زنان عاشورايي

مشخصات كتاب

سرشناسه : دوستي، حسين

عنوان و نام پديدآور : زنان عاشورايي/ تحقيق حسين دوستي

مشخصات نشر : تهران: سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، نيروي مقاومت بسيج، نمايندگي ولي فقيه، معاونت روابط عمومي و انتشارات، 1383.

مشخصات ظاهري : ص 92

شابك : 964-06-4853-14000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : فهرستنويسي براساس اطلاعات فيپا.

يادداشت : كتابنامه: ص. 92 - 91

موضوع : واقعه كربلا، 61ق. -- زنان

شناسه افزوده : سپاه پاسداران انقلاب اسلامي. نيروي مقاومت بسيج. نمايندگي ولي فقيه. معاونت روابط عمومي و انتشارات

رده بندي كنگره : BP41/5/د87ز9

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : م 83-5633

مقدمه

تحول و انقلاب عظيمي كه دين اسلام در مردم به وجود آورد، فقط مردان را در برنگرفت، بلكه از زنان نيز، انسان هايي فداكار و ايثارگر و با شهامت ساخت كه در پيروزي مسلمانان نقش به سزايي داشتند.اين بانوان علاوه براين كه در وجوه مبارزه، علم و تقوا، آشكارا نقش داشته اند،فرزنداني مجاهد، متقي و بزرگوار تربيت نمودند و در اعتلاي خانواده و فعاليت هاي همسرانشان سهمي چشم گير ايفاكردند، از اين رو توجه به زندگي اين بزرگ زنان،هميشه مورد توجه مسلمانان بوده و به عنوان اسوه و الگو، در راهنمايي زنان و دختران جامعه، اخلاق پاك و سيره و رفتار برجسته آنان مورد استفاده قرار گرفته است و مؤلفان و نويسندگان زيادي، در مورد بانوان نام دار مسلمان كتاب ها نگاشته و سخنراني ها نموده اند. ليكن هدف ما در اين نوشتار، معرفي زنان عاشورايي است؛ بانوان محترمي كه با تلاش ها و مقاومت ها و نبردها و صبوري هاي خود، نقشي سترگ در حماسه كربلا داشتنه اند. زنان و دختراني كه بار مبارزه ها و مصيبت ها و رنج ها و اسارت ها و تنهايي وغربت را بر

دوش كشيدند و شجاعانه ايستادند و سر بر آسمان ساييدند و هرگز تسليم دشمنان و دژخيمان نشدند.معرفي تعدادي از اين بانوان عالي مقام را كه مورخان توانسته اند اسامي و برخي حالاتشان را درج نمايند، به سه مرحله تقسيم كرده ايم تا به سهولت بتوانيم حق مطلب را ادا كنيم:1_ قبل از عاشورا؛2_ در جريان حماسه عاشورا؛(س)_ بعد از عاشورا.اميدواريم زنان و دختران جامعه ما در تأسي به اين بزرگان، زندگي سعادت مندي را براي خود و خانواده هايشان فراهم اورند و از نور هدايت اين بزرگان بهره گيرند و ازحيات سراسر بركت آنان تأثير پذيرند.با مرگ معاويه، فرزندش يزيد بر تخت خلافت بني اميه نشست و خود را اميرالمؤمنين خواند و به تعبير ابوالاعلي مودودي، پادشاهي يزيد شروع گرديد و در ادامه پادشاهي معاويه، باز وجدان ها زنداني گرديد و زبان ها حبس گرديد.يزيد جهت اخذ بيعت از مخالفانش، اقداماتي كرد و شهرهايي را كه شيعيان امام علي (ع) در آن جا حضور داشتند، مورد توجه قرار داد. شهرهاي مدينه، بصره، كوفه و... درصف مقدم مخالفان يزيد قرار داشتند. لذا فرستاده اي به مدينه روانه كرد تا براي حاكم مدينه، پيام ببرد. يزيد مي خواست در اوّلين فرصت، قدرت خود را در حجاز تثبيت كند و از افراد شناخته شده اي كه معاويه در وصيت نامه خود به آنان اشاره كرده بود، بيعت بگيرد.آن هم نه به شيوه پدرش، بلكه با نهايت گستاخي و جنايت كاري و سركوب هر صداي ناموافق.مورخان، ماجراي پيام يزيد به والي مدينه و درخواست بيعت از امام حسين (ع) را به طور گسترده در كتب خويش آورده اند كه امام، تن به بيعت نداد و شبانه به همراه خانواده و

يارانش، مدينه را به سوي مكه ترك كرد.كاروان امام حسين (ع) پس از وداع با پيامبر (ص) و حضرت زهرا و امام حسن مجتبي (ع) ، شب يكشنبه، دو روز مانده به پايان ماه رجب _ بيست و هشتم _ سال 60 هجري از مدينه به سوي مكه به راه افتاد. زنان و كودكان همراه كاروان بودند؛ از كودك شيرخواره چند روزه يا چندماهه، تا كودكاني كه بايد دست آنان را گرفت و در دل تاريكي از كوره راه هاي بيابان ها گذراند؛ از مدينه تا مكه.وقتي خروج امام حسين (ع) از مدينه به گوش مردم شهرهاي مختلف رسيد، مردم از شكستن جوّ رعب حاكميت يزيد، به وجد آمدند و كانون هاي انقلاب، فعال شدند. نسيم آزادي به مشام آزادي خواهان رسيد. اوّل از همه، مردم عراق به پا خاستند. سران و اعيان كوفه در خانه سليمان بن صرد خزاعي جمع شدند و از امام حسين (ع) دعوت كردند تا با پذيرش رهبري مردم، حكومت يزيد را سرنگون كنند.كورت فريشلر نويسنده آلماني در كتاب «امام حسين و ايران» از آمادگي مردم ايران نيز جهت پيوستن به امام حسين (ع) خبر مي دهد و حتي تشكيل جلسه مردم كوفه در خانه سليمان بن صرد خزاعي را بر اثر فعاليت هاي ايرانيان مي داند.به هر حال شرح فعاليت هاي بانوان فداكاري را كه قبل از ماجراي عاشورا فعاليت هايي داشته اند، به ترتيب قيد مي كنيم

قبل از عاشورا

فاطمه

به استناد نوشته كورت فريشلر، فاطمه دختر امام حسين (ع) كه ملقب به «حورالعين» بود در سال 60 هجري به نمايندگي از امام حسين (ع) به ري آمد و در جلسه اي كه در باغ بهار تشكيل شد، با جمعي از بزرگ

زادگان ايراني از قبيل گيو پسررستم فرخزاد و كارن و توژ سپهبدان مازندران و گيلان شركت نمود.بارتولومو شرق شناس ايتاليايي (كه در نيمه قرن بيستم زندگي مي كرد) اجتماع باغ ري را در ماه جمادي الاخر سال 60 هجري مطابق با مارس 679 ميلادي مي داند.مارسلين از شرق شناسان نيمه اوّل قرن بيستم نيز از حضور زني به سمت سفارت امام حسين (ع) در باغ بهار ري خبر مي دهد.اين جلسه در سلوجي پنج فرسنگي كوفه برگزار گرديد و ايرانيان و عراقيان به رهبري سليمان بن صرد خزاعي اعلام بيعت با امام حسين (ع) كردند و به امام نامه نوشتند و فاطمه با كارواني به همراه دو نفر از كوفيان بنام عبدالله بن همداني و عبدالله بن وال در آغاز سومين ماه بهار از كوفه حركت و در روز سيزدهم رمضان 60 هجري وارد مكه شد.بنابراين، فاطمه وقتي به مكه مي رسد كه كاروان امام حسين (ع) چهل و پنج روز پيش از مدينه خارج شده و در مكه در خانه عباس بن عبدالمطلب ساكن شده بودند.بديهي است كه فاطمه (س) نامه ها و گزارش هاي اوضاع ايران و عراق را به امام حسين (ع) نشان داد.

همسر حبيب بن مظاهر

امام حسين (ع) بعد از حركت از مدينه و به دنبال رسيدن نامه هاي سران و بزرگان و شيعيان، به دوستان خود نامه هايي فرستاد.وقتي نامه امام (ع) به حبيب بن مظاهر _ در كوفه _ رسيد، همسرش به او گفت: «تو را به خدا اي حبيب. در ياري حسين (ع) كوتاهي مكن».حبيب براي آزمايش همسرش گفت: «چگونه بروم، كه از يتيم شدن فرزندان خود مي ترسم».زن گفت: «آيا سخن رسول خدا (ص) را در

حق حسين بن علي (ع) و برادرش فراموش كرده اي كه فرمود: اين دو فرزند من، دو سيد جوانان بهشتند! حال فرزند رسول خدا از تو ياري خواسته و تو جواب نمي دهي؟»و هنگامي كه حبيب آماده رفتن به كربلا بود گفت: «اي حبيب، تو را به خدا قسم،اگر به خدمت حسين شرف ياب شدي، به نيابت از من دست و پايش را ببوس و سلام مرا به حضورشان برسان.»

ام خلف

او همسر مسلم بن عوسجه است كه از كوفه، به همراه خانواده اش به طور مخفيانه خود را به كربلا رساندند. ملامحمد فضولي در اثر بزرگ خود، مسلم بن عوسجه را آذربايجاني دانسته و شرح دلاوري ها و شهادت او را به زبان شعر تركي آورده است.

ماريه

ماريه بنت منقذ يكي از بانوان شهر بصره است كه به امام علي (ع) ارادت مي ورزيد. او خانه اش را در بصره، محل تجمع شيعيان قرار داده بود. ابن زياد كه تازه به حكومت كوفه منصوب شده بود، به حاكم بصره نوشت كه مراقب رفت و آمدهايي كه به آن خانه مي شود، باشد. زيرا مي ترسيد كه شيعيان بصره از آن خانه به طرف داري امام حسين (ع) برخيزند. يزيد بن ثبيط _ از اشراف بصره و از شاگردان ابوالاسود فقيه و نحوي مشهور _ كه به آن خانه رفت و آمد مي كرد، از ماجرا مطلع شد و پيش از آن كه دست گير شود، به همراه دو تن از فرزندانش و سه تن از غلامانش از بصره به قصد مكه خارج شد و موقعي به حومه مكه رسيد كه امام حسين (ع) مكه را به قصد كوفه ترك كرده بود. به دنبال امام حسين (ع) شتافت و در منزل ابطح به امام ملحق گرديد.مؤلف رياحين الشريعه (در جلد 4، ص 26) از اين زن قهرمان، به نام سعديه بنت منقذ عبديه ياد مي كند.

طوعه

وي قبلاً كنيز اشعث بن قيس بود. اشعث او را آزاد كرد و مردي به نام اُسيد خضرمي با او ازدواج نمود. طوعه از زنان كوفه و طرف دار اهل بيت بود. وقتي مسلم بن عقيل بر اثر بي وفايي كوفيان، تنها ماند، طوعه، مسلم را در خانه خود پناه داد، ليكن فرزندش،مخفي گاه مسلم را به ابن زياد گزارش داد و مسلم بعد از جنگي سخت، دست گير و به شهادت رسيد.

دلهيم

دلهيم دختر عمرو، همسر زهير بن قين از شجاعان عرصه كربلاست. مورخان نام او را «دلهم» و «ديلم» نيز نوشته اند.در ماجراي كربلا چنان كه مي دانيم: كاروان امام حسين (ع) بعد از دعوت مردم كوفه، در ذوالحجه از مكه به طرف كوفه حركت كرد. كاروان عاشقان، منزل به منزل راه مي پيمود و در هر منزل، كرامتي و هدايتي باقي مي نهاد. در هر گذري، آتش خاطره اي را زنده نگاه مي داشت.كاروان ديگري هم اين مسير را طي مي كرد. منتها نوعي دغدغه و دلهره داشت كه مبادا با امام حسين (ع) هم منزل و مواجه شود. وقتي كاروان امام حركت مي كرد، آنان توقف مي كردند، و وقتي امام و يارانش در جايي خيمه مي زدند، انان حركت مي كردند. تا اين كه به منطقه زرود رسيدند و هر دو كاروان در يك جا خيمه افراشتند.امام حسين (ع) پرسيد: «آن خيمه از آن كيست؟» گفتند: «از زهير بن قين است.»امام، فرستاده اي را به خيمه زهير بن قين فرستاد تا از زهير بخواهد كه به نزد امام برود. زهير و اطرافيان مشغول غذا خوردن بودند. وقتي پيام را شنيدند، هرچه در دست داشتند، زمين نهادند، بهت و سكوت آنان را فرا گرفت!زهير از

كساني بود كه احتياج داشت ديگران استعداد پاكي و حق طلبي و ايثارگري را در وجودش به حركت در آورند. نخستين گام را در اين شكوفايي، امام حسين (ع) برداشت و گام دوم را، دلهم همسر زهير.براي همين، همسر زهير، وقتي كه ناخرسندي و سرپيچي شوهرش را از امام دريافت، گفت: «اي زهير، فرزند پيامبر خدا (ص) تورا مي خواند، و تو در رفتن كوتاهي مي كني؟»زهير از سخنان همسرش تاثير گرفت و نزد امام رفت و برگشت. زهير با چهره اي گرفته و مبهوت رفت و با چهره اي باز و خندان و درخشان بازگشت. انگار چهره و كارش مثل غنچه فرو بسته بود و با ديدار نسيم لطف و آفتاب مهر امام حسين (ع) باز شد و درخشيد. گفت كه خيمه اش را كنار خيمه امام برافرازند. و به زنش گفت: «من از اين جا به كاروان امام مي پيوندم و تورا آزاد مي گذارم كه همراه برادرت به خانه برگردي و دوست ندارم به سبب من گرفتار شوي.»زن زهير راضي نمي شد كه شوهرش را تنها بگذارد، ولي به اصرار زهير، باخانواده اش برگشت و با چشماني گريان گفت: «خداوند برايت خير بخواهد. روز قيامت نزد جد حسين (ع) به ياد من باش!»در برخي از نقل ها آمده كه آن زن با ايمان و صالحه، حاضر نشد باز گردد و به زهير گفت: چگونه تو مي خواهي در ركاب فرزند رسول خدا جان بازي كني، ولي من از مصاحبت با او محروم باشم؟! او به همراه زهير به كربلا آمد و تا هنگام شهادت با آنان بود.و چنين است كه مي توان گفت: زهير وام دار همسر خويش است و رسيدن به افتخار ياري امام حسين (ع) و

جان بازي و شهادت در راه دين خدا، بر اثر تشويق هاي همسرش بوده است.

ام وهب

همسر عبدالله بن عمير كلبي است. وقتي همسرش تصميم خود را مبني برپيوستن به حسين (ع) اعلام مي كند، او مي گويد: «راه خير و درست همين است، مرا هم همراه خود ببر.»عبدالله و ام وهب (همسرش) در فضاي خفقان آور نظامي و امنيتي كوفه و راه هاي منتهي به كربلا، شبانه، از بيابان ها خود را به اردوي امام حسين (ع) رساندند و به ياري امام شتافتند.عبدالله از طائفه عليم بود. همسرش، زني دلير و مبارز و با غيرت و شهامت بود. به نقل از مورخان، مادر عبدالله نيز به همراه آنان به كربلا رفت.

ام وهب

وي مادر وهب بن عبدالله بن خباب كلبي است. وهب نصراني بود و در بين راه كربلا، شيفته امام حسين (ع) شد و مسلمان گرديد و همراه مادر و نوعروسش، به كاروان امام پيوسته، راهي كربلا شدند.

رويحه

همسر هاني بن عروه است. هاني كسي است كه مسلم بن عقيل در كوفه، در منزل او ساكن شد و ابن زياد هاني را به جرم پناه دادن به مسلم، به قتل رساند. پسر هاني،يحيي بن هاني بن عروه نيز در روز عاشورا در گروه ياران امام حسين (ع) به شهادت رسيد.رويحه، دختر عمر بن حجاج است كه در ماجراي عاشورا، در گروه عمر بن سعد بود وليكن اين دختر در دوستي اهل بيت پيامبر (ص) ، مانند همسر و پسرش، صادق بود.

حضور بانوان در جريان عاشورا

اشاره

كاروان كربلا، زندگي انسان بود. در تاريخ، آناني كه قدر خود را مي دانستند، همراه كاروان شدند و از سرچشمه هستي، سيراب گرديدند و به قله شادماني و پرواز روح رسيدند.افراد اين كاروان، به گواهي همه، صديق ترين و پاك بازترين مسلمانان بودند. اين كاروان، منزل به منزل راه مي پيمود تا در مصاف حق و باطل، افق حق را نمايان كند.حضور زنان و كودكان، جمع ياران امام حسين (ع) را در اين كاروان، سرشار از عاطفه و مهر و دوستي نموده بود. زنان در ماجراي عاشورا، گويي قلب هستي و كانون دين و محبت بودند.اما در روز عاشورا، مصيبت و مسئوليت زنان، بيشتر از مردان بود. آنان نيز از عطش رنج مي بردند. اما از مصائبي كه هر لحظه بر آنان وارد مي گشت، آن چنان آشفته حال و پريشان خاطر بودند كه متوجه عطش خويش و سوز گداز آن نبودند.از كسانشان بعضي كشته شده بودند و نعششان در خيمه مخصوص شهدا بود و بعضي ديگر در انتظار رسيدن نوبت بودند و قطعي بود كه لحظه ديگر آنان نيز كشته خواهند شد.وحشت از اسارت و تصور ايام غم انگيزي كه

پيش بيني مي كردند، آنان را سخت مضطرب و انديش ناك كرده بود و نيز رجّاله هاي كوفه كه همراه قشون عمر بن سعد آمده بودند هر چندي يك بار با حمله هاي تهديدي و ايذايي، وحشت آنان را دو چندان مي كردند.مصيبت ديگر آنان، مراقبت از بچه ها و نگاه داري آنان بود، مخصوصاً بچه هايي كه هنوز به سنّي نرسيده بودند و از هول عطش بي تابي بيشتري نشان مي دادند و به صداي بلند گريه مي كردند.

حضرت زينب

در كاروان عاشقان كربلا، آفتاب جمع زنان زينب است. زني در كمال عمر خود،پنجاه و چندساله، زني كه ساليان در مدينه، محفل تفسير قرآنش، روشنايي بخش دل و ديده زنان و دختران شهر بوده است. زني كه به جهت شخصيت قوي و ممتازش، او را «ام العزائم» مي خواندند. زني با اراده اي پولادين در اطاعت خداوندي و تقواي او. آري او عقيله بني هاشم بود؛ يعني بانوي خردمند خانواده بني هاشم. اين خرد ناب، در عاشورا و اسارت، جلوه اي ديگر يافت.زينب در جريان عاشورا، يك انسان تمام است، او مثل ماه تمام، در كنار آفتاب گرم جان پر تلالؤ حسين (ع) است. و در واقع سكه سرمدي نهضت عاشورا را دو رويه است: حسين (ع) و زينب (س) .زينب كبرا (س) ، در اين واقعه، ملكه وقار، خرد و حكمت است و چنين بود كه در ماجراي عاشورا، نيابت امام حسين (ع) را بر عهده داشت تا امام سجاد بهبود حاصل كند.شب عاشورا، همه چيز روشن شد. جنگ بين ياران امام و سپاه عمر بن سعد قطعي بود. طبيعي است كه زنان دغدغه و آشوب بيشتري داشتند. آنان در سيماي هر يك از فرزندان خود، شوهران و برادرشان، چهره

يك شهيد در خون غلتيده را مي ديدند. ديگر سخن هم نمي گفتند. نگاه ها و سكوت آنان گويا بود.آن شب، زينب با امام حسين (ع) گفتگوها كرد. زينب نيز بي تاب بود. او تا آن روز،همه مصيبت ها را در كنار حسين (ع) تحمل كرده بود، پايمال شدن حق پدر، دفن غريبانه مادر، شهادت پدر و برادر و... اكنون در چهره حسين (ع) همه رفتگان را مي ديد.اما پرتو گفتگوي حسين (ع) آن بي تابي ها را زدود و دل زينب آرام گرفت. توفان ها از جان او رخت بربست و آفتاب شكيبايي برجانش تابيد.و سرانجام روز عاشورا، در صحراي كربلا بزرگ ترين حماسه انسان رقم خورد؛حماسه عشق، حماسه هويت انساني.پيكرهاي غرق در خون، با زخم هايي از ستاره افزون، در برابر ديدگان زنان و كودكان، فجيع ترين صحنه تاريخ انساني بود. زنان و كودكان كه در خيمه ها بودند، هر لحظه با ديدن پيكر شهيدي، از درد و داغ شهيد مي شدند. بانوان به گريه صدا بلندمي كردند. بغض در گلويشان شكسته بود. اما با صدايي حبس شده در سينه، مي گريستند.مگر مي شود وقتي فضاي سينه ابري است و دل درياست و آسمان كوتاه و حسين تنها،نگريست؟زينب به آرام كردن انان پرداخت. او تكيه گاه و عقيله خاندان است. اما خود او چه،آيا دل درياي او، آرام و قرار يافته است؟زينب مي بايد بار غم و رنج صبوري و شكوه شكيبايي را بر دوش بگيرد. قامت او نبايد در برابر ستم بشكند و زبان او نبايد آني كلمه اي را ادا كند كه بوي افسردگي دهد وعلاوه از آن، تكيه گاه بازماندگان، او خواهد بود.با پايان روز عاشورا، دشت خاموش شده بود. آسمان به سرخي مي زد، زمين و آسمان آن چنان تيره و غبارآلود

شد كه در لاب لاي سرخي آسمان، گويي ستاره ها مي سوختند.صداي گريه زنان و كودكان در خيمه ها پيچيده بود و صداي زينب بلند شد كه: «لَيْت َ السَّماءَ تَطابَقَت ْ عَلَي الارض ِ؛ اي كاش آسمان بر زمين فرود مي آمد.»به دستور عمر بن سعد، خيمه هاي امام را آتش زدند. سواران جنايت كار به طرف خيمه ها هجوم آوردند تا به غارت خاندان پيامبر دست بيازند. لحظات تلخ و كوبنده و همه بار مصيبت بر دوش زينب (س) بود. زينب همه زنان و كودكان را جمع كرد و گفت: «هرچه از زيور آلات و وسايل گران قيمت دارند، در گوشه اي جمع كنند تا غارتي ها، هرچه مي خواهند ببرند و دست نامحرمي به سوي خاندان پيامبر دراز نشود.»زينب در اين لحظات طاقت فرسا، مسئوليت خطير ديگري نيز داشت؛ از سويي داغ دار غم مرگ برادر و فرزندان و خاندان خويش بود، از سويي ديگر پناه گاه زنان و كودكان است و از طرفي، پاسدار و مراقب علي بن الحسين (ع) ، كه بيمار بود و در خيمه اي خوابيده بود. مهاجمان خواستند به آن خيمه نيز حمله كنند، زينب، هم چون شيري خشمگين، خود را به برادر زاده اش رساند و در حمايت از او، گوش واره هايش را در آورد و به سوي مرد مهاجم پرتاب كرد.غروب عاشورا، پيكرهاي پاك شهيدان، مثل زورقي شكسته در ساحل درياي خون بر خاك افتاده بودند. خيمه هاي سوخته، آواره شده بود. گويي همه تاريخ، همه هستي در آن صحرا خلاصه مي باشد.در اين صحراي سوزان، در كنار جسدهاي شهيدان، همه مصيبت ها بر قلب زينب مي باريد، چونان صخره اي، آماج رگبارها و توفان ها شده بود، آن لحظه ها را نمي توان نوشت. كلمات شكسته و

مفاهيم پراكنده اند. غم از زمين مي جوشيد و از آسمان مي باريد.زينب بود و انبوهي از مصيبت ها. اما زينب در آرامشي الهي، افقهاي دور دست را مي نگريست و نگاه دور پروازش همه چيز را در خود مي سوخت و دشمن را حسرت به دل مي گذاشت.

رباب

رباب، همسر امام حسين (ع) تنها زن از همسران امام بود كه با كاروان حسيني به كربلا آمد و از نزديك شاهد آن منظرهاي دل خراش و صحنه هاي خونين شد.رباب از امام (ع) دختري داشت به نام «سكينه» و پسري به نام «عبدالله» مشهور به علي اصغر كه در كربلا در شش ماهگي، در آغوش امام به تير حرمله شهيد شد.امام حسين (ع) رباب را عاشقانه دوست داشت. وقتي رباب با سكينه براي ديدن كسان خويش، چند روزي خانه را از فروغ عشق و جمال خود تاريك مي گذاشت،حسين (ع) در دوري زن و فرزند بي آرام مي شد و مي سرود:كان الليل موصول بليل اذا سارت سكينه و الرباب؛تو گويي شب به ديگر شب مي پيوندد، هنگامي كه سكينه و رباب به مسافرت مي روند.».و در زماني ديگر نيز سروده بود:لَعَمْرُك َ اِنّني لَاُحِب ُّ داراً تَكُون ُ بِها سَكينة و الرُّباب ُاُحِبُّهُما وَ ابْذَل ُ كُل َّ مالي وَلَيْس َ لِعاتب ٍ عِنْدي عِتابقسم به جان تو، آن خانه اي را دوست دارم كه در آن جا سكينه و رباب سكونت داشته باشند. آنان را دوست مي دارم و مكنت خويش را در راه آنان مي دهم و در اين باره هيچ نكوهش كننده اي را بر من نكوهش نيست.»رباب نيز، از دل و جان، امام را دوست داشت و در سفر پر مخاطره كربلا، هميشه يار و همراه امام بود. او زني، وفا پيشه بود و تمام رنج

ها و دشواري ها، در مسير مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا را عاشقانه پذيرفت. منزل به منزل در كنار امام راه پيمود و تلخ كامي ها را،در شور و شيدايي حضور امام، عاشق و سرمست، تحمل كرد.او نماد محبت و وفاداري است. زني شاعر و اديب و قدر دان نعمت وجود امام حسين (ع) . رباب در كربلا، مثل الهه اساطير رفتار كرد. پس از آن كه ديد چگونه طفل شش ماهه اش با لب تشنه، آماج تير زهرآگين دشمن شد، و وقتي ديد كه چگونه در آفتاب تند و سوزان كربلا، حسين (ع) تنها را شهيد كردند و سپاه عمر بن سعد با نيزه و شمشير،بر پيكر پاك او ضربه زدند و اسب ها بر پيكرش تاختند، با چشماني اشك بار، اما صبور و مقاوم، از كنار جسد شهيدان گذشت. از عمر رباب، آنچه باقي بود، به ماتم و اشك گذشت و هرگز زير سقفي ننشست و بعد از بازگشت از اسارت، بر سر مزار حسين (ع) مقيم شد. او الهه غم بود. آن قدر گريسته بود كه چشمانش ياري نمي كرد. به گونه اي كه ديگر اشك درديدگانش نمانده بود.

فضه

همراه زينب در اين مسير عاشقانه، چهار زن هم چون ماه، از آفتاب كرامت زهرا (س) و زينب (س) روشنايي گرفته بودند. زناني در سن شصت و هفتاد كه همه،پيامبر (ص) را درك كرده بودند. با پيامبر و خانواده او زندگي كرده اند و حال باري ديگر انان رامي بينند كه مثل رودخانه اي شيرين، در دل درياي شور و در آن ظلمات تباه جان جامعه جاري اند. كاروان شهيدان به مثابه رشته اي از نور حركت كردند و آنان همگي در سيماي امام

حسين (ع) ، پيامبر (ص) راو در سيماي زينب (س) زهرا (س) را مي بينند. آنان شاهد جوشش مهر بي پايان پيامبر (ص) به حسين (ع) بودند، و آن روز، خسته بار از رنج ها و دشواري ها، تلخ كام از زهري كه چشيده اند، اما عاشق و سرمست همراه كاروان كربلامي رفتند.يكي از اين بانوان، فضه نوبيه است. فضه را پيامبر (ص) به زهرا معرفي كرده بود تا در كار پرمشقت خانه به او كمك كند. او بعد از وفات حضرت زهرا، در خدمت حضرت زينب (س) و در كربلا به همراه اهل بيت، يار و غم خوار زينب و كاروانيان بود. فضه حافظ قرآن بود و جز به قرآن تكلم نمي كرد.

روضه

بانوي ديگري كه همراه زينب در كاروان كربلا حضور داشت، روضه، خدمت كارخانه پيامبر (ص) بود. او اوّلين كسي بود كه به مردم ياد مي داد، چگونه بر پيامبر (ص) وارد شوند و چگونه او را صدا بزنند.

مليكه

مليكه بنت علقمه، در حبشه خدمت كار جعفر بن ابي طالب بود. و هيچ گاه از درگاه و ولايت دور نشد و در ماجراي كربلا، دوشادوش زينب، ره مي سپرد و رنج ها را به جان مي خريد و در دفاع از حريم اهل بيت، مشقت ها را تحمل مي كرد.

سلمي

چهارمين زني كه همراه زينب، در مسير كاروان كربلا، عاشقانه طي طريق مي كرد،سلمي بود. سلمي خدمتكار صفيه بنت عبدالمطلب.

رقيه

دختر سه ساله اي كه رنج راه و تشنگي كربلا و سختي غم از دست دادن پدر و برادران و عموهاي خود را در دل مي كشيد. درست در همان زماني كه دختران هم سال او بازي مي كردند، او مصيبت و رنج ها را مي آموخت. در سال هايي كه هم سالان او، در آغوش پدر، خنده هاي شادي سر مي دادند، او باران تيرها و ضربه هاي نيزه ها را بر جسم پاره پاره پدر، مشاهده مي كرد.يك دختر سه ساله چه قدر مي تواند تاب و توان و تحمل داشته باشد؟ چهره اش در برابر توفان تازيانه غم ها و رنج ها قرار مي گيرد و قامت كوچكش در مقابل مصيبت ها مي شكند و سرانجام در شام، از شدت غم و اندوه، در حال اسارت مي ميرد و در آن جا دفن مي شود.

سكينه

دختر امام حسين (ع) است. سكينه به همراه مادرش رباب و برادر شش ماهه اش علي اصغر در كاروان عاشقان ره مي سپرد تا به كربلا رسيد. بار غم ها در كربلا، سكينه را فشرد. شهادت برادر شيرخوارش او را چنان از خود بي خود كرده بود كه در لحظات وداع پدر، خاموش و لب فرو بسته، به نقطه اي چشم دوخته و گفتي روح از بدنش جدا شد.امام (ع) وقتي دختر خود را چنين ديد، در مقابلش بر زمين نشست و دست هايش را در ميان دستان خسته اش گرفت و او را به شكيبايي دعوت نمود و صورتش را غرق بوسه وداع كرد و به ميدان برگشت.در پايان كار عاشورا، كه امام به زمين افتاد و اسبش بدون صاحب به خيمه ها برگشت، سكينه با فرياد و ناله، جلو اسب دويد و بانوان ديگر از خيمه ها بيرون آمدند.

ام اسحاق

وي مادر فاطمه صغرا و عبدالله رضيع است. به نقل بعضي از مورخان، دو تن از همسران امام حسين (ع) در كربلا حضور داشتند: رباب و ام اسحاق. از امام حسين (ع) دو فرزند داشت: فاطمه صغرا (كه در قسمت اوّل در مورد او نوشتيم كه به نقل از مورخان غربي به نمايندگي از امام، به ايران رفت و بعد از مأموريت، به مكه برگشت و همراه كاروان امام به كربلا آمد) و فرزند دوم، عبدالله رضيع است كه همان روز عاشورا يا يك روز قبل ازآن، متولد شده و روز عاشورا نيز به شهادت رسيد.

فاطمه

همسر گرامي حضرت سجاد (ع) است. او دختر امام حسن مجتبي (ع) و از بانوان با عظمت شيعه است. وي به همراه شوهرش امام زين العابدين (ع) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر (ع) در كربلا حضور داشت و سپس در سلك اسيران به شام رفت و در همه مصيبت ها با ديگر اهل بيت شريك بود. چه گذشت براين بانوي گرامي، وقتي كه شوهر بيمار خود را در زير غل و زنجير بالاي شتر نگريست، و طفل چهار ساله خود را گرسنه و تشنه يافت و خودش را محتاج پارچه اي ديد كه خود را از ديد نامحرمان بپوشاند، و از طرفي ديگر، سرهاي خويشاوندان خود را بر نيزه ديد.

زينب صغري

دختر امام علي (ع) است كه به همراه شوهرش، محمد بن عقيل بن ابي طالب در كربلا بود. پس از شهادت محمد بن عقيل، به همراه اهل بيت به اسارت به شام رفته و رنج اسيري كشيد. پس از مراجعت به مدينه، با فراس بن جعدة بن هبيرة المخزومي ازدواج كرد. جعدة بن هبيره، پسر خواهر امام علي (ع) ام هاني است.

رقية الكبري (ام كلثوم صغرا)

دختر اميرالمؤمنين امام علي (ع) و همسر مسلم بن عقيل (ع) است. مسلم از او دو پسر به نام عبدالله و محمد و يك دختر به نام حميده داشت و هرسه عضو اين خانواده دركربلا بودند كه هر دو پسر در كربلا شهيد شدند. عبدالله شوهر جناب سكينه دختر امام حسين (ع) بود.نام مادر رقيه، صهباي تغلبيه معروف به، ام حبيبه بود كه رقيه و عمر بن علي، به صورت دو قلو از صهبا متولد شده بودند.مؤلف رياحين الشريعه (در ج (س) _ ص 299) از رقيه با عنوان «ام كلثوم صغرا» نام مي برد.

حميده

مسلم بن عقيل، دختر كوچكي داشت كه به همراه خانواده اش ره سپار كربلاشد.وقتي در مسير مكه به كوفه در منزل زباله خبر شهادت مسلم را به امام حسين (ع) رساندند. امام بعد از اعلام خبر به يارانش، دختر مسلم را صدا كرد. او را روي زانوي خويش نشاند و نوازش كرد. دخترك زيرك و باهوش بود، از حالت امام و گونه نوازش، فهميد و گفت: «يابن رسول الله، مثل اين كه خبر مرگ پدرم را مي دهي؟» اباعبدالله (ع) متأثر شد و فرمود: «دختركم، من به جاي پدرت هستم.» صداي گريه بلند شد. امام حسين (ع) رو به فرزندان عقيل كرد و فرمود: «فرزندان عقيل! شما يك شهيد داديد، بس است،مي توانيد بر گرديد.» عرض كردند: «يابن رسول الله! ما تا پايان كار در خدمت شماخواهيم بود و از هيچ چيز نمي ترسيم.»مؤلف عمدة الطالب نام دختر مسلم بن عقيل را «حميده» مي نويسد.مرتضي مدرسي چهاردهي، در كتاب مسلم بن عقيل به روايت از اعثم كوفي مي نويسد، دو تن از پسران مسلم به نام عبدالله و محمد در

كربلا حضور داشتند كه به شهادت رسيدند و دختركي سيزده ساله كه با دختران حسين بن علي (ع) در سفر كربلا بود.

ليلا

بانوي حرم امام حسين (ع) و مادر گرامي علي اكبر، شهيد كربلا است. ليلا دختر ابومرة بن عروة بن مسعود ثقفي است.تاكنون در مورد اين كه ليلا در كربلا بوده، در كتاب هاي تاريخي مطلبي نيامده است. اما از حيات او بعد از واقعه كربلا، نوشته اند كه: «لحظه اي صداي ناله و شيون از خانه ليلا» در مدينه قطع نمي شد.»مؤلف رياحين الشريعه از اين بانوي عالي قدر، با نام «ام ليلي» ياد مي كند در اشعار عربي و فارسي و هم چنين در نقل مطالب از منابع مورد استفاده اش، نام «ليلي» نوشته شده و همين نام نيز در نوشتار و گفتار عامه معروف است.

فاطمه صغري

دختر ارجمند امام علي (ع) است كه به نقل مؤلف رياحين الشريعه از بانوان دشت كربلاست.

ليلا

همسر گرامي امام علي (ع) است. او دختر مسعود بن خالد بن ربعي التميميه بود.فرزند گرامي ليلا به نام «عبدالله اصغر» در روز عاشورا در ركاب حضرت سيدالشهدا (ع) به شهادت رسيد و بعضي از مورخان مي نويسند كه علاوه بر عبدالله اصغر، محمد اصغر نيزدر كربلا شهيد شد.

ام كلثوم

دختر حضرت زينب (س) است كه به عقد قاسم بن محمد بن جعفر بن ابي طالب درآمده بود. اين دختر عمو و پسر عمو، هر دو در كربلا حضور داشتند. و قاسم در ركاب امام حسين (ع) به شهادت رسيد و اين بانوي گرامي در همه ماجراي عاشورا سهيم و شريك بود.

رمله (نجمه)

«رمله» و به قولي «نجمه» مادر قاسم بن الحسن (ع) است كه در كربلا به همراه فرزند رشيدش حضور داشت و جناب قاسم در ركاب عموي خود به درجه شهادت نايل آمد.

ام الثغر

نامش «خوصا» دختر عمرو بن عامر كلابي است. ابوالفرج در مقاتل الطالبين گويد: عقيل بن ابي طالب (برادر امام علي (ع) ) او را تزويج كرد و جعفر از او متولد گرديد. اين مادر و پسر هر دو در كربلا حضور داشتند و جعفر در ركاب امام حسين (ع) به شهادت رسيد.

شهربانو

يكي از بانوان دشت كربلاست. ارباب مقاتل گفته اند كه در روز عاشورا طفلي از سراپرده بيرون شد و دو گوش واره در گوش داشت. از وحشت و حيرت به چپ و راست نظر مي كرد. از آن واقعه هولناك آن چنان در بيم و اضطراب بود كه گوش واره هاي او از لرزش سر و تن او، مي لرزيد. در اين حال به ناگاه، سنگين دلي كه او را «هاني بن ثبيت» مي گفتند بر او حمله كرد و او را شهيد نمود. گفته اند كه در وقت شهادت آن طفل، مادرش شهربانو ايستاده و به او نظر مي كرد و ياراي سخن گفتن و حركت كردن نداشت.

حسنيه

او خدمت كار خانه امام زين العابدين بود. مي نويسند: «حسنيه كنيزي بود كه او را امام حسين (ع) از نوفل بن حارث بن عبدالمطلب خريده و به عقد مردي به نام «سهم» در آورد. پسري بنام «مُنْجِح» از او متولد شد. مادر و پسر به همراه خاندان پيامبر (ص) به كربلا آمدند و مُنجح به درجه رفيعه شهادت نائل آمد و مادرش به همراه اهل بيت به اسارت به شام رفت.»

فكهيه

او همسر عبدالله بن اريقط است. اين زن، خدمت كار خانه جناب رباب (همسر امام حسين (ع) ) بود. وي از عبدالله، پسري به نام «قارب» داشت كه در كربلا شهيد شد.فكهيه نيز به همراه رباب در سلك اسيران اهل بيت به شام رفت.

ام خلف

او همسر مسلم بن عوسجه بود كه به همراه شوهر و فرزند خويش در حماسه عاشورا شركت داشت. بعد از شهادت مسلم بن عوسجه، فرزندش خلف آهنگ حمله به دشمن كرد ولي حضرت سيدالشهدا (ع) او رانهي كرد و فرمود: «اي جوان! پدرت شهيد شد، اگر تو نيز شهيد شوي، مادرت در پناه چه كسي، در اين بيابان خواهد بود؟»فرزند مسلم، مردّد ماند كه چه بكند؟! مادرش، شتابان جلو آمد و گفت: «اي فرزند!مبادا سلامت خود را بر ياري پسر پيامبر (ص) برگزيني كه هرگز از تو راضي نخواهم شد.» فرزند مسلم، عنان برگرفت و به سوي دشمن حمله كرد.او مردانه تلاش كرد و با كشتن جمعي از مشركان، سرانجام به شهادت رسيد.كوفيان، سر او را بريدند و به سوي مادرش افكندند. مادر سر فرزند شهيدش را برداشت و آن را بوسيد و چنان گريست كه همگان را به گريه آورد.

ام وهب

مادر وهب بن عبدالله خباب كلبي است. آن روز كه آتش جنگ در كربلا شعله ور شد، ياران با وفاي امام، هر يك به ميدان مي رفتند و امام را ياري مي كردند. ام وهب، وقتي كه ديد گرگان آدم خوار يزيدي با امام حسين (ع) در نبرد شدند، رو به فرزندش وهب كرد و گفت: «فرزندم، برخيز و پسر پيامبر را درياب.» وهب گفت: «چنان مي كنم و تا آن جا كه توانايي دارم كوتاهي نخواهم كرد.» وهب روانه ميدان شد و چنين رجز خواند: «اگر مرا نمي شناسيد بدانيد من فرزند عبدالله بن خباب كلبي هستم. به زودي مرا خواهيد شناخت و ضرب دست مر ا خواهيد چشيد. حمله و جلالت و صولت مرا خواهيد شناخت، كه من،نخست خون

برادرانم را حفظ مي كنم و آنگاه خون خود را».وهب آن قدر جنگيد تا دو دستانش قطع شد و اسير گرديد. عمر سعد دستور داد گردنش را زدند و سرش را به طرف سپاه امام حسين (ع) پرت كردند. مادر سر را برداشت و بوسيد و گفت: «سپاس خداي را كه روي مرا به شهادت تو پيش روي حسين (ع) سفيد كرد.»سپس سر وهب را به سوي سپاه ابن سعد پرتاب كرد و گفت: «ما آنچه در راه خدا داده ايم پس نمي گيريم».بعضي از مورخان مي نويسند: ام وهب، بعد از شهادت فرزندش، ستون خيمه را برداشت و به دشمن حمله كرد و دو نفر را كشت. سپس به دستور امام از ميدان برگشت.ام وهب هنگام حمله با عمود خيمه، اين رجز را مي خواند:انا عجوز في النساء ضعيفة خالية بالية نحيفة اضربكم بضربة عنيفة دون بني فاطمة الشريفة«من در ميان زنان، زني ضعيف و ناتوان هستم، لكن براي حمايت از فرزندان فاطمه (س) با شما مي جنگم و سخت ترين ضربه ها را بر شما وارد مي آورم.»نويسنده كتاب خاندان وهب نام ام وهب را «قمر» مي نويسد. هم چنين مؤلف رياحين الشريعه (در ج (س) ، ص 10) نام او را «قمري» و «قمر» نوشته است.

همسر وهب

دخترك نوجواني كه مورخان نام او را «عذرا» نوشته اند. تازه با وهب بن عبدالله بن خباب كلبي ازدواج كرده بود كه در مسير كاروان خود، وقتي همسرش شيفته امام حسين (ع) گرديد و مسلمان شد، به كاروان امام پيوستند. روز عاشورا، وقتي وهب براي وداع به خيمه آمد، عذرا گرفت: اي كاش جهاد به زنان نيز واجب مي شد، تا من نيز مي توانستم جان نالايقم را فداي امام كنم.در

روز عاشورا، هنوز بيش از هفده روز از ازدواج آنان نمي گذشت كه همسرش وهب روانه ميدان گرديد و چنان سهم گين به دشمن حمله كرد كه آنان از جنگ تن به تن دست كشيده و دسته جمعي به او حمله بردند. عذرا كه حربه اي سنگين در دست داشت به اونزديك شد تا ياري اش كند. وهب در حالي كه سعي مي كرد با وجود زخم هاي فراوانش سرپا بايستد، از همسرش مي خواست تا به ميان خيمه ها باز گردد، ولي زن مي گفت: «نمي گذارم تنها به بهشت بروي! قسم به پدر و مادرم، امروز روز افتخار من و توست كه در راه عزيزترين و برجسته ترين افراد از خاندان رسول الله مي جنگيم.» امام (ع) فرمود: «خدا تو را جزاي نيكو دهد، به خيمه ها برگرد...» و او برگشت.

ام وهب

همسر عبدالله بن عمير كلبي است. ام وهب دختر عبد از خانواده غرة بن قاسط بود. عبدالله از بزرگان قبيله بني عليم و از اشراف كوفه بود و در محله بئرالجعد همدان كه از محله هاي بزرگ كوفه بود، منزل داشت. پيش از آن كه به كربلا آيد، قصد داشت براي جهاد به اطراف ري برود، اما چون ديد مردم كوفه دسته دسته به جنگ حسين (ع) مي روند، از رفتن به جهاد منصرف گشت و دفاه از حسين (ع) را واجب تر ديد و به همراه همسرش از كوفه خارج شد و شبانه خود را به اردوگاه حسين (ع) رسانيد.عبدالله در صبح عاشورا در نبرد تن به تن با لشكريان عمر سعد دليرانه جنگيد و دو نفر را كشت و انگشتانش در اين جنگ قطع گرديد. همسرش _ ام وهب _ كه از دور نبرد شجاعانه شوهرش را

مي ديد عمودي به دست گرفت و به كمك وي شتافت و در حالي كه هلهله مي كرد، مي گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد كه براي خاندان پيامبر جهاد مي كني وبرضد دشمنان انان مي رزمي عبدالله خواست او را به خيمه برگرداند، ولي او دامن عبدالله را گرفت و فرياد كشيد: «به خدا من تو را ترك نمي كنم، تا همراه تو كشته شوم.» امام حسين (ع) چون چنين ديد، ام وهب را با صداي بلند به سوي خيمه ها خواند و فرمود كه: «زنان را جهاد نشايد.»پس ام وهب به خيمه ها برگشت و عبدالله به ميدان رفت. در مرحله دوم جنگ كه شمر جهت آتش زدن خيمه ها حمله كرده بود، عبدالله با شجاعتي بسيار جنگيد و به شهادت رسيد. همسرش چون جسد شوهرش را بر روي خاك ديد، شتابان بر سر جنازه او رفت و در حالي كه خون از سر و صورت همسرش پاك مي كرد، گفت: «بهشت گوارايت باد،من نيز از خداي خويش مي خواهم كه جاي تو را در اعلا عليين قرار دهد و مرا نيز در مصاحبت تو بگمارد.»شمر كه در آن نزديكي، شاهد ماجرا بود، به غلامش رستم گفت: «سرش را با عمود بكوب.»زن، سخن شمر را شنيد، ولي هم چنان استوار و بي هراس و وحشت بر جاي خود نشست و خاك و خون از سر پاك شوهرش زدود، ناگاه آن ستم گر ديو سيرت و خون آشام بي رحم، چنان عمودي بر سرش كوفت كه بي درنگ روح پاكش به آسمان ها پرواز كرد و آن زن در كنار جسد مطهر همسرش به شهادت رسيد و بدين گونه زن عاشورايي ديگري درصدر تاريخ جاي گرفت.ام وهب، نخستين زني است

كه در كربلا به افتخار شهادت نايل آمد.

مادر عبدالله بن عمير

او نيز همراه فرزندش در كربلا بود. بعد از شهادت عبدالله، او عمود خيمه را برداشت و به دشمن حمله كرد. اما به دستور امام (ع) به خيمه ها برگشت و امام براي خانواده آنان،دعاي خير كرد و فرمود: «خداوند به شما جزاي خير دهد كه درباره دين خدا و همراهي فرزند پيامبر خود كوتاهي نكرديد. شما را به بهشت و رضايت خدا و پيغمبر بشارت مي دهم.»

مادر عمرو بن جناده

نام اين بانوي شجاع، «بحريه» بنت مسعود الخزرجي است. عمرو بن جناده يازده ساله بود. پس از آن كه پدرش جنادة بن كعب انصاري به شهادت رسيد، از امام (ع) اجازه پيكار خواست. امام (ع) فرمود: «اين جوان، پدرش شهيد شد، شايد شهادتت او براي مادرش بسيار ناگوار باشد.» و بدين جهت اجازه پيكارنداد. عمرو گفت: «يابن رسول الله،مادرم مرا به جنگ فرستاده و مرا تشويق به كارزار كرده است.»امام اجازه داد و وي به ميدان رفت و بعد از مدتي پيكار، به شهادت رسيد. سر او را بريدند و به سوي سپاه امام انداختند. مادرش سر فرزند را برداشت و پاكيزه كرد و بوسيد و سر را به سوي سپاه عمر سعد انداخت و در حالي كه مسلح شده بود، به سپاه عمر سعد حمله كرد و دو نفر را به قتل رساند. اما بعداً به توصيه امام حسين (ع) به خيمه ها برگشت.

بعد از عاشوراي شصت و يكم هجري

اشاره

غروب روز عاشورا، سپاه عمر بن سعد به طرف خيمه ها هجوم آوردند. از مردان بني هاشم كسي جز امام سجاد بيمار، زنده نبود. لحظه هايي تلخ و كوبنده ايجاد شد.صداي گريه زنان و كودكان، مثل رشته هايي از روشنايي، در هم پيوند مي خورد. در ميدان جنگ، پيكرهاي پاك و پاره پاره عزيزانشان افتاده بود و اكنون خودشان در برابر هجوم دشمنان قرار گرفته بودند. دشمن براي غارت به خيمه ها حمله آورد. دور ديگري از فاجعه كربلا آغاز شده بود: غارت و اسارت. در اين صحنه نيز، زنان شجاع اهل بيت، هر كدام به تنهايي، حماسه ها آفريدند. گويي همه تاريخ و همه هستي در آن صحرا خلاصه مي شد بود و اين صدايي مظلومانه بود كه از

حنجره زنان و كودكان معصوم بر آن بيابان طين انداز مي شد.

زينب

با هجوم دشمن به خيمه ها، زينب كه بعد از شهادت برادرش، نيابت خاصه او را برعهده داشت، مسئوليت بزرگي را بر دوش كشيده. زني كه باران مصيبت بر قلبش باريده وطوفان دردها و رنج ها او را فراگرفته، در برابر دشمن، بر بالاي بلنداي معروف به تل ّ زينبيه مي رود و فرياد مي زند: «عمر سعد»، اگر منظور سپاهيان تو از حمله به خيمه ها به يغمابردن اسباب و وسايل و زيورآلات است، خودمان مي دهيم، به سپاهت بگو شتاب نكنند.مگذار دست نامحرمان به سوي خانواده پيامبر (ص) دراز شود.»زينب، همه زنان و كودكان را گرداورد و درخواست كرد تا هرچه لباس خوب و زيور آلات دارند در گوشه اي جمع كنند.سپاه عمر سعد آمدند و آنچه را بود، غارت كردند و حتي بعضي ها به زنان و دختران يورش مي بردند تا مقنعه و چادر از سر آنان بربايند.زينب، در آن روز مسئوليت هاي بسياري برعهده داشت و همه را به خوبي انجام داد؛ از سويي پناه گاه زنان و كودكان بود و همه را سريعاً جمع كرد و از خيمه هاي سوخته،خيمه هايي جديد ساخت و همه را در خيمه ها جا داد، از سويي ديگر، پاسدار و مراقب امام سجاد (ع) بود. وقتي ديد كه سواري به سوي خيمه امام سجود هجوم مي برد، فوري خود رابه خيمه برادرزاده اش رساند و از تعرض به حريم امامت جلوگيري كرد.عمر سعد دستور داد، همه بازماندكان فاجعه كربلا را به اسارت بگيرند. آن شب رادر كربلا ماندند. سپيده دم، سپاه براي بازگشت به كوفه آرايش پيدا كرد. دوران اسارت شروع شد.در آن سپيده دم، صبا بر شهيدان مي وزيد. خانواده

پيامبر، در سرزميني غريب،بي كس و بي پناه، در محاصره دشمنان قرار داشتند. سپاه عمر سعد مي خواستند، آنان راحركت دهند و آنان، زينب، رباب، ام كلثوم، فاطمه و سكينه و... و امام سجاد (ع) ، چگونه ازكنار شهيدانشان بروند؟نزديك غروب روز يازدهم محرم، كاروان اسيران به سوي كوفه حركت كردند.فاصله كربلا تا كوفه را كه شبانه طي كردند، براي خانواده، زنان و كودكان، كه از شب عاشورا چشم بر هم ننهاده بودند و قلب هايشان سرشار از غم و مصيبت بود، ساعات تلخ و فرساينده اي بود.هر قبيله از سپاهيان عمر سعد با سرهاي شهيدان كه بر نيزه زده بودند، حركت مي كردند و اسيران، دست بسته به دنبال هم به راه افتادند. در آغاز صف اسيران، علي بن الحسين (ع) زنجير در دست گام بر مي دارد و در پايان زينب (س) با قامتي افراشته و نگاهي غم زده و عميق منظره حركت اسيران را در پيش رو دارد و قدري جلوتر، زنجيره نيزه داران و طلوع آفتاب سرهاي شهيدان را بر نيزه هامي بيند؛ بر بلندترين نيزه سر حسين (ع) را زده بودند.زينب با آرامش و شكوهي خاص، در انتهاي صف اسيران، ره مي پيمود و لحظه هاي زندگي را در خاطرش مرور مي كرد: از مدينه كه حركت مي كردند همه جوانان و برادران و فرزندانش، حسين و عباس و... زنان را با حرمت تمام در محمل ها نشانده بودند؛از مكه كه به سوي كوفه راه افتادند، منزل به منزل، آتش خاطره اي را به جاي گذاشتند، دركربلا، پيمان شكنان كه هزاران نامه به امام نوشتند و او را دعوت كرده بودند، با شمشير به استقبالشان آمدند و همه مردان و جوانان بني هاشم را، از دم تيغ گذراندند و بر

اجسادشان اسب تاختند و خانواده پيامبر را به اسارت گرفتند.زينب آرام و پرشكوه به سر برادر و كاروان غم زده و كودكان مي نگريست.سپيده دم دوازدهم محرم، كاروان اسيران به كوفه رسيد. عمر سعد دستور داده بود تا سرهاي شهيدان، زودتر به كوفه برسد و در ميدان عمومي شهر نصب گردد. ابن زياد نيزدستور داده بود كوفه را تزيين كنند و جشن و سرور فراهم اورند. مردم در خيابان هاي كوفه جمع شده بودند. كاروان اسيران وارد كوفه شد. خانواده پيامبر، حدود بيست سال پيش،نزديك به پنج سال در دوران حكومت امام علي (ع) در اين شهر زندگي كرده بودند، بامردم آشنا بودند و امروز خانواده علي (ع) ، اسيرانه وارد كوفه مي شدند.برخي از مردم براي اسيران، نان و خرما مي آوردند. زينب گفت: «صدقه بر خانواده پيامبر حرام است و اجازه نداد كسي از آنان نان و خرما استفاده كند.»صداي مردم به گريه بلند شد. آنان اندك اندك به هوش مي آمدند. وقتي خانواده پيامبر را بسته در زنجير و در حال اسارت مي ديدند، اشك از ديدگانشان مي باريد. چشمان مردم باراني شده بود و دل هايشان طوفاني.وقتي چشمانشان به سرهاي شهيدان و كاروان اسيران مي افتاد، از خجالت سرهايشان را پايين مي افكندند و با دست بر صورت هايشان مي زدند و ناله سر مي دادند...زينب، صحنه را براي ابلاغ پيام عاشورا مهيا ديد، گفتي جريان مذاب آتش بود كه از قلب پردودش، آتش فشاني سر مي كشيد. صداي او، صداي هلهله و شادي و نيز صداي گريه مردم كوفه را آرام كرد. مردم آرام شدند. زينب پس از ستايش خداوند، مردم كوفه را نكوهش كرد و از پيمان شكني آنان گفت و آنان را زيان

كار و غدار خواند.زينب گفت: «آيا مي دانيد چگونه داغ بر دل پيامبر خدا نهاديد؟ حرمت او را شكستيد و خون فرزندان او را ريختيد؟ آن چنان كار نابخردانه اي كرديد كه زمين و آسمان از شرّ آن لبريز است و شگفت مداريد كه چشم فلك خون ريز است.»گويا، سخنان علي بود كه از زبان زينب بلند مي شد. مردم با اين صدا و كلام آشنابودند. هنوز سخنان زينب به پايان نرسيده بود كه صداي گريه مردم بلند شد. سخنان كوبنده زينب، چونان پتكي آهنين بر سرتماشاگران فرود آمد.مردم كوفه، از درون شكستند و صداي گريه شان، صداي پشيماني آنان بود. مردم از خجالت چهره خود را مي پوشانيدند و دستان خود را مي گزيدند. هيچ كس مردم كوفه رامثل آن روز گريان نديده بود.كاروان اسيران را با عجله وارد كاخ ابن زياد كردند. بزرگان كوفه و فرمانده هاي سپاه و جمعي از پيمان شكنان در كاخ جمع شده بودند. ابن زياد در حالي كه با چوب بر لبان مبارك امام مي زد، خطاب به زينب گفت: «سپاس خداوندي را كه شما را رسوا كرد و قصه و فتنه شما را دروغ گردانيد.»اين بار نيز زينب خروشيد و پاسخ داد: «سپاس خداوندي را كه ما را به وجود محمد (ص) گرامي داشت و ما را پاك و پيراسته گردانيد. چنان نيست كه تو مي گويي، بلكه كار تبه كاران و بدكاران، دروغ است».ابن زياد گفت: «كار خدارا با خاندانت چگونه ديدي؟»زينب گفت: «جز زيبايي نديدم. شهادت براي آنان مقدر شده بود. به زودي خداوند آنان و تو را گردهم اوردو داوري خواهد كرد و در آن روز، مشخص خواهد شد كه پيروزي از آن كيست؟»آرامش و وقار و تسلط زينب

بر روح و سخنانش، كام زياد را تلخ كرد و جشن پيروزي اش، به جشن شكست و آبروريزي انجاميد.ابن زياد از فرط ناراحتي دستور كشتن زينب را صادر كرد، ولي سخنان زينب آن چنان افراد مجلس را برانگيخت كه تعدادي از آنان به ابن زياد اعتراض كردند و ابن زياد حرفش را عوض كرد و نظري بر امام سجاد افكند. زينب علي بن الحسين (ع) را درآغوش كشيد و فرياد زد: «اگر مي خواهي او را بكشي، مرا هم با او بكش.».و بدين ترتيب، زينب، براي چندمين بار از حريم امامت دفاع و پاسداري نمود.كاروان اسيران در 15 يا 19 يا 20 محرم از كوفه به طرف شام حركت كردند، تا يزيد از نزديك، نابودي خاندان پيامبر را ببيند.اوّلين روز صفر سال 61 هجري كاروان به شام رسيد؛ اسيراني كه آنان را با زنجير بسته بودند. علي بن الحسين (ع) هم كه زنجير به گردنش بسته شده بود، از كوفه تا شام،يكسره غرق سكوت بود و كلمه اي سخن نگفت. اما چشمان بيدار و دل پر شعله اش لحظه اي آرام نداشت. مي ديد كه زينب (س) سهميه نانش را نمي خورد و به كودكان مي دهدو شب ها از ضعف، همواره نماز شبش را نشسته مي خواند. چشمان پاك و پرصفاي علي بن الحسين (ع) شاهد بود كه حتي يك شب، نماز شبانه زينب (س) ترك نشد.اسيران را به طرف قصر يزيد حركت دادند. زنان شام دف مي زدند و هلهله مي كردند. صداي شادماني، صداي دف و طبل در شام پيچيده بود. خانواده پيامبر (ص) تكرار صحنه كوفه را در شام ديدند. آرام و پرشكوه وارد مجلس يزيد شدند.يزيد با چوب بر لب هاي امام حسين (ع)

مي نواخت و شعر مي خواند و شادي مي كرد. در درون زينب توفاني از آتش و دود بر پا شده بود. نگاه زينب بر چهره حسين (ع) بود و صداي برخورد چوب دستي بر لب ها و دندان هاي درخشان حسين (ع) روحش را آزرد. ناگاه صداي زينب در كاخ يزيد بلند شد:«اي پسر آزادشدگان! آيا مي پنداري كه زمين و آسمان را بر ما تنگ كرده اي و خانواده پيغمبر را شهر به شهر مي بري و افتخار مي كني؟ به خدا اين شادي، عزاي توست و اين زندگي براي تو بلاست! آيا با چوب دستي بر دندان جگر گوشه پيامبر مي زني و شادي مي كني؟ به زودي در پيش گاه خداوند حاضر خواهي شد و كيفر خواهي ديد. اما اي دشمن و دشمن زاده خدا، من هم اكنون تورا خوار مي دارم و اهانت هاي تو را به هيچ مي گيرم. خدايا حق ما را بستان و كساني را كه به ما ستم كردند، به كيفر رسان.»غرور و تبختر يزيد شكست و آبرويش برباد رفت. يزيد در دره تباهي و غرور سرنگون شد و زينب (س) هم چنان بر قله آزادگي و عزت ايستاده بود.در اين هنگام، مردي از اهل شام، براي اين كه ابهت سخنان زينب را بشكند و مجلس را به نفع يزيد تمام كند، نگاهش را به چهره فاطمه، دختر امام حسين (ع) افكند وبه يزيد گفت: «اي اميرمؤمنان! اين اسير را به من ببخش.» درد و دغدغه بر جان فاطمه افتاد. اما اين بار نيز زينب، شجاعانه فاطمه را به خود چسبانيد و فرياد زد: «اي دروغ گو و فرومايه، تو و يزيد چنين حقي نداريد. اينان خانواده پيامبرند و شما شايستگي

وصلت با اين خاندان پاك را نداريد.»يزيد يك بار ديگر شرمگين و درمانده ماند. شرنگي جان كاه بر جان تباهش و ضربه اي سهم گين بر چهره پيروزي خيالي او افتاد.فرداي آن روز، سخن راني علي بن الحسين (ع) در مسجد شام ضربه ديگري بود بر ابهت دروغين يزيد. سخنان امام سجاد (ع) مردم را آگاه كرد و صداي آنان به ناله و ضجه بلند شد.يزيد ناچار اجازه داد خانواده پيامبر در آن چند روزي كه در دمشق ماندند، آزادانه براي شهيدان كربلا عزاداري كنند. مردم شام بر اثر سخنراني هاي زينب و علي بن الحسين (ع) و صداي عزاداري و تماس گاه بي گاه اسيران با آنان در آستانه دگرگوني و راه يابي به واقعيت ها بودند. ناچار دستگاه يزيد، تصميم گرفت خانواده پيامبر (ص) را از شام خارج كنند و به مدينه باز گردانند.كاروان خانواده در 20 صفر 61 هجري به مدينه وارد شد. پرده هاي اشك، چشمان همه را پوشانده بود. كوهي از مصيبت را بر دوش مي كشيدند. مردم، خانواده پيامبر را درميان گرفته بود و مي گريستند. انگار همه مدينه به حركت آمده بود. همه گريه كنان و نوحه خوان بر سر و سينه مي زدند.چشمان زينب (س) پيوسته گرم اشك بود. ابتدا به زيارت مرقد مطهر پيامبراسلام (ص) رفتند. صداي زينب به گوش مي رسيد كه: «اي رسول خدا، خبر كشته شدن حسين را آورده ايم.»خانواده پيامبر، زنان بني هاشم همه سياه پوشيده بودند. چشمان آنان همواره گرم اشك بود، نه آرايش كردند و نه شادي. نوشته اند كه تا پنج سال، دودي در خانواده بني هاشم ديده نشد؛ يعني مهماني هايي كه معمولاً برگزار مي شد، متوقف شده بود.زينب (س) آن چنان عزادار و مصيبت زده بود كه پيكرش تاب آن همه درد

رانداشت. اما او بي قرار و ناآرام بود. عاشورا او را لحظه اي آرام نمي نهاد. مگر مي توانست آرام بگيرد؟ در خانه و مسجد براي مردم سخن مي گفت. جمعيت در اطرافش حلقه مي زدند و او واقعه كربلا را، شهادت امام حسين و يارانش را و اسارت خانواده پيامبر را براي آنان تعريف مي كرد. آگاهي مثل موج هايي دريا به سوي ساحل جان مردم، هر روز و هر لحظه در حركت بود.موجي از اشك و توفاني از فرياد در مدينه ايجاد شده بود. رعب و استبداد حكومت يزيد، شكسته شده بود. زينب از طرف امام سجاد (ع) نيابت خاصه داشت، احكام اسلامي را براي مردم بيان كند. و خانه او همواره محل مراجعه مردم بود. مخالفان حكومت بني اميه و انقلابي هاي شجاع؛ مانند: ابراهيم فرزند مالك اشتر و عبدالله پسر حنظله غسيل الملائكه و...، شوريده و شيداي سخنان زينب (س) بودند.كار زينب ابلاغ خون شهيدان بود، درخشش عاشورا در ميان مردم، زنده نگاه داشتن خاطره شهيدان و راه آنان. سخنان زينب، نهضت بيداري در مدينه را آغاز كرد، هر روز در گوشه و كنار مدينه مجالسي برپا مي شد و شعله هاي بيداري افروخته مي گرديد.عبيدلي در اخبار الزينبيات نوشته است كه زينب كبرا (س) اشكارا مردم را به قيام برضد يزيد فرا مي خواند و مي گفت: «حكومت يزيد، بايد تاوان عاشورا را بپردازد.»روزي كه زينب (س) مثل دريا خاموش شد، سرشار از رنج هاي سنگين و غم هاي عميق بود. عاشورا و اسارت را پشت سر گذاشته بود، امّا نگاه دور پرواز او نهضت مدينه را مي ديد كه ابراهيم پسر مالك اشتر، عبدالله پسر حنظله و پسران شجاع مدينه، از ستم يزيد بر جان آمده اند و بر حكومت شوريده اند

و مردم مكه به پا خاسته اند و جوانه هاي نهضت و بيداري در ميان مردم كوفه روييده است.

ام كلثوم

ام كلثوم، دومين خواهر امام حسين (ع) ، ازجهت سن و فضل، تالي زينب است.همان گونه كه در تحمل مسئوليت ها و دشواري هاي بعد از نهضت خونين و شهادت امام حسين (ع) شريك و هم كار او بود.در لحظه وداع امام حسين (ع) ، ام كلثوم ناله و فرياد مي كرد و از اين كه مي ديد برادرش به مقابله با لشكري خون آشام مي رود، اشك از چشمانش سرازير بود. امام او را تسلي دادند و دعوت به صبر نمودند.هنگامه سخت عاشورا و تنهايي امام حسين (ع) ، در دل توفاني علي بن الحسين (ع) آشوب ها ساخته بود و آرام و قرار را از او گرفته بود. در حال بيماري، از فرط غيرت و شجاعت، در حالي كه به عصا تكيه مي داد عزم ميدان كرد. ام كلثوم از خيمه ها شتابان خارج شد و پشت سر امام حركت كرد تا مانع عزيمت او به ميدان گردد و سرانجام با سفارش امام حسين (ع) به ام كلثوم، برادرزاده اش را به خيمه ها برگرداند.بعد از پايان فاجعه عاشورا، وقتي كاروان اسيران را به كوفه وارد مي كردند، ام كلثوم،نيز به همراه كاروان بود. وقتي ديد كه نگاه تند و آزاردهنده عده اي از مردم كوفه به طرف زنان خاندان پيامبر است، فريادي غيرت مندانه برآورد: «اي مردم كوفه، از خدا و رسول خدا شرم نمي كنيد كه به خانواده پيامبر (ص) نظر مي كنيد؟»روزگاري به وقت حكومت امام علي (ع) در كوفه، ام كلثوم به عنوان دختر خليفه عزت و احترام داشت، اما اين بار در حالي وارد كوفه مي شد، كه كوفيان براي تفريح و تماشاي آنان به كوچه و

خيابان آمده بودند. او در حالي وارد كوفه مي شد كه سرهاي برادران و عموزادگان و ياران برادرش، جلوتر از آنان در مقابل چشم مردم بر نيزه ها زده شده بود.رنج ها بر ام كلثوم فشار مي آورد و از درد به خود مي پيچيد، تا اين كه زينب (س) سخن راني را آغاز كرد و صداي زينب در گوش مردم كوفه پيچيد، از كرده خويش پشيمانشان كرد.باسخنان زينب، صداي مردم كوفه به گريه و ندبه بلند شد. زنان موهاي خود را افشان كردند و خاك بر سر و صورت خود ريختند و بر صورت هايشان سيلي زدند.بعد از زينب (س) ام كلثم در حالي كه صدايش به گريه بلند بود از پشت پرده هودج،سخن آغاز كرد: «اي اهل كوفه، بدا به حالتان! چرا حسين را تنها گذاشتيد و او را شهيدكرديد و خاندانش را به اسيري گرفتيد؟ واي بر شما! آيا مي دانيد چه جنايت بزرگي كرديد؟ كسي را كشتيد كه پس از پيامبر خدا، مقام هيچ كس به او نمي رسيد. خوني را بر زمين ريختيد كه خدا و قرآن و پيامبر، ريختن آن را حرام كرده بودند.»بعضي از مورخان مي نويسند: «ام كلثوم در مجلس ابن زياد نيز سخن راني كرد.»و هم چنين در بازگشت كاروان اسيران از شام به مدينه، چون مدينه از دور نمايان شد، ام كلثوم قصيده اي را با اين مطلع شروع كرد و گريست:مدينة جدّنا لا تقبلينا فبالحسرات ِ و الاحزان ِ جِينا؛«مدينه جدمان ما را ديگر نمي پذيرد، زيرا ما با حسرت ها و اندوه ها به سوي آن آمده ايم».و سرانجام درد و رنج فاجعه كربلا، توان و تاب را از ام كلثوم گرفت و بعد از گذشت چهارماه و ده روز از مراجعت از

شام در سن 55 سالگي در مدينه وفات يافت.

فاطمه

دختر بزرگ امام حسين (ع) نيز، مانند ديگر زنان اهل بيت در زندگي اي پرحادثه،زيست. فاطمه باري سنگين از مصيبت ها و رنج ها را بردوش كشيد و سرانجام به همراه كاروان اسيران، عازم كوفه شد. او نيز در كوفه به سخن راني پرداخت و به افشاي ماهيت كوفيان سخن گفت. فاطمه بعد از حمد و سپاس الهي، رو به مردم كوفه كرد و گفت:«ديروز جدّ ما را كشتيد و هنوز خون ما از شمشيرهايتان مي چكد و اكنون از ريختن خون ما و چپاول و غارت اموال ما خشنود مي شويد. اي اهل كوفه، هلاكت بر شما باد! اينك منتظر لعنت وعذاب خدا باشيد كه به همين زودي، پي در پي بر شما خواهد شد.»در شام، سخت ترين روزها بر خانواده پيامبر گذشت. زيرا شام پايگاه دشمنان اهل بيت بود. در كاخ يزيد، يكي از شاميان، نگاه آزاردهنده اش را به فاطمه دوخته بود و از يزيد مي خواست تا فاطمه را به او ببخشد. فاطمه مي گويد: «بدنم از بيم لرزيد و پنداشتم كه اين كار براي آنان شدني است. پس به لباس عمه ام زينب چسبيدم.»و زينب (س) اين زن شجاع و قهرمان به آن مرد شامي بانگ زد و او و يزيد را از آن سخنان پشيمان ساخت.مورخان، فاطمه دختر امام حسين (ع) را مادر انقلابي ها مي نامند، زيرا چنان كه مي دانيم، فاطمه با حسن مثني فرزند امام حسن (ع) ازدواج كرده بود و از او فرزنداني را، به نام: عبدالله، ابراهيم، حسن مثلث و ام كلثوم و زينب داراشد. سلسله قيام هاي علوي كه برضد بني اميه و بعدها بر ضد بني عباس انجام مي گرفت، همه

از نسل نخستين انقلابي علوي، محمد معروف به نفس زكيه هستند كه محمد فرزند عبدالله بن حسن مثني؛ يعني از نسل فاطمه دختر امام حسين (ع) است.فاطمه در ماجراي كربلا نوعروس بود و همسرش حسن مثني نيز هفده سال داشت. حسن در ميدان كربلا بعد از جنگي شجاعانه زخم هاي شديد برداشت و در ميدان افتاد و دشمن به فكر اين كه او كشته شده، او را رها كرد. اما بعداً بستگانش او را در ميان كشتگان زنده يافتند و مخفيانه به كوفه بردند و بعدها در سن (س) 5 سالگي به شهادت رسيد.

رباب

همسر وفا پيشه امام حسين (ع) ، بعد از كربلا هميشه در آتشي كه داغ مرگ شوهر و فرزند شش ماهه اش، بر جانش افروخته بود، مي سوخت و همواره ديدگان فاجعه ديده اش اشك حسرت و اندوه مي ريخت.غروب روز يازدهم محرم وقتي عازم كوفه مي شدند، براي رباب ساعاتي فرساينده و تلخ بود. ياد حسين و غربت و تنهايي اش، و شهادت او و شهادت علي پسر شيرخواره اش و... از ذهن رباب دور نمي شد. او مرثيه اي سرود:إن َّ الَّذي كان َ نوراً يُسْتَضاءُ به بِكَرْبَلاءَ قَتيل ُ غَيْرَ مَدْفون َسِبط ُ النَّبي ِّ جَزاك َ الله صالِحة ً عَنا جُنَّت َ خُسْران َ الْموازين ِقَدْ كُنْت َ جَبَلاً صَعْباً الُوذُ بِه ِ وَ كُنْت َ تَصْحَبُنا بِالرَّحْم ِ وَ الدّين ِمَن ْ لِلْيَتامي وَمَن ْ لِلسّائلين َ وَ مَن ْ يُغْني وَ يَأوي إلَيْه ِ كُل ُّ مِسكين ِوَاللهِ لا اَبْتَغي صَهْراً بِصِهْرِكُم ْ حَتّي اُغَيَّب َ بَيْن َ الرَّمْل ِ وَ الطّين ِ؛«آن كسي كه خود نور بود و از او روشنايي مي گرفتند، در كربلا شهيد شده است و پيكرش بر خاك مانده است. پسر پيامبر خدا، خداوند تورا پاداش نيكو دهد از سوي ما، و از خسران موازين در قيامت به دور

دارد. تو به مانند كوهي بودي كه با مهر و ديانت با ما رفتار مي نمودي. پس از تو، كه يار يتيمان و فقيران باشد؟ چه كسي درماندگان را در پناه گيرد؟پس از تو، همواره تنها خواهم ماند، تا اين كه در ميان خاك و گل قرار گيرم».در مجلس ابن زياد در كوفه، سرهاي شهيدان را در اطراف مجلس قرار داده بودند و سر مبارك حسين (ع) در داخل تشتي، جلو ابن زياد بود. رباب، سر حسين (ع) را از برابر ابن زياد برداشت، بوسيد و در دامان گرفت و خواند:وا حُسَيْناً فَلا نَسيت ُ حُسَيْناً اقْصَدَتْه ُ اسِنَة ُ الاعْداءِغادَروه ُ بِكربَلاءَ صَريعاً لا سَقي اللهُ جانبي كَربَلاء«دريغ بر حسين! هرگز او را فراموش نمي كنم، كه نيزه هاي دشمنان، قصد او را كردند. او را به حيله كشتند و در زمين كربلا به خاك افكندند، خداوند هيچ گاه زمين كربلا را سيراب نكند.»عاطفه جوشان رباب (س) ، سخنان زينب (س) و گفتگوي ابن زياد با امام سجاد (ع) ،مجلس ابن زياد را بر هم زد و ابن زياد را رسوا كرد.در مورد رباب، روايت ديگري نيز هست، كه اگر براي عزاي امام حسين (ع) بتوان اندازه اي را گفت. رباب ثابت كرد كه چگونه عزاي حسين (ع) بر جان او خيمه زده است و بي حسين (ع) ماندن براي او، معنايي ندارد.بر طبق روايت، رباب كربلا را ترك نكرد و در كنار پيكرهاي شهيدان ماند. پس ازآن كه زنان و مردان قبيله غاضريه پيكرها را دفن كردند، او هم چنان در كنار مرقد حسين (ع) ماند و آن قدر گريست تا مرغ روح بي قرارش پركشيد.ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني دو

دم به سر آمد، زين آتش نهاني (سعدي) به روايت برخي ديگراز مورخان، رباب نيز همراه كاروان اسيران به كوفه و سپس به شام رفت، رباب در اين مسير، هنگام عبور از شهر حلب، بر اثر شدت ناراحتي ها و گرسنگي و سختي راه، بيمار شد و از شتر افتاد و كودكي كه در شكم داشت، سقط شد و هنوز همان محل به نام «سقط المحسن» زيارت گاه مردم است. نام آن كودك محسن بود و اين غم جان كاه، بر غم هاي رباب افزون گشت و او را پيش از پيش آزرده و رنجور ساخت.بعد از بازگشت اسيران به مدينه، رباب يك سال در كربلا بر مزار حسين (ع) مقيم شد و هرگز زير سقفي نيارميد.مي نويسند كه در مدينه، تعدادي از بزرگان و اشراف عرب به خواستگاري رباب آمدند، اما اين زن وفاپيشه هرگز نپذيرفت و گفت: «پس از حسين (ع) كدام مرد شايسته همسري من است و بعد از پيامبر بزرگ، خود را عروس چه كسي بدانم؟»باقي عمر رباب در غم و اندوه گذشت. روز به روز از تاب غم، فرسوده تر و از فشار اندوه ناتوان تر گشت، تا سرانجام جان لبريز از ملال و مصيبت او به جهان ديگر شتافت.

سكينه

غروب روز يازدهم، خاندان پيامبر (ص) را اسيرانه، سوار شتران كردند و به سوي كوفه حركت دادند. موقع عبور از كنار شهدا، سكينه ديد كه جسد پدرش بر روي زمين داغ كربلا افتاده و غرقه در خون است. خود را بر روي جسد پدر انداخت تا او را وداع گفته و خلجان و هيجاني را كه از مصيبت در دلش مي گذرد با پدر بگويد.كسي

نمي توانست سكينه را از جسد امام حسين (ع) دور كند تا اين كه جمعي از زنان گرد آمدند و او را به زور از جسد پدر دور نمودند.در مسير حركت كاروان اسيران، وقتي در اوّل صفر سال 61 هجري به شام رسيدند، شام را در جشني باشكوه ديدند. مردم شام براي ديدن اسيران در ميدان هاي دمشق تجمع كرده بودند. اسيران، و سرهاي شهيدان و خانواده پيامبر را در خيابان هاي شام مي گرداندند.سهل بن سعد مي گويد: «وقتي مردم را سرشار از شادي ديدم، گمان كردم شايد مردم شام، جشني دارند و من نمي دانم، لذا پرسيدم: آيا عيد است؟ گفتند: اي پير مرد!مثل اين كه غريبه اي. گفتم: من سهل بن سعد هستم و پيامبر را ديده ام و از او حديث نقل مي كنم. گفتند: اين سر حسين و ياران اوست كه از عراق به شام مي آورند. گفتم، اي عجب! سر حسين (ع) فرزند دختر پيامبر را مي آورند و مردم شادي مي كنند؟! در كنار دروازه ايستادم. پرچم ها رسيدند. مردي در جلو، نيزه اي بلند در دست داشت.سرحسين (ع) كه شباهتي تمام به پيامبر (ص) داشت، بالاي نيزه بود. به دنبال آن كاروان زنان و كودكان مي آمدند. از دختري پرسيدم: نام تو چيست؟ گفت: من سكينه،دخترحسين (ع) هستم. گفتم: آيا مي توانم براي تان كاري بكنم؟ من سهل بن سعد هستم كه جد شما را ديده ام و از او حديث نقل مي كنم. گفت: به اين نيزه دار بگو كه سر پدر مرا از جلو چشمان ما به كناري ببرد. مردم دارند ما رانگاه مي كنند. نيزه دار جلو برود تا نگاه مردم متوجه ما نباشد.»سهل بن سعد گويد: «به نيزه دار نزديك شدم. چهارصد دينار به او

دادم و او جلو رفت.»و بانوان بني هاشم در پاسداري از عفاف و عصمت و شخصيت خود چنين بودند،حتي در دوران اسارت مي كوشيدند و در حين ورود به شهرها، دستان خود را جلو چهره هاي خود مي گرفتند، تا دست ها مانعي از نگاه ها باشد.

فاطمه صغري

او دختر گرامي امام حسين (ع) است كه در مدينه مانده بود و بعض مورخان از بيمار بودن او خبر مي دهند. وي اگر چه در زمين كربلا نبود، ولي به درد فراق پدر و برادر و خواهران و عموها و عمه هاي خود دچار بود.علامه مجلسي نقل مي كند: «چون حضرت حسين (ع) را شهيد كردند. غرابي بيامد و بال و پر خود را در خون حضرت بيالود و خويشتن را به مدينه رساند و بر لب ديوار خانه فاطمه صغرا نشست. فاطمه چون آن مرغ خون آلود راديد، به هاي هاي گريست و در مرثيه پدرش اشعاري حزن آلود سرود.»

ام البنين

فاطمه كلابيه معروف به «ام البنين»، مادر سردار رشيد كربلا، ابوالفضل العباس است. او همسر امام علي (ع) است كه چهار فرزندش در كربلا شهيد شدند. در قدرت ايمان و علاقه وي به خاندان عصمت و طهارت همين بس كه وقتي خبر شهادت چهار فرزندش را به او دادند، گفت: «رگ هاي قلبم پاره شد. فرزندانم و هرچه زير آسمان نيل گون است،فداي اباعبدالله الحسين (ع) ، مرا از حال حسين (ع) مطلع سازيد.»ام البنين در سوگ حسين و فرزندانش، چنان نوحه ها مي سرود و مي گريست كه مردم مدينه دورش جمع مي شدند و با او مي گريستند. حتي مروان بن حكم كه از دشمنان بني هاشم بود، از شنيدن نوحه سرايي هاي ام البنين در قبرستان بقيع، اشك مي ريخت.

لبابه

وي بانوي حرم قمر بني هاشم ابوالفضل العباس (ع) است. او دختر عبيدالله بن عباس است. نام مادرش نيز، ام حكيم بود. حضرت ابوالفضل، از اين بانو، دو فرزند بنام فضل و عبيدالله داشت. ابو نصر بخاري گويد: «بعد از شهادت حضرت ابوالفضل، لبابه بازيد بن حسن بن علي (ع) ازدواج كرد و از او نيز دو فرزند به دنيا آورد: نفيسه و حسن.»نفيسه بعدها با اسحاق مؤتمن، فرزند امام صادق (ع) ازدواج كرد و آرام گاهش درمصر زيارت گاه خاص و عام است.حسن بن زيد در دوران منصور عباسي پنج سال حاكم مدينه بود، سپس منصور او را عزل و به زندان انداخت. بعد از مرگ منصور، از زندان رهايي يافت و سرانجام در هشتاد سالگي در راه عزيمت به حج درگذشت.

ام سلمه

او همسر پيامبر گرامي اسلام (ص) بود. اين زن بعد از خديجه (س) ميان زنان پيامبر (ص) مقام والايي داشت و منزلتش نزد آن حضرت برتر و مقدم بود. پيامبر از دين داري و فضيلت او فراوان مي گفت.ام سلمه از زماني كه به خانه پيامبر وارد شد، اهل بيت ِ او را دوست داشت و شيفته اهل بيت (ع) بود. او از فاطمه، مانند فرزند خود سرپرستي مي كرد و بعدها نيز فرزندان فاطمه را همانند فرزندان خود عزيز مي شمرد.از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: «حسين (ع) هنگامي كه به سوي عراق روان گرديد، نامه ها و وصيت خويش را نزد ام سلمه به امانت گذاشت و چون علي بن الحسين (ع) از اسارت شام به مدينه برگشت، ام سلمه آن ها را به او تسليم كرد.»ام سلمه عشق و علاقه اي خاص به امام حسين (ع) داشت. اشعار زير

را وقتي كه حسين (ع) را در آغوش مي گرفت، مي خواند:بَأبي إبْن َ عَلي أنْت َ بِالْخَيْرِ مَلي كُش ْ كَأسنان ِ الحَلي كُن ْ ككَبْش ِ الحُوَّل ِ؛«پدرم فداي پسر علي باد. تو به خير و نيكي آكنده اي. در تيزي و استواري مانند گياه خاردار و هم چون سرور بينا و آگاه قوم باش.»و اين احترام و علاقه دو طرفه بود. امام حسين (ع) نيز موقع خروج از مدينه به ديدار ام سلمه مي رود و به قدرت علم امامت، محل شهادت خود و اصحابش را به او نشان داده، نامه ها و وصيت هاي خود را به او مي سپارد تا بعدها در اختيار امام سجاد قرار دهد.روز عاشورا، در مدينه، در خانه ام سلمه، صداي گريه پيچيده بود. ام سلمه در خواب ديده بود كه بر سر و صورت پيامبر غبار نشسته است. پرسيده بود: «پيامبر خدا، چه اتفاقي افتاده است؟» پيامبر گفته بود: «حسين (ع) شهيد شده است.»اما ام سلمه نشانه ديگري نيز داشت؛ خاكي را پيامبر به او داده بود كه وقتي حسين (ع) شهيد شود، از خاك، خون تازه خواهد چكيد. خاك نزد وي بود و چون وقت آن رسيد و آن را ديد كه خون گرديده، فرياد برآورد: «اي حسين (ع) اي پسر پيامبر خدا!»،پس زنان از هر سو شيون برآوردند، تا از شهر مدينه چنان شيوني برخاست كه هرگز مانند آن شنيده نشده بود.ام سلمه عمر طولاني كرد. اما خبر شهادت امام حسين (ع) بر او بسيار گران آمد و او را در بهت و خاموشي شديدي فرو برد و چندي از اين حادثه نگذشته بود كه در سن 4 سالگي در سال 62 هجري وفات يافت و در بقيع دفن شد.

صفيه (دختر عبدالله عفيف)

چنان كه صفحه

هاي قبل گفته شد، زينب (س) در مجلس ابن زياد، با سخنان آتشين خود، شادي ابن زياد را به ماتم و عزا مبدل ساخت و ماهيت پست و پلشت عبيدالله بن زياد را افشا و آبرويش را در جمع منافقان كوفه، لگدمال كرد. لذا ابن زياد براي جبران اين شكست، به مأموران خود دستور داد تا مردم را در مسجد كوفه جمع كنند. همه در مسجد جمع شدند. ابن زياد بالاي منبر رفت و گفت: «سپاس خدايي را سزاست كه حق و اهل آن را پيروز گردانيد. اميرالمؤمنين يزيد و حزب او را ياري كرد و دروغ گو، حسين بن علي و ياران او را كشت.»ناگاه از ميان جمعيت صدايي در مسجد پيچيد و سكوت سنگين مسجد را در هم شكست: «اي پسر مرجانه، دروغ گو و فرزند دروغ گو، تويي و پدرت و كسي كه تو را به حكومت عراق فرستاده و پدرش. آيا پسران پيغمبر را مي كشيد و دم از راست گويي مي زنيد؟»شرنگي دردآلود بر كام ابن زياد نشست و تلخي كشنده اي وجود منفور او را در خود گرفت و سكرات لحظات گذشته را از سرش پراند. مگر او همه فريادها را خاموش نكرده بود؟ مگر به دستور او سرهاي بي تن كشتگان را براي ايجاد وحشت و رعب، در كوچه و بازار نگردانده بودند؟ پس اين صداي كيست كه بي هيچ رعب و وحشتي، بر سر او فرياد مي كشد؟همه مردم كوفه اين فرياد زننده را مي شناختند. او عبدالله بن عفيف الازدي بود.پيرمردي كه دوست و يار علي (ع) بود. يك چشمش را در جنگ جمل از دست داده بود و چشم ديگرش

را در جنگ صفين. و مرد نابيناي كوفه، كارش همه روزه اين بود كه روزها به مسجد مي آمد و به نماز مي ايستاد.صداي دردمندانه او امروز در مسجد كوفه پيچيد و ابن زياد كه سراسيمه شده بود و دوباره طعم تلخ شكست را مي چشيد، فرياد زد او را بگيريد.افراد قبيله «ازد» عبدالله را از مسجد خارج كردند و سخن راني ابن زياد نيمه كاره ماند و مجلس به هم خورد. بعد از مدتي، سواران ابن زياد خانه عبدالله بن عفيف را محاصره كرده و با سواران قبيله ازد به نبرد پرداختند. كثرت تعداد سواران ابن زياد سبب شكست محاصره شد و آنان در صدد شكستن در خانه عبدالله شدند. دختر عبدالله كه شاهد ماجرا بود، پدر را آگاه ساخت. عبدالله گفت: «دخترم نترس! شمشير مرا بده و از اطرافم مواظبت كن.»دختر شمشير را به دست پدر داد و مرد نابينا كه سال ها بود شمشير بدست نگرفته بود در حالي كه رجز مي خواند شروع به جنگ نمود.با نزديك تر شدن مأموران ابن زياد، دختر، عبدالله را باخبر مي كرد و با بلند شدن صداي دختر، انگار فرمان فرمانده صادر شده باشد، عبدالله به حركت در مي آمد.عبدالله با راهنمايي هاي دخترش، جنگي شجاعانه انجام داد و تعدادي از مأموران را به قتل رساند، اما سرانجام ضعف و خستگي شديد، او را از كار انداخت و مأموران ابن زياد موفق به دستگيري او شدند.ابن زياد در سردي خفت بار وذليلانه خود، دستور داد تا آن شعله نابينا را كه نثار بينائي انسان شده بود. خاموش كنند.محله سنجه، شاهد كشته شدن عبدالله بن عفيف شد و پيكر خونين و بي سرعبدالله، ضربه ديگري شد بر

صحنه آرايي عبيدالله بن زياد و شجاعت دختر عبدالله بن عفيف، الگويي شد براي دختران تاريخ، تا در دفاع از حق، راهنماي صديق براي سربازان جبهه حق باشند.مؤلف رياحين الشريعه نام اين دختر را «صفيه» نوشته و مي گويد:«ابن زياد دستور داد اين دختر را براي خاطر اين كه در جنگ پدرش با مأموران،پدر را راهنمايي مي نمود، زنداني كردند، وليكن به دستور سليمان بن صرد خزاعي مردي به نام «طارق» او را از زندان نجات داد و صفيه، مخفيانه به قادسيه رفت. در قادسيه به قبيله خزاعه پيوست و بعد از قيام توابين، به عقد محمد بن سليمان بن صرد خزاعي درآمد و از او شش پسر و چهار دختر متولد شد كه همه از شجاعان و از شيعيان امام علي (ع) بودند.

ام لقمان

او دختر عقيل بن ابي طالب و خواهر مسلم بن عقيل بود. زني دانشمند، و خردمند،سخن ور و شجاع بود و در ميان زنان بني هاشم به سخن وري و فصاحت و رواني بيان شهرت داشت.وقتي كاروان بازماندگان فاجعه كربلا به مدينه رسيدند، ام لقمان گروهي از مردم مدينه را به استقبال آن كاروان مصيبت زده تهييج كرد و با آن گروه به پيش و از آمد.صداي گريه مردم در مدينه پيچيده بود. ام لقمان براي مردم، اين اشعار را خواند:ماذا تَقوُلُون اِذْ قال َ النَّبي ُ لَكُم ْ ماذا فَعَلْتُم ْ وَ انْتُم ْ آخِرُ الاُمَم ِبِعِتْرتي وَ بِاهْلي بَعْدُ مُفْتَقدي مِنْهُم ْ اُساري وَ مِنْهُم ْ ضُرَّجوا بِدَم ِ«چه خواهيد گفت، اگر پيامبر (ص) به شما بگويد: شما كه آخرين امت من بوديد، باخانواده و فرزندان من، پس از من چگونه رفتار كرديد. عده اي از آنان در خون خود آغشته شدند و عده اي به اسارت

رفتند.»آري اين چنين بود....در اين ماجرا، گروهي اندك از زنان و دختران پاك باز انقلابي، كه در دامن آن روز بزرگ شكفتند، وظيفه سخت افشاگري را به شايسته ترين صورت به پايان بردند. چنان كه رباب همسر امام و هم چنين ام كلثوم خواهر امام و فاطمه دختر امام، در سراسر دوران اسارت، به ويژه در مواجهه با مردان تحميق شده و نيز در مجالس ابن زياد و يزيد بسا خطبه هاي پيروزمندانه خواندند و در هر فرصتي براي افشاي حقايق و فلسفه عاشورا سخت كوشيدند.چنين شد كه اين زنان و دختران اندك، در مقام ارجمندترين رسولان منزه نهضت، پيام عاشورا را چنان كه مي بايست، به دل ها رساندند و در صدر صفوف جاي گرفتند و در حالي كه در مقابل گردن كشان و ستم كاران از هيچ تخفيف و پاسخ دندان شكن دليرانه دريغ نمي كردند، در برابر مردم نا آگاه كوچه و بازار هر تحقير و دشنام را صبورانه به جان خريدند تا در انجام رسالت افشاگرانه شان، بينش و آگاهي را اشاعه دهند.آري،آنان كه رفتند،كاري حسيني كردندوآنان كه ماندند بايد كاري زينبي كنندوگرنه يزيدي اند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109