سرشناسه : الهامي، داود، - 1316
عنوان و نام پديدآور : امامان اهل بيت عليهم السلام در گفتار اهل سنت قسمت مربوط به امام سجاد علیه السلام/ تحقيق و نگارش داود الهامي
مشخصات نشر : مكتب اسلام، 1377.
مشخصات ظاهري : ص 528
شابك : 964-91550-0-712500ريال ؛ 964-91550-0-712500ريال
وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي
يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس
موضوع : ائمه اثناعشر -- فضائل
موضوع : ائمه اثناعشر -- احاديث اهل سنت
رده بندي كنگره : BP36/5/الف 7الف 8
رده بندي ديويي : 297/95
شماره كتابشناسي ملي : م 77-15905
زهري يكي از فقهاء و محدثان بزرگ تابعي در مدينه بود و ده تن از صحابه را درك كرده بود و علوم فقهاي هفتگانه ي اهل سنت را در حفظ داشت. و اهل سنت بيش از حد او را ستوده اند. [1] . او كه شيفته ي عظمت علمي و تقوائي امام سجاد عليه السلام بود، درباره ي آن حضرت گفته است: «ما رأيت أحدا أفقه من زين العابدين» [2] . «كسي را داناتر از زين العابدين نديدم». «ما رأيت قرشيا أفضل من علي بن الحسين» [3] . «هيچ شخصيت قرشي را برتر از علي بن حسين نديدم». [ صفحه 288]
يكي از تابعان و محدثان و فقهاي هفتگانه ي مدينه بود. او درباره ي امام سجاد عليه السلام گفته است: «ما رأيت قط أفضل من علي بن الحسين». «هرگز كسي را كه افضل و برتر از علي بن حسين عليه السلام باشد، نديدم». «ما رأيت أورع منه» [4] . «پرهيزكارتر از علي بن حسين نديدم».
«و كان أفضل هاشمي أدركته» [5] . «علي بن حسين برترين هاشمي بود كه من او را درك كردم».
صاحب كتاب «الصواعق المحرقة في الرد علي أهل البدع و الزندقة» گويد: «و زين العابدين هذا هو الذي خلف أباه علما و زهدا و عبادة و كان إذا توضأ للصلاة أصفر لونه، فقيل له في ذلك فقال: أتدرون بين يدي من أقف و حكي انه كان يصلي في اليوم و الليلة ألف ركعة» [6] . «زين العابدين جانشين پدرش در علم و زهد و عبادت بود و چون براي نماز وضو مي گرفت، رنگش زرد مي شد در اين باره از او سؤال شد. فرمود: هيچ مي دانيد در مقابل چه كسي [ صفحه 289] مي ايستم؟! و گفته اند: در شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند. و گاهي از ترس خدا از هوش مي رفت» [7] .
«سفيان ثوري» كه مشايخ صوفيه او را تاج دين و ديانت و شمع زهد و هدايت خوانده اند، از امام سجاد عليه السلام بدين مضمون نقل كرده است: «مردي نزد علي بن الحسين عليه السلام آمد و به وي گفت: فلان كس تو را نكوهش كرده و حرفهاي ناشايست درباره ي تو مي گفت. امام فرمود: با من بيا تا نزد او برويم، پس به طرف خانه ي آن كس به راه افتادند مرد سخن چين پيش خود چنان گمان مي كرد كه امام به زودي از وي انتقام خواهد گرفت چون نزد او رسيدند امام فرمود: اي فلان اگر آنچه درباره ي من گفته اي درست باشد، خدا مرا بيامرزد و اگر نادرست باشد، خدا تو را بيامرزد» [8] .
«احمد بن محمد بن عبد ربه» اندلسي، صاحب كتاب «العقد الفريد»: «و كان علي بن الحسين عليه السلام اذا قام للصلاة أخذته رعدة فسئل عن ذلك، فقال: و يحكم أتدرون إلي من أقوم و من أريد أن أناجي؟!» [9] . «چون علي بن الحسين عليه السلام به نماز مي ايستاد، لرزش شديدي او را فرا مي گرفت علت آن از او سؤال شد، فرمود: واي بر شما مگر نمي دانيد در برابر چه كسي ايستاده ام؟ و با چه كسي قصد مناجات و راز و نياز دارم»؟!. [ صفحه 290]
«حج علي بن الحسين عليه السلام فلما أحرم و استوت به راحلته و اصفر لونه و انتفض و وقع عليه الرعدة و لم يستطع أن يلبي. فقيل له: ما لك لا تلبي؟ فقال: أخشي أن أقول لبيك، فيقال لي لا لبيك» [10] . «علي بن حسين به قصد حج راهي مكه شد، هنگامي كه احرام بست و بر مركب خود قرار گرفت رنگش زرد شد و لرزه بر اندامش افتاد و نتوانست لبيك بگويد. به او گفته شد چرا لبيك نمي گوئي؟ فرمود: از آن مي ترسم كه من لبيك بگويم و در جواب من گفته شود: «لا لبيك».
«لم يكن في أهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله مثل علي بن الحسين» [11] . «علي بن حسين در ميان اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله بي نظير بود». «بلغني أن علي بن الحسين كان يصلي في اليوم و الليلة ألف ركعة الي أن مات و كان يسمي زين العابدين لعبادته» [12] . «به من خبر رسيده كه علي بن حسين عليه السلام تا زنده بود در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند و به خاطر كثرت عبادتش او را «زين العابدين» نام نهادند».
«حسن بصري» از اهل بصره و از مشاهير تابعين و فيض ملاقات اكثر اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله را دريافته بود وي پيش عامه به زهد و تقوا معروف [ صفحه 291] است و صوفيان نيز او را پرورده ي نبوت و خوگرفته ي فتوت و كعبه ي عمل و علم و خلاصه ي ورع و حلم مي دانند [13] زهد و تقوا و شكوه و عظمت امام سجاد عليه السلام چنان چشم او را خيره كرده بود كه بي اختيار به پاي او بوسه مي زد. درباره ي كثرت زهد و توجه هميشگي او به خدا روايت كرده اند كه در خانه ي كعبه به امام سجاد عليه السلام برخورد و ديد كه امام به صورت ناشناسي كه نقابي بر چهره اش كشيده بود، اشعار زير را با سوز و گداز زمزه كرده و به شدت ناله مي نمود. 1 - ألا أيها المأمول في كل حاجة شكوت اليك الضر فارحم شكايتي 2 - ألا يا رجائي أنت كاشف كربتي فهب لي ذنوبي كلها و أقض حاجتي 3 - و ان اليك القصد في كل مطلب و أنت غياث الطالبين
و غايتي 4 - أتيت بأفعال قباح رديه فما في الوري خلق جني كجنايتي 5 - فزادي قليل لا أراه مبلغي أللزاد أبكي أم لبعد مسافتي؟ 6 - أتجمعني و الظالمين موافقا فأين طوافي ثم أين زيارتي؟ 7 - أتحرقني بالنار يا غاية المني فأين رجائي ثم أين مخافتي؟ 8 - فيا سيدي فأمنن علي بتوبة فأنك رب «عالم» بمقالتي ترجمه ي اشعار: 1 - اي آن كه در هر نيازي دست اميد به سوي تو دراز مي شود. بينوائي خود را به تو باز مي گويم مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بده. 2 - اي اميد من كه اندوه و سختي را از من دور مي كني، همه ي گناهان مرا ببخش و حاجت [ صفحه 292] مرا برآر. 3 - در هر حاجتي به تو روي مي آورم، تو دستگير خواستاران و هدف و مقصود مني. 4 - با كارهاي زشت خود به تو روي آوردم، هيچ مخلوقي در جهان به اندازه ي من گناهكار نيست. 5 - توشه ي راه من ناچيز است و مرا به مقصد نمي رساند، آيا بر كمي توشه بگريم يا بر دوري راهم؟! 6 - آيا تو مرا با ستمگران در يك جا جمع مي كني؟ پس طواف من به دور خانه ي تو و زيارت من چه مي شود؟! 7 - اي نقطه ي پايان آرزوهاي من آيا مرا به آتش خود مي سوزاني، پس اميد من به تو و ترس من از تو چه مي شود؟ 8 - اي سرور من از قبول توبه ام بر من منت بگذار كه تو پروردگار و عالم به گفتار مني. «حسن بصري» مي گويد: نزديك شدم ديدم كه وي امام، فرزند امام، علي
بن الحسين زين العابدين عليه السلام است پس پاي او را بوسيدم و گفتم: اي فرزند نبوت، اين مناجات و گريه از بهر چيست؟ با اين كه تو داخل اهل بيتي هستي كه خداوند درباره ي آنها فرموده است: (ليذهب عنكم الرجس أهل. البيت و يطهركم تطهيرا) فرمود: اي فرزند ابوالحسن اين سخنان را كنار بگذار بهشت براي هر كس كه خدا را اطاعت كند، آفريده شده است گر چه بنده ي حبشي باشد و جهنم براي هر كس كه خدا را نافرماني كند خلق شده هر چند آزاد مردي قرشي باشد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرموده است: «ايتوني بأعمالكم لا بأنسابكم»: «اعمال خود را نزد من آوريد نه انساب خود را» [14] . [ صفحه 293]
وي از اكابر ادباي عرب است گفته اند: كسي از عرب عبارتي شيواتر از اصمعي نپرداخته است و بعضي گويند اصمعي در لغت نظيري نداشت ولي نسبت به اهل بيت نه تنها بي اعتنا بوده، حتي بعضيها او را از نواصب شمرده اند [15] با وجود اين، شكوه و عظمت امام سجاد عليه السلام آن چنان بود كه حتي اصمعي را نيز شگفت زده و تحت تأثير خود قرار داده بود و درباره ي آن جناب چنين گفته است: «بينما أنا أطوف بالبيت ذات ليلة اذ رأيت شابا متعلقا بأستار الكعبة و هو يقول: يا من يجيب دعا المضطر في الظلم يا كاشف الضر و البلوي متع السقم قد نام و فدك حول البيت و انتبهوا و أنت يا حي يا قيوم لم تنم ادعوك ربي حزينا هائا قلقا فارحم بكائي بحق البيت و الحرم ان كان جودك لا يرجوه ذو سفه فمن يجود
علي العاصين بالكرم «شبي در حال طواف دور خانه ي خدا جواني را ديدم كه از پرده ي كعبه گرفته و مي گفت: اي آن كه در دل شب دعوت بي چاره را اجابت مي كند، اي بر طرف كننده ي پريشاني و مصيبت و گرفتاري، نمايندگان تو در اطراف خانه ي تو خوابيدند و بيدار شدند ولي تو اي زنده ي پاينده هرگز نمي خوابي، خدايا من تو را با غمهاي جانكاه و در نهايت پريشاني و نگراني مي خوانم، به حرمت بيت و حرم به اشك چشم رحم كن، اگر شخص سفيه و گستاخ به احسان تو اميدوار نباشد پس چه كسي بر گناهكاران احسان خواهد كرد؟». «ثم بكي بكاء شديدا و أنشد يقول: ألا أيها المقصود في كل حاجة شكوت اليك الضر فارحم شكايتي [ صفحه 294] ألا يا رجائي أنت تكشف كربتي فهب لي ذنوبي كلها و اقض حاجتي أتيت بأعمال قباح رديه و ما في الوري عبد جني كجنايتي أتحرقني بالنار يا غاة المني فأين رجائي ثم أين مخافتي «سپس به شدت گريه سر داده و اين اشعار را زمزمه مي كرد: اي آن كه در هر نيازي مقصود، تو هستي از بينوائي خود به تو شكوه مي كنم به شكايت من رحم كن. اي اميد من تو اندوه مرا بر طرف مي كني، همه ي گناهان مرا ببخش و حاجتم را روا كن. با اعمال زشت و پليد به تو روي آوردم و در جهان هيچ بنده اي به اندازه ي من گناهكار نيست. اي آخرين آرزوي من، آيا مرا به آتش مي سوزاني، پس اميد من و سپس ترس من چه مي شود؟ «ثم سقط علي الأرض مغشيا عليه فدنوت منه فاذا هو زين العابدين علي بن
الحسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام (رضي الله عنهم اجمعين) فرفعت رأسه في حجري و بكيت، فقطرت دمعة من دموعي علي خده ففتح عينيه و قال: من هذا الذي يهجم علينا؟ قلت: عبيدك الأصمعي سيدي ما هذا البكاء و الجزع و أنت من أهل بيت النبوة و معدن الرسالة أليس الله تعالي يقول: (انما يريد الله أن يذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا) فقال: هيهات، هيهات، يا اصمعي ان الله خلق الجنة لمن أطاعه و لو كان عبدا حبشيا و خلق النار لمن عصاه و لو كان حرا قرشيا، أليس الله تعالي يقول: (فاذا نفخ في الصور فلا أنساب بينهم يؤمئذ و لا يتسائلون)؛ (فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا أنفسهم في [ صفحه 295] جهنم خالدون)». [16] . «سپس آن جوان از هوش رفت و بر زمين افتاد به او نزديك شدم ناگهان ديدم او زين العابدين علي بن حسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام است (خداوند از همه ي آنها راضي باشد) سرش را بلند كردم و به دامنم گذاشتم و بي اختيار گريستم يك قطره از اشك چشمم به صورت او چكيد، چشمانش را باز كرد و فرمود: اين كيست كه بر ما اشك مي ريزد؟ عرض كردم بنده ي حقير شما اصمعي هستم، مولاي من، اين گريه و ناله از براي چيست؟ و تو از اهل بيت نبوت و معدن رسالت هستي؟ آيا خداوند در قرآن نفرموده است: (خداوند مي خواهد هر نوع رجس و آلايش را از شما خانواده ي نبوت بزدايد و شما را از هر عيب پاك و منزه گرداند)؟ فرمود: افسوس، افسوس، اي اصمعي خداوند بهشت را براي
كسي آفريده كه از او اطاعت كند و لو اين كه غلام سياه حبشي باشد و جهنم را براي كسي خلق كرده كه از او نافرماني كند و لو اين كه آزاده ي قرشي باشد. مگر خداوند نفرموده: پس آنگاه كه صور قيامت دميده شود ديگر نسب و خويشي در ميانشان نماند و كسي از كس ديگر سراغي نمي گيرد پس در آن روز آنان كه اعمالشان وزين است، رستگار هستند و آنان كه اعمالشان سبك باشد، نفس خود را در زيان افكنده و در دوزخ مخلد خواهند بود».
«جاحظ» از ادبا و فضلاي نامي عرب به شمار مي رود و در فصاحت و بلاغت بر همه ي فصحاء و بلغاي عرب برتري داشته و آوازه اش در تمامي اقطار عالم منتشر بود. مقام امام سجاد عليه السلام در مجتمع عربي بدان پايه بوده است كه مردي مانند «جاحظ» با همه ي شهرتي كه در «عثماني بودن» داشت درباره ي محبوبيت آن امام [ صفحه 296] همام چنين گفته است: «لم أر الخارجي في أمره الا كالشيعي و الا العامي الا كالخاصي» [17] . «درباره ي علي بن حسين عليه السلام؛ خوارج مانند شيعيان و عوام مانند خواص داوري مي كنند».
مؤلف چند كتاب از جمله «اخبار الدول» روايتي درباره ي امام سجاد عليه السلام نقل كرده است كه دلالت بر حد اعلاي زهد و عبادت واقعي وي دارد طبق همان روايت فرزندي از امام در چاه افتاد، مردم مدينه هراسان شدند و كوشيدند تا او را از چاه بيرون آورند. آن حضرت در تمام مدت غرق در نماز بود و از جاي خود تكان نمي خورد مردم داستان را به وي گفتند فرمود: «من چيزي نفهميدم چون در حال مناجات با خداي خود بودم» [18] . باز روايت كرده كه آن حضرت صدقه را در پنهاني مي داد و مي گفت: «ان صدقة السر تطفي غضب الرب»: «صدقه ي پنهاني خشم خدا را فرو مي نشاند» [19] .
صاحب تأليفات از جمله «الطبقات الكبير» است، او مي گويد: «كان زين العابدين ثقة، مأنونا كثير الحديث عن رسول الله صلي الله عليه و آله عالما و لم يكن في أهل البيت [ صفحه 297] مثله [20] كان ثقة، مأمونا كثير الحديث، رفيعا» [21] . «علي بن حسين زين العابدين، موثق و امين و حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله بسيار روايت كرده است عالم بود و در ميان اهل بيت نظير نداشت. موثق و مطمئن و كثير الحديث و بلند مرتبه بود».
«و أما علي بن الحسين فمن كبار التابعين و ساداتهم علما و دينا و... له من الخشوع، و صدقة السر و غير ذلك من الفضائل ما هو معروف... و كان من خيار أهل العلم و الدين من التابعين» [22] . «علي بن حسين عليه السلام از لحاظ علم و دين از اكابر و تابعان و بزرگان آنها بود و در خشوع و صدقه ي پنهاني و ساير فضائل معروف است... و از بهترين اهل علم و دين و از تابعان بود».
«كان علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام اذا توضأ أصفر، فيقول له أهله: ما هذا الذي يعتادك عند الوضوء؟ فيقول: أتدرون بين يدي من أريد أن أقوم؟» [23] . «علي بن حسين وقتي كه مي خواست وضو بگيرد رنگش زرد مي شد، از خاندانش به او مي گفتند: اين چه حالي است كه به هنگام گرفتن وضو بر تو عارض مي شود، مي فرمود: آيا مي دانيد در مقابل چه كسي مي خواهم بيايستم»؟! [ صفحه 298]
از اكابر علما و بزرگان محدثين بوده و تأيفات زيادي از خود بجا گذاشته كه از جمله ي آنها «السنن الكبير» است او مي گويد: «ان جارية تسكب عليه الماء يتهيأ للصلاة فسقط الابريق من يدها علي وجهه فشجه. فرفع رأسه اليها فقالت: ان الله يقول: (و الكاظمين الغيظ) قال: قد كظمت غيضي، قالت: (و العافين عن الناس) قال: قد عفا الله عنك، قالت: (و الله يحب المحسنين)، قال: إذهبي فأنت حرة» [24] . «يكي از كنيزان امام علي بن حسين عليه السلام به هنگامي كه آب روي دست امام براي گرفتن وضو مي ريخت، ظرف آب را از دستش افتاد و صورت آن بزرگوار را شكافت. امام از روي خشم سر بلند كرد كنيز بلافاصله گفت: خداوند در قرآن مي فرمايد: (و الكاظمين الغيظ) امام فرمود: خشم خود را فرو بردم، عرض كرد: (و العافين عن الناس) فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد، كنيز مجددا گفت: (و الله يحب المحسنين) امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم».
صاحب كتاب «و فيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان» درباره ي امام سجاد عليه السلام مي گويد: «هو أحد ائمة الاثني عشر و من سادات التابعين قال الزهري: ما رأيت قرشيا أفضل منه»... و كان يقال لزين العابدين ابن الخيرتين لقوله صلي الله عليه و آله «لله تعالي من عباده خيرتان، فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس»... و كان زين العابدين كثير البر بأمه حتي قيل له انك أبر الناس بأمك و لسانا نراك تأكل معها في صحفة فقال: أخاف أن تسبق يدي الي ما تسبق اليه عينها فأكون قد عققتها... و فضائل زين العابدين و مناقبه أكثر من أن تحصر»
[25] . [ صفحه 299] «ابوالحسن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب (رضي الله عنهم أجمعين) معروف به «زين العابدين» يكي از ائمه ي دوازده گانه و از بزرگان تابعان است. و زهري گفت: كسي را از قريش نديدم كه برتر از علي بن حسين عليه السلام باشد»... و به آن حضرت «ابن الخيرتين» گفته مي شد به دليل فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرموده: خداوند از بندگانش دو تيره و قبيله را برگزيده: از عرب قريش را و از عجم فارس را... زين العابدين به مادرش زياد نيكي مي كرد و به او فوق العاده احترام مي كرد روزي به او گفته شد: تو با اين كه بيش از همه به مادرت احسان و نيكي مي كني ولي نمي بينيم با او از يك ظرف غذا ميل كني؟ فرمود: از اين مي ترسم كه دستم به سوي غذائي دراز شود كه قبل از من چشم مادرم به آن افتاده است... خلاصه فضائل و مناقب امام زين العابدين عليه السلام بيش از آن است كه به شمار آيد». «ابن خلكان» در ضمن ترجمه ي مبسوط تحت عنوان «ابوفراس همان الفرزدق» (متوفي 110 ه) مي نويسد: «و تنسب اليه مكرمة يرجي له بها الجنة و هي: انه لما حج هشام بن عبدالملك في أيام أبيه، فطاف و جهد أن يصل إلي الحجر ليستلمه، فلم يقدر عليه لكثرة الزحام». به فرزدق يك جوانمردي و مكرمتي نسبت داده شده كه اميد است در اثر آن به بهشت برود و آن اين كه هشام بن عبدالملك در زمان پدرش به عنوان انجام مناسك حج به مكه آمد و طواف كرد و كوشيد خود را به حجرالأسود برساند و آن را
استلام كند از كثرت ازدحام نتوانست. آن وقت در مسجد الحرام منبري براي او نصب كردند و بر بالاي منبر قرار گرفت به حجاج نگاه مي كرد و جمعي از اعيان شام دور او را گرفته بودند در اين هنگام حضرت زين العابدين علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام پيدا شد و صورتش چندان نيكو بود كه در ميان مردم زيباتر از او ديده نمي شد و رائحه ي عطرآگين او فضا را پر كرده بود و بويش از همه پاكيزه تر. پس شروع به طواف كرد و چون به حجرالأسود رسيد، مردم به ملاحظه ي هيبت و جلالت آن حضرت راه باز كردند تا آن حضرت به راحتي استلام حجر فرمود، هشام از ديدن اين منظره [ صفحه 300] به غضب آمد و مردي از اهل شام چون اين عظمت و جلالت را ديد از هشام پرسيد: اين شخص كيست؟ هشام از جاه و جلال و هيبت او انديشيد، و براي اين كه اهل شام آن حضرت را نشناسند، گفت: نمي شناسم. «فرزدق» كه آنجا حاضر بود، گفت: من او را مي شناسم. آن شامي گفت: اي ابوفراس او را معرفي كن، فرزدق گفت: هذا الذي تعرف البطحاء وطأته و البيت يعرفه و الحل و الحرم هذا ابن خير عبادالله كلهم هذا التقي النقي الطاهر العلم إذا رأته قريش قال قائلها: إلي مكارم هذا ينتهي الكرم ينمي الي ذروة العز التي قصرت عن نيلها عرب الإسلام و العجم يكاد يمسكه عرفان راحته ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم في كفه خيزران ريحه عيق من كف اروع في عرنينه شمم يغضي حياء و يغضي من مهابته فما يكلم الا حين يبتسم ينشق
نور الهدي من نور غرته كالشمس ينجاب عن اشراقها الظلم منشقة من رسول الله نبعته طابت عناصره و الخيم و الشيم هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله بجده انبياء الله قد ختموا الله شرفه قدما و عظمه جري بذاك له في لوحه القلم فليس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من أنكرت و العجم كلتا يديه غياث عم نفعهما تستوكفان و لا يعروهما عدم سهل الخليفة لا تخشي بوادره يزينه اثنان حسن الخلق و الشيم حمال أثقال أقوام إذا فدحوا حلو الشمائل تحلو عنده نعم [ صفحه 301] ما قال لا قط الا لا في تشهده لو لا التشهد كانت لاءه نعم لا يخلف الوعد مأمون نقيبته رحب الفناء أريب حين يعتزم عم البرية بالاحسان فانقشعت عنها الغيابة و الأملاق و العدم من معشر حبهم دين و بغضهم كفر و قربهم منجي و معتصم ان عد أهل التقي كانوا ائمتهم او قيل من خير أهل الأرض قيل هم لا يستطيع جواد بعد غايتهم و لا يدانيهم قوم و ان كرموا هم الغيوث اذا ما ازمة أزمت و الأسد أسد الشري و البأس محتدم لا ينقص العسر بسطا من أكفهم سيان ذلك ان اثروا و ان عدموا مقدم بعد ذكر الله ذكرهم في كل بدء و محتوم به الكلم يابي لهم أن يحل الذم ساحتهم خيم كريم و ايد بالندي ديم اي الخلائق ليست في رقابهم لاوليه هذا اوله نعم من يعرف الله يعرف اوليته و الدين من بيت هذا ناله الأمم [26] . «و لما سمع هشام هذه القصيدة غضب و حبس الفرزدق و انفذ له زين العابدين اثني عشر ألف درهم، فردها و قال مدحته لله
تعالي، لا للعطاء فقال: أنا أهل بيت اذا و هبنا شيئا لا نستعيده فقبلها». «هشام چون اين قصيده را شنيد، غضبناك شد و جايزه ي فرزدق را قطع كرد و او را زنداني نمود اين خبر به علي بن حسين عليه السلام رسيد دوازده هزار درهم براي فرزدق فرستاد. فرزدق آن را رد كرده و پيغام داد كه من براي خدا او را مدح كرده ام نه به خاطر صله. حضرت سجاد عليه السلام باز فرستاد و فرمود: ما از اهل بيتي هستم كه وقتي چيزي به كسي ببخشيم باز نستانيم، فرزدق قبول كرد» [27] . [ صفحه 302]
«عبدالرحمن بن احمد» شيرازي مشهور به «جامي» نورالدين، عالم جامع در علوم عقلي و نقلي، و سني صوفي مشرب بود. «محقق بهبهاني» از جد خود «محمد تقي مجلسي» نقل كرده كه «عبدالرحمن جامي» سني در «سلسلة الذهب» قصيده ي فرزدق را به فارسي به نظم كشيده و گفته است كه زني از اهل كوفه «فرزدق» را بعد از مرگ در خواب ديد، از او پرسيد كه خدا با تو چه كرد؟ گفت خدا مرا به سبب آن قصيده كه در مدح «علي بن الحسين عليه السلام» گفتم، آمرزيد سپس مي گويد: اگر حق تعالي به بركت اين قصيده تمامي اهل عالم را مورد لطف و رحمت خود قرار دهد، سزاوار است. «جامي» در «سلسلة الذهب» گفته: «هشام بن عبدالملك» در طواف كعبه بود هر چند خواست كه «حجرالأسود» را استلام كند به واسطه ي ازدحام طايفان ميسر نشد به جانبي نشست و مردم را نظاره مي كرد ناگاه حضرت امام زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام حاضر شد و به طواف خانه مشغول گرديد چون به حجرالأسود
رسيد، همه مردمان به يك جانب شدند، تا تقبيل حجرالأسود كرد يكي از اعيان شام كه همراه هشام بود، پرسيد كه: اين چه كسي است؟ هشام گفت: نمي شناسم. از ترس آن كه مبادا اهل شام به وي رغبت نمايند. «فرزدق» (ره) شاعر آنجا حاضر بود گفت: من مي شناسمش و در جواب سائل قصيده اي انشاء كرد بيست بيت كما بيش در تعريف و مدح امام زين العابدين عليه السلام: [ صفحه 303] پور عبدالملك بنام هشام در حرم بود با اهالي شام ميزد اندر طواف كعبه قدم ليكن از ازدحام اهل حرم استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشه اي بنشست ناگهان نخبه ي نبي و ولي زين عباد بن حسين علي در كساء بها و حله ي نور بر حريم حرم فكند عبور هر طرف مي گذشت بهر طواف در صف خلق مي فتاد شكاف زد قدم بهر استلام حجر گشت خالي ز خلق راه و گذر شامئي كرد از هشام سؤال كيست اين با چنين جمال و جلال از جهالت در آن تعلل كرد وز شناسائيش تجاهل كرد گفت نشناسمش ندانم كيست مدني يا يمان يا مكي است بوفراس آن سخنور نادر بود در جمع شاميان حاضر گفت: من مي شناسمش نيكو زو چه پرسي به سوي من كن رو آن كس است اين كه مكه و بطحا زمزم و بو قبيس و خيف و مني حرم و حل و بيت و ركن حطيم ناودان و مقام ابراهيم مروه مسعي صفا حجر عرفات طيبة كوفه كربلا و فرات هر يك آمد به قدر او عارف بر علو مقام او واقف قرةالعين سيد الشهداست غنچه ي شاخ دوحه ي زهراست ميوه ي باغ احمد مختار لاله ي
راغ حيدر كرار چون كند جاي در ميان قريش رود از فخر تر زبان قريش كه بدين سرور ستوده شيم به نهايت رسيد فضل و كرم [ صفحه 304] ذروه ي عزتست منزل او حامل دولت است محمل او از چنين عز و دولت ظاهر هم عرب هم عجم بود قاصر جد او را به مسند تمكين خاتم الأنبياست نقش نگين لايح از روي او فروغ هدي فايح از خوي او شميم وفا طلعتش آفتاب روزافروز روشنائي فزاي و ظلمت سوز جد او مصدر هدايت حق از چنان مصدري شده مشتق ز حيا نايدش پسنديده كه گشايد بر وي كس ديده خلق ازو نيز ديده خوابانند كز مهابت نگاه نتوانند نيست بي سبقت تبسم او خلق را طاقت تكلم او در عرب در عجم بود مشهور كه مدانش مغفلي مغرور همه عالم گرفت پرتو خور گر ضريري نديد از آن چه ضرر شد بلند آفتاب بر افلاك بوم اگر زان نيافت بهره چه باك بر نكو سيرتان و بدكاران دست او ابر موهبت باران فيض آن ابر بر همه عالم گر بريزد نمي نگردد كم هست از آن معشر بلند آئين كه گذشتند ز اوج عليين حب ايشان دليل صدق و وفاق بغض ايشان نشان كفر و نفاق قربشان پايه ي علو و جلال بعدشان مايه ي عتو و ضلال گر شمارند اهل تقوي را طالبان رضاي مولي را اندر آن قوم مقتدا باشند و اندر آن خيل پيشوا باشند گر بپرسد ز آسمان بالفرض سائلي من خيار اهل الأرض؟ [ صفحه 305] به زبان كواكب و انجم هيچ لفظي نيايد الا «هم» هم غيوث الندي اذا وهبوا هم
ليوث الشري الذا نهبوا ذكرشان سابق است در افواه بر همه خلق بعد ذكر «الله» سر هر نامه را رواج فزاي نام آنهاست بعد نام خداي ختم هر نظم و نثر را الحق باشد از يمن نامشان رونق تمام شدن انشاء قصيده ي فرزدق در مدح امام زين العابدين عليه السلام و غضب كردن هشام بر فرزدق و حبس كردن وي چون هشام آن قصيده ي غرا كه فرزدق همي نمود انشا كرد از آغاز تا به آخر گوش خونش اندر رگ از غضب زد جوش بر فرزدق گرفت حالي دق همچو بر مرغ خوش نوا عقمق ساخت بر چشم شاميان خوارش حبس فرمود بهر آن كارش اگرش چشم راست بين بودي راست كردار و راست دين بودي دست بيداد ظلم نگشادي جاي آن حبس خلعتش دادي اي بسا راست بين كه شد مبدل از حسد حس اود شد احول آن كه احوال بود ز اول كار چون شود حالش از حسد هشدار آفت ديده ي جسد رمد است رمد ديده ي خود حسد است از حسد ديده ي خرد شد كور وز رمد ديده ي جسد بي نور [ صفحه 306] جان حاسد ز داغ غم فرسود وز غم آسوده خاطر محسود دائما از طبيعت فاسد بر خدا معترض بود حاسد كه چنان مال يا منال چرا مر فلان را همي دهد نه مرا گر بدانم نمي كند خوشدل كاش ازو نيز سازدش زايل حسد المرء يأكل الحسنات و ان اعتاد كسبها سنوات نكشد از شر شرر هيزم آن ضرر كز حسد كشد مردم آن حسد خاصه كاهل نفس هوا مي برند از گزيدگان خدا جان اينان مقر قرب و وصال جاي آنان جحيم بعد
نكال ز آسمان مه همي دهد پرتو بر زمين سگ همي زند عوعو ز آسمن خور همي درخشد فاش بر زمين كور مي شود خفاش خبر يافتن امام زين العابدين عليه السلام از مدح فرزدق و دوازده هزار درهم فرستادن براي وي و گفتن فرزدق كه: من اشعار بسيار گفته بودم و مدائح دروغ آورده، اين ابيات بهر كفارت بعضي از آنها گفتم براي خداي عزوجل و دوستي فرزندان رسول صلي الله عليه و آله: قصه مدح بوفراس رشيد چون بدان شاه حق شناس رسيد از درم بهر آن نكو گفتار كرد حالي روان ده و دو هزار بوفراس آن درم نكرد قبول گفت مقصود من خدا و رسول بود از آن مدح ني نوال و عطا ز آن كه عمر شريف را ز خطا همه جا از براي هر همجي كرده ام صرف هر مديح و هجي [ صفحه 307] تافتم سوي اين مديح عنان بهر كفارت چنان سخنان قلته خالصا لوجه الله لا لأن استفيض ما أعطاه قال زين العباد و العباد ما نؤديه عوض لا نرتاد ز آن كه ما اهل بيت احسانيم هر چه داديم باز نستانيم ابر جوديم بر نشيب و فراز قطره از ما به ما نگردد باز آفتابيم بر سپهر علا نفتد عكس ما دگر سو را چون فرزدق به آن وفا و كرم گشت بينا قبول كرد درم از براي خداي بود و رسول هر چه آمد از و چه رد چه قبول بود از آن هر دو قصدش الحق حق مي كنم من هم از فرزدق دق رشحه ي ز آن سجال و لطف و نوال كه رسيدش از آن خجسته مآل ز
آن حريفم اگر رسد حرفي بندم از دولت ابد طرفي صادقي از مشايخ حرمين چون شنيد آن نشيد دور از شين گفت نيل مرا ضي حق را بس بود اين عمل فرزدق را گر جز اينش ز دفتر حسنات بر نيايد، نجات يافت نجات مستعد شد رضاي رحمان را مستحق شد رياض رضوان را ز آن كه نزديك حاكم جائر كرد حق را براي حق ظاهر [28] . [ صفحه 308]
معروف به «قطب مكه» و صاحب تأليفات زياد از جمله «مرآة الجنان» مي گويد: «روي ان زين العابدين كان كثير البر بأمه فقيل له: انا نراك من أبر الناس بأمك و لسنا نراك تأكل معها في صحفة، فقال: أخاف أن تسبق يدي الي ما سبقت اليه عينها. و روي ايضا أنه كان اذا توضأ اصفر لونه و اذا قام الي الصلاة أخذته رعده فقيل له: ما لك؟ فقال: ما تدرون بين يدي من أقوم»؟ «روايت شده است كه زين العابدين عليه السلام به مادرش زياد احسان و نيكي مي كرد و به او گفته شد: ما تو را مهربانترين مردم به مادرت مي بينيم ولي نمي بينيم با مادرت در يك ظرف غذا ميل كني؟! فرمود: از اين مي ترسم كه دست من به سوي غذائي دراز شود كه قبل از من نظر مادرم به آن افتاده». و نيز روايت شده وقتي كه مي خواست وضو بگيرد رنگش زرد مي شد وقتي كه به نماز بر مي خاست، رعشه اندامش را مي گرفت، به او گفته مي شد: چرا اين چنين شدي؟ مي فرمود: نمي دانيد در خدمت چه كسي ايستاده ام؟». «وقع حريق في بيت هو فيه و هو ساجد و جعلوا يقولون له: يابن رسول الله صلي
الله عليه و آله النار فما رفع رأسه. فقيل له في ذلك فيما بعد. فقال: الهتني عنها النار الاخري». «در خانه اي كه او در آنجا در حال سجده بود، آتش افتاد و اهل خانه فرياد مي كردند كه اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله آتش، سر از سجده برنداشت بعد از زماني سر برداشت از او پرسيدند چه چيز شما را از اين آتش غافل گردانيد؟ فرمود: آتش ديگر مرا از اين آتش غافل گردانيد». «و كان يقول: إن قوما عبدوالله عزوجل رهبة فتلك عبادة العبيد؛ و آخرين عبدواالله رغبة فتلك عبادة التجار؛ و آخرين عبدوه شكرا فتلك عبادة الأحرار». «و نيز آن حضرت مي فرمود: گروهي خداي را از روي ترس عبادت مي كنند و اين عبادت بردگان است و گروهي به انگيزه ي پاداش مي پرستند و اين عبادت تجارت پيشگان است و [ صفحه 309] گروهي او را براي آن كه از او سپاسگزاري كرده باشند، مي پرستند، و اين عبادت آزادگان است». «و روي أنه تكلم رجل فيه و افتري عليه فقال له زين العابدين: ان كنت كما قلت فاستغفرالله و ان لم أكن كما قلت فغفر الله لك، فقام اليه الرجل و قبل رأسه و قال: جعلت فداك لست كما قلت فاغفرلي، قال: غير الله لك فقال الرجل: الله أعلم حيث يجعل رسالته... و محاسنه كثيرة شهيرة اقتصرت علي هذه النبذة اليسيرة» [29] . «روايت شده است كه مردي به امام سجاد عليه السلام ناسزا گفت. و به وي افتراء بست حضرت به او فرمود: اگر آنچه گفتي در من باشد، پس به خدا توبه مي كنم و طلب آمرزش مي نمايم و اگر نباشد، در اين
صورت تو به من افتراء بستي و خداوند تو را بيامرزد. همين كه آن مرد اين برخورد را از امام ديد، بلند شد و سر آن حضرت را بوسيد و گفت: فدايت شوم تو آن طوري كه من گفتم نيستي پس مرا ببخش. فرمود: خداوند تو را بيامرزد آن مرد گفت: خدا مي داند كه رسالت خويش را كجا قرار دهد». در پايان «يافعي» مي افزايد: محاسن و فضائل او زياد و مشهور است ما در اينجا به اين مختصر اكتفاء كرديم».
صاحب كتاب «شذرات الذهب في أخبار من ذهب»: «زين العابدين علي بن الحسين الهاشمي، سمي زين العابدين لفرط عبادته و كان وروده في اليوم و الليلة ألف ركعة الي أن مات و كان يوم استشهد والده مريضا فلم يتعرضوا له... و من بر زين العابدين لامه أنه كان لا يأكل معها في صحفة و قيقول أخشي أن تسبق يدي الي ما سبقت عينها اليه... و تكلم فيه رجل و افتري عليه فقال: ان [ صفحه 310] كنت كما قلت فاستغفر الله و ان لم أكن كما قلت فالله يغفر لك. قبل رأسه و قال: جعلت فداك، لست كما قلت فاغفرلي. قال: غفرالله لك فقال له الرجل: الله أعلم حيث يجعل رسالته» [30] . «زين العابدين علي بن حسين هاشمي، به جهت زيادي عبادتش «زين العابدين» ناميده شد و تا روزي كه فوت كرد در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند و روزي كه پدرش به شهادت رسد، مريض بود و لذا متعرض او نشدند... و از نيكيهاي زين العابدين به مادرش اين بود كه در يك ظرف با او غذا نمي خورد و مي گفت: مي ترسم دستم به غذائي دراز شود كه
قبل از من نظر مادرم را جلب كرده است... مردي درباره ي (امام) صحبت كرد و به او افتراء بست. فرمود: اگر آنچه گفتي در من باشد، از خدا مي خواهم مرا بيامرزد و اگر نباشد، خداوند تو را بيامرزد (و آن مرد كه چنين شنيد) سر آن حضرت را بوسيد و گفت: فدايت شوم آنچه من گفتم در تو نيست پس مرا ببخش. فرمود: خداوند تو را بيامرزد. آن مرد به امام گفت: «الله اعلم حيث يجعل رسالته».
از اكابر فقها و محدثين شافعي قرن نهم هجرت مؤلف كتابهاي زياد از جمله: «تهذيب تهذيب الكمال في معرفة الرجال» مي گويد: «كان علي بن الحسين رجلا له فضل في الدين» [31] . «علي بن حسين مردي است كه در دين فضلت دارد». [ صفحه 311]
«كان ناس من أهل المدينة يعيشون لا يدرون من أين كان معاشهم فلما مات علي بن الحسين عليه السلام فقدوا ما كانوا يؤتون به من الليل [32] . «عده اي از مردم مدينه زندگي مي كردند ولي نمي دانستند زندگيشان از كجا مي گذرد. چون حضرت سجاد فوت كرد آنچه شبانگاهان بدانان مي رسيد قطع شد».
«ابونعيم» معروف به «حافظ اصفهاني» از اكابر و اعلام محدثان و از اعاظم ثقات حفاظ بود و صاحب تأليفات زياد از جمله «حلية الأولياء» است. وي روايت كرده است: «لما مات زين العابدين عليه السلام فغسلوه جعلوا ينظرون الي آثار سواد في ظهره و قالوا: ما هذا؟ فقيل: كان يحمل جرب الدقيق ليلا علي ظهره يعطي فقراء أهل المدينة» [33] . «هنگام فوت آن امام، آثار كيسه هاي باري كه در شب براي بينوايان مدينه حمل مي كرد، بر پشتش ديده مي شد». «ابونعيم» از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه: «ان أباه علبي بن الحسين قاسم الله ماله مرتين»: «امام باقر فرمود: پدرش علي بن حسين مال خود را دوبار در راه خدا با فقراء تقسيم كرد». حلية الأولياء و فضائل الصحابة: «كان علي بن الحسين اذا فزع من وضوء و صار بين وضوئه و صلاته أخذته رعدة و نفضة، فقيل له في ذلك، فقال: و يحكم أتدرون [ صفحه 312] إلي من أقوم؟ و من أريد اناجي؟» [34] . «ابو نعيم در حلية الأولياء در باب فضائل صحابه روايت كرده است كه: علي بن حسين چون از وضوء فارغ مي شد، در فاصله ي ميان وضو و نماز او را لرزش شديدي فرا مي گرفت و از وي علت آن را پرسيدند فرمود: واي بر شما مگر نمي دانيد در برابر
چه كسي ايستاده ام و با چه كسي قصد مناجات و راز و نياز دارم؟».
از اكابر علماي شافعي اواسط قرن هفتم، صاحب كتاب «كفاية الطالب في مناقب علي بن ابيطالب» مي گويد: «كان عابدا، وفيا و جوادا حفيا»: [35] «علي بن حسين عليه السلام عابد و بسيار با وفا، بخشنده و بسيار نوازشگر بود و در پرسش از حال ديگران اصرار مي ورزيد».
صاحب كتاب «جامع كرامات الأولياء» گويد: «علي زين العابدين، أحد أفراد ساداتنا آل البيت و أعاظم أئمتهم الكبار - رضي الله عنه و عنهم أجمعين -. حمله عبدالملك بن مروان مقيدا من المدينة و وكل به من يحفظه فدخل عليه الامام الزهري لوداعه فبكي و قال: وددت اني مكانك فقال: أتظن أن ذلك يكربني؟ لو شئت لم كان و انه ليذكرني عذاب الله تعالي، ثم اخرج رجليه من القيد و يديه من الغل ثم قال: لا زلت معهم علي هذا يومين المدينة فما مضت اربع لبال الا و قد قدم الموكلون به المدينة يطلبونه فما وجدوه فسألت بعضهم فقال: أنا نراه [ صفحه 313] مبتوعا، انه لنازل و نحن حوله نرصده اذ طلع الفجر فلم نجده و وجدنا حديده قال الزهري: فقدمت بعد ذلك علي عبدالملك فسألني عنه فاخرته فقال: قد جائني يوم فقده الأعوان فقال لي: ما أنا و أنت؟ فقلت: أقم عندي، فقال: لا أحب ثم خرج فوالله لقد امتلأ قلبي منه خيفة» [36] . «نبهاني مي نويسد: علي بن حسين زين العابدين يكي از اعاظم اهل بيت و بزرگان ائمه ي آنهاست عبدالملك مروان او را به غل و زنجير كشيده از مدينه به شام احضارش كرد و كساني را مأمور حفاظت او ساخت. زهري در آن حال وارد شد تا از حضرت سجاد خداحافظي نمايد. چون امام سجاد عليه السلام
را در آن وضع ديد، گريه سر داده و گفت: اي كاش من به جاي تو بودم و تو سالم مي ماندي. امام سجاد عليه السلام فرمود: آيا گمان مي كني من از اين وضع ناراحت هستم؟ اگر بخواهم وضعيت عوض مي شود وانگهي اين غل و زنجير مرا به ياد عذاب الهي مي اندازد. سپس پاها و دستهايش را از غل و زنجير بيرون آورد و فرمود: من دو منزل بيشتر با اينها نيستم و چهار شب نگذشته بود كه مأموران به دنبال او به مدينه آمدند، و در مدينه هر چه گشتند او را پيدا نكردند. زهري مي گويد: از بعضي مأموران پرسيدم گفت: او را فرمانبردار مي ديديم و هر كجا پائين مي آمد ما اطرافش بوديم و به شدت از او مراقبت مي كرديم تا آن شب، وقتي كه فجر طلوع كرد ديگر او را نديديم و تنها زنجيرهايش به جا مانده بود. زهري گفت: بعد از اين جريان به ديدن عبدالملك رفتم و او از من علي بن الحسين عليه السلام را پرسيد جريان را به او گفتم: عبدالملك گفت: همان روزي كه مأموران او را گم كردند، او پيش من آمد. و گفت: با من چه كار داري؟ گفتم: پيش ما باش! فرمود: دوست ندارم، سپس خارج شد. به خدا قسم قلبم را وحشت فرا گرفت». [ صفحه 314]
«ابن روزبهان» در كتاب «وسيلة الخادم الي المخدوم» در شرح صلوات چهارده معصوم عليهم السلام در صلوات بر امام زين العابدين عليه السلام مي نويسد: «اللهم و صل و سلم علي الامام الرابع، أبي الائمة بادخ النهمة شامخ الهمة، كاشف الغمة دافع الملمة المنافح عند الأمور المهمة، الواقف في مواقف العبادة بالليال المدلهمة
طارح الشوكة مع المفاخر الجمة، صاحب المناقب و المزايا الجمة، صاحب العز المنيع و المجد الرفيع، المقبور مع عمه الحسن في البقيع». «بار خدايا درود و صلوات و سلام بر امام چهارم. آن پدر امامان بفرست زيرا كه هشت امام بعد از او همه از اولاد آن حضرتند. و آن حضرت از همت بس بلندي برخوردار بود زيرا كه اصلا التفات به خلافت صوري نفرمود و عزم و همت خود را مخصوص و مقصور بر عبادت و امور آخرت ساخت او زداينده ي غم ها از دلهاي مردم، دفع كننده ي بليات و شدائدي كه بر مردمان فرود آيد، بود. (و اين اشاره است به بخشش وجود آن حضرت كه در شدايد دفع فقر و ضرر از مردمان مي فرمود چنانچه روايت كرده اند كه وقتي وفات فرمود: هنگام غسل آن حضرت بر اندام مباركش اثر جراحتها و زخمها بود همچو كسي كه بارهاي سنگين بسيار بر دوش كشيده باشد و در اندام او جراحت پيدا شده باشد، مردم از آن حال تعجب كردند كه آن حضرت هرگز باري بر پشت نمي كشيده و سر آن اصلا بر كسي ظاهر نشد، بعد از چند روز كه از وفات آن حضرت گذشت بسياري از بيوتات مدينه از قبيل يتيمان و زنان بي شوهر بي قوت ماندند و ايشان گفتند قوت ما از آن بود كه در شبها كسي مي آمد و خروارهاي طعام بر پشت گرفته و بر در خانه ي ما مي نهاد و ما اصلا نمي دانستيم كه او كيست؟ اكنون كه وفات فرمود، آن طعام از ما قطع شده است. بعد از آن بر مردم آشكار شد كه آن زخمها كه بر اعضاي آن حضرت
بوده، اثر آن بارها بوده كه شب هنگام پنهاني به خانه هاي يتيمان و فقيران و جماعتهايي كه ايشان را روي طلب نبوده مي رسانيده و اين مسأله را از مردم پوشيده مي داشته تا بعد از وفات آن حضرت ظاهر شده). و آن حضرت دفع كننده ي غمهاي مردم بود و اين اشاره است بدان چه روايت [ صفحه 315] كرده اند كه هر كس را در مدينه مشكلي روي مي نموده آن حضرت در آن مشكل او را مساعدت مي نموده و دفع آن بلا از آن كس مي كرد. آن حضرت در موقفهاي عبادت الهي در شبهاي بسيار تاريك مي ايستاد چنانچه روايت كرده اند آن حضرت عابدترين اهل زمان خود بود و در شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند و بعد از آن، صحيفه اي را كه در آن حكايت عبادت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را ثبت كرده بودند، مي طلبيد و در آن نظر مي كرد و آن صحيفه را مي انداخت همچو كسي كه ملول باشد از تقصير خود مي فرمود: «اني لي بعبادة علي» من چگونه مي توانم عبادتي مثل عبادت علي بجا آورم. «طاوس يماني» روايت كرده است كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام شبي به حجره ي كعبه درآمد، پس نماز بسيار كرد و بعد از آن سجده كرد و روي بر خاك بماليد و كف دستها به طرف آسمان برداشت شنيدم كه آهسته مي گفت: «عبيدك بفنائك، مسكينك بفنائك، فقيرك بفنائك، سائلك بفنائك». «طاوس» گفت: من اين دعا را ياد گرفتم و پس از آن هيچ گرفتاري بر من پيش نيامد جز آن كه اين دعا را خواندم و خداي تعالي مرا از آن شدت رهائي بخشيد. آن حضرت با وجود آن مفاخر نسبي و مكارم
حسبي كه در ذات مبارك ايشان جمع شده بود، اصلا ميل ظهور و شوكت خلافت نمي فرمود چنانچه روايت كرده اند در مدت حيات آن حضرت هر چند مردم عراق آن حضرت را به طلب ملك و خلافت ترغيب كردند، اصلا ميل نفرمود. «ابن شهاب زهري» روايت كند كه: جمعي از مفسدان پيش عبدالملك مروان كه در آن زمان پادشاه بود، افساد كردند كه مردم عراق ميل به امام زين العابدين عليه السلام دارند نامه ها به او نوشته اند و او نيز ميل دارد كه به طرف كوفه رود و در آنجا ظهور كند و اين تهمت را به عبدالملك مروان خاطرنشان كردند، عبدالملك جمعي را بفرستاد و آن حضرت را بند و غل كرده و به طرف شام بردند چون موكلان، آن حضرت را با بند و غل كردند و خيمه از مدينه بيرون زدند كه [ صفحه 316] طرف شام روند، من رفتم تا آن حضرت را وداع كنم در اندرون خيمه بود و موكلان در بيرون خيمه نشسته بودند از ايشان دستوري خواستم و در رفتم آن حضرت را بديدم كه دستهاي مباركش را در غل كرده بودند و سر و پاي مباركش در زنجير كشيده، رقت بر من غالب شد بگريستم فرمود: اي زهري! چرا گريه مي كني؟ گفتم: اي پسر رسول خدا! من تو را چنين غل كرده نمي توانم ديد كه آن حضرت اشارت فرمود في الحال غل و بند بيفتاد آن حضرت فرمود: اي زهري! اين حال را مشاهده كردي؟ من به اختيار همراه ايشان مي روم و شب سوم انتظار من بكش كه باز مي گردم. ايشان روانه شدند و شب سوم موكلان كه همراه آن
حضرت بودند، برگشتند و پرسيدند كه آن حضرت به مدينه آمد، از ايشان پرسيدم كه قصه ي او چون بود؟ گفتند ما صبح برخاستيم ديديم كه غل و بند آنجا افتاده و آن حضرت نيست. بعد از آن من عازم شام شدم، چون پيش عبدالملك در رفتم احوال حضرت را از من سؤال كرد من حكايت باز گفتم. عبدالملك گفت: بلي او همان روز نزد من آمد در وقتي كه من تنها بودم در خانه نشسته، من از او بترسيدم گفت: با من چه كار داري؟ گفت: مرا با تو هيچ كاري نيست تو چه حاجت داري؟ فرمود: حاجت من آن است كه ديگر مرا طلب نكني و مزاحم نشوي من گفتم به سلامت باز گرد. «زهري» گفت: من گفتم: يا اميرالمؤمنين! علي بن الحسين به عبادت پروردگار خود مشغول است و اصلا ميل خلافت و دنيا ندارد. عبدالملك گفت: خوشا شغل امثال او. آن حضرت صاحب منقبت ها و مزيت هاست كه آن موجب راحت مسلمانان است و از جمله القاب آن حضرت زين العباد است زيرا كه از بسياري عبادت، آرايش عابدان بود و سيد العباد هم لقب آن حضرت است و نيز آن حضرت را ذي الثفنات مي گفته اند، يعني خداوند پينه ها و ثفنه پينه اي است كه بر زانوي شتر باشد گويند پيشاني مبارك حضرت سجاد است از بسياري سجده كه آن حضرت مي فرمود و معني سجاد بسيار سجده كننده است آن حضرت [ صفحه 317] صاحب عزت و مناعت و مجد رفيعي است و دفن شده با عم خود اميرالمؤمنين حسن عليه السلام در بقيع. «خواجه محمد پارسا» بخاري در كتاب «فصل الخطاب» از بعضي اكابر روايت كرده
كه ايشان فرموده اند: چه قطعه زميني كه خداي تعالي آن را مشرف ساخته به وجود چنين ابدان طيبه و اجسام طاهره كه مورد فيض الهي و محل نزول رحمت نامتناهي است. «اللهم صل علي سيدنا محمد سيما الامام السجاد زين العابدين و سلم تسليما» [37] .
در معرفي امام سجاد عليه السلام مي گويد: «ذكر الامام الهمام، قبلة الساجدين، و كعبة الزاهدين، أبي الأئمة و سراج الأمة و كاشف الغمة و محيي السنة و سني الهمة و رفيع الرتبة و انيس الكربة و صاحب الندبة، المدفون بأرض الطيبة، سيد المجاهدين، أبي محمد علي بن الحسين زين العابدين عليه صلوات المصلين». «وي امام چهارم از ائمه ي اثني عشر معروف به زين العابدين و سيد العابدين و السجاد و ذي الثفنات است. و آن جناب را «ذوالثفنات» به جهت آن مي گفتند كه از كثرت عبادت بعضي از اندامش كه در حين سجود بر زمين مي سود، مانند زانوي شتر درشت شده بود. و زين العابدينش از آن گويند كه ظاهر و باطن وي و اقوال و افعال و خلق و خلق وي به حضرت رسول صلي الله عليه و آله مانند بود..». «و هو من أكابر سادات أهل البيت و من أجل التابعين و أعلامهم. قال الزهري: ما [ صفحه 318] رأيت قرشيا أفضل من علي بن الحسين و قال سعيد بن المسيب: بلغني أن علي بن الحسين عليه السلام كان يصلي في اليوم و الليلة ألف ركعة الي أن توفي. و قالوا: سمي زين العابدين لعبادته». «بر حضرت امام زين العابدين عليه السلام خوف و خشيت الهي به طرز عجيبي چيره شده بود گويند كه: در وقت وضو ساختن رنگ رخسار مباركش متغير گشتي و چون به نماز ايستادي
لرزه بر اندام نازنينش افتادي از اين حالاتش سؤال كردند، فرمود: نمي دانيد كه در حضور كه مي بايد ايستاد و خدمت كه مي بايد كرد. و همچنين گويند كه: چون بادي بر مي انگيخت به تندي آن حضرت از خوف الهي چون بي هوشان بيفتادي و همچنين گويند كه: نوبه ي آتشي در منزل آن حضرت افروخته شد و وي در سجده بود از اطراف و جوانب آواز برآمد، آن حضرت از نياز و تضرع خود رجوع نكرد تا آن آتش فرو نشست بعد از آن وي را از آن سؤال كردند فرمود: كه فكر آتش ديگر چنان مشغول ساخته بود كه از سوزش اين آتش خبرم نبود». و چون مردمان به خواب رفتندي برخاستي و به عبادت مشغول گشتي و نادي بأعلي صوته و يدعو و كان من دعائه: «اللهم ان هول المطلع و الوقوف بين يديك اقلقني عن وسادي و منع رقادي». سپس صورت خود را روي خاكها مي گذاشت، خانواده و فرزندانش دور او را مي گرفتند و به حال او مي گريستند و آن حضرت ملتفت آنها نمي شد، سپس عرض مي كرد: «اللهم اني أسألك الروح و الراحة حين القاك و أنت عني راض». «طاوس يماني» گويد: شبي در حجر بودم ناگاه ديدم كه حضرت امام علي زين العابدين عليه السلام پيدا شد حضور وي را غنيمت دانسته، پس در عقب سر آن حضرت ايستادم، آن حضرت نمازها گزارد بعد از آن سر به سجده نهاد و روي مبارك خود بر زمين ماليد و دستهاي خود را به سوي آسمان كرده چيزي مي گفت، چون گوش كردم شنيدم كه مي فرمود: «عبيدك بفنائك، فقيرك بفنائك، سائلك بفنائك». «طاوس» گويد: آن كلمات را ياد گرفتم
و هرگز نبود كه به وسيله ي اين [ صفحه 319] كلمات از الله سبحانه و تعالي چيزي خواسته باشم كه نداده باشد البته دعايم مستجاب شده به بركت اين كلمات و عزت آن حضرت. گويند: روزي آن حضرت به صحرا رفت، مولاي وي از عقب وي برفت او را يافت كه بر سنگ درشتي سجده كرده بود و مي گريست و مي گفت كه: «لا اله الا الله حقا حقا؛ لا اله لا الله تعبدا و رقا؛ لا اله الا الله ايمانا و تصديقا». راوي مي گويد: طاوس اين اذكار را شمرده تا به هزار بار رسيده است. وقتي سر از سجود برداشت، محاسنش در اشك غرق بود... صاحب «روضات الجنان» مي نويسد: امارات شرف و علو شأن و علامات بزرگي و رفعت مكان حضرت امام زين العابدين عليه السلام از حيز تعداد بيرون است و از احاطه ي دائره ي خيال افزون، حجر و مدر گواه امامت و وصايت اوست چه جاي انسان و بشر. در بسياري از كتب آثار و اخبار مذكور است و بر السنه ي خواص و عوام مشهور كه «محمد بن حنفيه» در مكه ي مباركه با آن حضرت در مقام گفت و شنود آمده بر زبان آورد كه: من به امامت سزاوارترم زيرا كه فرزند صلبي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ام سلاح رسول را به من مي بايد داد. حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود كه: اي عم از خداي بترس و بر دعويي كه حق به جانب تو نباشد، اقدام منماي، اگر مي دانستمي كه امامت حق تو است، تو را خلاف نكردمي، اي عم ندانسته ي كه من وصي پدر خودم و پدرم وصي پدرش بود؟ «محمد حنفيه» همچنان بر سخن
خود مصر بوده آخر الأمر مقرر بر آن شد كه حجرالأسود به امامت هر كس گواهي دهد، خليفه ي وقت و امام روزگار او باشد. پس هر دو برفتند نزديك به مقام ابراهيم عليه السلام نماز گزاردند، آنگاه نخست «محمد بن حنفيه» دست به دعا برآورد از حجرالأسود بر طبق مدعاي خود شهادت طلبيد، اما هيچ جوابي نشنيد. بعد از آن امام زين العابدين عليه السلام گفت: اي [ صفحه 320] حجر به حق آن خدائي كه تو را به اين كرامت مشرف گردانيده كه انبياء و اولياء روي خود به تو مي مالند كه خبر دهي ما را كه امام بعد از حسين بن علي عليه السلام كيست؟ في الحال حجرالأسود در حركت آمده به كمال قدرت حضرت احديت به زبان عربي فصيح گفت: «به تحقيق امامت پس از حسين بن علي عليه السلام به علي بن الحسين عليه السلام رسيده است و امام زمان اوست. چون «محمد بن حنفيه» اين قضيه ي غريبه را مشاهده فرمود، به امامت آن جناب قائل گشته ديگر نزاع ننمود. در كتاب «راحة الارواح» مذكور است مروي از «سفيان بن عيينه» كه وي از «ابن شهاب زهري» روايت كرده كه وي گفته: مرا برادري بود خدائي و من وي را بسيار دوست داشتمي، وي در جهاد روم شهيد شد اگر چه از مفارقت وي بسيار اندوهگين شدم اما از حال وي مرا رشك آمد كه وي در راه خدا شهيد شد، من نيز آرزو كردم كه اي كاش من نيز شهيد مي شدم. وي را در خواب ديده و از حال وي سؤال كردم و گفتم: پروردگار تو با تو چه كرد؟ گفت: مرا بيامرزيد به سبب جهادي
كه كردم و به واسطه ي دوستي محمد و آل محمد و زيادت مرا در بهشت مقدار هزار ساله راه از هر جانبي به شفاعت علي بن الحسين عليه السلام. وي را گفتم: مرا بر تو رشك است كه شهيد شدي. گفت: اي برادر مرا بر تو رشك بيشتر است و من منزلت تو را بيشتر آرزو مي كنم و مي خواهم و چون تو به حق و اصل شوي درجه ي تو بالاي درجه ي من خواهد بود بيشتر از هزار ساله راه.. گفتم: به چه چيز؟ گفت: به اين كه تو به خدمت امام علي بن الحسين عليه السلام مي رسي، هر آدينه و بر او سلام مي كني و چون روي وي مي بيني بر محمد و آل محمد صلوات مي فرستي و از او حديث روايت مي كني، و در اين زمان حكومت بني اميه است و كسي ذكر ايشان نمي تواند كرد و ستايش ايشان نمي تواند گفت، تو ذكر ايشان مي كني و ستايش ايشان مي گوئي و بدن خود را در معرض هلاك مي افكني، و ليكن خداي تو را نگاه مي دارد. چون از خواب بيدار شدم گفتم: مگر اضغاث و احلام است، ديگر باره او را به خواب ديدم مرا گفت: شك كردي، شك مكن كه [ صفحه 321] شك در اينها كفر است و بدان چه ديدي كس را خبر مده كه علي بن الحسين عليه السلام تو را خبر دهد بدين خواب. چنان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ابوبكر را خبر داد به خوابي كه ديده بود در راه شام، پس من از خواب بيدار شدم و نماز گزاردم، كسي از پيش علي بن الحسين عليه السلام آمد و مرا طلبيد مرا
گفت: يا زهري دوش چنين و چنين خواب ديدي و آن هر دو خواب كه ديده بودم بعينهما به من باز گفت. كرامت و خرق عادت وي زياده از آن است كه در حيز تقرير و تحرير درآيد به همين قدر اختصار شد. [38] .
استاد معاصر نويسنده ي مشهور مصري صاحب تأليفات ارزشمند از جمله: «الحسين ابوالشهداء» است در همين كتاب درباره ي امام سجاد عليه السلام مي نويسد: «فهذا الغلام العليل قد عاش حتي انعقد له ملك القلوب حيث انعقد ملك الأجسام لهشام بن عبدالملك». «اين جوان بيمار (بعد از جريان كربلا) زندگي كرد تا اين كه بر قلبها مالك شد كما اين كه «هشام بن عبدالملك» بر بدنهاي مردم تسلط داشت». سالي «هشام بن عبدالملك» به زيارت خانه ي خدا رفت و گروهي از مردم شام با وي بودند چون وارد مسجد الحرام شد، قصد استلام حجرالأسود كرد ولي به جهت ازدحام مردم نتوانست دست خود را به سنگ برساند آنگاه كرسي بر او گذاردند و بر آن نشست و مردم را تماشا مي كرد در همان موقع، زين العابدين عليه السلام نمايان شد و چون به حجرالأسود نزديك شد، همه ي مردم خود را كنار كشيدند وي با اطمينان خاطر و با وقار و هيبت استلام حجر نمود و سپس از همان راهي كه آمده بود، برگشت و مردم او را با تجليل و دعا مشايعت كردند. [ صفحه 322] در اين هنگام يكي از بزرگان شام رو به هشام كرده و با لحني آميخته به حيرت و شگفتي گفت: اين كيست كه مردم اين چنين به او احترام مي نمايند؟ «هشام» با آن كه حضرت سجاد عليه السلام را مي شناخت،
از ترس اين كه مبادا مردم شام به آن حضرت توجه كنند، گفت: او را نمي شناسم. «فرزدق» در آنجا حاضر بود به شامي رو كرد و گفت: من او را مي شناسم. از من بپرس، و براي معرفي آن حضرت اشعاري انشاد كرده، و گفت: هذا الذي تعرف البطحاء و طأته و البيت يعرفه و الحل و الحرم «اين همان كسي است كه سرزمين «بطحا» جاي گامهايش را مي شناسد و همچنين خانه ي خدا مكه و حرم و پيرامون آن او را مي شناسند». هذا ابن خير عبادالله كلهم هذا التقي، النقي الطاهر العلم «اين فرزند بهترين، همه ي بندگان خداست، اين پرهيزكار و پاكيزه و پاك و سرور مردم است». هذا ابن فاطمة ان كنت جاهلة بجده انبياء الله قد ختموا «او را نمي شناسي؟ او پسر فاطمه است كه پيغمبران خدا به جد او خاتمه يافتند». و ليس قولك «من هذا» بضائرة العرب تعرف من أنكرت و العجم «گفته ي تو در «اين كيست» زياني به مقام او نمي رساند، زيرا عرب و عجم او را كه تو وي را نمي شناسي، مي شناسند». إذا رأته قريش قال قائلها الي مكارم هذا ينتهي الكرم «هنگامي كه مردم قريش او را مي بينند مي گويند: همه ي بزرگواريها به وي منتهي مي شود». من معشر حبهم دين، و بغضهمم كفر و قربهم منجي و معتصم [39] . «و او از خانداني است كه دوستي آنها دين و دشمني آنها «كفر» است و نزديكي آنها نجات دهنده و او پناهگاه مردم است».
[1] شذرات الذهب، ج 1، ص 162 - الوافي بالوفيات، ج 5، ص 24 - ريحانة الأدب، ج 2، ص 398.
[2] شذرات، ج 1، ص 105.
[3]
حياة الحيوان، ج 1، ص 127.
[4] تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269.
[5] منهاج السنة النبوية، ج 2، ص 123، طبع مصر.
[6] الصواعق المحرقة، ص 119.
[7] صفوة الصفوة، ج 2، ص 52.
[8] عطار، تذكرة الاولياء، ج 1، ص 174.
[9] العقد الفريد، ج 3، ص 169 - حلية الأوليا، ج 2، ص 132.
[10] كفاية الطالب، ص 450، طبع تهران، سال 1404 ه ق.
[11] تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269.
[12] شذرات الذهب، ج 1، ص 105.
[13] عطار، تذكرة الأولياء، ج 1، ص 34.
[14] بنا به نقل روضات الجنات، ج 3، ص 28 و 29 - از المنتظم ابن الجوزي، دكتر مصطفي شيبي، همبستگي ميان تصوف و تشيع، ص 155، ترجمه ي مرحوم دكتر علي اكبر شهابي.
[15] ابن خلكان، و فيات الأعيان، ج 2، ص 344 - ريحانة الأدب، ج 1، ص 146.
[16] المستطرف، ج 1، ص 129.
[17] العلم الشامخ، ص 10 بنا به نقل دكتر مصطفي كامل شيبي، همبستگي ميان تصوف و تشيع ص 156، ترجمه ي مرحوم شهابي.
[18] اخبار الدول، ص 110 - تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 74.
[19] اخبار الدول، ص 110.
[20] حياة الحيوان، ج 1، ص 127.
[21] منهاج السنة، ج 2، ص 123.
[22] منهاج السنة، ج 2، ص 123.
[23] كفاية الذالب، ص 449.
[24] الدر النثور، ج 2، ص 73 - ذيل آيه ي 134 سوره ي آل عمران.
[25] و فيات الأعيان، ج 2، ص 431 - 429، ش 395.
[26] و فيات الأعيان، ج 5، ص 145 - 7.
[27] و فيات الأعيان، ج 5، ص 145 - 147.
[28] پايان اشعار جامي، سلسلة الذهب، ص 145 - 141، چاپ كتابفروشي سعدي.
[29] يافعي، مرآة الجنان، ج 1، ص 191.
[30] شذرات الذهب، ج 1،
ص 104.
[31] تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269.
[32] همان مدرك.
[33] حلية الأولياء، ج 3، ص 136.
[34] حلية الأولياء، ج 2، ص 132.
[35] كفاية الطالب، ص 447، طبع تهران.
[36] جامع كرامات الأولياء، ج 2، ص 310 - اين جريان در حلية الأولياء، با كمي تفاوت نقل شده است.
[37] وسيلة الخادم الي المخدوم، ص 177 تا 182.
[38] روضات الجنان، روضه ي هشتم، ج 2، ص 414 - 407.
[39] اين قصيده در ديوان فرزدق و بعضي منابع ديگر 42 بيت ذكر شده است ولي در برخي ديگر از جمله در رجال كشي ص 132 - 130 و روضة الواعظين، ج 1، ص 241 - 220 بيست و نه بيت. عقاد از اين قصيده شش بيت ذكر كرده است. - الحسين ابوالشهداء، ص 284 - طبع دار الكتاب اللبناني، بيروت، 1974 م.