام شهيد و جريان زندگي عريض و طويل او از همانجا اداره مي شد و طبيعي است اگر بيوتات شرفا و رجال برجسته و مردان معروف كه شهرت اسلامي و جاني دارند عايداتي از خود نداشته باشند و به بيت المال چشم بدوزند، شخصيت آنها خرد و محو مي شود و ناچارند در مقابل عطاي رئيس گردن كج كنند و حداقل در برابر خلافكاريهاي آنان مهر سكوت را نشكنند.امام حسين (ع) تا زنده بود به معاويه - كه در اوج قدرت پوشالي خود بود و بزرگان اصحاب همه از وي اطاعت مي كردند و طلاي بيت المال را بي دريغ به جيب رؤساي قبائل و شيوخ طوائف سرازير مي نمود و منظورش خريد شخصيتهاي برجسته بود و در نيل به مقصود خويش نيز موفق بود - تعظيم نكرد. بلكه او را در فرصتهاي مناسب بخاطر اعمال جائرانه اش توبيخ فرمود و او هميشه به حسين بن علي (ع) احترام مي گذاشت و سهم او را از بيت المال محترمانه مي پرداخت، اما در برابر آن هيچگونه توقعي كه از ديگران داشت از حضرتش نداشت. زيرا به عظمت روحي او كاملا آشنا بود و مي شود گفت كسي مانند معاويه به اعماق روحيه ي حسين بن علي (ع)

آشنائي نداشت.

عطاياي معاويه

بنا به گفته ي علامه مجلسي، معاويه هر سال هزار هزار درهم (يك ميليون) به غير از اجناس و هداياي ديگر به حسين (ع) مي داد و اين مقرري را قطع ننموده. [536] حتي بعد از نامه ي سعايت آميز مروان كه نوشته بود عمرو بن عثمان گويد كه مردمان عراق و موجهين حجاز با حسين (ع) مراوده و رفت و آمد دارند و من از انقلاب، خاطرم آسوده نيست و پيش از هر چيز از حسين نگرانم، معاويه به وي نوشت با حسين (ع) كاري نداشته باش و ما نمي خواهيم به او تعرض كنيم. [537] .باز در بحار منقول است كه حسن (ع) و حسين (ع) از معاويه اموال را مي گرفتند و از اين [ صفحه 337] مال حتي به مقداري كه دهان پشه حمل كند براي خود و عيال خود خرج نمي كردند. [538] .

عطاي مردود

امام، همچنين در بعضي موارد صله معاويه را قبول نمي كرد و رد مي فرمود. چنانكه ابن صباغ مالكي گويد: معاويه وارد شهر مكه شد و براي حسين (ع) مال فراوان و لباسهاي زياد و ذي قيمتي فرستاد و او همه ي آنها را رد نمود و هيچ كدام را قبول نكرد. [539] .بي شك اين قضيه در آخرين سفر معاويه رخ داده بود كه بمنظور اخذ بيعت يزيد آمده بود و در صفحات پيشين شرح آن گذشت.

ولايت امام حسين بر صدقات علي

حسين بن علي (ع) در زمان خود «باب حطه اي» بود كه مردم بر او وارد مي شدند و مشمول عطايا و بخشش وي مي شدند و عايداتي داشت كه جوابگوي آن بود. حضرتش علاوه بر املاك خود بر صدقات پدرش به موجب وصيت و دستور كتبي اميرالمؤمنين (ع) ولايت داشت تا در كليه موارد رضاي خدا و جهت ارحام آل هاشم و عبدالمطلب مصرف شود و در صورت احتياج آنها را بفروشند. اين املاك پنج قطعه يا جلگه يا آبادي بوده به نامهاي: 1- ينبع [540] 2- وادي القراي [541] 3- ديمه [542] 4- ادينه يا ازينه 5- عفيرتين يا قفيرتينترجمه صورت وصيت نامه يا وقف نامه و يا عهدنامه بدين قرار است:بسم الله الرحمن الرحيم اين وصيتي است كه بنده ي خدا علي (ع) در حال خويشتن وصيت كرده و حكم مي كند بمنظور خوشنودي خداي كه تا مرا داخل جنت نمايد و بدان سبب روي مرا از آتش و آتش را از روي من بازگرداند. روزي كه چهره ها تابناك و سفيد است و رخسار [ صفحه 338] عده اي سياه و بي فروغ است.1- به درستي كه هر چه در

«ينبع و حوالي آن» براي من مالي شناخته شود، صدقه است و بندگان و غلامان همه صدقه هستند غير از «رباح و ابي نيرز، و جبير» كه آزادند و كسي در آنها حقي ندارد و آنان موالي من اند و اين سه نفر در نخلستان پنج سال كار خواهند كرد و نفقه و ارزاق عيالات آنان بر آن مال و در عهده آن مال خواهد بود.2- علاوه بر آن آنچه براي من در وادي القري است همه از آن بني فاطمه است (يعني وقف بر اولاد فاطمه است و خصوص حسنين است) بندگان و بردگان آن نيز همگي صدقه است.3- آنچه براي من است در ديمه با اهل آن، همه صدقه است. ليكن براي زريق مانند همقطاران وي كه نوشته ام خواهد بود (شايد منظور همان ارتزاق پنج سال و عمل كردن باشد).4- و آنچه براي من در ادينه ي نجد و ازينه مي باشد و همچنين اهل آن صدقه است.5- و عفرتين و يا قفيرتين چنانچه مي دانيد در راه خداي سبحان و آنچه از اين اموال نوشتم صدقه بتي و جدي است، چه زنده باشم و چه مرده باشم بايد انفاق شود در هر جائي كه خوشنودي خدا در آن است و در خويشاوندان از بني هاشم و مطلب و خويش و بيگانه.و براي تصدي اين امر حسن بن علي قيام مي كند و خود از آن مال به قدر معروف مي خورد و هر جا را تشخيص داد كه خوشنودي خدا در آن جاست انفاق مي كند و او مجاز و آزاد است و مشقت و تنگنائي بر او نيست.و اگر خواست مقداري از اين مال را بفروشد

و دين و بدهي خود را به وسيله ي آن پرداخت كند، بكند كه مانعي و مضايقه اي بر او نيست. و اگر خواست ملك خاص خود گرداند باز مانعي ندارد. [543] .و اولاد علي و موالي آنان و اموال آنان همه تابع حسن بن علي (ع) هستند و اگر خانه اي براي حسن بن علي (ع) داشته غير از خانه ي وقفي و صدقه ي آن را بفروشد و باكي در آن برايش نيست. و هر گاه فروخت بهاي آن را سه ثلث قرار دهد، يك سوم آن را در راه خدا و ثلث آن [ صفحه 339] را در بين بني هاشم و بني مطلب و يك سوم آن را در آل ابي طالب قرار دهد و طوري در آن به مصرف برساند كه خوشنودي خدا در آن است.و اگر حادثه اي براي حسن (ع) رخ دهد و «حسين» زنده باشد اين ها كلا واگذار است به حسين (ع) و حسين (ع) در آنها همان كاري را مي كند كه حسن (ع) را دستور داده بودم و آنچه بر نفع حسن (ع) و بر عهده ي اوست و عليه او خواهد بود، آنچه عليه او بود.و آنچه براي بني فاطمه از صلب علي (ع) از صدقات منظور است، همان مقدار براي پسران علي (ع) (يعني از بانوان ديگر) منظور است (يعني بطور تساوي).و آنچه از توليت براي پسران فاطمه قرار دادم مرادم خوشنودي ذات اقدس عزوجل و تكريم حرمت دختر رسول خدا (ص) و تعظيم و تجليل اين دو تن بوده و اگر براي حسن (ع) و حسين (ع) هر دو حادثه اي رخ داد از اين

رو دو تن آن كس كه زنده بود در اولاد علي دقت كند. هر كدام كه رفتار و امانتداري او مورد رضايت و پسنديده است اين توليت را به او واگذار كند و اگر در بين آنان كسي با چنين شرائطي نباشد به يك تن از رجال آل ابيطالب كه آن را مي پسندد واگذارد.و اگر ديد آل ابيطالب بزرگانشان و عاقلانشان رفته اند امر آنها را واگذار كند به يك تن از رجال بني هاشم كه مورد پسند است و شرط كند بر آن كس كه مال را به عهده ي او واگذار مي كند كه مال را بر اصول خود وابگذارد تا اصول درختها از جهت تنه و شاخه هاي اصلي محفوظ باشد و تنها از ثمره ي آن انفاق كند، طبق آنچه به وي امر داده ام در راه خدا و رضاي او و ارحام من از بني هاشم و بني مطلب و نزديك و دورشان.نه چيزي از آن فروش شود و نه بخشش گردد و نه ارث قرار گيرد و مال محمد بن علي بر كنار است و آن هم واگذار به پسران فاطمه است (يعني توليت آن) و غلامان و كنيزان من - كه در طومار و نامه كوچكي كه نام آنها نوشته شده است - همگي آزادند. اين وصيت را علي بن ابيطالب در اموال خود فرداي روزي كه وارد مسكن [544] شد براي رضاي خدا نوشته است. [545] . [ صفحه 340] و عايدات اين املاك موقوفه كم نبود، بطوري كه بنا به گفته ي بلاذري غله ي علي (ع) چهل هزار دينار بود كه آن را صدقه داده بود.سيد بن طاووس در كشف المحجه روايت

كرده، گويد: علي (ع) فرمود: من فاطمه را تزويج كردم در حالي كه رختخواب و فرش نداشتم و امروز صدقات من اگر تقسيم شود بر بني هاشم به همه مي رسد و وسعت مي دهد. نيز در همان كتاب كشف المحجه روايت كرده و گويد كه علي (ع) اموال خود را وقف كرد در حالي كه غله ي آن چهل هزار دينار بود. [546] .عمار بن عمار گويد «ان عليا آجر بنفسه من يهودي علي ان ينزع (ع) له كل دلو بتمرة فجمع نحوا من المد فجاء به فنثر في حجر فاطمة فقال كلي و اطعمي صيانك» همانا علي (ع) خود را به يهودي اجير نمود كه براي او از چاه آب بكشد هر يك دلو در مقابل يك دانه خرما آن قدر كار كرد نزديك يك مد خرما جمع كرد و به خانه آورد به دامن فاطمه ريخت فرمود خود بخور به فرزندانت اطعام كن. [547] .دينار كه يك مثقال طلا است اگر با ارزش روز (سال 1379 شمسي) حساب كنيم كه قيمت طلاي خالص 35000 تومان است سالي يك ميليارد و چهار صد ميليون تومان امروز مي شود و با اين مبلغ يك شخصيت برجسته مي تواند برخي از ارباب حوائج و رجوع را جواب دهد و فاميل و خانواده ي خود را هم اداره كند.مع الوصف حسين بن علي (ع) آن قدر ارباب رجوع داشت كه گاهي مي شد از دوستان خود استقراض مي كرد و اين براي امام امكان داشت زيرا معاويه گاهي از وقتها حقوق راتبه ي بني هاشم را قطع مي كرد تا امام را در محاصره ي اقتصادي و تهاجم بني هاشم قرار دهد به طوري كه مؤلف كتاب

علي و زهرا (ص 428) گويد: معاويه حقوق آل هاشم را (نه حق شخص حسين) در وقت مخالفت با بيعت يزيد قطع نمود).ليكن حسين (ع) آل هاشم را اداره نمود و قهرا استقراض مي گرفت به طور كه وقتي معاويه باخبر شد صد هزار دينار در مقابل واگذاري مزرعه ابي نيزر فرستاد و امام (ع) از فروش آن امتناع كرد.محمد بن هشام گويد: بدهي حسين (ع) روز به روز اضافه مي شد، معاويه هم در برابر [ صفحه 341] مزرعه ابي نيزر تا دويست هزار دينار براي حضرتش فرستاد اما امام از فروش امتناع نمود و فرمود: پدرم آن را به صدقه داده كه خداوند رخسارش را از آتش باز دارد و من هر آينه فروشنده ي آن نيستم. [548] .تعدد روايات در صد هزار دينار و دويست هزار دينار را مي توان حمل بر تقاضاهائي نمود كه معاويه متعاقبا براي درخواست اين مزرعه داشت و به قيمت آن مي افزود نه آنكه حمل بر مخالفت مضمون روايتين شود.و از قيمت صد هزار دينار و دويست هزار دينار مي توان وسعت و معمور بودن آن را به دست آورد و تخمين زد.

خانه هاي حضرت حسين در مكه و مدينه و كوفه

از روايات چنين معلوم مي شود كه امام خانه هاي متعددي داشته است. علي بن عبدالله سمهودي مي نويسد:علي (ع) در مدينه دو خانه داشت يكي حجره و منزل فاطمه، كه فعلا جزو مسجد شده و محل ولادت حسين است، و ديگر خانه اي در بقيع داشت.ابن ابي الحديد نيز از نصر بن مزاحم نقل كرده كه علي (ع)، در سال 36، ماه رجب از بصره به كوفه وارد شد. اشراف بصره افتخار حضور داشتند و رجال برجسته ي كوفه به استقبال

شتافتند و به امام عرض كردند در كجا فرود خواهي فرمود؟ امام گفت: به دارالاماره نخواهم رفت و ممكن است در رحبه منزل كنيم.شارح نهج البلاغه اضافه كرده كه علي (ع) در كوفه به جعدة بن هبيره خواهرزاده ي خود وارد شد و بعد نصر بن مزاحم گويد چون اثاث منزل علي (ع) به كوفه رسيد مردم دارالاماره را پيشنهاد كردندو علي (ع) قبول نكرد و در همان رحبه كه بعدها معروف به (رحبه ي علي) گرديد منزل [549] انتخاب كرد. [550] . [ صفحه 342] حسين (ع) اين دو خانه را كه در دوران پدر در آنها زندگي كرده بود بعد از پدر بالارث مالك گرديد. در مكه هم در شعب ابي طالب خانه هاي قريش كه محل تولد پيغمبر است شهرت به سزا داشت و در دست اولاد علي (ع) و عقيل و جعفر و ساير فرزندان ابي طالب بود. وضع اين خانه ها را تاريخ درحد كامل روشن نكرده، ولكن همين قدر مسلم است كه شعب ابيطالب محله اي بوده كه خاندان قريش بيشتر در آنجا سكونت داشتند و از اين خانه ها آنچه مسلم است يك حجره از آن حسين بن علي (ع) بود، به نام «شعب علي (ع)». ابوحنيفه ي دينوري مي نويسد: حسين (ع) وقتي وارد مكه مي شد در شعب علي (ع) منزل مي كرد و مردم شهر در همان منزل به حضورش شرفياب مي شدند و در سفر آخرش نيز در همان منزل بود و مردم به حضورش مي رفتند. [551] .

حسين وجهه و شرافت عالم بشريت

امام حسين (ع) بعد از پدر و برادرش از اين سه منزل مدينه و كوفه و مكه فقط منزلهاي مكه و مدينه را مورد

استفاده قرار داد و از نظريه وجهه ي عمومي حسين (ع) و اين كه او مورد ابتلاي عامه ي امت بود لازم مي نمود تا يك مركزي جهت پذيرائي مراجعين كه مزاحم حرم سرا نشوند (بطوري كه در هر عصري براي بزرگان و رجال رسم و متعارف است) انتخاب كند.امام (ع) براي اين معني در مدينه بعلت عدم وسعت بيت فاطمه (س) مسجد پيغمبر را انتخاب نموده بود كه محل پذيرائي علمي بود [552] و در مكه اغلب جمعيت انبوهي از صاحبان فضيلت و راويان حديث مثل مرغان تشنه اي كه به آب مي ريزند در مسجد الحرام اطراف او را مي گرفتند و از آن حضرت اخذ علم مي كردند. [553] .به نقل ابن كثير شامي، وقتي حسين (ع) به مكه رفت (ظاهرا منظور وي سفر آخر است) مردم متوجه او شدند و اطراف او را گرفتند مجلسش پر از اصحاب و تابعين و رجال علم و [ صفحه 343] راويان حديث بود. پير و جوان در محضرش حلقه مي زدند و چنان به سخنان حسين گوش فرا مي دادند كه گوئي با شنيدن بيانات شيرينش قند در دل آنان آب مي شد و آنچه را مي شنيدند براي هميشه حفظ مي كردند و براي ديگران نقل مي نمودند. [554] .به نقل عبدالله العلائلي از ابن كثير شامي،حسين بن علي (ع) و ابن زبير در فاصله ي زماني نزديك به هم وارد مكه شدند و در آنجا رحل اقامت انداختند، اما توجه مردم كلا به حسين (ع) بود، به طوري كه پي در پي و دسته به دسته به محضرش شرفياب مي شدند. [555] .و اين نبود مگر يك جذبه ي روحي. در تفسير كلمه ي جذب سخن فراوان است

و تا به حال به جائي نرسيده، در حالتي كه تحقق جذبيت در برخي از افراد بشر و شخصيات بارز قابل انكار نيست، زيرا ما اشخاصي را مي بينيم كه انسان ها هر وقت در مقابل آنان قرار مي گيرند، قهرا مغلوب عواطف آنان شده و از خود ناآگاه مسحور و مجذوب مي شوند و خود را در حلقه ي اسارت آنان در مي آورند.و اگر در خارج از حقايق به اين حقيقت نظر كنيم بايد آهن ربا را بگوئيم، زيرا اين ماده ي فلزي از ميان جنس فلز يك ماده ي مغناطيسي را در بر دارد كه بوسيله آن قطعات كوچك را به ميزان نيروي موجود خود به طرف خود مي كشد.همچنين برخي از افراد انسان مانند همان قوه ي مغناطيسي جذب و جذر دارند و علماي علم النفس از معرفي و شناساندن آن،بلكه از معرفت و شناخت آن عاجز مانده اند و حديث نبوي را بهترين تطبيق و تعريف قرار داده اند كه فرموده: «الارواح جنود مجندة ما تعارف منها ائتلف و ماتنا كر منها اختلف.» و البته براي نگارنده مفهوم اين حديث روشن نگرديد!

منزل حسين و يك عرب با اشعب

خانه ي حسين (ع) به روي همه باز بود و از عنايت و عطوفت و مهر او همه برخوردار بودند. غني، فقير، قوي و ضعيف در نظرش يكسان بود. اشعب گويد: روزي وارد خانه ي حسين (ع) شدم. در حضورش يك مرد عرب را ديدم كه بي نهايت قبيح المنظر و زشت صورت بود. هرگز بمانند او در بدريختي و زشتي نديده بودم. از ديدنش دلتنگ شدم و سبحان الله گفتم و [ صفحه 344] هر چه به او نگاه مي كردم بيشتر خسته و دلتنگ مي شدم. به حسين بن علي (ع)

گفتم: پدر و مادرم فدايت شود، اجازه مي فرمائي با او سلاح جنگ بپوشم؟ - و منظورم شوخي بود - اما خنده اي بر لبانش نقش بست و گويا گمان مي فرمود عرب مرا به مزاح گوئي مي شناسد. و اين مزاح را از من تحمل مي كند مرد عرب در حالي كه قيافه اي مملو از غرور و تكبر به خود گرفته بود و با او تير و كمان همراه بود گفت: اگر مي خواهي بگير. سپس تيري از تيردان بيرون آورد و مرا هدف قرار داد و تير به من رسيد. به خدا قسم اگر سر به سر او مي گذاشتم پايان زندگيم بود. و ديدم چشم هاي مرد عرب بزرگ و آشكار شد و از او شروريت را حس كردم.فورا به حسين (ع) عرض كردم: قربانت گردم مرا مرض قولنج فراگرفته و بيرون شدن براي من مشكل است رفقا همه خنديدند و خنده هاي بلند بعدها براي يكديگر صحنه ي مجلس را نقل مي كردند. [556] .روشن است كه مزاح و خوش گوئي و نشاط و انبساط روحي در فطرت بشر با خلقت او آميخته شده و آن غذاي روح و روان انسان است و پيشوايان متدين در اين خصيصه از مقتضيات فطرت بيرون نبودند و برخي از زاهد نماها در اين مورد راه تفريط پيموده اند و آن را به نام دين ثبت كرده اند و افترا به دين اسلام بسته اند. البته بايد اعتراف كرد كه افراط و زياده روي غير معقول، در هر كاري از جمله مزاح از منطق اسلام بيرون است.

عظمت حسين عليه السلام در نظر اصحاب

مدح حسين از عبدالله بن جعفر در مجلس معاويه

سليم بن قيس گويد كه عبدالله بن جعفر مي گفت معاويه به من در مورد تعظيم پسر عموهايم اعتراض نمود و

گفت: چرا براي حسن و حسين اين همه عظمت قائلي در حالي كه آنها از تو بهتر نيستند و پدرشان از پدر تو بهتر نيست و اگر حديث پيغمبر درباره ي فاطمه (س) نبود، مي گفتم كه مادرت اسماء بنت عميس از فاطمه (س) كمتر نبود.عبدالله گويد:از سخنان معاويه ناراحت شدم وچنان خشم بر من غلبه كرد كه اختيار از كفم رفت. گفتم: معاويه! تو نسبت به مقام حسن و حسين (ع) و به پدر و مادرشان ناداني به خدا قسم آنها از من بهتر و پدرشان از پدرم بهتر و مادرشان از مادرم اشرف است. بدرستي كه از رسول خدا شنيديم درباره ي آنها و پدر و مادرشان چه مي گفت و من پسر نابالغي بودم و گفتار او را [ صفحه 345] حفظ كردم و در دل خود جا مي دادم.معاويه گفت: در مجلس غير از حسن (ع) و حسين (ع) و پسر جعفر - رحمة الله - و پسر عباس و برادرش فضل كسي نيست (اغيار وجود ندارند) بگو آنچه را كه از رسول خدا شنيده اي كه به خدا قسم تو دروغگو نيستي.عبدالله گفت: مسموع من اعظم و بزرگتر از آن است كه تصورش مي كني. گفت: بگو ولو بزرگتر از كوه (احد و حري) باشد، بدرستي كه اگر از اهل شام در مجلس نباشد من باك و نگراني ندارم از نشر فضائل شما [557] و از وقتي كه طغيان كننده ي شما (منظورش علي (ع) است) كشته شد و جمعيت شما پراكنده گرديد و امور مسلمانان به اهل و مركز خود برگشت از شما در امان هستم و من ابدا باكي ندارم از گفتارهاي شما و ادعاي

شما، زيرا بر ما ضرري نمي رساند.عبدالله گفت: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: من بر مؤمنين از خودشان سزاوارترم و من بر هر كسي اولي هستم بر نفس او، تو اي برادرم اولي هستي به آن كس. و علي (ع) پيش رسول خدا ايستاده بود و فاطمه (ع) و ام ايمن و ابوذر و مقداد و زبير بن عوام در خانه بودند و رسول خدا سه مرتبه بازوي خود را به بازوي علي زد و سخنان خود را سه مرتبه تكرار نمود.سپس به امامت دوازده امام تصريح فرمود «يعني از همه نام برد» سپس فرمود: براي امت من دوازده نفر امام و پيشواي گمراه كننده هست كه همه ي آنان گمراه و گمراه كننده اند ده نفر آنان از بني اميه و دو نفرشان از قريش است و گناه همه ي دوازده نفر و آناني كه گمراه كرده اند، به گردن آن دو نفر است. سپس رسول خدا نام آن دو را بيان نمود و ده نفر ديگر را نام برد.معاويه گفت: آنها را براي ما توضيح بده. عبدالله گفت: فلان و فلان و صاحب زنجير و پسرش از آل ابي سفيان و هفت نفر از پسران حكم بن ابي العاص كه اول آنها مروان است.معاويه گفت: اگر اين طور باشد من از هلاك شدگانم و سه نفر پيش از من هم هلاك شده اند و پيروان آنان از اين امت و اصحاب پيغمبر از مهاجرين انصار و تابعين، غير از اهل بيت رسول و پيروان آنان، همه هلاك شده اند. عبدالله گفت: آنچه به خدا قسم حق است از رسول خدا شنيده ام.معاويه روي به حسن (ع)

و حسين (ع) و ابن عباس كرد و گفت: پسر جعفر چه مي گويد: ابن [ صفحه 346] عباس در جواب پسر هند، در حالتي كه سال اول و نخستين سفر او بعد از قتل علي (ع) بود و مردم دور او را گرفته بودند چنين گفت: معاويه! براي اطمينان بفرست آناني را كه عبدالله نامشان را برد بياورند.معاويه فرستاد، عمر بن ام سلمه و اسامة بن زيد را حاضر نمودند و آنان شهادت كردند كه آنچه عبدالله گفته حق است همانطوري كه نقل كرده از رسول خدا شنيده ايم. [558] .معاويه دوباره از امام حسن (ع) و حسين (ع) و از ابن عباس و فضل و پس ام سلمه و اسامه پرسيد: شما گفتار پسر جعفر را گواهي مي كنيد؟ همه گفتند: ما گواهيم به سخنان او كه صدق است. سپس ابن عباس آيات زيادي از قرآن بر حقانيت آل محمد (ص) فرو خواند و امام حسن (ع) به معايه دستور داد تا به هر يك از آنان صد هزار درهم بدهند، غير از حسن (ع) و حسين (ع) و جعفر كه به هر يك از اين سه تن هزار هزار درهم بدهند. [559] .

عظمت امام حسين در نظر امام حسن

سيد الشريف زاهد محمد بن علي بن حسن از ابن حازم اعرج نقل مي كند كه امام حسن مجتبي (ع) براي حسين (ع) به حدي تعظيم مي نمود كه گويا از او در سن بزرگتر است. ابن عباس گويد كه اين موضوع براي من نامفهوم بود از حسن بن علي (ع) پرسيدم. فرمود: من هيبت او را مانند هيبت پدرم مي دانم. ابن عباس اضافه كرده. امام حسن (ع) در مجلس با ما عادي

مي نشست و هر وقت حسين وارد مي شد خود را جمع مي كرد و تغيير حالت مي داد.همچنين گويد حسين (ع) از كودكي و جواني جواني زاهد و شخصيتي استثنائي بود. با علي (ع) غذا مي خورد و به قوت علي (ع) قناعت مي كرد و در صبر و بردباري به هنگام شدائد با پدر رقابت و بلكه پيش دستي مي كرد. اين پدر و پسر را خداوند پيشواي امت قرار داده بود. سپس بين اراده هاي آنان فاصله انداخت تا مردم از اخلاق هر دو تبعيت كنند و يك نوع وسعت براي امت باشد كه در اتحاد امكان نداشت. [560] .مسروق گويد: روز عرفه بر حسين (ع) وارد شدم و جمعي در حضورش بودند كه كاسه هاي [ صفحه 347] سويق پيش آنان بود. همه را ديدم كه قرآن در آغوش دارند و آن را مي خوانند و منتظر فرا رسيدن وقت افطارند. از چند مسأله پرسيدم، حضرت جواب دادند و از پيشگاه انورش بيرون آمدم. به خانه ي حسن (ع) رفتم و ديدم مردم دسته دسته وارد مي شوند و از ماكولات لذيذ كه آماده است براي واردين استفاده مي كنند و با خود مي برند. من متحير بودم كه امام فرمود: مسروق! چرا نمي خوري؟ گفتم: آقاي من! روزه هستم و امروز شما دو برادر را مختلف يافتم. برادرت حسين را ديدم منتظر افطار بود و شما را با اين حالت ديدم. امام مرا در آغوش كشيد و فرمود: اي پسر اشرس! آيا ندانسته اي كه خداي متعال ما را براي سياست و رهبري امت پيغمبر قرار داده؟ اگر دو برادر به يك نظر اتفاق كنيم براي شماها وسعت ميدان نمي ماند. من افطار كردم

بجهت افطار كنندگان شما و برادرم روزه گرفته بجهت روزه داران شما. [561] .امام حسن سائلي را نزد حسين (ع) برد و گفت: چرا از برادرم حسين (ع) غفلت ورزيدي؟ سائل گفت: نزد او رفتم، گفتند كه اعتكاف كرده، اين بود كه برگشتم. امام فرمود: اگر به تو كمك كند از يك ماه اعتكاف بهتر است و وقتي وارد شدند حسين (ع) در حال نماز بود. [562] .

عظمت حسين در ديده ابن عباس و اصحاب حضرت رسول

مدرك بن زياد گويد: ابن عباس ركاب حسن (ع) و حسين (ع) را گرفته بود و آنها را سوار مي كرد. گفتم: تو از هر دوي آنها بزرگتري، ركاب آنها را مي گيري؟ بسيار ناراحت شد و با خشم تمام گفت: اي لئيم احمق! تو نمي شناسي كه اينان كيستند! اين دو بزرگوار پسران رسول خدايند و از كساني هستند كه خداوند گرفتن ركاب آنان را براي من نعمتي بزرگ قرار داده. [563] .ليث بن سعد گويد: مردي نذر كرده بود تا روغن شيشه اي را كه پيش او بود به پاهاي شريف ترين قريش بمالد. از مردم درباره ي اشرف قريش مي پرسيد. به وي گفتند «محزمه» به انساب قريش اعرف و داناتر است اشرف قريش را از او بجو!مرد صاحب نذر پيش او آمد و سؤال كرد. محزمه كه در آن وقت پيرمرد فرسوده اي بود پاهاي خود را دراز كرد و گفت: پاهاي مرا روغن مالي كن. پسرش «ميسور» حاضر بود و مرد عرب را منع كرد و گفت: پدرم در نتيجه ي پيري عقلش نمي رسد. تو بايد پيش حسن (ع) و [ صفحه 348] حسين (ع) رفته و پاهاي آنها را روغن بمالي، زيرا آنها امروز افضل و اشرف

مردم هستند. [564] .و همان پسر عمويش عبدالله بود كه وقتي در مكه از حركت حسين (ع) باخبر شد فورا شرفياب حضورش گرديد و گفت: پسر عمو! شنيده ام قصد حركت به عراق را داري و مي دانيد كه عراقي ها اهل مكر و حيله اند و تو را دعوت نكرده اند، مگر براي جنگ. بنابراين عجله مكن و اگر تصميم گرفته اي كه با اين جبار ستمگر جنگ كني و اقامت مكه را مناسب نمي داني به سوي يمن تشريف ببر كه آنجا را تا حدي در حاشيه است و دوستان تو در آنجا زيادند و در آنجا اقامت فرموده و براي دعوت مردم به سوي خود فعاليت كن. سپس از آنجا به اهل كوفه و دوستان عراقي خود نامه بنويس كه امير خود را تعيين كنند. حال اگر با عرايضم موافقت نداري و تصميم بر قيام گرفته اي زنان خود را همراه نبر، امام به سخنان پسر عمويش گوش داد و فرمود: از تصميم خود بر نمي گردم. [565] .

استقامت ابن عباس و نامه ي كوبنده به يزيد

اين همان ابن عباس بود كه پس از حادثه ي عاشورا با ابن زبير دست بيعت نداد و يزيد بن معاويه باخبر شد و نامه ي بسيار پرمحبتي به او نوشت. و او منظورش جلب رضايت او بود. در نامه وعده ي ثروت داده بود و اين نامه بود كه به هر كس نوشته مي شد خود را مي باخت و ششدانگ تسليم حريف مي گرديد نظير اين نامه به محمد حنفيه نوشته شد و او بدون قيد و شرط استقامت خود را از دست داد و به دعوت يزيد لبيك گفت و به سوي شام رهسپار شد. تفصيل نامه در عنوان «عظمت

حسين (ع) در نظر محمد حنفيه» گذشت به آنجا رجوع شود.ترجمه ي نامه اين است كه شقيق بن سلمه گويد پس از شهادت حسين (ع) عبدالله بن زبير، عبدالله بن عباس را به بيعت با خود دعوت نمود و پسر عباس شديدا جواب رد داد.يزيد از اين جريان آگاه شد و خيال كرد كه مخالفت ابن عباس با پسر زبير معلول اين است كه او مي خواهد با يزيد بيعت كند.يزيد به ابن عباس نوشت. به من خبر رسيده كه «پسر زبير» تو را به بيعت و اطاعت خود خوانده تا بر باطل كمك كني و در گناه او شريك شوي. تو به بيعت ما چنگ زدي و راه وفا پيمودي و طاعت خدا را فراموش نكردي، زيرا حق ما را خوب شناخته اي. [ صفحه 349] خدا تو را پاداش نيك دهد از رحم خودت، يك پاداشي كه به صله كنندگان ارحام وفادار مي دهد. من هر چيز را هم كه فراموش كنم اين احسان تو را و شتاب تو را در صله ي رحم به كسي، كه تو شايسته بودي بعنوان يكي از اقرباي رسول خدا با او صله كني، فراموش نخواهم كرد.بررسي كن و هر كه را كه در آن منطقه پسر زبير با زبان و اباطيل خود فريب مي دهد به من معرفي كن. و نظر خود را به آنها اظهار كن، زيرا آنان گفتار شما را اطاعت مي كنند.ابن عباس در پاسخ وي نوشت: نامه ي تو به من رسيد، مرا در مخالفت پسر زبير ستايش كرده بودي. به خدا قسم من درباره ي مخالفت پسر زبير احسان و ستايش و مدح تو را نمي خواهم، زيرا خداوند منظور

و منويات مرا خوب مي داند.تو گمان كردي و يادآور شدي كه احسان و صله ي مرا فراموش نكني؟ من خواهش مي كنم اي انسان! (منظورش از اين كلمه كه خطاب با لفظ عمومي بدون اشاره به القاب واقع شده توهين است) احسانت را و صله ي عاجل خود را از من قطع كن و من هر گونه محبتم را از تو حبس كرده ام.به زندگي ام قسم! تو از حقوق ما ادا نكرده اي مگر چيز اندكي را و تو تحقق بسياري از حقوق ما را حبس كرده اي و از من خواسته بودي تا مردم را از ابن زبير بي رغبت كرده و سوي تو سوق دهم. بريده باد دوستي و شادي و طرفداري تو!تو مرا به دوستي خود دعوت مي كني و از من ياري مي خواهي در حالي كه پسر عمويم حسين (ع) را كشته اي، كه همه ي ياران او چراغهاي هدايت و ستارگان فروزان بودند، به دستور تو سپاهيانت به او خيانت كرده و پيمان شكستند و در يك بيابان خون او و ياران و فرزندانش را به خاك ريختند و بدون دفن اجسادشان را ترك كرده و رفتند. بطوري كه بادهاي صحرا بر اجسادشان مي وزيد. تا آن كه برانگيخت خداوند قومي را كه شرك در خونشان رخنه نكرده بود و آنها را كفن كرده و به خاك سپردند و تو بر تخت سلطنت خود نشستي.من هرگز فراموش نمي كنم كه تو حسين عزيز را از حرم رسول خدا به سوي حرم خدا طرد كردي و رجاله هاي خود را براي كشتن او به مكه فرستادي در تعقيب منظور شوم خود آن قدر پافشاري كردي تا آن

كه او را از مكه به سوي عراق كوچ دادي و او بناچار مضطربانه از مكه خارج شد. سپاه تو او را محاصره نمودند به خاطر دشمني با خدا و عداوت با پيغمبر و اهل بيت [ صفحه 350] عصمت كه خداوند آنها را پاك گردانيده!و انان از شما تقاضاي متاركه و برگشت به محل خود نمودند و شما به علت كمي ياران حسين (ع) و استيصال خانواده ي او سوء استفاده نموده فرصت را براي كشتن آنها مغتنم دانستيد، بطوري كه گويا يك خانواده ي ترك ديلم را كشته ايد!شگفت آور است براي من كه با اين بي شرمي باز از من توقع محبت كرده اي در حالي كه عزيزان مرا كشته اي و از شمشير تو هنوز خون ما مي چكد و تو يكي از قاتلان ما هستي. بخواست خدا خون ما در گردن تو عبث نخواهد ماند و بر خون ما نتواني غلبه كرد ولو در دنيا بر ما غالب شده اي، پيش از تو بسياري از انبيا و اولاد انبيا را كشته اند و خداي قهار انتقام آنها را گرفته و بس است ياري خدا بر مظلومان. بعيد مشمار كه امروز بر ما غالب شدي يك روز هم ما بر تو غلبه مي كنيم.از وفاي ما نسبت به تو سخن گفته بودي! ولكن حق خود را نسبت به ما توضيح نداده بودي كه چه حقي داشتي تا ما به آن وفادار باشيم و اگر چنين بود ما پيش از اين با تو بيعت مي كرديم! در حالي كه مي داني من و اولاد پدرم به اين رياست از تو سزاوارترند ولكن شماها بر ما ستيزه كرديد و

حق ما را ربوديد.دور باد از رحمت خدا كسي كه كوشش كرد در ظلم ما و جهال را بر ما چيره كرد، بطوري كه قوم ثمود و عاد و لوط و اصحاب مدين از رحمت خداوند دور هستند!شگفتا كه دختران عبدالمطلب و اطفال صغير را به اسارت گرفته، به سوي شام كشيدي تا به مردم بفهماني كه تو بر ما غلبه كرده اي با اين وصف آيا تو بر ما منت مي گذاري در حالي كه خدا بوسيله ي ما بر تو (و همه ي مؤمنان) منت گذارده!؟به جانم قسم اگ تو از زخم شمشير من در امان باشي، يقين بدان كه از زخم زبانم آسوده نخواهي ماند. به خدا قسم مأيوس نيستم، زيرا تو در برابر قتل پسر پيغمبر گرفتار انتقام خدا مي شوي و از دنيا رخت بر مي بندي در حالي كه سلطنت تو تار و مار و خودت بدنام هستي. سپس اي بي پدر! هر قدر كه مي تواني در هر روز عصيانت نسبت به خدا. زياد مي شود، سلام بر كساني كه تابع رستگاريند. [566] .اين همان ابن عباس است كه بنا به گفته ي مرحوم محدث قمي در نتيجه ي كثرت گريه بر [ صفحه 351] اميرالمؤمنين حسين (ع) بينائي چشمهايش را از دست داد. وي در علم فقه و تفسير و تأويل و بلكه در علم انساب و شعر سرآمد زمان خود بود، زيرا رسول اكرم (ص) او را بجهت آب آوردنش براي غسل پيغمبر درخانه ي خاله اش ميمونه دعا فرمود و گفت: «اللهم فقهه في الدين و علمه التاويل» خدايا او را در احكام دين عالم قرار ده و تأويل را به او عطا كن.علي (ع)

او را به محاجة خوارج و پسر زبير فرستاد و در قضيه ي حكمين علي (ع) اصرار داشت كه ابن عباس از طرف او نماينده شود و مي فرمود: تنها عبدالله است كه حريف عمروعاص مي شود. ابوموسي را با تحريك اشعث به مسلمين تحميل كردند. [567] .بنا به گفته مسعودي معاويه درجنگ صفين به عمروعاص گفت: كشتار زياد شد و ما را از پا در آورد. رياست سپاه عراق و حجاز پس از شخص علي (ع) با عبدالله بن عباس است. اگر نامه اي براي او بنويسي و نظر او را جلب كني علي (ع) از گفته ي او سرپيچي نمي كند.عمروعاص گفت: ابن عباس را نمي شود فريب داد او مانند علي (ع) است اگر اميد فريب دادن علي را داشتي در آن وقت اميد فريب ابن عباس را هم داشته باش.معاويه گفت: در هر حال شما نامه را بنويس تا چه نتيجه دهد. عمروعاص نامه را نوشت و وقتي كه جواب زهرآگين عبدالله به عمروعاص رسيد نامه را پيش معاويه برد. نامه را خواندند و از عمل خود بسيار پشيمان شدند. [568] .بعلاوه ابن زبير به او فشار مي آورد تا بر وي بيعت كند و عبدالله و محمد حنفيه در آن روزگار در مكه سكونت داشتند. پسر زبير تهديد مي كرد اگر بيعت نكنيد شما را آتش مي زنم. آنها از شيعيان كوفه استمداد نمودند و چهار هزار نفر از كوفه بمنظور ياري آنها بطور مخفي وارد مكه شدند و پسر زبير از ترس آنها خود را به پرده ي كعبه آويخت. آنها ابن عباس را با محمد حنفيه برداشته، از مكه خارج شدند. وي در سال 86 در سن 71

سالگي در طائف وفات كرد و محمد حنفيه بر او نماز خواند و گفت: «اليوم مات رباني هذه الأمة». [569] .

عظمت حسين در نزد ابوهريره و ابوذر

از منتخب طريحي نقل شده كه ابوهريره خاكهاي زير پاي حسين (ع) را بر مي داشت و به [ صفحه 352] صورت خود مي ماليد. وقتي كه امام متوجه شد او را از اين عمل بازداشت و گفت: چرا چنين مي كني؟ابوهريره گفت: اي پسر عزيز پيغمبر! از اين عمل بگذر، به خدا قسم اگر مردم آنچه را كه من مي دانم از فضائل تو بدانند، شما را روي حدقه هاي چشمشان جا مي دهند، نه بر گردنشان.اي پسر رسول خدا! با اين دو گوش خود شنيدم كه جدت مي فرمود: اين پسرم حسين، آقاي جوانان جنت است از بين همه ي خلايق و اوست كه به اين زودي در راه دين كشته مي شود و ذبح مي گردد سر او در حال تشنگي و مظلوميت. لعنت خدا بر قاتلانش باد! [570] .از عمر بن اسحق نقل شده كه روزي حسين (ع) از كوچه اي عبور مي كرد و من همراهش بودم. ابوهريره ظاهر شد و گفت: اي پسر پيغمبر! چه مي شود كه بوسه گاه رسول خدا را از بدن خويش بنمائي. امام دامن پيراهن را برداشت و ناف مبارك را نمايان كرد و ابوهريره بوسيد و رفت. [571] .مهمتر از اين محبت و علاقه ي بي حد ابوذر غفاري، آن يگانه مرد الهي به مقام والاي حسين بن علي (ع) بود، اين صحابه ي پيغمبر درباره ي حسين (ع) هر چه اظهار نموده باشد از نظر منطق اسلام مدرك قاطع و برهان ساطع است.ابوذر غفاري به اين بزرگوار از كودكي علاقه فراواني داشت. وقتي كه ابوذر

به دستور عثمان به ربذه تبعيد مي شد، حضرت علي و فرزندانش و يكي دو نفر از ياران او ابوذر را توديع و بدرقه مي نمودند. آنان تا بيرون مدينه آمدند و براي تسلي قلب او هر كس سخني مي گفت. وقتي كه نوبت به حسين (ع) رسيد چنين فرمود:اي عمو! خداوند ياوري است بس توانا كه آنچه تو امروز همي بيني فردا دگرگونش كند خود فرموده «كل يوم هو في شان» يعني: در هر روز براي او تقديراتي است (سوره الرحمن آيه ي 29). اين قوم از آن جهت دنياي خود را از تو دريغ داشتند كه تو، دين خود را از آنان دريغ داشتي. همانا تو، بدانچه كه از تو منع كرده اند محتاج نيستي. و آنها بدانچه كه تو از ايشان بازداشته اي نيازمندند. حالا از خدا پيروزي و شكيبايي بخواه و به پيشگاه او از جزع و تذلل بدين گروه همي پناه ببر، كه صبر از لوازم دين و نصر از نتايج كرم باشد و ذلت روزي نيارد و [ صفحه 353] ناشكيبائي مرگ را به تأخير نيندازد. [572] .ابوذر با حسين (ع) معانقه نمود و مانع گريستن او شد و از حادثه ي كربلا، خبر داد و از شدت محبت رسول اكرم (ص) به حضرتش سخن گفت.

جابر و عظمت حسين

حسين بن زيد بن علي بن الحسين از امام صادق (ع) درباره ي عمر مبارك جدش امام سجاد (ع) سؤالي نمود.امام صادق (ع) فرمود: پدرم از پدرش امام زين العابدين (ع) نقل كرد، سالي كه امام حسن (ع) از دنيا رفت (پيش از رحلت آن حضرت) من پشت سر پدر و عمويم از كوچه هاي مدينه مي گذشتيم.آن وقت من تازه به

حد بلوغ رسيده يا نزديك به بلوغ بودم. [573] در اثناي راه به جابر بن عبدالله انصاري و انس بن مالك و جماعتي در قريش و انصار برخورديم.جابر با ديدن پدرم و عمويم خود را به قدم هاي حسن و حسين - عليهماالسلام - انداخت و آنها را بوسيد. در اين موقع مردي از قريش كه از بستگان مروان بود بر او خرده گرفت كه تو با اين سن و موقعيتي كه از مصاحبت رسول خدا كسب كرده اي چنين مي كني؟!جابر گفت:از من دور شو اگر فضل و مقام اين دو برادر را مي دانستي، بر من ايراد نمي كردي بلكه خاك زير پاي ايشان را مي بوسيدي. سپس متوجه انس بن مالك شد و گفت: رسول خدا درباره ي ايشان به مطلبي خبر داد كه گمان نمي كنم درباره ي بشري جز ايشان صحيح آيد. انس پرسيد: پيامبر درباره ي ايشان چه گفته؟جابر گفت: يك روز در مسجد خدمت رسول خدا بويدم، پس از آنكه مردم متفرق شدند رسول اكرم به من امر كرد كه حسن (ع) و حسين (ع) را نزد من بخوان. من رفتم و ايشان را آوردم. گاهي حسن (ع) و گاهي حسين (ع) را بر مي داشتم. پيغمبر (ص) كه علاقه ي مرا به ايشان [ صفحه 354] ديد، فرمود: جابر! آنها را دوست مي داري؟ گفتم چگونه دوستشان نداشته باشم با آنكه علاقه ي شما را به آن دو مي بينم، فرمود: آيا از مقام و فضل ايشان تو را خبر ندهم؟ گفتم پدر و مادرم به قربانت بفرمائيد:رسول اكرم فرمود: خدا چون خواست مرا بيافريند بصورت نطفه ي سفيد و پاكيزه اي در پشت آدم قرار داد، و همواره از پشتي

پاك در رحمي طاهر قرارم مي داد، تا به نوح و ابراهيم رسيد و از ايشان به عبدالمطلب منتقل شد. در اين دوران طولاني خدا مرا و اجدادم را از آلودگي جاهليت حفظ فرمود. اين نطفه را در پشت عبدالمطلب به او قسمت كرد. نيمي در عبدالله نهاد و مرا از آن خلق كرد و نيمي را در پشت ابي طالب قرار داد و از آن علي (ع) را آفريد. پيامبري را با من ختم كرد و وصايت را با علي خاتمه داد.يك بار ديگر اين دو نطفه اجتماع نمود و از آن حسن و حسين را آفريد. و به وسيله ي ايشان سبط و فرزندي پيامبر خاتمه يافت، و ذريه و نسل مرا در ايشان قرار داد، و آنكه شهرهاي كفر را فتح مي كند و زمين را پس از ظلم و جور با عدل مي گستراند در پشت ايشان قرار داد.پس اين دو برادر پاك و پاك كننده اند، و هر دو بزرگ و آقايان اهل بهشتند، خوشا به حال آنكه ايشان را و پدر و مادرشان را دوست بدارد و واي بر كسي كه آنان را دشمن بدارد! [574] .

عظمت امام به نظر شبث ابن ربعي

شبث بن ربعي كه اول از امام حسين (ع) دعوت كرد و بعدا ابن زياد او را به جنگ امام (ع) فرستاد، و سرانجام يكي از فرماندهان قشون ابن سعد گرديد، چند سال بعد از حادثه ي كربلا در زمان حكومت مصعب بن زبير، از فاجعه عاشورا ياد مي كرد و بنا به نقل ابوزهير عيسي با نگراني و پشيماني مي گفت: آيا شما تعجب نمي كنيد كه ما پنج سال در ركاب علي و حسن بن

علي عليهم السلام، با خاندان ابي سفيان جنگيديم، آنگاه به فرمان معاويه و ابن زياد پسر آن زن زناكار (سميه) با حسين بن علي (ع) كه بهترين مردم روي زمين بود جنگيديم، و او را كشتيم!؟ [575] آوخ كه چه گمراهي پست و چه گمراهي بزرگي است! «ثم عدونا علي ابنه و هو خير اهل [ صفحه 355] الارض نقاتله مع آل معاوية و ابن سمية الزانية. ضلال من ضلال» [576] .آري حسين (ع) كسي است كه در نظر معاويه هيچ گونه نقطه ضعفي ندارد. و در نظر فرماندار مدينه همه ي ثروت و سلطنت دنيا براي او به قدر شخصيت حسين (ع) ارزش ندارد. و به عقيده ي شبث بن ربعي افسر عالي رتبه ي قشون ابن سعد حسين بن علي (ع) از همه ي مردم روي زمين بهتر است!در اين صورت مسلم است كه در نظر مسلمانان آزاديخواه و عاشقان حق و عدالت، حسين بن علي (ع) تنها مردي است كه اگر شرائط مساعد مي شد مسلمانان دور او را گرفته، و جهان اسلام و همه ي بشريت از لياقت شخصي و نبوغ ذاتي و عدالت پروري و عواطف خانوادگي او حداكثر استفاده را مي كردند.در آن روزگار در سراسر كشور پهناور اسلامي، بين دوست و دشمن، بعنوان بزرگترين شخصيت جهاني و لايق ترين پيشوا و رهبر از خاندان پيغمبر نام حسين بن علي (ع) بر سر زبانها بود. همه جا از بزرگي و لياقت وي گفت و گو مي شد. و هر كس به پيغمبر و اسلام عقيده داشت به حسين (ع) عشق مي ورزيد.بطوري كه وقتي خبر صلح امام حسن (ع) در شهرها منتشر شد، و اهل بصره از بيعت

با معاويه آگاه گشتند بسيار ناراحت شدند. مردي به نام عمران بن ابان انقلاب كرد و بصره را تحت سلطه ي خود درآورده سپس براي حسين بن علي (ع) از مردم بيعت گرفت. [577] از اينجا معلوم مي شود كه حسين (ع) در قلوب مردم جا گرفته بود و توده ي مردم او را يگانه رهبر لايق عصر خويش مي دانستند.اين مرد يعني شبث (يا شيث) بن ربعي از قبيله ي تميم از يربوع و از اهالي كوفه است. در اول جواني اذان گوي «سجاح» [578] بود و سپس اسلام آورد. از ياران عثمان شد. آنگاه در صف دوستان علي (ع) قرار گرفت و چيزي نگذشت كه جزو خوارج و انقلابيون عليه علي (ع) [ صفحه 356] گرديد. بعد توبه كرد و جزو هواداران حسين (ع) شد. سپس عليه او شمشير كشيد و از فرماندهان سپاه عمر سعد گشت. بعد از واقعه ي كربلا نيز از خون خواهان حسين گشته و از پرچم داران مختار بود. سپس در قتل مختار شركت نمود و وارد سپاه مصعب بن زبير گرديد و سرانجام در حدود سال هشتاد هجري در كوفه درگذشت. [579] .مرحوم آيت الله العظمي خوئي در معجم الرجال فرموده: شبث (شيث) بن ربعي از اصحاب علي (ع) بود، سپس از خوارج شد و مسجد خود را در كوفه تجديد بنا نمود بجهت شادي و شكرانه ي قتل حسين (ع). و علي (ع) در حال حيات خود نماز خواندن را در پنج مسجد تحريم فرموده بود! يكي هم مسجد شبث بن ربعي بود و در اين مورد حديثي در كافي جزو 3 باب مساجد كوفه نقل شده. [580] .خالد بن عرعره گويد

از علي (ع) شنيدم مي فرمود در كوفه مساجد مباركه است و مساجد ملعونه هم وجود دارد از مسجدهاي مبارك مسجد «غني» است كه قبله آن معتدل است و مرد مؤمن آن را بنا كرده از آنها نام برد سپس فرمود اما مساجد ملعونه مسجد اشعث بن قيس و مسجد جرير بن عبدالله البجلي و مسجد ثقيف و مسجد سماك مسجدي كه در (حمراء) روي قبر فرعوني از فراعنه بنا شده. [581] .از امام صادق محمد بن سلم روايت كرده امام فرمود اما مساجد ملعونه در كوفه 1- مسجد ثقيف 2- مسجد اشعث 3- مسجد جرير الجلي 4- مسجد سماك 5- مسجدي كه در حمراء روي قبر فرعوني از فراعنه بنا شده. [582] .

ابن زياد قفل خزينه را باز كرده، شبث به حال تمارض است

ابن زياد روزي كه خطبه ي هيجاني خود را بر بالاي منبر خواند، و آن را با اين جمله ختم كرد كه: يزيد دستور داده خزينه را در اختيار شما گذاشته و شما را از مال دنيا غني گردانم، و به جنگ با حسين (ع) كه دشمن يزيد است روانه سازم، پس وظيفه داريد كه اطاعت كنيد.سپس از منبر پائين آمد و درهاي خزائن را باز كرد و بي پروا بخشش نمود. سپس در روز دوشنبه پنجم محرم عمر سعد را با شش هزار نفر به كربلا فرستاد. و قاصد مخصوص خود را [ صفحه 357] پيش شبث بن ربعي گسيل نمود كه آگاه شود و به هنگام لزوم به جنگ با حسين شتاب كند.نظر به اين كه شبث نمي خواست با پسر پيغمبر جنگ كند تمارض نمود، و چنان وانمود ساخت كه قدرت حركت ندارد. ابن زياد كه باخبر شد نامه اي بدين

مضمون براي وي نوشت:قاصد من اظهار مي كند كه تو بيمار نيستي و فقط تمارض كرده اي. مثل منافقين است كه قرآن خبر داده «اذا لقوا الذين آمنوا قالوا انا معكم و اذا خلو الي شياطينهم قالوا انما نحن مستهزئون». يعني: هر وقت به مؤمنين مي رسند گويند: ما از شمائيم. وقتي كه با شياطين خود خلوت كردند، گويند: ما آنها را مسخره مي كنيم. اگر در اطاعت امير هستي بدون معطلي تعجيل كن و نزد ما بيا.شبث كه از غضب ابن زياد سخت در وحشت بود خود را در تنگناي عجيبي ديد و از طرفي نمي خواست كه دروغ او در پيش ابن زياد آشكار شود.ناچار وقتي شب فرارسيد نزد ابن زياد رفت تا در تاريكي شب چهره اش مشخص نباشد. همين كه ابن زياد او را ديد وي را بسيار مورد محبت قرار داد، و در نزد خود جا داده و عطاي او را افزود و دستور داد پرچم مخصوصي براي وي قرار دادند و صبح روز بعد شبث با چهار هزار نفر بسوي كربلا حركت نمود، و او در همه ي اين حالات اكراه داشت وليكن معلوم گرديد كه درخور سعادت نبوده تا مانند حر در كربلا زنجير كفر را پاره كند! [583] .

عظمت حسين در نظر افراد عادي و خانواده ي عمر سعد

قبل از وصول خبر ورود حسين بن علي (ع) به منطقه ي عراق، عمر سعد با چهار هزار سرباز مأموريت داشت تا به جنگ ديلمي ها كه در همان روزها عليه دولت يزيد شوريده و به اهالي و سپاه «دستبي» [584] حمله برده و آنجا را به تصرف درآورده بودند، بروند. و براي انجام اين مأموريت حكومت ري بنام وي نوشته شده بود.

ابن سعد فرمان جنگ را از عبيد الله داشت و سپاه خود را «در حمام اعين» [585] متمركز نموده بود، كه تا آگاهان خبر ورود سالار شهيدان را به كربلا گزارش نمودند. [ صفحه 358] عبيد الله بن زياد عمر سعد را احضار نموده و فرمان جنگ را به كربلا تغيير داد و اضافه كرد بعد از فراغت از كار حسين (ع) به مأموريت ري بازگردد.عمر سعد تا شنيد كه مأموريت او خطرناكتر گرديد متوقف شد و مهلت خواست و در مدت مهلت با عموم دوستان خود مشورت نمود و همه او را از اقدام به اين امر فجيع منع كردند.تا آنكه همشيره زاده ي خود حمزة بن مغيرة بن شعبه آمد و گفت: دائي! تو را به خدايت قسم مي دهم بسوي حسين (ع) نرو و اين قطع رحم و گناه بزرگ را مرتكب نشو، به خدايم قسم اگر تمامي سلطنت روي زمين از تو سلب شود بهتر است از آنكه دستانت به خون حسين (ع) آلوده شده و با خداوند ملاقات كني. ليكن عمر به وي قول داد كه زير بار نرود و همان شب تا صبح به خواب نرفت تا با اشعار ذيل تصميم نهائي خود را اظهار نمود:دعاني عبيد الله من دون قومه الي خطة فيها خرجت لحينيفوالله ما ادري و اني لحائر افكر في امري علي خطرينااترك ملك الري و الري منيتي ام اصبح مأثوما بقتل حسينحسين ابن عمي و الحوادث جمة لعمري ولي في السري قرة عينيو في قتله النار التي ليس دونها حجاب في الري قرة عينييقولون ان الله خالق جنة ونار و تعذيب و غل يدينفان صدقوا فيما يقولون

انني اقرب الي الرحمن من سنتينو ان اله العرش يغفر زلتي و ان كنت فيها اعظم الثقلينو ان كذبوا فزنا بري عظيمه و ما عاقل باع الوجود بدين [586] .از گفتار صريح او مخصوصا ابيات ششم و هفتم و نهم، كفر و زندقه ي او آشكار است كه او عقيده به مبداء و معاد نداشته. زيرا او در اين اشعار قرآن را تكذيب مي كند. مضمون ابيات ششم به بعد اين است:مي گويند خدا خالق بهشت و دوزخ و عذاب و زنجير است، اگر در اين گفتار راستگو باشند من به خداي رحيم از اعمال دو ساله ي خود توبه مي كنم و خداي عرش، لغزش مرا، ولو بزرگتر از ثقلين باشد، عفو مي كند. [ صفحه 359] و اگر در اين گفتار دروغگو باشند، در اين صورت من به ملك بزرگ ري نايل شده ام و عاقل نقد را با نسيه عوض نمي كند.عمار بن عبدالله يسار الجهني از پدر خود نقل كرده كه همان روز نزد عمر رفتم. گفت: امير مرا به جنگ حسين بن علي (ع) مأمور نموده و من امتناع كرده ام. گويد من او را بر اين راي عاقلانه دعا كردم و ثنا گفتم و تاكيد نمودم: مبادا به چنين عمل خطرناكي اقدام كني. چون به خانه رسيدم گفتند: پسر سعد از سپاه خود «سان» مي بيند تا به جنگ حسين (ع) رود.ديگر باره نزد او شدم، چون مرا ديد روي بگردانيد. دانستم آن بدبخت را محبت حطام دنيا كور كرده و دين خويش را به دنياي ديگران فروخته، سخن نگفتم و بازگشتم. [587] .آورده اند كه در آن شبي كه در صبحگاه آن به كربلا مي رفت اين

اشعار را مي خواند:ااترك ملك الري و الري منيتي ام اصبح مذموما بقتل حسين (ع)و في قتله النار التي ليس دونها حجاب و ملك الري قرة عين [588] .حميد بن مسلم مي گويد: عمر بن سعد با من دوست صميمي بود، بعد از حادثه ي كربلا پيش او رفتم و از حالش پرسيدم، گفت: از حال من مپرس كه هيچكس از منزلش بيرون نرفت و برنگشت كه بازگشت او بدتر از من باشد، قطع خويشاوندي كردم و گناه بزرگي را مرتكب شدم. [589] .و هنگامي كه از منزل ابن زياد برخواست و به منزلش مي رفت ميان راه مي گفت: هيچكس از سفر بازگشت نكرد اينگونه كه من بازگشتم. فاسق و ظالمي چون پسر زياد فاجر را اطاعت و خداي عادل را معصيت كردم و خويشاوندي را بريدم. و تا زنده بود، مردم از او كناره گيري مي كردند و هر وقت داخل مسجد مي شد مردم بيرون مي شدند و هر كه او را مي ديد دشنام مي داد. [590] .

منظور عمر سعد به عقيده ي فرشلر

كورت فرشلر در كتاب خود «امام حسين و ايران» گويد. ابن برهان [591] تصريح مي كند كه [ صفحه 360] عمر بن سعد اگر اختيار مي داشت، واقعه ي كربلا پيش نمي آمد، زيرا عمر سعد نمي خواست حسين (ع) را به قتل برساند. فرشلر بعد از نقل گفتار ابن برهان، گويد: عبيد الله بن زياد نسبت به عمر بن سعد بدگمان بود و شمر بن ذي الجوشن را با فرمان رياست قشون به كربلا فرستاد و در آن نوشته بود كه اگر عمر سعد حسين را دستگير نكند و يا به قتل نرساند،از فرماندهي معزول شده و شمر به جاي او فرماندهي سپاه خواهد شد.

عمر سعد وحشت كرد كه اگر شمر فرماندهي را تحويل بگيرد، خود عمر سعد هم تامين جاني ندارد، سپس بناچار اقدام به قتل حسين نمود. [592] .سپس فرشلر از ابن براج [593] فقيه نامي شيعه نقل كرده كه ابن براج چنين نوشته: عمر بن سعد وقتي فرماندهي سپاه بين النهرين را پذيرفت پيش بيني مي كرد كه او مي تواند توافق حسين را در بيعت با يزيد جلب كند و موضوع بدون خونريزي و اعمال جنگ حل و فصل خواهد شد و دست او به خون حسين آلوده نخواهد گرديد. ولي وقتي كه با حسين (ع) وارد مذاكره گرديد، يقين كرد كه بيعت از طرف حسين محال است. ديگر دير شده بود و نمي توانست از فرماندهي سپاه بين النهرين استعفا بدهد، زيرا در صورت استعفا به حكم عبيد الله بن زياد به قتل مي رسيد. فرشلر تا اينجا گفته ابن براج را نقل كرده.سپس خود مي گويد: بنا به گفته ي اين مورخ شيعه، آنچه عمر سعد را واداشت تا با حسين بجنگند اميد به دست آوردن حكومت منطقه ي «ري» نبود، بلكه مي دانست كه اگر نجنگد كشته [ صفحه 361] خواهد شد، و ابن براج اين طور نشان مي دهد كه عمر بن سعد با قبول فرماندهي سپاه بين النهرين،دو هدف داشت:يكي اين بود كه از مظان اتهام خلاص شود و ديگر آن بود كه بتواند بدون خونريزي و بطور مسالمت آميز خدمتي به حسين انجام دهد ولكن پس از گذشت زمان مجبور به جنگ شد. [594] .البته اين يك نوع استنباط است و شايد از نامه هايي كه ابن سعد به ابن زياد نوشته منشأ و سرچشمه گرفته باشد.

والا اشعاري كه از عمر سعد گذشت و همه ي نصايح و گفتارهاي همشيره زاده ي خود حمزة بن مغيره و پسران خودش، كه همه را زير پا گذاشت، همه ي اينها گواه قطعي است كه عمر سعد مردي بي دين يا ضعيف العقيده بود و در برابر رياست و پول، از دين و آخرت مي گذشته!و در سرزمين نينوا وقتي بين دو سپاه امام با وي به گفت و گوي خصوصي پرداخت - و حتي غلامان و پسران را دور كردند - امام به وي نصيحت نمود، ولي او از مصادره ي اموال و املاك خود در كوفه اظهار وحشت كرد. امام فرمود: من بهتر از آن را در مدينه به تو مي دهم باز عذرتراشي نمود امام به علم امامت فرمود از گندم ملك ري تو را نصيب نخواهد شد. و اينجا بود كه پسر سعد ادب را مراعات نكرد و گفت: به «جو»ش قناعت مي كنم. و اگر از همه ي گذشته ها چشم بپوشيم، از اين جسارت كه نمي توان چشم پوشيد! كه در صبح عاشورا پسر سعد اولين تير را به خيام حسين (ع) نشانه رفت و افراد سپاه را گواه قرار داد كه پيش امير كوفه شهادت دهند كه او بود كه نخستين تير را به خيام حسين پرتاب كرد و همو بود كه مي گفت: «اركبوا يا خيل الله»! اي سپاه خدا سوار شويد و به خيام حسين حمله ببريد و به شما مژده ي بهشت مي دهم. با اين كلمات سپاه را تشجيع مي كرد. آيا با اين مقدمات مي شود پرونده ي عمر سعد را ترميم كرد، در حالي كه او هم مي توانست مانند حر خودش را نجات دهد. بلي

ممكن است بگوئيم او از نظر شقاوت از شمر كمتر بود.در حالي كه بنا بگفته تاريخ اين خبيث بعد از واقعه ي كربلا با ملك ري و امارت سپاه دلشاد بود و وقتي كه ابن زياد او را از ملك ري محروم نمود، با حسرت خود را ملامت مي كرد.شيخ فخرالدين طريحي گويد: مرد همداني عمر بن سعد ملعون را توبيخ نمود و در مورد [ صفحه 362] خروج بر حسين (ع) و بستن آب بر حرم و يارانش او را ملامت كرد.در پاسخ به وي گفت: اي برادر همداني! به خدا قسم من از همه ي مردم به مقام والاي حسين (ع) و حقوق او بر گردن امت آشناتر بودم ولكن در كار خود متحير مانده بودم كه در اين وقت حساس چه كنم لذا به فكر فرو مي رفتم. پسر سعد از اشعار گذشته، بيت اول و دوم و سوم و پنجم را، براي مرد همداني خواند.سپس گفت: برادر همداني! نفسم بر من فشار آورد، بطوري كه نتوانستم از ملك ري و فرماندهي هفتاد هزار سپاه بگذرم و اين رياست در گرو قتل حسين (ع) بود و من آن را انتخاب كردم. [595] .از اين گفتار و صراحت بيان، خباثت باطن و فرومايگي او روشن مي شود و هر چه نامه به ابن زياد نوشته درباره ي اصلاح، منظورش حفظ خون حسين (ع) نبوده بلكه مي خواسته ملك ري و رياست را بدون خونريزي و زحمت و خلاصه با سهولت به دست آورد.

زبوني و پستي عمر سعد

اين بي عرضه، بي شرافتي را به جائي رسانيد كه ابن زياد او را توبيخ نمود و مورد اعتراض قرار داد. (ويل لمن قادحه او كفره

ابليس، تف بر كسي كه شيطان بر او عيب گيرد يا او را تكفير كند)در اين وقت بود كه مسلم بن عقيل آن شير مرد اسلام، در مجلس ابن زياد با كمال شجاعت سخنان خود را گفت و پسر مرجانه را محكوم و مغلوب نمود و مرگ را مردانه با آغوش باز استقبال فرمود و گفت: پسر زياد چه بسيار شريرتر از تو نيكوتر از مرا كشته است! ولكن مهلتم ده تا وصيت كنم.مسلم از تمام حاضران و همه ي قرشيان كه در آنجا بودند عمر بن سعد وقاص را ديد كه نشسته است، رو به او كرد و فرمود: بين ما و تو خويشاوندي است و من در اين وقت با تو سري پنهان دارم.اينجا بود كه پسر سعد شرافت و غيرت را زير پا گذاشت و از شنيدن سخنان مسلم سر باز زد و به او توجه ننمود، تا اينكه ابن زياد گفت: ببين چه مي گويد از حاجت او دريغ مكن. [ صفحه 363] ابن سعد به همراه مسلم (ع) برخواست (ولكن جائي كه دلخواه مسلم بود نرفت) بلكه در يك محلي نشست كه ابن زياد هر دو را به خوبي نظاره مي كرد.خلاصه به سخنان مسلم گوش داد كه در اين سه ماده خلاصه مي شد:1- در اين شهر هفتصد درهم قرض دارم، زره و شمشير مرا بفروش و وام مرا بپرداز يا به گفته ي علامه كمره اي در كتاب «مسلم بن عقيل» صفحه 650، آن را بپردازد و از اموالم در مدينه بردار.2- و چون مرا كشتند جسد مرا بستان و به خاك بسپار.3- من از بيعت كوفيان حسين (ع) را آگاه ساخته ام

و بدين سبب بسوي كوفه مي آيد، كسي بفرست تا او را برگرداند. در بعضي از منابع اين ذيل را دارد كه: شنيده ام او با خانواده اش مي آيد بنابراين به مصائب من گرفتار نشود. هر چه بود سرانجام مسلم از وصيت فارغ شد.پسر سعد پس از حفظ مواد وصيت، برخلاف قانون امانت داري و روش مردانگي در حفاظت اسرار، پيش عبيد الله آمد و آنچه را كه شنيده بود باز گفت. در اين جا بود كه توله از سگ برتر آمده، ابن زياد به وي اعتراض نمود و گفت: تو اميني، نبايد خيانت ورزي! و به قولي گفت: «قد اتمن الخائن». يعني: باشد كه گاهي خائن را امين شمارند. [596] .ابن عبدربه در عقد الفريد گويد: چون سليمان وصيتها را به پسر سعد سفارش نمود، ابن سعد خواست آنها را آشكار سازد.ابن زياد گفت: اسرار عموزاده ي خود را پنهان بدار. عمر سعد اصرار نمود و گفت: مطلب بزرگتر از آن است كه بتوان آن را پنهان داشت.امير كوفه گفت: چيست اين مهم؟پسر سعد گفت: مسلم به من گفت حسين با نود نفر به جانب كوفه مي آيد و او مرا وصيت كرده تا به وي نامه بنويسم و آنها را برگردانم.ابن زياد گفت: حالا كه اين خبر را فاش كردي بايد براي جنگ با حسين آماده باشي، و اما درباره ي مسلم هر چه خواهي بكن.وليكن اگر ما او را بكشيم با جسد او كاري نداريم. و يا بنا به نقلي گفت: شفاعت تو را در بدن او نمي پذيريم، زيرا كه او قصد كشتن مرا داشت. [ صفحه 364] اما حسين بن علي (ع)، اگر اراده ي ما

نكند ما او را قصد نمي كنيم و اگر بيايد او را ترك نمي كنيم. [597] .از اين قصه ماهيت عمر سعد به خوبي روشن است كه چه عنصر بي عرضه و بي خاصيتي بوده و اين فرومايه از ترس ابن زياد به مواد وصيت عمل نكرد و به حسين نامه ننوشت، و محمد بن اشعث مهمان خود را به نام اياس نزد حسين فرستاد و او سخنان مسلم را به آن حضرت ابلاغ نمود.

جنازه ي مسلم و افسران او با ا حترام نظامي دفن مي شوند

پسر سعد در مورد جنازه ي مسلم لب از لب برنداشت تا آنكه جسد مسلم را از پاي ديوار دارالاماره تا بازار و كناسه ي كوفه كشيدند [598] و يا به دار زدند [599] تا آنكه قبيله ي بني مذحج سر رسيد. آنان سوار بر اسب هاي خود شده و فوج سواران آنها حركت كرده و اقدام به جنگ با اين اراذل كردند تا جنازه ي مسلم (ع) و هاني را پس گرفتند و غسل دادند، و بر آن دو نماز گذارده و به خاكشان سپردند. و همه ي اين اعمال با حضور سواراني كه نشان احترام نظامي است انجام گرفت. [600] .آن روز از افسران مسلم، عبدالاعلي بن يزيد كلبي و حبابه سبيع و عمارة بن صلخب ازدي در ميان قبيله ازد و عباس بن جعده جدلي و عبدالله بن عزيز كندي و هاني بن عروة را كشتند، بجز مختار و عبدالله بن حارث بن نوفل كه با شفاعت عمر بن حريث از قتل آنها منصرف شدند و به زندان عودتشان دادند. [601] .جنازه هايشان روي زمين مانده بود و كسي جرئت دفن آنها را نداشت. شيخ طاهر سماوي گويد: مردم خواستار دفن شدند و اجساد را در

جنب قصر همان جا كه فعلا زيارت مي شود بردند. (يعني در جوار آرامگاه مسلم دفن كردند). [602] .البته بنابه گفته ابومخنف جنازه ي مسلم و هاني بوسيله سواران بني مذحج دفن شدند و اجساد افسران مسلم بنا به گفته ي سماوي به شفاعت مردم دفن شدند. [ صفحه 365] همچنين علامه كمره اي گويد: فراموش نكنيد كه وقتي جثه ي عبيد الله بن زياد را سوزانيدند كسي نگفت چرا! سپس اشعار ذيل را به تناسب مقام آورده است:گل چون ز عدل زايد ميرد حنوط بر تن تابوت دست عاشق گور آستين دلبرآتش كه ظلم دارد مي ميرد و كفن ني دود سيه حنوطش خاك كبود بسترنه مه غذاي فرزند از خون حيض باشد پس آبله بر آرد صورت شود مجدرآنكس كه طعمه سازد سي سال خون مردم در آخرش به طاعون صورت شود متبرنه ماه خون حيضي چون آبله برآرد سي ساله خون مردم آخر چه آورد بر [603] .

حسين بزرگترين مرد انقلاب

حكماي جهان در علم اجتماع گفته اند كه محيط، احتياجات خود را محسوس مي سازد و به وجود مي آورد.و گروهي ديگر از فلاسفه معتقدند كه حس احتياج را افكار مردان آسماني در مخيله ي بشر ايجاد مي كنند تا آدميزاد بر فقدان وسائل خود آگاه گردد و در مقام تهيه و وصول به آن بكوشد.برخي از ملل اروپائي عقيده دارند كه طبيعت لاشعور آنها را به وجود آورده و خود به خود از روي حس احتياج در مقام تكامل خويش بر مي آيد، البته اين منطق بر پايه ي حدس و تخمين بنا شده و با مباني علمي سازگار نيست.اما اكثر فرق مسلمين معتقدند كه حس احتياج بشر را الهام آسماني بيدار مي كند و بوسيله ي

پيغمبران و اولياء خود ايجاد و تقويت مي نمايد و از زمان آدم تا عصر خاتم، تمام ملل و اقوام بشري در هر نژاد و رنگ و پوست كه بوده اند نيازمند به رهبر و آموزگاري بوده اند تا دانش خود را از منبع غيبي گرفته و به مردم آموخته است.و روزي اين سنت الهي 124 هزار پيامبر در اعصار مختلفه آمده اند تا حس احتياج بشر را بيدار كنند، و راه را از چاه نشان دهند و هدف و مقصد را به آدميزاد بنمايانند.نيز در تحولات اجتماعي و حوادث انقلابي با آنكه همه ي آنها از سرچشمه وحي و الهام سيراب مي شده اند، هيچ يك مانند حسين بن علي (ع) در برانگيختن افكار عمومي و حركت [ صفحه 366] فكري جامعه و باصطلاح امروز «انقلاب سفيد ثمربخش» قدم برنداشته اند.بايد گفت حسين (ع) در ميان رجال الهي نابغه ي آسماني بوده كه براي انقلاب و هشدار باش افكار نشو و نما يافته بود و مردم را از دوران كودكي به حركت فكري و تعالي و ترقي و بهترين طرز تفكر سوق مي داد تا در شش ماهه ي آخر زندگي خود، براي بيداري افكار خفته و احساسات فرسوده صحنه ي خونين صحراي نينوا را ترتيب داد.

عظمت حسين در نظر حكام يزيد

يزيد با آنكه به همه ي استانداران و فرمانداران دستور داده بود كه حسين را در هر كجا بيابند - گر چه در خانه ي خدا و در آغوش كعبه باشد - بلادرنگ و بدون پروا بكشند.در مقابل اين فرمان مؤكد، تنها عاملي كه در اجراء امر يزيد ايجاد خلل و وقفه در كار مي كرد همان عظمت حسين (ع) بود. امرا بكندي جلو مي رفتند و آهسته قدم برمي داشتند، و در

برخوردهاي نظامي چه در مدينه و چه در منزل «شراف» يا «ذو حسم» كوتاه مي آمدند. در نتيجه ي همان سستي ها بود كه امام به كربلا رسيد، و باز در كربلا فرمانده سپاه از اقدام سريع خودداري مي كرد. در نتيجه در همان روزها اغلب امرا و حكام معزول گشتند. [604] .و همان عظمت و محبوبيت حسين (ع) بود كه بني اميه وحكام و امرا و مخصوصا ابن زياد را به واهمه و وحشت انداخته بود كه شايد در صورت اقدام به جنگ، دوستان حسين (ع) انقلاب نمايند، تا روز تاسوعا - كه بنا به گفته ي امام ششم وقتي در آن روز يقين كردند كه اهل عراق كمك نخواهند نمود - يورش به خيام حسين بردند. التاسوعاء يوم حوصر فيه الحسين (ع) و اصحابه الي ان قال و ايقنوا انه لا يأتي الحسين ناصر و لا يمده اهل العراق بابي المستضعف الغريب. [605] .همان عظمت حسين (ع) بود كه پس از فاجعه ي كربلا، آن چنان نفرتي در دستگاه بني اميه ايجاد نمود كه در همه ي شهرها سخن از نكوهش و بيزاري از اين حادثه ي دلخراش بود. نه تنها مردم با ايمان اظهار تأسف مي كردند بلكه جيره خواران نزديك حكومت بني اميه نيز اظهار تنفر و تأسف نموده و از كرده هاي خود منفعل بودند. [ صفحه 367]

نخستين خبر قتل در مدينه به وسيله عبدالملك منتشر گرديد

بنا به گفته شيخ مفيد و طبري پس از آوردن سر بريده ي حسين (ع) به شهر كوفه عبيد الله خواست خبر قتل حسين (ع) را به مدينه برده و به اطلاع حاكم شهر برسانند. هر كس را تكليف نمود زير بار آن نرفت و ناچار به عبدالملك بن ابي الحارث

سلمي [606] كه از خواص پسر مرجانه بود تكليف كرد. وي هر چه اعذار و استعفا كرد قبول نكرد و آخر الامر او را تهديد نمود و به وي گفت: بايد اين خبر را به حاكم مدينه (عمرو بن سعيد بن عاص) برساني و مبلغي هم به وي داد و اضافه كرد هر چه زودتر رهسپار شود، و تاكيد كرد كه اگر شتر سواري او از رفتن بازماند آن را در همانجا رها كند و شتري ديگر تهيه كند و تا زودتر به مقصد برسد.عبدالملك راه مدينه را در پيش گرفت و با شتاب فراوان خود را به مدينه رسانيد. مردم متوجه شدند كه پيك عراق است و لابد خبري از حوادث عراق هر چه بوده است دارد.مردي از قريش كه نام وي در تاريخ ضبط نشده، با نگراني تمام از وي پرسيد از عراق چه خبر آورده اي؟ و مقصودش حادثه ي مربوط به حسين (ع) بود.عبدالملك در جواب اين مرد قريشي به اين جمله اكتفا نمود: الخبر عند الامير» خبري هست ولي در پيش حاكم شهر منتشر مي شود و ديگر چيزي نگفت.و مرد قريشي حديث مفصلي از اين مجمل خواند، و با شنيدن اين جواب مختصر به آنچه پيش آمده بود پي برد و دانست كار به كجا منتهي شده است، پس به دنبال او گفت: «انا لله و انا اليه راجعون قتل الحسين بن علي (ع)».عبدالملك مي گويد: بر عمرو بن سعيد وارد شدم و او هم كه هنوز از اوضاع عراق اطلاعي نداشت، با نگراني تمام از حوادث تازه پرسيد. گفت: حسين بن علي كشته شد و با كشتن او سلطنت يزيد مستقر

و مستحكم گرديد.حاكم در حالي كه قيافه اي خوشحال داشت گفت: برو مردم شهر را از اين حادثه باخبر ساز. مي گويد، از نزد وي بيرون شدم و در ميان مردم فرياد زدم: حسين (ع) در عراق كشته شد. به خدايم قسم يك مرتبه ديدم از بانوان بني هاشم چنان شيوني برخاست كه هرگز در عمرم چنان نديده بودم. همين كه عمرو بن سعد شيون زنان هاشمي را شنيد، خنده كرد. و گفت: «هذه واعية بواعية عثمان بن عفان» يعني: شيون امروز بجاي شيون روز كشته شدن عثمان باشد و به [ صفحه 368] شعر معديكرب متمثل شد:عجت نساء بني زياد عجة كعجيج نسوتنا غداة الأرنبيعني: زنهاي بني زياد امروز ناله و فرياد مي زنند آنچنان كه زنهاي ما در صبحگاه جنگ ارنب به فرياد آمدند. وي در حال طرب و شوق و شعف بود و رجاله هاي دستگاه بر وي وارد مي شدند و شادباش مي گفتند.سيد عبدالرزاق الموسوي المقرم در كتاب خود «مقتل حسين (ع)» (صفحه 437-38) اين مرد را خوب معرفي كرده و درباره ي او چنين گويد: و كان عمرو فضا غليضا قاسيا امر صاحب شرطته علي المدينة عمرو ابن زبير العوام بعد قتل الحسين (ع) ان يهدم دور بني هاشم ففعل و بلغ منهم كل مبلغ و هدم دار ابن مطيع و ضرب الناس ضربا شديدا فهربوا منه الي ابن زبير و سمي بالأشدق لأنه اصابه اعوجاج في حلقه الي الجانب لاغراقه في شتم علي بن ابي طالب (ع).

حاكم حجاز و تخريب خانه هاي بني هاشم

عمرو بسيار زشت كردار و بدرفتار و قسي القلب بوده بطوري كه پس از شنيدن خبر قتل حسين (ع) به رئيس شهرباني خود در مدينه عمرو بن زبير

عوام دستور داد كه خانه هاي بني هاشم را ويران كند. آن بي غيرت هم انجام داد و به آخرين مراحل ستمكاري دست زدند و خانه ي پسر مطيع را [607] ويران ساخت، و مردم را شديدا كتك مي زدند. مردم از فشار او به ابن زبير پناه بردند. (منظور عبدالله بن زبير است كه در مكه براي خود بيعت مي گرفت) و بعلت كجي دهان او به يك طرف «اشدق» ناميده شد و علت اعوجاج، زياده روي او بود، در ناسزا گفتن بر علي عليه السلام.و ابن عمرو همان است كه ابوهريره از رسول خدا نقل كرده كه فرمود: «ليرعفن علي منبري جبار من جبابرة بني امية فيسيل رعافه قد رعف عمرو بن سعيد و هو علي منبره حتي سال [ صفحه 369] رعافه» [608] .هر آينه خون دماغ يك جباري از جبارهاي بني اميه بر منبر من جاري مي شود. روزگاري گذشت. روزي اين مرد خبيث عمرو بن سعد كه در بالاي منبر پيغمبر (ص) بود خون دماغ اش جاري شد. و در شقاوت و خباثت او همين حديث بس است.بيهقي علي بن زيد مشهور به ابن فندق مورخ مشهور متوفاي 565 در لباب الانساب مي گويد: يزيد به تركه و اموال حسين (ع) دست نزد. الا اينكه سعد بن عاص كه والي مدينه بود، همين كه كشته شدن حسين (ع) را شنيد خانه ي علي بن ابي طالب (ع) و خانه ي عقيل و خانه حسين (ع) و همسر حسين (ع) (مادر سكينه) را، ويران كرد.

عبدالله مطيع در زندان و حاكم حجاز

وليد حاكم حجاز با صلاحديد مروان رئيس شرطه ي مدينه، همين كه از فرار عبدالله بن زبير به مكه باخبر شد فورا دستور داد

تا هشتاد نفر براي جلب ابن زبير گسيل شوند، و آنان رفته و بازگشتند و گفتند: ابن زبير از منطقه دسترسي بيرون شده و ممكن نيست او را به دست آورد. وليد دستور داد: دوستان عبدالله و اهل بيت او را دستگير نموده و زنداني كنند. و همين كار را كردند.از جمله زندانيان عبدالله مطيع، دوست صميمي حسين (ع) بود. عبدالله بن عمر از اين ماجرا اطلاع يافت و كسي را به دنبال مروان فرستاد و او را حاضر كرده و حضورا او را از سوء نتيجه ي اين كار و وخامت ظلم آن ترسانيد وي را نصيحت نمود. سپس اضافه نمود: چرا عبدالله بن مطيع را به زندان انداخته اي؟ چه عواملي باعث شده تا بدون جهت مرد بي گناهي را مورد هتك قرار داده اي؟ لازم است فورا دستور آزادي او را صادر كني وگرنه به كسان خودم دستور مي دهم تا او را از زندان رها سازند.مروان جواب سربالائي داد و گفت: بايد در مورد آزادي اين زندانيان از يزيد دستور كتبي بگيرد، زيرا با دستور او اينها را به زندان انداخته ايم!ابوجمهري و حذيقة العدوي كه همراه عبدالله بن عمر بودند، همين كه اين پاسخ بي معني را شنيدند اعتراض كردند كه: حرف بيهوده اي مي زني ما نمي توانيم صبر كنيم تا از يزيد جواب [ صفحه 370] نامه بيايد. سپس همگي برخواستند و با جمعي آمدند و در زندان را شكستند و عبدالله مطيع را با ساير زندانيان آزاد كردند. كسي هم نتوانست از آنان جلوگيري كند.وليد كه چنين ديد نامه اي به يزيد نوشت و جريان را گزارش نمود اضافه كرد:حسين بن

علي (ع) تو را لايق خلافت نمي داند و تسليم بيعت نمي شود.يزيد در جواب، نامه ي تندي نوشت و در آن تاكيد كرد: تا نامه را به دست گرفتي اسامي كساني كه بيعت مرا قبول كردند و اسامي آناني را كه از بيعت من سر برتافتند براي من بنويس ولي سر حسين بن علي (ع) را بدون تأمل برگرفته و با جواب نامه براي من بفرست: اگر از عهده اين مأموريت برآمدي نزد من محبوب تر از همه اي و تو را فرمانده ي كل قرار داده و از مال دنيا بي نياز مي سازم.ولي وقتي وليد نامه را خواند، گوئي دلش فرو ريخت و گفت: اگر يزيد قدرت داشته باشد كه همه دنيا را به من ببخشد باز من نمي توانم بر روي حسين بن علي (ع) تيغ بكشم و او را به قتل برسانم. [609] .سپس عمر بن سعد به مسجد مدينه آمد و در بالاي منبر خبر قتل حسين (ع) را اعلام نمود. اما همچنان كه زنان اهل بيت در هر فرصتي سندي به دست تاريخ مي سپردند و در مقابل هر سطري از ياوه گوئي هاي دشمن، سطري از حقايق مي نوشتند، در اينجا نيز زني از دختران عقيل بن ابي طالب همراه بانوان بني هاشم از خانه بيرون آمد و رو به مرقد مطهر رسول خدا (ص) نهاد و خود را روي قبر انداخت و با شيون و ناله اشعار ذيل را فرو خواند:ماذا تقولون اذ قال النبي لكم ماذا فعلتم و انتم آخر الاممبعترتي و باهلي بعد مفتقدي منهم اساري و منهم ضرجوا بدمدختر عقيل با همين دو شعر تاريخ عاشورا را خلاصه كرد و به دست

تاريخ سپرد.مردم مدينه به اين ترتيب از شهادت امام (ع) باخبر شدند و در انتظار بازگشت اسيران اهل بيت بودند، تا آنكه امام چهارم با خواهران و مادران داغديده وارد مدينه شدند. [610] . [ صفحه 371]

عبيدالله بعد از شهادت امام حسين مي خواست فرمان قتل امام را از عمر بن سعد پس بگيرد

پس از شهادت امام حاكم كوفه نامه ي فرمان قتل حسين (ع) را از عمر بن سعد مطالبه كرد، و ابن سعد امتناع نمود و به او گفت: من درباره ي فاجعه ي حسين بن علي (ع) بقدري براي تو خيرخواهي كردم و براي جلوگيري از جنگ كوشيدم كه اگر اين اندازه بر پدرم سعد بن ابي وقاص وفادار بودم حق پدري او را ادا كرده بودم و نامه را نگهداشته ام تا براي بيوه زنان قريش در مدينه بخوانم و عذر بخواهم. [611] .

چرا عمر سعد به سنان چوب يا خنجر زد؟

ابومخنف گويد: مردم به سنان بن انس [612] گفتند: بزرگترين عرب، حسين بن علي (ع) را كه مي خواست به حكومت بني اميه پايان دهد كشتي،نزد فرماندهانت برو و پاداش بگير. اگر تمام اموال خزينه هاي خود را به تو دهند كم است. سنان سواره روي به سوي خيمه ي عمر سعد آورد. سنان مردي شاعر و در عين حال احمق بود. آمد بر در خيمه ي عمر و اين اشعار را خواند:أوفرر كابي فضة و ذهبا اني قتلت الملك المحجباقتلت خير الناس أما و ابا و خيرهم اذ ينسبون نسباعمر سعد گفت: شهادت مي دهم ديوانه اي هستي كه هرگز افاقه نيافتي، سپس گفت: او را نزد من بياوريد. وقتي او را وارد خيمه نمودند با خنجر كوچك يا چوب دستي او را تنبيه نمود و گفت: اي ديوانه! اگر اين شعار را ابن زياد بشنود گردنت را مي زند.با اين تنبيهي كه عمر سعد از سنان كرد خولي وقتي سر مبارك را نزد ابن زياد برد همين اشعار را قرائت كرد. [613] .ابن حجر در «صواعق» ص 195 مي گويد قاتل آن حضرت نزد ابن زياد اين

اشعار را خواند. ابن زياد خشمناك شد و گفت: تو كه اين را مي دانستي چرا او را كشتي؟ عجبا كه حال از من جايزه مي خواهي! سپس دستور داد گردن او را زدند.عمر سعد بعد از حادثه ي كربلا به يك مرض شبيه به جنون گرفتار بود. بسياري ديده بودند كه [ صفحه 372] با خود حرف مي زند و ناخود آگاه به خود خطاب مي كند: چه كار زشتي كردم!؟ كسي به پليدي من پيدا نشده كه پيوند رسول خدا (ص) را قطع كند و احترام او را هتك كند.

رسوايي عمر سعد به كجا كشيد

كار بجائي رسيد كه هر جا او وارد مي شد مردم بيرون مي رفتند و چون او مي رفت همه بر مي گشتند. واز هر جا كه عمر سعد عبور مي كرد، صغير و كبير او را با انگشت نشان مي دادند و لعنت مي كردند و مي گفتند: قاتل حسين (ع) آمد.روزي وارد مسجد كوفه شد، جمعي آنجا بودند، همه ي آنها تف به صورت وي انداختند. وي اصلا چيزي نگفت با شرمندگي از بيراهه به خانه برگشت.در سال 64 هجري، يزيد مرد و اختلاف در بصره و كوفه افزوني گرفت. عبيد الله در بصره امويان را لعنت كرد، و عمرو بن حريث عامل كوفه، خواست از كوفيان بيعت بگيرد. بين نمايندگان ابن زياد اختلاف رخ داد. اشراف بصره گفتند با بني اميه بيعت نخواهيم كرد.در آن ميان به يك نفر ازحاضرين پيشنهاد كرد: عمر سعد را امارت كوفه دهيد. سروصداي مردم بلند شد و زنان همدان و ربيعه و نخع و كهلان جمع شدند و گريان و نالان صيحه زنان آمدند به مسجد كوفه از آنجا رفتند به كربلا بر سر قبر حسين (ع)

در آنجا صيحه و فرياد بلند كردند و مي گفتند: مگر عمر سعد را بس نيست كه حسين (ع) را كشته، باز هم مي خواهد بر ما حكومت كند!؟مردان شمشير كشيدند، اطراف زنان در گرد منبر جمع شده و گفتند: اگر عمر حاكم ما شود او را با شمشير جواب خواهيم داد. [614] .

تأسف عثمان بن زياد

عثمان بن زياد برادر عبيد الله در آن مجلس حضور داشت، گفتار ابن سعد را تصديق نمود و گفت من دوست مي داشتم كه همه ي فرزندان زياد تا روز قيامت ذليل و خوار باشند ولي حسين بن علي (ع) كشته نشود. [615] .از اين ماجرا مي توان به ميزان تأسف و تنفر عمر بن سعد، از كشتن امام (ع) پي برد. بلكه [ صفحه 373] نگراني ابن زياد را نيز فهميد. شايد ابن زياد فكرمي كرد، روزي قدرت بدست ديگران بيفتد و او را به دليل اين مدرك كتبي به محاكمه بكشند و ممكن است وجدانش (اگر وجداني براي او فرض شود) از اين جنايت ناراحت بوده و مي خواسته است آثار جرم را، اگر چه نامه هم باشد، محو كند تا خاطره ي اين جنايت كمتر شود و كمتر او را آزار دهد. و شايد هم اين بوده و هم آن.و در هر صورت نگراني حاكم خونخوار از اين قضيه معلوم بوده است.

مرجانه مادر حاكم

مرجانه مادر عبيد الله بن زياد، حاكم خونخوار، پسر خود را بخاطر حادثه ي قتل حسين (ع)، بشدت ملامت كرد و گفت: «يا حبيث قتلت ابن رسول الله لا تري الجنة ابدا [616] يعني: تو اي عنصر ناپاك! فرزند پيغمبر را كشتي به خدا قسم هرگز بهشت را نخواهي ديد.

يحيي بن حكم چه گفت؟

هنگامي كه سر امام حسين (ع) را به مسجد دمشق آوردند يحيي بن حكم برادر مروان بن حكم از آنان پرسيد: چه كرديد؟ آنان جريان كشته شدن امام را توضيح دادند. و گفت: بين شما و پيغمبر خدا در روز قيامت جدائي افتاد و من ديگر با شما در هيچ كاري شركت نخواهم كرد. [617] همين يحيي بن حكم وقتي كه سر امام (ع) را نزد يزيد ديد، از روي ناراحتي و تأسف گفت: «آيا بايد فرزندان سميه مادر زياد (كه زن بدكاره اي بود) به عدد ريگهاي بيابان باشند، ولي فرزندان فاطمه ي زهرا (ع) دختر پيغمبر (ص) بايد كشته و نابود گردند!؟ [618] .

اعتراض هند بر يزيد

وقتي كه مزدوران حكومت، سر امام (ع) را نزد يزيد آوردند و سخنگوي آنان گزارش كشتن امام (ع) را داد، هند همسر يزيد از اندرون خانه سخنان سخنگو را شنيد و بقدري ناراحت شد كه خود را در لباسي مخصوص مستور كرد و از اندرون خانه به مجلس مردان آمد و با نگراني و پريشاني به يزيد گفت: آيا اين سر حسين پسر فاطمه (ع) است؟ يزيد گفت: آري [ صفحه 374] اين سر حسين پسر فاطمه (ع) است و تو براي او گريه و عزاداري كن. خدا بكشد ابن زياد را كه در كشتن وي تعجيل كرد. [619] .

افكار عامه و گفتار عبدالرحمان نهدي

ابوعثمان عبدالرحمان نهدي، كه در عهد پيغمبر (ص) اسلام آورده بود و در چندين جنگ مسلمين با كفار شركت كرده و دوازده سال محضر سلمان فارسي را دريافته بود و در عبارت و قرائت قرآن معروف بود، وقتي كه حسين (ع) به شهادت رسيد از شدت تاثر و ناراحتي از كوفه هجرت كرد و گفت: «لا اسكن بلدا قتل فيه ابن بنت رسول الله (ص)» يعني: در شهري كه پسر دختر پيغمبر، در آن كشته شده است سكوت نمي كنم. [620] .

رسيدن خبر شهادت امام به ربيع بن خثيم و حسن بصري

زهري مي گويد: وقتي خبر قتل حسين بن علي به ربيع بن خثيم [621] رسيد گريه كرد و اشك از چشمانش جاري گرديد و گفت: كشتند جواناني را كه اگر رسول خدا آنها را مي ديد دوست مي داشت آنها را، و با دست خود آنها را غذا مي داد و بر زانوي خود مي نشانيدشان.و باز همان زهري نقل كرده: هنگامي كه خبر شهادت سيد الشهداء به حسن بصري رسيد، [ صفحه 375] آنقدر گريه كرد كه از گونه هاي او اثر گريه ظاهر شد و گفت: واي بر ذلت امتي كه زنازاده ي آن امت پسر دختر پيغمبر او را، كشت. به خدا سوگند سر حسين (ع) به تنش باز مي گردد و جدش و پدرش از پسر مرجانه انتقام خواهد گرفت.

زن كعب بن جابر چه گفت؟

كعب بن جابر كه قاتل برير بود، وقتي وارد خانه شد همسرش نسبت به او تندي كرده و شديدا او را توبيخ و ملامت نمود و گفت: اي فاسق! به قاتلين پسر فاطمه (س) كمك كردي و برير، سيد قاريان قرآن را كشتي! من هرگز با تو سخن نخواهم گفت. [622] .فاجعه ي كربلا در نفوس مردم و افكار عامه چنان سنگين و غير قابل تحمل بود كه حتي آناني كه در كربلا بودند، بنا به گفته ي عباس عقاد: تا زنده بودند در ناراحتي و فشار روحي به سر مي بردند. و گاهي نداي ضمير باطن شان آنها را محكوم مي كرد. از خود ناآگاه آنان سخنان حق بر زبانشان جاري مي شد.

پسر عمر به مرد عراقي چه گفت؟

ابراهيم بن نعيم گويد: در مجلس عبدالله بن عمر بودم، مردي آمد و درباره ي پشه سؤال كرد. پسر عمر پرسيد: اهل كجائي؟ گفت: اهل عراقم. در اين هنگام روي به اهل مجلس كرد و گفت: شما را به خدا، اين مرد از حكم خون پشه سؤال مي كند در حالي كه پسر پيغمبر را كشتند و از حكم خون او دم فرو بستند و من از پيغمبر شنيدم كه ميگفت: اين دو پسر ريحانه ي من هستند يعني حسن و حسين عليهماالسلام. [623] .يعقوبي در تاريخ خود آورده: روزي حسين بن علي (ع) بر حسن بصري وارد شد و او حسين (ع) را نمي شناخت. امام فرمود: يا شيخ! آيا منافع نفس خود را مي طلبي جهت روز رستاخيز؟ گفت: نه! امام فرمود: آيا بر نفس خود حديث مي كني كه ترك كند آنچه را دوست نداري براي خودت، بجهت روز رستاخيز؟ گفت: حديث مي كنم وليكن بدون حقيقت. امام فرمود:

خيانت تو بر نفس خود نسبت به روز رستاخيز از همه بالاتر و مهم تر است، زيرا خود را [ صفحه 376] نسبت به روز رستاخيز از روي حقيقت نصيحت نمي كني. امام تشريف برد. حسن بصري پرسيد: اين مرد كه بود؟ گفتند: حسين بن علي (ع) بود. گفت: كار آسان گرديد. [624] يعني اگر از اول او را مي شناختم، دست و پاي خود را گم مي كردم، و به اين سادگي نمي توانستم به او جواب بگويم.عظمت اين بزرگوار در پيش طبقات مختلف امت رسول اكرم (ص) محرز بود. پس از واقعه ي كربلا زنهاي قاتلان دشت كربلا، به مردانشان سخت اعتراض مي كردند و از آنان طلاق مي خواستند و خانه ي شان را ترك مي گفتند.

زن مرد كندي چه گفت؟

علامه ي خوارزمي در ينابيع المودة از ابي مخنف نقل مي كند: مردي از طايفه ي كندي عمامه حسين (ع) را به غارت برده بود. وقتي كه وارد منزل شد، همسرش گفت: چيست آنچه آورده اي؟ گفت عمامه ي حسين (ع) است!زن او را توبيخ كرد و گفت: واي بر تو! حسين را كشتي و لباسش را غارت كردي؟! به خدا قسم من بعد از اين با تو در يك خانه نمي نشينم. مرد كندي خواست او را بزند، مسماري به دست او فرو رفت و دست او از آرنج قطع گرديد و به يك فقر كمرشكن مبتلا گرديد. [625] .

يك زن ديگر طرفدار حسين

علامه خوارزمي گويد: باز يك مرد از طايفه ي كندي، لباده ي حسين (ع) را كه از خز بود به يغما برد. وقتي كه به منزلش وارد شد به همسرش «ام عبدالله» داد تا آن را بشويد و از خون پاك كن.زن فهميد، او را شديدا توبيخ نمود و گفت: خبيث! لباس پسر پيغمبر (ص) را از جسدش جدا مي كني و به من مي دهي؟!! بيرون رو كه تو را نبينم، خداوند قبر تو را با آتش پر كند. از دوستانش نقل كرده بودند كه: ما ديديم دستهاي او خشك شده بود و فقر ذلت بار او را فرا گرفته بود و با اين حالت مرد. [626] . [ صفحه 377]

زنهاي خولي از سر حسين پذيرايي مي كنند

علامه ابن اثير جزري از ابومخنف لوط بن يحيي الازدي نقل كرد: عصر عاشورا عمر بن سعد سر مبارك حسين (ع) را بوسيله ي خولي براي عبيد الله بن زياد فرستاد. شب وارد كوفه شد كه ديد در قصر دارالعماره بسته است. بناچار به منزل خود آمد.او دو همسر، يكي از قبيله ي بني اسد و ديگري از قبيله ي خضرميه داشت. سر مبارك را در تنور گذاشت و به رختخواب همسر خضرميه كه به نام «نوار» بود رفت. زن از او پرسيد: چه خبر است؟ گفت: مژده ات باد كه طلا برايت آورده ام. اين سر حسين (ع) است كه به خانه آورده ام.زن از رختخواب بيرون جست و گفت: واي بر تو! مردان مي روند طلا و نقره مي آورند، تو رفته اي سر حسين (ع) پسر پيغمبر را آورده اي؟ به خدا سوگند ديگر با تو سر بر يك بالش نگذارم. اين را گفت و رفت تا

هووي اسديه را از خواب بيدار كرد. هر دو وارد مطبخ سرا شدند و ديدند نوري مانند عمود از تنور بسوي آسمان بلند است و پرنده هاي سفيد بر اطراف سر مطهر (ع) در جنبش و طواف هستند. [627] .از اين ناراحتي هاي شديد نزديكان دستگاه يزيد از قتل پسر پيغمبر (ص) مي توان فهميد كه خشم و تنفر ساير مردم نسبت به حكومت تحميلي يزيد بعد از حادثه ي كربلا تا چه اندازه بيشتر شده بود و اين جنايت بزرگ در نظر مسلمانان تا چه حد قبيح و ننگين جلوه مي كرد.زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست بلكه زنده است شهيدي كه حياتش ز قفاست

وحشت يزيد از حادثه ي كربلا و انكار وي

رسوائي بجائي رسيد كه يزيد در مجلس رسمي، بلكه در مجالس عديده علنا از كشتن حسين (ع) اظهار بي اطلاعي نمود و فضاحت را به گردن ابن زياد مي انداخت و صراحتا به دختر علي (ع) زينب عليهاالسلام چنين گفت: خدا لعنت كند پسر مرجان را، من راضي نبودم به كشتن حسين (ع) و او عجله كرد.عليا مخدره جواب كوبنده اي داد و فرمود: «ما قتل الحسين الا انت و لولاك لكان ابن [ صفحه 378] مرجان اقل و اذل». تا آنجا كه يزيد گفت: «ذرية بعضها من بعض و بقي خجلان». [628] يعني: حسين (ع) را فقط تو كشتي و اگر فرمان تو نبود پسر مرجانه پست تر و رذل تر از آن بود كه به چنين امري جرئت كند. يزيد ناچارا اعتراف نمود و آيه ي «ذرية بعضها من بعض» را خواند، و سر به گريبان شرمندگي فرو برد. در اين هنگام زينب با قلبي حزين و چشمي اشكين اين اشعار

را خواند:صرف الزمان و ريب الدهر ابكانا و نقص العيش منا حين ابلاناكنا بارغد عيش في منازلنا مع النبي رسول الله مولاناجريل يخدمنا بالوحي يونسنا و الله يعصمنا و الخلق يرعانا [629] .1- پيش آمد روزگار و حوادث دهر، ما را گريانيد و عيش زندگي ما را بريد و ناقص كرد هنگامي كه ما را مبتلا نمود.2- ما در بهترين زندگي بوديم و در خانه هاي خود در دوران حيات رسول خدا (ص) كه آقاي ما بود.3- جبرئيل خدمتكار ما بود و با وحي آسماني ما را سرگرم مي كرد و خدا ما را از بديها نگاه مي داشت و مردمان به ما احترام مي كردند.

يزيد حادثه را به گردن امراي لشگر مي انداخت

فضاحت فاجعه ي كربلا به حدي رسيد كه يزيد امراي لشگر نينوا را احضار نمود. «شبث بن ربعي و مصائب بن وهيبه و شمر بن ذي الجوشن و سنان بن انس و خولي بن يزيد و قيس بن ربيع» و چند تن ديگر حضور بهم رسانيدند. يزيد نخست متوجه به شبث بن ربعي شد و گفت: تو حسين (ع) را كشتي؟ وي چنين پاسخ داد: لعنت خدا بر آن كسي كه حسين (ع) را كشت و من او را نكشتم.يزيد گفت: پس كيست قاتل حسين (ع)؟ گفت: مصائب. يزيد او را مورد خطاب قرار داده و همان گفت و گو ميان آنان انجام شد. سپس به همان ترتيب همه ي امرا را مورد تاخت و تاز قرار داد و همه شديدا انكار نمودند تا نوبت به خولي رسيد. ولي در جواب متحير ماند و همه ي سرهنگان با حالت وحشت و نگراني چشم به صورت او دوخته بودند و به جواب قاطع [ صفحه 379] مي

انديشيدند يكمرتبه همه ي شان گفتند: قاتل حسين (ع) قيس بن ربيع بود.يزيد با سخنان برنده ي خود به وي حمله كرد و گفت: تو حسين (ع) را كشتي؟ قيس در جواب گفت: من قاتل اصلي را خوب مي شناسم و بدون امان از طرف امير، نام او را نخواهم گفت يزيد به وي امان نوشت. سپس چنين گفت: امير! قاتل حسين (ع) آن كسي است كه پرچم جنگ را برافراشت و سپاه را فوج فوج براي جنگ با او روانه مي ساخت يزيد گفت: آن كس كيست؟قيس در جواب وي گفت: امير تو حسين (ع) را كشتي. يزيد از جاي برخاست و به سراي خويش رفت و سر حسين (ع) را در تشت طلا گذاشت و با سرپوشي آن را پيچيد و در حجره ي مخصوص خود نگاه داشت. و به صورت خود سيلي مي زد و مي گفت: «ما لي و قتل الحسين (ع)» يعني: من چه كاري داشتم با كشتن حسين (ع). [630] .در روضة الشهداء، ملا حسين كاشفي چنين آورده: امام زين العابدين از يزيد خواست قاتل پدر او را به دست وي تحويل دهد تا قصاص نمايد. همه ي قاتل ها به گردن ديگري مي انداختند تا نوبت به شمر رسيد و او يزيد را متهم نمود. [631] .

ندامت يزيد بر قتل حسين فقط يك تظاهر بود

همه ي اين تظاهرات، براي حفظ افكار عامه و حفظ رياست و اشك تمساحي بود كه بلكه به اين رنگ رياكارانه جلو تنفر و انزجار مردم را بگيرد.وگرنه بنا به نقل سبط ابن جوزي در تذكرة الخواص و محدث قمي در تتمة المنتهي: يزيد ابن زياد را به اندرون،نزد زنان و خانواده ي خود برد و به مطرب خود دستور داد آواز

خواني نمايد و با هم شراب خوردند و اين اشعار را بداهة در همان مجلس انشا كرد:اسقيني شربة تروي مشاشي ثم مل فاسق مثلها ابن زيادصاحب السر و الامانة عندي و لتسديد مغنمي و جهاديقاتل الخارجي اعني حسينا و مبيد الأعداء و الحساد1- مرا شراب ده، يك شرابي كه تا سيراب شود مغز و استخوان سر من، سپس جام را پر كن به پسر زياد نيز آن را بده.2- او صاحب اسرار وامانت من واستوار كننده ي منافع و غنايم و جهاد من است! [ صفحه 380] 3- كشنده ي خارجي كه مقصودم حسين است،و تار و مار كننده ي دشمنان و حسودان.دكتر آيتي در بررسي واقعه ي عاشورا آورده: ابن زياد با مسافرين شريح لشكري در راه شام همسفر بود، مي گفت: من حسين (ع) را به امر يزيد كشتم. وي مرا بين دو امر مجبور كرده بود: يا حسين (ع) را بكشم يا خودم كشته شوم و من قتل او را اختيار كردم. [632] .بصائر الدرجات از امام صادق (ع) روايت كرده: كه علي بن الحسين (ع) را با همراهان نزد يزيد بن معاويه بردند و آنها را در خانه اي ويران مسكن دادند. يكي از ايشان گفت: ما را در اين خانه منزل دادند تا سقف فرو ريزد و ما را هلاك كند.پاسبانان به زبان رومي گفتند: اينها را بنگريد كه از ويراني سقف سخن مي گويند در حالي كه فردا آنان را از دم شمشير مي گذرانند. زين العابدين (ع) فرمود: هيچكس از ما زبان رومي را نيكوتر از من نمي دانست.از اين روايت استفاده مي شود كه يزيد در اوايل امر، قصد جدي داشت تا همه ي اهل بيت را

بكشد و پاسبانان دربار اين را از زبان يزيد شنيده بودند. چنانكه از مشاوره ي يزيد با مشاورين مجلس خود، درباره ي اسيران و راي قطعي دادن آنان به قتل آنها و تكلم امام محمد باقر (ع) كه در آن زمان سه ساله بوده معلوم مي شود كه راي قطعي يزيد كشتن آنان بوده است. و بعدا كه احساسات مردم را ديد با تزوير و مكر لحن خود را تغيير داد. [ صفحه 381]

عبيدالله يا موجود مشؤم

اشاره

باز يزيد تظاهر به ندامت و پشيماني از حادثه ي كربلا مي نمود، ولي عبيد الله بن زياد چه عنصر پست فطرتي بوه كه تا آخر زندگيش از حادثه ي كربلا و آنچه قبلا و يا بعد از حادثه مرتكب شده بود، ابدا ابراز پشيماني نكرد و بلكه ناراحت بود كه چرا در ستمگري و كشتار مسلمين كوتاهي كرده و بيش از آنچه كه كشته، كشتار نكرده است.

عبيدالله تا زنده بود از عمل خود پشيمان نشد

طبري از يساف [633] يشكري پسر شريح يشكري نقل كرده كه وي گويد: عبيد الله بن زياد بهمراه ما از بصره بيرون آمد و رو به شام فرار مي كرديم. الاغي را از عرب بدوي به بهاي گران و چهارصد درهم در بين راه خريداري كرديم. شبي عبيد الله گفت: شتر سواري ديگر مرا از كار انداخته جاي مرا بر بالاي يك حيوان سم دار بسازيد.گويد: قطيفه اي را براي وي بر الاغي گسترديم و سوار آن شد. در حالي كه پاهاي او از دو طرف بر زمين كشيده مي شد. يساف گويد: درازگوش پيشاپيش من راه مي پيمود همين كه قدري راه رفتيم و سكوت طولاني شد.من پيش خود گفتم: اين عبيد الله كه ديروز امير عراقين بود و الساعه بر بالاي درازگوش به [ صفحه 382] خواب رفته؟! اگر بيفتد آزار مي بيند. سپس به خود گفتم. اگر خواب باشد در خوابش او را مي كشم. پس نزديك شدم و گفتم: آيا خوابي؟ با هراس چشم باز كرد و گفت: نه. گفتم: پس چرا ساكت بودي؟ گفت: با خودم حديث نفس مي كردم. گفتم: من خبر دهم كه با خود چه حديث مي كردي؟گفت: بگو، با اين كه به خدا نمي بينم چنان زيرك باشي كه

تير را به هدف بزني.گفتم: با خود مي گفتي كاش من حسين (ع) را نكشته بودم!گفت: ديگر چه؟!گفتم: با خود مي گفتي: كاش كساني را كه كشتم نكشته بودم.گفت: ديگر چه؟!گفتم: با خود مي گفتي: كه كاش كاخ «بيضاء» (كاخ سفيد) را نساخته بودم!گفت: ديگر چه؟!گفتم: مي گفتي: اي كاش كشاورزان ايراني را بر سر كار نمي گماشتم.گفت: ديگر چه؟!گفتم: با خود مي گفتي كه كاش مرا بخشش بيشتر از آن مي بود كه بوده.گفت: به خدا حدس هاي تو همه برخلاف بود، سكوت در مورد اعمال گذشته ام نبود. ليكن اينها را به تو مي گويم. اما قتل حسين (ع):1- در اصل حسين (ع) بود كه بسوي من مي آمد و مي خواست مرا بكشد، پس من او را كشتم. [634] .2- اما كاخ سفيد، من آن را از عبيدالله پسر عثمان ثقفي خريداري كردم و يزيد هزار هزار دينار براي من جهت مرمت و تعمير آن فرستاد و من آن را به آن حالت درآوردم. اگر باقي ماند بر نفع وارث است و اگر دستخوش حوادث شد اندوهي بر آن ندارم.3- اما به كار بستن كشاورزان عجم، چون عبدالرحمن پسر ابي بكر و زاذان فروخ نزد معاويه براي من كارشكني كرده بودند و حتي آنكه خراج عراق را به صد هزار هزار رساند [ صفحه 383] بودند، معاويه مرا مخير كرده بود بين پرداخت اين رقم درشت و يا بركناري از مقام حكومت. معزول شدن را خوش نداشتم، اينك رياست را قبول كردم. و كشاورزان عجم را بيناتر و براي اداي امانت بهتر و در وصول حق سالمتر از شما عربها ديدم وآنها را به كار بستم. مع الوصف، شما عربها را ناظر

بر آنها قرار دادم تا به كسي ظلم نكنند.4- اما سخاوت كه حدس زدي، به خدا سوگند من مالي نداشتم كه جودي كنم و اگر خواسته بودم، پاره اي اموال شما را گرفته بودم و سپس به بعض دون بعض، شما را تخصيص مي دادم. البته مي گفتند: چقدر سخاوتمند است ولكن من به همه دادم و گفتم كه مال خودتان بر خودتان. و اين به نظر من براي جامعه انفع بود.5- اما حدس تو كه كاش نكشته بودم آنان را كه كشتم، آگاه باش جز كلمه اخلاص و توحيد عملي را كه نزد خدا اقرب باشد ندارم، همچنين جز آنچه كه از خوارج كشتم.اما در حديث نفس خودم به شما خبر مي دهم كه با خود مي گفتم: كاش من با اهل بصره جنگ كرده بودم، زيرا آنها با من به رغبت بيعت كردند. به خدا سوگند كه من بر اين كار (يعني جنگ) بسيار حريص بودم، ولكن پسران زياد نزد من آمدند و گفتند: تو هر گاه با بصره جنگ كني اگر آنها غلبه يابند احدي را از ما باقي نمي گذارند، و اگر آنها را واگذاري هر مردي از ما نزد احوال خود و دامادهاي خويشتن پنهان مي شود و من به آنها رقت كرده، اقدام به جنگ نكردم.و باز به خودم مي گفتم: كاش من اهل زندان را بيرون آورده و همه را گردن مي زدم. متأسفم از اين كه اين دو مطلب از من فوت شده [635] اي كاش وقتي من وارد شام مي شدم كار را به اتمام نرسانده بودند.بعضي ازمورخين نوشته اند: وقتي عبيد الله وارد شام شد هنوز كار را نگذرانده بودند و گوئي همه ي

اهل شام نزد او كودكاني بيش نبودند.و برخي گفته اند وقتي وارد شام شد كار از كار گذشته بود و او راي عموم را مطابق ميل خود برگردانيد. [636] . [ صفحه 384]

عبيدالله بن زياد زبون و بي غيرت

پس از يزيد به محض اينكه انقلاب شروع شد و پرچم آل زبير در بصره به دست سلمة بن ذؤيب عليه عبيد الله بن زياد بلند شد، وي خود را به دامن دلالي موسوم به(حارث بن قيس فهمي) انداخت، تا او را شبانه مخفي كند. وي او را پنهان كرد و رسوائي هائي به بار آورد كه خواهيد شنيد.طبري گويد: عبيد الله در آن شب در خطبه ي خود گفت: اي اهل بصره! به خدا قسم ما بس كه پارچه هاي خز و چادر يماني و لباس نرم پوشيده ايم ديگر آزرده شده ايم و پوست بدنهايمان ديگر آن را وا مي زند و باكي نداريم كه آهن را در عقب آن بر تن بيارائيم (مقصود اسلحه ي جنگ است) اي اهل بصره! اگر شما اجتماع كنيد بر آنكه پشت قافله اي را بشكنيد نمي شكنيد.گويد: اين زبون بي غيرت با اين تهديد و تشديد هنوز كوچكترين لطمه اي به او وارد نشده يا چيزي به سمت او پرتاب نشده بود كه گريخت و در خانه ي مسعود مخفي شد، تا آنكه مسعود كشته شد و او به شام فرار كرد. [637] .طبري از يونس نقل كرده: روزي كه عبيد الله مردم را با اين خطبه تهديد ميكرد، در بيت المال هشت هزار هزار دينار يا اندكي كمتر موجودي داشت.و علي بن محمد گفته كه نوزده هزار هزار دينار موجودي داشت. به مردم گفت: اين غنيمت

شماست. بيائيد ارزاق خود و فرزندان تان را از آن برگيريد، سپس دفتر داران را دستور داد تا براي شناختن هويت مردم نام آنها را با مشخصات بنويسند و امر كرد در اين باره تعجيل كنند، بطوري كه شبها هم در روشني شمع مي نوشتند. [638] .طبري گويد: عده ي سپاه بصره نود هزار جنگجو و غير جنگجو بود و در زمان عبيد الله يكصد و چهل هزار شده بود. [639] .و بيت المال هشت هزار هزار بود [640] يا نوزده هزار هزار [641] و مي خواست در ميان آنان پخش شود كه مردم از ياري او سستي كردند. حتي نزديكان خود و برادرش عبدالله گفتند: ما حاضر نيستيم جنگ كنيم، زيرا جنگ دو طرف دارد، ممكن است ما مغلوب شويم و يزيد هم زنده [ صفحه 385] نيست تا به ما كمك كند.عبيد الله اين را كه ديد، خود را به دامن حارث بن قيس فهمي انداخت و به وي پناهنده شد. و او هم دست رد به سينه ي او نزد و شبانه او را در رديف خود قرار داد و نزد طايفه دائيهاي خود (بني ناجيه) برد.آن شب مردم به خواب نمي رفتند و همه با واهمه و وحشت در حال كشيك بودند. «گو اينكه طبيعت ناخود آگاه فرمان حكومت نظامي داده بود و هدف همه اين بود كه عبيد الله از منطقه ي بصره فرار نكند تا او را دستگير كنند، آنان با صدها وحشت از قبيله ي بني سليم گذشتند و به قبيله ي بني ناجيه رسيدند. حارث را شناختند و براي او راه باز كردند، ولكن مردي از آن ميان عبيد الله را شناخت و

تيري رها كرد كه در عمامه عبيد الله افتاد آنان توجه نكردند و گذشتند تا داخل خانه ي حارث در جهاضيم شدند. [642] .باز طبري از حارث بن قيس نقل كرده كه عبيد الله را پس از آنكه وارد خانه نمودم به من گفت: من به سوء قصد فاميل تو آشنائي دارم (يعني مرا به جاي ديگر ببر).گويد: به پريشاني او دقت كردم دلم به حالش سوخت. او را شبانه در رديف خود قرار داده از بني سليم و از بني ناجيه گذشتيم. مردي او را شناخت و تيري رها كرد و به عمامه او اصابت نمود. گفت: اي ابا محمد! اينان كه بودند؟ گفتم: همانها بودند كه درباره ي آنها خوش باور بودي و گمان مي كردي از قريش اند! (يعني بني ناجيه بودند).سپس گفت: اي حارث تو بسيار به من احسان كرده اي و نيكوئي نموده اي تمنا دارم مرا به خانه مسعود بن عمرو كه موقعيت و شرف و عظمت و نفوذ او را در قوم خود خوب مي داني ببري تا در خانه ي او باشم كه در وسط «ازد» است، زيرا بر قوم تو اطمينان نيست.سپس او را به خانه ي مسعود بردم بطوري كه مسعود ابدا ملتفت نشد كه ما يكدفعه بر او وارد شديم.عبيد الله را به حرمسرا تحويل داده خودم پيش مسعود رفتم در حالتي كه نشسته و شاخه ي درختي را آتش زده و در روشني آن چكمه هاي خود را اصلاح مي كرد. همينكه مرا ديد و شناخت چنين گفت: از در زدن شبانگاهان بايد پناه به خدا برد، وقتي كه فهميد ابن زياد در خانه است ناراحت شد. [ صفحه 386] من گفتم:

آيا او را بيرون مي كني بعد از اينكه داخل شده بر خانه ي تو؟ گويد كه: سپس مسعود دستور داد عبيد الله به خانه ي پسرش عبدالغافر منتقل شود. همسر عبدالغافر در آن روز «خيره» دختر خفاف بن عمرو بود. [643] .طبري در اينجا از جرياني كه در حرمسراي خود مسعود قبلا واقع شده بود سربسته گذشته است و بعدا در صفحه 445 ج 7 طبري ورود عبيد الله را به حرمسراي مسعود بن عمر، و از مسلمة بن محارب بن سليم بن زياد و ديگر كسان از آل زياد و موالي آنان، كه اين واقعه را درك كرده اند، شرح داده و چنين گويد:

عبيدالله در پناه يك زن در لباس كنيزان

حارث بن قيس هنوز با مسعود گفت و گو نكرده، عبيد الله را تامين داده و او را به همراه خود و صد هزار درهم نقد برداشت و به نزد ام بسطام كه همسر و دختر عموي مسعود بود آورد و از وي براي عبيدالله و برادرش عبدالله اذن دخول خواست. ام بسطام هم اجازه ي ورود داد.سپس حارث به ام بسطام گفت: امري براي تو آورده ام كه با وجود آن بر همه ي بانوان همرديف و هم شان خود سيادت و برتري كني و شرف قبيله را به كمال رساني و براي شخص خودت نقد حاضر و توانگري زودرس آورده ام، اين صد هزار درهم است آن را تحويل بگير تماما از تو باشد و عبيد الله را جزو ضميمه ي حرمسراي خود قرار ده. [644] .ام بسطام گفت: مي ترسم مسعود به اين عمل رضايت ندهد. حارث گفت: لباسي از لباسهاي زنانه بر تنش بپوشان و او را در خانه ي خود مخفي كن

و رضايت مسعود را به ما واگذار. ام بسطام پول را گرفت و همان كار را كرد (يعني لباس زنانه بر آنان پوشانيد و آنان را داخل خانه نمود». [645] .همين كه مسعود آمد، ام بسطام او را آگاه كرد و مسعود عصباني شد و گيسوان او را گرفت. در همان لحظه عبيد الله و حارث از حجله ام بسطام بيرون دويده و به دامن مسعود آويختند. [ صفحه 387] عبيد الله گفت: دختر عمويت ما را روي مردانگي تو پناه داده و اين لباس تو در تن ما اين طعام تو در شكم ما و اين خانه ي توست كه ما را در بر گرفته. حارث هم گفته هاي او را تاييد نمود و هر دو تن آنقدر چاپلوسي و سماجت نمودند تا اينكه رضايت مسعود را جلب كردند. [646] .با اين وضع زبوني و بي پايگي و رذالت عبيد الله بخوبي آشكار مي گردد كه از ترس و جبوني به دامن رعيت خود آويخته و التماس و التجا مي كند و در آستانه ي مرگ اينسان ذليل است. از اين بدتر وقتي است كه او را در خانه ي مسعود پيدا كردند و مسعود را مجبور كردند كه او را بيرون كند.عبدالله جرير مازني گويد: شقيق بن شور بصري [647] مرا احضار نمود و به خانه ي مسعود فرستاد و گفت: سلام مرا برسان و بگو اين دو مرد (عبيد الله و عبدالله) را از خانه ي خود بيرون كن. گويد: من بر مسعود داخل شدم. پسران زياد هر دو نزد او بودند. يكي در راست و ديگري در سمت چپ او نشسته بودند. سلام گفتم و سفارش شقيق بن شور

را رسانيدم. مسعود گفت: به خدا سوگند من هم اين مطلب را قبلا گفتم.گويد: عبيد الله را چنان هراس گرفت كه گوئي حالت نزع روح به او دست داده و خود را چنان گم كرد كه كنيه، مرا كه ابوالفضل بود فراموش نمود و با شور خطاب كرد و گفت: چطور؟!! و برادرش گفت: به خدا از اين خانه بيرون نمي رويم. شما ما را پناه داده ايد و ما بيرون نمي رويم تا كشته شويم. [648] .سرانجام عبيد الله و برادرش به جائي رسيد كه حتي شعرا او را بخاطر اين خفت وذلت نكوهش كردند. يزيد بن مفرغ البيات اين شعر را گفته:اعيبد هلا كنت اول فارس يوم الهياج دعي بحتفك داعيتسلم امك و الرماح تنوشها يا ليتني لك ليلة الأفزاحليس الكريم بمن يخلف امه و فتاته في المنزل الجعجاعكم يا عبيد الله عندك من دم يسعي ليدركه بقتلك ساعيو معاشر انف ابحت حريمهم فرقتهم من بعد طول جماع [ صفحه 388] اذكر حسينا و ابن عروة هانيا و بني عقيل فارس المرباع [649] .1- اي عبيد الله كه روز آرامش عربده مي كشيدي! چرا تو حالا در روز شورش نخستين سواره نيستي، صداي عزا به مرگت بلند باد!2- مادرت را در دست نيزه دارها گذاشته اي تا او را دست بيندازند؟ كاش من براي تو بودم آن شب وحشت زا و هراس خيز.3- بزرگوار نيست كسي كه مادر خود و دختران جوان خود را در منزل پر آشوب تنها بگذارد و بگريزد.4- چقدر اين عبيد الله خون به گردن داري و مردمان تلاش مي كنند با كشتن تو خونشان را بگيرند.5- چه بسيارند غيرتمنداني كه تو حريم

آنها را به هم زده اي، در حالي كه يك عمر با هم اجتماع داشتند و تو آنان را متفرق ساخته اي (و اين جنايات دوران زندگي تو است حالا از دست اين مردم مي گريزي تا جان بسلامت ببري؟)6- حسين (ع) را ياد كن و پسر عروه هاني را و پسر عقيل، آن شهسوار سرزمين سبزه زار را (يعني زمين سواد كه به خاك عراق گفته مي شود).از اين قصيده معلوم مي شود، عبيد الله قبلا خود را شهسوار مي شمرده و حال با كمال وقاحت ناموس خود را گذاشته و گريخته است.اما حسين (ع) غيور تا آخرين قدرت خود از حريم ناموس خود دفاع نمود و تا جائي كه از او جز رمقي باقي نمانده بود متوجه شد كه سپاه بي مروت بقصد غارت خيام بسوي خيمه گاه او رهسپارند، رئيس قشون را مورد خطاب قرار داد و فرود: اگر براي شما دين نيست اقلا آزادمرد باشيد، مادامي كه بقيه ي جان مرا از من نگرفته ايد و اين مقدار نيروي دفاع مرا خاموش نساخته ايد، به اهل بيت من معترض نشويد و آنها را نترسانيد. همه ي انسانهاي دنيا به قربانت اي حسين (ع) غيور!

يك افعي در جست و جوي سر عبيدالله است

در جنگ سال شصت و شش هجري كه عبيد الله زياد كشته شد، سر او را با ساير سرهاي [ صفحه 389] مقتولين به كوفه آوردند و مارها از او انتقام مي گرفتند. ترمذي در صحيح خود از عمارة بن عمير نقل كرده: وقتي كه سر عبيد الله را با سرهاي ياران او آوردند. در ميدانگاه مسجد پهلوي همديگر رديف كردند. وقتي من رسيدم كه مردم با صداي بلند مي گفتند: آمد آمد. ناگهان ماري را

ديدم كه همه ي سرها را وارسي نمود و گذشت تا رسيد به سر عبيد الله بن زياد، آنگاه لحظه اي مكث نمود. سپس داخل دماغ عبيد الله بن زياد گرديد و لحظه اي توقف نمود، سپس بيرون آمد و رفت تا آنكه از نظر مردم غايب شد. باز مردم صيحه زدند: آمد آمد. باز همان افعي را ديدم مانند سابق آمد تا به دماغ آن ملعون رفت و اين عمل سه مرتبه تكرار شد. [650] .مرحوم آيت الله العظمي مرعشي در احقاق الحق ناقلين حديث را از مورخين معتبر بدين شرح ذكر كرده كه همه ي آنها اين خبر را از ترمذي نقل كرده و از صحيح او اقتباس كرده اند:علامه طبراني در معجم كبير صفحه 45 (مخطوط)علامه خوارزمي در مقتل حسين ج 2 صفحه 84، طبع الغري.علامه حافظ ذهبي در سير النبلاء ج 3 ص 359.علامه ابن اثير جزري در جامع الاصول ج 10 ص 25.علامه زرندي در نظم در السمطين ص 220، طبع قضا.علامه احمد بن حجر الهيثمي در صواعق محرقه ص 196، طبع ميمنيه ي مصر.و علامه شيخ عبدالوهاب شعراني در مختصر تذكره ي قرطبي حديث را نقل كرده و صدر حديث را هم از همان راوي اضافه كرده كه مردم كه سرها را ديدند همه گفتند ابن زياد و ياران او بدبخت شدند، هم دنيا را از دست دادند و هم آخرت را. حاضرين، مشهد حسين (ع) و ياران و اولاد او را ياد كردند و صداها به گريه بلند شد. در همين حال ماري پيدا شد و...و علامه محمود بن احمد عيني در «عمدة القاري» ج 16 ص 241 و طبع قاهره، گويد كه

سرها را پيش مختار گذاشتند. ماري بسيار نازك پيدا شد و پس از بررسي از دهان ابن زياد وارد شد و از سوراخ دماغش بيرون آمد، سپس از دماغش وارد شد و از دهان او بيرون آمد.و علامه شبلنجي در نور الابصار ص 126 حديث را از ترمذي نقل كرده و اضافه كرده سر ابن زياد را در محل نصب سر حسين (ع) نصب كرده بودند. [651] . [ صفحه 390]

قصه ي عبيدالله با اين زن و ابوبلال چه بود

عبيد الله بين همه ي طبقات، حتي زنان و كودكان منفور بود. بانوئي به نام «بثجاء» از خاندان بني يربوع مردم را عليه ابن زياد تحريك مي كرد و سوء سريره ي او را برملا مي ساخت. پسر زياد دو پاي و دو دست او را قطع نمود و سپس او را كشت [652] و اين ملعون خوارج را كه اعتراض شديد به حكومت معاويه و عمال او داشتند دستگير كرد و داخل زندان نمود و «ابوبلال مرداس» را كه مرد زاهدي بود و در صفين در ركاب علي (ع) افتخار داشته و مخالف تحكيم بود زنداني كرد.زندان بان به عبادت او ارادت پيدا كرد بطوري كه همه ي شب ها اجازه مي داد به خانه اش مي رفت و در پيش اهل و عيال خود استراحت مي نمود و اول صبح به زندان برمي گشتشبي ابن زياد تصميم گرفت تا همه ي زندانيان را به قتل برساند.نديم ابن زياد رفيق مرداس بود و حادثه ي سوء را به مرداس و زندانبان گزارش نمود زندانيان تا صبح از ترس نخوابيدند. صبح اول وقت ابوبلال خود را به زندانبان معرفي نمود و زندانبان پرسيد: تصميم ابن زياد را درباره ي قتل زندانيان به تو

گزارش ندادند؟ گفت: چرا. گفتند، پس چرا آمدي؟ گفت: جزاي نيكي تو نسبت به من اين نبود كه تو را عقاب كنند و من از مرگ نجات يابم.صبح همه ي خوارج را كشتند و وقتي كه نوبت به مرداس رسيد زندانبان قصه ي او را گفت و از او شفاعت نمود و ابن زياد هم او را آزاد كرد.مرداس از خيانت ابن زياد ترسيد و با چهل نفر بسوي اهواز گريخت و در راه از كاروانهاي بيت المال به مقدار سهم خود و رفقايش برمي داشت و بقيه را آزاد مي كرد. وقتي كه ابن زياد باخبر شد، يك سپاه دو هزار نفري با فرماندهي اسلم بن زرعه در سال شصت هجري به تعقيبشان فرستاد. وقتي كه رسيدند يك مرد از آنها را با تير كشتند. خوارج نيز به آنها حمله كردند و همه را شكست دادند و بقيه پاي به فرار گذاشتند تا وارد بصره شدند.فرمانده مورد ملامت واقع شد و كودكان در كوچه ها به وي مي گفتند: بدو كه ابوبلال آمد ابن زياد آنان را قدغن كرد و كودكان ساكت شدند. [653] .ابوبلال در اهواز بود كه حادثه ي كربلا اتفاق افتاد. پس از آن عبيد الله سه هزار مرد جنگي به [ صفحه 391] فرماندهي عباد بن علقمه براي سركوبي ابي بلال فرستاد تا در شهر (توج يا بتوح يا بنوح) او را محاصره كردند. ابوبلال حمله كرد و شلعه ي جنگ گرم شد و تا نماز عصر جنگ ادامه داشت. در آنوقت ابوبلال گفت: روز جمعه روزعظيمي است. مهلت دهيد نماز بخوانيم. فرمانده ي نيرو قبول كرد و هر دو سپاه به نماز ايستادند و ابن

علقمه نماز را با عجله به جا آورد. همچنين گفته اند كه نماز را قطع كرد و به خوارج حمله برد و آنها نماز را قطع نكردند همه در حال نماز كشته شدند.عباد بن علقمه سر ابي بلال را برداشت و وارد بصره شد. ابن زياد در آن وقت در كوفه بود و نايب او عبيد الله بن ابي بكر در بصره به امور حكومت رسيدگي مي كرد. عباد بسوي قصر حكومتش مي رفت و پسر كوچك خود را در رديف خود كرده بود كه عبيدة بن هلال با سه نفر او را گرفتند و كشتند.خبر به ابن زياد رسيد. او به نايب الحكومه نوشت، همه ي خوارج را بگير. و او همه را گرفت و هر كسي كه از حبس آزاد مي شد بشرط كفالت و به مدت رسيدن ابن زياد آزاد مي شد. تنها كسي كه بدون كفالت آزاد شد برادر ابي بلال عروة بن اديه بود كه او را ابن ابي بكر آزاد كرده بود. وقتي كه ابن زياد وارد بصره شد همه ي خوارج را كشت و عروة را احضار كرد. اول دست و پاي او را قطع كرد و سپس وي را به قتل رسانيد. [654] .

سفر پر شتاب عبيدالله با سران بصره

اشاره

همان خبيث بود كه در مأموريت بجهت خاموش كردن انقلاب كوفه ابي بكر را به نيابت حكومت انتخاب نكرد و برادر خود عثمان بن زياد را به نيابت خود تعيين نمود و سليمان را كه قاصد حسين (ع) به اهل بصره بود، به دار زد و پانصد نفر از شخصيت هاي برجسته و سران قبائل را همراه خود برد، كه با بيرون رفتن آنان از شهر منطقه بصره از

هر گونه خطر انقلاب عليه دولت يزيد در امان بود. و بديهي است كه رجال مؤثر در حد شهري بيشتر از پانصد نفر متصور نيست، بطوري كه تاريخ از رجال متخلف فقط از يك نفر به نام مالك بن مشيع ياد كرده كه او هم بخاطر بيماري در شهر ماند. از اينجا روشن مي شود كه كسي از رجال نامدار در بصره باقي نمانده بود. از جمله ي خارج شدگان از شهر عبدالله بن حارث نوفل و شريك بن اعور [ صفحه 392] همداني، يا به گفته ي قمقام حارثي يا به قول تتمة المنتهي، السلمي بودند.به گفته ي تاريخ پسر زياد اسب خود را چنان بسرعت مي راند كه همراهان از او بازماندند. اولين كسي كه بازماند شريك ابن اعور و عبدالله بن حارث بود. منظور شريك كندي در سفر بود تا عبيد الله ديرتر از حسين (ع) به كوفه برسد و امام پيش از وي وارد كوفه شود.فاصله ي بين بصره و كوفه (بر حسب نقشه ي كشور عراق) 500 كيلومتر است گو اينكه 85 و يا يكصد فرسنگ هم نوشته اند. [655] .عبيد الله به در راه ماندگان توجهي نكرد و چون به قادسيه رسيد مهران، آزاد شده ي ابن زياد نيز از رفتن بازماند. پسر مرجانه گفت: اي مهران! اگر استقامت ورزي تا به قصر كوفه برسيم تو به را صد هزار درهم بر گردن من است. غلام گفت: مرا ديگر قوت و طاقت نمانده نتوانم. عبيد الله به شيوه ي حجازيان لباس سپيد در بر و عمامه ي سياه بر سر و لئام بصورت بسته، بر استري سوار شده بود واز راهي كه به طرف صحرا و سمت نجف

بود، به هنگام ظهر داخل كوفه شد.همچنين بتصريح اكثر مورخين چون نزديك شهر رسيد، توقف نمود و شبانگاه تنها به كوفه وارد شد. و برخي گفته اند با چند نفر كه عددشان كمتراز ده تن بود وارد شد. [656] .وقتي كه پسر مرجانه وارد كوفه شد، مردمان گمان مي كردند كه حسين (ع) است، لذا گروه گروه عقب مركب او به راه افتادند به وي سلامي گفتند، اما وقتي كه فهميدند پسر زياد است او را سنگسار كردند. [657] . [ صفحه 393]

محكوميت بني اميه در افكار عمومي

تبليغات بني اميه عليه حسين و تأثير واقعه ي عاشورا

درباريان بني اميه تمام سعي و كوشش خود را به كار بستند، تا حادثي عاشوراي حسين (ع) را به نفع خود و ديگران به زيان حسين (ع) خلاصه كنند و كوشيدند تا رنگ شورش وانقلاب سياه دهند و معنويت اعمال امام حسين (ع) را از بين ببرند. ابن زياد در ابتدا قتل امام را به عنوان مژده اي مسرت بخش انتشار مي داد و آن را به حكام گزارش مي داد. بطوري كه سعيد بن اشدق حاكم حجاز،ضمن سخنراني در مسجد مدينه و در كنار مرقد پيغمبر (ص) چنين گفت: من ميل نداشتم اينطور پيش آمدي واقع شود و مايل بودم مثل هميشه كه حسين (ع) خطائي مي كرد و ما از وي چشم پوشي مي كرديم اين بار هم از خطاي او بگذريم. وليكن كيف نصنع بمن سل سيفه يريد قتلنا الا ان ندفعه عن انفسنا. [658] يعني: با كسي كه شمشير كشيده و مي خواهد ما را بكشد چه كنيم؟ چاره اي نيست و بايد او را از خود دفع كنيم و بكشيم.تمام تبليغات ضد حسيني (ع) در اين نقطه متمركز مي شد. آنان قيام آن

حضرت را به عنوان يك حمله تهاجمي كه موجب سلب امنيت و بر هم زدن اتحاد اسلامي بود معرفي مي كردند تا بدين وسيله كشتار وحشيانه ي كربلا را به دست عمال حكومت تحميلي يزيد توجيه كنند و يزيد را در اين واقعه ي هولناك كاملا محق جلوه دهند.از اين رهگذر تا حدي نتيجه گرفتند و افكار توده ي مردم را مسموم كرده بودند. بطوري كه وقتي كاروان اسيران را نزديك مسجد جامع دمشق نگاهداشته بودند پيرمردي به كاروان نزديك شد و در حالي كه از پيروزي يزيد چهره اي شاد داشت متوجه اهل بيت شد و گفت: [ صفحه 394] خدا را شكر مي كنم كه مردان شما را كشت و كشور اسلامي را از فتنه اي كه شما بر ضد امنيت عمومي ايجاد كرده بوديد راحت ساخت!امام سجاد (ع) دريافت كه اين مرد فريب خورده است،لذا به وي فرمود: من به سخنان تو گوش دادم و تو هم تا آخر به سخنان من گوش كن. مرد شامي قبول كرد. امام فرمود: قرآن خوانده اي؟ گفت: خوانده ام.امام فرمود: آيه ي «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي» را خوانده اي؟ گفت: بلي.امام فرمود: به خدا ما همان «ذي القربي» هستيم.سپس فرمود: آنها در سوره ي بني اسرائيل حقي را كه از بين مسلمانان فقط به ما اختصاص داشته باشد يافته اي؟ شامي گفت:نه.امام فرمود: آيا اين آيه را نخوانده اي «و آت ذالقربي حقه»؟شامي گفت: خوانده ام.امام فرمود: به خدا ما همان «ذي القربي» هستيم كه خداوند امر به احترام آنان كرده. شامي گفت: شما آنها هستيد؟!امام فرمود: بلي ما همانيم. سپس فرمود: آيا اين آيه را خوانده

ايد «و اعلموا انما غنمتم من شي ء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي» شامي گفت: بلي. امام فرمود: ما همان «ذي القربي»ايم.امام سپس فرمود: آيا آيه ي تطهير (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت) را خوانده اي؟ مرد گفت: آري. امام فرمود: ما خاندان پيغمبريم كه اين آيات در حق آنان نازل شده.مرد شامي چنان منقلب شد كه بي اختيار به گريه در آمد و روي به آسمان كرد و گفت: خدياا! من از عداوت آل محمد (ص) توبه مي كنم و از دشمنان آنان بيزارم [659] .همچنين بنابه نقل لهوف (ص 158) با اينكه اين مرد در نفرين خود از كسي اسم نبرد ليكن ايادي حكومت يزيد فورا او را دستگير نمودند و بدون محاكمه وي را اعدام كردند.صاحب تجارب السلف اين صحنه را بگونه اي ديگر نوشته، كه البته ممكن است هر دو واقع شده باشد. او مي گويد: اسراي اهل بيت را كه در شهر دمشق مي گردانيدند پيرمردي در [ صفحه 395] مقابل امام زين العابدين (ع) ايستاد و بد گفت و آن حضرت و اهلبيت را شماتت نمود. امام (ع) فرمود: قرآن خوانده اي؟ گفت: آري.سپس امام فرمود: اين آيه را خوانده اي كه: «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي»؟ پيرمرد گفت: خوانده ام. امام فرمود: ما همان «ذي القربي» هستيم و نام و نسب خود را شرح داد. پيرمرد امام را سوگند داد كه آيا راست مي گوئي؟ علي بن الحسين (ع) علي توئي؟ امام فرمود: بلي.پيرمرد گفت: به خدا من هرگز نشنيده بودم كه پيغمبر (ص) جز با يزيد و خاندان و ذريه ي او با كسي

خويشاوندي داشته باشد! و آنگاه به شدت گريست و از امام (ع) عذر خواست.گويند: از مشايخ دمشق هفتاد نفر به طلاق و عتاق و حج سوگند خوردند كه ما پيغمبر را بغير از يزيد فاميل و خويشي ندانسته ايم و همه از زين العابدين (ع) عذر خواستند و امام از آنان درگذشت. [660] .مولف البدء و التاريخ مي نويسد: درجامع واسط يكي از پيغمبر (ص) حديث مي گفت كه: روز قيامت خدا معاويه را نزد خودش آورد و چون عروس به مردم بنماياند. مقدسي از وي پرسيده بود معاويه اين فضيلت را از كجا يافت؟ گفت از آنجا كه با علي (ع) جنگ كرد. و چون آن مرد اعتراض كرد بانگ زد بگيريد كه اين رافضي است و او بزحمت از آن ميان جان سالم بدر برد. [661] .همچنين مقدسي در قرن چهارم در اصفهان يكي را كه به زهد و عبادت شهرتي داشت ديده بود كه مي گفت معاويه پيغمبر مرسل است و چون اين معني را انكار كرد كار بجاي باريك كشيد و اگر قافله بموقع حركت نمي كرد و جان وي در خطر بود. [662] .

افكار عامه و محكوميت بني اميه

برخلاف انتظار بني اميه، آنان با كشتن حسين (ع) گور خود را كندند و از مقاصد شوم خود پرده برداشته و خشم و غضب ملل اسلامي را خريداري كردند. همه ي مجامع اسلامي عمل بني اميه را تقبيح كرده و آن را يك جنايت نابخشودني دانستند. [ صفحه 396] اين حقيقتي است كه هر مورخ به آن اعتراف مي نمايد، «ماربين» مستشرق آلماني مي گويد: «بزرگترين خطاي سياسي بني اميه كه اسم و رسم آنها را از صفحه ي عالم محو ساخت كشتن

حسين (ع) بود». [663] .محكوميت بني اميه در افكار مسلمين براي آينده ي اسلام بسيار مفيد شد، زيرا بني اميه از اين كه بتوانند منافقانه و زير پرده به اسلام ضربه بزنند مايوس شدند و مردم آنها را بخوبي شناختند.از آن پس همكاري و نزديك شدن به آنان سبب بدنامي و ننگ بود. مردم نيز طبعا با نيات و مقاصد آنها مخالفت مي كردند و تا مي توانستند جلو مقاصد آنها ايستادگي مي كردند. اگر سر نيزه و شمشير نبود خون بني اميه را مي نوشيدند و زنده بگورشان مي كردند.قصيده ي عبدالله بن همام سلولي، ترجمان احساسات و تنفر و انزجار مردم از آل اميه است.خشينا الغيظ حتي لو شربنا دماء بني امية مارويناخشم كليه عروق ما را چنان پر كرده كه اگر خونهاي بني اميه را بياشاميم باز سيراب نمي شويم.يكي از علماي مصر كه براي كتاب كامل ابن اثير فهرستي تهيه كرده است، مي گويد: سپاهي كه با حسين (ع) جنگ كرد و او را كشت سنگ دل ترين مردمان دنيا بود و در ميان آن لشكريان آثار رحم انساني نبود، بلكه جمادات متحرك و شريري بودند كه بزرگترين عار و بدترين كارها و شنيع ترين كردار را بر خود هموار كردند. [664] .شيخ عبدالوهاب نجار از اساتيد برجسته ي دانشگاه الازهر مصر در ملاحظاتش بر كامل ابن اثير، بني اميه و كشندگان حسين (ع) را لعن و توبيخ و تقبيح كرده. [665] .

حوادث تاريخ كهنه مي شود ولي خاطره ي خونين حسين هنوز بر چهره ي تاريخ مي درخشد

در تاريخ انسانيت حوادث تلخ و شيرين و غم انگيز و فرح زا بمانند امواج كوچك و بزرگي در اجتماعات انساني بوجود آمده. اين حوادث در آغاز چنان پرضربان و خيره كننده بوده كه [ صفحه 397] دنيا

يا يك اجتماع را به خود متوجه ساخته و موقتا تمام زندگي روزانه ي مردم را تحت الشعاع قرار داده و نقل مجالس گرديده است.ولكن هر مقدار از زمان حادثه مي گذرد بمانند همان امواج دور شونده از مركز رو به ضعف گذاشته و ماهيت اوليه را از دست داده و رو به فراموشي مي نهند و پس از مدتي چنان از نظرها محو مي شوند كه گويا از اول نبوده و يا بزحمت در ياد و خاطر انسانها تداعي مي شوند.اين يك خاصيت عمومي براي همه ي حوادث تاريخ است، ولي در ميان آن همه حوادث، ندرتا حادثه هايي به چشم مي خورد كه كاملا يك حالت استثنائي دارند و گذشت زمان آن را كهنه و بي رنگ نمي سازد.حادثه ي خونين كربلا و شهادت حسين (ع) يك نموني عالي و ممتاز از اين امواج استثنائي تاريخ بشري است و كسي باور نمي كرد حادثه اي در ميان بياباني خاموش و دور افتاده پس از كشته شدن قهرمانان آن، چنين عكس العمل پر اهميتي به وجود آورد.اين موج در كربلا، چندان بزرگ به نظر نمي رسيد، ولي در كوفه بزرگ شد. به شام و حجاز كه رسيد بزرگتر شد و در مدت كوتاهي دنياي اسلام را به جنبش درآورد و با گذشت زمان هر روز به دامنه ي دايره ي خود افزوده و وسيعتر مي گرديد و امروز پس از صدها سال اعجاب و تحسين جهانيان را بر انگيخته، بطوري كه سلاطين دنيا و رهبران انقلاب ها، پس از گذشت اندك زمان از خاطره ها محو شده واقدامات آنان به فراموش سپرده مي شود، ليكن اين چه خوني است كه در 1400 سال پيش در كربلا بر زمين

ريخت، اما هنوز مي جوشد و اين چه عظمتي است كه پس از شهادت درخشان تر مي شود. و دنيا را به خود جلب مي كند قبر شاهان عصر و قدرتمندان وقت ويرانه مي شوند وليكن قبر حسين (ع) و ياران وي را تعمير كرده و ياد آنان را بيش از پيش زنده نگاه مي دارند.البته وحي آسماني قبلا به اين جهات كه مغفول اذهان بوده خبر داده است، بطوري كه در حديث ام ايمن رسول اكرم (ص) فرموده فرشته وحي براي من خبر داده حسين (ع) كشته مي شود و قبر او را پيوسته تعمير خواهند نمود تا انقراض عالم باقي خواهد ماند.

تحول فكري

اين مراسم نه تنها در كربلا و در مورد قبر آن حضرت انجام مي شود بلكه در هر جاي دنيا [ صفحه 398] يك بقعه به آن پيشواي آزادگان يا به يكي از فرزندان يا خواهران او منسوب است و همين احترام، توقير، شور، عشق و هيجان در مردم همه ي مناطق موجود است.در بقاعي كه منسوب به سر مطهر آن حضرت است،خصوصا در مشهد الرأس قاهره، در عاشورا و در شبهاي دوشنبه، مراسم پرشوري برپاست و در مشهد السقط (نزديك حلب) و در دمشق كه پايتخت آل اميه بود، در بارگاه دختر صغيره ي منسوب به آن حضرت، و بارگاه منسوب به زينب (ع)، و مشهد الرأس در جامع دمشق، و بارگاه منسوب به زينب در قاهره پيوسته نسبت به مقام مقدس حسين (ع) ابراز احساساتي مي شود، كه بعضي از آنها شايد كمتر از مراسم عاشورا نباشد.يكي از نتايج بسيار مفيد حادثه ي عاشورا كه همواره مورد استفاده ي عموم و از وسايل تعليم و تربيت و هدايت جامعه است،

برنامه هائي است كه بعنوان سوگواري در مسير تاريخ و در طول قرنها اجراء مي شود.شايد كساني باشند كه اهتمام شيعه را در برگزاري اين مراسم و صرف مبالغي را در اين مراسمات بي فايده بشمارند، ولي اگر فوائد معنوي اين مراسم و تأثير آن در جامعه را بررسي كنند تصديق خواهند كرد كه بهترين وسيله ي اصلاح و مؤثرترين مكتب براي تشكيل شيعه همان مراسم، است.دكتر «رينو وزف» مستشرق معروف فرانسوي در كتاب خود موسوم به اسلام و مسلمانان كه به عربي ترجمه شده و به نام «الاسلام والمسلمون» مشهور است شرح بسيار عميق و روشن پيرامون فلسفه ي عزاداري حسين (ع) و روضه خواني و هيات هاي عزا نگاشته و به فوائد اين مراسم از جنبه ي سياست و اخلاق و تربيت وكمالات اشاره كرده. او مركز ثقل آن را در كشورهاي اسلامي، ايران معرفي كرده و پيشرفت و بقاي شيعه را بخصوص در كشور هند و پاكستان و بعضي كشورهاي ديگر مرهون سوگواري سيد الشهدا دانسته است.همچنين اين مستشرق عقيه دارد كه با حفظ اين مراسم جمعيت و شوكت و ترقي شيعه در آينده تضمين خواهد شد. اين مستشرق ضمن اشاره به اوقات و موقوفات و ساير وجوهي كه شيعه جهت برگزاري مراسم عزاداري امام حسين (ع) صرف و خرج مي كنند مي گويد: مذاهب ديگر در راه تبليغات ديني به مقدار شيعه ريزش و بذل مال ندارند و تنها شيعه است كه بدون مبالغه سه برابر ساير فرق اسلامي در اين هدف متحمل مخارج گزاف مي شود و اگر يك نفر [ صفحه 399] شيعه در دورترين نقاط هم باشد، منفردا مراسم سوگواري را در حد ممكن خود

انجام مي دهد، و به همان نسبت دعوت و تبليغ خود را به جا مي آورد. منبر و وعظ خطابه و سخنراني در رشد و تربيت خطبا و وعاظ و گويندگان و پرورش اخلاق عوام و آشنا كردن به علوم و معارف و موقعيت خاصي دارد.مسائل كلي و جزئي و دانستني هاي متنوع در منابر و محافل مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد و از اين رهگذر طبقه ي عامي شيعه در مسائل فقهي و عقائد بيشتر از ساير فرق تبحر دارند.و اگر زمينه ي ترقي علمي و صنعتي و اقتصادي جامعه هاي اسلامي را دقيقا بررسي كنيم، بخوبي روشن خواهد شد كه فرقه ي شيعه پيشرفته ترين جامعه در ميان جوامع اسلامي است، و آمادگي آنان براي هر گونه آموزش علمي و صنعتي جديد و قديم بيشتر است، چنانكه تعداد كارگر در شيعه به نسبت جمعيت زيادتر است.شيعه دين خود را با زور شمشير پيش نبرده،بلكه با نيروي تبليغ و دعوت پيشرفت كرده و كوشش در توسعه ي مراسم سوگواري مهمترين عامل در جلب توجه هنديان و مجوس و ساير مذاهب به مذهب تشيع بوده است.اين مستشرق عقيده دارد كه جمعيت شيعه روي اين مباني و موازين منطقي و روش كار ممكن است بيش از ساير فرق به تعداد پيروان خود بيفزايد و در ملل و مذاهب ديگر نفوذ كند و آنان هم در اين مجالس شركت كنند و به اين وسيله مباني و اصول اسلام در آنان رخنه كند.و معتقد است اين همان رويه اي است كه سياستمداران غربي براي پيشرفت دين مسيح با صرف هزينه هاي سنگين آرزو مي كنند.سپس اين خاورشناس درباره ي هيات هاي عزاداري و پرچمهاي سياه و سبز و

علائم گوناگون آنها و فوائد و نتايج مثبت آن شرحي داده و تاثير عميق اين شعائي را در اتحاد تشكل سازمان شيعه و استقلال آنان متذكر شده و مي گويد: از امور طبيعي و فطري كه مددكار و پشتيبان شيعه است اين است كه هر فرد انسان بالطبع و بالفطره طرفدار مظلوم است و مي خواهد از مظلوم ياري كند.اين نويسندگان و مورخين اروپائي هستند كه در كتابهايشان ماجراي شهادت حسين و يارانش را به تفصيل مي نويسند و مظلوميت او و يارانش و ستمگري و بي رحمي كشندگان آنها [ صفحه 400] را گواهي مي كنند و از قاتلان آنها با نفرت و انزجار ياد مي كنند، زيرا وجدان در برابر اعمال انسانها بهترين قاضي وحاكم است تبليغات سوء در يك مدت معين و بسيار كم اذهان و افكار را منحرف مي سازد، ولي خيلي طول نمي كشد كه وجدان هاي پاك و فطرتهاي سالم حقايق را روشن نموده و ابرهاي ظلمت را كنار مي زند و حق و حقيقت آشكار مي گردد، اين مقاله بسيار دامنه دار است و هر كس بخواهد مطالعه نمايد مي تواند به «كتاب ذكري الحسين» جلد دوم ص 208-204 تأليف علامه مهاجر عاملي مراجعه نمايد. [ صفحه 401]

مقايسه جهاد امام حسين عليه السلام با فداكاري حضرت مسيح

اشاره

«توماس مان» متفكر آلماني معتقد است كه طرفداري از عقيده و وفاداري به هر ارزش و عقيده اي توام با لجاجت انجام مي گيرد وليكن درباره ي حسين شهيد (ع) مي گويد: اين خاصيت كلي در حسين بن علي (ع) با در نظر گرفتن سن پنجاه و هفت سالگي و وجود زن و فرزند او و مخصوصا با در نظر گرفتن عقل كامل و افكار عميق او كه با لجاجت به نتيجه ي

مثبت نمي توان رسيد امكان نداشت و نمي توان تصور كرد، زيرا تصميم حسين (ع) براي آنكه بطور مطلق فداكاري كند از روي مطالعه ي دقيق و تفكر عميق بوده است.سپس اضافه كرده كه اگر مقايسه شود بين فداكاري مسيح و حسين (ع) حتما فداكاري حسين پرمغز و باارزش جلوه خواهد نمود.زيرا روزي كه براي فدا شدن مسيح آماده گرديد زن و فرزند نداشت و در فكر آنان نبود كه بعد از او به چه سرنوشتي دچار خواهند شد.امام حسين (ع) زن و فرزند داشت و بعضي از آنان خردسال بودند و احتياج به سرپرستي داشتند و هر كس پدر است مي داند كه براي يك پدر فدا كردن خويش بسيار سهل و آسان تر از اين است كه فرزندان خردسال خود را نيز فدا مي نمايد چون آنها بعد از مرگ او از عواطف پدر محروم مي شوند و سرنوشت زندگي آنها بكلي تغيير مي كند.و اين يك سنت فطري است كه هر پدري كه داراي فرزند است مي كوشد بضاعتي براي كودكان تحصيل كند تا بعد از مرگ او اطفال بي پناهش دستخوش مشكلات زندگي و امواج كشنده حوادث ناملايم و پيش آمدهاي تلخ روزگار نشوند و از پا درنيايند.امام حسين (ع) در جهاد خود دائره ي فداكاري را در يك ميدان وسيع عاشقانه قرار داد كه [ صفحه 402] اطفال خردسال و زنان بي پناه را وارد حلقه ي فداكاري نمود. تا آن تاريخ نام محمد بن ابي بكر نقل مجالس و در سر زبانها بود و حادثه ي حسين آن را كنار زد و به بوته ي فراموشي سپرد بطوري كه از پدرش علي نقل شده كه خطاب به حسين مي كرد و مي گفت:

در برابر مصيبت تو تمامي مصائب و حوادث روزگار كوچك و حقير خواهد شد. [666] . [ صفحه 403] به هر حال محمد بن ابي بكر در روزهاي آخر كه در محاصره بود امكان سازش نداشت در صورتي كه حسين بن علي (ع) تا آخرين ساعت قبل از حمله عمومي سپاه ابن سعد مي توانست سازش كند و كافي بود يك كلمه بگويد با يزيد بيعت مي كنم، و از آن مخمصه نجات يابد، وليكن نگفت.

فداكاري است نه تلاش مذبوحانه

با آنكه مي دانيم حسين (ع) نسبت به مرگ خود آگاهي قاطع داشت مخصوصا پس از تفرقه لشكر و از دست دادن ياران خود، چرا اين همه تلاش مردانه و شجاعانه مي كرد و از پا نمي نشست! جوابش واضح است، زيرا حسين شجاع و حسين آگاه، هرگونه سستي و وقفه از كار را براي كشته شدن دور از مردانگي و جهاد در راه عقيده مي دانست و در نظر وي فرصت دادن به دشمن خودكشي محسوب مي شود نه تلاش در راه دين.و يك مرد دلير باايمان، هرگز خودكشي را، كه مفهومي جز ضعف نفس ناشي از ترس و تنبلي و زبوني و نا اميدي مطلق ندارد، انتخاب نمي كند. و به شهادت تاريخ حسين (ع) مرد ترس نبود و كسي نبود كه از پذيرش يك تكليف سخت و دشوار دچار تزلزل و يا دستخوش نا اميدي گردد. او با آنكه همه ي ياران را از دست داده بود اما با اين وجود جمال روشن و چهره اي باز داشت و آثار انكسار در وجود مباركش كم ديده مي شد. و اين قوت قلب حاكي از قدرت ايمان است و ادراك اين حقيقت براي كساني امكان دارد

كه هدف زندگي را در [ صفحه 404] ماديات و هوسراني نمي دانند و تصديق خواهيد فرمود كه شماره ي اين افراد هم انگشت شمار است.زيرا كساني كه در اين وادي قدم برنداشته اند و در راه دين و عقيده از جان نگذشته و از جام عشق راه حق و دين لبي تر نكرده اند نمي توانند تصور كنند كه انسان هاي آزاده و به خدا پيوسته، در حفظ عقيده ي خود از جان و همه ي هستي خويش مي گذرند.اين متفكر آلماني «توماس مان» درباره ي خلوص نيت و قداست هدف حسين (ع) مي گويد: او جز احياء دين و فداكاري در راه عقيده ديگر چيزي در مخيله اش نبود، در اعماق دل او بجز دين ضميمه اي وجود نداشت. حسين (ع) نمي خواست با كشتن او، از او نامي زنده بماند ولو بصورت گريه و عزاداري و در طول دهر نام او ذكر شود، و نه فاميل او به مقامي برسد و نه دشمنان او با كشته شدن او محو شده و سلطنتشان سقوط كند ولو اينها بصورت ثمرات و آثار و نتايج دنباله رو قيام بود نه هدف وانگيزه بلكه هدف تنها احياء دين و سنت متروكه بود.بطوري كه افراد رياكار در اعمال خود هدفي جز ماديات و اشتهار خود، ولو پس از مرگ، ندارند و ما خيال مي كنيم كه فداكاري در راه يك هدف والا جهت بقاي نام انسان از نوزادهاي عصر جديد است، در صورتي كه اين تخيل در بشر با تاريخ حدوث بشر هماره است، ششصد سال قبل از ميلاد مسيح تعداد اين افراد رياكار به جائي رسيد كه سبب شد يك مكتب فلسفي متضاد در مقابل آن شكل گيرد كه معتقد

بودند كارهاي انسان بايد صرفا همراه با معنويت باشد و شخصيت بهيچ وجه مورد توجه نباشد، چه در حيات چه در ممات. اين مكتب را يوناني ها «كونيك»، انگليسي ها و فرانسوي ها «سينيك» مي نامند و شرقي ها پيروان اين مكتب را «ملامتي» مي خوانند. از دوستان حافظ شيرازي نقل شده كه حافظ پيرو اين مكتب بوده و بهمين جهت در زمان حيات خود اشعارش را جمع آوري نكرد و باز هم به همين عنوان اشعار ديگران وارد ديوان حافظ شد. شعار پيروان اين مكتب اين است كه از آدمي نه نامي باقي بماند و نه نشاني و به همين جهت كليم شاعر معروف كاشاني به نام ابوطالب متوفاي 1067 اين اشعار را سروده:در كيش ما تجرد عنقا تمام نيست در فكر نام بود اگر او از نشان گذشتبدنامي حيات دو روزي نبود بيش گويم كليم با تو كه آن هم چسان گذشت [ صفحه 405]

جفا به حسين از يك مستشرق آلماني

«ماربين» آلماني كه خود را يك خاورشناس معرفي كرده درباره ي قيام مقدس حسين بن علي (ع) سخني نابجا بيان داشته كه درخور يك مرد آگاه نيست، چه رسد به يك خاورشناس.بنا به نقل علامه كاشف الغطا در سياسة الحسينيه «ماربين» پنداشته است كه هدف امام حسين (ع) از قيام اين بوده تا با ايجاد صحنه ي مظلوميت خود بني اميه را رسوا كند و بدين وسيله مقدمات سقوط حكومت اين طايفه را فراهم آورد تا بني هاشم (يعني بني عباس) در نتيجه ي مظلوميت امام حسين محبوبيت پيدا كنند و در آينده قدرت حكومت را به دست گيرند، بر اساس همين پندار خطا درباره ي علي اصغر معتقد است كه امام حسين (ع) جهت بزرگ ساختن

مصيبت طفل خويش را به كشتن داد.خلاصه ي گفتار اين خاورشناس آلماني از صحفه 25 كتاب سياست الحسينيه الي صفحه 30 همان كتاب، در چهار جمله خلاصه مي شود:1- امام چندين سال پي در پي قبل از شهادتش كشته شدن خود را تدارك مي كرد.2- امام كوشش مي كرده كه هر چه ممكن است مصيبت هاي او دلخراش تر شود.3- مظلوميتي را كه خودش به وجود آورده بود تنها وسيله رسيدن به هدف خويش قرار داده است.4- هدف او اين بوده كه عواطف مردم برضد بني اميه تحريك شود تا انقلاب كنند و حكومت بني اميه را از ميان بردارند و بني هاشم (يعني بني عباس) به حكومت برسند. [667] .تصديق خواهيد فرمود كه اين خاورشناس در اين ادعاي خود به مدارك تاريخي و دلائل نقلي متكي نيست، زيرا كدام تاريخ نويس اهل عامه يا شيعي نوشته است كه حسين شهيد (ع) از سالهاي قبل بلكه يك سال يا يك ماه يا يك روز قبل از شهادت تدارك كشته شدن خود را ديده است و آنچه مسلم است حسين بن علي در فكر اصلاح امت اسلامي بود و عامل و علت اصلي نهضت امر به معروف و احياء احكام بود كه هنگام حركت از مدينه در وصيتنامه خود به محمد حنفيه بيان فرموده:اين دروغ محض و نهايت ظلم است كه كسي بگويد امام حسين (ع) مي خواست مصائبش دلخراش تر شود! بلكه در عنوان «فداكاري است نه تلاش مذبوحانه.» [ صفحه 406] گفته شد كه امام تا آنجا كه قدرت داشت براي مقاومت كوشيد و براي حفظ خانواده ي خود نيز تا آخرين حد ممكن مجاهدت كرد. اگر طفل شيرخوار را به

ميدان جنگ و در مقابل صفوف لشكر آورد و طلب آب نمود، به منظور حفظ جان طفل معصوم بوده نه براي كشتن بچه و بزرگ كردن مصيبت.آري اين دستگاه حكومت جبار يزيد و عمال پست پسر معاويه بودند كه قساوت و بي رحمي را تا آخرين مرحله به ظهور رسانيدند تا آنچه كه طفل شيرخوار را هم هدف تير قرار دادند.ادعاي ديگر اين مرد كه امام زمينه هاي مظلوميت خويش را به وجود آورد و كشته شد بهتان بزرگ ديگري است. بلكه بايد توجه داشت كه امام ظلم را تحمل نكرد و تا آخرين نفس در راه از ميان برداشتن آن كوشيد. منطق حسين بن علي (ع) اين نيست كه بگويد «اين حنجر من و اين هم خنجر تو». بلكه منطق حسين اين است كه مي گويد امضا كردن خلافت تحميلي يزيد نالايق جلف هرزه ضربتي مهلك به اسلام است و كليه حقوق اجتماعي را پايمال مي كند. از اين رو تا آخرين حد ممكن در راه نجات اسلام مجاهدت كرد. بنابراين حسين (ع) از ظلم استقبال نكرده، بلكه در برابر ديكتاتوري و براي دفع ظلم مقاومت نموده.درباره ي جمله ي چهارم اين خاورشناس آلماني! بايد گفت كه او هدف را با نتيجه و اثر اشتباه كرده است. اگر كسي درخت مي كارد هدفش اين است كه از ميوه ي آن استفاده نمايد، ولي طبعا اين اثر را هم دارد كه سايه ي او بر زمين پهن مي شود و مردم از آن استفاده مي كنند و برگهايش به زمين مي ريزد را حيوانات مي خورند. در اينجا نبايد گفت هدف از غرس درخت سايه ي آن و برگ آن بوده است.هدف حسين (ع) نجات دادن بشريت

است، ولي واقعه ي عاشورا اين اثر قهري را هم داشت كه حكومت وقيحانه ي بني اميه را وقيح تر كرد و بني هاشم و خصوصا خاندان پيغمبر را از يك جهت محبوب تر و محترم تر نمود و دنياي بشريت را متوجه آزادگي و ايثار و از خودگذشتي او ساخت! در طول سال در هر مناسبتي از او باعظمت ياد مي كند.خلاصه ي سخن درباره ي گفته هاي «ماربين» اين است، كه آنچه او گفته اشتباه و مردود است و از اين جهت ما گفته او را تحت عنوان يك اشتباه قلمداد مي كنيم و بهتر بود اين خاورشناس - و به تعبير بهتر اين خاورنشناس - در مسائلي كه از تخصص او بيرون است اظهار نظر نمي كرد [ صفحه 407] و نه به آبروي خود لطمه مي زد نه ديگران را به زحمت مي انداخت، به قول حافظ:اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري

ماربين در اسارت صحنه ي خرافات

علامه كاشف الغطا در سياست الحسينيه آورده كه ماربين در يكي از نوشته هاي خود مي گويد: «من در تركيه با مترجم خود در مجالس عزاداري حسين بن علي (ع) شركت كردم و شنيدم كه گويندگان درباره ي قيام حسين چنين مطالبي مي گفتند.» [668] .اين خاورشناس به جاي اين كه نظريه و تحقيقات خود را براساس مطالعات دقيق و رجوع به تاريخ هاي معتبر اسلامي پي ريزي نمايد و استنباط خود را بر اسنادي محكم استوار نمايد، براساس گفتار گويندگان كم سواد و خرافي تركيه - كه معمولا مبناي گفتار آنها روي حدسيات بي پايه و استماع از افواه همنوع خود بوده است - درباره ي فلسفه قيام امام حسين (ع) بحثي صوري كرده

و نتيجه گرفته است كه قيام آن حضرت صرفا براي كشته شدن بوده است و بعد هم كسب شهرت كرده!ماربين آنچه را مي شنيده يادداشت كرده و چون درباره ي قيام حسين (ع) جز همين مسموعات چيز ديگري در دست نداشته گمان كرده كه آنچه در مجالس عزاداري تركيه شنيده صددرصد صحيح است و از اينرو شنيدني هاي خود را به عنوان حقايق قطعي تاريخ امام حسين (ع) تلقي كرده و پس از بازگشت به اروپا مسموعات خود را به عنوان ره آورد سفر شرق براي غربي ها نوشته است، همچنان كه رسم است بيشتر نويسنده ها يادداشت هاي خود را منتشر مي كنند.بعد از آنكه نوشته هاي ماربين درباره ي فلسفه ي قيام امام حسين (ع) به زبانهاي شرقي ترجمه شد شرقي هاي غربزده آنچه را كه ماربين گفته است بعنوان صادرات غرب تلقي كرده و مانند سند تاريخي مستدل دهن به دهن در مجالس نقل نمودند. بلكه برخي از نادانها يا نويسندگان غير محقق چون وحي آسماني بدان تكيه زده و آن را مدرك نوشته هاي خويش قرار داده اند. و البته اين عادت زشت در ميان شرقي هاي غربزده، چندان تازگي ندارد. تا اينكه كتاب به دست علامه شهير نابغه اسلام شيخ محمد حسين كاشف الغطاء رسيد مطالب او نقد و رشته ي او را پنبه نمود. [ صفحه 409]

حسين عليه السلام در مراحل عبادت

حسين در مراحل خشوع

حسين بن علي (ع) برخلاف عقيده ي جاهلانه ي عصر حاضر، كه حسين بن علي (ع) را مالك دوزخ و جنت مي دانند - و با چهار مصراع نوحه ي غلط و بلكه مجعول براي بهشت قباله و سند مي نويسند و براي هر گونه معصيت و ترك واجبات جرئت پيدا كرده و طبقه ي جوان و نوجوان و طبقه ي عوام

را مغرور مي سازند كه مجرم و گناهكار و عاصي و تبه كار تارك عبادت و منكر اطاعت در روز محشر در پناه حسين است و كسي كه حسين (ع) دارد چه باك و چه غم دارد و چرا از خدا و روز رستاخيز مي ترسد - حسين (ع)، از خدا مي ترسيد و در مقام عبادت بسيار خاضع و خاشع بود و او هميشه از روز رستاخيز با نگراني و ترس و لرز ياد مي كرد و من گمان مي كنم اگر آن حسين (ع) امروز به يكي از دسته هاي عصر حاضر برخورد كند قطعا عزاداران خود را از روز رستاخيز برحذر داشته و مي ترساند و كار به جاي باريك مي رسد و به ساحت قدس حضرتش اسائه ادب مي شود و در جواب او گفته مي شود: تو حسين (ع) ترسو هستي ما عزادار شما نيستيم! ما عزادار كسي هستيم كه از خدا نترسد و ما گناهكاران و مجرمين را با زور بازوي خود به بهشت ببرد!تفاوت ره از كجاست تا به كجا! حسين بن علي (ع) از خدا و حساب و صراط مي ترسد و وقتي كه به او مي گويند آقا چطور صبح مي كني؟ در جواب مي گويد: اصبحت ولي رب فوقي و النار امامي و الموت يطلبني و الحساب محدق بي و انا مرتهن بعملي لا اجد ما احب و لا ادفع ما اكره و الامور بيد غيري فان شاء عذبني و ان شاء عفا عني فاي فقير افقر مني. [669] . [ صفحه 410] روزگار را مي گذارنم، در حاليكه پروردگارم ناظر بر اعمال من است و آتش دوزخ در پيش روي من و مرگ در تعقيب من است و

محاسبه بمانند طوقي بر گردنم و من در گرو كردار خويشتن هستم و به دلخواه خود راهي ندارم و قدرت دفاع از آنچه كه بيزارم، ندارم و زمام كارها در دست ديگري است. اگر بخواهد مجازاتم مي كند و اگر بخواهد عفوم مي فرمايد، پس كدام فقير كه از من فقير و ناتوان تر است؟!تو را به خدا عزاداران عصر حاضر چنين حسين (ع) ترسو و از خدا خائفي را قبول مي كنند!؟ اي به قربانت اباعبدالله دست ما بي بضاعتها را بگير.

مناجات حسين

اللهم اني اسألك توفيق اهل الهدي و اعمال اهل التقوي، و مناصحة اهل التوبه و عزم اهل البصر و حذر اهل الخشية، و طلب اهل العلم و زينة اهل الورع و حذر اهل الجزع حتي اخافك اللهم مخافة تحجزني عن معاصيك و حتي اعمل بطاعتك عملا استحق به كرامتك و حتي اناصحك في التوبة خوفا لك و حتي اخلص لك في النصيحة حبا لك و حتي اتوكل عليك في الامور حسن ظن بك و سبحانك الله العظيم و بحمده. [670] .پروردگارا! از درگاهت مسألت مي نمايم تا توفيقم دهي همانند توفيق اهل هدايت، و توفيق عملم بده مانند توفيق پرهيزكاران، و توفيق اخلاصم بده همانند توبه كنندگان، و توفيق علمم بده مانند توفيق پرهيزكاران، و توفيق اخلاصم بده همانند توبه كنندگان، و توفيق عزم راسخ به من ده مانند جابران، و توفيق ترس و خشوعم بده مانند بندگان خاشع، و توفيق دانشجوئي به من عنايت كن مانند طالبان علم و دانش، و توفيق زينت بندگان پرهيزگارت را به من عنايت كن، و توفيق بركناري از معاصي را به من به همانند بندگان ترسوي خود. بطوري

كه خدايا! در اثر اين توفيقات و موهبتهايت چنان از تو بترسم كه گرد نافرمانيت نگردم و چنان به وظايفم عمل كنم كه مستوجب لطف و عنايت تو شوم تا در عشق به تو خالص و بي ريا گردم، و در كارهاي خود به مدد و ياريت دلبستگي پيدا كنم. منزه از هر عيب و نقص است خداوندي كه آفريننده ي نور است، خداوندگار بزرگ را منزه دانسته او را از جان و دل مي ستايم. [ صفحه 411] و از دعاهاي حسين بن علي است، آنچه شيخ ابراهيم كفعمي [671] در بلد الامين نقل كرده:اللهم منك البداء و لك المشية و لك الحول و لك القووة و انت الله الذي لا اله الا انت جعلت قلوب اوليائك مسكنا لمشيتك و ممكنا لارادتك، و جعلت عقولهم مناصب اوامرك و نواهيك. فانت اذا شئت ما تشاء حركت من اسرارهم لو امن ما ابطنت فيهم، و ابدأت من ارادتك علي السنتهم ما افهمتهم به عنك في عقودهم بعقول تدعوك، و تدعوا اليك بحقائق ما منحتهم، و اني لا اعلم مما علمتني مما [672] انت المشكور علي ما منه اريتني و اليه اوليتني.اللهم و اني مع ذالك كله عائذ بك، لائذ بحولك و قوتك، راض بحلمك الذي سقته الي في علمك، جار بحيث اجريتني قاصد مما اممتني غير ضنين بنفسي فيما يرضيك عني اذبه قد رضيتني، و لا قاصر بجهدي عما اليه ندبتني، مسارع لما عرفتني، شارع فيما اشرعتني، ما بصرتني، مراع ما ارعيتني، و لا تخلني من رعايتك و لا تخرجني من عنايتك، و لا تقعدني عن حولك و لا تخرجني عن مقصد انال به ارادتك، و اجعل علي

البصيرة مدرجي، و علي الهدايد محجتي و علي الرشاد مسلكي، حتي تنيلني و تنيل بي امنيتي و تحل بي علي ما به اردتني و له خلقتني و اليه اويت بي و اعذ اوليائك من الأفتنان بي، و فتنهم برحمتك لرحمتك في نقمتك تفتين الأجتباء و الاستخلاص بسلوك طريقتي، و اتباع منهجي، و الحقني بالصالحين من آبائي و ذوي لحمتي. [673] .پروردگارا از توست ايجاد خلقت و از توست اراده و از توست نيرو و از توست قدرت، و تو آن خدائي كه جز تو خدائي نيست و دلهاي دوستان خودت را مركز مشيت خويش و محل اراده ي خود قرار داده اي هر گاه مي خواهي از اسرار نهان آنان آنچه را كه نهان ساخته اي به حركت مي آوري و اراده ي خويش بر زبان اوليائت جاري مي سازي آنگونه كه به آنان در ضميرشان فهمانده اي با عقلهائي كه تو را مي خوانند و با حقايقي كه به آنان عطا فرموده اي [ صفحه 412] بسوي تو دعا مي نمايند و جز آنچه كه به من آموخته هيچ نمي دانم، تو سزاوار شكري بخاطر نعمتهائي كه به من نشان داده اي و مرا بسوي آن آرامش داده اي.پروردگارا! با همه ي اين اوصاف به تو پناه مي برم و به نيرو و قدرت تو تكيه مي كنم. به هر حكمي كه با علمت درباره ام جاري ساخته اي رضا مي دهم، هر گونه مرا سير دهي سير خواهم كرد. هر منظوري درباره ام داشته باشي مقصود من نيز همان خواهد بود، از هر عملي كه موجب رضايت تو باشد از خويشتن دريغ نخواهم كرد، زيرا كه با آن مرا راضي ساخته اي، در وظايفي

كه مرا بسوي آن فرا خوانده اي فراخور طاقتم كوته نخواهم آمد، بسوي آنچه كه به من نشان داده اي سرعت دارم و در آن راهي كه مرا انداخته اي حركت مي كنم و در آنچه به من بصيرت داده اي بينا هستم و به آنچه كه توجهم داده اي متوجه هستم.خداوندا! مرا از توجه و عنايت خويش دور مدار و مرا از دايره ي سرپرستي خود بيرون مفرما و مرا از جنبش و نيروي خويش محروم مدار و از آن مقصود و هدفي كه اراده ات به آن تعلق گرفته است مرا خارج مساز، پيشرفت و ترقيات مرا بر بصيرت قرار ده و روحم را بر صراط هدايت ثابت فرما، روش مرا بر راه درست قرار ده تا مرا به آروزهايم موفق بداري و آمالم را به من برساني، و آنچه را كه براي من اراده فرموده اي و مرا براي آن آفريده اي و بسوي آن «يعني بهشت» آشيانم داده اي بر من ارزاني دار.پروردگارا! دوستانت را از امتحان نمودن بوسيله ي من در پناه خودت حفظ كن، و در مصيبتهايت با رحمت خودت آنان را امتحان كن، امتحاني كه آن را در نتيجه برگزيني و با پيروي از برنامه و سلوك راه و روش من نجاتشان دهي، خداوندگارا! مرا به نياكان شايسته ام و بستگانم ملحق ساز.

حسين در مراحل عبوديت

ابن عبدالبر در استيعاب و ابن اثير در اسد الغابه نقل كرده اند كه حسين (ع) در شبانه روز هزار ركعت نماز به جا مي آورد و بيست و پنج مرتبه پياده به حج رفت و همراهان او محمل هاي او را مي كشيدند. [674] . [ صفحه 413] ابانة ابن بطه

روايت مي كند از عبدالله بن عبيد: لقد حج الحسين بن علي خمسة و عشرين حجة ماشيا و ان النجائب لتقاد معه. [675] يعني: حسين (ع) بيست و پنج مرتبه حج به جا آورد و پياده بود، در حالي كه شتران نجيب را همراه وي مي كوشيدند.ابن شهر آشوب درمناقب خود گويد: به حسين بن علي (ع) گفتند علت اين ترس بي حد از خدا چيست؟ فرمود روز رستاخيز كسي در امان نيست مگر اينكه در دنيا خائف باشد (لا يامن يوم القيامة الا من خاف الله في الدنيا). [676] .باز از انس بن مالك روايت مي كند كه وي گويد: حسين (ع) در مكه بر سر قبر خديجه آمد و گريه كرد و به من گفت از من دور شو! انس گويد خود را از وي مخفي كردم و شروع به نماز كرد و طول كشيد يك وقتي مناجاتش را شنيدم كه مي گويد:يا رب يا رب انت مولاه فارحم عبيد اليك ملجاهيا ذالمعالي عليك معتمدي طوبي لعبد كنت انت مولاهو ما به علة و لا سقم اكثر من حبه لمولاهاذا اشتكي بثه و غصته اجابه الله ثم لباهاذا ابتلا بالضلام مبتهلا اكرمه الله ثم ادناهو ناگهان شنيدم كه ندائي رسيد و اين اشعار را در جواب گفت:لبيك عبدي و انت في كنفي و كلما قلته قد سمعناهصوتك تشتاقه ملائكتي فحسبك الصوت قد سمعناهدعاك عندي يجول في حجب فحسبك السترقد سفرناهلو هبت الريح من جوانبه خر صريعا لما تغشاهسلني بلارعبة و لا رهب و لا حساب اني انا الله [677] . [ صفحه 414] ابن عبدالبر از مصعب بن زبير روايت كرده كه مي گفت: كان الحسين فاضلا دينا

كثير الصلاة و الصوم و الحج. يعني: حسين (ع) با فضيلت و متمسك به دين بود و نماز و روزه و حج او بسيار بود. [678] .محمد بن صبان شافعي نقل مي كند: روزي حسين بن علي (ع) ركن كعبه را گرفته بود و بدين گونه به درگاه ايزدي دعا و اظهار بندگي و تذلل مي كرد و او را مدح و ثنا مي گفت:الهي انعمتني فلم تجدني شاكرا و ابتليتني فلم تجدني صابرا فلا انت سلبت النعمة بترك الشكر و لا ادمت الشدة بترك الصبر الهي ما يكون من الكريم الا الكرم. [679] .ولكن آنچه بهتر انسان را به مقام خلوص عبادت و مرتبه ي زهد حسين (ع) آشنا مي سازد همان دعاي عرفه ي آن بزرگوار است و آن دعا مقام علمي حسين (ع) را بيش از همه چيز آشكار مي كند. [680] .بشر و بشير پسران غالب اسدي مي گويند: پسين روز عرفه در عرفات خدمت آن حضرت بوديم. از خيمه بيرون آمدند و با گروهي از اهل بيت و فرزندان و شيعيان با نهايت تذلل و خشوع. پس در سمت چپ كوه ايستادند و روي مبارك را بسوي كعبه گردانيدند و دستها را برابر روي برداشتند و مانند مسكيني كه طعام طلبد اين دعا را خواندند «الحمد لله الذي ليس لقضائه دافع...» تا به اين جمله رسيدند: و صلي الله علي خيرته محمد خاتم النبيين و اله الطيبين الطاهرين المخلصين و سلم».سپس شروع فرمود در الحاح و دعا اشك از ديدگانش جاري بود، دعا را خواند تا به اين جمله رسيد: «... و ادرء عني فسقة الجن و الأنس» سپس سر خود را بسوي آسمان بلند كرد

از ديده هاي مباركش مانند دو مشك اشك مي ريخت و به صداي بلند مي گفت: «يا اسمع السامعين» تابه اين فقره رسيد «... انت علي كل شي ء قدير يا رب» و مكرر مي گفت: يا رب و كساني كه پيرامون آن حضرت بودند گوش به دعا داده و به گفتن آمين اكتفا كرده بودند. سپس صداهايشان بلند شد و گريستن با آن حضرت تا آفتاب غروب كرد و به جانب مشعر الحرام روانه شدند. [681] . [ صفحه 415]

اين بساط عشق است يا نماز ظهر

از مهمترين مظاهر عبوديت و اخلاص حسين (ع) همان نماز ظهر عاشورا است. حسين (ع) وقتي به نماز ايستاد در نظر او همه چيز جز نماز فراموش شد. از اين واقعه همه در حيرتند زيرا اعصاب انسان طوري نيست كه در اثناي حوادث متراكم كوبنده و مصائب خرد كننده تحت كنترل قرار گيرد و آدمي به ياد عبادت باشد و همه چيز غير از عبادت فراموش شود، از «ابن ماجه» نقل شده كه ياران حسين (ع) همه به نماز خوشحال بودند و عشق مي ورزيدند.كوت فرشلر نويسنده ي كتاب «امام حسين و ايران» مي گويد: در بين مسيحياني كه به شهادت رسيده اند فقط يك نفر را مي توانيم پيدا كنيم كه در هنگام ابتلا به ياد پيشوا بود و از اين نظر به حسين (ع) شباهت دارد.«سيكنتوس دوم» پاپ اعظم روم بود «و الرين» بعد از آنكه در كشور روم به مقام امپراتوري رسيد تصميم گرفت مسيحيان را از بين ببرد. [682] .«والرين» تمام روحانيون مسيحي را به قتل رسانيد ولي پاپ را زنده نگاه داشت تا آنكه او را با سخت ترين عذاب به قتل رسانيد و امر كرد تا

زنده پوست او را بكندند و هنگامي كه جلاد مشغول كار بود پاپ ناله كنان مي گفت اي عيسي مسيح از اين شكنجه راضي هستم، زيرا وسيله اي شده است تا بيشتر در فكر تو باشم.«والرين» كه پاپ را با آن شكنجه به قتل رسانيد بعد از آنكه به جنگ شاپور اول رفت با همان مجازات به قتل رسيد. [683] .به گواه وجدان سالم كرت فرشلر در اين تشبيه دچار اشتباه شده زيرا پاپ اعظم را به حسين (ع) شهيد مانند كرده كه بمنزله ي تشبيه صفر يا رقمي ناچيز به رقمي بزرگ است. خوب [ صفحه 416] بود او را به يكي از ياران حسين (ع) تشبيه نمايد كه در وقت جان دادن به ياد پيشوا بودند.و در همان نماز بمانند يك سد آهنين جلو صف دشمن مي ايستادند و تيرهاي دشمن را به جان و سينه ي خود مي خريدند. شنيدن مطالب حوادث زخم و شكنجه در مرحله ي سطحي آسان است و در مرحله ي تجزيه و تحليل معلوم مي شود چه غوغائي بوده.وقتي يك سوزن به دست ما فرو مي رود، درد ناگهاني آن در لحظه ي اول ما را بي تاب مي كند و از همين يك نمونه مي توان درك كرد كه سعيد بن عبدالله كه در جلو امام ايستاده و خود را هدف تير و نيزه و شمشير قرار داده بود و حتي خود را سپر تيرهائي كه بسوي حسين (ع) پرتاب مي شد كرده بود، چه حالي داشته است! [684] بنا به گفته ي سيد امين آملي سيزده تير به بدن سعيد اصابت كرد و اين غير از زخم هاي شمشير و نيزه هائي بود كه قبلا به او اصابت كرده

بود.سرانجام از پا در آمد و به زمين افتاد، گفت: بار الها! لعنت بفرست بر اين قوم! لعنتي مثل لعنت قوم عاد و ثمود. بار الها! سلام مرا به رسول خودت برسان. سپس جان به جان آفرين سپرد.نماز حسين بن علي (ع) مسلم تاريخ است. آنچه محتاج به بررسي دقيق است اين است كه كدام نوع نماز خوف را اختيار فرمود. و از اين رهگذر كيفيت صحنه ي عاشورا تا حدي روشن مي شود.

نماز خوف در فقه اسلامي و اقسام آن

نماز خوف در فقه اسلامي مانند نماز قصر دو ركعت است، چه در سفر باشد و چه در حضر. و برخي از فقها مشروط به سفر كرده اند. اما دليل هايشان سست است، زيرا نماز قصر در كليه ي سفرهاي شرعي ولو خوف هم نباشد، واجب است و عمده شرط اساسي اين نماز، خوف است و يا صحنه ي جهاد.آيه ي «و اذا ضربتم في الأرض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلوة ان خفتم ان يفتنكم الذين كفروا» اگر هر دو قيد را از سفر خوف مجمعا لازم قرار دهد، بايد در سفرهائي كه خوف نيست نماز تمام خوانده شود، در حالي كه بنابر اجماع فقها، اينطور نيست و نماز در همه ي سفرهاي شرعي قصر خوانده مي شود چه خوف باشد يا نباشد و بايد در موارد خوف كه مكلف [ صفحه 417] به حد سفر شرعي نرسيده هم نماز را تمام نخواند بلكه قصر بخواند.پس «ضرب الارض» مطلق سفر است اعم از مسافت يا كمتر، بنابراين سفر شرعي قيد نمي شود تنها قيد در اين نماز خوف است.و اين نماز را شهيد ثاني فرموده ده رقم است و از ميان آنان تنها نماز ذات الرقاع

و غصفان و بطن النخل و مطارده است و مشهور آن چهار نحو است و بقيه به كيفيت هاي مخصوص انجام مي گيرد و آن چهار قسم بدين قرار است.1- عسفان، بر وزن عثمان. بنا به شرح صاحب جواهر [685] محلي است در سه مايلي مكه كه پيغمبر اكرم (ص) در آنچه به نماز ايستاد و مسلمانان دو صف را تشكيل دادند و در هر دو صف در ركعت اول با پيغمبر شركت نمودند، اما در سجده ي اولي تنها صف اول با رسول شركت نمود و پس از سجده منفرد شده شروع به جنگ نمودند و صف دوم در سجده ي دوم با رسول خدا شركت نمودند سپس هر دو صف آمدند و در سلام با هم شدند و از نماز فارغ گشتند.2- نماز بطن نخل كه محلي است بين طائف و مكه و در اين نماز امام دو مرتبه نماز مي خواند. نصف سپاه به نماز اول كه بصورت فرض است اقتدا مي كنند ونصف ديگر به نماز دوم كه حتما بصورت نفر است اقتدا مي كنند.3- نماز ذات الرقاع كه رسول اكرم (ص) آن را بيشتر از انواع ديگر به جا آورده و آن شرائطي دارد.الف: امكان تقسيم سپاه به دو دسته كه هر يكي از نظر قدرت و تاكتيك و افراد استعداد مقاومت با دشمن را داشته باشند و اگر كثرت مسلمين در اين حدود نباشد وجوب و لزومي نخواهد داشت.ب: دشمن در غير جهت قبله باشد، مثلا شمال و چپ يا راست.ت: احتمال حمله ي دشمن باشد، كه در حال اشتغال به نماز حمله شود.در اين صورت سپاه اسلام دو دسته مي شوند و اگر احتياج به بيشتر

بشود سه دسته مي شوند. يك دسته نماز را به جماعت مي گذارند و فرقه ي ديگر به صورت نگهباني يا دفاع در جلو صفوف دشمن صف آرائي مي كنند همين كه ركعت اول تمام شد و از سجده ي دوم برخواستند از امام [ صفحه 418] اعراض كرده ركعت ديگر را منفردا تمام مي كنند. و امام منتظر ميشود تا صف نگهبانان مي رسند و اقتداء مي كنند. يك ركعت با امام مي خوانند و ركعت ديگر را منفردا مي خوانند و بنابر مشهور امام تشهد را طول مي دهد تا آنها به تشهد برسند و سلام نماز را با هم مي خوانند.اگر چه در نماز مغرب امام مخير است با هر يك از اين دو فرقه يك ركعت بخواند و با دسته ي ديگر دو ركعت ولكن بهتر است كه با اولي ركعت اول را بخواند تا دومي بقيه ي اعمال را به جا آورد. علي (ع) در ليلة الهرير در جنگ صفين همان نحو را انجام داد در اين صورت تقريبا تعادل و توازن محفوظ است و در تمامي اين حالات سلاح هاي جنگي را بايد همراه داشته باشند ولو خون آلوده و نجس باشد.4- نماز مطارده و اگر در نتيجه ي شدت خوف دشمن شرايط سه گانه ي فوق ممكن نشد در آن صورت هر طوري كه ممكن است بخوانند، با جماعت يا فردا، سواره، پياده، در حال راه رفتن و در صورت ممكن رو به قبله و لو بخشي از نماز باشد و هر چند تكبيرة الاحرام باشد و در اين صورت ركوع و سجود بر يال اسب يا كوهه ي زين مي شود و اگر آن هم ممكن نباشد با اشاره سر و چشم انجام مي دهند.و

در صورتي كه همه ي اينها ممكن نباشد به جاي همه ي واجبات و اركان هر يك ركعت پس از نيت و تكبيرة الاحرام يك مرتبه ذكر «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله اكبر» گفته و تشهد و سلام بگويد و علي (ع) در جنگ صفين در ليلة الهرير ظهرين و عشائين را به اين ترتيب انجام داد. حال كه اقسام نماز خوف دانسته شد معلوم گرديد كه سخت ترين آنها ذات الرقاع است كه با سه شرط انجام مي گيرد و نيز مطارده است كه به هنگام شدت خوف دشمن و عدم تمكين شرائط به آرامي انجام مي شود.

كداميك از انواع نماز خوف در قتلگاه برگزار شد؟

آنچه مسلم تاريخ است اين است كه در نماز حسين (ع) قسم اول و دوم انجام نگرفته و براي هر يك از اقسام نوع سوم يعني ترتيب ذات الرقاع يا چهارم يعني مطارده و طرز شدت خوف شواهدي از تاريخ وجود دارد. علامه شيخ مفيد در ارشاد طبع تهران (صفحه 222) و ترجمه ي ارشاد طبع جديد تهران (صفحه 458) به اين عبارت مختصر اكتفاء نموده «و اشتد القتال و [ صفحه 419] التحم و كثر القتل و الجراح في اصحاب ابي عبدالله الحسين (ع) الي ان زالت الشمس فصلي الحسين (ع) باصحابه صلوة الخوف».يعني: آتش جنگ شدت يافت و كشتار و زخم در ياران حسين زياد گرديد تا آنكه آفتاب از بالاي سر كه علامت ظهر شرعي است رد شد و امام نماز خوف را با ياران خود به جا آورد.اين روايت گو اين كه در بيان كيفيت صريح نيست اما از كلمه ي «باصحابه» استفاده مي شود با جماعت خوانده و از كلمه ي «اشتد القتال»

تا آخر استفاده مي شود كه نماز در محيط آرام انجام نگرفته تا محتاج به صف نگهباني نباشد. حتما دو دسته شده اند يكي مدافع و ديگري مقتدي و اين شاهد بر قسم ذات الرقاع است.شيخ طبرسي (ره) در اعلام الوري صفحه 241 آن را نقل كرده. و اما عبارت سيد بن طاوس در ترجمه ي لهوف و سيد امين در لواع الاشجان تصريح دارد كه اين نماز به ترتيب ذات الرقاع واقع شده.اما ترجمه ي لهوف اين است: و هنگام ظهر بود كه امام به زهير بن قين و سعد بن عبدالله حنفي دستور داد تا پيش روي آن حضرت بايستند. پس از حضرت نيمي از تتمه ي ياران او به ترتيب نماز خوف به نماز ايستادند در اين اثنا تيري به جانب امام پرتاب گرديد. سعد بن عبدالله جان خود را سپر تير قرار داد و تير به بدن او وارد آمد و به همين منوال خود را سپر تيرهاي دشمن نمود تا از پا درآمد و بر زمين افتاد و گفت: بارالها! لعنت كن اين مردم را لعنتي كه بر عاد و ثمود كرده اي. بارالها! سلام مرا به رسول خود برسان و او را از درد زخم هائي كه بر من رسيد آگاه فرما كه مرا در ياري خاندان پيغمبرت هدفي جز پاداش تو نبود. سپس درگذشت و سيزده چوبه ي تير اضافه بر زخمهاي نيزه و شمشير در تنش ديده مي شد. [686] .علامه امين عامل (ره) در لواعج الاشجان گويد: وقت نماز ظهر رسيد ابوتمامه ي صيداوي به عرض امام رسانيد كه قربانت شوم اين لشكر يورش آورده و به ما نزديك شده اند و به خدا

سوگند شما را نگذاريم بكشند تا خود كشته شويم و دوست دارم كه خدا را ملاقات كنيم در حالي كه اين نماز را با تو خوانده باشيم.امام سر مبارك را به سمت آسمان حركت داد و فرمود: نماز را به ياد آوردي خدا تو را از نمازخوانان قرار دهد، بلي اول وقت نماز است. سپس فرمود: از اين قوم بخواهيد مهلت دهند [ صفحه 420] تا نماز را بخوانيم. به حكم امام از سپاه عراق اجازه خواستند. حصين بن تميم گفت: نماز شما قبول نيست.حبيب بن مظاهر جواب داد: گمان كرده اي نماز پسر پيغمبر قبول نيست و نماز تو قبول است، اي شرابخوار! حصين از سخنان حبيب خشمگين شد و بر او حمله كرد. حبيب به صورت اسب او زد و اسب رم كرد و او را به زمين زد و دوستانش او را نجات دادند و به حبيب حمله كردند و حبيب مردي را از آنها كشت.حسين (ع) به زهير بن قين و سعيد بن عبدالله الحنفي فرمود: در پيش من بايستيد تا نماز ظهر را بخوانيم [687] و اين دو نفر يا نصف ياران حسين (ع) پيش رفتند و حسين با آنها نماز خوف را به جا آورد.تيري بر حسين (ع) رها كردند. سعيد بن عبدالله جان خود را سپر قرار داد و به همين منوال خود را سپر تيرها قرار داد تا از پا درآمد و... [688] .هر دو حديث صريح است كه امام نماز را با جماعت خوانده و با ترتيب دو صف ذات الرقاع و نماز خوف را خوانده است.و آنچه بر قسم چهارم نماز خوف شاهد است قول

شيخ فقيه ابن نما (ره). وي در مثير الاحزان به نماز خواندن حضرت سيد الشهداء (ع) تصريح فرموده و اضافه كرده: گفته شده كه حسين (ع) و ياران او نماز ظهر را فرادا و با اشاره خواندند، بعيد نيست كه سپاه دشمن مانع از اقامه ي نماز شده باشند و از اين جهت فرادا و به اشاره خوانده اند. [689] .و در لواعج الاشجان پس از نقل روايت طولاني فوق گويد: گفته شده حسين (ع) و ياران او نماز ظهر را فرادا و با اشاره خواندند. [690] . [ صفحه 421]

كرامات حضرت حسين عليه السلام

اشاره

صالح بن ميثم اسدي [691] گويد: با عباية بن ربعي [692] كه صورتش از كثرت سجده سوخته بود وارد شديم. عبايه به وي گفت: اي حبابه! اين برادرزاده ي شما است! حبابه گفت: كدام برادرزاده؟ عبايه گفت: صالح بن ميثم است. وقتي شنيد فرمود: حقا برادزاده ي من است. سپس گفت: برادرزاده! براي تو قصه اي بگويم كه از حسين (ع) ديده ام؟ گفتم: منت بگذار.حبابه گفت: به زيارت حسين (ع) شرفياب مي شدم و در چشم هاي من يك ماده سفيد پيدا شد و بسيار ناراحتم كرد. در نتيجه چند روز در خانه محبوس ماندم. حسين (ع) از من احوال پرسيده بود و از ناراحتي چشمهايم باخبر شده بود.روزي در همين مسجد خود نشسته بودم كه ناگهان ديدم حسين عزيز (ع) با جمعي از دوستان وارد شدند. با همان گفتار شيرينش به من گفت: حبابه چه شده است كه به منزل ما نمي آئي؟ گفتم: اي پسر عزيز پيغمبر! اين حادثه چشم مرا بيچاره كرده. گويد: معجرم را كنار زدم. از آب دهانش به چشمهايم ماليد و فرمود: حبابه

خدا را شكر كن كه اين مرض را خداوند از تو زايل كرد. گويد به سجده افتادم و پس از سجده ي شكر امام فرمود: به آينه نگاه كن. همين [ صفحه 422] كه نگاه كردم چيزي از آن سفيدي نديدم و حمد ثناي خدا را به جا آوردم. [693] .و او همان بانوئي بود كه كشي در رجالش آورده كه وي گويد: به محضر حسين (ع) شرفياب شدم. پس از مراسم سلام و تحيت مرا به پهلوي خود طلبيد و تفقدم نمود و از علت دير آمدنم پرسيد: در پاسخ عرض نمودم: مريضم. فرمود: چه مرضي داري؟ من پوشيه ي خود را كنار زدم و برصي را كه عارضم شده بود آشكار نمودم. در آن حال امام دست به جاي مرض گذاشت و دعائي خواند. همين كه دستش را برداشت اثري از برصم باقي نمانده بود.سپس فرمود: حبابه! خداوند ما را و شيعيان ما را ارجمند داشته و از غير شيعيان بيزار است. [694] .حسين (ع) سالار شهيدان مانند حبابه ي والبيه براي ام سليم نيز سنگ ريزها را مهر كرد.

حسين سنگ ريزها را مهر مي زند

عبدالله بن خباب از سلمان و براء روايت مي كنند كه اين دو نفر مي گويند ام سليم گفت من زني بوم كه تورات و انجيل را مي خواندم و اوصياء انبياء را شناختم و دوست داشتم وصي محمد (ص) را هم بشناسم.هنگامي كه كاروان ما به مدينه رسيد كاروان را در كاروانسرا گذاشته پيش رسول خدا آمدم. گفتم: اي رسول خدا نيست پيامبري مگر اينكه براي او دو خليفه است يكي در حالي حيات خود مرده و ديگري بعد او زنده مانده: خليفه موسي در حيات خود

هارون بود. پس از مرگ او وصي موسي يوشع بن نون بود كه پس از موسي زنده بود و وصي عيسي در حال حياتش «كالب بن يوفنا» بود «يوحنا» صحيح است بعد از وفات خود (شمعون بن حمون الصفاء) پسر عمه مريم بود در كتابهاي گذشته براي شما تنها يك وصي در حال حيات پيدا كردم و بعد از مرگ تو پيدا كردم فدايت شوم وصي خود را بعد از مرگ خود به من معرفي كن.رسول خدا فرمود: من يك وصي بيش ندارم. گفتم: او كيست. فرمود: براي من تعدادي شن بياور من از زمين مقداري شن جمع كرده به حضرتش دادم. حضرتش ميان دو كف دستش قرار داد و آنها را ساييد و مانند آرد شد. سپس آنها را خمير كرد و بصورت ياقوت درآمد. سپس با مهر خود آن را مهر زد و در آن نقشي ظاهر گرديد كه براي ناظر قابل روايت بود آن را به من [ صفحه 423] داد. فرمود: اي ام سليم هر كس چنين كار كند او وصي من است.سپس فرمود: اي ام سليم وصي من در جميع حالاتش از ديگران مستغني است بطوري كه من مستغني هستم. [695] رسول خدا بسوي آسمان نظر كرد دست راستش را به سقف منزل زد و [ صفحه 424] دست چپش را به زمين در حالي كه ايستاده بود و خم هم نمي شد و بدنش هم بسوي قدمهايش بالا نمي رفت با وجود تعادل بدنش يك دستش در سقف و دست ديگر در زمين بود.مي گويد از منزل رسول خدا بيرون آمدم سلمان را ديدم كه از علي (ع) حمايت مي كند و

از عقوبت آن پناه مي برد بدون اينكه از ديگران از فاميل محمد و ياران نامي ببرد با آنكه علي در آن روز تازه جوان بود و من در نفس خود گفتم اين سلمان است و او صاحب كتابهاي پيامبران گذشته است و پيش او علمي فوق العاده موجود است. اميد است كه او «يعني علي» رهبر و صاحب مي باشد.سپس پيش علي (ع) آمدم و گفتم تو وصي محمدي؟ فرمود: آري. منظورت چيست؟ گفتم: نشانه چيست؟ فرمود شن ها را بياور من مقداري شن از زمين جمع كرده به حضرتش دادم مانند پيامبر بين كف دستهايش مانند آرد قرار داد سپس خميرش كرد و آن را ياقوت سرخ نمود سپس مهر كرد كه نقش آن به همه بيننده ظاهر مي شد. سپس بسوي خانه خود رفت پشت سر او رفتم بگويم كه كاري كه پيامبر با دستهايش كرد تو هم بكن متوجه من شد همان عمل را انجام داد و فرمود هر كه اين عمل را انجام دهد وصي من است.ام سليم گويد با امام حسن ملاقات كردم گفتم تو وصي پدرت هستي؟ در حالي كه من از كوچكي او در شگفت بودم با وجود اين كه قبلا اوصاف دوازده امام را كه پدرشان آقاي آنها بوده در كتابها اديان گذشته خوانده بود.گفت: ام سليم! بلي من وصي پدرم هستم گفتم: نشانه ي آن چيست؟ فرمود: شن ها را بياور من شن ها را به دستش ريختم آنها را خورد كرد مانند آرد، سپس خمير كرد، سپس آنها را ياقوت سرخ قرار داد و مهر زد. نقش مهر در آن ظاهر گشت و آن را به من داد.گفتم: وصي تو كيست

گفت: هر كس اين كار را بكند سپس دست راستش را دراز كرد تا آنكه از سطح شهر مدينه بيرون رفت در حالي كه خود بحالت قيام ايستاه بود سپس دست چپش را به زمين زد بدون آنكه خم شود در نفس خود گفتم: اين همان وصي است.از خانه بيرون آمدم با حسين (ع) ملاقات كردم قبلا وصف او را در كتابها شناخته بودم و نه نفر از ذريه ي او را هم با صفاتش شناخته بودم فقط شبه من كوچكي سن او بود به او نزديك شدم در حالي كه او در گوشه ميدان مسجد بود گفتم: آقاي من تو كيستي؟ گفت: ام سليم آن كسي هستم كه تو مي طلبي من وصي اوصياء و پدر نه نفر از ائمه هادي هستم و من وصي برادرم [ صفحه 425] حسن (ع) هستم و وصي برادرم حسن و وصي پدرم علي (ع) هستيم و وصي جدم رسول الله هستم.از گفتار او تعجب كردم و شن ها را مانند گذشتگان مهر زده به من داد گفت ام سليم نگاه كن من نگاه كردم ناگاه ديدم نام رسول الله و علي (ع) و حسن (ع) و حسين (ع) و نه نفر ائمه صلواة الله عليهم اجمعين از اولاد حسين (ع) نامهايشان در آن ثبت است مگر دو نفر (جعفر و موسي) و در انجيل هم همين طور خوانده بودم. در نفس خود خوشحال شدم گفتم اين دلائل را خداوند به من عطا نموده و به ديگران ننموده.گفتم: آقاي من! به من علامت ديگري هم نشان بده. او در حالي كه نشسته بود خنديد و سپس ايستاد و دست راستش را

به سوي آسمان بلند كرد. به خدا سوگند گويا عمودي بود از آتش كه هوا را پاره كرد و از چشمم غايب شد. او در حالي كه ايستاده بود اعتنائي نداشت و زمين نمي نشست سپس سقوط كرد و صدائي آمد. چيزي نگذشت كه ديدم در دستش يك برگ ريحان است آن را به دماغم زد. گفتم: ديگر چه مي خواهم بالاتر از اين و پا شدم. به خدا قسم من تا اين ساعت بوي خوش اين برگ ريحان را در دهانم احساس مي كنم و به خدا قسم آن هنوز پيش من است خشك نشده طراوة خود را از دست نداده بويش كم نشده و به اهل خود وصيت كرده ام كه آن را به كفن من بگذارند.سپس گفتم: آقاي من وصي تو كيست؟ فرمود: هر كس اين كار را بكند. به خدمت امام سجاد رسيدم كه در منزل نماز مي خواند. به نماز ادامه داد و چون هزار ركعت [696] روزانه نماز مي خواند وقتي مأيوس شدم مي خواستم برگردم با دست اشاره فرمود. نشستم همان عمليات را انجام داد و فرمود: امام بعدي را درك نخواهي كرد اما فراموش كردم بگويم معجزه ي ديگر مانند نياكان خود نشانم بده وقتي خارج شد بعد از چند قدم صدايم كرد در حالي كه مي خنديد فرمود: بنشين. نشستم دستش را دراز كرد ساختمان هاي مدينه را پاره كرد و دستش غايب شد. سپس فرمود: بگير ام سليم براي من يك كيسه داد در آن دينارها بود و چند قيراط طلا و چند انگشتر عقيق در ظرف كوزه اي كه در منزلم بود به من داد. گفتم: آقاي من اين ظرف را مي شناسم،

اما آنچه داخل آن است نمي دانم جز آنكه مي بينم چيز سنگيني است. فرمود: بگير برو ام سليم. گويد گرفتم. آمدم وقتي به منزلم رسيدم ظرف را باز كردم ديدم همان ظرف [ صفحه 426] خودم است. فورا رفتم محل ظرف را بازديد كردم ديدم در جاي خود نيست و از اين معجزه امام خودم را با بصيرت شناختم. حمد خدائي را كه پرورش دهنده عالم ها است. [697] .

اخبار از معاني صداي حيوانات

بنا به روايت محمد بن ابراهيم الحارث التيمي از حسين عليه السلام در حالي كه صغير بود از معاني صداهاي حيوانات پرسيدند امام از معاني صداي پنجاه و دو نوع از حيوانات كه اكثر آنها طيور پرنده بودند خبر داد پرنده به شرح زير است 1 نسر 2 بازي 3 طاووس [698] 4 دراج 5 ديك (خروس) [699] و مرغ 7 باشق 8 حدأة حدية گفته مي شود 9 عقاب 10 شاهين 11 بوم 12 غراب كلاغ [700] 13 كركي 14 لقلق (لك لك) 15 بطه (اردك) 16 هدهد 17 قمري 18 دبسي كه پرنده ي كوچكي است و رطب خوار است 19 عععق به شكل كلاغ و به بزرگي كبوتر است 19 بعبغاء 20 عصفور چلچله و پرستو 21 بلبل 22 قبجة 23 سمانات 24 سنوذنيق 25 فاخته 26 شقراق 27 قئبرة 28 ورشان 29 تفنين 30 نعامة [701] 31 خطافة.1 زرافه 2 حمل بره ششماهه 3 جدي بزغاله نر 4 اسد شير 5 ثور گاو 6 فيل [702] 7 فهك يوزپلنگ 8 جمل 9 شتر ماده 10 فرس اسب 11 ذئب گرگ 12 ابن آوي شغال 13 كلب سك [703] ارنب 14 خرگوش 15 ثعلب روباه 16

غزل 17 كرگردن [704] 18 ايل گوزن 19 نمر پلنگ 20 حيه مار 21 عقربسپس فرمود خلق نكرده خداوند چيزي را الا آنكه به خداوند تسبيح مي گويد. سپس اين آيه را خواند (و ان من شيي ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم) (اسراء 44) [705] .

حسين در كودكي از شهادت خود خبر مي دهد

اعمش مي گويد از اباصالح تمار شنيدم كه مي گفت از حذيفه شنيدم كه مي گفت از حسين بن [ صفحه 427] علي (ع) شنيدم مي فرمود «و الله يجمعن علي قتلي طغاة بني امية و يقدمهم عمربن سعد» و اين گفتار امام حسين در زمان زندگي رسول خدا بود گفتم: پسر پيامبر اين قضيه را پيامبر به تو خبر داد؟ گفت: نه! من پيش پيمبر آمدم و آنچه شنيده بودم را به حضرتش گفتم فرمود: علمي علمه و علمه علمي و انا لنعلم يا لكائن قبل كينونته. [706] .

اين زن با دعاي حسين زنده شد

از يحيي بن ام الطويل نقل شده كه او گويد: در محضر حسين (ع) بوديم. جواني وارد شد و در حالي كه اشك مي ريخت امام از علت گريه اش پرسيد. گفت: جانم به فدايت مادرم در همين ساعت درگذشته و وصيتي نكرده و مال فراواني از خود باقي گذاشته و به من گفته درباره وي كاري انجام ندهم مگر اين كه شما را مطلع سازم.امام فرمود: حركت كنيد برويم سراغ اين «زن آزرده». همه در حضورش به راه افتاديم تا به خانه اي كه آن زن فوت كرده بود رسيديم.امام (ع) وارد خانه شد و از خدا خواست كه روح او را به جسد برگرداند تا وصيت كند. دعاي امام مستجاب شد و زن مرده نشست در حالي كه كلمه ي شهادت را جاري مي كرد. سپس به حسين (ع) نظر كرد و گفت: با قدوم خود منزل ما را اي مولا و پيشواي من! نور باران كن و مرا به اوامر خود افتخارم ده.امام وارد شد و تكيه بر مخده نمود و فرمود: وصيت خود را به من بگو

زن حدود اموال و جاي آن را شرح داد. سپس گفت: يك سوم آن متعلق به شماست، هر طور كه مي خواهيد به مصرف برسانيد و دو سوم آن مال اين پسرم مي باشد اگر از دوستان شما باشد و اگر از مخالفان شما باشد همه ي اموال با شماست و براي مخالفين شما حقي در مال من نيست.سپس تقاضا نمود كه امام امور تجهيز و نماز او را اداره نمايد به حال مرگ برگشت. [707] .

اين مرد به حسين ادعاي باطل كرد و مرد

شمس الدين [708] حنبلي نقل كرده كه مردي مدعي مالي از حسين بن علي (ع) بود. حسين (ع) [ صفحه 428] فرمود براي دعواي خود سوگند ياد كند و مال را بگيرد. مرد مدعي براي اداي قسم آماده شد و گفت: و الله الذي لا اله الا هو.امام فرمود: بگو «و الله و الله و الله». سه مرتبه آن مال كه مدعي هستم پيش شما است و در ذمه ي من است. مرد همان نحو قسم را انجام داد و ايستاد و در همان حال پاهايش به هم پيچيد، افتاد و مرد.به حسين (ع) گفتند: چرا اين طرز قسم داديد؟ (يعني گفتار او تبديل به سه مرتبه و الله و الله و الله گرديد.)فرمود: نخواستم كه به خدا ثنا گويد، تا حلم خدا او را فراگيرد. [709] .علامه شبلنجي در نور الابصار آورده كه مردي از درباريان سلطان ملك ناصر متهم شد به آنكه جاي دفائن و خزائن را كه در قصر ملوكانه است مي شناسد. دستور زجر و عقوبت داد و عقربها و حيوانات درنده را به جان او انداختند. اين نحو عقوبت شديدترين نوع شكنجه و اعمال شاقه آن روز

به حساب مي آمد كه هيچ كس حتي يك ساعت آنها را طاقت نمي آورد و آناً كشته مي شد.چند مرتبه اين عمل مكرر شد ولكن نتيجه ي مثبت نداد و ديد حيوانات موذي خودشان از بين رفته اند و از علت اين پرسيدند، گفتند: اين مرد سر حسين (ع) را حمل كرده است. سلطان از او درگذشت. [710] .منظور از حمل سر حسين (ع) شايد در خصوص حفاظت از اهانت به سر مبارك آن حضرت يا دفن آن باشد.

اصبغ بن نباته با حسين از كوفه تا قبا در يك لحظه

اصبغ بن نباته گويد: از سالار شهيدان پرسيدم و گفتم: آقاي من! از شما چيزي سئوال خواهم كرد كه به وقوع آن يقين دارم و آن از اسرار خداوند است و شما هم مخزن آن اسرار هستيد. فرمود: اصبغ حتما مقصود تو گفت و گوي پيغمبر است با «ابي دون» [711] در روز مسجد [ صفحه 429] قبا؟ گفتم: منظورم همان بود. فرمود: برخيز برخواستم در حالي كه من و او در آن روز در كوفه بوديم. ناگهان خودم را در مسجد قبا ديدم در حالي كه چشم بر هم نزده بودم. در چهره ي امام تبسمي پديدار شد و آنگاه به من نگاه كرد.سپس فرمود: اصبغ فقط باد در اختيار سليمان بن داود گذاشته شده بود و من بشتر از آن در اختيار دارم. گفتم: راست فرموديد اي پسر پيغمبر! سپس فرمود:ما آنهائيم كه علوم قرآن و بيان آن پيش ماست و نيست در پيش احدي از آفريدگان آنچه نزد ماست، زيرا ما اهل سر الله هستيم. سپس تبسم فرمود و گفت: ما آل الله و وارث پيغمبر او هستيم. گفتم: خدا را به جهت اين نعمت شكر مي كنم.سپس

به من فرمود: وارد شو! و من وارد شدم. ناگهان رسول خدا را ديدم كه با عباي خود در محراب نشسته است. باز نگاه كردم و علي بن ابي طالب (ع) را ديدم كه ريش خليفه ي اول را گرفته. پيغمبر (ص) را نگاه كردم ديدم انگشتهاي خود را به دندان مي گزيد و به ابي بكر مي گفت: تو و يارانت چقدر بد بازمانده شديد! لعنت خدا و لعنت من بر تو باد! [712] .

طفل شيرخوار با حسين سخن مي گويد مادرش رجم مي شود

صفوان مهران گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه مي فرمود: دو مرد جهت مرافعه نزد حسين بن علي (ع) آمدند و درباره ي يك زن و بچه ي او هر دو مدعي بودند و يكي به ديگري مي گفت زن و بچه اش مال من است. امام به مدعي اول فرمود: بنشين. و او نشست و بچه هم شيرخواره بود. حسين (ع) از زن سؤال نمود و فرمود: اي زن! قبل از آنكه خداوند اسرار تو را كشف كند تو حقيقت را روشن كن. زن يكي از آنها را تصديق نمود و نسبت به ديگري اظهار ناآشنائي نمود و او را از خود نفي كرد.امام آن طفل شيرخوار را مورد توجه قرار داد و فرمود: اي پسر! به اذن خدا زبان باز كن و حقيقت را روشن كن. آن طفل با زبان فصيح گفت: من فرزند هيچكدام از اين دو مرد نيستم و پدرم يك چوپان است از فلان قبيله. امام دستور داد آن زن را رجم كردند. امام صادق (ع) فرمود: بعد از اين سخن گفتن ديگر كسي چيزي از او نشنيد. [713] . [ صفحه 430]

امام دزدها را معرفي مي كند

از امام صادق (ع) نقل شده كه جدم حسين (ع) هر وقت غلامان خود را به كاري مي گمارد مي فرمود فلان روز را بيرون نرويد و فلان روز پي كار برويد و اگر مخالفت كنيد گرفتار راهزن ها مي شويد.يك مرتبه مخالفت كردند و از شهر بيرون رفتند. راهزنها آنان را كشتند و هر چه كالا داشتند بردند. حادثه را به حسين (ع) گزارش دادند. امام فرمود: نصيحت مرا قبول نكردند و گرفتار بلا شدند.امام همان لحظه برخاست به منزل والي مدينه رفت.

والي گفت: شنيدم غلامان تو را كشته اند خدا به شما اجر دهد. امام فرمود: من دزدها را به تو معرفي مي كنم تا بازوي تو با دستگيري آنها قوت بگيرد. حاكم گفت: اي سبط پيغمبر! تو آنها را مي شناسي؟امام فرمود: بلي. اين مرد حاضر كه ايستاده يكي از آنهاست. همان مرد گفت: از كجا اين تهمت را به من مي زني؟ امام فرمود: اگر دليل برهان بياورم قبول مي كني؟ گفت: هرگز انكار نمي كنم.امام فرمود: در حالي كه فلاني و فلاني همراه تو بودند (اسم همه را كه چهار نفر از موالي مدينه و بقيه از سپاهيان مدينه بودند، گفت) بيرون رفتيد!والي گفت، قسم به قبر رسول و منبر او اگر گواهي ندهي گوشت تو را با تازيانه مي سوزانم. آن مرد گفت: به خدا قسم حسين بن علي (ع) دروغ نگفته، گويا با ما بوده است. والي همه را جمع كرد و همه اعتراف نمودند. سپس گردنشان را زدند. [714] .سيد مرتضي رحمة الله عليه در عيون معجزات، از عطاء بن صائب روايت كره كه عطاء گويد كه برادرم مي گفت: روز عاشورا در كربلا بودم، مردي از طايفه ي تيم به نام عبدالله بن جويره پيش آمد و رو به روي امام ايستاد و گفت: يا حسين! امام فرمود: چه مي گوئي؟ گفت: به تو مژده ي دوزخ مي دهم.امام فرمود: اين حرف شما محال است من بر پروردگار غفور وارد خواهم شد و بسوي شفاعت كننده مقبول القول مي روم و من برگزيده ي پسر برگزيده هستم. تو كه هستي؟ گفت من عبدالله بن جويره هستم. [ صفحه 431] امام دستهاي خود را به سوي آسمان برداشت، بطوري كه زير بغل هاي

حضرت نمايان شد و ما ديديم. سپس گفت: خدايا! او را بسوي آتش روان ساز. آن ملعون به خشم آمد و بر حسين (ع) حمله كرد. اسب او در جويبارها مضطرب شد و او را به زمين زد. پايش در ركاب ماند و سرش به زمين خورد و اسب فرار كرد سر او را به هر سنگ و كلوخي و درختي مي زد تا آنكه يك پاي او كه ساقش شكسته بود و هم قدمش و هم رانش خورد شده بود قطع گرديد، يك طرف ديگرش معلق در ركاب ماند. سپس مرد راه دوزخ را پيش گرفت. لعنت خدا بر او باد. [715] .

حسين به اهل كوفه باران مي خواهد

فرهاد ميرزا از مناقب نقل كرده كه كوفيان به محضر علي (ع) شرفياب شدند و از خشكسالي و انقطاع باران شكوه نمودند. اميرالمؤمنين (ع) به پسران خود دستور داد استسقاء نمايند. نخست حسن مجتبي (ع) به درگاه خداوند دعا فرمود كه جملاتش را نمي آوريم.سپس حسين (ع) دست به دعا و طلب باران برداشت. امام بدين كلمات خدا را خواند:اللهم معطي الخيرات من مظانها و منزل البركات من معادنها و مجري البركات علي اهله منك الغيث المغيث و انت الغياث المستغات و نحن الخاطئون و اهل الذنوب و انت المستغفر الغفار لا اله الا انت اللهم ارسل السماء علينا ديمة مدرابر و اسقنا الغيث واكفا مغزارا غيثا مغيثا واسعا مسبغا مطلا (مهطلا) مريعا (مريا) غدقا مغداقا عبابا مجلجلا سجا سجاجا بصا بصاصا «بسا بساسا». محلا مسبلا عاما و دقا مطفاحا يدفع الودق بالودق دفاعا يتلوا القطر منه قطرا غير خلب البرق و لا مكذب الرعد تنعش به الضعيف من عبادك و تحيي به

الميت من بلادك منا علينا آمين يا رب العالمين.هنوز دعا تمام نشده بود كه ابر شروع به باريدن كرد و مردم و مزارع سيراب شدند. از سلمان فارسي پرسيدند: يا اباعبدالله! آيا حسين (ع)اين چنين سخنها را از كسي آموخته است؟ گفت: مگر كلام رسول خدا را نشنيده ايد كه فرموده كه حكمت را بر زبان اهل بيتم جاري كرده ام. [716] . [ صفحه 432]

در روز عاشورا از خدا قطع باران خواست

حسين (ع) در آن روز براي كوفيان باران خواست و همو در روز عاشورا آنان را نفرين نمود و برايشان قطحي باران و بلا خواست و اين هنگامي بود كه دست عبدالله برادرزاده اش با شمشير ابحر بن كعب قطع گرديد و از پوستش آويزان شد. امام او را در آغوش كشيد و فرمود: پسرم! بر آنچه از قضا نازل شده صبر كن كه به گذشتگان صالح خود (رسول خدا و حمزه و علي و جعفر و حسن (ع) ملحق خواهي شد!سپس دستها را برداشت و فرمود: اللهم امسك عنهم قطر السماء امنعهم بركات الأرض اللهم فان متعتهم الي حين ففرقهم فرقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة منهم ابدا فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا فقتلونا».يعني: اي خداي من از اين پس باران رحمت خود را از اين قوم بازدار و بركات زمين را از ايشان حبس كن. خدايا اگر چند روزي در زندگاني رحمت خويش را به اينان عطا كني به عدل خود جمعيت آنان را پراكنده ساز واليانشان را از آنان خشنود مدار، اينان به نويد نصرت دادند و دعوتمان كردند. سپس ما را كشتند و خونمان را ريختند.سيد بن طاووس گويد: در همان

حال حرمله تيري به گلوي آن طفل زد كه در آغوش عمويش جان به جان آفرين تسليم نمود. [717] .ابن اثير در كامل بازگو كرده كه عبدالله بن ابي حصين ازدي روز عاشورا فرياد زد و گفت: اي پسر پيغمبر! آيا نمي بيني اين آب را كه مانند وسط آسمان خودنمائي مي كند؟ تو از آن آب نخواهي چشيد تا تشنه جان دهي.امام درباره ي او نفرين كرد و فرمود: اللهم اقتله عطشا و لا تغفره ابدا. يعني: خدايا او را تشنه بميران و او را نبخش. گويد اين مرد پس از واقعه ي عاشورا بيمار شد، بطوري كه مقدار كمي آب مي خورد و سپس قي مي كرد. سپس مي خواست دوباره بخورد ولي از حلقوم او رد نمي شد. در اين مرض بود تا آنكه راه دوزخ را در پيش گرفت و مرد! [718] .ابن شهر آشوب از امام صادق (ع) نقل كرده كه زني پيرامون كعبه طواف مي كرد. مرد [ صفحه 433] زناكاري در پشت او قرار داشت. زن بازوي خود را بيرون آورد و مرد دست خود را به بازوي او گذاشت. خداي قهار دست او را به بازوي آن زن دوخت و كار به جائي رسيد كه طواف مردم تمام شد وخبر را به امير گزارش نمودند. مردم جمع شدند و از جدا كردن عاجز ماندند. سرانجام از فقها نظر خواستند آنها گفتند: دست مرد را قطع كنيد، زيرا او اين جنايت را مرتكب شده.كسي گفت: شخصي در اين شهر از پسران محمد (ص) وجود دارد؟ مردم گفتند: آري، حسين بن علي (ع) شب گذشته وارد مكه شده. حسين (ع) را خبر دادند. تشريف آورد و جريان را

به عرض رسانيدند. حضرت دست آن تبه كار را گرفت و مدتي ايستاد و خدا را خواند. سپس بسوي زن آمد و دعا فرمود. ناگهان دست آن مرد از بازوي زن جدا شد. امير شهر با امير الحاج از حضرتش استجازه نمودند كه آن مرد را تنبيه كنند، ليكن امام اجازه نداد. [719] .

نفرين حسين به مرد تيرانداز

علامه گنجي از عباس بن هشام و او از پدرش و جدش نقل كرده كه گويد: مردي از بني ابن بن دارم به نام «زرعه» در حادثه ي عاشورا حضور داشت و او بود كه تيري به حلقوم حسين (ع) زده بود و مي گفت: حسين خون را به آسمان مي پاشيد و مي گفت: اينطور رفتار مي كنند با پسر رسولخدا؟!و اصابت اين تير وقتي بود كه حسين (ع) آبي خواسته بود تا بنوشد و با اصابت آن تير نوشيدن آب ممكن نشد.امام او را نفرين كرد و فرمود: «اللهم ضمئه اللهم ضمئه. يعني: خدايا او را تشنه بگردان خدايا او را تشنه بگردان!راوي خبر گويد: اشخاصي كه او را ديده بودند براي من نقل كردند كه هنگام مرگ از حرارت شكم و تشنگي صيحه مي زد، در حالي كه در پشت او چيزهاي خنك بود و بادبزن و يخ در اطرافش وجود داشت. و پيوسته صدا مي زد آبم دهيد كه تشنگي مرا كشت. در ظرفهاي [ صفحه 434] بزرگ به او آب مي دادند كه براي پنج نفر تشنه كافي بود وليكن اثري به او نمي بخشيد و باز آب مي دادند، تا كار به جائي رسيد كه شكم او پاره شد! [720] .مرحوم آيت الله مرعشي نجفي در جلد 11 احقاق الحق در ذيل اين حديث

گويد: اين حديث را ابن عساكر در تاريخ خود از ابن طاووس نقل كرده و ابن ابي الدنيا نيز در كتاب خود نقل كرده است. [721] . [ صفحه 435]

شيعه كيست؟

شيعه در نظر حسين

دوستي اهل بيت چه از نظر مفهوم و چه بلحاظ مصداق به معني شيعه بودن نيست. يعني اينگونه تصور شود كه هر كس دوست آل محمد يا علاقمند به ائمه است پس حتما شيعه ي خالص است و اركان عقائد او كامل و بدون نقص مي باشد. بلكه قضيه بالعكس است. البته تشيع با محبت متلازم است و هر جا تشيع وجود دارد محبت ائمه هم موجود است گاهي هم محبت بدون تشيع محقق مي شود، مانند علويهاي تركيه و سوريه كه علاقمند به اهل بيت هستند اما از منويات آنها از نظر فقه اسلامي تبعيت نمي كنند.ليكن شيعه ي حسين (ع) كسي است كه در مقابل عمل به فقه اسلامي و اخلاق ديني از او پيروي كند والا به صرف گريه و عزاداري و نوحه سرائي نمي شود او را شيعه پنداشت. و اين معنا را شخص حسين بن علي (ع) با بيان بسيار عالي روشن فرموده اند و در جواب مردي كه به حضرتش عرض كرد من از شيعه شما هستم، امام فرمود: «اتق الله و لا تدعين شيئا يقول الله تعالي لك كذبت و فجرت في دعواك ان شيعتنا من سلمت من كل غش و غل و غل ولكن قل انا من مواليكم و محبيكم. [722] .يعني: از خدا بترس و ادعا مكن چيزي را كه خداوند آن را تكذيب نمايد و تو را در ادعايت گناهكار بشمارد. كساني از شيعيان ما هستند كه قلبشان از خيانت

و آلودگي و كينه ناصافي و تباهكاري پاكيزه باشد، ولكن (اگر داراي اين صفات نيستي) تو مي تواني ادعا كني كه از علاقمندان و دوستداران شما هستم. [ صفحه 436] و باز در جواب مردي كه ادعا مي كرد من از شيعيان خاص شمايم فرمود: يا عبدالله فاذا انت كابراهيم الخليل الذي قال الله تعالي و ان من شيعته لابراهيم اذ جاء ربه بقلب سليم [723] ، فان كان قلبك كقلبه فانت من شعيتنا و ان لم يكن قلبك كقلبه فهو طاهر من الغش و الغل فأنت من محبينا و الا فانك ان عرفت انك بقولك كاذب فيه انك لمبتلي بفالج لا يفارقك الي الموت او جذام ليكون كفارة لكذبك هذا. [724] .يعني: اي بنده ي خدا! پس اينك تو همانند ابراهيم خليل هستي كه خداوند مي فرمايد: و از شيعيان او (يعني نوح) ابراهيم است، زيرا با قلبي سليم به درگاه خداوند آمد. اگر قلب تو نيز همانند قلب او باشد تو از شيعيان ما خواهي بود و قلب تو به آن درجه نرسيد كه از هر نوع كينه و خيانت پاكيزه باشد تو از دوستداران ما هستي و گرنه چنانكه خود مي داني در گفتارت دروغ مي گوئي، پس تو به بيماري فلج گرفتاري، خداوند آن را از تو جدا نسازد يا تو را مبتلا به جذام كند تا كفاره ي دروغگوئي تو باشد.جابر [725] از امام صادق (ع) روايت كرده «انما شيعتنا من اطاع الله عزوجل» [726] راستي شيعه ما كسي است كه خداي عزوجل را اطاعت كند.امام تنها معرف شيعه را اطاعت خدا قرار داده زيرا پيروي از امر خدا پيروي از امام است، و در حديث معاوية

بن وهب شيعه را به سه فرقه قسمت فرموده: يك فرقه را به خودشان نسبت داده كه دوست حقيقي آنان باشد. اما آنكه دوستي ائمه را وسيله تفاخر و زينت قرار دهد و يا وسيله ي ارتزاق و معاش خود نمايد به خود نسبت نداده است.راوي گويد امام صادق (ع) فرمود: الشيعة ثلاث محب واد فهو منا، و متزين بنا و نحن زين بمن تزين بنا و مستأكل بنا الناس و من استأكل بنا افتقر. [727] .يعني: شيعه سه فرقه است: 1- دوست و علاقمند ماست، كه او از ماست. 2- كسي كه به نام ما به خود زينت مي دهد، قهرا انتساب ما براي او زينت خواهد شد. 3- و آنكه بوسيله ي ما براي مردم بار سنگين است و بر آنان كل مي شود و خلاصه ما را وسيله ي ارتزاق قرار داده است. و بدان هر كس اينطور باشد هميشه فقير است. [ صفحه 437] ملاحظه فرموديد كه نصيب و سهم دو فرقه اخير از تشيع تنها تفاخرات ظاهري و ارتزاق چند روزه ي دنياست و غير آن بهره اي ندارند.مردي به امام حسن (ع) گفت: من از شيعيان شما هستم. امام در پاسخ وي فرمود: اي بنده خدا تو اگر اوامر و مناهي ما را اطاعت كني در دعوي خود راستگو هستي و اگر بخلاف گفتارت باشي دروغگوئي و مبادا با دعوي دروغ خود بر گناهانت بيفزائي و در اين صورت «لا تقل انا من شيعتكم، ولكن قل انا من مواليكم و محبيكم و معادي اعدائكم و انت في خير الي خير. [728] .

عمار دهني به ابن ليلي قاضي متعصب چه گفت و خوشحالي امام

يعني: نگو من از شيعيان شمايم ولكن بگو من از دوستان و علاقمندان

شمايم و با دشمنان شما دشمن هستم و در اين صورت شما در نيكي و بسوي نيكي هستيد.به امام صادق (ع) گفتند: عمار دهني امروز در پيش ابن ابي ليلي قاضي كوفه شهادت داده و قاضي به علت تشيع او شهادتش را قبول نكرده و گفته تو رافضي هستي.عمار از محكمه ي او، در حالي كه قدمهايش مي لرزيد و چشمهايش گريان بود، خارج مي شد قاضي به او گفت تو مرد دانشمندي، اگر از كلمه ي رافضي اينقدر زجر مي بري از مذهب رفض برگرد در آن صورت تو برادر ما هستي.عمار در پاسخ او گفت: فلاني علت گريه من آن نيست كه تو گمان كردي، بلكه گريه ي من براي تو و براي خودم است. اما براي خودم چون تو مرا به مقام بسيار شريفي نسبت دادي كه من لياقت آن مقام را ندارم. خيال كردي من رافضي هستم. واي بر تو! مولايم امام صادق (ع) فرمود: نخستين كساني كه رافضي ناميده شدند ساحران فرعون بودند كه به موسي ايمان آوردند و فرعون آنها را رافضي ناميد، زيرا دين ناحق او را رفض نمودند، رافضي كسي را گويند كه كليه مكروهات و منهيات خدا را دور اندازد و از اوامر خدا اطاعت كند، در اين زمان اين افراد كجا و من كجا؟ من گريه مي كنم، زيرا مي ترسم از اينكه خداي عزوجل بر قلب من آگاه است، در حالي كه اين معناي مقدس در ضمير من وجود ندارد و بيم آن دارم كه مرا مورد عتاب قرار دهد و گويد عمار تو خود را رافضي معرفي نموده اي در حالي كه معني [ صفحه 438] رفض در تو

نيست. و اين موجب شدت عقاب و نقصان در جانم باشد.و اما گريه ي من بر تو بجهت بزرگي دروغ تو در نسبت دادن رفض بر من است و من بر تو تأسف مي خورم كه چطور عذاب دردناك خدا را تحمل خواهي نمود. امام صادق فرمود: لو ان علي عمار من الذنوب ما هو اعظم من السماوات و الأرضين لمحيت عنه بهذه الكلمات و انها لتزيد في حسناته عند الله. [729] يعني: اگر در گردن عمار گناهاني بزرگتر از آسمان ها و زمين ها بود بجهت اين كلمات خداوند آنها را محو مي كرد و حسنات او زيادتر مي شد.

شيعه در نظر موسي بن جعفر و امام رضا و امام صادق

موسي بن جعفر (ع) بر مردي برخورد كه صدا مي زد: من شيعه ي خالص محمد و آل محمد (ص) هستم. و در همان حال لباس مي فروخت و مي گفت: كيست كه به قيمت آن اضافه كند؟امام فرمود: چقدر خوب است مرد بر نفس خود آگاه باشد و قدر خود را بشناسد. آيا مي دانيد كه او چگونه شخصي است؟ اين مرد مدعي است كه من مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هستم، مع الوصف در داد و ستد خود مردم را گول مي زند و فريب مي دهد. به مردمان غريب گران مي فروشد و عيوب متاع را نمي گويد. و اگر به جاي كلمه ي شيعه مي گفت كه من دوست آل محمد (ص) هستم و با دوستانش دوست و با دشمنانشان دشمنم اين بسيار بجا و مناسب تر بود. [730] .علامه مجلسي گويد: بعد از آنكه امام رضا (ع) ولايت عهدي را قبول فرمود، جماعتي براي تشرف خدمت آن حضرت آمدند. امام آنان را راه نداد. دو ماه تمام هر روز به محضر امام مي آمدند

و حاجب راه نمي داد. آخر به حاجب گفتند: ما دو ماه است كه در اين شهر آواره هستيم اگر با اين وضع پريشان برگرديم ما را شماتت مي كنند.امام وقتي كه سخنان آنها را شنيد اجازه ي ورود داد. وقتي كه وارد شدند به آنان اجازه ي نشستن نداد و سلامشان را نيز پاسخ نداد. عرض كردند: يابن رسول الله اين چه ظلمي است كه به ما مي فرمائيد؟ براي ما ديگر آبروئي نماند!امام فرمود: اين آيه را بخوانيد كه: «ما اصابكم من مصيبة فما كسبت ايديكم و يعفوا عن [ صفحه 439] كثير» [731] ، يعني: هر چه به شما ناگواري برسد نتيجه كردارهاي بد خودتان است و بسياري از آنها بخشوده شده است. من از خدايم تبعيت كرده و شما را قبول نكردم زيرا شما مدعي تشيع هستيد و در اعمال و كردار مخالف ما هستيد، تشيع يك مقام ارجمند است كه اگر در عمل مخالف آن باشيد هلاك مي شويد.گفتند: يابن رسول الله ما توبه كرديم و بعد از اين مي گوئيم دوستان شمائيم و با دشمنان شما دشمن و با دوستان شما دوست هستيم.امام خوشش آمد، سپس آنان را نزد خود خواند و به حاجب گفت: چند مرتبه اينها را از در من برگرداندي گفت: شصت مرتبه. فرمود: شصت مرتبه پيش آنها رفته از من سلام برسان، زيرا گناهان آنها با توبه شان عفو شد و فعلا مستحق كرامت شدند و تو موظف هستي كه احتياجات خود و عيالاتشان را رفع كني و نفقاتشان را توسعه بدهي. [732] .عمر بن حنظله از امام صادق (ع) روايت كرده كه امام فرمود: ليس من شيعتنا من قال بلسانه

و خالفنا في اعمالنا و آثارنا ولكن شيعتنا من وافقنا بلسانه و قلبه آثارنا و عمل باعمالنا، اولئك شيعتنا. [733] .يعين: كسي كه در زبان گويد كه شيعه ي ماست، ولي در كردار مخالف ما باشد بداند كه شيعه ما نيست. شيعه ي ما كسي است كه در گفتار و در ضمير خويش با ما موافق باشد و تابع آثار ما گردد و به كردار ما عمل كند. اينها شيعيان ما هستند.صدوق عليه الرحمة در كتاب خود «صفات الشيعه» از ابي بصير روايت كرده كه امام صادق (ع) فرمود: شيعتنا اهل الورع و الاجتهاد و اهل الوفاء و الامانة و اهل الزهد و العبادة اصحاب احدي و خمسين ركعة في اليوم و ليلة، القائمون باليل، الصائمون بالنهار، يزكون اموالهم، و يحجون البيت و يجتنبون كل محرم. [734] .شيعه ي ما اهل تقوي و سعي و كوشش و اهل وفا و امانت، و اهل زهد و عبادت هستند و پنجاه و يك ركعت نماز را در روز و شب بر پا مي دارند، شب زنده دارند و روزها را روزه دارند. از اموال خود زكات مي دهند و حج مي گذارند و از هر گناهي اجتناب مي كنند. [735] . [ صفحه 440] ابراهيم بن عمر بوسيله ي مردي از امام صادق (ع) روايت كرده كه امام فرمود: شيعتنا اهل الهدي و اهل التقي و اهل الخير و اهل الايمان و اهل الفتح و الظفر. [736] .شيعه ي ما هدايت يافتگان، متقيان و اهل خير و ايمان و اهل فتح و پيروزيند.مفضل گويد كه امام صادق (ع) فرمود: اياك و السفلة فانما شيعة علي (ع) من عف بطنه و فرجه واشتد جهاده عمل لخالقه و

رجاثو ابه و خاف عقابه فاذا رئيت اولئك، فاولئك شيعة جعفر. [737] .از اشخاص بي پايه و رذل دور باش، بدرستي كه شيعه ي علي (ع) كسي است كه از نظر خوراك و شهوت عفيف باشد و سعي و كوشش او در عبادت زياد باشد و عملش براي خالقش باشد و به ثواب او اميدوار و از عقاب او ترس داشته باشد. هر وقت چنين اشخاصي را ديديد بدانيد كه آنها شيعيان جعفر بن محمد (ع) هستند. [ صفحه 441]

حسين عليه السلام و بانوان او

اشاره

حسين (ع) به حكم فطرت ويژه ي خود، بيشتر افكارش در پيرامون وظايف بزرگي كه جدش به او محول كرده بود، يا خود برحسب وظيفه ي امامت خود احساس مي كرد دور مي زد.كمتر به خود و زندگي خويش مي پرداخت. به عادات و آداب عربي در مورد زناشوئي توجه زيادي نداشت. حسين (ع) در قياس با آداب و سنن جاري آن روز جامعه ي عرب كمتر همسر اختيار كرد و نسبت به ديگران اولاد كمتري داشت.بر همه كس روشن است كه جنس زن اصولا زود فريفته ي جاه و مقام و جمال زيباي مردان مي گردند. امام حسين (ع) برجسته ترين و ممتازترين جوانان بني هاشم، از جهت مقام و حسب و نسب و عزت و كرم و جاه جلال بود و خلاصه آنچه خوبان همه دارند او يكجا داشت. بر همين اساس زنان عرب همانطوري كه دلباخته ي جدش رسول الله بودند فريفته ي صورت و سيرت و مقام والاي حسين (ع) نيز بودند و همه ميل داشتند تا به شرف همسري وي نايل شوند، ليكن تنها چيزي كه مانع نيل آنان به مقصود بود عدم توجه حسين (ع) به زنان بود.مفيد

(عليه الرحمه) اولاد آن بزرگوار را شش تن و همسران او را پنج زن گفته است. [738] و از مسلمات تاريخ است كه اين پنج همسر، همسران وي در طول زندگي حسين (ع) بوده و شايد كم اتفاق افتاده باشد كه دو نفر و سه نفرشان در يك زمان با هم زندگي كنند و از حتميات تاريخ تنها رباب است كه در كربلا حضور داشته و در حادثه ي كربلا نامي از بانوان ديگر در ميان نيست. و از اين اخبار معلوم مي شود كه همه ي آنها قبل از حادثه ي طف زندگي را بدرود گفته [ صفحه 442] بودند و يا اگر در قيد حيات بودند مانند ام اسحق [739] در كربلا نبودند.شهربانو كه در ارشاد [740] و در مصادر ديگر هم از او به نام شاه زنان نام برده شده، در سال 38 هجري پس از ولادت علي بن الحسين زين العابدين (ع) در حال نفاس درگذشته. يعقوبي در ج 2 صفحه 247 نام اين بانو را «حرار بنت يزدجرد» ضبط كرده و او را مادر علي اصغر دانسته و حتما منظورش از علي اصغر امام سجاد است!از مسلمات تاريخ است كه ليلي مادر علي اكبر در كربلا نبوده و احدي از مورخين از اين بانو نامي نبرده اند، هر چند از تاريخ وفات او نيز تحقيقا چيزي به دست نيامده. از همه ي اين اقوال استفاده مي شود كه حسين (ع) در طول زمان و متعاقبا بانوان و همسران خود را انتخاب فرموده است.مفيد (عليه الرحمه) اسامي فرزندان امام حسين (ع) را اينگونه بر شمرده است: 1- علي بن الحسين اكبر [741] ؛ كه كنيه او

ابومحمد و مادر او شاه زنان دختر كسري يزدجرد است. 2- علي بن الحسين الاصغر، كه در حادثه ي طف به شهادت رسيد و مادر او ليلي دختر ابي مرة بن عروة بن مسعود ثقفي است. 3- جعفر بن الحسين (ع)، كه از وي اثري نمانده و مادر او قضائه است. در حيات امام حسين (ع) اين پسر از دنيا رفت. 4- عبدالله بن حسين، كه در آغوش پدر بوسيله ي پيكان شهيد شد. 5- سكينه، كه مادر اين دو (يعني عبدالله و سكينه) رباب دختر امرء القيس بن عدي كلبيه معديه است. 6- فاطمه، كه مادر او ام اسحاق بنت طلحة بن عبيد الله تيميه است. [742] .

شهربانو بانوي اول

و در اينجا درباره ي هر يك از اين بانوان شرحي مي آوريم. اما شهربانو دختر يزدجرد از [ صفحه 443] نوادگان انوشيروان است. [743] از امام سجاد (ع) روايتي شده كه انا ابن الخيرتين من فرزندي هستم شريف الطرفين؛ زيرا رسول اكرم (ص) فرموده: ان لله من عباده خيرتان فخيره من العرب قريش و خيرة من العجم (فارس). براي خدا از ميان بندگان دو قوم با سعادت است از عرب قريش است و از عجم فارس است. ابوالاسود دئلي در اين مورد اشعاري سروده:و ان غلاما بين سكري و هاشم لأكرم من نيطت [744] عليه [745] التمائمشيخ حر عمالي اعلا الله مقامه گويد:و امه ذات العلي و المجد شاه زنان بنت يزدجردو هو ابن شهريار بن كسري ذوسو دد ليس يخاف كسريو از متأخرين سيد بن عبدالأمير بن سيد عباس اعرجي گويد:به هاشم ثالث مناها و فارس علاها و عم المؤمنين سرورله منبر من خاتم الرسل احمد و من

جده كسري الملوك سريرسيد محمد پسر آيت الله سيد جمال الدين گلپايگاني گويد:و تسامت بنت كسري شرفا بابن طه و تملت كبرياءولدته كوكبا من نوره تكسب الشمس اعتلاء رضياء [746] .و به اتفاق مورخين اين بانو در حال نفاس زندگي را بدرود گفته. پس آنچه كه تذكرة الخواص و روضة الشهداء ملا حسين كاشفي متوفاي 910 بر هم بافته و نتيجه گرفته اند كه شهربانو روز عاشورا سوار ذو الجناح شد و با دخترش به شهر ري آمده و در آنجا دختر را رها كرده و خود در كوه غايب شده ابدا صحتي ندارد. همچنين برخي نوشته اند كه شهربانو اوضاع را در كربلا چنين ديد خود را به شط فرات انداخت و هلاك شد كه اين هم اصلي ندارد.و از همه شگفت انگيزتر اين است كه مردم عامي محلي را به نام مدفن او، موسوم به كوه [ صفحه 444] بي بي شهربانو مزار آن جناب قرار داده و بزيارتش مي روند.به علاوه بايد دانست كه تشرف اين مخدره به خدمت حسين (ع) از نظر زماني كاملا مظبوط نيست. بلكه بين سه احتمال مورد اختلاف است: خلافت عمر، خلافت عثمان و خلافت علي (ع).مدرك كساني كه زمان عمر را گفته اند روايت قطب راوندي است. او در خرائج از امام باقر (ع) آورده كه وقتي شهربانو را به مدينه آوردند عمر خواست مانند ساير كنيزان او را به معرض فروش بگذارد. علي (ع) فرمود: دختران پادشاهان در آئين اسلام قابل فروش نيستند و بايد به حال خود آزاد باشند و هر وقت با يك مسلمان ازدواج نمودند مهرشان از سهم بيت المال شوهر او حساب مي شود در نتيجه

شوهر مهر او را نمي پردازد. ان بنات الملوك لاتباع ولو كانوا كفارا. وقتي كه به شهربانو اختيار تمام دادند كه از حضار مجلس يكي را انتخاب كن، از پشت سر حسين (ع) آمد ودست روي شانه ي آن حضرت گذاشت و گفت: اگر اختيار با من است اين جوان زيبا و نوراني را برمي گزينم!علي (ع) به حذيفة بن يمان فرمود تا آن بانوي محترمه را به خانه ي علي (ع) ببرد. سپس از نام او پرسيد. گفت: شهربانو. امام فرمود: شاه زنان باش. [747] .و كليني محمد بن يعقوب «ره» در كافي گويد شهربانو و خواهرش وقتي وارد مدينه شدند ديوارهاي مدينه از جمال آنها روشن گرديد.شيخ ذبيح الله محلاتي نقل مي كند كه زنان مدينه به تماشاي دختران يزدگرد آمدند و عمر خواست صورت آنها را جهت ارائه ي خريداران باز كند. شهربانو به دست او زد و گفت: سياه باد روي پرويز! اگر نامه ي پيغمبر را پاره نمي كرد دختران او به اين روزگار سياه گرفتار نمي شدند.عمر خيال كرد او ناسزا مي گويد. تازيانه را از كمر كشيد تا وي را بزند. علي (ع) كه حضور داشت خليفه را آرام نمود و فرمود: او جد خود را نفرين مي كند. و مطلب را به عمر فهمانيد.

علي از ولادت سجاد خبر مي دهد

وقتي كه شهربانو به خانه ي علي (ع) وارد شد و به همسري حسين (ع) افتخار يافت، امام فرمود: «حسيني لتلدن لك خير اهل الارض فولدت علي بن الحسين». حسين من! بزودي از اين [ صفحه 445] بانو فرزندي متولد مي شود كه خير اهل زمين مي شود و پس از چندي علي بن الحسين متولد شد. [748] .راوندي از جابر و او از امام صادق

(ع) روايت كرده كه دختر يزدجرد را مخير كردند كه از جوانان مجلس يكي را انتخاب كند فوضعت يدها علي منكب الحسين. دستش را به شانه ي حسين گذشت. علي (ع)پرسيد: چه نام داري؟ گفت: جهان شاه امام فرمود شهربانويه گفته آن نام خواهرم است. امام فرمود راست گفتي سپس امام بسوي حسين (ع) متوجه شد فرمود از اين دختر مواظب باش و مراقب او باش (فستلد لك خير اهل الارض في زمانه بعدك و هي ام الأصياء الذرية الطيبة فولد علي بن الحسين زين العابدين) زود مي شود كه براي تو بهتر اهل روي زمين زمان خود را بعد از تو مي زايد و او مادر وصي هاي پاك است و اين بانو علي بن حسين زين العابدين را آورد كه بعد از حسين بهترين اهل آن زمان بود و اضافه كرده او دستش را به شانه حسين گذاشت چون او را قبل از اسارت در خواب ديده. [749] .آنچه در اين احتمال موجب اشكال است اين است كه اگر ازدواج شهربانو در سال 22 يا كمي جلوتر در دوران خلافت عمر انجام گرفته باشد و بنا به نقل مفيد (ره) در ارشاد، تولد علي بن الحسين در سال 38 باشد، بايد اين بانو پس از شانزده سال آبستن شود و اين عادتا بعيد است و اگر روايات ديگري نبود، كه عاري از اين اشكال است، ناچارا اين قول را قبول مي كرديم.مدرك قوم دوم كه جمعي به آن معتقد هستند، از جمله آخوند مير غياث الدين در حبيب السير، روايت عيون اخبار الرضا است كه صدوق (عليه الرحمه) از سهل بن قاسم بوشتجاني نقل كرده كه امام هشتم

به من فرمود: بين ما و شما نسبتي است، گفتم اين چه نسبتي است كه من ندانم.فرمود: چون عبدالله بن عامر منطقه ي خراسان را فتح كرد دو دختر از يزدگرد بن شهريار اسير گرفت و به مدينه نزد عثمان فرستاد و يكي را به حسن بن علي و ديگري را به حسين (ع) بخشيد و هر دو در حال نفاس از دنيا رفتند و آنكه به حسين (ع) بخشيده مادر علي بن حسين (ع) است. [750] و آنچه موجب ضعف اين روايت است سهل بن قاسم است كه در كتب رجالي نامي از [ صفحه 446] اين مرد نيست و آنچه منسوب به «بوشتجان» است به نام «بودق» ضبط شده نه سهل. [751] .قول سوم قهرا مورد اعتماد خواهد شد و تاريخ هاي معتبر و روايات كثير همان را تاييد مي كنند و آن اينكه مفيد (ره) در ارشاد گويد: اميرالمؤمنين (ع) حريث بن جابر حنفي را بر قسمتي از شرق خراسان حاكم كرد. حريث دو نفر از دختران يزدگرد بن شهريار بن كسري را نزد علي (ع) فرستاد. شهريار يكي را به نام شاه زنان به حسين (ع) بخشيد و زين العابدين از او متولد شد و ديگري را به محمد بن ابي بكر بخشيد كه قاسم بن محمد از او متولد شد و امام سجاد با قاسم بن محمد پسر خاله هستند. [752] .علامه مجلسي از ابن كلبي اين روايت را نقل كرده و فقط از يك دختر يزدگرد كه مادر علي بن الحسين است نام برده. سپس گويد: ديگري روايت كرده كه حريث بن جابر دو دختر يزدگرد را نزد علي (ع) فرستاد.

يكي را به حسين بخشيد و از او علي بن الحسين به دنيا آمد و ديگري را به محمد بن ابي بكر بخشيد كه قاسم از او متولد شد و هر دو آنان خاله زاده هستند. [753] .سيد عبدالله شبر مورخ شهير متوفاي 1242 در جلاء العيون از روضة الواعظين فتال نيشابوري متوفاي سال 508 ه عين روايت مفيد «ره» آورده كه ازدواج شهربانو در دوران خلافت علي (ع) واقع شده و در اين قول اشكال سابق وارد نخواهد شد، زيرا ولادت علي بن الحسين (ع) كه بنا به گفته ي اكثر موارخين و شيخ مفيد (ره) در سال 38 هجرت اتفاق افتاده طبيعي خواهد بود.لكن آيت الله شيخ محمد مظفري در كتاب خود خلاصه البيان في شرح احوال شاه زنان توجيه خوبي دارد خلاصه آن بدين شرح است كه: مجموع روايات در مورد اسارت اين بانو از عامه و خاصه 16روايت است. 8 روايت آن مطلقه است زمان ذكر نشده. 6 روايت زمان خلافت عمر را تصريح كرده و 1 روايت زمان خلافت عثمان را گفته. 1 روايت نيز زمان خلافت علي را آورده و اين دو خبر واحداند با قطع نظر از ضعف سند و تعارض بين همديگر در مقابل روايات مستفيضه ساقط مي شوند و 8 روايات مطلقه هم با روايات مستفيضه [ صفحه 447] تعارضي ندارد زيرا مطلق با مقيد معارض نيست پس رجحان با روايات زمان عمر است و فاصله 16 يا 14 سال بين ازدواج و حامله شدن بعيد ندارد و اين امثال زيادي دارد. خلاصة البيان ص 125.

بانوي او ليلا

بانوي دوم ليلا دختر ابي مرة بن عروة بن مسعود الثقفي است.

[754] مؤلف خيرات الحسان گويد: ليلي بنت ابي مرة در عصر خود در جلالت مقام و شؤنات انساني وحيد عصر بود و شهرت بسزا داشت و پدرش از قبيله ي ثقيف، يعني قبيله مختار مادرش از نژاد ابوسفيان امور بود. [ صفحه 448] معاويه به همين جهت گاهي از علي اكبر شهيد طف، تجليل مي كرد و مي گفت: خلافت شايسته ي مقام اوست، زيرا در او جمال زيباي ثقيف و سخاي بني اميه و شجاعت بني هاشم جمع شده. [755] .اما اينكه ازدواج او با حسين (ع) در كدام سال هجرت به وقوع پيوسته روشن نشده ولكن از گفتار شيخنا الاعظم محمد بن احمد بن ادريس حلي در كتاب سرائر معلوم مي شود كه ازدواج ليلا با حسين بن علي (ع) در زمان خلافت عثمان كه از غره محرم سال 24 هجرت تا اواخر سال 35 هجرت بوده، بوقوع پيوسته است. زيرا علامه حلي تولد علي اكبر، شهيد نينوا را از مادرش ليلا در دوران خلافت عثمان دانسته و نتيجه گرفته كه او از امام سجاد (كه بايد علي اوسط ناميد) بزرگتر بوده و شرح اين مطلب در بخش مربوط به اولاد حسين (ع) خواهد آمد.بنابراين مي توان گفت كه بعد از رباب بانوئي كه حسين (ع) با او ازدواج كرده مادر علي اكبر است، مگر اينكه بگوئيم ازدواج شهربانو در زمان خلافت عمر واقع شده و ضعف اين گفتار هم كه فقط از جهت بعد فاصله زماني بين ازدواج شهربانو و تولد امام سجاد بود و با توجيه و استدلال علامه مظفري مرتفع گرديد.و تعبيرهاي ما در اين مورد به لفظ «اول و دوم» بمنظور رديف طولي نيست بلكه

به منظور تعداد و رقم است.

ام اسحاق بانوي سوم

ام اسحاق دختر طلحة بن عبدالله تيميه و مادر فاطمه است و در ارشاد صفحه 236 اينطور ضبط شده. همچنين علامه مجلسي مانند ارشاد ضبط كرده و اما سيد عبدالله شبر در جلاء العيون «تميميه» ضبط نموده و در چاپ جديد آن تيميه با رمز نسخه ي بدل در پاورقي ذكر شده از ام اسحاق نيز در پاورقي با رمز نسخه ي بدل «عاتكه بنت اسحاق بن طلحه» ياد شده.اين بانو بنا به گفته ي مفيد (ره) در ارشاد صفحه 176، اول بانوي امام حسن مجتبي بود كه دو پسر و يك دختر به نام حسن اثرم [756] و طلحه و فاطمه از امام حسن داشت و يك فاطمه هم از حسين (ع) آورد كه نزد امام حسين هم بسيار محبوب بود، ولكن تاريخ از بودن او در كربلا [ صفحه 449] مطلقا ساكت است و اگر در كربلا بود حتما نامي از او به ميان مي آمد.

بانوي چهارم

چهارمين همسر امام قضائيه مادر جعفر بن حسين است و اين پسر در زمان حيات پدر از دنيا رفت و علامه مفيد از اين بانو و فرزندش نام برده است.همچنين ابن شهر آشوب در مناقب از اين بانو و پسرش نامي برده، ليكن از تاريخ حيات و وفات او چيزي به دست نيامده. مؤلف ناسخ به نقل از ابن جوزي نام اين بانو را سلافه بازگو كرده. (ناسخ التواريخ ج 6 ص 498).

بانوي پنجم

رباب دختر امرء القيس بن عدي بن مرداس كلبي است كه وي نصراني بود و در زمان عمر به مدينه آمد و اسلام را قبول كرد عمر براي او پرچم امارت ترتيب داد و وي را حاكم مسلمانان قظاعه در شام كرد؛ قبل از آنكه ركعتي نماز به جا آورده باشد! و شبي نگذشت كه حسين (ع) از دختر وي رباب خواستگاري نمود و او هم قبول نمود و عمل ازدواج خاتمه يافت. عبدالله و سكينه از او متولد شدند. وي از بانوان محترمه اي بود كه بعد از شهادت امام حسين (ع) يك سال زنده بود و در آن مدت زير سقف ننشت تا از دنيا رفت. [757] .فرهاد ميرزا اين روايت را در قمقام الذخار از ابوالفرج اصفهاني نقل كرده و اضافه نموده كه پس از آنكه او از مسجد خارج شد علي (ع) عقب سر او خارج شد و فرمود: اي مرد بزرگوار! من علي بن ابي طالب پسر عموي پيغمبرم و اين دو جوان فرزندان من هستند از فاطمه (ع). ما را به وصلت تو اشتياق است.امرأ القيس گفت: يا علي! سه دختر دارم: محياة، سلمي، رباب. اولي

را به تو، دومي را به حسن (ع) و سومي را به حسين (ع) دادم. و اين سه دختر با سه بزرگوار ازدواج نمودند. علي اصغر و سكينه از رباب متولد شدند كه علي اصغر را عبدالله هم مي گفتند و اين اضافه را ابن حجر در اصابه و مير جلال الدين ارموي در تعليقه ي 52 بر كتاب الغارات ابواسحاق ابراهيم ثقفي كوفي اصفهاني متوفي در 283 (جلد دوم صفحه 816) آورده و پوشيده نماند كه برحسب [ صفحه 450] اين تاريخ بايد رباب نخستين بانوي حسين باشد و ليلا كه در زمان عثمان ازدواج كرده بانوي دوم و شهربانو كه در زمان حكومت علي عقد شده بانوي سوم و ام اسحاق كه پس از وفات امام حسين (ع) عقد گرديده بايد چهارمين بانوي حسين (ع) باشد. فقط بانو قضائيه مادر جعفر است كه مشكوك است در چه زماني عقد شده.چيزي كه درباره ي زمان ازدواج رباب بصورت معما جلوه مي كند، اين است كه اگر ازدواج رباب را در اواخر سلطنت عمر (23 هجرت) به حساب آوريم و سن سكينه، نخستين فرزند او را كه بنا باتفاق تاريخ در كربلا سيزده يا چهارده ساله بوده قبول نمائيم، لازم مي آيد كه رباب حدود بيست و چهار سال «نازا» و بعدا باردار شود!در حالي كه اگر رباب نخستين بانوي حسين از زمان عمر باشد، چند سالي ليلا با او در منزل حسين (ع) زيسته و قريب به دو سال يا كمي بيشتر شهربانو و مدتهاي كوتاهي بانوان ديگر با او هم عصر و در يك خانواده زندگي كرده اند. [758] .ناسخ از اغاني ابوالفرج اصفهاني نقل كرده كه رباب فاضل

و اديب بانوان عصر خود بوده و اشعار ذيل را در رثاء حسين (ع) گفته است:ان الذين كان نورا يستضاء به بكربلاء قتيلا غير مدفونسبط النبي جزاك الله صالحة عنا و جنبت خسران الموازينقد كنت لي جبلا صعبا الوذبه و كنت تصحبنا بالحرم و الدينمن لليتامي و من للسائلين و من يعني و يأوي اليه كل مشكينو الله لا ابتغي صهرا بصهركم حتي اغيب بين الرمل و الطين

طوفان سخن در مجلس كوفه

از جمله ويژگي هاي آن مخدره هنر بديهه گوئي بوده كه معمولا كمتر شاعري از اين زمينه برخوردار است. مرحوم فرهاد ميرزا در قمقام گويد اين بانو وقتي كه در مجلس ابن زياد سر مطهر حسين (ع) را در ميان طشت ديد، يكمرتبه طناب را از گردان انداخت و حيرت زده آمد و [ صفحه 451] آن سر پاك را برداشت و به سينه ي خود چسبانيد و بسي بوسيد و ناله كرد و اشعار ذيل را بالبداهه خواند:واحسينا فلست انسي حسينا اقصدته اسنة الأعداءغادروه بكربلاء صريعا لا سقي الله جانبي كربلاء [759] .يعني: واسفا بر حسين. من هرگز فراموش نمي كنم كه نيزه هاي دشمن حسين را هدف قرار دادند. او را در كربلا با نعش عريان گذاشتند و رفتند. خداوند سرزمين كربلا را سيراب نگرداند.و از بحث هاي گذشته استفاده گرديد كه حسين حرم سرائي از قبيل حرمسراهاي خلفاي رؤساي قبايل كه در آن زمان معمول بوده و اصولا در هر عصر در طبقه ي مرفه و صاحبان مقام و رؤساي قبائل جزو سنن عادي و شايد فطري بشر به حساب مي آمده، نداشته است.اهداف عاليه ي حسين اجازه نمي داد تا در فكر لذات دنيا باشد و روشن است هر شخصي كه داراي

هدف باشد هميشه در پيشبرد آن افكار، نيروي عاقله خود را متمركز خواهد نمود و وقتي براي اشباع غرائز جنسي و اميال نفساني ندازد، چنانكه اين معني را امام سجاد در مجلس يزيد روشن كرد.يزيد از امام سجاد از علل كمي اولاد پدرش پرسيد. امام در پاسخ وي فرمود: پدرم براي عبادت و كارهاي نيك وقت كمي داشت تا چه رسد به اينكه به مسائل جنسي بپردازد!حسين (ع) بود كه زينت را براي شوهر ستمديده اش نگاهداشت و كنيز زيباي اهدائي معاويه را كه در زيبائي نظير نداشت به يك غلام بخشيد بي آنكه از او تمتعي ببرد.

حسين بانويي بنام عاتكه نداشته

ياقوت حموي در معجم البدان آن دو بيت را كه قبلا از قول رباب در رثاي امام گذشت، به عاتكه بنت زيد بن عمرو بن نفيل نسبت داده و گويد: اين بانو هم از همسران حسين (ع) بود. البته ياقوت حموي در اين نقل منفرد است و از مورخين نامي و نويسندگان معتبر همسري به نام عاتكه براي امام حسين (ع) (ولو به قول ضعيف هم) ندانسته اند و شايد اين بانو همان ام اسحاق باشد كه در جلاء العيون در پاورقي چاپ جديد از ام اسحاق (با رمز نسخه ي بدل) با نام عاتكه بنت اسحاق بن طلحه ياد شده. [ صفحه 453]

حسين عليه السلام و فرزندان او

اشاره

شيخ مفيد در ارشاد شش فرزند شامل چهار پسر و دو دختر براي امام حسين (ع) نام برده. پسران به نام هاي: 1- علي اكبر، مادرش شاه زنان. 2- علي اصغر، شهيد كربلا، مادرش ليلي. 3- جعفر، مادرش قضائيه كه در مدينه فوت كرده، 4- عبدالله بن الحسين كه با پدرش در شش ماهگي در كربلا شهيد شد، 5- سكينه، مادرش رباب كه مادر عبدالله مذكور است، 6- فاطمه، مادرش ام اسحاق دختر طلحه. [760] بايد توجه داشت كه منظور شيخنا المفيد از علي اصغر همان علي اكبر جوان است.مؤلف ناسخ التواريخ گويد: حافظ عبدالعزيز [761] فرزندان حسين (ع) را شش نفر دانسته، چهار پسر به نام هاي علي اكبر شهيد و علي اصغر و جعفر و عبدالله و دو دختر به نام هاي سكينه و فاطمه. او گويد نسل حسين (ع) از علي اصغر است و مادر او ام ولد است (و منظور وي نيز از علي اصغر همان امام سجاد است و مراد

او از ام ولد شهربانو است زيرا او بعنوان اسير وارد حلقه مسلمين شده بود) [762] .ابن صباغ مالكي متوفاي 855 در كتاب فصول المهمه در شماره فرزندان حسين بن علي (ع) نظريه ي شيخ مفيد علامه مجلسي را اختيار كرده. [ صفحه 454] همچنين صاحب ناسخ التواريخ در عدد اولاد امام (ع) قول شيخنا المفيد را انتخاب كرده و چهار پسر به نام هاي علي اكبر شهيد و علي اوسط (كه امام سجاد (ع) باشد) و علي اصغر (كه او عبدالله گفته و گفته است كه غير از امام سجاد همه شهيد شده اند. دختران را نيز سكينه و فاطمه داشته است. [763] .علامه ابن الحبان در اسعاف الراغين پنج نفر را فرزندان امام برشمرده: علي اكبر شهيد، علي اصغر (يعني زين العابدين) جعفر، سكينه و فاطمه. [764] .همچنين برخي از علماي بزرگ شيعه و سني و مورخين و محدثين در عدد اولاد ذكور و اناث آن حضرت قول شيخ مفيد را انتخاب كرده اند، جز اينكه امام سجاد را كوچكتر از علي اكبر شهيد دانسته اند.و جمعي عدد اولاد حسين (ع) را پنج پسر و دو دختر گفته اند، مانند ابن جوزي [765] كه در تذكرة الخواص محمد را بر پسران حسين (ع) افزود و از امام سجاد به علي اصغر تعبير كرده و مادر او ام ولد را به نام سلافه يا غزاله گفته و گويد اين بانو بعد ازحادثه ي طف با زيد غلام حسين (ع) ازدواج نمود و پسري به نام عبدالله از او متولد شد و سپس سه پسر را بدين ترتيب ناميده است: جعفر كه مادر او سلافه قضاعيه است، و عبدالله كه

شهيد شد (و شايد منظورش همان طفل ششماهه باشد) محمد كه او نيز شهيد شد و دختران را سكينه و فاطمه گفته است. [766] .ابن جوزي در اينكه محمد نامي را اضافه كرده و امام سجاد را علي اصغر دانسته (به معني كوچكتر از علي اكبر شهيد) چيزي شگفت انگيز نياورده. زيرا ديگران نيز نظير آن را گفته اند، اما اينكه مادر امام سجاد را زنده پنداشته و گفته است كه بعد از امام شوهر كرده، در اين قول [ صفحه 455] منفرد است و جز او كسي اين را نگفته.مرحوم محدث قمي و مؤلف ناسخ از ابن خشاب عبدالله بن احمد متوفاي 567 نقل كرده اند. كه وي اولاد حسين (ع) را نه نفر دانسته است: 1- علي اكبر شهيد. 2- علي الامام. 3- علي اصغر. 4- محمد. 5- عبدالله. 6- جعفر. 7- زينب. 8- سكينه. 9- فاطمه.و ابن شهر آشوب در مناقب شش پسر و سه دختر را بدين شرح آورده:1- علي اكبر شهيد، مادرش ليلا. 2- علي اوسط، امام سجاد. 3- علي اصغر، مادرشان شهربانو. 4- محمد. 5- عبدالله شهيد، از رباب. 6- جعفر، از قضاعيه. 7- سكينه، از رباب. 8- فاطمه، از ام اسحاق. 9- زينب، كه مادرش را نگفته.و جمعي از مورخين شش پسر و چهار دختر گفته اند، اما نامي از دختر چهارمي نبرده اند، محمد بن طلحه شافعي متوفاي 652 هجري در مطالب السؤال در ميان دختران امام از سكينه، فاطمه و زينب را ذكر كرده، ولي از چهارمي نامي نبرده.علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه ج 2 ص 214 از كمال الدين بن طلحه ده فرزند براي

حسين (ع) نقل كرده و اسامي آنها را بدين ترتيب آورده: 1- علي اكبر 2 - علي اوسط، كه امام سجاد است. 3- علي اصغر. 4- محمد. 5- عبدالله. 6- جعفر، او گويد كه علي اكبر و علي اصغر و عبدالله در كربلا شهيد شدند و نسل حسين (ع) از امام سجاد باقي مانده. دختران را نيز بدين ترتيب گفته: زينب، سكينه و فاطمه. و علامه اربلي پس از نقل اين قول گويد: اين قول مشهور است. و اضافه مي كند كه گفته اند كه امام حسين (ع) چهار پسر و دو دختر داشته، اما مشهور همان قول اول است يعني، شش پسر و چهار دختر. متأسفانه از دختر چهارمي نامي نبرده.و از جمله كساني كه شش پسر و چهار دختر را صحيح تر دانسته اند، سيد محمدرضا مدرس [767] مؤلف كتاب جنات الخلود است. وي شش پسر را از امام بدين ترتيب نام مي برد: 1- [ صفحه 456] علي اكبر شهيد، مادرش ليلا. 2- علي اوسط، امام سجاد و مادرش شاه زنان. 3- علي اصغر گلو بريده مادرش معلوم نيست و نزد جمعي به نام عبدالله مشهور است. 4- محمد احوالات او معلوم نيست. 5- جعفر، مادرش قضائيه است كه در حيات پدر فوت شده. 6- عبدالله گويند كه او نيز در كربلا شهيد شد. 7- سكينه وي با عبدالله از رباب است و فاطمه مادرش ام اسحق است. 9- زينب، مادرش معلوم نشده و يك دختر ديگر كه معلوم نيست. [768] .جنات الخلود درباره ي محمد هم مي گويد: احوالات وي براي ما معلوم نيست ولكن قمقام از ابن قتيبه صاحب تاريخ نقل كرده كه محمد بن

الحسين را با اسيران به شام بردند و باز از كتاب العقد نقل كرده: اسر اثني عشر غلاما من بني هاشم فيهم محمد بن الحسين و علي بن الحسين (ع) [769] دوازده نفر پسر از بني هاشم اسير گرفتند كه در ميان آنها محمد پسر حسين و علي بن حسين بود.و از يوسف قزاوغلي صاحب تذكره و گروه ديگري كه نام نبرده، نقل كرده كه محمد از شهداي كربلا است. [770] و شايد سيد محمدرضا صاحب جنات الخلود اينها را ديده و نظر به اختلاف تاريخ درباره محمد سكوت اختيار كرده تنها به جمله «احوالاتش معلوم نيست» بسنده كرده و ممكن است نديده باشد و عبارت «معلوم نيست» قرينه و شاهد عدم علم است، زيرا اگر اين دو نظر را ديده بود مي نوشت «حالش مختلف فيه است».قمقام از كامل مبرد براي حسين بن علي (ع) پسري هفتم به نام عمرو بن الحسين كه مادرش كنيز بوده نقل كرده و گويد: اين همان پسري است كه در مجلس يزيد پذيرفت كه با خالد پسر يزيد كشتي بگيرد بشرط آنكه هر دو چاقو و دشنه داشته باشند. [ صفحه 457] و از حمد الله مستوفي نيز نقل كرده كه پسران حسين (ع) هفت نفر ذكر شده اند، وليكن از مورخين شيعه و سني كسي اين را نگفته اند. [771] .

رقيه از نظر تاريخ

محدث قمي در منتهي الامال [772] از كامل بهائي نقل كرده كه حادثه ي كربلا را از پسران دختران خردسال پنهان مي داشتند و به هر كودكي وعده مي دادند كه پدرت به سفر رفته و باز مي آيد، تا سرانجام آنها را به خانه ي يزيد آوردند. در ميان كودكان دختركي بود

چهار ساله، شبي از خواب بيدار شد و گفت پدر من حسين كجا است؟ الان او را به خواب ديدم و سخت پريشان شد. زنان و كوكان جمله در گريه افتادند و فغان ايشان برخواست. يزيد خفته بود، از خواب بيدار شد و به تفحص پرداخت و از جريان با خبر شد و دستور داد سر بريده ي پدر او را بياورند و در كنار او بنهند. پس آن سر مقدس را آوردند و در كنار آن دختر چهارساله نهادند. پرسيد: اين چيست؟ گفتند: سر پدر توست. آن دختر بترسيد فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد. كامل بهائي اين خبر را با مضمون فوق در صفحه 179 جلد دوم همان كتاب از كتاب حاويه نقل كرده. [773] .اينجانب درباره ي اين كتب هر مقدار بيشتر تفحص كردم كمترين اثري به دست نياوردم به تهران و قم و مشهد رضوي مسافرت كردم و كتابخانه هاي معروف آنجا را نيز ديدم ولي اين كتاب را پيدا نكردم سرانجام كه از مرحوم آيت الله نجفي مرعشي كه بواقع كتابشناسي بي نظير بودند، درباره اين كتاب پرسش كردم ايشان نيز اظهار بي اطلاعي فرمودند.و مع ذالك روايت فوق نام اين دختر را بيان نكرده و از او فقط با تعبير دخترك چهار ساله ياد كرده. شيخ مهدي مازندراني از حمزاوي [774] نقل كرده كه در كتاب نفحاتش گفته براي امام دختري به نام رقيه بوده كه مادر او شاه زنان دختر كسرا است كه با حسين (ع) از مدينه حركت [ صفحه 458] كرده و پنج سال يا هفت سال داشته و سپس

به كربلا رسيده و با حلقه ي اسيران به شام آمده و در شام وفات كرده. [775] نگارنده كتاب نفحات را نديده و اعتبار آن را از نظر سند تاريخي بررسي نكرده ام. همان قدر مشخص است كه او سني مالكي است و گفتارش برخلاف محدثين شيعه است.درباره ي اين دختر از مرحوم آيت الله نجفي كتبا و شفاها سؤالاتي نمودم مرحوم فرمودند: ولو مدارك معتبر از وجود چنين دختري ساكت است ولكن با وجود اين شهرت نمي شود انكار كرد ولكن في نفسي شيي ء.

سكينه دختر حسين در مسير تاريخ

علي اكبر و علي اصغر (كه عبدالله باشد) و محمد و عبدالله، بنابر آنكه غير از علي اصغر شيرخوار باشد همه شهيد شدند، غير از امام سجاد و جعفر هم كه در زمان پدر فوت كرده بود و محمد هم كه بنا به گفته ي يوسف قزاوغلي و عده اي ديگر شهيد شده و به قول ابن قتيبه وي را در جرگه ي اسيران به شام بردند و ما هر دو قول را مشروحا ذكر نموديم و در صورت اسارت از وي ذكري و نامي نيامده. اما درباره ي علي بن الحسين (ع) سخني فراوان است كه در اين مختصر نمي گنجد. بطور مستقل شرح حال او را نگارش خواهيم نمود.و اما سكينه نام اصلي وي اميمه يا امينه است. همچنين قمقام آن را از مدايني نقل كرده و گفته است كه نام اصلي او امينه است. [776] .به روايت آغاني و در المنثور نخستين شوهر سكينه عبدالله بن الحسن (ع) بوده، وليكن پس از شهادت عبدالله در كربلا او باكره بود و عبدالله با وي همبستر نشده بود، لذا مصعب بن زبير از او خواستگاري كرد و

هزار هزار درهم (يك ميليون) مهريه ي او قرار داد. از سبط ابن الجوزي نقل شده كه مصعب نخستين همسر سكينه است و از وي دختري آورد و او را به نام مادرش رباب ناميد. سعيده دختر عبدالله بن سالم در وجاهت اين دختر گويد: در بين راه مكه و مدينه با سكينه ملاقات كردم. دخترش را به من ظاهر كرده ديدم با زيور و لؤلؤ او را سنگين كرده. گفت: منظورم اين است كه اين جواهرات را با وجاهت رباب مفتضح كنم. و ديدم دخترش بسيار زيباست خود اين مخدره از خوبرويان عصر خود بود. مي فرمود: وقتي [ صفحه 459] بر مصعب وارد شدم هر آينه در نزد او در زيور و زيبائي از آتشي كه در شب بسيار سرد برافزون نيكوتر بودم.بعد از مصعب عبدالملك بن مروان از سكينه خواستگاري نمود، ليكن مورد قبول وي واقع نشد و او هم اصرار نكرد. تا آنكه عبدالله بن عثمان بن عبدالله بن حكيم او را تزويج نمود و از وي پسري آورد كه او را عثمان نام نهاد كه وي را قرير مي گفتند. در كتب انساب براي اين مخدره فرزندي ذكر نشده و معلوم مي شود اين دختر و پسر هر دو بلاعقب وفات كرده اند. [777] .امام سجاد براي اين مخدره حرمتي قائل بود و در فروش چشمه بجنس نوبت شب شنبه را براي سكينه استثناء نمود؛ زيرا خود اين بانو يك دربار شاهانه و تشكيلات بسيار مجللي داشته و يك شخصيت بسيار عالي را واجد بود كه مستلزم مخارج و مصارف بود.فرهاد ميرزا در قمقام گويد: حضرت سجاد (ع) به حج يا عمره عزيمت فرمود

و در مراجعت وقتي به نزديك مدينه رسيد، سيكنه دختر حسين (ع) سفره اي را كه هزار دينار زر صرف آن شده بود براي حضرت فرستاد. امام فرمود: آن سفره ميان بينوايان و فقرا قسمت شود. [778] .در مشكاء الادب گويد: هر گاه علي بن الحسين (ع) به حج مشرف مي شد حضرت سكينه پنجاه دينار به آن حضرت تقديم مي كرد.در خصائص فاطميه گويد: مصعب بن زبير، عايشه دختر طلحه را نكاح كرده بود و هميشه با سكينه كه هووي او بود عداوت داشت و هر سال به حج مي رفته اند و در راه بسيار اطعام و انفاق مي كردند و منادي سكينه پيوسته او را مي خواند:عايش يا ذات البغال الستين ان شئت تحجين كذا تحجيناي عايشه، اي صاحب شصت قاطر! اگر حج به جا مي آوري چنين حجي انجام بده. چون هنگام مسافرت به حج هر عالي و داني و پير و جوان از سفره ي آن مخدره متنعم بود و كسي نبود كه از انفاق او بهره مند نگردد. [779] .همچنين سيد شبلنجي گويد: سكينه (رض) از حيث جمال و ادبيات و فصاحت در درجه ي كمال بود و خانه ي او هميشه مجمع ادبا و شعرا بود و نظير اين عبارت را در خيرات الحسان [ صفحه 460] محمد حسن خان اعتماد السلطنه نيز گفته است. [780] .ابوالفرج اصفهاني در اغاني گويد: سكينه در علم بلاغت و فصاحت سهم بسيار مهمي داشت و در شعرشناسي كه آن را صناعت نقد شعر گويد از اساتيد دهر بود. مشاهير ادبا و بزرگان شعرا اشعار را به حضورش عرضه مي داشتند و در تشخيص ميزان فصاحت و بلاغت و يا نقص و عيب

اشعارشان به داوري دختر حسين (ع) اعتمادي كامل و ايماني راسخ داشتند.فرزدق و جرير و كثير بن غره و نصيب و جميل جهت ارزيابي اشعارشان به دربار دختر حسين (ع) شرفياب شدند. سكينه خاتون دستور داد پرده اي آويختند و آنها در پس پرده قرار گرفتند و آن مخدره كنيزي داشت كه از بانويش علم شعر را خوب ياد گرفته بود و آن كنيز از پرده بيرون مي آمد اشعار آنها را مي خواند و نقص و عيوب هر يكي را بيان مي فرمود و آنها قبول مي كردند تنها اشعار جميل مورد پسند مخدره واقع شد و به او چهار هزار دينار مرحمت فرمود و آن چهار نفر را مأيوس نكرد و به هر يكي يك هزار دينار انعام فرمود. [781] .يك مرتبه ي ديگر جميل با رفقايش آمد و سه قطعه شعر داشت. همه مورد پسند سكينه قرار گرفت. كنيز بيرون آمد و شيشه ي عطري ممتاز و يك بسته لباس و يك كيسه كه پانصد دينار در آن بود همراه داشت. عطر را به سر جميل ريخت و كيسه ي طلا و بقچه ي لباس را به وي داد و به هر يك از رفقاي او يكصد دينار بخشش فرمود. [782] .فرزدق در موسم حج از مكه به مدينه آمد وارد خانه ي سكينه دختر حسين (ع) شد. كنيز آن مخدره بيرون آمد و فرزدق را مورد خطاب قرار داد و گفت: امروز بهترين استاد در فن شعر كيست؟ فرزدق خودش را معرفي كرد. كنيز او را تكذيب نمود و گفت: اشعر ناس گوينده ي اين شعر است:بنفسي من تجنبه عزيز علي و من زيارته اماماو من امسي و اصح لا

اراه و يطرقني اذا هجع النامفرزدق گفت: اگر اجازه فرمائيد من بهتر از اين انشا كنم. بانوي مخدره اجازه نداد و فرزدق بيرون آمد. فردا دوباره شرفياب شد و باز همان سؤال تكرار شد. باز فرزدق همان [ صفحه 461] جواب را گفت و حضرت سكينه فرمود: دروغ گفتي. بهترين شاعر كسي است كه اين شعر را گفته:لولا الحياء لها جني استعبار و لزرت قبرك و الحبيب يزاركانت اذا هجر الضجيع فراشها كتم الحديث و عفت الأسرارلا يلبثوا القرناء ان يتفرقوا ليل يكر عليهم و نهارباز فرزدق گفت: اگر اجازه دهيد بهتر از آن را مي گويم: حضرتش اجازه نداد و باز مأيوس شد. روز سوم شرفياب شد و باز سؤال و جواب گذشته تكرار شد. خانم فرمودند: دروغ گفتي: قائل اين شعر اشعر الناس است:ان العيون الذي في طرفها مرض قتلتنا ثم لم يحسيين قتلانايصرعن ذاللب حتي لا حراك به و هن اضعف خلق الله اركانافرزدق عرض كرد: دختر پيغمبر! من شاعر خاندان اهل بيتم و حقي بر شما دارم بيابانها را پيمودم و به خدمت شما رسيدم. آيا مرا پاداش اين است كه تكذيبم كني؟ من از مدينه بيرون نمي روم مگر جان بسپارم و اگر مردم مرا كفن كردند بفرمائيد در لباس اين كنيز كفن كنند. سكينه خوشش آمد و خنديد و كنيز را با يكدست لباس به او انعام فرمود.اين بانو مانند پدرش حسين (ع) معدن غيرت و رشادت و شهادت بود. ابن مطير خالد بن عبدالملك بن حارث حاكم مدينه بود روزهاي جمعه در خطبه به علي (ع) ناسزا مي گفت. جسارت هاي او را به سكينه گزارش نمودند. او از آن پي هر

جمعه مي آمد در مقابل ابن مطير مي ايستاد و هر گاه او به حضرت امير بد مي گفت آن مخدره با كنيزان به ابن مطير فحش مي دادند و حاكم نمي توانست به شخص سكينه عكس العملي نشان دهد، ولي دستور مي داد كنيزان او را آزار مي دادند. [783] .دختر عثمان در يك مجلس گفت:من دختر شهيدم! سكينه خاتون در مجلس حاضر بود؛ چيزي نفرمود تا مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله! خانم رو به دختر عثمان كرد و گفت: اين جد من است يا جد تو؟ دختر عثمان گفت: من ديگر به شما فخر نخواهم كرد. [784] .وقتي مشايخ و اشراف كوفه به حضورش شرفياب شدند با صراحت بيان فرمود: خدايم آگاه است كه شما را دشمن مي دارم، جدم علي را كشتيد و پدرم حسين و برادرم علي و شوهرم [ صفحه 462] مصعب را كشتيد، حال با چه عذري آمديد؟ در نوجواني يتيمم گذاشتيد و درجواني بيوه ام كرديد. [785] .محدث خياباني از سفيان ثوري نقل كرده: سكينه را ديدم كه به رمي جمره مشغول است. سنگ هفتمي از دستش افتاد و آن خاتون بزرگوار از برداشتن سنگ ديگر كه يك نوع عار و خفت بود منصرف شد و انگشتر خود را به جاي جمره ي هفتم انداخت! [786] .اين مخدره در روز پنجشنبه پنجم ربيع الاول سال 117 دنيا را وداع نمود و در مدينه مدفون گرديد. فرماندار مدينه به جنازه ي آن حضرت كم حرمتي نمود و به گفته اغاني و ناسخ حاكم خالد بن عبدالملك بود و به قول سبط ابن جوزي خالد بن عبدالله بن حرب بود. وقتي كه حاكم از رحلت سكينه با خبر

شد سفارش نمود جنازه را نگهداريد خود بر آن نماز خواهم خواند. مردم تا ظهر منتظر نشستند خبري نشد سپس عصر و بعد مغرب بر مردم چيره شد. در اينجا اغاني گفته كه امام سجاد (ع) فرمود عطريات در اطراف جنازي مخدره بگذارند و عبدالله بن حسين بن حسن (ع) و به قولي محمد بن عبدالله بن عمر بن عثمان ملقب به ديباج، چهار صد دينار در سرخ به عود و عطريات دادند مردم گروه گروه به جنازه ي آن حضرت نماز خواندند و رفتند. وقتي كه نماز صبح روز بعد خوانده شد، حاكم مدينه كس فرستاد كه اكنون شما خود مراسم نماز را انجام دهيد. سپس شيبة بن نطاح به وظايف نماز اقدام ورزيد. [787] .نگارنده گويد: اين ادعا از مؤلف اغاني يعني ابوالفرج اصفهاني بعيد است كه: علي بن الحسين (ع) دستور داد عطريات آوردند، زيرا امام سجاد در سال 96 هجري وفات كرده و در حقيقت 23 سال قبل از سكينه رحلت نموه به احتمال قريب به يقين نام امام صادق (ع) با امام سجاد (ع) اشتباه شده.شگفت آور از اين گفتار، سخن شيخ ذبيح الله محلاتي است كه اصلا به اين اشتباه توجهي نكرده و گويد: منافات ندارد كه هم نفس ذكيه و هم يحيي بن حسن و هم امام زين العابدين هر سه اين خدمت را كرده باشند. [788] . [ صفحه 463]

استدراك

در عنوان مقام علمي امام حسين (ع) رواياتي كه از حضرتش در مكارم اخلاق و توحيد و پاسخ به سؤالات و درباره ي قائم و... ذكر شد، ولكن درباره ي احكام فقه اسلامي رواياتي از آن بزرگوار در كتب

معروف پيدا نكردم ناچار از مرحوم آيت الله العظمي آقاي حاج سيد محمد رضا گلپايگاني كتبا و شفاها سؤال نمودم و ايشان در جواب فرمودند: اخبار اشعثيات كه آنها را محمد بن محمد اشعث كوفي روايت كرده و همه از طريق اهل بيت عليهم السلام به رسول اكرم منتهي مي شود و در طريق حسين عليه السلام واقع شده: اين روايت در طهارة وصلة و زكوة و صوم و مناسك حج و جهاد و نكاح، حدود، سير و آداب، تفسير و... وارد شده است. درنتيجه مي توان گفت كه امام حسين (ع) در همه ي اين ابواب فقهي روايتي دارد.در اينجا من باب نمونه يك حديث آورده مي شود در باب صفت و ضوء علي (ع): اخبرنا محمد حدثني موسي حدثنا ابي عن جده جعفر بن محمد بن علي عن ابيه عن جده علي بن الحسين، عن ابيه، فقال كان علي (ع) اذا توضأ تمضمض و استنشق و غسل يديه ثلاثا و غسل ذراعيه ثلاثا و مسح برأسه ثلاثا و نضح عابته ثم قال هكذ وضأ رسول الله. [789] ولكن در اين چاپ دوم 164 حديث از سالار شهيدان در ابواب فقه جمع آوري نموده و در اين كتاب در باب مسندات حسين (ع) شرح آن گذشت. يا اباعبدالله مسنا و اهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزي المتصدقين. اللهم ارزقنا توفيق الطاعة و بعد المعصية و صدق النية واحشرنا مع ائمتنا الطاهرين المعصومين و صل الله علي محمد و اله الطاهرين.الحمد له اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا فراغت از نضحيح و اضافات چاپ دوم.در 18 رجب 1421=25 مهر

1379 كه دهه عزاداري موسي بن جعفر (ع) در منزل شروع شده بود حاصل گرديد.محمد باقر مدرس بستان آباد عفي الله عنهو عن ولديه و ولد الحاج فخرالدين المدفون في مقابر ابوطالب المكة المكرمة

پاورقي

[1] براي اطلاع وسيع به «تاريخ ايران در زمان ساسانيان» تأليف كريستن سن مراجعه شود.

[2] براي نمونه نواده هاي چنگيزخان و ايلخانيان مغول را مي توان نامبرد كه همه و همه اسلام را پذيرفتند. (تاريخ مغول ص 111 و 478).

[3] براي توضيح بيشتر به جلد اول «ستاره هاي فضيلت»، تأليف نگارنده و به بخش زمامداران خواب آلود رجوع شود.

[4] سرگذشتنامه ي بزرگان اسلام ص 25.

[5] مكتب اسلام سال 13 ص 487.

[6] حس كنجكاوي و حقيقت يابي از غرائز پسنديده و از تمايلات ستوده ي انسان است كه اگر در هر كس بيدار شود و از آفت سالم بماند بزرگترين ترقي و تعالي را نصيب وي مي گرداند، نزديكترين افراد به سعادت كسي است كه در هر حادثه و رويدادي مهم از اين موهبت الهي استمداد جويد و آن را وسيله ي پيشرفت و اقدام به كار قرار دهد و سعي و كوشش خود را به كار گيرد تا آن را از آميختگي با اغراض و شهوات و تعصبات ناروا نگهدارد. تحقيق بزرگ روم درباره پيغمبر هرقل بزرگ روم درباه ي پيغمبر اسلام تنها به گفتار دانشمندان اكتفا نكرد، بلكه خود نيز به كار عاقلانه و حكيمانه اي اقدام نمود و تصميم گرفت تا بررسي كامل و دقيق به عمل آورده و تحقيقات پرارزشي از سوابق زندگي پيغمبر اسلام و طرز دعوت آن حضرت بنمايد. تصادفا در همان روزها در آن ديار ابوسفيان كه از مخالفان سرسخت محمد

(ص) بود با جمعي از مردم مكه به قصد تجارت به شام رفته بود. مأمورين هرقل همه ي آنها را از شام به بيت المقدس بردند و شرفياب حضور پادشاه روم شدند و سؤالات هرقل هرچند دوازده سؤال بود. ولكن برگشت همه بر چهار اصل بود: اول شخصيت پيغمبر و سوابق او و طرز تفكر و عقل او، دوم اوضاع محيط حجاز، سوم راجع به پيروان و تابعين او و چهارم برنامه ي دعوت و تعليمات آن حضرت. به طور خلاصه تحقيقات و بازجويي هرقل از ابوسفيان به اين ترتيب بوسيله ي مترجم شروع شد. ابوسفيان گفت محمد (ص) اين اندازه مهم نيست كه اين مقدار اهميت بدهيد. هرقل گفت: من هر چه مي پرسم فقط پاسخ آن را بگو و از گفتار زايد و بي ربط بپرهيز. 1- هرقل: حسب و نسب اين مرد كه دعوي نبوت مي كند و براي من نامه نوشته در ميان شما مردم مكه چگونه مي باشد؟ ابوسفيان: محمدبن عبدالله اصحاب نسب و حسبي بزرگ و داراي اصالت و نجابت كامل است. 2- هرقل: كسي پيش از محمد در حجاز مقام نبوت و رسالت را مدعي شده يا نه؟ ابوسفيان: احدي پيش از او از مردم حجاز چنين ادعايي نكرده. 3- هرقل: پيش از اين واقعه آيا محمد (ص) را به دروغ متهم مي داشتيد يا او را راستگو مي دانستيد. ابوسفيان: هرگز از محمد (ص) دروغ نشنيده ايم و جز درستكاري از او چيزي نديده ايم. 4- هرقل: آيا از نياكان او كسي در حجاز سلطنت و پادشاهي داشته يا نه؟ ابوسفيان: كسي از پدران او سلطنت نداشته. 5- هرقل: محمد (ص)

از نظر عقل و فهم چگونه است؟ ابوسفيان: هرگز از نظر عقل و درك و فهم نتوان بر وي عيب گرفت. 6- هرقل: طبقه ي اعيان و اشراف به محمد (ص) گرويده اند و يا پيروان او از طبقه ي زيردستان و زحمتكشان است؟ ابوسفيان: تنها طبقه ي ضعيف و بينوايان از آيين او استقبال مي كنند. 7- هرقل: پيروان او رو به افزايش است يا رو به نقصان؟ ابوسفيان: هر روز به تعداد پيروان او اضافه مي شود. در روزهاي اول جز عده اي قليل نبودند و اكنون كه بيش از شش سال از هجرت او به مدينه نمي گذرد يارانش از چندين هزار متجاوز شده و تشكيلات مهمي در مدينه دارد. 8- هرقل: مسلمانان از آيين محمد (ص) برمي گردند يا استوار مي مانند؟ ابوسفيان: تا حال احدي از دين او منصرف نشده. 9- هرقل: آيا محمد (ص) در پيمانها و عهود خود مكر و خدعه اي به كار مي برد كه برخلاف گفتارش باشد؟ ابوسفيان: ابدا خدعه اي در او نيست؛ وليكن امسال پيماني به نام «حديبه» بسته ايم و نمي دانيم در آينده چه خواهد شد. 10- هرقل: جنگ بين شما و محمد چگونه انجام مي گيرد؟ ابوسفيان: گاهي غالب و گاهي مغلوب مي شود. درجنگ بدر غلبه با او بود در احد با ما! 11- هرقل: اصول دعوت و پايه ي تعليمات محمد (ص) بر چيست؟ ابوسفيان «يقول اعبدو الله و لا تشركوا به شيئا و ينهانا عما كان يعبد آباؤنا و يامرنا بالصلوة و الزكوة و الصدق و العفاف و يامرنا بالوفاء بالعهد و اداء الامانة. مي گويد پروردگار جهان را پرستش كنيد چيزي را شريك او قرار ندهيد و

ما را از تقليد پدران و پرستش اصنام نهي مي كند و ما را به خواندن نماز و پرداخت زكوة و راستگويي و درستي، صدقه و احسان به مستمندان، رعايت حيا و عفت و نيز به وفا و عمل به پيمان و رد امانت به صاحب آن امر مي كند! بازجويي هرقل در همين جا به پايان رسيد و علل طرح سؤالات خود را بوسيله ي مترجم توضيح داد كه: اما سؤال از حسب و نسب محمد (ص) به منظور اين بود كه پيغمبران همه از خانواده هاي اصيل و پرمايه بوده اند. سؤال دوم به علت اين بود كه اگر قبل از او كسي مدعي نبوت بوده باشد ممكن بود كه از نقشه ي او پيروي كند. سؤال سوم بمنظور اين بود كه اگر سابقه ي دروغگويي داشته باشد احتمال مي رفت به خدا هم دروغ ببندد. منظور از سؤال چهارم اين بود كه اگر يكي از پدران وي پادشاه مي بود، مي گفتيم كه سلطنت و ملك پدري را طلب مي كند و داعيه ي پادشاهي دارد. منظور از سؤال پنجم هم ارزيابي هدف اوست توضيح اينكه عاقل هيچوقت به كارهاي زشت دست نمي زند. منظور از سؤال ششم هميشه دعوت انبيا را ضعفا اجابت مي كنند و طبقه ي اعيان و زورمندان با انبياء مبارزه مي كنند و كمتر كسي از آنان پيدا مي شود كه آيين آسماني را قبول كند. منظور از سؤال هفتم هم اين بود كه اگر پيروان او رو به فزوني گذارد دليل است كه دعوتش آسماني است. منظور از سؤال هشتم هم اين است كه اگر در كارهاي خود حيله به كار مي برد حتما

پيغمبر نبود، زيرا در انبيا مكر ديده نمي شود. منظور از سؤال نهم نيز اين است كه انبيا گاهي غالب و گاهي مغلوبند ولكن عاقبت غلبه با آنهاست. منظور از سؤال دهم هم اين بود كه كليه ي انبيا، اصول دعوتشان بر همان اصول است كه بيان نمودي، و اگر آنچه را كه به من گفتي راست گفته باشي، در مدت كوتاهي اين مكاني را كه من بر آن جلوس دارم و ايستاده ام مالك خواهد بود و من يقين داشتم پيغمبري باقي مانده كه بايد مبعوث شود و سلسله ي نبوت با وجود او ختم شود. ابوسفيان به امر سلطان از مجلس خارج مي شد در حالتي كه شدت خشم گلوي او را مي فشرد مي گفت: ببينيد كار پسر ابي كبشه (يكي از مخالفين است) به جايي رسيده كه پادشاه روم از او مي ترسد. (البدايه ج 4 ص 268، طبري ج 2 ص 291، حيوة القلوب ج 2، سيره حلبي ج 3 ص 273).

[7] رجوع شود به «المنجد» لفظ شخص و اقرب الموارد ج اول باز همان كلمه.

[8] كشف الغمه ج 2 ص 170.

[9] بحار ج 44 ص 200. [

[10] ارشاد مفيد ص 181.

[11] بحار ج 44 ص 199.

[12] مناقب ابن شهر آشوب.

[13] ارشاد ص 169، مرآة العقول ج 1 ص 392.

[14] براي آنكه براي هر كس مراجعه به اين اخبار ميسور نيست، لذا براي اطمينان قلب يكي از روايات را در اين مختصر نقل مي كنيم، علي بن رثاب از عبدصالح كه موسي بن جعفر (ع) است نقل مي كند كه امام فرمود «ادع بهذا الدعاء في شهر رمضان مستقبل دخول السنه الخ بخوان اين

دعا را در ماه رمضان در حالي كه استقبال مي كني داخل شدن سال را بنابر آنكه مستقبل را با كسر «باء» بخوانيم و حال از فاعل ادع بگيريم يا بگوييم بخوان اين دعا را در شهر رمضان كه پيش آهنگ داخل شدن سال است كه صفت يا بدل قرار دهيم از شهر رمضان به هر دو تقدير صراحت دارد كه ماه رمضان پيش آهنگ داخل شدن سال است و سال با اين ماه تحقق مي يابد، و احتمال داده اند كه اين قيد (مستقبل دخول السنه) فقط براي همين جهت ذكر شده كه مسلمين بفهمند كه اين ماه اول سال است و در اين صورت اين دعا بايد در تمامي ماه خوانده شود. (مرآة ج 2 ص 136).

[15] مرآة العقول ج 1 ص 390.

[16] مرآة ج 1 ص 390.

[17] مرآة ج 1 ص 393.

[18] مرآة ج 1 ص 392.

[19] بحار ج 44 ص 201.

[20] بحار ج 44 ص 201.

[21] مفاتيح الجنان ص 164.

[22] وقايع الايام ج رجب و شعبان طبع سنگي ص 642.

[23] مناقب ابن شهر آشوب باب ولادت حسين (ع).

[24] وقايع، جلد رجب و شعبان طبع سنگي صفحه ي 254.

[25] مفاتيح الجنان ص 164.

[26] روضة الشهداء كاشفي ص 194.

[27] وقايع رجب شعبان ص 252.

[28] وقايع رجب شعبان ص 254.

[29] وقايع رجب شعبان ص 257.

[30] محدث خياباني در وقايع الايام جلد رجب، آزادي دو ملك ديگر را به دعاي پيغمبر به نام حسين (ع) در روز ولادتش يكي به نام صلصائيل و ديگري به نام دردائيل از منتخب طريحي و بحارالانوار نقل كرده نگارنده شرح آن دو قصه را نياورده و رعايت اختصار منظور بوده است.

[31]

محدث خياباني در وقايع الايام جلد رجب، آزادي دو ملك ديگر را به دعاي پيغمبر به نام حسين (ع) در روز ولادتش يكي به نام صلصائيل و ديگري به نام دردائيل از منتخب طريحي و بحار الانوار نقل كرده نگارنده شرح آن دو قصه را نياورده و رعايت اختصار منظور بوده است.

[32] اصول كافي طبع جديد ج 2 ص 366.

[33] اصول كافي طبع جديد ج 2 ص 366.

[34] مناقب ابن شهر انور ج 3 ص 50.

[35] اين حديث را حافظ طبراني سليمان بن احمد متوفي 360 ه.ق در معجم كبير كه در اسامي صحابه است نقل كرده و نورالدين علي بن ابي بكر الهيثمي در مجمع الزوائد ج 4 ص 59 نيز آن را روايت كرده است.

[36] كنز الاعمال ج 209540.

[37] بحار ج 84 ص 104.

[38] ج 104 ص 122.

[39] ترجمه تحف العقول ص 14.

[40] بحار ج 84 ص 131.

[41] زيرا در بعضي عبارات «عق عنه» دارد كه به معني عقيقه ي مطلق است، اما در ارشاد مفيد صفحه ي 180 «و سماه حسينا و عق عنه كبشا» كه به معني قوچ و حيوان نر است و علامه ابن صباغ مالكي در فصول مهمه ص 152 و محمد بن صبان مصري در اسعاف الراغبين (مطبوع در حاشيه ي ابصار العين صفحه ي 179) جمله «عق عنه» دارد.

[42] سمو المعني في ستم الذات ص 406.

[43] بحار ج 10 ص 120.

[44] بحار ج 104 ص 120.

[45] بحار ج 104 ص 12.

[46] علامه مجلسي در ج 43 بحار صفحه 255 گويد: جنابذي روايت كرده كه علي (ع) نام حسن (ع) را حمزه و حسين (ع) را جعفر گذاشته بود، پيغمبر فرمود: من

مأمور شدم نام اين پسر را تغيير دهم علي (ع) گفت: من به هر چه كه خدا و رسولش بپسندند رضايت دارم سپس فرمود: آن دو را حسن و حسين نام گذاشتم. بعد از نقل حديث خودش هم از قبول كردن حديث تأمل كرده و رجال حديث به طرق ديگر هم نقل شده: در مناقب ابن شهر آشوب متن حديث را از مسند احمد و ابي علي نقل كرده، گويد: «لما ولد الحسن (ع) سماه حمزة فلما ولد الحسين سماه جعفرا فقال علي (ع) فدعاني رسول الله فقال اني امرت ان اغير اسم هذين فقلت الله و رسوله اعلم فسماهما حسنا و حسينا» و عين اين روايت از ابن عقيل نيز نقل شده (مناقب ج 3 ص 397 و اسد الغابه ج 5 ص 483). باز ابن شهر آشوب گويد: امام باقر (ع) از پدر بزرگوارش نقل كرده كه رسول اكرم (ص) فرمود «امرت ان اسمي ابني هذين حسنا و حسينا» (مناقب ج 3 ص 397 و اسد الغابه ج 5 ص 483) يعني من مأمور شده ام كه اين دو پسرم را حسن و حسين (ع) نامگذاري كنم. باز در همان كتاب آمده: وقتي كه حسن (ع) متولد شد نام او را جبرئيل در پارچه ي حرير به رسول اكرم (ص) هديه آورد و پيغمبر (ص) نام حسين را از او جدا ساخت و همين كه فاطمه ي اطهر حسين (ع) را زاييد رسول اكرم تشريف آورد و او را حسن نام گذاشت وقتي كه حسين (ع) متولد شد فرمود اين بچه از آن زيباتر است و او را حسين (ع) ناميد. (مناقب ج 3 ص

397 و اسد الغابه ج 5 ص 483). ابن بطه در ابانه با چهار طريق كه يكي از آنها ابوخليل است، گويد: پيغمبر فرمود: هارون پسران خود را شبر و شبير ناميد و من پسرانم را حسن و حسين (ع) ناميدم. و نام حرب را كه علائلي نقل كرده مناقب هم آن را از مسند احمد بواسطه ي هاني بن هاني از علي (ع) نقل كرده و آن اينكه وقتي حسن (ع) به دنيا آمد پيغمبر (ص) فرمود:چه اسمي بر فرزندم گذاشتيد؟ گفتيم: نامش را حرب گذاشتيم. گفت: نه بلكه حسن است. وقتي كه حسين به دنيا آمد باز پيغمبر آمد و فرمود «اروني ابني ما سميتموه قلت سميته حربا قال هو حسين» (مسند احمد بن حنبل شيباني ج 1 ط مصر ص 18 و مستدرك حاكم نيشابوري ج 3 طبع حيدرآباد دكن ص 165) بياوريد پسرم را تا ببينم چه اسمي بر او گذاشتيد؟ گفتم: حرب نامگذاري كرديم و فرمود: نه او حسين است.

[47] سموا الذات في سمو المعني صفحه ي 408.

[48] سمو الذات في سمو المعني ص 409.

[49] كنيه يا كنوه ناقص يائي كني يكي و يا ناقص واوي كنا يكنواست و جمع هر دو كني بر وزن دعا و رضا مي آيد.

[50] فرق احاديث قدسي با قرآن در اين است كه «القران منزل للتحدي و الأعجاز بخلاف الحديث القدسي منزل علي وجه الأعجار لبيان الأخلاق و المواعظ و آنكه قرآن بوسيله جبرئيل به خاتم الانبياء رسيده حديث قدسي توسط يكي از انبياء و اوصياء به ما رسيده مانند روايت (ان الله قال: الصوم لي و انا اجزي به).

[51] مصباح الزائر طوسي ص 548 ص 542

و كامل الزياره ص 174 و بحار ج 9 ص 290 ص 296.

[52] زيرا اولين اولاد او علي بن الحسين ملقب به سجاد است. دومي علي اكبر و سومي علي اصغر است كه به او عبدالله نيز گفته مي شود در كربلا شهيد شد و نمي توان گفت باعتبار او اباعبدالله گفته شده زيرا با وجود اولاد بزرگ كه مقام امامت را هم داشته نوبت به سومي كه وجود خارجي نداشت كنيه معمول عرب نبود و بعلاوه نام او علي اصغر است عبدالله شايد لقب باشد. (به كتاب ريحانة الادب ج 5 ص 4 و اصول الحديث جعفر سبحاني رجوع شود).

[53] من لا يحضره الفقيه باب عقيقه.

[54] من لا يحضره الفقيه باب عقيقه.

[55] مرآة العقول ج 1 ص 293.

[56] مرآة العقول ج 1 ص 293.

[57] مناقب ابن شهر آشوب.

[58] شغف و شعف هر دو به معني بشاشت و حب و علاقه است.

[59] وي علامه ي زمان خود و صاحب كشف كرامات بوده و مكررا به حضور امام زمان تشرف يافته و متواتر نقل شده كه شيخ جعفر كاشف الغطاء با آن همه جلالت و مقام رياست و مرجعيت و فقاهت مطلقه اي كه داشته از راه تبرك خاك نعلين سيد را با تحت الحنك خود پاك مي كرد. او 8 مجلد كتاب علمي از خود به يادگار گذاشته. و به سال 1154 شب جمعه ماه شوال در كربلا متولد شده و به سال 1212 به سن 57 سالگي در نجف وفات كرد و در جوار قبر شيخ طوسي در مسجد طوس به خاك سپرده شد.(ريحانة الادب ج 1 ص 114).

[60] نفثة المصدور ص 22.

[61] فرسان الهجاء ج 1 ص

257.

[62] علل الشرايع ص 171؛ محاسن برقي ص 300؛ بحار ج 12 ص 100.

[63] مناقب آل ابيطالب ج 1 ص 23؛ بحار ط جديد ج 5 ص 274.

[64] سفينه البحار ج 1 ص 379.

[65] سفينه البحار ج 1 ص 378.

[66] الحسين ج 1 ص 24؛ ذخائر العقبي محب الدين طبري طبع كاظمين ص 119.

[67] ذخائر العقبي ص 119، رسول خدا حسين (ع) را در روز هفتم ولادت ختنه كرد.

[68] بحار ج 43 ص 307.

[69] الهامه: واحدش هوام است، به معني حشره. يعني حشره اي كه انسان را اذيت مي كند. لامه يعني چشم مذمت شده، كه چشم حسودان بدنظر است.

[70] صحيح بخاري ج 4 ص 147.

[71] احقاق ج 10 ص 519-524.

[72] احقاق الحق ج 10 ص 525.

[73] احقاق الحق ج 10 ص 526.

[74] تفسير نور الثقلبي ج 5 ص 764 مجمع؟ ج 306 ص 287 روايت از امام صادق نقل كرده.

[75] مجمع البيان ج 3 ص 287.

[76] ابن بطريق به نام يحيي بن حسن بن علي بن بطريق حلي، به كنيه ي ابوزكريا و به لقب شرف الاسلام از علماي اماميه ي قرن ششم و با ابن ادريس صاحب سرائر معاصر بود و از ابن شهر آشوب مازندراني و شيخ عمادالدين طبري روايت كرده و غير از آن دو كتاب تأليفات ديگري از خود به يادگار گذاشته و سرانجام به سال 600 ه.ق وفات كرده است. (ريحانه الادب - ص 2 ج 5).

[77] الميزان ج 18 صفحه ي 52.

[78] الميزان جلد 1 صفحه 53.

[79] الميزان جلد 1 ص 53.

[80] الميزان ج 18 صفحه ي 47.

[81] صحيح مسلم ج 7 صفحه 130.

[82] محمد بن عيسي يوغي ترمذي از مشاهير و اعلام

و محدثين عامه و در شمار پيشوايان ايشان بوده و در قوه ي حافظه ضرب المثل است. او با آنكه نابينا بوده از اكابر شاگردان امام بخاري است و كتاب سابق الذكر او يكي از صحاح سته ي اهل سنت است. وي در هفتاد سالگي به سال 279 ه.ق در شهر ترمذ يا قريه ي يوغ بدرود جهان گفته است. (ريحانه الادب ج 1).

[83] اسد الغابة ج 2 ص 20.

[84] ابراهيم بن سعدالدين بن محمد بن مؤيد بن محمد بن حمويه معروف به حمويي يا حمويني از بزرگان علماي عامه و از حفاظ برجسته و محدثين نامي ايشان است. حمويني در طبقه ي علامه حلي و معاصر وي بود و علامه برحسب سليقه بر علماي عامه از محقق اول و عموزاده خود يحيي بن سعيد و ابن طاوس و خواجه نصيرالدين طوسي و پدر ماجد خود شيخ يوسف و ديگر بزرگان علماي شيعه روايت مي كرده و حمويني از حلقه ي آخذين حديث بود و گويا به همين جهت يا به استناد پاره اي از احاديث مرويه در كتاب او برخي از علماي شيعه از جمله صاحب رياض العلماء، احتمال تشيع در وي داده اند. ولكن در كتابهاي خود تصريح به خلافت خلفا دارد و از تأليفات بسيار نفيس او «فرائد السمطين في فضائل المرتضي و البتول و السبطين» است، سمط اول درباره ي علي (ع) سمط دوم در ساير ائمه است. او بسال 722 ه.ق وفات كرده است.

[85] فرائد السمطين ج 1 ص 24.

[86] خزيزه يك نوع غذايي است كه پاره هاي گوشت را در ديگ كرده و آب بسيار در آن ريخته بر آتش نهند و چون پخته شود آبش كم

مي شود و آرد در آن ريخته و فروآرند. (منتهي الارب).

[87] السيرة النبويه تأليف زيني دحلان ج 3 ص 366.

[88] ذخائر العقبي ص 24 و الميزان.

[89] احتجاج طبرسي ج 1 ص 122 و در پاورقي همان صفحه از محب الدين طبري در ذخائر العقبي نقل شده كه او از عمر بن ابي سلمه ربيب رسول اكرم (ص) بازگو مي كند كه اين آيه بر رسول اكرم (ص) نازل شد و او در خانه ام سلمه بود رسول الله فاطمه و حسن و حسين (ع) را خواست و آنها را به عبايي پيچيد در حالي كه علي (ع) هم پشت سر او بود. سپس گفت: خدايا اينها اهل بيت من هستند، فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا. و ام سلمه گفت: يا رسول الله! من هم از آنها هستم؟ فرمود: تو در جاي خود باش، تو هم بر خيري «انت علي مكانك و انت علي خير.» (احتجاج ص 123-122).

[90] الميزان ج 16 ص 330-328.

[91] الميزان ج 16 ص 173.

[92] الميزان ج 2 ص 173.

[93] تفسير نمونه ج 3 ص 442.

[94] الميزان ج 3 ص 231.

[95] يا معشر النصاري اني لأري وجوها لو سالو الله يزيل جبلا من مكانه لأزاله بها فلا تباهلو فتهلكوا و لا يبقي علي وجه الارض نصراني (الميزان ج 3 ص 231).

[96] منظور محرم الحرام است، زيرا عرب اول سال از ماه محرم قرار مي دادند و آن را صفر اول و صفر را صفر دوم مي گفتند و با اين محاسبه تا رجب ششماه تمام مي شد قسط اول اول رجب قرار مي گرفت.

[97] الميزان ج 3 ص 232، تاريخ يعقوبي ج 2 ص 82.

[98] سنن ابن

ماجه ج 1 ص 56، صواعق ابن حجر هيثمي ص 185 و 189، اصابه ابن حجر عسقلاني ص 280، فرائد السمطين حمويني ج 1 ص 35 و 36 و 41 ذخائر العقبي محب الدين طبري ص 129-93، حليه الاولياء ابونعيم اصفهاني ج 2 ص 71، مصابيح السنه بغوي ص 73. بغوي حسين بن مسعود شافعي، محدث و رجالي، فقيه و اديب و در معرفت اسامي صحابه و روايت اخبار بي نظيري بوده و تأليفات ارزنده از وي به يادگار مانده است كه از جمله ي آنها مصابيح السنه در حديث و معالم تنزيل در تفسير. او كتابهاي ديگري هم دارد و كتاب مصابيح او مانند من لا يحضره الفقيه صدوق ره است كه اسناد اخبار را حذف كرده و فقط راوي آخر را كه از معصوم شنيد ذكر كرده: و سرانجام سال 510 در مرورود وفات پيدا كرد و چون زادگاهش شهر بغ - بين مرو و سرخس و هرات - بوده، فلذا به نام بغوي مشهور شده است. (ريحانة الادب ج 1 ص 168).

[99] نور الابصار سيد مؤمن شبلنجي ص 114. [

[100] ذخائر العقبي ص 130، بحار ج 43 صفحه ي 298.

[101] ذخائر العقبي ص 131.

[102] اسد الغابه ابن اثير ج 5 ص 523، و فرائد السمطين ج 1 ص 28.

[103] فرائد السمطين ج 1 ص 36.

[104] فرائد السمطين ج 1 ص 36.

[105] مقتل الحسين مقرم ص 90، مسند احمد بن حنبل ج 4 طبع مصر ص 172، سنن ابن ماجه ج 1 ص 64 طبع مصر، صحيح ترمذي طبع مصر ج 13 صفحه 195 و نهايه ي علامه مجد الدين ابن اثير جزري ج 2 صفحه

152 طبع خيريه ي مصر.

[106] براي يك نفر مسلمان مؤمن بهترين معرف عظمت حسين (ع) همين سخنان پيغمبر است. (رجوع شود به سنن ابن ماجه ج 1 ص 65).

[107] سنن ابن ماجه ج 1 صفحه 65، مصابيح السنه ج 2 صفحه 281، بحار ج 43 ص 271. در بحار صفحه ي 306 اين روايت را به نام امام حسن (ع) آورده و در آخر حديث نام حسين را برده.

[108] مصابيح السنه بغوي ج 2 ص 280، بحار ج 43 ص 300 و تاج العروس.

[109] مصابيح السنه بغوي ج 2 ص 281 و تاج العروس ج 5 ص 307 طبع مصر.

[110] «نطع» بساطي است از پوست دباغي شده كه آن را براي قتل و كشتار كسي پهن مي كنند.

[111] انعام آيه 86.

[112] مقتل الحسين اخطب خوارزمي موفق بن احمد ص 89، مطالب السئول محمد بن طلحه شافعي. اين حديث را علامه هشام كلبي در جمهرة النسب صفحه ي 141 و علامه ي مرعشي در احقاق الحق گويد كه علامه ابوالمحاسن در «نور القبس» ص 21 و علامه راغب اصفهاني در محاضرات الادبا ج 1 ص 345 و 366 و حافظ ابن كثير دمشقي در تفسير قرآن ج 4 صفحه 93 و علامه شيخ احمد علي در بدايع المنن ج 2 ص 493 چاپ قاهره به جاي سعيد «يحيي بن يعمر» نقل كرده اند. همچنين علامه شيخ كمال الدين محمد بن عيسي الشافعي الدميري در حيوة الحيوان ج 1 صفحه 131 آن را به نام (يحيي بن يعمر) نقل كرده است.

[113] اسعاف الراغبين ص 182.

[114] ذخائر العقبي ص 143.

[115] كنوز الحقائق ج 1 ص 145.

[116] تاج العروس ج 2 ص 149.

[117] فرائد السمطين

ج 1 ص 29 و بحار ج 43 ص 283 قريب به اين مضمون نقل كرده.

[118] بحار ج 43 ص 283.

[119] بحار ج 43 ص 294.

[120] صحيح بخاري ج 2 ص 188، اسد الغابه ج 2 ص 20.

[121] پرتوي از عظمت حسين (ع) ص 40.

[122] بحار ج 43 ص 293.

[123] بحار ج 43 ص 293.

[124] مكارم الاخلاق ص 131.

[125] بحار ج 43 ص 283، «من لم يرحم الصغير و لم يعتز الكبير فليس منا.» يعني: هر كس صغير را نوازش و نسبت به او دلسوزي نكند و به بزرگان احترام نگذارد از ما نيست.

[126] كشف الغمه ج 2، قمقام ص 56.

[127] منظور از جمع شدن شايد از طريق اجرت كار علي يا هديه بوده كه منافي با قوانين نباشد. مؤلف.

[128] مجمع الزوائد حافظ نورالدين علي بن ابي بكر الهيثمي ص 316، احقاق ج 10 ص 740.

[129] قمقام ص 56، ذخائر العقبي ص 132، ينابيع المودة شيخ سليمان بلخي قندوزي ط اسلامبول ص 222.

[130] قمقام ص 56.

[131] استيعاب ج 1 ص 182 و 383؛ سمو المعني في سمو الذات ص 66.

[132] بحار ج 43 ص 287 «حزقه» با ضم حاء مهمله و زاي معجمه و قاف مشدده به معني ضعيف و ريز قدم بوده و انت هم مقدر است.

[133] در اصطلاح عرب كنايه از خردي جسم و كوچكي جثه است و اين جمله را عرب به هنگام مزاح با كودك و ملاطفت با طفل و به جهت نشاط آوردن بچه مي گويد و كلمه اي است كه در روح كودك ملاحت و طروات و چابكي ايجاد مي كند.

[134] سمو المعني في سمو الذات ص 67.

[135] اسد الغابه ج

2 ص21؛ كامل ج 3 ص 298.

[136] مقتل خوارزمي ج 2 ص 59.

[137] كامل ابن اثير ج 3 ص 299.

[138] خندف: بكسر خا و دال مهمله ي مكسوره بر وزن «زبرج» لقب زن الياس است كه وي جده چهاردهم پيغمبر اكرم (ص) است و نام اين بانو ليلي بود ولي به جهت تبختر و افتخار به شكار كردن پسران خود بلقب «خندف» ملقب گرديد و قبيله هايي كه به الياس منتسب شدند بني خندف لقب يافتند و گفتار يزيد كه خود را به خندف نسبت مي داد به اين اصل تاريخي متكي بود كه خود را به قريش و اجداد پيامبر منتسب مي كرد در بخش هاي آينده توضيحاتي خواهد آمد كه بني اميه از قريش نيستند. وليكن دختر علي اميرالمؤمنين زينب كبري (ع) بگونه اي عالي و منطقي به او چنين پاسخ داد: يزيد! تو خود را به قريش نسبت مي دهي و به قبيله ي خندف منتسب مي كني، ليكن از كثافت كاري هاي جده ات هنده ياد نمي كني «و كيف يرتجي مراقبة من لفظ فوه اكباد الأزكياء و نبت لحمه من دماء الشهداء» يعني كي مي توان اميدوار شد به پرهيزكاري و محافظه كاري كسي كه با دهان خود جگر پاكيزگان را دريده و گوشت تن او با خون مقدس شهدا رشد كرده. كنايه از اين است كه هنده جده ي يزيد جگر حمزه عموي پيغمبر را با دندان خود پاره پاره كرد و از خون او آشاميد، كه حكيم سنائي آن را چنين به نظم درآورده است: داستان پسر هند مگر نشنيدي كه از او و سه كس او به پيغمبر چه رسيد پدر او در دندان پيمبر بشكست مادر او

جگر عم پيمبر بمكيد او بناحق، حق داماد پيمبر بستاد پسر او سر فرزند پيمبر ببريد بر چنين قوم، تو لعنت نكني شرمت باد لعن الله يزيدا و علي آل يزيد.

[139] بحار ج 45 ص 157.

[140] الاصابه ج 1 ص 330.

[141] ذخائر العقبي ص 130 بحار ج 43 ص 285 و 286 و در ذيل هر دو خبر اضافه شد «و ابوكما خير منكما» پدر شما از شما بهتر است.

[142] صواعق ص 135.

[143] بحار ج 43 ص 300.

[144] بحار ج 43 ص 302 در ذيل روايت رسول به فضائل نسبي حسن و حسين اشاره فرموده كه بسيار لطيف و پرمحتوي است كه آنها از نظر پدر و مادر و جد و جده و عم و عمه و خال وخاله از همه برترند و همه ي آنها اهل بهشتند.

[145] «حوقله» يعني: لا حول و لا قوة الا بالله.

[146] جلاء العيون ج 2 ص 23-19.

[147] كفاية الطالب طبع نجف ص 272، ينابيع المودة ط اسلامبول ص 278، دررالسمطين علامه ي زرندي ط مطبعه القضاء ص 207.

[148] احقاق الحق ج 11 ص 281.

[149] بحار ج 43 ص 289 اثبات الهداة ج 163.

[150] بحار ج 44 ص 245 منتخب طربحي 121 احتقاق ج 1 ص 447.

[151] مقتل خوارزمي فصل 10 ص 191.

[152] ذخائر العقبي ص 146.

[153] ابن عبدالبر يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر حافظ اندلسي قرطبي اولاده مالكي المذهب در فروع، اشعري الاصول در عقايد از محدثين كشور اندلس اسپانياي» امروزه بوده و در حديث و آيات قرآن حافظ بي نظيري در كشور خود بوده و به «حافظ مغرب» شهرت داشته و ناصبي و متعصب بوده. او تأليفاتي نفيس

از خود به يادگار گذاشته، از جمله كتاب استيعاب في معرفة الاصحاب. وي به سال 463 وفات يافت. (ج 6 ريحانه الادب ص 75).

[154] استيعاب ص 280.

[155] الاصابه ج 1 ص 330.

[156] ذخائر العقبي ص 123.

[157] صواعق ص 90، بحار ج 43 ص 303.

[158] پرتوي از عظمت حسين ص 46، بحار ج 43 ص 304

[159] مسند احمد ج 2 ص 288.

[160] السيرة النبويه ص 368، صواعق ص 185.

[161] طبراني سليمان بن احمد بن ايوب به سال 360 در طبريه شام متولد شده و از مشاهير محدثين و حفاظ عامه بوده و در عصر خود در حفظ حديث كم نظير بوده است. به جهت تحصيل به كشور عراق و حجاز و مصر و شهرهاي جزيره مهاجرت نمود و در ظرف 33 سال سياحت خود از هزار نفر استاد، حديث اخذ نموده و گويند سي سال روي حصير خفته و به جمع آوري حديث و حفظ آن بسيار علاقه داشت و از مصنفات مفيد او معجم اوسط و معجم صغير و معجم كبير در اسامي صحابه مي باشد و ابونعيم اصفهاني از وي روايت مي كند. او سرانجام در روز شنبه 28 ذي القعده 360 در صد سالگي در اصفهان درگذشت و ابونعيم اصفهاني بر وي نماز خواند. (ريحانه الادب ج 3 ص 15).

[162] كنز العمال ج 6 ص 222.

[163] ارشاد ص 108.

[164] «أيه» بگفته مجمع البحرين اسم است به معني (فعل امر) به كار برده مي شود به معني شروع كن و بياور اگر كسي حديثي مي خواند در وسط سكوت كرد شنونده با كلمه «اية» بدون تنوين از گوينده طلب شروع به مطلب مي كند و اگر طلب

ابتدائي باشد با تنوين «ايه يا ايها» گفته مي شود و اين كلمه در روايات در وزن (ايه و ايها) آمده مجمع البحرين جزء اول صمع جديد ص 141.

[165] سمو المعني في سمو الذت ص 426، بحار ج 43 صفحه 268 و 291 هر دو روايت قريب المضمون است، ذخائر العقبي طبع كاظمين ص 134.

[166] بحار ج 3 ص 309.

[167] بحار ج 43 ص 312.

[168] وي عبدالله بن محمد قاهري شافعي از علماي بزرگ قرن دوازدهم هجري است و در سال 1137 قمري كه دانشگاه الازهر بطور رسمي مركز علمي و مذهبي شد به رياست مذهبي و علمي، و مرجع عام و خاص نايل آمد. وي به سال 1217 ه.ق در هشتاد سالگي وفات نمود و در قاهره مدفون گرديد. الاتحاف از جمله آثار اوست. (ريحانة الادب).

[169] الاتحاف ص 17.

[170] تاريخ طبري ج 4 ص 345، كامل ابن اثير ج 3 ص 295.

[171] شرح ابن ابي الحديد ج 3 ص 482.

[172] ابوالشهداء ص 71.

[173] ابوالشهداء خلاصه از ص 68-64.

[174] او عمر بن سفيان بن عبدالشمس است نسبت او به ثعلبة بن بهثة بي سليم بر مي گردد و او مشهور به كنيه است و كنيه او ابوالاعود است نه ابوايوب و در قشون معاويه كسي دشمن تر از او به مقام علي (ع) نبود و اميرالمؤمنين در قنوت نماز صبح به او نفرين مي كرد و در بعضي از تاريخها آمده مالك اشتر او را با دوازده هزار از آب فرار داد بحار ج 44 ص 366.

[175] بحار ج 44 ص 266.

[176] بحار ج 44 ص 266.

[177] معالي السبطين ج 2 صفحه 16-15، مصائب المعصومين ص 281.

[178] روضة

الشهداء، مخفي نماند كه اگر روضة الشهداء در اين نقل متفرد بود قابل اعتناء نبود، زيرا ايشان روايات ضعيف بسيار آورده اند (مانند بودن شهربانو درميدان كربلا و سوار شدن به ذوالجناح تا آخر صفحه 349 همان كتاب رجوع شود و قصه زعفرجن را آورده به صفحه ي 346 رجوع شود و نظاير آن زياد است) ولكن در اين ادعا بسياري از مورخين با وي همراهي دارند.

[179] سفينة البحار ج 1 ص 691، مصائب المعصومين ص 281.

[180] مصائب المعصومين ص 281.

[181] مصائب المعصومين ص 281.

[182] معالي السبطين ج 2 ص 17.

[183] سموا معني في سمو الذات ص 138.

[184] امام حسين و ايران صفحه ي 438.

[185] امام حسين و ايران صفحه 426 در معالي السبطين گويد: تميم بن قحطبه كه از امراء شام بود به مبارزه با حسين مبادرت نمودو گفت: اي پسر علي تا كي جنگ مي كني در حالي كه پسران و برادران را از دست داده اي و هنوز دست از قبضه ي شمشير بر نمي داري و در مقابل بيست هزار سپاه ايستادگي مي كني. امام فرمود: آيا من به جنگ شما آمده ام يا شما به جنگ با من؟ من راه را به روي شما بستم يا شما مرا به محاصره انداختيد؟ پسران و برادران مرا كشتيد، و بعد از اين شمشير در ميان ما حكومت خواهد كرد. آن ملعون گفت:سخن كم كن و پيش آي تا شجاعت تو معلوم شود. امام صيحه اي بر آورد كه پسر تميم خود را گم كرد و با شمشير گردنش را چنان زد كه پنجاه ذراع به دور افتاد. در سپاه ابن سعد يك اضطرابي به وجود آمد. يزيد ابطحي صدا

زد: واي بر شما در برابر حسين (ع) عاجز شديد و رو به فرار گذاشتيد. خود اين لعين اسب به ميدان تاخت و در پهلواني نامي و شهرتي داشت و لشكر كوفه از مبارزه ي او خوشحال شدند. گو آنكه اميدوار بودند كار حسين (ع) را تمام خواهد كرد و امام او را - كه از كبر و غرور جواب نمي داد. با يك شمشير از كمرش دو نيم كرد و باز بآنحال فرمود: يا جبرة الغي ان انكرتم شرفي فان واعية الهيجاء تعرفني (معالي السبطين ج 2 ص 17).

[186] سموا المعني في سمو الذات ص 101.

[187] طبري ج 4 ص 290.

[188] حسين (ع) ص 138.

[189] مقتل خوارزمي ج 1 ص 226.

[190] مدينة الحسين ج 2 ص 17.

[191] ابن عساكري ترجمه امام حسن 202.

[192] لهوف ص 53.

[193] و سلام، عليه يوم ولد و يوم يموت ويوم يبعث حيا. (سوره مريم آيه ي 15).

[194] كامل ج 4 ص 37، طبري ج 7 ص 272.

[195] تاريخ ابي عساكر ترجمه الامام حسين (ع) 202.

[196] لهوف و قمقام طبع جديد ص 328.

[197] ترجمه نفس المهموم ص 30.

[198] دلائل الامامة ص 75.

[199] قمقام طبع جديد ص 143.

[200] قمقام طبع جديد ص 266.

[201] در بعضي نسخه ها «يبلغ مبلغ الفلاح» آمده است.

[202] قمقام طبع جديد ص 267، بحارالانوار ج 42 ص 81 بصائر الدرجات ص 41، المجالس الحسينيه تأليف محمد جواد مغنيه ص 19.

[203] ورود نمايندگان بنا به گفته ي طبري (در ج 7 صفحه 400) و ابن اثير (در كامل ج 4 صفحه 102) به سال 62 در دوران استانداري عثمان بن محمد بن ابي سفيان واقع شده و معلوم مي شود كه محمد حنفيه قبل

از اين تاريخ به شام رفته و شايد در دوران فرمانروائي عمرو بن سعيد باشد كه پسر زبير شروع به اخذ بيعت كرده بود و محتمل است پس از معزولي او در هنگام حكومت وليد بن عتبه باشد كه هر دو در سال 61 بوده است.

[204] بنا به گفته ي طبري و ابن اثير به عبدالله بن حنظله يكصد هزار داد.

[205] بحار ج 45 صفحه 325.

[206] بحار ج 42 ص 77.

[207] بحار ج 42 ص 88.

[208] بحار ج 42 ص 81.

[209] قمقام زخار ص 331.

[210] قمقام زخار ص 334.

[211] قمقام طبع جديد ص 331.

[212] از اين گفتار ابن زبير معلوم است كه او خود را از همان آغاز ورود به مكه كانديداي خلافت كرده بود و خود را هم رديف حسين (ع) مي پنداشت كه هر دو پسران مهاجراند و مضمون حديث «حب الشي ء يعمي و يصم» درباره ي او مصداق يافته بود، زيرا حب رياست او را كور و كر و لال كرده بود و فضايل و عظمت حسين (ع) را ناديده مي گرفت.

[213] كامل ج 4 ص 38 و تاريخ طبري ج 7 ص 375-76.

[214] قمقام طبع جديد ص 226.

[215] مقتل خوارزمي ص 190.

[216] قمقام ص 333.

[217] مناقب ج 4 صفحه 72، ترجمه ي اشعار: بر همه ي اهل عالم سبقت گرفتي يا حسن خلق و علو همت خود. منكرين حق مي خواستند نور او را كه نور خدا بود خاموش كنند و خدا از اجراي اراده ي آن جلوگيري كرد و نور خود را به كمال رسانيد.

[218] سمو المعني في سمو الذات ص 102.

[219] تحف العقول ص 174.

[220] حسين (ع) مظهر آزادگي مقدمه صفحه ي د.

[221] در باب اشعار عرب در

باب (الأباء) يعني جوانمردي و شهامت ج 3 ص 245.

[222] شرح ابن ابي الحديد ج 3 ص 249.

[223] مقتل خوارزمي ج 2 ص 7.

[224] مقتل خوارزمي ج 2 ص 7.

[225] بحار ج 44 ص 298.

[226] تاريخ طبري ج 4 ص 323.

[227] لا و الله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد. (سمو المعني في سمو الذات ص 100).

[228] زيرا بيعت، خضوع و تسليم است تا دم مرگ و به عبارت روشن تر بيعت كه از ماده ي «بيع» است فروختن نفس است بر خليفه و در حقيقت بيعت بندگي و بردگي اجتماعي و ديني و سياسي مي باشد. بنابراين لازم، بلكه ضروري است كه مرد بايع بايد بيش از حد دقيق باشد كه خود را به چه كسي مي فروشد و براي چه منظوري مي فروشد. بنابراين وقتي كه خليفه فاسق و ستمگر و متجاوز و بي دين و اهل فحشا باشد و دين را ملعبه و بازيچه قرار بدهد، معناي بيعت به معناي فروختن نفس بنفع رواج فسق، فروش نفس به رواج ظلم و عدوان، و تسليم نفس براي زنده كردن فحشا و منكر است، زيرا خليفه ي فاجر مظهر و نماينده ي اين خصال و زشتي هاست و همه وقت در فكر اشباع شهوات خود مي باشد. براي حسين عزيز ضرورت داشت تا از بيعت يزيد كه به معناي اعانت بر اثم و شهوتراني بود ابا نمايد و براي شكست اين چنين شخصي قيام نمايد ولو به قيمت كشته شدن او تمام شود. در منطق حسين اين بود معناي بيعت، و بدين جهت مي گفت «مثلي» كه مظهر دين و گوشت و خونم ممزوج به خون رسول است

«لا يبايع مثله» با يزيد كه مظهر باطل و گوشت و خونش شيطاني است بيعت نمي كنم.

[229] سمو المعني في سمو الذات ص 96 الفتوح 5 ص 14.

[230] فتوح البلدان ج 5 ص 17 مقتل خوارزمي ج 1 ص 194.

[231] دهي است از دهات حله.

[232] در بعضي نسخه ها جيجل با دو جيم و «يا» نوشته شده كه نام مكاني است.

[233] در جلد امام حسن ناسخ صفحه ي 272 «ايتم» ضبط كرده كه به معني كوه سياه است.

[234] در فرهنگ نوين به معناي غرغر كردن آورده كه محلي است بين قاع و زباله.

[235] سمو المعني في سمو الذات ص 124.

[236] سمو المعني في سمو الذات ص 124.

[237] مرآة العقول ج 1 ص 108.

[238] ابوالشهداء ص 172.

[239] قمقام ص 390.

[240] مقتل الحسين مقرم ص 196: طبري ج 4 ص 292، الحسن و الحسين سبطا رسول الله ص 91.

[241] مستدرك الرسائل ج 15 ص 165 حديث 3.

[242] تلخيص از سمو المعني في سمو الذات ص 305 و 431 و 433.

[243] يعني رضايت پيغمبر و اهل بيت را كه مراعات نكرديد اين دو چيز را عذر قرار داديد كه رضايت ما از رضايت پيغمبر كفايت مي كند و رضايت اهل بيت هم برخلاف ميل پيغمبر است فلذا لزومي ندارد.

[244] احتجاج طبرسي ج 2 ص 13.

[245] الاصابة لابن العسقلان ج 2 ص 15.

[246] تاريخ ابن عساكر حديث 179.

[247] تاريخ ابن عساكر ص 180.

[248] طبري ج 3 ص 161.

[249] الثائر الاول تأليف محمد عبدالباقي سرور نعيم از علماي جامع الازهر، الامام الحسين سمو المعني في سمو الذات ص 309.

[250] زندگاني امام حسين (زين العابدين رهنما) جلد يك ص 204. و نگارنده در منابع

اوليه به اين خبر برخورد نكرده است و سمو المعني في سمو الذات ص 309.

[251] حياة امام حسين باقر شريف القريشي ج 1 ص 3 نقلا عن المنمق في اخبار القريش ص 499.

[252] رجوع شود به ذخائر العقبي طبع دار كتب العراقيه صفحه ي 135.

[253] تذكرة الخواص ص 245.

[254] الاصابه ج 1 ص 333، حقاف ج 10 ص 648.

[255] سمو المعني في سمو الذات ص 148.

[256] بحار ج 43 ص 297.

[257] مقتل خوارزمي ص 191.

[258] قمقام ذخار 333.

[259] مقتل خوارزمي ص 147.

[260] نعمان بن مقرن كه دو سال پيش فاتح يك قسمت مهم ايران زمين بود و در آن روزها حاكم «كسكر» بود كه دوازده ميليون درهم ماليات سالانه اش بود، مع الوصف از اين رياست پرزرق و برق دلخوش نبود. سرانجام نامه اي به عمر نوشت كه من مرد نبرد هستم نه مرد اتاق و دفتر، بيمناكم در بسترم بميرم. در صورتي كه من آرزو دارم در ميدان جنگ كشته شوم. از تو مي خواهم كه به من دستور جنگ دهي. اين نامه روزي به دست عمر رسيد كه سعد بن وقاص به مدينه گزارش آورده بود. (زندگاني امام حسين ج 1 ص 222-221 تأليف زين العابدين رهنما).

[261] طبري جزء 3 سال 21 خلاصه از صحفه ي 3115-2592.

[262] تاريخ فتوح اعثم صفحه ي 96.

[263] تاريخ فتوح اعثم صفحه ي 96.

[264] بحار ج 43 ص 304.

[265] كتاب العبر تأليف ابن خلدون.

[266] تاريخ الامم و الملوك تأليف ابن جرير طبري.

[267] الحسين سيدالشهداء.

[268] زيرا بنا به گفته ي عبدالله علائلي در كتاب خود سمو المعني صفحه ي 435 «جرجير» پادشاه طرابلس و طنجه سپاه بسيار قويي به حدود كشور ريخته و عقبه بن نافع را

در مضيقه خطرناك قرار داده بود كه با رسيدن اين لشكر فتح اسلامي خاتمه يافت.

[269] ابن خلدون ج 2 ص 128.

[270] طبري ج 5 ص 57.

[271] كامل ابن اثير ج 3 ص 109.

[272] زندگاني امام حسين زين العابدين رهنما ج 2 ص 327.

[273] مسلم بن عقيل تأليف كمره اي ص 65.

[274] قمقام طبع جديد ص 151 و نقئه المصدور قمي ص 326.

[275] قمقام ص 150 بلاغه، الحسين نقل از ابن ابي الحديد بحار ج 32 ص 405.

[276] رجال كشي طبع نجف ص 49.

[277] الحسن و الحسين عليهما السلام سبطا رسول الله ص 50-49.

[278] سمو المعي في سوالة ص 544-529.

[279] هوي به معني عشق و خواهش و ميل دل و معشوق است.

[280] يوسف آيه 20-19.

[281] سمو المعني في سمو الذات تلخيص و ترجمه از صفحه ي 544-529.

[282] قمقام ص 141.

[283] اجتجاج طبرسي ج 2 ص 17.

[284] احتجاج ج 2 ص 18.

[285] قتل حجر به سال 51 هجري اتفاق افتاد (تحفه الاحباب صفحه 52).

[286] احتجاج ج 2 ص 19.

[287] احتجاج، ج 2، ص 20.

[288] شجره ي طوبي ص 102.

[289] تحف العقول 148 عار ج 100 و 79. ترجمه ي خطبه حسين (ع): اي مردم! از آنچه كه خدا بدان دوستان خود را پند داده پند گيريد از قبيل بد گفتن او به پيشوايان يهود آنجا كه مي فرمايد (مائده: 62) چرا خداپرستان و پيشوايان آنان را از گفتار خلاف خود بازندارند و فرمايد: (مائده: 78) لعن شده اند. كساني كه كافر شدند از بني اسرائيل تا فرمايد چه بد است آنچه مي كنند، همانند خداوند آنها را بدان نكوهش كرد براي آنكه كار زشت و فساد را از ستمكاراني كه در

پيش چشمشان بودند و نهي نمي كردند آنها را به طمع آنچه از آنان مي رسيد و از ترس اينكه در خطر واقع شوند. با اينكه خدا مي فرمايد: (مائده 44) از مردم نترسيد و از من بترسيد و فرمود: (توبه 71) مردان و زنان مؤمن دوستان همديگرند و امر به معروف مي كند و نهي از منكر - خدايا امر به معروف و نهي از منكر به عنوان يك فريضه، خود آغاز سخن كرده است چونكه مي دانسته اگر اين فرضيه ادا شود و برپا گردد همه ي فرائض از هموار و دشوار بر پا شوند و اين براي آن است كه امر به معروف و نهي از منكر دعوت به اسلام است به همراه رد مظالم و قسمت كردن بيت المال و غنائم و گرفتن زكات از جاي خود و صرفش در مورد خود. سپس شماها اي گروه نيرومند كه معروف به دانش مشهور به خوبي و معروف به خيرخواهي و به وسيله خدا در دل مردم مهابتي داريد! شرافتمند از شما حساب مي برد و ناتوان شما را گرامي مي دارد و آنانكه هم درجه ي شمايند و بر آنها حق نعمتي نداريد شماها را بر خود ترجيح مي دهند. شما واسطه ي حوائجي هستيد كه بر خواستاران آنها ممتنع است و به هيئت پادشاهان و ارجمندي بزرگان راه مي رويد. آيا همه ي اينها براي اين نيست كه مردم به شما اميد دارند كه به حق خدا قيام كنيد و لو آنكه از بيشتر حق او كوتاه آمديد؟ سپس به حق ائمه بي اعتنايي نموديد و اما حق ناتوان ها را نديده گرفتيد حقي كه براي خود

پنداشتيد طلب نموديد نه در راه خدا بذل كرديد و نه جاني براي خدا كه آن را آفريده به خطر انداختند و نه براي رضايت خدا با عشيره اي در افتاديد، در حالي كه شما به درگاه خدا آرزوي بهشت او را داريد و همجواري رسولان او و امان از عذاب او را آرزو مي كنيد. من مي ترسم براي شما اي كساني كه اين آروزها را به درگاه خدا داريد، از اينكه يك انتقامي از خدا بر شما فرود آيد، زيرا شما به يك مقامي از كرامت خدا رسيديد كه به آن برتري داريد بر ديگران، در حالي كه مي بينيد پيمانهاي خدا شكسته شده و شما هراس نمي كنيد با آنكه براي يك نقض عهد پدران خود دست و پا گم مي كنيد و در حالي كه تعهد رسول خدا خوار و بي مقدار شده وكورها و لالها و زمين گيرها در همه ي شهرها بي سرپرست مانده اند و بر آنها تحرم نمي شود شما به اندازه ي مقام خود و درخور مسؤليت خود كار نمي كنيد و نه به كسي هم كه اين وظايف را انجام دهد خضوع داريد، و باسازش، خود را تامين مي دهيد. همه اينها همانست كه خدا شما را بدان فرمان داده از جلوگيري و بازداشتن از مناهي، و شما از آن غفلت ورزيديد در حالتي كه مصيبت شما از همه بزرگتر است، زيرا ناتوان و مغلوب شديد در حفظ مقام علما تا ديگران چيره شدند، اي كاش شما كوشش و سعي مي كرديد! اين براي آن است كه مجاري امور و احكام به دست دانشمندان خداپرست است كه امين بر حلال و

حرام او هستند و بايد زمام امور به دست آنها باشد و شمائيد كه اين مقام از شما گرفته شده و نيست اين، مگر به سبب جدايي شما از حق و اختلاف شما در سنت پيغمبر پس از وجود دليل روشن. و اگر شما بر آزار شكيبائي داشتيد و در راه خدا بردبار بوديد سررشته ي كارها به شما بر مي گشت و از طرف شما اجرا مي شد و شما مرجع و مصدر امور مي شديد، وليكن شما ستمگران را رشد و امكانات داديد و امور حكومت خدا را بر آنان واگذاشتيد و آنان به شبهات كار كردند و شهوتراني نمودند، آنان را بر اين مقام مسلط نكرد مگر گريز شما از مرگ دلخوش بودنتان به زندگي دنيا كه از شما جدا خواهد شد. ناتوان ها را زيردستشان قرار دايد و بعضي را غلام و برده و مقهور و برخي را ناتوان يك لقمه نان و مغلوب زندگي قرار داديد. كشور را با راي خود زيرورو كردند و رسوائي هوسراني به بار آوردند بجهت پيروي از اشرار و يا جرئت بر خداي جبار. در هر شهري از آنان سخنوري بر منبر دارند كه دروغ مي گويد و زمين بر نفع آنان خالي مانده. دستشان بر همه جا باز است و مردم همه در اختيار آنهايند، هر كه با دست آزار آنها را لمس كند بر دفاعش قدرت ندارند و برخي زورگو و معاندند و بر ضعيفان زور مي گويند و بر آنها پوزش مي برند و برخي فرمان روايند و به روز رستاخيز. و به خداي ابداء كننده و عود دهنده عقيده ندارند، شگفتا از اين

وضع او چرا در شگفت نباشم در حالي كه زمين در زير سلطه ي دغل باز ستمكار است و يا زكات بگير نابكار و يا حاكمي است بر مؤمنان كه به آنها رحم نمي كند. خدا حاكم باد در آنچه ما كشمكش داريم و او به حكم خود در اختلاف ما قضاوت كند. بار خدايا! تو مي داني كه آنچه از ما اظهار شده براي رقابت در سلطنتي نيست و به خواهش كالاي دنيا نيست ولي براي اين است كه دين تو را بر پا ببينيم يا برگردانيم» و در بلادت اصلاح نمائيم و ستم رسيده ها از بندگانت را آسوده خاطر كنيم و به فرائض و سنت و احكام تو عمل شود شما بايد ما را ياري كنيد و به ما حق بدهيد، نيروي ستمكاران بر شماهاست و آنها در خاموش كردن نور پيغمبر شما مي كوشند و خدا ما را بس است و بر او توكل داريم و به درگاه او باز مي گرديم و سرانجام همه به سوي اوست.

[290] زندگي و شهادت اباعبدالله تأليف احسان ص 9. و الحسين تأليف علي جلال ج 1 ص 117.

[291] علي بن محمد مدايني مورخ متبحر اخباري ماهري است. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و شيخ مفيد در ارشاد از كتاب مقتل او بسيار نقل كرده اند، تأليفات بسيار نفيسي از خود به يادگار گذاشته است. وي به سال 135 متولد و به سال 215 ه.ق در بغداد درگذشت. ريحانة الادب ج 3 ص 503.

[292] كتاب مسلم بن عقيل ص 91.

[293] مناقب آل ابيطالب ج 4 ص 82-81.

[294] (الانفال: 48) كسي امروز بر شما غالب نخواهد شد

و من كمك و مددكار شما هستم همين كه دو فوج طرفين را بهم زد خود به عقب برمي گردد و به استهزاء مي گويد: من از اعمال ناشايست شما بركنارم.

[295] بحار ج 44 ص 205.

[296] محاضرات الادباء تأليف راغب اصفهاني، متوفاي 565 ه.ق، ج 1 ص 231 طبع مصر.

[297] سوره نساء آيه 59.

[298] احتجاج ج 2 ص 22.

[299] زندگاني امام حسين ج 1 ص 46.

[300] البدايه و النهايه ج 8 ص 151.

[301] تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 313.

[302] سمو المعني في سمو الذات ص 496.

[303] احتجاج طبرسي ج 2 ص 20، سمو المعني في سمو الذات ص 497.

[304] وي از مهاجرين سال هفتم است و احاديث زيادي از پيغمبر روايت كرده بود. پس از فتح مصر در آن كشور سكونت داشت و در زمان خلافت علي به كوفه منتقل گرديد. او يكي از چهار نفري است كه وارد خانه ي عثمان شدند و او را كشتند و در آخرين لحظات زندگي نه ضربت به وي وارد آورد. (طبقات ابن سعد ج 3 ص 45). عمر و يكي از هواداران سرسخت علي (ع) بود و به مولاي خود مي گفت: بيعت و علاقه ي من به شما معلول پنج علت است و بسبب آنها فدائي تو بوده و به حضرتت عشق مي ورزم. 1- پسرعموي پيغمبري. 2- شوهر فاطمه اي 3- پدر نسل پاك پيامبر اسلام يعني حسن و حسين (ع) هستي. 4- اقدم بر ايمان بوده اي. 5- جهاد تو از همه بيشتر است. بنابراين فضائل اگر كوههاي بزرگ را بر كنم و آب دريا را بكشم هنوز نتوانسته ام حق تو را ادا كنم. وي پس از

كشته شدن حجر بن عدي از ترس ابن زياد كه حاكم عراق بود از كوفه فرار كرد و در كوههاي موصل متواري شده و حاكم موصل عبدالرحمن ثقفي پسر خواهر معاويه او را دستگير نمود و معاويه دستور داد سر او را بريده به شام بفرستيد. و اين اولين سري بود كه در اسلام از شهري به شهري نقل گرديد. (كامل ابن اثير ج 3 ص 319) پس از فرار (عمرو) معاويه، دستور داد همسر او آمنه دختر شريد را اسير نموده به شام بفرستند. اين زن به جرم شوهرش در شام زنداني شد و دو سال گذشت و به سال پنجاهم هجرت سر بريده ي شوهرش را وارد شام نمودند. معاويه دستور داد تا سر عمرو را به زندان پيش همسرش بردند و دستور داد به دامنش بگذارند و درگفتار آمنه دقت كنند و براي معاويه سخنان او را بياورند. اين زن باوفا يكمرتبه نگاه كرد سر بريده ي شوهرش را در دامن خود ديد، آهي سوزان كه از شوق مصيبت حاكي بود بر كشيد و گفت: واي بر شما! پس از آنكه مدتي طولاني او را از من دور ساختيد. اكنون سر بريده ي او را برايم هديه آورده ايد؟ اي همسر عزيز! خوش آمدي، هرگز تو را فراموش نكرده بودم و نخواهم كرد. سپس توسط قاصد بر معاويه پيام فرستاد خدا فرزندانت را يتيم بگذارد و خانه ات را ويران سازد و تو را نيامرزد. معاويه سخنان او را شنيد. احضارش كرد و تهديد نمود كه اين سخنان را تو گفته اي؟ حضورا و با كمال شهامت گفت: همه ي آنها را من گفته ام، معاويه

بدانكه خداوند در كمين ستمكاران است. آنگاه معاويه دستور داد او را از شام بيرون بردند. (اعيان الشيعة ج 54 ص 39).

[305] احتجاج طبرسي ج 2 ص 22-20، الغدير ج 10 ص 161 با مختصر تفاوت در صدر حديث.

[306] البته بايد در نظر داشت كه مراد و منظور يزيد و عبدالله بن ابي عمير از «معايب پدرش علي» يا عيوب امام حسين (ع) طعنه ها و سرزنش هائي است كه برخي از صحابه ي خائن به پيامبر و منافقين روباه صفت نسبت به آن حضرت و امام حسين (ع) و همچنين امام حسن بعدها به ائمه ديگر داشتند، و آناني كه جوانمردي و وفاي به عهد و پيمان در جنگ ها را نشانه ي بي كفايتي و عدم تدبير قلمداد مي كردند و پيوسته بر اميرالمؤمنين خرده مي گرفتند، بطوري كه آن حضرت در ضمن خطبه ي 27 نهج البلاغه، هنگام شكوه از ياران خويش به آنان اشاره كرده مي فرمايد: «... قالت قريش: ان ابن ابي طالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب...» (نهج البلاغه، خ 27) يعني: قريش گفتند: همانا پسر ابي طالب مردي شجاع است، ليكن (دريغا كه) با فنون جنگ آشنا نيست!... و البته مراد آنان از «فنون جنگ» به كار گرفتن حيله هاي غير انساني و كشتار زنان و كودكان و پايبند نبودن به عهد و پيمان در جنگ و امور كشورداري است كه يكي از مصاديق اجتناب از اين سنت هاي غير انساني غير اسلامي از سوي امام حسين (ع) و اعتراض حضرت علي (ع) به عثمان قبلا گذشت. (رجوع شود به ماجراي مخالفت امام حسين به سعد بن عاص در جنگ طبرستان در صفحات پيشين).

[307] حياة

الامام الحسين ج 3 ص 159.

[308] معاويه از زمان عمر تا شهادت علي (ع) كه قريب بيست و دو سال مي شد، در شامات حاكم خود مختار بود و بعد از شهادت علي (ع) بيست سال زمامدار بلامنازع كشورهاي اسلامي بود.

[309] شهيد جاويد: ص 226-216.

[310] شهيد آگاه صفحه 98-294.

[311] محمد بن سايب يا مالك كلبي كوفي از مشاهير علماي كوفه و از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) است. او مردي مفسر و نسابه بوده. روزي عبدالله بن حسن مثني نام اصلي سكينه بنت الحسين را از او پرسيد، گفت: اميمه است. عبدالله هم تصديق كرد. از تأليفات اوست: 1- آيات احكام 2- تفسير كلبي كه به گواهي سيوطي ابسط تفاسير است. 3- تقسيم القرآن. و پدرش سائب و جدش بشرو دو عموي او درجنگ جمل و صفين از جانبازان در ركاب علي (ع) بودند. او به سال 146 در كوفه وفات نمود. (ريحانة الادب).

[312] علي بن محمد بن سيف، بصري الاصل و مدايني المسكن. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه از وي احاديث بسياري نقل كرده وشيخ مفيد در ارشاد از كتاب مقتل او روايات زيادي آورده است. تأليفات بسيار و نفيس در علوم متنوعه از خود به يادگار گذاشته. از جمله كتاب من قتل من الطالبين است. وي بسال 135 متولد و در سال 215 درگذشت. (ريحانة الادب ج 3).

[313] ارشاد ص 503182. نيز مرحوم علامه مجلسي اين حديث را عينا و بطور كامل در بحار ج 44 ص 324 به نقل از ارشاد مفيد آورده است.

[314] ارشاد مفيد ص 181.

[315] اخبار الطوال ابوحنيفه دينوري (احمد داود) ص 203 حياة الحسين باقر

شريف القريشي ص 116.

[316] دينور شهري بوده در 25 ميلي غربي كنگاور فعلي تاسيس اين شهر از سلوكيان است علامه حلي كتاب «الفين» را در سلطنت مغول در اين شهر نوشته و در سال 760 بوسيله تيمور گرگاني اين شهر خراب شده به تفصيل آن به كتاب شهر اوجان مؤلف ص 23 مراجعه شود ابوحنيفه متوفاي 290 و اين قتيبه متوفاي 272 و جمع كثيري از دانشمندان از اين شهر برخاسته اند.

[317] الامامه و السياسة عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري ج 7 ص 168.

[318] سمو المعني ص 98.

[319] سمو المعني ص 148.

[320] سمو المعني ص 148.

[321] التحقيق به معني التصديق و استثناء منقطع است. به معني ولكن يدرك بالتصديق بما اخبر عنه الحجج ايمانا بالغيب.

[322] تحف العقول ص 248.

[323] يعني ربوبيت و معبودي او مخصوص به اين افراد نيست بلكه او خالق و معبود همه ي موجودات است.

[324] زندگاني ابي عبدالله جلد 1 ص 71.

[325] مستدرك الوسائل ج 7 ص 564.

[326] مستدرك الوسائل ج 7 ص 564.

[327] توحيد صدوق ص 90 و معادن الحكمة فيض كاشاني ج 2 ص 48.

[328] مناقب آل ابي طالب ج 4 ص 10. ال عمران 34.

[329] تفسير الميزان ج 20 ص 446.

[330] مناقب ج 3 ص 400 بحار الانوار ج 43 ص 319.

[331] بحار الانوار ج 78 ص 127، كنز الكراجكي ص 154.

[332] كفايه الاثر في النص علي الائمه الاثني عشر ص 23.

[333] جامع الاخبار للصدوق.

[334] پوست دباغي شده. (فرهنگ خليلي).

[335] مناقب 3 ص 40.

[336] الاختصاص ص 225.

[337] بحار الانوار ج 78 ص 126، در جامع الاخبار در فصل 89 اين حديث را به امام سجاد (ع) نسبت داده.

[338] در تعبير

قرآن كلمه ي بسط به معني گسترش رزق و كلمه ي تقدير به معني محدود بودن آن استعمال شده، «الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر» (رعد آية 26) «و كان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر» القصص 82) «ان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر» (سبا آيه 36) «قل ان ربي يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له» (سباء 39) «اولم يعلموا ان الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر» (الزمر 52) «له مقاليد السموات و الارض يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر» (الشوراء 12) كه در همه اين آيات كلمه بسط به معناي گسترش و تقدير به معناي محدود بودن به كار رفته و هر دو مفهوم يك نوع ملازمت با هم دارند بطوري كه با بودن بسط بدون اندازه و تحديد توليد فساد و موجب طغيان خواهد شد و قرآن از اين قانون طبيعت و فطرت انساني خبر داده است كه اگر ارزاق را بدون تقدير و اندازه گيري گسترده سازيم بدون شك بشر طغيان خواهد نمود «و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا في الارض» (الشوري: 27). تحقيق در كلمه ي بسط و تقدير در رزق در آيات گذشته كلمه ي بسط و تقدير به همان معناست كه در حديث حسين (ع) به كار رفته، اما كلمه آسمان و كلمه ي نزول به كار نرفته فقط در سوره ي جاثية آيه 5 اين كلمه با لفظ رزق استعمال شده «و ما انزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها» و در سوره ي غافر آيه ي 13 هم به كار رفته «هو الذي يريكم آياته و ينزل لكم

من السماء رزقا». و در سوره ي ذاريات رزق بندگان را منحصر به آسمان كرده «و في السماء رزقكم و ما توعدون» ذاريات آيه 22. و در اين آيات رزق را مخصوص به آسمان كرده. بطوري كه در آيه 21 سوره حجر مي فرمايد «وان من شيئي الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم». نيست يك چيزي مگر آنكه پيش ماست خزينه هاي آن و ما فرو نمي فرستيم مگر به اندازه ي معين، همه چيز را مخصوص به خود كرده، زيرا منظور از كلمه ي «شي ء» به قرينه ي وقوع آن در سياق نفي با در نظر گرفته تاكيد با حرف «من» معناي بسيار وسيع دارد و مفهوم آن عام است و موجودات كلي و نوعي و شخصي همه در زير جناح اين كلمه است. در اين صورت تصور تقدير و اندازه گيري در كلي و نوعي امكان دارد، اما در شخص امكان تصور آن مشكل مي نمايد، زيرا از مصاديق اين مهفوم كلي بوده و تقدير و تحديد در نزول آن كه لازمه ي بالا و پائين و آسمان و زمين است چه معني خواهد داشت و براي زيد شخصي (در مقابل نوع) چطور خزائن در پيش خدا متصور است كه آن را در اندازه هاي معني و تقديرهاي معلوم مشخص و بطور تدريج و به وقت لزوم نازل مي نمايد. درحالي كه ما مي بينيم او از يك مكان عالي به مكان پائين نيامده و مفهوم نزول در آن متصور نمي شود. مگر آنكه گفته شود مراد از انزال در آيه به معني خلقت است، مانند آيه ي «و انزلنا الحديد» (الحديد 20) آهن را خلق كرديم. و آيه «و انزل لكم من

الانعام ثمانية ازواج (الزمر 60) از چهارپايان هشت جفت نر و ماده خلق كرديم. بنابراين خلقت زيد همراه با حدود و اندازه هاي معين او خواهد شد كه با عمر و ساير انسانها متمايز گردد و باز با همان مشخصات با ساير موجودات و انواع ديگر مشخص خواهد شد و اگر اين حدود و تقديرها نبود از ساير موجودات مشخص نمي شد. باز همانطور قواي زيد و آثار و اعمال او محدود و مشخص است. مثلا قدرت ديد و قواي سمع و گوارش و اعمال عضلاني و صدها عضو فعال كشور تن او بطور مطلق نيست، بلكه محدود و در تحت شرايط خاصي قرار گرفته و چيزهاي ريز و دور و قسمي از رنگها و اشعه ي غير مرئي از حيطه ي فعاليت آن خارج است و در پيش خدا خزائن نامحدود آن موجود است و هر وقتي كه به مرحله ي خلقت قدم مي گذارد محدود مي شود. وقتي كه در موجودات جزئي معني خزائن و محدوديت معلوم شد در كليات روشنتر خواهد شد و نور مطلق و نور خورشيد كه شب و روز و چهار فصل را تشكيل مي دهد و نبات و حبوبات و ميوه جات را مي رساند يكي از خزائن است. باد كه نسبت به تلقيح نباتات و سوق دادن ابرها و نقل وانتقال هوا و حركت دادن كشتي ها و صدها عمل مهم وظيفه دارد خزينه ي ديگر است. باران و شبنم كه مركبات و كليه موجودات نباتي و ذي روح به آن احتياج دارند خزينه اي است و كليه عناصر بسيطه كه با تركيب آنان با همديگر اشياء مركب به وجود همديگر اشياء مركب به وجود آيد هر

يكي خزينه اي است، منتها در مرحله ي وجود و خلقت خارجي با يك خصوصيات مشخص مي شود و كلمه ي قدر ناظر به همان خصوصيات است. و از آيات ديگر هم همان معني استفاده مي شود كه «الذي خلق فسوي و الذي قدر فهدي» (الاعلي 3) و در آيه 51 سوره ي طه گويد«الذي اعطي كل شي ء خلقه ثم هدي» و در سوره ي طلاق آيه ي 3 «قد جعل الله لكل شي ء قدرا» و در سوره ي رعد آيه 18 «و كل شي ء عنه بمقدار» و در سوره ي قمر آيه 49 «انا كل شي ء خلقنا بقدر» و در سوره ي فرقان آيه ي 2 «و خلق كل شي ء فقدره تقديرا» از مجموع آيات روشن مي شود كه هر موجود قبل از تحقق خارجي با مشخصات ويژه ي خود براي خداوند معلوم و مشخص است و صريح آيه ي «كل شي ء عنده بمقدار» همين است. از كلمه ي خزائن مورد بحث روشن مي شود كه خزائن متعدد وجود دارد كه هر يكي از ديگري با مشخصات مخصوص متمايزند و الا همه شان خزينه ي واحد مي شود. همچنين از كلمه ي «ننزله» كه به يك نوع تدريج دلالت مي كند استفاده مي شود كه موجود تا به مرحله ي فعليت برسد در مراحل متعددي در مسير تكامل خود سير كرده تا يك نوع تكامل به خود مي گيرد تا به منزل آخر كه رسيد كليه خصوصيات و مشخصات را برداشته و با تقدير و حدود پيش بيني شده ي خود مكمل و مجهز شده و ظاهر مي شود. قرآن از اين معني پرده برداري كرده و به اين مراحل اشاره نموده «هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا» (سورة الدهر آيه ي 1) انسان در

يك لحظه و ظرفي از زمان بود وليكن در آن ظرف چيز قابل ذكري نبوده! از كلمه ي «عندنا» استفاده مي شود كه همه ي اين خزائن در فوق اين عالم كه ما قرار گرفته ايم مشهور است زيرا هر چه در اين عالم است فاني و متغير و غير ثابت است اما آنچه در پيش خدا است به حكم آيه «ما عندكم ينفد و ما عند الله باق» (نحل 96) آنچه پيش شماست زايل و آنچه پيش خداست ثابت و باقيست، متغير و زوال بردار نيست. بنابراين خزينه هائي كه پيش خداست بايد متغير نباشند و در آن صورت بايد بگوييم كه وجودشان در اين عالم نيست.

[339] تحف العقول صفحه 242.

[340] تحف العقول صفحه 245 و بحار ج 78 ص 117.

[341] تحف العقول ص 246 بحار ج 78 ص 117.

[342] تحف العقول ص 202؛ بحار ج 78 ص 119.

[343] تحف العقول ص 247-48؛ بحار الانوار ج 77 ص 119.

[344] تحف العقول ص 247-48، بحارالانوار ج 77 ص 119.

[345] تحف العقول ص 247-48، بحارالانوار ج 77 ص 119.

[346] تحف العقول ص 247-48، بحارالانوار ج 77 ص 119.

[347] تحف العقول ص 249 طبع 1376، بحار ج 78 ص 116 و اين خطبه را طبري در جلد چهارم تاريخ خود با اختلافي جزئي نقل كرده.

[348] الكني و الالقاب ج 1 ص 357.

[349] سمو المعني في سمو الذات ص 84.

[350] سمو المعني في سمو الذات ص 84.

[351] در سالهاي اخير مسند الحسين تأليف شيخ عزيزالله عطاردي به طبع رسيده كه كليه رواياتي كه از حسين (ع) در ابواب مختلف فقه و اخلاق و اقتصاد و محاسبات وارد شده جمع آوري كرده

و كتابي به نام مجموعه كلمات امام حسين (ع) از چهار نفر جمع آوري شده و در اكثر ابواب فقه از حسين (ع) رواياتي نقل كرده اند.

[352] مسند احمد ج 1 ص 201.

[353] استيعاب ابن عبدالبر ج 1 ص 189. منظور ذكر نفس احاديث است فلذا از ترجمه خودداري كرد.

[354] شمائل النبوه ترمذي.

[355] محاضرات الادباء بيروت ج 1 ص 60 تأليف راغب اصفهاني شافعي كه به نام حسين بن محمد و به كنيه ي ابوالقاسم يكي از فضلا و علماي عامه است و او را قرين غزالي به شمار مي آورند. بعضي مورخين او را به علت كثرت رواياتش از اهل بيت و قلت روايات از خلفا و حسن تعبير از علي (ع)، به تشيع نسبت داده اند. تأليفات زيادي از او به يادگار مانده كه به ده مجلد مي رسد كه از جمله ي آنها المفردات في غريب القرآن و محاضرات الادباء است. وفات او در سال 565 واقع شده و از اشعار اوست: ز صد هزار محمد كه در جهان آيد يكي بمنزله ي جاه مصطفي نشود اگر چه عرصه ي عالم پر از علي گردد يكي بعلم و سخاوت چو مرتضي نشود.

[356] محاضرات الادباء ج 4 ص 402.

[357] احقاق الحق ج 11 ص 592.

[358] احقاق الحق ج 11 ص 592.

[359] الكواكب الدريه ج 1 ص 57 ط مصر تأليف شيخ محمد بن علي حدادي مناوي قاهري شافعي كه شخصي فاضل و اديب است و از او تأليفات زيادي به يادگار مانده، از جمله كنوز الحقائق و الكواكب الدريته في تراجم السادات و الصوفيه. وي در سال 1031 در قاهره وفات يافته است. (ريحانه الأدب ج 4 ص 85).

[360] بحار

طبع جديد ج 51 ص 233.

[361] بحار طبع جديد ج 51 ص 233.

[362] بحار طبع جديد ج 51 ص 132.

[363] بحار ج 51 صفحه 133.

[364] بحار ج 51 صفحه 134.

[365] منظور از پدرش امام حسن عسكري (ع) است، نه امام حسين. و منظور از «عم» امام حسن مجتبي است كه در حقيقت عموي امام زمان است و كنيه ي هر دو ابومحمد است. رجوع شود به ارشاد مفيد فصل امام حسن مجتبي و فصل امام حسن عسكري و در احاديث سابق اخبار از غيب است از نظر ظهور امام زمان، و اما در اين حديث از نظر كنيه ي امام حسن (ع) است كه مطابق حديث تحقق يافته است.

[366] بحار ج 51 صفحه 134.

[367] ناسخ ج 6 ص 4.

[368] مفاتيح الجنان صفحه 164.

[369] مفاتيح الجنان ص 164.

[370] بحار جلد 51 صفحه 132.

[371] در بعضي نسخ «فتعود» است.

[372] احقاق الحق ج 11، ص 594، كشف الغمه ج 3 ص 242.

[373] الكواكب الدريته ج 1 ص 57 طبع مصر، احقاق ج 11 ص 595.

[374] بحار طبع جديد 78 ترجمه تحف العقول ص 253.

[375] بحار طبع جديد 78 ترجمه تحف العقول ص 253.

[376] بحار طبع جديد 78 ترجمه تحف العقول ص 253.

[377] ترجمه ي تحف العقول ص 252.

[378] ترجمه ي تحف العقول ص 252.

[379] البداية و النهاية ج 8 ص 209.

[380] كشف الغمه ج 2 ص 247.

[381] البداية و النهاية ج 8 ص 209.

[382] ادب الحسين ص 14، البداية و النهاية ج 8 طبع قاهره صفحه 209.

[383] احقاق الحق ج 11 صفحه 628.

[384] ادب الحسين ص 5.

[385] در نسخه ي اصلي با حاء ضبط شده ولكن بايد با خاء باشد به معناي دقيقه

و خزينه و پنهان كرده باشد.

[386] در نسخه ديگر ملاخ است.

[387] در نسخه ي ثانيه «ارض خضيب» است كه ما در ترجمه به هر دو اشاره كرديم.

[388] «صوافي» جمع صافي به اسبي گفته مي شود كه روي سه پا بايستد و نوك ناخن پاي چهارمي را به زمين تكيه دهد و جمع آن بر وزن صافنات در قرآن آمده.

[389] در نسخه ي ديگر «ناي عنه الاقارب و الموال» آمده.

[390] موسوعه كلمات امام الحسين (ع) ص 737-679 و اين غير از اخباري است كه در اخلاق و اقتصاد و خطب و نصايح و مواعظ و مكالمات با مردم و مكاتبات و اشعار و دعا و غيره آمده است.

[391] مناقب ج 3 قمقام طبع جديد ص 151.

[392] مناقب، قمقام ص 152، تنبيه الغافلين نصر بن محمد سمرقندي ط قاهره ص 66.

[393] قمقام ص 152.

[394] مقتل حسين (ع) اخطب خوارزمي ص 155.

[395] يوسف 92.

[396] مصراع اولش اين است: ان بني ضرجوني بدمي شنشتة اعرفها من اخزم پسران من مرا به خونم آغشتند. اين يك عادتي است كه از اخزم باقي مانده. اين شعر سروده ي جد ابي حاتم است، پسري داشت به نام اخزم كه عاق پدر بود: او مرد و دو پسر از خود به جا گذاشت كه جدشان را مي زدند، وي اين شعر را مي خواند و مي گفت: اين يك عادتي است كه از اخزم به يادگار مانده است. منظور امام اين بود كه اين عادت از معاويه به اهل شام باقي مانده كه علي (ع) را در منابر سب و لعن مي كرد و به ديگران هم ياد مي داد و در نتيجه اهل شام به

اين صفت خو گرفتند.

[397] معالي السبطين ج 1 ص 60.

[398] آل عمران 134.

[399] وي از محدثين و حفاظ اهل سنت و از اكابر آنها بوده ولادت او به سال 693 مي باشد و كتاب بقية المرتاج از آثار اوست ريحانة الادب ج 2 ص 123.

[400] درر السمطين في مناقب السبطين طبع مصر ص 209.

[401] وي بنام سعد ابن محمد بن سعد بن صيفي از فقهاي شافعيه است و در اكثر علوم اطلاعاتي كافي داشت او مشهور به «حيص بيص» بود. و در سال 577 هجري يا بنا به طبقات شافعيه 554 در بغداد درگذشت. او با مقتفي سي و يكمين خليه عباسي 530 و مستنجد و مستضي و ناصر بالله از خلفاي بني عباس معاصر بوده. (ريحانة الادب ج 1 ص 362).

[402] ريحانة الادب ج 1 ص 362.

[403] الدر المنثور ص 191.

[404] الميزان جلد 13 صفحه 157.

[405] الميزان ج 13 خلاصه و ترجمه از صفحه 144-136.

[406] الغدير ج 8 ص 248.

[407] سيره حلبيه ج 1 ص 354.

[408] حيوة الحيوان دميري، جلد خلافت مروان.

[409] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ص 444.

[410] الميزان ج 13 ص 113.

[411] شرح نهج البلاغه عبده ج 3 ص 443.

[412] الاستيعاب ج 2 ص 110.

[413] كامل ابن اثير ج 2 ص 220. ارجع يا اباسفيان فوالله ما تريد الله مما تقول و مازلت تكيد الاسلام و اهله.

[414] تلقف از ماده لقف گرفتن چيزي است در هوا و در حال سقوط و كرة به معني تهاجم است.

[415] شرح نهج البلاغه عبده ج 3 ص 443.

[416] شرح نهج البلاغه عبده ج 3 ص 444.

[417] شرح نهج البلاغه عبده ج 3 ص

444.

[418] تاريخ ابن عساكر ج 7 ص 211، اسد الغابه ج 3 ص 299، الاصابه ج 2 ص 401، استيعاب ج 2 ص 44.

[419] به شهادت تاريخ هدف اساسي اين ملعون از بين بردن نام پيغمبر(ص) و سوق دادن مردم به بت پرستي بود. شاهد مطلب روايت مسعودي است در جلد 3 مروج الذهب صفحه 36 از مطرف پسر مغيره بن شعبه، كه وي گويد: پدرم شبي به منزل آمد، بسيار غمناك و شام نخورده، علت ناراحتي را پرسيديم، گفت: به معاويه پيشنهاد كردم كه عمرت به آخر رسيده، بيا و عدالت پيشه كن و از آل هاشم صله ي رحم كن. گفت: هرگز چنين نكنم، زيرا ابي بكر و عمر و عثمان خلافت كردند و وقتي كه رفتند نامشان هم از بين رفت، ولي هر روز پنج مرتبه در مناره ها مي گويند اشهد ان محمد رسول الله با اين برنامه چه كاري مي توان كرد؟ به خدا قسم بايد اين مراسم دفن شود و اين نام متروك گردد.

[420] پرتوي از عظمت حسين نقل از الاسلام بين السنة و الشيعة، ص 249.

[421] حجة السعادة ج 2، خلاصه از صفحه 71-70.

[422] حجة السعادة ج ص 72.

[423] (التعجب من اغلاط العامه) تأليف علامه الكراجي شيخ ابي الفتح محمد بن علي بن عثمان متوفي 449. از شاگردان مفيد و سيد مرتضي بوده و شهيد اول از او (علامه) تعبير مي كند 16 اثر مفيد از خود يادگار گذاشته آخرين اثر او كتاب (العجب من اغلاط العامه) في مسئله الامامة است ريحانة الادب ج 3 ص 352.

[424] پرتوي از عظمت حسين صفحه 262.

[425] الغدير ج 10 ص 179.

[426] الغدير ج 10 ص 184.

[427]

الغدير ج 10 ص 190.

[428] الغدير ج 10 ص 195.

[429] الغدير ج 10 ص 199.

[430] الغدير ج 10 ص 205.

[431] شرح نهج البلاغه عبده، ج 3، صفحه 466 و 467.

[432] زندگاني ابي عبدالله الحسين ج 1 ص 152.

[433] العروبه في دار البوار، به نقل عمادزاده در زندگاني ابي عبدالله ج 1 ص 152.

[434] زندگاني سيدالشهداء ج 1 ص 152.

[435] زندگاني سيدالشهداء ج 1 ص 153.

[436] قمقام زخار ص 229.

[437] پرتوي از عظمت حسين (ع) ص 65-264.

[438] الحسن و الحسين عليهاالسلام سبطا رسول الله (ص) ص 60.

[439] حياة الحسين تأليف قريشي ج 2 ص 209.

[440] الأمامة و السياسة ج 1 ص 196-195.

[441] پرتوي از عظمت حسين ص 265.

[442] نجدة بن عامر حنفي در يمامه، پس از شهادت حسين (ع) در سال 62 شورش كرد و يك حكومت كوچك تشكيل داد. (كاملا بن اثير ج 4 ص 102).

[443] و در سرحدات دشتبي و ديلم شورش ديگري برضد حكومت يزيد به وجود آمده بود و بدون ترديد مقدار زيادي از وقت و نيرو و بودجه ي دولت يزيد براي آرام كردن اين دو شورش صرف مي شد. (ابوالشهداء ص 114). و عبدالله زبير بعد از شهادت حسين (ع) در سال 62 در مكه براي خود بيعت گرفت و با پنج هزار نيروي نظامي آماده ي مقابله با قدرت حكومت يزيد شد و در يك برخورد نظامي عبدالله زبير نيروي دو هزار نفري يزيد را شكست داد و فرمانده نيرو را دستگير و زير ضربات شلاق كشت و طولي نكشيد كه نفوذ عبدالله زبير در سراسر حجاز گسترش يافت و يزيد بن معاويه تا زنده بود نتوانست شورش عبدالله بن زبير و

نجدة بن عامر را خاموش كند و بر اوضاع مسلط گردد.

[444] شيخ مفيد در ارشاد اين روايت را نقل كرده و از اخذ هدايا نامي نبرده و فقط ماجراي كرايه را گفته. ليكن عدم نقل شيخ مفيد دليل بر عدم وقوع نمي شود. زيرا آن جناب بسياري از وقايع تاريخي را مسكوت گذاشته، از جمله به قبر مبارك مسلم بن عقيل كه در جنب مسجد كوفه است اشاره نفرموده. و شايد علتش اين باشد كه سليقه ي شيخ در نقل احاديث فقهي وتاريخي و موضوعات عادي توجه به سند است و در هر مورد سندي براي نقل قضيه وجود داشته و آن را از مشايخ خود دريافته نقل مي كند والا مسكوت مي گذارد و جمعي بعد از مفيد «ره» اين رويه را داشتند، مانند علامه شيخ طوسي.

[445] و منه دعائه عبادا الله الي ابنه يزيد المتكبر الخمير صاحب الديوك و الفهود و القرود و اخذ بيعة له علي خيار المسلمين بالقهر و السطوة و التوعيد و الاخافه و التهديد و الرهبه و هو يعلم سفهه و يطلع علي خبثه و رهقه و يعاين سكرانه و فجوره و كفره. فلما تمكن منه ما مكنه منه و وطأله و عصي الله رسول فيه و طلب بثاراة المشركين و طوائلهم عند المسلمين فاوقع باهل الحرة الوقيعة التي لم يكن في الاسلام اشمع منها و الافحش مما ارتكب من الصالحين فيها و شفي بذالك عبد نفسه و غليله و ظن ان قد انتقم من اولياء الله و بلغ النوي اعداء الله فقال مجاهرا بكفره و مظهرا لشركه «ليت اشياخي ببدر شهدوا الخ.» تاريخ سيدالشهداء، عباس صفائي، جلد اول ص 141 به نقل

از ج 8 تاريخ طبري ص 88.

[446] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 220.

[447] تاريخ طبري ج 4 ص 250.

[448] اي پسر آزاد شده، زيرا پدرش معاويه و جدش ابوسفيان با عموم اهل مكه با اين جمله پيغمبر آزاد شدند «اذهبوا انتم الطلقاء».

[449] بحار ج 5 ص 26.

[450] هام از ماده هوم جمع هامة به معني سر است. سرهاي مردم عزيزي را در بارگاه خود درخشانيده ايم كه آنان نفرين شده و شايان ستم بودند.

[451] «ما اصابكم من مصيبة في الأرض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها ان ذالك علي الله يسير».

[452] الميزان ج 3 ص 142.

[453] مقتل خوارزمي ج 2 ص 57.

[454] اين خطبه را سيد بن طاووس هم نقل كرده است يعني: «آيا گمان مي كني اي پسر هند! حال كه روي زمين و زير آسمان را به ما تنگ كردي و ما را اسير گرفتي و به مانند اسيران ما را شهر به شهر سوق مي دهي، اينها از جهت خواري و ذلت ما در پيشگاه ايزد منان است و مايه ي كرامتي است براي تو پيش خداوند؟ و اين حوادث كه بر نفع تو تمام مي شود به جهت عظمت و اهميت شأن تو است در نزد خداوند، اگر اين پندارها را در سر داشته باشي دماغت باد كرده، مغرور شده اي و يك پهلو نگاه كرده اي. خرسند و شاد شده اي از اينكه دنيا را براي خود هم آهنگ و امور دنيا را بر نفع خود منظم ديده اي و از اينكه ملك و سلطنت ما براي تو اختصاص يافته شاد گشته اي، ساكت باش و آرام بگير. آيا فراموش

كردي گفتار خدا را كه: چنين مي پندارند آنان كه كفر ورزيدند اينكه ما به آنان مهلت مي دهيم و ايشان را به حال خود مي گذاريم بر نفع آنان و بر خيرشان است، بلكه مهلت ما و آزادي دادن به آنان بجهت آن است كه گناه و طغيان را روي هم بچينند و براي آنان عذابي است دردناك!».

[455] آل عمران آيه 26.

[456] براي توضيح مطلب و اقسام سلطنت تكويني، تشريعي و حقيقي و اعتباري و علت احتياج بشر به سلاطين به جلد دوم كتاب «ستاره هاي فضيلت» تأليف نگارنده، بخش سلطنت رجوع شود.

[457] در نقل ديگري بين لفظ «حلفا» و كلمه لوديعت «جمله ما احب ان لي به حمر النعميم» اضافه شده.

[458] كتاب النزاع و التخاصم بين بني اميه و بني هاشم تأليف احمد مفريزي حنفي شافعي متوفاي 864 هجري كتابي است در روشن كردن ماهيت بني اميه و اينجانب آن را ترجمه نموده است.

[459] جنگ اولي او باز به كشور روم بود ولكن سستي كرد و در فرقدونه خود را با يك زن معروفه مشغول ساخت و هر چه از طرف معاويه اصرار شد حركت نكرد و از بد حادثه قحط و غلا هم ارتش را تهديد كرد.

[460] سموا المعني في سمو الذات ص 340. ابن اثير در كامل دو فقره جنگ و اعزام سپاه به روم را نوشته، يكي در سال 49 و به رياست سفيان بن عوف كه يزيد همراه سپاه بود، و ديگري در سال 54 كه محمد بن مالك رياست آن را داشت و در آن از حسين (ع) نامي نبرده.

[461] كتاب علي و زهرا ص 49.

[462] عليه نام معشوقه و ام حيم

كنيه ي اوست.

[463] عليه نام معشوقه ام حيم كينه او است.

[464] تذكرة الخواص ابن جوزي ص 164.

[465] كامل ابن اثير ج 4 ص 41، تاريخ طبري ج 4 ص 402 با تفاوت مختصر.

[466] تذكره ابن جوزي ص 164.

[467] تذكره ابن جوزي ص 162.

[468] مخفي نماند كه ازدواج حسين (ع) با ارينب به صورت ظاهر بود و به منظور ربودن او از چنگال ظلم انجام گرفته بود و با اين احتمال اشكالات مرتفع مي گردد و الا جاري كردن سه طلاق در يك مجلس از نظر امامان شيعه - و همينطور امروزه در فقه شيعه - صحيح نبوده تا ازدواج صحيحي باشد و در صورت صحت ازدواج امام اجازه ي خلوت نمي داد و ارينب را بدون عده با عبدالله همراه نمي كرد و كلمات ازدواج بطور مجاز به كار رفته.

[469] حسين (ع) ص 59-53.

[470] سعد وقاص فاتح ايران زمين در شهر كوفه مستقر گرديد و از خليفه ي دوم اجازه ي بناي مسجد عظيم و درخور شأن مسلمانان آن روز را گرفت. سعد پس از اتمام بناي مسجد قصر مجللي به سبك قصرهاي ايران به دست مهندسين آن زمان براي مقر حكومت خود ساخت. خليفه دوم بمحض اطلاع از اقامت وي در چنين محل باشكوهي دستور داد بروند و درب ورودي شكوهمند آن را آتش بزنند. سپس به سعد وقاص نوشت: تو انديشه مردم را از عظمت خالق به عظمت مخلوق كشانيده اي، في الفور آنجا را تخليه كرده و در خانه ي كوچكي در پهلوي خزانه ي بيت المال منزل گزين. سعد با دستور عمر چنين كرد و معلوم است چنين رويه ي ساده اي بناي مجلل تري در دلهاي مردم براي خود

و اسلام مي سازد و همه را به همديگر يك دل و يك جهت مي گرداند و علل شكست ايرانيان و فتح الفتوح اعراب را روشن مي نمايد. (تاريخ طبري، سال 17 ص 193 چاپ مصر.).

[471] زندگاني امام حسين،زين العابدين رهنما ج 2 ص 35.

[472] زندگاني امام حسين ج 2 ص 36.

[473] زندگاني امام حسين ج 2 ص 537.

[474] زندگاني امام حسين ص 544- 539.

[475] زندگاني امام حسين ص 544-539.

[476] از اين بيان معلوم مي شود اين مسافرت در سال 56 اتفاق افتاد، زيرا وي در سال چهل و يك منصب خلافت را تصاحب كرده بود.

[477] اين نسبت به پيغمبر از راه مماشات با رويه ي دشمن است. يعني عامه چنين ادعا داشتند. اما تعيين خليفه بر شخص رسول ضرورت داشت و به اعتبار روايات فراوان و اعترافات صريح علما و مورخين اهل عامه و شيعه او در حال حيات خود علي (ع) را به عنوان خليفه ي بعد از خود تعيين كرده بود.

[478] پدري كه باكي ندارد براي بيعت گرفتن يزيد در خانه ي خدا چهار نفر مرد مسلمان را كه يكي از آنان حسين (ع) است بكشد، از اين پدر بايد يزيدي پرورش يابد كه به مأموران مسلح خويش دستور دهد حسين را بكشيد ولو ميان ركن و مقام باشد!.

[479] زندگاني امام حسين ص 562-551.

[480] بغاث با ضم و فتح و كسر باء جمع بغاثة، پرنده سفيد رنگ و كند پرواز و از نظر جثه بزرگ است.

[481] صقر به پرنده اي گفته مي شود كه بوسيله ي آن پرندگان شكار مي شوند. جمع آن اصقر و صقور مي آيد و با صاد و سين و زاء هم تلفظ مي شود يعني سقر و زقر

هم گفته مي شود.

[482] مناقب آل ابيطالب ج 4 ص 67.

[483] اسد الغابه ابن اثير ج 3 ص 233، مناقب ابن شهر آشوب، بحار ج 43 ص 299 و با تفاوت مختصر در قمقام ص 211، اين قصه را در جنگ صفين نقل كرده كه حسين (ع) از جلو صف پسر عمروعاص رد مي شد و اين قضيه واقع شد.

[484] ارشاد مفيد ص 183 به خدا سوگند دوست ندارم آنچه در روي زمين خورشيد بدان مي تابد و از آن غروب مي كند از ثروت دنيا و سلطنت آن مال من باشد. در حالي كه من قاتل حسين بن علي باشم.

[485] مقتل خوارزمي ص 221.

[486] زندگي و شهادت ص 154.

[487] سيره ابن هشام ج 2 ص 21، مناقب ج 4 ص 73.

[488] سمو المعني في سمو الذات ص 501، در مصادر مزبور مورد نزاع را مال نوشته اند. فرهاد ميرزا در قمقمام «طبع جديد ص 174«موضوع؟ تخاصم را ضيعه يعني باغ يا چشمه كه در اراضي «ذي مره» واقع بوده دانسته است.

[489] به شرح حلف الفضول در ج 1 «ستاره هاي فضيلت» تأليف نگارنده رجوع شود.

[490] حسين ص 145.

[491] قمقام طبع جديد ص 175.

[492] «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي الا ان يؤذن لكم.».

[493] «يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي.».

[494] ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوي. (حجرات آيه 3.).

[495] بحار ج 44 ص 143-142.

[496] ذي المجاز بازاري بود در يك فرسخي عرفه و عكاظ كه بازاري است در بين نخله و طائف بنا به گفته ي اصمعي مادر مروان نامش اميه بود و از فاحشه هاي رسمي جاهليت به

شمار مي رفته و براي او پرچمي بود مانند پرچمهاي نعلبندها كه مردم را به خود متوجه مي ساخت.

[497] بحار ج 44 ص 109.

[498] رجال شيخ طوسي 289.

[499] احتجاج طبرسي ص ج 2 ص 23.

[500] سوره مريم آيه 96.

[501] مريم 97.

[502] تفسير فرات ص 253 بحار ج 44 ص 21 العوالم ج 89-17.

[503] كافي ج 6 ص 19 باب الكني رقم 7.

[504] دو تابلو بود براي نعمان بن منذر.

[505] عسجد بوزن مسكن طلا و زعفران و لباس سرخ لباسي كه با زعفران رنگ شود.

[506] بحار ج 45 ص 124 مقتل حسين ص 459 و مثير الاحزان ابن نما ص 75.

[507] طبقات ج 5 ص 164 و تذكرة الخواص ص 237.

[508] ملحقات احقاق الحق ج 12 ص 61 از تاريخ اسلام ذهبي ج 5 ص 136.

[509] ملحقات احقاق الحق ج 12 ص 58 از حليه الاولياء ج 3 ص 141.

[510] حاج ميرزا خليل كمره اي در كتاب علي و زهرا تحت عنوان «حوادث پيرامون بغيبغات» گويد: حسين در وقت خواستگاري در مزرعه و نخلستان ينبع بود و پس از اطلاع تشريف آورد و او را به پسرعموي خود قاسم بن محمد تزويج نمود و مزرعه و نخلستان بغيبغات را به آن ها بخشيد و در پاسخ مروان خلافكاري و فريبكاري او را در خواستگاري امام حسن به رخش كشيد. مروان انكار كرد كه من چنين خلافي نكرده ام. امام حسين روي به محمد بن حاطب كرده، گفت: تو را به خدا سوگند آيا اين كار شد؟ او گفت: خدا شاهد است كه شد و مروان چيزي نگفت. و اضافه كرده كه گويند اين مزرعه بغيبغات همواره در تصرف اولاد

عبدالله بن جعفر از طرف ام كلثوم مي بود آن را از يكديگر ارث مي بردند تا مأمون به خلافت رسيد و اين قضيه به او گوشزد شد. او گفت: نه، نه اين ملك وقف علي بن ابيطالب است. بايد به همان حال باشد. سپس به آنان عوض داد و آن را از دستشان بيرون آورد و به حال اولي برگردانيد. (كتاب علي و زهرا و خلاصه از صفحات 431-439.).

[511] مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 38 و بحار ج 44 ص 207.

[512] سوره حج آيه 19 «اين دو گروه دشمنان يكديگرند كه در مورد پروردگارشان به دشمني پرداخته اند».

[513] خصال صدوق ج 1 و الكني و الاسماء تأليف ابي البشر دولابي ج 1 ص 77.

[514] بالغة الحسين ص 309.

[515] سمو المعني في سمو الذات ص 128.

[516] سفينة البحار ج 1 ص 609.

[517] بحار ج 4 ص 189.

[518] مناقب شهر آشوب.

[519] سفينة البحار ج 1 ص 609، تحف العقول 177 و بحار ج 44 ص 191. هنگامي كه دنيا به تو سخا كرد تو نيز با مال دنيا به مردم سخا كن بدون استثناء قبل از آنكه رها شود و از دست بيرون رود. وقتي دنيا رو آورد جود و سخا آن را از بين نمي برد و هر وقت رو گرداند بخل آن را باز نمي دارد.

[520] سفينة البحار ج 1 ص 609، تحف العقول 177 و بحار ج 44 ص 191.

[521] بحار ج 44 ص 196، همچنين در ترجمه نفس المهموم صدر اين روايت با اندكي تفاوت نقل شد. رجوع شود به ترجمه ي نفس المهموم ص 8.

[522] احقاق الحق ج 11 ص 440.

[523] در جملات زيارت مأثوره

آمده (لا يسبقكم سابق و لا يلحق بكم لاحق) و در زيارت جامعه چنين نقل شده «لا يلحقه لاحق و لا يفوقه فائق و لا يسبقه سابق.

[524] مقتل الحسين خوارزمي، طبع الغري ص 153، احقاق الحق ج 11 ص 444.

[525] احقاق الحق طبع جديد ج 11 ص 447 من وجد لقمة ملقاة فمسح منها ما مسح و غسل منها ما غسل و اكلها لم يسفها في جوفه حتي يعتقه الله.

[526] احقاق الحق طبع جديد ج 11 ص 442 و فخر رازي در تفسير خود در اول بهتره ذكر كرده.

[527] بحار ج 44 ص 210.

[528] عيون الاخبار ابن قتيبه ج 3 ص 40.

[529] نهج الفصاحه ص 22 شماره 1139.

[530] تاريخ ابن عساكر ج 7 ص 335، تعليقه ي كتاب غارات ج 2 ص 697.

[531] تنقيح المقال ممقاني، ترجمه ي عبدالله بن جعفر و تعليقه ي 12 الغارات ج 2 ص 695.

[532] درجات الرفيعه، فصل عبدالله بن جعفر، و تعليقه ي 12 الغارات ج 2 ص 696.

[533] ارشاد ص 153.

[534] خراج ابويوسف قاضي ص 70.

[535] مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 143 و كتاب علي و زهرا ص 435 و يك هفتم چشمه را به خواهرش سكينه استثنا نمود، و شايد به اين منظور بود كه سكينه اين مخدره يك دربار شاهانه داشت و ارباب رجوع، به خصوص از شعرا و ادبا به او مراجعه مي كردند. تفصيلش در فصل فرزندان حسين خواهد آمد.

[536] بحار ج 44 ص 215.

[537] بحار ج 44 ص 212.

[538] بحار ج 44 ص 13.

[539] احقاق الحق ج 11 ص 450.

[540] ينبع بنا به گفته ي ملحقات المنجد شهري است در حجاز در حاشيه بحر احمر به ارتفاع

ده هزار زراع از ديرا كه مركز معاملات تجارتي است و مشهور به «جنت» بوده است و امروزه معروف به نخله است.

[541] وادي القري، جلگه گودي است در راه تجارتي سوريه بين اعلاء و مدينه (ملحقات منجد حرف واو).

[542] نام زمين يا جلگه ي مزروعي و باغات است در كتاب علي و زهرا، صفحه 423 آن را به معناي «ديم و ديمزار كه با آب باران سبز مي شود» معنا كرده و توجيه بدي نيست، ليكن فقط شاهد تاريخي و روايتي ندارد.

[543] ظاهر عبارت مي رساند كه جائز است شرط كردن فروش وقف و تملك آن در مورد احتياج و اين خلاف مشهور است مگر آنكه بگوئيم منظور بيع منافع است كه در نتيجه اجاره دادن و تملك بر منافع كردن اين هم خلاف ظاهر عبارت است.

[544] مسكن، جائي است در كوفه و از كلمه ورود معلوم مي شود در مراجعت يكي از سفرهاي خود بوده و امكان دارد در مراجعت از صفين باشد.

[545] بحار ج 41 ص 40، فروع كافي جزء 7 طبع جديد ص 51-49.

[546] كتاب علي و زهرا ص 439 بحار ج 41 ص 43.

[547] انساب الاشراف بلاذري ص 152.

[548] كتاب علي و زهرا ص 428.

[549] اين منزل كه در قسمت غربي مسجد كوفه و دارالاماره و تقريبا در فاصله ي 200 متري واقع است و معروف به بيت علي مي باشد، داراي چند اتاق و خانه و چاه و صحن كوچك است. نگارنده در خلال سالهاي 1367-1325 ش در حوزه نجف بودم از اين خانه ديدن كرده ام و از آب چاه آن كه بي طعم و يك نوع گيرندگي دارد چشيده ام. همچنين در سالهاي 1386

ق دو نفر به عنوان خدمه (يكي دم در بيروني و يكي سر چاه) ديده مي شدند كه در اوائل ظاهرا نبودند و در ماه رجب سال 1420 كه مشرف بودم. بيش از هفت نفر بودند كه از زائران پول مي گرفتند.

[550] زندگاني ابي عبدالله عمادزاده ص 94.

[551] همان مصدر ص 93.

[552] زندگي ابي عبدالله ص 92.

[553] زندگاني ابي عبدالله ص 72.

[554] البداية و النهاية به نقل كتاب سابق ج 1 ص 74.

[555] سمو الذات ص 618.

[556] سمو المعني في سمو الذات ص 504.

[557] در احتجاج ج 2 ص 2 اين چند نفر قبل از نام فاطمه (س) اضافه شده و گويد: «حسن و حسين (ع) و عم و ام سلمه و اسامة بن زيد و فاطمه در خانه بودند.».

[558] مرحوم كليني كافي ج 1 ص 529 اين حديث را تا اينجا با تغيير مختصري نقل كرده، در ذيل آن كه سه برابر صدرش است و ما در چند سطر اخير آن را تلخيص نموديم. علاقمندان به تفصيل آن به اصل مصدر رجوع نمايند.

[559] احتجاج طبرسي ج 2 ص 3 و بحار ج 44 ص 97.

[560] سفينة البحار ج 2 ص 258.

[561] سفينة البحار ج 1 ص 258.

[562] همان ج 1 ص 353.

[563] مناقب ج 3 ص 400، بحار ج 43 ص 319.

[564] مناقب ج 3 ص 400، بحار ج 43 ص 319.

[565] نفس المهموم، محدث قمي، به نقل از مروج الذهب.

[566] بحار ج 47 ص 323 و تذكرة الخواص ابن جوزي ص 155.

[567] تحفة الاحباب ص 187.

[568] مروج الذهب ص 187.

[569] اسد الغابه ج 3 ص 1940.

[570] معاني السبطين ج 1 ص 610.

[571] قمقام ص 148

و بحار ج 42 ص 412.

[572] قمقام ص 148، بحار طبع جديد ج 22 ص 412.

[573] شايد جمله ي دومي صحيح باشد، زيرا ولادت اين بزرگوار بنا بر شهرت تاريخ در سال 38 هجرت واقع شده و وفات امام حسن (ع) در سال پنجاه اتفاق افتاده. بنابراين سن مباركش در آن سال سيزده مي شود كه نزديك به بلوغ است و يا در ميزان بلوغ كه احتلام يا مو درآوردنش را علامت بلوغ قرار بدهم، نه تمام كردن پانزده سال.

[574] امالي شيخ طوسي ص 318، بحار ج 47 ص 44.

[575] اين مرد بوقلمون صفت و متولن در مسير زندگي خود با رنگهاي مختلف متظاهر گشت.

[576] طبري ج 4 ص 334.

[577] فتوح البلدان ابن اعثم كوفي ج 4 ص 168، الغارات ج 2 ص 65.

[578] سجاح دختر حادث بن سويد تميميه كه دروغگوي زمان بود و در كذب به آن مثل مي زنند گويند «اكذب من سجاح» فلاني از سجاح دروغگوتر است او دعوي نبوت و نزول وحي كرد و جمعي انبوه از او تبعيت كردند سپس سجاح با مسيلمه كذاب ازدواج نمود تا آخر زن او بود تجارب السلف ص 19. فرهنگ دهخدا ج 28 ص 323.

[579] الغارات ج 2 ص 395.

[580] معجم الرجال ج 9 ص 14.

[581] بحار ج 100 ص 439.

[582] بحار ج 100 ص 438.

[583] زندگي و شهادت تأليف احسان ص 157.

[584] دستبي، بلوكي است بين ري و همان كه در اصل «دشت پي» بوده.

[585] حمام اعين، پادگاني است در كوفه كه منسوب به اعين غلام سعد بن ابي وقاص است.

[586] موسوعة الغنات قسم كربلا ص 52 و قمقام ص 368.

[587] قمقام ص 368.

[588]

موسوعة العتبات ص 52.

[589] اخبار طوال ص 232.

[590] تذكرة الخواص 269.

[591] ابن برهان بنام عبدالواحد بن علي بن عمران اسدي معروف به ابن برهان در عكبري بغداد اقامت داشت.اديب و لغوي، متكلم، صوفي حنبلي حنفي و از مشاهير علماي زمان خود بوده و از وزير عميد الدين بر حسب اخلاق زهدي خود، صله نقدي قبول نكرد و فقط يك قرآن به خط ابن بواب و يك عصاي رومي قبول نمود. ابوعلي متكلم به وي گفت: قرآن را در حفظ و عصائي در دست داشتي چرا چيزي مشتبه را قبول كردي؟ ابن برهان نادم شد و بوسيله ي اين دمقاني قاضي القضات هر دو را برگردانيد و در سال 450 در بغداد درگذشت (ريحانة الادب).

[592] امام حسين و ايران صفحه 438.

[593] ابن براج، شيخ عبدالعزيز بن تحرير ملقب به سعد الدين از بزرگان فقهاي اماميه در اواخر قرن پنجم هجرت و از شاگردان سيد مرتضي علم الهدي بوده و ماهي هشت دينار «طلاي مسكوك هيجده نخودي» از سيد شهريه داشته به همين جهت گاهي به وي غلام مرتضي گفته مي شده، زيرا در اصطلاح رجال و درايه غلام به شاگرد مي گفتند. و بعد از وفات سيد مرتضي، در حوزه ي درس شيخ طوسي حاضر مي شد و بنا به تصريح راوندي مراد شيخ طوسي از كلمه ي «شيخ فاضل» در اوائل بعضي از كتابهاي خود همين قاضي ابن براج است. و بيست يا سي سال در طرابلس سوريه از طرف سيد مرتضي كرسي قضاوت داشته و كتابهاي علمي در علوم متنوع از خود بيادگار گذاشته و شب جمعه نهم شعبان 481 هجرت در هشتاد سالگي در طرابلس وفات كرده است

ريحانة الادب ج 5 ص 266.

[594] امام حسين و ايران تأليف كورت فرشلر ص 429.

[595] منتخب طريحي ص 296.

[596] قمقام ص 308، ابصار العين 47-44.

[597] قمقام ص 309.

[598] ابصار العين سماوي ص 47، نفس المهموم ص 51.

[599] قمقام ص 339.

[600] مقتل ابي مخنف چاپ بيروت صبحه 37.

[601] مسلم بن عقيل ص 78-679.

[602] ابصار العين ص 48.

[603] مسلم بن عقيل ص 678.

[604] ترجمه سياسة الحسينيه ي كاشف الغطاء.

[605] سفينة البحار ج 1 ص 123.

[606] سيد عبدالرزاق الموسوي المقرم در مقتل الحسن (ع) صفحه 436 طبع قم،آن را عبدالملك بن الحارث السلمي ضبط نموده و در ارشاده مفيد ص 231 ابن الحارث و در نسخه ي ديگر حريث ذكر شده.

[607] ابن مطيع از دوستان نزديك حسين (ع) بود بنا به نقل ابن عساكر در تاريخ كبير ج 4 ص 423 مي گويد: حسين (ع) هنگام خروج ازمدينه با همان ابن مطيع برخورد كه مشغول حفر چاه بود از رفتن امام شديدا مانع شد، وليكن مورد قبول امام واقع نگرديد و عرض كرد: اين چاه امروز به آب رسيده ولي شور است. امام جرعه اي از آب را طلبيد و سپس مضمضه كرد و دوباره آن را در چاه ريختند، گوارا شد!.

[608] حاشيه ي «صواعق المحرقه» تأليف حمد بن حجار هيثمي مصري متوفاي 973.

[609] زندگي و شهادت تأليف احسان ص 67. معلوم است كه گرفتاري ابن مطيع پس از حركت امام از مدينه است زيرا ابن مطيع با امام در بين راه ملاقات نمود.

[610] بررسي تاريخ عاشورا، تأليف دكتر آيتي ص 212.

[611] كامل ابن اثير ج 4 ص 93.

[612] بنا به روايت تاريخ، سنان بن انس با نيزه اي كه بر جسم

مطهر امام حسين (ع) پرتاب كرد، آخرين كسي بود كه به عمر مبارك آن حضرت پايان داد.

[613] اسد الغابه ص 21 ج 2 و كامل ابن اثير ج 4 صفحه 79.

[614] زندگاني سيد الشهداء ج 2 ص 293.

[615] تاريخ طبري ج 4 ص 257.

[616] تذكره سبط ابن الوزي (ص) 259.

[617] طبري ج 4 ص 356.

[618] طبري ج 4 ص 352.

[619] طبري ج 4 ص 352.

[620] پرتوي از عظمت حسين (ع) ص 137.

[621] ربيع بن خثيم و حسن بصري از زهاد ثمانيه شمرده اند و آنان هشت نفرند: 1- ربيع بن خثيم 2- هرم بن حيان عبدي 3- اويس قرني 4- عامر بن عبدقيس 5- عبدالله بن ثوب 6- مسروق بن اجدع 7- حسن بصري 8- اسود بن يزيد يا بريد يا برير (بنابر اختلاف نسخه در نام پدر او.). چهار نفر اولي سيرة و صورة و حقا زاهد و از دوستان علي (ع) بودند. چهار تن آخريها بصورت ظاهر متزاهد و از مخالفين اميرالمؤمنين (ع) بودند. و تزاهد آنها بمنظور فريب مردم بود. حسن بصري از اهل بصره و از مشاهير تابعين است كه فيض حضور اكثر صحابه را دريافته است و پدرش يسار خادم زيد بن ثابت و مادر خيره آزاد شده ي ام سلمه بانوي رسالت پناه بوده و واصل بن عطا سرسلسله ي معتزله از شاگردان او مي باشد. و در سلك تصوف قرار گرفته بود و سلسله برخي از اهل تصوف به او مي رسد. در اول رجب 110 هجري در هشتاد و نه سالگي درگذشت. (ريحانة الادب ج 1 ص 167) لكن مرحوم آيت الله سيد ابوالقاسم الخوئي ربيع بن حثيم را تاييد نكرده و

مدايح او را غير معتبر دانسته و مي گويد او در جنگ صفين شركت نكرد و هنگامي كه خبر قتل حسين (ع) را شنيد گفت «الي الله ايابهم و علي الله حسابهم» برگشت آنها بسوي خدا است و حسابشان با خدا است. معجم الرجال ج 7 ص 168.

[622] تذكرة الخواص ص 278. الكامل ابن اثير ج 3 ص 290.

[623] بحار ج 643 ص 42.

[624] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 246.

[625] ينابيع المودة، طبع اسلامبول ص 348.

[626] مقتل حسين ج 2 ط غري ص 34.

[627] كامل ابن اثير ج 3 ص 296. مقتل حسين (ع) خوارزمي ج 2 ص 101 ط غري.

[628] منتخب طريحي.

[629] رياحين الشريعه ج 3 صفحه 186.

[630] ناسخ جلد 7 ص 352.

[631] روضة الشهداء ص 368.

[632] بررسي عاشورا، ولكن عبارت صحيح و تفصيل اين قصه را در صفحات بعد خواهيد خواند.

[633] دكتر آيتي در كتاب بررسي عاشورا، او را به نام مسافرين شريح آورده. فرهاد ميرزا در قمقام «عوكل» يشكري گفته و طبري از او به نام يساف بن شريح يشكري ياد كرده. وي همان چاروداري است كه عبيد الله را در انقلاب بصره، پس از مرگ يزيد در سال 64 يا 65 كه به شام متور يا فرار مي كرد مي برد. و اين در وقتي بود كه مسعود حامي او كشته شده بود و ام بسطام بانوي وي به جاي تاج شرف روي خاكستر بيوگي نشسته و ناله مي كرد.

[634] قمقام جز اين گويد: ليكن مدارك او براي نگارنده معلوم نگشته. دكتر آيتي در بررسي عاشورا گويد. عبيد الله گفت: يزيد مرا مخير ساخته بود يا حسين را بكشم يا خودم كشته شوم. باز

براي نگارنده ماخذ نقل او روشن نشده.

[635] عده ي اين زنداني ها كه آرزوي قتل آنان را مي كرد چهار هزار مسلمان بودند. و سيزده هزار نفر را خود عبيدالله و پدرش زياد قبلا كشته بودند، باز هم در آستانه مرگ پشيمان نشده و آرزوي گردن زدن زندانيان را از دل خود بيرون نكرده بود.

[636] طبري ج 7 صفحه 59-457 كامل ج 3.

[637] طبري ج 7 صفحه 439.

[638] طبري ج 7 صفحه 439.

[639] طبري ج 7 صفحه 433.

[640] هر دينار 18 نخود شرعي است.

[641] بقرار فوق نوزده ميليون سكه طلا سر به آسمان مي زند.

[642] طبري ج 7 صفحه 441-439.

[643] طبري ج 7 صفحه 442-440.

[644] مرده باد اينگونه مردانگي كه تحت الحمايه ي زني قرار بگيرد. آن هم به اين صورت كه جزو خدمه يا كنيزان حرمسرا باشد و قانون كلي است كه دلال بالاخره مردم را گول مي زند.

[645] خواننده گان محترم به ياد دارند كه در چند صفحه ي پيش اين بي عرضه در خطبه ي تهديد آميز خود، گفت: من در برابر حوادث روزگار خوار نگردم و صداي عربده ي دشمن مرا نترسانيده.

[646] طبري ج 7 صفحه 445.

[647] وي از سران بصره بود و از آمد و شد پي در پي اين منجوف و ابن مسمع به خانه ي مسعود مشكوك شده بود كه شايد پسران زياد در منزل او باشند. و سرانجام حدسش درست درآمد.

[648] طبري ج 7 صفحه 44-443.

[649] مسلم بن عقيل تأليف كمره اي ص 467.

[650] صحيح ترمذي ج 13 ط صادي مصر ص 197 اسد الغابه ج 2 ص 22.

[651] احقاق الحق ج 11 ص 345-542.

[652] كامل ج 3 ص 518.

[653] كامل ج 3 ص 518.

[654]

كامل ابن اثير ج 4 ص 94.

[655] مسلم بن عقيل ص 507.

[656] قمقام ص 289.

[657] قمقام ص 292.

[658] بحارالانوار جلد 10 طبع قديم ص 222.

[659] احتجاج طبرسي ج 2 ص 33 و امالي صدوق ص 100 و مقتل خوارزمي ج 2 ص 62.

[660] تجارب السلف ص 69 طبع تهران.

[661] مقدمه نهج الفصاحه ص 103.

[662] مقدمه نهج الفصاحه ص 102.

[663] پرتوي از عظمت حسين (ع) ص 246.

[664] فهرست كامل ج 3 صفحه ج و ط.

[665] پرتوي از عظمت حسين (ع) ص 248.

[666] كشته شدن محمد بن ابي بكر با تمام خويشاوندانش در مصر به دست سردار معاويه، در حالي كه همه تشنه بودند، از حوادث حيرت انگيز است و تفصيل آن در اين مجموعه گنجايش ندارد، لذا بطور اجمال آن را در اينجا مي آوريم. بنا به نقل ابن ابي الحديد وقتي معاويه از اغفال كردن محمد بن ابي بكر مأيوس شد، در سال 38 هجري عمرو عاص را با لشكري بسوي مصر گسيل داشت. محمد بن ابي بكر كنانة بن بشر را با دو هزار سپاه به مبارزه ي عمروعاص فرستاد. كنانه مردانه با لشكر شام مي جنگيد. عمروعاص نيز فوج ها را پشت سر هم به جنگ كنانه مي فرستاد، ولي همه با حمله ي شديد كنانه روبه رو مي شدند و ناچار پا به فرار مي گذاشتند. عمرو عاص كه چنين ديد معاوية بن حديج را كه در نزديكي مصر سكونت داشت به كمك خود طلبيد. او با لشكري انبوه از قبيله ي خود به كمك عمرو آمد. كنانه با معاويه به مبارزه پرداخت و آتش جنگ اوج گرفت از بد حادثه كنانه شربت شهادت نوشيد و با كشته شدن

او سپاه مصر نيز متواري شدند. معاويه به مركز سپاه مصر كه محمد بن ابي بكر در آنجا بود حمله كرد. لشكريان محمد متفرق شدند و او هم اسلحه اي همراه نداشت. ناچار از راهي ناآشنا به خرابه اي رسيد و در آنجا پنهان شد. معاويه در همان خرابه به او دست يافت و هر چه از طرف برادرش عبدالرحمن، كه در سپاه عمروعاص بود، وساطت نمودند مورد قبول نگرديد. ولي آنچه جاي شگفت است و در اسلام اولين شقاوت به حساب مي آمد، اين است كه محمد پيش از كشته شدن آب خواست تا بنوشد، ولي سردار معاويه قبول نكرد و گفت تو را تشنه مي كشم تا خدا تو را از حميم و غسلين جهنم بچشاند. محمد با شهامت و بدون اضطراب گفت: اي پسر زن يهوديه! به اختيار تو و عثمان نيست خداي حكيم خودش خوب مي داند كه با بندگانش چگونه رفتار كند، تو و امثال تو از حميم دوزخ سيراب خواهيد شد. اي دشمن خدا! اگر شمشير در دستم بود شما مرد آن نبوديد كه مرا به اين آساني دستگير كنيد. سردار معاويه گفت: تو را مي كشم و بدنت را در شكم الاغ مرده نهاده سپس آتش مي زنم. محمد گفت: دوستان خدا مصائبي سخت تر از اين را نيز ديده اند و در راه خدا تحمل كرده اند، اميدوارم كه خداوند اين آتشي را كه مرا از آن مي ترساني مانند آتش نمرود براي من سلامت گرداند، چنانكه براي ابراهيم خليل قرار داد، و تو و پيشوايت معاويه و عمرو عاص را در آتش دوزخ بسوزاند. سپس اين آيه را خواند «كلما خبت زدناهم

سعيرا» (الاسراء آيه 97) يعني: هر گاه خاموش گردد سوزندگيش را زياد مي كنيم. آنگاه سخنان ديگري درباره ي عثمان به ميان آمد و محمد گفت: او با مردم با ظلم و ستم رفتار مي كرد و حكم قرآن را به كنار مي زد. قرآن مي گويد: «و من لم يحكم بما انزل الله فأولئك هم الكافرون» هر كه به قانون خدا قضاوت نكند كافر است و مردم از او خواستند كه از خلافت بركنار شود قبول نكرد، پس ريختند و او را كشتند. معاويه از گفتار او بسيار خشمگين شد و او را با شمشير گردن زد و سپس در شكم خر مرده اي نهاد و آن را آتش زد. محمد بن ابي بكر در ماه صفر سال 38 به شهادت رسيد و علي (ع) در شهادت او بقدري متاثر بود و بي تابي مي كرد كه مورد اعتراض واقع شد و شرح مصيبت او را براي تمامي استانداران خود نوشت و در خطبه هاي خود مكرر از او ياد مي كرد. ابن عباس با اين كه نامه ي تسليت، مانند سايرين فرستاده بود. چون احساس كرد كه علي بيش از حد متاثر است از بصره به كوفه آمد و حضورا به علي (ع) تسليت گفت. علي (ع) درباره ي او و محمد بن ابي خذيفه و محمد بن جعفر طيار مي فرمود: ان المحامدة تأبي ان يعصي الله عزو جل. يعني: اين سه محمد مانع اند از اين كه در روي زمين معصيت خدا شود. شرح ابن ابي الحديد ج 2 ص 49. شرح ابن ابي الحديد ج 2 ص 52-51. قاموس الرجال ج 7 ص 496.

[667] سياسة الحسينيه ص 30-25.

[668] سياسة الحسينيه ص 45.

[669]

بحار ج 78 ص 116.

[670] مهج الدعوات صفحه 195.

[671] كفعم قريه اي است از دهات جبل عامل و شيخ ابراهيم بن علي بنا بر گفته خود در كتاب بديعه اش در سال 845 در همان قريه ديده به دنيا گشود و به گفته ي رياحين الشريعه ج 3 صفحه 371 در سال 905 در قريه ي «جبشيس» جبل عامل درگذشته و آن قريه به مرور زمان از بين رفته و قبر شيخ مفقود گشته تا اين كه از قرن يازدهم هنگام شخم زدن زمين سنگ قبر شيخ پيدا شد، وي داراي 31 مجلد كتاب نفيس در فقه و اصول و تفسير و ادبيات عربي و شعر و ساير علوم داشته كه از جمله كتاب بلد الامين و الدرع المحصلين است كه در ادعيه نوشته و از مصباح بزرگتر است.

[672] شايد مما زايد باشد.

[673] بلد الامين كفعمي.

[674] استيعاب ج 1 ص 382 اسد الغابه ج 2 ص 20، احتمال مي رود اين نمازها در مواقع به خصوص انجام مي گرفت نه تمام شبها مگر اين كه نماز را طوري توجيه كنيم معقول و در حد عرج نباشد زيرا كه هر ركعت نيم دقيقه وقت ببرد هشت ساعت بايد امام در نماز باشد ديگر براي كارهاي ديگر وقت نمي ماند.

[675] بحار ج 44 ص 193.

[676] مناقب ج 4 ص 48.

[677] مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 69 و حاج ملا اسماعيل سبزواري در كتاب مجمع النورين خود در مجلس 32 صفحه 169 اين روايت را نقل كرده و نقل آن را به حسن بصري نسبت داده و محل وقوع مناجات را مسجد الحرام گفته، ولي متأسفانه مدرك را به دست نداده، يعني

حسن بصري در مسجد الحرام حسين، را در حال مناجات با اين اشعار ديده است.

[678] استيعاب ج 1 ص 378.

[679] اسعاف الراغين ص 183.

[680] براي مؤلف توفيقي پيش آمد در سال 1417=1345 قمري بر دعاي عرفه ي سالار شهيدان در 600 صفحه نوشته ام كه در شرف تجليد است.

[681] پرتوي از عظمت حسين (ع) ص 166. بلد الامين فتح ابراهيم كفعمي سابق الذكر صفحه 251.

[682] پادشاه ايران شاپور اول براي پاپ پيغام فرستاد كه در صورت قطعي بودن خطر به ايران بيايد و در آنجا سكونت كند. ناگفته نماند دين مسيح بر اثر اين كه پادشاهان ايران مسيحيان را مورد حمايت قرار دادند عالمگير شد و شايد اين نكته را فراموش كرده باشيم كه در قرن اول و دوم و همچنين در قرن سوم ميلادي تا سال 266 م. يگانه پناهگاه مطمئن مسيحيان، كشور ايران بود و نخستين كليساي مسيحي هم در قرن اول ميلادي در ايران ساخته شده كه هنوز برجاست و سلاطين ايران علي رغم امپراطوري روم مسيحيان را در كشور خود مي پذيرفتند و پناه مي دادند و مسيحيان در كشور خود امنيت نداشتند. پس از آنكه آئين مسيح، دين رسمي امپراتوري روم شد روش سلاطين قديم ايران نسبت به مسيحيان تغيير كرد. (ايران و امام حسين ص 406.).

[683] امام حسين و ايران ص 406.

[684] ترجمه لهوف ص 111.

[685] جواهر ج 14 ص 162.

[686] ترجمه لهوف ص 111.

[687] تقدما امامي حتي اصلي الظهر فتقدما امامه في نحو من نصف اصحابه حتي صلي بهم صلوة الخوف فوصل الي الحسين (ع) سهم فتقدم سعيد بن عبدالله و وقف يقيه من النبال بنفسه.

[688] لواعج الاشحان ص 155.

[689] مثير

الاحزان طبع سنگي ص 34.

[690] لواعج الاشجان ص 156.

[691] صالح بن ميثم اسدي كوفي از اصحاب امام باقر (ع) است. او همان است كه امام درباره ي او گفته: من تو را و پدرت را دوست دارم (اني احبك و احب اباك) و از تابعين امام صادق (ع) است. بنا به نقل جامع الرواة اردبيلي در باب حدود زنا در تهذيب از وي روايت شده.

[692] عباية بن ربعي از اصحاب امام حسن (ع) و در باب ارواح مؤمنين روايتي از ذريح آورده. (جامع الرواة).

[693] بحار ج 44 ص 180.

[694] بحار ج 44 ص 187.

[695] ام سليم كيست؟ ام سليم مادر انس بن مالك خادم رسول خدا و دختر ملحان بن خالد خزرجي انصاري است. اين زن از عابدات قانتات و عارفات به شمار مي رود. از رسول خدا رواياتي نقل كرده و جمعي هم از او رواياتي نقل كرده اند در زمان جاهليت شوهر اول او مالك بن نضر كه پدر (انس) است از او قهر كرد و به شام رفت و در آنجا درگذشت! ام سليم مدتي بي شوهر ماند بعد از آنكه به شرف اسلام مشرف شد از قبيله خود (ابوطلحه) انصاري از او خواستگاري نمود وي با توجه بر اين كه مرد غني و معتبر و از ابطال انصار بود و از اين نظر مورد رغبت ام سليم بود اما از نظر مشرك بودنش موافقت نكرد وابوطلحه را وادار كرد درباره اسلام مطالعه كند و ابوطلحه پس از بررسي به دين اسلام مشرف شد و ام سليم با او عقد بست و اسلام ابوطلحه مهريه ام سليم شد و هنگامي كه سيد انبياء به مدينه

هجرت فرمودند و در منزل ابوايوب انصاري منزل كردند هر يك از مسلمانان بقدر وسع خود براي حضرتش هديه مي بردند. ام سليم در آن زمان فقير بود و ناچار پسر خود انس را گرفت كه ده سال داشت و به حضور رسالت پناه آورد. عرض كرد يا رسول الله اين پسر را براي خدمت گذاري شما آورده ام در حق او دعائي بفرمائيد. رسول خدا در حق او بطول عمر و كثرة اولاد دعاء فرمودند در اثر دعاي حضرت «انس» داراي هشتاد فرزند شد كه هفتاد و هشت نفر آن پسر و تنها دو نفرشان دختر بودند و اموال فراواني براي او فراهم آمد و يكصد و سه سال عمر كرد. به گفته الاصابه در خلافت عمر به بصره معلم فقه و احكام رفت و در سال 91 هجري در بصره وفات كرد و در همان شهر مدفون گرديد به گفته معجم الرجال علامه خوئي اعلالله مقامه اين مرد از مرتدين و منكرين ولايت علي بود و مورد نفرين علي (ع) قرار گرفت مبتلا به بيماري برص شد. چون علي (ع) بعد از انكار او فرمود (اللهم اذم انسا بوضح لا يستره) انس را به برصي مبتلا كن كه نتواند آن را مخفي نگاه دارد. (معجم الرجال ج 3 ص 239). ام سليم در جنگ حسنين حاضر بوده خنجري به كمر بسته بود ابوطلحه شوهرش از رسول خدا خواست كه خنجر را به زمين بگذارد. حضرت فرمود: او با آن خنجر دشمنان را از من دور مي سازد و او محافظ من است.ابوطلحه از جمله نقبائي است كه قبل از هجرت پيامبر با راهنمائي ام سليم

ايمان آورد و در پيمان عقبه (محلي است بين مكه و مدينه) انجام گرفت و در غزوه بدر و احد و خندق و سائر مشاهد حضور داشته و از جمله تيراندازان قابل بود و در سال 32 و 33 هجري در مدينه وفات كرد. در زمان رسول خدا روزه نمي گرفت بعلت بودن او در جنگها بعد از رحلت رسول خدا كسي او را مفطر نديد تمام ايام را روزه مي گرفت غير از عيد فطر و عيد اضحي. اين همان زن است كه مرگ پسرش را از ابوطلحه پنهان نمود و با او مجامعت نمود پس از غسل گفت اگر كسي به شما امانت بدهد. سپس آن را پس بگيرد ناراحت مي شويد؟ ابوطلحه گفت ناراحت نمي شوم گفت خداوند امانت خود را تحويل گرفت. اين خبر به رسول خدا رسيد خوشحال شد و از زناشوئي آنها پسري به دنيا آمد رسول خدا نام او را عبدالله گذاشت و دعا فرمود همه قاري قرآن شدند بحارالانوار ج 3 ص 406.

[696] در مورد هزار ركعت نماز شعري در پاورقي صفحات قبل گذشت.

[697] بحار ج 25 ص 185.

[698] ذكر طاووس: مولاي ظلمت نفسي و اغتررت بزينتي فاغفرلي.

[699] ذكر خروس: من عرف الله لم ليس ذكره.

[700] ذكر كلاغ يا رازق ابعث بالرزق الحلال.

[701] ذكر نعامه: لا معبود سوي الله.

[702] ذكر فيل: لا يغني عن الموت فوة و لا حيلة.

[703] ذكر سك: كفي بالمعاصي ذلا.

[704] ذكر كرگدن: اغثني و الا هلكت يا مولاي.

[705] بحار ج 66 ص 34 المناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 68.

[706] بحار ج 44 ص 186 اثبات الهداء ج 5 ص 207.

[707] بحار ج 44 ص 180.

[708]

وي به نام محمد بن قيم الجواديه و به كنيه ابوعبدالله ملقب به علامه شمس الدين و به مذهب حنبلي معروف است. در سال 751 وفات كرده و از جمله تأليفاتش «الطرق الحكميه في السياسته الشرعيه» است.

[709] الطرق الشرعيه طبع قاهره ص 38.

[710] نور الابصار ص 125.

[711] منظور از ابي دون ابي بكر است و به جهت تقيه با اين عبارت گفته است (دون يعني خسيس).

[712] جلاء العيون، سيد عبدالله شبر ج 2 ص 40.

[713] مناقب آل ابيطالب ج 4 ص 52.

[714] بحار ج 44 ص 481.

[715] بحار ج 44 ص 187.

[716] من لا يحضره الفقيه باب استسقاء حديث 535 بحار ج 91 ص 321.

[717] قمقام 455.

[718] كامل ابن اثير ج 3 ص 283.

[719] مناقب جلد 4 ص 51.

[720] كفاية الطالب گنجي شافعي ص 287.

[721] احقاق الحق ج 11 ص 530.

[722] بحار ج 78 ص 166.

[723] سوره الصافات آيه 83.

[724] بحار ج 68 ص 156.

[725] شايد منظور جابر جعفي باشد.

[726] امال طوسي ج 1 ص 289.

[727] خصال صدوق ج 1 ص 51.

[728] بحار ج 68 ص 156.

[729] بحار ج 68 ص 156.

[730] بحار ج 68 ص 157.

[731] سوره ي شورا آيه ي 30.

[732] بحار ج 68 ص 158.

[733] بحار ج 68 ص 164.

[734] بحار ج 68 ص 167.

[735] كافي ج 2 ص 233.

[736] كافي ج 2 ض 233.

[737] كافي ج 2 ص 233 و خصال شيخ صدوق ج 1 ص 142.

[738] ارشاد صفحه 236.

[739] بنا بگفته قمقام صفحه 662 طبع جديد: ام اسحاق دخترش فاطمه را بعد از مرگ شوهر اولي او به اصرار به عبدالله بن عمر بن عثمان تزويج نمود، كه تفصيل آن در ترجمه ي

فاطمه خواهد آمد. از اين خبر معلوم مي شود اين بانو در قيد حيات بوده.

[740] ارشاد و صفحه 237.

[741] علامه ي فقيه محمد بن احمد بن ادريس حلي (رضوان الله عليه) در كتاب سرائر گويد: علي بن الحسين را بايد در حائر مقدس زيارت كرد و او اولين كسي است كه از آل ابوطالب به سعادت شهادت نايل آمد. او در زمان خلافت عثمان ولادت يافته و از جد بزرگوارش اميرالمؤمنين روايت نموده. وي سپس به مفيد (عليه الرحمه) حمله كرده كه او فقيه بود و از فن او خارج است كه درباره ي تاريخ قضاوت كند و زين العابدين را به نام علي اكبر و پسر بزرگ حسين به شمار آورد، در حالي كه علي اكبر همان است كه در كربلا شهيد شد و زين العابدين كوچكتر از اوست. (سرائر صفحه 154-55).

[742] ارشاد مفيد صفحه 237.

[743] يزدجرد بن شيروية بن خسرو پرويز بن انوشيروان بن قباد.

[744] نيط معني زيادي دارد 1- رك قلب 2- جنازه 3- مرگ 4- آويزان كردن چيزي به لباس يا كردن بچه معني چهارم منظور است.

[745] تمائم جمع تميمه است به معني مهره و يا طلسمي كه به گردن اطفال آويزان مي كنند براي دفع چشم خلاصه ترجمه شعر براستي نوجواني كه از پيوند دو نژاد خسرو هاشم بوجود آمده همانا برترين و شايسته ترين كسي است كه بر او تمائم (دفع كننده ها طلسمها) آويزان شود.

[746] الامام زين العابدين (مقرم) ص 30-428 و خلاصه البيان في احوال شاه زنان علامه مظفري ص 6.

[747] خرائج المناقب ج 4 ص 48.

[748] رياحين الشريعه ج 3 ص 14.

[749] ؟ صلامة؟ ص 105.

[750] رياحين الشريعه ج 3 ص 13.

[751]

علامه مجلسي در بحار گويد وقتي عبدالله بن كريز پسر خاله ي عثمان بن عفان در سال 33 خراسان را فتح كرد. دختران يزدجرد را نزد عثمان فرستاد و او يكي را به حسين (ع) بخشيد. معلوم مي شود كه اين همان روايت فوق الذكر است.

[752] ارشاد مفيد صفحه 237.

[753] بحار ج 4 ص 330.

[754] عروة بن مسعود ثقفي از اهل طائف و رئيس شهر بود. او نه تنها در طائف بزرگ و محترم بود، بلكه در قسمت عمده ي حجاز او را به بزرگي مي شناختند. لذا مشركان مكه رسالت پيغمبر را استبعاد مي كردند و مي گفتند چرا خداوند قرآن را توسط بزرگ مكه وليد بن مغيره مخزومي و يا بزرگ طائف عروة بن مسعود نفرستاد. قرآن گفتار آنان را چنين آورد «لو لا نزل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم.» (زخرف آيه 31). اين مرد بقدري زيبا بود پيغمبر درباره ي وي فرموده كه انبياء را به من نشان دادند عيسي بن مريم بسيار شباهت داشت به عروة بن مسعود و ابراهيم به من؛ جبرئيل به دهيه ي كلبي. و در غوغاي حديبيه كه در سال ششم رسول الله به عزم عمره مي خواست وارد مكه شود و قريش سخت ايستادگي مي كردند. همان عروه را واسطه صلح به خدمت رسول اكرم فرستادند. گو اينكه پيغمبر همان جواب را فرمود كه قبلا به بزرگان مكه گفته بود، كه به جنگ نيامده ام و منظور من صرفا زيارت خانه خداست. ولي نكته ي جالب كه دليل عقل و كياست عروه است اين است كه عظمت و موقعيت پيغمبر را و ميزان محبوبيت او را در ميان قوم خود به اهل مكه فهمانيد

و آنها را براي صلح آماده ساخت. وي به هنگام محاصره ي طائف در شهر نبود و جهت آموزش ساختن منجيق و زره پوش به كشور اردن شهر جرش رفته بود زيرا شنيده بود كه پيغمبر اسلام اين دو اسلحه را دارد. پس از مراجعت و تحقيق از وضع پيغمبر (ص) نور ايمان در قلبش تابيد ماه ربيع الاول سال نهم هجرت به مدينه آمد و اسلام را قبول كرد و اجازه خواست برگردد و مردم را به اسلام دعوت كند. پيغمبر (ص) فرمود من نخوت عجيبي در اهل طائف ديدم كه شما را مي كشند. عروة شب اول وارد شد و به هنگام طلوع فجر اذان گفت. مردي از قبيله ي بني مالك تيري به او زد و با همان زخم مرد. بزرگان طائف مسلح شدند و گفتند از پا ننشينيم تا ده نفر از بزرگان بني مالك را نكشيم. عروه صلاح ندانست و گفت درباره ي من خونريزي نكنيد اين كرامتي بود كه خداوند مرا به آن مفتخر ساخت (اسد الغابه ج 3 ص 405 سفينة البحار ج 2 ص 83) وقتي پيغمبر (ص) خبر قتل او را شنيد فرمود: مثل عروة مثل صاحب «يس» است كه قوم خود را دعوت كرد او را كشتند. (سفينة ج 2 ص 183).

[755] خيرات حسان لفظ «ليلي».

[756] اثرم مردي را گويند كه يكي از دندانهاي پيشين او افتاده و يا شكسته باشد و در زن ثرماء گفته مي شود.

[757] الدر المنثور، تأليف زينب فواز ص 303.

[758] خوانندگان محترم درباره ي وفاداري و عشق و علاقه ي رباب به حسين (ع) و مراتب محبوبيت او در نظر حسين و اقامه ي ماتم پس از حسين

تا دم مرگ، به كتاب شهر حسين تأليف نگارنده مراجع كنيد.

[759] قمقام طبع جديد ص 530.

[760] ارشاد صفحه 236.

[761] حافظ عبدالعزيز بن ابي نصر مبارك مشهور به ابن الاخضر حنبلي، تأليفات بسياري دارد كه از جمله ي آنها معالم العترة النبويه و معارف اهل بيت الفاطميه است. علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه همين كتاب را بواسطه ي تاج الدين علي بن انجب بن الساعي از خود مؤلفش روايت مي نمايد. وي شش شوال سال 611 هجرت در هشتاد و شش سالگي در بغداد وفات كرد و در باب الحرب به خاك سپرده شد (ريحانة الادب ج 5 ص 245 لفظ ابن الاخضر).

[762] ناسخ جلد 6 ص 497.

[763] ناسخ جلد 6 ص 498.

[764] اسعاف الراغين مطبوع در حاشيه ي نور الابصار، طبع مصر ص 195، او در مدفن سكينه چيز عجيبي را مدعي شده و گويد مدفن سكينه در مراغه نزد قبر نفيسه است! در حاليكه به اتفاق تاريخ مدفن اين بانو در مدينه است كه مشروحا درباره ي آن سخن خواهيم گفت.

[765] وي يوسف بن قيز اوغلي تركي حنبلي و سپس حنفي بغدادي ملقب به شمس الدين عالم مورخ و واعظ خوشبيان بوده است. او نخست به عقيده ي حنبلي بوده و از جد مادريش عبدالرحمن بن علي بن جوزي مشهور به ابن جوزي اخذ علم نموده. سپس در هيجده سالگي در اوائل قرن ششم به جهانگردي پرداخته تا به دمشق رسيده و در حوزه ي درس فقهي جمال الدين محمود حصري حاضر شده و مذهب حنفي را انتخاب كرده است. از تأليفات اوست: تذكرة الخواص الامه في خصائص الائمه (و يا تذكرة الخواص في مناقب اميرالمؤمنين) و

مرآت الزمان، در تاريخ مصر و در چهل مجلد. وي در سال 644 در دمشق وفات كرده: (ريحانة الادب ج 2 ص 159).

[766] ناسخ جلد 6 صفحه 498.

[767] مدرس، سيد محمدرضا پسر محمد مؤمن امامي خاتون آبادي اصفهان معروف به مدرس از بزرگان علماي قرن دوازدهم، اواخر عهد صفويه بوده و جنات الخلود را كه كتابي است لطيف و بسيار مفيد و بر محتواي در شرح اسماء حسيني و شرح تاريخ انبياي مشهور و ائمه ي اطهار و پادشاهان و خلفاي بني اميه و بني عباسي و ملل و اديان مختلف و تعليم جهت قبيله ي برخي از شهرها و بلوك هاو ساير اطلاعات مفيد ديگر براي شاه سلطان حسين صفوي تحفه فرستاد و در اواخر 1125 مطابق نام همان كتاب «جنات الخلود» به حروف ابجد (1125) شروع به تأليف كرد و در اوائل سال 1127 مطابق عدد ابجدي (باغ عدن 1127) به اتمام رسانيد. در اول كتاب گويد كه 15 ماه تمام زحمت كشيدم تا اين مجموعه را گرد آوردم و شهرت امامي وي از آن جهت است كه خاندان او به امام زاده زين العابدين كه از اولاد علي بن جعفر (ع) و در اصفهان مدفون است انتساب دارند. از تأليفات اوست ابواب الهدايه و خزائن الانوار در تفسير. سال وفاتش معلوم نشده (ريحانة الادب ج 3 ص 504).

[768] جنات الخلود ص 22.

[769] دو نفر ابن قتيبه از علماي قرن سوم معروف است يكي سعيد بن مسلم بن قتيبه كه در بصره ولادت يافته و در خراسان متولد شد و از قبيله باهل است و با مأمون عباسي معاصر بوده و از محدثين عالي مقام

بوده است. دومي كه منظور قمقام و ساير ارباب تاريخ است عبدالله بن مسلم بن قتيبه مروزي الاصل بغدادي الولاده ي دينوري الاقامه و باهلي القبيله است كه در 14 رشته تأليفاتي از خود به يادگار گذاشته است و در سال 270 و يا 71 و يا 276 در اوائل غيبت صغري درگذشته. (ريحانة الادب صفحه 113).

[770] قمقام ص 656.

[771] قمقام ص 656.

[772] منتهي الامال جلد 4 صفحه 204، طبع تهران كتابفروشي مصطفوي.

[773] كتاب حاويه في مثالب المعاويه، تأليف قاسم بن احمد مأموني سني است ولكن در فهرست كتابخانه هاي معروف، نامي از اين كتاب نيامده.

[774] حمزاوي شيخ حسن مصري از فصلاي فرقه مالكيه است حافظ قرآن بود. كتابهاي نفيسي دارد از جمله نفحات النبويه في الفضائل العاشوريه است در سال 1303 ق فوت كرده ريحانة الأدب ج 1 ص 340.

[775] معالي السبطين ج 2 صفحه 127.

[776] قمقام ص 657.

[777] خلاصه از ج 3 رياحين الشريعه صفحه 258-59.

[778] قمقام طبع جديد صفحه 658.

[779] خصائص فاطميه.

[780] رياحين الشريعه ج 3 صفحه 258.

[781] در المنثور، زينب فواز مصري از ص 245 الي 246.

[782] رياحين الشريعه ج 3 ص 265.

[783] رياحين الشريعه ج 3 ص 268.

[784] آغاني ابوالفرج.

[785] قمقام ص 665 طبع جديد.

[786] وقايع الايام محرم ص 374.

[787] آغاني ج 14 ص 392.

[788] رياحين الشريعه جلد 3 صفحه 281.

[789] قرب الاسناد حميري ج 2 ص 16.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109