چهارده اختر تابناك: زندگاني چهارده معصوم عليهم السلام قسمت مربوط به امام سجاد علیه السلام

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : چهارده اختر تابناك: زندگاني چهارده معصوم عليهم السلام/ تاليف احمد احمدي بيرجندي.

مشخصات نشر : تهران: آستان قدس رضوي،شركت به نشر ، 1389.

مشخصات ظاهري : 255ص.16×11.5س م.

فروست : انتشارات آستان قدس رضوي، شركت به نشر؛ 79 .

يادداشت : چاپ بيست و دوم.

شماره كتابشناسي ملي : 2781029

معصوم ششم: حضرت امام زين العابدين - امام چهارم

«هذا الذي تعرف البطحاء و طأته و البيت يعرفه و الحل و الحرم». اين، كه تو او را نمي شناسي، همان كسي است كه سرزمين «بطحا» جاي گامهايش را مي شناسد و كعبه و حل و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند. اين، فرزند بهترين همگي بندگان خداست... اين، همان علي است، كه پدرش پيامبر خداست. اين فرزند فاطمه سرور بانوان جهان است... آري، او به قله ي مجد و عظمت و ستيغ جلال و عزتي نسب همي برد كه مسلمانان عرب و عجم از رسيدن به آن فرو مانده و به زانو درآمده اند... (ترجمه ي از قصيده ي فرزدق) [ صفحه 124] نام معصوم ششم علي (ع) است. وي فرزند حسين بن علي بن ابيطالب (ع) و ملقب به «سجاد» و «زين العابدين» مي باشد. امام سجاد در سال 38 هجري در مدينه ولادت يافت. حضرت سجاد در واقعه ي جانگداز كربلا حضور داشت ولي به علت بيماري و تب شديد از آن حادثه جان به سلامت برد، زيرا جهاد از بيمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه ي علاقه اي كه فرزندش به شركت در آن واقعه داشت - به او اجازه ي جنگ كردن نداد. مصلحت الهي اين بود كه آن رشته گسيخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ، يعني امامت و ولايت گردد. اين بيماري موقت چند روزي بيش ادامه نيافت و پس

از آن حضرت زين العابدين 35 سال عمر كرد كه تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپري شد. سن شريف حضرت سجاد (ع) را در روز دهم محرم سال 61 هجري كه بنا به وصيت پدر و امر خدا و رسول خدا (ص) به امامت رسيد به اختلاف روايات در حدود بيست و چهار سال نوشته اند. مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور «شهربانو» دختر يزدگرد ساساني بوده است [1] . [ صفحه 125] آنچه در حادثه ي كربلا بدان نياز بود، بهره برداري از اين قيام و حماسه ي بي نظير و نشر پيام شهادت حسين (ع) بود، كه حضرت سجاد (ع) در ضمن اسارت با عمه اش زينب (ع) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بي نظير در جهان آن روز فرياد كردند. فريادي كه طنين آن قرنهاست باقي مانده و براي هميشه - جاودان خواهد ماند. واقعه ي كربلا با همه ي ابعاد عظيم و بي مانندش پر از شور حماسي و وفا و صفا و ايمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پايان آمد؛ اما مأموريت حضرت سجاد (ع) و زينب كبري از آن زمان آغاز شد. اهل بيت اسير را از قتلگاه عشق و راهيان بسوي (الله) و از كنار نعش هاي پاره پاره به خون خفته جدا كردند. حضرت سجاد (ع) را در حال بيماري بر شتري بي هودج سوار كردند و دو پاي حضرتش را از زير شكم آن حيوان به زنجير بستند. ساير اسيران را نيز بر شتران سوار كرده روانه ي كوفه نمودند. كوفه اي كه در زير سنگيني و خفقان حاكم بر آن بهت زده بر جاي

مانده بود، و جرأت نفس كشيدن نداشت، زيرا ابن زياد دستور داده بود رؤساي قبايل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارج شوند. در چنين حالتي دستور داد سرهاي مقدس شهداء را بين سركردگان قبايلي كه در كربلا بودند تقسيم و سر امام شهيد حضرت اباعبدالله الحسين را در جلو كاروان حمل كنند. بدين صورت كاروان را وارد شهر كوفه نمودند. عبيدالله زياد مي خواست وحشتي در مردم ايجاد كند و اين فتح نمايان خود را به چشم مردم آورد. با اين تدبيرهاي امنيتي چه شد كه نتوانستند جلو بيانات آتشين و پيام كوبنده ي زن پولادين تاريخ حضرت زينب را بگيرند؟ گويي مردم كوفه تازه از خواب بيدار شده و دريافته اند كه اين اسيران اولاد علي (ع) و فرزندان پيغمبر اسلام (ص) مي باشند كه [ صفحه 126] مردانشان در كربلا نزديك كوفه به شمشير بيداد كشته شده اند. همهمه از مردم برخاست و كم كم تبديل به گريه شد. حضرت سجاد (ع) در حال اسارت و خستگي و بيماري به مردم نگريست و فرمود: اينان بر ما مي گريند؟ پس عزيزان ما را چه كسي كشته است؟ زينب خواهر حسين (ع) مردم را امر به سكوت كرد و پس از حمد و ثناي خداوند متعال و درود بر پيامبر گرانقدرش، حضرت محمد (ص) فرمود: «... اي اهل كوفه، اي حيلت گران و مكر انديشان و غداران، هرگز اين گريه هاي شما را سكون مباد. مثل شما، مثل زني است كه از بامداد تا شام رشته ي خويش مي تابيد و از شام تا صبح به دست خود باز مي گشاد. هشدار كه بناي ايمان بر

مكر و نيرنگ نهاده ايد...». سپس حضرت زينب (ع) مردم كوفه را سخت ملامت فرمود و گفت: «همانا دامان شخصيت خود را با عاري و ننگي بزرگ آلوده كرديد كه هرگز تا قيامت اين آلودگي را از خود نتوانيد دور كرد. خواري و ذلت بر شما باد. مگر نمي دانيد كدام جگر گوشه از رسول الله (ص) را بشكافتيد، و چه عهد و پيمان كه بشكستيد، و بزرگان عترت و آزادگان ذريه ي او را به اسيري برديد، و خون پاك او به ناحق ريختيد...». مردم كوفه آن چنان ساكت و آرام شدند كه گويي مرغ بر سر آنها نشسته! سخنان كوبنده ي زينب (ع) كه گويا از حلقوم پاك علي (ع) خارج مي شد، مردم بي وفاي كوفه را دچار بهت و حيرت كرد. شگفتا اين صداي علي (ع) است كه گويا در فضاي كوفه طنين انداز است... امام سجاد (ع) عمه اش را امر به سكوت فرمود. [ صفحه 127] ابن زياد دستور داد امام سجاد (ع) و زينب كبرا و ساير اسيران را به مجلس وي آوردند، و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسين (ع) و اسيران كربلا به حد اعلا رسانيد، و آنچه در چنته دنائت و رذالت داشت نشان داد، و آنچه لازمه ي پستي ذاتش بود آشكار نمود.

پيام خون و شهادت

ابن زياد يا پسر مرجانه اسيران كربلا را پس از مكالماتي كه در مجلس او با آنان روي داد، دستور داد به زنداني پهلوي مسجد اعظم كوفه منتقل ساختند، و دستور داد سر مقدس امام (ع) را در كوچه ها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند. يزيد در جواب نامه ي ابن زياد كه خبر شهادت حسين (ع) و

يارانش و اسير كردن اهل و عيالش را به او نوشته بود، دستور داد: سر حسين (ع) و همه يارانش را و همه ي اسيران را به شام بفرستند. بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجير نهاده بر شتر سوارش كردند و اهل بيت را چون اسيران روم و زنگبار بر شتران بي جهاز سوار كردند و راهي شام نمودند. اهل بيت عصمت از راه بعلبك به شام وارد شدند. روز اول ماه صفر سال شصت و يكم هجري - شهر دمشق غرق در شادي و سرور است زيرا يزيد اسيران كربلا را كه اولاد پاك رسول الله هستند، افراد خارجي و ياغيگر معرفي كرده كه اكنون در چنگ آنهايند - يزيد دستور داد اسيران و سرهاي شهداء را از كنار «جيرون» كه تفريحگاه خارج از شهر و محل عيش و عشرت يزيد بود عبور دهند. يزيد از منظر جيرون اسيران را تماشا مي كرد و شاد و مسرور به نظر مي رسيد. همچون فاتحي بلامنازع! در كنار كوچه ها مردم ايستاده بودند و تماشا مي كردند. پيرمردي از [ صفحه 128] شاميان جلو آمد و در مقابل قافله ي اسيران بايستاد و گفت: «شكر خداي را كه شما را كشت و شهرهاي اسلام را از شر مردان شما آسوده ساخت و اميرالمؤمنين يزيد را بر شما پيروزي داد». امام زين العابدين (ع) به آن پيرمردي كه در آن سن و سال از تبليغات زهرآگين اموي در امان نمانده بود فرمود: «اي شيخ، آيا قرآن خوانده اي؟». گفت: آري. فرمود: اين آيه را قرائت كرده اي: قل لا أسئلكم عليه أجرا الا المودة في القربي [2] گفت: آري. امام (ع) فرمود: آن خويشاوندان

كه خداوند تعالي به دوستي آنها امر فرموده، و براي رسول الله اجر رسالت قرار داده مائيم. سپس آيه ي تطهير را كه در حق اهل بيت پيغمبر (ص) است تلاوت فرمود: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. [3] پيرمرد گفت: اين آيه را خوانده ام. امام (ع) فرمود «مراد از اين آيت مائيم كه خداوند ما را از هر آلايش ظاهر و باطن پاكيزه داشته است. «پيرمرد بسيار تعجب كرد و گريست و گفت چقدر من بي خبر مانده ام. سپس به امام (ع) عرض كرد: اگر توبه كنم آيا توبه ام پذيرفته است؟ امام (ع) به او اطمينان داد. اين پيرمرد را به خاطر همين آگاهي شهيد كردند. باري، قافله ي اسيران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند. سپس آنها را در حالي كه به طنابها بسته بودند به زنداني منتقل كردند. چند روزي را در زندان گذراندند. زنداني خراب. به هر حال يزيد در نظر داشت با دعوت از برجستگان هر مذهب و سفيران و بزرگان و چاپلوسان [ صفحه 129] درباري مجلسي فراهم كند تا پيروزي ظاهري خود را به همه نشان دهد. در اين مجلس يزيد همان جسارتي را نسبت به سر مقدس حضرت سيدالشهداء انجام داد كه ابن زياد دست نشانده ي پليدش در كوفه انجام داده بود. چوبدستي خود را بر لب و دنداني نواخت كه بوسه گاه حضرت رسول الله (ص) و علي مرتضي و فاطمه زهرا عليهماالسلام بوده است. وقتي زينب (ع) اين جسارت را از يزيد مشاهده فرمود و اولين سخني كه يزيد به حضرت سيد سجاد (ع) گفت چنين بود «شكر خداي را كه شما

را رسوا ساخت» بي درنگ حضرت زينب (ع) در چنان مجلسي برپاخاست. دلش به جوش آمد و زبان به ملامت يزيد و يزيديان گشود و با فصاحت و بلاغت علوي پيام خون و شهادت را بيان فرمود، و در سنگر افشاگري پرده از روي سيه كاري يزيد و يزيديان برداشت، و خليفه ي مسلمين را رسواتر از مردم كوفه نمود. اما يزيد سر به زير انداخت و آن ضربات كوبنده و بر باد دهنده ي شخصيت كاذب خود را تحمل كرد، و تنها براي جواب بيتي خواند كه ترجمه آن اينست: «ناله و ضجه از داغديدگان رواست و زنان اجير نوحه كننده را مرگ در گذشته آسان است».

امام سجاد علیه السلام در دمشق

علاوه بر سخناني كه حضرت سجاد (ع) با استناد به قرآن كريم فرمود و حقيقت را آشكار كرد، حضرت زين العابدين (ع) وقتي با يزيد روبرو شد - در حالي كه از كوفه تا دمشق زير زنجير بود - فرمود: اي يزيد، به خدا قسم، چه گمان مي بري اگر پيغمبر خدا (ص) ما را به اين حال بنگرد؟ اين جمله چنان در يزيد اثر كرد كه [ صفحه 130] دستور داد زنجير را از آن حضرت برداشتند، و همه ي اطرافيان از آن سخن گريستند. فرصت بهتري كه در شام به دست امام چهارم آمد روزي بود كه خطيب رسمي بالاي منبر رفت، و در بد گويي علي (ع) و اولاد طاهرينش و خوبي معاويه و يزيد داد سخن داد. امام سجاد (ع) به يزيد گفت به من هم اجازه مي دهي روي اين چوبها بروم، و سخناني بگويم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براي مردم موجب اجر و ثواب

باشد؟ يزيد نمي خواست اجازه دهد، زيرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده ي عصمت عليهم السلام آگاه بود و بر خود مي ترسيد. مردم اصرار كردند. ناچار يزيد قبول كرد. امام چهارم (ع) پاي به منبر گذاشت و آن چنان سخن گفت كه دلها از جا كنده شد و اشكها يكباره فرو ريخت، و شيون از ميان زن و مرد برخاست. خلاصه ي بيانات امام (ع) چنين بود: «اي مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برتري ما بر ديگران بر هفت پايه است. علم نزد ماست، حلم نزد ماست جود و كرم نزد ماست، فصاحت و شجاعت نزد ماست، دوستي قلبي مؤمنين مال ماست. خدا چنين خواسته است كه مردم با ايمان ما را دوست بدارند، و اين كاري است كه دشمنان ما نمي توانند از آن جلوگيري كنند. سپس فرمود: پيغمبر خدا محمد (ص)، از ماست؛ وصي او علي بن ابيطالب از ماست، حمزه ي سيدالشهداء از ماست، جعفر طيار از ماست، دو سبط اين امت حسن و حسين (ع) از ماست، مهدي اين امت و امام زمان از ماست». سپس امام خود را معرفي كرد و كار به جايي رسيد كه خواستند سخن [ صفحه 131] امام را قطع كنند، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگويد. امام (ع) سكوت كرد. تا مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله. امام عمامه از سر بر گرفت و گفت: اي مؤذن تو را به حق همين محمد خاموش باش. سپس رو به يزيد كرد و گفت: آيا اين پيامبر ارجمند جد تو است يا جد ما؟ اگر بگويي جد تو است همه مي دانند دروغ

مي گويي، و اگر بگويي جد ماست پس چرا فرزندش حسين (ع) را كشتي؟ چرا فرزندانش را كشتي؟ چرا اموالش را غارت كردي؟ چرا زنان و بچه هايش را اسير كردي؟ سپس امام (ع) دست برد و گريبان چاك زد و همه ي اهل مجلس را منقلب نمود. به راستي آشوبي بپا شد. اين پيام حماسي عاشورا بود كه به گوش همه مي رسيد. اين نداي حق بود كه به گوش تاريخ مي رسيد. يزيد در برابر اين اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زياد گشود، و حتي بعضي از لشكريان را كه همراه اسيران آمده بودند - به ظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد. سرانجام بيمناك شد و از آنان روي پوشيد و سعي كرد كمتر با مردم تماس بگيرد. به هر حال، يزيد بر اثر افشاگريهاي امام (ع) و پريشان حالي اوضاع مجبور شد درصدد استمالت و دلجويي حال اسيران برآيد. از امام سجاد (ع) پرسيد: آيا ميل داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد؟ امام سجاد (ع) و زينب كبري فرمودند: ميل داريم پهلوي قبر جدمان در مدينه باشيم.

حركت به مدينه

در ماه صفر سال 61 هجري اهل بيت عصمت با جلال و عزت بسوي مدينه حركت كردند. نعمان بن بشير با پانصد نفر به [ صفحه 132] دستور يزيد كاروان را همراهي كرد. امام سجاد و زينب كبري و ساير اهل بيت به مدينه نزديك مي شدند. امام سجاد (ع) محلي در خارج شهر مدينه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند. نعمان بن بشير و همراهانش را اجازه ي مراجعت داد. امام (ع) دستور داد در همان محل خيمه هايي برافراشتند.

آنگاه به بشير بن جذلم فرمود مرثيه اي بسراي و مردم مدينه را از ورود ما آگاه كن. بشير يكسر به مدينه رفت و در كنار قبر رسول الله (ص) با حضور مردم مدينه ايستاد و اشعاري سرود كه ترجمه آن چنين است: «هان! اي مردم مدينه شما را ديگر در اين شهر امكان اقامت نماند، زيرا كه حسين (ع) كشته شد، و اينك اين اشكهاي من است كه روان است. آوخ! كه پيكر مقدسش را كه به خاك و خون آغشته بود در كربلا بگذاشتند، و سرش را بر نيزه شهر به شهر گردانيدند». شهر يكباره از جاي كنده شد. زنان بني هاشم صدا به ضجه و ناله و شيون برداشتند. مردم در خروج از منزلهاي خود و هجوم به سوي خارج شهر بر يكديگر سبقت گرفتند. بشير مي گويد: اسب را رها كردم و خود را به عجله به خيمه ي اهل بيت پيغمبر رساندم. در اين موقع حضرت سجاد (ع) از خيمه بيرون آمد و در حالي كه اشكهاي روان خود را با دستمالي پاك مي كرد و به مردم اشاره كرد ساكت شوند، و پس از حمد و ثناي الهي لب به سخن گشود و از واقعه ي جانگداز كربلا سخن گفت. از جمله فرمود: «اگر رسول الله (ص) جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور مي داد، بيش از اين بر ما ستم نمي رفت، و حال اينكه به حمايت و حرمت ما سفارش بسيار شده بود. به خدا سوگند به ما رحمت و عنايت فرمايد و از دشمنان ما انتقام بگيرد». سپس امام سجاد (ع) و زينب كبري (ع) و ياران و

دلسوختگان عزاي [ صفحه 133] حسيني وارد مدينه شدند. ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله (ص) و سپس به بقيع رفتند و شكايت مردم جفا پيشه را با چشماني اشك ريزان بيان نمودند. مدتها در مدينه عزاي حسيني برقرار بود. و امام (ع) و زينب كبري از مصيبت بي نظير كربلا سخن مي گفتند و شهادت هدفدار امام حسين (ع) را و پيام او را به مردم تعليم مي دادند و فساد دستگاه حكومت را برملا مي كردند تا مردم به عمق مصيبت پي ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را ياد بگيرند. آن روز در جهان اسلام چهار نقطه ي بسيار حساس و مهم بود: دمشق، كوفه، مكه و مدينه حرم مقدس رسول الله مركز يادها و خاطره ي اسلام عزيز و پيامبر گرامي (ص). امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ايفا فرمود، و به دنبال آن بيداري مردم و قيامها و انقلابات كوچك و بزرگ و نارضايتي عميق مردم آغاز شد. از آن پس تاريخ اسلام شاهد قيامهايي بود كه از رستاخيز حسيني در كربلا مايه مي گرفت، از جمله واقعه ي حره كه سال بعد اتفاق افتاد، و كارگزاران يزيد در برابر قيام مردم مدينه كشتارهاي عظيم به راه انداختند. اولاد علي (ع) هر يك در گوشه و كنار درصدد قيام و انتقام بودند تا سرانجام به قيام ابومسلم خراساني و انقراض سلسله ي ناپاك بني اميه منتهي شد. مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غير عادلانه ي خلفاي بني اميه و بني عباس به صورتهاي مختلف در مسلمانان به خصوص در شيعيان علي (ع) در طول تاريخ زنده شد و شيعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز كه

حامل پيام خون و شهادت بود در صحنه ي تاريخ معرفي گرديد. گرچه شيعيان هميشه زجرها ديده و شكنجه ها بر خود هموار كرده اند، ولي هميشه اين روحيه ي [ صفحه 134] انقلابي را حتي تا امروز - پس از چهارده قرن - در خود حفظ كرده اند. امام سجاد (ع) گرچه به ظاهر در خانه نشست ولي هميشه پيام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بيان مي فرمود و با خواص شيعيان خود مانند «ابوحمزه ي ثمالي» و «ابوخالد كابلي» و... در تماس بود، و در عين حال به امر به معروف و نهي از منكر اشتغال داشت، و شيعيان خاص وي معارف ديني و احكام اسلامي را از آن حضرت مي گرفتند، و در ميان شيعيان منتشر مي كردند، و از اين راه ابعاد تشيع توسعه فراواني يافت. بر اثر اين مبارزات پنهان و آشكار بود كه براي بار دوم امام سجاد را به امر عبدالملك خليفه ي اموي، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كردند، و بعد از زماني به مدينه برگرداندند [4] . امام سجاد (ع) در مدت 35 سال امامت با روشن بيني خاص خود هر جا لازم بود، براي بيداري مردم و تهييج آنها عليه ظلم و ستمگري و گمراهي كوشيد، و در موارد بسياري به خدمات اجتماعي وسيعي در زمينه ي حمايت بينوايان و خاندانهاي بي سرپرست پرداخت، و نيز از طريق دعاهايي كه مجموعه ي آنها در صحيفه ي سجاديه گرد آمده است، به نشر معارف اسلام و تهذيب نفس و اخلاق و بيداري مردم اقدام نمود.

صحيفه ي سجاديه

كه از ارزنده ترين آثار اسلامي است شامل 57 دعا است كه مشتمل بر

دقيق ترين مسائل توحيدي و عبادي و اجتماعي و اخلاقي است، و بدان زبور آل محمد (ص) نيز مي گويند. [ صفحه 135] يكي از حوادث تاريخ كه دورنمايي از تلألؤ شخصيت امام سجاد (ع) را به ما مي نماياند - گرچه سراسر زندگي امام درخشندگي و شور ايمان است - قصيده اي است كه فرزدق شاعر در مدح امام (ع) در برابر كعبه معظمه سروده. مورخان نوشته اند: «در دوران حكومت وليد بن عبدالملك اموي، وليعهد و برادرش هشام بن عبدالملك به قصد حج، به مكه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجدالحرام گذاشت. چون به منظور استلام [5] حجرالأسود به نزديك كعبه رسيد، فشار جمعيت ميان او و حطيم حائل شد، ناگزير قدم واپس نهاد و بر منبري كه براي وي نصب كردند، به انتظار فرو كاستن ازدحام جمعيت بنشست و بزرگان شام كه همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشاي مطاف پرداختند. در اين هنگام كوكبه ي جلال حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام كه سيمايش از همگان زيباتر و جامه هايش از همگان پاكيزه تر و شميم نسيمش از همه ي طواف كنندگان دلپذيرتر بود، از افق مسجد بدرخشيد، و به مطاف درآمد، و چون به نزديك حجرالاسود رسيد، موج جمعيت در برابر هيبت و عظمتش واپس نشست و منطقه ي استلام را در برابرش خالي از ازدحام ساخت، تا به آساني دست به حجر بسود و به طواف پرداخت. تماشاي اين منظره موجي از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبدالملك برانگيخت، و در همين حال كه آتش كينه در درونش زبانه مي كشيد، يكي از بزرگان شام رو به او كرد و با لحني

آميخته به حيرت [ صفحه 136] گفت: اين كيست كه تمام جمعيت به تجليل و تكريم او پرداختند، و صحنه ي مطاف براي او خلوت گرديد؟ هشام با آن كه شخصيت امام را نيك مي شناخت، اما از شدت كينه و حسد و از بيم آنكه درباريانش به او مايل شوند و تحت تأثير مقام و كلامش قرار گيرند، خود را به ناداني زد و در جواب مرد شامي گفت: «او را نمي شناسم». در اين هنگام روح حساس ابوفراس (فرزدق) از اين تجاهل [6] و حق كشي سخت آزرده شد و با آنكه خود شاعر دربار اموي بود، بدون آنكه از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خويي آن امير مغرور خودكامه بر جان خود بينديشد، رو به مرد شامي كرد و گفت: «اگر خواهي تا شخصيت او را بشناسي از من بپرس، من او را نيك مي شناسم». آن گاه فرزدق در لحظه اي از لحظات تجلي ايمان و معراج روح، قصيده ي جاويدان خود را كه از الهام وجدان بيدارش مايه مي گرفت با حماسه هاي افروخته و آهنگي پر شور سيل آسا بر زبان راند و اينك دو بيتي از آن قصيده و قسمتي از ترجمه آن: هذا الذي تعرف البطحاء و طأته و البيت يعرفه و الحل و الحرم هذا الذي احمد المختار والده صلي عليه الهي ما جري القلم «اينكه تو او را نمي شناسي، همان كسي است كه سرزمين «بطحاء» جاي گامهايش را مي شناسد و كعبه و حل و حرم در شناسائيش همدم و [ صفحه 137] همقدمند». اين كسي است كه احمد مختار پدر اوست، كه تا هر زمان قلم قضا در كار باشد،

درود و رحمت خدا بر روان پاك او روان باد... اين فرزند فاطمه، سرور بانوان جهان است و پسر پاكيزه گوهر وصي پيغمبر است، كه آتش قهر و شعله ي انتقام خدا از زبانه ي تيغ بيدريغش همي درخشد...». و از اين دست اشعاري سرود كه همچون خورشيد بر تارك آسمان ولايت مي درخشد و نور مي پاشد. وقتي قصيده ي فرزدق به پايان رسيد، هشام مانند كسي كه از خوابي گران بيدار شده باشد، خشمگين و آشفته به فرزدق گفت: «چرا چنين شعري - تاكنون - در مدح ما نسروده اي؟ فرزدق گفت: «جدي بمانند جد او و پدري همشأن پدر او و مادري پاكيزه گوهر مانند مادر او بياور تا تو را نيز مانند او بستايم». هشام بر آشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوائز حذف كنند و او را در سرزمين «عسفان» ميان مكه و مدينه به بند و زندان كشند. چون اين خبر به حضرت سجاد (ع) رسيد دستور فرمود دوازده هزار درم به رسم صله و جايزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند كه بيش از اين مقدور نيست. فرزدق صله را نپذيرفت و پيغام داد «من اين قصيده را براي رضاي خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده ام و صله اي نمي خواهم». امام (ع) صله را باز پس فرستاد و او را سوگند داد كه بپذيرد و اطمينان داد كه چيزي از ارزش واقعي آن، در نزد خدا كم نخواهد شد [7] . [ صفحه 138] باري، اين فضايل و ارزشهاي واقعي است كه دشمن را بر سر كينه و انتقام مي آورد. چنانكه نوشته اند: سرانجام به تحريك هشام، خليفه ي اموي،

به دست وليد بن عبدالملك امام زين العابدين و سيدالساجدين (ع) را مسموم كرد و در سال 95 هجري درگذشت و در بقيع مدفون شد.

كلمات حضرت سجاد علیه السلام

اي صاحب آيات درخشان و اي نقشبند دستگاه آسمان و اي آفريننده ي روان انسان، سپاس تو را سپاسي كه به دوام تو دائم ماند، و سپاس تو را سپاسي كه به نعمت تو جاويد بپايد، و سپاس تو را سپاسي كه با كردار و احسانت برابر باشد... پروردگارا! رحمت فرست بر پاكيزه تران از اهل بيت محمد (ص) كه ايشان را براي قيام به امر خود برگزيده اي، و خزانه داران علم و نگهداران دين و جانشينان خويش در زمين و حجت هاي خويش بر بندگان خود قرار داده اي، و ايشان را به خواست خود، از پليدي و آلودگي يكباره پاك كرده اي، و وسيله ي توسل به خود و راه بهشت خود ساخته اي. پروردگارا! رحمت فرست بر محمد و آلش، چنان رحمتي كه به وسيله ي آن بخشش و اكرامت را درباره ي ايشان بزرگ گرداني، و همه چيز از عطايا و تبرعات خود را درباره ي ايشان كامل سازي، و بهره ي ايشان را از عوايد و فوايد خود سرشار كني. پروردگارا! رحمت فرست بر او و بر ايشان، رحمتي كه آغازش را حدي و مدتش را فرجامي و آخرش را پاياني نباشد. پروردگارا! بر ايشان رحمت فرست، به وزن عرش خود و آنچه زير عرش است، و به گنجايش آسمانهايت، و آنچه بالاي آنهاست و به شمار زمينهايت و آنچه در [ صفحه 139] زير آنها و ميان آنهاست. چنان رحمتي كه ايشان را به وسيله ي آن به كمال قرب خود رساني و براي تو و ايشان مايه ي

خشنودي شود، و جاودانه به نظاير آن رحمتها پيوسته باشد. خدايا تو در هر زمان دين خود را به وسيله ي پيشوايي تأييد فرموده اي كه او را براي بندگانت به عنوان علم و در كشورهايت به جاي نورافكن بر پا داشته اي، پس از آن كه پيمان او را به پيمان خود در پيوسته و او را وسيله ي خشنودي خود ساخته اي و طاعتش را واجب كرده اي و از نافرمانيش بيم داده اي و به اطاعت فرمانهايش و به باز ايستادن در برابر نهيش و به سبقت نجستن بر او و واپس نماندن از او فرمان دادي. پس او، نگهدار پناهندگان و ملجأ مؤمنان و دستاويز متمسكان و جمال جهانيان است [8] .

پاورقي

[1] مادر امام سجاد يعني شهربانو دختر يزدگرد آخرين پادشاه ساساني ايران در حدود 24 سال پيش از واقعه ي كربلا وفات كرده بود. نقل از (بررسي تاريخ عاشورا) دكتر محمد ابراهيم آيتي ص 122.

[2] سوره ي شوري، آيه ي 22.

[3] سوره ي احزاب، آيه ي 42.

[4] جلاء العيون، مرحوم مجلسي.

[5] دست كشيدن - بوسيدن - اداي احترام كردن.

[6] تجاهل: خود را به ناداني و نفهمي زدن.

[7] با تلخيص و تغيير اندك از (صحيفه ي سجاديه) ترجمه ي آقاي صدر بلاغي صفحه ي 12 و 16 و 17 بخشي از دعا كه نقل شده است نيز به ترجمه ي همين مترجم است.

[8] به (صحيفه ي سجاديه) به ترجمه ي صدر بلاغي صفحه 521 مراجعه فرماييد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109